لیکوال مصطفی حسینی طباطبایی
استاد سيد مصطفي حسيني طباطبائي درسال 1314 در خانواده اي متدين واهل علم بدنيا آمد.
ايشان از نوادگان آيت الله طباطبائي بزرگ ازسران انقلاب مشروطه مي باشند جد مادريشان علامه آشتياني است كه اتفاقا استاد در سن جواني با ايشان مباحثات زيادي داشته وحتي توانسته بود بسياري از عقايد انحرافي شيعه را به پدر بزرگ خويش بقبولانند!
استاد در نوجواني وارد حوزه علميه قم شدند ودر حدود سن بيست سالگي از علماي آن روز مدرك اجتهاد بگيرند.ايشان هرگز لباس روحانيت برتن ننمود وهميشه بدنبال تحقيق وكشف حقيقت بود.ودر همان زمان حتي در جلسات گروه بهائيت شركت ومباحثات زيادي با آنان داشت ودرجواني كتاب هايي در رد بر بهائيت نوشت.
وي معتقد بود كه نماز جمعه يك واجب خداوندي ست كه در ميان جامعه شيعه بفراموشي سپرده شده وبايد آن را احياء نمود وبه همين خاطر از همان موقع اين سنت الهي را برپا داشت وبقول يكي از ياران بسيار قديميشان از حود چهل سال پيش با حتي دو نفر نماز را مي خواندند تا اينكه با علامه برقعي آشنا شدند.خودايشان آشنائي خود را اين چنين فرمودند:
"شنيدم در مسجد گذر وزيرعالمي هست كه درس تفسير قرآن دارد در يك شب تابستان در پشت بام مسجد جلسه برقرار بود علامه برقعي فرمود يس يعني اي محمد قسم بتو و...وهمان حرفهاي شيعيان در باره سوره يس..بعد از ختم جلسه نزد ايشان رفتم وگفتم حاج آقا يا وسين از حروف مقطعه هستند وي با حرف يا ندا فرق دارد وتوضيحات بعدي را دادم وايشان همچنان ساكت وگوش مي دادند وبعد از صحبتهاي من قدري فكر كردند وفرمودند بله شما درست مي گوييد!براي من تعجب آور بود اولين باري بود كه مي ديدم يك روحاني سخنان يك فرد لباس شخصي را گوش مي دهد ومي پذيرد!"...
آشنا شدن استاد با علامه برگزاري نماز جمعه در مسجد وسخنراني ها در آنجا كم كم باعث شد مردم از راههاي دور ونزديك به آنجا بيايند موافق ومخالف در بحث ها ومناظرات شركت مي كردند وهمين امر باعث شده بود كه كسانيكه بدنبال حقيقت بودند افكارشان بسمت توحيد ودوري از شرك وخرافه متمايل گردد واين مسئله بسيار گراني بود براي كسانيكه سالها مردم را با عقايد شرك آلود وخرافه سرگرم كرده بودند واز جهل آنان نهايت استفاده را مي بردند!البته شرح مفصل اين وقايع در كتاب زندگينامه علامه برقعي آمده كه خوانندگان عزيز را دعوت مي كنم به مطالعه آن كتاب كه اتفاقا در همين سايت موجود است.
مرحوم علامه برقعي در همين كتاب درباره استاد طباطبائي چنين مي فرمايند:"...شب آمدم مسجد ديدم همان حاج عبدالرحيم با نوچه هاي خود آمده ودست اندر كار شده در اداره مسجد كه چايي بدهند من قضيه را فهميدم ولي دير شده بود وچاره اي جز صبر نداشتم.واعظ ايشان آمد وبنا كرد از اينان تعريف وتمجيد كردن وبه خلفاي رسول الله بد گفتن وفحاشي كردن وهرشب از اثبات ولايت علي(ع) دم زدن تعجب كردم مگر كسي دراين مسجد منكر ولايت ودوستي علي(ع) شده است؟!ديدم هرشب همين بساط است واعظ را خواستم كه آقا امروزه جوانان ما خدا وقيامت را باورندارندقدري از خداشناسي وقيامت صحبت كنيددر اينجا كسي منكر ولايت نيست؟گفت صاحب مجلس از من درخواست كرده تا هر شب از ولايت علي(ع)بگويم حاج حسين را خواستم كه آقا اينجا كسي منكر ولايت علي نيست كه شما دستور داده ايدتمام شبها را از اثبات ولايت ولعن به خلفا سخنراني كنند حاجي گفت تازگي يك نفر سني شده گفتم كيست؟ گفت: سيد مصطفي! من گفتم در محل ما چنين كسي نيست؟گفت شما اورا نمي شناسيد او ساكن شميران است.گفتم او ساكن شميران است واز شميران تا محله شاهپور واين مسجد راه بسيار دور ودرازي است برويد شميران با خودش صحبت كنيد تقصير ما چيست وما چه گناهي كرده ايم اهل اين محل چه گناهي دارند؟تا آن وقت ما سيد مصطفي را نمي شناختيم بعد ها معلوم شد وي جواني دانشمند ومحققي فاضل واز ساكنين شميران ونواده ي آيت الله العظمي ميرزا احمد آشتياني است به نام سيد مصطفي حسيني طباطبائي كه به هيچ وجه منكر ولايت ودوستي علي(ع)نيست بلكه خود را اولين دوستدار وپيرو حقيقي علي(ع) مي داند وعقيده اش آن است كه علي(ع) تابع دين است نه اصل دين ونه فرع دين."
مرحوم علامه در قسمت ديگري از خاطرات خود چنين مي نويسد :
"...آخوندي به نام سيد هادي خسرو شاهي با موحدين عداوتي شديد داشت وحتي چند مرد بي سواد از همه جا بي خبر را با پول تطميع نمود تا در روز نوزدهم ماه مبارك رمضان مرا به قتل برسانند!! اتفاقا همان روز چون از نماز ظهر فارغ شدم براي استماع سخنراني يكي از برادران فاضل وانديشمند يعني موحد راستين ومحقق بزرگوار جناب آقاي سيد مصطفي طباطبائي ايده الله تعالي در گوشه اي نشستم اوباش مذكور به گمان اينكه سخنران برقعي است به او حمله ور شدند ولي آن استاد بزرگوار كه الحق مرد شجاعي است قدمي عقب نگذاشت ودر برابر شان ايستادگي كرد وچند تن از مستمعين كه دخالت كرده ومانع از اصابت جراحت به ايشان شدند خود زخم برداشتند"
همانطور كه عرض شد جلسات سخنراني وتفسير قرآن وخطبه هاي نماز جمعه در مسجد گذر كار خود را كرد مراجع تقليد قم روحاني ها ودكاندارن دين خطر را احساس كرده بودند هرروز اوباش را تحريك مي كردند تا به مسجد حمله كنند حتي تابلوي سر در مسجد را كه در آن آيه شريفه فلا تدعوا مع الله احدا نوشته شده بود را شكستند ...به هرحال مراجع دست بدامان دربار وساواك شدند واز طريق شهرباني مسجد را از موحدين گرفتند وآخوند خسروشاهي با بستن طاق نصرت ونصب عكسهاي شاه وفرح جشن گرفتند (همان آخوندي كه بعد از انقلاب رئيس بنياد مستضعفان شد ومي گفت زمين مفت خانه مفت)استاد بهمراه علامه در خانه اي در خيابان جمالزاده كه اجاره شده بود به فعاليت خود ادامه دادند تا اينكه بعد از انقلاب اذيت وآزار شروع شد ناچار آنجا را ترك كردند طباطبائي مدتي در خانه پدري خود در تجريش نماز مي خواندند وعلامه نيز در منزلشان در خيابان آزادي ولي بعد از چند ماه از برقعي تعهد گرفتند كه ديگر نماز جمعه در خانه اش نخواند .استادطباطبائي بهمراه موحدين هر هفته در منزل دوستاني كه جاي مناسب دارند نماز را بپا داشته اند وتا كنون نيز با وجود مشكلات ودرگيري ها ودستگيري ها بفضل الهي ادامه دارد..بعد از انقلاب كتابي بچاپ رسيد بنام بيست وسه سال از سناتور سابق مجلس علي دشتي كه رسالت پيامبر را زير سئوال برده بود واين كتاب توسط نيروهاي چپ كه در آن روزها فعاليت زيادي داشتند بفروش مي رسيد! چند تن از علماي وروحانيون دست بدامان استاد شدند كه براي اين كتاب پاسخي بنويسند!طباطبائي در رد اين كتاب كتابي تحت عنوان "خيانت در گزارش تارخ"را نگاشتند وچندي بعد نيز جلد دوم اين كتاب منتشر گرديد وبعدها نيز جلدسوم بچاپ رسيد كه پاسخي مستدل به ياوه گوئي هاي نويسنده كتاب بيست وسه سال بود.
اتفاقا درهمين سالهاي اخير دراروپا كتابي منتشر شد بنام "تولدي ديگر"كه نويسنده آن فردي بنام شجاع الدين شفا ريئس سابق كتابخانه ملي درزمان رژيم شاه بود. نويسنده كه در اين كتاب سعي نموده اديان الهي از جمله يهوديت ومسيحيت واسلام را تخطئه نمايد بادروغ پردازي هاي خود سعي درنشان دادن چهره بدي از اسلام را دارد. برخي از دوستان در امريكا واروپا با فرستادن اين كتاب به آقاي طباطبائي به ايشان نوشتند كه با انتشار اين كتاب موجي عليه اسلام ايجاد گرديده واگر پاسخي داده نشود بيم آن مي رود كه در اينجا بخصوص قشر جوان تحت تاثير اين تبليغات مسموم قرارگيرند.استاد در پاسخ به اين كتاب كتابي بانام"دين ستيزي نافرجام"تهيه نمودند ولي متاسفانه اجازه چاپ در ايران داده نشد بناچار نسخه ائي از اين كتاب توسط يكي از دوستان بنام دكتر بهبهاني كه براي ديدار فرزندش راهي امريكا بود ابتدا به اروپا وسپس به امريكا برده شد ودر آنجا بچاپ رسيد.بعدها اين كتاب در ايران اجازه چاپ گرفت و دردسترس علاقه مندان نهاده شد. البته استاد كتابها ومقالات زيادي نگاشته اند كه اكثر يت آنها اجازه انتشار نيافته اند و درتعدادي محدود توسط دوستان تكثير گرديده كه خوشبختانه اكثريت آنها در اين سايت دراختيار علاقه مندان قراردارد. ايشان استاد ومفسر بزرگ قرآن كريم مي باشند كه درسالهاي اخير به همت بعضي از دوستان جلسات تفسير ايشان جمع وبصورت كتاب تفسير چاپ شده كه تاكنون تفسير چند سوره دردست مي باشد انشاالله بزودي بتوان مجموعه كامل آن تهيه گردد.
استاد كه قريب به چهل سال است نماز جمعه را هرهفته با مشقات زيادي برگزارنموده همواره ازسوي متعصبين ومعاندين مورد اذيت وآزار قرارداشته واگر لطف وعنايت خداوند نبود امكان نداشت ايشان بتوانند اين وظيفه مهم وبزرگ اسلامي را تا اين زمان انجام دهند وباوجود دشمني هاي نهان وآشكار ومحدويتهاي بيشمار بحمدلله اين عقايد توحيدي نشر پيدا كرده وكتابها وسي دي ها ونوارهاي ايشان دردورترين نقاط كشور وحتي در خارج از كشور دراروپا وامريكا نشرداده شده!....