اهل مدینه و منافقان
از دیدگاه قرآن و سنت و گفتار اهل بیت
تأليف
عبدالله بن محمد آل حسین
بسم الله الرحمن الرحیم
خواننده عزیز: اجازه دهید، قبل از این که به اصل موضوع بپردازیم، اندکی به نکات زیر بیندیشیم:
آیا یک در صدهم احتمال نمیدهیم؟
هنوز هم مرد آلمانی را که مسلمان شد، به یاد دارم او هرگز راضی نمیشد که با مسلمانی گفتگو کند، و اصلاًنمیخواست از اسلام چیزی بشنود، نه از طریق کتاب و نوار و نه تلویزیون، حتی حاضر نبود نام اسلام را هم بشنود.
خواست خداوند این بود که راه هدایت فرارویش گشوده شود، روزی در جایی ایستاده بود، مسلمانی خواست با او به گفتگو بپردازد، آلمانی گفت: لطفاً راحتم بگذارید! مسلمان که آن آلمانی مسیحی را میشناخت، به او گفت: آیا یک درصد هم احتمال نمیدهی که دین اسلام حق باشد؟!!.
این آلمانی میگوید: این سخن به دلم نشست، وبا خود به فکر فرو رفتم و بسیار اندیشیدم، سپس برخاستم و به مرکز اسلامی رفتم و کتابها و نوارهایی در بارۀ اسلام گرفتم، این امر سبب شد که الحمدلله مسلمان شوم.
حقا که عقل والایی بوده که چنین مبدأیی را پذیرفته است، مبدأیی که پیش از آن برخی از سران مشرکان آن را به کار گرفتند، آنگاه که هنگام بعثت حضرت پیامبرص به حج رفتند و به کفار مکه آنان را از شنیدن سخنان آن حضرتص میترسانیدند، برخی از فریب خوردگان در گوش خود پنبه میگذاشتند تا مبادا سخنان ایشان را بشنوند، اما خردمندان میگفتند: چرا سخنانش را نشنوم، اگر حق باشد میپذیرم و اگر نا حق باشد، به من زیانی نخواهد رسید.
به راستی که مسلمانان، و بلکه همۀ خردمندان با انصاف، باید در گفتگوها و مناظرات خود، براین مبدأ عمل نمایند و از وارد کردن اتهامات بر یکدیگر بپرهیزند.
هر یک از فرقههای اسلامی ادعا دارند که فقط آنان بر حق هستند و هر فرقهای احادیث و روایاتی را که مؤید مذهبشان است به رسولاللهص نسبت میدهند و همه میگویند: علمای ما مورد اطمینان هستند و امکان ندارد که به ما دروغ بگویند، و آنان به دین و آیین از دیگران اطلاع بیشتری دارند.
نباید فراموش کنیم که خداوند به انسان عقل داده تا به وسیلۀ آن بین حق و باطل تمییز دهد و هرگز نباید عقل خود را به دیگری اجاره دهد، بدون تردید هر شخصی روز قیامت محاسبه خواهد شد، مبادا کسی بگوید:بگذار تا فلان عالم و شیخ را بپرسم، هر انسانی روز قیامت از اعمالش باز خواست میشود، هیچ کس نمیتواند به بهانۀ عامی بودن و تقلید از فلان عالم، در عقیده، با قرآن مخالفت کند، زیرا در عقاید تقلید از هیچ کسی جایز نیست و هیچ کس در این مورد معذور نخواهد بود.
گفتگویی داغ میان یک مسلمان و مسیحی
میان یک مسلمان و یک مسیحی گفتگویی رخ داد، مسیحی با عصبانیت برخاست و به مسلمان گفت: تو شایستگی نداری که با تو صحبت کنم، تو به مسیح و انجیل ایمان نداری و میخواهی پیامبران را طعنه بزنی و میان آنان تفاوت قایل شوی.
مسلمان به آرامیگفت: لحظهای بنشین و به حرفهایم به خوبی گوش ده، من به مسیح و انجیل ایمان دارم، از این گذشته بر ما مسلمانان واجب است تا به مسیح و انجیل ایمان داشته باشیم...، مسیحی سخنانش را قطع کرد و گفت: پس چرا شما مسلمانان نمیگذارید ما مسیحیان انجیل را پخش کنیم و مردم را به نصرانیت دعوت دهیم، این خود دلیل روشنی است که شما با مسیح دشمنی دارید.
مسلمان گفت: اما بر حضرت مسیح÷ فقط یک انجیل نازل شده، در حالی که شما چندین انجیل دارید، و این خود دلیلی است مبنی بر این که شما انجیل را تحریف کردهاید، و اگر انجیل واقعی را که خداوند بر حضرت مسیح نازل کرده بیاورید، خواهید دید که انجیل به حضرت محمدص مژده داده، انجیل و قرآن هر دو کلام پروردگارند، از این گذشته شما حضرت مسیح را فرزند خداوند میدانید، در صورتی که خداوند نه همسری دارد و نه فرزندی، شما بر حضرت مسیح÷ دروغ میگویید و از ما میخواهید که دروغ های شما را بپذیریم و در غیر این صورت ما را مخالف حضرت مسیح می دانند.
گفتگوی آنان بدون آن که حاصلی داشته باشد، ادامه یافت و سرانجام مرد مسیحی در حالی که میرفت، چنین میگفت: شما ادعا میکنید که مسیح را دوست دارید، در حالی که با دینش به جنگ برخاستهاید و انجیل را میسوزانید، جای شما جهنم است، جای شما جهنم است...
تعصب و تاثیر آن در تفرقۀ مسلمانان
خوانندهعزیز: گفتگوی مسلمان و مسیحی را خواندی، گفتگویی که بسا با مسیحیان متعصب صورت میگیرد، مسیحیانی که نمیخواهند حق را بپذیرند و بر باطل و ظلالت خویش محکم ایستادهاند، از خداوند میخواهیم که هدایتمان کند و از گمراهی دور بدارد.
باور نکردنی است که مسلمانی نیز در گفتگو چنین روشی داشته باشد و حاضر نباشد سخن دیگری را بشنود و از آن گذشته، در جواب بگوید: شما گمراه هستید، شما میخواهید اسلام را نابود کنید.
متأسفانه این واقعات تلخ نزد برخی از مسلمانان متعصب که نمیخواهند سخن دیگران را بشنوند، وجود دارد، آنان میخواهند به دیگران بگویند: ما بر این عقیده بزرگ شدهایم و در صحت و درستی آن تردیدی نداریم، بنا براین در این باره با ما سخنی نگویید و از ما چیزی نپرسید، شما خودتان باطل و بلکه کافر هستید.
اسلام به ما میآموزد که حتی با یهود و نصاری با وجه احسن سخن بگوییم، خداوند میفرماید: ﴿وَلَا تُجَٰدِلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ إِلَّا بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ إِلَّا ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنۡهُمۡ...﴾ [العنکبوت: ۴۶] .
«با اهل کتاب جز به آن (روشی) که بهتر است مجادله نکنید .مگر با کسانی از ایشان که ستم کردند».
و در جایی دیگر خداوند خطاب به پیامبرشص میفرماید: ﴿وَجَٰدِلۡهُم بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ﴾ [النحل: ۱۲۵] . «و به روشی که بهتر است با آنان مناظره کن».
این است روش پیامبرص و امامان اهل بیتش، مناظره حضرت عبدالله بن عباسش با خوارج که علیه حضرت علیس شوریدند، برکسی پوشیده نیست و درپی آن بسیاری از خوارج که حق را دریافته بودند، برگشتند[۱] .
در واقع اگر به پیروان هر دینی نگاه کنیم غالبا به دین خود کاملا قانع هستند، فرقههای منسوب به اسلام چنین حالتی دارند، و همانگونه که میدانید، تعدادشان هم کم نیست، و در حدیث آمده که این امت به هفتادو سه فرقه متفرق میشوند.
شاید ساده باشد که هر فرقۀ اسلامی برای تأیید عقاید خویش، احادیث دروغینی را به حضرت پیامبرص نسبت دهد و از مردم بخواهد که آن را بپذیرند و در غیر این صورت آنان را دشمن پیامبرص قلمداد کند.
مسلماً برخی از پیروان این فرقهها نمیدانند که بسیاری از این احادیث، ساختگی هستند، و از این جاست که به آن معتقدند، به طور مثال:
اسماعیلیها که فرقهای از شیعه و منسوب به اسماعیل فرزند امام جعفر صادق رحمهالله هستند، فقط خود را پیرو اهل بیت میدانند و دیگران را گمراه میشمارند، اسماعیلیها میگویند: خداوند در قرآن تعداد امامان را به دوازده امام محدود نکرده و این دلیل صحت مذهب ماست، زیرا امامان ما تعداد معینی ندارند و خداوند میفرماید: ﴿وَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَئِمَّةٗ يَهۡدُونَ بِأَمۡرِنَا﴾ [الأنبیاء: ۷۳] [۲] .
«و آنان را پیشوایانی گردانیدیم که به فرمان ما هدایت میکردند».
پس این آیه دلیل بر این است که تعداد امامان در عدد معینی محصور نیست.
زیدیها که فرقهای دیگر از شیعه هستند، مدعیند که حق با آنهاست و خود را به امام زید بن علی بن الحسین، نوه امام حسین علیهم السلام منسوب میکنند، و روایات بی شماری که مؤید مذهبشان میباشد، به ایشان نسبت میدهند، و میگویند: پیروان مذهب اهل بیت ما هستیم، و فقط ما به حدیث غدیر و کساء عمل میکنیم، و نامهای امامان را مشخص شده میدانیم، دقیقاً همانگونه که حضرت پیامبرص عمل فرمودند، بلکه هر گاه خداوند امامان را ظاهر کند، مردم خود آنها را میشناسند، زیرا فقط کسی از اهل بیت و نسل حسن و حسین علیهما السلام ، امام و واجب الاطاعه است که با شمشیر قیام کند، امّا امامی که در خانه بنشیند و سرانجام با سم کشته شود، امامتش چه سودی دارد؟ حضرت پیامبرص خبر داده که پس از او دوازده خلیفه خواهد آمد، بدون رسیدن به حکومت، خلافتی متصور نیست، اما کسی از اهل بیت که در خانه بنشیند و به حکومت و خلافت نرسد، دلیل این است که او امام نیست.
این همه در حالی است که شیعههای اثنا عشری (دوازده امامی) هم به مذهب خود قانع هستند و میگویند: ما پیروان اهل بیت هستیم، همان اهل بیت که حضرت پیامبرص دستور داده تا در کنار قرآن به آنان نیز تمسک جوییم، آنان کشتی نجات هستند و ما مسلمانان راستینی هستیم که به قرآن و سنت پیامبرص و اهل بیت، تمسک جستهایم.
از این گذشته، اگر از نزدیک به شیعههای اثنا عشری بنگریم، میبینیم که هر فرقهای، از آنان خود را حق و فرقههای دیگر را گمراه و خطاکار میدانند.
زیرا فرقۀ اثنا عشری به فرقۀ اخباریه[۳] و اصولیه[۴] تقسیم میشوند و برخی فرقههای اثنا عشری را بیش از دوازده فرقه ذکر کردهاند[۵] .
هر یک از این فرقهها آن دیگری را بد و بیراه میگوید و علیه آن کتابها مینویسد و آن را متهم میکند که از تشیع واقعی منحرف گشته است. و اختلاف میان آنان تا حدی است که یکدیگر را کافر میدانند و آن گونه که محمد جواد مغنیه در کتاب معروفش «مع علماء النجف»[۶] میگوید.
بر خی از آنان فتوا دادهاند پشت آن دیگری نماز خواندن حرام است. و حتی برخی از شیوخ «اخباریه» کتابهای «اصولیه» را چنان نجس میدانستند که حاضر نبودند به آن دست بزنند بلکه فقط با پارچه آنها را میگرفتند[۷] . مقلدان مراجع نیز چنین حالتی دارند، مثلا مقلدان «شیرازی» یا «سیستانی» یا «تبریزی» یا «مدرسی» مقلدان «عصفور» و یا «بحرانی» را گمراه میدانند، و اینها همه پیروان «احقاقی» را گمراه میدانند و برعکس، و بقیه نیز اینگونه هستند.
کوتاه سخن این که همه ادعا دارند که حق با آنهاست، در صورتی که حقی که چارهای جز آن نیست، پیروی کتاب الله و سنت رسولالله ص است که امامان اهل بیت رضوانالله علیهم اجمعین بر آن عمل نمودند، و هر کس چیزی ادعا کند و آن را به اهل بیت نسبت دهد، قابل قبول نیست.
نمیخواهم در این باره بیش از این سخن بگویم: زیرا موضوع سخن چیزی دیگر است، فقط میخواستم این قضیه را روشن کنم که: هر کس خود را حق بهجانب و بسا دیگران را گمراه میداند، در صورتی که شاید شعارشان یکی باشد.
راستی، اکنون که چنین است، پس باید با چه معیاری میان این فرقهها قضاوت کنیم؟! هر فرقهای میگوید روایاتشان عین واقعیت است و روایات دیگران ساختگی و منسوب به امامان است، و همه باید برای اثبات سخن خود برهان و دلیل بیاورند. سپس به هر فرقهای که خود را حق مطلق میداند میگوییم: شما را به خدا، آیا اجتهادات تمامی مراجع شما حق هستند؟
پاسخ مشخص است که: حق فقط یکی است نه همه، بنابراین، باید پرسید: پس اجتهادات کدام مرجع مطابق مذهب اهل بیت است؟
پس برای شناخت حق باید اجتهاد نمود، و پویندهی حق باید پیرو دلیل باشد و لو اینکه مخالف قول مرجع باشد، نه آنگونه که برخی در هر حال از مرجع تقلید میکنند!.
خداوند متعال ما را مأمور نموده تا از پیامبران پیروی کنیم نه اینکه بدون توجه به دلیل، از مراجع تقلید کنیم، در غیر این صورت کسی که پیرو کلام الله و احادیث پیامبرص باشد و از مراجع تقلید نکند، گناهکار شمرده میشود و هیچ عاقلی چنین سخنی نمیگوید. بی تر دید خداوند به انسان عقل داده تا با آن حق را از باطل بشناسد و خداوند این قرآن عظیم الشان را نازل فرمود و از تحریف و دستبرد محفوظ داشت، تا هنگام اختلاف مرجع این امت باشد و به آن حکم کنند، وگرنه هر کسی، هر چه میخواست، میگفت.
مقصود این است که هر شخصی باید بنگرد و با خود بیندیشد، شاید حق با او و یا کسی دیگر باشد، و گفتگوی علمی و دور از تعصب، در این زمینه، بسیار کمک خواهد نمود.
از خداوند میخواهیم ما را به راه راست هدایت کند، و حقانیت حق و بطلان باطل را به ما بنمایاند و توفیقمان دهد که از حق پیروی کنیم و از باطل اجتناب ورزیم.
اللهم آمین.
[۱] نهج البلاغة ۵۹،۴۶۵ بحار الأنوار۲/۲۳۴،۳۱/۳۰۷،۳۳/۳۳۷۶. [۲] استدلال آنان چنین است، وگرنه این آیه درباره تعدادی از پیامبران علیهم السلام سخن میگوید. [۳] اخباریه انهایی هستند که از میان دلایل شرعی فقط قرآن و حدیث را میپذیرند و هر قولی که از امامان نقل شده باشد، نزد آنان حدیث محسوب میشود و حجت میباشد: زیرا گفتار معصوم است و گفتار معصوم قطعاً حجت است، و کاری به منزلت و درجه حدیث ندارند و همین که حدیثی در یکی از مراجع آنان یافت شود، کافی است. [۴] اصولیه، آنهایی هستند که در استنباط احکام شرعی به ادلۀ چهار گانه کتاب، سنت، اجماع و عقل روی میآورند. [۵] اصولیه، اخباریه، شیخیه، کشفیه، رکنیه، کریمخانیه، غزل باشیه، قرقیه، بابیه، گوهریه، نوربخشیه، محققان در این باره اختلاف دارند، به هر حال مشهور ترین فرقههایشان اصولیه و اخباریه است. [۶] مع علماء النجف، ص ۷۴. [۷] نگا: محمد آل طالقان، الشيخية ص ۹.یکی از موضوعات جنجال برانگیز میان فرقههای اسلامی، موضوع صحابه است، آیا صحابه عادلند یا خیر؟ آیا از آنان رده(برگشت از دین) و یا نفاقی سر زده یا خیر؟ آیا آیاتی که منافقان مدینه را مذمت میکند بعضی از صحابه را نیز در بر میگیرد یا اصلاً از افرادی دیگر سخن میگوید؟ حقیقتاً، این موضوع بسیار مهمی است، زیرا صحابه بودند که حضرت پیامبرص را همراهی کردند و قرآن و سنت نبوی را از ایشان نقل کردند، پس آیا روایاتآنان مورد قبول است یا خیر؟ و یا باید تنها از آنانی که تغییر و تبدیلی ایجاد نکردند، روایت شود؟
در واقع منشأ بسیاری از این اشتباهات و کج فهمیها عدم تفریق بین معنای لغوی و معنای شرعی«صحبت» میباشد، نباید فراموش کرد که هنگام سخن گفتن دربارۀ صحابه، معنای شرعی آن منظور است، نه معنای لغوی، یعنی این که صحابی به کسی گفته میشود که، حضرت پیامبرص را در حال حیات و با ایمان دیده باشد و مسلمان از دنیا رفته باشد[۸] .
پس بنابراین تعریف، در مییابیم که مراد از لفظ صحابه، منافقان نیستند: زیرا آنان اصلاً ایمان نداشتند، و همچنین آنانی که مرتد شدند و با کفر از دنیا رفتند و یا این که پس از وفات رسول اللهص و یا در حیات ایشان، ایمان آوردند. اما ایشان را ملاقات نکردهاند، صحابی گفته نمیشوند.
موضوع صحابه بحثی عقیدتی است، لذا آیات قرآن را که دربارۀ صحابه و منافقین نازل شده است ذکر خواهم کرد تا اینکه حقیقت آشکار شود و علایم و نشانههای هر یک از این دو گروه را بدانیم، و ان شاء الله در این زمینه از احادیث حضرت پیامبرص و اقوال و گفتار امامان اهل بیت رضوان الله علیهم اجمعین نیز استفاده خواهم نمود.
شاید کسی بگوید: من که عالم نیستم، چگونه میتوانم احادیث صحیح را از احادیث ضعیف، تشخیص دهم؟
میگویم: این درست است، اما تو می توانی قرآن را که با زبان عربی واضح و آشکار نازل شده، بخوانی و در آن تدبر کنی، خداوند عقاید را در قرآن با وضاحت تمام به گونهای بیان نموده که برای هیچ احدی بهانه ای باقی نمیگذارد.
از این گذشته، خداوند به تو عقلی عنایت نموده که به وسیلهآن میتوانی در پرتوی قرآن کریم، حق را از باطل تشخیص دهی و احادیث ساختگی و دروغینی را که درباره صحابه به حضرت پیامبرص نسبت دادهاند، بشناسی، زیرا امکان ندارد که احادیث حضرت پیامبر ص با قرآن تعارض داشته باشد. و اگر حدیثی آشکارا با قرآن تعارض داشته باشد، دلیل بر این است که آن حدیث ساختگی و دروغ است.
طبرسی که یکی از علمای شیعه است در کتاب «الاحتجاج» خود از امام باقر از رسول الله ص روایت نموده که ایشان فرمودند: «هر گاه حدیثی به شما رسید، آن را با قرآن و سنت من بسنجید، هر چه با کتاب الله و سنت من موافق بود، بپذیرید، و آنچه مخالف قرآن بود نپذیرید»[۹] .
چنین روایاتی از امامان دیگر اهل بیت نیز نقل شده مثلا امام جعفر صادق رضی الله عنه میفرماید: «هر حدیثی که به ما نسبت داده میشود نپذیرید، مگر آن که با قرآن و سنت موافق باشد»[۱۰] .
و در جایی دیگر میفرماید: «از خدا بترسید و آنچه از ما نقل میشود و مخالف کلام پروردگارمان و مخالف سنت پیامبرمانص است، نپذیرید، زیرا هر گاه ما حدیثی باز گو میکنیم، میگوییم:
خداوندﻷ میفرماید، رسولاللهص فرمودند»[۱۱] .
امام باقر/ میفرماید: «آنچه از ما به شما میرسد، بنگرید، اگر با قرآن موافق بود بپذیرید و اگر مخالف بود، رد کنید»[۱۲] .
برادر مسلمان! میبینید که معیار فقط قرآن است، هر چه با قرآن موافق باشد، پذیرفته میشود و هر چه مخالف آن باشد مردود است و به دیوار زده میشود، و این دقیقاً همان چیزی است که رسولاللهص و امامان اهل بیتش به ما توصیه فرمودهاند، پس برویم به سرچشمۀ زلال قرآن تا ببینیم در این باره چه میگوید.
[۸] الاصابة في تمييز الصحابة ۱/۱۵۸. [۹] طبرسی، الاحتجاج ص ۲۲۹. باب: احتجاج ابي جعفر في أنواع شتي، الكافي، ۱/۹۶، التهذيب، ۱/۲۷۵، الاستبصار وغیره. [۱۰] رجال الكشي: ص ۱۹۵، البحار ۲/۲۳۹، رجال ابیداود: ۵۱۷. [۱۱] رجال الكشي: ص ۱۹۵، در ذکر مغیره بن سعید، البحار،۲/۲۳۹، رجال ابیداود،۵۱۷. [۱۲] الأمالي للطوسي: ۱/۲۳۷، وسایل الشيعة، ۲۷/۱۲۰، البحار ۲/۲۳۵.آیا مگر کسی انکار میکند که همراه با حضرت پیامبرص در مدینه و در اطراف آن منافقانی وجود داشتهاند؟
آیا مگر کسی میتواند انکار کند خداوند متعال در آیات متعددی، صحابه را تعریف و تمجید کرده است؟
آیا قرآن این دو گروه را از همدیگر متمایز نموده است؟
آیا مگر کسی حدیث حوض را که از پیامبرص ثابت است. و این که مردمانی از حوض رانده میشوند، انکار میکند؟
اینها همه حقایقی است که در آن هیچ شک و تردیدی نیست، اما چگونه میتوان آنها را با هم تطبیق داد؟!!!.
چگونه این و آن را هم جمع کنیم، و آیا صحابهای که خداوند آنان را در آیات متعددی ستوده است، همانهایی هستند که پس از وفات رسولاللهص مرتد شدند؟!!!
اینها همه نکاتی است که باید به آن تدبر و تأمل نماییم، از خداوند میخواهیم که ما را به آنچه میپسندد و به آن راضی است، توفیق دهد.
آیا قرآن صحابه و منافقان را از همدیگر متمایز کرده است؟!.
شاید برخی از مسلمانان از قضیۀ مهمی، یعنی وجود منافقانی در مدینه در زمان رسول اللهص ناآگاه باشند و از اینجاست که این امر را به کلی نفی میکنند، در صورتی که قرآن این مطلب را صراحتاً بیان نموده است، خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمِمَّنۡ حَوۡلَكُم مِّنَ ٱلۡأَعۡرَابِ مُنَٰفِقُونَۖ وَمِنۡ أَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى ٱلنِّفَاقِ﴾ [التوبة: ۱۰۱] .
«برخی از بادیه نشیینانی که پیرامون شما هستند و برخی از اهل مدینه منافقند که بر نفاق خو گرفتهاند».
اما در مکه پدیدهای به نام نفاق اصلاً وجود نداشت
از طرفی دیگر برخی از مردم آیاتی را که دربارۀ صحابهش نازل شده و آیاتی که در بارۀ منافقان است از هم تشخیص نمیدهند، و در فهم آن دچار مشکل میشوند و میپرسند: آیا برخی از صحابه منافق بودهاند و یا منافقان کسانی دیگرند؟
در پاسخ به این اشکال باید گفت که:
بدون تردید دربارۀ صحابهش آیات زیادی نازل شده است همانگونه که دربارۀ منافقان نیز آیاتی نازل شده، و این امر برای کسی که قرآن را تلاوت کند و به آن تدبر کند، واضح و آشکار است.
بنابراین نه صحابه منافقند و نه منافقان صحابی، و گرنه تمییزی که قرآن بین آنان قایل شده، هیچ سودی نداشت، پس هنگامی که قرآن صحابه را میستاید منافقان مراد نیستندو نیز هنگامی که منافقان را نکوهش میکند و آنان را به آتش جهنم و عذاب وعده میدهد، صحابه مراد نیستند.
دقیقاً همان گونه که خداوند مؤمنان و کافران و پرهیزگاران و بد کاران را از همدیگر متمایز نموده است.
تفاوت میان صحابه و منافقان در قرآن کریم کاملاً آشکار است و عیناً در همان سورهای که مؤمنان را میستاید، منافقان را نیز مذمت میکند و این دلیل بر این است که آنان دو گروه متفاوت هستند، خداوند میفرماید: ﴿وَيَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ إِنَّهُمۡ لَمِنكُمۡ وَمَا هُم مِّنكُمۡ﴾ [التوبة: ۵۶] .
«و به خدا سوگند میخورند که آنان از (زمرهی) شما هستند ولی آنان از شما نیستند».
خداوند متعال خبر میدهد که منافقان سوگند میخورند که آنان نیز از صحابهش هستند،و سپس اعلام میدارد که آنان از صحابهش نیستند.
خداوند متعال میفرماید: ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ١٠٠ وَمِمَّنۡ حَوۡلَكُم مِّنَ ٱلۡأَعۡرَابِ مُنَٰفِقُونَۖ وَمِنۡ أَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى ٱلنِّفَاقِ لَا تَعۡلَمُهُمۡۖ نَحۡنُ نَعۡلَمُهُمۡۚ سَنُعَذِّبُهُم مَّرَّتَيۡنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَىٰ عَذَابٍ عَظِيمٖ ١٠١﴾ [التوبة: ۱۰۱-۱۰۲] .
«و پیشروان نخستین از مهاجران و انصار و کسانی که به نیکوکاری از آنان پیروی کردند، خداوند از آنان خشنود شد و آنان نیز از او خشنود شدند و برایشان باغهایی که زیر آن جویباران روان است آماده ساخت که در آنجا همیشه جاودانهاند. این کامیابی بزرگ است. برخی از بادیه نشینانی که پیرامون شما هستند و برخی از اهل مدینه منافقند که بر نفاق خو گرفتهاند تو آنان را نمیشناسی ما آنان را میشناسیم، دو بار آنان را عذاب خواهیم کرد آنگاه به عذابی بزرگ باز گردانیده میشوند».
در این دو آیه خداوند بیان نمود که او مهاجرین و انصار را به باغهایی وعده داده که در آن جویهایی روان است و آنان برای همیشه در آن میمانند، و وعدۀ خداوند حق است و هرگز خُلفی در آن صورت نمیگیرد و سپس افزود که در مدینه و اطراف آن منافقانی وجود دارند معنای این مطلب این است که مهاجرین و انصار منافق نیستند و برعکس، ان شاء الله در این باره بیشتر توضیح خواهیم داد.
بنابراین معلوم گشت که خداوند در تعدادی از آیات از صحابه و در تعدادی دیگر از منافقان سخن گفته و صفات و ویژگیهای هر دو گروه را بیان نموده است.
من با برخی از شیعهها که با آنان زیستهام، در بارۀ بعضی آیههای قرآن، خصوصاً در موضوع صحابه، گفتگوهایی داشتهام.
اما قبل از این که برخی از این گفتگوها را برای شما نقل کنم، میگویم که: بدون تردید روش درست و حق، روش قرآن کریم است و امامان اهل بیت، بر روش قرآن عمل مینمودند.
نباید فراموش کنیم که بر امامان اهل بیتش بسیار دروغ گفته شده، همان گونه که بر جدشان، رسول اللهص نیز دروغ گفته شده، و پیروی از اهل بیت به این معنا نیست که این روایات دروغین را بپذیریم، بلکه به این معنا است که روایات صحیح را بشناسیم، و آنگاه میتوانیم از آنان پیروی کنیم...، و هر کس از قرآن و سنت پاکیزۀ رسول اللهص پیروی کند، در واقع به همان راهی رفته است که امامان اهل بیتش رفتهاند، زیرا دین کامل گشته و نیازی نیست که کسی چیزی دیگر به آن بیفزاید.
امام جعفر صادق/ نیز به همین مطلب اشاره میکند، آنجا که میفرماید: «از خدا بترسید و آنچه از ما نقل میشود و مخالف کلام پروردگارمان و مخالف سنت پیامبرمانص است،نپذیرید، زیرا هر گاه ما حدیثی باز گو میکنیم، میگوییم: «خداوندﻷ میفرماید، رسول اللهص فرمودند»[۱۳] .
و نیز میگوید: «هر حدیثی که به ما نسبت داده میشود نپذیرید، مگر آن که با قرآن و سنت موافق باشد»[۱۴] .
پس امامان اهل بیت توصیه نموداند که فقط آن دسته از احادیث منسوب به آنان پذیرفته شود که، با قرآن و سنت رسول اللهص موافق باشد، اما واقعاً شگفت آور است که برخی برعکس عمل میکنند و تنها آن آیات و احادیث پیامبرص را میپذیرند که با دروغهای منسوب به امامان رحمهم الله موافق باشد.
خواننده گرامی: ما نمیخواهیم همچون آن مسیحی عمل کنیم، و سخنانی بی اساس را به امامان اهل بیت نسبت دهیم و سپس مردم را متهم کنیم که از روش اهل بیت پیروی نمیکنند، روشی که در واقع صد در صد با روش اهل بیت رحمهم الله منافات دارد.
کسانی که ادعای پیروی از روش اهل بیت را دارند، دهها فرقه هستند و هر فرقهای خود را بر حق و دیگران را بر باطل میداند، میبینیم که آنان، هر چه دلشان بخواهد به امام علیس و امام جعفر/ و دیگران، نسبت میدهند و سپس از مردم میخواهند که از آنان پیروی کنند.
میگویم: لازم است که ابتدا روش اهل بیت را صادقانه و بی غرض بشناسیم تا بینش و داوری ما بر اساسی صحیح و استوار باشد.
نخستین گفتگو
درواقع گفتگوهایی که با شیعه داشتهام، بسیار زیاد است، یکی از نخستین گفتگوهایم با یک شیعه در بارۀ آیاتی بود که در قرآن کریم صحابه را میستاید و همچنین آیاتی که در بارۀ منافقان نازل گشته است، در یکی از جلسات به این آیه استدلال نمودم که خداوند میفرماید:
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ يُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَۗ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِنۡهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِيمَۢا ٢٩﴾ [الفتح: ۲۹] .
«محمد رسولِ خداست و کسانی که همراه اویند بر کافران سخت گیر و در میان خود مهربانند، آنان را در حال رکوع و سجده میبینی که از خداوند فضل و خشنودی میجویند، نشانة(درستکاری) آنان از اثر سجده در چهرههایشان پیداست، این وصف آنان در تورات و وصفشان در انجیل مانند کشتی است که جوانهاش را برآوَرد آنگاه آن را تنومند ساخت آنگاه ستبر شد، بر ساقههایش ایستاد، کشاورزان را شگفت زده میسازد تا از (دیدن) آنان کافران را به خشم آورد خداوند به کسانی از آنان که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردهاند آمرزش و پاداشی بزرگ وعده داده است».
گفتم این آیه از عظیمترین آیاتی است که صحابه را میستاید و یکی از واضح ترین دلایل اعجاز قرآن و عظمت پروردگار و وسعت علم اوست.
یکی از شیعهها بلا فاصله گفت: این آیه هیچ دلالتی بر فضل صحابه ندارد.
گفتم: چگونه؟!.
گفت: زیرا خداوند در آخر آیه میفرماید: ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِنۡهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِيمَۢا﴾
﴿مِنۡهُم﴾ که در آیه آمده به معنای «برخی از آنان» است «و همۀ صحابه مراد نیستند» گفتم: اولا: این که «من» را فقط برای تبعیض حصر میکنی، سخنی است بدون دلیل و مدرک.
ثانیا: سخن تو زمانی ممکن است که ابتدای آیه را حذف کنیم و آیه فقط در بارۀ کسانی سخن میگفت که ایمان آوردهاند و عمل صالح انجام دهند و این که مثالشان در تورات و انجیل چنین است، یعنی قبل از این که خلق شوند، و اگر مراد خداوند فقط بعضی از آنان بود، واضح و آشکارا بیان مینمود، خداوند میفرماید: ﴿أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِ﴾.
خداوند میفرماید: ﴿ٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ﴾ «آنهایی که همراه اویند». و در پی آن صفاتشان را این گونه ذکر نمود: ﴿أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا﴾.
آیا معنایش این است که خداوند به بعضی از آنان وعدۀ مغفرت و پاداشی بزرگ داده و بعضی دیگر را وعده نداده است، آیه را از ابتدا بخوان و در آن تدبر کن.
پس آنانی که خداوند آنان را چنین میستاید که دائماً در حال عبادتند و خواستار فضل و رضایت او هستند، بدون تردید آنها ایمان آوردهاند و عمل صالح انجام داده اند بنا براین معنای (من) در این آیه از دو حال، خالی نیست.
یا اینکه «من» برای بیان جنس است، یعنی این که خداوند جنس صحابه را که ایمان آوردهاند و عمل صالح انجام داده اند، به مغفرت و پاداشی بزرگ مژده داده است، مانند آیۀ دیگر که میفرماید: ﴿فَٱجۡتَنِبُواْ ٱلرِّجۡسَ مِنَ ٱلۡأَوۡثَٰنِ﴾ [الحج: ۳۰] .
«پس از پلیدی بتان اجتناب کنید».
معنایش این است که از جنس این بتها بپرهیزید نه اینکه از بتهایی که پلیدند بپرهیزید و از باقی نپرهیزید، این مطلب را هم علمای اهل سنت و هم علمای شیعه ذکر کردهاند[۱۵] .
احتمال دوم این که «من» مؤکده است، یعنی این که خداوند کسانی را که ایمان آوردهاند و عمل صالح انجام دادهاند و بخصوص صحابه را به مغفرت و پاداش بزرگی مژده داده است، همان گونه که در آیهای میفرماید: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ ٱلۡقُرۡءَانِ مَا هُوَ شِفَآءٞ وَرَحۡمَةٞ﴾ [الإسراء: ۸۲] .
«و از قرآن آنچه را که شفا بخش و رحمت برای مومنان است فرو میفرستیم».
معنای ﴿مِنَ ٱلۡقُرۡءَانِ﴾ این نیست که بخشی از آیات قرآن شفا و رحمت است و بخشی دیگر چنین نیست، بلکه «من» برای تأکید است و من در آیۀ قبلی نیز چنین است[۱۶] .
گفت: این درست است، اما آیه بر فضل آن دسته از صحابه دلالت دارد که دارای این صفات باشند یعنی بر کافران شدید و با همدیگر مهربان باشند و همه صحابه این گونه نبودند.
گفتم: من پاسخم را در دو نکته خلاصه میکنم:
اول: این که، آنهایی که «من» را تبعیضی میگویند، به این خاطر است که میدانند که این آیه تمامی صحابهای را که همراه حضرت پیامبرص بودهاند، شامل میشود، و آنها همان کسانی هستند که غزوه بدر، احد، خندق، تبوک و غیره، همراه با ایشان جهاد کردند، و پذیرفتن این مطالب برای آن افراد سخت است، وبه این جهت کوشیدهاند که «من» را تبعیضی قرار دهند، در صورتی که این (برای بیان تبعیض بودن«من») طعن و ایرادی است در ابتدای آیه و وصفی که خداوند متعال در تورات و انجیل از صحابهش بیان نموده است، زیرا خداوند آنجا هیچ کسی را (از این وصف) مستثنی نکرده است.
دوم: این که برای هیچ مسلمانی جایز نیست که به سبب داستانها و افسانههای دروغینی که در کودکی شنیده، جاهلانه و با هوای نفس بر قرآن حکم کند، مدح و ستایش عطرآگین صحابه از جانب خداوند گواه بر این است که چنین داستانهایی دروغ و ساختگیند و کم و زیاد و تحریف شدهاند، اما متأسفانه برخی از مسلمانان ساده لوح آن را پذیرفتهاند و به سبب آن با صحابه بغض و دشمنی دارند.
بنابراین، واقعیتی که با ید پذیرفت این است که ستایش صحابه توسط خداوند متعال در تورات و انجیل و توصیف آنان به برترین و والاترین صفات دلیل و گواه بر این است که آنان صلاحیت و لیاقت مژدههایی را که خداوند به آنان داده، داشتهاند.
به این حدیث که در کتب شیعه روایت شده، بیندیش:
«عن ابن عباسش قال: سأل قوم النبيج فيمن نزلت هذه الآيه: ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَهُم مَّغۡفِرَةٞ وَأَجۡرٌ عَظِيمٞ ٩﴾ [المائدة: ۹] . قال: إذا كان يوم القيامه عقدلواء من نور ابيض ونادي مناد: ليقم سيد الـمومنين ومعه الذين آمنو فقد بعث محمد، فيقوم علي بن ابيطالب فيعطي الله اللواء من النور الأبيض بيده، تحته جميع السابقين الاولين من الـمهاجرين والأنصار، لا يخالطهم غيرهم حتى يجلس علي منبر من نور رب العزة ويعرض الجميع عليه رجلاً رجلاً فيعطي اجره ونوره فإدا أتى على آخرهم قيل لهم: قد عرفتم موضعكم ومنازلكم من الجنة، انّ ربكم يقول لكم مغفرة وأجر عظيم- يعني الجنة- فيقوم علي بن ابيطالب والقوم تحت لوائه معهم حتي يدخل الجنة، ثم يرجع الي منبر فلا يزال يعرض عليه جميع المؤمنين فيأخذ نصيبة منهم الي الجنة وينزل اقواماً الي النار فذاك قوله تعالى: ﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصِّدِّيقُونَۖ وَٱلشُّهَدَآءُ عِندَ رَبِّهِمۡ لَهُمۡ أَجۡرُهُمۡ وَنُورُهُمۡ﴾ [الحدید: ۱۹] . يعني للسابقين الأولين والـمؤمنين وأهل الولاية، ﴿وَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ وَكَذَّبُواْ بَِٔايَٰتِنَآ أُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِيمِ﴾ [الحدید: ۱۹] . قالو: يعني بالولاية بحق علي، وحق على الواجب على العالـمين»[۱۷] .
«حضرت ابن عباسب میگوید: مردمانی از حضرت پیامبرص پرسیدند که آیهی: ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَهُم مَّغۡفِرَةٞ وَأَجۡرٌ عَظِيمٞ ٩﴾ [المائدة: ۹] . درباره چه کسی نازل شده است، ایشان در پاسخ فرمودند: «هر گاه قیامت برپا شود، پرچمی از نور سفید ساخته خواهد شد و فریا زنندهای فریاد میزند که: سید مؤمنان همراه با کسانی که ایمان آوردهاند برخیزند، همانا محمد بر انگیخته شده، در پی آن علی ابن ابی طالب برمیخیزد و خداوند آن پرچم را به دست او میدهد و تمامی سابقین اولین از مهاجرین وانصار (مهاجرین و انصارکه در ایمان آوردن پیشگام بودهاند) زیر پرچم او خواهند بود و کسی دیگر با آنان همراه نخواهد بود تا اینکه بر منبری از نور مینشیند و تمامی آنان یک بیک بر او پیش کرده خواهند شد و او به هر یکی از آنان پاداش و نورش را میدهد و چون به پایان میرسند به آنان گفته میشود: اکنون همه شما منزل و جایگاه خود را در بهشت میدانید، پروردگار شما میگوید:شما نزد من مغفرت و پاداش بزرگی (بهشت) دارید، آنگاه علی بن ابیطالب برمیخیزد و همراه با آنان که زیر پرچمش هستند وارد بهشت میشودو سپس برمیگردد و بر آن منبر مینشیند و آنگاه تمامی مؤمنان بر او پیش کرده میشوند، بهرهای از آنان برای بهشت انتخاب میکند و برخی به جهنم میفرستد. این است( تفسیر) فرموده خداوند ﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصِّدِّيقُونَۖ وَٱلشُّهَدَآءُ عِندَ رَبِّهِمۡ لَهُمۡ أَجۡرُهُمۡ وَنُورُهُمۡ﴾ [الحدید: ۱۹] ».
«و کسانی که به خداوند و رسولش ایمان آوردهاند اینند که نزد پروردگارشان راستگو و شهید اند آنان پاداش و نورشان را دارند».
منظور سابقین اولین و مؤمنان و اهل ولایت هستند، ﴿وَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ وَكَذَّبُواْ بَِٔايَٰتِنَآ أُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِيمِ﴾ [الحدید: ۱۹] .
«و کسانی که کفر ورزیدند و آیات ما را دروغ انگاشتند آنان دوزخیاند».
میگویند: منظور کفر به ولایت علی و حق واجب علی بر جهانیان است.
ملاحظه میکنید که در حدیث کلمه «جمیع» وارد شده، پس چگونه بعضی میگویند آیه بعضی را شامل میشود نه همه را!!!.
بلکه پیامبر ص فرمودند: «هر کس در یکی از حرمین، مکه یا مدینه، بمیرد از او حساب گرفته نمیشود و به عنوان مهاجر الی الله از دنیا میرود و روز قیامت همراه با اهل بدر حشر میگردد»[۱۸] .
این روایت صریحاًو بدون هیچگونه قید و شرطی بر فضل و برتری اهل بدر دلالت میکند، و در رأس آنها، ابوبکر، عمر، عثمان، علی، ابو عبیده، عبدالرحمن بن عوف، زبیر و طلحهش قرار دارند، مشاهده میکنید که آیه و حدیث چگونه با هم انسجام کاملی دارند.
خداوند وصف صحابه را در تورات ذکر کرده و بنیاسرائیل را به آن آگاه نموده است، راستی اگر از یکی از آنان بپرسید که آیا آنهایی که خداوند فرموده که همراه خاتم الانبیاء هستند و چنین صفاتی دارند، آیا از اهل بهشت هستند یا خیر؟
آیا به نظر شما میگوید که: آری همه آنان بهشتی هستند و یا این که میگوید: خیر، بعضی از آنان، منافق هستند، و سپس خرافات و افسانهها و داستانهای تحریف شده را باز میگوید؟
خواننده عزیز: اندکی تدبر و اندکی انصاف و پیش از آن، طلب رضای الهی، کافی است.
نکتۀ مهم دیگر، مدحی است که خداوند در تورات و انجیل از صحابه نموده است، در این مدح بیندیش:
اول: مدح آنان در تورات، خداوند میفرماید: ﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ﴾ [الفتح: ۲۹] .
آیا در این مدح استثنا و یا تقییدی میبینی؟ آیا اگر از اسلام برمیگشتند و سبب نابودی اسلام میشدند، صلاحیت و لیاقت چنین وصفی را داشتند؟ آن هم کجا؟ در تورات!!.
دوم: ¬﴿وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ يُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَ﴾ [الفتح: ۲۹] .
آیا در این مدح استثنا یا تقییدی میبینید؟
لهذا آخر این آیه تأکیدی است بر ابتدای آیه و امکان ندارد که کتابهای آسمانی با یکدیگر تناقص داشته باشند، و همچنین همه قرآن باید پذیرفته شود نه اینکه بعضی از آن پذیرفته و بعضی دیگرش ترک شود و جزوی از آیه گرفته و جزو دیگرش رها شود.
یاد آور میشوم که معیتی که در آیه ذکر شده، معیت تکریم و تشریف است که خداوند صحابه را همراه با پیامبرص ذکر کردهاست، معیت و همراهی ایشان با رسول اللهص را در حالات مختلف، اعم از صلح و جنگ و سلامتی و بیماری مشاهده میکنیم، و این همراهی در غزوۀ بدر، احد، خندق، صلح حدیبیه، فتح مکه، تبوک و غیره کاملاًآشکار و واضح است.
خوانندۀ عزیز: آنچه خواندید مطلبی بود که صراحتاً در قرآن بیان شده است، اکنون به توصیفی که امیر المؤمنین حضرت علی بن ابیطالب بیان میکند توجه کنید.
در کتاب نهج البلاغه آمده که ایشان میفرماید: «لقد رأيت اصحاب محمدج فما أرى أحداً يشبههم لقد كانو يصبحون شعثاً غبراً وقد باتوا سجداً وقياماً، يراوحون بين جباههم وخدودهم، ويقفون على مثل الجمر من ذكر معادهم كأن بين اعينهم ركب الـمعزي من طول سجودهم، إذا ذكر الله هملت اعينهم حتى تبل جيوبهم، ومادوا كما يميد الشجر يوم الريح العاصف خوفاً من العقاب ورجاءً للثواب»[۱۹] .
«من اصحاب محمدص را دیدهام، اما هیچ کدام از شما را مانند آنان نمیبینم، آنها با موهایی پراکنده و چهرههایی غبار آلود صبح میکردند، زیرا شب تا به صبح در حال سجده و قیام بودند.
گاه پیشانی و گاه گونهها را در پیشگاه خدا به خاک میگذاردند و از ذکر آخرت بیتاب و بیقرار بودند پیشانیآنها از سجدههای طولانی همچون زانوی بز پینه بسته بود و هنگامی که نام خدا برده میشد آنچنان چشمهایشان اشکبار میشد گه گریبان آنان تر میگردید و از بیم عقاب الهی و امید پاداش، همچون بید که شدت تند باد به خود میلرزد، میلرزیدند».
من هرگاه این متن را میخوانم به یاد این آیه میافتم «پس میتوانیم بگوییم که روش امامان همان روش قرآن است، در تشریح آیۀ دومی در این باره بیشتر توضیح خواهم داد.
آیۀ دوم:
خداوند میفرماید: ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ١٠٠ وَمِمَّنۡ حَوۡلَكُم مِّنَ ٱلۡأَعۡرَابِ مُنَٰفِقُونَۖ وَمِنۡ أَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى ٱلنِّفَاقِ لَا تَعۡلَمُهُمۡۖ نَحۡنُ نَعۡلَمُهُمۡۚ سَنُعَذِّبُهُم مَّرَّتَيۡنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَىٰ عَذَابٍ عَظِيمٖ ١٠١﴾ [التوبة: ۱۰۰-۱۰۱] .
«و پیشروان نخستین از مهاجران و انصار و کسانی که به نیکوکاری از آنان پیروی کردند، خداوند از آنان خشنود شد و آنان نیز از او خشنود شدند و برایشان باغهایی که زیر آن جویباران روان است، آماده ساخت که در آنجا همیشه جاودانهاند، این کامیابی بزرگ است. برخی از بادیه نشینانی که پیرامون شما هستند و برخی از اهل مدینه منافقند که بر نفاق خو گرفتهاند تو آنان را نمی شناسی ما آنان را میشناسیم دوبار آنان را عذاب خواهیم کرد، آنگاه به عذابی بزرگ بازگردانده میشوند».
ببین چگونه خداوند میفرماید: ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗا﴾
ابتدا مهاجرین و انصار را ذکر نموده و سپس در آیۀ بعدی بلافاصله میفرماید ﴿وَمِمَّنۡ حَوۡلَكُم مِّنَ ٱلۡأَعۡرَابِ مُنَٰفِقُونَۖ وَمِنۡ أَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى ٱلنِّفَاقِ﴾
ملاحظه میکنید که چگونه خداوند صحابهش را از منافقان جدا فرمودند: اما مشکل برخی از شیعه این است که میان این پیشگامان و منافقان تفاوتی قایل نیستند.
خواننده عزیز: این آیه از روز روشن هم روشنتر است، میدانی که یک شیعه هنگامی که این آیه را برایش خواندم، به من چه گفت؟
کوشید تا این آیه را از صحابه که دارای این صفات بودند، دور کند، و چیزی گفت که هیچ عربی آن را نمیپذیرد، گفت که: مراد از انصار کسانی هستند که در مکه نزد حضرت پیامبرص آمدند و با ایشان بیعت نمودند.. و اما مهاجران، اگر مقصود پیشگامان در هجرت باشند، پس مراد آیه کسانی هستند که به حبشه هجرت کردند و اگر منظور پیشگامان به اسلام باشند: پس نخستین کسی که ایمان آورد امام علی بن ابی طالبس نخستین کسی است که اسلام آورده و تا هفت سال به تنهایی با حضرت پیامبرص نماز خوانده و کسی دیگر جز خدیجهب همراه وی نبوده است پس مراد ازسابقین امام علیس میباشد، و سپس کوشید تا ثابت کند که لفظ جمع گاهی بر مفرد و شخص واحد نیز، اطلاق میگردد !! و سپس افزود: باز هم در هر حال باید به لفظ ﴿بِإِحۡسَٰنٖ﴾ توجه داشته باشی که گویای این است که حتماً باید عملی صالح و ایمانی، در کار باشد.
گفتم: این پاسخ مرا بسیار نگران کرد، زیرا من میپنداشتم تو اندکی انصاف و حق طلبی و واقع گرایی داری، آیا یگانه هدف تو این است که آیه را بیاعتبار کنی و یا این که میخواهی به هر قیمتی که باشد از مذهب خود دفاع کنی. ولو اینکه با آیه مخالف و معارض باشد؟!! خداوند مارا از تعصب نجات دهد.
برادر عزیز: اگر خداوند میخواست که اصحاب بیعه العقبه و یا مهاجران حبشه را به این امر اختصاص دهد، صراحتاًبیان میفرمود، در صورتی که خداوند آن را مطلق گذاشته و آن را به شخصی معین محدود نکرده است و تنها وصف سبقت و پیشگامی در نصرت و هجرت را ذکر فرموده است.
ثانیاً: هیچ میدانی که علما در این باره چه گفتهاند؟
برخی از علمای شیعه مانند طبرسی در «مجمع البیان» و طباطبایی در «تفسیر المیزان» بیان کردهاند که: پیشگامان مهاجرین وانصار به شخص معینی محدود نمیشود بلکه هر کس دارای وصف پیشگامی باشد مشمول این آیه میگردد مانند صحابهای که دوبار ( به حبشه و مدینه) هجرت کردهاند.
طبرسی میگوید: «این آیه دلالت میکند بر برتری و مزمت پیشگامان، چون برای نصرت دین مشقتها و سختیهای گوناگونی تحمل کردهاند، سختیهایی همچون: ترک فامیل و خویشاوندان، فدا کردن آسایش و راحتی، یاری نمودن دین با وجود کمی افراد و کثرت دشمنان و سبقت به ایمان و فراخواندن مردم به آن»[۲۰] .
طباطبائی میگوید: «منظور از سابقین (پیشگامان) آنهایی هستند که قبل از این که بنیاد دین مستحکم گردد و پرچمهایش به اهتزاز در آید، اساس دین را گذاشتند و پایههایش را بلند کردند، گروهی از آنان با ایمان آوردن و پیوستن به حضرت پیامبرص و صبر نمودن در برابر آزمایشها و شکنجهها و بیرون رفتن از خانه و کاشانه خویش و هجرت به حبشه و مدینه. و گروهی با ایمان آوردن و یاری نمودن حضرت پیامبرص و پناه دادن به ایشان و مؤمنانی که به سوی آنان، هجرت کردند و با دفاع نمودن از دین پیش از وقوع درگیریها»[۲۱] .
این سخن طباطبائی قابل توجه است که میگوید: «گروهی با هجرت به حبشه و مدینه .... و گروهی با ایمان آوردن و یاری نمودن حضرت پیامبرص و پناه دادن به ایشان و مؤمنانی که به سوی آنان هجرت کردند.
و نهایتاً خداوند متعال در این آیه خبر میدهد که او مهاجرین و انصار را به بهشت جاویدان و همیشگی مژده دادهاست، و این مژده دلیل بر این است که آنان مسلمان و با ایمان از دنیا میروند، زیرا خداوند ما کان و ما یکون (آنچه بوده و آنچه پدید خواهد آمد) را میداند، و نیز میداند آنچه نیست. اگر به وجود آید، چگونه خواهد بود.
آری این مژده دلیل بر این است که آنان با ایمان از دنیا میروند، و این به این معنا نیست که، هرگز از آنان گناهی سر نمیزند، بلکه امکان دارد که برخی از آنان شراب بنوشند و یا مرتکب گناهی دیگر شوند اما به زودی توبه و استغفار میکنند و بر گناه اصرار نمیورزند، و توبه، گذشته را از انسان میزداید، در زمان حضرت پیامبرص برخی از صحابه مرتکب زنا شدند و آن حضرتص آنان را رجم نمودند، اما با وجود این آن حضرتص آنان را ستودند، مثلاً ایشان دربارۀ زن غامدی که رجم شده بود میفرمایند: «لقد تابت توبة لو قسمت بين سبعين من أهل الـمدينة لوسعتهم».
«او چنان توبهای نموده است که اگر میان ۷۰ نفر از اهل مدینه تقسیم شود، برایشان کافی خواهد بود».
یکی از صحابه شراب نوشید و حضرت پیامبرص او را شلاق زدند، و روزی دیگر نیز او را آوردند، ایشان دستور دادند تا او را دوباره شلاق بزنند، یکی از حاضران گفت: خدا لعنتش کند چند بار است که او را میآورند، حضرت پیامبرص فرمودند:نفرینش نکنید، والله میدانم که او خدا و رسولش را دوست دارد».
عدالت صحابه به این معنا نیست که اصلاً گناه نمیکنند، و گناه نمودن آنان نیز هرگز به این معنا نیست که امکان دارد بر حضرت پیامبرص دروغ بگویند.
خداوند متعال پرهیزگاران و صفاتشان را در قرآن ذکر نموده و آنان را به باغهایی مژده داده که پهنای آن آسمانها و زمین است، همان گونه که میفرماید: ﴿وَسَارِعُوٓاْ إِلَىٰ مَغۡفِرَةٖ مِّن رَّبِّكُمۡ وَجَنَّةٍ عَرۡضُهَا ٱلسَّمَٰوَٰتُ وَٱلۡأَرۡضُ أُعِدَّتۡ لِلۡمُتَّقِينَ ١٣٣ ٱلَّذِينَ يُنفِقُونَ فِي ٱلسَّرَّآءِ وَٱلضَّرَّآءِ وَٱلۡكَٰظِمِينَ ٱلۡغَيۡظَ وَٱلۡعَافِينَ عَنِ ٱلنَّاسِۗ وَٱللَّهُ يُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِينَ ١٣٤ وَٱلَّذِينَ إِذَا فَعَلُواْ فَٰحِشَةً أَوۡ ظَلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ ذَكَرُواْ ٱللَّهَ فَٱسۡتَغۡفَرُواْ لِذُنُوبِهِمۡ وَمَن يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ إِلَّا ٱللَّهُ وَلَمۡ يُصِرُّواْ عَلَىٰ مَا فَعَلُواْ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ ١٣٥﴾ [آلعمران: ۱۳۳-۱۳۵] .
«به سوی آمرزشی از جانب پروردگارتان و بهشتی که پهنایش (همچون) آسمانها و زمین است و برای پرهیز گاران فراهم دیده شده است، بشتابید، آنان که در آسایش و سختی انفاق میکنند و خشم خود را فرو میخورند و از مردم در میگذرند وخداوند نیکوکاران را دوست دارد و آنان که چون مرتکب کاری زشت شوند یا بر خود ستم کنند، خداوند را یاد میکنند و برای گناهانشان آمرزش میخواهند و جز خدا چه کسی است که گناهان را میآمرزد و آگاهانه بر آنچه کردهاند پافشاری نمیکنند».
میبینید که چگونه خداوند آنان را به این پاداش بزرگ مژده داده است و آنان را پرهیزگار نامیده است، اما باوجود این، نیز بیان نموده است که گاهی مرتکب گناه هم میشوند، اما توبه میکنند و بر گناه اصرار نمیورزند، و با وصف تقوا و پرهیز گاری نزد خداوند باز خواهند گشت، پس وقتی که میگوییم عدالت صحابه، منظور این است.
پیشگامان مهاجرین و انصار از پرهیزگارترین متقیان هستند اما باز هم امکان دارد، مرتکب گناهی بشوند، اما با توبه از دنیا میروند و با وصف عدالت نزد پروردگار خود باز میگردند.
از این گذشته، خداوند کسانی را که برای طلب رضای او و نیل بهشت، به نیکی از پیشگامان مهاجرین و انصار پیروی کنند، وعده داده که از آنان خشنود گردد و آنان را برای همیشه به بهشت که از زیر درختانش نهرها جاری است، وارد کند.
و تنها راه پیروی صادقانه از آنان، این است که علمی را که از حضرت پیامبرص دریافت کردهاند، از آنان بگیریم و آنان را دوست داشته باشیم و قدرشان را بشناسیم و از آنان دفاع کنیم و دروغهایی که به آنان نسبت داده شده رد، و به آنان اقتدا کنیم نه اینکه داستانهای دروغینی را بر آنها افترا کنیم و به آنان بد و بیراه بگوییم و از آنان خورده بگیریم و آنان را طعنه بزنیم و متهم کنیم، خداوند ما و شمارا از چنین کاری پناه دهد.
اما واژۀ صحابه – با توجه به معنای شرعی – بر منافقان اطلاق نمیگردد، و این رسالۀ مختصر جای تفصیل این مسأله نیست.
آیه سوم:
خداوند متعال میفرماید: ﴿لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا ١﴾ [الفتح: ۱۸] [۲۲] .
«به راستی خداوند از مؤمنان هنگامی که زیر درخت با تو بیعت میکردند خشنود شد و معلوم داشت که در دلهایشان چیست، در نتیجه بر آنان آرامش فرو آورد و فتحی نزدیک را به آنان پاداش داد».
تعداد این صحابه چقدر بود، و منظور از این بیعت چیست؟
پاسخ این سؤال را به طبرسی، یکی از علمای شیعه وا میگذاریم، او میگوید:« منظور بیعت حدیبیه است و به خاطر این آیه و رضایت خداوند از آنان و ارادۀ خداوند مبنی بر تعظیم و اعطای پاداش به آنان، این بیعت را بیعت الرضوان نیز مینامند و این آیه اعلامی است از جانب خداوند متعال به اینکه او از مؤمنان راضی گشت، آنگاه که در حدیبیه و زیر درخت معروف (سَمُر= مغیلان) با حضرت پیامبر صلیالله علیهوسلم بیعت نمودند و تعداد صحابه در بیعت الرضوان ۱۲۰۰ و در روایتی ۱۴۰۰ و در روایتی ۱۵۰۰ و در روایتی دیگر ۱۸۰۰ نفر بود»[۲۳] .
فراموش نکنیم که بنابه قول صحیح، هیچ یک از منافقان در حدیبیه وجود نداشت، مگر جد بن قیس، آنگونه که برخی از تاریخنگاران ذکر کردهاند، البته او کناره گرفت و بیعت نکرد[۳۶] و اگر بیعت میکرد، خداوند او را رسوا میکرد و اعلان میفرمود که این رضایت شامل او نمیشود، و همچنین اگر منافق دیگری نیز وجود میداشت، زیرا خداوند در قرآن اعلان فرموده است که او از کافران راضی نخواهد گشت و بدیهی است که نفاق از کفر شدیدتر و بدتر است.
بنابراین تعداد صحابهای که زیر درخت با حضرت پیامبرص بیعت کردند،با توجه به میانهترین قول ۱۴۰۰ نفر بوده است، و به این خاطر آن را بیعت الرضوان میگویند که خداوند از آنان اعلان رضایت نمود، و این رضایت مطلق و عام است (وهمه آنان را شامل میشود).
امّا:
آیا امکان دارد که خداوند از منافقان راضی شود؟
و آیا امکان دارد که خداوند از کسی اعلان رضایت کند و سپس ازاو ناراض گردد؟.
پاسخ این دو سوال چنین است.
امکان دارد که انسانی امروز راضی و فردا ناراضی گردد، و یا اینکه از منافقی که او را مؤمن میپندارد راضی گردد، زیرا تنها ظاهر او را میبیند.
امّا امکان ندارد که خداوند متعال از منافقان راضی و خشنود گردد، زیرا او از خیانت چشمها و آنچه در دلها پنهان است، آگاه است.
و هرگاه خداوند از کسی اعلان رضایت کند، هر گز از او ناراض نخواهد شد، زیرا امکان ندارد که خداوند از کسی اعلان رضایت کند که در آینده کافر و یا منافق میشود.
از این گذشته هر گاه خداوند از کسی راضی گردد، او را در امور دنیا و آخرت موفق میدارد و دین و ایمان او را حفظ مینماید. مگر مشاهده نمیکنید که هنگامی که خداوند از مهاجرین وانصار اعلان رضایت نمود، در پی آن فرمود: ﴿وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗا﴾ [التوبة: ۱۰۰] .
اگر رضایت خداوند از آنان، دلیل بر حفاظت ایمان آنان نمیبود، در پی آن،آنان را به بهشت که جاودانه در آن میمانند، مژده نمیداد.
روایت زیر که کلینی در کتاب کافی آوردة این مطلب را تأیید میکند: «عن ابيعبدالله ÷ قال: إن الله خلق السعادة والشقاء قبل أن يخلق خلقه، فمن خلقه الله سعيداً لم يبغضه ابداً، وإن عمل شرأ أبغض عمله ولم يبغضه، وإن كان شقياً لم يحبه ابداً وإن عمل صالحاً أحب عمله وأبغضه لـما يصير اليه، فاذا أحب الله شيئاً لم يبغضه أبداً وإذا أبغض شيئاً لم يحبه أبداً»[۲۴] .
«ابو عبدالله÷ میفرماید: همانا خداوند پیش از آن که مخلوقاتش را خلق کند سعادت و شقاوت را آفرید، پس هر کسی را که خداوند سعادتمند بیافریند، هر گز از او متنفر نخواهد شد، و اگر او کار بدی انجام دهد، خداوند از کارش متنفر خواهد شد نه از خود او، و اگر شخصی شقی باشد، هر گز خداوند او را دوست نمیدارد و اگر کار نیکی انجام دهد، خداوند کارش را میپسندد و از خود او به خاطر عاقبتش متنفر خواهد بود، و هرگاه خداوند چیزی را دوست بدارد هرگز از آن متنفر نخواهد شد، و هرگاه از چیزی متنفر شود، هرگز او را دوست نخواهد داشت».
پس این روایت از ابو عبدالله÷ ثابت میکند که رضایت خداوند متعال از صحابه آن گاه که زیر درخت بیعت کردند و کسانی که در لحظه دشوار از حضرت پیامبرص پیروی و اطاعت کردند، دائمی است وامکان ندارد که خداوند پس از آن، از آنها ناراض شود، همانگونه که روایت تصریح میکند که امکان ندارد، خداوند از فردی شقی و نگون بخت راضی گردد و اگر توسط چنین شخصی عمل نیکی انجام شود، خداوند عمل را میپسندد، اما از خودش چون سرانجام مرتدد و بدبخت میگردد، متنفر خواهد بود.
بنابراین، هر گاه خداوند از کسی راضی شد، هر گز از او ناراض نخواهد گشت. خداوند هرگز اعلان نکرده که او دوباره از کسانی که زیر درخت بیعت کردهاند، ناراض گشته است لذا حضرت ابن عباسس آنگونه که کتابهای شیعه روایت کردهاند، میگوید: « خداوند به ما خبر داده که از اصحاب شجره (بیعت کنندگان زیر درخت) راضی گشته و از آنچه در دلهایشان بوده آگاه است، آیا مگر کسی خبر داده که پس از آن خداوند از آنان ناراض گشته است»[۲۵] .
آری.. خداوند متعال از آنان اعلان رضایت نموده است، پس کیست که جرأت کند و مدعی علم غیب شود و خبر دهد که خداوند دوباره از برخی صحابه و یا از فلانی و فلانی ناراض گشته است؟
واقعاً شگفتآور است که شخصی خود را فقیه و محقق بداند و باز هم بگوید که منافقان نیز همراه باصحابه بیعت کردند!، و بدین گونه جهل و نادانی را بر خداوند نسبت میدهد زیرا چگونه امکان دارد خداوند از آنان راضی گردد در حالی که منافقان نیز با آنان باشند!.
گاه از آیه فرار میکند و میگوید: رضایت خداوند تنها برای چند لحظه- وقت بیعت – بوده و سپس از آنان ناراض گشته است؟!.
سبحان الله، چه گستاخی و بی حرمتی بزرگی است به خداوند متعال، ﴿وَمَا قَدَرُواْ ٱللَّهَ حَقَّ قَدۡرِهِ﴾ [الأنعام: ۹۱] .
«خداوند را آنگونه که سزاوار اوست، قدر نشناختند».
«پروردگارا، ما را از کسانی قرار بده که از تو راضیند و تو از آنان راضی و خشنود هستی».
آیاتی دیگر:
یکی دیگر از آیههایی که درباره صحابهاند این آیه است که خداوند میفرماید: ﴿لَا يَسۡتَوِي مِنكُم مَّنۡ أَنفَقَ مِن قَبۡلِ ٱلۡفَتۡحِ وَقَٰتَلَۚ أُوْلَٰٓئِكَ أَعۡظَمُ دَرَجَةٗ مِّنَ ٱلَّذِينَ أَنفَقُواْ مِنۢ بَعۡدُ وَقَٰتَلُواْۚ وَكُلّٗا وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡحُسۡنَىٰ﴾ [الحدید: ۱۰] .
«کسانی از شما که پیش از فتح مکه انفاق کردند و (با کافران) جنگیدند (با انفاق کنندگان و جهاد گران پس از فتح) یکسان نیستند، آنان در منزلت از کسانی که پس از فتح انفاق کردند و با (کافران) جنگیدند، بزرگترند و خداوند به هر یک (از آنان سرانجام) نیک را وعده داده است».
ببین که خداوند میفرماید: ﴿وَكُلّٗا وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡحُسۡنَىٰ﴾
و حُسنی همان بهشت است، همانگونه که خداوند میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ سَبَقَتۡ لَهُم مِّنَّا ٱلۡحُسۡنَىٰٓ أُوْلَٰٓئِكَ عَنۡهَا مُبۡعَدُونَ ١٠١ لَا يَسۡمَعُونَ حَسِيسَهَاۖ وَهُمۡ فِي مَا ٱشۡتَهَتۡ أَنفُسُهُمۡ خَٰلِدُونَ ١٠٢﴾ [الأنبیاء: ۱۰۱-۱۰۲] .
«به راستی آنان که پیشتر از سوی ما نیکویی بر ایشان مقرر شده است، آنان از آن دور داشته میشوند، آوازش (آواز دوزخ) را نشوند و آنان در نعمت های دلخواهشان جاودانهاند».
و میفرماید: ﴿هُوَ ٱلَّذِي بَعَثَ فِي ٱلۡأُمِّيِّۧنَ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِهِۦ وَيُزَكِّيهِمۡ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبۡلُ لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ ٢﴾ [الجمعة: ۲] .
«اوست که درمیان درس ناخواندگان رسولی از خود آنان بر انگیخت که آیاتش را بر آنان میخواند و آنان را پاک میدارد و به آنان کتاب و حکمت میآموزد و به راستی پیش از این در گمراهی آشکار بودند».
میبینی که آنان قبلاً در گمراهی آشکاری بودهاند، و سپس آنان معصوم نیستند، و این حکم حضرت علیس را نیز شامل میشود، زیرا نزد تمام فرقههای اسلامی، وی معصوم نیست، به استثنای شیعههای امامی.
کوتاه سخن این که خداوند متعال در این آیه بیان نموده که صحابه تزکیه شده، هدایت یافته و تعلیم دیدهاند و پس از آن قرآن و سنت را برای نسلهای بعدی نقل کردهاند، و ابوبکر صدیق، عمر فاروق، عثمان بن عفان، علی بن ابی طالب، عبدالله بن مسعود، زید بن ثابت، ابو موسی اشعری و ابی بن کعبش در رأس آنها قرار دارند، و آنها واسطۀ بین رسولاللهص و نسلهای بعدی هستند و اگر عادل نمیبودند، بر قرآن و سنت که آنان نقل کردهاند، هیچ اعتمادی نبود، رضي الله عنهم وارضاهم أجمعين.
پس هر کس در عدالت یکی از آنان را طعن کند، درواقع در قرآن و سنت طعن کرده است، همانگونه که میدانید اخبار و احادیث از افراد فاسق پذیرفته نیستند، چه رسد به قرآن!!..
روایتی در کافی که از منصور بن حازم روایت شده مؤید این مطلب است، او میگوید: «به ابو عبدالله گفتم مرا از اصحاب رسول اللهص خبر ده، آیا بر رسول الله ص راست گفتند یا دروغ؟ فرمود: بلکه راست گفتند»[۲۶] .
پس این روایت عدالت صحابهش را در نقل احادیث از رسول اللهص، ثابت میکند قبلا درباره عدالت سخن گفتیم، میتوانی به آن باز گردی.
[۱۳] رجال الكشي: ص ۱۹۵، ذکر مغیره بن سعید. [۱۴] رجال الكشي: ص ۱۹۵. [۱۵] شوکانی فتح القدير: ۳/۵۷، ثعالبی، تفسیر: ۴/۱۱۹، و از علمای شیعه، طبرسی در مجمع البيان در تفسیر آیه: ﴿فَٱصۡبِرۡ كَمَا صَبَرَ أُوْلُواْ ٱلۡعَزۡمِ مِنَ ٱلرُّسُلِ﴾ مجمع البيان ۹/۱۵۷. [۱۶] نگا: نحاس، معاني القرآن ۴/۱۸۷، شوکانی، فتح القدير۳/۲۵۳. [۱۷] طوسی، أمالی ۳۸۷، البحار، ۸/۴، ۲۳/۳۸۸، ۳۹/۲۱۳، كنز جامع الفوائد ۳۴۵، البرهان، ۴/۲۰۲، الـمناقب ۳/۲۷ نور الثقلين، ۵/۲۴۵، ۷۹. [۱۸] كامل الزيارت ص ۴۴. [۱۹] نحج البلاغة، تحقیق صبحی صالح: ۱۴۳، شرح محمد عبیده:۱۹۰. شرح ابن ابیالحدید ۷/۷۷: و نگا: الكافي، کلینی:۲/۲۳۶. [۲۰] مجمع البيان: ۵/۹۸، نگاه: البحار: ۲۲/۳۰۲، ۶۹/۵۹. [۲۱] تفسير الـميزان، ۹/۳۷۳. [۲۲] مجمع البيان، ۵/۱۶۷، نگا: البحار،۲۰/۳۶۵،۳۴۶،۲۴/۹۳،۳۶/۱۲۱.۵۵ روضة الكافي، ۳۲۲ تأويل الآيات ۲/۵۹۵، البرهان، ۴/۱۹۶ الـمناقب، ۲/۲۲. [۲۳] مجمع البيان، ۵/۱۶۷، نگا: البحار،۲۰/۳۶۵،۳۴۶،۲۴/۹۳،۳۶/۱۲۱.۵۵ روضه الكافي، ۳۲۲ تأويل الآيات ۲/۵۹۵، البرهان، ۴/۱۹۶ المناقب، ۲/۲۲. [۲۴] کافی:۱/۱۵۲. [۲۵] الارشاد، ۱۳ روضة الواعظين، ۷۵ البحار، ۳۸/۲۴۳،۴۰/۴۱ فرات، ۲/۴۲۱. [۲۶] کلینی، کافی: ۱/۶۵.
یکی از چیزهایی که بر فضیلت صحابهش دلالت میکند، مدح حضرت علیس بر آنان و مدح آنان بر حضرت علیس میباشد، وی دربارۀ بیعت با حضرت ابوبکرس میگوید: «فمشيت عندة ذلك إلي ابيبكر فبايعته ونهضت في تلك الأحداث حتى زاغ الباطل وزهق وكانت كلمة الله هي العليا ولو كره الكافرون، فتولي أبوبكر تلك الامور فيسيرو سددو قارب واقتصد فصحبته مناصحاً وأطعته فيما أطاع الله فيه جاهداً»[۲۷] .
«آنگاه نزد ابوبکر رفتم و باوی بیعت نمودم و در آن وقایع نقش ایفا کردم تا اینکه باطل نابود شد و دین خدا قالب گشت، گرچه کافران ناپسند بدارند، پس ابوبکر زمام امور را بدست گرفت پس آسانی و میانه روی کرد و به راه راست و درست رفت، خیر خواهانه همراهیش کردم و در آنچه از خداوند اطاعت نمود از او اطاعت کردم».
در ابتدای این روایت آمده که حضرت علیس در ابتدا از بیعت کردن امتناع ورزید، زیرا به خاطر قرابتی که با آن حضرتص داشت، خود را به این امر حق دارتر میدانست و سپس بعد از آن بیعت نمود و حضرت ابوبکرس را چنان که گذشت مدح و ستایش فرمود و اگر حضرت ابوبکرس چنان نمیبود، هرگز او را به آن صفات نمیستود.
سید محمد آل کاشف الغطا این واقعیت را صراحتاً بیان کردهاست، او میگوید: «هنگامی که «حضرت علیس» دید که هردو خلیفه (اول و دوم) برای نشر توحید و تجهیز سپاه و توسعۀ فتوحات، آخرین توان خود را به کار گرفتند و تکروی و استبداد نکردند، با آنان بیعت و صلح نمود»[۲۸] .
بنابراین معلوم میشود که این سخن که صحابهس با امر خدا و رسولش مخالفت کردهاند و خلفای ثلاثه حق حضرت علیس را غصب و در روی زمین ستم کردند، سخنی بی اساس و باطل است، زیرا علاوه بر این روایت از حضرت علیس، روایتی که میان وی و خلفای ثلاثه وجود داشته، بر خلاف این است، زیرا تنها رابطهای که آنان با هم داشتند، رابطۀ دوستی و احترام و اعتراف به فظیلت یکدیگر بود.
حضرت علیس خلافت شرعی و معتبر را خلافتی میداند که با مشورت مهاجرین و انصار باشد و او خلافت حضرت ابوبکر و عمرش را خلافتی مشروع میدانست و آنان را بسیار میستود این مطلب را بیشتر توضیح خواهیم داد.
حضرت علیس میفرماید: «إنه بايعني القوم الذين بايعوا ابابكر وعمر وعثمان علي ما با يعوهم عليه فلم يكن للشاهد أن يختار ولا للغائب أن يرد وإنما الشورى مهاجرين والانصار، فإن اجتمعو اعلي رجل وسموه اماماً كان ذلك لله رضا، فإن خرج منهم خارج بطعن او بدعة ردوه إلي ما خرج منه، فإن ابي قاتلوه علي اتباعه غير سبيل الـمؤمنون و ولاه الله ما تولي»[۲۹] .
«همان کسانی که با ابوبکر،عمر وعثمان بیعت کردند با همان شرایط و کیفیت با من بیعت نمودند، بنابراین نه آن که حاضر بود (هماکنون) اختیار فسخ دارد و نه آن که غایب بود اجازه رد کردن، شوری فقط از آن مهاجرین و انصار است، اگر آنها متفقاً کسی را امام نامیدند خداوند راضی و خشنود است، اگر کسی از فرمان آنها با طعن و بدعت خارج گردد او را به جای خود مینشانند و اگر طغیان کند با او پیکار میکنند، چرا که از غیر طریق مؤمنان تبعیت کرده و خدا او را در بیراهه رها میسازد».
حضرت علیس با این سخنان بر معاویه اقامه حجت نمود تا او را به بیعت کردن وا دارد و بیان کند که حق این است که: هر کسی را که مهاجرین وانصار با او بیعت کنند، خلافتش منعقد میشود و رضای خداوند نیز بر آن خواهد بود، حضرت علیس برتر از آن بوده که نا حق از کسی طرف داری کند و یا برای اثبات حق، به باطل استدلال کند و یا به خاطر کسی سخنی ناحق و باطل بگوید، مگر نه این است که شیعه معتقدند که او معصوم است، معصوم هرگز و تحت هیچ شرایطی سخن باطل و ناحقی نمیگوید.
از این گذشته در بارۀ بیعت مهاجرین و انصار میگوید: اگر آنان به اتفاق مردی را برگزینند و او را امام بنامند، رضایت خداوند نیز بر آن خواهد بود، بدون تردید مهاجرین و انصار بر بیعت با او اتفاق داشتند همان گونه که پیش از آن بر بیعت با حضرت ابوبکر، عمر و عثمانش اتفاق نمودند و هر یک از آنان را امام مسلمین نامیدند.
حضرت علیس این مطلب را بسیار روشن و واضح بیان نموده است، اما جای تأسف است که شیعهها از این متن و امثال آن تجاهل کنند و یا به راستی از آن ناآگاه و بی خبر باشند و یا بکوشند تا آن را تأویل کنند و سپس ادعا کنند که ما پیروان امام علیس هستیم.
ایشان بیان نموده است که خلافت شرعی و معتبر آن است که از طریق مهاجرین و انصار منعقد شده باشد، و نگفته که در این زمینه از جانب خداوند نصی وجود دارد، و اگر بگوییم که عامۀ صحابه و مهاجرین وانصار مرتد شدهاند، پس حضرت علیس چگونه به خلافت رسیده است؟!!!.
شیعهها به این که در بارۀ امامت حضرت علیس نص و جود دارد و خلفای ثلاثه خلافت را از او غصب کردهاند بسنده نکردهاند بلکه افسانههایی همچون مظلومیت زهراب را که میان مسلمانان کینه و دشمنی ایجاد میکند، برآن افزوده اند، و این مطلبی است که اکنون به آن خواهیم پرداخت.
مظلومیت زهراب
یکی از بزرگترین قضایایی که میان اهل سنت و شیعه کینه و دشمنی را شعلهور میکند قضیۀ ظلم بر حضرت زهراب میباشد.
ما و شما که در آن زمان وجود نداشتهایم، محبت و علاقه من به حضرت علیس ایجاب میکند که شهادت و گواهی او را در این زمینه بپذیرم، و گمان میکنم که شما خواننده عزیز نیز چنین هستنید.
حضرت علیس حضرت عمرس را با الفاظی ستوده که گویای تقوا و پرهیزگاری و عدم امکان وقوع چنین ستمی از ایشان است، بلکه خبر داده که حضرت عمرس با دامنی پاکیزه و کمترین عیب از دنیا رفته است و اکنون شما را با امام علیس تنها میگذارم که خود برایتان سخن بگوید.
ایشان حضرت عمرس را به بهترین وجه ممکن ستوده است، حضرت علیس در مدح عمر بن الخطاب «و بنا به قولی، ابوبکر» فرمده است: «لله بلاء فلان[۳۰] - أي عمر علي الارجح – لقد قوم الأود وراوي العمد وأقام السنة وخلف البدعة وذهب نقي الثوب، قليل العيب، أصاب خيرها واتقي شرها، ادي لله طاعته واتقاه بحقه، رحل وتركهم في الطريق متشعبة لا يهتدي إليها الضال ولا يستيقن الـمهتدي»[۳۱] .
«خداوند به او- عمر- خیر دهد! که کجیها را راست کرد و بیماریهارا مداوا نمود، سنت را به پاداشت و فتنه را پشت سر گذاشت با جامهای پاک و کم عیب از این جهان رخت بربست به خیر و نیکی آن رسید، از شر و بدی آن رهایی یافت، وظیفه خویش را نسبت به خداوند انجام داد و آنچنان که باید از مجازات او میترسید، خود رفت و مردم را برسر چند راهی باقی گذاشت که نه گمراهان در آن هدایت مییافتند و نه هدایت یافتگان به آن یقین پیدا میکردند».
خداوند گوینده را خیر دهد، چه سخن زیبا و رسایی است، این سخن حضرت علیس کاملاً موافق با وصفی است که خداوند از مهاجرین، من جمله حضرت عمرس، بیان نموده است، اما متأسفانه این سخن خوشایند شیعه نیست، زیرا این سخن مانعی در جلوی رویشان است و این امر شیخ ابن میثم بجرانی[۳۲] را وا داشته تا چنین بگوید: «بدان که این سخن برای شیعه سوال برانگیز است، زیرا آنها میگویند: این ستایشی که درباره یکی از آن دو نفر- ابوبکر یا عمر – است، مخالف با اجماع ما بر تخطئۀ ابوبکر و عمر و غصب خلافت توسط آنان میباشد، یا این که این سخن از حضرت علیس نیست و یا این که اجماع ما اشتباه است.
تلاشهای گستردۀ شیعه برای رد کردن این گفتار روان و فسیح حضرت علیس واقعاً شگفتانگیز است، گویا میخواهند حضرت علیس، فقط با مطابق با میل آنان سخن بگوید، آیا نزد شیعه حتی با درصد پاینی هم احتمال نمیرود که این کلام حضرت علیس واقعاً ستایشی بجا و مطابق با واقعیت باشد؟!!.
برخی از شیعه کوشیدهاند تا این گفتار را تأویل کنند، یکی از آنان میگوید: حضرت علی برای به دست آوردن دل مردم چنین فرموده است، زیرا مردم در بارۀ شیخین ابوبکر و عمر اعتقاد راسخ و محکمی داشتند، این سخن به معنای متهم نمودن حضرت علیس به دروغ گویی به خاطر دنیاست، ایشان از چنین افترایی پاک و مبرا ست از این گذشته آیا اگر حضرت علیس واقعاً نمیخواست که آنان را بستاید، به این همه تأکید و مبالغه نیازی بود؟!.
ای خردمندان: اگر واقعیت این باشد که عمر حضرت فاطمهب را نزده و به سوختن خانهاش تهدید نکرده و این حکایت افسانهای دروغین باشد به شما چه زیانی میرسد؟ مگر شما آرزو نمیکنید که کاش حضرت فاطمه ب را اذیت و آزار نمیکرد؟!.
این شهادت و گواهی حضرت علیس است که حضرت عمرس پاک دامن و با کمترین عیب از دنیا رفته، عبادت پروردگارش را انجام داده و پرهیزگاری نموده است، آیا آیههای واضح و آشکار و این گواهی حضرت علیس کافی نیست برای این که حقیقت را بپذیریم و افسانههای دروغین را دست آویز قرارندهیم و اصحاب رسولاللهص را متهم نکنیم کاری که در قیامت بر ایمان هیچ سودی نخواهد داشت؟!!.
چه شهادت عظیمی و چه شاهد با عظمتی، اکنون که این مطلب را درک کردهایم پس تعجب نمیکنیم که حضرت علیس یکی از فرزندانش را عمر بنامد و یا دخترش را امکلثوم را به نکاح حضرت عمرس در آورد.
[۲۷] شرح نحج البلاغة ۶/۹۴، البحار ۳۳/۵۶۶، الغارات ثقفی: ۲/۳۰۵-۳۰۷. [۲۸] نگا: اصل الشيعة الاثنی عشرية وأصولها ص ۱۲۳-۱۲۴. [۲۹] نهج البلاغة، شرح محمد عبیده: ۲۴۶، ۲۴۷، البحار، ۳۳/۶۷. [۳۰] در روایتی آمده: «لله بلا وفلان» ابن ابیالحدید میگوید در بارۀ این شخص از نقیب ابو جعفر یحیی بن ابی زید علوی پرسیدند به من گفت او عمر ابن الخطاب است، گفتم: آیا امیر المؤمنین او را اینگونه میستاید؟ گفت: آری، و میافزاید: اگر امیر المؤمنین اعتراف کند که (عمر) سنت را اقامه نموده و با دامنی پاک و کمترین عیب از دنیا رفته و عبادت پروردگار را انجام داده و پرهیزگارترین بوده، پس این نهایت مدح و ستایش است «شرح نهج البلاغة: ۲/۴». [۳۱] نهج البلاغة، شرح محمد عبده: ۴۳۰. [۳۲] میثم بن علی (كمال الدين) يكي از شيوخ شيعههای امامی واهل بحرین است، کتابی دارد به نام «شرح نهج البلاغة»، در سال ۶۷۹در بحرین درگذشت (معجم الـمؤلفين: ۱۳/۵۵).
با یکی از شیعهها در بارۀ نام گذاری حضرت علیس فرزندانش را به نامهای ابوبکر، عمر و عثمان که همگی همراه حضرت حسینس در کربلا شهید شدند، بحث کردم[۳۳] .
امامان دیگر نیز چنین کردند، مثلا حضرت حسن و حسینب فرزندانشان را عمر و ابوبکر نا، نهادند، و همچنین علی بن الحسین نیز فرزندانش را عمر و عثمان نام گذاشت، و دوست داشت که به اسم ابوبکر کنیه داده شود و کاظم نیز دو نفر از فرزندانش را ابوبکر و عمر نام نهاد و رضا نیز دوست داشت به اسم ابوبکر کنیه داده شود. وبسیاری دیگر از أئمه که نمیشود همه را اینجا حصر نمود[۳۴] .
او گفت: این دلیل بر محبت نیست.
گفتم: بسیار خوب، اگر راست میگویی، پسرت را «شارون» بنام!.
گفت: این اسم عجمیاست، اگر عربی میبود پسرم را شارون مینامیدم!.
گفتم: پس آیا راضی میشوی پسرت را ابولهب و یا به اسم یکی دیگر از سران قریش، نام گذاری کنی؟!.دیدم که ساکت شد و پاسخی نداد.
گفتم: از این بگزریم، بگو ببینم چرا امام علیس دخترش را ام کثوم را به ازدواج عمرس درآورد، آیا مگر امام علیس نمیدانست که عمرس حضرت فاطمهب را زده و ایشان را اذیت و آزار کرده است و به این خاطر دخترش را به او داد؟!.
راستی، آیا مگر امام علیس از اعمال آنان که داستان سرایان بعدها ساخته و پرداختهاند آگاه نبود و یا اینکه با این کار میخواست خود را نزد خلیفه شیرین کند و به ستم کاران تقرب جوید؟!.
«معاذالله، ما هم امام علی و هم خلفاءش را از چنین خصلت هایی پاک و مبرّا میدانیم» گفت علما گفتهاند که این ازدواج صحت ندارد.
گفتم: این سخن عامیانهای است نه کلام علمی، مجلسی که یکی از بزرگترین علمای شیعه در قرون متأخره است، در کتاب مرآه العقول خود میگوید که احادیث ازدواج دادن امام علی س دخترش را با عمر بن الخطاب، صحیح هستند و در آن هیچ شکی نیست، و سپس احادیثی را که صاحب «الكافي» آورده، ذکر کرده است و گفته که درجۀ حدیث اول و دوم حسن، و حدیث سوم موثق، وحدیث چهارم صحیح میباشد.
حدیث اول و دوم را در «باب تزویج ام کلثوم» و حدیث سوم و چهارم را در «باب الـمتوفي عنها زوجها الـمدخول بها إين تعتد وما يجب عليها؟» آورده است.
سپس مجلسی به این پرداخته که چگونه «مفید» این ازدواج را انکار کرده و میگوید: « همچنین انکار مفید اصل این ماجرا را به این خاطر است که این ازدواج از طریق آنان ثابت نشده و گرنه بعد از ورود این اخبار، و اخبار دیگری که باشند ذکر خواهد شد، که هنگامی که عمر درگذشت، امام علیس آمد و ام کلثوم را به خانه خود برد، و همچنین روایاتی که ما در کتاب بحار الأنوار آوردهایم، انکار این ازدواج عجیب است، و در پاسخ به این ماجر ا، اصل این است که بگوییم: این ازدواج از روی تقیه و مجبوری بوده است و این بعید نیست[۳۵] .
برخی از شیعه برای اثبات مسلمان بودن ابوطالب چنین استدلال میکنندکه: همسر ابو طالب مسلمان بوده و جایز نیست که مردی کافر با زنی مسلمان ازدواج کند (بنابراین معلوم میشود که ابو طالب مسلمان بوده است)، در صورتی که ازدواج کافر و مسلمان با یکدیگر در ابتدای اسلام جایز بوده، و بعدها ممنوع شده به دلیل کافر بودن زن حضرت نوح و لوط علیهما السلام ، اما هنگامی که از ازدواج عمر با ام کلثوم سخن به میان میآید، فراموش میکنند که برای اثبات مسلمان بودن ابوطالب، چگونه استدلال میکردند.
خوانندۀ عزیز: چگونه امام علیس عمرو دیگر صحابه را میستاید و فرزندانش را بنام آنها مینامد و به آنها دختر میدهد سپس ما میکوشیم آن را رد کنیم به این دلیل که امام علیس از روی تقیه و بالاجبار چنین کرده است شاید تقیه راه فرار خوبی باشد که با آن بتوانیم تمام ستایشهای صحابه را که از زبان أئمه نقل شده، رد کنیم اما این روش هر گز در روز قیامت کار ساز نخواهد بود، ﴿يَوۡمَ لَا يَنفَعُ مَالٞ وَلَا بَنُونَ ٨٨ إِلَّا مَنۡ أَتَى ٱللَّهَ بِقَلۡبٖ سَلِيمٖ ٨٩﴾ [الشعراء: ۸۸-۸۹] .
«روزی که مال و فرزندان سود نبخشد مگر کسی که دلی پاک نزد خداوند آورد».
[۳۳] نگا: الارشاد: ۱۶۷، الـمناقب: ۴/۱۱۲، الكافي: ۱/۲۸۶، معجم الخوءي: ۱۳/۴۵ و مراجع دیگر. [۳۴] مقاتل الطالبين: ۹۲، ۴۵۳، الـمناقب: ۴/۱۱۲، ۱۱۳، ۱۷۵، ۱۷۶، اعلام الوري: ۱۲۲، ۲۴۳، البحار: ۴۴/۱۶۳، ۱۶۸، ۱۶۹، ۴۵/۳۶، ۶۳، ۶۷، ۱۰/۲۵۰، التنبية الإشراق: ۲۶۳، كشف الغمة: ۲/۲۱۷، ۳۴۱. [۳۵] نگا: مرآة العقول:۲۰/۴۲، و ۱۲/۱۹۷.
دربارۀ تقیه سوال مهمی وجود دارد که قضیه را کاملا روشن میکند و آن این است که: آیا تقیه هنگام ضرورت جایز است یا خیر، و آیا تقیه برای معصوم جایز است؟
پاسخ: تقیه هنگام ضرورت برای غیر معصوم جایز است و دلیلش داستان حضرت عمارس میباشد، هنگامی که مشرکان آزارش دادندو او مطابق با میل آنان سخن گفت تا که رهایش کنند، و پس از این که مشرکان او را رها کردند و نزد حضرت پیامبرص رفت ایشان به وی فرمود: اگر دوباره آزارت دادند، باز هم چنین کن.
اما برای معصوم تحت هیچ شرایطی تقیه جایز نیست
چرا؟
زیرا معصوم از طرف خود سخن نمیگوید همان گونه که خداوندمیفرماید: ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ ٣ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ ٤﴾ [النجم: ۳-۴] .
«و از روی خواهش «نفسانی» سخن نمیگوید، نیست آن مگر وحی که بر او فرستاده شود».
پس کسی که از طرف خود سخن نمیگوید سخنانش وحی و حکم الهی محسوب میشوند لهذا اصلا امکان ندارد که دروغ بگوید حتی در حال ضرورت، و این است معنای معصوم بودن.
و تجویز دروغ برای معصوم حتی در حال ضرورت به معنای تجویز دروغ برای خداوند متعال است، لذا هنگامی که یکی از صحابه از رسول اللهص پرسید: هرچه میگویید، بنویسیم حتی در حال خشم ؟ فرمودند آری، زیرا من در هر حال جز حق چیزی نمیگویم.
اما این که حضرت پیامبرص درباره مردی فرمودند: «بد مردی است» و هنگامی که ملاقاتش فرمودند، باچهرهای گشاده و تبسم از او استقبال فرمودند، تقیه نیست، زیرا تبسم هنگام ملاقات اخلاقی والا و اسلامی است و حضرت پیامبرص هنگام ملاقات به او نفرمودند: «تو مرد بسیار خوبی هستی» آنگاه دروغی محسوب میشد.
بنابراین، که هر کس که امام علیس را معصوم میداند و سپس بگوید که: ایشان گاهی در حال تقیه دروغ میگوید، تناقص گفته است، زیرا امکان ندارد که معصوم دروغ بگوید حتی در حال تقیه و هر کسی که در حال ضرورت از روی تقیه دروغ بگوید، امکان ندارد که معصوم باشد.
پس این که معصوم هیچ گاه دروغ نمیگوید امری مسلّم و قطعی است و در آن هیچ تردیدی وجود ندارد، شیعه امام علیس را معصوم میدانند اما چون دیدند که سخنان او با عقاید آنان منافات دارد و عقایدشان را باطل میکند، سخنان او و دیگر أئمه را که درباره مدح و ثنای خلفای پیش از او است، نپذیرفتند و چه کار کردند؟
گفتند که این سخنان از روی تقیه است و خرافاتی را که با آن بزرگ شدهاند و باور کردهاند، بر روایات صحیح و متواتر از أئمه مقدم داشتند.
راستی عقلاًچگونه ممکن است که اعتقاد به عصمت با تقیه یک جا جمع گردد؟!!.
یکی از دلایل این که أئمه از کسی جز خدای یگانه نمیترسیدند، بیباک، صریح و حق گو بودهاند، حدیث خواتیم است که کلینی و دیگران روایتش کردهاند، در آن حدیث آمده که: هر امامی در ابتدای امامت خود، انگشتر مخصوص خود را گشوده و هنگامی باقر انگشترش را گشود در آن چنین یافت که کتاب الله را تفسیر کن و پدرت را تصدیق نما و پسرت را وارث خود بگردان و امت را تربیت کن، حق خدا را به جا بیاور و در حال خوف و امن حق را بگو و از کسی جز خدا نترس» و او نیز چنین کرد[۳۶] .
و سپس در روایت بعدی چنین چیزی از امام صادق/ نیز ذکر کرده است
این روایت صرحتاً اشاره میکند به این که باقر و صادق رحمها الله تقیه نمیکردند بلکه در حال خوف و امن حق را میگفتند و از کسی جز خدا نمیترسیدند.
این روایت به آنچه شیعه به ایمه رحمهمالله نسبت میدهند که احیاناً از روی تقیه حکام و سلاطین را میستایند، زمین تا آسمان تفاوت دارد!!.
براستی که ابن میثم بحرانی راست گفته که: «این ستایشی که امام علی رضیاللهعنه درباره یکی از آن دو نفر- ابوبکر یا عمرگفته است، مخالف با اجماع ما بر تخطئۀ ابوبکر و عمر و غصب خلافت توسط آنان، میباشد، یا این که این سخن از حضرت علیس نیست و یا این که اجماع ما اشتباه است».
میبینیم که نزد ابن میثم بحرانی این سخنان تقیه نیست و آن را از دو احتمال خالی نمیداند، یا این که این سخنان از حضرت علیس نیست و یا این اجماع شیعه اشتباه است، و تعداد زیادی از علمای شیعه تصریح کردهاند که در نسبت نهج البلاغه به امام علیس هیچ شک و تردیدی وجود ندارد، بنابراین تنها احتمال دوم باقی میماند و آن این که اجماع شیعه اشتباه است.
کاش شیعه ستایشهایی را که در نهج البلاغه و کتابهای دیگر از حضرت علیس نسبت به صحابه و خلفای ثلاثه، روایت شده درک میکردند، آنگاه بود که به حقیقت مذهب خود پی میبرند و از واقعیت اطلاع مییافتند.
بلکه کاش در قرآن تدبر و بر آن عمل میکردند تا روز قیامت رستگار میشدند و در رکاب حضرت پیامبرص و اهل بیت و صحابهاشش، قرار میگرفتند.
[۳۶] الكافي: ۱/۲۸۰، ابن بابویه در التبصره ص ۳۹ و صدوق در علل الشرائع ۱/۱۷۲.
قبلاً گفتیم که صحابه گروهی دیگر غیر از منافقان هستند بنابراین ستایشی که در قرآن برای صحابه آمده و اعلام خداوند به این که آنان را تزکیه نموده، در هیچ صورتی شامل منافقان نمیشود.
قبلاً این آیه را ذکر کردم که خداوند متعال میفرماید: ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ١٠٠ وَمِمَّنۡ حَوۡلَكُم مِّنَ ٱلۡأَعۡرَابِ مُنَٰفِقُونَۖ وَمِنۡ أَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى ٱلنِّفَاقِ﴾ [التوبة: ۱۰۰-۱۰۱] .
آیا کسانی که به آنان مژده داده شده که تا ابد در بهشت میماند با کسانی که خداوند فرموده دوبار عذاب خواهند شد، برابرند؟!!.
با بیان آیاتی که دربارۀ منافقان نازل شده، صفاتی که آنان را از صحابهش متمایز میکند آشکار میشود، و مجالی برای متصف کردن منافقان به صفات صحابهش باقی نمیماند، زیرا هر گروهی از آنان صفات و ویژگیهای مشخص دارند که آنان را از یکدیگر تفکیک میکند.
خداوند در سورۀ توبه چند جا از منافقان سخن گفته و فرق میان منافقان و صحابهس را بیان فرموده است، مثلاً میفرماید:
﴿إِنَّمَا ٱلسَّبِيلُ عَلَى ٱلَّذِينَ يَسۡتَٔۡذِنُونَكَ وَهُمۡ أَغۡنِيَآءُۚ رَضُواْ بِأَن يَكُونُواْ مَعَ ٱلۡخَوَالِفِ وَطَبَعَ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ فَهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ ٩٣ يَعۡتَذِرُونَ إِلَيۡكُمۡ إِذَا رَجَعۡتُمۡ إِلَيۡهِمۡۚ قُل لَّا تَعۡتَذِرُواْ لَن نُّؤۡمِنَ لَكُمۡ قَدۡ نَبَّأَنَا ٱللَّهُ مِنۡ أَخۡبَارِكُم﴾ [التوبة: ۹۳-۹۴] .
«سرزنش بر آنان است که با آن که توانگرند از تو اجازة «ماندن» میطلبند، خشنود شدند به آن که با زنان خانه نشین همراه باشند. بر دلهایشان مهر نهاده شد پس آنان نمیدانند، چون به سوی آنان باز آیید، نزد شما عذر میخواهند، بگو: عذر نخواهید هرگز «سخن» شما را باور نمیداریم به راستی که خداوند ما را از «برخی» خبرهایتان آگاه نموده است».
ببین که چگونه از حضرت پیامبرص و صحابهش هنگامی که از غزوه تبوک برگشتند، معذرت خواهی کردند تعداد صحابه به تقریباً ۳0000 نفر بود، بنابراین صحابه و منافقان با هم فرق داشتند.
خداوند دروغ بودن ادعای منافقان را اینگونه بیان میفرماید: ﴿وَيَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ إِنَّهُمۡ لَمِنكُمۡ وَمَا هُم مِّنكُمۡ وَلَٰكِنَّهُمۡ قَوۡمٞ يَفۡرَقُونَ ٥٦﴾ [التوبة: ۵۶] .
«به خدا سوگند میخورند که آنان از «زمره» شما هستند، ولی آنان از شما نیستند بلکه آنان گروهیاند که میترسند».
ببین که چگونه منافقان برای صحابهش سوگند میخورند که از آنانند، اما خداوند در پی آن خبر میدهد که منافقان از صحابهش نیستند، سبحانالله چگونه مسلمانی میتواند جرأت کند و اصحاب رسول الله ص را به نفاق متهم کند، در صورتی که خداوند متعال از صحابهش دفاع نموده و منافقانی را که خود را جزو صحابهش اعلام کردند، رد کرده است!!.
علامت کلی منافقان این است که برای جهاد نمیروند، به این خاطر اجازه میخواهند که در خانه بمانند، همان گونه که خداوند میفرماید:
﴿إِنَّمَا يَسۡتَٔۡذِنُكَ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَٱرۡتَابَتۡ قُلُوبُهُمۡ فَهُمۡ فِي رَيۡبِهِمۡ يَتَرَدَّدُونَ ٤٥ ۞وَلَوۡ أَرَادُواْ ٱلۡخُرُوجَ لَأَعَدُّواْ لَهُۥ عُدَّةٗ وَلَٰكِن كَرِهَ ٱللَّهُ ٱنۢبِعَاثَهُمۡ فَثَبَّطَهُمۡ وَقِيلَ ٱقۡعُدُواْ مَعَ ٱلۡقَٰعِدِينَ ٤٦﴾ [التوبة: ۴۵-۴۶] .
«فقط آنان از تو اجازه میخواهند که به خداوند و روز قیامت ایمان نمیآورند و دلهایشان شک آورده است پس آنان در شک خود سرگردان میشوند و اگر «به راستی» آهنگ بیرون آمدن داشتند حتماً برای آن ساز و برگی فراهم میدیدند ولی خداوند رویکرد آنان «برای رهسپار شدن به جهاد» را خوش نداشت پس آنان را از حرکت باز داشت و گفته شد: با «خانه» نشینان «در خانه» بنشینید».
و برخی از منافقان بیم وقوع در فتنه را دستآویز خود قرار میدهند، خداوند میفرماید:
﴿وَمِنۡهُم مَّن يَقُولُ ٱئۡذَن لِّي وَلَا تَفۡتِنِّيٓۚ أَلَا فِي ٱلۡفِتۡنَةِ سَقَطُواْۗ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةُۢ بِٱلۡكَٰفِرِينَ ٤٩﴾ [التوبة: ۴۹] .
«و کسی از آنان هست که میگوید: به من اجازه ده و مرا به فتنه مینداز. بدانکه در فتنه افتادهاند و به راستی که جهنم فراگیر کافران است».
البته امکان دارد که تعداد انگشت شماری از منافقان به قصد شایعه پراکنی و یا مال غنیمت و همراه با صحابهس برای جنگ بیرون بروند، لذا میبینیم که خداوند این تعداد اندک منافقان را که با حضرت پیامبرص بیرون رفتند، و از اصحابش عیبجویی کردند، از یاد نبرده، بلکه آنان را رسوا کرده و آنچه را که در دل داشتند برملا ساخته است، آنگاه که صحابهش را مسخره کردند و گفتند: ما هرگز مردمانی شکم گندهتر، دروغوتر و بزدلتر از اینها ندیدهایم، بلا فاصله خداوند این آیهها را در بارۀ آنان نازل فرمود: ﴿يَحۡذَرُ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ أَن تُنَزَّلَ عَلَيۡهِمۡ سُورَةٞ تُنَبِّئُهُم بِمَا فِي قُلُوبِهِمۡۚ قُلِ ٱسۡتَهۡزِءُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ مُخۡرِجٞ مَّا تَحۡذَرُونَ ٦٤ وَلَئِن سَأَلۡتَهُمۡ لَيَقُولُنَّ إِنَّمَا كُنَّا نَخُوضُ وَنَلۡعَبُۚ قُلۡ أَبِٱللَّهِ وَءَايَٰتِهِۦ وَرَسُولِهِۦ كُنتُمۡ تَسۡتَهۡزِءُونَ ٦٥ لَا تَعۡتَذِرُواْ قَدۡ كَفَرۡتُم بَعۡدَ إِيمَٰنِكُمۡۚ إِن نَّعۡفُ عَن طَآئِفَةٖ مِّنكُمۡ نُعَذِّبۡ طَآئِفَةَۢ بِأَنَّهُمۡ كَانُواْ مُجۡرِمِينَ ٦٦﴾ [التوبة: ۶۴-۶۶] .
«منافقان از آن بیم دارند که سورهای در«بارة» آنان فرود آورده شود که آنان را به آنچه در دلهایشان است خبر دهد، بگو: ریشخند کنید، بی گمان خداوند آشکار کنندة چیزی است که «از آن» بیم دارید، و اگر از آن بپرسی «چه میگفتند» گویند: شوخی و بازی میکردیم، بگو: آیا به خدا و آیات او ورسولش ریشخند میکردید؟ عذر نیاورید به راستی که پس از ایمانتان کفر پیشه کردید اگر از گروهی از شما در گذریم گروهی دیگر را به «کیفر» آنکه گناهکار بودند، عذاب کنیم».
جالب این که خداوند متعال سه نفری را که برای جهاد نرفتند، اما منافق نبودند، نیز یاد آور شده و حساب آنان را از منافقان جدا ساخته و اعلام نموده که توبۀ آنان را پذیرفته است، خداوند در این باره میفرماید: ﴿وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِينَ خُلِّفُواْ حَتَّىٰٓ إِذَا ضَاقَتۡ عَلَيۡهِمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ وَضَاقَتۡ عَلَيۡهِمۡ أَنفُسُهُمۡ وَظَنُّوٓاْ أَن لَّا مَلۡجَأَ مِنَ ٱللَّهِ إِلَّآ إِلَيۡهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡ لِيَتُوبُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ ١١٨﴾ [التوبة: ۱۱۸] .
«و بر آن سه کس که باز پس داشته شدند تا آنکه زمین با همة گستردگیاش بر آنان تنگ شد و جانهایشان بر آنان تنگ آمد و دریافتند که از خداوند جز به سوی او پناهگاهی نیست، آنگاه از آنان در گذشت تا توبه کنند، بی گمان خداوند است که توبه پذیر مهربان است». آن سه نفر مراره بن الربیع و هلال بن أمیه و کعب بن مالک بودند.
واقعاً جای تعجب است که باوجود این باز هم افرادی پیدا شوند که میگویند: گروهی از برگزیدگان مهاجرین و انصار و سابقین اولین مرتد و منافق شدند و بلکه مدتی طولانی رهبری و قیادت امت را نیز به عهده گرفتند. شما را به خدا چگونه خداوند راز این تعداد اندک منافقان را که در لشکر مسلمانان بودند بر ملا میسازد ولی دربارۀ این افرادی که باید امت را از آنان بر حذر داشت - آن گونه که آنان میپندارند- سخنی به میان نیاورد؟!!.
﴿رَبَّنَا لَا تُزِغۡ قُلُوبَنَا بَعۡدَ إِذۡ هَدَيۡتَنَا وَهَبۡ لَنَا مِن لَّدُنكَ رَحۡمَةًۚ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡوَهَّابُ ٨﴾
خداوند خبر داده که پیامبرشص منافقان را نمیشناسد، همانگونه که میفرماید: ﴿وَمِمَّنۡ حَوۡلَكُم مِّنَ ٱلۡأَعۡرَابِ مُنَٰفِقُونَۖ وَمِنۡ أَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى ٱلنِّفَاقِ لَا تَعۡلَمُهُمۡۖ نَحۡنُ نَعۡلَمُهُمۡۚ سَنُعَذِّبُهُم مَّرَّتَيۡنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَىٰ عَذَابٍ عَظِيمٖ ١٠١﴾ [التوبة: ۱۰۱] .
«برخی از بادیه نشینانی که پیرامون شما هستند و برخی از اهل مدینه منافقند که بر نفاق خو گرفتهاند تو آنان را نمیشناسی، ما آنان را میشناسیم، دوبار آنها را عذاب خواهیم کرد آن گاه به عذابی بزرگ باز گردانده میشوند».
سپس خداوند متعال عموم این منافقان را برای پیامبرشص بیان و صفاتشان را برایش ذکر فرمود، همانگونه که میفرماید: ﴿وَلَوۡ نَشَآءُ لَأَرَيۡنَٰكَهُمۡ فَلَعَرَفۡتَهُم بِسِيمَٰهُمۡۚ وَلَتَعۡرِفَنَّهُمۡ فِي لَحۡنِ ٱلۡقَوۡلِۚ وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ أَعۡمَٰلَكُمۡ ٣٠﴾ [محمد: ۳۰] .
«و اگر میخواستیم آنان را به تو مینمایاندیم آن گاه آنان را به سیمایشان میشناختی، و آنان را در اسلوب سخن گفتن میشناسی و خداوند اعمالتان را میداند».
صحابهش کسانی را که از این غزوۀ عظیم (تبوک) تخلف کرده بودند، شناختند، زیرا گفتهاند هیچ کس از این غزوه تخلف نکرده مگر منافقان و یا کسانی که معذور بودهاند، مانند زنان و ناتوانان و امثال آنها.
خداوند حال آنان را که مسجد ضرار را ساختند هم بیان فرموده است، میفرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مَسۡجِدٗا ضِرَارٗا وَكُفۡرٗا وَتَفۡرِيقَۢا بَيۡنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَإِرۡصَادٗا لِّمَنۡ حَارَبَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ مِن قَبۡلُۚ وَلَيَحۡلِفُنَّ إِنۡ أَرَدۡنَآ إِلَّا ٱلۡحُسۡنَىٰۖ وَٱللَّهُ يَشۡهَدُ إِنَّهُمۡ لَكَٰذِبُونَ ١٠٧﴾ [التوبة: ۱۰۷] .
«و کسانی هستند که برای زیان رساندن و کفر و تفرقه افکندن بین مؤمنان و کمینگاه ساختن برای کسی که پیش از این با خداوند و رسولش جنگ کرده است، مسجدی ساختهاند و سوگند میخورندکه جز نیکی مرادی نداشتهایم و خداوند گواهی میدهد که آنان دروغگو هستند».
هم مسجد ضرار معروف است و هم آنهایی که آن مسجدرا ساختند.
هر کس صفات منافقان را بخواند، میداند که آنها واقعاً از صحابهش متمایزند و امکان ندارد با صحابهش اشتباه گرفته شوند، خداوند میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ يُخَٰدِعُونَ ٱللَّهَ وَهُوَ خَٰدِعُهُمۡ وَإِذَا قَامُوٓاْ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ قَامُواْ كُسَالَىٰ يُرَآءُونَ ٱلنَّاسَ وَلَا يَذۡكُرُونَ ٱللَّهَ إِلَّا قَلِيلٗا ١٤٢ مُّذَبۡذَبِينَ بَيۡنَ ذَٰلِكَ لَآ إِلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ وَلَآ إِلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِۚ وَمَن يُضۡلِلِ ٱللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُۥ سَبِيلٗا ١٤٣﴾ [النساء: ۱۴۲-۱۴۳] .
«بیشک منافقان با خداوند نیرنگ میورزند و او «خداوند هم پاسخ نیرنگشان» تدبیر میکند و چون به نماز برمیخیزند، سست و بی حال به نماز میایستند، جلوه فروشی میکنند و خداوند را جز اندکی یاد نمیکنند، بین این و آن «کفر و ایمان» سرگشتهاند، نه به سوی اینانند و نه به سوی آنان، و هر کس را خداوند بیراه بگذارد برای او هیچ راهی نیابی».
این وصف و وصفی را که خداوند برای اصحاب حضرت پیامبرص بیان فرموده با هم مقایسه کن، میفرماید:
﴿أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ﴾ [الفتح: ۲۹] .
«بر کافران سخت گیر و در میان خود مهربانند آنان را در حال سجود و رکوع میبینی که از خداوند فضل و خشنودی میجویند، نشانه (رستگاری) آنان از اثر سجده در چهرههایشان پیداست، این وصف آنان در تورات است».
چه خوب است که وصفی را امام علیس از صحابهش بیان فرمود، دوباره بخوانی، آنجا که فرمود: «من اصحاب محمدص را دیدهام، اما هیچ کدام از شما را مانند آنان نمیبینم.
سپس در وصفی که خداوند متعال از منافقان بیان فرموده تأمل کن ﴿وَلَا يَذۡكُرُونَ ٱللَّهَ إِلَّا قَلِيلٗا﴾ [النساء: ۱۴۲] .
«خداوند را جز اندکی یاد نمیکنند». و فراموش نکن که قرآن بزرگترین ذکر است و از طریق صحابهش متواتراً برای ما نقل شده، از طریق صحابهای همچون: عمر بن الخطاب، عثمان بن عفان، علی بن ابی طالب، عبدالله ابن مسعود، اُبی بن کعب و زید ابن ثابت، آنگاه فرق میان صحابه و منافقان را کاملاً درک میکنی، چرا چنین نباشد و حال آنکه قرآن بزرگترین و برترین ذکر است.
اگر در این ناقلان قرآن طعن کنیم، در قرآن و تواتر آن نیز طعن میشود، بلکه تمام دین زیر سؤال میرود، و با فهم این مطلب پی میبریم که چرا خداوند ما را به پیروی از مهاجرین و انصار دستور دادهاست، زیرا دین از طریق آنان نقل شده است.
میتوانی حال منافقان را که در رفتن به جهاد عقب گرد و تأخیر میکردند و فقط افراد اندکی از آنان به قصد شایعه پراکنی و یا جمع کردن مال غنیمت به جهاد میرفتند، با صفت مهاجرین که خدا و رسولش را یاری میکنند مقایسه کنی، خداوند در وصف آنان میفرماید: ﴿وَيَنصُرُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَه﴾ [الحشر: ۸] .
نقطهای دیگر نیز که فرق میان آنان را آشکار میسازد، این است که خداوند هنگام ذکر مهاجرین میفرماید: ﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا وَيَنصُرُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾ [الحشر: ۸] .
«آن «فی» خاص بینوایان هجرت کردهای است که از خانههایشان و اموالشان رانده شده اند، از خدا فضل و خشنودی میجویند و خدا ورسولش را یاری میدهند».
پس یکی از صفات آنان این است که خدا و رسولش را یاری میکنند و این نصرت در غزوه بدر، احد، خندق، تبوک و فتوحات دیگر دوران صحابهش، آشکارا تحقق یافت.
اما منافقان به ندرت در جهاد، همراه با رسولاللهص حاضر میشدند همانگونه که خداوند میفرماید: ﴿وَلَوۡ أَرَادُواْ ٱلۡخُرُوجَ لَأَعَدُّواْ لَهُۥ عُدَّةٗ وَلَٰكِن كَرِهَ ٱللَّهُ ٱنۢبِعَاثَهُمۡ فَثَبَّطَهُمۡ وَقِيلَ ٱقۡعُدُواْ مَعَ ٱلۡقَٰعِدِينَ ٤٦ لَوۡ خَرَجُواْ فِيكُم مَّا زَادُوكُمۡ إِلَّا خَبَالٗا وَلَأَوۡضَعُواْ خِلَٰلَكُمۡ يَبۡغُونَكُمُ ٱلۡفِتۡنَةَ وَفِيكُمۡ سَمَّٰعُونَ لَهُمۡۗ وَٱللَّهُ عَلِيمُۢ بِٱلظَّٰلِمِينَ ٤٧﴾ [التوبة: ۴۶-۴۷] .
«و اگر آهنگ بیرون آمدن داشتند حتماً برای آن ساز و برگی فراهم میدیدند ولی خداوند روی کرد آنان «برای رهسپار شدن به جهاد» را خوش نداشت، پس آنان را از حرکت باز داشت و گفته شد به خانه نشینان در خانه بنشینید، اگر همراه با شما بیرون میآمدند در «حق» شما جز فساد نمیافزودند و فتنه جویان در «حق» شما به میان «صفوف» تان میتاختند و در میان شما جاسوسانی دارند خداوند به «حال» ستمکاران داناست».
فرق را مشاهده کردی؟!!.
این آیات در سورۀ توبه است و خداوند متعال در آخر سوره همان دو آیهای را که اندکی قبل ذکر کردم، آورده است، منظورم آیهی: ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ...﴾ [التوبة: ۱۰۰] . و آیهی:
﴿وَمِمَّنۡ حَوۡلَكُم مِّنَ ٱلۡأَعۡرَابِ مُنَٰفِقُونَ...﴾ [التوبة: ۱۰۲] . میباشد.
و چند آیۀ بعد میفرماید: ﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِيِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ مِنۢ بَعۡدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٖ مِّنۡهُمۡ ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡۚ إِنَّهُۥ بِهِمۡ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ ١١٧﴾ [التوبة: ۱۱۷] .
«خداوند بر پیامبر و مهاجران و انصاری که به هنگام تنگ دستی بعد از آن که نزدیک بود دل های گروهی از آنان از کف برود، رحمت آورد. سپس از آنان درگذشت، بی گمان او «نسبت» به آنان رؤوفِمهربان است».
آری خداوند مهاجرین را ستوده که خدا و رسولش رانصرت میکنند. و به این خاطر خلود و جاودانه ماندن در بهشت را حاصل کردند، سپس خداوند در جایی دیگر پس از ذکر مهاجرین و انصار میفرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ ١٠﴾ [الحشر: ۱۰] .
«و آنان که پس از اینان آمدند میگویند: پروردگارا، ما را و آن برادرانمان را در ایمان آوردن از ما پیشی گرفتند، بیامرز و در دلهای ما هیچ کینهای در حق کسانی که ایمان آوردهاند، قرار مده، پروردگارا تویی که بخشندۀ مهربانی».
آری، این است حقیقتی که قرآن با آیاتی کاملاً واضح و آشکار بیانش کرده و فقط از مسلمان این را میطلبد که به ان تدبر کند و بر آن عمل نماید.
اللهم اهدنا للحق ووفقنا إليه ولا تجعل في قلوبنا غلاً للذين آمنو ربنا إنك رئوف رحيم.
شاید شخصی بپرسد: اگر خداوند مهاجرین و انصار را برای خلود و جاودانگی در بهشت مژده داده است، پس چرا آنان را بیم داده، آیا این امر دلیل بر این نیست که امکان دارد آنان به جهنم بروند؟و چرا حضرت پیامبرص در حدیث حوض، خبر دادند که برخی از آنان تغییر مییابند و تبدیل میشوند و از حوض کوثر رانده میشوند؟
پاسخ: صحابهش معصوم نیستند لذا همانند دیگر افراد بشر گاهی از آنان گناهانی سر میزند اما هر گز در شرف و فضل صحبت با پیامبرص و نصرت دین و فتوحات وغیره کسی با آنان برابری نمیکند.
اما این که خداوند آنان را بیم داده و از ارتکاب گناه بر حذر داشته، اشکالی ندارد، زیرا صحابهش معصوم نیستند، و نیز بیم دادن آنان از قبیل این است که «به در بگو تا دیوار بفهمد» همان گونه که خداوند پیامبرش راص را نیز از شرک بیم میدهد و بر حذرش میدارد، میفرماید: ﴿وَلَقَدۡ أُوحِيَ إِلَيۡكَ وَإِلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكَ لَئِنۡ أَشۡرَكۡتَ لَيَحۡبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٦٥﴾ [الزمر: ۶۵] .
«به راستی که به تو و کسانی که پیش از تو بودن وحی کرده شده: اگر شرک آوری، بی گمان عملکرد نابود شود و به یقین از زیان کاران شوی».
و این بدان معنا نیست که امکان دارد پیامبران علیهم السلام نیز، به شرک مبتلا شوند، بلکه هدف بیان شناخت و خطر شرک و تحذیر امت از آن، است.
مثال دیگری این است که خداوند پیامبرشص را از پیروی از منافقان بر حضر داشته و میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ ٱتَّقِ ٱللَّهَ وَلَا تُطِعِ ٱلۡكَٰفِرِينَ وَٱلۡمُنَٰفِقِينَ﴾ [الأحزاب: ۱] .
«ای پیامبر از خدا پروا بدار و از کافران و منافقان اطاعت مکن».
و همچنین این فرمودۀ خداوند متعال:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَكَ﴾ [التحریم: ۱] .
و نیز آیهی: ﴿وَتَخۡشَى ٱلنَّاسَ وَٱللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخۡشَىٰهُ﴾ [الأحزاب: ۳۷] .
و مثالهای دیگر از این قبیل پس این آیهها در مرحلهاول نوعی تربیت و هشدار به امت هستند.
اما سوال دربارۀ حدیث حوض سؤال مشهوری است، اکنون با بیان نکات زیر، به برسی آن میپردازیم.
اولاً: حدیث به گونههای متعددی روایت شده است، مثلا در روایتی چنین آمده: «يَرد علىّ يوم القيامه رهط من أصحابي فيُحلَّون عن الحوض فاقول يا رب أصحابي فيقول انك لا علم لك بما أحد ثوا بعدك إنهم ارتدّوا على أدبارهم القهقري».
«روز قیامت گروهی از اصحابم بر من وارد میشوند، پس آنان از حوض باز داشته میشوند، و میگویم: پروردگارا، اصحاب من هستند، میفرماید: تو نمیدانی که پس از تو چه کردهاند، آنان به قهقرا بازگشتهاند».
در روایتی دیگر آمده: «بينا أنا نائم إذا زمرة حتى إذا عرفتهم خرج رجل من بيني وبينهم فقال هلم فقلت أين؟ قال إلى النار والله قلت وما شأنهم؟ قال إنهم ارتدوا بعدك على أدبارهم القهقرى . ثم إذا زمرة حتى إذا عرفتهم خرج رجل من بيني وينهم فقال هلم قلت أين؟ قال إلى النار والله قلت ما شأنهم ؟ قال إنهم ارتدوا بعدك على أدبارهم القهقرى فلا أراه يخلص منهم إلا مثل همل النعم»[۳۷] .
«در لحظهای که من ایستادهام گروهی نزدیک میشوند همین که آنان را میشناسم مردی میان من و آنان در میآید و میگوید: بشتابید، میپرسم: کجا، میگوید: به جهنم، میگویم: گناهاهشان چیست؟ میگوید: آنان پس از تو به قهقرا باز گشتند، سپس گروهی دیگر نمایان میشود و همین که آنان را میشناسم مردی میان من و آنان در میآید و میگوید: بشتابید، میگویم کجا، میگوید به جهنم، میگویم: گناهشان چیست؟ میگوید: آنان پس از تو به قهقرا بازگشتند، آنگاه میبینم که مانند گلهای گوسفند آنان را جدا میکند و میبرد».
ثانیاً: اگر کسی بگوید که این حدیث عام است امام علی و همچنین مقداد، عمار، مسلمانان و ابوذرش را نیز شامل میشود، چه پاسخی خواهیم داد؟
به او خواهیم گفت که: دلایل زیادی وجود دارد که حدیث حوض شامل مهاجرین و انصار نمیشود، زیرا خداوند آنان را به ورود به بهشت و جاودانه ماندن در آنجا، مژده داده است، بنابراین دلایلی که حضرت علی، مقداد، عمار، سلمان و ابوذرش را از حدیث حوض مستثنا میکند، دیگر مهاجرین و انصار را نیز مستثنا میکند.
لذا ما میگوییم که بدون تردید، این حدیث نزد ما صحیح است، اما هرگز و قطعاً مراد آن، حضرت علیس نیست، زیرا حضرت پیامبرص ایشان را به بهشت مژده دادهاند، و همچنین صحابۀ دیگر از پیشگامان به اسلام مانند: ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه و زبیر، عمار و مقداد و صحابۀ دیگرش که حضرت پیامبرص آنان را به بهشت مژده دادهاند، مراد نیستند.
همچنین امکان ندارد که مراد آن پیشگامان مهاجرین و انصار باشند زیرا خداوند متعال خبر و وعده داده که آنان در باغها و بهشتی که از زیر درختانش جویها جاری است، برای همیشه ماندگار خواهند بود[۳۸] .
همچنین امکان ندارد که مراد، آن ۱۴۰۰ نفری باشند که در زیر درخت با آن حضرتص بیعت نمودند زیرا خداوند متعال اعلام فرموده که از آنان راضی است و هر کسی را که خداوند از او راضی شود دوباره از او ناراض نخواهد شد، زیرا خداوند تنها از کسی راضی میشود که اهل رضایت باشد، خداوند میفرماید: ﴿لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا ١٨﴾ [الفتح: ۱۸] .
آیا هیچ مسلمانی میگوید که، همان هایی را که خداوند به بهشت و ماندگاری در آن مژده داده، مرتدان و ناکسان نیز همانهایند، و یا اینکه هنگامی که خداوند آنان را به بهشت مژده داده، نمیدانسته که در آینده مرتد میشوند؟ پناه بر خدا، خداوند از نادانی، نقایص و عیوب پاک است.
ثالثاً: اما آنچه در حدیث آمده که «إنهم ارتدوا بعدك على أدبارهم». «آنان پس از توبه به عقب برگشتند». و در روایتی دیگر: «لم يزالوا مرتدين على أعقابهم مذ فارقتهم». «از هنگامی که از آنان جدا شدی مرتد بودند».
و در روایتی دیگر: «إِنَّكَ لا تَدْرِي مَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ». «تو نمیدانی که پس از تو چه کردهاند».
پاسخ: آن واضح است، و آن این که، آنهایی که (همچون چهارپایان بی سرپرست) جدا میشوند و میرهند، از میان گروهایی خواهند بود که بر آن حضرتص عرضه میشوند و از میان سایر صحابه نیستند، بدین جهت فرمودند: گروهی و نفرمودند شما.
توضیح مطلب، این که: تعداد صحابهش بسیار زیاد است و آنان سر حوض میروند و از آن آب مینوشند، البته گروههایی از رفتن به حوض منع خواهند شد، زیرا آنان تغییر و تبدیل کردهاند و مجموعۀ کمی از آنان معاف میشوند، و این فضل خداوند است.
حضرت پیامبرص فرمودند: در لحظهای که من ایستادهام گروهی میآیند... و نفرمود: اصحاب من میآیند. و این تعبیر دلالت میکند که تعداد این گروها در مقایسه با مجموع صحابهش بسیار اندک است، لهذا این حدیث شامل بقیه صحابه، نمیشود، بلکه آنان از نخستین کسانی خواهند بود که سر حوض میروند و از آن آب مینوشند.
مثالش مانند این است که مدیر مدرسهای که در آن ۳۰۰۰ دانش آموز تحصیل میکند، بگویید: مجموعهای از دانش آموزان که نظم را بههم زدهاند، بر من عرضه شدند، آنان را تنبیه کردم، جز مجموعه کوچکی که بنا بردلائلی آنان را معاف کردم، هر کسی که این سخن را بشنود، میداند که دانش آموزانی که بر مدیر مدرسه عرضهشدهاند در مقایسه با کل دانش آموزان مدرسه، ناچیز و غیر قابل ذکر، هستند.
برادر گرامی، حدیث را دوباره بخوان و در آن بیندیش.
رابعاً: در این باره که منظور از آنانی که از حوض رانده میشوند چه کسانی هستند، چندین نظریه وجود دارد، البته با توجه به عدم تعیین نامهای آن افراد، و تنها خداوند در این باره قضاوت میکند و بس.
۱- برخی از علما میگویند: لفظ صحابی از نظر لغوی منافق را نیز شامل میشود و احتمال دارد که مراد حضرت پیامبرص منافقانی باشند که آنان را نشناخته و یا نفاقشان برای ایشان آشکار نبوده است، اگر چه اغلب آنان را با صفاتی که خداوند برای منافقان ذکر کرده، میشناختند به دلیل این که هنگامی که سر کردۀ منافقان، عبدالله بن أبی بن أبی سلول گفت: آیا علیه ما همدست شدهاند، اگر به مدینه باز گردیم، عزیزتر فرومایهتر را از مدینه خواهد راند، آنگاه حضرت عمرس گفت: یا رسول اللهص، آیا این مرد پلید (عبدالله بن ابی بن ابی سلول) را نکشیم؟ حضرت پیامبرص فرمودند: «نمیخواهم که مردم پس از من بگویند او (محمدص) اصحاب خود را میکشت».
این حدیث دلالت میکند بر این که لفظ صحابی بر منافق نیز اطلاق میگردد، بنابراین میتوان لفظ صحابی را در حدیث حوض بر منافقین حمل کرد نه بر اصطلاح شرعی صحابی که در قرآن آمده و خداوند آن را به بهشت و ماندگاری در آ ن مژده دادهاست، و به این گونه میتوان روایت را با هم جمع نمود.
۲- برخی دیگر میگویند: مراد آن کسانی هستند که اسلام آوردند و اسلامشان پخته نبود، مانند کسانی که در اطراف جزیره بودند و بعدها مرتد شدند همه میدانیم که بعد از فتح مکه دهها وفد نزد آن حضرتص آمدند و اسلام خود را اعلام فرمودند، و تعداد صحابه در حجه الوداع همراه با پیامبرص بیش از صد هزار نفربود این نظریه مناسبترین نظریههاست.
تو را به خدا، چگونه میشود که مهاجرین و انصار را که قطعاًمیدانیم خداوند آنان را تزکیه نموده و ستوده است، متهم نمود و مرتدانی را که مهاجرین وانصار و دیگر صحابه با آن جهاد کردند رها کرد.
آری چگونه میتوان صحابهای را که خداوند تزکیه نموده متهم ساخت و مرتدانی همچون مسیلمه کذاب، سجاح، طلیحیه بن خویلد، اسود عنسی و امثالهم و آنهایی را که از اینان پیروی کردند و با اینکه پیامبرص را دیده بودند مرتد شدند و بر کفر مردند، رها نمود؟!!.
به این گفتار جالب امام جعفر صادق / تأمل کن که میفرماید: «اصحاب رسول اللهص دوازده هزار نفر بودند، هشت هزار از مدینه و دو هزار از مکه و دو هزار از «طلقاء» و در میان آنان هیچ فردی قدری، مرجی، حروری، معتزلی و خود رأیی دیده نشده است، آنان شب و روز میگریستند و میگفتند: (پروردگارا) ارواح ما را قبض کن پیش از آن که نان خمیر بخوریم»[۳۹] .
میبینیم که امام جعفر صادقس دوازده هزار نفر از صحابه را که اکثرشان از مدینهاند میستاید و گواهی میدهد که آنان تغییر نیافتند و دین خود را بدل نکردند و این گونه از دنیا رفتند، باز هم امروز شیعه میآیند و میگویند: این همه صحابی (جز چند نفر) مرتد شدند و از دین برگشتند!!.
خامساً: فراموش نکن که خداوند خبر میدهد که مهاجرین و انصار را که در غزوۀ تبوک همرکاب آن حضرتص بودند، مغفرت نموده است، میفرماید ﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِيِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ﴾ [التوبة: ۱۱۷] .
این چه افترایی که (شیعه) بر اصحاب رسول الله ص میبندند، همانانی که در ساعه العسره (در جنگ تبوک) از میان ایشان پیروی کردند و بخاطر خداوند از اهل و مال خویش گذشتنند.
چه جنایتی بزرگتر از این که کسی از صحابهش عیبجویی کند، همانانی که خداوند میفرماید که توبهشان را پذیرفته و از آنان خشنود گشته و آنان را به بهشت جاویدان که در آن نهرها جاری است، مژده داده که تا ابد در آن خواهند ماند؟!!.
و این چه مخالفتی است با خداوند که در آیات زیادی صحابهش را تزکیه نموده است؟
آری چه جنایت بزرگی است این که کسی بیاید و آنچه را که رسولاللهص در حدیث حوض تعیین نکرده، تعیین کنند و به ناحق بگوید که مراد آن مهاجرین و انصارند، آنانی که خداوند در موردشان میفرماید: ﴿وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗا﴾ [التوبة: ۱۰۰] .
در مقابل مرتدانی را که در سرزمین یمامه و جایهای دیگر بودند، رها کند؟!!.
خداوند متعال پس از ذکر مهاجرین و انصار میفرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ ١٠﴾ [الحشر: ۱۰] .
[۳۷] رواه البخاري. [۳۸] التوبة: ۱۰۰ [۳۹] الخصال: ۶۴۰، البحار ۲۲/۳۰۵، حدائق الانس:۲۰۰.
برخی برای اثبات اقتدار صحابه از این آیه استدلال میکنند که میفرماید:
﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡ...﴾ [آلعمران: ۱۴۴] .
«محمد پیامبری است و به راستی پیش از وی پیامبرانی گذشتهاند آیا اگر او وفات کند و یا کشته شود از آیین خود برمیگردید»؟.
پاسخ به این اشکال و بیان معنای آیه را در نکات زیر خلاصه میکنم:
اولاً: بدان که این آیه در مورد غزوه احد و سرزنش اصحاب که در پی شایعه وفات پیامبرص از جنگ دست کشیدند و یا از جنگ فرار کردند، نازل شده است.
ثانیاً: هیچ کدام از ابوبکر و عمرش فرار نکردند، گرچه ثابت شده که عمر پس از شایعه از جنگ دست کشیده اما دوباره پس از اعلام صحابه مبنی براین که در راهی که محمد کشته شده، بمیرد، به جنگ ادامه داده است، از آن گذشته، دست کشیدن از جنگ برای چند لحظه چیزی است و فرار از جنگ چیزی دیگر.
با وجود این افرادی که پایدار ماندند و فرار نکردند زیادند، منجمله حضرت ابوبکر س که در عریش (سایهبان) همراه با حضرت پیامبرص بود، و حضرت علی، طلحه و زبیر و دیگرانش، برخی از علما نامهای دوازده صحابی را ذکر کردهاند که فرار نکردهاند[۴۰] غیر از آنانی که در دفاع از آن حضرتص شهید شدند، رضیالله عنهم اجمعین.
همچنین در غزوه حنین ابوبکر، عمر، عثمان، علی و همچنین عباس و دیگرانی نیز همراه با پیامبرص پایدار ماندند و در برخی روایات تعداد مهاجرین و انصاری که فرار نکردند حدود ۸۰ صحابی ذکر شده است[۴۱] .
تعداد هر چه باشد، خداوند اعلام فرموده که کسانی را که از جنگ فرار کردند معاف نموده و توبه آنان را پذیرفته است، بنابر این با وجود چنین اعلامی هرگز طعن و عیب جویی آنان جایز نیست، این مطلب را در نکتۀ چهارم توضیح خواهم داد.
ثالثاً: عقب گرد در این آیه به معنای کفر نیست بلکه به معنای فرار است و در صورت پذیرفتن آن، تنها از آنان معصیتی سرزده و ماصحابه را از گناه معصوم نمیدانیم.
رابعاً: خداوند متعال اعلام فرموده که توبۀ آن دسته از اصحاب را که در جنگ احد فرار کردند، پذیرفته است، زیرا میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ تَوَلَّوۡاْ مِنكُمۡ يَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِ إِنَّمَا ٱسۡتَزَلَّهُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ بِبَعۡضِ مَا كَسَبُواْۖ وَلَقَدۡ عَفَا ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ﴾ [آلعمران: ۱۵۵] .
«کسانی از شما که در روزی که دو گروه به هم رسیدند، روی گرداندند، جز این نیست که شیطان به کیفر بخشی از دستاوردشان، آنان را لغزاند و به راستی خداوند آنان را بخشید».
در جایی دیگر نیز اعلام فرموده که پس از غزوه تبوک توبه آنان را پذیرفته است، میفرماید:
﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِيِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ﴾ [التوبة: ۱۰۰] .
من میخواهم از کسانی که از صحابه عیب جویی و بدگویی میکنند، بپرسم که: آیا عفو خداوند از صحابه برایتان قابل قبول نیست؟!! یا این که شما از خداوند داناترید؟!! و یا این که بخشی از قرآن را میپذیرید و به بخش دیگرش کفر میکنید و ابتدای آیه را قبول میکنید و آخرش را به فراموشی میسپارید و یا از آن چشم میپوشید، با این که در آخر آیه به آنان مژدۀ مغفرت گناهان داده شدهاست؟! آیا... . آیا...
آیا جایز است که به خاطر گناهی که بخشوده شدهاند، آنان را بد بگوییم؟ و یا اینکه باید عفو خداوند را بپذیریم و بنا برآن تشنیع و بد گفتن صحابه حرام باشد؟!!.
پاسخ به این سؤال را به شما خواننده گرامی میسپاریم.
[۴۰] منهاج السنة ۴/۱۶۹. [۴۱] روایت احمد بن حنبل/ نگا: البداية والنهاية، ۴/۳۳۲.
خواننده عزیز: اگر خواسته باشی با زنی ازداواج کنی، و پیش از ازدواج متوجه شدی که آن زن مبتلابه بیماری سرطان است، آیا باز هم به چنین ازدواجی تن میدهی؟
بلکه اگر زن سالم بود، اما میدانستی که پس از ده سال فلج میشود و یا فرزندان عقب مانده و ناقصی به دنیا میآورد با زهم با او ازدواج میکردی؟
نظر شما درباره کسی که این را میداند و باز هم به آن ازدواج تن میدهد، چیست؟
از این گذشته اگر بدانی که آن زن پس از ۱۵ سال مسیحی و یا یهودی میشود و یا اینکه مرتد میشود و هیچ کدام از ادیان آسمانی را نمیپزیرد و یا اینکه منافق خواهد شد و به اسلام تظاهر میکند آن گاه چه تصمیمی خواهی گرفت، آیا راضی میشوی که با چنین زنی ازدواج کنی؟ و آیا کسی که اقدام به چنین ازدواجی بکند میتواند مسلمانی کامل و غیور باشد یا خیر؟
بلکه نظر شما در مورد کسی که نه تنها به این ازدواج تن میدهد بلکه پس از این زن از دین برگردد، بازهم او را به همسری خود بپذیرد چیست؟
واقعاً غمانگیز است که ما چنین چیزی را برای خود نپسندیم اما برای رسول اللهص مناسب بدانیم که با زنی که مرتد و منافق میشود و... و... ازدواج کند و آن هم تا هنگام مرگ او نزد خود نگاه دارد، گویا ما خود از چیزی پاک و منزه میدانیم که حضرت پیامبرص وبلکه خداوند متعال را از آنان پاک نمیدانیم، زیرا خداوند آن چیز رابرای پیامبرشص پسندیده است!!.
میدانیم که در ادیان قبلی جایز بوده که مسلمان با زنی کافر ازدواج کند، مانند حضرت لوط و نوح علیهما السلام ، اما در اسلام این حکم منسوخ شده و ازدواج با زن کافر حرام است و در هیچ صورتی جایز نیست، و ازدواج حضرت نوح و لوط علیهاالسلام با آن دو زن قبل از بعثتشان بوده، یعنی قبل از اینکه زنانشان کافر شوند، بدین خاطر خداوند میفرماید: ﴿فَخَانَتَاهُمَا﴾ اما رسول اللهص پس از گذشت بیش از ده سال از بعثت با حضرت عایشهب ازدواج فرمودند.
بدان هنگامی که علیه یکی از همسران حضرت پیامبرص سخنی میگویی، در واقع قبل از هر چیزی آن حضرتص را به انتخاب چنین همسری متهم میکنی، از این فراتر بلکه خداوند را متهم میکنی که آنچه را که تو برای خود نمیپسندی، او برای پیامبرشص پسندیده است. و بلکه آن حضرتص را متهم میکنی که آن همسر را تا آخر زندگی نگه داشته و هر چه از او سرزده پسندیده است؟!!.
آیا با این وجود، نمیتوانیم بگوییم که: طعن به همسران حضرت پیامبرص و عیب جویی از آنان در واقع طعن به آن حضرتص و عیب جویی از ایشان است؟!!.
خداوند متعال همسران حضرت پیامبرص را بین دو چیز اختیار داد، یا این که آخرت را برگزینند و با آن حضرتص بمانند و یا این که دنیا را برگزینند و از ایشان جدا شوند و همۀ آنان خدا و رسول و سرای آخرت را برگزیدند و حضرت پیامبر ص هیچکدام از آنان را طلاق ندادند، خداوندمیفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيۡنَ أُمَتِّعۡكُنَّ وَأُسَرِّحۡكُنَّ سَرَاحٗا جَمِيلٗا ٢٨ وَإِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَ فَإِنَّ ٱللَّهَ أَعَدَّ لِلۡمُحۡسِنَٰتِ مِنكُنَّ أَجۡرًا عَظِيمٗا ٢٩﴾ [الأحزاب: ۲۸-۲۹] .
«ای پیامبر به زنانت بگو: اگر زندگانی دنیا و تجمل آن را خواسته باشید، پس باید تا به شما بهرهای دهم و به گونهای نیک رهایتان کنم، و اگر خداوند و رسول او و سرای آخرت را خواسته باشید، پس همانا خداوند برای نیکوکارانتان پاداش بزرگ فراهم دیده است».
هر مسلمانی از خود بپرسد که: آیا اختیاری که خداوند به همسران حضرت پیامبرص داده، مبنی بر این که از میان آخرت و همراهی حضرت پیامبرص و یادینا و جدایی از آن حضرتص یکی را انتخاب کنید، بیهوده بوده یا خیر؟ و آیای مقتضای این تخییر تحقق یافته دست؟ آیا امکان دارد که یکی از آنان دنیا را برگزیده باشد و باز هم با آن حضرتص بماند؟! در این صورت پس فایدۀ چنین تخییری چه خواهد بود؟!!.
پاسخ آشکار است و آن این که تخییری بی فایده نبوده بدون تردید، مقتضای آن تحقق یافته است، زیرا آنان آخرت را برگزیدند و آن حضرتص نیز آنان را تا آخر زندگی با خویش نگه داشتند.
این امر بیانگر این است که روایاتی که شیعه روایت میکند و هیچ عقلی آن را نمیپذیرئ، روایاتی بی اساس و ساختگیاند و اگر آن روایت را بپذیریم، حضرتص را به مخالفت دستور خداوند متهم کردهایم: زیرا میبایست زنی را که دنیا برگزیده، طلاق دهد.
اما گناهی که از آن سر میزند بنا بر مقتضای بشریت است، و از گناهانی که از آن سرزده، توبه نموده اند و بدین خاطر حضرت پیامبرص همۀ آنان را در نکاح خود باقی گذاشتند و فراموش نکنیم که آبرو و ناموس حضرت پیامبرص محفوظ و مصون است.
آیا میان حضرت علی و معاویه دشمنی و خصومتی وجود داشته است؟
اما جنگ حضرت علی با معاویه و طلحه و زبیرش بحثی طولانی است، خداوند متعال میفرماید: ﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِ...﴾ [الحجرات: ۹] .
«و اگر دو گروه از مؤمنان با هم پیکار کنند، بین آن دو گروه آشتی برقرار کنی، آنگاه اگر یکی از آن دو گروه بر دیگری تجاوز کرد، و گروهی که تجاوزگر است تا هنگامی که به حکم خدا برگردد، بجنگید».
و میبینیم که خداوند حتی گروه باغی را مومن نامیده است، همان گونه که از آیه ظاهر است..
بنابراین در این بحث بر اساس آن چه در قرآن آمده سخن خواهم گفت و سپس سخنان حضرت علیس رانقل میکنیم.
واقعیت این است که جنگی که میان آنان اتفاق افتاد به سبب اجتهاد و تأویل در خونخواهی حضرت عثمانس بود، و آنان برادر ایمانی بکدیگر هستند و جنگیدن با یکدیگر آنان را از دایرۀ اسلام خارج نمیکند و شرف صحابی بودنشان را خدشهدار نمیسازد.
هر دو صحابی هستند گرچه حضرت علی از معاویهش افضلتر است و در این امر هیچ تردیدی نیست، زیرا که ایشان از سابقین اولین است و فضایلی دارد که بر کسی پوشیده نیست.
خلاصه کلام این که آنچه در میانشان رخ داد به سبب عداوت و دشمنی نبود، بلکه به سبب اجتهاد در خونخواهی حضرت عثمان رضی الله عنه بود، حضرت علیس میگفت: ابتدا باید همۀ مسلمانان بیعت کنند، سپس قاتلان عثمان را قصاص میکنیم، امّا حضرت معاویهس میگفت: ابتدا باید قاتلان قصاص شوند، آنگاه ما بیعت میکنیم، آری سبب درگیری و جنگ فقط همین بود، خداوند متعال میفرماید:
﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ فَإِن فَآءَتۡ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَا بِٱلۡعَدۡلِ وَأَقۡسِطُوٓاْۖ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ ٩ إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَ أَخَوَيۡكُمۡۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّكُمۡ تُرۡحَمُونَ ١٠﴾ [الحجرات: ۹-۱۰] .
«و اگر دو گروه از مومنان با هم پیکار کنند بین آن دو آشتی برقرار کنید، آنگاه اگر یکی از آن دو گروه بر دیگری تجاوز کرد، با گروهی که تجاوزگر است تا هنگامی که به حکم خدا برگردد بجنگید، پس اگربه عدل برگشت بین آن گروه آشتی برقرار کنید و به داد بکوشید، بی گمان خداوند دادگران را دوست میدارد، جز این نیست که مؤمنان با هم برادرند پس بین دو برادر خود سازش دهید و از خداوند پروا بدارید تا شما مشمول رحمت قرار گیرید».
این، سخنان من نیست بلکه سخنان امام علیس است، هنگامی که جریان جنگ صفین را بیان میکرد، فرمود: بدایت امر این بود که ما و لشکر شام با هم روبرو شدیم، بدیهی است که پروردگار و دعوت ما و آنان در اسلام و در ایمان به خدا و تصدیق رسولاللهص یکی است نه ما از آنان چیزی اضافه داریم و نه آنان از ما، قضیه یکی است،... إلا این که ما و آنان در خون عثمان با هم اختلاف داشتیم، و ما از آن خون پاک هستیم»[۴۲] .
در غیر این صورت آیا معقول است که سیدنا حسین بن علیش از حق خلافت، به نفع دشمن اسلام و مسلمانان آنگونه که برخی تصور میکنند تنازل کند؟!!.
و هنگامی که برخی از هوادارانش او را به خاطر صلح با معاویه ملامت کردند، فرمودند:« بخدا سوگند، معاویه از اینان برایم بهتر است، گمان میکنند که شیعۀ من هستند، اما در پی قتلم بر آمدند، منزلم را غارت کردند و ثروتم را به تاراج بردند، بخدا سوگند، این که از معاویه عهدی بگیرم که بدان وسیله جانم را حفظ کنم و در میان اهل خانوادهام در امان باشم برایم بهتر است از این که اینان مرا بکشند و اهل بیت و خانوادهام ضایع شوند»[۴۳] .
بدون تردید سیدنا حسنس هنگامی که به نفع معاویه تنازل کرد، کاری را انجام داد که برای خودش و امت اسلامی بهتر بود، زیرا حضرت پیامبرص فرمودند: «إِنَّ ابْنِي هَذَا سَيِّدٌ، وَلَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يُصْلِحَ بِهِ بَيْنَ فِئَتَيْنِ عَظِيمَتَينِ مِنَ الْمُسْلِمِينَ».
«همانا این فرزندم آقاست، امیدوارم که خداوند به وسیلۀ او بین دو گروه بزرگ مسلمانان صلح برقرار کند».
همچنان سید نا حسینس نیز کار اصلح را انجام داد آنگاه که در تمام مدت زمامداری حضرت معاویهس صبر نمود و قیام نکرد، تا اینکه یزید به حکومت رسید، آنگاه قیام نمود، و آشکار است که یزید صحابی نیست.
از آنچه ذکر شد کاملاً روشن است که چرا حضرت حسنس به نفع حضرت معاویهس از حق خود ننازل کرد؟ و چرا حضرت حسینس در زمان حضرت معاویهس قیام نکرد، بلکه مطیع و تابع امرش بود، اما هنگامی که یزید به حکومت رسید قیام نمود و با یزید بیعت نکرد؟
بدین جهت امام علیس هیچ کسی از آنان که با وی جنگیدند، مشرک و یا منافق نمیدانست، بلکه میفرمود: «آنان علیه ما شوریدند»[۴۴] .
باری دیگر آیه را بخوان تاببینی که چگونه تعبیر حضرت علیس به بغی (شورش) با آیه قرآن مطابقت و همخوانی دارد، ﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِ﴾ [الحجرات: ۹] .
بلکه حضرت علیس از سب و شتم و لعن منع میکردند ایشان فرمودند: «من نمیپسندم که شما فحاش باشید»[۴۵] . آری مسلمان فحاش و نفرین کننده نیست و بدیهی است که لعن کنندگان روز قیامت شفیع و یا شاهد نخواهند بود.
واقعاً تاسف آور است که شیعه بجای این که به تسبیح و تحمید و تهلیل[۴۶] مشغول باشند، به سب و شتم و لعن مشغولند، لذا من به هر شیعه میگویم: آیا نمیتوانی در این باره به سخنان امام و سیدنا علیس اعتماد کنی و همچون ایشان سخن بگویی؟!!.
به روایات زیر که از ائمه نقل شده توجه کن و به آن بیندیش[۴۷] .
قبلاً روایاتی را یاد آور شدم، در حقیقت روایات بسیار زیادی از ایمه وجود دارد و در پایان برای تمام فایده چند روایت دیگر را ذکر میکنم.
در کتاب «كشف الغمة» از علی بن زین العابدین چنین روایت شده که: «گروهی از اهل عراق نزد امام زین العبدین رحمه الله آمدند و دربارۀ ابوبکر، عمر و عثمانش سخنانی گفتند و چون سخنانشان به پایان رسید، امام به آنان فرمود: بگویید ببینیم، آیا شما از مهاجرین اولین هستید که خداوند در موردشان میفرماید:
﴿ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا وَيَنصُرُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ﴾ [الحشر: ۸] .
«آنهایی که از وطن و اموالشان رانده شدند و فضل و رضایت خداوند را میطلبند و خدا و رسولش را یاری میکنند، آنان هستند راستگویان».
گفتند: خیر، فرمود: آیا از آنانی هستند که خداوند در بارهشان میفرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞ﴾ [الحشر: ۹] .
«کسانی که پیش از آنان در دارالاسلام جای گرفتند و ایمان «نیز» در دلشان جای گرفت، کسانی را که به سوی آنان هجرت کنند دوست میدارند و دردلهای خود از آنچه «به مهاجران» دادهاند احساس نیازی نکنند و «دیگران را» بر خود ترجیح میدهند و لو اینکه «خود» نیازمند باشند».
گفتند: خیر، فرمود: شما خود اعتراف کردید که از این دو گروه نیستید و من گواهی میدهم که شما از آنانی هم نیستند که خداوند دربارهشان میفرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾ [الحشر: ۱۰] .
«آنان که پس از اینان آمدند میگویند: پروردگارا، مارا و برادرانمان را که در ایمان آوردن از ماپیشی گرفتند، بیامرزد و در دلهای ما هیچ کینهای در حق کسانی که ایمان آوردهاند، قرار مده».
از نزد من برخیزید، خداوند شما را هلاک کند»[۴۸] .
حضرت پیامبرص تأکید فرمودند که کسی در مورد صحابه بدگویی نکنند هما نگونه که در کتب شیعه روایت شده، ایشان فرمودند: «اذا ذکر اصحابی فأمسکوا»[۴۹] . «در هر گاه ذکر اصحاب به میان آمد (از بدگویی آنان)، باز آیید».
واقعاً چه قدر زیادند آنان که سنگ محبت و عشق امام زین العابدین/ را به سینه میزنند، اما این روایت را به دیوار میکوبند.
اما شیعههای زیدی، پیروان امام زید بن علی بن الحسین/ بر این روایت عمل نمودهاند، لذا آنان سب و بد گفتن صحابه بویژه ابوبکر و عمرش را جایز نمی دانند، گرچه معتقدند که حضرت علیس به خلافت حق دار تر بوده اما از حق خود تنازل کرده و به میل خود با خلفای قبلی بیعت نموده است.
استوار بودن بر پل صراط رابطۀ مستقیمی با محبت صحابه و اهل بیت دارد، امام باقر از نیاکان خود روایت میکند که رسول اللهص فرمودند: «أتبكم على الصراط أشدكم حباً لأهل بيتي ولأصحابي»[۵۰] . «استوارترین شما بر پل صراط کسی است که محبتش با اهل بیت و صحابه شدیدتر باشد».
پس جای تعجب نیست که خداوند آنان را امام گرداند و در روی زمین خلیفه سازد. خداوند متعال میفرماید: ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعۡدِ خَوۡفِهِمۡ أَمۡنٗاۚ يَعۡبُدُونَنِي لَا يُشۡرِكُونَ بِي شَيۡٔٗا﴾ [النور: ۵۵] .
«خداوند به کسانی از شما که ایمان آوردهاند و کارهای شایستهکردهاند، وعده دادهاست که بی شک آنان را در این سرزمین جانشین سازد، چنانکه کسانی را که پیش از آنان بودند جانشین ساخت، و دینشان را که برایشان پسندیده است بر ایشان استوار دارد و برایشان پس از بیمشان ایمنی را جای گزین کند، مرا پرستش میکنند و چیزی را بامن شریک نمیسازند».
خداوند متعال در این آیه مؤمنان را به استخلاف و تمکین دین و امنیت فرا گیر از دشمنان، وعده داده، و آنچه خداوند وعده داده حتماً تحقق مییابد، زیرا امکان ندارد که در وعده خداوند، خلفی صورت گیرد، این وعده در دوران خلفای راشدین که هنگام نزول این آیات حضور داشتند، تحقق یافت، برخی از مفسرین این مطلب را ذکر کردهاند.
حضرت پیامبرص هنگام حفر خندق مژده دادند که امتش کاخهای حیره و مداین کسری و کاخهای سرخ روم را فتح خواهند کرد و فرمودند که این خبر را جبرئیل به وی دادهاند، مسلمانان شادمان شدند و به آن ایمان آوردند، اما منافقان آنان را به باد تمسخر گرفتند، آنگاه این آیه نازل شد: ﴿وَإِذۡ يَقُولُ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ وَٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ مَّا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ إِلَّا غُرُورٗا ١٢﴾ [الأحزاب: ۱۲] [۵۱] .
این حدیث گویای این است که آن صحابهای که جهاد کردند و سرزمین ایران و شام را فتح کردند، از امت حضرت محمدص می باشند، چه رسد به کسانی که این لشکرها را تجهیز میکردند و میفرستادند و آنان ابوبکر، عمر و عثمانش هستند که شرف این فتوحات به آنان میرسد. فراموش نکنیم که یکی از اسباب قتل حضرت عمرش توسط ابو لؤلؤه مجوسی کینۀ ایرانیان به حضرت عمرس میباشد، زیرا او بود که آتش مجوسیان ایرانی را که بیش از هزار سال روشن مانده بود، خاموش کرد.
سپس ببین که چگونه خود را فدا و در هجرت، حضرت پیامبرص را همراهی کرد، حتی ابوجهل اعلام کرد: «هر کس محمد را و یا خبری از او بیاورد صد شتر جایزه دارد، و هر کس پسر ابو قحافه (ابوبکر) را بیاورد و یا از او خبری بدهد، صد شتر جایزه دارد»[۵۲] .
آری جایزهای که ابوجهل برای یافتن حضرت پیامبرص و یار غارش حضرت ابوبکر صدیقس تعیین کرد، برابر بود.
بنابراین تعجبی ندارد که خداوند متعال در قرآن کریم همراهی حضرت ابوبکرس را یاد آوری کند، آنجا که میفرماید: ﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدۡ نَصَرَهُ ٱللَّهُ إِذۡ أَخۡرَجَهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَيۡهِ وَأَيَّدَهُۥ بِجُنُودٖ لَّمۡ تَرَوۡهَا...﴾ [التوبة: ۴۰] .
«اگر او را یاری نکنید، در حقیقت خداوند هنگامی به او یاری کرد که کافران در حالی که یکی از دوتن بود «از مکه» بیرونش کردند، هنگامی که در غار بودند آنگاه که به یار خود گفت: نگران مباش، بی گمان خداوند با ماست. پس خداوند آرامش را بر او نازل کرد و او را با سپاهیانی که آنها را نمیدید، پشتیبانی کرد».
من واقعاً تعجب میکنم از کسانی که به سبب کینهای که با حضرت ابوبکرس دارند، با تأویلات عجیب و غریبی، میکوشند تا این آیه را از معنای ظاهر و آشکارش برگردانند، تا بگویند این آیه بر فضل ابوبکر صدیقس دلالت نمیکند.
میخواهم به برخی از دلالت های این آیه اشاره کنم:
اولاً: چه شرف و افتخار بزرگی است که کسی معیت خاصه خداوند را حاصل کند، معیتی که نشان حفاظت و تأیید و نصرت و توفیق است، در این آیه معیت خاصه خداوند برای حضرت پیامبرص و حضرت ابوبکر صدیقس ثابت شده است، زیرا میفرماید: ﴿إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا﴾.
«آنگاه که به یارش گفت: نگران مباش بی گمان خداوند با ماست».
و نفرمود: «إن الله معي». «خدا همراه من است» بنابراین خداوند معیت خاصهاش را شامل هر دوی آنان فرمود، آری خداوند همراه آنان است نه کافران و تعقیب کنندگانشان، حقا که این افتخار بزرگی است.
هر کس قرآن را بخواند، حقیقت واضح و آشکاری را خواهد یافت و آن این که معیت خاصه هرگز برای هیچ منافق و یا مرتد و کافری وارد نشده است و به این خاطر هنگامی که فرعون به حضرت موسی÷ و همراهانش رسید و همراه موسی÷ کسانی بودند که در آینده مرتد میشدند، خداوند فرمود: ﴿قَالَ أَصۡحَٰبُ مُوسَىٰٓ إِنَّا لَمُدۡرَكُونَ ٦١ قَالَ كَلَّآۖ إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهۡدِينِ ٦٢﴾ [الشعراء: ۶۱-۶۲] .
«یاران موسی گفتند: بیگمان به ما رسیدند «موسی» گفت: هرگز «چنین نیست» البته پروردگارم با من است که به من راه خواهد نمود».
و نفرمود: «إن الله معنا» «خدا همراه ماست» در صورتی که هنگامی که خداوند موسی و هارون علیهما السلام را به سوی فرعون فرستاد، این معیت شامل هر دوی آنان بود، همانگونه که خداوند میفرماید: ﴿قَالَ لَا تَخَافَآۖ إِنَّنِي مَعَكُمَآ أَسۡمَعُ وَأَرَىٰ ٤٦﴾ [طه: ۴۶] . «گفت: نترسید همانا من همراه شما هستم میشنوم و میبینم».
و در آیه غار میفرماید: ﴿إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا﴾ [التوبة: ۴۰] .
«آنگاه که بیارش میگفت: نگران مباش بیشک خداوند با ماست».
ثانیاً: اندوه چیزی طبیعی است، لذا فرشتگان حضرت لوط÷ را از اندوه خوردن نهی کردند، گفتند: ﴿وَقَالُواْ لَا تَخَفۡ وَلَا تَحۡزَنۡ إِنَّا مُنَجُّوكَ وَأَهۡلَكَ إِلَّا ٱمۡرَأَتَكَ كَانَتۡ مِنَ ٱلۡغَٰبِرِينَ﴾ [العنکبوت: ۳۳] .
«گفتند: مترس و نگران مباش که ما نجات دهندگان تو و خانوادهات هستیم مگر زنت».
خداوند خطاب به حضرت پیامبرص میفرماید: ﴿وَلَا يَحۡزُنكَ قَوۡلُهُمۡ﴾ [یونس: ۶۵] .
«گفتار آنان تو را اندوهگبن نکند». پس اندوهناک بودن حضرت ابوبکرس هیچ عیب و ایرادی ندارد، پیش از او، پیامبران علیهم السلام اندوهگین و محزون شدهاند، و اندوه حضرت ابوبکرس به خاطر دین بوده است به این دلیل که خداوند اعلام فرمود که همراه اوست.
ثانیاً: خداوند متعال در ابتدای آیه ضمیر را مفرد آوورد و فرمود: «إلا تنصروه فقد نصره الله» و مناسب این بود که افراد ضمیر ادامه داشته باشد، بدین جهت: ¬﴿فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَيۡهِ﴾ و اما جملۀ بعدی ﴿ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِ...﴾ مانند جملهای توضیحی در اثنای کلام است، از این گذشته لازمۀ معیت خداوند با بنده این است که آرامش و سکینهاش را بر او فرو فرستد، بنابر این نیازی به تثنیه آوردن ضمیر نبود، زیرا مراد حاصل است.
رابعاً: هنگامی که فلانی صاحب و همراه فلانی است، این نشان شدت ملازمت و همراهی است، و از آنجا که ابوبکرس به شدت همراهی و مصاحبت حضرت پیامبرص مشهور بود، خداوند متعال فرمود: ﴿إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِ﴾ بنابراین نیازی به نام بردن نبود، اما همراهی آنی و چند لحضهای در زندان هیچ فضیلتی ندارد و از آن چیزی فهمیده نمیشود، این دو نوع مصاحبت و همراهی خیلی با هم متفاوتند.
در واقع سخن دربارۀ این آیه بسیار است، از خداوند متعال میخواهم که حق را به ما نشان دهد و به پیروی از آن توفیق عنایت کند و باطل را به ما نشان دهد و توفیقمان دهد تا از آن پرهیز کنیم، بی گمان که او بر این کار تواناست.
امام صادق/ با افتخار میگفت: ابوبکر مرا دو بار به دنیا آورده است[۵۳] ، زیرا مادر امام صادق/ ام فروه دختر قاسم ابن ابی بکر میباشد و مادر ام فروه، اسماء دختر عبدالرحمن بن ابی بکرس است. آیا امکان دارد که امام صادق به کسی که شایستگی ندارد، افتخار کند؟
اما استشهاد و استدلال امامان اهل بیت به عملکرد حضرت ابوبکرس بسیار است، چرا چنین نکنند، حال آنکه حضرت ابوبکرس از مهاجرین سابقین اولین است، همانانی که خداوند به پیروی از انان دستور داده است، شیعه روایت کردهاند که عروه بن عبدالله از امام باقر/ در بارۀ آراستن شمشیر به طلا و نقره پرسید، وی در جواب گفت: اشکالی ندارد، ابوبکر صدیقس شمشیرش را زر کوب کرده بود، عروه گفت: میگویید: «صدیق»؟
عروه میگوید: باقر از جاپرید و رو به قبله کرد و گفت: آری صدیق، آری صدیق، آری صدیق، هر کس به او صدیق نگوید، خداوند قولش را در دنیا و آخرت تصدیق نکند( از او نپذیرد)[۵۴] .
نمی دانم اگر امام جواد س شیعههای امروزی را میدید، چه میگفت!!.
یکی از اموری که بر فضیلت حضرت ابوبکرس دلالت میکند، این است که حضرت پیامبرص در روزهای آخر زندگی خویش به وی دستور دادند تا امام صحابه باشد و به آنان نماز جماعت را اقامه کند، امکان ندارد که رسول اللهص ایشان را به امامت صحابه در نماز دستور دهد، مگر این که صلاحیت این کار را داشته باشد، آنچه صدوق از حضرت پیامبرص روایت نموده بر این امر دلالت میکند، میگوید: رسول اللهص فرمودند: هر کس قومی را امامت کند که در میان آنان کسی داناتر از او باشد، کار آنان تا به قیامت روی به پستی خواهد بود[۵۵] .
و چون حضرت پیامبرص در مرض الموت حضرت ابوبکرس را دستور دادند تا امام شود و به مردم نماز بگزارد، این امر بر اعلم بودن حضرت ابوبکر از دیکر صحابهش دلالت میکند و این خود فضیلتی قطعی برای ایشان میباشد.
این بحث را با روایتی از امام صادق که کلینی روایت کرده خاتمه میدهم میگوید: « ابو بصیر از ایشان پرسید:آیادر ماه رمضان قران را در یک شب ختم کنم؟ فرمود: خیر، گفت: در دو شب؟ فرمود: خیر، گفت: و در سه شب؟ امام صادق/ با دست اشاره کرد و فرمود: آری و سپس فرمود: اصحاب محمد قرآن را در یک ماه و یا کمتر میخوانند»[۵۶] .
میبینیم که در این روایت امام صادق/ از عمل صحابه استدلال نموده و این دلالت میکند براین که صحابه نزد امام جعفر صادق منزلت عضیمی داشتند بلکه دلالت میکند بر اینکه آنان اهل و شایستۀ اقتدا و پیروی هستند.
اما رابطه حضرت عمر با حضرت علیش، دریای بی کرانی است و اندکی از ثنا و مدح حضرت علیس را که دربارۀ حضرت عمر فرمودند: ذکر کردم، و در روایتی دیگر که نویسنده نهج البلاغه روایت کرده چنین آمده است که: امام علی به عمر بن خطابش که از وی دربارۀ جهاد با رومیان مشورت خواسته بود، فرمود: اگر خود شخصاً به جنگ دشمن بروی و آسیبی به تو برسد، هیچ چیزی جلو دار دشمن نخواهد بود و مسلمانان مرجعی نخواهند داشت که به آن برگردند، پس مردی با تجربه را به جنگ فرست و افرادی دلاور و خیر اندیش را با او همراه کن، اگر پیروز شود، این همان چیزی است که تو میخواهی و در غیر این صورت تو قوت قلب مردم و مرجع مسلمانان خواهی بود»[۵۷] که بسیار از شیعهها از آن نا آگاهند.
بلکه از این فراتر امام علیس درباره ابوبکر و عمرش میفرماید: «لعمري إن مكانهما في الإسلام لعظيم وإن اعصاب بهما لجرح في الاسلام شديد فرحمهما الله وجزاهما أحسن ماعملا»[۵۸] .
«به جان خودم، منزلت آنان در اسلام عظیم و مصیبت وارده با درگذشت آنان زخم شدیدی در اسلام میباشد، خداوند آنان را رحمت کند و به آنان پاداش اعمال نیکشان را بدهد».
آری امام علیس درباره ابوبکر و عمرش چنین میفرماید، چگونه است آنان که مدعی محبت و عشق امام علیس هستند، به ابوبکر و عمرش بد میگویند و نفرینشان میکنند؟!!.
اگر بخواهیم مناقب آنان رابیان کنیم کتاب قطوری تألیف خواهد شد، من به شیعه توصیه میکنم که ابتدا به قرآن و سپس به این روایت أیمه برگردند و در آن بیندیشند تا نوری را که از آنان مخفی مانده،مشاهده کنند.
[۴۲] نهج البلاغة، شرح محمد عبیده: ۵۴۳، بحار الأنوار: ۳۳/۳۰۷. [۴۳] الاحتجاج، طبرسی ۲/۲۹۰. [۴۴] وسائل الشيعة ۱۱/۶۲، البحار: ۲۰/۱۱۸، الاحتجاج: ۲/۳۱۲، تفسير العياشي: ۲/۲۰،۱۵۱. [۴۵] نهج البلاغة، تحقیق صبحی صالح: ۳۲۳، شرح محمد عبیده: ۳۹۸، شرح ابن ابی الحدید ۱۱/۲۱، البحار: ۳۲/۵۶۱. [۴۶] سبحان الله والحمد لله ولا إله إلا الله گفتن. [۴۷] برای آگاهی بیشتر به کتاب: الامامة إلنض، شیخ فیصل نور و کتاب: ثم أبصرت الحقيقية، شیخ محمد الخضر مراجعه کن. [۴۸] كشف الغمة، ۲/۲۱۹.. [۴۹] نگا: نور الثقلين، ۴/۴۰۷، البحار، ۵۸/۲۷۶-۵۵/۲۷۶. [۵۰] البحار، ۲۷/۱۳۳. نوادر الراوندي، ۱۵الجعفريان، ۱۸۲. [۵۱] تفسیر قمی: ۲/۱۶۷، التبيان: ۸/۳۲۲، جوامع الجامع: ۳/۳۰۶، تفسير البرهان: ۴/۲۹۵، نورالثقلين: ۴/۲۴۳، مجمع البيان: ۴/۵۳۴، كنزالدقايق: ۱۰/۳۵۴، تفسير الميزان: ۱۶/۳۰۲، تقريب القرآن: ۲۱/۱۴۰، من وحي القرآن: ۱۸/۲۹۰، الأمثل: ۱۳/۱۶۹. [۵۲] البحار، ۱۹/۴۰ الـمنتقي في مولود الـمصطفی، في خروجه وخروج ابي بكر إلی الغار. [۵۳] عمدة الطالب،۱۹۵. [۵۴] كشف الغمة، ۲/۳۶۰. [۵۵] علل الشرائع ۲/۳۲۶. [۵۶] کافی۲/۶۱۷. [۵۷] نهج البلاغة، شرح محمد عبده: ۲۴۶،۲۴۷. [۵۸] شرح نهج البلاغة ۱۵/۶۷، وقعة صفين، ۸۸.
برادر عزیز: من از مسلمانان فقط این را میخواهم که به اسلام صحیح و اصیل که حضرت پیامبرص بر آن بودند، برگردند، اما انتساب خشک و خالی و ادعای محض، هیچ سودی نخواهد داشت.
الحمد لله دین اسلام همانند روز روشن کاملاً واضح و آشکار است، در اسلام چیزی وجود ندارد که از اظهار آن حیا کنیم و یا بترسیم، چرا که اسلام دین فطرت و حاکم تمامی ادیان است، وتنها باطل است که اظهار آن باعث شرم و ترس است.
یکی از نعمتهای الهی بر ما این است که این قرآن عظیم را برای ما فرو فرستاده و حفاظت آن را تا قیامت به عهده گرفته است و اصول عقاید واحکام را در آن بیان فرموده تا هنگام اختلاف مرجع ما باشد.
بنابراین اگر میخواهی بدانی که آیا اعتقادات دینی و مذهبی تو درست است یا خیر، بی طرفانه قرآن را تلاوت کن و بنگر که از قرآن چه میفهمی، آیا بر معتقدات خود نص واضح و اشکار مییابی یا خیر؟ همانا خداوند قرآن را با زبان واضح عربی نازل کرده است.
خداوند در قرآن تمامی اصول عقاید را بیان فرموده، همچنین ایمان به خدا و فرشتگان و کتابهای آسمانی و پیامبران و روز قیامت و تقدیر خیر و شر. همانگونه که اصول احکام مانند نماز، زکات و روزه. رابیان فرموده است اما تفصیل این موارد را سنت و احادیث به عهده گرفته است.
راستی آیا در قرآن آیهای که بر امامت دوازده امام پس از حضرت پیامبرص، تصریح کند، مییابی و آیا آیهای را مییابی که بر دعای غیر از الله هنگام شداید و سختیها، تشویق کند ؟ و آیا آیهای مییابی که بر مشروعیت طواف قبور و اضرخه تصریحی داشته باشد و آیا آیهای مییابی که بر سینۀ زنی و یا قمئه زنی تشویق کند آیادر جایی از قرآن آیهای را میبینی که صحابهای را که در بدر، احد و غزوات دیگر جهاد کردند، مذمت کند؟ مگر این که یاد آوری اشتباهی باشد و آن هم با اعلام عفو و مغفرت؟ و آیا... . آیا...؟ پرسشهای زیادی که پاسخ آن را به شما وا میگذارم.
برادر عزیز! من نمی خواهم تو را به چیزی ملزم کنم مگر آن چه که خداوند متعال تو را به آن ملزم کرده است، تنها میخواهم به شما بگویم: قرآن در دسترس توست و روز قیامت محاسبه خواهی شد، پس مواظب باش که برای خود چه چیزی بر میگزینی؟! و برای سوال پاسخی آماده کن.
پروردگارا گواه باش که من ابلاغ کردم.
و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالـمين