بُن بست
تقدیم به تمامی فریب خوردگان نظام ولایت
نویسنده:
علی حسین امیری
در این کتاب، شما داخل یک بن بست قرار میگیرید! تَه این بن بست، دیوار بلند خرافه و تعصب و کینه توزی سر به فلک کشیده است! سعی نکن از آن بالا بروی چون روی دیوار، شیطان نشسته تو را میگیرد و به پشت دیوار که جهنم است پرتاب میکند! اما این سوی بن بست: میتوانی فقط با یک اعتراف کوچک، بازگردی! برادر عزیز من، این سو تولدی دوباره است و حیاتی ابدی با روشنایی قرآن و سنت و خداوند با تمامی فرشته گانش، و یک میلیارد مسلمانان جهان، بروی تو آغوش گشودهاند. برادر! چندان دشوار نیست. اندکی تعقل میخواهد و پا گذاشتن روی هوای نفس! و قبول این باور سخت که عمری به ما دروغ گفتهاند! برخیز ای خواهر و برادر! به جای نوشتن ردیه برخیز و شیطان و انگلستان و صهیونیست را ناامید کن. ما منتظر اتحاد واقعی هستیم نه هفته وحدت نمایشی! برخیز! برخیز! برخیز.....
خوش بود گرمحک تجربهاید به میان
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد
﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا وَيَنصُرُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ٨ وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ٩ وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ١٠﴾ [الحشر: ۸-۱۰].
«(این غنایم نخست) اختصاص به بینوایان مهاجرى دارد که از دیارشان و اموالشان رانده شدند خواستار فضل خدا و خشنودى (او) مىباشند و خدا و پیامبرش را یارى مىکنند اینان همان مردم درست کردارند (۸) و (نیز) کسانى که قبل از (مهاجران) در (مدینه) جاى گرفته و ایمان آوردهاند هر کس را که به سوى آنان کوچ کرده دوست دارند و نسبت به آنچه به ایشان داده شده است در دلهایشان حسدى نمىیابند و هرچند در خودشان احتیاجى (مبرم) باشد آنها را بر خودشان مقدم مىدارند و هر کس از خست نفس خود مصون ماند ایشانند که رستگارانند (۹) و (نیز) کسانى که بعد از آنان (مهاجران و انصار) آمدهاند (و) مىگویند پروردگارا بر ما و بر آن برادرانمان که در ایمان آوردن بر ما پیشى گرفتند ببخشاى و در دلهایمان نسبت به کسانى که ایمان آوردهاند (هیچ گونه) کینهاى مگذار پروردگارا راستى که تو رئوف و مهربانى (۱۰)».
﴿وَمَا يَتَّبِعُ أَكۡثَرُهُمۡ إِلَّا ظَنًّاۚ إِنَّ ٱلظَّنَّ لَا يُغۡنِي مِنَ ٱلۡحَقِّ شَيًۡٔاۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمُۢ بِمَا يَفۡعَلُونَ٣٦﴾ [یونس: ۳۶].
«و بیشترشان جز از گمان پیروى نمىکنند (ولى) گمان به هیچ وجه (آدمى را) از حقیقت بىنیاز نمىگرداند آرى خدا به آنچه مىکنند داناست».
﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَٰٓئِكَ كَانَ عَنۡهُ مَسُۡٔولٗا٣٦﴾ [الإسراء: ۳۶].
«و چیزى را که بدان علم ندارى دنبال مکن زیرا گوش و چشم و قلب همه مورد پرسش واقع خواهند شد».
﴿مِّنَ ٱلَّذِينَ هَادُواْ يُحَرِّفُونَ ٱلۡكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِۦ وَيَقُولُونَ سَمِعۡنَا وَعَصَيۡنَا وَٱسۡمَعۡ غَيۡرَ مُسۡمَعٖ وَرَٰعِنَا لَيَّۢا بِأَلۡسِنَتِهِمۡ وَطَعۡنٗا فِي ٱلدِّينِۚ وَلَوۡ أَنَّهُمۡ قَالُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَا وَٱسۡمَعۡ وَٱنظُرۡنَا لَكَانَ خَيۡرٗا لَّهُمۡ وَأَقۡوَمَ وَلَٰكِن لَّعَنَهُمُ ٱللَّهُ بِكُفۡرِهِمۡ فَلَا يُؤۡمِنُونَ إِلَّا قَلِيلٗا٤٦﴾ [النساء: ۴۶].
«برخى از آنان که یهودىاند کلمات را از جاهاى خود برمىگردانند (تحریف میکنند) و مىگویند شنیدیم و نافرمانى کردیم...»!.
﴿وَمِنۡهُمۡ أُمِّيُّونَ لَا يَعۡلَمُونَ ٱلۡكِتَٰبَ إِلَّآ أَمَانِيَّ وَإِنۡ هُمۡ إِلَّا يَظُنُّونَ٧٨ فَوَيۡلٞ لِّلَّذِينَ يَكۡتُبُونَ ٱلۡكِتَٰبَ بِأَيۡدِيهِمۡ ثُمَّ يَقُولُونَ هَٰذَا مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ لِيَشۡتَرُواْ بِهِۦ ثَمَنٗا قَلِيلٗاۖ فَوَيۡلٞ لَّهُم مِّمَّا كَتَبَتۡ أَيۡدِيهِمۡ وَوَيۡلٞ لَّهُم مِّمَّا يَكۡسِبُونَ٧٩﴾ [البقرة: ۷۸-۷۹].
«و (بعضى) از آنان بىسوادانى هستند که کتاب (خدا) را جز خیالات خامى نمىدانند و فقط گمان مىبرند.
پس واى بر کسانى که کتاب (تحریفشدهاى) با دستهاى خود مىنویسند سپس مىگویند این از جانب خداست تا بدان بهاى ناچیزى به دست آرند پس واى بر ایشان از آنچه دستهایشان نوشته و واى بر ایشان از آنچه (از این راه) به دست مىآورند».
﴿وَمِنۡهُم مَّن يَسۡتَمِعُ إِلَيۡكَۖ وَجَعَلۡنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ أَكِنَّةً أَن يَفۡقَهُوهُ وَفِيٓ ءَاذَانِهِمۡ وَقۡرٗاۚ وَإِن يَرَوۡاْ كُلَّ ءَايَةٖ لَّا يُؤۡمِنُواْ بِهَاۖ حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءُوكَ يُجَٰدِلُونَكَ يَقُولُ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّآ أَسَٰطِيرُ ٱلۡأَوَّلِينَ٢٥ وَهُمۡ يَنهَوۡنَ عَنۡهُ وَيَنَۡٔوۡنَ عَنۡهُۖ وَإِن يُهۡلِكُونَ إِلَّآ أَنفُسَهُمۡ وَمَا يَشۡعُرُونَ٢٦ وَلَوۡ تَرَىٰٓ إِذۡ وُقِفُواْ عَلَى ٱلنَّارِ فَقَالُواْ يَٰلَيۡتَنَا نُرَدُّ وَلَا نُكَذِّبَ بَِٔايَٰتِ رَبِّنَا وَنَكُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ٢٧﴾ [الأنعام: ۲۵-۲۷].
«و برخى از آنان به تو گوش فرا مىدهند (ولى) ما بر دلهایشان پردهها افکندهایم تا آن را نفهمند و در گوشهایشان سنگینى (قرار دادهایم) و اگر هر معجزهاى را ببینند به آن ایمان نمىآورند تا آنجا که وقتى نزد تو مىآیند و با تو جدال مىکنند کسانى که کفر ورزیدند مىگویند این (کتاب) چیزى جز افسانههاى پیشینیان نیست (۲۵) و آنان (مردم را) از آن باز مىدارند و (خود نیز) از آن دورى مىکنند (ولى) جز خویشتن را به هلاکت نمىافکنند و نمىدانند (۲۶) و اى کاش (منکران را) هنگامى که بر آتش عرضه مىشوند مىدیدى که مىگویند کاش بازگردانده مىشدیم و (دیگر) آیات پروردگارمان را تکذیب نمىکردیم و از مؤمنان مىشدیم (۲۷)».
﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبًا﴾ [الأنعام: ۲۱].
«و کیست ظالمتر از آنکه بر خداوند دروغ میبندد..».
(از اینکه با آیات الهی، باعث سردرد بعضیها شدهام از آنها معذرت خواهی میکنم زیرا این برادران بیشتر به مفاتیح و زیارت و قصه و احادیث جعلی علاقه مندند چون به مذاقشان شیرینتر است نه به حق که همیشه به مذاق برخی تلخ بوده است)!.
سلام بر پیامبر اسلام و خاندان پاکش و اصحاب وفادارش.
برادر عزیز آقای جوادی نسب (و سایر کسانی که به قصد نوشتن ردیه کتاب میخوانید نه به قصد فهمیدن حقیقت) آیا میدانی که اجماع علمای اهل سنت و شیعه بر این است که نقل (یعنی احادیث و کتب تاریخی و روایی) ظنی الصدورند (یعنی در خصوص متواترترین آنها ممکن است خلط و تدلیس و جعل صورت گرفته باشد چه برسد به روایات واحد با راویان جعلی یا با انقطاع سند - مانند تواتر ۳۶ میلیونی مبنی بر دیدن عکس خمینی در ماه)! و قرآن، قطعی الصدور است (یعنی هیچ شکی در خصوص اینکه تک تک آیات قرآن از جانب ذات باریتعالی بر قلب پیامبر نازل شده وجود ندارد).
اکنون خواهش میکنم پردههای تعصبات قبیلهای و فرقهای و موروثی را کنار بزنی (که البته بسیار دشوار است) و نه به قصد پاسخ دادن به من، بلکه به قصد پاسخ دادن به وجدان و شعور خودت (که آخوند و راویان جاعل آنرا به بازی گرفته اند) یک بار دیگر در این آیات تامل کن و تو را به خدا برای فهم آن به شعور خودت مراجعه کن نه به آخوند سر محله یا تاویل و توجیه کتب تفسیر و حدیث! یا به سایت آقای قزوینی!.
اگر کسی وجدانی بیدار و آگاه داشته باشد فکر نمیکنم دیگر نیازی به پاسخی بیشتر از این داشته باشد ولی ما به یاری خداوند، پاسخی مبسوط و کامل و عقلی (نه نقلی) به شبهات شما میدهیم و قبل از آن، خدمت شما برادر گرامی باید عرض کنم من ردیه شما را (بر خلاف شما) به قصد پاسخ دادن نخواندم بلکه خواندم تا اگر نکتهای جدید و بر حق در آن وجود دارد آنرا قبول و این را نزد همه اعتراف کنم ولی متاسفانه دیدم شبهات همان شبهات همیشگی و تکراری است که بارها جواب آنها داده شده است (زیرا من قبل از موحد شدن، شیعه بوده ام) پس برای آگاهی شما دوست عزیز دانشجو که مطمئنم بالاخره روزی قلبتان به نور توحید روشن خواهد شد پاسخ زیر را تهیه نمودم. ضمناً مژدهای برای شما دارم من نیز مانند شما در خانوادهای شیعه متولد شدهام و از روزی که خرافات شرک آمیز را از سینهام به دور ریختم (که البته بسیار سخت بود و من نمیتوانستم باور کنم که قرنهاست دروغ به خورد ما داده اند) قرآن را بسیار عمیقتر و جذابتر و با لذت و فهم بیشتری میفهمم، شما نیز چنین کن، اگر چنان نشد آن موقع بدان که من، دروغگو و شیاد و منحرفی بیش نیستم! (البته از ته دل و با میل و علاقه و با ایمان واقعی و تعقل و دلیل و منطق، خرافات را دور بریز نه از سر اکراه یا تقلید).
نکته ۱: متاسفانه بدن برخی شیعیان که آخوندها مغز آنها را از خرافات آکنده کردهاند با شنیدن ساز مخالف میلرزد، برای همین برادر عزیز: اگر شیعه را پیروی از علی تعریف کنی یعنی تلاش برای برقراری عدل و مساوات و جستجوی علم و جویای حق بودن و همیاری و اتحاد صمیمانه (و نه نمایشی و از روی خدعه و تقیه) با همه حتی با مخالفین و منتقدین برای پیشرفت اسلام و خوشرویی و تفقه در دین و آیات الهی و... خوب، هم من و هم همه اهل سنت، شیعه هستیم.
نکته ۲: پاسخ حاضر، اولین و آخرین پاسخ من به منتقدین شیعه پیرامون این کتاب است و از این پس، تنها به شرطی حاضر به پاسخگویی به ردیههای جدید شیعه هستم که این ردیه از جانب مراجعی شناخته شده صورت بگیرد، چون از اینگونه ردیهها هر روز در وبلاگ یا سایتی گذاشته خواهد شد و اینجانب فرصت ندارم از صبح تا شام به این و آن پاسخ دهم و اینقدر بیکار نیستم.
ولی چنانچه مراجع شناخته بطور کامل (نه گزینشی و یا درهم و برهم) به این سولات پاسخ دهند، من نیز حاضر به دفاع از کتاب خود هستم. اگر هم متوجه به اشتباه بودن برخی مطالب شدم مطمئن باشید شجاعت اعتراف دارم و اگر این اشتباهات از ۱۰% بیشتر شد، سرخاب و سفیدآب هم میکنم! [۱].
در مورد مراجع شناخته شده لازم به تذکر است که این سخن جناب مکارم شیرازی نیز بوده که گفته بود من تنها با مفتی اعظم عربستان سعودی مناظره میکنم.
در ضمن از حقه بازیهای جدید مراجع شیعی این است که فردی را به عنوان منتقد میگذارند و ممکن است تمامی آن کتاب از سوی خودشان (مثلا قزوینی یا روحانیون مرکز تحقیق) باشد [۲]، ولی برای اینکه پس از پاسخ به او وجهه و مقامش تخریب نگردد، به این روش عمل میکنند و چون هدف ما نشان دادن خرافی بودن و گمراه بودن این اشخاص است، بنابراین تنها با خود ایشان مباحثه میکنیم.
نکته ۳: جناب منتقد عزیز در ابتدا کتاب خود اینگونه نوشتهاند:
از خدای متعال خویش کمک خواستم و شروع کردم برای پاسخ دادن به این سوالات.
در اینجا بود که متوجه شدم با یکی از برادران حزب اللهی طرف هستم، چون ایشان قصد هدایت شدن و خواندن بدون تعصب کتاب مرا نداشته است و از همان ابتدا تنها و فقط برای پاسخگویی اقدام کرده و به راه و روش و مذهبش ذرهای شک نداشته است، دقیقاً همان روش خشکه مقدسی خوارج و زیر بار حق نرفتن و لجاجت، که همگی در علما و مراجع شیعه بخوبی ظهور یافته است و من نیز بارها گفتهام که خوارج امروزی در واقع همین روافض هستند: متعصب، انتخاب گزینشی از آیات الهی، زیر بار حق نرفتن، بازی با کلمات و سفسطه، تعقل نکردن، شک نکردن، دید گنجشکی و هر چه خوبان همه دارند تو تنها داری!.
ولی من در اینجا خطاب به جناب منتقد عزیز میگویم: عزیز دلم من ردیه شما را بدون تعصب و فقط به این خاطر خواندم که چنانچه در جایی اشتباهی داشتهام در صدد رفع آن برآیم و یا اینکه بروم سرخاب کنم.
در تیتر دانلود کتاب نوشته: سرخاب کن یا معذرت خواهی، که در جوابش میگویم: نه سرخاب میکنم و نه معذرت خواهی، بلکه پاسخهای کوبندهتر میدهم!.
در اینجا لازم به تذکر است که ۶۰ الی ۷۰ درصد کتاب ایشان، از احادیثی گزینشی بوده که از کتب اهل سنت جمع آوری کرده و حدود ۱۰ درصد از سوالات کتاب سرخاب و سفیدآب و حدود ۲۰ درصد نیز از نوشتهها و توضیحات منتقد است.
ما در ابتدا کتاب خود آوردیم که پاسخهای عقلی و منطقی و قرآنی و منطبق با شواهد مسلم تاریخی بدهید تا سرخاب کنیم، ولی بیشترین کار ایشان جمع آوری احادیث بوده، همچون استادشان جناب قزوینی که تنها هنرش همین است و فقط همین کار را یاد گرفته است [۳] و شیعه در یک کلام یعنی: مجموعهای از دروغهای کتب اهل سنت.
نکته ۴: من از قبل میدانستم که محققین شیعه میروند به سراغ احادیث و روایات، چون چیز دیگری برای گفتن ندارند و اصلا عقاید شیعه با عقل سازگاری ندارند و برای همین در انتهای کتاب سرخاب و سفیدآب، مبحثی را به نقل (یعنی حدیث) اختصاص دادم تا ایشان را متذکر کنم که بیشتر سوالات ما جنبه عقلی، منطقی، قرآنی و منطبق با شواهد مسلم و متواتر تاریخی را دارد نه اخبار واحد و احادیث ضعیف کتب عامه مسلمین یا اهل سنت، ولی ظاهراً جناب منتقد این قسمت کتاب را نادیده گرفته است.
منتقد در آغاز کتابش نوشته: علی حسین امیری نویسنده اهل سنت و تصور داشته که من سنی هستم و البته من در خانوادهای شیعی متولد شدهام و در میان شیعیان بزرگ شدهام و ۶ سالی است که از عقاید خرافی و اشتباه دست کشیده ام. روی همین قضیه و بخاطر این ذهنیت، منتقد عزیز احادیث فراوانی را از کتب اهل سنت جمع آوری کرده است.
برای خواننده گرامی لازم به تذکر است که بکارگیری این شیوه در برابر کسانی چون علامه برقعی یا استاد طباطبائی یا این حقیر (یا حتی همان اهل سنت)، خیلی مناسب نیست، چون ما هر حدیث ضد قرآنی و ضعیف و مخالف با مسلمات تاریخی و سنت قطعی و متواتر را براحتی رد میکنیم. در واقع شما خیلی نمیتوانید از این حربه در برابر ما استفاده کنید و این حربه را بگذارید برای همان تلویزیون سلام.
بسیاری از احادیث و روایات و مطالب مختلف از قول علمای اسلامی که مورد استناد منتقد قرار گرفتهاند، بر همین منوال هستند و بنابراین از همین ابتدا بسیاری از جوابهای ایشان داده شده است.
لازم به تذکر است که اهل سنت اینقدر شرف داشتند که کتابهای مرا انتشار دهند و حتی در برخی مطالب به ایشان نیز انتقاد داشتهام و البته اهل سنت منطقی هستند، ولی در مملکت امام زمانی شما نمیتوان انتقادی کرد و اصلاً شما با انتقاد مخالفید، شما ملتی مطیع و مقلد میخواهید نه امثال مرا.
جناب منتقد به دوستانش اصرار داشته که ردیه ایشان را همچون کتاب سرخاب و سفیدآب در همه جای اینترنت انتشار دهند تا هرکس این کتاب را خواند، ردیه آنرا نیز بخواند!!.
باید به ایشان بگویم که شما نگران این مسائل نباشید،چون سایتهای شیعه همگی باز هستند و اینکار به نحو احسن انجام میشود و این سایتهای اهل سنت هستند که فیلتر میشوند و چند روزی است که همین سایت عقیده که کتاب سرخاب و سفیدآب را داشت، فیلتر شد. براستی چرا اینقدر از این کتب در وحشت هستید؟ اگر شما بر حق هستید و قادر به جوابگویی و نوشتن ردیه هستید که نباید از این امور بترسید. شما اجازه چاپ این کتب یا کتب علامه برقعی یا کتب اهل سنت را نمیدهید و این است معنی آزادی از گردن به بالای شما!! نظام ولی فقیه و مملکت امام زمانی با بیداری مردم مخالف است، چون بیدار شدن ایشان یعنی پایان حکومت و خرافات و بسته شدن دکانهای.
البته مرا ببخشید که اینگونه سخن گفتم، چون متوجه نبودم که جناب منتقد عزیز ناراحت میشوند و در کتاب خود نوشتهاند که در بین تمامی وعاظ شیعه و سنی، افرادی هستند که دچار افراطهای زیادی هستند و شما نباید گناه مسلمان را به پای اسلام بگذارید.
و البته من هم به حساب شیعه نگذاشتم، بلکه به حساب نائب بر حق امام زمان و امام زمان گذاشتم و لابد اینها از شیعه جدا هستند و ربطی به شیعه ندارند!!!!.
گناه مسلمان را بخاطر این پای اسلام نمیگذارند که دین اسلام بدون نقص است، نه فرقه و مذهبی که سراسر کفر و شرک است و البته چنین فرقهای آخوندی چون مهدی دانشمند تربیت میکند که همه اهل سنت را حرامزاده میداند، بخاطر اینکه طواف نساء ندارند!!!.
لابد ما باید این خرابیها را به حساب اهل سنت بگذاریم یا به حساب مسیحیان تا شما راضی شوید.
نکته ۵: جناب منتقد برخی از سوالات کتاب سرخاب و سفیدآب را گزینش کرده و به نقد آنها پرداخته است و البته سوالات از قسمتها و صفحات مختلفی هستند نه اینکه از ابتدا و بطور کامل سوالات را آورده باشد. در ضمن برخی از سوالات را بطور کامل نیاورده، مثلاً قسمت انتهایی آنرا نیاورده و یا آورده و پاسخی نداده و البته علت آن روشن است، چون پاسخی نداشته. (مثل سوال پیرامون نبودن نام علی یا امامان در قرآن) یا سوالات را به چند بخش به سلیقه خود تقسیم بندی کرده و شروع به جواب دادن نموده که البته در برخی موارد این تقسیم بندیها با اصل سوال تفاوت دارند، یعنی برخی از قسمتهای سوال در تقسیم بندی نیامده است.
منتقد در ابتدای کتاب خود نوشته:
لازم به ذکر است که بسیاری از این سوالات یا سوالاتی بود که هیچ ربطی به مسئله عقاید نداشت. و جالب بود که همین سوالها بارها تکرار میشد.
پاسخ:
ما ادعا نکردیم که همه سوالها از عقاید است، ما فقط پاسخ خواستهایم و البته بطور مثال از سوالاتی که ایشان جواب ندادهاند این بوده که چرا در شهرهای بزرگی چون تهران یا اصفهان اجازه ساخت مسجد به اهل سنت نمیدهید؟
لابد این سوال از نظر ایشان ربطی به عقیده ندارد، ولی من میگویم عدم ساخت مسجد برای اهل سنت بر میگردد به اعتقاد شما پیرامون اصل تولی و تبری و البته این اصل در تمامی شئونات زندگی شما بطور کامل نمایان است، در زیارت عاشورا و کتب علامه مجلسی و این اسرائیل و انگلیس چه سودهایی که از این اعتقاد شما نبردهاند. (تبری با اهل سنت و تولی با مسیحیان و در یک کلام: تشیع صفوی).
در ضمن اجازه ساخت مسجد با ولی امر مسلمین جهان و نائب بر حق امام زمان است که نمیدانم چرا به این جمعیت فراوان مسلمین اهمیتی نمیدهد، لابد اهل سنت را جزو مسلمین نمیداند!!.
قبل از پاسخ دادن به جناب منتقد باز باید یادآور شوم که لازم نیست انبوهی از احادیث و روایات را برای من بیرون بکشید و خود من این احادیث را خواندهام.
من از شما سوالات عقلی و منطقی میپرسم و شما حدیث تحویل من میدهید؟!!.
من با دلایل علمی ثابت کردهام که در غدیر خم در ۱۸ ذی الحجه گرمای شدیدی نبوده است و جواب عقلی هم میخواهم نه چند روایت.
یا همان سوال اول کتاب (که جوابی نداده اید) که چنانچه پس از رحلت نبی اکرمص خفقانی از جانب ابوبکر ایجاد شده، پس این چه خفقانی بوده که زنها در مسجد علیه خلیفه خطبه میخواندهاند؟!! (خطبه فاطمه زهرا).
حالا شما میروید و دهها روایت از کتب مختلف کپی میکنید تا صحت خطبه فاطمه زهرا را به اثبات برسانید.
نکته ۶: برادر عزیز، مهم راه است و هدفی که در انتهای راه وجود دارد. به نظر من راه آن است که به اتحاد واقعی بین مسلمانان و حتی نوع بشر ختم شود، به دوستی و محبت ختم شود، براستی آیا افسانهها و خرافات متعصبانه شما جز به خشم و کینه توزی و نفاق و بد دلی و سیاه دلی و تفرقه و خشم و عزا و خشنودی صهیونیست تا کنون به چیز دیگری ختم شده است؟ به نظام ولایت فقیه و ترور علمای اهل سنت ختم شده است و همینها کافی است که نشان دهد چه کسی بر حق است و چه کسی بر باطل؟! اگر راه شما نتیجه خوبی داشته بگویید تا ما هم بدانیم. آری تنها نتیجهای که میتواند داشته باشد فرو کردن هر چه محکمتر عَلَم سیاست است در قلب دین! و از کیسه دین خوردن و... نهایتاً اگر سودی مادی برایتان ندارد بیهوده خود را جهنمی نکنید!.
نکته ۷: برادر عزیز که برای من احادیث کتب اهل سنت را شاهده آوردهاید از یک نکته غفلت کردهاید ما پاسخ عقلی همین روایات نقلی دروغ را در دل سئوالات خودمان به صورت بسیار موجز داده ایم، شما دوباره همان سئوالها را تکرار کرده اید؟ اگر این احادیث جعلی دروغ وجود نداشت که اصلا دعوایی بین شیعه و سنی نبود! شما ۱۴۰۰ سال است عموما و ۴۰۰ سال است از صفویه به این طرف خصوصا، بر همین روایات ضد و نقیض دروغ با راویان ضعیف، هیاهو و جنجال براه انداختهاید، ما هم از همان کتابها و کتابهای شیعه شاهد آوردهایم که اگر دشمنی بود، علی به آنها دختر نمیداد و مشورت نمیداد، طلب آمرزش نمیکرد و از آنها به نیکی یاد نمیکرد و... ولی شما هر آنچه به ضررتان است را یا با چوب تقیه حراج میکنید یا بهانه مصلحت میآورید و با همین پاسخهای کلامی مبهم بیسر و ته، سعی در فریب دیگران دارید! من نیز با طرح چند سئوال عقلی همین روایات دروغ را به چالش کشیده ام، شما دوباره مانند آن کسی که خودش را به خواب زده از خواب غفلت بیدار نشده و دوباره همان احادیث را برای ما ردیف کردی؟ برادر عزیز اگر کسی با عینک روایت به قرآن نگاه کند و قرآن را روایت زده کند به مرور به دام یکجانبه نگری، فرقه سازی، مسائل سیاسی، تفرقه افکنی، خرافات و نهایتا شرک شده و چون این حالت یک چاشنی دینی و مذهبی با خود به همراه دارد چنان در اعماق روح و جان آن شخص نفوذ میکند که به هیچ وجه نمیتواند خلاف آنرا باور کند و حتی از شنیدن سخن حق متعجب هم میشود!.
نکته ۸: متاسفانه منتقد گرامی از سر و ته سئوالات ما را زده برای همین از دوستان عزیز میخواهم سئوالات مرا با پاسخ ایشان مجدداً منطبق نمایند!.
نکته ۹: پاسخ اصلی به سئوالات مصداقی در قسمت اول نوشته شده و در قسمتهای بعدی به ترتیب شما وارد بحثهای کلیتر و کلانتر و اساسیتر میشوید.
نکته ۱۰: برادر گرامی شما به برخی منابعی اشاره میکنید که صحت آنها بسیار محل تردید محققان است برای نمونه به کتاب الامامه و السیاسه ابن قتیبه دینوری اشاره کرده بودید این کتاب متعلق به دینوری نیست، زیرا:
هیچ یک از نویسندگان شرح حال عبدلله بن مسلم بن قتیبه، در فهرست تصانیف وی نام «کتابالامامة و السیاسة» را ذکر نکردهاند که از آنجمله میتوان به کتابهای ذیل اشاره کرد:
وفیات الاعیان (وفیات الاعیان، ج۳، ص: ۴۲-۴۳، شماره شرح حال: ۳۲۸، دار صادر بیروت) تألیف شمس الدین احمد بن خلکان (متوفی ۶۸۱ هـ.ق).
بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة (، ج۲، ص: ۶۳-۶۴، شماره شرح حال ۱۴۴۴، المکتبة العصریة، تحقیق: محمد ابو الفضل ابراهیم) تألیف جلالالدین، عبدالرحمن سیوطی (متوفی ۹۱۱ هـ.ق).
الوافی بالوفیات (صفدی، الوافی بالوفیات، ج ۱۷، ص: ۶۰۷-۶۰۹، شماره شرح حال: ۵۱۶، دار النشر فراوز شتاینر بفیسبادن، ۱۴۱۱هـ ۱۹۹۱م) تألیف صلاح الدین بن أیبک صفدی (متوفی ۷۶۴ هـ.ق).
تاریخ بغداد (بغدادی، خطیب، تاریخ بغداد، ج ۱۰، ص: ۱۷۰، شماره شرح حال: ۵۳۰۹، المکتبة السلفیة) تألیف ابوبکر، احمد بن علی بغدادی متوفی (۴۶۳هـ.ق).
دکتر یوسف علی طویل، محقق و پژوهشگر کتاب عیون الاخبار در مقدمه کتاب مذکور میگوید: علما در انتساب کتاب الامامة والسیاسة تردید دارند، و دلیلشان آن است که هیچ یک از مؤرخان و نویسندگان مشهور در فهرست تصانیف ابن قتیبه کتاب الامامة والسیاسة را ذکر نکردهاند (ابن قتیبه، عیون الاخبار، مقدمه ص: ۳۳، دار الکتب العلمیة، ۱۴۰۶هـ ۱۹۸۵م).
دوزی DOZY ـ معتقد است که الامامة و السیاسة نه قدیمی است و نه صحیح، زیرا حاوی اشتباهات تاریخی و روایات خیالی و غیرمعقول است.
از این رو انتساب چنین تصنیف ضعیفی به ابن قتیبه ممکن نیست. خاورشناس معروف هاماکر میگوید و دوزی نیز با او موافق است که این کتاب و کتابهای تاریخی امثال آن که جنبه حماسی دارند و در ایام جنگهای صلیبی برای انگیختن حماسه در روح مسلمانان تألیف شدهاند تا آنان را متوجه قهرمانیهای اجدادشان سازند. (ر.ک عنان، محمد عبد الله، تاریخ دولت اسلامی در اندلس، ج ۱، ص: ۲۱، ترجمه: عبد الحمید آیتی، چاپ اول، زمستان ۱۳۶۶، چاپ موسسه کیهان).
مستشرق معروف بروکلمان Brakeman میگوید: کتابالامامة و السیاسیة را به ابن قتیبه نسبت دادهاند. در حالی که دی گوی DEGEIE میگوید: کتاب الامامة و السیاسة در مصر یا در مغرب و در زمان ابن قتیبه تصنیف شده است و قسمتی از آن کتاب از تاریخ ابنحبیب مأخوذ شده است. (تاریخ الادب العربی، ج:۲، ص۲۲۰).
و در دائرة المعارف الاسلامیة نیز آمده است: این کتاب را به ابن قتیبه نسبت دادهاند در حالیکه دی گوی DE GEIE ترجیح میدهد که مصنف آن مردی مصری یا مغربی و معاصر ابن قتیبه بوده است. (الشنتاوی، احمد، زکی خورشید، ابراهیم، دائرة المعارف الاسلامیة (۱/۲۶۲) دار المعرفة بیروت).
و جالبتر از همه آنکه نویسندگان دائرة المعارف بزرگ اسلامی که به کوشش ۲۲۷ نفر از محققان و اساتید بنام کشورمان گردآوریشده است در فهرست تصانیف ابن قتیبه چنین مرقوم میدارند:
کتابهایی که انتسابشان به ابن قتیبه قطعاً یا به احتمال قوی مردود است:
۱- الالفاظ المغربة بالالقاب المعربة، که نسخهای از آن در جامعه القرویین فاس موجود است، (کوکنت، همان ۱۶۲)؛.
۲- الامامة و السیاسة که بارها به چاپ رسیده، از جمله در ۱۹۵۷ م در قاهره و نیز در ۱۹۸۵ م به کوشش طه محمد زینی. (دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج ۴، ص: ۴۵۹، چاپ اول تهران ۱۳۶۹ شمسی).
لذا نمیتوان نظرات متعدد پژوهشگران را بخاطر نقل نام کتاب الامامة و السیاسة؟ درمعجم المطبوعات العربیة و المعربة که یوسف الیانسرکیس (محققان و نویسندگان مقالهی دردانهی کوثر و یورش به خانه وحی نام یوسف الیان سرکیس را اشتباها الیاس سرکیس نقل کرده اند) در آن فهرست کتابهای چاپ شدهی عربی و عجمی را نام برده و دربارهی کتاب مزبور هیچ گونه اظهار نظری نکرده (ر.ک. سرکیس، یوسف الیان، معجم المطوعات العربیة و المعربة، ج۱، ص: ۲۱۲-۲۱۱ مکتبة ثقافة الدینیة) مردود دانست که در آن صورت ما نیز گرفتار احساسات و تعصب شدهایم. و در حقیقت انگیزهی واقعی در تألیف کتابالامامة و السیاسة آن است که محمد عزه دروزه، دانشمند معاصر مصری میگوید:
تأثیر عقاید شیعه هاشمی علوی و عباسی در بیشتر روایات الامامة و السیاسة آشکارا به چشم میخورد. و به احتمال قوی این روایات نتیجه تضاد و رقابتی است که پس از خلفای راشدین میان امویان و هاشمیان پدید آمده است و گرنه فاطمه وعلی ش با ایمان تر، منزّهتر و خردمند از آن بودهاند که بر خلاف مصالح مسلمانان به پا خیزند و عمر بزرگتر وخوددارتر از آن است که به سوزاندن خانه فاطمه ل دست یازد. (دروزه، محمد عزة، تاریخ العرب فی السلام، ص: ۲۱، بیروت المکتبة المصریة).
جالب است که شما برخی از مطالب این کتاب را قبول ندارید و فقط آنجاهایی که با سلایق شما منطبق است را قبول دارید مطالبی مانند افسانه مسخره عشق یزید به ارنب و اینکه امام حسین زودتر او را میگیرد و یزید کینه امام را به دل میگیرد و.. معلوم است نویسنده مجهول این کتاب به افسانه سراییهای عجیب و غریب و محیرالعقول علاقه داشته که جریان حمله به خانه حضرت فاطمه را هم تحت تاثیر اندیشههای غالیان در آن آورده است...
نکته ۱۱: در اینجا توجه شما را به سخنان دکتر بهشتی جلب میکنم. البته متاسفانه ایشان نیز ظاهراً این سخنان را خطاب به دیگران آورده و به قول معروف، کسی یک سوزن به خودش نمیزند و یک جوالدوز به مردم! ولی به هر حال سخنان جالب است:
اینها (لیبرالها و مارکسیستها) قبلا آمدهاند یک مکتب دیگر و یک عقیده دیگر یک فکر دیگر و یک اندیشه دیگر را قبول کردهاند و بعد هم آمدهاند سراغ کتاب و سنت! سراغ آیات و روایات! و بنابر این میبینید برای افکار و آرای از پیش پذیرفته شده اش، پشتوانه و سند از کتاب و سنت میآورد ده تا آیه قرآن میآورد ۳۰ تا حدیث میآورد! اما آیه قرآن و حدیث را تطبیق کرده است بر آراء و اندیشهها و افکار و عقاید بیگانه از اسلام که قبلا انها را پذیرفته است. این هم یک نوع شناخت اسلام است. شناخت اهل رای و قیاس و استحسان! بعضی افراد سراغ قرآن و حدیث نمیآیند تا رنگ قرآن و حدیث بگیرند بلکه قبلا رنگ گرفته هستند! میآیند تا از قرآن و حدیث برای اثبات اسلامیت و حقانیت رنگ از پیش گرفته شده دلیل پیدا کنند. این اسلام اسلام خط امام نیست (اسلام التقاطی است) التقاطی عنی اینکه افرادی به نام اسلام، افکار و اندیشهها و آرای بیگانه از اسلام را بپذیرند و قاطی کنند با اندیشهها و عقاید اسلامی که این خود نوعی بدعت گزاری در دین است یعنی کسانی آرای خودشان را بر دین تحمیل میکنند اندیشههای خود را که از جای دیگر قرض گرفتهاند به اسلام و قرآن و احادیث تحمیل میکنند. یا کسانی که قرآن و حدیث را تفسیر به رای میکنند یعنی آیات و روایات را مطابق رای و گرایش خودشان تفسیر میکنند اینها در حقیقت التقاطی فکر میکنند (آیت الله بهشتی کتاب او به تنهایی یک امت بود. انتشارات بنیاد شهید جلد اول ص ۲۳۸).
نکته ۱۲: سخنم را در این قسمت با این سخنان زیبا از ویل دورانت و ولتر و نیچه به پایان میرسانم: بیشتر استدلالها، خواهشهایی نفسانی هستند که کمی با چاشنی عقل درهم آمیختهاند! ادعا میکنیم که کاخی از اندیشه دور از خواهشهای نفسانی میسازیم ولی در عمل آن دلیلی را بر میگزینیم که ظاهر اغراض شخصی یا قومی ما را بیاراید (لذات فلسفه ویل دورانت ص۲۱).
ولتر در آخرین لحظات عمر خودش در پاسخ کشیشی که از او خواسته بود اعتراف کند کاتولیک است بر میآشوبد و این اعلامیه را منتشر میکند: من در حالی میمیرم که خدا را میپرستم، دوستان خود را دوست دارم و به دشمنان خود کینهای ندارم و از خرافات، بیزار و متنفرم! (همان ص ۲۲۷).
نیچه هنگامی که به طور قطع آماده مرگ شده بود به خواهر اُمُل حزب اللهی خودش چنین گفت: به من قول بده که پس از مرگم فقط دوستانم بر جنازه من حاضر شوند و مردم فضول و کنجکاو دیگری آنجا نباشند. مواظب باش که کشیش یا کس دیگری بر کنار گور من سخنان بیهوده و دروغ نگوید! زیرا در آن هنگام من توانایی دفاع از خویشتن را ندارم! (همان ص۳۶۳).
و اما پاسخ:
- در خصوص اینکه صنعانی شیعه بوده یا سنی؟
برادر عزیز آیا مذهب به اسم است یا به روش و نوع تفکر؟ مثلاً اگر امام صادق یا حضرت علی زنده شوند به شما میگویند شیعه یا غالی؟ در خصوص صنعانی به نظر شما وقتی او با معاویه دشمن بوده باید بگوییم او سنی بوده است؟ (هر گاه در مجلسی نام معاویه میآمد، صنعانی میگفت: مجلس ما را با نام معاویه آلوده نکنید) (منبع: آقای دکتر حسینی قزوینی شبکه ماهوارهای سلام ۷/۳/۸۸ ساعت ۲۳).
در جنگ علی با معاویه به سپاهیان علی میگفتند: شیعه علی و به سپاه معاویه: شیعه معاویه، بنابراین هرکس بر ضد معاویه بوده میشده شیعه علی و آیا فردی سنی مذهب در مورد معاویه چنین سخنی میگوید؟!!.
ذهبی: عبدالرزاق بن همام بن نافع حافظ کبیر عالم یمنی ابوبکر الحمیر صنعانی، شیعه ثقه بوده است (سیر اعلام النبلاء ۹/۵۶۳ شماره ۲۲۰).
عجلی: او یمنی و ثقه بوده است و شیعه (تاریخ الثقات ۳۰۲ شماره ۱۰۰۰).
عبدالله احمد ابن حنبل میگوید از پدرم پرسیدم و به او گفتم: آیا صنعانی شیعه بوده و در شیعهگری افراط میکرده است؟ پس او گفت: من چیزی در این خصوص از او نشنیدم و لیکن او مردی بوده است که خبرهای تعجب آور برای مردم نقل میکرده است! (العلل و معرفه الرجال ۲/۵۹ شماره ۱۵۴۵).
ابن عدی درباره او گفته است: صنعانی نوشتهها و احادیث زیادی دارد و بزرگانی از مسلمین با او مکاتبه داشتهاند و حدیث خطرناک و مشکل داری از او نقل نشده مگر اینکه نسبت تشیع به او دادهاند و او روایاتی دارد در فضائل که احدی از ثقات ما در آن خصوص موافق نیستند! پس این بزرگترین ذمی است که در خصوص روایات احادیث او شده است (الکامل ۵/۱۹۵۲).
(برخی معتقدند شیخ صنعان مورد نظر عطار نیشابوری که مدتی مسیحیمی شود، همین شخص بوده که البته بسیار بعید است).
ضمناً ما در انتهای این تحقیق، فهرست کاملی از رجال شیعه که در مسانید اهل سنت وجود دارند را میآوریم تا دیگر کسی به روایاتی که نام آنها در آن روایات وجود دارد احتجاج نکند، حداکثر ارفاق آن است که بگوییم ما تمامی احادیث ثقات این رجال را قبول داریم مگر احادیثی که در باب فضائل ائمه و یا سب و لعن خلفاء و اصحاب باشد. در هیچ محکمهای نیز قاضی سخن یک نفر شیعه یا منتسب به تشیع را به نفع عقاید خودش قبول نخواهد داشت.
- منتقد عزیز اول از همه و به سرعت رفته به سراغ مسئله زیارت قبور، و این نشان میدهد که مسئله قبور تا چه اندازه نزد ایشان دارای اهمیت است، تنها مشکل شیعیان نبودن گنبد و بارگاه بر روی قبرستان بقیع است و باید هرچه سریعتر اینکار صورت بگیرد تا اسلام از خطر نابودی نجات پیدا کند!!!!.
متاسفانه ایشان از همان ابتدا متوجه سوال ما نشده است.
طبق احادیث متواتر هر آنچه در زمان نبی اکرم ص بوده سنت است و هرآنچه بعداً ایجاد شده بدعت است، علی ÷ میفرماید: «السنة ما سن رسول الله والبدعة ما أحدث بعده» یعنی، «سنت آن است که رسول خدا ص آورده و بدعت چیزی است که پس از رسول خدا ص ایجاد و اضافه شده است».
ما میپرسیم این کار در کجای سنت نبوی یا علوی (یعنی روش عملی ثبت شده متواتر در تاریخ، توسط پیامبر یا حضرت علی) وجود داشته است؟ ساختن قبور در صدر اسلام بوده است یا خیر؟ آیا این روش (یعنی آبادنی قبور بزرگان) بطور متواتر و منطبق با مسلمات تاریخی وجود داشته و جایی ثبت شده است یا خیر؟ فقط یک سند جعلی ضعیف دروغ برای ما بیاورید که نشان دهد روی قبور ساختمان سازی میشده؟!.
مشخص است که اینگونه نبوده و سوال ما نیز همین است که چرا روی قبر حمزه و شهدای بئرمعونه و حضرت خدیجه و ابراهیم فرزند رسول اکرم ص و بسیاری دیگر از این بدعت خبری نیست؟ و اگر سنت بوده (و احادیث مورد اشاره شما صحیح است) روی قبور این بزرگان مهمتر بوده که چنین کاری صورت بگیرد تا قبور دیگرانی که شناخته شده نبودهاند!).
حالا شما دهها حدیث جعلی برای جواز قبرسازی برای ما جمع کن و بیاور.
منتقد عزیز تعظیم قبور را جز شعائر الهی دانسته و چنین نوشته:
نظریه قرآن در بناء بر قبور:
تعمیر و حفظ قبر اولیاء تعظیم شعائر الهی است.
(هر کس شعائر الهی را تعظیم و تکریم کند، آن نشانه تقوی هست)/حج۳۲.
بطور مسلم انبیاء و اولیای الهی از بزرگترین و بارزترین نشانههای دین الهی هستند، که به وسیله آنان گسترش یافته است.
به هر حال با ملاحظه دو چیز تکریم قبور اولیای الهی خدا روشن میشود:
الف: اولیای الهی، به خصوص آنان که در راه گسترش دین جانبازی کردهاند، از شعائر الهی و نشانهای دین خدا هستند.
ب: یکی از راههای تعظیم این گروه، پس از درگذشتشان؛ علاوه بر حفظ آثار و مکتبشان، همان حفظ و تعمیر قبور ایشان میباشد.
پاسخ:
ما نمیدانیم چرا این شعائر مهم که اینقدر نزد شیعیان دارای اهمیت است در قرآن نیامده است؟!.
در سوره حج/۳۲ آمده که هرکس شعائر الهی را تعظیم و تکریم کند نشانه تقوای اوست و نگفته هرکس قبور را تعظیم کند (و مثل ابوجهل و ابولهب برای خدای یکتا قائل به واسطه و شفیع شود)، فردی با تقواست!!!.
بعد هم اولیاء را جزء خود دین دانسته، در صورتیکه ایشان نه اصل دین هستند و نه فرع آن، بلکه تنها تابع دین اسلام هستند و نمیتوانید بگوئید که امام از امامت جداست و امامت همچون نبوت است و مثل نبی و نبوت میماند و بدین طریق امامت را وارد دین کند، چون:
اولاً: این قیاسی مع الفارق و نادرست است.
ثانیاً: به پیامبر صوحی میشده و حتی خود نبی اکرم ص تابع آن بوده و نبوت در واقع همان وحی و دستورات الهی و تشریعی دین اسلام است که هر کس باید تابع آن باشد و البته به امام وحی نمیشود.
ثالثاً: ایمان به نبوت در قرآن بیان شده و شما میبایست ثابت کنید که ایمان به امامت هم وجود دارد.
رابعاً: اگر شما به امامت دعوت میکنید و نه به امام، پس چرا میگوئید که علی میبایست خلیفه میشد؟ و در حقیقت به شخص امام اشاره دارید، پس شما در واقع شخص امام و خلافت الهی او را واجب و اصلی از دین میدانید. براستی آیا هر کسی میتواند به این بهانه بیاید و بدعتی را وارد دین کند و بگوید این از شعائر الهی است؟
بعد هم در مورد اولیاء نوشته: به خصوص آنان که در راه گسترش دین جانبازی کردهاند، از شعائر الهی و نشانهای دین خدا هستند.
باید به ایشان گفت پس چرا نمک به حرامی میکنید و جانبازیها و مجاهدتهای صحابه را به روی مبارکتان نمیآورید؟ البته حواس من نبود که شیعیان نفرت صحابه را به دل دارد و آنها را مرتد، غاصب و ظالم میداند.
بعد هم حفظ و تعمیر قبور اولیاء را یکی از راههای تعظیم ایشان و حفظ مکتبشان دانسته.
حفظ و تعمیر قبور سودی نداشته و ندارد و شما اعمالتان را همچون اولیاء کنید نه اینکه بر سر قبر ایشان بر سر و روی خود بکوبید و ضریح ایشان را بوس کنید.
به یاد داستانی افتادم جوانی بود بسیار احساساتی که مرتب پدر و مادرش را میبوسید و قربان و صدقه آنها میرفت ولی به نصایح آنها توجهی نداشت روزی پدر پیر او با عصبانیت به او گفت: نمیخواهد اینقدر مرا ببوسی و چاپلوسی کنی، اگر راست میگویی کمی هم به حرف من گوش و عمل کن! قربان و صدقه رفتن که کاری ندارد. به قول یک نفر یک تکه زبان است زحمتی ندارد! تو اینکارها را فقط برای روحیه گرفتن خودت و شارژ شدن خودت انجام میدهی!.
برادر عزیز: همین توجه مردم به قبور اولیاء باعث کمرنگ شدن شعائر الهی میشود و باعث میشود که جمعیت مسلمین بجای مساجد به قبرستان بیایند تا گریه و زاری و اعمال بیهوده و یا تفرقه انگیز انجام دهند و چه چیز برای دشمنان اسلام بهتر از این که مسجد این مرکز پرستش خدای یکتا و تجمع مسلمین کم رنگ و خلوت شود و شیعیان میخواهند همین کار را در مکه و مدینه بکنند (فتامل جداً).
بارها شده که در قبرستان بقیع، جنجالی بر پا شده و یا سخنان نامربوطی از جانب شیعیان گفته شده و باعث تفرقه میان شیعه و سنی شدهاند و یا اذهان مردم را نسبت به اهل سنت عربستان خراب کردهاند و همه اینها بخاطر این بوده که مثلاً فلان مرد یا زن احمق میخواسته کمی خاک بردارد یا بخورد!!! این است شعائر الهی که شیعه از آن دم میزند.
منتقد سپس داستان اصحاب کهف را آورده و ادعا نموده که این آیه برای ساخت مسجد در کنار قبور اولیاء است!!!: ﴿وَكَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْيَانًا رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِدًا٢١﴾ [الکهف: ۲۱].
«و بدین گونه (مردم آن دیار را) بر حالشان آگاه ساختیم تا بدانند که وعده خدا راست است و (در فرا رسیدن) قیامت هیچ شکى نیست، هنگامى که میان خود در کارشان با یکدیگر نزاع مىکردند، پس (عدهاى) گفتند بر روى آنها بنیانی بگذاریم، پروردگارشان به (حال) آنان داناتر است (سرانجام) کسانى که بر کارشان غلبه یافتند گفتند حتما بر ایشان مسجد و معبدی بنا خواهیم کرد».
پاسخ:
لازم به تذکر است که درون فضای کوچک غار نمیتوان ساختمان ساخت و عدهای میخواستهاند همچون شیعیان بر روی جنازه اصحاب کهف، بنیان و سازهای کوچک همچون ضریح بسازند و آنها که غلبه داشتند از این کار ممانعت به عمل آوردند و گفتند: آنجا را مسجد (نه امامزاده) و محل عبادت خدای یکتا (نه عبادت اصحاب کهف) میکنیم.
در ضمن در آیه اشاره شده که آنهایی که غلبه داشتند و نگفته آنهایی که بر حق بودند یا بر باطل. من نمیدانم مجوز ساخت قبور در کجای آیه آمده است؟! یا کجای آیه خداوند چنین دستوری را صادر نموده؟! و البته هیچگاه از این آیه چنین بدعتی استخراج نمیشود.
حتی اگر همین مسجد مورد نظر شما میباشد، کدامیک از این امامزادهها و قبور امامان، مسجد هستند؟!! و آیا مردم به نیت مسجد به آنجا میروند؟! آیا نام آنها مسجد است یا امام زاده؟ شما در این محلها دور قبر میچرخید و آنجا ضریح میگذارید و پول میریزید و حاجت میطلبید و نذری میپزید و زن صیغه میکنید و... آیا نام این محل مسجد است یا بتکده؟
لابد مردم به نیت مسجد تا نجف و کربلا و مشهد میروند تا در بمب گذاریها یا تصادفات جادهای بمیرند.
در مسجد که ضریح نداریم و دور قبر نمیگردیم! ضمنا در آیه آمده که بین دو گروه، تنازع و اختلاف پیش آمده و گروهی که غلبه داشته چنین پیشنهادی داده و این ربطی به مجوز قبرسازی ندارد.
تازه مسجد، محلی برای عبادت خداست و چگونه میخواستهاند درون آن غار بنایی بسازند؟!! و البته کنار آنجا مسجدی ساختن ربطی به این گنبد و بارگاهها و ضریحهای شما ندارد که بر روی خود قبور ساخته میشوند.
جالب است که همین آیه ادعای شما را رد میکند، چون خواسته مردم به قبور مردگان توجهی نداشته باشند و تنها به مسجد که محل عبادت خداست معطوف شوند و از بنا بر روی قبور اولیاء جهت تکریم و احترام ایشان جلوگیری شده است، بر خلاف شیعیان که بنا که چه عرض کنم، کاخ و گنبد زرین بر روی قبور امامان خود میسازند و البته به نیت همان مردگان و ستایش و تکریم ایشان به زیارات قبورشان میروند نه به نیت مسجد و عبادت خدا در آنجا به تنهایی، عبادت خداوند در مذهب تشیع با واسطهها و شفیعان است که به اوج خود میرسد!!!.
جالب است که به نظر ما همین آیه مخالف قبر سازی است، زیرا خداوند میفرماید: بین دو گروه منازعه (دعوی) شد، عدهای گفتند روی قبر آنها بنا بسازیم ولی عدهای دیگر گفتند این محل را سجده گاه قرار دهیم. دقت کنید نگفتند ابنوا (بنا کنیم) یا احدثوا (احداث کنیم) بلکه گفتند: نتخذن: یعنی اتخاذ کنیم، زیرا مسجد به معنای مصطلح آن یعنی ساختمان هم میتواند نباشد، شما میتوانید به یک قطعه زمین صاف که در آن خدا عبادت شود بگویید مسجد! مسجد در لغت عرب یعنی: محل سجده. براستی آیا مهندسان شیعه میتوانند روی غاری که داخل کوهای است ساختمانی بنا کنند و مسجد بسازند؟ و چرا اثری از این ساختمان عجیب باقی نمانده است؟ گو اینکه خداوند عمل آنان را تایید نکرده و فرموده عدهای که غلبه با آنها بود گفتند این محل را سجده گاه خداوند قرار دهیم و حتی نفرموده این کار شد یا نشد؟ و البته ساخت همان مسجد در کنار قبور نیز ربطی به عقاید و بدعتهای شما ندارد.
داستان ابوجندل با ابوبصیر که منتقد ذکر کرده نیز همان مسجد را بیان کرده است و البته ما بر روش پیامبر اکرم ص هستیم نه بر روش ابوجندل.
لازم به تذکر است که قبور امامان شیعه محلی برای عبادت خدا نیست بلکه محلی برای مشرک شدن بندگان است، چون به عقیده ما صدا کردن مدعو غیبی در واقع شرک در عبادت خداست و در آیات متعددی تصریح شده که فقط مرا بخوانید و فقط از من یاری بجوئید و از خواندن من دون الله و غیرخدا به شدت نهی شده است، در صورتیکه شیعیان امامان و قبورشان را شفیع و واسطهای بین خود و خدای خود میدانند و امامان را نیز در هرجا همچون خدا صدا میزنند (شرک در صفات الهی) و ورد زبانشان یا علی و یاحسین است.
در ضمن جریان اصحاب کهف از معجزات الهی است که بخاطر حفظ، عبرت و مشخص بودن آن برای مردم بوده است و شما نمیتوانید قبور کسانی دیگر همچون امامان یا امامزادگان را با آن قیاس کنید.
رسول خدا ص میفرمایند: خدا لعنت کند زائرات قبور را. و کسانی که بر قبرها مسجد میسازند. (التاج الجامع الاصول فی احادیث الرسول ۱/۳۸۲).
علمای شیعه در احادیث رسیده از ائمه پیرامون آیه: ﴿وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا١٨﴾ [الجن: ۱۸]. مسجد را محل سجده تفسیر میکنند و همینطور در رابطه با چگونگی و اندازه قطع دست دزد نیز به همین مورد اشاره دارند. پس چرا در اینجا مسجد را ناگهان ساختمان تفسیر میکنید؟! نه محل عبادت؟!، اینجا میخواهید بر میل خود و بر طبق مذهب خویش به سمت قبرسازی و ساختن امامزاده (و نه مسجد) به پیش بروید.
همانطور که گفتم نویسنده در تمامی پاسخهایش، به سراغ موارد مختلف و بیربطی رفته و از جواب دادن صریح و روشن و مرتبط با سوال ما، شانه خالی کرده و آمده دلایل حرمت را بیان کرده و احادیث کتب مختلف را ردیف نموده است.
و این حدیث را آورده که:
نسایى به سند خود از ابن عباس نقل مى کند که رسول خدا ص فرمود: «خدا لعنت کند زنانى که به زیارت قبور مى آیند و کسانى که قبور را مساجد قرار داده و بر آن چراغها روشن مى کنند».
نویسنده مطالبی را برای رد سند ذکر کرده و سپس نظرات مختلف را بدین صورت بیان نموده:
حدیث بر موردى حمل مى شود که منفعت بر آن مترتب نگردد، زیرا تضییع مال است، ولى چراغ روشن کردن بر بالاى قبر براى زیارت صاحب آن قبر، قرائت قرآن، دعا، خواندن نماز و نفع هاى دیگرى که مى تواند زائر در آن جا ببرد، در این موارد نه تنها حرام و مکروه نیست، بلکه رجحان نیز دارد، زیرا از مصادیق تعاون بر برّ و ( (۱)۱. تحذیر المساجد من اتخاذ القبور مساجد، البانى، ص ۴۳ و ۴۴).
تقوا است.
عزیزى در شرح حدیث مى گوید: «مورد حدیث در جایى است که زندهها از چراغها نفع نبرند، ولى اگر نفعى بر آن مترتب شود اشکالى ندارد».
سندى نیز در شرح سنن نسایى مى گوید: «نهى از روشن کردن چراغ به این جهت است که تضییع مال بدون منفعت است و مفاد آن این است: در صورتى که بر آن نفعى مترتب شود از مورد نهى خارج است».
شیخ على ناصف مى گوید: «روشن کردن چراغ بر سر قبور جایز نیست، زیرا ضایع کردن مال است، مگر در صورتى که یکى از زندهها بر سر آن قبور باشد که در این صورت روشن کردن چراغ اشکالى ندارد».
پاسخ:
خلاصه کلام و قلم فرسایی ایشان این است که چراغ و شمع را میتوان برای استفاده مردم، روی قبور گذاشت و تنها از جهت اسراف و بلا استفاده بودن حرمت دارد.
نویسنده اینطور نوشته: این حدیث بر قبور غیر انبیاء و اولیاء حمل مى شود، زیرا قبور آنان را باید با وجوه مختلف تعظیم نمود که از جلمه آنها روشن نمودن چراغ است.
در پاسخ باید عرض کنم که دین امام با ماموم تفاوتی ندارد و هر دو میبایست تابع دین باشند. چطور شما در همین نقد خود، در بخش ارث گذاشتن انبیاء و مسئله فدک، فوری نوشتهاید:
و از طرفى انبیاء و رسولان الهى غیر از منصب نبوت و پیامبرى، در بُعد بشرى مانند سایر انسانها هستند و در مسائلى از قبیل ارث وغیره، با سایر انسآنها فرقى ندارند، خداوند متعال به پیامبر اکرم ص مىفرماید:
﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ١١٠﴾ [الکهف: ۱۱۰].
«بگو اى پیامبر من بشرى همانند شمایم مگر آن که به من وحى مىشود...».
ولی ناگهان در اینجا قبور ایشان را از بقیه جدا میکنید و ظاهراً قبور را جزو قوانین اسلامی حساب نمیکنید و در اینجا خودتان معترف شدهاید که این عمل اسلامی نیست.
در ابتدای همین بخش اولیاء را جزء شعائر الهی دانسته.
ما میپرسیم شعائر الهی برای همه است یا فقط برای خود این شعائر (البته طبق نظر شما که اولیا را جزء دین میدانید).
و ای کاش قبور ائمه شما فقط تفاوتی جزئی داشت، ولی برای همه روشن است که مثلاً قبر امام رضا در مشهد کمی بیشتر از مقداری جزئی با دیگران تفاوت دارد!!!.
ثانیاً: ایجاد چراغ بر سر قبور چه ربطی به طلب حاجت و صدا کردن غیرخدا و توی سر زدن و گریه و زاری دارد؟!!.
هم اکنون در بعضی قبرستانها در ایران حتی لوازم بازی برای کودکان نیز نصب شده. خوب حالا باید چه کار کرد؟ اینها چه دلیلی است بر شرک و خرافات شما و ایجاد گنبد و بارگاه زرین بر روی خود این قبور دارد؟! به هرحال اینها جواب سوالات ما نبوده و نیست.
در ضمن برای حرمت تزئین قبور احادیث فراوانی در کتب شیعه و سنی وجود دارند و این یک حدیث تنها نیست.
جناب منتقد احادیث بسیاری را در کتابش برای اثبات عقایدش گردآوری نموده سوال من این است که: میشود بفرمائید اجتهاد یعنی چه؟
هم شیعه و هم اهل سنت دارای اجتهاد در استخراج احادیث صحیح هستند.
اجتهاد یعنی جدا کردن احادیث ضعیف و صحیح از یکدیگر، طبق علم رجال و علم درایه وغیره...
شما هر حدیثی بیاورید، مطمئن باشید حدیث ضد آن نیز موجود است، پس باید احادیث را بررسی کرد.
ولی ظاهراً شما هر حدیثی که به نفعتان باشد قبول میکنید و هر حدیثی در کتب خودتان بر ضررتان باشد رد میکنید و این روش علمی و تحقیقی نیست.
اگر شما خیلی به حدیث علاقه مند هستید، پس این هم چندین حدیث از کتب شیعه در مورد عدم ساخت قبور.
فراموش نکنید که هر جوابی که شما به این احادیث بدهید ما هم همان جواب را به خود شما میدهیم، اگر بگوئید تمامی اینها ضعیف هستند، پس تمامی احادیث مورد نظر شما نیز ضعیف هستند، اگر بگویید خبر واحد هستند پس احادیث گزینشی شما نیز خبر واحدند وغیره...
۱- مردگان، رفته گان همسایگانی هستند که هر گاه آنان را بخوانند پاسخی نمیدهند و ظلم و ستمی را دفع نمیکنند و متوجه نوحه سرایی و مداحی نمیشوند، اگر در حق ایشان نیکی شود شاد نگردند و اگر قحطی شود نا امید نمیشوند با هم هستند در حالی که تنها هستند و همسایهاند در حالی که از هم دورند به زیارت یکدیگر نمیروند. (نهج البلاغه خطبه۱۱۱).
۲- رفته گان، گورشان خانه هایشان شد و اموالشان به میراث رفت کسی را که بر سر گورشان میآید نمیشناسند و به کسی که برایشان گریه میکند توجهی ندارند و هر کس که ایشان را بخواند جواب نمیدهند. (نهجالبلاغه خطبه ۲۳۵).
۳- حضرت علی پس از خواندن سوره تکاثر میفرماید: عجب مقصد دوری است و چه زیارت غافلانهای اگر (قبور بزرگان) باعث عبرت باشد سزاوارتر از آن است که مایه فخر گردد و اگر با دیده فروتنی به قبر نگاه کنند خردمندانهتر از آن است که آنها را وسیله فخر قرار دهند بیدرنگ که با دیدهای تار به آنها نگاه میکنند و بدین سبب به دریای جهل و نادانی فرو رفتهاند. به اهل قبور جامی نوشاندهاند که قوه گویایشان را به گنگی و شنوایشان را به کری و حرکاتشان را به سکون تبدیل کرده است. (نهجالبلاغه خطبه ۲۲۱).
۴- قبرم را قبله گاه و محل توجه و مسجد قرار ندهید همانا خدای متعال یهود را لعنت نمود زیرا قبور پیامبران خود را مساجد قرار دادهاند. پیامبر اکرم (وسائل الشیعه ج ۲ باب ۶۵ ص ۸۸۷).
۵- پیامبر صاز گچ کاری قبر و نوشتن روی آن نهی فرموده. (مستدرک الوسائل محدث نوری از علامه حلی در کتاب النهایه. مستدرک چاپ سنگی ۱/۱۲۷).
۶- علی فرمود: شنیدم که رسول خدا میفرماید: قبرم را محل رفت و آمد قرار ندهید و قبرهایتان را مساجد خویش قرار ندهید و خانههایتان را محل دفن مردههایتان قرار ندهید. (مستدرک الوسائل ج ۱ باب ۵۵ از ابواب دفن ص ۱۳۲).
۷- موسی ابن جعفر: قبر مرا بیش از چهار انگشت باز از هم بیشتر بالا نبرید. (وسائل الشیعه ج ۲ باب ۳۱ از ابواب دفن ص ۸۵۸).
۸- امام صادق: هرگز ایستاده آب منوش و هیچ قبری را طواف مکن و در آب پاک ادرار مکن. (وسائل الشیعه ج ۱۰ باب ۹۲ سفینه البحار ج۲ ص ۹۹).
۹- حضرت علی ÷: رسول خدا ما را از ذخیره کردن گوشتهای قربانی بیش از سه روز نهی فرمود و... و ما را از زیارت قبور نهی نمود. (مسند امام زید کتاب الحج).
۱۰- پیامبر اکرم: خداوند فرموده: من نزد دلهای شکسته و قبرهای ویرانم.
۱۱- امام صادق: قبر رسول خدا از شن قرمز رنگ است. (وسائل الشیعه ج ۲ باب ۳۷ ص ۸۶۴) پس تا آن زمان قبر رسول الله بنا و زینت و... نشده بوده!.
۱۲- عبدالرزاق صنعانی از قدمای شیعه از ابن طاووس روایت کرده: پیامبر ص از اینکه بر قبر مسلمین بنایی ساخته شود و یا گچ کاری و یا بر روی آن زراعت شود نهی نموده و فرمودند: بهترین قبور شما قبری است که شناخته نشود. (المصنف، ۳/۵۰۶).
۱۳- ذکری: رسول خدا قبر فرزندش ابراهیم را مسطح نمود و قاسم ابن محمد گوید: قبر نبی اکرم و شیخین را در حالی دیدم که مسطح بود و نیز میگوید: قبر مهاجرین و انصار در مدینه منوره مسطح بود. (توحید عبادت سنگلجی انتشارات دانش ص ۱۴۹).
۱۴- امام صادق: قبر مرا از گل غیر خودش گل کاری نکنید (وسائل الشیعه ج ۲ باب ۱۶ از ابواب دفن ص ۸۶۴).
۱۵- حضرت علی ÷: رسول خدا از اینکه بر قبر، خاکی ریخته شود که از خودش نیست نهی فرمود. (مستدرک ج ۱ باب ۳۴ از ابواب دفن ص ۱۲۶).
۱۶- رسول خدا در آخرین لحظات عمر شریف: «اللهم لا تجعل قبری وثنا یعبد»: «خدایا، قبرم را بتی قرار مده که عبادت شود».
۱۷- شهید اول در کتاب ذکری گذاشتن یک قطیفه بر مرقد مطهر نبی اکرم را فاقد دلیل شرعی و ترک این کار را اولی دانست.
ابوعمر عامر ابن شراحیل الکوفی متوفای ۱۰۴ هجری که بیش از ۱۵۰ تن از صحابه رسول خدا را دیده و از آنان حدیث اخذ کرده به قول ابن بطال همواره میگفت: اگر نه این بود که رسول خدا از زیارت قبور نهی فرموده است من قبر پیامبر ص را زیارت میکردم.
۱۸- عبدالرزاق الصنعانی شیعی در کتاب خود المصنف: کسی که قبرها را زیارت کند از ما نیست. (رسول خدا) المصنف ۳/۵۶۹ حدیث ۶۷۰۵).
۱۹- حاکم نیشابوری از عبدالله ابن عمرو ابن عاص روایت میکند: ما با رسول خدا مردی را که مرده بود در قبر گذاشتیم چون برگشتیم و برابر خانه آن میت رسیدیم ناگاه با زنی برخورد کردیم که گمان میکنم رسول خدا او را شناخت. پس فرمود: ای فاطمه، از کجا میآیی؟ آن زن گفت: از نزد خانواده این میت. رسول خدا فرمود: مبادا با ایشان به قبرستان رفته باشی؟ زن گفت: معاذالله که من با ایشان تا قبرستان رفته باشم در حالی که تو در این باب آنچه را که باید تذکر داده ای! رسول خدا فرمود: اگر با ایشان به قبرستان رفته بودی دیگر بهشت را نمیدیدی تا آنگاه که جد پدرت که بت پرست بود را ببینی!.
۲۰- پیامبر ص ما را از زیارت قبور نهی فرمود. (مسند امام زید دار مکتبة الحیاة، ص۲۴۶).
۲۱- رسول خدا ص فرمودند: خدا لعنت کند زائرات قبور را، و کسانی که بر قبرها مسجد میسازند. (التاج الجامع الأصول فی أحادیث الرسول ۱/۳۸۲).
۲۲- رسول خدا: قبرم را محل آمد و شد قرار ندهید. (حدیث متواتر مورد اتفاق).
۲۳- حدیث عطاء ابن یسار از رسول خدا: بار خدایا، قبر مرا بتی قرار مده که پرستیده شود.
۲۴- حضرت صادق: بالای قبر ابراهیم پسر رسول خدا (که در سن ۲ سالگی فوت کرد) شاخه نخل خرمایی بود که چون خشک شد قبر نیز گم شد و دیگر معلوم نشد (حتماً پسر رسول خدا نیز با ابوبکر و عمر دشمن بوده و برای نشان دادن این دشمنی به آیندگان، خواسته است محل قبرش مانند حضرت فاطمه نامعلوم باشد!) (کتاب کافی و کتاب من لایحضر الفقیه).
۲۵- دستور حضرت علی به ابی الهیاج: قبری را باقی مگذار مگر آنکه آن را با خاک یکسان سازی و تندیسی باقی مگذار مگر آنکه خرابش کنی.
۲۶- حضرت علی ÷: هر که قبری را تجدید بنا کند و یا مجسمهای بسازد از اسلام خارج شده است. (من لایحضره الفقیه صدوق و المحاسن برقی و جلد ۱۸ بحارالأنوار و وسایل الشیعة باب ۴۳).
۲۷- جناب حسن مثنی فرزند امام حسن مجتبی گروهی را در نزد قبر پیامبر دید. پس ایشان را از این عمل نهی نمود و فرمود: همانا پیامبر خدا فرمود: قبر مرا عید (محل آمد و شد) مگیرید و خانههایتان را قبرستان نکنید. (المصنف صنعانی و وفاء الوفاء سمهودی ص ۱۳۶۰).
۲۸- در کتاب کافی از ابی القداح روایت شده که امام جعفر صادق فرمود: علی فرمود: رسول خدا مرا به مدینه گسیل داشت برای خرابی گورستانها و شکستن صورتها و فرمود: هیچ تصویری مگذار مگر اینکه آنرا محو کنی و هرچه قبری را مگذار مگر آنکه آنرا با زمین مساوی گردانی.
۲۹- در کتاب تهذیب شیخ طوسی و وسایل الشیعة باب ۴۴ از ابواب دفن آورده: علی ابن جعفر میگوید: از برادرم موسی بن جعفر سئوال کردم: آیا ساختمان روی قبر و نشستن بر روی آن خوب است؟ فرمود: نه ساختمان روی قبر خوب است و نه نشستن بر روی آن، و نه گچ کاری آن و نه گلمالی نمودن آن.
۳۰- در مجالس شیخ صدوق از حضرت امام صادق روایت شده که آن حضرت از اجداد بزرگوارش روایت نموده و گفت: رسول خدا از گچ مالی نمودن قبر و نماز خواندن در آن نهی فرمود.
۳۱- در محاسن برقی از جراح مداینی از ابی عبدالله صادق روایت شده که فرمود: بر قبرها بنا نکنید و سقفهای خانهها را نقاشی نکنید برای اینکه رسول خدا این عمل را مکروه دانست.
۳۲- در وسایل الشیعة باب ۴۴ ابواب دفن از امام صادق روایت شده: رسول خدا نهی فرمودند که بر قبری نمازگزاری شود یا روی آن بنشینند یا بر آن ساختمانی بنا کنند.
۳۳- در معانی الأخبار آمده: پیامبر ص از گچ کاری گورها نهی فرمود.
۳۴- فقه الرضا روایت کرده: علی بهسوی مردم آمد و فرمود: آیا میدانید که رسول خدا کسی را که قبرها را مصلی و جای نمازخواندن قرار دهد لعنت کرده است و کسی که با خدا معبودی دیگر قرار دهد نیز لعنت فرموده یعنی هر دو مشرکند!.
۳۵- در علل الشرایع امام صادق از پدران بزرگوارش نقل نموده: قبر پیامبر ص فقط یک وجب از زمین بالا آمده بود. (وخود پیامبر نیز که فرموده بودند قبر مرا قبله قرار ندهید و مسجد نکنید زیرا خدای تعالی یهود را برای اینکه قبور پیامبران خود را مسجد کرده بودند لعنت فرمود. (احادیث فوق همه از کتب شیعه میباشد و نه از کتب وهابیها و سنیها!).
۳۶- ام سلمه به رسول خدا یادآور شد وقتی که در مهاجرت اول در حبشه بوده معبدی را دیده به نام ماریه و برای نبی اکرم آنچه که در آن از نقش و نگارها و آیینه کاریها دیده بود تعریف کرد حضرت رسول فرمود: اینان گروهی بودند که چون بنده صالح و مرد خوبی در میان ایشان میمرد روی قبر او مسجد میساختند و در آن نقش و نگارها به کار میبردند. این قبیل مردم بدترین خلق خدایند. (التاج الجامع الأصول ج۱ ص ۲۴۳ و ۲۴۴).
پس از آن منتقد برای جواز ساخت مسجد در کنار قبور اولیاء، مطالب و احادیثی را گردآوری کرده و بطور کلی چنین نتیجهگیری نموده است:
در جواب از استدلال به این روایات باید گفت: اوّلاً: فهمیدن مقصود این روایات، متوقف بر دانستن مقصود یهود و نصارا از ساختن مسجد بر قبور اولیاى خود مى باشد، زیرا پیامبر صاز قیام به عملى که یهود و نصارا با قصد خاصى انجام مى دهند نهى کرده است.
با مراجعه به روایات پى مى بریم که یهود و نصارا، قبور اولیاى خود را مسجد و قبله قرار مى دادند و بر روى آن قبور سجده مى کردند. در حقیقت آنان را عبادت مى کردند. لذا پیامبر ص شدیداً با این عمل مقابله کرده و از آن نهى فرموده است.
حال اگر در کنار قبور اولیاى الهى به جهت تبرک، مسجد ساخته شود، تا انسان به برکت آن ولىّ خدا توجه و حضور قلبش بیشتر باشد و از طرفى نیز هیچ قصد تعظیم و تکریمى نسبت به آن ولى در حال نماز نداشته باشد.
پاسخ:
متوجه باشید که منتقد چطور دچار تناقض گویی شده، در ابتدای همین بخش پیرامون سوره کهف آیه۲۱، مسجد را محل و ساختمان آورده ولی در حدیث پیامبر ص منظور خاصی برای سخن پیامبر اسلام قائل شده که یعنی اهل کتاب قبور انبیاء خود را محل سجده و عبادت گرفتهاند و آنرا قبله قرار دادهاند و نهی پیامبر ص از این بابت بوده است و بنابراین میتوان کنار قبور جهت تبرک مسجدی بنا کرد.
لطفاً تکلیف ما را روشن کنید؟ منظور شما از مسجد ساختمان و بنا است یا محل سجده و عبادت و قبله؟
منظور کلی نویسنده همانطور که در سطور بعد از این نیز از قول علامه بدر الدین حوثى آورده، چنین است که قبر را نباید قبله قرار دهیم و واقعاً جای بسی خنده دارد که هنوز چه چیزهایی برای شیعیان مسئله و مشکل است و پس از ۱۴۰۰ سال تلاش علما و مفسرین، باید چه نکاتی را به ایشان متذکر شویم.
بحث ما در اینجا با شیعیان بر سر این موضوع است که خانه کعبه واقع در مسجدالحرام و در شهر مکه همان قبله واقعی مسلمین است نه قبور خود مسلمین و اولیاء ایشان!!!.
باید گفت که خجالت نکشید و قبر را هم قبله کنید، برای شما که موردی ندارد.
لازم به تذکر است که شیعیان قبر را نیز قبله قرار میدهند و مانند کعبه به دور آن طواف میکنند و شعائری جدا برای آداب زیارت نیز دارند و بر خلاف توجیهات خود در اینجا عمل میکنند.
صاحب کتاب مفاتیح الجنان از صفحة ۳۱۱ به بعد به زیارت پرداخته و ۲۸ مورد در آداب زیارت آورده است و در مورد سیزدهم چنین نوشته: در وقت زیارت پشت به قبله و رو به قبر منور کند!!!.
و در صفحه ۳۴۸ گفته: برو تا نزدیک قبر بایستی و رو به قبر و پشت به قبله کن و بگو.... و بعد گوید: پس ضریح را ببوس، پشت به قبله بایست.
از جناب منتقد میپرسیم که آیا در اینجا هم شما مشمول حدیث پیامبر ص نمیشوید؟!.
در ثانی نویسنده چنین نتیجهگری کرده که منظور از احادیث لعنت یهود و نصارا در مورد تعظیم قبور صالحانشان در واقع بخاطر عبادت ایشان بوده.
می شود بفرمائید مثلاً شیعیان در کنار قبور امامان خود چه میکنند؟ مسلم است که همان عبادت در آنجا صورت میگیرد، چون به اتفاق علما دعا عبادت است،رسول خدا فرموده: الدعاء مخ العبادة، یعنی دعا مغز و مخ عبادت است و در روایت دیگر فرموده:الدعاء هو العبادة، یعنی دعا همان عبادت است، و نیز از ائمه نقل شده که: أفضل العبادة الدعاء، یعنی برترین عبادتها دعاست.
و در عبادت و صدا کردن خدای یکتا نمیبایست کسی را شریک نمود، ولی شیعیان همچون بت پرستان دوران جاهلیت آمدهاند و این امامان و قبورشان را واسطه و شفیعی بین خود و خدای خود قرار دادهاند و در دعا آنها را میخوانند و در کنار قبرها دم میگیرند و یاحسین و یا علی میگویند، و بر این عقیدهاند که اینها نزد خدا دارای آبرو و شرافت بسیاری هستند و دعای ما به تنهایی قبول نمیشود، بلکه اینها باید شفیع و واسطه شوند.
پس شما نیز نزد قبور همان عبادت را انجام میدهید و حتی ثواب این عبادت را بالاتر از حج خانه خدا میدانید، پس خدا لعنت کند یهود و نصارا و روافض را که قبور انبیاء و اولیاء خود را مسجد و محل عبادت کردند.
پیامبر ص: بار خدایا قبر مرا بت قرار مده، خدا لعنت کند قومى را که قبور انبیاى خود را مساجد کردند.
بخارى در صحیح خود از پیامبر ص نقل کرده: خدا لعنت کند نصارا و یهود را، زیرا قبور انبیاى خود را مسجد قرار دادند.
حال جناب منتقد میگوید: پیامبر ص از قیام به عملى که یهود و نصارا با قصد خاصى انجام مى دهند، نهى کرده است.
کسانی که به مسجدالنبی میروند، آیا اهل سنت در آنجا در برابر قبر نبی اکرم ص همچون شیعیان برخورد میکنند؟ آیا به آن تمسک میجویند و آنرا بوس میکنند و آنرا تعظیم میکنند و در یک کلام آنرا عبادت میکنند؟ یا تنها خدا را عبادت میکنند؟ کسانی که به مدینه رفتهاند خودشان خوب میدانند و نیازی به توضیح بیشتر نیست.
سپس مطالبی پیرامون استدلال به قاعده سد ذرایع آورده (از ابن قیم جوزیه) که بنابراین ساختن مسجد در کنار قبور اولیاى الهى اگر به قصد شرک نباشد و غالب مردم نیز این نیت را از خواندن نماز در آن مساجد نداشته باشند. اشکالى در ساختن آن مساجد نیست.
پاسخ:
باید گفت به خصوص مردم ایران که به هیچ عنوان زمینههای خرافی شدن و زود باوری در ایشان وجود ندارد!!! و اصلاً به خرافات هندی یا غلو در حق اولیاء توجهی ندارند!!!.
منتقد سپس نوشته: کسى که چاقو مى خرد یا رادیو مى خرد ممکن است کسى از آن سوء استفاده نموده و در راه فساد استفاده کند (و خواسته بگوید بسیاری از معاملات روزمره باطل خواهد شد).
منتقد در واقع اصول عقاید دینی را با چاقو و رادیو و معاملات روزمره قیاس نموده است، در ضمن باید گفت: آری، همان چاقور را نیز به دست احمقان یا آدمکشان نباید داد.
به هر حال این قسمت نیز ربطی به موارد مطرح شده ما ندارد.
سپس سیره مسلمین و اجماع ادعا شده در مورد تعمیر قبور را آورده و قبور پیامبرانی در فلسطین و یعقوب و یوسف و ابراهیم اشاره کرده است.
پاسخ:
باید گفت غلات و دکانداران هر جایی را قبر میدانند و اگر خجالت نمیکشیدند در کره ماه هم امامزادهای میساختند و آیا شما اجماع و سیره مسلمین را قبول دارید؟ پس چرا در جاهای دیگر با آنها مخالفید؟ در اینجا هم بطور گزینشی و دل بخواهی عمل میکنید و اصلاً در هر جا هر چیز به نفعتان باشد فوری به آن میچسبید. از همه گذشته سیره مسلمین از صدر اسلام تا کنون است نه قبل از آن و این قبور مورد استناد شما متعلق به قبل از اسلام است که اهل کتاب روی آنها را ساختهاند و البته شما بر روش و سیرت آنها هستید، همان یهود و نصارایی که قبور پیامبرانشان را تزئین کرده و مسجد قرار دادند.
بسیاری از قبور محلشان نامشخص است و حتی قبوری چون قبر حضرت علی که در برخی تواریخ آمده که قبر مغیره بن شعبه است، چه برسد به قبر پیامبرانی که متعلق به چندین هزار سال قبل هستند.
شما باید ثابت کنید که کدام باستان شناس قبور این پیامبران را تائید کرده است.
در ضمن تعداد پیامبران بسیار زیاد بوده و این تعداد انگشت شمار از قبوری که بر جا مانده در برابر تعداد کل پیامبران هیچ به حساب میآید، در صورتیکه اگر اینها از شعائر الهی و موارد اساسی و مهم بودند لااقل تعدادشان بیشتر بود.
از همه گذشته اثبات وجود این قبور چه ربطی به ساختمان سازی بر روی آنها دارد؟
در مورد کثرت علاقه مردم جهان به این قبور باید گفت که همیشه عدهای برای فریب دادن مردم حضور داشتهاند و همیشه بسیاری از مردم در گمراهی بودهاند، از تعداد زیادی شیعه تندرو و غالی در ایران گرفته تا میلیونها نفر مسیحی و یهودی و هرکاری که همه کردند دلیل بر صحیح بودنش نیست و شاید همه بخواهند بروند به جهنم، شما هم به دنبالشان میروید؟
(طبیعت و هوای نفس بشر بر حب دنیا و رفتن بسوی زینتهاست و معلوم است که در مورد قبور نیز همین کار را میکند).
منتقد سپس نوشته که چطور میتوان ساخت بنا بر قبور را حرام دانست در صورتیکه پیامبر ص در اتاقی که عائشه در آن زندگی میکرده دفن شده و عمر و ابوبکر هم در کنار حضرت دفن شدند.
باید گفت: کسی هم بنایی بر روی قبور پیامبر ص و شیخین نساخت و البته اتاقک عائشه قبل از وجود قبر بوده و حالتی چون اتاق و محل کار و دفتر پیامبر اسلام را داشته است که پس از رحلت در همان محل رحلت دفن شده است و آن چهار دیواری چه ربطی به ضریح و گنبد و بارگاههای شما دارد؟ قبور امامان و امام زادهها اتاق چه کسی بوده است؟! در ضمن روی قبر پیامبر ص و شیخین هیچ عملی (حتی گذاشتن سنگ قبر) صورت نگرفته و از همان خاک خودش بوده است و ضریح نیز نداشته است.
اصلاً دفن پیامبر ص درون این چهار دیواری بوده که جلوی آشکار شدن قبر را گرفته تا مبادا مردم به سمت قبرپرستی روی آورند، مخصوصاً قبری که متعلق به خاتم انبیاء باشد که مورد محبت شدیدی بوده و خطر گمراهی برای ساده لوحان وجود داشته است و برای همین پیامبر ص میگفته خدایا قبرم را بتی قرار مده که پرستش شود و شرایط آن زمان در همان دوره قابل بررسی است، دلیلش حدیث زیر:
- عَنْ عَائِشَةَ ل عَنِ النَّبِيِّ ص قَالَ فِي مَرَضِهِ الَّذِي مَاتَ فِيهِ: «لَعَنَ اللَّهُ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى اتَّخَذُوا قُبُورَ أَنْبِيَائِهِمْ مَسَاجِدَ قَالَتْ: وَلَوْلا ذَلِكَ لأَبْرَزُوا قَبْرَهُ غَيْرَ أَنِّي أَخْشَى أَنْ يُتَّخَذَ مَسْجِدًا». (بخارى:۱۳۳۰).
ترجمه: عایشه ل میگوید: رسول الله ص در بیماری وفات خود، فرمود: «خداوند یهود و نصارا را لعنت کند، آنان قبور انبیای خود را مسجد قرار دادند». عایشه ل میگوید: اگر این احتمال وجود نمینداشت، قبر رسول الله ص را آشکار میکردند (یعنی در حجره قرار نمیدادند). ولی میترسم که مردم آنرا مسجد قرار دهند.
پیامبر ص نیز طبق حدیثی که قبر مرا عید و محل رفت و آمد نگیرید نگران همین موضوع بوده است و حدیث عائشه نیز صحت این موضوع را میرساند و چنانچه قبر پیامبر آشکار میبود، به احتمال بسیار قوی محل رفت و آمد میشد.
امام صادق ÷ فرموده: قبر رسول خدا از شن قرمز رنگ است (وسائل الشیعه ج ۲ باب ۳۷ ص ۸۶۴).
این نشان میدهد که حتی تا آن زمان نیز قبر رسول الله ص بنا و زینتی نداشته است.
ذکری: رسول خدا قبر فرزندش ابراهیم را مسطح نمود و قاسم ابن محمد گوید: قبر نبی اکرم و شیخین را در حالی دیدم که مسطح بود و نیز میگوید قبر مهاجرین و انصار در مدینه منوره مسطح بود (توحید عبادت سنگلجی انتشارات دانش ص ۱۴۹).
شهید اول در کتاب ذکری گذاشتن یک قطیفه بر مرقد مطهر نبی اکرم ص را فاقد دلیل شرعی و ترک این کار را اولی دانست.
در علل الشرایع امام صادق ÷ از پدران بزرگوارش نقل نموده: قبر پیامبر ص فقط یک وجب از زمین بالا آمده بود.
در ضمن عائشه نیز دیواری بین خود و قبر نبی اکرم ص میسازد و بنابراین دیگر اتاق عائشه بصورت قبلی نبوده است و از آن جدا شده است، همینطور صحابه بین مسجد و اتاق دیواری میکشند و همین نشان میدهد که تا چه اندازه بر این امر واقف بودهاند.
منتقد به دفن پیامبر ص زیر سقف اشاره کرده و اینکه ابوبکر گفته هر پیامبرى در هر نقطه اى که فوت کند در همان جا باید به خاک سپرده شود.
در جواب باید گفت که سخن از نهی ساخت بر روی قبور است و تازه هر پیامبری ممکن است در هرجایی فوت کند و آنجا سقفی نیز باشد خوب تکلیف چیست؟ شما از کجای سخن ابوبکر جواز ساخت قبور را استخراج کرده اید؟ در چنین مواقعی تکلیف این است که طبق دستور عمل کرده و آن پیامبر را در همانجا خاک کنیم و سپس دوباره طبق دستور همان پیامبر عمل کرده و با آن قبر و اتاق کاری نداشته باشیم و آنرا بازسازی نکنیم، بطور حتم اتاقهای گلی و ساده در آن موقع به مرور زمان از بین میرفتهاند و همان قبر بصورت عادی باقی میمانده است و همان دستور نهی از قبرسازی نتیجه میداده است و همان حدیث پیامبر ص نیز که قبر مرا عید و محل رفت و آمد نگیرید نیز بر همین مورد مستند است، یعنی با عید نگرفتن و نرفتن دائم بر سر یک قبر، بطور حتم آن قبر چنانچه دارای ساختمانی باشد تخریب میشود (در اثر عدم بازسازی) و این امر پیرامون پیامبران قبلی بسیار صادقتر است، چون مربوط به گذشته بودهاند و چنانچه بر فرض درون اتاقی رحلت کردهاند و همانجا نیز دفن شدهاند، آن اتاق بر اثر عدم رفت و آمد خراب میشده است.
ولی پیامبر اسلام خاتم الانبیاء است و مورد توجه جمع کثیری از مسلمین جهان و قبر او نیز در کنار مسجد بسیار معروف ایشان یعنی مسجدالنبی و همینطور در فاصله کمی تا محراب واقع شده و در ضمن به برکت دولت آل سعود و همکاری مسلمین، ساختمان مسجدالنبی بصورت امروزی و بسیار مدرن برای استفاده میلیونها مسلمان در آمده است و طبیعی است که قبر پیامبر ص در جوار چنین مکانی و با جمع دوستداران دین اسلام و در اثر تجدید بنای مسجد، مشخص و پابرجا مانده است، وگرنه واضح است که چنین چیزی برای پیغمبران قبلی بدینصورت نبوده است و در این مورد قابل قیاس با پیامبر ما نیستند و در کنار قبور ایشان مسجدی چون مسجدالنبی نبوده است.
در ضمن لازم به یادآوری است که اتاقهای گلی و ساده در آن زمان در صورت بازسازی نکردن براحتی از بین میرفتهاند و مانند گنبد و بارگاههای فعلی امامان شیعه نبوده که فقط با بمب قابل تخریب هستند. تازه این سقف و اتاق، قبل از رحلت پیامبر اسلام نیز بودهاند ولی شما شیعیان پس از فوت انبیاء و امامان قصد ساخت قبور ایشان را دارید و روی قبور ایشان را اتاق ساختهاید و اتاق که چه عرض کنم، قصر و بارگاه کلمات مناسبتری هستند. در اسلام اعمال به نیت است و بطور حتم اتاق پیامبر ص و سقفش به منظور گذاشتن روی قبر کسی ساخته نشدهاند، بلکه آنجا محل زندگی پیامبر ص و همسران ایشان بوده است و قیاس این مسائل و استخراج این بدعتها از آن صحیح نیست.
اگر این عقیده شما صحیح بود، پس چرا حضرت علی همان اتاق را به حال خود گذاشت و روی قبر پیامبر (یا دیگران) را بازسازی نکرد؟!!.
منتقد در ادامه چنین آورده:
حال با این سیره قطعى وهابیان چگونه ادعاى اتفاق علماء اسلام بر تحریم قبور را دارند.
پاسخ:
نمیدانم منظور شما برای جواز قبرسازی کدام علما هستند؟ و چنین علمایی جهلا هستند نه علما. این علما همان فریسیان و رهبانانی هستند که مردم را گمراه میکنند و بسوی قبرپرستی و پرستش غیرخدا میکشانند، حالا شما دوست دارید پیرو ایشان باشید به ما ربطی ندارد و اما علمای راستین نیز بر خلاف عقاید شما بودهاند:
امام نووی در شرح مسلم (ج۴، ص/۳۰۱ الی ۳۰۴ ارشاد الساری) آورده است: «قال الشافعي في الأم: ورأيت الأئمة بمكة يأمرون بـهدم ما يبني ويؤيد الـهدم قوله ص «ولا قبرا مشرفا إلا سويته...». امام نووی میفرماید: امام شافعی در کتاب الام فرموده است: در مکه مشاهده نمودم که ائمه دستور دادند بنای روی قبور را ویران نمایند و این عمل را فرمودهی رسول الله ص که فرموده: (ولا قبرا مشرفا إلا سويته) تأیید میکند.
منتقد در انتهای این بخش در مورد صاف کردن قبور مطالبی آورده و منظورش بر این بوده که بر فرض صحت این احادیث، منظور خود قبور بوده است نه ساختمان و بنای روی آنها و چنین نوشته:
در حالیکه سخن ما درباره خود قبر نیست، بلکه بحث درباره بناها و ساختمانى است که روى قبر انجام گرفته است.
پاسخ:
همه میدانند که شما روی خود قبور را نیز سنگهای گرانبها و بزرگی میگذارید و ارتفاع آنرا از سطح زمین بالا میبرید و هرکس به زیارت قبر امام رضا و امامان دیگر رفته باشد این موضوع را مشاهده کرده است، پس این سخن شما بیمورد است. در ثانی واقعاً جای خنده دارد که آیا روی قبور نباید بنایی باشد ولی از آنطرف ضریح و گنبد و بارگاه و ساختمانی بزرگ برایش بلا اشکال باشد، لطیفهای به این بامزه گی شنیده بودید؟ ص مثلاً قبر امام رضا از خاک و صاف باشد و هیچ تزئینی نداشته باشد، ولی در عین حال ضریح و گنبد و بارگاه داشته باشد و کاخ باشد. مثل این است که بگوئیم یک زن موهایش بیرون باشد ولی بقیه بدنش کاملاً پوشیده باشد و این اشکالی ندارد!!!.
منتقد مطالبی نیز در مورد حضرت عائشه نوشته که در اتاقش حالت زائر قبور را داشته و پس از دفن عمر دیوار کشیده برای رو گرفتن از عمر!! و نوشته که این کار عایشه مبناى شرعى نداشته و ندارد و زن باید از مرد نامحرم زنده شرم و حیا کند.
پاسخ:
در مورد اینکه ام المومنین عایشه زنی پرهیزکار بوده شکی نیست و در مورد رو گرفتن او، باید گفت شما که معتقدید بیوت همسران پیامبر ص درب و حتی کلید و قفل داشته است؟ پس کسی نمیتوانسته سر زده وارد شود و اما پس از دفن عمر نیز مسئلهای جداست و شاید دلائل دیگری نیز داشته و چنانچه شما این عمل حضرت عایشه را مبنی بر پرهیزکاری و باحیا بودن او نمیدانید و آنرا بر مبنای شرع نمیدانید و میخواهید به هر طریق که شده اعمال نیک عایشه را خدشه دار و کمرنگ کنید، پس رو گرفتن حضرت فاطمه از آن فرد نابینا نیز بیمعنا بوده و البته مبنای شرعی نیز نداشته است، چون کسی از شخص نابینا رو نمیگیرد! بلکه از فرد بینا رو میگیرند. در مورد دیوار باید گفت که پشت دیوار دیگر شامل زائر قبور بودن نمیشود، چون بالاخره قبرستان و قبور باید در جایی جدا و مشخص شوند و آیا باید حدود آن مشخص باشد یا خیر؟ هم اکنون نیز زنها تا نردههای قبرستان بقیع اجازه رفت و آمد دارند نه تا درون قبرستان و درون قبرستان با بیرون آن تفاوت دارد.
اینکه گفتید بنابراین عایشه زائر تمام وقت قبور بوده و...،باید گفت: لابد زیارت عاشورا هم میخوانده!! و دائم هم غیرخدا را صدا میزده و حاجت میطلبیده است!!! (شما ظاهراً علم غیب نیز دارید!!) و نذری هم میپخته و پولهای داخل ضریح را جمع آوری میکرده!.
منتقد سپس پرداخته به بعضى از جوابهاى کلیدى درباره بنا قبور و چنین نوشته:
ساختمان بر قبور تعظیم شعائراللَّه با استدلال به﴿وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ٣٢﴾ [الحج: ۳۲].
در جواب منتقد باید گفت: همانطور که قبلا نیز اشاره کردیم شعائر الهی در قرآن بیان شدهاند (مثل صفا و مروه) و ما در جایی از قرآن و سنت، قبور را به عنوان شعائر الهی ندیدهایم و این از ساختههای خود شماست و در واقع شعائرالناس است.
منتقد سپس نوشته:
در خارج از مکتب اسلام نیز قبور بزرگان خود به عنوان افتخار آفرینان آن ملت از خرابى و ویرانى حفظ مى کنند.
پاسخ:
باید گفت که خارج از مکتب اسلام، ربطی به ما ندارد و ما فقط با اسلام و قرآن و سنت نبی اکرم ص سر و کار داریم و همین برای تمسک و رهایی از گمراهی کافی است. شما همین جا نشان دادید و معترف شدید که این عمل خود را از مسیحیان و غیر مسلمین اتخاد کردهاید و سخن ما نیز همین است.
منتقد سپس نوشته:
درباره قبور اصحاب کهف یک عده مى گویند:﴿فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْيَانًا٢١﴾ [الکهف: ۲۱]. و قرآن با ذکر این مطلب و عدم انتقاد از آنان، آن را تقریر مى کند.
همانطور که قبلاً نیز گفتیم این عده بر خلاف بودهاند و در آیه، صحبت از تنازع و اختلاف بین دو گروه است و خود منتقد نیز برای تائید ساخت مسجد، نظر گروه دوم را تائید کرده بود، ولی در اینجا طوری دیگر سخن گفته است.
منتقد سپس نوشته:
در هیچ بلاد اسلامى از عراق، مصر، سوریه، اردن و ایران و... تاکنون هیچ قبرى را خراب نکردهاند و در حالى که خود حضرت علىس به بعضى از این کشورها حکومت مى کردند.
پاسخ:
اینکه در این کشورها تا کنون هیچ قبری خراب نشده دلیلش وجود شیعیان در آنجاست یا اهل سنتی که خیلی به این امور اهمیت نمیدادهاند و البته این باعث خوشحالی شماست.
ضمنا چه کسی گفته حضرت علی ساختمانهای شرک آمیز قبور را ویران نکردند:
«عن ابي الـهياج الاسدي قال: قال لي علي بن ابي طالب ألا أبعثك علي ما بعثني عليه رسول الله ص أن لا تدع تـمثالا إلا طمسته ولا قبرا مشرفا إلا سويته». «از ابوالهیاج اسدی روایت شده که گفت: علی بن ابیطالب به من گفت تو را انتخاب میکنم بر آنچه رسول الله ص من را بر آن انتخاب کرد و آن این است که هیچ عکس و تصویر و مجسمهای را فرونگذاری جز آنکه آن را پاک نمایی و از بین ببری و هیچ قبری را فرونگذاری جز آنکه آن را تخت نمایی».
در کتاب وسائل الشیعه چاپ سنگی جلد اول ص/ ۲۰۹ از کلینی بدین صورت نقل شده است: «عن ابي عبدالله قال: قال امام علي س بعثني رسول الله ص إلي الـمدينه في هدم القبور وكسر الصور». جعفرصادق گفت: «امام علی فرمود، رسول خدا ص من را جهت تخریب (بنا و گنبد) روی قبور و شکستن تصاویر و مجسمهها بهسوی مدینه مامور و رهسپار کرد».
منتقد دوباره مطالبی درباره اتاق و محل دفن پیامبر ص آورده و سپس چنین نوشته:
وقتى پیامبر به مکه مراجعت کردند بعد از حدود ۴۰ سال به زیارت قبر مادرشان رفتند و در کنار قبر گریه کردند این نشان مى دهد که قبر ما در حضرت دلالت و نشانهاى داشته است و منهدم نشده است و اگر نه حضرت نمى توانستند آنرا پیدا کنند.
پاسخ:
اولاً: پیامبر ص تا لحظه رحلت حضرت خدیجه، نزد ایشان در شعب ابیطالب بوده است و مسلم است که از محل دفن ایشان با خبر بوده.
ثانیاً: به عقیده شما معصومین دارای علم غیب هستند و بنابراین براحتی محل دفن اشخاص را میدانند. (اگر بطور مثال در داستانی ذکر میشد که امام یا حتی پیامبر ص محل دفن شخصی را گم کرده است و ما این داستان را برای عدم داشتن علم غیب بیان میکردیم، بطور حتم شیعیان نمیپذیرفتند.برای خواننده گرامی لازم به تذکر است که غیب نزد خداست و چنانچه در موردی بخواهد آنرا از طریق وحی به رسول خویش اعلام میکند و البته به امامان وحی نمیشود).
ثالثاً: وجود نشانههای مختصر در آن زمان ربطی به جواز ساخت گنبد و بارگاه و ضریح ندارد و جای هر قبری تا حدودی مشخص است و چنانچه چهار انگشت بلندی داشته باشد قابل شناسایی است (و بنا به دستور پیامبر این کار اشکالی ندارد) و موردی که در ذهن شما شیعیان است یعنی اینکه پیامبر ص قبل از ورود به مکه هم میبایست قبر حضرت خدیجه را میدیده است، یعنی ساختمانی چون حرم امام رضا که از چند کیلومتری هم دیده شود و البته شناسایی چنین قبری خیلی مشکل نیست.
رابعاً: جمعیت مردم و تعداد قبورشان در آن زمان قابل قیاس با زمان فعلی نیست و در این زمان حتی قبوری که مشخص هستند نیز قابل شناسایی نیستند با اینکه نام و نسب صاحب قبور را روی سنگ قبر حک کردهاند ولی باز باید کلی جستجو کنید و همین نوشتهها را نیز بخوانید تا قبر مورد نظرتان را پیدا کنید (که البته لزومی ندارد و گذاشتن سنگ قبر نیز صحیح نمیباشد و میتوان در برابر تمامی قبور، زیارت شرعی انجام داد و رفت، همانطور که پیامبر اسلام در برابر شهدای احد انجام میداده است).
در نتیجه در زمان پیامبر ص، قبر حضرت خدیجه خیلی آسانتر از هم اکنون قابل شناسایی بوده، چون کثرت قبور به شکل امروزی نبوده است.
خامساً: برای تشخیص قبر حضرت خدیجه نیازی نبوده که حتماً آن قبر از سطح زمین بسیار مرتفع بوده باشد یا ساختهای بر روی آن باشد، بلکه تنها بودن قطعه سنگی کوچک روی آن، باعث پیدا بودن آن میشده است.
منتقد سپس رفته سراغ: توهّم شرک در زیارت قبور و چنین نوشته:
گاه ناآگاهان، به زوّار قبور ائمه دین، بر چسب شرک میزنند. به یقین اگر مفهوم زیارت و محتوای زیارت نامهها را میدانستند، از این سخن شرمنده میشدند.
سپس جملاتی از زیارت جامعه کبیره را انتخاب نموده و به توحیدی بودن آن اشاره کرده است و در انتها نوشته: اما متاسفانه باز هم بزرگان وهابیت چشم خویش را به واقعیت بستهاند و چنین مینویسند:
شیعیان میگویند ائمه آنان فرزندان خداوند هستند. (من عقائد الشیعه اثنا عشری) با توضیحات بالا به راستی آیا این مطالب چیزی جز تهمتهای ناروا به برادران شیعه میباشد؟؟
پاسخ:
ما مفهوم زیارت شرعی را میدانیم و البته با زیارات شما در تضاد کامل است و زیارت شرعی برای عبرت و طلب استغفار است، ولی زیارات شما برای طلبیدن حاجت و واسطه قرار دادن در دعا و خواندن غیر خدا و مدعو غیبی و همینطور دادن صفات خالق به مخلوق است و امام را چون خدا در همه جا صدا زدن و توجه به قبور و توجه به غیرخداست. جالب است در اصول کافی باب التقلید حدیثی میباشد مبنی بر اینکه ابوبصیر میگوید امام صادق ÷ در توضیح آیه ۳۱ سوره توبه: ﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ﴾[التوبة:۳۱]. یعنی علما و راهبان خویش را به جای خداوند یگانه به خدایی و ربوبیت و سروری گرفتند فرمود: به خدا سوگند که دانشمندان و راهبان مردم را به عبادت خویش دعوت نکردند (هرچند اگر چنین میکردند مردم نمیپذیرفتند) بلکه حرام الهی را برای مردم حلال و حلال را حرام کردند (و مردم نیز تبعیت کردند) و نادانسته علما و راهبان را عبادت کردند که این حدیث در ج۲ اصول کافی در باب الشرک حدیث هفتم نیز آمده است. خوب آقایان نیز میگویند ما که امامان را عبادت نمیکنیم ما هم میگوییم بله عبادت نمیکنید ولی وقتی با این کار کعبه از مرکزیت میافتد مرکز وفاقی به نام مسجد گم و گور میشود. توجه به اسنان و افسانهها و خرافات تاریخی جای خود را به توجه به خدا و قرآن میدهد. انواع و اقسام زیارتنامهها از هر سو خارج میشود. زنان صیغهای و رمالها و دعانویسها و آش و نذری پختنها و... خوب پس توحید کجاست و خدا کو؟ آنگاه در همین بلبشو کافی است یک نفر زرنگ هم پیدا شود و بخواهد عَلَم سیاست را در قلب دین فرو کند دیگر کار کشور هم زار میشود و...
درباره محتوای زیارتنامهها باید بگوئیم که بخوبی با جملات شرک آمیز آن آشنا هستیم و این شما هستید که باید از گفتن چنین سخنانی شرمنده شوید سخنانی که شیخ عباس قمی بیسواد در کتابش جمع آوری کرده و به خوردتان داده است.
حاج شیخ عباس قمی عالمی بوده خوش باور و اجتهاد نداشته، و میزان صدق و کذب زیارات را در نقل شیخ طوسی و شیخ کفعمی و ابن طاووس و مجلسی و شیخ نوری و صدوق و کلینی و ابن المشهدی دانسته و اعتماد کرده و به کسانی که ایشان از آنان روایت کردهاند نظری نداشته با اینکه راویان قبل از ایشان اکثراً یا غلاة یا ضعفاء و یا کذابین و یا مردمان مجهول المذهب و یا فطحی و یا ناوسی و یا مهمل بودهاند. و البته در کتاب مفاتیح الجنان نام راویان را ذکر نکرده تا خواننده ارزش روایات را بداند.
و تنها بطور مثال، سند زیارت جامعه کبیره بدینگونه:
میگوید: این زیارت را شیخ صدوق از موسی بن عبدالله نخعی نقل کرده. موسی بن عبدالله نخعی بتصریح علمای رجال برادرزادة حسین بن یزید نخعی است، و هر دو از غلات میباشند و ممقانی در جلد اول رجال خود ص ۳۴۹ تصریح کرده که موسی بن عمران از عموی خود حسین بن یزید نخعی روایت میکرده است. این ممقانی که کتاب خود را برای تطهیر رجال معیوب نوشته، و هر کس غالی باشد تطهیر میکند میگوید: چون این زیارت را از حضرت هادی نقل کرده دلیل بر حسن حال اوست. در حالی که نقل این زیارت دلیل بر قبح حال و عوامی اوست. زیرا این زیارت دارای جملات بسیاری بر ضد قرآن و عقل است. مجلسی در جلد ۱۰۲ بحار آنرا روایت کرده از دقاق و سنائی و وراق و مکتب. و تمام اینها روایت کردهاند از اسدی و او از برمکی و او از نخعی. و همچنین از اینان نقل کرده شیخ صدوق. حال شرح حال اینها:
اما اسدی نام او محمد بن جعفر الاسدی است که نجاشی گفته:: روایت میکند از ضعفاء و بعد گفته:: «كان یقول بالجبر والتشبیه» یعنی: او بر خلاف قرآن و بر خلاف مذهب حق قائل به جبر و تشبیه خالق به مخلوق شده است. ابن داود نیز او را به این صفت زشت معرفی کرده و میگوید: ضعیف و مجروح است. ممقانی مینویسد «قوله بالجبر والتفویض لأوجب فسقه بل كفره». یعنی، این قول او موجب فسق او بلکه موجب کفر او است. این اسدی روایت کرده از برمکی که نامش محمد بن اسماعیل برمکی است. نجاشی گوید: برمکی ضعیف است و در رجال شیخ طه او را ردیف ضعفاء آورده است. برمکی روایت کرده از موسی بن عمران نخعی. ممقانی گوید: این شخص مهمل است، و نامی از او در رجال نیست، و گوید: احتمال دارد او موسائی باشد که هرگز شراب نخورد مگر هنگامی که متوکل عباسی او را با ابراهیم در سر قمار حاضر کرد و با او شراب نوشید.
و البته جملات ضد قرآنی فراوانی دارد، همچون: «إیاب الخلق إلیكم وحسابـهم علیكم»، یعنی برگشت مردم بسوی شما و حساب ایشان بر عهده شما ائمه است. و این کلمات مخالف چندین آیه از قرآن است: خداوند در سورة غاشیه آیات ۲۵-۲۶ میفرماید: محققا برگشت مردم بسوی ما است، سپس بر ما است حساب ایشان.
در سورة انعام آیة ۵۲ آمده: ای پیامبر، چیزی از حساب ایشان بر عهدة تو نیست، و حساب تو هم چیزی بر ایشان نیست.
در سورة شعراء آیة ۱۱۳ آمده: نیست حساب ایشان مگر بر پروردگارم.
در سورة رعد آیة ۴۰ آمده: بر تو فقط ابلاغ است و منحصراً بر ما حساب اینان است.
همینطور در کیفیت زیارت حضرت امیر آورده: «یا أمیر الـمؤمنین، عبدك وابن عبدك» یعنی: بندة تو و پسر بندة تو.
در صورتیکه خود حضرت علی ÷ فرموده: «لا تكن عبد غیرك وقد جعلك الله حراً». بنده دیگری نباش در حالیکه خداوند تو را آزاد آفریده! وه که چه تفاوت عظیمی است میان علی شما با آن علی که من شناختم!.
این محتوای زیاراتی است که وهابیون از آن بیخبرند، یعنی بنده غیرخدا شدن و مشرک شدن پس همان بهتر که سایر مسلمین از محتوای این زیارات بیخبر باشند.
براستی در دعای فرج آمده «یا محمد ویا علی اكفیانی فانكمـا كافیان»: مگر در قرآن نیامده «الیس الله بكاف عبده»: آیا خداوند برای بنده اش کافی نیست؟ آنگاه ما باید شرمنده باشیم و خجالت بکشیم؟ آری این گذر زمان است که حق را باطل و باطل را حق میکند و من واقعا متعجبم که چه کردهام و چه بودهام جز بندهای خوار و ضعیف و گمراه! براستی خدا به چه علت، قلب مرا به نور ایمان هدایت و روشن نمود؟ خدایا به پاس این محبتت درجه رفیع شهادت را نصیب من فرما! بگذریم، شقشقیه هدرت...
در نماز صاحب الزمان دعائی که موجب کفر و شرک است، آمده و گفته: «یا محمد یا علی یا علی یا محمد أكفیانی فإنكمـا كافیای یا محمد یا علی یا یا علی یا محمد انصرانی فإنكمـا ناصرای، یا محمد یا علی یا علی یا محمد احفظانی فإنكمـا حافظای یا مولای یا صاحب الزمان الغوث الغوث الغوث أدركني أدركني أدركني».
در زیارت ششم آمده: «السلام علی الأئمة الراشدین الذین فرضوا علینا الصلوات وأمروا بإیتاء الزكاة». سلام بر شما ای ائمهی راشدین، ای کسانی که بر ما نماز را فرض کردید و ما را به دادن زکات امر فرمودید. در اینجا ائمه را خالق خود و شارع دین قرار داده و گوید: ائمه بر ما نماز را واجب کرده و ما را به دادن زکات امر کردهاند.سپس گفته: چشم بینای خدا و دست و گوش خدا علی بن ابی طالب است، و علی ÷ قسیم بهشت و دوزخ است، تا میرسد به اینکه: «السلام علی الأصل القدیم والفرع الكریم السلام علی الثمر الجنی»، یعنی، سلام بر تو که هم اصل قدیمی و هم فرع آن و هم میوة چیده شدة آن، با اینکه به اجماع مسلمین اصل قدیم فقط خدا است، و باقی موجودات همه حادثند، و کسی که غیر خدا را قدیم بداند مشرک است.
و راوی آن سیف بن عمیره است که مورد لعن ائمه بوده است.
این قطرهای کوچک از دریای شرک، خرافه و جنون در کتاب مفاتیح الجنون بود که به آن اشاره کردیم.
منتقد سپس رفته به سراغ آیا روایتی بر جواز زیارت قبور در کتب اهل سنت هست؟ و چنین آورده:
۱- سلیمان بریده از پدرش، از پیامبر اکرم ص نقل کرده است: شما را از زیارت قبور نهی کردم، آگاه باشید که از این به بعد قبور را زیارت کنید. (صحیح مسلم، جلد۳صفحه۶۵ دارالفکر).
۲- ابن مسعوداز پیامبر ص نقل میکند: آگاه باشید، از این پس قبور را زیارت کنید؛ چرا که شما را نسبت به دنیا بیاعتنا میسازد و آخرت را به یاد میآورد. (سنن ابن ماجه جلد۱صفحه۵۰۱).
۳- قال رسول الله: نهی نمودم شما را از زیارت قبور پس از این به بعد زیارت کنید قبور را (فتح الباری فی شرح البخاری ج۳ص۱۴۸ دارالمعرفه).
۴- «حدثنا احمد بن یونس، حدثنا معرف بن واصل، عن محارب بن دثار عن ابن بریده، عن ابیه قال: قال رسول الله: نهیتكم عن زیاره القبور فزوروها فإن في زیارتها تذكره». (سنن ابی داود ج۲ص۲۳۷- باب فی زیاره القبور-دارالجنان بیروت).
پاسخ:
در تمامی این احادیث، منظور و اشاره به همان زیارت شرعی است که موردی ندارد (و صرفا برای گرفتن عبرت بوده و طلب استغفار) و البته هیچ ارتباطی با عقاید شما ندارد و همین زیارتی است که اکنون نیز در قبرستان بقیع انجام میشود (البته نه توسط شیعیان).
در ضمن این احادیث نشان میدهند که نهی نیز بوده و شما باید کمی به مغز خودتان فشار بیاورید که این نهی به چه خاطر بوده است؟ شما که در صفحات قبلی مدعی شدهاید که حتی قبور انبیاء در طول تاریخ و در گذشته از شعائر الهی بودهاند و برای همین جای آنها مشخص است و کسی آنها را خراب نکرده و در نتیجه این عقیده جدیدی و تازهای نبوده است، پس چرا رسول اکرم ص همان راه و عقیده را ادامه نداده است و در ابتدا از این عمل نهی کرده و بعد (طریقه درست آنرا) اجازه دادهاند.
پیامبر ص در ابتدا از زیارت قبور نهی کرده بخاطر همان دلایل فعلی که بر شیعیان صدق میکند، یعنی توجه به غیرخدا و پرستش قبور مثل بتها و صورتها. ولی پس از مدتی زیارت شرعی را تعلیم داده و آنرا مجاز شمرده است و البته روش تبلیغ و هدایت مردم در همین است که دستورات و احکام به تدریج و در چند مرحله نازل شوند تا زحمت و مشقتی برای مسلمین پیش نیاید (مثل تحریم شراب).
سپس منتقد، اقسام زیارات را آورده که همان عبرت و استغفار بوده است (البته به جز قسمتی که تبرک جستن به صاحب قبر را هم آورده).
منتقد در ادامه رفته به سراغ مسائل متفرقه دیگر و در تیتر نوشته: چرا بانوان شیعه به زیارت قبور میروند ولی وهابیون از ورود بانوان به قبرستان بقیع جلوگیری میکنند و بین زن و مرد فرق میگذارند؟
پاسخ:
اینها جوابهای ما نیستند و البته پیرامون زیارت زنان نظرات مختلفی وجود دارد و بحث ما در اینجا بر سر این موضوع نیست.
منتقد احادیث و دلایلی از کتب اهل سنت برای اثبات زیارت زنان جمع کرده است، همچون روایت زیر که برای خود شیعیان خیلی جالب است، روایت را چنین آورده (تلخیص کرده):
رسولاللَّه ص عبور مىکرد، زنى را دید که نزد قبرى گریه مىکند. حضرت به آن زن فرمود: «از خدا بترس و صابر باش» زن گفت: از نزد من دور شو، مصیبتى که به من رسیده است به تو نرسیده است و آن زن رسولاللَّه ص را نمىشناخت وقتى رسولاللَّه ص رفت به زن گفتند این شخص رسولاللَّه ص بود، زن به خانه آن حضرت آمد و گفت: یا رسولاللَّه شما را نشناختم، حضرت فرمود: صبر نزد صدمه، أولى است». «انّما الصبّر عند الصّدمة الأولي». (صحیح مسلم ج۲ص۳۲۷ کتاب الجنائز- عزالدین).
متن عربی: «حدثنا محمد بن الـمثني. حدثنا عثمان بن عمر. أخبرنا شعبه عن ثابت البناني؛ عن انس بن مالك؛ أن رسول الله ص أتي علي امراه تبكي علي صبي لـها. فقال لـها (اتقي الله واصبري) فقالت: ما بتالي بمصيبتي. فلما ذهب؛ قيل لـها: إنه رسول الله: فأخذها مثل الـموت. فأتت بابه. فلم تجد علي بابه بوابين. فقالت: يا رسول الله. لم اعرفك. فقال: (انما الصبر عند اول صدمه) او قال: (عند اول الصدمه(».
سپس اینگونه نتیجهگیری کرده:
از این رویات نیز معلوم مىشود که زمان رسولاللَّه ص زنها، کنار قبر مىرفته و گریه مىکردهاند و حضرت به آن زن نفرمود چرا کنار قبر آمدى و او را نهى نکرد بلکه او را امر به صبر و تقوى نمود.
پاسخ:
ما از منتقد عزیز میپرسیم که آیا این روایت را قبول دارید یا خیر؟ اگر قبول دارید و به آن استناد میکنید، پس چرا نزد قبور امامان و قبرهای دیگر گریه و زاری و شیون میکنید؟ چرا نزد قبر حسین و ابوالفضل این حرکات را انجام میدهید؟ البته گریه و زاری که چه عرض کنم، زنجیر زنی و قمه زنی را نیز باید به این امور اضافه کنم و علمای شما نیز مردم را از گریه و زاری منع نمیکنند و تازه آنها را تشویق به گریه و زاری میکنند، در ضمن نمیتوانید فوری بگویید که این امور ربطی به شیعه ندارد، شیعه یعنی همین چیزها.
در مورد این روایت نیز پیامبر ص دستورات را ابلاغ میکرده و کوتاهی در اجرای دستورات ربطی به نبی اکرم ص ندارد، همچون همین گریه و زاری که در حدیث چنین آمده:
«عَنْ أُمِّ عَطِيَّةَ ل قَالَتْ: أَخَذَ عَلَيْنَا النَّبِيُّ ص عِنْدَ الْبَيْعَةِ أَنْ لا نَنُوحَ، فَمَا وَفَتْ مِنَّا امْرَأَةٌ غَيْرَ خَمْسِ نِسْوَةٍ: أُمِّ سُلَيْمٍ وَأُمِّ الْعَلاءِ وَابْنَةِ أَبِي سَبْرَةَ امْرَأَةِ مُعَاذٍ، وَامْرَأَتَيْنِ. أَوِ ابْنَةِ أَبِي سَبْرَةَ وَامْرَأَةِ مُعَاذٍ وَامْرَأَةٍ أُخْرَى». (بخارى:۱۳۰۶). ترجمه: «ام عطیه ل میفرماید: رسول الله ص هنگام بیعت، از ما تعهد گرفت که نوحه خوانی نکنیم. اما هیچ کس از ما به این عهد وفا نکرد، مگر پنج زن: ام سلیم، ام علاء و دختر ابو سبره «همسر معاذ» و دو زن دیگر».
این امر در مورد قبور نیز میتوانسته بوده باشد و در مورد آن زن باید گفت که پیامبر ص وقتی در مورد گریه و زاری او را نهی کرده و مشاهده نموده که آن زن توجهی ندارد بنابراین پیامبر ص دیگر ادامه نداده است و او را رها کرده است و البته امر به معروف و نهی از منکر شرایط خاص خود را دارد و در هر جایی نمیتوان این عمل را صورت داد و چه بسا که امر به معروف و نهی از منکر نا بجا تاثیر منفی و مخربی بر جا بگذارد.
بطور حتم پیامبر ص شرایط آن زن را درک کرده و تنها به نهی از گریه و زاری بسنده نموده است و دیگر سخنی نگفته و حتی در روایت میبینیم که همین نیز مورد توجه آن زن قرار نگرفته است و به همان کار قبلی خود ادامه داده است.
چنانچه بگوئید پس از رفتن مجدد آن زن نزد پیامبر ص چرا پیامبر ص او را متذکر نکرده است، باید بگوئیم که آن زن هنوز دستور اول پیامبر ص را اجرا نکرده بود تا پیامبر ص بخواهند مورد دیگری را به او تذکر دهند و پیامبر ص همان نهی قبلی را مجدداً متذکر شده تا آن زن که تازه پیامبر ص را شناخته بیشتر متوجه نهی قبلی نیز بشود و بداند که دستور قبلی را میبایست انجام میداده است و البته همگی اینها نمونهای از نحوه امر به معروف و نهی از منکر است که جانب پیامبر عزیزمان انجام شده است.
منتقد سپس رفته به سراغ سوالات در مورد تحریف قرآن:
متاسفانه منتقد هیچ گونه جوابی به سوال ما نداده و اصلاً متوجه سوال ما نشده است یا نخواسته که متوجه شود و کلی دلیل از علما ردیف کرده برای اثبات اینکه شیعه به تحریف قرآن معتقد نیست. ما خودمان بهتر از شما میدانیم که فعلاً اعتقاد به تحریف قرآن میان علمای و مراجع شیعی مطرح نیست (البته اگر در حالت تقیه نباشند) و سوال ما چیز دیگری بود که این عقیده در گذشته بیشتر بوده و هم اکنون کم رنگ شده و چه اطمینانی به سایر عقاید شما هست؟ چندین سال گذشته تا متوجه اشتباه بودن قمه زنی شدهاید (گرچه هنوز عدهای متوجه نشدهاند و آنرا تنها جایز نمیدانند) لابد چند صد سال دیگر نیز باید بگذرد تا متوجه اشتباه بودن عزاداری و خلافت بلافصل و امام زمان شوید.
بعد نوشته: اشتباه مسلمان را به پای اسلام ننویسید.
همانطور که قبلاً نیز گفتم اسلام دارای تحریف، خرافات، شرک و دروغ نیست و در واقع:
اسلام به ذات خود ندارد عیبی هر عیب که هست از مسلمانی ماست.
ولی شیعه به ذات خود عیبهای فراوانی دارد و بنابراین پیروان آن نیز همین عیبها را پیدا کردهاند، پس هر دو مقصرند. در واقع پیروان یک مکتب خرافی هستند که با پیروی و دفاع از آن مکتب به رشد آن کمک میکنند و اینها ربطی به اسلام بدون عیب ندارد.
سپس نوشته که اهل سنت نیز قائل به تحریف قرآن کریم هستند و مطالبی را برای اثبات ادعایش آورده است.
باید به ایشان عرض کنم میشود شما از جواب دادن شانه خالی نکنید و فعلاً سوال و بحث پیرامون شما شیعیان است نه اهل سنت. شما فرض کنید اصلاً اهل سنتی وجود ندارد و جوابهای ما را بدهید و البته اجماع علمای اهل سنت بر عدم تحریف قرآن است.
منتقد قبل از این نیز نوشته بود: در صورتی که بگویید، همه علمای شیعه قائل به این مطلب هستند. دروغی بیش نیست، زیرا جناب بن جبرین برای استدلال به این حرف که شیعیان قائل به تحریف قرآن هستند، تنها کتاب فصل الخطاب محدث نوری را بیان مینمایند.
جناب منتقد بدینوسیله میخواهد بگوید که تنها در برخی کتب انگشت شمار شیعه تحریف قرآن ثبت شده است.
در پاسخ به منتقد لازم به یادآوری است که همین یک کتاب (فصل الخطاب) ۲۰۰۰ حدیث و روایت پیرامون تحریف قرآن دارد، آن هم از منابع شیعی! براستی محدثان و راویان شیعی اگر چنین عقایدی ندارند چرا این انبوه احادیث را جمع آوری و کتابت کردهاند؟ مقصود محدث نوری از جمع آوری این روایات چه بوده؟ اگر شیعه به هیچ وجه قائل به تحریف قرآن نبوده و نیست، پس این همه روایات در کتبشان چه میکرده؟ (اگر میدانستهاند دروغ است، پس علت جمع آوری چیست؟!).
و در مورد اینکه تنها به همین یک کتاب اشاره شده، لازم است توجه خواننده گرامی را جلب میکنم به مهمترین کتاب حدیث شیعی یعنی اصول کافی که در آن جناب کلینی با سند صحیح چنین آورده:
«علی بن الحكم عن هشام بن سالـم عن ابی عبدالله ÷ قال: ان القرآن الذي جاء به جبرئیل الی محمد صسبعة عشر الف آیة». (اصول کافی، ج۲، ص۶۳۴).
یعنی امام صادق فرمود: قرآنی که جبرئیل برای پیغمبر اسلام آورد هفده هزار آیه بوده است.
یعنی طبق این حدیث نزدیک به دو ثلث قرآن از بین رفته است. یعنی روایت با سند صحیح نیز میتواند دروغ باشد!.
به سوال دوم نیز پاسخی ندادهاید، ما گفتهایم آیا این میتواند علیه شیعه بکار رود؟ و ایشان بجای پاسخ دادن دوباره رفته به سراغ اهل سنت و این مورد را علیه اهل سنت بکار برده است.
مطالبی دیگر از علمای شیعه مبنی بر تحریف قرآن به شرح زیر:
۱- فضل بن شاذان نیشابوری متوفای سال (۲۶۰هـ) در کتابش (الایضاح ۱۱۲-۱۱۴) میگوید: باب در بیان آنچه از قرآن از بین رفته است. و او برای اثبات مدعای خود روایاتی از اهل سنت آورده - که با توجیه نادرست آن - کوشیده ناقص بودن قرآن را ثابت کند، و نوری طبرسی تأکید کرده که معتقد به تحریف قرآن است.
۲- فرات بن ابراهیم کوفی از علمای قرن سوم هجری با سند خودش در تفسیرش روایت کرده که ابو جعفر این آیه را این گونه میخواند: «إن الله اصطفی آدم ونوحا وآل ابراهيم (وآل محمد) على العالـمين».
و چند آیه به همین صورت آورده است (۱/۷۸).
۳- عیاشی از علمای قرن سوم در تفسیرش در (۱/۱۲، ۱۳، ۴۷، ۴۸).
۴- قمی استاد کلینی در تفسیرش در (۱/۵، ۹، ۱۰).
۵- کلینی در اصول کافی (۱/۴۱۳) روایات زیادی برای اثبات تحریف قرآن آورده است، از آنجمله: (۸، ۲۳، ۲۵، ۲۶، ۲۷).
۶- ابو القاسم علی بن احمد کوفی متوفای (۳۵۲ هـ) ابوبکر را متهم کرده که او از ترس آن که کارشان خراب نشود همه قرآن را جمع آوری نکرد. این را در کتاب الاستغاثة من بدع الثلاثة (۱/۵۱-۵۳) ذکر کرده است.
۷- محمد بن ابراهیم نعمانی در قرن پنجم ناقص بودن قرآن را در کتاب الغیبة ذکر کرده است.
۸- ابو عبدالله محمد بن نعمان، ملقب به مفید متوفای سال (۴۱۳ هـ) در کتابش أوائل المقالات میگوید: (میگویم: روایات و اخبار بسیار زیادی از امامان هدایت از فرزندان پیامبر اکرم ص آمده که شاهد و گواهی است بر اختلافاتی که در قرآن است، و بر آنچه برخی از ظالمان از جمله حذف کردن و بریدن برخی آیات در آن انجام دادهاند....).
۹- ابو منصور احمد بن علی بن ابی طالب طبرسی از علمای قرن ششم در کتابش (الاحتجاج ۱/۲۴۰-۲۴۵-۲۴۹) ادعا کرده که قرآن کم شده است.
۱۰- ابو الحسن علی بن عیسی اربلی (متوفای ۶۹۲ هـ) در کتابش (کشف الغمة فی معرفة الأئمة ۱/ ۳۱۹).
۱۱- فیض کاشانی (متوفای ۱۰۹۱) در تفسیرش (الصافی) در اول تفسیر میگوید: (اما اینکه در قرآن با چیزهایی برخورد میکنی که درست به نظر نمیآیند، (پس از آوردن سوره/نساء: ۳ بدینصورت نوشته. رفتار عادلانه با یتیمان تشابهی با ازدواج با زنان ندارد، و بلکه منافقان مطالبی را از وسط حذف کردهاند و بیش از یک سوم قرآن را کم کردهاند).
۱۲- و این گونه کاشانی به دروغ بستن بر خدا ادامه میدهد. (ورقه ۱۷-۱۸).
۱۳- محمد بن حسن حر عاملی (متوفای ۱۱۰۴ هـ) در کتابش (وسائل الشیعة ۱۸/۱۴۵).
۱۴- محمد باقر مجلسی (متوفای ۱۱۱ هـ)، کتابش (بحار الانوار) را پر از روایاتی کرده که تأکید میکنند قرآن ناقص است. همچنین روایات زیادی در کتابش مرآة العقول ۱۲/۵۲۵ آورده که قرآن ناقص است.
۱۵- نعمة الله موسوی جزائری (متوفای ۱۱۱۲ هـ) در کتابش (الأنوار النعمانیة ۲/۳۶۰-۳۶۴).
۱۶- یوسف بن احمد بحرانی (متوفای ۱۱۸۶ در کتابش (الدرر النجفیة ۲۹۴-۲۹۶).
۱۷- در کتاب کلینی (کتاب الحجه) (باب ذکر الصحیفه و الجفر و الجامعه و مصحف فاطمه) (۱/۲۳۹-۲۴۱) آمده است: از ابی بصیر است که میفرماید: بر ابیعبدالله ÷ وارد شدم، سخن به درازا کشید و در پایان ابوعبدالله گفت: «همانا مصحف فاطمه ÷ نزد ماست، و شما چه میدانید از مصحف فاطمه؟ گفتم یا اباعبدالله مصحف فاطمه چیست؟ فرمود: سه برابر قرآن شماست، به خداوند سوگند حرف واحدی از قرآن شما در آن نیست).
باز در همان کتاب (کتاب الحجه) آمده است (به راستی هیچ کسی جز امامان شیعه قرآن را تماماً جمع ننموده است) (۱/۲۲۸):
جابر الجعفی میگوید: از اباجعفر ÷ شنیدم: «هر کسی که ادعا کند تمام قرآن را بدان منوال که نازل شده جمعآوری نموده، به راستی کذّاب است و هیچ کس جز امام علی ÷ و ائمة پس از ایشان قرآن را به صورت منزلش جمعآوری ننموده است).
و باز روایت میکند (۲/۶۳۳) البته روایتی مکذوب از امام جعفر صادق، که ایشان قرآن حضرت علی ÷ را بیرون آورده و فرمودند: (هنگامی که امام علی ÷ از کتابت قرآن فارغ گشت، آن را بر مردم عرضه نمود، و به مردم گفت: این کتابِ خداوندِ عزّ و جلّ است، من آن را همانطوری که بر پیامبر اعظم نازل شده در دو لوح گرد آوردهام. مردم بدو گفتند: کتابی که نیز در دست ماست مصحف جامع قرآن حکیم است و ما را به مصحف شما نیازی نیست. امام گفت: به خدا سوگند پس از امروز دیگر شما آن را نمییابید و تنها بر من بود که شما را از آن آگاه نمایم که شاید آن را بخوانید!!!).
کلینی روایات دیگری نیز مبنی بر تحریف قرآن دارد، نگاه کنید به کتاب الحجه: (۱/۴۱۲، ۴۱۴، ۴۱۶، ۴۱۷، ۴۲۲، ۴۲۴، ۴۲۵).
۱۸- قمی در مقدمة تفسیر خویش (۱/۵) (نجف ۱۳۸۶ ه (میگوید: «قرآن دارای آیات ناسخ و منسوخ است، قسمتی از آن آیات محکمه و قسمتی هم متشابهه میباشد و در قرآن نیز آیاتی وجود دارد خلاف آنچه که خداوند نازل فرموده است!!! و در مقدمة کتابش (۱/۱۰) میگوید: «آنچه که خلاف قول خداوند متعال است این آیه است: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ﴾ [آل عمران:۱۱۰]. ابوعبدالله به قاری این آیه گفتند: آیا خیر امت اقدام به کشتن امیرالمؤمنین و حسینبن علی میکند؟ به ابوعبدالله گفته شد، پس چگونه نازل شده است، ابن رسولالله ص؟ فرمود: اینطور نازل شده، ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ﴾ [آل عمران:۱۱۰]. و باز فرمود: «اما آنچه که از قرآن برداشته شده این است: {لكن اللهَ یشهدُ بمـا انزل الیكَ في علّی} ترجمه: (و خداوند گواه است بر آنچه به تو نازل شده ای پیامبر در مورد علی) و باز خداوند میفرماید: {یا ایـها الرسول بلّغ ما أنزل الیك من ربّك فی علی} ترجمه: (ای پیامبر آنچه در مورد علی بر تو نازل گشته ابلاغ نمایید).
برای اطلاع بیشتر در این رابطه رجوع کنید به تفسیر قمی در این مواضع (۱/۸۴، ۲۱۱، ۳۶۰، ۳۸۹) (۲/۱۱۷، ۱۲۵). و حتی در آیهالکرسی نیز به اثبات تحریف میپردازد.
۱۹- در تفسیر الصافی، کاشانی [۴] در مقدمة ششم تفسیرش (ص ۱۰) (تهران) از مفسّر بزرگی نقل میکند که او نیز یکی از مشایخین بزرگ و مفسّر به نام شیعه است و میگوید: «در تفسیر خویش از ابیجعفر ذکر میکند که: اگر در قرآن مطالب زائد و نقصان روی نمیداد صاحب حجّت بر ما مخفی نمیگشت، و اگر قائم بپاخیزد قرآن او را تصدیق مینماید. و همچنین در مقدمة کتابش (ص ۱۱) از تفسیر عیّاشی و او نیز از ابیعبدالله ÷ روایت میکند که: «اگر قرآن بدان شیوه که نازل شده قرائت میشد دو اسم را در آن مییافتیم». و در همان مقدمه باز میگوید (ص ۱۴): «مجموع آنچه که از اخبار و روایات منقوله از طریق اهل بیت به ما رسیده این نکته را میرساند که؛ به راستی قرآنی که در میان ماست کامل و تمام نیست، همانطوری که بر محمد ص نازل گشته. بلکه برخی از مطالب آن خلاف آنچه هست که نازل شده، و برخی نیز تغییر و تحریف یافته، و مطالب زیادی نیز در میان آن حذف شده است. از آن جمله اسم علی در بسیاری جاها و لفظ آل محمد در بیشتر از یک بار، و همچنین اسامی منافقین در جاهایی خاص، و چیزهای دیگر، و این قرآن به آن ترتیبی نیست که خدا و رسول از آن خشنود هستند». و باز در (ص ۱۴) میگوید: و اما اعتقاد بزرگان ما رحمهم الله در این باره: ظاهر آنچه که از امام محمدبن یعقوب کلینی (ثقهالاسلام) طاب ثراه برمیآید آن است که وی معتقد به تحریف و نقصان در قرآن کریم است. و در این باره روایاتی را در کتاب (کافی) میآورد و نیز ملامحسن نه اینکه هیچگونه نقد و اعتراضی در نوشته کلینی ندارد بلکه در اول تفسیرش کلینی را فردی موثق و مطمئن در روایات منقول دانسته است.
۲۰- نوری طبرسی در مقدمه کتاب (فصل الخطاب) اسم چهل نفر از کسانی که گفتهاند قرآن ناقص است و تحریف شده است را نام برده است، و او از علمای گذشته هیچ کسی را استثناء نکرد به جز چهار نفر (ص ۵۱).
در پاسخ به منتقد عزیز باید گفت که اگر احادیث ضعیف شما دلیلی بر ضد شما نیست، پس چرا خودتان مرتب احادیثی را از کتب اهل سنت بیرون میکشید؟ و سوال ما نیز همین بوده.
دلایلی که شما از علمای خود برای عدم تحریف قرآن آوردهاید، دهها برابرش را نیز اهل سنت از قول علمای خود میآورند.
منتقد نوشته این روایات یا جعلی است و دشمنان شیعه به دروغ به ائمه نسبت دادهاند برای اینکه موقعیت آن حضرات را در جامعه مخدوش کنند یا افرادی که این روایات را نقل کردهاند کذّاب بودهاند.
باید گفت که اهل سنت نیز همین پاسخها را به روایاتی که شما گردآوری میکنید خواهند داد، در ضمن روایت تحریف قرآن در اصول کافی، ج۲، ص۶۳۴، از افراد کذاب نیست، بلکه از افراد راستگو و ثقه است.
منتقد در انتها نوشته: این بود پاسخ به دو سوال دیگر و البته در انتهای هر بخش این را تکرار کرده است که ما نفهمیدیم منظورش کدام سوالات بوده است.
سپس رفته سراغ سوالات در مورد کمک علی بن ابیطالب به عمر:
منتقد سوال را مختصر کرده و سر و ته آنرا زده است و چنانچه خوانندهای کتاب اصلی را نخوانده باشد، دچار گمراهی میشود، چون مطالب یک سوال همچون حلقههای زنجیر هستند و ذهن خواننده را آماده میکنند برای پرسش اصلی و خود من به جوابهای شیعه واقف بودهام و این جوابها را آوردهام و پاسخ دادهام تا دوباره منتقد نخواهد همانها را تکرار کند و برای همین منتقد اصلاً آنها را نیاورده، چون نمیتوانسته آنها را توجیه کند و فقط قسمت انتهایی را چنین آورده: و چطور دشمن اسلام و غاصب خلافت برای مشورت نزد او میآمده؟!.
و جالب است پس از ردیف کردن احادیث و قلم فرسایی بسیار، باز در انتها به این سوال پاسخی نداده است.
مطالب حذف شده را عیناً از کتاب سرخاب و سفیدآب میآوریم:
چطور دشمن اسلام و غاصب خلافت برای مشورت نزد او میآمده؟!.
شما که معتقد هستید عمر غاصب خلافت بوده و ظالم بوده؛ پس چرا حضرت علی به او مشورت میداده است؟!.
شیعه خواهد گفت: حضرت علی به خاطر اینکه اسلام منحرف نشود به عمر مشورت میداده است.
در جواب میگوئیم: پس طبق این گفته اسلام منحرف نشده است چون حضرت علی با مشورت دادن جلوی انحراف آنرا گرفته و بنابراین تمامی ادعاهای شما مبنی بر تحریف اسلام به خاطر غصب خلافت علی مردود میشود.
شیعه میگوید: آن جامعه ایده آل با خلافت علی درست میشده و به خاطر غصب خلافت نشده است.
می گوئیم: شما از طرفی میگوئید: اسلام بسیار بسیار منحرف شده ولی از این طرف میگوئید نخیر منحرف آن چنانی هم نشده و تنها آن جامعه ایده آل درست نشده؛ پس معلوم نیست شما چه میخواهید؟
و چنانچه حضرت علی به عنوان وزیر و مشاور نتوانسته باشد جلوی انحراف اسلام را بگیرد پس چنانچه خودش هم خلیفه میشده نمیتوانسته کاری بکند.
و سوال اصلی ما در اینجاست که اگر عمر ظالم بوده و دشمن اسلام بوده پس چرا برای پیشرفت و کمک به دین اسلام نزد علی میرفته تا از او مشورت بگیرد و این دشمن از کجا میدانسته که علی بهتر از دیگران به او مشورت میدهد؟! این سخن شما همچون این میباشد که بگوئیم: دزدی برای ساختن دستگاه دزدگیری نزد شخصی برود تا به او کمک کند دستگاه دزدگیر را بسازد. آیا هیچ دزدی چنین کاری میکند؟
اگر عمر دشمن اسلام بوده نزد علی نمیرفت تا برای کمک به اسلام از او کمک بگیرد از کسی که به نظر شما از همه برای اسلام بهتر بوده، پس ای کاش اسلام همیشه از این دشمنان داشته باشد.
منتقد عزیز در پاسخ به ما کلی سند و دلیل آورده برای اثبات جمله: لولا علی لهلک عمر، که هیچ ارتباطی به جواب ما نداشته و ما پیرامون این قضیه بحثی نداشتهایم.
سپس قلم فرسایی کرده و در یک کلام منظورش این بوده که وظیفه امام حفظ دین و مشورت دلسوزانه و کمک به مظلوم و کمک به قضاوت صحیح برای جلوگیری از بیعدالتی و دفع ظلم به مسلمین و موارد دیگر است و یا روایتی را آورده که عمر بن خطاب امر به رجم زنی کرد که در ۶ماه بچه اش به دنیا آمده بود. و هچنین در مورد زن دیوانه ایی که زنا کرده بود که علی بن ابیطالب در هر دو کار جلوی او را گرفت و قرآن و سنت نبوی را به او یادآوری کرد. که عمر گفت: لولا علی لـهلك عمر.
سپس خطاب به اینجانب نوشته: از جناب نویسنده این کتاب که شعار منطق و عقل میدهند یک سوال مینمایم.
به نظر شما این مشکل یک مشکل شخصی است یا یه مشکل مربوط به جامعه اسلامی؟
خب زمانی که مشکل مشکل اسلامی باشد. تک تک مردم نسبت به برطرف کردن آن وظیفه دارند.
درست نیست؟!.
آیا علی بن ابیطالب را از این دایره خارج مینمایید؟
مگر او مسلمان نیست؟
اگر مسلمان است پس باید جان یک مسلم برای اهمیت داشته باشد. مگر در قرآن نفرموده است (هر کس انسانی را نجات داد مانند این است که تمامی مردم را نجات داده است و هر که شخصی را به غیر حق بکشد مانند این است که تمامی مردم را کشته است).
آیا توقع دارید علی بن ابیطالب عالم القرآن نسبت به این آیات بیتوجه باشد. و نظاره گر مرگ یک انسان باشد. تنها به این دلیل که با عمر مشکل دارد؟
در تمام جاهایی که علی به عمر بن خطاب کمک کرد. مصلحت جامعه اسلامی بود. آیا شما جایی سراغ دارید. که بحث منافع اسلام و مسلمین نباشد و علی به عمر بن خطاب کمک کند؟
پاسخ:
بطور حتم منظور حضرت علی مشورت دادن به شخصی ظالم در ظلم او نیست.
جناب منتقد عقیده دارد: زمانی که مشکل مشکل اسلامی باشد. تک تک مردم نسبت به برطرف کردن آن وظیفه دارند.
در جواب میگوئیم: حضرت عمر س نیز همینگونه بوده و مانند مسلمانی واقعی برای پیشرفت اسلام در امور مختلف نزد علی میرفته است و مشورت میکرده است، سوال ما نیز همین بوده که آیا این غاصب و ظالم اینقدر غم دین داشته است؟؟ و تازه به حرف مشاور دلسوز گوش میداده؟ شما که مشاورین و منتقدینی چون بازرگان و برقعی و... را نابود کردید؟ و ای کاش همه دشمنان اسلام همینگونه بودند و البته جناب منتقد جوابی نداده است و سر و ته و شاخ و برگ سوال ما را تا توانسته زده است. لازم به تذکر است که شیعیان، ابوبکر و عمر را غاصب خلافت و مخرب اسلام و موجب فساد در دین میدانند و مشورت به چنین شخصی تنها وقتی صحیح است که آن شخص بر راه و روش صحیح و اسلامی باشد وگرنه بطور حتم در امور منحرف و تخریبی حضرت علی به هیچ کس مشورت نمیداده است، پس عمر و ابوبکر بر راه و روش اسلامی بودهاند و نه ظالم و غاصب، وگرنه مشورت به ظالم همچون شرکت در ظلم اوست و سوال ما نیز همین بوده که چون اینها ظالم نبودهاند علی به آنها مشورت میداده است. پس اسلام دچار انحراف نشده چون عمر و ابوبکر ظلمی نکردهاند و با روشی صحیح به پیش رفتهاند و علی هم کمکشان کرده تا اسلام پیشرفت کند، ولی شیعه میگوید اسلام منحرف شده که البته تمامی اینها در سوال ما بطور کامل بوده است. ضمن اینکه به تازگی مثلی در میان آقایان باب شده به این مضمون: فلانی با ما مینشیند تا ما آب تطهیر او شویم! یعنی او میآید کنار ما تا پلیدی خودش را در نظر مردم پاک کند! بگذریم...
اگر به عقیده شما حضرت علی برای دفاع از اسلام به عنوان مشاور عمل کرده و باز هم اسلام منحرف شده است، پس چنانچه خودش هم خلیفه میشد تاثیر چندانی نداشته است و اگر اسلام منحرف نشده پس درد شما چیست؟
شیعه فقط میخواهد بگوید که عمر و ابوبکر مرتکب ظلم و ستم هم میشدهاند و علی در آنجا به ایشان مشورت نمیداده است!.
باید به این نادانان بگوئیم اگر عمر و ابوبکر سوء نیتی داشتهاند و به قول شما غاصب و ظالم و منافق و در واقع دشمن اسلام بودهاند و قصد ضربه زدن به دین اسلام را داشتهاند پس در آن مواردی هم که شما ذکر کردید نباید به مشورت حضرت علی تن در میدادند و میتوانستهاند کار خودشان را بکنند و به ظلم خودشان ادامه دهند. کسی که به عقیده شما از به آتش کشیدن خانه فاطمه و سقط جنین او باکی نداشته و با کمک چندین نفر علی را با طنابی برای بیعت اجباری برده است، و جو رعب و وحشت و خفقان ایجاد کرده، پس گوش ندادن به مشورتی ساده برای جلوگیری از رجم شدن زنی غریبه برایش بسیار سادهتر بوده و لزومی به اطاعت کردن از علی نداشته و اصلاً چنین شخصی برای ضربه زدن و نابودی اسلام و ظلم و ستم به دیگران آمده است نه برای کمک خواستن از علی در امور مختلف نظامی، سیاسی، اقتصادی و قضایی و در یک کلام برای نجات اسلام. ضمنا عجیب است عمر به مشورت علی مثلا در خصوص مظلوم نشدن یک زن گوش فرا میدهد، ولی از آن سو میآید و حق همین علی را که بر مبنای دستور الهی است زیر پا میگذارد (قاعده الاهم فالاهم!).
چنین شخصی از نظر شما آمده برای ظلم به دختر پیامبر اسلام و یا دورترین اشخاص و مسلمین دیگر که حتماً نسبت به دیگران کوچکترین باکی در دل راه نمیداده و فراموش نکنید وقتی عمر در همان روزهای اول رحلت نبی اکرم ص توانسته این همه نسبت به نزدیکترین افراد (علی و فاطمه) ظلم کند و دیگران را نیز با خود بسیج کند پس در زمان خلافتش به مراتب نیرومندتر و قویتر بوده و اصلا مخالفت علی برایش معنایی نداشته ولی عجیب است که مشورت پذیر و دلسوز اسلام هم بوده، (نکند دو شخصیتی بوده؟) بر خلاف شیعه که به سخنان علی گوش نمیدهد، عمر که ادعای شیعه بودن نداشته است.
منتقد عزیز به مرجعیت علمی امام اشاره کرده و منظورش این بوده که عمر ناچار بوده برای حل مشکلات خود نزد امام برود.
پاسخ:
همانطور که گفتم سوال اصلی ما این است که خلیفه دوم از نظر شما شخصی ظالم و غاصب است و در نتیجه دشمن اسلام است و به هر نحوی جلوی پیشرفت اسلام را میگیرد و مثل این میماند که دزدی برای ساختن دستگاه دزدگیری، نزد شخصی برود تا به او کمک کند دستگاه دزدگیر را بسازد! آیا هیچ دزدی چنین کاری میکند؟
و فراموش نکنید طبق گفته خودتان، حضرت علی تنها در امور دینی و گرفتن حقوق مسلمین و در یک کلام در راه پیشرفت اسلام مشورت میداده است و این خود به خود یعنی اینکه عمر نیز برای پیشرفت اسلام نزد او برای مشورت میرفته و البته حضرت علی هم به او کمک میکرده است، وگرنه طبق گفته خود حضرت علی، مشورت به ظالم (و مشورت به دشمن اسلام) همچون شرکت در ظلم اوست و منظور ما نیز اثبات همین موضوع بوده است که بنابراین حضرت عمر س شخصی ظالم نبوده و از خدا استغفار میجویم از بکارگیری این کلمات برای پاسخگویی به شما. (مسلما سخن حضرت علی در مشورت دادن به ظالم مشورت در امور شخصی نبوده بلکه همان شئون حکومتی بوده است و حتی منظور مشورت درست یا غلط هم نیست زیرا آن یار امام صادق برای سفر حج به هارون شترهایش را کرایه داد، ولی امام صادق او را توبیخ کرد...).
(چنانچه ابوبکر و عمر و عثمان سوء نیتی داشتند و یا دشمن اسلام بودند، قرآن را جمع آوری نمیکردند تا اسلام همان جا نابود شود و اصحاب هم که به قول شما مرتد بودهاند و بنابراین همه زمینهها مناسب بوده است).
منتقد نوشته آیا شما جایی سراغ دارید که بحث منافع اسلام و مسلمین نباشد و علی به عمر بن خطاب کمک کند؟
در پاسخ باید گفت که در تاریخ طبری چنین آمده که عمر قصد داشت مالی را از بیت المال بر دارد و البته نه بصورت غیر شرعی بلکه حقوق خلیفه بوده و دستمزد او، ولی در برداشت آن مردد بوده و به علی نگاه میکند (یعنی نظرت چیست؟) و علی او را منع میکند، یعنی بر نداری بهتر است. خوب در اینجا مسئلهای شخصی بوده و ربطی به اسلام و مسلمین نداشته است.
شما میگوئید مخفی بودن قبر حضرت زهرا دارای پیام و نشانهای است، ما میگوئیم آیا مشورت دادن علی به عمر دارای هیچگونه پیام و نشانهای نیست؟!!.
امام هدایتگر و الگو با خود نمیگفته که همکاری من با فردی ظالم در تاریخ ثبت میشود و مردم و عوام ساده و بیخبر نیز همواره مرا در کنار این اشخاص میبینند و گمراه میشوند؟ (تازه به زعم شما علی به علم غیب نیز مجهز بوده) به همین خاطر است که میگویم تحلیلهای شما متناقض است.
نوف بکالی میگوید: در مسجد کوفه حضرت علی را دیدم و از ایشان خواستم مرا اندرز دهد، او گفت: با مردم خوب باش، خدا با تو خوب خواهد بود، از ایشان خواستم یک چیز بیشتر برایم بگوید، فرمود: نوف اگر میخواهی فردای قیامت با من باشی تو باید یار ستمگر نباشی. (کتاب صدای عدالت انسان، ص۷۵، جرج جرداق).
شیعه دائم میگوید که علی مدت ۲۵ سال خانه نشین بوده و چها که بر او نگذشته است!! من در اینجا میگویم که چه بر علی گذشته:
۱- به قول خودتان جلوی رجم زنی بیگناه را گرفته.
۲- حسن و حسین را به جنگ فرستاده (در جنگهای با ایران، مثلاً امام حسن در فتح اصفهان).
۳- نظارت بر جمع آوری قرآن.
۴- دادن مشورت به خلفا در زمینههای جنگی، اقتصادی، اجتماعی، قضایی و در یک کلام به عنوان وزیر و مشاور برای خلفا.
۵- در آوردن ام کلثوم به همسری عمر بن خطاب.
۶- تعیین مبدا تاریخ مسلمین، یعنی همان هجرت نبی اکرم ص.
۷- جانشینی حضرت عمر در مدینه (حداقل دو بار).
۸- روش اتخاذی پیرامون زینتهای خانه کعبه.
این چند نمونه از کارهایی بود که حضرت علی در زمان خانه نشینی خود انجام داده است و اگر خانه نشین نبود چکار میکرد؟!!.
ای کاش جمهوری اسلامی نیز ما را به همین طریق خانه نشین میکرد!!!.
خود حضرت علی نیز گفته که من وزیر بوده ام. مشخص است که وزیر همه جا حضور دارد و خانه نشین نیست، ضمناً شاه بخشیده و وزیر نمیبخشد، یعنی شیعه نمیبخشد و میگوید: تو باید خلیفه باشی نه اینکه وزیر باشی!!!.
منتقد عزیز سپس رفته به سراغ پاسخ به اینکه چرا نام علی در قرآن نیست؟
این قسمت از ردیه جناب منتقد بسیار جالبتر از بقیه جاها بود، چون همان عمل قبلی را بصورت بسیار شدیدتر و مضحکتر ادامه داده، یعنی آن قسمت از سوال را که جوابی برایش نداشته، نیاورده است و تنها قسمتهای اول را آورده و جالبتر و خنده دارتر این است که من در این سوال تمامی دلایل و پاسخهای شیعه را آوردهام و به آنها پاسخ دادهام تا چنانچه منتقدی خواست به ما پاسخ دهد نخواهد دوباره همین موارد را بیاورد، دلایلی چون اینکه شیعه میگوید تعداد رکعات نماز نیز در قرآن نیست و یا اینکه بودن نام آیندگان در قرآن باعث ایجاد کینه و حسد و دشمنی نسبت به آنها میشود و...
آنوقت جناب منتقد فقط سوال چرا نام علی در قرآن نیست؟ را آورده و سپس همان جوابهای تعداد رکعات نماز نیز در قرآن نمیباشد را ردیف کرده و از من چنین پرسیده:
دوست عزیز. آیا تعداد رکعات نماز در قرآن آمده است؟
آیا تعداد تکبیرات نماز میت در قرآن آمده است؟
آیا روش حج در قرآن آمده است؟
آیا شیوه صلاه تراویح شما در قرآن است؟
آری این است ردیه بر کتاب سرخاب و سفیدآب، لابد شما اینگونه شعار منطق و عقل میدهید نه ما.
در اینجا نیازی به پاسخ به این سوالات نمیبینم، چون همگی در همان کتاب سرخاب و سفیدآب آورده شده و نیازی به تکرار نیست.
سپس منتقد پرسیده:
طبق قول شما. پس چون تعداد رکعات نماز در قرآن نیامده است. شاید شیعیان و یا اهل سنت روایاتی را جعل کرده باشند. (چون جنابعالی فرمودید: روایت تضمین شده نیست) خب پس چرا نماز میخوانید. چرا صبح دو رکعت میخوانید؟
پاسخ:
باید خدمتتان عرض کنم که اولاً: احادیث و سنت پیامبر ص محفوظند و جای خود را دارند و شما معنای ظنی الصدور بودن را نفهمیدهاید، روایات در مقابل قرآن و کلام خدا که متواتر و حفظ شدهاند حالت ظنی دارند، یعنی در مقایسه با کتاب الهی: اول قرآن است سپس سنت.
ثانیاً: نماز و تعداد رکعات آن، ۱۴۰۰ سال است روزی ۵ مرتبه بطور متواتر و توسط اجماع مسلمین اجرا میشود و از سنتهای قطعی و متواتر است و جزو مسلمات قطعی و عینی و حتمی تاریخی است و ما دلیلی نمیبینیم که دو رکعت نماز صبح را تغییر دهیم و نیازی هم به جعل روایت برایش نیست که البته شما چنانچه میتوانستید طبق قاعده: خذما خالف العامه، در مورد تعداد رکعات نماز هم ایجاد شبهه میکردید تا مثل دیگر عقایدتان، مخالف با اهل سنت باشید.
اینکه میگوئیم مسلمات قطعی و متواتر تاریخی و مطابق با سنت قطعی رسیده از پیغمبر ص منظورم همین موارد است و آیا مثلاً مجوز ساخت و تزئین قبور نیز به همین شکل است؟! یا حتی برعکس آن صدق میکند، یعنی نهی از تزئین و ساخت قبور؟!! یا موارد دیگری چون عزاداری وغیره....
جالب است که منتقد حدیث زیر را آورده:
چنانکه ابوبصیر در ضمن روایاتی نقل میکند: «به امام صادق ÷ عرض کردم، مردم میپرسند، چرا نام علی و اهل بیت او † در قرآن نیامده است؟ حضرت فرمودند: به آنها بگو آیه نماز بر پیامبر اکرم ص نازل شد و سه و چهار رکعتی آن نام برده نشد، تا اینکه پیغمبر اکرم ص خود برای مردم آن را بیان کرد...
پاسخ:
ما نمیدانیم این روایت امام صادق را بپذیریم یا روایت دیگر او را که ابوحنیفه را به خاطر قیاس نمودن لعن کرده است، ولی خود امام در اینجا اصول عقاید و اصل امامت را با فرعی از فروع دین قیاس کرده است.
اصول دین بطور واضح و روشن و آشکار در قرآن بیان شده است، همچون توحید و نبوت و معاد و حتی فروعی چون نماز یا حتی فرع فرع آن یعنی وضو (مائده/۶) و البته همه موارد ریز و درشت وجود ندارد و باید به سنت نبی اکرم ص نیز رجوع کرد، وگرنه قرآن نیز بجای کتاب کنونی میبایست کتابی چون رسالههای حجیم مراجع دینی میبود و در انتها نیز باز برای عدهای سوال باقی میماند که البته تمامی اینها را در کتاب خود ذکر کرده ام.
سپس منتقد آیاتی را آورده است و با اینکه خودش معترف شده که نام علی بصورت لفظ در قرآن نیست ولی باز نمیدانیم چرا دست و پای بیخود زده و حدیث و آیات و تفاسیر را گردآوری کرده و یک کلام نمیگوید که سوال ما جوابی ندارد.
نویسنده برای اثبات عقاید خود آیاتی را آورده که البته من نامی از علی در این آیات ندیدم و چنانچه شما مشاهده کردید به من نیز اطلاع دهید.
آیاتی چون مباهله و تطهیر و یا این آیه: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ٥٥﴾ [المائدة: ۵۵].
که البته نامی از علی در هیچ یک نیست.
سپس احادیث و تفاسیری را ردیف کرده که این آیات در حق اهل بیت و علی بوده است.
ظاهراً منتقد عزیز متوجه سوال ما نشده یا نمیخواسته که متوجه شود، ما از شما فقط و فقط در مورد نام علی در قرآن سوال کردیم، قرآن نه احادیث.
شما این آیات را با احادیث دلخواه، بصورت مورد نظر خویش تفسیر میکنید.
در ضمن منتقد یک دست گل نیز به آب داده و چنین نوشته:
در قرآن هرجا ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾ آمده، حضرت علی ÷ مصداق کامل و شاخص آن میباشد، چنانکه حاکم حسکانی ۱۹ روایت در این مورد آورده است.
پاسخ:
می گوئیم: در ابتدای بسیاری از آیات که یا ایها الذین امنو آمده بعد از آن توبیخی در کار بوده همچون: ای کسانیکه ایمان آوردید چرا میگوئید آنچه را که عمل نمیکنید، ای کسانیکه ایمان آوردید در حالت مستی به نماز نزدیک نشوید، ای کسانیکه ایمان آوردهاید صدایتان را نزد پیامبر بالا نبرید، ربا نخورید و....
پس آیا مصداق کامل و شاخص این آیات علی میباشند؟
در ضمن شیعه نمیتواند دوباره دست به تاویل بزند و بگوید منظور از علی یعنی مومنترین از مومنان و خطاب این آیات با کسانی دیگر از مومنان در درجات پائینتر است.
چون خطاب به همه مومنان است و بطور عمومی و کلی آمده و جایی از آیات قرآنی، علی را از زمره مومنین مورد مخاطب خارج نکرده و چون مصداق کامل و شاخص آن علی بوده، پس میبایست بطور حتم در قرآن از جدایی علی از دیگران لااقل یک آیه نازل میشد تا دیگران در مورد علی به شبهه و اشتباه نیفتند.
خطاب بطور کلی آمده وگرنه بطور مثال همه مومنین نعوذبالله رباخوار نبودهاند بلکه آیات به قصد نصیحت و پرهیز و هدایت و ارشاد آمده تا اگر شخصی از مومنین چنین عملی مرتکب شده، فوراً برود و توبه کند یا اگر قصد انجام دارد منصرف شود.
منتقد سپس رفته به سراغ سوالات سیاسی و در ابتدا نوشته که این سوال هیچ ربطی به بحث عقایدی ندارد.
پاسخ:
مگر شعار شما این نیست که سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ما؟ پس چطور هر جا به ضررتان است، ناگهان سکولار میشوید؟!.
آیا نائب امام زمان که فرمانده کل قوا و رهبر سیاسی است و تمام شئونات کشور در دست او و روحانیون و طرفدارانشان است، ربطی به عقاید شما ندارند، شما به مهدی و نائبش عقیده دارید یا خیر؟!.
در ضمن ما نگفتیم که سوال عقایدی هست یا نیست؟ بلکه سوال کردیم و جواب خواستیم.
منتقد نوشته که (تخریب وجهه ایرانیان در سطح بین المللی) این یعنی چی؟
پاسخ:
این را میگذارم به اختیار شعور و فهم خود خواننده تا خودش نگاهی کوچک به وجهه ایرانیان در سطح بین المللی بیندازد و البته بطور مثال در نزد عربها و اهل سنت که خیلی محبوب هستید و ایشان خیلی شما را دوست دارند، چون اصلا به مقدسات ایشان توهین نمیکنید، حالا بقیه کشورها باشد برای بعد!!.
منتقد سپس چندین سطر بدین شکل نوشته:
شما میگویید. ایران گذشته (قبل انقلاب) وجهه بین المللیش بهتر بوده است؟
در ایران گذشته. اهل سنت جرات حرف زدن نداشتند. ولی امروز اذانهای آنان از شبکههای تلوزیونی پخش میشود.
در ایران گذشته. استانها و شهرهای اهل سنت ابتداییترین امکانات زندگی را نداشتند. ولی امروز حتی در روستاهای اهل سنت. تلفن. اینترنت. تلوزیون و....
این از جنبه داخلی.
اما از جنبه خارجی:
ایران گذشته. تحت ظلم آمریکا و انگلیس بود. آمریکایی اگر مولانا صاحب اهل سنت را میکشتند نباید با آنان برخورد کرد. باید در کشور خویش محاکمه شوند. ولی یه مولانا صاحب اهل سنت اگر یک سگ آمریکایی را میکشت........ اما امروز ایرانی صلابت دارد و شرف کشورهای عربی اسلامی! با دشمنان اسلام دست دوستی میدهند. ولی ایرانیان برای کمک به مردم مظلوم غزه که اهل سنت هستند میلیاردها تومان پول جمع مینمایند.
رهبر کشور عربی اسلامی عربستان با یکی از خبیثترین دشمنان اسلام و مسلمین (می) مینوشد. ولی رئیس جمهور ایران در کشور آمریکا دولتمردان این کشور را به سخره میگیرد.
شما باید خدا را شکر کنید که یک کشور شیعه مانند ایران هست که آبروی اسلام را در مجامع بین المللی نگه میدارد.
پاسخ:
امیدوارم اهل سنت این مطالب را نخوانند، چون به هوش و استعداد و انصافی که دارید، حسودی میکنند. شما لطف کنید و اهل سنت را توسط اداره اطلاعات ترور، شکنجه و اعدام نکنید، اذان پیشکش خودتان.
اینکه در گذشته اهل سنت جرات حرف زدن نداشته، پس لابد هم اکنون خیلی جرات و آزادی پیدا کرده است و کسی هیچ کاری با ایشان ندارد. شما از ترس خود حتی سایتهای اینترنتی ایشان را فیلتر میکنید، آنوقت آیا اجازه صحبت به ایشان میدهید؟!! کمی خجالت بکشید.
در مورد تلفن و اینترنت و تلویزیون برای اهل سنت لازم نیست خجالت بکشید و اگر میبینید اینها خیلی برایشان زیاد است همه آنها را قطع کنید تا خیالتان راحت شود. واقعاً جای تاسف دارد که قصد دارید امکانات عادی زندگی را نیز بر سر اهل سنت منت بگذارید.
مسلماً در گذشته پیشرفت اینترنت و تلویزیون کمتر بوده و الان بیشتر شده و این ربطی به انقلاب شما ندارد، انقلاب شما هم که نبود همینطور میشد.
در ضمن در رژیم گذشته مساجد اهل سنت تخریب نمیشدند و دانشمندان ایشان نیز مسموم و ترور نمیشدند و تازه شاه خود را ولی امر مسلمین جهان و نائب بر حق امام زمان نمیدانست و ادعای دین نداشت، ولی شما مذهب خود را وارد حکومت کردهاید، حکومتی فرقه گرا که فقط و فقط با اهل سنت دشمن است نه با کشورهای کمونیستی چون چین، روسیه، کوبا و کره!! ذهن بیمار تشیع صفوی فقط با اهل سنت مشکل دارد. (آیا شما اهل سنت را در پستها و مشاغل مهم و اساسی و کلیدی دولتی وارد میکنید؟!).
در مورد جنبه خارجی ایرادهایی که به کشورهای عربی میگیرید بیمعناست، چون در آنجا سیاست از دین جداست و سیاست عین دیانت نیست و جواب شما را به خودتان میدهیم که این هیچ ربطی به عقیده ندارد.
اشتباهات سیاستمداران در آنجا ربطی به اسلام ندارد (اشتباه مسلمان را پای اسلام نگذارید) ولی در اینجا نائب امام معصوم و من عندالله است که حکومت میکند و دین را وارد تمامی عرصهها کرده است.
در مورد مردم مظلوم غزه واقعاً جای خنده دارد که شما هنوز متوجه بهره برداری حکام خود از این قضیه نشدهاید و تنها برای نمونه جناب احمدی نژاد در سفر خود به آمریکا در پاسخ به خبرنگاری که از او پرسید: چنانچه مردم فلسطین بخواهند با اسرائیل صلح کنند آیا شما موافق هستید یا خیر؟ و خبرنگار اصرار داشت که فقط یک جواب بله یا نخیر بدهید، ولی هر چه آن خبرنگار اصرار میکرد که فقط بگو: بله یا خیر، ولی جناب احمدی نژاد از جواب دادن شانه خالی میکرد و فقط میگفت: این به عهده خود مردم فلسطین است و هر چه دوباره خبرنگار میگفت که ما فرض میگیریم مردم فلسطین بخواهند صلح کنند، نظر شما چیست؟ ولی باز جناب احمدی نژاد پاسخ نمیداد و تا انتها نیز بله یا خیر را نگفت!! این یعنی چه؟ من به شما میگویم یعنی چه؟ یعنی اینکه ایران میخواهد در آنجا همیشه آتش جنگ شعله ور باشد و با صلح مخالف است، چون این حکومت مانند همان اسرائیل با جنگ زنده است و با صلح میمیرد و خود به خود نابود میشود، انقلاب ایران با خون زنده است، با جنگ زنده است، با شهید و جانباز زنده است و برای همین خمینی میگفت: جنگ رحمت است. (جنگ ستیزی و ایجاد تفرقه و سر شاخ شدن با دنیا در قشر حزب الهی، سپاهی و ولایت فقیهی بیشتر وجود دارد).
در مورد اینکه قبلاً زیر استعمار آمریکا و انگلیس بودهایم و اکنون آنها را به سخره میگیریم، باید گفت که اکنون نیز نوکر انگلیس هستید و حتی برای اینکه خیالتان را راحت کنم باید بگویم که با صهیونیسم نیز همکاری دارید و تنها برای تلنگری کوچک به مغز شما:
آیا تا به حال کمی فکر کردهاید که هر موقع جنجالی در فلسطین رخ میدهد چرا حکام ایرانی فوری و بدون معطلی سر به جان کشورهای عربی در منطقه میکنند؟؟ و اینقدر که به ایشان ایراد میگیرند به خود اسرائیل ایرادی نمیگیرند؟!! علتش روشن است، گذاشتن حکومتی شیعی در خاورمیانه و حفظ آن برای همین بوده که مبادا مسلمین علیه اسرائیل با یکدیگر متحد شوند و این حکومت تا میتواند جلوی این امر را میگیرد و ذهن مردم را خراب کند تا در روح شما ذرهای دوستی و ایجاد اتحاد با عربها شکل نگیرد و اصلاً چنین چیزهایی به ذهنتان خطور هم نکند و برای همین است که هر زمان جنجالی در فلسطین رخ میدهد، میبینید در ایران هر جا که میروید مردم در حال فحش دادن به عربها و سنیها هستند، بله اسرائیل کار خودش را کرده و خیالش با وجود شما راحت است.
تنها میتوان گفت که چنانچه مسلمین در ایجاد اتحاد و مقابله با اسرائیل بیهمت بودهاند، شما نیز تاجی بر سر کسی نزدهاید و در تحقق این امر کاری نکردهاید و حتی جلوی اتحاد را گرفتهاید.
در انتها نوشته که ایران آبروی اسلام را در مجامع بین المللی نگه میدارد!!!.
باید گفت: لابد منظورتان رفتن زنان بیحجاب ایرانی به مکه و مدینه است که در آنجا آبروی شیعه را بالا و پائین کردهاند، یا حرکات جالب ایشان در قبرستان بقیع!!!.
به هر حال از نظر ما شیعه مایه آبرو ریزی برای جهان اسلام بوده نه حفظ آبرو، مذهبی که برای نزدیکترین خویشان و یاران پیامبر اسلام ذرهای احترام قائل نیست و آنها را لعن میکند، نمیتواند برای اسلام حفظ آبرو کند و همین حرکات ایشان بوده که راه را جلوی پای غربیان گذاشته تا کاریکاتور پیامبر اسلام را چاپ کنند.
هر عمل اشتباه شما بنام دین تمام میشود و جوانان را دین گریز میکند، چون تصور دارند شما نماینده دین و خود دین هستید. شما از سیاست کنار بکشید و هر اشتباهی که خواستید بکنید.
سپس منتقد سوال بعدی را به میل خود به اینصورت در آورده که: آیا نخستین پیروان هر دینی، بهترین پیروان آن دین هستند؟
منتقد سپس آمده و طرح شبهه کرده به اینصورت:
معمولا هر دینى نخستین پیروانش از بهترینهای آن امت هستند؛ چنان که حواریون بهترینهای امت حضرت عیسی بودند، پیروان نخستین دین اسلام نیز اینگونه بودهاند ؛ پس چگونه میتوان به آنها تهمت آتش زدن خانه دختر رسول خدا و... را زد.
پاسخ:
در صورتیکه سوال ما این چیزها نبوده و سوال من این بوده:
افرادی که از اول عمر همراه پیامبر ص بوده و در هر غم و سختی یار و یاور او بوده و با او رابطه خویشاوندی داشته و از طرف او سمتهای متعددی را داشتهاند و پس از او خلیفه شدهاند، نمیتوانند حکم حکومتی صادر کنند ولی کسانی که یک شبه مجتهد شدهاند میتوانند مثلاً خلاف نظر شورای نگهبان حکم حکومتی صادر کرده و کاندیداهای رد صلاحیت شده ریاست جمهوری را تایید کنند! یا حکم اعدام صادر کنند یا حکم تخریب مسجد بدهند و...
منتقد سپس نوشته که مقصود از نخستین طرفداران کیست؟ و اگر مقصود اولین مومن باشد صحیح است، ولی اولین مومنان صحیح نیست!!.
سپس نوشته:
اگر مقصود نخستین نفر باشد، آری، همیشه در تاریخ آنچه ذکر شده است، نخستین نفرى که به پیامبرى ایمان آورده است، یا بهترین و یا جزو بهترین افراد آن امت بوده است؛ نخسین کسى که به ابراهیم ÷ ایمان آورد، لوط بود.نخستین کسى که به حضرت عیسى ÷ ایمان آورد یحیى ÷ بود؛ نخستین کسى که به موسى ÷ ایمان آورد طبق آنچه اهل سنت نقل کردهاید،حزقیل (مومن آل فرعون) بود؛ و نخستین کسى که به رسول خدا ص ایمان آورد، در مردان امیرمؤمنان علی ÷ و در زنان، حضرت خدیجه علیها السلام بوده است.
پاسخ:
جالب است که جناب منتقد فرق میان کودک با مرد را نمیداند یا نمیخواهد بداند، ایشان حضرت علی را جزء مردان آوردهاند و نوشتهاند در مردان امیرالمومنین علی ÷ اولین کسی بوده که ایمان آورده است!!.
در جواب باید گفت که علی اولین کودک بوده که ایمان آورده نه اولین مرد، چون در آن زمان کودکی ۱۰ ساله بوده [۵] و به یک کودک ۱۰ ساله، مرد نمیگویند و اما اولین مرد کسی است که شما او را غاصب و ظالم و مرتد میدانید نه مومن، اولین مرد حضرت ابوبکر س بوده که به پیامبر ص ایمان آورده است.
سپس به سوره مائده آیه ۱۱۲ اشاره کرده و با استناد به تفاسیر مختلف (نه خود قرآن) نوشته که طبق این آیه عدهای از حواریون کافر شدهاند.
پاسخ:
باید گفت حواریون چه ربطی به صحابه دارند؟ و سخن ما از صحابه است و تازه همان حواریون را نیز با اشاره به تفاسیر کافر کردهاید و در قرآن و در آیات متعددی، مدح مهاجرین و انصار نمودار است، همینطور در تفاسیر صحیح از اهل سنت و اهل سنت صحابه را مانند شما مرتد و کافر نمیدانند. نمیدانم شیعه چرا اینقدر با پیروان پیامبران مشکل دارد؟ و میخواهد آنها را کافر نشان دهد؟!!.
منتقد سپس نوشته که چنانچه:
مقصود همه صحابه است؟ به طور قطع باطل است:
اما اگر مقصود همه کسانى باشد که آن پیامبر را دیده و در زمان حیات او، نبوت او را قبول کردند (صحابه آن پیامبر) این مطلب به طور قطع خلاف واقعیت است؛ زیرا هنگامى که ثابت شد که عدهاى از اول مومنین به انبیا کافر شدهاند، واى به حال سائرین؛ همیشه عدهاى از همین اصحاب انبیاء؛ چه در حیات و چه پس از رحلت آنان با روش و سیره آنان مخالفت کرده و دست به تحریف دین مىزدند.
ماجراى مخالفت قوم موسى و گوساله پرستى ایشان شاهدى قوى بر این مدعا است.
پاسخ:
ماجرای قوم موسی مربوط به اصحاب موسی است نه اصحاب پیامبر ص و بحث و سوال ما پیرامون اصحاب پیامبر ص بود، صحابه پیامبر ص بعد از رحلت نبی اکرم ص، علی پرست نشدند و فقط همان خدای یکتا را میپرستیدند. اینکه نوشتهاید همه کسانیکه پیامبر ص را دیدهاند و ایمان به نبوت او آوردهاند صحابه هستند، باید گفت که عبدالله بن ابی نیز پیامبر ص را زیاد میدیده و حتی به ظاهر نبوت را نیز قبول میکرده است و همینطور منافقین دیگر و مقصود ما مهاجرین و انصار اولیه هستند که در آیات و احادیث صحیح به طور واضح و روشن از زمره منافقین جدا هستند و جزء بهترین مومنین بودهاند.
سپس منتقد قلم فرسایی کرده و مطالب بسیاری را از کتب اهل سنت بیرون کشیده تا به هر نحوی شخصیت صحابه را زیر سوال ببرد و یا ناآگاهی ایشان نسبت به قرآن و سنت را اثبات کند و جالب است که در جایی تصریح داشته و در مورد صحابه چنین نوشته که: حتی گاهی اوقات خلاف سنت نبوی دستور میدادند. در واقع همان سوال ما را به نوعی دیگر بازگردانیده و به نحوی بدتر و دوباره به صحابه اعتراض کرده، در صورتیکه سوال ما این بوده که چطور از نظر شما صحابه حق اجتهاد و صادر کردن حکم حکومتی را نداشتهاند و دائم مورد اعتراض شما واقع میشوند، ولی رهبران خودتان مجمع تشخیص مصلح نظام دارند و براحتی خلاف شرع دستور میدهند؟!!.
سوال ما در مورد خود شما بود که یک شبه مجتهد میشوید و خلاف نظر شورای نگهبان حکم حکومتی صادر میکنید و کاندیداهای رد صلاحیت شده ریاست جمهوری را تایید میکنید! یا حکم اعدام صادر میکنید یا حکم تخریب مسجد میدهید!! ولی یاران و نزدیکان پیامبر ص نمیتوانستهاند هیچ حکم حکومتی داشته باشند. منتقد تنها خواسته به هر طریق ایمان صحابه را زیر سوال ببرد تا بدینگونه از پاسخ به قسمت دوم کنارهگیری کند و بگوید که اینها اصلا مومن نبودهاند که بخواهند حکمی صادر کنند (البته جناب خامنهای هر حکمی بدهند عیناً همان حکم خداست و باید فوری اجرا شود).
به هرحال سخنان و دلایل شما، ایمان صحابه و مهاجرین و انصار اولیه را خدشه دار نمیکند و شما باید کمی در مورد ارتداد و بیایمانی رهبران فعلی خودتان تحقیق کنید.
احادیث و روایاتی بسیاری در مدح صحابه هستند ولی متاسفانه چشمان محققین شیعه آنها را نمیبیند و فقط دنبال ارتداد صحابه هستند:
از ابو سعید خدری روایت است که میگوید: پیامبر ص فرمود: «به اصحاب من ناسزا نگویید، اگر هر کس از شما به اندازه کوه احد طلا انفاق کند به اندازه مد آنها و نصف آن نمیرسد». [صحیح بخاری (۳۶۷۳) و صحیح مسلم ۲۵۴۱].
(عبدالله بن مسعود س از پیامبر ص روایت میکند که فرمود: «بهترین مردم کسانی هستند که در قرن من زندگی میکنند، سپس آنان که بعد از ایشان میآیند و سپس کسانی که بعد از آنها میآیند...». [صحیح بخاری (۲۶۵۳) و صحیح مسلم (۲۵۳۳)].
حدیث مذکور را شش نفر از اصحاب پیامبر ص روایت کردهاند که عبارتند از عبدالله بن مسعود [۶]، و نعمان بن بشیر [۷]، و عمران بن حصین [۸]، و عمرو بن شراحبیل [۹]، و جعدة بن هبیرة [۱۰]، و عایشه [۱۱].
به هر حال منتقد در انتها نیز سوال ما را بدون جواب گذاشته و رفته به سراغ خطبه شقشقیه و سوالات دیگر.
سوالات خطبه شقشقیه:
پاسخ:
منتقد تنها منابعی را در اینجا آورده و به اصل سوال پاسخی نداده است.
۱- متاسفانه یکی از روشهای اشتباه (اگر نگوییم مغرضانه!) استدلالی شما این است که برای اثبات یک حدیث به کتابهای متعدد اشاره میکنید در صورتیکه تمامی آن کتابها یک راوی دارند، یعنی تعدد کتابهایی که یک حدیث را نقل کرده نمیتواند علت صحت آن حدیث باشد و آن حدیث را از حالت خبر واحد در بیاورد! برادر عزیز اگر این حدیث در هزار کتاب هم نقل شده باشد وقتی راوی آن فقط عکرمه از خوارج باشد. (گو اینکه عکرمه خود مولی ابن عباس بوده! (ضمنا گلدزیهر که بعید است دشمن اهل بیت بوده باشد در کتاب درسهایی درباره اسلام مینویسد: باید در صحت احادیثی که به ابن عباس میرسد دقت کرد زیرا این شخص مورد اعتماد و وثوق اکثر فرق بوده و همیشه آنها برای جعل حدیث از نام او استفاده میکردهاند!) آن خبر، خبر واحد و فاقد حجت است، دقت کنید حدیثی خبر واحد شده که روی منبر کوفه برای دهها هزار نفر نقل شده و موضوع آن هم پیش پا افتاده نبوده، بلکه یک موضوع سیاسی بوده که حتی هم اینک پس از ۱۴۰۰ سال برای مناظره بین شیعه و سنی جذابیت خاص خودش را دارد، آنگاه چگونه فقط از یک طریق نقل شده، آیا جای تعجب نیست؟!!.
۲- سئوال اصلی ما نه مربوط به خطبه شقشقیه، بلکه مربوط به برخورد دوگانه (اگر باز هم مودب باشیم و نگوییم منافقانه) با شما در تجزیه و تحلیل مسائل است. ما سئوال کردیم که چرا یک حدیث را که قبول ندارید میگویید خبر واحد است و راوی آن عکرمه (مانند حدیثی که عکرمه گفته: اهل بیت فقط همسران پیامبرند) ولی جایی دیگر از همین شخص راوی (یعنی عکرمه) خبر واحد (خطبه شقشقیه) را قبول میکنید؟ پس شما به جای پاسخ به اصل سئوال طفره رفتهاید و تازه همان پاسخ شما نیز غلط بوده است.
۳- حضرت علی در این جا که به قول شما چیزی برای خلفا باقی نگذاشته و محل تقیه نبوده و رعایت مصلحت هم نکردهاند، باز هم به وقایع بدتر و تلختر از قبیل غصب خلافت و بیعت شکنی در غدیر و هجوم به خانه وحی!! اشارهای نمیکنند، یعنی ما اگر خطبه شقشقیه را قبول کنیم به ناچار باید تمامی این افسانهها را دور بریزیم!!.
۴- برخی از محققان شما معتقدند علت اینکه معاویه نامههای مکرری به حضرت علی رد و بدل میکرد و قاصد ایشان را در شام نگهداشت و مرتب در نامهها به حضرت عمر و ابوبکر اشاره میکرده این بوده است که حضرت علی از کوره در رفته و توهین یا اظهار مخالفتی با خلفا را بنویسد تا معاویه به اکثریت مسلمانها که طرفدار عمر و ابوبکر بودهاند بگوید: ببینید این علی با خلفای قبلی هم مشکل داشته است، ولی حضرت علی هیچگاه چنین نکرده و در نامههای خود جز به نیکی از عمر و ابوبکر یاد ننموده تا به قول شما آتو به دست دشمن ندهد. حالا چگونه ممکن است کسی که در نامه نگاری چنین نکرده، بیاید و جلوی دهها هزار نفر در مسجد کوفه چیزی بگوید که موجب دو دستگی در سپاه خودی و سوء استفاده حریف شود؟ آیا معضل پیراهن عثمان کم بوده که تازه او بیایید و تبری با عمر و ابوبکر را هم به آن اضافه کند؟ جالب اینکه از جمع کثیری که در آن هنگام عمر و ابوبکر را قبول داشتهاند کوچکترین نغمهای بر نمیخیزد! و هیچ اثری از انعکاس چنین خطبه تند سیاسی در تاریخ (در مثلها و شعرها و حوادث تاریخی همان زمان و...) به چشم نمیخورد؟ آری تمامی اینها قرائن متعددی هستند دال بر اینکه خطبه شقشقیه خبری جعلی و دروغ است که به قصد تفرقه افکنی ساخته شده.
منتقد سپس رفته به سراغ سوالات در مورد زیارت عاشورا و چندین سوال ما را در ۳ سوال خود خلاصه کرده، بدینصورت:
۱- سند زیارت عاشورا.
۲- مگر علی از ناسزا گفتن منع نکرده است؟ چرا شما لعن میکنید؟
۳- خطبه (لله بلاد فلان) در شان عمر است؟
منتقد برخی از سوالات ما را ذکر نکرده مثل قرائت زیارتنامههای موجود در مفاتیح توسط اصحاب (به خصوص زیارات عاشورا و دعای ندبه و دعای عهد و...) آیا وجود داشته است؟ یا تعارض این زیارت با اصل تقیه در زمان امام محمد باقر و امام صادق و انتساب این زیارت به امام محمد باقر، یا سوال در مورد سلطان الواعظین که تمام کینه توزیها را از جانب سنیها میداند و ما پرسیدهایم که چه کسی در اماکن مقدس اهل سنت زیارت عاشورا میخواند؟ و چه کسانی همه ساله عمرکشان و عیدالزهرا میگیرند؟ و ورد زبانشان لعنت بر عمر است؟! و اگر جماعتی حضرت علی را لعن کنند، رفتار شیعه با آنها چگونه خواهد بود؟ و آیا شیعه حاضر به ایجاد وحدت با خوارج هست؟
سپس منتقد اسنادی را برای زیارت عاشورا ذکر کرده و در پاسخ به سوال ما که آیا لعن شیوه خدا و پیامبر ص و ائمه بوده یا خیر؟ (یعنی خدا به صورت وحی به پیامبر فرموده باشد شخص معینی به اسم و رسم را لعنت کن؟) مگر علی از ناسزا گفتن (به سپاه شام) منع نکرده است؟ چرا شما لعن میکنید؟ چنین نوشته:
دوست عزیزم. جنابعالی دو کلمه را با یکدیگر مخلوط کردید. آن کلمه ایی که علی از آن منع کرد (سب یعنی فحش دادن بود) نه (لعن) و در قرآن هم همین گونه آمده است.
اما معنی سب:
سب کردن یعنی فحش دادن و ناسزا گفتن است.
اگر اینگونه که شما میفرمایید باشد یعنی لعنت کردن ناپسند نزد خداوند باشد. چرا خداوند از آن در قرآن استفاده کرده است.
در قرآن کریم چنین آمده است: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ يَلۡعَنُهُمُ ٱللَّهُ وَيَلۡعَنُهُمُ ٱللَّٰعِنُونَ١٥٩﴾[البقرة: ۱۵۹].
آری در این آیه امده است که خداوند لعنت میکند گروهی از اهل کتاب را.
یا در جای دیگر:
﴿لُعِنَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنۢ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ﴾ [المائدة: ۷۸].
پاسخ:
شما در اینجا خودتان را بجای خدا گذاشتهاید و خود را با خدا قیاس کردهاید، خدا در قرآن به غیر خودش هم قسم یاد میکند در صورتیکه ما نمیتوانیم به غیر خدا قسم بخوریم (البته لابد شما قسم میخورید: به حضرت عباس و ائمه دیگر).
در ضمن مقصود لعن شما بر خلفای مسلمان است، وگرنه میگوئیم: لعنت بر قوم کافرین و به اعتقاد اهل سنت لعنت بر گروهی است نه بر اسم و نامی مشخص و نه بر مسلمان و البته در زیارت شما به اسم و نام نیز لعن به افراد مسلمان آمده است و حتی به آل ایشان!!.
شما با کافران کاری ندارید و تمامی مشکل شما با خود مسلمین بوده و هست. در آیاتی از قرآن نیز که به آنها استناد کردید لعن به مسلمین وجود ندارد. وقتی در اسلام و قرآن سب به کافران نهی شده است، پس به طریق اولی لعن به مسلمین نیز مردود است.
تازه همان لعن نیز چنانچه بطور مداوم و از صبح تا شام باشد و تمامی فکر و ذکر شما را مشغول کند (دقیقاً همان چیزی که در شیعه هست) بطور حتم مردود است، چون میبینیم که در حادثه بئرمعونه که عده بسیاری از اصحاب پیامبر ص به شهادت میرسند و پیامبر ص دائم مشغول لعن آن قاتلین (به اسم) بوده است، توسط وحی از این عمل نهی میشود و پیامبر صبرای عالمیان رحمتی بوده نه لعنت. (توجه داشته باشید که حتی همین لعن نیز در مورد کفار بوده و باز نهی شده).
و اما در مورد اینکه لعن با سب تفاوت دارد، باید گفت که موضوع بر سر اهانت به مقدسات دیگران است و بطور حتم لعن ابوبکر و عمر و بزرگان دینی اهل سنت باعث ناراحتی ایشان میشود و شما تصور دارید مثلاً چنانچه سپاه حضرت علی در جنگ صفین به معاویه و سپاه مقابل لعن میکردند، حضرت علی آنها را از این عمل باز نمیداشت؟! بطور حتم حضرت علی ایشان را نهی میکرد چون سپاه معاویه نیز جزء مسلمین بودهاند نه جزو کفار و تازه دشنام به کفار نیز در قرآن نهی شده است.
اگر شما لعن را قبول دارید، پس نباید با خوارج مشکلی داشته باشید و باید با آنها هم ایجاد وحدت کنید، همانطور که در سوال ما نیز این مورد ذکر شده بود و البته شما پاسخی ندادهاید. (با اینکه خوارج فعلی معتدل شدهاند و مثل شیعیان فعلی نیستند و از صبح تا شام مشغول لعن یا نفرین گذشتگان نمیباشند).
ضمنا در میان عوام و در دل جامعه شیعی علاوه بر لعن، سب و فحش و ناسزا نیز بطور بسیار زشت و ناپسندی نسبت به عمر و ابوبکر در حال اجراست و حتی بر بالای منبرها و توسط روحانیون شما، پس دوباره نگوئید اشتباه دیگران را به پای شیعه نگذارید، من کمتر شیعهای را دیدهام که به عمر ناسزا نگوید و البته من در میان ایشان بزرگ شده ام، پس شیعه یعنی همین مردم و اصلاً مذهب شیعه بوده که این چیزها را یاد مردم داده است و یا علمایی چون مجلسی و آخوندی چون مهدی دانشمند که بطور علنی به ابوبکر و عمر، حرامزاده میگوید و مسلمانان اهل سنت را حرامزاده میداند بخاطر نداشتن طواف نساء!! پس اسم این حرکات را چه میگذارید؟!! لابد شما کلمه حرامزاده را هم جزو فحش نمیدانید؟!! بلکه تنها به چگونگی تولد افراد اشاره دارید و دلایل فقهی آنرا ذکر میکنید (طواف نساء) [۱۲] و اصلاً قصد توهینی نداشته اید!!!! (البته حساب اکثر شیعیان فهیم و آگاه از این تعداد اندک جداست ولی متاسفانه تمامی شئونات کشور فعلا در دست همین تعداد اندک است فقط به خاطر بیحالی اکثریت!).
منتقد نوشته: همچنین کسی که لعن به انسانی که لعن در شانش نباشد لعن بفرستد همانا لعن به او بازمیگردد.
پس شما چرا ناراحت هستید.
مگر نمیگویید خلفا اشتباهی نکردند. پس آنان که به خلفا لعن میکنند لعن به خودشان برمیگردد.
پاسخ:
سخن شما کاملاً صحیح است و برای همین وضع مملکت و مردمتان بدین شکل در آمده است. براستی چرا باید کشوری که بهترین هوش و بهترین منابع خدادادی را دارد و به زعم شما بهترین مذهب آری چرا باید این وضع کشور باشد؟ اعتبار پاسپورت ۱۹۱ از دزدی و رانتخواری نگو که در بین سران کشور (بنا به اعتراف احمدی نژاد) بیداد میکند. اعتیاد و فقر و فحشا و رشوه خواری در ادارات و.... بگذریم تف سر بالاست و باید خفه شد.
فراموش نکنید در زیارت عاشورا به اسم نیز لعن آمده (معاویه و یزید و آل مروان و آل زیاد، آن هم قاطبه یعنی: همه آنها، یعنی یک نفر هم در کل دودمان آنها آدم حسابی نبوده؟ که حجتی باشد برای روز قیامت؟ خوب آنها در قیامت به خداوند خواهند گفت: نژاد ما به صورت ژنتیکی خراب بوده و ما مقصر نیستیم!).
آیا عمربن عبدالعزیز از بنی امیه که فدکتان را هم پس داد، لعن میکنید؟!.
اگر شما بر این رویه پافشاری دارید، پس ما نیز رهبران انقلاب را به اسم، لعن و نفرین میکنیم و این نباید موجب ناراحتی شما شود.
(آقای قزوینی در شبکه ماهوارهای سلام معترض بود که چرا دکتر ملازاده مراجع ما را لعن میکند!!!).
سپس منتقد رفته به سراغ سوال بعدی که آیا خطبه (لله بلاد فلان) در شان عمر است؟
منتقد با توضیحاتی که آورده در قسمت اول نوشته ممکن است مراد یکی از اصحاب حضرت علی بوده باشد!!.
منظور اینها از یکی از اصحاب همان سلمان و مالک اشتر هستند و البته ما نمیدانیم که این دو (یا دیگر اصحاب علی) کجا را فتح کردهاند؟ چون در خطبه از شهرهای فلان یاد شده که خدا به آنها برکت دهد و آنها را نگاه دارد، بنابراین شخص مورد نظر یا باید خلیفه این شهرها بوده باشد و یا این شهرها را فتح کرده باشد، علی دشتی که مترجم نهج البلاغه در مملکت شماست، این خطبه را در مورد سلمان فارسی دانسته!! ما میگوئیم سلمان کدام شهر را فتح کرده بود؟! و آیا خلیفه شهرها بود؟!! (توجه داشته باشید شهرها و نه شهر، نمیتوانید بگوئید سلمان حاکم مدائن بوده و در ضمن مدائن را ویران کردند نه آباد).
در انتهای خطبه نیز آمده: خود رفت و مردم را پراکنده بر جاى گذاشت، که نه گمراه، راه خویش شناخت، و نه هدایت شده به یقین رسید.
این سخنان نیز در مورد حاکمان و رهبران و خلفا بکار میرود که با رحلت خویش مردم را بر جای میگذارند. سلمان و مالک چه کسانی را بر جای گذاشتند و رفتند؟!! و چه کسانی را در طرق مختلف انداختند؟
و چون ابن ابی الحدید خطبه را در شان عمر بن خطاب دانسته، بنابراین منتقد چنین نوشته: بدون شک گفتار شخصى همچون ابن أبیالحدید و محمد عبده که هر دو از دانشمندان سنى مذهب هستند، براى ما ارزش نداشته و چیزى را ثابت نمى کند.
پاسخ:
اول از آنکه ابن ابی الحدید دانشمند سنی مذهب نبوده و بیشترین مذهبی که برای او ذکر کردهاند، همان معتزلی است و حتی خود منتقد نیز در صفحات بعدی منابعی را آورده که در آنجا نوشته: ابن ابی الحدید معتزلی. ابن ابی الحدید مذهب کلامی و اعتقادی خویش را در شرح نهجالبلاغه به صراحت اعلام میکند و از شیفتگیاش به اعتقادات معتزله بغداد پرده بر میدارد. با وجود این درباره گرایش مذهبی او آرای متناقضی بیان شده است. چنان که برخی از اهل سنت مانند ابن کثیر او را شیعه غالی یا شیعه معتزلی دانستهاند و برخی از شیعیان او را مغرض و متعصب در آرای اهل سنت دانستهاند، با وجود این که گرایش به تشیع در شرح نهجالبلاغه آشکار است، اما مطالب فراوانی نیز در سازگار آن هست که با عقاید شیعیان درباره امامت و مسائل تاریخی پس از رحلت پیامبر نیست. ابن ابی الحدید در سرتاسر کتابش به معتزلی بودن خویش و اعتقاد به درستی خلافت اقرار میکند و بزرگان معتزله را شیوخ خویش خلفای سه گانه پیش از حضرت علی میخواند. او در مقدمه شرح نهجالبلاغه تأکید میکند که تمام بزرگان و اساتید معتقدند بیعت با خلیفه اول، صحیح و شرعی بوده و برای بیعت نصی از طرف رسول خدا وجود نداشته است، بلکه به اختیاری بوده است که به طریق اجماع و غیر اجماع به عنوان طریقی برای اثبات امامت شناخته میشود. سپس او به بحث تفضیل میپردازد. برخی از نویسندگان به نقل از یوسف بن یحیی صنعانی، ادیب قرن یازدهم و دوازدهم هجری (م ۱۱۲۱ ھ) نوشتهاند که ابن ابی الحدید معتزلی جاحظی بوده است.
خلاصهای از عقاید معتزله به شرح زیر:
زیدیه در مقابل امامت فاضل به امامت مفضول قائل شدند و گفتند با وجود شخص فاضل و برتر تعیین شخص مفضول و فروتر به امامت جایز است. به همین دلیل با بودن علی بن ابیطالب که فاضلتر از دیگر صحابه پیغمبر بود، ابوبکر و عمر و عثمان را که مفضول بودند، امام میدانستند و میگفتند امامت مفضول بنا بر مصالحی جایز است، بیشتر معتزله زیدی مذهب بودند، از این جهت غالب ایشان قائل به امامت مفضول شدند (خاندان نوبختی ص۵۷).
و از جمله ایشان ابن ابی الحدید صاحب شرح نهج البلاغه است که در فاتحه آن کتاب میگوید: «الحمدلله الذی..... قدم الـمفضول علی الافضل لـمصلحه اقتضاها التكلیف». یعنی: سپاس خدایی را که.... برتری داد مفضول را بر افضل به جهت مصلحتی که تکلیف (بندگان) اقتضای آنرا داشت. (شرح نهج البلاغه، طبع مصر ۱۹۶۵، ج۱ ص۳).
مشخص است که این از عقاید اهل سنت نیست و اهل سنت ابوبکر را فاضل میدانند و اعتقاد به چنین امری را طعن در انتخاب مهاجرین و انصار میدانند و البته در موارد دیگری نیز با معتزله اختلاف دارند.
و اما در مورد ابن ابی الحدید که سخن او در اینجا برای شما فاقد ارزش شده، پس چرا هر کجا سخنان او سلایق فرقهای شما را تایید میکند به سخنانش اشاره میکنید و هر کجا به ضرر شماست رد میکنید؟!! اینگونه استدلال شما من را به یاد یک داستان جالب میاندازد. روزی یکی از کشیشان مسیحی به نزد یک عالم مسلمان میآید و میگوید: آیا شما حاضرید با من یک مناظره عقلی و منطقی داشته باشید؟ عالم مسلمان میگوید: بله. کشیش میگوید: نگاه کن، قرآن و پیامبر شما به نبوت حضرت عیسی اعتراف کردهاند من نیز به نبوت عیسی معتقدم ولی قرآن شما گفته محمد پیامبر بوده ولی من این را قبول ندارم، پس به این نتیجه میرسیم که ما هر دو باید در موضوعی که هر دو بر آن اتفاق داریم متفق شویم و آن نبوت عیسی است پس تو باید مسیحی شوی؟! متاسفانه استدلال و استنادهای مکرر شما به کتب و علمای اهل سنت بر همین منوال است. آنها صدها حدیث و مطلب دارند که مخالف عقاید شماست در لابه لای آن احادیثی هم دارند (واحد یا با راوی ضعیف و...) که به نفع شماست، شما میگویید دو طرف چون بر یک موضوع اتفاق دارند پس آنها باید ملتزم شوند به عقاید ما؟
شما که کتب علمای اهل سنت اشار دارید، این هم نظر دکتر علی شریعتی از نویسندگان شما، در مورد این خطبه:
ترجمه و توضیح دکتر علی شریعتی درباره این خطبه: آفرین بر فلان (عمر) کجی را راست کرد و درد را درمان نمود و سنت رسول را بر پا داشت و فتنه را پشت سر گذاشت پاکدامن رفت اندک عیب، خیر خلافت را به چنگ آورد و از شرش، پیشی جست. طاعت خداوند را ادا کرد و بر حقش تقوی ورزید رحلت کرد و خلق را در راههای شعبه شعبه رها کرد، آنچنانکه گمراه در آن راه نمییابد و انسان در راه استوار نمیماند [۱۳]. شریعتی قبل از ترجمه خطبه مینویسد: بزرگواری، ادب انسانی اعتراف ارزشهای رقیب، ستایش از فضیلتهای کسی که نقیصتهایی نیز دارد عیب و هنر دیگری را گفتن، در آغاز همه خدمات و صفات مثبت کسی را گفتن و در پایان از اوـ با تعبیری عمیق و در عین حال مودبانه ـ انتقاد کردن... درسی است که علی به انسانیت میآموزد و به ویژه به ناقدان و قضاوت کنندگان درباره شخصیتها و حتی درباره مخالف [۱۴]!.
حضرت علی ÷ در حکمت ۴۵۹ ( (درباره عمر بن خطاب)) فرمودهاند: " فرمانروا شد و بر مردم فرمانروایی کرد پس بر پا داشت و ایستادگی نمود تا اینک دین قرار گرفت. البته در بیشتر ترجمههای پس از انقلاب، نام عمر از داخل پرانتز حذف شده است! ترجمه و شرح نهج البلاغه به قلم حاج سید علینقی فیض الاسلام.چاپ ۲۶ فروردین ۱۳۵۱ هـ ش صحافی ایرانمهر. ص ۱۳۰۰ حکمت ۴۵۹ (در ترجمههای پس از انقلاب این موضوع مانند خطبه قبلی حذف یا تحریف شده است).
این هم نظر فیض الاسلام از کتب خودتان که در شان عمر آورده است و براستی چرا در کتابهای پس از انقلاب آنرا خذف کرده اید؟!!.
منتقد احتمال تقیه را نیز ذکر کرده است که البته فکر نمیکنم پاسخ به چنین امری نیاز باشد و اینرا میگذارم به عهده شعور خود خواننده.
سپس چنین نوشته: امیر المؤمنین ÷، دوست نداشت چهره عمر را ببیند!!.
پاسخ:
جالب است که علی نمیخواسته چهره عمر را ببیند ولی از طرفی دیگر دخترش را به عمر داده تا هر روز چهره عمر را ببیند!!!!.
در اینجا برای اینکه برادران عزیز شیعه متوجه شوند چقدر علی و اهل بیت با عمر و ابوبکر بد بودهاند!! و چقدر آنها با هم دشمن بودهاند!! احادیث زیر را میآوریم. امیدوارم متوجه نکته دیگری نیز بشوید که جمع آوری و ردیف کردن حدیث برای طرف مقابل نیز کار چندان دشواری نیست!!.
- قیس عجلی گوید: وقتی شمشیر خسرو و کمربند و زیور وی را پیش عمر بن خطاب، آوردند گفت: کسانی که این را تسلیم کردهاند موتمن بودهاند. علی گفت: تو خویشتن داری، رعیتت نیز خویشتن دار شده. شعبی نیز گوید: عمر وقتی سلاح خسرو را بدید گفت: کسانی که این را تسلیم کردهاند موتمن بودهاند. (تاریخ طبری ص ۱۸۲۲).
- در جنگ صفین، عبیدالله ابن عمر ابن خطاب، محمد ابن حنفیه پسر حضرت علی را به هماوردی میخواند حضرت علی از بیم اینکه محمد کشته شود او را بر میگرداند و خودشان به میدان میروند و به پسر عمر میگویند: به هماوردی تو آمدم پیش بیا. عبیدالله گفت: مرا به هماوردی تو حاجت نیست گفت: بیا. گفت: نه! گوید: ابن عمر بازگشت. ابن حنفیه به پدرش حضرت علی میگوید: پدر جان به هماوردی این فاسق رفتی به خدا اگر پدرش میخواست همارود تو باشد من این کار را شایسته تو نمیدانستم. علی گفت: پسرکم درباره پدر او (عمر) به جز نیکی مگوی. تاریخ طبری ص ۲۵۲۶ و ۲۵۲۵.
- ربیعه بن شداد خثعمی پیش علی آمد که بدو گفت: بر کتاب خدا و سنت پیمبر خدا بیعت کن. ربیعه گفت: بر سنت ابوبکر و عمر. علی گفت: وای تو، اگر ابوبکر و عمر جز به کتاب خدا و سنت پیمبر خدا بیعت کرده بودند بر حق نبودند و ربیعه با وی بیعت کرد. تاریخ طبری ص ۲۵۹۹.
- حضرت علی فرموده است: بهترین و برترین این امّت بعد از پیامبر ابوبکر و عمر هستند، فتح البارى ۷/۲۰ و مسند احمد تحقیق احمد شاکر أحادیث شمارهء ۸۳۳ و ۸۳۷و ۸۷۱ و ۸۷۸ و۸۷۹ و ۸۸۰ و ۱۰۵۴ ج۲ و منهاج السنه: ابن تیمیه ۱/۲۱۹ و ۲۲۰.
- در اینجا سخنان و نظرات کسانی چون خلفا را پیرامون حضرت علی میآوریم و چنانچه بگوئید ما سخن ایشان را قبول نداریم در جواب میگوئیم که پس چقدر عمر و ابوبکر خوب بودهاند که با اینکه شما میگوئید علی نمیخواسته چهره عمر را ببیند!! ولی باز عمر در مورد او چنین سخنانی گفته:
مطاب زیر از کتاب امام امیر المومنین علی از دیدگاه خلفاء - مهدی بن محمد باقر فقیه ایمانی - چاپ دوم چاپخانه امیر تاریخ انتشار عید غدیر ۱۴۱۹ فروردین ۱۳۷۸:
- علامه خطیب خوارزمی با ذکر سند از عثمان بن عفان نقل نموده و او از عمر ابن خطاب و او از ابوبکر بن ابی قحافه که گفت شنیدم رسول خدا ص میفرماید: همانا خداوند از نور صورت علی فرشتگانی آفرید که خداوند را تسبیح گویند و تقدیس نمایند و ثواب آنرا برای دوستان علی و دوستان فرزندش ثبت و ضبط کنند] همین سند را به سندی دیگر از عثمان و او از عمر نقل کرده که [۱۵]...
۱- حافظ ابن حجر عسقلانی از ابوالاسود دوئلی نقل نموده که گفت: شنیدم ابوبکر صدیق میگوید:ای مردم بر شما باد به علی ابن ابی طالب پس همانا من شنیدم رسول خدا ص میفرماید: علی بعد از من بهترین کسی باشد که خورشید بر او تابیده و غروب نموده [۱۶].
- علامه ابن مغازلی و دیگران با ذکر سند از عایشه نقل کردهاند که گفت دیدم - پدرم - ابوبکر به طور فراوان نگاه به چهره علی میکند پس گفتم: ای پدر از چه رو میبینم زیاد به صورت علی نگاه میکنی؟ گفت: ای دخترم شنیدم رسول خدا میفرمود: همانا که نگاه به صورت علی عبادت است [۱۷].
- علامه خطیب خوارزمی و دیگران با ذکر سند از عمر ابن خطاب نقل نموده که گفت: رسول خدا ص فرمود: همانا علی و فاطمه و حسن و حسین در حظیره و جایگاه مقدس در قبه بیضاء و سفیدرنگی باشند که سقفش عرش خداوند رحمان است [۱۸]. علامه متقی با ذکر سند از مامون و او از پدرش هارون و او از مهدی واو از منصور دوانیقی و او از پدرش محمد و او از پدرش عبدالله ابن عباس نقل نموده که گفت: شنیدم عمر ابن خطاب میگفت: از بدگویی درباره علی خودداری نمایید چه من خود بر خورد به خصلتها و ویژگیهایی از رسول خدا ص در حق او نمودم که اگر یکی از آنها در آل خطاب پیدا میشد به نظر من از انچه آفتاب بر آن تابیده است بهتر بود. من و ابوبکر و ابوعبیده جراح همراه چند نفر از اصحاب رسول الله میرفتیم تا رسیدیم به درب خانهام سلمه در حالیکه علی دم در ایستاده بود. پس گفتیم میخواهیم به خدمت پیامبر برسیم علی گفت هم اکنون حضرتش از خانه بیرون میآید که بیرون آمد و ما از دیدنش خوشحال شدیم. آنگاه در حالیکه تکیه بر علی ابن ابی طالب کرد با دست بر شانه او زد و فرمود: همانا تو ای علی با دشمن دست به گریبان شوی و دشمن به رویارویی تو بر خیزد، در حالیکه نخستین مومنی باشی که ایمان آورده است و آگاهترین مردم به رخدادهای جهان و وفا کنندهترین کس به عهد الهی و تقسیم کننده بیت المال و رئوفترین فرد و دست اندکار زعامت و حکومت نسبت به رعیت و بزرگترین مبتلا به مصائب و گرفتاری ها. و تو بازوی کمک کار من و غسل دهنده من و دفن کنندهام و پیشرو و دست به گریبان با هر گونه سختی و امر ناخوشایندی باشی و... عدهای از اعلام محدثین و تاریخ نگاران از جمله اسکافی و ابن عسالکر و ابن ابی الحدید و سیوطی و خطیب خوارزمی و محب طبری این حدیث را با پارهای اختلافات آوردهاند [۱۹].
- علامه محقق رجالی خطیب بغدادی و دیگر حدیث اوران و تاریخ نگاران با ذکر سند از سوید بن غفله از عمر ابن خطاب نقل کردهاند که مردی را دید به علی دشنام میدهد و در بعض مصادر آمده که با علی مخاصمه و دشمنی میکرد. پس عمر گفت: پندارم تو از منافقین باشی شنیدم رسول خدا میفرمود: محققا علی نسبت به من مانند هارون باشد نسبت به موسی جز آنکه بعد از من پیامبری نباشد [۲۰].
سپس منتقد نوشته: آیا سخن امام کنایه از عثمان و مذمّت او است؟و مطالب زیر را آورده:
ابن أبیالحدید در نقل کلام نقیب ابوجعفر یحیى بن ابى زید مىگوید:
«واما الجارودية من الزيدية فيقولون: انه كلام قاله في أمر عثمـان أخرجه مخرج الذم له، والتنقص لأعمـاله، كمـا يمدح الآن الأمير الـميت في أيام الأمير الحي بعده، فيكون ذلك تعريضا به».
«جارودیه» که گروهى از «زیدیه» هستند معتقدند که امام ÷ این سخن را در باره «عثمان» گفته، و آن را به عنوان بد گویى از عثمان و پایین آوردن مقام کارهاى وى بیان کرده است؛ همانطور که امروز امیرى را که از دنیا رفته است در زمان امیر زنده پس از او، مدح مىکنیم؛ پس این کنایه به اوست.
پاسخ:
شما در چند صفحه قبل چنین نوشتهاید: بدون شک گفتار شخصى همچون ابن أبیالحدید و محمد عبده که هر دو از دانشمندان سنى مذهب هستند، براى ما ارزش نداشته و چیزى را ثابت نمى کند!! پس چطور در اینجا سخن ابن ابی الحدید ارزش دارد و چیزی را ثابت میکند؟!.
در مورد مذمت عثمان، اولاً: خطبه ستایش و تمجید نموده است و گوشه و کنایه نیز ساخته ذهن بیمار شماست، علی رک و راست بوده و در زمان خلافت نیازی به اینکار نداشته است، ثانیاً: آیا شما همان عثمان را قبول دارید؟!! عثمان و عمر نزد شما یکی هستند و بحث پیرامون این مسئله نیست.
سپس منتقد دوباره برای اثبات تقیه بودن این خطبه از ابن ابی الحدید جملاتی را آورده و در قسمت بررسی این دیدگاه چنین نوشته:
میرزا حبیب الله خوئى پس از نقل کلام ابن أبیالحدید مىنویسد:
نتیجه آن که: اگر مقصود از «فلان» عمر باشد، باید کلام آن حضرت را تأویل ببریم و آن را از باب توریه و اشاره بدانیم؛ چنانچه سیره و عادت اهل بیت علیهم السلام آن است که در بسیارى از موارد به همین صورت است....
پاسخ:
آری، هرجا سخنی بر ضرر شیعه بود آنرا به تاویل ببرید و تمامی آنرا از باب تقیه و توریه بدانید، چون چاره دیگری ندارید، معنای قرآن را که تحریف میکنید، احادیث و روایات را نیز تحریف کنید تا خیالتان راحت شود، خوئی و بسیاری از شیعیان دیگر سیره و عادت اهل بیت را بر این اصل میدانستهاند!!.
خوب با این حساب این چگونه امام هدایتگری است؟ امامی که حرکات و اعمالش در هالهای از تقیه و توریه باشد که نمیتواند اسوه و الگو و راهنمای دیگران شود و تازه بقیه را به گمراهی میکشاند.
سپس منتقد نوشته: على ÷ ابوبکر و عمر را خائن و حیله گر مىداند!! و مطلب زیر را در اثبات کلامش آورده و نوشته:
همان طورى در کتاب صحیح مسلم که از دیدگاه اهل سنت صحیحترین کتاب بعد از قرآن کریم مىباشد، از زبان عمر، خطاب به عباس و على مىگوید:
«فلمّـا توفّي رسول اللّه ص، قال أبوبكر: أنا ولي رسول اللّه... فرأيتمـاه كاذباً آثمـاً غادراً خائناً... ثمّ توفّي أبو بكر فقلت: أنا وليّ رسول اللّه ص، ولي أبي بكر، فرأيتمـاني كاذباً آثمـاً غادراً خائناً! واللّه يعلم أنّي لصادق، بارّ، تابع للحقّ!».
پس از رحلت پیامبر گرامى ص، ابوبکر مدعى خلافت آن حضرت شد، و شما دو نفر (على وعباس) ابوبکر را دروغگو، گنهکار، حیله گر و خائن دانستید، و پس از درگذشت ابوبکر من مدعى خلیفه پیامبر و ابوبکر نمودم شما باز هم مرا دروغگو، گنهکار، حیله گر و خائن دانستید.
صحیح مسلم ج ۵ ص ۱۵۲، (ص ۷۲۸ ح ۱۷۵۷) کتاب الجهاد باب ۱۵ حکم الفئ حدیث ۴۹، فتح الباری ج ۶ ص ۱۴۴.
پاسخ:
متاسفانه طبق آیه یحرفون الکلم عن مواضعه شما مانند بسیاری از شبهات دیگر خودتان سر و ته یک واقعه را میزنید و فقط یک قسمت آنرا که به نفعتان است بیرون میکشید (این روش برخی از عملای یهود بوده است) شما شرح صحیح مسلم امام نووی را بخوانید ما برای جلوگیری از اطاله کلام، خلاصه واقعه را مینویسیم: مالک میگوید عمر ابن خطاب قاصد فرستاد پیش من... یرفا آمد و گفت ای امیرالمونین اجازه میدهی علی و عباس میخواهند داخل شوند عمر گفت داخل شوند. عباس آمد و گفت: یا امیرالمومنین بین من و بین این کاذب گناهکار غدار خائن قضاوت کن (یعنی علی! ظاهرا دعوا سر فدک بوده که حضرت عمر آنرا پس داده بوده و دوباره بین مالکیت آن بین علی و عباس درگیری پیش میآید!) مردم گفتند: بین آنها قضاوت کن. عمر گفت آرام باشید من شما را به خدایی که آسمان و زمین به اذن او قائم است قسم میدهم آیا میدانید که رسول خدا فرمود ما ارث به جا نمیگذاریم آنچه ما میگذاریم صدقه است. گفتند: بله. گفت شما را به خدایی که... قسم میدهم شما میدانید پیامبر گفت (همان سخنان) گفتند: بله. عمر گفت: خداوند ویژگی به پیامبر داده که این ویژگی را به بعضی در برخی احکام نداده است مانند: ﴿مَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ﴾ [الحشر:۷]. آنچه از فی خدا نصیب رسولش کرد رسول خدا اموال بنی نضیر را بین شما تقسیم کرد و رسول خدا خرج یکسالش را از این مال بر میداشت و بقیه را در جای خودش (جهاد و...) مصرف میکرد دوباره عمر آنها را قسم داد آیا این را میدانید. گفتند: بله. عمر گفت: وقتی رسول خدا فوت کرد ابوبکر گفت من جانشین رسول خدا هستم شما دو نفر آمدید میراث خود را خواستید ابوبکر گفت: پیامبر گفته ما ارث نمیگذاریم شما دو نفر دیدید: کاذب، خائن غادر... خدا میداند که ابوبکر صادق است نیکوکار و پیرو حق است ابوبکر فوت کرد و بعد از او من دوست پیامبر و دوست ابوبکرم. پس دیدم: کاذب و خائن و مکار و... (یعنی این دعوی را مرتب بین شما مشاهده میکنم) خداوند میداند که من صادقم نیکوکارم و تابع حقم (یعنی اگر هم دارید به در میزنید که دیوار بشنود یعنی اگر هم دارید غیر مستقیم به من طعنه میزنید) تو و عباس گفتید این مال (فدک) را بده به ما من گفتم: اگر خواستید آنرا به شما میدهم ولی عهد و پیمان خداست مانند رسول خدا به آن عمل کنید (یعنی تولیت و نحوه مصرف آن نه تملک) و شما چنین کردید چنین نیست؟ (یعنی به شما دادم حالا بین هم اختلاف کردید؟ مطمئن باشید اگر هم خلافت را به علی میدادند تازه بین علی و عباس درگیری پیش میآمد! زیرا عربها برای عموی یک نفر ارزش بیشتری قائل هستند تا پسرعمو!) گفتند: بله. عمر گفت: بعد هم که مال را به شما دادم آمدهاید بین شما و قضاوت کنم من به غیر از این تا قیام قیامت قضاوت نمیکنم اگر از این کار عاجزید مال را برگردانید (جالب است ادعای شیعه مبنی بر کشورداری و خلافت برای شخص دیگری جز حضرت عمر!).
منتقد پس از این رفته به سراغ فدک:
البته اگر کسی اندکی شعور عقل سلیم داشته و تعصب نداشته باشد پاسخ بالا برای فهمیدن جریان فدک کفایت میکند ولی به هر حال چون خواب عدهای خیلی بیش از حد سنگین است پاسخ زیر را در مورد فدک میآوریم:
- آیا جا نداشت که ایشان به جای موضوع بیاهمیت مادی فدک، خطبه غدیریه انشاء مینمودند؟!.
- در دو کتاب مهم شیعه: فروع کافی و من لایحضره الفقیه: زن از زمین ارث نمیبرد!.
- برادر عزیز به نظر شما اینها پاسخ است که برای ما نوشته اید؟ چرا دقیقا و مشخصا سئوال ما را جواب نمیدهید ما از تهران میپرسیم شما از قم میگویید؟ تو را به خدا یک کمی سرتان را از داخل لاک توجیهات همیشه تکراری بیرون بکشید و سئوال ما را با دقت بخوانید!.
ابوبکر نیز در مورد فدک مانند رسول خدا عمل کرد. در تولیت و مدیریت فدک میان حضرت علی و عمویش عباس اختلاف نظر واقع شد و شکایت نزد خلیفه بردند و اما او میان ایشان حکم نکرد و کار را به خودشان واگذاشت تا بین خود اصلاح کنند. اگر فدک مالک حقیقی میداشت که از تصرف غیر در آن ناراضی میبود، طبعاً دادن منافع آن به سایرین جایز نبود و هرگز حضرت علی سرپرستی و تولیت چنین ملکی را نمیپذیرفت و به هیچ وجه تعاون بر اثم نمیفرمود.
ابوبکر مدعی نشد که فدک مال اوست و از آن استفاده شخصی نکرد، بلکه گفت ترکه رسوال الله ص صدقهای است برای مستحقین، مانند زمینهای خالصه که متعلق به شخص زمامدار و ملک او نیست، بلکه باید با نظارت او صرف مصالح امت شود.
حضرت علی وقتی خلیفه شد فدک را تقسیم نکرد و مصرفی که داشت تغییر نداد و آنرا به ملکیت ورثه حضرت زهرا ÷ در نیاورد، در حالی که واجب بود در زمان بسط ید، مال را به صاحب مال یا وراث او رد کند.
همچنین نمیتوان گفت که هبه بوده و این هبه در مرض موت رسول خدا ص بوده است، زیرا شان پیامبر ص اجل از آن است که در روزهای آخر عمر، برای وارثی بیش از سهمش وصیت کند و خلاف نیست که هبه غیر مقبوضه با وفات واهب، باطل و بلا اثر میشود. اما اگر بگوئیم که این هبه قبلاً صورت گرفته، در این صورت باید در ید حضرت فاطمه قرار میداشت و دیگران هم از آن مطلع میبودند!.
اما اینکه شیعه میگوید چون ابوبکر فدک را به حضرت زهرا تسلیم نکرد آن حضرت قسم خورد که با او سخن نگوید تا اینکه پدرش را ملاقات کند و از او نزد پدر شکایت کند!.
این سخن لایق مقام والای حضرت فاطمه نیست زیرا ایشان میدانستهاند که بث شکوی فقط بسوی خداست نه غیر او. در قرآن میخوانیم که حضرت یعقوب ÷ حتی در همین دنیا میگوید: ﴿قَالَ إِنَّمَآ أَشۡكُواْ بَثِّي وَحُزۡنِيٓ إِلَى ٱللَّهِ﴾ [یوسف:۸۶]. «همانا من شکایت و غم و اندوه خود را فقط بسوی خدا عرضه میدارم».
در مورد آیات مورد استناد پیرامون عمومیت ارث، لازم به تذکر است که به اتفاق علما بر عمومیت خود باقی نیست و به چند مورد تخصیص خورده است، مانند: تخصیص به عدم ارث فرزند کافر یا قاتل پدر وغیره...
در ضمن لفظ ارث اسم جنس و دارای انواعی است از قبیل ارث مال، ارث ملک و سلطنت و ارث نبوت وغیره. در قرآن کریم به معانی مختلفی آمده از جمله به معنای ارث علم و کتاب مانند: ثم ﴿ثُمَّ أَوۡرَثۡنَا ٱلۡكِتَٰبَ ٱلَّذِينَ ٱصۡطَفَيۡنَا﴾ [فاطر:۳۲]. آنگاه کتاب (آسمانی) را به کسانی که ایشان را برگزیده بودیم به میراث دادیم. و یا به معنای ارث بهشت است چنانکه میفرماید: ﴿تِلۡكُمُ ٱلۡجَنَّةُ أُورِثۡتُمُوهَا بِمَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ٤﴾ [الأعراف:۴۳]. «این است بهشتی که به سبب کردارتان به میراث بردهاید». و یا ارث زمین و مال چنانکه میفرماید: ﴿وَأَوۡرَثَكُمۡ أَرۡضَهُمۡ وَدِيَٰرَهُمۡ وَأَمۡوَٰلَهُمۡ﴾ [الأحزاب: ۲۷]. «زمین و خانه هایشان و اموالشان را به شما میراث دادیم». و همینطور در آیه ۱۲۸ و ۱۳۷ سوره اعراف نیز به همین معنی آمده است.
و اما آیه ۱۶ از سوره نمل که مورد استناد شیعه است آشکار است که معنای عرفی و معمول ارث مراد نیست، زیرا حضرت داوود ÷ غیر از حضرت سلیمان ÷ اولاد دیگری نیز داشت و قهراً آنان نیز از ارث به معنای عرفی آن محروم نبودهاند.اولاد اعم از نیکوکار و غیر نیکوکار هر دو در صورتی که پدر مالی بگذارد از او ارث میبرند، پس حضرت سلیمان در ارث بدین معنی ممتاز نبوده و ذکر ارث بردنش بدین معنی کاملاً بیهوده است و متضمن مدح نیست اما آیه مذکور در مقام مدح و تمجید اوست. پس ارثی که سلیمان به بهره مندی از آن ممتاز است ارث نبوت است نه ارث مال که از امور عمومی است و در میان همگان مشترک است و ذکر این امور از شان قرآن به دور است.
آیه پنجم و ششم سوره مریم نیز به هیچ وجه موید ادعای فوق نیست زیرا میفرماید: ﴿يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنۡ ءَالِ يَعۡقُوبَۖ وَٱجۡعَلۡهُ رَبِّ رَضِيّٗا٦﴾ [مریم: ۶]. از من و از آل یعقوب میراث برد. در حالی که حضرت یحیی از آل یعقوب مال ارث نمیبرد، اموال آنان را اولاد و خویشاوندانشان ارث برده بودند. پدر حضرت یحیی یعنی حضرت زکریا نیز اموالی نداشت که دعا کند خداوندا به من وارثی عطا فرما که مالم بیوارث نماند!! زیرا وی نجاری زاهد بود که مال نیندوخته بود، علاوه بر این چنانکه گفتیم ارث بردن مال امری معمول و متعارف است، مدح او نبوده و امتیازی به شمار نمیرود.در این آیه نیز ارث نبوت مقصود است نه ارث مال.
- بحثی طولانی را مطرح کردهاید که فدک ارثی مالی بوده، سئوال: ما میدانیم که نیمی از منافع سالیانه فدک از طریق شمعون رییس یهودی فدک در قبال تامین امنیت منطقه به پیامبر ص واگذار شده است. خوب زن انسان از آدم ارث میبرد به خصوص اگر نمائات و درختها و ثمره و.. باشد، چرا زنان پیامبر ص در این مورد هیچگونه ادعایی نمیکنند؟ ما میدانیم طبق نص صریح قرآن کریم زنان پیامبر صحق نداشتهاند پس از ایشان با مردی ازدواج کنند. اکنون سرنوشت تامین معاش آنها پس از پیامبر ص چه میشده، اگر از فدک ارث نمیبردهاند و چرا ارث نمیبردهاند؟
و اما کل ماجرای فدک:
وقتی سپاه اسلام، یهودیان خیبر و سایر نقاط را شکست میدهد پیامبر اکرم ص، سفیری به نام محیط را نزد روسای فدک میفرستد. یوشع بن نون، ریاست منطقه را به عهده داشته و فردی صلح طلب بوده او به پیامبر ص تعهد میدهد که هر سال، نیمی از محصول فدک را به پیامبر ص بدهد و بعد از این در زیر پرچم اسلام زندگی کند و بر ضد مسلمانان، دست به توطئه نزند و حکومت امنیت منطقه را تامین نماید. (از کتاب روشنتر از خورشید آبیتر از دریا - زندگی رسول اکرم. نوشته مظفر سربازی - شرکت توسعه کتابخانههای ایران - ۱۳۸۳).
پس بر خلاف ذهنیت اشتباه و بیمار روحانی شیعه، ملکیت فدک، در زمان رحلت نبیاکرم، تماماً متعلق به یهودیان بوده و فقط، نیمی از محصول به صورت سالیانه در اختیار پیامبر ص قرار میگرفته است. و ملکیت فدک متعلق به کسی نبوده که بخواهد غصب شود!.
پیامبر اکرم ص، این محصول را بین فقراء از جمله خاندان دخترش فاطمه تقسیم میکرده. احتمالاً خانواده حضرت علی نیز در این وظیفه (یعنی تولیت این کار) نقش اصلی را داشتهاند. حضرت ابوبکر و عمر نیز دقیقاً همین روش را دنبال میکنند.
به محض خلافت حضرت ابوبکرس شورش گسترده رده واقع میشود و همانگونه که در متن تعهد فوق میبینیم: حکومت، وظیفه حفظ امنیت منطقه فدک و سایر مناطق را عهده دار بوده (مانند پیامبر) و در ازای دریافت نیمی از محصول، باید امنیت را حفظ میکرده است. ولی تمامی قبایل از دادن زکات خودداری میکنند و حکومت مجبور میشود عواید فدک را هزینه تجهیز سپاه برای دفع شورش رده کند (یعنی برای نجات دینی که پدر همین دختر - یعنی حضرت فاطمه - آنهمه برای آن رنج و سختی کشیده بود).
ام کلثوم همسر حضرت عمر (و دختر علی) در زمان خلافت عمر هدیهای را برای همسر پادشاه روم میفرستد و همسر پادشاه روم نیز در مقابل، گردنبندی قیمتی برای او به پیک مسلمین میدهد. حضرت عمر مسلمانها را در مسجد جمع میکند و میپرسد: این گردنبند را چه کار کنم؟ مسلمین میگویند: اشکالی ندارد و این متعلق بهام کلثوم است. حضرت عمر اندکی فکر میکند آنگاه میگوید: نه! اگر قدرت مسلمین نبود و اگر پیک مسلمانها نبود امکلثوم، هیچگاه چنین هدیهای را دریافت نمیکرد. و گردن بند را به بیت المال میفرستد. سئوال من از آخوندهای بیشرم این است: اگر نبود قدرت سپاه اسلام و اگر پیامبر اکرم ص در مکه مانده بودند، آیا یوشع بن نون از مدینه به مکه میآمد و فدک را به حضرت محمد ص میداد؟!.
آیا حضرت فاطمه در قبال دریافت نیمی از محصول فدک میتوانستند به تعهدات پیامبر ص، عمل کرده و امنیت منطقه را حفظ کنند؟ و آیا دیگر خوردن چنین مالی حلال بود؟
اکنون باید برای ما مشخص کنید پیامبر اکرم ص، عواید فدک را در زمان حیاتشان به حضرت فاطمه، هبه کرد (یعنی بخشید) و یا این عواید به صورت ارث به حضرت فاطمه رسید.
اگر هبه بوده چرا هیچیک از مردم مدینه از این موضوع مهم، خبری نداشتهاند؟!. زیرا فدک، ارزش مالی بالایی داشته است. این موضوع از آنجا معلوم میشود که به جز یک نفر، کسی حاضر نمیشود به نفع حضرت فاطمه در این خصوص، شهادت دهد. سئوال دوم: اگر هبه بوده چرا پیامبر اکرم ص، جانب انصاف و عدالت را رعایت ننموده (البته بنا به اعتقاد شما) و به ۹ همسر دیگر خود، چیزی نمیبخشند. با توجه به این نکته که زن، فقط از یک هشتم ابنیه و درختها (و نه زمین) ارث میبرد. تکلیف تامین زندگی آتی همسران پیامبر ص چه میشده؟ زیرا طبق نص صریح قرآن، آنها حق نداشتهاند پس از رحلت نبی اکرم ص، ازدواج کنند پس به طریق اولی، واجبتر بوده که به آنها چیزی بخشیده شود و نه به حضرت فاطمه که همسری کاری و دلیر داشتهاند. و این فرض، وقتی قوت میگیرد که بنا به نص صریح قرآن، مردها در صورتی میتوانند با بیش از یک زن ازدواج کنند که بین آنها عدالت را رعایت کنند! پس کو عدالت نبی اکرم (البته طبق عقیده منحط و خرافی شیعه و گرنه نبی اکرم مجسمه عدل بودهاند).
اگر ارث بوده چرا حتی یک نفر از همسران پیامبر در این خصوص، ادعایی نمیکند؟ و همچنین چرا کسی از این موضوع با خبر نبوده تا برای شهادت حاضر شود؟
علمای شیعه میگویند حضرت فاطمه مانند بقیه از پدرش ارث میبرد ولی در اصول کافی باب صفه العلم حدیثی آمده به این عنوان: همانا پیامبران درهم و دینار ارث ننهادند. در خصوص آیه و ورث سلیمان داوود باید بگوییم اگر منظور وراثت مادی بوده پس چرا سایر فرزندان حضرت سلیمان ارث نبردهاند و چرا فقط ورث داوود؟ پس معلوم است که منظور نبوت است و پارهای علوم. حضرت زکریا خطاب به خداوند میگوید: ﴿رَبِّ لَا تَذَرۡنِي فَرۡدٗا وَأَنتَ خَيۡرُ ٱلۡوَٰرِثِينَ٨٩﴾[الأنبیاء:۸۹]. ﴿وَأَنتَ خَيۡرُ ٱلۡوَٰرِثِينَ﴾، یعنی خدایا مرا تنها مگذار که تو بهترین وارثین هستی. یعنی خدا مال به ارث میبرد؟ حضرت ابراهیم نیز به خدا میگوید آیا این نبوت در ذریه من خواهد بود که خداوند پاسخ میدهد در ظالمین آنها: نه. یعنی حتی به ارث رسیدن همین علم و حکمت نیز شرایطی دارد.
پیامبر ص در برخی موارد دیگر نیز با بقیه تفاوت داشتهاند، مثلا همسران ایشان نمیتوانستهاند پس از رحلت ایشان با کسی ازدواج کنند. یا ایشان از یک تاریخ معین به بعد حق ازدواج نداشتهاند یا صدقه بر ایشان حرام بوده است و...
چرا وقتی ۲ سال بعد حضرت عمر، فدک را به حضرت علی پس داد بین حضرت علی و عباس، عموی پیامبر بر سر (احتمالا تولیت آن) دعوی میشود و وقتی آن دو نفر، دعوی را به حضرت عمر، ارجاع میدهند حضرت عمر، میگویند این دیگر به من مربوط نیست، خود دانید! پس، موضوع، همچنان لاینحل باقی میماند؟
براستی چرا حضرت علی، در زمان خلافت خودشان، فدک را تصرف نکردند؟ (البته پاسخهای جدلی و کلامی در این خصوص بیفایده است).
به احتمال فراوان، این نیم محصول فدک، وقف نبی اکرم ص بوده که حضرت علی تولیت آنرا به عهده داشته و عواید آن به مصرف فقرا میرسیده. حضرت ابوبکر نیز مالکیت را تصرف نمیکند بلکه عواید آنرا برای تجهیز سپاه در سرکوب شورش رده تصرف میکند و حضرت عمر نیز تولیت آنرا دو سال بعد پس میدهد.
روزی حضرت فاطمه حسن و حسین را به حضور نبی اکرم ص میبرند و میگویند: چیزی برای این دو نفر به ارث بگذارید. پیامبر ص میفرمایند: و اما حلمم را برای حسن و اما شجاعتم را برای حسین به ارث میگذارم. امام صادق نیز میفرمایند: علماء وارثان انبیاء هستند و... این یعنی اینکه پیامبران علم و دانش و ایمان و... از خود به ارث میگذارند نه مال و منال!.
در دهها آیه قرآن، میخوانیم که خدا به نبی اکرم ص میفرماید: ای پیامبر به مردم بگو من مزد و اجر رسالت از شما نمیخواهم. چگونه ممکن است خداوند به پیامبر ص، فرمان تصرف فدک را به نفع تنها دخترش، داده باشد؟ آیا در این صورت، رسالت ایشان، زیر سئوال نمیرود (و بعد هم، فرمان موروثی کردن خلافت در خاندان همین دختر از جانب خدا و الزام مردم به اطاعت از آن! چه مزدی بهتر از قدرت و حکومت و تصرف منطقه مرغوب و حاصلخیز فدک؟) براستی اگر قدرت اسلام و مسلمانان و مقام نبوت ایشان نبود آن یهودی، به مکه میآمد و فدک را به ایشان میداد؟
مساله دلخوری حضرت فاطمه با حضرت ابوبکر حتی اگر صحت هم داشته باشد نمیتواند دلیل محکمی در رد و تخطئه کسی باشد زیرا پیامبر اکرم ص حضرت عایشه را نیز بسیار دوست داشتهاند. حضرت فاطمه را نیز دوست داشتهاند. پس از رحلت نبی اکرم ص این دو نفر (یعنی حضرت فاطمه و حضرت عایشه) با حضرت ابوبکر و حضرت علی مخالفتهایی (اگر روایات تاریخی صحت داشته باشد) پیدا میکنند آیا اینکه پیامبر صآنها را دوست داشته دال بر صحت قضاوت آنهاست؟ به این سخنام سلمه خطاب به عایشه دقت کنید: ستون دین اگر شکست با زنان برپا نشود و پراکندگی اگر در دین حاصل شد با زنان به جمعیت مبدل نگردد. در آیه صریح قرآن نیز خطاب به پیامبر اکرم ص که هم مرد بودهاند و هم پیامبر و هم سن بالایی داشتهاند میفرماید: بگو من نیز بشری مانند شما هستم (با این تفاوت) که به من وحی میشود. چرا باید در خصوص قضاوت و تحلیل دختری ۱۸ ساله (اگر به فرض محال چنین افسانههای وجود داشته باشد) این همه هیاهو براه بیندازیم؟!!.
براستی مگر در آیه قرآن نیامده وقتی قرض میدهید نوشته کتبی یا شاهد بگیرید؟!! چرا در این مورد به این مهمی نه نوشته کتبی وجود داشته و نه شاهدی؟! (اگر حضرت ابوبکر به صرف اینکه فاطمه دختر پیامبر است سخن او را قبول میکرد از فردا مجبور بود سخن سایر مسلمانها را نیز در هر زمینهای قبول کند و بدین ترتیب رشته امور از دست او میرفت و بلوا و بینظمی در جامعه حادث میشد، در تایید این سخن باید گفت وقتی حضرت عمر در زمان خلافتش، تولیت فدک را پس میدهد بر سر آن بین حضرت علی و عباس اختلاف میشود، یعنی اگر ابوبکر هم پس میداد غائله خاتمه پیدا نمیکرد. و اگر ابوبکر خلاف قاعده عمل میکرد از فردای آنروز هر کس برای هر چیزی ادعایی داشت. با عنایت به این نکته که در آنزمان، دفاتر ثبت اسناد رسمی نیز وجود نداشته است!).
وقتی پیامبر اکرم ص از سفری بر گشته و دیدند فاطمه پردهای را جلوی اتاق آویزان کرده با او قهر کردند و وارد اتاق نشدند، یعنی اینکه پیامبر ص از اینکه فاطمه آرام آرام آلوده دنیا شود نگران بودند، چرا باید ابوبکر نگران چنین چیزی نباشد؟ دقت کنید نگاهی که ما به حضرت ابوبکر داریم با نگاه سنیها متفاوت است، ابوبکر حتی در نظر آنها مقامی بالاتر از حضرت علی دارد، برای همین از شما خواهش میکنم، پاسخها را از این دید نیز نگاه کنید. با عنایت به این نکته که حضرت ابوبکر چندین بار گفته بوده فاطمه را بیشتر از دختر خودش عایشه دوست دارد.
پیامبر اکرم ص در طول ۲۳ سال رسالت خود کوچکترین کاری که نبوت ایشان را زیر سئوال ببرد نکردند، آیا امکان دارد فدک (یعنی چندین روستای حاصلخیز و آباد) را برای خودشان برداشته و سپس آنرا فقط به دخترشان بدهند؟ (یا خلافت را به علی بدهند و...) ما باید متوجه این نکته باشیم که موضع حاکم و رفتار او در موقعیت حکومت با رفتار سایر مردم بسیار متفاوت است، درست به همین دلیل است که در تاریخ میخوانیم: از ابوبکر هفتصد درم مانده بود (پس از رحلت او) عمر دستور داد تا آن را به بیت المال بردند و به وارثان نداد. (تاریخ گزیده حمدالله مستوفی).
حضرت علی در خصوص فدک فرمودهاند: «اني لاستحيي من الله ان ارد شيئاً منع منه ابوبكر وامضاه عمر» (ابن ابی الحدید ج ۱۶ ص۲۵۲) من از خدایم شرم میکنم چیزی را که ابوبکر آنرا منع کرد و عمر بر آن صحه گذاشت. (به همین دلیل حضرت علی در زمان خلافتشان فدک را تصرف نمیکنند).
البته روحانیون در ذهن شیعیان اینگونه القاء کردهاند که ملکیت زمین فدک متعلق به نبی اکرم بوده و ایشان آنرا به حضرت فاطمه دادهاند ولی بر خلاف ذهنیت اشتباه و بیمار روحانی شیعه، ملکیت فدک، در زمان رحلت نبیاکرم، تماماً متعلق به یهودیان بوده و فقط، نیمی از محصول به صورت سالیانه در اختیار پیامبر ص قرار میگرفته است. و ملکیت فدک متعلق به کسی نبوده که بخواهد غصب شود! ضمن اینکه: (فاطمه گرچه حق استفاده از عین و نمائات آن را داشته نمیتواند حق مالکیت آنرا محفوظ دارد) [۲۱].
پیامبر اکرم ص، این محصول را بین فقراء از جمله خاندان دخترش فاطمه تقسیم میکرده. احتمالاً خانواده حضرت علی نیز در این وظیفه (یعنی تولیت این کار) نقش اصلی را داشتهاند. حضرت ابوبکر و عمر نیز دقیقاً همین روش را دنبال میکنند.
علمای شیعه میگویند حضرت فاطمه مانند بقیه از پدرش ارث میبرد ولی در اصول کافی باب صفه العلم حدیثی آمده به این عنوان: همانا پیامبران درهم و دینار ارث ننهادند.
به عنوان آخرین سئوال: یوشع ابن نون با در نظر گرفتن کدام یک از عناوین نبیاکرم نیمی از عواید فدک را به ایشان اعطاء کردند؟ پاسخ از سه حالت خارج نیست:
الف: به خاطر شخص پیامبر: که اشتباه بودن این پاسخ اصلا نیازی به توضیح ندارد.
ب: به خاطر پیامبر بودن ایشان: این پاسخ نیز اشتباه است زیرا اگر یوشع بن نون، پیامبری ایشان را قبول داشت که باید مسلمان میشد و نیازی به باج دادن نبود.
ج: به خاطر جایگاه حکومتی نبی اکرم و قدرت اسلام و سپاه اسلام. (دقت کنید: وقتی سپاه اسلام، یهودیان خیبر و سایر نقاط را شکست میدهد پیامبر اکرم ص، سفیری به نام محیط را نزد رؤسای فدک میفرستد... و یکی از مواد مصالحه نیز تامین حفظ امینت منطقه توسط سپاه اسلام بوده و...) این پاسخ کاملا منطقی و درست و منطبق با تمامی قرائن تاریخی و عقلی است. و نتیجهای که از این پاسخ گرفته میشود این است که این عواید متعلق به حکومت و عموم جامعه اسلامی بوده است.
نکته: در اینجا توجه خوانندگان را به نکتهای بسیار مهم جلب میکنم. عربها، بسیاری از وقایع شاخص و مهم را به صورت شعر و ضرب المثل در میآوردهاند (حتی جریان افک به حضرت عایشه را!) و در این زمینه هیچگونه خفقان یا تحریفی در تاریخ وجود نداشته و تمامی موارد ثبت شده است. برای من به عنون یک محقق بسیار جای تعجب است که مثلا عدهای بیاییند خلافت را بر خلاف دستور خدا و پیامبر او غصب کرده و بیعت ۱۲۰ هزار نفر را در غدیر خم زیر پا بگذارند بعد هم بیایند به قول شما فدک را از تنها دختر بازمانده پیامبر غصب کنند و به صورت او سیلی زده و باعث سقط جنین و شهادت او شوند با اینهمه در خصوص این اتفاقات بسیار مهم نه ضرب المثلی ساخته شود و نه شعری سروده! (البته توسط مردم همان زمان نه زمانهای بعدی که تحت دروغها و تعصبات فرقهای اشعاری سروده اند).
خداوند در سوره حشر آیه۷ فرموده: آنچه خدا (بصورت فیء از زمین و اموال) اهل این قریه ها، عائد رسول خویش گرداند، از آن خداست و از آن پیامبر و از آن خویشاوندان (وی) و یتیمان و مساکین و در راه ماندگان است تا میان توانگران شما دست به دست نگردد.
شیخ شما ۲۵۰ نفر را ذکر کرده که موافق با علی و مخالف با ابوبکر بودهاند، چرا یکی از ایشان برای شهادت در مورد فدک حاضر نشده است؟!!!.
در صورت صحت این موضوع، پس آیا حضرت علی میخواست با چنین طرفداران شجاعی شورش رده را سرکوب کند؟!! و ۳ امپراطوری را فتح و حکومت را اداره کند؟!!!.
منتقد عزیز پس از موضوع فدک رفته به سراغ بخش بعدی و نوشته سوالات پیرامون خلافت و البته یک سوال از ما را نوشته یعنی این سوال:
چرا کسی به حق الهی حضرت علی و غدیر خم اشارهای نداشته؟
سپس سوال را بدینگونه تقسیم بندی کرده و نوشته:
اولا: آیا علی بن ابیطالب به واقعه غدیر خم احتجاج کرد؟
در اینجا روایاتی از کتب اهل سنت استخراج کرده پیرامون احتجاج علی به واقعه غدیر خم (مثل مسند احمد، ج ۴، ص ۳۷۰، ح ۱۹۸۲۳).
پاسخ:
کسی با اصل واقعه غدیر مشکلی ندارد و ما نگفتیم واقعه غدیر را برای ما اثبات کنید و از کتب اهل سنت دلیل بیاورید، چیزی که از این روایات فهمیده میشود همان جمله: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَهَذَا مَوْلاَهُ» میباشد نه خلافت الهی و بلافصل حضرت علی ÷، سوال ما این بوده: چرا کسی به حق الهی حضرت علی و غدیر خم اشارهای نداشته؟
منتقد مواردی را ذکر کرده و البته بیشترین مقصود اشاره نشدن بدین موضوع در سقیفه است و در همان جاهای دیگر نیز فقط معنای دوستی مورد نظر بوده نه خلافت بلافصل و من عندالله.
منتقد روایات بسیاری را در اثبات همین جمله گرداوری کرده است و در انتها نیز نوشته آیا بازهم میگویید کسی به حدیث غدیر احتجاج نکرد؟!.
سپس رفته به سراغ سوال بعدی:
شیعیان مرتب خطاب به اهل سنت میگویند: طبق عقیدة شما چرا پیامبر ص جانشینی تعیین نکرده ولی ابوبکر تعیین کرده و عمر را بجای خود گذاشته؟!.
سوال ما این است که شما شیعیان منکر قیاس هستید و در کتب خود (مثل اصول کافی) احادیثی دارید همچون اینکه امام شما ابوحنیفه را لعن کرده (بخاطر قیاس کردنش) و دین با قیاس به دست نیاید و قیاس عمل شیطان است و...
حال میپرسیم که چرا پس خودتان قیاس میکنید؟
چرا ابوبکر را با پیامبر ص قیاس میکنید؟
البته منتقد ادامه و توضیحات سوال را نیاورده آورده، یعنی این قسمتها را:
چرا غیر نبی را با نبی قیاس میکنید؟
و لازم به تذکر است که مردم با حضرت عمر بیعت کردهاند و باعث خلافت او شدهاند نه اینکه به زور و بطور انحصاری عمر توسط ابوبکر خلیفه شده باشد.
پیامبر ص فرستاده خدا بوده و کاری را بدون اذن الهی انجام نمیداده، آن هم کاری به این مهمی، یعنی جانشینی و خلافت.
هر عمل پیامبر ص بنام دین تمام میشده و چنانچه خطایی از خلفای بعدی سر میزده، همه مردم آنرا از دید اسلام، قرآن و پیامبر ص میدیدهاند، همچون زمانی که خالد بن ولید به اشتباه اقدام به کشتن عدهای کرد و پیامبر ص از این عمل اندوهگین شد و از آن اظهار برائت کرد.
از همه گذشته، چرا حضرت علی جانشینی انتخاب نکرد؟ و به هنگام رحلت فرمود: هرکاری خواستید بکنید.
منتقد قسمت سوال پیرامون قیاس کردن را ذکر کرده و نوشته:
اما در مورد اینکه فرمودید. شیعیان قیاس میکنند.
برادر عزیزم. به این نمیگویند قیاس.
شما میگویید: انتخاب خلیفه باید توسط مردم باشد و این حق مسلم مردم است که در یک نمونه بزرگ دموکراسی خلیفه خویش را انتخاب کنند. پس قیاس نیست. عمل به قانون هست.
شاید گروهی بگویند. ابوبکر بهتر از مردم میدانسته است که چه کسی خوب است. یا به قول معروف (حق وتو) دارد.
یک سوال؟
اگر قرار باشد (حق وتو) در کار باشد. آیا پیامبر احق به این میباشد یا ابوبکر؟
ما قیاس نکردیم. ما دنبال دموکراسی هستیم. نمونه دموکراسی باید همیشه تکرار شود.
پاسخ:
در مورد اینکه این قیاس نیست باید گفت که شما دو نفر را ذکر کردهاید (پیامبر و ابوبکر) یکی از ایشان متصل به وحی الهی است و آن یکی فاقد چنین امری است، آیا این دو با هم تفاوتی ندارند؟!! آیا میتوان در تمامی امور مختلف سیاسی و دینی و اجتماعی این دو را برابر دانست و با هم قیاس نمود؟!!.
در اینجا مشخص شد که چرا قسمتهای بعدی سوال حذف شده چون در آنجا توضیح دادم که معرفی عمر توسط ابوبکر فقط حالت نامزدی و تائید صلاحیت را داشته نه اینکه بطور اجباری و انحصاری عمر تنها و فقط توسط ابوبکر خلیفه شده باشد و بقیه مهاجرین و انصار نقشی نداشته باشند، انتصاب خلیفه با بیعت اهل حل و عقد و مهاجرین و انصار مشروعیت مییابد که البته در مورد حضرت عمر صادق بوده است.
روایات نیز نشان میدهند که ابوبکر در سپردن خلافت به عمر مشورت کرده است:
ابن سعد و طبری وغیره با اسانید متعددی روایت کردهاند که ابوبکر وقتی به بستر بیماری افتاد عبدالرحمان بن عوف را فرا خواند و به او گفت: در مورد عمر بن خطاب به من بگو. عبدالرحمان گفت: تو مرا از چیزی میپرسی که خودت آن را بهتر میدانی. ابوبکر گفت: گرچه بهتر میدانم. عبدالرحمان گفت: سوگند به خدا او بهترین کسی است که مورد نظر شماست.
سپس عثمان بن عفان را فرا خواند و گفت: در مورد عمر به من بگو. عثمان گفت: تو از همه ما به او آگاهتر هستی. گفت: با اینکه از شما به او آگاهترم (میخواهم نظر شما را بدانم).
عثمان گفت: آنچه من در مورد او میدانم این است که درون او بهتر از ظاهر اوست، و در میان ما هیچ کسی مانند او وجود ندارد. ابوبکر گفت: خداوند بر تو رحم نماید، سوگند به خدا اگر او را ترک میکردم از تو فراتر نمیرفتم.
و با سعید بن زید اباالاعور و اسید بن حضیر و دیگر مهاجرین و انصار مشورت کرد.
اسید گفت: او بعد از تو بهترین است، برای آنچه سبب رضامندی (خدا) میشود راضی میگردد، و بر آنچه سبب ناخشنودی (خدا) میشود ناخشنود میگردد، آنچه پنهان مینماید بهتر از آن چیزی است که اظهار مینماید، و هیچکسی در به دست گرفتن این امر از او قویتر نیست.
علت تعیین نشدن خلیفه توسط پیامبر ص را توضیح دادهام و یا مورد مربوط به حضرت علی و موارد دیگری که البته در کتاب منتقد عزیز آورده نشدهاند.
سپس سوال بعدی مورد نقد قرار گرفته و البته دوباره همان اوایل سوال را ذکر کرده است، بدینصورت:
شیعه معتقد است که خلافت الهی حضرت علی، غصب شده است.
سوال: اگر این منصب، منصبی الهی است، پس چگونه قابل غصب شدن است؟
لازم به تذکر است که ادامه سوال که ذکر نشده بدینصورت بوده:
مگر کسی میتوانسته نبوت پیامبر ص را غصب کند؟!!.
علاوه بر اینکه شیعه، امامت را بالاتر از نبوت میداند. اگر امامت منحصر به وجود شخصی خاص است و توسط خداوند به او اهدا میشود، پس آیا شخصی دیگر میتواند این مقام را از او بگیرد؟!.
لازم به تذکر است که شیعه خلافت و امامت را جدا از هم نمیداند و نمیتواند بگوید که خلافت علی غصب شده ولی امامت او پابرجا بوده و منصب امامت را داشته است، و در واقع پس از رحلت نبی اکرم ص، امام بوده است.
به اعتقاد شیعه، خلافت و امامت علی با هم بوده و هر دو الهی بوده و از جانب خداوند اهدا شده، پس تنها متعلق به خود حضرت علی بوده نه شخصی دیگر.
در واقع شیعه مقام خلافت را تنها برای کسی میداند که منصب امامت را نیز داشته باشد، پس خلافت جزئی از همان امامت است و چیزی جدا از آن نیست و تنها امامی معصوم و من عندالله میتواند خلیفه شود، پس چطور این منصب امامت و خلافت غصب شده است؟!!!.
منتقد چنین پاسخ داده:
این که امامت منصب الهی است شکی در آن نیست ؛ اما قرار نیست که این منصب با زور و غلبه بر مردم تحمیل شود، مردم در انتخاب راه خداوند اختیار کامل دارند، هر کس خواست میتواند امامت الهی را بپذیرد و اگر کسی نخواست و دلش خواست و حکومت شیطانی را بپذیرد آزاد است. راه و چاه مشخص است و اختیار به دست خود انسان است.
زیرا در قرآن کریم فرموده است ﴿لَآ إِكۡرَاهَ فِي ٱلدِّينِ﴾ پس هر کس هر آنچه خواهد به آن رسد.
همچنین مقام خلافت و امامت با یکدیگر فرق دارد.
طبق عقیده شیعیان منصبی که غصب شده است. خلافت بوده است نه امامت.
زیرا شیعیان برای امام شرایطی قائلند از قبیل:
( (امام آن است که بواسطه وصول به مقام یقین، و کشف ملکوت، هیمنه بر عالم امر پیدا نمود. و باطن افعال بر او مشهود گردد و بتواند با سیطره بر باطن، قلوب را به مقاصد و غایات رهبری کند.) (امام شناسی ج۱ ص۱۴۵).
پس به زبان راحت تر.
(هر امامی میتواند خلیفه باشد ولی هر خلیفه ایی نمیتواند امام باشد).
پاسخ:
صحبت از تحمیل کردن امامت و خلافت به مردم نیست و همان خلافت ابوبکر را نیز کسی به مردم تحمیل نکرد، ولی شما شیعیان ابوبکر و عمر را غاصب خلافت الهی میدانید و ایشان را مقصر میدانید و لعن میکنید، در واقع شما کاری با شوری، اکثریت، اجماع و پذیرش مردم ندارید و اصلاً اینها را قبول ندارید که حالا بخواهید بر عهده خود مردم بگذارید یا نگذارید و در واقع این امر را انتصابی و حکم خدایی میدانید نه انتخابی. و به قول خودتان امری دینی است و دین نیز اکراه ندارد ﴿لَآ إِكۡرَاهَ فِي ٱلدِّينِ﴾.
سوال ما این بوده که این منصب الهی و دینی و حکم خدایی چگونه غصب شده؟ و چگونه قابل غصب شدن است؟! آیا نبوت پیامبر ص قابل غصب شدن است؟!.
در انتها نیز نوشتهاید که امر خلافت غصب شده نه امامت و در واقع چنین معترف شدهاید که امامت الهی بوده و غیر قابل غصب ولی خلافت اینگونه نبوده، که البته چنین چیزی مد نظر علمای شیعه نیست و ایشان خلافت را نیز بلافصل و من عندالله میدانند و اصلاً تمامی اختلافات و بحثها بر سر همین موضوع است.
در مورد اینکه خلافت با امامت یکی است در همان قسمت از سوال که توسط منتقد حذف شده بود توضیح دادهام.
جالب است که منتقد در توصیف امام نوشته: باطن افعال بر او مشهود گردد و بتواند با سیطره بر باطن، قلوب را به مقاصد و غایات رهبری کند.
اگر چنین بود پس باید باطن افعال در سقیفه بنی ساعده برای علی مشهود میشد و با سیطره بر قلوب صحابه، ایشان را به مقصد رهبری میکرد، البته امری که برای پیامبرصنبوده است و لابد برای همین نزد شیعه امامت بالاتر از نبوت است!!!.
منتقد عزیز سپس پرداخته به سوال بعدی، یعنی این سوال:
شیعه عدم بیعت حضرت علی را تا مدت زمانی اندک نوعی مخالفت قلمداد میکند/ حضرت علی به عباس در مورد بیعت میفرمایند: إنی أکره عن اختلاف: من از اختلاف بیزارم. آیا این دو عقیده متناقض نیست؟
و سپس بدین شکل پاسخ داده:
دوست عزیز به قول از منطقیون.
قیاس مع الفارق انجام دادید.
آیا نمیشود این دو مسئله ایی رو که فرمودید. جمع کرد؟
یعنی علی بن ابیطالب برای چند ماه بیعت نکرده باشد. و بعد از چند ماه برای جلوگیری از اختلاف بیعت کند؟
از جنابعالی که شعار منطق میدهید. این چنین استدلال و مقدمه چیدن و نتیجهگیری بعید است.
پاسخ:
دوست عزیز اگر کتب تاریخی را مطالعه کرده باشی حضرت علی این سخن را در همان روز نخستین که مهاجرین و انصار با ابوبکر بیعت کرده بودند میفرماید. در همان روزی که ابوسفیان نیز شدیداً علاقه مند با بیعت با حضرت علی بوده است و نه روزها و ماههای بعد!.
سئوال بعدی که منتقد بررسی نمودهاند در خصوص رد بیعت ابوسفیان و... توسط حضرت علی میباشد.
پاسخ:
برادر عزیز، من هرقدر که پاسخ شما را مطالعه کردم ربطی بین آن و سئوال خودم پیدا ننمودم. من کاری به نیت ابوسفیان که خوب بود یا بد ندارم. من میپرسم: چرا یکجا شیخ شرف الدین سکوت حضرت علی را دال بر مصلحت اندیشی ایشان اعلام مینماید (و میگویید پیامبر به علی گفته بود اگر کار به خونریزی و جنک کشید سکوت کن) و در جایی دیگر داستان چهل نفر با سر تراشیده شده را نقل میکنید، چرا شما یک موضع واحد در تجزیه و تحلیل وقایع تاریخی اتخاذ نکرده و از قطعات مختلف و متضاد تاریخی ساختمان ناهنجار و کج و ناموزون ولایت را (به زعم خود) ساخته اید؟!.
سئوال بعدی در خصوص ازدواج ام کلثوم آخرین فرزند دختر حضرت فاطمه با عمر س است:
منتقد مطالب مختلفی از کتب گوناگون گردآوری کرده است و خواسته به هر طریق که شده این ازدواج را از اعتبار بیندازد و آنرا به هر وجه و شکلی که شده خدشه دار کند.
پاسخ:
علامه مجلسی در بحار الانوار جلد۴۲ صفحه ۱۰۹ چنین نوشته:
انکار شیخ مفید درباره اصل واقعه (ازدواج خلیفه با ام کلثوم) تنها مربوط به آنستکه این حادثه از طریق آنان (اهل سنت) ثابت نمیشود وگرنه، پس از ورود اخباری که (از طریق امامیه) گذشت انکار این امر، شگفت است! و کلینی به سند خود (سلسله سند را میآورد) از ابوعبدالله صادق ÷ گزارش نموده که گفت: چون عمر وفات یافت، علی ÷ نزد ام کلثوم رفت و او را به خانه خود برد. و همانند این روایت با سند دیگر (سند را ذکر میکند) از ابوعبدالله صادق ÷ نیز گزارش شده است.
در کتاب وسائل الشیعه اثر شیخ حر عاملی، ضمن کتاب المیراث از امام باقر ÷ نقل کرده است که: «ماتت ام كلثوم بنت علی ÷ وابنها زید بن عمر بن الخطاب فی ساعة واحدة.....» (وسائل الشیعه، چاپ سنگی،ج۳، ص۴۰۸) یعنی: ام کلثوم دختر علی ÷ و پسرش زید فرزند عمر بن خطاب در یک زمان (مقارن با یکدیگر) مُردند.....
- ام کلثومی که دختر ابوبکر بوده هنگام رحلت ابوبکر داخل شکم مادرش بوده حالا عقل سلیم میگوید عمر با ام کلثوم ۱۱ ساله دختر علی ازدواج کرده یا با دختر هنوز به دنیا نیامده!.
- ما در گوشه گوشه کتب معتبر تاریخی، نشانههای مختلفی (تواتر معنوی) دال بر ازدواج عمر با ام کلثوم دختر فاطمه میبینیم، نشانههایی که حتی دال بر محبت ام کلثوم نسبت به عمر و حتی وجود فرزندی به نام زید برای آنها بوده است: (جالب است که در این موارد نمیتوانید مثل همیشه بگویید که این روایات را بنی امیه جعل کرده زیرا بنی امیه روایاتی را جعل میکرده که دال بر دشمنی بین علی و عمر و ابوبکر بوده است برای بهره برداری سیاسی و نظامی و...).
- در تاریخ طبری آمده بسره ابن ارطاه سردار معاویه به مناسبتی از حضرت علی بدگویی میکند، زید ابن عمر که آنجا نشسته بوده با چوبدستی به سر بسر ابن ارطاه میکبود و سر او خونین میشود معاویه رو به او میکند و میگوید بد علی را میگویی در حالیکه زید اینجا نشسته یک پدر بزرگش عمر است و پدر بزرگ دیگر او علی!.
- در تواریخ آمده وقتی حضرت عمر از ابولولو ضربه میخورد، ام کلثوم شروع به شیون و فغان میکند.
- در تاریخ طبری به واقعهای اشاره شده که همسر امپراطور روم برای ام کلثوم همسر عمر هدیهای را میفرستد.
- در تاریخ طبری آمده که ام کلثوم و فرزندش در یک شب کشته شدند، ام کلثوم آوار خانه بر سرش ریخت و زید هنگام پا در میانی برای یک دعوای بیهوده قبیلهای کشته شد.
- در فقه اهل سنت همیشه هنگام مثال زدن در خصوص ارث بودن دو نفری که همزمان رحلت کردهاند همین مثال را میزنند و این مثال نزد طلاب اهل سنت بسیار معروف است.
- چند دلیل مختصر دیگر در اثبات ازدواج ام کلثوم با حضرت عمر ۱- صفی الدین محمد ابن تاج الدین معروف به ابن الطقطقی الحسنی متوفای ۷۰۹ هجری نسب شناس و مورخ معروف در کتاب سیر اعلام النبلاء ۲/۱۵۲ زیر عنوان دختران امیر المومنین علی ÷ مینویسد: یکی دیگر از دختران حضرت علی ام کلثوم میباشد که مادرش فاطمه دختر رسول الله است که عمر ابن خطاب با وی ازدواج کرد و فرزندی به نام زید از او به دنیا آورد و پس از عمر به عقد عبدالله ابن جعفر درآمد.۲- محقق سید مهدی رجایی در المجدی: آنچه از این روایات میتوان بدان اعتماد کرد مطلبی است که اکنون از نظر گذشت که عباس ابن عبدالمطلب ام کلثوم را با رضایت و اجازه پدرش به ازدواج عمر درآورد و از عمر فرزندی به نام زید به دنیا آورد. ۳- فروع کافی ج ۶/۱۱۵: معاویه ابن عمار از امام صادق میپرسد: زنی که شوهرش مرده باید در خانه عده بنشیند یا هر جایی خواست برود؟ فرمود: بلکه هر جایی که خواست علی ÷ هنگامیکه عمر وفات کرد، ام کلثوم را با خود به خانهاش برد. ۵- طبقات ابن سعد، ج ۸، ص ۴۶۲.
- شما به اصالت این احادیث خدشه وارد کردهاید، ولی مگر نمیدانید وقتی در کتب تاریخی به یک حادثه کراراً اشاره شده باشد (تواتر معنوی) و در کتب حدیث هم به آن واقعه اشاره شده باشد. در کتب روایی شیعه و در کتب روایی سنی هم به آن واقعه اشاره شده باشد بعید است آدم یا آدمهای دیوانهای خواسته باشند چنین موضوعی را جعل کرده و وارد تاریخ یا کتب حدیث کنند؟ و چه سودی از این کار میبردهاند؟
- سئوال دیگر شما اسامی آوردهای در رد احادیث مانند: عبدالرحمن بن زید بن اسلم و «عبدالله بن وهب» احمد بن حسین صوفی، عقبة بن عامر جهنی و ابراهیم بن مهران مروزی، قبول دارید چنانچه در بین روات یک حدیث نام این افراد بود آن حدیث رد میشود حتی اگر آن حدیث به نفع شما باشد. با این حساب بسیاری از احادیث بحار الانوار را باید رد کنید زیرا اسامی این آقایان بین روات آنها وجود دارد!.
- می گویید ازدواج با زور صورت گرفته هر چند خنده دار بودن این ادعا بر کسی پوشیده نیست ولی چرا ما در متون دیگر نشانههایی دال بر محبت و دوستی بین ام کلثوم و عمر مشاهده میکنیم (اگر ازدواج با زور بوده؟) و چرا کار به طلاق نکشیده است؟!!.
- فرموده بودید اضطراب در متن حدیث! آفرین و صد آفرین، اتفاقاً تمامی مشکل ما نیز همینجاست که شما همیشه وقایع را به نفع خود و با روشهای متضاد تحلیل میکنید، اگر اظطراب در متن حدیث دلیل دروغ بودن واقعهای است (که باز هم میگویم ساختن چنین دروغی به این وسعت، هم در کتاب روایی و هم در کتاب تاریخی بیمعناست) این سئوال بزرگ و مهم پیش میآید: چرا در روایات حمله به خانه وحی که اینهمه اضطراب وجود دارد شما از خودتان سئوال نمیکنید که این اضطرابها دال بر دروغ بودن اصل افسانه است: یکجا عمر با قنفذ حضور دارد. یکجا خالد با قنفذ بوده. یکجا عمر پهلوی ابوبکر نشسته و به در خانه نرفته ولی در جایی دیگر رفته! یکجا به خانه فاطمه حمله شده، یکجا به خانه عایشه! یکجا میگوید آتش آوردند جایی دیگر میگویند تهدید به آوردن آتش کردند! یکجا عمر خودش ضربه به پهلو زده یکجا قنفذ ضربه زده! یکجا با تازیانه و یا دسته شمشیر زدهاند یکجا با میخ در! یکجا لگد زدهاند یکجا سیلی! یکجا وارد خانه شدهاند یکجا از همان دم در و وارد نشده برگشتهاند! یکجا میگوید حمله در روز رحلت صورت گرفته، یکجا میگوید در روزهای بعدی! یکجا میگوید علی را دست بسته آوردند یکجا میگوید علی عمر را زد زمین و نشست روی سینه اش! و.... البته چون این افسانه برای گرم کردن دکان و اختلاف بین شیعه و سنی بسیار مورد پسند حضرات است میتوان گفت این چند مورد جزیی اضطراب در متن حدیث نمیباشد!.
- عدم تناسب سنی: براستی این دیگر از آن حرفهاست، شما فکر کردهاید ازدواج در قرن بیستم و در جوامع شهری صورت گرفته است؟!! عزیز دلم مگر پیامبر اکرم ص با عایشه ۷ ساله عقد ازدواج نبست و چند سال بعد (احتمالاً بین ۱۱ تا ۱۳) در مدینه با او ازدواج نکرد؟ یا چرا راه دور برویم شما میگویید حضرت فاطمه در سن ۱۸ سالگی به شهادت! رسیدند خوب چون ایشان ۵ دختر و پسر داشتهاند (محسن در کودکی بر اثر بیماری میمیرد) قاعدتاً باید در سن ۹ سالگی با حضرت علی ازدواج کرده باشند و...
- سئوال بعدی ام کلثوم دختر ابوبکر؟ عجب ام کلثوم دختر ابوبکر که در آن زمان یا داخل شکم مادرش بوده و یا ۳ یا چهار سال داشته است.
- ام کلثوم از زنی غیر زهرا: خیلی خنده دار است. حضرت علی تا زمان رحلت حضرت فاطمه زن دیگری نداشته (حتی وقتی میخواسته با دختر ابوجهل ازدواج کند حضرت فاطمه قهر میکنند و میروند خانه پدر که پیامبر میفرمایند هر که فاطمه را بیازارد و...) اگر ایشان تا یکسال پس از رحلت حضرت فاطمه صبر کرده و بعد ازدواج کرده و فرزند اول ایشان هم همان دختر مورد اشاره شما باشد (که بسیار بعید است!) و ۹ ماه بعد به دنیا آمده باشد در زمان ازدواج با عمر ۵ یا ۶ سال داشته است که نه تنها این موضوع، بعید است بلکه بعیدتر آن است که زید که حاصل این ازدواج است پس چگونگی تولد او از دختری ۵ ساله عجیبتر است و... میبینید برای اینکه زیر بار حرف حق نروید چقدر تاریخ را مضحکه امیال فرقهای خود کردهاید!.
- به وجود احادیث دال بر ازدواج ام کلثوم در کتب شیعه اشاره کرده بودید و فرموده بودید همه روایات صحیح السند نیستند و نام راویان را آوردهاید قبول دارید هر کجای دیگر که نام این روات بود و حدیث به نفع شما بود باید آن حدیث را به دیوار کوبید؟! سئوال دیگر: آیا همه راویان احادیث اهل سنت صحیح السند هستند خوب روایاتی هم که شما به کتب اهل سنت اشاره میکنید بر همین منوال است. دوباره تجزیه و تحلیل دوگانه!.
سئوال بعدی: فصل الخطاب و بزرگترین مناقشه همیشگی بین شیعه و سنی: افسانه شهادت حضرت فاطمه زهرا
می گویند کسی که خواب است را میتوان بیدار کرد ولی کسی که خودش را به خواب زده نمیتوان بیدار کرد. برادر عزیز ما از شما خواسته بودیم و خیلی واضح و روشن سئوال کرده بودید که وقوع سه واقعه: آتش زدن در و شهادت حضرت فاطمه و سقط جنین را برای ما ثابت کنید، ولی شما فقط تهدید به این موارد را آوردهاید و یکجا هم به کتب شیعه اشاره کردهاید که بیفایده است!.
ضمناً این قسمت از سئوال ما را هم حذف کردهاید: حتی روایاتی که در کتب اهل سنت پیرامون این مسئله موجود است و علمای شیعه نیز دائم به آنها اشاره دارند تنها تهدید به سوزاندن منزل را بیان میکنند نه اینکه اینکار عملی شده باشد و همچنین سقط جنین و شهادت فاطمه نیز در آنها نیست.
- اضطراب شدید به قول خودتان در متن احادیث که در فقرات قبل به آن اشاره شد خود دلیلی قاطع بر دروغ بودن این واقعه دارد.
- یکصد آیه از قرآن در تعریف و ستایش اصحاب (انصار و مهاجرین) نازل شده است، بدون هیچگونه ابهام و تاویلی به صورتی بسیار واضح و روشن. بسیار بعید است این افراد به محض وفات پیامبر اکرم ص، آنقدر بیهمیت و بیغیرت شده باشند که کسی بیاید و در گوش دختر پیامبر ص سیلی بزند و جنین او سقط شود و در نهایت مسبب مرگ او باشد و هیچکس حتی اعتراضی هم نکرده باشد. ممکن است بگویید از این اتفاق کسی خبر نداشته! پس چگونه در قرن چهارم و پس از گذشت ۳۵۰ سال با پیدا شدن کتاب سلیم ابن قیس در آنجا چنین افسانههایی را میبینیم؟ حتی در زمان خلافت حضرت علی ÷ نه ایشان و نه هیچ شخص دیگری به چنین اتفاق مهمی حتی اشاره هم نکرده است. زیرا موضوع بسیار مهم است: قتل نوه پیامبر (محسن) و دختر او! و بعید است فکر کنیم مردم مدینه در همان زمان از این مسائل بیاطلاع بودهاند و اکنون شیعه در سرزمین ایران پس از ۱۴۰۰ سال از این وقایع مطلع شده است! جالب است که اصحاب بزرگواری مانند ابن عباس یا زید یا عبد الله ابن مسعود و سلمان فارسی و عمار یاسر و... به جای اعتراض با حضرت عمر همکاری میکردهاند! و حتی ابن مسعود مدتها پس از شهادت حضرت عمر با شنیدن نام او به گریه میافتد (با شنیدن نام قاتل دختر پیامبر!) پس همکاری همه جانبه اصحاب و حتی حضرت علی با عمر و ابوبکر باعث میشود چنین نتیجه قاطعی بگیریم که کسی دختر پیامبر ص را نکشته است.
- تناقض در محل و موقعیت مکانی: شاید یکی از جالبترین طنزهای تاریخ همین موضوع باشد. دقت کنید: حضرت عمر همراه عدهای به طرف خانه حضرت فاطمه حمله کرد. افسانه از همان اولش با دروغ و غلو شروع میشود: خانه! و شنونده بیچاره خانهای مانند خانه خودش با باغچه و حیاط و اتاقهای متعدد و دری با قفلی آهنی و محکم در نظرش مجسم میشود! ولی خانهای در کار نبوده! محل زندگی فاطمه اتاقکی بوده (و حتی اتاق هم نه!) در ضلع غربی مسجد مدینه در کنار بقیه اتاقهای زنان پیامبر ص. خانه عایشه با یک دیوار فاصله در کنار خانه فاطمه بوده است. از این موضوع میگذریم و به دروغ بعدی میپردازیم: حضرت عمر همراه عدهای بهسوی خانه علی حمله کرد و علی را با طناب بست و کشان کشان بهسوی مسجد براه افتادند! ولی: اتاق فاطمه داخل مسجد بوده و درب آن (محل ورودی نه وجود دربی چوبی) [۲۲] مستقیماً داخل صحن مسجد بوده یعنی صحن حیاطش، همان صحن مسجد بوده. شما میگویید ابوبکر پس از بیعت در سقیفه همراه دار و دسته اش به مسجد مدینه وارد شد در حالیکه هنوز نزدیکان پیامبر ص سرگرم کفن و دفن آن حضرت بودند پس:
۱- آنها در خانه عایشه بودند نه در خانه فاطمه، زیرا همه متفق القولند که پیامبر اکرم ص در اتاق عایشه رحلت کردند.
۲- آیا عایشه اجازه باز کردن در خانه خودش را نداشته که حضرت عمر بخواهد با زور وارد شود و آنجا را آتش بزند؟!.
۳- اینهمه آدم چگونه در این اتاق کوچک جا شده بودند؟
۴- حضرت عمر از داخل مسجد بهسوی کجا براه افتاد؟ و علی را از کجا به کجا کشان کشان آوردند؟! اتاق فاطمه که همانجا داخل مسجد بوده است!!! و درش هم مستقیم رو به صحن مسجد بوده است [۲۳]؟
- تضاد با عقل سلیم و آیات محکم الهی: میگویند نام جنینی که سقط شد محسن بوده، عرب کی و کجا برای کودکی که هنوز به دنیا نیامده و جنسیت او معلوم نبوده، اسم میگذاشته است؟! اگر هم میگویید طبق علم غیب میدانستهاند، مگر حضرت علی در پاسخ آن شخصی که میگویند مگر شما علم غیب داری نمیفرمایند که علم غیب یعنی اینکه داخل رحمها چیست نر است یا ماده، شقی است یا سعید و... و اینها منحصراً نزد خداست (آیات آخر سوره لقمان) و فراموش نکنید در آن زمان دستگاه سونوگرافی وجود نداشته و تازه تعیین جنسیت با دستگاههای عکسبرداری دیگر ربطی به مسئله غیب ندارد چون آن پزشک براحتی در حال مشاهده آن است و در واقع با دستگاه تشخیص داده نه اینکه غیب بداند!!.
- ممکن است محقق شیعه بگوید حضرت علی یک خانه دیگر هم کنار قبرستان بقیع داشتهاند که پس از رحلت پیامبر ص به آنجا نقل مکان میکنند! (البته از لابه لای متون تاریخی همه چیزی میتوان بیرون کشید) ولی این سخن بسیار ضعیف است و فقط در یک متن تاریخی آمده است. و تمام متون دیگر میگویند اتاق فاطمه داخل همان مسجد مدینه بوده است.
- اکثر متون جعلی شما حمله به خانه فاطمه را در همان روز رحلت پیامبر ص میدانند. (تعداد کمی هم یکی دو روز پس از آن).
- علی و خاندانش به گفته شما به قدری فقیر بودهاند که طبق آیات سوره دهر سه روز متوالی غذای خود را به فقیر و یتیم و اسیر دادند به نحوی که حسن و حسین به حالت مرگ افتاده بودند آنوقت شما معتقدید: خانه دوم!!!.
- حضرت علی شاید در زمان خلافت حضرت عمر ابن خطاب که غنایم به مدینه سرازیر شده خانه دیگری خریداری نموده باشند.
- امام صادق در حدیثی میگوید اگر کسی خانهای داشته و نیازی به آن نداشته باشد و آنرا به برادر نیازمندش ندهد خدا هیچ نظری به او ندارد. آنگاه با وجود اصحاب صفه که حتی جا و مکان هم نداشتند: خانه دوم. و اگر هم خانه تحت تصرف کسی بوده آیا حضرت علی همان روز وفات پیامبر اکرم ص، حکم تخلیه خانه را صادر میکنند؟!!.
- پیامبر اکرم صاز آویختن پردهای رنگین جلوی اتاق فاطمه خشمگین میشود و در جایی دیگر تقاضای دخترش برای استخدام کنیز را رد میکند آنگاه: خانه دوم؟
- پیامبر ص در آخرین وصیت در گوشی به دخترش میگوید تو اولین کسی هستی که از خاندان من به من ملحق میشوی. در صورتیکه اگر محسن، شهید شده باشد محسن، اولین نفری بوده که به پیامبر ملحق شده است. و اگر بگویید جنین، شخص حساب نمیشود، میپرسیم: چطور شهید حساب میشود؟!.
- اگر مادری حامله باشد و خبر مرگ قریب الوقوع خودش را بشنود حداقل نگران جنین داخل شکم خودش میشود ولی ما در تاریخ میخوانیم که حضرت فاطمه ل با شنیدن این خبر، خوشحال شدند و لبخند زدند! نکته دیگر اینکه از سرنوشت کودک خود و اینکه آیا زنده میماند یا نه؟، چه کسی به او شیر میدهد چه کسی او را بزرگ میکند؟ و... از پیامبر اکرم ص سئوال نمیکنند.
- هیچ سخنی از حضرت فاطمه در این رابطه (یعنی سقط محسن) در تاریخ ثبت نشده حتی در خطبه (جعلی فدکیه) که پس از این وقایع، شیعه معتقد است حضرت فاطمه در مسجد مدینه و در حضور ابوبکر ایراد کردهاند در صورتیکه بهترین مدرک برای رسوا کردن مخالفین و برانگیختن مردم و آگاه کردن آنها اشاره به همین موضوع بوده است. که بهانه تقیه نیز درکار نیست!.
- در متون معتبر تاریخی آمده که پیامبر اکرم ص، اسم محسن را روی او گذاشته و داخل گوش او اذان گفتهاند یعنی اینکه محسن در زمان حیات پیامبر ص زنده بوده است.
- در برخی متون معتبر تاریخی آمده که محسن در کودکی مبتلا به بیماری شده و درگذشته است [۲۴].
- حضرت فاطمه در ۳ سال محاصره اقتصادی در شعب ابی طالب حدود ۱ سال سن داشتهاند شما مجسم کنید آیا چنان فشار شدیدی که در تاریخ آمده نمیتوانسته در ضعف جسمانی ایشان موثر باشد. مشکلات هجرت به مدینه و شرایط دشوار بعدی را نیز به این موارد اضافه کنید.
- آیا امکان دارد یک نفر (آن هم زن و آن هم در آن شرایط بهداشتی و پزشکی) با وجود این ضربه مهلک (که ظرف فقط ۴۰ روز یا سه ماه بعد منجر به رحلت او شده آن هم ضربهای که به قول شما موجب شکسته شدن استخوان سینه و...) قادر باشد شبهای بعد (هر شب) همراه همسرش به در خانه انصار برود و با آنها درباره خلافت گفتگو کند؟! از صبح تا شب نیز به بیرون از مدینه (به بقیع) برود و گریه کند. به مسجد برود و درباره فدک آن سخنرانی را ایراد کند و...؟ جالب است که برخی مورخین داستانسرا این موارد را فراموش کرده و مینویسند بر اثر این ضربت، حضرت فاطمه به بستر رفته و تا آخر عمر از بستر بیماری خارج نشدند! اکنون دم خروس را باید دید یا قسم حضرت عباس را؟!!.
- شیعه میپرسد: اینکه محل قبر فاطمه مشخص نیست نشانه چیزی است و آن چیز یعنی اعلام دشمنی با حضرت عمر و حضرت ابوبکر! پاسخ: برای هر محقق بیطرفی مسلم است که قبر و مقبره در قرون بعدی و بر اساس تبلیغات غالیان و اندیشههای هندی، ایرانی و مسیحی، اهمیت پیدا میکند. و به طور قطع، قبر در نزد مسلمانان صدر اسلام مساله مهمی نبوده است (بر خلاف کفار که حتی قبرهایشان را میشمردند ﴿أَلۡهَىٰكُمُ ٱلتَّكَاثُرُ١ حَتَّىٰ زُرۡتُمُ ٱلۡمَقَابِرَ٢﴾ پیامبر صدر مورد حمزه سیدالشهداء میفرمایند اگر نبود که این امر سنت شود جسد تو را در همین بیابان رها میکردم و میرفتم! حتی روی قبر پیامبر اکرم ص، چیزی نساخته و چیزی وجود نداشته است. و اگر داخل اتاق عایشه نبود چه بسا مکان آن هم برای ما مجهول میماند. البته شاید هم حضرت فاطمه از شدت حجب و حیاء نمیخواسته هنگام تشییع و دفن، بدن مطهرشان را کسی مشاهده کند. و برای همین در تاریکی این کار صورت گرفته است. (ما میدانیم که حضرت فاطمه حتی از آن شخص کور رو میگیرد با عنایت به اینکه تابوتهای آن روزگار روباز بوده است) شاید هم حضرت علی یا حضرت فاطمه از بیم منافقین مدنیه و باقیمانده اندک یهودیان مغرض و سایر کسانی که از پیامبر ص کینهای به دل داشتهاند و امکان داشته بدن حضرت را از قبر خارج کنند اینگونه مخفیانه به خاک سپرده شدند. موردی که این ظن را تایید میکند نامشخص بودن محل قبر حضرت علی در جریان شورش و آشوب و بلوای خوارج و بنی امیه است. این احتمال باز هم قویتر میشود وقتی در تاریخ میخوانیم که شورش اهل رده و احتمال حمله آنها به مدینه در همین روزها (یعنی زمان وفات حضرت فاطمه) رخ داده است. و بسیاری از قبایل،کینه همسر و پدر حضرت فاطمه را به دل داشتهاند. شورش رده که در همین زمان اتفاق میافتد ظن ما را در این خصوص قویتر میکند. (البته اهل سنت قبر فاطمه را همین قبری میدانند که در کنار قبور ائمه بقیع وجود دارد. شیعه این قبر را متعلق به فاطمه مادر حضرت علی میداند. والله اعلم) ضمناً قبر ابراهیم پسر بسیار محبوب پیامبر ص نیز مشخص نیست، آیا او نیز با کسی دشمن بوده؟
- در تاریخ یعقوبی (شیعه) آمده: برخی از زنان پیامبر ص در بیماری فاطمه نزد او آمدند و گفتند: ای دختر پیامبر ما را از حضور در غسلت بهره مند ساز. گفت: آیا میخواهید چنانکه درباره مادرم گفتید درباره من نیز بگویید؟ نیازی به حضور شما ندارم. (فکر میکنم انسان هر قدر هم احمق باشد با خواندن همین یک دلیل متوجه درخواست حضرت فاطمه از کفن و دفن مخفیانه در شب شده باشند. هر چند احادیثی نیز داریم که حضرت ابوبکر بر ایشان نماز خواند) مورد دیگر درخواست حضرت فاطمه از اسماء همسر حضرت ابوبکر است که برای ایشان تابوتی بسازند که بدن ایشان پیدا نباشد که اگر دفن در شب و مخفیانه بوده این درخواست بیمعناست! ابن عبد البر، معقتد است این اولین بار بوده که برای یک نفر از مسلمانان چنین تابوتی ساخته شده است. و چه بسا مراسم خاکسپاری در روز صورت گرفته باشد.
- عبدالرزاق صنعانی از ابن طاووس روایت کرده: پیامبر صاز اینکه بر قبر مسلمین بنایی ساخته شود و یا گچ کاری و یا بر روی آن زراعت شود نهی نموده و فرمودند: بهترین قبور شما قبری است که شناخته نشود. (المنصف. ۳/۵۰۶) و شاید حضرت فاطمه و حضرت علی به این علت و به خاطر رعایت این دستور نبی اکرم میخواستهاند قبرشان مخفی باشد و شناخته نشود. (زیرا شاهد برخی جریانات غلو و انحرافی در زمان حیاتشان بودهاند).
- برای من بسیار جای تعجب است که تاریخ برای عقاید ضاله شیعه چه خوب وقایع خودش را مرتب کرده است. از سویی سپاه یمن با حضرت علی قهر میکنند و دامنه شایعات بدانجا میکشد که پیامبر اکرم ص مجبور میشوند در غدیر خم حضرت علی را مبری کرده و همه را سفارش به دوستی با علی کنند. از دیگر سو ۷۰ روز بعد علی باید به خاطر حضور در مراسم سوگ پیامبر در سقیفه حاضر نشود و همه ابوبکر را انتخاب کنند و حضرت علی به خاطر قرابت نزدیکتر با پیامبر ص، اندکی مخالفت کنند و ناراحت شوند و بعد از ۱۵۰ سال که از این وقایع میگذرد شیعه این دو واقعه را به هم پیوند بزند و بگوید علت مخالفت حضرت علی این بوده که او در غدیر خلیفه شده بود! بعد شورش اهل رده و بیم حمله راهزنان به مدینه رخ دهد و حضرت فاطمه شبانه و مخفیانه به خاک سپرده شوند و باز هم شیعه این اتفاق را ربط دهد به دشمنی میان فاطمه با ابوبکر!.
- لطفاً بیان بفرمایید قاتلین: قاسم و ابراهیم (فرزند پیامبر) و همچنین بقیه دختران و پسران پیامبر ص چه کسانی بودهاند؟ زیرا تمام فرزندان آن حضرت در سنین پایین و پیش از آن حضرت، رحلت کردهاند؟ (حضرت امام صادق فرمودهاند بالای قبر ابراهیم شاخه نخلی بود که با خشکیدن آن محل قبر نیز گم شد و این نشان میدهد قبر در زمانه فعلی و آن فقط برای شیعیان دارای اهمیت شده است).
- چرا حضرت علی در زمان خلافت خودشان که دیگر خلفاء هم زنده نبودند قبر حضرت فاطمه را نشان ندادند (همه قرائن و شواهد بیانگر آن است که قبر برای شیعه موضوع خیلی مهم و اساسی و حیاتی میباشد و در دیدگاه پیامبر و علی و... این امور بسیار بیاهمیت بوده است) [۲۵].
- شیعه، ابن سباء را که یک جریان ممتد تاریخی در قسمت اعظم ممالک اسلامی آن روزگاران بوده و حتی فرقهای به این نام وجود داشته (سباییه) و توسط بیشتر مورخین (حتی شیعه) ثبت شده است را دروغ و جعلی و افسانه سرایی مورخین میداند چگونه جریان حمله به خانه فاطمه که ۱۵ دقیقه بیشتر طول نکشیده را وحی منزل دانسته و حتی میدانند در آن لحظات، در مغز حضرت عمر چه افکاری در جریان بوده؟!!! و حضرت عمر دقیقا کجا ایستاده بوده و حضرت فاطمه دقیقا در چه محلی قرار داشتهاند؟!!! و حتی از هر یک از افراد حاضر چه حرکاتی سر زده و چه سخنانی رد و بدل شده. و جزئیات را آنقدر دقیق مینویسند و بالای منبر میگویند که هیچ فیلمنامه نویس زبردستی توان این را ندارد که به این دقت ما حوادث را تشریح کند!.
- ما میدانیم که ام کلثوم همسر حضرت عمر بوده و دختر حضرت فاطمه و حضرت علی! آیا امکان دارد یک دختر با قاتل مادرش و برادرش حاضر به زندگی باشد؟ آیا امکان دارد حضرت علی ÷ اجازه چنین ازدواجی را بدهند.
- پیامبر اکرم ص، افراد امت خود را بهترین تمام دوران و قرآن کریم نیز آنها را امت نمونه (امه وسطا) معرفی مینماید آیا این امت در همان روز وفات پیامبر ص، اینقدر بیحمیت شدهاند که حاضر میشوند یک نفر سیلی به گوش دختر پیامبر بزند و جنین او سقط شود و در خانه را آتش بزند و...
- آیا علت وفات حضرت فاطمه آزار و اذیتهای وارده بر ایشان به خاطر فوت مادر (خدیجه) و ستم کفار در مکه نسبت به پیامبر و سه سال زندگی سخت در شعب ابیطالب و رنج سفر هجرت به مدینه و در نهایت رحلت پدر بزرگوارشان نبوده است مسلماً هر کسی چنان پدر نازنینی داشته باشد (که کس دیگری در تاریخ نداشته و نخواهد داشت) مرگ آن پدر، کمرشکن خواهد بود.
در آیهای از قرآن خطاب به اعراب آمده که پشت اتاقهای پیامبر، صدایتان را بلند نکنید. علت مشخص است چون دری وجود نداشته که آنها به در بزنند صدایشان را بلند کرده و به خاطر کوچک بودن اتاقها موجب آزار و اذیت دیگران را فراهم میآوردند.
در آیه ۵۲ سوره احزاب آمده که ای کسانی که ایمان آوردهاید داخل خانهها نشوید مگر اینکه به شما اجازه داده شود. (و این آیه به خوبی نشان میدهد که اتاقهای (سوره حجرات: حجره = اتاق) نبی اکرم درب نداشته و به جای درب، پارچه آویزان میکردهاند.
درب خانه: طبق تحقیق اینجانب اصلاً در آن زمان اتاقهای همسران پیامبر ص دربی نداشته و اتاقکهای زنان و حضرت فاطمه که داخل مسجد بودهاند درب نداشته است و به جای درب از پرده استفاده میکردهاند. به این علت که وجود خود مسجد، حایل و حفاظ بوده است. ولی در جاهای دیگر مثل منازل یهودیان در خیبر یا اشخاص ثروتمند درب بوده است و اما دلایل دیگر:
اگر شما حتی هم اینک به محلات قدیمی شهر یا به روستاها بروید و درهای چوبی را که همین ۵۰ یا ۸۰ سال قبل ساخته شده است ببینید متوجه میشوید که چقدر شرایط مکانیکی و اصولی این درها مسخره و معیوب است. (قفل، لولاها و...)حتی برخی مناطق فقیر به جای در، پارچه آویزان کردهاند! اکنون چگونه ممکن است ۱۴۰۰ سال قبل در محیطی که نه نجار داشته و نه درختی به جز درخت خرما، دری چنان محکم بر اتاقک محقر و فقیرانهای نصب شده باشد که فقط با آتش زدن میشده آنرا از جا کند؟ و آیا کسی میتواند پشت دری که در حال سوختن و دود کرده است بایستد؟ و آیا مردی داخل آن اتاق نبوده (دقت کنید که خانهای در کار نبوده و فاطمه و سایر زنان دارای حجرههایی کوچک یا همان اتاقک بودهاند) که حضرت فاطمه را از چنین شرایطی دور کند؟ (البته حتی در کتب اهل سنت چند حدیث معدود است که به وجود درب برای اتاق پیامبر اشاره دارند ولی دلایل نبودن درب بسیار بیشتر میباشند. البته حتی این احادیث نیز مربوط به اتاق عایشه است و نه اتاق حضرت فاطمه).
دکتر ابوالقاسم پاینده (شیعه) در مقدمه نهج الفصاحه نوشته اتاق زنان پیامبر ص از شدت فقر درب نداشته و جلوی آن پارچه آویزان میکردهاند (همچنین رجوع کنید به داستانهایی که میگوید پیامبر از سفر برگشت و دید فاطمه پارچهای رنگی جلوی اتاقش گرفته و... یا آیاتی که میفرماید از وراء حجاب یا پرده با زنان پیامبر سخن بگویید (احزاب/۵۳) دقت کنید که تمامی این آیات در مورد اتاق پیامبر و همسران پیامبر میباشند که مورد نظر ما است نه جاهای دیگر که ممکن است درب بوده باشد.
مرتضی مطهری در کتاب مساله حجاب مینویسد: از نظر اسلام، هیچکس حق ندارد بدون اطلاع و اجازه قبلی به خانه دیگری داخل شود. در بین اعراب، در محیطی که قرآن نازل شده است معمول نبوده که کسی برای ورود در منزل دیگران اذن بخواهد. در خانهها باز بوده همانطوری که الان در دهات دیده میشود.... اولین کسی که دستور داد برای خانههای مکه مصراعین یعنی دو لنگه در قرار دهند معاویه بود و هم او دستور داد که درها را ببندند. (خلافت معاویه هم که متعلق به ۳۰ سال پس از این وقایع است!).
در آیه ۲۷ سوره نور آمده: ای کسانی که ایمان آوردهاید به خانه دیگران داخل نشوید مگر آنکه قبلاً آنان را آگاه سازید. و مسلماً اگر خانهها در داشت خداوند میفرمودای کسانی که ایمان آوردهاید در خانههایتان را ببندید. (البته به احتمال فراوان، خانههای برخی از افراد یهودی متمول و برخی از مسلمانان پولدار، درب چوبی داشته است) مطهری در کتاب مساله حجاب ص ۱۷۰ در تفسیر آیه ۵۳ سوره احزاب چنین مینویسد: عربهای مسلمان بیپروا وارد اتاقهای پیامبر میشدند. زنهای پیامبر هم در خانه بودند. آیه نازل شد که اولاً سرزده و بدون اجازه وارد خانه پیغمبر نشوید و ثانیاً وقتی میخواهید چیزی از زنان پیامبر بگیرید از پشت پرده بخواهید بدون اینکه داخل اتاق شوید. (دقت کنید در اینجا نیز به پارچه و پرده اشاره شده).
در تاریخ طبری آمده: و چنان شد که دریا کشتیای را که از آن یکی از بازرگانان رومی بود به جده انداخت که درهم شکست و چوب آنرا بگرفتند و برای سقف کعبه آماده کردند و یک مرد قبطی در مکه بود که نجاری میدانست و مقدمه کار فراهم آمد ص ۸۳۸ (یعنی در آن روزگار: کسانی مانند یهودیان و اشراف قریش و کلاً کسانی که وضعیت مالی خوبی داشتهاند و داخل خانه نیز لوازم قیمتی، خانه آنها در چوبی داشته ولی اکثر خانهها بدون درب بوده است. حتی برای ساختن سقف کعبه چوب وجود نداشته است و نجار هم قبطی بوده و عربها، نجار هم نداشتهاند.
بعلت نبودن درختی به جز نخل [۲۶]، جلوی اکثر درها پارچه آویزان میکردهاند و اصولاً اتاقک حضرت فاطمه که داخل مسجد بوده نیازی به درب نداشته است! و اصلاً دختر پیامبر ص زاهدانه میزیسته و نیازی به گذاشتن درب و صرف هزینه اضافی نبوده است و فراموش نکنید بودن درب در آن زمان برای افراد ثروتمند بوده نه برای اتاقک کوچک حضرت فاطمه (همچنین مراجعه کنید به آن داستانی که حضرت فاطمه پارچه رنگین آویزان کرده بودند و پیامبر از مشاهده آن ناراحت شدند و داستانی که رییس آن قبیله بدون اجازه وارد اتاق پیامبر و عایشه میشود و آیاتی که میگوید پیامبر را از پشت حجرات - اتاقکها - بلند صدا نزنید و با اجازه وارد شوید و...).
آتش زدن درب خانه دختر پیامبر و شهادت ایشان و سقط جنین داخل رحم و... موضوعی بسیار مهم است که باید همه متوجه آن شده و داستانها و شعرها پیرامون آن بسازند (در همان زمان نه در زمانهای بعدی) چگونه در هیچ سند تاریخی حتی اشاره مردم مدینه به این موضوع وجود ندارد. کتاب سلیم ابن قیس که برای اولین بار به این افسانه اشاره میکند در اوایل قرن چهارم هجری سر و کلهاش پیدا میشود و علمای بسیاری مانند ابن غضایری، لویی ماسینیون و شیخ مفید معتقدند در این کتاب خلط و تدلیس صورت گرفته و این کتاب جعلی است.
آیات قرآن: برخی از اعراب میآمدند و پیامبر را از پشت خانه بلند صدا میکردند و با سر و صدا موجب آزار دیگران میشدهاند. در آیهای دیگر میفرماید بدون اجازه وارد اتاق نشوید و یا ماجرای آن رییس قبیلهای که بدون اجازه در حضور نبی اکرم، وارد اتاق عایشه میشود و... همه اینها بیانگر آن است که اتاقها درب نداشته است.
خود پیامبر ص که هنگام ورود میگفتهاند: السلام علیک یا اهل بیت النبوه و... زیرا دربی وجود نداشته که بخواهند با کوبیدن بر آن درب، اعلام ورود کنند! و به جای آن، این سخن را میگفتهاند.
تنها آیهای که به درب و کلید اشاره دارد آیه۶۱ از سوره نور میباشد ۱- همانطور که قبلاً نیز گفتیم بحث ما فقط پیرامون اتاق حضرت فاطمه و اتاقهای همسران پیامبر ص است نه جایی دیگر و این آیه به طور عام برای کل مسلمین آمده تا بدانند در صورت داشتن کلید حق ورود دارند مثل منازل یهودیان در جنگهای با یهودیان و جنگ خیبر و... و یا حتی پس از فتح ایران و روم و مصر که در آن کشورها به طور حتم درب بوده است و آیاتی که ما برای عدم وجود درب آوردیم مربوط به خانه پیامبر و همسران او است.۲- از ابتدای آیه تا انتها ۹ مرتبه از کلمه بیت و بیوت استفاده شده ولی در موردی که کلمه کلید آمده (مفاتحه) به جای بیوت کلمه ملکتم آمده و ملکتم را میتوان به چیزی که مالک آن هستی معنی کرد همچون صندوقچه. ۳- شما برای جایی درب به همراه کلید میگذارید (آن هم در ۱۴۰۰ پیش) که شی ء یا چیزی قیمتی در آن باشد نه اتاقک حضرت فاطمه و همسران پیامبر ص که به طور حتم از جواهرات و چیزهای قیمتی خالی بوده و زندگی زاهدانهای داشتهاند. حضرت علی در خطبه۱۶۰ نهج البلاغه در مورد راه و رسم زندگی پیامبر ص فرموده: بر روی زمین مینشست و و غذا میخورد و چون برده ساده مینشست و با دست خود کفش خود را وصله میزد و جامه خود را میدوخت و بر الاغ برهنه مینشست و دیگری را بر پشت سر خویش سوار میکرد پردهای بر در خانه او آویخته بود که نقش و تصویرها در آن بود به یکی از همسرانش فرمود این پرده را از جلوی چشمانم دور کن که هرگاه نگاهم بدان میافتد به یاد دنیا و زینتهای آن میافتم.
ما میپرسیم مگر چه چیز درون اتاق حضرت فاطمه بوده که بخواهد برای آن درب بگذارد؟!! چون گذاشتن درب چوبی در آن زمان هزینه ساز و مشکل بوده و هزینه آن درب چوبی از مجموع اشیاء اتاق حضرت فاطمه بیشتر میشده است و مثل این میماند که هم اکنون شما برای خرید خانه پولی نداشته باشید ولی بخواهید بروید و یک بنز آخرین مدل را خریداری کنید، آیا این امر معقول و منطقی است؟!!.
- البته از آنجا که من جویای حقیقتم و نه اثبات عقاید فرقهای پس از مطالعه تمامی متون تاریخی و احادیث در خصوص این مناقشه بیهوده بین شیعه و سنی به نتیجه زیر رسیدهام:
اول از همه باید مغزت را از اینکه حضرت علی خلیفه منصوص من عندالله بوده یا اینکه حضرت فاطمه چون دختر پیامبر بوده پس معصوم بوده است (پیامبر: دخترم فکر نکن چون دختر منی در قیامت من میتوانم برای تو کاری کنم هر کاری کردهای خودت برای خودت کردهای و...) پاک کنی. خوب اکنون به وقایع با عینک همان زمان نگاه میکنیم و تقدس بیهوده نیز برای کسی نمیتراشیم. در جوامع عرب همیشه بین قبایل به خصوص بر سر ریاست درگیری بوده، در سقیفه و به صورت ناگهانی (فلته) حضرت ابوبکر که قبیله او از کم اهمیتترین تیرههای قریش است به خلافت انتخاب میشود. ابوسفیان و زبیر و پسران ابی لهب و عباس عموی پیامبر و حضرت علی از این موضوع دلخور میشوند که چرا بدون حضور و مشورت با آنها چنین تصمیم اتخاذ شده است. برای ابوبکر و عمر بیعت کردن و یا نکردن یک نفر (حتی اگر آن شخص حضرت علی بوده باشد) چندان مهم نبوده، پس آنها در روزهای نخست از اینکه حضرت علی بیعت نمیکند عکس العملی نشان نمیدهند. ولی کار به اینجا خاتمه پیدا نمیکند اتاق حضرت علی (یا فاطمه) داخل مسجد و محلی بوده که ابوبکر نماز جماعت میخوانده و این خانه شده بوده محل تجمع مخالفین و معترضین! خوب شورش رده که در راه است، بقایای یهود نیز که در فدک نشستهاند، قبیله اوس نیز هنوز عصبانی از رودستی است که از قبیله خزرج خورده و هر آن احتمال درگیری بین این دو قبیله وجود دارد. در چنین شرایطی کدام حاکم عاقل اجازه میدهد یک خانه تیمی در داخل مسجد درست شود؟! دقت کنید که حضرت علی و فاطمه به هیچ وجه موافق نابودی دین پدرشان نبودهاند ولی آیا کسانی هم که اطراف آنها را گرفته بودند همینگونه فکر میکردهاند؟ دقت کنید در روایات متعددی میخوانیم که حضرت عمر به حضرت فاطمه میگوید: به خداوندی خدا قسم پدرت را بیشتر از پدر خودم و تو را بیشتر از دختر خودم دوست دارم ولی اگر این افراد را از این محل متفرق نکردی دستور آتش زدن خانه را میدهم! خوب حضرت فاطمه هم به آنها میگوید به خدا من میدانم اگر عمر حرفی زد به حرفش عمل میکند دیگر اینجا نیایید. تعدادی میروند و تعدادی باز هم میآمدهاند. بالاخره طاقت حضرت عمر طاق میشود و به دستور حضرت ابوبکر برای متفرق کردن شورشیان بهسوی آنها میروند. زبیر با شمشیر کشیده بیرون میآید و به زمین میخورد و شمشیر او را میگیرند. بین حاضرین از دو طرف درگیری رخ میدهد (مانند سقیفه) حضرت فاطمه گریه کنان بیرون میآیند و از دو طرف میخواهند که به این منازعه بیهوده خاتمه دهند. با مشاهده شیون تنها یادگار رسول الله جمعیت متفرق میشوند. و دیگر هم آنجا جمع نمیشوند. همین، والسلام. اگر بدون تعصب و غرض همه متون را کنار هم بگذاری دقیقا جریان همین بوده و چیزی جز این نبوده است. نه دری وجود داشته نه آتشی زده شده نه توی گوش کسی زدهاند و نه جنینی سقط شده. موضوع یک دعوا بوده کمی شدیدتر از سایر دعواهای قبیلهای که همیشه در جریان بوده که با گذشت زمان جای خود را به صلح و دوستی بین حضرت علی و عمر و ابوبکر میدهد.
در پایان نیز منقد مطالبی نوشته چون اینکه: چرا قبر تنها یادگار پیامبر ص هنوز مخفى است؟
منتقد میخواسته بگوید که مواردی این چنین دارای پیام و نشانهای است، در صورتیکه باید همین سوال را از خود ایشان پرسید، چون در صفحات قبلی اولیاء و قبورشان را از شعائر الهی دانسته و وجود قبور پیامبرانی چون یعقوب و یوسف و ابراهیم را نیز دال بر اهمیت این موضوع در دین دانسته، پس قبر فاطمهای که شما مقام او را بسیار بالا میدانید و در واقع او را تنها یک پله از خدا پائینتر میدانید، کجاست؟ و همینطور قبور بسیاری از پیامبران و حتی اشخاص زمان پیامبر اکرم ص.
ما انبیاء را یک پله بالاتر از مردم عادی میدانیم و شما یک پله پائینتر از خدا میدانید!! و بین این دو تفاوتهای زیادی است.
در مورد پنهان بودن قبر فاطمه، خود شیعیان چند جا را برای قبر فاطمه مد نظر دارند.
در مورد اینکه مخفی بودن قبر فاطمه دارای نشانه و پیامی است، لطفاً بفرمائید همکاری حضرت علی با حضرت عمر و مشورت دادن دائم به ایشان آیا حاوی هیچ نشانه و پیامی نیست؟ در آنجا دیگر کاری با پیامها و نشانهها ندارید بلکه فوری میروید به سراغ توجیهات و ماست مالی کردن.
در مورد مخفی بودن قبر فاطمه باید دید شما قبر او را با کدام یک از قبور فعلی قیاس میکنید؟ قبر عثمان و امام حسن و ابوبکر و عمر به این خاطر مشخص ماندهاند که اینها مقامات سیاسی و مشهور بودهاند ولی فاطمه بعداً مشهور شد و به همین دلیل قبر ابراهیم پسر پیامبر اسلام که خیلی او را دوست داشت و یا قاسم ۱۲ ساله، پسر پیامبر ص نیز معلوم نیست.
فاطمه زهرا زنی با حیا بوده و شاید نمیخواسته مردی بر جنازه او باشد (با اینکه روایاتی بر ضد این روایات هستند که ابوبکر در تدفین فاطمه زهرا حاضر بوده و اختلافی میان آنها نبوده است).
و مورد بسیار مهمتر که لازم است شما شیعیان بدان توجه کنید این است که حضرت فاطمه این جمله را بارها از زبان پدرش به هنگام رحلت شنیده بوده که خدایا قبرم را بتی قرار مده که پرستش شود و به مردم میگفته که قبر مرا عید نگیرید و بنابراین برای جلوگیری از وقوع چنین امری، قبرش را پنهان کرده است.
سپس منتقد پرداخته به سوالات متفرقه:
سوال ما بدینگونه: چرا اهل سنت، امت واحدند و حتی ۴ گروه آنها پیرو ۴ مجتهدند (یعنی اینکه با هم اختلاف عقیدتی ندارند بلکه فقط اختلاف فقهی دارند مانند پیروان دو مجتهد در شیعه) ولی شیعه پس از قتل عثمان، تا کنون به هزار و یک فرقه تقسیم شده و هزار و یک دروغ و خرافه و هزار و یک تفرقه و دشمنی با سایر مسلمین؟
پاسخ منتقد:
فرض دوم جنابعالی را قبول مینماییم. اینکه شیعیان فرق مختلفی هستند.
ولی در مورد فرض اول کمی با هم صحبت مینماییم:
حرمة الزواج الحنفی من الشافعیة.
قال الشیخ أبو حفص فی فوائده:
لا ینبغی للحنفی أن یزوّج بنته من رجل شافعیّ الـمذهب. وهکذا قال بعض مشایـخنا ولکن یتزوج بنتهم. زاد فی البزازیة تنزیلا لـهم منزلة أهل الکتاب.
البحر الرائق لابن نجیم المصری، ج۲، ص۸۰.
آیا شما به این میگویید اختلاف کوچک؟
المغنی - عبد الله بن قدامه حنبلی - ج ۳ - ص ۴۸
ولو استمنى بیده فقد فعل محرما... اما فتوای علمای معاصر حنفی این کار را حلال اعلام مینماید.
آیا این اختلاف کوچکی است؟
شافعیان: ازدواج پدر با دختر خودش را که از طریق زنا به دنیا آمده باشد حلال میدانند. اما سایر فرق اهل سنت اینگونه نیستند.
و چه بسیار اختلافهای دیگر.
اما در مورد فرض دوم شما.
اولا: دوست عزیز آیا شیعیان دوازده امامی قائل به این مطلب هستند که هر کس اسمش شیعه بود به حق است؟
همانگونه که از جعفر بن محمد روایت شده است: (اگر یک شیعه (منظور شیعه دوازده امامی) در یک شهر چند هزار نفری باشد باید مانند دُر درخشانی باشد.
آری به راستی دیگر نمیتوان مغالطه کرد که چرا اینطور و آن طور؟
پاسخ:
شما یک رای را بیرون کشیدهاید برای اثبات اختلاف میان مذاهب اربعه اهل سنت. لازم به تذکر است که مذاهب اربعه به شخص دعوت نمیکنند بلکه تنها معبر و روش و مکتبی اجتهادی را جلوی پای شما قرار دادهاند ولی فرق مختلف شیعه به فرد دعوت میکنند (۷ امامی، ۱۲ امامی) و افراد جزء اصولیترین عقاید ایشان هستند و در اصول عقاید نیز با یکدیگر تفاوت دارند نه در چند اجتهاد و یا فروع دین. هم اکنون نیز در میان اهل سنت هر عالمی ممکن از فتوایی بدهد و عالمی دیگر آنرا رد کند و همچون ولایت مطلقه فقیه و مراجع تقلید شما نیستند که بر روی کل سیاست و کل جامعه دخالت دارند، بلکه در برخی فروع دینی اختلافاتی دارند و منظور ما نیز همانطور که در سوال ذکر کردهایم اختلاف نداشتن اهل سنت در عقاید اصولی و مهم و کلی با یکدیگر است و کاملاً روشن است که در اجماع اهل سنت چنین اختلافاتی نیست و در مسلمات تاریخی و متواتر و در اصول دین و پایه و اساس و ارکان شریعت با هم یکی هستند، ولی فرق شیعه بسیار متفاوتند، یکی فرزند امام جعفر صادق را امام زمان میداند و دیگری فرزند حسن عسکری را و هیچکدام نیز یکدیگر را قبول ندارند و رجوع پیروان خود به فرق دیگر را نیز حرام میدانند و فقط خود را بر حق میدانند، در صورتیکه اگر این اختلافات میان مذاهب اربعه اهل سنت بود ایشان نیز رجوع به مذاهب دیگر خود را صحیح نمیدانستند، در صورتیکه خلاف این امر صادق است و اهل سنت آزادند که از مذاهب اربعه به دلخواه استفاده کنند.
منتقد فرض دوم ما را قبول کرده ولی نوشته که هرکس اسم شیعه را داشت آیا بر حق است؟ باید گفت که ما در اینجا صحبتی از صحیح بودن یا نبودن مذهب اصلی تشیع نداشته ایم، بلکه تنها پرسیدهایم که چرا شما فرقه فرقه شدهاید ولی اهل سنت نشدهاند؟ همین.
در ضمن هرکس اسمش سنی بود نیز دلیل بر حقانیتش نمیشود و چه بسا نام اهل سنت را یدک میکشد ولی عقاید شرکآمیز دارد، ولی صحبت بر سر این است که اصل دین اهل سنت را میتوان پذیرفت ولی هیچیک از فرق شیعه (به جز زیدی) دارای عقاید صحیحی نیستند و نام شیعه برای رد هریک کافی است.
اصل تشیع از نظر شما چیست؟ حتماً همان خلافت بلافصل حضرت علی و عصمت و نص برای دوازده امام و علم غیب و ساخت قبور و عزاداری و غلو و.... خوب بطور حتم اگر شیعه یعنی عقیده داشتن به این امور، پس همان نام شیعه برای رد کردن شما کافیست و اصلاً تمامی بحث و جدلها بر سر همین عقاید است و چنانچه این عقاید را نداشتید که مشکلی وجود نداشت.
منتقد سپس پرداخته به سوال پیرامون محسن، فرزند فاطمه زهرا که ما با استناد به تاریخ یعقوبی مرگ او را در کودکی ذکر کرده ایم، یعنی شهادت این طفل توسط عمر یا قنفذ صحیح نیست. منتقد مطالب و نظرات مختلفی را آورده تا ثابت کند نظر مورخین شیعه و جمهور علما بر این است که: محسن جنین شش ماه ایی بوده است. که به دلیل ضربات وارده سقط شد!! که البته در صفحات قبلی پیرامون این قضیه توضیح دادهایم (در قسمت هجوم به خانه فاطمه و اینکه پیامبر ص در گوش فاطمه فرمودند: تو اولین کسی هستی که به من ملحق میشوی و.... که برای مطالعه به همان بخش رجوع شود).
سپس منتقد پرداخته به سوال ما که بیشترین ظلم و ستم نسبت به اهل بیت از جانب مدعیان تشیع بوده، امام حسین توسط مردم کوفه، علی توسط یک نفر از سپاه خودش، پس شیعه به چه کسی معترض است؟
منتقد مطالب را ذکر کرده و مقصودش بطور کلی این بوده که جنگیدن با امام حسین ÷ منافات با شیعه بودن دارد.
باید بگوئیم که دقیقاً همینطور است و اصلاً تمام سخن ما نیز همین است و همانطور که خودتان ذکر کردهاید شیعه به معنای پیروی است و آیا شما هم اکنون پیرو اهل بیت هستید؟!، اعتقاد به خلافت الهی علی و ساختن قبور ائمه و غلو در مورد ایشان با پیروی از ایشان منافات دارد و ما به هیچ عنوان شما را پیرو اهل بیت نمیدانیم. جالب است که ما در سوال نوشتهایم که مدعیان تشیع این ظلم و ستمها را کردهاند، ولی منتقد بر سر مفهوم شیعه بودن با ما بحث کرده است. هم اکنون نیز شما مدعیان تشیع هستید.
آیا ابن ملجم که در لشکر علی بوده جزو پیروان او نبوده، پس جزو پیروان چه کسی بوده؟ لابد معاویه!! (خوارج با معاویه و عمر و عاص و علی مخالف بودهاند و نقشه ترور ایشان را میکشند که ابن ملجم برای کشتن علی انتخاب میشود).
مردم کوفه و کسانیکه در جنگها با علی بودهاند، آیا از پیروان علی نبودهاند که حضرت علی در موردشان چنین گفته:
در نهج البلاغه خطبه ۱۱۶ فرموده: به خدا سوگند دوست داشتم که خدا میان من و شما جدایی اندازد و مرا به کسی که نسبت به من سزاوارتر است ملحق فرماید.
در نامه ۳۵ به ابن عباس فرموده: از خدا میخواهم به زودی مرا از این مردم نجات دهد به خدا سوگند اگر در پیکار با دشمن آرزوی من شهادت نبود و خود را برای مرگ آماده نکرده بودم دوست میداشتم حتی یک روز با این مردم نباشم و هرگز آنان را دیدار نکنم.
در خطبه ۱۲۵ فرموده: نفرین بر شما چقدر از دست شما ناراحتی کشیدم یک روز آشکارا با آواز بلند شما را به جنگ میخوانم و روز دیگر آهسته در گوش شما زمزمه دارم نه آزاد مردان راستگویی هستید به هنگام فرا خواندن و نه برادران مطمئنی برای رازداری هستید.
در خطبه ۱۱۳ فرموده: نه یکدیگر را یاری میکنید و نه خیرخواه یکدیگرید و نه چیزی به یکدیگر میبخشید و نه به یکدیگر دوستی میکنید.
در خطبه ۱۸۰ فرموده: خدا خیرتان دهد آیا دینی نیست که شما را گرد آورد آیا غیرتی نیست که شما را برای جنگ با دشمن بسیج کند.
در خطبه ۱۳۱ فرموده: من شما را بهسوی حق میکشانم اما چونان بزغالههایی که از غرش شیر فرار کنند میگریزید هیهات که با شما بتوانم تاریکی را از چهره عدالت بزدایم و کجیها را که در حق راه یافته راست نمایم.
در خطبه ۲۷ فرموده: ای مردنمایان نامرد (یااشباه الرجال و لارجال) ای کودک صفتان بیخرد که عقلهای شما به عروسان پرده نشین شباهت دارد چقدر دوست داشتم که شما را هرگز نمیدیدم و هرگز نمیشناختم. شناسایی شما جز پشیمانی حاصلی نداشت و اندوهی غم بار پایان آن شد خدا شما را بکشد که دل من از دست شما پر خون و سینهام از خشم شما مالامال است.
اصلاً اصطلاح شیعه، مخصوصاً در معنای حزبی و سیاسی آن، از زمان جنگ صفین به وجود آمد که به طرفداران، حامیان و سپاهیان معاویه میگفتند: شیعه معاویه و به پیروان و سپاهیان علی میگفتند: شیعه علی، پس در واقع شیعه علی بودهاند که البته حضرت علی در جاهای بسیاری از آنها گله کرده و حتی خود خوارج نیز از دل همینها بیرون آمدند.
صفاتی که منتقد برای شیعه بودن اهل کوفه ذکر کرده، همچون اینکه آنها حضرت حسین را امام سوم و معصوم نمیدانستهاند و نوشتن نامه از جانب ایشان دلایل دیگری داشته است.
باید گفت که این دلایل شما است که با شیعه بودن منافات دارد و تمامی بحث ما نیز بر سر همین موضوع است و اتفاقاً آنها به شیعه بودن بسیار نزدیکتر بودهاند تا شما، آنها قبرپرستی و غلو و اعتقاد به خلافت الهی و دیگر خرافات و بدعتهای شیعیان امروزی را نداشتهاند و تنها در رفتن به جنگ سست بودهاند و باز بدینگونه مورد انتقاد حضرت علی واقع شدهاند، پس وای بر شما.
سپس منتقد پرداخته به سوال ما پیرامون خمس، سوال بصورت زیر:
خمس (یعنی دریافت یک پنجم منافع سالیانه از مردم و نه یک پنجم غنایم جنگی) براستی چرا حتی یک روایت معتبر تاریخی (در کتب قدیمی مانند سیره ابن اسحاق یا تاریخ طبری و حتی تاریخ یعقوبی شیعه) وجود ندارد که پیامبر اکرم در ده سال حکومت در مدینه و حضرت علی در ۵ سال خلافتشان از مردم (کسبه و بازرگانان و کشاورزان و دامداران) به عنوان خمس، سود منافع سالیانه را دریافت کرده باشند ولی به کرات روایاتی را میبینیم که خمس غنایم جنگی را دریافت کردهاند؟ (خلفاء هم که از گرفتن خمس منافع بدشان نمیآمده ولی چرا این کار را انجام نمیدادهاند در اینجا که دیگر ظلمی به اهل بیت وارد نمیشده؟!!!).
منتقد پاسخ به عدم گرفتن خمس از جانب خلفا را نداده و روایات کثیری از کتب شیعه و سنی ذکر کرده بر جواز گرفتن خمس منافع و همینطور بحث کرده پیرامون مفهوم غنم و.... که ارتباطی با سوال ما نداشته، ما کتب تاریخی را معرفی کردهایم و تنها از گرفتن خمس منافع از بازرگانان و دیگران توسط پیامبر ص و علی سوال نمودهایم و کاری با نظرات ثبت شده در کتب اهل سنت نداشتهایم آن گرفتن خمس توسط دیگران! در کتب دیگری از اهل سنت نظراتی ضد اینها ثبت شده و سوال ما چیز دیگری است.
منتقد پیرامون دریافت خمس بدون جنگ (و از غنیمت جنگی)، آن هم از طریق پیامبر ص، تنها به خبری واحد اشاره داشته، مثل این:
«لـمـا وقد عبدالقيس لرسول الله فقالوا: ان بيننا وبينك المشركين وانا لا نصل اليك الاّ في اشهر الحرم خمرنا بجمل الامره ان عملنا به دخلنا الجنة وندعو اليه من ورائنا. قال: آمركم باربع وانـهاكم عن اربع، آمركم بالايمـان بالله وهل تدرون ما الايمـان؟ شهادة ان لااله الاّالله واقام الصلاة وايتاء الزكاة وتعطوا الخمس من الـمغنم». صحیح البخارى، ج ۴، ص ۲۵۰ و صحیح مسلم، ج ۱، ص ۳۵.
منتقد سپس اینطور نوشته:
در این حدیث پیامبر از اهالى عبدالقیس نخواسته است که غنیمت هاى جنگى را پرداخت نمایند زیرا آنان از خوف مشرکین نمى توانستند نزد پیامبر بیایند بنابراین جنگى در کار نبوده تا مقصود از غنیمت در حدیث غنیمت جنگى باشد.
پاسخ:
یک خبر واحد مبنی بر دریافت خمس از منافع، نمیتواند دلیل محکم و مناسبی برای خالی کردن هر ساله یک پنج دارایی مردم باشد، بدبختی وقتی بیشتر جلوه میکند که معادن عظیم کشوری مانند ایران را نیز در دست آخوندهایی بدانیم که به خمس از این زاویه غلط نگاه کنند!.
دلایل رد دریافت خمس از منافع:
۱- پیامبر فرمود ۵ چیز به من عطا شد که به هیچ کس قبل از من داده نشده است....... برای من غنیمتهای جنگی حلال شد. صحیح مسلم ج ۱ ص ۳۷۱ (یعنی خمس) (اگر غنیمت اعم از منفعت است و منافع سالیانه نیز خمس حساب میشود چرا پیامبر فرمودند غنایم جنگی و نفرمودند منافع؟ یا نفرمودند غنائم؟! و فرمودند غنائم جنگی!).
۲- حکیم موذن بنی عبس: از امام صادق در تفسیر آیه خمس: به خدا قسم آن غنیمت بهرهها و ربحهای روز به روز است که به دست میآید جز آنکه پدرم بر شیعیان ما حلال فرمود تا نسل آنان پاک شود. (استبصار ج ۲ ص ۵۴) (پس چرا آخوندها میگیرند؟!!!!).
۳- وافی ج ۶ ص ۲۷۶: امام باقر: ما خمس را برای شیعیان پاک ساختیم تا موالید آنان پاک و فرزندانشان حلال و پاکیزه گردند. (پس چرا آخوندها میگیرند؟!!!!).
۴- جامع احادیث شیعه ج ۸ ص ۵۲۹: ابوبصیر گوید: امام باقر فرمود: هر چیزی که بر اساس شهادت به وحدانیت خدا و رسالت حضرت محمد در کارزار با کفار غنیمت گرفته شود خمس آن حق ماست و بر کسی حلال نیست که چیزی از خمس بخرد تا آنکه حق ما را به ما برساند. (پس منافع مال چه؟).
۵- جامع احادیث شیعه ج ۸ ص ۵۳۳: محمد ابن مسلم گفت: از امام باقر درباره طلا و نقره و مس و آهن و سرب پرسیدم فرمود: در همه آنها خمس است. (آیا دولت خمس این معادن را به مراجع میدهد؟).
۶- جامع احادیث الشیعه ج ۸ ص ۵۹۳ داوود بن کثیر رقی: امام صادق: همه مردم در حقوق پایمال شده (خمس) ما زندگی میکنند جز آنکه ما برای شیعیان آنرا حلال کردیم. (ولی آخوندها حرام کردند).
۷- جامع احادیث شیعه ج ۸ ص ۵۹۷ - فضیل از امام صادق: حضرت علی به فاطمه گفت: بهرهای را که از بیت المال داری به پدران شیعیان ما حلال کن تا پاکیزه شوند. (به جز خمس!).
۸- جامع احادیث شیعه ج ۸ ص ۵۹۵ - از امام صادق پرسیدند یابن رسول الله به هنگامی که قائم شما از نظرها غائب است حالت شیعیان شما درباره ویژگیهایی که خدا به شما داده (خمس) چه خواهد بود؟ فرمود: اگر از آنان بگیریم با آنا انصاف نورزیدهایم و اگر به خاطر پرداخت نکردن آنانرا مواخذه کنیم دیگر ایشان را دوست نداشتهایم بلکه مسکنها و منزلها را مباحشان ساختیم تا عبادتهای ایشان درست باشد و نکاحها و ازدواجها را بر آنها مباح کردیم تا ولادتشان پاک گردد و کسب و تجارت را مباح کریم تا اموال و دارای خود را پاک سازند. (به جز خمس!).
۹- آیه خمس: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ إِن كُنتُمۡ ءَامَنتُم بِٱللَّهِ وَمَآ أَنزَلۡنَا عَلَىٰ عَبۡدِنَا يَوۡمَ ٱلۡفُرۡقَانِ يَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ ٤﴾ [الانفال:۴۱]. «و بدانید که هر چیزی را به غنیمت گرفتید یک پنجم آن برای خدا و پیامبر و برای خویشاوندان و یتیمان و بینوایان و در راهماندگان است اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدایی روزی که آن دو گروه (جنگ بدر) با هم روبرو شدند نازل کردیم ایمان آوردهاید و خدا بر هر چیزی تواناست».
بارها از خود قرآن شاهد آوردیم که این کتابی است بیهیچ شک و شبهه به زبان عربی واضح و روشن بدون هیچگونه کجی و وسیله و معیار تشخیص حق از باطل و... دقت کنید که آیات قبل و بعد از این در باره جنگ است در این آیه نیز از کلمه غنیمت سخن رانده پس خمس فقط به غنائم جنگی تعلق میگیرد و ما نمیتوانیم بر اساس چند حدیث بیصاحب از منافع سالیانه مردم خمس بگیریم براستی آیا علمای اهل سنت که شما میگویید خوب نیستند و همچنین عمر و ابوبکر و عثمان و حتی حضرت علی و همچنین سایر خلفای بنی امیه و بنی عباس از خمس بدشان میآمد که اگر چنین چیزی در سنت پیامبر بود قطعا آنها مهر تایید بر ان میزدند اینجا که دیگر نمیتوانید ظلم به اهل بیت را علم کنید و بگویید نگرفتن خمس ظلم میشده به اهل بیت! براستی در کجای تاریخ نوشته شده که پیامبر در کوچه و بازار مدینه راه میافتادند و از کسبه و تجار و کشاورزان خمس منافع سالیانه میگرفتند. آری اینجاست که باید گفت: ﴿لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ وَلَا تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡحَقَّ﴾ [النساء:۱۷۱]. «ای مومنان در دین خودتان غلو نکنید و مگویید بر خداوند جز حق!».
دقت کنید آیات قبل و بعد دارد درباره جنگ سخن میگوید و در اینجا نیز میفرماید: غنیمت. اکنون روحانیون به چه دلیل میگویند خمس به منافع سالیانه تعلق میگیرد. تنها دلیل آنها مثل همیشه این است: کاری به آیات قبل و بعد نداشته باشدی در سیاق لغت عرب غنمتم اعم از استفتم است یعنی غنیمت شامل منفعت هم میشود ولی سئوال: آیا معنی یک کلمه را باید داخل یک جمله فهمید یا آن کلمه به خودی خود دارای هر معنی میشود که شما دوست دارید (دقیقا مانند مورد کلمه مولی که بدون توجه به شرایط و به خودی خود از ان خلافت را بیرون میکشند!) براستی قرآنی که خودش را نور و مبین و وسیله جدایی حق از باطل و راحت و آسان و قابل فهم و مفصل بیان کرده چرا باید (البته طبق عقاید شما) اینهمه گیچ و گنگ باشد؟
۱۰- در هیچ کجای تاریخ (به تواتر و مستند) به اثبات نرسیده که پیامبر اکرم یا حضرت علی در زمان خلافتشان در کوچه و بازار راه میافتادند و از کسبه و تجار و کشاورزان، خمس منافع سالیانه را میگرفتند در صورتیکه در جای جای تاریخ طبری و سایر کتب مغازی از دریافت خمس غنائم جنگی سخن رفته است. براستی مگر ابوبکر و عمر و سایر خلفای بنی امیه و بنی عباس از پر کردن بیت المال بدشان میآمده. مسلم است که اگر چنین امری در سنت نبوی میبود آنها قطعا خمس منافع را هم از مردم میگرفتند. اینجا که دیگر نمیتوانید ظلم به اهل بیت را علم کنید و بگویید کتمان خمس به خاطر ظلم به اهل بیت بوده!! (زیرا اصولا شیعه هر چه را که به مذاقش خوش نیاید به اهل بیت مربوط میکند!).
۱۱- البته ممکن است آقایان مثل همیشه هذیان گویی کنند و بگویند پیامبر به خاطر فقر مالی مردم مدینه خمس نمیگرفتهاند! ولی ما سئوال میکنیم که پس چرا از اغنیاء زکات میگرفتهاند؟
مطالبی در این قسمت از کتاب خمس علامه بزرگوار حیدرعلی قلمداران آورده شده که کمی طولانی است و چنانچه خواننده گرامی فرصت و حوصله کافی را ندارد میتواند ادامه پاسخ به ردیه را مطالعه کند.
۱۲- قال الصادق/: «ليس الخمس إلا في الغنائم خاصة (من لا يحضره الفقيه» یکی از چهار کتاب اصلی و پایه شیعه) امام صادق فرمودند: خمس نیست مگر در غنایم.
۱۳- دادن خمس غنائم به حاکم قبل از اسلام نیز رایج بوده در کتب توارخ و سیر از جمله کتاب تاریخ قم که از کتب معتبر شیعه است (ص ۲۹۱) مینویسد ابومالک اشعری آنکسی است که خمس را قسمت کرد قبل از نزول قرآن بذکر خمس. و در (ص ۲۷۸) مینویسد: مالک بن عامر که از جمله مهاجران است ابتدا کرد پیش از نزول آیه خمس، خمس را قسمت کرد و این معنی در وقتی بود که مالک بن عامر غنیمتی را یافت در بعضی از غزوات، رسول ص فرمود او را که یک سهم از آن بهر خدا بنه، مالک بن عامر گفت خمس آن از بهر خداست، پس حق سبحانه و تعالی به قسمت مالک بن عامر رضا داده و آن قسمت را امضاء فرموده این آیه را فرستاد: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ﴾ [الانفال:۴۱]. و در پارهای از کتب تاریخ است که اولین خمس را عبدالله بن جحش قبل از جنگ بدر در سریه خود بخدمت رسول خدا آورد (تاریخ ابوالفدا واقدی و ابن خلدون).
۱۴- نکته دیگر اینکه باید همواره در مسئله خمس مورد نظر باشد آن است که آیه شریفه مُصدّر به واعلموا است و اگر به آن دقت و توجه شود که لحن آن لحن آمر و آخذ نیست بلکه لحن اعلامی و ارشادی است یعنی مانند آیات صلوه و زکات نیست که لحن آن آمرانه است. زیرا غانم غنیمت قبل از قسمت مالک غنیمت نیست تا وجوب پرداخت آن بوی توجه شود. چنانکه بسیاری از فقهای بزرگ شیعه در مسئله خمس در غنیمت باین نکته مُتطّن و به آن حقیقت اعتراف و اشاره کردهاند [۲۷]. و تفاوت آن با آیات زکات اینست که در آنها با لحنی سخت آمرانه میفرماید: ﴿وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ﴾ [البقرة:۴۳]. ﴿وَءَاتُواْ حَقَّه﴾ [الأنعام:۱۴۱]. ﴿أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقۡنَٰكُم﴾ [البقرة:۲۵۴]. ﴿أَنفِقُواْ مِن طَيِّبَٰتِ مَا كَسَبۡتُمۡ وَمِمَّآ أَخۡرَجۡنَا لَكُم مِّنَ ٱلۡأَرۡض﴾ [البقرة:۲۶۷]. ﴿وَءَاتُوهُم مِّن مَّالِ ٱللَّهِ ٱلَّذِيٓ ءَاتَىٰكُم﴾ [النور:۳۳]. و امثال آن. و در دنبال اکثر آیات زکات، منکرین و مخالفین را بعذاب شدید تهدید میفرماید. اما در آیه شریفة خمس با لحن اعلامی و ارشادی میفرماید: واعلموا که لطف و تفاوت آن نه تنها بر اهل ادب بلکه بر عموم آشنایان بلغت عرب مخفی نیست زیرا این مسئله علمی است نه عملی. و اعتقادی است نه اکتسابی و دانستنی است نه دادنی. از آن جهت که میفرماید بدانید و نمیفرماید بدهید و در دنبال آن هم اضافه میکند ﴿إِن كُنتُمۡ ءَامَنتُم بِٱللَّهِ وَمَآ أَنزَلۡنَا عَلَىٰ عَبۡدِنَا يَوۡمَ ٱلۡفُرۡقَانِ﴾ [الأنفال:۴۱]. که در آن از نیروی ایمان و اعتقاد مجاهدین و غانمین در تسلیم بتقسیم غنیمت استمداد میکند! و هر گاه در سایر آیاتی که این کلمه مبارکه ﴿وَٱعۡلَمُوٓا﴾ بکار رفته است دقت شود میبینیم که کلمة واعلموا در تمام آنها دارای جنبة ارشادی است و خاصیت وعظ و اندرز و راهنمائی دارد که مخاطبین خود را به ایمان و اعتقاد و تقوی و پرهیزکاری میخواند. مانند آیه شریفه ۱۹۴ و ۱۹۶ و ۲۳۲ و ۲۰۳ و ۲۲۳ و ۲۳۲ و ۲۳۵ سوره بقره که در این آیات شریفه پس از آنکه امر به تقوی و پرهیزکاری میفرماید از طریق وعظ و ارشاد بیک حقیقت اعتقادی اعلام میکند چنانکه در آیات شریفه ۲۴ و۲۵ سوره الانفال میفرماید: ای کسانی که ایمان آوردهاید چون خدا و پیامبر شما را به چیزی فرا خواندند که به شما حیات میبخشد آنان را اجابت کنید و بدانید که خدا میان آدمی و دلش حایل میگردد و هم در نزد او محشور خواهید شد که در آن نیز بیک مسئله اعتقادی اعلام مینماید. و لطف مطلب آنست که در این آیات شریفه که کلمة (واعلموا) بکار رفته قبل و یا بعد آیه دستور تقوی میدهد چنانکه در دنبال همین آیه شریفه نیز میفرماید: و از فتنهای که تنها به ستمکاران شما نمیرسد بترسید و بدانید که خدا سختکیفر است و در آیه ۲۸ همین سوره پس از آنکه میفرماید: و بدانید که اموال و فرزندان شما [وسیله] آزمایش [شما] هستند و خداست که نزد او پاداشی بزرگ است و در آیه ۲۰ سوره الحدید میفرماید: بدانید که زندگی دنیا در حقیقت بازی و سرگرمی و آرایش و فخرفروشی شما به یکدیگر و فزونجویی در اموال و فرزندان است [مثل آنها] چون مثل بارانی است که کشاورزان را رستنی آن [باران] به شگفتی اندازد سپس [آن کشت] خشک شود و آن را زرد بینی آنگاه خاشاک شود و در آخرت [دنیا پرستان را] عذابی سخت است و [مؤمنان را] از جانب خدا آمرزش و خشنودی است و زندگانی دنیا جز کالای فریبنده نیست و در آیه ۱۷ آن سوره میفرماید: بدانید که خدا زمین را پس از مرگش زنده میگرداند به راستی آیات [خود] را برای شما روشن گردانیدهایم باشد که بیندیشید که در تمام این آیات کلمة واعلموا جنبه وعظ و ارشاد و اعلام مسائل اقتصادی است و در هیچکدام امر باحکام عبادی نشده است. همه اینها اعلام بیک حقیقت اعتقادی است نه اتیان امر، یعنی اگر رسول خدا ص از غنائم دارالحرب خمس را برای ارباب خمس جدا کرد مجاهدین و غنامین غنائم باید بدانند که آن حقی است که مخصوص خداست و کسی را حق اعتراض به آن نیست. اما هیچگاه مسلمانان مأمور بپرداختن آن نبودند زیرا خمس غنائم بلکه تمام آن قبل از تقسیم در اختیار رسول خدا و یا فرماندهان جنگ بود و چیزی در اختیار دیگران نبود تا مأمور بپرداخت آن باشند!.
۱۵- و اگر میبینیم که گاهی در نامههای رسول خدا به رؤساء قبایل و مشایخ عشایر یا وُلاتی را که به بلاد میفرستاد کلمهای است که از آن معنای امر بدادن خمس برمیآید چنانکه در نامة آنحضرت به شرحبیل بن عبدکلال این عبارت آمده است که: «واعطيتم من الـمغانم خمس الله» یا به عمرو بن معبدالجهنی مینویسد: «واعطي من الـمغانم الخمس» و به مالک بن احمر: «وادوالخمس من الـمغنم» و در نامه آن جناب به عبد یغوث «واعطي خمس الـمغانم في الغزو»- و در نوشته آن حضرت به جناده و قوم او: «واعطي الخمس من الـمغانم خمس الله»- برای آن است که چون خود آن حضرت در جنگها حضور نداشت و این اشخاص نمایندگان آنجناب بودند لذا ایشان دادن خمس غنائم جنگ را مطالبه میفرماید. وگرنه خود آنحضرت خمس غنائم را بنفس نفیس برمیداشت. چنانکه در تهذیب از حضرت صادق ÷ روایت است که: «كان رسول الله اذا اتاه الـمغنم اخذ صفوة».
۱- در آیة شریفه کلمة: ﴿غَنِمۡتُم﴾ [الأنفال:۴۱]. است و این کلمه پارهای از متشبثین را دستاویز شده است که در مقصود خود بدان متمسک شوند در حالی که کلمة غنیمت در لغت بچیزی استعمال میشود که بدون زخمت عائد شود چنانکه در القاموس گفته است: الغنیمه هوالفوز بالشی بلا مشقه اما در اصطلاح شرع به اموالی گفته میشود که بوسیله قهر و غلبه مسلمانی بمشرکین بدست آمده باشد.
الف ـ شافعی در کتاب (الام) (ص ۶۴ ج ۴) مینویسد: «والغنيمه هي الـموجف عليها بالخيل والركاب والفيء هو مالم يوجف عليه بخيل ولا ركاب!». یعنی غنیمت چیزی است که با لشکر و سپاه سواره و پیاده بدان دست یابند و فی بدون قهر و غلبه سپاه بدست میآید.
ب ـ یحیی بن آدم در کتاب (الخراج) (ص ۱۷) مینویسد: «والغنيمه ما غلب عليه الـمسلمين بالقتال حتي ياخذه والفي ما صولحوا عليه». یعنی غنیمت آن چیزی است که مسلمانان بوسیله قتال بدان دست یابند تا آنکه آنرا غنوه اخذ کنند و فیء چیزی است که بدان صلح نمایند.
ج ـ ماوردی در احکام السلطانیه (ص ۱۲۱) مینویسد: «الغنيمه والفي يفترقان في ان الفيء مأخوذ عفواً ومال الغنيمه مأخوذ قهراً». یعنی غنیمت و فیء با یکدیگر فرق دارند زیرا فیء درا از روی عفو و مصالحه اخذ میکنند، و مال غنیمت از روی قهر و غلبه اخذ میشود. هرچند در معنای کلمه فیء نیز بین فقها اختلاف هست زیرا آنرا هم پارهای غنیمت دانستهاند.
د ـ ابویوسف در (الخراج) (ص ۱۸) مینویسد: در معنای غنیمت: «والله اعلم فيمـا يصيب الـمسلمون من عساكر اهل الشرك وما اجبلبوا به من الـمتاع والسلاح والكراع فان في ذالك الخمس لـمن سمي الله في كتابه واربعه اخـمـاس هي للجند».
ه ـ مرحوم شیخ طوسی (ره) در تفسیر (التبیان) (ص ۷۹۷ ج ۱) چاپ تهران بعد از ذکر آیه شریفه خمس در معنای غنمتم مینویسد: «اقول الغنيمه ما اخذ من اموال اهل الحرب من الكفار بقتال وهي هبه من الله للمسلمين». یعنی من میگویم غنیمت آنچیزی است که از جنگاوران کفار بوسیله جنگ گرفته میشود و آن از جانب خدا بمسلمانان هبه است.
و ـ و در (ص ۶۶۶ ج ۲) همین کتاب نوشته است: «الغنيمه كل ما اخذ من دارالحرب بالسيف عنوه مـمـا يمكن نقله الي دارالاسلام وما لا يمكن الي دار الاسلام فهو لجميع الـمسلمين ينظر فيه الامام ويصرف ارتفاعه الي بيت الـمـال لـمصالح الـمسلمين»: یعنی غنیمت عبارتست از تمام چیزهایی که در میدان جنگ با شمشیر بطریق قهر و غلبه اخذ شود از آن اموالی که میتوان آنرا بهکشور اسلام انتقال داد (اموال منقول) و آنچه را که نمیتوان انتقال داد (اموال غيرمنقول).
پس آن مال جمیع مسلمانان است که اختیار آن با پیشوای مسلمین است که درآمد آن را به بیتالمال انتقال داده صرف مصالح مسلمین مینماید.
ز ـ شیخ طبرسی در مجمعالبیان (ص ۵۴۳ ج ۴) چاپ اسلامیه مینویسد: «الغنيمه ما اخذ من اموال اهل الحرب من الكفار بقتل وهي هبه من الله تعالي للمسلمين وهوالـمروي عن ائمتنا †»: یعنی غنیمت چیزی است که از اموال جنگاوران کافر گرفته میشود و آن بخشش خدا بر مسلمین است و همین معنی از ائمه ما ÷ روایت شده است.
ح ـ مرحوم مقدس اردبیلی در کتاب (زبدهالبیان) همین عبارت را از مجمعالبیان نقل کرده و آنرا پسندیده است.
ط ـ مرحوم فاضل جواد در مسالک الافهام در ذیل خبر حکیم مؤذن بنیعبس مینویسد: «الظاهر من الايه كون الغنيمه: غنيمه دارالحرب». (ظاهر آیه دلالت بر غنیمت دارد از محل نبرد).
ی ـ علامه مجلسی در مرآهالعقول (ص ۴۴۱ ج ۱) از قول مقدس اردبیلی آورده است که آنچه از کلمه غنیمت متبادر است آن است که آن غنیمت دارالحرب است و تفسیر مفسیرین آن را تأئید میکند.
این معنائی است که فقهاء اسلام از عامه و خاصه از کلمه غنیمت کردهاند و چنانکه ملاحظه میشود در آن هیچگونه اختلافی ندارند و نباید هم داشته باشند زیرا این کلمه شریف در هر آیهای از آیات کریمه قرآن آمده است خود آن آیه و ماقبل و مابعد آن حاکی است که آن غنیمت دارالحرب است:
الف ـ در همین آیه شریفه: ﴿وَإِن تَوَلَّوۡاْ فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ مَوۡلَىٰكُمۡۚ نِعۡمَ ٱلۡمَوۡلَىٰ وَنِعۡمَ ٱلنَّصِيرُ٤٠﴾ [الأنفال: ۴۰].
«و اگر روی برتافتند پس بدانید که خدا سرور شماست چه نیکو سرور و چه نیکو یاوری است» [الانفال:۴۰].
ما قبل آن این آیه مبارکه است: ﴿وَقَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتۡنَةٞ وَيَكُونَ ٱلدِّينُ لِلَّهِۖ فَإِنِ ٱنتَهَوۡاْ فَلَا عُدۡوَٰنَ إِلَّا عَلَى ٱلظَّٰلِمِينَ١٩٣﴾ [البقرة:۱۹۳]. و و آنگاه آیه شریفه معطوف به (واو) عطف است ﴿وَٱعۡلَمُوٓا﴾ که مسلم میدارد غنیمت مربوط بدارالحرب است. بعلاوه در خود آیه شریفه میفرماید: یومالفرقان ﴿يَوۡمَ ٱلۡفُرۡقَانِ يَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِ﴾ [الأنفال:۴۱]. یعنی روزی که تمیز و تفاوت بین حق و باطل حاصل میشود، آن روزی است که مسلمانان با کفار در جنگ تلاقی میکنند. در آیه بعد بلافاصله میفرماید:
و بدانید که هر چیزی را به غنیمت گرفتید یک پنجم آن برای خدا و پیامبر و برای خویشاوندان و یتیمان و بینوایان و در راهماندگان است اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدایی روزی که آن دو گروه با هم روبرو شدند نازل کردیم ایمان آوردهاید و خدا بر هر چیزی تواناست. (الانفال / ۴۱).
که صورت آرایش جنگی آن روز مسلمین را با کفار مجسم میکند.
ب ـ آیه ۶۹ همین سوره که باز کلمه غنیمت را میآورد و میفرماید:
پس از آنچه به غنیمت بردهاید حلال و پاکیزه بخورید و از خدا پروا دارید که خدا آمرزنده مهربان است.
آیات ماقبل آن تماماً مربوط به احکام دارالحرب است از آیه ۵۵ همین آیه عموماً وظائف جنگ و جهاد را تعلیم میدهد تا آنجا که میفرماید: ای پیامبر مؤمنان را به جهاد برانگیز اگر از [میان] شما بیست تن شکیبا باشند بر دویست تن چیره میشوند و اگر از شما یکصد تن باشند بر هزار تن از کافران پیروز میگردند چرا که آنان قومیاند که نمیفهمند (الانفال / ۶۵) تا آیه: هیچ پیامبری را سزاوار نیست که [برای اخذ سربها از دشمنان] اسیرانی بگیرد تا در زمین به طور کامل از آنان کشتار کند شما متاع دنیا را میخواهید و خدا آخرت را میخواهد و خدا شکست ناپذیر حکیم است (الانفال / ۶۷).
ج ـ در سوره مبارکه الفتح که باز گفتگو از غنیمت است چنانکه در آیه ۱۵ میفرماید:
چون به [قصد] گرفتن غنایم روانه شدید به زودی برجایماندگان خواهند گفت بگذارید ما [هم] به دنبال شما بیاییم [این گونه] میخواهند دستور خدا را دگرگون کنند بگو هرگز از پی ما نخواهید آمد آری خدا از پیش در باره شما چنین فرموده پس به زودی خواهند گفت [نه] بلکه بر ما رشگ میبرید [نه چنین است] بلکه جز اندکی درنمییابند.
تمام آیات ماقبل آن از اول سوره تا این آیه عموماً داستان فتح مکه و جنگ حُنین و امثال آن است. و آیات مابعد آن نیز تا آخر سوره مربوط به موضوعات جنگ و متخلفین از آن و یاریکنندگان و مجاهدین است.
د ـ در سوره النساء آیه ۹۴ که باز کلمه مغانم (از ماده غنیمت) دیده میشود بدین صورت است:
ای کسانی که ایمان آوردهاید چون در راه خدا سفر میکنید [خوب] رسیدگی کنید و به کسی که نزد شما [اظهار] اسلام میکند مگویید تو مؤمن نیستی [تا بدین بهانه] متاع زندگی دنیا را بجویید چرا که غنیمتهای فراوان نزد خداست قبلا خودتان [نیز] همین گونه بودید و خدا بر شما منت نهاد پس خوب رسیدگی کنید که خدا همواره به آنچه انجام میدهید آگاه است.
علاوه بر انکه متن خود آیه گواه آن است که این حکم مربوط بجنگ است آیات ما قبل آن از آیه ۷۱ بلکه قبل از آن تا این آیه تماماً مربوط به احکام حرب و دفاع و قتل عمد و خطاء است. و آیات مابعد آن بلافاصله مربوط به احکام جنگ است چنانکه در آیه ۹۵ نساء میفرماید:
مؤمنان خانهنشین که زیاندیده نیستند با آن مجاهدانی که با مال و جان خود در راه خدا جهاد میکنند یکسان نمیباشند خداوند کسانی را که با مال و جان خود جهاد میکنند به درجهای بر خانهنشینان مزیت بخشیده و همه را خدا وعده [پاداش] نیکو داده و[لی] مجاهدان را بر خانهنشینان به پاداشی بزرگ برتری بخشیده است.
تا آیه ۱۰۴ که عموماً مربوط به احکام جهاد است.
پس کلمه غنیمت را تعمیم دادن بهرگونه درآمد از ارباح مکاسب (سودهای کسبها) وغیره چنانکه تا هیزمشکنی و هیزمکنی و حمالی و کناسی و چرخریسی که از طرف متشبثین تعمیم داده شده است جز سفسطه و فرار از حقیقت و استفاده سوء از این کلمه مبارکه یگانه از مقاصد ایشان چیز دیگر نیست و مطالبه خمس از آن مطالبهای ظالمانه است. زیرا نه در کتاب خدا و نه در سنت رسولالله و نه در سیره خلفای آنحضرت از حق و باطل و نه در عمل مسلمین صدر اول چیزی دیده نشده است. صرفنظر از سیرة رسولالله ص و خلفای راشدین حتی در سیرة سلاطین جور از بنیامیه و بنیعباس دیده و شنیده نشده است که از اموال مسلمین مخصوصاً از ارباح مکاسب (سودهای کسبها) و تجارات خمس گرفته شود و حال اینکه اگر کوچکترین مدرک و دلیل و بهانهای بدست خلفا میافتاد که مثلاً در ارباح مکاسب (سودهای کسبها) و درآمد مسلمین خمس است، مسلماً آنرا بشدیدترین صورت اخذ میکردند و تاریخ نیز آنرا بروشنترین صورت برای ما بیان میکرد چنانکه وضع گرفتن زکات و خراج خلفا را برای ما بیان کرده است [۲۸].
اما خمس غنائم دارالحرب را در زمان رسول خدا ص خود آنجناب و پس از رحلت آنحضرت خلفاء مأخوذ میداشتند پس وجوب آن، اگر بتوان در این مورد کلمه وجوب استعمال کرد فقط مخصوص غنائم دارالحرب است [۲۹].
احادیثی هم که از اهل بیت رسیده این حقیقت را تأیید مینماید که خمس فقط شامل غنائم دارالحرب است چنانکه در کتاب من لایحضره الفقیه مرحوم صدوق (ص ۲۱ ج ۱) چاپ نجف و تهذیب (ص ۱۲۴ ج ۴) چاپ نجف والاستبصار (ص ۵۶ ج ۲) چاپ نجف از عبدالله بن سنان روایت شده است که او گفته است: «سمعت ابا عبدالله ÷ [۳۰] و ابیالحسن ÷ قال سألت احدهما عنالخمس فقال لیسالخمس الا في الغنائم». که مضمون هر دو روایت شریف آن است که خمس فقط خاص غنائم دارالحرب است.
۲- نکته ششم را که در فهم آیه شریفه باید در نظر داشت آن است که کلمه غنمتم بصیغه مخاطب ماضی آمده است که از آن چند چیز استفاده میشود:
الف ـ امری که واقع شده و شیءای که حاضر بوده پس غنائم که هنوز بدست نیامده و اختصاص آن برسول خدا و کسان بعداً و (هرگاه ذویالقربی را کسان رسول خدا بدانیم) صحیح نیست زیرا شئ مصدوم را نمیتوان به اشخاص موجود تقسیم کرد همچنین شئ موجود را به اشخاص معدوم و چون آیات زکات نیست که بصیغ مختلفه (ماضی و حال و استقبال) آمده و شامل عموم حاضرین و غائبین میشود [۳۱].
ب ـ خطاب متوجه افراد موجود و معلوم آن زمان است چنانکه ماقبل و مابعد آیه کیفیت جنگ را مجسم میکند و افراد مخصوصی را مورد خطاب قرار میدهد و میفرماید: ﴿إِن كُنتُمۡ ءَامَنتُم بِٱللَّهِ وَمَآ أَنزَلۡنَا عَلَىٰ عَبۡدِنَا يَوۡمَ ٱلۡفُرۡقَانِ يَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَان﴾ [الأنفال:۴۱]. بعد میفرماید: ﴿إِذۡ أَنتُم بِٱلۡعُدۡوَةِ ٱلدُّنۡيَا وَهُم بِٱلۡعُدۡوَةِ ٱلۡقُصۡوَىٰ وَٱلرَّكۡبُ أَسۡفَلَ مِنكُم﴾ [الأنفال:۴۲]. و انسحاب حکم از حاضرین بغیر حاضریت مستند به اجماع است و چنین اجماعی در بین عموم مسلمین و حتی بین علمای شیعه نیست.! بنابراین سهم رسولالله و سهم ذیالقربی منحصر به زمان رسولالله و حیات ذیالقربی است و بعد از حیات رسول خدا ص اموالی که هنوز بدست نیامده و همچنین بعد از حیات ذیالقربی زمان رسولالله اموالی که اختصاص به رسولالله و ذویالقربی دارد محتاج دلیل دیگری است و چنین دلیلی عقلاً و نقلاً وجود ندارد! چنانکه احکام خاصه بوجود رسولالله و ازواج مطهرات آن چنان بعد از حیاتشان مصداقی ندارد. مثلاً احکامی که راجع به حلال بودن یا حرام بودن زنان برسول خداست و کیفیت آمد و شد و ورود و خروج مردم به خانه رسول خدا و طرز تکلم و مخاطبه با آن حضرت و کیفیت سلوک او و مردم با همسران آنحضرت و احکامی که مربوط به ازدواج رسولالله و امثال آن است و آیات بسیاری که از قرآن مجید راجع به این احکام و احوال آمده است، پس از فوت رسول خدا و ازدواج آنحضرت مصادیقی ندارد و حکمش منقطع است مگر از باب اسوه حسنه. بدیهی است آنچه مربوط به خواب و خوراک و پوشاک و اعاشه و معاشرت آنجناب است پس از حضرتش حکم آن منقطع خواهد بود. پس حکم خمس غنیمت که یک سهم آن که متعلق به رسول خدا و یک سهم آن مال ذیالقربی است نیز حکمش منقطع است. زیرا استفاده از اموال غنیمت برای خوردن و پوشیدن و رفع حوائج زندگی است و استفاده از آن منوط و موقوف و مشروط بوجود حیات است پس از حیات تمام این خواص و احکام منتفی است. و نیز چون ذیالقربی کسی است که قرابت نزدیک با رسول خدا دارد خصوصاً که بصیغه مفرد آمده است و معلوم میدارد که منحصر بیک شخص است و احادیث نیز میرساند که مراد ازِ ﴿ذَا ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾ در آیه شریفه دیگر: ﴿وَءَاتِ ذَا ٱلۡقُرۡبَىٰ حَقَّهُ﴾ [الإسراء:۲۶]. تنها حضرت زهرا سلاالله علیها بوده چنانکه در جلد هشتم بحارالانوار (ص ۹۱) چاپ تبریز از مناقب ابن شهرآشوب در باب نزول رسول خدا به فدک آورده مینویسد: و اسلم من اسلم و اقرهم فی بیوتهم و اخذذ منهم اخماسهم و نزل ﴿وَءَاتِ ذَا ٱلۡقُرۡبَىٰ حَقَّهُ﴾ [الإسراء:۲۶].، «قال وماهو قال: اعط فاطمه ‘ فدكا وهي ميراثها من امها خديجه ومن اختها هند بنت ابي هاله فحمل اليها النبيص ما اخذ منها واخبرها الآية» که معلوم میدارد مراد از ذیالقربی هرگاه خویشان رسول خدا باشند جز فاطمه سلامالله علیها نخواهد بود.
در تاریخ هم معلوم است در هنگام نزول آیه شریفه (خمس غنایم) که مقارن یا در حین جنگ بدر بوده و در ماه پانزدهم یا شانزدهم هجرت رسولالله ص بمدینه است رسول خدا دارای خویشانی که بتوان آنها را ذویالقربی نامید نبوده است مگر حضرت زهرا ÷ که او نیز در خانه و کفالت رسول خدا بود. زیرا در آن زمان از فرزندان رسول خدا جز زینب که زن ابیالعاص بود و رقیه که زن عثمان بود که وفات کرد و بلافاصله عثمان با دختر دیگر رسول خدا که امکلثوم است ازدواج نمود و فاطمه زهرا ÷ که هنوز با امیرالمؤمنین علی ÷ ازدواج نکرده و در کفالت پدرش بود کس دیگری نبود. و از ازواج آنحضرت (هر چند زوجه را نمیتوان ذیالقربی نامید) جز سوده بنت زمعه زن دیگری نداشت و از اعمام آنحضرت هم جز حمزه و از بنی اعمام آنحضرت هم جز علی ÷ مسلمانی دیگر نبود زیرا عباس عموی دیگر پیغمبر و پسرانش و عقیل بن ابیطالب و نوفل بن حارث بن عبدالمطلب پسرعموهای پیغمبر در حال کفر بسر میبردند و چون حمزه و علی خود از مجاهدین و غانمین بودند مشمول سهم خمسالله نمیشدند و از اقربان پیغمبر هم مسلمانی دیگر نبود تا بتوان از خمس غنائم به او داد. و او را (ذیالقربی) دانست!.
و سیرة رسولالله ص نیز شاهد است که آن حضرت از غنائم جنگ به هیچیک از خویشان خود بهرهای نداد جز حضرت زهرا ÷ آن هم نه از غنائم بدر بطور ممتاز و معلوم بلکه بهمان اندازه که در تحت کفالت آنحضرت بود و از خمس غنیمت اعاشه مینمود! پس اگر مراد از ذیالقربی خویشان رسول خدا باشد انحصار به حضرت فاطمه÷ دارد که میبایست رسول خدا از غنیمت موجوده (ما غنمتم) به فرد یا افراد موجود ذیالقربی میداد، و خمس غنائم ناموجود حرب ناموجود، چیزی نیست که به ارث به دیگران منتقل شود (یعنی چیزی ناموجود به افراد و اشخاص ناموجود؟؟!) مگر آنچه را که خود رسولالله به کسی از ذیالقربی داده باشد و آن شی موجود به وارث ذیالقربی برسد، این در صورتی است که کلمة (ذیالقربی) را در اینجا به رسولالله ص نسبت دهیم (در حالیکه این نسبت مورد تردید است).
۳- نکته هفتم: اگر کلمه ذیالقربی را بطور اطلاق واگذاریم چنانکه در آیات دیگر قرآن است در آن صورت معنی آیه چیز دیگری غیر از آنچه مشهور است خواهد بود. مانند این آیات شریفه که در آنها نیز کلمة ذیالقربی مانند آیه غنیمت بدون قید است.
الف ـ در سورة مبارکه (البقره) آیه ۸۳ میفرماید: ﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِيثَٰقَ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ لَا تَعۡبُدُونَ إِلَّا ٱللَّهَ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَانٗا وَذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسۡنٗا وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ ثُمَّ تَوَلَّيۡتُمۡ إِلَّا قَلِيلٗا مِّنكُمۡ وَأَنتُم مُّعۡرِضُونَ ٨٣﴾ [البقرة:۸۳]. «و چون از فرزندان اسرائیل پیمان محکم گرفتیم که جز خدا را نپرستید و به پدر و مادر و خویشان و یتیمان و مستمندان احسان کنید و با مردم [به زبان] خوش سخن بگویید و نماز را به پا دارید و زکات را بدهید آنگاه جز اندکی از شما [همگی] به حالت اعراض روی برتافتید».
در این آیه که خدا از بنیاسرائیل پیمان گرفته است که جز خدا را نپرستند و به والدین و خویشاوندان و یتیمان و مسکینان احسان کنند، کلمات ذیالقربی والیتامی والمساکین همانسان مرتب و منظم است که در آیة غنیمت آمده است. و پر واضح است که این ذیالقربی، ذیالقربای رسول خدا نیست.
ب ـ در آیه ۱۷۷ همین سوره مبارکه میفرماید: ﴿لَّيۡسَ ٱلۡبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ قِبَلَ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَلَٰكِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ وَٱلۡكِتَٰبِ وَٱلنَّبِيِّۧنَ وَءَاتَى ٱلۡمَالَ عَلَىٰ حُبِّهِۦ ذَوِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينَ وَٱبۡنَ ٱلسَّبِيلِ وَٱلسَّآئِلِينَ وَفِي ٱلرِّقَابِ وَأَقَامَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَى ٱلزَّكَوٰةَ وَٱلۡمُوفُونَ بِعَهۡدِهِمۡ إِذَا عَٰهَدُواْۖ وَٱلصَّٰبِرِينَ فِي ٱلۡبَأۡسَآءِ وَٱلضَّرَّآءِ وَحِينَ ٱلۡبَأۡسِۗ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ صَدَقُواْۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ١٧٧﴾ [البقرة: ۱۷۷]. «نیکوکاری آن نیست که روی خود را بهسوی مشرق و [یا] مغرب بگردانید بلکه نیکی آن است که کسی به خدا و روز بازپسین و فرشتگان و کتاب [آسمانی] و پیامبران ایمان آورد و مال [خود] را با وجود دوست داشتنش به خویشاوندان و یتیمان و بینوایان و در راهماندگان و گدایان و در [راه آزاد کردن] بندگان بدهد و نماز را برپای دارد و زکات را بدهد و آنان که چون عهد بندند به عهد خود وفادارانند و در سختی و زیان و به هنگام جنگ شکیبایانند آنانند کسانی که راست گفتهاند و آنان همان پرهیزگارانند».
که در این آیه نیز ذویالقربی والیتامی والمساکین وابنالسبیل چون آیه غنیمت ردیفند و جز اینکه ذوی القربی بصیغة جمع است.
ج ـ در آیة ۳۶ سوره النساء میفرماید: ﴿وَٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنٗا وَبِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱلۡجَارِ ذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡجَارِ ٱلۡجُنُبِ وَٱلصَّاحِبِ بِٱلۡجَنۢبِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ وَمَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ مَن كَانَ مُخۡتَالٗا فَخُورًا ٣﴾ [النساء:۳۶]. «و خدا را بپرستید و چیزی را با او شریک مگردانید و به پدر و مادر احسان کنید و در باره خویشاوندان و یتیمان و مستمندان و همسایه خویش و همسایه بیگانه و همنشین و در راهمانده و بردگان خود [نیکی کنید] که خدا کسی را که متکبر و فخرفروش است دوست نمیدارد».
که در این آیه نیز ذیالقربی بهمان ردیف آیه غنیمت است و شکی نیست که هرگز منظور از آنها ذیالقربی و یتامی و مساکین آل محمد نیستند.
د ـ در آیات حَکَمی سوره (الاسراء) از آیه ۲۳ تا آیه ۲۹ که میفرماید:
﴿وَقَضَىٰ رَبُّكَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنًاۚ إِمَّا يَبۡلُغَنَّ عِندَكَ ٱلۡكِبَرَ أَحَدُهُمَآ أَوۡ كِلَاهُمَا فَلَا تَقُل لَّهُمَآ أُفّٖ وَلَا تَنۡهَرۡهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوۡلٗا كَرِيمٗا٢٣﴾ [الاسراء:۲۳].
«و پروردگار تو مقرر کرد که جز او را مپرستید و به پدر و مادر [خود] احسان کنید اگر یکی از آن دو یا هر دو در کنار تو به سالخوردگی رسیدند به آنها [حتی] اوف مگو و به آنان پرخاش مکن و با آنها سخنی شایسته بگوی».
تا آنجا که میفرماید: ﴿وَلَا تَجۡعَلۡ يَدَكَ مَغۡلُولَةً إِلَىٰ عُنُقِكَ وَلَا تَبۡسُطۡهَا كُلَّ ٱلۡبَسۡطِ فَتَقۡعُدَ مَلُومٗا مَّحۡسُورًا٢٩﴾ [الاسراء:۲۹].
«و دستت را به گردنت زنجیر مکن و بسیار [هم] گشادهدستی منما تا ملامتشده و حسرتزده بر جای مانی».
ه ـ و همچنین در سوره الروم آیه ۳۸ میفرماید: ﴿فََٔاتِ ذَا ٱلۡقُرۡبَىٰ حَقَّهُۥ وَٱلۡمِسۡكِينَ وَٱبۡنَ ٱلسَّبِيلِۚ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ لِّلَّذِينَ يُرِيدُونَ وَجۡهَ ٱللَّهِۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ٣٨﴾ [الروم:۳۸]. «پس حق خویشاوند و تنگدست و در راه مانده را بده این [انفاق] برای کسانی که خواهان خشنودی خدایند بهتر است و اینان همان رستگارانند».
و ـ و در آیه ۸ سوره النساء کلمه دوالقربی ـ اولوالقربی آمده است آنجا که میفرماید:
﴿وَإِذَا حَضَرَ ٱلۡقِسۡمَةَ أُوْلُواْ ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينُ فَٱرۡزُقُوهُم مِّنۡهُ وَقُولُواْ لَهُمۡ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا٨﴾ [النساء:۸]. «و هر گاه خویشاوندان یتیمان و مستمندان در تقسیم [ارث] حاضر شدند [چیزی] از آن را به ایشان ارزانی دارید و با آنان سخنی پسندیده گویید».
که در تمام این آیات کلمه ذیالقربی بهمعنای عام خویشاوندان هر مسلمانی است که در امم گذشته و این امت است. بر نیکی کردن و چیز دادن به خویشاوندان توصیه شده است. و در هیچکدام از آنها مراد از (ذیالقربی) خویشاوندان رسول خدا نیست و نباید همچنین باشد [۳۲] چنانکه بتوفیق خدا بعد از این بیان خواهد شد انشاالله بلی آنچه مسلم است آن است که رسول خدا ص از خمسی که از غنائم برمیداشت به پارهای از خویشان خود سهمی از آن میداد یا حوائج آنان را برمیآورد چنانکه در کتاب المغازی واقدی (ص ۳۸۱) آمده است و در المصنف (ص ۲۳۷ ج ۵): «وكان رسول الله ص يعطي بني هاشم من الخمس ويزوج اياماً هم وكان عمر س دعاهم ان يزوج اياماهم ويخدم عائلتهم ويقضي من غارمهم فابوا الا ان يسلمه كله وابي عمر». «یعنی رسول خدا ص به بنیهاشم از خمس عطا میفرمود و زنان بیشوهر آنان را بشوهر میداد، عمر نیز ایشان را دعوت کرد تا زنان بی شوهرشان را بشوهر دهد و عیال وارشان را خادم بخشد و از وامدارشان قضاء دین کند لکن بنیهاشم از آن سر باز زدند مگر اینکه عمر تمام خمس را به ایشان واگذارد عمر نیز از این پیشنهاد سر باز زد!». و اخباری نیز در این باره هست که امیرالمؤمنین علی ÷ و عباس عموی پیغمبر از خمس غنائم بعض غزوات از عمر مطالبه سهم ذیالقربی کردند، لکن عمر از ایشان درخواست نمود که آن جزو بیتالمال باشد و ایشان به همان سهمی که در دیوان مقرر داشته اکتفا کنند و آنان نیز پذیرفتند. اما ما بدین اخبار با نظر تردید و تحیر مینگریم زیرا با اصولی که در اسلام مقرر است و ما بدان ایمان داریم اینگونه اخبار سازگار نیست چنانکه خواهد آمد انشاءالله.
۴- نکته هشتم: کلمه (سن شیء) است که چون در آیه شریفه قید (من شیئ) آمده است متشبثین موجبین خمس بر ارباح مکاسب (سودهای کسبها) آنرا دلیل گرفتهاند که هر چیز، یعنی از تمام اموال باید خمس گرفته شود در حالیکه اینگونه استدلال تشبث به کل حشیش است و به هیچ وجه با مدعای ایشان سازگار نیست. در اینجا کلمه (من) که بیانیه است چون (من) در جمله: ﴿فَٱجۡتَنِبُواْ ٱلرِّجۡسَ مِنَ ٱلۡأَوۡثَٰنِ وَٱجۡتَنِبُواْ قَوۡلَ ٱلزُّورِ٣٠﴾ [الحج:۳۰] است مراد از آن، اشیائی است که از غنائم جنگ عاید شده است یعنی هر چیزی از غنیمت هر چند جزئی باشد همینکه بدست آمد مشمول خمس غنائم است و نمیتوان آنرا بدون تقسیم یا قبل از تقسیم تصاحب و تصرف کرد. پس کلمه من شیء در آیه شریفه از جنس خود خارج نگشته و هرگز بسایر اشیاء تعمیم داده نمیشود (من شیء یعنی من شیء منالغنیمه) کسانیکه با این تشبثات میخواهند مطلبی را جمل و اثبات کنند واقعاً عملشان و نحوه فکرشان عجیب است!.
شما اگر در مغازه ساعت فروشی و یا دوا فروشی وارد شوید و در آنجا اعلانی ببینید یا از صاحب دکان بشنوید که به مشتریان خود میگوید که آنچه بخواهید در این مغازه موجود و در اختیار مشتریان محترم است، میدانید که مقصود او این است که از جنس ساعت فروشی یا از جنس دوا فروشی یا هر چیزی که مربوط به آن مغازه است از بقالی و عطاری وغیره موجود است و هرگز احتمال نمیدهید که در دکان دوافروشی، پالان الاغ و در دکان عطاری افسار و نعل اسب و در دکان حلوافروشی برای فروش، میز و مبل همه باشد؟
هرچند در اعلان یا در گفته صاحب دکان بخوانید و بشنوید که هرچه بخواهید در این مغازه موجود است و اگر اشیاء مکان معینی قاچاق اعلان شود مربوط و مخصوص همان مکان معین است نه اینکه در هر کجا که اشیائی شبیه اشیاء آن مکان بدستاید قاچاق است! بلکه قاچاق بودن آن شیء مربوط بههمان مکان است و تعمیم آن بسایر اشیاء نادانی یا مفسطه است. پس در این آیه شریفه کلمه من شیء مربوط به غنیمت دارالحرب است که آنچه از غنیمت بدست آمده است هرچه باشد مشمول خمس است نه هر چیزی از هر جا که بدست آمده باشد ولو از حمالی و کنّاسی مشمول خمس باشد؟!!.
اتفاقاً در اخبار و احادیث خمس راجع به این موضوع شواهد فراوان است که جلو هرگونه وسوسه و تشبث را میگیرد.
الف ـ در کتب سیر و احادیث از جمله در المنصنف اصبهانی (ص ۲۴۲ ج ۵) و در المغازی واقدی (ص ۹۱۸ ص ۳) آمده است که عقیل بن ابی طالب بر زوجه خود وارد شد در حالیکه از شمیرش خون میچکید زنش به او گفت: من میدانم که تو با مشرکین مقاتله کردی از غنائم آنان چه بدست آوردهای؟ عقیل گفت این سوزن را تا با آن پیراهن خود را بدوزیم و سوزن را به زن خود داد! و آن زن فاطمه دختر ولید بن عتبه بن ربیعه بود. در اینحال شنید که منادی رسولالله فریاد میزند که هر که به چیزی از غنیمت دست یافته بیاورد، عقیل به زن خود رجوع کرده گفت: والله ما اری ابرتک الا قد ذهبت یعنی بخدا چنین میبینم که سوزنت از دست رفت! آنگاه سوزن را برداشت در میان غنائم افکند.
ب ـ در همان کتاب و سایر کتب تواریخ است که عبدالله بن زیدالمازنی در روز جنگ، کمانی از غنائم برداشت و با آن مشرکین تیر میانداخت پس از اتمام کار آنرا بغنائم رد کرد.
ج ـ در همان کتاب (ص ۹۴۳) و در مُوَطاً مالک (ص ۳۰۴) و در المصنّف (ص ۲۴۳ ج ۵) رسول خدا اعلام فرمود که: ادوالخیاط والمخیط فایاکم والغل فانه عار و نار و شنار یومالقیامه. یعنی هر نخی و سوزنی را از غنائم بپردازید، و برحذر باشید از خیانت که آن ننگ است و آتش است و عیب است در روز قیامت، آنگاه مقداری کرک از پهلوی شتری گرفت و فرمود: بخدا قسم از آنچه خدا بشما فیء داده است بر من حلال نیست حتی بقدر این کرک جز خمس و حال اینکه خمس هم بشما رد میشود. و دهها از این قضایا که معلوم میدارد (من شیء) یعنی من شیء الغنیمه.
چنانکه در المصنف عبدالرزاق صنعانی (ص ۲۴۲ ج ۵ رقم ۹۴۹۳) «عن معمر عن قتاده قال كان النبي اذا غنم مغنا يعب منادياً الا لا يغلن رجل مخيطاً فمـا دونه الا لا يغلن بعيراً فيأتي به علي ظهره يوم القيامه له رغاء الا لا يغلن فرساً فيأتي به يوم القيامه علي ظهره حـمحه»: «یعنی معمر بن قتاده گفت که پیغمبر هر گاه غنیمتی به دست میآورد منادی را دستور میداد که اعلام کنند آگاه باشید هیچ مردی نخی را که و کمتر و از آن خیانت نکند آگاه باشید هیچ شتری را خیانت نکنند که میآید (خائن) در حالی که آن شتر را در روز قیامت در پشت دارد و برای آن صدائی است آگاه باشید اسبی را خیانت نکنند که میآید (خائن) در حالی که آن اسب بر پشت او است در روز قیامت و او را فریادی است».
و همچنین مردی از اشجع مرد و رسول خدا بر او نماز نگذارد زیرا از غنائم خیبر به قدر دو درهم خیانت کرده بود!!.
۵- نکته نهم جمله «فان لله خمسه». که معلوم میدارد که این خمس حق خداست و اختصاص به کسی ندارد و اگر بعد از آن نام رسول را برده است باید دانست که: این ادب قرآن است که در موارد بسیاری نام رسول را بعد از نام خدا میآورد بدن آنکه رسول را ردیف خدا داند! و این شاید از آنجهت است که بعد از خدا کسی که شایسته اطاعت است رسول است از آن سبب که نماینده بیان احکام خدا است زیرا فرمان خدا به وسیلة رسول ابلاغ میشود و کسانی که آن فرمان را اجرا میکند گرچه بصورت ظاهر از پیغمبر اطاعت و پیروی میکنند لکن در حقیقت اطاعتشان اطاعت از خدا است. و این کیفیت هرگز خدا و رسول را در یک ردیف و در یک میزان تساوی قرار نمیدهد چنانکه در آیات شریفه ذیل نام رسول همواره همچون مایهای دنبال نام خدا است بدون آنکه او را شریک و نظیر و سهیم خدا بداند.
۱- در آیه ۱۳ سوره النساء میفرماید: ﴿تِلۡكَ حُدُودُ ٱللَّهِۚ وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ يُدۡخِلۡهُ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَاۚ وَذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ١٣﴾ [النساء:۱۳].«اینها احکام الهی است و هر کس از خدا و پیامبر او اطاعت کند وی را به باغهایی درآورد که از زیر [درختان] آن نهرها روان است در آن جاودانهاند و این همان کامیابی بزرگ است».
۲- در آیة ۱۴ همین سوره میفرماید: ﴿وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُۥ يُدۡخِلۡهُ نَارًا خَٰلِدٗا فِيهَا وَلَهُۥ عَذَابٞ مُّهِينٞ١٤﴾ [النساء:۱۴].«و هر کس از خدا و پیامبر او نافرمانی کند و از حدود مقرر او تجاوز نماید وی را در آتشی درآورد که همواره در آن خواهد بود و برای او عذابی خفتآور است».
۳- در آیه ۱۰۰ همین سوره: ﴿وَمَن يُهَاجِرۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ يَجِدۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ مُرَٰغَمٗا كَثِيرٗا وَسَعَةٗۚ وَمَن يَخۡرُجۡ مِنۢ بَيۡتِهِۦ مُهَاجِرًا إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ ثُمَّ يُدۡرِكۡهُ ٱلۡمَوۡتُ فَقَدۡ وَقَعَ أَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِۗ وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمٗا١٠٠﴾ [النساء:۱۰۰]. «و هر که در راه خدا هجرت کند در زمین اقامتگاههای فراوان و گشایشها خواهد یافت و هر کس [به قصد] مهاجرت در راه خدا و پیامبر او از خانهاش به درآید سپس مرگش دررسد پاداش او قطعا بر خداست و خدا آمرزنده مهربان است».
۴- در آیه ۵۹ سوره التوبه: ﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ رَضُواْ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ سَيُؤۡتِينَا ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ وَرَسُولُهُۥٓ إِنَّآ إِلَى ٱللَّهِ رَٰغِبُونَ٥٩﴾ [التوبة:۵۹].«و اگر آنان بدانچه خدا و پیامبرش به ایشان دادهاند خشنود میگشتند و میگفتند خدا ما را بس است به زودی خدا و پیامبرش از کرم خود به ما میدهند و ما به خدا مشتاقیم». [قطعا برای آنان بهتر بود] (۵۹) همچنن در آیه ۶۲ و ۷۴ سوره توبه و در آیه ۴۸ و ۵۱ سوره النور و در آیه ۵۷ سوره الاحزاب و سوره الفتح آیه ۹ و در آیه ۱۴ سوره الحجرات. در تمام این آیات، فاعل و مفعول مفرد خدا است و نام رسول از آن جهت که نماینده مشار بالبنان خدا است چون سایهای دنبال نام خدا است پس اگر مطیع را داخل بهشت میکند خدا میکند و اگر کسی را باید دعوت به حکم بین ایشان میشود خدا حاکم است و اگر کسی را لعنت میکند خداست و اگر باید کسی را توقیر و تسبیح کرد خداست. و نام رسول از آن جهت که سمبل و نماینده راه خدا است در این آیات آمده است وگرنه هیچ اثر استقلال و تشخص و تعین در آن نیست چنانکه نظیر: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ ٱللَّهَ﴾ [الفتح:۱۰]] ﴿وَمَا رَمَيۡتَ إِذۡ رَمَيۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ﴾ [الانفال:۱۷]. پس اگر بعد از جمله ﴿فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ﴾ [الانفال:۴۱]. آمده است نظیر آیات فوق و آیه: ﴿يَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡأَنفَالِۖ قُلِ ٱلۡأَنفَالُ لِلَّهِ وَٱلرَّسُولِ﴾ [الانفال:۱]. و آیه شریفه: ﴿ٱسۡتَجِيبُواْ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمۡ لِمَا يُحۡيِيكُمۡ﴾ [الأنفال:۲۴]. است که در این آیات نیز انفال از آن خداست چنانکه آن کس که زنده میکند خداست (هرگاه فاعل یحییکم خدا باشد) [۳۳] پس این معنی که خمس شش سهم میشود. سهمی از آن خدا و سهمی از آن رسولالله ص و سهمی مال ذیالقربی و سه سهم دیگر از یتامی و مساکین وابنسبیل درست بنظر نمیرسد، بجهاتی که ذیلاً توضیح میشود انشاالله.
در اثبات این مطلب که خمس فقط مال خدا است و حقی است از برای ذیالقربی و یتامی و مساکین وابنسبیل علاوه از صریح آیه شریفه که میفرماید: فان لله خمسه.
کتب سیره رسولالله ص و پارهای از احادیث از طریق اهل بیت طهارت ÷ نیز آن را تأیید میکند.
الف ـ طبق روایت اُسدالغابه (ص ۱۷۵ ج ۱) و الاصابه جلد ۱ رقم ۶۹۶ و طبقات ابنسعد (ص ۲۷۴ ج ۱) در نامهای که رسول خدا ص به فجیعبن عبدالله نوشته است ضمن جملات آن این عبارت مصرح است:.. و اعطی من المغنم خمسالله...
ب ـ و نیز در مصادر فوق الذکر نامهای که حضرتش به بنی حزین الطائبین نوشته است این جمله با اندک تفاوت آمده است...«واقام الصلوة واتي الزكاة وفارق الـمشركين واطاع الله ورسوله واعطي من الـمغانم خمس الله».
ج ـ و نیز بنا به روایت یعقوبی (ص ۶۴ ج ۲) تاریخ و طبقات ابنسعد (ص ۲۶۴ ج ۱) در نامهای که آنجنابص به اهل یمن نوشته است از جملههای آن این عبارت شریفه است «واعطيتم من الـمغانم خمس الله».
د ـ و همچنین در مکتوبی که وجود مقدس ختمی مرتبت به نهشل بن مالک وائلی نوشته است این جمله است. «واعطيتم من الـمغانم خمس الله».
ه ـ ایضاً در نامه آنجناب به جناده ازدی و قوم او طبق روایت ابن سعد در طبقات و کنزالعمال (ص ۳۲۰ ج ۵) «واعطوا من الـمغانم خمس الله».
و ـ نیز طبق روایت تاریخ طبری (ص ۲۸۱ ج ۲) و البدایه والنهایه ابن کثیر (ص ۷۵ ج ۵) و فتوحالبلدان (ص ۸۲) و سیره ابنهشام (ص ۲۵۸ ج ۴) ـ «واعطيتم من الـمغانم خمس الله».
ز ـ کذالک به روایت طبری (ص ۳۸۸ ج ۲) و البدایه والنهایه (ص ۷۶ ج ۵) و فتوحالبلدان بلادری (ص ۸۰) و سیره ابنهشام (ص ۲۶۵ ج ۴) و کنزالعمال (ص ۱۸۶ ج ۳) و صبحالاعشی (ج ۱۰ ص ۱۰) والخراج ابویوسف (ص ۷۲) در نامهای که آنحضرت به عمر و بن حزم نوشته است: «وامره ان يأخذ منالغنائم خمسالله». و در کتابالاموال قاسم بن سلام (ص ۱۹) نامهای که رسول خدا به بنی زهر بن حبش نوشته است: «واعطيتم من الـمغانم خمس الله». و در کتابالاموال قاسم بن سلام (ص ۱۹) نامهای که رسول خدا به بنی زهر بن حبش نوشته است: «واعطيتم من الـمغانم خمس الله». ـ و سهمالنبی ضبط شده است و همچنین در الاموال (ص ۴۲۷) مردی از پیغمبر خدا از غنیمت میپرسد آن حضرت میفرماید: «لله سهم ولـهولاء اربعه»: که یک سهم (یک پنجم از آن خدا و برای مجاهدان چهار پنجم دیگر است. ملاحظه میفرمائید که در تمام این نامهها رسول خدا قید کلمه (خمسالله) میفرماید که خمس خاص خدا است نه آن شش سهمی که خدا هم یکی از آنها است!!.
اما در احادیث اهل بیت †:
الف ـ در من لایحضرهالفقیه، کتابالوصایا ـ «روي الكوني عن جعفر بن محمد/ عن ابيه عن ابائه † قال: قال اميرالـمؤمنين ÷ الوصيه بالخمس لان الله ﻷ رضي لنفسه بالخمس».
ب ـ در مستدرکالوسائل (ص ۵۵۱ ج ۱) از کتاب الجعفریات «باسناده عن جعفربن محمد عن ابيه عن جده علي بن الحسين عن ابيه عن علي بن ابي طالب ش انه كان يستحب الوصيه بالخمس ويقول: ان الله تبارك وتعالي رضي لنفسه عن القسمة باخمس».
ج ـ در بصائرالدرجات محمد بنالحسنالصفار (ص ۲۹۰) روایتی است از حضرت ابیجعفر امام محمد باقر/ که در آن این جمله دیده میشود: «قال ص والله لقد یسرالله علیالـمؤمنین ارزاقهم بخمسه دراهم جعل لربـهم واحداً و اکلوا اربعه حلالاً».
د ـ در وسائلالشیعه باب: وجوبالخمس فی غنائم دارالحرب حدیث ۱۲... عن علی÷... «واعلموا انمـا غنمتم... فنجعل لله خمس الغنائم».
ه ـ احادیث فوق از اهل بیت طهارت دلالت دارد که خمس غنائم از آن خداست چنانکه احادیث از طریق عامه نیز مؤید این مدعی است در طبقات ابنسعد (ص ۱۹۴ ج۳) «ان ابابكر اوصي بخمس ماله... او قال خذ من مالي ما اخذ الله من في الـمسلمين» و در روایت دیگر «قال ابوبكر لي من مالي مارضي ربي من الغنيمه فاوصي بالخمس» و در سنن بیهقی (ص ۳۳۶ ج ۶)... «عن رجل من بلقين قال اتيت النبيص وهو بوادي القري... قلت فمـاتقول في الغنيمه قال فان لله خـمسها واربعه اخـمـاسها للجيش». و صنعانی نیز در المنصنف (ص ۲۳۸ ج ۵) از قیسبن سلمالجدلی آورده است «قال سألت الحسن بن محمد بن علي (ابن الحنفيه) عن قول الله (واعلموا...) قال هذا مفتاح كلام لله الدنيا والاخره». که میرساند چون مفتاح کلام است خمس بنام خدا است.
نتیجه این بحث آن است که خمس غنائم از آن خداست و نام رسول در دنبال نام خدا چون نام آنحضرت در آیاتی مانند: ﴿وَٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَحَقُّ أَن يُرۡضُوه﴾، ﴿قُلِ ٱلۡأَنفَالُ لِلَّهِ وَٱلرَّسُولِۖ﴾ ﴿ٱسۡتَجِيبُواْ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمۡ﴾ میباشد که در آن نه تنها خدا را نمیتوان در ردیف شش نفری که فقها آوردهاند درآورد بلکه حتی از آن حقی از برای رسول خدا ص نیز نمیتوان اثبات کرد. چنانکه در تاریخ و سیرة رسول خدا دیده نمیشود که آن حضرت از خمسالله حقی برای خود جدا کرده باشد در تمام غنائم غزوات چیزی که معلوم است آن است که آنجناب از صفایای جنگ آنچه مخصوص آنجناب بود اخذ مینمود و در نامههائی هم که برؤسای قبایل مینوشت از آنان صفیالنبی را مطالبه میفرمود [۳۴]. اما در هیچ تاریخی دیده نمیشود که آنحضرت از خمس غنائم سهمی خاص برای خود برداشته باشد، جنابش فقط خمسالله را که حق ذیالقربی والمساکین والیتامی وابنسبیل بود برمیداشت و به مستحقین آن میداد زیرا بدان نیازی نداشت و زندگانی و معیشت حضرتش از فَیء که اختصاص بحضرتش داشت میگذشت.
چنانکه در تواریخ معتبره چون احکامالسلطانیه ماوردی (ص ۱۶۱) و فتوحالبلدان بلادری (ص ۲۶) والخراج یحییبن آدم (ص ۳۶) و سیره ابنهشام (ص ۱۴۰ ج ۲) و تاریخ طبری آمده است: مخیریق که یکی از احبار و دانشمندان یهود و از علمای بنیالنضیر بود و مردی غنی و کثیرالاموال بود از کتب آسمانی رسول خدا را شناخته بود و چون جنگ احد پیش آمد یهود را خواسته و گفت شما میدانید که نصرت محمد بر شما واجب است یهود به او گفتند امروز روز شنبه است (اما او گفت هرگز شنبهای برای شما نباشد و خود شمشیر و سلاح برداشته و ببازماندگانش گفت: اگر من کشته شدم مال من از آن محمد است که در آن هر چه خواهد میکند آنگاه به جناب پیغمبر آمد در در رکاب حضرتش قتال کرد تا کشته شد و اموال او عبارت از هفت باغستان بود عبارت از میثب و صافیه و دلال وحشی و برقه و اعراف و مشربه که آنها را رسول خدا برداشته و جزء صدقات خود قرار داد و سرزمین یهود بنیالنضیر را بعلت پیمان شکنی کعببن اشرف بتصرف درآورد و یهود را جلای وطن کرد و ملک آنها خاص رسول خدا شد. و فدک نیز مصالحه برسول خدا واگذار شد.
و چنانکه واقدی در المغازی (ص ۳۷۸) آورده است رسول خدا از اموال بنیالنضیر که خاص حضرتش بود بر اهل و خانوادهاش انفاق میکرد. و در زیر نخلهای باغستانها زراعت مینمود و قوت سالیانه اهل و عیال خود را از جو خرما برای زنان خود و فرزندان عبدالمطلب از آن تهیه میفرمود و مازاد آنرا صرف اسلحه و مهمات جنگی میکرد چنانکه ابوبکر و عمر در زمان خلافت خود از همان اسلحه و آلات جنگی که رسول خدا خریده بود استفاده میکردند. پس درآمد اموال بنیالنضیر مخصوص احتیاجات خود آنجناب بود و آنچه از فدک عاید میشد صرف ابنسبیل میفرمود و درآمد خیبر را سه قسمت کرده بود دو قسمت آنرا به مهاجرین میپرداخت و یک قسمت آنرا بر خانواده خود انفاق میفرمود بهر صورت از تواریخ و سیر برنمیآید که رسول خدا خمس را به شش قسمت کرده باشد قسمتی از آن مال خدا و قسمتی مال خود او و سهمی از آن ذویالقربی و سه سهم دیگر از یتامی و مساکین وابنسبیل باشد! پس چنانکه گفته شد از کلمه و للرسول نیز نمیتوان بطور قطع چنین نتیجه گرفت که رسول خدا را در خمس غنائم یک سهم ششگانه است زیرا در سیره آنجناب چنین چیزی به این کیفیت دیده نمیشود که آنحضرت برای خود سهمی خاص از سهام ششگانه برداشته باشد تا چه رسد [۳۵] به اینکه پس از وفات از غنائمی که هنوز بدست مسلمین نیفتاده و بعداً خواهد افتاد سهمی از برای آنجناب باشد یا سهمی برای جانشینان او منظور شود چنانکه تاریخ خلفای حق و باطل آنجناب هم چنین سهمی را حتی بهعنوان حق ریاست و فرماندهی نشان نمیدهد و چنانکه گفتیم نام رسول خدا در دنبال آیه غنیمت چون نام آن حضرت:﴿قُلِ ٱلۡأَنفَالُ لِلَّهِ وَٱلرَّسُولِۖ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ﴾ [الأنفال:۱]. میباشد و اگر به اتکاء اقوال فقهاء سهمی هم برای رسولالله از خمس غنائم منظور شود پس از فوت آنحضرت مصداقی ندارد مگر اینکه آنرا بزمامدار مسلمین که ریاست جنگ را نیز برعهده دارد از این جهت قائل شویم که متأسفانه یا خوشبختانه در سیره خلفاء آن حضرت که سهمی در تاریخ وجود ندارد هرچند در احادیث آمده است [۳۶].
۱- کلمات یتامی و مساکین وابنسبیل است که در آیه شریفه است و باید مورد دقت قرار گیرد بسیاری از فقهاء شیعه به استناد پارهای از احادیث، این افراد و اشخاص را اختصاص به منسوبین رسولالله ص دادهاند در حالیکه حقیقت غیر این است!.
برای اینکه این حقیقت واضحتر شود باید چند نکته در این مورد در نظر گرفته شود:
الف ـ زمان نزول آیه شریفه ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ﴾ [الأنفال:۴۱]. انما غنمتم... که این آیه در هنگام جنگ بدر بوده یا چنانکه واقدی قائل است در غزوه بنی قینقاع که در نیمه شوال یعنی ماه بیستم هجرت (یا سه ماه بعد از جنگ بدر) نازل شده است و در هر صورت در سال دوم هجرت بوده است. و چنانکه میدانیم در این هنگام وضع مسلمانان از حیث فقر و فاقه به کیفیتی بود که قبلاً بیان کردیم و دعای رسول خدا در این هنگام چنانکه یادآور شدیم بهترین معرف وضع آنها بود که عرض میکرد:
«اللهم انـهم حفاه فاحملهم اللهم انـهم غراه فاكسهم اللهم انـهم جياع فاشبعهم».
زیرا هنوز گشایشی برای مسلمین پیدا نشده بود و اسلام از قلمرو شهر مدینه بخارج راه نیافته بود و رکات و صدقات که گرفتن آن پس از توسعه اسلام به موجب فرمان:
﴿خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَة﴾ [التوبة:۱۰۳]. من اموالهم صدقه واجب شد در آن موقع اگر هم در آیات قرآن، دادن آن فرض شود بود لکن بر مرحله عمل نیامده بود و طبق تصریح تاریخ و احادیث صحیحه در سال نهم یازدهم هجرت رسول خدا ص مأمور اخذ زکات شد و مأموران و عاملینی برای اخذ آن بقبائل و بلاد اعزام داشت.
ب ـ بدیهی است که در میدان جنگ کسانی که شهید میشدند عیال و اولادی از خود باقی میگذاشتند هرچند طبق روایات وارده برای شهدائی که بدرد فیض شهادت نائل شده بودند رسول خدا سهمی مقرر داشت چنانکه در المغازی واقدی روایت شده است که رسول خدا برای چهارده نفر از شهداء بدر سهمی مقرر فرمود و عبدالله بن سعد بن خیثمه گفته است، سهم پدرم را مأخوذ داشتیم معهذا کسانی بودند که بدین فوز نائل نگشتند، و در هر صورت یتامی بودند (ص ۱۰۲ ج ۱) که اکثر، قهراً فقیر و بیسرپرست بودند و همچنین کسان بسیاری از مسلمانان بودند که فقیر و پریشان بودند و شاید بعلت پیری و یا فقیری نتوانسته بودند در میدان جنگ حاضر شوند چنانکه پارهای از آیات قرآن حاکی حالات آنهاست در سوره التوبه آیه ۹۲ میفرماید:
و اینگونه محرومیت از فیض جهاد بعلت فقر و فاقه قهراً محرومیت دیگری از سهم غنائم جنگ از پی داشت [۳۷] و لازم مینمود که سهمی از غنائم برای این طبقه که مساکینند منظور شود تا تسکینی برای خاطر محزون و پریشان ایشان باشد.
و نیز در اثر هجرت و فرار پارهای از مسلمانان از قبیله یا بلاد خود در راه مانده و به اصطلاح ابنسبیل بودند مانند مهاجرت مقداد بن عمر و عتبهبن غزوان که با کفار قریش که به منظور جنگ با رسول خدا بیرون آمدند اینان نیز بیرون آمدند تا شاید به وسیلهای خود را به مسلمین برسانند و اگر نه بدیار خود برگردند! چنانکه در تاریخ ابنخلدون (ص ۱۸ ج ۲) آمده است فلذا واجب مینمود که اگر مسلمین و مخصوصاً مجاهدین به مال و غنائی دست یابند این طبقات از نظر دور نیفتند از این جهت است که میبینیم بعد از کلمه ذیالقربی بلافاصله کلمات یتامی و مساکین وابن سبیل آمده است که اگر بدرجه رفیعه شهادت نائل گردیدند باری فکرشان از جهت عیال و اطفال خود تا حدی راحت باشد و بدانند که اگر خود ایشان با فرا رسیدن اجل و نیل بفیض شهادت از غنیمت محرم میگردند یتیمان ایشان بهر صورت سهمی از آن خواهند داشت! همچنین افراد فقیر و مسکین وابنسبیل که در این هنگام مرجع و ملجأئی را جستجو میکردند که رفع نیازمندی شدید خود را بنمایند لذا پروردگار عالم سهمی از غنائم جنگ را به ایشان اختصاص داد.
ج ـ اینکه گفتهاند که یتامی و مساکین وابن سبیل از خویشاوندان رسول خدایند در تاریخ نزول این آیه شریفه و هنگام تقسیم غنائم جنگ در میان خویشاوندان رسول خدا یتامی و مساکین وابن سبیلی وجود نداشت که خدا برای آنان مخصوصاً سهمی منظور دارد زیرا چنانکه در بحث ذیالقربی آوردیم در زمان نزول آیه خمس کسانی از آلمحمد که مسلمان بودند هیچکدام از آنان مشمول افراد یتامی و مساکین وابنسبیل نبودند نه از دختران رسول خدا و نه از اعمام و بنیاعمام او و اکثر خویشاوندان آن حضرت در این هنگام کافر بودند که هرگز مشمول حکم این آیه نمیشدند پس چگونه ممکن است که پروردگار جهان در این میان از بین تمام مسلمانان تنها یتامی و مساکین وابن سبیل ناموجود آل محمد ص را اختصاص به خمس غنائم داده و چنین امتیازی را در شریعت بیامتیاز اسلام بدیشان بخشد؟!.
لذا از نظر عقل و شرع و تاریخ هرگز امکان نداشت و ندارد که مراد از یتامی و مساکین وابنسبیل در این آیه شریفه یتامی و مساکین وابنسبیل آل محمد باش؟!.
پس از نظر عقل و تاریخ یتامی و مساکین وابن سبیل در این آیه عموم مسلمیناند نه تنها آلمحمد ص و در آیات کتاب الهی و در احادیث وارده از اهل بیت نیز یتامی و مساکین وابنسبیل از عموم مسلمیناند از جمله آیات که وابستگی تامی به این موضوع دارند آیه شریفه ۷ سوره الحشر است که میفرماید:
﴿ٱلسَّبِيلِ كَيۡ لَا يَكُونَ دُولَةَۢ بَيۡنَ ٱلۡأَغۡنِيَآءِ مِنكُمۡۚ وَمَآ ءَاتَىٰكُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰكُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۖ إِنَّ ٱللَّهَ شَدِيدُ ٱلۡعِقَابِ ٧﴾ [الحشر:۷]. «آنچه خدا از [دارایی] ساکنان آن قریهها عاید پیامبرش گردانید از آن خدا و از آن پیامبر [او] و متعلق به خویشاوندان نزدیک [وی] و یتیمان و بینوایان و درراهماندگان است تا میان توانگران شما دست به دست نگردد و آنچه را فرستاده [او] به شما داد آن را بگیرید و از آنچه شما را باز داشت بازایستید و از خدا پروا بدارید که خدا سختکیفر است(۷)».
و بلافاصله در آیه بعد میفرماید:
﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا وَيَنصُرُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ٨﴾ [الحشر:۸]. «[این غنایم نخست] اختصاص به بینوایان مهاجری دارد که از دیارشان و اموالشان رانده شدند خواستار فضل خدا و خشنودی [او] میباشند و خدا و پیامبرش را یاری میکنند اینان همان مردم درست کردارند».
و در دنبال:
﴿وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ٩﴾ [الحشر:۹]. «و [نیز] کسانی که قبل از [مهاجران] در [مدینه] جای گرفته و ایمان آوردهاند هر کس را که بهسوی آنان کوچ کرده دوست دارند و نسبت به آنچه به ایشان داده شده است در دلهایشان حسدی نمییابند و هر چند در خودشان احتیاجی [مبرم] باشد آنها را بر خودشان مقدم میدارند و هر کس از خست نفس خود مصون ماند ایشانند که رستگارانند».
تا آخر آیه ۹ همین سوره که معلوم میدارد میدارد یتامی و مساکین وابنسبیل، یتامی و مساکین و ابنسبیل مهاجرین و انصارند که مشمول فیءاند و اختصاص به آلمحمد ندارند صرف نظر از اینکه در آن هنگام اصلاً در آلمحمد ص یتامی و مساکین و ابنسبیل وجود نداشت! پس مهاجرین و انصار یعنی عموم مسلمین آن روز.
اما در احادیث اهلبیت † صرفنظر از صحت و سقم آنها.
۱- در کتاب تحفالعقول که از کتب معتبره فرقه امامیه است در (ص ۵۵۵) در حدیث طویلی از حضرت صادق ÷ در موضوع غنائم... «و اما قوله لله فكمـا يقول الانسان هو لله ولك ولا يقسم لله منه شي ء فخمس رسول الله ص الغنيمه التي قبض بخمسه اسهم فقبض منهم سهم لله لنفسه يحيي به ذكره ويورث بعده وسهماً لقرابة من بني عبدالـمطلب وانفذ سهمـاً لأيتام الـمسلمين وسهمـاً لـمساكينهم وسهمـاً لابن السبيل». میفرماید: اینکه در آیه شریفه کلمه لله آمده است پس آن چنان است که شخصی میگوید این چیز مال خداست و از برای تو باشد اما چیزی از آن برای خدا تقسیم نمیشود. پس غنیمتی که رسول خدا قبض میکرد آن را پنج سهم مینمود سهمی از آنرا که مال خدا بود خود آنجناب برمیداشت تا بدان وسیله نام خدا را زنده دارد و پس از خود، آن را به میراث گذارد و سهمی برای خویشان از فرزندان عبدالمطلب و سهمی هم برای یتیمان مسلمانان انفاذ میداشت و سهمی برای مساکین مسلمین و سهمی برای ابنسبیل که در این حدیث به روشنی معلوم است که سهمهای یتامی و مساکین وابنسبیل عموم مسلمین است.
۲- در روضه کافی از ابنحمره از حضرت باقر ÷ نیز روایتی است که همین مضمون را میرساند زیرا میفرماید: «ان الله جعل لنا اهل البيت سهاماً ثلاثه. تا آنجا که میفرماید: دون سهام اليتامي والـمساكين وابن سبيل فانـها لغيرهم»...یعنی سهام یتامی و مساکین و ابنسبیل از خویشان رسولالله نیست و از غیر ایشان است.
۳- در تهذیب شیخ طوسی (ص ۱۲۵ ج ۲) و در منلایحضرالفقیه (ص ۲۲ ج ۲) چاپ نجف و در مختلفالشیعه (ص ۳۴ ج ۲) از زکریا بن مالک الجعفی روایت است که حضرت امام جعفر صادق فرمود: «واما الـمساكين وابن السبيل فقد عرفت انا لا تاكل الصدقة فهي للمساكين وابناءالسبيل». (یعنی مساکین و ابنالسبیل مردم غیر بنیهاشم).
۴- در منلایحضرهالفقیه (ص ۱۵۸) و در تهذیب شیخ طوسی (ص ۱۳۴ ج ۴) چاپ نجف در ذیل آیه شریفه: ﴿مَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ﴾[الحشر:۷]. از حضرت امام محمد باقر ÷ روایت است که فرمود: «فهذا بمنزلة الـمغنم كان ابي ÷ يقول ذلك وليس لنا فيه غير سهمين سهم الرسول وسهم القربي ثم نحن شركاء فيمـا بقي».... میفرماید فی و انفال نیز بمنزله غنائم جنگ است و پدرم (حضرت زینالعابدین ÷ چنین میفرماید: پس برای ما از آن جز دو سهم نیست «سهم رسول الله وسهم ذي القربي». آنگاه در باقیمانده ما با سایر مردم شریکیم یعنی سهم یتامی و مساکین و ابنسبیل که مال عموم مسلمین است یتیمان و مسکینان و ابناء سبیل ما هم با آنها شریکند.
۵- در تفسیر عیاشی (ص ۶۳ ج ۲) روایتی است که علامه مجلس آنرا در بحارالانوار (ص ۵۲ ج ۲۰) چاپ کمپانی و سید هاشم بحرانی آنرا در تفسیر البرهان (ص ۸۸ ج ۲) چاپ سالک و صاحب وسائلالشیعه نیز آن را در ابواب تقسیم خمس آورده است که: حضرت صادق ÷ بعد از آنکه سهم رسول و ذیالقربی را مذکور داشته فرموده است: «وثلاثه اسهام لليتامي والـمساكين وابناء السبيل» یعنی سه سهم دیگر مال یتیمان و مسکینان و در راه ماندگان است بطور اطلاق و بدون قید مال محمد، یعنی عموم مسلمین.
۶- در تهذیب شیخ طوسی (۱۲۸ ص و ج ۴) رقم ۳۶۵ والاستبصار (ص ۵۶ ج ۲) رقم ۱۷۶ از رُبعیبن عبداللهبن الجارود از حضرت صادق ÷ روایت کرده است که آن حضرت میفرماید: «كان رسول الله ص اذا اتاه الـمغنم اخذ صفوه وكان ذلك له ثم يقسم ما بقي خمسه اخماس ويأخذ خمسه ثم يقسم اربعه اخماس بين الناس الذين قاتلوا عليه ثم قسم الخمس الذي اخذه خمسه اخماس: يأخذ خمس الله ﻷ لنفسه ثم يقسم الاربعه اخماس بين ذوي القربي واليتامي والـمساكين وابناء السبيل يعطي كل واحد منهم حقاً وكذلك الا مام اخذ كمـا اخذالرسول ص». یعنی رسول خدا ص چنین بود که همین که غنیمت را بخدمتش میآوردند صفایای آنرا برمیداشت و آن مال خودش بود (صفایای جنگ عبارت از اسب زبده و شمشیر خوب و کنیز و امثال آن است که مال فرمانده و رئیس جند است) آنگاه آنچه را باقی مانده بود پنج قسمت میکرد و یک پنجم آنرا برمیداشت و سپس چهار پنجم آنرا در بین مردمی که بر آن غنیمت جنگیده بودند تقسیم میفرمود آنگاه آن یک پنجمی را که برداشته بود پنج قسمت میکرد یکپنجم خدا را برای خود برمیداشت و سپس چهار پنجم دیگر را میان دارندگان قرابت و یتیمان و بینوایان و در راه مانده تقسیم میکرد بهر کدام از ایشان حقی میداد همچنین است وظیفه پیشوای مسلمین که اخذ میکند چنانکه رسول خدا اخذ میفرود یعنی وظیفه زمامدار مسلمین همان است که رسول خدا ص عمل میکرد او نیز باید چنین کند. در این حدیث نیز یتامی و مساکین و ابناءالسبیل از غیر خویشان رسول خدا نیز هستند یعنی عموم مسلمیناند و حتی کلمه ذیالقربی نیز بطور اطلاق است.
۷- در عیون اخبارالرضا باب ۲۳ فیالفرق بینالعتره والامه از فرمایشات حضرت رضا در مجلس مناظره با علماء در شرح آیه شریفه واعملوا انما غنمتم فرمود: «واما قوله تعالي واليتامي والـمساكين فان اليتيم اذا نقطع يتمه خرج من الغنائم ولم يكن له فيها نصيب وكذلك الـمسلمين لذا انقطعت مسكنته لم يكن له نصيب من الـمغنم ولا يحل له اخذه». که در این حدیث نیز بطور اطلاق معلوم میدارد که یتیم و مسکین در این آیه یتیم و مسکین عموم مسلمیناند.
۸- ایضاً در کتاب عیون اخبارالرضا ÷ باب ۵۸، علیبن ابراهیم از پدرش و او از محمدبن سنان روایت میکند که او گفت: در نزد مولای خود حضرت رضا ÷ در خراسان بودم که مردی از صوفیه که سرقت کرده بود خبرش را به مأمون دادند. مأمون به احضار آن امر نمود، همینکه نظر مامون به آن مرد افتاد او را پارسا یافت که در میان چشمان او اثر سجده نمایان بود مأمون به او گفت: بدا به این آثار جمیله و این کردار زشت که نسبت سرقت گرفته است!... تا آنجا که میگوید: آنمرد گفت من این سرقت را از روی اضطرار نه از راه اختیار مرتکب شدم و این در حالی است که تو حق مرا از خمس و فیء مانع شدی مأمون گفت: تو چه حقی در خمس و فیء داری؟ برای اینکه خدای ﻷ خمس را شش قسمت کرد و فرمود: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ﴾ [الأنفال:۴۱]. تا آخر آیه... و فیء را نیز شش قسمت فرمود و گفت: ﴿مَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰ فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ﴾ [الحشر:۷]. تا آخر...
آن مرد گفت: تو حق مرا منع کردی در حالیکه من ابنسبیل هستم و دستم از خانه و مالم منقطع است و نیز مسکینم که نمیتوانم بچیزی رجوع کنم و نیز از جمله حملة قرآن هستم. مأمون گفت: آیا من حدی از حدود خدا و حکمی از احکامالله را که در باره سارق است معطل کنم برای این افسانههای تو؟ (آن مرد صوفی گفت: ابتدا، بخویشتن کن و اول خود را (بوسیله خد) پاک کن آنگاه بغیر خود بپرداز. حد خدا را اول بر خود اقامه کن آنگاه بغیر خود! مأموم روی بحضرت ابوالحسن (الرضا) نموده و گفت: تو چه میگوئی؟ حضرت فرمود: انه یقول سرقت فسرق یعنی این شخص میگوید چون تو دزدی کردی او هم دزدی کرده است! مأمون در غضب شدیدی فرو رفت. تا آنکه بار دگر متوجه حضرت رضا شد و گفت: درباره او چه رأی میدهی؟ حضرت فرمود خدایتعالی أ به محمد ص فرمود: «فلله الحجه البالغه». و آن حجتی است که همینکه بجاهل رسید او را بهجهلش آگاه میکند چنانکه عالم آنرا بوسیله علمش میداند و دنیا و آخرت به حجت قائمند. و این مرد حجت خود را برآورد. فلذا مأمون امر به آزادی آن صوفی کرد. در این حدیث شریف آن مرد صوفی که مسلماً از بنیهاشم نبوده در حضور حضرت رضا ÷ و مأمون که هر دو از بنیهاشم بودند ادعای خمس و سهم مسکین و ابنسبیل کرد و حضرت رضا او را تصدیق و مأمون را محکوم نمود. پس معلوم شد که مسکین و ابنسبیل در آیه شریفه مساکین و ابنسبیل عموم مسلمینند.
۹- در مسند حضرت زیدبن علیبن الحسین ÷ (۳۵۶ چاپ بیروت) بابالخمس والانفال... سألت زیداً بن علی ÷ «عن الخمس قال هولنا ما احتجنا فاذا استغينا فلا حق لنا فيه الم تر ان الله قرننا مع اليتامي والـمساكين وابن سبيل فاذا بلغ اليتيم واستغني الـمسكين وامن ابن سبيل فلا حق لـهم وكذالك نحن اذا استغنينا فلا حق لنا».
«ابوخالد واسطی راوی حدیث میگوید از حضرت زیدبن علی بنالحسین از مسئله خمس غنائم جنگ پرسیدم آنحضرت فرمود: آن برای ماست مادامی که بدان محتاج شدیم! ما همینکه مستغنی شدیم دیگر در آن حقی برای ما نیست مگر نمیبینی که خدا ما را با یتیمان و مسکینان و ابنسبیل قرین کرده است. پس همینکه یتیمی بالغ شود و مسکین مستغنی شود و ابنسبیل بمحل امن برسد دیگر برای ایشان حقی نیست. همچنین ما نیز هنگامی که مستغنی شویم دیگر حقی از خمس برای ما نیست». در این حدیث زیر که خود از سلاله هاشم و اقربای رسولالله و از بزرگان اهلبیت طاهرین است خود را قرین یتامی و مساکین و ابنسبیل سایر مردم میپندارد و معذالک فرق بین خود و دیگران با کلمه لنا و لهم میگذارد که معلوم میدارد یتیمان و مساکین و ابنسبیل از عموم مسلمیناند نه فقط بنیهاشم و ذریه رسول خدا!.
۱۰- در تفسیر حِبرالامه عبدالله بن عباس که در حاشیه (الدرالمنثور) سیوطی در مصر چاپ شده است در جلد ۲ صفحه ۶۴ در ذیل آیه شریفی مینویسد: «يخرج خمس الغنيمه لقبل الله (ولذي القربي) ولقبل قرابه النبي ص (واليتامي) ولقبل اليتامي غير يتامي بني عبدالـمطلب (والـمساكين) ولقبل الـمساكين غيرمساكين بني عبدالـمطلب (وابن السبيل) ولقب الضيف والـمحتاج كائناً من كان وكان تقسم الخمس في زمن النبي ص علي خمسه اسهم: سهم للنبي ج وهو سهم الله وسهم للقرابه لان النبي ص كان يعطي قرابته لقبل الله وسهم لليتامي وسهم للمساكين وسهم لابن السبيل، فلمـا مات النبي ص سقط سهم النبي ص والذي يعطي للقرابه يقول ابي بكر: سمعت رسول الله ص يقول لكل نبي طعمه في حيانه فاذا مات سقطت فلم يكن بعده لاحده وكان يقسم ابوبكر وعمر وعثمـان وعلي ÷ في خلافتهم الخمس علي ثلاثه اسهم: سهم لليتامي غيريتامي بني عبدالـمطب وسهم للمساكين غير مساكين بني عبدالـمطلب وسهم لابن السبيل للظيف والـمحتاج».
«ملخّص تفسیر این عباس آن است که چه در زمان رسول خدا ÷ و چه در زمان خلفای راشدین، یتامی و مساکین و ابنسبیل، یتیمان و مسکینان و ابنسبیلان بنیهاشم نبودند بلکه عموم مسلمین هستند که در زمان رسول خدا و خلفا بایشان داده میشد. اینها احادیثی است که از ناحیه اهلبیت رسول خدا در این مورد وارد شدده است و اخبار و احادیثی که در کتب عامه است نیز این کیفیت را تصدیق میکند چنانکه در المغازی واقدی (ص ۳۸۱) از یزیدبن رومان و او از عروه نقل میکند ان ابابکر و عمر و علیاً کانوا یجعلونه (الخمس) فیالیتامی والمساکین و ابنالسبیل. یعنی ابوبکر و عمر و علی ÷ خمس را در یتیمان و مساکین و ابنالسبیل قرار داده بودند».
توضیح استدلال به این احادیث فقط از این نظر است که به نص قطعی آنها یتامی و مساکین و ابنسبیل که مراد از آنها امروز طبقهای بنام ساداتند، نبوده بلکه یتامی و مساکین و ابنسبیل عموم مسلمانند و اما ذیالقربی بفرض آنکه مراد از آن ذیالقربی رسولالله باشد شامل عموم بنیهاشم میشود نه افراد خاصی چون علی و فاطمه و حسین ÷ و چنانکه قبلاً گفته شد در اینصورت هم مراد از ایشان قربای آن روز رسول خدا بود که امروز از آن مصداقی وجود ندارد بدلایل گذشته و ما این احادیث را از باب اسکات خصم و اتمام حجت آوردیم.
اقوال علماء شیعه در یتامی و مساکین و ابنسبیل آیه خمس
عقلاً و نقلاً از آیات شریفه و احادیث مرویه از اهلبیت ÷ معلوم شد که یتامی و مساکین و ابنسبیل در آیه خمس یتیمان و مسکینان و ابنسبیلان عموم مسلمیناند نه فقط یتامی و مساکین و ابنسبیل فرزندان هاشم چنانکه پارهای از فقهای شیعه باستناد پارهای از احادیث قائلند:
اینک آراء و اقوال پارهای از علمای بزرگ شیعه را در این باره میآوریم.
۱- مرحوم کلینی صاحب کافی در کتاب کافی در این باره مینویسد: «فجعل لـمن قاتل من الغنائم اربعه اسهم وللرسول منهم والذي للرسول يقسمه علي سنته اسهم ثلاثه وثلاثه لليتامي والـمساكين وابن سبيل». یعنی آنچه برای مجاهدین از غنائم مقرر است چهار سهم است و برای رسول خدا (از خمسالله) یک سهم (جمعاً پنج سهم) و آنچه مال رسول است (یعنی خمس غنائم) آنرا بر شش سهم تقسیم میکند که سه سهم آن برای خود اوست (یعنی بهمصارفی که لازم بداند میرساند) و سه سهم دیگر مال یتیمان و مسکینان و ابنسبیل (بطور اطلاق) است.
۲- مرحوم شیخ طبرسی در مجمعالبیان (ص ۶۱۲ ج ۹) چاپ اسلامیه تهران مینویسد: «وقال جميع الفقهاء هم يتامي الناس عامه وكذلك الـمساكين وابناء السبيل وقد روي ايضاً عنهم ÷». یعنی جمیع فقهاء اسلام (اعم از شیعه و سنی) قائلند به اینکه مراد از یتامی در آیه شریفه یتیمان عموم مردمند و همچنین مساکین و ابناء السبیل (از عموم مسلمینند) و این معنی از خود ائمه معصومین ÷ نیز روایت شده است.
۳- مرحوم شیخ یوسف بحرانی در کتاب (الحدائقالناصره) (ص ۳۸۷ ج ۱۲) چاپ نجف و مرحوم محقق حلی در کتاب (المعتبر) و مرحوم حاج آقا رضا همدانی در مصباح الفقیه (ص ۱۴۵ ج ۱) آوردهاند: ابنجُنید فرموده است که سهام یتامی و مساکین و ابنسبیل که نصف خمس است مال کسانی است که اهل این صفت باشند از ذویالقربی و غیر ذویالقربی از عموم مسلمین همینکه ذویالقربی از آن مستغنی شوند [۳۸].
۴- شیخ جلیل محمد بن علی بن شهرآشوب در کتاب خود (متشابهاتالقرآن ومختلفه) (ص ۱۷۵ ج ۲) چاپ جدید ذیل آیه شریفه:﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ﴾ [الأنفال:۴۱].... نوشته است: و لفظه الیتامی والمساکین و ابنالسبیل عام فیالمشرک والذمی والغنی والفقیر یعنی لفظ یتیمان و مسکینان و ابنسبیل عام است و هیچ قیدی ندارد حتی مشرک و ذمی و غنی و فقیر.
۵- در مصباحالفقیه (ص ۱۴۴ ج ۲) از صاحب شرایع و علامه از بعضی علمای شیعه قولی را حکایت کرده است که خمس خدا پنج قسمت فرمود: یک سهم از رسول خدا است و یک سهم از ذویالقربی و سه سهم باقیمانده مال یتیمان و مسکینان و ابناءالسبیل است و اکثر علماء بر این قولند.
۶- در حدائق (ص ۳۸۲ ج ۱۲) و در (ص ۳۸۷) از قول صاحب مدارک گفته است ظاهر اینست که در پارهای اخبار قید یتامی آل محمد برای افضلیت است نه برای تعیین آنگاه فرموده است: دلیل بر فرمایش او اطلاق آیه شریفه و صحیحة رُبعی است که قبلاً آنرا ذیل رقم ۶ احادیث آوردیم.
۷- مرحوم محقق سبزواری در کتاب ذخیرهالعباد در باب خمس در این باره مینویسد: «ان الـمراد باليتامي والـمساكين في الاية: الجنس لتعذرالحمل علي الاستغراق ويؤيده صحيحه محمد بن ابي نصر». نیز آنرا تأیید میکند.
۸- مرجوم ملا محمد تقی مجلس اول در لوامع صاحبقرآنی شرح منلایحضرهالفقیه (ص ۵۰ ج ۲) در شرح حدیث عیون اخبارالرضا که ذیل رقم ۷ گذشت نوشته است: ظاهرش آنست که یتامی و مساکین از غیر سادات باشند.
۹- صاحب ریاض از اسکافی نقل کرده است که آن صاحب صرف سهم یتامی و مساکین و ابنسبیل را در خمس شرط منتسب بودن به عبدالمطلب نمیدانست بلکه صَرفِ آن را بغیر ایشان از مسلمانان با استغناء ذویالقربی جایز میشمرد.
۱۰- خود شیخ یوسف بحرانی در حدائق (ص ۳۷۷ ج ۱۲) در ذیل خبر زکریا بن مالک جُعفی که ذیل رقم ۳ از احادیث قبلاً گذشت امام میفرماید: واما الـمساکین وابناءالسبیل فقد عرفت انا لاناکل الصدقة. مینویسد: بسا باشد که توهم شود که مراد از مساکین و ابناءالسبیل هاشمین باشند ولی امام خواسته است رفع این توهم کند به اینکه هر چند هاشمیین نیز در عموم این دو لفظ (مسکین و ابن سبیل) هستند لکن چون دانستی که زکات بر اهل بیت حرام است پس مساکین و ابناءالسبیل ما در آن داخل نیستند. این آراء و اقوال و فتوای ده نفر از علمای بزرگ شیعه است که در باره یتامی و مساکین و ابنسبیل که شامل عموم مسلمین است آمده است پس اینکه پارهای از فقهاء گفتهاند که مراد از یتامی و مساکین و ابنسبیل، یتامی و مساکین و ابنسبیل آل محمد ص از بنیهاشمند از حقیقت دور و از عقل و انصاف مهجور است که در اولین غنیمت و اموالی که بدست رسول خدا برسد بدون اینکه حقی برای یتیمان شهدای میدان جنگ و مسکینان پریشان امت از مهاجر و انصار و ابنا سبیل ایشان در نظر بگیرد تنها بفکر خویشان خود و یتیمان و مسکینان و ابنسبیلان آنها باشد و سهمی از آن برای ایشان مقرر دارد (در حالیکه فاقد چنین اشخاصی است) و فقراء و ایتام و ابناءالسبیل مسلمین را واگذاشته، ترمیم حوائج ایشان را حواله به زکاتی دهد که بعد از نه سال دیگر اخذ خواهد شد! زهی بدبینی و بیوجدانی که کسی چنین نسبتی را به پیغمبر رحمت که سخت حریص بر امت بوده بدهد: معاذالله!! معاذالله! خدا میفرماید: ﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِيصٌ عَلَيۡكُم بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ١٢٨﴾ [التوبة:۱۲۸]. آیا چنین پیغمبری همینکه دستش بمالی و منالی رسید همه مسلمانان را فراموش کرد و فقط بفکر یتامی و مساکین و ابنسبیل ناموجود خود افتاد؟!! بدترین قتلة انبیاء و اولیاء خدا کسانیند که نسبتهای ناروا به ایشان داده تحریف آیات الهی نمایند!.
آنچه در اوراق قبلی مسطور شد احادیث معتبره از ائمه اهلالبیت † و آراء و اقوال علماء و فقهاء بزرگ شیعه در یتامی و مساکین و ابنالسبیل آیه شریفة (خمس) بود. اینک آنچه از طریق عامه در این باب رسیده است برخی از آن از نظر خوانندگان میگذرد تا دانسته شود که تقسیمی که پارهای از فقهاء قائل شدهاند که آن شش سهم است، سهمی از آن خدا و سهمی از رسولالله و سهمی مال ذیالقربی و سهمی مال یتامی و سهمی از آن مساکین و سهمی از ابنالسبیل، چنین کیفیتی در زمان رسولالله انجام نشده است بلکه خمس غنائم جنگ در اختیار رسول خدا بود و به هر کس آنچه را صلاح میدانست میداد [۳۹]. در سننالکبری بیهقی (ص ۳۴۰ ج ۶) در باره غنائم خبیر روایتی از عبدالله بن عمر میآورد تا آنجا که مینویسد: «وياخذ رسول الله ص الخمس وكان رسول الله ص يطعم كل امراه من ازواجه من الخمس ماته وسق تـمراً وعشرين وسقاً شعيراً». یعنی رسول خدا ص خمس غنائم جنگ را اخذ میفرمود و آن جناب بهر یک از ازواج مطهرات خود صد وسق شصت صاع است و هر ساع تقریباً یک من تبریز) و اهل بیت وسق جو اطعام میفرمود و در حدیث دیگر است. «ثم قسم رسول الله ص خمسه بين قرابته وبين نسائه وبين رجال ونساء من الـمسلمين اعطاهم منها فقسم رسول الله ص لابنته فاطمه مائتي وسق ولعلي بن ابيطالب ÷ مائه وسق ولاسامه بن زيد مائتي وسق منها خمسون وسق نوي ولـميسي بن فقيم مائتي وسق ولابي بكر الصديق ماتي وسق وجماعه بن الرجال والنساء».
«یعنی آنگاه رسول خدا ص خمس خود را (یعنی از آنچه بعنوان خمسالله برمیداشت) بین خویشاوندان و بین زنان خود و بین مردان و زنان مسلمانان تقسیم کرده از آن بایشان عطا میفرمود. پس برای دختر خود فاطمه دویست وسق و برای علی بن ابیطالب ÷ صد وسق و برای اسامه بن زید دویست وسق تقسیم داد که پنجاه وسق آن هسته خرما بود و به عیسیبن فقیم دویست وسق و به ابوبکر صدیق دویست وسق و همچنین بهجماعتی از مردان و زنان». و در تاریخ طبری (ص ۳۰۶ ج ۲) ضمن خوادث سنه ۷ در تقسیم غنائم خیبر مینویسد:
«وكانت الكتيبه خمس الله ﻷ وخمس النبي ص وسهم ذوي القربي واليتامي والـمساكين ابن السبيل وطعم ازواج النبي ص وطعم رجال مشوا بين يدي رسول الله وبين اهل فدك بالصلح». «یعنی کتیبه (که یکی از قلعههای هفتگانه خیبر بود) خمس غنائم خیبر قرار گرفت و خمس پیغمبر ص و سهم ذوی القربی و یتیمان و مساکین و ابنسبیل و محل اعاشه زنان پیغمبر و مورد اعاشه مردانی بود که بین رسول خدا و بین مردم فدک برای صلح آمد و شد میکردند».
پس آنچه از این احادیث برمیآید آن است که خمس غنائم جنگ در اختیار رسول خدا س بوده است و به هر کس آنچه را لازم و صلاح میدانسته است اعم از بنیهاشم و غیر بنیهاشم میداده است و هرگز آن اختصاص بطریق خاصی نداشته است و در بخشیدن آن به افراد تا آن حد جرأت داده بود که اعراب به جنابش چسبیده و حضرتش را محاصره کرده بودند که مجبوراً به درخت سمره پناه برده و ردایش از دوشش افتاده بود و هر کدام به او میگفتند: مربی من مالالله الذی عندک. یعنی دستور بده از مال خدا که در نزد تو است به من بدهند و آن جناب با خنده به ایشان از آن مال عطا میفرمود و چنانکه در کتب سیر و تواریخ درج است رسول خدا ص پس از فتح مکه و غزوه حنین که در سال هشتم هجرت اتفاق افتاد بیش از چهل هزار گوسفند و بیست و چهار هزار شتر و چندین هزار اوقیه غنیمت جنگ گرفت که سهم بیشتر آنرا به مؤلفه قلوبهم داد از آن جمله صد شتر به ابوسفیان و صد شتر به یزید بن ابیسفیان و صد شتر به معاویه بن ابی سفیان و همچنین سایر مسلمانان جدیدالاسلام داد و در صحیح بخاری (ص ۱۲۱ ج ۲) چاپ اسطامبول از قتاده روایت کرده است. «قال النبي اني اعطي قريشاً اتالفهم لانـهم حديث عهد بجاهليه». ترجمه ـ «پیغمبر خدا فرمود من بقریش میبخشم تا تألیف قلوب ایشان کنم زیرا اینان تازه مسلمانند نسبت بجاهلیت».
این عمل پیغمبر ص بر مهاجرین و انصار که در حقیقت هسته مرکزی اسلام بودند بسیار گران آمد و گفتند از شمشیرهای ما خون قریش میچکد ولی سهم بیشتر غنیمتها نصیب همانها گشته است!!.
پیغمبر خدا که این را شنید آنان را نزد خود خواست و چگونگی را جویا شد آنان گفته خود را کتمان نکردند رسول خدا ص به ایشان فرمود. اینان تازه مسلمان هستند به آنها سهم بیشتری دادم تا مسلمانان بمانند و نزدیکان خود را به اسلام دعوت کنند آیا برای شما بهتر نیست که شما با پیغمبر خدا بخانه خود بازگردید و اینان با شتر و گاو و گوسفند؟ انصار که این را شنیدند راضی شدند.
جرجی زیدان مسیحی در کتاب پر ارزش خود (تاریخالتمدن الاسلامی) جلد اول در موضوع غنیمت جنگ بدر مینویسد، نزدیک بود بر سر تقسیم اموال بین مسلمانان نزاع درگیرد ولی پیغمبر ص غنیمت را عادلانه بین آنان تقسیم کرد و چیزی برای خود برنداشت و به این تدبیر از کشمکش بین مسلمانان جلوگیری شد.
اساساً مقبول نیست که پیغمبری که از روز اول بعثت مبارک خود همواره مرام و شمارش ﴿يَٰقَوۡمِ لَآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًا﴾ [هود:۵۱]. میباشد و پیوسته محترز است که مبادا او را متهم کنند که زمینه رسالت برای جلب مال و ریاست میچیند، معهذا در اولین برخورد بمال و دست یافتن بغنیمت آن را بخویشان خود اختصاص دهد بدون اینکه بحال درویشان و بینوایان دیگر توجه نماید بگوید: آنچه از خمس غنائم جنگ بدست میآید مال من و خویشانم، آنهم بنام یتامی و مساکین و ابنسبیل که احدی در آن روز بدین نام و نشان در خاندان آنحضرت شناخته نمیشد!!.
اگر در پارهای از احادیث دیده میشود که از قول بعضی از ائمه ÷ آمده است که خود را یتیم خواندهاند مانند این حدیث در من لایحضرالفقیه از ابوبصیر از حضرت باقر ÷ است که ابوبصیر میگوید. قلت لابیجعفر ÷ ما ایسر ما یدخل به العبدالنار؟ قال من اکل من مالالیتیم درهماً و نحنالیتیم. یعنی بهحضرت باقر عرض کردم آسانترین چیزی که بنده را داخل آتش (جهنم) میکند چیست؟ حضرت فرمود کسیکه درهمی از مال یتیم بخورد و ما یتیم هستیم. این حدیث که ظاهراً در تفسیر آیه شریفه ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَأۡكُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلۡيَتَٰمَىٰ ظُلۡمًا إِنَّمَا يَأۡكُلُونَ فِي بُطُونِهِمۡ نَارٗا﴾ [النساء:۱۰]. آمده است کلمه نحنالیتیم که به آن اضافه شده است هرگز ناظر به یتامی و مساکین و ابنسبیل آیه خمس نیست. و اصلاً از حضرت باقر ÷ بعید است که خود را یتیم بداند. خصوصاً که راوی این حدیث علی بن ابی حمزه بطائنی است که در رجال حدیث مردی از او بدنامتر نیست تا جائیکه ابنالغضائری درباره او فرموده است: «علي بن ابي حمزه ضل الوقف لعنه الله واشد الخلق عدوه للمولي». (یعنی الرضا ÷) بعد ابی ابراهیم ÷ «یعنی علی بن ابیحمزه ریشه و پایه مذهب واقفیه است خدا او را لعنت کند و از شدیدترین مردم است از حدیث عداوت نسبت بمولی». حضرت رضا ÷ بعد از پدرش موسیبن جعفر ÷ و او از پایهگذاران خمس کذایی است که بنام حضرت موسی بن جعفر ÷ از شیعیان اموال زیادی دریافت نمود و بعد از فوت آنحضرت همه را حتی کنیزانی را که بنام امام گرفته بود تصاحب کرد و مذهب واقفیه را پایه نهاد.
و شاید این حدیث را هم برای بهانه و تمسک اخاذی خود جعل کرده است احادیثی که در مورد یتامی و مساکین و ابنسبیل آمده است و آنانرا خاصه یتامی و مساکین و ابنسبیل آلمحمد ص میداند هیچکدام صحیح نیست و اکثر آنها از راویانی نظیر علی بن ابی حمزه و علی بن فضال و حسن بن فضال ضال مضل روایت شده است که ما هویت آنانرا در کتاب زکات معرفی کردهایم. مثلاً در کتاب تهدیبالاحکام شیخ طوسی (ره) (ص ۱۲۵ ج ۴) چاپ نجف باب (تمییز اهلالخمس و مستحقه) حدیث ۳۶۱ [۴۰] در آخر این حدیث این عبارت است. «واليتامي يتامي آل الرسول والـمساكين منهم وابناء السبيل منهم فلا يخرج الي غيرهم». این حدیث از احمدبن الحسن بن علی بن فضال و او از پدرش حسن بن فضال از امام روایت میکند. حسن بن فضال که راوی متصل به معصوم این حدیث است بقول مرحوم صاحب سرائر، حسن کافر و ملعون است و رأس ضلالت. و حدیث دیگر یعنی حدیث سوم از همین باب در (ص ۱۲۶) در آن این جمله است. «ونصف الخمس اليتامي بين اهل بيته سهم لايتامهم وسهم للمساكينهم وسهم لابناء سبيلهم».
«فان لله خمسه وللرسول ولذي القربي واليتامي والـمساكين وابن السبيل». «منا خاصه ولم يجعل لنا في سهم الصدقة نصيباً اكرم الله نبيه واكرمنا ان يطعمنا اوساخ الناس». این حدیث که متنش نیز بیاعتباری آنرا میرساند چنانکه انشاءالله بیان آن خواهد آمد سندش به علی بن فضال میرسد که ما هویت کامل آنرا بشرحی تمام در کتاب زکات آوردیم که وی از رجال بدنام حدیث است و خود و پدرش بقول صاحب سرائر ملعونند.
و حدیث دوم از قسمت غنائم که در تهذیب (ص ۱۲۸ ج ۴) آمده است در آن این جمله است. «ونصف الخمس اليتامي بين اهل بيته سهم لا يتامهم وسهم للمساكينهم وسهم لابناء سبيلهم». این حدیث نیز از همان ضال مضل علیبن فضال روایت شده است و بقدری در آن تشویش و اضطراب است که نمیتوان آن را به معصوم نسبت داد هرچند پارهای از مضامین آن که راجع بوظائف حکومت اسلامی است با سایر اخبار صحیحه سازش دارد.
در خاتمه این بحث باید یادآور شویم که در تفسیر و تعیین یتامی و مساکین و ابنسبیل، به یتامی و مساکین و ابنسبیل آلمحمد ص در کتب احادیث جمعاً بیش از پنج حدیث نیست که سه حدیث آن چنانکه گذشت از بنیالفضال لعنهمالله است. و یک حدیث آن برخلاف و عکس مطلوب منشبثین است زیرا در آن حدیث حضرت صادق میفرماید «واماالـمساكين وابن سبيل فقد عرفت انا لاناكل الصدقة ولاتحل لنا فهي للمساكين وبناء السبيل». که مقصود مساکین و ابنسبیل عموم مسلمینند چندانکه در فصل مخصوص آن قبلاً گذشت و حدیث دیگر آنرا محمد بنالحسنالصفار روایت کرده است که مجهول و منقطع است و ارزش استناد ندارد. از تمام آنها بهتر و روشنتر تاریخ و سیره رسول خدا ص گواه کذب این نسبت است زیرا صرفنظر از اینکه هرگز رسول خدا ص استیثار و اختصاص و امتیازی برای خویشان خود قائل نبود و اینگونه نسبت بآن حضرت ظلم بزرگی است اساساً در آن هنگام در بین خاندان رسول خدا یتیم و مسکین و ابنسبیلی وجود نداشت و رسول خدا برای خویشان خود چنین سهمی نگذاشت بلکه غنائم را بین ایتام و مساکین و ابنسبیل عموم مسلمین و حوائج لازمه مسلمین مصرف میفرمود: ﴿فَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبًا﴾ [یونس:۱۷].
آیا سهم خمس متعلق به بنی هاشم است؟
در کتابالمصنف عبدالرزاق بن همام الصنعانی که قدیمیترین کتابی است که در فن فقه و حدیث بدست ما رسیده است زیرا مؤلف آن در سال ۱۲۶ متولد و در سال ۲۱۱ فوت نموده است و بتصریح علمای رجال، شیعی مذهب بوده است وی در کتاب خود ۰ص ۲۳۸ ج ۵) از قیس بن مسلم از حسن بن محمدالحنفیه آورده است که حسن گفته است در سهم خمس رسولالله و ذیالقربی پس از وفات رسول خدا اختلاف افتاده است. پارهای گفتهاند سهم ذیالقربی مال خویشاوندان رسولالله و پارهای گفتهاند سهم ذیالقربی متعلق به خویشاوندان خلیفه است و رأی اصحاب رسولالله بر این اجتماع یافته است که این دو سهم را در راه ساز و برگ جهاد در راه خدا بگذارند و در خلافت ابوبکر و عمر نیز چنین بوده و امیرالمؤمنین علی نیز چنین میکرد زیرا کرامت داشت که ادعا شود که او مخالف ابوبکر و عمر است. و در حدیث ابناسحق از حضرت ابیجعفر امام محمد باقر ÷ است که به آنحضرت گفتهاند: چرا علی در این مورد برأی خود عمل نکرد؟ حضرت فرمود: بخدا سوگند کراهت داشت از اینکه بر آنحضرت ادعا شود که او برخلاف ابوبکر و عمر است.!! طحاوی نیز این حدیث را در (ص ۱۳۶ ج ۲) کتاب خود آورده است اما ما هرگز این ادعا را نمیپذیریم. زیرا امیرالمؤمنین علی کسی نبود که دین خدا و حکم قرآن و تبعیت رسولالله ص را بگذارد و تابع رأی ابوبکر و عمر گردد. چنانکه در احادیث صحیحه و تواریخ معتبر، آمده است که هنگامیکه طلحه و زیبر به آنحضرت اعتراض میکردند که چرا به سنت ابوبکر و عمر عمل نمیکند؟ به ایشان فرمود: «سنه رسول الله اولي باتباع عندكم ام سند عمر؟ قالا سنه رسول الله. ودر جواب آنـها صريحاً مي فرمود: وقد وجدت وانتمـا رسول الله ص يحكم بذلك وكتاب الله ناطق به وهوالكتاب الذي لا يأتيه الباطل ومن بين يديه ولا من خلفه»... و گر او نبود که در شورای سته همینکه از او خواستند که بروش شیخین عمل کند قبول نکرد و فرمود بکتاب خدا و سنت رسولالله و اجتهاد خود عمل میکنم مگر علی آن شخصیت بیمانند و آواز رسالت عدالت انسانی نیست که میفرماید: «والله لو اعطيت الاقاليم السبعة بمـا تحت افلاكها علي ان اعص الله في نمله اسلبها جلد شعيره ما فعلت». (خطبه ۲۱۹ نهجالبلاغه) یعنی بخدا سوگند اگر اقالیم سبع را با آنچه در زیر آسمانهای آن است بمن بدهند که معصیت خدا را در باره موری که پوست جوی را از دهان آن مور بگیرم چنین کاری نخواهم کرد. مگر علی آن امام بینظیر نیست که هنگامیکه طایفهای از اصحاب آن حضرت بجنابش پیشنهاد کردند که از این اموال مقداری بمردم بیده و اشراف عرب را بر دیگران و قریش را بر موالی و عجم برتری بخش و دل کسانی را که از مخالفتشان میترسی بخود مایل کن فرمود: «اتامروني ان اطلب النصر بالجور لا والله لا افعل ما طلعت شمس وما لاح في السمـاء نجم والله لو كان الـمـال لي لواسيت فكيف وانمـا هي اموالـهم؟». یعنی آیا بمن دستور میدهید که من نصرت و پیروزی را بوسیله ظلم و جور طلب کنم؟ نه بخدا سوگند چنین کاری نخواهم کرد مادامی که آفتاب طلوع میکند و مادامیکه ستارهای در آسمان میدرخشد بخدا سوگند اگر این مال، مال خود من بود با ایشان مواسات میکردم پس چگونه خواهد بود در حالیکه آن مال مال خودشان است؟ آیا چنین کسی حاضر است که به تبعیت از ابوبکر و عمر حقوق ذویالقربی را هر گاه حقی داشته باشند از بین ببرد؟ «معاذالله ونستجير بالله من هذاالـمقال».
سخن در این بود که پیغمبر خدا ص در زمان حیات خود هیچگونه مزایای مالی برای بنیهاشم و خویشان خود قائل نشد. بلکه تا سر حد امکان از امتیازی که دیگران داشتند و اموری که برای عموم مردم مباح بود خویشان و نزدیکان خود را از آن مضایقه کرده و محروم میداشت از آن جمله:
۱- در سنن بیهقی (ص ۳۲ ج ۷) آمده است که هنگامیکه ربیعه و عباس (پسرعمو و عموی رسول خدا ص) میخواستند خدمت رسول خدا آمده از حضرتش تقاضا کنند که پسران ایشان را رسول خدا جزو مأمورین صدقات کند تا از آن حقوقی که از این بابت (عاملیت زکات) به دیگران داده میشود اینان نیز بهرهمند گردند. در این هنگام امیرالمؤمنین ÷ نیز وارد شد و دانست که ربیعه و عباس چنین قصدی دارند و به ایشان فرمود: «لا تفعلا فوالله ما هو بفاعل». «یعنی چنین نکنید بخدا سوگند که رسول خدا چنین کاری نخواهد کرد که فرزندان شما را بچنین مأموریت اختصاص دهد. لکن ربیعهبنالحارث بن عبدالمطلب قبول نکرد و سخنانی بین او و علی ÷ رد و بدل شد. همینکه رسول خدا ص برخاست که نمازگزاران فرزندان این دو نفر (ربیعه و عباس) سبقت گرفتند بحجره آن حضرت و اتفاقاً آن روز حضرت در خانه یکی از زوجاتش بنام زینب بنت جحش بود چون ادای آن سخن کردند و مقصود خود را بعرض آنحضرت رسانیدند که ما بحد زناشوئی رسیدهایم و آمدهایم تا ما را مأمور اخذ صدقات فرمائی تا آنچه از این بابت بدیگران میدهی بما نیز بدهی تا بدینوسیله بمقصود خود نائل گردیم: حضرت مدتی طولانی سکوت کرد آنگاه فرمود: همانا این صدقه برای آلمحمد ص سزاوار نیست زیرا آن چرکهای دست مردم است [۴۱].
۲- در همین کتاب (ص ۳۱ ج ۷) از ابنعباس روایت است که گفت: «والله ما اختصنا رسول الله بشيء دو الناس الا ثلاث: امرنا ان نسبغ الوضوء وامرنا ان لا نأكل الصدقة ولا ننزي الخمر علي الخيل» [۴۲]. «یعنی بخدا سوگند رسول خدا، ما بنیهاشم را بچیزی اختصاص نداد که با مردم دیگر فرق داشته باشیم مگر به سه چیز: امر فرمود ما را که وضوء را بطور کامل بگیریم و امر کرد ما را که صدقه را نخوریم و امر کرد ما را که خران را بر اسبان نرانیم» [۴۳].
اما آنچه ائمه † بعنوان سهم از بیتالمال و جوایز و عطایا از خلفا میگرفتند:
۱- بعد از رسول خدا ص در قضیه تصرف فدک از جانب خلیفه اول میبینیم هنگامیکه دختر پیغمبر خدا فاطمه زهرا ÷ از غصب فدک شکایت میکند که تکلیف او و فرزندانش در امر معیشت با غصب فدک چگونه خواهد بود؟ طبق روایات مندرجه در جلد هشتم بحارالانوار (ص ۱۰۳) چاچ تبریز در جواب از این مشکل چنین آمده است: فقال ابوبكر اني سمعت رسول الله ص قال «لانورث ما تركنا صدقه انمـا يأكل آل محمد من هذالـمـال»:
یعنی ابوبکر گفت: «من از رسول خدا شنیدم که فرمود: ما ارث نمیگذاریم هر چه از ما ماند صدقه است و آلمحمد هم از همین مال که صدقه است میخورند». پس چنانکه گفتیم اکل از صدقه و از بیتالمال خدا بر تمام مستحقین از مردم از هر طبقه حلال است. و در روایات بسیاری از طرف عامه و خاصه که لفظاً و معناً تقریباً متفق است ابوبکر گفته است: واني اشهدالله وكفي به شهيداً اني سمعت رسول الله يقول...تا آنجا که میگوید: «وما كان لنا من طعمه فلولي الامر بعدنا ان يحكم فيه بحكمك». «یعنی رسول خدا فرمود: آنچه برای خوراک ما لازم است بر زمامدار و ولی امر بعد از ماست که در آن بنظر خود حکم دهد». (یعنی تکلیف اعاشه ما را معلوم کند) پس معلوم میدارد که پس از رسول خدا اعاشه خاندان او از همان بیتالمال خواهد بود با اینکه فاطمه زهرا ÷ به قسمت اول این حدیث که ابوبکر روایت کرد که رسول خدا فرموده است: «لا نورث». احتجاج فرمود و ببطلان آن از کتاب خدا آیاتی آورد. اما به قسمت دیگرش که «انمـا ياكل آل محمد من هذا الـمـال». و اینکه اعاشه خاندان رسولالله ص بعد از او برعهده زمامدار وقت است که از همان بیتالمال تأمین نماید اعتراض نداشت و احتجاجی نکرد! و چون این واقعه در حضور اصحاب رسولالله که ممدوح قرآن هستند واقع شد هیچکدام به این مطلب ایراد و اعتراضی نکردند یقین است که ابوبکر دروغ نگفته است بخصوص که میبینیم عموم اهل بیت پیغمبر، عملا قول ابوبکر را تصدیق کرده و از همان بیتالمال که بطور مسلم و یقین رقم مهم آن از زکوات و صدقات بوده اخذ و مصرف نمودند و بعد از آنکه عمر دیوان نهاد خاندان رسول ص سهم خود را از آن دریافت میداشتند.
۲- چنانکه در تمام کتب تواریخ و سیر مخصوصاً جلد هشتم بحارالانوار (ص ۱۰۹) مینویسد: «وكان (عمر) فرض للعباس خمسه وعشرين الفاً وقيل اثني عشر الفاً واعطي نساء النبيص عشره الاف عشره الاف الا من جري عليها الـملك فقال نسوه رسول الله وكان رسول الله يفضلنا عليهن في القسمه فسوي بيننا ففعل». یعنی عمر برای عباس عمومی پیغمبر از بیتالمال بیست و پنجهزار و بقول دوازده هزار درهم یا دینار مقرر داشت و برای زنان پیغمبر ص بهر کدام ده هزار جز آنانیکه کنیز بودند و چون زنان پیغمبر بعمر گفتند که رسول خدا ما را بر کنیزان در قسمت فضیلت نمینهاد لذا در بین ما بمساوات عمل کن عمر نیز چنین کرد. و در حدیثی که در کافی از حماد بن عیسی از پارهای از اصحاب از حضرت موسی بن جعفر ÷ روایت شده است در تقسیم ارزاق و اخمس هرچند مجهول و مرسل است. این اختیار بزمامدار مسلمین داده شده است که هر طبقهای را از بیتالمال سهمی دهد.
۳- در تاریخ یعقوبی (ص ۱۰۶ ج ۲) در موضوع دیوان عمر مینویسد: «وقال اكتبوالناس علي منازلـهم وابدا واببني عبدمناف فكتب اول الناس علي بن ابيطالب ÷ في خـمسه الاف والحسن بن علي في ثلاثه الاف والحسين بن علي في ثلاثه الاف وقيل بدا بالعباس بن عبدالـمطلب في ثلاثه الاف وكل من شهد بدراً من قريش في ثلاثه الاف». تا آخر خبر معلوم میدارد از اموال بیتالمال مسلمین بنیهاشم و غیر بنیهاشم برحسب منزلت ایشان داده میشد و آنان نیز اخذ کرده و مصرف مینمودند و احدی بآن اعتراضی نداشت و اصلاً سخنی از حلیت و حرمت صدقه بر بنیهاشم و غیر آن در میان نبوده است.
۴- در کتاب (الخراج) ابویوسف (ص ۴۳) و در الاموال قاسم بن سلّام (ص ۳۱۹) (۳۲۲) در این باره مینویسد: «وفرض للمهاجرين والانصار مـمن شهد بدراً خـمسه الاف وخـمسه الاف وفرض لـمن كان اسلامه كاسلام اهل بدر ولـم يشهد بدراً اربعه الاف». تا آنجا که مینویسد «وفرض للحسن والحسين خمسه الاف خمسه الاف الاف الحقها بابيهمـا لـمكانـهمـا من رسول الله وفرض لا بناء الـمهاجرين والانصار الفين» تا آخر. در اینجا باید این نکته را یادآور شویم که تفاضل و تمایزی که عمر در دیوان خود معمول داشت برخلاف روح اسلام بوده و مقبول نیست چنانکه گویند خود او از این عمل پشیمان شد و در صدد تغییر آن بود لکن اجل مهلتش نداد سخن ما در این است که از بیتالمال که قسمت اعظم آنرا زکوات و صدقات تشکیل میداد همه بنیهاشم اخذ و مصرف مینمودند و هرگز سخنی از حرمت و حلیت آن در میان نبود.
۵- در کتاب تهذیب شیخ طوسی (ص ۳۲۷) ج ۶) چاپ نجف و در کتاب منتهیالمطلب علامه حلی (ص ۱۰۲۵ ج ۲) و در کتاب قربالاسناد حمیری (ص ۳۵) و در کتاب وسائلالشیعه: عن ابان عن يحيي بن ابي العلاء عن ابي عبدالله ÷ عن ابيعه ÷: «ان الحسن والحسين كانا يقبلان جوائز معاويه». هم حسن و هم حسین ÷ جوائز معاویه را میپذیرفتند.
۶- احمد بن ابیطالب الطبرسی در احتجاج آورده است از حضرت امام حسین ÷ که: انه کتب کتاباً الی معاویه و ذکرالکتاب و فیه تقریعً عظیم و توبیخ بلیغً. و در آن نامه حضرت تفریح و سرزنش بسیاری به معاویه نوشته است سرانجام مینویسد: «فمـا كتب البه معاويه شيء وكان يبعث اليه في كل سنه الف الف درهم سوي عروض وهدا يا من كل ضرب». یعنی معاویه در جواب نامه توبیخآمیز حضرت امام حسین چیزی به آنحضرت ننوشت و معاویه در هر سالی یک میلیون درهم برای آنحضرت پول میفرستاد سوای اجناس و هدایای دیگر از هر نوع (تا جائی که گفتهاند عطرها و بوهای خوش با بار شتر میفرستاد و آنحضرت نیز میپذیرفت).
شاید گفته شود این اموالی که ائمه و دیگران از خلفا دریافت میداشتند.
از خراج و غنائم و جزیه بوده است در حالی که مسلم است که در آن ایام بلکه هیچ روزی برای هیچکس از خلفاء دو خزانه و بیتالمال نبوده که در آنها زکوه و خراج جدا از یکدیگر باشند و تمام اموال در یک بیتالمال بوده است.
۷- عبدالله بن جعفرالحمیری در کتاب قربالاسناد: «عن الحسين بي ظريف عن الحسين بن علوان عن جعفربن محمد ÷ عن ابيه ÷ ان الحسن والحسين كانا يغمزان معاويه ويقعان فيه ويقبلان جوائزه»] حضرت صادق ÷ از پدرش حضرت باقر ÷ روایت میکند که حضرتین حسنین علیهما السلام بر معاویه طعنهها میزدند و زشتیهای او را برمیشمردند و معهذا جوایز او را قبول میکردند.
۸- در احیاء العلوم غزالی (ص ۱۰۲ ج ۲) چاپ قدیم مصر: «ولـمـا قدم الحسن بن علي س علي معاويه فقال لاجزيك بجايزه لم اجزها احداً قبلك من العرب ولااجيزها بعدك من العرب. قال فاعطاه اربعبمـائه الف درهم فاخذها».
یعنی هنگامیکه حضرت امام حسن ÷ بر معاویه وارد شد معاویه گفت هر آینه ترا جایزهای دهم که قبل از تو به احدی از عرب چنین جایزهای ندادهام و بعد از تو هم بعرب چنین جایزهای نخواهم داد آنگاه چهارصد هزار درهم به آنحضرت داد و آن جناب هم آنرا گرفت.
۹- در اغانی ابوالفرج اصفهانی (ص ۱۵۰ ج ۱۶) در داستان ازدواج مصعب بن زبیر با سکینه دختر حضرت سیدالشهداء ÷ مینویسد: «ان علي بن الحسين اخاها حملها اليه فاعطاه اربعين الف دينار». یعنی حضرت امام زینالعابدین ÷ برادر حضرت سکینه بعد از ازدواج با مصعب. آن مکرمه را بسوی مصعب حمل داد مصعب هم به آنحضرت چهل هزار دینار بخشید.
۱۰- در طبقات ابنسعد (ص ۲۱۳ ج ۲) «بعث الـمختار الي علي بن الحسين ÷ بمأته الف فكره ان يقبلها وخاف ان يردها فاخذها فاحتسبها عنده فلمـا قتل الـمختار كتب علي بن الحسين الي عبدالـملك بن مروان ان الـمختار بعث الي بمأئه الف درهم فكرهت ان اردها وكرهت ان اخذها فهي عندي فابعث من يقبضها فكتب اليه عبدالـملك يا بن عم خذها فقد طيبها لك فقبلها»: یعنی مختار صدهزار درهم برای حضرت امام زینالعابدین ÷ فرستاد اما امام از قبول آن کراهت داشت و ترسید که آنرا رد کند لذا آنرا گرفت و در نزد خود نگاه داشت چون مختار کشته شد حضرت نامهای به عبدالملک مروان که خلیفة زمان بود نوشت که مختار صد هزار درهم برای من فرستاده لکن من از قبول و رد آن کراهت داشتم و آن در نزد من است کسی را بفرست تا آنرا قبض کند عبدالملک بحضرت نوشت که ای پسرعم آنرا مأخوذ دار که من آنرا بتو بخشیده حلال کردم حضرت آنرا قبول کرد.
۱۱- در کتاب خرائج و جرایح قطب راوندی (ص ۱۹۴) و در جلد ۱۱ بخار بنقل از کشفالیقین ضمن معجزات حضرت امام زینالعابدین ÷ مینویسد: «وبعث (عبدالـملك بن مروان) اليه بوقر دينار وسأله ان يبسط اليه يجمع حوائجه وحوايج اهل بيته». یعنی عبدالملک مروان یک خروار دینار برای حضرت سجاد فرستاد و از آن جناب خواهش کرد که آنرا در احتیاجات خود و خانوادهاش مصرف کند.
۱۲- در مستدرک الوسائل از کتاب فتحالابواب: همینکه عبدالملک اثر سجده را در میان دو چشمان علی بنالحسین علیهماالسلام دید آنرا بزرگ شمرد و حضرتش را بمال مدد کرد.
۱۳- (در جلد ۱۱ بحار ص ۲۰) چاپ تبریز از محاسن برقی آورده است که عبدالملک مروان شنید که شمشیر رسول خدا ص در نزد حضرت علی بنالحسین ÷ است آنرا از آن حضرت خواست و چون آنجناب از دادن آن خودداری کرد عبدالملک آن حضرت را تهدید نمود که اگر شمشیر را ندهد رزق او را از بیتالمال قطع خواهد کرد. این روایت میرساند که رزق آنحضرت در آن زمان از بیتالمال بوده است.
۱۴- در طبقات الکبری (ص ۱۲ ج ۵) عبدالملک مروان بر طبق تقاضای محمد بن علیالحنفیه دین او را پرداخت و برای او و فرزندان و شیعیانش وظیفهای از بیتالمال مقرر کرد.
۱۵- علی بن طاوس در امامالاخطار از حضرت امام محمد باقر ÷ روایت کرده است که آن حضرت خبری طولانی در امر کردن هشام بن عبدالملک به اعزام آن حضرت و پدرش بشام و آنچه بین ایشان جریان یافت ذکر کرده است.
تا آنجا که فرمود: «فبعث الينا بالجائزه وامر ان ننصرف الي الـمدينه يعني هشام جائزه». برای ما فرستاد و دستور داد که ما بمدینه برگردیم.
۱۶- در مستدرکالوسائل (ص ۴۵۰ ج۲) عن بسطام في طب الائمه عن الا شعث بن عبدالله عن محمد بن عيسي عن ابي الحسن الرضا ÷ عن موسي بن جعفر ÷ «قال لـمـا طلب ابوالدوانيق ابا عبدالله ÷ وهم بقتله فاخذه صاحب الـمدينه ووجه به اليه الي ان ذكر دخوله عليه قال ثم امره بالانصراف وجاه واعطاه فابي ان يقبل شيئاً وقال يا اميرالـمؤمنين إنا في غناء وكفايه وخير كثير فافاذا هممت ببري فعليك بالـمتخلفين من اهل بيتي فارفع عنهم القتل قال: قد قبلت يا ابا عبدالله وقد امرت بمـائه الف درهم ففرق بينهم فقال وصلت يا اميرالـمؤمنين... الخبر».
خلاصه خبر و مضمون حدیث شریف آن است که همینکه منصور دوانقی حضرت صادق را که قصد قتل او را داشت ببغداد احضار نمود پس از گفتگو امر به انصراف کرد و گفت دستور دادم که صد هزار درهم بشما داده شود آنرا در بین خویشان و خانواده خود پخشکن حضرت فرمود: صله رحم بجای آوردی ای امیرالمؤمنین.
۱۷- در اختصاص شیخ مفید در باره احضار هرون حضرت موسیبن جعفر را: مینویسد که حضرت فرمود: «فامر (هرون) لي بمـاته الف درهم وكسوه وحملني وردني الي اهلي مكرماً». یعنی هرون دستور داد که صدهزار درهم با خلعت و اسب سواری بمن داده شود و مرا با احترام بخانوادهام برگردانید.
۱۸- در مرأتالجنان یافعی (ص ۳۹۴ ج ۱) «قال (الـمهدي العباس) اعطوه (الكاظم) ثلاثه الاف دينار وردوه الي اهله الي الـمدينه». یعنی مهدی عباسی گفت سه هزار دینار بحضرت کاظم بدهید و او را بمدینه و بخانوادهاش برگردانید.
۱۹- در صفحه ۳۹۵ همین کتاب روایت است که هارون الرشید گفت در خواب حضرت حسین ÷ دیدم که بجانب من آمد در حالیکه حربهای با آن حضرت بود و فرمود: یا موسی بن جعفر را در همین ساعت آزاد میکنی و اگر نه با این حربه نحرت میکنم، برو او را آزاد کرده سیهزار درهم باو بده. و هارون آنرا انجام داد!.
۲۰- در جلد دوم مرأتالجنان (ص ۱۳) مأمون روزی بحضرت موسیالرضا ÷ گفت فرزندان پدرت (یعنی فرزندان علی ÷) در باره جد ما عباس بن عبدالمطلب چه میگویند؟ حضرت فرمود: «ما يقولون؟ رجل فرض الله طاعة بضيه علي خلقه فامر له بالف الف درهم». همینکه حضرت جواب او را نیکو داد امر کرد که یک میلیون درهم به آنحضرت بدهند!!.
۲۱- در منهج الدعوات ابن طاوس... «قال الـمأمون لياسر. سر الي ابن الرضا وابلغه عني السلام واحـمل اليه عشرين الف دينار». یعنی مأمون به یاسر خادم خود گفت: برو به خدمت ابنالرضا (اما محمدتقی) و از جانب من به او سلام برسان و بیست هزار دینار برای او بار کرده ببر.
۲۲- مرأتالجنان یافعی (ص ۸۰ ج ۲) «فكان الـمأمون ينفذ اليه (اي الي ابي جعفر محمدالجواد) في السنه الف الف درهم». یعنی مأمون در هر سال یک میلیون درهم برای حضرت امام محمد تقی انفاذ میداشت! و در تاریخ یعقوبی (ص ۱۵۰ ج ۲) چاپ بیروت سال ۱۳۷۵ مینویسد: «و زوج (الـمأمون) محمد بن الرضا ÷ ابنته ام الفضل وامر له بالفي الف درهم وقال اني احببت ان اكون جداً لـمراه ولده رسول الله وعلي بن ابيطالب فلم تلد منه». که معلوم میشود در همان حین ازدواج دو میلیون درهم بان حضرت تقدیم شده است بعلاوه مقررات سنواتی.
۲۳- شیخ مفید در ارشاد آورده است که متوکل مریض شد آنگاه کیفیت شفا یافتن او را بمعالجه حضرت امام علیالنقی ÷ ذکر کرده است و اینکه مادر متوکل ده هزار دینار برای آن حضرت فرستاد و در مناقب ابنشهر آشوب نیز داستان نذر متوکل و شفا یافتن او را اورده است و در مسئلهای که حضرت از آن جواب داده است آنگاه متوکل ده هزار درهم بآن حضرت عطا کرده است!.
۲۴- در مروجالذهب مسعودی ضمن قضیهای مینویسد: متوکل چهار هزار دینار بحضرت امام علیالنقی داده و او را محترمانه بمنزلش برگردانید این قضیه را مرأتالجنان در ۰ص ۱۶۰ ج ۲) در ضمن استفتائی آورده است که متوکل بحضرت چهار هزار درهم داد و شاید قضیه دیگری باشد.
۲۵- در داستان احضار متوکل حضرت هادی ÷ را و خواندن آن حضرت اشعار معروف: باتو اعلی قلل الجبال تحرسهم... در کتب حدیث و تاریخ نوشتهاند که متوکل سخت گریه کرد و گفت: «يا اباالحسن عليك دين؟ قال نعم اربعه الاف دينار فامر بدفعها اليه ورده الي منزله منزله مكرماً». یعنی متوکل از حضرت پرسید که مقروضی؟ حضرت فرمود آری چهار هزار دینار، متوکل امر کرد که آن مبلغ را بحضرت بپردازند و او را محترمانه بمنزلش برگردانید.
ما در این رساله فقط اموالی را که ائمه (اثنی عشری) دریافت میداشتند و سخنی از حلیت و حرمت زکات بیتالمال نبود چند نمونه آوردیم در حالیکه هر گاه استقصا شود خیلی بیش از آن است که ذکر شد وگرنه اموالی که سایر بنیهاشم از خلفا و غیر آن دریافت میکردند حد و حصرش مشکل است مثلاً: عبدالله جعفر هنگامیکه دختر خود امکلثوم را به حجاج بن یوسف به ازدواج داد، طبق نوشته مرحوم سید علی خان در الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعه (ص ۱۷۵) بنابر تصریح تواریخ دو میلیون درهم در پنهانی و پانصد هزار درهم آشکارا از حجاج گرفت که تمام آنرا حجاج پرداخت و عبدالله دختر خود را بعراق برای حجاج گسیل داشت تمام این اموال که بحضرات ائمه معصومین و غیر ایشان از بنیهاشم پرداخته میشد از بیتالمال بود و اموال بیتالمال در آن روز در درجه اول از زکوات تشکیل میشد هر چند خراج اراضی و جزیه اهل ذمه و گاهی غنائم جنگ نیز در آن بود اما بهر صورت قیمت مهم آن از زکات بود و پرواضح است که آن روز برای زکات بیتالمال جداگانه و برای اموال دیگر بیتالمال دیگری نبود که گفته شود آنچه داده میشد به ایشان از بیتالمال دیگر بود! پس با این کیفیت چگونه صدقات و زکوات بر بنیهاشم بعد از رسول خدا احرام بوده است و چرا باید حرام باشد؟ مگر دین اسلام جز دین خدایی است که پیغمبران سلف نیز بدان دعوت میکردند در حقیقت اسلام دین آدم تا خاتم است. مگر پیغمبر اسلام جز پیغمبر خاتم است که بهمان دین خدائی دعوت میکند؟
«بگو (ای پیغمبر) من تازهآور و بیعتگزاری از پیغمبران نیستم» (الاحقاف / ۷).
«مگر احکام ابدی این دین جز همان است که خدا به پیغمبران گذشته دستور داده است؟» (فصلت / ۴۴).
«خدا آنچه را به پیغمبران گذشته، دستورات پارهای از احکامشان ابدی نبوده است زیرا احتمال آنکه پیغمبری بعد از او بیاید و آن حکم نسخ شود بوده است».
چنین دستوری نبوده است که اموال بیتالمال و زکوات و صدقات بر فرزندان و خویشان آنان حرام باشد؟ و بنص صریح قرآن فرزندان یعقوب پیغمبر از عزیز مصر مطالبه صدقه کردند اما بر منسوبین دور و خویشاوندان حتی متروک و مهجور پیغمبر اسلام صدقات و زکوات حرام باشد و این محرومیت را برای آنان نوعی امتیاز و افتخار قرار دهد!؟ (باز اگر خمس کذائی که یک پنجم ثروت دنیاست برای آنان جعل نکرده بودند شاید میشد یک نوع امتیازی محسوب داشت!!) قانون حرمت صدقه بر بنیهاشم هرگز عملی نشده است مگر چند روزی که خود رسول خدا از باب احتیاط و احتراز بیکی دو نفر از خاندان خود اکل آنرا روا ندانسته است و بلافاصله بعد از او تمام خاندان و ازواج و خویشاوندان نزدیک و دور او بکیفیتی که در تمام تواریخ مصرح است اخذ و اکل کردهاند! تمام اتکاء و استناد محرمین صدقه بر بنیهاشم چند حدیث ضعیف و متناقض است که در کتب شیعه و احیاناً در کتب حدیث اهل سنت آمده است که هر گاه دقت شود اکثر راویان و رجال احادیث حرمت، علی بن فضال است که ما هویت و دلائل ضعف و فساد او را در کتاب زکات آوردیم و در همین کتاب هم مختصری از آن آورده شده است. وی در حدیثی که شیخ طوسی در تهذیب از او روایت میکند چنانکه در وسائلالشیعه (ص ۳۷ ج ۲) چاپ امیربهادر نقل کرده است: باسناده عن علي بن الحسن بن فضال... عن ابي عبدالله ÷ «هل تحل لبني هاشم الصدقة قال لا!!». همین علی بن فضال که از حضرت صادق روایت میکند که صدقه بر بنیهاشم حلال نیست، همین شخص باز هم بنابر آنچه شیخ طوسی در تهذیب آورده است، وسائلالشیعه آنرا در (ص ۳۶ ج ۲) نقل کرده است و رواه الشیخ باسناده عن علي بن الحسن بن فضال... عن ابي عبدالله ÷ انه قال: «اعطوا الزكاة من ارادها من بني هاشم فاتـها تحل لـهم!». در این حدیث زکات بر بنیهاشم حلال شده است! کسی نمیداند خود این راویان چه دین و مذهبی داشتند؟ و اگر مسلمان بودند به این احکام چگونه عمل میکردند؟! گاهی از قول امامی چیزی را حلال میکنند و باز همان چیز را از قول همان امام حرام میکنند!! نعوذ بالله من همزات الشیاطین، و اگر در احادیثی که در این موضوع عامه و خاصه در آن متفقد دقت شود. قضیه حرمت چنانکه غلاه تفسیر میکنند نیست بلکه فقط از آن جنبه کراهت حاصل است.
۱- چنانکه طبق نقل وسائلالشیعه از طبرسی از صحیفهالرضا: «قال رسول الله ص لا تحل لناالصدقة وامرنا باسباغ الوضوء وان لا ننزي حماراً علي عتيقه». یعنی رسول خدا فرمود: «صدقه بر ما حلال نیست و مأمور شدهایم که وضو را کامل بگیریم و خری را بر اسبی نرانیم».
۲- و در سنن بیهقی (ص ۳۱ ج ۷) از ابنعباس روایت است که گفت: «والله ما اختصنا رسول الله ص بشئي دون الناس الا ثلاث: امرنا ان نسبغ الوضوء وامرنا ان لا ناكل الصدقة ولا ننزي الحمر علي الخيل». «یعنی بخدا سوگند که رسول خدا ما بنیهاشم را به چیزی اختصاص نداد که با مردم فرق داشته باشد مگر به سه چیز امر فرمود ما را که وضو را بطور کامل بگیریم و امر کرد ما را که صدقه را نخوریم و امر کرد ما را که خرانرا بر اسبان نرانیم».
پس چنانکه ملاحظه میشود موضوع اکل صدقه در بنیهاشم در ردیف خر را بر اسب راندن است! و این قبیل اعمال هرگز به حد حرمت که موجب عقاب باشد نمیرسد بکله عمل مکروهی است که هر شخص شرافتمندی از آن اجتناب میکند. عذر دیگری که در این باره گفته شده است آن است که رسول خدا فرموده است: زکات اوساخ ایدیالناس است (یعنی زکات چرکهای دستهای مردم است) یعنی بکد یمین و عرق جبین مردم و بعبارت ساده رنجدست مردم است و خوردن آن برای بنیهاشم جایز نیست چنانکه در کتاب کافی از علیبن ابراهیم از پدرش از حمّاد از حریر از محمدبن مسلم و ابوبصیر و زراره آورده است که همه آنها از حضرت باقر و حضرت صادق علیهما السلام روایت کردهاند که رسول خدا ص فرمود: «ان الصدقة اوساخ ايدي الناس وان الله قد حرم علي منها ومن غيرها ما قد حرمه وان الصدقة لا تحل لبني عبدالـمطلب». شرح این حدیث قبلاً گذشت.
و در سنن بیهقی (ص ۳۱ ج ۷) نیز در داستان آمدن ربیعه و عباس برای عاملی فرزندان خود خدمت رسول خدا ص آمده است که رسول خدا فرمود: این صدقه برای آل محمد سزاوار نیست زیرا آن اوضاع ایدیالناس است.
این احادیث که اگر حرمت یا کراهت از آن استنباط شود مخصوص بزمان رسولالله است و در حالی که هیچ دلیلی از کتاب خدا بر آن نیست و در صورتیکه اجراء شود هر گاه غنیمت جنگی نباشد فقراء بنیهاشم سخت بزحمت میافتند! زیرا اگر این احادیث صحیح باشند ناظر بزمان صدور آن بوده است که غنائم جنگی فراوانی در اختیار دولت اسلامی بوده است که بنیهاشم میتوانستند با استفاده از خمس آن غنائم جبران این محرومیت حرمت صدقه را بنمایند اما در زمانی که از خمس غنائم خبری نیست اینگونه محرومیت بسی ظالمانه است که هرگز در دین حق نیست. اما تلافی کردن آن از خمس ارباح مکاسب (سودهای کسبها) که در زمان ما معمول و علت آن شمرده شده است بسی عجیب است. اولاً در هیچ یک از احادیثی که حرمت صدقه آمده است عوض در مقابل آن وضع نشده است مگر خمس غنائم باشد آن هم در حدیثی مرسل؟ ثانیاً وضع خمس ارباح مکاسب بجای آن محرومیت از عجیبترین جعلیات و بدعتهای شایعه است. زیرا نه خمس ارباح مکاسب دارای برهان و حجتی از کتاب و سنت است و نه بر فرض وجود، مخصوص بنیهاشم است بلکه خاص امام مسلمین است.
ثالثاً هر گاه زکات که یک مالیات فوقالعاده عادلانه است و با قید و شرطهائی که بر آن بسته شده جز اغنیاء درجه اول نمیپردازند که در هر سی یا چهل گاو غیرمعلوفه و غیرعامله و چهل گوسفند چنین و چنان و طلا و نقره مسکوک و منقوش کذایی و حتی زکات تجارت که فقها آنرا با کرامت خود! تا درجه استحباب بالا بردهاند یک چهلم درآمد ثروتمندان است «اوساخ ایدي الناس وان الله قد حرم علی منها ومن غیرها ما قد حرمه وان الصدقة لا تحل لبنی عبدالـمطلب». شرح این حدیث قبلاً گذشت.
و در سنن بیهقی (ص ۳۱ ج ۷) نیز در داستان آمدن ربیعه و عباس برای عاملی فرزندان خود خدمت رسول خدا ص آمده است که رسول خدا فرمود: این صدقه برای آل محمد سزاوار نیست زیرا آن اوضاع ایدیالناس است.
این احادیث که اگر حرمت یا کراهت از آن استنباط شود مخصوص بزمان رسولالله است و در حالی که هیچ دلیلی از کتاب خدا بر آن نیست و در صورتیکه اجراء شود هر گاه غنیمت جنگی نباشد فقراء بنیهاشم سخت بزحمت میافتند! زیرا اگر این احادیث صحیح باشند ناظر بزمان صدور آن بوده است که غنائم جنگی فراوانی در اختیار دولت اسلامی بوده است که بنیهاشم میتوانستند با استفاده از خمس آن غنائم جبران این محرومیت حرمت صدقه را بنمایند اما در زمانی که از خمس غنائم خبری نیست اینگونه محرومیت بسی ظالمانه است که هرگز در دین حق نیست. اما تلافی کردن آن از خمس ارباح مکاسب (سودهای کسبها) که در زمان ما معمول و علت آن شمرده شده است بسی عجیب است. اولاً ـ در هیچ یک از احادیثی که حرمت صدقه امده است عوض در مقابل آن وضع نشده است مگر خمس غنائم باشد آن هم در حدیثی مرسل؟ ثانیاً وضع خمس ارباح مکاسب بجای آن محرومیت از عجیبترین جملیات و بدعتهای شایعه است. زیرا نه خمس ارباح مکاسب دارای برهان و حجتی از کتاب و سنت است و نه بر فرض وجود، مخصوص بنیهاشم است بلکه خاص امام مسلمین است.
ثالثاً هر گاه زکات که یک مالیات فوق العاده عادلانه است و با قید و شرطهائی که بر آن بسته شده جز اغنیاء درجه اول نمیپردازند که در هر سی یا چهل گاو غیرمعلوفه و غیرعامله و چهل گوسفند چنین و چنان و طلا و نقره مسکوک و منقوش کذائی و حتی زکات تجارت که فقها آنرا با کرامت خود! تا درجه استحباب بالا بردهاند یک چهلم درآمد ثروتمندان است اوساخ ایدی الناس باشد، و روا نباشد که مثلاً بنیهاشم از آن استفاده و ارتزاق کنند چگونه رواست از خمس ارباح است؟ که فقهاء زمان ما میگویند هر حمال و بقال و هیزمکن و کناس باید از کمترین درآمد خود حق اگر پنج ریال درآمد زائد در سال داشته باشند بپردازند و راه فرار هم ندارند؟
اما آنکه صد گوسفند یا بیشتر دارد و میتواند از صد گوسفند بلکه از هزار آنهم به عذرها و بهانهها از زکات دادن آن فرار کند (این خمس کذائی اوساخ ایدی الناس یا چرک دست مردم یا کد یمین و عرق جبین نیست و حلال است!!!) بعذرها و بهانههائی که فقهاء در دسترس آن قرار دادهاند به این شرح:
الف ـ صد رأس آن گوسفندان مخصوص شیر مصرف خانوادگی و عائله اوست که از زکات دادن معاف هستند.
ب ـ صد رأس آن نر است که مخصوص راندن گوسفندان ماده و یا باروری است که آن نیز معاف است.
ج ـ سیصد رأس آن در ۱۰ ده مجاور تقسیم شده تا آنها را افراد مختلف که اجاره کردهاند بدو دهند و هیچکدام از آنها که در هر دهی هستند بچهل عدد نمیرسد که در تمام سال در یک محل بماند و مشمول زکات شود لذا از زکات معاف است.
د ـ چهار صد رأس بواسطه اینکه صحرا علف کافی ندارد برای روزانه یا در هر هفته و یا هر ماه مقداری علف دستی یونجه و شبدر و جو و امثال آن داده شود یا اینکه در فصل زمستان در آغول نگاهداری شود که معلوفه از زکات معاف است هر چند مدت کمی باشد.
ه ـ بصراحت میتوان یک گوسفند از این هزار گوسفند را از قید و بند این شرطها یا بگو عذرها و بهانهها بیرون آورد و مشمول زکات شمرد و با شرط غیرمعلوفانه بودن خیلی مشکل است که یکصد عدد آن مشمول زکات شود در آن صورت فقط یک گوسفند از این صد گوسفند را میتوان بعنوان زکات اخذ نمود! که در حقیقت از هزار گوسفند یک گوسفند داده شده است. اما همین یک گوسفند هم بر بنیهاشم حرام است زیرا آن اوساخ ایدیالناس است: چرک دست مردم است!!.
از کد یمین و عرق جبین این صاحب هزار گوسفند بدست آمده است و روا نیست که بنیهاشم از آن ارتزاق نمایند! یا فلان مرد غنی هزار مثقال یا بیشتر طلا دارد:
مقداری از آن شمش است و مقداری از آن ظرف است و مقداری از آن زینت است که هرگز مشمول زکات نیست اگر گاهی اتفاق بیفتد که یک مرد غنی بیست اشرفی طلا داشته باشد که در تمام سال در گوشهای از صندوق یا کنار رف اطاق او مانده باشد و نتواند آنرا مشمول یکی از عذرهائی که آنرا از زکات معاف میکند نماید در آن صورت یک چهلم آنرا میتوان بعنوان زکات از او گرفت! اما همین یک چهلم که میتوان گفت یک هزارم ثروت طلای این مرد غنی است چون اوساخ ایدیالناس است! چرک دست مردم و نتیجه زحمت و رنج دست و کد یمین و عرق جبین است پس بر بنیهاشم حرام است؟!.
همچنین صاحبان شتران و گاوان و دارندگان پولهای نقره که ما در زمان خود احدی از چنین اشخاص که اموال آنها مشمول زکات باشد نمیشناسیم! و صاحبان الاف الوف اسکناسها و اوراق بهادار و چکها و سفتهها که بفتوای فقهای این عصر اموال این قبیل اشخاص هرگز مشمول زکات شد در آنصورت هم بر بنیهاشم حرام است زیرا آن چرک دست مردم و نتیجه زحمت و رنج دست است و نباید منسوبین برسولالله از آن ارتزاق نمایند!!!.
اما از رنج دست و کد یمین و عرق جبین هر پیر حمال و زن پیری چرخریس هر چند پنج ریال درآمد فزونی در سال داشته باشند بر بنیهاشم ارتزاقش حلال است.
اینک نظری به رسالههای فتوا و به اصطلاح رساله علمیه اقایان فقها در زمان ما، تا ببینید این آیات الهی و حجتهای بالغه چگونه بنیهاشم را از اوساخ ایدیالناس (چرکهای دست مردم، رنج دست و عرق جبین مردم) نجات دادهاند! در رسالههای خود عموماً منافع تجارت و زراعت و صناعت و جمیع انواع اکتساب را مشمول خمس دانستهاند که بنیهاشم (و به اصطلاح سادات) باید از آن ارتزاق کنند بعلاوه خود آنانکه سهم بیشتری دارند مثلاً یکی از آنان در صفحه ۱۶۳ رساله خود در ضمن بر شمردن اموالی که مشمول خمس میشود چنین مینویسد:
پنجم: منافع تجارت و زراعت و صنعت و جمیع انواع اکتساب و زیادی آنچه تهیه میشود از برای سال از خوراکی و غیر آن اگر از منافع باش د و زیادتی منافع زراعت و کسب هرچند کم باشد مثل صید کردن و هیمه و پوشش کندن یا آوردن و فروختن و سقائی کردن و اجیر شدن حتی به عبدت و تعلیم اطفال و علف صحرا چیدن و گزانگبین و عسل کوهی جمع نمودن و عملگی و قاصدی نمودن و جعاله در عملگی گرفتن و نحو اینها.
آیتالله دیگر در (ص ۹۵) رساله خود عیناً همین جملات را تکرار کرده است!.
آیتالله مرحوم دیگر در (ص ۵۵) رساله خود عین همان عبارت آورده است باضافه بنائی کردن و دلالی و خیاطی و چرخریسی و و جولائی و آرد کردن و رختشویی و حمالی و کفشدوزی و کفشفروشی حتی بند زیر جامه فروختن و...
آیتالله دیگر زمان ما که مرجعیت عام و تام داشت در (ص ۱۴۸) رساله خود عبارات فوق را تکرار کرده است و مرجع اعظم زمان ما در (ص ۳۸۵) رساله خود همین عبارات را با اندکی پس و پیش آورده و همچنین سایر این آیات عظام الهی!! چنان این عبارت را تکرار کردهاند و گویی آیه محکمی از قرآن مجید است که باید بدون تصرف و تحریف تکرار شود!!.
پس چنانکه ملاحظه میکنید آن عمله بدبختی که کناسی و حمالی میکند یا آن زن بیچاره اینکه چرخریسی و رختشوئی میکند یا آن عملهای که از صبح تا شام جان میکند و عرق میریزد اگر پنج ریالی بدست آورد مشمول خمس است و باید یک پنجم آنرا به بنیهاشم بهمنسوبین رسولالله بپردازد تا از آن ارتزاق کنند. این چرک دست مردم نیست.
اوساخ ایدیالناس نیست؟! از کدیمین و عرق جبین تهیه نشده است؟! از و بر بنیهاشم چون شیر مادر حلال است؟!!!.
اما یک چهلم از یکهزام یا یکهزام از صد هزارم ثروت آن مرد غنی بر بنیهاشم حرام است!! زیرا آن اوساخ ایدیالناس است؟! چرک دست مردم است! نتیجه زحمت و رنجدست آن مرد غنی است!.
اینست آن اعجبالاعاجبینی که از شنیدن آن انسان شاخ در میآورد!! و اگر کسی از ایشان بپرسد:
اولاً به چه دلیل آن زکات کذائی اوساخ ایدیالناس است: اما این خمس کذائی اوساخ ایدیالناس نیست؟ و حال اینکه انسان هر چقدر هم سخّار باشد باز هم نمیتواند عقل و فهم مردم را تا این حد مسخّر کند که زکات آنچنانی را اوساخ ایدیالناس بداند! اما خمس این چنینی را از هر حمال و عمله و چرخریس و کناس و رختشوی اوساخ ایدیالناس نداند!؟
ثانیاً به چه دلیل این خمس کذائی جانشین آن زکات کذائی شد. در حالیکه در حدیث مرسلی که این عبارت اوساخ ایدیالناس آمده است که همان حدیث کافی از علیبن ابراهیم است از پدرش از حمادبن عیسی از پارهای از اصحاب که معلوم نیست چه کس بوده است آری در همین حدیث بعد از آنکه میگوید: «الخمس من خمسه اشياء من الـمغانم والغوص ومن الكنور ومن الـمعادن ومن الـملاحه»... در همین حدیث هر چند عبارت ناقص و مشوش است باز صراحت دارد که: «ويقسم الاربعة الاخـمـاس بين من قاتل عليه وولي ذلك وتقسم بينهم الخمس علي سته اسهم»... و پس از آنکه خمس غنایم جنگ را شش قسمت میکند و سه قسمت آنرا بمساکین و یتامی وابنسبیل بنیهاشم اختصاص میدهد مینویسد: «عوضاً لـهم من صدقات الناس تنزيـهاً من الله لـهم لقرابنهم برسول الله وكرامه من الله لـهم عن اوساخ الناس فجعل لهم خاصه من عنده ما بمغنيهم به»...پس اگر این حدیث صحیح بود و قرآن مجید آنرا تصدیق میکرد (که فاقد این شرط است) باز هم از آن هرگز چنین استفاده و استنباط نمیشد که مزد هر عمله و کناس و حمال و چرخریس و رختشوی را باید به بنیهاشم داد بلکه آنچه متن حدیث و عبارت آن بدان گواهی میدهد این خمس غنایم جنگ است (بین من قاتل علیه) این چه ربطی دارد به خمس رنجدست حمال و کناس و بناء و خیاط و چرخریس و رختشوی خمس ارباح مکاسب اگر هم حقیقتی داشته باشد مخصوص امام است که پیشوای جامعه است و اگر مراد از آن امام معصوم از ائمه اثنیعشر باشد که به استناد بیش از سی حدیث آن بزرگواران سهم خویش را از خمس به شیعیان بخشیدهاند که ما انشاءالله در فصل مخصوص به آن بحث خواهیم کرد و اگر نه سالبه بانتفاع موضوع است؟!.
بالقطع والیقین پاسخی ندارند و اگر حجت روشنی دارند بیاورند: که هرگز نخواهند توانست ولن تفعلوا فاتقوا.
واقعاً عجیب است که اگر یک مرد غنی صاحب آلاف الوف اسکناس و چکهای تضمینی و اوراق بهادار دیگر بود از درآمد کارخانهها و شرکتها و کارتلهای تجارتی بفتوای فقهاء زمان ما این اموال مشمول زکات نیست و اگر همین مرد غنی اتفاقاً بیست دینار طلا با ان قید و بندها که اولاً مسکوک بسکه سلطان وقت و رایج در بازار روز و یکسال تمام در کنار طاقچه و یا گوشه گاو صندوق بود یک چهلم آن مشمول زکات بوده و آن هم چون اوساخ ایدیالناس است بر بنیهاشم روا و حلال نیست. اما اگر از همین اسکناسها و چکها و سفتهها پنج تومان یا کمتر یا زیادتر آنرا یکنفر عمله چرخریس رختشوی داشت مشمول خمس است و برای بنیهاشم از شیر مادر حلالتر است! واقعاً عجیب است!!.
باز اگر در مسئله خمس بهمان غنائم جنگی اکتفا میشد (که حقیقت هم همان است) به آسانی میشد این مطلب را پذیرفت که چون زکات نتیجه زحمات و دسترنج مسلمانهاست و پیغمبر خدا نخواسته است بر طبق دستور خدا که: لا اسالكم علیه اجراً.
خاندان او از آن استفاده و اکل نمایند لذا آنرا حرام یا مکروه شمرده است! اما چون غنایم جنگی مال کفار بوده و فعلاً مال بیصاحبی است که مسلمانی در باره آن زحمت نکشیده و رنج دست او نیست و به اصطلاح معروف مال بادآورده است خوردن آن را برای خانواده خود جایز دانسته اما خمس کذایی را چه عرض کنم؟!.
بحثی در پیرامون آیه شریفه: ﴿قُل لَّآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًا إِلَّا ٱلۡمَوَدَّةَ فِي ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾ [الشوری:۲۳]. به صفحه مراجعه نمایید.
خمس چیست و به چه چیزها تعلق میگیرد؟
اصولاً احادیث و اخباری که در موضع خمس در کتب احادیث ضبط است بچند قسم است: یک قسم آن مربوط به این است که خمس بچه اشیائی تعلق میگیرد. مانند:
۱- حدیث عبدالله بن سنان در من لا یحضره الفقیه و تهذیب و استبصار که از عبداللهبن سنان روایت شده است که او گفته است: «سمعت ابا عبدالله ÷ يقول: ليس الخمس الا في الغنائم خاصه» [۴۴].
۲- در تفسیر عیاشی (ص ۶۲ ج ۲)... «عن سمـاعه عن ابي عبدالله ÷ وابي الحسين÷ قال سألت احدهـمـا عن الخمس فقال ليس الخمس الا في الغنائم».
که مضمون این هر دو حدیث میرساند که خمس فقط در غنائم جنگی است که آیه شریفه ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم﴾ [الانفال:۴۱]. در باره آن در سال دوم هجرت یعنی در همان هنگام جنگ بدر نازل شده است چنانکه شرح آن گذشت. و همین خمس است که با اینکه تاریخ و سیره رسولالله ص گواهی نمیدهد که آن حضرت خویشان خود را به آن اختصاص خویشان خود را به آن اختصاص و امتیاز داده باشد. تا چه رسد به یتامی و مساکین و ابنسبیل که مراد از آن یتامی شهدای جنگ و غیر آن و مساکین و ابنسبیل آل محمد ص شمردهاند که در حین نزول آیه شریفه اصلاً وجود خارجی نداشتند و برای این اشخاص از آل محمد مصداقی در خارج تصور نمیشد چنانکه بیان این مطلب بشرح اوفی گذشت احادیث دیگری که از آنها بر خمس کذائی استدلال میکنند. احادیث است که در آنها کلمه (خمس) بمعنای ما یخرج منه (کسور متعارفی عدد) یعنی مقداری که برای زکات اخذ میشود چنانکه کلمه عشر یا نصف العشر یا ربع العشر در آنچه برای زکات اخذ میشود آمده است و چون در اینگونه احادیث کلمه (خمس) یعنی یک پنجم آمده است که از آن مال مشمول زکات اخذ میشود، متشبثین بکل حشیش آن را شامل خمسی که از طبقه خاصی که در هنگام نزول آیه شاید استفاده میکردهاند دانستهاند. مانند این احادیث.
الف ـ حدیث مروی در تهذیب و من لایحضرهالفقیه: «عن حـمـادالـحلبي قال سالت ابا عبدالله ÷ عن الكنزكم فيه [۴۵] قال الخمس وعن الـمعادن كم فيها قال الخمس وعن الرضا ÷ واصفر والحديد وما كان من الـمعادن كم فيها قال يوخذ منها كمـا يوخذ من معادن الذهب والفضة». مانند این حدیث در کافی از ابن ابی عمر آمده است.
ترجمه: «از حماد حلبی روایت است که گفت: از حضرت صادق ÷ پرسیدم از آنچه از گنج باشد چه مقدار باید داد؟ فرمود: یک پنجم و از معادن پرسیدم که چه مقدار در آن واجب است؟ فرمود: یک پنجم، و از قلع و مس و آهن و آنچه از معدنیات است (از فلزات وغیره) چه مقدار در آن واجب است؟ حضرت فرمود: از تمام اینها همان مقدار گرفته میشود که از معادن طلا و نقره گرفته میشود (یعنی یک پنجم)».
میبینید که نحوه سؤال و سیاق عبارت خود حاکی است که سائل از مقداری که پرداخت آن از این اشیاء واجب است میپرسد و جوابی هم که حضرت میدهد بر طبق سؤال سائل از مقداری که باید از این اشیاء خارج شود جواب میدهد و چون در این اشیاء زکات واجب است بشرحی که در کتاب زکات آوردیم و در اشیائی که زکات واجب است مقداری که از هر چیز خارج میشود متفاوت است چنانکه از پارهای اشیاء چون غلات و محصولی که از نهر یا آسمان آب میخورد یکدرهم و زراعتی که از چاه و دلو و ماشین آب میخورد یک بیستم و شتر یک بیست و پنجم و گاو یک سیام یا یک چهلم و گوسفند یک چهلم و پول یک چهلم و پارهای اشیاء کمتر یا زیادتر است از این جهت بوده که سائل احتیاج بسؤال داشته است که از امام بپرسد که از این اشیاء چه مقدار باید داد؟ حضرت در جواب فرموده است: یک پنجم. اگر خمس کذائی در بین مسلمین معمول و مشهور بوده و به اصطلاح اصولیین یک حقیقت شرعیه مانند نماز و زکات و حج بود که احتیاج به اینگونه سؤال نداشت و جوابش چنین بود، زیرا اسمش حاکی از مقدار ما یخرج منه است و باید سائل میپرسد (هل في الکنز خمس یا في الـمعادن خمس) و امام در جواب آن بفرماید نعم. اما چیزی که بر سائل مجهول بوده مقدار ما یخرج منه است و امام هم جواب بر طبق سؤال میدهد و هیچ ربطی به مطلب اینان ندارد. نکته دیگری از نظر متشبثین دور مانده و یا عمداً بدان اعتنایی نکردهاند کلمه (یؤخذ) است یعنی گرفته میشود و خمس که دلیل آن آیه شریفه: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾ [الانفال:۴۱]. است چنانکه گذشت از کسی گرفته نمیشود تا کلمه اخذ بمیاناید زیرا غنائم جنگی در اختیار رئیس مسلمین است و در هنگام تقسیم سهم مقاتلین را میدهد و سهم یتامی و مساکین و ابن سبیل را هم باید او بدهد و در نزد اوست بنابراین نه به مسلمین دستور دادن داده شده چون کلمه (آتوا ـ انفقوا ـ) و امثال آن و نه به رئیس مسلمین دستور اخذ آن مسلمانان داده شده زیرا چیزی از غنائم در اختیار مسلمین نیست که مأمور بدادن آن باشند. بلکه این زکات است که هم مسلمانان دستور دادن و آن داده شده است مانند کلمات: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَنفِقُواْ مِن طَيِّبَٰتِ مَا كَسَبۡتُمۡ وَمِمَّآ أَخۡرَجۡنَا لَكُم مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ﴾ [البقرة: ۲۶۷]. و امثال آن و هم بر پیشوای مسلمین دستور گرفتن آن داده شده است که: ﴿خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ تُطَهِّرُهُمۡ وَتُزَكِّيهِم بِهَا﴾ [التوبة:۱۰۳]. پس کلمه یؤخذ که در این حدیث شریف است بنحو آشکار میرساند که این زکات است که باید از کنز و معادن و غیر آن یک پنجم اخذ شود. (قبلاً آیاتی راکه دلالت دارد بر آنکه غنیمت گرفتنی است نه دادنی ذکر نمودیم).
ب ـ حدیث مرویه در تهذیب از زراره از حضرت باقر ÷: «قال سألته عن الـمعادن ما فيها فقال ÷ كل ما كان يكازدً ففيه الخمس وقال ما عالجيته بمـالك فقيه ما اخرج الله سبحانه من حجارته مصفي الخمس». «یعنی از حضرت سؤال کردم از معادن که در آن چقدر واجب است حضرت فرمود: هر چه که بعنوان دفینه باشد در آن یک پنجم است». در این حدیث نیز مانند حدیث سابق سائل از آنچه بر معدن واجب است میپرسد نه از آنچه خمس کذائی بر آن واجب است خصوصاً در آخر حدیث میفرماید: آنچه را که بوسیله مال خودت مایهگزاری کردهای پس هر چه خدا از سنگهای آن معدن برای تو بیرون آورد در خالص آن یک پنجم است [۴۶].
ج ـ در حدیث مروی در تهذیب و من لا یحضرهالفقیه والمقنع صدوق از محمدبن مسلم روایت است که گفت: «سألت ابا جعفر ÷ عن الـملاحه فقال وما الـملاحه فقال: ارض سنخه مالحه يجتمع فيه الـمـاء فيصير ملحاً. فقال هذا الـمعدن وفيه الخمس فقلت والكبريت والنفط يخرج من الارض فقال هذا واشباهه فيه الخمس».
یعنی از محمدبن مسلم روایت است که گفت از حضرت محمد باقر ÷ «سؤال کردم از نمکزار حضرت فرمود: ملاحه چیست؟ محمد بن مسلم گفت: زمین شورهزار نمک خیز که در ان اب جمع میشود و نمک میگردد. حضرت فرمود: این معدن است و در آن یک پنجم است. عرض کردم کبریت (گوگرد) و نفت که از زمین خارج میشود حضرت فرمود در این و مانند این یک پنجم است». در این حدیث نیز محمدبن مسلم از حضرت باقر از حق واجبی که در نمکزار و معدن است میپرسد. حضرت در جواب فرموده است در آن یک پنجم است و سخنی از خمس آل محمد نیست!.
د ـ حدیث مروی در کافی و تهذیب از محمدبن مسلم و از ابن ابی عمیر عن ابی جعفر ÷ «قال سألته عن معادن الذهب والفضه والصفر والحديد والرصاص فقال ÷ عليها الخمس جميعاً». مضمون حدیث در جواب حضرت مانند احادیث سابق است!.
ه ـ حدیث مروی در کافی و من لا یحضرهالفقیه و تهذیب عن محمد بن علی بن عبدالله عن ابیالحسن ÷ «قال سألته عمـا يخرج من البحر من اللؤلؤ والياقوت والزبرجد وعن معادن الذهب والفضه هل فيه زكات فقال: اذا بلغ قيمته ديناراً ففيه الخمس». این حدیث را شیخ مفید نیز در المغنعه مرسلا از حضرت صادق آورده است یعنی راوی میگوید از حضرت امام موسی کاظم ÷ پرسیدم از آنچه از دریا خرج بشود چون مروارید و یاقوت و زبرجد و از معادن طلا و نقره آیا در آن زکات است؟ حضرت فرمود: همینکه قیمت خارج شده بیک دینار رسید در آن یک پنجم است در این حدیث به صراحت و روشنی معلوم است که سؤال سائل از زکات است و جوابی هم که امام میفرماید. مقدار ما یخرج منه است. پرواضح است که در آن زمان خمس کذائی بعنوان یکی از حقایق شرعیه وجود نداشته است که در مقابل زکات مشکک و مردد باشد باز برای توضیح میگوئیم:
اولاً ـ کلمه خمس که در این احادیث است حقیقت شرعیه ندارد یعنی در احکام و به اصطلاح در فروع دین و احکام و به اصطلاح در فروع دین و احکام شاخصه اسلام در صدر اسلام چیزی معنون و مشخص بنام خمس وجود نداشته که مانند نماز و زکات و حج و روزه و جهاد شاخص باشد تا بمجرد اظهار آن کلمه اذهان بدان مبادرت نماید و کلمه خمس گاهی در زکات معادن و کنوز که نماینده همان مقدار ما یخرج منه است دیده میشود مانند این حدیث مروی در کافی: (وسئل ÷ عن الرجل یأخذ منه هولاء زکاة ماله او خمس ما یخرج له منالمعادن الحسب ذلك له في زکوه و خمسه فقال نعم). یعنی از حضرت رضا ÷ پرسیده شد از حکم مردی که اینان (عمل خلفای جور) از او زکات مالش را و یک پنجم آنچه را که از معادن برای او خارج میشود میگیرند آیا اینها در حساب زکات و خمس او محسوب میشود؟! حضرت فرمود: اری!.
در اینجا کلمه خمس بدان جهت مشخص است که زکات معادن برخلاف زکات سایر اشیاء یک پنجم است است و سایر شروط زکات بر آن جاری نیست چون مضی حول و نصاب مقدر بوزن.
و کلمه خمس در این احادیث فقط نام یک کسر متعارفی عدد است مانند کسور عشر و ثمن و ربع و امثال آن. چنانکه در احادیثی که سؤال در خصوص زکات و مقدار ما یخرج منه شده است در جواب آن فرمودهاند: «فيه العشر او نصف العشر». مثلاً در کتاب تحفالعقول از حضرت رضا ÷ «كل ما يخرج من الارض من الحبوب اذا بلغت خـمسه اوساق ففيها العشر». یا در نامههای رسول خدا ص برؤسای قبایل چنانکه در نامه آن حضرت به شرجیل بن عبد کلال و نعیم این عبارت دیده میشود «ما سقت السمـاء او كان سيحاً ففيه العشر... وما سقي بالرسا فيه نصف العشر...». و امثال آن پس کلمه خمس (فیهالخمس) در جواب سؤال سائلان همچون کلمه فیهالعشر یا فیه نصفالعشر است که نماینده مرتبه در کسور عدی است و یک حقیقت شرعیه نیست چون صلوه و زکوه که بمجرد تفوه به آن معنای خاصی در ذهن شنوده درآید. تا مثل حدیث مشهور و متواتر «بني الاسلام علي خمس علي الصلوة والزكات والصوم والحج و ولايت» [۴۷]. که نماینده حقایق شرعیهاند باشد از آن جهت که خمس غنائم یا خمس معادن یک امر قلیلالاتفاق بوده که هنگام جنگ گاهی و بندرت در پارهای از اراضی بدست میآمد لذا آن را یکی از فروع و احکام مستمره قرار ندادند تا مورد تکلیف عموم مکلفین شود.
ثانیاً ـ در معادن و کنز و امثال آن زکات است بشرحی که در کتاب زکات گذشت و مقداری که از آن خارج میشود یک پنجم است و سؤال سائلان هم برای همین منظور است.
ثالثاً ـ در زمانی که این احادیث از طرف ائمه معصومین ÷ نقل شده است فتوای فقهای زمان نیز بر این بوده است که در معادن زکات است با این تفاوت که در مقدار ما یخرج منه ـ ما یؤذی منه اختلاف بوده است و همین کیفیت باعث شده است که اصحاب ائمه از آن حضرات از اینگونه سؤالات میکردهاند. مثلاً ـ مالک که یکی از فقهای مشهور آنزمان بوده و در سال ۹۵ هجری متولد شده و معاصر حضرت صادق و کاظم بوده است و در مدینه یکی از فقهای بزرگ و معروف و از مفتیان مشهور اسلام است در موطا خود که از کتب مشهور و اقدم از تمام کتب فقه است در باره زکات معادن مینویسد:
آری «والله اعلم انه لايؤخذ من الـمعادن مـمـا يخرج منه شئ حتي يبلغ ما يخرج منها قدر عشرين ديناراً (يعني) او مأتي درهم فاذا بلغ ذالك ففيه الزكاة».
یعنی نظر و فتوای من این است و البته خدا بهتر میداند اینکه از آنچه از معادن خارج میشود چیزی نباید گرفته شود تا اینکه مقدار آنچه از آن خارج شده به بیست دینار طلا برسد یا دویست درهم پس همینکه باین مبلغ رسید در آن زکات است. این گفته مالک درست مضمون آن حدیثی است که شیخ طوسی آن را در تهذیب آورده است... عن احمد بن محمد بن ابی نضر قال «سألت ابا الحسن ÷ عمـا اخرج من الـمعدن من قليل او كثير هل فيه شئي قال ليس فيه شئي حتي يبلغ ما في مثله الزكاة عشرين ديناراً».
یعنی احمد بن محمد بن ابی نصر گفت که از حضرت کاظم یا حضرت رضا «سؤال کردم از آنچه از معدن خارج میشود کم و زیاد آیا در آن چیزی واجب است؟ حضرت فرمود: در آن چیزی واجب نیست تا برسد به آنچه مانند آن زکات است یعنی به بیست دینار». یا حدیثی که شیخ مفید آن را در المقنعة آورده است به این عبارت: (قال: «سئل الرضا ÷ عن مقدار الكنز الذي يحب فيه الخمس فقال ما يجب فيه الزكاة من ذالك فقيه الخمس وما لم يبلغ حد ما يجب فيه الزكاة فلا خمس فيه». قید کلمه ما فی مثل الزکاة) در حدیث اول و حد ما یحب فیهالزکات در این حدیث صریح و روشن است که یک پنجم زکات معادن است با این تفاوت که مالک از زکات معادن عشر (یکدهم) قائل است و ائمه معصومین ÷ خمس (یک پنجم) شافعی که خود نیز یکی از مفتیان بزرگ و فقهای بزرگ مشهور اربعه و معاصر با ائمه است در کتاب خود (الأم) به عنوان (باب زکاة المعادن) دارد که در آن چند حدیث در این خصوص میآورد و نصاب زکات معادن و رکاز را همان بیست مثقال طلا یا بیست دینار میداند. چنانکه در صفحه ۳۸ مینویسد: «لا شك اذا وجد الرجل الركاز ذهباً او ورقاً وبلغ ما يجد منه ما يجب فيه الزكاة: ان زكاته الخمس». یعنی همینکه شخص دفینهای یافت از طلا و پول که مبلغ آن بقدری شد که در آن زکات واجب میشود (یعنی بیست دینار) همانا زکات آن یک پنجم است. ابویوسف نیز که از فقهای بزرگ آنزمان و شاگرد ابوحنیفه و معاصر حضرت صادق و کاظم و رضا ÷ است در کتاب (الخراج) مینویسد: «كذالك كل ما اصيب في الـمعادن من الذهب والفضه والنحاس والحديد والرصاص فان في ذالك الخمس في ارض العرب كان او في ارض العجم وخمسه الذي يوضع فيه مواضع الصدقات». یعنی: و همچنین است هر آنچه از معادن طلا و نقره و مس و آهن و برنج که دست بدان یابند در آن یک پنجم است در سرزمین عرب بوده باشد یا در سرزمین عجم و یک پنجم آن در مواردی مصرف میشود که صدقات (زکوات) مصرف بشود پس به فتوای این فقیه مشهور و قاضی معروف آنعصر زکات در معادن طلا و نقره و مس و آهن و برنج یک پنجم است.
در المصنف تألیف عبدالرزاقبن همامالصنعانی (که اقدم کتب فقهی است که در دست زیر وی متولد ۱۲۶ و متوفای سال ۲۱۱ و بتصریح علمای رجال شیعی بوده است) نیز در زکات معادن و غیر آن یک پنجم است [۴۸].
با این وصف جوابی که امامان ÷ که در چنین زمانی بسائلان خود در این مسائل میدادهاند منطبق با فتوای مشهور زمان بوده است که زکات معادن خمس (یک پنجم) است و مصرف آن هم معلوم بوده که مصرف زکات بوده است. و باعث بر این سؤال هم همان اختلافی بوده است که بین فقها بوده لذا شیعیان و اصحاب ائمه به آنها رجوع کردهاند. و امامان † همان حکم یک پنجم را در زکات معادن و امثال آن در جواب سائلان میفرمودند!.
موضوع زکات در معادن مطلب تازهای نبوده و در همان ابتداء وضع زکات وجود مقدس حضرت ختمی مرتبت ص خود بنفس شریف متصدی اخذ آن شده است. چنانکه شرح زکات معادن بلال بن حارث در کتاب زکات گذشت و کتب فقهای اقدم اسلام که بقلم خود ایشان نوشته شده است هم اکنون موجود است و حاکی این حقیقت است. چون کتاب (الموطا) مالک کتاب (الام) شافعی [۴۹] که صراحت دارند بزکات معادن که آن خمس یعنی یک پنجم بوده است و سیره رسولالله ص نیز در این موضوع روشن است که آنحضرت از معادن وحتی از مراتع زکات میگرفت و آن یک پنجم بوده است [۵۰] پس ممکن است آنچه فقهاء شیعه را به اشتباه انداخته یا معترضین و متعصبین را دستاویز شده کلمه خمس است که در این احادیث است و آنرا با خمس غنائم که مصرف مخصوص دارد یکی دانستهاند.
شاید هم احادیث دیگری که در این باب جمعآوری شده این اشتباه را تقویت کرده است زیرا اشیائی که یک پنجم از آنها گرفته میشود در پارهای از احادیث در دنبال همردیف شده است مانند:
۱- حدیث مروزی در خصال صدوق که ابنابی عمیر از چند نفر از حضرت صادق÷ روایت کرده است که فرموده است «الخمس علي خمسه اشياء علي الكنوز والـمعادن والغوض والغنيمة ونسي ابن ابي عميرالخامس».
۲- حدیث مرسل مروی در کافی از حمادبن عیسی از بعضی اصحاب از حضرت موسیبن جعفر ÷ که فرموده است. «الخمس من خمسه اشياء من الغنائم والفوص». الکنوز والمعادن والملاحه که شیخ طوسی این حدیث را بسند خود از علیبن فضال ضال از حماد بن عیسی روایت کرده است باضافه در الغوص والمعادن صرفنظر از اینکه انی دو حدیث مرسل بوده و دارای چندان اعتباری نیستند خصوصاً که راوی حدیث دوم از طریق شیخ طوسی: علیبن فضال ضال است که ما هویت او را روشن کردهایم و مختصری از آن در این کتاب آمده است. اصولاً اینگونه احادیث در مقام شمارش اشیاء مشمول خمس معروف نیستند بکه اشباء و نظائری را معرفی میکنند که در اخبار مانند آنها بسیار است. وگرنه چگونه ممکن بود شخصی مانند محمدبن ابیعمیر که از مؤمنین خالص و خود یکی از فقیهان بزرگ و از صحابه خاص ائمه ÷ بوده است خمسی را که باید به آل محمد داد فراموش نماید و از پنج چیز (نه از بیست و پنج چیز!!) باز یکی را فراموش کند چنین کسی که اگر خود دارای این اشیاء نبوده است لابد باید مسائل و احکام آنها را بداند چنان بدان بیاعتنا بوده از پنج چیز یکی از آنها را فراموش کرده است.
چنانکه مرحوم صدوق در کتاب خصال ضمن شمارش اشیاء و نظائر حدیثی از عماربن مروان روایت کرده است که او گفت: «سمعت ابا عبدالله ÷ يقول فيمـا يخرج من الـمعادن والبحر والغنيمة والحلال الـمختلط بالحرام اذا لم يعرف صاحبه والكنوزالخمس».
و شاید این شمارش برای آن بوده که چون در آن زمان علاوه بر زکات اموال زکات معادن و کنوز و خمس غنایم را نیز خلفای جور مأخوذ میداشتند اینگونه شمارش معمول بوده و بیاعتنایی به آن تا این حد که شخصی مانند ابن ابیعمیر پنجمی آنرا فراموش نماید این حد من را تأیید میکند.
دسته سوم از اخبار خمس اخبار و احادیثی است که حاکی از آن است که خمس از آن ائمه معصومین ÷ یا آل محمد است مانند:
۱- حدیث مروی در تهذیب شیخ طوسی از حضرت باقر ÷ که میفرماید: «يا تجيه لنا الخمس في كتاب الله ولنا الانفال ولنا صوالـمـال».
۲- ... عن زكريا بن مالك الجعفي عن ابي عبدالله ÷ انه سئل عن قول الله ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ﴾ [الأنفال:۴۱]. «فقال اما خمس الله ﻷ فللرسول يضعه في سبيل الله واما خمس الرسول فلاقاربه وخمس ذوي القربي فهم اقراباء وحدها». که این حدیث را صدوق نیز در کتابهای حدیث خود آورده است.
۳- ایضاً شیخ طوسی از علیبن فضال از ابنبکیر از پارهای از اصحاب از یکی از صادقین ÷ در فرمایش خدای تعالی ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ﴾ [الانفال:۴۱]. «قال خمس الله للامام وخمس الرسول للامام وخمس ذوي القربي لقرابة الرسول الامام واليتامي ويتامي الرسول والـمساكين منهم وابناء السبيل منهم فلا يخرج الي غيرهم».
۴- ایضاً شیخ در تهذیب... عن حماد بن عيسي عن ربعي بن عبدالله بن الجارود عن ابي عبدالله ÷ قال كان رسول الله ص «اذا اتاه الـمغنم اخذ صفوة وكان ذلك له ثم يقسم ما بقي خمسه اخماس ويأخذ خمسه ثم يقسم اربعه اخماس بين الناس الذي قاتلوا عليه ثم قسم الـخمس الذي اخذه خـمسه اخماس»... تا آخر حدیث.
۵- عن ابان عن محمدبن مسلم عن ابي جعفري في قول الله تعالي ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ﴾ [الانفال:۴۱]. قال هم قرابة رسول الله.
۶- عن ابان عن سليم بن قيس قال سمعت اميرالـمؤمنين ÷ «يقول ونحن والله الذي عني الله بذي القربي... ﴿مَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ﴾... منا خاصة ولم يجعل لنا سهمـاً في الصدقة اكرم الله نييه واكرمنا يطعمنا اوساخ ما في ايدي الناس».
۷- ... عن محمدبن ابي نصر عن الرضا ÷ قال سئل عن قول الله ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ﴾ [الانفال:۴۱]. فقيل له فمـا كان لله فلمن فقال لرسول الله وما كان لرسول الله فهو للامام. الحديث.
۸- حدیث مرسل حماد بن عیسی از حضرت کاظم که در تقسیم خمس میفرماید: «وتقسيم الاربعه الاخماس بين من قاتل عليه». تا آخر حدیث.
۹- صدوق در مجالس و عیون اخبارالرضا... عن الريان بن الصلت عن الرضا ÷ واماالثامنة فيقول الله ﻷ ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ﴾ [الانفال:۴۱]. فقرن سهم ذي القربي مع سهمه... فكل ما كان من الفي والغنيمة.
۱۰- در بصائرالدرجات، عن عمران بن موسي عن موسي بن جعفر ÷ قال «قرأت عليه آية الخمس فقال ما كان لله فهو لرسوله وما كان لرسول فهو لنا». تمام این احادیث که حتی یک حدیث صحیح هم در میان آنها نیست و احادیث ضعیفه دیگر که صاحب وسائلالشیعه در کتاب خود در (ص ۶۲- ۶۳ ج ۲) چاپ امیر بهادر کلوخ چین کرده است، مشمون همه آنها چنانکه از عبارات صریحه آنها آشکار است دلالت دارد بر اینکه حق قربای رسولالله: حال امام باشد یا غیر امام فقط از خمس غنائم جنگ است نه اشیاء دیگر!!! و ابداً در آنها ذکری از خمس معادن و کنوز و غوص و مال حلال مخلوط به حرام و چیزهای دیگر نیست. در حالیکه این احادیث از کسانی روایت شده است که در حال احادیث هیچگونه اعتباری ندارند، مانند علیبن فضّال و عبدالله بن بُکَیر و امثال او و پارهای از این احادیث مرسل و مقطوع و مجهول است و کتاب خدا نیز بصراحت آنها را نمیپذیرد. و به هر صورت خمس مضامین این احادیث جز خمس غنائم جنگ نیست. چنانکه مضمون و مفهوم و سیاق عبارات بدان گواهی میدهد.
با بیانی که گذشت معلوم و مسلم شد که کلمه خمس در معادن و گنج و غوص و مال مخلوط به حرام و امثال آن نمایندهی مقداری است. که از بابت زکات از این اشیاء خارج میشود و مصارف آنها هم مصرف زکات است و در آن بنیهاشم و غیر بنیهاشم یکسانند.
و خمسی که در اخبار برای ذویالقربای رسول الله تعیین شده همان خمس غنائم دارالحرب است که بعد از رسول خدا ص به هیچ کس از خویشاوندان آن حضرت داده نشده است و تاریخ و سیره مسلمین از آن بیخبر است! اما خمس ارباح مکاسب که در زمان ما معمول است و فقهای شیعه از آن بشدت تبلیغ و دفاع میکند و آنرا بسادات که از فرزندان هاشمند اختصاص میدهند و سهم امام را هم از آن جدا میکنند.! نه کتاب خدا و نه سنت و سیره رسولالله و نه عمل مسلمین صدر اول و حتی نه احادیث با صرفنظر از ضعف آنها، آنرا تصدیق نمیکنند از کلمه (غنمتم) هم که پارهای از فقها خواستهاند بدینمنظور استفاده و استدلال کننده خود پیداست که راه تجوز و تعدی پیمودهاند و ما در گذشته بیانات عدهای از دانشمندان شیعه را آوردیم که گفتهاند: اینگونه استدلال غلط و خطاست! و در تاریخ خلفای حق و باطل هم کوچکترین اثری نیست که از ارباح مکاسب و درآمد مردم مسلمان دیناری بنام خمس گرفته باشند.! و به فرمایش مرحوم مقدس اردبیلی در زبده البیان (ص ۲۰۹) وجوب اینگونه خمس خود تکلیف شاق و سختی است که انسان را وادارد که از هر چه مالک است خمس اخراج نماید!!! هم اصل برائت و هم روح شریعت: شریعتی که سمحه سهله است چنین تکلیفی را نفی میکند.
اخباری که در خصوص وجوب خمس در کتب معتبره شیعه چون کافی و من لا یحضرهالفقیه و تهذیب و استبصار و کتب دیگر صدوق چون مجالس و المقنع و عیونالرضا وغیره آمده است و تمام آنها را شیخ حر عاملی در وسائلالشیعه جمع کرده است تماماً از حیث سند مخدوش و ضعیف و مجهول و مرسل است و حتی یک حدیث صحیح در تمام آن احادیث یافت نمیشود [۵۱]!!!.
احادیثی که در باب وجوب خمس ارباح مکاسب و تجارات و زراعات و صناعات که در کتب مختلف شیعه کافی و تهذیب و سرائر آمده است جمعاً ده حدیث است که شیخ حر عاملی آنها را در وسائلالشیعه (ص ۶۱ ج ۲) جمعآوری کرده است. از این ده حدیث که تماماً از حیث سند ضعیف است پنج حدیث آن بصراحت حاکی است که خمس ارباح مکاسب و غیر آن خاص امام است و کس دیگر را در آن حقی نیست. و پنج حدیث دیگر نیز حقی را برای غیر امام ثابت نمیکند اینک ما آن احادیث را یک یک آورده و از حیث سند و متن مورد دقت و رسیدگی قرار میدهیم تا ارزش آنها معلوم میشود. این پنج حدیث که مضمون آنها این است که خمس خاص امام است لاغیر، حدیث دوم و سوم و چهارم و پنجم و هشتم است بدین شرح: حدیث اول: از علیبن محمد یا به اختلاف شیخ. از محمدبن علیبن شجاع نیشابوری است که علیبن مهزیار از او روایت میکند: «انه سأل اباالحسن الثالث ÷ عن رجل اصاب من ضعيته من الحنطة مأته كر، ما يزكي وأخذ منه العشر عشره اكرار وذهب منه بسبب عمـاره الضعيته ثلثون كراً وبقي في يده ستون كرا ما الذي يجب لك من ذالك وهل يجب الاصطحابه من ذالك شيء فوقع لي منه الخمس مـمـا يفضل من مؤنته».
این حدیث را صاحب وسائل از شیخ طوسی روایت میکند لیکن در تهذیب شیخ (ص ۱۶ ج ۴) چاپ نجف سند این حدیث چنین است: «سعدبن عبدالله عن احمد بن محمد عن علي بن مهزيار قال: حدثني محمدبن علي بن شجاع النيشابوري انه سأل اباالحسن الثالث واختلاف تـهذيب». با وسائل در راوی متصل به امام است که علیبن محمد است یا محمدبن علی و در هر صورت چه علیبن محمد باشد و یا محمدبن علیبن شجاع باشد از هیچکدام نامی در کتب رجال نیست. او مجهول الهویه بلکه مجهول مطلق است. و راوی اول آن سعدبن عبدالله اشعری است که ابنداود او را در کتاب خود (ص ۴۵۷) در قسم ضعفا و مجروحین و مجهولین آورده است اما از حیث متن محمدبن علیبن شجاع مجهول از حضرت ابوالحسن ثالث (امام علیالنقی ÷) سؤال کرده است از حکم فردی که از مزرعه خود صد کر گندمی که مشمول زکات میشده است دو کر آنرا بعنوان زکات (یکدهم) از او گرفتهاند پس سی کر از این صد کر بسبب عمارت و آبادانی مزرعه صرف شده و از بین رفته است و فقط شصت کر دیگر در دست آن باقی مانده است بفرمائید چه مقدار از آن برای توست و آیا برای رفقای هممسلک او هم از این باقیمانده چیزی واجب است یا نه؟
حضرت در جواب توضیح فرمود: که هر چه از هزینه آن زیاد آمد یک پنجم آن از من است. معلوم نیست سؤال از چگونه مزرعهای است که امام از سود خالص آن یک پنجم طلبکار است زیرا در زمان حضرت هادی چنین رسمی در میان شیعه نبوده است که از مزرعهای که زکات آن داده شود از محصول آن یک پنجم از امام باشد آنچه احتمال داده میشود این است که این زمین یا وقف آل محمد بوده است ۰زیرا در آن زمان چنین موقوفاتی وجود داشته) که یک پنجم پس از رفع مؤنه به آنحضرت میرسیده است. یا از اراضی مفتوحالعنوه است که بنابر آنکه در چنین اراضی خمس باشد لذا پس از وضع مؤنه یک خمس از باقیمانده داده میشود. بهر صورت مجهول بودن مضمون آن پیش از مجهول سند آن است و باستناد چنین حدیثی نمیتوان مال مسلمای را از دست او گرفت. و بر فرض آنکه جایز باشد باز هم مال امام حاضر است و در چنین زمانی مصداقی ندارد: بعلاوه احادیث تحلیل که خواهد آمد انشاءالله.
حدیث دوم ایضاء شیخ طوسی باسناد خود باز هم از علیبن مهزیار چنین روایت میکند: «قال لي علي بن راشد قلت له امرتني بالقيام بامرك واخذ حقك فمـاذا علمت مواليك بذالك فقال لي بعضهم واي شيء حقه قام أدر ما اجيبه فقال: يحب عليهم الخمس فقلت ففي اي شيئ؟ فقال في امتعتهم وضايعم (در تـهذيب: وضيائهم) قلت والتاجر عليه والصانع بيده فقال اذا امكنهم بعد مؤنتهم». در این حدیث علیبن مهزیار (قهرمان خمس) میگوید که علیبن راشد گفت به او گفتم (مسئول مجهول است و حدیث مضمر است و احتمال آن هست که مسئول معصوم نباشد) که مرا مأمور قیام به امر خود و گرفتن حق خویش کردهای و من این مأموریت را بدوستان تو اعلام کردم پارهای ایشان به من گفتند: او چه حقی دارد؟ و من نتوانستم جواب او را بدهم. گفت: خمس (یک پنجم) برایشان واجب میشود گفتم در چه چیز؟ گفت در کالا و صنایع ایشان و مزارع ایشان. گفتم تاجر و آنکه کاردستی هم دارد؟ گفت همینکه بتواند بعد از مؤنهشان.
میبینید که این احادیث از حیث متن بقدری مجهول بوده است که نه شخص مأمور میدانسته است چه کاره است و نه مأمور علیه! این حدیث که راوی متصل بمعصوم آن ابوعلیبن راشد است اگر معصومی در آن بوده باشد) نام این شخص طبق تصریح کتب رجال حسنبن راشد است وی که در رجال برقی و ابنداود از اصحاب حضرت جواد ÷ بوده و اخیراً از جانب حضرت هادی ÷ بجای حسینبن عبد ربه وکیل آنحضرت بوده است چنین شخصی توعاً باید به احکام شرع عالم و دانا باشد معهذا به مسئول خود که شاید امام باشدمیگوید: مرا به قیام به امر خود و گرفتن حق خویش مأمور داشتی و من هم آنرا به دوستان تو اعلام کردم. اما آنها میگویند او چه حقی. از ما میخواهد؟ و من نتوانستم جواب آنها را بدهم. واقعاً عجیب است که این چه حقی بوده است که تا زمان حضرت هادی که بیش از دویست و پنجاه سال از عمر اسلام گذشته بوده است هنوز شیعیان و موالی ائمه که علیالقاعده باید از همه مردم و باحکام دین آشناتر باشند نمیدانستند چه حقی از ایشان مطالبه میشود متن حدیث میرساند که این حق بقدری مجهول و نامعمول بوده است که نه ابوعلیبن راشد میدانسته است و نه شیعیان و مسلمانان دیگر!! بهر صورت اگر این حدیث حدیث صحیحی هم بود و از آن برای کسی حقی مسلم میشد باز هم حقی بود که فقط متعلق به امام حی و حاضر است و دیگران را از آن بهرهای نیست. تا چه رسد به اینکه هم سند حدیث مخدوش است و هم متن حدیث مشوش است و هم صاحب حق در خارج مصداقی ندارد [۵۲].
حدیث سوم ـ حدیثی است که در کتاب کافی کلینی و تهذیب شیخ طوسی (ص ۱۲۳) علیبن مهزیار همان قهرمان خمس ارباح مکاسب از ابراهیمبن محمدالهمدانی روایت کرده است به این طریق که: علیبن مهزیار گفته است: ابراهیمبن محمد الهمدانی برای او نوشته است ولی ظاهراً شیخ باز در این حدیث هم اشتباه کرده است و صحیح آن باشد که در کافی آورده است: که ابراهیمبن محمد میگوید: بحضرت هادی (اما علیالنقی ÷) نوشتم (اقرآني علي بن مهزيار كان ابيك في ما اوجبه علي اصحاب الضياع انه اوجب عليهم نصف السدس عبداً لـمؤنه وانه ليس علي من لم تقم ضعيته بمؤنته نصف السدس ولاغير ذلك فاختلف من قبلنا في ذلك فقالوا: يجب علي الضياع الخمس بعد الـمؤنة ومعونة الضيعة وخراجها لا مؤنة الرجل وعياله فكتب ÷ (در تهذیب و قرا علیبن مهزیار) بعد مؤنته ومؤنه عياله وبعد خراج السطان (در تهذیب: عليه خمس بعد مؤنته ومؤنته عياله وبعد خراج السطان) بنا بروایت کافی: ابراهیم بن محمد الهمدانی میگوید بحضرت امام علیالنقی ÷ نوشتم که نامه پدرت را در باره آنچه او بر دارندگان مزارع واجب کرده است علیبن مهزیار بر من خواند که پدرت بر اصحاب ضیاع نصف یکششم را بعد از مؤنه واجب کرده است و اینکه کسیکه درآمد مزرعه اش بمؤنهاش وفا نکند نه نصف یکششم است و نه غیر آن! اما از جانب ما در این باره اختلاف است. رفقای ما میگویند در مزارع خمس (یک پنجم) پس از هزینه مزرعه و خراج (مالیات) آن است که هزینه خود شخص و عیالش! امام در جواب نوشت: بعد از منهای مخارج خود و هزینه عیالش و بعد از خراج سلطان (خمس بر او واجب است) بهرصورت اگر سند این حدیث را از طریق شیخ کلینی در کافی بررسی کنیم حدیث بسیار رسوائی است زیرا کافی آنرا از علیبن محمد از سهلبن زیاد از ابراهیمبن محمد روایت میکند و ما اگر تنهاوضع سهلبن زیاد را در نظر بگیریم برای بطلان آنچه در این حدیث است کافی است چه رسد به ابراهیمبن محمد که او نیز مجهولالحال و مجهولالعداله است. سهلبن زیاد را که در کتب رجال ائمه رجال چنین معرفی کردهاند:
در الفهرست شیخ طوسی (ص ۱۰۶) چاپ نجف مینویسد: سهلبن زیادآلادمی مکنی ابا سعید ضعیف. و در الاستبصار: «ان ابا سعيد الآدمي ضعيف جداً عند نقاد الاخبار». و نجاشی در (ص ۱۴۰) چاپ تهران مینویسد: «سهل بن زياد ابوعلي الآدمي الرازي كان ضعيفاً في الحديث وكان احمد بن محمد بن عيسي يشهد عليه بالغلو والكذب واخرجه من قم الي الري وكان يسكنها». این بدبخت غالی کذاب آنچنان مطرود بوده که احمدبن محمدبن عیسی که از بزرگان علمای قم و در زمان خود ریاست علمی قم را داشته او را از قم بیرون میکند. مرحوم ابنالغضائری در بارهی او مینویسد: سهل بن زياد ابوسعيد آلادمي الرازي كان ضعيفاً جداً فاسد الرواية والدين وكان احمد بن محمدبن عيسي الاشعري اخرجه من قم واظهرالبرائة منه ونـهي الناس عن السمـاع منه والرواية عنه ويروي الـمراسيل ويعتمد الـمجاهيل».
یعنی سهلبن زیاد ابوسعیدالادمی الرازی خیلی ضعیف و فاسد الروایه و دین او هم فاسد است (زیرا غالی بوده است) و احمدبن محمد بن عیسی او را از قم بیرون کرده و اظهار برائت و بیزازی از وی نموده و مردم را از گوش دادن بحدیثهای او و روایت کردن از او نهی فرمود: وی مراسیل را روایت کرده و به مجهولات اکتفا و اعتماد دارد.
در تحریر طاوسی از فضلبن شاذان از طریق علیبن محمد میگوید: که سهل مرد احمقی است و کشی (ص ۴۷۳) از قول او احمقی او را تصدیق میکند در نقدالرجال تفرشی (۱۶۵ ص) نیز مراتب مذکوره را تصدیق کرده است. در جامعالرواه (ص ۳۹۲ ج ۱) و در رجال طه (ص ۲۹۸) نیز وصف او چنین است [۵۳].
در قاموس الرجال علامه شوشتری مدظله (ص ۳۸ ج ۵) نیز مراتب فوق را مورد قبول و گواهی و از اباطیلی که مامقانی در دفاع از او بافته مراتبی عالمانه نوشته است اما ابراهیمبن محمد را شهید ثانی در تعلیمات خلاصه مطعون و مجهولالعداله والحال نوشته و مرحوم مقدس اردبیلی و محقق سبزواری نیز او را ضعیف و مجهول دانستهاند با ضعیف سند و مطعون و مجهول بودن راوی مضمون حدیث نیز مغشوش و مخدوش و نامفهوم است.
معلوم نیست این چه حقی است که این راویان غالی و فاسدالمذهب والروایه به ائمه معصومین ÷ مانند حضرت جواد و حضرت هادی و عسکری نسبت دادهاند؟ در حالیکه در امامان قبل از ایشان چنین ادعاهائی دیده نمیشود که از شیعیان خود چنین حقی را مطالبته کنند. این نامه بنا بهتصریح علامه مجلسی در مرأتالعقول (ص ۴۴۸ ج ۱) همان نامهای است که علیبن مهزیار در راه مکه بر دیگران خوانده است و ما در ضمن بررسی حدیث چهارم در این باب بطلان و فساد او را آشکار میکنیم انشاءالله. آیا واقعاً امام چنین چیزی را از مردم میگرفته است یا وکلائی مانند ابوعلیبن راشد و ابراهیمبن محمد و امثال ایشان که عدالتشان نامحرز بلکه فسقشان ظاهر بوده است بنام امام معصوم مظلوم از مردم میگرفتهاند. بهر صورت فرضاً از این حدیث خیلی ضعیف [۵۴] حقی برای کسی مسلم شود جز حق برای خود امام نیست و بدیگران (از بنیهاشم و غیر) رسد.
چهارمین حدیثی که دلالت دارد بر خمس در پاره اشیاء و آن هم مخصوص امام است حدیثی است که فقط شیخ طوسی آن را در تهذیب (ص ۱۴۱ ج ۱) چاپ نجف و در الاستبصار (ص ۶۰ ج ۲) از محمدبنالحسن الصفار از احمدبن محمد و عبداللهبن محمد و آن هر دو آنرا از علیبن مهزیار (قهرمان خمس بر ارباح مکاسب) روایت کردهاند بدین عبارت «قال كتب اليه ابوجعفر ÷ وقرأت انا كتابة اليه في طريق مكه قال ان الذي اوجبت في سنتي هذه هذه سته عشرين ومأتين فقط لـمعني من الـمعاني اكره تفسير الـمعني كله خوفاً من الانتشار وسافسر لك بعضه انشاءالله تعالي ان موالي اسال الله صلاحههم او بعضهم قصروا فيمـا يجب عليهم فعلت ذلك واحببت ان اطهرهم وازكيهم بمـا فعلت في عامي هذا من امرالخمس قال الله تعالي: ﴿خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ تُطَهِّرُهُمۡ وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيۡهِمۡۖ إِنَّ صَلَوٰتَكَ سَكَنٞ لَّهُمۡۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ١٠٣أَلَمۡ يَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ هُوَ يَقۡبَلُ ٱلتَّوۡبَةَ عَنۡ عِبَادِهِۦ وَيَأۡخُذُ ٱلصَّدَقَٰتِ وَأَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ١٠٤وَقُلِ ٱعۡمَلُواْ فَسَيَرَى ٱللَّهُ عَمَلَكُمۡ وَرَسُولُهُۥ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۖ وَسَتُرَدُّونَ إِلَىٰ عَٰلِمِ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُون١٠٥﴾ [التوبة:۱۰۳-۱۰۴-۱۰۵]. و لـم اوجب ذلك عليهم في كل عام ولا اوجب عليهم الا الزكاة التي فرضها الله عليهم وانمـا اوجبت عليهم الخمس في سنتي هذه في الذهب والفضة التي قد حال عليهمـا الحول ولم اوجب ذلك عليهم في متاع ولا انيه ولا دوات ولا خدم ولا ربح ربحة في تجاره ولا ضيعة الا ضيعة سافسرها لك تخفيفاً مني عن موالي ومنا مني عليهم لما يغتال السطان من اموالهم ينوبهم في ذاتـهم واماالغنائم والفوائد فهي واجبه عليهم في كل عام قال الله تعالي: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ إِن كُنتُمۡ ءَامَنتُم بِٱللَّهِ وَمَآ أَنزَلۡنَا عَلَىٰ عَبۡدِنَا يَوۡمَ ٱلۡفُرۡقَانِ يَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ٤١﴾[الأنفال:۴۱]. والغنائم والفوائد يرحمك الله فهي الغنيمة يغنمها الـمراء فائده يفيدها والجائرة من الانسان للانسان التي بـها خطر عظيم والـميراث الذي لا يحتسب من غير اب ولا ابن ومثل عدو يظلم فيوخذ ماله ومثل مال يؤخذ ولايعرف له صاحبه ومن ضرب ماصار الي قوم من موالي من اموال الخرميه السقه فقد علمت وان اموالاً عظاماً صارت الي قوم من موالي فمن كان عنده شيء من ذلك فليوصل الي وكيلي ومن كان نائباً بعيدالشقه فليئتعمد لا يصاله ولو بعد حين فان نية المؤمن خير من عمله واما الذي اوجب من الغلاة والضياع في كل عام فهو نصف السدس ممن كانت ضيعته تقوم بمؤنته ومن كانت ضيعته لا تقوم بمعونته (خ ب سنه) فليس عليه نصف سدس ولا غير ذلك».
«ترجمه و مضمون این حدیث آناست که علیبن مهزیار گفته است که حضرت ابوجعفر (امام محمدتقی ÷) به او نوشته است و راوی که معلوم نیست چه شخصی است (زیرا این حدیث را احمدبن محمد و عبداللهبن محمد هر دو از علیبن مهزیار روایت کردهاند و معلوم نیست کدامیک) گفته است: که من این نامه بعلیبن مهزیار را در راه مکه خواندم گفت (در حالیکه باید بگوید «نوشته بود») اینکه در این سال که سال دویست و بیست است فقط واجب کردم برای یک معنی از آن معانی که از خوب انتشار کراهت دارم که تمام آن معنی را توضیح دهم و تفسیر کنم و انشاءالله تعالی پارهای از آنرا بزودی برای تو تفسیر خواهم کرد. همانا موالی و دوستان من که من از خدا صلاح و توفیق آنانرا خواستارم یا بعضی از ایشان، در آنچه برایشان واجب میشود تقصیر کردند و چون من اینرا دانستم دوست داشتم که آنان را پاک و تزکیه نمایم بوسیله آنچه در امر خمس در این سال کردم. خدای تعالی میفرماید از اموال ایشان صدقه بگیر تا ایشان را پاک و تزکیه نمائی و برایشان درود فرست زیرا درود و دعای تو برای ایشان آرامش است و خدا شنوایی بسیار داناست. مگر ندانستند که خدا از بندگان خود توبه را میپذیرد و صدقات را میگیرد و اینکه او توبهپذیر مهربان است. بگو (ای محمد) عمل کنید که بزودی خدا اعمال شما را میبیند و رسول او و مؤمنان نیز بزودی برگردانیده میشوید بسوی دانای نهان و آشکارا آنگاه شماها را خبر میدهد بآنچه که انجام میدادید.
ترجمه سه آیه از سوره توبه آیات ۱۰۴-۱۰۶- این را در هر سال برایشان واجب نمیکنم و نیز غیر زکات را که خدا برایشان فرض کرده است واجب نمیکنم و فقط خمس را در این سال آن هم در طلا و نقرهای که سال بر آنها گذشته است واجب میکنم اما آن را در کالاهایشان و ظرفها و چهارپایان و خدمتگزاران و سودی که از تجارت بردهاند و در مزارع واجب نمیکنم مگر در مزرعهای که بزودی آنرا برای تو تفسیر خواهم کرد. اینها تخفیفی است از جانب من و منتی است از من برایشان زیرا سلطان از ایشان مالیات میگیرد و بجان و هستیشان نیابت میکند (بدون اجازه ایشان در مال و جانشان حکم میراند) اما غنائم و فوائد پس آن در هر سال برایشان واجب است خدای تعالی میفرماید و بدانید که آنچه را از چیزهائی که غنیمت گرفتید پس خدای راست یک پنجم آن و برای رسول و دارای قرابت و یتیمان و مسکینان و مسافر در راه مانده است اگر شما کسانی هستید که ایمان آوردهاید بخدا و به آنچه در روز فرقان (جدا شدن حق و باطل از یکدیگر) روزیکه دو جمعیت بهم برخوردند (روز جنگ بدر) بر بندة خود نازل کردیم و خدا بر هر چیزی تواناست (ترجمه آیه شریفه ۴۰ از سوره انفال که در موضوع غنائم جنگ است) پس خدا ترا رحمت کند که غنائم و فوائد همان غنیمتی است که شخص آنرا غنیمت میکند و فائده آن فائدهای که میبرد و جایزهای که دارای ارزش بزرگی است از انسانی به انسان میرسد و میراث از کسی که نمیپندارد (که ارث او به وی میرسد) بدون اینکه ارث پدر یا پسر باشد و مثل دشمنی که تسلیم شود و مال او اخذ شود و مانند مالی که اخذ شود ولی صاحبی برای او شناخته نشود و آنچه بر موالی و دوستان من از اموال خرمیان فاسق (تابعین بابک خرمدین) عائد شده من بخوبی دانستم که اموال بسیار مهمی عائد گروهی از موالیان من شده است پس کسیکه در نزد او چیزی از این قبیل باشد باید آنرا به وکیل و نماینده من برساند و کسیکه دور باشد و در زحمت افتد بجهت دوری، باید تصمیم بگیرد که آنرا برساند هر چند بعد از مدتی باشد، برای این نیست مؤمن بهتر از عمل اوست، و اما آنچه از ضیاع (مزارع) و غلات در هر سال واجب میکنم آن یک نیمة یک ششم است آن هم از کسیکه درآمد زراعتش به مؤنه و مخارجش کافی است ولی کسی که درآمد مزرعهاش به هزینهاش کفایت نمیکند پس بر او نه یک نیمة یک ششم واجب است و نه غیر آن (یادآور است که کلمه ضیعه و ضیاع که در این حدیث و احادیث دیگر است بمزرعه و هر چه که درآمدی داشته باشد اطلاق میشود) پایان ترجمه حدیث.
(اشکالاتیکه بر این حدیث عجیب وارد است)
اول ـ از جهت سند
۱- دو روای آنکه احمدبن محمد و عبداللهبن محمدند هر دو مجهولند و در کتب رجال معروف نیستند.
۲- راوی متصل بمعصوم آن علیبن مهزیار است که قهرمان خمس ارباح مکاسب کذائی است که حق امام است زیرا تمام روایاتی که مربوط باین موضوع است از این شخص است.
طبق تعریف کتب رجال علی بن مهزیار قبلاً مردی نصرانی و از اهل اهواز و نصارای آنجا بوده است و بعداً مسلمان شده و خدا کند که آثاری از دین نصرانیت و جریمه گرفتن کشیش و پاپ در وی باقی نمانده باشد. در کتب رجال از وی تکاتبی نقل شده است که او به بعض ائمه ÷ نامههائی نوشته و آنان ÷ به او نوشتهاند وی در آن نامهها خود را وکیل و نماینده امام برای گرفتن اخماس و زکوات معرفی نموده است و سرانجام نامههائی بحضرت امام محمد تقی ÷ نوشته و طبق ادعای خود او، از آن حضرت تقاضای تحلیل از آنچه در دست او بوده است از این اموال نموده است و حضرت هم تقاضای او را اجابت فرموده و همه آنها را بوی تحلیل فرموده است! چنانکه در تنقیحالمقال (ص ۳۱۱ ج ۲).
«ومنها مانقله من قوله وكتبت اليه اساله التوسع والتحليل لـمـا في يدي فكتب ÷ وسمع الله عليك ولـمن سألت التوسعة من اهلك». که معلوم میدارد آنچه امام در این قبیل نامهها از مردم و شیعیان خود خواسته سرانجام تمام آنها را باین وکیل و نماینده عزیز! بخشیده است!! با تمام توثیق و تمجیدی که از او در کتب رجال شده باز هم انسان هر چه قدر خوشباور باشد نمیتواند نسبت به اعمال و گفتار این قبیل اشخاص بدگمان نشود زیرا بسیاری از کسانی که ادعای وکالت از طرف ائمه ÷ نمودهاند سرانجام عاقبت خوبی نداشتند و اکثر به اصطلاح، حقهباز و شارلاتان بودند. همچون علیبن ابیحمزه بطائنی و عثمانبن عیسی و زیاد قندی و شلمغانیها و امثال ایشان چنانکه خود فرمودهاند: (شرارالناس خدامنا وقوامنا) یعنی بدترین مردم خادمان ما و وکیلان ما هستند (از توضیح صاحبالامر).
اشکال دوم از حیث تاریخ
در ابتدای این حدیث این عبارت دیده میشود: «اوجبت في سنتي هذه وهذه سته عشرين ومأتين» یعنی من گرفتن خمس یا این حقی که در این نامه است فقط در این سال که سال دویست و بیشت هجری است واجب کردم! این تاریخ تعیین شده در این حدیث و حوادثی را که متضمن است با حقایق و وقایع تاریخی سازگار نیست و قابل مناقشه است. زیرا بر طبق تواریخ معتبره وفات حضرت امام محمدتقی در سال دویست و نوزده یا دویست و بیست بوده است و در اول همان سال وفات او، معتصم عباسی حضرتش را به بغداد دعوت کرد و با احترام و تجلیل تمام، او را در عمارتهای خاص خلیفه منزل داد و تا روز وفاتش در همانجا بود. پس صدور چنین نامهای از آن حضرت در این سال بسیار بعید است.
۱- مسعودی در مروجالذهب (ص ۳۴۸ ج ۲) چاپ سال ۱۳۴۶ قمری مصر مینویسد: «وفي هذه السنة وهي سنه تسع عشره ومأتين قبض محمدبن علي بن موسي بن جعفربن محمدبن علي بن الـحسين بن علي بن ابي طالب ÷ وذلك لخمس خلون من ذي الـحجه ودفن ببغداد في جانب الغربي بمقابر قريش». پس مسعودی مورخ بزرگ شیعی سال وفات او را در پنجم ذیالحجه سال دویست و نوزده هجری دانسته است.
۲- ابنخلکان نیز در وفاتالاعیان (ص ۲۳ ج ۲) چاپ تهران وفات آن حضرت را در پنجم ذیالحجه ۲۱۹ یا ۲۲۰ دانسته است.
۳- مرحوم حاج شیخ عباس قمی در کتاب منتهی الامال و تتمة المنتهی وفات آن حضرت را در سال ۲۱۹ یا ۲۲۰ نگاشته است.
۴- خبری که در کتاب (عیون اخبارالرضا ÷) مرحوم صدوق است نیز وفات حضرت جواد را در سال ۲۱۹ تأیید میکند زیرا در آن خبر داستان حرکت حضرت رضا ÷ از مدینه بهطوس و بیمار شدن آنحضرت هفت روز قبل از رسیدن بهطوس و عیادت مأمون از آن حضرت است. در آن حدیث حضرت رضا ÷ بمأمون میفرماید: «احسن يا اميرالـمؤمنين معاشره ابي جعفر فان عمرك وعمره هكذا وجـمع بين سبابتيه». «یعنی ای امیرمؤمنان (مأمون) با ابوجعفر (امام محمدتقی) بخوبی معاشرت کن زیرا عمر تو و عمر او مانند این دو انگشت سبابه من است». حضرت دو سبابه خود را پهلوی هم گذاشت. یعنی یکی پس از دیگری.
و چون مأمون در سال ۲۱۸ فوت نموده است پس از یکسال بعد از او حضرت جواد فوت نموده است که همان سال ۲۱۹ باشد.
۵- در کتاب اثبات الوصیة منسوب بمسعودی تولد حضرت جواد را در شب ۱۹ ماه رمضان سال ۱۹۵ هجری نوشته و عمر آن حضرت را بیست و چهار سال و چند ماه دانسته است هر چند وفات آن حضرت را در پنجم ذیالحجه سال ۲۲۰ نوشته است لکن اشتباه است!. زیرا ماه ذیالحجه ماه عربی است و اگر آن حضرت در پنجم ذیالحجه سال ۲۲۰ سال وفات نموده باشد سن مبارکش بیست و پنج سال و چند ماه میشود و چون در تاریخ تولد آنجناب اختلافی نیست پس تاریخ وفات او همان سال ۲۱۹ خواهد بود.بنابراین حضرتش یکسال قبل از نگارش این نامه فوت نموده بود چگونه علیبن مهزیار آن نامه را در سال ۲۲۰ در راه مکه ارائه داده است و مطالبه خمس و حقوق فلان و بهمان برای آنحضرت میکرده است در حالی که بر فرض آنکه در سال ۲۲۰ هم آنحضرت وفات نموده باشد چون مهمان خلیفه و در تحت نظر او بوده است چگونه چنین نامهای نوشته است و این مال و خمس را برای چه کسی میخواسته است؟! شاید برای همان علی بن مهزیار که یکباره همه را بسوی تحلیل نماید!!! و چون معمولاً راه مکه در ماه ذی القعدة و ذیالحجه برای حج آماده است مطالبه این حقوق بعد از وفات حضرت بوده و همان برای علیبن مهزیار خوب است.
اشکال دیگری که در این نامه وارد است آن است که از جمله عبارات آن این است که حضرت ÷ نوشته است: «وما صار الي موالي من اموال الخرمية الفسقة فقد علمت ان اموالاً عظاماً صارت الي قوم من موالي فمن كان عنده شيء من ذلك فليوصله الي وكيلي». در این عبارت سخن از اموال خرمیان رفته است که حضرت فرموده باشد «من دانستم که اموال مهمی از خرمیان فاسق، عائد شیعیان من شده پس هر که در نزد او چیزی از این بابت هست آن را بوکیل من تحویل دهد! اینک باید دید این عبارت چگونه با تاریخ خرمیان موافق است.
بنابر تواریخ معتبره بابک خرمی در سال ۲۲۱ (یعنی دو سال بعد از وفات حضرت جواد ÷) کارش سخت بالا گرفتن و عساکر او بطرف شهرستانها روی آوردند اینک عین عبارت مسعودی در مروجالذهب (ص ۳۵۱ ج۲) «وكان بدء ما وصفنا فيها فعل الـمعتصم سته احدي وعشرين ومأتين واشتد امر بابك وسار عسكره نحو تلك الانصار فدق العساكر وكثرالجيوش فسيرالله الـمعتصم بالـجيوش وعليها الا فيش وكثرت حروبه واتصلت وضاق بابك في بلاده حتي انقض جـمعه وقتل رجاله». پس شکستی که نصیب بابک شده از سال ۲۲۱ ببعد بوده و اگر اموال نصیب کسانی شده که شاید از شیعیان هم در میان آنان بودهاند از این سال ببعد است. پس چگونه در سال ۲۲۰ و پیش از آن اموالی عائد شیعیان شده که حضرت از ایشان مطالبه خمس مینماید؟ قتل بابک هم بنا بتصریح مسعودی در مروجالذهب در پنجشنبه دوم صفر ۲۲۳ بوده است. هرچند مورخین دیگر در سال قتل او اختلاف دارند ولی هیچکدام قتل او را پیش از سال ۲۲۳ ندانستهاند. مثلاً تاریخ گزیده سال قتل بابک را در رجب سال ۲۲۸ دانسته و در جوامعالحکایات عوفی سال ۲۲۶ میباشد. مرحوم محدث قمی در تتمهالمنتهی (ص ۲۲۳) نیز سال خروج بابک را در سال ۲۲۱ مینگارد در لغتنامه دهخدا شرح فرستادن افشین را بجنگ بابک در سال ۲۲۰ نوشته است ولی در آنسال همه فتح و فیروزی با بابک بوده و شکستی نصیب او نشده است که اموال عظامی عاتد شیعیان حضرت جواد شده باشد. پس قضیه سالبه بانتفاء موضوع است. فقط در تاریخ طبری ۰ص ۲۲۴ ج ۷) چاپ قاهره ۱۳۵۸ قمری ضمن حوادث سال ۲۱۹ مینویسد: «وفي هذه السنة قدم اسحاق بن ابراهيم بغداد من الجبل بيوم الاحد لاحدي عشر ليلة خلت من جـمـادي الاولي ومعه الاسري من الخرمية والـمستانسة وقيل ان اسحق بن ابراهيم قتل منهم في محاربة اياهم نحواً من مائه الف سوي النساء والصبيان». گرچه در این حادثه سخنی از غنائم نیست اما کثرت اسراء دلیل است که در آن سال غنائمی از خرمیان عائد مجاهدین شده است و شاید همین قضیه نویسنده نامه را تحریک کرده است که مطالبه خمس آنرا بنماید!. و چنانکه گفته شد حضرت جواد ÷ در سال ۲۱۹ یا ۲۲۰ از همان اول سال بدعوت المعتصم در بغداد و تحتنظر خلیفه بوده است چنانکه در اصول کافی در ذیل احوال آن حضرت مینویسد: «وقد كان الـمعتصم اشخصه الي بغداد مع زوجته ام الفضل بنت الـمأمون لليلتين بقيا من الـمحرم سنه عشرين ومأتين وتوفي بـها في آخر ذيقعدة الحرام من السنة الـمذكوره». و علامه مجلسی در مرأتالعقول ص ۴۱۲ ج ۱) نوشته است فورد بغداد للیلتین من المحرم سنه عشرین و مأتین. و این قول را از ابنشهرآشوب نقل کرده است بنابراین حضرت جواد ÷ در دوم محرم همان سال وفاتش یعنی از اول سال در بغداد در قصر خلیفه تحتنظر بوده است پس چگونه ممکن است چنین نامهای بنویسد و برای که و چه بنویسد؟! زیرا نه خود به آن وجه احتیاج داشته و نه دسترسی بخویشان و شیعیانش داشته است. و چنانکه قبلاً هم آوردیم جنابش در هر سال در زمان مأمون یک میلیون درهم از بیتالمال مأخوذ میداشت و معلوم است که حضرتش خدم و حشم و لشگر و سپاهی نداشت و حتی دارای عائله سنگینی نبود که بنفقه فوقالعاده نیازمند باشد تا محتاج گرفتن اینگونه چیزها شود. و اشخاص که بنام آن حضرت از مردم اخاذی میکردند جز ربودن و جمع اموال چه منظوری داشتند؟! اینها اشکالاتی است که از لحاظ تاریخ بر این نامه وارد است و چه خوب فرموده است شهید ثانی در کتابالدرایه (ص ۵۱) چاپ نجف: «وقد افتضح قوم ادعوا الرواية عن شيوخ بالتاريخ كذب دعواهم»: یعنی کسانی که روایت را با تاریخ از بزرگان و شیوخ ادعا کردند درست رسوا شدند زیرا تاریخ دعوی آنها را دروغ کرد. سپس شهید مینویسد: «وكم فتح الله علينا بواسطه مصرفه ذلك العلم بكذب اخبار شايعه بين اهل العلم فضلاً عن غيرهم حتي كانت تبلغ قرينه الاستفاضه ولو ذكرنا لطال الخطب». یعنی چه بسیار اخباری که بین اهل علم و دانش شایع بود تا جاییکه در نزد آنها بحد استفاضه رسیده بود (تا چه رسد بغیر ایشان) بواسطه معرفت و شناختن علم تاریخ خدا بر ما فتح بابی کرد که بدروغ بودن این اخبار که بحد شیاع بود پی بردیم که اگر آنرا شرح دهیم سخن بدرازا میکشد (مثنوی هفتاد من کاغذ شود)! آری اگر این روای خمسگیر، این نامه را مستند بتاریخ معینی نکرده بود خیلی بنفع او بود ولی چه توان کرد که دروغگو کم حافظه میشود.
اگر هم فرض شود که حضرت امام محمد تقی ÷ در سال دویست و بیست فوت نموده است چون از اول سال یعنی دهه اول محرم روز پنجم یا هشتم بر معتصم وارد شده است باز هم بسیار بعید است که چنین نامهای از آن حضرت صادر شود و خمسی چنین بر شیعیان خود فرض و از آنان مطالبه فرماید زیرا حضرتش مهمان خلیفه وقت و تحتنظر او بوده است پس چنین اموالی را برای چه کسی میخواسته است؟ خصوصاً که در ذیقعده همان سال فوت نموده است.
اشکال سوم از حیث متن و مضمون
۱- در ابتدای نامه میگوید: ان الذی اوجبت فی سنتی هذه. یعنی من امسال آنچه را که واجب میکنم. و چنین عبارتی از امام هدایت بسیار بعید است! زیرا امر واجب کردن و حرام نمودن آنهم سال بسال جز در شأن خدای متعال نیست در حالیکه هرگز در کتب آسمانی هم عبارتی چنین، بابن مضمون نیامده است!!! و اگر فرضاً امری قابل نسخ و فسخ باشد باز هم موکول به ماه و سال نمیشود چنانکه در مسئله زنانیکه مرتکب زنا میشوند برحسب آیه شریفه ۱۵ سوره النساء که خدای متعال میفرماید:
«یعنی از زنان شما آن زنهائی که مرتکب زنا شوند چهار نفر از خود شما (مسلمانان) بر ایشان شاهد بگیرید پس اگر شهود، بزنای آن زنان شهادت دادند آن زنها را در خانهها بازداشت کنید تا ایشانرا مرگ در رسد یا خدا برای ایشان راهی دیگر مقرر دارد».
از مضمون آیه شریفه برمیآید که بازداشت اینگونه زنان موقتی بوده و خدا را در باره ایشان حکم دیگری است که بعداً مقرر میشود. پس از این آیه، آیه شریفه ۲ سوره النور است که در این باره میفرماید: ﴿ٱلزَّانِيَةُ وَٱلزَّانِي فَٱجۡلِدُواْ كُلَّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا مِاْئَةَ جَلۡدَةٖۖ وَلَا تَأۡخُذۡكُم بِهِمَا رَأۡفَةٞ فِي دِينِ ٱللَّهِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۖ وَلۡيَشۡهَدۡ عَذَابَهُمَا طَآئِفَةٞ مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ٢﴾ [النور:۲]. «به هر زن زناکار و مرد زناکار صد تازیانه بزنید و اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید در [کار] دین خدا نسبت به آن دو دلسوزی نکنید و باید گروهی از مؤمنان در کیفر آن دو حضور یابند».
که برای زناکار صد تازیانه مقرر میشود یا حد رجم که بنا بر احادیث و اقوال بعد از این آیه مقرر شد.
اما در اینجا نویسنده نامه هر کس است خیلی آمرانهتر از خدا میگوید: در این سال اینرا واجب کردم. علتش را هم تعیین نمیکند بلکه میگوید برای یک معنی و منظوری از معانی و منظورهای بسیاری که کراهت دارم تمام آن معانی را توضیح دهم از خوف انتشار (کاش یکی از آن معانی را تفسیر فرموده بود) و با اینکه وعده میدهد که پارهای از آنرا تفسیر کند معهذا در نامه هیچگونه تفسیری در این باب نشده است!!! و عجب اینست که با این طنطنه از انتشار میترسد!! و در دنبال آن میگوید که همهساله این را واجب نمیکنم بلکه همان زکاتی را که خدا بر ایشان فرض کرده است من هم همان را واجب میکنم. این عبارت از امام معصوم که حافظ شریعت و مبین احکام الهی است بسیار بعید است زیرا خود را در ردیف خدا دانسته و میگوید: من این خمس را واجب میکنم و خدا آن زکات را واجب کرده است که من هم برای سالهای دیگر آن زکات را واجب میدانم. چنین کلامی از دهان و قلم امام نه حتی یکمرد مسلمان صادر نمیشود. چه هیچکس را حق وضع حکم و تعیین قانون پس از انقطاع وحی نیست و هرگز امام چنین کاری نمیکند. اینگونه نسبتها را آن غالیانی به ائمه میدهند که میگویند: علی ÷ در مسجد بصره میفرمود: «انا مورق الاشجار... انا فاطر السموات والارض... انا الاول وانا الاخر وانا الظاهر وانا الباطن وانا بكل شي عليم». و همچون محمدبن سنان که او خود میگوید که بحضرت امام محمد تقی عرض کرده است: «انك تفعل بعبادك ما تشاء انك علي كل شيء قدير».
از غالیان بدتر از ناصبی بعید نیست چنین نسبتهائی به آن بندگان برگزیده خدا بدهند (لعنت الله عليهم ابد الابدين) در دنبال آن مینویسد: «وانمـا اوجبت عليهم الـخمس في سنه هذه في الذهب والفضة التي قد حال عليها الـحول». یعنی من فقط خمس را در این سال، آنهم فقط در طلا و نقرهای که سال بر آنها گذشته باشد واجب میکنم در این عبارت غیز از اشکال اینکه امام چه حقی دارد که واحب کند و حرام کند یا مباح. اشکالات دیگری است.
۱- اینکه خمس را فقط در طلا و نقره واجب کرده است و از اشیاء بیست و پنجگانهای که فقهای گذشته و اشیاء هفتگانهای که فقهای زمان ما خمس را در آنها واجب میدانند نامی نبرده است.
۲- در طلا و نقرهای خمس را واجب کرده است که سال در آنها گذشته باشد در حالیکه در خمس شرط گذشتن سال نیست چنانکه در اشیائی که مشمول زکات است مضی حول را شرط میدانند. در خمس فقط شرط مرنه است بدون قید عام. و این شرط در طلا و نقره که یکسال بر آن گذشته باشد عجیب است!!.
زیرا ممکن است که خمس این طلا و نقره را در سال گذشته داده باشند و حال یکسال دیگر بر آن گذشته باشد در چنین صورت این طلا و نقره شمول خمس نمیشود هرچند مشمول حکم زکات است. عجیبتر اینکه در دنبال عبارت مینویسد: «ولـم اوجب ذلك عليهم في متاع ولا اتيه ولا دواب ولا خدم ولا ربح ربحه في تـجاره ولا ضيعه».
۳- در حالیکه در ظروف و چهارپایان و خدمتگزاران کسی نگفته است خمس واجب است حتی آنانیکه خمس را در بیست وپنج چیز و بیشتر واجب دانستهاند!. پس این چگونه خمس است که در این نامه آمده است؟! و اگر در ربح تجارت و زراعت خمس نباشد پس خمس در ارباح مکاسب چرا؟! و نویسنده این نامه چنان خود را ذیحق و مالک مطلق این اشیاء (ظروف و چهارپایان و خدمتگزاران) میداند که از اینکه از این اشیاء خمس نمیگیرد منت میگذارد و مینویسد: تخفیفاً مني عن موالي ومناً منی علیهم.
۴- این تخفیف و منت را هم مرهون بعلتی میکند که چون سلطان از اموال آنها مالیات گرفته است لذا امام بر ایشان تخفیف میدهد و منت هم میگذارد. در حالیکه این عبارت از هر که باشد صحیح نیست.
الف ـ چنانکه گفتیم در این اشیاء خمس نیست که او بگیرد یا نگیرد.
ب ـ منت و تخفیف در چائی است که کسی حقی را از کسی که قادر بپرداخت آن است صرفنظر کند بر او منت گذارد نه بر بیچارهای که سلطان با سنگ چرب چیزی را از او گرفته است دیگر تخفیف و منت معنائی ندارد.
ج ـ در تاریخ سلاطین بنیعباس دیده نشده است که آنها از ظروف و چهارپایان و خدمتگزاران مالیات یا خمسی گرفته باشند. که این جناب نامهنویس! چنین چیز را به شیعیان تخفیف بدهد و بر آنان منت گذارد.
دستررنج تجارت که در آن خمس است صرفنظر میکند و فقط از طلا و نقرهای که معلوم نیست بچه کیفیتی است که سال بر آن گذشته است خمس مطالبته مینماید. زیرا اگر این طلا و نقره از ربح تجارت باشد یا از متاعی عاید شده باشد در آنها خمس را واجب نکرده است فقط طلا و نقرهای که یکسال مانده باشد حال شمش است یا قراضه است یا پول است یا زینت است یا ظرف است معلوم نیست، هرچه هست همینکه یکسال بر آن گذشته است مشمول خمس است که در ای نسال واجب کرده است، عجیبتر از همه اینها آن است که با اینکه نویسنده نامه در ابتدای نامه خود خمس را در این سال (سال۲۲۰) واجب کرده است آنهم فقط بطلا و نقرهای که سال بر آن گذشته است، مثل اینکه چون از سایر اشیاء صرفنظر کرده است پشیمان شده است زیرا در دنبال آن مینویسد: «واما الغنائم والفوائد فهي واجبه عليهم في كل عام». و بعدا استشهاد بآیة شریفه میکند که چندان به مطلب او مربوط نیست و چنانکه قبلاً هم آوردیم عموم مفسرین و ارباب لغت غنیمت را جز در اشیاء دارالحرب نمیدانند و فوائد را بموجب این آیه مشمول خمس نمیدانند بلکه متشبث به اخبار و احادیث کذائی میشوند پس نویسنده این نامه غیر از طلا و نقره که سال بر آن گذشته از غنائم و فوائد هم خمس میخواهد و بعد غنائم و فوائد را چنین تعریف میکند: «فهي الغنيمة يغنمها الـمرأ والفائدة يفيدها». تا آخر عبارت. که هم از غنیمت که معلوم نیست مقصودش چیست؟ خمس میخواهد زیرا اگر مقصودش غنائم جنگ است که آن در هر سال مشمول خمس نیست و اگر مقصودش معادن و کنوز و غوص است در آنها هم سال شرط نیست و همینکه مؤنه استخراج آنها از درآمد کسر شد بقیه مشمول خمس است در هر وفت و آن فقط در پارهای از آبها نصاب زکات شرط است. از غنیمت جز این تعریف نشده است که (یغنمها المراء) هال چه چیز است؟ معلوم نیست؟ در دنبال آن کلمه: فائده است، آنهم جز اینکه مینویسد: یفیدها که معلوم نیست چه میخواهد معنائی بهنظر نمیرسد. آنگاه تعریف جایزه میکند که ارزش زیادی داشته باشد و میراثی که بکسی (لا یحتسب) عائد شده باشد و مالی که از ظالمی گرفته شود و مال مصاحبی که صاحبش شناخته نشود و از اموالی که از خرمیان عائد شده است تمام اینها را مطالبه میکند!!! او که در ابتدا جز از طلا و نقره یکسال مانده خمس نمیخواست. اکنون از غنائم و فوائد هر نوع و هر چه باشد مؤنه را میخواهد و از جائزهای که شخصی به شخصی داده باشد که ارزش زیاد داشته باشد و از میراث ممن لا یحتسب و مالی که از ظالمی گرفته شده باشد و مالی که صاحبش شناخته نشود و از اموال خرمیان همه را میخواهد!!! و اکتفا بخمس نمیکند زیرا در آخر مینویسد: «فمن کان عنده شیء من ذلک فلیوصل الی وکیلی». یعنی هر کس از اینها که فوقا بر شمردم چیزی در نزد او باشد باید آنرا بوکیل و نماینده من برساند و کسی که بواسطه دوری راه و مشقت دسترسی ندارد تصمیم بگیرد که آنها را برساند هر چند بعد از مدتی باشد! نویسنده نامه در آخر از مدخل و مزرعهای که درآمدش بیش از خرج آن است نصف یک ششم (یک دوازدهم) واجب کرده است حال معلوم نیست که این یک دوازدهم را برای خود میخواهد یا همان زکاتی است که قبلاً گفته است:
«ولا اوجب عليهم الا الزكاة التي فرضها الله عليهم». احتمالاً همان باشد جز اینکه از آنهم یک دوازدهم مطابته میکند، زیرا خمس یک پنجم است نه یک دوازدهم و شاید هم خواسته است امسال در امر خمس چنین عمل کند در حالی که عبارت این معنی را نمیرساند. هرچند در این نامه میگوید: «بمـا فعلت في عامي هذا من امر الـخمس». که موهم این معنی است که امسال در امر خمس چنین میکند! اما بعداً میگوید: «انمـا اوجبت عليهم الـخمس في سنتي هذه». و عبارات بعدی معطوف به این جمله است:
پس از حدیث چنانکه پیداست از تمام احادیث در این باب بیاعتبارتر است و اشکالاتی که بر آن وارد است بحدی است که هیچ حدیثی چنین نیست.
مرحوم شیخ حسنبن زینالدین پسر شهید ثانی در کتاب منتقیالجمال (ص ۴۱ ج ۲) پارهای از این اشکالات را از قبیل اینکه امام چرا گفته است (اوجبت) و یا اینکه چرا نیم یک سدس را پذیرفته است آورده است و سپس جوابهائی برای آن تهیه نموده است که کافی نیست. همچنین مرحوم محقق سبزواری اشکالاتی نظیر اشکالات فوق بر این حدیث آورده آنگاه به توجیهاتی پرداخته است!! اما صاحب مدارک گفته است: روایت علیبن مهزیار هر چند از حیث سند معتبر است لکن متروکه الظاهر است. لیکن بنظر ما چنانکه شرح کردیم در این حدیث اشکالاتی بیش از آنچه این بزرگواران آوردهاند وارد است و توجیهات آنان در رفع اشکال تمام نیست.
کاش این همه سعی و کوشش که برای توجیه اینگونه احادیث ظاهرالکذب والبطلان میشود در تطبیق آن با آیات خدا و سنت مسلمه متواتره رسولالله ص شود.
در کجای کتاب خدا و سنت عملی رسولالله چنین حقی برای کسی از امام و غیر امام تعیین شده که گاهی خمس طلا و نقره یکسال بر آن گذشته را مطالبه نماید و گاهی غنائم و فوائد و جایزه و میراث ممن لایحتسب و مالی که از دشمنی گرفته شود و مالی که بیصاحب باشد و اموالی که از خرمیان عائد شیعیان شده همه را مطالبه کند و از عایدات مزارع و مداخل یک دوزادهم بخواهد؟
بخصوص در این حدیث: امامی که یکسال قبل از این نوشته، از دنیا رفته است. یا بر فرض تسلیم در همان سال دویست و بیست فوت نموده است چگونه به شیعیان خود دستور میدهد که تصمیم بگیرند که این اموال را به وکیل من برسانند و هر چند بعد از مدتی باشد مثلاً هرگاه بعد از دو سال و ده سال هم باشد!.
خوب اگر این امام کشته شد و یا فوت کرد در آنصورت تکلیف شیعیان و این وکیل چیست؟ چنانکه در همین سال یا یک سال جلوتر فوت نمود: آیا وکیل معزول است یا نه؟ و در صورت عزل اموال را به چه کسی بدهد؟ یا خود بخورد؟ مگر اینکه همانطور که خود این وکیل (علیبن مهزیار) گفته است: امام هم آنچه در دست او بوده است به وی تحلیل فرموده است.
هر چه از این حدیث برآید نتیجهاش آن است که خمس ارباح مکاسب (سود کسبها و آنچه را که در کالا و اجناس و چهارپایان و خدمتگزاران و ربح تجارات و غلات مزارع و غنائم و فوائد و جایزهای که کسی به کسی ببخشد که ارزش زیاد داشته باشد (معلوم نیست تا چه مقدار؟) و میراث از کسیکه شخص انتظار چنین میراثی ندارد (غیر میراث پدر و پسر) و مال دشمنی که مأخوذ شود و مال بیصاحبی که صاحبش شناخته نشود و مال پیروان بابک خرمدین و امثال آن مال امام است!!! چرا؟ و بچه جهت؟ معلوم نیست!!؟ و بر فرض آنکه مال او بود! به دیگران چه مربوط؟!.
حدیث پنجم: که دلالت دارد بر اینکه خمس بر ارباح مکاسب است و آنهم اختصاص به امام دارد، حدیث هشتم وسائلالشیعه در این باب است.
این حدیث را هم فقط شیخ طوسی در تهذیب (ص ۱۲۲ ج ۴) آورده است و در سایر کتب احادیث و فقه از آن خبری نیست.
... عن محمدبن علي بن محبوب عن محمدبن الحسين عن عبدالله بن القاسم الـحضرت عن عبدالله بن سنان قال: قال ابوعبدالله ÷: «كل امري غنم او اكتسب الخمس مـمـا اصاب لفاطمه ‘ ولـمن ياتي امرها من بعدها من ذريتها الحج علي الناس فذاك لـهم خاصه يضعونه حيث يشائوا اذ حرم عليهم الصدقة حتي الخياط والخيط قمصا ليخيط ثوباً بخمسه دوانيق فلنا منها دانق الا من احللنا من شئتنا لتطيب لـهم به الولاده انه ليس من شيء عندالله يوم القيامه اعظم من الزنا انه ليقوم صاحب الخمس فيقول: رب سل هولاء بمـا ابيحوا».
مضمون حدیث آنکه: حضرت صادق ÷ فرمود: «هر کس غنیمت آرد یا کسب کند خمس را از آنچه که بفاطمه میرسد و به کسیکه متصدی امر فاطمه یا امر مال فاطمه بعد از فاطمه است از زریه او که حجتهای خدایند برخلق این خمس خاص ایشان است که آنرا در هر کجا که خواستند مصرف میکنند زیرا صدقه برایشان حرام شده است: حتی اگر نخی باشد که با آن بتوان پیراهنی دوخت و پنجدانگ هم ارزش داشته باشد یکدانگ آن از آن ماست. جز کسانیکه از شیعیان ما که ما برایشان حلال کردهایم تا حلالزاده باشند. همانا که هیچ چیز در نزد خدا در زوز قیامت بزرگتر از زنا نیست هنگامیکه صاحب خمس برمیخیزد و میگوید: پروردگارا از اینان بپرس: بچه علت و جهت آن را مباح کردند؟». این حدیث را اولاً از حیث سند بررسی میکنیم تا ارزش آن معلوم شود آنگاه از حیث متن، تا ببینیم مقصود چیست؟
در خصوص روات این حدیث از تحقیق درباره سایر روات آن صرفنظر میکنیم زیرا با دقت و تحقیق در باره احوال یکنفر آن که عبدالله بن القاسم الحضری است از تتبع در احوال سایرین بینیازیم از آنکه حدیث تابع الخمس رجال است! چنانکه نتیجه تابع اخس مقدمه است.
۱- ابنالغضائری علیه الرحمه بعد از آنکه او را واقفی شمرده است فرموده است: عبدالله بن القاسم الـحضري كوفي ضعيف: ايضاء قال متهافت لا ارتفاع به. یعنی عبداللهبن القاسم الحضری علاوه بر اینکه واقفی است و بعد از حضرت کاظم ÷ به بقیه ائمه اثنی عشر اعتقاد ندارد از وفیانی است که از حیث روایت ضعیف است علاوه بر آن غالی است و چرندگوئی است که بدان اعتنا و اعتباری نیست.!!.
۲- نجاشی پس از آنکه عبارت غضائری را آورده است خود فرموده است: «عبدالله بن القاسم الـحضري الـمعروف بالباطل كذاب غال يروي عن الغلاة لا خير فيه ولا يعتمد بروايته». یعنی عبداللهبن القاسم الحضری که معروف به بطل است هم دروغگو است و هم غالی است و هم روایت از غلات میکند، در او خیری نیست و نباید به روایت او اعتنا و اعتماد کرد.
۳- علامه حلی در قسمت دوم خلاصه فرموده است: «عبدالله بن القاسم الـحضري من اصحاب الكاظم واقفي وهو يعرف بالبطل وكان كذاباً يروي عن الغلاة لا خير فيه ولا يعتمد بروايه وليس بشيء ولا يرتفع به».
۴- در اینصورت که این خمس حق حجج بر مردم است از آن جهت که صدقه بر ایشان حرام است پس صدقه بر غیر ایشان از بنیهاشم حلال است چنانکه هم کتاب خدا و هم سیره و هم احادیث اهل بیت ÷ آنرا تأیید میکند. پس شهرت اینکه صدقه بر بنیهاشم حرام است و باطل است.
۵- در این حدیث گفته است که حتی ریسمانی که با آن پیراهنی دوخته شود که پنج دانگ ارزش داشته باشد یکدانگ آن مال ماست مگر اینکه آنرا به کسانیکه از شیعیان ما هستند حلال کرده باشیم تا طیب الولاده شود. در این جمله دو حکم بنظر میرسد و برخلاف نظر و فتاوای فقهای خمسآور هست.
۱- اینکه آنان میگویند که خمس بخشوده ائمه مربوط به غنائم جنگ است که شیعیان را گاهی از آن بهرهای بوده است پس این که قیمت نخی را که پنج دانگ است و یکدانه آن مال امام است بخشیده است از خمس غنائم جنگ است و ظاهر حدیث این است که خمسی را که حق فاطمه است و بذریه او میرسد همان خمس غنائم جنگ است.
۲- فقهای خمسآور میگویند اینکه آنچه ائمه به شیعیان خود حلال کردهاند تا ولدالزنا نباشند کنیزانی است که از غنائم خمس نداده بدست شیعیان میرسد.
در این حدیث و احادیث دیگر خلاف این مدعی است زیرا در اینجا گفتگو از ریسمانی است که پنج دانگ ارزش داشته باشد یعنی کوچکترین چیز غیر قابل اعتنا تا بزرگترین آن. پس سخن از کنیز و امثال آن نیست بلکه هر چیزی که مشمول خمس است به شیعیان حلال شده است چنانکه احادیث تحلیل با کثرتش مؤید این معنی و مصدق این مدعی است.
۶- در این حدیث ادعا شده است که بزرگترین گناهان زناست و در روز قیامت گناهی از آن بزرگتر نیست آیا شرک بخدا و ریختن خون ناحق و عاق والدین بتصریح کتاب خدا و احادیث بسیار بیشمار گناهش بزرگتر از زنا نیست؟!.
۷- در کتاب خدا از این حق باین عظمت که مال فاطمه است اثری نیست و در سنت رسول هم چنین چیزی نبوده است پس مطالبه حق باین بزرگی را که مستند بکتاب و سنت نبوده است بچه مدرک خواسته است؟ و چرا از آن در کتاب و سنت اثری نیست؟.
۸- چنین حقی را که صاحب آن در روز قیامت برمیخیزد و عرض میکند: پروردگارا از اینان بپرس که بچه علت و دلیل آنرا مباح کردند.؟ از ایشان پرسیده میشود شما بفرمائید بچه دلیل آنرا مطالبه میکنید؟!.
۹- چون فردای قیامت محضر خدا محضر عدل مطلق و کامل است. یقیناً از چیزی که هیچ دلیل ندارد کسی مؤاخذه نخواهد شد و اگر چیزی قابل مؤاخذه باشد باید دلیل آن روشن و مسلم باشد و عقاب بلابیان قبیح است. پس باید کسانی که چنین حقی را بدون دلیل روشن از مردم میگیرند و چون مال کافر حربی مصرف میکنند اگر اعتقاد بقیامت و محضر عدل الهی دارند خود را آماده جواب آن روز عظیم بنمایند.
پس آنچه از این حدیث صرفنظر، از ضعف و سند بیاعتباری آن و مضمون ناموزون و نامعقول آن بدست آمد برخلاف نظر صاحب وسائلالشیعه که آنرا در ردیف احادیث وجوب خمس بر ارابح مکاسب آورده استف روح حدیث ناظر بخمس غنائم جنگ است که در آن ممکن است حقی برای فاطمه ÷ قائل شد نه در ارباح مکاسب و آن هم بنص همین حدیث و احادیث دیگر که بر شیعیان بخشیده شده است حقی است که بر ایشان حلال است.! و اگر با تمام این ضعف و نقص حقی ثابت شود مال امام است که از ذریه فاطمه و حجج علیالناس است نه کسان دیگر.
نتیجهگیری
این احادیث پنجگانه از احادیث دهگانه که در موضوع خمس در ارباح مکاسب است چنانکه متناً و سنداً تحقیق شد عموماً ضعیف و غیرقابل اعتنا و از کسانی نقل شده که در کتب رجال کذاب و غالی و ضعیف و احمق و غیرمعتمد شمردهاند و قهرمان و شخص شاخص اینان علیبن مهزیار است که این احادیث به او منسوب و مربوط است و او از کسانی است که در وضع و جعل این احادیث بهرهای وافی داشته است زیرا پس از جمعآوری این اموال بگفته خود او از امام تقاضای تحلیل از آنچه در دست اوست مینماید و امام هم به او حلال میکند. پس بر فرض آنکه تسلیم این موضوعات شویم خمس ارباح مکاسب خاص امام است و سایر بنیهاشم را چنانکه فقهاء میگویند و به سهیم بودن ایشان در این خمس قائلند، بهرهای نیست و آنچه در زمان ما معمول و جاری است هیچ مدرک و سندی از کتاب و سنت ندارد. و انسان متحیر است که اینان با چه جرأت آنرا اخذ و اکل میکنند؟ زیرا بر فرض آنکه امام را در ارباح مکاسب سهمی باشد با عدم حضور او و تحلیل به شیعیان، پس چگونه اینان چون شیر مادر آنرا اخذ کرده و بمصارف غالباً مصرفانه میرسانند و بکسانی میخورانند که متصدی نشر اینگونه اکاذیب بوده و دین خدا را بصورتی در آوردهاند که اگر رسول آنص که آورنده آن دین است، آنرا ببیند هرگز نخواهد شناخت. تو گوئی خطاب آلوده بعتاب حضرت احدیت درباره ما مسلمانان مصداق اَتم و اَکمل یافته آنجا که میفرماید.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلۡأَحۡبَارِ وَٱلرُّهۡبَانِ لَيَأۡكُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡبَٰطِلِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ﴾ [التوبة:۳۴]. نگاهی عمیق بوضع موجود روحانیت در شیعه مصادیق بر آیه شریفه را بروشنترین صورت در جامعة گمراه ما مینمایاند.
احادیث پنجگانه دیگر خمس بر ارباح مکاسب
چنانکه سابقاً گفتیم در کتاب وسائلالشیعه محمدبنا الحسن الحرالعاملی، که جمع احادیث فقه است ده حدیث در باب خمس بر ارباح تجارات و زراعات و صناعات آورده است. از آن ده حدیث پنج حدیث آن که همة آنها از حیث درجه صحت و اعتبار برطبق کتب درایه و رجال کمترین ارزش را ندارد خمس ارباح را پس از اثبات وجوب به امام اختصاص میدهد.
پنج حدیث دیگر که باز از حیث سند و متن همچون احادیث سابقالذکر است فقط از این احادیث، خمس بر ارباح معلوم میشود و چون خمس بر ارباح، اختصاص به امام دارد پس در واقع این احادیث پنجگانة دیگر متمم و مکمل آن احادیثند که در صورت ثبوت مدعای آنها، خمس ارباح متعلق به امام است و دیگری را در آن حقی نیست.
اینک آن پنج حدیث دیگر:
۱- حدیثی است که باز آن را فقط شیخ طوسی در تهذیب (ص ۱۰۲ ج ۴) والاستبصار (ص ۵۵ ج ۲) از علیبن مهزیار (قهرمان خمس بر ارباح) آورده است و از نظر سایر فقهاء و محدثین قبل از شیخ دارای ارزش و اعتباری نبوده است که در کتب و مسانید خود نیاورده است: «عن سعد بن عبدالله عن ابي جعفر عن علي بن مهزيار عن محمدبن الـحسن الاشعري قال: كتب بعض اصحابنا الي ابي جعفرالثاني ÷ اخبرني عن الخمس؟ أعلي جميع ما يستفيد الرجل عن قليل وكثير من جميع الضروب وعلي الصناع وكيف ذلك؟ فكتب بخطه الـخمس بعد الـموته».
علیبن مهزیار از محمدبنالحسن الاشعری روایت میکند که او گفته است: «بعضی از یاران ما بحضرت امام محمدتقی ÷ نوشت که مرا خبر ده، آیا بر جمیع آنچه شخص استفاده میکند از کم و زیاد از هر نوع که باشد و بر صنعتگران، خمس است و آن چگونه است؟!».
امام بخط خود نوشت که خمس بعد از مؤنه است!.
این حدیث نیز از چند جهت مردود و غیرقابل اعتناست.
الف ـ از حیث سند: اول راوی آن سعدبن عبدالله الاشعری است که در ضمن بررسی روات احادیث گذشته، گذشت که وی مورد توثیق ائمه رجال نیست از علیبن مهزیار (قهرمان خمس ارباح مکاسب) چیزی نمیگوییم زیرا با همة قسمهائی که در توثیق او خورده شده است دم خروس از جیب او پیداست. علی آن را از محمدبن الحسن الاشعری روایت میکند. متأسفانه یا خوشبختانه این شخص نیز حالش معلوم نیست و مجهول است. آنچه درباره او گفتهاند: اول: مروح مقدس اردبیلی در شرح ارشاد بر این حدیث اشکال نموده و فرموده است: در صحت آن تأمل است. بجهت اینکه معلوم نیست محمدبن الحسنالاشعری کیست؟! زیرا بسیار بعید است که او محمد ابن الحسن الصفار باشد از آن جهت که علیبن مهزیار چون خود مقدم بر اوست نمیتواند که از او روایت کند. بعلاوه صفار بدین لقب (الاشعری) معروف نبوده است. بلکه در لقب او اکتفا به (ابنالحسن) یا (صفار) میشود و لذا در مختلف نمیگوید: صحیحة محمد. بلکه میگوید: روایت محمد. سپس مرحوم مقدس میفرماید از آن گذشته دلالت روایت نیز صریح نیست (معلوم نیست چه میگوید و چه میخواهد؟).
دوم ـ صاحب مدارک هم در ذیل این روایت مینویسد: «راويـها محمد بن الـحسن الاشعري مـجهول فلا يمكن التعويل علي روايته». (چون راوی آن مجهول است بدان اعتمادی نیست).
سوم ـ مرحوم محقق سبزواری هم در ذخیره محمدبن الحسن را مجهول دانسته و نوشته است این روایت بعلت جهالت راوی مردود است محمدبن الحسن الاشعری که خود مجهول است آن حدیث را از مجهولاتی روایت کرده است که گفته است: «كتب بعض اصحابنا»... که اگر این حدیث از مجهول بودن این راوی هم نجات مییافت باز مرسل بود و چندان قابل استناد نبود.
اما از حیث متن! این حدیث از حیث متن نیز نارساست. زیرا با آنکه سائل پرسیده است که آیا بر جمیع آنچه شخص استفاده میکند از کم و زیاد از هر نوع و صنایع خمس آن چگونه است. در جواب اکتفا شده است باینکه خمس بعد از مؤنه است! در حالیکه سؤال از مؤنه و کیفیت آن نبوده است و اصلاً به سؤال سائل توجهی نشده است!.
استفاده از جمیع ضروب یعنی چه؟ و جواب خمس بعد از مؤنه یعنی چه؟
کدام مؤنه؟ مؤنه خود و عائله شخص در تمام سال؟ یا مؤنه آنچه مورد استفاده است از کسب و تجارت و معدن؟! معلوم نیست؟! مگر اینکه گفته شود بین سائل و مسئول روزی بوده است؟ پس بدیگران چه مربوط است و از آن چه سند و مدرکی میتوان بدست آورد؟
۲- حدیث دوم که حدیث ششم وسائلالشیعه در این باب است: حدیثی است که در کافی از سماعه روایت شده است که او گفته است: «سألت ابا الـحسن ÷ عن الـخمس فقال في كل ما افاد الناس من قليل او كثير». سماعه میگوید: از حضرت ابوالحسن (موسیابن جعفر) ÷ «پرسیدم از خمس فرمود: در آنچه مردم فائده میبرند کم باشد یا زیاد؟». این حدیث نیز از حیث سند و متن دارای اشکالاتی است:
اما از لحاظ سند:
صرف نظر از ابراهیمبن هاشم که از راویان این روایت است و مورد توثیق عموم ائمه رجال نیست، راوی متصل بمعصوم آن سماعهبن مهران است که در نظر ائمه رجال دارای این احوال است: الف ـ شیخ طوسی او را واقفی میشمارد، و چون امامی نیست روایتش صحیح نیست. ب ـ مرحوم شیخ صدوق در من لا یحضرهالفقیه در باب ما یجب علی من افطر او جامع فی شهر رمضان) فرموده است: «لا افتي بالـخبر الذي اوجب القضاء عليه لانه رواية سمـاعه بن مهران وكان واقفياً». یعنی من باین خبری که موجب قضاء روزه میشود کسیکه در ماه رمضان افطار یا جماع کند فتوی نمیدهم زیرا آن روایت از سماعهبن مهران است در حالیکه او واقفی بوده (یعنی حضرت کاظم را آخرین امام میدانست و بقیه ائمه را قبول نداشت.) ج ـ ابن الغضائری علیهالرحمه و احمد بنالحسین وفات او را در سال ۱۴۵ دانستهاند پس روایت او از حضرت موسیبن جعفر صحیح نیست زیرا در این موقع حضرت صادق ÷ زنده بود و امام متّبع و مرجع انام از خاص و عام بوده است و معهود نبوده است که کسی با وجود حضرت صادق ÷ رجوع بحضرت کاظم ÷ نماید. چنانکه لقب ابوالحسن حضرت کاظم در این هنگام معروف و مشهور نبوده است. پس در اصل روایت که تاریخ مکذِب آن است تردید است. د ـ در رجال ابنداوود (ص ۴۶۰) او را واقفی و در ص ۵۳۰) او را در عداد مجروحین و مجهولین آورده است. ه ـ صاحب مدارک هم در بیاعتباری روایت سماعه با صدوق موافق است.
و ـ در مقیاسالهدایه علامه مامقانی (ص ۸۳) ضمن آنکه سماعه را از واقفیه میشمارد از قول مرحوم وحید بهبهانی که در تطهیر رجال بدنام استاد مامقانی بوده مینویسد: «وغير معلوم كفر هذا الشخص»، که معلوم میشود ائمه رجال او را تا حد کفر تنزیل دادهاند و اینان در مقام دفاع از کافر بودن اظهار عدم علم میکنند و چون علت مهم واقفی بودن همان بردن و خوردن زکوات و اموالی بوده که بنام امام از مردم میگرفتهاند لذا چنین حدیثی در مظان جعل و کذب است. ز ـ این حدیث در هیچیک از کتب اربعه فقه (فروع کافی تهذیب والاستبصار و من لا یحضرهالفقیه نیامده است) و اگر در اصول کافی آمده است برای آن است که صاحب کافی بخمس کذائی قائل نیست و خمس را خاص امام میداند. لذا در کتابالحجه ضمن سایر صفات و مزایای ائمه آورده است.
اما از حیث متن ـ سائل از امام از خمس پرسیده است. معلوم نیست مقصود او چه خمسی بوده است؟ آیا از غنائم است که هر چه عائد مردم میشود باید خمس آنرا از آن خارج نمود، یا خمس معادن و کنوز و غرص و امثال آن یا خمس ارباح مکاسب و تجارات و زراعات؟ آنچه مسلم است خمس معادن و کنوز نیست زیرا آن دارای نصابی است که هر گاه بنصاب معلوم خود رسید مشمول پرداخت زکات میشود که شرح آن قبلاً گذشت. و خمس ارباح مکاسب نیز نیست زیرا چنین خمسی در آن زمان معمول نبوده است و بیشتر اخبار اینگونه خمس از علیبن مهزیار ببعد است!!! ظاهر آن است که سؤال از خمس مربوط بهمان خمس غنائم باشد زیرا فرد بارز و ظاهر آن که بلافاصله بذهن متبادر میشود همان خمس غنائم جنگ است در این صورت معنی حدیث صحیح بنظر میرسد هرچند از حیث سند مجروح و مخدوش است.
- حدیث سوم ـ که حدیث هشتم وسائلالشیعه است: ایضاً از اصول کافی است و در کتب اربعة فقه از آن اثری نیست.
«عن هذه من اصحابنا عن احمد بن محمد بن عيسي بن زيد قال كتبت جعلت لك الفداء تعلمني ما الفائدة وما حدها، رأيك ابقاك الله ان تمن علي ببيان ذلك لكي لا اكون مقيمـاً علي حرام لا صلوة لي ولا صوم. فكتب: الفائدة مـمـا يفيد اليك في تجاره من ربحها وحرث بعدا الغرام او جائرة».
یعنی احمدبن محمد بن عیسی از یزید یا پسر یزید روایت میکند.
که نوشتم فدایت شوم مرا بیاموز که فائده چیست؟ و حد آن کدام است؟ و رأی خود را در این باره بمن بگو. خدا ترا باقی بدارد ببیان آن بر من منت گذار تا من مقیم بر حرام نباشم که نه نمازی برای من باشد و نه روزهای! در جواب من نوشت: فائده از چیزهائی است که در تجارت از سود آن بتو فائده رسد و در زراعت پس از پرداخت غرامت آن، یا اینکه جائزهای بوده باشد.
سند حدیث: این حدیث از حیث سند اول و آخر آن مجهول است زیرا در اول آن عده من اصحابنا، است بدون اینکه معلوم شود چه کسانی بودهاند. و در آخر آن احمدبن محمدبن عیسیبن یزید است. ۱- مرحوم محقق سبزواری در ذخیرهالعباد در ذیل این حدیث فرموده است: «احمد بن محمد بن عيسي بن يزيد وهو مجهول».
۲- مجلسی نیز در مرأتالعقول (ص ۴۴۶ ج ۱۹ در شرح این حدیث آنرا مجهول شمرده است اتفاقاً مکتوب الیه آن نیز مجهول است (مضمر است) زیرا معلوم نیست این مرد مجهول این نامه را بچه کس نوشته است؟ هیچ دلیلی در دست نیست که مکتوب الیه چه کسی است امام است یا غیر امام؟ و در صورت امام بودن کدامیک از ائمه معصومین ÷ است.
مضمون نامه و جوابی که داده شده نیز مجهول است. زیرا معلوم نیست چه فائدهای است که ندانستن آن مقیم بودن در حرام است حرامی که نه نمازی باقی میگذارد و نه روزهای این مسئله بدین مهمی را چرا تا آن روز کسی جواب نگفته است که این سائل راوی مجهول از مسئول مجهول با این همه تذلل و تضرع میخواهد که بر او منت گذارد و آن فائده را به او بیاموزد در این سؤال مخفی از خمس نیست فقط سائل میپرسد فائده چیست؟ و حد آن کدام است تا وی بر آن مقیم نباشد این سؤال و جواب آن بمسئله ربا نزدیکتر است تا بمسئله خمس زیرا رباست که اقامت بر آن اقامت بحرامی است که نه نمازی برای شخص باقی میگذارد و نه روزهای!! هرچه هست: روایتی مجهول حاکی است که سائلی مجهول از مسئولی مجهول مسئلهای مجهول را پرسیده است و جوابی مجهول گرفته است! مجهول اندر مجهول اندر مجهول!!! آیا پایه و اساس شرع متین و دین مبین اسلام بر این مجهولات است؟؟!!.
این همان دینی است که خدا به پیغمبرش میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ قَدۡ جَآءَكُم بُرۡهَٰنٞ مِّن رَّبِّكُمۡ وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكُمۡ نُورٗا مُّبِينٗا١٧٤﴾ [النساء:۱۷۴].
«ای مردم در حقیقت برای شما از جانب پروردگارتان برهانی آمده است و ما بهسوی شما نوری تابناک فرو فرستادهایم».
کسی نمیداند این بندگان خدا برای چه این قبیل مجهولات را روی یکدیگر کلوخچین و برف انبار کردهاند؟ از خود و از جان و مال مردم چه میخواستهاند؟!.
آیا دین سمحه سهله و نور مبین، انسان را تا این وادیهای صعب (بیابان مجهولات) میکشاند؟! و او را بهتکالیف شاق و احکام ما لایطاق مکلف مینماید؟!.
۴- حدیث چهارم ـ حدیثی است که فقط شیخ طوسی آنرا در تهذیب (۱۳۹ ج ۴) چاپ نجف آورده است: «وروي الريان بن الصلت قال: كتبت الي ابي محمد ÷ ما الذي يجب علي يا مولاي في غلة رحي فيه ارض قطيعه لي وفيه ثمن سمك وبردي وقصب ابيعه من احـمد هذه القطيعه: فكتب: يجب عليك فيه الـخمس انشاءالله».
ریان بن الصلت روایت کرده و گفته است: من بحضرت ابیمحمد (امام حسن عسکری) ÷ نوشتم: ای مولای من در غله آسائی که در زمین تیولی من است و در قیمت سمک (ماهی) و برای برد و نیهائی که من از نیستان همین تیول میخرم چه چیز بر من واجب میشود؟ حضرت در جواب نوشت: در آن خمس بر تو واجب میشود. انشاءالله.
این حدیث به اینصورت مرسل است زیرا سلسله سندا و منقطع است و معلوم نیست. و رَیانبن الصلت که راوی متصل بمعصوم است. از درباریان و رجال دولت مأمون عباسی بوده است و حیات او تا زمان امامت حضرت عسکری ÷ بعید بنظر میرسد.
شیخ طوسی هم او را گاهی از اصحاب حضرت رضا و گاهی از اصحاب حضرت هادی (امام علیالنقی) دانسته است و هیچکدام از ارباب رجال او را از اصحاب حضرت امام حسن عسکری نشمردهاند. متن حدیث هم مطلبی را که قائلین به وجوب خمس ارباح میخواهند، نمیرساند. زیرا سخن از زمینهای اقطاعی است. صاحب مدارک در ذیل این روایت فروده است. این روایت از حیث متن قاصر و ناتمام است، بجهت اینکه اگر حقی در آن واجب شود مختص است به زمینهای اقطاعی و چنانکه جوهری در کتاب لغت خود آورده است این زمینها یک قسمت از زمینهای خراج یا محالی است در بغداد که آنرا منصور دوانیقی لعنهالله، بهعدهای از اعیان دولت خود به تیول میداده تا آن را آباد کنند و در آن سکونت گزینند چنانکه در قاموس هم مذکور است پس اگر در چنین زمینهائی خمس واجب شود بعلت اقطاع بودن آنهاست و به ارباح مکاسب مربوط نیست و چون اینگونه زمینها از اراضی مفتوح (العنوة) هست که جزو غنائم جنگی است و درآمد آن متعلق به عموم مسلمین است و حداقل درآمد آنکه متعلق به بیتالمال است خمس (یک پنجم) یا بیشتر است شاید مقصود امام خراج یا خمس غنائم دارالحرب باشد...
و به هر صورت با موضوع خمس ارباح مکاسب ارتباطی ندارد و نمیتوان آنرا حجت قاطعه در اخذ مال مردم گرفت.
۵- پنجمین و آخرین حدیث ـ در این موضوع که حدیث دهم وسائلالشیعه در باب ارباح مکاسب است حدیثی است که آنرا هیچیک از مؤلفین کتب اربعه (کافی ـ «من لا يحضره الفقيه تـهذيب واستبصار». نیاوردهاند و فقط محمد بن ادریس آنرا در اسمتظرفات (السرائر) از کتاب محمدبن علیبن محبوب از احمدبن هلال از ابانابن عثمان از ابوبصیر از حضرت صادق ÷ روایت کرده است که او گفت:
«كتب اليه في الرجل يـهدي اليه مولاه والـمنقطع اليه هديه تبليغ الفي درهم اواقل او اكثر هل عليه فيها الخمس؟ فكتب ÷: الخمس في ذلك وعن الرجل يكون في دائره البستان فيه الفاكهة يأكله العيال انمـا يبيع منه الشيء بمأته درهم او خَمس درهماً هل عليه الخُمس؟ فكتب اما ما اكل فلا واما البيع فنعم هو كسائرالضياع». «یعنی ابوبصیر گفته است بحضرت صادق ÷ در باره مردی که آقایش و کسیکه وی منقطع به اوست نوشتم. چیزی به او هدیه میکند که ارزش آن بدو هزار درهم میرسد یا کمتر و یا زیادتر آیا در آن خمس است؟؟ حضرت نوشت در آن یک پنجم است! سؤال کردم از وضع مردی که در خانه او بستانی است که در آن میوه است و عیال او از آن میخورند و بسا که از آن چیزی به ارزش صد درهم یا پنجاه درهم میفروشند آیا بر او خمس است؟ حضرت نوشت: اما آنچه خورده میشود خمس ندارد و اما آنچه فروخته میشود آری، آنهم چون سائر ضیاع و مزارع است».
مضمون این حدیث از چند جهت بطلان آن را میرساند:
۱- ابوبصیر که خود از اوتاد اربعه و اصحاب خاص حضرت باقر و حضرت صادق ÷ است هنوز نمیدانسته است از باغی که کسی در خانه خود دارد و از میوة آن میخورد آیا باید خمس داد یا نه؟! در صورتیکه او درک خدمت چند امام کرده است و زمانی که حضرت صادق را به امامت ملاقات کرده است سن او از پنجاه هم متجاوز بوده است و معهذا به این مسئله جاهل بوده است!!!.
تو گویی حضرت صادق العیاذ بالله پیغمبر جدیدی بوده است که احکام تازهای از جانب خدا آورده است که باید مجدداً آن حکم را از وی پرسید. در حالیکه اتفاقاً پیغمبران را هم در مسئله خمس و زکات در شریعت اختلاف نیست. چنانکه ما آنرا در کتاب زکات آوردیم.
۲- اگر بنای خمس در زمان حضرت صادق تا این درجه از اهمیت بوده که هر کس لقمهای در دهان دارد آیا باید خمس آنرا بدهد یا ندهد؟ و به همین جهت محتاج به سؤال از طریق کتابت بوده و چون میدانیم حضرت صادق پیغمبر نبوده و صاحب شرع جدیدی نیست پس چرا در زمان ائمه ماقبل حضرت صادق چنین مطلبی در بین اهل بیت † شایع نبوده و کسی قبل از آنحضرت چنین سخنانی از هیچیک از اهل بیت پیغمبر از معصوم و غیر معصوم نشنیده است و از هیچیک از مسلمانان اعم از شیعه و غیر شیعه چنین عملی ندیده است آیا در زمان حضرت صادق و ائمه ما قبل او از مزارع و ضیاع خمس گرفته میشد؟ که حضرت صادق در این مسئله فرموده است: «واما البيع فنعم هو كسائرالضياع!». یعنی جواب این مسئله را به عملی مشهور و معمول و در اصطلاح آنرا بمشبه به که اقوی از مشبه است تشبیه فرموده است که احتیاج بجواب صریح: (واما البيع فعليه الخمس) نداشته است و اشکالات دیگر...
اما ما در این خصوص با معرفی راوی (آقای احمدبن هلال) که این حدیث را آورده است از آن اشکالات بینیازیم. معلوم نیست چه کسی آنرا در کتاب محمدبن علیبن محبوب شیخ القمیین وارد کرده است؟ وگرنه از او بعید است که روایت چنین شخص بدنام و ملعون خدا و رسول و امام را در کتاب خود ثبت کند؟ و از آن عجیبتر، آوردن محمد بن ادریس آن را، در سرائر است؟ با اینکه خود او در همین کتاب سرائر بر جد خود شیخ طوسی علیهالرحمه در پارهای بیاحتیاطیهای او اعتراضاتی سخت تا حد جسارت آورده است. بهرصورت حقیقت را با معرفی سند این حدیث نیز معلوم میکنیم انشاءالله.
معرفی راوی خمس ارباح مکاسب: احمدبن هلال از کتب ارباب رجال:
احمدبن هلال که اولین راوی این حدیث است هویتش در کتب رجال بشرح ذیل است:
۱- شیخ طوسی او را در کتاب رجال خود از اصحاب حضرت هادی ÷ شمرده است و گفته است: بغدادی غال. و در الفهرست نوشته است: کان غالیاً متهماً فی دینه و در تهذیب در باب وصیه لاهلالضلال نوشته است: «ان احـمد بن هلال مشهور بالعنة واللغو وما يختص بروايته لا نعمل به در كتاب الغيبه». (ص ۲۴۳) چاپ قدیم ایران توقیعی از حضرت صاحب الامر ÷ در باره محمدبن علیالشلمقانی نقل کرده است که (احمدبن هلال وغیره من نظر آئه و کان من ارتدادهم عن الاسلام مثل ما کان من هذا علیهم لعنتهالله و غضبه).
۲- در رجال کشی ۰۴۴۹ ص) و در رجال کبیر (منهجالمقال ص: ۴۹) مطاعن مفصلی از احمدبن هلال آورده است که پارهای از عبارات آن چنین است: «ورد علي القاسم بن العلا نسخه ما كان خرج من لـمن ابن هلال فكان ابتداء ذلك انكتب ÷ الي قومه بالعراق اخذ روا الصوفي الـمتصنع». که امام او را صوفی زاهدنما معرفی کرده و مردم را از او بر حذر داشته است. و چون احمد بن هلال پنجاه و چهار حج با پای پیاده بجای آورده بود هیچکس اینگونه مذمتها را در باره او باور نمیکرده است لذا قاسمبن علا را وادار کردند که مجدداً به امام ÷ در باره او مراجعه کند.
در این رقعه از ناحیه امام ÷ در باره او چنین صادر شد: «وقت كان امرنا نقد اليك في الـمتصنع ابن هلال لا رحمه الله. مـمـا قد علمت ولـم ينزل لا غفرالله ذنبه ولا اقاله عترته يدخل في امرنا بلا اذن منا ولا رضا يستبد برايه فيتحتامي ديونناً لا يمضي من امرنا اياه الا بمـا يـهواه ويريده اراده الله بذلك في نار جهنم فصبرنا عليه حتي بترالله بدعوتنا غمره وكنا قد عرفنا خبره قوماً من موالينا في ايامه لا رحمه الله... ونحن نبرأ الي الله من ابن هلال ومـمن لا يبرأ منه. (واعلم الاسحاقي سله الله واهل بيته بمـا اعلمناك عن حال هذا لفاجر!».
در این عبارت حضرت امام ÷، احمدبن هلال را زاهد خودنما دانسته و بر او نفرین میکند و او را کسی میداند که بدون اذن و رضای امام ÷ خود را داخل در امر مخصوص به او مینماید و آنگاه مستبداً به رأی خود عمل میکند! و باز به قاسمبن علا دستور میدهد که شیعیان دیگر مخصوصاً احمدبن اسحاق قمی را از وضع و حال او با خبر نماید.
پس از اینکه این توقیع از جانب امام ÷ صادر میشود و در آن اعمال شنیع احمدبن هلال را شرح میدهد و او را بصفات مذمومه مینکوهد باز هم شیعیان این مذمتها را در باره او باور نمیکردند و بر خوشبینی نسبت به او اصرار داشتند!! در این دفعه این توقیع صادر شد:.. «وقد علمتم ما كان من امرالدهقان عليه لعنتة الله وخدمته وطول صحبته فابد له الله بالايمـان كفراً حين فعل ما فعل فعاجله الله بالنقمة ولم يمهله والحمدلله لا شريك له وصل الله علي محمد وآله». پس تا روزی که جانش گرفته شد بکذب و غلو خود مشغول بوده است.
۳- علامه حلی در خلاصه فرموده است: «ان الشيخ ابا علي بن هـمـا قال انه ملعون علي لسان الـحجه محمدبن الحسن ÷». و نیز فرموده است: «انه قال ورد فيه ذم كثير من سيدنا ابي محمدالعسكري ÷».
۴- در رجال ابنداود (ص۵۵) احمدبن هلال را در ردیف: «فيمن ورد عليه اللعنة». آورده است. احمدبن هلال این حدیث را از اَبانبن عثمان روایت کرده است. ابانبن عثمان هم ناووسی مذهب است که حضرت صادق را خدا میدانسته است! (در مذهب ناووسیه قائل به الوهیت حضرت صادق بودند). فخرالمحققین در باره او فرموده است سألت عن والدی عن ابان من عثمان فقال: الاقرب عدم قبول روایه بقوله تعالی: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن جَآءَكُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَيَّنُوٓاْ أَن تُصِيبُواْ قَوۡمَۢا بِجَهَٰلَةٖ فَتُصۡبِحُواْ عَلَىٰ مَا فَعَلۡتُمۡ نَٰدِمِينَ٦﴾ [الحجرات:۶].
اینها احادیث دهگانهایست که صاحب وسائلالشیعه آنها را در باب وجوب خمس بر ارباح مکاسب و زراعات و صناعات کلوخچین کرده است آنکاه بنائی چنین، با نمایشی رعبانگیز و غنیمتخیز برای مفتخوران بوجود آمده است!!.
آری از این پیچ و مهرههای هرز و بیسر و ته کارخانهای چنین عظیم ایجاد گردیده است که از آن میتوان یک پنجم درآمد تمام مردم جهان را اختصاص بطائفهای خاص داد! که نصف یکهزارم جمعیت آنها نیست و این دستگاه پوشالی در میان فقیرترین مردم روی زمین هم به نگهبانی نگاهبانان سحر و افسون از هر خرابی و گزندی مصون است.! و با حرارت کامل بهفعالیت خود ادامه میدهد.!!.
حدیثی دیگر:
احادیث ده گانه وسائلالشیعه تمام آن با متن و سند گذشت و ظاهراً یک حدیث دیگر در این موضوع از قلم مرحوم شیخ حر عاملی افتاده است یا آن را از بس ضعیف بوده است قابل اعتنا ندانسته است هر چند بسیار بعید است زیرا او که از حدیث احمدبن هلال که در السرائر ابن ادریس بوده نگذشته است هرگز از حدیثی که در تهذیب شیخ طوسی است نخواهد گذشت به هر صورت در کتاب تهذیب شیخ طوسی (بابالخمس والغنائم (ص ۱۲۱ ج ۴) چاپ نجف آن حدیث به این سند و عبارت آمده است:.. «علي بن الحسن بن فضال عن الحسن بن يوسف عن محمدبن سنان عن عبدالصمدبن بشر عن حكيم مؤذن بني عبس عن ابي عبدالله ÷ قال قلت له: واعلموا انمـا غنمتم من شيء فان لله خـمسه وللرسول. قال هي والله الافاده يوماً بيوم الا ان ابي ÷ جعل شيعتنا من ذلك في حل ليزكوا».
مضمون حدیث آن است که حکیم مرذن بنی عبس از حضرت صادق ÷ معنی و تفسیر آیه شریفه: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ﴾ [الانفال:۴۱]. انما غنمتتم... را خواسته است. حضرت به او فرموده است: به خدا سوگند که آن فایده روز بروز است، جز اینکه پدرم ÷ شیعیان ما را در آن باره در حلیت قرار داده تا پاک شوند.
اینک بررسی این حدیث از حیث سند: در ضعف و ناچیزی و بیاعتباری این حدیث همین بس که راوی اول آن علیبن فضال است که ما حال نکبت مآل او را در کتاب زکات صمن بررسی احادیث ششگانهای که تنها از او در باب زکات در اشیاء تسعه روایت شده است آوردیم و در این کتاب نیز بر احوال او اشارهای کردهایم. و راوی آخر آن که محمدبن سنان است نیز در همان کتاب ترجمه حال پراختلال او را در ذیل ششمین حدیث در زکات تجارت بیان کردیم. و اینک مختصری از ترجمه وی را در این رساله میآوریم تا دانسته شود که گردآورندگان این احادیث چه کسانیاند.
۱- شیخ طوسی در رجال خود میفرماید محمدبن سنان ضعیف است و در الفهرست میفرماید «محمد بن سنان له كتب وقد طعن عليه وضعف كتبه وفيه تخليط وغلو».
۲- نجاشی در باره او فرموده است: «هو رجل ضعيف جداً لا يطول عليه».
۳- ابنالغضائری فرموده است «محمدبن سنان ضعيف غال لا يلتفت اليه».
۴- ابنداود در (ص ۵۴۱) رجال خود نوشته است «ضعيف غال قد طعن عليه وضعف».
۵- هم او در صفحه ۵۰۴ کتاب خود وهمکشی در (ص ۴۳۷) رجال خود و هم میرزا محمد استرآبادی در (ص ۲۹۸) منهجالمقال گفتهاند که محمدبن سنان در هنگام مرگش میگفته است از این احادیثی که من نقل کردهام روایت نکنید زیرا اینها در کتابهایی بود که من از بازار میخریدم و هر چه در آنها بود نقل میکردم. آنگاه نجاشی فرموده است زیرا بر احادیث او فساد غالب است.
۶- نجاشی در رجال خود و میرزا محمد استرآبادی در منهجالمقال و سایر ارباب رجال گفتهاند: فضلنب شاذان میگفت: «لا اجل لكم ان تروي احاديث محمد بن سنان». برای شما حلال نمیدانم که احادیث محمدبن سنان را روایت کنید.
۷- مرحوم استرآبادی در رجال خود ۰ص ۲۹۹) نوشته است فضلبن شاذان در پارهای از کتابهای خود نوشته است: «الكذابون الـمشهورون ابوالخطاب ويونس بن الظبيان ويزيد الصائغ ومحمد بن سنان وابوسمينه اشهرهم».
اما حکیم مؤذن بنیعبس که راوی متصل بمعصوم است نیز حالش مجهول است.
۱- مرحوم محقق سبزواری در ذخیرهالعباد در ذیل این روایت نوشتهاند.
«رواه الكليني عن الحكم في الضعيف ورد بضعف السند لاستمـاله علي عده من الضعفاء والـمجاهيل». یعنی کلینی این روایت را در ضمن اخبار ضعیف آورده است و این روایت بعلت ضعف سند مردود است زیرا مشتمل است بر عدهای از ضعفاء و مجهولان.
۲- مرحوم شهید اول نیز در کتاب (الذکری) در ذیل خبری که حکمبن مسکین (یعنی همین راوی) است بهمین علت سند آن خبر را صحیح نمیشمارد.
۳- مرحوم مقدس اردبیلی در زبدهالبیان (ص ۱۱۰) در ذیل این حدیث مینویسد: «الظاهران لا قائل به».!! یعنی اصلا کسی به چنین قولی که فوائد روزانه مشمول خمس باشد قائل نیست و آیه شریفه مخصوص غنائم دارالحرب است. آنگاه میفرماید: «وانه تكليف شاق والزام شخص باخراج جميع مايملكه بمثله مشكل والاصل والشريعة السمحة السهلة يبقيانه والرواية غير صحيحه وفي صراحتها ايضاً تأمل». یعنی این یک تکلیف شاقی است و الزام نمودن شخصی را به اینکه هر چه را که مالک میشود خمس آنرا اخراج کند مشکل است و اصل برائه و بنای شریعت سمحه سهله نیز چنین تکلیفی را نفی میکنند. روایت نیز صحیح نیست و در صراحت آنهم تأمل است.
۴- مرحوم فاضل جواد در مسالکالافهام (ص ۱۸ ج ۲) در ذیل این روایت مینویسد: والخبر غیر صحیح.
۵- علامه مجلسی در مرأتالعقول (ص ۴۴۶ ج ۱) ذیل حدیث ۱۰ ـ این حدیث را بنابر مشهور ضعیف دانسته است.
اینها تمام آن احادیثی است که محدثین و فقهاء در خمس ارباح مکاسب (سودهای کسبها) و تجارات و زراعات و صناعات آوردهاند و چنانکه با دلائل روشن و تحقیق دقیق گذشت هیچکدام صحیح و معتبر نیستند بلکه در حقیقت ساخته و پرداخته یک عده اشخاص غالی و مفسد و مغرض و متعصب است. و تازه اگر از تمام این عوارض و مفاسد مصون بود، فقط دلالت آنها بر این بود که خمس ارباح، مخصوص امام است لاغیر و حال اینکه صاحب مدارک صریحاً میفرماید روایات خمس در ارباح مکاسب از ضعف در سند و قصور در دلالت خالی نیستند و آن کسیکه تعصب و غرض را بیک سو نهد بطور صریح و روشن میدادند که این موضوع ساخته و پرداخته مغرضین و متعصبین است حال چنان فرض کنیم که تمام این احادیث صحیح و قابل اعتنا و دارای اعتبار است (و حال اینکه خلاف این معنی است) و ارباح مکاسب و فائدههای روزانه مشمول خمس باشند. طایفه شیعة امامیه که آنها را قبول دارند بنص خود این احادیث و آنچه بعداً خواهد آمد (انشاءالله) در حلیتند! و مخالفین یعنی عموم مسلمین جهان (غیر طایفه شیعه) آنها را غیر قابل قبول و اعتناء میدانند و کوچکترین ارزشی برای آنها قائل نیستند و آنرا بدعتی بزرگ میشمارند که نه در کتاب خدا از آن اثری و نه در سنت و سیره رسولالله از آن خبری است.
پس فائده کلوخ چنین کردن آنها چیست؟!.
حال با تمام این وصف که فرضاً چنین خمسی، چنانکه در مضمون این احادیث است واجب بوده باشد لکن در زمان حیات و حضور امام بنص اخبار بسیار بر عموم شیعیان حلال بوده است با اینکه دسترسی بحضرات ایشان داشتند امروز که کسی را دسترسی بایشان ÷ نیست بطریق اَولی حلال است! بطوریکه حتی همان فقهائی که این قبیل احادیث را مورد اعناء قرار دادهاند در گرفتن خمس از ارباح مکاسب در این زمان پای ارادتشان سست است بدلیل اینکه.
۱- مرحوم احمدبن محمدبنالجنید که از اعاظم علمای شیعه در بحبوحه قدرت دیالمه، مؤیدین مذهب شیعه در اوج شهرت و عظمت بوده است، گفته «بر فرض آنکه این اخبار صحیح و قابل اعتناء باشند» خمس ارباح را خاص امام میداند و در این زمان قائل به برائت ذمه است. الف ـ چنانکه علامه حلی در مختلفالشیعه (ص ۳۱ ج ۲).
۲- فرموده است احجتج ابن الجنید باصاله برائة الذمه. ب ـ مرحوم محقق سبزواری در کتاب ذخیره العباد بعد از آنکه قول ابنجنید را آروده است مینویسد: «ظاهر كلامه العفو عن هذا النوع لا خمس فيه».
۳- مرحوم محدث بحرانی در کتاب حدائق (ص ۳۸ ج ۱۲) شیخ مفید را از جمله قائلین بسقوط خمس در صدر عبارتش میشمارد.
۴- بنابر نقل ذخیرهالعباد، شیخ سلاّر از حمزهبن عبدالعزیز دیلی معاصر سید مرتضی و شیخ طوسی فرموده است (والانفال له (ای للامام) ایضاً) تا آنجا که میفرماید: (و للامام الخمس و فی هذا الزمان قد احلوها بالتصرف فیه کرماً و فضلاً لنا خاصهً...) بعد از آنکه انفال و اراضی موات و میراثالحشری و نیستانها و معادن و قطایع و امثال آنها را مشمول خمس میشمارد که خمس آن مال امام است میفرماید که آنان † از روی کرامت و فضل مخصوصاً بما شیعیان حلال فرمودند.
۵- ۶- عمانی و اِسکافی بنابر نقل صاحب ریاض، عفو و تحلیل امام، خمس را از شیعه از آن جهت که مال شخص امام است قائل شدهاند.
۷- صاحب منتقیالجمان، جمالالدین حسن بن زین الدین الشهید الثانی خمس ارباح را حق امام میداند و میفرماید: «لا يخفي قوة دلالة هذا الحديث علي تحليل حق الامام في خصوص النوع الـمعروف في كلام الاصحاب بالارباح فاذا اضفته بالاخبارالسالفة الدالة بمعرفة ما حققناه علي اختصاصه ÷ بخمسها عرفت وجه مصير بعض قدمنا الي عدم وجوب اخراجه بخصوصه في حال الغيبة وتحققت ان استضعاف الـمتاخرين به ناش من قلة الفحص عن الاخبار ومعانيها والقناعة بميسور النظر فيها». (ص ۱۴۵ج۲) منتفیالجمان. یعنی مخفی نیست قوه دلالت این حدیث بر حلال فرمودن امام این نوع مخصوص خمس را که در کلام اصحاب معروف بخمس ارباح مکاسب است. و چون این خبر را با اخبار گذاشته که دلالت داشت، بحقیقت آنچه ما تحقیق کردیم که خمس ارباح اختصاص بامام ÷ دارد اضافه کنی خواهی دانست که چرا پارهای از قدمای علمای ما قائل بعدم وجوب اخراج این خمس مخصوصاً در زمان غیبت شدهاند و بر تو محقق خواهد شد که ضعیف گرفتن متأخرین قضیه تحلیل را ناشی از قلت تفحص از اخبار و معانی آن و اکتفا کردن به نگاه سرسری باین اخبار است!!.
۸- صاحب مدارک مینویسد: «متقصی صحیح الـحرث بن الـمغیرة النضری وصحیحه الفضلاء وما في معناهـمـا، اباحتهم لشیعتهم ÷ حقوقهم من هذا النوع فان ثبت اختصاصهم خـمس ذلك وجب القول بالعفو مطلقاً کمـا احلقه ابن الـجنید».
که در این عقیده با سایر دانشمندان فقهاء شیعه هم داستان است و خمس ارباح را بر شیعیان مباح میداند. آنگاه در خصوص سهم امام از غنائم و انفال و آجام (نیستانها) و رؤس جبال (قله کوهها) و امثال آن در آخر کتاب خمس مینویسد. «وكيف كان فالمستفاد من الاخبار الـمتقدمه اباحه حقوقهم من جميع ذلك». که معلوم میدارد ائمه ÷ از جمیع حقوق خود از خمس، از شیعیان صرفنظر کرده و بایشان مباح فرمودهاند.
۹- مرحوم میرزا محمدباقر خیابانی معروف به محقق سبزواری صاحب کتاب گرانقدر ذخیرهالعباد در آن کتاب در این باب مینویسد: «والذي يقتضيه الدليل خروج خمس الارباح عن هذا الـحكم واختصاصه بالامام لـمـا مر من الاخبار الدالة عليها مع سلامتها عن الـمعارض». یعنی آنچه مقتضای دلیل است آن است که خمس ارباح مکاسب خارج از حکم خمس غنائم است و اختصاص بامام دارد بنابر آنچه از اخباریکه دلالت بر این معنی داشت و قبلاً گذشت باضافه اینکه این اخبار از داشتن معارض سالم بوده و مخالف معارضی ندارد بار دیگر مرحوم سبزاوری در جای دیگر در همین باره در کتاب ذخیرهالعباد میفرماید.
(والـمستفاد من عدة من الاخبار انه (ای خمس الارباح) مـخصوص بالامام والـمستفاد من کثیر منها انـهم اباحوه لشیعتهم). که مؤید همان فرمایش قبلی اوست.
۱۰- مرحوم ملا محسن فیض کاشانی در کتاب النخبهالفقهیه و مفاتیحالشرایع و محجهالبیضاء. حق امام را (چنانکه تحقیق شد که خمس ارباح مکاسب فقط مختص به امام است) در این زمان ساقط میداند.
۱۱- صاحب ریاض قول علمای تحلیل را با این جمله «ولولا اختصاصه بـهم لـمـا ساغ لـهم ـ التحليل ـ لعدم جوازالتصرف في مال الغير». یعنی اگر خمس ارباح مکاسب اختصاص بائمه ÷ نداشت برای ایشان شایسته نبود که آنرا بشیعیان حلال فرمایند زیرا تصرف در مال غیر جایز نیست، تأیید و تصویب نموده است یعنی بر فرض اینکه خمس در سود کسبها باشد مخصوص امام است و او هم که بشیعیان بخشیده است و اگر مال او نبود شایسته نبود که آنرا ببخشد.
۱۲- علامه مجلسی در مرآهالعقول (ص ۴۴۶ ج ۱) ذیل حکم مؤذن بنیعباس قول متأخیرن را نیز در این باب اضافه کرده است و نوشته است: «ذهب جـمـاعه من الـمتأخرين الي هذا النوع من الـخمس حصته الامام منه او جـميعه ساقط في زمان الضيبة للاخبارالدالة علي انـهم ÷ اباحوا ذلك لشيعتهم». با اینکه مرحوم صاحب منتقیالجمان ملامت کرده است متأخیرن را که از قلت فحص در اخبار و نگاه سرسری بان، آن اخبار را ضعیف گرفتهاند اما مجلسی اقرار دارد که عدهای از متأخرین نیز ناچار شدهاند که خمس ارباح را در زمان غیبت از شیعه ساقط شمارند.
۱۳- مرحوم شیخ محمدحسن صاحب جواهر در کتابالزکات (ص ۱۶۴) چاپ تبریز در این باره نوشته است (بل لولا وحشته الانفراد عن ظاهر اتفاق الاصحاب لامکن دعوی ظهورالاخبار في انالـخمس جـمیعه للامام). پس جناب ایشان علاوه بر اینکه خمس ارباح را خاص امام میداند اگر وحشت انفراد نبود جمیع انواع خمس را حق امام میدانستهاند و چون ائمه حقوق خود را بموجب بیش از سی حدیث متواتراً تحلیل فرمودهاند، پس کسی از شیعیان خمسی را بدهکار نخواهد بود.
۱۴- مرحوم شیخ بزرگوار عبداللهبن الصالحالبحرانی با کمال شجاعت که خاص یک مرد الهی است آب پاک بروی دست همه ریخته و صریحاً بدون هیچ ابهامی با صدای رسا فرمودهاند: (یکون الخمس باجـمعه مباحاً للشیعه وساقاطاً عنهم فلا یجب علیهم اخراجه) یعنی با دلایلی که ایشان در ذیل اخبار تحلیل اقامه کردهاند، تمام خمس با جمیع انواع آن بر شیعه مباح بوده و از ایشان ساقط است پس اخراج آن به هیچ وجه بر ایشان واجب نیست. در شمارش اعداد فقهای عالیشأنی که خمس را واجب نمیدانند حتیالامکان رعایتتر تیب زمانی شد اما تأخیر نام مبارک محقق بحرانی برای آن بود که نتیجه آن عالیتر و روشنتر بود. «ليكون ختامه مسكاً وصلي الله علي محمد وآله الطاهرين».
نتیجه آنچه گذشت:
در صفحات قبل گفتیم که خمسی که اکنون در بین شیعه امامیه معمول است نه در کتاب خدا از آن اثری و نه در سنت و سیره رسولالله ص و نه در کردار و رفتار خلفای (بعد از پیغمبر ص) از آن خبری است. و با اینکه حضرت امیرالمؤمنین علی ÷ حتی اموال مخلوط بحرام خمس میگرفته است لکن آنرا نه خود برمیداشته است و نه بههیچیک از بنیهاشم میداده است زیرا آن نیز جزو زکوات و صدقات بوده و به مصارف زکات میرسیده است بعد از امیرالمؤمنین علی ÷ هم هیچیک از ائمه معصومین سلامالله علیهم به هیچ عنوانی از این قبیل از مردم چیزی اخذ نمیفرمودند حتی در میان این همه احادیث از صحیح و ضعیف و کتب تواریخ مؤالف و مخالف کوچکترین خبری نمیتوان یافت که آن بزرگواران چیزی بدین نام از مردم اخذ کرده باشند. بطوریکه از حضرت سیدالساجدین علیبن الحسین زینالعابدین ÷ مشهور و معروف است آنحضرت مکرر میفرموده است.
«ما اكلت بقرابتي من رسول الله شياً قط» [۵۵]. من هرگز بجهت خویشاوندیم برسولالله چیزی نخوردهام در داستان خروج زیدبن موسیبن جعفر ÷ در کتب عامه و خاصه آمده است که مأمون از حضرت رضا ÷ خواست که او را از این خروج باز دارد و همینکه زید گرفتار شد و او را بنزد مأمون آوردند و او را بحضرت رضا ÷ بخشید امام ÷ به زید سخنان گفت از آن جمله فرمود: «يا زيد ينبغي لـمن اخذ برسول الله ان يعطي». یعنی ای زید سزاوار است برای آن کسیکه ادعایی نسبت به رسول خدا میکند اینکه بخشندگی کند؟ چون این سخن بمأمون رسید گفت: «هكذا ينبغي ان يكون اهل بيت». اهل بیت رسول خدا باید چنین باشند. گفتهاند این فرمایش حضرت رضا ÷ مأخوذ از فرمایش حضرت امام زینالعابدین است که آنجناب هنگامیکه مسافرت میکرد نسب خود را مکتوم میداشت و قرابت خود را برسول خدا کتمان میکرد و چون علت این عمل را از آن حضرت سؤال میکردند میفرمود: «انا اكره ان اخذ برسول الله ما لا اعطي به». یعنی من کراهت دارم که بجهت نسبتم برسول خدا چیزی را بگیرم که آن را خودم ندادهام. در میان اخبار ما تا زمان حضرت صادق ÷ چیزی نمیتوان یافت که دلالت کند بر اینکه چیزی به هیچ نام از مردم گرفته باشند ـ اما در خصوص امام صادق ÷ حدیثی در من لا یحضرهالفقیه (ص ۱۵۹) و هم در کتاب عللالشریع است که عبداللهبن بُکَیر از آن حضرت روایت کرده است که میفرمود: انی لاخذ من احدکم الدرهم و انی لمن اکثر اهلالمدینة مالا ما ارید بذلک الا ان تطهروا. یعنی من از شما درهم (واحد پول) میگیرم در حالیکه مال من از اکثر اهل مدینه زیادتر است من از این گرفتن قصدی ندارم جز اینکه میخواهم شما پاک شوید!!!.
این حدیث از حیث سند مجروج است زیرا راوی آن عبدالله بن بکیر است که فحطی و فاسدالمذهب است و حسنبن فضال این حدیث را از او روایت کرده است، که بقول صاحب سرائر حسنبن فضال فطحی المذاهب کافر و ملعون است هرچند معلوم نیست این درهمی را که فرضاً آنحضرت میگرفته است از چه باب بوده است؟ اما لحن روایت میرساند که اگر چیزی میگرفته است از بابت خمس نبوده بلکه از بابت زکات بوده است. زیرا استناد مطلب به آیه شریفه: ﴿خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ تُطَهِّرُهُمۡ وَتُزَكِّيهِم بِهَا﴾[التوبة:۱۰۳] میباشد و پرواضح است که این آیه در باره اخذ زکوات است و با دقتی در رواتی که در این باب است معلوم میشود که پارهای از ائمه معصومین ÷ از شیعیان خود اخذ زکات و فطره مینمودند چنانکه روایاتی در این باب در کتاب زکات و این کتاب گذشت.
و چون زکات میباید به پیشوا و زمامدار مسلمین داده شود که به مصارف مصالح مسلمین برساند و در زمان ائمه ÷ اکثر خلفا لیاقت و استحقاق زمامداری مسلمین را نداشتند و از طرفی هم فقراء شیعه مورد بغض و عناد خلفا بوده و در محرومین بسر میبردند، این است که بعضی از ائمه ÷ که همه آنان امامان حقیقی مسلمانان بودند اخذ زکات و فطره کردن و آنرا بمستحقین میرسانیدند و مضامین روایات هم این معانی را میرساند. چنانکه کشی در رجال خود (ص ۳۹۰) مینویسد. «حدثني ابوالقاسم الـحسين بن محمدبن عمر عن يزيد عن عمه قال: كان يده الواقعة انه كان اجتمع ثلاثون الف دينار عند اشاعة لزكاة مالـهم وما يحب عليهم فحلموه الي وكيلين لـموسي ÷».
پس معلوم میشود که شیعیان تا میتوانستند زکات مال خود را به امام زمان خود میپرداختند هرچند امثال اشاعثه آنرا میبلعیدند!! و از تتبع در کتب احادیث معلوم میشود که در زمان ائمه ÷ از حضرت صادق ببعد کسانی بعنوان وکلاء ائمه ÷ در میان مردم بودند که از شیعیان اموالی بنامهای گوناگون که ما فهرستی از آن را در آخر این کتاب آوردهایم میگرفتند که مهمترین آنها زکات و گاهی نذورات و اوقاف آل محمد ص بود و بسا که در پارهای از آنها کلمه خمس (یک پنجم) یافت شود. و نیز چو.ن پارهای از شیعیان که در دستگاه خلفای جور بنیامیه و بنیعباس مصدر کارهای دولتی بودند و چه بسا که در غزوات و جنگهای که بنام جهاد و دعوت به اسلام میشد شرکت میکردند و از غنائمی که در این جنگها بدست میآوردند با اینکه خمس آن غنائم را همان خلفا مأخوذ میداشتند معهذا پارهای از شیعیان خمس چنین غنیمتی را به امام زمان خود عرضه میداشتند یا به وکلاء آن بزرگواران میپرداختند و همین پیشآمدها موجب میشد که اموال زیادی در نزد وکلاء ائمه جمعآوری شود. خصوصاً در زمانی که حضرت موسیبن جعفر ÷ و پارهای از این وکلاء افرادی بیایمان و به اصطلاح حقهباز و شارلاتان بودند که بعناوین گوناگون از مردم اخاذی میکردند و بسا که در جعل احادیثی که مستمسک و مؤید اعماشان باشد تعهد داشتند و از طرفی چون بدبختانه حضرت کاظم ÷ در قید و حبس خلفای جور مانند مهدی عباسی و هارون الرشید بود و شخصاً نمیتوانست به این امور رسیدگی کند همین وضع سبب شده بود که این افراد حقهباز از گرفتاری آن حضرت سوءاستفاده کرده و اموال زیادی بنام آن حضرت اکثر وکلاء برای بهانه تراشی و طفره رفتن به منظور نپرداختن آن اموال به امام زمان خود، واقفی شدند و شهرت دادند که آنحضرت نمرده است و وی قائم آلمحمد است! و عنقریب ظهور خواهد کرد و چنین و چنان خواهد شد!! و عمده غرضشان از این شهرت که بعداً بصورت یک اعتقاد مذهبی و اصلی از اصول در پارهای از مردم پایه گرفت و دوام یافت آن بود که آن اموال را تصرف کنند و باز هم بهمین نام اخاذی نمایند.
چنانکه در عللالشرایع مرحوم صدوق و رجالکشی (ص ۳۹۷) مینویسد:.. «عن يونس بن عبدالرحمن قال مات ابوالحسن ÷ وليس من قوامه احد الا وعنده الـمـال الكثير وكان سب وقوفهم وحجودهم وكان عند زياد القندي سبعون الف دينار وعند علي بن ابي حـمزه ثلاثون الف دينار». یعنی حضرت موسیبن جعفر مرد و در حالیکه هیچیک از قوام و نمایندگان او نبود مگر اینکه در نزد او مال بسیاری بود و همین سبب واقفی شدن آنان و منکر شدنشان امامِ بعد از آنحضرت شد. تنها در نزد زیادقندی (یکی از وکلاء) هفتاد هزار دینار بود و در نزد علیابن ابیحمزه سی هزار دینار!!.
در تنقیحالمقال (ص ۲۴۷ ج ۲) از احمدبن محمد روایت شده است که او گفت: یکی از قوام (وکلاء) عثمانبن عیسی بود که در مصر بود و در نزد این شخص مال زیادی بود و شش کنیز از مال امام، حضرت رضا ÷ کسی را فرستاد و از عثمان آن مال و آن کنیزان را مطالبه کرد و به او نوشت که پدر من مرده است و ما مال او را تقسیم کردیم زیرا اخبار در موت او بصحت پیوسته است و بر وی حجت را تمام کرد. اما عثمانبن عیسی بآنحضرت نوشت: اگر پدرت نمرده است که از این اموال چیزی مال تو نیست و اگر بنا بر آنچه حکایت میشود مرده است. در آنصورت به من دستور نداده است که آنها را بتو بپردازم. و من خود کنیزان را آزاد کردم!!! در عللالشرایع بعد از کلمه وقد اعتقت الجواری (من کنیزان را آزاد کردم) فروجهن، اضافه شده است که معلوم میشود خود آقای عثمان کنیزان را جفت گرفت و بآنها ازدواج کرد!!!.
و چنانکه در صدر این فصل آوردیم اشاعثه از زکات در حدود سیصد هزار دینار جمعآوری کرده بودند و برای آنکه آنان را به امام زمان خود نپردازند مذهب واقفیه را اساس نهادند و ابتدای مذهب واقفیه و علت پیدایش آن فقط از این جهت شد [۵۶].
تحلیل (حلال شدن) احادیث خمس به شیعیان:
با شرحی که گذشت بر خواننده مؤمن و منصف بیغرض معلوم شد که پایه خمس در چه حد از صحت و اعتبار است! و بر فرض آنکه احادیثی که در باب وجوب خمس آمده همه صحیح بود (و حال آنکه چنانکه ملاحظه شد عموماً ضعیف است) و بر فرض آنکه اثبات خمسی از ارباح مکاسب و غیر آن (آنچه متعلق به امام است) نماید. بموجب احادیثی که ذیلاً از کتب معتبره شیعه نقل میشود، حضرت ائمه † آنرا بشیعیان خود بخشیده و تحلیل فرمودهاند و انسان با مطالعه این احادیث متحیر میشود که بر فرض وجوب چنین خمسی که در کتاب خدا و سنت رسولالله از آن اثری نیست و چنان فرض کنیم برحسب عقاید مفوضه لعنهمالله، ائمه سلام الله علیهم دارای چنان اختیاراتی بودهاند که پس از انقطاع وحی و خاتمیت رسل از نزد خود احکامی وضع کنند که هرگز چنین نیست، با این فرض محال باز هم به استناد همین احادیث اگر حقی و حقوقی داشتهاند آنرا بخشیدهاند (پس چرا باز هم مَثَل معروف شاه بخشیده است ولی شیخعلی خان نمیبخشد) ادامه دارد!!؟؟
این این احادیث از کتب معتبره شیعه بترتیب و توالی ائمه ÷ که آنرا بخشیدهاند و احادیثی که از ایشان رسیده است.
۱- در تهذیب شیخ طوسی (ص ۱۳۷ ج ۴)... «عن ابي بصير وزراره ومحمد بن مسلم كلهم عن ابي جعفر ÷ قال: قال اميرالـمؤمنين علي بن ابيطالب ÷ هلك الناس في بطونـهم وفروجهم لانـهم لا يؤدون الينا حقنا الا وان شيعتنا من ذلك وابائهم في حل».
یعنی امیرالمؤمنین ÷ فرمود مردم در امر شکمهایشان و فرجهایشان (اموال و زنان) هلاک شدند برای اینکه حق ما را به ما اداء نکردند آگاه باش که شیعیان ما و پدران ایشان از این جهت در حلیتند!!!.
۲- مرحوم صدوق در عللالشرایع از محمدبن الحسنالصفار از راویان فوق بهمین صورت این حدیث را روایت میکند جز اینکه در آخر آن بجای ابائهم، ابنائهم میآورد یعنی شیعیان ما و فرزندانشان (که بعد از این به دنیا میآیند) در حلیتند.
ایضاً شیخ صدوق در عللالشرایع از محمدبن الحسنالصفار از عباسبن معروف از حمادبن عیسی از حریز از زراره از حضرت باقر ÷ روایت کرده است که فرمود: «انا اميرالـمؤمنين حللهم من الـخمس، يعني الشيعه ليطيب مولدهم». یعنی امیرالمؤمنین ÷ شیعیان را از بابت خمس، ایشان را حلال کرد تا حلالزاده باشند.
۴- در تفسیر منسوب به امام از امیرالمؤمنین ÷ روایت شده که برسول خدا عرض کرد: «قد علمت يا رسول الله انه سيكون بعدلك ملك عضوض وجبر قد استولي علي خمسي من الفئي والغنائم ويبيعونه فلايحل لـمشتريه لان نصيبي فيه فقد وهبت نصيبي منه لكل من ملك شيئاً من ذلك من شيعتي لتحل لـهم منافعهم من مأكل ومشرب وليطيب مواليدهم ولا يكون اولادهم اولاد حرام».
«در این حدیث علاوه بر اینکه امیرالمؤمنین حقوق و بهره خود را بشیعیان بخشیده است رسول خدا ص هم از امیرالمؤمنین تبعیت کرده است. و آن را بشیعه حلال فرموده است زیرا رسول خدا بعد از آنکه از امیرالمؤمنین از چنین بخششی تمجید میکند و میفرماید: «ما تصدق احد افضل من صدقتك». در دنباله آن میفرماید: «وقد تبعك رسول الله في فعلك احل الشيعه كل ما كان فيه من غينمته وبيع من يصيبه علي واحد من شيعتي ولا احلها انا ولا انت لغيرهم». مخفی نماند که ما تفسیر منسوب به امام را نه تنها دارای صحت و اعتبار نمیدانیم بلکه این کتاب مکذوب را از بس جعلیات و خرافات دارد ننگ و عار میدانیم که دین اسلام از چنین مزخرفات عاری است و بقول دانشمند معاصر آقای شوشتری مدظله اگر این کتاب صحیح باشد پس دین اسلام صحیح نیست.
اخبار بخشش از فاطمه زهرا ÷ به شیعیان!:
۵- در تهذیب شیخ طوسی (ص ۱۴۳ ج ۴)... «عن الفضيل عن ابي عبدالله ÷: قال من وجد برد حبنا في كبده فليحمدالله علي اول النعم قال: قلت جعلت فداك ما اول النعم قال طيب الولادة ثم قال: ابو عبدالله ÷ قال اميرالـمؤمنين ÷ لفاطمه ÷ احلي نصيبك من اتي لاباء شيعتنا ليطيبوا ثم قال ابوعبدالله ÷ انا احللنا امهات شيعتنا لابائهم ليطيبوا».
«در این حدیث حضرت امیرالمؤمنین ÷ از حضرت فاطمه ÷ خواسته است تا نصیب خود را از فِیء به پدران شیعه حلال کند تا حلالزاده باشند آنگاه خود حضرت صادق ÷ فرموده است: ما مادران شیعه خود را به پدرانشان حلال کردیم تا پاک و پاکیزه (حلالزاده) باشند!».
اخبار بخشش از حضرت باقر شیعیان:
۶- در تهذیب شیخ طوسی (ص ۱۲۸ ج ۴) و در استبصار (۵۹ ج ۲)... «عن ابي حمزه الثمـالي عن ابي جعفر ÷ قال سمعته يقول: من احللنا له شئً اصابه من الظالـمين فهو له حلال وما حرمناه من ذلك فهو له حرام». یعنی حضرت امام محمدباقر ÷ فرمود: هرکس که چیزی از ظالمان (خلفای بنیامیه) به او برسد که ما به او حلال کرده باشیم آنچیز بر او حلال است و آنچه که ما بر او حرام کرده باشیم حرام است.
۷- در تهذیب شیخ طوسی (ص ۱۲۱ ج ۴) و در الاستبصار (ص ۵۴ ج ۲) و در اصول کافی... «عن حكيم مؤذن بني عبس عن ابي عبدالله ÷ قال قلت له آيه ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ﴾ [الانفال:۴۱]. قال هي والله الافادة يوماً بيوم الا ان ابي جعل شيعتنا من ذلك في حل ليزكوا». در اینجا حضرت صادق ÷ غنیمت را بفائههای روز بروز تفسیر فرموده است آنگاه گفته است: پدر من شیعیان ما را از این جهت در حلالیت قرار داده تا پاکیزه شوند. (یعنی تمام ارباح مکاسب را به ایشان بخشیده است) ممکن است مراد از پدر، حضرت باقر یا امیرالمؤمنین باشد.
۸- ایضاً در تهذیب (ص ۱۳۶ ج ۴) و در الاستبصار (ص ۵۷ ج ۲) و در اصول کافی... «عن محمد بن مسلم عن احدهـمـا ‘ قال: ان اشد ما فيه الناس يوم القيامة ان يقوم صاحب الخمس فيقول: يارب خمس! وقد طيبنا ذلك لشيعتنا لطيب ولادتـهم». محمد بن مسلم از حضرت باقر از حضرت صادق ÷ روایت کرده است که آن حضرت فرمود: «سختترین حال برای مردم در روز قیامت آن وقتی است که صاحب خمس برخیزد و بگوید: پروردگار، خمس من!! در حالیکه حقیقتاً ما آنرا بر شیعیان خود حلال کردیم تا حلالزاده بوده و اولادشان پاکیزه شود!».
۹- در وسائلالشیعه (ص ۶۸ ج ۲) چاپ امیربهادر از کافی «...عن عاصم بن حميد عن ابي حمزه عن ابي جعفر ÷ قال: ان الله جعل لـمـا اهل البيت سهاماً ثلثه في جـميع الفيء فقال: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ﴾ [الانفال:۴۱]. فنحن اصحاب الخمس والفيء وقد حرمناه علي جـميع الناس ما خلا شيعتنا». یعنی حضرت باقر ÷ فرمود: خدا برای ما اهلبیت در تمام فیء سه سهم قرار داده آنجا که فرمود: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ﴾ [الانفال:۴۱].... پس ما اصحاب خمس و فیء هستیم و ما آن را بر جمیع مردم حرام کردیم جز بر شیعیان خودمان!.
۱۰- در تهذیب (ص ۱۴۵ ج ۴) دعائی است از حضرت باقر ÷ در آخر حدیثی که گفتگو از خمس است در آخر آن دعا بخدا عرض میکند: «اللهم انا قد اهللنا ذلك لشيعتنا». که همة اموال از خمس و انفال و صِفوِ مال را بشیعیان خود حلال فرموده است.
۱۱- در جلد بیستم بحارالانوار (ص ۵۵) چاپ کمپانی از تفسیر فرات بن ابراهیم... «عن علي بن عبدالله عن الثمـالي عن ابي جعفر ÷ قال: قال الله تبارك وتعالي ﴿مَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰ فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾ [الحشر:۷]. فمـا كان للرسول فهو لنا وشيعتنا حللناه لـهم وطيبناه لـهم يا ابا حمزه والله لا يضرب علي شيء من الاشياء في شرق الارض وغربـها الا كان حراماً سحتاً علي من قال منه شيئاً ما خلانا وشيعتنا فانا طيبناه لكم وجعلناه لكم». یعنی حضرت امام محمد باقر ÷ فرمود: که خدای تبارک و تعالی میفرماید: ﴿مَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰ فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾ [الحشر:۷]. پس آنچه مال رسول خدا است آن مال ما است و ما آن را بشیعیان خود حلال و پاکیزه گردانیدیم ای ابوحمزه بخدا سوگند هیچ چیزی در مشرق و مغرب دست نمیزنند مگر اینکه حرام است بهر کسی که بدان دست یابد جز ما و شیعیان ما، زیرا ما آن را برای شما پاکیزه گردانیده و برای شما قرار دادیم.
احادیث بخشش از ناحیه حضرت صادق ÷ خمس را بشیعیان!:
۱۲- در تهذیب (ص ۱۳۶ ج ۴) و در الاستبصار (ص ۵۷ ج ۲)... «عن ابان الکلینی عن ضریسالکناسی: قال: قال: ابوعبدالله ÷ اتدری من این دخل علی الناسالزنا؟ فقلت لا ادری فقال ÷ من قبل خـمسنا اهلالبیت الا لشیعتنا الاطیبین فانـها محلل لـهم و لـمیلادهم».
۱۳- این حدیث را در کافی از طریق علیبن ابراهیم از پدرش از ابنمحبوب از ضریس روایت کرده است که حضرت به ضریس فرمود: آیا میدانی که زنا از چه راهی بر مردم وارد میشود؟ ضریس میگوید: گفتم نه! فرمود: از جهت خمس مگر شیعیان پاکیزه ما که خمس برایشان و برای زادگان ایشان حلال شده است.
۱۴- در تهذیب و استبصار و من لایحضرهالفقیه... «عن يونس بن يعقوب قال: كنت عند ابي عبدالله ÷ فدخل عليه رجل من القمـاطين فقال جعلت فداك تقع في ايدينا الاموار والارباح وتجارات نعلم (نعرف خ ل) ان حقك فيها ثابت وانا عن ذلك مقصرون فقال: ابوعبدالله ÷ ما انصفناكم ان كلفناكم ذلك اليوم».
«یعنی مردی از قماطان (کسبه) بحضرت صادق عرض کرد فدایت شوم در دست ما از ارباح و اموال و تجارتها چیزهائی است که میدانیم در آنها حقی برای تو ثابت است و حال اینکه ما در این باره مقصریم. حضرت فرمود: اگر ما در چنین روزی شما را به ادای آنها مکلف کنیم، با شما با انصاف رفتار نکردهایم».
۱۵- ایضاً در تهذیب (ص ۱۳۸ ج ۴) و در الاستبصار (ص ۵۹ ج ۲) و در من لا یحضرهالفقیه... «عن داوود بن كثير الرقي عن ابي عبدالله ÷ قال: سمعته يقول: الناس كلهم يعيشون في فضل مظلمتنا انا احللنا شيعتنا عن ذلك».
«یعنی حضرت صادق فرمود مردم در فزونی مظلمه ما زندگی میکنند. جز اینکه ما آن مظلمه را بر شیعیان خود حلال کردیم».
۱۶- این روایت در عللالشرایع... از هیثمالهندی نیز نقل شده است.
۱۷- در تهذیب (ص ۱۴۳ ج ۴)... «عن الحرث بن الـمغيرة النصري عن ابي عبدالله ÷ قال: قلت له: ان لنا اموالاً من غلات وتجارات ونحو ذلك وقد علمت ان لك فيها حقاً قال: فلم احللنا اذلالًً لشيعتنا الا لتصيب ولادتـهم وكل من والي آبائي فهو في حل مـمـا في ايديـهم من حقنا فليبلغ الشاهد الغائب».
«یعنی حارث بن مغیره نصری میگوید بحضرت صادق عرض کردم که ما را اموالی است از غلات و تجارتها و مانند آنها و میدانیم که در آنها برای تو حقی است حضرت فرمود: پس برای چه ما آنها را به شیعیان خود حلال کردهایم؟ جز برای اینکه حلالزاده باشند؟ و تمام کسانی که پدران مرا دوست بدارند آنان نیز هر آنچه از حقوق ما در دست آنها است در حلیتند پس باید حاضر بغائب ابلاغ کند».
۱۸- عیاشی در تفسیر خود از فیضبن ابیشیبه از مردی روایت کرده است که حضرت صادق ÷ فرمود: «ان اشد ما فيه الناس يوم القيامه ازاقم صاحب الخمس فقال يارب خمس. وان شيعتنا من ذلك في خل». مضمون این حدیث مضمون همان حدیث شماره هشتم است که گذشت هر چند در آن حدیث هم احتمال آنکه او را حضرت صادق فرمود باشد بود جز اینکه در آن روای محمدبن مسلم بود و در این فیضبن ابیشیبه از مردی مجهول و کلمات حدیث هم اندک تفاوتی با هم دارند. لکن معنی و مقصود یکی است. اما حدیث دوتاسن.
۱۹- در تهذیب و در کافی... «عن معاذ بن كثير بياع الاكسيه عن ابي عبدالله ÷ قال: موسع علي شيعنا ان ينفقوا مـمـا في ايديـهم بالـمعروف فاذا قام قائمنا ÷ حرم علي كل ذي كنز كنزه حتي يأتوه به ويستعين به».
«یعنی حضرت صادق ÷ فرمود شیعیان ما در وسعتند که هر چه در دست ایشان است بطور عادی و معمول خرج کنند اما همینکه قائم ما قیام نمود بر هر صاحب گنجی گنجش حرام میشود تا اینکه بخدمت آنحضرت آورد تا وی بدان استعانت جوید».
۲۰- در وسائلالشیعه (۶۷ ج ۲) چاپ امیربهادر به نقل از شیخ طوسی در تهذیب، (ص ۱۴۴ ج ۴) باسناد او از عمربن یزید از ابوسیار و مُسمعبن عبدالملک که گفت: «قلت لابي عبدالله ÷ اني كنت وليت الغوص فاصبت اربعمـائه الف درهم وقد جئت بخمسها ثمـانين الف درهم وكرهت ان احبسها عنك وعرض لـها وهي حقك الذي جعل الله تعالي لك في اموالنا فقال ما لنا من الارض وما اخرج الله منها الا الخمس يا ابا سيار؟ الارض كلها لنا فمـا اخرج الله منها من شيء فهو لنا قال: قلت له انا احمل اليك الـمـال كله فقال: لي يا ابا سيار قد طيبناه لك وحللناه لك منه فضم اليك مالك وكل ما كان في ايدي شيعتنا من الارض فهم فيه محللون ومحلل لهم ذلك الي ان يقوم قائمنا فيجيبهم طسق ما كان في ايديـهم واما سويـهم فان كسبهم من الارض حرام عليهم حتي يقوم قائمنا فليأخذ الارض من ايديـهم ويـخرجهم منها صغره». «ابوسیار میگوید به حضرت صادق ÷ عرض کردم که من متولی و متصدی غوص (فرو رفتن در دریا) شدم و بچهارصد هزار درهم دست یافم و اینک یک پنجم آنرا که هشتاد هزار درهم است به خدمت شما آوردم از آن جهت که کراهت داشتم آنرا از تو حبس نمایم. در حالیکه آن حقی است که خدا آنرا برای تو در اموال ما مقرر داشته است؟ حضرت فرمود: ای ابوسیار برای ما از زمین و آنچه خدا از آن بیرون میآورد جز یکپنجم نیست؟! نه خیر تمام زمین ما میباشد پس آنچه خدا از آن بیرون میآورد هر چه باشد مال ماست ابوسیار گفت بحضرت عرض کردم: من همه مال را بجانب تو حمل نمایم؟؟ فرمود: ای ابوسیار ما آنرا بتو گوارا و حلال کردیم پس مال خود را بجانب خودگیر. و هر آنچه از زمین که در دست شیعیان است برای ایشان حلال است و خود حلال شدگانند تا وقتی که قائم ما قیام کند آنگاه خراج آنچه در دست ایشان است خواهد گرفت اما کسان دیگر غیر شیعه پس همانا که کسب ایشان از زمین بر ایشان حرام است تا آنگاه که قائم ما قیام کند و زمین را از ایشان بستاند و آنان را با خاری از زمین بیرون راند!».
این حدیث را در کافی از طریق دیگر از ابن محبوب روایت کرده است و ابوسیار گفته است: انی ولیت البحرین الغوص و آنجا که گفته است. «فيجيبهم طسق ما كان في ايديـهم». بدنبال آن این جمله است: «وترك الارض في ايديـهم واماما كان في ايدي غيرهم فان كسبهم من الارض حرام». که مضمون هر دو حدیث یکی است. و با اینکه ممکن بود ما آنرا دو حدیث بشماریم معهذا چون مضمون آنها یکی است لذا آنرا یک حدیث میدانیم.
۲۱- ایضاً در تهذیب و استبصار از حکم بن علباء اسدی روایت است که گفت: ولیت البحرین... مضمون حدیث آنکه حکم میگوید: والی بحرین شدم و اموال بسیاری بدین وسیله عاید من شد آنها را خرج کرده و مزارع بسیار خریدیم و همچنین غلامان بسیاری خریدم و کنیزانی که از آنها صاحب فرزند شدم. آنگاه بجانب مکه در آمدم و عیال و کنیزان صاحب فرزندم را و زنان دیگرم را سوار کرده و با خمس این مال بر حضرت امام محمد باقر ÷ وارد شدم و به آنجناب عرض کردم من ولایت بحرین داشتم و به مال فراوانی دست یافتم و چنین و چنان کردم و اینک این خمس مال من است و اینان مادران فرزندان من و آنها زنان من میباشند که آنها را بحضور تو آوردهام. حضرت فرمود: «اما انه كله لنا وقد قبلت ما جئت به وقد حللتك من امهات اولادك ونسائك ومالانفقت وضمئت لك علي وعلي ابي الجنة».
«یعنی همه این اموال مال ماست و من آنچه را که تو آوردهای قبول کردم و بتو حلال کردم مادران فرزندانت (کنیزان صاحب فرزند) را و زنانت را و آنچه را که خرج کردهای و برای تو بعهده خود و پدرم ضامن بهشت شدم».
۲۲- در کافی... «عن يونس بن ظبيان ومعلي بن خنيس قال قلت لابي عبدالله ÷ ما لكم هذه من الارض؟ فتبسم ثم قال: ان الله بعث جبرئيل وامره ان يخرق بابـهامه ثمـانيه انـهار في الارض منها سيحان وجيحان وهو نـهر بلغ والخشوع وهو نـهرالشاس ومهران وهو نـهرالـهند ونيل مصر ودجله فرات فمـا سقت او استقت فهو لنا وما كان فهو لشيعتنا وليس لعدونا منه شيئ الا ما غصب عليه وان ولينا لفي اوسع فيمـا بين ذه الي ذه يعني ما بين السمـاء والارض ثم تلي هذه الايه: ﴿قُلۡ هِيَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا خَالِصَةٗ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ﴾ [الاعراف:۳۲]. بلا غصب».
«یعنی یونس بن ظبیان و معلی بن خنیس (که هر دو از غالیان و کذابانند) گفتهاند که بحضرت صادق ÷ عرض کردم: از این زمین چه دارید؟ حضرت تبسم کرد. آنگاه فرمود: خدا جبرئیل را برانگیخت و او را مامور کرد که با انگشت ابهامش هشت نهر در زمین سوراخ کند و از آن جمله نهر سیحون و جیحون است که نهر بلخ باشد و خشوع که نهرشاس است و مهران که نهر هند است و نیل که در مصر است و دجله فرات. پس آنچه آبیاری کند و آنچه آبیاری شود آن مال ماست و هر چه مال ما باشد مال شیعیان ماست. و برای دشمن ما از آن چیزی نیست مگر آنچه را که غاصبانه بر آن مسلط شود. همانا دوست ما در وسعت و گشایش بیشتری است در آنچه ما بین آسمان و زمین است آنگاه این آیه را (تحریف شده) خواند. بگو ای محمد آنچه در زمین است مال کسانی است که در زندگی دنیا ایمان آوردند در حالیکه غصب شدگانند در روز قیامت بدون غصب مال ایشان است».
چنانکه بارها گفتهایم ما به آن احادیثی که کتاب خدا و سنت و سیره رسول الله ص آنرا گواهی نکند ارزشی قائل نیستیم خصوصاً اینگونه حدیث که راویان آن غالیان و کذابانند اما چون خصم ما بدان معتقد است لذا بمنظور حجت بر او آنها را میآوریم که گفتهاند: خواهی که شود خصم تو عاجز بسخن ـ او را بسخنهای خود الزامش کن.
۲۳- ایضاً در کافی... «عن محمد بن سنان عن يونس بن يعقوب عن عبدالعزيز بن نافع قال: طلبنا الاذن علي ابي عبدالله ÷ وارسلنا اليه فارسل الينا ادخلوا اثنين اثنين فدخلت انا ورجل معي فقلت للرجل احب ان تحل بالـمسئله فقال نعم فقال له جعلت فداك ان ابي كان مـمن سباه بنواميه وقد علمت ان بني اميه لم يكن لـهم ان يحرموا ولا يحللوا ولم يكن لـهم مـمـا في ايديـهم قليل ولا كثير وانمـا ذلك لكم فذاكرت الذي كنت فيه دخلني من كذلك ما يكاد يفسد علي عقلي ما انا فيه فقال له انت في حل مـمـا كان من ذلك وكل من كان في مثل حالك من ورائي فهو في حل من ذلك».
«عبدالعزیزبن نافع گفت: از حضرت صادق ÷ خواستیم و بسوی او کیس را فرستادیم و حضرت پیغام داد که دو نفر دو نفر داخل شوید، پس من و شخصی که با من بود داخل شدیم و من به آن شخص گفتم میخواهیم که بوسیله تو درب سؤال باز شود آن شخص گفت آری، پس آن مرد بحضرت عرض کرد: فدایت شوم همانا پدر من از کسانی است که بنیامیه او را اسیر و برده گرفتند و من خود میدانم که به بنیامیه نمیرسد که حرام کنند یا حلال نمایند و بر آنچه در دست ایشان است مال آنها نیست، بلکه آن مال شماست و چون بیاد میآورم وضعی را که شما در آنید از این جهت غمی بر من دست میدهد که نزدیک است عقل مرا در آنچه هست تباه کند. حضرت به او فرمود: تو از آنچه از این قبیل در دست داری در حلیتی و هر کسی که در وضع و حال تو باشد و در خارج از اینجاست او نیز در این مسئله در حلیت است».
۲۴- در تهذیب (ص ۱۳۷ ج ۴) و در الاستبصار (ص ۵۸ ج) «...عن ابي سلمه سالم بن مكرم وهو ابوخديجه عن ابي عبدالله ÷ قال: قال رجل وانا حاضر هلل لي الفروج ففزع ابوعبدالله ÷ فقال له رجل ليس يسألك ان يعترض الطريق انمـا يسألك خادماً يشتريـها او امراة يتزوجها او ميراثاً يصيبه او تجارهً او شيئاً اعطاء فقال ÷ هذا لشيعتنا حلال. الشاهد منهم والغائب والـميت منهم والحي ومايولد منهم الي يوم القيامة فهو لـهم حلال». «ابوخدیجه سالمبن مکرم گفته است که مردی بحضرت صادق ÷ عرض کرد: فرجها را بر من حلال کن. حضرت از این سخن ترسید و بر خود لرزید. مردی بحضرت عرض کرد: او نمیخواهد که سر جادهها را بگیرد او فقط از تو میخواهد که اگر کنیزی بخرد یا زنی تزویج کند یا میراثی به او برسد یا خرید و فروشی انجام دهد یا چیزی به او دهند، حلال باشد. حضرت فرمود اینگونه چیزها بر شیعیان ما حلال است خواه حاضر باشد یا غائب، زنده باشند یا مرده و هر چه از ایشان متولد شود تا روز قیامت که آن برای آنها هم حلال است».
۲۵- در تهذیب «...عن عبدالله بن القاسم الـحضرمي عن عبدالله بن سنان قال: قال ابوعبدالله ÷ علي كل امري غنم او اكتسب الخمس مـمـا اصاب لفاطمه ‘ تا آنجا كه... حتي الخياط ليخط ثوباً بخمسه دوانيق قلنا منه دانق الا من احللناه من شيعتنا لتطيب لـهم الولادة».
پس حتی نخی که بدان پیراهنی بدوزند هرگاه پنج دانگ ارزش داشته باشند یک دانگ از آن مال امام است و بهمه حرام است بجز شیعیان.
۲۶- در تهذیب شیخ طوسی... «عنالحسن بن محبوب عن عمربن یزید قال سمعت رجلاً من اهل الجبل یسئل اباعبدالله ÷ عن رجل اخذ ارضاً مواتاً ترکها اهلها... الی ان قابل فقال ابوعبدالله ÷ کان امیرالـمؤمنین ÷ یقول: من احیا ارضاً من الـمؤمنین فهی له»...
«در این حدیث بفرمایش امیرالمؤمنین ÷ هر کس از شیعیان که زمینی را احیاء کند مال اوست و فقط خراج آن را به امام مسلمین میپردازد تا ظهور قائم ÷ آنگاه باید خود را آماده کند که تمام از او گرفته شود».
۲۷- در مشکوهالانوار طبرسی (ص ۹۴) چاپ نجف ۱۳۷۰...«عن مفضل بن عمر قال قال ابوعبدالله ÷ قد كنت فرضت عليكم الخمس في اموالكم فقد جعلت مكانه بر اخوانكم». «یعنی حضرت صادق ÷ فرمود من در اموال شما بر شما خمس را فرض کردم و اینک بجای آن نیک کردن ببرادران مؤمن خودتان را جعل میکنم» [۵۷].
اخبار بخشش از ناحیه حضرت ابیجعفر محمدبن علیالنقی!:
۲۸- ایضاً در تهذیب (ص ۱۴۳ ج ۲) و در من لایحضرهالفقیه... «عن ابي جعفر عن علي بن مهزيار قال: قرأت في كتاب لابي جعفر ÷ عن رجل يسأله ان يجعله في حل من ماكله ومشربه من الخمس فكتب بخطه من اعذره شيء من حقي فهو في حل». «یعنی علیبن مهزیار گفت: من در نامهای از حضرت امام محمدتقی خواندم از مردی که از آن حضرت خواسته بود که او را از هر چه خوردنی و نوشیدنی از خمس است حلال کند حضرت بخط خود نوشت: هر کس از حق من چیزی را نتواند برساند در حلیت است».
اخبار بخشش از ناحیه امام زمان! [۵۸]
۲۹- در اکمالالدین صدوق و در احتجاج طبرسی... «عن اسحق بن يعقوب فيمـا ورد عليه من التوقيعات بخط صاحب الزمان ÷ اما ما سألت من امرالـمنكرين... الي ان قال واما أتلبسون باموالنا فمن استحل منها شيئاً فاكل فانمـا يأكل النار واما الخمس فقد ابيح لشيعتنا وجعلوا منه في حل الي ان يظهر امرنا لتطيب ولادتـهم ولا تخبث».
(در بحار و احتجاج بجای... الی ان یظهر امرنا ـ الی وقت ظهورنا است) در این توقیع حضرت صاحبالزمان میفرماید: «از کسانی که اموال ما را از ما پنهان دارند پس کسیکه از آن چیزی را حلال شمار و بخورد همانا که آتش خورده است. اما خمس که آن به شیعیان ما مباح شده است و از آن در حلیت قرار گرفتهاند. تا هنگامیکه امر ما ظاهر شود برای اینکه ولادتشان پاک باشد و پلید نشود. پس تا وقت ظهور امام ÷ خمس بر شیعیان مباح و حلال میباشد و نیز موالیدشان از هرگونه آلودگی مصونست».
اما با این همه تأکید معلوم نیست چرا شیعیان باید بدتر از کفار جزیه دهند؟!!.
در اخبار تحلیل با این همه تأکید ممکن است چند اشکال شود:
اول ـ از حیث سند: زیرا این اخبار غالباً ضعیف و در پارهای از سندها نام غلات و کذابان دیده میشود. در پاسخ این اشکال گفته میشود که هر چند مأخوذ اقرار داریم بر اینکه این اخبار ضعیف است اما در مقابل اخباری که خمس را در ارباح مکاسب و تجارات وغیره واجب میگیرد قوی بلکه اقوی است. زیرا تمام آن اخبار چنانکه تحقیق شد ضعیف بوده و از ناحیه غالیان و کذابان و مغرضین جعل شده است پس خمسی که با ده حدیث واجب شده است با سی حدیث، بخشیده شده است! و کثرت این اخبار خود برای حل این اشکال کافی است.
دوم ـ گفته شده است: که خمسی که بخشیده شده است ناظر به خمسی است که از غنائم جنگ در زمان خلفای جور بدست میآمد. و چون در میان آن غنائم کنیزانی بود که بدست شیعیان میآفتاد از آنجا که میبایست این جنگ باذن امام باشد و خمس آنهم بدست امام برسد و امام آنرا بین مستحقین تقسیم کند، چون چنین نمیشد پس کسانیکه آنرا تصرف میکردند برایشان حلال نبود لذا امام آن قسمت را بر شیعیان حلال فرموده است تا کنیزانی که از اینطریق بدست میآورند و از آن صاحب فرزند میشوند یا از خمس غنائم مهریه زنانشان را میپردازند برایشان حلال باشد تا فرزندانشان حلالزاده باشند!. در پاسخ این اشکال گفته میشود که هر چند بعقیده ما خمس جز در غنائم جنگی نیست و بخشش و حلیت هم باید فقط ناظر بهمان بوده باشد معهذا این اخبار صراحت دارد که خمس بخشیده شده ناظر بتمام انواع خمس است که اینان ادعا میکنند. زیرا در حدیث اول که ما آوردیم میفرماید:
«قال امیر الـمؤمنین علی بن ابی طالب هلک الناس في بطونـهم وفروجهم... وان شیعتنا من ذلک وابائهم في حل». و معلوم است آنچه بخشیده شده است مربوط بتمام شئون زندگی است که بارز آن شکم و فرج است و در حدیث چهارم امیرالمؤمنین میفرماید: «فقد وهبت نصيبي لكل من ملك شيئاً من ذلك لشيعتي لتحل منافعهم من ماكل ومشرب وليطيب مواليدهم». و ماکل و مشرب که حلال شده است ناظر بتمام اشیاء است.
و در حدیث هفتم «...قال هي والله الافادة يوماً بيوم الا ان ابي جعل شيعتنا من ذلك في حل». و معلوم است فائههای روز به روز ناظر بتمام اشیاء و اموالی است که انسان بدان دست یابد و حلال شده است. و در حدیث سیزدهم سائل میگوید: «تقع في ايدينا الاموال والارباح وتجارات». و آن مخصوص غنائم جنگ و کنیزان نیست. و همچنین در حدیث شانزدهم که حارثبن مغیره میگوید: (ان لنا اموالاً من غلات وتجارات ونحو ذلك). و در حدیث نوزدهم که ابوسیار میگوید: «اني كنت وليت الغوص». که هرگز ناظر بغنائم جنگ نیست.
و در حدیث بیست و یکم که امام میفرماید: «فمـا سقت او سقيت فهو لنا وما كان لنا فهو لشيعتنا». تا آنجا که میفرماید: «ان ولينا لفي اوسع فيمـا بين ذه ذه». و بدهی است وسعت اموال بین آسمان و زمین منحصر بغنائم اتفاقی جنگ نیست. و در حدیث بیست و سوم که سخن از میراث و تجارت و جائره است و در حدیث بیست و هفت که حلالیت از خوردنی و نوشیدنی میخواهد عموماً عموماً دلالت دارد بر اینکه حلیت خمس بر شیعیان تمام انواع خمس است از هر چه تصور شود.
اشکال سوم که در این باره شده است و خیلی بیمورد و سست است و اصلاً قابل اعتنا نیست آنستکه گفتهاند: هر امامی در زمان خود حق دارد سهم خود را بشیعیان ببخشد اما حق ندارد سهم امام بعد از خود را نیز بدیگران ببخشد و حتی کسانی که این شبهه را تا جائی بردند که در ارباح مکاسب سهمی برای سادات (فرزند هاشم) قائل شدهاند گفتهاند که امام حق نداشته است سهم آنها را بشیعیان ببخشد.
در قسمت اخیر این اشکال ما وارد نمیشویم زیرا این مطلب بر کسانی که تا اینجا این رساله را مطالعه کردهاند مسلم شده است که سادات حقی در خمس ارباح مکاسب و تجارات ندارند و اگر حقی فرض شود مخصوص امام است. اما اینکه گفتهاند. هر امامی در زمان خود حق دارد سهم خود را ببخشد نه سهم و حق امام بعد از خود را، و لابد میخواهند بگویند در این زمان باید سهم امام زمان را، از شیعیان گرفت؟!.
این اشکال از هر حیث باطل است: زیرا اولاً احادیث صراحت دارند که حقوقی که بخشیده شده است ناظر بتمام ازمنه است نه منحصر بزمان امام آنزمان. مثلاً در حدیث اول که امیرالمؤمنین میفرماید «وان شيعتنا من ذلك وآبائهم يا بروايت صدوق ابنائهم في هل ناظر بزمان». خود امیرالمؤمنین نیست زیرا کلمه آباء و ابناء مخصوص زمان خاصی نیست خصوصاً که این حدیث را حضرت باقر ÷ نقل میکند. بدیهی است نمیخواهد بفرماید شیعیان زمان علی ÷ یا پدران یا پسران ایشان فقط در حیلتند و بس و دیگران مشمول نیستند بلکه منظور آن است که عموم شیعه و در هر زمان چنینند.
و در حدیث ۱۸ حضرت صادق ÷ میفرماید: «موسع علي شيعتنا ان ينفقوا مـمـا في ايديـهم بالـمعروف فاذا قام قائمنا...».
و در حدیث ۱۹ میفرماید: «وكل ما كان في ايدي شيعتنا من الارض فهم فيه محللون ومحلل لـهم ذلك الي ان يقوم قائمنا». و در حدیث بیست و سوم میفرماید: «هذا شيعتنا حلال الشاهد منهم والغائب والـميت منهم والحي وما يولد منهم الي يوم القيامه فهو لـهم حلال...». «که انواع خمس را بر شیعیان از حاضر و غائب و مرده و زنده و آنچه تا روز قیامت متولد شود حلال فرموده است». پس این اشکال، بیمورد و بیمزه و خیلی سست است. و اما در خصوص حق و سهم امام زمان با آن بیان نیازی به اقامه برهان نیست خصوصاً که حدیث بیست و هشت از ناحیه آن حضرت است که میفرماید: «واما الـخمس فقد ابيع لشيعتنا وجعلوا منه في حل». که با این عبارت جمیع فرمایش ائمه ما قبل خود را امضا فرموده است. و جای بهانه و تأویل برای کسی باقی نگذاشته است. پس بر هر مسلمانی که اهل انصاف باشد مسلم است که خمس کذائی که اکنون بین شیعه امامیه معمول است دارای حقیقت نیست.
مستمسکی علیل و ادعائی بدون دلیل:
احادیث خمس که ما آنرا در قسمتهای مختلف در معرض مطالعه طالبان حق و حقیقت گذاشتیم سرانجام بتحلیل و ابحة خمس به شیعیان خاتمه یافت و معلوم شد که خمس ارباح مکاسب و تجارات و زراعات خاص امام است. و دیگران را در آن حقی نیست. خمس معادن و کنوز و غوص مصرفش مصرف زکات است و از خمس غنائم در زمان ما اثری نیست.
حال باید دید منشاً این عقیده چیست و چرا امام مالک ارباح مکاسب مردم است هر چند آنرا سرانجام بشیعیان ابحاحه و تحلیل نماید؟ این عقیده که هر چه باشد منشأ آن از غالیان بوده و نتیجهاش عائد مفتخوران میشود مخالف عقل و وجدان و کتاب خدا و سنت رسولالله ص است. اما مدارک و دلیل مدعیان: چون دیدهاند هضم و هموار کردن سخنی بدین درشتی برای مردم هر چقدر هم عامی و نادان باشند مشکل است لذا در صدد یافتن دلیل برآمدهاند و احادیثی نامربوط بدان کلوخ چین کردهاند.
مرحوم حاج آقا رضا همدانی در کتاب (الخمس) مصباحالفقیه (ص ۱۰۸) ـ عباراتی دارد که مضمونش اینست: از جملهای از اخبار ظاهر میشود که دنیا سرتاسر آن ملک رسول خدا و اوصیای او † است. و برای ایشان است که در آن بهر چه اراده کنند از اخذ و عطا تصرف نمایند [۵۹]. که از آن جمله روایت ابوبصیر از حضرت صادق ÷ است.
۱- قلت له: «اما علي الامام الزكاة فقال: اجلت يا ابا محمد اما علمت ان الدنيا للامام يضعها حيث يشاء ويدفعها الي من يشاء جنائزة له ذلك من الله ان الامام لا يبيت ليلة ولله في عنقه حق يسئله عنده». «یعنی ابوبصیر میگوید بحضرت صادق ÷ عرض کردم که آیا بر امام زکات واجب است؟ حضرت فرمود: امر محالی را آوردی مگر نمیدانی که دنیا مال امام است و هر چه را هر جا بخواهد میگذارد و از هر جا بخواهد برمیدارد برای او جائز است، از طرف خدا همانا امام شبی را بروز نمیآورد در حالیکه در گردن او حقی باشد که خدا آنرا از وی بازخواست کند».
۲- یا خبرهابن ریان که گفت: «كتبت الي العسكري ÷ روي لنا ان ليس لرسول الله من الدنيا الا الخمس فجاء الجواب ان الدنيا وما عليها لرسول لله ص».
«یعنی بحضرت عسگری (ظاهراً امام علیالنقی) نوشتم که برای ما روایت شده است که رسول خدا را از دنیا چیزی نیست جز خمس. جواب آمد که دنیا و هر آنچه در آن است مال رسول خدا است».
۳- ومرسل محمد بن عبدالله الـمضمر: «الدنيا وما فيها لله ولرسوله ولنا فمن غلب علي شيء منها نافق الله وليؤد حق الله وليبر اخوانه فسان لم يفعل ذلك فالله ورسوله ونحن برآء منه». «یعنی دنیا و آنچه در آن است مال خداست و مال رسول او و مال ماست پس هر کس که بر چیزی از آن تسلط یافت باید از خدا بترسد و حق خدا را ادا نماید و ببرادران خود نیکی کند. اگر چنین نکند خدا و رسول او و ما از او بیزاریم».
۴- (و فی خبر آخر عنالباقر ÷: «قال رسول الله خلق الله تعالي آدم واقطعه الدنيا قطيعه فمـا كان لآدم فلرسول الله وما كان لرسول الله فهو للائمه من آل محمد ص». «یعنی رسول خدا ص فرمود: خدای تعالی آدم را خلق کرد و دنیا را به تیول باو داد پس هر چه مال آدم بود مال رسول خدا است و هر چه مال رسولالله بوده مال امامان از آل محمد است».
۵- و فی خبر ابیسیار قال ابوعبدالله ÷ «او مالنا من الارض وما اخرج الله منها الا الخمس يا ابا سيار؟! الارض كله لنا مـمـا اخرج الله من شيء فهو لنا».
«ترجمه این حدیث ضمن احادیث تحلیل و اباحه گذشت. «ومنه يشم رائحه التلمود اليهود!!!». یعنی: از این حدیث رائحه عقاید یهود در کتاب تلمود استشمام میشود!.
۶- «وفي خبر ابي خالد الكابلي عن ابي جعفر ÷ وجدنا في كتاب علي ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده والعاقبة للمتقين انا واهل بيتي اورثنا الارض ونحن الـمتقون والارض كله لنا فمن أحيا ارضاً من الـمسلمين فليعمرها وليود خراجها الي الامام من اهل بيتي وله ما اكل منها». «یعنی ابوخالد کابلی از حضرت امام محمد باقر ÷ روایت کرده است که آن حضرت فرمود: ما در کتاب علی یافتیم که همانا زمین مال خداست آن را بمیراث میدهد بهر کس از بندگانش که بخواهد و سرانجام نیک برای پرهیزکاران است. من و اهلبیت من را خدا زمین را بمیراث داد و مائیم پرهیزکاران و تمام زمین مال ماست. پس هر کس از مسلمانان که زمینی را احیا کند باید آنرا آبادان نماید و باید خراج آنرا بامامی که از خانواده من است بپردازد آنگاه برای او جایز است آنچه از آن میخورد». مرحوم همدانی پس از آوردن این احادیث میگوید: قضیة تعبد به این روایات مستلزم آن است که حال سایرین بالنسبه بآنچه در دست ایشان است از اموال با مقایسه به پیغمبر و اوصیای او ÷ حال بندهای است که آقای او چیزی به او داده باشد و رخصت داده باشد به او که در آن بهر کیفیتی که بخواهد تصرف کند پس آن چیز ملک او میشود همانطوریکه بندهای مالک میشود لکن نه بروجهی که علاقه ملکیت آقا از آن قطع شود، یعنی مال بودن آن اموال آن بنده را از رقیت خارج نمیکند پس در حقیقت او و هر چه دارد مال آقایش است و هر وقت که آقا دلش خواست میخواند و جائز است که آنرا از دست او بیرون کند! پس صحیح است اضافة مال و نسبت دادن آن را به آقای او بلکه آقای او احق است از خود او به آن مال و نسبت دادن آنرا به وی لذا جائز است که آنچه در دست مردم است آنرا نسبت به سادات ایشان دهیم. همانا دنیا و مافیها در نزد خدا خوارتر از آن است که آن را ملک اولیای خود قرار دهد و استکشاف عدم آن از اجماع و ضرورت نیز امکان ندارد. غایت آنچه شناختن آن در مانند اینگونه ادله ممکن است آن است که ائمه † در مقام عمل ملتزم بودند که از آنچه در دست مردم است اجتناب ورزند و چیزی از آن را بر خود حلال نشمارند مگر به چیزی از اسباب ظاهری که در شریعت مقرر است و این کیفیت دلالت ندارد بر اینکه در واقع غیر آن ممکن نیست. پی هیچ مانع نیست، تعبد بظواهر نصوص مزبوره که به مؤیدات عقلیه و نقلیه نیز تأیید شده است) پایان استدلال مرحوم همدانی.
این آخرین و محکمترین دلیل ایشان است که چون دنیا و مافیها مال رسول خدا و ائمه ÷ است و دیگران برده و طفیلی ایشاننند پس هر چه را از اموال مردم بگیرند حق دارند زیرا در حقیقت از مال خود خواسته و برداشتهاند!!.
اینک ضعف این استدلال
اینکه مرحوم همدانی میگوید: نصوص مزبوره به مؤیدات عقلیه و نقلیه تأیید شده است. صحیح نیست زیرا عقلاً هیچ آفریدهای از نوع انسان بر آفریدة دیگر از نوع خود حقی و تسلطی اینچنین ندارد که دسترنج و نتیجه زحمت او را بخود اختصاص دهد، تا چه رسد به اینکه بگوید آنچه در دنیاست ملک من است و مردم دیگر هم برده و بنده منند..!!.
هیچ فردی بر فرد دیگر چنین مزیت و امتیازی ندارد، پیغمبر باشد یا غیر پیغمبر، رسول خدا و ائمه هدی † نیز از این قاعده مستثنی نیستند چه رسد آنها نیز بشرند و در هیکل و هیئت بشری تحت همان قوانین و تکالیف عقلی هستند.
زمین و آسمان و آنچه در آنهاست آفریده و ملک خدای جهان است و همه مردم نیز مخلوق و آفریدة خدا هستند. و در دیوان عدل الهی حق حیات و اکل و شرب و لوازم حیات را دارند و هر کس حق دارد بقدر نیاز خود از اموال و ارزاق دنیا کسب کند و در رفع احتیاج نماید. همه افراد بشر هم در احتیاجات طبیعی همانند یکدیگرند یعنی همه دارای بدن و شکم و فرج بوده و احتیاج به مسکن و لباس و غذا و جفت دارند و باید از روی این زمین که پروردگار جهان آنرا محل اعاشه مخلوقات خود قرار داده رفع حوائج نمایند.
پیغمبر و امام در احتیاجات طبیعی و حیاطی با مردم دیگر چه تفاوتی دارند؟ که باید اموال دنیا مال آنها باشد؟! یعنی مگر دارای چقدر شکم و فرج هستند که باید آنان بیش از دیگران بلکه همه از آنان و هیچ از دیگران باشد؟!!!.
در تاریخ دنیا کدام روز و کدام پیغمبر و امامی بتمام دنیا و مافیها احتیاج داشته و از آن رفع حوائج کرده است. که این حاشیهنشینان خلقت، با این دست و دلبازی! تمام دنیا و مافیها را از ازل تا ابد به ایشان بخشیدهاند؟! اینگونه تعارفات بخیالات و اغرافات شاعرانی شبیهتر است تا بحقایق مذهبی!! شاعران که به ارباب قدرت تملق میگویند مثلاً آنجا که شاعر میگوید:
ثری تا ثریا بفرمایشت دو عالم یکی جزو بخشایشت!.
بدیهی است اینگونه خیالات هرگز مصادیقی در خارج ندارد. اما جلوی خیالات شاعر را نمیشود گرفت!!.
اگر خدا، دنیا و مافیها را به پیغمبری یا امامی یا هر کس دیگر داده باشد و آنگاه او را محصور و مقید در یک بدن یک متر و اندی کند که با یک شکم که به چند لقمه غذا سیر شود، و بفرجی که با یک جفت غریزه جنسیاش آرام گیرد و بدنی که با چند متر پارچه پوشیده و به مسکنی پناهنده شود و عمری که شصت سال یا بیشتر دوام نکند. این کار بسیار عبثی است که از، یک دیوانه هم قبیح است تا چه برسد بخدای علیم و حکیم.
اگر دیوانهای مهمانی داشته باشد که با چند لقمه غذا سیر شود آنگاه آن دیوانه برای او صدها هزار گاو و گوسفند تهیه کند و میلیونها نوع خوراکی دیگر و از همه بدتر آنکه حتی آن چند لقمه غذای عادی را هم نگذارد آن میهمان براحتی صرف کند، آیا عجیب نیست؟! شما چنین دیوانهای را در کجای جهان و در چه تاریخی سراغ دارید؟ که اینگونه نسبتها را بخدای حکیم و علیم میدهید؟!.
مرگ نه هیچ پیغمبر و امامی در زندگی دنیا جز رنج و تعب و قوت لایموت و زندگی محدود و مقید چه داشتند و چه کردند؟ آیا نه اموال دنیا برای زندگی است؟ و زندگی یکفرد بشر و با آن همه محدودیتها جز چند مال نیست؟ پس این گزافه گوئیها چیست؟ این گزافهگویها که نتیجه آروغهای بیجا و قی کردههای یک مشت غالیان مشرک و خدانشناس بوده چرا در میان مسلمانان جزو اصول دین شده است؟
منشأ این عقاید چیست؟ و تراویدة مغز کیست؟ جز یهود عنود بنص تلمود.
شکی نیست که این قبیل گزافهها و اغراقات و غلوها از غالیانی امثال معلیبن خنیس و احمدبن هلال و محمدبن سنان و علیبن ابیحمزه بطائنی و سهلبن زیاد و یونسبن ظبیان و نظائر اینانست. یعنی همانهائیکه امامان را تا سرحد خدائی برده و بیشرمانه در حضور آنان با قرار خودشان: (انک تفعل بعبادک ما تشاء انک علی کل شیء قدیر) سرودهاند یا خطاباتی امثال خطبهالبیان و خطبه توتونچیه و امثال آن جعل کردهاند.
از چنین بیشرمان خدانشناسی بعید نیست که زمین و آسمان را ملک امامان بلکه امامان را خلاق زمین و آسمان بدانند!! تراوش اینگونه افکار او غالیان و مشرکان بعید نیست و ما از ایشان از اینگونه هذیانها هیچ تعجب نمیکنیم. تعجب ما از دانشمندانی است که در این زمان خود را سازوار پیشوائی مسلمین میدانند. چرا اینگونه افکار خرافی را ترویج و از آن بهرهبرداری غلط میکنند؟
این آراء و افکار غلط از آثار جاهلیت و یادگار دوران تسلط سلاطین جبار و مستبد است که خود را مالک همه چیز و همه مردم را برده و بنده خود میپنداشتند و مردم آن زمانها هم نسبت به آنان همین عقیده را داشتهاند چنانکه آثاری از آن حتی در کتابهای مذهبی قبل از اسلام موجود است یا از تلمود یهود که خود را برگزیده خدا و فرزند او میدانند سرایت نموده است. چنانکه در سفر تکوین تورات در فصل دهم اثر این عقیده موجود است: که پادشاه مالک تمام مال و جان مردم است!. این عقیده یهود و ماقبل آن از مذاهب منسوخه و باطله است چنانکه قبلاً نمونه آنرا از تلمود یهود آوردیم.
اما اسلام که همه را بنده یک خدا و فرزند یک پدر و مادر دانسته و زمین را محل اعاشه عموم فرزندان آدم میداند و کوس آزادی بشر را بنحو اکمل آن در بام دنیا زده است با اینگونه عقائد بیارتباط و بیگانه است و فکر حرامزاده است.
اساساً این ادعا با فلسفه حکمت و علت بعثت انبیاء و رسل منافی و مناقض است زیرا علت و حکمت ارسال رسل و بعثت انبیاء برای آن است که چون انسانی مدنی بالطبع است و ناچار باید در اجتماع زندگی کند و از طرفی ظلوم و جهول و خودخواه است و نمیخواهد به حق خود قانع بوده و به اجتماع خائن نباشد لذا ایجاد اختلاف و نزاع میشود. ناچار است از قانون و قانونگذاری که فرد و اجتماع را به حدود و حقوق خود آشنا نموده در حد معینی برقرار دارد. و چون از افراد انسانی که مبتلا بهشهوات و اغراض و حرص و آزا است و خودخواهی و نداشتن بصیرت کافی بهعواقب امور و نتایج آن، مانع است از آنکه خود بتواند به چنین امری قیام کند، لذا پروردگار جهان برای نظم جامعه و نظام اجتماع پیغمبران و رسولانی را برای بسمت عدالت و قیام بقسط برمیانگیزد. چنانکه در سوره الحدید میفرماید: (آیه ۲۵): ما پیغمبران خود را با نشانههای روشن فرستادیم و با ایشان کتاب و قانون را نازل کردیم تا مردم را داد و عدال وا دارند.
و در سوره اعراف آیه ۲۹: رسول خدا خود مأمور است که مردم را بقسط و عدالت وادارد.
آنگاه چگونه ممکن است که رسول خدا و ائمه هدی سلامالله علیهم بیایند و بگویند این اموال دنیا که شما بر سر آن نزاع دارید و میخواهید رنجدست دیگران را ببرید همه آن مال ماست. و مال هیچکدام از شما نیست. این مال من است و زریه من!!.
اما دلیل نقلی
اما دلیل نقلی که آقای همدانی مدعی است نیز خلاف است. زیرا چه نقلی بهتر از کتاب خداست که روشنی بخش عقل نیز هست ﴿بِٱلۡحَقِّۖ فَبِأَيِّ حَدِيثِۢ بَعۡدَ ٱللَّهِ وَءَايَٰتِهِۦ يُؤۡمِنُونَ٦﴾ [الجاثیة:۶]. کتاب خدا هر چه را هست (در بیش از ۲۹ آیه) ملک خدا میداند و خدا همة آنها را برای همه مردم آفریده است:
ما پیغمبران خود را با نشانههای روشن فرستادیم و با ایشان کتاب و قانون را نازل کردیم تا مردم را داد و عدال وا دارند.
و در سوره نجم آیه ۳۸ میفرماید:
یعنی برای انسان چیزی نیست مگر آنچه را که خود کوشش کند.
پس هر کس مالک سعی خود است و در سوره الغاشیه آیه ۲۲ میفرماید:﴿لَّسۡتَ عَلَيۡهِم بِمُصَيۡطِرٍ٢٢﴾ [الغاشیة:۲۲]. «بر آنان تسلطی نداری».
و در سوره نجم آیه ۳۸ میفرماید:
تو فقط یادآوری هستی، و بر ایشان تسلط دیگری ندارد.
پس مقام و منصب پیغمبر فقط و فقط آن است که مذکر است (تذکر دهنده) و دیگر هیچگونه تسلط و تحکمی ندارد. ملک زمین و آسمان در نظر قرآن از آن خدای جهان است و بهر که بخواهد میدهد و کافر و مؤمن درگرفت و داد خدا یکسانند. ﴿تُؤۡتِي ٱلۡمُلۡكَ مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ ٱلۡمُلۡكَ مِمَّن تَشَآءُ﴾ [آل عمران:۲۶]. در دادن به مؤمن همچنانکه در باره داود در سوره البقره آیه (۲۵۰) میفرماید:
«خدا بداود پادشاهی داد».
و در همان سوره آیه ۲۵۸ در باره نمرود هم میفرماید:
پس ملک، ملک خداست که آنرا هم بداود میدهد و هم به نمرود: کسی که در ملک خدا شریک نیست چنانکه در سوره الاسراء آیه ۱۱۱ میفرماید: ﴿وَقُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِي لَمۡ يَتَّخِذۡ وَلَدٗا وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ شَرِيكٞ فِي ٱلۡمُلۡكِ وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ وَلِيّٞ مِّنَ ٱلذُّلِّۖ وَكَبِّرۡهُ تَكۡبِيرَۢا١١١﴾ [الاسراء:۱۱۱]. «و بگو ستایش خدایی را که نه فرزندی گرفته و نه در جهانداری شریکی دارد و نه خوار بوده که [نیاز به] دوستی داشته باشد و او را بسیار بزرگ شمار».
و در سوره فرقان آیه ۲ نیز تکرار میفرماید: ﴿ٱلَّذِي لَهُۥ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلَمۡ يَتَّخِذۡ وَلَدٗا وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ شَرِيكٞ فِي ٱلۡمُلۡكِ وَخَلَقَ كُلَّ شَيۡءٖ فَقَدَّرَهُۥ تَقۡدِيرٗا٢﴾ [الفرقان:۲].
«همان کس که فرمانروایی آسمانها و زمین از آن اوست و فرزندی اختیار نکرده و برای او شریکی در فرمانروایی نبوده است و هر چیزی را آفریده و بدان گونه که درخور آن بوده اندازهگیری کرده است».
حال این شوربختان غالی چه مرضی دارند که برای خدا در ملک او شریک میخواهند اگر مراد از دنیا زیمن باشد چنانکه در حدیث گفت: «الارض لنا». این ادعا را کتاب خدا تکذیب میکند آنجا که میفرماید: ﴿وَٱلۡأَرۡضَ وَضَعَهَا لِلۡأَنَامِ١٠﴾ [الرحمان:۱۰]. «خدا زمین را برای همه مردم آفریده است». در بسیاری از آیات قرآن خدا زمین را از آن تمام ادیان میداند.
و در سوره طه آیه ۵۳ میفرماید:
﴿ٱلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ ٱلۡأَرۡضَ مَهۡدٗا وَسَلَكَ لَكُمۡ فِيهَا سُبُلٗا وَأَنزَلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَخۡرَجۡنَا بِهِۦٓ أَزۡوَٰجٗا مِّن نَّبَاتٖ شَتَّىٰ٥٣﴾ [طه:۵۳]. «همان کسی که زمین را برایتان گهوارهای ساخت و برای شما در آن راهها ترسیم کرد و از آسمان آبی فرود آورد پس به وسیله آن رستنیهای گوناگون جفت جفت بیرون آوردیم».
و در سوره نوح آیه ۱۹ حضرت نوح بقوم خود میفرماید:
﴿وَٱللَّهُ جَعَلَ لَكُمُ ٱلۡأَرۡضَ بِسَاطٗا١٩﴾ [نوح:۱۹]. «و خدا زمین را برای شما فرشی [گسترده] ساخت».
و سوره غافر آیه ۲۹ از زبان مؤمن آل فرعون بقوم خود میفرماید:
﴿يَٰقَوۡمِ لَكُمُ ٱلۡمُلۡكُ ٱلۡيَوۡمَ ظَٰهِرِينَ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَمَن يَنصُرُنَا مِنۢ بَأۡسِ ٱللَّهِ إِن جَآءَنَاۚ قَالَ فِرۡعَوۡنُ مَآ أُرِيكُمۡ إِلَّا مَآ أَرَىٰ وَمَآ أَهۡدِيكُمۡ إِلَّا سَبِيلَ ٱلرَّشَادِ٢٩﴾ [غافر:۲۹]. «ای قوم من امروز فرمانروایی از آن شماست [و] در این سرزمین مسلطید و [لی] چه کسی ما را از بلای خدا اگر به ما برسد حمایتخواهد کرد فرعون گفت جز آنچه میبینم به شما نمینمایم و شما را جز به راه راست راهبر نیستم».
پس اختصاص زمین بیک نفر یا چند نفر خاص، نه با عقل متین و نه با شرع مبین موافق است و این قرآن کریم است که همه را باطل مینماید. و چنین مزخرفات را از هر کس باشد تصدیق نمیکند تمام حقایق مشهود و آثار موجود نیز مبین این حقیقت است.
اگر مراد از دنیا که بنص این احادیث، مال امام است اموال دنیا باشد:
باز این قرآن است که در بیش از ۱۴ آیه (اموالکم) میفرماید: و مال را اضافه بمردم میکند و نسبت به ایشان میدهد نه به امام. مانند آیه ۱۸۸ و ۲۷۹ سور ه البقره و در آیه ۱۸۶ سوره آلعمران و در آیه ۲ و ۵ و ۲۹ سوره النساء و در سایر آیات چون آیه ۲۸ الانفال و آیه ۴۱ التوبه و ۲۷ النساء و ۳۶ محمد و الصف و آیه ۱۱ المنافقون و آیه ۹ سوره التغابن و آیه ۱۵، نظیر آیات: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَآ أَمۡوَٰلُكُمۡ وَأَوۡلَٰدُكُمۡ فِتۡنَةٞ﴾ [الانفال:۲۸]. که در همة آنها اموال به مردم ع اضافه و نسبت داده میشود.
و نیز در بیش از سی مورد کلمه «اموالهم» وارد شده است که آن را به صاحبان آنها حتی به کفار و مخالفین نسبت میدهد آیه ۲۷ سوره الاحزاب و آیه ۸۵ سوره التوبه یا در باره فرعون که موسی بخدا عرض میکند: ﴿رَبَّنَا ٱطۡمِسۡ عَلَىٰٓ أَمۡوَٰلِهِمۡ وَٱشۡدُدۡ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ فَلَا يُؤۡمِنُواْ حَتَّىٰ يَرَوُاْ ٱلۡعَذَابَ ٱلۡأَلِيمَ٨٨﴾ [یونس:۸۸].
در کجای این آیات با آیات دیگر کوچکترین اشارهای به اختصاص زمین و اموال آن بشخص یا طایفة خاصی شده است.؟ پس این چه منت بیجهت و چه فضیلت بیخاصیتی است که آنرا بر پیغمبر اسلام و اهل بیتش نسبت دادهاند؟!.
در حالیکه تاریخ پرافتخار آنان حاکی است که از ملک و مال و زمین و ثروتهای آن چندان بهرهای نبوده و از دنیا رفته و به آخرت پیوستهاند و اکنون بدنیا و مافیها نیازی ندارند که مال آنها باشد یا نباشد. عجب آن است که همین دنیائی را که غالیان مدعیند که همة آن مال پیغمبر و امام است خود رسول خدا ص در دادن آن بذیالقربی که طبق بعضی از تفاسیر مراد از آن فاطمة زهرا است. از اسراف ممنوع است چنانکه در آیه ۲۶ الاسراء میفرماید:
این آیه با آنچه غالیان از زبان امام جعل کردهاند و مفتخواران آنرا سند اعمال غارتگرانه خود میدانند مخالف است که امام گفته باشد! «ان الدنيا للامام يعضعها حيث يشاء ويدفعها الي من يشاء جائزة له». عجب این است که پیغمبر خدا از اینکه چیزی زیاده بدختر خود فاطمه بدهد ممنوع است و امام یا آن کسی که خود را نائب امام میداند هر چه بخواهد میتواند با این مال انجام دهد؟!.
این فضیلتهای بیمعنی و لوسمآبانه که غالیان یا مغرضان برای ائمه معصومین تراشیدهاند امروز بهانه و وسیلهای شده است که عده مفتخوار بنام آنان مردم را سر کیسه کرده و بنام خمس و سهم امام همان شیعیانی را که لااقل در ۳۰ (سی) حدیث اباحه در مقابل شش حدیث وجوب امامان تحلیل فرموده و خمس را بهر صورتی که باشد بخشیدهاند. اینان چون سارقین مسلح ایشان را لخت میکنند و بساط سور و سرور و میر و مأمور خود را براه میاندازند. بهمان تشبیهی که مرحوم کاشفالغطاء فرموده است که سهم امام در این زمان چون مال کافر حربی است که هر کس بهر وسیلهای آنرا به یغما میبرد!! این عقیده غالیانه بلکه احمقانه که تمام ملک زمین از آن امام است در همان زمان خود ائمه † نیز در نزد غالیان شهرت داشته است چنانکه در کتاب المستدرکالوسائل (ص ۵۵۵) بنقل از کافی از علیبن ابراهیم روایت کرده است از سندِیابنِالربیع که گفت: این ابیعمیر هیچکس را معادل هشامبنالحکم نمیدانست و از او دور نمیشد. ناگاه قطع رابطه کرد و با او مخالف شد. سببش این بود که ابومالک حضرتی که یکی از رجال هشام است با ابن ابیعمیر در باب امامت گفتگویی داشتند. ابن ابیعمیر میگفت: تمام دنیا مال امام است از جهت مالکیت و وی از کسانی که اموال دنیا در دست آنها است اولی است! اما ابومالک میگفت چنین چیزی نیست مال مردم مال خودشان است مگر آنچه راکه خدا برای امام حکم کرده باشد از فیء و خمس و غنیمت اینها مال اوست و همینها را هم که خدا برای او تعیین کرده است باز برای مصرفش دستور داده و او را مأمور نموده است که در کجای مصرف کند. و چون هیچکدام به منطق دیگری راضی نمیشد پس هر دو به حکمیت هشام راضی شدند و بسوی او آمدند هشام مطلب را بنفع ابومالک حکم کرد و علیه ابن ابیعمیر بهمین جهت بعد از آن ابن ابیعمیر از هشام دوری میکرد این قبیل عقاید شرکآمیز و احمقانه در آنزمان شایع بوده که طائفه ناووسیه و جماعت خطابیه و امثال آن بوجود آمدند که نه تنها ائمه را مالک زمین دانسته بلکه خدای آسمان و زمین میدانستند.
لعنته الله علیهم ابدالابدین و دهرالداهرین. و همان عقاید سخیفانه است که تاکنون دوام پیدا کرده است. با این تفاوت که ضرر آن روز اینگونه عقاید کمتر از امروز بوده است زیرا خود ائمه † زنده بودند و با این عقاید مبارزه میکردند و لااقل نمیگذاشتند مال مردم را به ناحق از ایشان بگیرند یا خودشان نمیگرفتند. اما امروز بر اهل تحقیق معلوم است که با نشر همان عقائد با مردم چه میکنند؟!.
بررسی به اسناد این احادیث:
اولین حدیثی که آقای همدانی در این باب بدان استناد کرده است حدیثی است که در کتاب کافی بدین سند آمده است.
۱- محمدبن یحیی عن محمدبن احمدبن ابیعبدالله الرازی عن الحسنبن علیبن ابیحمزه عن امیه عن ابیبصیر. ما از ترجمه احوال محمدبن یحیی و محمدبن احمد که حالشان مجهول است صرفنظر میکنیم و از ابوعبداللهالرازی بتحقیق میپردازیم.
الف ـ ابن الفضائری درباره او فرموده است: «محمد بن احمد الـجامورابي ابوعبدالله الرازي ضعفه القيمون في مذهبه ارتفاع». یعنی علمای بزرگ قم در زمان ائمه و بعد از آن او را ضعیف شمردهاند و در مذهبش او هم ارتفاع و غلو است.
ب ـ علامه حلی در الخلاصه همان فرمایش ابنالفضائری را تکرار کرده است.
ج ـ صاحب کتاب الحاوی نیز او را در ردیف ضعفاء آورده است.
ابوعبدالله الرازی این حدیث را از حسنبن علیبن ابی حمزه بطائنی روایت کرده است اینک حسنبن علی.
الف ـ ابنالفضائری در باره او فرموده است: «الحسن بن علي بن ابي حمزه البطائني مولي الانصار ابومحمد واقفي ضعيف في نفسه وابوه اوثق منه».
«یعنی حسبنبن علی ابیحمزه، واقفی مذهب است و خودبخود ضعیف است و حتی پدرش (که همین ابنالفضائری لعنتش کرده است) از او اوثق است».
ب ـ کشی در ترجمه شعیب العقرقوفی از قول ابوعمرو محمد بن عبدالله بن مهران گفته است: الحسنبن علیبن ابیحمزه کذاب حسنبن علیبن حسنبن علیبن ابیحمزه این حدیث را از پدرش روایت کرده است: اینک ترجمه علی بن ابیحمزه البطائنی.
الف ـ شیخ طوسی چند مورد در رجال خود آورده است که علیبن ابیحمزه واقفی مذهب است و علیبنالحسن الفضال که خود ملعونابن ادریس است گفته است: «علي بن ابي حـمزه كذاب، متهم، ملعون». (وای بر کسیکه نمرود او را کافر شمارد).
ب ـ ابنالفضائری فرموده است: «علي بن ابي حمزه لعنة الله اصل الوقف واشد الخلق عداوة للمولي». یعنی الرضا ÷ بعد ابیه و حضرت کاظم به او میفرموده است: «يا علي انت واصحابك اشباه الحمير». ـ تو و رفقایت شبیه خرانید.
ج ـ ابنمسعود در باره او گفته است: «سمعت علي بن الحسين يقول ابن ابي حمزه كذاب ملعون».
د ـ یونس بن عبدالرحمن گفته است: که بر حضرت رضا وارد شدم فرمود: «علي بن حمزه مرد؟ گفتم آري. فرمود: او داخل جهنم شد!».
اینها راویان حدیثی هستند که امام هیچگونه مسئولیتی ندارد و هر چه میخواهد میکند! باید دانست که علیبن ابیحمزه بطائنی و امثال او از واقفیه که راویان این داستانند چون خودشان گیرندگان خمس کذائی بودند با جعل چنین احادیثی، میدان عمل خود را وسیعتر میکردند.
اما مضمون حدیث
چنانکه قبلاً هم گفته شد: مضمون این حدیث مخالف آیات خدا و روح اسلام است زیرا هر کسی اعم از پیغمبر و امام و غیرهما در پیشگاه پروردگار مسئول اعمال خود است.
﴿فَلَنَسَۡٔلَنَّ ٱلَّذِينَ أُرۡسِلَ إِلَيۡهِمۡ وَلَنَسَۡٔلَنَّ ٱلۡمُرۡسَلِينَ٦﴾ [الاعراف:۶]. «پس قطعا از کسانی که [پیامبران] بهسوی آنان فرستاده شدهاند خواهیم پرسید و قطعا از [خود] فرستادگان [نیز] خواهیم پرسید».
چگونه است که بر پیغمبران دادن زکات واجب است و چنین فرضی دربارة امام جزو محالات است.؟ در قرآن کریم آیاتی روشن در خصوص زکات پیغمبران و مسئولیت آنان در پیشگاه پروردگار جهان است. و تنها خداست که مسئولیت ندارد: ﴿لَا يُسَۡٔلُ عَمَّا يَفۡعَلُ وَهُمۡ يُسَۡٔلُونَ٢٣﴾ [الانبیاء:۲۳]. «در آنچه [خدا] انجام میدهد چون و چرا راه ندارد و[لی] آنان [انسانها] سؤال خواهند شد».
سند حدیث دوم: اما سند دومین حدیث که مورد استناد فقها خمسگیر است! به ترتیبی که آقای همدانی در مصباحالفقیه آورده است بدین شرح است:
۲- علیبن محمد: عن سهل بن زیاد عن محمد بن عیسی عن محمد بن ریان قال: کتبت الیالعسکری ÷.... در این حدیث نیز از روای اول آن هر که و هر چه باشد صرفنظر میکنیم زیرا ترجمه حال راویان بعد او ما را از احوال او بینیاز میکند. علیبن محمد از سهلبن زیاد روایت میکند و ما شرححال نکبتمآل او را قبلاً در زذیل احادیث وجوب خمس آوردیم باز هم مقداری یادآور میشویم.
الف ـ شیخ طوسی او را در الفهرست، ضعیف شمرده و در استبصار نوشته است: ضعیف جداً عند نقادالاخبار.
ب ـ نجاشی فرموده است: «سهل بن زياد... كان ضعيفاً في الحديث غير معتمد فيه وكان احمد بن محمد بن عيسي يشهد عليه بالغلو والكذب». این همان کسی است که احمدبن محمدبن عیسی بعلت کذب و غلو او را از قم بیرون رانده است.
ج ـ ابنالفضائری نیز او را جداً فاسدالرویه فاسدالدین میدانسته است و موضوع اخراج او را از قم آورده و فرموده است: «احمد بن محمد بن عيسي اخرجه من قم واظهرالبرائة منه ونـهي الناس عن السمـاع عنه والرواية عنه ويروي الـمراسيل ويعتمد الـمجاهيل».
د ـ در تحریر طاووسی از فضلبن شاذان از طریق علیبن محمد آورده است که او میگفت: سهلبن زیاد احمق است. بقیه مثالب و مطاعن او را از کتب رجال (کشی ص ۴۷۳) ـ جامعالرواه ص ۳۶۳ ج ۱) نقدالرجال (ص ۱۶۵) و قاموصالرجال (ص ۳۸ ج ۵) مطالعه فرمائید.
سهلبن زیاداین حدیث را از محمدبن عیسی روایت میکند. اینک ارزش محمدبن عیسی از نظر ائمة رجال.
الف ـ شیخ طوسی در دو موضع از رجال خود او را ضعیف شمرده است و در الفهرست نیز مینویسد. (محمد بن عیسی بن عبید الیقطینی بن یونس ضعیف) و گفته است: «قبل انه يذهب مذهب الغلاة». او مذهب غلاه را داشته است. بدیهی است چنین حدیثی را غلات میسازند.
ب ـ در تحریر طاووسی نیز در عدالت او جرح شده و نوشته است: «هو مقدوح فيه».
ج ـ شهید ثانی درباره او فرموده است: محمدبن عیسی در حدیثش قرینه عظیمه است بر میل و انحراف، (بعلاوه که خود او ضعیف است).
د ـ در تنقیحالمقال (ص ۱۶۷ ج ۳) ضعف او را از پارهای از فقهای بزرگ چون محقق در المعتبر و کاشفالرموز ـ و علامه در المختلف ـ و سید در المدارک ـ و صاحب ذخیره و فاضل مقدار در تنقیح و شهید ثانی در روضالجنان نقل کردهاند و چون هر حدیث تابع اخس رجال آن است چنانکه هر نتیجهای تابع اخس مقدمه آن است. حال حدیثی که سهلبن زیاد از محمدبن عیسی روایت کند معلوم است چه ارزشی دارد؟!.
اما مضمون حدیث که گفته است: «ان الدنيا وما عليها لرسول الله». صرفنظر از حکومت عقل و وجدان و تاریخ و سیره خاتم پیغمبران ص در بیاعتباری آن همین بس که خدای متعال در بیش از یکصد آیه قرآن مال دنیا را به مردم جهان و افراد و اشخاص نسبت داده و اضافه نموده است و حتی در نیم آیه آنرا برسول خدا ص نسبت نداده است.
سند حدیث سوم
۳- «الحسين بن محمد عن معلي بن محمد قال: اخبرني احمدبن محمدبن عبدالله عن رواه». در این حدیث که مشکل است آنرا حدیث گفت زیرا مُضمَر است و معلوم نیست از چه کس روایت میکند، راوی اول آن که باید او را از مجاهیل شمرد از معلیبن محمد روایت میکند و معلیبن محمد طبق کتب رجال بنابر نقل از تنقیحالمقال (ج ۳ ص ۲۳۳).
الف ـ مرحوم نجاشي درباره او فرموده است: «معلي بن محمد البصري ابوالحسن مضطرب الحديث والـمذهب وكتبه قرينه له معلي بن محمد». هم حدیثش مضطرب و در هم و برهم است و هم مذهبش که معلوم نیست چه مذهبی دارد و کتابهایش نیز قرینه خود او هستند.
ب ـ علا مه حلی هم او را در خلاصه: بهمین صفات زشت نکوهیده است.
ج ـ ابنالفضائری در باره او فرموده است: «الـمعلي بن محمد البصري... يعرف حديثه وينكر ويروي عن الضعفاء».
معلیبن محمد این حدیث را از احمدبن محمدبن عبدالله روایت میکند و احمدبن محمدبن عبدالله، حالش مجهول است چنانکه در تنقیحالمقال و نتایجالتنقیح (ص ۱۰) آمده است: (احمد بن محمد بن عبدالله بن مروان الاسدی، مجهول).
این بدبخت پریشان در پریشان با حدیثهای پریشان خود معلوم نیست از چه کسی روایت میکند، چون این حدیث منتهی میشود به (عمن رواه) یعنی از کسیکه او از آن روایت میکند. حال این چه کسی است؟ خدا میداند.
علامه مجلسی در مراه العقول (ص ۳۰۷ ج ۱) ذیل این حدیث میفرماید: «كون من رواه عبارة عن الامام كمـا قيل بعيد». یعنی این کسیکه احمدبن محمدبن عبدالله از او روایت میکندف از اینکه امام باشد بعید است. زیرا امکان آن بسی مشکل است.
پس این حدیث را صرفنظر از روات پریشان و مجهول بینام و نشان آن، حدیث شمردن مشکل است زیرا به امام معصومی منسوب نیست. اما مضمون حدیث که گفته است: «الدنيا وما فيها لله ولرسوله ولنا». که مقصود و مراد خمسگیران است بر فرض صحت حدیث، چنین نتیجهگیری از آن غلط است. زیرا گفته است دنیا و آنچه در آن است مال خداست و مال رسول او مال ماست اگر اینکه رسول خدا و گویندة این کلمه (لنا) را هر که باشد شریک خدا ندانیم (و حال اینکه معنی و مفهوم این کلمه شرک است) باز گوینده، چنین نتیجهای را نخواسته است بلکه گفته است: «فمن غلب علي شيء منها فليتق الله وليوذ حق الله وليبر اخوانه». کسیکه بر چیزی از دنیا دست یافت باید از خدا بترسد و حق خدا را ادا کند و به برادرانش نیکی نماید.؟؟ که این نتیجه از آن مقدمه هر چند مقدمه فاسد است و چنین نتیجه از آن صحیح و کامل نیست اما بدینصورت صحیح است که کسیکه خدا باو چیزی داد باید حق آن را ادا کند. اما آن حقی که خود خدا تعیین کرده است و آیات روشن آن بدان دلالت دارد. نه ساخته و پرداختة غلاه و مغرضان.
حدیث چهارم: ۴- محمد بن یحیی عن احمد بن محمد دفعه عن عمروبن شمر عن جابر عن ابیجعفر ÷
این حدیث را که محمدبن یحیی از احمدبن محمد برفع از عمروبن شمر از جابرن یزید جعفی روایت کرده است: باز از راویان اول آن که محمدبن یحیی و احمدبن محمد هستند صرفنظر میکنیم و چون حدیث مرفوع است به عمروبن شمر، به ترجمه حال نکبتمآل عمروبن شمر از کتب رجال میپردازیم.
الف ـ در تنقیح المقال: (ص ۳۳۲ ج ۲) از نجاشی آورده است که فرمود: «عمرو بن شمر ابوعبدالله الجعفي عربي روي عن ابي عبدالله ÷ ضعيف جداً، وزيد احاديث في كتب الجابرالجعفي ينسب بعضها اليه والامير ملبس».
یعنی عمروبن شمر... جداً ضعیف است و احادیث بسیاری در کتب جابر جعفی افزوده است و به او نسبت داده است که امر آن مشتبه و ملبس است.
ب ـ ابن الغضارئری فرموده است: عمرو بن شمر ابوعبدالله الجعفی روی عن ابیعبدالله ÷ و عن جابر ضعیف.
ج ـ در خلاصه علامه حلی (ص ۲۴۱) = او را در قسم ثانی (ضعفاء) آورده و همان تعریف نجاشی و غضائری را گفته و بعد از کلمه والامر ملتبس افزوده است: فلا اعتمد لی شیء مما یرویه (یعنی من بدانچه عمروبن شمر روایت کرده است اعتماد ندارم).
د ـ کشی در (ص ۱۷۳)رجال خود حدیثی از عمروبن شمر روایت میکند که او از جابر روایت میکند و در آخر حدیث مینویسد: «هذا حديث موضوع لا شك في كذبه ورواته كلهم متهمون بالغو والتفويض».
که در این صورت خود جناب جابر هم جزو متهمین به غلو و تفویض است.
ه ـ در وجیزه و مرآتالعقول علامه مجلسی نیز او را ضعیف میشمارد و مینویسد «وكان ضعفه مـمـا لا مريه فيه».
و ـ ابنداوود نیز او را در باب ثانی جزء مجروهین و مجهولین میآورد...
اما جابربن بزید جعفی:
الف ـ نجاشی در صحفه ۹۹ رجال خود در باره او فرموده است: «روي عنه جماعة غمز فيهم وضعفوا».
ب ـ ابنالغضائری فرموده است: «جابر بن يزيد الكوفي ثقه في نفسه ولكن جل من روي عنه ضعيف فمن اكثر عنه الضعفاء عمروبن شمر». ضعیفان بسیاری از او روایت میکنند که از آن جمله عمرو بن شمر است.
ج ـ کشی در (ص ۱۶۰۹) رجال خود از زراره روایت کرده است که حضرت صادق از احادیث جابر روایت کرده است سؤال نموده است حضرت به او فرمود: «ما رأيته عند ابي قط الامره واحده وما دخل علي قط». جز یکمرتبه او را در پیش پدرم ندیدم و بر من هیچ وقت وارد نشده است.
د ـ ابنجوزی در المنتظم نوشته است: «كان جابربن يزيد الجعفي رافضياً غالياً». اینها راویان احادیث مالکیت امامان در زمین و آسمانند و خود پیداست که عموماً غالیان و کذابانند.
اما حدیث پنجم ـ که از ابنمحبوب از هشامبن سالم از ابوخالد کابلی از حضرت باقر ÷ روایت شده است که فرمود: «وجدنا في كتاب علي ان الارض لله»... تا آخر حدیث. با اینکه آن حدیث هم صحیح نیست بلکه به تشخیص علامه مجلسی حسن است معهذا مضمون آن بمقصود غالیان و مفوّضه واقی نیست و عقلاً و نقلاً مخالفی ندارد هر گاه چنین روزی آمد که زمین در تصرف امامی از اهلبیت رسولالله بود چنین و چنان خواهد شد و امروز هم خراج آنرا مییابد بامام و پیشوای مسلمین داد.
اموالی که مردم به ائمه † میپرداختند:
نظر به اینکه در تواریخ مذکور است که ائمه ÷ وکلاء و قوامی در بین مردم داشتند که آنان اموالی بنام ایشان از مردم دریافت میداشتند و ممکن است که این قضیه تولید شُبه کند که شاید آن اموال از خمس ارباح مکاسب مردم بوده است! هر چند در کتب احادیث و تواریخ هیچ خبر و اثری که این مدعی را ثابت کند وجود ندارد که ائمه ÷ از کسی چیزی بنام خمس ارباح مکاسب گرفته باشند.
معهذا ما در اینجا فهرست پارهای از اموال که بنام ائمه ÷ از مردم مأخوذ میداشتند میآوریم تا رفع این شبه شود. چنانکه قبلاً هم گفتیم اموالی که مردم شیعه در زمان ائمه به ایشان میپرداختند اکثر آن از بابت زکات اموالشان بود.
نوع اول زکات: الف ـ در رجال کشی (ص ۳۹۰) ضمن پیدایش مذهب واقفیه از اشاعثه نقل کرده است که آنان زکات بسیاری اخذ نموده بودند.
ب ـ ابراهیمالاویسی حدیثی از حضرت رضا ÷ نقل کرده است که ان حضرت فرمود: «سمعت ابي يقول كنت عند ابي يوماً فاتاه رجل قال اني رجل اهل الري ولي زكات الي من ارفعها؟ فقال الينا». بدیهی است وقتی مردی از اهل ری در مدینه از امام بپرسید که زکاتم را به که بپردازم امام بفرماید آنرا بما برسان آنان که نزدیکترند وظیفهشان معلوم است که باید آنرا بامام زمان خود بپردازند، و میپرداختند.
ج ـ در تهذیب (ص ۶۰ ج ۴) حدیث ۱۶ «عن محمد بن اسمعيل بن بزيع قال بعثت الي الرضا ÷ دنانير لي ولغيري وكتبت اليه اخبره ان فيها زكات خمسه وسبعين والباقي صله فكتب ÷ بخطه قبضت وبعثت اليه دنانير لي ولغيري وكتبت اليه انـها من فطه العيال فكتبت ÷ بخطه قبضت». یعنی محمدبن اسمعیلبن بزیع میگوید: دینارهائی از مال خود و غیرخودم برای آنحضرت فرستاده و نوشتم که ان از فطره عیال است حضرت بخط خود نوشت که آنرا دریافت داشتم [۶۰].
از این حدیث نیز معلوم میشود که شیعیان زکات اموال و فطره اهل و عیال خود را به خدمت امام زمان خود میفرستادند.
نوع دوم ـ الف ـ دیگر از اموالی که به ائمه † داده میشد آن بود که بعضی از شیعیان در اموال و مخصوصاً در موقوفات خود چیزی منظور میداشتند. الف ـ چنانکه در من لا یحضهالفقیه کتابالوقف آورده است: «روي العباس بن معروف عن علي بن مهزيار قال كتبت الي ابي جعفر ÷ان فلانا ابتاع ضيعه فوقفها وجعل لك في الوقف خمس ويسألك عن رايك في حصنك من الارض». علی بن مهزیار گفته است که به حضرت جواد ÷ نوشتم که فلان کس مزرعهای خریده است و آن را وقف کرده و در آن وقف برای تو یک پنجم منظور داشته اینک رأی تو را در سهم تو از زمین میپرسند. که معلوم میشود این گونه خمسها در وقف منظور میشده است. ب ـ در اصول اربعه: «عن علی بن ابراهیم قال کتب عند ابی جعفرالثانی اذ دخل علیه صالح بن محمد بن سهل وکان یتولی له الوقف بقم وقال یا سید اجعلنی من عشرة الاف درهم في حل انفقتها». که معلوم میشود اقواف کلانی بنام امام در شهر قم و نقاط دیگر بوده است که متولی آن ده هزار درهم آن را حلیت میطلبد!!.
ج ـ در کتاب تاریخ قم تألیف حسنبن محمدبن حسن قمی (ص ۲۷۹) در فضایل اشعریان که در قم بودهاند مینویسد: دیگر از مفاخر ایشان وقف کردن این گروه عرب است که بقم بودند از ضعیتها و مزرعهها و سرایها تا غایت که بسیاری از ایشان هر چه مالک و متصرف آن بودند از مال و منال و امتعه و ضیاع و عقار به ائمه † بخشیدند.
نوع سوم ـ اموالی بود که شیعیان آنرا مخصوصاً برای آل محمد ÷ وصیت میکردند. الف ـ چنانکه در من لایحضرهالفقیه باب نوادرالوصایا (ص ۵۳۹) چاپ سالک: (روي علي بن مهزيار عن احمد بن حمزه قال قلت له: ان في ان في بلدنا ربمـا اوصي بالـمـال لآل محمد فياتوني...). همانا در شهر ما بسا میشود که مالی را وصیت میکنند برای آل محمد ÷ و نزد من میآوردند. از این حدیث معلوم میشود که مردم اموالی بنام آل محمد ص وصیت میکردند و برای پرداخت آن به وکلاء ائمه ÷ مراجعه مینمودند. ب ـ و نیز در همین کتاب و در همین صفحه: «وروي محمد بن ابي عمير عن حماد بن عثمـان عن ابي عبدالله ÷ وقال: اوصي رجلاً بثلاثين دينار لولد فاطمه ‘ قال بـهاالرجل اباعبدالله ÷». یعنی شخصی بمردی وصیت کرد که سی دینار از اموال او بفرزندان فاطمه ÷ بدهند وصی آن مبلغ را به خدمت حضرت صادق ÷ آورد.
اینها اموالی بود که بعضی از ائمه † از مردم اخذ مینمودند اما آنچه معلوم نیست آن است که آن بزرگواران از خمس (مخصوصاً خمس ارباح مکاسب) چیزی از مردم دریافت داشته باشندً البته آنچه را هم که دریافت میداشتند مال خود آنان ÷ نبود بلکه میبایست آنرا بمستحقین برسانند. چنانکه در تهذیب شیخ طوسی (ص؟؟ ج ۴) مینویسد: «لانـهم † كانوا يقبضون الزكواة ويطلبونـها ويفرقونـها علي مواليهم مـمن يستحق ذلك». یعنی آن بزگواران زکات را دریافت داشته و آنرا مطالبه میکردند و بدوستان خود و کسانیکه مستحق آن بودند پخش میکردند. در حدیث ۳۶۶ همین کتاب و در کتاب کافی در حدیث مرسل کالحسن حمادبن عیسی از حضرت موسیبن جعفر ÷ در تقسیم غنائم و زکوات پس از تقسیم آنها میفرماید: «ليس لنفسه (اي الوالي والامام) من ذلك قليل ولاكثير». یعنی از این اموال هیچ چیز کم باشد یا زیاد مال خودش نیست و در چند جمله قبل از آن در وضوع خمس میفرماید: «وله ان يسد بذلك الـمـال جميع ماينسوبه من قبل اعطاء المؤلفة قلوبـهم وغير ذلك مـمـا ينوبه». یعنی برای امام است که بوسیله این مال جمیع آنچه را که نیابت دارد از قبیل اعطاء مؤله قلوبهم و غیر آن انجام دهد. که معلوم میشود پیشوا و زمامدار و بالاخره امام مسلمین از اموال مذکوره چیزی مال خودش نیست و فقط میتواند مانند سایر مسلمین از آن استفاده نماید.
پس آنچه را که غالیان و پیروان آنان ادعا مینمایند که زمین و دارائی آن مال امام است و هر چه بخواهد میتواند با آن بکند و مردم دیگر برده و طفیلی آنها هستند ادعائی است چرند و یاوه. اعاذنا الله من هفوات اللسان و مضلات الفتن.
تحقیق در خمس آلمحمد ÷:
در سیره رسول خدا ص آمده است که خمسی را که حضرتش از غنائم دارالحرب برمیداشت مقداری از آن را بخانواده خود یعنی ازواج طاهرات و مقداری از آن را بخویشاوندان خود چون امیرالمؤمنین و فاطمه علیهماالسلام و مقداری از آنرا به دوستان و موالی خود چون ابوبکر و زیدبن حارثه و امثال ایشان میداد و بقیه را صرف مصالح مسلمین و اعطاء به مؤلفه قلوبهم و نفقه ایتام و مساکین و ابناءالسبیل مسلمانان میفرمود. چنانکه قبلاً هم آوردیم حسنبن محمدبنالحنفیه گفته است: مردم در سهم رسول خدا و ذی القربی بعد از وفات رسول خدا ص اختلاف کردهاند. عدهای گفتهاند: سهم ذیالقربی مال خویشاوندان اوست. اما بعضی گفتهاند این سهم حق خویشاوندان خلیفه و زمامدار مسلمین وقت است. بعضی هم گفتهاند مال خود خلیفه است چنانکه سهم رسول خدا نیز مال خلیفه است [۶۱].
و لذا رأیشان بر این مطلب اجماع شده است که این دو سهم را در تهیه اسبان و آلات حرب برای جهاد در راه خدا قرار دادهاند چنانکه در زمان ابوبکر و عمر بر این نهج بوده است. در همین کتاب (سنن بیهقی) از حضرت صادق ÷ از پدر بزرگوارش روایت شده است خبری که مضمونش این است: حسن و حسین و ابنعباس و عبداللهبن جعفرن بهره خود ا از خمس از حضرت امیرالمؤمنین ÷ مطالبه کردند آنحضرت به ایشان فرمود: آری شما را در آن حقی است لکن من اکنون مشغول جنگ با معاویه هستم اگر میخواهید از حق خود صرفنظر کنید.
در صفحه ۳۴۲) همین کتاب از محمدبن اسحاق روایت است که از حضرت ابیجعفر امام محمد باقر ÷ سؤال کردم امیرالمؤمنین ÷ در سهم ذیالقربی چه میکرد: حضرت فرمود در اینمورد همان طریقه ابوبکر و عمر را مسلول میداشت. گفتم این رویه با آنچه شما دربارهاش قائلید سازش ندارد. فرمود: بخدا سوگند اهلبیت او از رأی او بیرون نمیشدند و لکن امیرالمؤمنین کراهت داشت که مخالفت ابوبکر و عمر را به او ببندند (نسبت دهند)!!.
بر این مضمون احادیث دیگر حتی از طریق خاصه وارد شده است که حضرت علی ÷ از ترس اینکه مردم او را به مخالفت ابوبکر و عمر نسبت دهند از دادن خمس غنائم بذیالقربی خودداری کرد. و این سخن از نظر ما مردود و مخالت است زیرا ما امیرالمؤمنین ÷ را بالاتر از آن میدانیم که ترس مخالفت ابوبکر و عمر او را وادارد که حقوق ذویالحقوق را ضایع کند. بلکه آنحضرت از غیرخدا نمیترسید و حق هیچذیحقی را ضایع نمیکرده است و این قبیل نسبتها بآن حضرت ظلم بزرگ است. و نیز آنچه از احادیث و کتب معتبره امامیه برمیآید آن است که آنچه را که امام از بابت خمس غنائم میگیرد میباید آنرا در مصارف مصالح مسلمین صرف نماید. چنانکه در تفسیر علیبن ابراهیم (ص ۲۵۴) و جلد بیستم بحارالانوار (ص ۵۱) بنقل از این تفسیر آمده است. «يخرج الخمس ويقسم علي سته اسهم: سهم لله وسهم للرسول وسهم للامام ـ فسهم الله وسهم الرسول يرثه الامام فيكون للامام ثلاثه اسهم من سته وانمـا صارت للامام وحده من الـخمس ثلاثه اسهم لان الله قد الزمه بمـا الزم النبيص من تربيته الايتام ومؤن الـمسلمين وقضاء ديونـهم وحـملهم في الـحج والـجهاد».
مضمون حدیث آن است «که سه سهم از شش سهم خمس غنیمت مال امام است و این از آنجهت است که خدا او را ملزم کرده است بدانچه پیغمبر را ملزم نموده است از تربیت نمود یتیمان و عهدهدار بود و مؤنه مسلمانان و پرداختن قرضهای ایشان (یعنی قرض کسانیکه قدرت پرداخت قرض خود را ندارند) و وادار کردن مسلمانان به حج و جهاد». پس این سه سهمی را که پیشوای مسلمین از خمس غنائم برمیدارد در مقابل آن عهدهدار انجام دادن کارهای فوقالذکر است.
بنابراین معلوم شد که امتیاز بنیهاشم در حقی معلوم و اختصاص دادن به خمس چنین (در بیست و پنج چیز و بیشتر) هرگز با روح شریعت و کتاب و سنت موافقت ندارد. و اما عذر اینکه چون زکات بر بنیهاشم حرام شده لذا در مقابل آن خمس واجب گشته است نیز عذری بدتر از گناه است. زیرا: اولاً ـ چنانکه قبلاً ثابت شد حرمت صدقه بر بنیهاشم دلیلی ندارد. و اگر رسول خدا ص از بابت مصلحت چنین عملی کرده است باری حکمی ابدی نبوده است چنانکه بلافاصله بعد از روی تمام اهلبیت او و بنیهاشم از بیتالمال که همان صدقات و زکوات بود استفاده کرده و مأخوذ میداشتند.
ثانیاً ـ بر فرض آنکه زکات غیر بنیهاشم بر بنیهاشم حرام باشد یاری زکات اغنیای بنیهاشم بر فقرای بنیهاشم حرام نیست. و احادیث بسیاری در این باب وارد شده است که از آوردن آن به علت تطویل معذوریم و فتوای عموم فقهای شیعه نیز بر آن است.
و همواره معلوم و مشهود است که اغنیای صادرات بیش از اغنیای غیرساداتند اگر زکات را چنانکه خدا مقرر فرموده است ادا کنند برای فقرا است کافی است دیگر چه احتیاجی به چنین خمسی که روی هیچ قاعده و حساب و میزان و ملاکی نیست و ظالمانهترین حقی است که برای طبقه خاصی تعیین و جعل شده است و بالمآل موجب تهمت بصاحب شریعت و بر پیکر اسلام قاطعترین ضربت است. «نعوذ بالله من عدو جاحد وولي جاهل». و انگیزه تألیف این کتاب نیز دفاع از چنین ضربت و برائت از چنان تهمتی است. و ما توفیقی الا بالله علیه توکلت و الیه انیب.
در مصرف خمس و سهم امام ÷ در زمان غیبت:
بر اهل تحقیق روشن و برای طالبان حقیقت آنچه تا اینجا گفته شد معلوم گردید که موضوع خمس و حقیقت آن چه بوده است. اصل خمس در ابتدای امر مخصوص غنائم دارالحرب بوده و بین ذیالقربی و یتامی و مساکین و ابنسبیل عموم صرف میشد و بنی هاشم نیز مانند دیگران سهمی داشتند که آن تحت نظر رسول خدا ص بود که آن حضرت به هر که هر چه میخواست میداد. معذلک بصورتی در آمد که تدریجاً آنرا به اموال مشمول زکات چون معادن و کنوز و غرص کشانیده و بعداً به همه اموال و ارباح تعمیم دادند و با تمام این کیفیت بر طبق احادیثی که گذشت سرانجام ائمه † آنرا بشیعیان خود مباح و تحلیل فرمودند. لکن کاسههای داغتر از آش یا دایگان دلسوزتر از مادر بمثل معروف (شاه بخشید و شیخ علیخان نمیبخشد.) همچنان دادن خمس را از اشیاء مذکوره به علاوه غنائم دارالحرب واجب گرفتند. اما چون در همین خمس (مخصوصاً خمس ارباح مکاسب) که اختصاص به امام داشت به اشکال برخوردند زیرا امام فعلاً ناپیدا است و دسترسی بحضرتش نیست، بناگزیر دچار تشتت و اختلاف شدند.
پارهای از آنان بکلی خمس دادن را واجب نمیدانند بدین شرح:
۱- در کتاب تجدید الدوارس که تازهترین کتب فقهی است که در زمان ما نوشته شده است در (ص ۳۱۱ ج ۵) عبارتی دارد باین مضمون: اصحاب (یعنی فقهای شیعه) در حکم اخماس در زمان غیبت و انقطاع سفارت در اختلاف میباشند بر چند قولی که از آن اقوال اینست که بدآنچه شیعه مالک میشود از هرگونه اموالی که بوده باشد خمس تعلق نمیگیرد. این قول را شیخ مفید در المقنعه و شیخ طوسی در النهایه و در المبسوط از قول پارهای از علمای شیعه نقل کردهاند ـ و در ظاهر کلام دیلیمی هم در (المواسم) همین است. صاحب ذخیرهالعباد مرحوم محقق سبزواری نیز بهمین قول قائل شده است (در صفحات گذشته آراء علمای شیعه در این خصوص گذشت).
۲- در مصباح الفقیه مرحوم حاج آقا رضا همدانی (ص ۱۵۸ ج ۲) از قول مرحوم سبزواری آورده است که آن مرحوم در ذخیره عبارتی به این مضمون دارد:
دلیلی بر ثبوت خمس در زمان غیبت نیست زیرا دلیل خمس منحصر به آیه و اخبار است و در هیچیک از این دو سند برای پرداخت خمس دلیلی وجود ندارد! اما آیه از آنجهت که خمس مخصوص غنائم دارالحرب است آنهم مختص بحال ظهور است نه غیبت. مرحوم سبزواری پس از آنکه گفتة شیخ را در النهایه در این باب نقل میکند سرانجام مینویسد «ويظهر من كلامه تجويز بالقول الاول، يعني التحليل». اما در المبسوط این قول را نپسندیده است و قائل شده است به دفن یا وصیت!!.
شیخ طوسی در النهایه صفحه ۲۰۰ چاپ بیروت مینویسد: «فاما في حال الغيبة فقد رخصوا لشيعتهم التصرف في حقوقهم مـمـا يتعلق بالاخماس وغيرهما فيمـا لابد لـهم من الـمناكيح والـمتاجر والـمساكن فاما ما عدا ذلك فلا يجوزالتصرف فيه علي كل حال وما يستحقونه من الاخـمـاس في الكنوز وغيرهـمـا في حال الغيبة فقد اختلف قول اصحابنا فيه وليس فيه نص معين الا ان كل واحد منهم قال قولاً يقتضيه الاحتياط». آنگاه قول دفن و وصیت را آورده است و چنانکه دیده میشود قولش مضطرب است.
۳- در کتاب الحدائق الناضره مرحوم شیخ یوسف بحرانی جلد ۱۲ عبارتی دارد که مضمونش این است: قائل شدهاند به سقوط خمس!.
چنانکه شیخنا المقدم (شیخ مفید) در صدر عبارت خود آورده است و آن مذهب مذهب سلاّر نیز هست بنابر آنچه در مختلف از او نقل شده است. و غیر مختلف هم این قول را نقل کرده است.
سلاّر بعد از ذکر منع از تصرف در خمس در زمان حضور بدون اذن امام گفته است: در این زمان (زمان غیبت) ائمه † تصرف در خمس را از روی کرم و فضل بر ما خصوصاً حلال فرمودهاند. صاحب حدائق گفته است: این قول را مرحوم مولی محمد باقر خراسانی در ذخیره [۶۲] و شیخناالمحدث عبداللهبن صالحالبحرانی نیز اختیار فرموده و مستند ایشان هم اخبار تحلیل است. بعداً (صاحب حدائق مینویسد این قول هم الان بین جملهای از معاصرین مشهور است.
۴- علامه حلی در مختلفالشیعه (ص ۳۱ ج ۲) مینویسد: «احتج ابن اجنيد باصاله برائة الذمة وبمـا رواه عبدالله بن سنان». یعنی ابنجنید اجتجاج فرموده است به اصل برائت (در عدم وجوب خمس) و بروایت عبدالله بن سنان که از قوم معصوم روایت کرده است که: «ليس الـخمس الا في الغنائم خاصه»، یا حدیث تحلیل... و هم آن محروم در المختلف (ص ۳۹) فرموده است: قائلین به اباحه خمس مانند سلاّر وغیره اجتجاج کردهاند که باحادیثی که دلالت بر اباحه دارد در منتهیالمطلب (ص ۵۵۵ ج ۱) نیز فرموده است: «اختلف علمـائنا في الخمس في حال الغنيمة فاسقط قوم عملاً بالاحاديث الدالة»...
۵- مرحوم شیخ مفید در المقنعه (۴۶) در اختلاف شیعه در دان خمس در زمان غیبت امام فرموده است: «فمنهم من سقط فرض اخراجه لغيبة الامام وما تقدم من الرخص فيه من الاخبار».
۶- محقق حلی / در کتاب شرایعالاسلام (ص ۳۵) مینویسد: «ثبت اباحه الـمناكح والـمساكن والـمتاجر في حال الغيبه وان كان ذلك باجـمعه للامام او بعضه ولايـحب اخراج حقه الـموجودين من ارباب الـخمس».
۷- صاحب حدائق در (ص ۴۴۲ ج ۱۲) از قول صاحب مدارک نقل کرده است که او فرموده است: والاصح اباحة ما یتعلق بالامام من ذلک الاخبار الدالة علیها [۶۳].
۸- شیخ طوسی در تهذیب (ص ۱۴۲ ج ۴) در رد بر اشکالات خمس فرموده است: «اما الغنائم والـمتاجر والـمناكح وما يجري مجري هما مـمـا يجب للامام فيه الخمس فانـهم † قد اباحوا لنا ذلك وسوفوا لنا التصرف فيه». و بعد اخبار تحلیل را آورده است.
۹- مرحوم ملا محسن فیض در کتاب مفاتیح پس از گفتگو در باره خمس و اختلاف در آن و تحلیل ائمه ÷ آن را بر شیعیان سرانجام چنین مینویسد: «الاصح عندي سقوط ما يختص به † لتحليلهم † ذلك لشيعتهم». در کتابالوافی و محجهالبیضاء و نخبه نیز این عقیده مفصل است.
۱۰- صاحب ریاض پس از آنکه قول به تحلیل را از عمانی و اسکافی نقل کرده است خود آن را تأیید و تصویب کرده است.
۱۱- مرحوم مجلسی اول در شرح من لا یحضرهالفقیه (ص ۵۱ ج ۲) در موضوع تحلیل خمس گفته است: جمعی گفتهاند که همه ساقط است بقرینه اینکه حضرت فرمود که در شکم و فرج هالکند مگر شیعیان و شکم عبارت از همة چیزهاست چنانکه حق سبحانه و تعالی فرموده است: ﴿وَلَا تَأۡكُلُوٓاْ أَمۡوَٰلَكُم بَيۡنَكُم بِٱلۡبَٰطِلِ﴾ [البقرة:۱۸۸].
۱۲- قول مرحوم شیخ حسنبن زینالدین شهید ثانی در کتاب شریف منتقیالجمان (ص ۱۴۵ ج ۲) که قبلاً آوردیم که قائل باباحه خمس و عدم وجوب آن است.
۱۳- قول محدث بزرگوار عبداللهبن صالحالبحرانی است که بنقل حدائق میفرماید: «يكون الخمس باجـمعه مباحاً للشيعه وساقطاً عنهم فلا يجب اخراجه عليهم. نتيجه تـمـام؟؟». اقوال آنکه خمس در زمان غیبت واجب نیست.
مصرف سهم امام ÷
با بیانی که تا اینجا معلوم گردید که بر فرض صحت اخبار خمس ارباح مکاسب (و حال اینکه همه آن اخبار ضعیف است) خمس آن خاص امام ÷ است و فتاوای فقهای اقدم شیعه و حتی بسیاری از متأخرین بر آن است که چون ائمه ÷ خمس را بر شیعیان خود تحلیل فرمودهاند بدین جهت و جهات دیگر از ایشان ساقط است اینک باید دید فقهائی که آن را واجب میدانند یا از باب احتیاط ادای آن را بهتر میدانند نظرشان در اینباره چیست و چه مصرفی برای آن در نظر گرفتهاند؟
از کسانی که دادن خمس را واجب یا باحتیاط اقرب میدانند ظاهراً فقهای بعد از شیخ مفیدند.
۱- مرحوم شیخ مفید در المقنعه (ص ۴۶) بعد از ذکر اختلاف شیعه در موضوع خمس عباراتی میآورد که دارای این مضمون است: (پارهای از علمای شیعه گنجینه کردن آن را واجب میدانند. و خبری را که وارد شده است که در هنگام ظهور، زمین، گنجهای خود را ظاهر میکنند و چون آن حضرت قیام کند خدای سبحان او را بر گنجها دلالت میکند، پس آن گنجها در هر جائی بوده باشد آنجناب اخذ میکند، سند گرفتهاند).! و بعضی هم صِلِة ذریه و فقرا شیعه را بطریق استحباب نظر دادهاند. و من این قول را دور از صواب نمیدانم! بعضی هم نظر دادهاند که باید خمس را از مال جدا کرد برای اینکه آنرا بصاحبالامر بدهد پس اگر ترسید از اینکه مرگ او را قبل از ظهور دریابد وصیت کند به کسیکه بعقل و دیانت او وثوق دارد تا آن مال را تسلیم امام کند هرگاه او را درک کرد. وگرنه وصیت کند به کسیکه قائممقام اوست در ثقه و دیانت بهمین شرط تا آنکه امام ÷ ظاهر شود. آنگاه مینویسد: «وهذا القول عندي اوضح من جـميع ما تقدم». «یعنی این قول در نزد من از جمیع اقوالی که گذشت واضحتر است!!».
۲- مرحوم شیخ طوسی در تهذیب (ص ۱۴۷ ج ۴) همین نظر و عبارت شیخ مفید را نقل و تبعیت میکند و در آخر مینویسد: «وان ذهب ذا سب الي ما ذكرناه في شطر الـخمس الذي هو خالص للامام ÷ وجعل الشطرالاخر للايتام آل محمد ص وابناء سبيلهم ومساكينهم علي ما جاء في القرآن لم يبعد اصابة الـحق في ذلك بل كان علي الصواب»: «یعنی اگر کسی دنبال آن قولی برود که ما در خصوص نیمه خمس که خاص امام است مذکور داشتیم و نیمه دیگر را به ایتام آل محمد و ابناء سبیلشان و مساکین ایشان اختصاص دهد بنابر آنچه در قرآن آمده است دور نیست اصابت او بحق در این باره بلکه براه صواب است». (مخفی نیست که این قول شیخ طوسی مربوط به خمس غنائم دارالحرب است. و خمس ارباح مکاسب خاص امام است چنانکه اخبار؟؟دلاللت دارد.
۳- مرحوم محقق حلی در شرایعالاسلام (ص ۵۲) بعد از آنکه نظرهای مختلف را در باب خمس آورده است در باره سهم امام نوشته است: «وقبل يجب حفظه ثم يومي به عند ظهور امارة الموت وقبل يدفن وقيل يصرف النصف الي مستحقيه ويحفظ ما يختص به العصايه». «یعنی بعضی قائلند به اینکه حفظ آن واجب است آنگاه در هنگامیکه آثار مرگ ظاهر شد بدان وصیت کند. و گفته شده است که دفن شود و نیز گفتهاند که آن نصف به مستحقانش مصرف شود و آنچه مخصوص امام است وصیت کند تا به آن حضرت برسانند».
۴- علامه حلی در منتهیالمطلب (ص ۵۵۵) نوشته است: و بعضی از علمای شیعه دفن کردن را واجب دانستهاند برای اینکه روایت شده است که زمین گنجهای خود را در هنگام ظهور آشکارا میکند و بعضی از ایشان نظر دادهاند که صله ذریه و فقراء شیعه بر وجه استحباب بعملاید. و بعضی از ایشان گفتهاند: آنمال را از خود جدا کند پس اگر از مرگ ترسید آن را وصیت کند به کسیکه وثوق بعقل و دین او دارد تا آن را (در صورتی که امام را دریابد) تسلیم او کند و اگرنه همچنین بدان وصیت شود تا امام ظهور کند.
۵- مرحوم ملا محمد تقی مجلسی اول در کتاب لوامع صاحبقرآنی شرح بر من لا یحضرهالفقیه (ص ۵۱ ج ۲) در این خصوص مینویسد: مال آن حضرت را ضبط باید کرد و به ثقات عدول میباید سپرد و دست بدست تا وقت ظهور آنحضرت برسانند. و بعضی گفتهاند که دفن میباید کرد چون احادیث وارد شده که در وقت ظهور آن حضرت زمین گنجهای خود را به آن حضرت میرساند. و بعضی گفتهاند که بدریا میاندازند. در پایان مینویسد اما گرفتن از صاحبان اموال: به ایشان میگوییم بر سبیل احتیاط است و محتمل است که در واقع شما را عشر بلکه خمس نباید داد و در صورت دادن برائت زمه مثبت است. از وجوه دیگر والله تعالی اعلم.
واقعا چه خوب است که آنرا بر سبیل احتیاط بپردازند! و از آن خوبتر که آن را بدریا اندازند!! آفرین باین نظر!!!!.
۶- مرحوم میرزای قمی در کتاب غنائمالایام (ص ۳۸۶) گفته است:
در باره خمس در کلام اصحاب اختلاف شدید است. سپس قول شیخ مفید را آورده و همچنین اقوال دیگر را که قائل بسقوط اخراج آن میباشند.
۷- مرحوم شیخ محمد حسین آل شکافالعطاء در کتاب سؤال و جواب خود (ص ۵۵) در جواب سؤال از دادن سهم امام بمجتهد پس از جواب آن فرموده است: «اما اليوم فقد صار مال الامام سلام الله عليه كمال الكافرالـحربي يتهبه كل من استولي عليه فلا حول ولا قوة الا بالله». «یعنی امروز مال امام ÷ همچون مال کافر حربی است که هر کس بدان دست یافت آن را به یغما میبرد. و لا حول و لا قوه الا بالله».
ختم کلام در اين مقاله:
بر مطالعهکنندگان حقیقتجو و حقشناس که با دقت و انصاف این اوراق را مطالعه کردهاند معلوم شده است که: خمسی که اکنون بین شیعه و فقهای آن معمول است بطوریکه خمس تقریباً تمام اشیاء را منحصر بامام غائب و فرزندان هاشم میدانند هیچگاه در زمان مسلمانان از زمان رسول خدا ص و ائمه هدی ÷ معمول نبوده و کتاب و سنت از آن بیخبر است و احادیث ضعیفی همچنانکه گذشت آنرا فقط برای امام معصوم اثبات میکند و ائمه ÷ هم طبق همان احادیث بلکه بهتر و بیشتر، مجد تواتر یا استفاضه به شیعیان بخشیدهاند. حال، انگیزه آن چه بوده که به این صورت درآمده است و نتیجه آن با این کیفیت چیست؟ و اینکه امروزه از همین ممر یا اینکه اکثر مردم از پرداخت آن تن میزنند پولهای کلان و بودجههای سنگین برای چه اموری تهیه و مصرف میشود؟ چنانچه خالی از هر گونه حب و بغضی این کتاب را مطالعه فرموده باشید به آن انگیزه پی بردهاید ﴿فَٱعۡتَبِرُواْ يَٰٓأُوْلِي ٱلۡأَبۡصَٰرِ٢﴾ [الحشر: ۲].
آنچه باعث شد که ما زحمت تتبع و تحقیق و نگارش و تألیف را در این خصوص بر خود هموار کنیم و بسا که با این عمل خود را در معرض بغض و عداوت و نفرت و تهمت افراد و اشخاص بسیاری قرار دهیم و خدای را شاهد میگیریم ﴿كَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِيدَۢا﴾ [الرعد: ۴۳]. فقط رفع این تهمت و دفع ضربت این نسبت بصاحب شریعت بود که پیغمبر بزرگوار اسلام را که صرفنظر از جنبة پیغمبری، فرزانهترین فرد بشر و غمخوارتر شخص نوع انسان نسبت به جامعه انسانی است، متهم شود که فرزند زادگان دختر خود، و سایر خویشاوندان دور و نزدیک خویش را اختصاص و امتیاز بحقوقی داده است که از حیث ماده و مدت، عزیزتر و پرمایهتر و طولانیتر و با دوامتر حقی است که هیچیک از سلاطین جبار و پادشاهان نامدار صرفنظر از پیغمبران بزرگوار برای فرزندان خود چنین آتیهای پیشبینی نکردهاند! بطوریکه یک پنجم ثروت روی زمین اختصاص بیک دسته از مردمی دارد که یکصد هزارم جمعیت روی زمین نیستند که اگر واقعاً روزی صورت عمل بخود گیرد بهر سیدی روزانه بیش از هزار بلکه چند هزار تومان میباید داد! (البته زمان نگارش این مقاله ۴۰ سال قبل بوده) در حالیکه نصف دیگر آن بلاصاحب بوده و بفتوای فقهای شیعه (آن فقهائیکه پرداختش را واجب میدانند) باید آنرا در زیر زمین دفن کرد و یا در بیابانها بصورت گنج پنهان کرد تا روزی که امام غائب ظاهر شود و آنرا تصرف کند! و یا بطور ودیعه به اشخاص موثق سپرده شود تا بعد از هزاران سال آنرا بصاحبالزمان برسانند. و یا اینکه آنرا برده در دریا افکنند و اخیراً بصورتی در آمده که بفرمود، کاشفالغطاء چون مال کافر حربی بیغما برند! در مقابل آن، زکاتی را برای فقیر غیر سید در سال بیش از ده الی پانزده تومان [۶۴] میرسد چنانکه در کتاب زکات این مدعی اثبات شده است.
آیا این کیفیت خود مؤثرترین تهمت بر نفس پیغمبر و قاطعترین ضربت بر پیکر اسلام نیست؟ باید اقرار کنیم که ما خود قبل از تحقیق از این وضع غیرعادلانه بلکه ظالمانه تعجب کرده و از این تصور آسمان و ریسمان نامنصفانه بسی رنج میبردیم تا بحمدالله و حسن توفیقات در اثر تتبع و تحقیق و هدایت و توفیق الهی به نتیجهای که ملاحظه میفرمائید رسیدیم. والحمد لله الذی هدنا لهذا.
اینک این کتاب را در نهایت احترام و ادب به پیشگاه افکار ارباب انصاف از اولیالالباب تقدیم کرده و از دانشمندان منصف و خداپرست خواهانیم که آنرا خالی از هرگونه تعصف و عناد مورد مطالعه و مداقه قرار دهند و اگر ما را در این طریق در صواب و توفیق یافتند بدانند که این فضلی بوده است از جانب خدا. ﴿ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُۚ﴾ [المائدة: ۵۴]. زیرا آن روزی که ما تصمیم بتألیف این مختصر گرفتیم هرگز این موفقیت را منتظر نبودیم.
و اگر در آن خطا و اشتباهی است خدای بزرگ شاهد است که عمداً راه خطا را نپوئیدهایم بلکه همواره از پروردگار متعال با تضرع و ابتهال هدایت و توفیق در اینمورد و در تمام موارد طلب و سؤال کردهایم یقین داشته و داریم که انه مجیبالدعاء.
و چنانچه خطا و اشتباهی در این مطلب رخ دهد عجب نیست زیرا راهی است که کمتر کسی پیموده و وادی غریب و پرخطریست که بندرت در آن قدم نهادهاند، بلکه تا آنجا که سراغ داریم تاکنون هیچکس بچنین عملی اقدام نکرده است! و خود همین کیفیت موجب بسی شگفتی است که با این که در هر روزی در دنیای اسلام لااقل دهها کتاب در پیراون مطالب دینی نگاشته و چاپ و منتشر میشود چرا مطلبی بدین مهمی را از نظر دور داشتهاند؟ در حالی که تحقیق در این مطالب از هر مطلب و موضوعی لازمتر و واجبتر است. زیرا رابطه مستقیم با حقیقت دین دارد. و حقانیت هر دین از احکام و قوانین آن معلوم میشود.
امروزه دنیای پریشان و جامعه سرگردان، در جستجوی یک مرام اقتصادی است و نصف مردم دنیا پیرو مسلک کمونیستی شدهاند از آن جهت که در آن مسلک شوم به مسئله اقتصاد بظاهر توجه بیشتری شده است. و به ادعای طرفدارانش حقوق کارگر و رنجبر تأمین شده است. و بیکارگی و مفتخواری در آن نیست. و میتوان با آن بلای فقر و فلاکت را از میان برد. آیا خجالت ندارد که دین مبین اسلام که ما مسلمانان مدعی هستیم که آن از جانب خالق عالم و آفریدگار بنیآدم است. این گونه معرفی کنیم که زکاتش چنان و خمسش چنین است؟! و پیشبینی اقتصادیش برای فقرا و مصالح اجتماعی این!!؟ در حالیکه با مختصر مطالعه کتاب خدا و بررسی سنت و سیره رسولالله ص و دقت در رفتار مسلمین صدر اول و اصحاب که ممدوح کتابند درست عکس این قضیه معلوم و مشهود است.
از همه اینها گذشته اگر ما چون کبک سر بزیر برف برده و چشم دریده جهانیان را که در جستجوی عیب و نقص آئین و دین ما هست ندیده بگیریم و بهمین ذلت و نکبت بسر بریم و مصداق کامل: ﴿كُلُّ حِزۡبِۢ بِمَا لَدَيۡهِمۡ فَرِحُونَ٣﴾ [الروم: ۳].، باشیم... باری در فردای قیامت روز فزع اکبر و در پیشگاه خداوند و داور حضور پیغمبر جواب خدا و رسولش را چه خواهیم گفت آن ساعت هولناکی که رسول خدا ص خشمناک و در حال خصومت در آن صحرای پر وحشت فریاد برآورد چنانکه قرآن مجید از آن خبر میدهد: و قالالرسول یا رب ان قومیاتخذوا هدا لقرآن مهجوراً، چه خواهیم کرد؟
انگیزه ما در این عمل فقط این اندیشه بوده است و امیدواریم که در نزد خدا مأجور باشیم. ان ربنا لغفور شکور. زیرا بقدر مقدور در جستجوی حقیقت و طلب حق، سعی و کوشش خود را بکار بردیم! و ﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَا﴾ [البقرة: ۲۸۶]. ﴿إِنَّ ٱللَّهَ بِعِبَادِهِ لَخَبِيرُۢ بَصِيرٞ٣١﴾ [فاطر: ۳۱].
(پایان سوالات پیرامون خمس)
منتقد عزیز سپس پرداخته به سوال: آیا پیامبر در حجه الوداع و غدیرخم قصد اینکه علی جانشینش هست را داشته؟ و سپس منابع بسیاری را که حدیث غدیر را ذکر کردهاند آورده است.
پاسخ:
لطفاً دقیقاً سوال ما را بطور کامل بنویسید و بطور کامل نیز جواب دهید.
چنین سوالی در کتاب سرخاب و سفیدآب نیست و آن منابع نیز حدیث غدیر را ذکر کردهاند و کسی هم منکر اصل واقعه نیست.
منتقد سپس سخنی از امام محمد غزالی را آورده که او نیز از مولی معنای مورد نظر شیعه را داشته است. (نمی دانم چرا غزالی باز هم سنی مانده؟ لابد تقیه میکرده!!!).
سپس منتقد چندین صفحه در مورد غزالی مطلب آورده است.
پاسخ:
متاسفانه محققین شیعه به اصول خودشان نیز پایبند نیستند و جناب منتقد در صفحات قبلی کتاب خود برای اینکه نشان دهد اجماع علمای شیعه بر عدم تحریف قرآن است، نوشته بود که حتی بن جبرین برای استناد به این موضوع تنها به کتاب فصل الخطاب اشاره داشته است. باید بگوئیم بر فرض اینکه این سخن از غزالی باشد (و نه منتسب به او و جعلی و دروغی و نظر دیگران) پس آیا اجماع علمای اهل سنت بر معنای مولی موافق با همان نظر شیعیان است؟!! قول و رای یک نفر و انتخاب گزینشی مورد پذیرش نیست و باید بطور کلی نگریست و ممکن است هر عالمی برای خودش هر چیزی بگوید.ضمناً غزالی سخنان مخالف با این نیز دارد، مثلاً در کتاب خود احیاء علوم دین عقیده شیعیان مبنی بر خلافت را رد کرده است و نوشته که چطور انتصاب اشخاصی دیگر به فرماندهی از جانب پیامبر اسلام به ما رسیده است (مثل خالد بن ولید و....) ولی در مورد حضرت علی چنین چیزی به ما نرسیده است!!! آنها که جزئیتر بوده رسیده ولی اینکه اینقدر مهم بوده نرسیده؟!!.
۱- شما به غزالی اشاره کردید این هم نظر عالم شیعی (البته متقدم غیر غالی) خودتان در خصوص غدیر خم:
شریف مرتضی حدیث غدیر خم را نص غیر مستقیم و اشارهای پوشیده برای خلافت میداند. آنجا که در کتاب (الشافی) میگـوید: «ما به ضرورت پذیرش تعیین خلافت از طریق نص، نه برای خودمان ونه برای مخالفین ما قائل نیستیم. هیچ یک از هم مسلکان ما نیز به چنین ضرورتی تصریح نکرده است» المرتضی: الشافی، ج۲ ص ۱۲۸.
سپس منتقد پرداخته به سوال بعدی ما یعنی این سوال:
در حدیث کساء میگویید: پیامبر اکرم ص به ام سلمه گفت: اهل بیت فقط و فقط این چهار نفرند (علی - فاطمه - حسن و حسین) و ام سلمه را حتی با تمام خوبی و نیکی و اصراری که دارد جز اهل بیت ندانستند ولی در جایی دیگر میگویید: پیامبر اکرم ص فرمود: «سلمان منا أهل البيت»: «سلمان از اهل بیت ما است!». براستی هیچ زنی در کل تاریخ ۱۴ قرنی که تا کنون از اسلام گذشته به اندازه خدیجه نقش موثر و مهمی در اسلام، نداشته است ولی شیعه او را جز اهل بیت نمیداند! براستی چرا؟
پاسخ:
منتقد در مورد خدیجه صحبتی نکرده و اما در ابتدا کلی مطلب و منبع ذکر کرده در مورد اهل بیت رسول چون اینکه: علی وفاطمة والحسن والحسین: «اللهم إن هؤلاء أهل بيتي وغیره»...
سپس پرداخته به معنای اهل بیت در لغت و اهل بیت در اصطلاح و در انتها نیز رفته سراغ آیه تطهیر که در مورد چه کسانی است و موارد متفرقه دیگر و در یک کلام و بطور خلاصه و چکیده قلم او این بوده که منظور از اهل بیت در واقع اهلیت و پیروی سلمان از پیامبر ص است نه منظور انتساب نسبى یا سببى سلمان به رسول خدا و در حقیقت رسول خدا با این جمله در مورد سلمان، ملاک اهلیت او را به دست ما میدهند.
پاسخ:
مثلاً زن ابراهیم پیرو او بوده نه اهل بیت او، شیعه هر حدیث مخالف و مشکوکی را تفسیر و تاویل میکند تا ذرهای از عقاید اشتباه خود کنارهگیری نکند، تمامی موارد شما پیرامون سلمان صحیح است و یاران و پیروان پیامبر ص نیز پیرو او بودهاند و با او اهلیت داشتهاند و همچنین کسانی چون حضرت خدیجه که رنجهای فراوانی کشیدند و البته خیلی نامی از او بر بالای منبرها شیعه شنیده نمیشود. ولی صحبت پیرامون تناقض گویی شما میباشد.
خواننده توجه داشته باشد شیعه میگوید:قرآن در کنار امام فهمیده میشود و به حدیث قرآن و عترتی اشاره میکند، یعنی برای فهم آیات قرآنی باید به شخص امام (که البته فعلا غائب است) یا به راویان ایشان و احادیث رسیده از ایشان رجوع کرد (مثلاً احادیث کتاب کافی که خود مجلسی ۹۰۰۰ تا از آنرا ضعیف دانسته) حال ما رفتهایم به سراغ همین احادیث و در مورد سلمان سوال کرده ایم، خوب در اینجا نیز شما برای فهم حدیث و معنای اهل بیت میبایست به آخوند مراجعه کنید، چون اصولاً از نظر شیعه چیز قابل فهمی در دین وجود ندارد، نه در قرآن و نه در حدیث و نه در موارد دیگر.
شیعه زنان پیامبر ص در آیه تطهیر را علاوه بر اینکه جزء اهل بیت نمیداند بلکه حتی جزء همان اهلیت داشتن و پیرو پیامبر ص بودن نیز نمیداند، آیا شیعه حضرت عائشه را مصداق اهلیت و پیروی از پیامبر ص میداند؟البته قضاوت بیشتر در این مورد را میگذارم به عهده شعور خود خواننده.
سپس منتقد پرداخته به این سوال: شیعه معتقد است پیامبر اکرم ص نام ۱۲ امام را به ترتیب تا امام زمان بیان کردهاند. امام صادق فرزند ارشد خود یعنی اسماعیل را به عنوان امام معرفی کردند ولی پس از فوت او فرمودند در این مورد، بداءحاصل شد و پس از آن فرزند سوم خود را معرفی کردند. این امر باعث پیدایش فرقه ضاله اسماعیلیه شد که کردند آنچه کردند. بگذریم. چگونه است که امام صادق از حدیث پیامبر اکرم ص بیاطلاع بودهاند؟
پاسخ:
منتقد آدرس بداء در مورد اسماعیل را خواسته بودند. این هم آدرس از منابع شیعی!: امام صادق درباره بداءدر خصوص اسماعیل فرمودند: «ما بدالله فی شیء كمـا بدالله فی اسمـاعیل ابنی (اصل الشیعه واصولها ص ۱۹۰ و عقاید الشیعه ص ۲۰ و ۲۲ وفصل الخطاب ص ۵۴».
کشی در رجال خود درباره سوء اخلاق اسماعیل از قول عنبسه روایت کرده که گفت: من با جعفر ابن محمد بر در سرای ابوجعفر منصور در حیره بودیم در این هنگام بصام صراف کوفی را به درگاه خلیفه آوردند چیزی نگذشت که بصام را کشتند در آنگاه اسماعیل ابن جعفر را از سرای خلیفه بیرون آوردند جعفر صادق روی به پسرش کرد و گفت ای فاسق آیا تو این کار را کردی؟ ترا به دوزخ مژده میدهم (اختیار معرفه الرجال کشی ۲۴۴ و ۲۴۵).
عطاء الملک جوینی: امام صادق ابتدا نص کرد بر پسر خود اسماعیل چون او شراب خورد امام صادق گفت: اسماعیل نه فرزند من است، شیطانی است که در صورت او ظاهر آمده و نقلی دیگر است که فرمود: «بداءالله فی امر اسمـاعیل». (تاریخ جهانگشای جوینی ج ۳ ص ۱۴۵ و ۱۴۶).
علامه مجلسی: گروهی گفتند: امام جعفر صادق پس از مرگ پسرش اسماعیل، محمد پسر او را جانشین او ساخت! (بحار الانوار ج ۹ ص ۱۷۵).
در (کتاب الحجه) از (الکافی) (۱/۳۲۷) از ابیهاشم الجعفری روایت میکند که: «من نزد ابیالحسن ÷ بودم بعد از اینکه پسرش ابوجعفر رفت، من نمیخواستم که بگویم این دو نفر ـ اباجعفر و ابامحمد ـ در این هنگام همچون ابیالحسن موسی و اسماعیل بن جعفر بن محمد هستند. و داستان آنها نیز مثل قصة این دو نفر است. هنگامی که بعد از ابیجعفر ابومحمد موردنظر بود، قبل از اینکه من بلند شوم ابوالحسن ÷ به طرف من آمد و گفت: آری یا اباهاشم برای خداوند آشکار (بداء) شد در مورد ابیمحمد بعد از ابیجعفر چیزی که قبلاً نمیدانست. همانطور که پس از گذشت اسماعیل در مورد موسی برای خداوند آشکار شد. و همان طوری است که از خیالت گذشت، ابومحمد پسرم پس از من جانشین است، و نزد ابومحمد است علمِ هر چیزی که بدان محتاج گردد و نیز نزد اوست ابزار امامت».
این حدیث در اصول کافی است و چون شیخ طوسی نیز آن را در کتاب الغیبه چاپ تبریز (ص ۱۳۰) آورده است، لذا آن را با این سند میآوریم:
«روی سعد بن عبدالله الأشعري قال حدثنا أبو هاشم داوود بن قاسم الـجعفري قال: كنت عند أبي الحسن وقت وفات ابنه أبي جعفر قد كان أشار إلیه ودل علیه فإني لأفكر في نفسي وأقول هذا قضیة أبي إبراهیم وقضیة إسمـاعیل فأقبل على أبو الـحسن فقال: نعم یا أبا هاشم بدا لله تعالى في أبي جعفر وصیر مكانه أبا محمد كمـا بدا لله في إسماعیل بعد ما دل علیه أبو عبدالله ونصبه وهو كما حدثت به نفسك وإن كره الـمبطلون أبو محمد ابني الخلف من بعدي عنده علم ما یحتاج إلیه ومعه آلة الإمامة». الفاظ این حدیث با کافی اندک تفاوتی دارد [۶۵]. مضمون حدیث این است که ابو هاشم داوود بن قاسم جعفری که از خواص اصحاب حضرت امام محمد تقی و امام علی و نقی و امام حسن عسکری است و در کتب رجال از او مدح بسیار شده میگوید: «من در هنگام وفات ابی جعفر (سید محمد) در خدمت امام علی النقی بودم که حضرت اشاره به امامت حسن بن علی کرد، من با خود میاندیشیدم و میگفتم قضیة امامت حسن و محمد بن علی همان قضیة حضرت موسی بن جعفر با اسماعیل بن جعفر است در این موقع امام علی النقی روی به من کرد و فرمود: آری ای ابو هاشم خدا را دربارة ابو جعفر (سید محمد) بدا حاصل شد و به جای او ابو محمد (امام حسن عسکری) را قرار داد، چنانکه دربارة اسماعیل پس از آنکه حضرت صادق ؛ مردم را به امامت او دلالت کرد و او را برای امامت نصب نمود، بدا حاصل شد و آن همچنان است که تو حدیث نفس کردی، هر چند اهل باطل کراهت دارند، ابو محمد پسر من، جانشین من است و وسیلة امامت با او است».
شیخ صدوق (توحید ص ۳۳۶): امام صادق ÷ نخست اسماعیل رابه امامت پس از خود تعیین کرده بود و چون او در زمان حیات پدرش مرد، امام صادق ÷ این سخن را گفت. البته شیخ صدوق در این روایات تردید کرده است.
امام صادق در پاسخ به یارانش فرمود: «إن الله بدا له في إمامة إسمـاعيل». و نیز فرمود: «بدا لله في إسمـاعيل». «یعنی برای خداوند دربارة امامت اسماعیل بدا حاصل شد».
این گفتار آن حضرت بنابر گفته ارباب ملل و نحل از جمله سعد بن عبدالله اشعری که از بزرگان علماء و محدثین شیعه است در کتاب المقالات والفرق (ص ۷۸) موجب شد که عده بسیاری از اعتقاد به امامت حضرت صادق عدول کنند به عذر اینکه: «إن الإمام لا یكذب ولا یقول ما لا یكون»: «همانا امام دروغ نگفته و چیزی که واقع نمیشود نیز نمیگوید».
سئوال دیگری که برای ما پیش میآید این است که اگر امام صادق از اول طبق لوح جابر قصد نداشته اسماعیل را به امامت منصوب کند چرا در زمان حیات فاطمه همسر دیگری اختیار نکرد و به همین سبب، حدود ۲۵ سال پیش از ولادت امام کاظم ÷، آن حضرت بجز اسماعیل و برادرش عبدالله فرزند دیگری نداشته است (ابوحاتم، ۲۸۸). در بسیاری از منابع آوردهاند که اسماعیل، مورد علاقه و محبت شدید پدر بوده است (ابونصر، ۳۴؛ مفید، ۲۸۴- ۲۸۵) براستی جای تعجب نیست که تمامی این موارد با لوح جابر و علم غیب و حتی عصمت امام منافات دارد؟ و شما مرتب از یک تناقض به دامن تناقضی دیگر و از یک چاه به چالهای دیگر میروید فقط برای اینکه حاضر به اعتراف نمیشوید؟
به ظاهر جمعى از شیعیان و پیروان امام صادق ÷ به امامت اسماعیل پس از ایشان اعتقاد داشتهاند و آشکار نمودن مرگ اسماعیل تنها برای زدودن این تصور از اذهان بوده است. تفسیری که امامیه از رفتار امام صادق ÷ در قضیة مرگ اسماعیل دارند، منطبق بر همین دیدگاه است (سیدمرتضى، ۱۰۱-۱۰۲؛ طبرسى ). برپایة روایتى منقول از زرارة بن اعین، ساعاتى پس از مرگ اسماعیل و پیش از دفن او، امام صادق ÷ حدود ۳۰ تن از اصحاب و یاران نزدیک خود را دربارة مرگ فرزندش شاهد گرفت (نعمانى، ۴۶۷-۴۶۹؛ ابن شهر آشوب، ۱/۲۶۶- ۲۶۷).
برخى روایات پراکنده که به واسطة منابع امامیه و بیشتر توسط کشّى نقل شده، مىتواند برخى از زوایای شخصیت اسماعیل را آشکار سازد. مهمترین مطلبى که از آن گزارشها به دست مىآید، این است که اسماعیل با برخى از گروههای افراطى شیعى و غالیان که رفتار و اعتقادات آنها با منش و مشى امام صادق ÷ سازگار نبوده، ارتباط داشته، و امام ÷ نیز از این روابط، آگاه، اما ناخشنود بوده است. در این میان، مفضل بن عمر جعفى یکى از یاران و شیعیان امام ÷ که گاه راوی روایتهای آمیخته به اندیشة غالیان نیز بوده، و زمانى با خطّابیه سر و سری داشته، بیش از همه در برقراری این ارتباطها سهم داشته است. بنابر گزارش کشى (ص ۳۲۱) زمانى امام صادق ÷ وی را به الفاظ مشرک و کافر خطاب نموده، و خشم خود را نسبت به ارتباط او با فرزندش اسماعیل ابراز داشته است. راوی در ذیل همین روایت، مفضل را حلقة ارتباط اسماعیل با خطابیه معرفى نموده است. برپایة روایتى دیگر از کشى (ص ۲۴۴- ۲۴۵)، اسماعیل با بسام صیرفى یکى از غالیان و انقلابیون شیعى در ارتباط بوده است و به دنبال دستگیری هر دو توسط عاملان حکومت عباسى، بسام کشته مىشود و این امر باعث انتقاد شدید امام صادق ÷ از اسماعیل مىگردد. چگونگى این ارتباط و نوع مراودة اسماعیل با گروههای افراطى و غالى چندان روشن نیست، اما مطابق آنچه از گزارشهای موجود بهدست مىآید، گروههای غالى و به ویژه خطابیه،طرح مسألة امامت اسماعیل و جانشینى امام صادق ÷ توسط او را در سر داشتهاند. کشى روایتى نقل کرده که مطابق آن، زمانى مفضل بن عمر شخصى را مأمور مىکند تا در حضور امام صادق ÷، امامت اسماعیل پس از وی را مطرح سازد (ص ۳۲۵-۳۲۶ ( شایان ذکر است که ارتباط خطابیه با اسماعیل و دعوت ایشان به امامت وی در بسیاری از منابع از جمله منابع اسماعیلى، امامى و غیرشیعى نقل شده است. سعد بن عبدالله اشعری (ص ۸۰ -۸۱) و نوبختى (ص ۵۷ -۵۹) اسماعیلیة خالصه، یعنى کسانى را که پس از امام صادق ÷ معتقد به امامت اسماعیل بودند و مرگ او را انکار مىکردند، همان خطابیه دانستهاند که گروهى از ایشان در زمرة پیروان محمد بن اسماعیل درآمده، و قائل به مرگ اسماعیل در زمان حیات پدر شدهاند (نیز نگا: مسائل...، ۴۷). ابوحاتم رازی در الزینه (ص ۲۸۹) مىنویسد که خطابیه در زمان امام صادق ÷ قائل به امامت اسماعیل بودهاند. گفتنى است که در برخى منابع زیدی و نصیری نیز ارتباط اسماعیل با گروه خطابیه و نقش آنها در شکلگیری فرقة اسماعیلیه تأیید شده است (نک: لویس، (۴۱-۴۲ همچنین در ام الکتاب (ص ۱۱) که از کتابهای سرّی و مقدس اسماعیلیان آسیای میانه است، ابوالخطاب به عنوان پایهگذار فرقة اسماعیلیه شناخته شده است: «مذهب اسماعیلى آن است که فرزندان ابوالخطاب نهادهاند که تن خود را به فدای فرزندان جعفر صادق ÷ اسماعیل کردند که در دور دوایر بماند». البته لازم به یادآوری است که فاطمیان هیچگاه در اظهارات رسمى خود نقشى برای ابوالخطاب در پدید آمدن دعوت اسماعیلى قائل نشدند و همچون امامیه وی را شخصى بدعتگذار و مطرود و مورد لعن امام صادق ÷ معرفى نمودند) نک: قاضى نعمان، دعائم...، ۱/۵۰). ماسینیون (نک: بدوی، ۱۹) دربارة ارتباط میان ابوالخطاب و اسماعیل تا بدآنجا پیش مىرود که کنیة ابواسماعیل را که کشى (ص ۲۹۰) برای ابوالخطاب ذکر کرده است، به اسماعیل بن جعفر ÷ برمىگرداند و ابوالخطاب را پدر معنوی و روحانى اسماعیل مىداند.
گفتنى است که در منابع موجود از شخصى به نام مبارک که از موالى اسماعیل بوده، سخن به میان آمده است و برای او نقش مهمى در سازماندهى گروهى که اطراف محمد بن اسماعیل گرد آمدند و توانستند بخشى از خطابیه را نیز بهخود جذب کنند، قائل شدهاند (سعد بن عبدالله، ؛ نوبختى، ۵۸؛ ابوحاتم،). به گزارش ابوحاتم رازی این گروه، یعنى مبارکیه قائل به مرگ اسماعیل، و امامت فرزندش محمد بن اسماعیل در زمان حیات امام صادق بودهاند. به اعتقاد این گروه اسماعیل جانشین امام صادق ÷ بوده است، اما چون در زمان حیات پدر فوت کرده، امام ÷ امر امامت را به فرزند وی محمد سپرده است، زیرا پس از امام حسن و امام حسین ÷ جایز نیست که امامت از برادر به برادر منتقل شود (سعد بن عبدالله، نوبختى،).
با اهمیتى که مبارک در پایهگذاری فرقة اسماعیلیه داشته است، شگفت مىنماید که حتى در آثار اسماعیلى اطلاعات چندانى دربارة او وجود ندارد. برخى (نک: دفتری، معتقدند که مبارک وجود خارجى نداشته، و این لفظ لقب خود اسماعیل بوده است؛ به ویژه که در برخى منابع اسماعیلى، از اسماعیل با لفظ مبارک یاد شده است) ابویعقوب، ۱۹۰.
برخى بر این باورند که ابوالخطاب و اسماعیل در زمان حیات امام صادق ÷ به یاری یکدیگر نظامى از عقاید را پایهگذاری کردند که اساس کیش اسماعیلى شد (نک: لویس، ۴۲)، اما پیداست که دلیلى بر این مدعا وجود ندارد و صرفاً از ارتباط اسماعیل با خطابیه نمىتوان نتیجه گرفت که اسماعیل برای پىریزی یک حرکت سیاسى - فرهنگى تلاش مىکرده است. حتى دلیلى وجود ندارد که براساس آن بگوییم اسماعیل خود مدعى امامت بوده است.
حدیث مشهوری به طرق و مضامین مختلف از امام صادق ÷ دربارة بداء نقل شده است که تقریباً مضمون همة آنها حاکى از حصول بداء ربارة اسماعیل است) زیدنرسى، ۴۹؛ ابن بابویه، التوحید، ۳۳۶؛ سیدمرتضى
منابع امامیه هیچگاه ارتباط قضیة بداء با امامت اسماعیل را نپذیرفتهاند و معتقد نیستند که در آغاز نص بر امامت اسماعیل صادر شد و سپس با حصول بداء، وی از امامت عزل گردیده است. از دیدگاه مفید، حصول بداء دربارة اسماعیل مربوط به کشته شدن اسماعیل است (نک: سیدمرتضى، ۱۰۲).بدینمعنا که خداوندنخست در سرنوشتاسماعیل کشته شدن را مقدر کرده بود و سپس به دعای امام صادق ÷ بداء حاصل شد و خداوند از کشته شدن وی درگذشت. مفید تفسیر ذکر شده را مستند به روایتى از امام صادق ÷ نموده است. در برخى دیگر از منابع امامیه حصول بداء دربارة اسماعیل از این جهت بوده که مردم ظاهراً وی را امام مىدانستهاند و با مرگ وی در زمان حیات پدر آنچه سابقاً بر مردم آشکار نبوده، بر ایشان ظاهر شده است. بنابراین عقیده، بداء ظهور امری است از جانب خداوند که قبلاً ظاهر نبوده، اگر چه در علم خداوند ظاهر بوده است (طوسى).
منتقد سپس دلایل فراوانی از کتب شیعه و سنی برای اثبات بداء [۶۶] و حقیقت آن آورده است.
در پاسخ:
ما از شما صحیح بودن یا نبودن بداءرا نخواستیم، بلکه سوال ما این است که اگر خداوند بصورت نص و توسط لوح جابر اسم امامان را ذکر کرده و امام موسی کاظم را نیز به عنوان امام هفتم آورده است، پس چطور امام صادق از این امر بیاطلاع بوده؟! و اینکه بگوئیم امام صادق فرمود در مورد اسماعیل بداءشد، اشتباه است بلکه باید بگوئید امام صادق در ابتدا فرموده که در مورد موسی کاظم بداءشده و اسماعیل بجای اوست و بعد از مرگ اسماعیل دوباره گفته: در مورد اسماعیل نیز بداءحاصل شد و همان موسی کاظم امام است!!!!.
منتقد سپس پرداخته به این سوال:
به سخن نگاه کن نه به گوینده (حضرت علی)/علم را فرابگیر حتی از منافق (حضرت علی)/ واعظ شیعه: فقط سخنان و عقاید ما حق است و فقط سخنان مرا بشنوید و فقط کتابهایی خاص مورد تایید است و فقط باید پیرو آقا بود.
پاسخ منتقد بطور خلاصه این بوده که امامت از اصول تحقیقی [۶۷] است و هرکس خودش باید به حقانیت شیعه برسد و شیعه واقعی دنبال توحید تحقیقی است نه توحید تقلیدی. و به همین منوال: نبوت. معاد. امامت و عدل.
در پاسخ به منتقد عزیز باید گفت شما تحقیقی را قبول دارد که در انتها به همان نتیجهای ختم شود که شما به آن رسیدهاید نه خلاف نظرات شما و بر ضد شما.
از خواننده گرامی چنان شیعه است سوالی دارم که عوام شیعه یا اطرافیانش چه تحقیقی پیرامون اصل امامت کردهاند؟ فراموش نکنید در بین عوام و توده شیعه وضع بسیار بدتر و خرابتر است، چون شما خواننده گرامی هم اکنون در حال خواندن همین کتاب هستید و همین نشان میدهد که در حال تحقیق هستید و این امر لااقل برای شما صادق نیست، ولی دین و مذهب و عقاید اکثریت مردم بطور شدیدی تقلیدی و کورکورانه است و منظور ما نیز اکثریت و توده جامعه فعلی هستند. تازه قشر حزب اللهی و متعصب بسیار بدتر از بقیه مردم هستند و ایشان فقط پیرو آقا هستند و بس.
شما که دم از تحقیق میزنید پس چرا سایتهای اهل سنت را بستهاید تا مبادا کسی بتواند تحقیق کند؟!! و حتی اخبار و سخنان ایشان را سانسور میکنید؟!! حتی کتب علمایی چون علامه برقعی و سید مصطفی حسینی طباطبایی و بسیاری از کسانی که از میان خود شیعیان بودهاند. من کتب این دسته از علما را مطالعه کردهام و در آن مطلبی که موجب انکار و مخالفت با اصول دین باشد ندیده ام، مواردی چون توحید و معاد و نبوت، همگی مورد تائید بودهاند و تنها عقاید شیعه مورد انتقاد قرار گرفتهاند و به قول شما خواستهاند در امر امامت تحقیق کنند و تنها همین امر بوده که باعث ممنوعیت این کتب شده است.
شما کوچکترین صحبتی از اهل سنت و عقاید ایشان در رسانهها نمیکنید تا مبادا در ذهن مردم جرقهای بخورد.
اگر هم بگوئید اینها مربوط روش اتخاذ شده در حکومت و سیاست است و نه دین و عقیده، باز همان جواب قبلی را میدهم که سیاست شما عین دیانت شماست و نمیتوانید در هر کجا که این رویه بر ضررتان بود، فوری سکولار شوید.
ما در سوال خود به سخن حضرت علی اشاره کردیم که علم را فرابگیر حتی از منافق. آیا شما اهل سنت را از منافقین کمتر میدانید؟!!.
پس دم از تحقیق نزنید چون موجب خنده ما میشود و لااقل من که عمری میان شیعیان بودهام تمامی این قضایا را میدانم که مردم فقط و فقط چون آخوندها بر بالای منبر از حضرت عمر بدگویی کردهاند و از روی تقلید است که حضرت عمر را لعن میکنند و یکی از این مردم از میان جمعیت بلند نمیشود و بگوید سند این قصههایی که برایمان میگویی کجاست؟ و به این طریق (و به قول شما) بخواهد در امر امامت تحقیق کند. مردم ما معطل سخنی دردآور هستند تا همه با هم بزنند زیر گریه و اصلاً کاری با مطالعه و تحقیق ندارند و میزان مطالعه در ایران به گفته خودتان بسیار کم است.
شما نوشتهاید که شیعه واقعی چنین خصوصیاتی دارد که میرود به سمت تحقیق، پس طبق این گفته شما ما فعلاً شیعه واقعی نداریم.
شما نوشتهاید: به راستی با این کلامتان ثابت نمودید که چیزی از شیعه نمیدانید.
همانطور که گفتم، قبلاً شیعه بودهام و از بدو تولد در میان شیعیان بزرگ شدهام و بنابراین این سخن بیمعناست.
اداره اطلاعات کسانی را هم که بخواهند بقیه را به سمت تحقیق تشویق کنند زندانی و ترور میکند و کاملاً مشخص است که در ایران خرافیون و دکانداران با بیداری و تحقیق مردم به شدت مخالفند و البته پیرامون این قضیه نیاز به توضیح بیشتری نیست و چنانچه خواننده گرامی خودش در ایران باشد و ذرهای عقل خود را بکار بیندازد براحتی متوجه حقایق میشود، ولی کسانی که خودشان را به خواب زدهاند، بطور قطع بیدار نمیشوند.
منتقد نوشته که شما نباید گناه مسلمان را به پای اسلام بگذارید.
همانطور که قبلاً نیز گفتم مذهب خود را با اسلام مقایسه نکنید، اصلاً بحث ما بر سر غیر اسلامی بودن این مذهب است و چنانچه اسلامی بود که بحثی نداشتیم. اشتباه مسلمان را به این خاطر به پای اسلام نمیگذارند که دین اسلام بدون عیب و نقص است نه مذهب تشیع که انواع خرافات و بدعتها را دارد و بطور حتم وعاظی تربیت میکند که چنین سخنانی نیز بگویند و البته نمونه آنها زیاد است که بطور علنی به مقدسات اهل سنت توهین میکنند، آخوندهایی چون مهدی دانشمند که بطور علنی ابوبکر و عمر را حرامزاده میداند و همچنین مردم اهل سنت را نیز حرامزاده میداند، بخاطر نداشتن طواف نساء!!!.
اکثر مردم ایران که در روضهها و محافل خصوصی و دهه فاطمیه شرکت دارند، بخوبی میدانند که در آنجا آخوندها با اشاره هم که شده به شیخین طعنه میزنند، پس گناه این وعاظ افراطی از همان مذهب خرافی سرچشمه گرفته و اصلاً همین مذهب بوده که این افکار را وارد مغز ایشان کرده تا بر زبان نیز بیاورند.
شما شیعیان که برای اثبات حقانیت خود به روایاتی گزینشی از کتب اهل سنت اشاره دارید و یا به سخنان برخی از علمای ایشان، پس این هم نمونهای از عقاید شما از کتب خودتان:
۱- سنی کافر است، نکاح با آنان جایز نیست. (تهذیب الاحکام ج۷/۳۰۲ شیخ الطائفة طوسی).
۲- اهل سنت کافرند، با آنان نکاح صحیح نیست و ذبیحهی آنان خورده نمیشود چون حرام است. (تهذیب الاحکام ج۷/۳۰۳ شیخ الطائفة طوسی).
۳- سنی هیچ بهرهای از اسلام نبرده، لذا نکاح با آنان حرام است. (من لایحضره الفقیه ج۳/۲۵۸ ابو جعفر ابن بابویه قمی).
۴- پس خورده سنی نجستر از پس خورده هر دشمن اسلام است. (من لا یحضره الفقیه ج۱/۸ ابوجعفر ابن بابویه قمی).
۵- اهل سنت بدتر از یهودی، نصرانی، و مجوسی و به اجماع تمام علماء شیعه کافر و نجس هستند. (الانوار النعمانیه ج۲/۳۰۶ نعمت الله موسوی الجزایری).
۶- اهل سنت مانند خنزیر هستند. (تحقیق متین ترجمهی حق الیقین/۴۲۹ غلام عباس).
۷- ناصبی (سنی) بدتر از سگ و حرام زاده است. (حق الیقین ج۱-۲/۵۱۶ ملا باقر مجلسی) (فراموش نکنید مجلسی روایت از قول امام آورده که فرقی میان سنی با ناصبی قائل نشده، بلکه گفته هرکس خلافت ابوبکر و عمر را قبول داشته باشد در واقع همان ناصبی است).
۸- همه مردم بجز شیعه دوزخیاند. (حق الیقین /۵۳۷ ملا باقر مجلسی).
۹- همه سنیها دوزخیاند. (کشف الغمة فی معرفه الائمة ج۲/۴۶۵ علامه ابوالفتح اربلی) [۶۸].
۱۰- مسلمان نمیشود کسی که به ولایت علی ایمان و اقرار ننماید. (جلاء العیون ج۲/ ملاباقر مجلسی).
۱۱- نه آن خدایی را قبول داریم و نه آن رسولی را که خلیفه و جانشین وی ابوبکر بود. (الانوار النعمانیه ج۲/۲۷۸ نعمت الله موسوی الجزایری).
۱۲- لااله الا الله محمد رسول الله دلیل ایمان نیست. (شیعه مذهب حق /۳۲۴ عبدالکریم مشتاق) [۶۹].
۱۳- ایمان کسی کامل میگردد که به کلمه سه جزئی (اشهد ان لا اله الا الله واشهد ان محمد رسول الله وان علیا ولی الله) اقرار و ایمان داشته باشد. (وسیله انبیاء ج۲/۱۷۹ طالب حسین کرپالوی).
۱۴- سه خلیفه و صحابه به علت انکار ولایت علی کافر شدند. (اصول کافی ج۱/۴۲۰ کلینی (.
۱۵- بعد از پیامبر بجز ۴ نفر بقیه مرتد شدند، ابوبکر مشابه با گوساله و عمر مشابه با سامری است. (اسرار آل محمد/۴۳ سلیم بن قیس کوفی).
۱۶- ابوبکر در هنگام مرگ نتوانست کلمهی شهادت را بر زبان جاری سازد. (اسرار آل محمد/۲۱۱ سلیم بن قیس کوفی).
۱۷- اولین کسی که با ابوبکر در مسجد بیعت کرد شیطان بود. (اسرار آل محمد/۳۰ سلیم بن قیس کوفی).
۱۸- شک کردن در کفر عمر، کفر است. (جلاء العیون ج۱/۶۳ ملا باقر مجلسی).
۱۹- از هفت درب جهنم یکی از آن عمر و ابوبکر است. (حق الیقین ج۱و۲/۵۰۰ ملا باقر مجلسی).
۲۰- ابوبکر و عمر از شیطان بدبخت ترند. (حق القین ج۱ و ۲/۵۰۹ ملا باقر مجلسی).
۲۱- مراد از فرعون و هامان ابوبکر و عمر است. (حق الیقین ج۱و۲/۳۶۴ ملا باقر مجلسی).
۲۲- ابوبکر و عمر و عثمان و معاویه بت هستند و بر این عقیدهایم که بدترین بندگان خدا میباشند. (حق الیقین ج ۱و۲/ ملا باقر مجلسی).
۲۳- تا قیامت لعنت بر شیخین و اصحاب آنان باد. (حق الیقین/ ۱۵۹ ملا باقر مجلسی).
۲۴- ابوبکر وعمر و عثمان در جهنم با نمرود و هامان حشر میشوند. (حق الیقین/۵۲۲ ملا باقر مجلسی).
۲۵- بجز سه صحابه بقیه همه کافر بودند. (ترجمه حیات القلوب ج۲/۹۲۳ سید بشارت حسین کامل میرزا پوری).
۲۶- بیعت کنندگان با ابوبکر همه منافق بودند. (ترجمه حیات القلوب ج۲/۱۰۲۷ سید بشارت حسین کامل میرزا پوری).
۲۷- لعنت فرستادن بر ابوبکر و عمر و عثمان و معاویه و عایشه و حفصه و هند و ام حکم در نماز واجب است. (عین الحیواة/۵۹۹ ملا باقر مجلسی).
۲۸- از جمله چهارده منافقین، ابوبکر و عمر و عثمان میباشند. (تذکرة الائمه/۳۱ ملا باقر مجلسی).
۲۹- ابوبکر با سامری مشابه است. (تذکرة الائمه/۳۳ ملا باقر مجلسی).
۳۰- ابوبکر و عمر با لات و عزی مشابه هستند. (بحارالانوار ج۱۳/ ۶۲۹ ملا باقر مجلسی).
۳۱- همهی مردم بعد از پیامبر بجز سه نفر مرتد شدند. (بحار الانوار ج۸/ ملا باقر مجلسی).
۳۲- مهدی دستور به دار آویختن جنازههای ابوبکر و عمر را بر درخت پیر و کهنسالی صادر میکند. (بصائر الدرجات/۸۱ محمد شریف بن شیر محمد شاه رسولوی پاکستانی).
۳۳- ابوبکر و عمر دو جاسوس شیطان بودند. (ترجمهی قرآن/۶۷۴ مقبول احمد دهلوی).
۳۴- مراد از فحشاء ابوبکر و مراد از منکر عمر و مراد از بغی عثمان است. (ترجمهی قرآن/۶۷۴ مقبول احمد دهلوی).
۳۵- عمر اصل و ریشهی کفر و الحاد است. (کشف الاسرار/۱۱۹ خمینی).
۳۶- اولین کسی که به دین شیطان ایمان آورد ابوبکر بود. (چراغ مصطفوی جزء۱۸ اشتیاق کاظمی).
۳۷- ابوبکر با هلاکو و چنگیز خان مشابهت دارد. (شیخ سقیفه/۱۰ علی اکبر شاه کراچی).
۳۸- در نزد شیعه مشهور است که عمر ملعون در تاریخ ۹ ربیع الاول به جهنم واصل شد بر شیعیان مستحب است تا برای شکر این نعمت عظمی این روز را روزه بدارند. (زاد المعاد/۴۰۴ ملا باقر مجلسی).
۳۹- لعنت بر عمر و عایشه. معاویه در ۲۲ رجب به جهنم برده شد. مستحب است که شیعیان این روز را روزه بدارند. (زاد المعاد/۳۴ ملا باقر مجلسی).
۴۰- عمر به نبی فحش و ناسزا میگفت. (تحقه حنیفه/ ۴۳۵ غلام حسین نجفی).
۴۱- عمر بدون وضو، امام نمازهای مردم میشد (به مردم نماز میداد) (تحفه حنیفه/۴۳۶ غلام حسین نجفی).
۴۲- عمر به قرآن موجوده ایمان نداشت. (تحفه/۴۲۹ غلام حسین نجفی).
۴۳- صحابه خود جهنمی هستند چگونه تبعیت از آنان سبب رشد و هدایت میگردد؟ (احسن القوائد فی شرح العقاید/۳۵۶ علامه ابو جعفر قمی).
۴۴- معاویه ظالم و جابر بود. (زندگانی حضرت زینب/ آیت الله دستغیب).
۴۵- عمرو بن عاص از اهل دوزخ بود. (زندگانی حضرت زینب/ آیت الله دستغیب).
۴۶- اصحاب پیامبر سگهای جهنماند. (مناظره حسینیه/ ابوالفتوح رازی).
۴۷- معاویه کافر و لعین است. (شبهای پیشاور/ سید محمد سلطان شیرازی).
۴۸- مدعیان خلافت، فرعون صفت بودند. (تجلیات صداقت ج۱/۹ شیخ محمد حسین).
۴۹- گوسالهی این امت ابوبکر، و فرعون آن عمر و سامری اش عثمان بن عفان است. (ضمیمه جات ترجمه قرآن/۵۸ مقبول احمد دهلوی).
۵۰- مراد از فحشاء ابوبکر و مراد از منکر عمر است و آن دو مجسمهی بیحیای و بیشرمی بودند. (ضمیمه جات ترجمه قرآن/۴۲۰ مقبول احمد دهلوی).
۵۱- فرعون، نمرود و سامری با ابوبکر، عمر و عثمان و صندوقی آتشین در جهنم یکجا خواهند بود. (ضمیمه جات ترجمه قرآن/۶۳۸ مقبول احمد دهلوی).
۵۲- خلفاء ثلاثه رهبران مذهبی مسلمان نبودند. (نور ایمان/۱۶۲ سید خیرات حسین).
۵۳- کسی که با خلفاء ثلاثه بغض ورزد از اهل بهشت است. (نور ایمان/۳۲۱ سید خیرات حسین).
۵۴- عمر قلب فرعون، هامان و قارون بود. (نور ایمان/۲۹۵ سید خیرات حسین).
۵۵- اتهام بستن به حفصه و عایشه درباره سم دادن به رسول الله ص (جلاء العیون/۱۱۸، ملا باقر مجلسی).
می گویند: کافر همه را به کیش خود پندارد، اداره اطلاعات در ایران علمای اهل سنت و موحدین را ترور و مسموم میکند، آنوقت خنده دار است که این تهمتها را به زنان پیامبر ص میزنند.
۵۶- عایشه بعد از زنده شدن و برخاستن از قبر عذاب داده میشود. (حق الیقین ج۲/ ۹۴ ملا باقر مجلسی).
شرم بر شما باد که در سوره نور پیرامون پاک بودن عائشه، آیه نازل شده است و آنوقت شما چنین عقایدی دارید. در ضمن خواننده لطف کرده و نگاهی به آمار وحشتناک روسپی گری در تهران بیندازد.
۵۷- عایشه در نبوت پیامبر مشکوک بود. (ترجمه شبهای پیشاور جزء۲/ ۱۴۰ سلطان الواعظین شیرازی).
۵۸- همه انبیاء و حتی خاتم المرسلین که برای اصلاح انسانها مبعوث شدهاند در زمان خود موفق نگشتهاند. (اتحاد و وحدت از نظر خمینی/۱۵).
۵۹- علامه مجلسی در کتاب حق الیقین نوشته: در بیان جماعتی که داخل جهنم میشوند و علامه حلی در شرح یاقوت گفته است که اما آنها که میگویند نص خلافت بر حضرت امیر نشده است اکثر اصحاب ما قائلند که ایشان کافرند و بعضی گفتهاند که ایشان فاسقند و آنها که قائلند که ایشان فاسقند خلاف کردهاند در حکم ایشان در آخرت. اکثر گفتهاند که ایشان مخلدند در جهنم و بعضی گفتهاند که ایشان خلاص میشوند از عذاب و داخل بهشت میشوند و این قول نادر است نزد منصف و او قائل شده است که از عذاب خلاص میشوند اما داخل بهشت نمیشوند و روایاتی که دلالت بر کفر مخالفین میکند و اینکه ایشان مخلد در نارند و اعمال ایشان مقبول نیست از طرق عامه و خاصه متواتر است!!!!.
امیدوارم خواننده گرامی متوجه شود که سخنان آخوندها و مداحان بر بالای منبرها از کجا سرچشمه میگیرد و بفهمد که چرا هفته وحدت شعاری تو خالی و بیثمر است؟! و بداند که این عقاید در دل ایشان بطور ریشهای وجود دارد و حتی چنانچه بر زبان هم نیاورند، مشکلی حل نخواهد شد و بسیاری از علمای قبلی ایشان نیز همینگونه خرافی و تفرقه جو بودهاند، کسانی چون علامه مجلسی. آیا اهل سنت چنین عقایدی را پیرامون حضرت علی و اهل بیت دارند؟!! کمی فکر کنید، مطمئن باشید مقصر اصلی کاملاً پیداست و مشخص است چه کسی به کفش خود ریگ دارد. شما فقط باید کمی از عقاید موروثی و تعصبات مذهبی خویش دست بکشید، فقط همین و بس.
منتقد سپس پرداخته به این سوال:
در آیه غار ضمیر (ه) ﴿وَأَيَّدَهُ﴾ (یعنی یک نفر) به پیامبر بر میگردد. الذین در آیه ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ﴾ یعنی جمع به علی بر میگردد. ولی اگر الذین میتواند خطاب به یک نفر باشد چرا «ه» ﴿وَأَيَّدَهُ﴾ نباید خطاب به دو نفر باشد؟!!! یا خطاب به یک نفر یعنی ابوبکر؟
وقتی به علمای شیعه بگوییم: در آیه ولایت که مور ادعای شماست، ﴿الَّذِينَ﴾ آمده، و ﴿الَّذِينَ﴾ جمع است، و چطور برای یک نفر (حضرت علی) آمده است؟ در جواب میگویند: این جمع برای تکریم و احترام به حضرت علی بوده است، نه جمعی که چند نفر بوده باشند!!!.
پاسخ به منتقد:
اولاً شما مانند بسیاری از سئوالات دیگر ما این سئوال را هم نصفه نیمه آوردهاید زیرا قادر نبودهاید در برابر حجت قاطع ما پاسخی بدهید، ادامه سئوال که شما آنرا با زیرکی حذف کردهاید این است (می پرسیم پس چطور این تکریم در مورد پیامبر اسلام نیست؟ و در بسیاری از آیات قرآن با انت (تو) یا ضمیر «ک» و... به او خطاب شده است، آیا شما علی را بالاتر از پیامبر اسلام میدانید؟!!).
خوب فکر نمیکنم دیگر نیازی به پاسخی اضافه باشد ولی: سخنانی که شما از آیت الله طباطبایی آوردهاید آدم را به سرگیجه میاندازد، براستی آیا ما داریم درباره قرآنی سخن میگوییم که قرار است حتی یک عرب بدوی جاهلی بیسواد را هم هدایت کند؟ قرآنی که خودش را نور و مبین و فرقان و وسیله جدایی حق از باطل میداند، آیا براستی دیگر با اینهمه اطناب دستوری و پیچ و تابهای لغوی قابل فهم است؟! آن هم به زعم شما در خصوص مهمترین اصل از اصول دین یعنی: ولایت!.
مثال آوردهاید که خطاب کلمه منافقون با یک نفر بوده است! عجیب است چگونه برای اولین بار، حضرت عمر و ابوبکر و سایر اصحاب از نیش قلم شما جان سالم به در برده و مشمول منافقان نشدند!.
- به هر حال سئوال ما همچنان سر جایش باقی است از علمای سنی و شیعه هیچکس منکر افضل بودن پیامبر ص نسبت به همه حتی حضرت علی نیست چرا در تمامی آیات، نسبت به پیامبر با ضمیر مفرد خطاب شده است؟ ضمناً کلماتی که شما در خصوص جمع برای یک نفر شاهد آوردهاید تمامی بار منفی دارد (منافق) ولی سخن ما در اینجاست که هم بار مثبت است (ولی مومنان) و هم نباید کسی با ذکر ضمیر جمع به خطا بیفتد ضمنا طی حدیثی منتسب به امام محمد باقر ایشان فرمودهاند: علی نیز در شمول الذین و مومنون میباشد. ضمنا شما عنکم در آیه تطهیر را مذکر میدانید یعنی منظور زنان پیامبر ص نیستند، ولی در اینجا میگویید الذین استثناء است و برای تکریم فرد. خوب عنکم هم در آنجا استثناء است! در بین سلسله روات این روایت این نامها وجود دارد: ایوب ابن سوید و عتبه ابن ابی حکیم و غالب بن عبیدا الله: ایوب را امام احمد و ابن معین وغیره ضعیف میدانند و نجاری در تفسیرش گفته: یتکلمون فیه و عتبه را ابن معین و احمد سست دانستهاند (ولی ابن حبان او را در ثقات ذکر کرده) غالب ابن عبیدالله نیز منکر الحدیث متروک بوده است. از سوی دیگر، روایات متواتر و صحیح السندی وجود دارد که شان نزول این آیه را در خصوص عباده ابن صامت میداند.
خاتمه قسمت اول:
این پاسخ به کتاب و فایلی بود که منتقد عزیز در وبلاگ خویش قرار داده بود و ما نیز از همان جا دانلود کردیم و در اینجا (پایان قسمت اول) به اتمام رسید و اما یک نکته:
منتقد عزیز آقای مصطفی جوادی نسب در هیچ جا از کتاب خویش، هیچگونه توهین یا بیاحترامی نسبت به اینجانب صورت ندادهاند و چنانچه ما نیز در جایی لحنی تند بکار بردهایم به هیچ عنوان منظورمان شخص ایشان نبوده است و ایشان محترم هستند و هدف ما مراجع خرافی و دکانداران بودهاند.
امیدوارم جناب منتقد تمامی مطالب ما را دوستانه بدانند و متوجه باشند که هیچگونه کینهای از ایشان بر دل ما نیست، بلکه حتی از اینکه وقت صرف کردهاند و کتاب مرا مطالعه نمودند، از ایشان بسیار سپاسگذارم.
امیدوارم ایشان در عقاید خود کمی تجدید نظر کنند که البته بسیار بعید و ناممکن به نظر میرسد و شاید نیاز به یک معجزه باشد که البته این معجزه برای خود من به وجود آمد و ممکن شد.
[۱] کتاب سرخاب و سفیدآب (شیعه پاسخ نمیدهد): نوشته اینجانب است که شامل سوالات، تناقضات و احادیثی از کتب شیعه (بر ضد شیعه) میباشد. [۲] این مرکز از تلویزیون نمایش داده شده و دارای اتاقهای مختلفی است، اتاق حدیث، اتاق فقه وغیره... که در هر کدام چندین آخوند نشستهاند. و با اینترنت و لوازم دیگر در حال تحقیق و پاسخگویی هستند. [۳] یکبار جناب قزوینی میگفت تعداد وهابیون تندرو فقط ۵۰۰ هزار نفر است!! ما میگوئیم برای این تعدا کم اینقدر به هراس و جنب و جوش افتادهاید و شبکه ماهوارهای زدهاید و میلیونها تومان خرج کردهاید، این تعداد که وحشتی ندارند. البته من میدانم وحشت امثال قزوینی از چیست، از این است که عده ای همچون من در ایران بیدار شوند و هیچ چیز بدین اندازه برای اینها وحشتناک نیست. [۴] ملامحسن و ملقّب به فیض کاشانی یا کاشی. [۵] سن علی ۱۰ سال + ۲۳ سال بعثت + ۲۵ سال وزارت + ۵ سال حکومت = ۶۳ سالگی زمان شهادت. [۶] بخاری (۲۶۰۰)، و مسلم (۶۴۲۴)، و احمد (۴۱۲۸)، و ابن ماجه (۲۳۵۳)، و ابن حبان (۷۱۰۸) - الإحسان-. [۷] احمد (۱۸۰۰۷)، و ابن حبان (۶۶۱۳). [۸] بخاری (۷/۳۴۸)، و احمد (۱۹۴۴۵)، و ترمذی (۲۲۵۵). [۹] ابن حبان (۲۸۱۵۱). [۱۰] ابن حمید (۱/۱۴۸). [۱۱] مسلم (۲۲۲۵). [۱۲] دانشمند میگفت که این سخنان را من نمیگویم بلکه فقه شیعه میگوید و من طبق فقه شیعه خدمت شما عرض میکنم که هرکس طواف نساء ندارد حرامزاده است و در واقع تاکید داشت که از خودش چیزی نمیگوید بلکه تمامی سخنانش منطبق بر شرع است!!!. [۱۳] تشیع علوی و تشیع صفوی. دکتر علی شریعتی چاپ دوم ۱۳۷۸ انتشارات چاپخش تهران - ص ۸۶. [۱۴] همان ص ۸۵ و ۸۶. [۱۵] مناقب خوارزمی اواخر فصل ۱۹ ص ۲۳۶. [۱۶] لسان المیزان ۶/۹۱ - مناقب سیدنا علی، عینی ص ۱۵. [۱۷] مناقب علی بن ابی طالب ص ۲۱۰ با دو سند به شمارههای ۲۵۲ و ۲۵۳ - مناقب خطیب خوارزمی فصل ۲۳ ص ۲۶۱ - تاریخ دمشق ابن عساکر بخش امام علی ۲/۳۹۱ و ۳۹۳ با دو سند - مسلسلات ابوالفرج بن جوزی ورق ۱۷ شماره ۳۱ خطی - نهایه العقول فخرالدین رازی به نقل ملحقات احقاق الحق ۷/۱۱۰ - ریاض النظره محب طبری ۲/۱۷۲ و ۱۷۳ چ بیروت و ۲۱۹ چ مصر به نقل از موافقه ابن سمان - ذخایر العقبی محب طبری ص ۹۵ تاریخ دمشق - کفایه الطالب گنجی شافعی باب ۳۴ ص ۱۶۱ - البدایه و النهایه ابن کثیر ۷/۳۵۸ - تاریخ الخلفاء سیوطی ۱/۹۶ به نقل از ابن عساکر - صواعق المحرقه ابن حجر ص ۱۰۶ - مناقب سیدنا علی عینی ص ۱۹ از طریق حاکم و ابن عساکر - وسیله المال حضرمی ص ۱۳۴. [۱۸] مناقب ص ۲۱۴ فصل ۱۹ - تاریخ دمشق ابن عساکر بخش امام حسن ص۱۲۲. [۱۹] کنزالعمال ۱۳/۱۱۷ شماره۳۶۳۷۸- نقض العثماینه حاجظ ص۲۱چ مصرو ص ۲۹۲- تاریخ دمشق بخش امام علی ۱/۱۳۲- لئالی مصنوعه۱/۱۶۷-مناقب فصل۵ص ۱۹ - ریاض النضره ۲/۱۸و۱۰۶ به نقل از الموافقه ابن سمان. [۲۰] تاریخ بغداد ۷/۴۵۳. [۲۱] تشیع در مسیر تاریخ. دکتر سید حسین محمد جعفری دفتر نشر فرهنگ اسلامی ص۸۲. [۲۲] اتاقکها دری نداشتهاند.و بجای آن پارچه بوده است که اتفاقا یکی از سوالات ما در کتاب سرخاب و سفیدآب پیرامون همین قضیه است. [۲۳] تفصیل مطلب را در کتاب شهید دکتر علی شریعتی: تاریخ و شناخت ادیان ج ۱ ص ۳۳۱ مطالعه کنید. [۲۴] تاریخ یعقوبی (ضمنا مجددا متذکر میشوم که یعقوبی شیعه است و نه سنی) و تاریخ طبری (این دو کتاب از قدیمیترین و معتبرترین کتب منبع تاریخی است). [۲۵] شیطان پس از رانده شدن از درگاه خداوند به خدا مى گوید: برای اغوای بنی آدم آنچه روى زمین است را برای آنها زینت میدهم و تزیین و آبادانی قبور نیز از همین دست است. [۲۶] چوب درخت نخل برای نجارى مناسب نیست. [۲۷] مرحوم فاضل شیرازی (میرزا محمدباقر) در ذخیرهالعباد در این باره فرموده است: «لان الغانمين وان ملكوا الغنيمة باختيار الا ان ملكهم في غايه الضعف... وللامام ان يقسم بينهم...» پس تا امام عنیمت را بین مجاهدین و غانمین تقسیم ننماید مالکیت غانمین در غنائم در غایت ضعف است لذا خطابی متوجه ایشان در دادن نیست. همچنین شهید ثانی (ره) در فوائد، قطع کرده است بتوقف مالکیت در آن بر قسمت غنیمت پس چنانکه گفته شد آیه شریفه که مُصَدَّر بکلمه «واعلموا» است کسی را امر به ایتاء خمس نمیکند زیرا کسی مالک چیزی نیست تا مورد خطاب آمرانه واقع شود بدادن آن و مالی است که در میان غانمین و ریاست جُند مشترک و مشاع است از این جهت برای تقسیم و رفع نزاغ مُصَدَّر بکلمة واعلموا است و مانند زکات نیست که میفرماید ﴿خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ...﴾. در مسئله خمس مالکیت طرفین (امام و مجاهدین) قبل از تقسیم ضعیف است و لذا مورد خطاب آمرانه قرار نمیگیرد چنانکه نیست والله اعلم. [۲۸] ابویوسف معاصر هارونالرشید وضع گرفتن زکات و خراج را در کتاب (الخراج) خود که آنرا برای هارون نوشته است بدین صورت بیان میکند: بمن خبر رسیده است که مأمورین مالیات، خراجگذاران را در مقابل آفتاب وامیدارند و آنان را بسختی میزنند و برایشان اشیاء سنگین میآویزند. جهشیاری در تاریخ الوزراء (ص ۳۲) آورده است که سلیمان بن عبدالملک به عامل خود در مصر نوشت: اجلب الذر حتی ینقطع واجلبالدم حتی ینصرم یعین شیر را بدوش تا قطع شود و خون را بمک تا تمام شود. و در باره دولت عباسی گفتهاند که: عمال خراج انواع وسائل شدت و عذاب را نسبت به بدهکاران استعمال میکردند چنانکه گوئی رحم و ایمانی در قلوب ایشان نیست. بدتر از همه مارو افعی مردم را میزدند و همچنین حبس میکردند و یا یکدست و یک پا آنانرا میآویختند تا بمیرند!) در کتاب (الامام الصادق والمذاهب الامربعه) (۵۳۶) از کتاب الحضاره (ص ۳۳۶) داستانی از خراج گرفتن ابنالفرء از محمدبن جعفر بنالحجاج آورده است که با بدهکار مظلوم چه جنایاتی انجام میدادند. [۲۹] مرحوم مقدس اردبیلی در کتاب (زبدهالبیان) (ص ۲۰۹) مینویسد: «والذي ينبغي ان يذكر هنا مضمون الاية فهي تدل علي وجوبه علي غنائم دارالحرب اي ما يصدق عليه شي واي شيء كان منقولاً وغير منقول». میفرماید آنچه لازم است که در اینمورد یادآور شد آن است که آیه فقط دلالت میکند بر وجوب خمس و در غنائم دارالحرب بهر چیزی که اسم چیز بر آن صدق کند هر چه میخواهد باشد منقول یا غیرمنقول و نیز همان مرحوم در (ص ۱۱۰) آن کتاب بعد از آنکه حدیث وارد در کافی و تهذیب را که در (ص ۱۲۱ ج ۴) تهذیب چاپ نجف است از علی بن فضال از حکم مؤذن بنی عبس روایت شده که: «قال قلت له (ای لابی عبدالله ÷)». و بدانید که هر چیزی را به غنیمت گرفتید یک پنجم آن برای خدا و پیامبر و برای خویشاوندان و یتیمان و بینوایان و در راهماندگان است اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدایی روزی که آن دو گروه با هم روبرو شدند نازل کردیم ایمان آوردهاید و خدا بر هر چیزی تواناست. (الانفال / ۴۱). قال هي والله ابلا فاده يوماً بيوم. مینویسد: «الظاهر ان لا قائل به فان بعض العلمـاء يجعلونه مخصوصاً بغنائم دارالحرب كمـا عرفت». میفرماید: ظاهر این است که هیچکس قائل به چنین خمسی (در فائده روزانه) نیست و آیه را چنین تفسیر نمیکند برای اینکه بعضی از علما خمس را فقط مخصوص به غنائم دارالحرب گرفتهاند چنانکه دانستی!. و نیز همان مرحوم در باره اینکه خمس شامل جمیع اشیاء مینویسد: «وانه تكليف شاق والزام شخص باخراج جميع ما يملكه بمثله مشكل والاصل والشريفه الـممحاء ينفيانه والروايه غير صحيحه وفي صراحتها ايضاء تأمل». یعنی این یک تکلیف شاقی است که شخص را مجبور و ملزم کنند که هر چه را مالک شده خمسش را اخراج کند و خود امر مشکلی است و اصل برائت شریعت سمحة سهله نیز آن را نفی میکنند و روایت هم صحیح نیست (زیرا راوی آن علی بن فضّال ضالّ مضّل است و همچنین حکیم که مجهول است) و در صراحت روایت نیز تأمل است (زیرا معلوم نیست چه میگوید و چه میخواهد). مرحوم محقق سبزواری در ذخیرهالعباد میفرماید: «احتج الموجبون بقوله تعالي ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ﴾ [الانفال: ۴۱]. وفيه نظر لان الغنيمة لا يشتمل الارباح لغة وعرضاً علي ان الـمتبادر من الغنيمة الواقعه في الايه غنيمع دارالحرب كمـا يدل عليه في الآيات السابقة»: یعنی آنانکه خمس را در ارباح مکاسب واجب گرفتهاند به آیه: احتجاج کردهاند و حال اینکه در آن جای تأمل و نظر است برای اینکه غنیمت شامل ارباح مکاسب نمیشود نه لغتاً و نه عرفاً علاوه بر آنکه آنچه در کلمه غنیمت در آیه شریفه متبادر میشود آن است که مراد از غنیمت، غنیمت دارالحرب است چنانکه آیات سابق بر این آیه (یعنی آیه و قاتلوهم و امثال آن) بر آن دلالت دارد. همین جناب در جای دیگر در همین کتاب و در همین باب که پارهای از علمای شیعه گفتهاند که آیه شریفه شامل معنای خمس است در ارباح مکاسب میفرماید: «وانكر بعض اصحابنا صحة هذه الدعوي مدعياً اتفاق الفرق وكلام اهل اللغة علي خلافها». یعنی پارهای از اصحاب ما (علمای شیعه) صحت این ادعا را منکرند در حالیکه مدعیاند که تمام فرق اسلامی و جمیع علمای لغت نیز بر خلاف این ادعا اتفاق کرهاند؟ و در انکار بر شیخ طبرسی قول منکرین را ترجیح میدهد و مینویسد: «ولعله متجه وما وجدته من كلام اهل اللغه يساعد عليه». یعنی بسا باشد که قول منکرین موجود باشد و من نیز آنچه از سخنان علمای لغت یافتم این معنی را تقویت و مساعدت میکند! جناب ایشان در ذخیرهالعباد در آخر کتاب خمس آنجا که سقوط خمس را ترجیح میدهد در جواب آنانیکه به آیه شریفه استناد میکنند میفرماید: «اما الآيه فظاهرها اختصاصها بالغنائم فلايقم غيرها مع آنـها لا تشمتل زمان الغيبه»... یعنی ظاهر آنچه خمس را اختصاص به غنائم دارالحرب میدهد که با این کیفیت شامل غیر غنائم دارالحرب نمیشود و در زمان غیبت نیز خمس را شامل نیست (زیرا در زمان غیبت جهادی نیست تا غنیمتی باشد و غنیمتی نیست تا خمسی باشد!) مرحوم فاضل جواد هم چنانکه سبق تحریر یافت در مسالک الافهام میفرماید: ظاهر این است که غنیمت در آیه شریفه مخصوص دارالحرب است و آیات سابق و لاحق نیز این معنی را تأیید میکند و اکثر مفسرین هم بر این عقیدهاند. پس بنابر عقیده بزرگان فقهای شیعه غنیمت که مشمول خمس است همان غنیمت دارالحرب است چنانکه روایات هم آنرا تأیید میکند. [۳۰] يقول ليس الخمس الا في الغنائم خاصه و در تفسیر عیاشی ج ۲ ص ۶۲ عن سماعه ابن عبدالله ÷. [۳۱] از جمله آیاتی که دلالت بر ماضی در موضوع زکات دارد: آیه ۱۷۷ سوره البقره ـ آیه ۲۷۷ سوره البقره ـ از جمله آیاتی که دلالت بر حال (فصل امر) دارد آیه ۱۱۰ سوره البقره آیه ۷۷ سوره النساء ـ آیه ۷ سوره الحج ـ آیه ۵۶ سوره النور. آیاتی که دلالت بر مضارع (استقبال دارد) آیه ۵۵ سوره الماعده ـ آیه ۷۱ سوره التوبه آیه ۱۵۶ سوره الاعراف. [۳۲] مرحوم فاضل جواد در کتاب مسالک الافهام (ص ۲۰ ج ۲) در این باره آنچه مضمونش این است مینویسد: مراد از قرابت (در این آیه غنیمت) قرابت خود شخص است پس امر است بصله رحم بوسیله مال و جان یا اینکه مراد نفقة اقاربی است که بر شخص واجب است و مقتضای آیه شریفه: ﴿لِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾، عموم است (و فرد یا افراد خاصی نیستند) و مرحوم شیخ طوسی نیز در تفیسر (التبیان) (ص ۵۲۱ جد ۲ چاپ تهران) ذیل آیه شریفه: و ات ذیالقربی حقه مینویسد: «وروي عن ابن عباس والحسن انـهم قرابه الانسان» یعنی ابنعباس و حسن گفتهاند مراد از ذی القربی خویشاوندان خود شخص است. [۳۳] در این جا کلمه دعاکم که مفرد است خداست هرچند ضمیر متصل یحییکم مرجعش (فاعلش) ما باشد!. [۳۴] عبدالرزاقبن همان صنعانی در المصنف (ص ۲۳۹ ج ۵) رقم ۹۴۸۵ گفته است: «كان سهم النبي ما يدعي الصفي ان شاء عبداً وان شاء فرساً يختاره قبل الخمس ويضرب له سهمه ان شهد وان غاب وكانت صفيه بنت حي من الصفي». یعنی سهم پیغمبر از غنائم آن بود که صفی خوانده میشد اگر میخواست برده برمیداشت و اگر میخواست اسب که آن را قبل از تقسیم خمس انتخاب میفرمود و سهم جنابش اگر حاضر بود یا غائب کنار گذاشته میشد و صفیه دحتر حی بن اخطب از صفایای جنگ بود. [۳۵] در کتابالاموال قاسمبن سلّام (ص ۴۵۳) از ابنعباس روایت شده است که گفت: «كانت الغنيمة تقسم علي خمسه اخماس فاربعه منها لـمن قاتل عليها وخمس واحد تقسم علي اربعه فربع الله وللرسول ولذي القربي. يعني قرابه النبي ص قال فما كان لله وللرسول منها فهو لقرابه النبي ص ولم يأخذ النبي من الخمس شيئاً، والربع الثاني لليتامي، والربع الثالث للمساكين، والربع الرابع لابن السبيل وهو الضيف الفقير الذي ينزل بالـمسلمين». یعنی غنیمت بر پنج تقسیم میشود چهار قسمت آن برای کسانی است که جنگ کردهاند و یکپنجم آن به چهار قسمت تقسیم میشود. یکچهارم آن که مال خدا و رسول و ذیالقربی یعنی خویشاوند پیغمبر است. پس آنچه مال خدا و رسول است مال خویشاوند پیغمبر است و خود پیغمبر چیزی از آن برنمیداد و یکچهارم دوم از آن یتیمان است و یکچهارم سوم از آن مسکینان است و یکچهارم چهارم از آن در راه مانده است و آن مهمان فقیری است که به مسلمانان وارد میشود. [۳۶] در رساله (المحکم والمتشابه مرحوم سید مرتضی علمالهدی از تفسیر نعمانی (ص ۵۹) از فرمایش امیرالمؤمنین آورده است که آن حضرت فرموده است «ثم ان للغنائم بامور الـمسلمين بعد ذلك الانفال التي كانت لرسول الله ص» یعنی انفالی که در زمان رسول خدا اختیار آن با رسولالله بوده است بعد از آن حضرت اختیار آن با کسی است که قائم به امور مسلمین است (یعنی پیشوای سیاسی اسلام) معهذا از این حدیث بدست نمیآید که زمامدار مسلمین حقی خاص به انفال داشته باشد چنانکه از آن حقی خاص برای رسول خدا استنباط نمیشود. در کتب عامه آمده است که رسول خدا ص از غنائم جنگ آنچه را که برای کفایت مؤونه یکساله خود و عیالش لازم بود برداشت مینمود و بقیه را صرف مصالح مسلمین میکرد چنانکه در بدایةالمجتهد ابن رشد (ص ۳۸ ج ۱) و نهایةالمحتاج (ص ۱۰۶ ج ۵) و البحرالزخار (ص ۴۴۰ ج ۵) و تفسیرالمنار (ص ۷ ج ۱۰) و تفسیر قرطبی (ص ۱۱ ج ۸) آمده است. اما فقهاء عامه و خاصه را در موضوع سهم رسولالله ص از خمس غنائم نظرات و فتاوائی است که نتیجه همه آنها یکی است!. شافعی معتقد است که سهم رسولالله از غنائم بعد از آن حضرت صرف مصالح مسلمین میشود و سهم ذویالقربی بین اغنیاء و فقرای ایشان للذکر مثل حظالانثیین تقسیم میشود و بقیه مال فرق ثلاثه یتامی و مساکین وابنسبیل عموم مسلمین است. اما ابوحنیفه قائل است که سهم رسول خدا پس از وفات آنحضرت ساقط است و همچنین سهم ذویالقربی که ایشان نیز در صورت فقیر بودن مانند سایر فقرا هستند که از زکات و بیتالمال استفاده میکنند پس خمس غنائم بین یتامی و مساکین وابنسبیل عموم مسلمین تقسیم میشود. اما مالک، امر خمس غنائم را مفوض برأی امام و زمامدار مسلمین میداند و در نتیجه رأی تمام آنها یکی میشود یعنی خمس غنائم تحویل بیتالمال مسلمین میشود. [۳۷] از طریق عامه در مراسیل ابنداود (ص ۱۳) و از طریق خاصه در المصنف عبدالرزاق صنعانی (۱۸۸) حدیث مرفوعی است که رسول خدا ص فرمود: اذا ماتالرجل بعد ما یدخل ارض العدو و یخرج من ارض المسلمین و ارض الصلح فان سهمه لاهله. همینکه مرد مجاهد برای جهاد از زمین مسلمانان و صلح خارج شد و مرد سهم غنیمت او به اهلش میرسد. [۳۸] مرحوم صاحب مدارک پس از نقلقول ابنجنید آورده است: والظاهر ان هذاالقید (اذاستثغی عنها ذویالقربی) علی سبیل الا فضیله لا علی سبیل التعیین و یدل علی ما ذکره اطلاق آیةالشریفه. [۳۹] ابوعبید قاسم بن سلّام متوفای سال ۲۲۴ هجری (معاصر ائمه) «از حضرت صادق تا حضرت هادی» در کتاب ۰الاموال) (ص ۴۵۷) مینویسد: «أن الخمس إنمـا هو من الفيء، والفيء والخمس جميعا أصلهمـا من أموال أهل الشرك، فرأوا رد الخمس إلي أصله عند موضع الفاقة من الـمسلمين إلي ذلك». قبلاً در باره صرف خمس غنائم مینویسد: «ان الـمنظر فيه الي الامام وهو مفرض اليه علي قدر ما يري». آنگاه در خصوص زکات مینویسد: «ان الصدقه انمـا هي من اموال الـمسلمين خاصه فحكمها ان توخذ من اغنيائهم فترد الي فقرائهم، فلا يجوز فيها نفل ولا عطاء فهذه من اموال الـمسلمين وذاك من اموال الكفر فافترق حكم الخمس والصدقه لـمـا ذكر». ترجمه: همانا خمس همان فیء است و فیء و خمس هردو اصل آنها از اموال اهل شرک است پس چنین نظر دادهاند که خمس را در هنگامیکه مسلمانان دچار پریشانیند به اصل خود برگردانده شود و بدانچه پیشوای مسلمین صلاح بداند مصرف شود، اما زکات چون از اموال خاص مسلمین است حکمش آن است که از اغنیاء ایشان گرفته شده بفقراء ایشان داده شود پس بخشش و عطاء از آن جائز نیست زیرا زکات از اموال مسلمانان و خمس از اموال کفر است. لذا حکم خمس و زکات بدانچه مذکور شد با هم تفاوت دارد. بنظر ابوعبید چون خمس از اموال مشرکین و کفار است پس امام میتواند هم از آن بخشش کرده و هم صرف امور سیاسی نماید لکن زکات چون بیتالمال و اموال مسلمین است باید در مصارف خاص خود صرف شود اما بنظر بعضی از فقهاء امام چنین اختیاری ندارد. [۴۰] در کتاب زکات از (ص ۱۸۹) ببعد شرح حال علی بن فضال مفضل است که مختصر آن بدینقرار است. باتفاق علمای رجال علی بن فضال فطحی مذهب و قائل بامامت عبدالله بن جعفرالصادق بوده و حتی بتصریح نجاشی در رجال خود (ص ۱۹۶) چاپ تهران کتابی هم در اثبات امامت عبدالله نوشته است و چون عبدالله بعد از وقات حضرت صادق بیش از هفتاد و چند روز نبوده است پس اینکه بعضی گفتهاند علی بعد از وفات عبدالله از او عدول نموده است صحیح نیست زیرا مسلماً وی این کتاب را در ظرف هفتاد و چندروز ننوشته است، در این مدت کوتاهی معارضی برای عبدالله و مجالی برای علیبن فضال نبوده است بلکه بطور قطع آنرا بعد از وفات عبدالله نوشته و تا آخر خود بر این عقیده باقی بوده است. چنانکه اکثر ارباب رجال بدان معتقد و بعداً قائل به امامت جعفر گذاب شده است پس روی قواعد و موازین علمای رجال کسی که امامی نباشد و از ائمه اثنیعشر (هرکدام را که درک کرد) از وی منحرف شود ضال و مضل بوده و احادیث او از درجه قبول ساقط است یا صحیح نیست اینک اقوال علمای رجال در باره این شخص: ۱- نجاشی در رجال خود (ص ۱۹۵) چاپ جدید تهران در ضمن علیبن فضال مینویسد ((و لا استحل ان ارویها عنه)) (یعنی من روایت کردن احادیث او را از وی حلال نمیدانم). ۲- علامه حلی الف: در کتاب رجال خود (ص ۹۳) چاپ نجف او را فاسدالمذهب میداند و مینویسد ((کان مذهب فاسداً)) ب ـ در کتاب منتهیالمطلب (ص ۵۳۴) در روایت اعطای زکات به بنیهاشم مینویسد ((و فی طریقه ابنفضال و هو ضعیف)) ج ـ و نیز در همان کتاب (ص ۵۲۴) در ذیل حدیثی مینویسد ((و فی طریقه علی بنفضال و هو ضعیف)) د ـ باز هم در کتاب مختلفالشیعه جلد دوم (ص ۷) در ذیل حدیثی که علیبن فضال از محمد مسلم و ابوبصیر و برید و فضیل از حضرت صادق ÷ از اشیاء تسعه سؤال میکنند چون را وی آن علیبن فضال است مینویسد ((والرواية مـمنوعه السند فان في طريقها علي بن فضال)). ه ـ ایضاً در کتاب منتهی المطلب (ص ۴۹۲) (ص ۵۳۵) در ذیل احادیث او را ضعیف شمرده است. ۳- ابنداود حلی در کتاب رجال خود (ص ۴۸۳) او را در قسم مجروحین و مجهولین آورده است. ۴- محمدبن اوریسالعجلی از اعیان علمای شیعه، در کتابالسرائر در باب تقسیم خمس از شیخ طوسی انتقاد شدیدی نموده است که از علیبن فضال روایت کرده است آنگاه مینویسد ((رواي احدهـمـا فطحي الـمذهب كافر ملعون وهو علي بن الحسن الفضال)) و در باره پدر و طائفه علی بن فضال مینویسد ((وبنو فضال كلهم فطحيه والحسن رأسهم في الضلال)). ۵- مرحوم محقق سبزواری در کتاب ذخیرهالعباد در هرجا که نامی از علیبن فضال آورده است او را ضعیف خوانده است. ۶- صاحب مدارک نیز در مواردی بسیار او را بضعیفی نکوهیده است. ۷ و ۸ ـ مرحوم شهید ثانی و مرحوم محقق حلی در کتاب مسالک و شرایع او را ضعیف شمردهاند ۹- مرحوم شیخ یوسف بحرانی در کتاب حداوئق (ص ۳۸۰ ج ۱۲) و در (ص ۲۵۳) با نقل از صاحب ملل و نحل و قول محقق در المعتبر، او را ضعیف دانسته است. ۱۰- صاحب کتاب نزههالناظر در (ص ۵۴ (ص ۶۸) او را ضعیف دانسته است. ۱۰- صاحب کتاب نزهة الناظر در (ص ۶۸) او را ضعیف شمرده است. ۱۱- مولانا اسمعیلالخاجوئی بنا بنقل صاحب روضاتالجنات و در ضمن انتقادیکه علیبن فضال از علیبن ابی حمزه بطائنی کرده است او را نمرود خوانده و گفته است ((ويل لـمن كفره نمرود)) ۱۲- مرحوم حاج شیخ عبدالله مامقانی در جلد دوم تنقیحالمقال (ص ۲۷۹) در باره او نوشته است ((صدر عن جمع من التوقف في رواية الرجل)) و از او انتقاد کرده است. علیبن فضال علاوه بر اینکه فطحی مذهب بوده اخیراً قائل بامامت جعفر کذاب شده است که شرح آن در (ص ۱۹۴) ببعد کتاب زکات آمده است. [۴۱] در کتابالاموال قاسم بن سلام نیز این داستان بتفصیل بهمین سبب آمده است. بهترین دلیل اینکه حرمت صدقه بر آلمحمد و بنیهاشم اختصاص بزرمان رسول خدا ص و حیات آنحضرت داشت همین قضیه است که آنحضرت در زمان خود باحدی از بنیهاشم عامیت زکات و ولایت بلاد نداد مگر مدتی اندک بحضرت علی ÷ که آنجناب را بولایت و حکومت یمن و اخذ زکوات و صدقات آن زمان مأمور کرد اما در زمان خلافت علی ÷ میبینیم که اکثر بنیهاشم از جانب آنحضرت بولایت بلاد واجبات زکوات مأمور شدند چنانکه فرزندان عباس هر کدام در بلاد بولایت و اخذ زکات گماشته شدند. عبدالله بن عباس در بصره و عبیدالله بن عباس در یمن و قثم بنالعباس در مکه و معبدبن العباس را در مدینه و نیز آنها در سایر بلاد و جعدهبن هیبرهبن وهب پسر خواهر خود را بولایت خراسان و اخذ زکات و خراج آن گماشت. [۴۲] در وسائل شیعه (ص ۳۶ ج ۲) چاپ امیر بهادر نظیر این حدیث را از فضلبن الحسنالطبرسی از صحیفه رضا نقل کرده است بدین عبارت: «الفضل بن الحسن الطبرسي في صحيفه الرضا باسناده قال: قال رسول الله ص انا اهل بيت لا تحل لنا الصدقه وامرنا باسباغ الوضوء وان ننزي حـمـاراً علي عتيقه ولا نمسح علي خف». [۴۳] مرحوم شهید اول در کتاب (الذکری) در خصوص امامت در نماز جماعت درباره مقدم بودن قرشی و هاشمی عبارتی آورده است بدین مضمون ابوالصلاح در امامت بعد از افقه بودن، قرشی بودن را جعل کرده است! و ابنزهره، هاشمی بودن را! و همچنین سیدمرتضی و ابنلجنین و علیبن بابویه و پسرش (صدوق) و سلّار و ابن ادریس و شیخ نحیبالدین یحیی بن سعید و پسرعمش (محقق) در معتبر و نیز آن را در شرایع ذکر کرده است همچنین فاضل (علامه) در مختلف که گفته است این یک مطلب مشهوری است، یعنی مقدم داشتن هاشمی! بعد خود مرحوم شهید میفرماید: چیزی را که در این معنی ذکر شده باشد من در اخبار نمیبینم مگر آنچه را که سلّار بطریق مرسل، که سندش غیرمسلم است آورده است که پیغمبر خدا فرمود قدموا قریشاً و لا تقدموها یعنی قریش را به جلو اندازید و بر این طایفه پیشی نگیرید و بر فرض که تسلیم چنین حدیث غیر مسلمی شویم در این مدعیف صراحت ندارد و آن فقط در نماز میت تقدمش مشهور است بدون آنکه روایتی بر آن دلالت داشته باشد پایان فرمایش شهید اول. [۴۴] این حدیث را که شیخ باسناد خود از محمدبن محبوب و او از عبداللهبن سنان روایت نموده است: شیخ صدوق نیز به همین طریق آورده است. در کتاب منتقیالجمان شیخ حسنابن زینالدین (الشهید الثانی)/ در جلد دوم (ص ۱۳۸) چاپ جدید مینویسد: ۱- «ولاصحاب في تأويله وجهان ـ احدهـمـا الحمل علي اراده الخمس الـمستفاد من ظاهرالكتاب فان ما سوي الغنائم مـمـا يحب في الخمس انمـا استفيد من السنه وذكر ذلك الشيخ والناس دعوي صدق اسم الغنيمة علي كل ما يجب فيه الخمس ذكر ذلك جمعه منهم العلامة والشهيد وتوجه الـمنع الي هذا بين لاتفاق العرف وكلام اهل اللغة علي خلافها ـ نعم يمكن الحمل علي اراده هذا الـمعني بطريق التجوز فان لفظ الغنائم وان احتمل الـمجازي والحقيقه الا صليته لكن الحقيقه متحققه الا راده له خولـهمـا في عدم ويقع الشك في اراده ما سويـها فيمسك في نفيها بالاصل الا ان يقوم علي خلافها دليل» ـ خلاصه فرمایش صاحب منتفیالجمان آن است که لفظ غنائم شامل همان غنائم جنگی است و بغیر آن دلالت ندارد. ۲- مرحوم محقق سبزواری در کتاب ذخیرهالمعاد (بابالخمس) در بیان اینکه خمس در غنیمت است و غنیمت شامل چه چیز است؟ و اینکه آیا فوائد مکاسب نیز جزو غنائم است یا نه بعد از آنکه قول طبرسی را نقل مینماید که او گفته است: ويمكن ان يستدل بـهذه الاية: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ﴾ [الأنفال: ۴۱]. فان في عرف اللغة يطلق علي جميع ذالك اسم الغنيمة... آنگاه خود مرحوم محقق مینویسد: وانكر بعض اصحابنا هذه الدعوي مدعياً اتفاق العلمـاء وكلام اهل اللغة علي خلافها ولقله متجه که همان معنی و مقصود مرحوم صاحب منتفیالجمان را بعبارت دیگر آورده است که غنیمت جز بر غنائم جنگ اطلاق نمیشود. ۳- مرحوم فضال جواد در کتاب مسالک جلد دوم (ص ۸۱) در این مورد مینویسد: «والحق ان استفاده ذلك (اي الخمس علي جميع الفوائد) من ظاهرالآيه بعيده بل الظاهر كون الغنيمة، غنيمه دارالحرب». غنیمت در آیه شریفه همان غنائم جنگ است که مشمول خمس است). ۴- «الغنيمة كل ما اخذ من دارالحرب بالسيف عنوة مـمـايمكن نقله الي دارالاسلام وما لا يمكن نقله الا دارالاسلام فهو لجميع الـمسلمين ينظر فيه الامام ويصرف الي بيت الـمـال لـمصالح الـمسلمين». پس نتیجه تحقیق تمام این بزرگواران آن است که غنائم مشمول خمس همان غنائم جنگی است و در این شریفه در خصوص خمس سایر اشیاء هیچگونه اشاره و کنایهای نیست و استناد و استفاده از آیه شریفه در خمس غیر غنائم جنگی استنادی ناروا و استفادههای نابجا است!!!. [۴۵] در حدیث مروی از «خصال صدوق باب الخمسه فقره ۸۳ خمس سنن اجراها الله ﻷ في الاسلام عن النبي قال لعلي ÷ يا علي ان عبدالـمطلب سن في الجاهلية سنناً اجراها الله في الاسلام... تا آنجا که میفرماید: ووجد كنزاً فاخرج منه الخمس فتصدق...». [۴۶] یعنی سود ویژه آن پس از منهای سرمایه. [۴۷] در روایتهای اهل سنت به جای ولایت، شهادتین میباشد. [۴۸] در المصنف عبدالرزاقبن همامالصنعانی که در نیمه اول قرن دوم هجری تألیف شده است در زکات معادن این اخبار دیده میشود (ص ۱۱۶ ج ۴) حدیث شماره ۷۱۷۷۷. ۱- عبدالرزاق عن معمر عن رجل مـمن كان يعمل في الـمعادن عن عمربن عبدالعزيز عن عمر قال كانوا يأخذون منا فيمـا نعالج ونعمل بايدينا من كل ماتي درهم خمسه دراهم فاذ وجدناه في الـمعادن الركاز اخذ منا الخمس. یعنی هرگاه خود کاری را انجام داده و با دست خود کار میکردیم زکاتی از ما میگرفتند از هر دویست درهم پنج درهم میگرفتند اما همینکه در معادن دفینهای یا مادهای قیمتی میافتیم از ما یک پنجم میگرفتند. ۲- در حدیث ۷۱۷۸ ـ عبدالرزاق عن ابي جريح قال اخبرني ابوالزبير انه سمع جابر ابن عبدالله يقول ما وجد من غنيمه ففيها الخمس. ۳- در حدیث ۷۱۷۹ ـ عبدالرزاق عن ابي جريح قال اخبرني جعفربن محمد ÷ ان النبيص بعث علي بن ابيطالب الي ركاز باليمن فخمها و در صفحه ۶۴ همین جلد: باب العنبر فزعم عروه انه قد كتب الي عمربن عبدالعزيز يسأله عن صدقه العنبر فزعم عروه انه كتب اليه اكتب الي كيف كان اوائل الناس يأخذونه ام كيف كان يؤخذ منهم ثم اكتب الي قال انه قد ثبت عندي انه كان بمنزلة الغنيمة ويؤخذ منه الخمس فرعم عروه انه كتب اليه ان خذ الخمس وادفع ما فضل بعد الخمس الي من وجده. پس مسلم است که در زمانیکه ائمه معصومین مسئول این سؤالات میشدند همان حکمی که بین تمام مسلمین شایع بوده میفرمودهاند.و خمسی را که در معادن و غیر آن گفتهاند همان زکاتی است که از معادن و امثال آن گرفته میشود نه خمس کذائی. [۴۹] علاوه بر آنچه در متن از شافعی نقل شد وی در کتاب (الامام) (ص ۳۸ ج ۲) مینویسد: «واذا وجد الركاز فوجب فيه الخمس وانمـا يجب حسين يجده كمـا تجب زكاة الـمعادن حين يجدها فانـهمـا موجوده من الارض وهو مخالف لـمـا استفيد من غير ما يوجد في الارض». یعنی همینکه دفینه یافته شد در آن یک پنجم واجب میشود چنانکه زکات و معادن نیز چنین است که همینکه یافته شد زکاتش واجب است بجهت اینکه این دو چیز (دفینه و معدن) خودبخود در زمین موجودند و آن مخالف چیزهای دیگری است که در زمین به وجود میآید. پس شافعی زکات دفینه و معادن را بدین دلیل مشمول یک پنجم میداند که زحمتی درباره آن کشیده نمیشود و خود بخود در زمین موجودند بخلاف سایر اشیاء مشمول زکات که چون با زحمت تهیه میشود از یکدهم یک چهلم است لذا باید از آنها کمتر داده شود شافعی در صفحه ۷۱ همین کتاب ضمن شمارش اشیائی که مشمول زکات میشوند آورده است: «فمـا اخذ من مسلم من صدقه ماله ناصعاً كان او ماشيئاً او زرعاً او زكاة فطر او خمس ركاز او صدقه معدن او غيره فمـا وجبت عليه في ماله في كتاب او سنته او امر اجمع عليه عوام الـمسلمين فمعناه واحد». یعنی آنچه از شخص مسلمان گرفته میشود از زکات اموالش پول باشد یا حیوان یا زراعت یا زکات فطر یا یک پنجم دفینه یا زکات معدن یا غیر آن پس آنچه در مال او باستناد کتاب یا سنت یا امری که عموم که صراحت دارند بزکات معادن که آن خمس یعنی یک پنجم بوده است هم بخود تو برمیگردد (یعنی تو نیز یکی از مصارف هشتگانه زکاتی). پس با این بیان هیچ شکی نیست که یک پنجم که از معادن و کنوز گرفته میشود زکات است و مصرف آنهم مصارف زکات است. [۵۰] در جمعالجوامع سیوطی آمده است در نامهای که رسول خدا به جهینه نوشته است این عبارت شریفه در آن است (ان لكم يطون الارض وشهولـها وتلاع الاود به وظهورها علي ان ترعو نباتـها وتشربوا مائها علي ان تؤدوا الخمس) یعنی شما حق دارید از آنچه در درون زمین و آنچه در بیرون آن است و از پستی و بلندی بیابانها و رودخانهها استفاده نمائید و گیاهان آنرا بچرانید باین شرط که خمس (یک پنجم) آن را بپردازید. [۵۱] حقیقتاً قابل دقت است که از این اخبار و احادیثی که حاکی از آن است که خمس شامل ارباح مکاسب و غیر آن است اثری از آن کتاب من لا یحضرهالفقیه شیخ صدوق دیده نمیشود، معلوم میشود اینگونه احادیث هرگز مورد اعتنای آنمرحوم نبوده و خمس ارباح مکاسب را صحیح نمیدانسته است وگرنه در کتاب فقهی خود که آنرا حجت بین خود و خدای خود میداند میآورد! در کتاب شریف کافی در باب (الفی والانفال و تفسیرالخمس وحدوده) بیست و هشت حدیث در این موضوعات آورده است که بنابر تحقیق علامه حلی (ره) در کتاب مرآهالعقول جلد اول از (ص ۴۴۱ تا ۴۴۹) ارزش این احادیث از این قرار است!. ۱۳ حدیث آن ضعیف است که حدیثهای ۱-۴-۶-۱۰-۱۴-۱۵-۱۸-۲۰-۲۲-۲۳-۲۴-۲۵-۲۶- میباشد و ۹ حدیث آن حسن است که حدیثهای ۳-۸-۹-۱۱-۱۶-۱۷-۲۷-۲۸- است که در هیچکدام دستور پرداخت خمس نیست بلکه شرح اشیائی است که خمس از آن بوسیله ولی امر خارج میشود مانند انفال و معادن و صفوالمال و تولیت وقف و ۳ حدیث آن مجهول است و آن حدیثهای ۵-۱۲-۲۱- میباشد، حدیث چهارم مرسل است که در آن شرح تقسیم غنائم است و فقط دو حدیث صحیح در میان این بیست و هشت حدیث است که حدیث هفتم است که در آن معلوم میدارد که تقسیم خمس بدست پیغمبر و امام است و حدیث ۱۳ که مفاد آن اینست که خمس بعد از وضع مئونه است چون خمس معادن که پس از وضع هزینه استخراج آن است. [۵۲] مرحوم محقق سبزواری/ در کتاب ذخیرهالمعاد ذیل این حدیث نوشته است (ورد بانه يقتضي اختصاص الخمس بالائمه وهو خلاف الـمعروف من مذهب الاصحاب وفيه تأمل وبان راويـها لم يوثق في كتب الرجال صريحاً) ـ یعنی این حدیث مردود است زیرا باقتضای آن خمس فقط مخصوص ائمه † است و آن برخلاف معروف مذهب اصحاب. (شیعیان) است و باید در آن تأمل داشت و دیگر اینکه راوی آن در کتب رجال صریحاً توثیق نشده است. فرمایش محقق صحیح است زیرا در رجال ابنداود (ص ۴۳۹) نام حسنبن راشد را در قسم دوم که خاص مجهولین و مجروحین است آورده است و از قول غضائری نوشته است که او در باره حسن راشد فرموده است (ضعیف جداً) هرچند خود ابنداود از این قول دفاع کرده و گفته است حسن بنراشد با حسینبن راشد اشتباه شده و لذا نام او را در قسم اول که خاص موثقین است نیز آورده است؟!. صاحب مدارک هم در ذیل این حدیث مینویسند: روایها ابوعلیبن راشد لم یوثق صریحاً ـ پس حدیث ضعیف است و ارزشی ندارد!. [۵۳] مرحوم شهید ثانی در عدالت ابراهیم که از وکلای امام علیالنقی بوده تردید نموده و فرموده است: «في طريق ها من هو مطعون فيه ومجهول العداله ومجهول الحال ومرحوم مقدس اردبيلي» در شرح ارشاد فرموده است ان ابراهیم هذا مجهول. و مرحوم محقق سبزواری در ذخیره در ذیل این حدیث مینویسد: «وروي الكليني باسناد فيه ضعف عن ابراهيم بن محمد الـهمداني». و عجب این است که سهلبن زیاد را فراموش کرده است!!. [۵۴] علامه مجلسی (ره) در مرأتالعقول (ص ۴۴۸ ج ۱) ذیل حدیث ۲۴ کتاب کافی از باب الفیء والانفال این حدیث را ضعیف شمرده است. [۵۵] بحارالانوار جلد ۱۱ (ص ۲۷) چاپ کمپانی (ص ۲۰) چاپ تبریز و کتاب اغانی ابوالفرج و مناقب ابن شهرآشوب (ص ۱۶۱ ج ۴). [۵۶] با تتبع در کتاب اخبار و رجال در انسان این خیال قوت میگیرد که خلفای بنیامیه و مخصوصاً بنیعباس همواره در صدد بودهاند که با وسائل ممکنه و مقتضی ائمه ÷ را در نظر مردم مادی و موهون جلوه دهند و بهمین نظر گاهی مالی را بحضور ایشان تقدیم و پیشنهاد میکردند و آن بزرگواران غالباً از اخذ آن ابا میفرمودند. و نیز کسانی را که از جانب آن بزرگواران بعنوان وکیل و قائم در میان مردم بودند و به اخذ زکوات و اوقاف و نذورات و امثال آن میپرداختند هرگاه از طرف آنان مطمئن بودند که خطری و ضرری از ناحیة ایشان متوجه دستگاه خلافت نیست نه تنها جلوگیری نمیکردند بلکه بسا میشد که بوسائلی غیرمستقیم شیعیان را به پرداخت اموال به آن وکلاء ترغیب و تشویق مینمودند. تا از طرفی قدرت مالی شیعیان کاسته شود و از طرفی خود بوسائلی از آن پولها استفاده کنند و هم اینکه ائمه ÷ را به اخذ مال و مادی بودن متهم نمایند چنانکه مرحوم عباس اقبال آشتیانی در کتاب خاندان نوبختی در (ص ۲۲۰) مینویسد: در قسمت عمده ایام خلافت راضی بالله عباسی (۳۲۲-۳۲۹) حسین بن روح در بغداد در میان شیعیان مقامی بس جلیل داشت بواسطة کثرت مالی که طائفه امامیه نزد او میآوردند، ذکر حشمت و فراوانی ثروت او نظر خلیفه و عمال دیتوانی را که در این اوقاف دچار دستتنگی بودند جلب کرده و خلیفه غالباً از او سخن میگفت!! ابوبکر محمدبن یحیی صولی مؤلف کتاب (الاوراق) وفاتش در سال ۳۳۵ یا ۳۳۶ که از معاصرین حسینبن روح بوده میگوید: راضی (خلیفه عباسی) همیشه با ما میگفت: بیمیل نبودم که هزار نفر مثل حسینبن روح وجود داشت و امامیه اموال خود را به ایشان میبخشیدند تا خداوند به این وسیله این طائفه را نیازمند میکرد. توانگر شدن امثال حسینبن روح از گرفتن اموال امامیه مرا ناپسند نمیآید (الاوراق ص ۱۳۲) ضمناً باید دانست که حسینبن روح خود از کارمندان و عمال دولت عباسی بود از این جهت مورد اعتماد و اطمینان دستگاه خلافت بود. [۵۷] باید دانست که هرگز امام نمیتواند بدون دستور خدا چیزی را بر مردم واجب یا احرام کند و آنگاه بجای آن بجای چیز دیگری گذارد. و ما بدینگونه اخبار بنظر تردید بلکه تکذیب مینگریم چنانکه در حدیث چهارم از احادیث خمس ارباح مکاسب یادآور شدیم که بر امام نمیرسد که بگوید من واجب میکنم... شاید عبارت حدیث چیز دیگر بوده و دست تصرف جعال آنرا باین صورت درآورده است. [۵۸] لازم به تذکر است که شخصی بنام محمدبن الحسن العسکری (یا همان امام زمان) وجود ندارد تا بخواهد خمس را ببخشد یا نبخشد و در اینجا به ناچار به زبان شیعه نوشته میشود. [۵۹] ظاهراً منشأ این قیده از تلمود یهود است (تلمود کتابی است که یهود آنرا معادل توراه بلکه از آن هم افضل میدانند) زیرا بنابر نقل تلمود: تمام اموال روی زمین از آن خداست و چون یهود خود را اجزاء و ابناء الهی میدانند لذا خود را بعنوان نیابت از جانب خدا مالک آنچه در روی زمین است اعتبار میدهند و تصرف خود را در تمام اموال مردم جائز بلکه لازم میشمارند (از کتاب کنزالمرصود فی قواعدالتلمود دکتر روه لِنز (ص ۱۹-۳۰). [۶۰] مرحوم شیخ مفید در المقنعه (ص ۱۴) مینویسد: «وجوب اخراج الزكات الي الامام آنگاه آيه شريفه: ¬﴿خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ﴾...» الخ میآورد و مینویسد: «فامر نبيه باخذ صدقاتـهم وفرض علي الامة حـملها اليه بفرضه عليها طاعته ونـهيه لـها من خلافه والامام قائم مقام النبي ÷ فيمـا فرض الله عليه من اقامه الحدود». [۶۱] سیدمرتضی در رسالهالمحکم والمتشابه (ص ۵۹) از امیرالمؤمنین روایت کرده است که فرمود: «ثم ان للقائم بامور الـمسلمين بعد ذلك الانفال التي كانت لرسول الله ص». [۶۲] در ذخیره میفرماید: «قد ذكرنا سابقاً ترجيح سقوط الخمس الارباح في زمان الغيبة والـمستفاد من الاخبار الكثيرة السابقة في يحب الارباح». آنگاه احادیث تحلیل اشاره میکند و آنها را صحیح میشمار سپس بطرح اشکالات وارده میپردازد و از همه آنها جواب میگوید. طالبین تفصیل به آن کتاب مراجعه فرمایند. [۶۳] این قول صاحب مدارک در آخر کتاب خمس بدین نحو است: (والاصح اباحه ما يتعلق بالامام من ذلك خاصه للاخبار الكثير الدالة عليه كصحيحه علي بن مهزيار) آنگاه اخبار تحلیل را آورده و بنقل اقوال و آراء فقهاء شیعه پرداخته است و سرانجام مینویسد. «وكيف كان فالـمستفاد من الاخبار الـمقدمة اباحه حقوقهم من جميع ذلك». [۶۴] این محاسبه در هنگام تألیف این کتاب بوده است. (۱۳۴۷شمسی). [۶۵] الاصول من الکافی، کتاب الحجة، همان باب، حدیث دهم، ص ۳۲۷. [۶۶] فکر میکنم در ظهور آقا امام زمان نیز بداء رخ داده است و به همین خاطر و به احتمال بسیار قوی ظهوری در کار نیست!!!. [۶۷] نمیدانم چرا اصولی به این مهمی در قرآن ذکر نشده تا مردم از همان قرآن حقیقت را دریابند و نخواهند برای تحقیق به سمت امثال اینجانب بیایند و گمراه شوند!!!!. [۶۸] با این حساب نمیدانم چه کسی در بهشت است؟!! لابد فقط مدعیان تشیع و غلات!!!. [۶۹] لابد قبرپرستی نشانه ایمان است!!.
تمامی مباحث و اختلافاتی که بین شیعه و سنی در گرفته در این نکته ساده نهفته است که شیعه اعتبار عجیبی برای علوم نقلی قائل است. (علوم نقلی یعنی حدیث و تاریخ و کلا آنچه دیگران گفتهاند و عدهای نوشتهاند) و این آخر ماجرا نیست زیرا همین عقاید بر اساس گزینش و طبقه بندی یک سری خاص از بین احادیث و وقایع و روایات تاریخی صورت گرفته است. درست است که قرآن نیز به نوعی در حوزه علوم نقلی واقع میشود ولی نظر به اعجاز آن و اجماع تمامی فرق مسلمین بر حجیت و قطعی الصدور بودن آن، هر مسلمانی میتواند به راحتی، عقایدش را بر مبنای قرآن پایه ریزی کند ولی اگر روز قیامت، خداوند از تو سئوال کرد که چرا بر مبنای فلان عقیده، فلان سخن را گفتی یا فلان کار را کردی آیا میگویی به خاطر وجود احادیث و روایات؟!!! هرچند مثل روز روشن است که روایت و حدیث، جایگاه مطمئنی برای پایه ریزی عقیده و جهنمی یا بهشتی شدن نیست. ولی ما در تمامی این تحقیق چند صد صفحهای با کمک همین منابع حدیثی و تاریخی و همین روایات (چه بسا معتبرتر از روایات مورد ادعای شیعه) عقاید خرافی و باطل در اندیشه شیعی را نقد کرده و دروغ بودن آن را ثابت میکنیم.
دامنه کلام در اینجا بسیار گسترده است ولی نظر به اهمیت موضوع، به طور بسیار خلاصه توجه شما را به چند نکته جلب میکنم:
۱- علمای شیعه و سنی متفق القولند که قرآن، قطعی الصدور و احادیث، ظنی الصدورند. یعنی میتوان بر روی تمامی آیات قرآن، قسم خورد و مطمئن بود که از جانب خداست ولی روی هیچ حدیثی حتی متواتر با سلسله راویان درست، نمیتوان قسم صد در صد خورد و اطمینان و علم کامل داشت.
۲- چندین آیه در قرآن آمده که خداوند میفرماید: ظن و گمان در پیشگاه خداوند جایگاهی ندارد و برخی گمانها گناه است و آنچه را بر آن علم نداری پیروی نکن و...
۳- چندین و چند آیه در قرآن وجود دارد که خداوند فرموده: کیست ظالمتر از آنکه بر خدا دروغ میبندد.
۴- ما میدانیم که جاعلین حدیث هیچ ترسی از خدا و پیامبر نداشتهاند! و براحتی آب خوردن به خدا و پیامبر دروغ میبستهاند...
۵- بیشترین عقاید شیعه بر مبنای حدیث و شان نزول گزینشی برخی آیات و برخی قصههای انتخاب شده تاریخی است. البته شیعه حتی تعداد زیادی از احادیثی که در کتب قدیمی علمای طراز اول خودش هم وجود دارد را قبول نمیکند (مانند احادیث متعددی که ساخت و ساز روی قبرها را مساوی شرک دانسته و...) زیرا آنها را حمل بر تقیه میکند و یا با توجیهات کلامی سعی در خدشه دار نمودن آنها مینماید!.
۶- یک نمونه ساده که خواننده عزیز متوجه شود تا چه اندازه میتوان به حدیث دل بست: محدث نوری عالم شیعه، کتابی مینویسد با نام: فصل الخطاب فی تحریف کتاب رب الارباب. او قصد داشته در این کتاب ثابت کند که قرآن کریم، تحریف و کم و زیاد و دستکاری و... شده است. او در این کتاب در اثبات این عقیده فاسد، دو هزار ۲۰۰۰ حدیث از بین منابع مختلف جمع آوری میکند! تمامی علمای شیعه با او به مخالفت بر خاسته و آقای محدث نوری از موضع خود عقب نشینی میکند. سئوال اینجاست: وقتی میتوان برای اثبات هر اعتقاد فاسدی دوهزار حدیث از بین متون مختلف جمع آوری کرد ما از کجا میتوانیم به سایر عقاید خرافی شیعه که تمامی آنها بر مبنای حدیث و قصه است اعتماد کنیم و قرآن را رها کنیم؟ (ضمنا این نکته را نیز متذکر شوم که سلسله روات برخی از این دو هزار حدیث، درست و معتبر است. مانند آن حدیث دروغ که در اصول کافی قدیمیترین و معتبرترین منبع روایی شیعه آمده که میگوید: قرآن دارای هفده هزار آیه بوده که فقط شش هزار آیه آن باقی مانده و تمامی روات این حدیث نیز به ظاهر درست و خوب است! ممکن است آخوندها بگویند این احادیث، مخالف آن آیه است که میفرماید خداوند وعده حفظ قرآن را داده ولی اگر بنا به توجیهات مسخره شما باشد میتوان گفت: بله ولی خداوند وعده حفظ آنرا در لوح محفوظ داده یا اینکه قرآن اصلی نزد امام زمان محفوظ است نه نزد عوام و وقتی ظهور کردند آشکار میشود و... مطالبی که بسیاری از شیعیان تا یک قرن پیش کاملا با آن موافق بودند به هر حال احادیث مورد استناد شما نیز با قرآن مخالف است) با این حساب شما میتوانید ۲۰۰۰ حدیث در خصوص خلافت حضرت علی بیاورید (البته چنین چیزی محال است) و طرف شما هم ۲۰۰۰ حدیث در فضایل عمر و ابوبکر بیاورد و...
۷- نمونه دیگر: همانگونه که در بالا اشاره شد اصول کافی قدیمیترین و معتبرترین منبع روایی شیعه است با حدود سیزده هزار حدیث (و عجیب است که آخرین منبع روایی شیعه یعنی بحار الانوار دارای هفتصد هزار حدیث است! که این خود جای تامل و تحقیقی دیگر دارد) در بین سلسله راویان ۱۲۰۰ حدیث از احادیث اصول کافی نام عثمان بن عیسی وجود دارد که از نظر علم رجال مطرود میباشد! علامه برقعی نیز در کتاب بت شکن خود (که در ایران اجازه چاپ ندارد) ضعیف بودن راویان و مخالف قرآن بودن بسیاری دیگر از احادیث اصول کافی را اثبات کرده و حتی بسیاری از این احادیث را که محمد باقر مجلسی! و محمدباقر بهبودی هم آنها را ضعیف دانستهاند تک تک ذکر نموده است! به این ترتیب چه اعتمادی بر حدیث است؟
۸- اکنون، ظالمتر از آنکه به خدا دروغ میبندد کیست؟ و کسانی که به این دروغها باور دارند و عمل میکنند؟ (و من اظلم ممن افتری علی الله کذبا).
۹- بسیاری از روایات مورد استناد شیعه (مشخصا در موضوع خلافت منصوص حضرت علی یا امام زمان غائب و خمس) یا خبر واحد است یا برخی از سلسله روات آن ضعیف و دروغگو هستند یا به طور واضح و روشن بیان کننده عقاید شیعه نیست (مانند حدیث منزلت که معنای خلافت از آن مستفاد نمیشود) و یا در مقابل همین احادیث، احادیث ضد و مخالف دیگر هم وجود دارد. یک مثال ساده: اکثر روایاتی که شان نزول آیه ابلاغ را روز غدیر و مربوط به ولایت حضرت علی میدانند در بین سلسله راویان آن نام ابوهارون عبدی (عماره ابن جوین) وجود دارد که علمای علم رجال او را اینگونه معرفی میکنند: ضعیف، غالی به طور جدی، دروغگو، نباید به روایات او اعتماد کرد! در برابر این حدیث احادیثی وجود دارد که به حضرت علی و عمر و معاویه میرسد که میگوید این آیه در عرفه نازل شده است.... نکته عجیب دیگر این است که واقعه غدیر خم که در سخن نبی اکرم هیچ اثری از خلافت یافت نمیشود دارای ۱۱۰ راوی از بین اصحاب نبی اکرم است ولی روایات واحد متعددی در سایر کتابها وجود دارد که به طور صریح نبی اکرم در آن اشاره به ولایت و خلافت علی کردهاند ولی بیشتر آنها به این اسامی ختم میشود: عمار یاسر، جابر ابن عبدالله، ابوسعید خدری، صعصعه ابن صوحان البته در صداقت این افراد شکی نیست ولی به خوبی مشخص است که جاعلان، این احادیث را به آن بزرگواران بستهاند زیرا معنا ندارد ۱۱۰ نفر به صورت متواتر به اصل واقعه (غدیر اگر آنرا خلافت بدانیم) اشاره کننده ولی سایر احادیث که مشخصتر و واضحتر به ولایت اشاره کرده همیشه به نام چند نفر معدود ختم شود و خبر واحد هم باشد!.
۱۰- نکته بسیار زشت دیگری که در مناظرهها مشاهده میشود آن است که عالم شیعه به حدیثی اشاره میکند در یک کتاب معتبر و قدیمی ولی اگر شما از همان کتاب حدیثی به ضرر او بیاورید او میگوید این احادیث دروغ و خبر واحد و... است. نمونه آن وجود برخی از احادیث مربوط به خلافت حضرت علی در کتاب قدیمی الاخبار الموفقیات نوشته زبیر بکار است خوب در همین کتاب ماجرای خواستگاری حضرت علی از دختر ابوجهل آمده حالا آیا میتوان به این کتاب استناد کرد یا نه؟ مورد دیگر نیز استناد علمای شیعه به کتبی از اهل سنت است که صحت انتساب آنها به نویسنده حتی توسط محققین غربی محل تردید است نمونه بارز آن کتاب الامامه و السیاسه منسوب به ابن قتیبه دینوری است که بسیاری (حتی محققین مسیحی) معتقدند این کتاب متعلق به این نویسنده نیست. نکته بسیار زشت دیگر اینکه بسیار دیده شده که در مناظرات، آخوندها به حدیثی به نفع خودشان که در کتب اهل سنت است اشاره میکنند در حالی که آن نویسنده نظرات و احادیث مختلف در خصوص یک قضیه را گرد آوری کرده ولی محقق شیعه فقط به یک نظر اشاره کرده و میخواهد اینگونه القاء کند که او به این نظر معتقد بوده است!.
۱۱- در بسیاری از موارد، علمای علم کلام شیعه، بحثهای جدلی و قیاسهای نا به جا را بر احادیث و آیات قرآن بار میکنند در اینجا سخن امام صادق را برای جلب توجه آنها مینویسم: به مناسبتی امام صادق به ابوحنیفه میفرمایند: ای ابوحنیفه در قیامت ما و اصحاب ما خواهیم گفت ما به دستور خداوند (قرآن) و سنت نبی اکرم عمل میکردیم ولی شما و اصحاب شما خواهند گفت ما بر اساس قیاس و فتوای فلان و رای فلان عمل کردیم. (و به راحتی مشخص است که جایگاه هر گروه در کجا قرار خواهد گرفت!).
۱۲- اشتباه یا بهتر بگوییم حیله دیگر، تاباندن معنا و مفهوم حدیث است مثلا این حدیث: بهترین اعمال امت من انتظار فرج است. مشخص است که منظور صبر برای رهایی از سختی و گرفتاری و مشکلات پیش آمده است نه صبر برای ظهور مهدی! یا حدیث من کنت مولاه فهذا علی مولاه که با هزار و یک ترفند میخواهند از کلمه مولی معنای خلیفه را بیرون بکشند و پس از ۴۰۰ سال هنوز موفق به این کار نشدهاند! من سئوالی دارم: همه میدانند اصول و موضوعات دینی باید برای همه مردم براحتی و آسانی قابل فهم باشد پس چرا عقائد تشیع صفوی (مانند خلافت و خمس و تقلید و...) اینهمه به سختی قابل اثبات و براحتی قابل رد است؟!!!!.
۱۳- مکتب و مدرسه اخباری گری (یعنی اعتماد صرف به حدیث) سالها قبل در برابر مدرسه اصولی شکست کامل و مفتضح خورد و بساطش به یکباره از روی کره زمین، برچیده شد ولی متاسفانه مانند غدهای در بطن جامعه شیعی پخش شد و بر سر هر کوی و برزن بر زبان مداحان و آخوندهای نادان در قالب حدیث جاری و در مغز عوام کالانعام فرو رفت و جا خوش کرد. و اثراتش اینهمه شعر و دروغ و کفر و خرافه در جامعه ایرانی است که میبینید!.
۱۴- در مبحث حدیث، میدان تحقیق و گفتگو بسیار وسیع است ولی من در اینجا میخواهم به نکتهای اشاره کنم که تا کنون کسی متوجه آن نشده است. بیشتر احادیث دروغی که توسط شیعیان غالی در خصوص خلافت و ولایت حضرت علی یآ امامت اثنی عشریه (لوح جابر)ساخته و پرداخته شده به نام یکی از این صحابه ختم میشود: جابر ابن عبدالله انصاری، ابوسعید خدری، ابن عباس، عمار یاسر! میدانی چرا؟ واضح است که این بزرگواران جاعل حدیث نبودهاند ولی چون همه آنها در زمان رسول خدا بسیار جوان بوده و تمامی آنها عمرهای بسیار طولانی کردهاند راوی غالی برای اینکه بتواند سلسله راویان خود را متصل کند و برساند به رسول الله، مجبور بوده است این احادیث جعلی را به این بزرگواران نسبت دهد! زیرا گسترش تعداد غالیان متعلق به زمان امام باقر و صادق بوده است و....
۱۵- اکنون شاید بهتر بفهمید علت اینکه دین ما با حربه مذهب، فاسد شده و به ویروس شرک، آلوده گردیده این است که قرآن و سنت نبی اکرم در میان آداب و رسوم و عرفهای کفرآمیز و خرافات فرهنگی و احادیث دروغ و افسانههای جعلی و گزینشی محو و نابود شده است. متاسفانه محققین شیعه مانند آقای ازغدی وقتی از ایشان، علت اینهمه بدعت در دین (مثلا عزاداری) را سئوال کردند میگویند: اینها از آداب و رسوم ما مردم ایران است! واقعا جای تعجب است مگر پیامبران نیامدند تا با همین آداب و رسوم غلط مبارزه کنند؟ خوب، زنده به گور گردن دختران و پرستش و توسل به بتها نیز جزء آداب و رسوم کفار بوده است!.
۱۶- نه تنها من و یا تمامی محققان غیر مسلمان و علمای سنی و بسیاری از اساتید شیعه که حتی روحانیون شیعه مانند علامه برقعی، غروی، سیدمحمدباقر درچه ای، صالحی نجف آبادی و.... بر همین اعتقادند که حدیث و روایت هیچ جایگاه مطمئنی برای بنا کردن اصول اعتقادی نیست. زیرا سنی و شیعه معتقدند از سوی یهودیان جعلیاتی به نام اسرائلیات وارد کتب مسلمانها شده است. جالب است که محققین مغرض غربی برای کوبیدن اسلام به آنها استناد میکنند و میگویند آقا ما به کتب خود مسلمانها استناد کردهایم متاسفانه محققین شیعه نیز از همین حربه برای کوبیدن اهل سنت استفاده کرده و میگویند آقا مطالبی که به نفع شیعه هست از کتب خود اهل سنت میباشد! برای اینکه به شما پوچ بودن این ادعا را ثابت کنم سه نمونه کوچک برای شما در اینجا میآورم: ۱- مطهری در کتاب حقوق زن در اسلام، اظهار تعجب و ناراحتی میکند که چرا روایات و داستانهای دروغینی در رابطه با ازدواجها و طلاق دادنهای مکرر امام حسن را برخی ناآگاهان شیعه قبول کردهاند ۲- استاد شهیدی نیز در کتاب علی از زبان علی ماجرای قطام را افسانهای بیش نمیداند که وارد کتب سنی و شیعه شده و توده شیعه به شدت به آن معتقد است. ۳- آقای طباطبایی و سایر نویسندگان زمان حال شیعه منکر وجود شخصیتی به نام ابن سباء در تاریخ هستند. همان شخص یهودی که اهل سنت معتقدند پایه گذار مذهب شیعه این شخص بوده و به تواتر نام او در کتب قدیمی بسیاری از نویسندگان حتی شیعه به چشم میخورد. این سه مورد به عنوان نمونه ذکر شد. مواردی که به تواتر در کتب شیعه و سنی ثبت شده ولی اساتید شیعه با استناد به برخی قرائن و شواهد و دلایل آنها را رد کردهاند. سئوال ما اینجاست: چرا فقط مواردی که خلاف ذائقه شماست و در کتب شیعه و سنی هم موجود است باید دروغ باشد و باید بتوان آنها را با دلیل و مدرک رد کرد. آری اگر کسی بدون تعصب و فقط و فقط از دید عقل محض و برای کشف حقیقت به مطالعه کتب اهل سنت بپردازد متوجه میشود بسیاری از ادعاهای شیعه (مانند خلافت حضرت علی) که به کتب اهل سنت استناد میشود نیز بیپایه، بیاساس و دروغ است. علت کثرت احادیث راست و دروغ در خصوص خلافت و یا سایر فضایل حضرت علی در کتب اهل سنت نیز این موضوع میباشد که در زمان سه خلیفه قبل از حضرت علی هیچگونه تنش و جنگی بر سر خلافت در نمیگیرد ولی چون در ۵ سال حکومت حضرت علی برای اولین بار سه جنگ داخلی اتفاق میافتد و در میان سپاه حضرت علی کسانی مانند قاتلین و شورشیان علیه عثمان و غالیان وجود داشتهاند که در صورت شکست حضرت علی مسلما به دست معاویه کشته میشدند (که بعدها چنین اتفاقی هم میافتد) مسلما این افراد دست به جعل روایت به نفع حضرت علی و انتشار آن برای تقویت جناح حضرت علی میزدهاند. و چون در آن زمان چیزی به نام شیعه و سنی وجود نداشته این روایات دروغ از همان زمان وارد کتب اهل سنت شده است.
قرینه بسیار راحتی نیز برای اثبات دروغ بودن این احادیث وجود دارد. الف: سخنان حضرت علی: وقتی حضرت علی نام سه پسر خود را عمر و ابوبکر و عثمان میگذارد و از هفتاد طریق نقل شده که روی منبر برای خلفاء طلب آمرزش کرده آیا استناد به خطبه شقشقیه مسخره نیست؟ یا وقتی حضرت علی (در نهج البلاغه) میفرماید افراد ملاک تعیین حق نیستند! آنگاه حدیث علی مع الحق خود به خود رد میشود! ب: عملکرد حضرت علی و یاران ایشان: وقتی در هیچیک از نامههای حضرت علی خطاب به معاویه و هیچیک از رجزخوانیها و اشعار یاران ایشان در سه جنگ صفین و جمل و نهروان حتی به یک آیه در خصوص حضرت علی یا خلافت ایشان اشارهای نمیشود براحتی میتوان فهمید در خصوص خلافت حضرت علی نصی وجود ندارد. و جالب است که در همین نامهها به بر حق بودن شورای انصار و مهاجرین در انتخاب خلیفه اشاره شده است! و بر انتخاب عمر و ابوبکر مهر تایید زده شده است!.
۱۷- حتی در مورد همین احادیث نامطمئن، اگر کتب محققین شیعه را بخوانی میفهمی که آنها از بین انبوه احادیث و روایات، تعداد مشخصی را انتخاب و گزینش میکنند یعنی فقط احادیثی را که مطابق ذائقه و امیال فرقهای و عقاید قبلی آنهاست! در واقع، حدیثی مورد قبول است که آنها از آن حدیث، خوششان بیاید! و بقیه احادیث را یا با چوب تقیه حراج میکنند یا آنقدر در سلسله روات آن کنکاش میکنند تا انگی به راویان آن بزنند و... به جرات میتوان گفت اگر تمامی احادیث و روایات ضعیف و دروغ کتب اهل سنت را داخل یک کتاب جمع کنی به مجموعه کاملی از عقاید شیعه دست پیدا کرده ای!.
۱۸- می دانی چرا در طول تاریخ هرگاه پیامبری ظهور میکرده فقط فقرا و کودکان و بچهها و زنان به آن پیامبر ایمان میآوردهاند و سرسختترین دشمنان آن پیامبر آخوندهای زمان بودند؟ در صورتی که آخوندها باید اول از همه ایمان بیاورند؟!!! میدانی چرا؟ زیرا مومنان از بازیهای کلامی و جدلی دورند و فطرت پاک و بیآلایش و خداجوی آنها به راحتی متوچه پیام آسمانی پیامبران میشده است.
۱۹- در اینجا این سئوال پیش میآید که ما در زمینه سنت از که پیروی کنیم؟ از سنت نبی اکرم که از طریق عمل اصحاب او (یعنی ۳۰ هزار نفر مردم مدینه و دهها هزار نفر مردم سایر قبایل و شهرها) به تواتر و قطعیت و اطمینان دست به دست گشته و به ما رسیده است؟ یا از احادیث منتسب به امامان شیعه که در کتب روایی موجود است؟ و راویان معدود و محدود آنها متهم به کذب و غلو و فساد مذهب و بالا کشیدن خمس هستند؟ (جالب است برخی از همین به ظاهر اصحاب که ناقل روایات ائمه هستند از سوی امامان لعنت شدهاند مانند زراره ولی محقق شیعه میگوید امام تقیه کرده! به هر حال عاقلان دانند).
پاسخ:
الف) ما احادیث و روایاتی که منطبق با قرآن و عقل و سیره شناخته شده امامان باشد را قبول داریم. ولی چه کسی میتواند باور کند که مثلا وقتی در قرآن خداوند میفرماید به بتهای کافران توهین نکنید و حضرت علی در جنگ صفین به یاران خود میفرماید به جای توهین به سپاه معاویه آنها را دعا کنید همین انسانهای بزرگوار زیارت عاشورا میخواندهاند؟!! زیارتی که در آن ۱۸ بار کلمه لعن آمده و همچنین سایر احادیثی که از آن بوی شرک و تفرقه و خرافه میآید؟ و ذرهای به وجود راویان غالی در بین سلسله روات زیارت عاشورا نیز شک نکنیم و بخوانیم آنچه را یهودیان ۱۰۰۰ سال پیش کاشتند تا درو کنند فرزندان آنها میوه اختلاف بین شیعه و سنی را؟ (البته لعنت بر قاتلان امام حسین ولی منظور من چیز دیگری است).
ب) فرق است بین پیروی کردن از سیره آن بزرگواران تا دنبال هر حدیث و روایت و قصه دروغین تاریخی و زیارتنامه جعلی رفتن و دست زدن به اعمال شرک آمیز چون گنبد و قبه ساختن. ما طبق متون معتبر و قدیمی تاریخی میدانیم که آن بزرگواران بیشتر طالب صلح بودهاند تا جنگ، ولی به عنوان مثال سردمداران جمهوری اسلامی چهار سال جنگ با عراق را بیهوده کش دادند آقایان همیشه جنگ امام حسین را که یک جنگ کاملا تحمیلی به ایشان بود را عنوان میکنند و صلح حدیبیه و صلح امام حسن و همکاری حضرت علی با خلفاء و... در روش ایشان هیچ جایگاهی ندارد! برای نمونه به این سخن آیت الله خامنهای دقت کنید: امروز دشمن قادر نیست... نه آمریکا و نه بزرگتر از آمریکا - اگر در قدرتهای مادی باشد - قادر نیستند حادثهای مثل حادثه صلح امام حسن را بر دنیای اسلام تحمیل کنند اینجا اگر دشمن خیلی فشار بیاورد حادثه کربلا اتفاق خواهد افتاد! (سخنرانی مورخ ۳/۲/۱۳۷۹ کتاب حامیان وابستگی محمد صدیقی انتشارات اصفهان شهید حسین فهمیده چاپ اول تابستان ۱۳۸۱) این یعنی برداشت گزینشی و دلبخواهی از سیره و سنت پیامبر و امامان!!! و انطباق آن بر سیاستهای مورد دلخواه!.
سیره آن بزرگواران بر گذشت و مدارا و اجازه سخن به مخالفین دادن (مانند سئوالات منکرین خدا از امام صادق و...) توجه کامل به حقوق زنان، کمک به فقرا، قرآن را امام خود قرار دادن، تزکیه نفس و صفای باطن و عبادت خداوند، همکاری و مشورت و کمک به خلفاء (تا وقتی که آنها طبق قرآن و سنت پیامبر عمل میکرده اند) و امر به معروف و حتی قیام علیه آنها وقتی که آنها دست از قرآن میکشند و جامعه رو به مادیات و فساد میرود (مانند امام حسین) اهتمام به علم و دانش و نظافت و پاکیزه گی و.. براستی آیا برادران اهل سنت و حتی سایر ادیان در اینگونه موارد با ما اختلافی دارند؟ آری اختلاف آنجا پیدا میشود که شما بر خلاف سیره آن بزرگواران، لعن و نفرین میکنید و روی قبرها قصر میسازید و امام شما به جای قرآن، (و بر خلاف توصیه حضرت علی) حدیث و قصه و اشخاص میشود و روایات و احادیث و وقایع تاریخی که مخالف عقاید شماست را دروغ میدانید! براستی شما پیرو علی هستید؟ علی در جنگ صفین سپاهیان خود را از دشنام و لعن سپاه معاویه بر حذر داشت علی نام سه فرزند خود را عمر و ابوبکر و عثمان گذاشت علی هرگاه بر منبر میرفت برای خلفای قبلی طلب آمرزش میکرد! علی با همسر ابوبکر ازدواج کرد و دخترش را به ازدواج عمر درآورد! دوبار جانشین عمر در مدینه شد! براستی مگر علی نگفته افراد و اشخاص، ملاک حق نیستند! و مگر علی نگفته الزموا بالسواد الاعظم: ملتزم شوید به گروه بیشتر مسلمانها... پس ما متوجه میشویم که مشکل، جای دیگری است. اگر تعداد اندکی از روحانیون و مداحان از روی نادانی عربده کشی میکنند مسلما بسیاری نیز برای گرمی دکان و برقراری سنت غلط دریافت خمس و داشتن مقلد و کینه توزی با اهل سنت و دست نکشیدن از روش غلط آباء و اجداد خود، حاضر به پذیرش حق نیستند. بگذریم.
ج) محقق شیعه در اینجا یک جنبه قضیه را دیده ولی از جنبه دیگر غافل بوده است در آیات زیر به وضوح میبینیم که پیامبر باید از وحی (قرآن) پیروی کند تا مومنین صدر اسلام از ایشان الگو بگیرند تا آیندگان از جامعه صدر اسلام الگو بگیرند:
- ﴿وَٱتَّبِعۡ مَا يُوحَىٰٓ إِلَيۡكَ وَٱصۡبِرۡ حَتَّىٰ يَحۡكُمَ ٱللَّهُۚ وَهُوَ خَيۡرُ ٱلۡحَٰكِمِينَ١٠٩﴾ [یونس: ۱۰۹]. «و از آنچه بر تو وحی میشود پیروی کن و شکیبا باش تا خدا (میان تو و آنان) داوری کند و او بهترین داوران است».
- ﴿وَٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِكَ وَبِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ يُوقِنُونَ٤﴾ [البقرة: ۴].
و آنان که بدانچه بهسوی تو فرود آمده و به آنچه پیش از تو نازل شده است ایمان میآورند و آنانند که به آخرت یقین دارند. (و نه کسانی که دنبال قصه و حدیث و قصه و روایت میروند).
﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيۡهِ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَمُهَيۡمِنًا عَلَيۡهِۖ فَٱحۡكُم بَيۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُۖ وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَهُمۡ﴾ [المائده: ۴۸].
«و ما این کتاب (قرآن) را به حق بهسوی تو فرو فرستادیم در حالی که تصدیقکننده کتابهای پیشین و حاکم بر آنهاست پس میان آنان بر وفق آنچه خدا نازل کرده حکم کن و از هواهایشان (با دور شدن) از حقی که بهسوی تو آمده پیروی مکن»... (از هواهای نفسانی و قصهها و احادیث و تحلیلهای من درآوردی و بازیهای کلامی پیروی نکن بلکه فقط و فقط قرآن).
- ﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ لِّمَن كَانَ يَرۡجُواْ ٱللَّهَ وَٱلۡيَوۡمَ ٱلۡأٓخِرَ وَذَكَرَ ٱللَّهَ كَثِيرٗا٢١﴾ [الاحزاب:۲۱]. «برای شما اگر به خدا و روز قیامت امید میدارید و خدا را فراوان یاد میکنید، شخص رسول الله مقتدای پسندیدهای است».
- و کذالک جعلناکم امه وسطا لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیدا.. (بقره آیه ۱۴۳) آری چنین است که شما را بهترین امتها گردانیدیم تا بر مردمان گواه باشید و پیامبر بر شما گواه باشد...
﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ١٠٠﴾ [التوبة: ۱۰۰].
«و پیشگامان نخستین از مهاجران و انصار و کسانی که با نیکوکاری از آنان پیروی کردند خدا از ایشان خشنود و آنان (نیز) از او خشنودند و برای آنان باغهایی آماده کرده که از زیر (درختان) آن نهرها روان است همیشه در آن جاودانهاند این است همان کامیابی بزرگ».
- ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِۗ وَلَوۡ ءَامَنَ أَهۡلُ ٱلۡكِتَٰبِ لَكَانَ خَيۡرٗا لَّهُمۚ مِّنۡهُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَأَكۡثَرُهُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ١١٠﴾ [آل عمران: ۱۱۰]. «شما نیکوترین امتی هستید (امت صدر اسلام) که بر آن قیام کردند که مردم را به نیکوکاری وادار کنند و از بدکاری باز دارند و ایمان به خدا آورند و اگر اهل کتاب ایمان میآوردند بر آنان چیزی بهتر از آن نبود لیکن برخی از آنها با ایمان و بیشتر آنها فاسق و بدکارند».
- ﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ﴾ [الفتح: ۲۹]. «محمد فرستاده خداوند است و کسانی که با او هستند با کافران تند و بین خود مهربانند».
این قسمت را با این سخن آقای خمینی به پایان میرسانیم تا بدانید که مباحث ما و اندوه افرادی مانند من، واهی و بر مبنای خیالات نیست:
من با جرات مدعی هستم که ملت ایران و توده میلیونی آن در عصر حاضر، بهتر از ملت حجاز در عهد رسول الله ص و کوفه و عراق در عهد امیرالمومنین و حسین ابن علی میباشند. (کیهان ص ۲ شنبه ۹ دی ۱۳۸۵ شماره ۱۸۷۰۳).
۱۳- در اینجا نکتهای وجود دارد که از شما میخواهم با دقت درخصوص آن فکر کنید: یک نفر شاکی (شیعه) در محضر دادگاه حاضر میشود و علیه متهمین (مثلا عمر و ابوبکر و اصحاب پیامبر و اهل سنت و...) ۲۰ مدرک و دلیل (از بین متون و احادیث درهم تاریخی و روایی) ارائه میکند. قاضی و هیات منصفه با دقت به سخنان او گوش میکنند و شاید پیش خود بگویند عجب دلایل خوب و محکمی! و حضار دادگاه نیز پیش خود بگویند فاتحه متهمین خوانده شد. ولی پس از سخنان شاکی (یعنی شیعه) وکیل مدافع متهمینی که به ناحق بر آنها تهمتهایی زده شده بر میخیزد و با ارائه ۱۰۰۰ دلیل و مدرک محکمتر، ثابت میکند که:
۱- نیمی از دلایل شاکی (شیعه) مخدوش است (روایات واحد با اسناد ضعیف و متون ضد قرآن یا ضد سیاق لغت عرب یا ضد آیات قبل و بعد یا ضد سایر احادیث و... ) و نیمی دیگر از دلایل، درست است ولی ارتباطی به متهمین ندارد و از آنها نتیجهگیری باطل شده (مثلا برادری حضرت علی با نبی اکرم، یا طعام دادن به فقیر و یتیم، ربطی به خلافت و بقیه توهمات شیعه ندارد) و در انتها ممکن است یک یا دو دلیل شاکی درست باشد ولی آیا املای ننوشته غلط دارد؟ ضمن اینکه هیچکس مدعی نبوده متهمین، معصوم بودهاند بالاخره هر کسی در طول عمر خود مرتکب چند خطا و اشتباه میشود (حتی پیامبر گرامی اسلام هر گاه مرتکب خطایی میشدهاند از طریق وحی تصحیح میشده!) خواهران و برادران عزیز چنانچه این تحقیق را تا انتها دنبال کنید ضمن ارائه صدها دلیل و مدرک محکم و معتبر، شما را با خرافی و پوچ بودن بسیاری از عقاید کنونی شیعه آشنا میکنم و این نکته را نیز بگویم که من قبلا شیعه بوده ولی هم اینک: موحد و یکتا پرست و مسلم شده ام.
۱۴- نتیجه: هر گاه ملت ما بتواند این نکته بسیار ساده را بفهمد که چنانچه در این راه، عقائد موروثی و تقدسات ساختگی و سفسطههای آخوندی و توجیهات کلامی در تجزیه و تحلیل ما تاثیر نگذارد، آنگاه است که بسیاری از مشکلات ما حل میشود و دیگر کسی نمیتواند با پیچاندن آیات قرآن، خمس منافع سالیانه ما را بگیرد و به جای انتخابات آزاد، یک عمر با چماق دین و با عنوان شرک آمیز ولایت مطلقه فقیه بر ما حکومت کند و یا قلاده به گردن ما بگذارد تا مثل سگ دنبال او عو عو کنیم و نام خود را مقلد بگذاریم و.... آری اولین و مهمترین راه برای درک سنت پیامبر، همین اجماع یاران زمان پیامبر تا کنون است که نسل اندر نسل به یکدیگر منتقل کردهاند و نه حدیث که هر حدیث حدیث ضد هم دارد (البته در کتابهای تشیع و به اعتراف بسیاری از علمایشان) و... سخن خود را با آیات و احادیث زیر به پایان میرسانم برای کسانی که به حدیث، خیلی علاقه دارند! البته اگر راست میگویند:
۱- ﴿وَنَزَّلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ تِبۡيَٰنٗا لِّكُلِّ شَيۡءٖ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُسۡلِمِينَ﴾ [النحل: ۸۹].
«و این کتاب را که روشنگر هر چیزی است و برای مسلمانان رهنمود و رحمت و بشارتگری است بر تو نازل کردیم».
۲- ﴿هَٰذَا بَيَانٞ لِّلنَّاسِ وَهُدٗى وَمَوۡعِظَةٞ لِّلۡمُتَّقِينَ١٣٨﴾ [آل عمران: ۱۳۸].
«این (قرآن) برای مردم بیانی و برای پرهیزگاران رهنمود و اندرزی است».
۳- ﴿إِنَّ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ يَهۡدِي لِلَّتِي هِيَ أَقۡوَمُ﴾ [الاسراء: ۹].
«این قرآن قطعا به محکمترین آیین هدایت میکند».
۴- ﴿ذَٰلِكَ ٱلۡكِتَٰبُ لَا رَيۡبَۛ فِيهِۛ هُدٗى لِّلۡمُتَّقِينَ٢﴾ [البقرة: ۲].
«آن کتاب هیچ شکی در آن راه ندارد (که کسی بخواهد با حدیث و روایت آنرا توضیح دهد و دیگران را گمراه کند!) مایه هدایت پرهیزگاران است».
۵- ﴿وَلَا تَقُولُواْ لِمَا تَصِفُ أَلۡسِنَتُكُمُ ٱلۡكَذِبَ هَٰذَا حَلَٰلٞ وَهَٰذَا حَرَامٞ لِّتَفۡتَرُواْ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَۚ إِنَّ ٱلَّذِينَ يَفۡتَرُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَ لَا يُفۡلِحُونَ١١٦﴾ [النحل: ۱۱۶]. «و برای آنچه زبان شما به دروغ میپردازد مگویید این حلال است و آن حرام تا بر خدا دروغ بندید زیرا کسانی که بر خدا دروغ میبندند رستگار نمیشوند».
۶- حلال آن است که خداوند در قرآن حلال کرده است و حرام آن است که خداوند در قرآن حرام کرده است و هر چه را مسکوت گذاشته مورد عفو و گذشت میباشد (پیامبر، نهج الفصاحه و سنن الترمذی ۳/۱۳۴/۱۷۸۰).
۷- ای مردم هیچ چیز را به من ارتباط ندهید زیرا من چیزی را حلال یا حرام نکردم جز اینکه خدای تعالی آنرا حلال یا حرام گردانید. (پیامبر، نهج الفصاحه).
۸- خداوند در قرآن هر چیزی را بیان کرده است به خداوند سوگند، چیزی که مورد نیاز مردم بوده است کم نگذارده تا کسی نگوید اگر فلان مطلب درست بود در قرآن نازل میشد. آگاه باشید همه نیازمندیهای بشر را خدا در آن نازل کرده است. (امام صادق).
۹- امام صادق: فمن زعم ان کتاب الله مبهم فقد هلک و اهلک: هر کس گمان کند که کتاب خدا مبهم است خود را هلاک کرده و دیگران را به هلاکت انداخته است (بحار الانوار ج ۳۴ و ۸۹ صفحه ۹۰).
۱۰- پروفسور شیعه عبدالجواد فلاطوری (اصفهانی) همواره به این حدیث پیامبر تاکید داشت که: هر کس علم را به جز در قرآن بجوید خداوند او را به گمراهی افکند. و همیشه در مصاحبههای خود به این نکته اشاره میکرد که موفقیتش را مرهون این نکته بوده که همیشه به آیههای قرآن، استناد میکرده است.
۱۱- شیخ طوسی عالم شیعه: خداوند قرآن را به زبان عربی آشکار نازل کرد و آنرا روشنگر هر چیز معرفی نمود پس چطور ممکن است برای مردم قابل فهم نباشد؟ در صورتیکه خداوند کسانی را که به استنباط قرآن میکوشند ستوده است لعلمه الذین یستنبطونه منهم (نسائ ۸۳).
۱۲- ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُجَٰدِلُ فِي ٱللَّهِ بِغَيۡرِ عِلۡمٖ وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيۡطَٰنٖ مَّرِيدٖ٣﴾ [الحج: ۳]. «و برخی از مردم در باره خدا بدون هیچ علمی مجادله میکنند و از هر شیطان سرکشی پیروی مینمایند!».
۱۳- ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُجَٰدِلُ فِي ٱللَّهِ بِغَيۡرِ عِلۡمٖ وَلَا هُدٗى وَلَا كِتَٰبٖ مُّنِيرٖ٨﴾ [الحج: ۸].«و از (میان) مردم کسی است که در باره خدا بدون هیچ دانش و بیهیچ رهنمود و کتاب روشنی به مجادله میپردازد!».
اکنون در انتهای این مبحث از شما سئوالی دارم: از کجای قرآن (و حتی سنت قطعی و متواتر نبی اکرم) مسائل زیر ثابت میشود:
۱- گذاشتن مُهر در نماز
۲- ساختمان سازی روی قبور.
۳- توسل به ائمه و خواندن زیارتنامههای مفاتیح الجنان.
۴- سب و لعن اصحاب نبی اکرمص.
۵- خلافت منصوص حضرت علی و در ادامه: ولایت مطلقه فقیه!.
۶- علم غیب و عصمت ائمه.
۷- امامت اثنی عشریه (یا همان لوح جابر و اینکه امامان ۱۲ تا هستند).
۸- گرفتن خمس منافع سالیانه.
۹- تقلید (سئوال و تحقیق با تقلید فرق دارد).
۱۰- عزاداری (مخصوصاً به شیوهای که هم اینک شاهد آنیم).
۱۱- اینکه قرآن قابل فهم نیست و حتماً باید از طریق دیگران آنرا فهمید؟
۱۲- و در آخر: اعتقاد به مکتب اخباری گری (دنبال حرف و حدیث و قصه و افسانه رفتن).
آیا با یکی دو حدیث واحد جعلی با روایان دروغگو میتوان دین و ایمان را فروخت آن هم جایی که در مقابل این احادیث دروغ و شرک آمیز، صدها آیه و روایت ضد این احادیث وجود دارد؟
برادران عزیزی که به جای جستجوی حقیقت، دنبال نوشتن ردیه هستید و تنها هنر شما یافتن احادیث گزینشی با راویان ضعیف و یا انقطاع حدیث در لابه لای کتب اهل سنت هستید آیا میدانید مکتب اخباری گری سالهاست شکست خورده است؟ مکتبی که معتقد بوده به همه احادیث باید اعتماد و عمل کرد؟ تازه خدا پدر آنها را بیامرزد آنها میگفتند به همه احادیث باید اعتماد داشت ولی شما فقط به احادیث مورد علاقه خود اعتماد دارید / و اگر اسم آنرا اجتهاد میگذارید آیا انصافا اجتهاد ما قویتر و کوبندهتر و متکیتر به آیات قرآن و روایات معتبرتر و متواترتر است و از پشتوانه عقلی محکمتری برخوردار است یا اجتهاد شما؟
در این قسمت برای شما سخنانی ارزشمند از فیلسوفانی بزرگ را مینویسم فیلسوفانی که عموماً غربی بوده و اطلاع عمیقی از اسلام نداشتهاند چه برسد به اینکه بخواهیم بگوییم آنها دشمن اهل بیت بودهاند! بخوانید تا بفهمید چرا این بلا بر سر اسلام در ایران آمد! زیرا همین اتفاقات در تمامی ملل و بر سر همه ادیان آمده است، شاید به نوعی اینها جزء سنن الهی و برای آزمایش باشد که «ولا تجد لسنه الله تبدیلا و لا تجد لسنه الله تحویلا»!.
۱- در میان تمام اقوام تاریخ از صورت حقیقی خارج شده و به شکل افسانه در آمده است تا آنگاه که فلسفه بیاید و شخص را روشن کند. هنگامی که فلسفه به اعماق تاریک تاریخ قدم مینهد میبیند که فکر بشر در طی قرون به قدری در زیر توده اشتباهات، کور و تاریک گشته است که روشن ساختن آن و دور زدن پردههای ابهام بسی مشکل است. در اینجاست که میبیند برای اثبات دروغها، بناها و وقایع و تشریفات فراوان ساخته شده است. از اینجا نتیجه میگیریم که تاریخ یک رشته تردستی و طراری است که ما به سر مردگان میآوریم! ما گذشته را بر طبق آمالی که برای آینده داریم میسازیم و در نتیجه تاریخ ثابت میکند که همه چیز را از راه تاریخ میتوان ثابت کرد! (تاریخ فلسفه ویل دورانت).
۲- ولتر: من چیزی وقیحتر از مخالفت اولیای دین با عقل نمیدانم. اگر به سخن آنها گوش دهیم باید قبول کنیم که مردم موقعی از ته دل مسیحی میشوند که مانند چارپایان به طویله بروند. (همان منبع).
۳- ولتر: نخستین روحانی نخستین حقه بازی بود که با نخستین ابله ملاقات کرد!.
۴- ولتر: روحانیون نه تنها مذاهب را به وجود آوردند بلکه علم کلام را نیز ساختند! میان مشاجرات و مباحثات سخت و حاد کلامی و جنگهای مذهبی فرق زیادی وجود ندارد! مردم عامی آتش این جنگهای شوم بیمعنی را که موحب اینهمه وحشت و بدبختی شده است نیفروختهاند... آن اشخاص خوش نشین بیکارهای (مثل شبکه سلام) که از دسترنج شما مردم چاق و فربه شدهاند و عرق جبین و فقر و تیره بختی شما مایه توانگری و خوشبختی آنها گشته است به خاطر به دست آوردن مرید و غلام با یکدیگر جنگیدهاند! آنها تعصبات خانمان برانداز را به شما تلقین کردهاند تا بتوانند بر شما حکومت کنند! خرافاتی که آنها به شما آموختهاند برای آن نیست که شما را از خدا بترسانند بلکه برای آن است که شما از خود آنها بترسید! (همان منبع).
۵- ولتر: شما میگویید که مذهب موجب جنایات بیشماری گشته است ولی بهتر است که به جای مذهب خرافات بگویید. زیرا فقط خرافات است که بر این کره تیره بخت حکومت میکند! خرافات بدترین دشمن عبادت حقیقی خداوند متعال است. بگذار تا این غولی را که سینه مادر خود را میشکافد از میان ببریم. کسانی که با این غول مبارزه میکنند خدمتگزار بشریت هستند. خرافات مانند افعی به دور مذهب پیچیده است ما باید سر این افعی را بکوبیم بیآنکه صدمهای به مذهب برسانیم. (همان منبع).
۶- ولتر: موحد کسی است که ایمان محکمی به هستی موجودی مافوق موجودات که هم قادر و هم خیر محض و هم پیداآورنده همه اشیاست دارد، این موجود مافوق همه بدیها را کیفر میدهد بدون آنکه ستمی روا دارد و همه نیکیها و فضایل را پاداش میدهد موحد با این عقیده خویش با همه جهان متحد است ولی جزو هیچیک از ادیانی که مخالف هم هستند نیست. دین او قدیمیترین و وسیعترین ادیان است. زیرا عبادت ساده به خدا بر تمام مذاهب و ادیان عالم مقدم است. او با زبانی سخن میگوید که تمام مردم جهان آنرا میفهمند. در صورتی که خود زبان همدیگر را نمیفهمند. او از پیکین تا گویان برادران زیادی دارد و تمام عقلاء و خردمندان دوستان او هستند. عقیده او این است که مذهب از عقاید و آرای نامفهوم فلسفی و تظاهرات پوچ دور است بلکه مذهب عبادت خدا و درستکاری است عبادت او نیکی به خلق است و ایمان او تسلیم به خداست. مسلمان به او فریاد میزند وای بر تو اگر به زیارت مکه نروی! کشیش به او میگوید لعنت بر تو باد اگر به کلیسای نوتردام دولورت مشرف نشوی! ولی او از همه فارغ و آزاد است و به همه میخندد کار او کمک به مستمندان و حمایت از ستمدیدگان است. (همان منبع).
۷- اگر افسون جادوگری سود نمیکرد جادوگر دچار زیان و خسران میشد ولی مردم یک موفقیت او را بیشتر از دهها شکست او به خاطر میسپردند (لذات فلسفه ویل دورانت) (مردم یک شفای طبیعی را در کنار قبر و گنبدها بیشتر از هزار بیمار مرده و ناکام به خاطر میسپارند!).
۸- سومین و بزرگترین عنصری که در دین بوجود آمد توتم و تابو بود. توتم یعنی نشانه و علامت (قبر و گنبد و ضریح!) این علامت را بومیان آمریکا برای نمایاندن حیوان و یا نباتی که خیال میکردند روح حامی قبیله در آن سکونت دارد به کار میبردند. توتمیسم یا پرستش حیوانات و نباتات مقدس غالبا در دوره جامعههای شکاری بوده است! ولی بسیاری از آنها در جامعه کشاورزی هم باقی ماند. تابو: کلمهای است از زبان مردم پولینزی به معنای ممنوع و حرام (حرم؟!) بیشتر تابوها عادات و رسوم اخلاقی بودند و چنان مهم بودند که قبیله ناچار میشد برای حفظ آنها یک ضمانت دینی و اصل الهی که مبنی بر ترس و احترام باشد ایجاد کند.... ظاهرا سرچشمه پرستش اجداد (مثل امامزدادهها در ایران!) از آمدن مردگان به خواب زنده گان است! این امر در آغاز تولید وحشت کرد ولی بعد به پرستش مردگان تبدیل شد. تمام اشکال عبادت و توسل به خدا در اصل آدابی بود برای اظهار بندگی به روسای دنیوی! از قبیل دست بر هم نهادن و سجود و رکوع و تملق (زیارات شیعی) وغیره. امروز هیچ محراب کلیسای کاتولیک کامل نمیشود مگر آنکه آثاری از قدیسان یعنی اجداد قهرمان را داشته باشد پرستش اجداد به این معنی محدود به چین و ژاپن نمیشود بلکه در سراسر جهان منتشر است. یونانیان و بیشتر اقوام قدیم از مردگان خود استمداد میکردند! (توسل! باب الحوائج!) چنانکه مسیحیان از قدیسان استمداد میکنند! جامعه مردگان چنان واقعی تصور میشد که در بعضی از ادیان مردم به آنها پیام میفرستادند! (لذات فلسفه ویل دورانت) این عوامل یعنی: روح پرستی، سپس جادوگری و بعد توتم پرستی و سپس پرستش اجداد همه زمینه ساز قدم بعدی شد: بت پرستی! حالا آقایان ردیه نویس بیایند و به ما بگویند که آنها خدا پرستند و مشرک نیستند و...
برای اینکه برادران محقق شیعه و عموم شیعیان عزیز بدانند این سخن که: چون این احادیث در کتاب خود اهل سنت وجود دارد میتوان از آنها به نفع عقاید خرافی خودمان استفاده کنیم و اینها دلیل حقانیت ماست و... توجه شما را فقط به چند نمونه کوچک از سخنان بزرگان و امامان و علماء و سیاستمداران شیعه از صدر اسلام تا انقلاب اسلامی جلب میکنم که صد البته محقق شیعه آنها را با چوب تقیه و یا توجیه و سفسطه به حراج خواهد گذاشت:
شریعتی در کتاب حجر ابن عدی: پس از حکومت علی، بهترین حکومت دنیا از آن عمر و ابوبکر بوده است.
شریف مرتضی حدیث غدیر خم را نص غیر مستقیم و اشارهای پوشیده برای خلافت میداند. آنجا که در کتاب (الشافی) میگـوید: «ما به ضرورت پذیرش تعیین خلافت از طریق نص، نه برای خودمان ونه برای مخالفین ما قائل نیستیم. هیچ یک از هم مسلکان ما نیز به چنین ضرورتی تصریح نکرده است» (المرتضی: الشافی، ج۲ ص ۱۲۸).
نامه امام حسین به مردم بصره: آن دو نفر (عمر و ابوبکر مطابق سنت و کتاب خدا عمل کردند!).
۱- حضرت علی در نهج البلاغه: انتخاب خلیفه حق انصار و مهاجرین است!.
۲- اصول کافی باب ماجاء فی الاثنی عشر حدیث ۸ و ۹ و ۱۴ و ۱۷ و ۱۸: امامان از بطن فاطمه ۱۲ نفرند (یعنی امامان ۱۳ نفرند).
۳- آیت الله منتظری: امروز بزرگترین منکر در کشور ولایت فقیه است.
۴- آقای خاموشی در اتاق بازرگانی: ایران بزرگترین مرکز پولشویی جهان است.
۵- امام صادق: قرآنی که جبرییل بر پیامبر آورد ۱۷هزار آیه بود (اصول کافی ج ۲ ص ۶۳۴).
۶- حضرت علی: اگر مردی را نزد من آوردید که متعه کرده بود او را سنگسار میکنم (کتاب مساله حجاب مطهری) [۷۰].
۷- حضرت علی: من شرم دارم تغییر دهم کاری را که (فدک) ابوبکر و عمر آنرا امضاء کردند!.
۸- اگر مرا در این کار (خلافت) حقی بود نمیگذاشتم پای ابوبکر به پله اول منبر برسد!.
۹- در دو کتاب مهم شیعه: فروع کافی و من لایحضره الفقیه: زن از زمین ارث نمیبرد (پس فدک؟).
۱۰- فیض الاسلام و علی نقی و دنبلی: فاطمه ثمره پدر را میگرفت و بقیه را تقسیم میکرد و عمر نیز و عثمان نیز و علی نیز چنین کردند!.
۱۱- امام صادق: انفال (فدک) مالی است که بدون جنگ به دست آمده باشد و امام (= پیشوا و حاکم) میتوند هر طور صلاح بداند آنرا خرج کند. (اصول کافی ص ۵۳۹ ج ۱).
۱۲- علامه! حلی میگوید فقط ابوبکر حدیث ما پیامبران ارث نمیگذاریم آنچه از ما میماند صدقه است را نقل کرده ولی این حدیث از ۱۱ نفر صحابی دیگر نیز نقل شده است، همچون: عایشه، ابوهریره، عمر، حذیفه، علی، عثمان، زبیر، سعد ابن ابی وقاص و ابن عباس (معجم طبرانی ص ۲۲۳ آلبانی نیز این احادیث را تصحیح کرده است).
۱۳- خطبه ۵۳ نهج البلاغه: حضرت علی خطاب به مالک اشتر: اگر اکثریت مردم، حاکم را تایید کردند این یعنی آن حاکم خوب است (مانند عمر و ابوبکر که اجماع مسلمانان ۱۴۰۰ سال است آنها را خوب میداند و آخوندها نیز ۳۰ سال است که مردم ایران آنها را خیلی خیلی دوست دارند!).
۱۴- حضرت علی: افراد ملاک تعیین حق نیستند. نهج البلاغه (علی مع الحق و الحق مع علی! خدا با غضب فاطمه خشمگین میشود).
۱۵- حضرت علی در نهج البلاغه: تمت بنبینا حجه: حجت با پیامبر ما تمام شد (یا حجه ابن الحسن العسگری!!!).
۱۶- حضرت علی: ملتزم شوید به جمعیت بیشتر مسلمانان.
۱۷- حضرت علی در ابلاغ کتبی به تمامی فرمانداران (نهج البلاغه) نمازها را جمع نخوانید در ۵ نوبت به جای آورید.
۱۸- دعای فرج: یا علی و یا محمد یا محمد و یا علی اکفیانی فانکما کافیان! قرآن: الیس الله بکاف عبده!.
۱۹- ابوطالب (در بحار الانوار): علی در خانه متولد شد!.
۲۰- خمینی: ملت ما چه میگفتند که مستحق این عقوبات شدند (بهشت زهرا) فعالان سیاسی و نویسندگان چه میگفتند که توسط ادراه اطلاعات در قتلهای زنجیرهای به قتل رسیدند؟
۲۱- نواب صفوی (اولین تروریست حکومت دینی): اگر احکام اسلام در این کشور اجرا میشد محیط ایران از بامداد روزهای عمر خویش تا به شام نورباران بود!!! (حامیان وابستگی: محمد صدیقی) واقعا ما که چشمهایمان دارد کور میوشد لطفا اگر امکان دارد اندکی نورش را کم کنید!.
۲۲- عزت الله سحابی: اشغال لانه جاسوسی باعث جنگ ویرانگر ۸ ساله بود و کاری خطا و مضر در تاریخ ایران (روزنامه اخبار اسفند ۷۷).
۲۳- مهندس مهدی بازرگان اولین رییس دولت حکومت دینی: اینکه میگویند پیامبر اکرم در غدیر خم حضرت علی را به جانشینی خود معین کردند این درست نیست چون که اگر چنین حکمی از طرف خدا به پیامبر ابلاغ شده میشد مسلمانها به آن زودی آن را فراموش نمیکردند و بلافاصله بعد از رحلت پیامبر به سراغ شورای خلافت و... نمیرفتند! (کتاب بعثت و ایدئولوژِی از بازرگان و کتاب حامیان وابستگی).
۲۴- شیخ مفید در کتاب المسائل: اتفقا کردهاند امامیه بر آنکه هر که انکار کند امامت احدی از ائمه را... پس او کافر و گمراه است و مستحق خلود در جهنم! (شیخ شلتوت مفتی دل آگاه مصری: رجوع از هر یک از فرق اهل سنت به فقه جعفری آزاد و بلامانع است!).
۲۵- آیت الله مدرس: من با جمهوری واقعی مخالف نیستم و حکومت صدر اسلام هم تقریبا و بلکه تحقیقا حکومت جمهوری بوده است! (مکی - تاریخ بیست ساله ج۲ صص ۴۹۷ و ۴۹۸).
۲۶- خمینی: من ایشان (منتظری) را فقیهی عالیقدر میدانم (این جمله به قدری معروف است که نیازی به منبع ندارد).
۲۷- سید شرف الدّین موسوی عالم شیعی لبنان میگوید: «ابوبکر و عمر فضایلی داشتند که هیچکس انکار نمیتواند کرد، مگر یک معاند و حق کش. و خدا را سپاس که ما معاند و حق کش نیستیم».
۲۸- علامه امینی: جنایتی بزرگ است که بخواهیم حقّ یار غار پیامبر و تنها کسی را که از نخستین دسته مهاجران با او همراه بود، نادیده بگیریم. ما باید او را بزرگ بداریم و هنگام داوری درباره وی از عدالت به یک سو نشویم و از روی عاطفه قضاوت نکنیم».
۲۹- شریعتی: «او نخستین گرونده به پیغمبر از خارج خانه پیغمبر است. پدر همسر او، یار غار او و از نزدیکترین یاران اوست. او هنگامی اسلام خود را آشکار کرد که جز شکنجه و مرگ و تبعید و تنهایی و شکست انتظاری نداشت. هنگامی به پیامبر گروید که حتّی در خانواده اش هنوز جز شخص علی که کودکی ده ساله بود، کسی به او دست بیعت نداده بود. او در مکه سرمایه داری مرفّه بود و به خاطر ایمان به دعوت پیامبر، دست از زندگی و ثروتش شست. پیغمبر تنها او را برای هجرت خطرناکش از مکه انتخاب کرد. در دوران خلافتش هم کمترین تغییری نکرد و حتّی با همه سنگینی بار مسئولیت خلافت، عملگی میکرد تا نان بخورد و معتقد بود که خلافت، انجام وظیفه امر به معروف و نهی از منکر است و حق ندارد از بیت المال مردم حقوقی بردارد. و چون قانعش کردند که مدّتی را که برای زندگیت کار شخصی میکنی، به کار مردم بپرداز و در ازای آن مزدی را که از کارفرمایت میگرفتی، از بیت المال برگیر، با این همه هنگام مرگ وصیت کرد مجموعه حقوقی را که برداشته، حساب کنند و با فروش زره و مرکبش آنرا به بیت المال پس دهند.
۳۰- یحیی بن سعید میگوید: گروهی از مردم عراق نزد علی بن حسن آمدند و در مورد حضرت ابوبکر و عمر و عثمان ش حرفهایی گفتند هنگامی که سخنانشان به پایان رسید علی بن حسن فرمود: گواهی میدهم که شما مصداق این آیه نیستید: ﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ١٠﴾ [الحشر: ۱۰]. «کسانی که پس از مهاجرین و انصار بدنیا میآیند، میگویند: پروردگارا! ما را و برادران ما را که در ایمان اوردن بر ما پیشی گرفتهاند بیامرز. و کینهای نسبت به مومنان در دلهایمان جای مده، پروردگارا! تو دارای رافت و رحمت فراوانی هستی».
۳۱- مولای جابر جعفی میگوید: ابو جعفر محمد بن علی موقع خداحافظی به من گفت: این پیام مرا به اهل کوفه برسان که من از کسی که از ابوبکر و عمر ب بیزاری بجوید، بیزارم.
۳۲- محمد بن اسحاق (شیعی) از ابو جعفر محمد بن علی نقل میکند که ایشان فرمود: کسی که فضل و مرتبه ابوبکر و عمر ب را نداند نسبت به سنت پیامبر ص جاهل است.
۳۳- کشی در اختیار معرفه الرجال ص ۲۹۱ و ۲۹۲: از قول امام صادق: به خدای سوگند که من غیب نمیدانم!.
۳۴- محمد ابن عبدالکریم شهرستانی در الملل و النحل شهرستانی ج ۱ ص ۲۵۱ و ۲۵۲: زید به امام باقر برادرش گفت: پدر ما امام نبود زیرا هرگز خروج نکرد و شمشیر در راه دین نکشید!.
۳۵- واصل ابن عطاء پیشوای معتزله که به تشیع منسوب بوده است: علی را بر عثمان مقدم میدانست و فقط همین وجه افتراق شیعه با سنی بوده است (جاحظ مینویسد: در صدر اسلام جز به کسی که علی را بر عثمان مقدم میداشت شیعه نمیگفتند! از این جهت اصطلاح شیعی و عثمانی در آن روزگار معمول شد و شیعی کسی بود که علی را بر عثمان مقدم میداشت مانند واصل ابن عطا (المقالات و الفرق ص ۱۵۴).
۳۶- پس از اینکه علی با ابوبکر بیعت کرد ابوبکر سه روز پیاپی از مردم میخواست که اگر از بیعت خویش ناراضی هستند میتوانند بیعت خود را با وی فسخ کنند! علی برخاست و گفت: ما بیعت خود را با تو فسخ نمیکنیم و این کار را نخواهیم کرد زیرا رسول خدا تو را در کار دین و امامت بر ما در نماز مقدم داشت پس کیست که بتواند ترا در اداره امور دنیای ما بازدارد و واپس اندازد (تاریخ طبری ج ۴ ص ۱۸۲۵ و ۱۸۳۰ ابن اثیر ج ۲ ص ۳۲۵ و ۳۳۲ و الامامه و السیاسه ج ۱ ص ۱۱ و ۱۶ و تاریخ یعقوبی شیعی ج ۲ ص ۱۰۲ و ۱۰۵.
۳۷- مطلبی که بر ما مجهول است آن است که چرا در اجتماع سقیفه کسی از مهاجر و انصار سخنی از غدیر با وجود مسلمیت آن به میان نیاورده است! (دکتر محمد جواد مشکور استاد دانشگاه - شیعی - تاریخ شیعه و فرقههای اسلام تا قرن چهارم انتشارات اشراقی تهران ص۱۳) البته جناب دکتر قطعا از حدیث احتجاج طبرسی اطلاع داشته ولی به خوبی میدانسته که استناد به چنین احادیث و چنین کتبی در محیط دانشگاهی جز ریشخند شدن چیزی به همراه ندارد!.
۳۸- و آیت الله برقعی (مجتهد و علامه شیعی و چهلمین نوه امام رضا) حیدرعلی قلمداران و سنگلجی و سید مصطفی حسینی طباطبایی و غروی و حجه الاسلام رادمهر و دهها نفر دیگر از بزرگان و علمای شیعه که عمری را در حوزهها درس خواندهاند ولی عاقبت دلشان به نور ایمان روشن شد و با تمامی عقاید ضاله شیعه به مخالفت و بمارزه برخاسته برخی به شهادت رسیده برخی ترور و برخی دیگر تبعید شدند آن هم در هر دو رژیم! کتابهای آنها مملو است از سخنانی طوفانی بر علیه شما آیا استناد ما را به کتب آنها قبول میکنید تا ما هم استناد شما به کتب اهل سنت را قبول کنیم؟
دقت کنید که علامه امینی مقدار زیادی از کتابش را از شعر و موضوعات نامربوط از کتب اهل سنت پر کرده ولی ما دقیقا عین جملاتی را از بزرگان شیعه گفتیم که در صحت انتساب آنها جای ذرهای تردید وجود ندارد! البته شما را به خدا دیگر نیایید و نگویید این احادیث را بنی امیه جعل کردهاند زیرا اگر اندکی به مغز کوچک خودتان فشار بیاورید میفهمید که بنی امیه احادیثی جعل میکردند که دال بر وجود دشمنی بین علی و خلفاء بوده (همین احادیثی که شما مرتب به آن اشاره میکنید!) تا آتش فتنه را در سپاه حضرت علی و امام حسن دامن بزنند و به مردم بگویند ببینید این علی نه تنها با معاویه بلکه با خلفای قبلی هم مشکل داشته است! و نه اینکه بیایند احادیثی جعل کنند دال بر وجود دوستی و اتحاد بین علی و خلفاء !!! ضمنا اینها مشتی بود از خروار و ما چون به منابع اهل سنت و حتی شیعه دسترسی کامل نداریم و سایتها هم که الحمدلله فیلتر است و مثل علامه امینی هم کسی به ما مستری و.. نمیدهد و مجبوریم در کنار تحقیق کار جداگانه داشته باشیم فعلا به همین مقدار بسنده میکنید و از برادارنی که فرصت دارند، خواهش میکنم که این فهرست را تکمیل کنند.
با خواندن پاسخها و ردیههای محققین شیعه متوجه نکتهای میشویم و آن این است که: شما میگویید برای فهم تاریخ باید به حدیث (گزینشی) و قصه رجوع کرد و کاری به اجماع متواتر امت اسلام از صدر تا کنون نداشت! (از اجماع و اتفاق ۳۰ هزار نفر انصار و مهاجرین مدینه گرفته تا احماع یک میلیارد نفر علمای اهل سنت و مردم اهل سنت تا کنون) خوب من هم قبول میکنم و برای تحلیل انقلاب کبیر اسلامی کاری به تظارهات میلیونی همه ساله مردم و حضور پرشور آنها در انتخابات! و در عرصههای مختلف! ندارم. من هم طبق روش شما سخنان آقای خمینی در قبل از سال ۱۳۵۷ (یعنی قبل از پیروزی انقلاب) و اوائل انقلاب را بیرون میکشم و صحت کل نظام و جمهوری اسلامی شما را زیر سئوال میبرم (مثل شما که احادیث را بیرون میکشید) با این تفاوت جالب که احادیث مورد نظر شما ظنی و گمانی است با راویان دروغگو و ضعیف ولی فیلم و نوار تمامی سخنان آقای خمینی موجود است و صحت تمامی جملات زیر غیر قابل خدشه! پس هم اینک احادیث زیر که از امام (۱۳؟) و مرجع عالیقدر و ولی مطلقه فقیه شیعیان ایرانی است را مطالعه کنید. ضمنا قبل از آن لازم میدانم نظر آقای خمینی و خامنهای را در خصوص ولی فقیه برای شما بنویسم: اگر ولی فقیه مرتکب حتی یک گناه صغیره شود از ولایت ساقط است! (ولی اگر میلیونها نفر را به کشتن بدهد و اطرافیان او بیت المال را غارت کنند و جنگ را ۵ سال بیهوده کش بدهد و اشغال احمقانه سفارتخانه آمریکا توسط کمونیستها را تایید کند و... هیچ گناهی مرتکب نشده است؟).
۱- برنامه ما در حکومت اسلامی مبنی بر توحید است (تاریخ ۵/۹/۱۳۵۷ مصاحبه با روزنامه دانمارکی درباره مسائل ایران، صحیفه امام ج۵ ص۱۲۱).
۲- در ایران سی و پنج میلیون مسلمان هستند که همه در خیابانها اسلام را داد میزنند. (تاریخ ۱۷/۸/۱۳۵۷ مصاحبه با رادیو تلویزیون ژاپن درباره دولت نظامی و دولت آینده، صحیفه امام ج۴ ص۳۸۱).
۳- در ایران اسلامی علماء خودشان حکومت نخواهند کرد و فقط ناظر و هادی امور خواهند بود! خود من نیز هیچ مقام رهبری نخواهم داشت و از همان ابتدا به حجره تدریس خود در قم برخواهم گشت!! (مصاحبه با خبرگزاری رویتر، نوفل لوشاتو، ۵ آبان ۱۳۵۷).
۴- در جمهوری اسلامی کمونیستها هم در بیان عقید خود آزاد خواهند بود!!! (مصاحبه با سازمان عفو بین الملل، نوفل لوشاتو، ۱۰ نوامبر ۱۹۷۸).
۵- در حکومت اسلامی رادیو، تلوزیون، و مطبوعات مطلقاً آزاد خواهند بود و دولت حق نظارت بر آنها را نخواهد داشت!!!!!! (مصاحبه با روزنامه پیزا سره، نوفل لوشاتو، ۲ نوامبر ۱۹۷۸).
۶- در منطق اینها آزادی یعنی به زندان کشیدن مخالفان، سانسور مطبوعات و اداره دستگاههای تبلیغاتی. در این منطق، تمدن و ترقی یعنی تبعیت تمام شریانهای مملکت از فرهنگ و اقتصاد و ارتش و دستگاههای قانونگذاری و قضایی و اجرایی از یک مرکز واحد! ما همه اینها را از بین خواهیم برد! (سخنرانی برای گروهی از دانشجویان ایرانی در اروپا، نوفل لوشاتو، ۸ آبان ۱۳۵۷).
۷- ملی گرایی بر خلاف اسلام است این بر خلاف دستور خداست و بر خلاف قرآن مجید است! (سخنرانی ۳/۳/۵۹، صحیفه نور ج۱۲،صفحه ۱۱۰).
۸- به آنها که از دموکراسی حرف میزنند گوش ندهید. آنها با اسلام مخالفند. میخواهند ملت را از مسیر خودش منحرف کنند. ما قلمهای مسموم، آنهایی را که صحبت ملی و دمکراتیک و اینها را میکنند میشکنیم! (سخنرانی مورخه ۲۲ اسفند ۱۳۵۷، قم).
۹- ما همه مظاهر تمدن را با آغوش باز قبول داریم! (سخنرانی برای گروهی از ایرانیان، نوفل لوشاتو، ۱۹ مهر ۱۳۵۷).
۱۰- برای همه اقلیتهای مذهبی آزادی بطور کامل خواهد بود و هر کس خواهد توانست اظهار عقیده خودش را بکند! (کنفرانس مطبوعاتی، نوفل لوشاتو، ۹ نوامبر ۱۹۷۸).
۱۱- قیام کردن بر خلاف حکومت اسلامی، جزایش جزای بزرگی است قیام بر ضد حکومت اسلامی در حکم کفر است، بالاتر از همه معاصی است، همان بود که معاویه قیام میکرد، حضرت امیر قتلش را واجب میدانست. (سخنرانی مورخه ۲۹/۷/۵۸، صحیفه نور، جلد ۱۰، صفحه ۱۵).
۱۲- من انقلابی نیستم. اگر ما انقلابی بودیم اجازه نمیدادیم اینها اظهار وجود کنند. تمام احزاب را ممنوع اعلام میکردیم، تمام جبههها را ممنوع اعلام میکردیم و یک حزب و آن حزب الله، حزب مستضعفین تشکیل میدادیم و من توبه میکنم از این اشتباهی که کردم. (کیهان، ۲۷مرداد ۱۳۵۸).
۱۳- نه رغبت شخصی من و نه وضع مزاجی من اجازه نمیدهند که بعد از سقوط رژیم فعلی شخصاً نقشی در اداره امور مملکت داشته باشم! (مصاحبه با خبرگزاری اسوشیتد پرس، نوفل لوشاتو، ۱۷ نوامبر ۱۹۷۵).
۱۴- دولت اسلامی ما یک دولت دموکراتیک به معنی واقعی خواهد بود. من در داخل این حکومت هیچ فعالیتی برای خودم نخواهم داشت! (مصاحبه با تلوزیون NBC، نوفل لوشاتو، ۱۱ نوامبر ۱۹۷۸).
۱۵- ملیگرایی مخالف اسلام است! (سخنرانی در جمع دانشجویان و طلاب، جمهوری اسلامی،۵/۳/۵۹).
۱۶- در انقلابی که در ایران حاصل شد در سرتاسر این مملکت فریاد مردم این بود که ما اسلام میخواهیم. این مردم قیام نکردند که مملکتشان دمکراسی باشد! (سخنرانی مورخه ۱۹ آذر ۱۳۵۸، قم).
۱۷- من نمیخواهم رهبر جمهوری اسلامی آینده باشم. نمیخواهم حکومت یا قدرت را بدست بگیرم! (مصاحبه با تلوزیون اتریش، نوفل لوشاتو، ۱۶ نوامبر ۱۹۷۸).
۱۸- ما دیگر نمیتوانیم آن آزادی را که قبلاٌ دادیم بدهیم و نمیتوانیم بگذاریم این احزاب کار خودشان را ادامه بدهند! ما شرعاَ نمیتوانیم مهلت بدهیم. شرعاَ جایز نیست که مهلت بدهیم. ما آزادی دادیم و خطا کردیم. به این حیوانات درنده نمیتوانیم با ملایمت رفتار بکنیم. دیگر نمیگذاریم هیچ نوشتهای از اینها در هیچ جای مملکت پخش شود! تمام نوشتههایشان از بین میبریم. با اینها باید با شدت رفتار کرد و با شدت رفتار خواهیم کرد. (مجلس معارفه با نمایندگان مجلس خبرگان در فیضیه قم، ۲۷ مرداد ۱۳۵۸).
۱۹- مطبوعات در نشر همهی حقایق و واقعیات آزادند. (مصاحبه با پائزهسرا ایتالیایی،۱۱ آبان ۵۷، پاریس، صحیفه نور،ج۴ص۲۶۶).
۲۰- پس از رفتن شاه من نه رییس جمهور خواهم شد، نه هیچ مقام رهبری دیگری را به عهده خواهم گرفت! (مصاحبه با روزنامه لموند، نوفل لوشاتو، ۹ ژانویه ۱۹۷۹).
۲۱- آقایان بعضی شان میگویند: مساله ولایت فقیه، اگر یک مساله تشریفاتی باشد مضایقه نداریم، اما اگر بخواهد دخالت بکند در امور، نه، ما آن را قبول نداریم. اگر متوجه به لازم این معنا باشند، مرتد میشوند. (سخنرانی ۱۲/۷/۵۸، صحیفه نور، جلد ۹، صفحه ۲۵۴).
۲۲- ما آزادی به همه مسالک و عقاید میدهیم! (تاریخ ۶/۱۱/۱۳۵۷ گفتگو با سه تن از شخصیتهای آمریکایی، صحیفه امام ج۵، ص۵۳۳ و ۵۳۴).
۲۳- آنهایی که فریاد میزنند باید دموکراسی باشد، اینها مسیرشان غلط است. مسیر ما مسیر نفت نیست. ملی کردن نفت پیش ما مطرح نیست. ما اسلام میخواهیم. (سخنرانی در جمع دانشجویان اهواز، کیهان ۳/۳/۵۸).
۲۴- این دارایی از غنائم اسلام است، من امر کردم به مستضعفین بدهند و خواهند داد... به این نغمههای باطل گوش ندهید، آنها حرف میزنند ولی ما عمل میکنیم!!. ما یک مملکت محمدی ایجاد میکنیم!!... دلخوش به این مقدار نباشید که فقط مسکن میسازیم، آب و برق را مجانی میکنیم، اتوبوس را مجانی میکنیم.دلخوش به این مقدار نباشید... این ارتشیها فکر میکنند ما میخواهیم آنها را دار بزنیم (همه جمعیت خندیدند و فقط ۱۰ روز آری فقط ۱۰ روز بعد، تعداد زیادی از فرماندهان ارتش را - دار نزدند - بلکه تیرباران کردند، حتی گرگترین حکومتهای دنیا نیز وقتی عفو عمومی میدهند دیگر زیر حرف خودشان نمیزنند) (سخنرانی آقای خمینی در بهشت زهرا).
۲۵- امروز روزی است که کلمه وحدت برای ما فایده ندارد، عمل وحدت لازم است، من هم میگویم وحدت، اما اگر بنا باشد که من مخالفت کنم با دیگران، یک کلمهای است، یک ریایی است و بیشتر نیست (تاریخ ۳۱/۴/۱۳۵۸ سخنرانی در جمع اعضای نهضت رادیکال ایران، صحیفه امام ج۹ ص۲۰۹).
۲۶- در زمان ما هیچ خرابی حاصل نشده، زمان ما همه کوشش برای درست کردن وضع ملت است. درست کردن وضع کشاورزی و سایر کارخانهها و امثال ذلک. شما توقع دارید ما بتوانیم در همین چند ماه یا چند سال برویم به آن حدی که همه مان، ملتمان در رفاه باشد، همه کارها هم درست شده باشد (تاریخ ۲/۷/۱۳۵۸ مصاحبه با اوریانا فالاچی، صحیفه امام ج۱۰ ص۹۶و۹۷).
۲۷- آنان که به ادعای واهی کوس طرفداری از خلق را میزنند و با خلق خدا آن میکنند که همه میدانند در این جنایت عظیم چه توجیهی دارند؟ و با به شهادت رساندن عالمی خدمتگزار و پیرمرد بزرگوار هشتاد ساله چه قدرتی کسب میکنند و چه طرفی میبندند؟ (تاریخ ۲۳/۷/۱۳۶۱ صحیفه امام ج۱۷ ص۵۰) (حضرت عیسی ÷ فرمودند: از کسانی مباش که درخت را در چشم خود نمیبینند ولی خار را در چشم دیگری میبینند، چرا در همان زمان، کمیته چیهای شما به سر علامه برقعی این پیرمرد روحانی! هشتاد ساله در حال نماز خواندن، شلیک کردند؟ فقط چون به صورت علمی و مستند کتابی نوشته و امام زمان قلابی شما را رد کرده بود!).
۲۸- ما حکومتی را میخواهیم که برای اینکه یکدسته میگویند مرگ بر فلان کس، آنها را نکشند! (مصاحبه با خبرنگاران، ۱۲ آبان ۱۳۵۷، پاریس).
۲۹- یک نفر آدمی که یک مملکت یا گروه را فساد میکند، قابل اصلاح نیست. این را باید برای تهذیب جامعه نابود کرد. این غده سرطانی را باید از جامعه دور کرد و دور کردنش هم به این است که اعدامش کنند! (سخنرانی ۱۹ تیر ۵۸ امام و...، گردآورنده: منصور دوستکام و هایده جلالی،انتشارات پیام آزادی، چاپ سوم،۱۳۵۸ص۹۶).
۳۰- این جنایتکارها که در بازداشت هستند متهم نیستند، بلکه جرمشان محرز است ؛ باید فقط هویت آنها را ثابت کرد و بعد آنها را کشت. اصلاً احتیاج به محاکمه آنها نیست. هیچگونه ترحمی درمورد آنها مورد ندارد. اگر ما اینها را نکشیم، هر یکی شان که بیاید بیرون میرود آدم میکشد. با چند سال زندان کار درست نمیشود. این عواطف بچه گانه را کنار بگذارید. (سخنرانی به مناسبت سالروز تولد رسول اسلام، ۹ تیر ۱۳۵۹).
۳۱- بشر در اظهار نظر خودش آزاد است. (گفتگو با خبرنگاران،۱۱ آبان ۵۷، پاریس).
۳۲- اولین چیزی که برای انسان هست آزادی بیان است. (سخنرانی ۵ آبان ۵۷، پاریس، امام و...، گردآورندگان منصور دوستکام، هایده جلالی، انتشارات پیام آزادی،چاپ سوم، زمستان ۵۸،ص۱۶۸).
۳۳- دانش آموزان عزیز باید با کمال دقت اعمال و کردار دبیران و معلمین را زیر نظر بگیرند که اگر خدایی ناکرده در یکی از آنها انحرافی ببینند بلافاصله به مقامات مسئول گزارش نمایند... فرزندان عزیزم در صورتیکه مشاهده کردند که بعضی از دشمنان در لباس دوست و همشاگردی میخواهند آنانرا جذب گروه خود کنند به مقامات مسئول معرفی نمایند وسعی کنند اینکار خود را به صورت مخفی انجام دهند. (پیام به مناسبت بازگشایی مدارس،۱ مهر۱۳۶۱، صحیفه نور،ج ۱۷ص۲).
۳۴- شمایی که قولتان غیر عملتان است، حرفتان غیر واقعیتتان است، شما مسلم نیستید، شما منافق هستید، شما میخواهید مردم را گول بزنید (تاریخ ۲/۶/۱۳۵۸ سخنرانی در جمع اقشار مردم، صحیفه امام ج ۹ ص ۳۳۶ و ۳۳۸).
۳۵- من توی دهن این دولت میزنم! (بهشت زهرا).
۳۶- آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند!.
۳۷- اینهایی که زیربنای همه چیز را اقتصاد میدانند، اینها انسان را حیوان میدانند. حیوان هم همه چیزش فدای اقتصادش است. زیر بنای همه چیزش، الاغ هم زیر بنای همه چیزش اقتصادش است (سخنرانی در جمع کارکنان پخش رادیو، ۱۷ شهریور ۱۳۵۸،قم، صحیفه نور،جلد ۹، صفحه ۴۵۰).
۳۸- بنی صدر: چه ضربه کشندهای به انقلاب اسلامی ما زدند و چگونه زیباترین انقلاب را به بدترین شکلها در آوردند و به جهان عرضه کردند، آنهایی که با این عنوان که ما برای اقتصاد، انقلاب نکردیم عملا زمینه فعالیتهای سازنده و تولیدی را از بین بردند. آنهایی که چهره زیبای انقلاب ما را لجن آلود کردند (انقلاب اسلامی، ۱۵ مهر ۵۹).
۳۹- آنهایی که به اسم دموکراسی، با اسم دمکرات میخواهند مملکت را به فساد و تباهی بکشند، اینها باید سرکوب شوند. ملت آنها را سرکوب خواهد کرد. کاری نکنید که باب غضب باز شود. (صحیفه نور، ج۹، ص ۳۷۲).
۴۰- شما روشنفکر هستید و آزادی همه چیز، از جمله آزادی فحشا را میخواهید. یک نحو آزادی میخواهید که جوانان ما را فاسد کند. ما میخواهیم مملکت را حفظ کنیم و حفظ مملکت به آن آزادی که شما میگویید نیست. این آزادی مملکت را بر باد میدهد. این آزادی که شما میخواهید، آزادی دیکته شده است. (سخنرانی در مسجد فیضیه قم، جمعه ۲ شهریور۵۸، سروش، شماره ۱۸، ۱۰ شهریور ۵۸، ص ۶ و ۷).
۴۱- یکی از اینها آمده بود گریه میکرد که چرا بعضی از اینها را میکشند! اینها باز توجه ندارند که اسلام در عین حال که تربیت است، یک مکتب تربیت است... اگر ما بخواهیم مسامحه کنیم در قضاوت، تا آخر گرفتار هستیم. ما با هیچکس قوم و خویشی نداریم. ما مطیع اسلام هستیم و احکام اسلام را میخواهیم جاری کنیم. (صحیفهنور، ج۱۳، ص۵۰).
۴۲- راجع به دادگاه انقلاب و راجع به کارهایی که مربوط به دادگاه انقلاباست، من نمیگویم که باید اینجا سستی بشود. اینجا باید با جدیت جلویش گرفته بشود، باید جلوی این فسادها گرفته بشود. حالا بگیرند نگه دارند تربیت کنند یا اگر واقعاً مستحق حدود شرعی هستند حدود شرعی را جاری بکنند که زندانها باید محل تربیت باشند. (سخنرانی در جمع حکام شرع دادگاهها ۶۱/۱۱/۱۸؛ صحیفه نور، ج ۱۷، ص ۱۷۹).
۴۳- مخالفت با ولایت فقیه، تکذیب ائمه و اسلام است. (صحیفه نور،ج ۵، ص۵۲۲).
۴۴- آنکه مکتبی را مسخره میکند، اسلام را مسخره میکند. اگر متعمد باشد، مرتد فطری است. زنش برایش حرام است. مالش هم باید به ورثه داده شود. خودش هم باید مقتول شود. (صحیفه نور، ج۱۴، ص ۳۷۶).
۴۵- ملیگرایی اساس بدبختی مسلمین است! (سخنرانی در کنگره قدس،صبح آزادگان، ۱۹/۵/۵۹ ) ما از این ملیها هیچ ندیدیم جز خرابکاری (جمهوری اسلامی، ۵/۳/۵۹).
۴۶- آنهایی که میگویند ما میخواهیم ملت را احیا کنیم، مقابل اسلام ایستادهاند. (پیام به مناسبت روز قدس، سروش، شماره ۶۳، ۲۵ مرداد ۵۹،ص ۶).
۴۷- ما چقدر از این ملیت سیلی خوردیم. من نمیخواهم بگویم که در زمان ملیت، در زمان آنکس که آنقدر ازش تعریف میکنند (مصدق) چه سیلی به ما زدند. من نمیخواهم بگویم که مدرسه فیضیه را به مسلسل بستند. بروند کنار اینها، بروند گم بشوند. ما از آنها ضربه خوردیم. (سخنرانی در جمع شورای عالی قضایی،۳۱/۴/۵۹، صحیفه نور،ج ۱۳،ص۵۱).
۴۸- در نجف و پاریس یک حرفهایی زدم که چنانچه اسلام پیروز شود، روحانیون میروند سراغ شغلهای خودشان، لکن وقتی ما آمدیم و وارد معرکه شدیم دیدیم که اگر روحانیون را بگوییم همه بروید سراغ مساجدتان، این کشور به حلقوم آمریکا یا شوروی میرود... ما این طور نیست که هرجا یک کلمهای گفتیم و دیدیم مصالح اسلام اینجوری نیست، بگوییم سر اشتباه خود هستیم. ما دنبال مصالح هستیم. بنابراین مساله نیست که آقایان به ما بگویند شما آنروز اینجوری گفتید... هرچه میخواهند به ما بگویند. بگویند کشور ملایان، حکومت آخوندیسم. این هم یک حربهای است که ما را از میدان به در کنند. ما نه، از میدان بیرون نمیرویم. (سخنرانی ۳۰/۳/۶۱. صحیفه نور،ج۱۶،ص۲۱۱-۲۱۲) خوب! خلیفه دوم عمر ابن خطاب هم مجبور شد حسب مقتضیات زمان و مصالح روز، دست به اقداماتی بزند چرا به او انگ بدعت میزنید! (تازه اگر دروغهایی که به عمر بستهاید راست باشد).
۴۹- ما میخواهیم اسلام را پیاده کنیم. پس ممکن است دیروز من یک حرفی زده باشم و امروز حرف دیگری را و فردا حرف دیگری را. این معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی زدهام باید روی همان حرف باقی بمانم! (سخنرانی ۲۰/۹/۶۲، صحیفهنور،ج۱۸،ص ۱۷۸).
۵۰- واجب بر همه ما، بر همه شماست که اگر توطئهای دیدید واگر رفت و آمد مشکوکی دیدید خودتان توجه کنید و اطلاع دهید. بر همه ما واجب است که جاسوسی کنیم. بر همه ما واجب است که نظر کنیم و توجه کنیم و نگذاریم که غائلهای پیدا شود. منع جاسوسی از حرفهای احمقانهای است که از همین گروهها القا میشود که جاسوسی خوب نیست. اما برای حفظ اسلام و حفظ نفوس مسلمین واجب است. (پیام انقلاب، ارگان مطبوعاتی سپاه پاسداران، شماره ۴۰، ۱۴ شهریور ۶۰، ص ۶).
۵۱- مردم باید پند بگیرند از آن مادری که پسرخود را آورد و بدست محاکمه سپرد و آن پسر اعدام شد. این یکی از نمونههای اسلام است و دیگران هم باید همینطور باشند. اولادها وبرادرها و فرزندان خودشان را اگر نصیحت نپذیرفتند معرفی کنند تا به مجازات خود برسند. (سخنرانی شهریور۱۳۶۰) وای وای وای.
۵۲- اسلام را همه باید حفظ کنیم... یک بیچارهای به من نوشته بود که شما گفتید همه اینها را باید تجسس کنید، خوب در قرآن (که) میفرماید لاتجسسوا... وقتی که اسلام در خطر است همه شما موظفید که با جاسوسی حفظ کنید اسلام را. (صحیفه نور، ج۱۵،ص۱۰۰-۱۰۱) تفتیش عقائد!.
۵۳- در جمهوری اسلامی کمونیستها نیز در بیان عقاید خود آزادند (مصاحبه با روزنامه هلندی دی ولکرانت، ۷ نوامبر ۱۹۷۸،صحیفه نور، ج۴ص۳۶۴).
۵۴- یکی از بنیانهای اسلام آزادی است... بنیاد دیگر اسلام اصل استقلال ملی است. (مصاحبه با خبرنگار روزنامه لاکروا، ۱۰ آبان ۵۷، پاریس، صحیفه نور،ج۴،ص۲۴۲).
۵۵- برنامه ما تحصیل استقلال و آزادی است. (مصاحبه با خبرنگار رادیو و تلویزیون لوکزامبورگ، ۱۱ آبان ۵۷، پاریس، صحیفه نور،ج۴،ص۲۶۳).
۵۶- حکومت اسلامی یک حکومت مبتنی بر عدل و دموکراسی است. (مصاحبه با خبرنگار تلویزیون تایمز انگلیس، ۱۶ آذر ۵۷، صحیفه نور،ج۵،ص۱۳۲).
۵۷- دولت اسلامی یک دولت دمکراتیک به معنای واقعی است. و اما من هیچ فعالیت در داخل دولت ندارم و به همین نحو که الآن هستم، وقتی دولت اسلامی تشکیل شود، نقش هدایت را دارم. (مصاحبه با رادیو و تلویزیون اطریش، ۱۰ آبان ۱۳۵۷، امام و...، گردآورندگان منصور دوستکام، هایده جلالی، انتشارات پیام آزادی،چاپ سوم، زمستان ۵۸،ص۱۲۰).
۵۸- اسلام یک دین مترقی و دموکراسی به معنای واقعی است. (مصاحبه با خبرنگار تلویزیون آلمان،۱۶ دی ۵۷، صحیفه نور، ج۵،ص ۳۵۳).
۵۹- نظام حکومتی ایران جمهوری اسلامی است که حافظ استقلال و دموکراسی است. (صحیفه نور،ج۳،ص۱۶).
۶۰- اما شکل حکومت ما جمهوری است، جمهوری به معنای اینکه متکی به آرای اکثریت است. (صحیفه نور،ج۲، ص۵۱۷).
۶۱- پدران ما حق نداشتند با تصویب قانون مشروطیت برای ما و به جای ما تصمیم بگیرند (خدا پدرت را بیآمرزد! بیایید و یک انتخابات برای بودن یا نبودن ولایت فقیه بگذارید ما که در سال ۵۷ به جمهوری اسلامی رای ندادیم پدران ما که حق نداشتند برای ما تصمیم بگیرند و...).
۶۲- حکومت جمهوری است مثل سایر جمهوریها و احکام اسلام هم احکام مترقی و مبتنی بر دموکراسی و پیشرفته و باهمه مظاهر تمدن موافق. (مصاحبه با تلویزیون ایتالیا،۲۳ دی ۵۷، صحیفه نور،ج۲،ص۱۰۷).
۶۳- شکل حکومت جمهوری است. جمهوری به همان معنا که در همه جا جمهوری است. جمهوری اسلامی، جمهوری است مثل همه جمهوریها. (مصاحبه با لوموند،۲۲ آبان ۵۷، پاریس، صحیفه نور،ج۲،ص۳۵۱).
۶۴- ولایت با جمهور مردم است. (؟).
۶۵- در این جمهوری یک مجلس ملی مرکب از منتخبین واقعی مردم امور مملکت را اداره خواهند کرد. (صحیفه نور،ج ۲، ص۱۶۰).
۶۶- عزل مقامات جمهوری اسلامی به دست مردم است. برخلاف نظام سلطنتی مقامات مادامالعمر نیست، طول مسئولیت هر یک از مقامات محدود و موقت است. یعنی مقامات ادواری است، هر چند سال عوض میشود. اگر هم هر مقامی یکی از شرایطش را از دست داد، ساقط میشود. (صحیفه نور، ج ۲، ص۳۵۷).
۶۷- رژیم ایران به یک نظام دمکراسی تبدیل خواهد شد که موجب ثبات منطقه میگردد. (مصاحبه با تلویزیون آلمانی زبان سوئیس، ۱۴ آبان ۱۳۵۷).
۶۸- اختیارات شاه را نخواهم داشت. (گفتگو با خبرنگاران، ۲۴/۱۰/۵۷، پاریس، صحیفه نور، ج ۳، ص۱۱۵).
۶۹- من هیچ سمت دولتی را نخواهم پذیرفت. (گفتگو با خبرنگاران، ۱۲ آبان ۵۷، پاریس).
۷۰- من در آینده (پس از پیروزی انقلاب) همین نقشی که الان دارم خواهم داشت. نقش هدایت و راهنمایی، و در صورتی که مصلحتی در کار باشد اعلام میکنم... لکن من در خود دولت نقشی ندارم. (صحیفه نور،جلد ۴، ص ۲۰۶).
۷۱- ما به خواست خدای تعالی در اولین زمان ممکن و لازم برنامههای خود را اعلام خواهیم نمود، ولی این بدان معنی نیست که من زمام امور کشور را به دست بگیرم و هر روز نظیر دوران دیکتاتوری شاه، اصلی بسازم و علیرغم خواست ملت به آنها تحمیل کنم. به عهدة دولت و نمایندگان ملت است که در این امور تصمیم بگیرند، ولی من همیشه به وظیفة ارشاد و هدایتم عمل میکنم (صحیفه نور جلد ۳، ص۷۷. سخنرانی ۱۸ دی ۵۷).
۷۲- علماء خود حکومت نخواهند کرد. آنان ناظر و هادی مجریان امور میباشند.این حکومت در همهمراتب خود متکی به آرای مردم و تحتِ نظارت و ارزیابی و انتقاد عمومی خواهد بود. (مصاحبه با رویترز، ۱۴ آبان ۵۷، پاریس؛ صحیفهی نور، جلد ۴، صفحهی ۱۶۰).
۷۳- من نمیخواهم ریاست دولت را داشته باشم. طرز حکومت، حکومت جمهوری است و تکیه بر آرای ملت. (مصاحبه با مجلهی اُسترن، ۲۶ دی ۵۷، پاریس؛ صحیفهی نور، جلد ۵، ص ۴۸۳).
۷۴- مردم هستند که باید افراد کاردان و قابل اعتماد خود را انتخاب کنند ولیکن من شخصاً نمیتوانم در این تشکیلات مسئولیت خاصی را بپذیرم ودر عین حال همیشه در کنار مردم ناظر بر اوضاع هستم و وظیفه ارشادی خود را انجام میدهم. (مصاحبه با لوژورنال منطقه آلپ فرانسه، ۷ آذر ۱۳۵۷).
۷۵- من چنین چیزی نگفتهام که روحانیون متکفل حکومت خواهند شد. روحانیون شغلشان چیز دیگری است. (سخنرانی ۲۶ دی ۵۷، صحیفه نور، ج۳،ص۱۴۰).
۷۶- من و سایر روحانیون در حکومت پستی را اشغال نمیکنیم، وظیفه روحانیون ارشاد دولتها است. من در حکومت آینده نقش هدایت را دارم. (سخنرانی ۱۸ دی ۵۷، صحیفه نور، ج۳،ص ۷۵).
۷۷- حکومت اسلامی ما اساس کار خود را بر بحث و مبارزه با هر نوع سانسور میگذارد. (مصاحبه با رویترز، ۴ آبان ۱۳۵۷، پاریس).
۷۸- قانون این است. عقل این است. حقوق بشر این است که سرنوشت هرآدمی باید به دست خودش باشد. (مصاحبه با خبرنگاران،۱ بهمن ۵۷، پاریس).
۷۹- باید اختیارات دست مردم باشد، این یک مسئله عقلی است. هر عاقلی این مطلب را قبول دارد که مقدرات هرکسی باید دست خودش باشد. (۲۲/۸/۵۷، صحیفه نور، ج۳،ص ۷۵).
۸۰- حکومت اسلامی بر حقوقِ بشر و ملاحظهی آن است. هیچ سازمانی و حکومتی بهاندازهی اسلام ملاحظهی حقوق بشر را نکرده است. آزادی و دموکراسی بهتمام معنا در حکومت اسلامی است، شخص اول حکومت اسلامی با آخرین فرد مساوی است در امور. (مصاحبه با راسلگر، آبان ۵۷، پاریس، صحیفهی نور، جلد ۵، ص ۷۰).
۸۱- اسلام، هم حقوق بشر را محترم میشمارد و هم عمل میکند.حقی را از هیچ کس نمیگیرد. حق آزادی را از هیچ کس نمیگیرد.اجازه نمیدهد که کسانی بر او سلطه پیدا کنند که حق آزادی را به اسم آزادی از آنها سلب کند. (مصاحبه با مجله اکسپرس،۲۰/۱۰/ ۵۷؛ صحیفه نور، ج ۴، ص ۱۹۹).
۸۲- باید اختیارات دست مردم باشد. هر آدم عاقلی این را قبول دارد که مقدرات هر کس باید در دست خودش باشد. (مصاحبه ۱۲ آبانماه ۱۳۵۷، پاریس).
۸۳- ما که میگوییم حکومت اسلامی میخواهیم جلوی این هرزهها گرفته شود، نه اینکه برگردیم به ۱۴۰۰ سال پیش. ما میخواهیم به عدالت ۱۴۰۰ سال پیش برگردیم. همهی مظاهر تمدن را هم با آغوش باز قبول داریم. (مصاحبه با خبرنگاران، ۱۹ مهر ۵۷، پاریس، امام و...، گردآورندگان منصور دوستکام، هایده جلالی، انتشارات پیام آزادی،چاپ سوم، زمستان ۵۸،ص۱۲۲).
۸۴- ما وقتی از اسلام صحبت میکنیم به معنی پشت کردن به ترقی و پیشرفت نیست. ما قبل از هر چیز فکر میکنیم که فشار و اختناق وسیلهی پیشرفت نیست. (مصاحبه با خبرنگار فیگارو، ۲۲ مهر ۵۷، پاریس).
۸۵- دولت استبدادی را نمیتوان حکومت اسلامی خواند...رژیم اسلامی با استبداد جمع نمیشود. (مصاحبه با خبرنگار خبرگزاری فرانسه،۱۳ آبان ۵۷،پاریس، صحیفه نور،ج۴،ص۱۴۷).
۸۶- در حکومت اسلامی اگر کسی از شخص اول مملکت شکایتی داشته باشد، پیش قاضی میرود و قاضی او را احضار میکند و او هم حاضر میشود. (مصاحبه با خبرنگاران، ۱۷ آبان ۵۷،پاریس، امام و...، گردآورندگان منصور دوستکام، هایده جلالی، انتشارات پیام آزادی،چاپ سوم، زمستان ۵۸، ص۱۲۳).
۸۷- حکومتی که ما میخواهیم مصداقش یکی حکومت پیغمبر است که حاکم بود. یکی علی و یکی هم عمر. (مصاحبه با خبرنگاران، ۸ آبان ۵۷، پاریس) (شما که روی معاویه و یزید را هم سفید کردید).
۸۸- حکومت اسلامی، حکومت ملی است.حکومت مستند به قانون الهی و به آراء ملت است. این طور نیست که با قلدری آمده باشد که بخواهد حفظ کند خودش را، با آراء ملت میآید و ملت او را حفظ میکند و هر روز هم که برخلاف آراء ملت عمل بکند قهراً ساقط است (صحیفه نور، ج۴،ص۵۸) (دقیقا بر اساس همین اصل، ما میخواهیم شما را ساقط کنیم).
۸۹- تمام اقلیتهای مذهبی در حکومت اسلامی میتوانند به کلیه فرائض مذهبی خود آزادانه عمل نمایند و حکومت اسلامی موظف است از حقوق آنها به بهترین وجه دفاع کند. (مصاحبه با خبرنگاران، ۱۷ آبان ۵۷، پاریس).
۹۰- اقلیتهای مذهبی به بهترین وجه از تمام حقوق خود برخوردار خواهند بود. (مصاحبه با اشپیگل،۱۶ آبان ۵۷، پاریس، صحیفه نور،ج۴،ص۳۵۹).
۹۱- تمام اقلیتهای مذهبی در ایران برای اجرای آداب دینی و اجتماعی خود آزادند. (مصاحبه با القومی العربی،۲۰ آبان ۵۷،۱۱ نوامبر ۷۸، امام و...، گردآورندگان منصور دوستکام، هایده جلالی، انتشارات پیام آزادی،چاپ سوم، زمستان ۵۸،ص۲۱۴).
۹۲- از یهودیانی که به اسرائیل رفتهاند دعوت میکنیم به وطن خود بازگردند. با آنها کمال خوشرفتاری خواهد شد. (سخنرانی ۱ دی ۵۷، پاریس).
۹۳- اسلام جواب همه عقاید را بعهده دارد و دولت اسلامی تمام منطقها را با منطق جواب خواهد داد. (مصاحبه با روزنامه آلمانی دنیای سوم، ۱۵ نوامبر ۷۸).
۹۴- در حکومت اسلامی همه افراد دارای آزادی در بیان هرگونه عقیدهای هستند. (مصاحبه با سازمان عفو بینالملل، ۱۹ آبان ۵۷، پاریس).
۹۵- جامعه آینده ما جامعه آزادی خواهد بود. همه نهادهای فشار و اختناق و همچنین استثمار از میان خواهد رفت. (مصاحبه با اشپیگل، ۷ نوامبر ۱۹۷۷).
۹۶- ما یک حاکمی میخواهیم که توی مسجد وقتی آمد نشست بیایند دورش بنشینند و با او صحبت کنند و اشکالهایشان را بگویند. نه اینکه از سایه او هم بترسند. (مصاحبه با خبرنگاران، ۱ بهمن ۵۷، پاریس).
۹۷- این که میگویند اگر اسلام پیدا شد زنان باید توی خانه بنشینند و قفلی بر آن زده دیگر بیرون نیایند تبلیغات است. زن و مرد همه آزادند که به دانشگاه بروند. رای بدهند. رای بگیرند. ما با ملعبه بودن زن و به قول شاه: زن خوب است زیبا باشد مخالفیم. (سخنرانی ظهر عاشورا، ۲۰ آذر ۵۷،پاریس).
۹۸- اسلام با آزادی زن نه تنها موافق است بلکه خود پایه گذار آزادی زن در تمام ابعاد وجودی زن است. (مصاحبه با خبرنگار رادیو و تلویزیون لوکزامبورگ،۲۰ دی ۵۷، صحیفه نور، ج۵،ص ۴۱۷).
۹۹- زنان در انتخاب، فعالیت و سرنوشت و همچنین پوشش خود با رعایت موازین اسلامی آزادند. (مصاحبه با گاردین، ۱۰ آبانماه ۵۷).
۱۰۰- زنها در حکومتِ اسلامی آزادند حقوق آنان مثل حقوق مردها. اسلام زن را از اسارت مردها بیرون آورد و آنها را هم ردیف مردها قرار داده است، تبلیغاتی که علیه ما میشود برای انحراف مردم است. اسلام همهی حقوق و امور بشر را تضمین کرده است. (مصاحبه با راسلگر، آبان ۵۷، پاریس، صحیفهی نور، جلد ۵، ص ۷۰).
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفۡعَلُونَ٢ كَبُرَ مَقۡتًا عِندَ ٱللَّهِ أَن تَقُولُواْ مَا لَا تَفۡعَلُونَ٣﴾ [الصف: ۲-۳].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید چرا چیزی را میگویید که انجام نمیدهید؟ نزد خدا سخت ناپسند است که چیزی را بگویید و انجام ندهید».
ممکن است حضرات این چنین استدلال کنند که شرایط و اوضاع و احوال نگذاشت به وعدهها عمل شود ولی: شاه هم شرایط و اوضاع و احوال، به او اجازه نمیداد به ساز شما برقصد! خلیفه دوم عمر بن خطاب نیز بر اساس اوضاع و احوال و شرایط دست به اعمالی زد (تازه اگر تاریخ راستگو بوده باشد!) (تصرف سه امپراطوری و تغییر شدید شرایط فرهنگی و تداخل با سایر فرهنگها و شرایط حاد تازه و... ) چرا به او انگ بدعت میزنید؟
خمینی در این کتاب، که ماحصل درسهای ایشان در نجف تحت عنوان ولایتفقیه است، در اثری همسنگ شهریار، اثر ماکیاول، قدرت را نه در ید ملت که در قبضه ولیفقیه و قیم مردم میبیند وحکومتی را تبیین میکند که انتظار ندارد بدین زودیها برقرار شود. او در قسمتی از این کتاب میگوید:
هیچ عاقلی انتظار ندارد که تبلیغات و تعلیمات ما به زودی به تشکیل حکومت اسلامی منتهی شود. این هدفی است که احتیاج به زمان دارد. (۲)
و حال آنکه به فاصله ۷ سال حکومتاسلامی جامه عمل پوشید. تزی که بعدها در مقام رهبری جمهوری اسلامی دنبال شد و طرفداران و مدافعان خاصی یافت، در تمامی این سالها توسط شخص آقای خمینی و همراهانش شرح و بسط ویژهای پیدا کرد:
خمینی: مردم ناقصاند و نیازمند کمالاند و ناکاملاند، پس به حاکمی که قیم امین صالح باشد محتاجند. (۳)
جنتی: ملت به عنوان ایتام محسوب میشوند و عالمان در حکم قیم و والیان امر هستند که کار رسیدگی به تمام امور مردم را دارا هستند. (۴)
مصباح یزدی: اعتبار ولایت فقیه به مردم نیست. (۵)
خمینی: ولایت فقیه واقعیتی جز قرار دادن و تعیین قیم برای صغار ندارد. (۶)
بهشتی: اگر جامعه ما بخواهد به راستی اسلامی بماند و اسلام اصیل بر آن حکومت کند، باید فقیه در جامعه، هم رهبری فقاهتی کند و هم رهبری ولایتی؛ یعنی باید نبض حکومت در دست فقیه باشد. (۷)
خامنهای: اگر مسئله ولایت مطلقه فقیه که مبنا و قاعده این نظام است، ذرهای خدشهدار شود، ما گره کور خواهیم داشت. (۸)
خمینی: اگر فقیه درکار نباشد، ولایت فقیه درکار نباشد طاغوت است. یا خدا است یا طاغوت. اگر رئیسجمهور با نصب فقیه نباشد طاغوت است. (۹)
مصباح یزدی: ولایت فقیه، مترقیترین اصل قوانین کشور است. (۱۰)
خمینی: ولایت فقیه برای شما یک هدیه الهی است. (۱۱)
قره باغی:ولایت فقیه ستون خیمه جامعه است. (۱۲)
خمینی: ملت ولایت فقیه را میخواهد. (۱۳)
خمینی: فقهای جامع الشرایط از طرف معصومین نیابت در تمام امور شرعی، سیاسی و اجتماعی دارند و تولی امور در غیبت کبیر موکول به آنان است. (۱۴)
خزعلی: این چه حرفی است که میگویند اگر مردم خواستند. مردم چه کارهاند؟ مردم احکام خدا را اجرا میکنند. مردم محترم و عزیزند اما برای اجرای احکام خدا، نه برای بر هم زدن احکام خدا. (۱۵) غرویان:مردم خوب میدانند که حکومت مال مردم نیست بلکه حکومت متعلق به خداست.در انتخابات و رفراندومها مردم برای بیعت با ولایت فقیه میروند نه برای تعیین حکم خدا (۱۶)
خمینی: مخالفت با ولایت فقیه، مخالفت با اسلام است (۱۷)
مشکینی: ما معتقدیم که بلا اشکال، فقیه ولایت مطلقه دارد. (۱۸)
خمینی: مفهوم رهبری دینی، رهبری علمای مذهبی است در همه شئون جامعه. (۱۹)
خمینی: ولایت فقیه از موضوعاتی است که تصور آنها موجب تصدیق میشود و چندان به برهان احتیاج ندارد... اینکه امروز به «ولایت فقیه» چندان توجهی نمیشود و احتیاج به استدلال پیدا کرده، علتش اوضاع اجتماعی مسلمانان عموما و حوزههای علمیه خصوصا میباشد. (۲۰)
خامنهای:ولایت فقیه جزء واضحات فقه اسلام است. (۲۱)
رفسنجانی: ولایت فقیه محکمترین مبنای حرکت جمهوری اسلامی ایران است... ولایت فقیه محور حکومت شیعی است اگر ولایت را از شیعه بگیرند شیعه چیزی ندارد. (۲۲)
خمینی: نهاد حکومت آن قدر اهمیت دارد که نه تنها در اسلام حکومت وجود دارد بلکه اسلام چیزی جز حکومت نیست. (۲۳)
خمینی: اگر فقیه عالم و عادل بپاخاست و تشکیل حکومت داد، همان ولایتی را که پیامبر در امر ادارهی جامعه داشت دارا میباشد، و بر همهی مردم لازم است که از او اطاعت کنند. (۲۴)
جنتی: ولی فقیه نسبت به جان و مال و ناموس مردم اختیار دارد.همان اختیاری که پیغمبر اکرم ص داشت. فقیه این مقام و ولایت را به منظور حفظ مصلحت امت دارد. (۲۵)
خمینی: این توهم که اختیارات حکومتی رسول اکرم ص بیشتر از حضرت امیر ÷ بود یا اختیارات حکومتی حضرت امیر ÷ بیش از فقیه است، باطل و غلط است. (۲۶)
مکارم شیرازی: خدا به ولی فقیه از طریق امام زمان (عج) اجازه داده که حکومت کند. (۲۷)
جعفر سبحانی: ولایت فقیه پرتویی از ولایت امام زمان است. (۲۸)
مصباح یزدی: عناصر مزدور شیطانی را شناسایی کنید. هرجا آهنگ مخالفت با ولایت فقیه یا ولیفقیه ساز شده آن را خاموش کنید، اگر از روی نادانی است برایش توضیح دهید و شبهه اش را رفع کنید، اگر از روی غرض ورزی است، او را خفه کنید. (۲۹)
خمینی: استعمارگران فرهنگ اجنبی را میان مسلمانان رواج دادند و مردم را غربزده کردند. اینها همه برای این بود که ما قیم و رئیس نداشتیم. (۳۰)
آذری قمی:ولی فقیه تنها نیست که صاحب اختیار بلامعارض در تصرف در اموال و نفوس مردم میباشد، بلکه اراده او حتی در توحید و شرک ذات باریتعالی نیز موثر است و اگر بخواهد میتواند حکم تعطیل توحید را صادر نماید و یگانگی پروردگار را در ذات و یا در پرستش محکوم به تعطیل اعلام دارد. (۳۱) خمینی: حکومت که شعبهای از ولایت مطلقه رسولالله است، یکی از احکام اولیه اسلام است و مقدم بر تمام احکام نماز و روزه و حج. (۳۲)
مصباح یزدی: انقلاب اسلامی ثمره اعتقاد مردم به ولایت فقیه است. (۳۳)
مهدوی کنی: ولایت فقیه محور اساسی انقلاب است. میگویید مشروعیت ولایت فقیه از سوی مردم است؟ این حرفها چیست؟ از خودتان درآوردهاید؟ (۳۴)
خمینی: اسلام ولایت فقیه را واجب کرده است. (۳۵)
خامنهای: ولایت فقیه بر خلاف برخی برداشتها، امری تشریفاتی نیست. بدیهی است که دشمنان ملت از ولایت فقیه ناخرسند باشند و همواره و در هر فرصتی مساله ولایت فقیه را مورد حمله قرار دهند. (۳۶)
بهشتی:چرا جامعه عصر امام صادق جامعه صحیح و سالم اسلامی نبود؟ چون ولایت فقیه نداشت. (۳۷)
خزعلی:اطاعت از شاه با زور و سر نیزه باطل است اما اطاعت از ولیفقیه واجب است. (۳۸)
مشکینی: رهبر یا ولی فقیه را خدا منصوب میکند. ولی چون مردم قدرت تشخیص ندارند نمیتوانند او را پیدا کنند. (۳۹)
نمازی: ولایت فقیه ادامه ولایت فرزند امیرالمؤمنین است و به همین علت همه دشمنان از آن ناراحتاند، چرا که ولی فقیه عادل، منصوب ذات اقدس الاهی است. (۴۰)
جنتی:بعد از آل محمد امت حالت یتیمی را دارد که پدر ندارد و سفارش کردهاند که علما به جای امامان از آنها کفایت کنند و هدایت امت را بر عهده بگیرند مانند قیمی که بعد از پدر متکفل اداره امور ایتام است (۴۱)
مصباح یزدی: ولی فقیه در حکومت اسلامی مشروعیت خود را از خدا میگیرد. (۴۲)
خمینی:ولایت فقیه یک چیزی نیست که مجلس خبرگان درست کرده باشد. ولایت فقیه یک چیزی است که خدای تبارک و تعالی درست کرده است، همان ولایت رسولالله است. (۴۳)
نمازی:ولایت فقیه از عنایات عرش الهی است. (۴۴)
خمینی:من یک نفر آدمی هستم که از طرف شارع مقدس ولایت دارم. (۴۵)
خزعلی: قانون اساسی میگوید قوای ثلاثه زیر نظر ولایت فقیه است. شما وقتی ولایت فقیه را قبول نداشته باشید ۲۰ میلیون که هیچ ۳۰ میلیون هم رای بیاورید تا این رای به تایید مقام ولایت نرسد معتبر نیست (۴۶)
خمینی:حکومت باید با قانون خدایی که صلاح کشور و مردم است اداره شود و این بینظارت روحانی صورت نمیگیرد. (۴۷)
خمینی:اینها اینطور نیست که شما خیال بکنید که ما اسلام را میخواهیم اما ملا نمیخواهیم، مگر میشود اسلام بیملا، مگر شما میتوانید بدون ملا کار را انجام بدهید، باز این ملاها هستند که جلو میافتند کار انجام میدهند، اینها هستند که جانشان را میدهند. نگویید که ما اسلام میخواهیم ملا نمیخواهیم.این خلاف عقل است،این خلاف سیاست است. بعضی از اینها بگویند که ما اسلام میخواهیم منهای آخوند، نمیشود آقا این. اسلام بیآخوند اصلا نمیشود. (۴۸)
خمینی: شکست روحانیت، شکست اسلام است.اسلام بدون روحانیت محال است که به حرکت خودش ادامه دهد. (۴۹)
مصباح یزدی:مخالفت با ولی فقیه، مخالفت با امامان و در حقیقت شرک به خدا است. (۵۰)
خمینی:مخالفت با ولایت فقیه، تکذیب ائمه و اسلام است. (۵۱)
در همان زمان نیز این طرح آقای خمینی با واکنش شدید مراجع روبرو شده بود. بنیصدر نقل میکند:
کسی تعریف میکرد که به آقای خویی گفته بودند آقای خمینی در نجف ولایت فقیه تدریس کردند او در جواب گفته بود: اسلام ولایت فقیه ندارد. ایشان مجتهد نیست چه کار دارد به این کارها؟ (۵۲)
آیتالله خویی همچنین در کتابی که مینویسد اصل ولایت فقیه را به زیر سوال برده و میگوید:
ولایت در زمان غیبت با هیچ دلیلی برای فقیهان اثبات نمیشود. ولایت تنها اختصاص به پیامبر وائمه دارد. فقها نه تنها در امور عامه ولایت ندارند، بلکه در امور حسبیه هم ولایت شرعی ندارند. (۵۳)
ولایت فقیه بدعتی در اسلام به شمار میرفت که تا قرن ۱۳ هجری هیچیک از فقیهان حرفی از آن به میان نیاورده بودند. پس از مطرح شدن این طرح در قرن اخیر، بسیاری از علما و فقها به مخالفت با آن برخاستند. از آن جمله آیتالله خوانساری، آیت الله حسن قمی، آیتالله خویی، آیتالله محمد شیرازی، آیتالله طالقانی، آیتالله محمد روحانی، آیت الله مهدی حائری یزدی، آیت الله کاظم شریعتمداری، آیتالله کمپانی، آیتالله صادق روحانی، آیت الله سیدرضا صدر، آیتالله اراکی بودند که مخالفتشان با این اصل را ابراز داشتند. حتی مطهری نیز درباره ولایت فقیه میگوید: تصور مردم از ولایت فقیه این نبوده و نیست که فقها حکومت کنند واداره مملکت را بدست گیرند... این مفهوم اختصاص به جهان تسنن دارد. در شیعه هیچگاه چنین مفهومی وجود نداشته است. (۵۴) مطهری همچنین اضافه میکند:روحانیت نه باید به طور مجموعه و دستگاه روحانیت وابسته به دولت شود و نه افرادی از روحانیون بیایند پستهای دولتی را به جای دیگران اشغال کنند، بلکه روحانیت باید همان پست خودش را که ارشاد و هدایت و نظارت و مبارزه با انحرافات حکومتها و دولتها است حفظ کند. (۵۵) آیتالله اراکی دراین باره میگوید:شان فقیه جامعالشرایط اجرای حدود و قضاوت و ولایت بر قاصران است. این کجا و تصدی حفظ مرزهای مسلمانان از تجاوز فاسقان و رفع سلطه کافران از ایشان کجا؟ (۵۶)
درابتدا قرار نبود مجلس خبرگان تشکیل شود و قرار بر این شده بود که تکلیف قانون اساسی با رفراندوم مشخص شود، اما پس از صحبتهای فراوان تصمیم بر این شد که این قانون در مجلسی با نام موسسان طرح و پس از بررسی تصویب شود. شاید اگر همان قانون اساسی اول به رفراندوم گذاشته میشد دیگر این بحثها پیش نمیآمد اما مجلس خبرگان قانون اساسی همه چیز را به هم ریخت.
بازرگان بعدها از اینکه بر تشکیل مجلس خبرگان اصرار ورزیده بود اظهار پشیمانی کرد. کریم سنجابی نقل میکند:
بازرگان به من گفت بزرگترین اشتباهش در دوران نخست وزیری این بود که پیش نویس نخست قانون اساسی را به رای عمومی نگذاشت و پافشاری کرد که مجلس خبرگان تشکیل شود و به همین خاطر موقعیت روحانیون را در ساختار قانون اساسی تحکیم کرد. (۵۷)
بنیصدر نیز بعدها گفت:
کاش رفراندم کرده بودیم و مجلس موسسان تشکیل نمیدادیم. اگر همین رفراندم را قبول کرده بودیم شاید وضع بهتر میشد. (۵۸)
آقای خمینی در سخنرانیها، مصاحبهها و گفتگوهایش در پاریس حتی یکبار نیز سخن از ولایت فقیه به میان نیاورد و تنها بر ولایت جمهور مردم تاکید میکرد، اما با ورود به ایران و مطرح شدن اصل ولایت فقیه در مجلس خبرگان قانون اساسی به یکباره گفتمان آیتالله تغییر کرد و بار دیگر سخن از ولایت فقیه، به جای ولایت جمهور مردم به میان آمد. در پیشنویس اصلی قانون اساسی خبری از ولایتفقیه نبود چرا که، مطابق عهدی که آقای خمینی در پاریس با ملت بسته بود، اصل بر ولایت جمهور مردم قرار داده شده بود. اما ناگهان در مجلس خبرگان قانون اساسی این طرح مطرح شد و سرو صدای بسیاری بهپا کرد. مخالفان و موافقان این طرح چه کسانی بودند؟ از زبان منتظری میشنویم:
در رابطه با گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی من و آقای بهشتی و ربانی شیرازی و حسن آیت اصرار داشتیم. البته بعضیها هم مخالف بودند. مثل آقای طالقانی و بنیصدر. (۵۹)
آیت الله گلزاده غفوری نیز از مخالفان سر سخت اصل ولایت فقیه در مجلس خبرگان به شمار میرفت.
با وارد شدن این اصل در قانون اساسی و دادن اختیارات به رهبر عملا رئیسجمهور هیچکاره میشد وتمامی اختیارات در دست رهبر قرار میگرفت. (۶۰) طرح این اصل حاکمیت ملت و رای مردم را مخدوش میکرد و با سلب اختیارات رئیسجمهور ومصادره آن به نفع رهبر، میزان را، تشخیص ولیفقیه قرار میداد. اما قانون اساسی پیشنویس داشت و به راحتی نمیشد در آن دست برد. آقای خمینی اما آب پاکی را روی دست همگان ریخت و راه را برای دخل و تصرف بیمحدودیت قانون اساسی در مجلس خبرگان باز گذاشت:
پیش نویس هیچ چیزی نیست، باید رأی بدهید، باید نظر بدهید. (۶۱)
آزادیخواهان و مخالفان بارها به وارد شدن این اصل در قانون اساسی اعتراض کردند و هشدار دادند:
آیتالله شریعتمداری به اصل ولایت فقیه در قانون اساسی اعتراض کرد و خواستار اصلاح و حل آن شد. (۶۲) شریعتمداری پس از تصویب اصل ولایت فقیه آن را با اسلام مخالف خواند وگفت: روشنتر بگویم وقتی نظر اکثریت ملت را بیاعتبار کردیم، بدان توجهی ننمودیم، یعنی به جمهوری اسلامی بیتوجهی کردهایم و این جمهور واکثریت را نپذیرفتهایم. لذا وقتی که جمهوری اسلامی بیاعتبار شد، مسلماً قانونی که در دست تصویب است (قانون اساسی) تماماً بیاعتبار میشود. یعنی از اعتبار عمومی و حاکمیت ملی برخوردار نیست... نباید رأی ملت را بیاعتبار کنند وبگویند خیر ملت کسی نیست و هر چه هست فقیه است و او باید کار کند و او همهکاره است. این طرز تفکر و این طرز قانونگذاری و این طرز عمل به نظر ما درست نیست و به اساس لطمه میزند وهمه چیز را بیاعتبار میسازد و مسلماً نتیجه خوبی هم در آینده نخواهد داشت (۶۳)
بنیصدر: شما میگویید بنای کار بر این است که ما یک بیاعتمادی مطلق به مردم و نمایندگان آنها داریم. این کار صحیح نیست...اگر فقط کسانی حق دارند در انتخابات شرکت بکنند که رهبر معرفی میکند، معنای این یعنی انتخابات بیانتخابات. وقتی من بگویم ای مردم شما آزادید آن کسی را که من معرفی میکنم انتخاب کنید، این امر اسمش نه آزادی است ونه جمهوری (۶۴)
بازرگان:به مجلس خبرگان وصیت میکنم در بعضی موارد تغییراتی بدهند تا حکومت انحصاری نباشد. (۶۵)
بنیصدر: آنطوری که ما این اصول را مینویسیم قدم به قدم یک نوع استبداد را در قانون اساسی پیش میبریم. (۶۶)
آیت الله طالقانی پس از دادن رای منفی به اصل ۵ که متضمن اصل ولایت فقیه بود (۶۷):می ترسم با این وضع سطح قانون اساسی جدید از قانون اساسی ۷۰ سال پیش به مراتب پایینتر باشد. (۶۸)
مقدم مراغهای در مجلس خبرگان پس از طرح اصل ولایت فقیه: نباید یک طبقه خاص اسلام را در انحصار خود بگیرد. (۶۹)
مکارم شیرازی در روز رایگیری درباره اصل ولایت فقیه:امروز، روز سیاه تاریخ ایران است. (۷۰)
مکارم شیرازی:اینکه رئیسجمهور هم منتخب مردم باشد و هم مورد قبول فقیه ورهبر باشد باز هم کار دست او نباشد، معنی ندارد.این اصل اصلا قابل اجرا نیست...درست فکر کنید دشمن در داخل و خارج مارا متهم به استبداد میکند و مارا مخالف حاکمیت ملی معرفی میکند...این ماده از قانون میگوید همه سر نخها بدست ما است...شما را بخدا اینکار را نکنید. بخدا بصلاح اسلام نیست، ما حاکمیت ملت را در اصول گذشته تصویب کردهایم کاری نکنیم که حاکمیت مردم یک شیر بیدم و سر و اشکم شود... ملت ایران به جمهوری اسلامی نود وهشت در صد رای داده و براساس آن رئیس جمهورانتخاب خواهد کرد و با اکثریت به او رای خواهد داد اما معلوم نیست این رئیسجمهور با توجه به این اصل که نوشته شده است، چکاره است؟.... این درست نیست که فقها بخواهند دیگری را به ریاست جمهوری برگزینند وهم خود همه اختیارات را داشته باشند (۷۱)
بازرگان: تا آن جا که مربوط به دولت و شخص بنده میشود ما طرحی تهیه کردیم و سپردیم دست آقایان.حالا آنها چه بلایی سرش بیاورند حوالهشان به خدا و حضرت عباس (۷۲)
بنیصدر:این ولایت فقیه نیست، خدایی فقیه است. (۷۳)
از این میان مکارم شیرازی بعدها تغییر عقیده داد و به عنوان یکی از جدیترین مدافعان نظریه ولایت فقیه مطرح شد.
نمایندگان آزادیخواه مجلس خبرگان جز مخالفت چه میتوانستند بکنند؟استعفا؟ بنیصدر نقل میکند:
بعد از اینکه خواستند در مجلس خبرگان ولایت فقیه را تصویب کنند ما جلسه کردیم که استعفا کنیم ولی آقای طالقانی گفت اگر استعفا کنیم با پتک خمینی میزنند توی سرمان و این ولایت مطلقه را با ۱۶ اختیار تصویب میکنند. (۷۴)
در جلسات بررسی اصل ولایتفقیه بنیصدر با این طرح مخالفت کرد و ضمن برشمردن ۹ دلیل در مخالفت با ولایتفقیه گفت:
شیخ بهایی گفته است مجتهد باید ۱۶۵ علم داشته باشد. شما چند تا از اینها را بلدید؟ هیچ کدام از شما مجتهد نیستید اما من هستم و میگویم ولایت فقیه باطل است. (۷۵)
او از آن سو سعی میکرد مخالفان را به حرف زدن و گفتن دلایل خود در رد ولایتفقیه وادارد:
در مجلس خبرگان پسر شیخ عبدالکریم حائری یزدی (بانی حوزه علمیه قم) مخالف ولایت فقیه بود. به او (مرتضی حائری یزدی) گفتم پاشو و مخالفتت را بگو. اگر او بلند میشد و مخالفتش را میگفت، به احتمال زیاد رای نمیآورد. ولی او گفت: قلبم ضعیف است و تحمل این برخوردها را ندارم. (۷۶)
به هرحال پس از کش وقوس فراوان سرانجام در روز چهارشنبه، ۲۱ شهریور ۱۳۵۸، به فاصله دو روز از مرگ طالقانی که یکی از سرسختترین مخالفان ولایت فقیه بود، این اصل به تصویب مجلس خبرگان رسید. از این پس مخالفان میتوانستند به کارهای خلاف قانون خود با اصل مبهم و همهجانبه ولایتفقیه مشروعیت قانونی دهند. شاید این حرف هاشمی رفسنجانی به خوبی چشم انداز دو جریان موافق و مخالف با این اصل را مشخص کند:
مسئله سر اسلام فقاهتی است. آنها فقه را قبول ندارند و ما راهی در حکومت اسلام جز با اجرای همین فقه نمیبینیم. (۷۷)
آقای خمینی نیز طی یک سخنرانی حق روحانیت را بیشتر از اینها دانست و گفت:
این که در قانون اساسی یک مطلبی (ولایت فقیه) بود، ولو به نظر من یک قدری ناقص است و روحانیت بیشتر از این در اسلام اختیارات دارد و آقایان برای این که خوب دیگر خیلی با این روشنفکرها مخالفت نکنند، یک مقداری کوتاه آمدند. این که در قانون اساسی هست، این بعضی شئون ولایت فقیه هست، نه همه شئون ولایت فقیه. (۷۸)
آقای خمینی همچنین در مصاحبه با حامد الگار تاکید کرد:
بهترین اصل در قانون اساسی همین اصل ولایت فقیه است. (۷۹)
اگرچه مخالفان اصل ولایت فقیه در مجلس خبرگان مانع از آن شدند تا اختیارات اجرایی ولیفقیه تصویب شود، اما در سال ۶۸ این اختیارات هم تصویب شد و حکومت مادامالعمر سلطنتی ولیفقیه، قانونی هم گشت تا مشکلی از آن لحاظ برای رهبری پیش نیاید.
منبع: کتاب ایستاده بر آرمان، روایت فروپاشی یک انقلاب، علی غریب، انتشارات انقلاب اسلامی، دی ۸۵
۱- فقیه در همه اموری که با دین و دنیای بندگان خدا ارتباط دارد و باید صورت پذیرد و هیچ گزیری از انجام آن نیست حق تصرف و ولایت دارد. در تمام امور جامعه که امام مستقیما در آن ولایت داشته است و اعمال ولایت میکرده، فقیه نیز حق ولایت دارد. (حدود ولایت حاکم در اسلام، ملا احمد نراقی، صص۱۳-۱۵ و ص۹۷) برای آشنایی بیشتر با نظریات ملا احمد نراقی درباره ولایت فقیه رجوع کنید به اندیشه سیاسی ملااحمد نراقی، سیدسجاد ایزدهی، موسسه بوستان کتاب قم.
۲- ولایت فقیه (حکومت اسلامی)، روحالله الموسوی الخمینی، بینا، بیتا، ص۱۸۴.
۳- ولایت فقیه (حکومت اسلامی)،روحالله الموسوی الخمینی، بینا، بیتا، ص ۵۸.
۴- گردهمایی ائمه جمعه، ۸/۱۱/۷۷.
۵- سخنرانی درجمع ناظران انتخابات استان قم، خبرگزاری انتخاب،۲۹ بهمن ماه ۱۳۸۴.
۶- ولایت فقیه، روحالله الموسوی الخمینی، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ نهم، تابستان ۷۸،ص۴۱.
۷- جاودانه تاریخ، سیدمحمد حسینی بهشتی، سازمان انتشارات روزنامه جمهوری اسلامی، ج ۳، گفتارها، صص ۴۷-۴۶.
۸- مشروح مذاکرات شورای بازنگری قانون اساسی جمهوری اسلامی، ج ۳، ص ۱۶۴۰.
۹- صحیفهنور، ج۹، ص۲۵۳.
۱۰- سخنرانی در دیدار با مسؤولین دانشکده افسری نیروی زمینی سپاه، کیهان،۱۰ خرداد ۸۴.
۱۱- سخنرانی ۹/۸/۵۸، صحیفه نور، جلد۱۰، ص۴۰۷.
۱۲- کیهان، ۹ شهریور ۸۵.
۱۳- سخنرانی ۱۲/۷/۵۸، صحیفه نور،ج۶،ص۳۶.
۱۴- صحیفه نور، ج۶، ص۲۳۷.
۱۵- یا لثارات الحسین، شماره۸۰، ص۴.
۱۶- رسالت ۲۲ دی ۱۳۸۴.
۱۷- سخنرانی ۹/۸/۵۸، صحیفه نور،جلد۱۰،صفحه ۸۸.
۱۸- مشروح مذاکرات شورای بازنگری قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، ج ۳، ص۱۶۳۱.
۱۹- صحیفه نور، ج۴، ص۱۶۸.
۲۰- ولایت فقیه، ص۶.
۲۱- سخنرانی به مناسبت برگزاری کنگره امام خمینی و اندیشه حکومت، ۱۱ بهمن ۷۸.
۲۲- سخنرانی در دهمین نشست دوره سوم مجلس خبرگان،۱۳۸۲/۰۶/۱۷.
۲۳- کتاب البیع، روحالله خمینی، قم،انتشارات اسماعیلیان، بیتا، جلد۵، ص۴۷۲
۲۴- (۲۴)- ولایت فقیه، ص۳۷.
۲۵- سمینار ولایت فقیه در ساری، رادیو تهران، اخبار ساعت ۲۰ روز ۲۹ اردیبهشت ۱۳۶۱.
۲۶- ولایت فقیه، ص۴۰.
۲۷- خبرگزاری کار ایران،ایلنا،۱۲/۷/۸۵.
۲۸- سخنرانی آیت الله جعفر سبحانی در دیدار با مسئولین اجرایی دومین همایش بین المللی دکترین مهدویت،۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۵.
۲۹- سخنرانی آیتالله مصباح یزدی در جمع بسیجیان شهرستان قروه، ۷مرداد۱۳۸۱.
۳۰- ولایت فقیه،ص۵۱.
۳۱- روزنامه رسالت،۱۹ تیر ۶۸.
۳۲- صحیفه نور،ج۲۰،ص۴۵۲.
۳۳- خبرگزاری فارس،۱۸/۰۵/۸۴.
۳۴- رسالت، ۱۳/۱۱/۱۳۷۵.
۳۵- سخنرانی ۳/۸/۵۸، صحیفه نور،ج۶،ص۱۱۸.
۳۶- سخنرانی آقای خامنهای در مراسم پانزدهمین سالگرد درگذشت آقای خمینی،۱۴/۳/۸۳.
۳۷- جمهوری اسلامی، ۰۳/۰۴/۱۳۸۲.
۳۸- روزنامه خرداد،۱۶/۳/۷۸.
۳۹- نشریه شهروند چاپ کانادا، ۵/۳۰/۲۰۰۲ برابر با ۹ خرداد ۱۳۸۱.
۴۰- ر.ک به متن سخنان آیتالله نمازی، خبرگزاری رسا، ۱۶ فروردین ۱۳۸۳.
۴۱- روزنامه صبح امروز،۲۰/۱۱/۷۷.
۴۲- خبرگزاری جمهوری اسلامی، ۸۵/۰۴/۲۶.
۴۳- سخنرانی ۳۰/۷/۵۸، صحیفه نور، ج۶، ص۹۵.
۴۴- سخنان آیتالله نمازی، خبرگزاری دانشجویان ایران (اایسنا)، ۱۳۸۵/۰۳/۰۹.
۴۵- پیام ۱۵/۱۱/۵۷، صحیفه نور، جلد ۵، صفحه ۳۱.
۴۶- روزنامه خرداد، ۵/۳/۷۸.
۴۷- کشفالاسرار، روحالله الموسوی الخمینی، انتشارات آزادی، قم، چاپ دوم،ص۲۲۲.
۴۸- صحیفه نور،جلد۱، صفحه ۲۶۲.
۴۹- صحیفه نور، ج۱۸،ص ۴۴.
۵۰- سخنرانی آیتالله مصباح یزدی به مناسبت عید غدیرخم، خبرگزاری رسا، ۱۶ فروردین ۸۳.
۵۱- صحیفه نور،ج ۵، ص۵۲۲. تئوریپردازان و رهروان راه ولایت فقیه البته هرآنجا که لازم باشد از ادبیات خشن سود میبرند: مصباح یزدی:اگر تحقق اهداف اسلامی بجز از راه خشونت امکان پذیر نباشد این کار ضروری است. (صبح امروز، ۱۷/۳/۷۸)خزعلی: ما در شورای نگهبان مواظب هستیم تا جوانان طعمه جهنم نشوند. شورای نگهبان وقتی در مورد مسالهای اظهار نظر میکند و میگوید درست است دیگر تمام شد و اگر گفت باطل است دیگر تمام شد. (خرداد۱۱/۳/۷۸)محسن رضایی: ما خودمان به مطبوعات آزادی دادیم. یک شبه هم میتوانیم همهی اینها را جمع کنیم. ما خودمان مطبوعات را درست کردیم اما میبینیم اینها به انحراف کشیده شدهاند (اخبار،۱۰ /۲/ ۷۸) رحیم صفوی: ما دنبال این هستیم که ریشهی ضد انقلاب را در هر کجا که هستند بزنیم. بعضیها را باید گردن بزنیم بعضیها را زبانشان را قطع میکنیم. (شلمچه، شماره۳۰).
۵۲- درس تجربه،خاطرات اولین رئیس جمهور ایران در گفت و گو با حمید احمدی، ص ۱۷.
۵۳- التنقیح فی شرح العروه الوثقی، الاجتهاد والتقلید، آیتالله خویی، تقریرات از میرزا علی غروی تبریزی؛ قم، ص۴۲۴.
۵۴- پیرامون انقلاب اسلامی،مرتضی مطهری، دفتر انتشارات اسلامی،وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم،بیتا، ص۶۷ بررسی اجمالی نهضتهای اسلامی در صد سال اخیر،مرتضی مطهری،انتشارات صدرا، بیتا،ص۲۹. در حقیقت برداشت مطهری از ولایت فقیه جز حکومت فقیه بود.
۵۵- پیرامون جمهوری اسلامی، مرتضی مطهری،انتشارات صدرا، ص۲۶.
۵۶- المکاسب المحرمه،آیتالله اراکی،ص۹۴. تکههای مربوط به نقض اصل ولایت فقیه در چاپ جدید کتاب آیتالله اراکی حذف شده است.
۵۷- امیدها وناامیدیها، کریم سنجابی،ص۲۳۴.
۵۸- درس تجربه، ص ۸۲.
۵۹- خاطرات آیتالله منتظری، چاپ اول، بهار ۷۹، ج۱، ص۴۵۶.
۶۰- پس از طرح این اصل، روزنامه انقلاب اسلامی در توصیف رئیس جمهور و اختیارات او در نظام جمهوری اسلامی، کاریکاتور مترسکی را کشید که در زیر آن نوشته بود رئیسجمهور! (انقلاب اسلامی، ۲۶مهر ماه ۱۳۵۸).
۶۱- صحیفه نور،ج۸، ص۲۱۳.
۶۲- کیهان، ۱۰ آذر ۵۸.
۶۳- مصاحبه با روزنامه بامداد، ۲۶ مهرماه ۱۳۵۸.
۶۴- مشروح مذاکرات مجلس بررسی نهائی قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، جلد دوم، صفحه۱۱۵۲.
۶۵- اطلاعات، ۱۷ آبان ۵۸.
۶۶- انقلاب اسلامی، ۱ مهر ۵۸.
۶۷- اطلاعات ۱۹ شهریور۵۸. از آزادی تا شهادت، مجموعه کامل اعلامیهها، پیامها، مصاحبهها، سخنرانیها،خطبههای نماز جمعه و تفاسیر تلویزیونی آیتالله طالقانی، انتشارات رسا، چاپ دوم،ص۴۸۲
۶۸- از آزادی تا شهادت، مجموعه کامل اعلامیهها، پیامها، مصاحبهها، سخنرانیها،خطبههای نماز جمعه و تفاسیر تلویزیونی آیتالله طالقانی، انتشارات رسا، چاپ دوم،ص۴۸۸.
۶۹- انقلاب اسلامی، ۲۲ شهریور ۵۸.
۷۰- درس تجربه،ص۶۰ .
۷۱- مشروح مذاکرات مجلس بررسی نهائی قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران جلد دوم، صفحه۱۱۱۶-۱۱۱۵. همچنین پیشتر ناصر مکارم در مصاحبهای گفته بود: تا آنجا که من اطلاع دارم هیچ رهبر مذهبی انتظار ندارد که رهبری مملکت را برعهده گیرد. رهبران مذهبی از جنبههای مذهبی در امور نظارت داشته باشند. (اطلاعات، ۱۴ آبان ۵۷).
۷۲- کیهان، ۱۵ مهر ۵۸.
۷۳- نقل از مصاحبه با رشیدیان، عضو مجلس خبرگان، نشریه حکومت اسلامی، ارگان دبیرخانه مجلس خبرگان، سال یازدهم، شماره ۳۹، بهار ۸۵، ص۱۹۸. جالب اینجا که رشیدیان نیز که از سرسختترین مدافعان اصل ولایت فقیه به شمار میرفت، عضو حزب زحمتکشان آبادان بود.
۷۴- درس تجربه، ص ۸۳.
۷۵- خاطرات آیتالله منتظری،ج۱، ص۴۵۶ همچنین درس تجربه، ص۷۰. رشیدیان، از مدافعان سرسخت ولایت فقیه نیز درباره موضعگیری بنیصدر میگوید: بنیصدر میگفت مجتهد جامعالشرایط یا ولی فقیه باید ۱۶۴ علم داشته باشد و این محال است لذا ولایت فقیه مفهوم دارد ولی مصداق ندارد و از این به صورت چماق همیشهاستفاده میکرد. (نشریه حکومت اسلامی،ارگان دبیرخانه مجلس خبرگان،سال یازدهم، شماره ۳۹، بهار ۸۵، ص۲۰۷).
۷۶- درس تجربه، ص۸۳.
۷۷- عبور از بحران، هاشمی رفسنجانی،ص۶۰.
۷۸- سخنرانی مورخه۷/۱۰/۵۸. صحیفه نور، جلد۱۱،ص۱۳۳.
۷۹- مصاحبه با حامد الگار،۷/۱۰/۵۸، صحیفه نور، ج۶، ص۵۱۹. بعدها آیتالله مشکینی در اینباره گفت: اگر از روز اول به مسئله ولایت فقیه در قانون اساسی تاکید نمیشد امروز خبری از اسلام نبود. (کیهان، ۷ خرداد ۸۴) محمدعلی رجایی تاکید کرد:ما ولایت فقیه را به عنوان عالیترین دستاوردهای انقلاب در قانون اساسی خود گنجانیده ایم. (نقل از کیهان،۲۵ خرداد ۸۴) همچنین بهشتی نیز گفت:این اصل، یک اصل تعارفی نیست که بخواهند با فقها و علما تعارف کنند، احترام آنها را نگهدارند و بگویند بله آقا خوب اصل ولایت فقیه هم ما توی قانون اساسی گذاشتیم. هیچ اینجورها نیست. این اصل یک اصل بنیادی در نظام اسلامی ماست. (جمهوری اسلامی ۰۳/۰۴/۱۳۸۲).
خوب! آیا کار خیلی دشواری بود؟ ما داخل کتب و مجلههای قبل و بعد از انقلاب جستجو و کنکاش کردیم و سخنان آقای خمینی را که به ضرر ایشان و طرفدارنشان و به نفع ما بود را بیرون کشیدیم! درست مانند روش شما که از بین کتب اهل سنت، احادیثی را به نفع خودتان است بیرون میکشید. ضمنا خدمت برادران عزیزی که دوباره به قصد نوشتن ردیه (و نه به قصد فهمیدن حقیقت) این مطالب را میخوانند بد وبیراه نگویند این سوال هیچ ربطی به بحث عقایدی ندارد. منظور من بحث عقایدی نیست منظور من روش تحقیق و مطالعه است که ما در این قسمت، طبق روش خود شما عمل کردیم ضمنا ما آخر نفهمیدیم: دین از سیاست جدا هست یا جدا نیست؟
[۷۰] در اینجا بحثی پیرامون مسئله متعه نمیکنیم، بلکه منظور احادیث ثبت شده بر خلاف عقاید شیعه در کتب شیعه هستند.
شما برای اثبات مطالب خودتان، از میان کتب روایی، حدیث بیرون میکشید آن هم احادیثی که به نفعتان است خوب من هم انبوه آیات و احادیث زیر را (که چندین برابر احادیث شماست و علامه امینی نیز برخی از آنها را در کتاب الغدیر آورده است را) برای شما مینویسم که دال بر روابط خوب و بسیار صمیمی بین حضرت علی و خلفاست:
خداوند:
* سوره تحریم: آیه ۳ و اذ اسروالنبی...: برخی مفسران قدیمی معتقدند: پیامبر اکرم ص سخنی درباره خلافت بعدی حضرت ابوبکر و حضرت عمر به میان آورده بوده ابوالفتح مینویسد: سعید جبیر گفت از عبدالله عباس که سر و راز آن بود که: رسول یک روز عایشه را گفت من با تو سری دارم خواهم گفت نگر تا با کس نگویی و این امانت است مرا به نزدیک تو. و عایشه گفت: آن چیست؟ فرمود پدر تو و پدر حفصه از پس من امامت خواهند کردن. و پس ایشان عثمان. در حال که رسول از خانه بیرون رفت او دیوار حفصه بکوفت و او را خبر داد و او دیگری را خبر داد تا این منتشر شد و گفتند عایشه با پدر گفت بر سبیل بشارت (تفسیر ابوالفتح).
* سوره مائده آیه ۵۴ ای کسانی که ایمان آوردهاید هر کس از شما که مرتد شود خداوند در آینده قومی را میآورد که آنها خدا را دوست دارند و خدا هم آنها را دوست دارد و...: اکثر مفسرین قدیمی معتقدند این آیه درباره ابوبکر و اصحاب نازل شده زیرا خطاب خداوند با افراد حی و زنده است و پس از اسلام، شورش ردهای به این مهمی و گسترده گی رخ نداد.
* سوره لیل آیه ۶: اما آن کس که در راه خدا انفاق و پرهیزگاری کرد.و جزای نیک الهی را تصدیق کرد. ما او را در مسیر آسانی قرار میدهیم. برخی از مفسرین، معتقدند این آیات در حق ابوبکر صدیق است.
* مورخین بیطرف از سنی و شیعه و مسیحی معترفند که بسیار میشد حضرت عمر نظری داشت و دیگران نیز نظری و پس از مدتی آیاتی در تایید نظر حضرت عمر نازل میشد. مهمترین و متواترترین آنها: ۱- اعتقاد حضرت عمر به بیگناهی و پاکی عایشه در جریان افک ۲- حجاب زنان ۳- نماز نخواندن بر میت منافقان ۴- عدم آزادی اسرای جنگ بدر.
* و از همه مهمتر سوره توبه آیه ۴۰ که تمامی مفسرین و محققین از شیعه و سنی قبول دارند که در خصوص پیامبر ص و ابوبکر است: اگر او را یاری نکنید خداوند آن هنگام که کافران او را بیرون کردند در حالیکه دومین نفر (ابوبکر) در آن زمان در غار بود به همسفر خود (ابوبکر) گفت: غم مخور خدا با ماست. در این زمان خداوند سکینه و آرامش خود را بر او فرستاد و با لشکرهایی که مشاهده نمیکردید او را تقویت نمود و گفتار کافران را پایین قرار داد و سخن خدا بالا و پیروز است و خداوند عزیز و حکیم است.
در خصوص این آیه شیعیان برای کمرنگ کردن آن و برادران سنت برای پر رنگ کردن آن مناقشات زیادی در طول تاریخ، انجام دادهاند ولی من به عنوان یک ایرانی متعادل یک سئوال دارم. شیعه و سنی متفقالقولند که بهترین تفسیر قرآن تفسیر با سایر آیات است. در اینجا خداوند از زبان رسول اکرم خطاب به ابوبکر میفرماید: ان الله معنا: همانا خداوند با ما دو نفر است. اکنون به آیات دیگر قرآن مراجعه میکنیم تا ببینیم خدا با چه کسانی است (مع): ان الله مع الصابرین - ﴿أَنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلۡمُتَّقِينَ﴾ [البقرة: ۱۹۴]. -﴿َأَنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾ [الانفال: ۱۹]] ﴿وَإِنَّ ٱللَّهَ لَمَعَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ﴾ [العنکبوت: ۶۹]. «خدا با صابران است». «خدا با پرهیزگاران است». «خدا با مومنین است و خدا با نیکوکاران است». و این یعنی اینکه حضرت ابوبکر هم صابر بوده و هم پرهیزگار بوده و هم مومن. (که تاریخ نیز این را به خوبی ثابت کرده) من مانند علمای شیعه، آسمان ریسمان نمیکنم و یا توجیه و سفسطه یا استناد به روایات جعلی تاریخی! بلکه این صریح آیات قرآن است. در آیهای دیگر نیز آمده: ﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡ﴾ [الفتح: ۲۹]. «محمد فرستاده خداست کسانی که با اویند با کفار شدید و با یکدیگر مهربانند».
پیامبر اکرم ص:
- وقتی عمر ابن خطاب در خانه زید ابن ارقم، شهادتین را بر زبان جاری کرد و اسلام آورد پیامبر اکرم ص پیراهن او را از سینه اش گرفت و به طرف خود کشید و سه بار به سینه اش زد وگفت: خدایا هرگونه اشتباه و غل و غش را از سینه عمر به در آور و ایمانش را پایدار بدار. (روشنتر از خورشید آبیتر از دریا نوشته مظفر سربازی ص ۱۰۹ شرکت توسعه کتابخانههای ایران تهران ۱۳۸۳) براستی آیا میشود خداوند دعای نبی اکرم را مستجاب نکرده باشد؟
- پیامبر ص به اسلام هیچکس چنان خرم نشد که به اسلام صدیق س (ابوبکر) اول کسی که از مردان مسلمان شد ابوبکر بود و از زنان خدیجه و از کودکان علی و از بندگان زید ابن حارثه (تاریخ گزیده حمد الله مستوفی و تاریخ طبری).
- ابوبکر در هفده نماز در حال حیات (اواخر عمر نبی اکرم) رسول الله ص مسلمانان را امامت کرد. (شیعه بر مبنای احادیثی واهی سعی در خدشه دار کردن این حدیث دارد ولی دکتر شریعتی این موضوع را اثبات کرده است).
- پس از من به این دو نفر (ابوبکر و عمر) اقتدا کنید. (حدیث متواتر).
- پیامبر ص ابوبکر را عبدالله نام کرد و عتیق لقب فرمود یعنی از آتش دوزخ آزاد شده و صدیق لقب کرد جهت تصدیق معراج. (گزیده تاریخ حمدالله مستوفی و سایر منابع قدیمیتر).
- پیامبر ص عمر را فاروق لقب داد جهت آنکه حق را از باطل فرق کرد و دین اسلام را پذیرفت و اسلام بدو قوت گرفت. (تاریخ گزیده حمدالله مستوفی و منابع قدیمیتر).
- قال جابر ابن عبدالله انصاری: روزی ما در کنار خانه نبی اکرم ایستاده بودیم و در خصوص فضایل بین خودمان صحبت میکردیم در این هنگام رسول اکرم آمدند و فرمودند: آیا ابوبکر در میان شماست؟ گفتیم: نه فرمود:احدی از شما بر ابوبکر در دنیا و آخرت برتری ندارد [۷۱].
- و خبر ابی درداء که مشهور است: پیامبر مرا دید که جلوتر از ابوبکر راه میرفتم به من فرمود: ای ابی درداء آیا جلوتر از کسی راه میروی که بهتر از توست؟ خورشید طلوع و غروب نکرده بر احدی بعد از پیامبران، بهتر از ابوبکر.
- اولین کسی که از صراط عبور میکند عمر است.
- ای کوه تکان مخور که بر تو پیامبری و صدیقی (حضرت ابوبکر) و دو شهید است (حضرت عمر و حضرت عثمان).
- در جنگ حنین، پیامبر ص و ابوبکر و عمر و علی و فضل و عباس و نوفل و ربیعه و اسامه بایستادند و مردیها کردند وقتی که همه فرار کرده بودند (تاریخ گزیده اثر حمد الله مستوفی از نوادگان حربن یزید ریاحی).
- اولین کسی که امیر حج (از سوی پیامبر ص) انتخاب شد حضرت ابوبکر بوده اولین کسی که به قول حضرت علی (در روایات متواتری که به عبدالخیر منتهی میشود و هر کدام از عبدالخیرها هم که باشند موثقند) قرآن را بین دو جلد جمع آوری کرد ابوبکر بود (حضرت علی: خدا بیامرزد ابوبکر را او اولین کسی بو که قرآن را بین دو جلد قرار داد!) اولین کسی که در نبرد (بدر) کشته شد غلام عمر ابن خطاب بوده است و اولین باری که مسلمین به صورت علنی در کنار کعبه نماز خواندند پس از اسلام آوردن عمر بن خطاب بوده. اولین کسی که دیوان دستمزد ترتیب داد و برای تاریخ اسلام مبداءگذاشت حضرت عمر بوده. آخرین کسی که پیامبر را خنداند حضرت عمر بوده. اولین کسی که اسلام را به خارج از شبه جزیره عربستان صادر کرد عمر ابن خطاب بوده. عمر بوده که برای همیشه باقی مانده یهودیان را از شبهه جزیره عربستان بیرون ریخت! اولین شهید محراب حضرت عمر بوده. اولین کسی که به اصرار او قرآن کریم جمع آوری شد حضرت عمر ابن خطاب بوده و طبق حدیث نبی اکرم و به کوری چشم منافقان: اولین کسی که از صراط عبور کرده و وارد بهشت میشود: حضرت عمر ابن خطاب است.
- روزی پیامبر اکرم ص سرگرم خواندن خطبه نماز جمعه بودند. قافلهای تجارتی از راه میرسد همه به جز ۱۰ نفر بر میخیزند و به سراغ قافله میروند. حضرت عمر یکی از این همین، ده نفر بوده است.
- پیامبر ص به مناسبتی به ابوبکر میگوید: ای ابوبکر، مثال تو چون ابراهیم است که گفت: هر که تابع من شود از من است و هر که نافرمانی من کند تو آمرزگار و مهربانی و مثال تو چون عیسی است که گفت: اگر عذابشان کنی بندگان تواند و اگر ببخشی تو نیرومند و دانایی و مثال تو ای عمر مانند نوح است که گفت: خدایا هیچکس از کافران را بر زمین باقی مگذار و مثال تو چون موسی است که گفت خدایا اموالشان را نابود کن و دلهاشان را سخت کن که ایمان نیارند تا عذاب دردناک را ببینند. ص ۹۹۴ تاریخ طبری.
- (در آخرین روزی که پیامبر به روی منبر رفت عمر ابن خطاب به مناسبتی به یکی از منافقان گفت:) ای مرد، خودت را رسوا کردی. پیامبر ص گفت: ای عمر رسوایی دنیا آسانتر از رسوایی آخرت است. آنگاه گفت: خدایا راستی و ایمان به او عطا کن و او را بهسوی نیکی بگردان. عمر، سخنی گفت که پیامبر بخندید و گفت: عمر با من است و من با عمرم و پس از من، هر جا باشد حق با اوست. تاریخ طبری ص ۱۳۱۶.
در زمان نبی اکرم ص اصحاب ایشان، ابوبکر و عمر را پس از پیامبر ص بر همه برتری میدادند و نبیاکرم هم در این خصوص سخنی نمیگفت. در تایید این نکته وقایع زیادی در تاریخ وجود دارد. برای مثال پس از شکست احد، ابوسفیان میآید و پای کوه فریاد میزند: آیا محمد زنده است (کسی پاسخ نمیدهد) میگوید آیا ابوبکر زنده است (کسی پاسخ نمیدهد) میگوید آیا عمر زنده است (حضرت عمر با خشم پاسخ میدهد به کوری چشم تو همه زندهاند!!!) یا وقتی ابوسفیان برای تجدید صلح حدیبیه به مدینه میآید اول به سراغ نبی اکرم میرود و سپس به سراغ حضرت ابوبکر و سپس به سراغ حضرت عمر و در آخر به نزد حضرت علی میرود. یا حدیثی که از هم از حضرت علی و هم از عایشه نقل شده که: بسیار میشد پیامبر به خانه میآمد و مى گفت: من و ابوبکر و عمر رفتیم. من و ابوبکر و عمر گفتیم. من و ابوبکر و عمر...
زيد (نا برادري) امام محمد باقر ÷:
ما وارد این بحث نمیشویم که قیام او بر حق بوده و یا نه و اینکه نظر امامان محمد باقر ÷ و جعفر صادق ÷ در باره او چه بوده است زیرا در این رابطه گزارشات ضد و نقیضی در تاریخ ثبت شده است. ولی نکتهای که مسلم است این است که او برادر ناتنی امام محمد باقر ÷ بوده و مادرش با ۲ واسطه حضرت فاطمه ل بودهاند. اکنون این سئوال عجیب مطرح میشود که چگونه زید، عمر و ابوبکر را تایید میکرده و قبول داشته؟ (هم اینک فرقه زیدیه نیز همین عقیده را دارند) عمری که قاتل مادرش بوده و غاصب خلافت و مسبب اصلی واقعه کربلا! و بدعت گزار در دین جدش! زیرا اینها از عمده موارد اتهامات وارده توسط شیعه به حضرت عمر و حضرت ابوبکر است. اکنون چگونه زید که متعلق به همان مکان و همان زمان و همان خاندان (اهل بیت) بوده از این موارد بیخبر بوده ولی ما ایرانیها ۱۴ قرن بعد مسائل را بهتر از او درک میکنیم؟ ممکن است کسی بگوید او قصد بهره برداری سیاسی از این قضیه را داشته ولی ما در جریان قیام او میبینیم برخی از شیعیان تندرو به خاطر تاییدی که او از عمر و ابوبکر بعمل آورده از سپاه او جدا شدند و اصطلاح رافضی برای اولین بار توسط زید به این گروه اطلاق شد [۷۲]. در اینجا نمیتوان تقیه و توریه و مصلحت را پیش کشید زیرا زید، امام قائم به سیف است یعنی با شمشیر برخاست تا نسل بنی امیه را بر اندازد پس نیازی به تقیه نداشته. و تا حدود زیادی خشونت را چاشنی کارش کرده و برای همین نمیتوان او را به تولرانس و مماشات متهم کرد.
امام صادق:
- شخصی از امام صادق ÷ سئوال میکند آیا نیام شمشیر را میتوان نقره اندود کرد. امام صادق ÷ میفرمایند: بله ابوبکر صدیق نیز چنین میکرد. آن شخص میگوید: شما هم میگویید: صدیق. امام صادق میفرماید: بله صدیق، بله صدیق. هر کس نگوید، خداوند او را در دنیا و آخرت، صدیق قرار ندهد.
- زنی از امام صادق سئوال میکند: آیا آن دو نفر را دوست داشته باشم. امام صادق میفرمایند: بله (اصول کافی).
- امام صادق: نسب من از دو سو به ابوبکر میرسد [۷۳]. (ولدنی ابوبکر مرتان).
- (آیت الله هاشم بحرانی در کتاب البرهان فی تفسیر القرآن ذیل آیه ۱۵۹ سوره انعام از امام صادق آورده: زراره به ایشان میگوید: خداوند کارت را نیکو گرداند رای تو درباره کسی که (شما را به امامت) نمیشناسد اما با شما دشمنی نمیورزد و روزه میدارد و نماز میگذارد و از محرمات اجتناب ورزیده و به خوبی تقوی پیشه میکند چیست؟ فرمود: همانا خداوند آن گروه را به رحمت خویش به بهشت درآورد. (ولی برخی علمای شیعه میگویند: فقط شیعه به بهشت میرود!).
امام سجاد:
علی اردبیلی در کتابش کشف الغمه نقل کرده که از امام سجاد روایت است که فرمود: عدهای از مردم عراق خدمت حضرت آمدند و از ابوبکر و عثمان در محضر ایشان نکوهش کردند وقتی صحبتشان تمام شد فرمود: ممکن است به من بگویید که آیا شما از مهاجرین اولیه هستید که خداوند درباره آنها فرموده:
کسانی که از خانه هایشان و اموالشان رانده شدهاند و از خداوند فضل و خشنودی میجویند و خدا و رسولش را یاری میدهند همیناند که راستگویانند. (حشر ۸).
گفتند: خیر.
فرمود: پس شما از آنهایی هستید که خداوند درباره آنها فرمود: کسانی که پیش از آنان در دار اسلام جای گرفتند و ایمان در دلشان جای گرفت. کسانی که بهسوی آنان هجرت کنند دوست میدارند و در دلهای خود از آنچه (به مهاجران) دادهاند احساس نیاز نمیکنند و (دیگران) را بر خودشان ولو نیازمند باشند ترجیه میدهند کسانی که از آز نفس خویش مصون باشند، اینانند که رستگارند. (حشر ۹).
گفتند: خیر.
فرمود: پس وقتی اعتراف کردید که از دو گروه اولی نیستید من گواهی میدهم که شما از کسانی هم نیستید که خداوند درباره آنها فرمود:
آنان که پس از اینان آمدند میگویند: پروردگارا ما را و آن برادرانمان را که در ایمان آوردن از ما پیشی گرفتند بیامرز و در دلهای ما هیچ کینهای در حق کسانی که ایمان آوردند قرار مده. پروردگارا تویی که بخشنده و مهربانی. (حشر ۱۰).
بلند شوید و از پیش من بیرون روید خداوند شما را به سزایتان برساند.
• سعدی:
چه نعت پسندیده گویم ترا
علیک السلام ای نبی الورا
درود ملک بر روان تو باد
بر اصحاب و بر پیروان تو باد
نخستین ابوبکر پیر مرید
عمر، پنجه بر پیچ دیو مرید
خردمند عثمان شب زنده دار
چهارم علی شاه دلدل سوار
خدایا به حق بنی فاطمه
که بر قولم ایمان کنم خاتمه
اگر دعوتم رد کنی ور قبول
من و دست و دامان اهل رسول
(بوستان سعدی دیباچه در ستایش پیغمبر).
داشتن تقوای الهی در این عصر پر آشوب شاید مشکل باشد ولی با تحقیق و مطالعه افکار کسانی که در تقوا و عرفان آنها ذرهای شک و تردید نیست میتوان به حقیقت پی برد و من نمیدانم چرا هر چه به خودم فشار میآورم نمیتوانم قبول کنم که آخوندها و مداحان صفوی بیشتر از مولوی و سعدی و عطار و فردوسی و حتی دکتر شریعتی حالیشان میشود!!! کسانی که در این ۳۰ سال ثابت کردند حتی مسائل زمان حال کشور خودشان را هم نمیفهمند چه برسد به مسائل ۱۴۰۰ سال پیش یک کشور و فرهنگ دیگر!!! ﴿وَسَيَعۡلَمُ ٱلَّذِينَ ظَلَمُوٓاْ أَيَّ مُنقَلَبٖ يَنقَلِبُونَ﴾ [الشعراء: ۲۲۷].
• عطار نیشابوری
آنکه دارد از صراط اول گذر
هست او از قول پیغمبر: عمر
و در جایی دیگر (در اسرار):
الا ای در تعصب جانت رفته
گناه خلق با دیوانت رفته
ز نادانی دلی پر زرق و پر مکر
گرفتار علی ماندی و بوبکر
گهی این یک بود نزد تو مقبول
گهی آن یک شده از کار معزول
گر این بهتر وران مهتر تو را چه؟
که تو چون حلقهای بر در تو را چه؟
یقین دانم که فردا پیش حلقه
یکی گردند هفتاد و دو فرقه
بوستان سعدی
حکایت مردی سنی که همسری شیعی داشت و...
نیک مردی بود از زن پای بست پیش رکن الدین اکافی نشست.
پس ز دست زن بسی بگریست زار گفت بی او یک دمم نبود قرار.
نه طلاقش میتوانم داد من نه توانم گشت از او آزاد من.
زآن که جانم زنده از دیدار اوست رونقم از نازش بسیار اوست.
لیک ترک دین و سنت میکند ز آنکه بر بوبکر لعنت میکند.
گرچه میرنجانمش هر وقت سخت مینگوید ترک این آن شوربخت.
نه ازو یک روز بتوانم برید نه ازو این قول بتوانم شنید.
می سزد گر دل ازین پر خون کنم در میان این دو مشکل چون کنم.
خواجه گفت ای مرد اگر رنجانیش هر زمان سرگشتهتر گردانیش.
گر بگویی از سر لطفش به راز او زبان را بر تو کی دارد دراز.
اعتقادی کژ درو بنشاندهاند نقلهایی کژ برو بر خواندهاند
گفتهاند او را که بوبکر از مجاز کرد ظلم و حق ز حق میداشت باز
باز کرد آل پیمبر را ز کار
کرد بر باطل خلافت اختیار
ملک بودش آرزو بگشاد دست نی بحق بر جای پیغمبر نشست.
او چنین بوبکر دانستست راست بر چنین بوبکر بس لعنت رواست.
لعنتی کو کرد ما هم میکنیم ما هم این لعنت دمادم میکنیم.
گر چنین جایی ابوبکری بود آن نه بوبکری که بومکری بود.
گر چنین بوبکر را دشمن شوی گر بدیده تیرهای روشن شوی.
لیک چون بوبکر صدیق آمدست جان او دریای تحقیق آمدست.
صبح صادق از دم جان سوز اوست آفتاب از سایهی هر روز اوست.
صدق او سر دفتر هفت آسمان قدس او سر جملهی هر دو جهان.
جان پاکش را دو عالم هیچ نیست ذرهای در جانش میل و پیچ نیست.
هست بوبکر این چنین نه آن چنان دوستان را میمپرس از دشمنان [۷۴].
- نقل است که (شبلی) گفت: از جمله فرق عالم که خلاف کردهاند هیچکس دنیتر از رافضی و خارجی نیامد زیرا که دیگران که خلاف کردند در حق کردند و سخن از او گفتند و این دو گروه، روز در خلق به باد دادند [۷۵]!!!.
نظامی گنجوی:
گهر خر چهارند و گوهر چهار
فروشنده را با فضولی چه کار
به مهر علی گر چه محکم پیم ز عشق عمر نیز خالی نیم
(شرفنامه بیت ۶۷ و ۶۸)
فردوسی:
که خورشید بعد از رسولان مه نتابید بـر کس زبـوبکر بـه
عمـر کـرد اسـلام را آشکـــار بیاراست گیتی چو باغ بهار
چنان بـــــد کجا سرفراز عرب
که از تیغ او روز گشتی چو شب
عمر آن که بد مومنان را امیر
ستوده و را خالـق بینظیر
شهید دکتر علی شریعتی:
در اینکه شریعتی اسلام شناس و جامعه شناس متفکری بود که هنوز هم پس از گذشت چند دهه افکارش تازه و ناب جلوه میکند شکی نیست. در اینکه او شیعه تا حدودی تندرو بوده نیز شکی نیست کسانی که کتب او را خواندهاند علاقه بیحد او نسبت به علی، سلمان، ابوذر، حجر و... را به خوبی میدانند نگاه کنید که وقتی در شخصیت یک نفر روحیه علمی خالی از تعصب بنشیند در باره روسای مذاهب مقابل چه میگوید:
- اگر در مقابل حکومت استثنایی و شخصیت استثنایی علی نمیبود، حکومت ابوبکر و عمر در قیاس با رژیمهای حاکم تاریخ، از همه برتر بوده [۷۶].
- دکتر شریعتی خطبه لله بلاد فلان را که حضرت علی در مدح حضرت عمر گفته است را مانند بقیه محققین منصف در حق حضرت عمر میداند.
استاد علامه دهخدا:
در لغتنامه در مقابل نام عمر پس از معرفی او توضیح داده که عمر در دادگری و عدالت چنان سختگیر و دقیق بوده که عدل عمری را بنیان نهاده (البته در نسخ تحریف نشده قبل از انقلاب!).
شافعی:
- من نمازی که صلوات بر محمد و خاندانش در آن نباشد را باطل میدانم.
- اگر حب علی رفض است گواهی دهید همانا شافعی رافضی است!.
حالا چگونه است که این عالم آگاه که شاگرد امام صادق نیز بوده خلافت بلافصل حضرت علی را قبول نداشته است؟
دفاع اهل بیت از خلفای راشدین
یحیی بن سعید میگوید: گروهی از مردم عراق نزد علی بن حسن آمدند و در مورد حضرت ابوبکر و عمر و عثمان ش حرفهایی گفتند هنگامی که سخنانشان به پایان رسید علی بن حسن فرمود: گواهی میدهم که شما مصداق این آیه نیستید: ﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ١٠﴾ [الحشر: ۱۰]. «کسانی که پس از مهاجرین و انصار بدنیا میآیند، میگویند: پروردگارا! ما را و برادران ما را که در ایمان اوردن بر ما پیشی گرفتهاند بیامرز. و کینهای نسبت به مومنان در دلهایمان جای مده، پروردگارا! تو دارای رافت و رحمت فراوانی هستی».
مولای جابر جعفی میگوید: ابو جعفر محمد بن علی موقع خداحافظی به من گفت: این پیام مرا به اهل کوفه برسان که من از کسی که از ابوبکر و عمر ب بیزاری بجوید، بیزارم.
محمد بن اسحاق از ابو جعفر محمد بن علی نقل میکند که ایشان فرمود: کسی که فضل و مرتبه ابوبکر و عمر ب را نداند نسبت به سنت پیامبر صجاهل است.
ای که هســتی محب آل عـــلی مـــؤمن کـــــاملی و بیبدلی
ره سنّی [۷۷] گزین که مذهب ماست ورنـه گم گشتهای و در خللی
رافضی کیست؟ دشمن بوبکــر خارجی کیست؟ دشمن علی
هر که او، هر چهار دارد دوست أمّت پـاک مذهب است و ولی
دوست دار صــــحابه ام به تمام یار ســـــــنّی و خصم معتزلی
مذهب جامع از خـــدا دارم این هدایت بــــــــود مـرا أزلی
نعمت اللّهم و زآل رســــــــول چـاکر خواجه ام خفی و جلی
(کلیات أشعار شاه نعمت الله ولی ـ به سعی دکتر جواد نور بخش ـ انتشارات خانقاه نعمت اللهی سال ۶۷ ـ چاپ سوم ـ شماره غزل ۱۴۹۹صفحه ۶۸۸، ۶۸۹ است).
دکتر شریعتی رژیم سیاسی و اجتماعی ابوبکر و عمر را از بهترین رژیمهایی که در طول تاریخ به وجود آمده معرّفی کرده است. وی در مورد شخصیت ابوبکر مینویسد: «او نخستین گرونده به پیغمبر از خارج خانه پیغمبر است. پدر همسر او، یار غار او و از نزدیکترین یاران اوست. او هنگامی اسلام خود را آشکار کرد که جز شکنجه و مرگ و تبعید و تنهایی و شکست انتظاری نداشت. هنگامی به پیامبر گروید که حتّی در خانوادهاش هنوز جز شخص علی که کودکی ده ساله بود، کسی به او دست بیعت نداده بود. او در مکه سرمایه داری مرفّه بود و به خاطر ایمان به دعوت پیامبر، دست از زندگی و ثروتش شست و در مدینه همچون کارگری فقیر برای یهودیان کار میکرد. پیغمبر تنها او را برای هجرت خطرناکش از مکه انتخاب کرد. در دوران خلافتش هم کمترین تغییری نکرد و حتّی با همه سنگینی بار مسئولیت خلافت، عملگی میکرد تا نان بخورد و معتقد بود که خلافت، انجام وظیفه امر به معروف و نهی از منکر است و حق ندارد از بیت المال مردم حقوقی بردارد. و چون قانعش کردند که مدّتی را که برای زندگیت کار شخصی میکنی، به کار مردم بپرداز و در ازای آن مزدی را که از کارفرمایت میگرفتی، از بیت المال برگیر، با این همه هنگام مرگ وصیت کرد مجموعه حقوقی را که برداشته، حساب کنند و با فروش زره و مرکبش آنرا به بیت المال پس دهند».
در دایره المعارف تشیع آمده است: «سوابق ابوبکر در صحبت رسول الله و خدمات او به اسلام قابل انکار نیست. او یار غار و تنها ملازم و همسفر پیامبر ص در هجرت از مکه به مدینه بود. نامش در صدر فهرست مهاجران ثبت است و هجرت به مدینه که سرفصل تاریخ سیاسی اسلام است، از خانه او آغاز گردید. بعد از اعضای خانواده رسول الله، او نخستین کسی بود که اسلام آورد و منشی و خزانه دار و کارگزار و رفیق و مشاور پیغمبر بود و امام صادق که مادرش امّ فروه نواده محمّد و عبدالرّحمن پسران ابوبکر بود، میفرمود: «من از دو سو نواده ابوبکرم». از این روست که علاّمه امینی در الغدیر گفته است: نشناختن حقّ ابوبکر از جنایات فاحش به شمار میرود».
علاّمه امینی با همه اجحافی که در مواضع بسیار در حقّ ابوبکر روا داشته، در یک مورد اعتراف میکند: «جنایتی بزرگ است که بخواهیم حقّ یار غار پیامبر و تنها کسی را که از نخستین دسته مهاجران با او همراه بود، نادیده بگیریم. ما باید او را بزرگ بداریم و هنگام داوری درباره وی از عدالت به یک سو نشویم و از روی عاطفه قضاوت نکنیم».
و بالاخره سید شرف الدّین موسوی عالم بزرگ شیعی لبنان میگوید: «ابوبکر و عمر فضایلی داشتند که هیچکس انکار نمیتواند کرد، مگر یک معاند و حق کش. و خدا را سپاس که ما معاند و حق کش نیستیم».
مولوی
آنکه او تن را بدین سان پی کند
حرص میری و خلافت کی کند؟
زان به ظاهر کوشد اندر جاه و حکم
تـا امیـران را نمـایـد راه و حکم
تا امیری را دهد جانی دگر
تـــا دهـد نخل خلافـت را ثمـر
(منظور مولوی حضرت علی بوده).
کی توان با شیعه گفتن از عمر
کی توان بربط زدن در گوش کر
اکنون به سخنان زیر توجه کنید. تمامی این سخنان پس از رحلت نبی اکرم گفته شده قسمت اول، گوشهای از سخنان و نظرات حضرت علی ÷ در خصوص خلفاء و قسمت دوم، نظرات خلفاء پیرامون حضرت علی ÷ است. براستی آیا در این سخنان، اثری از کینه و دشمنی و حسادت وجود دارد؟ و آیا در این احادیث (هر دو قسمت ۱ و ۲ روح تولی بین حضرت علی و سایر خلفاء موج نمیزند) پس وای بر مداحان و روحانیون از آتش.
۱- علی: بهترين ميزان
• بدانید که این امت همچون امتهای گذشته فرقه فرقه خواهد گردید. از شری که میخواهد پدیداید به خدا پناه میبرم. (این جمله را دوبار گفت) آنچه پدید آمدنی است خواهد آمد. و این امت به هفتاد و سه فرقه در میآید. بدترین آنان فرقهای است که خود را به من ببندد و چون من رفتار نکند [۷۸]. (حضرت علی ÷ قبل از جنگ جمل).
• ... نقل است که (شبلی) گفت: از جمله فرق عالم که خلاف کردهاند هیچکس دنیتر از رافضی و خارجی نیامد زیرا که دیگران که خلاف کردند در حق کردند و سخن از او گفتند و این دو گروه روز در خلق به باد دادند [۷۹]!.
• رفیقترین و دوستترین و خوبترین آدمها نیز گاهی با هم قهر و دعوا میکنند پس باید کل روابط فیمابین آنها را بررسی کنیم و نه یکی دو گله گزاری جزئی و موردی و حتی شاید: دروغ را.
• حضرت علی: از شخصیت کسی پرسش مکن از همنشینان او سئوال کن (آیا همنشینان پیامبر اکرم و حضرت علی کسی غیر از صحابه و خلفاء بودهاند؟).
• علی از فقر میترسد؟ علی به فقر شکوه و افتخار بخشیده است... علی از دشمنی و دشنام میترسد؟ زوزه سگان چگونه مهتاب را پریشان میتواند کرد؟ علی از چه میترسد؟ علی چرا مینالد؟ این دو پرسشی است که همواره در تاریخ مطرح است و دریغا که شیعیان علی نیز هیچکدام آنرا ندانستهاند! هیچکدام، توجیه و تفسیر برخی از علمای بزرگ شیعه نیز چنان زشت است و سطحی که من از یادآوریش نفرت دارم. غالباً شیعیان میگویند علی از اینکه حقش را در خلافت غصب کردند و محرومش کردند ناله میکند!! وای که این سخن از زبان شیعیان، شنیدنش برای علی چه دردآور است... شیعه خاص علی، صاحب سر علی، کسی است که این دو را بداند [۸۰]. (دکتر علی شریعتی).
• حضرت علی میفرمایند حق و باطل را میزانی است که با آن سنجیده میشود و افراد ملاک سنجش حق و باطل نیستند. چه بسا ایشان اگر زنده بودند (البته ایشان زندهاند و این ماییم که با این افکار سبک و پوچمان در حقیقت مردهایم)در رابطه با جنجالی که شیعه پیرامون حضرت عمر و حضرت ابوبکر راه انداخته میگفتند: حق و باطل را مراتبی است و میزانی خداوند: حق کامل است و شیطان باطل کامل است و آنچه بین آن است نزاعی و نبردی است ما بین خیر و شر و خیر و شر مطلق در جهان هستی وجود ندارد. اگر هم باشد متعلق به فیلمهای هندی و هالیوودی است که یک نفر مظهر خیر میشود و دیگری مظهر شر.
مطمئناً بهترین و عادلانهترین قضاوت، بررسی نظرات حضرت علی ÷ پیرامون این قضایاست هرچند متاسفانه بنا به دلایل مختلف، مطالبی که از ایشان در این زمینه نقل شده بسیار اندک است ولی با همین مقدار اندک و همچنین بررسی مناسبات ایشان با سایر خلفاء میتوان به گوشهای از حقایق دست پیدا کرد.
از لابه لای سخنان آن حضرت در نهج البلاغه ابتدا نظر ایشان را پیرامون حضرت عمر و حضرت ابوبکر و سپس نظر ایشان را در رابطه با خلافت بررسی میکنیم.
- حضرت عمر در زمان خلافت خود، دو بار هر بار به مدت حدود یکماه از مدینه خارج میشود و حضرت علی را جانشین خود در مدینه میگذارد.
- عمار یاسر از سوی حضرت عمر والی کوفه بوده است.
- سلمان فارسی از سوی حضرت عمر والی مدائن بوده است.
حضرت علی ÷ میفرمایند: " تبعیت و همراهی با ما - و پیام و امر ما- دشوار و پیچیده است. بر دوش کشیدن این بار سنگین را کسی نتواند مگر آن بندهای که خداوند قلب او را برای ایمان آزموده باشد. چه اینکه جز سینههای امانتدار و اندیشههای استوار، ژرفای گفتار و حدیث ما را در نیابند [۸۱]. "متاسفانه شیعه با استناد به خطبه شقشقیه عمر و ابوبکر را غاصب خلافت قلمداد کردهاند ولی:
• حضرت علی در این خطبه به بدی به طلحه و زبیر اشاره میکنند ولی ثابت شده که پس از نبرد جمل ایشان بر جنازه این دو نفر گریسته و نماز خوانده و حتی قاتلین آنها را نفرین کردهاند.
• این خطبه، خبر واحد بوده و فقط از یک نفر نقل شده ولی در مقابل آن از ۸۰ طریق نقل شده که حضرت علی روی منبر برای خلفاء طلب آمرش کرده و باز از ۸۰ طریق نقل شده که به تمام فرمانداران خود ابلاغ کردهاند: هر کس مرا بر عمر و ابوبکر برتری دهد بر او حد مفتری میزنم. آنگاه پس از چنین فرمانی بیایند و خودشان روی منبر چنین سخنانی را ایراد کنند! و خود را برتر از همه معرفی کرده و حتی به آنها توهین هم بکنند! کسی که سپاهیانش را در جنگ صفین از دشنام دادن به سپاه شام، برحذر داشته است اکنون خودش به ابوبکر و عمر، توهین کند!.
• این خطبه خبری واحد است که فقط از طریق عکرمه مولی ابن عباس نقل شده. جالب است که بدانید عکرمه از گروه خوارج بوده است و میتوان حدس زد علت جعل چنین خطبهای توسط او چه بوده است. علت همان است که دکانداران مذهب، امروز نیز از بیان این خطبه دنبال میکنند: اختلاف و تفرقه.
• علامه امینی در کتاب فاطمه زهراء روایات مربوط به عکرمه را رد کرده پس چگونه است که اینجا باید روایت عکرمه را قبول کنیم؟
• در این خطبه حضرت علی در چند جا از خودشان تعریف و به خلفاء قبلی توهین کردهاند. کسانی که متون تاریخی را مطالعه کردهاند میدانند این روش کاملا مخالف سیره و روش آن بزرگوار است. زیرا ایشان همیشه در کوفه و بر روی منبر برای خلفاء طلب آمرش کردهاند تا حدیکه این نکته به تواتر رسیده و کسی را یارای رد کردن آن نیست.
• محققان معتقدند یکی از دلایلی که باعث میشد معاویه در نامههای خود به حضرت علی مرتباً به عمر و ابوبکر و وقایع پس از رحلت نبی اکرم اشاره کند این بوده است که حضرت علی سخنان او را تایید کرده و خشمگین شده و نکتهای بگوید تا مخالفان بگوید: هان نگاه کنید حق با ماست علی با خلفای قبلی نیز مشکل داشته است. ولی حضرت علی با زیرکی تمام و بر خلاف میل روحانیون شیعه در تمام نامههایی که پاسخ معاویه را دادهاند به غیر از نیکی و خوبی از حضرت عمر و حضرت ابوبکر یاد نمیکنند. اکنون ایشان در زمان خلافت خود دشمنان متعددی دارند: خوارج - معاویه و مردم شام - افرادی ناراضی مانند طلحه و زبیر و خانواده و طرفداران حضرت عثمان. آنوقت ایشان بیایند و روی منبر کوفه برای خودشان، دشمنی طرفدران عمر و ابوبکر را هم درست کنند! یعنی همان چیزی که دشمنان در پی آن بوده! براستی چرا عکس العمل چنین خطبه مهیجی در هیچ کجای تاریخ ثبت نشده و چرا فقط عکرمه آنرا نقل کرده است؟
• در حدیث از معصوم آمده که: اذکروا امواتکم بالخیر و این سخنان متضاد با این حدیث است.
• می گویند حضرت علی ÷ در زمان خلافتشان این خطبه را ایراد کردهاند و ما میدانیم مشکل بزرگ و اساسی که حضرت علی از همان روز اول با آن مواجه شدند موضوع قتل حضرت عثمان بوده. از سوی دیگر میدانیم که در آن زمان تقریبا تمام مسلمانها علاقه و اعتقاد شدیدی به حضرت عمر و ابوبکر داشتهاند (حتی مردم کوفه) آیا معقول است در چنان شرایطی حضرت علی، چنین سخنانی را گفته باشند. توجه داشته باشید که ایراد چنین سخنان تازه و تندی علیه خلفاء باید در آن زمان، انعکاس شدید و وسیعی در جامعه کوفه داشته باشد ولی خبری از این عکس العمل و یا حتی اشارهای به آن را در سایر منابع و متون تاریخی مشاهده نمیکنیم. جالب است که این خطبه و خطبه فدکیه با اینکه شیعه معتقد است در مسجد و در حضور عده زیادی از مسلمانها خوانده شده و موضوع آن حتی هم اینک پس از ۱۴ قرن، جالب بوده و باید حتماً انعکاس وسیعی در بین مردم آن زمان داشته باشد ولی با کمال تعجب، هیچ اشارهای به این خطبه در سایر متون و از زبان مردم همان روزگار به چشم نمیخورد و همین امر ظن انسان را در جعلی بودن این دو خطبه قوی میکند.
• حضرت علی در جایی فرمودهاند: کسی که ادعا کند هر آینه به نهایت علم رسیده، نهایت جهل خود را ظاهر کرده است. در ابتدای این خطبه حضرت علی بر خلاف این فرمایش، خود را منتهای علم و دانایی معرفی کردهاند آیا این خلاف سخنان و سیره آن بزرگمرد نیست؟
• حضرت علی ÷ در خطبه ۲۱۹ نهجالبلاغه پس از رحلت حضرت عمر میفرمایند:
لله بلاد فلان.... خدا شهرهای فلان ( (عمر بن خطاب)) را برکت دهد و نگاه دارد که کجی را راست نمود و بیماری را معالجه کرد و سنت را بر پا داشت و تباهکاری را پشت سر انداخت. پاک جامه و کم عیب از دنیا رفت. نیکویی خلافت را دریافت و از شر آن پیشی گرفت. طاعت خدا را بجا آورده از نافرمانی او پرهیز کرده حقش را ادا نمود. از دنیا رفت در حالیکه مردم را در راههای گوناگون انداخت. گمراه در آنها راه نمییابد و راه یافته بر یقین و باور نمیماند [۸۲].
- ترجمه و توضیح دکتر علی شریعتی درباره این خطبه: آفرین بر فلان (عمر) کجی را راست کرد و درد را درمان نمود و سنت رسول را بر پا داشت و فتنه را پشت سر گذاشت پاکدامن رفت اندک عیب، خیر خلافت را به چنگ آورد و از شرش، پیشی جست. طاعت خداوند را ادا کرد و بر حقش تقوی ورزید رحلت کرد و خلق را در راههای شعبه شعبه رها کرد آنچنانکه گمراه در آن راه نمییابد و انسان در راه استوار نمیماند [۸۳]. شریعتی قبل از ترجمه خطبه مینویسد: بزرگواری، ادب انسانی اعتراف ارزشهای رقیب، ستایش از فضیلتهای کسی که نقیصتهایی نیز دارد عیب و هنر دیگری را گفتن، در آغاز همه خدمات و صفات مثبت کسی را گفتن و در پایان از اوـ با تعبیری عمیق و در عین حال مودبانه ـ انتقاد کردن... درسی است که علی به انسانیت میآموزد و به ویژه به ناقدان و قضاوت کنندگان درباره شخصیتها و حتی درباره مخالف [۸۴]!.
- برخی بر این عقیدهاند که حضرت علی ÷ این سخنان را پس از شنیدن خبر رحلت عمر و در حالیکه دست و صورت خود را شسته و از خانه خارج شده بودند ایراد فرمودند.
- مطهری در کتاب سیری در نهج البلاغه (بدون هیچگونه دلیل و مدرکی) مینویسد: "سید رضی این حدیث را اشتباهی در نهج البلاغه آورده " [۸۵]!!! من نمیدانم چرا هر چیزی که مخالف ذائقه ما ایرانی هاست اشتباهی میشود! البته این سوال پیش میآید که طبق نوشته شهید مطهری در همین کتاب [۸۶] شراح نهج البلاغه غالباً گفتهاند مقصود عمرابن خطاب بوده است. ابن ابی الحدید مینویسد: " به قرینه نوع ستایشها که میرساند از یک مقام متصدی حکومت (و آنهم مقام بلند مرتبه) ستایش شده زیرا سخن از مردی است که کجیها را راست و علتها را رفع نموده و چنین توصیفی بر گذشته گان صحابه قابل انطباق نیست. قطعاً جز عمر کسی مقصود نبوده است."
من بیشتر تفسیرهای عربی و فارسی که در طول تاریخ در رابطه با نهج البلاغه نوشته شده است را بررسی کردم اکثریت شارحین و مفسران، اعم از عرب یا ایرانی معتقدند مقصود، عمر ابن خطاب بوده است. عده کمی نیز، به صورت گذرا از روی معانی خطبه رد شده و اشارهای به نام هیچ شخصی نکردهاند [۸۷]. یک نفر نوشته مراد مالک اشتر است سوال اینجاست اولا مالک اشتر، حاکم یا متصرف چه شهرهایی بود [۸۸] (لله بلاد فلان... خدا شهرهای فلان را برکت دهد) و ثانیاً: مالک اشتر کجا پس از خود مردم را در راههای گوناگون انداخت؟ و دیگر اینکه: مالک اشتر که خلیفه نبوده است!.
برخی در مقام توجیه میگویند: حضرت علی ÷ در ظاهر عمر را ستوده (توریه) ولی در باطن، سرزنش و توبیخ کرده!!! پس این سئوال پیش میآید که: جملات آخر این حدیث که در ظاهر هم سرزنش کردهاند چه میشود؟! (یعنی وقتی آخر جملات، سرزنش است چه نیازی است که در اول آن توریه کرد و در ظاهر، ستایش نمود و این دیگر چه توریهای است که اولش ظاهرسازی و توریه است و آخرش صراحت لهجه و بیان حقیقت!) و اصولاً پس از مرگ عمر چه نیازی به سرزنش یا نکوهش عمر بوده است؟ [۸۹] زیرا حضرت علی ÷ همیشه در مورد افراد به صورت صریح و رک سخن گفته و هیچگاه در پرده سخن نگفتهاند که این بار دوم ایشان بوده باشد [۹۰].
(کار پاکان را قیاس از خود مگیر) و نعوذبالله آیا حضرت علی ÷ از عمر میترسیدهاند که به محض مرگ او بخواهند او را سرزنش کنند تازه آن هم به این صورت! آیا نمیدانید با اینگونه توجیهات بچه گانه مقام آن حضرت را خدشه دار میکنید؟
در ضمن: عزالدین عبدالحمید بن هبه الله بن ابی الحدید معتزلی مدائنی میگوید من در نسخهای که به خط سید رضی بود دیدم که زیر فلان نوشته بود: عمر. طبری نیز تصریح کرده مراد عمر بن خطاب بوده است و در نسخه خطی سید رضی نام عمر را دیده است. دو نفر دیگر از مفسرین نیز میگویند مراد برخی از اصحاب رسول خدا بوده است [۹۱] و چنانچه حضرت عمر را جزو اصحاب ندانیم باز این سوال پیش میآید که کدام یک از اصحاب پیامبر ص، شهرهایی داشته (یا متصرف شده) انتظام به امور دین داده (در مقام حکومتی) و مردم را در طرق مختلف انداختهاند. و قبل از حضرت علی ÷ خلیفه بودهاند؟ برخی میگویند منظور حضرت علی شخص پیامبر ص بوده ولی پیامبر بدون عیب از جهان رفت و نه کم عیب. تازه کجا مردم در راههای گوناگون بودند؟ به طور کلی اکثر شارحین نهج البلاغه معتقدند مقصود حضرت علی ÷ حضرت عمر بوده است [۹۲]. در پاسخ کسانی که معتقدند این سخنان متعلق به حضرت علی ÷ نیست باید بگوییم به اعتراف تمامی ادبای عرب پس از آیات قرآن کریم و سخنان پیامبر اکرم ص، فصیحترین سخنان متعلق به حضرت علی ÷بوده است چگونه ممکن است به جز علی، کسی چنین سخنان فصیح و بلیغی را در سوگ دامادش و دوستش و موثرترین عنصر اسلام، گفته باشد.
برخی معتقدند حضرت برای مماشات با دوستداران عمر این سخنان را گفتهاند. ولی:
۱- حضرت علی ÷ در طول عمر خود برای مماشات از چه کسی تعریف بیهوده کردهاند که این بار دومشان بوده باشد؟ ۲- ایشان در طول عمر گهربار خود در کدام موقع توریه و مماشات و تقیه و... کردهاند که این بار دوم ایشان باشد. ۳- حضرت عمر پس از ۱۰ سال خلافت، چه طرفدارانی داشته؟ (با آن خشونت ذاتی که حتی اقوام و نزدیکانش از او به ستوه آمده بودند) ۴- سه جنگی که در زمان حضرت علی ÷ اتفاق افتاد ریشه در قتل حضرت عثمان داشته و اگر حضرت علی ÷ از عثمان، تعریف و تمجید بیموردی میکردند یقیناً موثر بود ولی میبینیم ایشان، خصوصیات عثمان را بدون تعارف بیان میکنند. آیا اینجا نیازی به مماشات نبوده؟ و آیا مماشات با طرفداران حضرت عثمان که به تازگی -توسط افرادی داخل در سپاه علی - کشته شده اولویت دارد یا مماشات با عمری که به دست یک نفر غیر عرب کشته شده است؟ ۵ - حضرت علی ÷ که پس از مرگ عمر، خلیفه نشدند که نیاز به مماشات با کسی و جمع آوری طرفدار و نیرو و... داشته باشند. ۶- و چرا اکنون که ۱ میلیارد مسلمانان جهان، سنی مذهب و طرفدار عمرند. شیعیان ( (به تبعیت از حضرت علی ÷))سعی در مماشات با آنها ندارد و بر عکس هرچه میگویند در برافروختن آتش اختلاف است؟
برخی نیز معتقدند حضرت علی ÷ در مقام مقایسه با عثمان، از عمر تعریف کردهاند ولی: ۱ - چگونه است که در آن شرایط بحرانی و حساس پس از قتل عثمان، نیازی به مماشات نبوده ولی پس از مرگ عمر، نیاز به مماشات بوده است؟ که ایشان بخواهند عثمان را مذمت کند ۲ - حضرت علی ÷ این سخنان را بلافاصله پس از قتل عمر ایراد کردهاند در حالیکه عثمان بعداً خلیفه شد و هنوز کاری نکرده بود که مقایسه، مورد داشته یا نیازی به مقایسه باشد۳- این چه مقایسه ایست که فرمودهاند: "... پاک جامه و کم عیب از دنیا رفت. نیکویی خلافت را دریافت و از شر آن پیشی گرفت. طاعت خدا را بجا آورده از نافرمانی او پرهیز کرده حقش را ادا نمود..." در صورتی که در مقام مقایسه باید به گونهای دیگر سخن گفت مانند اینکه: حضرت عمر بهتر از عثمان عمل کرد و یا شیوه و روش او بهتر بود و... آنگاه سئوال دیگر اینکه پس: انتقاد آخر خطبه چه میشود؟ زیرا مقایسهای که در مقام تعریف یک طرف (حضرت عمر) و توبیخ طرف دیگر (حضرت عثمان) است نباید در آخر سر با توبیخ همراه باشد - قسمت آخر خطبه - تا تمام رشتهها پنبه شود [۹۳].
به هر حال، اگر جملات آخر خطبه نبود براحتی میشد هر فردی را جایگزین کرد یا گفت ایشان توریه کردهاند یا مماشات کردهاند و یا... ولی خوشبختانه وجود همین جملات، راه را برای هر گونه توجیه و تفسیر و تاویل و تحریفی، بسته است. البته مترجمانی مانند آقای دشتی (معاصر) گفتهاند منظور: سلمان فارسی بوده (در حالیکه هیچیک از مفسرین قبلی چنین نظری نداشتهاند و ایشان با یک استناد بسیار خنده دار در پاورقی چنین مطلبی را بیان کردهاند) [۹۴] و با ترجمهای بسیار مکارانه که من در هیچیک از ترجمهها و تفاسیر قبلی نهج البلاغه در تاریخ ۱۰۰۰ ساله چنین تحریفی ندیدهام خواستهاند مشکل جملات آخر خطبه را نیز حل کنند. دقت کنید:.. خود رفت و مردم را پراکنده برجای گذاشت. که نه گمراه، راه خویش را شناخت و نه هدایت شده به یقین رسید [۹۵]!!!.
ولی باز این سئوال پیش میآید که سلمان فارسی خلیفه نبوده؟ و شهرهایی را متصرف نبوده؟ مگر اینکه "د" بلاد را همزه کنیم و بگوییم: بلاء و جملات انتهای خطبه را هم آنگونه ترجمه کنیم و با همین دوز و کلکها، کل قضیه را منتفی کنیم [۹۶].
راهی نیست جز اینکه به قول دکتر شریعتی بگوییم: اوج بزرگواری و حق طلبی را ببینید که حضرت علی ÷ در مقام قضاوتی عادلانه، ابتدا محاسن عمر را برشمرده و سپس عیب او را میگوید. ضمن اینکه برخی میگویند این خطبه با خطبه شقشقیه منافات دارد در حالیکه انتقاد آخر خطبه به نوعی دیگر در خطبه شقشقیه هم آمده است در انتها باید سئوال کنیم که شخصیت بزرگوار و قدرشناسی مانند علی نباید از داماد خودش وپدر زن نبی اکرم، پس از مرگ او [۹۷] تمجید و ستایش کند؟ مگر در حدیث نیامده: اذکروا امواتکم بالخیر. مردگان خود را به نیکی یاد کنید. براستی چنین جملات عربی فصیح و مسجع و زیبایی را به جز علی چه کسی میتواند گفته باشد؟
حضرت علی ÷ در حکمت ۴۵۹ ( (درباره عمر بن خطاب)) فرمودهاند: " فرمانروا شد و بر مردم فرمانروایی کرد پس بر پا داشت و ایستادگی نمود تا اینک دین قرار گرفت" [۹۸]. البته در بیشتر ترجمههای پس از انقلاب، نام عمر از داخل پرانتز حذف شده است!.
قرینه مهمی که میتوانیم بیان کنیم در تایید اینکه حضرت علی این سخنا ن را پس از مرگ عمر بیان کردهاند این داستان است که: وقتی حضرت عمر در بستر شهادت از خوف الهی میگریسته ابن عباس بر روی پوست او دست میکشد و میگوید چه بدنی که آتش را درک نخواهد کرد. حضرت عمر با شادی به او نگاه میکند و میگوید: آیا حاضری در این خصوص شهادت دهی؟ ابن عباس اندکی تردید میکند حضرت علی از پشت سر بر روی شانه او میزند و میگوید: گواهی بده من نیز با تو گواهی میدهم. (پس وای بر روحانیون و مداحان از آتش).
متاسفانه برخی از نویسندگان و یا مداحان بدون هیچگونه تحقیق و یا تبحری از لابه لای متون تاریخی مطالبی را بر ضد خلفاء بیرون کشیده و تحویل مردم میدهند و مردم عامی نیز براحتی بر مبنای آن قضاوت میکنند در حالیکه حضرت علی ÷ میفرمایند: " چون خبری را شنیدید - همانند ژرف اندیشان و نه چون ظاهر بینان - ژرف در آن بیندیشید و تنها به شنیده خود بسنده نکنید زیرا که روایت گران دانش، بسیارند و رعایت کنندگانش اندک" [۹۹]. ضمن اینکه هنگام تجزیه و تحلیل یک شخصیت یا یک واقعه نباید به صورت گزینشی عمل کرد و در بین متون تاریخی جستجو کرد و فقط نقاط منفی را [۱۰۰] مطابق سلیقه خود بیرون کشید و بقیه موارد را نادیده گرفت بلکه راه درست و عادلانه آن است که هرچیز چه مثبت چه منفی را بررسی و در انتها با جمع بندی تمام موارد، به تجزیه و تحلیل نشست.
متاسفانه هم عوام و هم علمای ما تحمل شنیدن کوچکترین ساز مخالف را نداشته و اگر کسی کوچکترین نغمه خلافی زد مانند ابوجهل، بدون توجه و تعمق در سخنان او، چماق تکفیر را بلند میکنند... هر چند دوره این حماقتها رو به پایان است. اشتباه بزرگ ما این است که ملاک حق و باطل برای ما نام اشخاص است و نه خود حق و باطل، در صورتیکه حضرت علی ÷ میفرمایند: " به آنچه گفته میشود نگاه کن و نه به شخص گوینده". در جایی دیگر نیز وقتی برای نبرد جمل حرکت میکنند حارث از ایشان میپرسد اگر آنها (عایشه و طلحه و زبیر) صلح نکردند چه میکنی؟ حضرت پاسخ میدهند: نبرد میکنیم. حارث با تعجب میپرسد: با امالمومنین و سیف الاسلام و طلحه الخیر؟ حضرت علی ÷ در اینجا پاسخ بسیار نغز و پرمعنایی به او میدهند: " ای حارث مسائل بر تو مشتبه شده است و بیگمان اشخاص، نمیتوانند ملاک و معیار حق و باطل باشند بلکه اول حق را بشناس تا اهل آنرا بشناسی و نیز اول باطل را بشناس تا هر که را بهسوی آن گام نهاد باز شناسی [۱۰۱]. " ولی متاسفانه برای شیعه ملاک باطل، نام عمر است هرچند دخترش همسر پیامبر ص بوده و دختر حضرت علی همسر او بوده و ایران در زمان او اسلام آورده و قرآن با سماجت او جمع آوری شده و فرزندش زیر تازیانه عدل خود او جان داده و عدالت در دوران حکومت او به سختترین شکل اجرا شده و خود او نیز در این راه جان باخته باشد. البته ممکن است کسی از طریق سفسطه سئوال کند که اگر علی بر حق بود به ناچار عمر و ابوبکر باطل بودهاند. این حرف مزخرف، دقیقاً مانند این سخن تاریخی جرج دبلیو بوش است که گفت: هر کس با ما نیست با تروریستهاست! ولی طبق منطق فازی که به آن اشاره شد در جهان پیرامون ما به جز دو رنگ سیاه و سفید، رنگهای دیگری نیز وجود دارد [۱۰۲] و دیو دو شاخ، متعلق به داستانهای شاه پریان و فیلمهای هندی و هالیوودی است که مشتاقان دیدن و شنیدن آن نیز عوام الناس با ضریبهای هوشی آنچنانی هستند.
* چگونه است که حضرت علی ÷ برای زبیر، گریه میکند و قاتلش را نفرین میکند. آنگاه ما بر چه اساسی حضرت عمر و ابوبکر را لعن و نفرین میکنیم؟
* حضرت علی: هر کس مرا بر ابوبکر و عمر برتری دهد بر او حد مفتری (دروغگو) میزنم. (این روایت از هشتاد طریق نقل شده است).
* حضرت علی: بر روی منبر در زمان خلافتشان برای خلفای قبلی طلب آمرزش کردهاند. (از ۸۰ طریق روایت شده است).
* ابن سعد از جعفر صادق فرزند محمد باقر از پدرش علی بن حسین نقل میکند که وی گفت: پوشاک و لباسهایی از یمن نزد عمر س آوردند، وی آنها را میان مردم تقسیم نمود، مردم لباسهای جدید را پوشیده به مسجد آمدند، عمر س بین منبر و قبر رسول الله ص نشسته بود، مردم میآمدند و سلام میگفتند و برای او دعای خیر میکردند. در این هنگام حسن و حسین از خانه مادرشان فاطمه ل بیرون آمدند و از کنار جمعیت رد شدند، در حالی که لباس جدیدی به تن نداشتند. عمر با دیدن آنها افسرده و غمگین شد، پرسیدند علت ناراحتی چیست؟ گفت: من از بابت این دو پسر ناراحت هستم که به اندازه قد آنها پوشاکی وجود نداشت، سپس نامهای به کارگزاران خود در یمن نوشت تا هرچه سریعتر دو دست لباس برای حسن و حسین بفرستند. چون لباس رسید آنرا به آنان پوشاند، آنگاه مطمئن و مسرور گشت. الاصابه ج۱ص۱۰۶.
* قیس عجلی گوید: وقتی شمشیر خسرو و کمربند و زیور وی را پیش عمر ابن خطاب، آوردند گفت: کسانی که این را تسلیم کردهاند موتمن بودهاند. علی گفت: تو خویشتن داری، رعیت نیز خویشتن دار شده [۱۰۳]. شعبی نیز گوید: عمر وقتی سلاح خسرو را بدید گفت: کسانی که این را تسلیم کردهاند موتمن بودهاند. تاریخ طبری ص ۱۸۲۲.
* در جنگ صفین، عبیدالله ابن عمر ابن خطاب، محمد ابن حنفیه پسر حضرت علی را به هماوردی میخواند حضرت علی از بیم اینکه محمد کشته شود او را بر میگرداند و خودشان به میدان میروند و به پسر عمر میگویند: به هماوردی تو آمدم پیش بیا. عبیدالله گفت: مرا به هماوردی تو حاجت نیست گفت: بیا. گفت: نه! گوید: ابن عمر بازگشت. ابن حنفیه به پدرش حضرت علی میگوید: پدر جان به هماوردی این فاسق رفتی به خدا اگر پدرش میخواست همارود تو باشد من این کار را شایسته تو نمیدانستم. علی گفت: پسرکم درباره پدر او (عمر) به جز نیکی مگوی.تاریخ طبری ص ۲۵۲۶ و ۲۵۲۵.
* گوید: ربیعه بن شداد خثعمی پیش علی آمد که بدو گفت: بر کتاب خدا و سنت پیامبر خدا بیعت کن. ربیعه گفت: بر سنت ابوبکر و عمر. علی گفت: وای تو، اگر ابوبکر و عمر جز به کتاب خدا و سنت پیمبر خدا بیعت کرده بودند بر حق نبودند و ربیعه با وی بیعت کرد. تاریخ طبری ص ۲۵۹۹ آنگاه علی در او نگریست و گفت: گویی میبینمت که با این خوارج حرکت کردهای و کشته شدهای و اسبان لگد کوبت کردهاند. وی در جنگ نهروان همراه خوارج بصره بود و کشته شد. تاریخ طبری ص ۲۵۹۹.
* سدی (م ۱۲۷هـ) به چند طریق از عبد خیر نقل میکند که علی فرمود: خداوند ابوبکر را رحمت کند او نخستین کسی است که (قرآن را) میان دو جلد جمع کرد. و یا: درباره مصاحف بزرگترین پاداش از آن ابوبکر است که او نخستین کسی بود که (آنرا) میان دو جلد گرد آورد [۱۰۴]. (عبد خیر ظاهرا ابوعماره بن یزید همدانی کوفی از تابعین - تهذیب التهذیب ۲۳:۶ - و یا خیران بن همدان از اصحاب حضرت علی - المعجم رجال حدیث آقای خویی ۲۹۷:۹ - و یا عبدالخیر خیوانی - رجال ابن داوود ۲۲۱ - است به قول نووی بر ثقه بودنش اتفاق دارند ر ک: تهذیب ۳۷۵ - ابن سعد ۶:۱۵۴ - کبیر بخاری ۳:۲/۱۳۳ - الکنی از دولابی ۳۷:۲ - الجرح ابن ابی حاتم ۳:۱/۳۷ - ذیل طبری ۱۱۱ و ۱۲۰ - تاریخ خطیب ۱۲۴:۱۱ - رجال تبریزی ۴۱- الف - تهذیب عسقلانی ۱۲۴:۶) اینها را برای این آوردم که روحانی صفوی نگوید این عبد خیر معلوم نیست که بوده و یا ثقه نیست هر کدام از آن چند نفر که بوده باشد ثقه بوده.
* مرتضی علی و عبدالرحمن و زید ابن ثابت و زید ابن ارقم کاتبان عمر بودند. (تاریخ گزیده حمدالله مستوفی).
* در روایات متواتر از علی بن ابیطالب نقل شده است که ایشان، ابوبکر را برترین صحابی پیامبر ص معرّفی میکرد. محمّد حنفیه فرزند علی میگوید: از پدرم پرسیدم: «پدر، بهترین فرد پس از رسول خدا کیست؟» گفت: «مگر نمیدانی؟» گفتم: «نه». گفت: «ابوبکر است». عرض کردم: «پس از وی که؟» گفت: «مگر نمیدانی پسرم؟» گفتم: «نه». گفت: «عمر». آنگاه پیشدستی کردم و گفتم: «پدرجان، بعد از او تو! و تو سوّمین نفری». گفت: «پدرت یک تن از مسلمانان است و همان حقوق و تکالیفی را دارد که ایشان دارند». (البته این سخنان، ارزش و مقام حضرت علی را در نزد من،صدها برابر بالاتر میبرد تا دروغهای شیعیان).
* اصبغ بن نباته از بزرگان اصحاب علی میگوید: از علی پرسیدم: «پس از پیامبر برترین مردمان کیست؟» گفت: «نخست ابوبکر صدّیق است، سپس عمر، سپس عثمان و آنگاه من هستم ای اصبغ. پیامبر را دیدم و از او شنیدم که میفرمود: خداوند مواودی در اسلام نیافریده است پاکیزهتر و پرهیزگارتر و باتقواتر و عادلتر و فاضلتر از ابوبکر صدّیق».
* از مالک از امام جعفر صادق از امام محمد باقر از حضرت علی روایت شده که برابر جسد حضرت عمر ایستاد و گفت: ما اقلت الغبراء و لااظلت الخضراء احدا احب الی ان التی الله بصحیفه من هذا المسجی [۱۰۵] (من دوست دارم در پیشگاه خداوند نامه اعمالم مانند نامه اعمال این شخص باشد).
* ابن عباس بر بالین حضرت عمر در آخرین لحظات حاضر بوده و برای دلداری او دست بر او میکشد و میگوید: چه پوست خوبی که آتش آنرا لمس نمیکند. حضرت عمر از او میپرسد: حاضری گواهی دهی؟ ابن عباس دچار تردید میشود. حضرت علی از پشت سر دستش را بروی شانه ابن عباس میگذارد و میفرماید: گواهی بده من نیز با تو گواهی میدهم!.
* حضرت علی از پیامبر سئوال میکنند: پس از شما این امر (رهبری) بر عهده کیست؟ پیامبر ص میفرمایند: اگر ابوبکر را امیر کنند او را امین و زاهد دنیا و راغب آخرت مییابند و اگر عمر را امیر کنند او را قوی امین مییابند که در راه خدا از ملامت هیچ ملامتگری نمیهراسد. و اگر علی را امیر کنند و نمیبینم چنین کنند او را هادی و مهدی مییابند که آنها را به راه راست هدایت میکند [۱۰۶].
* خبر ابی عقال: قد رواه مالک: از حضرت علی در حالیکه روی منبر بود سئوال میکنند: چه کسانی پس از پیامبر بهترین مردم بودند؟ پس فرمود: ابوبکر سپس عمر سپس عثمان و سپس من.
* زبیر بن عوام گوید: «از نظر ما برای خلافت شایستهتر و محقتر از همه ابوبکر صدّیق بود. زیرا او یار غار رسول الله ص و دارای فضائل عظیمی است که ما از آن آگاهی داریم و پیامبر در حیات خود او را امام ما (در نماز) قرار داده است».
جالب است که علمای شیعه نمیتوانند بگویند این روایات جعل شده توسط امویان است زیرا اگر بنا بود جعل کنند اول از قول نبی اکرم جعل میکردند نه از قول حضرت علی! و چیزی هم میگفتند که دال بر دشمنی و خصومت حضرت علی باشد و نه چیزی که دال بر دوستی ایشان باشد. حتی اگر بگویند راوی این احادیث سوید ابن غفله است و ما او را قبول نداریم عملا بسیاری از احادیث مورد علاقه خودشان را که همین شخص سوید نقل کرده است را باید زیر پا بگذارند.
* نویسندگان شیعه برای رد کردن روش حکومتی حضرت عمر و حضرت ابوبکر روی نه حضرت علی در شورا به عبدالرحمن ابن عوف گفت تاکید زیادی دارند ولی:
- حضرت علی در نامه خود به مالک اشتر میفرمایند که: باید نزدیکترین افراد به تو مخالفتترین آنها به تو باشند. در بررسی روابط حضرت علی با سه خلیفه این نکته را مشاهده میکنیم که ایشان هم با خلفاء روابط خانوادگی و مشورتی و... داشته و هم مخالفت و انتقاد میکردهاند البته این موارد، شیعه را دچار تعجب و تناقض میکند ولی راز این پارادکس در همین سخن حضرت علی نهفته است: باید نزدیکترین افراد به تو منتقدترین و مخالفترین آنها نسبت به تو باشند.
- ظاهراً در خصوص این (نه) قضیه برای شیعه مشتبه شده است. چون شب قبل از انتخاب عبدالرحمن ابن عوف، به حضرت علی میگوید: عبدالرحمن کسی است که به اجتهاد شخصی علاقه زیادی دارد پس اگر از تو سئوال کرد که طبق روش عمر و ابوبکر عمل میکنی به طریقی دیگر پاسخ بده و حضرت علی چنین میکنند. برای همین نیز پس از بیعت با حضرت عثمان میفرمایند: الخدعه و ماالخدعه.
- درکتب تاریخی مانند تاریخ طبری و تاریخ گزیده حمدالله مستوفی واقعه به صورت زیر نقل شده است:
عبدالرحمن ابن عوف، علی را گفت بر تو بیعت کنم به متابعت کلام خدا و رسول وسیرت شیخین. عمرو عاص تن در نداد و گفت: به اجتهاد خود قبول میکنم. عبدالرحمن همین معنی را بر عثمان عرضه کرد. عمروعاص او را ترغیب کرد تا قبول کرد. عبدالرحمن باز به علی رجوع کرد. همان جواب را داد. گفت: بیعت کنم عثمان را. علی گفت: خارالله لنا و له. کار بر عثمان قرار گرفت و نکته سیرت شیخین بر علی پوشیده ماند. چون عثمان در برخی امور به اجتهاد و رای خود کار کرد او را گفتند چرا از سیرت شیخین تجاوز میکنی؟ گفت: نمیکنم ایشان به اجتهاد و رای خود کردند من نیز همان میکنم. همان سیرت شیخین باشد.
عملكردها:
در زندگی انسانها، عملکرد آنها بسیار مهمتر و بهتر از سخنان آنها بیانگر واقعیات و نیات درونی آنهاست. زیرا انسان ممکن است در مقام گله گزاری و یا خشم، سخنانی بگوید ولی هنگام عمل سعی میکند بسیار سنجیدهتر و دقیقتر عمل کند. اکنون ببینیم عملکرد حضرت علی با خلفاء چگونه بوده است. البته تاریخ، بسیاری از موارد را به سکوت برگزار میکند ولی از روی برخی موارد ریز و درشت میتوان کل قضیه را درک کرد:
۱- پس از فوت حضرت ابوبکر، حضرت علی با همسر او یعنی اسماء [۱۰۷] ازدواج کرده و او را همراه محمد پسر ابوبکر به خانه خود میآورد. (جالب است که بدانیم نسب امام صادق از دو سو به ابوبکر میرسد).
۲- حضرت علی ÷ نام سه پسر خود را عمر، ابوبکر و عثمان میگذارد. ضمن اینکه در بین اسامی فرزندان سایر امامان نیز نامهای ابوبکر، عایشه، عثمان و... به چشم میخورد (ضمن اینکه نام محسن در بین نام هیچکدام از فرزندان امامان نیست که این خود محل تحقیقی جداگانه است) لازم به ذکر است که در احادیث معتبر میخوانیم که یکی از حقوق فرزندان بر والدین و یکی از وظایف مهم پدر و مادر گذاردن نام نیکو بر روی فرزند است چگونه حضرت علی ÷ و سایر امامان، نام چنین اشخاصی را بر فرزندان خود میگذاشتهاند؟ [۱۰۸] در حالیکه در ایران نه تنها انجام چنین کاری حتی به مخیله کسی خطور نمیکند بلکه حتی مذهبیون ما اسامی ایرانی را هم مسخره میکنند!!! البته روحانی صفوی در اینجا برای ایراد شبهه مغلطه میکند و میگوید این اسامی در آن روزها اسم رایج بوده است. این سخن درست است، ولی آیا قحطی اسم بوده که هر سه پسر علی ÷ عمر و ابوبکر و عثمان نام داشتهاند و آیا فقط این سه اسم، اسم رایج بوده است؟
۳- در زمان خلافت و روی منبر به کرات برای خلفاء قبلی طلب آمرزش میکند [۱۰۹].
۴- حضرت علی ÷ آنقدر به حضرت عمر مشورت دادهاند که حضرت عمر بارها گفته لولا علی لهلک عمر: اگر علی نبود عمر هلاک میشد. و هنگامی که حضرت عمر میخواهد به سپاهیانش در جنگ با روم و ایران، ملحق شود مانع از رفتن و کشته شدن او میشود [۱۱۰].
۵- حضرت علی ÷ دختری که از خودش و حضرت فاطمه بوده است، یعنی امکلثوم را به عقد عمر در میآورد (پس از وفات حضرت فاطمه و در زمان خلافت عمر) [۱۱۱].
۶- پشت سر خلفاء نماز میخوانده. ما میدانیم که در شیعه یکی از شرایط امام جماعت، عدالت است. ضمن اینکه در اینجا نمیتوانید بگویید حضرت علی ÷ تقیه میکردهاند زیرا بعید میدانم در زمانه فعلی حتی یک بچه دبستانی این حرفها را قبول کند [۱۱۲].
۷- هنگام تسلیم تاریخی بیت المقدس، حضرت عمر به همراه عدهای به بیت المقدس رفته و حضرت علی ÷ در این مدت، زمامداری مدینه را به عهده گرفته بودهاند.همچنین هنگام سفر عمر به شام.
فان کنت بالشوری ملکت امورهم
فکیف بهذا والمشیرون غیب
وان کنت بالقربی حججت خصیمهم فغیرک اولی بالنبی و اقرب [۱۱۳]
حضرت علی ÷ اگر خلافت به شوری بود پس چرا ما غایب بودیم و اگر به قرابت بود پس ما به پیامبر نزدیکتر بودیم.
دقت کنید که عمده ایراد حضرت علی که به کرات و در مواقف مختلف به آن اشاره داشتهاند عدم حضور ایشان در سقیفه بوده است.
• به هوش باشید سوگند به آفریدگاری که دانه را شکافت و به جنبندهها جان بخشید اگر: حضور انبوه مردم در صحنه نبود و اگر وجود اینهمه یاران حجت را تمام نمیکرد. و اگر نبود آن تعهدی که خدا از دانشمندان گرفته است تا در برابر شکمبارگی ستمگر و گرسنگی مظلوم بیتفاوت نمانند، مهار شتر خلافت را بر کوهانش میافکندم و آخرین شتر این کاروان را به کاسه اولین آن سیراب میکردم [۱۱۴].
- شاید لازم به ذکر نباشد که حضرت ابوبکر با رای اکثریت انتخاب شد و در زمان حکومتش نیز تبعیض و ستمی نه از نظر مالی و نه از جنبههای دیگر به کسی روا نداشت.
- در اشارات و دلایل حضرت علی ÷ برای پذیرفتن خلافت، هیچ کجای تاریخ، نکتهای مبنی بر وجود نص و حتی تاکید پیامبر ص و... نمیبینیم.
- حضرت علی پس از شهادت حضرت عثمان با وجود هجوم انبوه مردم این چنین انزجار خود را از خلافت اعلام میکنند چگونه ممکن است پس از رحلت پیامبر ص وقتی اکثریت خواهان خلافت دیگری بودند ایشان طالب خلافت بوده باشد؟
• در سال ۳۷ هجری در صفین شخصی از طایفه بنی اسد از حضرت علی ÷ پرسید چگونه شما را از آن مقام که سزاوارتر از همه بودید کنار زدند؟ آن حضرت فرمود:
" ای برادر بنی اسدی تو مردی پریشان و مضطربی که نا به جا پرسش میکنی لیکن تو را حق خویشاوندی است و حقی که در پرسیدن داری و بیگمان طالب دانستنی. پس بدان که آن استبدادی که نسبت به خلافت بر ما تحمیل شد در حالیکه ما را نسب برتر و پیوند خویشاوندی با پیامبر استوارتر بود
ما میدانیم که انسان در رابطه با دیگران یکی از ۵ موضع زیر را دارد:
۱- دوستی و همکاری ۲- بیتفاوتی ۳- رقابت ۴- مخالفت ۵- دشمنی
با مطالعه تمامی سخنان و عملکردهای حضرت علی ÷ که در ارتباط با خلفاء بیان کردهاند متوجه میشویم ایشان موضع دشمنی با آنها نداشتهاند. رقابتی هم در کار نبوده چون خلافت در نزد ایشان از آب دماغ بز کمتر بوده. ولی به ترتیب در روش ایشان: بیعلاقه گی، بیتفاوتی، و همکاری دیده میشود. بیعلاقه گی به ریاست از آنجا که ایشان در طول ۲۵ سال هیچ سمت دایمی را قبول نکرده و در هیچ جنگی شرکت نمیکنند. و همکاری از آنجا که مرتب طرف شور و مشورت قرار میگرفتهاند. به حضرت عمر دختر میدهند. حسن و حسین را برای دفاع پشت در خانه حضرت عثمان میفرستند و...
البته طبق منطق خوارج زمانه، انسان یا با دیگران دوست است و یا دشمن. ولی این سطحی نگری مخصوص انسانهای بسیار باهوش است! زیرا جرج بوش نیز میگوید: هر کس با ما نیست با تروریستهاست!!!.
• من به قدری درباره تاریخ صدر اسلام فکر و تحقیق انجام دادم گویی یکی از آنها شدم و اکنون به این نتیجه رسیدهام که پس از خلافت ابوبکر، مناسبات میان حضرت علی ÷ و عمر رو به گرمی میگراید و جریانات سقیفه فراموش میشود. ولی متاسفانه برادران شیعه من هنوز پس از ۱۴۰۰ سال، دست بردار نیستند درحالیکه حضرت علی پس از خلافت حضرت عمر، همه چیز را فراموش میکند. دلایل من برای این ادعا:
- می دانیم که حضرت علی ÷ هیچ علاقهای به حکومت و خلافت نداشته و دنیا و مافیها در نظر او کمتر از آب دماغ بز و بیارزشتر از کفشی کهنه بوده است. اینکه ایشان در جریان پر آشوب سقیفه، اعتراض میکند به علت عدم حضور در مراسم انتخابات در سقیفه بوده یعنی اعتراض به شیوه انتخابات و نه اصل انتخابات. و اینکه قصد خلافت داشتهاند برای حفظ و حراست از آیین حضرت محمد بوده ولی وقتی پس از ۲سال خلافت حضرت ابوبکر مشاهده میکند که حضرت ابوبکر با اقتدار شورش اهل رده را سرکوب نموده، به اقوام خود منصبی نداده، ذرهای از بیت المال برنداشته، قرآن را بدون ذرهای تحریف جمع آوری کرده.... و دقیقاً راه و روش پیامبر ص را در پیش گرفته به همین دلیل پس از مرگ حضرت ابوبکر بدون کوچکترین مخالفتی با عمر بیعت میکند (در اینجا دیگر نمیتوان مصلحت اسلام را بهانه کرد زیرا نه منافقی در مدینه بوده و نه شورش اهل ردهای و نه...) به همین دلیل نشانههای گرمی روابط ایشان با خلفاء، پس از فوت حضرت ابوبکر به قرار زیر ور به افزایش میگذارد:
- ازدواج با اسماء همسر حضرت ابوبکر و تربیت محمد فرزند حضرت ابوبکر. (علی: محمد پسر من است از صلب ابوبکر).
- پس از خلافت و بیعت با عمر، ازدواج عمر با ام کلثوم (دختر حضرت علی ÷ از فاطمه) انجام میگیرد.
- در فاصله زمانی که حضرت عمر برای تسلیم اورشلیم به همراه عدهای از مدینه میرود حضرت علی ÷، عهده دار حکومت و جانشین او میشوند [۱۱۵].
- حضرت علی ÷ نام سه فرزندش را عمر و ابوبکر و عثمان میگذارد که دو نفر از آنها (عثمان ابن علی و ابوبکر ابن علی) در کربلا شهید شدند! دقت کنید که یکی از سفارشات اکید پیامبر ص که جزو وظایف پدر و مادر است گذاشتن نام نیکو بر فرزند است [۱۱۶].
- به قدری در زمان خلافت حضرت عمر به او مشورت میدهد که عمر بارها گفته لولا علی لهلک عمر!.
- در جنگ با ایران و روم با مشورتی که به حضرت عمر میدهد جلوی رفتن او به نبرد با این دو کشور را گرفته و مانع کشته شدن احتمالی او میشود.
- پس از مرگ حضرت عمر، خطبه لله بلاد فلان (که در فوق به آن اشاره شده را میخواند).
- مرتب (که ۸۰ سند آن به دست ما رسیده) در زمان خلافت خودشان برای خلفا روی منبر، طلب آمرزش میکردهاند.
• ما در احادیث مختلف میخوانیم که انسان نباید زیر بار ظلم برود و باید صریح و رک و راستگو باشد و... پس چرا معتقدیم حضرت علی ÷ نشست تا به ایشان ظلم کنند و یا تقیه و توریه کرد یا عناوینی مانند مصلحت و مماشات را به ساحت پاک ایشان میبندیم. من علتش را میدانم: تقیه و مظلوم واقع شدن و... در مواردی مجاز است که فقط راجع به یک نفر و یک شخص باشد و بیم کشته شدن باشد. ولی اگر مصالح جمع و اجتماع در خطر باشد تقیه و توریه و مماشات و مصلحت و مظلوم واقع شدن به هیچ وجه جایز نیست و انسان بدون شک در پیشگاه خداوند مورد بازخواست قرار میگیرد. شهادت امام حسین و صلح امام حسن و بیعت حضرت علی ÷ با خلفاء فقط بر همین مبنا قابل تفسیر است. زیرا اگر ظلم و ستمی به اسلام و یا جامعه روا میگردید حضرت علی ÷ یک لحظه هم سکوت نمیکردند [۱۱۷]. ضمن اینکه تقیه متعلق به بعد از امام صادق ÷ بوده و آن هم برای شیعیانی که جانشان در خطر قرار میگرفته است.
• با جمع بندی و مطالعه همه جانبه متوجه میشویم که موضع حضرت علی در برخورد با خلفاء به ترتیب: انتقاد، دوستی (مشورت) بوده و نه دشمنی و حتی رقابت [۱۱۸].
• اما برخورد على با کسانى که او را بر ابوبکر و عمر ترجیح میدادند این بود که فرمود: هرکس مرا بر ابوبکر و عمر دهد من بر او حد افتراء جارى میکنم (یعنى هشتاد ضربه شلاق میزنم) این روایت متواتر است و بیش از هشتاد روایت از این طریق نقل شده است که حضرت علی فرموده است: بهترین و برترین این امّت بعد از پیامبر ابوبکر و عمر هستند، فتح البارى ۷/۲۰ و مسند احمد تحقیق احمد شاکر أحادیث شمارهء ۸۳۳ و ۸۳۷و ۸۷۱ و ۸۷۸ و۸۷۹ و ۸۸۰ و ۱۰۵۴ ج۲ و منهاج السنه: ابن تیمیه ۱/۲۱۹ و ۲۲۰.
• حضرت علی ÷: رسوایان آلوده پخش و شیوع عیبهای مردم را دوست دارند تا برای بدنامیهای خود زمینه عذر تراشی داشته باشند [۱۱۹].
- براستی که چه خوشنام و خوش نیت و خوش چهر هاند کسانی که برای گرمی دکان خود و منحرف کردن اذهان از تبه کاریهایشان از هر دروغ و تهمتی به دیگران رویگردان نیستند!!!.
(براستی چرا شیعه اینقدر منفی بین و منفی باف است و همیشه سیاه نمایی میکند و از خود افکار منفی منتشر میکند. براستی آیا علت اینهمه بدبیاری برای مردم ایران وجود همین روحیه تعصب و جهل و شرک و کینه در آنها نیست؟).
۲- نظر خلفاء در خصوص حضرت علی ÷
(جالب است که محققین شیعه اکاذیبی را نقل میکنند از قبیل: خانه نشینی علی! - سوزاندن احادیثی برای جلوگیری از نشر فضایل علی ولی در اینجا خود خلفاء، فضایل حضرت علی را نشر دادهاند!!!).
مطاب زیر از کتاب امام امیر المومنین علی از دیدگاه خلفاء - مهدی بن محمد باقر فقیه ایمانی - چاپ دوم چاپخانه امیر تاریخ انتشار عید غدیر ۱۴۱۹ فروردین ۱۳۷۸:
(البته دو فرع مهم مختص مذهب شیعه تولی و تبری چه خوب در این احادیث موج میزند !! و عجیب است حتی یک نفر از مردم مدینه بلند نمیشود و نمیپرسد پس چرا شما خلافت را غصب کردید و در خانه علی را آتش زدید و همسرش را زدید و کشتید و بچه داخل شکم او را و....!!!! در هیچ یک از این احادیث از هیچ کس نغمهای هم بر نمیخیزد که پس چرا خلافت غصب شده و خلاف دستور خداوند عمل کردید؟ - اگر خلفاء حق علی را غصب کرده بودند هیچگاه چنین جملات ستایش آمیزی را در حق او نمیگفتند تا اینکه مورد تمسخر مردم واقع شوند، و مردم بگویند: شما که اینها را میگویید چرا خودتان اول از همه و بیش از همه با غصب خلافت به او ظلم کردید؟ به قول ما ایرانی ها: تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمیرود؟
نکته بسیار جالبی در این کتاب وجود دارد: نویسنده که پیداست شیعه بسیار متعصبی است تمامی صفحات کتاب خودش را از احادیثی پر کرده از زبان عمر و ابوبکر و عثمان که در فضایل حضرت علی است و ضمن این احادیث، حدیث زیر را نیز آورده است:
۱- ﴿فَقَٰتِلُوٓاْ أَئِمَّةَ ٱلۡكُفۡرِ إِنَّهُمۡ لَآ أَيۡمَٰنَ لَهُمۡ﴾ [التوبة: ۱۲]. براستی پس چرا مسلمین از این آیه رو بر تافتند.
۲- وجود امرای ظالم پس از پیامبر و لزوم عدم همکاری با آنها (پس چرا حضرت علی و سایر مسلمین با عمر و ابوبکر همکاری میکردند. ضمن اینکه حضرت علی نیز پس از پیامبر مدت ۵ سال خلیفه بودهاند پس نعوذ بالله آیا ایشان هم داخل شمول این روایت میشوند ناگفته پیداست که منظور پیامبر ص چه کسانی بودهاند. نکته بسیار جالب دیگر اینکه اگر احادیث مربوط به خلافت بلافصل حضرت علی و ائمه اثنی عشریه صحیح بود این روایات بیهوده جلوه میکند زیرا هیچکس از پیامبر ص سئوال نمیکند که علی و اعقابش که ظالم نیستند که شما این روایات را میگویید؟ مگر شما نمیگویی که اینها جانشینان و امرای پس از من هستند!!!):
- انه سیکون علیکم امراء یغشاهم غواش من الناس فمن صدقهم بکذبهم و اعانهم علی ظلمهم فانا بریء منه و هو بریء منی [۱۲۰]...
- انه سیکون بعدی ائمه فسقه یصلون الصلوه لغیر وقتها [۱۲۱].
- ان بعدی ائمه ان اطعتموهم اکفروکم و ان عصیتموهم قتلوکم ائمه الکفر و روس الضلاله [۱۲۲].
- سیکون امراء بعدی یقولون ما لا یفعلون و یفعلون ما لا یومرون [۱۲۳] (خدا وکیلی آیا حضرت عمر اینگونه بوده؟)
- الا انه سيكون بعدي امراء يكذبون و يظلمون فمن صدقهم بكذبهم و ما لا هم علي ظلمهم فليس مني و لا انا منه و من لم يصدقهم بكذبهم و لم يمالئهم علي ظلمهم فهو مني وانا منه [۱۲۴].
- اسمعوا هل سمعتم انه سيكون بعدي امراء فمن دخل عليهم فصدقهم بكذبهم و اعانهم علي ظلمهم فليس مني و لست منه و ليس بوارد علي الحوض و من لم يدخل عليهم و لم يصدقهم بكذبهم و لم يعنهم علي ظلمهم فهو مني و انا منه و سيرد علي الحوض [۱۲۵].
- من تقدم علي قوم من المسلمين و هو يري ان فيهم من هو افضل منه فقد خان الله ورسوله والمسليمن [۱۲۶].
- حديث خطاب به كعب بن عجره: اعاذك الله يا كعب من اماره السفهاء. قال: و ما اماره السفهاء يا رسول الله؟ قال امراء يكون بعدي لا يهدون بهديي و لا يستنون بسنتي فمن صدقهم بكذبهم و اعانهم علي ظلمهم فاولئك ليسوا مني و لست منهم و لا يردون علي حوضس. و من لم يصدقهم بكذبهم و لم يعنهم علي ظلمهم فاولئك مني و انا منهم و سيردون علي حوضي [۱۲۷].
۳- من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميته جاهليه [۱۲۸] (۱- پیامبر که نام علی و ۱۱ فرزندش را گفته چرا کسی نباید امام زمانش را بشناسد؟ مگر همه از این اسامی با خبر نبودهاند. این حدیث دال بر لزوم تعیین فوری و اطاعت از حاکم اسلامی جهت حفظ اتحاد و حفاظت از کیان اسلام دارد آن هم در آن شرایطی که اسلام به خوبی تثبیت نشده بود: شورش رده و...).
۴- ناقلین داستان غدیر و حدیث من کنت مولاه فهذا علی مولاه از خلیفه اول (ابوبکر):
- حافظ ابن عقده (وفات ۳۳۳ق) در کتاب حدیث الولایه ۱۰۵ نفر از صحابه ناقل حدیث غدیر را نام میبرد که نخستین آنها: ابوبکر بن ابی قحافه تیمی است [۱۲۹]!.
- ابوبکر جعابی _ وفات ۳۵۶) در نخب المناقب ۱۲۵ نفر راوی حدیث غدیر را نام برده از جمله ابوبکر [۱۳۰]!.
- منصور لایی (آبی) رازی در کتاب حدیث الغدیر ابوبکر را از جمله راویان غدیر آورده.
- علامه ابن مغازلی شافعی (وفات ۴۸۴) ۱۰۰ نفر از جمله عشره مبشره ابوبکر و عمر و عثمان را از راویان حدیث غدیر نقل کرده است [۱۳۱].
- علامه مورخ زینی دحلان از ابوبکر نقل نموده و او از پیامبر ص که: من کنت مولاه فعلی مولاه [۱۳۲]...
(عجیب است اگر حدیث من کنت مولاه فهذا علی مولاه، در خصوص خلافت بود چرا حضرت ابوبکر و عمر، مرتب در زمان خلافتشان به آن اشاره کردهاند!!!).
۵- علامه خطیب خوارزمی با ذکر سند از عثمان بن عفان نقل نموده و او از عمر ابن خطاب و او از ابوبکر بن ابی قحافه که گفت شنیدم رسول خدا ص میفرماید: همانا خداوند از نور صورت علی فرشتگانی آفرید که خداوند را تسبیح گویند و تقدیس نمایند و ثواب آنرا برای دوستان علی و دوستان فرزندش ثبت و ضبط کنند] همین سند را به سندی دیگر از عثمان و او از عمر نقل کرده که [۱۳۳].
۶- حافظ ابن حجر عسقلانی از ابوالاسود دوئلی نقل نموده که گفت: شنیدم ابوبکر صدیق میگوید:ای مردم بر شما باد به علی ابن ابی طالب پس همانا من شنیدم رسول خدا ص میفرماید: علی بعد از من بهترین کسی باشد که خورشید بر او تابیده و غروب نموده [۱۳۴].
(چطور یک نفر پیدا نمیشود که بگوید پس چرا در خانه او را آتش زدی و از علی به زور بیعت گرفتی و مقام خلافت او را غصب کردی؟ البته اگر این دروغها راست باشد!!!).
۷- علامه ابن مغازلی و دیگران با ذکر سند از عایشه نقل کردهاند که گفت دیدم - پدرم - ابوبکر به طور فراوان نگاه به چهره علی میکند پس گفتم: ای پدر از چه رو میبینم زیاد به صورت علی نگاه میکنی؟ گفت: ای دخترم شنیدم رسول خدا میفرمود: همانا که نگاه به صورت علی عبادت است [۱۳۵].
۸- علامه مورخ ابن عساکر از طریق ابوالحسن دار قطنی از ابورافع صحابی معروف نقل میکند که گفت: بعد از ماجرای بیعت مردم با ابوبکر نشسته بودم (ظاهرا عباس عموی پیامبر ادعای ارث و میراث و... را داشته است) پس شنیدم ابوبکر به عباس میگوید: تو را به خدا سوگند میدهم آیا میدانی رسول خدا بنی عبدالمطلب و فرزندانش را بدون قریش (پس مشخص است منظور وصی و سرپرستی بنی هاشم بوده) جمع کرد و تو هم در میان آنها بودی آنگاه فرمود: ای فرزندان عبدالمطلب این موضوع به حقیقت پیوسته که خداوند هیچ پیغمبری را بر نینگیخت مگر آنکه برای او از اهل خودش برادری و وزیری و وصیی و خلیفه و جانشینی در بین اهلش مقرر نمود پس اکنون چه کسی از شما به پا خیزد و با من بیعت کند بر اینکه برادر من وزیر من وصی من و خلیفه من در بین اهلم باشد؟ (مگر شیعه نمیگوید اهل بیت پیامبر فقط ۵ نفر بودهاند پس چگونه اینجا معتقد است که اهل پیامبر اکرم، تمامی قبایل عربستان منظور است!!!) پس احدی از جا برنخاست. سپس فرمود: یا بنی عبدالمطلب کونوا فی الاسلام رؤسا و لا تکونوا اذنابا و الله لیقومن قائمکم او لتکونن فی غیرکم ثم لتندمن: ای بنی عبدالمطلب باشید در اسلام روسا و نباشید دنباله رو به خدا یا قیام کننده شما بپاخیزد یا شما در تحت فرمان غیر خود خواهید بود و آنوقت است که پشیمان خواهید شد. (منظور ریاست قبیله بنی هاشم بوده است) پس علی از بین شماها برخاست و حضرتش بر اساس آنچه پیشنهاد نمود و برای وی شرط کرده بود با وی بیعت کرد و او را بهسوی خود فراخواند (یعنی تو دست همکاری به پیامبر ندادی) اکنون بگو بدانم آیا این موضوع را از ناحیه پیامبر ص برای او عملی و رسمی میدانی؟ عباس گفت: آری [۱۳۶]. علامه محمد بن جریر طبری نیز همین داستان را با ذکر سند از ابو رافع نقل کرده با این تفاوت که: عباس با علی میآید و میگوید: من عموی رسول الله و وارث او هستم و علی ما بین من و ترکه او حائل و مانع گردیده. پس ابوبکر میگوید: تو کجا بودی وقتی پیامبر گفت: ایکم یوازرنی و یکون خلیفتی و وصیی فی اهلی و ینجز عدتی و یقضی دینی؟ کدام یک از شما با من همکاری میکند که خلیفه من و وصی من در بین اهلم [۱۳۷] (براستی اگر ولایت امام بر تمامی انسانها و موجودات بوده چرا پیامبر گفته فی اهلی و کلمه خلیفه را بدون قید و کلی بیان نکردهاند؟) (البته ادامه داستان ساختگی و جعلی است به همین دلیل ابن عساکر آنرا ننوشته است).
۹- علامه محب الدین طبری و دیگر علمای سنی از ابوبکر نقل کردهاند که گفت: دیدم رسول خدا ص خیمهای بر افراشته و در حالیکه بر قوسی عربی تکیه نموده و علی و فاطمه و حسن و حسین در داخل خیمهاند فرمود: ای گروه مسلمانان من با کسی که با اهل خیمه سازگار باشد سازگارم و با جنگجوی با آنها جنگجویم و با دوستداران ایشان دوستم آنها را دوست ندارد مگر سعدی زاده پاک مولد و دشمن ندارد مگر شقی زاده پست مولد [۱۳۸]. در روایت خوارزمی با اضافه جمله: پس مردی به زید گفت: ای زید تو خود شنیدی که ابوبکر چنین گفت: زید گفت: آری به خدای کعبه قسم.
۱۰- می گویند آیه و نزعنا ما فی صدورهم من غل (اعراف ۴۳) درباره اصحاب پیامبر ص است [۱۳۹].
۱۱- علامه ابن بیالحدید بروایت از شعبی نوشته است: در حالیکه ابوبکر بر بالای منبر مشغول خطبه خواندن بود حسن ابن علی (کودک بوده) برخاست و با روی سخن به ابوبکر فرمود: انزل عن منبر ابی از منبر پدرم پایین بیا. پس ابوبکر گفت: راست گفتی به خدا سوگند همانا که این منبر پدر تو باشد نه منبر پدر من [۱۴۰]. و در نقل قندوزی از دارقطنی این اضافه آمده که ابوبکر حضرتش را بر روی زانو نشانید و به گریه افتاد. پس علی فرمود: والله این سخن از ناحیه من نبود. ابوبکر گفت: راست گفتی والله من تو را متهم نمیکنم.
۱۲- روزی ابوبکر امام حسن را در یکی از کوچههای مدینه میبیند و به او میگوید: بابی شبیه بالنبی غیر شبیه بعلی پدرم فدای تو باد که شبیه پیامبری نه شبیه علی (تاریخ یعقوبی).
۱۳- علامه محب الدین طبری به روایت از حافظ ابن سمان از شعبی نقل نموده که ابوبکر، نگاه به علی ابن ابی طالب کرد و گفت: کسی که خرسند و خوشحال گردد از نگاه کردن به نزدیکترین نزدیکان پیامبر و بالاترین بینیاز شونده از ناحیه حضرتش و برخوردارترین کس از حیث مقام و منزلت در نزد او پس باید به علی ابن ابی طالب نگاه کند [۱۴۱].
۱۴- علامه شیخ ابوالمکارم علاء الدین سمنانی در عروه الوثقی پس از نقل حدیث منزلت و حدیث من کنت مولاه فهذا علی مولاه مربوط به غدیر خم مینویسد: و به همین سر اشاره کرد سید صدیقین رفیق غار پیغمبر ص ابوبکر، هنگامی که ابوعبیده جراح را برای احضار علی فرستاد و گفت: ای ابوعبیده تو امین این امتی ( صحت این حدیث پیامبر که ابوعبیده امین این امت است و تواتر آن که در همه جا به چشم میخورد) به دنبال کسی میفرستمت که در مرتبه کسی بود که دیروز او را از دست دادیم (یعنی پیامبر اکرم) سزاوار است که با حسن ادب در نزد او سخن بگویی و با او حرف بزنی [۱۴۲].
۱۵- علامه معاصر شیخ محمد مخلوف مالکی مصری مینویسد: ابوبکر به هنگام اعزام نیرو بیشتر بدانچه علی اشاره مینمود عمل میکرد و به خاطر حرص و علاقه به بقاء حضرتش و بهرهبرداری از نظریه و مشورت با او اجازه نمیداد وی را به همراه مجاهدان (از حجاز و یا مدینه) خارج گردد [۱۴۳].
۱۶- سیوطی و دیگران به نقل از سه نفر راویان حدیث آوردهاند که خالد ابن ولید در مورد مسالهای فقهی به ابوبکر نامه نوشت (به جهت اجرای حد بر یک نفر مرد) ابوبکر با صحابه خدا به مشورت پرداخت. علی ابن ابی طالب فرمود: رای من این است که او را با آتش بسوزانی. پس صحابه پیامبر همرای شدند و ابوبکر به خالد نوشت او را بسوزانند [۱۴۴].
۱۷- علامه ابن واضح یعقوبی مینویسد: ابوبکر خواست با روم بجنگد پس با احضار گروهی از صحابه رسول الله شورای جنگی تشکیل داد و هر یک چیزی گفتند. آنگاه از شخص علی ابن ابیطالب نظر خواهی و مشورت کرد. علی گفت: اگر اقدام کنی پیروز خواهی شد و... نی ابن عساکر به طور مختصر با اضافه سئوال ابوبکر از دلیل پیروزی و پاسخ امام به او [۱۴۵].
۱۸- (شیعه میگوید دستور حضرت عمر به سوزاندن احادیث برای جلوگیری از نشر فضایل علی و دشمنی او با علی و... بوده است ولی چرا در این سطور حضرت عمر اینهمه تعریف و تمجید میکنند!!!): علامه خطیب خوارزمی و دیگران با ذکر سند از عمر ابن خطاب نقل نموده که گفت: رسول خدا ص فرمود: همانا علی و فاطمه و حسن و حسین در حظیره و جایگاه مقدس در قبه بیضاء و سفیدرنگی باشند که سقفش عرش خداوند رحمان است [۱۴۶]. علامه متقی با ذکر سند از مامون و او از پدرش هارون و او از مهدی واو از منصور دوانیقی و او از پدرش محمد و او از پدرش عبدالله ابن عباس نقل نموده که گفت: شنیدم عمر ابن خطاب میگفت: از بدگویی درباره علی خودداری نمایید چه من خود بر خورد به خصلتها و ویژگیهایی از رسول خدا در حق او نمودم که اگر یکی از آنها در آل خطاب پیدا میشد به نظر من از انچه آفتاب بر آن تابیده است بهتر بود. من و ابوبکر و ابوعبیده جراح همراه چند نفر از اصحاب رسول الله میرفتیم تا رسیدیم به درب خانه ام سلمه در حالیکه علی دم در ایستاده بود. پس گفتیم میخواهیم به خدمت پیامبر برسیم علی گفت هم اکنون حضرتش از خانه بیرون میآید که بیرون آمد و ما از دیدنش خوشحال شدیم. آنگاه در حالیکه تکیه بر علی ابن ابی طالب کرد با دست بر شانه او زد و فرمود: همانا تو ای علی با دشمن دست به گریبان شوی و دشمن به رویارویی تو بر خیزد (اگر عمر اولین دشمن بوده خودش چنین حدیثی را نقل نمیکند مسلم است که اولین دشمنان کوفیان و خوارج و باندی که عثمان را کشت و سپاه شام بوده است) در حالیکه نخستین مومنی باشی که ایمان آورده است و آگاهترین مردم به رخدادهای جهان و وفاکنندهترین کس به عهد الهی و تقسیم کننده بیت المال و روفترین فرد و دست اندکار زعامت و حکومت نسبت به رعیت و بزرگترین مبتلا به مصائب و گرفتاری ها. و تو بازوی کمک کار من و غسل دهنده من و دفن کنندهام و پیشرو و دست به گریبان با هر گونه سختی و امر ناخوشایندی باشی و... عدهای از اعلام محدثین و تاریخ نگاران از جمله اسکافی و ابن عسالکر و ابن ابی الحدید و سیوطی و خطیب خوارزمی و محب طبری این حدیث را با پارهای اختلافات آوردهاند [۱۴۷].
۱۹- علامه محقق رجالی خطیب بغدادی و دیگر حدیث اوران و تاریخ نگاران با ذکر سند از سوید بن غفله از عمر ابن خطاب نقل کردهاند که مردی را دید به علی دشنام میدهد و در بعض مصادر آمده که با علی مخاصمه و دشمنی میکرد. پس عمر گفت: پندارم تو از منافقین باشی شنیدم رسول خدا میفرمود: محققا علی نسبت به من مانند هارون باشد نسبت به موسی جز آنکه بعد از من پیامبری نباشد [۱۴۸].
۲۰- ابن شیرویه دیلمی همدانی از اعلام محدثین سنی با ذکر سند از عمر ابن خطاب نقل نموده که رسول خدا ص فرمود: حب علی براءه من النار. دوستی علی رهایی از آتش است [۱۴۹].
۲۱- محدث عالیقدر طبرانی و دیگر حدیث آوران و تاریخ نگاران از عمر ابن خطاب نقل نموده که گفت: کل سبب و نسب یوم القیامه منقطع الا سببی و نسبی. هر گونه ارتباط سببی و نسبی با افراد و طبقات در روز قیامت از هم جدا خواهد شد مگر ارتباط سببی و نسبی با من [۱۵۰].
۲۲- علامه محب الدین طبری و دیگران به روایت از طبرانی از عمر ابن خطاب نقل کردهاند که گفت: رسول خدا فرمود: هیچ کاسبی هماندن علی در کسب فضیلت کاسبی نکرد او همراه و رفیقش را به راه راست هدایت کند و از بیراهه روی برگرداند [۱۵۱] علامه ابن عساکر با ذکر سند از ابن عباس نقل نموده که گفت: با عمر ابن خطاب در بعضی کوچههای مدینه میرفتم پس به من گفت: ای ابن عباس پندارم قوم (یعنی قبی له قریش) رفیقت (علی) را کوچک قلمداد کردند که او را متصدی زعامت در امور شما نکردند. من گفتم: والله خداوند او را کوچک قلمداد نکرد هنگامی که وی را برای ابلاغ سوره برائت و خواندن آن بر اهل مکه انتخاب نمود. (پس عزلی در کار نبوده) پس عمر گفت: صواب همین باشد که میگویی والله من خود شنیدم که رسول خدا ص به علی ابن ابی طالب میگوید: کسی که ترا دوست دارد مرا دوست داشته و کسی که مرا دوست دارد خدا را دوست داشته و کسی که خدا را دوست دارد او را داخل بهشت نماید [۱۵۲].
۲۳- عمر یکی از حاضران در غدیر خم بوده که حدیث من کنت مولاه فهذا علی مولاه را نقل کرده است [۱۵۳].
۲۴- علامه محب الدین طبری به نقل از الموافقه ابن سمان اورده است که: در نزد عمر سخن از علی به میان آمد. عمر گفت: این داماد رسول خداست. همانا جبرییل فرود آمد پس گفت: ای محمد براستی که خداوند امر میکند ترا به اینکه فاطمه دخترت را به زوجیت علی درآوری [۱۵۴].
۲۵- علامه ابن کثیر دمشقی به نقل از عده ای از صحابه از جمله عمرابن خطاب آورده است که رسول خدا فرمود: نگاه به صورت علی عبادت است [۱۵۵].
۲۶- به نقل علامه محمد صالح ترمذی حنفی عمر ابن خطاب از سلمان روایت نموده که گفت: من در لحظههای درگذشت رسول خدا به خدمتش رسیدم پس گفتم: یا رسول الله آیا وصیت فرموده ای؟ فرمود: ای سلمان آیا میدانی اوصیاء کیانند؟ گفتم: خدا و رسولش بدان آگاه ترند. فرمود: همانا آدم وصیش شیث بود و او برترین کس از فرزندان وی بود که بر جای گذاشت. و وصی نوح سام بود که برترین کسی بود که بعد از خود بر جای گذاشت. و وصی موسی، یوشع بود که افضل کسی بود که پس از خود بر جای گذاشت. و وصی سلیمان آصف بر برخیا بود که افضل افراد بعد از وی بود. و وصی عیسی شمعون بن فرخیا بود که برترین افراد به جای گذارده پس از خود بود. آنگاه فرمود: همانا من علی را وصی خود قرار دادم که او افضل افراد بعد از من باشد [۱۵۶]. (نقض حدیث انت به منزله هارون اگر آنرا به معنای خلافت بگیریم و بدانیم - تایید اینکه در سایر موارد نیز منظور پیامبر ص وصایت بوده و نه خلافت - اکثر این افراد سمت وصایت را داشتته و هیچکدام نقش جانشینی و حکومت را بازی نکردهاند).
۲۷- علامه سید علی ابن شهاب همدانی و دیگران قضیه وصایت را نیز از قول عمر ابن خطاب بدینگونه نقل کردهاند که گفت: هنگامی که رسول خدا عقد اخوت و برادری بین اصحاب خود جاری کرد با اشاره به علی فرمود: هذا علی اخی فی الدنیا و الآخره و و وصیی فی امتی و وارث علمی و قاضی دینی ما له منی مالی منی نفعه نفعی و ضره ضری من احبه فقد احبنی و من ابغضه فقد ابغضنی [۱۵۷]: این علی برادر من در دنیا و آخرت است و خلیفه من در بین خاندانم و وصی من در میان امتم و وارث علمم و ادا کننده دین و بدهیام آنچه از برای اوست متعلق به من باشد و آنچه از برای من است متعلق به اوست نفع و سود او متعلق به من است و ضرر و زیانش هم مربوط به من، کسی که او را دوست دارد پس محققا مرا دوست داشته و کسی که با او کینه توزی کند بدون شک با من کینه توزی کرده است. (معلوم است معنای خلیفه فی اهلی به معنای خلیفه فی امتی نیست وگرنه حضرت عمر، آنقدر باهوش بوده است که آنرا ذکر نکند. دیگر اینکه اگر معنای اهل را همانطور که شیعه معنی میکند فقط فاطمه و علی و حسن و حسین معنا کنیم این معنی پوچ را میدهد که علی سرپرست خانواده دخترم است! (البته مسلماً منظور پیامبر ص بنیهاشم بوده که حضرت علی ریاست این قبیله را عهده دار شده).
۲۸- علامه ابن عساکر دمشقی و دیگران از ابن عمر روایت نموده و او از پدرش عمر ابن خطاب که گفت: شنیدم پیامبر به علی میفرمود: ای علی روز قیامت در حالیکه دست تو در دست من باشد داخل شوی با من هر کجا که من داخل شدم [۱۵۸].
۲۹- عمر ابن خطاب به دفعات مکرر امور قضاوتی و مشورتی و... با حضرت علی در میان میگذاشته و پس از حل مساله جملات زیر را (هر جمله را چندین بار در چند موقعیت مختلف) میگفته است: (صداقت و صراحت عجیب عمر در بیان حق و دوستی بیشائبه او نسبت به علی).
- ای پدر حسن، خدا باقی نگذارد مرا در امر سختی که تو برای آسان کردنش نباشی و نه در شهری که تو در آن حاضر نباشی [۱۵۹].
- پناه میبرم به خدا از به سر بردن در بین قومی که تو ای پدر حسن در بین آنها نباشی [۱۶۰].
- پناه میبرم به خدا از زندگی در بین قومی که ابوالحسن در آن نباشد [۱۶۱].
- پناه میبرم به خدا از مشکلی که علی برای حل آن نباشد [۱۶۲].
- خداوند خود آگاهتر است که بار نبوت را کجا قرار دهد [۱۶۳].
- بارالها باقی مگذار مرا در برابر مشکلی که علی برای حل آن زنده نباشد [۱۶۴].
- بارالها کار سختی را بر من فرود نیاور مگر آنکه ابوالحسن (برای حل آن) در پهلوی من باشد [۱۶۵].
- تو ای علی بهترین صحابه در امر فتوی هستی [۱۶۶].
- پدرم به فدای شما خاندان (نبوت) باد که بوسیله شما خداوند ما را هدایت کرد و بوسیله شما ما را از عالم تاریکی به نور و روشنایی اسلام درآورد [۱۶۷].
- سه چیز بود که من در پی آن بودم و حمد خدای را که قبل از مرگم بواسطه علی بدان دست یافتم [۱۶۸].
- نادانیها را به سنت برگردانید و گفته عمر را هم به علی [۱۶۹].
- قول عمر را به علی برگردانید اگر علی نبود عمر هلاک شده بود [۱۷۰].
- راست گفتی ای علی خداوند بقائت را طولانی کند [۱۷۱].
- همانا زنها از زائیدن همانند علی ناتوان باشند و چنانچه علی نبود عمر هلاک شده بود [۱۷۲].
- علی بدانچه خدا بر محمد نازل فرمود آگاهترین مردم است [۱۷۳].
- خداوند مشکلت را بگشاید بدون شک نزدیک بود به خاطر اجرای حد بیجای این زن هلاک شوم [۱۷۴].
- اگر علی ابن ابی طالب نبود نزدیک بود ابن خطاب هلاک شود [۱۷۵].
- پیوسته عمر به خدا پناه میبرد (و اعوذ بالله میگفت) از پیشامد مشکلی که ابوحسن برای حل آن نباشد [۱۷۶].
- باقی نگذارد خدا مرا در وقتیکه درک کنم قومی را که ابوالحسن در بین آن نباشد [۱۷۷].
- باقی نگذارد خدا مرا در سرزمینی که ابوالحسن در آن نباشد [۱۷۸].
- بعد از فرزند ابی طالب _ علی _ خدا مرا باقی نگذارد [۱۷۹] .
- ای علی خدا مرا بعد از تو باقی نگذارد [۱۸۰].
- در برابر مشکلی که ابوحسن برای حل و فصلش نباشد خدا مرا باقی نگذارد [۱۸۱].
- در پیشامد مشکلی که علی زنده نباشد خدا مرا زنده نگذارد [۱۸۲] .
- ای ابوالحسن در بین قومی که تو در بین آنها نباشی باقی نمانم [۱۸۳].
- عمر (در رابطه با سئوالی که از او شده بود و او ارجاع به حضرت علی داده و سئوال کننده پاسخ امام را برای او بازگو کرد و گویا مجددا نظر خواهی نمود) گفت: جز آنچه را که فرزند ابوطالب پاسخ داده چیزی در جواب سئوال تو سراغ ندارم [۱۸۴].
- ای علی پیوسته زداینده هر گونه غم و غصهای باشی و واضح کننده هر حکمی [۱۸۵].
- این (علی) اعلم و آگاهترین صحابه به پیامبر ما و به کتاب پیامبر ماست [۱۸۶].
- دریغا، همانا که علی برخوردار از قرابت و نزدیکی با بنی هاشم و نزدیکی با سول خدا و نشانهای از علم است که به سراغش رفت نه اینکه او بیاید و در خانه و محل او حکمت جامه عمل میپوشد و بس [۱۸۷].
- ای ابوالحسن تو (یگانه کسی هستی) که برای حل و فصل هر مشکل و سختی آمادهای و دعوت میشوی [۱۸۸].
- ای فرند ابوطالب همانا که پیوسته پرده بردار از هر شبهه و توضیح دهنده هر حکمی هستی [۱۸۹].
۳۰- علامه ابوالعباس احمد بن یحیی ثعلب در کتاب امالی پس از شرح قضیه شوری و بیان نقاط ضعف آنها توسط عمر مینویسد: در این موقع علی وارد شد پس عمر با روی سخن به ابن عباس گفت: محققاً شایستهترین کسی که مردم را وادار بر عمل به کتاب پروردگارشان و سنت پیامبرشان کند رفیق تو باشد والله اگر او عهده دار امر خلافت شود مردم را به رفتن در جاده روشن و راه راست گرایش دهد [۱۹۰].
۳۱- علامه ابن عبدالبر قرطبی آورده: عمر به هنگام ضربت خوردن و وصیت در امر خلافت بعد از خود با نگاهی عمیق به علی گفت: اگر این شخص را متصدی امر خلافت کنید شما را به راه راست و راه حق خواهد برد هر چند شمشیر بر گردنش باشد [۱۹۱].
۳۲- به مناسبتی عمر با ابن عباس وارد بحثی میشود و عمر در پاسخ ابن عباس علت اینکه خلافت به علی نرسید میگوید: به خدا سوگند آنگونه که ما درباره او رفتار کردیم نه از روی دشمنی بود بلکه ما او را کوچک (از نظر سن و سال) پنداشتیم و ترسیدیم عرب و قریش بر او تجمع و اتفاق نکنند. دیگر کار از کار گذشته است هم اکنون چه نظری داری؟ والله ما هیچ امری را بدون نظرخواهی از وی برگزار نمیکنیم و کاری بدون اجازه او انجام نمیدهیم [۱۹۲].
۳۳- علامه محب الدین طبری از عمر ابن خطاب نقل نموده که به زبیر ابن عوام گفت: حسن ابن علی بیمار است. چنانچه مایل باشی از وی عیادت کنیم و چون زبیر چندان روی موافقت نشان نداد و توقف کرد عمر گفت: آیا ندانستهای که عیادت مریضان بنی هاشم فریضه است و زیارتشان نافله [۱۹۳]؟
۳۴- به نقل علامه خوارزمی و دیگر اعلام حدیثی حافظ دارقطنی آورده است که به عمر بن خطاب گفته شد: از چه رو با علی آنچنان تعظیم و خوشرفتاری میکنی که با هیچیک از اصحاب پیامبر این چنین نمیکنی؟ عمر گفت: او مولای من است [۱۹۴].
۳۵- (بدعت!) ابن حزم اندلسی و دیگران با ذکر سند از ابن اذنیه عبدی نقل نموده که گفت: به نزد عمر رفتم و از محلی که باید عمره را آغاز کنم و لباس احرام بپوشم پرسیدم. عمر گفت: اتی علیا فساله: به نزد علی برو و از وی سئوال کن و چون به سراغ علی رفتم و از حضرتش سئوال کردم پاسخ داد از محلی که به مکه آمدی. پس مجددا به نزد عمر رفتم و جواب علی را به او گزارش دادم. عمر گفت: من جوابی برای سئوال تو ندارم مگر آنچه را که علی گفته است [۱۹۵].
۳۶- علامه زمخشری و دیگران با ذکر سند نقل کردهاند: مردی از علی به نزد عمر دادخواهی نمود و چون حضرتش حاضر در مجلس بود عمر گفت: ای ابوالحسن برخیز و در پهلوی خصمت بنشین. علی برخاست و پهلوی آن مرد نشست و پس از گفتگو و پایان یافتن قضیه و رفتن آن شخص به جای خود برگشت. اما عمر متوجه شد چهره آن جناب متغیر و دگرگون است. پس گفت: ای ابوالحسن از چه رو چهره ات را متغیر میبینم مگر از آنچه گذشت ناخشنودی؟ حضرت علی فرمود: آری. عمر گفت: چرا؟ علی فرمود: به خاطر آنکه مرا در برابر مدعی به کنیه (که احترام آمیزتر است) صدا زدی و چرا نگفتی یا علی برخیز پهلوی خصمت بنشین؟ عمر از این خردهگیری علی بر علیه خود به شگفت آمد سر آن حضرت را گرفت و چشمانش را بوسید و گفت: بابی انتم و امی بکم هدانا الله و بکم اخرجنا من الظلمات الی النور: پدر و مادرم به فدای شما باد بوسیله شما خداوند ما را رهنمود فرمود و بوسیله شما ما را از تیرگی و تاریکی به نور مشرف ساخت [۱۹۶].
۳۷- حافظ بخاری از عمر ابن خطاب نقل نموده که گفت: رسول خدا از دنیا رفت در حالیکه از علی راضی و خشنود بود [۱۹۷].
۳۸- (معنی مولا خلیفه نیست) علامه محب الدین طبری از عمر نقل نموده که گفت: علی مولی من کان رسول الله مولاه: علی مولی کسی است که رسول خدا ص مولای او بوده است [۱۹۸].
۳۹- امام احمد حنبل با ذکر سند از عروه ابن زبیر نقل نموده که: مردی در حضور عمر جسارت زبانی به علی ابن ابی طالب نمود پس عمر با اشاره به قبر پیامبر گفت: صاحب این قبر را میشناسی؟ او محمد ابن عبداللهبن عبدالمطلب است. بنابراین از علی ابن ابی طالب جز به خیر و خوبی دم مزن که اگر نسبت به وی بدگویی نشان دادی صاحب این قبر را آزرده ای [۱۹۹]. (اگر عمر فاطمه را زده بود و در خانه علی را آتش زده بود نه رویش میشد چنین حرکتی کند و اگر هم میکرد مسلما به او میگفتند تو که خودت بدتر از اینها را کردهای چه میگویی؟).
۴۰- حضرت امام حسن مجتبی در سپاهی که عمر برای فتح اصفهان فرستاده حضور داشته است. (علی از زبان خلفاء ص ۱۵۶) مشورت دادن علی به عمر در چگونگی اعزام سپاه به ایران و توصیه به نرفتن عمر (تاریخ طبری ۴/۲۳۷ ضمن حوادث سنه ۲۷) (اخبار الطوال دینوری ص ۱۳۴ - الفتوح احمد ابن اعثم کوفی ۲/۳۷).
۴۱- به مناسبتی خاص وقتی حضرت علی از مسجد مدینه خارج میشوند فردی از ایشان بدگویی میکند و به ایشان نسبت عجب و تکبر میدهد. حضرت عمر میگوید: شایسته است برای همانند او که به خود ببالد. به خدا قسم اگر شمشیر او نبود هرگز اسلام پابرجا نمیشد واو بعد از این برترین قاضی است و... آن شخص به عمر میگوید: پس چرا او را خلیفه نکردید (جالب است که نمیگوید چرا بیعت خود در غدیر را شکستید و یا فرمان خدا و پیامبر را زیر پا گذاشتید) عمر گفت: ما به خاطر موقعیت سنی و دوستیش بنی عبدالمطلب را از خلافتش کراهت داشتیم [۲۰۰].
۴۲- علامه محب الدین طبری میگوید: عمر در حال طواف بود و علی هم در جلو او مشغول طواف بود که مردی با روی سخن به عمر گفت: ای امیرالمومنین حق مرا از علی بگیر. عمر گفت: حق تو از چه قرار است؟ آن مرد گفت: سیلی بر چشم من زد؟ پس عمر قدری توقف کرد تا علی به او ملحق شد. عمر به او گفت: آیا تو به چشم این مرد سیلی زدی؟ علی گفت: آری ای امیر المومنین. عمر گفت: به چه علت؟ علی فرمود: دیدم در حال طواف به ناموس مومنین چشم چرانی میکند! عمر گفت: احسنت یا اباالحسن آفرین ای ابالحسن. آنگاه به آن مرد میگوید: چشمی از چشمان الهی تو را دید و بر تو سیلی زد حقی به گردن علی نداری تا من بازخواست کنم [۲۰۱].
۴۳- علامه خطبی خوارزمی و دیگران با ذکر سند نقل کردهاند: بین عمر و مردی پیرامون مسالهای کار به نزاع کشید. حضرت علی در آن نزدیکی بود عمر با اشاره به آن حضرت گفت: چه بهتر این مرد بین من و تو داوری کند. مرد طرف نزاع با تعبیری تحقیرآمیز از هویت آن حضرت سئوال کرد. عمر با گرفتن یقه او یا گوشهایش وی را کشان کشان از زمین بلند کرد و گفت: وای بر تو آیا فهمیدی چه شخصیتی را کوچک شمردی این علی ابن ابی طالب مولای من و مولای هر مسلمانی است [۲۰۲].
۴۴- در موقعیتی دیگر نیز عمر از علی خواست بین دو نفر داوری کند پس طرفی که محکوم شده بود گفت: این چه کسی باشد که بین ما قضاوت کند. و داوری علی را رد نمود. پس عمر یقه او را گرفت و گفت: وای بر تو نمیدانی این کیست؟ این علی ابن ابی طالب است این مولای من و مولای هر مومنی باشد پس هر کسی که او مولایش نباشد مومن نخواهد بود [۲۰۳].
۴۵- علامه محب طبری و دیگران با ذکر سند روایتی مانند روایت فوق را نقل کردهاند [۲۰۴].
۴۶- (اینکه نصب خلیفهای از سوی پیامبر یا خدا صورت نگرفته) بنا به موقعیتی عمر به ابن عباس میگوید: ای ابن عباس آگاه باش به خدا قسم این رفیقت (علی) اولی و برترین مردم برای تصدی خلافت پس از پیامبر بود اما به خاطر ترس ما از دو چیز او به خلافت نائل نشد. ابن عباس گوید: عمر سخنی گفت که من چارهای نداشتم مگر انکه بپرسم آن دو چیز چه بود و چون پرسیدم گفت: جوانسالی او و حب و دوستی اش نسبت به بنی عبدالمطلب.
۴۷- (اینکه تفکر شیعیان مانند بچهها است) علامه خطیب بغدادی و دیگران آوردهاند: در حالیکه عمر ابن خطاب بر فراز منبر نشسته بود حسین ابن علی به او گفت: از منبر پدرم پایین بیا و برو بهسوی منبر پدرت. عمر گفت: و الله منبر منبر پدر تو باشد نه منبر پدر من. و چون علی فرمود: والله من به حسین دستور این سخن را نداده بودم عمر گفت: والله من ترا متهم بدین گفتار نمیکنم. و به نوشته ابن سعد عمر حسین را در بغل گرفت و پهلوی خود نشانید و گفت: آیا چه کسی جز پدرت مو بر سر ما رویانیده (یعنی او باعث سرافرازی ما شده) [۲۰۵].
۴۸- (پایه ریزی ظلم به اهل بیت و علت العلل واقعه عاشورا اسس اساس الظلم و الجور!!! ) دارقطنی نقل کرده: روزی عمر سراغ علی را گرفت پس به او گفته شد علی در زمین زراعتی خود رفته است. عمر به همراهان خود گفت: بیایید برویم نزد او و چون رفتند دیدند مشغول کار است آنها هم ساعتی با او همکاری نمودند در این موقع علی با روی سخن به عمر فرمود: ای امیرالمومنین اگر چنین برخوردی مینمودی که گروهی از بنی اسراییل به نزد تو میآمدند و یکی از آنها به تو میگفت: من پسر عم موسی هستم آیا نسبت به همراهانش امتیازی برای وی قائل میشدی و به گفته او ترتیب اثر میدادی؟ عمر گفت: بلی. علی گفت: پس والله من برادر پیغمبر و پسر عم او هستم. (چرا از خلافت سخنی نیست؟) عمر هم عبای خود را بر زمین گسترد و گفت: نه والله ترا جای نشستن نباشد مگر بر روی عبای من تا وقتی که از هم جدا شویم. علی هم بر روی عبای عمر نشست تا هنگامی که متفرق شدند [۲۰۶] (این یعنی جای تو بر فرق سر ماست).
۴۹- حدیث من کنت مولاه را عثمان نیز نقل کرده است چگونه تمامی غاصبین خلافت و کسانی که همین حدیث را زیر پا گذاشتهاند همین حدیث را هم نقل میکردهاند: ابن عقده در کتاب الولایه - منصور آبی رازی در الغدیرعلامه ابن مغازلی در مناقب در هیچ یک از موارد فوق حتی اشارهای به غصب خلافت و زیر پا گذاشتن آیات الهی و دستور خداوند نیست.
اکنون دم خروس را ببینیم یا قسم حضرت عباس را؟ آیا امکان دارد این افراد، دستور آتش زدن در خانه علی را داده باشند؟ یا دستور کشتن علی را در مسجد؟ و بعد هم بیایند و این احادیث را در فضیلت او بگویند؟ آیا این همه تواتر مورد تایید شیعه و سنی را قبول کنیم یا آن چند خبر واحد جعلی را؟ و آیا در این احادیث، دوستی و رفاقت بین اصحاب به خصوص بین حضرت علی با سایر خلفاء موج نمیزند؟ اگر کسی چشم دلش با سخنان پای منبری کور نشده باشد آیا دلیل بیشتر از این میخواهد؟
هـ)
من تمامی پاسخهای آقایانی مانند آقای جوادی نسب را مطالعه کردم در حقیقت با مطالعه این پاسخها، ما به این نکته میرسیم:
۱- تمامی احادیثی که در کتب سنی و شیعه وجود دارد و به نفع سلائق فرقهای و عقاید موروثی شماست درست است ۲- تمامی احادیثی که در کتب شیعه و سنی وجود دارد و به ضرر شماست، جعلی و دروغ و قابل خدشه است!.
مثلا هر کجا سخن از ازدواج ام کلثوم با عمر ابن خطاب است (حتی در کتب به ظاهر معتبر شیعه مانند اصول کافی) دروغ است! و هر کجا که گفته این ام کلثوم یک ام کلثوم دیگر بوده آن درست است! که بچه گانه بودن اینگونه استدلالها نیازی به توضیح بیشتر از این ندارد.
عجیب است که ما هر گاه از کتب خود شیعیان مطالب را میآوریم (مانند شیخ صدوق که غالیانی را که شهادت ثلاثه را به اذان اضافه کردهاند لعنت کرده و یا ازدواج ام کلثوم با عمر و یا تعاریف متعددی که حضرت علی و امام صادق از حضرت ابوبکر داشتهاند و یا ۲۰۰۰ حدیث مربوط به تحریف قرآن در منابع شیعی! و...) آقایان میگویند نه خیر آقا بنا به تقیه بوده یا به خاطر مصلحت اسلام بوده یا این روایات واحد و راویان آن ضعیف هستند و یا جمهور علمای شیعه معتقد به تحریف قرآن نیستند! خوب عزیزان من، اهل سنت نیز در برابر احادیثی که شما از داخل کتاب آنها بیرون کشیدهاید همین پاسخها را میدهند!.
اکنون برای اینکه برادران عزیز شیعه فریب دم گرم دکان آخوندهای سفسطه باز شیاد را نخورند مطالب زیر را (از کتاب آلفوس) برای شما میآوریم که به خوبی ثابت میکند وجود حدیث در کتب مخالفین نمیتواند دلیل و مستمسکی برای اثبات خرافات فرقهای شما باشد:
[۷۱] مع الشیعه اثنی عشریه محمد سالوس. [۷۲] چه بسا این افراد جزو غالیان (غلو کنندگان) بوده که بارها مورد لعن و نفرین امامان قرار گرفتند. [۷۳] البته برخی نویسندگان شیعه، به استناد یکی دو روایت جعلی میخواهند ثابت کنند دختر یزدگرد همسر امام سجاد بوده تا نسب امام صادق که به ابوبکر میرسد را منتفی کنند ولی دکتر شریعتی در کتاب تشیع علوی و صفوی این موضوع را به خوبی ثابت کرده که دختر یزدگرد همسر امام سجاد نبوده است. [۷۴] مصیبت نامه: شیخ فریدالدین عطار نیشابوری. [۷۵] تذکره الاولیاء - عطار نیشابوری - ص ۶۴۳ (منظورش شیعیان است که به جای توجه به خالق از صبح تا شب حواسشان معطوف خلفاء است و توهین به زنان نبی اکرم). [۷۶] مقدمه حجر ابن عدی نوشته دکتر شریعتی و پاورقی ص ۴۳ تشیع علوی و تشیع صفوی از همین نویسنده. [۷۷] البته مجددا متذکر میشوم من از کسی نمیخواهم شیعه یا سنی شود بلکه عاقل باشید و نگذارید دیگران از جهالت شما سوء استفاده کنند. [۷۸] طبری، ج ۶ ص ۳۱۴۱ ادامه سخنان آن حضرت بسیار جالب است. انگار از پس ۱۴ قرن، دارند خطاب به ما سخن میگویند:... شنیدید و دیدید پس بر دین خود پایدار مانید. و راه پیمبرتان را در پیش گیرید. و به سنت او بروید. و آنچه بر شما دشوار بود به قرآن عرضه کنید. آنچه قرآن شناسد بگیرید و آنچه انکار کند به یکسو زنید. خدا را پروردگار، و اسلام را دین، محمد را پیامبر و قرآن را امام و داور دانید. [۷۹] تذکره الاولیاء - عطار نیشابوری - ص ۶۴۳ (یعنی سایر مذاهب در خداوند اختلاف دارند و شیعیان سرگرم خلایق شدهاند). [۸۰] هبوط - شهید دکتر علی شریعتی - ص ۶۵ انتشارات سروش چاپ اول ۱۳۵۹. [۸۱] حضرت علی ع غررالحکم ۱. ۲۳۵ و تصنیفه ص ۱۱۶. [۸۲] ترجمه و شرح نهج البلاغه به قلم حاج سید علینقی فیض الاسلام.چاپ ۲۶ فروردین ۱۳۵۱ ھ ش صحافی ایران مهر. صفحه ۷۲۱ خطبه ۲۱۹. [۸۳] تشیع علوی و تشیع صفوی. دکتر علی شریعتی چاپ دوم ۱۳۷۸ انتشارات چاپخش تهران - ص ۸۶. [۸۴] همان ص ۸۵ و ۸۶. [۸۵] جالب است سید رضی در همان فرهنگ و ۱۰۰۰ سال پیش متوجه این نکته ای که شهید مطهری شده، نشده است. [۸۶] سیری در نهج البلاغه. شهید مطهری ص ۱۶۳. [۸۷] شاید بر خلاف اینجانب دنبال دردسر نبودهاند!. [۸۸] میدانیم که مالک اشتر قبل از اینکه فرماندار مصر شود در راه مصر، بوسیله زهر کشته میشود. [۸۹] با عنایت به این حدیث نبوی که: اذكروا امواتكم بالخير: از مردگانتان به نیکی یاد کنید. [۹۰] با مطالعه نهج البلاغه و وقایع تاریخی این نکته که ایشان همیشه عقیده خود را صراحتا بیان میکردهاند.بر همه آشکار میشود ضمن اینکه مسائلی مانند تقیه و توریه به صورت گسترده از زمان امام سجاد و امام محمد باقر در بین توده شیعه برای سلامت جان آنها مطرح و از جانب امامان تجویز گردید و حضرت علی با آن پیروان از جان گذشته و قوت بازو نیازی به ترس و تقیه نداشتهاند. ایشان حتی برای پیروزی بر معاویه از صراحت لهجه خود در هیچ کدام از نامهها اندکی کم نکردند چه برسد به سخن گفتن درباره کسی که مرده است. [۹۱] منبع تمام این موارد در سی دی دانشنامه جامع نهج البلاغه. [۹۲] البته به جز شارحین پس از انقلاب اسلامی ایران که نمیدانم پس از ۱۴۰۰ سال و طبق چه متونی میگویند منظور سلمان فارسی بوده!!. [۹۳] به خصوص در خصوص حضرت علی ÷ که استاد فن خطابه بودهاند. [۹۴] ایشان میفرمایند: "مرحوم شهرستانی نقل کردهاند.که در نسخه خطی سید رضی که دخترش خدمت عموی بزرگوار سید مرتضی آنرا میآموخت نام سلمان فارسی ابتدای این خطبه نوشته شده بود و همین درست است زیرا... " واقعا که محقق شیعه عجب منطقی دارد! آقای دشتی، مرحوم شهرستانی، دخترشان، عموی سید مرتضی و.... یعنی شهادت یک دختر بچه با چند واسطه قبول است و شهادت چندین و چند دانشمند قدیمی سنی و شیعه مردود است. البته این هم یکی از روشهای تحقیق در عصر جدید است!. [۹۵] یعنی چنین برداشتی نکنیم که سلمان فارسی مردم را گمراه کرده است! عجب بازی با کلمات جالبی. [۹۶] این کاری است که مترجم محترم پس از انقلاب انجام داده است. واقعا که تعصبات فرقهای چه بروزگار آدم میآورد. [۹۷] عمر، داماد حضرت علی ÷ بوده است. گرچه ۹۹ % شیعیان حتی درس خواندههای آنها از این موضوع بیاطلاعند یا بیاطلاع نگهداشته شدهاند. [۹۸] ترجمه و شرح نهج البلاغه به قلم حاج سید علینقی فیض الاسلام.چاپ ۲۶ فروردین ۱۳۵۱ ھ ش صحافی ایرانمهر. ص ۱۳۰۰ حکمت ۴۵۹ (در ترجمههای پس از انقلاب این موضوع مانند خطبه قبلی حذف یا تحریف شده است). [۹۹] نهج البلاغه الکلمات: ۹۸. [۱۰۰] که صحت و سقم آن نیز نامشخص است. [۱۰۱] تاریخ الیعقوبی ۲ - ۲۱۰. [۱۰۲] نمیدانم در کجا خواندم که حیوانات فقط قادر به تشخیص رنگ سیاه و سفید هستند ولی گاو وحشی از رنگ قرمز متنفر است شاید این هم یکی دیگر از معانی آیه: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ كَٱلۡأَنۡعَٰمِ بَلۡ هُمۡ أَضَلُّ﴾ باشد!!! زیرا حتی گاو وحشی نیز به جز دو رنگ سیاه و سفید، رنگ قرمز را هم تشخیص میدهد. [۱۰۳] حدیث الناس علی دین ملوکهم نیز سخن حضرت علی را تایید میکند. اگر عمر بد بود سپاهیانش آنچنان فداکاری و از جان گذشتگی نداشتند. قابل توجه روحانیون که از کمرنگ شدن مبانی دینی در جامعه نگرانند. [۱۰۴] تاریخ قرآن دکتر محمود رامیار ص ۲۹۸ انتشارات امیر کبیر - مصاحف سجستانی ۵- ابوشامه ۵۳ و ۵۴ - فضائل القران ابن کثیر ۱۵- مقدمتان ۲۳ - برهان ۲۳۹:۱- بیان آقای خویی ۲۶۰/۳ به نقل از منخب کنزالعمال- اتقان۲۰۴:۱ - صعصعه بن صوحان (م ۶۰ھ) از یاران حضرت علی نیز مانند بسیاری دیگر این سخن را تایید کردهاند: تفسیر طبری ۲۲:۱ ح ۶۴. [۱۰۵] مع الشیعه الاثنی عشریه محمد سالوس ص ۹۰ و ۹۱. [۱۰۶] مسند امام احمد ج ۲ روایت ۸۵۹ و اسناد آن نزد اهل سنت صحیح است. [۱۰۷] حتی همین اسماء همسر ابوبکر در آخرین لحظات در کنار حضرت زهرا بوده و وصیت ایشان را گوش میکرده است ضمن اینکه نسب امام صادق از یک طرف به حضرت علی ÷ و از طرف دیگر به ابوبکر ختم میشود (بر خلاف داستانسراییهای بحارالانوار که میخواسته دختر یزدگرد را همسر امام حسین معرفی کند و دکتر شریعتی به زیبایی هر چه تمامتر، دروغ بودن این موضوع را در کتاب تشیع صفوی، ثابت کرده است). [۱۰۸] حتما پاسخ مرقوم میفرمایند که: از باب تقیه بوده!!! (حضرت علی میفرمایند: انتخاب نام نیکو حق فرزندان است). [۱۰۹] نکته بسیار زشت و کثیفی را از زبان یکی از آقایان شنیدم که میگفت: حضرت علی نام سه فرزندش را عمر و ابوبکر و عثمان گذاشته تا وقتی طلب آمرزش میکند منظورش پسران خودش باشند. من نمیدانم چرا این آقایان این صفات زشت دودوزه بازی و حیله گری که در خودشان است را به ساحت مقدس آن حضرت نسبت داده و کسی هم به آنها هیچ اعتراضی نمیکند. (گرچه این جفنگیات را از کتاب سلیم ابن قیس یاد گرفته اند). [۱۱۰] نهج البلاغه: خطبه ۱۳۴. [۱۱۱] جای تعجب است چگونه حضرت علی ÷ دخترش را به قاتل مادر (حضرت فاطمه) و برادر (محسن) آن دختر میدهد مگر پیامبر نفرمودهاند.عاقل از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشود!. [۱۱۲] البته به استثنای برخی مذهبیونی که دینشان را از دهان دیگران میفهمند. [۱۱۳] علی کیست.ص ۷۳ فضل الله کمپانی ۱۳۸۰دارالکتب الاسلامیه ـ تهران. [۱۱۴] نهج البلاغه. الخطب ۳. [۱۱۵] تشیع در مسر تاریخ، دکتر سیدحسین محمد جعفری، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص ۸۵. [۱۱۶] البته آقایان، حرف بسیار کثیفی میزنند و از آنجا که دیگر نمیتوانند بگویند حضرت علی تقیه و توریه کردند یا مصلحت و... میگویند: علی نام سه فرزندش را عمر و عثمان و ابوبکر گذاشت که هر و قت خواست خلفاء را لعنت کند کسی نفهمد. ولی سئوال من اینجاست: آیا سایر ائمه نیز به همین دلیل نامهای خلفاء را بر فرزندانشان میگذاشتند؟ یا اینکه میخواستند به کسانی که فریب شیعیان غالی را میخورند درسی و تذکری داده باشند؟ [۱۱۷] به خصوص اگر نظر شیعه مبنی بر انحراف اسلام و بدبختی مسلمین در قرون بعدی را خلافت حضرت عمر و ابوبکر بدانیم این موضوع حتمیتر میشود. [۱۱۸] موضع انسان در رابطه با دیگران از این ۶ حالت خارج نیست: دوست، منتقد، مخالف، بیتفاوت، رقیب، دشمن. [۱۱۹] غررالحکم ۱: ۴۰۷ فصل ۳۲ ح ۳۷. [۱۲۰] مسند ابویعلی موصلی ۲/۴۰۴ شماره ۱۱۸۷ و ص ۴۶۵ شماره ۱۲۸۶ - مسند احمد حنبل ۳/۲۴ و ۹۲ از دو طریق - مجمع الزوائد هیثمی ۵/ ۲۴۶. [۱۲۱] مسند ابویعلی ۷/ ۲۹۳ شماره ۴۳۲۳ - معجم کبیر طبرانی ۲/ شماره ۱۶۳۳ و به سند دیگر ۹/۹۴۹۵ - تاریخ بخاری ۳/۲۳۵ و ۶ / ۱۵۳ - مجمع الزوائد هیثمی ۱/۳۴۵ به نقل از طبرانی و ابویعلی. [۱۲۲] مسند ابویعلی ۱۳/۴۳۶ شماره ۷۴۴۰ - مجمع الزوائد ۵/۲۳۸ - کنزالعمال متقی هندی ۱۱/۱۱۸ شماره ۳۰۸۴۹ به نقل از طبرانی. [۱۲۳] مسند احمد ۱/۴۵۶. [۱۲۴] مسند احمد ۴/۲۶۸- معجم کبیر طبرانی ۳/۱۶۸ شماره ۳۰۲۰ - تاریخ بغداد خطیب ۵/۳۶۲ - مجمع الزوائد ۵/۲۴۸ از احمد. [۱۲۵] تاریخ بغداد خطیب ۲/۱۰۷ - معجم کبیر طبرانی ۱۹/۳۴۵. [۱۲۶] تمهید باقلانی ص ۱۹۰. [۱۲۷] مستدرک حاکم ۴/۴۲۲ - معجم کبیر طبرانی ۱۹ / شماره ۳۵۸. [۱۲۸] ۷ نفر از صحابه این حدیث را نقل کردهاند.از هفتاد و سه مصدر حدیثی، تاریخی و کلامی نقل شده. [۱۲۹] به نقل از اسدالغابه ابن اثیر ۳/۲۷۴ - اصابه ابن حجر ۲/۳۸۲ - طرائف ابن طاووس ص ۱۴۰. [۱۳۰] به نقل از مناقب سروی ۳/۲۵ و بحارالنوار مجلسی ۳۷/۱۵۷. [۱۳۱] مناقب ص ۲۷. [۱۳۲] فتح المبین فی فضایل الخلفاء الراشدین چاض حاشیه سیرة النبویه ج ۲ ص ۱۶۱ و ۱۶۲. [۱۳۳] مناقب خوارزمی اواخر فصل ۱۹ ص ۲۳۶. [۱۳۴] لسان المیزان ۶/۹۱ - مناقب سیدنا علی، عینی ص ۱۵. [۱۳۵] مناقب علی بن ابی طالب ص ۲۱۰ با دو سند به شمارههای ۲۵۲ و ۲۵۳ - مناقب خطیب خوارزمی فصل ۲۳ ص ۲۶۱ - تاریخ دمشق ابن عساکر بخش امام علی ۲/۳۹۱ و ۳۹۳ با دو سند - مسلسلات ابوالفرج بن جوزی ورق ۱۷ شماره ۳۱ خطی - نهایه العقول فخرالدین رازی به نقل ملحقات احقاق الحق ۷/۱۱۰ - ریاض النظره محب طبری ۲/۱۷۲ و ۱۷۳ چ بیروت و ۲۱۹ چ مصر به نقل از موافقه ابن سمان - ذخایر العقبی محب طبری ص ۹۵ تاریخ دمشق - کفایه الطالب گنجی شافعی باب ۳۴ ص ۱۶۱ - البدایه و النهایه ابن کثیر ۷/۳۵۸ - تاریخ الخلفاء سیوطی ۱/۹۶ به نقل از ابن عساکر - صواعق المحرقه ابن حجر ص ۱۰۶ - مناقب سیدنا علی عینی ص ۱۹ از طریق حاکم و ابن عساکر - وسیله المال حضرمی ص ۱۳۴. [۱۳۶] تاریخ دمشق بخش امام علی ۱۰۴. [۱۳۷] المسترشد ص ۱۳۷. [۱۳۸] ریاض النظره ۲/۴۸۹ چ خانجی مصر و ص ۱۳۶ چ بیروت - مناقب خطیب خوارزمی ص ۲۱۱ اواسط فصل ۱۹ - الامام علی توفیق ابوعلم مصری ص ۶۶ - ارجح المطالب شیخ عبیداله آمرتسری حنفی ص ۳۰۹. [۱۳۹] تذکره الخواص ص ۶۲ چ نجف. [۱۴۰] شرح نهج البلاغه ۶/۴۲ به نقل از کتاب سقیفه احمد ابن عبدالعزیز جوهری - ریاض النضره ۱/۱۳۹ چ مصر - صواعق المحرقه ابن حجر ص ۱۰۵ - تاریخ الخلفاء سیوطی ص۵۴- کنزالعمال ج ۵ ص ۶۱۶ شماره ۱۴۰۸۵ به نقل از ابونعیم و جابری - ینابیع الموده ص ۳۶۷ باب ۵۹ - الاتحاف بحب الاشراف شبراوی شافعی ص ۷ - لسان المیزان ابن حجر ۶/۳۷۵چ حیدرآباد - مناقب علی، عینی حیدرآبادی ص ۳۷. [۱۴۱] ریاض النضره ۲/۱۰۷ چ بیروت - مناقب خوارزمی پایان فصل ۱۴ ص ۹۸ - نظم دررالمسطین زرندی ص ۱۲۹. [۱۴۲] الغدیر ۱/۲۹۷. [۱۴۳] طبقات المالکیه ج۲ ص ۴۱ چ مصر. [۱۴۴] مسند علی ابن ابی طالب ص۲۵۶ شماره ۷۷۹ - درالمنثور ۳/۳۴۶- کنز العمال متقی هندی ۵/۴۶۹- اعلام الموقعین ابن قیم جوزیه ۴/۳۷۸ - سنن الکبری بیهقی ۸/۲۳۲. [۱۴۵] تاریخ دمشق چ لندن ص ۴۴۴ - ملحقات احقاق الحق ۸/۲۳۷. [۱۴۶] مناقب ص ۲۱۴ فصل ۱۹ - تاریخ دمشق ابن عساکر بخش امام حسن ص۱۲۲. [۱۴۷] کنزالعمال ۱۳/۱۱۷ شماره۳۶۳۷۸- نقض العثماینه حاجظ ص۲۱چ مصرو ص ۲۹۲- تاریخ دمشق بخش امام علی ۱/۱۳۲- لئالی مصنوعه۱/۱۶۷-مناقب فصل۵ص ۱۹ - ریاض النضره ۲/۱۸و۱۰۶ به نقل از الموافقه ابن سمان. [۱۴۸] تاریخ بغداد ۷/۴۵۳. [۱۴۹] فردوس الاخبار حدیث شماره ۲۷۲۳ ج ۲ - کنز الحقایق مناوی ص۶۷ چ پولاق - ینابیع الموده قندوزی چاپ اسلامبول ص ۱۸۰ و ص ۳۰۲ چ نجف. [۱۵۰] فضایل الصحابه احمد حنبل ۲/۶۲۵-۶۲۶ شمارههای ۱۰۶۹و۱۰۷۰- معجم کبیر طبرانی ۳/ شماره ۲۶۳۴ - مصنف عبدالرزاق صنعانی ۶/۱۶۳- طبقات الکبری ابن سعد واقدی ۸/۳۴۰ - مستدرک حاکم ۳/۱۴۲ - شواهد التنزیل حسکانی ۱۷۷- مناقب ابن مغازلی ص ۱۰۸ و ۱۱۰ - تاریخ خطیب بغدادی ۶/۱۸۲- سنن بیهقی ۷/۶۳ و ۶۴ -. [۱۵۱] ذخایرالعقبی ص۶۱ - ریاض النضره ۲/۲۱۴چخانجی و ۲/۱۶۶چ بیروت - بنابیع الموده قندوزی ص ۲۰۳ چاپ اسلامبول - ارجح المطالب امر تسری ص ۹۸. [۱۵۲] تاریخ دمشق ۴۳/۹۸۵ - کنزالعمال متقی هندی ۱۳/۱۰۹چ حلب. [۱۵۳] مناقب امیرالمومنین احمد حنبل به نقل از ابن کثیر و محب طبری - کتاب الولایه ابن جریر طبری - کتاب الولایه ابن عقده شامل معرفی ۱۰۵ نفر صحابی ناقل حدیث غدیر که عمر ابن خطاب دومین آنها میباشد به نقل طرائف ابن طاووس ص ۱۴۰- مقتل الحسین خطیب خوارزمی ص ۴۷ بیانگر اسامی ۳۰ نفر از صحابی ناقل حدیث غدیر که عمر اولین آنها میباشد - مناقب خوارزمی ص ۱۹ - ریاض النضره محب طبری ۲/۱۶۱ چ مصر به نقل از احمد و ابن سمان [۱۵۴] ریاض النضره ۲/۱۳۰ و ذخایرالعقبی ص ۳۱. [۱۵۵] البدایة والنهایه ۷/۳۵۸ - لسان المیزان عسقلانی ۱/۲۶۳ به نقل از عایشه!. [۱۵۶] کوکب الدری ترمذی ص ۱۳۳ منقبت ۱۵۸- موده القربی همدانی موده هفتم و در چاپ مندرج در ینابیع الموده ص ۳۰۱ به نقل از ابن عمر. [۱۵۷] موده القربی موده ششم حدیث ۴ ص ۶۰ - مناقب المرتضویه محمد صالح کشفی تزمذی حنفی ص ۱۲۹ چ بمبمئی - کوکب الدری او ص ۱۳۴. [۱۵۸] تاریخ دمشق بخش امام علی ۲/۳۳۷ و ج ۱۸ ص ۱۶۰ - ذخایر العقبی محب طبری ص ۸۹. [۱۵۹] کنزالعمال ۵/۸۳۲ - مصباح الظلام جردانی ۲/۵۶. [۱۶۰] مستدرک حاکم ۱/۴۵۷ - تاریخ دمشق ابن عساکر ۳/۵۰ - کنزالعمال متقی هندی ۵/۱۷۷. [۱۶۱] فیض القدیر - شرح جامع صغیر - ۴/۳۵۷ به نقل از دارقطنی. [۱۶۲] مناقب خوارزمی فصل ۷ ص ۵۱ - نورالابصار شبلنجی ص ۷۹. [۱۶۳] الطرق الحکمیه ابن قیم ص ۴۶. [۱۶۴] فضایل احمد شماره حدیث ۲۱۶ - مقتل خوارزمی ۱/۴۵ - ینابیع الموده قندوزی ص ۸۶. [۱۶۵] ذخایر العقبی ص ۸۲ - ریاض النضره ۲/۵۰ و ۱۹۴ - فرائد المسطین ۱/۳۴۳ شماره ۲۶۴ - کفایه شنقیطی ص ۵۷. [۱۶۶] طبقات ابن سعد ج ۲ بخش ۲/۱۰۲ - سنن دارقطنی ج ۲ ص ۱۸۱. [۱۶۷] ربیع الابرار زمخشری ۳/۵۹۵- مناقب خوارزمی فصل ۷ ص ۵۱ و ۵۲ - شرح ابن ابی الحدید ۴ / ۱۳۳ چ ۴ جلدی. [۱۶۸] کنزالعمال ۱۳/۱۷۰ به نقل از دیلمی - منتخب کنزالعمال چ حاشیه مسند احمد - ۵/۵۶. [۱۶۹] احکام القران جحاص ۱/۵۰۴- سنن بیهقی ۷/۴۴۱- مناقب خوارزمی ص ۵۰ -. [۱۷۰] تذکره سبط ابن جوزی ص ۱۴۷. [۱۷۱] جامع العلوم و الحکم عبدالرحمن سلامی بغدادی ۱/۱۰۶ چ مصر. [۱۷۲] اربعین فخر رازی ص ۴۶۶ - مناقب خوارزمی فصل ۷ ص ۹۳ - فرائد المسطین حموینی ۱/۳۵۱ - ینابیع الوده قندوزی ص ۷۵ و ۳۷۳ چ اسلامبول. [۱۷۳] شواهد التزیل حاکم حسکانی ۱/۲۹. [۱۷۴] مناقب ابن شهرآشوب ۲/۳۶۶ چهارجلدی-. [۱۷۵] طرق الحکمیه ابن قیم ص ۴۶ - کفایه الطالب گنجی اول باب ۵۷. [۱۷۶] استیعاب قرطبی ۸/۱۵۷ چاپ ذیل اصابه - اسدالغابه این اثیر ۴/۲۲ - اصابه ابن حجر ۷/۵۹- تاریخ الخلفاء سیوطی ۶۶ و ۱۷۱ - تاریخ دمشق ابن عساکر ۳/۵۱ - ذخایرالعقبی محب طبری ص ۸۲ - فتح الباری شرح صحیح بخاری ۱۷/۱۰۵ - فضایل الصحابه احمد حنبل ۲/۶۴۷ شماره ۱۱۰۰ - نورالابصار شبلنجی ص ۷۴. [۱۷۷] حاشیه حنفی بر شرح جامع صغیر عزیزی ۲/۴۱۷ - مصباح الظلام جردانی ۲/۵۶. [۱۷۸] ارشاد الساری۳/۱۹۵. [۱۷۹] مناقب خوارزمی ص ۶۰ - طرق الحکمیه ابن قیم ص ۳۶ - ذخایر العقبی ص ۸۰. [۱۸۰] مناقب خوارزمی فصل ۷ ص ۵۴ - ذخایر العقبی محب طبری ص ۸۲. [۱۸۱] انساب الاشراف بلاذری ۲/۹۹. [۱۸۲] الجامع اللطیف محمد جارالله قرشی ص ۳۵ چ ۱۳۹۳ مصر. [۱۸۳] تاریخ دمشق بخش امام علی ۳/۵۳ شماره ۱۰۸۲. [۱۸۴] محلی ابن حزم اندلسی ۲/۷۶ - استیعاب قرطبی ۲/۴۶۳ - ریاض النضره ۲/۱۹۵. [۱۸۵] کنزالعمال متقی هندی ۵/۸۳۴. [۱۸۶] زین الفتی در تفسیر سوره هل اتی. [۱۸۷] کنزالعمال ۵/۸۳۱ به نقل از علی بن کاتب. [۱۸۸] قصص الانبیاء ثعلبی ص ۵۶۶- عرائس ثعلبی ص ۲۳۲. [۱۸۹] کنزالعمال ۵/۸۳۴. [۱۹۰] شرح ابن ابی الحدید ۶/۳۲۷-۳۲۶. [۱۹۱] استیعاب ۸/۲۱۱ چاپ حاشیه اصابه. [۱۹۲] محاضرات راغب ۷/۲۱۳. [۱۹۳] ذخایرالعقبی ص ۱۴ به نقل از موافقه ابن سمان. [۱۹۴] مناقب خوارزمی ص ۹۷ - ریاض النضره طبری ۲/۱۱۵- صواعق المحرقه ابن حجر ص ۲۶ سطر ۱۱ - شرح المواهب اللدنیه زرقانی مالکی ص ۱۳ - روض الازهر علامه قلندر ص ۳۶۶ چ لکنهو - فتح المبین زینی دحلان - حاشیه شیره النبویه او ۱/۱۷۱ و ۱۷۸ و ۲/۱۶۲. [۱۹۵] محلی ابن حزم ج ۷ ص ۷۶ - تاج العروس زبیدی ۷/۱۲۵ - ارجح المطالب امرتسری ص ۱۲۱ - استیعاب ابن عبدالبر۸/۱۵۸. [۱۹۶] ربیع الابرار ۳/۵۹۵- مناقب خوارزمی اواخر فصل ۷ ص ۵۲ و به نقل از زمخشری ص ۵۴ - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۴/۱۳۳ چ ۴جلدی - فرائد المسطین حموینی ۱/۳۴۹ حدیث شماره ۲۷۳ - المستطرف ابشیهی ۱/۹۱ - نزهه المجالس صفوری ۲/۲۱۱ به نقل از زمخشری. [۱۹۷] صحیح بخاری ج ۲ ص ۱۸۱ چ قاهره. [۱۹۸] ریاض النضره ۲/۱۱۵. [۱۹۹] فضائل الصحابه احمد حنبل ج ۲ شماره ۱۰۸۹ - تاریخ دمشق ابن عساکر ۳/۲۵۹ - کنزالعمال متقی هندی ۱۳/۱۲۴- ارجح المطالب امر تسری ص ۵۱۵ - مناقب سیدنا علی ص۱۶شماره ۱۷. [۲۰۰] شرح نهج البلاغه ۱۲/۸۲. [۲۰۱] ریاض النضره محب طبری ۲/۱۴۵. [۲۰۲] مناقب ص ۹۸ - ریاض النضره ۲/۱۱۵. [۲۰۳] شواهد التنزیل ۱/۲۶۶ - فتوحات الاسلامیه ۲/۳۷۰. [۲۰۴] مناقب ص ۹۴۸ - ذخائر العقبی ص ۶۸ - صواعق المحرقه ص ۱۰۷ به نقل از دارقطنی - وسیله المال احمد ابن کثیر نسخه خطی - شواهد التنزیل حاکم حسکانی ۱/۲۶۶ - فتوحات الاسلامیه ۲/۳۰۷. [۲۰۵] تاریخ بغداد۱/۱۴۱- طبقات ابن سعد ص ۳۴۰ - مقتل خوارزمی ۱/۱۴۵ - تاریخ ابن عساکر ۴/۳۲۱ - تاریخ الاسلام ذهبی ۳/۵ - کفایه الطالب گنجی ص۲۲۷ - کنزالعمال متقی هندی ۱۳/۶۵۴- اصابه ابن حجر ۲/۲۴۹شماره۱۷۲۰- صواعق ابن حجر مقصد پنجم ص ۱۰۵ - تاریخ الخلفاء سیوطی و... [۲۰۶] به نقل از صواعق ابن حجر ص ۱۰۷.
خواننده عزیز، میدانی ما در مسائل دینی با چه کسانی طرفیم. من سخنی نمیگویم و رشته کلام را به دست پیامبر اسلام و امامان و شعرای این آب و خاک میدهم:
* روزگاری بر امت من خواهد آمد که از قرآن جز رسم، و از اسلام جز اسم آن باقی نماند. فقیهان آن زمان بدترین فقیهانند در زیر آسمان، فتنه از ایشان برمی خیزد و به ایشان باز میگردد. (نبی اکرم ص).
* هر ندایى که تو را بالا کشید آن نـدایـى دان کـه از بـالا رسید.
هر ندایى که تو را حرص آورد
بانگ گرگى دان که او مردم درد
(مثنوی مولوی، د ۲).
* کسی که از خود راضی باشد، شمار ناراضیان او فراوان است. امام هادی.
* و (دوزخیان) میگویند: پروردگارا ما از سادات و بزرگان خود اطاعت کردیم پس آنها ما را گمراه کردند. سوره احزاب آیه ۶۷.
* (ای پیامبر) و آنگاه که آنها (منافقین) را ببینی جسم هایشان تو را به شگفت میآورد و اگر سخن گویند گوش میدهی. گویی که چوبی تکیه داده شده هستند که هر صدایی را علیه خود و بر ضرر خود میپندارند. آنها دشمن هستند از ایشان بر حذر باش. خدایشان بکشد چقدر از حق باز میگردند. (المنافقون ۴).
* جنید بغدادی: در حدیث یافتم که رسول ÷ فرموده است: در آخرالزمان، زعیم قوم آنکس بود که بدترین ایشان بود و ایشان را وعظ گوید! تذکره الاولیاء - عطار نیشابوری - ص ۴۴۸.
* پیش از آنکه انسان، به خود اجازه محکوم کردن دیگران را بدهد، باید مدت مدیدی را وقف سنجش صلاحیت خود کند. (مولیر ـ مردم گریز).
بیشتر محققین و نویسندگان و سخنرانان شیعه در هنگام تجزیه و تحلیل وقایع تاریخی مرتکب اشتباهات زیر میشوند که متاسفانه ریشه آن به خاطری دوری از انصاف و عقل و افتادن به دامن احساسات است:
در این مورد نمونههای فراوانی در کتب شیعه وجود دارد که من در اینجا فقط به ذکر یکی ازآنها میپردازم: نویسنده شیعه هنگام بررسی آیه تطهیر با آوردن دلایل متعددی سعی میکند ثابت کند اهل بیت فقط و فقط منحصر در ۵ نفر هستند (حضرت علی و فاطمه و حسن و حسین و نبی اکرم) ولی در جایی دیگر برای خرد کردن هر چه بیشتر حضرت عمر و ابوبکر با اشاره به احادیث دیگری میگوید نبی اکرم فرمودهاند که: سلمان فارسی از ما اهل بیت است. و صد البته اگر از روحانی صفوی درباره این تناقضات بیشمار که در کتب شیعه وجود دارد سئوال کنی با بحثهایی کلامی و جدلی سر شما را بیخ طاق میکوبد. بگذریم.
۱- اعتماد بیش از حد به علمای قرن سوم و چهارم شیعه (مانند حلی و مفید و صدوق و طوسی) و قبول نکردن عقاید علمای قرن جدید (مانند علامه برقعی و یا مصطفی حسینی طباطبایی و حیدرعلی قلمداران و...) فقط به این علت پوچ که قدمت برای ایرانیان تقدس میآورد! و طرفه اینجاست که در خصوص کتب دست اول تاریخی این تقدس از بین میرود و به جای اعتماد به کتب قدیمی و معتبر مانند سیره ابن هشام یا تاریخ طبری منبع ایشان میشود بحارالانوار. بگذریم.
۲- توجه به آنچه باب طبع اوست و انکار و سانسور مواردی که باب طبع او نیست. نمونه بارز آن شان نزول آیاتی است که نویسندگان شیعه در کتب خود از قول اهل سنت ذکر میکنند در راستای اینکه ثابت کنند علت نزول آیاتی از قرآن حضرت علی و فاطمه است! ولی وقتی به کتب اهل سنت مراجعه میکنی میبینی دهها شان نزول دیگر نیز برای همان آیات ذکر شده و حتی بعضا راویان شان نزولی که شیعه به آن استناد کرده رد شدهاند و... ولی شیعه اینها را نمیبیند زیرا: حب الشی یعمی و یصم (دوستی چیزی کر و کور میکند).
۳- یکی دیگر از اشتباهات رایج و تاسف آور محققین و نویسندگان ما این است که روش برخورد آنها با مسائل و روش پاسخ دادن آنها همان شیوه قدیمی جدل است. آنها هیچگاه طبق موازین و روشهای تحقیق علمی و آکادمیک به بررسی مسائل نمیپردازند زیرا علاوه بر اینکه جدل به مراتب راحتتر از تحقیق علمی است مشت انسان دروغگو را نیز باز نمیکند در حالیکه اگر کسی طبق معیارهای شناخته شده علمی حرکت کند نمیتواند بر مبنای تعصب و دروغ سخن بگوید!.
۴- اعتقاد به برخی از امور ماوراء طبیعی و بشری برای پیامبر اسلام و حضرت علی و فاطمه:
شیعه بر خلاف نص صریح دهها آیه قرآن، برای نبی اکرم و حضرت علی و فاطمه معتقد به این مسائل میباشد: علم غیب کامل، عصمت (به معنای عدم احتمال هر گونه خطا و اشتباه در سخن و عمل) اعطای فدک به حضرت فاطمه و...
البته هدفی بسیار مزورانه در پس این اعتقادات وجود دارد و آن اینکه فقط با چنین عقایدی میتوان به جنگ لفظی با اهل سنت رفت و بدون داشتن چنین عقایدی او برای بسیاری از سئوالات اساسی پاسخی نخواهد داشت. در اینجا به طور بسیار خلاصه ذکر میکنیم که در قرآن کریم به صراحت خطاب به نبی اکرم آمده که: ای پیامبر بگو من بشری مانند شما هستم فقط با این تفاوت که به من وحی میشود که خدایی جز خدای یکتا را نپرستید. این سخن و همچنین سایر روایات تاریخی به خوبی ثابت میکند که حضرت محمد فقط در مقام دریافت و ابلاغ وحی مبری از هر گونه خطا و اشتباه بودهاند و در سایر امور مانند بقیه انسانها بودهاند و گرنه ذاتی که منزه از هر گونه خطا و اشتباه است فقط خداوند است و بس. و کسی که علم غیب میداند و از هر گونه خطا دور است و... دیگر نامش بشر نیست بلکه یا نامش خداست یا فرشته و جالب اینجاست که در قرآن کریم آمده: کافران میگویند چرا خداوند فرشتهای را برای پیامبری نفرستاد به آنها بگو اگر روی زمین فرشتگان راه میرفتند ما نیز فرشته میفرستادیم. و دهها سئوال دیگر که موید همین نکته است، مانند آیاتی که به نبی اکرم فرموده با مسلمانان مشورت کن. که مشورت در خصوص کسی که احتمال وجود خطا در او راه ندارد بیمعنی است و... البته در قرآن میخوانیم: این پیامبر از روی هوای نفس سخن نمیگوید. و روحانی صفوی این آیه را مثال میآورد که مثلا نبی اکرم دارای مقام عصمتند (به معنی عدم امکان خطا) ولی ادامه آیه را نمیخواند که میفرماید: ان هو الا وحی یوحی: همانا آن نیست مگر وحی الهی... یعنی عصمت فقط در مقام وحی است و بس. توجه کنید که خداوند میفرماید: نبی اکرم باید برای ما الگو و سرمشق باشد ولی میدانید چرا شیعه نمیتواند از نبی اکرم و حتی از حضرت علی و سایر امامانش الگو بگیرد؟ برای اینکه انسان فقط میتواند از انسان الگو بگیرد ولی وقتی یک نفر مقامی ما فوق بشری و دست نیافتنی پیدا کرد مسلماً دیگر نمیتوان از او پیروی کرد. ما وقتی آیاتی که در این زمینه وجود دارد و سایر روایات تاریخی را مطالعه میکنیم متوجه میشویم که هر گاه نبی اکرم، قصد انجام کار اشتباه یا خطایی را داشتهاند یا هر گاه کار اشتباه و خطایی از ایشان سر میزده از طریق وحی به ایشان اطلاع داده میشده ولی از آنجا که طبق صریح سخن حضرت علی با رحلت نبی اکرم باب وحی و درهای آسمان به زمین بسته شد پس نمیتوان حتی چنین عقیدهای را برای حضرت علی و یا فاطمه قائل شویم. خواننده گرامی میتواند برای تحقیق بیشتر به موارد زیر رجوع کند:
- آیه عبس و تولی و عتاب خداوند نسبت به نبی اکرم که چرا به آن شخص کور اخم کردند.
- ماجرای عتاب خدا به نبی اکرم که چرا در برای اسرای جنگ بدر فدیه گرفتند.
- نهی نبی اکرم توسط خداوند از نماز خواندن بر جنازه منافقین.
- بخشیدن گناهان قبلی و بعدی نبی اکرم توسط خداوند. (سوره فتح).
- قطع وحی به مدت ۴۰ روز به این خاطر که نبی اکرم نمیگویند انشاء الله.
- ماجرای لقاح دستی نخلها توسط انصار و نهی نبی اکرم از این کار و سپس اظهار اینکه در این مورد اشتباه فرمودهاند.
- خوردن بزغاله سمی آن زن یهودی که نهایتا منجر به رحلت ایشان شد.
- فرستادن بعضی از اصحاب برای تبلیغ اسلام و واقعه تاسف آور بئر معونه و شهادت تمامی آن اصحاب.
- روایات متعددی که ایشان هنگام قضاوت میفرمودند: من مطابق مدارک و شواهد سخن میگویم و چه بسا حق با طرف دیگر باشد و شما خود این موضوع را بهتر میدانید. (نهج الفصاحه).
- ماجرایی که نبی اکرم چیزی را بر خود حرام میکنند و خداوند میفرماید که چرا بر خود حرام کردی آنچه خداوند حلال کرده بود (سوره تحریم).
- آیه ۷۳ به بعد سوره اسراء: و چیزى نمانده بود که تو را از آنچه به سوى تو وحى کردهایم گمراه کنند تا غیر از آن را بر ما ببندى و در آن صورت تو را به دوستى خود بگیرند و اگر تو را استوار نمىداشتیم قطعا نزدیک بود کمى به سوى آنان متمایل شوى در آن صورت حتما تو را دو برابر (در) زندگى و دو برابر (پس از) مرگ (عذاب) مىچشانیدیم آنگاه در برابر ما براى خود یاورى نمىیافتى و چیزى نمانده بود که تو را از این سرزمین برکنند تا تو را از آنجا بیرون سازند و در آن صورت آنان (هم) پس از تو جز (زمان) اندکى نمىماندند. (البته در تفاسیر شیعی با هزار و یک دوز و کلک، سعی در خدشه دار کردن این آیات واضح و رد و تغییر آن از معنای اصلی دارند. من قضاوت را به عقل و شعور خوانندگان میگذارم).
و صدها نمونه دیگر که در تاریخ موجود است ولی روحانی صفوی سعی میکند هر یک از اینها را به بهانههای جدلی و کلامی رد کند. بگذریم.
۵- تفسیر غلط آیات قرآن، بدون توجه به آیات قبل و بعد و صرفا با تکیه بر روایات گزینشی تاریخی:
بین علمای شیعه و سنی اجماع است که آیات قرآن، موقوفی است یعنی نبی اکرم مکان هر آیه را دقیقا مشخص و معین کردهاند و هیچ آیهای جا به جا نشده است. اکنون نکته جالب اینجاست که حتی یک آیه (آری به جرات میگویم حتی یک آیه) مورد استناد شیعه را نمیتوان با آیات قبل و بعد تفسیر کرد و توضیح داد!!! یعنی تمامی آیات مورد نظر شیعه در صورتی به نفع او کاربرد دارد که به تنهایی و بدون توجه به آیات ماقبل و ما بعد آن مورد تفسیر قرار گرفته و معنی شود جالب اینکه طبق اتفاق نظر تمام علمای شیعه و سنی بهترین روش فهم و تفسیر آیات قرآن، تفسیر آیه به آیه است و حتی روایات نیز باید با محک آیات قرآن مورد نقد قرار بگیرند ولی وقتی قافیه تنگ میشود محقق شیعه به جای تفسیر آیات قرآن با یکدیگر و یا به جای اینکه روایات و احادیث را با قرآن بسنجد این آیات قرآن است که توسط او بوسیله روایات تاریخی تخصیص خورده و تفسیر میشود!!! در حالیکه قرآن کریم، معیار همه چیز است و چیزی دیگری نمیتواند معیار قرآن باشد. متاسفانه دامنه انتخاب گزینشی و عدم توجه به آیات قبل و بعد حتی به احادیث پیامبر اکرم نیز کشیده شده است برای مثال، پیامبر اکرم در غدیر خم فرمودهاند: هر که من مولای اویم علی مولای اوست خدایا دوست بدار هر که او را دوست دارد و دشمن باش با دشمن او. اکنون علامه امینی به جای اینکه کلمه مولی را با عنایت به شرایط پیش آمده و با توجه به جملات بعدی پیامبر معنی کند میگوید بیشتر نویسندگان عرب معنی مولی را اولی دانستهاند پس مولی در اینجا یعنی اولی و اولی یعنی خلیفه و جانشین! ولی ما میدانیم که کلمه مولی دارای ۲۷ معنی مختلف است و فقط داخل جمله و با توجه به شرایط پیش آمده میتوان معنای آنرا فهمید. (و گر نه اعراب در مورد مسایل حکومتی و ریاستی کلمات بسیار روشنتر و دقیقتری دارند: اولی الامر - خلیفه - امیر - والی - امام - ملک و...).
۶- محقق شیعه تاریخ را به صورت قطعه قطعه درآورده و مواردی از آن را که به نفع خوش است بزرگ کرده و سعی در خدشه دار کردن و بیاهمیت نشان دادن سایر موارد میکند و هیچگاه نمیتواند وقایع مختلف تاریخی در یک دوره را در کنار هم بچیند و به صورت کلی مورد مطالعه و تجزیه و تحلیل قرار دهد. بلکه هر آنچه او دوست دارد صحیح است و مهم و هر انچه او دوست ندارد غلط است یا بیاهمیت. (نمونه بارز آن: ازدواج علی با فاطمه مهم است ولی ازدواج عمر با ام کلثوم دروغ است یا بیاهمیت و صدها نمونه دیگر).
۷- استناد بیش از حد به فروع به جای اصول:
کسی که اندکی آشنایی با قرآن داشته باشد میفهمد که اصل در قرآن بر عمل است و دعا فرع است اصل بر توبه و اصلاح است و شفاعت فرع است اصل بر بیمزد بودن اجر رسالت است و اعطای فدک به فاطمه دروغ است و اعطای خلافت به حضرت علی دروغ است و آیه ذی القربی دارای معنایی دیگر است. اصل بر تعقل و تدبیر و اندیشه است و تقلید گناه است. اصل بر زکوه است و خمس مربوط به غنیمت و گنج است. اصل بر اتحاد است نه دشمنی با اهل سنت و...
۸- استفاده از قیاس
ما احادیث متعددی از امام صادق داریم که قیاس را عملی شیطانی میدانند ولی نویسنده شیعه میگوید از امام صادق سئوال کردند چرا نام علی در قرآن نیست ایشان فرمودند تعداد رکعات نماز نیز در قرآن نیست! یا اینکه: چگونه امام زمان ۱۲۰۰ سال عمر کرده میگویند: در قرآن آمده که نوح هزار سال عمر کرده! و... با این حساب هر کسی میتواند بیاید و ادعایی کند و ادعایش را بر مبنای قیاس با قرآن اثبات نماید.
۹- معلوم بودن نتیجه هر تحقیق از اول:
در هر تحقیقی انسان ابتدا نمیداند پس بیطرفانه همه متون را مطالعه میکند تا به حقیقت برسد ولی نویسنده شیعه از آنجا که با کینه اصحاب نبی اکرم و خلفاء بزرگ شده است نمیتواند چنین اصل مهم و اساسی را در ابتدای تحقیق رعایت کند پس او به ناچار از همان ابتدا آنگونه که طبق پیش فرضهای قبلی، خود را برای برخورد با آن آماده کرده دست به تحقیق و انتخاب موارد دلخواه میزند. برای همین اگر محقق شیعه بخواهد درباره تاریخ صدر اسلام تحقیقی انجام دهد شکی نیست که از قبل، ابوبکر و عمر خود به خود، محکوم شدهاند و برای همین او نمیتواند مدارک و مواردی که به نفع آنهاست را ببیند و اگر هم اندک سعه صدری داشت و دید، به دنبال آن میگردد تا به هر طریق ممکن، آن موارد را خدشه دار کند، به همین دلیل، نتیجه چنین تحقیقی ـ اگر بتوانیم نام تحقیق بر آن بگذاریم ـ از قبل، کاملاً مشخص و معلوم است...
۱۰- نقد و جرح و تعدیل سلسله روات احادیثی که نبی اکرم در تمجید مثلا حضرت عمر و ابوبکر گفته و عدم نقد و جرح و تعدیل احادیثی که در خصوص حضرت علی وارد شده است!.
۱۱- بزرگترین اشتباه محققان و نویسندگان و سخنرانان شیعه این است که:مسائل تاریخی را مطابق فرهنگ زمان حال، تجزیه و تحلیل میکنند. به عنوان مثال در زمانه ما مرگ نزدیکان از مهمترین مسائلی است که برای آن سوم و هفته و چهلم و سال و مسجد و مداح و تاج گل و شام و... تهیه میکنند. ولی در تاریخ میخوانیم که حضرت علی ÷ به کسانی که برای مرگ یک نفر گریه میکردند میگوید آیا او تا کنون به سفر نرفته بود اکنون هم به سفر رفته منتها دیگر بر نمیگردد بلکه شما باید بهسوی او بروید. برای همین محقق شیعه عصبانی میشود که چرا مردم مدینه، پیامبر را دفن نکرده مشغول انتخاب خلیفه شدند و نمیتوانند بفهمند که افرادی مانند ابوسفیان چه نقشههایی در سر داشتهاند. نمیدانند که خطر حمله قبایل راهزن به مدینه لحظه به لحظه تشدید میشد. نمیتوانند یا نمیخواهند بفهمند که ابتدا دو قبیله اوس و خزرج در سقیفه بر سر انتخاب خلیفه درگیری ایجاد کرده بودند و نمیتوانند اینگونه تحلیل کنند که با انتخاب یک نفر از این دو قبیله (و با عنایت به سوابق دشمنی بین آنها) و عدم تبعیت قریش از افراد قبیلهای دیگر [۲۰۷]، ممکن بود اسلام در جا ریشه کن شود [۲۰۸] و زنده نگاهداشتن نوزاد اسلام، مهمتر از به خاک سپردن بدن مطهر پیامبر بوده است که افرادی نیز برای اینکار (بنا به وصیت پیامبر) وجود داشتهاند. و وقتی پیامبر ص حضرت علی ÷ را وصی اینکار کرده آیا دیگران حتی اجازه دخالت کردن دارند؟ و اصولا در حجره کوچک عایشه جا برای چند نفر وجود داشته است؟ و نمیتوانند بفهمند که مسائلی از این دست برای ما که در قرن بیستم و در نظامات خاص شهری و دولتی زندگی میکنیم عجیب است و اعراب ۱۴۰۰ سال پیش به مسائل فرهنگی و اجتماعی، به گونهای دیگر نگاه میکردند. و درک نمیکنند که در جمع سقیفه کار به زد و خورد کشیده و حتی بعضی دست به قبضه شمشیر بردهاند چنانچه عمر بعدها میگوید من تا وضعیت را اینگونه دیدم دستم را به سرعت به طرف حضرت ابوبکر س دراز کرده و با او بیعت کردم. به هر حال اگر حضرت ابوبکر س در آن لحظه خلیفه نمیشد صد در صد یک نفر دیگر از همان حاضرین خلیفه شده بود و صد در صد حضرت علی ÷ خلیفه نمیشد و صد در صد اسلام در نطفه نابود میشد.
مثال دیگر: آقای فضل الله کمپانی در کتاب علی کیست مینویسند که: " این سخن پوچی است که چون حضرت علی ÷ از هر قبیله چند نفر را کشته بود پس کسی از ایشان فرمانبرداری نمیکرد زیرا حضرت علی ÷ آنها را به فرمان خدا و پیامبر،کشته بود." جالب است ولی اگر آقای کمپانی در آن زمان زنده بودند و برادر یا عموی ایشان به دست حضرت علی کشته میشد آیا باز هم ایشان این ادعا را پوچ میدانستند؟ آری این نکته ساده را عرب بدوی که پدر و برادر و شجاعان قبیله اش به دست حضرت علی کشته شده را نمیتوانسته بفهمد بر عکس آقای کمپانی که بعد از ۱۴۰۰ سال و در میان جامعه شیعه و با مطالعه دهها جلد کتاب متوجه این موضوع شدهاند ضمن اینکه اگر کسی با خلافت حضرت علی مخالف نبوده چرا ایشان میگویند اگر در جریان سقیفه ۴۰ نفر یار داشتم حقم را میگرفتم؟ باید دقت کنیم که ۵۰ سال بعد یزید پس از کشتن امام حسین میگوید امروز انتقام کشته گان بدر را گرفتیم در صورتی که امام حسین در جنگ بدر حتی متولد هم نشده بودند، آنگاه حضرت علی ÷ که بنا به قولی در بدر ۳۰ نفر (یا ۱۵ نفر) را کشته آیا هیچ مخالف و دشمنی نداشته است؟
۱۲- گزینش یک قسمت از یک واقعه و پنهان کردن بقیه موارد.
نمونه جالب آن جریان فدک میباشد که فقط مدت ۲ سال خلافت حضرت ابوبکر س و آن هم فقط مالکیت آن و نه استفاده از عین و نمائات آن هم برای جهت تجهیز سپاه برای دفع شورش رده که حضرت عمر پس از خلافت آنرا هم پس داد علت کار حضرت ابوبکر نیز شورش اهل رده و عدم پرداخت زکات و نیاز به تجهیز لشکر اسلام برای سرکوب شورش بوده است. محقق و نویسنده شیعه با قضاوتی کاملاً یکجانبه یک حکم کلی صادر میکند و میگوید: فدک را غصب کردند. در حالیکه به احتمال قریب به یقین حتی اگر پیامبر ص نیز زنده بودند از فدک برای تجهیز سپاه اسلام و سرکوب شورش اهل رده استفاده میکردند.
۱۳- استناد به کتب اهل سنت
شاید به جرات بتوان گفت این مهمترین و اصلیترین برگ برنده ایست که روحانی صفوی بدون استثناء در تمامی کتب و مناظرات خود رو میکند به همین دلیل امیدوارم طولانی شدن این قسمت را بر من ببخشید هر چند این دلیلی بسیار بچه گانه است، اما پاسخ:
* در ابتدای این بحث بیان کردیم که با حدیث و روایت نمیتوان واقعهای تاریخی را رد یا اثبات کرد و اصولا نباید قرآن را روایت زده کنیم و یا علم تاریخ را دستخوش روایات و احادیث بیسرو ته و ضد و نقیض نماییم ولی به هر حال حتی همین موضوع پیش کشیدن احادیث را نیز در اینجا نقد میکنیم تا بدانید در این زمینه نیز محقق شیعه دچار اشتباه شده است:
* ما در کتب شیعه نیز به موارد ضد و نقیض بسیار زیادی بر خورد میکنیم (مثلا در جامع الاحادیث بروجردی ۵ حدیث مختلف و متضاد از زراره داریم - یا بحارالانوار که سرشار از احادیث متضاد و متناقض است) این نشان دهنده این موضوع است که نویسندگان کتب تاریخی و یا حدیثی و حتی مسندها و سایر کتب، در نوشتن مطالب اهمیتی به تضاد و تناقضهای موجود نمیداده و فقط از باب جمعآوری دست به این کار میزدهاند [۲۰۹].
* محققین و اسلام شناسان غربی از بین انبوه کتب و منابع مسلمانان مطالبی را بر ضد اسلام و حتی شخص نبیاکرم پیدا کرده و عنوان میکنند که آقا اینها را شما در کتب خودتان نوشتهاید [۲۱۰]. جالب است که تنها نقطه اتکاء شیعه در مناظرات و استدلال علیه سنیها همین نکته است: آقا این مطالب در کتب اهل سنت هم نوشته شده است! گرچه اشتراک این آبشخور، برای خودش، جای تحقیق و سئوال فراوان دارد!.
* محققان ما فکر میکنند نویسندگان سنی مانند نویسندگان شیعه باید واقعیات ناخوشانید را کتمان میکردند و فکر میکنند مچ آنها را گرفتهاند در صورتیکه برادران سنی من مانند محققان شیعه، آرمانگرا نبوده بلکه واقعگرا هستند و واقعیت را مینویسند البته شیعه فقط آن واقعیاتی را از کتب سنت، قبول دارد که به نفع او و خوشایند او باشد و موضوعات دیگر را با دیده تمسخر و دروغ نگاه میکند!.
* شاید ۹۰ % احادیثی که از طریق شیعه نقل قول شده (منظورم کل احادیث شیعه است نه احادیث مربوط به مناظره ها) یا مورد استناد قرار میگیرد مربوط به اهل سنت است پس بیان یک مطلب به نفع شیعه از لابه لای این متون، جایی برای فخر فروشی ندارد زیرا راهی جز این وجود ندارد و بیشتر مطالب از طریق برادران اهل سنت، نقل قول شده، دست شیعه در این زمینه (یعنی اولین منابع روایی یا مکتوب) تا حدود زیادی خالی است.
* برادران اهل سنت مانند شیعیان، شخصیت عظیمی برای پیامبر ص قائل بوده و مانند ما ایشان را خاتم انبیاء و بهترین پیامبر و... میدانند ولی اگر سری به کتب تاریخی و روایی آنها بیندازی مشاهده میکنی که برخی داستانها و روایات دروغین و تا حدی ناپسند علیه پیامبر اکرم نیز در کتب آنها وجود دارد که به احتمال فراوان، بدون غرض و فقط به خاطر جمع آوری یا سهل انگاری، ثبت شده است. خوب، وقتی در مورد پیامبر اکرم ص چنین اتفاق افتاده چرا ما فکر میکنیم هر چه در کتب اهل سنت بر علیه عمر و ابوبکر آمده راست است؟ با توجه به این نکته که بر خلاف پیامبراکرم، حضرت عمر و حضرت ابوبکر، هیچگونه قداستی (از نقطه نظر عصمت و یا خلافت منصوص الهی) نزد اهل سنت ندارد. نتیجه اینکه: آنها پیامبر ص و حضرت عمر و حضرت ابوبکر را قبول دارند و روایات و داستانهای دروغین بر علیه این اشخاص (و حتی علیه حضرت علی) در کتب آنها وجود دارد ولی شیعه معتقد است روایاتی از این دست، که مربوط به پیامبر ص و حضرت علی است دروغ و روایاتی که علیه حضرت عمر و حضرت ابوبکر است راست است! که بچهگانه و مضحک بودن چنین استدلالی از ظاهر آن به خوبی روشن است.
* ما میدانیم که مجلسی در بحارالانوار همه احادیث و روایات ضد و نقیض را صرف نظر از صحت و سقم آنها فقط جمع آوری کرده و در برخی موارد، نظر شخصی خود را نیز پیرامون آن حدیث آورده است. نویسندگان سنی نیز (به جز در مورد کتبی که به نام صحاح معروفند) در کتبشان، شان نزولهای مختلف پیرامون یک آیه و روایات مختلف و بعضا ضد و نقیضی را آورده و بعضاً نظر خود را درباره صحت و سقم و چگونگی آن حدیث بیان کردهاند ولی تنها هنر نویسنده یا محقق شیعه آن است که در این میان، فقط روایات و شان نزولهایی که به نفع خودش است را از بین کتب اهل سنت جمع آوری کرده و نه به روایات ضد آن اشاره میکنند و نه نظر نویسنده سنی را درباره صحت و سقم آن حدیث میآورند و صرفاً مانند بچهها با هیاهو مدعی میشوند که در کتب خود آنها هم نوشته شده!.
* نویسندگان سنی از باب جمع آوری و جلوگیری از نابودی، احادیث موجود را نوشتهاند. مانند کاری که مجلسی با نوشتن بحارالانوار انجام داد. اگر کسی پیرامون بحارالانوار تحقیق جامعی انجام دهد میتواند مطالب وحشتناک زیادی را بر علیه شیعه جمع آوری نماید. ولی آیا این روش علمی است؟ مطالب فراوانی (حتی در حد تواتر) مبنی بر تحریف قرآن (در حالیکه میدانیم معتقد به این موضوع، کافر است) یا همکاری و اظهار تواضع امامان با خلفای بنیعباس و بنی امیه. یا اینکه تعداد امامان ۱۳ نفر میباشد! و از این دست، مطالبی که حتی اظهار آن از سوی یک شیعه، حکم تکفیر او را در پی دارد. به همین دلیل، احادیث را چه در کتب شیعه باشد چه در کتب سنی باید با معیار: قرآن، فرهنگ همان زمان و همان مردم، سنت نبوی و عقل محض مورد سنجش و بررسی علمی همه جانبه قرار داد.
* به احتمال فراوان، نویسندگان سنی ۳۰۰ سال پس از هجرت، تحصیلات آکادمیک برای تعیین و تشخیص علمی و کارشناسانه احادیث و روایات و تعیین صحت و سقم آنها نداشتهاند بلکه صرفاً و فقط برای جلوگیری از نابودی احادیثی که بر سر زبان مردم کوچه و بازار بوده است آنها را جمع آوری میکردهاند. به همین دلیل بهترین روش برای تشخیص صحت و سقم یک حدیث یا قصه، بررسی و سنجش آن در کنار روایات و سخنان و اتفاقات قطعی دیگر است. مثلا روایات توهین آمیز و بسیار زشتی که به حضرت عمر نسبت میدهند مبنی بر درهم آمیختن آب با شراب و نوشیدن آن توسط او در زمان خلافتش! ولی مگر ممکن است علی دخترش را به یک شرابخوار بدهد؟ آن هم دختر فاطمه را؟ یعنی نوه پیامبر را؟ مگر میشود عربی که به حضرت عمر، گیر میدهد که چرا پارچه عبای تو یک وجب بلندتر است آنگاه بنشیند تا حضرت عمر شراب بخورد؟ تا او برود در جنگ با ایران یا روم کشته شود؟ مگر میشود حاکمی عملی را انجام دهد و بعد جلوی مردم را از انجام همان عمل بگیرد و تازه با کمک همین مردم فاسد و بیحال، سه امپراطوری را به زمین بزند؟ پس اگر کمی سلولهای خاکستری مغز خودمان (که ابوجهلها فاقد آنند) را بکار بیندازیم متوجه میشویم این احادیث و روایات (یا همان اسرائلیات) در زمانهای بعدی توسط یهودیان مکار برای گسترش فساد در امت اسلامی و موجه جلوه دادن آن، ساخته و از طریق آنها وارد کتب اهل سنت شده است. (البته تهمتهای دیگری نیز علیه حضرت عمر وجود دارد که من به خاطر رعایت ادب و به تمسک از پیشوایم علی از نوشتن آنها خودداری میکنم) براستی آیا میشود حضرت عمر اینگونه آدمی بوده و آنگاه علی پس از مرگ او آن سخنان را در تعریف و ستایش از او بیان کرده باشد [۲۱۱].
* آیا میتوان باور کرد یهودیان و مسیحیانی که ضربه شست اسلام را از همان لحظه نخست درک کرده بودند بیکار نشسته و دست به جعل روایات و احادیث نزده باشند؟ به شهادت تاریخ، موارد زیادی که به اسرایلیات معروف است ناخواسته وارد متون نویسندگان مسلمان شده است. و مسلماً آنها داستانهایی میساختهاند که ایجاد تفرقه و نفاق کند و جالب است که اسلافشان هنوز که هنوز است دارند از ثمره آن استفاده میکنند.
* بیشتر این احادیث، احادیث مکمل یا ضد نیز دارند که حتی ممکن است در کتب شیعه نیز وجود داشته باشد، ولی برادران محقق من، فقط احادیثی که به نفع خودشان است را جمعآوری میکنند. و احادیث موجود در کتب شیعه را با بهاینههایی مانند تقیه و مصلحت نادیده میگیرند.
* محققین شیعه در بررسی این احادیث، سلسله روات و راستگو و دروغگو بودن و صحت و سقم حدیث و انطباق یا عدم انطباق آن با آیات قرآن را در نظر نمیگیرند، معیار عقل سلیم و به دور از تعصب را فراموش میکنند و فقط همینکه یک نفر سنی آن را در کتابش نوشته و به ضرر خود آنهاست، کافی است.
* اگر کسی اندکی باهوش باشد متوجه میشود که برخی از احادیث منتسب به پیامبر ص از روی اتفاقات بعدی، جعل شده است. مانند نوشتههای کتابی که در قرن چهارم هجری پیدا میشود (کتاب سلیم ابن قیس) و در آن از قول پیامبر ص میخوانیم که عدد ائمه ۱۲ (و در جایی ۱۳) است. یا دلخوری و آزار حضرت فاطمه از حضرت عمر و حضرت ابوبکر و پس از آن این حدیث که: هر کس فاطمه را بیازارد مرا آزرده است و هرکه مرا بیازارد خدا را آزرده [۲۱۲] و... (در حالیکه در جایی دیگر پیامبر اکرم به دخترشان میفرماید: فکر نکنی دختر من بودن برای تو سودی دارد فقط عمل توست که در نزد خدا ملاک است ـ به عبارتی دیگر در دستگاه خداوند، پارتی بازی و تفاوت میان انسانها وجود ندارد ـ آیات قرآن و روش پیامبر ص و حضرت علی به طور قاطع این نکته را تایید میکند و چرا پیامبری که اینهمه سفارش به عدل و مساوات کردهاند باید میان فرزندان خود تفاوت قائل شوند و فقط درباره حضرت فاطمه چنین سخنی گفته باشند و هزاران چرای دیگر که عقل سلیم پاسخی برای آن ندارد، گرچه عقل مریض میتواند پاسخهای فراوانی تحت عنوان: توریه و تقیه و غیب بینی و آینده بینی و مماشات و مصلحت و... برای آن فراهم کند).
* برای انسان، جای تعجب است که اگر مطالبی که در کتب علمای اهل سنت وجود دارد مدرک و دلیلی برای تایید نظریات شیعه است پس چرا آنها خودشان به این مطالب بیعقیدهاند؟! آیا میتوان گفت: تاثیر علم و ایمان در روحیه آنها ایجاد حالت تعصب و کج فکری کرده؟ پس بهتر نیست کسی دنبال علم نرود؟ یا اینکه میگویید آنها نیز منافق بودند و برای کسب مقام خلافت مسلمان شدند!! و یا همه آنها متعصب و کج فکر بودهاند! یا اینکه آنها نیز مانند تمام اصحاب پس از پیامبر (البته به قول سلیم ابن قیس) مرتد شدند؟ با اینهمه پس چرا چنین مطالب فراوانی را در تایید مقام والای حضرت علی ÷ در کتب خود آوردهاند؟ زیرا اصولا متعصبین و حسودان واقعی و حقیقی، سعی میکنند فضایل دیگران را کتمان و خدشه دار کنند یعنی دقیقاً همان کاری که نویسنده شیعه با شخصیت ابوبکر و عمر انجام میدهد [۲۱۳]!!! براستی آیا فکر میکنید عطار و مولوی و سعدی و خیام هم، نادان بودند یا مغرض و حسود؟ شاید هم طبق همان کلک قدیمی میگویید: تقیه میکردند؟
* برخی از احادیث و روایاتی که شیعه به آنها استناد میکند صحیح است ولی ربطی به کسانی که اکنون خود را شیعه مینامند ندارد. مانند این حدیث پیامبر که: علی و شیعیانش رستگارند. مسلم است که منظور پیامبر از شیعه، یاران حضرت علی در همان دوره بوده و ما میدانیم حضرت علی در خصوص نبرد با خوارج از سوی پیامبر اجازه داشته و پیامبر از طریق وحی برخی از دشمنیهای بعدی با حضرت علی را میدانستهاند و در همین خصوص فرمودهاند: یاران علی رستگارند. و این موضوع هیچ ربطی به بهره برداریهای سیاسی شیعه در زمانه فعلی ندارد.
* اگر صرف وجود حدیث یا روایتی در کتب اهل سنت دال بر صحت آن باشد پس دیگر علم رجال و درایه و روایه و تطبیق احادیث با عقل و قرآن و... چه فایدهای دارد؟ و چرا به خودمان دردسر مطالعه این علوم سخت را بدهیم کافی است طبق این اصل عمل کنیم: هر حدیثی که در کتب اهل سنت بود و به نفع ما هم بود آن حدیث صحیح است و هرحدیثی که در کتب اهل سنت است و به نفع ما نیست، ساخته امویان و جاعلان حدیث و طرفدران خلفای راشدین است!.
* ما میدانیم که افرادی با گرایشها و عقاید متفاوت در سپاه حضرت علی وجود داشتهاند. عدهای از آنها انسانهایی خوب و مسلمانانی راستین بودهاند و احادیثی که از زبان پیامبر ص در فضیلت حضرت علی را به خاطر داشتهاند مرتب برای احتجاج و کوبیدن حریف به کار میبردهاند در حالیکه در زمان خلافت حضرت عمر و حضرت ابوبکر و حتی تا قرنها پس از آن کسی نیازی به بازگو کردن احادیثی که پیامبر ص به نفع ابوبکر و عمرگفته بود نداشته زیرا این دو نفر دشمنی نداشتند و همه مسلمانها آنها را در قرن اول قبول داشتهاند عدهای نیز در سپاه علی بودهاند که تندرو و افراطی بوده و حتی حضرت علی نیز آنها را قبول نداشتهاند این افراد عمدتا جزو قاتلین و شورشیان علیه حضرت عثمان بودهاند و اگر حضرت علی، شکست میخورد مطمئن بودند که به دست بنی امیه و سایر اصحاب پیامبر ص به قتل میرسند مسلم است که این افراد که کشتن عثمان و سرپیچی از دستور حضرت علی برایشان کار آسانی بوده دروغ بستن بر پیامبر برایشان کاری نداشته است این افراد احادیث زیادی را به دروغ از جانب پیامبر در فضیلت حضرت علی ساخته و نشر میدادهاند. ما در کتب تاریخی قدیمی و معتبر در جریان جنگهای جمل و صفین و نهروان نشانی از این احادیث نمیبینیم. در صورتی که جا داشت حضرت علی و اصحاب ایشان از این احادیث استفاده میکردند. (حتی در نامه نگاریهایی که بین حضرت علی با مخالفین وجود داشته) پس مسلم است که این احادیث از زمان خلافت امام حسن و برقراری صلح و قیام مختار به بعد ساخته شده است (احادیثی مانند الحق مع علی و علی مع الحق یا علی خیر البشر یا...).
* پیامبر اکرم ص در طول ۲۳ سال برای افراد بسیار زیادی (حتی منافقین مدینه که آیات در منع از آن نازل شد) نماز میت خواندند ولی دقیقا پس از رحلت ایشان در تعداد دفعات تکبیر بین تمام اصحاب، اختلاف بوجود آمد. لازم به ذکر است که این نمونهها نه داستان است که به آن شاخ و برگ داده شود و نه دربردارنده منافع سیاسی یا قومی و قبیله ای، با اینهمه درباره آن اینهمه اختلاف وجود دارد وای به حال داستانهایی که در پس آنها منافع و تضادهای سیاسی نیز وجود دارد. مورد دیگر داستان قطام و تحریک ابن ملجم، برای کشتن حضرت علی ÷ است [۲۱۴]. ماجرای عریش (سایه بان) در جنگ بدر که عنوان میکند پیامبر ص، از آنجا جریان نبرد را پیگیری میکرد. افسانه غرانیق و صدها داستان دیگر که اکنون برای محققین، هیچ جای شکی بر دروغ بودن این وقایع باقی نمانده است. البته این موارد از آنجا که سیاسی نیست و عواطف کور عوام را تحریک نمیکند توسط محققین شیعه نیز، رد شده است ولی کسی جرات رد کردن داستانهایی که منبع ارتزاق عدهای شده است را ندارد!!!.
* ما میدانیم در مقام استدلال یا ارائه یک روش و شیوه در هر نوع تحقیقی همان روش استدلالی میتواند علیه خود ما نیز بکار گرفته شود اگر این استدلال شیعه درست باشد یعنی هر چه در کتب اهل سنت وجود دارد و به نفع ما و به ضرر آنهاست را باید قبول کرد آنها نیز خواهند گفت در کتب بحارالانوار و حتی اصول کافی و کتب شریعتی (که بنا به اعتراف خودش در ستایش و عشق به علی و حتی اطرافیان او مانند سلمان و ابوذر، بسیار تندرو بوده) یا من لا یحضر الفقیه شیخ صدوق [۲۱۵] و کتب: علامه برقعی و آیت الله مصطفی طباطبایی و آیتالله غروی (اصفهانی) و آیت الله زنگنه و آیت الله سنگلجی و... که همگی جزو علمای متخصص و طراز اول شیعه هستند نیز مطالب بسیار زیادی حتی در نقض مهمترین اصل مذهب شیعه یعنی امامت وجود دارد پس طبق استدلال شما این موارد میتواند علیه شما مدرک و دلیل واقع شود!.
* این اصل که هر فرهنگ و عقیدهای در سایر فرهنگها و عقاید تاثیر گذاشته و متقابلاً از آنها تاثیر میگیرد اصلی است که به تجربه و تحقیق ثابت شده است. ما میدانیم که حد اقل تا ۴ قرن پیش (یعنی قبل از حکومت صفویه) بسیاری از جوامع سنی و شیعه در شهرهای مختلف ایران براحتی و آزادی کامل در کنار یکدیگر زندگی میکردهاند (حتی هم اینک نیز در عراق یا نواحی مرزی مانند مهاباد و نقده و... شیعه و سنی در کنار هم زندگی میکنند) و مسلم است که کتب اهل سنت نمیتوانسته خود را از تاثیر عقاید شیعه مصون نگاه دارد برای همین بسیار محتمل است که برخی از آراء و عقاید شیعه به صورت مستقیم یا تغییر شکل یافته وارد کتب اهل سنت شده باشد. قرینه محکم برای تایید این فرضیه آن است که علمای شیعه و سنی متفق القولند که دروغهایی از جانب یهودیان به نام اسرایلیات وارد کتب روایی و تاریخی مسلمانان شده است دروغهایی حتی در حد تواتر (مانند شاخ و برگهایی که به واقعه معراج داده شده یا افسانه غرانیق و حتی تحریف و حذف و زیاد شدن قرآن و...) پس وقتی آراء غیر مسلمانها به این راحتی وارد کتب مسلمین میشود بسیار محتملتر است که آراء دو گروه عمده از مسلمانان (یعنی شیعه و سنی) وارد کتب یکدیگر شده باشد. این فرضیه هنگامی محکمتر میشود که ما بدانیم اختلاف عقیدتی و سیاسی ما بین شیعه و سنی به مرور و طی سدههای بعد و به خصوص از دوران صفویه به این سو شدت گرفته و نویسندگان اولیه اهل سنت (به خاطر کمرنگ بودن شدت اختلافات بین شیعه و سنی و همچنین بدون در موضع اقتدار) دقتی در ثبت این احادیث نداشتهاند.
* پیامبر اکرم ص در حدیث معتبر و معروفی فرمودهاند: آنچه از من به شما میرسد را با قرآن مطابق دهید اگر موافق قرآن بود قبول کنید و اگر مخالف قرآن بود آنرا به دیوار بکوبید! ولی ایشان در هیچ حدیثی نفرمودهاند: اگر احادیث من در کتب اهل سنت بود و به نفع شیعه هم بود آنرا قبول کنید! هنگام تطبیق احادیث پیامبر ص با آیات قرآن نیز باید سیاق آیات قبلی و بعدی را نیز در نظر بگیریم. ولی عجیب است که حتی یکی از آیات مورد نظر شیعه را نمیتوان با توجه به آیات قبل و بعد آن تفسیر کرد! و حتما برای فهم آن باید به روایات و افسانههای تاریخی رجوع کنیم. تازه کار به اینجا ختم نمیشود بلکه باید از بین انبوه داستانها و روایات متضاد و مختلف آن روایتی را گزینش کنیم که بیشتر با عقاید شیعه جور در میآید. باز هم کار به اینجا ختم نمیشود و اکثر این آیات اگر با سلیقه شیعه تفسیر شود با اصول و قواعد کلی زبان عرب جور در نمیآید پس باید به استثنائات این زبان رجوع کرد و فقط پس از اینهمه دوز و کلک میتوان عقیدهای فرقهای را ثابت کرد.
* این دلیلی است که شاید فقط بتوان در مقابل برادران اهل سنت به آن تمسک کرد ولی پاسخ منی که قبلا شیعه بوده و هم اینک موحد شدهام را چه میدهید که هم کتب اهل سنت را خالی از اشتباه نمیدانم و هم کتب شما را پر از دروغ و غلو و افسانه میدانم؟ مانند اینکه به یک مسیحی بیاعتقاد بگوییم بیا به مسیح ایمان بیاور زیرا در کتاب قرآن نیز حقانیت او تایید شده! آن مسیحی بیاعتقاد با پوزخند به تو میگوید: خوب من نه اسلام را قبول دارم نه مسیحیت را!.
* این دلیل در صورتی درست است که خود برادران اهل سنت تمام مطالب کتب خودشان را قبول داشته باشند ولی در عصر حاضر (و نه در زمانهای پر از تعصب گذشته) محققین خود آنها نیز معترفند که برخی اشتباهات در کتب قدیمی آنها وجود دارد.
* تمام اعتقادات شیعه یک صحت جزئی و اولیه دارد ولی در قرون بعدی بعلت نفوذ اندیشههای غالیان و نفوذ فرهنگ مسیحیت و یهود و ایرانی و هندی به آنها شاخ و برگ داده شده و دچار غلو و خرافه و زیاده روی شده و علت اینکه علمای شیعه برای تمام اشتباهات و نتیجه گیریهای غلط خود یک یا چند آیه و حدیث و داستان در چنته دارند وجود همین صحت اولیه و جزئی است.برای مثال: پیامبر اکرم جهت طلب آمرزش و آموزش عبرتگیری به دیگران به قبرستان بقیع میرفتهاند ولی ساختن گنبد و بارگاه و ضریح و زیارتنامه خوانی و دور ضریح گشتن (مانند کعبه) قفل و طلب شفا و بوسیدن درو دیوار و براه انداختن گروه ارکستر و... به هیچ وجه در سنت و روش ایشان جایی نداشته و قطعاً از فرهنگ ایرانی مسیحی وارد فرهنگ شیعه شده است. به همین ترتیب زیاده رویهای دیگر را بررسی کنید مانند سفارش به دوستی با علی که سر از ولایت مطلقه و خلافت و امامت و.. و درآورده است.
* پیروان باب و مکتب بهاییت نیز مطالب فراوانی به نفع خود از بین کتب شیعه بیرون کشیدهاند (به خصوص در زمینه ظهور منجی) پس آیا آنها نیز با این ادعای پوچ میتوانند حرف خود را به کرسی بنشانند.
* کسی چه میداند شاید در برابر آنهمه دلیل قرآنی و روایی و عقلی و اجماعی، وجود این مطالب، فتنهای از سوی خداوند برای گمراهی شیعیان باشد.
* در مقام تحقیق و دوری از تعصب، به جا و شایسته است وقتی مطلبی از کتب اهل سنت نقل میشود مطالب و روایات مخالف آن نیز که در همان کتاب وجود دارد نقل شود و حتی اگر نویسنده پیرامون آن مطلب توضیحاتی داده آن توضیحات، نوشته شود نه این که با انتخاب و بیرون کشیدن یک مطلب، مانند بچهها به هو کردن بپردازیم.
* در انتها باید گفت: مگر سنیها دشمن خونی حضرت علی ص هستند که میگویید آنها در کتابهای خودشان هم نوشتهاند. آنها بر خلاف آنچه که روحانیون در مغز ما کردهاند علی را بهتر از ما میشناسند و بیشتر از ما دوست دارند. و همانطور که به نفع حضرت علی مطالبی را در کتب خودشان نوشتهاند به نفع حضرت عمر و حضرت ابوبکر نیز مطالب زیادی در کتب آنها وجود دارد.
* در اینکه چرا در کتب اهل سنت یا شیعه مطالبی به نفع طرف مقابل وجود دارد نباید از تاثیر و تاثر و تقابل فرهنگها و عقاید این دو گروه غافل ماند. زیرا این اصل در علم تاریخ و جامعه شناسی با اثبات رسیده که دین و مذهب و روایات تاریخی یکی از دهها عناصر تشکیل دهنده هر فرهنگی میباشند و تمام فرهنگهای جهان همیشه با یکدیگر در حال تبدل و داد و ستد بوده از یکدیگر تاثیر پذیرفته و در هم تاثیر میگذارند. دین اسلام و مذاهب موجود در آن نیز از این امر مستثنی نمیباشد. اگر به کتب روایی شیعه و سنی نگاهی محققانه داشته باشیم به خوبی متوجه میشویم که داستانهایی تحت عنوان اسرایلیات از قوم یهود به آنها راه یافته است. و همینطور از طریق فرهنگ ایرانی و حتی هندی و مسیحی موضوعاتی وارد فرهنگ اسلامی شده است. و حتی یکی از عللی که باعث شکلگیری مذهب شیعه شد همین نکته است یعنی تئوریسینهای شیعه مطالبی که به نفع خودشان در کتب اهل سنت بود را انتخاب کرده و عقاید خود را بر مبنای آن پایه ریزی کردند و طرفه اینجاست که اکنون پس از ۱۴ قرن میگویند این مطالب در کتب اهل سنت هم وجود دارد! ولی از این نکته غافلند که در ابتدا وجود همین موارد در کتب اهل سنت دستاویز شیعه برای اعلام موجودیت شد! نکته دیگر اینکه اهل سنت حضرت علی را به عنوان خلیفه چهارم و صحابی بزرگوار پیامبر ص قبول داشته و در نوشتن آنچه به نفع ایشان بوده ابایی نداشتهاند و در ابتدای امر که هنوز تشیع شکل منسجمی به خود نگرفته بود برای آنها مهم نبوده که تحقیق و تاملی در صحت و سقم این موارد داشته باشند چون حضرت علی نیز مانند بقیه صحابه برای آنها دارای ارج و قرب خاصی بوده است. خلاصه آنکه: شیعه در ابتدا دانسته یا ندانسته و مستقیم یا غیرمستقیم اصول مورد علاقه خودش را با خرافات موجود در کتب اهل سنت (که آن هم بر اثر تاثیر فرهنگ یهود و مسیحی و حتی ایرانی و شیعیان کوفی و غالیان و... نوشته شده) وفق داده و از آنها تاثیر گرفته و آنها را در خودش هضم کرده و اکنون میگوید این مطالب در کتب خود آنها هم هست! نمونه بارز آن اعتقاد به موعود و منجی میباشد. که از طریق فرهنگ یهود وارد فرهنگ مسیحی و از آنجا وارد فرهنگ اسلامی و کتب اهل سنت شد و شیعه میخواهد به نفع خود از آن استفاده کند. طرفه آنکه حدیث منسوب به نبی اکرم میگوید: نام آن موعود همنام من و نام پدرش هنمام پدر من است. در صورتی که نام پدر حضرت مهدی، حسن بوده و نه عبداله!.
* مبانی نظری، ایدئولوژی و تئوری شیعه بر اساس دروغهای (آحاد) موجود در کتب اهل سنت در قرن اول هجری شکل گرفت و بر همین مبانی در قرون بعدی بسط یافت و در سطح توده شیعه به جریان درآمد.
* در کتب شیعه نیز مطالب فراوانی به نفع حضرت عمرس و حضرت ابوبکرس وجود دارد که شما آنها را با چوب تقیه حراج میکنید. حضرت علی در نهج البلاغه پس از کشته شدن حضرت عمر از او تعریف و تمجید کرده و در نامههای خود به معاویه، خلافت آن دو نفر را تایید نموده است. شریعتی که شیعه است در کتاب حجر ابن عدی حکومت حضرت عمر و حضرت ابوبکر را بهترین حکومتها دانسته و خطبه موجود در نهج البلاغه را متعلق به حضرت علی و در ستایش حضرت عمر میداند در اصول کافی امام صادق در پاسخ آن زن میگوید آن دو نفر (عمر و ابوبکر) را دوست داشته باش و...
* در کتب شیعه حتی کتب مرجعی مانند اصول کافی و بحار الانوار مطالب اشتباه، کفر آمیز و خرافی وحشتناکی وجود دارد از قبیل تحریف قرآن، ترس و خضوع امامان در برابر خلفای بنی عباس یا بنیامیه، گفتگوی الاغ با پیامبر، هر کس انار بخورد به بهشت میرود و... آیا درست است که سنیها شما را به این بهانه تکفیر کنند که آقا در کتب خود شما این مطالب نوشته شده است؟
* برخی از روایات دروغ از طریق غلات و رافضیها و باند ابن سباء وارد کتب اهل سنت شده است زیرا:
- نویسندگان سنی نیز مانند علامه مجلسی از باب جمع آوری هر چه را به دستشان میرسیده در کتابهای خودشان ثبت میکردهاند.
- جذابیت داستان گونه برخی از روایات آنها را ترغیب به ثبت میکرده است.
- از آنجا که تمام برادران اهل سنت حضرت علی را به عنوان فردی بسیار عالم و متقی و خلیفه چهارم قبول دارند و حتی برخی مانند ابنابی الحدید او را افضل همه صحابه میدانستهاند در نقل این احادیث تردید نکردهاند.
- دسته بندیهای فرقهای و سیاسی در قرون بعدی تشدید شده و در ابتدایی که نویسندگان سنی اینگونه روایات را ثبت و نقل میکردهاند تضادی وجود نداشته است تا آنها دقتی در تعیین دروغ از راست داشته باشند.
- ثبت و کتابت بسیاری از کتب قدیمی بدون کارشناسی به عمل میآمده به عنوان مثال مورخی (حتی سنی) که سر رشتهای از علوم قرآنی نداشته روایت انما ولیکم الله را منسوب به حضرت علی معرفی میکند ولی چنانچه به زودی شرح میدهیم ایرادات بسیاری به سیاق آیه و ارتباط آن با خلافت حضرت علی ÷ وارد است که فقط یک کارشناس علوم قرآنی از آن مطلع است.
- نگاه به بسیاری از وقایع از دید مثبت و از موضع قدرت بوده. مانند آن شاعری که حمله حضرت عمر به خانه حضرت فاطمه را نقطه مثبتی برای عمر تلقی کرده و حتی در شعرش تعریف و تمجید هم میـکند [۲۱۶] مسلماً اگر حضرت علی به سمت خانه حضرت عمر حمله میکرد شاعر شیعی نیز از اینکار و ایستادن حضرت علی مقابل شخصیتی چون حضرت عمر، تعریف و تمجید میکرد.
به عنوان یکی از تحلیلهای رایج نویسندگان شیعه این سخن منتسب به پیامبر ص که در کتب اهل سنت نیز وجود دارد: هر کس فاطمه را بیازارد مرا آزرده است. سپس میگویند: فاطمه از عمر و ابوبکر، خشمگین بود. آنگاه نتیجه میگیرند عمر و ابوبکر موجب خشم پیامبر ص و خداوند شده و در نتیجه جهنمی هستند. در اینجا این سئوال به ذهن خطور میکند که پیامبر ص برای چه این سخن را گفتند؟ آیا در زمان حیات پیامبر اکرم، مردم مدینه فاطمه را اذیت میکردند؟ پاسخ منفی است. مسلماً خواهید گفت: پیامبر با علم غیب میدانسته که عمر و ابوبکر پس از او موجب آزار فاطمه خواهند شد! ولی در اینجا مساله پیچیدهتر میشود اگر پیامبر ص این موضوع را میدانسته و میدانسته آن دو نفر موجب شهادت فاطمه و غصب خلافت و تحریف اسلام و... میشوند پس چرا اینهمه عمر و ابوبکر را به خود نزدیک کرد؟ مگر ابوبکر به دلیل همین نزدیکی همیشگی با پیامبر ص نتوانست در سقیفه خلیفه شود؟ چرا پیامبر ص در جنگ تبوک او را علمدار لشکر کرد؟چرا در سفر حج سال هفتم هجری او را امیر حجاج کرد؟ چرا هجرت تاریخی و سرنوشت ساز خود را از خانه او شروع کرد و فقط او را از این موضوع آگاه ساخت و فقط او در آن لحظاتی که کفار قصد جان پیامبر ص را داشتند در غار ثور در کنار او بود؟ چرا همیشه با او مشورت میکرد؟ چرا به او اجازه خرج مدوام در زمینه آزادی بردهها و هزینه نبردها خرید زمین مسجد وغیره را میداد؟ چرا در ایام بیماری، ابوبکر امام جماعت مسجد بود؟ چرا با دختر او و دختر حضرت عمر ازدواج کرد؟ چرا عایشه را اینقدر دوست داشت؟ چرا خواست در ایام بیماری در اتاق عایشه بستری شود؟ چرا طبق سیره ابن هشام (که تردید در صحت آن فقط علامت حماقت است) فقط ابوبکر حق داشت درب خانه اش بروی مسجد النبی، باز باشد و در همه خانهها بسته شود؟ و هزاران چرای دیگر که محقق شیعه با هزار جور تفسیر و توجیه و دوز و کلک، قصد تخطئه آنرا میکند! ولی برای ذهنی که بیمار نباشد این سئوالها بیپاسخ میماند!.
بیایید برای درک بهتر وقایع، خود را به آن زمان ببریم. عایشه دختری تیزهوش و پر جنب و جوش و بسیار جوان بوده. فاطمه با علی ازدواج میکند و بچه دار میشود ولی عایشه نه! به علت گسترش شایعهای دروغ [۲۱۷]، حضرت علی به پیامبر، توصیه میکند که عایشه را طلاق دهد! آیا همینها کافی نیست عایشه اندوهگین شود؟ اگر نگاهی به ناقل حدیث (هر کس فاطمه را آزار دهد مرا آزار داده) بیندازیم، با تعجب به نام عایشه بر میخوریم و آنگاه متوجه میشویم پیامبر اکرم تحت چه شرایطی و خطاب به چه کسی و برای چه این سخن را فرمودهاند! البته در برخی متون دیگر نیز آمده که حضرت علی پس از ازدواج با فاطمه قصد ازدواج با یک دختر از قبیله بنی مخزوم (احتمالا دختر ابوجهل ) را داشته که باز مانند همیشه جنجالها و شایعات خاله زنکی باعث آزار حضرت فاطمه شده و پیامبر اکرم ص میگویند: هر کس فاطمه را آزار دهد مرا آزار داده. و حضرت علی از این ازدواج منصرف میشوند [۲۱۸]. اکنون چرا محقق مرد ایرانی قرن بیستمی خودش را داخل دعواهای خاله زنکی ۱۴۰۰ سال پیش کرده است و الله اعلم.
البته در راویان این حدیث، جای حرف و نقل زیاد است و ظاهراً آدمهای درستی نبودهاند ولی در اینجا، به عنوان یک موضوع تحقیقاتی، مصرانه از برادران محقق شیعه درخواست میکنم که بیان کنند علت بیان این سخن پیامبر گرامی اسلام ـ هر کس فاطمه را آزار دهد.... ـ چه بوده است؟ زیرا موضوع از دو حالت خارج نیست: اگر این روایت، آحاد است که به آن اعتباری نیست و اگر متواتر است باید بتوانید به سئوالات زیر پاسخ دهید:
علت بیان این سخنان از جانب پیامبر اکرم چه بوده است؟ یعنی چه اتفاقی افتاد تا باعث شد پیامبر اکرم این سخن را بیان کنند؟ پیامبر که بدون مقدمه چنین سخنی را نگفتهاند و اگر هم بدون مقدمه گفتهاند (یعنی پیامبر اکرم نسبت به آینده خبر میدادند) آیا گزارشی در تاریخ ثبت شده که حاضرین ـ یعنی جمعیت مدینه که حدود ۳۰ هزار نفر بوده ـ که علم غیب نداشتهاند علت بیان این سخن را از نبی اکرم سئوال کرده باشند که یا رسول الله کسی که فاطمه را اذیت نکرده پس شما برای چه این سخن را فرمودید؟!.
یک تحلیل دیگر: داستانها و روایاتی در منابع سنی و شیعه آمده که حضرت علی ÷ خلیفه یا وصی و یا جانشین پس از پیامبر ص است سنیها نیز این احادیث را قبول دارند ولی میگویند منظور پیامبر اکرم، خلیفه بلافصل نبوده بلکه علی خلیفه چهارم بوده است. و در رابطه اقتدا و پیروی از حضرت عمر و حضرت ابوبکر نیز در کتب آنها احادیثی وجود دارد. اگر این داستانها و احادیث بنا بر عقیده شیعه صحیح باشد چرا حتی یک نفر هم در سقیفه به آنها اشاره نکرد ولی ابوبکر با یک حدیث: الائمه من قریش (امامان از قریشند) توانست انصار را از صحنه بیرون کند؟ چرا علی هیچ کجای تاریخ نه در سقیفه و نه در نهج البلاغه و نه در نامههایی که به معاویه نوشتهاند به این احادیث متواتر و شایع (البته به اعقتاد شیعه) که همه آنرا میدانستهاند احتجاج و اشاره نکرده؟ شاید بگویید ایشان برای حفظ مصلحت اسلام سکوت کردند ولی ایشان نه در هنگامی که پس از دفن پیامبر از خانه بیرون آمدند و نه در مقابل معاویه و نه هیچ جای دیگر، سکوت نکرده و صحبت کردند ولی اشارهای به آیه تبلیغ و احادیث پیامبر ص در زمینه خلافت خودشان نداشتهاند؟ بلکه تمام اعتراض ایشان به خاطر غیبت ایشان در سقیفه و اخذ تصمیم بدون حضور و مشورت با بنیهاشم بوده و تمام استدلال ایشان نیز وجود رابطه خویشاوندی و سابقه در اسلام بوده؟
۱۴- یکی دیگر از اشتباهات محققین و نویسندگان ما برگزیدن شیوه جدل به جای بحث است. در مجادله هر یک از دو طرف میخواهد نظر خود را به هر ترتیب، ثابت کند ولی در بحث و مباحثه دو طرف بدون هیچگونه تعصب و کینهای مینشینند و راه حل خوب و منطقی و درست را با مخلوط کردن آراء و نظرات مختلف، به دست میآورند. و تا مردم کشور من روش دوم جزء فرهنگشان در نیاید در همه زمینهها شکست میخورند از مجلس گرفته تا کابینه و شوراهای شهر و....
۱۵- تکیه و بزرگنمایی اخبار واحد و عدم توجه به سایر اخبار واحد یا متواتر که ضد خبر مورد علاقه آنهاست! مثلا یک قصه را از دل کتب تاریخی بیرون میکشند که حضرت عمر چون حکم تیمم را نمیدانسته به شخص سائل میگوید: نماز نخوان! ولی حتی به اعتراف اساتید شیعه (تشیع در مسیر تاریخ) حضرت عمر در برگزاری مناسک دینی فردی بسیار سختگیر بوده و حتی وقتی از ضربه ابولولو بیهوش میشود با یادآوری نماز او که دارد قضا میشود او را به هوش میآورند و صدها خبر متواتر دیگر که حضرت عمر را در انجام مراسم دینی فردی سختگیر نشان میدهد.
۱۶- بعضا برخی از احادیث با وقایع مسلم تاریخی در تضاد است و باید بین یک حدیث که از یک نفر نقل شده با عملی که توسط دهها هزار نفر، عملا واقع شده یکی را انتخاب کنیم و عقل سلیم میگوید عملی که دهها هزار نفر انجام دادهاند معقولتر است تا حدیث روایت شده از سوی یک نفر. به عنوان مثال راوی میگوید حضرت علی فرمودند خوارج اگر در حکومت امام عادل قیام کردند با آنها بجنگید ولی اگر در زمان امام ظالم خروج کردند با آنها نجنگید که آنها دستبندی هستند برای جباران. ولی با کمال تعجب میبینیم که در تاریخ طبری آمده در زمان حکومت معاویه که مغیره حاکم کوفه بوده خوارج شورش میکنند و مغیره از طرفداران حضرت علی برای سرکوب آنها استفاده میکند زیرا به او گفته بودند که بیشترین دشمنی با خوارج از سوی شیعیان علی است. خوب حالا یا راوی آن روایت دروغگو بوده یا شیعیان حضرت علی نسبت به سخن آن حضرت بیاعتنا بودهاند که در این صورت دوم مساله بسیار پیچیدهتر میشود زیرا راوی بسیاری از احادیث شیعه و منتقل کننده بسیاری از آداب و رسوم شیعه همین افراد لاابالی بودهاند و....
۱۷- تطبیق افراد یک مکتب، با فلسفه و هدف اصلی آن مکتب: این یک اشتباه بزرگ است زیرا همانطور که مذهب شیعه حقیقی را نمیتوان با مطالعه افرادی مانند من شناخت، مذهب سنت را نیز نباید با افراد تندرو و خشن سنی تطبیق داد.
۱۸- مسامحه و سهل انگاری در امور مورد علاقه و سختگیری و دقت در اموری که با آن مخالفند. برای مثال من به یکی از حضرات گفتم برخی از افراد در بین همسایگان و یا اقوام خود افراد فقیر و بیکار و مستحق سراغ دارند ولی بلند میشوند و برای چندمین بار به کربلا میروند. آیا اگر امام حسین زنده بودند آنها را توبیخ نمیکردند؟ و آقا فرمودند: نمیشود کاری کرد، مردم عاشقند! یا گفتم چرا به کسانی که اسم خود را عبدالرضا و کلبعلی و... میگذارند یا در مراسم عاشورا صدای سگ میکنند و... اعتراض نمیکنید؟ باز پاسخ فرمودند: مردم عاشقند! آری بیتوجهی به بدبختی اطرافیان و گناهان شرک آلود را به راحتی میتوان با به لجن کشیدن کلمه مقدس عشق، ماست مالی کرد ولی کوچکترین خطای صحابه بزرگوار پیامبر از زیر دید تیز بین محقق شیعه مخفی نمیماند!!!.
۱۹- اشتباه دیگر محققین آن است که همه چیز را با هم مخلوط میکنند و قاعده ثابتی در رد یا تایید مطالب ندارند و تمام هدفشان تایید یا رد یک مطلب است از هر طریقی که شد. به عنوان نمونه: آیه قرآن را با حدیث رد میکنند و حدیث را با آیه قرآن.
۲۰- برخی از تحلیلهای محققین بر مبنای آراء و نظرات مطرح شده در عصر حاضر است مانند این نظریههای احمقانه که: نظر حضرت عمر درباره حکومت، مانند عقیده ماکیاول بوده و یا اینکه آنها حکومت را جنبهای سیاسی داده و جنبه مذهبی آنرا کنار گذاشته و معتقد به جدایی دین از سیاست بودهاند!!! ولی آن زمان، حاکم از مردم و مردم از حاکم جدا نبوده دین جزو فرهنگ مردم و فرهنگ جزئی از دین و همه اینها در داخل هم به عنوان یک مجموعه عمل میکرده و این تزها و بحثهای نظری مسخره، متعلق به عصر جدید است [۲۱۹]...
۲۱- کلی گویی و ابهام: به عنوان مثال میگویند حضرت عمر و حضرت ابوبکر در جنگ احد فرار کردند. سئوال اینجاست:
* مگر در صحنه و میدان رزم تمام مسلمانان، دور تا دور پیامبر حلقه زده بودند که شما میگویید پیامبر را تنها گذاشته و فرار کردند؟ سری به سیره معتبر ابن هشام بزنید در این سیره از آنجا که مربوط به نوشتههای ابن اسحاق در قرن اول هجری است، تعصب و جاهلیتی وجود نداشته او میگوید: آنها به همراه چند تن دیگر با شنیدن خبر رحلت پیامبر، غمگین در گوشهای نشسته بودهاند.
* به جز حضرت علی س و ابودجانه و زبیر و طلحه، چه کسی فرار نکرد که آنها فرار نکردند؟ براستی اگر بناست ایرادهای بنی اسراییلی بگیریم باید سئوال کنیم آیا ابوذر و سعد ابن عباده و سعد ابن معاذ و بلال و سلمان فارسی... هم فرار کردند؟ زیرا در متون تاریخی از وجود این افراد نیز در کنار پیامبر ص خبری نیست! و شیعه نیز همه این افراد را قبول دارد.
۲۲- هر جا به اصطلاح معروف، کم میآورند موارد فرعی و جزیی را به اصول اساسی و کلی تسری میدهند. ما طبق روح کلی آیات قرآن و احادیث و روایات و داستانهای تاریخی میدانیم اصل بر بیان حقیقت است و تقیه فقط به خاطر حفظ نفس، یک مورد بسیار جزیی است که به ندرت ممکن است برای یک نفر در طول عمرش پیش بیاید. ولی این آقایان هر جا به بن بست بر خورد میکنند میگویند: امام تقیه کردند (دقت کنید امام و نه یک فرد عادی، در کنار آن اضافه کنید به این اعتقاد شیعه که امام از ساعت مرگ خود و از قاتل خود و از امور غیبی آگاه است و تقیه برای حفظ نفس است. پس امام برای چه باید تقیه کنند؟!!!) مانند موردی که زنی از امام صادق س درباره حضرت ابوبکر س و حضرت عمر، سئوال میکند امام میفرماید: آنها را دوست داشته باش. و آیت الله خویی در توجیه این حدیث میگوید: امام تقیه کردهاند [۲۲۰]؟ نعوذ بالله یعنی در پاسخ به زنها و بچهها نیز، امام تقیه میکردهاند؟ آن هم چنین سئوالات ساده ای! پس تکلیف هدایت و ارشاد و راهنمایی خلق و تولی و تبری و امر به معروف و نهی از منکر و... چه میشود؟ وقتی که امام حتی - نعوذبالله - نمیتواند یک پرسش ساده را پاسخ دهد؟ تو را به خدا بیایید و به خاطر اغراض شخصی و فرافکنی بیعرضهگیهای خود، دست از تحریف و مسخ کردن چهره والای امامان ما، بردارید.
۲۳- قبل از تحقیق یا نوشتن مطلبی با این پیش ذهن شروع میکنند که مقام فرد مورد علاقه خود را بالا ببرند (به هر طریق) و مقام فرد منفور را نیز پایین بیاورند (به هر طریق) باز با این پیش ذهن که این رفتار آنها مورد رضایت و خشنودی خداوند و ائمه واقع میشود. البته برای نابودی یک چیزی نباید خوب حمله کرد بلکه باید: بد دفاع کرد. یکی از علل سست شدن مبانی دینی در جامعه همین بد دفاع کردنها و دروغ بستنهاست.
۲۴- یکی از دلایل محقق شیعه در رد یا تایید یک نفر، موافقان یا مخالفان آن شخصند در این صورت این سئوال پیش میآید که ملاک شما چیست؟ اگر صرف یک سخن یا یک یا دو حرکت میتواند مبنی بر دشمنی دو نفر یا حق بودن یک طرف و باطل بودن طرف دیگر باشد در این صورت به عنوان مثال: حضرت عمر با خالد ابن ولید دشمنی خاصی داشته و اولین کاری که پس از به قدرت رسیدن میکند این است که او را کنار میگذارد! و خالد با حضرت علی ضد بوده پس آیا میتوان در این میانه با اینگونه استدلالات، چیزی را مشخص کرد؟ و نتیجه گرفت که: پس خالد با علی دوست بوده؟!!!.
۲۵- برداشت وقایع گذشته طبق روحیات زمانه حال: وقتی انسان در تاریخ میخواند که خالدابنولیدی که عامل اصلی شهادت ۷۰ نفر از مسلمانان در احد بود براحتی راهی مدینه میشود تا اسلام بیاورد و پیامبر ص نیز اسلام او را قبول میکند دچار تعجب میشویم. یا وقتی مناسبات بیشماری که میان حضرت علی و خلفاء بوده است را میخوانیم تعجب میکنیم. پاسخ اینجاست: آقای محقق و نویسنده قرن بیستمی، اعراب ۱۴ قرن قبل، مانند ما کینهای نبودهاند آنها مانند مردان زن صفت این زمانه زود رنج نبودهاند که بر سر هر مساله کوچک و بیاهمیتی دعواهای خاله زنکی راه بیندازند. پس:
کار پاکان را قیاس از خود مگیر گر چه باشد در نوشتن شیر، شیر
۲۶- خلط مبحث و موضوعات بیربط را به مربوط کردن: بارزترین آنها چسباندن واقعه غدیر به مساله خلافت است. درست است که واقعه غدیر توسط بیشتر سنیها نقل شده (اصلا شیعهای در آن زمان نبوده برای همین با آب و تاب فراوان میگویند: تمام سنیها آنرا تایید کردهاند!!!) ولی این موضوع، چه دخلی به مطالب انحرافی شما دارد؟
۲۷- یکی از روشهای جدلی بسیار مسخرهای که برخی نویسندگان شیعه از آن استفاده میکنند این است که به یک نفر سنی میگویند: بیا با هم مجادله کنیم و مبنای دلایل خود را کتب نویسندگان سنی میگیریم. اگر موردی بود که ما آنرا تایید کردیم و در کتابهای شما هم بود آن را قبول میکنیم و شما هم باید نظر ما را قبول کنید. ولی بقیه موارد اختلافی را دور میریزیم. پس اگر دلیلی بر خلافت حضرت علی بود قبول میکنیم ولی چون خلافت حضرت عمر و حضرت ابوبکر محل اختلاف است نقطه اشتراک را پذیرفته و موارد اختلافی را رها میکنیم... ولی طبق این استدلال برادران شیعه من ممکن است یک نفر کشیش مسیحی بیاید و به یک نفر مسلمان بگوید آقای مسلمان در کتاب شما یعنی قرآن به این نکته که عیسی رسول خداست اشاره شده و ما مسیحیان نیز عیسی را پیامبر خدا میدانیم ولی ما حضرت محمد را به عنوان پیامبر قبول نداریم و در پیامبری او محل اختلاف است پس شما هم بیایید مسیحی شوید چون هر دوی ما به پیامبری عیسی معتقدیم!!!.
۲۸- آنقدر مدلول روشن و صریح آیات قرآن را جهت به کرسی نشاندن یک عقیده و کوبیدن یک عقیده یا یک عده دیگر توسط سایر احادیث و شبهات دیگر زیر سئوال میبرند که دیگر اصولا هیچ آیهای جهت استناد باقی نمیماند. نمونه روشن آن آیاتی است که در ستایش اصحاب پیامبر ص نازل شده. آنقدر حدیث و دلیل پیرامون این آیات میآورند تا مثلا ثابت کنند در بین اصحاب، افراد بد هم بودهاند. در صورتیکه این یک فرع و استثناء است و اکثر اصحاب پیامبر ص، پاک و با ایمان بوده و پاک و مومن هم از دنیا رفتند ولی شیعه مانند همیشه که اصل را رها میکند و به سراغ فرع میرود اینجا نیز چنین میکند (برای بهشتی شدن: اصل بر عمل صالح و ایمان است نه شفاعت. اصل بر عمل است نه دعا. اصل بر خداست و نه امام و پیامبر و اصل بر تعقل و تحقیق است نه تقلید و...).
۲۹- سخنان و کتب افرادی که سالها و قرنها قبل وفات کردهاند برای آنها وحی منزل است. صرفاً به این دلیل که آنها عنوان: علامه را داشتهاند. مانند اینکه ابوعلی سینا زنده شود و بخواهد بدون طی دورههای دانشگاهی و کسب مجوز و... مطب پزشکی دایر کند!!!.
۳۰- یکی دیگر از اشتباهات عمدی محقق شیعه آن است که به جای پاسخ به سئوال شما سئوال جدید مطرح میکنند. مثلا میپرسی: چرا در سقیفه هیچکس اشارهای به غدیر نکرده؟ آنها میپرسند: مگر میشود در غدیر در آن گرمای شدید پیامبر مردم را نگهدارد که بگوید علی را دوست داشته باشید [۲۲۱]؟
۳۱- ما میدانیم که:
* آیات قرآن ۱۰۰ % صحیح و درست بوده و از جانب خداوند میباشد.
* با فرضی بسیار خوشبینانه به طور میانگین: امکان صحت داستانهای تاریخی، ۵۰ % است.
* امکان اعتبار یک حدیث بین ۰ تا ۱۰۰ درصد است.
* امکان انطباق یک داستان تاریخی (در صورت صحت) با یک حدیث (آن هم در صورت صحت) ۲۰ درصد است.
* در انتها امکان انطباق تمامی این موارد (باز هم در صورت صحت) با یک مصداق خارجی (مثلا زید) ۱۰ درصد است.
یعنی احتمال انطباق مفاد یک حدیث با شخص مثلا حضرت ابوبکر س یا حضرت عمر و... یک به صد است!!! یعنی محققین ما با چنین احتمالاتی اصحاب پیامبر ص را روانه دوزخ میکنند!.
• مردم ما باید بدانند بسیاری از این افراد که تعدادی از آنها نیز روحانی هستند در زمینه تجزیه و تحلیلهای تاریخی به هیچ وجه شایسته الگو شدن و پیروی را ندارند زیرا:
* در طول ۳۰ سالی که از انقلاب گذشت به خوبی نشان دادند که به اندازه یک سر سوزن قدرت درک شرایط اجتماعی ایران را هم ندارند یعنی حتی درک درستی از جامعه حالی که در آن زندگی میکنند، پس به طریق اولی صلاحیت درک مسائل جامعه و فرهنگ عرب ۱۴۰۰ سال پیش را هم نخواهند داشت. جدایی روحانیت از سیاست نیز هیچ ربطی به جدایی دین از سیاست ندارد. زیرا اگر دین این است که آقایان دارند همان بهتر که از سیاست جدا باشد!.
* تا به حال حتی یک مورد هم مشاهده نشده که یک نفر روحانی به اشتباهش اعتراف کند.
* حتی یک مورد هم دیده نشده که یک روحانی عذرخواهی کرده باشد.
* حتی یک مورد هم دیده نشده یک نفر روحانی مشورت پذیر بوده و به سخن دیگران عمل کند ممکن است در ظاهر ژست مشورت پذیری را بگیرد ولی در باطن کار خودش را میکند.
• بیان یک سخن درست و نتیجهگیری غلط از آن. به عنوان مثال: درست است که پیامبر ص گفته از عترتم پیروی کنید و در جایی از قرآن نیز آمده باید از هر قومی عدهای برای تفقه و شناخت دین بیرون شوند. ولی این مطالب صحیح، چه ربطی به شما دارد؟ وقتی که روش تفکر و زندگی شما غلط است. وقتی از روی تعصب فکر میکنید و هنگامیکه در فرهنگی اشتباه و دروغ رشد کردهاید نمیتوانید خود را مصداق یک حدیث یا آیه کنید و از آن سخن حق به نفع خودتان نتیجهگیری نمایید. به عنوان مثالی دیگر: درست است که دین از سیاست جدا نیست ولی این چه ربطی به شما دارد؟ چه کسی - به غیر از خودتان - گفته که شما دین هستید؟ و مگر در عمل، دین را رو به انهدام نبردید و ثابت نشد ضد دینید.پس از اتفاق دقیقا به خاطر همین که میگویید دین از سیاست جدا نیست باید شما را از سیاست جدا کرد چون شما و تمای رفتارها و هوادارانتان در عمل ضد دین هستند هر چند در ظاهر و به زبان منکر آن شوند.
• پاسخهایی که به قول خودشان در رد شبهات میدهند بافتن آسمان و ریسمان است و سعی و تلاش فراوان نویسنده و پیچیدگی در آن به خوبی پیداست در صورتیکه پاسخ برادران اهل سنت سر راستتر و شفافتر و روشنتر است.
• سعی و کوشش فراوان در اثبات یک امر کلی برای به کرسی نشاندن یک مصداق جزیی در قالب تعصبات فرقه ای. نمونه جالب آن این است که برخی از محققین سعی در اثبات امی نبودن پیامبر میکنند تا افسانه قلم و دوات خواستن پیامبر زیر سئوال نرود زیرا در این افسانه پیامبر ص میفرمایند: قلم و دواتی بیاورید تا برای شما بنویسم!.
• تاکید و اصرار بر موارد مشکوکی که یکبار اتفاق افتاده و ندیده گرفتن موارد ممتد و دامنه داری که بارها اتفاق افتاده و مستمر بوده است. مثال روشن آن: بیان مکرر حمله عمر به خانه علی است که فقط در یک روز و برای چند لحظه (که آن هم مشکوک است)اتفاق افتاده و همانطور که به زودی درباره آن به بحث مینشینیم سراسر دروغ محض است. ولی محقق شیعه مرتب روی این قضیه موردی دروغ، مانور میدهد ولی موارد متعدد دیگری که حضرت عمر به کرات از علی مشورت گرفته با دختر او ازدواج کرده در هر مجلسی جلوی پای او بلند میشده و... را کتمان میکنند. براستی آیا موارد دامنه دار و ممتد در دیگران تاثیر گذار است یا موارد لحظهای و موردی؟
• به هر ساز مخالف و هر گونه انتقادی جنبه مذهبی و خدایی میدهند تا خشم توده را برانگیزند. همانگونه که همکاران آنها در شعبه سیاست هر صدای مخالفی را با مارکهای سیاسی سرکوب میکنند. مثلا اگر تو انتقادی علیه حکومت کردی به سرعت مارک ضدانقلاب و تودهای و منافق میخوری در حالیکه حتی روحت هم از وجود چنین تشکیلاتی بیخبر است. به همین منوال محققین شیعه نیز مخالفت حضرت علیس با خلفاء را نه مخالفتی انتقادی و یا حتی سیاسی بلکه مخالفتی مذهبی قلمداد میکنند. در صورتیکه حضرت علی س بنا به گفته دکتر شهید علی شریعتی با شیوه انتخابات مخالف بود و نه با اصل انتخابات. تمام اشعار و سخنان آن حضرت به این نکته اشاره دارد که چرا ما در زمان انتخاب سقیفه غایب بودیم. و بدون مشورت با ما کاری صورت گرفت. اما متاسفانه نویسنده شیعه برای تهییج توده رنگ مذهبی به تمام وقایع میدهد که نتیجه اش چیزی جز تکفیر عمر و ابوبکر نیست.
• خلط مبحث: امامت و خلافت دو امر کاملا جداگانه است ولی محقق شیعه آنها را یک موضوع میداند.
• برخی از محققین و بسیاری از مردم عامی فکر میکنند فقط کسانی حق اظهار نظر در مسائل تاریخ اسلام را دارند که لباس روحانی پوشیده و وارد مکانی خاص به نام حوزه شده باشند و کتابهایی خاص را خوانده و نزد افرادی خاص تلمذ کرده باشند. البته هر چند دروس حوزوی با اینکه قدیمی است ولی بسیار سخت و دشوار و دقیق و بعضاً عمیق است و حتی اساتید مجربی در آن مکانها سرگرم تدریسند ولی چند نکته مهم در این زمینه وجود دارد:
۱- هر کس وارد چنین مکانها و محیطهایی میشود به مرور زمان محور فکری و نوع تفکر او به شیوهای خاص قالب ریزی میگردد یعنی: متعصب، دگم، مخالف انتقاد و عاشق هر آنچه قدماء گفتهاند ضمن اینکه اجازه مطرح کردن برخی سئوالات در حوزهها بر خلاف دانشگاه ممنوع است و یا جو حاکم چنین اجازهای را نمیدهد. (مانند سئوالاتی که ما در بخش غدیر و سقیفه مطرح کردیم).
۲- چرا باید سایر تحقیقات فردی یا دانشگاهی را باطل یا کم ارزش جلوه داد؟
۳- در کجای قرآن و یا احادیث آمده که چنین مواردی را از افرادی خاص به نام روحانی فرا بگیرید؟
• شیوه بیان: ممکن است در بسیاری از موارد محقق شیعه هیچگونه سوء نیت و یا غرضی نداشته باشد ولی از آنجا که شیوه او در نگرش به مسائل، احساساتی است و نه عقلانی به همین دلیل تاثیری که بر خواننده میگذارد نتیجه اش چیزی میشود به غیر از آنچه میشود که او در سر دارد. درست است که علمائ و وعاظ و نویسندگان شیعه هیچگاه مردم را به عبادت و پرستیدن نبی اکرم یا امام علی یا امام حسین دعوت نکردهاند ولی محور فکری و نوع بیان و تکرار همیشگی یک سیری مطالب به گونهای است که آرام آرام عدهای از مردم احساساتی را به این سمت میکشاند. که نمونههای شرک آمیز آنرا به خصوص در فرهنگ مداحان به وفور مشاهده میکنیم.
• امام سجاد میفرمایند: کم من مفتون بحسن القول... چه بسیار انسانهای خوبی که از بس تعریفشان را کردند فریفته شدند! و من توجه علماء و محققین شیعه را به این حدیث جلب میکنم.
در انتهای این بحث روایاتی از انجیل را مینویسم تا بدانید که تزویر و حماقت، قصه دیرین انسانهاست.
و من، تو را در رحم مادرت نقش بستم. مزامیر ۱۳:۱۳۹.
و تو را به پیش آوردم تا روزی که تو متولد شدی. مزامیر ۶:۷۱.
اگر چه من بطور نادرستی توسط افرادی که مرا نمیشناسند به تو معرفی شدم. یوحنا ۴۱:۸-۴۴.
اما باید بگویم که از تو خشمگین و غضبناک نیستم، بلکه منشاء عشق و محبت هستم. اول یوحنا ۱۶:۴.
و این آرزوی من است تا تو را مورد محبت و رحمت خود قرار دهم. اول یوحنا ۱:۳.
حضرت عیسی مسیح ÷، رهبران دینی خودپسند، ریاکار و دنیاپرست را به شدت سرزنش میکرد. همین امر، آنان را برانگیخت تا برای نابودی آن حضرت، توطئه و اقدام کنند. برخی از سخنان او در این باب چنین است:
«... (۱۳) وای بر شما ای کاتبان و فریسیان [۲۲۲] ریاکار که در ملکوت آسمان را به روی مردم میبندید زیرا خود داخل آن نمیشوید و داخل شوندگان را از دخول مانع میشوید (۱۴) وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار زیرا خانههای بیوه زنان را میبلعید و از روی ریا نماز را طویل میکنید؛ از آن رو عذاب شدیدتر خواهید یافت (۱۵) وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار زیرا که بر و بحر را میگردید تا مریدی پیدا کنید و چون پیدا شد او را دو مرتبه پستتر از خود، پسر جهنم میسازید... (۲۹) وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار که قبرهای انبیا را بنا میکنید و مدفنهای صادقان را زینت میدهید (۳۰) و میگویید اگر در ایام پدران خود میبودیم، در ریختن خون انبیا با ایشان شریک نمیشدیم (۳۱) پس بر خود شهادت میدهید که فرزندان قاتلان انبیا هستید، پس شما پیمانه پدران خود را لبریز کنید (۳۳) ای ماران و افعیزادگان چگونه از عذاب جهنم فرار خواهید کرد...» (متی ۲۳:۱-۳۶، لوقا ۱۱:۳۹-۵۴).
﴿أَفَتَطۡمَعُونَ أَن يُؤۡمِنُواْ لَكُمۡ وَقَدۡ كَانَ فَرِيقٞ مِّنۡهُمۡ يَسۡمَعُونَ كَلَٰمَ ٱللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُۥ مِنۢ بَعۡدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ٧٥﴾ [البقرة: ۷۵].
«آیا انتطار دارید شما را باور کنند با اینکه عدهای از آنان سخنان خدا را میشنیدند و پس از فهمیدن، آن را تحریف میکردند، در حالی که علم و اطلاع داشتند؟».
آیه دوم: ﴿وَإِنَّ مِنۡهُمۡ لَفَرِيقٗا يَلۡوُۥنَ أَلۡسِنَتَهُم بِٱلۡكِتَٰبِ لِتَحۡسَبُوهُ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَمَا هُوَ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَيَقُولُونَ هُوَ مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ وَمَا هُوَ مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ وَيَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ٧٨﴾ [آل عمران: ۷۸].
«در میان آنها (یهود) کسانی هستند که به هنگام تلاوت کتاب زبان خود را چنان میگردانند که گمان کنید از کتاب (خدا) است؛ در حالی که از کتاب (خدا) نیست و میگویند: «آن از طرف خداست» با اینکه از طرف خدا نیست، و به خدا دروغ میبندند، در حالی که میدانند».
آیه سوم: ﴿مِّنَ ٱلَّذِينَ هَادُواْ يُحَرِّفُونَ ٱلۡكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِۦ وَيَقُولُونَ سَمِعۡنَا وَعَصَيۡنَا وَٱسۡمَعۡ غَيۡرَ مُسۡمَعٖ وَرَٰعِنَا لَيَّۢا بِأَلۡسِنَتِهِمۡ وَطَعۡنٗا فِي ٱلدِّينِۚ وَلَوۡ أَنَّهُمۡ قَالُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَا وَٱسۡمَعۡ وَٱنظُرۡنَا لَكَانَ خَيۡرٗا لَّهُمۡ وَأَقۡوَمَ وَلَٰكِن لَّعَنَهُمُ ٱللَّهُ بِكُفۡرِهِمۡ فَلَا يُؤۡمِنُونَ إِلَّا قَلِيلٗا٤٦﴾ [النساء: ۴۶].
«بعضی از یهود، سخنان را از جای خود تحریف میکنند؛ و هم میگویند: ( (شنیدیم و مخالفت کردیم)) و ( (بشنو که هرگز نشنوی!)) و ( (راعنا)) تا با زبان خود حقایق را بگردانند و در آیین خدا طعنه زنند، ولی اگر آنها میگفتند: ( (شنیدیم و اطاعت کردیم)) و ( (سخنان ما را بشنو)) و ( (انظرنا))، به نفع آنها بود و با واقعیت سازگارتر، ولی خداوند آنها را به خاطر کفرشان از رحمت خود دور ساخته و از این رو، جز عده کمی ایمان نمیآورند».
آیه چهارم و پنجم: ﴿فَبِمَا نَقۡضِهِم مِّيثَٰقَهُمۡ لَعَنَّٰهُمۡ وَجَعَلۡنَا قُلُوبَهُمۡ قَٰسِيَةٗۖ يُحَرِّفُونَ ٱلۡكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِۦ وَنَسُواْ حَظّٗا مِّمَّا ذُكِّرُواْ بِهِۦۚ وَلَا تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَىٰ خَآئِنَةٖ مِّنۡهُمۡ إِلَّا قَلِيلٗا مِّنۡهُمۡۖ فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱصۡفَحۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِينَ١٣﴾ [المائده: ۱۳].
«ولی به خاطر پیمان شکنی، آنها را از رحمت خویش دور ساختیم؛ و دلهای آنها را سخت و سنگین نمودیم؛ سخنان را از موردش تحریف میکنند و بخشی را از آنچه به آنها گوشزد شده بود، فراموش کردند و هر زمان از خیانتی (تازه) از آنها آگاه میشوی؛ مگر عده کمی از آنان؛ ولی از آنها در گذر و صرف نظر کن که خداوند نیکوکاران را دوست دارد».
بازی با کلمات و درهم ریختن آنها برای اهدافی خاص، یکی از عادات ناپسند یهود است و نمونههایی بیشماری از آن، در کتاب تلمود، وجود دارد. همچنین به نقل کتابهای سیره، برخی یهودیان، هنگام سلام دادن به حضرت رسول اکرم ص، میگفتند: "السام علیک" یعنی "مرگ بر تو" آن بزرگوار پاسخ میداد: "علیک".
و اینک در فصلهای بعدی این کتاب به روشنی و وضوح، خواهید دید که روحانی صفوی چه بازیهایی که بر سر شما در نیاورده و چه اندازه کفر و وشرک و خرافه و دروغ و کینه توزی وارد جامعه ایران کرده است.
شما ای فرزانگان نامدار! همگی در خدمت مردم و خرافاتهایشان میباشید. اگر خدمتگزار حقیقت بودید، کسی شما را گرامی نمیداشت. از این روی مردم، بیاعتقادی نهفته در سخنان شیوایتان را بر نمیتابند زیرا همواره برای مردم مایه شوخی و خندهای بیش نبودهاید. انسانی که مردم چون سگ از او بیزارند کسی چون اندیشه ور آزادهای نیست که قید و بندها را دشمن میدارد. همو که از بندگی گریزان است و جویای بیغوله ها. چیزی را که مردم همواره حقیقت بینی میدانند دشمن نهفته و در کمین خفتهای برای روح آزادگی بود که تیزدندانترین سگهایشان بر او پارس میکردند. همواره خواستهاید بر بندگی مردم مهر تایید بزنید و نام این خواری را حقیقت خواهی نام نهادهاید. شما ای فرزانگان نامدار. چون درازگوشان بردبار نیرنگبازی، نمایندگی خویش را بر مردم عرضه داشتهاید. چه بسیار قدرتمندانی برای سازگار ساختن چرخ خود با گرایش مردم، درازگوشی کوچک یا فرزانه ای نامدار را در پی خویش کشیدهاند. (مانند علامههای درباری پادشاهان صفویه) نیچه ما معمولاً عقل سلیم را تنها از آن کسانی میدانیم که با نظرات ما موافقت میکنند.
لاروشفوکو ـ تفکرات
در هر مباحثه، انسان در واقع از موضوع مورد بحث دفاع نمیکند بلکه از خودش دفاع میکند. پلوالری پیام آوران پیشین، با شما سخنها گفتند و گوشهایتان از کلام آنان آکنده است. اما من میگویم: گوشهایتان را از آنچه شنیدهاید تهی کنید. (عیسی مسیح جبران خلیل جبران).
[۲۰۷] به خصوص اگر نام آن قبیله: بنی هاشم باشد. [۲۰۸] با درگیری میان سه قبیله قریش و اوس و خزرج. [۲۰۹] طرفه آنکه برخی علما و عوام شیعه سیره ابن هشام را رد میکنند در حالیکه قدیمیترین و معتبرترین سیرهای است که ابن هشام آنرا از روی مطالب ابن اسحاق شیعه، جمعآوری کرده ابن اسحاقی که نسل دوم اسلام را درک کرده است. تمامی محققین غربی و سنی صحت سیره ابن هشام را پذیرفتهاند.ولی چون در آن، خلفاء لعن نشدهاند.مورد تایید علماء واقع نمیشود بر عکس کتاب جعلی سلیم ابن قیس. آری به زودی مشخص میشود جایگاه کدام یک از این دو کتاب در آتش است... [۲۱۰] مانند: با سواد بودن نبی اکرم یا ماجرای غرنیق یا شاخ و برگهای واقعه معراج یا سوزاندن کتابخانهها توسط سپاه اسلام و خونریزیها و... [۲۱۱] در قسمت علی بهترین میزان خطبه آن حضرت را در ستایش از عمر مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهیم. [۲۱۲] بعید نیست سازنده این احادیث یهویانی بوده باشند که به وجود اختلاف میان شیعه و سنی پی برده بودند. [۲۱۳] البته به غیر از افرادی مانند علامه امینی که در کتاب الغدیر نوشته: نشناختن حق حضرت ابوبکر س، جنایت فاحشی به شمار میآید. [۲۱۴] دکتر شهیدی در کتاب علی از زبان علی با ترس و لرز عنوان میکند که: این ماجرا دروغ است ولی چه کسی جرات عنوان آنرا دارد؟ [۲۱۵] به عنوان مثال شیخ صدوق در این کتاب، غالیانی که اشهد ان علی ولی الله را در اذان اضافه کردهاند.لعنت کرده است!. [۲۱۶] البته این شاعر متعلق به آن زمان نبوده و عجیب اینجاست که چرا در قرن اول و در همان زمان هیچیک از شعراء چنین اتفاق بسیار مهمی را در قالب شعر بیان نمیکنند!. [۲۱۷] که اگر از طریق وحی دروغ بودن آن اعلام نمیشد همین نیز توسط شیعه باعث داستانسراهایی علیه عایشه میشد. [۲۱۸] البته روحانی صفوی ممکن است بگوید پیامبر اکرم خودشان با دختر ابوسفیان ازدواج کردند چرا باید علی را از ازدواج با دختر ابوجهل منع کنند. پاسخ: ۱- دشمنی و عداوت ابوجهل و ابوسفیان مانند هم نبوده ۲- قیاس، عملی شیطانی و در مذهب شیعه باطل است (یعنی نمیتوان علی را با حضرت محمد قیاس کرد ۳- پیامبر اکرم میتوانستهاند.در آن واحد بیش از ۴ زن انتخاب کنند ولی دیگران از جمله حضرت علی شرعاً چنین اجازه ای نداشتهاند.پس در اینجا نیز قیاس کنید و بگویید علی میتواند بیش از ۴ زن بگیرد ۴- بیشتر ازدواجهای پیامبر جنبه سیاسی داشته و هدفی در پشت آن پنهان بوده ولی ازدواج حضرت علی با دختر ابوجهل هیچ نتیجه ای در بر نداشته است. ۵- پیامبر اکرم حضرت علی را از ازدواج با دختر ابوجهل منع نکردهاند.بلکه نظر شخصی خود را گفته و فرمودهاند.هر که فاطمه را آزار دهد مرا آزرده است ۶- قرینه آنکه: تا حضرت فاطمه زنده بودند حضرت علی ازدواج نکردند (بر خلاف رسم اکثر اعراب که در آن واحد چند زن داشتهاند) ولی پس از رحلت حضرت فاطمه با چندین زن ازدواج میکنند؟ [۲۱۹] به عنوان یک مثال خنده دار دیگر، که متوجه شوید با چه انسانهای احمقی طرف هستیم در کتاب یکی از اساتید دانشگاه درباره عمر و حضرت ابوبکر ب نوشته بود: عناصر نفوذی!!! ولی شما که این دو نفر را نادان و کم شعور نشان میدهید چطور اینقدر باهوش بودهاند.که در مکه فهمیدند میشود ۲۳ سال بعد در مدینه خلیفه شد!!! من از حماقت نویسندگان تعجب نمیکنم تعجب من از خریت خوانندگان این کتابهاست. [۲۲۰] دقت داشته باشید که زمان امام صادق از انجا که مصادف با سقوط بنی امیه و روی کار امدن بنی عباس بوده است فضای سیاسی نسبتاً بازی بوجود آمده که به همین دلیل امام صادق میتوانند اینهمه در نشر علم تلاش کرده و شاگردان فراوانی را به جهان اسلام معرفی کنند در کنار این باید دانست که بنی عباس از قبیله بنی هاشم بوده و با خاندان اهل بیت رابطه خویشاوندی نزدیکتری داشتهاند.تا با قبیلههای عمر و حضرت ابوبکر ب که امام بهجای بیان حقیقت تقیه کنند... [۲۲۱] در بخش سقیفه و غدیر به این شبهه پاسخ دادهایم. [۲۲۲] فریسیان، خوارج زمان حضرت عیسی، انسانهای نادان احمق سطحی نگر قشری متعصب، در زمان ما افراد گروههای کاوه و ابوذر و انصار به اصطلاح حزب الله. کسانی که از نزدیک افتخار آشنایی با این حضرات را دارند با تمام وجود میفهمند که من چه میگویم. (یا بهتر است بگویم چه میکشم!).
از عموم شیعیان عزیز خواهش میکنم آیات زیر را بدون عینک و تاویل و تفسیر مطالعه کنند ممکن است شما تا کنون بارها این آیات را خوانده باشید ولی سعی کنید این بار با تعقل و تعمقی دقیقتر بخوانید جملاتی که در خلال ترجمهها با رنگ قرمز مشخص است از من است! البته من تفسیر نکردهام بلکه با زبان فارسی امروزی کوچه بازاری بلکه مردم ایران متوجه عمق و به روز بودن این آیات عظیم بشوند. انشاء الله زیرا تا او نخواهد نمیشود.
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡتُمُونَ مَآ أَنزَلۡنَا مِنَ ٱلۡبَيِّنَٰتِ وَٱلۡهُدَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا بَيَّنَّٰهُ لِلنَّاسِ فِي ٱلۡكِتَٰبِ أُوْلَٰٓئِكَ يَلۡعَنُهُمُ ٱللَّهُ وَيَلۡعَنُهُمُ ٱللَّٰعِنُونَ١٥٩﴾ [البقرة: ۱۵۹].
«کسانى که نشانههاى روشن و رهنمودى را که فرو فرستادهایم بعد از آنکه آن را براى مردم در کتاب توضیح دادهایم نهفته مىدارند آنان را خدا لعنت مىکند و لعنتکنندگان لعنتشان مىکنند».
کسانی که با گرد و غبار حدیث و قصه و افسانه، معانی والای قرآنی را در هالهای از گردو غبار مدفون کردهاند... لعنت خدا بر آنها باد!.
﴿إِنَّ ٱلصَّفَا وَٱلۡمَرۡوَةَ مِن شَعَآئِرِ ٱللَّهِۖ فَمَنۡ حَجَّ ٱلۡبَيۡتَ أَوِ ٱعۡتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَاۚ وَمَن تَطَوَّعَ خَيۡرٗا فَإِنَّ ٱللَّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ١٥٨﴾ [البقرة: ۱۵۸].
«در حقیقت صفا و مروه از شعایر خداست (که یادآور اوست) پس هر که خانه (خدا) را حج کند یا عمره گزارد بر او گناهى نیست که میان آن دو سعى به جاى آورد و هر که افزون بر فریضه کار نیکى کند خدا حق شناس و داناست».
نه آقا قبر و گنبد ساختن و عزاداری و قمه زدن نیز جزء شعائر الهی است اصلا هر کسی هر بدعی که خواست میتواند تحت عنوان شعائر الهی وارد دین کند.
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَندَادٗا يُحِبُّونَهُمۡ كَحُبِّ ٱللَّهِۖ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَشَدُّ حُبّٗا لِّلَّهِۗ وَلَوۡ يَرَى ٱلَّذِينَ ظَلَمُوٓاْ إِذۡ يَرَوۡنَ ٱلۡعَذَابَ أَنَّ ٱلۡقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعٗا وَأَنَّ ٱللَّهَ شَدِيدُ ٱلۡعَذَابِ١٦٥﴾ [البقرة: ۱۶۵].
«و برخى از مردم در برابر خدا همانندهایى (براى او) برمىگزینند و آنها را چون دوستى خدا دوست مىدارند ولى کسانى که ایمان آوردهاند به خدا محبت بیشترى دارند کسانى که (با برگزیدن بتها به خود) ستم نمودهاند اگر مىدانستند هنگامى که عذاب را مشاهده کنند تمام نیرو (ها) از آن خداست و خدا سختکیفر است».
خدا وکیلی شیعه قبر و گنبد و بارگاه و ابوالفضل و کربلا و زیارت عاشورا و نذری و عزاداری و... را بیشتر میداند و میفهمد و دوست دارد و به یاد دارد یا خدا و قرآن و کعبه را؟
﴿إِذۡ تَبَرَّأَ ٱلَّذِينَ ٱتُّبِعُواْ مِنَ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُواْ وَرَأَوُاْ ٱلۡعَذَابَ وَتَقَطَّعَتۡ بِهِمُ ٱلۡأَسۡبَابُ١٦٦﴾ [البقرة: ۱۶۶].
«آنگاه که پیشوایان از پیروان بیزارى جویند و عذاب را مشاهده کنند و میانشان پیوندها بریده گردد».
نه آقا مگر میشود علمای عظام که اینهمه خوبند و چهره برزخی مردم را میبینند اشتباه کرده باشند ما به اعتماد آنها حاضریم وارد هر جهنم درهای بشویم!.
﴿وَقَالَ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُواْ لَوۡ أَنَّ لَنَا كَرَّةٗ فَنَتَبَرَّأَ مِنۡهُمۡ كَمَا تَبَرَّءُواْ مِنَّاۗ كَذَٰلِكَ يُرِيهِمُ ٱللَّهُ أَعۡمَٰلَهُمۡ حَسَرَٰتٍ عَلَيۡهِمۡۖ وَمَا هُم بِخَٰرِجِينَ مِنَ ٱلنَّارِ١٦٧﴾ [البقرة: ۱۶۷].
«و پیروان مىگویند کاش براى ما بازگشتى بود تا همان گونه که (آنان) از ما بیزارى جستند (ما نیز) از آنان بیزارى مىجستیم این گونه خداوند کارهایشان را که بر آنان مایه حسرتهاست به ایشان مىنمایاند و از آتش بیرونآمدنى نیستند».
﴿إِنَّمَا يَأۡمُرُكُم بِٱلسُّوٓءِ وَٱلۡفَحۡشَآءِ وَأَن تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ١٦٩﴾ [البقرة: ۱۶۹].
«(او) شما را فقط به بدى و زشتى فرمان مىدهد و (وامىدارد) تا بر خدا چیزى را که نمىدانید بربندید».
نه آقا ما بر آیات قرآن، طبق حدیث و قصه هر چیزی که دلمان خواست را میبندیم!.
﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ ٱتَّبِعُواْ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ قَالُواْ بَلۡ نَتَّبِعُ مَآ أَلۡفَيۡنَا عَلَيۡهِ ءَابَآءَنَآۚ أَوَلَوۡ كَانَ ءَابَآؤُهُمۡ لَا يَعۡقِلُونَ شَيۡٔٗا وَلَايَهۡتَدُونَ١٧٠﴾ [البقرة: ۱۷۰].
«و چون به آنان گفته شود از آنچه خدا نازل کرده است پیروى کنید مىگویند نه بلکه از چیزى که پدران خود را بر آن یافتهایم پیروى مىکنیم آیا هر چند پدرانشان چیزى را درک نمىکرده و به راه صواب نمىرفتهاند (باز هم در خور پیروى هستند)».
نه آقا مگر میشود علامه مجلسی و علامه حلی اشتباه کرده باشند جان شما محال است! شما هزار و یک دلیل هم بیاوری چون ما خودمان را به خواب زدهایم گوشهایمان نمیشنود!.
﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌۖ أُجِيبُ دَعۡوَةَ ٱلدَّاعِ إِذَا دَعَانِۖ فَلۡيَسۡتَجِيبُواْ لِي وَلۡيُؤۡمِنُواْ بِي لَعَلَّهُمۡ يَرۡشُدُونَ١٨٦﴾ [البقرة: ۱۸۶].
«و هرگاه بندگان من از تو در باره من بپرسند (بگو) من نزدیکم و دعاى دعاکننده را به هنگامى که مرا بخواند اجابت مىکنم پس (آنان) باید فرمان مرا گردن نهند و به من ایمان آورند باشد که راه یابند».
پس واسطه و باب و قبر و گنبد و زیارت و امام و امازماده و آخوند و پیر و بابا و شیخ و رمال و دعانویس چه کارهاند؟ خدایا قربانت بشوم میخواهی در این وضعیت بد بیکاری در اینهمه شغل را تخته کنی؟ تازه مردم عراق و سوریه باید بروند و کشاورزی کنند به جای این که از کیسه ایرانیها بخورند!.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِۦ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ١٠٢﴾ [آل عمران: ۱۰۲].
«اى کسانى که ایمان آوردهاید از خدا آن گونه که حق پرواکردن از اوست پروا کنید و زینهار جز مسلمان نمیرید». ما شیعه میمیریم!.
﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ وَٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ كُنتُمۡ أَعۡدَآءٗ فَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِكُمۡ فَأَصۡبَحۡتُم بِنِعۡمَتِهِۦٓ إِخۡوَٰنٗا وَكُنتُمۡ عَلَىٰ شَفَا حُفۡرَةٖ مِّنَ ٱلنَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنۡهَاۗ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمۡ ءَايَٰتِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ١٠٣﴾ [آل عمران: ۱۰۳].
«و همگى به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید و نعمتخدا را بر خود یاد کنید آنگاه که دشمنان (یکدیگر) بودید پس میان دلهاى شما الفت انداخت تا به لطف او برادران هم شدید و بر کنار پرتگاه آتش بودید که شما را از آن رهانید این گونه خداوند نشانههاى خود را براى شما روشن مىکند باشد که شما راه یابید».
مگر مداح و ردیه نویسان نادان و محقق احمق و شبکههای ماهوارهای و اداره اطلاعات و سپاه پاسداران اجازه میدهند؟
﴿وَلۡتَكُن مِّنكُمۡ أُمَّةٞ يَدۡعُونَ إِلَى ٱلۡخَيۡرِ وَيَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ١٠٤﴾ [آل عمران: ۱۰۴].
«و باید از میان شما گروهى (مردم را) به نیکى دعوت کنند و به کار شایسته وادارند و از زشتى بازدارند و آنان همان رستگارانند». البته قید جانشان را هم باید بزنند!.
﴿وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ تَفَرَّقُواْ وَٱخۡتَلَفُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَهُمُ ٱلۡبَيِّنَٰتُۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ لَهُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ١٠٥﴾ [آل عمران: ۱۰۵].
«و چون کسانى مباشید که پس از آنکه دلایل آشکار برایشان آمد پراکنده شدند و با هم اختلاف پیدا کردند و براى آنان عذابى سهمگین است».
﴿يَوۡمَ تَبۡيَضُّ وُجُوهٞ وَتَسۡوَدُّ وُجُوهٞۚ فَأَمَّا ٱلَّذِينَ ٱسۡوَدَّتۡ وُجُوهُهُمۡ أَكَفَرۡتُم بَعۡدَ إِيمَٰنِكُمۡ فَذُوقُواْ ٱلۡعَذَابَ بِمَا كُنتُمۡ تَكۡفُرُونَ١٠٦﴾ [آل عمران: ۱۰۶].
«(در آن) روزى که چهرههایى سپید و چهرههایى سیاه گردد اما سیاهرویان (به آنان گویند) آیا بعد از ایمانتان کفر ورزیدید پس به سزاى آنکه کفر مىورزیدید (این) عذاب را بچشید».
آیا بعد از اسلام کافر شدید؟
﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِۗ وَلَوۡ ءَامَنَ أَهۡلُ ٱلۡكِتَٰبِ لَكَانَ خَيۡرٗا لَّهُمۚ مِّنۡهُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَأَكۡثَرُهُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ١١٠﴾ [آل عمران: ۱۱۰].
«شما بهترین امتى هستید که براى مردم پدیدار شدهاید به کار پسندیده فرمان مىدهید و از کار ناپسند بازمىدارید و به خدا ایمان دارید و اگر اهل کتاب ایمان آورده بودند قطعا برایشان بهتر بود برخى از آنان مؤمنند و (لى) بیشترشان نافرمانند».
نه آقا امت زمان پیامبر بدترین امت و اصحاب ایشان بدترین اصحاب بوده! آیات قرآن با احادیث قابل ردند. اصلا بسیاری از احادیث این آیات را نسخ کرده است!؟
﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٌ أَوۡ يَتُوبَ عَلَيۡهِمۡ أَوۡ يُعَذِّبَهُمۡ فَإِنَّهُمۡ ظَٰلِمُونَ١٢٨﴾ [آل عمران: ۱۲۸].
«هیچ یک از این کارها در اختیار تو نیستیا (خدا) بر آنان مىبخشاید یا عذابشان مىکند زیرا آنان ستمکارند».
شفاعت! ولایت مطلقه! قسیم النار و الجنه! (همه اینها را در کتب اهل سنت نوشتهاند از متب خودشان شاهد میآوریم ما چه کار به قرآن داریم!).
﴿وَلِلَّهِ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۚ يَغۡفِرُ لِمَن يَشَآءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ١٢٩﴾ [آل عمران: ۱۲۹].
«و آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است از آن خداست هر که را بخواهد مىآمرزد و هر که را بخواهد عذاب مىکند و خداوند آمرزنده مهربان است». ائمه خزانه داران خداوند و واسطه فیضند.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن تُطِيعُواْ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ يَرُدُّوكُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡ فَتَنقَلِبُواْ خَٰسِرِينَ١٤٩﴾ [آل عمران: ۱۴۹].
«اى کسانى که ایمان آوردهاید اگر از کسانى که کفر ورزیدهاند اطاعت کنید شما را از عقیدهتان بازمىگردانند و زیانکار خواهید گشت».
ای اهل سنت اگر فریب آخوند را بخورید و شیعه شوید با سر وارد جهنم میشوید (البته اینجانب موحد هستم و بر اهل سنت نیز ایراداتی دارم ولی آنها آن قدر شرف و انصاف داشتهاند که ایرادهای ما را میشنوند و کتب ما را انتشار میدهند اشتباهات آنها نیز اصلا جنبه خرافی و شرک ندارد).
﴿بَلِ ٱللَّهُ مَوۡلَىٰكُمۡۖ وَهُوَ خَيۡرُ ٱلنَّٰصِرِينَ١٥٠﴾ [آل عمران: ۱۵۰].
«آرى خدا مولاى شماست و او بهترین یارىدهندگان است». مولی الموحدین!.
﴿سَنُلۡقِي فِي قُلُوبِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلرُّعۡبَ بِمَآ أَشۡرَكُواْ بِٱللَّهِ مَا لَمۡ يُنَزِّلۡ بِهِۦ سُلۡطَٰنٗاۖ وَمَأۡوَىٰهُمُ ٱلنَّارُۖ وَبِئۡسَ مَثۡوَى ٱلظَّٰلِمِينَ١٥١﴾ [آل عمران: ۱۵۱].
«به زودى در دلهاى کسانى که کفر ورزیدهاند بیم خواهیم افکند زیرا چیزى را با خدا شریک گردانیدهاند که بر (حقانیت) آن (خدا) دلیلى نازل نکرده است و جایگاهشان آتش است و جایگاه ستمگران چه بد است».
﴿إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ لَأٓيَٰتٖ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ١٩٠﴾ [آل عمران: ۱۹۰].
«مسلما در آفرینش آسمانها و زمین و در پى یکدیگر آمدن شب و روز براى خردمندان نشانههایى (قانع کننده) است».
﴿ٱلَّذِينَ يَذۡكُرُونَ ٱللَّهَ قِيَٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمۡ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ رَبَّنَا مَا خَلَقۡتَ هَٰذَا بَٰطِلٗا سُبۡحَٰنَكَ فَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ١٩١﴾ [آلعمران:۱۹۱].
«همانان که خدا را (در همه احوال) ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد مىکنند و در آفرینش آسمانها و زمین مىاندیشند (که) پروردگارا اینها را بیهوده نیافریدهاى منزهى تو پس ما را از عذاب آتش دوزخ در امان بدار».
﴿رَبَّنَآ إِنَّكَ مَن تُدۡخِلِ ٱلنَّارَ فَقَدۡ أَخۡزَيۡتَهُۥۖ وَمَا لِلظَّٰلِمِينَ مِنۡ أَنصَارٖ١٩٢﴾ [آل عمران: ۱۹۲].
«پروردگارا هر که را تو در آتش درآورى یقینا رسوایش کردهاى و براى ستمکاران یاورانى نیست».
﴿رَّبَّنَآ إِنَّنَا سَمِعۡنَا مُنَادِيٗا يُنَادِي لِلۡإِيمَٰنِ أَنۡ ءَامِنُواْ بِرَبِّكُمۡ فََٔامَنَّاۚ رَبَّنَا فَٱغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرۡ عَنَّا سَئَِّاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ ٱلۡأَبۡرَارِ١٩٣﴾ [آل عمران: ۱۹۳].
«پروردگارا ما شنیدیم که دعوتگرى به ایمان فرا مىخواند که به پروردگار خود ایمان آورید پس ایمان آوردیم پروردگارا گناهان ما را بیامرز و بدیهاى ما را بزداى و ما را در زمره نیکان بمیران».
﴿رَبَّنَا وَءَاتِنَا مَا وَعَدتَّنَا عَلَىٰ رُسُلِكَ وَلَا تُخۡزِنَا يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِۖ إِنَّكَ لَا تُخۡلِفُ ٱلۡمِيعَادَ١٩٤﴾ [آل عمران: ۱۹۴].
«پروردگارا و آنچه را که به وسیله فرستادگانت به ما وعده دادهاى به ما عطا کن و ما را روز رستاخیز رسوا مگردان زیرا تو وعدهات را خلاف نمىکنى».
﴿فَٱسۡتَجَابَ لَهُمۡ رَبُّهُمۡ أَنِّي لَآ أُضِيعُ عَمَلَ عَٰمِلٖ مِّنكُم مِّن ذَكَرٍ أَوۡ أُنثَىٰۖ بَعۡضُكُم مِّنۢ بَعۡضٖۖ فَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ وَأُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأُوذُواْ فِي سَبِيلِي وَقَٰتَلُواْ وَقُتِلُواْ لَأُكَفِّرَنَّ عَنۡهُمۡ سَئَِّاتِهِمۡ وَلَأُدۡخِلَنَّهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ ثَوَابٗا مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ عِندَهُۥ حُسۡنُ ٱلثَّوَابِ١٩٥﴾ [آل عمران: ۱۹۵].
«پس پروردگارشان دعاى آنان را اجابت کرد (و فرمود که) من عمل هیچ صاحب عملى از شما را از مرد یا زن که همه از یکدیگرید تباه نمىکنم پس کسانى که هجرت کرده و از خانههاى خود رانده شده و در راه من آزار دیده و جنگیده و کشته شدهاند بدیهایشان را از آنان مىزدایم و آنان را در باغهایى که از زیر (درختان) آن نهرها روان است درمىآورم (این) پاداشى است از جانب خدا و پاداش نیکو نزد خداست». اصحاب نبی اکرم به جز سه نفر همه مرتد شدند و این آیات نیز مربوط به همان سه نفر است!.
﴿لَا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فِي ٱلۡبِلَٰدِ١٩٦﴾ [آل عمران: ۱۹۶].
«مبادا رفت و آمد (و جنب و جوش) کافران در شهرها تو را دستخوش فریب کند». عصمت پیامبر؟! علم غیب؟!.
﴿أَلَمۡتر إِلَى ٱلَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبٗا مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ يَشۡتَرُونَ ٱلضَّلَٰلَةَ وَيُرِيدُونَ أَن تَضِلُّواْ ٱلسَّبِيلَ٤٤﴾ [النساء: ۴۴].
«آیا به کسانى که بهرهاى از کتاب یافتهاند ننگریستى گمراهى را مىخرند و مىخواهند شما (نیز) گمراه شوید».
آیا به آخوندهایی ننگریستی که کمی از عقل و حدیث چاشنی آیات میکنند و گمراه میشوند و شما را نیز گمراه میکنند؟
﴿وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِأَعۡدَآئِكُمۡۚ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ وَلِيّٗا وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ نَصِيرٗا٤٥﴾ [النساء: ۴۵].
«و خدا به (حال) دشمنان شما داناتر است کافى است که خدا سرپرست (شما) باشد و کافى است که خدا یاور (شما) باشد».
یا محمد و یا علی اکفیانی فانکما کافیان فانصرانی فانکما ناصران!.
﴿مِّنَ ٱلَّذِينَ هَادُواْ يُحَرِّفُونَ ٱلۡكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِۦ وَيَقُولُونَ سَمِعۡنَا وَعَصَيۡنَا وَٱسۡمَعۡ غَيۡرَ مُسۡمَعٖ وَرَٰعِنَا لَيَّۢا بِأَلۡسِنَتِهِمۡ وَطَعۡنٗا فِي ٱلدِّينِۚ وَلَوۡ أَنَّهُمۡ قَالُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَا وَٱسۡمَعۡ وَٱنظُرۡنَا لَكَانَ خَيۡرٗا لَّهُمۡ وَأَقۡوَمَ وَلَٰكِن لَّعَنَهُمُ ٱللَّهُ بِكُفۡرِهِمۡ فَلَا يُؤۡمِنُونَ إِلَّا قَلِيلٗا٤٦﴾ [النساء: ۴۶].
«برخى از آنان که یهودىاند کلمات را از جاهاى خود برمىگردانند و با پیچانیدن زبان خود و به قصد طعنه زدن در دین (اسلام با درآمیختن عبرى به عربى) مىگویند شنیدیم و نافرمانى کردیم و بشنو (که کاش) ناشنوا گردى و (نیز از روى استهزا مىگویند) راعنا (که در عربى یعنى به ما التفات کن ولى در عبرى یعنى خبیث ما) و اگر آنان مىگفتند شنیدیم و فرمان بردیم و بشنو و به ما بنگر قطعا براى آنان بهتر و درستتر بود ولى خدا آنان را به علت کفرشان لعنت کرد در نتیجه جز (گروهى) اندک ایمان نمىآورند».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ ءَامِنُواْ بِمَا نَزَّلۡنَا مُصَدِّقٗا لِّمَا مَعَكُم مِّن قَبۡلِ أَن نَّطۡمِسَ وُجُوهٗا فَنَرُدَّهَا عَلَىٰٓ أَدۡبَارِهَآ أَوۡ نَلۡعَنَهُمۡ كَمَا لَعَنَّآ أَصۡحَٰبَ ٱلسَّبۡتِۚ وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ مَفۡعُولًا٤٧﴾ [النساء: ۴۷].
«اى کسانى که به شما کتاب داده شده است به آنچه فرو فرستادیم و تصدیقکننده همان چیزى است که با شماست ایمان بیاورید پیش از آنکه چهرههایى را محو کنیم و در نتیجه آنها را به قهقرا بازگردانیم یا همچنانکه اصحاب سبت را لعنت کردیم آنان را (نیز) لعنت کنیم و فرمان خدا همواره تحقق یافته است».
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُۚ وَمَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱفۡتَرَىٰٓ إِثۡمًا عَظِيمًا٤٨﴾ [النساء: ۴۸].
«مسلما خدا این را که به او شرک ورزیده شود نمىبخشاید و غیر از آن را براى هر که بخواهد مىبخشاید و هر کس به خدا شرک ورزد به یقین گناهى بزرگ بربافته است».
می فهمید: شرک موجب خلود در جهنم است؟ آیا ارزشش را دارد وارد این بازی خطرناک بشوید؟
﴿أَلَمۡتر إِلَى ٱلَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنفُسَهُمۚ بَلِ ٱللَّهُ يُزَكِّي مَن يَشَآءُ وَلَا يُظۡلَمُونَ فَتِيلًا٤٩﴾ [النساء: ۴۹].
«آیا به کسانى که خویشتن را پاک مىشمارند ننگریستهاى (چنین نیست) بلکه خداست که هر که را بخواهد پاک مىگرداند و به قدر نخ روى هسته خرمایى ستم نمىبینند». آیا به حزب اللهیها و علمای عظامی که خود را پاک میدانند ننگریسته ای...
﴿ٱنظُرۡ كَيۡفَ يَفۡتَرُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَۖ وَكَفَىٰ بِهِۦٓ إِثۡمٗا مُّبِينًا٥٠﴾ [النساء: ۵۰].
«ببین چگونه بر خدا دروغ مىبندند و بس است که این یک گناه آشکار باشد».
چگونه با قصه و حدیث بر خدا دروغ میبندند (خلافت علی، عصمت ائمه علم غیب امام، امام زمان غایب، دشمنی با یاران پیامبر، ساختن قبر و گنبد، زیارات جعلی احمقانه... آقا همه اینها بر مبنای فرمان خدا بوده!)
﴿أَلَمۡتر إِلَى ٱلَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبٗا مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡجِبۡتِ وَٱلطَّٰغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَٰٓؤُلَآءِ أَهۡدَىٰ مِنَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ سَبِيلًا٥١﴾ [النساء: ۵۱].
«آیا کسانى را که از کتاب (آسمانى) نصیبى یافتهاند ندیدهاى که به جبت و طاغوت ایمان دارند و در باره کسانى که کفر ورزیدهاند مىگویند اینان از کسانى که ایمان آوردهاند راهیافتهترند». برادر عزیز جبت و طاغوت ابوبکر و عمر نیستند زیرا قرآن کتابی جاوید است: جبت و طاغوت، حماقت و تعصب است که در همیشه تاریخ بشری وجود داشته و خواهد داشت!.
﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ لَعَنَهُمُ ٱللَّهُۖ وَمَن يَلۡعَنِ ٱللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُۥ نَصِيرًا٥٢﴾ [النساء: ۵۲].
«اینانند که خدا لعنتشان کرده و هر که را خدا لعنت کند هرگز براى او یاورى نخواهى یافت».
﴿أَمۡ لَهُمۡ نَصِيبٞ مِّنَ ٱلۡمُلۡكِ فَإِذٗا لَّا يُؤۡتُونَ ٱلنَّاسَ نَقِيرًا٥٣﴾ [النساء: ۵۳].
«آیا آنان نصیبى از حکومت دارند (اگر هم داشتند) به قدر نقطه پشت هسته خرمایى (چیزى) به مردم نمىدادند». عمر و ابوبکر دست و دلباز نبودند یا آخوندها؟
﴿وَمَنۡ أَحۡسَنُ دِينٗا مِّمَّنۡ أَسۡلَمَ وَجۡهَهُۥ لِلَّهِ وَهُوَ مُحۡسِنٞ وَٱتَّبَعَ مِلَّةَ إِبۡرَٰهِيمَ حَنِيفٗاۗ وَٱتَّخَذَ ٱللَّهُ إِبۡرَٰهِيمَ خَلِيلٗا١٢٥﴾ [النساء: ۱۲۵].
«و دین چه کسى بهتر است از آن کس که خود را تسلیم خدا کرده و نیکوکار است و از آیین ابراهیم حقگرا پیروى نموده است و خدا ابراهیم را دوست گرفت».
پیرو علی! البته نه ایکاش پیرو علی بودند بلکه پیرو قصه و حدیث!.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡكَٰفِرِينَ أَوۡلِيَآءَ مِن دُونِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۚ أَتُرِيدُونَ أَن تَجۡعَلُواْ لِلَّهِ عَلَيۡكُمۡ سُلۡطَٰنٗا مُّبِينًا١٤٤﴾ [النساء: ۱۴۴].
«اى کسانى که ایمان آوردهاید به جاى مؤمنان کافران را به دوستى خود مگیرید آیا مىخواهید علیه خود حجتى روشن براى خدا قرار دهید». آیا میدانید بیشترین واردات و صادرات ایران و بهترین متحدان ایران، کشورهای چین و شوروی و ژاپن و کوبا هستند؟
﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ وَلَا تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡحَقَّۚ إِنَّمَا ٱلۡمَسِيحُ عِيسَى ٱبۡنُ مَرۡيَمَ رَسُولُ ٱللَّهِ وَكَلِمَتُهُۥٓ أَلۡقَىٰهَآ إِلَىٰ مَرۡيَمَ وَرُوحٞ مِّنۡهُۖ فََٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦۖ وَلَا تَقُولُواْ ثَلَٰثَةٌۚ ٱنتَهُواْ خَيۡرٗا لَّكُمۡۚ إِنَّمَا ٱللَّهُ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ سُبۡحَٰنَهُۥٓ أَن يَكُونَ لَهُۥ وَلَدٞۘ لَّهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۗ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ وَكِيلٗا١٧١﴾ [النساء: ۱۷۱].
«اى اهل کتاب در دین خود غلو مکنید و در باره خدا جز (سخن) درست مگویید مسیح عیسى بن مریم فقط پیامبر خدا و کلمه اوست که آن را به سوى مریم افکنده و روحى از جانب اوست پس به خدا و پیامبرانش ایمان بیاورید و نگویید (خدا) سهگانه است باز ایستید که براى شما بهتر استخدا فقط معبودى یگانه است منزه از آن است که براى او فرزندى باشد آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است از آن اوست و خداوند بس کارساز است».
نه آقا غلو فقط یعنی اینکه بگویی علی خداست غیر از این هر مزخرفی که گفتی و هر غلطی که خواستی انجام بده...
﴿لَّن يَسۡتَنكِفَ ٱلۡمَسِيحُ أَن يَكُونَ عَبۡدٗا لِّلَّهِ وَلَا ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ ٱلۡمُقَرَّبُونَۚ وَمَن يَسۡتَنكِفۡ عَنۡ عِبَادَتِهِۦ وَيَسۡتَكۡبِرۡ فَسَيَحۡشُرُهُمۡ إِلَيۡهِ جَمِيعٗا١٧٢﴾ [النساء: ۱۷۲].
«مسیح از اینکه بنده خدا باشد هرگز ابا نمىورزد و فرشتگان مقرب (نیز ابا ندارند) و هر کس از پرستش او امتناع ورزد و بزرگى فروشد به زودى همه آنان را به سوى خود گرد مىآورد».
﴿فَبِمَا نَقۡضِهِم مِّيثَٰقَهُمۡ لَعَنَّٰهُمۡ وَجَعَلۡنَا قُلُوبَهُمۡ قَٰسِيَةٗۖ يُحَرِّفُونَ ٱلۡكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِۦ وَنَسُواْ حَظّٗا مِّمَّا ذُكِّرُواْ بِهِۦۚ وَلَا تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَىٰ خَآئِنَةٖ مِّنۡهُمۡ إِلَّا قَلِيلٗا مِّنۡهُمۡۖ فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱصۡفَحۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِينَ١٣﴾ [المائدة: ۱۳].
«پس به (سزاى) پیمان شکستنشان لعنتشان کردیم و دلهایشان را سخت گردانیدیم (به طورى که) کلمات را از مواضع خود تحریف مىکنند و بخشى از آنچه را بدان اندرز داده شده بودند به فراموشى سپردند و تو همواره بر خیانتى از آنان آگاه مىشوى مگر (شمارى) اندک از ایشان (که خیانتکار نیستند) پس از آنان درگذر و چشم پوشى کن که خدا نیکوکاران را دوست مىدارد».
اندکی از علمای شیعه خوب بوده و هستند ولی بسیاری از آنها کلمات را از مواضع خود تحریف میکنند که بارزترین آنها کلمات: مولی و غنمتم (به جای استفتم در خمس) است.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱبۡتَغُوٓاْ إِلَيۡهِ ٱلۡوَسِيلَةَ وَجَٰهِدُواْ فِي سَبِيلِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ٣٥﴾ [المائدة: ۳۵].
«اى کسانى که ایمان آوردهاید از خدا پروا کنید و به او (توسل و) تقرب جویید و در راهش جهاد کنید باشد که رستگار شوید». و به قبر و گنبد و امام مرده توسل جویید...
﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيۡهِ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَمُهَيۡمِنًا عَلَيۡهِۖ فَٱحۡكُم بَيۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُۖ وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَهُمۡ عَمَّا جَآءَكَ مِنَ ٱلۡحَقِّۚ لِكُلّٖ جَعَلۡنَا مِنكُمۡ شِرۡعَةٗ وَمِنۡهَاجٗاۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَجَعَلَكُمۡ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ وَلَٰكِن لِّيَبۡلُوَكُمۡ فِي مَآ ءَاتَىٰكُمۡۖ فَٱسۡتَبِقُواْ ٱلۡخَيۡرَٰتِۚ إِلَى ٱللَّهِ مَرۡجِعُكُمۡ جَمِيعٗا فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمۡ فِيهِ تَخۡتَلِفُونَ٤٨﴾ [المائده: ۴۸].
«و ما این کتاب (=قرآن) را به حق به سوى تو فرو فرستادیم در حالى که تصدیقکننده کتابهاى پیشین و حاکم بر آنهاست پس میان آنان بر وفق آنچه خدا نازل کرده حکم کن و از هواهایشان (با دور شدن) از حقى که به سوى تو آمده پیروى مکن براى هر یک از شما (امتها) شریعت و راه روشنى قرار دادهایم و اگر خدا مىخواستشما را یک امت قرار مىداد ولى (خواست) تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید پس در کارهاى نیک بر یکدیگر سبقت گیرید بازگشت (همه) شما به سوى خداست آنگاه در باره آنچه در آن اختلاف مىکردید آگاهتان خواهد کرد».
﴿وَأَنِ ٱحۡكُم بَيۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَهُمۡ وَٱحۡذَرۡهُمۡ أَن يَفۡتِنُوكَ عَنۢ بَعۡضِ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ إِلَيۡكَۖ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَٱعۡلَمۡ أَنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ أَن يُصِيبَهُم بِبَعۡضِ ذُنُوبِهِمۡۗ وَإِنَّ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلنَّاسِ لَفَٰسِقُونَ٤٩﴾ [المائده: ۴۹].
«و میان آنان به موجب آنچه خدا نازل کرده داورى کن و از هواهایشان پیروى مکن و از آنان برحذر باش مبادا تو را در بخشى از آنچه خدا بر تو نازل کرده به فتنه دراندازند پس اگر پشت کردند بدان که خدا مىخواهد آنان را فقط به (سزاى) پارهاى از گناهانشان برساند و در حقیقت بسیارى از مردم نافرمانند». باید بر طبق قرآن حکم کرد و نه حدیث!.
﴿أَفَحُكۡمَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ يَبۡغُونَۚ وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ حُكۡمٗا لِّقَوۡمٖ يُوقِنُونَ٥٠﴾ [المائده: ۵۰].
«آیا خواستار حکم جاهلیتاند و براى مردمى که یقین دارند داورى چه کسى از خدا بهتر است». داوری قصه و حدیث!.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡيَهُودَ وَٱلنَّصَٰرَىٰٓ أَوۡلِيَآءَۘ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمۡ فَإِنَّهُۥ مِنۡهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ٥١﴾[المائده: ۵۱].
«اى کسانى که ایمان آوردهاید یهود و نصارى را دوستان (خود) مگیرید (که) بعضى از آنان دوستان بعضى دیگرند و هر کس از شما آنها را به دوستى گیرد از آنان خواهد بود آرى خدا گروه ستمگران را راه نمىنماید».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ يُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖۚ ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٌ٥٤﴾ [المائده:۵۴].
«اى کسانى که ایمان آوردهاید هر کس از شما از دین خود برگردد به زودى خدا گروهى (دیگر) را مىآورد که آنان را دوست مىدارد و آنان (نیز) او را دوست دارند (اینان) با مؤمنان فروتن (و) بر کافران سرفرازند در راه خدا جهاد مىکنند و از سرزنش هیچ ملامتگرى نمىترسند این فضل خداست آن را به هر که بخواهد مىدهد و خدا گشایشگر داناست».
﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ٥٥﴾ [المائده: ۵۵].
«ولى (دوست و یاور) شما تنها خدا و پیامبر اوست و کسانى که ایمان آوردهاند همان کسانى که نماز برپا مىدارند و در حال رکوع زکات مىدهند».
﴿وَمَن يَتَوَلَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فَإِنَّ حِزۡبَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ٥٦﴾ [المائده: ۵۶].
«و هر کس خدا و پیامبر او و کسانى را که ایمان آوردهاند ولى خود بداند (پیروز است چرا که) حزب خدا همان پیروزمندانند». نمیدانم چرا ایرانیها سالهاست در همه عرصهها شکست میخورند!.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ دِينَكُمۡ هُزُوٗا وَلَعِبٗا مِّنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكُمۡ وَٱلۡكُفَّارَ أَوۡلِيَآءَۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ٥٧﴾ [المائده: ۵۷].
«اى کسانى که ایمان آوردهاید کسانى را که دین شما را به ریشخند و بازى گرفتهاند (چه) از کسانى که پیش از شما به آنان کتاب داده شده و (چه از) کافران دوستان (خود) مگیرید و اگر ایمان دارید از خدا پروا دارید». مداحان و وعاظ و جاعلان حدیث.
﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ هَلۡ تَنقِمُونَ مِنَّآ إِلَّآ أَنۡ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡنَا وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلُ وَأَنَّ أَكۡثَرَكُمۡ فَٰسِقُونَ٥٩﴾ [المائده: ۵۹].
«بگو اى اهل کتاب آیا جز این بر ما عیب مىگیرید که ما به خدا و به آنچه به سوى ما نازل شده و به آنچه پیش از این فرود آمده است ایمان آوردهایم و اینکه بیشتر شما فاسقید». نه خیر، شما باید ولایت هم داشته باشید و به هزار و یک خرافه دیگر هم معتقد باشید!.
﴿لَوۡلَا يَنۡهَىٰهُمُ ٱلرَّبَّٰنِيُّونَ وَٱلۡأَحۡبَارُ عَن قَوۡلِهِمُ ٱلۡإِثۡمَ وَأَكۡلِهِمُ ٱلسُّحۡتَۚ لَبِئۡسَ مَا كَانُواْ يَصۡنَعُونَ٦٣﴾ [المائده: ۶۳].
«چرا الهیون و دانشمندان آنان را از گفتار گناه (آلود) و حرامخوارگىشان باز نمىدارند راستى چه بد است آنچه انجام مىدادند».
خداوندا قربانت بروم مگر میل به شهرت و قدرت میگذارد؟ مگر مریدان اجازه میدهند تازه از همه اینها گذشته مگر کسی به سرش زده است که بخواهد با اداره اطلاعات و سپاه پاسدارن و سربازان بدنام امام زمان در بیفتد؟
﴿وَقَالَتِ ٱلۡيَهُودُ يَدُ ٱللَّهِ مَغۡلُولَةٌۚ غُلَّتۡ أَيۡدِيهِمۡ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْۘ بَلۡ يَدَاهُ مَبۡسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيۡفَ يَشَآءُۚ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرٗا مِّنۡهُم مَّآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَ طُغۡيَٰنٗا وَكُفۡرٗاۚ وَأَلۡقَيۡنَا بَيۡنَهُمُ ٱلۡعَدَٰوَةَ وَٱلۡبَغۡضَآءَ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِۚ كُلَّمَآ أَوۡقَدُواْ نَارٗا لِّلۡحَرۡبِ أَطۡفَأَهَا ٱللَّهُۚ وَيَسۡعَوۡنَ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَسَادٗاۚ وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُفۡسِدِينَ٦٤﴾ [المائده: ۶۴].
«و یهود گفتند دستخدا بسته است دستهاى خودشان بسته باد و به (سزاى) آنچه گفتند از رحمتخدا دور شوند بلکه هر دو دست او گشاده است هر گونه بخواهد مىبخشد و قطعا آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو فرود آمده بر طغیان و کفر بسیارى از ایشان خواهد افزود و تا روز قیامت میانشان دشمنى و کینه افکندیم هر بار که آتشى براى پیکار برافروختند خدا آن را خاموش ساخت و در زمین براى فساد مىکوشند و خدا مفسدان را دوست نمىدارد».
﴿وَلَوۡ أَنَّ أَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ ءَامَنُواْ وَٱتَّقَوۡاْ لَكَفَّرۡنَا عَنۡهُمۡ سَئَِّاتِهِمۡ وَلَأَدۡخَلۡنَٰهُمۡ جَنَّٰتِ ٱلنَّعِيمِ٦٥﴾ [المائده: ۶۵].
«و اگر اهل کتاب ایمان آورده و پرهیزگارى کرده بودند قطعا گناهانشان را مىزدودیم و آنان را به بوستانهاى پر نعمت درمىآوردیم».
﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ أَقَامُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِيلَ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِم مِّن رَّبِّهِمۡ لَأَكَلُواْ مِن فَوۡقِهِمۡ وَمِن تَحۡتِ أَرۡجُلِهِمۚ مِّنۡهُمۡ أُمَّةٞ مُّقۡتَصِدَةٞۖ وَكَثِيرٞ مِّنۡهُمۡ سَآءَ مَا يَعۡمَلُونَ٦٦﴾ [المائده: ۶۶].
«و اگر آنان به تورات و انجیل و آنچه از جانب پروردگارشان به سویشان نازل شده است عمل مىکردند قطعا از بالاى سرشان (برکات آسمانى) و از زیر پاهایشان (برکات زمینى) برخوردار مىشدند از میان آنان گروهى میانهرو هستند و بسیارى از ایشان بد رفتار مىکنند». خشکسالی، تورم، گرانی، جنگ، استرس، بیکاری و....
﴿مَّا ٱلۡمَسِيحُ ٱبۡنُ مَرۡيَمَ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُ وَأُمُّهُۥ صِدِّيقَةٞۖ كَانَا يَأۡكُلَانِ ٱلطَّعَامَۗ ٱنظُرۡ كَيۡفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ ٱلۡأٓيَٰتِ ثُمَّ ٱنظُرۡ أَنَّىٰ يُؤۡفَكُونَ٧٥﴾ [المائده: ۷۵].
«مسیح پسر مریم جز پیامبرى نبود که پیش از او (نیز) پیامبرانى آمده بودند و مادرش زنى بسیار راستگو بود هر دو غذا مىخوردند بنگر چگونه آیات (خود) را براى آنان توضیح مىدهیم سپس ببین چگونه (از حقیقت) دور مىافتند».
﴿قُلۡ أَتَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَمۡلِكُ لَكُمۡ ضَرّٗا وَلَا نَفۡعٗاۚ وَٱللَّهُ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ٧٦﴾ [المائده: ۷۶].
«بگو آیا غیر از خدا چیزى را که اختیار زیان و سود شما را ندارد مىپرستید و حال آنکه خداوند شنواى داناست». قبر و گنبد و امام و ولی فقیه و مرجع تقلید!.
﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ غَيۡرَ ٱلۡحَقِّ وَلَا تَتَّبِعُوٓاْ أَهۡوَآءَ قَوۡمٖ قَدۡ ضَلُّواْ مِن قَبۡلُ وَأَضَلُّواْ كَثِيرٗا وَضَلُّواْ عَن سَوَآءِ ٱلسَّبِيلِ٧٧﴾ [المائده: ۷۷].
«بگو اى اهل کتاب در دین خود بناحق گزافهگویى نکنید و از پى هوسهاى گروهى که پیش از این گمراه گشتند و بسیارى (از مردم) را گمراه کردند و (خود) از راه راست منحرف شدند نروید».
﴿لُعِنَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنۢ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ عَلَىٰ لِسَانِ دَاوُۥدَ وَعِيسَى ٱبۡنِ مَرۡيَمَۚ ذَٰلِكَ بِمَا عَصَواْ وَّكَانُواْ يَعۡتَدُونَ٧٨﴾ [المائده: ۷۸].
«از میان فرزندان اسرائیل آنان که کفر ورزیدند به زبان داوود و عیسى بن مریم مورد لعنت قرار گرفتند این (کیفر) به خاطر آن بود که عصیان ورزیده و (از فرمان خدا) تجاوز مىکردند».
﴿كَانُواْ لَا يَتَنَاهَوۡنَ عَن مُّنكَرٖ فَعَلُوهُۚ لَبِئۡسَ مَا كَانُواْ يَفۡعَلُونَ٧٩﴾ [الماهده: ۷۹].
«(و) از کار زشتى که آن را مرتکب مىشدند یکدیگر را بازنمىداشتند راستى چه بد بود آنچه مىکردند».
﴿وَأَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَٱحۡذَرُواْۚ فَإِن تَوَلَّيۡتُمۡ فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا عَلَىٰ رَسُولِنَا ٱلۡبَلَٰغُ ٱلۡمُبِينُ٩٢﴾ [المائده: ۹۲].
«و اطاعتخدا و اطاعت پیامبر کنید و (از گناهان) برحذر باشید پس اگر روى گرداندید بدانید که بر عهده پیامبر ما فقط رساندن (پیام) آشکار است».
﴿مَّا عَلَى ٱلرَّسُولِ إِلَّا ٱلۡبَلَٰغُۗ وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ مَا تُبۡدُونَ وَمَا تَكۡتُمُونَ٩٩﴾ [المائده: ۹۹].
«بر پیامبر (خدا وظیفهاى) جز ابلاغ (رسالت) نیست و خداوند آنچه را آشکار و آنچه را پوشیده مىدارید مىداند». نه آقا پیامبر شان حکومتی هم داشته و خلیفه بوده است!.
﴿يَوۡمَ يَجۡمَعُ ٱللَّهُ ٱلرُّسُلَ فَيَقُولُ مَاذَآ أُجِبۡتُمۡۖ قَالُواْ لَا عِلۡمَ لَنَآۖ إِنَّكَ أَنتَ عَلَّٰمُ ٱلۡغُيُوبِ١٠٩﴾ [المائده: ۱۰۹].
«(یاد کن) روزى را که خدا پیامبران را گرد مىآورد پس مىفرماید چه پاسخى به شما داده شد مىگویند ما را هیچ دانشى نیست تویى که داناى رازهاى نهانى».
﴿وَمَا تَأۡتِيهِم مِّنۡ ءَايَةٖ مِّنۡ ءَايَٰتِ رَبِّهِمۡ إِلَّا كَانُواْ عَنۡهَا مُعۡرِضِينَ٤﴾ [الانعام: ۴].
«و هیچ نشانهاى از نشانههاى پروردگارشان به سویشان نمىآمد مگر آنکه از آن روى بر مىتافتند». سنت همیشگی خوارج و انسانهای نادان!.
﴿قُلۡ أَغَيۡرَ ٱللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيّٗا فَاطِرِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَهُوَ يُطۡعِمُ وَلَا يُطۡعَمُۗ قُلۡ إِنِّيٓ أُمِرۡتُ أَنۡ أَكُونَ أَوَّلَ مَنۡ أَسۡلَمَۖ وَلَا تَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ١٤﴾ [الانعام: ۱۴].
«بگو آیا غیر از خدا پدیدآورنده آسمانها و زمین سرپرستى برگزینم و اوست که خوراک مىدهد و خوراک داده نمىشود بگو من مامورم که نخستین کسى باشم که اسلام آورده است و (به من فرمان داده شده که) هرگز از مشرکان مباش».
﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبًا أَوۡ كَذَّبَ بَِٔايَٰتِهِۦٓۚ إِنَّهُۥ لَا يُفۡلِحُ ٱلظَّٰلِمُونَ٢١﴾ [الانعام: ۲۱].
«و کیستستمکارتر از آن کس که بر خدا دروغ بسته یا آیات او را تکذیب نموده بى تردید ستمکاران رستگار نمىشوند». راویان احادیث خرافی جعلی واحد با سندهای ضعیف!.
﴿وَيَوۡمَ نَحۡشُرُهُمۡ جَمِيعٗا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشۡرَكُوٓاْ أَيۡنَ شُرَكَآؤُكُمُ ٱلَّذِينَ كُنتُمۡ تَزۡعُمُونَ٢٢﴾ [الانعام: ۲۲].
«و (یاد کن) روزى را که همه آنان را محشور مىکنیم آنگاه به کسانى که شرک آوردهاند مىگوییم کجایند شریکان شما که (آنها را شریک خدا) مىپنداشتید».
﴿ثُمَّ لَمۡ تَكُن فِتۡنَتُهُمۡ إِلَّآ أَن قَالُواْ وَٱللَّهِ رَبِّنَا مَا كُنَّا مُشۡرِكِينَ٢٣﴾ [الانعام: ۲۳].
«آنگاه عذرشان جز این نیست که مىگویند به خدا پروردگارمان سوگند که ما مشرک نبودیم». بله چه کسی میگوید که من مشرکم؟ همه مردم دنیا موحدند فقط وهابیها مشرکند!.
﴿ٱنظُرۡ كَيۡفَ كَذَبُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡۚ وَضَلَّ عَنۡهُم مَّا كَانُواْ يَفۡتَرُونَ٢٤﴾ [الانعام: ۲۴].
«ببین چگونه به خود دروغ مىگویند و آنچه برمىبافتند از ایشان یاوه شد».
﴿وَمِنۡهُم مَّن يَسۡتَمِعُ إِلَيۡكَۖ وَجَعَلۡنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ أَكِنَّةً أَن يَفۡقَهُوهُ وَفِيٓ ءَاذَانِهِمۡ وَقۡرٗاۚ وَإِن يَرَوۡاْ كُلَّ ءَايَةٖ لَّا يُؤۡمِنُواْ بِهَاۖ حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءُوكَ يُجَٰدِلُونَكَ يَقُولُ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّآ أَسَٰطِيرُ ٱلۡأَوَّلِينَ٢٥﴾ [الانعام: ۲۵].
«و برخى از آنان به تو گوش فرا مىدهند و (لى) ما بر دلهایشان پردهها افکندهایم تا آن را نفهمند و در گوشهایشان سنگینى (قرار دادهایم) و اگر هر معجزهاى را ببینند به آن ایمان نمىآورند تا آنجا که وقتى نزد تو مىآیند و با تو جدال مىکنند کسانى که کفر ورزیدند مىگویند این (کتاب) چیزى جز افسانههاى پیشینیان نیست». برادران حزب الله.
﴿وَمَا نُرۡسِلُ ٱلۡمُرۡسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَۖ فَمَنۡ ءَامَنَ وَأَصۡلَحَ فَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ٤٨﴾ [الانعام: ۴۸].
«و ما پیامبران (خود) را جز بشارتگر و هشداردهنده نمىفرستیم پس کسانى که ایمان آورند و نیکوکارى کنند بیمى بر آنان نیست و اندوهگین نخواهند شد».
﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ وَلَآ أَقُولُ لَكُمۡ إِنِّي مَلَكٌۖ إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّۚ قُلۡ هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلۡأَعۡمَىٰ وَٱلۡبَصِيرُۚ أَفَلَا تَتَفَكَّرُونَ٥٠﴾ [الانعام: ۵۰].
«بگو به شما نمىگویم گنجینههاى خدا نزد من است و غیب نیز نمىدانم و به شما نمىگویم که من فرشتهام جز آنچه را که به سوى من وحى مىشود پیروى نمىکنم بگو آیا نابینا و بینا یکسان است آیا تفکر نمىکنید».
خدایا نعوذ بالله خاکم به دهن این چه حرفهایی است که میزنی مگر نمیدانی قلب آخوند ضعیف است و تحمل پیروان آخوند کمتر و ضعیف تر!.
﴿وَأَنذِرۡ بِهِ ٱلَّذِينَ يَخَافُونَ أَن يُحۡشَرُوٓاْ إِلَىٰ رَبِّهِمۡ لَيۡسَ لَهُم مِّن دُونِهِۦ وَلِيّٞ وَلَا شَفِيعٞ لَّعَلَّهُمۡ يَتَّقُونَ٥١﴾ [الانعام: ۵۱].
«و به وسیله این (قرآن) کسانى را که بیم دارند که به سوى پروردگارشان محشور شوند هشدار ده (چرا) که غیر او براى آنها یار و شفیعى نیست باشد که پروا کنند».
البته خداوند نعوذ بالله فراموش کرده که بگوید به وسیله قرآن و عترت و قصه و حدیث!.
﴿وَكَذَٰلِكَ نُفَصِّلُ ٱلۡأٓيَٰتِ وَلِتَسۡتَبِينَ سَبِيلُ ٱلۡمُجۡرِمِينَ٥٥﴾ [الانعام: ۵۵].
«و این گونه آیات (خود) را به روشنى بیان مىکنیم تا راه و رسم گناهکاران روشن شود». به روشنی بدون نیاز به تفسیر و قصه و حدیث!.
﴿قُلۡ إِنِّي نُهِيتُ أَنۡ أَعۡبُدَ ٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِۚ قُل لَّآ أَتَّبِعُ أَهۡوَآءَكُمۡ قَدۡ ضَلَلۡتُ إِذٗا وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُهۡتَدِينَ٥٦﴾ [الانعام: ۵۶].
«بگو من نهى شدهام که کسانى را که شما غیر از خدا مىخوانید بپرستم بگو من از هوسهاى شما پیروى نمىکنم و گر نه گمراه شوم و از راهیافتگان نباشم».
تو را به خدا فقط یک کمی تعقل! الله اکبر که این چه کتاب جاویدی است که منطبق با همه زمانها و مکانهاست!.
﴿قُلۡ إِنِّي عَلَىٰ بَيِّنَةٖ مِّن رَّبِّي وَكَذَّبۡتُم بِهِۦۚ مَا عِندِي مَا تَسۡتَعۡجِلُونَ بِهِۦٓۚ إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِۖ يَقُصُّ ٱلۡحَقَّۖ وَهُوَ خَيۡرُ ٱلۡفَٰصِلِينَ٥٧﴾ [الانعام: ۵۷].
«بگو من از جانب پروردگارم دلیل آشکارى (همراه) دارم و (لى) شما آن را دروغ پنداشتید (و) آنچه را به شتاب خواستار آنید در اختیار من نیست فرمان جز به دست خدا نیست که حق را بیان مىکند و او بهترین داوران است».
﴿وَعِندَهُۥ مَفَاتِحُ ٱلۡغَيۡبِ لَا يَعۡلَمُهَآ إِلَّا هُوَۚ وَيَعۡلَمُ مَا فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِۚ وَمَا تَسۡقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا يَعۡلَمُهَا وَلَا حَبَّةٖ فِي ظُلُمَٰتِ ٱلۡأَرۡضِ وَلَا رَطۡبٖ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مُّبِينٖ٥٩﴾ [الانعام: ۵۹].
«و کلیدهاى غیب تنها نزد اوست جز او (کسى) آن را نمىداند و آنچه در خشکى و دریاست مىداند و هیچ برگى فرو نمىافتد مگر (اینکه) آن را مىداند و هیچ دانهاى در تاریکیهاى زمین و هیچتر و خشکى نیست مگر اینکه در کتابى روشن (ثبت) است».
﴿وَكَذَّبَ بِهِۦ قَوۡمُكَ وَهُوَ ٱلۡحَقُّۚ قُل لَّسۡتُ عَلَيۡكُم بِوَكِيلٖ٦٦﴾ [الانعام: ۶۶].
«و قوم تو آن (=قرآن) را دروغ شمردند در حالى که آن بر حق است بگو من بر شما نگهبان نیستم». ولی خلیفه هستم! و علی هم جانشین من است!.
﴿لِّكُلِّ نَبَإٖ مُّسۡتَقَرّٞۚ وَسَوۡفَ تَعۡلَمُونَ٦٧﴾ [الانعام: ۶۷].
«براى هر خبرى هنگام (وقوع) است و به زودى خواهید دانست».
﴿وَإِذَا رَأَيۡتَ ٱلَّذِينَ يَخُوضُونَ فِيٓ ءَايَٰتِنَا فَأَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ حَتَّىٰ يَخُوضُواْ فِي حَدِيثٍ غَيۡرِهِۦۚ وَإِمَّا يُنسِيَنَّكَ ٱلشَّيۡطَٰنُ فَلَا تَقۡعُدۡ بَعۡدَ ٱلذِّكۡرَىٰ مَعَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِينَ٦٨﴾ [الانعام: ۶۸].
«و چون ببینى کسانى (به قصد تخطئه) در آیات ما فرو مىروند از ایشان روى برتاب تا در سخنى غیر از آن درآیند و اگر شیطان تو را (در این باره) به فراموشى انداخت پس از توجه (دیگر) با قوم ستمکار منشین». و چون ببینی به قصد تحریف و گمراهی دیگران در آیات الهی فرو میروند...
﴿وَذَرِ ٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ دِينَهُمۡ لَعِبٗا وَلَهۡوٗا وَغَرَّتۡهُمُ ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَاۚ وَذَكِّرۡ بِهِۦٓ أَن تُبۡسَلَ نَفۡسُۢ بِمَا كَسَبَتۡ لَيۡسَ لَهَا مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلِيّٞ وَلَا شَفِيعٞ وَإِن تَعۡدِلۡ كُلَّ عَدۡلٖ لَّا يُؤۡخَذۡ مِنۡهَآۗ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ أُبۡسِلُواْ بِمَا كَسَبُواْۖ لَهُمۡ شَرَابٞ مِّنۡ حَمِيمٖ وَعَذَابٌ أَلِيمُۢ بِمَا كَانُواْ يَكۡفُرُونَ٧٠﴾ [الانعام: ۷۰].
«و کسانى را که دین خود را به بازى و سرگرمى گرفتند و زندگى دنیا آنان را فریفته است رها کن و (مردم را) به وسیله این (قرآن) اندرز ده مبادا کسى به (کیفر) آنچه کسب کرده به هلاکت افتد در حالى که براى او در برابر خدا یارى و شفاعتگرى نباشد و اگر (براى رهایى خود) هر گونه فدیهاى دهد از او پذیرفته نگردد اینانند که به (سزاى) آنچه کسب کردهاند به هلاکت افتادهاند و به (کیفر) آنکه کفر مىورزیدند شرابى از آب جوشان و عذابى پر درد خواهند داشت».
﴿قُلۡ أَنَدۡعُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَنفَعُنَا وَلَا يَضُرُّنَا وَنُرَدُّ عَلَىٰٓ أَعۡقَابِنَا بَعۡدَ إِذۡ هَدَىٰنَا ٱللَّهُ كَٱلَّذِي ٱسۡتَهۡوَتۡهُ ٱلشَّيَٰطِينُ فِي ٱلۡأَرۡضِ حَيۡرَانَ لَهُۥٓ أَصۡحَٰبٞ يَدۡعُونَهُۥٓ إِلَى ٱلۡهُدَى ٱئۡتِنَاۗ قُلۡ إِنَّ هُدَى ٱللَّهِ هُوَ ٱلۡهُدَىٰۖ وَأُمِرۡنَا لِنُسۡلِمَ لِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ٧١﴾ [الانعام: ۷۱].
«بگو آیا به جاى خدا چیزى را بخوانیم که نه سودى به ما مىرساند و نه زیانى و آیا پس از اینکه خدا ما را هدایت کرده از عقیده خود بازگردیم مانند کسى که شیطانها او را در بیابان از راه به در بردهاند و حیران (بر جاى مانده) است براى او یارانى است که وى را به سوى هدایت مىخوانند که به سوى ما بیا بگو هدایتخداست که هدایت (واقعى) است و دستور یافتهایم که تسلیم پروردگار جهانیان باشیم». بله ائمه را و قبر و گنبد را و...
﴿وَكَيۡفَ أَخَافُ مَآ أَشۡرَكۡتُمۡ وَلَا تَخَافُونَ أَنَّكُمۡ أَشۡرَكۡتُم بِٱللَّهِ مَا لَمۡ يُنَزِّلۡ بِهِۦ عَلَيۡكُمۡ سُلۡطَٰنٗاۚ فَأَيُّ ٱلۡفَرِيقَيۡنِ أَحَقُّ بِٱلۡأَمۡنِۖ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٨١﴾ [الانعام: ۸۱].
«و چگونه از آنچه شریک (خدا) مىگردانید بترسم با آنکه شما خود از اینکه چیزى را شریک خدا ساختهاید که (خدا) دلیلى در باره آن بر شما نازل نکرده است نمىهراسید پس اگر مىدانید کدام یک از (ما) دو دسته به ایمنى سزاوارتر است». چه دلیلی بهتر از قصه و حدیث؟ تازه در کتب اهل سنت هم آمده؟
﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ يَلۡبِسُوٓاْ إِيمَٰنَهُم بِظُلۡمٍ أُوْلَٰٓئِكَ لَهُمُ ٱلۡأَمۡنُ وَهُم مُّهۡتَدُونَ٨٢﴾ [الانعام: ۸۲].
«کسانى که ایمان آورده و ایمان خود را به شرک نیالودهاند آنان راست ایمنى و ایشان راهیافتگانند».
﴿وَمِنۡ ءَابَآئِهِمۡ وَذُرِّيَّٰتِهِمۡ وَإِخۡوَٰنِهِمۡۖ وَٱجۡتَبَيۡنَٰهُمۡ وَهَدَيۡنَٰهُمۡ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ٨٧﴾ [الانعام: ۸۷].
«و از پدران و فرزندان و برادرانشان برخى را (بر جهانیان برترى دادیم) و آنان را برگزیدیم و به راه راست راهنمایى کردیم».
﴿ذَٰلِكَ هُدَى ٱللَّهِ يَهۡدِي بِهِۦ مَن يَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦۚ وَلَوۡ أَشۡرَكُواْ لَحَبِطَ عَنۡهُم مَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ٨٨﴾ [الانعام: ۸۸].
«این هدایتخداست که هر کس از بندگانش را بخواهد بدان هدایت مىکند و اگر آنان شرک ورزیده بودند قطعا آن چه انجام مىدادند از دستشان مىرفت».
﴿وَمَا قَدَرُواْ ٱللَّهَ حَقَّ قَدۡرِهِۦٓ إِذۡ قَالُواْ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَىٰ بَشَرٖ مِّن شَيۡءٖۗ قُلۡ مَنۡ أَنزَلَ ٱلۡكِتَٰبَ ٱلَّذِي جَآءَ بِهِۦ مُوسَىٰ نُورٗا وَهُدٗى لِّلنَّاسِۖ تَجۡعَلُونَهُۥ قَرَاطِيسَ تُبۡدُونَهَا وَتُخۡفُونَ كَثِيرٗاۖ وَعُلِّمۡتُم مَّا لَمۡ تَعۡلَمُوٓاْ أَنتُمۡ وَلَآ ءَابَآؤُكُمۡۖ قُلِ ٱللَّهُۖ ثُمَّ ذَرۡهُمۡ فِي خَوۡضِهِمۡ يَلۡعَبُونَ٩١﴾ [الانعام: ۹۱].
«و آنگاه که (یهودیان) گفتند خدا چیزى بر بشرى نازل نکرده بزرگى خدا را چنانکه باید نشناختند بگو چه کسى آن کتابى را که موسى آورده است نازل کرده (همان کتابى که) براى مردم روشنایى و رهنمود است (و) آن را به صورت طومارها درمىآورید (آنچه را) از آن (مىخواهید) آشکار و بسیارى را پنهان مىکنید در صورتى که چیزى که نه شما مىدانستید و نه پدرانتان (به وسیله آن) به شما آموخته شد بگو خدا (همه را فرستاده) آنگاه بگذار تا در ژرفاى (باطل) خود به بازى (سرگرم) شوند».
﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبًا أَوۡ قَالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَلَمۡ يُوحَ إِلَيۡهِ شَيۡءٞ وَمَن قَالَ سَأُنزِلُ مِثۡلَ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُۗ وَلَوۡ تَرَىٰٓ إِذِ ٱلظَّٰلِمُونَ فِي غَمَرَٰتِ ٱلۡمَوۡتِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ بَاسِطُوٓاْ أَيۡدِيهِمۡ أَخۡرِجُوٓاْ أَنفُسَكُمُۖ ٱلۡيَوۡمَ تُجۡزَوۡنَ عَذَابَ ٱلۡهُونِ بِمَا كُنتُمۡ تَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ غَيۡرَ ٱلۡحَقِّ وَكُنتُمۡ عَنۡ ءَايَٰتِهِۦ تَسۡتَكۡبِرُونَ٩٣﴾ [الانعام: ۹۳].
«و کیستستمکارتر از آن کس که بر خدا دروغ مىبندد یا مىگوید به من وحى شده در حالى که چیزى به او وحى نشده باشد و آن کس که مىگوید به زودى نظیر آنچه را خدا نازل کرده است نازل مىکنم و کاش ستمکاران را در گردابهاى مرگ مىدیدى که فرشتگان (به سوى آنان) دستهایشان را گشودهاند (و نهیب مىزنند) جانهایتان را بیرون دهید امروز به (سزاى) آنچه بناحق بر خدا دروغ مىبستید و در برابر آیات او تکبر مىکردید به عذاب خوارکننده کیفر مىیابید».
﴿وَكَذَٰلِكَ نُصَرِّفُ ٱلۡأٓيَٰتِ وَلِيَقُولُواْ دَرَسۡتَ وَلِنُبَيِّنَهُۥ لِقَوۡمٖ يَعۡلَمُونَ١٠٥﴾ [الانعام: ۱۰۵].
«و این گونه آیات (خود) را گوناگون بیان مىکنیم تا مبادا بگویند تو درس خواندهاى و تا اینکه آن را براى گروهى که مىدانند روشن سازیم».
﴿وَكَذَٰلِكَ نُصَرِّفُ ٱلۡأٓيَٰتِ وَلِيَقُولُواْ دَرَسۡتَ وَلِنُبَيِّنَهُۥ لِقَوۡمٖ يَعۡلَمُونَ١٠٥﴾ [الانعام: ۱۰۶].
«از آنچه از پروردگارت به تو وحى شده پیروى کن هیچ معبودى جز او نیست و از مشرکان روى بگردان».
﴿وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَآ أَشۡرَكُواْۗ وَمَا جَعَلۡنَٰكَ عَلَيۡهِمۡ حَفِيظٗاۖ وَمَآ أَنتَ عَلَيۡهِم بِوَكِيلٖ١٠٧﴾ [الانعام: ۱۰۷].
«و اگر خدا مىخواست آنان شرک نمىآوردند و ما تو را بر ایشان نگهبان نکردهایم و تو وکیل آنان نیستى».
﴿وَلَا تَسُبُّواْ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَيَسُبُّواْ ٱللَّهَ عَدۡوَۢا بِغَيۡرِ عِلۡمٖۗ كَذَٰلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمۡ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّهِم مَّرۡجِعُهُمۡ فَيُنَبِّئُهُم بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ١٠٨﴾ [الانعام: ۱۰۸].
«و آنهایى را که جز خدا مىخوانند دشنام مدهید که آنان از روى دشمنى (و) به نادانى خدا را دشنام خواهند داد این گونه براى هر امتى کردارشان را آراستیم آنگاه بازگشت آنان به سوى پروردگارشان خواهد بود و ایشان را از آنچه انجام مىدادند آگاه خواهد ساخت».
زیارت عاشورا! البته ببخشید آقای منتقد فرموده بودند زیارت عاشورا لعن است ولی خدا در اینجا گفته سب نکنید!.
﴿أَفَغَيۡرَ ٱللَّهِ أَبۡتَغِي حَكَمٗا وَهُوَ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ إِلَيۡكُمُ ٱلۡكِتَٰبَ مُفَصَّلٗاۚ وَٱلَّذِينَ ءَاتَيۡنَٰهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ يَعۡلَمُونَ أَنَّهُۥ مُنَزَّلٞ مِّن رَّبِّكَ بِٱلۡحَقِّۖ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُمۡتَرِينَ ١١٤﴾ [الانعام: ۱۱۴].
«پس آیا داورى جز خدا جویم با اینکه اوست که این کتاب را به تفصیل به سوى شما نازل کرده است و کسانى که کتاب (آسمانى) بدیشان دادهایم مىدانند که آن از جانب پروردگارت به حق فرو فرستاده شده است پس تو از تردیدکنندگان مباش».
﴿وَتَمَّتۡ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدۡقٗا وَعَدۡلٗاۚ لَّا مُبَدِّلَ لِكَلِمَٰتِهِۦۚ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ١١٥﴾ [الانعام: ۱۱۵].
«و سخن پروردگارت به راستى و داد سرانجام گرفته است و هیچ تغییردهندهاى براى کلمات او نیست و او شنواى داناست».
﴿وَإِن تُطِعۡ أَكۡثَرَ مَن فِي ٱلۡأَرۡضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِۚ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَإِنۡ هُمۡ إِلَّا يَخۡرُصُونَ ١١٦﴾ [الانعام: ۱۱۶].
«و اگر از بیشتر کسانى که در (این سر)زمین مىباشند پیروى کنى تو را از راه خدا گمراه مىکنند آنان جز از گمان (خود) پیروى نمىکنند و جز به حدس و تخمین نمىپردازند».
۱- عصمت؟ ۲- پیروی از قصه و حدیث با ظن و گمان!.
﴿أَوَ مَن كَانَ مَيۡتٗا فَأَحۡيَيۡنَٰهُ وَجَعَلۡنَا لَهُۥ نُورٗا يَمۡشِي بِهِۦ فِي ٱلنَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُۥ فِي ٱلظُّلُمَٰتِ لَيۡسَ بِخَارِجٖ مِّنۡهَاۚ كَذَٰلِكَ زُيِّنَ لِلۡكَٰفِرِينَ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ١٢٢﴾ [الانعام: ۱۲۲].
«آیا کسى که مرده (دل) بود و زندهاش گردانیدیم و براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن در میان مردم راه برود چون کسى است که گویى گرفتار در تاریکیهاست و از آن بیرونآمدنى نیست این گونه براى کافران آنچه انجام مىدادند زینت داده شده است».
﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَا فِي كُلِّ قَرۡيَةٍ أَكَٰبِرَ مُجۡرِمِيهَا لِيَمۡكُرُواْ فِيهَاۖ وَمَا يَمۡكُرُونَ إِلَّا بِأَنفُسِهِمۡ وَمَا يَشۡعُرُونَ ١٢٣﴾ [الانعام: ۱۲۳].
«و بدین گونه در هر شهرى گناهکاران بزرگش را مىگماریم تا در آن به نیرنگ پردازند و (لى) آنان جز به خودشان نیرنگ نمىزنند و درک نمىکنند».
﴿فَمَن يُرِدِ ٱللَّهُ أَن يَهۡدِيَهُۥ يَشۡرَحۡ صَدۡرَهُۥ لِلۡإِسۡلَٰمِۖ وَمَن يُرِدۡ أَن يُضِلَّهُۥ يَجۡعَلۡ صَدۡرَهُۥ ضَيِّقًا حَرَجٗا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي ٱلسَّمَآءِۚ كَذَٰلِكَ يَجۡعَلُ ٱللَّهُ ٱلرِّجۡسَ عَلَى ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ ١٢٥﴾ [الانعام: ۱۲۵].
«پس کسى را که خدا بخواهد هدایت نماید دلش را به پذیرش اسلام مىگشاید و هر که را بخواهد گمراه کند دلش را سخت تنگ مىگرداند چنانکه گویى به زحمت در آسمان بالا مىرود این گونه خدا پلیدى را بر کسانى که ایمان نمىآورند قرار مىدهد».
﴿وَهَٰذَا صِرَٰطُ رَبِّكَ مُسۡتَقِيمٗاۗ قَدۡ فَصَّلۡنَا ٱلۡأٓيَٰتِ لِقَوۡمٖ يَذَّكَّرُونَ ١٢٦﴾ [الانعام: ۱۲۶].
«و راه راست پروردگارت همین است ما آیات (خود) را براى گروهى که پند مىگیرند به روشنى بیان نمودهایم».
﴿قُل لَّآ أَجِدُ فِي مَآ أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّمًا عَلَىٰ طَاعِمٖ يَطۡعَمُهُۥٓ إِلَّآ أَن يَكُونَ مَيۡتَةً أَوۡ دَمٗا مَّسۡفُوحًا أَوۡ لَحۡمَ خِنزِيرٖ فَإِنَّهُۥ رِجۡسٌ أَوۡ فِسۡقًا أُهِلَّ لِغَيۡرِ ٱللَّهِ بِهِۦۚ فَمَنِ ٱضۡطُرَّ غَيۡرَ بَاغٖ وَلَا عَادٖ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ١٤٥﴾ [الانعام: ۱۴۵].
«بگو در آنچه به من وحى شده است بر خورندهاى که آن را مىخورد هیچ حرامى نمىیابم مگر آنکه مردار یا خون ریخته یا گوشتخوک باشد که اینها همه پلیدند یا (قربانیى که) از روى نافرمانى (به هنگام ذبح) نام غیر خدا بر آن برده شده باشد پس کسى که بدون سرکشى و زیادهخواهى (به خوردن آنها) ناچار گردد قطعا پروردگار تو آمرزنده مهربان است».
پس اینهمه چیز که در رسالهها حرام شده چه میشود؟
﴿سَيَقُولُ ٱلَّذِينَ أَشۡرَكُواْ لَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَآ أَشۡرَكۡنَا وَلَآ ءَابَآؤُنَا وَلَا حَرَّمۡنَا مِن شَيۡءٖۚ كَذَٰلِكَ كَذَّبَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ حَتَّىٰ ذَاقُواْ بَأۡسَنَاۗ قُلۡ هَلۡ عِندَكُم مِّنۡ عِلۡمٖ فَتُخۡرِجُوهُ لَنَآۖ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَإِنۡ أَنتُمۡ إِلَّا تَخۡرُصُونَ ١٤٨﴾ [الانعام: ۱۴۸].
«کسانى که شرک آوردند به زودى خواهند گفت اگر خدا مىخواست نه ما و نه پدرانمان شرک نمىآوردیم و چیزى را (خودسرانه) تحریم نمىکردیم کسانى هم که پیش از آنان بودند همین گونه (پیامبران خود را) تکذیب کردند تا عقوبت ما را چشیدند بگو آیا نزد شما دانشى هست که آن را براى ما آشکار کنید شما جز از گمان پیروى نمىکنید و جز دروغ نمىگویید».
﴿قُلۡ فَلِلَّهِ ٱلۡحُجَّةُ ٱلۡبَٰلِغَةُۖ فَلَوۡ شَآءَ لَهَدَىٰكُمۡ أَجۡمَعِينَ ١٤٩﴾ [الانعام: ۱۴۹].
«بگو برهان رسا ویژه خداست و اگر (خدا) مىخواست قطعا همه شما را هدایت مىکرد».
﴿قُلۡ تَعَالَوۡاْ أَتۡلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمۡ عَلَيۡكُمۡۖ أَلَّا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنٗاۖ وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَكُم مِّنۡ إِمۡلَٰقٖ نَّحۡنُ نَرۡزُقُكُمۡ وَإِيَّاهُمۡۖ وَلَا تَقۡرَبُواْ ٱلۡفَوَٰحِشَ مَا ظَهَرَ مِنۡهَا وَمَا بَطَنَۖ وَلَا تَقۡتُلُواْ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِي حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّۚ ذَٰلِكُمۡ وَصَّىٰكُم بِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ ١٥١﴾ [الانعام: ۱۵۱].
«بگو بیایید تا آنچه را پروردگارتان بر شما حرام کرده براى شما بخوانم چیزى را با او شریک قرار مدهید و به پدر و مادر احسان کنید و فرزندان خود را از بیم تنگدستى مکشید ما شما و آنان را روزى مىرسانیم و به کارهاى زشت چه علنى آن و چه پوشیده (اش) نزدیک مشوید و نفسى را که خدا حرام گردانیده جز بحق مکشید اینهاست که (خدا) شما را به (انجام دادن) آن سفارش کرده است باشد که بیندیشد».
نمیدانم چرا در این آیات و در ۶۶۶۰ آیه دیگر خداوند به خلافت و ولایت و امامت و سایر خرافات اشارهای نکرده است؟
﴿وَأَنَّ هَٰذَا صِرَٰطِي مُسۡتَقِيمٗا فَٱتَّبِعُوهُۖ وَلَا تَتَّبِعُواْ ٱلسُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمۡ عَن سَبِيلِهِۦۚ ذَٰلِكُمۡ وَصَّىٰكُم بِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ ١٥٣﴾ [الانعام: ۱۵۳].
«و (بدانید) این است راه راست من پس از آن پیروى کنید و از راهها (ى دیگر) که شما را از راه وى پراکنده مىسازد پیروى مکنید اینهاست که (خدا) شما را به آن سفارش کرده است باشد که به تقوا گرایید».
برادر عزیز اینهاست که خداوند شما را به آن سفارش کرده و نه قبر و گنبد و امام پرستی وزیارت خوانی و ولایت و عزادرای و...
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمۡ وَكَانُواْ شِيَعٗا لَّسۡتَ مِنۡهُمۡ فِي شَيۡءٍۚ إِنَّمَآ أَمۡرُهُمۡ إِلَى ٱللَّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُم بِمَا كَانُواْ يَفۡعَلُونَ ١٥٩﴾ [الانعام: ۱۵۹].
«کسانى که دین خود را پراکنده ساختند و شیعه (فرقه فرقه) شدند تو هیچ گونه مسؤول ایشان نیستى کارشان فقط با خداست آنگاه به آنچه انجام مىدادند آگاهشان خواهد کرد».
شیعه در ابتدای امر، چیزی نبوده جز یک حزب سیاسی که به حق از علی طرفداری میکرده همین و بس!.
﴿مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَةِ فَلَهُۥ عَشۡرُ أَمۡثَالِهَاۖ وَمَن جَآءَ بِٱلسَّيِّئَةِ فَلَا يُجۡزَىٰٓ إِلَّا مِثۡلَهَا وَهُمۡ لَا يُظۡلَمُونَ ١٦٠﴾ [الانعام: ۱۶۰].
«هر کس کار نیکى بیاورد ده برابر آن (پاداش) خواهد داشت و هر کس کار بدى بیاورد جز مانند آن جزا نیابد و بر آنان ستم نرود».
﴿قُلۡ إِنَّنِي هَدَىٰنِي رَبِّيٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ دِينٗا قِيَمٗا مِّلَّةَ إِبۡرَٰهِيمَ حَنِيفٗاۚ وَمَا كَانَ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ١٦١﴾ [الانعام: ۱۶۱].
«بگو آرى پروردگارم مرا به راه راست هدایت کرده است دینى پایدار آیین ابراهیم حقگراى و او از مشرکان نبود».
آقا این چه حرفی است ابراهیم تا به ولایت علی اقرار نکرد به مقام نبوت نرسید!.
﴿قُلۡ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحۡيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٦٢﴾ [الانعام: ۱۶۲].
«بگو در حقیقت نماز من و (سایر) عبادات من و زندگى و مرگ من براى خدا پروردگار جهانیان است».
﴿لَا شَرِيكَ لَهُۥۖ وَبِذَٰلِكَ أُمِرۡتُ وَأَنَا۠ أَوَّلُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ ١٦٣﴾ [الانعام: ۱۶۳].
«(که) او را شریکى نیست و بر این (کار) دستور یافتهام و من نخستین مسلمانم».
﴿قُلۡ أَغَيۡرَ ٱللَّهِ أَبۡغِي رَبّٗا وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَيۡءٖۚ وَلَا تَكۡسِبُ كُلُّ نَفۡسٍ إِلَّا عَلَيۡهَاۚ وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰۚ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّكُم مَّرۡجِعُكُمۡ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمۡ فِيهِ تَخۡتَلِفُونَ ١٦٤﴾ [الانعام: ۱۶۴].
«بگو آیا جز خدا پروردگارى بجویم با اینکه او پروردگار هر چیزى است و هیچ کس جز بر زیان خود (گناهى) انجام نمىدهد و هیچ باربردارى بار (گناه) دیگرى را برنمىدارد آنگاه ازگشتشما به سوى پروردگارتان خواهد بود پس ما را به آنچه در آن اختلاف مىکردید آگاه خواهد کرد».
﴿كِتَٰبٌ أُنزِلَ إِلَيۡكَ فَلَا يَكُن فِي صَدۡرِكَ حَرَجٞ مِّنۡهُ لِتُنذِرَ بِهِۦ وَذِكۡرَىٰ لِلۡمُؤۡمِنِينَ ٢﴾ [الاعراف: ۲].
«کتابى است که به سوى تو فرو فرستاده شده است پس نباید در سینه تو از ناحیه آن تنگى باشد تا به وسیله آن هشدار دهى و براى مؤمنان پندى باشد».
﴿ٱتَّبِعُواْ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكُم مِّن رَّبِّكُمۡ وَلَا تَتَّبِعُواْ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءَۗ قَلِيلٗا مَّا تَذَكَّرُونَ ٣﴾ [الاعراف: ۳].
«آنچه را از جانب پروردگارتان به سوى شما فرو فرستاده شده است پیروى کنید و جز او از معبودان (دیگر) پیروى مکنید چه اندک پند مىگیرید».
﴿وَإِذَا فَعَلُواْ فَٰحِشَةٗ قَالُواْ وَجَدۡنَا عَلَيۡهَآ ءَابَآءَنَا وَٱللَّهُ أَمَرَنَا بِهَاۗ قُلۡ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَأۡمُرُ بِٱلۡفَحۡشَآءِۖ أَتَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ ٢٨﴾ [الاعراف: ۲۸].
«و چون کار زشتى کنند مىگویند پدران خود را بر آن یافتیم و خدا ما را بدان فرمان داده است بگو قطعا خدا به کار زشت فرمان نمىدهد آیا چیزى را که نمىدانید به خدا نسبت مىدهید».
و چون از خرافات آنها سئوال کنی میگویند پدران ما به این احادیث و قصهها معتقد بودند...
﴿قُلۡ أَمَرَ رَبِّي بِٱلۡقِسۡطِۖ وَأَقِيمُواْ وُجُوهَكُمۡ عِندَ كُلِّ مَسۡجِدٖ وَٱدۡعُوهُ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَۚ كَمَا بَدَأَكُمۡ تَعُودُونَ ٢٩﴾ [الاعراف: ۲۹].
«بگو پروردگارم به دادگرى فرمان داده است و (اینکه) در هر مسجدى روى خود را مستقیم (به سوى قبله) کنید و در حالى که دین خود را براى او خالص گردانیدهاید وى را بخوانید همان گونه که شما را پدید آورد (به سوى او) برمىگردید». بروید به تکیه و افراد مرده را صدا بزنید...
﴿فَرِيقًا هَدَىٰ وَفَرِيقًا حَقَّ عَلَيۡهِمُ ٱلضَّلَٰلَةُۚ إِنَّهُمُ ٱتَّخَذُواْ ٱلشَّيَٰطِينَ أَوۡلِيَآءَ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَيَحۡسَبُونَ أَنَّهُم مُّهۡتَدُونَ ٣٠﴾ [الاعراف: ۳۰].
«(در حالى که) گروهى را هدایت نموده و گروهى گمراهى بر آنان ثابتشده است زیرا آنان شیاطین را به جاى خدا دوستان (خود) گرفتهاند و مىپندارند که راهیافتگانند».
﴿قُلۡ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ ٱلۡفَوَٰحِشَ مَا ظَهَرَ مِنۡهَا وَمَا بَطَنَ وَٱلۡإِثۡمَ وَٱلۡبَغۡيَ بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّ وَأَن تُشۡرِكُواْ بِٱللَّهِ مَا لَمۡ يُنَزِّلۡ بِهِۦ سُلۡطَٰنٗا وَأَن تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ ٣٣﴾ [الاعراف: ۳۳].
«بگو پروردگار من فقط زشتکاریها را چه آشکارش (باشد) و چه پنهان و گناه و ستم ناحق را حرام گردانیده است و (نیز) اینکه چیزى را شریک خدا سازید که دلیلى بر (حقانیت) آن نازل نکرده و اینکه چیزى را که نمىدانید به خدا نسبت دهید». اندکی تعمق و تعقل فقط اندکی!.
﴿وَلِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٞۖ فَإِذَا جَآءَ أَجَلُهُمۡ لَا يَسۡتَأۡخِرُونَ سَاعَةٗ وَلَا يَسۡتَقۡدِمُونَ ٣٤﴾ [الاعراف: ۳۴].
«و براى هر امتى اجلى است پس چون اجلشان فرا رسد نه (مىتوانند) ساعتى آن را پس اندازند و نه پیش».
در این آیه، خبرهای خوشی برای مقام عظمای ولایت و خوارج حزب اللهی وجود ندارد از این آیه متوجه میشویم که یک حکومت هر قدر هم پدرسوخته باشد و اداره اطلاعاتش هر قدر هم شکنجه و ترور کند و سایتها را فیلتر کند بالاخره عمرش روزی به سر خواهد رسید همانطور که صدها حکومت خونخوارتر و احمقتر آمدند و رفتند (= آیه مشابه: و تلک الایام نداولها بین الناس) آری زمستان خواهد رفت و روی سیاه آن به ذغال خواهد ماند (البته با عرض معذرت از ذغال که در هر صورت سود و فایدهای دارد).
﴿فَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبًا أَوۡ كَذَّبَ بَِٔايَٰتِهِۦٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ يَنَالُهُمۡ نَصِيبُهُم مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِۖ حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَتۡهُمۡ رُسُلُنَا يَتَوَفَّوۡنَهُمۡ قَالُوٓاْ أَيۡنَ مَا كُنتُمۡ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِۖ قَالُواْ ضَلُّواْ عَنَّا وَشَهِدُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَنَّهُمۡ كَانُواْ كَٰفِرِينَ ٣٧﴾ [الاعراف: ۳۷].
«پس کیستستمکارتر از آن کس که بر خدا دروغ بندد یا آیات او را تکذیب کند اینان کسانى هستند که نصیبشان از آنچه مقرر شده به ایشان خواهد رسید تا آنگاه که فرشتگان ما به سراغشان بیایند که جانشان بستانند مىگویند آنچه غیر از خدا مىخواندید کجاست مىگویند از (چشم) ما ناپدید شدند و علیه خود گواهى مىدهند که آنان کافر بودند».
﴿قَالَ ٱدۡخُلُواْ فِيٓ أُمَمٖ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِكُم مِّنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ فِي ٱلنَّارِۖ كُلَّمَا دَخَلَتۡ أُمَّةٞ لَّعَنَتۡ أُخۡتَهَاۖ حَتَّىٰٓ إِذَا ٱدَّارَكُواْ فِيهَا جَمِيعٗا قَالَتۡ أُخۡرَىٰهُمۡ لِأُولَىٰهُمۡ رَبَّنَا هَٰٓؤُلَآءِ أَضَلُّونَا فََٔاتِهِمۡ عَذَابٗا ضِعۡفٗا مِّنَ ٱلنَّارِۖ قَالَ لِكُلّٖ ضِعۡفٞ وَلَٰكِن لَّا تَعۡلَمُونَ ٣٨﴾ [الاعراف: ۳۸].
«مىفرماید در میان امتهایى از جن و انس که پیش از شما بودهاند داخل آتش شوید هر بار که امتى (در آتش) درآید همکیشان خود را لعنت کند تا وقتى که همگى در آن به هم پیوندند (آنگاه) پیروانشان در باره پیشوایانشان مىگویند پروردگارا اینان ما را گمراه کردند پس دو برابر عذاب آتش به آنان بده (خدا) مىفرماید براى هر کدام (عذاب) دو چندان است ولى شما نمىدانید».
﴿أَهَٰٓؤُلَآءِ ٱلَّذِينَ أَقۡسَمۡتُمۡ لَا يَنَالُهُمُ ٱللَّهُ بِرَحۡمَةٍۚ ٱدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡكُمۡ وَلَآ أَنتُمۡ تَحۡزَنُونَ ٤٩﴾ [الاعراف: ۴۹].
«آیا اینان همان کسان نبودند که سوگند یاد مىکردید که خدا آنان را به رحمتى نخواهد رسانید (اینک) به بهشت درآیید نه بیمى بر شماست و نه اندوهگین مىشوید».
جناب آقای قزوینی و جوادی نسب و... انشاء الله خطاب خداوند به موحدین است که شما مطمئن به دوزخی بودن آنها هستید و...
﴿ٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ دِينَهُمۡ لَهۡوٗا وَلَعِبٗا وَغَرَّتۡهُمُ ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَاۚ فَٱلۡيَوۡمَ نَنسَىٰهُمۡ كَمَا نَسُواْ لِقَآءَ يَوۡمِهِمۡ هَٰذَا وَمَا كَانُواْ بَِٔايَٰتِنَا يَجۡحَدُونَ ٥١﴾ [الاعراف: ۵۱].
«همانان که دین خود را سرگرمى و بازى پنداشتند و زندگى دنیا مغرورشان کرد پس همان گونه که آنان دیدار امروز خود را از یاد بردند و آیات ما را انکار مىکردند ما (هم) امروز آنان را از یاد مىبریم».
﴿وَلَقَدۡ جِئۡنَٰهُم بِكِتَٰبٖ فَصَّلۡنَٰهُ عَلَىٰ عِلۡمٍ هُدٗى وَرَحۡمَةٗ لِّقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ ٥٢﴾ [الاعراف: ۵۲].
«و در حقیقت ما براى آنان کتابى آوردیم که آن را از روى دانش روشن و شیوایش ساختهایم و براى گروهى که ایمان مىآورند هدایت و رحمتى است».
﴿هَلۡ يَنظُرُونَ إِلَّا تَأۡوِيلَهُۥۚ يَوۡمَ يَأۡتِي تَأۡوِيلُهُۥ يَقُولُ ٱلَّذِينَ نَسُوهُ مِن قَبۡلُ قَدۡ جَآءَتۡ رُسُلُ رَبِّنَا بِٱلۡحَقِّ فَهَل لَّنَا مِن شُفَعَآءَ فَيَشۡفَعُواْ لَنَآ أَوۡ نُرَدُّ فَنَعۡمَلَ غَيۡرَ ٱلَّذِي كُنَّا نَعۡمَلُۚ قَدۡ خَسِرُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ وَضَلَّ عَنۡهُم مَّا كَانُواْ يَفۡتَرُونَ ٥٣﴾ [الاعراف: ۵۳].
«آیا (آنان) جز در انتظار تاویل آنند روزى که تاویلش فرا رسد کسانى که آن را پیش از آن به فراموشى سپردهاند مىگویند حقا فرستادگان پروردگار ما حق را آوردند پس آیا (امروز) ما را شفاعتگرانى هست که براى ما شفاعت کنند یا (ممکن است به دنیا) بازگردانیده شویم تا غیر از آنچه انجام مىدادیم انجام دهیم به راستى که (آنان) به خویشتن زیان زدند و آنچه را به دروغ مىساختند از کف دادند».
﴿قَالُوٓاْ أَجِئۡتَنَا لِنَعۡبُدَ ٱللَّهَ وَحۡدَهُۥ وَنَذَرَ مَا كَانَ يَعۡبُدُ ءَابَآؤُنَا فَأۡتِنَا بِمَا تَعِدُنَآ إِن كُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ ٧٠﴾ [الاعراف: ۷۰].
«گفتند آیا به سوى ما آمدهاى که تنها خدا را بپرستیم و آنچه را که پدرانمان مى پرستیدند رها کنیم اگر راست مىگویى آنچه را به ما وعده مىدهى براى ما بیاور».
آیا خدا را بپرستیم و دست از حاجت طلبی از قبر و گنبدها برداریم آیا دست از توسل برداریم آیا دست از شرک برداریم مگر میشود پدران ما گمراه بوده باشند مگر میشود علامه مجلسی وسط آتش دوزخ نشسته باشد
﴿وَلَا تَقۡعُدُواْ بِكُلِّ صِرَٰطٖ تُوعِدُونَ وَتَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ مَنۡ ءَامَنَ بِهِۦ وَتَبۡغُونَهَا عِوَجٗاۚ وَٱذۡكُرُوٓاْ إِذۡ كُنتُمۡ قَلِيلٗا فَكَثَّرَكُمۡۖ وَٱنظُرُواْ كَيۡفَ كَانَ عَٰقِبَةُ ٱلۡمُفۡسِدِينَ ٨٦﴾ [الاعراف: ۸۶].
«و بر سر هر راهى منشینید که (مردم را) بترسانید و کسى را که ایمان به خدا آورده از راه خدا باز دارید و راه او را کج بخواهید و به یاد آورید هنگامى را که اندک بودید پس شما را بسیار گردانید و بنگرید که فرجام فسادکاران چگونه بوده است».
﴿قَدِ ٱفۡتَرَيۡنَا عَلَى ٱللَّهِ كَذِبًا إِنۡ عُدۡنَا فِي مِلَّتِكُم بَعۡدَ إِذۡ نَجَّىٰنَا ٱللَّهُ مِنۡهَاۚ وَمَا يَكُونُ لَنَآ أَن نَّعُودَ فِيهَآ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّنَاۚ وَسِعَ رَبُّنَا كُلَّ شَيۡءٍ عِلۡمًاۚ عَلَى ٱللَّهِ تَوَكَّلۡنَاۚ رَبَّنَا ٱفۡتَحۡ بَيۡنَنَا وَبَيۡنَ قَوۡمِنَا بِٱلۡحَقِّ وَأَنتَ خَيۡرُ ٱلۡفَٰتِحِينَ ٨٩﴾ [الاعراف: ۸۹].
«اگر بعد از آنکه خدا ما را از آن نجات بخشیده (باز) به کیش شما برگردیم در حقیقت به خدا دروغ بستهایم و ما را سزاوار نیست که به آن بازگردیم مگر آنکه خدا پروردگار ما بخواهد (که) پروردگار ما از نظر دانش بر هر چیزى احاطه دارد بر خدا توکل کردهایم بار پروردگارا میان ما و قوم ما به حق داورى کن که تو بهترین داورانى».
﴿أَوَ لَمۡ يَهۡدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ ٱلۡأَرۡضَ مِنۢ بَعۡدِ أَهۡلِهَآ أَن لَّوۡ نَشَآءُ أَصَبۡنَٰهُم بِذُنُوبِهِمۡۚ وَنَطۡبَعُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ فَهُمۡ لَا يَسۡمَعُونَ ١٠٠﴾ [الاعراف: ۱۰۰].
«مگر براى کسانى که زمین را پس از ساکنان (پیشین) آن به ارث مىبرند باز ننموده است که اگر مىخواستیم آنان را به (کیفر) گناهانشان مىرساندیم و بر دلهایشان مهر مىنهادیم تا دیگر نشنوند».
﴿إِنَّ هَٰٓؤُلَآءِ مُتَبَّرٞ مَّا هُمۡ فِيهِ وَبَٰطِلٞ مَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٣٩﴾ [الاعراف: ۱۳۹].
«در حقیقت آنچه ایشان در آنند نابود (و زایل) و آنچه انجام مىدادند باطل است».
﴿قَالَ أَغَيۡرَ ٱللَّهِ أَبۡغِيكُمۡ إِلَٰهٗا وَهُوَ فَضَّلَكُمۡ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٤٠﴾ [الاعراف: ۱۴۰].
«گفت آیا غیر از خدا معبودى براى شما بجویم با اینکه او شما را بر جهانیان برترى داده است».
﴿سَأَصۡرِفُ عَنۡ ءَايَٰتِيَ ٱلَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّ وَإِن يَرَوۡاْ كُلَّ ءَايَةٖ لَّا يُؤۡمِنُواْ بِهَا وَإِن يَرَوۡاْ سَبِيلَ ٱلرُّشۡدِ لَا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلٗا وَإِن يَرَوۡاْ سَبِيلَ ٱلۡغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلٗاۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ كَذَّبُواْ بَِٔايَٰتِنَا وَكَانُواْ عَنۡهَا غَٰفِلِينَ ١٤٦﴾ [الاعراف: ۱۴۶].
«به زودى کسانى را که در زمین بناحق تکبر مىورزند از آیاتم رویگردان سازم (به طورى که) اگر هر نشانهاى را (از قدرت من) بنگرند بدان ایمان نیاورند و اگر راه صواب را ببینند آن را برنگزینند و اگر راه گمراهى را ببینند آن را راه خود قرار دهند این بدان سبب است که آنان آیات ما را دروغ انگاشته و غفلت ورزیدند».
به زودی کسانی را که تکبر کرده و به حرف موحدین و منتقدین و مخالفین گوش نمیدهند را از فهم حق رویگردان سازم!.
﴿ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِيَّ ٱلۡأُمِّيَّ ٱلَّذِي يَجِدُونَهُۥ مَكۡتُوبًا عِندَهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِيلِ يَأۡمُرُهُم بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَىٰهُمۡ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡخَبَٰٓئِثَ وَيَضَعُ عَنۡهُمۡ إِصۡرَهُمۡ وَٱلۡأَغۡلَٰلَ ٱلَّتِي كَانَتۡ عَلَيۡهِمۡۚ فَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِهِۦ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَٱتَّبَعُواْ ٱلنُّورَ ٱلَّذِيٓ أُنزِلَ مَعَهُۥٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ١٥٧﴾ [الاعراف: ۱۵۷].
«همانان که از این فرستاده پیامبر درس نخوانده که (نام) او را نزد خود در تورات و انجیل نوشته مىیابند پیروى مىکنند (همان پیامبرى که) آنان را به کار پسندیده فرمان مىدهد و از کار ناپسند باز مىدارد و براى آنان چیزهاى پاکیزه را حلال و چیزهاى ناپاک را بر ایشان حرام مىگرداند و از (دوش) آنان قید و بندهایى را که بر ایشان بوده است برمىدارد پس کسانى که به او ایمان آوردند و بزرگش داشتند و یاریش کردند و نورى را که با او نازل شده است پیروى کردند آنان همان رستگارانند».
اگر آقای قزوینی و سایر علمای عظام، اندکی به جای زیارت و مفاتیح، قرآن میخواندند از همین آیه متوجه میشدند که داستان قلم و دوات که در آن پیامبر گفته قلم و دوات بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم دروغ محض است...
﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنِّي رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَيۡكُمۡ جَمِيعًا ٱلَّذِي لَهُۥ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ يُحۡيِۦ وَيُمِيتُۖ فََٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِ ٱلنَّبِيِّ ٱلۡأُمِّيِّ ٱلَّذِي يُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَكَلِمَٰتِهِۦ وَٱتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ ١٥٨ وَمِن قَوۡمِ مُوسَىٰٓ أُمَّةٞ يَهۡدُونَ بِٱلۡحَقِّ وَبِهِۦ يَعۡدِلُونَ ١٥٩﴾ [الاعراف: ۱۵۸].
«بگو اى مردم من پیامبر خدا به سوى همه شما هستم همان (خدایى) که فرمانروایى آسمانها و زمین از آن اوست هیچ معبودى جز او نیست که زنده مىکند و مىمیراند پس به خدا و فرستاده او که پیامبر درسنخواندهاى است که به خدا و کلمات او ایمان دارد بگروید و او را پیروى کنید امید که هدایتشوید».
﴿فَخَلَفَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ خَلۡفٞ وَرِثُواْ ٱلۡكِتَٰبَ يَأۡخُذُونَ عَرَضَ هَٰذَا ٱلۡأَدۡنَىٰ وَيَقُولُونَ سَيُغۡفَرُ لَنَا وَإِن يَأۡتِهِمۡ عَرَضٞ مِّثۡلُهُۥ يَأۡخُذُوهُۚ أَلَمۡ يُؤۡخَذۡ عَلَيۡهِم مِّيثَٰقُ ٱلۡكِتَٰبِ أَن لَّا يَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡحَقَّ وَدَرَسُواْ مَا فِيهِۗ وَٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ خَيۡرٞ لِّلَّذِينَ يَتَّقُونَۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ ١٦٩﴾ [الاعراف: ۱۶۹].
«آنگاه بعد از آنان جانشینانى وارث کتاب (آسمانى) شدند که متاع این دنیاى پست را مىگیرند و مىگویند بخشیده خواهیم شد و اگر متاعى مانند آن به ایشان برسد (باز) آن را مىستانند آیا از آنان پیمان کتاب (آسمانى) گرفته نشده که جز به حق نسبت به خدا سخن نگویند با اینکه آنچه را که در آن (کتاب) است آموختهاند و سراى آخرت براى کسانى که پروا پیشه مىکنند بهتر است آیا باز تعقل نمىکنید».
﴿وَٱلَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِٱلۡكِتَٰبِ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجۡرَ ٱلۡمُصۡلِحِينَ ١٧٠﴾ [الاعراف: ۱۷۰].
«و کسانى که به کتاب (آسمانى) چنگ درمىزنند و نماز برپا داشتهاند (بدانند که) ما اجر درستکاران را تباه نخواهیم کرد».
﴿وَلَقَدۡ ذَرَأۡنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِۖ لَهُمۡ قُلُوبٞ لَّا يَفۡقَهُونَ بِهَا وَلَهُمۡ أَعۡيُنٞ لَّا يُبۡصِرُونَ بِهَا وَلَهُمۡ ءَاذَانٞ لَّا يَسۡمَعُونَ بِهَآۚ أُوْلَٰٓئِكَ كَٱلۡأَنۡعَٰمِ بَلۡ هُمۡ أَضَلُّۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡغَٰفِلُونَ ١٧٩﴾ [الاعراف: ۱۷۹].
«و در حقیقت بسیارى از جنیان و آدمیان را براى دوزخ آفریدهایم (چرا که) دلهایى دارند که با آن (حقایق را) دریافت نمىکنند و چشمانى دارند که با آنها نمىبینند و گوشهایى دارند که با آنها نمىشنوند آنان همانند چهارپایان بلکه گمراهترند (آرى) آنها همان غافلماندگانند».
﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَاۖ وَذَرُواْ ٱلَّذِينَ يُلۡحِدُونَ فِيٓ أَسۡمَٰٓئِهِۦۚ سَيُجۡزَوۡنَ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٨٠﴾ [الاعراف: ۱۸۰].
«و نامهاى نیکو به خدا اختصاص دارد پس او را با آنها بخوانید و کسانى را که در مورد نامهاى او به کژى مىگرایند رها کنید زودا که به (سزاى) آنچه انجام مىدادند کیفر خواهند یافت».
﴿وَمِمَّنۡ خَلَقۡنَآ أُمَّةٞ يَهۡدُونَ بِٱلۡحَقِّ وَبِهِۦ يَعۡدِلُونَ ١٨١﴾ [الاعراف: ۱۸۱].
«و از میان کسانى که آفریدهایم گروهى هستند که به حق هدایت مىکنند و به حق داورى مىنمایند».
﴿وَٱلَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِٔايَٰتِنَا سَنَسۡتَدۡرِجُهُم مِّنۡ حَيۡثُ لَا يَعۡلَمُونَ ١٨٢﴾ [الاعراف: ۱۸۲].
«و کسانى که آیات ما را تکذیب کردند به تدریج از جایى که نمىدانند گریبانشان را خواهیم گرفت».
﴿قُل لَّآ أَمۡلِكُ لِنَفۡسِي نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ وَلَوۡ كُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ لَٱسۡتَكۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَيۡرِ وَمَا مَسَّنِيَ ٱلسُّوٓءُۚ إِنۡ أَنَا۠ إِلَّا نَذِيرٞ وَبَشِيرٞ لِّقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ١٨٨﴾ [الاعراف: ۱۸۸].
«بگو جز آنچه خدا بخواهد براى خودم اختیار سود و زیانى ندارم و اگر غیب مىدانستم قطعا خیر بیشترى مىاندوختم و هرگز به من آسیبى نمىرسید من جز بیمدهنده و بشارتگر براى گروهى که ایمان مىآورند نیستم».
﴿أَيُشۡرِكُونَ مَا لَا يَخۡلُقُ شَيۡٔٗا وَهُمۡ يُخۡلَقُونَ ١٩١﴾ [الاعراف: ۱۹۱].
«آیا موجوداتى را (با او) شریک مىگردانند که چیزى را نمىآفرینند و خودشان مخلوقند».
﴿وَلَا يَسۡتَطِيعُونَ لَهُمۡ نَصۡرٗا وَلَآ أَنفُسَهُمۡ يَنصُرُونَ ١٩٢﴾ [الاعراف: ۱۹۲].
«و نمىتوانند آنان را یارى کنند و نه خویشتن را یارى دهند».
﴿وَإِن تَدۡعُوهُمۡ إِلَى ٱلۡهُدَىٰ لَا يَتَّبِعُوكُمۡۚ سَوَآءٌ عَلَيۡكُمۡ أَدَعَوۡتُمُوهُمۡ أَمۡ أَنتُمۡ صَٰمِتُونَ١٩٣﴾ [الاعراف: ۱۹۳].
«و اگر آنها را به (راه) هدایت فراخوانید از شما پیروى نمىکنند چه آنها را بخوانید یا خاموش بمانید براى شما یکسان است».
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ عِبَادٌ أَمۡثَالُكُمۡۖ فَٱدۡعُوهُمۡ فَلۡيَسۡتَجِيبُواْ لَكُمۡ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ١٩٤﴾ [الاعراف: ۱۹۴].
«در حقیقت کسانى را که به جاى خدا مىخوانید بندگانى امثال شما هستند پس آنها را (در گرفتاریها) بخوانید اگر راست مىگویید باید شما را اجابت کنند».
﴿وَٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ لَا يَسۡتَطِيعُونَ نَصۡرَكُمۡ وَلَآ أَنفُسَهُمۡ يَنصُرُونَ ١٩٧﴾ [الاعراف: ۱۹۷].
«و کسانى را که به جاى او مىخوانید نمىتوانند شما را یارى کنند و نه خویشتن را یارى دهند».
﴿وَإِن تَدۡعُوهُمۡ إِلَى ٱلۡهُدَىٰ لَا يَسۡمَعُواْۖ وَتَرَىٰهُمۡ يَنظُرُونَ إِلَيۡكَ وَهُمۡ لَا يُبۡصِرُونَ١٩٨﴾ [الاعراف: ۱۹۸].
«و اگر آنها را به (راه) هدایت فرا خوانید نمىشنوند و آنها را مىبینى که به سوى تو مىنگرند در حالى که نمىبینند».
﴿وَإِخۡوَٰنُهُمۡ يَمُدُّونَهُمۡ فِي ٱلۡغَيِّ ثُمَّ لَا يُقۡصِرُونَ ٢٠٢﴾ [الاعراف: ۲۰۲].
«و یارانشان آنان را به گمراهى مىکشانند و کوتاهى نمىکنند».
﴿وَإِذَا لَمۡ تَأۡتِهِم بَِٔايَةٖ قَالُواْ لَوۡلَا ٱجۡتَبَيۡتَهَاۚ قُلۡ إِنَّمَآ أَتَّبِعُ مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّ مِن رَّبِّيۚ هَٰذَا بَصَآئِرُ مِن رَّبِّكُمۡ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٞ لِّقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ ٢٠٣﴾ [الاعراف: ۲۰۳].
«و هر گاه براى آنان آیاتى نیاورى مىگویند چرا آن را خود برنگزیدى بگو من فقط آنچه را که از پروردگارم به من وحى مىشود پیروى مىکنم این (قرآن) رهنمودى است از جانب پروردگار شما و براى گروهى که ایمان مىآورند هدایت و رحمتى است».
پیامبر تابع و پیرو وحی بوده و ما نیز باید تابع و پیرو وحی باشیم نه پیرو امام!.
﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِيَتۡ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ ٢﴾ [الانفال: ۲].
«مؤمنان همان کسانىاند که چون خدا یاد شود دلهایشان بترسد و چون آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید و بر پروردگار خود توکل مىکنند».
﴿ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ ٣﴾ [الانفال: ۳].
«همانان که نماز را به پا مىدارند و از آنچه به ایشان روزى دادهایم انفاق مىکنند».
﴿أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُمۡ دَرَجَٰتٌ عِندَ رَبِّهِمۡ وَمَغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ كَرِيمٞ ٤﴾ [الانفال: ۴].
«آنان هستند که حقا مؤمنند براى آنان نزد پروردگارشان درجات و آمرزش و روزى نیکو خواهد بود».
﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ إِن كُنتُمۡ ءَامَنتُم بِٱللَّهِ وَمَآ أَنزَلۡنَا عَلَىٰ عَبۡدِنَا يَوۡمَ ٱلۡفُرۡقَانِ يَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ ٤١﴾ [الانفال: ۴۱].
«و بدانید که هر چیزى را به غنیمت گرفتید یک پنجم آن براى خدا و پیامبر و براى خویشاوندان (او) و یتیمان و بینوایان و در راهماندگان است اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدایى (حق از باطل) روزى که آن دو گروه با هم روبرو شدند نازل کردیم ایمان آوردهاید و خدا بر هر چیزى تواناست». غنیمت فقط در جنگ است.
﴿وَأَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَلَا تَنَٰزَعُواْ فَتَفۡشَلُواْ وَتَذۡهَبَ رِيحُكُمۡۖ وَٱصۡبِرُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ ٤٦﴾ [الانفال: ۴۶].
«و از خدا و پیامبرش اطاعت کنید و با هم نزاع مکنید که سست شوید و مهابت شما از بین برود و صبر کنید که خدا با شکیبایان است».
اینقدر پایتان را توی کفش سنیها و هابیها نکنید...
﴿وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ خَرَجُواْ مِن دِيَٰرِهِم بَطَرٗا وَرِئَآءَ ٱلنَّاسِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ بِمَا يَعۡمَلُونَ مُحِيطٞ ٤٧﴾ [الانفال: ۴۷].
«و مانند کسانى مباشید که از خانههایشان با حالت سرمستى و به صرف نمایش به مردم خارج شدند و (مردم را) از راه خدا باز مىداشتند و خدا به آنچه مىکنند احاطه دارد».
﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّ ٱللَّهَ لَمۡ يَكُ مُغَيِّرٗا نِّعۡمَةً أَنۡعَمَهَا عَلَىٰ قَوۡمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمۡ وَأَنَّ ٱللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٞ ٥٣﴾ [الانفال: ۵۳].
«این (کیفر) بدان سبب است که خداوند نعمتى را که بر قومى ارزانى داشته تغییر نمىدهد مگر آنکه آنان آنچه را در دل دارند تغییر دهند و خدا شنواى داناست».
﴿وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن قُوَّةٖ وَمِن رِّبَاطِ ٱلۡخَيۡلِ تُرۡهِبُونَ بِهِۦ عَدُوَّ ٱللَّهِ وَعَدُوَّكُمۡ وَءَاخَرِينَ مِن دُونِهِمۡ لَا تَعۡلَمُونَهُمُ ٱللَّهُ يَعۡلَمُهُمۡۚ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَيۡءٖ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ يُوَفَّ إِلَيۡكُمۡ وَأَنتُمۡ لَا تُظۡلَمُونَ ٦٠﴾ [الانفال: ۶۰].
«و هر چه در توان دارید از نیرو و اسبهاى آماده بسیج کنید تا با این (تدارکات) دشمن خدا و دشمن خودتان و (دشمنان) دیگرى را جز ایشان که شما نمىشناسیدشان و خدا آنان را مىشناسد بترسانید و هر چیزى در راه خدا خرج کنید پاداشش به خود شما بازگردانیده مىشود و بر شما ستم نخواهد رفت».
﴿وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلۡمِ فَٱجۡنَحۡ لَهَا وَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ٦١﴾ [الانفال: ۶۱].
«و اگر به صلح گراییدند تو (نیز) بدان گراى و بر خدا توکل نما که او شنواى داناست».
﴿وَإِن يُرِيدُوٓاْ أَن يَخۡدَعُوكَ فَإِنَّ حَسۡبَكَ ٱللَّهُۚ هُوَ ٱلَّذِيٓ أَيَّدَكَ بِنَصۡرِهِۦ وَبِٱلۡمُؤۡمِنِينَ٦٢﴾ [الانفال: ۶۲].
«و اگر بخواهند تو را بفریبند (یارى) خدا براى تو بس است همو بود که تو را با یارى خود و مؤمنان نیرومند گردانید». عصمت؟
﴿وَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِهِمۡۚ لَوۡ أَنفَقۡتَ مَا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا مَّآ أَلَّفۡتَ بَيۡنَ قُلُوبِهِمۡ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ أَلَّفَ بَيۡنَهُمۡۚ إِنَّهُۥ عَزِيزٌ حَكِيمٞ ٦٣﴾ [الانفال: ۶۳].
«و میان دلهایشان الفت انداخت که اگر آنچه در روى زمین است همه را خرج مىکردى نمىتوانستى میان دلهایشان الفت برقرار کنى ولى خدا بود که میان آنان الفت انداخت چرا که او تواناى حکیم است».
﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُۥٓ أَسۡرَىٰ حَتَّىٰ يُثۡخِنَ فِي ٱلۡأَرۡضِۚ تُرِيدُونَ عَرَضَ ٱلدُّنۡيَا وَٱللَّهُ يُرِيدُ ٱلۡأٓخِرَةَۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٞ ٦٧﴾ [الانفال: ۶۷].
«هیچ پیامبرى را سزاوار نیست که (براى اخذ سربها از دشمنان) اسیرانى بگیرد تا در زمین به طور کامل از آنان کشتار کند شما متاع دنیا را مىخواهید و خدا آخرت را مىخواهد و خدا شکستناپذیر حکیم است».
﴿لَّوۡلَا كِتَٰبٞ مِّنَ ٱللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمۡ فِيمَآ أَخَذۡتُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ ٦٨﴾ [الانفال: ۶۸].
«اگر در آنچه گرفتهاید از جانب خدا نوشتهاى نبود قطعا به شما عذابى بزرگ مىرسید». عصمت
﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱلَّذِينَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُوٓاْ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُم مَّغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ كَرِيمٞ ٧٤﴾ [الانفال: ۷۴].
«و کسانى که ایمان آورده و هجرت کرده و در راه خدا به جهاد پرداخته و کسانى که (مهاجران را) پناه داده و یارى کردهاند آنان همان مؤمنان واقعىاند براى آنان بخشایش و روزى شایستهاى خواهد بود». نه آقا اصحاب همه بدند!.
﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنۢ بَعۡدُ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ مَعَكُمۡ فَأُوْلَٰٓئِكَ مِنكُمۡۚ وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِي كِتَٰبِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمُۢ ٧٥﴾ [الانفال: ۷۵].
«و کسانى که بعدا ایمان آورده و هجرت نموده و همراه شما جهاد کردهاند اینان از زمره شمایند و خویشاوندان نسبت به یکدیگر (از دیگران) در کتاب خدا سزاوارترند آرى خدا به هر چیزى داناست».
﴿فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ فَإِخۡوَٰنُكُمۡ فِي ٱلدِّينِۗ وَنُفَصِّلُ ٱلۡأٓيَٰتِ لِقَوۡمٖ يَعۡلَمُونَ ١١﴾ [التوبة: ۱۱].
«پس اگر توبه کنند و نماز برپا دارند و زکات دهند در این صورت برادران دینى شما مىباشند و ما آیات (خود) را براى گروهى که مىدانند به تفصیل بیان مىکنیم».
﴿إِنَّمَا يَعۡمُرُ مَسَٰجِدَ ٱللَّهِ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَأَقَامَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَى ٱلزَّكَوٰةَ وَلَمۡ يَخۡشَ إِلَّا ٱللَّهَۖ فَعَسَىٰٓ أُوْلَٰٓئِكَ أَن يَكُونُواْ مِنَ ٱلۡمُهۡتَدِينَ ١٨﴾ [التوبة: ۱۸].
«مساجد خدا را تنها کسانى آباد مىکنند که به خدا و روز بازپسین ایمان آورده و نماز برپا داشته و زکات داده و جز از خدا نترسیدهاند پس امید است که اینان از راهیافتگان باشند». من نمیفهمم چطور پیامبر به حضرت ابوبکر و عمر و عثمان اجازه تعمیر و ساخت مساجد و حتی پرداخت پول زمین مساجد را میداده است؟
﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ وَٱلۡمَسِيحَ ٱبۡنَ مَرۡيَمَ وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُوٓاْ إِلَٰهٗا وَٰحِدٗاۖ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۚ سُبۡحَٰنَهُۥ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ٣١﴾ [التوبة: ۳۱].
«اینان دانشمندان و راهبان خود و مسیح پسر مریم را به جاى خدا به الوهیت گرفتند با آنکه مامور نبودند جز اینکه خدایى یگانه را بپرستند که هیچ معبودى جز او نیست منزه است او از آنچه (با وى) شریک مىگردانند».
﴿يُرِيدُونَ أَن يُطۡفُِٔواْ نُورَ ٱللَّهِ بِأَفۡوَٰهِهِمۡ وَيَأۡبَى ٱللَّهُ إِلَّآ أَن يُتِمَّ نُورَهُۥ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٣٢﴾ [التوبة: ۳۲].
«مىخواهند نور خدا را با سخنان خویش خاموش کنند ولى خداوند نمىگذارد تا نور خود را کامل کند هر چند کافران را خوش نیاید».
﴿لَقَدِ ٱبۡتَغَوُاْ ٱلۡفِتۡنَةَ مِن قَبۡلُ وَقَلَّبُواْ لَكَ ٱلۡأُمُورَ حَتَّىٰ جَآءَ ٱلۡحَقُّ وَظَهَرَ أَمۡرُ ٱللَّهِ وَهُمۡ كَٰرِهُونَ ٤٨﴾ [التوبة: ۴۸].
«در حقیقت پیش از این (نیز) در صدد فتنهجویى برآمدند و کارها را بر تو وارونه ساختند تا حق آمد و امر خدا آشکار شد در حالى که آنان ناخشنود بودند». عصمت؟
﴿وَمِمَّنۡ حَوۡلَكُم مِّنَ ٱلۡأَعۡرَابِ مُنَٰفِقُونَۖ وَمِنۡ أَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى ٱلنِّفَاقِ لَا تَعۡلَمُهُمۡۖ نَحۡنُ نَعۡلَمُهُمۡۚ سَنُعَذِّبُهُم مَّرَّتَيۡنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَىٰ عَذَابٍ عَظِيمٖ ١٠١﴾ [التوبة:۱۰۱].
«و برخى از بادیهنشینانى که پیرامون شما هستند منافقند و از ساکنان مدینه (نیز عدهاى) بر نفاق خو گرفتهاند تو آنان را نمىشناسى ما آنان را مىشناسیم به زودى آنان را دو بار عذاب مىکنیم سپس به عذابى بزرگ بازگردانیده مىشوند».
﴿أَفَمَنۡ أَسَّسَ بُنۡيَٰنَهُۥ عَلَىٰ تَقۡوَىٰ مِنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٍ خَيۡرٌ أَم مَّنۡ أَسَّسَ بُنۡيَٰنَهُۥ عَلَىٰ شَفَا جُرُفٍ هَارٖ فَٱنۡهَارَ بِهِۦ فِي نَارِ جَهَنَّمَۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ ١٠٩﴾ [التوبة: ۱۰۹].
«آیا کسى که بنیاد (کار) خود را بر پایه تقوا و خشنودى خدا نهاده بهتر استیا کسى که بناى خود را بر لب پرتگاهى مشرف به سقوط پىریزى کرده و با آن در آتش دوزخ فرو مىافتد و خدا گروه بیدادگران را هدایت نمىکند».
﴿لَا يَزَالُ بُنۡيَٰنُهُمُ ٱلَّذِي بَنَوۡاْ رِيبَةٗ فِي قُلُوبِهِمۡ إِلَّآ أَن تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمۡۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ١١٠﴾ [التوبة: ۱۱۰].
«همواره آن ساختمانى که بنا کردهاند در دلهایشان مایه شک (و نفاق) است تا آنکه دلهایشان پاره پاره شود و خدا داناى سنجیدهکار است».
﴿إِنَّ ٱللَّهَ ٱشۡتَرَىٰ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَنفُسَهُمۡ وَأَمۡوَٰلَهُم بِأَنَّ لَهُمُ ٱلۡجَنَّةَۚ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ فَيَقۡتُلُونَ وَيُقۡتَلُونَۖ وَعۡدًا عَلَيۡهِ حَقّٗا فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِيلِ وَٱلۡقُرۡءَانِۚ وَمَنۡ أَوۡفَىٰ بِعَهۡدِهِۦ مِنَ ٱللَّهِۚ فَٱسۡتَبۡشِرُواْ بِبَيۡعِكُمُ ٱلَّذِي بَايَعۡتُم بِهِۦۚ وَذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ١١١﴾ [التوبة: ۱۱۱].
«در حقیقتخدا از مؤمنان جان و مالشان را به (بهاى) اینکه بهشت براى آنان باشد خریده است همان کسانى که در راه خدا مىجنگند و مىکشند و کشته مىشوند (این) به عنوان وعده حقى در تورات و انجیل و قرآن بر عهده اوست و چه کسى از خدا به عهد خویش وفادارتر است پس به این معاملهاى که با او کردهاید شادمان باشید و این همان کامیابى بزرگ است».
﴿وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُضِلَّ قَوۡمَۢا بَعۡدَ إِذۡ هَدَىٰهُمۡ حَتَّىٰ يُبَيِّنَ لَهُم مَّا يَتَّقُونَۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٌ ١١٥﴾ [التوبة: ۱۱۵].
«و خدا بر آن نیست که گروهى را پس از آنکه هدایتشان نمود بىراه بگذارد مگر آنکه چیزى را که باید از آن پروا کنند برایشان بیان کرده باشد آرى خدا به هر چیزى داناست».
این آیه نشان میدهد خداوند خلیفهای تعیین نکرده زیرا میفرماید: خداوند پس از هدایت، شما را بیراه نمیگذارد و بیان میکند آنچه را که باید از آن پروا (دوری) کنید! صحبت از انتخاب و پذیرش نیست بلکه صحبت از دوری است!.
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَهُۥ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ يُحۡيِۦ وَيُمِيتُۚ وَمَا لَكُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ مِن وَلِيّٖ وَلَا نَصِيرٖ ١١٦﴾ [التوبة: ۱۱۶].
«در حقیقت فرمانروایى آسمانها و زمین از آن خداست زنده مىکند و مىمیراند و براى شما جز خدا یار و یاورى نیست».
جالب است که در ادامه نیز میفرماید جز خداوند برای شما ولی و یاوری نیست!.
﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِيِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ مِنۢ بَعۡدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٖ مِّنۡهُمۡ ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡۚ إِنَّهُۥ بِهِمۡ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ١١٧﴾ [التوبة: ۱۱۷].
«به یقین خدا بر پیامبر و مهاجران و انصار که در آن ساعت دشوار از او پیروى کردند ببخشود بعد از آنکه چیزى نمانده بود که دلهاى دستهاى از آنان منحرف شود باز برایشان ببخشود چرا که او نسبت به آنان مهربان و رحیم است».
﴿فَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبًا أَوۡ كَذَّبَ بَِٔايَٰتِهِۦٓۚ إِنَّهُۥ لَا يُفۡلِحُ ٱلۡمُجۡرِمُونَ١٧﴾ [یونس: ۱۷].
«پس کیستستمکارتر از آن کس که دروغى بر خداى بندد یا آیات او را تکذیب کند به راستى مجرمان رستگار نمىشوند».
﴿وَيَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمۡ وَلَا يَنفَعُهُمۡ وَيَقُولُونَ هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِۚ قُلۡ أَتُنَبُِّٔونَ ٱللَّهَ بِمَا لَا يَعۡلَمُ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِۚ سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يُشۡرِكُونَ١٨﴾ [یونس: ۱۸].
«و به جاى خدا چیزهایى را مىپرستند که نه به آنان زیان مىرساند و نه به آنان سود مىدهد و مىگویند اینها نزد خدا شفاعتگران ما هستند بگو آیا خدا را به چیزى که در آسمانها و در زمین نمىداند آگاه مىگردانید او پاک و برتر است از آنچه (با وى) شریک مىسازند».
﴿وَمَا كَانَ ٱلنَّاسُ إِلَّآ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ فَٱخۡتَلَفُواْۚ وَلَوۡلَا كَلِمَةٞ سَبَقَتۡ مِن رَّبِّكَ لَقُضِيَ بَيۡنَهُمۡ فِيمَا فِيهِ يَخۡتَلِفُونَ ١٩﴾ [یونس: ۱۹].
«و مردم جز یک امت نبودند پس اختلاف پیدا کردند و اگر وعدهاى از جانب پروردگارت مقرر نگشته بود قطعا در آنچه بر سر آن با هم اختلاف مىکنند میانشان داورى مىشد».
﴿وَيَقُولُونَ لَوۡلَآ أُنزِلَ عَلَيۡهِ ءَايَةٞ مِّن رَّبِّهِۦۖ فَقُلۡ إِنَّمَا ٱلۡغَيۡبُ لِلَّهِ فَٱنتَظِرُوٓاْ إِنِّي مَعَكُم مِّنَ ٱلۡمُنتَظِرِينَ ٢٠﴾ [یونس: ۲۰].
«و مىگویند چرا معجزهاى از جانب پروردگارش بر او نازل نمىشود بگو غیب فقط به خدا اختصاص دارد پس منتظر باشید که من هم با شما از منتظرانم».
﴿وَيَوۡمَ نَحۡشُرُهُمۡ جَمِيعٗا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشۡرَكُواْ مَكَانَكُمۡ أَنتُمۡ وَشُرَكَآؤُكُمۡۚ فَزَيَّلۡنَا بَيۡنَهُمۡۖ وَقَالَ شُرَكَآؤُهُم مَّا كُنتُمۡ إِيَّانَا تَعۡبُدُونَ ٢٨﴾ [یونس: ۲۸].
«و (یاد کن) روزى را که همه آنان را گرد مىآوریم آنگاه به کسانى که شرک ورزیدهاند مىگوییم شما و شریکانتان بر جاى خود باشید پس میان آنها جدایى مىافکنیم و شریکان آنان مىگویند در حقیقتشما ما را نمىپرستیدید».
و امامان به شیعیان خواهند گفت در حقیقت شما ما را پرستش نمیکردید!.
﴿فَكَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِيدَۢا بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمۡ إِن كُنَّا عَنۡ عِبَادَتِكُمۡ لَغَٰفِلِينَ٢٩﴾ [یونس:۲۹].
«و گواهى خدا میان ما و میان شما بس است به راستى ما از عبادت شما بىخبر بودیم».
یا علی و یا محمد اکفیانی فانکما کافیان!!!!!!!!.
﴿هُنَالِكَ تَبۡلُواْ كُلُّ نَفۡسٖ مَّآ أَسۡلَفَتۡۚ وَرُدُّوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ مَوۡلَىٰهُمُ ٱلۡحَقِّۖ وَضَلَّ عَنۡهُم مَّا كَانُواْ يَفۡتَرُونَ ٣٠﴾ [یونس: ۳۰].
«آنجاست که هر کسى آنچه را از پیش فرستاده است مىآزماید و به سوى خدا مولاى حقیقى خود بازگردانیده مىشوند و آنچه به دروغ برمىساختهاند از دستشان به در مىرود».
﴿فَذَٰلِكُمُ ٱللَّهُ رَبُّكُمُ ٱلۡحَقُّۖ فَمَاذَا بَعۡدَ ٱلۡحَقِّ إِلَّا ٱلضَّلَٰلُۖ فَأَنَّىٰ تُصۡرَفُونَ ٣٢﴾ [یونس: ۳۲].
«این استخدا پروردگار حقیقى شما و بعد از حقیقت جز گمراهى چیست پس چگونه (از حق) بازگردانیده مىشوید».
﴿كَذَٰلِكَ حَقَّتۡ كَلِمَتُ رَبِّكَ عَلَى ٱلَّذِينَ فَسَقُوٓاْ أَنَّهُمۡ لَا يُؤۡمِنُونَ ٣٣﴾ [یونس: ۳۳].
«این گونه سخن پروردگارت بر کسانى که نافرمانى کردند به حقیقت پیوست (چرا) که آنان ایمان نمىآورند».
﴿قُلۡ هَلۡ مِن شُرَكَآئِكُم مَّن يَبۡدَؤُاْ ٱلۡخَلۡقَ ثُمَّ يُعِيدُهُۥۚ قُلِ ٱللَّهُ يَبۡدَؤُاْ ٱلۡخَلۡقَ ثُمَّ يُعِيدُهُۥۖ فَأَنَّىٰ تُؤۡفَكُونَ ٣٤﴾ [یونس: ۳۴].
«بگو آیا از شریکان شما کسى هست که به سوى حق رهبرى کند بگو خداست که به سوى حق رهبرى مىکند پس آیا کسى که به سوى حق رهبرى مىکند سزاوارتر است مورد پیروى قرار گیرد یا کسى که راه نمىنماید مگر آنکه (خود) هدایتشود شما را چه شده چگونه داورى مىکنید».
﴿وَمَا يَتَّبِعُ أَكۡثَرُهُمۡ إِلَّا ظَنًّاۚ إِنَّ ٱلظَّنَّ لَا يُغۡنِي مِنَ ٱلۡحَقِّ شَيًۡٔاۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمُۢ بِمَا يَفۡعَلُونَ ٣٦﴾ [یونس: ۳۶].
«و بیشترشان جز از گمان پیروى نمىکنند (ولى) گمان به هیچ وجه (آدمى را) از حقیقت بىنیاز نمىگرداند آرى خدا به آنچه مىکنند داناست».
گمان = قصه و حدیث و تاویل و تفسیر و تحلیلهای من درآوردی آبگوشتی!!.
﴿وَمَا كَانَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانُ أَن يُفۡتَرَىٰ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلَٰكِن تَصۡدِيقَ ٱلَّذِي بَيۡنَ يَدَيۡهِ وَتَفۡصِيلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا رَيۡبَ فِيهِ مِن رَّبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٣٧﴾ [یونس: ۳۷].
«و چنان نیست که این قرآن از جانب غیر خدا (و) به دروغ ساخته شده باشد بلکه تصدیق (کننده) آنچه پیش از آن است مىباشد و توضیحى از آن کتاب است که در آن تردیدى نیست (و) از پروردگار جهانیان است».
در اینجا خداوند میفرمیاد توضیح و تفصیلش را هم خودمان میدهیم تا کسی هوس نکند در آینده از این باب برای خودش دکانی باز کند!.
﴿بَلۡ كَذَّبُواْ بِمَا لَمۡ يُحِيطُواْ بِعِلۡمِهِۦ وَلَمَّا يَأۡتِهِمۡ تَأۡوِيلُهُۥۚ كَذَٰلِكَ كَذَّبَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡۖ فَٱنظُرۡ كَيۡفَ كَانَ عَٰقِبَةُ ٱلظَّٰلِمِينَ ٣٩﴾ [یونس: ۳۹].
«بلکه چیزى را دروغ شمردند که به علم آن احاطه نداشتند و هنوز تاویل آن برایشان نیامده است کسانى (هم) که پیش از آنان بودند همین گونه (پیامبرانشان را) تکذیب کردند پس بنگر که فرجام ستمگران چگونه بوده است».
﴿وَمِنۡهُم مَّن يَسۡتَمِعُونَ إِلَيۡكَۚ أَفَأَنتَ تُسۡمِعُ ٱلصُّمَّ وَلَوۡ كَانُواْ لَا يَعۡقِلُونَ ٤٢﴾ [یونس: ۴۲].
«و برخى از آنان کسانىاند که به تو گوش فرا مىدهند آیا تو کران را هر چند در نیابند شنوا خواهى کرد».
﴿وَمِنۡهُم مَّن يَنظُرُ إِلَيۡكَۚ أَفَأَنتَ تَهۡدِي ٱلۡعُمۡيَ وَلَوۡ كَانُواْ لَا يُبۡصِرُونَ٤٣﴾ [یونس: ۴۳].
«و از آنان کسى است که به سوى تو مىنگرد آیا تو نابینایان را هر چند نبینند هدایت توانى کرد».
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَظۡلِمُ ٱلنَّاسَ شَيۡٔٗا وَلَٰكِنَّ ٱلنَّاسَ أَنفُسَهُمۡ يَظۡلِمُونَ٤٤﴾ [یونس: ۴۴].
«خدا به هیچ وجه به مردم ستم نمىکند لیکن مردم خود بر خویشتن ستم مىکنند».
﴿قُلْ لَا أَمْلِكُ لِنَفْسِي ضَرًّا وَلَا نَفْعًا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ٤٩﴾ [یونس: ۴۹].
«بگو براى خود زیان و سودى در اختیار ندارم مگر آنچه را که خدا بخواهد هر امتى را زمانى (محدود) است آنگاه که زمانشان به سر رسد پس نه ساعتى (از آن) تاخیر کنند و نه پیشى گیرند».
نه آقا حکومت ما ابدی است قرار است آنرا تحویل امام زمان بدهیم!.
﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَرَامًا وَحَلَالًا قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ٥٩﴾ [یونس: ۵۹].
«بگو به من خبر دهید آنچه از روزى که خدا براى شما فرود آورده (چرا) بخشى از آن را حرام و (بخشى را) حلال گردانیدهاید بگو آیا خدا به شما اجازه داده یا بر خدا دروغ مىبندید».
﴿وَمَا ظَنُّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَشْكُرُونَ٦٠﴾ [یونس: ۶۰].
«و کسانى که بر خدا دروغ مىبندند روز رستاخیز چه گمان دارند در حقیقتخدا بر مردم داراى بخشش است ولى بیشترشان سپاسگزارى نمىکنند».
﴿أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ٦٢﴾ [یونس: ۶۲].
«آگاه باشید که بر دوستان خدا نه بیمى است و نه آنان اندوهگین مىشوند».
﴿وَلَا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ٦٥﴾ [یونس: ۶۵].
«سخن آنان تو را غمگین نکند زیرا عزت همه از آن خداست او شنواى داناست».
﴿أَلَا إِنَّ لِلَّهِ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ وَمَا يَتَّبِعُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ شُرَكَاءَ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ٦٦﴾ [یونس: ۶۶].
«آگاه باش که هر که (و هر چه) در آسمانها و هر که (و هر چه) در زمین است از آن خداست و کسانى که غیر از خدا شریکانى را مىخوانند (از آنها) پیروى نمىکنند اینان جز از گمان پیروى نمىکنند و جز گمان نمىبرند».
﴿قُلۡ إِنَّ ٱلَّذِينَ يَفۡتَرُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَ لَا يُفۡلِحُونَ ٦٩﴾ [یونس: ۶۹].
«بگو در حقیقت کسانى که بر خدا دروغ مىبندند رستگار نمىشوند».
﴿فَإِن كُنتَ فِي شَكّٖ مِّمَّآ أَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ فَسَۡٔلِ ٱلَّذِينَ يَقۡرَءُونَ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكَۚ لَقَدۡ جَآءَكَ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُمۡتَرِينَ ٩٤﴾ [یونس: ۹۴].
«و اگر از آنچه بهسوى تو نازل کردهایم در تردیدى از کسانى که پیش از تو کتاب (آسمانى) مىخواندند بپرس قطعا حق از جانب پروردگارت به سوى تو آمده است پس زنهار از تردیدکنندگان مباش».
﴿وَلَا تَكُونَنَّ مِنَ ٱلَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِٔايَٰتِ ٱللَّهِ فَتَكُونَ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ٩٥﴾ [یونس: ۹۵].
«و از کسانى که آیات ما را دروغ پنداشتند مباش که از زیانکاران خواهى بود».
﴿وَمَا كَانَ لِنَفۡسٍ أَن تُؤۡمِنَ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ وَيَجۡعَلُ ٱلرِّجۡسَ عَلَى ٱلَّذِينَ لَا يَعۡقِلُونَ١٠٠﴾ [یونس: ۱۰۰].
«و هیچ کس را نرسد که جز به اذن خدا ایمان بیاورد و (خدا) بر کسانى که نمى اندیشند پلیدى را قرار مىدهد».
رجس یعنی پلیدی نه گناه و خطا و اشتباه که در آیه تطهیر آنرا دلیل عصمت میدانید؟؟!!.
﴿قُلِ ٱنظُرُواْ مَاذَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَمَا تُغۡنِي ٱلۡأٓيَٰتُ وَٱلنُّذُرُ عَن قَوۡمٖ لَّا يُؤۡمِنُونَ ١٠١﴾ [یونس: ۱۰۱].
«بگو بنگرید که در آسمانها و زمین چیست و (لى) نشانهها و هشدارها گروهى را که ایمان نمىآورند سود نمىبخشد».
﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِن كُنتُمۡ فِي شَكّٖ مِّن دِينِي فَلَآ أَعۡبُدُ ٱلَّذِينَ تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلَٰكِنۡ أَعۡبُدُ ٱللَّهَ ٱلَّذِي يَتَوَفَّىٰكُمۡۖ وَأُمِرۡتُ أَنۡ أَكُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ١٠٤﴾ [یونس: ۱۰۴].
«بگو اى مردم اگر در دین من تردید دارید پس (بدانید که من) کسانى را که به جاى خدا مىپرستید نمىپرستم بلکه خدایى را مىپرستم که جان شما را مىستاند و دستور یافتهام که از مؤمنان باشم».
﴿وَأَنۡ أَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗا وَلَا تَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ١٠٥﴾ [یونس: ۱۰۵].
«و (به من دستور داده شده است) که به دین حنیف روى آور و زنهار از مشرکان مباش».
﴿وَلَا تَدۡعُ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكَ وَلَا يَضُرُّكَۖ فَإِن فَعَلۡتَ فَإِنَّكَ إِذٗا مِّنَ ٱلظَّٰلِمِينَ ١٠٦﴾ [یونس: ۱۰۶].
«و به جاى خدا چیزى را که سود و زیانى به تو نمىرساند مخوان که اگر چنین کنى در آن صورت قطعا از جمله ستمکارانى».
﴿وَإِن يَمۡسَسۡكَ ٱللَّهُ بِضُرّٖ فَلَا كَاشِفَ لَهُۥٓ إِلَّا هُوَۖ وَإِن يُرِدۡكَ بِخَيۡرٖ فَلَا رَآدَّ لِفَضۡلِهِۦۚ يُصِيبُ بِهِۦ مَن يَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦۚ وَهُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ ١٠٧﴾ [یونس: ۱۰۷].
«و اگر خدا به تو زیانى برساند آن را برطرفکنندهاى جز او نیست و اگر براى تو خیرى بخواهد بخشش او را ردکنندهاى نیست آن را به هر کس از بندگانش که بخواهد مىرساند و او آمرزنده مهربان است».
﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ قَدۡ جَآءَكُمُ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّكُمۡۖ فَمَنِ ٱهۡتَدَىٰ فَإِنَّمَا يَهۡتَدِي لِنَفۡسِهِۦۖ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيۡهَاۖ وَمَآ أَنَا۠ عَلَيۡكُم بِوَكِيلٖ ١٠٨﴾ [یونس: ۱۰۸].
«بگو اى مردم حق از جانب پروردگارتان براى شما آمده است پس هر که هدایتیابد به سود خویش هدایت مىیابد و هر که گمراه گردد به زیان خود گمراه مىشود و من بر شما نگهبان نیستم». ولی خلیفه هستم!.
﴿وَٱتَّبِعۡ مَا يُوحَىٰٓ إِلَيۡكَ وَٱصۡبِرۡ حَتَّىٰ يَحۡكُمَ ٱللَّهُۚ وَهُوَ خَيۡرُ ٱلۡحَٰكِمِينَ١٠٩﴾ [یونس:۱۰۹].
«و از آنچه بر تو وحى مىشود پیروى کن و شکیبا باش تا خدا (میان تو و آنان) داورى کند و او بهترین داوران است». پیامبر تابه وحی ما نیز تابع قرآن
﴿الٓرۚ كِتَٰبٌ أُحۡكِمَتۡ ءَايَٰتُهُۥ ثُمَّ فُصِّلَتۡ مِن لَّدُنۡ حَكِيمٍ خَبِيرٍ ١﴾ [هود: ۱].
«الف لام راء کتابى است که آیات آن استحکام یافته سپس از جانب حکیمى آگاه به روشنى بیان شده است».
به روشنی بیان شده یعنی به روشنی بیان شده! و نیازی به تفسیر و توضیح طبق قصه و حدیث ندارد! یعنی به روشنی بیان شده برادر عزیز من میشنوی آیا آخوند برای تو مغزی باقی گذاشته؟
﴿فَلَعَلَّكَ تَارِكُۢ بَعۡضَ مَا يُوحَىٰٓ إِلَيۡكَ وَضَآئِقُۢ بِهِۦ صَدۡرُكَ أَن يَقُولُواْ لَوۡلَآ أُنزِلَ عَلَيۡهِ كَنزٌ أَوۡ جَآءَ مَعَهُۥ مَلَكٌۚ إِنَّمَآ أَنتَ نَذِيرٞۚ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ وَكِيلٌ١٢﴾ [هود: ۱۲].
«و مبادا تو برخى از آنچه را که به سویت وحى مىشود ترک گویى و سینهات بدان تنگ گردد که مىگویند چرا گنجى بر او فرو فرستاده نشده یا فرشتهاى با او نیامده است تو فقط هشداردهندهاى و خدا بر هر چیزى نگهبان است». عصمت! علم غیب!.
﴿عَلَىٰ رَبِّهِمۡۚ أَلَا لَعۡنَةُ ٱللَّهِ عَلَى ٱلظَّٰلِمِينَ ١٨﴾ [هود: ۱۸].
«و چه کسى ستمکارتر از آن کس است که بر خدا دروغ بندد آنان بر پروردگارشان دروغ عرضه مىشوند و گواهان خواهند گفت اینان بودند که بر پروردگارشان دروغ بستند هان لعنتخدا بر ستمگران باد».
﴿ٱلَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ وَيَبۡغُونَهَا عِوَجٗا وَهُم بِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ كَٰفِرُونَ ١٩﴾ [هود: ۱۹].
«همانان که (مردم را) از راه خدا باز مىدارند و آن را کج مىشمارند و خود آخرت را باور ندارند».
همان آخوندها و مداحان و راویان احادیث دروغی که...
﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ خَسِرُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ وَضَلَّ عَنۡهُم مَّا كَانُواْ يَفۡتَرُونَ ٢١﴾ [هود: ۲۱].
«اینانند که به خویشتن زیان زده و آنچه را به دروغ برساخته بودند از دست دادهاند».
﴿لَا جَرَمَ أَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ هُمُ ٱلۡأَخۡسَرُونَ ٢٢﴾ [هود: ۲۲].
«شک نیست که آنان در آخرت زیانکارترند».
﴿مَثَلُ ٱلۡفَرِيقَيۡنِ كَٱلۡأَعۡمَىٰ وَٱلۡأَصَمِّ وَٱلۡبَصِيرِ وَٱلسَّمِيعِۚ هَلۡ يَسۡتَوِيَانِ مَثَلًاۚ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ ٢٤﴾ [هود: ۲۴].
«مثل این دو گروه چون نابینا و کر (در مقایسه) با بینا و شنواست آیا در مثل یکسانند پس آیا پند نمىگیرید».
﴿وَلَآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ وَلَآ أَقُولُ إِنِّي مَلَكٞ وَلَآ أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزۡدَرِيٓ أَعۡيُنُكُمۡ لَن يُؤۡتِيَهُمُ ٱللَّهُ خَيۡرًاۖ ٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا فِيٓ أَنفُسِهِمۡ إِنِّيٓ إِذٗا لَّمِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٣١﴾ [هود: ۳۱].
«و به شما نمىگویم که گنجینههاى خدا پیش من است و غیب نمىدانم و نمىگویم که من فرشتهام و در باره کسانى که دیدگان شما به خوارى در آنان مىنگرد نمىگویم خدا هرگز خیرشان نمىدهد خدا به آنچه در دل آنان است آگاهتر است (اگر جز این بگویم) من در آن صورت از ستمکاران خواهم بود».
﴿وَلَا يَنفَعُكُمۡ نُصۡحِيٓ إِنۡ أَرَدتُّ أَنۡ أَنصَحَ لَكُمۡ إِن كَانَ ٱللَّهُ يُرِيدُ أَن يُغۡوِيَكُمۡۚ هُوَ رَبُّكُمۡ وَإِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ ٣٤﴾ [هود: ۳۴].
«و اگر بخواهم شما را اندرز دهم در صورتى که خدا بخواهد شما را بیراه گذارد اندرز من شما را سودى نمىبخشد او پروردگار شماست و به سوى او باز گردانیده مىشوید».
وقتی از دست پیامبر کاری ساخته نیست من چقدر نادانم که اینهمه جوش میزنم! و بیهوده قلم میزنم و وقتم را سر اینکار گذاشته ام؟
﴿قَالَ يَٰنُوحُ إِنَّهُۥ لَيۡسَ مِنۡ أَهۡلِكَۖ إِنَّهُۥ عَمَلٌ غَيۡرُ صَٰلِحٖۖ فَلَا تَسَۡٔلۡنِ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۖ إِنِّيٓ أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ ٱلۡجَٰهِلِينَ ٤٦﴾ [هود: ۴۶].
«فرمود اى نوح او در حقیقت از کسان تو نیست او (داراى) کردارى ناشایسته است پس چیزى را که بدان علم ندارى از من مخواه من به تو اندرز مىدهم که مبادا از نادانان باشى».
﴿تِلۡكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَيۡبِ نُوحِيهَآ إِلَيۡكَۖ مَا كُنتَ تَعۡلَمُهَآ أَنتَ وَلَا قَوۡمُكَ مِن قَبۡلِ هَٰذَاۖ فَٱصۡبِرۡۖ إِنَّ ٱلۡعَٰقِبَةَ لِلۡمُتَّقِينَ ٤٩﴾ [هود: ۴۹].
«این از خبرهاى غیب است که آن را به تو وحى مىکنیم پیش از این نه تو آن را مىدانستى و نه قوم تو پس شکیبا باش که فرجام (نیک) از آن تقواپیشگان است».
علم غیب! نوری پیامبر قبل از خلقت و...
﴿إِنِّي تَوَكَّلۡتُ عَلَى ٱللَّهِ رَبِّي وَرَبِّكُمۚ مَّا مِن دَآبَّةٍ إِلَّا هُوَ ءَاخِذُۢ بِنَاصِيَتِهَآۚ إِنَّ رَبِّي عَلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ﴾ [هود: ۵۶].
«در حقیقت من بر خدا پروردگار خودم و پروردگار شما توکل کردم هیچ جنبندهاى نیست مگر اینکه او مهار هستىاش را در دست دارد به راستى پروردگار من بر راه راست است».
البته یک گوشهای از این مهار را هم دست امامزادهها داده!.
﴿وَيَٰقَوۡمِ أَوۡفُواْ ٱلۡمِكۡيَالَ وَٱلۡمِيزَانَ بِٱلۡقِسۡطِۖ وَلَا تَبۡخَسُواْ ٱلنَّاسَ أَشۡيَآءَهُمۡ وَلَا تَعۡثَوۡاْ فِي ٱلۡأَرۡضِ مُفۡسِدِينَ ٨٥﴾ [هود: ۸۵].
«و اى قوم من پیمانه و ترازو را به داد تمام دهید و حقوق مردم را کم مدهید و در زمین به فساد سر برمدارید».
﴿بَقِيَّتُ ٱللَّهِ خَيۡرٞ لَّكُمۡ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَۚ وَمَآ أَنَا۠ عَلَيۡكُم بِحَفِيظٖ ٨٦﴾ [هود: ۸۶].
«اگر مؤمن باشید باقیمانده (حلال) خدا براى شما بهتر است و من بر شما نگاهبان نیستم».
نه آقا بقیه الله یعنی امام زمان!.
﴿فَلَا تَكُ فِي مِرۡيَةٖ مِّمَّا يَعۡبُدُ هَٰٓؤُلَآءِۚ مَا يَعۡبُدُونَ إِلَّا كَمَا يَعۡبُدُ ءَابَآؤُهُم مِّن قَبۡلُۚ وَإِنَّا لَمُوَفُّوهُمۡ نَصِيبَهُمۡ غَيۡرَ مَنقُوصٖ ١٠٩﴾ [هود: ۱۰۹].
«پس در باره آنچه آنان (=مشرکان) مىپرستند در تردید مباش آنان جز همان گونه که قبلا پدرانشان مىپرستیدند نمىپرستند و ما بهره ایشان را تمام و ناکاسته خواهیم داد».
الله اکبر از این سیاق جالب آیات و ارتباط عجیب و معنا داری که میان آیات به چشم میخورد آن هم در انطباق با زمانه حال پس از ۱۴۰۰ سال! من از منکران اسلام در تعجبم!.
﴿فَلَوۡلَا كَانَ مِنَ ٱلۡقُرُونِ مِن قَبۡلِكُمۡ أُوْلُواْ بَقِيَّةٖ يَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡفَسَادِ فِي ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا قَلِيلٗا مِّمَّنۡ أَنجَيۡنَا مِنۡهُمۡۗ وَٱتَّبَعَ ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ مَآ أُتۡرِفُواْ فِيهِ وَكَانُواْ مُجۡرِمِينَ ١١٦﴾ [هود: ۱۱۶].
«پس چرا از نسلهاى پیش از شما خردمندانى نبودند که (مردم را) از فساد در زمین باز دارند جز اندکى از کسانى که از میان آنان نجاتشان دادیم و کسانى که ستم کردند به دنبال ناز و نعمتى که در آن بودند رفتند و آنان بزهکار بودند».
خدایا بودند اینهمه علامه و آخوند و مداح و روضه خوان و نویسنده و مقق و ردیه نویس.
﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ لِيُهۡلِكَ ٱلۡقُرَىٰ بِظُلۡمٖ وَأَهۡلُهَا مُصۡلِحُونَ ١١٧﴾ [هود: ۱۱۷].
«و پروردگار تو (هرگز) بر آن نبوده است که شهرهایى را که مردمش اصلاحگرند به ستم هلاک کند».
﴿يَٰصَٰحِبَيِ ٱلسِّجۡنِ ءَأَرۡبَابٞ مُّتَفَرِّقُونَ خَيۡرٌ أَمِ ٱللَّهُ ٱلۡوَٰحِدُ ٱلۡقَهَّارُ ٣٩﴾ [یوسف: ۳۹].
«اى دو رفیق زندانیم آیا خدایان پراکنده بهترند یا خداى یگانه مقتدر».
﴿مَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِهِۦٓ إِلَّآ أَسۡمَآءٗ سَمَّيۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُكُم مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍۚ إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ ٤٠﴾ [یوسف: ۴۰].
«شما به جاى او جز نامهایى (چند) را نمىپرستید که شما و پدرانتان آنها را نامگذارى کردهاید و خدا دلیلى بر (حقانیت) آنها نازل نکرده است فرمان جز براى خدا نیست دستور داده که جز او را نپرستید این است دین درست ولى بیشتر مردم نمىدانند». یک جو تعقل فقط یک جو!.
﴿قَالَ إِنَّمَآ أَشۡكُواْ بَثِّي وَحُزۡنِيٓ إِلَى ٱللَّهِ وَأَعۡلَمُ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ٨٦﴾ [یوسف:۸۶].
«گفت من شکایت غم و اندوه خود را پیش خدا مىبرم و از (عنایت) خدا چیزى مىدانم که شما نمىدانید».
﴿رَبِّ قَدۡ ءَاتَيۡتَنِي مِنَ ٱلۡمُلۡكِ وَعَلَّمۡتَنِي مِن تَأۡوِيلِ ٱلۡأَحَادِيثِۚ فَاطِرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ أَنتَ وَلِيِّۦ فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِۖ تَوَفَّنِي مُسۡلِمٗا وَأَلۡحِقۡنِي بِٱلصَّٰلِحِينَ ١٠١﴾ [یوسف: ۱۰۱].
«پروردگارا تو به من دولت دادى و از تعبیر خوابها به من آموختى اى پدیدآورنده آسمانها و زمین تنها تو در دنیا و آخرت مولاى منى مرا مسلمان بمیران و مرا به شایستگان ملحق فرما».
﴿ذَٰلِكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَيۡبِ نُوحِيهِ إِلَيۡكَۖ وَمَا كُنتَ لَدَيۡهِمۡ إِذۡ أَجۡمَعُوٓاْ أَمۡرَهُمۡ وَهُمۡ يَمۡكُرُونَ ١٠٢﴾ [یوسف: ۱۰۲].
«این (ماجرا) از خبرهاى غیب است که به تو وحى مىکنیم و تو هنگامى که آنان همداستان شدند و نیرنگ مىکردند نزدشان نبودى». علم غیب علم لدنی و...
﴿وَمَآ أَكۡثَرُ ٱلنَّاسِ وَلَوۡ حَرَصۡتَ بِمُؤۡمِنِينَ ١٠٣﴾ [یوسف: ۱۰۳].
«و بیشتر مردم هر چند آرزومند باشى ایمانآورنده نیستند».
بله خدایا میفهمم و واقعا متاسفم!.
﴿وَمَا تَسَۡٔلُهُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۚ إِنۡ هُوَ إِلَّا ذِكۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِينَ ١٠٤﴾ [یوسف: ۱۰۴].
«و اجر و پاداشی از آنها نمیخواهی این نیست جز تذکری برای جهانیان!».
پاداشی نمیخواهی به جز خلافت مورورثی در خاندان پسرعمو و داماد و دخترت! و باغهای فدک برای دخترت و سفارش فقط دخترت به همه و سهمیه خمس برای بنی هاشم و... (لعنت بر غالیان).
﴿وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَ ١٠٦﴾ [یوسف: ۱۰۶].
«و بیشترشان به خدا ایمان نمىآورند جز اینکه (با او چیزى را) شریک مىگیرند».
خدایا این چه حرفی است که میزنی ما اینهمه مسلمان داریم!.
﴿قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِيلِيٓ أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۚ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا۠ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِيۖ وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ١٠٨﴾ [یوسف: ۱۰۸].
«بگو این است راه من، که من و هر کس پیرویم کرد با بینایى بهسوى خدا دعوت مىکنیم و منزه است خدا و من از مشرکان نیستم».
﴿لَقَدۡ كَانَ فِي قَصَصِهِمۡ عِبۡرَةٞ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِۗ مَا كَانَ حَدِيثٗا يُفۡتَرَىٰ وَلَٰكِن تَصۡدِيقَ ٱلَّذِي بَيۡنَ يَدَيۡهِ وَتَفۡصِيلَ كُلِّ شَيۡءٖ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ لِّقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ ١١١﴾ [یوسف: ۱۱۱].
«به راستى در سرگذشت آنان براى خردمندان عبرتى است سخنى نیست که به دروغ ساخته شده باشد بلکه تصدیق آنچه (از کتابهایى) است که پیش از آن بوده و روشنگر هر چیز است و براى مردمى که ایمان مىآورند رهنمود و رحمتى است».
یعنی خیلی هم نمیخواهد دنبال حدیث و تفسیر بروی با مغز خودن هم که بخوانی میفهمی زیرا روشنگر هر چیزی است و فقط برای مومنان مایه رهنمود و هدایت است!.
﴿لَهُۥ دَعۡوَةُ ٱلۡحَقِّۚ وَٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ لَا يَسۡتَجِيبُونَ لَهُم بِشَيۡءٍ إِلَّا كَبَٰسِطِ كَفَّيۡهِ إِلَى ٱلۡمَآءِ لِيَبۡلُغَ فَاهُ وَمَا هُوَ بِبَٰلِغِهِۦۚ وَمَا دُعَآءُ ٱلۡكَٰفِرِينَ إِلَّا فِي ضَلَٰلٖ ١٤﴾ [الرعد: ۱۴].
«دعوت حق براى اوست و کسانى که (مشرکان) جز او مىخوانند هیچ جوابى به آنان نمىدهند مگر مانند کسى که دو دستش را به سوى آب بگشاید تا (آب) به دهانش برسد در حالى که (آب) به (دهان) او نخواهد رسید و دعاى کافران جز بر هدر نباشد».
﴿قُلۡ مَن رَّبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ قُلِ ٱللَّهُۚ قُلۡ أَفَٱتَّخَذۡتُم مِّن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءَ لَا يَمۡلِكُونَ لِأَنفُسِهِمۡ نَفۡعٗا وَلَا ضَرّٗاۚ قُلۡ هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلۡأَعۡمَىٰ وَٱلۡبَصِيرُ أَمۡ هَلۡ تَسۡتَوِي ٱلظُّلُمَٰتُ وَٱلنُّورُۗ أَمۡ جَعَلُواْ لِلَّهِ شُرَكَآءَ خَلَقُواْ كَخَلۡقِهِۦ فَتَشَٰبَهَ ٱلۡخَلۡقُ عَلَيۡهِمۡۚ قُلِ ٱللَّهُ خَٰلِقُ كُلِّ شَيۡءٖ وَهُوَ ٱلۡوَٰحِدُ ٱلۡقَهَّٰرُ ١٦﴾ [الرعد: ۱۶].
«بگو پروردگار آسمانها و زمین کیست بگو خدا بگو پس آیا جز او سرپرستانى گرفتهاید که اختیار سود و زیان خود را ندارند بگو آیا نابینا و بینا یکسانند یا تاریکیها و روشنایى برابرند یا براى خدا شریکانى پنداشتهاند که مانند آفرینش او آفریدهاند و در نتیجه (این دو) آفرینش بر آنان مشتبه شده است بگو خدا آفریننده هر چیزى است و اوستیگانه قهار».
﴿وَٱلَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهۡدَ ٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ مِيثَٰقِهِۦ وَيَقۡطَعُونَ مَآ أَمَرَ ٱللَّهُ بِهِۦٓ أَن يُوصَلَ وَيُفۡسِدُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ أُوْلَٰٓئِكَ لَهُمُ ٱللَّعۡنَةُ وَلَهُمۡ سُوٓءُ ٱلدَّارِ ٢٥﴾ [الرعد: ۲۵].
«و کسانى که پیمان خدا را پس از بستن آن مىشکنند و آنچه را خدا به پیوستن آن فرمان داده مىگسلند و در زمین فساد مىکنند بر ایشان لعنت است و بد فرجامى آن سراى ایشان راست».
﴿أَفَمَنۡ هُوَ قَآئِمٌ عَلَىٰ كُلِّ نَفۡسِۢ بِمَا كَسَبَتۡۗ وَجَعَلُواْ لِلَّهِ شُرَكَآءَ قُلۡ سَمُّوهُمۡۚ أَمۡ تُنَبُِّٔونَهُۥ بِمَا لَا يَعۡلَمُ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَم بِظَٰهِرٖ مِّنَ ٱلۡقَوۡلِۗ بَلۡ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ مَكۡرُهُمۡ وَصُدُّواْ عَنِ ٱلسَّبِيلِۗ وَمَن يُضۡلِلِ ٱللَّهُ فَمَا لَهُۥ مِنۡ هَادٖ ٣٣﴾ [الرعد: ۳۳].
«آیا کسى که بر هر شخصى بدانچه کرده است مراقب است (مانند کسى است که از همه جا بىخبر است) و براى خدا شریکانى قرار دادند بگو نامشان را ببرید آیا او را به آنچه در زمین است و او نمىداند خبر مىدهید یا سخنى سطحى (و میانتهى) مىگویید (چنین نیست) بلکه براى کسانى که کافر شدهاند نیرنگشان آراسته شده و از راه (حق) بازداشته شدهاند و هر که را خدا بىراه گذارد رهبرى نخواهد داشت».
﴿وَٱلَّذِينَ ءَاتَيۡنَٰهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ يَفۡرَحُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَۖ وَمِنَ ٱلۡأَحۡزَابِ مَن يُنكِرُ بَعۡضَهُۥۚ قُلۡ إِنَّمَآ أُمِرۡتُ أَنۡ أَعۡبُدَ ٱللَّهَ وَلَآ أُشۡرِكَ بِهِۦٓۚ إِلَيۡهِ أَدۡعُواْ وَإِلَيۡهِ مََٔابِ ٣٦﴾ [الرعد: ۳۶].
«و کسانى که به آنان کتاب (آسمانى) دادهایم از آنچه به سوى تو نازل شده شاد مىشوند و برخى از دستهها کسانى هستند که بخشى از آن را انکار مىکنند بگو جز این نیست که من مامورم خدا را بپرستم و به او شرک نورزم به سوى او مىخوانم و بازگشتم به سوى اوست».
﴿وَكَذَٰلِكَ أَنزَلۡنَٰهُ حُكۡمًا عَرَبِيّٗاۚ وَلَئِنِ ٱتَّبَعۡتَ أَهۡوَآءَهُم بَعۡدَ مَا جَآءَكَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِ مَا لَكَ مِنَ ٱللَّهِ مِن وَلِيّٖ وَلَا وَاقٖ ٣٧﴾ [الرعد: ۳۷].
«و بدین سان آن (قرآن) را فرمانى روشن نازل کردیم و اگر پس از دانشى که به تو رسیده (باز) از هوسهاى آنان پیروى کنى در برابر خدا هیچ دوست و حمایتگرى نخواهى داشت».
﴿الٓرۚ كِتَٰبٌ أَنزَلۡنَٰهُ إِلَيۡكَ لِتُخۡرِجَ ٱلنَّاسَ مِنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ بِإِذۡنِ رَبِّهِمۡ إِلَىٰ صِرَٰطِ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡحَمِيدِ ١﴾ [ابراهیم: ۱].
«الف لام راء کتابى است که آن را به سوى تو فرود آوردیم تا مردم را به اذن پروردگارشان از تاریکیها به سوى روشنایى بیرون آورى به سوى راه آن شکست ناپذیر ستوده».
﴿ٱلَّذِينَ يَسۡتَحِبُّونَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا عَلَى ٱلۡأٓخِرَةِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ وَيَبۡغُونَهَا عِوَجًاۚ أُوْلَٰٓئِكَ فِي ضَلَٰلِۢ بَعِيدٖ ٣﴾ [ابراهیم: ۳].
«همانان که زندگى دنیا را بر آخرت ترجیح مىدهند و مانع راه خدا مىشوند و آن را کج مىشمارند آنانند که در گمراهى دور و درازى هستند».
﴿وَبَرَزُواْ لِلَّهِ جَمِيعٗا فَقَالَ ٱلضُّعَفَٰٓؤُاْ لِلَّذِينَ ٱسۡتَكۡبَرُوٓاْ إِنَّا كُنَّا لَكُمۡ تَبَعٗا فَهَلۡ أَنتُم مُّغۡنُونَ عَنَّا مِنۡ عَذَابِ ٱللَّهِ مِن شَيۡءٖۚ قَالُواْ لَوۡ هَدَىٰنَا ٱللَّهُ لَهَدَيۡنَٰكُمۡۖ سَوَآءٌ عَلَيۡنَآ أَجَزِعۡنَآ أَمۡ صَبَرۡنَا مَا لَنَا مِن مَّحِيصٖ ٢١﴾ [ابراهیم: ۲۱].
«و همگى در برابر خدا ظاهر مىشوند پس ناتوانان به گردنکشان مىگویند ما پیروان شما بودیم آیا چیزى از عذاب خدا را از ما دور مىکنید مىگویند اگر خدا ما را هدایت کرده بود قطعا شما را هدایت مىکردیم چه بىتابى کنیم چه صبر نماییم براى ما یکسان است ما را راه گریزى نیست».
﴿وَجَعَلُواْ لِلَّهِ أَندَادٗا لِّيُضِلُّواْ عَن سَبِيلِهِۦۗ قُلۡ تَمَتَّعُواْ فَإِنَّ مَصِيرَكُمۡ إِلَى ٱلنَّارِ ٣٠﴾ [ابراهیم: ۳۰].
«و براى خدا مانندهایى قرار دادند تا (مردم را) از راه او گمراه کنند بگو برخوردار شوید که قطعا بازگشتشما به سوى آتش است». و به راه خدا قبر و گنبد و کتابهای حدیث و قصه و تکیه میسازند و...
﴿رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لِي وَلِوَٰلِدَيَّ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ يَوۡمَ يَقُومُ ٱلۡحِسَابُ ٤١﴾ [ابراهیم: ۴۱].
«پروردگارا روزى که حساب برپا مىشود بر من و پدر و مادرم و بر مؤمنان ببخشاى».
﴿هَٰذَا بَلَٰغٞ لِّلنَّاسِ وَلِيُنذَرُواْ بِهِۦ وَلِيَعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا هُوَ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ وَلِيَذَّكَّرَ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ ٥٢﴾ [ابراهیم: ۵۲].
«این (قرآن) ابلاغى براى مردم است (تا به وسیله آن هدایتشوند) و بدان بیم یابند و بدانند که او معبودى یگانه است و تا صاحبان خرد پند گیرند».
﴿مَّا تَسۡبِقُ مِنۡ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا يَسۡتَٔۡخِرُونَ ٥﴾ [الحجر: ۵].
«هیچ امتى از اجل خویش نه پیش مىافتد و نه پس مىماند».
﴿وَٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ لَا يَخۡلُقُونَ شَيۡٔٗا وَهُمۡ يُخۡلَقُونَ ٢٠﴾ [النحل: ۲۰].
«و کسانى را که جز خدا مىخوانند چیزى نمىآفرینند در حالى که خود آفریده مى شوند».
﴿أَمۡوَٰتٌ غَيۡرُ أَحۡيَآءٖۖ وَمَا يَشۡعُرُونَ أَيَّانَ يُبۡعَثُونَ ٢١﴾ [النحل: ۲۱].
«مردگانند نه زندگان و نمىدانند کى برانگیخته خواهند شد».
﴿إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۚ فَٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِ قُلُوبُهُم مُّنكِرَةٞ وَهُم مُّسۡتَكۡبِرُونَ٢٢﴾ [النحل: ۲۲].
«معبود شما معبودى است یگانه پس کسانى که به آخرت ایمان ندارند دلهایشان انکارکننده (حق) است و خودشان متکبرند».
﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُم مَّاذَآ أَنزَلَ رَبُّكُمۡ قَالُوٓاْ أَسَٰطِيرُ ٱلۡأَوَّلِينَ ٢٤﴾ [النحل: ۲۴].
«و چون به آنان گفته شود پروردگارتان چه چیز نازل کرده است مىگویند افسانههاى پیشینیان است».
﴿ثُمَّ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ يُخۡزِيهِمۡ وَيَقُولُ أَيۡنَ شُرَكَآءِيَ ٱلَّذِينَ كُنتُمۡ تُشَٰٓقُّونَ فِيهِمۡۚ قَالَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ إِنَّ ٱلۡخِزۡيَ ٱلۡيَوۡمَ وَٱلسُّوٓءَ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ ٢٧﴾ [النحل: ۲۷].
«سپس روز قیامت آنان را رسوا مىکند و مىگوید کجایند آن شریکان من که در باره آنها (با پیامبران) مخالفت مىکردید کسانى که به آنان علم داده شده است مىگویند در حقیقت امروز رسوایى و خوارى بر کافران است».
﴿وَقَالَ ٱلَّذِينَ أَشۡرَكُواْ لَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَا عَبَدۡنَا مِن دُونِهِۦ مِن شَيۡءٖ نَّحۡنُ وَلَآ ءَابَآؤُنَا وَلَا حَرَّمۡنَا مِن دُونِهِۦ مِن شَيۡءٖۚ كَذَٰلِكَ فَعَلَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡۚ فَهَلۡ عَلَى ٱلرُّسُلِ إِلَّا ٱلۡبَلَٰغُ ٱلۡمُبِينُ ٣٥﴾ [النحل: ۳۵].
«و کسانى که شرک ورزیدند گفتند اگر خدا مىخواست نه ما و نه پدرانمان هیچ چیزى را غیر از او نمىپرستیدیم و بدون (حکم) او چیزى را حرام نمىشمردیم پیش از آنان (نیز) چنین رفتار کردند و (لى) آیا جز ابلاغ آشکار بر پیامبران (وظیفهاى) است».
﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَۖ فَمِنۡهُم مَّنۡ هَدَى ٱللَّهُ وَمِنۡهُم مَّنۡ حَقَّتۡ عَلَيۡهِ ٱلضَّلَٰلَةُۚ فَسِيرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَٱنظُرُواْ كَيۡفَ كَانَ عَٰقِبَةُ ٱلۡمُكَذِّبِينَ ٣٦﴾ [النحل: ۳۶].
«و در حقیقت در میان هر امتى فرستادهاى برانگیختیم (تا بگوید) خدا را بپرستید و از طاغوت (=فریبگر) بپرهیزید پس از ایشان کسى است که خدا (او را) هدایت کرده و از ایشان کسى است که گمراهى بر او سزاوار است بنابراین در زمین بگردید و ببینید فرجام تکذیبکنندگان چگونه بوده است».
﴿وَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ فِي ٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ مَا ظُلِمُواْ لَنُبَوِّئَنَّهُمۡ فِي ٱلدُّنۡيَا حَسَنَةٗۖ وَلَأَجۡرُ ٱلۡأٓخِرَةِ أَكۡبَرُۚ لَوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ ٤١﴾ [النحل: ۴۱].
«و کسانى که پس از ستمدیدگى در راه خدا هجرت کردهاند در این دنیا جاى نیکویى به آنان مىدهیم و اگر بدانند قطعا پاداش آخرت بزرگتر خواهد بود».
﴿وَقَالَ ٱللَّهُ لَا تَتَّخِذُوٓاْ إِلَٰهَيۡنِ ٱثۡنَيۡنِۖ إِنَّمَا هُوَ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ فَإِيَّٰيَ فَٱرۡهَبُونِ ٥١﴾ [النحل: ۵۱].
«و خدا فرمود دو معبود براى خود مگیرید جز این نیست که او خدایى یگانه است پس تنها از من بترسید».
﴿تَٱللَّهِ لَقَدۡ أَرۡسَلۡنَآ إِلَىٰٓ أُمَمٖ مِّن قَبۡلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ أَعۡمَٰلَهُمۡ فَهُوَ وَلِيُّهُمُ ٱلۡيَوۡمَ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٞ ٦٣﴾ [النحل: ۶۳].
«سوگند به خدا که به سوى امتهاى پیش از تو (رسولانى) فرستادیم (اما) شیطان اعمالشان را برایشان آراست و امروز (هم) سرپرستشان هموست و برایشان عذابى دردناک است».
﴿وَمَآ أَنزَلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ ٱلَّذِي ٱخۡتَلَفُواْ فِيهِ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ لِّقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ ٦٤﴾ [النحل: ۶۴].
«و ما (این) کتاب را بر تو نازل نکردیم مگر براى اینکه آنچه را در آن اختلاف کردهاند براى آنان توضیح دهى و (آن) براى مردمى که ایمان مىآورند رهنمود و رحمتى است».
﴿وَيَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَمۡلِكُ لَهُمۡ رِزۡقٗا مِّنَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ شَيۡٔٗا وَلَا يَسۡتَطِيعُونَ ٧٣﴾ [النحل: ۷۳].
«و به جاى خدا چیزهایى را مىپرستند که در آسمانها و زمین به هیچ وجه اختیار روزى آنان را ندارند و (به کارى) توانایى ندارند».
﴿فَلَا تَضۡرِبُواْ لِلَّهِ ٱلۡأَمۡثَالَۚ إِنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُ وَأَنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ ٧٤﴾ [النحل: ۷۴].
«پس براى خدا مثل نزنید که خدا مىداند و شما نمىدانید».
﴿وَإِذَا رَءَا ٱلَّذِينَ أَشۡرَكُواْ شُرَكَآءَهُمۡ قَالُواْ رَبَّنَا هَٰٓؤُلَآءِ شُرَكَآؤُنَا ٱلَّذِينَ كُنَّا نَدۡعُواْ مِن دُونِكَۖ فَأَلۡقَوۡاْ إِلَيۡهِمُ ٱلۡقَوۡلَ إِنَّكُمۡ لَكَٰذِبُونَ ٨٦﴾ [النحل: ۸۶].
«و چون کسانى که شرک ورزیدند شریکان خود را ببینند مىگویند پروردگارا اینها بودند آن شریکانى که ما به جاى تو مىخواندیم و (لى شریکان) قول آنان را رد مىکنند که شما جدا دروغگویانید».
﴿وَأَلۡقَوۡاْ إِلَى ٱللَّهِ يَوۡمَئِذٍ ٱلسَّلَمَۖ وَضَلَّ عَنۡهُم مَّا كَانُواْ يَفۡتَرُونَ ٨٧﴾ [النحل: ۸۷].
«و آن روز در برابر خدا از در تسلیم درآیند و آنچه را که برمىبافتند بر باد مىرود».
﴿إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُ بِٱلۡعَدۡلِ وَٱلۡإِحۡسَٰنِ وَإِيتَآيِٕ ذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَيَنۡهَىٰ عَنِ ٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنكَرِ وَٱلۡبَغۡيِۚ يَعِظُكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَذَكَّرُونَ ٩٠﴾ [النحل: ۹۰].
«در حقیقتخدا به دادگرى و نیکوکارى و بخشش به خویشاوندان فرمان مىدهد و از کار زشت و ناپسند و ستم باز مىدارد به شما اندرز مىدهد باشد که پند گیرید».
﴿وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَجَعَلَكُمۡ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ وَلَٰكِن يُضِلُّ مَن يَشَآءُ وَيَهۡدِي مَن يَشَآءُۚ وَلَتُسَۡٔلُنَّ عَمَّا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ ٩٣﴾ [النحل: ۹۳].
«و اگر خدا مىخواست قطعا شما را امتى واحد قرار مىداد ولى هر که را بخواهد بیراه و هر که را بخواهد هدایت مىکند و از آنچه انجام مىدادید حتما سؤال خواهید شد».
﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ طَبَعَ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ وَسَمۡعِهِمۡ وَأَبۡصَٰرِهِمۡۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡغَٰفِلُونَ١٠٨﴾ [النحل: ۱۰۸].
«آنان کسانىاند که خدا بر دلها و گوش و دیدگانشان مهر نهاده و آنان خود غافلانند».
﴿لَا جَرَمَ أَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ ١٠٩﴾ [النحل: ۱۰۹].
«شک نیست که آنها در آخرت همان زیانکارانند».
﴿ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هَاجَرُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا فُتِنُواْ ثُمَّ جَٰهَدُواْ وَصَبَرُوٓاْ إِنَّ رَبَّكَ مِنۢ بَعۡدِهَا لَغَفُورٞ رَّحِيمٞ ١١٠﴾ [النحل: ۱۱۰].
«با این حال پروردگار تو نسبت به کسانى که پس از (آن همه) زجر کشیدن هجرت کرده و سپس جهاد نمودند و صبر پیشه ساختند پروردگارت (نسبت به آنان) بعد از آن (همه مصایب) قطعا آمرزنده و مهربان است».
﴿وَلَا تَقُولُواْ لِمَا تَصِفُ أَلۡسِنَتُكُمُ ٱلۡكَذِبَ هَٰذَا حَلَٰلٞ وَهَٰذَا حَرَامٞ لِّتَفۡتَرُواْ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَۚ إِنَّ ٱلَّذِينَ يَفۡتَرُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَ لَا يُفۡلِحُونَ ١١٦﴾ [النحل: ۱۱۶].
«و براى آنچه زبان شما به دروغ مىپردازد مگویید این حلال است و آن حرام تا بر خدا دروغ بندید زیرا کسانى که بر خدا دروغ مىبندند رستگار نمىشوند».
﴿إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلَّذِينَ ٱتَّقَواْ وَّٱلَّذِينَ هُم مُّحۡسِنُونَ ١٢٨﴾ [النحل: ۱۲۸].
«در حقیقتخدا با کسانى است که پروا داشتهاند و (با) کسانى (است) که آنها نیکوکارند».
﴿ذَٰلِكَ مِمَّآ أَوۡحَىٰٓ إِلَيۡكَ رَبُّكَ مِنَ ٱلۡحِكۡمَةِۗ وَلَا تَجۡعَلۡ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ فَتُلۡقَىٰ فِي جَهَنَّمَ مَلُومٗا مَّدۡحُورًا ٣٩﴾ [الاسراء: ۳۹].
«این (سفارشها) از حکمتهایى است که پروردگارت به تو وحى کرده است و با خداى یگانه معبودى دیگر قرار مده و گرنه حسرتزده و مطرود در جهنم افکنده خواهى شد».
﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُم مِّن دُونِهِۦ فَلَا يَمۡلِكُونَ كَشۡفَ ٱلضُّرِّ عَنكُمۡ وَلَا تَحۡوِيلًا ٥٦﴾ [الاسراء: ۵۶].
«بگو کسانى را که به جاى او (معبود خود) پنداشتید بخوانید (آنها) نه اختیارى دارند که از شما دفع زیان کنند و نه (آنکه بلایى را از شما) بگردانند».
﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ يَبۡتَغُونَ إِلَىٰ رَبِّهِمُ ٱلۡوَسِيلَةَ أَيُّهُمۡ أَقۡرَبُ وَيَرۡجُونَ رَحۡمَتَهُۥ وَيَخَافُونَ عَذَابَهُۥٓۚ إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ كَانَ مَحۡذُورٗا ٥٧﴾ [الاسراء: ۵۷].
«آن کسانى را که ایشان مىخوانند (خود) به سوى پروردگارشان تقرب مىجویند (تا بدانند) کدام یک از آنها (به او) نزدیکترند و به رحمت وى امیدوارند و از عذابش مىترسند چرا که عذاب پروردگارت همواره در خور پرهیز است».
﴿قَالَ أَرَءَيۡتَكَ هَٰذَا ٱلَّذِي كَرَّمۡتَ عَلَيَّ لَئِنۡ أَخَّرۡتَنِ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ لَأَحۡتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُۥٓ إِلَّا قَلِيلٗا ٦٢﴾ [الاسراء: ۶۲].
«(سپس) گفت به من بگو این کسى را که بر من برترى دادى (براى چه بود) اگر تا روز قیامت مهلتم دهى قطعا فرزندانش را جز اندکى (از آنها) ریشهکن خواهم کرد».
﴿قَالَ ٱذۡهَبۡ فَمَن تَبِعَكَ مِنۡهُمۡ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَآؤُكُمۡ جَزَآءٗ مَّوۡفُورٗا ٦٣﴾ [الاسراء: ۶۳].
«فرمود برو که هر کس از آنان تو را پیروى کند مسلما جهنم سزایتان خواهد بود که کیفرى تمام است».
﴿وَٱسۡتَفۡزِزۡ مَنِ ٱسۡتَطَعۡتَ مِنۡهُم بِصَوۡتِكَ وَأَجۡلِبۡ عَلَيۡهِم بِخَيۡلِكَ وَرَجِلِكَ وَشَارِكۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡوَٰلِ وَٱلۡأَوۡلَٰدِ وَعِدۡهُمۡۚ وَمَا يَعِدُهُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ إِلَّا غُرُورًا ٦٤﴾ [الاسراء: ۶۳].
«و از ایشان هر که را توانستى با آواى خود تحریک کن و با سواران و پیادگانت بر آنها بتاز و با آنان در اموال و اولاد شرکت کن و به ایشان وعده بده و شیطان جز فریب به آنها وعده نمىدهد».
﴿إِنَّ عِبَادِي لَيۡسَ لَكَ عَلَيۡهِمۡ سُلۡطَٰنٞۚ وَكَفَىٰ بِرَبِّكَ وَكِيلٗا ٦٥﴾ [الاسراء: ۶۵].
«در حقیقت تو را بر بندگان من تسلطى نیست و حمایتگرى (چون) پروردگارت بس است».
﴿وَبِٱلۡحَقِّ أَنزَلۡنَٰهُ وَبِٱلۡحَقِّ نَزَلَۗ وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا مُبَشِّرٗا وَنَذِيرٗا ١٠٥﴾ [الاسراء: ۱۰۵].
«و آن (قرآن) را به حق فرود آوردیم و به حق فرود آمد و تو را جز بشارتدهنده و بیمرسان نفرستادیم».
﴿وَقُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِي لَمۡ يَتَّخِذۡ وَلَدٗا وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ شَرِيكٞ فِي ٱلۡمُلۡكِ وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ وَلِيّٞ مِّنَ ٱلذُّلِّۖ وَكَبِّرۡهُ تَكۡبِيرَۢا ١١١﴾ [الاسراء: ۱۱۱].
«و بگو ستایش خدایى را که نه فرزندى گرفته و نه در جهاندارى شریکى دارد و نه خوار بوده که (نیاز به) دوستى داشته باشد و او را بسیار بزرگ شمار».
﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ عَلَىٰ عَبۡدِهِ ٱلۡكِتَٰبَ وَلَمۡ يَجۡعَل لَّهُۥ عِوَجَاۜ ١﴾ [الکهف: ۱].
«ستایش خدایى را که این کتاب (آسمانى) را بر بنده خود فرو فرستاد و هیچ گونه کژى در آن ننهاد».
﴿هَٰٓؤُلَآءِ قَوۡمُنَا ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ ءَالِهَةٗۖ لَّوۡلَا يَأۡتُونَ عَلَيۡهِم بِسُلۡطَٰنِۢ بَيِّنٖۖ فَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبٗا ١٥﴾ [الکهف: ۱۵].
«این قوم ما جز او معبودانى اختیار کردهاند چرا بر (حقانیت) آنها برهانى آشکار نمىآورند پس کیستستمکارتر از آن کس که بر خدا دروغ بندد».
آری چرا برهانی آشکار نمیاورید آیا احادیث واحد با راواین دروغگو ضد و نقیض برهان آشکار است برای پرستش قبر و گنبد و فلان مجتهد و...
﴿إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُۚ وَٱذۡكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلۡ عَسَىٰٓ أَن يَهۡدِيَنِ رَبِّي لِأَقۡرَبَ مِنۡ هَٰذَا رَشَدٗا ٢٤﴾ [الکهف: ۲۴].
«مگر آنکه خدا بخواهد و چون فراموش کردى پروردگارت را یاد کن و بگو امید که پروردگارم مرا به راهى که نزدیکتر از این به صواب است هدایت کند».
پیامبری که دچار فراموشی میشده چگونه علم غیب داشته یا معصوم از هر گونه خطا و اشتباه بوده؟ البته شاید هم فقط امامان از این دایره خارجند!.
﴿وَيَوۡمَ يَقُولُ نَادُواْ شُرَكَآءِيَ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُمۡ فَدَعَوۡهُمۡ فَلَمۡ يَسۡتَجِيبُواْ لَهُمۡ وَجَعَلۡنَا بَيۡنَهُم مَّوۡبِقٗا ٥٢﴾ [الکهف: ۵۲].
«و (یاد کن) روزى را که (خدا) مىگوید آنهایى را که شریکان من پنداشتید ندا دهید پس آنها را بخوانند و (لى) اجابتشان نکنند و ما میان آنان ورطهاى قرار دهیم».
﴿وَلَقَدۡ صَرَّفۡنَا فِي هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَلٖۚ وَكَانَ ٱلۡإِنسَٰنُ أَكۡثَرَ شَيۡءٖ جَدَلٗا ٥٤﴾ [الکهف: ۵۴].
«و به راستى در این قرآن براى مردم از هر گونه مثلى آوردیم و (لى) انسان بیش از هر چیز سر جدال دارد».
﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بَِٔايَٰتِ رَبِّهِۦ فَأَعۡرَضَ عَنۡهَا وَنَسِيَ مَا قَدَّمَتۡ يَدَاهُۚ إِنَّا جَعَلۡنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ أَكِنَّةً أَن يَفۡقَهُوهُ وَفِيٓ ءَاذَانِهِمۡ وَقۡرٗاۖ وَإِن تَدۡعُهُمۡ إِلَى ٱلۡهُدَىٰ فَلَن يَهۡتَدُوٓاْ إِذًا أَبَدٗا ٥٧﴾ [الکهف: ۵۷].
«و کیستستمکارتر از آن کس که به آیات پروردگارش پند داده شده و از آن روى برتافته و دستاورد پیشینه خود را فراموش کرده است ما بر دلهاى آنان پوششهایى قرار دادیم تا آن را درنیابند و در گوشهایشان سنگینى (نهادیم) و اگر آنها را به سوى هدایت فراخوانى باز هرگز به راه نخواهند آمد».
﴿أَفَحَسِبَ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَن يَتَّخِذُواْ عِبَادِي مِن دُونِيٓ أَوۡلِيَآءَۚ إِنَّآ أَعۡتَدۡنَا جَهَنَّمَ لِلۡكَٰفِرِينَ نُزُلٗا ١٠٢﴾ [الکهف: ۱۰۲].
«آیا کسانى که کفر ورزیدهاند پنداشتهاند که (مىتوانند) به جاى من بندگانم را سرپرست بگیرند ما جهنم را آماده کردهایم تا جایگاه پذیرایى کافران باشد».
﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُوحَىٰٓ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا١١٠﴾ [الکهف: ۱۱۰].
«بگو من هم مثل شما بشرى هستم و (لى) به من وحى مىشود که خداى شما خدایى یگانه است پس هر کس به لقاى پروردگار خود امید دارد باید به کار شایسته بپردازد و هیچ کس را در پرستش پروردگارش شریک نسازد».
﴿فَحَمَلَتۡهُ فَٱنتَبَذَتۡ بِهِۦ مَكَانٗا قَصِيّٗا ٢٢﴾ [مریم: ۲۲].
«پس (مریم) به او (=عیسى) آبستن شد و با او به مکان دورافتادهاى پناه جست».
آری مریم از معبد دور شد و به مکان دور افتادهای رفت ولی حضرت علی چون از همه انبیاء برتر است وارد کعبه شد البته طبق روایت یزید ابن قعنب مشرک!.
﴿أَسۡمِعۡ بِهِمۡ وَأَبۡصِرۡ يَوۡمَ يَأۡتُونَنَاۖ لَٰكِنِ ٱلظَّٰلِمُونَ ٱلۡيَوۡمَ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ٣٨﴾ [مریم:۳۸].
«چه شنوا و بینایند روزى که به سوى ما مىآیند ولى ستمگران امروز در گمراهى آشکارند».
﴿قَالُواْ مَآ أَخۡلَفۡنَا مَوۡعِدَكَ بِمَلۡكِنَا وَلَٰكِنَّا حُمِّلۡنَآ أَوۡزَارٗا مِّن زِينَةِ ٱلۡقَوۡمِ فَقَذَفۡنَٰهَا فَكَذَٰلِكَ أَلۡقَى ٱلسَّامِرِيُّ ٨٧﴾ [طه: ۸۷].
«گفتند ما به اختیار خود با تو خلاف وعده نکردیم ولى از زینتآلات قوم بارهایى سنگین بر دوش داشتیم و آنها را افکندیم و (خود) سامرى (هم زینتآلاتش را) همین گونه بینداخت».
﴿فَأَخۡرَجَ لَهُمۡ عِجۡلٗا جَسَدٗا لَّهُۥ خُوَارٞ فَقَالُواْ هَٰذَآ إِلَٰهُكُمۡ وَإِلَٰهُ مُوسَىٰ فَنَسِيَ٨٨﴾ [طه: ۸۸].
«پس براى آنان پیکر گوسالهاى که صدایى داشت بیرون آورد و (او و پیروانش) گفتند این خداى شما و خداى موسى است و (پیمان خدا را) فراموش کرد».
﴿أَفَلَا يَرَوۡنَ أَلَّا يَرۡجِعُ إِلَيۡهِمۡ قَوۡلٗا وَلَا يَمۡلِكُ لَهُمۡ ضَرّٗا وَلَا نَفۡعٗا ٨٩﴾ [طه: ۸۹].
«مگر نمىبینند که (گوساله) پاسخ سخن آنان را نمىدهد و به حالشان سود و زیانى ندارد».
﴿أَمِ ٱتَّخَذُوٓاْ ءَالِهَةٗ مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ هُمۡ يُنشِرُونَ ٢١﴾ [الانبیاء: ۲۱].
«آیا براى خود خدایانى از زمین اختیار کردهاند که آنها (مردگان را) زنده مىکنند».
بله در کنار گنبد و مرقدها فقط مرده زنده نشده است!.
﴿لَوۡ كَانَ فِيهِمَآ ءَالِهَةٌ إِلَّا ٱللَّهُ لَفَسَدَتَاۚ فَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ رَبِّ ٱلۡعَرۡشِ عَمَّا يَصِفُونَ٢٢﴾ [الانبیاء: ۲۲].
«اگر در آنها (=زمین و آسمان) جز خدا خدایانى (دیگر) وجود داشت قطعا (زمین و آسمان) تباه مىشد پس منزه استخدا پروردگار عرش از آنچه وصف مىکنند».
﴿وَقَالُواْ ٱتَّخَذَ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَلَدٗاۗ سُبۡحَٰنَهُۥۚ بَلۡ عِبَادٞ مُّكۡرَمُونَ ٢٦﴾ [الانبیاء: ۲۶].
«و گفتند (خداى) رحمان فرزندى اختیار کرده منزه است او بلکه (فرشتگان) بندگانى ارجمندند».
﴿لَا يَسۡبِقُونَهُۥ بِٱلۡقَوۡلِ وَهُم بِأَمۡرِهِۦ يَعۡمَلُونَ ٢٧﴾ [الانبیاء: ۲۷].
«که در سخن بر او پیشى نمىگیرند و خود به دستور او کار مىکنند».
﴿يَعۡلَمُ مَا بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡ وَلَا يَشۡفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ٱرۡتَضَىٰ وَهُم مِّنۡ خَشۡيَتِهِۦ مُشۡفِقُونَ ٢٨﴾ [الانبیاء: ۲۸].
«آنچه فراروى آنان و آنچه پشت سرشان است مىداند و جز براى کسى که (خدا) رضایت دهد شفاعت نمىکنند و خود از بیم او هراسانند».
﴿وَمَن يَقُلۡ مِنۡهُمۡ إِنِّيٓ إِلَٰهٞ مِّن دُونِهِۦ فَذَٰلِكَ نَجۡزِيهِ جَهَنَّمَۚ كَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلظَّٰلِمِينَ٢٩﴾ [الانبیاء: ۲۹].
«و هر کس از آنان بگوید من (نیز) جز او خدایى هستم او را به دوزخ کیفر مىدهیم (آرى) سزاى ستمکاران را این گونه مىدهیم».
﴿أَمۡ لَهُمۡ ءَالِهَةٞ تَمۡنَعُهُم مِّن دُونِنَاۚ لَا يَسۡتَطِيعُونَ نَصۡرَ أَنفُسِهِمۡ وَلَا هُم مِّنَّا يُصۡحَبُونَ ٤٣﴾ [الانبیاء: ۴۳].
«()آیا براى آنان خدایانى غیر از ماست که از ایشان حمایت کنند (آن خدایان) نه مىتوانند خود را یارى کنند و نه از جانب ما یارى شوند».
﴿قُلۡ إِنَّمَآ أُنذِرُكُم بِٱلۡوَحۡيِۚ وَلَا يَسۡمَعُ ٱلصُّمُّ ٱلدُّعَآءَ إِذَا مَا يُنذَرُونَ ٤٥﴾ [الانبیاء: ۴۵].
«بگو من شما را فقط به وسیله وحى هشدار مىدهم و (لى) چون کران بیم داده شوند دعوت را نمىشنوند».
﴿وَلَقَدۡ ءَاتَيۡنَآ إِبۡرَٰهِيمَ رُشۡدَهُۥ مِن قَبۡلُ وَكُنَّا بِهِۦ عَٰلِمِينَ ٥١﴾ [الانبیاء: ۵۱].
«و در حقیقت پیش از آن به ابراهیم رشد (فکرى)اش را دادیم و ما به (شایستگى) او دانا بودیم».
﴿إِذۡ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوۡمِهِۦ مَا هَٰذِهِ ٱلتَّمَاثِيلُ ٱلَّتِيٓ أَنتُمۡ لَهَا عَٰكِفُونَ ٥٢﴾ [الانبیاء: ۵۲].
«آنگاه که به پدر خود و قومش گفت این مجسمههایى که شما ملازم آنها شدهاید چیستند».
﴿قَالُواْ وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا لَهَا عَٰبِدِينَ ٥٣﴾ [الانبیاء: ۵۳].
«گفتند پدران خود را پرستندگان آنها یافتیم».
﴿قَالَ لَقَدۡ كُنتُمۡ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُكُمۡ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ ٥٤﴾ [الانبیاء: ۵۴].
«گفت قطعا شما و پدرانتان در گمراهى آشکارى بودید».
﴿قَالَ أَفَتَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكُمۡ شَيۡٔٗا وَلَا يَضُرُّكُمۡ٦٦﴾ [الانبیاء: ۶۶].
«گفت آیا جز خدا چیزى را مىپرستید که هیچ سود و زیانى به شما نمىرساند».
﴿أُفّٖ لَّكُمۡ وَلِمَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ ٦٧﴾ [الانبیاء: ۶۷].
«اف بر شما و بر آنچه غیر از خدا مىپرستید مگر نمىاندیشید».
﴿وَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَئِمَّةٗ يَهۡدُونَ بِأَمۡرِنَا وَأَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡهِمۡ فِعۡلَ ٱلۡخَيۡرَٰتِ وَإِقَامَ ٱلصَّلَوٰةِ وَإِيتَآءَ ٱلزَّكَوٰةِۖ وَكَانُواْ لَنَا عَٰبِدِينَ ٧٣﴾ [الانبیاء: ۷۳].
«و آنان را پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما هدایت مىکردند و به ایشان انجام دادن کارهاى نیک و برپاداشتن نماز و دادن زکات را وحى کردیم و آنان پرستنده ما بودند».
﴿وَتَقَطَّعُوٓاْ أَمۡرَهُم بَيۡنَهُمۡۖ كُلٌّ إِلَيۡنَا رَٰجِعُونَ ٩٣﴾ [الانبیاء: ۹۳].
«و (لى) دینشان را میان خود پاره پاره کردند همه به سوى ما بازمىگردند».
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ سَبَقَتۡ لَهُم مِّنَّا ٱلۡحُسۡنَىٰٓ أُوْلَٰٓئِكَ عَنۡهَا مُبۡعَدُونَ ١٠١﴾ [الانبیاء: ۱۰۱].
«بىگمان کسانى که قبلا از جانب ما به آنان وعده نیکو داده شده است از آن (آتش) دور داشته خواهند شد».
﴿لَا يَسۡمَعُونَ حَسِيسَهَاۖ وَهُمۡ فِي مَا ٱشۡتَهَتۡ أَنفُسُهُمۡ خَٰلِدُونَ ١٠٢﴾ [الانبیاء: ۱۰۲].
«صداى آن را نمىشنوند و آنان در میان آنچه دلهایشان بخواهد جاودانند».
﴿لَا يَحۡزُنُهُمُ ٱلۡفَزَعُ ٱلۡأَكۡبَرُ وَتَتَلَقَّىٰهُمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ هَٰذَا يَوۡمُكُمُ ٱلَّذِي كُنتُمۡ تُوعَدُونَ ١٠٣﴾ [الانبیاء: ۱۰۳].
«دلهره بزرگ آنان را غمگین نمىکند و فرشتگان از آنها استقبال مىکنند (و به آنان مىگویند) این همان روزى است که به شما وعده مىدادند».
﴿يَوۡمَ نَطۡوِي ٱلسَّمَآءَ كَطَيِّ ٱلسِّجِلِّ لِلۡكُتُبِۚ كَمَا بَدَأۡنَآ أَوَّلَ خَلۡقٖ نُّعِيدُهُۥۚ وَعۡدًا عَلَيۡنَآۚ إِنَّا كُنَّا فَٰعِلِينَ ١٠٤﴾ [الانبیاء: ۱۰۴].
«روزى که آسمان را همچون در پیچیدن صفحه نامهها در مىپیچیم همان گونه که بار نخست آفرینش را آغاز کردیم دوباره آن را بازمىگردانیم وعدهاى است بر عهده ما که ما انجامدهنده آنیم».
﴿إِنَّ فِي هَٰذَا لَبَلَٰغٗا لِّقَوۡمٍ عَٰبِدِينَ ١٠٦﴾ [الانبیاء: ۱۰۶].
«به راستى در این (امور) براى مردم عبادت پیشه ابلاغى (حقیقى) است».
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا رَحۡمَةٗ لِّلۡعَٰلَمِينَ ١٠٧﴾ [الانبیاء: ۱۰۷].
«و تو را جز رحمتى براى جهانیان نفرستادیم».
﴿قُلۡ إِنَّمَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ فَهَلۡ أَنتُم مُّسۡلِمُونَ ١٠٨﴾ [الانبیاء: ۱۰۸].
«بگو جز این نیست که به من وحى مىشود که خداى شما خدایى یگانه است پس آیا مسلمان مىشوید».
﴿فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقُلۡ ءَاذَنتُكُمۡ عَلَىٰ سَوَآءٖۖ وَإِنۡ أَدۡرِيٓ أَقَرِيبٌ أَم بَعِيدٞ مَّا تُوعَدُونَ١٠٩﴾ [الانبیاء: ۱۰۹].
«پس اگر روى برتافتند بگو به (همه) شما به طور یکسان اعلام کردم و نمىدانم آنچه وعده داده شدهاید آیا نزدیک استیا دور».
﴿إِنَّهُۥ يَعۡلَمُ ٱلۡجَهۡرَ مِنَ ٱلۡقَوۡلِ وَيَعۡلَمُ مَا تَكۡتُمُونَ ١١٠﴾ [الانبیاء: ۱۱۰].
«(آرى) او سخن آشکار را مىداند و آنچه را پوشیده مىدارید مىداند».
﴿وَإِنۡ أَدۡرِي لَعَلَّهُۥ فِتۡنَةٞ لَّكُمۡ وَمَتَٰعٌ إِلَىٰ حِينٖ ١١١﴾ [الانبیاء: ۱۱۱].
«و نمىدانم شاید آن براى شما آزمایشى و تا چند گاهى (وسیله) برخوردارى باشد».
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُجَٰدِلُ فِي ٱللَّهِ بِغَيۡرِ عِلۡمٖ وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيۡطَٰنٖ مَّرِيدٖ ٣﴾ [الحج: ۳].
«و برخى از مردم در باره خدا بدون هیچ علمى مجادله مىکنند و از هر شیطان سرکشى پیروى مىنمایند».
و برخی از ردیه نویسها و مناظره کنندگان از هر حدیث جعلی و از هر آخوند گمراهی پیروی میکنند!.
﴿كُتِبَ عَلَيۡهِ أَنَّهُۥ مَن تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُۥ يُضِلُّهُۥ وَيَهۡدِيهِ إِلَىٰ عَذَابِ ٱلسَّعِيرِ ٤﴾ [الحج: ۴].
«بر (شیطان) مقرر شده است که هر کس او را به دوستى گیرد قطعا او وى را گمراه مىسازد و به عذاب آتشش مىکشاند».
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُجَٰدِلُ فِي ٱللَّهِ بِغَيۡرِ عِلۡمٖ وَلَا هُدٗى وَلَا كِتَٰبٖ مُّنِيرٖ ٨﴾ [الحج: ۱۰۸].
«و از (میان) مردم کسى است که در باره خدا بدون هیچ دانش و بىهیچ رهنمود و کتاب روشنى به مجادله مىپردازد».
﴿ثَانِيَ عِطۡفِهِۦ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِۖ لَهُۥ فِي ٱلدُّنۡيَا خِزۡيٞۖ وَنُذِيقُهُۥ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ عَذَابَ ٱلۡحَرِيقِ ٩﴾ [الحج: ۹].
«(آن هم) از سر نخوت تا (مردم را) از راه خدا گمراه کند در این دنیا براى او رسوایى است و در روز رستاخیز او را عذاب آتش سوزان مىچشانیم».
﴿ذَٰلِكَ بِمَا قَدَّمَتۡ يَدَاكَ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَيۡسَ بِظَلَّٰمٖ لِّلۡعَبِيدِ ١٠﴾ [الحج: ۱۰].
«این (کیفر) به سزاى چیزهایى است که دستهاى تو پیش فرستاده است و (گرنه) خدا به بندگان خود بیدادگر نیست».
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَعۡبُدُ ٱللَّهَ عَلَىٰ حَرۡفٖۖ فَإِنۡ أَصَابَهُۥ خَيۡرٌ ٱطۡمَأَنَّ بِهِۦۖ وَإِنۡ أَصَابَتۡهُ فِتۡنَةٌ ٱنقَلَبَ عَلَىٰ وَجۡهِهِۦ خَسِرَ ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةَۚ ذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡخُسۡرَانُ ٱلۡمُبِينُ ١١﴾ [الحج: ۱۱].
«و از میان مردم کسى است که خدا را فقط بر یک حال (و بدون عمل) مىپرستد پس اگر خیرى به او برسد بدان اطمینان یابد و چون بلایى بدو رسد روى برتابد در دنیا و آخرت زیان دیده است این است همان زیان آشکار».
﴿يَدۡعُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُۥ وَمَا لَا يَنفَعُهُۥۚ ذَٰلِكَ هُوَ ٱلضَّلَٰلُ ٱلۡبَعِيدُ ١٢﴾ [الحج: ۱۲].
«به جاى خدا چیزى را مىخواند که نه زیانى به او مىرساند و نه سودش مىدهد این است همان گمراهى دور و دراز».
﴿يَدۡعُواْ لَمَن ضَرُّهُۥٓ أَقۡرَبُ مِن نَّفۡعِهِۦۚ لَبِئۡسَ ٱلۡمَوۡلَىٰ وَلَبِئۡسَ ٱلۡعَشِيرُ ١٣﴾ [الحج: ۱۳].
«کسى را مىخواند که زیانش از سودش نزدیکتر است وه چه بد مولایى و چه بد دمسازى».
﴿وَإِذۡ بَوَّأۡنَا لِإِبۡرَٰهِيمَ مَكَانَ ٱلۡبَيۡتِ أَن لَّا تُشۡرِكۡ بِي شَيۡٔٗا وَطَهِّرۡ بَيۡتِيَ لِلطَّآئِفِينَ وَٱلۡقَآئِمِينَ وَٱلرُّكَّعِ ٱلسُّجُودِ ٢٦﴾ [الحج: ۲۶].
«و چون براى ابراهیم جاى خانه را معین کردیم (بدو گفتیم) چیزى را با من شریک مگردان و خانهام را براى طوافکنندگان و قیامکنندگان و رکوعکنندگان (و) سجدهکنندگان پاکیزه دار».
﴿ذَٰلِكَۖ وَمَن يُعَظِّمۡ حُرُمَٰتِ ٱللَّهِ فَهُوَ خَيۡرٞ لَّهُۥ عِندَ رَبِّهِۦۗ وَأُحِلَّتۡ لَكُمُ ٱلۡأَنۡعَٰمُ إِلَّا مَا يُتۡلَىٰ عَلَيۡكُمۡۖ فَٱجۡتَنِبُواْ ٱلرِّجۡسَ مِنَ ٱلۡأَوۡثَٰنِ وَٱجۡتَنِبُواْ قَوۡلَ ٱلزُّورِ ٣٠﴾ [الحج: ۳۰].
«این است (آنچه مقرر شده) و هر کس مقررات خدا را بزرگ دارد آن براى او نزد پروردگارش بهتر است و براى شما دامها حلال شده است مگر آنچه بر شما خوانده مىشود پس از پلیدى بتها دورى کنید و از گفتار باطل اجتناب ورزید».
رجس یعنی پلیدی ونه عصمت از گناه آنچنان که از رجس آیه تطهیر برداشت میکنید!.
﴿ذَٰلِكَۖ وَمَن يُعَظِّمۡ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقۡوَى ٱلۡقُلُوبِ ٣٢﴾ [الحج: ۳۲].
«این است (فرایض خدا) و هر کس شعایر خدا را بزرگ دارد در حقیقت آن (حاکى) از پاکى دلهاست».
﴿وَلِكُلِّ أُمَّةٖ جَعَلۡنَا مَنسَكٗا لِّيَذۡكُرُواْ ٱسۡمَ ٱللَّهِ عَلَىٰ مَا رَزَقَهُم مِّنۢ بَهِيمَةِ ٱلۡأَنۡعَٰمِۗ فَإِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ فَلَهُۥٓ أَسۡلِمُواْۗ وَبَشِّرِ ٱلۡمُخۡبِتِينَ ٣٤﴾ [الحج: ۳۴].
«و براى هر امتى مناسکى قرار دادیم تا نام خدا را بر دامهاى زبانبستهاى که روزى آنها گردانیده یاد کنند پس (بدانید که) خداى شما خدایى یگانه است پس به (فرمان) او گردن نهید و فروتنان را بشارت ده».
﴿أَفَلَمۡ يَسِيرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَتَكُونَ لَهُمۡ قُلُوبٞ يَعۡقِلُونَ بِهَآ أَوۡ ءَاذَانٞ يَسۡمَعُونَ بِهَاۖ فَإِنَّهَا لَا تَعۡمَى ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَلَٰكِن تَعۡمَى ٱلۡقُلُوبُ ٱلَّتِي فِي ٱلصُّدُورِ ٤٦﴾ [الحج: ۴۶].
«آیا در زمین گردش نکردهاند تا دلهایى داشته باشند که با آن بیندیشند یا گوشهایى که با آن بشنوند در حقیقت چشمها کور نیست لیکن دلهایى که در سینههاست کور است».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٞ فَٱسۡتَمِعُواْ لَهُۥٓۚ إِنَّ ٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ لَن يَخۡلُقُواْ ذُبَابٗا وَلَوِ ٱجۡتَمَعُواْ لَهُۥۖ وَإِن يَسۡلُبۡهُمُ ٱلذُّبَابُ شَيۡٔٗا لَّا يَسۡتَنقِذُوهُ مِنۡهُۚ ضَعُفَ ٱلطَّالِبُ وَٱلۡمَطۡلُوبُ ٧٣﴾ [الحج: ۷۳].
«اى مردم مثلى زده شد پس بدان گوش فرا دهید کسانى را که جز خدا مىخوانید هرگز (حتى) مگسى نمىآفرینند هر چند براى (آفریدن) آن اجتماع کنند و اگر آن مگس چیزى از آنان برباید نمىتوانند آن را بازپس گیرند طالب و مطلوب هر دو ناتوانند».
﴿وَجَٰهِدُواْ فِي ٱللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِۦۚ هُوَ ٱجۡتَبَىٰكُمۡ وَمَا جَعَلَ عَلَيۡكُمۡ فِي ٱلدِّينِ مِنۡ حَرَجٖۚ مِّلَّةَ أَبِيكُمۡ إِبۡرَٰهِيمَۚ هُوَ سَمَّىٰكُمُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ مِن قَبۡلُ وَفِي هَٰذَا لِيَكُونَ ٱلرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيۡكُمۡ وَتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِۚ فَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ وَٱعۡتَصِمُواْ بِٱللَّهِ هُوَ مَوۡلَىٰكُمۡۖ فَنِعۡمَ ٱلۡمَوۡلَىٰ وَنِعۡمَ ٱلنَّصِيرُ ٧٨﴾ [الحج: ۷۸].
«و در راه خدا چنانکه حق جهاد (در راه) اوست جهاد کنید اوست که شما را (براى خود) برگزیده و در دین بر شما سختى قرار نداده است آیین پدرتان ابراهیم (نیز چنین بوده است) او بود که قبلا شما را مسلمان نامید و در این (قرآن نیز همین مطلب آمده است) تا این پیامبر بر شما گواه باشد و شما بر مردم گواه باشید پس نماز را برپا دارید و زکات بدهید و به پناه خدا روید او مولاى شماست چه نیکو مولایى و چه نیکو یاورى».
﴿قَدۡ أَفۡلَحَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ١﴾ [المومنون: ۱].
«به راستى که مؤمنان رستگار شدند».
﴿ٱلَّذِينَ هُمۡ فِي صَلَاتِهِمۡ خَٰشِعُونَ ٢﴾ [المومنون: ۲].
«همانان که در نمازشان فروتنند».
﴿وَٱلَّذِينَ هُمۡ عَنِ ٱللَّغۡوِ مُعۡرِضُونَ ٣﴾ [المومنون: ۳].
«و آنان که از بیهوده رویگردانند».
﴿وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِلزَّكَوٰةِ فَٰعِلُونَ ٤﴾ [المومنون: ۴].
«و آنان که زکات مىپردازند».
﴿وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِفُرُوجِهِمۡ حَٰفِظُونَ ٥﴾ [المومنون: ۵].
«و کسانى که پاکدامنند».
﴿إِلَّا عَلَىٰٓ أَزۡوَٰجِهِمۡ أَوۡ مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُهُمۡ فَإِنَّهُمۡ غَيۡرُ مَلُومِينَ ٦﴾ [المومنون: ۶].
«مگر در مورد همسرانشان یا کنیزانى که به دست آوردهاند که در این صورت بر آنان نکوهشى نیست».
﴿فَمَنِ ٱبۡتَغَىٰ وَرَآءَ ذَٰلِكَ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡعَادُونَ ٧﴾ [المومنون: ۷].
«پس هر که فراتر از این جوید آنان از حد درگذرندگانند».
﴿وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِأَمَٰنَٰتِهِمۡ وَعَهۡدِهِمۡ رَٰعُونَ ٨﴾ [المومنون: ۸].
«و آنان که امانتها و پیمان خود را رعایت مىکنند».
﴿وَٱلَّذِينَ هُمۡ عَلَىٰ صَلَوَٰتِهِمۡ يُحَافِظُونَ ٩﴾ [المومنون: ۹].
«و آنان که بر نمازهایشان مواظبت مىنمایند».
﴿أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡوَٰرِثُونَ ١٠﴾ [المومنون: ۱۰].
«آنانند که خود وارثانند».
﴿ٱلَّذِينَ يَرِثُونَ ٱلۡفِرۡدَوۡسَ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ ١١﴾ [المومنون: ۱۱].
«همانان که بهشت را به ارث مىبرند و در آنجا جاودان مىمانند».
﴿يَأۡكُلُ مِمَّا تَأۡكُلُونَ مِنۡهُ وَيَشۡرَبُ مِمَّا تَشۡرَبُونَ ٣٣﴾ [المومنون: ۳۳].
«و اشراف قومش که کافر شده و دیدار آخرت را دروغ پنداشته بودند و در زندگى دنیا آنان را مرفه ساخته بودیم گفتند این (مرد) جز بشرى چون شما نیست از آنچه مىخورید مىخورد و از آنچه مىنوشید مىنوشد».
﴿وَلَئِنۡ أَطَعۡتُم بَشَرٗا مِّثۡلَكُمۡ إِنَّكُمۡ إِذٗا لَّخَٰسِرُونَ ٣٤﴾ [المومنون: ۳۴].
«و اگر بشرى مثل خودتان را اطاعت کنید در آن صورت قطعا زیانکار خواهید بود».
﴿أَيَعِدُكُمۡ أَنَّكُمۡ إِذَا مِتُّمۡ وَكُنتُمۡ تُرَابٗا وَعِظَٰمًا أَنَّكُم مُّخۡرَجُونَ ٣٥﴾ [المومنون: ۳۵].
«آیا به شما وعده مىدهد که وقتى مردید و خاک و استخوان شدید (باز) شما (از گور زنده) بیرون آورده مىشوید».
﴿هَيۡهَاتَ هَيۡهَاتَ لِمَا تُوعَدُونَ ٣٦﴾ [المومنون: ۳۶].
«وه چه دور است آنچه که وعده داده مىشوید».
﴿إِنۡ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا ٱلدُّنۡيَا نَمُوتُ وَنَحۡيَا وَمَا نَحۡنُ بِمَبۡعُوثِينَ ٣٧﴾ [المومنون: ۳۷].
«جز این زندگانى دنیاى ما چیزى نیست مىمیریم و زندگى مىکنیم و دیگر برانگیخته نخواهیم شد».
﴿إِنۡ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبٗا وَمَا نَحۡنُ لَهُۥ بِمُؤۡمِنِينَ٣٨﴾ [المومنون: ۳۸].
«او جز مردى که بر خدا دروغ مىبندد نیست و ما به او اعتقاد نداریم».
﴿مَا تَسۡبِقُ مِنۡ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا يَسۡتَٔۡخِرُونَ ٤٣﴾ [المومنون: ۴۳].
«هیچ امتى نه از اجل خود پیشى مىگیرد و نه باز پس مىماند».
﴿فَتَقَطَّعُوٓاْ أَمۡرَهُم بَيۡنَهُمۡ زُبُرٗاۖ كُلُّ حِزۡبِۢ بِمَا لَدَيۡهِمۡ فَرِحُونَ ٥٣﴾ [المومنون: ۵۳].
«تا کار (دین)شان را میان خود قطعه قطعه کردند (و) دسته دسته شدند هر دستهاى به آنچه نزدشان بود دل خوش کردند».
﴿فَذَرۡهُمۡ فِي غَمۡرَتِهِمۡ حَتَّىٰ حِينٍ ٥٤﴾ [المومنون: ۵۴].
«پس آنها را در ورطه گمراهىشان تا چندى واگذار».
﴿أَيَحۡسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِۦ مِن مَّالٖ وَبَنِينَ ٥٥﴾ [المومنون: ۵۵].
«آیا مىپندارند که آنچه از مال و پسران که بدیشان مدد مىدهیم».
﴿نُسَارِعُ لَهُمۡ فِي ٱلۡخَيۡرَٰتِۚ بَل لَّا يَشۡعُرُونَ ٥٦﴾ [المومنون: ۵۶].
«(از آن روى است که) مىخواهیم به سودشان در خیرات شتاب ورزیم (نه) بلکه نمىفهمند».
﴿قُل لِّمَنِ ٱلۡأَرۡضُ وَمَن فِيهَآ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٨٤﴾ [المومنون: ۸۴].
«بگو اگر مىدانید (بگویید) زمین و هر که در آن است به چه کسى تعلق دارد».
﴿سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ ٨٥﴾ [المومنون: ۸۵].
«خواهند گفت به خدا بگو آیا عبرت نمىگیرید».
﴿قُلۡ مَن رَّبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ ٱلسَّبۡعِ وَرَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِيمِ ٨٦﴾ [المومنون: ۸۶].
«بگو پروردگار آسمانهاى هفتگانه و پروردگار عرش بزرگ کیست».
﴿سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ أَفَلَا تَتَّقُونَ ٨٧﴾ [المومنون: ۸۷].
«خواهند گفتخدا بگو آیا پرهیزگارى نمىکنید».
﴿قُلۡ مَنۢ بِيَدِهِۦ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيۡءٖ وَهُوَ يُجِيرُ وَلَا يُجَارُ عَلَيۡهِ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٨٨﴾ [المومنون: ۸۸].
«بگو فرمانروایى هر چیزى به دست کیست و اگر مىدانید (کیست آنکه) او پناه مىدهد و در پناه کسى نمىرود».
﴿سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ فَأَنَّىٰ تُسۡحَرُونَ ٨٩﴾ [المومنون: ۸۹].
«خواهند گفتخدا بگو پس چگونه دستخوش افسون شدهاید».
﴿عَٰلِمِ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِ فَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ٩٢﴾ [المومنون: ۹۲].
«داناى نهان و آشکار و برتر است از آنچه (با او) شریک مىگردانند».
﴿قُل رَّبِّ إِمَّا تُرِيَنِّي مَا يُوعَدُونَ ٩٣﴾ [المومنون: ۹۳].
«بگو پروردگارا اگر آنچه را که (از عذاب) به آنان وعده داده شده است به من نشان دهى».
﴿رَبِّ فَلَا تَجۡعَلۡنِي فِي ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِينَ ٩٤﴾ [المومنون: ۹۴].
«پروردگارا پس مرا در میان قوم ستمکار قرار مده».
﴿وَإِنَّا عَلَىٰٓ أَن نُّرِيَكَ مَا نَعِدُهُمۡ لَقَٰدِرُونَ ٩٥﴾ [المومنون: ۹۵].
«و به راستى که ما تواناییم که آنچه را به آنان وعده دادهایم بر تو بنمایانیم».
﴿وَقُل رَّبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنۡ هَمَزَٰتِ ٱلشَّيَٰطِينِ ٩٧﴾ [المومنون: ۹۷].
«و بگو پروردگارا از وسوسههاى شیطانها به تو پناه مىبرم».
﴿قَالُواْ رَبَّنَا غَلَبَتۡ عَلَيۡنَا شِقۡوَتُنَا وَكُنَّا قَوۡمٗا ضَآلِّينَ ١٠٦﴾ [المومنون: ۱۰۶].
«مىگویند پروردگارا شقاوت ما بر ما چیره شد و ما مردمى گمراه بودیم».
﴿رَبَّنَآ أَخۡرِجۡنَا مِنۡهَا فَإِنۡ عُدۡنَا فَإِنَّا ظَٰلِمُونَ ١٠٧﴾ [المومنون: ۱۰۷].
«پروردگارا ما را از اینجا بیرون بر پس اگر باز هم (به بدى) برگشتیم در آن صورت ستمگر خواهیم بود».
﴿قَالَ ٱخۡسَُٔواْ فِيهَا وَلَا تُكَلِّمُونِ ١٠٨﴾ [المومنون: ۱۰۸].
«مىفرماید (بروید) در آن گم شوید و با من سخن مگویید».
﴿وَمَن يَدۡعُ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ لَا بُرۡهَٰنَ لَهُۥ بِهِۦ فَإِنَّمَا حِسَابُهُۥ عِندَ رَبِّهِۦٓۚ إِنَّهُۥ لَا يُفۡلِحُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ١١٧﴾ [المومنون: ۱۱۷].
«و هر کس با خدا معبود دیگرى بخواند براى آن برهانى نخواهد داشت و حسابش فقط با پروردگارش مىباشد در حقیقت کافران رستگار نمىشوند».
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ جَآءُو بِٱلۡإِفۡكِ عُصۡبَةٞ مِّنكُمۡۚ لَا تَحۡسَبُوهُ شَرّٗا لَّكُمۖ بَلۡ هُوَ خَيۡرٞ لَّكُمۡۚ لِكُلِّ ٱمۡرِيٕٖ مِّنۡهُم مَّا ٱكۡتَسَبَ مِنَ ٱلۡإِثۡمِۚ وَٱلَّذِي تَوَلَّىٰ كِبۡرَهُۥ مِنۡهُمۡ لَهُۥ عَذَابٌ عَظِيمٞ ١١﴾ [النور: ۱۱].
«در حقیقت کسانى که آن بهتان (داستان افک) را (در میان) آوردند دستهاى از شما بودند آن (تهمت) را شرى براى خود تصور مکنید بلکه براى شما در آن مصلحتى (بوده) است براى هر مردى از آنان (که در این کار دست داشته) همان گناهى است که مرتکب شده است و آن کس از ایشان که قسمت عمده آن را به گردن گرفته است عذابى سختخواهد داشت».
﴿لَّوۡلَآ إِذۡ سَمِعۡتُمُوهُ ظَنَّ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بِأَنفُسِهِمۡ خَيۡرٗا وَقَالُواْ هَٰذَآ إِفۡكٞ مُّبِينٞ ١٢﴾ [النور: ۱۲].
«چرا هنگامى که آن (بهتان) را شنیدید مردان و زنان مؤمن گمان نیک به خود نبردند و نگفتند این بهتانى آشکار است».
﴿إِذۡ تَلَقَّوۡنَهُۥ بِأَلۡسِنَتِكُمۡ وَتَقُولُونَ بِأَفۡوَاهِكُم مَّا لَيۡسَ لَكُم بِهِۦ عِلۡمٞ وَتَحۡسَبُونَهُۥ هَيِّنٗا وَهُوَ عِندَ ٱللَّهِ عَظِيمٞ ١٥﴾ [النور: ۱۵].
«آنگاه که آن (بهتان) را از زبان یکدیگر مىگرفتید و با زبانهاى خود چیزى را که بدان علم نداشتید مىگفتید و مىپنداشتید که کارى سهل و ساده است با اینکه آن (امر) نزد خدا بس بزرگ بود».
﴿وَيُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمُ ٱلۡأٓيَٰتِۚ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ١٨﴾ [النور: ۱۸].
«و خدا براى شما آیات (خود) را بیان مىکند و خدا داناى سنجیدهکار است».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّبِعُواْ خُطُوَٰتِ ٱلشَّيۡطَٰنِۚ وَمَن يَتَّبِعۡ خُطُوَٰتِ ٱلشَّيۡطَٰنِ فَإِنَّهُۥ يَأۡمُرُ بِٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنكَرِۚ وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ مَا زَكَىٰ مِنكُم مِّنۡ أَحَدٍ أَبَدٗا وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يُزَكِّي مَن يَشَآءُۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٞ٢١﴾ [النور: ۲۱].
«اى کسانى که ایمان آوردهاید پاى از پى گامهاى شیطان منهید و هر کس پاى بر جاى گامهاى شیطان نهد (بداند که) او به زشتکارى و ناپسند وامىدارد و اگر فضل خدا و رحمتش بر شما نبود هرگز هیچ کس از شما پاک نمىشد ولى (این) خداست که هر کس را بخواهد پاک مىگرداند و خدا (ست که) شنواى داناست».
﴿وَلَا يَأۡتَلِ أُوْلُواْ ٱلۡفَضۡلِ مِنكُمۡ وَٱلسَّعَةِ أَن يُؤۡتُوٓاْ أُوْلِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينَ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۖ وَلۡيَعۡفُواْ وَلۡيَصۡفَحُوٓاْۗ أَلَا تُحِبُّونَ أَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَكُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٌ ٢٢﴾ [النور: ۲۲].
«و سرمایهداران و فراخ دولتان شما نباید از دادن (مال) به خویشاوندان و تهیدستان و مهاجران راه خدا دریغ ورزند و باید عفو کنند و گذشت نمایند مگر دوست ندارید که خدا بر شما ببخشاید و خدا آمرزنده مهربان است».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَدۡخُلُواْ بُيُوتًا غَيۡرَ بُيُوتِكُمۡ حَتَّىٰ تَسۡتَأۡنِسُواْ وَتُسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَهۡلِهَاۚ ذَٰلِكُمۡ خَيۡرٞ لَّكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَذَكَّرُونَ ٢٧﴾ [النور: ۲۷].
«اى کسانى که ایمان آوردهاید به خانههایى که خانههاى شما نیست داخل مشوید تا اجازه بگیرید و بر اهل آن سلام گویید این براى شما بهتر است باشد که پند گیرید».
﴿فَإِن لَّمۡ تَجِدُواْ فِيهَآ أَحَدٗا فَلَا تَدۡخُلُوهَا حَتَّىٰ يُؤۡذَنَ لَكُمۡۖ وَإِن قِيلَ لَكُمُ ٱرۡجِعُواْ فَٱرۡجِعُواْۖ هُوَ أَزۡكَىٰ لَكُمۡۚ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ عَلِيمٞ ٢٨﴾ [النور: ۲۸].
«و اگر کسى را در آن نیافتید پس داخل آن مشوید تا به شما اجازه داده شود و اگر به شما گفته شد برگردید برگردید که آن براى شما سزاوارتر است و خدا به آنچه انجام مىدهید داناست».
﴿وَٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَعۡمَٰلُهُمۡ كَسَرَابِۢ بِقِيعَةٖ يَحۡسَبُهُ ٱلظَّمَۡٔانُ مَآءً حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَهُۥ لَمۡ يَجِدۡهُ شَيۡٔٗا وَوَجَدَ ٱللَّهَ عِندَهُۥ فَوَفَّىٰهُ حِسَابَهُۥۗ وَٱللَّهُ سَرِيعُ ٱلۡحِسَابِ٣٩﴾ [النور: ۳۹].
«و کسانى که کفر ورزیدند کارهایشان چون سرابى در زمینى هموار است که تشنه آن را آبى مىپندارد تا چون بدان رسد آن را چیزى نیابد و خدا را نزد خویش یابد و حسابش را تمام به او دهد و خدا زودشمار است».
﴿أَوۡ كَظُلُمَٰتٖ فِي بَحۡرٖ لُّجِّيّٖ يَغۡشَىٰهُ مَوۡجٞ مِّن فَوۡقِهِۦ مَوۡجٞ مِّن فَوۡقِهِۦ سَحَابٞۚ ظُلُمَٰتُۢ بَعۡضُهَا فَوۡقَ بَعۡضٍ إِذَآ أَخۡرَجَ يَدَهُۥ لَمۡ يَكَدۡ يَرَىٰهَاۗ وَمَن لَّمۡ يَجۡعَلِ ٱللَّهُ لَهُۥ نُورٗا فَمَا لَهُۥ مِن نُّورٍ ٤٠﴾ [النور: ۴۰].
«یا (کارهایشان) مانند تاریکیهایى است که در دریایى ژرف است که موجى آن را مىپوشاند (و) روى آن موجى (دیگر) است (و) بالاى آن ابرى است تاریکیهایى است که بعضى بر روى بعضى قرار گرفته است هر گاه (غرقه) دستش را بیرون آورد به زحمت آن را مىبیند و خدا به هر کس نورى نداده باشد او را هیچ نورى نخواهد بود».
﴿قُلۡ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَۖ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَإِنَّمَا عَلَيۡهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَيۡكُم مَّا حُمِّلۡتُمۡۖ وَإِن تُطِيعُوهُ تَهۡتَدُواْۚ وَمَا عَلَى ٱلرَّسُولِ إِلَّا ٱلۡبَلَٰغُ ٱلۡمُبِينُ ٥٤﴾ [النور: ۵۴].
«بگو خدا و پیامبر را اطاعت کنید پس اگر پشت نمودید (بدانید که) بر عهده اوست آنچه تکلیف شده و بر عهده شماست آنچه موظف هستید و اگر اطاعتش کنید راه خواهید یافت و بر فرستاده (خدا) جز ابلاغ آشکار (ماموریتى) نیست».
﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعۡدِ خَوۡفِهِمۡ أَمۡنٗاۚ يَعۡبُدُونَنِي لَا يُشۡرِكُونَ بِي شَيۡٔٗاۚ وَمَن كَفَرَ بَعۡدَ ذَٰلِكَ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ ٥٥﴾ [النور: ۵۵].
«خدا به کسانى از شما که ایمان آورده و کارهاى شایسته کردهاند وعده داده است که حتما آنان را در این سرزمین جانشین (خود) قرار دهد همان گونه که کسانى را که پیش از آنان بودند جانشین (خود) قرار داد و آن دینى را که برایشان پسندیده است به سودشان مستقر کند و بیمشان را به ایمنى مبدل گرداند (تا) مرا عبادت کنند و چیزى را با من شریک نگردانند و هر کس پس از آن به کفر گراید آنانند که نافرمانند».
﴿وَإِذَا بَلَغَ ٱلۡأَطۡفَٰلُ مِنكُمُ ٱلۡحُلُمَ فَلۡيَسۡتَٔۡذِنُواْ كَمَا ٱسۡتَٔۡذَنَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡۚ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمۡ ءَايَٰتِهِۦۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ ٥٩﴾ [النور: ۵۹].
«و چون کودکان شما به (سن) بلوغ رسیدند باید از شما کسب اجازه کنند همان گونه که آنان که پیش از ایشان بودند کسب اجازه کردند خدا آیات خود را این گونه براى شما بیان مىدارد و خدا داناى سنجیدهکار است».
﴿وَٱلۡقَوَٰعِدُ مِنَ ٱلنِّسَآءِ ٱلَّٰتِي لَا يَرۡجُونَ نِكَاحٗا فَلَيۡسَ عَلَيۡهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضَعۡنَ ثِيَابَهُنَّ غَيۡرَ مُتَبَرِّجَٰتِۢ بِزِينَةٖۖ وَأَن يَسۡتَعۡفِفۡنَ خَيۡرٞ لَّهُنَّۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٞ ٦٠﴾ [النور: ۶۰].
«و بر زنان از کار افتادهاى که (دیگر) امید زناشویى ندارند گناهى نیست که پوشش خود را کنار نهند (به شرطى که) زینتى را آشکار نکنند و عفت ورزیدن براى آنها بهتر است و خدا شنواى داناست».
﴿لَّيۡسَ عَلَى ٱلۡأَعۡمَىٰ حَرَجٞ وَلَا عَلَى ٱلۡأَعۡرَجِ حَرَجٞ وَلَا عَلَى ٱلۡمَرِيضِ حَرَجٞ وَلَا عَلَىٰٓ أَنفُسِكُمۡ أَن تَأۡكُلُواْ مِنۢ بُيُوتِكُمۡ أَوۡ بُيُوتِ ءَابَآئِكُمۡ أَوۡ بُيُوتِ أُمَّهَٰتِكُمۡ أَوۡ بُيُوتِ إِخۡوَٰنِكُمۡ أَوۡ بُيُوتِ أَخَوَٰتِكُمۡ أَوۡ بُيُوتِ أَعۡمَٰمِكُمۡ أَوۡ بُيُوتِ عَمَّٰتِكُمۡ أَوۡ بُيُوتِ أَخۡوَٰلِكُمۡ أَوۡ بُيُوتِ خَٰلَٰتِكُمۡ أَوۡ مَا مَلَكۡتُم مَّفَاتِحَهُۥٓ أَوۡ صَدِيقِكُمۡۚ لَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ جُنَاحٌ أَن تَأۡكُلُواْ جَمِيعًا أَوۡ أَشۡتَاتٗاۚ فَإِذَا دَخَلۡتُم بُيُوتٗا فَسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِكُمۡ تَحِيَّةٗ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ مُبَٰرَكَةٗ طَيِّبَةٗۚ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمُ ٱلۡأٓيَٰتِ لَعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ ٦١﴾ [النور: ۶۱].
«بر نابینا و لنگ و بیمار و بر شما ایرادى نیست که از خانههاى خودتان بخورید یا از خانههاى پدرانتان یا خانههاى مادرانتان یا خانههاى برادرانتان یا خانههاى خواهرانتان یا خانههاى عموهایتان یا خانههاى عمههایتان یا خانههاى داییهایتان یا خانههاى خالههایتان یا آن (خانههایى) که کلیدهایش را در اختیار دارید یا (خانه) دوستتان (هم چنین) بر شما باکى نیست که با هم بخورید یا پراکنده پس چون به خانههایى (که گفته شد) درآمدید به یکدیگر سلام کنید درودى که نزد خدا مبارک و خوش است خداوند آیات (خود) را این گونه براى شما بیان مىکند امید که بیندیشید».
﴿لَّا تَجۡعَلُواْ دُعَآءَ ٱلرَّسُولِ بَيۡنَكُمۡ كَدُعَآءِ بَعۡضِكُم بَعۡضٗاۚ قَدۡ يَعۡلَمُ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنكُمۡ لِوَاذٗاۚ فَلۡيَحۡذَرِ ٱلَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنۡ أَمۡرِهِۦٓ أَن تُصِيبَهُمۡ فِتۡنَةٌ أَوۡ يُصِيبَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ ٦٣﴾ [النور: ۶۳].
«خطاب کردن پیامبر را در میان خود مانند خطاب کردن بعضى از خودتان به بعضى (دیگر) قرار مدهید خدا مىداند (چه) کسانى از شما دزدانه (از نزد او) مىگریزند پس کسانى که از فرمان او تمرد مىکنند بترسند که مبادا بلایى بدیشان رسد یا به عذابى دردناک گرفتار شوند».
﴿وَٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ ءَالِهَةٗ لَّا يَخۡلُقُونَ شَيۡٔٗا وَهُمۡ يُخۡلَقُونَ وَلَا يَمۡلِكُونَ لِأَنفُسِهِمۡ ضَرّٗا وَلَا نَفۡعٗا وَلَا يَمۡلِكُونَ مَوۡتٗا وَلَا حَيَوٰةٗ وَلَا نُشُورٗا ٣﴾ [الفرقان: ۳].
«و به جاى او خدایانى براى خود گرفتهاند که چیزى را خلق نمىکنند و خود خلق شدهاند و براى خود نه زیانى را در اختیار دارند و نه سودى را و نه مرگى را در اختیار دارند و نه حیاتى و نه رستاخیزى را».
﴿وَقَالُوٓاْ أَسَٰطِيرُ ٱلۡأَوَّلِينَ ٱكۡتَتَبَهَا فَهِيَ تُمۡلَىٰ عَلَيۡهِ بُكۡرَةٗ وَأَصِيلٗا ٥﴾ [الفرقان: ۵].
«و گفتند افسانههاى پیشینیان است که آنها را براى خود نوشته و صبح و شام بر او املا مىشود».
﴿وَقَالُواْ مَالِ هَٰذَا ٱلرَّسُولِ يَأۡكُلُ ٱلطَّعَامَ وَيَمۡشِي فِي ٱلۡأَسۡوَاقِ لَوۡلَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مَلَكٞ فَيَكُونَ مَعَهُۥ نَذِيرًا ٧﴾ [الفرقان: ۷].
«و گفتند این چه پیامبرى است که غذا مىخورد و در بازارها راه مىرود چرا فرشتهاى به سوى او نازل نشده تا همراه وى هشداردهنده باشد».
﴿وَيَوۡمَ يَحۡشُرُهُمۡ وَمَا يَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَيَقُولُ ءَأَنتُمۡ أَضۡلَلۡتُمۡ عِبَادِي هَٰٓؤُلَآءِ أَمۡ هُمۡ ضَلُّواْ ٱلسَّبِيلَ ١٧﴾ [الفرقان: ۱۷].
«و روزى که آنان را با آنچه به جاى خدا مىپرستند محشور مىکند پس مىفرماید آیا شما این بندگان مرا به بیراهه کشاندید یا خود گمراه شدند».
﴿قَالُواْ سُبۡحَٰنَكَ مَا كَانَ يَنۢبَغِي لَنَآ أَن نَّتَّخِذَ مِن دُونِكَ مِنۡ أَوۡلِيَآءَ وَلَٰكِن مَّتَّعۡتَهُمۡ وَءَابَآءَهُمۡ حَتَّىٰ نَسُواْ ٱلذِّكۡرَ وَكَانُواْ قَوۡمَۢا بُورٗا ١٨﴾ [الفرقان: ۱۸].
«مىگویند منزهى تو ما را نسزد که جز تو دوستى براى خود بگیریم ولى تو آنان و پدرانشان را برخوردار کردى تا (آنجا که) یاد (تو) را فراموش کردند و گروهى هلاکشده بودند».
﴿فَقَدۡ كَذَّبُوكُم بِمَا تَقُولُونَ فَمَا تَسۡتَطِيعُونَ صَرۡفٗا وَلَا نَصۡرٗاۚ وَمَن يَظۡلِم مِّنكُمۡ نُذِقۡهُ عَذَابٗا كَبِيرٗا ١٩﴾ [الفرقان: ۱۹].
«قطعا (خدایانتان) در آنچه مىگفتید شما را تکذیب کردند در نتیجه نه مىتوانید (عذاب را از خود) دفع کنید و نه (خود را) یارى نمایید و هر کس از شما شرک ورزد عذابى سهمگین به او مىچشانیم».
﴿إِن كَادَ لَيُضِلُّنَا عَنۡ ءَالِهَتِنَا لَوۡلَآ أَن صَبَرۡنَا عَلَيۡهَاۚ وَسَوۡفَ يَعۡلَمُونَ حِينَ يَرَوۡنَ ٱلۡعَذَابَ مَنۡ أَضَلُّ سَبِيلًا ٤٢﴾ [الفرقان: ۴۲].
«چیزى نمانده بود که ما را از خدایانمان اگر بر آن ایستادگى نمىکردیم منحرف کند و هنگامى که عذاب را مىبینند به زودى خواهند دانست چه کسى گمراهتر است».
﴿أَرَءَيۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَيۡهِ وَكِيلًا ٤٣﴾ [الفرقان: ۴۳].
«آیا آن کس که هواى (نفس) خود را معبود خویش گرفته است دیدى آیا (مىتوانى) ضامن او باشى».
﴿أَمۡ تَحۡسَبُ أَنَّ أَكۡثَرَهُمۡ يَسۡمَعُونَ أَوۡ يَعۡقِلُونَۚ إِنۡ هُمۡ إِلَّا كَٱلۡأَنۡعَٰمِ بَلۡ هُمۡ أَضَلُّ سَبِيلًا ٤٤﴾ [الفرقان: ۴۴].
«یا گمان دارى که بیشترشان مىشنوند یا مىاندیشند آنان جز مانند ستوران نیستند بلکه گمراهترند».
﴿وَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱلۡحَيِّ ٱلَّذِي لَا يَمُوتُ وَسَبِّحۡ بِحَمۡدِهِۦۚ وَكَفَىٰ بِهِۦ بِذُنُوبِ عِبَادِهِۦ خَبِيرًا٥٨﴾ [الفرقان: ۵۸].
«و بر آن زنده که نمىمیرد توکل کن و به ستایش او تسبیح گوى و همین بس که او به گناهان بندگانش آگاه است».
﴿وَٱلَّذِينَ لَا يَدۡعُونَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ وَلَا يَقۡتُلُونَ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِي حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ وَلَا يَزۡنُونَۚ وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ يَلۡقَ أَثَامٗا ٦٨﴾ [الفرقان: ۶۸].
«و کسانىاند که با خدا معبودى دیگر نمىخوانند و کسى را که خدا (خونش را) حرام کرده است جز به حق نمىکشند و زنا نمىکنند و هر کس اینها را انجام دهد سزایش را ریافتخواهد کرد».
﴿يُضَٰعَفۡ لَهُ ٱلۡعَذَابُ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَيَخۡلُدۡ فِيهِۦ مُهَانًا ٦٩﴾ [الفرقان: ۶۹].
«براى او در روز قیامت عذاب دو چندان مىشود و پیوسته در آن خوار مىماند».
﴿وَٱلَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبۡ لَنَا مِنۡ أَزۡوَٰجِنَا وَذُرِّيَّٰتِنَا قُرَّةَ أَعۡيُنٖ وَٱجۡعَلۡنَا لِلۡمُتَّقِينَ إِمَامًا٧٤﴾ [الفرقان: ۷۴].
«و کسانىاند که مىگویند پروردگارا به ما از همسران و فرزندانمان آن ده که مایه روشنى چشمان (ما) باشد و ما را پیشواى پرهیزگاران گردان».
﴿قَالَ فَعَلۡتُهَآ إِذٗا وَأَنَا۠ مِنَ ٱلضَّآلِّينَ ٢٠﴾ [الشعراء: ۲].
«گفت آن را هنگامى مرتکب شدم که از گمراهان بودم». عصمت؟ در اموری غیر از وحی؟
﴿قَالَ كَلَّآۖ إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهۡدِينِ ٦٢﴾ [الشعراء: ۶۲].
«گفت چنین نیست زیرا پروردگارم با من است و به زودى مرا راهنمایى خواهد کرد». امام و شخص مرده و قبر و گنبد مایه هدایت کسی نیست فقط خداوند هدایتگر است.
﴿إِذۡ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوۡمِهِۦ مَا تَعۡبُدُونَ ٧٠﴾ [الشعراء: ۷۰].
«آنگاه که به پدر خود و قومش گفت چه مىپرستید».
﴿قَالُواْ نَعۡبُدُ أَصۡنَامٗا فَنَظَلُّ لَهَا عَٰكِفِينَ ٧١﴾ [الشعراء: ۷۱].
«گفتند بتانى را مىپرستیم و همواره ملازم آنهاییم».
﴿قَالَ هَلۡ يَسۡمَعُونَكُمۡ إِذۡ تَدۡعُونَ ٧٢﴾ [الشعراء: ۷۲].
«گفت آیا وقتى دعا مىکنید از شما مىشنوند».
﴿أَوۡ يَنفَعُونَكُمۡ أَوۡ يَضُرُّونَ ٧٣﴾ [الشعراء: ۷۳].
«یا به شما سود یا زیان مىرسانند».
﴿قَالُواْ بَلۡ وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا كَذَٰلِكَ يَفۡعَلُونَ ٧٤﴾ [الشعراء: ۷۴].
«گفتند نه بلکه پدران خود را یافتیم که چنین مىکردند».
﴿قَالَ أَفَرَءَيۡتُم مَّا كُنتُمۡ تَعۡبُدُونَ ٧٥﴾ [الشعراء: ۷۵].
«گفت آیا در آنچه مىپرستیدهاید تامل کردهاید؟».
﴿أَنتُمۡ وَءَابَآؤُكُمُ ٱلۡأَقۡدَمُونَ ٧٦﴾ [الشعراء: ۷۶].
«شما و پدران پیشین شما».
﴿فَإِنَّهُمۡ عَدُوّٞ لِّيٓ إِلَّا رَبَّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٧٧﴾ [الشعراء: ۷۷].
«قطعا همه آنها جز پروردگار جهانیان دشمن منند».
﴿ٱلَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهۡدِينِ ٧٨﴾ [الشعراء: ۷۸].
«آن کس که مرا آفریده و همو راهنماییم مىکند».
﴿وَٱلَّذِي هُوَ يُطۡعِمُنِي وَيَسۡقِينِ ٧٩﴾ [الشعراء: ۷۹].
«و آن کس که او به من خوراک مىدهد و سیرابم مىگرداند».
﴿وَإِذَا مَرِضۡتُ فَهُوَ يَشۡفِينِ ٨٠﴾ [الشعراء: ۸۰].
«و چون بیمار شوم او مرا درمان مىبخشد».
﴿وَٱلَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحۡيِينِ ٨١﴾ [الشعراء: ۸۱].
«و آن کس که مرا مىمیراند و سپس زندهام مىگرداند».
﴿وَٱلَّذِيٓ أَطۡمَعُ أَن يَغۡفِرَ لِي خَطِيَٓٔتِي يَوۡمَ ٱلدِّينِ ٨٢﴾ [الشعراء: ۸۲].
«و آن کس که امید دارم روز پاداش گناهم را بر من ببخشاید».
﴿يَوۡمَ لَا يَنفَعُ مَالٞ وَلَا بَنُونَ ٨٨﴾ [الشعراء: ۸۸].
«روزى که هیچ مال و فرزندى سود نمىدهد».
﴿إِلَّا مَنۡ أَتَى ٱللَّهَ بِقَلۡبٖ سَلِيمٖ ٨٩﴾ [الشعراء: ۸۹].
«مگر کسى که دلى پاک به سوى خدا بیاورد».
﴿وَأُزۡلِفَتِ ٱلۡجَنَّةُ لِلۡمُتَّقِينَ ٩٠﴾ [الشعراء: ۹۰].
«و (آن روز) بهشت براى پرهیزگاران نزدیک مىگردد».
﴿وَبُرِّزَتِ ٱلۡجَحِيمُ لِلۡغَاوِينَ ٩١﴾ [الشعراء: ۹۱].
«و جهنم براى گمراهان نمودار مىشود».
﴿وَقِيلَ لَهُمۡ أَيۡنَ مَا كُنتُمۡ تَعۡبُدُونَ ٩٢﴾ [الشعراء: ۹۲].
«و به آنان گفته مىشود آنچه جز خدا مىپرستیدید کجایند».
﴿مِن دُونِ ٱللَّهِ هَلۡ يَنصُرُونَكُمۡ أَوۡ يَنتَصِرُونَ ٩٣﴾ [الشعراء: ۹۳].
«آیا یاریتان مىکنند یا خود را یارى مىدهند».
﴿فَكُبۡكِبُواْ فِيهَا هُمۡ وَٱلۡغَاوُۥنَ ٩٤﴾ [الشعراء: ۹۴].
«پس آنها و همه گمراهان در آن (آتش) افکنده مىشوند».
﴿وَجُنُودُ إِبۡلِيسَ أَجۡمَعُونَ ٩٥﴾ [الشعراء: ۹۵].
«و (نیز) همه سپاهیان ابلیس».
﴿قَالُواْ وَهُمۡ فِيهَا يَخۡتَصِمُونَ ٩٦﴾ [الشعراء: ۹۵].
«آنها در آنجا با یکدیگر ستیزه مىکنند (و) مىگویند».
﴿تَٱللَّهِ إِن كُنَّا لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ ٩٧﴾ [الشعراء: ۹۷].
«سوگند به خدا که ما در گمراهى آشکارى بودیم».
﴿إِذۡ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٩٨﴾ [الشعراء: ۹۸].
«آنگاه که شما را با پروردگار جهانیان برابر مىکردیم».
﴿وَمَآ أَضَلَّنَآ إِلَّا ٱلۡمُجۡرِمُونَ ٩٩﴾ [الشعراء: ۹۹].
«و جز تباهکاران ما را گمراه نکردند».
﴿فَمَا لَنَا مِن شَٰفِعِينَ ١٠٠﴾ [الشعراء: ۱۰۰].
«در نتیجه شفاعتگرانى نداریم».
﴿وَلَا صَدِيقٍ حَمِيمٖ ١٠١﴾ [الشعراء: ۱۰۱].
«و نه دوستى نزدیک».
﴿فَلَوۡ أَنَّ لَنَا كَرَّةٗ فَنَكُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ١٠٢﴾ [الشعراء: ۱۰۲].
«و اى کاش که بازگشتى براى ما بود و از مؤمنان مىشدیم».
﴿إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَةٗۖ وَمَا كَانَ أَكۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِينَ ١٠٣﴾ [الشعراء: ۱۰۳].
«حقا در این (سرگذشت درس) عبرتى است و (لى) بیشترشان مؤمن نبودند».
﴿وَلَا تُطِيعُوٓاْ أَمۡرَ ٱلۡمُسۡرِفِينَ ١٥١﴾ [الشعراء: ۱۵۱].
«و فرمان افراطگران را پیروى مکنید».
﴿ٱلَّذِينَ يُفۡسِدُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا يُصۡلِحُونَ ١٥٢﴾ [الشعراء: ۱۵۲].
«آنان که در زمین فساد مىکنند و اصلاح نمىکنند».
﴿إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ لُوطٌ أَلَا تَتَّقُونَ ١٦١﴾ [الشعراء: ۱۶۱].
«آنگاه برادرشان لوط به آنان گفت آیا پروا ندارید».
﴿أَوۡفُواْ ٱلۡكَيۡلَ وَلَا تَكُونُواْ مِنَ ٱلۡمُخۡسِرِينَ ١٨١﴾ [الشعراء: ۱۸۱].
«پیمانه را تمام دهید و از کمفروشان مباشید».
﴿وَزِنُواْ بِٱلۡقِسۡطَاسِ ٱلۡمُسۡتَقِيمِ ١٨٢﴾ [الشعراء: ۱۸۲].
«و با ترازوى درست بسنجید».
﴿وَلَا تَبۡخَسُواْ ٱلنَّاسَ أَشۡيَآءَهُمۡ وَلَا تَعۡثَوۡاْ فِي ٱلۡأَرۡضِ مُفۡسِدِينَ ١٨٣﴾ [الشعراء: ۱۸۳].
«و از ارزش اموال مردم مکاهید و در زمین سر به فساد بر مدارید».
﴿بِلِسَانٍ عَرَبِيّٖ مُّبِينٖ ١٩٥﴾ [الشعراء: ۱۹۵].
«به زبان عربى روشن».
﴿وَإِنَّهُۥ لَفِي زُبُرِ ٱلۡأَوَّلِينَ ١٩٦﴾ [الشعراء: ۱۹۶].
«و (وصف) آن در کتابهاى پیشینیان آمده است».
﴿أَوَ لَمۡ يَكُن لَّهُمۡ ءَايَةً أَن يَعۡلَمَهُۥ عُلَمَٰٓؤُاْ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ ١٩٧﴾ [الشعراء: ۱۹۷].
«آیا براى آنان این خود دلیلى روشن نیست که علماى بنىاسرائیل از آن اطلاع دارند».
﴿وَمَآ أَهۡلَكۡنَا مِن قَرۡيَةٍ إِلَّا لَهَا مُنذِرُونَ ٢٠٨﴾ [الشعراء: ۲۰۸].
«و هیچ شهرى را هلاک نکردیم مگر آنکه براى آن هشداردهندگانى بود».
﴿فَلَا تَدۡعُ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ فَتَكُونَ مِنَ ٱلۡمُعَذَّبِينَ ٢١٣﴾ [الشعراء: ۲۱۳].
«پس با خدا خداى دیگر مخوان که از عذابشدگان خواهى شد».
﴿هَلۡ أُنَبِّئُكُمۡ عَلَىٰ مَن تَنَزَّلُ ٱلشَّيَٰطِينُ ٢٢١﴾ [الشعراء: ۲۲۱].
«آیا شما را خبر دهم که شیاطین بر چه کسى فرود مىآیند».
﴿تَنَزَّلُ عَلَىٰ كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٖ ٢٢٢﴾ [الشعراء: ۲۲۲].
«بر هر دروغزن گناهکارى فرود مىآیند».
﴿يُلۡقُونَ ٱلسَّمۡعَ وَأَكۡثَرُهُمۡ كَٰذِبُونَ ٢٢٣﴾ [الشعراء: ۲۲۳].
«که (دزدانه) گوش فرا مىدارند و بیشترشان دروغگویند».
﴿طسٓۚ تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱلۡقُرۡءَانِ وَكِتَابٖ مُّبِينٍ ١﴾ [النمل: ۱].
«طا سین این است آیات قرآن و (آیات) کتابى روشنگر».
﴿هُدٗى وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُؤۡمِنِينَ ٢﴾ [النمل: ۲].
«که (مایه) هدایت و بشارت براى مؤمنان است».
﴿ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُم بِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ يُوقِنُونَ ٣﴾ [النمل: ۳].
«همانان که نماز برپا مىدارند و زکات مىدهند و خود به آخرت یقین دارند».
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمۡ أَعۡمَٰلَهُمۡ فَهُمۡ يَعۡمَهُونَ ٤﴾ [النمل: ۴].
«کسانى که به آخرت ایمان ندارند کردارهایشان را در نظرشان بیاراستیم (تا همچنان) سرگشته بمانند».
﴿وَوَرِثَ سُلَيۡمَٰنُ دَاوُۥدَۖ وَقَالَ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ عُلِّمۡنَا مَنطِقَ ٱلطَّيۡرِ وَأُوتِينَا مِن كُلِّ شَيۡءٍۖ إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ ٱلۡفَضۡلُ ٱلۡمُبِينُ ١٦﴾ [النمل: ۱۶].
«و سلیمان از داوود میراث یافت و گفت اى مردم ما زبان پرندگان را تعلیم یافتهایم و از هر چیزى به ما داده شده است راستى که این همان امتیاز آشکار است».
﴿فَمَكَثَ غَيۡرَ بَعِيدٖ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمۡ تُحِطۡ بِهِۦ وَجِئۡتُكَ مِن سَبَإِۢ بِنَبَإٖ يَقِينٍ٢٢﴾ [النمل: ۲۲].
«پس دیرى نپایید که (هدهد آمد و) گفت از چیزى آگاهى یافتم که از آن آگاهى نیافتهاى و براى تو از سبا گزارشى درست آوردهام».
﴿وَجَدتُّهَا وَقَوۡمَهَا يَسۡجُدُونَ لِلشَّمۡسِ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ أَعۡمَٰلَهُمۡ فَصَدَّهُمۡ عَنِ ٱلسَّبِيلِ فَهُمۡ لَا يَهۡتَدُونَ ٢٤﴾ [النمل: ۲۴].
«او و قومش را چنین یافتم که به جاى خدا به خورشید سجده مىکنند و شیطان اعمالشان را برایشان آراسته و آنان را از راه (راست) باز داشته بود در نتیجه (به حق) راه نیافته بودند».
﴿أَلَّاۤ يَسۡجُدُواْۤ لِلَّهِ ٱلَّذِي يُخۡرِجُ ٱلۡخَبۡءَ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَيَعۡلَمُ مَا تُخۡفُونَ وَمَا تُعۡلِنُونَ ٢٥﴾ [النمل: ۲۵].
«(آرى شیطان چنین کرده بود) تا براى خدایى که نهان را در آسمانها و زمین بیرون مىآورد و آنچه را پنهان مىدارید و آنچه را آشکار مىنمایید مىداند سجده نکنند».
﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِيمِ۩ ٢٦﴾ [النمل: ۲۶].
«خداى یکتا که هیچ خدایى جز او نیست پروردگار عرش بزرگ است».
﴿وَصَدَّهَا مَا كَانَت تَّعۡبُدُ مِن دُونِ ٱللَّهِۖ إِنَّهَا كَانَتۡ مِن قَوۡمٖ كَٰفِرِينَ٤٣﴾ [النمل: ۴۳].
«و (در حقیقت قبلا) آنچه غیر از خدا مىپرستید مانع (ایمان) او شده بود و او از جمله گروه کافران بود».
﴿قَالُواْ ٱطَّيَّرۡنَا بِكَ وَبِمَن مَّعَكَۚ قَالَ طَٰٓئِرُكُمۡ عِندَ ٱللَّهِۖ بَلۡ أَنتُمۡ قَوۡمٞ تُفۡتَنُونَ ٤٧﴾ [النمل: ۴۷].
«گفتند ما به تو و به هر کس که همراه توستشگون بد زدیم گفتسرنوشتخوب و بدتان پیش خداست بلکه شما مردمى هستید که مورد آزمایش قرار گرفتهاید».
﴿وَكَانَ فِي ٱلۡمَدِينَةِ تِسۡعَةُ رَهۡطٖ يُفۡسِدُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا يُصۡلِحُونَ ٤٨﴾ [النمل: ۴۸].
«و در آن شهر نه دسته بودند که در آن سرزمین فساد مىکردند و از در اصلاح درنمىآمدند».
﴿قُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ وَسَلَٰمٌ عَلَىٰ عِبَادِهِ ٱلَّذِينَ ٱصۡطَفَىٰٓۗ ءَآللَّهُ خَيۡرٌ أَمَّا يُشۡرِكُونَ ٥٩﴾ [النمل: ۵۹].
«بگو سپاس براى خداست و درود بر آن بندگانش که (آنان را) برگزیده است آیا خدا بهترست یا آنچه (با او) شریک مى گردانند».
﴿أَمَّن جَعَلَ ٱلۡأَرۡضَ قَرَارٗا وَجَعَلَ خِلَٰلَهَآ أَنۡهَٰرٗا وَجَعَلَ لَهَا رَوَٰسِيَ وَجَعَلَ بَيۡنَ ٱلۡبَحۡرَيۡنِ حَاجِزًاۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ بَلۡ أَكۡثَرُهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ ٦١﴾ [النمل: ۶۱].
«(آیا شریکانى که مىپندارند بهتر است) یا آن کس که زمین را قرارگاهى ساخت و در آن رودها پدید آورد و براى آن کوهها را (مانند لنگر) قرار داد و میان دو دریا برزخى گذاشت آیا معبودى با خداست (نه) بلکه بیشترشان نمىدانند».
﴿أَمَّن يُجِيبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكۡشِفُ ٱلسُّوٓءَ وَيَجۡعَلُكُمۡ خُلَفَآءَ ٱلۡأَرۡضِۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ قَلِيلٗا مَّا تَذَكَّرُونَ ٦٢﴾ [النمل: ۶۲].
«یا (کیست) آن کس که درمانده را چون وى را بخواند اجابت مىکند و گرفتارى را برطرف مىگرداند و شما را جانشینان این زمین قرار مىدهد آیا معبودى با خداست چه کم پند مىپذیرید».
﴿قُل لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُۚ وَمَا يَشۡعُرُونَ أَيَّانَ يُبۡعَثُونَ ٦٥﴾ [النمل: ۶۵].
«بگو هر که در آسمانها و زمین است جز خدا غیب را نمىشناسند و نمىدانند کى برانگیخته خواهند شد».
﴿بَلِ ٱدَّٰرَكَ عِلۡمُهُمۡ فِي ٱلۡأٓخِرَةِۚ بَلۡ هُمۡ فِي شَكّٖ مِّنۡهَاۖ بَلۡ هُم مِّنۡهَا عَمُونَ ٦٦﴾ [النمل: ۶۶].
«(نه) بلکه علم آنان در باره آخرت نارساست (نه) بلکه ایشان در باره آن تردید دارند (نه) بلکه آنان در مورد آن کوردلند».
﴿وَإِنَّ رَبَّكَ لَيَعۡلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمۡ وَمَا يُعۡلِنُونَ ٧٤﴾ [النمل: ۷۴].
«و در حقیقت پروردگار تو آنچه را در سینههایشان نهفته و آنچه را آشکار مىدارند نیک مىداند».
﴿وَمَآ أَنتَ بِهَٰدِي ٱلۡعُمۡيِ عَن ضَلَٰلَتِهِمۡۖ إِن تُسۡمِعُ إِلَّا مَن يُؤۡمِنُ بَِٔايَٰتِنَا فَهُم مُّسۡلِمُونَ ٨١﴾ [النمل: ۸۱].
«و راهبر کوران (و بازگرداننده) از گمراهىشان نیستى تو جز کسانى را که به نشانههاى ما ایمان آوردهاند و مسلمانند نمىتوانى بشنوانى».
﴿وَيَوۡمَ نَحۡشُرُ مِن كُلِّ أُمَّةٖ فَوۡجٗا مِّمَّن يُكَذِّبُ بَِٔايَٰتِنَا فَهُمۡ يُوزَعُونَ ٨٣﴾ [النمل: ۸۳].
«و آن روز که از هر امتى گروهى از کسانى را که آیات ما را تکذیب کردهاند محشور مىگردانیم پس آنان نگاه داشته مىشوند تا همه به هم بپیوندند».
﴿حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءُو قَالَ أَكَذَّبۡتُم بَِٔايَٰتِي وَلَمۡ تُحِيطُواْ بِهَا عِلۡمًا أَمَّاذَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ٨٤﴾ [النمل: ۸۴].
«تا چون (همه کافران) بیایند (خدا) مىفرماید آیا نشانههاى مرا به دروغ گرفتید و حال آنکه از نظر علم بدانها احاطه نداشتید آیا (در طول حیات) چه مىکردید».
﴿مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَةِ فَلَهُۥ خَيۡرٞ مِّنۡهَا وَهُم مِّن فَزَعٖ يَوۡمَئِذٍ ءَامِنُونَ ٨٩﴾ [النمل: ۸۹].
«هر کس نیکى به میان آورد پاداشى بهتر از آن خواهد داشت و آنان از هراس آن روز ایمنند».
﴿وَمَن جَآءَ بِٱلسَّيِّئَةِ فَكُبَّتۡ وُجُوهُهُمۡ فِي ٱلنَّارِ هَلۡ تُجۡزَوۡنَ إِلَّا مَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ٩٠﴾ [النمل: ۹۰].
«و هر کس بدى به میان آورد به رو در آتش (دوزخ) سرنگون شوند آیا جز آنچه مىکردید سزا داده مىشوید».
﴿إِنَّ فِرۡعَوۡنَ عَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَجَعَلَ أَهۡلَهَا شِيَعٗا يَسۡتَضۡعِفُ طَآئِفَةٗ مِّنۡهُمۡ يُذَبِّحُ أَبۡنَآءَهُمۡ وَيَسۡتَحۡيِۦ نِسَآءَهُمۡۚ إِنَّهُۥ كَانَ مِنَ ٱلۡمُفۡسِدِينَ ٤﴾ [القصص: ۴].
«فرعون در سرزمین (مصر) سر برافراشت و مردم آن را شیعه (طبقه طبقه) ساخت طبقهاى از آنان را زبون مىداشت پسرانشان را سر مىبرید و زنانشان را (براى بهرهکشى) زنده بر جاى مىگذاشت که وى از فسادکاران بود».
﴿وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ ٱلۡغَرۡبِيِّ إِذۡ قَضَيۡنَآ إِلَىٰ مُوسَى ٱلۡأَمۡرَ وَمَا كُنتَ مِنَ ٱلشَّٰهِدِينَ٤٤﴾ [القصص: ۴۴].
«و چون امر (پیامبرى) را به موسى واگذاشتیم تو در جانب غربى (طور) نبودى و از گواهان (نیز) نبودى». خداوندا قربانت بشوم این چه حرفی است که میفرمایی؟ مگر نور پیامبر و علی هزار سال قبل از آفرینش آدم بر سمت چپ عرش نبوده است؟ مگر پیامبر علم غیب نمیداند؟ خدایا قربانت بروم که چقدر صبرت زیاد است!.
﴿وَلَٰكِنَّآ أَنشَأۡنَا قُرُونٗا فَتَطَاوَلَ عَلَيۡهِمُ ٱلۡعُمُرُۚ وَمَا كُنتَ ثَاوِيٗا فِيٓ أَهۡلِ مَدۡيَنَ تَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِنَا وَلَٰكِنَّا كُنَّا مُرۡسِلِينَ ٤٥﴾ [القصص: ۴۵].
«لیکن ما نسلهایى پدید آوردیم و عمرشان طولانى شد و تو در میان ساکنان (شهر) مدین مقیم نبودى تا آیات ما را بر ایشان بخوانى لیکن ما بودیم که فرستنده (پیامبران) بودیم».
﴿وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ ٱلطُّورِ إِذۡ نَادَيۡنَا وَلَٰكِن رَّحۡمَةٗ مِّن رَّبِّكَ لِتُنذِرَ قَوۡمٗا مَّآ أَتَىٰهُم مِّن نَّذِيرٖ مِّن قَبۡلِكَ لَعَلَّهُمۡ يَتَذَكَّرُونَ ٤٦﴾ [القصص: ۴۶].
«و آندم که (موسى را) ندا دردادیم تو در جانب طور نبودى ولى (این اطلاع تو) رحمتى است از پروردگار تو تا قومى را که هیچ هشداردهندهاى پیش از تو برایشان نیامده است بیم دهى باشد که آنان پندپذیرند».
﴿فَإِن لَّمۡ يَسۡتَجِيبُواْ لَكَ فَٱعۡلَمۡ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهۡوَآءَهُمۡۚ وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّنِ ٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ بِغَيۡرِ هُدٗى مِّنَ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٥٠﴾ [القصص: ۵۰].
«پس اگر تو را اجابت نکردند بدان که فقط هوسهاى خود را پیروى مىکنند و کیست گمراهتر از آنکه بىراهنمایى خدا از هوسش پیروى کند بىتردید خدا مردم ستمگر را راهنمایى نمىکند». کیست گمراهتر از آنکه طبق هوای نفس و تعصبات قومی و قبیلهای و فرقهای در بین کتب حدیث و روایت مطالب را به نفع دلش جمع آوری میکند؟
﴿وَيَوۡمَ يُنَادِيهِمۡ فَيَقُولُ أَيۡنَ شُرَكَآءِيَ ٱلَّذِينَ كُنتُمۡ تَزۡعُمُونَ ٦٢﴾ [القصص: ۶۲].
«و (به یاد آور) روزى را که آنان را ندا مىدهد و مىفرماید آن شریکان من که مىپنداشتید کجایند».
﴿قَالَ ٱلَّذِينَ حَقَّ عَلَيۡهِمُ ٱلۡقَوۡلُ رَبَّنَا هَٰٓؤُلَآءِ ٱلَّذِينَ أَغۡوَيۡنَآ أَغۡوَيۡنَٰهُمۡ كَمَا غَوَيۡنَاۖ تَبَرَّأۡنَآ إِلَيۡكَۖ مَا كَانُوٓاْ إِيَّانَا يَعۡبُدُونَ ٦٣﴾ [القصص: ۶۳].
«آنان که حکم (عذاب) بر ایشان واجب آمده مىگویند پروردگارا اینانند کسانى که گمراه کردیم گمراهشان کردیم همچنانکه خود گمراه شدیم (از آنان) به سوى تو بیزارى مىجوییم ما را نمىپرستیدند (بلکه پندار خود را دنبال مىکردند)».
﴿وَقِيلَ ٱدۡعُواْ شُرَكَآءَكُمۡ فَدَعَوۡهُمۡ فَلَمۡ يَسۡتَجِيبُواْ لَهُمۡ وَرَأَوُاْ ٱلۡعَذَابَۚ لَوۡ أَنَّهُمۡ كَانُواْ يَهۡتَدُونَ ٦٤﴾ [القصص: ۶۴].
«و (به آنان) گفته مىشود شریکان خود را فرا خوانید (پس آنها را مىخوانند) ولى پاسخشان نمىدهند و عذاب را مىبینند (و آرزو مىکنند که) اى کاش هدایتیافته بودند».
﴿وَرَبُّكَ يَخۡلُقُ مَا يَشَآءُ وَيَخۡتَارُۗ مَا كَانَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُۚ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ٦٨﴾ [القصص: ۶۸].
«و پروردگار تو هر چه را بخواهد مىآفریند و برمىگزیند و آنان اختیارى ندارند منزه استخدا و از آنچه (با او) شریک مىگردانند برتر است». هیچکس جز خدا هیچ اختیاری ندارد آیا من کفر میگویم؟ یا شما؟
﴿وَيَوۡمَ يُنَادِيهِمۡ فَيَقُولُ أَيۡنَ شُرَكَآءِيَ ٱلَّذِينَ كُنتُمۡ تَزۡعُمُونَ ٧٤﴾ [القصص: ۷۴].
«و (یاد کن) روزى را که ندایشان مىکند و مىفرماید آن شریکان که مىپنداشتید کجایند».
﴿وَنَزَعۡنَا مِن كُلِّ أُمَّةٖ شَهِيدٗا فَقُلۡنَا هَاتُواْ بُرۡهَٰنَكُمۡ فَعَلِمُوٓاْ أَنَّ ٱلۡحَقَّ لِلَّهِ وَضَلَّ عَنۡهُم مَّا كَانُواْ يَفۡتَرُونَ ٧٥﴾ [القصص: ۷۵].
«و از میان هر امتى گواهى بیرون مىکشیم و مىگوییم برهان خود را بیاورید پس بدانند که حق از آن خداست و آنچه برمىبافتند از دستشان مىرود».
می فهمند آنچه بر مبنای خیالات خام خود با قصه و حدیث میبافتند و تحلیل میکردند بر باد فنا میرود.
﴿إِنَّ قَٰرُونَ كَانَ مِن قَوۡمِ مُوسَىٰ فَبَغَىٰ عَلَيۡهِمۡۖ وَءَاتَيۡنَٰهُ مِنَ ٱلۡكُنُوزِ مَآ إِنَّ مَفَاتِحَهُۥ لَتَنُوٓأُ بِٱلۡعُصۡبَةِ أُوْلِي ٱلۡقُوَّةِ إِذۡ قَالَ لَهُۥ قَوۡمُهُۥ لَا تَفۡرَحۡۖ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡفَرِحِينَ٧٦﴾ [القصص: ۷۶].
«قارون از قوم موسى بود و بر آنان ستم کرد و از گنجینهها آن قدر به او داده بودیم که کلیدهاى آنها بر گروه نیرومندى سنگین مىآمد آنگاه که قوم وى بدو گفتند شادى مکن که خدا شادىکنندگان را دوست نمىدارد».
﴿تِلۡكَ ٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ نَجۡعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوّٗا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فَسَادٗاۚ وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلۡمُتَّقِينَ ٨٣﴾ [القصص: ۸۳].
«آن سراى آخرت را براى کسانى قرار مىدهیم که در زمین خواستار برترى و فساد نیستند و فرجام (خوش) از آن پرهیزگاران است».
سرای آخرت متعلق به کسانی است که به بهانه صدور انقلاب دنیا و منطقه را به آتش نمیکشند و تروریست تعلیم نمیدهند (البته اسراییل و حکومت ولایت زده! سر همه ددر یک آخور است: شیطان و هوای نفس و افسانههای تاریخی!).
﴿وَمَا كُنتَ تَرۡجُوٓاْ أَن يُلۡقَىٰٓ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبُ إِلَّا رَحۡمَةٗ مِّن رَّبِّكَۖ فَلَا تَكُونَنَّ ظَهِيرٗا لِّلۡكَٰفِرِينَ ٨٦﴾ [القصص: ۸۶].
«و تو امیدوار نبودى که بر تو کتاب القا شود بلکه این رحمتى از پروردگار تو بود پس تو هرگز پشتیبان کافران مباش».
خدایا وقتی ائمه عصمت تکوینی دارد نیازی ندارد که تو به پیامبر ت این حرفها را بزنی؟
﴿وَلَا يَصُدُّنَّكَ عَنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ بَعۡدَ إِذۡ أُنزِلَتۡ إِلَيۡكَۖ وَٱدۡعُ إِلَىٰ رَبِّكَۖ وَلَا تَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ٨٧﴾ [القصص: ۸۷].
«و البته نباید تو را از آیات خدا بعد از آنکه بر تو نازل شده است باز دارند و به سوى پروردگارت دعوت کن و زنهار از مشرکان مباش».
باز هم عصمت؟ البته پیامبر در دریافت و ابلاغ وحی معصوم و عاری از خطا بودهاند ولی هر گاه به مقتضای طبیعت بشری مرتکب خطایی میشدهاند توسط وحی تصحیح میشده است. شیعه چون باب وحی را بر امام خود بسته میبیند باب عصمت را بر او میگشاید تا دچار تناقض نشود!.
﴿وَلَا تَدۡعُ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَۘ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۚ كُلُّ شَيۡءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجۡهَهُۥۚ لَهُ ٱلۡحُكۡمُ وَإِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ ٨٨﴾ [القصص: ۸۸].
«و با خدا معبودى دیگر مخوان خدایى جز او نیست جز ذات او همه چیز نابودشونده است فرمان از آن اوست و به سوى او بازگردانیده مىشوید».
﴿أَحَسِبَ ٱلنَّاسُ أَن يُتۡرَكُوٓاْ أَن يَقُولُوٓاْ ءَامَنَّا وَهُمۡ لَا يُفۡتَنُونَ ٢﴾ [العنکبوت: ۲].
«آیا مردم پنداشتند که تا گفتند ایمان آوردیم رها مىشوند و مورد آزمایش قرار نمىگیرند».
﴿وَلَقَدۡ فَتَنَّا ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡۖ فَلَيَعۡلَمَنَّ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ صَدَقُواْ وَلَيَعۡلَمَنَّ ٱلۡكَٰذِبِينَ٣﴾ [العنکبوت: ۳].
«و به یقین کسانى را که پیش از اینان بودند آزمودیم تا خدا آنان را که راست گفتهاند معلوم دارد و دروغگویان را (نیز) معلوم دارد».
﴿أَمۡ حَسِبَ ٱلَّذِينَ يَعۡمَلُونَ ٱلسَّئَِّاتِ أَن يَسۡبِقُونَاۚ سَآءَ مَا يَحۡكُمُونَ ٤﴾ [العنکبوت: ۴].
«آیا کسانى که کارهاى بد مىکنند مىپندارند که بر ما پیشى خواهند جست چه بد داورى مىکنند».
﴿إِنَّمَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَوۡثَٰنٗا وَتَخۡلُقُونَ إِفۡكًاۚ إِنَّ ٱلَّذِينَ تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ لَا يَمۡلِكُونَ لَكُمۡ رِزۡقٗا فَٱبۡتَغُواْ عِندَ ٱللَّهِ ٱلرِّزۡقَ وَٱعۡبُدُوهُ وَٱشۡكُرُواْ لَهُۥٓۖ إِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ ١٧﴾ [العنکبوت: ۱۷].
«واقعا آنچه را که شما سواى خدا مىپرستید جز بتانى (بیش) نیستند و دروغى برمىسازید در حقیقت کسانى را که جز خدا مىپرستید اختیار روزى شما را در دست ندارند پس روزى را پیش خدا بجویید و او را بپرستید و وى را سپاس گویید که به سوى او بازگردانیده مىشوید».
﴿وَقَالَ إِنَّمَا ٱتَّخَذۡتُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ أَوۡثَٰنٗا مَّوَدَّةَ بَيۡنِكُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَاۖ ثُمَّ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ يَكۡفُرُ بَعۡضُكُم بِبَعۡضٖ وَيَلۡعَنُ بَعۡضُكُم بَعۡضٗا وَمَأۡوَىٰكُمُ ٱلنَّارُ وَمَا لَكُم مِّن نَّٰصِرِينَ ٢٥﴾ [العنکبوت: ۲۵].
«و (ابراهیم) گفت جز خدا فقط بتهایى را اختیار کردهاید که آن هم براى دوستى میان شما در زندگى دنیاست آنگاه روز قیامت بعضى از شما بعضى دیگر را انکار و برخى از شما برخى دیگر را لعنت مىکنند و جایتان در آتش است و براى شما یاورانى نخواهد بود».
﴿مَثَلُ ٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَوۡلِيَآءَ كَمَثَلِ ٱلۡعَنكَبُوتِ ٱتَّخَذَتۡ بَيۡتٗاۖ وَإِنَّ أَوۡهَنَ ٱلۡبُيُوتِ لَبَيۡتُ ٱلۡعَنكَبُوتِۚ لَوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ ٤١﴾ [العنکبوت: ۴۱].
«داستان کسانى که غیر از خدا دوستانى اختیار کردهاند همچون عنکبوت است که (با آب دهان خود) خانهاى براى خویش ساخته و در حقیقت اگر مىدانستند سست ترین خانهها همان خانه عنکبوت است».
﴿إِنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُ مَا يَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ مِن شَيۡءٖۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ٤٢﴾ [العنکبوت: ۴۲].
«خدا مىداند هر آنچه را که جز او مىخوانند و هم اوستشکستناپذیر سنجیدهکار».
﴿وَلَا تُجَٰدِلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ إِلَّا بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ إِلَّا ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنۡهُمۡۖ وَقُولُوٓاْ ءَامَنَّا بِٱلَّذِيٓ أُنزِلَ إِلَيۡنَا وَأُنزِلَ إِلَيۡكُمۡ وَإِلَٰهُنَا وَإِلَٰهُكُمۡ وَٰحِدٞ وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ٤٦﴾ [العنکبوت: ۴۶].
«و با اهل کتاب جز به (شیوهاى) که بهتر است مجادله مکنید مگر (با) کسانى از آنان که ستم کردهاند و بگویید به آنچه به سوى ما نازل شده و (آنچه) به سوى شما نازل گردیده ایمان آوردیم و خداى ما و خداى شما یکى است و ما تسلیم اوییم».
﴿وَمَا كُنتَ تَتۡلُواْ مِن قَبۡلِهِۦ مِن كِتَٰبٖ وَلَا تَخُطُّهُۥ بِيَمِينِكَۖ إِذٗا لَّٱرۡتَابَ ٱلۡمُبۡطِلُونَ ٤٨﴾ [العنکبوت: ۴۸].
«و تو هیچ کتابى را پیش از این نمىخواندى و با دست (راست) خود (کتابى) نمىنوشتى و گر نه باطلاندیشان قطعا به شک مىافتادند».
ای آقا پیامبر قلم و دوات خواست تا بنویسد (اکتب نه املی!) علی جانشین اوست!.
﴿يَوۡمَ يَغۡشَىٰهُمُ ٱلۡعَذَابُ مِن فَوۡقِهِمۡ وَمِن تَحۡتِ أَرۡجُلِهِمۡ وَيَقُولُ ذُوقُواْ مَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ ٥٥﴾ [العنکبوت: ۵۵].
«آن روز که عذاب از بالاى (سر) آنها و از زیر پاهایشان آنها را فرو گیرد و (خدا) مىفرماید (نتیجه) آنچه را مىکردید بچشید».
﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَسَخَّرَ ٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُۖ فَأَنَّىٰ يُؤۡفَكُونَ ٦١﴾ [العنکبوت: ۶۱].
«و اگر از ایشان بپرسى چه کسى آسمانها و زمین را آفریده و خورشید و ماه را (چنین) رام کرده استحتما خواهند گفت الله پس چگونه (از حق) بازگردانیده مىشوند».
﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّن نَّزَّلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَحۡيَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ مِنۢ بَعۡدِ مَوۡتِهَا لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُۚ قُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِۚ بَلۡ أَكۡثَرُهُمۡ لَا يَعۡقِلُونَ ٦٣﴾ [العنکبوت: ۶۳].
«و اگر از آنان بپرسى چه کسى از آسمان آبى فرو فرستاده و زمین را پس از مرگش به وسیله آن زنده گردانیده استحتما خواهند گفت الله بگو ستایش از آن خداست با این همه بیشترشان نمىاندیشند».
﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبًا أَوۡ كَذَّبَ بِٱلۡحَقِّ لَمَّا جَآءَهُۥٓۚ أَلَيۡسَ فِي جَهَنَّمَ مَثۡوٗى لِّلۡكَٰفِرِينَ ٦٨﴾ [العنکبوت: ۶۸].
«و کیست ستمکارتر از آن کس که بر خدا دروغ بندد یا چون حق به سوى او آید آن را تکذیب کند آیا جاى کافران (در) جهنم نیست».
قصه پردازان و حدیث سازان و خرافیون و رواج دهندگان آن!.
﴿وَٱلَّذِينَ جَٰهَدُواْ فِينَا لَنَهۡدِيَنَّهُمۡ سُبُلَنَاۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ لَمَعَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ ٦٩﴾ [العنکبوت: ۶۹].
«و کسانى که در راه ما کوشیدهاند به یقین راههاى خود را بر آنان مىنماییم و در حقیقتخدا با نیکوکاران است».
﴿وَيَوۡمَ تَقُومُ ٱلسَّاعَةُ يُبۡلِسُ ٱلۡمُجۡرِمُونَ ١٢﴾ [الروم: ۱۲].
«و روزى که قیامت برپا شود مجرمان نومید مىگردند».
﴿وَلَمۡ يَكُن لَّهُم مِّن شُرَكَآئِهِمۡ شُفَعَٰٓؤُاْ وَكَانُواْ بِشُرَكَآئِهِمۡ كَٰفِرِينَ ١٣﴾ [الروم: ۱۳].
«و براى آنان از شریکانشان شفیعانى نیست و خود آنها منکر شریکان خود مىشوند».
خود ائمه منکر شیعیان میشوند!.
﴿وَيَوۡمَ تَقُومُ ٱلسَّاعَةُ يَوۡمَئِذٖ يَتَفَرَّقُونَ ١٤﴾ [الروم: ۱۴].
«و روزى که رستاخیز برپا گردد آن روز (مردم) پراکنده مىشوند».
﴿بَلِ ٱتَّبَعَ ٱلَّذِينَ ظَلَمُوٓاْ أَهۡوَآءَهُم بِغَيۡرِ عِلۡمٖۖ فَمَن يَهۡدِي مَنۡ أَضَلَّ ٱللَّهُۖ وَمَا لَهُم مِّن نَّٰصِرِينَ ٢٩﴾ [الروم: ۲۹].
«نه (این چنین نیست) بلکه کسانى که ستم کردهاند بدون هیچ گونه دانشى هوسهاى خود را پیروى کردهاند پس آن کس را که خدا گمراه کرده چه کسى هدایت مىکند و براى آنان یاورانى نخواهد بود».
﴿فَأَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗاۚ فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَاۚ لَا تَبۡدِيلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ ٣٠﴾ [الروم: ۳۰].
«پس روى خود را با گرایش تمام به حق به سوى این دین کن با همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است آفرینش خداى تغییرپذیر نیست این است همان دین پایدار ولى بیشتر مردم نمىدانند».
سرشت انسان بر مبنای توحید و یگانه پرستی و صلح و صفاست نه بر مبنای تفرقه و قصههای مبهم تاریخی.
﴿مُنِيبِينَ إِلَيۡهِ وَٱتَّقُوهُ وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَلَا تَكُونُواْ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ٣١﴾ [الروم: ۳۱].
«به سویش توبه برید و از او پروا بدارید و نماز را برپا کنید و از مشرکان مباشید».
﴿مِنَ ٱلَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمۡ وَكَانُواْ شِيَعٗاۖ كُلُّ حِزۡبِۢ بِمَا لَدَيۡهِمۡ فَرِحُونَ ٣٢﴾ [الروم: ۳۲].
«از کسانى که دین خود را قطعه قطعه کردند و فرقه فرقه شدند هر حزبى بدانچه پیش آنهاست دلخوش شدند».
آیا میدانید شیعه از روز تاسیس تا کنون مرتب فرقه فرقه میشده است؟ باز هم میگویم اگر شیعه را پیروی از مرام و سیره و روش حضرت علی تعریف کنید من اول از همه با افتخار و با صدای بلند اعلام میکنم که یک شیعه هستم ولی شما تمامی رفتارهایتان دقیقا ضد قرآن و نهج البلاغه است و مرام علی است به عنوان مثال: آیا علی در غذای مخالفانش سم میریخت و آنها را ترور میکرد یا دشمن او که شما با او دشمنید؟!.
﴿أَمۡ أَنزَلۡنَا عَلَيۡهِمۡ سُلۡطَٰنٗا فَهُوَ يَتَكَلَّمُ بِمَا كَانُواْ بِهِۦ يُشۡرِكُونَ ٣٥﴾ [الروم: ۳۵].
«یا (مگر) حجتى بر آنان نازل کردهایم که آن (حجت) در باره آنچه با (خدا) شریک مىگردانیدهاند سخن مىگوید».
بله حجه ابن الحسن العسگری و احادیث (رواه احادیثنا!) و کتابهای قصه و تاریخ و...
﴿ٱللَّهُ ٱلَّذِي خَلَقَكُمۡ ثُمَّ رَزَقَكُمۡ ثُمَّ يُمِيتُكُمۡ ثُمَّ يُحۡيِيكُمۡۖ هَلۡ مِن شُرَكَآئِكُم مَّن يَفۡعَلُ مِن ذَٰلِكُم مِّن شَيۡءٖۚ سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ٤٠﴾ [الروم: ۴۰].
«خدا همان کسى است که شما را آفرید سپس به شما روزى بخشید آنگاه شما را مىمیراند و پس از آن زنده مىگرداند آیا در میان شریکان شما کسى هست که کارى از این (قبیل) کند منزه است او و برتر است از آنچه (با وى) شریک مىگردانند».
﴿فَإِنَّكَ لَا تُسۡمِعُ ٱلۡمَوۡتَىٰ وَلَا تُسۡمِعُ ٱلصُّمَّ ٱلدُّعَآءَ إِذَا وَلَّوۡاْ مُدۡبِرِينَ٥٢﴾ [الروم: ۵۲].
«و در حقیقت تو مردگان را شنوا نمىگردانى و این دعوت را به کران آنگاه که به ادبار پشت مىگردانند نمىتوانى بشنوانى».
کسی که خودش را به خواب زده نمیتوانی بیدار کنی کسانی که عمری حرفهای پای منبری توی گوششان فرو کردهاند قادر به فهم حقیقت نیستند و از این آزمایش مردود و سرافکنده بیرون میآیند. من وقتی با آقایان خوارج صحبت میکنم دقیقا این آیات در نظرم مجسم میشود!.
﴿وَمَآ أَنتَ بِهَٰدِ ٱلۡعُمۡيِ عَن ضَلَٰلَتِهِمۡۖ إِن تُسۡمِعُ إِلَّا مَن يُؤۡمِنُ بَِٔايَٰتِنَا فَهُم مُّسۡلِمُونَ ٥٣﴾ [الروم: ۵۳].
«و تو کوران را از گمراهىشان به راه نمىآورى تو تنها کسانى را مىشنوانى که به آیات ما ایمان مىآورند و خود تسلیمند».
﴿تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡحَكِيمِ ٢﴾ [لقمان: ۲].
«این است آیات کتاب حکمتآموز».
﴿هُدٗى وَرَحۡمَةٗ لِّلۡمُحۡسِنِينَ ٣﴾ [لقمان: ۳].
«(که) براى نیکوکاران رهنمود و رحمتى است».
﴿ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُم بِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ يُوقِنُونَ ٤﴾ [لقمان: ۴].
«(همان) کسانى که نماز برپا مىدارند و زکات مىدهند و (هم) ایشانند که به آخرت یقین دارند».
﴿أُوْلَٰٓئِكَ عَلَىٰ هُدٗى مِّن رَّبِّهِمۡۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٥﴾ [لقمان: ۵].
«آنانند که از جانب پروردگارشان از هدایت برخوردارند و ایشانند که رستگارانند».
پس چرا خداوند ولایت و خلافت و عزاداری و قبر و گنبد ساختن را فراموش کرده است؟! عجیب است مهمترین اصول دین فراموش شده و به فرعیات پرداختهاند؟ شاید هم خدا از ترس عمر و ابوبکر تقیه کرده و در لفافه سخن گفته است؟
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡتَرِي لَهۡوَ ٱلۡحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ بِغَيۡرِ عِلۡمٖ وَيَتَّخِذَهَا هُزُوًاۚ أُوْلَٰٓئِكَ لَهُمۡ عَذَابٞ مُّهِينٞ ٦﴾ [لقمان: ۶].
«و برخى از مردم کسانىاند که سخن بیهوده را خریدارند تا (مردم را) بى (هیچ) دانشى از راه خدا گمراه کنند و (راه خدا) را به ریشخند گیرند براى آنان عذابى خوارکننده خواهد بود».
به به از این آیه! آفرین، قطعا قرآن سخن خداست نه سخن حضرت محمد! هنوز پس از ۱۴۰۰ سال مصداق این آیه را به وضوح و روشنی هر چه تمامتر در همه جای ایرانی میبینی از منبر گرفته تا وبلاگ و اینترنت از کتابخانه گرفته تا سخنان آقا!.
﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ ٱتَّبِعُواْ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ قَالُواْ بَلۡ نَتَّبِعُ مَا وَجَدۡنَا عَلَيۡهِ ءَابَآءَنَآۚ أَوَلَوۡ كَانَ ٱلشَّيۡطَٰنُ يَدۡعُوهُمۡ إِلَىٰ عَذَابِ ٱلسَّعِيرِ ٢١﴾ [لقمان: ۲۱].
«و چون به آنان گفته شود آنچه را که خدا نازل کرده پیروى کنید مىگویند (نه) بلکه آنچه که پدرانمان را بر آن یافتهایم پیروى مىکنیم آیا هر چند شیطان آنان را به سوى عذاب سوزان فرا خواند».
و چون به آنها گفته شود بیایید از قرآن پیروی کنیم میگویند نه ما قرآن را طبق بحارالانوار و احادیث و اجماع علمای قرن چهارم شیعه میفهمیم! مگر میشود آنها اشتباه کرده باشند؟
تازه پس از آن اداره اطلاعات میآید سراغ شما و یا شما را داخل گونی میکند و به ناکجاآباد میبرد یا در غذای شما سم میریزند؟ میگویی نه، امتحانش مجانی است! (از فرزند آیت الله غروی در اصفهان سئوال کنید که از دانشگاه اخراج شد و اداره اطلاعات، جلوی سخنرانیهای او را گرفتند فقط به این جرم که ثابت میکرد تمامی روشهای شما مخالف قرآن و نهج البلاغه است!).
﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُۚ قُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِۚ بَلۡ أَكۡثَرُهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ ٢٥﴾ [لقمان: ۲۵].
«و اگر از آنها بپرسى چه کسى آسمانها و زمین را آفریده است مسلما خواهند گفت خدا بگو ستایش از آن خداست ولى بیشترشان نمىدانند» بله اگر از آخوندها سئوال کنید میگویند خدا آفریدگار همه چیز است و ما که مشرک نیستیم ولی افسوس که فاصله میان حرف و عمل از زمین تا آسمانست!.
﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدۡعُونَ مِن دُونِهِ ٱلۡبَٰطِلُ وَأَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡكَبِيرُ ٣٠﴾ [لقمان: ۳۰].
«این (ها همه) دلیل آن است که خدا خود حق است و غیر از او هر چه را که مىخوانند باطل است و خدا همان بلندمرتبه بزرگ است».
﴿إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ ٱلۡغَيۡثَ وَيَعۡلَمُ مَا فِي ٱلۡأَرۡحَامِۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسُۢ بِأَيِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرُۢ٣٤﴾ [لقمان: ۳۴].
«در حقیقتخداست که علم (به) قیامت نزد اوست و باران را فرو مىفرستد و آنچه را که در رحمهاست مىداند و کسى نمىداند فردا چه به دست مىآورد و کسى نمىداند در کدامین سرزمین مىمیرد در حقیقت خداست (که) داناى آگاه است» البته امامان از این امر مستثنا هستند و دقیقا از تاریخ مرگ و قاتل خود و محل شهادت خود آگاهی دارند!.
﴿ٱللَّهُ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَيۡنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٖ ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰ عَلَى ٱلۡعَرۡشِۖ مَا لَكُم مِّن دُونِهِۦ مِن وَلِيّٖ وَلَا شَفِيعٍۚ أَفَلَا تَتَذَكَّرُونَ ٤﴾ [السجدة: ۴].
«خدا کسى است که آسمانها و زمین و آنچه را که میان آن دو است در شش هنگام آفرید آنگاه بر عرش (قدرت) استیلا یافت براى شما غیر از او سرپرست و شفاعتگرى نیست آیا باز هم پند نمىگیرید». پس مقام عظمای ولیات چه کاره است؟
﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بَِٔايَٰتِ رَبِّهِۦ ثُمَّ أَعۡرَضَ عَنۡهَآۚ إِنَّا مِنَ ٱلۡمُجۡرِمِينَ مُنتَقِمُونَ٢٢﴾ [السجدة: ۲۲].
«و کیست بیدادگرتر از آن کس که به آیات پروردگارش پند داده شود (و) آنگاه از آن روى بگرداند قطعا ما از مجرمان انتقامکشندهایم» کسانی که دنبال قصه و حدیث میروند.
﴿وَإِذۡ قَالَت طَّآئِفَةٞ مِّنۡهُمۡ يَٰٓأَهۡلَ يَثۡرِبَ لَا مُقَامَ لَكُمۡ فَٱرۡجِعُواْۚ وَيَسۡتَٔۡذِنُ فَرِيقٞ مِّنۡهُمُ ٱلنَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَوۡرَةٞ وَمَا هِيَ بِعَوۡرَةٍۖ إِن يُرِيدُونَ إِلَّا فِرَارٗا ١٣﴾ [الاحزاب: ۱۳].
«و چون گروهى از آنان گفتند اى مردم مدینه دیگر شما را جاى درنگ نیست برگردید و گروهى از آنان از پیامبر اجازه مىخواستند و مىگفتند خانههاى ما بىحفاظ است و (لى خانههایشان) بىحفاظ نبود (آنان) جز گریز (از جهاد) چیزى نمىخواستند». بیشتر خانههای مدینه به خصوص فقرا در نداشته است عمر ابن خطاب کدام در را آتش زد؟
﴿قُلۡ مَن ذَا ٱلَّذِي يَعۡصِمُكُم مِّنَ ٱللَّهِ إِنۡ أَرَادَ بِكُمۡ سُوٓءًا أَوۡ أَرَادَ بِكُمۡ رَحۡمَةٗۚ وَلَا يَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ وَلِيّٗا وَلَا نَصِيرٗا ١٧﴾ [الاحزاب: ۱۷].
«بگو چه کسى مىتواند در برابر خدا از شما حمایت کند اگر او بخواهد براى شما بد بیاورد یا بخواهد شما را رحمت کند و غیر از خدا براى خود یار و یاورى نخواهند یافت».
﴿مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَيۡهِۖ فَمِنۡهُم مَّن قَضَىٰ نَحۡبَهُۥ وَمِنۡهُم مَّن يَنتَظِرُۖ وَمَا بَدَّلُواْ تَبۡدِيلٗا ٢٣﴾ [الاحزاب: ۲۳].
«از میان مؤمنان مردانىاند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در (همین) انتظارند و (هرگز عقیده خود را) تبدیل نکردند».
﴿وَإِذۡ تَقُولُ لِلَّذِيٓ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ وَأَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِ أَمۡسِكۡ عَلَيۡكَ زَوۡجَكَ وَٱتَّقِ ٱللَّهَ وَتُخۡفِي فِي نَفۡسِكَ مَا ٱللَّهُ مُبۡدِيهِ وَتَخۡشَى ٱلنَّاسَ وَٱللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخۡشَىٰهُۖ فَلَمَّا قَضَىٰ زَيۡدٞ مِّنۡهَا وَطَرٗا زَوَّجۡنَٰكَهَا لِكَيۡ لَا يَكُونَ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ حَرَجٞ فِيٓ أَزۡوَٰجِ أَدۡعِيَآئِهِمۡ إِذَا قَضَوۡاْ مِنۡهُنَّ وَطَرٗاۚ وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ مَفۡعُولٗا ٣٧﴾ [الاحزاب: ۳۷].
«و آنگاه که به کسى که خدا بر او نعمت ارزانى داشته بود و تو (نیز) به او نعمت داده بودى مىگفتى همسرت را پیش خود نگاه دار و از خدا پروا بدار و آنچه را که خدا آشکارکننده آن بود در دل خود نهان مىکردى و از مردم مىترسیدى با آنکه خدا سزاوارتر بود که از او بترسى پس چون زید از آن (زن) کام برگرفت (و او را ترک گفت) وى را به نکاح تو درآوردیم تا (در آینده) در مورد ازدواج مؤمنان با زنان پسرخواندگانشان چون آنان را طلاق گفتند گناهى نباشد و فرمان خدا صورت اجرا پذیرد». ترس؟ عصمت؟ علم غیب؟
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰكَ شَٰهِدٗا وَمُبَشِّرٗا وَنَذِيرٗا ٤٥﴾ [الاحزاب: ۴۵].
«اى پیامبر ما تو را (به سمت) گواه و بشارتگر و هشداردهنده فرستادیم».
خلیفه؟ ولی فقیه؟ سلطان؟ حاکم؟ تعیین جانشین؟
﴿وَدَاعِيًا إِلَى ٱللَّهِ بِإِذۡنِهِۦ وَسِرَاجٗا مُّنِيرٗا ٤٦﴾ [الاحزاب: ۴۶].
«و دعوتکننده به سوى خدا به فرمان او و چراغى تابناک» پس خلافت کجاست؟
﴿وَبَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ بِأَنَّ لَهُم مِّنَ ٱللَّهِ فَضۡلٗا كَبِيرٗا ٤٧﴾ [الاحزاب: ۴۷].
«و مؤمنان را مژده ده که براى آنان از جانب خدا بخشایشى فراوان خواهد بود».
﴿لَّئِن لَّمۡ يَنتَهِ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ وَٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ وَٱلۡمُرۡجِفُونَ فِي ٱلۡمَدِينَةِ لَنُغۡرِيَنَّكَ بِهِمۡ ثُمَّ لَا يُجَاوِرُونَكَ فِيهَآ إِلَّا قَلِيلٗا ٦٠﴾ [الاحزاب: ۶۰].
«اگر منافقان و کسانى که در دلهایشان مرضى هست و شایعهافکنان در مدینه (از کارشان) باز نایستند تو را سخت بر آنان مسلط مىکنیم تا جز (مدتى) اندک در همسایگى تو نپایند» منافقان مربوط به مردم مدینه بودهاند نه مکه حتی در یک آیه مکی کلمه منافق نیامده پس مهاجرین (از جمله عمر و ابوبکر) منافق نبودهاند.
﴿يَسَۡٔلُكَ ٱلنَّاسُ عَنِ ٱلسَّاعَةِۖ قُلۡ إِنَّمَا عِلۡمُهَا عِندَ ٱللَّهِۚ وَمَا يُدۡرِيكَ لَعَلَّ ٱلسَّاعَةَ تَكُونُ قَرِيبًا ٦٣﴾ [الاحزاب: ۶۳].
«مردم از تو در باره رستاخیز مىپرسند بگو علم آن فقط نزد خداست و چه مى دانى شاید رستاخیز نزدیک باشد» علم غیب؟
﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ لَا يَمۡلِكُونَ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَمَا لَهُمۡ فِيهِمَا مِن شِرۡكٖ وَمَا لَهُۥ مِنۡهُم مِّن ظَهِيرٖ ٢٢﴾ [سبا: ۲۲].
«بگو کسانى را که جز خدا (معبود خود) پنداشتهاید بخوانید هموزن ذرهاى نه در آسمانها و نه در زمین مالک نیستند و در آن دو شرکتى ندارند و براى وى از میان آنان هیچ پشتیبانى نیست» پیامبر و ائمه و هیچ امامزادهای به اندازه ذرهای مالکیت در آسمانها و زمین ندارد!.
﴿قَالَ ٱلَّذِينَ ٱسۡتَكۡبَرُواْ لِلَّذِينَ ٱسۡتُضۡعِفُوٓاْ أَنَحۡنُ صَدَدۡنَٰكُمۡ عَنِ ٱلۡهُدَىٰ بَعۡدَ إِذۡ جَآءَكُمۖ بَلۡ كُنتُم مُّجۡرِمِينَ٣٢﴾ [سبا: ۳۲].
«کسانى که (ریاست و) برترى داشتند به کسانى که زیردست بودند مىگویند مگر ما بودیم که شما را از هدایت پس از آنکه به سوى شما آمد بازداشتیم (نه) بلکه خودتان گناهکار بودید» البته رییس یعنی کسی که عدهای از او پیروی کرده و گوش به فرمان او بوده و جان نثار او هستند پس رییس میتواند علمای عظام و مراجع تقلید و مقام عظمای ولایت باشد.
﴿وَقَالَ ٱلَّذِينَ ٱسۡتُضۡعِفُواْ لِلَّذِينَ ٱسۡتَكۡبَرُواْ بَلۡ مَكۡرُ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ إِذۡ تَأۡمُرُونَنَآ أَن نَّكۡفُرَ بِٱللَّهِ وَنَجۡعَلَ لَهُۥٓ أَندَادٗاۚ وَأَسَرُّواْ ٱلنَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُاْ ٱلۡعَذَابَۚ وَجَعَلۡنَا ٱلۡأَغۡلَٰلَ فِيٓ أَعۡنَاقِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْۖ هَلۡ يُجۡزَوۡنَ إِلَّا مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ٣٣﴾ [سبا: ۳۳].
«و کسانى که زیردست بودند به کسانى که (ریاست و) برترى داشتند مىگویند (نه) بلکه نیرنگ شب و روز (شما بود) آنگاه که ما را وادار مىکردید که به خدا کافر شویم و براى او همتایانى قرار دهیم و هنگامى که عذاب را ببینند پشیمانى خود را آشکار کنند و در گردنهاى کسانى که کافر شدهاند غلها مىنهیم آیا جز به سزاى آنچه انجام مىدادند مىرسند».
﴿وَإِذَا تُتۡلَىٰ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُنَا بَيِّنَٰتٖ قَالُواْ مَا هَٰذَآ إِلَّا رَجُلٞ يُرِيدُ أَن يَصُدَّكُمۡ عَمَّا كَانَ يَعۡبُدُ ءَابَآؤُكُمۡ وَقَالُواْ مَا هَٰذَآ إِلَّآ إِفۡكٞ مُّفۡتَرٗىۚ وَقَالَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لِلۡحَقِّ لَمَّا جَآءَهُمۡ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا سِحۡرٞ مُّبِينٞ ٤٣﴾ [سبا: ۴۳].
«و چون آیات تابناک ما بر آنان خوانده مىشود مىگویند این جز مردى نیست که مىخواهد شما را از آنچه پدرانتان مىپرستیدند باز دارد و (نیز) مىگویند این جز دروغى بربافته نیست و کسانى که به حق چون به سویشان آمد کافر شدند مىگویند این جز افسونى آشکار نیست» ای مرده شور این پدرانمان را ببرند که همیشه باعث بدبختی ما بودهاند!.
﴿وَلَوۡ تَرَىٰٓ إِذۡ فَزِعُواْ فَلَا فَوۡتَ وَأُخِذُواْ مِن مَّكَانٖ قَرِيبٖ ٥١﴾ [سبا: ۵۱].
«و اى کاش مىدیدى هنگامى را که (کافران) وحشتزدهاند (آنجا که راه) گریزى نمانده است و از جایى نزدیک گرفتار آمدهاند».
﴿وَقَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِهِۦ وَأَنَّىٰ لَهُمُ ٱلتَّنَاوُشُ مِن مَّكَانِۢ بَعِيدٖ ٥٢﴾ [سبا: ۵۲].
«و مىگویند به او ایمان آوردیم و چگونه از جایى (چنین) دور دستیافتن (به ایمان) براى آنان میسر است».
﴿وَقَدۡ كَفَرُواْ بِهِۦ مِن قَبۡلُۖ وَيَقۡذِفُونَ بِٱلۡغَيۡبِ مِن مَّكَانِۢ بَعِيدٖ ٥٣﴾ [سبا: ۵۳].
«و حال آنکه پیش از این منکر او شدند و از جایى دور به نادیده (تیر تهمت) مىافکندند».
﴿وَحِيلَ بَيۡنَهُمۡ وَبَيۡنَ مَا يَشۡتَهُونَ كَمَا فُعِلَ بِأَشۡيَاعِهِم مِّن قَبۡلُۚ إِنَّهُمۡ كَانُواْ فِي شَكّٖ مُّرِيبِۢ ٥٤﴾ [سبا: ۵۴].
«و میان آنان و میان آنچه (به آرزو) مىخواستند حایلى قرار مىگیرد همان گونه که از دیرباز با امثال ایشان چنین رفت زیرا آنها (نیز) در دودلى سختى بودند».
﴿أَفَمَن زُيِّنَ لَهُۥ سُوٓءُ عَمَلِهِۦ فَرَءَاهُ حَسَنٗاۖ فَإِنَّ ٱللَّهَ يُضِلُّ مَن يَشَآءُ وَيَهۡدِي مَن يَشَآءُۖ فَلَا تَذۡهَبۡ نَفۡسُكَ عَلَيۡهِمۡ حَسَرَٰتٍۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمُۢ بِمَا يَصۡنَعُونَ٨﴾ [فاطر: ۸].
«آیا آن کس که زشتى کردارش براى او آراسته شده و آن را زیبا مىبیند (مانند مؤمن نیکوکار است) خداست که هر که را بخواهد بىراه مىگذارد و هر که را بخواهد هدایت مىکند پس مبادا به سبب حسرتها (ى گوناگون) بر آنان جانت (از کف) برود قطعا خدا به آنچه مىکنند داناست» آیا آن کسی که قببر و گنبد میسازد و زیارات جعلی کینه توزانه میخواند و زشتی کردارش برای او آراسته شده و آنرا زیبا میبیند مانند موحد مومن به خدای یکتاست؟
﴿يُولِجُ ٱلَّيۡلَ فِي ٱلنَّهَارِ وَيُولِجُ ٱلنَّهَارَ فِي ٱلَّيۡلِ وَسَخَّرَ ٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَۖ كُلّٞ يَجۡرِي لِأَجَلٖ مُّسَمّٗىۚ ذَٰلِكُمُ ٱللَّهُ رَبُّكُمۡ لَهُ ٱلۡمُلۡكُۚ وَٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ مَا يَمۡلِكُونَ مِن قِطۡمِيرٍ ١٣﴾ [فاطر: ۱۳].
«شب را به روز درمىآورد و روز را به شب درمىآورد و آفتاب و ماه را تسخیر کرده است (که) هر یک تا هنگامى معین روانند این استخدا پروردگار شما فرمانروایى از آن اوست و کسانى را که بجز او مىخوانید مالک پوست هسته خرمایى (هم) نیستند».
﴿إِن تَدۡعُوهُمۡ لَا يَسۡمَعُواْ دُعَآءَكُمۡ وَلَوۡ سَمِعُواْ مَا ٱسۡتَجَابُواْ لَكُمۡۖ وَيَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ يَكۡفُرُونَ بِشِرۡكِكُمۡۚ وَلَا يُنَبِّئُكَ مِثۡلُ خَبِيرٖ ١٤﴾ [فاطر: ۱۴].
«اگر آنها را بخوانید دعاى شما را نمىشنوند و اگر (فرضا) بشنوند اجابتتان نمىکنند و روز قیامت شرک شما را انکار مىکنند و (هیچ کس) چون (خداى) آگاه تو را خبردار نمىکند» امامان مرده صدای شما را نمیشنود و اگر هم به فرض محال بشنوند شما را اجابت نمیکنند و روز قیامت شرک شما را انکار میکنند...
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ أَنتُمُ ٱلۡفُقَرَآءُ إِلَى ٱللَّهِۖ وَٱللَّهُ هُوَ ٱلۡغَنِيُّ ٱلۡحَمِيدُ ١٥﴾ [فاطر: ۱۵].
«اى مردم شما به خدا نیازمندید و خداست که بىنیاز ستوده است».
البته باب الحوائج حضرت ابوالفضل است و ما میتوانیم از علی و ابالفضل هم کمک بخواهیم. منم گدای علی! ارباب حسین!.
﴿وَمَا يَسۡتَوِي ٱلۡأَحۡيَآءُ وَلَا ٱلۡأَمۡوَٰتُۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُسۡمِعُ مَن يَشَآءُۖ وَمَآ أَنتَ بِمُسۡمِعٖ مَّن فِي ٱلۡقُبُورِ ٢٢﴾ [فاطر: ۲۲].
«و زندگان و مردگان یکسان نیستند خداست که هر که را بخواهد شنوا مىگرداند و تو کسانى را که در گورهایند نمىتوانى شنوا سازى».
﴿قُلۡ أَرَءَيۡتُمۡ شُرَكَآءَكُمُ ٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَرُونِي مَاذَا خَلَقُواْ مِنَ ٱلۡأَرۡضِ أَمۡ لَهُمۡ شِرۡكٞ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ أَمۡ ءَاتَيۡنَٰهُمۡ كِتَٰبٗا فَهُمۡ عَلَىٰ بَيِّنَتٖ مِّنۡهُۚ بَلۡ إِن يَعِدُ ٱلظَّٰلِمُونَ بَعۡضُهُم بَعۡضًا إِلَّا غُرُورًا ٤٠﴾ [فاطر: ۴۰].
«بگو به من خبر دهید از شریکان خودتان که به جاى خدا مىخوانید به من نشان دهید که چه چیزى از زمین را آفریدهاند یا آنان در (کار) آسمانها همکارى داشتهاند یا به ایشان کتابى دادهایم که دلیلى بر (حقانیت) خود از آن دارند (نه) بلکه ستمکاران جز فریب به یکدیگر وعده نمىدهند».
﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُمۡسِكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ أَن تَزُولَاۚ وَلَئِن زَالَتَآ إِنۡ أَمۡسَكَهُمَا مِنۡ أَحَدٖ مِّنۢ بَعۡدِهِۦٓۚ إِنَّهُۥ كَانَ حَلِيمًا غَفُورٗا ٤١﴾ [فاطر: ۴۱].
«همانا خدا آسمانها و زمین را نگاه مىدارد تا نیفتند و اگر بیفتند بعد از او هیچ کس آنها را نگاه نمىدارد اوست بردبار آمرزنده (۴۱) امام سجاد با حال نزار از خیمه آمد بیرون! دید آسمان دارد به زمین سقوط میکند با قدرت ولایت دستش را جلوی آسمان گرفت و گفت نه سقوط نکن!».
﴿ٱسۡتِكۡبَارٗا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَمَكۡرَ ٱلسَّيِّيِٕۚ وَلَا يَحِيقُ ٱلۡمَكۡرُ ٱلسَّيِّئُ إِلَّا بِأَهۡلِهِۦۚ فَهَلۡ يَنظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ ٱلۡأَوَّلِينَۚ فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ ٱللَّهِ تَبۡدِيلٗاۖ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ ٱللَّهِ تَحۡوِيلًا ٤٣﴾ [فاطر: ۴۳].
«(انگیزه) این کارشان فقط گردنکشى در (روى) زمین و نیرنگ زشت بود و نیرنگ زشت جز (دامن) صاحبش را نگیرد پس آیا جز سنت (و سرنوشتشوم) پیشینیان را انتظار مىبرند و هرگز براى سنتخدا دگرگونى نخواهى یافت».
می بینید چه نکبتی ایران را گرفته البته از کسانی که مثل کبکب سرشان را زیر برف کردهاند چه انتظاری داری؟
﴿وَجَعَلۡنَا مِنۢ بَيۡنِ أَيۡدِيهِمۡ سَدّٗا وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ سَدّٗا فَأَغۡشَيۡنَٰهُمۡ فَهُمۡ لَا يُبۡصِرُونَ٩﴾ [یس: ۹].
«و (ما) فراروى آنها سدى و پشتسرشان سدى نهاده و پردهاى بر (چشمان) آنان فرو گستردهایم در نتیجه نمىتوانند ببینند».
﴿إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ ٱتَّبَعَ ٱلذِّكۡرَ وَخَشِيَ ٱلرَّحۡمَٰنَ بِٱلۡغَيۡبِۖ فَبَشِّرۡهُ بِمَغۡفِرَةٖ وَأَجۡرٖ كَرِيمٍ١١﴾ [یس: ۱۱].
«بیم دادن تو تنها کسى را (سودمند) است که کتاب حق را پیروى کند و از (خداى) رحمان در نهان بترسد (چنین کسى را) به آمرزش و پاداشى پر ارزش مژده ده».
﴿أَلَمۡ أَعۡهَدۡ إِلَيۡكُمۡ يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ أَن لَّا تَعۡبُدُواْ ٱلشَّيۡطَٰنَۖ إِنَّهُۥ لَكُمۡ عَدُوّٞ مُّبِينٞ٦٠﴾ [یس: ۶۰].
«اى فرزندان آدم مگر با شما عهد نکرده بودم که شیطان را مپرستید زیرا وى دشمن آشکار شماست».
﴿وَأَنِ ٱعۡبُدُونِيۚ هَٰذَا صِرَٰطٞ مُّسۡتَقِيمٞ ٦١﴾ [یس: ۶۱].
«و اینکه مرا بپرستید این است راه راست».
صراط مستقیم یعنی علی!.
﴿وَلَقَدۡ أَضَلَّ مِنكُمۡ جِبِلّٗا كَثِيرًاۖ أَفَلَمۡ تَكُونُواْ تَعۡقِلُونَ ٦٢﴾ [یس: ۶۲].
«و (او) گروهى انبوه از میان شما را سخت گمراه کرد آیا تعقل نمىکردید».
﴿وَٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ ءَالِهَةٗ لَّعَلَّهُمۡ يُنصَرُونَ ٧٤﴾ [یس: ۷۴].
«و غیر از خدا (ى یگانه) خدایانى به پرستش گرفتند تا مگر یارى شوند».
یا علی مدد!.
﴿لَا يَسۡتَطِيعُونَ نَصۡرَهُمۡ وَهُمۡ لَهُمۡ جُندٞ مُّحۡضَرُونَ ٧٥﴾ [یس: ۷۵].
«(ولى معبودان خیالی) نمىتوانند آنان را یارى کنند و آنانند که براى (بتان) چون سپاهى احضار شدهاند».
﴿هَٰذَا يَوۡمُ ٱلۡفَصۡلِ ٱلَّذِي كُنتُم بِهِۦ تُكَذِّبُونَ ٢١﴾ [الصافات: ۲۱].
«این است همان روز داورى که آن را تکذیب مىکردید».
﴿ٱحۡشُرُواْ ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ وَأَزۡوَٰجَهُمۡ وَمَا كَانُواْ يَعۡبُدُونَ ٢٢﴾ [الصافات: ۲۲].
«کسانى را که ستم کردهاند با همردیفانشان و آنچه غیر از خدا مىپرستیدهاند».
﴿مِن دُونِ ٱللَّهِ فَٱهۡدُوهُمۡ إِلَىٰ صِرَٰطِ ٱلۡجَحِيمِ ٢٣﴾ [الصافات: ۲۳].
«گرد آورید و به سوى راه جهنم رهبرىشان کنید».
﴿وَقِفُوهُمۡۖ إِنَّهُم مَّسُۡٔولُونَ ٢٤﴾ [الصافات: ۲۴].
«و بازداشتشان نمایید که آنها مسؤولند».
﴿مَا لَكُمۡ لَا تَنَاصَرُونَ ٢٥﴾ [الصافات: ۲۵].
«شما را چه شده است که همدیگر را یارى نمىکنید».
﴿بَلۡ هُمُ ٱلۡيَوۡمَ مُسۡتَسۡلِمُونَ ٢٦﴾ [الصافات: ۲۶].
«(نه) بلکه امروز آنان از در تسلیم درآمدگانند».
﴿وَأَقۡبَلَ بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ يَتَسَآءَلُونَ ٢٧﴾ [الصافات: ۲۷].
«و بعضى روى به بعضى دیگر مىآورند (و) از یکدیگر مىپرسند».
﴿قَالُوٓاْ إِنَّكُمۡ كُنتُمۡ تَأۡتُونَنَا عَنِ ٱلۡيَمِينِ ٢٨﴾ [الصافات: ۲۸].
«(و) مىگویند شما (ظاهرا) از در راستى با ما درمىآمدید (و خود را حق به جانب مىنمودید)».
﴿قَالُواْ بَل لَّمۡ تَكُونُواْ مُؤۡمِنِينَ ٢٩﴾ [الصافات: ۲۹].
«(متهمان) مىگویند (نه) بلکه با ایمان نبودید».
﴿وَمَا كَانَ لَنَا عَلَيۡكُم مِّن سُلۡطَٰنِۢۖ بَلۡ كُنتُمۡ قَوۡمٗا طَٰغِينَ ٣٠﴾ [الصافات: ۳۰].
«و ما را بر شما هیچ تسلطى نبود بلکه خودتان سرکش بودید».
﴿فَحَقَّ عَلَيۡنَا قَوۡلُ رَبِّنَآۖ إِنَّا لَذَآئِقُونَ ٣١﴾ [الصافات:۳۱].
«پس فرمان پروردگارمان بر ما سزاوار آمد ما واقعا باید (عذاب را) بچشیم».
﴿فَأَغۡوَيۡنَٰكُمۡ إِنَّا كُنَّا غَٰوِينَ ٣٢﴾ [الصافات: ۳۲].
«و شما را گمراه کردیم زیرا خودمان گمراه بودیم».
﴿فَإِنَّهُمۡ يَوۡمَئِذٖ فِي ٱلۡعَذَابِ مُشۡتَرِكُونَ ٣٣﴾ [الصافات: ۳۳].
«پس در حقیقت آنان در آن روز در عذاب شریک یکدیگرند».
﴿إِنَّا كَذَٰلِكَ نَفۡعَلُ بِٱلۡمُجۡرِمِينَ ٣٤﴾ [الصافات: ۳۴].
«(آرى) ما با مجرمان چنین رفتار مىکنیم».
﴿ثُمَّ إِنَّ مَرۡجِعَهُمۡ لَإِلَى ٱلۡجَحِيمِ ٦٨﴾ [الصافات: ۶۸].
«آنگاه بازگشتشان بىگمان به سوى دوزخ است».
﴿إِنَّهُمۡ أَلۡفَوۡاْ ءَابَآءَهُمۡ ضَآلِّينَ ٦٩﴾ [الصافات: ۶۹].
«آنها پدران خود را گمراه یافتند».
﴿فَهُمۡ عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِمۡ يُهۡرَعُونَ ٧٠﴾ [الصافات: ۷۰].
«پس ایشان به دنبال آنها مىشتابند».
﴿وَلَقَدۡ ضَلَّ قَبۡلَهُمۡ أَكۡثَرُ ٱلۡأَوَّلِينَ ٧١﴾ [الصافات: ۷۱].
«و قطعا پیش از آنها بیشتر پیشینیان به گمراهى افتادند».
﴿إِذۡ جَآءَ رَبَّهُۥ بِقَلۡبٖ سَلِيمٍ ٨٤﴾ [الصافات: ۸۴].
«آنگاه که با دلى پاک به (پیشگاه) پروردگارش آمد».
﴿إِذۡ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوۡمِهِۦ مَاذَا تَعۡبُدُونَ ٨٥﴾ [الصافات: ۸۵].
«چون به پدر (خوانده) و قوم خود گفت چه مىپرستید».
﴿أَئِفۡكًا ءَالِهَةٗ دُونَ ٱللَّهِ تُرِيدُونَ ٨٦﴾ [الصافات: ۸۶].
«آیا غیر از آنها به دروغ خدایانى (دیگر) مىخواهید».
﴿قَالَ أَتَعۡبُدُونَ مَا تَنۡحِتُونَ ٩٥﴾ [الصافات: ۹۵].
«(ابراهیم) گفت آیا آنچه را مىتراشید مىپرستید» آنروزها سنگ میتراشیدهاند اکنون قصه و حدیث!.
﴿وَٱللَّهُ خَلَقَكُمۡ وَمَا تَعۡمَلُونَ ٩٦﴾ [الصافات: ۹۶].
«با اینکه خدا شما و آنچه را که برمىسازید آفریده است».
﴿قَالُواْ ٱبۡنُواْ لَهُۥ بُنۡيَٰنٗا فَأَلۡقُوهُ فِي ٱلۡجَحِيمِ ٩٧﴾ [الصافات: ۹۷].
«گفتند برایش (کوره)خانهاى بسازید و در آتشش بیندازید». پیداست آن روزها هم اداره اطلعات وجود داشته است. و سربازان سینه چاک بدنام امام زمان!.
﴿فَأَرَادُواْ بِهِۦ كَيۡدٗا فَجَعَلۡنَٰهُمُ ٱلۡأَسۡفَلِينَ ٩٨﴾ [الصافات: ۹۸].
«پس خواستند به از نیرنگى زنند و (لى) ما آنان را پست گردانیدیم».
﴿وَقَالَ إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَىٰ رَبِّي سَيَهۡدِينِ ٩٩﴾ [الصافات: ۹۹].
«و (ابراهیم) گفت من به سوى پروردگارم رهسپارم زودا که مرا راه نماید».
﴿مَا لَكُمۡ كَيۡفَ تَحۡكُمُونَ ١٥٤﴾ [الصافات: ۱۵۴].
«شما را چه شده چگونه داورى مىکنید».
﴿أَفَلَا تَذَكَّرُونَ ١٥٥﴾ [الصافات: ۱۵۵].
«آیا سر پند گرفتن ندارید».
﴿أَمۡ لَكُمۡ سُلۡطَٰنٞ مُّبِينٞ ١٥٦﴾ [الصافات: ۱۵۶].
«یا دلیلى آشکار (در دست) دارید».
﴿فَأۡتُواْ بِكِتَٰبِكُمۡ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ١٥٧﴾ [الصافات: ۱۵۷].
«پس اگر راست مىگویید کتابتان را بیاورید».
﴿وَجَعَلُواْ بَيۡنَهُۥ وَبَيۡنَ ٱلۡجِنَّةِ نَسَبٗاۚ وَلَقَدۡ عَلِمَتِ ٱلۡجِنَّةُ إِنَّهُمۡ لَمُحۡضَرُونَ ١٥٨﴾ [الصافات: ۱۵۸].
«و میان خدا و جنها پیوندى انگاشتند و حال آنکه جنیان نیک دانستهاند که (براى حساب پسدادن) خودشان احضار خواهند شد».
﴿سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ ١٥٩﴾ [الصافات: ۱۵۹].
«خدا منزه است از آنچه در وصف مىآورند».
﴿إِلَّا عِبَادَ ٱللَّهِ ٱلۡمُخۡلَصِينَ ١٦٠﴾ [الصافات: ۱۶۰].
«به استثناى بندگان پاکدل خدا».
﴿فَإِنَّكُمۡ وَمَا تَعۡبُدُونَ ١٦١﴾ [الصافات: ۱۶۱].
«در حقیقتشما و آنچه (که شما آن را) مىپرستید».
﴿مَآ أَنتُمۡ عَلَيۡهِ بِفَٰتِنِينَ ١٦٢﴾ [الصافات: ۱۶۲].
«بر ضد او گمراهگر نیستید».
﴿إِلَّا مَنۡ هُوَ صَالِ ٱلۡجَحِيمِ ١٦٣﴾ [الصافات: ۱۶۳].
«مگر کسى را که به دوزخ رفتنى است».
﴿وَٱنطَلَقَ ٱلۡمَلَأُ مِنۡهُمۡ أَنِ ٱمۡشُواْ وَٱصۡبِرُواْ عَلَىٰٓ ءَالِهَتِكُمۡۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٞ يُرَادُ ٦﴾ [ص: ۶].
«و بزرگانشان روان شدند (و گفتند) بروید و بر خدایان خود ایستادگى نمایید که این امر قطعا هدف (ما)ست» پیداست آخوندها همیشه پاکار و مصمم بودهاند!.
﴿فَغَفَرۡنَا لَهُۥ ذَٰلِكَۖ وَإِنَّ لَهُۥ عِندَنَا لَزُلۡفَىٰ وَحُسۡنَ مََٔابٖ ٢٥﴾ [ص: ۲۵].
«و بر او این (ماجرا) را بخشودیم و در حقیقت براى او پیش ما تقرب و فرجامى خوش خواهد بود».
﴿هَٰذَا فَوۡجٞ مُّقۡتَحِمٞ مَّعَكُمۡ لَا مَرۡحَبَۢا بِهِمۡۚ إِنَّهُمۡ صَالُواْ ٱلنَّارِ ٥٩﴾ [ص: ۵۹].
«اینها گروهىاند که با شما به اجبار (در آتش) درمىآیند بدا به حال آنها زیرا آنان داخل آتش مىشوند».
﴿قَالُواْ بَلۡ أَنتُمۡ لَا مَرۡحَبَۢا بِكُمۡۖ أَنتُمۡ قَدَّمۡتُمُوهُ لَنَاۖ فَبِئۡسَ ٱلۡقَرَارُ ٦٠﴾ [ص: ۶۰].
«(به رؤساى خود) مىگویند بلکه بر خود شما خوش مباد این (عذاب) را شما خود براى ما از پیش فراهم آوردید و چه بد قرارگاهى است».
﴿قَالُواْ رَبَّنَا مَن قَدَّمَ لَنَا هَٰذَا فَزِدۡهُ عَذَابٗا ضِعۡفٗا فِي ٱلنَّارِ ٦١﴾ [ص: ۶۱].
«مىگویند پروردگارا هر کس این (عذاب) را از پیش براى ما فراهم آورده عذاب او را در آتش دو چندان کن».
﴿وَقَالُواْ مَا لَنَا لَا نَرَىٰ رِجَالٗا كُنَّا نَعُدُّهُم مِّنَ ٱلۡأَشۡرَارِ ٦٢﴾ [ص: ۶۲].
«و مىگویند ما را چه شده است که مردانى را که ما آنان را از (زمره) اشرار مىشمردیم نمىبینیم».
جالب است که آقایان علیه مخالفان خود دقیقا از همین کلمه یعنی اشرار استفاده میکنند! براستی که قیافه آقایان روز قیامت چقدر دیدنی است. (البته من خود نیز معترفم که قیافه خودم هم روز قیامت تعجب زده خواهد شد ولی لااقل به این نمته معترفم).
﴿مَا كَانَ لِيَ مِنۡ عِلۡمِۢ بِٱلۡمَلَإِ ٱلۡأَعۡلَىٰٓ إِذۡ يَخۡتَصِمُونَ ٦٩﴾ [ص: ۶۹].
«مرا در باره ملاء اعلى هیچ دانشى نبود آنگاه که مجادله مىکردند» علم لدنی؟ علم غیب؟
﴿إِن يُوحَىٰٓ إِلَيَّ إِلَّآ أَنَّمَآ أَنَا۠ نَذِيرٞ مُّبِينٌ ٧٠﴾ [ص: ۷۰].
«به من هیچ (چیز) وحى نمىشود جز اینکه من هشداردهندهاى آشکارم».
و خلیفه؟
﴿إِنۡ هُوَ إِلَّا ذِكۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِينَ ٨٧﴾ [ص: ۸۷].
«این (قرآن) جز پندى براى جهانیان نیست».
حالا ما چه کار کنیم که جهاینان از روایات و احادیث و افسانههای شیعه بی خبرند و از تفاسیر شیعه بی خبرند چگونه قرآن را بفهمند؟ ای وای چه باید کرد؟ (البته هدف از شبکه ماهوارهای سلام نیز برطرف کردن همین نقص است؟ یا ایراد نقص؟).
﴿وَلَتَعۡلَمُنَّ نَبَأَهُۥ بَعۡدَ حِينِۢ ٨٨﴾ [ص: ۸۸].
«و قطعا پس از چندى خبر آن را خواهید دانست».
﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ فَٱعۡبُدِ ٱللَّهَ مُخۡلِصٗا لَّهُ ٱلدِّينَ ٢﴾ [الزمر: ۲].
«ما (این) کتاب را به حق به سوى تو فرود آوردیم پس خدا را در حالى که اعتقاد (خود) را براى او خالصکنندهاى عبادت کن». السلام علیک یا شریک القرآن!.
﴿أَلَا لِلَّهِ ٱلدِّينُ ٱلۡخَالِصُۚ وَٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءَ مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ إِنَّ ٱللَّهَ يَحۡكُمُ بَيۡنَهُمۡ فِي مَا هُمۡ فِيهِ يَخۡتَلِفُونَۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي مَنۡ هُوَ كَٰذِبٞ كَفَّارٞ ٣﴾ [الزمر: ۳].
«آگاه باشید آیین پاک از آن خداست و کسانى که به جاى او دوستانى براى خود گرفتهاند (به این بهانه که) ما آنها را جز براى اینکه ما را هر چه بیشتر به خدا نزدیک گردانند نمىپرستیم البته خدا میان آنان در باره آنچه که بر سر آن اختلاف دارند داورى خواهد کرد درحقیقت خدا آن کسى را که دروغ پرداز ناسپاس است هدایت نمىکند».
﴿قُلۡ إِنِّيٓ أُمِرۡتُ أَنۡ أَعۡبُدَ ٱللَّهَ مُخۡلِصٗا لَّهُ ٱلدِّينَ ١١﴾ [الزمر: ۱۱].
«بگو من مامورم که خدا را در حالى که آیینم را براى او خالص گردانیدهام بپرستم».
﴿وَأُمِرۡتُ لِأَنۡ أَكُونَ أَوَّلَ ٱلۡمُسۡلِمِينَ ١٢﴾ [الزمر: ۱۲].
«و مامورم که نخستین مسلمانان باشم» البته اول شیعه باشم بعد مسلمان.
﴿قُلۡ إِنِّيٓ أَخَافُ إِنۡ عَصَيۡتُ رَبِّي عَذَابَ يَوۡمٍ عَظِيمٖ ١٣﴾ [الزمر: ۱۳].
«بگو من اگر به پروردگارم عصیان ورزم از عذاب روزى هولناک مىترسم».
﴿قُلِ ٱللَّهَ أَعۡبُدُ مُخۡلِصٗا لَّهُۥ دِينِي ١٤﴾ [الزمر: ۱۴].
«بگو خدا را مىپرستم در حالى که دینم را براى او بىآلایش مىگردانم».
﴿فَٱعۡبُدُواْ مَا شِئۡتُم مِّن دُونِهِۦۗ قُلۡ إِنَّ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٱلَّذِينَ خَسِرُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ وَأَهۡلِيهِمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِۗ أَلَا ذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡخُسۡرَانُ ٱلۡمُبِينُ ١٥﴾ [الزمر: ۱۵].
«پس هر چه را غیر از او مىخواهید بپرستید (ولى به آنان) بگو زیانکاران در حقیقت کسانىاند که به خود و کسانشان در روز قیامت زیان رساندهاند آرى این همان خسران آشکار است».
﴿وَٱلَّذِينَ ٱجۡتَنَبُواْ ٱلطَّٰغُوتَ أَن يَعۡبُدُوهَا وَأَنَابُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ لَهُمُ ٱلۡبُشۡرَىٰۚ فَبَشِّرۡ عِبَادِ١٧﴾ [الزمر: ۱۷].
«و (لى) آنان که خود را از طاغوت به دور مىدارند تا مبادا او را بپرستند و به سوى خدا بازگشتهاند آنان را مژده باد پس بشارت ده به آن بندگان من که».
طاغوت هر آنچه غیر خداست میتواند یک آدم خوب باشد یا یک آدم بد یا یک کتاب قصه و حدیث!.
﴿ٱلَّذِينَ يَسۡتَمِعُونَ ٱلۡقَوۡلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحۡسَنَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ هَدَىٰهُمُ ٱللَّهُۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمۡ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ ١٨﴾ [الزمر: ۱۸].
«به سخن گوش فرامىدهند و بهترین آن را پیروى مىکنند اینانند که خدایشان راه نموده و اینانند همان خردمندان».
آخوندها در موسم حج دیگران را از شنیدن سخنان وهابیها و گرفتن کتاب منع میکنند! اداره اطلاعات هم سایت کتابها را فیلتر میکند. نباید بشنیود ممکن است گمراه (هدایت؟) شوید!.
﴿أَفَمَنۡ حَقَّ عَلَيۡهِ كَلِمَةُ ٱلۡعَذَابِ أَفَأَنتَ تُنقِذُ مَن فِي ٱلنَّارِ ١٩﴾ [الزمر: ۱۹].
«پس آیا کسى که فرمان عذاب بر او واجب آمده (کجا روى رهایى دارد) آیا تو کسى را که در آتش است مىرهانى».
﴿أَفَمَن شَرَحَ ٱللَّهُ صَدۡرَهُۥ لِلۡإِسۡلَٰمِ فَهُوَ عَلَىٰ نُورٖ مِّن رَّبِّهِۦۚ فَوَيۡلٞ لِّلۡقَٰسِيَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِكۡرِ ٱللَّهِۚ أُوْلَٰٓئِكَ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ ٢٢﴾ [الزمر: ۲۲].
«پس آیا کسى که خدا سینهاش را براى (پذیرش) اسلام گشاده و (در نتیجه) برخوردار از نورى از جانب پروردگارش مىباشد (همانند فرد تاریکدل است) پس واى بر آنان که از سختدلى یاد خدا نمىکنند اینانند که در گمراهى آشکارند».
﴿وَلَقَدۡ ضَرَبۡنَا لِلنَّاسِ فِي هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ مِن كُلِّ مَثَلٖ لَّعَلَّهُمۡ يَتَذَكَّرُونَ٢٧﴾ [الزمر: ۲۷].
«و در این قرآن از هر گونه مثلى براى مردم آوردیم باشد که آنان پندگیرند».
خداوندا عجیب است هر گونه مثلی زدهای ولی از مهمترین اصل دین یعنی خلافت و ولایت در پرده سخن گفته ای؟ شاید هم من زیادی احمقم و عقلم و دینم را دست هر ننه قمری داده ام؟
﴿قُرۡءَانًا عَرَبِيًّا غَيۡرَ ذِي عِوَجٖ لَّعَلَّهُمۡ يَتَّقُونَ ٢٨﴾ [الزمر: ۲۸].
«قرآنى عربى بىهیچ کژى باشد که آنان راه تقوا پویند».
البته با تفسیر و حدیث باید کژیهای قرآن را صاف کرد!.
﴿ضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلٗا رَّجُلٗا فِيهِ شُرَكَآءُ مُتَشَٰكِسُونَ وَرَجُلٗا سَلَمٗا لِّرَجُلٍ هَلۡ يَسۡتَوِيَانِ مَثَلًاۚ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِۚ بَلۡ أَكۡثَرُهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ ٢٩﴾ [الزمر: ۲۹].
«خدا مثلى زده است مردى است که چند خواجه ناسازگار در (مالکیت) او شرکت دارند (و هر یک او را به کارى مىگمارند) و مردى است که تنها فرمانبر یک مرد است آیا این دو در مثل یکسانند سپاس خداى را (نه) بلکه بیشترشان نمىدانند».
دقیقا مانند کشور ایران معلوم نیست چه کسی اینجا رییس است؟ از سپور سر کوچه تا رییس جمهور و رهبر همه داعیه فرماندهی و حکومت دارند!.
﴿فَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّن كَذَبَ عَلَى ٱللَّهِ وَكَذَّبَ بِٱلصِّدۡقِ إِذۡ جَآءَهُۥٓۚ أَلَيۡسَ فِي جَهَنَّمَ مَثۡوٗى لِّلۡكَٰفِرِينَ ٣٢﴾ [الزمر: ۳۲].
«پس کیست ستمگرتر از آن کس که بر خدا دروغ بست و (سخن) راست را چون به سوى او آمد دروغ پنداشت آیا جاى کافران در جهنم نیست».
آخوند قصه پرداز و جاعلان حدیث و تفرقه افکنان و مداحان و رشوضه خوانان.
﴿وَٱلَّذِي جَآءَ بِٱلصِّدۡقِ وَصَدَّقَ بِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ ٣٣﴾ [الزمر: ۳۳].
«و آن کس که راستى آورد و آن را باور نمود آنانند که خود پرهیزگارانند».
﴿أَلَيۡسَ ٱللَّهُ بِكَافٍ عَبۡدَهُۥۖ وَيُخَوِّفُونَكَ بِٱلَّذِينَ مِن دُونِهِۦۚ وَمَن يُضۡلِلِ ٱللَّهُ فَمَا لَهُۥ مِنۡ هَادٖ ٣٦﴾ [الزمر: ۳۶].
«آیا خدا کفایتکننده بندهاش نیست و (کافران) تو را از آنها که غیر اویند مىترسانند و هر که را خدا گمراه گرداند برایش راهبرى نیست».
یا محمد و یا علی یا علی و یا محمد اکفیانی فانکما کافیان!.
﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُۚ قُلۡ أَفَرَءَيۡتُم مَّا تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ إِنۡ أَرَادَنِيَ ٱللَّهُ بِضُرٍّ هَلۡ هُنَّ كَٰشِفَٰتُ ضُرِّهِۦٓ أَوۡ أَرَادَنِي بِرَحۡمَةٍ هَلۡ هُنَّ مُمۡسِكَٰتُ رَحۡمَتِهِۦۚ قُلۡ حَسۡبِيَ ٱللَّهُۖ عَلَيۡهِ يَتَوَكَّلُ ٱلۡمُتَوَكِّلُونَ ٣٨﴾ [الزمر: ۳۸].
«و اگر از آنها بپرسى چه کسى آسمانها و زمین را خلق کرده قطعا خواهند گفتخدا بگو (هان) چه تصور مىکنید اگر خدا بخواهد صدمهاى به من برساند آیا آنچه را به جاى خدا مىخوانید مىتوانند صدمه او را برطرف کنند یا اگر او رحمتى براى من اراده کند آیا آنها مىتوانند رحمتش را بازدارند بگو خدا مرا بس است اهل توکل تنها بر او توکل مىکنند».
﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ لِلنَّاسِ بِٱلۡحَقِّۖ فَمَنِ ٱهۡتَدَىٰ فَلِنَفۡسِهِۦۖ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيۡهَاۖ وَمَآ أَنتَ عَلَيۡهِم بِوَكِيلٍ ٤١﴾ [الزمر: ۴۱].
«ما این کتاب را براى (رهبرى) مردم به حق بر تو فروفرستادیم پس هر کس هدایت شود به سود خود اوست و هر کس بیراهه رود تنها به زیان خودش گمراه مىشود و تو بر آنها وکیل نیستى».
﴿أَمِ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ شُفَعَآءَۚ قُلۡ أَوَلَوۡ كَانُواْ لَا يَمۡلِكُونَ شَيۡٔٗا وَلَا يَعۡقِلُونَ٤٣﴾ [الزمر: ۴۳].
«آیا غیر از خدا شفاعتگرانى براى خود گرفتهاند بگو آیا هر چند اختیار چیزى را نداشته باشند و نیندیشند» تا بخواهی ۱۲۰۰۰ هزار امامزاده در ایران وجود دارد چه فکر کرده اید؟
﴿قُل لِّلَّهِ ٱلشَّفَٰعَةُ جَمِيعٗاۖ لَّهُۥ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ ثُمَّ إِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ٤٤﴾ [الزمر: ۴۴].
«بگو شفاعت یکسره از آن خداست فرمانروایى آسمانها و زمین خاص اوستسپس به سوى او باز گردانیده مىشوید».
﴿وَإِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَحۡدَهُ ٱشۡمَأَزَّتۡ قُلُوبُ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِۖ وَإِذَا ذُكِرَ ٱلَّذِينَ مِن دُونِهِۦٓ إِذَا هُمۡ يَسۡتَبۡشِرُونَ ٤٥﴾ [الزمر: ۴۵].
«و چون خدا به تنهایى یاد شود دلهاى کسانى که به آخرت ایمان ندارند منزجر مىگردد و چون کسانى غیر از او یاد شوند بناگاه آنان شادمانى مىکنند».
بیا برویم کربلا! کربلا یک حال دیگری دارد! مکه چیست؟ حال مفاتیح و زیارت عاشورا بهتر از حال قرآن است! اصلا بیا برویم روضه و تکیه...
﴿قُلِ ٱللَّهُمَّ فَاطِرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ عَٰلِمَ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِ أَنتَ تَحۡكُمُ بَيۡنَ عِبَادِكَ فِي مَا كَانُواْ فِيهِ يَخۡتَلِفُونَ ٤٦﴾ [الزمر: ۴۶].
«بگو بار الها اى پدیدآورنده آسمانها و زمین (اى) داناى نهان و آشکار تو خود در میان بندگانت بر سر آنچه اختلاف مىکردند داورى مىکنى».
﴿وَلَوۡ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُواْ مَا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا وَمِثۡلَهُۥ مَعَهُۥ لَٱفۡتَدَوۡاْ بِهِۦ مِن سُوٓءِ ٱلۡعَذَابِ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِۚ وَبَدَا لَهُم مِّنَ ٱللَّهِ مَا لَمۡ يَكُونُواْ يَحۡتَسِبُونَ ٤٧﴾ [الزمر: ۴۷].
«و اگر آنچه در زمین استیکسره براى کسانى که ظلم کردهاند باشد و نظیرش (نیز) با آن باشد قطعا (همه) آن را براى رهایى خودشان از سختى عذاب روز قیامتخواهند داد و آنچه تصور (ش را) نمىکردند از جانب خدا بر ایشان آشکار مىگردد».
﴿وَيَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ تَرَى ٱلَّذِينَ كَذَبُواْ عَلَى ٱللَّهِ وُجُوهُهُم مُّسۡوَدَّةٌۚ أَلَيۡسَ فِي جَهَنَّمَ مَثۡوٗى لِّلۡمُتَكَبِّرِينَ ٦٠﴾ [الزمر: ۶۰].
«و روز قیامت کسانى را که بر خدا دروغ بستهاند رو سیاه مىبینى آیا جاى سرکشان در جهنم نیست».
﴿ٱللَّهُ خَٰلِقُ كُلِّ شَيۡءٖۖ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ وَكِيلٞ ٦٢﴾ [الزمر: ۶۲].
«خدا آفریدگار هر چیزى است و اوست که بر هر چیز نگهبان است».
﴿لَّهُۥ مَقَالِيدُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۗ وَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بَِٔايَٰتِ ٱللَّهِ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ ٦٣﴾ [الزمر: ۶۳].
«کلیدهاى آسمان و زمین از آن اوست و کسانى که نشانههاى خدا را انکار کردند آنانند که زیانکارانند».
﴿قُلۡ أَفَغَيۡرَ ٱللَّهِ تَأۡمُرُوٓنِّيٓ أَعۡبُدُ أَيُّهَا ٱلۡجَٰهِلُونَ ٦٤﴾ [الزمر: ۶۴].
«بگو اى نادانان آیا مرا وادار مىکنید که جز خدا را بپرستم».
﴿وَلَقَدۡ أُوحِيَ إِلَيۡكَ وَإِلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكَ لَئِنۡ أَشۡرَكۡتَ لَيَحۡبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٦٥﴾ [الزمر: ۶۵].
«و قطعا به تو و به کسانى که پیش از تو بودند وحى شده است اگر شرک ورزى حتما کردارت تباه و مسلما از زیانکاران خواهى شد» عصمت؟
﴿مَا يُجَٰدِلُ فِيٓ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَا يَغۡرُرۡكَ تَقَلُّبُهُمۡ فِي ٱلۡبِلَٰدِ ٤﴾[غافر: ۴].
«جز آنهایى که کفر ورزیدند (کسى) در آیات خدا ستیزه نمىکند پس رفت و آمدشان در شهرها تو را دستخوش فریب نگرداند».
جاعلان حدیث! آری کثرت خرافیون شما را فریب ندهد!.
﴿قَالُواْ رَبَّنَآ أَمَتَّنَا ٱثۡنَتَيۡنِ وَأَحۡيَيۡتَنَا ٱثۡنَتَيۡنِ فَٱعۡتَرَفۡنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلۡ إِلَىٰ خُرُوجٖ مِّن سَبِيلٖ ١١﴾ [غافر: ۱۱].
«مىگویند پروردگارا دو بار ما را به مرگ رسانیدى و دو بار ما را زنده گردانیدى به گناهانمان اعتراف کردیم پس آیا راه بیرونشدنى (از آتش) هست».
﴿ذَٰلِكُم بِأَنَّهُۥٓ إِذَا دُعِيَ ٱللَّهُ وَحۡدَهُۥ كَفَرۡتُمۡ وَإِن يُشۡرَكۡ بِهِۦ تُؤۡمِنُواْۚ فَٱلۡحُكۡمُ لِلَّهِ ٱلۡعَلِيِّ ٱلۡكَبِيرِ ١٢﴾ [غافر: ۱۲].
«این (کیفر) از آن روى براى شماست که چون خدا به تنهایى خوانده مىشد کفر مىورزیدید و چون به او شرک آورده مىشد آن را باور مىکردید پس (امروز) فرمان از آن خداى والاى بزرگ است».
به به آفرین، چشم مردم ایران روشن!.
﴿هُوَ ٱلَّذِي يُرِيكُمۡ ءَايَٰتِهِۦ وَيُنَزِّلُ لَكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ رِزۡقٗاۚ وَمَا يَتَذَكَّرُ إِلَّا مَن يُنِيبُ ١٣﴾ [غافر: ۱۳].
«اوست آن کس که نشانههاى خود را به شما مىنمایاند و براى شما از آسمان روزى مىفرستد و جز آن کس که توبهکار است (کسى) پند نمىگیرد».
﴿فَٱدۡعُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡكَٰفِرُونَ ١٤﴾ [غافر: ۱۴].
«پس خدا را پاکدلانه فرا خوانید هر چند ناباوران را ناخوش افتد».
﴿ٱلَّذِينَ يُجَٰدِلُونَ فِيٓ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ بِغَيۡرِ سُلۡطَٰنٍ أَتَىٰهُمۡۖ كَبُرَ مَقۡتًا عِندَ ٱللَّهِ وَعِندَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْۚ كَذَٰلِكَ يَطۡبَعُ ٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ قَلۡبِ مُتَكَبِّرٖ جَبَّارٖ ٣٥﴾ [غافر: ۳۵].
«کسانى که در باره آیات خدا بدون حجتى که براى آنان آمده باشد مجادله مىکنند (این ستیزه) در نزد خدا و نزد کسانى که ایمان آوردهاند (مایه) عداوت بزرگى است این گونه خدا بر دل هر متکبر و زورگویى مهر مىنهد».
﴿وَيَٰقَوۡمِ مَا لِيٓ أَدۡعُوكُمۡ إِلَى ٱلنَّجَوٰةِ وَتَدۡعُونَنِيٓ إِلَى ٱلنَّارِ ٤١﴾ [غافر: ۴۱].
«و اى قوم من چه شده است که من شما را به نجات فرا مىخوانم و (شما) مرا به آتش فرا مىخوانید».
﴿تَدۡعُونَنِي لِأَكۡفُرَ بِٱللَّهِ وَأُشۡرِكَ بِهِۦ مَا لَيۡسَ لِي بِهِۦ عِلۡمٞ وَأَنَا۠ أَدۡعُوكُمۡ إِلَى ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡغَفَّٰرِ ٤٢﴾ [غافر: ۴۲].
«مرا فرا مىخوانید تا به خدا کافر شوم و چیزى را که بدان علمى ندارم با او شریک گردانم و من شما را به سوى آن ارجمند آمرزنده دعوت مىکنم».
﴿لَا جَرَمَ أَنَّمَا تَدۡعُونَنِيٓ إِلَيۡهِ لَيۡسَ لَهُۥ دَعۡوَةٞ فِي ٱلدُّنۡيَا وَلَا فِي ٱلۡأٓخِرَةِ وَأَنَّ مَرَدَّنَآ إِلَى ٱللَّهِ وَأَنَّ ٱلۡمُسۡرِفِينَ هُمۡ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِ ٤٣﴾ [غافر: ۴۳].
«آنچه مرا به سوى آن دعوت مىکنید به ناچار نه در دنیا و نه در آخرت (درخور) خواندن نیست و در حقیقت برگشت ما به سوى خداست و افراطگران همدمان آتشند».
﴿فَسَتَذۡكُرُونَ مَآ أَقُولُ لَكُمۡۚ وَأُفَوِّضُ أَمۡرِيٓ إِلَى ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ بَصِيرُۢ بِٱلۡعِبَادِ ٤٤﴾ [غافر: ۴۴].
«پس به زودى آنچه را به شما مىگویم به یاد خواهید آورد و کارم را به خدا مىسپارم خداست که به (حال) بندگان (خود) بیناست».
﴿وَإِذۡ يَتَحَآجُّونَ فِي ٱلنَّارِ فَيَقُولُ ٱلضُّعَفَٰٓؤُاْ لِلَّذِينَ ٱسۡتَكۡبَرُوٓاْ إِنَّا كُنَّا لَكُمۡ تَبَعٗا فَهَلۡ أَنتُم مُّغۡنُونَ عَنَّا نَصِيبٗا مِّنَ ٱلنَّارِ ٤٧﴾ [غافر: ۴۷].
«و آنگاه که در آتش شروع به آوردن حجت مىکنند زیردستان به کسانى که گردنکش بودند مىگویند ما پیرو شما بودیم پس آیا مىتوانید پارهاى از این آتش را از ما دفع کنید».
﴿قَالَ ٱلَّذِينَ ٱسۡتَكۡبَرُوٓاْ إِنَّا كُلّٞ فِيهَآ إِنَّ ٱللَّهَ قَدۡ حَكَمَ بَيۡنَ ٱلۡعِبَادِ ٤٨﴾ [غافر: ۴۸].
«کسانى که گردنکشى مىکردند مىگویند (اکنون) همه ما در آن هستیم خداست که میان بندگان (خود) داورى کرده است».
﴿قُلۡ إِنِّي نُهِيتُ أَنۡ أَعۡبُدَ ٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ لَمَّا جَآءَنِيَ ٱلۡبَيِّنَٰتُ مِن رَّبِّي وَأُمِرۡتُ أَنۡ أُسۡلِمَ لِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٦٦﴾ [غافر: ۶۶].
«بگو من نهى شدهام از اینکه جز خدا کسانى را که (شما) مىخوانید پرستش کنم (آن هم) هنگامى که از جانب پروردگارم مرا دلایل روشن رسیده باشد و مامورم که فرمانبر پروردگار جهانیان باشم».
﴿أَلَمۡتر إِلَى ٱلَّذِينَ يُجَٰدِلُونَ فِيٓ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ أَنَّىٰ يُصۡرَفُونَ ٦٩﴾ [غافر: ۶۹].
«آیا کسانى را که در (ابطال) آیات خدا مجادله مىکنند ندیدهاى (که) تا کجا (از حقیقت) انحراف حاصل کردهاند».
﴿ثُمَّ قِيلَ لَهُمۡ أَيۡنَ مَا كُنتُمۡ تُشۡرِكُونَ ٧٣﴾ [غافر: ۷۳].
«آنگاه به آنان گفته مىشود آنچه را در برابر خدا (با او) شریک مىساختید کجایند».
﴿مِن دُونِ ٱللَّهِۖ قَالُواْ ضَلُّواْ عَنَّا بَل لَّمۡ نَكُن نَّدۡعُواْ مِن قَبۡلُ شَيۡٔٗاۚ كَذَٰلِكَ يُضِلُّ ٱللَّهُ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٧٤﴾ [غافر: ۷۴].
«مىگویند گمشان کردیم بلکه پیشتر (هم) ما چیزى را نمىخواندیم این گونه خدا کافران را بىراه مىگذارد».
من نمیدانم خدا چرا اینهمه روی این مساله شرک اصرار داشته و آنرا تکرار کرده در بین یک میلیارد و ۲۰۰ میلیون نفر مسلمانان شیعه و سنی که ما مشرک نداریم (یا کسی خود را مشرک نمیداند).
﴿فَلَمَّا جَآءَتۡهُمۡ رُسُلُهُم بِٱلۡبَيِّنَٰتِ فَرِحُواْ بِمَا عِندَهُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُواْ بِهِۦ يَسۡتَهۡزِءُونَ ٨٣﴾ [غافر: ۷۴].
«و چون پیامبرانشان دلایل آشکار برایشان آوردند به آن چیز (مختصرى) از دانش که نزدشان بود خرسند شدند و (سرانجام) آنچه به ریشخند مىگرفتند آنان را فروگرفت».
﴿فَلَمَّا رَأَوۡاْ بَأۡسَنَا قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَحۡدَهُۥ وَكَفَرۡنَا بِمَا كُنَّا بِهِۦ مُشۡرِكِينَ ٨٤﴾ [غافر: ۸۴].
«پس چون سختى (عذاب) ما را دیدند گفتند فقط به خدا ایمان آوردیم و بدانچه با او شریک مىگردانیدیم کافریم».
﴿فَلَمۡ يَكُ يَنفَعُهُمۡ إِيمَٰنُهُمۡ لَمَّا رَأَوۡاْ بَأۡسَنَاۖ سُنَّتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي قَدۡ خَلَتۡ فِي عِبَادِهِۦۖ وَخَسِرَ هُنَالِكَ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٨٥﴾ [غافر: ۸۵].
«و (لى) هنگامى که عذاب ما را مشاهده کردند دیگر ایمانشان براى آنها سودى نداد نتخداست که از (دیرباز) در باره بندگانش چنین جارى شده و آنجاست که ناباوران زیان کردهاند».
﴿كِتَٰبٞ فُصِّلَتۡ ءَايَٰتُهُۥ قُرۡءَانًا عَرَبِيّٗا لِّقَوۡمٖ يَعۡلَمُونَ ٣﴾ [فصلت: ۳].
«کتابى است که آیات آن به روشنى بیان شده قرآنى است به زبان عربى براى مردمى که مىدانند» البته با تفسیر روشنتر (و چه بسا تاریک تر!) میشود!.
﴿وَقَيَّضۡنَا لَهُمۡ قُرَنَآءَ فَزَيَّنُواْ لَهُم مَّا بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡ وَحَقَّ عَلَيۡهِمُ ٱلۡقَوۡلُ فِيٓ أُمَمٖ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِم مِّنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِۖ إِنَّهُمۡ كَانُواْ خَٰسِرِينَ٢٥﴾ [فصلت: ۲۵].
«و براى آنان دمسازانى گذاشتیم و آنچه در دسترس ایشان و آنچه در پى آنان بود در نظرشان زیبا جلوه دادند و فرمان (عذاب) در میان امتهایى از جن و انس که پیش از آنان روزگار به سر برده بودند بر ایشان واجب آمد چرا که آنها زیانکاران بودند».
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ أَلَّا تَخَافُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَبۡشِرُواْ بِٱلۡجَنَّةِ ٱلَّتِي كُنتُمۡ تُوعَدُونَ ٣٠﴾ [فصلت: ۳۰].
«در حقیقت کسانى که گفتند پروردگار ما خداستسپس ایستادگى کردند فرشتگان بر آنان فرود مىآیند (و مىگویند) هان بیم مدارید و غمین مباشید و به بهشتى که وعده یافته بودید شاد باشید».
﴿نَحۡنُ أَوۡلِيَآؤُكُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَفِي ٱلۡأٓخِرَةِۖ وَلَكُمۡ فِيهَا مَا تَشۡتَهِيٓ أَنفُسُكُمۡ وَلَكُمۡ فِيهَا مَا تَدَّعُونَ ٣١﴾ [فصلت: ۳۱].
«در زندگى دنیا و در آخرت دوستانتان ماییم و هر چه دلهایتان بخواهد در (بهشت) براى شماست و هر چه خواستار باشید در آنجا خواهید داشت».
﴿وَمَنۡ أَحۡسَنُ قَوۡلٗا مِّمَّن دَعَآ إِلَى ٱللَّهِ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا وَقَالَ إِنَّنِي مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِينَ٣٣﴾[فصلت: ۳۳].
«و کیست خوش گفتارتر از آن کس که به سوى خدا دعوت نماید و کار نیک کند و گوید من (در برابر خدا) از تسلیمشدگانم».
﴿وَإِمَّا يَنزَغَنَّكَ مِنَ ٱلشَّيۡطَٰنِ نَزۡغٞ فَٱسۡتَعِذۡ بِٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ٣٦﴾ [فصلت: ۳۶].
«و اگر دمدمهاى از شیطان تو را از جاى درآورد پس به خدا پناه ببر که او خود شنواى داناست».
﴿إِلَيۡهِ يُرَدُّ عِلۡمُ ٱلسَّاعَةِۚ وَمَا تَخۡرُجُ مِن ثَمَرَٰتٖ مِّنۡ أَكۡمَامِهَا وَمَا تَحۡمِلُ مِنۡ أُنثَىٰ وَلَا تَضَعُ إِلَّا بِعِلۡمِهِۦۚ وَيَوۡمَ يُنَادِيهِمۡ أَيۡنَ شُرَكَآءِي قَالُوٓاْ ءَاذَنَّٰكَ مَامِنَّا مِن شَهِيدٖ٤٧﴾ [فصلت: ۴۷].
«دانستن هنگام رستاخیز فقط منحصر به اوست و میوهها از غلافهایشان بیرون نمىآیند و هیچ مادینهاى بار نمىگیرد و بار نمىگذارد مگر آنکه او به آن علم دارد و روزى که (خدا) آنان را ندا مىدهد شریکان من کجایند مىگویند با بانگ رسا به تو مىگوییم که هیچ گواهى از میان ما نیست».
﴿وَضَلَّ عَنۡهُم مَّا كَانُواْ يَدۡعُونَ مِن قَبۡلُۖ وَظَنُّواْ مَا لَهُم مِّن مَّحِيصٖ٤٨﴾[فصلت: ۴۸].
«و آنچه از پیش مىخواندند از (نظر) آنان ناپدید مىشود و مىدانند که آنان را روى گریز نیست».
﴿وَٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهُ حَفِيظٌ عَلَيۡهِمۡ وَمَآ أَنتَ عَلَيۡهِم بِوَكِيلٖ٦﴾ [الشوری: ۶].
«و کسانى که به جاى او دوستانى براى خود گرفتهاند خدا بر ایشان نگهبان است و تو بر آنان گمارده نیستى».
﴿أَمِ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءَۖ فَٱللَّهُ هُوَ ٱلۡوَلِيُّ وَهُوَ يُحۡيِ ٱلۡمَوۡتَىٰ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ٩﴾ [الشوری: ۹].
«آیا به جاى او دوستانى براى خود گرفتهاند خداست که دوست راستین است و اوست که مردگان را زنده مىکند و هموست که بر هر چیزى تواناست».
﴿وَمَا ٱخۡتَلَفۡتُمۡ فِيهِ مِن شَيۡءٖ فَحُكۡمُهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِۚ ذَٰلِكُمُ ٱللَّهُ رَبِّي عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ وَإِلَيۡهِ أُنِيبُ١٠﴾ [الشوری: ۱۰].
«و در باره هر چیزى اختلاف پیدا کردید داوریش به خدا (ارجاع مىگردد) چنین خدایى پروردگار من است بر او توکل کردم و به سوى او بازمىگردم».
﴿شَرَعَ لَكُم مِّنَ ٱلدِّينِ مَا وَصَّىٰ بِهِۦ نُوحٗا وَٱلَّذِيٓ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ وَمَا وَصَّيۡنَا بِهِۦٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَمُوسَىٰ وَعِيسَىٰٓۖ أَنۡ أَقِيمُواْ ٱلدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُواْ فِيهِۚ كَبُرَ عَلَى ٱلۡمُشۡرِكِينَ مَا تَدۡعُوهُمۡ إِلَيۡهِۚ ٱللَّهُ يَجۡتَبِيٓ إِلَيۡهِ مَن يَشَآءُ وَيَهۡدِيٓ إِلَيۡهِ مَن يُنِيبُ١٣﴾ [الشوری: ۱۳].
«از (احکام) دین آنچه را که به نوح در باره آن سفارش کرد براى شما تشریع کرد و آنچه را به تو وحى کردیم و آنچه را که در باره آن به ابراهیم و موسى و عیسى سفارش نمودیم که دین را برپا دارید و در آن تفرقهاندازى مکنید بر مشرکان آنچه که ایشان را به سوى آن فرا مىخوانى گران مىآید خدا هر که را بخواهد به سوى خود برمىگزیند و هر که را که از در توبه درآید به سوى خود راه مىنماید».
﴿وَمَا تَفَرَّقُوٓاْ إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَهُمُ ٱلۡعِلۡمُ بَغۡيَۢا بَيۡنَهُمۡۚ وَلَوۡلَا كَلِمَةٞ سَبَقَتۡ مِن رَّبِّكَ إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمّٗى لَّقُضِيَ بَيۡنَهُمۡۚ وَإِنَّ ٱلَّذِينَ أُورِثُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ لَفِي شَكّٖ مِّنۡهُ مُرِيبٖ١٤﴾ [الشوری: ۱۴].
«و فقط پس از آنکه علم برایشان آمد راه تفرقه پیمودند (آن هم) به صرف حسد (و برترى جویى) میان همدیگر و اگر سخنى (دایر بر تاخیر عذاب) از جانب پروردگارت تا زمانى معین پیشى نگرفته بود قطعا میانشان داورى شده بود و کسانى که بعد از آنان کتاب (تورات) را میراث یافتند واقعا در باره او در تردیدى سخت (دچار)اند».
﴿أَمۡ لَهُمۡ شُرَكَٰٓؤُاْ شَرَعُواْ لَهُم مِّنَ ٱلدِّينِ مَا لَمۡ يَأۡذَنۢ بِهِ ٱللَّهُۚ وَلَوۡلَا كَلِمَةُ ٱلۡفَصۡلِ لَقُضِيَ بَيۡنَهُمۡۗ وَإِنَّ ٱلظَّٰلِمِينَ لَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٞ ٢١﴾ [الشوری: ۲۱].
«آیا براى آنان شریکانى است که در آنچه خدا بدان اجازه نداده برایشان بنیاد آیینى نهادهاند و اگر فرمان قاطع (در باره تاخیر عذاب در کار) نبود مسلما میانشان داورى مىشد و براى ستمکاران شکنجهاى پر درد است».
﴿وَمَآ أَصَٰبَكُم مِّن مُّصِيبَةٖ فَبِمَا كَسَبَتۡ أَيۡدِيكُمۡ وَيَعۡفُواْ عَن كَثِيرٖ ٣٠﴾[الشوری: ۳۰].
«و هر (گونه) مصیبتى به شما برسد به سبب دستاورد خود شماست و (خدا) از بسیارى درمىگذرد».
خشکسالی و تورم و جنگ و فقر و بدبختی و دخترهای ترشیده و گرانی و باخت تیم ملی و رشوهگیری در ادارات و... همه از صدقه سر ولایت مطلقه فقیه و حب احمقانه شما نسبت به اهل بیت است و شرک شما و قبر پرستی شما و امام غایب همیشه غایب شما و...
﴿وَمَآ أَنتُم بِمُعۡجِزِينَ فِي ٱلۡأَرۡضِۖ وَمَا لَكُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ مِن وَلِيّٖ وَلَا نَصِيرٖ ٣١﴾ [الشوری: ۳۱].
«و شما در زمین درمانده کننده (خدا) نیستید و جز خدا شما را سرپرست و یاورى نیست».
به غیر از امام زمان و ۱۲۰۰۰ هزار امامزاده که در ایران وجود دارد و علمای عظام و مقام عظمای ولایت و فغان از فردای قیامت و آثار حماقت!.
﴿إِنَّمَا ٱلسَّبِيلُ عَلَى ٱلَّذِينَ يَظۡلِمُونَ ٱلنَّاسَ وَيَبۡغُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّۚ أُوْلَٰٓئِكَ لَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٞ ٤٢﴾ [الشوری: ۴۲].
«راه (نکوهش) تنها بر کسانى است که به مردم ستم مىکنند و در (روى) زمین به ناحق سر برمىدارند آنان عذابى دردناک (در پیش) خواهند داشت».
﴿وَمَن يُضۡلِلِ ٱللَّهُ فَمَا لَهُۥ مِن وَلِيّٖ مِّنۢ بَعۡدِهِۦۗ وَتَرَى ٱلظَّٰلِمِينَ لَمَّا رَأَوُاْ ٱلۡعَذَابَ يَقُولُونَ هَلۡ إِلَىٰ مَرَدّٖ مِّن سَبِيلٖ ٤٤﴾ [الشوری: ۴۴].
«و هر که را خدا بىراه گذارد پس از او یار (و یاور)ى نخواهد داشت و ستمگران را مىبینى که چون عذاب را بنگرند مىگویند آیا راهى براى برگشتن (به دنیا) هست».
﴿وَكَذَٰلِكَ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ رُوحٗا مِّنۡ أَمۡرِنَاۚ مَا كُنتَ تَدۡرِي مَا ٱلۡكِتَٰبُ وَلَا ٱلۡإِيمَٰنُ وَلَٰكِن جَعَلۡنَٰهُ نُورٗا نَّهۡدِي بِهِۦ مَن نَّشَآءُ مِنۡ عِبَادِنَاۚ وَإِنَّكَ لَتَهۡدِيٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ٥٢﴾ [الشوری: ۵۲].
«و همین گونه روحى از امر خودمان به سوى تو وحى کردیم تو نمىدانستى کتاب چیست و نه ایمان (کدام است) ولى آن را نورى گردانیدیم که هر که از بندگان خود را بخواهیم به وسیله آن راه مىنماییم و به راستى که تو به خوبى به راه راست هدایت مىکنى».
﴿وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡمُبِينِ ٢﴾ [الزخرف: ۲].
«سوگند به کتاب روشنگر».
﴿إِنَّا جَعَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّٗا لَّعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ ٣﴾ [الزخرف: ۳].
«ما آن را قرآنى عربى قرار دادیم باشد که بیندیشید».
البته با کمک کتب تفسیر و قصه و روایت و توضیحات آخوندها نه با کمک عقل بدون تعصب!.
﴿وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ٤﴾ [الزخرف: ۴].
«و همانا که آن در کتاب اصلى (=لوح محفوظ) به نزد ما سخت والا و پر حکمت است».
﴿أَفَنَضۡرِبُ عَنكُمُ ٱلذِّكۡرَ صَفۡحًا أَن كُنتُمۡ قَوۡمٗا مُّسۡرِفِينَ ٥﴾ [الزخرف: ۵].
«آیا به (صرف) اینکه شما قومى منحرفید (باید) قرآن را از شما باز داریم».
﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡعَلِيمُ ٩﴾ [الزخرف: ۹].
«و اگر از آنان بپرسى آسمانها و زمین را چه کسى آفریده قطعا خواهند گفت آنها را همان قادر دانا آفریده است».
پیداست کفار و مشکرین نیز نه تنها به خدا اعتقاد داشتهاند بلکه اصلا قبول نداشتهاند که مشرکند!.
﴿ٱلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ ٱلۡأَرۡضَ مَهۡدٗا وَجَعَلَ لَكُمۡ فِيهَا سُبُلٗا لَّعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ ١٠﴾ [الزخرف: ۱۰].
«همان کسى که این زمین را براى شما گهوارهاى گردانید و براى شما در آن راهها نهاد باشد که راه یابید».
﴿وَجَعَلُواْ لَهُۥ مِنۡ عِبَادِهِۦ جُزۡءًاۚ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَكَفُورٞ مُّبِينٌ ١٥﴾[الزخرف: ۱۵].
«و براى او بعضى از بندگان (خدا) را جزئى (چون فرزند و شریک) قرار دادندبه راستى که انسان بس ناسپاس آشکار است».
﴿أَمۡ ءَاتَيۡنَٰهُمۡ كِتَٰبٗا مِّن قَبۡلِهِۦ فَهُم بِهِۦ مُسۡتَمۡسِكُونَ ٢١﴾ [الزخرف: ۲۱].
«آیا به آنان پیش از آن (قرآن) کتابى دادهایم که بدان تمسک مىجویند».
﴿بَلۡ قَالُوٓاْ إِنَّا وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا عَلَىٰٓ أُمَّةٖ وَإِنَّا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم مُّهۡتَدُونَ٢٢﴾ [الزخرف: ۲۲].
«(نه) بلکه گفتند ما پدران خود را بر آیینى یافتیم و ما (هم با) پى گیرى از آنان راه یافتگانیم».
﴿وَكَذَٰلِكَ مَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ فِي قَرۡيَةٖ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتۡرَفُوهَآ إِنَّا وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا عَلَىٰٓ أُمَّةٖ وَإِنَّا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم مُّقۡتَدُونَ ٢٣﴾ [الزخرف: ۲۳].
«و بدین گونه در هیچ شهرى پیش از تو هشداردهندهاى نفرستادیم مگر آنکه خوشگذرانان آن گفتند ما پدران خود را بر آیینى (و راهى) یافتهایم و ما از پى ایشان راهسپریم».
﴿وَمَن يَعۡشُ عَن ذِكۡرِ ٱلرَّحۡمَٰنِ نُقَيِّضۡ لَهُۥ شَيۡطَٰنٗا فَهُوَ لَهُۥ قَرِينٞ٣٦﴾[الزخرف: ۳۶].
«و هر کس از یاد (خداى) رحمان دل بگرداند بر او شیطانى مىگماریم تا براى وى دمسازى باشد».
﴿أَفَأَنتَ تُسۡمِعُ ٱلصُّمَّ أَوۡ تَهۡدِي ٱلۡعُمۡيَ وَمَن كَانَ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ٤٠﴾ [الزخرف: ۴۰].
«پس آیا تو مىتوانى کران را شنوا کنى یا نابینایان و کسى را که همواره در گمراهى آشکارى است راه نمایى».
﴿فَٱسۡتَمۡسِكۡ بِٱلَّذِيٓ أُوحِيَ إِلَيۡكَۖ إِنَّكَ عَلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ٤٣﴾ [الزخرف: ۴۳].
«پس به آنچه به سوى تو وحى شده است چنگ درزن که تو بر راهى راست قرار دارى».
یعنی خود پیامبر تابع و پیرو وحی بوده و ما نیز باید تابع و پیرو وحی باشیم نه تابع امام!.
﴿وَإِنَّهُۥ لَذِكۡرٞ لَّكَ وَلِقَوۡمِكَۖ وَسَوۡفَ تُسَۡٔلُونَ ٤٤﴾ [الزخرف: ۴۴].
«و به راستى که (قرآن) براى تو و براى قوم تو (مایه) تذکرى است و به زودى (در مورد آن) پرسیده خواهید شد».
﴿وَسَۡٔلۡ مَنۡ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رُّسُلِنَآ أَجَعَلۡنَا مِن دُونِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ءَالِهَةٗ يُعۡبَدُونَ٤٥﴾ [الزخرف: ۴۵].
«و از رسولان ما که پیش از تو گسیل داشتیم جویا شو آیا در برابر (خداى) رحمان خدایانى که مورد پرستش قرار گیرند مقرر داشتهایم».
﴿فَٱسۡتَخَفَّ قَوۡمَهُۥ فَأَطَاعُوهُۚ إِنَّهُمۡ كَانُواْ قَوۡمٗا فَٰسِقِينَ ٥٤﴾ [الزخرف: ۵۴].
«پس قوم خود را سبک مغز یافت (و آنان را فریفت) و اطاعتش کردند چرا که آنها مردمى منحرف بودند».
﴿إِنۡ هُوَ إِلَّا عَبۡدٌ أَنۡعَمۡنَا عَلَيۡهِ وَجَعَلۡنَٰهُ مَثَلٗا لِّبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ ٥٩﴾ [الزخرف: ۵۹].
«(عیسى) جز بندهاى که بر وى منت نهاده و او را براى فرزندان اسرائیل سرمشق (و آیتى) گردانیدهایم نیست» و حضرت محمد و علی و امام حسین و... جز بندگانی صالح نبودند.
﴿إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ رَبِّي وَرَبُّكُمۡ فَٱعۡبُدُوهُۚ هَٰذَا صِرَٰطٞ مُّسۡتَقِيمٞ ٦٤﴾ [الزخرف: ۶۴].
«در حقیقت خداست که خود پروردگار من و پروردگار شماست پس او را بپرستید این است راه راست».
﴿لَقَدۡ جِئۡنَٰكُم بِٱلۡحَقِّ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَكُمۡ لِلۡحَقِّ كَٰرِهُونَ ٧٨﴾ [الزخرف: ۷۸].
«قطعا حقیقت را برایتان آوردیم لیکن بیشتر شما حقیقت را خوش نداشتید» البته حقیقت در کتب حدیث و روایت و قصه و افسانهها نیز وجود دارد و برای فهم بهتر قرآن میتواند به ما کمک کند.
﴿قُلۡ إِن كَانَ لِلرَّحۡمَٰنِ وَلَدٞ فَأَنَا۠ أَوَّلُ ٱلۡعَٰبِدِينَ ٨١﴾ [الزخرف: ۸۱].
«بگو اگر براى (خداى) رحمان فرزندى بود خود من نخستین پرستندگان بودم».
﴿وَلَا يَمۡلِكُ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِهِ ٱلشَّفَٰعَةَ إِلَّا مَن شَهِدَ بِٱلۡحَقِّ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ٨٦﴾ [الزخرف: ۸۶].
«و کسانى که به جاى او مىخوانند (و مىپرستند) اختیار شفاعت ندارند مگر آن کسانى که آگاهانه به حق گواهى داده باشند» و قبرها و مردههایی که صدا میزنید...
﴿وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡمُبِينِ ٢﴾ [الدخان: ۲].
«سوگند به کتاب روشنگر».
﴿فَإِنَّمَا يَسَّرۡنَٰهُ بِلِسَانِكَ لَعَلَّهُمۡ يَتَذَكَّرُونَ ٥٨﴾ [الدخان: ۵۸].
«در حقیقت (قرآن) را بر زبان تو آسان گردانیدیم امید که پند پذیرند».
یا کمک قصه و حدیث و کتب روایی و تفاسیر به خصوص تفاسیر شیعی که اصلا در آن خرافه و تعصب و غلو و کینه توزی راه ندارد.
﴿تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱللَّهِ نَتۡلُوهَا عَلَيۡكَ بِٱلۡحَقِّۖ فَبِأَيِّ حَدِيثِۢ بَعۡدَ ٱللَّهِ وَءَايَٰتِهِۦ يُؤۡمِنُونَ٦﴾ [الجاثیة: ۶].
«این (ها)ست آیات خدا که به راستى آن را بر تو مىخوانیم پس بعد از خدا و نشانههاى او به کدام سخن خواهند گروید».
﴿وَيۡلٞ لِّكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٖ ٧﴾ [الجاثیة: ۷].
«واى بر هر دروغزن گناهپیشه».
﴿يَسۡمَعُ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ تُتۡلَىٰ عَلَيۡهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسۡتَكۡبِرٗا كَأَن لَّمۡ يَسۡمَعۡهَاۖ فَبَشِّرۡهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٖ ٨﴾ [الجاثیة: ۸].
«(که) آیات خدا را که بر او خوانده مىشود مىشنود و باز به حال تکبر چنانکه گویى آن را نشنیده است سماجت مىورزد پس او را از عذابى پردرد خبر ده».
﴿وَإِذَا عَلِمَ مِنۡ ءَايَٰتِنَا شَيًۡٔا ٱتَّخَذَهَا هُزُوًاۚ أُوْلَٰٓئِكَ لَهُمۡ عَذَابٞ مُّهِينٞ٩﴾ [الجاثیة: ۹].
«و چون از نشانههاى ما چیزى بداند آن را به ریشخند مىگیرد آنان عذابى خفتآور خواهند داشت».
﴿مِّن وَرَآئِهِمۡ جَهَنَّمُۖ وَلَا يُغۡنِي عَنۡهُم مَّا كَسَبُواْ شَيۡٔٗا وَلَا مَا ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَوۡلِيَآءَۖ وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٌ ١٠﴾ [الجاثیة: ۱۰].
«پیشاپیش آنها دوزخ است و نه آنچه را اندوخته و نه آن دوستانى را که غیر از خدا اختیار کردهاند به کارشان مىآید و عذابى بزرگ خواهند داشت».
﴿هَٰذَا هُدٗىۖ وَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بَِٔايَٰتِ رَبِّهِمۡ لَهُمۡ عَذَابٞ مِّن رِّجۡزٍ أَلِيمٌ١١﴾ [الجاثیة: ۱۱].
«این رهنمودى است و کسانى که آیات پروردگارشان را انکار کردند بر ایشان عذابى دردناک از پلیدى است».
﴿ثُمَّ جَعَلۡنَٰكَ عَلَىٰ شَرِيعَةٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡرِ فَٱتَّبِعۡهَا وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَ ٱلَّذِينَ لَا يَعۡلَمُونَ١٨﴾ [الجاثیة: ۱۸].
«سپس تو را در طریقه آیینى (که ناشى) از امر (خداست) نهادیم پس آن را پیروى کن و هوسهاى کسانى را که نمىدانند پیروى مکن».
﴿هَٰذَا بَصَٰٓئِرُ لِلنَّاسِ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٞ لِّقَوۡمٖ يُوقِنُونَ ٢٠﴾ [الجاثیة: ۲۰].
«این (کتاب) براى مردم بینشبخش و براى قومى که یقین دارند رهنمود و رحمتى است».
﴿أَفَرَءَيۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ وَأَضَلَّهُ ٱللَّهُ عَلَىٰ عِلۡمٖ وَخَتَمَ عَلَىٰ سَمۡعِهِۦ وَقَلۡبِهِۦ وَجَعَلَ عَلَىٰ بَصَرِهِۦ غِشَٰوَةٗ فَمَن يَهۡدِيهِ مِنۢ بَعۡدِ ٱللَّهِۚ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ٢٣﴾ [الجاثیة: ۲۳].
«پس آیا دیدى کسى را که هوس خویش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانیده و بر گوش او و دلش مهر زده و بر دیدهاش پرده نهاده است آیا پس از خدا چه کسى او را هدایتخواهد کرد آیا پند نمىگیرید».
﴿قُلۡ أَرَءَيۡتُم مَّا تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَرُونِي مَاذَا خَلَقُواْ مِنَ ٱلۡأَرۡضِ أَمۡ لَهُمۡ شِرۡكٞ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِۖ ٱئۡتُونِي بِكِتَٰبٖ مِّن قَبۡلِ هَٰذَآ أَوۡ أَثَٰرَةٖ مِّنۡ عِلۡمٍ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ٤﴾ [الاحقاف: ۴].
«بگو به من خبر دهید آنچه را به جاى خدا فرا مىخوانید به من نشان دهید که چه چیزى از زمین (را) آفریده یا (مگر) آنان را در (کار) آسمانها مشارکتى است اگر راست مىگویید کتابى پیش از این (قرآن) یا بازماندهاى از دانش نزد من آورید».
﴿وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّن يَدۡعُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَن لَّا يَسۡتَجِيبُ لَهُۥٓ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَهُمۡ عَن دُعَآئِهِمۡ غَٰفِلُونَ ٥﴾ [الاحقاف: ۵].
«و کیست گمراهتر از آن کس که به جاى خدا کسى را مىخواند که تا روز قیامت او را پاسخ نمىدهد و آنها از دعایشان بىخبرند».
﴿وَإِذَا حُشِرَ ٱلنَّاسُ كَانُواْ لَهُمۡ أَعۡدَآءٗ وَكَانُواْ بِعِبَادَتِهِمۡ كَٰفِرِينَ ٦﴾ [الاحقاف: ۶].
«و چون مردم محشور گردند دشمنان آنان باشند و به عبادتشان انکار ورزند».
﴿قُلۡ مَا كُنتُ بِدۡعٗا مِّنَ ٱلرُّسُلِ وَمَآ أَدۡرِي مَا يُفۡعَلُ بِي وَلَا بِكُمۡۖ إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّ وَمَآ أَنَا۠ إِلَّا نَذِيرٞ مُّبِينٞ ٩﴾ [الاحقاف: ۹].
«بگو من از (میان) پیامبران نودرآمدى نبودم و نمىدانم با من و با شما چه معاملهاى خواهد شد جز آنچه را که به من وحى مىشود پیروى نمىکنم و من جز هشداردهندهاى آشکار (بیش) نیستم».
﴿فَلَوۡلَا نَصَرَهُمُ ٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ قُرۡبَانًا ءَالِهَةَۢ ۖ بَلۡ ضَلُّواْ عَنۡهُمۡۚ وَذَٰلِكَ إِفۡكُهُمۡ وَمَا كَانُواْ يَفۡتَرُونَ ٢٨﴾ [الاحقاف: ۲۸].
«پس چرا آن کسانى را که غیر از خدا به منزله معبودانى براى تقرب (به خدا) اختیار کرده بودند آنان را یارى نکردند بلکه از دستشان دادند و این بود دروغ آنان و آنچه برمىبافتند».
﴿يَٰقَوۡمَنَآ أَجِيبُواْ دَاعِيَ ٱللَّهِ وَءَامِنُواْ بِهِۦ يَغۡفِرۡ لَكُم مِّن ذُنُوبِكُمۡ وَيُجِرۡكُم مِّنۡ عَذَابٍ أَلِيمٖ ٣١﴾ [الاحقاف: ۳۱].
«اى قوم ما دعوتکننده خدا را پاسخ (مثبت) دهید و به او ایمان آورید تا (خدا) برخى از گناهانتان را بر شما ببخشاید و از عذابى پر درد پناهتان دهد».
﴿وَمَن لَّا يُجِبۡ دَاعِيَ ٱللَّهِ فَلَيۡسَ بِمُعۡجِزٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَيۡسَ لَهُۥ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءُۚ أُوْلَٰٓئِكَ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ ٣٢﴾ [الاحقاف: ۳۲].
«و کسى که دعوتکننده خدا را اجابت نکند در زمین درماندهکننده (خدا) نیست و در برابر او دوستانى ندارد آنان در گمراهى آشکارىاند».
﴿أَفَمَن كَانَ عَلَىٰ بَيِّنَةٖ مِّن رَّبِّهِۦ كَمَن زُيِّنَ لَهُۥ سُوٓءُ عَمَلِهِۦ وَٱتَّبَعُوٓاْ أَهۡوَآءَهُم ١٤﴾ [محمد: ۱۴].
«آیا کسى که بر حجتى از جانب پروردگار خویش است چون کسى است که بدى کردارش براى او زیبا جلوه داده شده و هوسهاى خود را پیروى کردهاند».
﴿فَٱعۡلَمۡ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّهُ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لِذَنۢبِكَ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِۗ وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ مُتَقَلَّبَكُمۡ وَمَثۡوَىٰكُمۡ ١٩﴾ [محمد: ۱۹].
«پس بدان که هیچ معبودى جز خدا نیست و براى گناه خویش آمرزش جوى و براى مردان و زنان با ایمان (طلب مغفرت کن) و خداست که فرجام و مآل (هر یک از) شما را مىداند».
﴿فَهَلۡ عَسَيۡتُمۡ إِن تَوَلَّيۡتُمۡ أَن تُفۡسِدُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَتُقَطِّعُوٓاْ أَرۡحَامَكُمۡ ٢٢﴾ [محمد: ۲۲].
«پس (اى منافقان) آیا امید بستید که چون (از خدا) برگشتید (یا سرپرست مردم شدید) در (روى) زمین فساد کنید و خویشاوندیهاى خود را از هم بگسلید».
﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ لَعَنَهُمُ ٱللَّهُ فَأَصَمَّهُمۡ وَأَعۡمَىٰٓ أَبۡصَٰرَهُمۡ ٢٣﴾ [محمد: ۲۳].
«اینان همان کسانند که خدا آنان را لعنت نموده و (گوش دل) ایشان را ناشنوا و چشمهایشان را نابینا کرده است».
﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ أَمۡ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقۡفَالُهَآ ٢٤﴾ [محمد: ۲۴].
«آیا به آیات قرآن نمىاندیشند یا (مگر) بر دلهایشان قفلهایى نهاده شده است».
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ٱرۡتَدُّواْ عَلَىٰٓ أَدۡبَٰرِهِم مِّنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ ٱلۡهُدَى ٱلشَّيۡطَٰنُ سَوَّلَ لَهُمۡ وَأَمۡلَىٰ لَهُمۡ ٢٥﴾ [محمد: ۲۵].
«بىگمان کسانى که پس از آنکه (راه) هدایت بر آنان روشن شد (به حقیقت) پشت کردند شیطان آنان را فریفت و به آرزوهاى دور و درازشان انداخت».
﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ قَالُواْ لِلَّذِينَ كَرِهُواْ مَا نَزَّلَ ٱللَّهُ سَنُطِيعُكُمۡ فِي بَعۡضِ ٱلۡأَمۡرِۖ وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ إِسۡرَارَهُمۡ ٢٦﴾ [محمد: ۲۶].
«چرا که آنان به کسانى که آنچه را خدا نازل کرده خوش نمىداشتند گفتند ما در کار (مخالفت) تا حدودى از شما اطاعتخواهیم کرد و خدا از همداستانى آنان آگاه است».
﴿فَكَيۡفَ إِذَا تَوَفَّتۡهُمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ يَضۡرِبُونَ وُجُوهَهُمۡ وَأَدۡبَٰرَهُمۡ ٢٧﴾ [محمد: ۲۷].
«پس چگونه (تاب مىآورند) وقتى که فرشتگان (عذاب) جانشان را مىستانند و بر چهره و پشت آنان تازیانه مىنوازند».
﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمُ ٱتَّبَعُواْ مَآ أَسۡخَطَ ٱللَّهَ وَكَرِهُواْ رِضۡوَٰنَهُۥ فَأَحۡبَطَ أَعۡمَٰلَهُمۡ ٢٨﴾[محمد: ۲۷].
«زیرا آنان از آنچه خدا را به خشم آورده پیروى کردهاند و خرسندیش را خوش نداشتند پس اعمالشان را باطل گردانید».
﴿أَمۡ حَسِبَ ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ أَن لَّن يُخۡرِجَ ٱللَّهُ أَضۡغَٰنَهُمۡ ٢٩﴾ [محمد: ۲۹].
«آیا کسانى که در دلهایشان مرضى هست پنداشتند که خدا هرگز کینه آنان را آشکار نخواهد کرد».
﴿وَلَوۡ نَشَآءُ لَأَرَيۡنَٰكَهُمۡ فَلَعَرَفۡتَهُم بِسِيمَٰهُمۡۚ وَلَتَعۡرِفَنَّهُمۡ فِي لَحۡنِ ٱلۡقَوۡلِۚ وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ أَعۡمَٰلَكُمۡ ٣٠﴾ [محمد: ۳۰].
«و اگر بخواهیم قطعا آنان را به تو مىنمایانیم در نتیجه ایشان را به سیماى (حقیقى)شان مىشناسى و از آهنگ سخن به (حال) آنان پى خواهى برد و خداست که کارهاى شما را مىداند».
﴿لِّيَغۡفِرَ لَكَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَيۡكَ وَيَهۡدِيَكَ صِرَٰطٗا مُّسۡتَقِيمٗا ٢﴾ [الفتح: ۲].
«تا خداوند از گناه گذشته و آینده تو درگذرد و نعمتخود را بر تو تمام گرداند و تو را به راهى راست هدایت کند».
﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰكَ شَٰهِدٗا وَمُبَشِّرٗا وَنَذِيرٗا ٨﴾ [الفتح: ۸].
«(اى پیامبر) ما تو را (به سمت) گواه و بشارتگر و هشداردهندهاى فرستادیم».
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ ٱللَّهَ يَدُ ٱللَّهِ فَوۡقَ أَيۡدِيهِمۡۚ فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَىٰ نَفۡسِهِۦۖ وَمَنۡ أَوۡفَىٰ بِمَا عَٰهَدَ عَلَيۡهُ ٱللَّهَ فَسَيُؤۡتِيهِ أَجۡرًا عَظِيمٗا ١٠﴾ [الفتح: ۱۰].
«در حقیقت کسانى که با تو بیعت مىکنند جز این نیست که با خدا بیعت مىکنند دستخدا بالاى دستهاى آنان است پس هر که پیمانشکنى کند تنها به زیان خود پیمان مىشکند و هر که بر آنچه با خدا عهد بسته وفادار بماند به زودى خدا پاداشى بزرگ به او مىبخشد».
﴿لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا ١٨﴾ [الفتح: ۱۸].
«به راستى خدا هنگامى که مؤمنان زیر آن درخت با تو بیعت مىکردند از آنان خشنود شد و آنچه در دلهایشان بود بازشناخت و بر آنان آرامش فرو فرستاد و پیروزى نزدیکى به آنها پاداش داد».
میدانید ابوبکر و عمر ابوعبیده جراح هم زیر همین درخت بیعت کردند؟
﴿وَعَدَكُمُ ٱللَّهُ مَغَانِمَ كَثِيرَةٗ تَأۡخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَكُمۡ هَٰذِهِۦ وَكَفَّ أَيۡدِيَ ٱلنَّاسِ عَنكُمۡ وَلِتَكُونَ ءَايَةٗ لِّلۡمُؤۡمِنِينَ وَيَهۡدِيَكُمۡ صِرَٰطٗا مُّسۡتَقِيمٗا ٢٠﴾ [الفتح: ۲۰].
«و خدا به شما غنیمتهاى فراوان (دیگرى) وعده داده که به زودى آنها را خواهید گرفت و این (پیروزى) را براى شما پیش انداخت و دستهاى مردم را از شما کوتاه ساخت و تا براى مؤمنان نشانهاى باشد و شما را به راه راست هدایت کند».
﴿وَأُخۡرَىٰ لَمۡ تَقۡدِرُواْ عَلَيۡهَا قَدۡ أَحَاطَ ٱللَّهُ بِهَاۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٗا ٢١﴾ [الفتح: ۲۱].
«و (غنیمتهاى) دیگر (ى نیز هست) که شما بر آنها دست نیافتهاید (و) خدا بر آنها نیک احاطه دارد و همواره خداوند بر هر چیزى تواناست».
﴿إِذۡ جَعَلَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فِي قُلُوبِهِمُ ٱلۡحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ وَعَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَأَلۡزَمَهُمۡ كَلِمَةَ ٱلتَّقۡوَىٰ وَكَانُوٓاْ أَحَقَّ بِهَا وَأَهۡلَهَاۚ وَكَانَ ٱللَّهُ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٗا ٢٦﴾ [الفتح: ۲۶].
«آنگاه که کافران در دلهاى خود تعصب (آن هم) تعصب جاهلیت ورزیدند پس خدا آرامش خود را بر فرستاده خویش و بر مؤمنان فرو فرستاد و آرمان تقوا را ملازم آنان ساخت و (در واقع) آنان به (رعایت) آن (آرمان) سزاوارتر و شایسته (اتصاف به) آن بودند و خدا همواره بر هر چیزى داناست».
﴿لَّقَدۡ صَدَقَ ٱللَّهُ رَسُولَهُ ٱلرُّءۡيَا بِٱلۡحَقِّۖ لَتَدۡخُلُنَّ ٱلۡمَسۡجِدَ ٱلۡحَرَامَ إِن شَآءَ ٱللَّهُ ءَامِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُءُوسَكُمۡ وَمُقَصِّرِينَ لَا تَخَافُونَۖ فَعَلِمَ مَا لَمۡ تَعۡلَمُواْ فَجَعَلَ مِن دُونِ ذَٰلِكَ فَتۡحٗا قَرِيبًا ٢٧﴾ [الفتح: ۲۷].
«حقا خدا رؤیاى پیامبر خود را تحقق بخشید (که دیده بود) شما بدون شک به خواستخدا در حالى که سر تراشیده و موى (و ناخن) کوتاه کردهاید با خاطرى آسوده در مسجد الحرام درخواهید آمد خدا آنچه را که نمىدانستید دانست و غیر از این پیروزى نزدیکى (براى شما) قرار داد».
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ يُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَۗ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِنۡهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِيمَۢا ٢٩﴾ [الفتح: ۲۹].
«محمد ص پیامبر خداست و کسانى که با اویند بر کافران سختگیر (و) با همدیگر مهربانند آنان را در رکوع و سجود مىبینى فضل و خشنودى خدا را خواستارند علامت (مشخصه) آنان بر اثر سجود در چهرههایشان است این صفت ایشان است در تورات و مث ل آنها در انجیل چون کشتهاى است که جوانه خود برآورد و آن را مایه دهد تا ستبر شود و بر ساقههاى خود بایستد و دهقانان را به شگفت آورد تا از (انبوهى) آنان (خدا) کافران را به خشم دراندازد خدا به کسانى از آنان که ایمان آورده و کارهاى شایسته کردهاند آمرزش و پاداش بزرگى وعده دادهاست».
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِن وَرَآءِ ٱلۡحُجُرَٰتِ أَكۡثَرُهُمۡ لَا يَعۡقِلُونَ ٤﴾ [الحجرات: ۴].
«کسانى که تو را از پشت اتاقها (ى مسکونى تو) به فریاد مىخوانند بیشترشان نمىفهمند».
﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ فِيكُمۡ رَسُولَ ٱللَّهِۚ لَوۡ يُطِيعُكُمۡ فِي كَثِيرٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡرِ لَعَنِتُّمۡ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ حَبَّبَ إِلَيۡكُمُ ٱلۡإِيمَٰنَ وَزَيَّنَهُۥ فِي قُلُوبِكُمۡ وَكَرَّهَ إِلَيۡكُمُ ٱلۡكُفۡرَ وَٱلۡفُسُوقَ وَٱلۡعِصۡيَانَۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلرَّٰشِدُونَ ٧﴾ [الحجرات: ۷].
«و بدانید که پیامبر خدا در میان شماست اگر در بسیارى از کارها از (راى و میل) شما پیروى کند قطعا دچار زحمت مىشوید لیکن خدا ایمان را براى شما دوستداشتنى گردانید و آن را در دلهاى شما بیاراست و کفر و پلیدکارى و سرکشى را در نظرتان ناخوشایند ساخت آنان (که چنیناند) رهیافتگانند».
﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ فَإِن فَآءَتۡ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَا بِٱلۡعَدۡلِ وَأَقۡسِطُوٓاْۖ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ ٩﴾ [الحجرات: ۹].
«و اگر دو طایفه از مؤمنان با هم بجنگند میان آن دو را اصلاح دهید و اگر (باز) یکى از آن دو بر دیگرى تعدى کرد با آن (طایفهاى) که تعدى مىکند بجنگید تا به فرمان خدا بازگردد پس اگر باز گشت میان آنها را دادگرانه سازش دهید و عدالت کنید که خدا دادگران را دوست مىدارد».
﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَ أَخَوَيۡكُمۡۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّكُمۡ تُرۡحَمُونَ ١٠﴾ [الحجرات: ۱۰].
«در حقیقت مؤمنان با هم برادرند پس میان برادرانتان را سازش دهید و از خدا پروا بدارید امید که مورد رحمت قرار گیرید».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا يَسۡخَرۡ قَوۡمٞ مِّن قَوۡمٍ عَسَىٰٓ أَن يَكُونُواْ خَيۡرٗا مِّنۡهُمۡ وَلَا نِسَآءٞ مِّن نِّسَآءٍ عَسَىٰٓ أَن يَكُنَّ خَيۡرٗا مِّنۡهُنَّۖ وَلَا تَلۡمِزُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ وَلَا تَنَابَزُواْ بِٱلۡأَلۡقَٰبِۖ بِئۡسَ ٱلِٱسۡمُ ٱلۡفُسُوقُ بَعۡدَ ٱلۡإِيمَٰنِۚ وَمَن لَّمۡ يَتُبۡ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ١١﴾ [الحجرات: ۱۱].
«اى کسانى که ایمان آوردهاید نباید قومى قوم دیگر را ریشخند کند شاید آنها از اینها بهتر باشند و نباید زنانى زنان (دیگر) را (ریشخند کنند) شاید آنها از اینها بهتر باشند و از یکدیگر عیب مگیرید و به همدیگر لقبهاى زشت مدهید چه ناپسندیده است نام زشت پس از ایمان و هر که توبه نکرد آنان خود ستمکارند».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱجۡتَنِبُواْ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلظَّنِّ إِنَّ بَعۡضَ ٱلظَّنِّ إِثۡمٞۖ وَ لَا تَجَسَّسُواْ وَلَا يَغۡتَب بَّعۡضُكُم بَعۡضًاۚ أَيُحِبُّ أَحَدُكُمۡ أَن يَأۡكُلَ لَحۡمَ أَخِيهِ مَيۡتٗا فَكَرِهۡتُمُوهُۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ تَوَّابٞ رَّحِيمٞ ١٢﴾ [الحجرات: ۱۲].
«اى کسانى که ایمان آوردهاید از بسیارى از گمانها بپرهیزید که پارهاى از گمانها گناه است و جاسوسى مکنید و بعضى از شما غیبت بعضى نکند آیا کسى از شما دوست دارد که گوشت برادر مردهاش را بخورد از آن کراهت دارید (پس) از خدا بترسید که خدا توبهپذیر مهربان است».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّا خَلَقۡنَٰكُم مِّن ذَكَرٖ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَٰكُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْۚ إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٞ١٣﴾ [الحجرات: ۱۳].
«اى مردم ما شما را از مرد و زنى آفریدیم و شما را ملت ملت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یکدیگر شناسایى متقابل حاصل کنید در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست بىتردید خداوند داناى آگاه است».
﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ ثُمَّ لَمۡ يَرۡتَابُواْ وَجَٰهَدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ ١٥﴾ [الحجرات: ۱۵].
«در حقیقت مؤمنان کسانىاند که به خدا و پیامبر او گرویده و (دیگر) شک نیاورده و با مال و جانشان در راه خدا جهاد کردهاند اینانند که راستکردارند».
﴿قُلۡ أَتُعَلِّمُونَ ٱللَّهَ بِدِينِكُمۡ وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۚ وَٱللَّهُ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٞ ١٦﴾ [الحجرات: ۱۶].
«بگو آیا خدا را از دین (دارى) خود خبر مىدهید و حال آنکه خدا آنچه را که در زمین است مىداند و خدا به همه چیز داناست».
﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ وَنَعۡلَمُ مَا تُوَسۡوِسُ بِهِۦ نَفۡسُهُۥۖ وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَيۡهِ مِنۡ حَبۡلِ ٱلۡوَرِيدِ ١٦﴾ [ق: ۱۶].
«و ما انسان را آفریدهایم و مىدانیم که نفس او چه وسوسهاى به او مىکند و ما از شاهرگ (او) به او نزدیکتریم».
﴿لَّقَدۡ كُنتَ فِي غَفۡلَةٖ مِّنۡ هَٰذَا فَكَشَفۡنَا عَنكَ غِطَآءَكَ فَبَصَرُكَ ٱلۡيَوۡمَ حَدِيدٞ ٢٢﴾ [ق: ۲۲].
«(به او مىگویند) واقعا که از این (حال) سخت در غفلت بودى و (لى) ما پردهات را (از جلوى چشمانت) برداشتیم و دیدهات امروز تیز است».
﴿مَّنَّاعٖ لِّلۡخَيۡرِ مُعۡتَدٖ مُّرِيبٍ ٢٥﴾ [ق: ۲۵].
«(هر) بازدارنده از خیرى (هر) متجاوز شکاکى».
﴿ٱلَّذِي جَعَلَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ فَأَلۡقِيَاهُ فِي ٱلۡعَذَابِ ٱلشَّدِيدِ ٢٦﴾ [ق: ۲۶].
«که با خداوند خدایى دیگر قرار داد (اى دو فرشته) او را در عذاب شدید فرو افکنید».
﴿قُتِلَ ٱلۡخَرَّٰصُونَ ١٠﴾ [الذاریات: ۱۰].
«مرگ بر دروغپردازان».
﴿ٱلَّذِينَ هُمۡ فِي غَمۡرَةٖ سَاهُونَ ١١﴾[الذاریات: ۱۱].
«همانان که در ورطه نادانى بىخبرند».
﴿فَفِرُّوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۖ إِنِّي لَكُم مِّنۡهُ نَذِيرٞ مُّبِينٞ ٥٠﴾ [الذاریات: ۵۰].
«پس به سوى خدا بگریزید که من شما را از طرف او بیمدهندهاى آشکارم».
فرار کنید به سوی قبرستانها و مرقدها!!!!!.
﴿وَلَا تَجۡعَلُواْ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَۖ إِنِّي لَكُم مِّنۡهُ نَذِيرٞ مُّبِينٞ ٥١﴾ [الذاریات: ۵۱].
«و با خدا معبودى دیگر قرار مدهید که من از جانب او هشداردهندهاى آشکارم».
﴿كَذَٰلِكَ مَآ أَتَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا قَالُواْ سَاحِرٌ أَوۡ مَجۡنُونٌ ٥٢﴾ [الذاریات: ۵۲].
«بدین سان بر کسانى که پیش از آنها بودند هیچ پیامبرى نیامد جز اینکه گفتند ساحر یا دیوانهاى است».
﴿أَتَوَاصَوۡاْ بِهِۦۚ بَلۡ هُمۡ قَوۡمٞ طَاغُونَ ٥٣﴾ [الذاریات: ۵۳].
«آیا همدیگر را به این (سخن) سفارش کرده بودند (نه) بلکه آنان مردمى سرکش بودند».
﴿فَتَوَلَّ عَنۡهُمۡ فَمَآ أَنتَ بِمَلُومٖ ٥٤﴾ [الذاریات: ۵۴].
«پس از آنان روى بگردان که تو در خور نکوهش نیستى».
﴿وَذَكِّرۡ فَإِنَّ ٱلذِّكۡرَىٰ تَنفَعُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٥٥﴾ [الذاریات: ۵۵].
«پس واى بر تکذیبکنندگان در آن روز».
﴿ٱلَّذِينَ هُمۡ فِي خَوۡضٖ يَلۡعَبُونَ ١٢﴾ [الطور: ۱۲].
«آنان که به یاوه سرگرمند».
آنان که به افسانههای خرافی سرگرمند.
﴿أَمۡ تَأۡمُرُهُمۡ أَحۡلَٰمُهُم بِهَٰذَآۚ أَمۡ هُمۡ قَوۡمٞ طَاغُونَ ٣٢﴾ [الطور: ۳۲].
«آیا پندارهایشان آنان را به این (موضعگیرى) وا مىدارد یا (نه) آنها مردمى سرکشند».
﴿أَمۡ تَسَۡٔلُهُمۡ أَجۡرٗا فَهُم مِّن مَّغۡرَمٖ مُّثۡقَلُونَ ٤٠﴾ [الطور: ۴۰].
«آیا از آنها مزدى مطالبه مىکنى و آنان از (تعهد اداى) تاوان گرانبارند».
بله باغهای فدک را برای دخترم و مقام خلافت موروثی را برای تنها داماد و پسرعمویم و خمس منافع سالیانه را برای بنی هاشم (شیعه دیگر چه میخواهد؟).
﴿إِنۡ هِيَ إِلَّآ أَسۡمَآءٞ سَمَّيۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُكُم مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍۚ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَمَا تَهۡوَى ٱلۡأَنفُسُۖ وَلَقَدۡ جَآءَهُم مِّن رَّبِّهِمُ ٱلۡهُدَىٰٓ٢٣﴾ [النجم:۲۳].
«(این بتان) جز نامهایى بیش نیستند که شما و پدرانتان نامگذارى کردهاید (و) خدا بر (حقانیت) آنها هیچ دلیلى نفرستاده است (آنان) جز گمان و آنچه را که دلخواهشان است پیروى نمىکنند با آنکه قطعا از جانب پروردگارشان هدایت برایشان آمده است».
﴿أَمۡ لِلۡإِنسَٰنِ مَا تَمَنَّىٰ ٢٤﴾ [النجم: ۲۴].
«مگر انسان آنچه را آرزو کند دارد».
﴿فَلِلَّهِ ٱلۡأٓخِرَةُ وَٱلۡأُولَىٰ ٢٥﴾ [النجم: ۲۵].
«آن سرا و این سرا از آن خداست».
﴿وَكَم مِّن مَّلَكٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ لَا تُغۡنِي شَفَٰعَتُهُمۡ شَيًۡٔا إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ أَن يَأۡذَنَ ٱللَّهُ لِمَن يَشَآءُ وَيَرۡضَىٰٓ ٢٦﴾ [النجم: ۲۶].
«و بسا فرشتگانى که در آسمانهایند (و) شفاعتشان به کارى نیاید مگر پس از آنکه خدا به هر که خواهد و خشنود باشد اذن دهد».
﴿وَمَا لَهُم بِهِۦ مِنۡ عِلۡمٍۖ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّۖ وَإِنَّ ٱلظَّنَّ لَا يُغۡنِي مِنَ ٱلۡحَقِّ شَيۡٔٗا٢٨﴾ [النجم: ۲۸].
«و ایشان را به این (کار) معرفتى نیست جز گمان (خود) را پیروى نمىکنند و در واقع گمان در (وصول به) حقیقت هیچ سودى نمىرساند».
﴿فَأَعۡرِضۡ عَن مَّن تَوَلَّىٰ عَن ذِكۡرِنَا وَلَمۡ يُرِدۡ إِلَّا ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا ٢٩﴾ [النجم: ۲۹].
«پس از هر کس که از یاد ما روى برتافته و جز زندگى دنیا را خواستار نبوده است روى برتاب».
﴿ذَٰلِكَ مَبۡلَغُهُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِۚ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعۡلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِۦ وَهُوَ أَعۡلَمُ بِمَنِ ٱهۡتَدَىٰ ٣٠﴾ [النجم: ۳۰].
«این منتهاى دانش آنان است پروردگار تو خود به (حال) کسى که از راه او منحرف شده داناتر و او به کسى که راه یافته (نیز) آگاهتر است».
﴿وَأَن لَّيۡسَ لِلۡإِنسَٰنِ إِلَّا مَا سَعَىٰ ٣٩﴾ [النجم: ۳۹].
«و اینکه براى انسان جز حاصل تلاش او نیست».
البته با چهار گولی اشک میشود به بهشت رفت!.
﴿وَلَقَدۡ يَسَّرۡنَا ٱلۡقُرۡءَانَ لِلذِّكۡرِ فَهَلۡ مِن مُّدَّكِرٖ ١٧﴾ [القمر: ۱۷].
«و قطعا قرآن را براى پندآموزى آسان کردهایم پس آیا پندگیرندهاى هست».
نه آقا قرآن دشوار است تاویلش را فقط معصوم میداند و حالا که مصوم نیست باید از آخوند پرسید با کمک روایات و احادیث ائمه و افسانههای تاریخی و... (جالب است که این آیه تا انتای سوره قمر مرتب تکرار میشود!).
﴿وَأَمَّآ إِن كَانَ مِنَ ٱلۡمُكَذِّبِينَ ٱلضَّآلِّينَ ٩٢﴾ [الواقعة: ۹۲].
«و اما اگر از دروغزنان گمراه است».
و اگر از جاعلان حدیث و راویان احادیث دروغ تفرقه افکنانه است.
﴿فَنُزُلٞ مِّنۡ حَمِيمٖ ٩٣﴾ [الواقعة: ۹۳].
«پس با آبى جوشان پذیرایى خواهد شد».
﴿وَتَصۡلِيَةُ جَحِيمٍ ٩٤﴾ [الواقعة: ۹۴].
«و (فرجامش) درافتادن به جهنم است».
﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصِّدِّيقُونَۖ وَٱلشُّهَدَآءُ عِندَ رَبِّهِمۡ لَهُمۡ أَجۡرُهُمۡ وَنُورُهُمۡۖ وَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ وَكَذَّبُواْ بَِٔايَٰتِنَآ أُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِيمِ ١٩﴾ [الحدید: ۱۹].
«و کسانى که به خدا و پیامبران وى ایمان آوردهاند آنان همان راستینانند و پیش پروردگارشان گواه خواهند بود (و) ایشان راست اجر و نورشان و کسانى که کفر ورزیده و آیات ما را تکذیب کردهاند آنان همدمان آتشند».
عجیب است خداوند نام ائمه و امامزادهها و علمای عظام را فراموش کرده؟!!!!!.
﴿ٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَا لَعِبٞ وَلَهۡوٞ وَزِينَةٞ وَتَفَاخُرُۢ بَيۡنَكُمۡ وَتَكَاثُرٞ فِي ٱلۡأَمۡوَٰلِ وَٱلۡأَوۡلَٰدِۖ كَمَثَلِ غَيۡثٍ أَعۡجَبَ ٱلۡكُفَّارَ نَبَاتُهُۥ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَىٰهُ مُصۡفَرّٗا ثُمَّ يَكُونُ حُطَٰمٗاۖ وَفِي ٱلۡأٓخِرَةِ عَذَابٞ شَدِيدٞ وَمَغۡفِرَةٞ مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٞۚ وَمَا ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَآ إِلَّا مَتَٰعُ ٱلۡغُرُورِ ٢٠﴾ [الحدید: ۲۰].
«بدانید که زندگى دنیا در حقیقت بازى و سرگرمى و آرایش و فخرفروشى شما به یکدیگر و فزونجویى در اموال و فرزندان است (مث ل آنها) چون مثل بارانى است که کشاورزان را رستنى آن (باران) به شگفتى اندازد سپس (آن کشت) خشک شود و آن را زرد بینى آنگاه خاشاک شود و در آخرت (دنیا پرستان را) عذابى سخت است و (مؤمنان را) از جانب خدا آمرزش و خشنودى است و زندگانى دنیا جز کالاى فریبنده نیست».
﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا وَيَنصُرُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ ٨﴾ [الحشر: ۸].
«(این غنایم نخست) اختصاص به بینوایان مهاجرى دارد که از دیارشان و اموالشان رانده شدند خواستار فضل خدا و خشنودى (او) مىباشند و خدا و پیامبرش را یارى مىکنند اینان همان مردم درست کردارند».
﴿وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٩﴾ [الحشر: ۹].
«و (نیز) کسانى که قبل از (مهاجران) در (مدینه) جاى گرفته و ایمان آوردهاند هر کس را که به سوى آنان کوچ کرده دوست دارند و نسبت به آنچه به ایشان داده شده است در دلهایشان حسدى نمىیابند و هر چند در خودشان احتیاجى (مبرم) باشد آنها را بر خودشان مقدم مىدارند و هر کس از خست نفس خود مصون ماند ایشانند که رستگارانند».
﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ ١٠﴾ [الحشر: ۱۰].
«و (نیز) کسانى که بعد از آنان (=مهاجران و انصار) آمدهاند (و) مىگویند پروردگارا بر ما و بر آن برادرانمان که در ایمان آوردن بر ما پیشى گرفتند ببخشاى و در دلهایمان نسبت به کسانى که ایمان آوردهاند (هیچ گونه) کینهاى مگذار پروردگارا راستى که تو رئوف و مهربانى».
خدایوندا پس چرا تولی و تبری را فراموش کردی؟ مگر تو نبودی که زیارتنامه عاشورا را با ۱۸ لعن و نفرین بر یاران نزدیک پیامبر نازل نمودی؟
﴿وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ نَسُواْ ٱللَّهَ فَأَنسَىٰهُمۡ أَنفُسَهُمۡۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ ١٩﴾ [الحشر: ۱۹].
«و چون کسانى مباشید که خدا را فراموش کردند و او (نیز) آنان را دچار خودفراموشى کرد آنان همان نافرمانانند».
﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِۖ هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِيمُ ٢٢﴾ [الحشر: ۲۲].
«اوستخدایى که غیر از او معبودى نیست داننده غیب و آشکار است اوست بخشنده مهربان».
﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡمَلِكُ ٱلۡقُدُّوسُ ٱلسَّلَٰمُ ٱلۡمُؤۡمِنُ ٱلۡمُهَيۡمِنُ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡجَبَّارُ ٱلۡمُتَكَبِّرُۚ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ٢٣﴾ [الحشر: ۲۳].
«اوستخدایى که جز او معبودى نیست همان فرمانرواى پاک سلامت (بخش و) مؤمن (به حقیقتحقه خود که) نگهبان عزیز جبار (و) متکبر (است) پاک استخدا از آنچه (با او) شریک مىگردانند».
﴿قَدۡ كَانَتۡ لَكُمۡ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ فِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ إِذۡ قَالُواْ لِقَوۡمِهِمۡ إِنَّا بُرَءَٰٓؤُاْ مِنكُمۡ وَمِمَّا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ كَفَرۡنَا بِكُمۡ وَبَدَا بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمُ ٱلۡعَدَٰوَةُ وَٱلۡبَغۡضَآءُ أَبَدًا حَتَّىٰ تُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ وَحۡدَهُۥٓ إِلَّا قَوۡلَ إِبۡرَٰهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسۡتَغۡفِرَنَّ لَكَ وَمَآ أَمۡلِكُ لَكَ مِنَ ٱللَّهِ مِن شَيۡءٖۖ رَّبَّنَا عَلَيۡكَ تَوَكَّلۡنَا وَإِلَيۡكَ أَنَبۡنَا وَإِلَيۡكَ ٱلۡمَصِيرُ٤﴾ [الممتحنة: ۴].
«قطعا براى شما در (پیروى از) ابراهیم و کسانى که با اویند سرمشقى نیکوست آنگاه که به قوم خود گفتند ما از شما و از آنچه به جاى خدا مىپرستید بیزاریم به شما کفر مىورزیم و میان ما و شما دشمنى و کینه همیشگى پدیدار شده تا وقتى که فقط به خدا ایمان آورید جز (در) سخن ابراهیم (که) به (نا)پدر (ى) خود (گفت) حتما براى تو آمرزش خواهم خواست با آنکه در برابر خدا اختیار چیزى را براى تو ندارم اى پروردگار ما بر تو اعتماد کردیم و به سوى تو بازگشتیم و فرجام به سوى توست».
﴿رَبَّنَا لَا تَجۡعَلۡنَا فِتۡنَةٗ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ وَٱغۡفِرۡ لَنَا رَبَّنَآۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ٥﴾ [الممتحنة: ۵].
«پروردگارا ما را وسیله آزمایش (و آماج آزار) براى کسانى که کفر ورزیدهاند مگردان و بر ما ببخشاى که تو خود تواناى سنجیدهکارى».
﴿لَقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِيهِمۡ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ لِّمَن كَانَ يَرۡجُواْ ٱللَّهَ وَٱلۡيَوۡمَ ٱلۡأٓخِرَۚ وَمَن يَتَوَلَّ فَإِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡغَنِيُّ ٱلۡحَمِيدُ ٦﴾ [الممتحنة: ۶].
«قطعا براى شما در (پیروى از) آنان سرمشقى نیکوست (یعنى) براى کسى که به خدا و روز بازپسین امید مىبندد و هر کس روى برتابد (بداند که) خدا همان بىنیاز ستوده (صفات) است».
﴿عَسَى ٱللَّهُ أَن يَجۡعَلَ بَيۡنَكُمۡ وَبَيۡنَ ٱلَّذِينَ عَادَيۡتُم مِّنۡهُم مَّوَدَّةٗۚ وَٱللَّهُ قَدِيرٞۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٧﴾ [الممتحنة: ۷].
«امید است که خدا میان شما و میان کسانى از آنان که (ایشان را) دشمن داشتید دوستى برقرار کند و خدا تواناست و خدا آمرزنده مهربان است».
﴿لَّا يَنۡهَىٰكُمُ ٱللَّهُ عَنِ ٱلَّذِينَ لَمۡ يُقَٰتِلُوكُمۡ فِي ٱلدِّينِ وَلَمۡ يُخۡرِجُوكُم مِّن دِيَٰرِكُمۡ أَن تَبَرُّوهُمۡ وَتُقۡسِطُوٓاْ إِلَيۡهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ ٨﴾ [الممتحنة: ۸].
«(اما) خدا شما را از کسانى که در (کار) دین با شما نجنگیده و شما را از دیارتان بیرون نکردهاند باز نمىدارد که با آنان نیکى کنید و با ایشان عدالت ورزید زیرا خدا دادگران را دوست مىدارد».
﴿إِنَّمَا يَنۡهَىٰكُمُ ٱللَّهُ عَنِ ٱلَّذِينَ قَٰتَلُوكُمۡ فِي ٱلدِّينِ وَأَخۡرَجُوكُم مِّن دِيَٰرِكُمۡ وَظَٰهَرُواْ عَلَىٰٓ إِخۡرَاجِكُمۡ أَن تَوَلَّوۡهُمۡۚ وَمَن يَتَوَلَّهُمۡ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ٩﴾ [الممتحنة: ۹].
«فقط خدا شما را از دوستى با کسانى باز مىدارد که در (کار) دین با شما جنگ کرده و شما را از خانههایتان بیرون رانده و در بیرونراندنتان با یکدیگر همپشتى کردهاند و هر کس آنان را به دوستى گیرد آنان همان ستمگرانند».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِذَا جَآءَكَ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ يُبَايِعۡنَكَ عَلَىٰٓ أَن لَّا يُشۡرِكۡنَ بِٱللَّهِ شَيۡٔٗا وَلَا يَسۡرِقۡنَ وَلَا يَزۡنِينَ وَلَا يَقۡتُلۡنَ أَوۡلَٰدَهُنَّ وَلَا يَأۡتِينَ بِبُهۡتَٰنٖ يَفۡتَرِينَهُۥ بَيۡنَ أَيۡدِيهِنَّ وَأَرۡجُلِهِنَّ وَلَا يَعۡصِينَكَ فِي مَعۡرُوفٖ فَبَايِعۡهُنَّ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُنَّ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ١٢﴾ [الممتحنة: ۱۲].
«اى پیامبر چون زنان باایمان نزد تو آیند که (با این شرط) با تو بیعت کنند که چیزى را با خدا شریک نسازند و دزدى نکنند و زنا نکنند و فرزندان خود را نکشند و بچههاى حرامزاده پیش دست و پاى خود را با بهتان (و حیله) به شوهر نبندند و در (کار) نیک از تو نافرمانى نکنند با آنان بیعت کن و از خدا براى آنان آمرزش بخواه زیرا خداوند آمرزنده مهربان است».
عجیب است خداوند به بیعت زنان اشاره کرده ولی به بیعت ۱۲۰ هزار نفر در غدیر خم با جانشین منصوص پیامبر اشارهای نکرده است!!!.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَوَلَّوۡاْ قَوۡمًا غَضِبَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِمۡ قَدۡ يَئِسُواْ مِنَ ٱلۡأٓخِرَةِ كَمَا يَئِسَ ٱلۡكُفَّارُ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلۡقُبُورِ ١٣﴾ [الممتحنة: ۱۳].
«اى کسانى که ایمان آوردهاید مردمى را که خدا بر آنان خشم رانده به دوستى مگیرید آنها واقعا از آخرت سلب امید کردهاند همان گونه که کافران اهل گور قطع امید نمودهاند».
﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَ وَهُوَ يُدۡعَىٰٓ إِلَى ٱلۡإِسۡلَٰمِۚ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٧﴾ [الممتحنة: ۷].
«و چه کسى ستمگرتر از آن کس است که با وجود آنکه به سوى اسلام فراخوانده مى شود بر خدا دروغ مىبندد و خدا مردم ستمگر را راه نمىنماید».
﴿يُرِيدُونَ لِيُطۡفُِٔواْ نُورَ ٱللَّهِ بِأَفۡوَٰهِهِمۡ وَٱللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٨﴾[الصف: ۸].
«مىخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند و حال آنکه خدا گر چه کافران را ناخوش افتد نور خود را کامل خواهد گردانید».
﴿تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَتُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ بِأَمۡوَٰلِكُمۡ وَأَنفُسِكُمۡۚ ذَٰلِكُمۡ خَيۡرٞ لَّكُمۡ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ١١﴾ [الصف: ۱۱].
«به خدا و فرستاده او بگروید و در راه خدا با مال و جانتان جهاد کنید این (گذشت و فداکارى) اگر بدانید براى شما بهتر است».
﴿يَغۡفِرۡ لَكُمۡ ذُنُوبَكُمۡ وَيُدۡخِلۡكُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ وَمَسَٰكِنَ طَيِّبَةٗ فِي جَنَّٰتِ عَدۡنٖۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ١٢﴾ [الصف: ۱۲].
«تا گناهانتان را بر شما ببخشاید و شما را در باغهایى که از زیر (درختان) آن جویبارها روان است و (در) سراهایى خوش در بهشتهاى همیشگى درآورد این (خود) کامیابى بزرگ است».
البته اگر ولایت نداشته باشید بخشیده نمیشوید.
﴿هُوَ ٱلَّذِي بَعَثَ فِي ٱلۡأُمِّيِّۧنَ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِهِۦ وَيُزَكِّيهِمۡ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبۡلُ لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ ٢﴾ [الجمعة: ۲].
«اوست آن کس که در میان بىسوادان فرستادهاى از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت بدیشان بیاموزد و (آنان) قطعا پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند».
﴿مَثَلُ ٱلَّذِينَ حُمِّلُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ ثُمَّ لَمۡ يَحۡمِلُوهَا كَمَثَلِ ٱلۡحِمَارِ يَحۡمِلُ أَسۡفَارَۢاۚ بِئۡسَ مَثَلُ ٱلۡقَوۡمِ ٱلَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِٔايَٰتِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٥﴾ [الجمعة: ۵].
«مثل کسانى که (عمل به) تورات بر آنان بار شد (و بدان مکلف گردیدند) آنگاه آن را به کار نبستند همچون مثل خرى است که کتابهایى را برپشت مىکشد (وه) چه زشت است وصف آن قومى که آیات خدا را به دروغ گرفتند و خدا مردم ستمگر را راه نمىنماید».
﴿وَإِذَا رَأَيۡتَهُمۡ تُعۡجِبُكَ أَجۡسَامُهُمۡۖ وَإِن يَقُولُواْ تَسۡمَعۡ لِقَوۡلِهِمۡۖ كَأَنَّهُمۡ خُشُبٞ مُّسَنَّدَةٞۖ يَحۡسَبُونَ كُلَّ صَيۡحَةٍ عَلَيۡهِمۡۚ هُمُ ٱلۡعَدُوُّ فَٱحۡذَرۡهُمۡۚ قَٰتَلَهُمُ ٱللَّهُۖ أَنَّىٰ يُؤۡفَكُونَ٤﴾ [المنافقون: ۴].
«و چون آنان را ببینى هیکلهایشان تو را به تعجب وا مىدارد و چون سخن گویند به گفتارشان گوش فرا مىدهى گویى آنان شمعکهایى پشت بر دیوارند (که پوک شده و درخور اعتماد نیستند) هر فریادى را به زیان خویش مىپندارند خودشان دشمنند از آنان بپرهیز خدا بکشدشان تا کجا (از حقیقت) انحراف یافتهاند».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَكَۖ تَبۡتَغِي مَرۡضَاتَ أَزۡوَٰجِكَۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ١﴾ [التحریم: ۱].
«اى پیامبر چرا براى خشنودى همسرانت آنچه را خدا براى تو حلال گردانیده حرام مىکنى خدا (ست که) آمرزنده مهربان است».
﴿وَقَالُواْ لَوۡ كُنَّا نَسۡمَعُ أَوۡ نَعۡقِلُ مَا كُنَّا فِيٓ أَصۡحَٰبِ ٱلسَّعِيرِ ١٠﴾ [الملک: ۱۰].
«و گویند اگر شنیده (و پذیرفته) بودیم یا تعقل کرده بودیم در (میان) دوزخیان نبودیم» اینجا مستقیما با ردیه نویسان سخن رفته.
﴿وَقَالُواْ لَا تَذَرُنَّ ءَالِهَتَكُمۡ وَلَا تَذَرُنَّ وَدّٗا وَلَا سُوَاعٗا وَلَا يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسۡرٗا٢٣﴾ [نوح: ۲۳].
«و گفتند زنهار خدایان خود را رها مکنید و نه ود را واگذارید و نه سواع و نه یغوث و نه یعوق و نه نسر را».
﴿وَأَمَّا ٱلۡقَٰسِطُونَ فَكَانُواْ لِجَهَنَّمَ حَطَبٗا ١٥﴾ [الجن: ۱۵].
«ولى منحرفان هیزم جهنم خواهند بود».
﴿وَأَلَّوِ ٱسۡتَقَٰمُواْ عَلَى ٱلطَّرِيقَةِ لَأَسۡقَيۡنَٰهُم مَّآءً غَدَقٗا ١٦﴾ [الجن: ۱۶].
«و اگر (مردم) در راه درست پایدارى ورزند قطعا آب گوارایى بدیشان نوشانیم».
﴿لِّنَفۡتِنَهُمۡ فِيهِۚ وَمَن يُعۡرِضۡ عَن ذِكۡرِ رَبِّهِۦ يَسۡلُكۡهُ عَذَابٗا صَعَدٗا ١٧﴾ [الجن: ۱۷].
«تا در این باره آنان را بیازماییم و هر کس از یاد پروردگار خود دل بگرداند وى را در قید عذابى (روز)افزون درآورد».
﴿وَأَنَّ ٱلۡمَسَٰجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدۡعُواْ مَعَ ٱللَّهِ أَحَدٗا ١٨﴾ [الجن: ۱۸].
«و مساجد ویژه خداست پس هیچ کس را با خدا مخوانید».
﴿وَأَنَّهُۥ لَمَّا قَامَ عَبۡدُ ٱللَّهِ يَدۡعُوهُ كَادُواْ يَكُونُونَ عَلَيۡهِ لِبَدٗا ١٩﴾ [الجن: ۱۹].
«و همین که بنده خدا برخاست تا او را بخواند چیزى نمانده بود که بر سر وى فرو افتند».
﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَدۡعُواْ رَبِّي وَلَآ أُشۡرِكُ بِهِۦٓ أَحَدٗا ٢٠﴾ [الجن: ۲۰].
«بگو من تنها پروردگار خود را مىخوانم و کسى را با او شریک نمىگردانم».
﴿قُلۡ إِنِّي لَآ أَمۡلِكُ لَكُمۡ ضَرّٗا وَلَا رَشَدٗا ٢١﴾ [الجن: ۲۱].
«بگو من براى شما اختیار زیان و هدایتى را ندارم».
﴿قُلۡ إِنِّي لَن يُجِيرَنِي مِنَ ٱللَّهِ أَحَدٞ وَلَنۡ أَجِدَ مِن دُونِهِۦ مُلۡتَحَدًا ٢٢﴾ [الجن: ۲۲].
«بگو هرگز کسى مرا در برابر خدا پناه نمىدهد و هرگز پناهگاهى غیر از او نمىیابم».
﴿إِلَّا بَلَٰغٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِسَٰلَٰتِهِۦۚ وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَإِنَّ لَهُۥ نَارَ جَهَنَّمَ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا ٢٣﴾ [الجن: ۲۳].
«(وظیفه من) تنها ابلاغى از خدا و (رساندن) پیامهاى اوست و هر کس خدا و پیامبرش را نافرمانى کند قطعا آتش دوزخ براى اوست و جاودانه در آن خواهندماند».
﴿حَتَّىٰٓ إِذَا رَأَوۡاْ مَا يُوعَدُونَ فَسَيَعۡلَمُونَ مَنۡ أَضۡعَفُ نَاصِرٗا وَأَقَلُّ عَدَدٗا ٢٤﴾ [الجن: ۲۴].
«(باش) تا آنچه را وعده داده مىشوند ببینند آنگاه دریابند که یاور چه کسى ضعیفتر و کدام یک شمارهاش کمتر است».
﴿قُلۡ إِنۡ أَدۡرِيٓ أَقَرِيبٞ مَّا تُوعَدُونَ أَمۡ يَجۡعَلُ لَهُۥ رَبِّيٓ أَمَدًا ٢٥﴾ [الجن: ۲۵].
«بگو نمىدانم آنچه را که وعده داده شدهاید نزدیک استیا پروردگارم براى آن زمانى نهاده است».
﴿كُلُّ نَفۡسِۢ بِمَا كَسَبَتۡ رَهِينَةٌ ٣٨﴾ [المدثر: ۳۷].
«هر کسى در گرو دستاورد خویش است».
﴿كَلَّآ إِنَّهُۥ تَذۡكِرَةٞ ٥٤﴾ [المدثر: ۵۴].
«هر کس بخواهد از آن پند مىگیرد».
﴿وَمَا يَذۡكُرُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُۚ هُوَ أَهۡلُ ٱلتَّقۡوَىٰ وَأَهۡلُ ٱلۡمَغۡفِرَةِ ٥٦﴾ [المدثر: ۵۶].
«و هیچ کس پند نمىگیرد مگر اینکه خدا بخواهد او اهل تقوا و اهل آمرزش است».
﴿بَلِ ٱلۡإِنسَٰنُ عَلَىٰ نَفۡسِهِۦ بَصِيرَةٞ ١٤﴾ [القیامة: ۱۴].
«بلکه انسان خودش از وضع خود آگاه است».
﴿وَلَوۡ أَلۡقَىٰ مَعَاذِيرَهُۥ ١٥﴾ [القیامة: ۱۵].
«هر چند در ظاهر براى خود عذرهایى بتراشد».
﴿إِنَّ عَلَيۡنَا جَمۡعَهُۥ وَقُرۡءَانَهُۥ ١٧﴾ [القیامة: ۱۷].
«چرا که جمعکردن و خواندن آن بر عهده ماست».
﴿فَإِذَا قَرَأۡنَٰهُ فَٱتَّبِعۡ قُرۡءَانَهُۥ ١٨﴾ [القیامة: ۱۸].
«پس هر گاه آن را خواندیم از خواندن آن پیروى کن».
﴿ثُمَّ إِنَّ عَلَيۡنَا بَيَانَهُۥ ١٩﴾ [القیامة: ۱۹].
«سپس بیان و توضیح آن نیز بر عهده ماست».
و همچنین مفسران و راویان احادیث (و رواه احادیثنا)!.
﴿فَأَيۡنَ تَذۡهَبُونَ ٢٦﴾ [التکویر: ۲۶].
«پس به کجا مىروید».
﴿إِنۡ هُوَ إِلَّا ذِكۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِينَ ٢٧﴾ [التکویر: ۲۷].
«این (سخن) بجز پندى براى عالمیان نیست».
﴿لِمَن شَآءَ مِنكُمۡ أَن يَسۡتَقِيمَ ٢٨﴾ [التکویر: ۲۸].
«براى هر یک از شما که خواهد به راه راست رود».
﴿وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢٩﴾ [التکویر: ۲۹].
«و تا خدا پروردگار جهانها نخواهد (شما نیز) نخواهید خواست».
﴿كَلَّاۖ بَلۡۜ رَانَ عَلَىٰ قُلُوبِهِم مَّا كَانُواْ يَكۡسِبُونَ ١٤﴾ [المطففین: ۱۴].
«نه چنین است بلکه آنچه مرتکب مىشدند زنگار بر دلهایشان بسته است».
﴿فَذَكِّرۡ إِنَّمَآ أَنتَ مُذَكِّرٞ ٢١﴾ [الغاشیة: ۲۱].
«پس تذکر ده که تو تنها تذکردهندهاى» نه آقا پیامبر خلیفه هم بوده است!.
﴿لَّسۡتَ عَلَيۡهِم بِمُصَيۡطِرٍ ٢٢﴾ [الغاشیة: ۲۲].
«بر آنان تسلطى ندارى».
﴿أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيمًا فَآوَى٦﴾ [الضحى: ۶].
«مگر نه تو را یتیم یافت پس پناه داد».
﴿وَوَجَدَكَ ضَآلّٗا فَهَدَىٰ ٧﴾ [الضحی: ۷].
«و تو را سرگشته یافت پس هدایت کرد» پیامبر که مقام عصمت داشته.
﴿وَوَجَدَكَ عَآئِلٗا فَأَغۡنَىٰ ٨﴾ [الضحی: ۸].
و تو را تنگدستیافت و بىنیاز گردانید (۸)
﴿فَأَمَّا ٱلۡيَتِيمَ فَلَا تَقۡهَرۡ ٩﴾ [الضحی: ۹].
«و اما (تو نیز به پاس نعمت ما) یتیم را میازار».
﴿وَأَمَّا ٱلسَّآئِلَ فَلَا تَنۡهَرۡ ١٠﴾ [الضحی: ۱۰].
«و گدا را مران».
﴿وَأَمَّا بِنِعۡمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثۡ ١١﴾ [الضحی: ۱۱].
«و از نعمت پروردگار خویش (با مردم) سخن گوى».
خدایا پیامبر که معصوم است چرا این سخنان را به او میگویی او خودبهخود توانایی انجام گناه را ندارد.
﴿وَمَا تَفَرَّقَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡبَيِّنَةُ ٤﴾ [البینة: ۴].
«و اهل کتاب دستخوش پراکندگى نشدند مگر پس از آنکه برهان آشکار براى آنان آمد».
﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ حُنَفَآءَ وَيُقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُواْ ٱلزَّكَوٰةَۚ وَذَٰلِكَ دِينُ ٱلۡقَيِّمَةِ ٥﴾ [البینة: ۵].
«و فرمان نیافته بودند جز اینکه خدا را بپرستند و در حالى که به توحید گراییدهاند دین (خود) را براى او خالص گردانند و نماز برپا دارند و زکات بدهند و دین (ثابت و) پایدار همین است».
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ وَٱلۡمُشۡرِكِينَ فِي نَارِ جَهَنَّمَ خَٰلِدِينَ فِيهَآۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمۡ شَرُّ ٱلۡبَرِيَّةِ ٦﴾ [البینة: ۶].
«کسانى از اهل کتاب که کفر ورزیدهاند و (نیز) مشرکان در آتش دوزخند (و) در آن همواره مىمانند اینانند که بدترین آفریدگانند».
﴿وَيۡلٞ لِّكُلِّ هُمَزَةٖ لُّمَزَةٍ ١﴾ [الهمزه: ۱].
«واى بر هر بدگوى عیبجویى». وای بر مداحان و عاظ هرزه زبان
﴿ٱلَّذِي جَمَعَ مَالٗا وَعَدَّدَهُۥ ٢﴾[الهمزه: ۲].
«که مالى گرد آورد و برشمردش».
﴿يَحۡسَبُ أَنَّ مَالَهُۥٓ أَخۡلَدَهُۥ ٣﴾ [الهمزه: ۳].
«پندارد که مالش او را جاوید کرده».
روش تحقیق و پژوهش تاریخی: برادران عزیز دقت کنید که باید پاسخها و تحلیلهای شما طبق روشهای علمی ثابت شده که مورد قبول تمامی علمای تاریخ است باشد و امروزه دیگر نمیتوان به صرف یک یا دو حدیث واقعههای تاریخی را رد یا اثبات و حتی تجزیه و تحلیل کرد البته من اعتراف میکنم که چون متاسفانه به علت مشغله فراوان، فرصتی نداشتم و همچنین عدم دسترسی به منابع و مدارک متعدد نتوانستم از همین طریق پاسخ شما را بدهم و بیشتر پاسخهای من به شما (البته عقلیتر و تاریخیتر از شما!) بیشتر جنبه احتجاج داشت... البته در کتاب آلفوس اندکی از این روش استفاده شده است.
«تاریخ، بایگانی کامل، دقیق و با معنایی از موفقیت بشر است. تاریخ عبارت است از تعریف و توصیف وقایع گذشته و تجزیه و تحلیل انتقادی این وقایع به نحوی که حقایق گذشته را روشن و مشخص سازد. به این ترتیب، تاریخ مطالعه تمام وقایع مربوط به انسانهای گذشته را در بر میگیرد. این مجموعه، باید به صورت جریانی از حوادث تعریف و تبیین گردد، زیرا تعریف و توصیف وقایع گذشته، اگر به صورت جدا از هم انجام گیرد، بیوگرافی (شرح حال) خواهد بود نه تاریخ». (نبوی ۱۳۷۴، ۶۵) لذا ما درین فصل به انواع، روشها و مراحل و جوانب و گزارش یک پژوهش تاریخی میپردازیم.
پژوهش تاریخی، تبیین تاریخی، تاریخ گرایی، بازیابی علی، گزارشات تاریخی، روش شناسی تاریخی.
«هر مدل یا الگویی از ساخت اجتماعی،یک الگوی دگرگونی تاریخی - اجتماعی را در بر میگیرد. تاریخ عبارت است از دگرگونیهایی که در ساختهای اجتماعی رخ میدهد» [۲۲۳][۱] (ساروخانی، ۱۳۷۸، ۱۹۴).
تاریخ انسان را قادر میسازد که با درجهای از اطمینان آینده را به طور تقریبی پیش بینی کند و بر اساس اطلاعات کسب شده، راههای مناسبی را که موجب تصمیمگیری صحیح میشوند، انتخاب کند.
مرکز توجه تاریخ به طور مستقیم ممکن است فرد، گروه، ایده، جنبش یا یک نهاد باشد،هر چند که هیچ یک از این مشاهدات را نمیتوان به طور جداگانه مورد بررسی قرار داد. هیچ انسانی را نمیتوان بدون ارتباط با ایده ها، جنبشها و نهادها در زمان و مکان معینی مورد پژوهش تاریخی قرار داد. این عاملها همیشه با هم ارتباط درونی دارند و مرکز توجه تاریخ، تنها نقطه تاکید و جهت پژوهش را مشخص میکند. (علی دلاور، ۱۳۷۴، ۲۲۵).
۲- اهمیت و ضرورت مطالعات تاریخی:
مطالعهی پدیدههای مرتبط با گذشته حیات اجتماعی از اهمیت بسیاری برخوردار است، دلایل این اهمیت بسیارند:
نظریه پیوست، نظریه حضور، نظریه بقا و جابجایی، نظریه انباشت پذیری. همگی دال بر اهمیت خاص مطالعهی این نوع پدیده است که به توضیح هر کدام میپردازیم:
۲-۱- نظریه پیوست: بر اساس این نظریه،پدیدههای اجتماعی از ویژگی «نو بودن»پدیدههای فیزیکی برخوردار نیستند. زمان و مکان امتداد واقعیت اجتماعی هستند و بدون آنها شناخت درست میسر نیست (نسبیت پدیدههای اجتماعی حکم میکند که آنان را در بستر زمان و مکان ببینیم) به همان سیاق نیز گذشته بعد اجتناب ناپذیر واقعیت است و بدون آن شناخت ناقص خواهد بود. (قدمت در پدیدههای اجتماعی نیست).
۲-۲- نظریه حضور: بسیاری را عقیده بر این است که واقعیت امروزین حیات اجتماعی، حاصل گذشته است. گذشته در بطن واقعیت فعلی وجود دارد. روانکاوان در درمان بیماری که مبتلا به عقدهی اودیپ است، ناچار گذشتههای دور او را میشکافند.
در اینجا سخن از امتداد تاریخی است. مثالی در این زمینه،دو بیمار را در بیمارستان در نظر بگیرید که هر دو در شرایط یکسان و با آسیبی مشابه بودند، اما یکی آرام و دیگری آشفته (یکی کارگر بوده و از کار راحت شده و دیگری دونده بوده که از مسابقه بازمانده)بود.شناخت علل این تمایز جزبا بازگشت به گذشته میسر نیست.
۲-۳- نظریه بقا و جابجایی: (لاوازیه) در شیمی این نظریه را مطرح ساخت، به عقیده او،واقعیات جهان ما باقی میمانند. اما دگرگون میشوند. هیزم پس از سوختن تبدیل به پدیدههای دیگری میشود که در جو باقی میمانند. بدینسان،واقعیات حیات اجتماعی همانند وقایع در حیات فردی، هرگز از بین نمیروند. میمانند، دگرگون میشوند و در ذهن جابجا میگردند. هرگز نمیتوان تصور کرد آنچه بر کودک در نخستین برهههای حیاتش میگذرد. از ذهن او محو میشود. این اثرات میمانند، اما از ضمیر آگاه به ضمیر نا آگاه منتقل میشوند، چون ذهن آدمی هرگز توان آنرا ندارد که انبوه بیپایان از دادهها را در ضمیر آگاه خود نگاه دارد.
۲-۴- نظریه انباشت پذیری: پدیدههای گذشته،باز در حیات اجتماعی، همانند حیات فردی، نه تنها باقی میمانند، بلکه ترکیب میشوند، تراکم میپذیرند و مجموعههایی وسیع را میسازند. بدینسان، میتوان پذیرفت که وقایع گذشته و آثار آن در حال کمون قرار گیرند و سپس با پیوست با عناصر دیگر فعال شوند و کارآیی یابند. مثلا در بحث طلاق و عوامل آن، فروریختن بنای خانه فقط با یک عامل صورت نخواهد گرفت. وقایعی که در گذشته رخ میدهند، میمانند در ذهن جابجا میشوند، به حال کمون میروند و سپس در شرایط مناسب با یکدیگر ترکیب میشوند و کارآیی مییابند.
۲-۵- نظریه فراگیری: برخی را عقیده بر این است که همه پدیدهها تاریخی هستند. اساسا همه چیز تاریخی است، اصل بودن نیست بلکه شدن است. کلود لویی اشتروس در اثرش، انسان شناختی ساختی، مینویسد: (همه چیز تاریخ است. آنچه دیروز گفته شد، جزء تاریخ است حتی آنچه یک دقیقه پیش گفته شد، باز تاریخ است» [۲۲۴][۲]پس، میتوان با بسط اندیشه اشتروس گفت، نه تنها آنچه گفته شد، بلکه آنچه گفته خواهد شد، باز جزء تاریخ است. این برداشت واقعیت جامعه شناختی را در پرتو تاریخ قرار میدهد. (ساروخانی، ۱۳۷۸، ۲۴۱و۲۴۲).
۳- ماهیت پدیدههای تاریخی:
حال که ضرورت مطالعهی پدیدههای تاریخی را دیدیم،باید با ماهیت این پدیدهها توجه کنیم. برخی از مشخصات پدیدههای تاریخی چنیناند:
۳-۱- غیر زندهاند: حوادث تاریخی زنده نیستند بلکه مربوط به گذشته دور یا نزدیکاند. از این رو درک و فهم مستقیم آنها ممکن نیست. پس همواره به طور با واسطه مطالعه و ارزیابی میشوند.
۳-۲- تکرار ناپذیرند: گذشتهی تاریخی هرگز عینا تکرار شدنی نیست، از اینجاست که مورخ خواه یا ناخواه با معیارهای جامعهی زمان خود با گذشته مواجه میشود، پس باید ضریب انحراف خاصی را در ارزیابی خود بپذیرد.
۳-۳-در موارد بسیاری این پدیدهها از ما دورند و به همان نسبت با روشهای محقق و زمان او متفاوتند. از اینرو نیازمند ترک ارزشهای زمانه خویش و جای گرفتن در زمانهی خاص حادثه به منظور درک درست آن است.
۳-۴- حوادث تاریخی هرگز تماما در اسناد و مدارک جای نمیگیرد و مورخ ناچار است از روشهای استنتاجی جهت تکمیل این نقص استفاده کند که طبیعتا عنصری تازه بر واقعیت تاریخی میافزاید.
۳-۵- امکان استفاده از روشهایی همچون مشاهده، مصاحبه و... در آنها نیست.
۳-۶- امکان مطالعه بیواسطه آنها نیست.
۳-۷- (هیچ واقعه تاریخی به طور مجزا و در تجرید معنا ندارد و این قاعده کلی پدیدههای اجتماعی در همه زمانها است. آنگاه که پدیدهی اجتماعی از متن خود جدا شود، خشک و بیمعنا و گاه مضحک مینماید، پس باید مورخ واقعهی تاریخی را که اسناد و مدارک آن موجود است در زمینه کلی جامعه ببیند و چون جمع آوری مدارک متقن در مورد جامعهای که موجود نیست، غیر ممکن است و مورخ ناچار است به باز سازی جامعه گذشته دست بزند، این امر نیز عامل نهایی در تجرید، تحریف و در هر حال فاصله از واقعیت اصیل اجتماعی است) [۲۲۵][۳].
۳-۸- هر چند، پدیدههای تاریخی به گذشته تعلق دارند، حیات مجدد نمییابند، گرد روزگار گرفتهاند و در ابهام جای دارند، ولی با محققی با شوق و تیز هوش گفتگو میکنند و او را به شوق و حرکت وا میدارند. (ساروخانی، ۱۳۷۸، ۲۰۱ و ۲۰۰).
«مورخ یا خوانندهی تاریخ که حوادث را غالبا با شوق و هیجان دنبال میکند مثل دانشمند علوم طبیعی نسبت به موضوع کار خود، بیگانه و بیتفاوت نیست. تاریخ را نه تنها جزیی از وجود خویش، بلکه عین حیات خویش مییابد». (زرین کوپ، ۱۳۷۰: ۱۸۶) [۲۲۶][۴]
۴- رسالت جامعه شناسی در شناخت پدیدههای تاریخی:
حال باید دید جامعه شناسی در حیطهی دنیای تاریخ در جستجوی چیست؟
اگر جامعه شناس همانند مورخ عمل کند، به یقین کاری درست انجام نداده است. او باید راهی دیگر در پیش گیرد. از روزنهای نو به پدیدههای تاریخی بنگرد و در نهایت دستاوردهای تازهای ارائه دهد. در تعیین پایگاه جامعه شناسی در قلمرو پدیدههای تاریخی راهی کهن وجود دارد و آن فلسفهی تاریخ است.
فلسفه تاریخ، یعنی پرسشی که نویسنده در باب حرکت تاریخ و مسیر آن برای خود مطرح میسازد و با اشکالی خاص، قرنها جامعه شناس را به خود مشغول داشته است. از بین پایه گذاران جامعه شناسی کمتر کسی است که نامش با فلسفه تاریخ نیامیزد.
هنگامی که (کنت) کلمهی جامعه شناسی را ابداع کرد، چنین پنداشت که مکتب اثباتی او با فلسفه تاریخ فاصله گرفته است. اما در واقع قانون سه گانهی او که میگوید جامعهی انسانی از مرحله ربانی به فلسفی و سپس بهسوی اثباتی پیش میرود و همهی جوامع را یکرنگ و یک مسیر میداند قانون او همهی مشخصات فلسفه تاریخ را در خود داشت.
آیا میتوان پنداشت کلیه جوامع جهان با همهی اختلافهایشان، چه از نظر اقلیمی، جمعیتی و تکنولوژیک در همهی اعصار و در همهی مکانها، محکوم به گذشتن از یک مسیر خواهند بود؟
این حقیقت است که انسان خلاق تاریخ است،در این تعبیر چپ گرا، به کلی فاقد معنی خواهد بود،نزدیکتر از کنت، مارکس، پرودن و سن سیمون و دورکیم به بند فلسفهی تاریخ قبلا دچار گشتند.
امید به دنیای بهتر، یعنی تجلی خواست انسان در تفکر علمی آنچنان رسوخ نمود که علم و رویا را به هم آمیخت و از این رهگذر فلسفهی تاریخ تولد یافت که در آن بعضی مسیحیت جدید را نوید تجلی انسانیتی تازه نامیدند.
سن سیمون و دیگران جامعهی انسانی را در حرکت بهسوی تحقق و تعمیم عدالت دیدند. پرودن و عدهی حرکت انسانیت را در مسیر تحقق دموکراسی ملاحظه کردند. دورکیم و برخی دیگر میپنداشتند که جهان بهسوی پیروزی قطعی خرد پیش میرود و...
نارساییهای فلسفهی تاریخ در همه اشکالش و با کلیه تعابیرش موجب گردید که در قرن ۲۰ یکبار طرد شود بنابراین و به منظور عدم درگیری مجدد با فلسفه تاریخ، نظم تمایلی [۲۲۷][۵] در تاریخ پذیرفته شد.
اگر وظیفهی جامعه شناسی شناخت کمی و کیفی واقعیت است و پیش بینی در علم با صورتی متعادل و بدون بلند پرواز یهای قبلی صورت پذیرد، پس باید پذیرفت که جامعه شناس نیز میتواند دور نمای نزدیک حرکت واقعیتها را ببیند. اما این کار به معنای آن نیست که حکمی قطعی و اجتناب ناپذیر در باب مسیر و آهنگ تغییر صادر کند. لذا باید اولویت هر مسیر را شناخت و مشخص ساخت که احتمال حرکت این پدیده در کدام مسیر بیشتر است.
در واقع جامعه شناس جدید، با قبول این دید تازه به واقعیت، نسبیت و قوانین احتمالات نزدیکتر گردید. پذیرش نظم تمایلی و یا احتمالی، در واقع مرحلهای نو در علوم انسانی را نشان میدهد که در آن تفاوت جوامع با یکدیگر پذیرفته میشود در واقع تاریخ و شناخت تاریخی لازمه شناخت کامل و همه جانبه واقعیتهاست و اساسا بعد تاریخی یکی از مهمترین ابعاد شناخت ماست، تاریخ را نزدیکتر دانشها به جامعه شناسی میدانند و در زبان فرانسه میگویند خواهر جامعه شناسی است. که یکی از آنها ژرژگورویچ است. (ساروخانی، ۱۳۷۸، ۲۰۲ تا ۲۱۰).
دانش تاریخ و تطور در اصول آن:
تاریخ، در آغاز وصفی بود به معنای روایت زندگی و جنگهای سلاطین نه از نیروی عظیم ملت در آن خبری بود، نه از جستجو در باب علت حوادث. ابن خلدون این طرز اندیشیدن در باب تاریخ را غیر علمی،سطحی و غیر کارا پنداشت: معتقد بود پیشینیان او فقط سلسلهی وقایع تاریخی را نقل کردهاند و تاریخ را در سطح دیدهاند. آنها بجز اطلاعاتی دربارهی وقایع سیاسی، از معنای درونی آن طفره رفتهاند. این مرحله را باید تاریخ نگاری [۲۲۸][۶] خواند. از قرن هجدهم به بعد، توجه به آن رو به کاهش نهاد و تاریخ را شناخت کلیتها و مجموعهها دانستند.
به نظر امیر حسین آریان پور، ابن خلدون نیز اساسا تاریخ را پویش طبیعی میدانست و با دیدی پویا به آن مینگریست. او میگفت که تاریخ همانا مجموعهی دگرگونیهای اجتماعی است و عوامل عینی و ذهنی تاریخ به یکدیگر پیوستهاند که میتوان آنها را وجود دوگانه امری یگانه شمرد. به نظر او شناخت تاریخی مستلزم آن است که محقق علتهای اجتماعی را دنبال کند. به عقیده او جامعه مانند هستیهای دیگر، مشمول نظام علی است.
بنابراین در دانش تاریخ نیز بر ورای توصیف یا شرح و یا روایت، باید به کار تبیین پرداخت. یعنی حوادث را در مجموعههای خاص آنان قرار داد، هریک از عوامل را شناخت و در جای خویش نهاد و به آن به همان نسبت که بها دارد،وزن بخشید.
با پیدایی دانشمندانی بسیار از جمله والتر، تاریخ علمی تولد یافت از این دوران به بعد تبیین تاریخی و اصول آن مورد توجه قرار گرفت.
تاریخ شناس با تبیین تاریخی از مرزهای تاریخ نگاری فراتر میرود و وقایع را تابع عواملی چند میداند و تاریخ را صرفا شرح حال زندگی چند امیر نمیپندارد. با این حرکت تاریخ نیز به عنوان دانش در خانوادهی دانشهای انسانی تجلی میکند و برخی همچون ژرژ گورویچ را عقیده بر این است که نزدیکترین دانش به جامعه شناسی همانا تاریخ است. چون تاریخ به نوعی آزمایشگاه پدیدههای اجتماعی است. اما تاریخ و جامعه شناسی پدیدهها را از دو دیدگاه متمایز مطرح میکنند.
دانش تاریخی موردی یا منفرد (singularist) و غیر تعمیمی است معنای آن اینست که محقق تاریخ دورانی را در نظر میگیرد، حوادث آنرا به عنوان معلول مطرح میسازد و سپس در همان دوران عوامل را باز مییابد. برای مثال، هرگز تاریخ شناسی که دوران قاجاریه را مطالعه میکند، قصد ندارد که تمامی دورانهای تاریخ همانند دوران قاجاریهاند. بنابراین، در مقابل دانشهای قانونمند یا تعمیمی، تاریخ را دانش تفریدی میخوانند. لذا اصول اساسی تبیین تاریخی عبارتند از:
۶-۱- تاریخ زندگینامهی امیران نیست.
۶-۲- پدیدهی تاریخی منحصر به فرد و تکرار ناپذیر است.
۶-۳- باید در شناخت علی پدیدهی تاریخی، بازسازی گذشته مورد توجه قرار گیرد.
۶-۴- تبیین پدیدهی تاریخی باید با قرار دادن آن در زمینه یا بستر کل واقعیت صورت پذیرد [۲۲۹][۷]. یعنی به جای آنکه تاریخ زندگی امیران باشد، زندگی امیران باید جزئی از حیات اجتماعی به حساباید. دیدگاه ابن خلدون نیز همین است:
«نظر او بیشتر متوجه چگونگی ساختمان گروه هاست تا شخصیت قهرمانان تاریخی... او میان مرحله شناخت و تجزیه و تحلیل رویدادها،رابطه منطقی ایجاد کرده است. از قضاوتهای ذهنی میپرهیزد و مسایل را به صورت عینی مورد مطالعه قرار میدهد» [۲۳۰][۸].
تاریخ و جامعه شناسی در قلمرو علوم انسانی - اجتماعی، از نزدیکترین علوم به یکدیگر به شمار میآیند. لذا هیچیک نباید در صدد تعدی به حریم دیگری براید. به بیان دیگر، به کاری پردازد که امپریالیسم علمی خوانده میشود، یعنی علوم دیگر را در حوزهی علم خود پنداشتن.
دانش تاریخ، نیازمند جامعه شناسی است، چون با آن ابزار جدید علمی را مییابد و با دستاوردهای آن، حرکت پدیدههای تاریخی مورد مطالعه خود را میبیند که مطالعه کرده است، که بدان شناخت مسیر اطلاق میشود.
جامعه شناسی در گذشته نگری اجتناب ناپذیر خود، به شدت به تاریخ نیازمند است. دانش تاریخ به شناختی تام، همانند جامعه شناسی میپردازد،یعنی هر دو دانش کلی نگری هستند. دانش تاریخ، کلیتهای منفصل را میبیند، یعنی هر دوران را در کلیت خود جدا از دورانهای دیگر بررسی میکندو حال آنکه جامعه شناسی کلیتهای متصل را میجوید، یعنی در صدد آن است که خطوط مشترک کلیتهای تاریخی را بیابد. روندهای حرکت را استخراج کند و قوانین حاکم براین روندها را کشف کند.
۷-۱- دو میدان وسیع و مشترک بین تاریخ و جامعه شناسی:
۷-۱-۱- تاریخ گرایی: هدف، تاکید بر این نکته است که پدیدههای اجتماعی خواه نا خواه تاریخی هستند و بر خلاف پدیدههای طبیعی (مخصوصا غیر آلی) پدیدههای اجتماعی متصل به گذشته خویشاند.
ویژگیهای تاریخ گرایی که آن را از تاریخ زدگی (فلسفه تاریخ) متمایز میکند:
الف) در تاریخ گرایی نسبیت پدیدهها مطرح و پذیرفته میشود و حال آنکه تاریخ زدگی جهان شمول است.
ب) در تاریخ گرایی صیرورت به عنوان اصل پذیرفته میشود.
ج) در تاریخ گرایی رویدادها در چارچوب زمان و مکان معنا مییابند. هر رویداد با توجه به ویژگیهای تکوینی و تاریخی آن هویتی خاص، ممتاز و منحصر به فرد دارد.
د) در تاریخ گرایی واقعیات جهان منفصل از گذشته نیست. بلکه امتداد تاریخی پدیدهها پذیرفتنی است و شناخت آن لازمه شناخت تام هر واقعیت است.
ه) تاریخ گرایان، گذشته را در بطن واقعیت کنونی میبینند و بدون آن هر راه بهبود را مسدود مییابند.
و) بر عکس تاریخ زدگانی همچون هگل، که تاریخ بشر را سیر فعالیت روح میدانستند، ویلهم دیلتای هیچ دورهای را برتر از دوران دیگری نمیداند.
ح) تاریخ گرایان در پذیرش نسبیت و هویت خاص هر واقعیت بهائی فراوان به روان شناسی میدهند. آنان را عقیده بر این است که محقق باید بتواند خود را چنان در حیات و اندیشه فردی که عمل او مورد بررسی است غرق سازد که به نوعی ذوب افقها دست یابد.
یعنی دقیقا خود را به جای او بگذارد. با او هیجان پیدا کند و دنیا را همانند او ببیند. به طور کلی امتداد تاریخی پدیدههای جامعه شناختی باید دقیقا مورد مطالعه قرار گیرد و از این جهت جامعه شناسی به دانش تاریخ نیاز دارد.
۷-۱-۲-آزمایش گرایی تاریخی: بسیاری دیگر عقیده دارند که تاریخ آزمایشگاه جامعه شناسی است.
زمانی که قرار است پدیدهای خاص مخصوصا در سطح جامعه شناسی کلان [۲۳۱] [۹] مطرح شود، چون امکان ایجاد تغییرات عمدی نیست، ناچار به تاریخ متوسل میشویم.
فرض کنید موضوع مطالعه در زمینهی پارلمان و نقشهای آن در جامعه است. محقق این امکان را ندارد که مدتی پارلمان را تعطیل کند تا از پیامدهای فقدان آن آگاه شود. پس ناچار باید به تاریخ مراجعه کند. در همان جامعه و در زمانهای پیشین زمانی را بیابد که در آن جامعه فاقد پارلمان بوده است و از مقایسه این دو جامعه، به پیامدهای فقدان پارلمان پی ببرد.بنابراین عدم امکان ایجاد تغییرات عمدی در پدیدههای اجتماعی است که ما را بهسوی تاریخ رهنمون میشود.
*در این آزمایشگاه نقایصی به چشم میخورد:
الف) نا یکسانی شرایط اجتماعی: زمانی که به مقایسه دو جامعه (بدون پارلمان در عصری و با پارلمان در عصر دیگر) میپردازیم در حقیقت دو عنصر نا مشابه را با یکدیگر مقایسه میکنیم. مثلا جامعهی بیپارلمان عصر صفوی را میتوان با جامعهی امروز ایران مقایسه کرد؟
سپس میتوان نتیجه گرفت که تمامی تفاوتها ناشی از نبود پارلمان در عصر صفوی و وجود پارلمان در عصر کنونی است؟این امر را در اصطلاح مقایسه نا پذیری [۲۳۲][۱۰] میخوانند و اساس آن این است که در صورت وجود تفاوتهای وسیع، هرگز نمیتوان دو پدیده را مقایسه کرد.
ب) عنصر کنترل ناپذیری: آنچه ویژگی اساسی تحقیق آزمایشگاهی است، امکان کنترل متغیر هاست. بنابراین محقق همهی عوامل را ثابت نگه میدارد،جز آنچه تاثیرش مورد توجه اوست. اما در مورد پدیدههای اجتماعی، آیا میتوان نتیجه گرفت که فلان سبک حکومت یا فلان اندیشه یا رفتار مردمی در جریان دو برههی زمانی (قبل از تکوین پارلمان و بعد از آن) صرفا از وجود یا عدم وجود پارلمان است؟
ج) پیدایی عوامل رشد: علاوه بر اینکه عوامل برون زا [۲۳۳][۱۱] تسلط نداریم بر عناصر و عوامل درون زا نیز کنترل نداریم. دو جامعه، همانند دو انسان در دو شرایط متفاوت، خواه نا خواه دگرگونیهای ساختی نیز یافتهاند، بنابراین یکسان نیستند. (ساروخانی، ۱۳۷۸، ۲۱۹تا۲۲۳).
۸- بازیابی علی: روابط تکمیلی، کلیتهای منفصل و متصل
تحقیق تاریخی همانند تحقیق اجتماعی میتواند از حد وصف فراتر برود و به آستانههای علی دست یابد. برخی، در راه ایجاد راههای همکاری تاریخ و جامعه شناسی عقیده دارند که هر یک تبیین خاص خود را ارائه میدهد و در نتیجه همکاری و تکمیل متقابل صورت پذیر میشود، زیرا علیت تاریخی بر تفرد و علیت جامعه شناختی بر نوع تعمیم نسبی. (ساروخانی ۱۳۷۸، ص۲۲۳).
تاریخیت باوری (علیت تاریخی) [۲۳۴] [۱۲] میگوید که چیستی پدیدهها و اعمال اجتماعی در تاریخ آنها نهفته است، به نحوی که برای فهم آنها باید تکوین و تحول تاریخی آنها را درک کرد. در واقع برای فهم یک ملیت یا یک شخص یا یک نهاد باید فرآیندی کشف کرد که از طریق آن فرایند، آن ملت یا شخص یا نهاد آنی شده است که هست.
تاریخیت باوری توصیه میکند توجه دقیق و جدی به فرآیند خاصی داشته باشیم که یک واقعه یا موجودیت خاص را به وجود میآورد و به این ترتیب بر وجوه منحصر به فرد آن واقعه یا موجودیت تاکید میکند.در واقع تاریخیت باوری به خاص بودن پدیدهها در برابر عام بودن آنها و به پدیدههای منحصر به فرد در برابر انواع پدیدهها و به تازگی در برابر تکرار پدیدهها و به زمانبندی (در یک برهه خاصی) در برابر بیزمانی و به تفاوت در برابر یکسانی پدیدهها توجه دارد.
واضحترین مثال از توضیحات تاریخیت باورانه همان توضیحاتی هستند که در تاریخ روایتی میآیند. مثلا ئی. ایچ کار مراحل بدست گرفتن قدرت توسط بلشویکها را در طول انقلاب روسیه مطرح میکند. در واقع او نشان میدهد که چگونه اقدامات و اتفاقات مختلف یکی بعد از دیگری صورت پذیرفتند تا آن نتیجه نهایی بخصوص حاصل شد.
اهمیت هریک از اعمال و اقدامات بر حسب نقش آن در پیشرفت ماجرا درک میشود. در این مورد و موارد بیشمار دیگر، اعمال به خصوص به اعمال بخصوص دیگر ربط داده میشود. آن هم نه در مقام مواردی از قانونی عام، بلکه در خصوصیت و خاص بودن هریک در پیش راندن مسیر متداومی از دگرگونی.
این نوع از توضیح کلا خصلت تکوینی دارد. در توضیحات تکوینی (genetic explanations) واقعهی e که باید توضیح داده شود. به عنوان مرحلهی نهایی در توالی وقایعی که منجر به آن شدهاند عرضه میشود. اگر به صورت شماتیک بخواهیم مطلب را عرضه کنیم e به عنوان حاصل فرایندی توضیح داده میشود که در آن فرآیند در شرایط معینی a منجر به b و b منجر به c و c منجر به d و در نهایت d منجر به e شده است. بنابراین مثلا در مورد وقوع جنگ جهانی اول، مورخان ممکن است به بازگویی ماجرایی بپردازند که با ترور آرشیدوک فردنیاند آغاز میشود (که این را a مینامیم) واکنش به واقعهی a توسط اتریش با اعلان جنگ علیه صربستان ( b)، واکنش به b توسط روسیه با اعلان جنگ به اتریش ( c)،واکنش آلمان به c با اعلان جنگ به روسیه (d) و الی آخر تا اینکه همهی ملتهای بزرگ جهان وارد جنگ علیه یکدیگر میشوند (e).A-B-C-D-E
در اینجا به هیچ روی ادعا نمیشود که همیشه به دنبال a،b خواهد آمد، یعنی همیشه ملتی پاسخش به ترور رهبرش اعلان جنگ به کشور موطن آن تروریست خواهد بود. فقط در شرایط تاریخی خاص چنین واکنشی به وقوع پیوسته و دلیلش هم موقعیت تاریخی خاص و منحصربه فرد طرفین در آن زمان بوده است.
توضیحات تکوینی روی هم رفته در اکثر موارد صورتی روایی دارند. یعنی این نوع توضیحات ماجرایی را بازگو میکنند که از نقطهی a آغاز میشود و به مراحل میانی (a به b، b به c و c به d) میرسد و سرانجام به پایانش (e) میرسد. در توصیف این ماجرا ربطهای میان وقایع مشخص میشوند و وقایع به نحوی که به نقطه معینی میرسند بازگو میشوند.
توضیحات تکوینی باید حاوی منبعی غنی از مواد و مطالب توصیفی باشند که در آن خصوصیت یک موجودیت یا واقعهی اجتماعی در آن درج شده باشد. اگر در این توضیحات از مقولات عام یا تعمیمها استفاده شده باشد این مقولات یا تعمیمها بایستی بسیار مشروط و جای گرفته در چارچوب زمانی یا محیط تاریخی خاص باشند و ربطهای میان مراحل مختلف تکوین، باید محدود به موقعیتهای بسیار خاصی باشد که در آن زمان وجود داشته است.
کتاب (اخلاق پروتستان و روح سرمایه داری ماکس وبر) نمونهای عالی از این امر است. در این کتاب سرمایه داری به عنوان محصول تاریخی منحصر به فرد سلسلهی به هم مرتبطی از تحولات تاریخی خاص در آموزه و ورزش (کنش) پروتستانی قرن شانزدهم توضیح داده میشود.
چون توضیحات علمی اجتماعی خصلت تکوینی دارند این علوم اساسا قفا نگر هستند تا پیش بینی کنند ه. چون در توضیحات تکوینی تعمیمها فقط در محدودهی دورههای زمانی خاص صدق دارند و چون شیوهی بنیادین توضیح آنها روایتی است و بنابراین اساسا قفا نگرانه است. این توضیحات عوامل خاصی را عیان میکنند که منجر به برخی تغییرات خاص در گذشته یا حال حاضر شده است، اما این توضیحات برای پیش بینی آنچه رخ خواهد داد مناسب نیستند. (فی، ۱۳۸۴،۲۷۵).
بررسی حوادث، توسعه و گسترش تجارب گذشته، سنجش دقیق اعتبار مدارک و سایر منابع اطلاعاتی و توصیف و تشریح مدارک سنجیده شده، همه در محدوده پژوهشی تاریخی قرار میگیرند.
در این روش، پژوهشگر مانند سایر روشها به جمع آوری اطلاعات و ارزش یابی و توصیف آنها میپردازد. در واقع، اختلاف این روش با سایر روشها در ماهیت موضوع گریز پایی است که در گذشته رخ داده است و همین امر موجب پیچیدگی خاصی در تفسیر آن شده است. (دلاور، ۱۳۷۴، ۲۲۸)
۹- مراحل اساسی یک پژوهش تاریخی عبارتند از:
۹-۱- تعیین، محدود کردن و تعریف مسئله: همانند سایر روشهای تحقیق تاریخی نیز شامل انتخاب موضوع،بیان مسئله و گزارههای تحقیق است. در تحقیق تاریخی بیان مسئله با تفصیل بیشتری صورت میگیرد. زیرا تصویر ویژگیها و ابعاد مسئلهی تحقیق میتواند تشخیص دادهها مورد نیاز را تسهیل کند و دشواری گردآوری دادههای لازم را مجسم سازد.
۹-۱-۱- پاسخ به چهار سوال ذیل میتواند انتخاب موضوع و بیان مسئله را تسهیل کند:
- رویداد مورد بررسی در کجا رخ داده است؟
- چه کسانی با این رویداد سروکار داشتهاند؟
- در چه زمانی این رویداد واقع شده است؟
- چه فعالیتهایی در رابطه با این رویداد صورت گرفته است؟
طیف پاسخ به هریک از سوالهای یاد شده میتواند گسترهی مسئله مورد بررسی را وسیعتر یا محدودتر کند. شک نیست که در این مرحله ضمن بیان ویژگیهای مسئله گستردگی محیطی که در آن مسئله بروز نموده است نیز توصیف میشود. در این مرحله همچنین باید به علل احتمالی بروز مساله اشاره شود.
انگیزه پژوهشگر و علاقه او به فعالیتهای پژوهشی و نیز کنجکاوی در مسائل تاریخی میتواند در انتخاب موضوع، بیان مسئله و حتی در تحلیل و تفسیر دادهها نقش مهمی ایفا کند. (سرمد، ۱۳۸۴، ۱۲۴-۱۲۳).
۹-۱-۲- پنج دسته ازموضوعاتی که در علوم انسانی میتوانند مورد پژوهش تاریخی قرار گیرند:
مارک بیچ [۲۳۵] [۱] در یک بررسی، مسائل و موضوعاتی را که در علوم انسانی میتوانند مورد پژوهش تاریخی قرار گیرند به ۵ دسته تقسیم کرده است:
الف: عملکردهای اجتماعی متداول مشهورترین منابع مسائل تاریخی هستند، مانند برنامه ریزی برای تغییرات بنیادی در یک نهاد (آموزش و پرورش).
ب: تاریخچه افراد خاص (شرح حال) و نهادها و تاریخ نهضتها - انگیزه اینگونه تحقیقات، غالبا تمایل به کسب اطلاعات در مورد پدیدههایی است که بیشتر مورد آزمایش قرار گرفتهاند.
ج:تفسیر ایدهها و قایعی که به وضوح بیارتباط به نظر میرسند پژوهشگر ممکن است در مطالعه آنها به صورت جداگانه روابطی را کشف کند و سوالهایی را مطرح سازد که هیچ یک از مورخان تا به حال مطرح نکردهاند و سوالات مطرح شده ممکن است اساسی را برای یک تحقیق تاریخی جدید به وجود آورند.
د: چهارمین نوع پژوهش تاریخی عبارتست از ترکیب اطلاعات قدیم با یکدیگر، یا ترکیب اطلاعات قدیم با حقایق تاریخی جدید که پژوهشگر یا دیگران کشف کردهاند.
ه- تفسیر وقایع گذشتهای که بیشتر به وسیله مورخان دیگر مطالعه شدهاند بدین معنا که کوشش میشود تاریخ موجود در چارچوب جدیدی تفسیر و اصلاح شود.
بنابراین یکی از مهمترین نکاتی که در تعیین مسئله یا موضوع در پژوهش تاریخی باید مورد توجه و لحاظ قرار گیرد این است که آیا منابع مورد نیاز تحقیق قابل دسترسی هستند یا خیر؟ (دلاور، ۱۳۷۴، ص ۲۲۸و۲۲۹).
در انتخاب مسائلی که از طریق روش تاریخی مورد مطالعه قرار میگیرد علاوه بر وجود اسناد و مدارک قابل فهم محقق واقعی کسی است که در موضوع مورد نظر نیز اطلاعات لازم و کافی را دارا باشد. به صرف اینکه شخصی به روشهای تحقیق در علوم اجتماعی آشنایی دارد، نمیتواند یک تحقیق تاریخی را به عهده گیرد و به خوبی آنرا به انجام رساند. به همین دلیل است که غالبا در تحقیقات تاریخی مشاهده میشود که گروه تحقیق از اشخاصی تشکیل میشود که هر یک حداقل در یک شعبه از علوم تبحر کافی دارند. (نبوی، ۱۳۷۴، ۱۵۵).
۹-۲- تدوین فرضیه: آلن نونیس [۲۳۶][۲] کاربرد فرضیهها را با توجه به تحقیق تاریخی ادوارد چانینگ [۲۳۷] [۳] که در پی یافتن پاسخ این پرسش بود که: «چرا معاهده آوریل ۱۸۶۵ شکست خورد؟ »را به عنوان یک نمونه مطرح میکند. چانینگ چهار فرضیه تنظیم کرد و هر یک از آنها را در پرتو شواهد جمع آوری شده از نامهها یا یادداشتهای روزانه، گزارشهای رسمی ارتش و دولت هم پیمان آزمود. او فرض کرد که معاهده به دلایل زیر به هم خورد:۱-شکست نظامی ارتش هم پیمان،۲-کمبود تجهیزات نظامی، ۳- شرایط طاقت فرسای سربازان هم پیمان و مردم، ۴- تضعیف روحیهی سربازان و عدم تمایل نسبت به ادامه جنگ.
چانینگ شواهدی مطرح نمود که سه فرضیهی اول را رد کرد. هنگامی که ارتش تسلیم شد بیش از ۲۰۰۰۰۰ سرباز کاملا مجهز در ارتش بودند، تولید باروت و اسلحه وسایل کافی برای ادامه جنگ را فراهم میکرد و غذای کافی برای حفظ شهرنشینان و مردان جنگنده وجود داشت.
چانینگ نتیجه گرفت که فرضیهی شماره ۴ تضعیف روحیه سربازان و عدم تمایل به جنگ، با توجه به ترک خدمت تعداد زیادی از افسران و مردانی که ثبت نام کرده بودن قابل توجیه است. افسران ارتش هم پیمان گواهی دادند که جلوی بسیاری از نامههایی را گرفتهاند که در آنها خانوادههای سربازان را به ترک خدمت تشویق کرده بودند.
هرچند فرضیه تایید شده آنقدر مشخص و دقیق نبود که مخصوصا در این مورد مفید واقع شود، اما رد سه فرضیه اول سبب شد که وی توضیحاتی را که در این رابطه عموما مورد پذیرش عام بود کنار بگذارد. این مثال یک مطالعهی تاریخی را نشان میدهد که در آن فرضیهها به روشنی بیان شدهاند.
هرچند در تحقیقات تاریخی همیشه فرضیهها به طور صریح بیان نمیشوند، اما معمولا به طور ضمنی مطرح میگردند، مورخ، شواهد را جمع آوری نموده و صحت آنها را به دقت ارزشیابی میکند. اگر شواهد جمع آوری شده با پیامدهای فرضیه هماهنگ باشند، فرضیه تایید میشود. از طریق چنین ترکیبی است که تعمیمهای تاریخی تحقق میپذیرد. (بست، ۱۳۷۹ - ص۱۸۱و۱۸۰).
۹-۳- جمع آوری و سازمان نبوی اطلاعات:
یکی از تفاوتهای روش تاریخی با سایر روشهای تحقیق این است که در این روش پژوهشگر برای گردآوری دادهها همانند محقق علوم پایه (مثلا شیمی) به مشاهده مستقیم نمیپردازد. بلکه به گردآوری «آثار» و «ردپای» وقایع میپردازد. بنابراین منابعی را جستجو میکند که به وسیلهی آنها شواهدی از وقایع گذشته بیابد.
سندها و منابعی که پدیدههای اجتماعی بر رویشان اثرهایی باقی میگذارند بسیار فراوان و بسیار گوناگونند. بایگانیها، سرشماریهای آماری، مطبوعات، اسناد شخصی، آلات و ابزار، تصویرها، عکسها، فیلمها، صحنههای گوناگون، نوارهای ضبط صوت و جز آن. ( دلاوری، ۱۳۷۵، ۷۹).
۹-۳-۱- منابع دادههای مورد نیاز تحقیق تاریخی را میتوان به دو گروه عمل تقسیم کرد.
اول) منابع دست اول: شامل گزارش شاهدان عینی است این گزارشها توسط یک مشاهده گر واقعی یا کسی که در واقعهی تاریخی شرکت داشته است گزارش شده است.
دوم) منابع دست دوم: شامل گزارشهایی است که گزارشگر خود شاهد عینی آن نبوده است. او ممکن است با یک مشاهده گر واقعی صحبت کرده یا گزارش مشاهده گری را خوانده باشد، اما گواهی گزارشگر یا شرکت کنندهی واقعی نیست. منابع دست دوم گاهی ممکن است مورد استفاده قرار بگیرند، اما چون اطلاعات دست دوم بر اثر انتقال تغییر میکنند لذا پژوهشگر فقط هنگامی از آنها استفاده میکند که منابع دست اول در دسترسی او نباشد.
اول) منابع دست اول داده ها:
۱- اول) اسناد و مدارک شامل گزارشهایی است که توسط شرکت کنندگان در واقعه و یا شاهدان عینی نگهداری و نوشته میشود. این منابع به منظور انتقال اطلاعاتی که در آینده مورد استفاده قرار میگیرد تهیه میشوند. اسناد که به عنوان منابع دست اول تهیه میشوند عبارتند از قوانین اساسی، فرمانها، قوانین، رای دادگاهها، صورتجلسهها و گزارشهای رسمی، شرح حالهایی که خود افراد نوشته باشند، نامه ها، خاطرات، شجره نامه ها، قراردادها، قباله ها، اجاره نامه ها، وصیت نامه ها، گواهینامه ها، اقرار نامه ها، استشهادها، اظهار نامه ها، آگهی ها، گواهی ها، فهرست ها، اعلامیه ها، صورت حسابها، رسیدها، سوابق روزنامهها و مجلات، آگهیهای تجارتی، نقشهها و نمودارها، کتابها، جزوه ها، کاتولولها، فیلم ها، عکسص ها، نقاشی ها، کتیبه ها، گزارشها، رونوشتها و گزارشهای تحقیقی.
آثار مربوط به یک شخص، گروه، یا زمان، سنگواره ها، استخوانها، ابزارها، سلاح ها، غذا، ظروف، لباس، ساختمانها،اثاث خانه، عکس ها، نقاشی ها، سکهها و اشیاء هنری نمونههایی از آثار و بقایایی هستند که به منظور استفاده از آنها در انتقال اطلاعات یا به عنوان مدارک تاربخی تهیه شدهاند، اما این منابع ممکن است شواهد روشنی دربارهی گذشته بدست بدهند مثلا، محتویات یک مقبره باستانی ممکن است دربارهی نحوهی زندگی مردم، غذا، لباس ابزار و سلاح ها، هنرهای، عقاید مذهبی، مفاهیم زندگی و عادات آنها اطلاعات زیادی در اختیار پژوهشگر بگذارد.
۲- اول) گواهی شفاهی: یعنی گزارش لفظی یک شاهد، یا شرکت کننده در یک واقعه این مدارک در یک مصاحبه شخصی به دست میآید و هنگامی که شاهد در رابطهی با تجارب خود به آنها اشاره میکند، میتوان آنها را ثبت کرد و یا رونوشت آنها را تهیه نمود.
دوم) منابع دست دوم داده ها: دادههای منابع دست دوم برای مقاصد تحقیق ارزش محدودی دارند، زیرا انتقال اطلاعات از فردی به فرد دیگر ممکن است اشتباهاتی را سبب شود. بیشتر کتابهای درسی تاریخ و فرهنگنامهها نمونههایی از منابع دست دوم هستند، زیرا مطالب آنها اغلب چندین بار از سوابق اصلی و دست اول وقایع جابه جا شده است.
برخی از منابع ممکن است برای پارهای از هدفها به عنوان منابع دست دوم و برای بعضی هدفهای دیگر منابع دست اول به شمار روند. مثلا کتاب درسی تاریخ آمریکا که برای دبیرستانها نوشته شده است معولا یک منبع دست دوم است. اما اگر کسی بخواهد تغییراتی را که در تاکید بر ملی گرایی در کتابهای درسی تاریخ دبیرستانهای آمریکا روی داده است مطالعه کند، مطالعهی این کتابها جزء اسناد یا منابع دست اول خواهد بود.
اولین قدم در برنامه ریزی یک پژوهش تاریخی، شناسایی و دستیابی به منابع دست دوم است. نشریاتی وجود دارند که میتوانند در شناسایی منابع دست دوم مفید باشند. شرط استفاده از این نشریات، فهرست بندی کردن آنها بر اساس موضوع و هدف پژوهشگر است. (دلاور، ۱۳۷۸، ۲۲۸).
۹-۴- تعیین اعتبار، تجزیه و تحلیل اطلاعات جمع آوری شده:
مورخان هرگز قادر نیستند که حوادث را به طور مستقیم مشاهده کنند. بعلاوه، حوادث گذشته هم قابل تکرار نیستند. بنابراین مورخان نباید فرض کنند که یافتههای آنها به طور حتم واقعی و درست هستند. از آن جا که اطلاعات تاریخی از منابع استخراج میشوند، پژوهشگر باید خیلی دقیق به بررسی آنها بپردازد و سعی کند میزان اطمینان به صحت و سقم منابع را تعیین کند. روشن ساختن این نکته که سند یا مدرکی دارای اشتباهاتی عمدی یا غیر عمدی است، یکی از کارهای ضروری پژوهشگر است. پژوهشگر باید همیشه واقعی و معتبر بودن منابع اطلاعاتی را مورد سوال قرار دهد. هیچ کس نمیتواند در مورد واقعی و معتبر بودن منابع تاریخی کاملا مطمئن باشد.
دادههای صحیح و قابل استفاده در تحقیق تاریخی شواهد تاریخی نامیده میشوند. شواهد تاریخی مجموعهای از اطلاعات و حقایق مستند است که به عنوان اطلاعات صحیح و به عنوان پایههای مناسبی برای آزمودن و تعبیر و تفسیر فرضیهها پذیرفته شوند.
شواهد تاریخی از دادههای تاریخی و بر اساس فرآیند انتقاد استخراج میشود که این انتقاد بر دو نوع است:
۱- انتقاد بیرونی: که ماهیت منابع را ارزش یابی میکند.
۲- انتقاد درونی: که محتوای منابع را بررسی میکند. انگیزه ها، تمایلات و محدودیتهای مولف را بررسی میکند و نیز شرایط زمانی و مکانی پدید آورندهی اثر یا مدرک را مورد توجه قرار میدهد.
انتقاد بیرونی: از طریق انتقاد بیرونی، پژوهشگر به بررسی اصالت و نقد صحت منابع میپردازد. بدین طریق او چنین سوالهایی را دربارهی ماهیت منابع تاریخی مطرح میسازد:
- آیا این منبع، واقعی و اصیل است؟
- آیا منبع مورد نظر نسخهی اصلی است؟
- چه کسی آنرا نوشته است؟
- در کجا و در چه شرایطی به رشته تحریر در آمده است؟
برای پاسخگویی به سوالهای مطرح شده عوامل بسیار زیادی باید مورد بررسی قرار گیرند. برای مثال، نوع نگارش،خط، تایپ و زبان به کار برده شده در سند یا مدرک باید مورد بررسی و انتقاد قرار گیرد. هم چنین، امکان دارد که سندی از نظر فیزیکی و شیمیایی آزمون شود، مانند نوع چاپ، مرکب به کار برده شده، نوع کاغذ، پارچه،و به طور کلی مواد تشکیل دهنده منبع.
انتقاد درونی: پس از تعیین اصالت و اعتبار سند، مدارک و آثار باستانی، پژوهشگر به بررسی میزان درستی، دقت و ارزش محتوای منابع تاریخی میپردازد. بنابراین انتقاد درونی، ارزشیابی محتوای منابع است. یک منبع تاریخی ممکن است اصیل باشد اما در مورد آن میتوان سوالهایی به شرح زیر مطرح ساخت:
- آیا محتوای منبع واقعیت را نشان داده است؟
- نویسنده یا خالق آن چه کسی بوده است؟
- آیا لیاقت و توانایی علمی و عملی انجام چنین کاری را داشته است؟
- آیا تعصب و گرایش خاصی نداشته است؟
در انتقاد درونی، تعلق منبع به زمان و مکان معین و هم چنین زبان اصلی به کار برده شده در آن مورد بررسی قرار میگیرد. لذا پژوهشگر باید دارای اطلاعات تاریخی، حقوقی و زبان شناختی باشد.
گرچه انتقاد درونی را میتوان به طور مستقیم از طریق ارزشیابی محتوای منابع انجام داد، اما ارزشیابی ویژگیهای نویسنده یا خالق منابع نیز ضروری است. برای مثال، آیا نویسنده در زمان وقوع حادثه حضور داشته است؟آیا در زمینه آنچه که به وجود آورده، تخصص لازم را داشته است؟ وآیا او آنچه را که مشاهده کرده،به طور دقیق شرح داده است؟
گاهی اوقات ممکن است که مردم در توضیح و تفسیر حادثهای اغراق کنند. این نکته میتواند در گفتههای به وجود آورندگان منابع نیز روی دهد. محقق تاریخ باید این نظرها را مشخص کند و اجازه ندهد که تفسیر او تحت تاثیر آنها قرار گیرد. (دلاور، ۱۳۷۸، ۲۳۳تا ۲۳۵).
شناسایی مسئلهی تحقیق (تنظیم گزارههای خاص: سئوال ها، فرضیه ها-← جمع آوری و ارزشیابی منابع اطلاعاتی نقد درونی و نقد بیرونی← تحلیل دادههای حاصل از منابع اطلاعاتی (امکان بازبینی فرضیه ها)← تحلیل، تفسیر تدوین نتیجهگیری (تایید یارد فرضیه ها).
نمودار۱- مراحل روش شناسی تحقیق تاریخی (منبع: ۱۹۸۶، wireman. ص ۲۲۱).
۹-۵- تهیه گزارش تحقیق: زحمت نوشتن گزارش تاریخی کمتر از انجام تحقیق نیست، زیرا علاوه بر کیفیت اندیشه و کاردانی به آفرینندگی نیز نیاز دارد. گزارش تحقیق باید به سبک عینی و متین نوشته شود. با وجود این، مورخ در نوشتن گزارش آزادی عمل بیشتری دارد.
هومر کری هوکت [۲۳۸] [۴] این گونه پیشنهاد میکند که « مورخ در نوشتن به سبک خالی از لطف، بیجاذبه و ساده محکوم نیست » و اینکه « برای احتراز از یکنواختی بیان،پس از ذکر حقایق عریان گاهگاهی مجاز است که نوشته هایش را با اندکی رنگ بیاراید».
اما او پیشنهاداتش را با این هشدار پایان میدهد که « مهمتر از همه آنکه آرایش بیان هرگز نباید نخستین هدف باشد، و یا نویسنده را مجاز کند تا حقیقت را پنهان نماید یا آن را تحریف کند». (جان بست ۱۳۷۹، ص ۱۹۲).
شیوههای مختلفی برای تدوین گزارش تحقیقات تاریخی Historicalوجود دارد. معمولا پژوهشگران از شیوه روایت داستانی ( tell a story) یا توصیف مقولات تحلیلی و کلی بهره میجویند، معمولا در این نوع تحقیق، نگارش اصلی متن خیلی فراتر از توصیف ساده خواهد بود و تعمیمهای محدود و مفاهیم انتزاعی در این نوع نگارش نیز مطرح است.جزئیات مربوط به متدو لوژی و روش تحقیق در این نوع گزارش، به ندرت توصیف میشود. وجود بخش فرعی گزارش (ضمیمه) که شیوهها و روشهای تحقیقی به کار گرفته در آن نوشته را توصیف کند، به نظر نا معقول میآید.
یک گزارش طولانی یا کامل، معمولا یک بخش مرجع و منابع [۲۳۹][۵] را در بر دارد که منابع اصلی به کار رفته در گزارش تحقیق را به تفصیل بیان میدارد.معمولا پانویسها تفصیلی و تکمیلی بیشماری که در طول تحقیق آمده است، منابع شواهد و دادهها را به طور کامل توصیف میکند. فی المثل یک گزارش تحقیقاتی کمی (میدانی) ۲۰ صفحه ای، ۵تا ۱۰ یادداشت و پانویس را در بر داشته، حال آنکه یک گزارش تحقیقی تاریخی به همان حجم میتواند تا ۴۰ یادداشت و پانویس را در خود داشته باشد. پس غیر معمول نخواهد بود اگر یادداشتها و زیرنویسها (که معمولا با قلم ریزتر از متن اصلی تحقیق تایپ میشوند) یک پنجم کل گزارش حجیم و طویل تاریخی - تطبیقی را در برداشته باشد.
همچنین عکس، تصویر، نقشه، نمودار، چارت، دیاگرام، یا جداول آماری را میتوان در سراسر این نوع تحقیق پیدا کرد (به ویژه بخشی که دادهها و شواهد در ارتباط با آنها و مورد بحث قرار گرفته است).
جداول، نمودارها و تصاویر در گزارشهای تحقیقات تاریخی به توصیف دادهها کمک کرده و به خواننده شناخت و تصویر بهتری از مکانها و افراد مورد پژوهش ارائه میکند.
محقق در این نوع گزارش، دادهها را به ندرت خلاصه کرده تا همانند تحقیقات کمی به آزمون فرضیهها بپردازد، بلکه برعکس، نگارنده این نوع پژوهش، شبکهای از معانی و مفاهیم (یا توصیف مفصلی) را مهیا ساخته تا شواهد و قرائن پژوهشی اش را جهت نتیجهگیری و تفسیر نهایی، سازمان دهد.
دو شیوه برای تدوین گزارش تحقیقات تاریخی وجود دارد: روش موضوعی و روش توالی زمانی.
بیشتر پژوهشگران این دو نوع شیوه را با هم تلفیق میکنند. فی المثل: دادهها را به شکل توالی تاریخی (سیر زمانی) با موضوعات تحقیق در آمیخته و دادههای مربوط به موضوعات را با توجه به سیر زمانی و توالی تاریخی تنظیم میکنند. گهگاهی اشکال دیگری از نحوه تنظیم این نوع گزارش وجود دارد که میتواند مبتنی بر مکان، اشخاص یا وقایع مهم باشد.
۱۰- ده شیوه پیشنهادی جهت تهیه و تدوین گزارشات تاریخی:
۱۰-۱- توالی (sequence):محققین روش تاریخی، علاقمند به نظم و توالی وقایع و تنظیم و توصیف مجموعه و حوادث به صورت یک جریان منظم هستند. فی المثل پژوهشگری که در حال بررسی و مطالعه یک لایحه قانونی یا تحول و تطور یک هنجار اجتماعی است، شاید این جریان را به یک سری یا مجموعه مراحل توالی زمانی طبقه بندی و تنظیم کند.
۱۰-۲- مقایسه (comparison): مقایسه شباهتها و تفاوتها، هسته اصلی این نوع پژوهشها محسوب میشود. فرآیند تطبیق و مقایسه را دقیق و شفاف بیان داشته و شباهتها و تفاوتها را در اصل تحقیق دقیقا مشخص میکند. فی المثل، محققی پدیده خانواده را در دو دوره تاریخی (زمانی) یا در دو کشور متفاوت بررسی میکند، بایستی با فهرست کردن و تنظیم ویژگیها و خصایص (همگون و ناهمگون) هریک از این دو مجموعه، تحقیق اش را شروع کند.
۱۰-۳- وابستگی (contingency): محققین اغلب، واقعه، کنش، یا شرایطی را مییابد که مبتنی یا وابسته به عوامل دیگری است. تبیین و توصیف چگونگی این وابستگی و ارتباط یک پدیده با عوامل دیگر، بسیار حساس و حائز اهمیت است. فی المثل، محققی که در حال بررسی میزان گسترش شمار روزنامههای محلی است، شاید گسترش و افزایش روزنامهها را مبتنی بر افزایش و گسترش سطح سواد مردم آنجا بداند.
۱۰-۴- منشاء و نتیجه (origins and consequences): محققین این روش، مبدا و منشاء یک حادثه، واقعه، کنش و سازمان یا روابط اجتماعی را در طول زمان پیگیری کرده یا نتایج و ماحصل آن را در یک توالی زمانی (سیر تاریخی) مورد مطالعه قرار میدهند. فی المثل محقق که در حال بررسی علل از بین رفتن پدیده برده داری است، منشاء آنرا به عواملی چون نهضتها، حرکتها، سخنرانیها، قوانین و فعالیتهای ۵۰ سال گذشته ممکن است در ارتباط بداند.
۱۰-۵- حساسیت در برابر ناهمگونی معانی ( sensitivity to incompatible meaning): معانی و مفاهیم در طول زمان و بین فرهنگهای مختلف در حال تغییر و دگرگونی است. محققین تحقیقات تاریخی از خود میپرسند: آیا یک واژه و یا مقوله اجتماعی همان معنی که امروز دارد، در گذشته نیز داشته است؟ و آیا یک مفهوم در درون یک فرهنگ، معنای معادل در فرهنگ دیگر دارد؟ فی المثل، مفهوم مدرک دانشگاهی در طول تاریخ دارای معانی مختلفی بود. زمانی که حضور در دانشگاه بسیار گران قیمت بوده کمتر از یک درصد از جمعیت ۱۸ تا ۲۲ سال مدرک دانشگاهی داشتند. در صورتی که امروزه حضور در دانشگاه تقریبا برای همگان قابل حصول است.
۱۰-۶- تعمیم دهی محدود ( limited generalization): عمومیت بخشیدن یا تعمیم دهی بیش از اندازه نتایج تحقیق در پژوهشهای تاریخی یکی از مسایل اساسی مبتلا به این نوع تحقیق است.قلیلی از محققین این نوع سبک، بدنبال قوانین، قواعد و تئوریهای ثابت و مستحکم در تحقیقات شان هستند. آنان از شدت و حدت نظرات خود کاسته و از بیان جبر گرایی نظری خود داری میکنند، فی المثل، محقق به جای بیان کلی اینکه تخریب فرهنگهای بومی مناطقی که به تسخیر سفید پوستان اروپایی در آمده را نتیجه توسعه تکنولوژی بداند، ممکن است عوامل ویژهای را جهت تبیین تخریب فرهنگهای خاص تاریخی - اجتماعی تدوین کرده و بیان دارد.
۱۰-۷- همبستگی (ASSOCIATION): مفهوم همبستگی در تمامی اشکال پژوهشهای اجتماعی کاربرد دارد. همانند دیگر روشهای تحقیق، پژوهشگران روش تاریخی، عواملی که در شرایط زمانی و مکانی خاص با همدیگر در رابطهاند را از هم باز شناخته و تدوین میکنند مثلا پژوهشگری که آمار جرم یک شهر قرن نوزدهم را مطالعه میکند. این پرسش را مطرح خواهد کرد که آیا میتوان بین سالهایی که نرخ مهاجرت به آن شهر بالا بوده با نرخ بالای جرم و جنایت همبستگی و ارتباطی پیدا کرد؟ و آیا آنانکه دستگیر شدهاند همان مهاجرین تازه وارد هستند؟
۱۰-۸- بخش بندی و کلیت ( PARTAND WHOLE):لازم است تا سلسله حوادث و وقایع در متن اصلی و نظم کلی مورد بررسی قرار گیرد. پژوهشگران سبک تاریخی، بین بخشهای مختلف یک فرآیند، سازمان یا واقعه با کلیت اصلی و متن بزرگتر ارتباط را ایجاد میکنند. مثلا محققی که رفتار و اخلاق سیاسی یک گروه در قرن هجدهم را مطالعه میکند، چگونگی تناسب و توافق آن رفتار در نظام سیاسی قرن هجدهم را توصیف و تشریح خواهد کرد.
۱۰-۹- قیاس (analogy): استفاده از قیاس یا تشبیه در تحقیق، بسیار کار مفیدی است. اما کاربرد بیش از اندازه قیاس و یا استفاده نا مناسب از آن در یک تحقیق بسیار نا مربوط به نظر میآید. مثلا محققی که احساسات و گرایشات در زمینه طلاق در کشور الف را بررسی کرده و آنرا همانند احساسات راجع به پدیده مرگ در کشور ب ارزیابی و توصیف کند، لاجرم باید در تشریح این قیاس و تمثیل احساسات و گرایشات کشور ب را در مورد پدیده مرگ بیشتر بشکافد و توصیف کند.
۱۰-۱۰- نتیجه (synthesis): پژوهشگران روش تاریخی اغلب، حوادث، وقایع و جزییات یک تحقیق را به یک کلیت قابل قبول و جامع تبدیل میکنند در نتیجه ترکیب تعمیمها و نتایج و تعابیر کوچکتر به موضوعات اصلی منسجم و مستحکم را سنتز میکند. مثلا محققی که در حال مطالعه و بررسی انقلاب فرانسه است، ممکن است تعمیمها و نتایج خاصی در زمینه تحولات اجتماعی فرانسه، فشارهای بین المللی، تقسیم اراضی، تغییر عمومی و مشکلات مالی دولتی در این کشور را به یک تبیین فشرده تبدیل کرده و از آن یک نتیجه (سنتز) کلی بگیرد. پس، نتایج تئوریکی با شواهد و دادهها با هم در آمیخته و شکل استقرایی از دادهها و شواهد تفصیلی حاصل میآید.
( stone و ۷۴:۱۹۸۹) چنین توصیف میکند. « نقل قول و روایت یعنی ساماندهی موضوعات از طریق سیر تاریخی و نظم زمانی،تمرکز و تجسم یک متن (با کمی اغماض )و تبدیل آن به یک داستان را روایت تاریخی منسجم میگویند»
شیوه الزامی که در آن روایت تاریخی متفاوت از ساختار تاریخی مطرح است، اینست که به جای انتظام و تدوین تحلیلی،از روش توصیفی استفاده شود. و به جای تاکید بر انسان بر مجموعه شرایط و موقعیت تاکید شود. خلاصه اینکه در این شیوه بهتر است به جای اتکا و تمرکز بر توصیف و تبیین کلی و آماری، بر تبیین خاص و موردی تاکید شود [۲۴۰][۶].
*در ارزشیابی طرحهای تحقیق تاریخی دانشجویان دورههای دکترا و فوق لیسانس، معمولا یک یا چند مورد از اشتباهات زیر به چشم میخورد:
۱- بیان مسئلهای که بیش از اندازه گسترده است.
۲- گرایش به استفاده از منابع دست دوم دادهها که پیدا کردن آنها آسانتر است.
۳- انتقاد تاریخی ناکافی از دادهها به سبب عدم توانایی در تعیین صحت منابع و قابلیت اعتماد داده ها.
۴- تحلیل منطقی نارسا به دلایل زیر:
الف) آسان گرفتن بیش از اندازه - ناتوانی در درک این حقیقت که علل رویدادها غالبا چند گانه و پیچیده است نه ساده و منحصر به فرد.
ب) تعمیم بیش از اندازه بر اساس شواهد ناکافی.
ج) ناتوانی در تعبیر و تفسیر کلمات و گفتهها بر اساس معانی پذیرفته شدهی آنها در گذشته.
د) ناتوانی در تمیز میان حقایق مهم در یک موقعیت و حقایق نا مربوط و بیاهمیت.
۵- اظهارات توام با سوگیری شخصی، مانند برجسته نشان دادن یکی از مطالب متن گزارش برای متقاعد کردن خوانندگان و تحسین غیر واقع بینانهی امور تازه یا جاری
۶- نا رسایی در نوشتن گزارش و استفاده از سبکی که مبهم و بیرنگ است.
بدیهی است که تحقیق تاریخی دشوار و پر زحمت است. گرد آوری شواهد تاریخی مستلزم ساعتهای متمادی صرف وقت برای بررسی دقیق اسنادی مانند سوابق دادگاهها، سوابق اشخاص یا نامهها و...
در حقیقت تحقیق تاریخی مهم از نظر داشتن وقت،منابع مالی، شکیبایی، و تخصص ضرورتهایی را ایجاد میکنند که معدودی از دانشجویان از عهدهی آن بر میآیند. (بست، ۱۳۷۹، ۱۹۲،۱۹۳).
۱۱- اصول اساسی در استفاده از روشهای تاریخی:
۱۱-۱- اصل نسیان:این اصل در برابر خود میان بینی قرار دارد. در هر تحقیقی این اصل مطرح است، اما در تحقیقات تاریخی اهمیت بیشتری دارد. محقق باید به چند صورت این اصل را تحقق بخشد:
۱۱-۱-۱- فرا زمانی: محقق نباید ارزشهای زمانه خود را بر زمان تحقیق تحمیل کند. در واقع او باید از تمایزهای زمانی آگاهی داشته باشد و بداند که در هر حال وقایع مورد نظرش در آن زمان معنای خاصی داشتهاند.
۱۱-۱-۲- فراغت ارزشی: محقق باید از ارزشهای خاص ذهنی خود، آگاهی یابد و از تحمیل آنان به موضوع تحقیق اجتناب ورزد. ارزشهای خاص محقق که خواه نا خواه صیغه زمان نیز دارد، به نوعی کوری ادراکی منتهی میشود.
۱۱-۱-۳- فرا مکانی: تحقیق تاریخی معمولا به نوعی تمایز مکانی را به همراه دارد. باید به ضرایب تاثیر مکان بر ارزشها،مراسم، عادات و... توجه داشت. در نهایت، باید پذیرفت که انسان در برابر محیط جغرافیایی پیرامونش واکنش نشان میدهد، پس این واکنشها (یا به تعبیری اعمال کارگزاران) جز در چارچوب جغرافیا شناختی نیست.
۱۱-۲- اصل تامل و شک گرایی مثبت (اندیشه دکارت): محقق باید در پذیرش دادهها به صور مختلف تامل کند و در این راه از عوامل بسیاری کمک میگیرد:
۱۱-۲-۱- عقل سلیم: ابن خلدون، به عنوان یکی از پیشگامان تاریخ علمی، در کتاب مقدمهی خود، از تمام اطلاعات مربوط به روش تاریخ نگاری که مورخ لازم دارد تا بتواند اثری علمی را به وجود آورد، دایره المعارفی گرد آورده است. نزد وی، تاریخ به عنوان علم، چیزی است از انواع علوم مربوط به جامعه. نقد مدارک و اسناد در نزد او شرط عمدهی کار مورخ است.
نقد مورخ غیر از بررسی گواهیها که در تاریخ اصل کلی است،مبتنی بر آنچه وی قانون المطابقه میخواند، یعنی آنکه حوادث منقول با آنچه اقتضای طبیعت و اموال جاری عمران بشری است، منطبق باشد.
او در کتاب مقدمه بر مورخان میتازد که در نقل اخبار گزاف دقت نمیورزند و آنچه را پیشینیان گفتهاند بیهیچ تاملی تکرار میکنند. مثلا در خبری تعداد لشکریان بنی اسرائیل را برخی مورخان ششصد هزار نفر ذکر کردهاند، که چنین عدهای با استعداد سرزمین مصر و شام به هیچ وجه موافق نیست، که او یک خطای مورخان را از همین بیقیدیها در نقل اخبار گزاف میداند.
۱۱-۲-۲- شناخت نویسنده (واسطه): نوشتهها که سند ماست منبعث از خواستهها و اندیشه ها، آرمانها و سرانجام تمایلات و گاه اغراض نویسندگان است. پس باید در استفاده از اسناد، نویسنده را شناخت. اعتبار سند به بیطرفی و اعتبار نویسنده وابسته است. وقتی اثر تاریخی را میخوانیم، باید به وضع زندگی، طرز فکر، مذهب، محیط و قرنی که نویسنده در آن زندگی میکرده و به ویژه به وابستگیهای نویسنده به یک فرقه خاص و به دستگاه حکومتی خاص توجه کرد.
همچنین مورخ نباید با بینش زمان خود، حوادث یا وقایعی را که در زمان دیگری رخ داده است، بنگرد (پروفسور برک) و علاوه بر آن مورخ علاوه بر این که توجه خود را بدان سرزمین معطوف میکند باید به خارج و جریانات خارجی که در همان زمان وجود دارد نیز متوجه باشد. زیرا برداشت تاریخی از موضوع، بدون مقایسه آن با تشابهاتش در کشورهای دیگر غیر ممکن و یا بسیار ناقص و نادرست است [۲۴۱][۷].
۱۱-۳- اصل استقرار: ماده تاریخ، حوادث گذشته است که اصل آنها دیگر امروز تحت نظارت یا تجربهی ما نمیتواند باشد و لذا آگاهی از آن، تنها از طریق برگههایی که از آن حوادث باقی مانده است میسر میشود. محقق در اسناد گوناگونی جستجو و تامل میکند. جزء به جزء حوادث را شناسایی مینماید و در هر گام احتیاط لازم مبذول میدارد تا در نهایت به شناخت جامع دست یابد. بدین ترتیب، قدم اول مورخ عبارت است از کشف و گرد آوری اسناد که مستلزم استقرار است.
۱۱-۴- اصل جامعیت،بازساخت کلی:هر حادثه در درون مجموعه یا شبکهای علی جای یافته و در آن معنی پیدا میکند. شناخت مجموعه بدون شناخت هر یک از عناصر ممکن نیست. همچنان که شناخت هر حادثه، جز در کل یا مجموعه به دست نمیآید. هر حادثه به عنوان عنصری از مجموعه، زمانی وزن یا ضریبی از اهمیت را مییابد که ترکیبی خاص بین آن عنصر و عناصر پیرامونی پدیداید
هرگز بازسازی مجموعههای تاریخی کامل نخواهد بود زیرا هرگز همه عناصر پیرامونی موجود نیستند تا تقسیم مجدد کل، فراهم گردد. پس ارزش هر بازسازی جامع نسبی و اعتباری است.
۱۲- روش شناسی تاریخی ابن خلدون:
۱۲-۱- ابن خلدون اشتباهات متعددی را بر مورخان وارد میکند که سه دسته است.
۱۲-۱-۱- اشتباهات ناشی از غرض ورزی محقق
۱۲-۱-۲- اشتباهات ناشی از کار آیی منابع
۱۲-۱-۳- اشتباهات ناشی از فقدان شناخت مرتبط با نظم اجتماعی
ولی اصولی را در رسیدن به حقیقت علمی مطرح میکند که عبارتند از:
مشاهدهی درست، کاربرد روشهای عینی و منطقی با جمع آوری دادهها از حال و گذشته، ضبط دقیق اطلاعات و توسعه گزارشهای دقیق.
۱۲-۲- خصایص عمده روش شناسی تاریخی ابن خلدون به شرح زیر است:
۱۲-۲-۱- تلفیق روش عینی با روش ذهنی در برخورد با وقایع تاریخی و پرهیز از ذهن گرایی و تفاسیر خیالی.
۱۲-۲-۲- علی دانستن پدیدهها و روابط اجتماعی.
۱۲-۲-۳- تلفیق نظریه و عمل.
۱۲-۲-۴- ضبط دقیق اطلاعات و کشف بنیان عقلی و برهانی آنها.
۱۲-۲-۵- خروج از تفاسیر و توصیف صرف و سعی در تبیین رخدادهای تاریخی و اجتماعی.
۱۲-۲-۶-متراکم انگاشتن وقایع و کلی نگری در بررسی رخدادها و پرهیز از جزء نگری و خرد گرایی.
۱۲-۲-۷- پرهیز از جانب داریهای قوم پرستانه، فرد گرایانه و ایدئولوژیک و گرایش به نسبی گرایی و آزاد نگری.
۱۲-۲-۸- پرهیز از شناخت شهودی و تفکر اشراقی.
۱۲-۲-۹- پرهیز از خرد گرایی محض و تمایلات ذهنی.
۱۲-۲-۱۰- توجه به شرایط محیطی ساخت گروهها و قبایل و اجتماعات و روند تحولی آنها.
۱۲-۲-۱۱- توسل به روش استقرایی و تجربی ساختن کلیات حاصل از اجزاء
۱۲-۲-۱۲- اهمیت دادن به روش مشاهده به عنوان روش فراتر از نگاه صرف و ظاهری و سطحی.
۱۲-۲-۱۳- استفاده از روش تطبیقی در شناخت پدیدهها و چگونگی تمایز و تشابه جوامع.
۱۲-۲-۱۴-پرهیز از قضاوتهای ارزش که میگوید «اگر محقق مغرض نباشد قادر به قضاوت درست در برخورد با شواهد جدید خواهد بود».
۱۲-۲-۱۵- توجه به تغییرات پدیدهها در گذر زمان و از نسلی به نسل دیگر و نگرش تکاملی و تحولی به تاریخ.
۱۲-۲-۱۶-پرهیز از تملق گویی، هواداری جرمی، تحلیلهای مافوق طبیعی و عجیب در برخورد با واقعیتها.
۱۲-۲-۱۷- گرایش به علیتهای طبیعی در طرز تکوین و رشد و زوال پدیدههای تاریخی
۱۲-۲-۱۸- ابداع شیوه تاریخ نگاری خاص خود با ترکیب تحلیل و تبیین پدیدهها.
۱۲-۲-۱۹-پرهیز از نگرشهای ازلی و ابدی و تصادف یا شانس.
۱۲-۲-۲۰- مجموعه نگری به موضوعات مورد بررسی و ارائه نگرش.
۱۳- نقد و ارزشیابی:
چند اصل در زمینهی ارزشیابی روشها، که روش تاریخی نیز تابع آن است عبارتند از:
۱۳-۱- اصل قدمت: هر روش نسبت به واقعیت موجود قدیمی است. واقعیت در حرکت است و هرگز ابزار نظری همپای تحرک آن نیست.
۱۳-۲- اصل نقصان: هیچ روشی کامل و بینقص نیست. واقعیت، پیچیدهتر از آن است که با یک روش شناخته شود. از این جهت است که معمولا برای شناخت واقعیت از چندین روش استفاده میشود.
۱۳-۳- اصل ابداع: هر محقق باید در مواجه با واقعیت خاص، روشی خاص ابداع کند و یا اینکه حداقل روشهای شناخته شده را با آن منطبق کند. از این جهت هر تحقیق در نوع خود بدیع است.
۱۳-۴- اصل ابطال پذیری: این اصل مکمل اصل شک گرایی مثبت است. با آن، محقق از جبر گرایی به دور میماند و تا زمانی دادههای حاصل از تحقیقش را پذیرفتن میپندارد که خلاف آن محرز نشده باشد.
۱۳-۵- اصل کثرت: منظور از این مفهوم، تعدد ساحتها و بعدهای واقعیت است. از این روست که همواره همه محققان چند رشتهای بودن هر تحقیق را توجیه کردهاند. هر واقعیت در عین حال که اقتصادی است، روانشناختی و جامعه شناختی هم است....
۱۴- مسائل و مشکلات.
کار تحقیق در امور و پدیدههای تاریخی، هر چند جالب و لازم، ولی بسیار دشوار است، به برخی از این مسائل اشاره میکنیم:
۱۴-۱- معمای عینیت:کوشش مورخ در جستجوی علت و مسئلهی غایت، او را با معمای عینیت مواجه میکند. چون در کشف علل، مورخ فقط به این اکتفا نمیکند که علتهای کافی یا ضروری برای حوادث را بیابد، به ناچار اغلب میکوشد بین آنچه علت واقعی و مستقیم واقعه است. با آنچه علت مستقیم و مربوط نیست، تفاوت بگذارد.
و این امری است که او را وارد قلمرو ارزشها میکند. قضاوتهای دور از بیطرفی در مسئله علیت ما را وارد قلمروی میکند که منطق تاریخ یا علم شناخت تاریخ است. در قلمرو تاریخ، تقریبا هر پدیدهای که هست جنبهی نفسانی و وجدانی دارد، هم از طریق مورخ و هم از جهت اشخاص و وقایع.
۱۴-۲- وسوسه تعمیم و پیش بینی:جامعه شناسی در آستانهی پدیدههای تاریخی در هر لحظه در وسوسه تعمیم و پیش بینی است. عبد الکریم سروش این وسوسه را چنین تحلیل میکند:
«آیا میتوان برای حرکت تاریخ، قانونی علمی داد، مسیر و هدف آن را پیش بینی کرد؟
به گمان ما به دلایل زیر پاسخ این سوال منفی است:
الف) قانون علمی را برای حوادثی میتوان داد که تجربه پذیر باشند و حوادثی تجربه پذیر ند که تکرار پذیر باشند. مجموع تاریخ بشری، واقعهای است که یکبار بیشتر اتفاق نیافتاده و از ابتدا تا کنون فقط یک راه خاص را پیموده است، تاریخ به راههای متفاوت نمیرود و به دفعات متعدد حادث نشده است، از این رو تکرار نمیشود و تجزیه پذیر نیست و به همین دلیل قانون علمی برای آن نمیتوان یافت. مسیر تاریخ پس از این همه دنبالهی راه سابق است، یعنی باز هم همان راه نخست که دنبال میشود.
ب) حتی اگر فرضا چنان قانون یا قوانینی کشف یا پیشنهاد شوند، به خاطر اینکه ابطال نا پذیر ند علمی نخواهند بود. قانون ابطال پذیر، یعنی قانونی که در صورت غلط بودن نادرستی آن از راه تجربه کشف شدنی باشند و قوانین تاریخی به فرض وجود، چنین نیستند، یعنی اگر دروغ باشند راه کشف کذب آنها بر ما بسته است.
ج) اکتشافات علمی آینده را قوانین تاریخی نمیتوانند پیش بینی کنند و اگر قبول کنیم که اکتشافات علمی اثر عظیمی بر تحول و جهتگیری تاریخ دارند، باید بپذیریم که قوانین تاریخی از دادن جهت و مسیر عاجز خواهند بود و به سخن دیگر قوانین تاریخی امکان وجود نخواهند داشت.
د) هر قانون علمی قادر به پیش بینی است. پیش بینیهایی که توسط قوانین حرکت کل تاریخ صورت میگیرد خود به منزله حوادثی وارد تاریخ میشوند. این حوادث نوین قادرند گاهی پیش بینیهای انجام شده را معکوس کنند و از این رو چنان قوانینی در صورت بودن گاهی به مرگ خود فرمان میدهند و بطلان خود را باعث میشوند. (سروش ۱۳۵۷ ص ۵۰-۴۷).
۱۴-۳- تحمیل نا آگاه زمان خویشتن: محقق خواه نا خواه در معرض این خطر قرار دارد که حتی برای یک لحظه زمان خود را با زمان مورد مطالعه یکسان فرض کند و در نتیجه حرکت و نا همسانی ناشی از آن را از یاد ببرد. ابن خلدون حتی مورخان را نیز در معرض این خطر میبیند و سخت به این امر هشدار میدهد.
۱۴-۴- عنصر گزینش: پدیدههای تاریخی، بیواسطه مطالعه شدنی نیستند، امکان احیای آنها هم نیست، گاهی واسطهها دور، دست نیافتنی و متعددند، در مواردی بین اندیشهها تضاد و تخالف دیده میشود و این از آن روست که ذهنیت عاملی موثر در نقل پدیدههاست.
دخالت و در هم آمیختگی ذهن و عین، یعنی طرح ذهنی و واقعیات خارجی، در اینجا هم، همچون هررشتهی دیگر معرفت بشری مشهود و ملموس است. به دنبال تاریخ معینی گشتن، یعنی فقط توصیف حوادث را کردن، نه ممکن است و نه مطلوب. نباید بیهوده خود را به نام (بیطرفی) فریفت که ما حوادث را همچنان که بودهاند شرح میدهیم و از دخالت عنصرهای ذهنی خود، خودداری میورزیم. دخالت عنصر ذهنی و طرح دادن به یافتههای پراکنده و پریشان خارجی از لوازم انفکاک ناپذیر ماهیت هر علم است و ضمنا هر گونه گزینشی باید به موارد نقض و خلاف حساس باشد. (ابطال پذیری مدلهای تئوریک در علم).
نروآکتون، مورخ انگلیسی میگفت: بهترین مورخ آن است که دیده نشود. منظور وی این بود که هیچ تصرف و دخالتی در تاریخ نگاری از ناحیه مورخ نباید صورت بگیرد. این سخن در مرحله واقعیات صحیح است، یعنی مورخ نباید از خود حادثهای بسازد و نکاتی غیر واقع بر تاریخ بیفزاید اما در مرحله تحلیل و تفسیر، منظور نروآکتون این است که مورخ باید توصیف گر صرف حوادث خام باشد؟مگر همهی مورخان همه حوادث را ذکر میکنند؟
به زعم جامعه شناسان، مورخ خوب آن نیست که خود را پنهان کند، بلکه بر عکس آن است که به خوبی خود و زاویه دید خود را آشکار سازد. در عین اینکه مورخ در بر گزیدن حوادث اختیار دارد، عرصهی اعمال اختیاراتش محدود است و چنین نیست که به هر گزینشی دست بزند.
گزینش کردن به معنی سلب عینیت نیست، برعکس هر چه توصیف حوادث گزیدهتر باشد، عینیتر و علمیتر است، یعنی دخالت دادن عنصر انتخاب به معنای افزودن چیزی بر تاریخ نیست و این اصلی است که نه تنها در تاریخ، بلکه در هر علمی صادق است.
حال که باید حوادث را برگزید، این گزینش تحت چه عواملی صورت میپذیرد؟ زاویه دید، معیارها و ارزشهای مورخ و نیز مسایل هر دوره از مهمترین عوامل تاثیر گذار بر گزینشاند.اینکه چه چیزی مهم است و چه چیزی مهم نیست و ملاک اهمیت چیست، تصمیم سهل و ساده و بیطرفی نیست و همواره باری از ارزشهای ذهن مورخ را بر دوش خود حمل میکند.
نکاتی که در هر گونه تفسیر و تحلیل تاریخی میتواند هادی محقق باشد و باید آنها را مد نظر قرار داد عبارتند از:
۱- بنگریم که مفسر از چه دریچهای به مسئله مینگرد.
۲- بنگریم که راه حل را چگونه بر میگزینیم. (گزینش).
۳- ببینیم که تفسیر رقیبی میتوان ارائه کرد (این کار با گزینش چهرههای جدید و با انجام تقسیم بندیهای جدید صورت میگیرد).
۴- ببینیم که تقسیم بندی بر روی چه فاکتورهایی استوار است. (اقتصاد، مذهب، قدرت،..).
۵- از کل گرایی دوری کنیم.
۶- از ارائه قانون علمی برای مجموع تاریخ حذر کنیم.
۷- بدانیم که هیچگونه جبر علمی در تاریخ نیست (دوری از جبر گرایی در مجموع تاریخ).
۸- در تاریخ، ضرورت علی معلولی به مفهوم فلسفی هست، اما قانون علی ندارد.
۹- در هر تفسیر، شرایط لازم و کافی را از هم تمیز دهیم (برای تفسیر علمی، شروط کافی ضروری است).
۱۰- از پیش گویی در مجموع تاریخ حذر کنیم. (دکتر سروش).
۱۱- از دادن جهتی به تاریخ (ارزش یا تعیین) حذر کنیم.
۱۲- تقسیم بندی را با قانون به جای هم نگیریم.
۱۳- تعمیمهای استقرایی را چنان انجام دهیم که به موارد نقض و خلاف حساس باشند. (ابطال پذیری).
۱۴- با تقسیم بندیهای نوین، جاهای نوینی به حوادث بدهیم.
۱۵- فلسفه نظری تاریخ را برای پیشگویی در تاریخ بنا نکنیم. (درس گرفتن از تاریخ) (ساروخانی ۱۳۷۸،ص ۲۳۸).
۱۵- جهات مثبت روشهای تاریخی:
روشهای تاریخی، دارای جهات مثبتی است که برخی از این جهات چنیناند:
۱۵-۱- منظومه نگری: با توجه به فاصلهای که محقق تاریخ با واقعیت مورد مطالعه دارد، میتواند همچون یک منجم که کهکشان را میبیند، حوادث را در کنار یکدیگر ببیند. مثلا محققی که در دوران ناصرالدین شاه و امیر کبیر را مطالعه میکند، این حوادث را در کنار حوادث اروپا میبیند و سقوط و عظمت ملل را در کنار یکدیگر تماشا میکند.
۱۵-۲- ضد محیط بودن: دکتر ساروخانی این اصطلاح را از مک لوهان اخذ کرده،منظور وی این است که محقق نباید با واقعیت مورد تحقیق چنان خو گیرد که جهات مثبت و منفی آن را نبیند. یک مثال جهت روشن شدن این مفهوم ضروری است:خیاطی به دیدار پاپ اعظم نائل میشود. پس از آن، از وی میپرسند حال که پس از سالها انتظار، توفیق دیدار یافتی چه دیدی؟ جواب میدهد: یقه پیراهنش سه سانت گشاد بود.مک لوهان با ذکر این تمثیل، آغشته شدن انسان را به محیط حرفهای و به همان نسبت ناقص شدن ادراک انسانی را نشان میدهد. در واقع این مرد،اسیر محیط حرفهای خود بوده و تنها اندازه یقه پیراهن پاپ را دیده نه عظمت واتیکان و سخن پاپ را.لذا میتوان پذیرفت، خو گرفتن مفرط با واقعیت از بیطرفی میکاهد و اندیشه انسان را محدود و محصور میسازد. که محقق تاریخی از آن بری است.
۱۵-۳- صیقل یابی واقعیت: با فاصله یافتن از واقعیت (مخصوصا وقایع سیاسی - اجتماعی) بهتر میتوان آن واقعه و عوامل درست و پشت پردهی آنرا دید. مردمی که در زمان مشروطیت زندگی میکردند، به درستی از قصد کار گزاران و عوامل آن اطلاع نداشتند. اما امروزه محققان آن را روشنتر میبینند.
۱۵-۴- پیوست یا استمرار:محقق تاریخی، بر خلاف محقق جامعه شناسی، میتواند نه تنها واقعیت، بلکه تبعات و استمرار آن را نیز ببیند.
با پیدایی دانشمندانی بسیار از جمله والتر، تاریخ علمی تولد یافت تاریخ کنش متقابل و پیوستهای بین مورخ و حقایق او، و یک بحث بیپایان بین گذشته و حال است.این مجموعه، باید به صورت جریانی از حوادث تعریف و تبیین گردد، زیرا تعریف و توصیف وقایع گذشته، اگر به صورت جدا از هم انجام گیرد، بیوگرافی (شرح حال) خواهد بود نه تاریخ». مطالعهی پدیدههای مرتبط با گذشته حیات اجتماعی از اهمیت بسیاری برخوردار است، دلایل این اهمیت بسیارند:نظریه پیوست،نظریه حضور، نظریه بقا و جابجایی، نظریه انباشت پذیری، نظریه فراگیری.
در خصوص ماهیت پدیدههای تاریخی باید گفت که غیر زندهاند،تکرار ناپذیرند، از ما دورند، تماما در اسناد و مدارک جای نمیگیرد، امکان استفاده از روشهایی همچون مشاهده، مصاحبه و... در آنها نیست، امکان مطالعه بیواسطه آنها نیست و بالاخره در ابهام جای دارند.
اگر بپرسیم که جامعه شناسی در حیطهی دنیای تاریخ در جستجوی چیست؟باید اذعان داشت که انسان خلاق تاریخ است باامید به دنیای بهتروجامعه شناس نیز میتواند دور نمای نزدیک حرکت واقعیتها را ببیند.جامعهای که در بستر تاریخ حرکت میکند،واقعیت دارد و درین بین با دید جامعه شناسی و تاریخی تفاوت جوامع با یکدیگر پذیرفته میشود یعنی در واقع تاریخ و شناخت تاریخی لازمه شناخت کامل و همه جانبه واقعیتهاست. پس تاریخ را نزدیکتر دانشها به جامعه شناسی میدانند و در زبان فرانسه میگویند خواهر جامعه شناسی است. برخی، در راه ایجاد راههای همکاری تاریخ و جامعه شناسی عقیده دارند که هر یک تبیین خاص خود را ارائه میدهد و در نتیجه همکاری و تکمیل متقابل صورت پذیر میشود. در نتیجه دو میدان وسیع و مشترک بین تاریخ و جامعه شناسی وجود دارد = تاریخ گرایی وآزمایش گرایی تاریخی.
تبیین تاریخی: تاریخ شناس با تبیین تاریخی از مرزهای تاریخ نگاری فراتر میرود و وقایع را تابع عواملی چند میداند و تاریخ را صرفا شرح حال زندگی چند امیر نمیپندارد.تاریخ زندگینامهی امیران نیست.پدیدهی تاریخی منحصر به فرد و تکرار ناپذیر است.تبیین پدیدهی تاریخی باید با قرار دادن آن در زمینه یا بستر کل واقعیت صورت پذیرد.باید در شناخت علی پدیدهی تاریخی، بازسازی گذشته مورد توجه قرار گیرد.
بازیابی علی: تحقیق تاریخی همانند تحقیق اجتماعی میتواند از حد وصف فراتر برود و به آستانههای علی دست یابد.
تاریخیت باوری (علیت تاریخی) میگوید که چیستی پدیدهها و اعمال اجتماعی در تاریخ آنها نهفته است، به نحوی که برای فهم آنها باید تکوین و تحول تاریخی آنها را درک کرد.در توضیحات تکوینی واقعهای که باید توضیح داده شود. به عنوان مرحلهی نهایی در توالی وقایعی که منجر به آن شدهاند عرضه میشود. توضیحات تکوینی باید حاوی منبعی غنی از مواد و مطالب توصیفی باشند که در آن خصوصیت یک موجودیت یا واقعهی اجتماعی در آن درج شده باشد.کتاب (اخلاق پروتستان و روح سرمایه داری ماکس وبر) نمونهای عالی از این امر است. در این کتاب سرمایه داری به عنوان محصول تاریخی منحصر به فرد سلسلهی به هم مرتبطی از تحولات تاریخی خاص در آموزه و ورزش (کنش) پروتستانی قرن شانزدهم توضیح داده میشود.توضیحات علمی اجتماعی خصلت تکوینی دارند.در توضیحات تکوینی تعمیمها فقط در محدودهی دورههای زمانی خاص صدق دارند این توضیحات عوامل خاصی را عیان میکنند که منجر به برخی تغییرات خاص در گذشته یا حال حاضر شده است و مجموعهی این عوامل وتوضیحات منجر به تبین تاریخی و بازیابی علی میشود. مراحل اساسی یک پژوهش تاریخی عبارتند از:
- تعیین، محدود کردن و تعریف مسئله- تدوین فرضیه- جمع آوری و سازمان نبوی اطلاعات- تعیین اعتبار، تجزیه و تحلیل اطلاعات جمع آوری شده- تهیه گزارش تحقیق.
ده شیوه پیشنهادی جهت تهیه و تدوین گزارشات تاریخی.
توالی، مقایسه، وابستگی، منشاء و نتیجه، حساسیت در برابر ناهمگونی معانی، تعمیم دهی محدود.
همبستگی، بخش بندی و کلیت، قیاس و بالاخره نتیجه. نباید اصول اساسی در استفاده از روشهای تاریخی را فراموش کرد که شامل اصول زیر است:اصل نسیان، اصل تامل و شک گرایی مثبت (اندیشه دکارت)، اصل استقرار، اصل جامعیت،بازساخت کلی.
چند اصل در زمینهی نقد و ارزشیابی روشها، که روش تاریخی نیز تابع آن است عبارتند از:اصل قدمت، اصل نقصان، اصل ابداع، اصل ابطال پذیری، اصل کثرت و البته مسائل و مشکلاتی هم وجود دارد مانند وجود معمای عینیت، وسوسه تعمیم و پیش بینی، تحمیل نا آگاه زمان خویشتن و عنصر گزینش اما نباید جهات مثبت روشهای تاریخی را که عبارتند ازمنظومه نگری، ضد محیط بودن، صیقل یابی واقعیت و پیوست یا استمرارداشتن را نادیده گرفت.
کتاب روشهای پژوهش در تاریخ ترجمهی گروهی از مترجمان نشر آستان قدس رضوی به سال ۱۳۷۰ از ش.سارامان میتواند بسیار مفید باشد و در خصوص تحولات وتغییراتی که در جامعه و طول تاریخ به وقوع میپیوندد و چگونگی ارتباط آنها با مسایل جامعه شناسی میتوان به تغییرات اجتماعی (گی روشه) ترجمه منصور وثوقی رجوع کرد و برای اطلاع بیشتر از توضیحات تکوینی میتوان سپیده دمان فلسفهی تاریخ بورژوازی از ماکس هورکایمر با ترجمه محمد جعفرپوینده (نشرنی) مد نظر قرار داد.
* منابع فصل
- بست، جان، روشهای تحقیق در علوم تربیتی و رفتاری،ترجمه حسن پاشا شریفی و نرگس طالقانی، تهران، رشد، ۱۳۷۹.
- دوورژه، موریس، روشهای علوم اجتماعی، ترجمه خسرو اسدی، تهران، امیر کبیر، ۱۳۷۵.
- زرین کوب، ع. تاریخ در ترازو ف تهران، امیر کبیر، ۱۳۷۰.
- ساروخانی،ب.روشهای تحقیق در علوم اجتماعی،جلد اول و دوم، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۷۸.
- سروش، عبدالکریم، فلسفه تاریخ ف تهران، حکمت ۱۳۵۷.
- نبوی، بهروز، مقدمهای بر روش تحقیق در علوم اجتماعی، تهران، انتشارات کتابخانه فروردین، ۱۳۷۴.
- شریفی، علی، بازشناسی هویت ایرانی - اسلامی شماره ۲۷.
- فی، برایان، فلسفه امروزین علوم اجتماعی، نگرش چند فرهنگی، ترجمه خشایار دیهیمی، سازمان چاپ و انتشارات فرهنگ و ارشاد اسلامی چاپ دوم، ۱۳۸۴.
- سرمد، زهر، بازرگان، عباس، حجازی، الهه، روشهای تحقیق در علوم رفتاری، نشر آگر، چاپ یازدهم ۱۳۸۴.
- دلاور، علی، مبانی نظر و عملی پژوهش در علوم انسانی و اجتماعی، انتشارات رشد، ۱۳۷۸.
- اشرف، احمد، موانع تاریخی رشد سرمایه داری در ایران دوره قاجاریه، انتشارات زمینه، ۱۳۵۹.
[۲۲۳. -[۱] هانس گرث (hanc girth) ساروخانی ۱۳۷۸،۱۹۴. [۲۲۴. -[۲] G.levi Strauss. [۲۲۵] [۳] دایره المعارف علوم اجتماعی، مفهوم تاریخ. [۲۲۶] [۴] ساروخانی، باقر (روشهای تحقیق در علوم اجتماعی) جلد دوم نشر پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی،۱۳۷۸ ص۲۰۲. [۲۲۷] Tendentious Regularity. [۲۲۸] historiography. [۲۲۹] [۷] ب. ساروخانی. روشهای تحقیق در علوم اجتماعی، تهران کیهان، ۱۳۷۳، جلد اول، ص ۵۳۰-۵۳۱. [۲۳۰] [۸] ا.لاکوست. جهان بینی این خلدون ف ترجمه مهدی مظفری، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۵۴، ص ۱۷۲، ۱۷۷. [۲۳۱] Macrosocioloy. [۲۳۲] Incomparability. [۲۳۳] Exogeheousfactor. [۲۳۴] Historicism. [۲۳۵] Mark beach. [۲۳۶] Allan Nevins. [۲۳۷] channig. [۲۳۸. [۴] -Homer Carrey Hackett. [۲۳۹] Bibliography. [۲۴۰] [۶] (این ترجمه از صفحات (۵۰۱- ۴۹۷) اثر زیر انتخاب شده است): New man - woi.(۱۹۹۷) social research methods. Allyn bacom. [۲۴۱] [۷] ع. شریعتی، بازشناسی هویت ایرانی اسلامی،مجموعه آثار شماره ۲۷ ص ۹-۱۱.
۱- در انتها من پیشنهادی دارم تا انشاء الله برای همیشه به این بحث پایان داده شود و اگر شما یا حکومت دینی این پیشنهاد کاملا منطقی و عقلی من را رد کند من آنرا دلیل ترس و واهمه شما از حقیقت حساب میکنم:
۴۰۰ سال است از طریق روحانیون در بالای منابر و روضهها و تعزیه و همچنین چاپ و انتشار کتابهای درسی و غیر درسی و سی دی و تبلیغ و کارناوالهای عزاداری و پختن نذری و ضرب المثل (مانند لعنت بر عمر و...) شما مغز ایرانیهای شیعه را کاملا شستشو دادهاید. با این همه من در پیشنهادی که دارم خود مردم ایران را به عنوان قاضی قبول دارم، یعنی هر چه همین مردم طی یک نظر سنجی اینترنتی گفتند، آنرا من (و همه موحدین ایران) قبول میکنیم
همانگونه که آقای قزوینی و سایر محققین اداره اطلاعات (که امکان دسترسی بدون فیلتر به سایتهای اینترنتی را دارند) بهتر میدانند بیش از ۵۰۰ جلد کتاب با ترجمه فارسی از سوی علمای قبلا شیعه یا اهل سنت در پاسخ شبهات شیعیان نوشته شده است! شما ۵ کتاب (یعنی نیم درصد!!!) از این کتابها یعنی کتابهای: خمس قلمداران، نقد المراجعات ابومریم بن محمد اعظمی، آلفوس علیرضا حسینی، بت شکن و خرافات وفور در زیارات قبور علامه برقعی را اجازه چاپ بدهید با هزینه اهل سنت! حتی ما حاضریم انتهای همین کتابها پاسخهای شما را چاپ کنیم (یعنی مثلا خمس قلمداران قسمت اول پاسخ شما قسمت دوم!) سپس شما اجازه دهید این کتابها را به صورت لوح فشرده یا کتاب چاپی در شهرهای بزرگ ایران بین مردم به فروش رسانده یا توزیع کنیم پس از سه سال از تاریخ انتشار ما یک نظر خواهی آزاد برگزار میکنیم، ما هر چه اکثر مردم شیعه ایران گفتند را قبول داریم؟ خوب است؟ آیا مسابقهای بهتر از این میخواهید که داور آن مسابقه از خود شما باشد؟ آیا این پیشنهاد من غیر منطقی است؟ اگر غیر منطقی است لطفا برای من (البته بدون اشاره به حدیث و روایت!) توضیح بدهید.
البته قبول این پیشنهاد از سوی حکومت دینی بسیار بعید و تقریبا نزدیک به صفر است، زیرا علمای عظام شما حتی از توزیع کتاب در مدینه و مکه بین حجاج هراسناک بوده و جلوگیری به عمل میآورند! و حتی اداره اطلاعات سایتهای این کتابها را فیلتر کرده است و همین بر حقانیت ما کافیست. ضمنا در هیچکدام از این کتابها توهینی به کسی نشده و به مسائل سیاسی کشور نیز اشارتی نرفته است.
۲- برادر عزیز من در تمامی سئوالات خودم از شما پرسیدهام برای ما ثابت کنید که دریافت خمس از منافع سالیانه و یا ساختمان سازی روی قبور بزرگان در زمان نبی اکرم جزء سنت و روش ایشان بوده است، شما برای ما حدیث میآورید؟ چند حدیث به تنهایی که دلیل بر سنت قطعی و متواتر نیست، شما باید ثابت کنید در زمان پیامبر ص قافله عزاداری براه میافتاده و گنبد و ضریح میساختهاند و زیارت عاشورا میخواندهاند و... نه اینکه برای ما حدیث بیاوری!! براستی دریافت خمس و ساختمان سازی روی قبر پیامبر ص که دیگر ظلم به اهل بیت نبوده چرا ۳ خلیفه اول و سایر خلفای بنی امیه و بنی عباس برای فریب مردم و ظاهر سازی هم که شده روی قبر پیامبر اکرم و عباس عموی پیامبر و شهدای احد و حضرت حمزه و خدیجه و...ساختمان و ضریح و گنبد و بارگاه درست نکردند؟ تا وجوهات را هم جمع آوری کنند و زنان زیباروی صیغهای را از این اماکن، بهتر به داخل حرمسراهای خودشان هدایت نمایند؟ یا چرا از منافع سالیانه خمس نمیگرفتهاند و این سنت پیامبر را (اگر سنت بوده) ادامه نمیدادهاند تا جیبشان پرتر شود؟ اینها که دیگر ظلم به اهل بیت نبوده؟ پس اینها نشان میدهد که این مسائل بدعت است و نه پیامبر و نه مردم مدینه چنین عقائدی نداشتهاند و گرنه چه بسا برخی خلفای بنی امیه و بنی عباس چندان هم بدشان نمیآمده از این کارها انجام بدهند ولی علمای هشیار اهل سنت و عامه مردم اجازه چنین بدعتهایی را به آنها نمیدادهاند، زیرا هنوز سخنان پیامبر ص در گوش جانشان طنین انداز بوده که قبر مرا محل رفت و آمد قرار ندهید و قبله گاه و مسجد نسازید و...
۳- برادران عزیزی که میخواهید ردیه بنویسید! ما سئوال عقلی و تاریخی میپرسیم، شما پاسخ نقلی خاله زنکی میدهید؟ لطفا پاسخ عقلی و منطقی بدهید. زیرا در برابر تمامی احادیث، احادیث ضد هم وجود دارد و اینگونه نمیتوان به هیچ نتیجهای رسید.
۴- برادران عزیزی که ردیه مینویسید من از شما سئوالی دارم: فرض کنید روز قیامت شده و من و شما در حضور خداوند حاضر شده ایم. خداوند از من میپرسد: چرا زیارت عاشورا نخواندی؟! و چرا به زیارت مرقد و بارگاه نرفتی؟! و چرا با عمر و ابوبکر دشمن نبودی؟! و اظهار تولی نکردی؟! و چرا به امامت (به معنای خلافت منصوص نه به معنای پیروی از سیره و مرام آن بزرگوار) حضرت علی معتقد نبودی؟! و چرا به علم غیب و عصمت ائمه عقیده نداشتی؟! و چرا در نماز مهر نمیگذاشتی؟! و چرا به غصب فدک عقیده نداشتی؟! و چرا به آتش زدن خانه وحی! معتقد نبودی؟! و چرا عزاداری نمیکردی؟! (مخصوصا به معنای شرکت در کارناوالهای خیابانی) من خواهم گفت: خدایا این مسائل در هیچ کجای قرآن تو وجود نداشت، در سنت قطعی و متواتر پیامبر تو هم نبود. من هم هر چه به مغزم فشار آوردم دیدم اعتقاد یا عدم اعتقاد به این افسانههای بچه گانه هیچ سود یا ضرری برای دین یا دنیای من ندارد و جز تفرقه در امت اسلام و کینه توزی و دور شدن از مفاهیم عالیه اسلام و تعالیم آن بزرگواران هیچ فایده دیگری ندارد پس من همه را به سطل آشغال و به همان زباله دان تاریخ سپردم. (ضمن اینکه مطمئن شدم انسانهای مغرض در بین کتب شیعه و سنی احادیثی جعلی وارد کردهاند) خوب برادران محقق ردیه نویس عزیز احتمال ۵درصد هم بدهید که خداوند رو به شما کند و بگوید چرا به این امور واهی که سرآغاز شرک و کینه توزی و تفرقه و دور شدن مردم از اصل کار بود عقیده داشتید و حتی ترویج هم میکردید؟ براستی شما چه پاسخی خواهید داد؟ میگویید از قرآن اینها را فهمیدیم؟ از کجای نص صریح قرآن؟ میگویید با کمک حدیث منظور خدا را فهمیدیم؟ خدا سئوال میکند: چرا احادیث را گزینش کردی؟ آیا گزینش آنچه بر مبنای علایق قبلی و سلائق فرقهای و موروثی بوده نامش تحقیق است؟ برادران عزیز آیا ارزش آنرا دارد به خاطر یک مشت حدیث و قصه دروغ که هیچ سودی به حال شما ندارد (مگر سود سیاسی برای عدهای خاص) خودتان را جهنمی و دین خدا را فاسد کنید و مردم را از دین بیزار؟ از ما گفتن از شما نشنیدن.
۵- از کمک و رفاه حال اهل سنت گفته بودید، من از شیعیان خواهش میکنم از استانهای مرزی مانند سیستان و بلوچستان و فارس دیدن کرده و از نزدیک با اهل سنت گفتگو کرده و خانههای آنها را نگاه کرده و امکانات و رفاهیات آنجا را ببینند تا مشت من دروغگو برای آنها باز شود؟! برادر میدانی تا کنون چندین و چند نفر از علمای اهل سنت بوسیله اداره اطلاعات به شهادت رسیدهاند؟ آیا میدانی مساجد آنها مانند مسجد شیخ فیض در مشهد تخریب شد و اداره اطلاعات به هیچ وجه اجازه ساخت مسجد در شهرهای تهران و اصفهان و شیراز و تبریز را به آنها نمیدهد؟ (چون دست شما از نقطه نظر استدلالی خیلی پر است و ممکن است برادران اهل سنت شیعه شوند و حکومت هم که اصلا دلش نمیخواهد سنیها شیعه شوند!!!!)
۶- برادران گرامی مشکل شما این است که دین را سیاست زده و سیاست را دین زده و هر دو را روایت زده کرده اید! براستی اگر احادیث جعلی و ضعیف موجود در کتب اهل سنت را از شما بگیرند شما دیگر چه دارید؟ براردان عزیز مذهب سیاسی و سیاست مذهبی هر دو در ایران شکست خورده است.
۷- در کدام یک از دانشکدههای معتبر تاریخی در جهان وقایع تاریخی را با روایت و حدیث تجزیه و تحلیل میکنند که شما چنین میکنید؟ آیا دانشگاههای آمریکا و اروپا هم دشمن اهل بیت هستند؟ یا شما بهتر از آنها از علم تاریخ مطلع، هستید؟
۸- روش درست تحقیق آن است که شما تمامی کتب تاریخی دست اول (مانند تاریخ طبری و سیره ابن هشام) را مطالعه کرده و با هم تطبیق داده و اول از همه سلایق فرقهای و عقاید موروثی را به دور بیندازی و به دنبال کشف حقیقت باشی نه اثبات عقیدهای از قبل تایید شده. بعد تمامی قرائن و شواهد مانند اشعار، خطبه ها، نامهها و ضرب المثلهای مرتبط را کنار هم بچینی، سپس بار لغوی هر کلمه و واژه را از نگاه مردم همان عصر (و نه مردم زمان خودت) بفهمی آنگاه با کنار هم قرار دادن همه اینها میتوانی به حقیقت دست پیدا کنی. آیا این روش درست است یا گزینش احادیث ضعیف و واحد از داخل کتب اهل سنت؟ به عنوان یک نمونه خیلی ساده و کوچک: آیا میدانی هیچ عربی در قبل یا بعد از نبی اکرم تا کنون برای اشاره به مقام خلافت یا معرفی خلیفه بعدی از کلمه مولی استفاده نکرده است؟ و در هیچ کجای قرآن نیز این کلمه معنی خلیفه را نمیدهد؟ مثلا اگر مولی معنای خلیفه را میداد بسیار به جا بود که حضرت علی در زمان خلافتشان به مردم بگویند به ایشان خطاب مولی المومنین کنند و نه امیر المومنین تا ماجرای غدیر خم نیز در اذهان زنده شود! و زنده بماند! با همه این تفاصیل، شما بیا و دوباره از علامه امینی برای من قصه و حدیث و بحثهای لغوی مطرح کن. من از شواهد مسلم و زنده تاریخی برای تو میگویم، تو از لغت عرب و حدیث و علامه امینی... (با این عنایت که علامه امینی با اینکه علامه! بوده به اشتباه مولی را به باب افعل برده و از آن معنای اولی را بیرون کشیده به این بهانه که بیشتر لغویون معنای اول مولی را اولی الامر میدانستهاند ولی سئوال: پس ۲۷ معنی دیگر مولی چه فایدهای داشته؟ مگر نباید معنای کلمه را داخل جمله فهمید؟ اگر هم معنای کلمه در داخل جمله معلوم میشود در ادامه پیامبر اکرم ص مولی را معنا کردهاند: خدایا دوست داشته باش هر آنکه علی را دوست دارد! [۲۴۲] براستی شما میگویید معنا و تفسیر قرآن را باید از پیامبر پرسید آیا حدیث پیامبر ص نیز نیاز به توضیح دارد که حتما باید آنرا از آخوند پرسید؟! البته به خاطر طوفان و گرد و خاک شبهاتی که آخوندها در این خصوص به پا کردهاند این بحث نیاز به توضیحی چند صد صفحهای دارد که برادران عزیز را به مطالعه کتاب آلفوس در سایت عقیده که متاسفانه فیلتر هم شده! ارجاع میدهم. آری این است معنای آزادی از سر به بالا در حکومت دینی)
﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ كَلِمَةٖ سَوَآءِۢ بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمۡ أَلَّا نَعۡبُدَ إِلَّا ٱللَّهَ وَلَا نُشۡرِكَ بِهِۦ شَيۡٔٗا وَلَا يَتَّخِذَ بَعۡضُنَا بَعۡضًا أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِۚ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقُولُواْ ٱشۡهَدُواْ بِأَنَّا مُسۡلِمُونَ ٦٤﴾ [آل عمران: ۶۴]. «بگو اى اهل کتاب بیایید بر سر سخنى که میان ما و شما یکسان است بایستیم که جز خدا را نپرستیم و چیزى را شریک او نگردانیم و بعضى از ما بعضى دیگر را به جاى خدا به خدایى نگیرد پس اگر (از این پیشنهاد) اعراض کردند، بگویید شاهد باشید که ما مسلمانیم (نه شما)».
[۲۴۲] لازم به تذکر است که برخی از علما این جمله را صحیح نمیدانند.
مؤلف: الشيخ محمّد جعفر الطّبسي، برادران محقق و ردیه نویس از این به بعد توجه داشته باشند احادیث یا روایاتی که نام یکی از افراد زیر در آن باشد و از آن بوی غلو و یا توهین به خلفاء و یا افسانه های عجیب و غریب به نفع شیعه به مشام برسد، قابل قبول نخواهد بود زیرا افراد زیر، شیعه یا منتسب به تشیع بوده و به هر حال حتی در صورت ثقه بودن به خاطر چنین عاملی (تشیع یا انتساب به تشیع) نمی توان به احادیثی از این دست از آنها اعتماد کرد: [۲۴۳]
من المعروف ان السنة النبوية هي كل ما قاله رسول الله ج أو فعله أو أقره، وهي المرجع الثاني عند المسلمين بعد القرآن الكريم في أحكامهم وعباداتهم وعقائدهم، ولكن بعض الصحابة والتابعين قد وقف من السنة النبوية موقفا سلبيا إلى درجة أنهم أحرقوها ومنعوا من كتابتها والتحدث بها. بل نجد ان الحكام الأمويين قد عملوا على وضع الأحاديث المكذوبة التي تؤيد مذهبهم في منع الكتابة لعموم السنة النبوية والأحاديث الشريفة.
فها هو مسلم يخرج في صحيحه، عن أبي سعيد الخدري أن رسول الله ج قال: «لا تكتبوا عني، ومن كتب عني غير القرآن فليمحه، وحدثوا عني ولا حرج» [۲۴۴] ولكن هذه الأحاديث الموضوعة وأمثالها تدحضها أحاديث اخرى احتج بها الصحابة، كالحديث الذي أخرجه الحاكم في مستدركه، وأبو داود في صحيحه، والإمام أحمد في مسنده، والدارمي في سننه وغيرهم بان عبد الله بن عمرو قال: كنت أكتب كل شيء أسمعه من رسول الله ج، فنهتني قريش وقالوا: تكتب كل شيء سمعته من رسول الله وهو بشر يتكلم في الغضب والرضا؟
قال عبد الله: فأمسكت عن الكتابة، فذكرت ذلك لرسول الله ج فأومأ إلى فيه وقال: «اكتب فوالذي نفسي بيده ما خرج منه إلا الحق» [۲۴۵].
ونلاحظ من خلال هذا الحديث بأن عبد الله بن عمرو لم يرد التصريح بأسماء الذين نهوه عن الكتابة لأن في نهيهم طعن على رسول الله، كما لا يخفى، فأبهم القول بأنهم قريش، والمقصود بقريش زعماؤها من المهاجرين وعلى رأسهم أبو بكر وعمر وعثمان وعبد الرحمن بن عوف وأبو عبيدة ومن سار على رأيهم.
وبالرغم من هذا المنع في تدوين السنة النبوية، نجد بأن رجال الشيعة تقدموا على غيرهم في جمع الحديث وتدوينه، ولم يلتزموا بقرارات قريش، بل اقتفوا نهج أمير المؤمنين ÷ في تدوين أحاديث الرسول ج الذي كان له صحيفة جامعة من املاء رسول الله ج، تعتبر أول كتاب جمع فيه العلم على عهد الرسول ج.
أما عدد ما صنفه الشيعة الإمامية في الحديث من طريق أهل البيت † من عهد الإمام أمير المؤمنين ÷ إلى عهد أبي محمد الحسن العسكري ÷ فانها تزيد على ستة آلاف وستمائة كتاب على ما ضبطها الشيخ الحر العاملي في آخر الفائدة الرابعة من وسائل الشيعة. وقد ذكرت كتب أهل السنة العشرات من هؤلاء الرجال.
والكتاب الذي بين يديك ـ عزيزي القارئ ـ هو جهد مشكور بذله سماحة العلامة محمد جعفر الطبسي محمد جعفر الطبسي لإحصاء رجال الشيعة في أسانيد أهل السنة، حيث تحدث في ثناياه عن شخصية كل راو ووثاقته، وتشيعه، وأشار إلى طبقته ورواياته وموارد رواياته في الصحاح الستة.
ومؤسسة المعارف الاسلامية إذ تضيف هذا الأثر القيم للمكتبة الاسلامية، تشكر كل من ساهم في إنجاز هذا الكتاب خصوصا الفاضلين فارس حسون كريم ومحمود البدري للجهود المشكورة التي بذلوها في مراجعة واخراج هذا الكتاب، وتبتهل إلى الله تعالى أن يوفق الجميع للاستمرار على خط الولاء لأهل البيت †، وخدمة الدين الحنيف إنه قريب مجيب.
مؤسسة المعارف الاسلامية
[۲۴۴] صحيح مسلم: ۴ / ۲۲۹۸ ح ۷۲. [۲۴۵] مستدرك الحاكم: ۱ / ۱۰۵، سنن أبي داود: ۳ / ۳۱۸ ح ۳۶۴۶، سنن الدارمي: ۱ / ۱۲۵، مسند أحمد: ۲ / ۱۶۲.
قبل الحديث عن دور الشيعة هذا لابد لنا من الوقوف ـ ولو قليلا ـ عند كلمة الشيعة لغة واصطلاحا، وهل تشكل هي وكلمة الاسلام تعبيرين عن حقيقة واحدة أم أنهما حقيقتان مختلفتان، ولكل منهما مبادؤها ومعتقداتها، وان التشيّع ـ بالتالي ـ ظاهرة طارئة على الساحة الاسلامية ولدت لأسباب سياسية واجتماعية وفكرية...؟!
الشيعة لغة:
قال الأزهري (ت ۳۰۷ ه): «والشيعة أنصار الرجل وأتباعه، وكل قوم اجتمعوا على أمرهم شيعة... [۲۴۶].
وقال ابن دريد (ت ۳۲۱ ه): «وفلان من شيعة فلان أي ممن يرى رأيه» [۲۴۷].
وقال الجوهري (ت ۳۹۳ ه): «وتشيع الرجل، أي ادعى دعوى الشيعة،
وتشايع القوم، من الشيعة. وكل قوم أمرهم واحد يتبع بعضهم رأي بعض فهم شيع... قال ذو الرمة [۲۴۸]: استحدث الركب عن أشياعهم خبرا، يعني عن أصحابهم» [۲۴۹].
وقال ابن منظور (ت ۷۱۱ ه): «والشيعة أتباع الرجل وأنصاره، وجمعها شيع، وأشياع جمع الجمع، وأصل الشيعة: الفرقة من الناس، ويقع على الواحد والاثنين والجمع، والمذكر والمؤنث، بلفظ واحد ومعنى واحد...» [۲۵۰].
فالمستفاد مما ذكر أن الشيعة والتشيع والمشايعة ـ لغة ـ بمعنى المتابعة والمناصرة والموافقة في الرأي، ثم غلب هذا الاسم ـ كما عند ابن منظور ـ على كل من يتولى عليا وأهل بيته رضوان الله عليهم أجمعين، حتى صار لهم اسما خاصا، فإذا قيل: فلان من الشيعة عرف أنه منهم. وفي مذهب الشيعة كذا أي: عندهم، وأصل ذلك من المشايعة وهي المتابعة والمطاوعة» [۲۵۱].
وقد ورد لفظ الشيعة في القرآن الكريم بمعنى التابع، قال تعالى: (... فاستغاثه الذي من شيعته على الذي من عدوه فوكزه موسى فقضى عليه) [۲۵۲].
أي من جماعته وحزبه الذين شايعوه وتابعوه في الدين.
وقال تعالى في آية اخرى: (وإن من شيعته لإبراهيم) [۲۵۳] أي أن إبراهيم ممن تابع نوحا وسار على منهاجه.
الشيعة اصطلاحا:
لكلمة «الشيعة» ثلاثة معان نعرضها تباعا مع اعتقادنا بأن المعنى الأخير هو الأرجح:
الأول: من أحب عليا وأولاده بوصفهم أهل بيت النبي ج واستجابة للآية الكريمة: ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾ [الشورى: ۲۳] [۲۵۴] وهذا المعنى عام لكل المسلمين حيث لا نجد مسلما لا يود أهل بيت النبوة إلا من نصب العداء لهذا البيت الكريم، ويسمى هؤلاء: «النواصب».
الثاني: من يعتقد بأن عليا رابع الخلفاء، ولكنه يفضله عليهم لاستفاضة مناقبه وفضائله الواردة عن رسول الله ج في صحاح المسلمين ومجامعهم الحديثية وكذا مؤلفاتهم في الرجال والتراجم، حيث يصفون قليلا من الصحابة وكثيرا من التابعين بأنه يتشيّع أو أنه شيعي، وربما يعدونه من أسباب الجرح. وأكثر من استعمل هذا الاصطلاح هو الذهبي في «ميزان الاعتدال» و «سير أعلام النبلاء» فيصف بعض التابعين والمحدثين بالتشيع مشيرا بذلك إلى ضعفهم.
الثالث: من شايع عليا وأحد عشر من ولده † بوصفهم خلفاء رسول الله ج والأئمة من بعده على الناس نصا ووصية.
وانطلاقا من المعنى الثالث فإن الإمامة أمر مهم وخطير لابد منها لكي يواصل الدين الاسلامي طريقه الطويل المحفوف بالمخاطر، ولا شك في أن النبي ج يدرك ما يحتاجه هذا الدين في مواصلة مسيرته التبليغية والجهادية، وما قد يتعرض له مستقبله من مخاطر وعقبات خطيرة، وأن أمامه شوطا طويلا جدا
حتى تترسخ مبادؤه ومفاهيمه وأحكامه في هذه الامة الفتية التي هي حديثة عهد بالاسلام، وقريبة عهد بالجاهلية، والتي تعاني من أعداء شرسين، ففي الداخل من المنافقين واليهود. وفي الخارج من الامبراطوريتين الفارسية والرومية، إضافة إلى الذين لم يتمكن الاسلام بعد في قلوبهم.
فمع إدراك النبي ج القطعي لهذه المخاطر ولما يسببه غيابه والفراغ الذي يتركه من مضاعفات لهذه المخاطر، ولما يستجد من عقبات اخرى، وكلها تحتاج إلى شخص على مستوى عال من المسؤولية، ويكون مهيئا تهيئة رسالية خاصة يملأ هذا الفراغ مباشرة، ويؤدي وظيفته على أكمل وجه، وهذا ما كان يقوم به ج طيلة حياته المباركة، وكان علي ÷ على ذلك المستوى الإيماني والتربوي والفكري، فكان الأفضل بعد رسول الله ج لتولي هذه المهمة الدينية التغييرية التي هي على جانب عظيم من الخطورة، فكانت أقوال رسول الله ج ووصاياه وتأكيداته تحوط عليا ÷ وتواكب ذلك الاستعداد وتلك التهيئة من بداية الرسالة.
وهنا اختلفت القلوب، فقلوب آمنت بكل ذلك وتيقنته والتزمت به ولم تحد عنه، فكانوا رواد التشيّع في عصر النبي ج، أمثال: سلمان، والمقداد، وأبي ذر، وعمار بن ياسر، وحذيفة بن اليمان، وخزيمة بن ثابت، وأبي أيوب الأنصاري، وسعد بن عبادة، وقيس بن سعد، وعدي بن حاتم، وعثمان بن حنيف... إضافة إلى مشاهير بني هاشم.
واخرى اجتهدت قبال النصوص واختارت لنفسها طريقا آخر لها في اختيار خليفة لرسول الله ج، فكانت امة اخرى إزاء تلك الامة التي آمنت بكل ما قاله رسول الله ج (وما ينطق عن الهوى إن هو إلا وحي يوحى) [۲۵۵].
ولأن حقيقة الدين هو الانقياد التام لله ولرسوله فإن الامة الاولى كانت قد شكلت بعملها هذا بذرة التشيّع الاولى التي غرسها ورعاها رسول الله ج.
روى ابن حجر عن ام سلمة عن النبي ج قال: «يا علي أنت وأصحابك في الجنة، أنت وشيعتك في الجنة» [۲۵۶].
والتشيع هو الإسلام بعينه مبدءا وعقيدة وشريعة، وليس شيئا آخرا يحمل أو يضيف أشياءا اخرى، فالتشيع ليس ظاهرة طارئة على الاسلام والمسلمين أبدا كما يحلو للبعض أن يصوره ويرجعه إلى أسباب سياسية واجتماعية واخرى عقائدية حدثت بعد وفاة الرسول ج، وخير دليل لنا هو رواده الأوائل وذلك الرعيل المبارك الذي آمن برسول الله ج وبجميع أقواله وأوامره التي هي أوامر السماء، ومنها أوامره وإرشاداته التي تنص على علي أمير المؤمنين ÷ بالاخوة والوصية والوزارة والخلافة وأخيرا بالولاية.
وقد امتلأت بها المجامع الحديثية للفريقين كحديث المنزلة، والغدير، والثقلين، إضافة إلى ما ورد فيه ÷ من آيات كآية الانذار [۲۵۷]، وآية التطهير [۲۵۸]، وآية المباهلة [۲۵۹]، وآية الولاية [۲۶۰].
بعد هذا الاستعراض الموجز للشيعة ـ لغة واصطلاحا وتاريخا ـ ننتقل إلى دورهم في تدوين الحديث وفي روايته وتبويبه وتقسيمه.
لا يخفى على كل متتبع ما لعلماء ورواة الشيعة من دور كبير في رواية الحديث وتدوينه وحفظه من عبث العابثين الكثيرين الذين قد ابتلي بهم الحديث النبوي الشريف. وأيسر دليل لنا على ذلك مجاميع علمائنا الروائية وموسوعاتهم ومؤلفاتهم التي تحل معضلات الحديث ومشاكله، وتجيب عما يطرح من أسئلة حوله، وتبين قواعده واصوله وأقسامه وأوصافه ومصطلحاته ودلالاته، كما تشير إلى غريبه ومعانيه... ولم يكن اهتمام الشيعة وعلمائها منصبا فقط على متن الحديث، بل تجاوزه إلى سنده، ودراسة السند عندهم على درجة من الأهمية لا تقل درجة عن دراسة المتن. فهذه مؤلفاتهم ورسائلهم تتناول الرواة مدحا وتوثيقا، أو تضعيفا وجرحا، ذاكرة من تقبل روايته ومن ترد وفق صفات وشروط وضعت للرواة الذين يعدون بالآلاف بغية تمييز مقبول الحديث من مردوده، ومعرفة صحيحه من ضعيفه.
إن هذه المهمة ليست بالسهلة اليسيرة، ولتذليل ما يواكبها من صعوبات تحتاج إلى جهود مضنية ودقيقة، ولذلك فقد تصدى لها الكثير من العلماء المتقدمين والمتأخرين حتى تشكلت علوم الحديث ورجاله ضرورة أنه لا يكون الشخص عندهم فقيها ما لم يلم ويختص بها ويكون صاحب رأي فيها مما جعلها من طلائع العلوم والمعارف الإسلامية التي يتوسل بها لمعرفة السنة النبوية وأحكام الشريعة... وليس ذلك غريبا عليهم أبدا بعد أن أجمعوا على حجية السنة النبوية وأنها لا تشكل الشق الثاني بعد القرآن فحسب، بل تقترن به اقترانا عجيبا لا ينفصل بعد أن ترك لها أمر تبيينه، وتفصيل أحكامه، وتوضيح مجمله ومتشابهه، وناسخه ومنسوخه...
لقد كان رجال الشيعة من المبادرين لتدوين الحديث وإرساء علومه منذ الأيام الاولى للاسلام، فهذا أبو رافع ـ مولى رسول الله ج ومن خلص أصحاب الامام أمير المؤمنين علي ÷ وقد تولى بيت مال الكوفة أيام خلافته ـ كان أول مبادر لتدوين الحديث بعد الامام ÷ وكتابه المسمى «كتاب علي» الذي دون فيه أحاديث رسول الله ج.
وأبو رافع هذا هو صاحب كتاب «السنن والأحكام والقضايا» [۲۶۱] ولم يكن وحده في هذا الميدان، بل كان معه سلمان الفارسي وأبو ذر الغفاري في كتابيهما «حديث الجاثليق» للأول، وكتاب «الخطبة» للثاني، وهما من أخلص أصحاب الامام علي ÷، وهناك غيرهم ممن تصدروا ما أستطيع تسميته بالرعيل الأول، الذي أخذ على عاتقه تدوين الحديث، وكان منهم عبيدالله بن أبي رافع، وعلي بن أبي رافع، والأصبغ بن نباتة، والحارث بن عبد الله، وربيعة بن سميع، وميثم التمار.
ولسنا بصدد تعدادهم وتفصيل الكلام في آثارهم، ولكنا نريد أن نقدم دليلا مختصرا وميسرا على أن رجال الشيعة كانوا السباقين إلى رواية الحديث والاهتمام به، ويمكننا بالتالي دحض الادعاءات القائلة بأن الشيعة لم يكن لهم اهتمام بالحديث وروايته.
وأخيرا فإن مجاميع الحديث عند إخواننا السنة تكفي وحدها لأن تكون شاهدا حيا آخرا لقولنا وتفنيد تلك الادعاءات والافتراءات التي لم تكن دوافعها بعيدة عن البغض لمدرسة أهل البيت † ولمنتسبيها وإن وصفت شخصيات الرواة في مجاميع الحديث السنية من قبل البعض بعدم الثقة مرة، وبالتضعيف اخرى، وبالجرح ثالثة... وكأن صفة الثقة أو قبول رواياتهم أمر محرم على هؤلاء وممنوع عليهم لا لشيء إلا لكونهم شيعة لعلي ÷.
يذكر الخطيب البغدادي (ت ۴۶۳ ه) عن محمد بن أحمد بن يعقوب، عن محمد بن نعيم الضبي، قال: سمعت أبا عبد الله محمد بن يعقوب، وسئل عن الفضل ابن محمد الشعراني، فقال: صدوق في الرواية، إلا أنه كان من المغالين في التشيّع، قيل له: فقد حدثت عنه في الصحيح؟ فقال: لأن كتاب استاذي ملآن من حديث الشيعة ـ يعني مسلم بن الحجاج ـ [۲۶۲].
ومن ضمن ما تحدث به ابن الأثير (ت ۶۰۶ ه) أن عبيدالله بن موسى العبسي الفقيه كان شيعيا، وهو من مشايخ البخاري في صحيحه [۲۶۳]، وكان عدد شيوخه يربو على العشرين رجلا، وكذلك مسلم والترمذي.
لم يكن لهؤلاء الرواة ذنب إلا أنهم اتبعوا الحق ورضوا به ولم يحيدوا عنه، وقد التزموا أهل بيت النبوة لا لعصبية أو هوى أو رغبة عابرة، بل للموقف الذي أملأه عليهم الشرع الحنيف قرآنا وسنة ـ كما ذكرناه ـ.
فتعرضوا للجرح والتضعيف، وبالتالي رفض رواياتهم، لأنهم من شيعة علي ÷ ومحبيه، أو لذكرهم فضائل أهل البيت †، أو لمجرد أن الراوي يفضل عليا على بقية الخلفاء لاستفاضة مناقبه وفضائله عن رسول الله ج ولم يسعهم تجاهلها فاكتفوا بتفضيله دون الايمان بأنه منصوص عليه، وستري مصاديق ذلك جلية في كتابنا هذا حتى كأن الوثاقة والتشيع أمران لا يمكن اجتماعهما في راو مسلم، أو أن الضعف وعدم الوثاقة أمران يلازمان كل راو شيعي! وستري أيضا أن الشرط الرئيسي لقبول الرواية هو أن لا يكون راويها شيعيا حتى وإن كان بالمعنى الثاني للتشيع!.
قال أبو عبد الله الحاكم النيسابوري (ت ۴۰۵ ه) في ترجمة ثوير بن أبي فاختة: لم ينقم عليه غير التشيّع [۲۶۴].
وقال أبو أحمد عبد الله بن عدي الجرجاني (ت ۳۶۵ ه) في ترجمة زياد بن المنذر، عن يحيى بن معين: إنما تكلم فيه وضعفه لأنه يروي أحاديث في فضائل أهل البيت... [۲۶۵].
حقا إن هذا الأمر ليثير العجب من هؤلاء الذين يستند تضعيفهم الراوي على أسباب كهذه، فهل موالاة أهل بيت النبوة † أو نقل فضائلهم يعد جرحا يستتبعه نقص في الراوي وتضعيف لمروياته؟!.
وقتل الامام الحسين ÷ ريحانة رسول الله ج، ومدح ابن ملجم المرادي الذي باشر قتل أمير المؤمنين علي ÷ لا يعد جرما يستحق عليه الراوي ما يستحق من رفض عدالته ووثاقته أو على الأقل رفض روايته أو التوقف عندها ولو قليلا؟!.
فهذا العجلي (ت ۲۶۱ ه) قد جعل عمر بن سعد بن أبي وقاص تابعيا، ثقة، روى عنه الناس [۲۶۶]. وكأن مباشرته لقتل الامام الحسين ÷ لا تكفي في جرحه!.
وقبل ذلك قال في عمران بن حطان: إنه ثقة [۲۶۷] مع أنه خارجي مدح ابن ملجم [۲۶۸]، فأي جرح في الدين أكبر من هذا؟!.
وأغرب منه ان البخاري يروي في صحيحه عن عمران بن حطان هذا [۲۶۹]!.
وفي ختام هذا الفصل لابد لي من كلمة مخلصة وهي دعوة إلى نبذ مثل هذه المواقف التي تأباها أبسط مبادئ العقل واصول الرأي، وتعريتها وتنزيه تأريخنا ومجامعنا الروائية والرجالية منها، فإنها لا تقل خطورة عن الأحاديث الموضوعة والاسرائيليات التي بثت في بطون مجامعنا الروائية، فجرح الصالحين وكسرهم بلا ذنب اقترفوه، وتضعيفهم وطرح رواياتهم لا لشيء إلا لأنهم آمنوا بنصوص وردت عن رسول الله ج بحق علي ÷، أو لأنهم نقلوا فضائل العترة الطاهرة وفاء لرسول الله ج وعملا بقوله تعالى: ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾ [الشورى: ۲۳] [۲۷۰] ونقل الفضائل جزء من تلك المودة فضلا عن موالاتهم ونصرتهم، وإن جرح هؤلاء الثقات الأثبات وكسرهم بلا ذنب لا يقل خطورة وضررا على الدين من آثار الوضع الذي ابتليت به السنة الشريفة.
[۲۴۶] تهذيب اللغة: ۳ / ۶۱. [۲۴۷] جمهرة اللغة: ۲ / ۸۷۲. [۲۴۸] قال الذهبي: ذوالرمة، من فحول الشعراء غيلان بن عقبة بن بهيس، مضري النسب... مات ذوالرمة بأصبهان كهلا سنة سبع عشرة ومائة. سير أعلام النبلاء: ۵ / ۲۶۷. [۲۴۹] الصحاح: ۳ / ۱۲۴۰. [۲۵۰] لسان العرب: ۷ / ۲۵۸. [۲۵۱] لسان العرب: ۷ / ۲۵۸. [۲۵۲] القصص: ۱۵. [۲۵۳] الصافات: ۸۳، راجع مجمع البيان: ۸ / ۷۰۱. [۲۵۴] الشورى: ۲۳. [۲۵۵] النجم: ۳. [۲۵۶] الصواعق المحرقة: ۱۶۱، كنز العمال: ۱۱ / ۳۲۳ الحديث ۳۱۶۳۱. [۲۵۷] الشعراء: ۲۱۴. [۲۵۸] الأحزاب: ۳۳. [۲۵۹] آل عمران: ۶۱. [۲۶۰] المائدة: ۵۵. [۲۶۱] لاحظ رجال النجاشي: ۶. [۲۶۲] كتاب الكفاية في علم الرواية: ۱۳۱، راجع سير أعلام النبلاء: ۱۳ / ۳۱۷ الرقم ۱۴۷. [۲۶۳] الكامل في التاريخ: ۶ / ۴۱۱، راجع سير أعلام النبلاء: ۹ / ۵۵۵ الرقم ۲۱۵، وقال ابن حجر في مقدمة فتح الباري: ۴۲۲: عبيدالله بن موسى من كبار شيوخ البخاري. [۲۶۴] المستدرك على الصحيحين: ۲ / ۵۱۰، وقال عبد الوهاب عبد اللطيف: والصحيح عند أرباب الصناعة أن التشيّع وحده ليس بجرح في الرواية، والمدار على الظن بصدق الراوي أو كذبه، والجرح الذي لم يفسر لا يقبل. راجع هامش تقريب التهذيب: ۱ / ۱۴۱. [۲۶۵] الكامل: ۳ / ۱۹۱ الرقم ۶۹۰، تهذيب الكمال: ۹ / ۵۱۹ الرقم ۲۰۶۹. [۲۶۶] انظر تهذيب الكمال: ۲۱ / ۳۵۷ الرقم ۴۲۴۰. وقال أبو بكر بن أبي خيثمة: سألت يحيى ابن معين عن عمر بن سعد أثقة هو؟ فقال: كيف يكون من قتل الحسين بن علي س ثقة؟ راجع الجرح والتعديل: ۶ / ۱۱۱ ـ ۱۱۲ الرقم ۵۹۲. [۲۶۷] تاريخ الثقات: ۳۷۳، الرقم ۱۲۹۹، راجع تهذيب التهذيب: ۶ / ۲۳۵، الرقم ۵۳۳۸، سير أعلام النبلاء: ۴ / ۲۱۴، الرقم ۸۶، تهذيب التهذيب: ۶ / ۲۳۵، الرقم ۵۳۳۸. [۲۶۸] راجع حول مدحه لابن ملجم الى كتاب سير أعلام النبلاء للذهبي: ۴ / ۲۱۴. [۲۶۹] صحيح البخاري: ۷ / ۴۵، كتاب اللباس، باب لبس الحرير، راجع رجال صحيح البخاري للكلاباذي ت ۳۹۸ ه: ۲ / ۵۷۴، الرقم ۹۰۴. [۲۷۰] الشورى: ۲۳.
نظرا إلى أن إبراهيم بن يعقوب السعدي الجوزجاني (ت ۲۵۶ ه) هو أول من فتح باب الطعن والجرح لرواة أهل الكوفة ـ كما سترى لا لشيء إلا لأنهم من أتباع مدرسة أهل البيت † التي لا يطيق الجوزجاني ومن على شاكلته أن يسمع ولو رواية واحدة أو معلومة بسيطة ينقلها له رواة هذه المدرسة حتى ولو كانت هذه المعلومة أو تلك الرواية فيها خلاصه من النار ـ فإن الوقوف ـ ولو قليلا ـ عند الجوزجاني، ومعرفة آراء وأقوال الآخرين فيه، يجعلنا نلقي الضوء على ما تبناه من اسس في جرح وتعديل الرواة، ويجعلنا نطلع الآخرين ـ الذين لم يتسن لهم معرفته جليا ـ على مدى بغضه لعلي ÷، والكيفية التي يقبل بها الراوي وروايته خاصة من كان كوفيا.
قالوا فيه:
الجوزجاني، سكن دمشق، وحدث عن جماعة، وروى عنه جماعة. قال ابن منظور: إن الجوزجاني سكن دمشق، يحدث على المنبر، ويكاتبه أحمد بن حنبل، فيتقوى بكتابه، ويقرؤه على المنبر، وكان شديد الميل إلى مذهب أهل دمشق في التحامل على علي [۲۷۱].
أما الدار قطني، فقد قال عنه: إنه من المخرجين الثقات، أقام بمكة مدة، وبالرملة مدة، وبالبصرة مدة. وكان من الحفاظ المصنفين، والمخرجين الثقات، لكن كان فيه انحراف عن علي بن أبي طالب [۲۷۲].
كما قال عنه ابن حجر: إبراهيم بن يعقوب بن إسحاق الجوزجاني رمي بالنصب [۲۷۳].
أما الذهبي فهو الآخر يقول عنه: وكان شديد الميل إلى مذهب أهل دمشق في التحامل على علي [۲۷۴].
مبناه في الجرح والتعديل:
جعل الجوزجاني حب علي ÷ أو بغضه مقياسا لرد الرواية أو قبولها، وكأنه بهذا وضع شرطا إضافيا للرد والقبول، فبقدر ما يكون الراوي مبغضا لعلي، أو لا يذكره بخير، تقبل روايته عنده، وهو ثقة، ثبت، عدل، صدوق، وبقدر ما يكون الراوي ذاكرا لفضائل علي، أو محبا له، أو مواليا، تكون روايته مردودة، وهو مجروح ومطعون فيه. ولسخف مبناه هذا فقد حمل المحدثين على إسقاط اعتبار كلامه في أهل الكوفة، فهذا عبد الفتاح أبو غدة يقول: وقد استقر قول أهل النقد فيه على أنه لا يقبل له قول في أهل الكوفة، كما قاله شيخنا الكوثري في تأنيب الخطيب [۲۷۵].
أما ابن حجر فقد قال ما نصه: أما الجوزجاني فقد قلنا غير مرة: إن جرحه لا يقبل في أهل الكوفة لشدة انحرافه ونصبه [۲۷۶].
وقال أيضا: وممن ينبغي أن يتوقف في قبول قوله في الجرح من كان بينه وبين من جرحه عداوة سببها الاختلاف في الاعتقاد، فإن الحاذق إذا تأمل ثلب أبي إسحاق الجوزجاني لأهل الكوفة رأى العجب، وذلك لشدة انحرافه في النصب، ولشهرة أهلها بالتشيع، فتراه لا يتوقف في جرح من ذكره منهم بلسان ذلقة وعبارة طلقة، حتى أنه أخذ يلين مثل الأعمش، وأبي نعيم، وعبيد الله بن موسى، وأساطين الحديث وأركان الرواية، فهذا إذا عارضه مثله أو أكبر منه فوثق رجلا ضعفه قبل التوثيق [۲۷۷].
والعجب كل العجب ممن يعد الجوزجاني ثبتا ومن الثقات مع تصريحه بأنه مبغض لعلي الذي ـ إضافة إلى ما ورد فيه من مناقب عن رسول الله ج ـ لا يضارعه أحد من الصحابة على الاطلاق إيمانا وعلما وجهادا... وكما يقول عنه محمود أبو رية: «... وذلك مما أتيح له من صفات ومزايا لم تتهيأ لغيره من بين الصحابة جميعا، فقد رباه النبي ج على عينه، وعاش زمنا طويلا تحت كنفه، وشهد الوحي من أول نزوله إلى يوم انقطاعه، بحيث لم تند عنه آية من آياته...» ثم يختم قوله بأعظم وأدق وأقصر عبارة قرأتها في تصوير ظلامة علي ÷: «لك الله يا علي، ما أنصفوك في شيء!» [۲۷۸].
إن ممن وصف الجوزجاني بأنه (ثقة) النسائي [۲۷۹] ـ كما قال عنه أبو بكر الخلال ـ: إبراهيم بن يعقوب جليل جدا، وكان أحمد بن حنبل يكاتبه ويكرمه إكراما شديدا [۲۸۰].
وكم هو دقيق ما قاله بشار عواد محقق كتاب «تهذيب الكمال»: والله لا أدري كيف يكون ثبتا من كان شديد التحامل على أمير المؤمنين علي بن أبي طالب، نعوذ بك اللهم من المجازفة [۲۸۱].
هذا وإن الجوزجاني كان حريزي المذهب ـ نسبة إلى حريز بن عثمان المعروف بالنصب ـ [۲۸۲]. وكما يقول عنه عمرو بن علي: كان ينتقص عليا وينال منه، لكنه قال في موضع آخر: ثبت شديد التحامل على علي، هذا غريب، ويقول عواد: ولكن الغريب حقا قول الذهبي عنه في الميزان: كان ـ أي حريز ـ متقنا ثبتا، لكنه مبتدع. وقال في الكاشف: ثقة... وهو ناصبي. وقال في المغني: ثبت لكنه ناصبي. وقال في الديوان: ثقة لكنه ناصبي مبغض [۲۸۳].
وهنا يواصل عواد قوله حول كلام الذهبي هذا، فيقول: لا نقبل هذا الكلام من شيخ النقاد أبي عبد الله الذهبي، إذ كيف يكون الناصبي ثقة، وكيف يكون المبغض ثقة؟ فهل النصب وبغض أمير المؤمنين علي بن أبي طالب بدعة صغرى أم كبرى؟
والذهبي نفسه يقول في الميزان: ۱ / ۲۲۶ في وصف البدعة الكبرى: «الرفض الكامل والغلو فيه، والحط على أبي بكر وعمر، والدعاء إلى ذلك، فهذا النوع لا يحتج بهم ولا كرامة» أو ليس الحط على علي والنصب من هذا القبيل؟
وقد ثبت من نقل الثقات أن هذا الرجل كان يبغض عليا، وقد قيل: إنه رجع عن ذلك فإن صح رجوعه فما الذي يدرينا إنه ما حدث في حال بغضه وقبل توبته؟
وعندي أن حريز بن عثمان [۲۸۴] لا يحتج به، ومثله مثل الذي يحط على الشيخين، والله أعلم [۲۸۵].
والذي دعاني لنقل كلامه هو صلاحيته للرد على كل من يجمع بين الوثاقة وبغض علي ÷، أو العدالة أو الصدق ونصب العداء لعلي ÷.
عصابة بعضها من بعض: حريز، الجوزجاني، العجلي، و... ارتضت لنفسها المسير على نهج واحد ومذهب قذر في نصب العداء لعلي ÷ وبغضه، هؤلاء ومن على شاكلتهم وطريقتهم هم النواصب الذين قضوا حياتهم في بغض أكرم بيت عرف في تاريخ الاسلام، البيت الذي طهره الله وارتضاه ليكون نورا ومنارا يهتدى به، فهم أعلام الدين، وألسنة الصدق.
هذه العصابة الناصبة ارتأت لنفسها أن تعادي أعظم إنسان بعد رسول الله ج فضلا وإيمانا وعلما... بشهادة جميع المسلمين إلا هذه الزمرة التي ابتليت بها هذه الامة.
لقد عانى أكثر رواة الشيعة وخاصة رواة مدرسة أهل البيت † في الكوفة من هؤلاء النواصب وأمثالهم، هذه المدرسة التي كانت معقل العلم ومهد المعرفة وموطن محبي وموالي العترة الطاهرة، وكانت مركزا علميا تمحورت علومه حول القرآن وتفسيره والسنة الشريفة ورواياتها، والفقه وأحكامه، إضافة إلى علوم اخرى فاستقطبت آلاف الطلبة من شتى البقاع الإسلامية.
يقول محمد بن سيرين [۲۸۶]: «أدركت بالكوفة أربعة آلاف شاب يطلبون العلم» [۲۸۷].
لقد تخرج من هذه المدرسة المباركة علماء أجلاء، ورواة ثقات، ولا يضرهم أبدا من ساءت عقيدته وانحرفت نزعته، فأخذ يكيل لهم التهم، وينتقص من مكانتهم، ويضعف رواياتهم.
ثم إنني أقول: ليس معنى كلامنا المذكور أن جميع رواة مدرسة الكوفة هم موضع قبول عندنا، فقد يكون فيهم الضعفاء، وفيهم المجاهيل، وفيهم من ليس بعدل ولا ثقة... ولكننا نقول: إن المباني التي اتبعت في تضعيفهم ورفض رواياتهم هي مبان مخالفة لأبسط أصول البحث والجرح والتعديل.
[۲۷۱] مختصر تاريخ دمشق: ۴ / ۱۸۲، تاريخ مدينة دمشق لابن عساكر: ۷ / ۲۸۱، تهذيب التهذيب: ۱ / ۱۹۸ الرقم ۳۰۰. [۲۷۲] مختصر تاریخ دمشق: ۴ / ۱۸۲، تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر: ۲۸۱ / ۷، تهذیب التهذیب: ۱ / ۱۹۸ الرقم ۳۰۰. [۲۷۳] تقريب التهذيب: ۱ / ۴۶ الرقم ۳۰۴. وقال أيضا في مقدمة فتح الباري: ۳۸۸: الجوزجاني كان ناصبيا منحرفا عن علي. [۲۷۴] ميزان الاعتدال: ۱ / ۷۶ الرقم ۲۵۷. [۲۷۵] انظر هامش الرفع والتكميل: ۳۰۸، (نقلا عن تأنيب الخطيب: ۱۱۶). [۲۷۶] تهذيب التهذيب: ۵ / ۴۱. [۲۷۷] لسان الميزان: ۱ / ۲۷. [۲۷۸] أضواء على السنة المحمدية: ۲۴۹. [۲۷۹] تهذيب الكمال: ۲ / ۲۴۸. [۲۸۰] تهذیب الکمال: ۲ / ۲۴۸. [۲۸۱] هامش تهذيب الكمال: ۵ / ۵۷۴. وفي هامش تهذيب الكمال أيضا: ۲ / ۲۵۰: وقد قال الامام الذهبي في أبي إسحاق الجوزجاني: (الثقة الحافظ أحد أئمة الجرح والتعديل) الميزان: ۱ / ۷۵، ولكن المطالع لكتابه يجد أنه جرح خلقا كثيرا بسبب العقائد ولا سيما من العراقيين، ولا يصح ذلك إذ به تسقط كثير من السنن والآثار، وهو بلا شك كان عنده انحراف عن سيدنا علي بن أبي طالب. [۲۸۲] تهذيب الكمال: ۲ / ۲۴۸ ـ ۲۴۹، راجع كتاب الثقات لابن حبان: ۸ / ۸۱. وفي تهذيب التهذيب: ۱ / ۱۵۹ ان حريز حروري المذهب. وفي كتاب المجروحين: ۱ / ۲۶۸ انه كان داعية إلى مذهبه. [۲۸۳] راجع الكاشف: ۱ / ۱۶۹ الرقم ۹۹۴، ميزان الاعتدال: ۱ / ۴۷۵ الرقم ۱۷۹۲، المغني: ۱ / ۱۵۴ الرقم ۱۳۵۸. [۲۸۴] قال أحمد بن سعيد الدارمي، عن أحمد بن سليمان المروزي: حدثنا إسماعيل بن عياش، قال: عادلت حريز بن عثمان من مصر إلى مكة فجعل يسب عليا ويلعنه، راجع تهذيب الكمال: ۵ / ۵۷۶، وفي هامش الكتاب: إسنادها جيد، الدارمي ثقة اتفق عليه البخاري ومسلم، وأحمد بن سليمان صدوق أخرج له البخاري في الصحيح، وإسماعيل بن عياش صدوق في روايته عن أهل بلده، وهو حمصي. [۲۸۵] هامش تهذيب الكمال: ۵ / ۵۷۹. [۲۸۶] قال الذهبي: محمد بن سيرين، الامام، شيخ الاسلام، أبو بكر الأنصاري، الأنسي البصري، مولى أنس بن مالك، توفي لتسع مضين من شوال، سنة عشر ومائة. راجع سير أعلام النبلاء: ۴ / ۶۲۱. [۲۸۷] سير أعلام النبلاء: ۸ / ۲۰۸.
ورد في كتابنا كلمة فلان «رافضي»، أو من «الرافضة»، أو من «الروافض»، وجعلها بعضهم عيبا في الراوي، ونقصا فيه، وعلى أساسها رفض روايته، فلنتعرض لمعنى هذه الكلمة باختصار.
الرفض لغة:
الرفض ـ كما عن الجوهري في الصحاح ـ: الترك، وقد رفضه يرفضه ويرفضه رفضا ورفضا [۲۸۸].
وقال ابن منظور: الرفض تركك الشيء، تقول: رفضني فرفضته، رفضت الشيء أرفضته وأرفضته رفضا: تركته وفرقته... والرفض: الشيء المتفرق والجمع: أرفاض [۲۸۹].
الرفض اصطلاحا:
اختلفت الأقوال فيه، فبعض أطلقه على مطلق محبي أهل البيت †، وآخر أطلقه على جميع شيعة أهل البيت †، وثالث أطلقه على طائفة خاصة من الشيعة.
والصحيح أن هذه اللفظة تطلق على كل طائفة أو جماعة أو حزب يعارض نظاما أو حكومة [۲۹۰] ويرفضها، سواء أكانت حقا أم باطلا، فعادت اللفظة إذن مصطلحا سياسيا، ولكنها في تأريخنا الاسلامي اطلقت على من يرفض حكومة الخلفاء، وبما أن الشيعة رفضت هذه الحكومة وعدتها غير شرعية فقد اطلق عليها لفظ «الرافضة» و «الروافض».
وكلما اطلقت هذه اللفظة فهي تعني الشيعة، ولكنها ليست من مختصاتها، وقد اطلقت لفظة «الرافضي» أو «من الروافض» على أكثر من ستين راوية من رواة الشيعة ـ كما هو مذكور في كتابنا هذا ـ. ولقد أورد الامام شرف الدين الموسوي في كتابه القيم المراجعات في المراجعة رقم (۱۶) مائة من رواة الشيعة الذين وقعوا في أسانيد السنة، غير أن محمد الزعبي في رده على كتاب المراجعات ادعى أن أحدا من هؤلاء الرواة الشيعة لم يرم بالرفض أبدا. ونحن في كتابنا هذا أوردنا مجموعة كبيرة ممن رموا بالرفض ومع ذلك وقعوا في أسانيد البخاري ومسلم [۲۹۱]. فإن البخاري ومسلما كثيرا ما يرويان الحديث عن الشيعي الرافضي والشيعي المغالي ـ حسب تعبير ابن حجر ـ [۲۹۲]. فعبيد الله بن موسى، وسليمان بن قرم النحوي، وعباد بن يعقوب الرواجني، ووكيع بن الجراح، هؤلاء نماذج عرفوا بالرفض ومع هذا نقل عنهم البخاري ومسلم وقبلت رواياتهم. وكان أحمد بن حنبل يقرب عبد الرحمن بن صالح ويدنيه مع كونه رافضيا.
وهذا يعقوب بن يوسف المطوعي يقول: كان عبد الرحمن بن صالح الأزدي رافضيا، وكان يغشى أحمد بن حنبل، فيقربه ويدنيه، فقيل له: يا أبا عبد الله، عبد الرحمن بن صالح رافضي. فقال: سبحان الله! رجل أحب قوما من أهل بيت النبي ج، نقول له: لا تحبهم، هو ثقة [۲۹۳].
وأهم من ذلك قول ابن مندة: كان أحمد بن حنبل يدل الناس على عبيد الله، وكان معروفا بالرفض [۲۹۴].
[۲۸۸] الصحاح: ۳ / ۱۰۷۸ مادة «رفض»، راجع مجمل اللغة: ۲ / ۳۹۱، معجم مقاييس اللغة: ۲ / ۴۲۲. [۲۸۹] لسان العرب: ۵ / ۲۱۶ مادة «رفض». [۲۹۰] راجع وقعة صفين لنصر بن مزاحم (ت ۲۱۲ ه): ۲۹. [۲۹۱] راجع كتاب البينات: ۲۱۵. [۲۹۲] تهذيب التهذيب: ۱ / ۸۱. [۲۹۳] تهذيب الكمال: ۱۷ / ۱۸۰، تاريخ بغداد: ۱۰ / ۲۶۲. [۲۹۴] سير أعلام النبلاء: ۹ / ۵۵۷ الرقم ۲۱۵.
نشير هنا إلى أن كل راو له طبقة مخصوصة، ومعرفة هذا من الامور المهمة في علم الرجال، ونكتفي هنا بما قاله الزين: من المهمات معرفة طبقات الرواة، فإنه قد يتفق اسمان في اللفظ فيظن أحدهما الآخر، فيتميز ذلك بمعرفة طبقتهما وإن كانا من طبقتين، فإن كانا من طبقة واحدة فربما أشكل الأمر، وربما عرف بمن فوقه أو دونه من الرواة [۲۹۵].
ونظرا لأهمية الموضوع هذا فإننا نشير إلى الطبقات:
الاولى: الصحابة على اختلاف مراتبهم، وتمييز من ليست له منهم إلا مجرد الرواية من غيره.
الثانية: طبقة كبار التابعين كابن المسيب، فإن كان مخضرما صرحت بذلك.
الثالثة: الطبقة الوسطى من التابعين، كالحسن، وابن سيرين.
الرابعة: طبقة تليها، جل رواياتهم عن كبار التابعين، كالزهري وقتادة.
الخامسة: الطبقة الصغرى منهم، الذين رأوا الواحد والاثنين، ولم يثبت لبعضهم السماع من الصحابة، كالأعمش.
السادسة: طبقة عاصروا الخامسة، لكن لم يثبت لهم لقاء أحد من الصحابة كابن جريح.
السابعة: طبقة كبار أتباع التابعين، كمالك والثوري.
الثامنة: الطبقة الوسطى منهم، كابن عيينة وابن علية.
التاسعة: الطبقة الصغرى من أتباع التابعين، كيزيد بن هارون، والشافعي، وأبي داود الطيالسي، وعبد الرزاق.
العاشرة: كبار الآخذين عن تبع الأتباع، ممن لم يلق التابعين، كأحمد بن حنبل.
الحادية عشرة: الطبقة الوسطى من ذلك كالذهلي والبخاري.
الثانية عشرة: صغار الآخذين عن تبع الأتباع كالترمذي [۲۹۶].
[۲۹۵] انظر توضيح الأفكار للصنعاني: ۲ / ۵۰۴. [۲۹۶] انظر تقريب التهذيب: ۱ / ۵ ـ ۶.
نود أن ننوه في ختام هذه المقدمة إلى أن عملنا هذا يتلخص بالامور التالية:
الأمر الأول: شخصية ووثاقة الراوي.
الأمر الثاني: تشيع ورفض الراوي.
الأمر الثالث: إشارة إلى طبقته ورواياته وذلك نقلا عن ابن حجر والمزي، والجدير بالذكر بأننا غيرنا الرموز الموجودة في كتاب تهذيب الكمال إلى الأسماء تسهيلا للقارئ.
الأمر الرابع: موارد رواياته في الصحاح الستة.
الأمر الخامس: إشارة إجمالية إلى ترجمة الراوي في رجال الشيعة.
ومما تجدر الاشارة إليه ـ أيضا ـ أن ما جاء في هذا العرض لم يكن على سبيل الحصر للموضوع، وإنما هو لإقامة الحجة على كل من يدعي أن الشيعة لم يتركوا أثرا في الحياة العلمية للمسلمين.
ولا تفوتنا الاشارة إلى نقطة مهمة وهي وجود حفاظ ورواة ثبت تشيعهم ورفضهم في غير الصحاح الستة، بل في كتب السنة الاخرى، ولهذا لم نشر إليهم في كتابنا هذا على أمل أن نذكرهم في كتاب غير هذا إن شاء الله تعالى، علما بأن عددهم لا يقل عن هذا العدد الوارد في كتابنا، كما أننا لم نأت بالذين وردت أسماؤهم وثبت تشيعهم في كتب السنة نقلا عن كتب الشيعة وهؤلاء أيضا عددهم ليس بالقليل.
الحجة: هو الذي أحاط علمه بثلاثمائة ألف حديث [۲۹۷].
الحافظ: هو الذي أحاط علمه بمائة ألف حديث متنا وإسنادا، وأحوال الرواة جرحا وتعديلا وتاريخا [۲۹۸].
المحدث: هو الاستاذ الكامل، وكذا الشيخ والامام بمعناه [۲۹۹].
العالم: الذي يعلم المتن والاسناد جميعا [۳۰۰].
وفي ختام هذا التمهيد نقدم شكرنا وتقديرنا لكل من مد يد العون لنا لإتمام هذا العمل وإنجازه على أفضل صورة راجين من الله سبحانه وتعالى القبول، إنه سميع مجيب.
۲۰ جمادى الآخرة ۱۴۲۰ ه
ذكرى ولادة الصديقة الشهيدة
فاطمة الزهراء سلام الله عليها
[۲۹۷] قواعد في علوم الحديث: ۲۹، راجع تدريب الراوي: ۱ / ۲۸. [۲۹۸] قواعد فی علوم الحدیث: ۲۹، راجع تدریب الراوی: ۱ /۲۸. [۲۹۹] قواعد في علوم الحديث: ۲۹. [۳۰۰] تدريب الراوي للسيوطي: ۱ / ۲۴.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: الامام المقرئ أبو سعد، وقيل: أبو امية الربعي الكوفي الشيعي.. وهو صدوق في نفسه، عالم كبير، وبدعته خفيفة، لا يتعرض للكبار، وحديثه نحو المئة [۳۰۱].
وعن يحيى بن معين وأبي حاتم والنسائي: ثقة [۳۰۲].
قال ابن حنبل: سئل عن أبان بن تغلب وزياد بن خيثمة فقال: أبان ثقة، كان شعبة يحدث عنه. قيل له: أبان وإدريس الأودي؟ قال: أبان أكثر... [۳۰۳].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن عدي: له أحاديث ونسخ وعامتها مستقيمة إذا روى عنه ثقة، وهو من أهل الصدق في الروايات، وكان مذهبه مذهب الشيعة، وهو معروف في الكوفيين، وقد روى نحوا من مائة حديث، وهو في الرواية صالح لا بأس به [۳۰۴].
وقال الذهبي: شيعي جلد، لكنه صدوق، فلنا صدقه وعليه بدعته. فلقائل أن يقول: كيف ساغ توثيق مبتدع وحد الثقة العدالة والاتقان؟ فكيف يكون عدلا من هو صاحب بدعة؟
وجوابه: إن البدعة على ضربين: فبدعة صغرى كغلو التشيّع، أو كالتشيع بلا غلو ولا تحرف، فهذا كثيرا في التابعين وتابعيهم مع الدين والورع والصدق، فلو رد حديث هؤلاء لذهب جملة من الآثار النبوية، وهذه مفسدة بينة. ثم بدعة كبرى كالرفض الكامل والغلو فيه، والحط على أبي بكر وعمر، والدعاء إلى ذلك، فهذا النوع لا يحتج بهم ولا كرامة... ولم يكن أبان بن تغلب يعرض للشيخين أصلا، بل قد يعتقد عليا أفضل منهما [۳۰۵].
وقال أيضا: ثقة، شيعي [۳۰۶].
وقال أيضا: وهو صدوق في نفسه، موثق، لكنه يتشيّع [۳۰۷].
وقال ابن حجر: ثقة، تكلم فيه للتشيع [۳۰۸].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة السابعة [۳۰۹].
وقال المزي: روى عن: جعفر بن محمد الصادق، وجهم بن عثمان المدني، والحكم بن عتيبة في صحيح مسلم وسنن أبي داود، وسليمان الأعمش في صحيح مسلم، وطلحة بن مصرف، وعدي بن ثابت في سنن ابن ماجة، وعطية بن سعد العوفي في سنن أبي داود، وعكرمة مولى ابن عباس، وعمر بن ذر الهمداني، وأبي إسحاق عمرو بن عبد الله السبيعي في سنن النسائي، وفضيل بن عمرو الفقيمي في مسلم وسنن الترمذي، وأبي جعفر محمد بن علي الباقر، والمنهال بن عمرو الأسدي.
روى عنه:أبان بن عبد الله البجلي، وأبان بن عثمان الأحمر، وإدريس بن يزيد الأودي في مسلم، وحسان بن إبراهيم الكرماني، وحماد بن زيد في سنن النسائي، وداود بن عيسى النخعي، وأبو خيثمة زهير بن معاوية الجعفي، وزياد بن الحسن بن فرات القزاز، وسعيد بن بشير، وسفيان بن عيينة في مسلم وسنن أبي داود، وسلام بن أبي خبزة، وسيف بن عميرة النخعي، وشعبة بن الحجاج في مسلم وسنن الترمذي، وعباد بن العوام، وعبد الله بن إدريس بن يزيد الأودي، وعبد الله بن المبارك في سنن ابن ماجة، وعلي بن عابس، والقاسم بن معن المسعودي، وابنه محمد بن أبان بن تغلب، وأبو معاوية محمد بن خازم الضرير، وأبو خداش مخلد ابن خداش، والمفضل بن عبد الله الحبطي، وموسى بن عقبة وهو من أقرآنه، وهارون بن موسى النحوي في سنن أبي داود [۳۱۰].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح مسلم [۳۱۱]، وسنن أبي داود [۳۱۲]، والنسائي [۳۱۳].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
أورده النجاشي في رجاله وقال: قال له أبو جعفر ÷: «اجلس في مسجد المدينة وأفت الناس، فإني احب أن يرى في شيعتي مثلك».
وقال أبو عبد الله ÷ لما أتاه نعيه: «أما والله لقد أوجع قلبي موت أبان». وكان قارئا من وجوه القراء، فقيها، لغويا، سمع من العرب وحكى عنهم [۳۱۴].
[۳۰۱] سير أعلام النبلاء: ۶: ۳۰۸ الرقم ۱۳۱. [۳۰۲] تهذيب الكمال: ۲ / ۷. [۳۰۳] الجامع في علل ومعرفة الرجال: ۲ / ۱۹۴. [۳۰۴] الكامل: ۱ / ۳۰۸، تهذيب الكمال: ۲ / ۷ الرقم ۱۳۵. [۳۰۵] ميزان الاعتدال: ۱ / ۵ الرقم ۲. [۳۰۶] الكاشف: ۱ / ۳۲ الرقم ۱۰۳. [۳۰۷] تاريخ الاسلام، حوادث سنة (۱۵۰): ص ۵۵. [۳۰۸] تقريب التهذيب: ۱ / ۳۰ الرقم ۱۵۷. [۳۰۹] تقریب التهذیب: ۱ / ۳۰ الرقم ۱۵۷. [۳۱۰] تهذيب الكمال: ۲ / ۶ الرقم ۱۳۵. [۳۱۱] صحيح مسلم: ۱ / ۹۳، كتاب الايمان الحديث ۱۴۷ و ۱۴۹، باب تحريم الكبر وبيانه و ۱۱۵، باب صدق الايمان وإخلاصه، الحديث ۱۹۸. [۳۱۲] سنن أبي داود: ۴ / ۳۴، كتاب الحدود والقراءات، الحديث ۳۹۸۷. [۳۱۳] سنن النسائي: ۵ / ۱۶۱، كتاب المناسك. [۳۱۴] رجال النجاشي: ۱۰ الرقم ۷.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: الشيخ العالم المحدث، أحد الأعلام المشاهير، أبو إسحاق إبراهيم بن محمد بن أبي يحيى الأسلمي، مولاهم المدني، الفقيه... وصنف «الموطأ» وهو كبير أضعاف موطأ الامام مالك [۳۱۵].
۲ ـ تشيّعه:
روى عباس، عن ابن معين: كذاب رافضي.
وقال الربيع: سمعت الشافعي يقول: كان إبراهيم بن أبي يحيى قدريا، قلت للربيع: فما حمل الشافعي على أن روى عنه؟ قال: كان يقول: لأن يخر إبراهيم من بعد أحب إليه من أن يكذب، وكان ثقة في الحديث [۳۱۶].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر من الطبقة السابعة [۳۱۷].
وقال المزي: روى عن: إسحاق بن عبد الله بن أبي طلحة، والحارث بن فضيل، وحسين بن عبد الله بن عبيدالله بن عباس، وداود بن الحصين، وسعيد بن عبد الرحمان بن رقيش، وسليمان بن سحيم، وسهيل بن أبي صالح، وشريك بن عبد الله بن أبي نمر، وصالح بن نبهان مولى التوامة، وصفوان بن سليم، وعاصم بن سويد القبائي، والعباس بن عبد الرحمان، وعبد الله بن دينار، وعبد الله بن علي بن السائب، وعبد الله بن محمد بن عقيل، وأبي الحويرث عبد الرحمان بن معاوية الزرقي المدني، وعبد المجيد بن سهيل بن عبد الرحمان بن عوف، وعثيم بن كثير بن كليب، وعمارة بن غزية، والعلاء بن عبد الرحمان، وليث بن أبي سليم، ومحمد بن عبد الرحمان بن أبي ذئب، ومحمد بن عمرو بن علقمة، ومحمد بن مسلم بن شهاب الزهري، ومحمد بن المنكدر، وأبيه محمد بن أبي يحيى الأسلمي، وموسى بن وردان في ابن ماجة، ويحيى بن سعيد الأنصاري، وأبي بكر بن عمر بن عبد الرحمان ابن عبد الله بن عمر.
روى عنه: إبراهيم بن طهمان ومات قبله، وأحمد بن أبي طيبة الجرجاني، وأبو العوام أحمد بن يزيد الرياحي، وإسماعيل بن سعيد الكسائي، وإسماعيل بن موسى الفزاري، وبسطام بن جعفر، وبكر بن عبد الله بن الشرود الصنعاني، والحسن ابن عرفة العبدي، وهو آخر من حدث عنه، وداود بن عبد الله بن أبي الكرام الجعفري، وسعيد بن الحكم بن أبي مريم، وسعيد بن سالم القداح، وسفيان بن بشر الكوفي، وسفيان الثوري وهو أكبر منه وكنى عن اسمه، وصالح بن محمد الترمذي، وعباد بن منصور وهو أقدم منه، وعباد بن يعقوب الرواجني، وعبد الرحمان بن صالح الأزدي، وعبد الرزاق بن همام، وعبد الملك بن عبد العزيز بن جريح وهو أكبر منه ـ وسماه إبراهيم بن محمد بن أبي عطاء ـ وأبو نعيم عبد الله بن هشام الحلبي، وعثمان بن عبد الرحمان، وغانم بن الحسن السعدي، والفرج بن عبيد العتكي قاضي عبادان، ومحبوب بن محمد الوراق، ومحمد بن إدريس الشافعي، ومحمد بن زياد الزيادي، ومحمد بن عبيد المحاربي، ومعلى بن مهدي الموصلي، ومندل بن علي وهو من أقرآنه، وموسى بن داود الضبي، وأبو نعيم عبيد بن هشام، ويحيى بن آدم، ويحيى بن أيوب المصري ومات قبله، ويحيى بن سليمان بن نضلة الخزاعي، ويحيى بن عبد الله الأواني، ويزيد بن عبد الله بن الهاد ـ وهو أكبر منه ـ، وأبو زيد الجرجرائي [۳۱۸].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن ابن ماجة [۳۱۹].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
أورده النجاشي في رجاله وقال: روى عن أبي جعفر وأبي عبد الله (عليهما السلام)، وكان خصيصا والعامة لهذه العلة تضعفه [۳۲۰].
[۳۱۵] سير أعلام النبلاء: ۸ / ۴۵۰ الرقم ۱۱۹، انظر العبر ـ له أيضا ـ: ۱ / ۲۲۳. [۳۱۶] تهذيب الكمال: ۲ / ۱۸۸، الكامل: ۱ / ۲۱۸ ـ ۲۱۹ الرقم ۶۱، سير أعلام النبلاء: ۸ / ۴۵۰. [۳۱۷] تقريب التهذيب: ۱ / ۴۲ الرقم ۲۶۹. [۳۱۸] تهذيب الكمال: ۲ / ۱۸۵ ـ ۱۸۶. [۳۱۹] سنن ابن ماجة: ۱ / ۵۵، كتاب الجنائز، الحديث ۱۶۱۵. [۳۲۰] رجال النجاشي: ۱۴ الرقم ۱۲، راجع رجال الشيخ الطوسي: ۱۵۶ الرقم ۱۷۲۰.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: الامام الحافظ، فقيه العراق، أبو عمران إبراهيم بن يزيد بن قيس بن الأسود بن عمرو بن ربيعة بن ذهل بن سعد بن مالك بن النخع النخعي، اليماني، ثم الكوفي، أحد الأعلام، وهو ابن مليكة اخت الأسود بن يزيد [۳۲۱].
وقال أيضا: استقر الأمر على أن إبراهيم حجة [۳۲۲].
وقال ابن حجر: الفقيه، ثقة [۳۲۳].
وقال أحمد بن حنبل: كان إبراهيم ذكيا، حافظا، صاحب سنة [۳۲۴].
۲ ـ تشيّعه:
عده ابن قتيبة من رجال الشيعة [۳۲۵].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الخامسة [۳۲۶].
قال المزي: روى عن: خاله الأسود بن يزيد في الكتب الستة، وخيثمة بن عبد الرحمان في سنن النسائي، والربيع بن خيثم في كتاب عمل اليوم والليلة، وأبي الشعثاء سليم بن أسود المحاربي في سنن النسائي وسنن ابن ماجة، وسهم بن منجاب في مسلم وأبي داود والترمذي في الشمائل وسنن النسائي وسنن ابن ماجة، وسويد بن غفلة في سنن النسائي، وشريح بن أرطاة في سنن النسائي، وشريح بن الحارث القاضي في سنن النسائي، وعابس بن ربيعة في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي وسنن النسائي، وأبي معمر عبد الله بن سبخرة الأزدي في البخاري ومسلم والترمذي وسنن النسائي، وعبد الرحمان بن بشر بن مسعود الأزرق في مسلم وسنن النسائي، وخاله عبد الرحمان بن يزيد في الكتب الستة، وعبيد بن نضيلة في مسلم والأربعة، وعبيدة السلماني في الكتب الستة، وعلقمة بن قيس النخعي في الكتب الستة، وعمارة بن عمير في أبي داود وسنن النسائي، ومسروق بن الأجدع في الكتب الستة، ونباتة في سنن النسائي، ونهيك بن سنان، وهمام بن الحارث في الكتب الستة، وهني بن نويرة في أبي داود وسنن ابن ماجة، ويزيد بن أوس في أبي داود وسنن النسائي، وأبي زرعة بن عمرو بن جرير بن عبد الله البجلي في سنن النسائي، وأبي عبد الله الجدلي في سنن أبي داود وأبي عبد الرحمان السلمي في سنن النسائي، وأبي عبيدة بن عبد الله بن مسعود في البخاري ومسلم وسنن النسائي، ودخل على عائشة ام المؤمنين وروى عنها في سنن أبي داود وسنن ابن ماجة، ولم يثبت له منها سماع.
روى عنه: إبراهيم بن مهاجر البجلي في سنن النسائي، والحارث بن يزيد العكلي في سنن النسائي، والحر بن مسكين في سنن النسائي، والحسن بن عبيدالله النخعي في مسلم وأبي داود وسنن النسائي، والحكم بن عتيبة في الكتب الستة، وحكيم بن جبير في سنن الترمذي، وحماد بن أبي سليمان في الأدب المفرد وأبي داود وسنن النسائي، وزبيد اليامي في البخاري والترمذي وسنن النسائي وسنن ابن ماجة، والزبير بن عدي في سنن أبي داود وسنن النسائي، وأبو معشر زياد بن كليب في مسلم وسنن أبي داود وسنن النسائي وسنن الترمذي، وسليمان الأعمش في الكتب الستة، وسماك بن حرب في مسلم وأبي داود وسنن النسائي والترمذي، وشباك الضبي في سنن أبي داود وسنن ابن ماجة، وشعيب بن الحبحاب في أبي داود في المسائل، وعبد الله بن شبرمة في سنن النسائي، وعبد الله بن عون في البخاري ومسلم، وابن ماجة والترمذي في الشمائل، وعبد الرحمان بن أبي الشعثاء المحاربي في مسلم وسنن النسائي، وأبو يعفور عبد الرحمان بن عبيد بن نسطاس في سنن النسائي، وعبد الملك بن إياس الشيباني الأعور في سنن أبي داود، وعبيدة ابن معتب الضبي استشهد به البخاري وسنن أبي داود وسنن الترمذي وسنن ابن ماجة، وأبو حصين عثمان بن عاصم الأسدي في سنن النسائي، وعطاء بن السائب في سنن النسائي، وعلي بن مدرك في عمل اليوم والليلة، وأبو إسحاق عمرو بن عبد الله السبيعي، وعمرو بن مرة في مسلم وأبي داود، وأبو العنبس عمرو بن مروان النخعي، وغالب أبو الهذيل في سنن النسائي، وفضيل بن عمرو الفقيمي في مسلم والترمذي وسنن النسائي وسنن ابن ماجة، ومحمد بن خالد الضبي في سنن الترمذي، ومحمد بن سوقة في سنن الترمذي وسنن ابن ماجة، ومغيرة بن مقسم الضبي في صحيح البخاري ومسلم وسنن النسائي، ومنصور بن المعتمر في الكتب الستة، وميمون أبو حمزة الأعور في سنن الترمذي، وهشام بن عائذ بن نصيب الأسدي في سنن النسائي، الأسدي في سنن النسائي، وواصل بن حيان الأحدب في مسلم، ويزيد بن أبي زياد في سنن ابن ماجة [۳۲۷].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۳۲۸]، ومسلم [۳۲۹]، وسنن أبي داود [۳۳۰]، والترمذي [۳۳۱]، والنسائي [۳۳۲]، وابن ماجة [۳۳۳].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام السجاد ÷ [۳۳۴].
[۳۲۱] سير أعلام النبلاء: ۴ / ۵۲۰ الرقم ۲۱۳. [۳۲۲] ميزان الاعتدال: ۱ / ۷۴ الرقم ۲۵۲. [۳۲۳] تقريب التهذيب: ۱ / ۴۶ الرقم ۳۰۱. [۳۲۴] سير أعلام النبلاء: ۴ / ۵۲۹. [۳۲۵] المعارف: ۶۲۴. [۳۲۶] تقریب التهذیب: ۱ / ۴۶ الرقم ۳۰۱. [۳۲۷] تهذيب الكمال: ۲ / ۲۳۴ الرقم ۲۶۵. [۳۲۸] صحيح البخاري: ۱ / ۷۸، كتاب الحيض، وج ۲ / ۲۳۸، باب الصوم لمن خاف على نفسه العزوبة، وص ۱۵۱، باب التمتع والاقرآن والإفراد بالحج، وج ۳ / ۸، كتاب البيوع، وص ۱۰۴، باب شراء الامام الحوائج بنفسه، وج ۳ / ۱۱۶، باب الرهن وص ۱۵۱ باب لا يشهد على شهادة جور إذا اشهد وص ۱۸۶، كتاب الوصايا، وج ۶ / ۱۷۲، كتاب الطلاق وص ۱۸۴ و ۲۱۸ باب ما أصاب المعراض بعرضه وص ۲۴۴ باب ترخيص النبي ج في الأوعية والظروف بعد النهي، وج ۸ / ۴۸، كتاب استتابة المرتدين والمعاندين. [۳۲۹] صحيح مسلم: ۱ / ۹۳، كتاب الايمان، الحديث ۱۴۷، وج ۲ / ۷۷۷، كتاب الصيام، الحديث ۶۵ ـ ۶۸ وص ۸۴۸، كتاب الحج، ذيل الحديث ۴۱ وح ۴۲. [۳۳۰] سنن أبي داود: ۴ / ۲۵۴، كتاب الأدب، باب كراهية التمادح، ح ۴۸۰۴. [۳۳۱] سنن الترمذي: ۱ / ۲۹۲، أبواب الصلاة، باب ما جاء في التعجيل بالظهر، الحديث ۱۵۵، وج ۳ / ۲۱۴، كتاب الحج، ب ۳۷، الحديث ۸۶۰ وص ۳۱۶، كتاب الجنائز وص ۳۹۲، كتاب النكاح وص ۵۵۷، كتاب البيوع، الحديث ۱۲۵۶ وص ۶۳۶، كتاب الأحكام الحديث ۱۳۵۴، وج ۴ / ۶۵، كتاب الصيد، الحديث ۱۴۶۵ وص ۶۵۰، كتاب صفة القيامة، باب ۳۹ الحديث ۲۴۸۰، وج ۵ / ۵۹۷، كتاب المناقب، الحديث ۳۶۳۳، وص ۷۴۳، ۷۴۷، كتاب العلل. [۳۳۲] سنن النسائي: ۲ / ۴۹، تشبيك الأصابع في المسجد، وج ۵ / ۱۳۹، كتاب الحج، وج ۶ / ۵۶، كتاب النكاح. [۳۳۳] سنن ابن ماجة: ۲ / ۱۳۹۷، كتاب الزهد، الحديث ۴۱۷۳. [۳۳۴] رجال الشيخ الطوسي: ۱۱۰ الرقم ۱۰۷۳.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
أجلح بن عبد الله بن حجية، ويقال: أجلح بن عبد الله بن معاوية الكندي، أبو حجية الكوفي، والد عبد الله بن الأجلح، ويقال: اسمه يحيى، والأجلح لقب [۳۳۵].
قال عثمان بن سعيد الدارمي، عن يحيى: ثقة [۳۳۶].
وقال العجلي: كوفي، ثقة [۳۳۷].
وقال إسحاق بن منصور، عن يحيى بن معين: صالح [۳۳۸].
۲ ـ تشيّعه:
وقال أبو أحمد بن عدي: له أحاديث صالحة، يروي عنه الكوفيون وغيرهم، ولم أجد له شيئا منكرا مجاوزا للحد، لا إسنادا ولا متنا، وهو أرجو أنه لا بأس به، إلا أنه يعد في شيعة الكوفة، وهو عندي مستقيم الحديث، صدوق [۳۳۹].
وقال الذهبي: شيعي مشهور [۳۴۰].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة السابعة [۳۴۱].
وقال المزي: روى عن: حبيب بن أبي ثابت في خصائص النسائي، والحكم ابن عتيبة في سنن الترمذي، والذيال بن حرملة، وزيد بن علي بن الحسين بن علي ابن أبي طالب، وسلمة بن كهيل، وعامر الشعبي في سنن أبي داود وسنن النسائي، وعبد الله بن بريدة، وعبد الله بن عبد الرحمان بن أبزى في سنن أبي داود، وعبد الله بن أبي الهذيل في الأدب المفرد والنسائي في الخصائص، وعدي بن عدي الكندي، وعكرمة مولى ابن عباس، وعمار الدهني، وعمر بن بيان التغلبي، وأبي إسحاق عمرو بن عبد الله السبيعي في سنن أبي داود وسنن الترمذي والنسائي في عمل اليوم والليلة، وابن ماجة في السنن، وقيس بن مسلم، وأبي الزبير محمد بن مسلم المكي في سنن الترمذي، وعمل اليوم والليلة، وابن ماجة في السنن، ونافع مولى ابن عمر، ونعيم بن أبي هند، ويزيد بن الأصم في البخاري، وعمل اليوم والليلة، وابن ماجة في السنن، وأبي إدريس المرهبي، وأبي بكر بن أبي موسى الأشعري في سنن النسائي.
روى عنه:جعفر بن عون في سنن ابن ماجة، والحسن بن صالح بن حي، وأبو اسامة حماد بن اسامة في أفعال العباد للبخاري وسنن الترمذي والنسائي في مسند علي، وخالد بن عبد الله، وزهير بن معاوية، وسعد بن الصلت، وسفيان الثوري في الأدب المفرد، وأبو خالد سليمان بن حيان الأحمر في سنن أبي داود وابن ماجة، وسلام الطويل، وشريك بن عبد النخعي، وشعبة بن الحجاج، وشيبان ابن عبد الرحمان النحوي، وأبو زبيد عبثر بن القاسم في سنن النسائي، وابنه عبد الله ابن الأجلح، وعبد الله بن إدريس في سنن النسائي وابن ماجة، وعبد الله بن المبارك في كتاب رفع اليدين للبخاري وأبي داود في السنن وسنن الترمذي وسنن النسائي، وعبد الله بن نمير في سنن أبي داود وسنن الترمذي وسنن ابن ماجة، وعبد الرحمن بن محمد المحاربي، وأبو زهير عبد الرحمان بن مغراء، وعبد الرحيم ابن سليمان، وعلي بن مسهر في الأدب المفرد للبخاري وسنن أبي داود وسنن النسائي، وعيسى بن يونس، والقاسم بن مالك المزني في عمل اليوم والليلة، والقاسم بن معن المسعودي، ومالك بن سعير بن الخمس، ومحاضر بن المورع في سنن النسائي، ومحمد بن صبيح بن السماك، وأبو إسماعيل محمد بن عبد الله الأزدي البصري صاحب كتاب (فتوح الشام)، ومحمد بن عبد الرحمان بن أبي ليلى في سنن النسائي، ومحمد بن فضيل بن غزوان في سنن الترمذي، والنسائي في الخصائص، وهشيم بن بشير، وأبو عوانة الوضاح بن عبد الله، ويحيى بن سعيد القطان في سنن أبي داود وسنن النسائي، ويعلى بن عبيد في عمل اليوم والليلة، وأبو بكر بن عياش في الأدب المفرد [۳۴۲].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن أبي داود [۳۴۳]، وابن ماجة [۳۴۴]، والنسائي [۳۴۵]، والترمذي [۳۴۶].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام الصادق ÷ [۳۴۷].
[۳۳۵] تهذيب الكمال: ۲ / ۲۷۵ الرقم ۲۸۲. [۳۳۶] تاريخ الدارمي: ۷۷ الرقم ۱۷۸. [۳۳۷] تاريخ الثقات: ۵۷ الرقم ۴۸. [۳۳۸] الجرح والتعديل: ۱ / ۳۴۷ الرقم ۱۳۱۷. [۳۳۹] الكامل: ۱ / ۴۱۹، وعنه ابن حجر في تهذيب التهذيب: ۱ / ۱۸۹ الرقم ۳۵۳. وقال: روى عنه البخاري والأربعة. ولم نعثر عليه في صحيحه، ورمز له المزي في تهذيب الكمال بالأدب المفرد. [۳۴۰] معرفة الرواة: ۵۸ الرقم ۱۳. راجع الكاشف: ۱ / ۵۴ الرقم ۲۳۳. [۳۴۱] تقريب التهذيب: ۱ / ۴۹ الرقم ۳۲۳. [۳۴۲] تهذيب الكمال: ۲ / ۲۷۵ الرقم ۲۸۲. [۳۴۳] سنن أبي داود: ۴ / ۳۵۶، كتاب الأدب، باب في قبلة ما بين العينين، الحديث ۵۲۲۰ و ۳۵۴، باب في المصافحة، الحديث ۵۲۱۱. [۳۴۴] سنن ابن ماجة: ۱ / ۶۱۲، كتاب النكاح، باب الغناء والدف، الحديث ۱۹۰۰، وص ۶۸۴، كتاب الكفارات، باب النهي أن يقال ما شاء الله وشئت، الحديث ۲۱۱۷، وج: ۲ / ۱۱۹۶، كتاب اللباس، باب الخضاب بالحناء، الحديث ۳۶۲۲ وص ۱۲۲۰، كتاب الأدب، باب المصافحة، الحديث ۳۷۰۳. [۳۴۵] ـ سنن النسائي: ۶ / ۱۸۲، باب القرعة في الولد إذا تنازعوا فيه وص ۱۸۳، وج: ۸ / ۱۳۹، باب الخضاب بالحناء والكتم وص ۲۹۹، باب تفسير التبع والمزر. [۳۴۶] سنن الترمذي: ۴ / ۲۳۲، كتاب اللباس، باب ما جاء في الخضاب، الحديث ۱۷۵۳، وج: ۵ / ۴۳، كتاب الاستئذان، باب ما جاء في المصافحة، الحديث ۲۷۲۷. راجع الأدب المفرد للبخاري: ۱۸۶ باب ۲۴۴، الرقم ۵۳۱، وخصائص أمير المؤمنين ÷: ۱۷۹ الرقم ۱۷۴. [۳۴۷] رجال الشيخ: ۳۲۳ الرقم ۴۸۲۴.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
أحمد بن المفضل القرشي الأموي، أبو علي الكوفي الحفري، مولى عثمان بن عفان، وهو ابن عم عمرو بن محمد العنقزي [۳۴۸].
قال ابن حجر: صدوق... [۳۴۹].
وقال أبو حاتم: كان صدوقا... [۳۵۰].
قال ابن اشكاب: ثنا أحمد بن المفضل، دلني عليه ابن أبي شيبة وأثنى عليه خيرا [۳۵۱].
۲ ـ تشيّعه:
قال أبو حاتم: وكان من رؤساء الشيعة [۳۵۲].
وقال ابن حجر: شيعي [۳۵۳].
۳ ـ طبقته ورواياته:
قال المزي: روى عن: أسباط بن نصر الهمداني في سنن أبي داود وسنن النسائي، وإسرائيل بن يونس، وجعفر بن زياد الأحمر، والحسن بن صالح بن حي، وسفيان الثوري، وعبيد الله الأشجعي، وعمرو بن أبي المقدام ثابت بن هرمز، ومعاوية بن عمار الدهني، ويحيى بن سلمة بن كهيل، ويحيى بن يمان [۳۵۴].
روى عنه:أحمد بن الحسين بن عبد الملك، وأحمد بن عثمان بن حكيم الأودي، وأحمد بن يحيى الصوفي، وأحمد بن يوسف السلمي النيسابوري، وجعفر ابن محمد بن شاكر الصائغ، وحاتم بن الليث الجوهري، والحسين بن عمرو بن محمد العنقزي، وأبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي شيبة في سنن أبي داود، وأبو زرعة عبيدالله بن عبد الكريم الرازي، وعثمان بن محمد بن أبي شيبة في سنن أبي داود، والقاسم بن زكريا بن دينار الكوفي في سنن النسائي، وأبو حاتم محمد بن إدريس الرازي، ومحمد بن الحسين بن أبي الحنين الحنيني [۳۵۵].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن أبي داود [۳۵۶]، والنسائي [۳۵۷].
[۳۴۸] تهذيب الكمال: ۱ / ۴۸۷. [۳۴۹] تقريب التهذيب: ۱ / ۲۶ الرقم ۱۲۳. [۳۵۰] الجرح والتعديل: ۲ / ۷۷ الرقم ۱۶۴. [۳۵۱] تهذيب التهذيب: ۱ / ۷۰. [۳۵۲] الجرح والتعديل: ۲ / ۷۷ الرقم ۱۶۴، تهذيب التهذيب: ۱ / ۷۰ الرقم ۱۳۹. [۳۵۳] تقريب التهذيب: ۱ / ۲۶. [۳۵۴] تهذيب الكمال: ۱ / ۴۸۷ الرقم ۱۰۹. [۳۵۵] تهذیب الکمال: ۱ / ۴۸۷ الرقم ۱۰۹. [۳۵۶] سنن أبي داود: ۳ / ۵۹، كتاب الجهاد، باب قتل الأسير ولا يعرض عليه الاسلام، الحديث ۲۶۸۳، وج ۴ / ۱۲۸، كتاب الحدود، باب الحكم فيمن ارتد، الحديث ۴۳۵۹. [۳۵۷] سنن النسائي: ۷ / ۱۰۵.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
إسحاق بن منصور السلولي، مولاهم، أبو عبد الرحمان الكوفي [۳۵۸].
قال العجلي: كوفي، ثقة [۳۵۹].
وقال ابن حجر: صدوق [۳۶۰].
وقال عثمان بن سعيد الدارمي، عن يحيى بن معين: ليس به بأس [۳۶۱].
۲ ـ تشيّعه:
قال العجلي: كان فيه تشيع، وقد كتبت عنه [۳۶۲].
وقال ابن حجر: تكلم فيه للتشيع [۳۶۳].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة التاسعة [۳۶۴].
وقال المزي: روى عن: إبراهيم بن حميد الرؤاسي في سنن النسائي، وإبراهيم بن سعد الزهري في سنن النسائي وسنن ابن ماجة، وإبراهيم بن يوسف بن إسحاق بن أبي إسحاق السبيعي في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي في عمل اليوم والليلة، وأسباط بن نصر الهمداني في سنن أبي داود، وإسرائيل بن يونس بن أبي إسحاق السبيعي في مسلم وأبي داود والنسائي في عمل اليوم والليلة، وابن ماجة في التفسير وجعفر بن زياد الأحمر في سنن الترمذي، والحسن بن صالح بن حي، وحماد بن سلمة في أبي داود، وداود بن نصير الطائي في سنن النسائي، والربيع بن بدر، وزهير بن معاوية في سنن النسائي، وسليمان بن قرم، وشريك بن عبد الله في سنن النسائي، وأبي رجاء عبد الله بن واقد الهروي في سنن ابن ماجة، وعبد السلام بن حرب في أبي داود والترمذي وابن ماجة، وعبيد بن الوسيم، وعمار ابن سيف الضبي في سنن ابن ماجة، وعمر بن أبي زائدة في مسلم، وقيس بن الربيع في سنن ابن ماجة، وكامل أبي العلاء في سنن ابن ماجة، ومحمد بن طلحة ابن مصرف في أبي داود وابن ماجة، ومسلمة بن جعفر البجلي، ومندل بن علي، وهريم بن سفيان في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي وابن ماجة، ويزيد بن عبد العزيز بن سياه.
روى عنه: إبراهيم بن إسحاق بن أبي العنبس القاضي الزهري، وأبو الأزهر أحمد بن الأزهر النيسابوري، وأبو عمرو أحمد بن حازم بن أبي غرزة الغفاري، وأحمد بن سعيد الرباطي في البخاري وسنن النسائي، وأحمد بن عثمان بن حكيم الأودي، وأحمد بن يحيى الصوفي في سنن النسائي، وأبو علي الحسن بن بكر بن عبد الرحمان المروزي، والحسين بن يزيد الطحان، وسليمان بن خلاد المؤدب، وعباس بن جعفر بن الزبرقان، وعباس بن عبد العظيم العنبري في سنن أبى داود، وعباس بن محمد الدوري في سنن الترمذي، وأبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي شيبة في سنن ابن ماجة، وأخوه عثمان بن محمد بن أبي شيبة في سنن أبي داود، وعلي بن أحمد بن عبد الله الجواربي الواسطي، وعلي بن عبد الله ابن المديني، وعلي ابن محمد الطنافسي في سنن ابن ماجة، وعلي بن المنذر الطريقي في سنن ابن ماجة، وعمرو بن محمد الناقد، وأبو نعيم الفضل بن دكين وهو من أقرآنه، والقاسم ابن زكريا بن دينار الكوفي في سنن الترمذي وسنن النسائي وسنن ابن ماجة، ومحمد بن حاتم بن ميمون في مسلم، ومحمد بن حزابة في سنن أبي داود، ومحمد ابن سعد العوفي، ومحمد بن عبد الله بن نمير في صحيح البخاري ومسلم، وأبو كريب محمد بن العلاء الهمداني في مسلم وسنن أبي داود وسنن الترمذي، ويعقوب ابن شيبة السدوسي [۳۶۵].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۳۶۶]، ومسلم [۳۶۷]، وسنن أبي داود [۳۶۸].
[۳۵۸] تهذيب الكمال: ۲ / ۴۷۸ الرقم ۳۸۴. [۳۵۹] تاريخ الثقات: ۶۲ الرقم ۷۱. [۳۶۰] تقريب التهذيب: ۱ / ۶۱ الرقم ۴۳۷. [۳۶۱] تاريخ الدارمي: ۷۰ الرقم ۱۳۸. [۳۶۲] تاریخ الثقات: ۶۲ الرقم ۷۱. [۳۶۳] تقريب التهذيب: ۱ / ۶۱ الرقم ۴۳۷. قلت: قال عبد الوهاب عبد اللطيف... والصحيح عند أرباب الصناعة أن التشيّع وحده ليس بجرح في الرواية، والمدار على الظن بصدق الراوي أو كذبه، والجرح الذي لم يفسر لا يقبل. انظر هامش تقريب التهذيب: ۱ / ۱۴۱. [۳۶۴] تقريب التهذيب: ۱ / ۶۱ الرقم ۴۳۶. [۳۶۵] تهذيب الكمال: ۲ / ۴۷۸ ـ ۴۷۹. [۳۶۶] صحيح البخاري: ۳ / ۱۶۵ باب صفة النبي ج. [۳۶۷] صحيح مسلم: ۲ / ۸۴۸ كتاب الحج، الحديث ۴۴، وج ۴ / ۱۸۱۹، كتاب الفضائل، الحديث ۹۳. [۳۶۸] سنن أبي داود: ۱ / ۲۴، كتاب الطهارة، الحديث ۹۹.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال البخاري: صدوق [۳۶۹].
وقال الذهبي: وكان من أئمة الحديث، وثقه أحمد بن حنبل وأبو داود [۳۷۰]. وقال ابن عدي: صدوق [۳۷۱].
۲ ـ تشيّعه:
قال الدارقطني: ثقة مأمون، ولكن قال أبو عبد الله الحاكم في سؤالاته للدارقطني: وسألته عن إسماعيل بن أبان الوراق، فقال: قد أثنى عليه أحمد بن حنبل، وليس هو عندي بالقوي.
قلت: من جهة المذهب؟
قال: المذهب وغيره [۳۷۲].
وقال البزار: وإنما كان عيبه شدة تشيّعه لا على أنه عيب عليه في السماع [۳۷۳].
وقال ابن حجر: تكلم فيه للتشيع [۳۷۴].
وقال الذهبي: قيل: كان في الوراق تشيع قليل كدأب أهل بلده [۳۷۵].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن سعد في الطبقة الثامنة [۳۷۶]، وابن حجر في الطبقة التاسعة [۳۷۷].
قال المزي: روى عن: أبي شيبة إبراهيم بن عثمان العبسي. وإسحاق بن إبراهيم الأزدي، وإسرائيل بن يونس، وجرير بن عبد الحميد، وجعفر بن زياد الأحمر، وحاتم بن إسماعيل المدني، وحبان بن علي العنزي، وحفص بن غياث، والربيع بن بدر التميمي، وأبي الجارود زياد بن المنذر، وسهل بن شعيب، وأبي الأحوص سلام بن سليم الحنفي في البخاري، وسلام بن سليمان أبي المنذر القارئ، وسلام بن أبي عمرة، وشبة بن عقال بن شبة الدارمي، وشريك بن عبد الله النخعي في الترمذي، وصالح بن أبي الأسود الليثي، والصباح بن يحيى المزني، وعبد الله بن إدريس، وأبي أويس عبد الله بن عبد الله المدني، وعبد الله بن المبارك في البخاري، وعبد الله بن مسلم بن كيسان الملائي، وأبي رجاء عبد الله بن واقد الهروي، وعبد الحميد بن بهرام في الأدب المفرد، وعبد الرحمان بن سليمان ابن الغسيل في البخاري، وعبد السلام بن حرب، وأبي مريم عبد الغفار بن القاسم، وعبد الملك بن عثمان الثقفي، وعثمان بن عبد الرحمان الوقاصي، وعلي بن عبد العزيز، وعلي بن مسهر في الأدب المفرد، وعمرو بن شمر الجعفي، وعنبسة بن عبد الرحمان القرشي، وأبي داود عيسى بن مسلم الطهوي، وعيسى بن يونس في البخاري، وفضيل بن الزبير، والقاسم بن معن المسعودي، وقيس بن الربيع الأسدي، وكثير بن سليم المدائني، ومحمد بن أبان الجعفي، ومحمد بن طلحة بن عبد الرحمان التيمي، ومحمد بن طلحة بن مصرف، ومسعر بن كدام، ومسعود بن سعد الجعفي، ومعاوية بن عمار الدهني، ومندل بن علي العنزي، وموسى بن محمد الأنصاري، وناصح بن عبد الله المحلمي، وأبي معشر نجيح بن عبد الرحمان المدني، ونصير بن زياد الطائي، ويحيى بن زكريا بن أبي زائدة في فضائل الأنصار، ويحيى ابن يعلى الأسلمي في الترمذي، وأبي المحياة يحيى بن يعلى التيمي، ويحيى بن يمان، ويعقوب بن عبد الله القمي، ويونس بن أبي يعفور العبدي، وأبي إسرائيل الملائي، وأبي بكر بن عياش في البخاري، وأبي بكر النهشلي.
روى عنه: البخاري، وأبو شيبة إبراهيم بن أبي بكر بن أبي شيبة، وإبراهيم ابن يعقوب الجوزجاني، وأبو عمرو أحمد بن حازم بن أبي غرزة، وأحمد بن سنان القطان، وأحمد بن عثمان بن حكيم الأودي، وأبو بكر أحمد بن محمد ابن الأصفر البغدادي، وأحمد بن محمد بن حنبل، وأحمد بن محمد بن عبد الله بن القاسم بن أبي بزة المقرئ، وأحمد بن محمد بن يحيى، وأحمد بن منصور الرمادي، وأبو جعفر أحمد بن موسى المعدل، وأحمد بن الوليد بن أبان الكرابيسي، وأحمد بن يحيى بن زكريا الصوفي، وإسحاق بن بهلول التنوخي، وإسحاق بن سليمان بن زياد، وإسحاق بن وهب العلاف، وإسماعيل بن عبد الله سمويه الاصبهاني، وإسماعيل بن محمد بن دينار، وإسماعيل بن موسى الفزاري، وأيوب بن إسحاق بن سافري، وجعفر بن أحمد بن سويد الزنجاني، وجعفر بن محمد بن شاكر الصائغ، وجعفر بن محمد بن النضر الواسطي، والحسن بن إسحاق العطار الحربي، والحسن بن علي بن بزيع البناء، والحسن بن عيسى، والحسن بن محمد المزني، والحسين بن الحكم الحبري الكوفي، والحسين بن محمد بن شيبة الواسطي، وروح بن الفرج البغدادي، وزكريا بن يحيى الكسائي، وأبو خيثمة زهير بن حرب، وزهير بن محمد بن قمير المروزي، وسفيان بن وكيع بن الجراح، وسهل بن عثمان العسكري، والعباس بن جعفر بن الزبرقان، وعبد الله بن أحمد بن المستورد، وعبد الله بن عبد الرحمان الدارمي، وعبد الله بن محمد بن خلاد، وأبو زرعة عبيدالله بن عبد الكريم الرازي، وعثمان بن محمد بن أبي شيبة في فضائل الأنصار، وعثمان بن معبد بن نوح المقري، وعلي بن إبراهيم الواسطي، وعلي بن حرب الطائي، وعلي بن الحسين بن عبيدالله القرشي البزاز، وعلي بن محمد بن خبيئة، وعمر بن الخطاب السجستاني، والقاسم بن زكريا بن دينار الكوفي في الترمذي، وأبو حاتم محمد بن إدريس الرازي، ومحمد بن إسحاق الصاغاني، ومحمد بن إسماعيل بن إسحاق الراشدي، ومحمد بن إسماعيل بن سالم الصائغ، ومحمد بن إسماعيل بن سمرة الأحمسي، وأبو إسماعيل محمد بن إسماعيل بن يوسف السلمي، ومحمد بن الحسين بن أبي الحنين، ومحمد بن الحسين البرجلاني، ومحمد بن خلف الحدادي، ومحمد بن سليمان بن بزيع، وأبو بكر محمد بن سليمان الباغندي الكبير، ومحمد بن عبادة الواسطي، ومحمد بن عبد الله بن عبيد بن عقيل، ومحمد بن عبد الله بن المبارك المخرمي، ومحمد بن عبد الملك الدقيقي، ومحمد بن عبيد بن عتبة الكندي، ومحمد ابن عمارة بن صبيح الكوفي، ومحمد بن مروان القطان الكوفي، ومحمد بن النضر النجاري، ومحمد بن يحيى الذهلي، ويحيى بن إسحاق بن سافري، ويحيى بن معين، ويعقوب بن شيبة السدوسي [۳۷۸].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۳۷۹]، وسنن الترمذي [۳۸۰].
[۳۶۹] التاريخ الكبير: ۱ / ۳۴۷ الرقم ۱۰۹۲. [۳۷۰] سير أعلام النبلاء: ۱۰ / ۳۴۸ الرقم ۸۵. [۳۷۱] الكامل: ۱ / ۳۱۰ الرقم ۱۳۲. [۳۷۲] راجع هامش تهذيب الكمال: ۳ / ۱۰. [۳۷۳] راجع هامش تهذيب الكمال: ۳ / ۱۰. قلت: وقال اللكنوي في الرفع والتكميل ص ۴۰۹: الجرح إذا صدر من تعصب، أو عداوة، أو منافرة، أو نحو ذلك، فهو جرح مردود، ولا يؤمن به إلا المطرود. وقال عبد الفتاح أبو غدة في ذيل هذا الكلام: كالجرح بسبب التحاسد أو الاختلاف في أمر العقيدة كمسألة خلق القرآن أو قدمه، وكالقول بخلق الأفعال أو عدمه، وكعقيدة الرفض والنصب والتشيع، أو الاختلاف في المذهب، أو الاختلاف في المشرب... [۳۷۴] تهذيب التهذيب: ۱ / ۲۷۰ الرقم ۵۰۶. [۳۷۵] سیر أعلام النبلاء: ۱۰ / ۳۴۸ الرقم ۸۵. [۳۷۶] الطبقات الكبرى: ۶ / ۲۸۵. [۳۷۷] تقريب التهذيب: ۱ / ۶۵ الرقم ۴۷۰. [۳۷۸] تهذيب الكمال: ۳ / ۵ ـ ۸. [۳۷۹] صحيح البخاري: ۱ / ۲۲۳، باب من قال في الخطبة بعد الثناء: أما بعد. [۳۸۰] سنن الترمذي: ۳ / ۳۸۸ كتاب الجنائز، الحديث ۱۰۷۷.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
إسماعيل بن خليفة العبسي، أبو إسرائيل بن أبي إسحاق الملائي الكوفي... [۳۸۱].
قال عمرو بن علي: ليس من أهل الكذب [۳۸۲].
وقال أبو زرعة: صدوق إلا أن في رأيه غلوا [۳۸۳].
وقال إسحاق بن منصور، عن يحيى بن معين: صالح الحديث [۳۸۴].
۲ ـ تشيّعه:
عده ابن قتيبة من رجال الشيعة [۳۸۵].
وقال الذهبي: كان شيعيا بغيضا من الغلاة الذين يكفرون عثمان [۳۸۶].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر من الطبقة السابعة [۳۸۷].
وقال المزي: روى عن: إبراهيم بن حسن بن حسن بن علي بن أبي طالب، وإسماعيل بن أبي خالد، وإسماعيل بن عبد الرحمان السدي، وإسماعيل بن مسلم المكي، والحارث بن حصيرة، والحكم بن عتيبة في سنن الترمذي وسنن ابن ماجة، والسري بن إسماعيل، ومولاه سعد بن حذيفة، وطلحة بن مصرف، وعبد الله بن سعيد بن أبي سعيد المقبري، وعبد الرحمان بن الأسود بن يزيد، وعطية بن سعيد العوفي، وعلي بن بذيمة، وفضيل بن عمرو الفقيمي في سنن ابن ماجة، ومجاهد بن رومي، وميمون بن مهران، وأبي بكر بن حفص القرشي، وأبي عمر البهراني في سنن ابن ماجة.
روى عنه: أحمد بن عبد الله بن يونس، وإسماعيل بن أبان الوراق، وإسماعيل بن صبيح اليشكري في سنن ابن ماجة، وإسماعيل بن عمرو البجلي، واسيد بن زيد الجمال، والحسن بن بشر البجلي، وخالد بن عمرو القرشي، وسفيان الثوري ـ وهو من أقرآنه ـ، وطلق بن غنام النخعي، وعبادة بن زياد الأسدي، وعبد الرحيم بن سليمان، وعبيد الله بن موسى، وعلي بن ثابت الجزري، وعون بن سلام، وعيسى بن موسى غنجار، وغسان بن الربيع، وأبو نعيم الفضل بن دكين في سنن ابن ماجة، ومحمد بن سابق، وأبو أحمد محمد بن عبد الله بن الزبير الزبيري في سنن الترمذي وسنن ابن ماجة، وموسى بن أعين، ووكيع بن الجراح في سنن ابن ماجة، ويحيى بن عبد الحميد الحماني، وأبو الوليد الطيالسي [۳۸۸].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن الترمذي [۳۸۹]، وابن ماجة [۳۹۰].
[۳۸۱] تهذيب الكمال: ۳ / ۷۷ الرقم ۴۴۰. [۳۸۲] تهذيب الكمال: ۳ / ۷۹. [۳۸۳] تهذیب الکمال: ۳ / ۷۹. [۳۸۴] تهذيب الكمال: ۳ / ۷۸. [۳۸۵] المعارف: ۶۲۴. [۳۸۶] ميزان الاعتدال: ۴ / ۴۹۰ الرقم ۹۹۵۷. [۳۸۷] تقريب التهذيب: ۱ / ۶۹ الرقم ۵۰۵. [۳۸۸] تهذيب الكمال: ۳ / ۷۷ ـ ۷۸. [۳۸۹] سنن الترمذي: ۱ / ۳۷۸، أبواب الصلاة، الباب (۱۴۵)، الحديث ۱۹۸. [۳۹۰] سنن ابن ماجة: ۱۰ / ۲۳۷، كتاب الأذان، الحديث ۷۱۵.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: إسماعيل بن زكريا، المحدث الحافظ، أبو زياد الكوفي الخلقاني [۳۹۱].
وقال أيضا: صدوق [۳۹۲].
وقال عبد الرحمان بن يوسف بن خراش: صدوق [۳۹۳].
وقال الفضل بن زياد: سألت أبا عبد الله عن أبي شهاب، وإسماعيل بن زكريا، فقال: كلاهما ثقة [۳۹۴].
۲ ـ تشيّعه:
قال الذهبي: شيعي [۳۹۵].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر من الطبقة الثامنة [۳۹۶].
وقال المزي: روى عن: إبراهيم بن ميمون الخياط المعروف بالنحاس، وإسماعيل بن أبي خالد، وأشعث بن سوار، وأبي بردة يزيد بن عبد الله بن أبي بردة ابن أبي موسى في البخاري ومسلم، وبكير بن عتيق، وحبيب بن أبي عمرة، والحجاج بن دينار في سنن أبي داود وسنن الترمذي وسنن ابن ماجة والنسائي في مسند علي، والحسن بن الحكم النخعي، والحسن بن عبيدالله في سنن أبي داود، وحصين بن عبد الرحمان في سنن النسائي، وسعد بن طريف الاسكاف، وأبي إسحاق سليمان بن فيروز الشيباني، وسليمان الأعمش في مسلم، وسهيل بن أبي صالح في مسلم وأبي داود، وطلحة بن يحيى بن طلحة بن عبيدالله في مسلم، وعاصم الأحول في البخاري ومسلم، وعبد الله بن بسر الحبراني، وعبد الرحمان بن زيد بن أسلم، وعبيد الله بن عمر العمري في صحيح البخاري، وعثمان بن الأسود، وعمرو بن قيس الملائي في الأدب المفرد وسنن النسائي، والعلاء بن عبد الرحمان ابن يعقوب في سنن أبي داود، وعيسى بن عبد الرحمان السلمي، وليث بن أبي سليم، ومالك بن مغول في مسلم، وأبي رجاء محرز بن عبد الله الجزري في الأدب المفرد، ومحمد بن سوقة في البخاري، ومحمد بن عجلان، ومحمد بن قيس الأسدي، ومسعر بن كدام في مسلم، ومطرف بن طريف في سنن أبي داود، وموسى ابن نافع أبي شهاب الحناط الأكبر، وأبي عمر النضر بن عبد الرحمان الخزاز، ويزيد ابن أبي زياد، وأبي جعفر الفراء في الأدب المفرد للبخاري.
روى عنه: إبراهيم بن زياد سبلان، وإسماعيل بن عيسى العطار، وخلف بن الوليد العتكي، وسعيد بن سليمان الواسطي، وسعيد بن منصور في سنن أبي داود وسنن الترمذي وسنن ابن ماجة والنسائي في مسند علي، وأبو الربيع سليمان بن داود الزهراني في البخاري ومسلم، ومحمد بن بكار بن الريان في مسلم، ومحمد ابن سليمان لوين، ومحمد بن الصباح الدولابي في البخاري ومسلم وسنن أبي داود وسنن النسائي، ومعاوية بن حفص الشعبي، والنضر بن عبد الله الأصم في سنن الترمذي، وهشام بن بهرام المدائني، والهيثم بن يمان [۳۹۷].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۳۹۸]، ومسلم [۳۹۹]، وسنن أبي داود [۴۰۰]، والنسائي [۴۰۱]، والترمذي [۴۰۲]، وابن ماجة [۴۰۳].
[۳۹۱] سير أعلام النبلاء: ۸ / ۴۷۵ الرقم ۱۲۲. [۳۹۲] ميزان الاعتدال: ۱ / ۲۲۸ الرقم ۸۷۸. [۳۹۳] تهذيب الكمال: ۳ / ۹۵. [۳۹۴] المعرفة والتاريخ: ۲ / ۱۷۰. [۳۹۵] میزان الاعتدال: ۱ / ۲۲۸ الرقم ۸۷۸. [۳۹۶] تقريب التهذيب: ۱ / ۶۹ الرقم ۵۱۱. [۳۹۷] تهذيب الكمال: ۳ / ۹۲ الرقم ۴۴۵. [۳۹۸] صحيح البخاري: ۷ / ۸۷، كتاب الأدب، باب ما يكره من التمادح. [۳۹۹] صحيح مسلم: ۱ / ۲۳۴، كتاب الطهارة، ذيل ح ۸۹. [۴۰۰] سنن أبي داود: ۳ / ۶، كتاب الجهاد ح ۲۴۸۹. [۴۰۱] سنن النسائي على ما في تهذيب الكمال: ۳ / ۹۲. [۴۰۲] سنن الترمذي: ۳ / ۶۳، كتاب الزكاة، باب ما جاء في تعجيل الزكاة ح ۶۷۸. [۴۰۳] سنن ابن ماجة: ۱ / ۵۷۲، كتاب الزكاة، باب تعجيل الزكاة قبل محلها، ح۱۷۹۵.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: إسماعيل بن عبد الرحمن بن أبي كريمة، الإمام المفسر أبو محمد الحجازي ثم الكوفي الأعور السدي... [۴۰۴]
وقال أبو طالب، عن أحمد بن حنبل: السدي ثقة [۴۰۵].
وقال ابن عدي: وهو عندي مستقيم الحديث، صدوق، لا بأس به [۴۰۶].
۲ ـ تشيّعه:
قال الذهبي: ورمي السدي بالتشيع [۴۰۷].
قال ابن حجر: ورمي بالتشيع [۴۰۸].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الرابعة [۴۰۹].
وقال المزي: روى عن: أنس بن مالك في مسلم وسنن الترمذي والنسائي في مسند علي، وأوس بن ضمعج، وأبي صالح باذان في سنن الترمذي وابن ماجة في التفسير، وحفص بن أبي حفص، ورفاعة الفتياني، وسعد بن عبيدة في مسلم وسنن الترمذي وسنن النسائي، وصبيح مولى ام سلمة في سنن الترمذي وسنن ابن ماجة، وعباد بن أبي يزيد في سنن الترمذي، وعبد الله بن حبيب أبي عبد الرحمان السلمي، وعبد الله بن عباس في سنن أبي داود، وعبد الله البهي في مسلم والترمذي، وعبد خير الهمداني في مسند علي للنسائي، وأبيه عبد الرحمان بن أبي كريمة في سنن أبي داود وسنن الترمذي، وعدي بن ثابت في سنن النسائي وسنن ابن ماجة، وعطاء بن أبي رباح، وعكرمة مولى ابن عباس، وعمرو بن حريث المخزومي، وغزوان أبي مالك الغفاري في سنن الترمذي وأبي داود في الناسخ والمنسوخ، ومرة الهمداني في سنن الترمذي، ومصعب بن سعد بن أبي وقاص في سنن أبي داود وسنن الترمذي، والوليد بن أبي هشام، ويقال: ابن أبي هاشم، وأبي هبيرة يحيى بن عباد الأنصاري في مسلم وأبي داود وسنن الترمذي، وأبي حكيم البارقي، وأبي سعد الأزدي في سنن الترمذي وسنن ابن ماجة.
ورأى الحسن بن علي بن أبي طالب، وعبد الله بن عمر بن الخطاب، وأبا سعيد الخدري وأبا هريرة.
روى عنه: أسباط بن نصر الهمداني في سنن أبي داود وسنن ابن ماجة وسنن الترمذي وسنن النسائي، واسرائيل بن يونس في مسلم وسنن الترمذي، وإسماعيل بن أبي خالد في الرد على أهل القدر لأبي داود، والحسن بن صالح بن حي في مسلم وسنن أبي داود وسنن الترمذي، والحسن بن يزيد الكوفي، والحكم ابن ظهير، والحكم بن عبد الله الكوفي، وحماد بن عيسى العبسي، وزائدة بن قدامة في مسلم وسنن الترمذي والنسائي في مسند علي، وزيد بن أبي أنيسة، وسفيان الثوري في مسلم وسنن أبي داود وسنن الترمذي وسنن النسائي، وسماك بن حرب ـ وهو من أقرآنه ـ، وسليمان التيمي، وأبو الأحوص سلام بن سليم، وشريك بن عبد الله، وشعبة بن الحجاج في سنن الترمذي، وابنه عبد الله بن إسماعيل السدي، وعبيد بن أبي امية الطنافسي، وعلي بن صالح بن حي، وعلي بن عابس، وعمر بن زياد الباهلي، وعمرو بن عبد الملك بن سلع الهمداني، وعمرو بن أبي قيس الرازي، وعيسى بن عبد الرحمان السلمي، وعيسى بن عمر القارئ في سنن الترمذي والنسائي في خصائص أمير المؤمنين ÷، وقيس بن الربيع، ومالك بن مغول، ومحمد بن أبان الجعفي، وأبو حمزة محمد بن ميمون السكري، ومطلب بن زياد في مسند علي وابن ماجة في التفسير، ونعيم بن ميسرة النحوي في التفسير لابن ماجة، وأبو عوانة الوضاح بن عبد الله اليشكري في مسلم وسنن الترمذي وسنن النسائي، والوليد بن أبي ثور في سنن الترمذي، وأبو بكر بن عياش في كتاب الرد على أهل القدر [۴۱۰].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح مسلم [۴۱۱]، وسنن أبي داود [۴۱۲]، والنسائي [۴۱۳]، والترمذي [۴۱۴].
[۴۰۴] سير أعلام النبلاء: ۵ / ۲۶۴ الرقم ۱۲۴. [۴۰۵] تهذيب الكمال: ۳ / ۱۳. [۴۰۶] الكامل: ۱ / ۲۷۶. [۴۰۷] ميزان الاعتدال: ۱ / ۲۳۷ الرقم ۹۰۷. [۴۰۸] تقريب التهذيب: ۱ / ۷۳ الرقم ۵۳۱. [۴۰۹] تقریب التهذیب: ۱ / ۷۳ الرقم ۵۳۱. [۴۱۰] تهذيب الكمال: ۳ / ۱۳۲ ـ ۱۳۴. [۴۱۱] صحيح مسلم: ۱ / ۴۹۲، كتاب صلاة المسافرين، الباب ۷ الحديث ۶۰، وج: ۲ / ۱۱۲۰، كتاب الطلاق، الحديث ۵۱. [۴۱۲] سنن أبي داود: ۳ / ۱۴۶، كتاب الخراج، الحديث ۲۹۸۱. [۴۱۳] سنن النسائي: ۳ / ۸۱، كتاب السهو، باب الانصراف في الصلاة. [۴۱۴] سنن الترمذي: ۵ / ۶۳۶، كتاب المناقب، الحديث ۳۷۲۱. روى عنه عن أنس بن مالك قال: كان عند النبي ج طير فقال: اللهم ائتني بأحب خلقك يأكل معي هذا الطير، فجاء علي فأكل معه. أقول: حديث الطير المشوي من جملة الأحاديث المتواترة والمشتهرة عند أئمة أهل الحديث، رواه أحمد بن حنبل في فضائل الصحابة: ۲ / ۵۶۰ ح ۹۴۵، والحاكم في المستدرك على الصحيحين: ۳ / ۱۴۲ و ۱۳۰، والخطيب في تاريخ بغداد: ۸ / ۳۸۲، وج: ۹ / ۳۶۹، والطبري في الرياض النضرة: ۲ / ۱۰۳، والذهبي في تاريخ الاسلام في مجلد عهد الخلفاء الراشدين: ص ۶۳۳، وفي سير أعلام النبلاء: ۱۳ / ۲۳۲، وكذا في ميزان الاعتدال: ۳ / ۵۸۰، والخطيب التبريزي في مشكاة المصابيح: ۳ / ۱۷۲۱ ح ۶۰۸۵، وابن كثير في البداية والنهاية: ۲ / ۳۰۵.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: الشيخ الامام محدث الكوفة، أبو محمد، وقيل: أبو إسحاق إبراهيم [۴۱۵] بن موسى الفزاري الكوفي، سبط إسماعيل السدي [۴۱۶].
قال ابن حجر: صدوق يخطئ [۴۱۷].
وقال عبد الرحمن بن أبي حاتم: سألت أبي عنه، فقال: صدوق [۴۱۸].
وقال النسائي: ليس به بأس [۴۱۹].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن حجر: ورمي بالرفض [۴۲۰].
وقال الذهبي: وكان من شيعة الكوفة [۴۲۱].
وقال ابن عدي: وإنما أنكروا عليه الغلو في التشيّع، وأما الرواية فقد احتمله الناس ورووا عنه [۴۲۲].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة العاشرة [۴۲۳].
وقال المزي: روى عن: إبراهيم بن سعد الزهري في سنن الترمذي وسنن ابن ماجة، وبشر بن الوليد الهاشمي، وداود بن الزبرقان في سنن الترمذي، وأبي معمر سعيد بن خثيم الهلالي في سنن الترمذي، وسفيان بن عيينة في سنن ابن ماجة، وسيف بن هارون البرجمي في سنن الترمذي وسنن ابن ماجة، وشريك بن عبد الله النخعي في سنن أبي داود وسنن الترمذي وسنن ابن ماجة، وعبد الله بن بكير الغنوي، وعبد الرحمان بن أبي الزناد في سنن الترمذي، وعبد السلام بن حرب الملائي في سنن الترمذي، وعلي بن عابس في سنن الترمذي، وعمر بن سعيد البصري في سنن الترمذي، وعمر بن شاكر البصري في سنن الترمذي الراوي عن أنس، وعيسى بن ابراهيم العبدي، ومالك بن أنس عن سنن ابن ماجة، ومحمد بن عمر بن الرومي في سنن الترمذي، وهشيم بن بشير في سنن الترمذي والبخاري في كتاب أفعال العباد، والوليد بن مسلم.
روى عنه: البخاري في كتاب «أفعال العباد» وأبو داود، والترمذي، وابن ماجة، وأبو يعلى أحمد بن علي بن المثنى الموصلي، واسماعيل بن هارون الكوفي، وبقي بن مخلد الاندلسي، وأبو عروبة الحسين بن محمد الحراني، وزكريا ابن يحيى الساجي، وأبو خبيب العباس بن أحمد بن محمد بن عيسى البرتي، وعلي بن جعفر بن الرماني، وأبو الحسن علي بن الحسين بن بشير الدهقان، والقاسم بن زكريا المطرز، وأبو لبيد محمد بن ادريس السامي السرخسي، وأبو بكر محمد بن اسحاق بن خزيمة، وأبو جعفر محمد بن الحسين الخثعمي الكوفي، ومحمد بن عبد الله بن سليمان الحضرمي [۴۲۴].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن أبي داود [۴۲۵]، وابن ماجة [۴۲۶].
[۴۱۵] في تهذيب الكمال: ۳ / ۲۱۰: إسماعيل بن موسى. [۴۱۶] سير أعلام النبلاء: ۱۱ / ۱۷۶ الرقم ۷۷. [۴۱۷] تقريب التهذيب: ۱ / ۷۵ الرقم ۵۶۱. [۴۱۸] الجرح والتعديل: ۲ / ۱۹۶ الرقم ۶۶۶. [۴۱۹] ميزان الاعتدال: ۱ / ۲۵۱ الرقم ۹۵۸. [۴۲۰] تقریب التهذیب: ۱ / ۷۵ الرقم ۵۶۱. [۴۲۱] سير أعلام النبلاء: ۱۱ / ۱۷۶ الرقم ۷۷. [۴۲۲] الكامل: ۱ / ۳۱۹. [۴۲۳] تقريب التهذيب: ۱ / ۷۵ الرقم ۵۶۱. [۴۲۴] تهذيب الكمال: ۳ / ۲۱۰ الرقم ۴۹۱. [۴۲۵] سنن أبي داود: ۴ / ۱۶۵، كتاب الحدود، الحديث ۴۴۸۶. [۴۲۶] سنن ابن ماجة: ۱ / ۱۳، المقدمة، الحديث ۳۱.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
الأصبغ بن نباتة التميمي، ثم الحنظلي، ثم الدارمي، ثم المجاشعي، أبو القاسم الكوفي [۴۲۷].
قال العجلي: كوفي، تابعي، ثقة [۴۲۸].
۲ ـ تشيّعه:
عده ابن قتيبة من رجال الشيعة [۴۲۹].
وقال أبو جعفر العقيلي: كان يقول بالرجعة [۴۳۰].
وقال أبو حاتم بن حبان: فتن بحب علي بن أبي طالب ÷ [۴۳۱].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الثالثة [۴۳۲].
وقال المزي: روى عن: الحسن بن علي بن أبي طالب ÷، وأبي أيوب خالد بن زيد الأنصاري، وعلي بن أبي طالب ÷ في سنن ابن ماجة، وعمار بن ياسر، وعمر بن الخطاب.
روى عنه: الأجلح بن عبد الله الكندي، وثابت بن أسلم البناني، وأبو حمزة ثابت بن أبي صفية الثمالي، ورزين بياع الأنماط، وأبو الجارود زياد بن المنذر، وسعد بن طريف الاسكاف في سنن ابن ماجة، وسعيد بن مينا، وعلي بن الحزور، وفطر بن خليفة، ومحمد بن السائب الكلبي، والوليد بن عبدة الكوفي، ويحيى بن أبي الهيثم العطار [۴۳۳].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن ابن ماجة [۴۳۴].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
أورده النجاشي وقال: «كان من خاصة أمير المؤمنين ÷» [۴۳۵]، وعده الشيخ الطوسي تارة فيمن روى عن الامام أمير المؤمنين ÷، واخرى في أصحاب الامام المجتبى ÷ [۴۳۶].
[۴۲۷] تهذيب الكمال: ۳ / ۳۰۸. [۴۲۸] تاريخ الثقات: ۷۱. [۴۲۹] المعارف: ۶۲۴. [۴۳۰] تهذيب الكمال: ۳ / ۳۰۸. [۴۳۱] المجروحين: ۱ / ۱۷۴، تهذيب التهذيب: ۱ / ۳۶۳ الرقم ۶۵۸. [۴۳۲] تقريب التهذيب: ۱ / ۸۱ الرقم ۶۱۳. [۴۳۳] تهذیب الکمال: ۳ / ۳۰۸. [۴۳۴] سنن ابن ماجة: ۲ / ۱۱۵۲ الرقم ۳۴۸۲، باب موضع الحجامة. [۴۳۵] رجال النجاشي: ۸ الرقم ۵. [۴۳۶] رجال الشيخ الطوسي: ۵۷ الرقم ۴۷۰، وص ۹۳ الرقم ۹۱۹.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
إياس بن عامر الغافقي ثم المناري المصري، ومنار بطن من غافق، وهو عم موسى بن أيوب [۴۳۷].
قال العجلي: صدوق، تابعي، لا بأس به [۴۳۸].
وقال ابن حجر: صدوق [۴۳۹].
وقال أيضا: وصحح له ابن خزيمة [۴۴۰].
وعده ابن حبان في الثقات [۴۴۱].
۲ ـ تشيّعه:
قال أبو سعيد بن يونس: كان من شيعة علي، والوافدين عليه من أهل مصر، وشهد معه مشاهده [۴۴۲].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الثامنة [۴۴۳].
وقال المزي: روى عن: عقبة بن عامر الجهني، وعلي بن أبي طالب.
روى عنه: ابن أخيه موسى بن أيوب الغافقي [۴۴۴].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن أبي داود [۴۴۵]، وابن ماجة [۴۴۶].
[۴۳۷] تهذيب الكمال: ۳ / ۴۰۴ الرقم ۵۹۱. [۴۳۸] تاريخ الثقات: ۷۵ الرقم ۱۲۶. [۴۳۹] تقريب التهذيب: ۱ / ۸۷ الرقم ۶۷۲. [۴۴۰] تهذيب التهذيب: ۱ / ۳۴۰. [۴۴۱] كتاب الثقات: ۴ / ۳۳. [۴۴۲] تهذيب الكمال: ۳ / ۴۰۴ الرقم ۵۹۱. [۴۴۳] تقريب التهذيب: ۱ / ۸۷ الرقم ۶۷۲. [۴۴۴] تهذیب الکمال: ۳ / ۴۰۴ الرقم ۵۹۱. [۴۴۵] سنن أبي داود: ۱ / ۲۳۰، كتاب الصلاة، باب ما يقول الرجل في ركوعه وسجوده، الحديث ۸۶۹. [۴۴۶] سنن ابن ماجة: ۱ / ۲۸۷، كتاب اقامة الصلاة والسنة فيها، باب التسبيح في الركوع والسجود، الحديث ۲۰.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
بكير بن عبد الله، ويقال: ابن أبي عبد الله الطائي الكوفي الطويل، المعروف بالضخم [۴۴۷].
قال ابن حجر: مقبول [۴۴۸].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن حجر: رمي بالرفض.
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة السادسة [۴۴۹].
وقال المزي: روى عن: سعيد بن جبير، وكريب مولى ابن عباس في مسلم وسنن ابن ماجة، ومجاهد.
روى عنه: إسماعيل بن سميع الحنفي، وأشعث بن سوار، وسلمة بن كهيل في مسلم وابن ماجة [۴۵۰].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح مسلم [۴۵۱]، وسنن ابن ماجة [۴۵۲].
[۴۴۷] تهذيب الكمال: ۴ / ۲۴۶ الرقم ۷۶۶. [۴۴۸] ـ تقريب التهذيب: ۱ / ۱۰۸. [۴۴۹] تقریب التهذیب: ۱ / ۱۰۸. [۴۵۰] تهذيب الكمال: ۴ / ۲۴۶ الرقم ۷۶۶. [۴۵۱] صحيح مسلم: ۱ / ۵۲۹، كتاب صلاة المسافرين وقصرها، باب الدعاء في صلاة الليل وقيامه، ذيل الحديث ۱۸۷. [۴۵۲] سنن ابن ماجة: ۱ / ۱۷۰، كتاب الطهارة، باب وضوء النوم، ذيل الحديث ۵۰۸.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
تليد بن سليمان المحاربي، أبو سليمان، ويقال: أبو إدريس، الكوفي الأعرج [۴۵۳].
قال أبو بكر المروذي: قال أحمد: ولم ير به بأسا [۴۵۴].
وقال العجلي: لا بأس به [۴۵۵].
۲ ـ تشيّعه:
قال أبو داود: رافضي خبيث، رجل سوء، يشتم أبا بكر وعمر [۴۵۶].
وقال عباس الدوري: قعد فوق سطح مع مولى لعثمان بن عفان، فذكروا عثمان، فتناوله تليد، فقام إليه مولى عثمان، فأخذه فرمى به من فوق السطح فكسر رجليه، وكان يمشي على عصا [۴۵۷].
وقال العجلي: كان يتشيّع [۴۵۸].
وقال أحمد: كان مذهبه التشيّع [۴۵۹].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الثامنة [۴۶۰].
وقال المزي: روى عن: حمزة بن حبيب الزيات، وأبي الجحاف داود بن أبي عوف في سنن الترمذي، وعبد الملك بن عمير، وعطاء بن السائب، ويحيى بن سعيد الأنصاري.
روى عنه: إبراهيم بن عبس التنوخي الكوفي، وأحمد بن حاتم الطويل، وأحمد بن محمد بن حنبل، وإسحاق بن موسى الأنصاري، وإسماعيل بن موسى الفزاري، وحسن بن حسين العرني الكوفي، وسعيد بن نصير، وسهل بن عثمان العسكري، وأبو سعيد عبد الله بن سعيد الأشج في الترمذي، وعبد الرحمان بن صالح الأزدي، وعبد العزيز بن بحر البغدادي، ومحمد بن إسماعيل القلوسي، ومحمد بن الجنيد، ومحمد بن عبد الله بن نمير، ومحمد بن علي العطار، ومختار بن غسان، ونعيم بن حماد الخزاعي، وهشيم بن أبي ساسان الكوفي، ويحيى بن يحيى النيسابوري [۴۶۱].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
روى له الترمذي فقط [۴۶۲].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الإمام جعفر بن محمد الصادق ÷ [۴۶۳].
[۴۵۳] تهذيب الكمال: ۴ / ۳۲۰ الرقم ۷۹۸. [۴۵۴] تهذيب الكمال: ۴ / ۳۲۱. [۴۵۵] تاريخ الثقات: ۸۸ الرقم ۱۷۶. [۴۵۶] تهذيب الكمال: ۴ / ۳۲۲. [۴۵۷] تهذيب الكمال: ۴ / ۳۲۲. [۴۵۸] تاريخ الثقات: ۸۸ الرقم ۱۷۶. [۴۵۹] تهذیب الکمال: ۴ / ۳۲۲. [۴۶۰] تقريب التهذيب: ۴ / ۳۲۲ الرقم ۶. [۴۶۱] تهذيب الكمال: ۴ / ۳۲۱. [۴۶۲] سنن الترمذي: ۵ / ۶۱۶، كتاب المناقب، الحديث ۳۶۸۰. [۴۶۳] راجع رجال الشيخ الطوسي: ۱۷۳ الرقم ۲۰۴۵.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
ثوير بن أبي فاختة، واسمه سعيد بن علاقة القرشي الهاشمي، أبو الجهم الكوفي [۴۶۴].
قال العجلي: كوفي، هو وأبوه لا بأس بهما [۴۶۵].
۲ ـ تشيّعه:
قال محمود بن غيلان، عن شبابة بن سوار: قلت ليونس بن أبي إسحاق: مالك لا تروي عن ثوير، فإن إسرائيل كتب عنه؟ قال: إسرائيل أعلم ما صنع به، كان رافضيا [۴۶۶].
وقال الحاكم: لم ينقم عليه إلا التشيّع [۴۶۷].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الرابعة [۴۶۸].
وقال المزي: روى عن: زيد بن أرقم، وسعيد بن جبير، وأبيه أبي فاختة سعيد بن علاقة في سنن الترمذي، والطفيل بن أبي كعب، وعبد الله بن الزبير، وعبد الله بن عمر بن الخطاب في الترمذي، ومجاهد بن جبر في الترمذي، وأبي جعفر محمد بن علي بن الحسين، ويحيى بن جعفر بن هبيرة، وعن رجل من أهل قباء، عن أبيه في سنن الترمذي.
روى عنه: إسرائيل بن يونس في الترمذي، وأبو الأشهب جعفر بن الحارث النخعي، وحجاج بن أرطاة، وسفيان الثوري في الترمذي، وسليمان الأعمش، وشعبة بن الحجاج في الترمذي، وأبو مريم عبد الغفار بن القاسم، وعبد الملك بن سعيد بن أبجر، وعبيدة بن حميد، وعمرو بن قيس الملائي، ومحمد بن عبيدالله العرزمي، وهارون بن سعد، وأبو بلج الفزاري الكبير يحيى بن أبي سليم [۴۶۹].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن الترمذي [۴۷۰].
۵ ـ ترجمته في رجال
الشيعة: عده الشيخ الطوسي تارة في أصحاب الامام السجاد، وثانية في أصحاب الامام الباقر، وثالثة في أصحاب الامام الصادق † [۴۷۱].
[۴۶۴] تهذيب الكمال: ۴ / ۴۲۹ الرقم ۸۶۳. [۴۶۵] تاريخ الثقات: ۹۱ الرقم ۱۹۱. [۴۶۶] تهذيب الكمال: ۴ / ۴۳۰، الكامل: ۲ / ۵۳۲، المعرفة والتاريخ: ۳ / ۱۱۲. [۴۶۷] المستدرك على الصحيحين: ۲ / ۵۱۰. [۴۶۸] تقريب التهذيب: ۱ / ۱۲۱ الرقم ۵۴. [۴۶۹] تهذيب الكمال: ۴ / ۴۲۹. [۴۷۰] سنن الترمذي: ۳ / ۳۰۰، كتاب الجنائر، باب ما جاء في عيادة المريض، الحديث ۹۶۹. [۴۷۱] رجال الشيخ الطوسي: ۱۱۱ الرقم ۱۰۸۵، وص ۱۲۹ الرقم ۱۳۱۰، وص ۱۷۴ الرقم ۲۰۵۵. وانظر رجال النجاشي: ۱۸۸ الرقم ۳۰۳.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
جابر بن يزيد بن الحارث بن عبد يغوث بن كعب بن الحارث بن معاوية بن وائل بن مرئي بن جعفي الجعفي، أبو عبد الله، ويقال: أبو يزيد، ويقال: أبو محمد الكوفي [۴۷۲].
قال أبو عيسى: وسمعت الجارود يقول: سمعت وكيعا يقول: لولا جابر الجعفي لكان أهل الكوفة بغير حديث [۴۷۳].
وقال إسماعيل بن علية، عن شعبة: جابر صدوق في الحديث [۴۷۴].
وعن الجراح بن مليح يقول: سمعت جابرا يقول: عندي سبعون ألف حديث عن أبي جعفر، عن النبي ج كلها [۴۷۵].
عن ابن مهدي، سمعت سفيان يقول: ما رأيت في الحديث أورع من جابر الجعفي [۴۷۶].
۲ ـ تشيّعه:
قال الذهبي: من أكبر علماء الشيعة [۴۷۷].
وقال عباس الدوري، عن يحيى بن يعلى المحاربي: قيل لزائدة: ثلاثة لا تروي عنهم، لم لا تروي عنهم؟ ابن أبي ليلى، وجابر الجعفي، والكلبي؟ قال: أما جابر الجعفي فكان والله كذابا يؤمن بالرجعة [۴۷۸].
وقال ابن حجر: رافضي [۴۷۹].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الخامسة [۴۸۰].
قال المزي: روى عن: حارث بن مسلم، وخيثمة بن أبي خيثمة البصري في سنن الترمذي، وزيد العمي في سنن ابن ماجة، وسالم بن عبد الله بن عمر، وطاووس بن كيسان، وعامر بن شراحيل الشعبي في سنن ابن ماجة، وأبي الطفيل عامر بن واثلة الليثي الصحابي، وأبي حريز عبد الله بن الحسين قاضي سجستان في سنن ابن ماجة وعبد الله بن نجي في التفسير، وعبد الله بن عبد الرحمان بن الأسود بن يزيد في سنن الترمذي، وعطاء بن أبي رباح، وعكرمة مولى ابن عباس في سنن ابن ماجة، وعمار الدهني في سنن ابن ماجة، والقاسم بن عبد الرحمان بن عبد الله ابن مسعود في سنن ابن ماجة، والقاسم بن محمد بن أبي بكر الصديق، ومجاهد بن جبر في سنن الترمذي، ومحمد بن قرظة الأنصاري في سنن ابن ماجة، وأبي الزبير محمد بن مسلم المكي في سنن ابن ماجة، وأبي الضحى مسلم بن صبيح في سنن ابن ماجة، وأبي عازب مسلم بن عمرو في سنن ابن ماجة، والمغيرة بن شبيل في سنن أبي داود وسنن ابن ماجة.
روى عنه: إسرائيل بن يونس في سنن ابن ماجة، وحسان بن إبراهيم الكرماني، والحسن بن صالح بن حي في سنن ابن ماجة، وحفص بن عمر البرجمي الأزرق في سنن ابن ماجة، وزهير بن معاوية، وسفيان الثوري في سنن أبي داود وسنن ابن ماجة، وسفيان بن عيينة، وسلام بن أبي مطيع، وشريك بن عبد الله في سنن ابن ماجة، وشعبة بن الحجاج في سنن الترمذي، وشيبان بن عبد الرحمان، وعبد الرحمان بن عبد الله المسعودي في سنن ابن ماجة، وقيس بن الربيع، وأبو حمزة محمد بن ميمون السكري في سنن الترمذي وسنن ابن ماجة، ومسعر بن كدام، ومعمر بن راشد في سنن ابن ماجة، والمفضل بن عبد الله الكوفي في سنن ابن ماجة، وأبو عوانة في سنن ابن ماجة [۴۸۱].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن أبي داود [۴۸۲]، وابن ماجة [۴۸۳]، والترمذي [۴۸۴].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي تارة في أصحاب الامام الباقر، واخرى في أصحاب الامام الصادق (عليهما السلام) [۴۸۵].
[۴۷۲] تهذيب الكمال: ۴ / ۴۶۵ الرقم ۸۷۹. [۴۷۳] سنن الترمذي: ۵ / ۷۴۱. [۴۷۴] تهذيب الكمال: ۴ / ۴۶۷. [۴۷۵] صحيح مسلم: ۱ / ۲۰ المقدمة. [۴۷۶] ميزان الاعتدال: ۱ / ۳۸۲. [۴۷۷] الكاشف: ۱ / ۱۳۱ الرقم ۷۴۸. [۴۷۸] تهذيب الكمال: ۴ / ۴۶۸ الرقم ۸۷۹. [۴۷۹] تقريب التهذيب: ۱ / ۱۲۳ الرقم ۱۷. [۴۸۰] تقریب التهذیب: ۱ / ۱۲۳ الرقم ۱۷. [۴۸۱] تهذيب الكمال: ۴ / ۴۶۶. [۴۸۲] سنن أبي داود: ۱ / ۲۷۲، كتاب الصلاة، الحديث ۱۰۳۶. [۴۸۳] سنن ابن ماجة: ۱ / ۳۸۱، كتاب الصلاة، الحديث ۱۲۰۸. [۴۸۴] سنن الترمذي: ۲ / ۲۰۰، باب ما جاء في الامام ينهض في الركعتين ناسيا. [۴۸۵] رجال الشيخ الطوسي: ۱۲۹، الرقم ۱۳۱۶، وص ۱۷۶ الرقم ۲۰۹۲، ورجال النجاشي: ۱۲۸ الرقم ۳۳۲.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: جرير بن عبد الحميد بن يزيد، الامام الحافظ القاضي، أبو عبد الله الضبي الكوفي، نزل الري ونشر بها العلم، ويقال: مولده بأعمال أصبهان، ونشأ بالكوفة [۴۸۶].
وقال أبو القاسم اللالكائي: مجمع على ثقته [۴۸۷].
وقال النسائي: ثقة [۴۸۸].
وقال العجلي: كوفي، ثقة، سكن الري [۴۸۹].
۲ ـ تشيّعه:
عده ابن قتيبة من رجال الشيعة [۴۹۰].
۳ ـ طبقته ورواياته:
قال المزي: روى عن: إبراهيم بن محمد بن المنتشر في صحيح مسلم، وأسلم المنقري في كتاب المسائل لأبي داود، وإسماعيل بن أبي خالد في البخاري ومسلم، وأشعث بن سوار، وأيوب بن عائذ الطائي في سنن النسائي، وأبي بشر بيان بن بشر في مسلم والنسائي، وثعلبة بن سهيل في الترمذي، وجرير بن يزيد بن جرير بن عبد الله البجلي، وحبيب بن أبي عمرة في النسائي، والحسن بن عبيدالله في مسلم وأبي داود والترمذي، وحصين بن عبد الرحمان في مسلم، وحمزة بن حبيب الزيات في مقدمة مسلم، وحنيف بن رستم المؤذن في مسند علي، وداود بن سليك السعدي في الرد على أهل القدر لأبي داود، ورقبة بن مصقلة في مقدمة مسلم وسنن النسائي، والركين بن الربيع في مسلم، وزيد بن عطاء بن السائب في النسائي، وسفيان الثوري، وسليمان الأعمش في الكتب الستة، وسليمان التيمي في مسلم والنسائي، وسهيل بن أبي صالح في مسلم، وشيبة بن نعامة الضبي، وطلق بن معاوية في مسلم والنسائي، وعاصم بن سليمان الأحول في مسلم وأبي داود، وعبد الله بن شبرمة الضبي في النسائي، وعبد الله بن عثمان بن خثيم في النسائي، وأبيه عبد الحميد بن قرط الضبي، وعبد العزيز بن رفيع الأسدي في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي، وعبد الملك بن عمير في البخاري ومسلم، وعبيد الله بن عمر في ابن ماجة، وعطاء بن السائب في أبي داود والترمذي والنسائي، وعلي بن عمرو الثقفي في المراسيل، وعمارة بن القعقاع بن شبرمة الضبي في البخاري ومسلم والنسائي، والعلاء بن المسيب في مسلم وفي كتاب الرد على أهل القدر، وفضيل بن غزوان الضبي في مسلم وأبي داود، وقابوس بن أبي ظبيان في الأدب المفرد وأبي داود وابن ماجة، وليث بن أبي سليم في الأدب المفرد، ومالك بن أنس، ومحمد بن اسحاق بن يسار في الترمذي والنسائي، ومحمد بن شيبة بن نعامة الضبي في مسلم، والمختار بن فلفل في مسلم، ومسلم الملائي في سنن ابن ماجة، ومطرف ابن طريف في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي، ومغيرة بن مقسم الضبي في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي، ومنصور بن المعتمر في الكتب الستة، وموسى بن أبي عائشة في البخاري ومسلم وكتاب المراسيل، وهشام بن حسان في مسلم والنسائي، وهشام بن عروة في مسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، ويحيى ابن سعيد الأنصاري في مسلم، ويزيد بن أبي زياد في أبي داود والترمذي والخصائص، ومما استشهد به البخاري، وأبي إسحاق الشيباني في البخاري ومسلم وأبي داود، وأبي جناب الكلبي في أبي داود، وأبي حيان التيمي في مسلم، وأبي فروة الهمداني في أفعال العباد ومسلم وأبي داود والنسائي.
روى عنه: إبراهيم بن شماس في كتاب المسائل لأبي داود، وإبراهيم بن موسى الفراء في أبي داود، وإبراهيم بن هاشم بن مشكان، وأحمد بن محمد بن حنبل، وأحمد بن محمد بن موسى مردويه في الترمذي، وإسحاق بن إسماعيل الطالقاني في أبي داود، وإسحاق بن راهويه في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي، وإسحاق بن موسى الأنصاري في النسائي، والحسن بن عمرو السدوسي في أبي داود، وأبو عمار الحسين بن حريث المروزي في النسائي، وداود بن مخراق الفريابي في أبي داود، وأبو خيثمة زهير بن حرب في البخاري ومسلم وأبي داود، وأبو هاشم زياد بن أيوب الطوسي، وسعيد بن منصور في أبي داود، وسفيان ابن وكيع بن الجراح في الترمذي، وسليمان بن حرب، وعبد الله بن الجراح في أبي داود وابن ماجة، وعبد الله بن عثمان المروزي عبدان في البخاري، وعبد الله بن المبارك، ومات قبله، وعبد الله بن محمد بن إسحاق الآدرمي في النسائي، وأبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي شيبة في مسلم وابن ماجة، وأخوه عثمان بن محمد بن أبي شيبة في البخاري ومسلم وأبي داود وعمل اليوم والليلة، وعلي بن حجر السعدي في مسلم والترمذي والنسائي، وعلي بن المديني في البخاري، وعمرو بن رافع القزويني في ابن ماجة، وقتيبة بن سعيد في البخاري ومسلم والترمذي وعمل اليوم والليلة، ومحمد بن حميد الرازي في الترمذي، ومحمد بن سلام البيكندي في البخاري، ومحمد بن الصباح الجرجرائي في ابن ماجة، ومحمد بن الصباح الدولابي، ومحمد بن عمرو زنيج الرازي في مسلم وأبي داود، ومحمد بن عيسى بن الطباع، ومحمد بن قدامة بن إسماعيل السلمي البخاري، ومحمد بن قدامة بن أعين المصيصي في أبي داود والنسائي، ومحمد بن قدامة الطوسي، وهارون بن عباد الأزدي في أبي داود، ويحيى بن أكثم في الترمذي، ويحيى بن معين بن يحيى النيسابوري في البخاري ومسلم، ويعقوب بن إبراهيم الدورقي، ويوسف بن موسى القطان في أبي داود والبخاري، ومسند علي، وسنن ابن ماجة، وأبو داود الطيالسي، وأبو الربيع الزهراني في سنن أبي داود [۴۹۱].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۴۹۲]، ومسلم [۴۹۳]، وسنن أبي داود [۴۹۴]، والترمذي [۴۹۵]، والنسائي [۴۹۶].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام الصادق ÷ [۴۹۷].
[۴۸۶] سير أعلام النبلاء: ۹ / ۹ الرقم ۳، الكاشف: ۱ / ۱۳۵ الرقم ۷۸۰. [۴۸۷] تهذيب الكمال: ۴ / ۵۵۰. [۴۸۸] تهذيب الكمال: ۴ / ۵۵۰، الطبقات الكبرى: ۷ / ۳۸۱. [۴۸۹] تاريخ الثقات: ۹۶ الرقم ۲۰۵. [۴۹۰] المعارف: ۶۲۴. [۴۹۱] تهذيب الكمال: ۴ / ۵۴۰ الرقم ۹۱۸. [۴۹۲] صحيح البخاري: ۱ / ۲۵، كتاب العلم، وج ۲ / ۱۰۷، باب ما جاء في قبر النبي ج، وص ۱۲۲، باب من ملك من العرب، وص ۱۵۷، باب فضل الحرم، وص ۱۶۰، باب اليمين بعد العصر، وج ۵ / ۱۰۹، باب بعث أبي موسى ومعاذ الى اليمن، وج ۶ / ۱۷۶، باب الاشارة في الطلاق. [۴۹۳] صحيح مسلم: ۱ / ۱۸۸، كتاب الايمان، الحديث ۱۹۶، وص ۳۳۰، كتاب الصلاة، باب الاستماع للقراءة، وج ۲ / ۸۶۹، باب إحرام النفساء الحديث ۱۲۰۹، وج ۳ / ۱۶۷۱، كتاب اللباس والزينة، الحديث ۲۱۱۱. [۴۹۴] سنن أبي داود: ۲ / ۱۱، كتاب الصلاة، باب صلاة الخوف، الحديث ۱۲۳۶، وج ۳ / ۳۲۱، كتاب العلم، الحديث ۳۶۵۹. [۴۹۵] سنن الترمذي: ۱ / ۱۵۹، باب (۷۱) من أبواب الطهارة، ذيل الحديث ۹۵، وج ۵ / ۱۵۹، كتاب فضائل القرآن، الباب (۴) الحديث ۲۸۸۱. [۴۹۶] سنن النسائي: ۳ / ۱۲، كتاب السهو. [۴۹۷] رجال الشيخ الطوسي: ۱۷۷ الرقم ۲۱۰۵.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
جعفر بن زياد الأحمر، أبو عبد الله، ويقال: أبو عبد الرحمان الكوفي، والد علي بن جعفر، وجد الحسين بن علي بن جعفر الأحمر [۴۹۸].
قال العجلي: كوفي، ثقة [۴۹۹].
وقال الذهبي: صدوق [۵۰۰].
وقال ابن حجر: صدوق [۵۰۱].
۲ ـ تشيّعه:
قال الحسين بن علي بن جعفر الأحمر: كان جدي من رؤساء الشيعة بخراسان [۵۰۲].
وقال الذهبي: شيعي [۵۰۳].
وقال ابن عدي:... وهو يروي شيئا من الفضائل، وهو من جملة متشيعة الكوفة، وهو صالح في رواية الكوفيين [۵۰۴].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة السابعة [۵۰۵].
وقال المزي: روى عن: إسماعيل بن أبي خالد، وأبي بشر بيان بن بشر، والحارث بن حصيرة، وسليمان الأعمش، وعبد الله بن عطاء في الترمذي والنسائي في الخصائص، وعطاء بن السائب في الترمذي، وأبي خالد عمرو بن خالد الواسطي، والعلاء بن المسيب، وعيسى بن عمر القارئ، وقابوس بن أبي ظبيان، وكثير بن إسماعيل النواء، وأبي سهل كثير بن زياد البرساني، ومجالد بن سعيد، ومحمد بن سالم، ومخول بن راشد، وأبي فروة مسلم بن سالم في مسند علي، ومطرح بن يزيد الكناني، ومغيرة بن مقسم الضبي في كتاب المسائل لأبي داود، والمنذر بن ثعلبة، ومنصور بن المعتمر، ويحيى بن سعيد الأنصاري، ويحيى بن عبد الله الجابر، ويزيد بن أبي زياد في خصائص أمير المؤمنين وأبي إسحاق الشيباني، وأبي جعفر الرازي، وأبي حيان التيمي، وأبي هاشم الرماني.
روى عنه: أحمد بن المفضل الحفري، وإسحاق بن منصور السلولي في سنن الترمذي، وإسماعيل بن أبان الوراق، والأسود بن عامر شاذان في الترمذي وخصائص أمير المؤمنين، وأسيد بن زيد الجمال، وحسين بن حسن الأشقر، وزافر ابن سليمان، وسفيان بن عيينة، وعبد الحميد بن عبد الرحمن الكلبي الكسائي الكوفي، وعبد الرحمن بن مهدي، وعبيد الله بن موسى، وعلي بن الحكيم الأودي، وعلي بن قادم في خصائص أمير المؤمنين، وعمرو بن عبد الغفار الفقيمي، وأبو غسان مالك بن إسماعيل في مسند علي، ومحمد بن إسحاق، ومخلد بن أبي قريش، وموسى بن داود في كتاب المسائل، ووكيع بن الجراح، ويحيى بن بشر الحريري، ويحيى بن أبي بكير الكرماني [۵۰۶].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
روى الترمذي في كتاب المناقب، عن جعفر الأحمر، عن عبد الله بن عطاء، عن ابن بريدة، عن أبيه قال: كان أحب النساء إلى رسول الله ج فاطمة، ومن الرجال علي [۵۰۷].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام الصادق ÷ [۵۰۸].
[۴۹۸] تهذيب الكمال: ۵ / ۳۸ الرقم ۹۴۱. [۴۹۹] تاريخ الثقات: ۱ / ۹۷ الرقم ۲۱۱. [۵۰۰] الكاشف: ۱ / ۱۲۹ الرقم ۷۹۹. [۵۰۱] تقريب التهذيب: ۱ / ۱۳۰ الرقم ۸۱. [۵۰۲] تهذيب الكمال: ۵ / ۴۱. [۵۰۳] الكاشف: ۱ / ۱۲۹ الرقم ۷۹۹. [۵۰۴] الكامل: ۲ / ۵۶۶. [۵۰۵] تقريب التهذيب: ۱ / ۱۳۰ الرقم ۸۱. [۵۰۶] تهذيب الكمال: ۵ / ۳۹ ـ ۴۰. [۵۰۷] سنن الترمذي: ۵ / ۶۹۸، كتاب المناقب، باب فضل فاطمة بنت محمد ج، الحديث ۳۸۶۸، وراجع خصائص أمير المؤمنين ÷: ۱۲۸ الرقم ۱۱۳. [۵۰۸] رجال الشيخ الطوسي: ۱۷۵ الرقم ۲۰۶۹.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: الشيخ العالم الزاهد... أبو سليمان الضبعي البصري [۵۰۹].
قال ابن سعد: كان ثقة [۵۱۰].
وقال العجلي: ثقة [۵۱۱].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن سعد: وكان يتشيّع [۵۱۲].
وقال العجلي: وكان يتشيّع [۵۱۳].
وقال الذهبي: وهو من زهاد الشيعة [۵۱۴].
وقال أيضا: محدث الشيعة [۵۱۵].
وقال ابن عدي: وهو معروف بالتشيع [۵۱۶].
وقال الخضر بن محمد بن شجاع الجزري [۵۱۷]: قيل لجعفر بن سليمان: بلغنا انك تشتم أبا بكر وعمر، فقال: أما الشتم فلا، ولكن بغضا يا لك [۵۱۸].
وقال أبو طالب أحمد بن حميد، عن أحمد بن حنبل... وإنما كان يتشيّع، وكان يحدث بأحاديث في فضل علي ÷ [۵۱۹].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الثامنة [۵۲۰].
وقال المزي: روى عن: إبراهيم بن عمر بن كيسان الصنعاني، وإبراهيم بن عيسى اليشكري، وبكر بن خنيس، وثابت البناني في الأدب المفرد ومسلم والترمذي وأبي داود والنسائي، والجعد أبي عثمان اليشكري في مسلم والترمذي وسنن النسائي، وحبيب أبي محمد العجمي، وحرب بن شداد في سنن النسائي، وحفص بن حسان في سنن النسائي، وحميد بن قيس الأعرج في سنن أبي داود، وحوشب بن مسلم الثقفي، والخليل بن مرة، وسعيد بن إياس الجريري في مسلم، وأبي عامر صالح بن رستم الخزاز، والصلت بن دينار، وطالب الراوي عن يزيد الضبي، وطلحة صاحب عطاء الخراساني، وعبد الله بن عبد الرحمان بن أبي حسين، وعبد الله بن المثنى بن عبد الله بن أنس بن مالك وعبد الصمد بن معقل بن منبه، وعبد الملك بن عبد العزيز بن جريج، وعيينة الضرير في مسند علي لأبي داود، وعطاء بن السائب في كتاب عمل اليوم والليلة، وعلي بن الحكم البناني في سنن أبي داود، وعلي بن زيد بن جدعان في الترمذي، وعلي بن علي الرفاعي في أبي داود والترمذي وابن ماجة والنسائي، وعمر بن فروخ صاحب الساج، وعمرو بن دينار قهرمان آل الزبير، وعمران بن مسلم القصير، وعوف الأعرابي في أبي داود والترمذي وفي كتاب عمل اليوم والليلة، وفائد أبي الورقاء، وفرقد السبخي، وكثير بن زناد أبي سهل البرساني، وكهمس بن الحسن في الترمذي والنسائي، ومالك بن دينار في كتاب الشمائل، ومحمد بن ثابت البناني، ومحمد بن سوقة، ومحمد بن المنكدر، ومطر الوراق، والمعلى بن زياد القردوسي في أبي داود وابن ماجة، والنضر بن حميد الكندي، وهارون بن رئاب الاسدي، وهارون بن موسى النحوي في الترمذي والنسائي، وهشام بن حسان، وهشام بن عروة في النسائي، ويزيد الرشك في مسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة والترمذي، وأبي التياح يزيد بن حميد الضبعي، وأبي سنان القسملي، وأبي طارق في الترمذي، وأبي عمران الجوني في مسلم والترمذي والنسائي وابن ماجة، وأبي موسى الهلالي في أبي داود، وأبي هارون العبدي في الترمذي.
روى عنه: إسحاق بن أبي إسرائيل، وإسحاق بن سليمان الرازي، وبشار بن موسى الخفاف، وبشر بن هلال الصواف في الترمذي وابن ماجة والنسائي وأبي داود، وحبان بن هلال، والحسن بن الربيع البوراني، والحسن بن عمر بن شقيق، وحميد بن مسعدة في ابن ماجة، وخالد بن خداش، وزيد بن الحباب في النسائي وابن ماجة، وسعيد بن سليمان بن نشيط النشيطي، وسفيان الثوري ـ ومات قبله ـ، وسيار بن حاتم في الترمذي والنسائي وابن ماجة، وصالح بن عبد الله الترمذي في الترمذي، والصلت بن مسعود الجحدري، وعبد الله بن أبي بكر المقدمي، وعبد الله ابن المبارك، وأبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي الأسود في الأدب المفرد، وعبد الرحمن بن مهدي، وعبد الرزاق بن همام في أبي داود والترمذي والنسائي، وأبو ظفر عبد السلام بن مطهر في الأدب المفرد وأبي داود، وعبيد الله بن عمر القواريري، وأبو نصر عمار بن هارون المستملي البصري، وأبو كامل الفضيل بن الحسين الجحدري، وقتيبة بن سعيد في مسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، وقطن بن نسير في مسلم وأبي داود والترمذي، وقيس بن حفص الدارمي، ومحمد ابن سليمان لوين، ومحمد بن عبد الله الرقاشي في عمل اليوم والليلة، ومحمد بن عبيد بن حساب في مسلم، ومحمد بن كثير العبدي في أبي داود والترمذي وعمل اليوم والليلة، ومحمد بن موسى الحرشي في الترمذي والنسائي، ومحمد بن النضر ابن مساور المروزي في النسائي، ومسدد بن مسرهد في أبي داود، وأبو الوليد هشام بن عبد الملك الطيالسي، ووهب بن بقية الواسطي، ويحيى بن سعيد العطار الحمصي، ويحيى بن عبد الحميد الحماني، ويحيى بن يحيى النيسابوري في مسلم [۵۲۱].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح مسلم [۵۲۲]، وسنن ابن ماجة [۵۲۳]، والنسائي [۵۲۴].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام الصادق ÷ وقال: ثقة [۵۲۵].
[۵۰۹] سير أعلام النبلاء: ۸ / ۱۹۷ الرقم ۳۶. [۵۱۰] الطبقات الكبرى: ۷ / ۲۸۸. [۵۱۱] تاريخ الثقات: ۹۷ الرقم ۲۱۲. [۵۱۲] الطبقات الکبری: ۷ / ۲۸۸. [۵۱۳] تاریخ الثقات: ۹۷ الرقم ۲۱۲. [۵۱۴] الكاشف: ۱ / ۱۲۹ الرقم ۸۰۱. [۵۱۵] سير أعلام النبلاء: ۸ / ۱۹۷. [۵۱۶] الكامل: ۲ / ۵۷۲. [۵۱۷] قال ابن حجر: صدوق من العاشرة، مات سنة إحدى وعشرين. تقريب التهذيب: ۱ / ۲۲۴. [۵۱۸] تهذيب الكمال: ۵ / ۴۸، ميزان الاعتدال: ۱ / ۴۰۸، الضعفاء الكبير: ۱ / ۴۰۹ الرقم ۱۵۰۵. [۵۱۹] تهذيب الكمال: ۵ / ۴۶. [۵۲۰] تقريب التهذيب: ۱ / ۱۳۱ الرقم ۸۳. [۵۲۱] تهذيب الكمال: ۵ / ۴۴ ـ ۴۶. [۵۲۲] صحيح مسلم: ۱ / ۳۴۲، كتاب الصلاة، الباب (۳۷)، الحديث ۱۹۱. [۵۲۳] سنن ابن ماجة: ۱ / ۱۰۸، كتاب الطهارة، الحديث ۲۹۵. [۵۲۴] سنن النسائي: ۵ / ۶۳۵، كتاب المناقب، الباب (۲۱)، الحديث ۳۷۱۷، وقد روى الترمذي عنه حديث الرسول ج: «إن عليا مني وأنا منه». [۵۲۵] رجال الشيخ: ۱۷۶ الرقم ۲۰۸۱.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
جميع بن عمير بن عفاق التيمي، أبو الأسود الكوفي من بني تيم الله بن ثعلبة [۵۲۶].
قال أبو حاتم: محله الصدق، صالح الحديث، كوفي من التابعين [۵۲۷].
وقال الذهبي: كوفي، جليل [۵۲۸].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن حبان: كان رافضيا يضع الحديث [۵۲۹].
وقال ابن حجر: يتشيّع [۵۳۰].
وقال أبو حاتم: من عتق الشيعة [۵۳۱].
وقال ابن عدي: وعامة ما يرويه أحاديث لا يتابعه غيره عليه [۵۳۲].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الثالثة [۵۳۳].
قال المزي: روى عن: عبد الله بن عمر بن الخطاب في سنن أبي داود والترمذي وابن ماجة، وأبي بردة بن نيار الأنصاري، وعائشة ام المؤمنين في سنن أبي داود والترمذي وابن ماجة والنسائي، وروى أيضا عن عمته، عنها.
روى عنه: حرملة الضبي، وحكيم بن جبير في سنن الترمذي، وأبو الجحاف داود بن أبي عوف في سنن الترمذي، وسالم بن أبي حفصة، وسليمان الأعمش، وسليمان أبو إسحاق الشيباني في كتاب خصائص أمير المؤمنين، وصدقة ابن سعيد الحنفي في سنن أبي داود والنسائي وابن ماجة، والصلت بن بهرام، والعوام بن حوشب، والعلاء بن صالح، وكثير النواء في سنن الترمذي، وابنه محمد ابن جميع بن عمير، ووائل بن داود [۵۳۴].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن الترمذي، عن ابن عمر: آخى رسول الله بين أصحابه فجاء علي تدمع عيناه، فقال: يا رسول الله آخيت بين أصحابك ولم تؤاخ بيني وبين أحد، فقال له رسول الله ج: «أنت أخي في الدنيا والآخرة» [۵۳۵].
وسنن أبي داود [۵۳۶]، وابن ماجة [۵۳۷]، والنسائي [۵۳۸]، والترمذي [۵۳۹].
أقول: وقع الرجل في طريق الكليني في الكافي [۵۴۰]، والشيخ الصدوق في معاني الأخبار [۵۴۱].
[۵۲۶] تهذيب الكمال: ۵ / ۱۲۴ الرقم ۹۶۶. [۵۲۷] الجرح والتعديل: ۲ / ۵۳۲ الرقم ۲۲۰۸. [۵۲۸] تاريخ الاسلام: حوادث سنة (۱۰۱) ص ۴۳ الرقم ۲۷. [۵۲۹] المجروحين: ۱ / ۲۱۸. وفيه عن ابن نمير يقول: جميع بن عمير من أكذب الناس وكان يقول: الكراكي تفرخ في السماء ولا تقع فراخها؟!. [۵۳۰] تقريب التهذيب: ۱ / ۱۳۳ الرقم ۱۱۱. [۵۳۱] الجرح والتعديل: ۲ / ۵۳۲ الرقم ۲۲۰۸. [۵۳۲] الكامل: ۲ / ۵۸۸، أقول: ومن جملة أحاديثه حديث أورده ابن عدي نفسه عن النبي ج قال: لأمير المؤمنين ÷: «أنت أخي في الدنيا والآخرة». [۵۳۳] تقريب التهذيب: ۱ / ۱۳۳ الرقم ۱۱۱. [۵۳۴] تهذيب الكمال: ۵ / ۱۲۵. [۵۳۵] سنن الترمذي: ۵ / ۶۳۶، كتاب المناقب، الحديث ۳۷۲۰. [۵۳۶] سنن أبي داود: ۱ / ۶۳، كتاب الطهارة، باب الغسل من الجنابة، الحديث ۲۴۱. [۵۳۷] سنن ابن ماجة: ۱ / ۱۹۰، كتاب الطهارة، باب ما جاء في الغسل من الجنابة، الحديث ۵۷۳، وج ۲ / ۷۵۳، كتاب التجارات، الحديث ۲۲۴۰. [۵۳۸] سنن النسائي: ۱ / ۱۸۹، كتاب الحيض. [۵۳۹] سنن الترمذي: ۵ / ۶۳۶، كتاب المناقب، الحديث ۳۷۲۰، وص ۵۷۰۱ الحديث ۳۸۷۴. [۵۴۰] الكافي: ۱ / ۱۱۸ باب معاني الأسماء، الحديث ۹. [۵۴۱] معاني الأخبار: ۱۱ باب (۱۱)، الحديث ۱.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: هو العلامة الإمام أبو زهير، الحارث بن عبد الله بن كعب بن أسد الهمداني الكوفي صاحب علي وابن مسعود، كان فقيها كثير العلم على لين في حديثه... قد كان من أوعية العلم، ومن الشيعة الأول [۵۴۲].
قال عثمان بن سعيد الدارمي: سألت يحيى بن معين، قلت: أي شيء حال الحارث في علي؟ قال: ثقة، قال عثمان: ليس يتابع عليه [۵۴۳].
وقال أبو بكر بن أبي داود: كان أفقه الناس، وأفرض الناس، وأحسب الناس، تعلم الفرائض من علي [۵۴۴].
وقال أيضا: وحديث الحارث في السنن الأربعة والنسائي مع تعنته في الرجال فقد احتج به وقوى أمره [۵۴۵].
قال أحمد بن صالح المصري: الحارث الأعور ثقة ما أحفظه، وما أحسن ما روى عن علي. فقيل له: فقد قال الشعبي: كان يكذب، قال: لم يكن يكذب في الحديث إنما كان كذبه في رأيه [۵۴۶].
وقال الذهبي: فأما قول الشعبي: «الحارث كذاب» فمحمول على أنه عنى بالكذب الخطأ لا التعمد، وإلا فلماذا يروي عنه ويعتقده بتعمد الكذب في الدين [۵۴۷]؟
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن حبان: كان غاليا في التشيّع [۵۴۸].
وقال ابن حجر: ورمي بالرفض [۵۴۹].
وعده ابن قتيبة من رجال الشيعة [۵۵۰].
۳ ـ طبقته ورواياته:
قال المزي: روى عن: زيد بن ثابت، وعبد الله بن مسعود في سنن النسائي، وعلي بن أبي طالب في سنن أبي داود والترمذي وابن ماجة والنسائي، وبقيرة امرأة سلمان الفارسي.
روى عنه: أبو السفر سعيد بن يحمد الهمداني، والضحاك بن مزاحم، وعامر الشعبي في سنن أبي داود والترمذي وابن ماجة والنسائي، وعبد الله بن مرة في سنن النسائي، وعبد الكريم أبو امية البصري، وعطاء بن أبي رباح في مسند علي، وعمرو بن مرة، وأبو إسحاق الهمداني، وأبو البحتري الطائي في مسند علي، وابن أخيه في الترمذي ومسند علي ولم يسم [۵۵۱].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن أبي داود [۵۵۲]، والترمذي [۵۵۳]، وابن ماجة [۵۵۴]، والنسائي [۵۵۵].
[۵۴۲] سير أعلام النبلاء: ۴ / ۱۵۲ الرقم ۵۴. [۵۴۳] تهذيب الكمال: ۵ / ۲۴۹ الرقم ۱۰۲۵. [۵۴۴] تاريخ الاسلام: ۹۰، حوادث سنة (۷۰). [۵۴۵] ميزان الاعتدال: ۱ / ۴۳۷. [۵۴۶] تاريخ أسماء الثقات: ۱۰۸ الرقم ۲۶۹. [۵۴۷] سير أعلام النبلاء: ۴ / ۱۵۳، تاريخ الاسلام: ۹۰ حوادث سنة (۷۰). [۵۴۸] ميزان الاعتدال: ۱ / ۴۳۶ الرقم ۱۶۲۷. [۵۴۹] تقريب التهذيب: ۱ / ۱۴۱ الرقم ۴۰. [۵۵۰] المعارف: ۶۲۴. [۵۵۱] تهذيب الكمال: ۵ / ۲۴۵ الرقم ۱۰۲۵. [۵۵۲] سنن أبي داود: ۱ / ۲۳۹، كتاب الصلاة، باب النهي عن التلقين، الحديث ۹۰۸. [۵۵۳] سنن الترمذي: ۵ / ۱۷۲ الرقم ۲۹۰۶، كتاب فضائل القرآن. [۵۵۴] سنن ابن ماجة: ۱ / ۱۳۹، كتاب الطهارة، باب (۴۰)، الحديث ۳۹۶. [۵۵۵] سنن النسائي: ۸ / ۱۴۷، كتاب الزينة.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: الامام الحافظ [۵۵۶]، فقيه الكوفة، أبو يحيى القرشي الأسدي، مولاهم، واسم أبيه قيس بن دينار، وقيل: قيس بن هند، ويقال: هند [۵۵۷].
وقال العجلي: تابعي، ثقة، وكان مفتي الكوفة قبل حماد بن أبي سليمان [۵۵۸].
وقال أبو بكر بن عياش، عن أبي يحيى القتات: قدمت الطائف مع حبيب بن أبي ثابت، وكأنما قدم عليهم نبي [۵۵۹].
وقال البخاري عن علي بن المديني: له نحو مائتي حديث [۵۶۰].
وقال ابن عدي: وحبيب بن أبي ثابت هو أشهر وأكثر حديثا من أن أحتاج أن أذكر من حديثه شيئا... وقد حدث عنه الأئمة، مثل: الأعمش، والثوري، وشعبة، وغيرهم، وهو ثقة كما قاله ابن معين [۵۶۱].
۲ ـ تشيّعه:
عده ابن قتيبة والشهرستاني من رجال الشيعة [۵۶۲].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الثالثة [۵۶۳].
وقال المزي: روى عن: إبراهيم بن سعد بن أبي وقاص في البخاري ومسلم، والأغر أبي مسلم، وأنس بن مالك، وثعلبة بن يزيد الحماني في مسند علي، وحكيم بن حزام في سنن الترمذي.
قال الترمذي: ولم يسمع عندي منه ـ وجميل بن عبد الرحمان في الأدب المفرد، وذر بن عبد الله الهمداني في الترمذي وعمل اليوم والليلة ـ وهو من أقرآنه ـ، وذكوان أبي صالح السمان في الترمذي والنسائي وابن ماجة، وزيد بن أرقم في الترمذي، وزيد بن وهب الجهني في البخاري والترمذي، وأبي العباس السائب بن فروخ المكي في الكتب الستة، وسعيد بن جبير في الكتب الستة، وسعيد بن عبد الرحمان بن أبزى في عمل اليوم والليلة، وأبي الشعثاء سليم بن أسود المحاربي في البخاري، وأبي وائل شقيق بن سلمة الأسدي في البخاري ومسلم والنسائي، والضحاك المشرفي في مسلم وخصائص أمير المؤمنين، وطاوس بن كيسان في مسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، وعاصم بن ضمرة السلولي في أبي داود وابن ماجة، وأبي الطفيل عامر بن واثلة الليثي، وعبد الله بن باباه في ابن ماجة، وأبي عبد الرحمن عبد الله بن حبيب السلمي، وعبد الله بن عباس في ابن ماجة، وعبد الله بن عمر بن الخطاب في الترمذي والنسائي وابن ماجة وأبي داود، وعبد الحميد بن عبد الله بن أبي عمرو في النسائي، وأبي المنهال عبد الرحمن بن مطعم في البخاري ومسلم والنسائي، وعبدة بن أبي لبابة في النسائي وابن ماجة ـ وهو من أقرآنه ـ، وعروة بن الزبير في الترمذي وابن ماجة ـ حديث المستحاضة ـ وقيل: الصحيح، عن عروة المزني في أبي داود، وعروة بن عامر القرشي في أبي داود، وعطاء بن أبي رباح في أبي داود والنسائي، وعطاء بن يسار في مسلم، وعكرمة مولى ابن عباس، وعلي بن الحسين بن علي بن أبي طالب زين العابدين في النسائي، وعمارة ابن عمير في أبي داود والنسائي ـ وهو من أقرآنه ـ، والقاسم بن محمد بن عبد الرحمن بن الحارث بن هشام في النسائي، وكريب مولى ابن عباس في أبي داود والنسائي، ومجاهد بن جبر في مسلم، ومحمد بن علي بن عبد الله بن عباس في مسلم وأبي داود والنسائي ـ وهو من أقرآنه ـ، وميمون بن أبي شبيب في الأدب المفرد والكتب الستة ومقدمة صحيح مسلم، ونافع بن جبير بن مطعم في النسائي وابن ماجة، ووهب أبي سفيان مولى ابن أبي أحمد في أبي داود، وأبي أرطاة في النسائي، وأبي المطوس في الكتب الستة، وأبي موسى الحذاء في النسائي، وام سلمة ام المؤمنين في ابن ماجة ـ ولم يسمع منها ـ.
روى عنه: الأجلح بن عبد الله الكندي في خصائص أمير المؤمنين، وإسماعيل بن سالم في الأدب المفرد، وأبو يونس حاتم بن أبي صغيرة في عمل اليوم والليلة، وحصين بن عبد الرحمن السلمي في مسلم ـ وهو من أقرآنه ـ، وحماد ابن شعيب الحماني، وحمزة بن حبيب الزيات في الترمذي، وأبو العلاء خالد بن طهمان الخفاف، وزيد بن أبي انيسة في النسائي، وأبو سنان سعيد بن سنان الشيباني في الترمذي وابن ماجة، وسعير بن الخمس في الترمذي، وسفيان الثوري في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي وابن ماجة، وسليمان الأعمش في الكتب الستة [۵۶۴]، وسليمان أبو إسحاق الشيباني في مسلم والنسائي، وشعبة بن الحجاج في البخاري ومسلم والنسائي، وطعمة بن عمرو الجعفري في الترمذي، وعبد الله بن عون، وعبد الرحمن بن عبد الله المسعودي في النسائي وابن ماجة، وعبد العزيز بن رفيع في النسائي، وعبد العزيز بن سياه في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي وابن ماجة، وعبد الملك بن عبد العزيز بن جريج في النسائي، وعبيد بن أبي امية والد عمر بن عبيد الطنافسي، وأبو حصين عثمان بن عاصم الأسدي في الترمذي، وعطاء بن أبي رباح في النسائي وابن ماجة ـ وهو من شيوخه ـ، وعمرو بن خالد الواسطي في ابن ماجة، وأبو إسحاق عمرو بن عبد الله السبيعي ـ وهو من أقرآنه ـ، والعوام بن حوشب في أبي داود، وقيس بن الربيع، وكامل أبو العلاء في أبي داود والترمذي وابن ماجة، وأبو الزبير محمد بن مسلم المكي ـ وهو من أقرآنه ـ، ومسعر ابن كدام في البخاري ومسلم، ومطرف بن طريف في النسائي، ومنصور بن المعتمر، ويزيد بن زياد بن أبي الجعد في النسائي، وأبو بكر بن عياش المقرئ، وأبو بكر النهشلي في النسائي، وأبو هاشم الرماني في ابن ماجة، وأبو يحيى القتات [۵۶۵].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۵۶۶]، ومسلم [۵۶۷]، وسنن أبي داود [۵۶۸]، والنسائي [۵۶۹]، وابن ماجة [۵۷۰].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام أمير المؤمنين والسجاد والباقر والصادق † [۵۷۱].
[۵۵۶] قال التهانوي في تعريف الحافظ: هو الذي أحاط علمه بمائة ألف حديث... راجع: قواعد في علوم الحديث: ۲۹، ومنهج النقد في علوم الحديث للدكتور نور الدين عتر ص ۷۷. [۵۵۷] سير أعلام النبلاء: ۵ / ۲۸۸ الرقم ۱۳۷. [۵۵۸] تاريخ الثقات: ۱۰۵ الرقم ۲۴۴. راجع حول حماد بن أبي سليمان: سير أعلام النبلاء: ۵ / ۲۳۱. [۵۵۹] تهذيب الكمال: ۵ / ۳۶۱. [۵۶۰] تهذیب الکمال: ۵ / ۳۶۱. [۵۶۱] الكامل: ۲ / ۸۱۵. [۵۶۲] المعارف: ۶۲۴، الملل والنحل: ۱ / ۱۷۰. [۵۶۳] تقريب التهذيب: ۱ / ۱۴۸ الرقم ۱۰۶. [۵۶۴] في المصدر (م ع). [۵۶۵] تهذيب الكمال: ۵ / ۳۵۸ ـ ۳۶۱ الرقم ۱۰۷۹. [۵۶۶] صحيح البخاري ۲ / ۲۴۶، باب صوم داود ÷، وج ۴ / ۱۶۱، كتاب المناقب، باب من انتسب إلى آبائه في الاسلام، وج ۷ / ۲۰، باب ما يذكر في الطاعون، وج ۸ / ۱۰۰. [۵۶۷] صحيح مسلم: ۲ / ۶۶۶، كتاب الجنائز، الحديث ۹۳، وص ۸۱۵، كتاب الصيام، الحديث ۱۸۷، وص ۷۴۷، كتاب الزكاة، الحديث ۱۵۳، وج ۳ / ۱۴۱۱، كتاب الجهاد والسير، الحديث ۹۴، وص ۱۵۷۹، كتاب الأشربة، الحديث ۴۰، وج ۴ / ۱۹۷۵، كتاب البر والصلة والآداب، الحديث ۲۵۴۹. [۵۶۸] سنن أبي داود: ۳ / ۱۷، كتاب الجهاد، الحديث ۲۵۲۹. [۵۶۹] سنن النسائي: ۵ / ۶۶۸، كتاب المناقب، الحديث ۳۷۹۹، وج ۷ / ۲۷۱، بيع السنبل حتى يبيض. [۵۷۰] سنن ابن ماجة: ۱ / ۵۲ المقدمة، الحديث ۱۴۸. [۵۷۱] رجال الشيخ: ۶۱ الرقم ۵۳۳، وص ۱۱۲ الرقم ۱۱۰۰، وص ۱۸۵ الرقم ۲۲۵۷.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: الحسن بن صالح بن حي... الامام الكبير، أحد الأعلام، أبو عبد الله الهمداني الثوري الكوفي، الفقيه العابد، أخو الامام علي بن صالح... هو من أئمة الاسلام [۵۷۲].
قال إبراهيم بن عبد الله بن الجنيد، عن يحيى: ثقة، مأمون [۵۷۳].
وقال أبو حاتم: ثقة، متقن، حافظ [۵۷۴].
وقال العجلي: كوفي، ثقة، متعبد، رجل صالح... [۵۷۵].
وقال ابن شاهين: ثقة، ليس به بأس، قاله يحيى [۵۷۶].
۲ ـ تشيّعه:
قال الذهبي: فيه بدعة تشيع قليل [۵۷۷].
وقال ابن حجر: رمي بالتشيع [۵۷۸].
وعده ابن قتيبة من رجال الشيعة [۵۷۹].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة السابعة [۵۸۰].
وقال المزي: روى عن: أبان بن أبي عياش البصري، وإبراهيم بن مهاجر البجلي، والأجلح بن عبد الله الكندي، وإسماعيل بن عبد الرحمان السدي في مسلم وأبي داود والنسائي، وأشعث بن سوار، وبكير بن عامر البجلي في أبي داود، وأبي بشر بيان بن بشر الأحمسي في مسند علي، وجابر بن يزيد الجعفي في ابن ماجة، والحسن بن عمرو الفقيمي، وخالد بن الفزر في أبي داود، وسعيد بن أبي عروبة في سنن النسائي، وسلمة بن كهيل في الأدب المفرد ومسند علي، وسماك بن حرب في مسلم، وسهيل بن أبي صالح، وشعبة بن الحجاج في سنن النسائي، وأبيه صالح بن صالح بن حي في أبي داود وعمل اليوم والليلة، وعاصم بن بهدلة في سنن النسائي، وعاصم بن عبيدالله العمري، وعاصم الأحول، في مسلم، وعبد الله بن دينار، وعبد الله بن عيسى بن عبد الرحمان بن أبي ليلي في سنن النسائي، وعبد الله بن محمد بن عقيل في أبي داود والترمذي وابن ماجة، وعبد الجبار بن العباس الشبامي، وعبد العزيز بن رفيع في المراسيل، وعبد الكريم بن سليط، وعبيدة بن معتب الضبي، وعثمان بن عبد الله بن موهب، وعطاء بن السائب، وعلي بن الأقمر، وعمر بن سعيد في سنن ابن ماجة، ويقال: محمد بن سعيد، وعمرو بن دينار في سنن النسائي، وأبي إسحاق عمرو بن عبد الله السبيعي في سنن النسائي، وفراس بن يحيى الهمداني، وقيس بن مسلم، وليث بن أبي سليم في سنن الترمذي، ومحمد بن إسحاق بن يسار، ومحمد بن سالم الكوفي، ومحمد بن عجلان، ومحمد بن عمرو ابن علقمة في سنن النسائي، ومسلم بن كيسان الملائي الأعور في سنن ابن ماجة، وأبي المهلب مطرح بن يزيد، ومنصور بن المعتمر في سنن النسائي، وموسى الجهني في الخصائص، وهارون بن سعد العجلي في مسلم، وهارون أبي محمد في الترمذي، ويزيد بن طهمان في المراسيل، وأبي ربيعة الإيادي في الترمذي، وأبي هارون العبدي.
روى عنه: أحمد بن عبد الله بن يونس في أبي داود، وإسحاق بن منصور السلولي في سنن النسائي، وأسود بن عامر شاذان في أبي داود والنسائي، والجراح ابن مليح الرؤاسي ـ وهو من أقرآنه ـ، والحسن بن عطية القرشي، وحميد بن عبد الرحمان الرؤاسي في مسلم والمراسيل والترمذي ومسند علي، وسلمة بن عبد الملك العوصي في سنن النسائي، وطلق بن غنام النخعي، وعبد الله بن داود الخريبي في سنن النسائي، وعبد الله بن المبارك، وعبد الرحمان بن مصعب القطان، وعبد العزيز بن الخطاب، وعبيد الله بن موسى في مسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وعثمان بن حكيم الأودي في سنن النسائي، وعثمان بن سعيد بن مرة المري، وعلي بن الجعد، وأخوه علي بن صالح بن حي، وعمر بن أيوب الموصلي، وعمرو بن جميع قاضي حلوان، وأبو نعيم الفضل بن دكين في سنن النسائي، وقبيصة بن عقبة، وأبو غسان مالك بن إسماعيل في سنن ابن ماجة، وأبو أحمد محمد بن عبد الله بن الزبير الزبيري، ومصعب بن المقدام في الترمذي والنسائي، ووكيع بن الجراح في أبي داود والترمذي وابن ماجة، ويحيى بن آدم في الأدب المفرد ومسلم وأبي داود والترمذي وعمل اليوم والليلة، ويحيى بن أبي بكير، ويحيى بن فضيل، ويونس بن أرقم [۵۸۱].
۴ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۵۸۲]، ومسلم [۵۸۳]، وسنن أبي داود [۵۸۴]، وابن ماجة [۵۸۵]، والنسائي [۵۸۶]، والترمذي [۵۸۷].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب محمد بن علي بن الحسين وجعفر بن محمد الصادق (عليهما السلام) [۵۸۸].
[۵۷۲] سير أعلام النبلاء: ۷ / ۳۶۱ الرقم ۱۳۴. [۵۷۳] تهذيب الكمال: ۶ / ۱۸۶. [۵۷۴] الجرح والتعديل: ۳ / ۱۸ الرقم ۶۸. [۵۷۵] تاريخ الثقات: ۱۱۵ الرقم ۲۸۰. [۵۷۶] تاريخ أسماء الثقات: ۹۳ الرقم ۱۸۷. [۵۷۷] ميزان الاعتدال: ۱ / ۴۹۶ الرقم ۱۸۶۹. [۵۷۸] تقریب التهذیب: ۱ / ۱۶۷. [۵۷۹] المعارف: ۶۲۴. [۵۸۰] تقريب التهذيب: ۱ / ۱۶۷. [۵۸۱] تهذيب الكمال: ۶ / ۱۷۸. [۵۸۲] صحيح البخاري: ۳ / ۱۵۸، كتاب الشهادات، باب بلوغ الصبيان وشهادتهم. [۵۸۳] صحيح مسلم: ۴ / ۲۱۸۹، كتاب الجنة، الحديث ۴۴. [۵۸۴] سنن أبي داود: ۱ / ۴۰، كتاب الطهارة، الحديث ۱۵۶، وج ۳ / ۱۴۶، كتاب الخراج، الحديث ۲۹۸۱. [۵۸۵] سنن ابن ماجة: ۱ / ۱۵۱، كتاب الطهارة وسننها، باب ما جاء في مسح الأذنين الحديث ۴۴۱، وص ۲۷۷، كتاب إقامة الصلاة والسنة فيها، الحديث ۸۵۰. [۵۸۶] سنن النسائي: ۸ / ۱۷۳ كتاب الزينة. [۵۸۷] سنن الترمذي: ۵ / ۱۱۳، كتاب الأدب، باب ما جاء في دخول الحمام، الحديث ۲۸۰۱، فقد روى عن أبي ربيعة الايادي، عن الحسن، عن أنس بن مالك قال: قال رسول الله ج: «إن الجنة لتشتاق إلى ثلاثة: علي وعمار وسلمان». راجع سنن الترمذي: ۵ / ۶۶۷، كتاب المناقب الباب (۳۴)، الحديث ۳۷۹۷. [۵۸۸] رجال الشيخ: ۱۳۰ الرقم ۱۳۲۷ وص ۱۸۰ الرقم ۲۱۵۰.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: الامام الكبير عالم أهل الكوفة، أبو محمد الكندي، مولاهم الكوفي، ويقال: أبو عمرو، ويقال: أبو عبد الله [۵۸۹].
قال ابن سعد: وكان الحكم بن عتيبة ثقة، فقيها، عالما، رفيعا، كثير الحديث [۵۹۰].
وقال العجلي: ثقة، ثبت في الحديث [۵۹۱].
۲ ـ تشيّعه:
قال العجلي: وكان فيه تشيع، إلا أن ذلك لم يظهر منه إلا بعد موته.
وقال سليمان الشاذكوني: حدثنا يحيى بن سعيد، سمعت شعبة يقول: كان الحكم يفضل عليا على أبي بكر وعمر [۵۹۲].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الخامسة [۵۹۳].
وقال المزي: روى عن: إبراهيم التيمي في أبي داود، وإبراهيم النخعي في الكتب الستة، وحجية بن عدي الكندي في أبي داود والترمذي وابن ماجة، والحسن العرني في البخاري ومسلم وسنن النسائي، وحنش الكناني في أبي داود والترمذي، وخيثمة بن عبد الرحمان، وذر بن عبد الله الهمداني في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وذكوان أبي صالح السمان في البخاري ومسلم وابن ماجة، ورجاء بن حياة، وزيد بن أرقم ـ وقيل: لم يسمع منه ـ، وسالم بن أبي الجعد في النسائي، وسعد بن عبيدة في عمل اليوم والليلة، وسعيد بن جبير في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وسعيد بن عبد الرحمان بن أبزي في مسلم والنسائي، وشريح بن الحارث القاضي، وأبي وائل شقيق بن سلمة في سنن النسائي، وشهر بن حوشب في أبي داود، وطاوس بن كيسان اليماني، وعامر الشعبي في مسلم، وعبد الله بن أبي أوفى في ابن ماجة، وعبد الله بن شداد بن الهاد في المراسيل والنسائي وابن ماجة، وعبد الله بن نافع مولى بني هاشم في أبي داود ومسند علي، وعبد الحميد بن عبد الرحمان بن زيد بن الخطاب في أبي داود والنسائي وابن ماجة، وعبد الرحمان بن أبي ليلى في الكتب الستة، وعبيد الله بن أبي رافع في أبي داود والترمذي والنسائي، وعراك بن مالك في البخاري ومسلم، وعروة بن النزال التميمي في النسائي، وعطاء بن أبي رباح في الأدب المفرد ومسلم والنسائي وابن ماجة، وعكرمة مولى ابن عباس في النسائي، وعلي بن الحسين بن علي بن أبي طالب في البخاري ومسلم والنسائي، وعمارة بن غزية في مسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وأبي ميسرة عمرو بن شرحبيل، وعمرو بن شعيب في النسائي ـ وهو أكبر منه ـ، والقاسم بن مخيمرة في ما استشهد به البخاري ومسلم والنسائي وابن ماجة، وقيس بن أبي حازم، ومجاهد بن جبر في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وأبي جعفر محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب، ومحمد بن كعب القرظي في البخاري والترمذي والنسائي، ومصعب بن سعد بن أبي وقاص في البخاري ومسلم والنسائي، ومقسم مولى ابن عباس في النسائي وابن ماجة، وموسى بن طلحة بن عبيدالله في النسائي، وميمون بن أبي شبيب في ابن ماجة وأبي داود والنسائي والترمذي، وميمون بن مهران في مسلم، ونافع مولى ابن عمر في مسلم وأبي داود والنسائي، وأبي جحيفة وهب بن عبد الله السوائي الصحابي في البخاري ومسلم والنسائي وابن ماجة، ويحيى بن الجزار في مسلم وأبي داود والنسائي، ويزيد بن شريك التيمي في النسائي، ويزيد بن صهيب الفقير في النسائي، وأبي بكر بن عبد الرحمان بن الحارث بن هشام في النسائي، وأبي عمر الصيني في عمل اليوم والليلة، وأبي محمد البصري في مسند علي، ويقال: أبي المورع في مسند علي، وعائشة بنت سعد بن أبي وقاص في خصائص أمير المؤمنين.
روى عنه: أبان بن تغلب في مسلم وأبي داود، وأبان بن صالح في أبي داود، وأبو شيبة إبراهيم بن عثمان العبسي في الترمذي وابن ماجة، والأجلح بن عبيدالله بن حجية بن عدي الكندي في الترمذي، وأشعث بن سوار في النسائي، وحجاج بن أرطأة في الترمذي وابن ماجة، وحجاج بن دينار في أبي داود والترمذي وعمل اليوم والليلة وابن ماجة، والحسن بن الحر في المراسيل، والحسن ابن عمرو الفقيمي في أبي داود، وحمزة بن حبيب الزيات في مسلم والنسائي، وخالد الحذاء، وزيد بن أبي انيسة في مسلم والنسائي، وسعيد بن المرزبان أبو سعد البقال، وسفيان بن حسين في البخاري وأبي داود والترمذي والنسائي، وسلمة بن تمام أبو عبد الله الشقري في النسائي، وسليمان الأعمش في مسلم والنسائي، وسليمان الشيباني، وشعبة بن الحجاج في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، وعبد الرحمان بن عبد الله المسعودي، وعبد الرحمان بن عمرو الأوزاعي، وعبد الملك بن حميد بن أبي غنية في البخاري والمراسيل والنسائي، وأبو إسحاق عمرو بن عبد الله السبيعي، وعمرو بن قيس الملائي في مسلم والترمذي والنسائي، والعلاء بن المسيب في النسائي، وعيسى بن عبد الرحمان بن أبي ليلى في أبي داود إن كان محفوظا، وقتادة بن دعامة في مسلم، ومالك بن مغول في مسلم، ومحمد بن جحادة في مسلم والنسائي، ومحمد بن عبد الرحمان بن أبي ليلى في النسائي وابن ماجة، ومحمد بن قيس الأسدي في أبي داود، ومسعر بن كدام في البخاري ومسلم، ومطر الوراق في النسائي، ومطرف بن طريف في مسلم والنسائي، ومنصور بن زاذان في النسائي، ومنصور بن المعتمر في البخاري ومسلم والنسائي، وأبو إسرائيل الملائي في الترمذي وابن ماجة، وأبو الحسن الكوفي في أبي داود والترمذي ومسند علي، وأبو خالد الدلاني في أبي داود، وأبو عوانة في مسلم [۵۹۴].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۵۹۵]، ومسلم [۵۹۶]، وسنن أبي داود [۵۹۷]، وابن ماجة [۵۹۸]، والنسائي [۵۹۹]، والترمذي [۶۰۰].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة: عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام السجاد والباقر والصادق † [۶۰۱].
[۵۸۹] سير أعلام النبلاء: ۵ / ۲۰۸ الرقم ۸۳. وقال المزي: وليس الحكم هذا هو الحكم بن عتيبة بن النهاس العجلي الذي كان قاضيا بالكوفة، فإن ذاك لم يرو عنه شي من الحديث (تهذيب الكمال: ۴ / ۱۱۴)، ومن جملة أوهام البخاري جعل الحكم بن عتيبة النهاس مع الحكم بن عتيبة الكندي واحدا. لا حظ هامش سير أعلام النبلاء: ۵ / ۲۰۸. [۵۹۰] الطبقات الكبرى: ۶ / ۳۳۲. [۵۹۱] تاريخ الثقات: ۱۲۶ الرقم ۳۱۵، تاريخ الاسلام، حوادث سنة (۱۰۱) ص: ۳۴۶. [۵۹۲] تاريخ الثقات: ۱۲۶ الرقم ۳۱۵، تاريخ الاسلام، حوادث سنة (۱۰۱) ص: ۳۴۶. [۵۹۳] تقريب التهذيب: ۱ / ۱۹۲ الرقم ۴۹۴. [۵۹۴] تهذيب الكمال: ۷ / ۱۱۵ ـ ۱۱۷. [۵۹۵] صحيح البخاري: ۱ / ۳۷، باب السمر في العلم. وص ۱۹۳، باب خدمة الرجل في أهله، وج ۷ / ۱۷، باب المن شفاء للعين. [۵۹۶] صحيح مسلم: ۱ / ۱۳۹، كتاب الحيض، الحديث ۲۲. [۵۹۷] سنن أبي داود: ۱ / ۶۹، كتاب الطهارة، ح ۲۶۴، وج ۴ / ۶۷، كتاب اللباس، ح ۴۱۲۷. [۵۹۸] سنن ابن ماجة: ۱ / ۲۱۰، كتاب الطهارة وسننها، الحديث ۶۴۰، وص ۴۸۴، كتاب الجنائز، الحديث ۱۵۱۱، وج ۲ / ۸۲۴، كتاب الرهون، الحديث ۲۴۶۸. [۵۹۹] سنن النسائي: ۱ / ۱۵۳، كتاب الطهارة. [۶۰۰] سنن الترمذي: ۲ / ۳۵۲، أبواب الصلاة، باب ما جاء في صفة الصلاة على النبي ج، ح ۴۸۳. [۶۰۱] رجال الشيخ الطوسي: ۱۱۲ و ۱۳۱ و ۱۸۴، الأرقام ۱۰۹۹ و ۱۳۳۲ و ۲۲۴۵.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
حكيم بن جبير الأسدي، وقيل: مولى آل الحكم بن أبي العاص الثقفي الكوفي [۶۰۲].
قال عبد الرحمان بن أبي حاتم: سألت أبا زرعة عنه فقال: في رأيه شيء، قلت: ما محله؟ قال: الصدق إن شاء الله [۶۰۳].
۲ ـ تشيّعه:
وقال عبد الرحمن بن أبي حاتم: سألت أبي عنه، فقال: غال في التشيّع [۶۰۴].
وقال ابن حجر: رمي بالتشيع [۶۰۵].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الخامسة [۶۰۶].
وقال المزي: روى عن: إبراهيم النخعي في الترمذي، وجميع بن عمير التيمي في الترمذي، والحسن بن سعد مولى الحسن بن علي، وذكوان أبي صالح السمان في الترمذي، وسالم بن أبي الجعد، وسعيد بن جبير، وأبي وائل شقيق بن سلمة، وأبي الطفيل عامر بن واثلة الليثي، وعباية بن رفاعة بن رافع بن خديج، وعبد خير الهمداني، وعلقمة بن قيس النخعي، وعلي بن الحسين بن علي بن أبي طالب، ومجاهد، ومحمد بن عبد الرحمان بن يزيد النخعي في أبي داود وابن ماجة والترمذي والنسائي، وموسى بن طلحة بن عبيدالله في النسائي، وأبي جحيفة وهب ابن عبد الله السوائي، وأبي إدريس المرهبي، وأبي البختري الطائي.
روى عنه: إسرائيل بن يونس، وإسماعيل بن سميع، والحسن بن الزبير والد محمد بن الحسن الأسدي، وحماد بن شعيب الحماني، وحنش بن الحارث النخعي، وزائدة بن قدامة في الترمذي، وسفيان الثوري في أبي داود وابن ماجة والترمذي والنسائي، وسفيان بن عيينة في النسائي، وسليمان الأعمش، وشريك ابن عبد الله النخعي في الترمذي، وشعبة بن الحجاج، وعبد الله بن بكير الغنوي، وعبد الرحمان بن عبد الله المسعودي، وعلي بن صالح بن حي في الترمذي، والعلاء ابن المسيب، وفطر بن خليفة، وقيس بن الربيع، والمنذر بن سلهب العبدي [۶۰۷].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن النسائي [۶۰۸]، وابن ماجة [۶۰۹]، وأبي داود [۶۱۰]، والترمذي [۶۱۱].
[۶۰۲] تهذيب الكمال: ۷ / ۱۶۵ الرقم ۱۴۵۲. [۶۰۳] الجرح والتعديل: ۳ / ۲۰۲ الرقم ۸۷۳. [۶۰۴] الجرح والتعدیل: ۳ / ۲۰۲ الرقم ۸۷۳. [۶۰۵] تقريب التهذيب: ۱ / ۱۹۳. [۶۰۶] تقریب التهذیب: ۱ / ۱۹۳. [۶۰۷] تهذيب الكمال: ۷ / ۱۶۶ ـ ۱۶۷. [۶۰۸] سنن النسائي: ۷ / ۱۹۶. [۶۰۹] سنن ابن ماجة: ۱ / ۵۸۹، كتاب الزكاة، الحديث ۱۸۴۰. [۶۱۰] سنن أبي داود: ۲ / ۱۱۶، كتاب الزكاة، الحديث ۱۶۲۶، باب من يعطى من الصدقة وحد الغني. [۶۱۱] سنن الترمذي: ۱ / ۲۹۲، أبواب الصلاة، باب (۱۱۸) باب ما جاء في التعجيل، الحديث ۱۵۵، وج ۵ / ۶۳۶، كتاب المناقب، الحديث ۳۷۲۰ روى قول النبي ج لأمير المؤمنين ÷: " أنت أخي في الدنيا والآخرة ".
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
حمران بن أعين الكوفي، مولى بني شيبان، أخو: عبد الملك بن أعين، وعبد الأعلى بن أعين، وبلال بن أعين [۶۱۲].
عده ابن حبان في الثقات [۶۱۳].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن حجر: رمي بالرفض [۶۱۴].
وقال أبو عبيد الآجري: سألت أبا داود عن حمران بن أعين، فقال: كان رافضيا [۶۱۵].
وقال العقيلي: حدثنا محمد بن عيسى، قال: حدثنا صالح بن أحمد، قال: حدثنا عن علي بن المديني، قال: سمعت سفيان يقول: كانوا ثلاثة إخوة: عبد الملك ابن أعين، وحمران بن أعين، وزرارة بن أعين، كانوا شيعة، وكان أشدهم في هذا الأمر حمران بن أعين [۶۱۶].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الخامسة [۶۱۷].
وقال المزي: روى عن: أبي الطفيل عامر بن واثلة الليثي في سنن ابن ماجة، وعبيد بن نضيلة، وقرأ عليه القرآن، وأبي جعفر محمد بن علي بن الحسين، وأبي حرب بن أبي الأسود.
روى عنه: حمزة الزيات في سنن ابن ماجة، وسفيان الثوري في سنن ابن ماجة، وأبو خالد القماط [۶۱۸].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن ابن ماجة [۶۱۹].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام الباقر والصادق (عليهما السلام) [۶۲۰].
[۶۱۲] تهذيب الكمال: ۷ / ۳۰۶ الرقم ۱۴۹۷. [۶۱۳] كتاب الثقات: ۴ / ۱۷۹. [۶۱۴] تقريب التهذيب: ۱ / ۱۹۸ الرقم ۵۶۰. [۶۱۵] تهذيب الكمال: ۷ / ۳۰۶، تاريخ الاسلام، حوادث سنة (۱۰۱)، ص: ۳۴۹. [۶۱۶] الضعفاء الكبير: ۱ / ۲۸۶ الرقم ۳۴۸. [۶۱۷] تقريب التهذيب: ۱ / ۱۹۸ الرقم ۵۶۰. [۶۱۸] تهذيب الكمال: ۷ / ۳۰۷. [۶۱۹] سنن ابن ماجة: ۱ / ۴۹، كتاب الجنائز، الحديث ۱۵۳۶، وج ۲ / ۱۰۴۲، كتاب المناسك، الحديث ۳۱۱۹. [۶۲۰] رجال الشيخ الطوسي: ۱۳۲ الرقم ۱۳۶۲، وص ۱۹۴ الرقم ۲۴۱۵.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
خالد بن طهمان السلولي، أبو العلاء الخفاف الكوفي، وهو خالد بن أبي خالد [۶۲۱].
قال ابن حجر: صدوق [۶۲۲].
وقال أبو حاتم: محله الصدق [۶۲۳].
وذكره ابن حبان في الثقات [۶۲۴].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن حجر: رمي بالتشيع [۶۲۵].
وقال أبو حاتم: من عتق الشيعة [۶۲۶].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الخامسة [۶۲۷].
وقال المزي: روى عن: أنس بن مالك، وحبيب بن أبي ثابت، وحبيب بن أبي حبيب البجلي في الترمذي، وحصين بن عبد الرحمان، وحصين بن مالك البجلي في الترمذي، وعطية العوفي في الترمذي، ونافع بن أبي نافع البزاز في الترمذي، ونفيع أبي داود الأعمى.
روى عنه: أحمد بن عبد الله بن يونس، والحسن بن عطية القرشي، وسفيان الثوري، وعبد الله بن داود الخريبي، وعبد الله بن المبارك في الترمذي، وعبيد الله بن موسى، وعطاء بن مسلم الخفاف، وعلي بن قادم، وأبو نعيم الفضل بن دكين، ومحمد بن ربيعة الكلابي، وأبو أحمد محمد بن عبد الله بن الزبير الزبيري، ومحمد بن يوسف الفريابي، ووكيع بن الجراح، ويحيى بن عباد الضبعي، وقال في نسبه: خالد بن أبي خالد، ويحيى بن هاشم السمسار أحد الضعفاء المتروكين [۶۲۸].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن الترمذي [۶۲۹].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام الباقر ÷ [۶۳۰].
[۶۲۱] تهذيب الكمال: ۸ / ۹۴ الرقم ۱۶۲۲. الكاشف: ۱ / ۲۲۷ الرقم ۱۳۳۸. [۶۲۲] تقريب التهذيب: ۱ / ۲۱۴. [۶۲۳] الجرح والتعديل: ۳ / ۳۳۷ الرقم ۱۵۲۱. [۶۲۴] كتاب الثقات: ۶ / ۲۵۷. [۶۲۵] تقریب التهذیب: ۱ / ۲۱۴. [۶۲۶] الجرح والتعدیل: ۳ / ۳۳۷ الرقم ۱۵۲۱. [۶۲۷] تقريب التهذيب: ۱ / ۲۱۴ الرقم ۴۳. [۶۲۸] تهذيب الكمال: ۸ / ۹۵. [۶۲۹] سنن الترمذي: ۲ / ۸، باب ما جاء في افتتاح الصلاة، ذيل ح ۲۴۱. [۶۳۰] رجال الشيخ الطوسي: ۱۳۳ الرقم ۱۳۸۵، رجال النجاشي: ۱۵۱ الرقم ۳۹۷.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
داود بن أبي عوف، واسمه سويد التميمي البرجمي، مولاهم، أبو الجحاف الكوفي [۶۳۱].
عن يحيى بن معين: ثقة [۶۳۲].
عن عبد الله بن داود: كان سفيان يوثقه ويعظمه [۶۳۳].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن عدي: وهو في جملة متشيعي أهل الكوفة، وعامة ما يرويه في فضائل أهل البيت، له أحاديث، وهو من غالية أهل التشيّع، وعامة حديثه في أهل البيت، ولم أر من تكلم في الرجال فيه كلاما، وهو عندي ليس بالقوي، ولا ممن يحتج به في الحديث [۶۳۴].
وقال الحميدي، عن سفيان بن عيينة: حدثنا أبو الجحاف، وكان من الشيعة [۶۳۵].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة السادسة [۶۳۶].
وقال المزي: روى عن: إبراهيم بن عبد الرحمن بن صبيح، مولى ام سلمة زوج النبي ج، وجميع بن عمير التيمي في الترمذي، وسعيد بن فيروز أبي البختري الطائي، وسلمان أبي حازم الأشجعي في النسائي وابن ماجة، وشهر بن حوشب، وعاصم بن بهدلة، وعامر الشعبي، وعطية العوفي في الترمذي، وعكرمة مولى ابن عباس في الترمذي، وقيس الخارفي في مسند علي، ومحمد بن عمرو بن الحسن بن علي بن أبي طالب، ومعاوية بن ثعلبة، وموسى بن عمير الأنصاري، وأبيه أبي عوف التميمي.
روى عنه: إسرائيل بن يونس، وتليد بن سليمان في الترمذي، وأبو الجارود زياد بن المنذر، وسفيان الثوري في النسائي وسنن ابن ماجة، وسفيان بن عيينة، وسليمان بن قرم، وشريك بن عبد الله النخعي في الترمذي، وطعمة بن عمرو الجعفري، وعامر بن السمط، وعبد الله بن مسلم الملائي، وعبد السلام بن حرب الملائي في الترمذي، وعلي بن عابس، وعلي بن هاشم بن البريد، وأبو الحسين يونس بن أبي فاختة، أخو ثوير بن أبي فاختة [۶۳۷].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن الترمذي [۶۳۸]، وابن ماجة [۶۳۹] عن داود بن أبي عوف، عن أبي هريرة قال: قال رسول الله ج: «من أحب الحسن والحسين فقد أحبني، ومن أبغضهما فقد أبغضني».
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام الصادق ÷ [۶۴۰].
[۶۳۱] تهذيب الكمال: ۸ / ۴۳۴. [۶۳۲] العلل ومعرفة الرجال: ۱ / ۴۸۷ الرقم ۱۱۲۱، وج ۲ / ۳۶۴ الرقم ۲۶۱۳. [۶۳۳] الجرح والتعديل: ۳ / ۴۲۱ الرقم ۱۹۲۲. [۶۳۴] الكامل: ۳ / ۹۵۰. [۶۳۵] تهذيب الكمال: ۸ / ۴۳۶. [۶۳۶] تقريب التهذيب: ۱ / ۲۳۳ الرقم ۳۲. [۶۳۷] تهذيب الكمال: ۸ / ۴۳۵. [۶۳۸] سنن الترمذي: ۵ / ۶۱۶، كتاب المناقب، الباب (۱۷)، الحديث ۳۶۸۰. [۶۳۹] الزوائد: إسناده صحيح، رجاله ثقات. [۶۴۰] رجال الشيخ الطوسي: ۲۰۱ الرقم ۲۵۶۵.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
دينار بن عمر الأسدي، أبو عمر البزار الكوفي الأعمى، مولى بشر بن غالب [۶۴۱].
قال وكيع: ثقة [۶۴۲].
وذكره ابن حبان في الثقات [۶۴۳].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن حجر: صالح الحديث، رمي بالرفض [۶۴۴].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة السادسة [۶۴۵].
وقال المزي: روى عن: زيد بن أسلم، ومحمد بن الحنفية في الأدب المفرد وابن ماجة، ومسلم البطين.
روى عنه: إسماعيل بن سلمان الأزرق في البخاري وابن ماجة، وسفيان الثوري، وعلي بن الحزور [۶۴۶].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن ابن ماجة [۶۴۷].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام الباقر والصادق (عليهما السلام) [۶۴۸].
[۶۴۱] تهذيب الكمال: ۸ / ۵۰۵ الرقم ۱۸۰۹. [۶۴۲] تهذیب الکمال: ۸ / ۵۰۵ الرقم ۱۸۰۹. [۶۴۳] كتاب الثقات: ۶ / ۲۸۹. [۶۴۴] تقریب التهذیب: ۱ / ۲۳۷ الرقم ۶۷. [۶۴۵] تقريب التهذيب: ۱ / ۲۳۷ الرقم ۶۷. [۶۴۶] تهذيب الكمال: ۸ / ۵۰۵. [۶۴۷] سنن ابن ماجة: ۱ / ۵۰۲، كتاب الجنائز، الحديث ۱۵۷۸، الأدب المفرد: ۱۹۸، باب ان الغنم بركة، الرقم ۵۷۳. [۶۴۸] رجال الشيخ الطوسي: ۱۳۴ الرقم ۱۳۹۳، وص ۲۰۳ الرقم ۲۵۸۹.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
الربيع بن أنس البكري، ويقال: الحنفي، البصري ثم الخراساني [۶۴۹].
قال العجلي: بصري، صدوق [۶۵۰].
وقال أبو حاتم: صدوق [۶۵۱].
وقال النسائي: ليس به بأس [۶۵۲].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن حجر: رمي بالتشيع [۶۵۳].
وعن يحيى بن معين: كان يتشيّع فيفرط [۶۵۴].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الخامسة [۶۵۵].
قال المزي: روى عن: أنس بن مالك في أبي داود والترمذي وابن ماجة، والحسن البصري، ورفيع أبي العالية الرياحي في أبي داود والترمذي والنسائي وابن ماجة في التفسير، وجديه في أبي داود وهما زياد وزيد، وصفوان بن محرز، وام سلمة زوج النبي ج ولم يدركها في أبي داود.
روى عنه: الحسين بن واقد المروزي، وسفيان الثوري، وسليمان بن عامر البرزي في النسائي وابن ماجه في التفسير، وسليمان التيمي في الرد على أهل القدر لأبي داود، وسليمان الأعمش، وعبد الله بن المبارك، وعبد العزيز بن مسلم القسملي، وعبيد الله بن زحر الأفريقي، وعيسى بن عبيد الكندي في الترمذي والنسائي، وعيسى بن يزيد المروزي الأزرق، وليث بن أبي سليم في الترمذي، والمغيرة بن مسلم السراج القسملي، ومقاتل بن حيان في عمل اليوم والليلة، ونصر ابن باب، ونهشل بن سعيد، ويعقوب بن القعقاع الأزدي، وأبو جعفر الرازي في سنن أبي داود والترمذي وابن ماجة [۶۵۶].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن أبي داود [۶۵۷]، وابن ماجة [۶۵۸]، والترمذي [۶۵۹].
[۶۴۹] تهذيب الكمال: ۹ / ۶۰ الرقم ۱۸۵۳. [۶۵۰] تاريخ الثقات: ۱۵۳ الرقم ۴۱۶. [۶۵۱] الجرح والتعديل: ۳ / ۴۵۴ الرقم ۲۰۵۴، وعنه سير أعلام النبلاء: ۶ / ۱۷۰. [۶۵۲] تهذيب الكمال: ۹ / ۶۱. [۶۵۳] تقريب التهذيب: ۱ / ۲۴۳. [۶۵۴] تهذيب التهذيب: ۳ / ۲۳۸ الرقم ۴۶۱. [۶۵۵] تقريب التهذيب: ۱ / ۲۴۳ الرقم ۳۱. [۶۵۶] تهذيب الكمال: ۹ / ۶۰ الرقم ۱۸۵۳. [۶۵۷] سنن أبي داود: ۱ / ۳۰۷، كتاب الصلاة، الحديث ۱۱۸۲. [۶۵۸] سنن ابن ماجة: ۱ / ۲۷، المقدمة، الحديث ۷۰ [۶۵۹] سنن الترمذي: ۵ / ۲۹، كتاب العلم، الحديث ۲۶۴۷.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
الربيع بن حبيب بن الملاح العبسي مولاهم، أبو هشام الكوفي الأحول... [۶۶۰].
عن يحيى بن معين: الربيع بن حبيب أخو عائذ بن حبيب يقال لهما: بني الملاح وهما ثقتان [۶۶۱].
۲ ـ تشيّعه:
قال أبو زرعة: كان شيعيا [۶۶۲].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة السابعة [۶۶۳].
وقال المزي: روى عن: نوفل بن عبد الملك في سنن ابن ماجة، ويحيى بن قيس الطائفي.
روى عنه: عبيدالله بن موسى في سنن ابن ماجة، ووكيع بن الجراح [۶۶۴].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
قال المزي: روى له ابن ماجة حديثا واحدا، وقد وقع لنا عاليا من روايته [۶۶۵].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام الصادق ÷ [۶۶۶].
[۶۶۰] تهذيب الكمال: ۹ / ۶۷ الرقم ۱۸۵۶. [۶۶۱] تهذيب الكمال: ۹ / ۶۸. [۶۶۲] تهذیب الکمال: ۹ / ۶۸. [۶۶۳] تقريب التهذيب: ۱ / ۲۴۳ الرقم ۳۴. [۶۶۴] تهذیب الکمال: ۹ / ۶۷ الرقم ۱۸۵۶. [۶۶۵] تهذيب الكمال: ۹ / ۶۹، راجع سنن ابن ماجة: ۲ / ۷۴۴، كتاب التجارات، الحديث ۲۲۰۶. [۶۶۶] رجال الشيخ الطوسي: ۲۰۳ الرقم ۲۵۹۸.
شخصيّة ووثاقته:
زاذان أبو عبد الله، ويقال: أبو عمر الكندي، مولاهم، الكوفي الضرير البزاز [۶۶۷].
قال إبراهيم بن عبد الله بن الجنيد: سمعت أبا طالب يسأل يحيى بن معين عن زاذان أبي عمر، فقال: ثقة [۶۶۸].
وقال ابن عدي: أحاديثه لا بأس بها إذا روى عنه ثقة [۶۶۹].
وقال ابن حجر: صدوق [۶۷۰].
۲ ـ تشيّعه:
قال أبو بشر الدولابي: كان فارسيا من شيعة علي [۶۷۱].
وقال ابن حجر: وفيه شيعية [۶۷۲].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الثانية [۶۷۳].
وقال المزي: روى عن: البراء بن عازب في أبي داود والنسائي وابن ماجة، وجرير بن عبد الله في سنن ابن ماجة، وحذيفة بن اليمان في الترمذي، وسلمان الفارسي في سنن أبي داود والترمذي، وعابس، ويقال: عبس الغفاري، وعبد الله بن عمر بن الخطاب في الأدب المفرد ومسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، وعبد الله ابن مسعود في النسائي، وعلي بن أبي طالب في أبي داود وخصائص أمير المؤمنين وابن ماجة، وعمر بن الخطاب، وأبي هريرة، وعائشة ام المؤمنين في الأدب المفرد وعمل اليوم والليلة.
روى عنه: ثابت بن أبي صفية أبو حمزة الثمالي، وحبيب بن أبي ثابت، وحبيب بن يسار الكندي، وحكيم بن الديلم، وذكوان أبو صالح السمان في الأدب المفرد ومسلم وأبي داود، وزبيد اليامي، وسالم بن أبي حفصة، وشريك البرجمي، وطارق بن عبد الرحمان البجلي، وعبد الله بن السائب في النسائي، وأبو قيس عبد الرحمان بن ثروان الأودي، وأبو اليقظان عثمان بن عمير في كتاب الرد على أهل القدر والترمذي وابن ماجة، وعطاء بن السائب في سنن أبي داود وسنن ابن ماجة، وعمرو بن مرة في مسلم والترمذي والنسائي، وعياش العامري، وعيسى المعلم، وليث بن أبي سليم، ومحمد بن جحادة، ومحمد بن سوقة، ومحمد بن عثمان شيخ لمحمد بن فضيل، والمنهال بن عمرو في أبي داود والنسائي وابن ماجة، وهارون بن عنترة، وهلال بن خباب، وهلال بن يساف في الأدب المفرد وعمل اليوم والليلة، وأبو جناب يحيى بن أبي حية الكلبي، وأبو العنبس الملائي في المراسيل، وأبو هاشم الرماني في أبي داود والترمذي [۶۷۴].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح مسلم [۶۷۵]، وسنن أبي داود [۶۷۶]، والترمذي [۶۷۷]، والنسائي [۶۷۸].
[۶۶۷] تهذيب الكمال: ۹ / ۲۶۳ الرقم ۱۹۴۵. [۶۶۸] تهذيب الكمال: ۹ / ۲۶۴. [۶۶۹] الكامل: ۳ / ۱۰۹۱. [۶۷۰] تقريب التهذيب: ۱ / ۲۵۶ الرقم ۱. [۶۷۱] الكنى والأسماء: ۲ / ۴۲. [۶۷۲] تقريب التهذيب: ۱ / ۲۵۶ الرقم ۱. [۶۷۳] تقریب التهذیب: ۱ / ۲۵۶ الرقم ۱. [۶۷۴] تهذيب الكمال: ۹ / ۲۶۳ الرقم ۱۹۵۴. [۶۷۵] صحيح مسلم: ۳ / ۱۲۷۸، كتاب الايمان، الحديث ۲۹، وص ۱۵۸۳، كتاب الأشربة الحديث ۵۷. [۶۷۶] سنن أبي داود: ۱ / ۶۵، كتاب الطهارة، باب الغسل من الجنابة، الحديث ۲۴۹، وج ۳ / ۳۴۵، كتاب الأطعمة، الحديث ۳۷۶۱. [۶۷۷] سنن الترمذي: ۴ / ۲۹۴، كتاب الأشربة، الحديث ۱۸۶۸. [۶۷۸] سنن النسائي: ۸ / ۳۰۸، كتاب الأشربة، باب تفسير الأوعية.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: زبيد بن الحارث اليامي الكوفي الحافظ، أحد الأعلام [۶۷۹].
وقال أيضا: من ثقات التابعين... [۶۸۰].
قال عمرو بن علي، عن يحيى بن معين: ثبت [۶۸۱].
وقال إسحاق بن منصور، عن يحيى بن معين، وأبو حاتم، والنسائي: ثقة [۶۸۲].
وقال ابن حجر: ثقة، ثبت، عابد [۶۸۳].
۲ ـ تشيعة:
قال الذهبي: فيه تشيع يسير [۶۸۴].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة السادسة [۶۸۵].
وقال المزي: روى عن: إبراهيم بن سويد النخعي في مسلم وعمل اليوم والليلة، وإبراهيم بن يزيد التيمي في مسلم، وإبراهيم بن يزيد النخعي في البخاري والترمذي والنسائي وابن ماجة، وإبراهيم وليس بالنخعي في الترمذي، وذر بن عبد الله الهمداني في النسائي، وسعد بن عبيدة في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي، وسعيد بن جبير، وسعيد بن عبد الرحمان بن أبزى في أبي داود والنسائي وابن ماجة، وأبي وائل شقيق بن سلمة في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي، وشهر بن حوشب في الترمذي، وعامر الشعبي في البخاري ومسلم والنسائي، وعبد الرحمان بن الأسود بن يزيد، وعبد الرحمان بن أبي ليلى في النسائي وابن ماجة، وعمارة بن عمير في مسلم والنسائي، وأبي الأحوص عوف بن مالك بن نضلة الجشمي، ومجاهد بن جبر في البخاري، ومحارب بن دثار في مسلم والنسائي، ومحمد بن عبد الرحمان بن يزيد في ابن ماجة والترمذي والنسائي وأبي داود، ومرة ابن شراحيل الهمداني المعروف بالطيب في مسلم والترمذي والنسائي وابن ماجة.
روى عنه: جرير بن حازم في النسائي، والحسن بن صالح بن حي، والحسن بن عبيدالله في مسلم، وزهير بن معاوية في مسلم والنسائي، وسفيان الثوري في الكتب الستة، وسليمان الأعمش في أبي داود والنسائي وابن ماجة، وشريك بن عبد الله في النسائي وابن ماجة، وشعبة بن الحجاج في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وابنه عبد الله بن زبيد اليامي، وعبد الله بن شبرمة، وابنه عبد الرحمان بن زبيد اليامي، وعبد الملك بن حسين أبو مالك النخعي، وعبد الملك بن أبي سليمان في النسائي، وعمرو بن قيس الملائي، والعوام بن حوشب، وفضيل بن غزوان في مسلم، وقيس بن الربيع، ومالك بن مغول في النسائي، ومحمد بن جحادة في النسائي، ومحمد بن طلحة بن مصرف في البخاري ومسلم والترمذي وابن ماجة، ومسعر بن كدام، ومغيرة بن مقسم الضبي ـ وهو من أقرآنه ـ، ومنصور بن المعتمر ـ وهو من أقرآنه أيضا ـ، ويزيد بن زياد بن أبي الجعد في سنن ابن ماجة [۶۸۶].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۶۸۷]، ومسلم [۶۸۸]، وسنن أبي داود [۶۸۹]، والنسائي [۶۹۰]، وابن ماجة [۶۹۱]، والترمذي [۶۹۲].
[۶۷۹] سير أعلام النبلاء: ۵ / ۲۹۶ الرقم ۱۴۱. [۶۸۰] ميزان الاعتدال: ۲ / ۶۶ الرقم ۲۸۲۹، راجع ذكر أسماء التابعين ومن بعدهم للدارقطني: ۲ / ۳۷۳. [۶۸۱] الجرح والتعديل: ۳ / ۶۲۳ الرقم ۲۸۱۸. [۶۸۲] تهذيب الكمال: ۷ / ۲۹۱، راجع الطبقات الكبرى: ۶ / ۳۱۰. [۶۸۳] تقريب التهذيب: ۱ / ۲۵۷. [۶۸۴] ميزان الاعتدال: ۲ / ۶۶ الرقم ۲۸۲۹. [۶۸۵] تقریب التهذیب: ۱ / ۲۵۷. [۶۸۶] تهذيب الكمال: ۹ / ۲۸۹ الرقم ۱۹۵۷. [۶۸۷] صحيح البخاري: ۱ / ۱۷، كتاب الايمان، باب خوف المؤمن. [۶۸۸] صحيح مسلم: ۳ / ۱۵۵۳، كتاب الأضاحي، الحديث ۷. [۶۸۹] سنن أبي داود: ۳ / ۴۰، كتاب الجهاد، الحديث ۲۶۲۵. [۶۹۰] سنن النسائي: ۷ / ۱۲۲، كتاب تحريم الدم، باب قتال المسلم. [۶۹۱] سنن ابن ماجة: ۱ / ۵۰۴ ح ۱۵۸۴. [۶۹۲] سنن الترمذي: ۳ / ۳۲۴، كتاب الجنائز، الباب (۲۲)، الحديث ۹۹۹، وفيه «زبيد اليامي».
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
زياد بن المنذر الهمداني، ويقال: الهندي، ويقال: الثقفي، أبو الجارود الأعمى [۶۹۳].
عده ابن حبان في الثقات [۶۹۴].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن عدي: وهو من المعدودين من أهل الكوفة المغالين... ويحيى بن معين إنما تكلم فيه وضعفه لأنه يروي أحاديث في فضائل أهل البيت، ويروي ثلب غيرهم ويفرط... [۶۹۵]
وقال ابن حجر: رافضي [۶۹۶].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة السابعة [۶۹۷].
وقال المزي: روى عن: الأصبغ بن نباتة، وبشر بن غالب الأسدي، وحبيب ابن يسار الكندي، والحسن البصري، وأبي الجحاف داود بن أبي عوف، وزيد بن علي بن الحسين، وعبد الله بن حسن بن حسن بن علي بن أبي طالب، وعطية العوفي في الترمذي، وأبي سعيد عقيصا التيمي، وعمران بن ميثم الكناني، وأبي جعفر علي بن أبي طالب [۶۹۸]، ومحمد بن كعب القرظي، وأبي الزبير محمد بن مسلم المكي، ومحمد بن نشر الهمداني، ونافع بن الحارث، وهو نفيع أبو داود الأعمى، وأبي بردة بن أبي موسى الأشعري.
روى عنه: إسماعيل بن أبان الوراق، وإسماعيل بن صبيح اليشكري، والحسن بن حماد بن يعلى، وأبو سليمان داود بن عبد الجبار الكوفي المؤدب، والسري بن عبد الله، وعبد الله بن الزبير الأسدي ـ والد أبي أحمد الزبيري ـ، وعبد الرحيم بن سليمان، وعلي بن هاشم بن البريد، وعمار بن محمد ابن اخت سفيان الثوري في الترمذي، وعمرو بن أبي المقدام ثابت بن هرمز الحداد، وعمرو ابن خالد الأعشى، وعيسى بن عبد الله السلمي، وكادح بن رحمة، ومحمد بن بكر البرساني، ومحمد بن سنان العوقي، ومروان بن معاوية الفزاري، ونصر بن مزاحم، والنضر بن حميد الكندي، ويونس بن أرقم الكندي، ويونس بن بكير الشيباني [۶۹۹].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن الترمذي [۷۰۰].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام الصادق والباقر (عليهما السلام) [۷۰۱].
[۶۹۳] تهذيب الكمال: ۹ / ۵۱۷ الرقم ۲۰۷۰. [۶۹۴] كتاب الثقات: ۶ / ۳۲۶. [۶۹۵] الكامل: ۳ / ۱۰۴۸. أقول: العجب كل العجب من يحيى بن معين كأنه وضع شرطا أساسيا لرفض أو قبول الحديث، فنرى هنا يرد أحاديث زياد بن المنذر ويضعفه لأنه يروي أحاديث في فضائل أهل بيت الذين طهرهم الله وأذهب عنهم الرجس. [۶۹۶] تقريب التهذيب: ۱ / ۲۷۰. [۶۹۷] تقريب التهذيب: ۱ / ۲۷۰ الرقم ۱۳۵. [۶۹۸] لا يخلو من سقط، والصحيح: أبي جعفر محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب ÷. [۶۹۹] تهذيب الكمال: ۹ / ۵۱۷. [۷۰۰] سنن الترمذي: ۴ / ۶۳۳، كتاب صفة القيامة، الحديث ۲۴۴۹. [۷۰۱] رجال الشيخ الطوسي: ۱۳۵ الرقم ۱۴۰۹، وص ۲۰۸ الرقم ۲۶۸۵.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: زيد بن الحباب بن الريان، وقيل: ابن رومان، الامام الحافظ الثقة الرباني، أبو الحسين العكلي الخراساني، ثم الكوفي الزاهد [۷۰۲].
قال ابن عدي: من أثبات مشايخ الكوفة لا يشك في صدقه [۷۰۳].
وقال الذهبي: العابد، الثقة، صدوق، جوال [۷۰۴].
قال أبو حاتم: صدوق، صالح [۷۰۵].
وقال عثمان بن سعيد الدارمي، عن يحيى بن معين: ثقة [۷۰۶].
قال أحمد بن حنبل: صاحب حديث كيس، قد رحل إلى مصر وخراسان في الحديث، ما كان أصبره على الفقر، كتبت عنه بالكوفة، وهاهنا، قال: وقد ضرب في الحديث إلى الأندلس [۷۰۷].
۲ ـ تشيّعه:
عده ابن قتيبة في رجال الشيعة [۷۰۸].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة التاسعة [۷۰۹].
وقال المزي: روى عن: أبي شيبة إبراهيم بن عثمان العبسي الكوفي في الترمذي وابن ماجة، وإبراهيم بن نافع المكي في مسلم، وإبراهيم بن يزيد الخوزي، وابي بن عباس بن سهل بن سعد الساعدي في الترمذي وابن ماجة، واسامة بن زيد ابن أسلم، واسامة بن زيد الليثي في أبي داود والترمذي، والأغلب بن تميم، وأفلح ابن سعيد في مسلم والنسائي، وأيمن بن نابل، وأبي الغصن ثابت بن قيس المدني في النسائي، وجعفر بن إبراهيم بن محمد بن علي بن عبد الله بن جعفر بن أبي طالب، وجعفر بن برد في ابن ماجة، وجعفر بن سليمان الضبعي في النسائي وابن ماجة، وحرب بن سريج في مسند على، والحسن بن دينار، والحسين بن واقد المروزي في مسلم وأبي داود وابن ماجة، وحماد بن سلمة في ابن ماجة، وحميد المكي مولى ابن علقمة في الترمذي، وخارجة بن عبد الله بن سليمان بن زيد بن ثابت في الترمذي والنسائي، وخالد بن عبد الله الواسطي في ابن ماجة، وذواد بن علبة الحارثي، ورافع بن سلمة بن زياد بن أبي الجعد في أبي داود، ورجاء بن أبي سلمة في ابن ماجة، وسفيان الثوري، وأبي معاذ سليمان بن أرقم في الترمذي، وسليمان بن كنانة في أبي داود، وسليمان بن المغيرة في النسائي، وسهيل بن أبي حزم في الترمذي وابن ماجة، وسلام بن مسكين في النسائي، وسلام أبي المنذر القارئ في الترمذي، وسيف بن سليمان المكي في مسلم وأبي داود، وشداد بن سعيد أبي طلحة الراسبي في النسائي، وشعبة بن الحجاج، والضحاك بن عثمان الحزامي في مسلم والترمذي، وعبد الله بن عياش بن عباس المصري في ابن ماجة، وعبد الله بن المبارك، وأبي طيبة عبد الله بن مسلم المروزي في أبي داود والترمذي والنسائي، وعبد الله بن المؤمل المخزومي في الشمائل، وعبد الرحمان بن ثابت بن ثوبان في أبي داود والترمذي، وأبي شريح عبد الرحمان بن شريح في النسائي، وعبد العزيز بن عبد الله بن أبي سلمة الماجشون في مسلم، وعبد الملك بن الحسن الجاري الأحول، وعبد الملك بن الربيع بن سبرة في سنن ابن ماجة، وعبد المؤمن بن خالد الحنفي في أبي داود والترمذي، وأبي المنيب عبيدالله بن عبد الله العتكي في ابن ماجة، وعثمان بن موهب الهاشمي في عمل اليوم والليلة، وعثمان بن واقد، وعكرمة بن عمار اليمامي في مسلم والنسائي، وعلي بن مسعدة الباهلي في الترمذي وابن ماجة، وعمار بن رزيق الضبي في أبي داود، وعمر بن عبد الله بن أبي خثعم اليمامي في الترمذي وابن ماجة، وعمرو بن عبد الله بن وهب النخعي في ابن ماجة، وعمرو بن عثمان بن عبد الرحمان بن سعيد بن يربوع المخزومي في الأدب المفرد وأبي داود، وعياش بن عقبة الحضرمي في النسائي، وفائد مولى عبادل في الترمذي وابن ماجة، وفضيل بن مرزوق في مسند علي، وفليح بن سليمان في أبي داود، وقرة بن خالد في مسلم، وكامل أبي العلاء في أبي داود والترمذي، وكثير بن زيد الأسلمي في ابن ماجة، وكثير بن عبد الله بن عمرو بن عوف المزني في ابن ماجة، وكثير بن عبد الله اليشكري، ومالك بن أنس في الترمذي والنسائي، ومالك ابن مغول في أبي داود والترمذي، ومحل بن محرز الضبي، ومحمد بن سعيد الطائفي في النسائي، وأبي هلال محمد بن سليم الراسبي في المراسيل، ومحمد بن صالح المدني في أبي داود والنسائي، ومحمد بن عبد الرحمان بن أبي ذئب، ومحمد بن مسلم الطائفي في أبي داود، ومحمد بن هلال المدني في أبي داود، ومطيع بن راشد في أبي داود، ومعاوية بن صالح في كتاب القراءة خلف الامام ومسلم وأبي داود والنسائي والترمذي وابن ماجة، ومندل بن علي في سنن أبي داود، ومنصور بن سلمة الليثي في عمل اليوم والليلة، وموسى بن عبيدة الربذي في الترمذي وابن ماجة، وموسى بن علي بن رباح اللخمي في النسائي وابن ماجة، وميمون بن أبان أبي عبد الله في الترمذي وكتاب التفرد، وميمون بن عبد الله في أبي داود، ونوح بن أبي بلال في النسائي، وهارون بن سلمان الفراء في النسائي، وهارون بن موسى النحوي في الترمذي، وأبي المقدام هشام بن زياد في أبي داود وابن ماجة، وهشام بن هارون الأنصاري في فضائل الأنصار، والوليد بن عقبة القيسي في ابن ماجة، ويحيى بن أيوب المصري في مسلم وابن ماجة، ويحيى بن عبد الله بن أبي قتادة، ويوسف بن عبد الله بن نجيد بن عمران بن حصين في الأدب المفرد، ويونس ابن أبي إسحاق في الترمذي، وأبي سلمة الكندي في الترمذي.
روى عنه: إبراهيم بن سعيد الجوهري في أبي داود، وابراهيم بن يعقوب الجوزجاني في الترمذي والنسائي، وأحمد بن حرب الموصلي في عمل اليوم والليلة، وأحمد بن سليمان الرهاوي في النسائي، وأحمد بن سنان القطان الواسطي في ابن ماجة، وأبو عبيدة أحمد بن عبد الله بن أبي السفر الكوفي، وأحمد بن محمد ابن حنبل في أبي داود، وأحمد بن المنذر القزاز البصري في مسلم، وأحمد بن منيع البغوي في الترمذي وابن ماجة، وبشر بن آدم البصري ابن بنت أزهر السمان في فضائل الأنصار والترمذي وابن ماجة، وجعفر بن محمد بن عمران في الترمذي، والحسن بن الصباح البزار في الترمذي والحسن بن عرفة، والحسن بن علي بن عفان، والحسن بن علي الخلال في مسلم وأبي داود، وأبو عمر حفص بن عمر الدوري المقرئ في ابن ماجة، وحفص بن عمرو الربالي في ابن ماجة، وأبو خيثمة زهير بن حرب في مسلم، وزيد بن إسماعيل الصائغ، وسفيان بن وكيع بن الجراح في الترمذي، وسلمة بن شبيب النيسابوري في الترمذي، وعباس بن محمد الدوري، وعبد الله بن الحكم بن أبي زياد القطواني في أبي داود والترمذي، وأبو سعيد عبد الله بن سعيد الأشج، وعبد الله بن عامر بن براد الأشعري في ابن ماجة، وأبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي شيبة في مسلم وابن ماجة، وعبد الله بن محمد بن يحيى الضعيف في النسائي، وعبد الله بن وهب المصري في الترمذي ـ وهو أكبر منه ـ، وعبد الرحمان بن خالد القطان الرقي في أبي داود والنسائي، وعبد الرحمان ابن محمد بن سلام الطرسوسي في عمل اليوم والليلة، وعبدة بن عبد الله الصفار في أبي داود والترمذي والنسائي، وعثمان بن محمد بن أبي شيبة في أبي داود، وعصمة ابن الفضل النيسابوري في النسائي، وعلي بن سلمة اللبقي في ابن ماجة، وعلي بن محمد الطنافسي في ابن ماجة، وعلي بن المديني في كتاب القراءة خلف الامام، وليث بن هارون العكلي، ومحمد بن إسماعيل بن سمرة الأحمسي في ابن ماجة، ومحمد بن حاتم بن ميمون السمين في مسلم، ومحمد بن حميد الرازي في الترمذي وابن ماجة، ومحمد بن رافع النيسابوري في مسلم وأبي داود والترمذي والنسائي وأبو يحيى محمد بن سعيد بن غالب العطار، ومحمد بن سليمان الأنباري في أبي داود، ومحمد بن عاصم الأصبهاني، ومحمد بن عبد الله بن نمير في مسلم، ومحمد ابن عبد الرحمان الجعفي في ابن ماجة، ومحمد بن عبد العزيز بن أبي رزمة في أبي داود، ومحمد بن علي بن حرب المروزي في النسائي، وأبو كريب محمد ابن العلاء في مسلم وأبي داود والترمذي وابن ماجة، ومحمد بن الفرج البغدادي مولى بني هاشم في مسلم، ومحمد بن قدامة السلمي البلخي، ومحمد بن مسعود العجمي في أبي داود، وأبو هشام محمد بن يزيد الرفاعي، وموسى بن إسحاق الكناني الكوفي، وموسى بن عبد الرحمان المسروقي في الترمذي والنسائي وابن ماجة، ونصر بن عبد الرحمان الوشاء في الترمذي، ونصر بن علي الجهضمي وهارون بن عبد الله الحمال في النسائي، والهيثم بن خالد الجهني في كتاب المسائل، ويحيى بن أبي طالب بن الزبرقان ـ وهو آخر من روى عنه ـ، ويحيى بن عبد الحميد الحماني، ويحيى بن موسى البلخي في مسند علي، ويزيد بن هارون ـ وهو أكبر منه ـ [۷۱۰].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۷۱۱]، ومسلم [۷۱۲]، وسنن أبي داود [۷۱۳]، والنسائي [۷۱۴]، وابن ماجة [۷۱۵].
۵ ـ ترجمته في كتب الشيعة:
وقع في طريق الشيخ الصدوق في الخصال [۷۱۶]، والشيخ الطوسي في الأمالي [۷۱۷].
[۷۰۲] سير أعلام النبلاء: ۹ / ۳۹۳ الرقم ۱۲۶. [۷۰۳] الكامل: ۳ / ۱۰۶۶. [۷۰۴] ميزان الاعتدال: ۲ / ۱۰۰ الرقم ۲۹۹۷. [۷۰۵] الجرح والتعديل: ۳ / ۵۶۱ الرقم ۲۵۳۸. [۷۰۶] تاريخ الدارمي: ۱۱۳ الرقم ۳۴۲. [۷۰۷] سير أعلام النبلاء: ۹ / ۳۹۴ الرقم ۱۲۶، راجع تاريخ بغداد: ۸ / ۴۴۳. [۷۰۸] المعارف: ۶۲۴. [۷۰۹] تقريب التهذيب: ۱ / ۲۷۳ الرقم ۱۶۸. [۷۱۰] تهذيب الكمال: ۱۰ / ۴۰ الرقم ۲۰۹۵. [۷۱۱] الأدب المفرد: ۱۲۶، باب إعطاء الشاعر إذا خاف شره الرقم ۳۴۴، وص ۲۷۷، باب الصوم الرقم ۸۲۴. [۷۱۲] صحيح مسلم: ۳ / ۱۶۷۷، كتاب اللباس والزينة الرقم ۱۱۸. [۷۱۳] سنن أبي داود: ۳ / ۱۱، كتاب الجهاد الرقم ۲۵۰۶. [۷۱۴] سنن النسائي: ۱ / ۳۵. [۷۱۵] سنن ابن ماجة: ۱ / ۶ المقدمة الرقم ۱۲. [۷۱۶] الخصال: ۱ / ۲۰۳ الرقم ۱۹. [۷۱۷] أمالي الشيخ الطوسي: ۶۳۰ الرقم ۱۲۹۶.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
سالم بن أبي حفصة العجلي، أبو يونس الكوفي، أخو إبراهيم بن أبي حفصة [۷۱۸].
قال أبو حاتم: صدوق... [۷۱۹]
وعن يحيى بن معين: ثقة [۷۲۰].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن سعد: كان سالم يتشيع تشيعا شديدا، فلما كانت دولة بني هاشم حج داود بن علي تلك السنة بالناس وهي سنة (۱۳۲ ه) وحج سالم بن أبي حفصة تلك السنة، فدخل مكة وهو يلبي يقول: لبيك لبيك مهلك بني أمية لبيك... [۷۲۱].
وقال ابن عدي: له أحاديث... وعامة ما يرويه في فضائل أهل البيت [۷۲۲].
وهو عندي من الغالين في متشيعي أهل الكوفة، وإنما عيب عليه الغلو فيه، فأما أحاديثه فأرجو أنه لا بأس به [۷۲۳].
وقال عمرو بن علي: ضعيف الحديث، يفرط في التشيّع... [۷۲۴].
وقال حجاج بن المنهال: حدثنا محمد بن طلحة بن مصرف، عن خلف بن حوشب، عن سالم بن أبي حفصة ـ وكان من رؤوس من ينتقص أبا بكر وعمر ـ [۷۲۵].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الرابعة [۷۲۶].
وقال المزي: روى عن: إبراهيم بن يزيد التيمي، وجميع بن عمير التيمي، وزاذان الكندي، وسلمان أبي حازم الأشجعي، وعامر الشعبي، وعطية العوفي في الترمذي، ومحمد بن كعب القرظي، ومنذر الثوري في الأدب المفرد، وأبي كلثوم.
روى عنه: إسرائيل بن يونس، وخلف بن حوشب، وسفيان الثوري، وسفيان بن عيينة في الأدب المفرد، وعبد الواحد بن زياد، ومبارك بن سعيد الثوري، ومحمد بن فضيل بن غزوان في الترمذي [۷۲۷].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن الترمذي [۷۲۸].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الإمام الصادق ÷ [۷۲۹].
[۷۱۸] تهذيب الكمال: ۱۰ / ۱۳۳ الرقم ۲۱۴۳. [۷۱۹] الجرح والتعديل: ۴ / ۱۸۰ الرقم ۷۸۲. [۷۲۰] الجرح والتعدیل: ۴ / ۱۸۰ الرقم ۷۸۲. [۷۲۱] الطبقات الكبرى: ۶ / ۳۲۶. [۷۲۲] الكامل: ۳ / ۳۴۴. [۷۲۳] أقول: منها الحديث المعروف المروي عنه، عن أبي حازم، عن أبي هريرة قال: سمعت رسول الله ج يقول: «من أحب الحسن والحسين فقد أحبني، ومن أبغضهما فقد أبغضني». [۷۲۴] تهذيب الكمال: ۱۰ / ۱۳۴. [۷۲۵] تهذيب الكمال: ۱۰ / ۱۳۶. [۷۲۶] تقريب التهذيب: ۱ / ۲۷۹ الرقم ۴. [۷۲۷] تهذيب الكمال: ۱۰ / ۱۳۴. [۷۲۸] سنن الترمذي: ۵ / ۶۰۷، كتاب المناقب الرقم ۳۶۵۸، راجع الأدب المفرد للبخاري: ۶۱، باب (۷۲) الرقم ۱۳۰. [۷۲۹] رجال الشيخ الطوسي: ۲۱۷ الرقم ۲۸۷۷. راجع رجال النجاشي: ۱۸۸ الرقم ۵۰۰.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
سالم بن عبد الواحد المرادي الأنعمي، أبو العلاء الكوفي [۷۳۰].
قال ابن حجر: مقبول [۷۳۱].
وعده ابن حبان في الثقات [۷۳۲].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن حجر: وكان شيعيا [۷۳۳].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر من الطبقة السادسة.
وقال المزي: روى عن: الحسن البصري، وحميد الشامي، وربعي بن حراش، وعطية العوفي، وعمرو بن هرم في الترمذي.
روى عنه: الصباح بن محارب، وعبدة بن سليمان، ومحمد بن عبيد، ومروان بن معاوية، ووكيع بن الجراح في الترمذي، ويعلى بن عبيد [۷۳۴].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
قال المزي: روى له الترمذي حديثا واحدا، وقد وقع لنا عاليا عنه [۷۳۵].
[۷۳۰] تهذيب الكمال: ۱۰ / ۱۶۰ الرقم ۲۱۵۳. [۷۳۱] تقريب التهذيب: ۱ / ۲۸۰ الرقم ۱۵. [۷۳۲] كتاب الثقات: ۶ / ۴۱۰. [۷۳۳] تقريب التهذيب: ۱ / ۲۸۰. [۷۳۴] تهذيب الكمال: ۱۰ / ۱۶۰ الرقم ۲۱۵۳. [۷۳۵] تهذيب الكمال: ۱۰ / ۱۶۱، راجع سنن الترمذي: ۵ / ۶۱۰، كتاب المناقب الرقم ۳۶۶۳، وفيه: «سالم بن العلاء المرادي».
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
سعاد بن سليمان الجعفي، ويقال: التميمي، ويقال: اليشكري، ويقال:
الكاهلي الكوفي [۷۳۶].
ذكره ابن حبان في الثقات [۷۳۷].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن حجر: وكان شيعيا [۷۳۸]. وقال أبو حاتم: كان من عتق الشيعة [۷۳۹].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الثامنة [۷۴۰].
وقال المزي: روى عن: ثابت بن أبي صفية أبي حمزة الثمالي، وجابر الجعفي، وحبيب بن أبي ثابت، وزياد بن علاقة، وعبد الله بن عطاء الطائفي، وأبي إسحاق عمرو بن عبد الله السبيعي في ابن ماجة، وعون بن أبي جحيفة، وكثير النواء، ويزيد بن أبي زياد.
روى عنه: جبارة بن مغلس، وحسن بن حسين العرني، والحسن بن عطية القرشي، وأبي عمرو سعيد بن عمرو الأبزاري، وسهل بن حماد أبو عتاب الدلال، وعلي بن ثابت الدهان في سنن ابن ماجة، وعمرو بن معمر [۷۴۱].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
روى له ابن ماجة حديثا واحدا فقط [۷۴۲].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام الصادق ÷ [۷۴۳].
[۷۳۶] تهذیب الکمال: ۱۰ / ۲۳۷ الرقم ۲۱۹۷. [۷۳۷] كتاب الثقات: ۶ / ۴۳۵. [۷۳۸] تقريب التهذيب: ۱ / ۲۸۵ الرقم ۶۹. [۷۳۹] الجرح والتعديل: ۴ / ۳۲۴ الرقم ۱۴۱۵. [۷۴۰] تقریب التهذیب: ۱ / ۲۸۵ الرقم ۶۹. [۷۴۱] تهذيب الكمال: ۱۰ / ۲۳۷ الرقم ۲۱۹۷. [۷۴۲] سنن ابن ماجة: ۲ / ۱۱۵۸، كتاب الطب، باب الاستشفاء بالقرآن، الحديث ۳۵۰۱. [۷۴۳] رجال الشيخ الطوسي: ۲۱۵ الرقم ۲۸۳۰، وفيه: «الحماني الكوفي».
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
سعد بن طريف الاسكاف، الحذاء، الحنظلي، الكوفي [۷۴۴].
۲ ـ تشيّعه:
قال عبد الرحمان بن الحكم بن بشير بن سلمان: كان فيه غلو في التشيّع [۷۴۵].
وقال الفلاس: يفرط في التشيّع [۷۴۶].
وقال عمرو بن علي: وهو يغرق في التشيّع [۷۴۷].
وقال ابن حجر: وكان رافضيا [۷۴۸].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة السادسة [۷۴۹].
وقال المزي: روى عن: الأصبغ بن نباتة في ابن ماجة، والحكم بن عتيبة، وأبي وائل شقيق بن سلمة، وعبد الملك بن أبي سليمان ـ وهو من أقرآنه ـ، وعكرمة مولى ابن عباس، وأبي إسحاق عمرو بن عبد الله السبيعي، وعمران بن طلحة بن عبيدالله، وعمير بن مأموم في الترمذي، وأبي جعفر محمد بن علي بن الحسين، ومقسم، وموسى بن طلحة بن عبيدالله.
روى عنه: إسرائيل بن يونس، وإسماعيل بن زكريا، وإسماعيل بن علية، وجعفر بن سليمان، وحبان بن علي، وحماد بن الوليد البغدادي، وخلف بن خليفة، وسعد بن الصلت البجلي قاضي شيراز، وسفيان بن عيينة، وسلمة بن رجاء، وسيف ابن عمر التميمي، والصباح بن واقد الأنصاري، وعبيد بن عبد الرحمان، وعلي بن غراب، وعلي بن مسهر في ابن ماجة، وعمار بن محمد الثوري، وعمرو بن عثمان النمري ـ أحد بني طارق ـ، والعلاء بن راشد، وقرآن بن تمام الأسدي، وقيس بن الربيع، ومحمد بن الحسن بن الزبير الأسدي، وأبو معاوية محمد بن خازم الضرير في الترمذي، ومروان بن معاوية، ومصعب بن سلام، ومندل بن علي، ومنصور بن أبي الأسود، ومنصور بن مهاجر الواسطي ـ بياع القصب ـ والنضر بن حميد الكندي، وهبيرة بن حدير العدوي مؤذن بني عدي، ويحيى بن يعلى الأسلمي [۷۵۰].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن الترمذي [۷۵۱]، وابن ماجة [۷۵۲].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام السجاد والباقر والصادق † [۷۵۳].
[۷۴۴] تهذيب الكمال: ۱۰ / ۲۷۱ الرقم ۲۲۱۲. [۷۴۵] الضعفاء الكبير: ۲ / ۱۲۰ الرقم ۵۹۸. [۷۴۶] ميزان الاعتدال: ۲ / ۱۲۳ الرقم ۳۱۱۸. [۷۴۷] الكامل: ۳ / ۱۱۸۶. [۷۴۸] تقریب التهذیب: ۱ / ۲۸۷، الرقم ۸۸. [۷۴۹] تقريب التهذيب: ۱ / ۲۸۷، الرقم ۸۸. [۷۵۰] تهذيب الكمال: ۱۰ / ۲۷۲. [۷۵۱] سنن الترمذي: ۳ / ۱۶۴، كتاب الصوم، الباب (۷۷)، الحديث ۸۰۱. [۷۵۲] سنن ابن ماجة: ۲ / ۱۱۵۲، كتاب الطب، باب موضع الجمامة، الحديث ۳۴۸۲. [۷۵۳] رجال الشيخ الطوسي: ۱۱۵ الرقم ۱۱۴۷، وص ۱۳۶ الرقم ۱۴۳۰، وص ۲۱۲ الرقم ۲۷۶۵. راجع رجال النجاشي: ۱۷۸ الرقم ۴۶۸.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
سعيد بن خثيم بن رشد الهلالي، أبو معمر الكوفي، وقيل: إنه من بني سليط [۷۵۴].
قال ابن حجر: صدوق [۷۵۵].
وقال أبو زرعة: ليس به بأس [۷۵۶].
وذكره ابن حبان في الثقات [۷۵۷].
۲ ـ تشيّعه:
قال إبراهيم بن عبد الله بن الجنيد [۷۵۸]: قيل ليحيى بن معين: هو شيعي؟
قال: وشيعي ثقة... [۷۵۹]
وقال ابن حجر: رمي بالتشيع [۷۶۰].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة التاسعة [۷۶۱].
وقال المزي: روى عن: أسد بن عبد الله البجلي القسري في خصائص أمير المؤمنين، وأيمن بن نابل المكي، وحرام بن عثمان، وحنظلة بن أبي سفيان في الترمذي والنسائي، وزيد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب، وعبد الله بن شبرمة، وفضيل بن مرزوق، وقيس بن الربيع، ومحمد بن خالد الضبي في الترمذي، ومسلم الملائي، وأخيه معمر بن خثيم، والوليد بن يسار الهمداني، ويزيد بن أبي زياد، وجدته ام خثيم ربعية بنت عياض الكلابية.
روى عنه: إبراهيم بن إسحاق الصيني، وإبراهيم بن محمد بن ميمون، وابن أخيه أحمد بن رشد بن خثيم الهلالي، وأحمد بن محمد بن حنبل، وإسحاق بن موسى الأنصاري، وأبو معمر إسماعيل بن إبراهيم بن معمر الهذلي، وإسماعيل بن موسى الفزاري في الترمذي، والحسين بن يزيد الطحان، وخالد بن يزيد الأسدي الكاهلي، وخلاد بن أسلم، وأبو سعيد عبد الله بن سعيد الأشج، وأبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي شيبة، وعبد الله بن محمد النفيلي، وعثمان بن محمد بن أبي شيبة، وعلي بن العباس الكوفي، وعمرو بن محمد بن بكير الناقد، وأبو غسان مالك بن إسماعيل النهدي، ومحمد بن بكير الحضرمي، ومحمد بن الصلت الأسدي، ومحمد ابن عبيد المحاربي في سنن النسائي، ومحمد بن عمران بن أبي ليلي، ومحمد بن عيسى الصائغ، وأبو الأزهر منصور بن موسى بن لاحق، ويحيى بن عبد الحميد الحماني، ويحيى بن يحيى النيسابوري [۷۶۲].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة
سنن الترمذي [۷۶۳].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام الصادق ÷ [۷۶۴].
[۷۵۴] تهذيب الكمال: ۱۰ / ۴۱۳. [۷۵۵] تقريب التهذيب: ۱ / ۲۹۴ الرقم ۱۵۱. [۷۵۶] الجرح والتعديل: ۴ / ۱۷ الرقم ۶۷. [۷۵۷] كتاب الثقات: ۸ / ۲۶۴. [۷۵۸] قال الذهبي: الشيخ الامام الحافظ، أبو إسحاق، إبراهيم بن عبد الله بن الجنيد الختلي ثم السرمرائي... بقي إلى قرب سنة سبعين ومائتين. راجع سير أعلام النبلاء: ۱۲ / ۶۳۱. [۷۵۹] ميزان الاعتدال: ۲ / ۱۳۳ الرقم ۳۱۶۲. [۷۶۰] تقريب التهذيب: ۱ / ۲۹۴، الرقم ۱۵۱. [۷۶۱] تقریب التهذیب: ۱ / ۲۹۴، الرقم ۱۵۱ [۷۶۲] تهذيب الكمال: ۱۰ / ۴۱۳ ـ ۴۱۴. [۷۶۳] سنن الترمذي: ۵ / ۴۹۹ كتاب الدعوات، الحديث ۳۴۴۳. [۷۶۴] رجال الشيخ الطوسي: ۲۱۳ الرقم ۲۷۸۲. راجع رجال النجاشي: ۱۸۰ الرقم ۴۷۴.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
سعيد بن عمرو بن أشوع الهمداني، الكوفي، القاضي.
قال ابن حجر: ثقة [۷۶۵].
وقال العجلي: كوفي، ثقة [۷۶۶].
وقال النسائي: ليس به بأس [۷۶۷].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن حجر: رمي بالتشيع [۷۶۸].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة السادسة [۷۶۹].
وقال المزي: روى عن: بشر بن غالب، وحبيش بن المعتمر الكناني، وربيعة ابن أبيض، وشريح بن النعمان الصائدي، وشريح بن هانئ، وعامر الشعبي في البخاري ومسلم، وعبد الله بن يسار الجهني، وعلقمة بن وائل بن حجر، ووراد كاتب المغيرة بن شعبة ـ والمحفوظ أن بينهما الشعبي ـ، وعن يزيد بن سلمة الجعفي في الترمذي ـ ولم يدركه ـ، وأبي بردة بن أبي موسى الأشعري، وأبي سلمة بن عبد الرحمان، وأبي ليلى مولى الأنصار.
روى عنه: أشعث بن سوار، والحارث بن حصيرة، وحبيب بن أبي ثابت، والحجاج بن أرطاة، وخالد الحذاء في البخاري ومسلم، وزكريا بن أبي زائدة في البخاري ومسلم، وسعيد بن مسروق الثوري في الترمذي، وابنه سفيان الثوري، وسفيان بن حسين الواسطي، وسلمة بن كهيل، وصالح بن صالح بن حي، وعبد الله بن عمران، وعبد الملك بن عمير ـ وهو أكبر منه ـ، وعبيد بن أبي امية الطنافسي، وعمر بن يزيد، وأبو إسحاق عمرو بن عبد الله السبيعي ـ وهو أكبر منه ـ، وعيسى بن عبد الرحمان السلمي، والقاسم بن حبيب التمار، وقيس بن الربيع، وليث بن أبي سليم، وأبو الزعراء يحيى بن الوليد الكوفي، ويمان العجلي والد يحيى بن يمان، وأبو يعفور العبدي [۷۷۰].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۷۷۱]، ومسلم [۷۷۲]، وسنن الترمذي [۷۷۳].
[۷۶۵] تقريب التهذيب: ۱ / ۳۰۲ الرقم ۲۲۹. [۷۶۶] تاريخ الثقات: ۱۸۶ الرقم ۵۵۹. [۷۶۷] تهذيب الكمال: ۱۱ / ۱۶. [۷۶۸] تقریب التهذیب: ۱ / ۳۰۲ الرقم ۲۲۹. [۷۶۹] تقریب التهذیب: ۱ / ۳۰۲ الرقم ۲۲۹. [۷۷۰] تهذيب الكمال: ۱۱ / ۱۵ الرقم ۲۳۳۰. [۷۷۱] صحيح البخاري: ۳ / ۱۶۲، كتاب الشهادات، باب من أمر بانجاز الوعد، وج ۲ / ۱۳۱. [۷۷۲] صحيح مسلم: ۳ / ۱۳۰۸، كتاب القسامة، باب (۱۰) الرقم ۳۳. [۷۷۳] سنن الترمذي: ۵ / ۴۹، كتاب العلم، باب ما جاء في فضل الفقه على العبادة الرقم ۲۶۸۳.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: أبو البختري، الطائي، مولاهم الكوفي الفقيه، أحد العباد، اسمه سعيد بن فيروز، وكان مقدم الصالحين [۷۷۴].
قال هلال بن خباب: كان من أفاضل أهل الكوفة [۷۷۵].
وقال العجلي: تابعي، ثقة [۷۷۶].
وقال ابن حجر: ثقة، ثبت [۷۷۷].
عن يحيى بن معين: كوفي، ثقة [۷۷۸].
۲ ـ تشيّعه:
قال العجلي: فيه تشيع قليل [۷۷۹].
وعن ابن حجر: فيه تشيع قليل [۷۸۰].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الثالثة [۷۸۱].
قال المزي: روى عن: الحارث الأعور في مسند علي، وحبيب بن أبي مليكة، وحذيفة بن اليمان مرسل، وسلمان الفارسي في الترمذي كذلك، وعبد الله بن عباس في البخاري ومسلم، وعبد الله بن عمر بن الخطاب في البخاري، وعبد الله بن مسعود في كتاب الرد على أهل القدر مرسل، وعبد الرحمان اليحصبي، وعبيدة السلماني في النسائي، وعلي بن أبي طالب مرسل في الترمذي وخصائص أمير المؤمنين وابن ماجة، وعمر بن الخطاب كذلك، وأبيه فيروز، ويعلى بن مرة في الرد على أهل القدر، وأبي برزة الأسلمي في النسائي، وأبي سعيد الخدري في أبي داود والنسائي وابن ماجة، وأبي صالح السمان، وأبي عبد الرحمان السلمي في مسند علي وابن ماجة، وأبي كبشة الأنماري في الترمذي.
روى عنه: حبيب بن أبي ثابت، وأبو الجحاف داود بن أبي عوف، وزيد بن جبير، وسلمة بن كهيل، وعبد الأعلى بن عامر في الترمذي ومسند علي وابن ماجة، وعبد الملك بن المغيرة الطائفي، وعطاء بن السائب في الرد على أهل القدر والترمذي والنسائي، وعمرو بن مرة في الكتب الستة، ومسلم البطين، وهلال بن خباب، ويزيد بن أبي زياد، ويونس بن خباب في الترمذي [۷۸۲].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۷۸۳]، ومسلم [۷۸۴]، وسنن الترمذي [۷۸۵]، وابن ماجة [۷۸۶].
[۷۷۴] سير أعلام النبلاء: ۴ / ۲۷۹ الرقم ۱۰۱، راجع تاريخ البخاري: ۳ / ۵۰۶، وتهذيب التهذيب: ۴ / ۷۲، وشذرات الذهب: ۱ / ۹۲. [۷۷۵] تهذيب الكمال: ۱۱ / ۳۴. [۷۷۶] تاريخ الثقات: ۱۸۷ الرقم ۵۶۰، وفي هامش الكتاب: متفق على توثيقه. [۷۷۷] تقريب التهذيب: ۱ / ۳۰۳ الرقم ۲۴۲. [۷۷۸] الجرح والتعديل: ۴ / ۵۵ الرقم ۲۴۱. [۷۷۹] تاريخ الثقات: ۱۸۷ الرقم ۵۶۰. [۷۸۰] تقريب التهذيب: ۱ / ۳۰۳، الرقم ۲۴۲.. [۷۸۱] تقریب التهذیب: ۱ / ۳۰۳، الرقم ۲۴۲. [۷۸۲] تهذيب الكمال: ۱۱ / ۳۲ الرقم ۲۳۴۲. [۷۸۳] صحيح البخاري: ۳ / ۴۵، باب السلم في النخل. [۷۸۴] صحيح مسلم: ۲ / ۷۶۵، كتاب الصيام، الحديث ۲۹. [۷۸۵] سنن الترمذي: ۴ / ۱۱۹، كتاب السير، الحديث ۱۵۴۸. [۷۸۶] سنن ابن ماجة: ۲ / ۷۷۴، كتاب الصيام، باب ذكر القضاة، الحديث ۲۳۱۰.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: الامام المحدث الصدوق، أبو عبيدالله، سعيد بن محمد بن سعيد الجرمي الكوفي [۷۸۷].
وقال أيضا: وهو ثقة... [۷۸۸]
وقال أبو داود: هو ثقة [۷۸۹].
وعده ابن حبان في الثقات [۷۹۰].
وسئل أحمد بن حنبل عنه فقال: صدوق، كان يطلب معنا الحديث [۷۹۱].
۲ ـ تشيّعه:
قال الذهبي: شيعي [۷۹۲].
وقال ابن حجر: رمي بالتشيع [۷۹۳].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الحادية عشرة [۷۹۴].
قال المزي: روى عن: إبراهيم بن المختار، وإبراهيم بن يزيد بن مردانبة، وبكر بن يزيد الطويل، وحاتم بن إسماعيل المدني، وحفص بن عمر بن أبي العطاف، وأبي اسامة حماد بن اسامة في مسلم، وحماد بن خالد الخياط، وشريك ابن عبد الله النخعي، وعبد الله بن صالح العجلي، وأبي ذؤيب عبد الله بن مصعب بن منظور بن زيد بن خالد الجهني، وعبد الحميد بن عبد الرحمان الحماني، وعبد الرحمان بن عبد الملك بن أبجر في مسلم، وأبي عبيدة عبد الواحد بن واصل الحداد، وعلي بن غراب، وعلي بن القاسم الكندي، وعمرو بن أبي المقدام ثابت بن هرمز، وعمرو بن عطية العوفي، وقبيصة بن الليث الأسدي، ومحبوب بن محرز التميمي، والمطلب بن زياد في ابن ماجة، ومعن بن عيسى، والوليد بن القاسم بن الوليد الهمداني، ويحيى بن سعيد الأموي، وأبي ثميلة يحيى بن واضح في مسلم وأبي داود، ويزيد بن سليمان البكائي، ويعقوب بن إبراهيم بن سعد الزهري في البخاري، وأبي يوسف يعقوب بن إبراهيم القاضي، ويعقوب بن أبي المتئد خال سفيان بن عيينة.
روى عنه: البخاري، ومسلم، وإبراهيم بن إسحاق الحربي، وإبراهيم بن عبد الله بن أيوب المخرمي، وجعفر بن محمد بن عمران بن بزيق البزاز، وعباس بن محمد الدوري، وعبد الله بن أحمد بن حنبل، وأبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي الدنيا، وعبد الأعلى بن واصل بن عبد الأعلى، وأبو زرعة عبيدالله بن عبد الكريم الرازي، وعلي بن أحمد، ومحمد بن عبيد بن عتبة الكندي، ومحمد بن مروان الكوفي، ومحمد بن هارون الفلاس، ومحمد بن يحيى الذهلي في أبي داود وابن ماجة، وأبو قبيصة [۷۹۵].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۷۹۶]، ومسلم [۷۹۷]، وسنن أبي داود [۷۹۸]، وابن ماجة [۷۹۹].
[۷۸۷] سير أعلام النبلاء: ۱۰ / ۶۳۷ الرقم ۲۲۲. [۷۸۸] ميزان الاعتدال: ۲ / ۱۵۷ الرقم ۳۲۶۴. [۷۸۹] سير أعلام النبلاء: ۱۰ / ۶۳۸، تاريخ بغداد: ۹ / ۸۸. [۷۹۰] كتاب الثقات: ۸ / ۲۶۸. [۷۹۱] تهذيب الكمال: ۱۱ / ۴۶. [۷۹۲] ميزان الاعتدال: ۲ / ۱۵۷. [۷۹۳] تقريب التهذيب: ۱ / ۳۰۴ الرقم ۲۴۹. [۷۹۴] تقریب التهذیب: ۱ / ۳۰۴ الرقم ۲۴۹. [۷۹۵] تهذيب الكمال: ۱۱ / ۴۵ الرقم ۲۳۴۸. [۷۹۶] صحيح البخاري: ۳ / ۲۳۳، باب قتال الترك. [۷۹۷] صحيح مسلم: ۳ / ۱۴۴۸، كتاب الجهاد والسير، باب عدد غزوات النبي ج، الحديث ۱۴۶. [۷۹۸] سنن أبي داود: ۱ / ۱۷۲، كتاب الصلاة، باب من قال تيزر به إذا كان ضيقا، الحديث ۶۳۶. [۷۹۹] سنن ابن ماجة: ۲ / ۸۴۵، كتاب العتق، باب من أعتق عبدا وله مال، الحديث ۲۵۳۰.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: سلمة بن الفضل الرازي الأبرش، الامام قاضي الري، أبو عبد الله [۸۰۰].
عن الحسين بن الحسن الرازي قال: سألت يحيى بن معين عن سلمة الأبرش فقال: ثقة قد كتبنا عنه، كان كيسا، مغازيه أتم، ليس في الكتب أتم من كتابه [۸۰۱]. قال ابن سعد: كان ثقة، صدوقا [۸۰۲]...
وقال علي بن الحسم الهسنجاني، عن يحيى بن معين: سمعت جريرا يقول: ليس من لدن بغداد إلى أن تبلغ خراسان أثبت في ابن إسحاق من سلمة بن الفضل [۸۰۳].
۲ ـ تشيّعه:
قال عباس الدوري، عن يحيى بن معين: كتبت عنه، وليس به بأس، وكان يتشيّع [۸۰۴].
وقال ابن معين: كان يتشيّع، وكان معلم كتاب [۸۰۵].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة التاسعة [۸۰۶].
وقال المزي: روى عن: إبراهيم بن طهمان، وإبراهيم بن محمد بن أبي يحيى الأسلمي، وإسحاق بن راشد الجزري، وإسماعيل بن مسلم المكي، وأيمن بن نابل المكي، والجراح بن الضحاك الكندي، وحجاج بن أرطاة، وزكريا بن سلام العتبي، وأبي خيثمة زهير بن معاوية الجعفي، وسفيان الثوري، وسليمان بن قرم، وعبد الله بن زياد بن سمعان، وعزرة بن ثابت، وعمرو بن أبي قيس الرازي، وعمران بن وهب الطائي، وأبي الأزهر مبارك بن مجاهد الخراساني، ومحمد بن إسحاق بن يسار في أبي داود والترمذي، وميكال، وأبي جعفر الرازي في ما أخرجه ابن ماجة في كتاب التفسير، وأبي حمزة السكري.
روى عنه: إبراهيم بن مصعب المروزي ـ نزيل بغداد ـ، والحسن بن عمر بن شقيق الجرمي البصري، والحسين بن عيسى بن ميسرة الرازي، وعبد الله بن عمر بن أبان الكوفي، وعبد الله بن محمد المسندي، وكاتبه عبد الرحمان بن سلمة الرازي، وعثمان بن محمد بن أبي شيبة، وعلي بن بحر بن بري، وعلي بن هاشم بن مرزوق الرازي، وعمار بن الحسن النسائي، وعمرو بن رافع القزويني، ومحمد بن امية الساوي، ومحمد بن الحسن بن الأجلح، ومحمد بن حميد الرازي في الترمذي وما أخرجه ابن ماجة في كتاب التفسير، ومحمد بن عمرو زنيج في أبي داود، ومحمد ابن عيسى الدامغاني، ومقاتل بن محمد الرازي، وهشام بن عبيدالله الرازي، ووثيمة ابن موسى المصري، ويحيى بن معين، وأبو خالد يزيد بن المبارك الفسوي الفارسي، ويوسف بن موسى القطان في أبي داود [۸۰۷].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن أبي داود [۸۰۸]، والترمذي [۸۰۹].
[۸۰۰] سير أعلام النبلاء: ۹ / ۴۹ الرقم ۱۴. [۸۰۱] تهذيب الكمال: ۱۱ / ۳۰۷ الرقم ۲۴۶۴، الجرح والتعديل: ۴ / ۱۶۹ الرقم ۷۳۹. [۸۰۲] الطبقات الكبرى: ۷ / ۳۸۱. [۸۰۳] تهذيب الكمال: ۱۱ / ۳۰۷، الرقم ۲۴۶۴. [۸۰۴] تهذیب الکمال: ۱۱ / ۳۰۷، الرقم ۲۴۶۴. [۸۰۵] سير أعلام النبلاء: ۹ / ۵۰ الرقم ۱۴. [۸۰۶] تقريب التهذيب: ۱ / ۳۱۸ الرقم ۳۷۷. [۸۰۷] تهذيب الكمال: ۱۱ / ۳۰۵ الرقم ۲۴۶۴. [۸۰۸] سنن أبي داود: ۳ / ۸۳، كتاب الجهاد، ح ۲۷۶۱. [۸۰۹] سنن الترمذي: ۱ / ۸۶، أبواب الطهارة، الحديث ۵۸.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: سلمة بن كهيل بن حصين، الإمام الثبت الحافظ أبو يحيى الحضرمي ثم التنعي الكوفي [۸۱۰].
قال يعقوب بن شيبة: ثقة...
وقال جرير بن عبد الحميد: لما قدم شعبة البصرة قالوا: حدثنا عن ثقات أصحابك؟ فقال: إن حدثتكم عن ثقات أصحابي، فإنما أحدثكم عن نفر يسير من هذه الشيعة: الحكم، وسلمة بن كهيل... [۸۱۱].
وقال العجلي: تابعي، ثقة، ثبت في الحديث... [۸۱۲]
وقال الصفدي: من علماء الكوفة الأثبات [۸۱۳].
وعن أحمد بن حنبل: متقن للحديث [۸۱۴].
وقال النسائي: ثقة، ثبت [۸۱۵].
وعن أبي زرعة: ثقة، مأمون، ذكي [۸۱۶].
۲ ـ تشيّعه:
قال يعقوب بن شيبة: ثبت على تشيّعه [۸۱۷].
وعن العجلي: وفيه تشيع قليل، وحديثه أقل من مئتي حديث [۸۱۸].
وقال الصفدي: من علماء الكوفة الأثبات على تشيع كان فيه [۸۱۹].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الرابعة [۸۲۰].
وقال المزي: روى عن: إبراهيم بن سويد النخعي في سنن النسائي، وابراهيم بن يزيد التيمي في ابن ماجة، وبكير بن عبد الله الكوفي الطويل في مسلم، وجندب بن عبد الله البجلي في مسلم والبخاري وابن ماجة، وحبة بن جوين العرني في خصائص أمير المؤمنين للنسائي، وحجر بن العنبس الحضرمي في كتاب القراءة خلف الامام للبخاري وأبي داود والترمذي، وحجية بن عدي الكندي في الترمذي والنسائي وابن ماجة، والحسن العرني في أبي داود والنسائي وابن ماجة، وذر بن عبد الله الهمداني في مسلم وأبي داود والنسائي، وزيد بن وهب الجهني في مسلم وأبي داود والنسائي، وسعيد بن جبير في مسلم والترمذي والنسائي وابن ماجة، وسعيد بن عبد الرحمان بن أبزى في أبي داود والنسائي، وسويد بن غفلة في الكتب الستة، وأبي وائل شقيق بن سلمة، وعامر بن شراحيل الشعبي في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي، وأبي الطفيل عامر بن واثلة الليثي، وعبد الله بن أبي أوفى في عمل اليوم والليلة وابن ماجة، وعبد الله بن عبد الرحمان بن أبزى في النسائي، وخاله أبي الزعراء عبد الله بن هانئ الكندي في الترمذي والنسائي، وعبد الرحمان ابن يزيد النخعي في مسلم، وعطاء بن أبي رباح في الكتب الستة، وعكرمة مولى ابن عباس، وعلقمة بن قيس النخعي في النسائي، وعلقمة بن وائل بن حجر الخضرمي في أبي داود، وعمران أبي الحكم السلمي في النسائي، وأبي الأحوص عوف بن مالك بن نضلة الجشمي، وعياض بن عبد الله بن سعد بن أبي سرح، وعيسى بن عاصم الأسدي في الأدب المفرد وأبي داود والترمذي وابن ماجة، والقاسم بن مخيمرة في النسائي وابن ماجة، وكريب مولى ابن عباس في البخاري ومسلم وأبي داود وكتاب الشمائل والنسائي وابن ماجة، وأبيه كهيل بن حصين الحضرمي، ومجاهد بن جبر المكي في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي وابن ماجة، ومحمد بن عبد الرحمان بن يزيد النخعي في النسائي، ومسلم البطين في مسلم والنسائي، ومعاوية بن سويد بن مقرن في مسلم وأبي داود والنسائي، وأبي جحيفة وهب بن عبد الله السوائي في البخاري ومسلم، وأبي إدريس المرهبي في الترمذي وابن ماجة، وأبي سلمة بن عبد الرحمان بن عوف في مسلم والترمذي والنسائي وابن ماجة، وأبي مالك الغفاري في أبي داود والنسائي.
روى عنه: الأجلح بن عبد الله الكندي، وإسماعيل بن أبي خالد في البخاري، والحسن بن صالح بن حي في الأدب المفرد ومسند علي، وحماد بن سلمة في مسلم وأبي داود، وزيد بن أبي أنيسة في مسلم، وسعيد بن مسروق الثوري في مسلم والنسائي وابنه سفيان بن سعيد الثوري في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي وابن ماجة، وسليمان الأعمش في مسلم، وشعبة بن الحجاج في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي، وصالح بن صالح بن حي في أبي داود والنسائي وابن ماجة، وعبد الله بن الأجلح بن عبد الله الكندي، وعبد الرحمان بن عبد الله المسعودي، وعبد الملك بن أبي سليمان في مسلم وأبي داود، وعقيل بن خالد الأيلي في مسلم، وعلي بن صالح بن حي في مسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، وعنبة بن الأزهر في النسائي، والعوام بن حوشب في النسائي، والعلاء ابن صالح في الترمذي، والقاسم بن حبيب الثمار، وقيس بن الربيع، وابنه محمد بن سلمة بن كهيل، ومسعر بن كدام، ومطرف بن طريف في النسائي، ومنصور بن المعتمر، وموسى بن قيس الخضرمي في أبي داود وخصائص أمير المؤمنين، وهلال ابن يساف في عمل اليوم والليلة، والوليد بن حرب في مسلم، وابنه يحيى بن سلمة ابن كهيل في الترمذي، وأبو المحياة يحيى بن يعلى التميمي في مسلم والنسائي [۸۲۱].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۸۲۲]، ومسلم [۸۲۳]، وسنن أبي داود [۸۲۴]، والنسائي [۸۲۵]، وابن ماجة [۸۲۶]، والترمذي [۸۲۷].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام أمير المؤمنين، والامام زين العابدين، والامام الباقر † [۸۲۸].
[۸۱۰] سير أعلام النبلاء: ۵ / ۲۹۹ الرقم ۱۴۲. [۸۱۱] سیر أعلام النبلاء: ۵ / ۲۹۹ الرقم ۱۴۲. [۸۱۲] تاريخ الثقات: ۱۹۷ الرقم ۵۹۱، راجع تاريخ أسماء الثقات لابن شاهين: ۱۵۰ الرقم ۴۵۴. [۸۱۳] الوافي بالوفيات: ۱۵ / ۳۲۲ الرقم ۴۵۴. [۸۱۴] الجرح والتعديل: ۴ / ۱۷۱ الرقم ۷۴۲. [۸۱۵] تهذيب الكمال: ۱۱ / ۳۱۶. [۸۱۶] الجرح والتعدیل: ۴ / ۱۷۱ الرقم ۷۴۲. [۸۱۷] سير أعلام النبلاء: ۵ / ۲۹۹ الرقم ۱۴۲. [۸۱۸] تاريخ الثقات: ۱۹۷. [۸۱۹] الوافي بالوفيات: ۱۵ / ۳۲۲ الرقم ۴۵۴. [۸۲۰] تقريب التهذيب: ۱ / ۳۱۸ الرقم ۳۸۱. [۸۲۱] تهذيب الكمال: ۱۱ / ۳۱۳ ـ ۳۱۵. [۸۲۲] صحيح البخاري: ۲ / ۲۴۰، باب من مات وعليه صوم، وج ۳ / ۴۲، باب بيع المدبر، وص ۶۱، باب الوكالة في قضاء الديون، وص ۸۳، باب استقراض الإبل، وص ۹۵، باب هل يأخذ اللقطة ولا يدعها، وص ۱۴۰، باب من اهدي له هدية، وج ۷ / ۱۸۹، باب الرياء والسمعة، وج ۸ / ۲۱، باب رجم المحصن، وص ۱۱۷، باب بيع الامام على الناس أموالهم. [۸۲۳] صحيح مسلم: ۱ / ۵۲۵، كتاب صلاة المسافرين وقصرها، الحديث ۱۸۱، وص ۵۲۹ ذيل الحديث ۱۸۷، و ۱۸۸، و ۱۸۹، وج ۲ / ۸۰۴، كتاب الصيام، ذيل الحديث ۱۵۵، وص ۹۳۷، كتاب الحج، الحديث ۲۸۸، وص ۹۳۸، كتاب الحج، الحديث ۲۹۰، وص ۹۴۳، الحديث ۳۰۹، وص ۱۱۱۸، كتاب الطلاق، الحديث ۴۴. [۸۲۴] سنن أبي داود: ۱ / ۸۸، كتاب الطهارة، باب التيمم، الحديث ۳۲۲، ۳۲۳، ۳۲۴، وص ۱۳۲، كتاب الصلاة، الحديث ۴۸۷، وص ۲۴۶، الحديث ۹۳۲، باب التأمين وراء الامام، وص ۲۶۲، الحديث ۹۹۷، وج ۴ / ۲۴۴، كتاب السنة، الحديث ۴۷۶۸. [۸۲۵] سنن النسائي: ۱ / ۲۳۹، باب صلاة المغرب، وص ۲۴۰، وج ۲ / ۱۶، باب الاقامة لمن جمع بين الصلاتين، وص ۲۱۸، باب الدعاء في السجود، وج ۳ / ۲۴۵، وج ۵ / ۴۹، باب فرض صدقة الفطر، وص ۱۵۳، و ۲۷۱، و ۲۷۳، باب المكان الذي ترمى منه جمرة العقبة، وص ۲۷۷، باب ما يحل للمحرم بعد رمي الجمار، وج ۶ / ۱۸۴، و ۲۱۳، وج ۷ / ۲۱۷ و ۲۹۱، باب استسلاف الحيوان، وص ۳۰۴، باب بيع المدبر، وص ۳۱۸، باب الترغيب في حسن القضاء، وج ۸ / ۲۴۶، و ۳۲۲، و ۳۳۵. [۸۲۶] سنن ابن ماجة: ۱ / ۱۶۹، كتاب الطهارة وسننها، الحديث ۵۰۸، وص ۱۷۰، وص ۱۸۴، الحديث ۵۵۴، وص ۱۸۹، الحديث ۵۷۰، وص ۲۷۸، كتاب إقامة الصلاة، الحديث ۸۵۴، وص ۶۵۰، الحديث ۲۰۱۶، كتاب الطلاق، وج ۲ / ۸۰۹، كتاب الصدقات، الحديث ۲۴۲۳، وص ۸۳۷، كتاب اللقطة، الحديث ۲۵۰۶، وص ۸۴۰، كتاب العتق، الحديث ۲۵۱۲، وص ۱۰۰۷، كتاب المناسك، الحديث ۳۰۲۵، وص ۱۰۱۱، الحديث ۳۰۴۱، وص ۱۰۵۰، كتاب الأضاحي، الحديث ۳۱۴۳، وص ۱۴۰۷، كتاب الزهد، الحديث ۴۲۰۷. [۸۲۷] سنن الترمذي: ۲ / ۲۷، أبواب الصلاة، باب ۱۸۴، الحديث ۲۴۸، وج ۳ / ۹۵، كتاب الصوم، باب ۲۲، الحديث ۷۱۶، وص ۶۰۷، كتاب البيوع، باب ۷۵، الحديث ۱۳۱۶، وص ۶۰۸، الحديث ۱۳۱۷، وج ۵ / ۶۳۷، كتاب المناقب، الحديث ۳۷۲۳. [۸۲۸] رجال الشيخ الطوسي: ۶۶ الرقم ۵۹۳، وص ۱۱۴ الرقم ۱۳۹، وص ۲۱۹ الرقم ۲۹۰۸.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: سليمان بن صرد الأمير أبو مطرف الخزاعي الكوفي الصحابي... كان دينا عابدا، خرج في جيش تابوا إلى الله من خذلانهم الحسين الشهيد... [۸۲۹].
وقال ابن الأثير: وكان خيرا فاضلا له دين وعبادة، سكن الكوفة أول ما نزلها المسلمون، وكان له قدر وشرف في قومه، وشهد مع علي بن أبي طالب مشاهده كلها [۸۳۰].
۲ ـ تشيّعه:
قال الذهبي: من شيعة علي ومن كبار أصحابه [۸۳۱].
۳ ـ طبقته ورواياته:
قال المزي: روى عن: النبي ج في الكتب الستة، وعن أبي بن كعب في أبي داود وعمل اليوم والليلة، وجبير بن مطعم في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، والحسن بن علي بن أبي طالب، وأبيه علي بن أبي طالب.
روى عنه: تميم بن سلمة، وشقير العبدي، وشمر، وضبثم الضبي، وعبد الله بن يسار الجهني في النسائي، وعدي بن ثابت في البخاري ومسلم وأبي داود وعمل اليوم والليلة، وأبو إسحاق عمرو بن عبد الله السبيعي في الكتب الستة، وأبو الضحى مسلم بن صبيح، ويحيى بن يعمر في أبي داود، وأبو حنيفة والد عبد الأكرم بن أبي حنيفة في ابن ماجة، وأبو عبد الله الجدلي [۸۳۲].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۸۳۳]، ومسلم [۸۳۴]، وسنن أبي داود [۸۳۵]، وابن ماجة [۸۳۶]، والترمذي [۸۳۷]، والنسائي [۸۳۸].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب النبي ج، والامام الحسن بن علي، والامام أمير المؤمنين (عليهما السلام) [۸۳۹].
[۸۲۹] سير أعلام النبلاء: ۳ / ۳۹۴ الرقم ۶۱. [۸۳۰] اسد الغابة: ۲ / ۳۵۱، راجع الاستيعاب: ۲ / ۶۵۰. [۸۳۱] تاريخ الاسلام، حوادث سنة ۶۱: ص ۴۶. [۸۳۲] تهذيب الكمال: ۱۱ / ۴۵۴ الرقم ۲۵۳۱. [۸۳۳] صحيح البخاري: ۱ / ۶۹، باب من أفاض على رأسه ثلاثا، وج ۴ / ۹۳، وج ۵ / ۴۸، وج ۷ / ۸۴، وص ۹۹، باب الحذر من الغضب. [۸۳۴] صحيح مسلم: ۱ / ۲۵۸، كتاب الحيض، الحديث ۵۴، وص ۲۵۹، الحديث ۵۵. [۸۳۵] سنن أبي داود: ۱ / ۶۲، كتاب الطهارة، باب الغسل من الجنابة، الحديث ۲۳۹، وج ۴ / ۲۴۹، كتاب الأدب، باب ما يقال عند الغضب، الحديث ۴۷۸۱. [۸۳۶] سنن ابن ماجة: ۱ / ۱۹۰، كتاب الطهارة، باب الغسل من الجنابة، الحديث ۲۳۹، وج ۲ / ۸۹۷، كتاب الديات، الحديث ۲۶۸۹، وص ۱۳۸۹، الحديث ۴۱۴۹. [۸۳۷] سنن الترمذي: ۳ / ۳۷۷، كتاب الجنائز، باب ما جاء في الشهداء من هم، الحديث ۱۰۶۴. [۸۳۸] سنن النسائي: ۱ / ۱۳۵، باب ذكر ما يكفي الجنب من إفاضة الماء على رأسه، وص ۲۰۷، باب ما يكفي الجنب من إفاضة الماء عليه. [۸۳۹] رجال الشيخ الطوسي: ۴۰ الرقم ۲۵۵، وص ۶۶ الرقم ۵۹۷، وص ۹۴ الرقم ۹۳۶.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: سليمان بن طرخان، الامام شيخ الاسلام، أبو المعتمر التيمي البصري... [۸۴۰]
قال أحمد بن حنبل: هو ثقة... [۸۴۱]
وقال البخاري: وكان عندنا من أهل الحديث [۸۴۲].
وقال إسحاق بن منصور، عن يحيى بن معين، والنسائي: ثقة [۸۴۳].
وقال ابن سعد: وكان ثقة، كثير الحديث، وكان من العباد المجتهدين... [۸۴۴]
وقال العجلي: تابعي، ثقة، وكان من خيار أهل البصرة [۸۴۵].
وقال الذهبي: الامام، أحد الأثبات [۸۴۶].
۲ ـ تشيّعه:
عده ابن قتيبة من رجال الشيعة [۸۴۷].
وقال ابن سعد: وكان سليمان مائلا إلى علي بن أبي طالب [۸۴۸].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر من الطبقة الرابعة [۸۴۹].
وقال علي بن المديني: له نحو مائتي حديث [۸۵۰].
وقال المزي: روى عن: أسلم العجلي في أبي داود والترمذي والنسائي، وأنس بن مالك في الكتب الستة، وبركة أبي الوليد في ابن ماجة، وبكر بن عبد الله المزني في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، وثابت البناني في مسلم والنسائي، والحسن البصري في مسلم، وأبي علي حسين بن قيس الرحبي في الترمذي وابن ماجة، والحضرمي بن لاحق في الناسخ والمنسوخ، وخالد الأثبج في مسلم، وخداش العبدي في الترمذي، والربيع بن أنس في الرد على أهل القدر، ورقبة بن مصقلة في مسلم وأبي داود والترمذي والنسائي وابن ماجة في التفسير، وسعيد بن أبي الحسن البصري في أبي داود، وسعيد القيسي في الأدب المفرد، وسليمان الأعمش في الترمذي ـ وهو من أقرآنه ـ، والسميط السدوسي في مسلم والنسائي، وأبي حاجب سوادة بن عاصم العنزي في النسائي، وأبي المنهال سيار ابن سلامة في مسلم والنسائي وابن ماجة، وسيار الشامي في الترمذي، وأبي السليل ضريب بن نقير في مسلم والنسائي، وطاووس بن كيسان في مسلم والترمذي والنسائي، وطلق بن حبيب في النسائي، وعبد الرحمان بن آدم في مسلم صاحب السقاية، وغنيم بن قيس في مسلم، وقتادة بن دعامة في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وقيس بن هبار في النسائي، وقيل: ابن همام، ومغيد بن هلال في مسلم ونعيم بن أبي هند في مسلم والنسائي، وأبي مجلز لاحق ابن حميد في البخاري ومسلم والنسائي، ويحيى بن يعمر في مسلم، ويزيد بن عبد الله بن الشخير في مسلم والمراسيل والترمذي والنسائي، وأبي إسحاق السبيعي في الترمذي والنسائي، وأبي بكر بن أنس بن مالك في مسلم، وأبي تميمة الهجيمي في البخاري والنسائي، وأبي عثمان النهدي في الكتب الستة، وأبي عثمان في أبي داود والنسائي وابن ماجة ـ وليس بالنهدي ـ، وأبي عمرو في النسائي، وأبي عمران الجوني في مسلم، وأبي نضرة العبدي في مسلم والترمذي والنسائي وما أخرجه في كتاب التفسير، وأسماء بنت يزيد القيسية البصرية في النسائي، ورميثة في ابن ماجة.
روى عنه: إبراهيم بن سعد في الترمذي، وأسباط بن محمد في الترمذي، واسماعيل بن علية في البخاري ومسلم، وجرير بن عبد الحميد في مسلم والنسائي، وحفص بن غياث في مسلم، وحماد بن سلمة في مسلم والنسائي، وحيان في كتاب التفسير، وخالد بن عبد الله في النسائي، وزائدة بن قدامة في البخاري، وزهير بن معاوية في البخاري وأبي داود، والسري بن يحيى، وسعير بن الخمس في الترمذي في عمل اليوم والليلة، وسفيان الثوري في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي، وسفيان بن حبيب في النسائي، وسفيان بن عيينة في مسلم والترمذي، وسليم بن أخضر في مسلم والنسائي، وسيف بن هارون في الترمذي وابن ماجة، وشعبة بن الحجاج في البخاري ومسلم، وأبو عاصم الضحاك بن مخلد النبيل، وأبو زبيد عبثر بن القاسم في مسلم والنسائي، وعبد الله بن المبارك في البخاري ومسلم والنسائي وابن ماجة وعبد الوارث بن سعيد في النسائي وابن ماجة، وعلي بن عاصم الواسطي في التفسير لابن ماجة، وعمران القطان، وعيسى ابن يونس في مسلم والنسائي، وأبو همام محمد بن الزبرقان الأهوازي في أبي داود، ومحمد بن عبد الله الأنصاري في أفعال العباد للبخاري، ومحمد بن أبي عدي في البخاري ومسلم والنسائي، ومحمد بن فضيل، ومروان بن معاوية الفزاري في مسلم، ومعاذ بن معاذ العنبري في البخاري ومسلم، وابنه معتمر بن سليمان في الكتب الستة، وهشيم بن بشير في مسلم، وهوذة بن خليفة، ويحيى بن سعيد القطان في البخاري ومسلم والنسائي، ويزيد بن زريع في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي، ويزيد بن سفيان بن عبيدالله بن رواحة البصري، ويزيد بن هارون في مسلم والترمذي والنسائي وابن ماجة، ويوسف بن يعقوب الضبعي في البخاري والنسائي، وأبو إسحاق الشيباني ـ وهو من أقرآنه ـ، وأبو بكر بن عياش، وأبو خالد الأحمر في مسلم، وأبو زيد الأنصاري النحوي، وأبو شهاب الحناط، وأبو مودود البصري في الترمذي [۸۵۱].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۸۵۲]، ومسلم [۸۵۳]، وسنن أبي داود [۸۵۴]، والنسائي [۸۵۵]، وابن ماجة [۸۵۶]، والترمذي [۸۵۷].
[۸۴۰] سير أعلام النبلاء: ۶ / ۱۹۵ الرقم ۹۲ [۸۴۱] الجرح والتعديل: ۴ / ۱۲۵ الرقم ۵۳۹. [۸۴۲] التاريخ الكبير: ۴ / ۲۰. [۸۴۳] تهذيب الكمال: ۱۲ / ۸. [۸۴۴] الطبقات الكبرى: ۷ / ۲۵۲. [۸۴۵] تاريخ الثقات: ۲۰۳ الرقم ۶۱۳. [۸۴۶] ميزان الاعتدال: ۲ / ۲۱۲ الرقم ۳۴۸۱. [۸۴۷] المعارف: ۶۲۴. [۸۴۸] الطبقات الكبرى: ۷ / ۲۵۲، تهذيب الكمال: ۱۲ / ۹. [۸۴۹] تقريب التهذيب: ۱ / ۳۲۶ الرقم ۴۵۴. [۸۵۰] سير أعلام النبلاء: ۶ / ۱۹۶. [۸۵۱] تهذيب الكمال: ۱۲ / ۶. [۸۵۲] صحيح البخاري: ۱ / ۱۳۳، باب الصلاة كفارة، وج ۷ / ۱۰۰، وص ۱۲۵، باب لا يشمت العاطس إذا لم يحمد الله، وص ۲۰۱، باب صفة الجنة والنار، وص ۱۶۹، باب لاحول ولا قوة إلا بالله. [۸۵۳] صحيح مسلم: ۱ / ۱۱، المقدمة، باب النهي عن الحديث بكل ما سمع. [۸۵۴] سنن أبي داود: ۴ / ۳۰۹، باب فيمن يعطس ولم يحمد الله، الحديث ۵۰۳۹. [۸۵۵] سنن النسائي: ۱ / ۷۶، كتاب الطهارة، باب المسح على العمامة، وج ۷ / ۱۰۰، وج ۸ / ۲۰۲، باب الرخصة في لبس الحرير. [۸۵۶] سنن ابن ماجة: ۲ / ۸۰۰، كتاب الصدقات، الحديث ۲۳۹۳. [۸۵۷] سنن الترمذي: ۳ / ۶۰۴، ذيل ح ۱۳۱۲، كتاب البيوع.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
سليمان بن قرم بن معاذ التميمي الضبي، أبو داود النحوي. ومنهم من يقول: سليمان بن معاذ ينسبه إلى جده [۸۵۸].
قال عبد الله بن أحمد بن حنبل: كان أبي يتبع حديث قطبة بن عبد العزيز، وسليمان بن قرم، ويزيد بن عبد العزيز بن سياه، وقال: هؤلاء قوم ثقات، وهم أتم حديثا من سفيان وشعبة، هم أصحاب كتب... [۸۵۹]
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن حبان: كان رافضيا غاليا في الرفض [۸۶۰].
وقال ابن عدي: ويدل صورة سليمان هذا على أنه مفرط في التشيّع [۸۶۱]. وقال محمد بن عوف الطائي [۸۶۲]، عن أحمد بن حنبل: لا أرى به بأسا، لكنه كان يفرط في التشيّع [۸۶۳].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة السابعة [۸۶۴].
قال المزي: روى عن: أشعث بن أبي الشعثاء، وثابت البناني، وأبي الجحاف داود بن أبي عوف، وسليمان الأعمش في ما استشهد به البخاري في الصحيح ومسلم، وسماك بن حرب في الترمذي، وسنان بن حبيب أبي حبيب السلمي، وعاصم بن بهدلة، وعبد الله بن حسن، وعبد الجبار بن العباس، وعطاء بن السائب في النسائي، ومحمد بن المنكدر في أبي داود، ومسلم بن كيسان الملائي، ومنصور بن المعتمر، وهارون بن سعد، وواقد أبي عبد الله مولى زيد بن خليدة، ويحيى بن عوسجة الضبي، وأبي إسحاق السبيعي في مسلم، وأبي جناب الكلبي، وأبي يحيى القتات في الترمذي.
روى عنه: أبو الجواب الأحوص بن جواب الضبي في مسلم، وإسحاق بن منصور السلولي، والحسن بن صالح بن أبي الأسود، وحسين بن محمد المروذي في الترمذي، وسعد بن محمد بن الحسن بن عطية العوفي، وسفيان الثوري ـ وهو من أقرآنه ـ، وسلمة بن الفضل الأبرش، وأبو داود سليمان بن داود الطيالسي في مسلم والترمذي والنسائي ـ ونسبه إلى جده ـ، وأبو الأحوص سلام بن سليم، وصدقة بن سابق، وطاهر بن مدرار، وعبد الصمد بن النعمان، وعبد النور، وعلي بن هاشم بن البريد، ويحيى بن آدم، ويحيى بن حسان التنيسي، ويحيى بن عباد، ويحيى بن يعلى الأسلمي، ويعقوب بن إسحاق الحضرمي في أبي داود، ويونس بن محمد المؤدب، وأبو بكر بن عياش [۸۶۵].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۸۶۶]، ومسلم [۸۶۷]، وسنن أبي داود [۸۶۸]، والترمذي [۸۶۹].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام جعفر بن محمد الصادق ÷ [۸۷۰].
[۸۵۸] تهذيب الكمال: ۱۲ / ۵۱ الرقم ۲۵۵۵. [۸۵۹] تهذيب الكمال: ۱۲ / ۵۲. [۸۶۰] كتاب المجروحين: ۳۳۲. [۸۶۱] الكامل: ۳ / ۱۱۰۶ ـ ۱۱۰۷. [۸۶۲] قال الذهبي: محمد بن عوف بن سفيان، الامام الحافظ المجود، محدث حمص... مات سنة اثنتين وسبعين ومائتين. راجع سير أعلام النبلاء: ۱۲ / ۶۱۳. [۸۶۳] تهذيب الكمال: ۱۲ / ۵۳. [۸۶۴] تقريب التهذيب: ۱ / ۳۲۹ الرقم ۴۸۰. [۸۶۵] تهذيب الكمال: ۱۲ / ۵۱. [۸۶۶] صحيح البخاري: ۷ / ۱۱۲، باب علامة حب الله ﻷ. [۸۶۷] صحيح مسلم: ۴ / ۲۰۳۴، كتاب البر والصلة، الحديث ۱۶۵. [۸۶۸] سنن أبي داود: ۲ / ۱۲۷، كتاب الزكاة، الحديث ۱۶۷۱. [۸۶۹] سنن الترمذي: ۱ / ۱۰، أبواب الطهارة، الحديث ۴. [۸۷۰] رجال الشيخ الطوسي: ۲۱۶ الرقم ۲۸۳۹.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: سليمان بن مهران، الامام شيخ الاسلام، شيخ المقرئين والمحدثين، أبو محمد الأسدي الكاهلي، مولاهم الكوفي الحافظ... [۸۷۱].
قال البخاري عن ابن المديني: له نحو ألف وثلاث مئة حديث [۸۷۲].
وقال العجلي: ثقة كوفي، وكان محدث أهل الكوفة في زمانه، يقال: إنه ظهر له أربعة آلاف حديث... ولم يكن في زمانه من طبقته أكثر حديثا منه... [۸۷۳]
وقال الذهبي: أحد الأئمة الثقات، عداده في صغار التابعين [۸۷۴].
۲ ـ تشيّعه:
قال العجلي: وكان فيه تشيع [۸۷۵].
وعده ابن قتيبة والشهرستاني من رجال الشيعة [۸۷۶].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الخامسة [۸۷۷].
قال المزي: روى عن: أبان بن أبي عياش، وإبراهيم التيمي في الكتب الستة، وإبراهيم النخعي في الكتب الستة، وإسماعيل بن أبي خالد، وإسماعيل بن رجاء الزبيدي في مسلم وأبي داود وابن ماجة والنسائي والترمذي، وإسماعيل بن مسلم المكي في الترمذي، وأنس بن مالك في أبي داود والترمذي ـ ولم يثبت له سماع منه ـ، وتميم بن سلمة في ما استشهد به البخاري في الصحيح ومسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وثابت بن عبيد في الأدب المفرد ومسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، وثمامة بن عقبة في الأدب المفرد والنسائي، وأبي صخرة جامع بن شداد في البخاري وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وأبي بشر جعفر بن أبي وحشية في الترمذي والنسائي وابن ماجة، وحبيب بن أبي ثابت في مسلم وأبي داود والنسائي والترمذي وابن ماجة، وحبيب بن صهبان في الأدب المفرد، وحسان بن أبي الأشرس في النسائي، والحسين بن المنذر في كتاب الرد على أهل القدر، وأبي ظبيان حصين بن جندب الجنبي في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة في التفسير، والحكم بن عتيبة في مسلم والنسائي، وحكيم بن جبير، وخيثمة بن أبي خيثمة البصري في الترمذي وخيثمة بن عبد الرحمان الجعفي في الكتب الستة، وذر بن عبد الله الهمداني في الترمذي والنسائي وابن ماجة، وذكوان ابن أبي صالح السمان في الكتب الستة، ورجاء الأنصاري في أبي داود وابن ماجة، وزبيد اليامي في أبي داود والنسائي وابن ماجة، وأبي جهمة زياد بن الحصين في مسلم والنسائي وابن ماجة، وزيد بن وهب الجهني في الكتب الستة، وسالم بن أبي الجعد في الكتب الستة، وأبي عمرو سعد بن إياس الشيباني في مسلم وابن ماجة وأبي داود والنسائي والترمذي، وسعد بن عبيدة في مسلم وأبي داود وابن ماجة والترمذي والنسائي، وسعد أبي مجاهد الطائي في أبي داود، وسعيد بن جبير في البخاري ومسلم والنسائي، وسعيد بن عبد الله بن جريح في أبي داود والترمذي، وأبي حازم سلمان الأشجعي في الكتب الستة، وسلمة بن كهيل في مسلم، وسليمان بن مسهر في مسلم وأبي داود والنسائي، وسليمان بن ميسرة الأحمسي، وسلام أبي شرحبيل في الأدب المفرد وابن ماجة، وأبي وائل شقيق بن سلمة الأسدي في الكتب الستة، وشمر بن عطية في المراسيل والترمذي وعمل اليوم والليلة، والضحاك المشرقي في البخاري، وطارق بن أبي الحسناء في كتاب الرد على أهل القدر، وطارق بن عبد الرحمان في الترمذي، وطلحة بن مصرف في أبي داود والنسائي وابن ماجة، وأبي سفيان طلحة بن نافع في الكتب الستة، وطلق بن حبيب في المراسيل، وعامر الشعبي في البخاري ومسلم والترمذي، وعبد الله بن أبي أوفى في ابن ماجة، ـ يقال: مرسل ـ، وعبد الله بن الخليل الحضرمي في الرد على أهل القدر، وعبد الله بن عبد الله الرازي في أبي داود والترمذي وابن ماجة، وعبد الله بن مرة في الكتب الستة، وعبد الله بن يسار الجهني في أبي داود، وأبي قيس عبد الرحمان بن ثروان الأودي في أبي داود، وعبد الرحمان بن زياد في خصائص أمير المؤمنين، وعبد العزيز بن رفيع في مسلم، وعبد الملك بن عمير، وعبد الملك بن ميسرة في الرد على أهل القدر وفي كتاب الشمائل، وعبيد أبي الحسن في مسلم وأبي داود وابن ماجة، وأبي اليقظان عثمان بن عمير في الرد على أهل القدر والترمذي وابن ماجة، وعثمان بن قيس في الرد على أهل القدر، وعدي ابن ثابت في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، وعطاء بن أبي رباح في أبي داود، وعطاء بن السائب في أبي داود والترمذي والنسائي، وعطية العوفي في الترمذي وابن ماجة، وعكرمة مولى ابن عباس، وعلي بن الأقمر في أبي داود والنسائي وابن ماجة، وعلي بن مدرك في الترمذي والنسائي، وعمارة بن عمير في الكتب الستة، وعمارة بن القعقاع بن شبرمة في مسلم والترمذي وابن ماجة، وأبي إسحاق عمرو بن عبد الله السبيعي في مسلم والترمذي والنسائي وابن ماجة، وعمرو ابن مرة في الكتب الستة، وقيس بن أبي حازم، وقيس بن مسلم في أبي داود وابن ماجة، ومالك بن الحارث في الأدب المفرد ومسلم وأبي داود والنسائي، ومجاهد ابن جبر المكي في الكتب الستة، وأبي جعفر محمد بن علي بن الحسين في الرد على أهل القدر، وأبي الزبير محمد بن مسلم المكي في الترمذي، والمختار بن صيفي في أبي داود ومسلم، ومسعود بن مالك بن معبد الأسدي في مسلم والنسائي، وأبي رزين مسعود بن مالك الأسدي في الأدب المفرد ومسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وأبي الضحى مسلم بن صبيح في الكتب الستة، ومسلم البطين في الكتب الستة، والمسيب بن رافع في مسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، والمعرور بن سويد في الكتب الستة، والمقدام بن شريح بن هانئ في النسائي، ومنذر الثوري في البخاري ومسلم والنسائي، والمنهال بن عمرو في أبي داود والنسائي وابن ماجة، وموسى بن عبد الله بن يزيد الخطمي في مسلم وفضائل الأنصار، ونفيع أبي داود الأعمى في ابن ماجة، وهلال بن يساف في ما استشهد به البخاري في الصحيح والترمذي وعمل اليوم والليلة، ويحيى بن سام في الترمذي والنسائي، ويحيى بن عبيد أبي عمر البهراني في مسلم وأبي داود والنسائي، ويحيى ابن عمارة في الترمذي والنسائي، ويقال: يحيى بن عباد في الترمذي، ويقال: عباد في النسائي، ويحيى بن وثاب في الأدب المفرد والترمذي وابن ماجة، ويزيد الرقاشي في الأدب المفرد وابن ماجة، وأبي سبرة النخعي في ابن ماجة، وأبي السفر الهمداني في الأدب المفرد وأبي داود والترمذي وابن ماجة، وأبي صالح مولى ام هانئ في التفسير لابن ماجة، وأبي عمار الهمداني في النسائي، وأبي يحيى القتات في أبي داود والترمذي، وأبي يحيى مولى آل جعدة في الأدب المفرد ومسلم وابن ماجة.
روى عنه: أبان بن تغلب في مسلم، وإبراهيم بن طهمان في النسائي، وأبو إسحاق إبراهيم بن محمد الفزاري في مسلم وأبي داود والترمذي، وأسباط بن محمد القرشي في ما استشهد به البخاري في كتاب القراءة خلف الامام ومسلم وأبي داود وابن ماجة والنسائي والترمذي، وإسحاق بن يوسف الأزرق في أبي داود، وإسرائيل بن يونس في البخاري، وإسماعيل بن زكريا في مسلم، وجابر بن نوح الحماني في الترمذي، وجرير بن حازم في مسلم، وجرير بن عبد الحميد في الكتب الستة، وجعفر بن عون في البخاري والترمذي، والحسن بن عياش في النسائي، وحفص بن غياث في الكتب الستة، والحكم بن عتيبة ـ وهو من شيوخه ـ وأبو اسامة حماد بن أسامة في البخاري ومسلم والترمذي، وحمزة بن حبيب الزيات، وحميد بن عبد الرحمان الرؤاسي في مسلم، وداود بن نصير الطائي في النسائي، وزائدة بن قدامة في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي، وزبيد اليامي ـ وهو من شيوخه ـ، وزهير بن معاوية في مسلم وأبي داود، وزياد بن عبد الله البكائي في الترمذي، وسعيد بن مسلمة الاموي في ابن ماجة، وسفيان الثوري في الكتب الستة، وسفيان بن عيينة في البخاري ومسلم والترمذي، وسليمان بن قرم بن معاذ الضبي في الأدب المفرد ومسلم، وسليمان التيمي في الترمذي ـ وهو من أقرآنه ـ، وسهيل بن أبي صالح في النسائي وأبو الأحوص سلام بن سليم في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي، وسيف بن محمد الثوري في الترمذي، وشريك بن عبد الله النخعي في ابن ماجة، وشعبة بن الحجاج في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، وشيبان بن عبد الرحمان النحوي في مسلم وأبي داود والترمذي وابن ماجة، وأبو زبيد عبثر بن القاسم في مسلم والترمذي والنسائي، وعبد الله بن الأجلح في الترمذي، وعبد الله بن إدريس في مسلم وابن ماجة، وعبد الله بن بشر في النسائي وابن ماجة، وعبد الله بن داود الخريبي في البخاري وأبي داود، وعبد الله بن عبد القدوس الرازي في ما استشهد به البخاري في الصحيح والترمذي، وعبد الله بن المبارك في النسائي، وعبد الله بن نمير في مسلم وأبي داود وابن ماجة والترمذي والنسائي، وعبد الحميد بن عبد الرحمان الحماني في أبي داود والترمذي وابن ماجة، وعبد الرحمان بن محمد المحاربي، وأبو زهير عبد الرحمان بن مغراء في أبي داود والترمذي والنسائي، وعبد السلام بن حرب في أبي داود والترمذي، وعبد العزيز بن ربيعة اليناني في الترمذي، وعبد العزيز بن مسلم القسملي في الترمذي، وعبد الواحد بن زياد في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي، وعبدة بن سليمان في مسلم، وعبيد الله بن عمرو الرقي في النسائي، وعبيد الله بن موسى في البخاري، وعبيدة بن حميد في أبي داود والترمذي والنسائي، وعثام بن علي العامري في سنن أبي داود وابن ماجة والترمذي والنسائي، وعصام بن طليق في فضائل الأنصار، وعطاء بن مسلم في ابن ماجة، وعقبة بن خالد في الترمذي، وعلي بن مسهر في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي وابن ماجة، وعلي بن هاشم بن البريد في النسائي، وعمار بن رزيق في مسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وعمار بن محمد الثوري في مسلم وابن ماجة، وعمر بن سعيد بن مسروق الثوري في النسائي، وعمر بن عبيد الطنافسي في ابن ماجة، وعيسى بن يونس في مسلم وأبي داود والترمذي وابن ماجة، وأبو نعيم الفضل بن دكين في البخاري، والفضل بن موسى السيناني في الأدب المفرد والترمذي، وفضيل بن عياض في الأدب المفرد ومسلم والنسائي، وفضيل بن مرزوق في النسائي، والقاسم بن معن المسعودي في النسائي، وقتادة بن الفضيل الرهاوي في النسائي، وقطبة بن عبد العزيز بن سياه في مسلم وأبي داود والترمذي وابن ماجة والنسائي، ومالك بن سعير بن الخمس، ومحاضر بن المورع في ما استشهد به البخاري في الصحيح والنسائي، ومحمد بن أنس القرشي في ما استشهد به البخاري في الصحيح وأبي داود، ومحمد بن بشر العبدي في مسلم، ومحمد بن ربيعة الكلابي في النسائي، ومحمد بن طلحة بن مصرف في مسند علي، ومحمد بن عبد الرحمان الطفاوي في البخاري، ومحمد بن عبيد الطنافسي في مسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، ومحمد بن فضيل بن غزوان في الكتب الستة، ومحمد بن واسع في النسائي، ومفضل بن صالح في الترمذي، ومفضل بن مهلهل في مسلم والنسائي، ومنصور بن أبي الأسود في المراسيل والترمذي والنسائي، وموسى بن أعين في النسائي، وأبو المغيرة النضر بن إسماعيل في الترمذي، وهريم بن سفيان في البخاري ومسلم، وهشيم بن بشير في مسلم، ووكيع بن الجراح في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي وابن ماجة، ويحيى بن زكريا بن أبي الحواجب الكوفي، ويحيى بن زكريا بن أبي زائدة في مسلم والنسائي وابن ماجة، ويحيى بن سعيد الاموي في البخاري، ويحيى بن سعيد القطان، ويحيى بن عبد الملك بن أبي عيينة في مسلم وابن ماجة، ويحيى بن عيسى الرملي في الأدب المفرد ومسلم وأبي داود والترمذي وابن ماجة، ويحيى بن يمان في ابن ماجة، ويزيد بن عبد العزيز بن سياه في مسلم وأبي داود، ويعلى بن عبيد الطنافسي في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وأبو إسحاق السبيعي ـ وهو من شيوخه ـ، وأبو بكر بن عياش في الترمذي والنسائي وابن ماجة، وأبو جعفر الرازي في النسائي، وأبو حفص الأبار في أفعال العباد وأبي داود وابن ماجة، وأبو حمزة السكري في البخاري والنسائي، وأبو خالد الأحمر في مسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وأبو شهاب الحناط في البخاري، وأبو عبيدة بن معن المسعودي في مسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وأبو عوانة في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي وابن ماجة، وأبو مسلم قائد الأعمش في ما استشهد به البخاري في الصحيح، وأبو معاوية الضرير في الكتب الستة [۸۷۸].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۸۷۹]، ومسلم [۸۸۰]، وسنن أبي داود [۸۸۱]، والترمذي [۸۸۲]، وابن ماجة [۸۸۳]، والنسائي [۸۸۴].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام جعفر الصادق ÷ [۸۸۵].
[۸۷۱] سير أعلام النبلاء: ۶ / ۲۲۶ الرقم ۱۱۰. وقال المزي: يقال: إن أصله من طبرستان، ويقال: من قرية يقال لها: دنباوند من رستاق الري... تهذيب الكمال: ۱۲ / ۷۶. [۸۷۲] تهذيب الكمال: ۱۲ / ۸۳. [۸۷۳] تاريخ الثقات: ۲۰۴ الرقم ۶۱۹. [۸۷۴] ميزان الاعتدال: ۲ / ۲۲۴ الرقم ۳۵۱۷. [۸۷۵] تاریخ الثقات: ۲۰۴ الرقم ۶۱۹. [۸۷۶] المعارف: ۶۲۴، الملل والنحل: ۱ / ۱۷۰. [۸۷۷] سير أعلام النبلاء: ۶ / ۲۲۶ الرقم ۱۱۰. [۸۷۸] تهذيب الكمال: ۱۲ / ۷۶ ـ ۸۲ الرقم ۲۵۷۰. [۸۷۹] صحيح البخاري: ۱ / ۲۵، باب ما كان النبي ج يتخولهم بالموعظة. [۸۸۰] صحيح مسلم: ۱ / ۸۶، كتاب الايمان، الحديث ۱۳۱. روى عنه عن زر قال: قال علي: «والذي فلق الحبة وبرأ النسمة إنه لعهد النبي الامي إلي أن لا يحبني إلا مؤمن ولا يبغضني إلا منافق». [۸۸۱] سنن أبي داود: ۳ / ۲۶، الحديث ۲۵۶۲، باب الجهاد. [۸۸۲] سنن الترمذي: ۵ / ۶۴۳، كتاب المناقب، باب مناقب علي بن أبي طالب ÷. [۸۸۳] سنن ابن ماجة: ۱ / ۴۲، المقدمة، باب فضل علي بن أبي طالب ÷، الحديث ۱۱۴. [۸۸۴] سنن النسائي: ۸ / ۱۱۷، كتاب الايمان، باب علامة المنافق. [۸۸۵] رجال الشيخ الطوسي: ۲۱۵ الرقم ۲۸۳۴.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: شريك بن عبد الله، العلامة، الحافظ، القاضي، أبو عبد الله النخعي، أحد الأعلام، على لين ما في حديثه... وكان من كبار الفقهاء [۸۸۶].
وقال النسائي: ليس به بأس [۸۸۷].
وقال الذهبي: الحافظ الصادق، أحد الأئمة [۸۸۸].
۲ ـ تشيّعه:
عن أبي داود الرهاوي، أنه سمع شريكا يقول: علي خير البشر فمن أبى فقد كفر [۸۸۹].
وقال علي بن خشرم: فأخبرني بعض أصحابنا من أهل الحديث، أنه عرض هذا على عبد الله بن إدريس، فقال ابن إدريس: أنت سمعت هذا من حفص؟ قلت: نعم. قال: الحمد لله الذي أنطق بهذا لسانه، فوالله إنه لشيعي، وإن شريكا لشيعي [۸۹۰].
وقال محمد بن عثمان بن أبي شيبة: حدثنا علي بن حكيم، حدثنا علي بن قادم، قال: جاء عتاب وآخر إلى شريك، فقال له الناس: يقولون: إنك شاك! قال: يا أحمق كيف أكون شاكا! لوددت أني كنت مع علي فخضبت يدي بسيفي من دمائهم [۸۹۱].
وعده ابن قتيبة من رجال الشيعة [۸۹۲].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الثامنة [۸۹۳].
وقال المزي: روى عن: إبراهيم بن جرير بن عبد الله البجلي في أبي داود والنسائي وابن ماجة، وابراهيم بن مهاجر في أبي داود، وإسماعيل بن أبي خالد في أبي داود، وأشعث بن سوار، وأشعث بن أبي الشعثاء في كتاب القراءة خلف الامام للبخاري والنسائي، وأبي بشر بيان بن بشر البجلي في النسائي وابن ماجة، وأبي حمزة ثابت بن أبي صفية الثمالي في الترمذي، وأبي المقدام ثابت بن هرمز الحداد، وجابر الجعفي في ابن ماجة، وجامع بن أبي راشد في أبي داود، وأبي صخرة جامع ابن شداد، وأبي بكر جبريل بن أحمر في أبي داود والنسائي، وحبيب بن أبي ثابت، وحبيب بن زيد الأنصاري في الترمذي والنسائي، وحبيب بن أبي عمرة في سنن النسائي، والحجاج بن أرطاة في الترمذي وابن ماجة، والحر بن الصباح في النسائي، وحريث بن أبي مطر في ابن ماجة، وحسين بن عبد الله بن عبيدالله بن عباس في ابن ماجة، وحكيم بن جبير في الترمذي، وخالد بن علقمة في ابن ماجة، وخصيف بن عبد الرحمان الجزري في أبي داود والترمذي والنسائي، وأبي الجحاف داود بن أبي عوف في الترمذي، وداود بن يزيد الأودي، وأبي فزارة راشد ابن كيسان في أبي داود والترمذي، والركين بن الربيع في الأدب المفرد وأبي داود والنسائي، وزبيد اليامي في النسائي وابن ماجة، وزياد بن علاقة في مسلم وابن ماجة، وزياد بن فياض في أبي داود، وسالم الأفطس في المراسيل والنسائي، وأبي عبد الله سلمة بن تمام الشقري، وسلمة بن كهيل، وسليمان الأعمش في ابن ماجة، وسماك بن حرب في أبي داود وابن ماجة والنسائي والترمذي، وشبيب بن غرقدة، وشعبة بن الحجاج في مسلم، وصالح بن صالح بن حي، والصلت بن بهرام، وأبي سنان ضرار بن مرة الشيباني في النسائي، وطارق بن عبد الرحمان، وطريف أبي سفيان السعدي في ابن ماجة، وطلحة بن يحيى بن طلحة بن عبيدالله في النسائي وابن ماجة، وعاصم بن بهدلة في الترمذي وابن ماجة، وعاصم بن سليمان الأحول في أبي داود والترمذي، وعاصم بن عبيدالله في أبي داود وعمل اليوم والليلة وابن ماجة، وعاصم بن كليب في أبي داود وابن ماجة والترمذي والنسائي، والعباس بن ذريح في الأدب المفرد وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وعبد الله بن أبي جميلة الطهوي في مسند علي، وعبد الله بن شبرمة في مسلم وابن ماجة، وعبد الله بن شريك العامري، وأبي علوان عبد الله بن عصيم في الترمذي وابن ماجة، ويقال: ابن عصمة الخنفي، وعبد الله بن عيسى بن عبد الرحمان بن أبي ليلى في أبي داود والترمذي وابن ماجة، وعبد الله بن محمد بن عقيل في الأدب المفرد والترمذي وابن ماجة، وعبد الأعلى بن عامر في مسند علي، وعبد الرحمان بن الأصبهاني فيما استشهد به البخاري وفي أبي داود، وعبد العزيز بن رفيع في النسائي، وعبد الكريم ابن مالك الجزري في ابن ماجة، وأبي أمية عبد الكريم بن أبي المخارق البصري في الترمذي، وعبد الملك بن عمير في مسلم والترمذي والنسائي وابن ماجة، وعبيد الله ابن عمر في كتاب الشمائل والنسائي وابن ماجة، وعثمان بن حكيم الأنصاري في النسائي، وعثمان بن أبي زرعة وهو ابن المغيرة الثقفي في أبي داود والنسائي وابن ماجة، وأبي حصين عثمان بن عاصم في أبي داود والترمذي وابن ماجة، وعثمان ابن عبد الله بن موهب في كتاب الشمائل والنسائي، وأبي اليقظان عثمان بن عمير في أبي داود والترمذي وابن ماجة، وعطاء بن السائب في النسائي، وعلي بن الأقمر في الترمذي والنسائي، وعلي بن بذيمة في الترمذي، وعمار الدهني في مسلم وأبي داود وابن ماجة والنسائي والترمذي، وعمارة بن القعقاع بن شبرمة في مسلم وابن ماجة، وعمر بن عامر الأنصاري في أبي داود وابن ماجة، وأبي إسحاق عمرو بن عبد الله السبيعي في أبي داود والترمذي وابن ماجة والنسائي، وعمران بن مسلم بن رياح الثقفي، وعمران بن مسلم الجعفي، وعوف الأعرابي في النسائي، والعلاء بن عبد الكريم في الرد على أهل القدر، وعياش العامري في مسند علي، وغنام بن طلق بن معاوية النخعي والد طلق بن غنام، وقيس بن وهب في أبي داود وابن ماجة، وليث بن أبي سليم في كتاب رفع اليدين في الصلاة للبخاري وابن ماجة، ومحمد بن إسحاق بن يسار، ومحمد بن جحادة في الترمذي، ومحمد بن سعد الأنصاري في التفسير، ومحمد بن عبد الرحمان بن أبي ليلى، ومحمد بن عبد الرحمان مولى آل طلحة في أبي داود، ومخارق الأحمسي في مسند علي، وأبي عثمان مختار بن يزيد، ومخول بن راشد في الترمذي والنسائي، وأبي فروة مسلم بن سالم في النسائي، والمقدام بن شريح بن هانئ في الأدب المفرد وأبي داود وابن ماجة والترمذي والنسائي، ومنصور بن المعتمر في النسائي، ومهاجر أبي الحسن في الأدب المفرد، وميمون أبي حمزة الأعور في الترمذي وابن ماجة، وهشام بن عروة في مسلم، وهلال الوزان في النسائي، ويزيد بن أبي زياد في أبي داود، ويعلى بن عطاء الطائفي في مسلم، وأبي الحسناء الكوفي في أبي داود والترمذي ومسند علي، وأبي ربيعة الإيادي في أبي داود والترمذي وابن ماجة.
روى عنه: إبراهيم بن سعد الزهري، وابراهيم بن أبي العباس في النسائي، وإبراهيم بن مهدي في أبي ئاود، وإسحاق بن أبي إسرائيل، وإسحاق بن عيسى ابن الطباع في الترمذي والنسائي، وإسحاق بن منصور السلولي في النسائي، وإسحاق ابن يوسف الأزرق في أبي داود وابن ماجة، وإسماعيل بن أبان الوراق في كتاب القراءة خلف الامام للبخاري واسماعيل بن موسى الفزاري في أبي داود والترمذي وابن ماجة، والأسود بن عامر شاذان في أبي داود والترمذي، وبشر بن الوليد الكندي القاضي، وثابت بن موسى في ابن ماجة، وجبارة بن المغلس، وجعفر بن حميد الكوفي، وحاتم بن إسماعيل المدني، وحجاج بن محمد في النسائي، والحسن بن بشر البجلي في الترمذي، وحسين بن حسن الأشقر في النسائي، وحسين بن محمد المروذي في النسائي، وأبو اسامة حماد بن اسامة في الترمذي، وخلف بن هشام البزار المقرئ، والخليل بن عمرو البغوي في ابن ماجة، وداود بن عمرو الضبي، وأبو توبة الربيع بن نافع الحلبي في أبي داود، وزكريا بن عدي في ابن ماجة، وسعيد بن سليمان الواسطي في النسائي، وأبو قتيبة سلم بن قتيبة في ابن ماجة، وأبو عبد الله سلمة بن تمام الشقري ـ وهو من شيوخه ـ، وأبو داود سليمان ابن داود الطيالسي في ابن ماجة، وأبو الربيع سليمان بن داود الزهراني في أبي داود، وسويد بن سعيد الحدثاني في ابن ماجة، وأبو بدر شجاع بن الوليد السكوني في أبي داود، وشريح بن مسلمة التنوخي، وصالح بن نصر بن مالك الخزاعي، وطلق بن غنام النخعي في أبي داود والترمذي، وعباد بن العوام في المراسيل، وعبد الله بن صالح العجلي، وعبد الله بن عامر بن زرارة في ابن ماجة، وعبد الله بن عون الهلالي الخراز، وعبد الله بن المبارك في النسائي، وأبو بكر عبد الله بن محمد ابن أبي شيبة في مسلم وأبي داود وابن ماجة، وابنه عبد الرحمان بن شريك بن عبد الله النخعي في الأدب المفرد، وعبد الرحمان بن شيبة الجدي، وعبد الرحمان بن مصعب القطان في مسند علي وعبد الرحمان بن مهدي، وأبو نعيم عبد الرحمان بن هانئ النخعي في أبي داود، وأبو مسلم عبد الرحمان بن واقد الواقدي في الترمذي، وعبد الرحيم بن عبد الرحمان بن محمد المحاربي في ابن ماجة، وعبد السلام بن حرب الملائي، وعبد المنعم بن إدريس بن سنان ابن بنت وهب بن منبه، وعثمان بن حكيم الأودي، وعثمان بن محمد بن أبي شيبة، وعلي بن الجعد الجوهري، وعلي ابن حجر المروزي في الأدب المفرد ومسلم والترمذي والنسائي، وعلي بن حكيم الأودي في الأدب المفرد ومسلم، وعلي بن قادم في خصائص أمير المؤمنين، وعمرو بن عون الواسطي في أبي داود والنسائي، وعمران بن أبان الواسطي في خصائص أمير المؤمنين، وغسان بن الربيع، وأبو نعيم الفضل بن دكين، والفضل بن موسى السيناني في مسلم، وفضيل بن عبد الوهاب القناد، وقتيبة بن سعيد في الترمذي، وأبو غسان مالك بن إسماعيل النهدي في كتاب رفع اليدين في الصلاة، ومحرز بن عون الهلالي، ومحمد بن إسحاق بن يسار ـ وهو من شيوخه ـ، ومحمد ابن جعفر بن زياد الوركاني في أبي داود، ومحمد بن الحسن بن الزبير الأسدي المعروف بابن التل في النسائي وابن ماجة، ومحمد بن خالد بن عبد الله الواسطي، ومحمد بن سعيد ابن الأصبهاني في الترمذي، ومحمد بن سليمان لوين، ومحمد بن الصباح الدولابي في الأدب المفرد ومسلم وأبي داود، ومحمد بن الطفيل النخعي في الأدب المفرد والترمذي، وأبو أحمد محمد بن عبد الله بن الزبير الزبيري في النسائي، ومحمد بن عبيد المحاربي في الترمذي، ومحمد بن عمر بن الرومي في الترمذي، ومحمد بن عيسى ابن الطباع في أبي داود والنسائي، ومحمد بن يزيد الواسطي، ومنصور بن أبي مزاحم، ومنصور بن أبي نويرة العلاف، والنضر بن عربي ـ وهو أكبر منه ـ، وأبو النضر هاشم بن القاسم في أبي داود، وأبو الوليد هشام ابن عبد الملك الطيالسي، وهشيم بن بشير ـ وهو من أقرآنه ـ، وهناد بن السري في أبي داود والترمذي والنسائي، والهيثم بن جميل الأنطاكي في مسند علي وابن ماجة، ووكيع بن الجراح في الترمذي، ويحيى بن آدم في أبي داود، ويحيى بن أبي بكير الكرماني في الترمذي وابن ماجة، ويحيى بن سعيد القطان، ويحيى بن عبد الحميد الحماني، ويزيد بن هارون في أبي داود والنسائي وابن ماجة، ويعقوب بن إبراهيم بن سعد الزهري في الترمذي والنسائي، ويونس بن محمد المؤدب في مسلم [۸۹۴].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح مسلم [۸۹۵]، وسنن أبي داود [۸۹۶]، والترمذي [۸۹۷]، والنسائي [۸۹۸]، وابن ماجة عن حبشي بن جنادة قال: سمعت رسول الله ج يقول: «علي مني وأنا منه، ولا يؤدي عني إلا علي» [۸۹۹].
[۸۸۶] سير أعلام النبلاء: ۸ / ۲۰۰ الرقم ۳۷. [۸۸۷] سير أعلام النبلاء: ۸ / ۲۰۲، راجع معرفة الرواة: ۱۱۷ الرقم ۱۵۶. [۸۸۸] ميزان الاعتدال: ۲ / ۲۷۰ الرقم ۳۶۹۷. [۸۸۹] سير أعلام النبلاء: ۸ / ۲۰۵، راجع ميزان الاعتدال: ۲ / ۲۷۱. [۸۹۰] سير أعلام النبلاء: ۸ / ۲۰۹. وفيه: «قلت: هذا التشيّع الذي لا محذور فيه إن شاء الله إلا من قبيل الكلام فيمن حارب عليا رضي الله عنه من الصحابة فإنه قبيح يؤدب فاعله. ولا نذكر أحدا من الصحابة إلا بخير، ونترضى عنهم، ونقول: هم طائفة من المؤمنين بغت على الامام علي، وذلك بنص قول المصطفى صلوات الله عليه لعمار: تقتلك الفئة الباغية. فنسأل الله أن يرضى عن الجميع، وألا يجعلنا ممن في قلبه غل للمؤمنين. ولا نرتاب أن عليا أفضل ممن حاربه، وأنه أولى بالحق رضي الله عنه. وفي هامش سير أعلام النبلاء: ۸ / ۲۱۰ ذيل الحديث: وفي هذا الحديث علم من أعلام النبوة، وفضيلة ظاهرة لعلي وعمار، ورد على النواصب الزاعمين أن عليا لم يكن مصيبا في حروبه، ونقل المناوي في فيض القدير: (۶ / ۳۶۶) عن كتاب الامامة للامام عبد القاهر الجرجاني قوله: أجمع فقهاء الحجاز والعراق من فريقي الحديث والرأي، منهم: مالك والشافعي وأبو حنيفة، والأوزاعي والجمهور الأعظم من المتكلمين والمسلمين أن عليا مصيب في قتاله لأهل صفين كما هو مصيب في أهل الجمل، وأن الذين قاتلوه ظالمون له. [۸۹۱] ميزان الاعتدال: ۲ / ۲۷۳. [۸۹۲] المعارف: ۶۲۴. [۸۹۳] تقريب التهذيب: ۱ / ۳۵ الرقم ۶۴. [۸۹۴] تهذيب الكمال: ۱۲ / ۴۶۲. [۸۹۵] صحيح مسلم: ۳ / ۱۱۸۵، كتاب البيوع، باب الأرض تمنح، ذيل ح ۱۲۱. [۸۹۶] سنن أبي داود: ۴ / ۲۵۱ الحديث ۴۷۹۳، كتاب الأدب. [۸۹۷] سنن الترمذي: ۵ / ۶۳۶ الرقم ۳۷۱۸ و ۳۷۱۹. [۸۹۸] سنن النسائي: ۱ / ۲۶، كتاب الطهارة. [۸۹۹] سنن ابن ماجة: ۱ / ۴۴، المقدمة، فضل علي بن أبي طالب ÷، الحديث ۱۱۹.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: شعبة بن الحجاج بن الورد، الامام الحافظ، أمير المؤمنين في الحديث، أبو بسطام العتكي، مولاهم الواسطي، عالم أهل البصرة وشيخها [۹۰۰].
وقال أبو زيد الهروي: روى عنه عالم عظيم، وانتشر حديثه في الآفاق [۹۰۱].
وقال الحاكم: إمام الأئمة بالبصرة في معرفة الحديث [۹۰۲].
وقال عبد الله بن أحمد بن حنبل، عن أبيه: كان شعبة امة وحده في هذا الشأن ـ يعني في الرجال وبصره بالحديث وتثبته وتنقيته للرجال [۹۰۳].
وقال ابن منجويه:... وكان من سادات أهل زمانه حفظا وإتقانا وورعا وفضلا، وهو أول من فتش بالعراق عن أمر المحدثين، وجانب الضعفاء والمتروكين، وصار علما يقتدى به، وتبعه عليه بعده أهل العراق [۹۰۴].
۲ ـ تشيّعه:
عده ابن قتيبة والشهرستاني من رجال الشيعة [۹۰۵].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر من الطبقة السابعة [۹۰۶].
وقال المزي: روى عن: أبان بن تغلب في مسلم والترمذي، وإبراهيم بن عامر بن مسعود الجمحي في أبي داود والنسائي، وإبراهيم بن محمد بن المنتشر في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي، وإبراهيم بن مسلم الهجري في ابن ماجة، وإبراهيم بن مهاجر في مسلم وأبي داود وابن ماجة، وإبراهيم بن ميسرة في سنن النسائي، وإبراهيم بن ميمون في كتاب عمل اليوم والليلة، والأزرق بن قيس في البخاري، وإسماعيل بن أبي خالد في البخاري ومسلم، وإسماعيل بن رجاء الزبيدي في مسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وإسماعيل بن سميع في مسند علي، واسماعيل بن عبد الرحمان السدي في الترمذي، وإسماعيل بن علية في الترمذي والنسائي ـ وهو أصغر منه ـ، والأسود بن قيس في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي، وأشعث بن سوار، وأشعث بن أبي الشعثاء في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، وأشعث بن عبد الله بن جابر الحداني، وأنس بن سيرين في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي والنسائي وابن ماجة، وأيوب بن أبي تميمة السختياني في البخاري ومسلم والنسائي، وأيوب بن موسى القرشي في مسلم، وبديل بن ميسرة العقيلي في مسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وبريد ابن أبي مريم السلولي في الترمذي والنسائي، وبسطام بن مسلم في سنن النسائي، وبشير بن ثابت في فضائل الأنصار لأبي داود، وبكير بن عطاء في الترمذي والنسائي وابن ماجة، وبلال في كتاب عمل اليوم والليلة، وأبي بشر بيان بن بشر في عمل اليوم والليلة، وتوبة العنبري في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي، وتوبة أبي صدقة في النسائي، وثابت بن أسلم البناني في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، وأبي المقدام ثابت بن هرمز الحداد، وثوير بن أبي فاختة في الترمذي، وجابر الجعفي في الترمذي، وأبي صخرة جامع بن شداد في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وجبلة بن سحيم في البخاري ومسلم والنسائي، وجعدة ابن ام هانئ في الترمذي والنسائي، وجعفر بن محمد الصادق، وجعفر بن أبي وحشية في الكتب الستة، والجلاس في عمل اليوم والليلة، وحاتم ابن أبي صغيرة في النسائي، وحاضر بن المهاجر في النسائي وابن ماجة، وحبيب ابن أبي ثابت في البخاري ومسلم والنسائي، وحبيب بن الزبير في الترمذي، وحبيب بن زيد الأنصاري في ابن ماجة والترمذي والنسائي وأبي داود، وحبيب بن الشهيد في الأدب المفرد ومسلم وابن ماجة، والحجاج بن عاصم في النسائي، وأبيه الحجاج بن الورد، والحر بن الصياح في أبي داود والترمذي والنسائي، وحرب بن شداد، والحسن بن عمران في أبي داود، وحسين المعلم في البخاري، وحصين بن عبد الرحمان في البخاري ومسلم والنسائي، والحكم بن عتيبة في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، وحماد بن أبي سليمان في مسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، وحمزة الضبي في مسلم وأبي داود والنسائي، وحميد بن نافع في البخاري ومسلم والنسائي، وحميد بن هلال في مسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وحميد الطويل في البخاري ومسلم والنسائي، وحيان الأزدي، وخالد الحذاء في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي، وخبيب بن عبد الرحمان في الكتب الستة، وخليد بن جعفر في مسلم والترمذي والنسائي، وأبي ذبيان خليفة بن جعفر في البخاري ومسلم والنسائي، وداود بن فراهيج، وداود بن أبي هند في النسائي، وداود بن يزيد الأودي، والربيع بن لوط في النسائي، وربيعة بن أبي عبد الرحمان، والركين بن الربيع في النسائي، وزبيد اليامي في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وزكريا بن أبي زائدة، وزياد بن علاقة في مسلم وأبي داود والنسائي، وزياد بن فياض في مسلم والنسائي، وزياد بن مخراق في أبي داود، وزيد بن الحواري العمي في الترمذي والنسائي، وزيد بن محمد بن زيد العمري في مسلم والنسائي، وسعد بن إبراهيم في الكتب الستة، وسعد بن إسحاق ابن كعب بن عجرة في النسائي، وسعيد بن أبي بردة بن أبي موسى الأشعري في البخاري ومسلم والنسائي وابن ماجة، وسعيد بن أبي سعيد المقبري، وسعيد بن مسروق الثوري في البخاري ومسلم والنسائي، وأبي مسلمة سعيد بن يزيد في البخاري ومسلم والنسائي، وسعيد الجريري في مسلم، وسفيان الثوري ـ وهو من أقرآنه ـ، وسفيان بن حسين في سنن النسائي، وسلم بن عطية في سنن النسائي، وسلمة بن كهيل في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي، وسليمان بن عبد الرحمان في الترمذي والنسائي وابن ماجة وأبي داود، وسليمان الأعمش في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، وسليمان التيمي في البخاري ومسلم، وسليمان الشيباني في البخاري ومسلم والنسائي، وسماك بن حرب في الأدب المفرد ومسلم وأبي داود وابن ماجة والترمذي والنسائي، وسماك بن الوليد الحنفي، وسهيل بن أبي صالح في مسلم وأبي داود والترمذي، وسوادة بن عبيد العجلي في مسند علي، وأبي المنهال سيار بن سلامة الرياحي في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي، وسيار أبي الحكم في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي، وشرقي البصري في كتاب الرد على أهل القدر، وشعيب بن الحبحاب، وصالح بن درهم، وصالح بن صالح بن حي في مسلم، وصدقة بن يسار، وأبي سنان ظرار بن مرة الشيباني، وطارق بن عبد الرحمان البجلي، وطلحة بن مصرف في كتاب أفعال العباد للبخاري والنسائي وابن ماجه، وأبي سفيان طلحة بن نافع، وعاصم بن بهدلة في الترمذي، وعاصم بن سليمان الأحول في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي، وعاصم بن عبيدالله في كتاب أفعال العباد وأبي داود والترمذي وابن ماجة، وعاصم ابن كليب في كتاب رفع اليدين في الصلاة للبخاري ومسلم والنسائي، وعامر الأحول في النسائي، وعباس الجريري في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي وابن ماجة، وعبد الله بن بشر الخثعمي في الترمذي والنسائي، وعبد الله بن دينار في الكتب الستة، وعبد الله بن أبي السفر الهمداني في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وعبد الله بن صبيح في النسائي، وعبد الله بن عبد الله بن جبر الأنصاري في البخاري ومسلم وفضائل الأنصار لأبي داود، والنسائي، وعبد الله بن عون في النسائي، وعبد الله بن عيسى بن عبد الرحمان بن أبي ليلى في البخاري والنسائي، وعبد الله بن المختار في مسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وعبد الله ابن أبي نجيح في البخاري والنسائي، وعبد الله بن هانئ بن الشخير في مسلم، وعبد الله بن يزيد الصهباني، وعبد الله بن يزيد النخعي في مسلم والنسائي، وعبد الأعلى بن عامر في النسائي، وعبد الأكرم بن أبي حنيفة في ابن ماجة، وعبد الحميد صاحب الزيادي في البخاري ومسلم والنسائي، وعبد الخالق بن سلمة في النسائي، وعبد ربه بن سعيد الأنصاري في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وعبد الرحمان ابن الأصبهاني في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وأبي قيس عبد الرحمان بن ثروان في البخاري والنسائي، وعبد الرحمان بن القاسم بن محمد بن أبي بكر الصديق في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي، وعبد العزيز بن رفيع في مسلم وأبي داود والنسائي، وعبد العزيز بن صهيب في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، وعبد الملك بن عمير في البخاري ومسلم، وعبد الملك بن ميسرة الزراد في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي، وعبد الوارث بن أبي حنيفة في النسائي، وعبدة بن أبي لبابة في مسلم، وعبيد الله بن أبي بكر بن أنس بن مالك في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي، وعبيد الله بن عمر في مسلم والنسائي، وعبيد الله بن أبي يزيد، وعبيد أبي الحسن في مسلم، وعبيدة بن معتب الضبي في أبي داود، وعتاب مولى هرمز في أبي داود، وأبي حصين عثمان بن عاصم الأسدي في البخاري ومسلم والترمذي في كتاب الشمائل والنسائي، وعثمان بن عبد الله بن موهب في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي وابن ماجة، وعثمان بن غياث، وعثمان البتي في النسائي، وعدي بن ثابت في الكتب الستة، وعطاء بن السائب في أبي داود والترمذي وابن ماجة والنسائي، وعطاء بن أبي مسلم الخراساني في النسائي، وعطاء بن أبي ميمونة في البخاري ومسلم والنسائي وابن ماجة، وعقبة بن حريث في مسلم والنسائي، وعقيل بن طلحة السلمي في أبي داود، وعكرمة بن عمار اليمامي في الترمذي، وعلقمة بن مرثد في الكتب الستة، وعلي بن الأقمر في مسلم، وعلي بن بذيمة، وعلي بن زيد بن جدعان في النسائي وابن ماجة، وعلي بن مدرك في الكتب الستة، وعلي أبي الأسد الحنفي في النسائي، وعمار بن عقبة العبسي، وعمارة بن أبي حفصة في البخاري والنسائي والتفسير لابن ماجة، وعمر بن سليمان العمري في أبي داود والترمذي والنسائي، وعمر بن محمد بن زيد العمري في مسلم، وعمرو بن أبي حكيم في أبي داود والنسائي، وعمرو بن دينار في البخاري ومسلم والنسائي، وعمرو بن عامر الأنصاري في البخاري والنسائي، وعمرو بن مرة في الكتب الستة، وعمرو بن يحيى بن عمارة في الترمذي والنسائي وابن ماجة، وعمران بن مسلم الجعفي، وأبي جعفر عمير بن يزيد الخطمي في الترمذي والنسائي وابن ماجة، والعوام بن حوشب في البخاري وخصائص أمير المؤمنين ÷، وعوف الأعرابي في النسائي، وعون بن أبي جحيفة في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي، والعلاء بن عبد الرحمان في كتاب القراءة خلف الامام للبخاري ومسلم وابن ماجة، والعلاء ابن أخي شعيب بن خالد الرازي في أبي داود، وعياض أبي خالد البجلي في سنن النسائي، وعيينة بن عبد الرحمان بن جوشن في الأدب المفرد وأبي داود، وغالب التمار في أبي داود، وغالب القطان في عمل اليوم والليلة، وغيلان بن جامع، وغيلان بن جرير في مسلم والنسائي، وغيلان بن عبد الله الواسطي، وفرات القزاز في البخاري ومسلم والترمذي، وفراس ابن يحيى الهمداني في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي، وفرقد السبخي، وفضيل بن فضالة القيسي في النسائي، وفضيل بن ميسرة في خصائص أمير المؤمنين، والقاسم بن أبي بزة في الأدب المفرد ومسلم وأبي داود والنسائي، والقاسم بن مهران في مسلم والنسائي، وقتادة بن دعامة في الكتب الستة، وقرة بن خالد السدوسي، وقيس بن مسلم في البخاري ومسلم والنسائي، وليث بن أبي سليم في ابن ماجة، ومالك بن أنس في مسلم والترمذي والنسائي وابن ماجة ـ وهو من أقرآنه ـ، ومالك بن عرفطة في أبي داود والنسائي ـ والصواب: خالد بن علقمة ـ ومجالد بن سعيد في النسائي، ومجزأة بن زاهر في الأدب المفرد ومسلم والنسائي، ومحارب بن دثار في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي، ومحل بن خليفة في النسائي، ومحمد بن إسحاق بن يسار، ومحمد بن حجادة في البخاري وأبي داود، ومحمد بن زياد الجمحي في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وأبي رجاء محمد بن سيف الازدي في المراسيل لأبي داود والنسائي، ومحمد بن عبد الله ابن أبي يعقوب في البخاري ومسلم والنسائي، ومحمد بن عبد الجبار الأنصاري في الأدب المفرد، ومحمد بن عبد الرحمان بن سعد بن زرارة في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، ومحمد بن عبد الرحمان مولى آل طلحة في الترمذي والنسائي، وأبي الرجال محمد بن عبد الرحمان الأنصاري في مسلم ـ على خلاف فيه ـ، ومحمد بن عثمان بن عبد الله بن موهب في البخاري ومسلم والنسائي ـ إن كان محفوظا ـ، ومحمد بن قيس الأسدي في عمل اليوم والليلة، ومحمد بن أبي المجالد في البخاري ومسلم والنسائي وابن ماجة ـ ويقال: عبد الله بن أبي المجالد ـ، ومحمد بن مرة القرشي الكوفي، وأبي الزبير محمد بن مسلم المكي في النسائي، ومحمد بن المنكدر في الكتب الستة، ومخارق الأحمسي في كتاب الرد على أهل القدر والنسائي، ومخول بن راشد في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، ومستمر بن الريان في مسلم والنسائي، ومسعر بن كدام في عمل اليوم والليلة، ومسلم بن يناق أبي الحسن في مسلم والنسائي، ومسلم الأعور، ومسلم القري في مسلم وأبي داود والنسائي، ومشاش البصري في النسائي، ومعاوية بن قرة المزني في الكتب الستة، ومعبد بن خالد في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي، ومغيرة بن مقسم الضبي في البخاري ومسلم، ومغيرة بن النعمان النخعي في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي، والمقدام بن شريح بن هانئ في الأدب المفرد ومسلم والنسائي وابن ماجة، ومنصور بن زاذان، ومنصور بن عبد الرحمان الأشل، ومنصور بن المعتمر في الكتب الستة، والمنهال بن عمرو في النسائي، ومهاجر أبي الحسن في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي وعمل اليوم والليلة، وموسى بن أنس بن مالك في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي، وموسى بن أبي عائشة في أبي داود والنسائي وابن ماجة، وموسى بن عبد الله الجهني في عمل اليوم والليلة، وموسى بن عبيدة الربذي، وموسى بن أبي عثمان في أبي داود والنسائي وابن ماجة، وميسرة بن حبيب في النسائي، والنعمان بن سالم في مسلم وأبي داود والترمذي وابن ماجة والنسائي، ونعيم بن أبي هند في الترمذي والنسائي، وأبي عقيل هاشم بن بلال في أبي داود وعمل اليوم والليلة، وهشام بن زيد بن أنس بن مالك في الكتب الستة، وهشام بن عروة في البخاري ومسلم، وهشام الدستوائي في النسائي ـ وهو من أقرآنه ـ، وواصل الأحدب في مسلم وعمل اليوم والليلة، وواقد ابن محمد بن زيد العمري في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي، وورقاء بن عمر اليشكري في مسلم وأبي داود والنسائي ـ وهو من أقرآنه ـ، والوليد بن حرب، والوليد بن العيزار في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي، ويحيى بن أبي إسحاق الحضرمي في البخاري ومسلم والنسائي، ويحيى بن الحصين الأحمسي في مسلم والنسائي وابن ماجة، وأبي حيان يحيى بن سعيد بن حيان التيمي في النسائي، ويحيى بن سعيد الأنصاري في الترمذي، وأبي بلج يحيى بن أبي سليم الفزاري في الترمذي والنسائي، ويحيى بن عبد الله الجابر في الترمذي، ويحيى بن عبيد البهراني في مسلم والنسائي، ويحيى بن أبي كثير، وأبي المعلى يحيى بن ميمون العطار في النسائي، ويحيى بن هانئ بن عروة المرادي في النسائي، ويحيى بن يزيد الهنائي في مسلم وأبي داود، وأبي التياح يزيد بن حميد الضبعي في الكتب الستة، ويزيد ابن خمير الشامي في الأدب المفرد ومسلم وأبي داود والترمذي وابن ماجة والنسائي، ويزيد بن أبي زياد في أبي داود والنسائي، وأبي خالد يزيد بن خالد الدالاني في أبي داود والترمذي، ويزيد أبي خالد وليس بالدالاني، ويزيد الرشك في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي، ويعقوب بن عطاء بن أبي رباح، ويعلى ابن عطاء في كتاب القراءة خلف الامام للبخاري وفي مسلم وأبي داود وابن ماجة والترمذي والنسائي، ويونس بن خباب في عمل اليوم والليلة، ويونس بن عبيد في البخاري ومسلم، وأبي إسحاق السبيعي في الكتب الستة، وأبي إسرائيل الجشمي في عمل اليوم والليلة، وأبي بكر بن أبي الجهم في مسلم والترمذي والنسائي، وأبي بكر بن حفص في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي، وأبي بكر بن محمد بن زيد العمري في النسائي، وأبي بكر بن المنكدر في البخاري، وأبي جعفر الفراء في الأدب المفرد وعمل اليوم والليلة، وأبي جعفر مؤذن مسجد العريان في أبي داود والنسائي، وأبي جمرة الضبعي في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، وأبي الجودي الشامي في أبي داود، وأبي الحسن في النسائي، وأبي حمزة الأزدي جارهم في مسلم وعمل اليوم والليلة، وأبي حمزة القصاب في مسلم، وأبي شعيب في أبي داود، وأبي شمر الضبعي في مسلم والنسائي، وأبي الضحاك في التفسير لابن ماجة، وأبي عمران الجوني في البخاري ومسلم والنسائي وابن ماجة، وأبي العنبس الأكبر في أبي داود والنسائي، وأبي العنبس الأصغر، وأبي عون الثقفي في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، وأبي فروة الهمداني، وأبي الفيض الشامي في أبي داود والترمذي والنسائي، وأبي المختار الأسدي في أبي داود، وأبي المؤمل، وأبي نعامة السعدي في مسلم، وأبي هاشم الرماني في النسائي، وأبي يعفور العبدي في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، وشميسة العتكية في الأدب المفرد.
روى عنه: إبراهيم بن سعد الزهري في البخاري تعليقا، وإبراهيم بن طهمان تعليقا أيضا والنسائي، وإبراهيم بن المختار الرازي في الترمذي، وآدم بن أبي إياس في البخاري والترمذي، وأسد بن موسى في عمل اليوم والليلة، وإسماعيل بن علية في مسلم والنسائي، والأسود بن عامر شاذان في البخاري ومسلم وابن ماجة، والأشعث بن عبد الله السجستاني في أبي داود، وأمية بن خالد في مسلم والترمذي والنسائي، وأيوب السختياني ـ وهو من شيوخه ـ، وبدل بن المحبر في البخاري وأبي داود، وبشر بن ثابت في ابن ماجة، وبشر بن عمر الزهراني في البخاري ومسلم وابن ماجة، وبشر بن المفضل في مسلم والنسائي، وبقية بن الوليد في النسائي، وبكر بن عيسى الراسبي في النسائي، وبهز بن أسد في البخاري ومسلم والنسائي، وتوبة بن علوان البصري نزيل صنعاء، والجراح بن مليح البهراني في عمل اليوم والليلة، وجرير بن حازم ـ وهو من أقرآنه ـ، وحبان بن هلال في البخاري، وحجاج بن محمد الأعور في البخاري والنسائي، وحجاج بن منهال الأنماطي في البخاري والنسائي، وحجاج بن نصير الفساطيطي، وحرمي بن عمارة في البخاري ومسلم وفضائل الأنصار لأبي داود والنسائي، والحسن بن صالح بن حي في النسائي ـ وهو من أقرآنه ـ، والحسن بن موسى الأشيب، وأبو عمر حفص ابن عمر الحوضي في البخاري وأبي داود، والحكم بن عبد الله العجلي في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي، وأبو اسامة حماد بن اسامة في مسلم، وحماد بن مسعدة في النسائي، وخالد بن الحارث في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي، وداود بن إبراهيم الواسطي، وداود بن الزبرقان، وداود بن المحبر، والربيع بن يحيى الأشناني في أبي داود، وروح بن عبادة في البخاري ومسلم والترمذي، وريحان بن سعيد، وزافر بن سليمان في عمل اليوم والليلة، وزيد بن الحباب، وزيد بن أبي الزرقاء الموصلي في النسائي، وسعد بن إبراهيم الزهري ـ وهو من شيوخه ـ، وابنه سعد بن شعبة بن الحجاج، وأبو زيد سعيد بن الربيع الهروي في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي، وسعيد بن سفيان الجحدري في الترمذي، وسعيد بن عامر الضبعي في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي، وسفيان الثوري في النسائي ـ وهو من أقرآنه ـ، وسفيان بن حبيب في الأدب المفرد والترمذي وأبي داود والنسائي، وأبو قتيبة سلم بن قتيبة في أبي داود والترمذي وابن ماجة والنسائي، وسليمان بن حرب في البخاري وأبي داود والنسائي، وسليمان الأعمش ـ وهو من شيوخه ـ، والسميدع بن واهب في النسائي، وسهل بن بكار الدارمي، وأبو عتاب سهل بن حماد الدلال في مسلم والترمذي والنسائي، وسهل بن يوسف في البخاري والنسائي، وشبابة بن سوار في البخاري ومسلم وابن ماجة والنسائي، وشريك بن عبد الله النخعي في مسلم، وشعيب بن بيان الصفار، وشعيب بن حرب، وشعيب بن محرز بن شعيث بن زيد بن أبي الزعراء الأزدي، وأبو عاصم الضحاك بن مخلد النبيل في البخاري، وعاصم بن علي بن عاصم الواسطي، وعباد بن آدم البصري في ابن ماجة، وعبد الله بن إدريس في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، وعبد الله بن حمران الأموي في عمل اليوم والليلة، وعبد الله بن رجاء الغداني في البخاري، وعبد الله بن المبارك في البخاري ومقدمة صحيح مسلم والترمذي والنسائي، وعبد الله بن مسلمة القعنبي في أبي داود حديثا واحدا، وأبو شهاب عبد ربه بن نافع الحناط في مسلم، وعبد الرحمان بن غزوان المعروف بقراد أبي نوح في سنن النسائي، وعبد الرحمان بن مهدي في الكتب الستة، وأبو ظفر عبد السلام بن مطهر في المراسيل لأبي داود، وعبد الصمد بن عبد الوارث في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي وابن ماجة، وعبد العزيز بن أبي رزمة المروزي في أبي داود، وعبد الملك بن إبراهيم الجدي في البخاري والمراسيل لأبي داود والترمذي، وعبد الملك بن الصباح في البخاري ومسلم، وعبيد الله الأشجعي في عمل اليوم والليلة، وعبيد بن سعيد الأموي في مسلم وابن ماجة، وعبيد بن عقيل الهلالي في النسائي، وعثمان بن جبلة بن أبي رواد في البخاري ومسلم والنسائي، وعثمان بن عمر بن فارس في البخاري ومسلم وأبي داود، وعصمة بن سليمان الخزاز، وعفان ابن مسلم الصفار في مسلم والنسائي، وعفيف بن سالم الموصلي في مسند علي، وعقبة بن خالد السكوني في الترمذي والنسائي، وعلي بن الجعد الجوهري في البخاري وأبي داود، وعلي بن حفص المدائني في مقدمة مسلم وأبي داود، وعلي ابن نصر الجهضمي الكبير في مسلم والنسائي وابن ماجة، وعمرو بن حكام الأزدي، وعمرو بن محمد بن أبي رزين في الترمذي، وعمرو بن مرزوق في البخاري وأبي داود، وأبو قطن عمرو بن الهيثم في مسلم والترمذي والنسائي وابن ماجة، وعيسى بن يونس في مسلم وعمل اليوم والليلة، وأبو نعيم الفضل بن دكين، والفضل بن عنبسة في النسائي، وقبيصة بن عقبة، وقرة بن حبيب القنوي في أفعال العباد للبخاري، وكثير بن هشام، وكدام بن مسعر بن كدام، ومحمد بن إسحاق بن يسار ـ وهو من شيوخه ـ، ومحمد بن بكر البرساني في ابن ماجة، ومحمد بن جعفر غندر في الكتب الستة، ومحمد بن سواء السدوسي في النسائي، ومحمد بن عبد الله الأنصاري، ومحمد بن أبي عدي في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي وابن ماجة، ومحمد بن عرعرة في البخاري ومسلم وأبي داود، ومحمد بن كثير العبدي في البخاري وأبي داود، ومسكين بن بكير الحراني في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي، ومسلم بن إبراهيم في البخاري وأبي داود، ومعاذ بن معاذ العنبري في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي، والمؤرج بن عمرو السدوسي النحوي، وأبو سلمة موسى بن إسماعيل حديثا واحدا، وموسى بن الفضل في ابن ماجة، والنضر ابن شميل في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي وابن ماجة، وأبو النضر هاشم ابن القاسم في مسلم وعمل اليوم والليلة، وهانئ بن يحيى السلمي، وأبو الوليد هشام بن عبد الملك الطيالسي في البخاري وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وهشيم ابن بشير في النسائي، وورقاء بن عمر اليشكري في النسائي، والوضاح بن حسان التنوخي، ووكيع بن الجراح في الكتب الستة، والوليد بن عبد الرحمان الجارودي في البخاري، والوليد بن نافع في النسائي، ووهب بن جرير بن حازم في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي، ويحيى بن أبي بكير في مسلم والنسائي، ويحيى بن حماد في مسلم والترمذي وعمل اليوم والليلة، ويحيى بن زكريا بن أبي زائدة في الترمذي، ويحيى بن سعيد القطان في الكتب الستة، وأبو عباد يحيى بن عباد في البخاري والنسائي، ويحيى بن كثير العنبري في مسلم وكتاب الشمائل للترمذي والنسائي وابن ماجة، ويزيد بن زريع في مسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، ويزيد بن هارون في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي وابن ماجة، ويعقوب بن إسحاق الحضرمي في كتاب الشمائل والنسائي، ويوسف بن يعقوب الضبعي في النسائي، وأبو الجارية العبدي في أبي داود والترمذي، وأبو خالد الأحمر في مسلم، وأبو داود الطيالسي فيما استشهد به البخاري في الصحيح تعليقا ومسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، وأبو عامر العقدي في البخاري ومسلم وعمل اليوم والليلة [۹۰۷].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
له نحو ألفي حديث كما عن ابن المديني [۹۰۸]، ونحن نكتفي بذكر بعضها إجمالا: صحيح البخاري [۹۰۹]، ومسلم [۹۱۰]، وسنن أبي داود [۹۱۱]، وابن ماجة [۹۱۲]، والترمذي [۹۱۳]، والنسائي [۹۱۴].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام الصادق ÷ [۹۱۵].
[۹۰۰] سير أعلام النبلاء: ۷ / ۲۰۲ الرقم ۸۰. [۹۰۱] سير أعلام النبلاء: ۷ / ۲۰۳. [۹۰۲] سير أعلام النبلاء: ۷ / ۲۰۶. [۹۰۳] تهذيب الكمال: ۱۲ / ۴۹۰. [۹۰۴] رجال صحيح مسلم: ۱ / ۲۹۹ الرقم ۶۵۰. [۹۰۵] المعارف: ۶۲۴، الملل والنحل: ۱ / ۱۷۰. [۹۰۶] تقريب التهذيب: ۱ / ۳۵۱ الرقم ۶۷. [۹۰۷] تهذيب الكمال: ۱۲ / ۴۸۰ ـ ۴۸۹. [۹۰۸] تهذیب الکمال: ۱۲ / ۴۸۰ - ۴۸۹. [۹۰۹] صحيح البخاري: ۱ / ۶۴ و ۶۹ و ۷۲ و ۸۵ باب الصلاة على النفساء وص ۸۷، باب التيمم في الحضر، وص ۸۸ و ۹۰، باب إذا خاف الجنب على نفسه المرض، وص ۱۰۱، باب الصلاة على الخمرة، وص ۱۰۲، باب الصلاة في الخفاف، وص ۱۰۵، باب ما جاء في القبلة، وسائر مجلدات صحيح البخاري. [۹۱۰] صحيح مسلم: ۱ / ۹، المقدمة، وص ۴۷ كتاب الايمان، الحديث ۲۴، وص ۵۳، الحديث ۳۶، وص ۲۴۷، كتاب الحيض، الحديث ۱۸، وص ۲۴۸، الحديث ۲۲، وص ۳۰۵، كتاب الصلاة، الحديث ۶۶ و ۶۷، وج ۲ / ۷۰۶، كتاب الزكاة، الحديث ۷۲، وص ۷۶۶، كتاب الصيام، الحديث ۳۰، وص ۸۱۵، الحديث ۱۸۷. [۹۱۱] سنن أبي داود: ۱ / ۲۳، كتاب الطهارة، الحديث ۹۴، وص ۳۹، الحديث ۱۵۳، وص ۵۰، باب التشديد في ذلك، الحديث ۱۹۴، وج ۲ / ۲۹، كتاب الصلاة، الحديث ۱۲۹۵، وص ۳۲، الحديث ۱۳۰۷، باب قيام الليل، وص ۷۰، الحديث ۱۴۵۲، باب في ثواب قراءة القرآن. [۹۱۲] سنن ابن ماجة: ۱ / ۵۷، المقدمة، ح ۱۶۳، وص ۷۷، ح ۲۱۴، وص ۱۰۰، ح ۲۷۱، كتاب الطهارة وسننها، وص ۱۰۴، ح ۲۸۳، وص ۱۰۸، ح ۲۹۶، وص ۱۵۲، ح ۴۴۴، باب الاذنان من الرأس، وج ۲ / ۷۴۴، كتاب التجارات، ح ۲۲۰۸، وص ۷۴۶، ح ۲۲۱۲، وص ۱۰۹۱، كتاب الأطعمة، ح ۳۲۸۰. [۹۱۳] سنن الترمذي: ۱ / ۶۹، أبواب الطهارة، وص ۱۱۳، الحديث ۷۸، وج ۲ / ۶۶، أبواب الصلاة، الحديث ۲۷۶، وص ۶۹، الحديث ۲۷۹، وص ۱۵۴، الباب ۲۴۸، الحديث ۳۳۳، وص ۱۸۲، الحديث ۳۵۰، وص ۲۳۸، الحديث ۳۹۲. [۹۱۴] سنن النسائي: ۱ / ۴۲ و ۵۴ و ۵۸ و ۶۴ و ۶۸ و ۷۶ و ۷۹ و ۸۵ و ۸۶ و ۸۷، وج ۲ / ۱۳ و ۱۶، باب الإقامة لمن جمع بين الصلاتين، وص ۱۹ و ۲۰ و ۹۰ و ۱۳۹ و ۱۴۰. [۹۱۵] رجال الشيخ الطوسي: ۲۴ الرقم ۳۰۱۵.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: صعصعة بن صوحان، أبو طلحة، أحد خطباء العرب، كان من كبار أصحاب علي [۹۱۶].
وقال ابن سعد: وكان ثقة، قليل الحديث [۹۱۷].
وقال النسائي: ثقة [۹۱۸].
وقال ابن حجر: فصيح، ثقة [۹۱۹].
۲ ـ تشيّعه:
عده ابن قتيبة من رجال الشيعة [۹۲۰].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن سعد في الطبقة الاولى من أهل الكوفة [۹۲۱].
وقال المزي: روى عن: عبد الله بن عباس، وعثمان بن عفان، وعلي بن أبي طالب في سنن النسائي، وشهد معه صفين وأمره على بعض الكراديس.
روى عنه: عامر الشعبي، وعبد الله بن بريدة، وأبو إسحاق عمرو بن عبد الله السبيعي في سنن النسائي، ومالك بن عمير في النسائي، ومطير والد موسى بن مطير، والمنهال بن عمرو [۹۲۲].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن أبي داود [۹۲۳]، والنسائي [۹۲۴].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
أورده النجاشي في رجاله، وعده الشيخ الطوسي فيمن روى عن الامام أمير المؤمنين ÷ [۹۲۵].
[۹۱۶] سير أعلام النبلاء: ۳ / ۵۲۸ الرقم ۱۳۴. [۹۱۷] الطبقات الكبرى: ۶ / ۲۲۱، راجع مختصر تاريخ دمشق: ۱۱ / ۸۴ الرقم ۵۸. [۹۱۸] تهذيب الكمال: ۱۳ / ۱۶۷ الرقم ۲۸۷۶. [۹۱۹] تقريب التهذيب: ۱ / ۳۶۷ الرقم ۹۷. [۹۲۰] المعارف: ۶۲۴. [۹۲۱] الطبقات الكبرى: ۶ / ۲۲۱. [۹۲۲] تهذيب الكمال: ۱۳ / ۱۶۸. [۹۲۳] سنن أبي داود: ۴ / ۳۰۳، كتاب الأدب، الحديث ۵۰۱۲. [۹۲۴] سنن النسائي: ۸ / ۱۶۶، كتاب الزينة، باب خاتم الذهب. [۹۲۵] رجال النجاشي: ۲۰۳ الرقم ۵۴۲، رجال الشيخ الطوسي: ۶۹ الرقم ۶۲۵.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: طاوس بن كيسان، الفقيه القدوة، عالم اليمن، أبو عبد الرحمن الفارسي، ثم اليمني الجندي الحافظ [۹۲۶].
قال الأعمش، عن عبد الملك بن ميسرة، عن طاوس: أدركت خمسين من أصحاب رسولج [۹۲۷].
وقال ابن معين وأبو زرعة: طاوس ثقة [۹۲۸].
وقال جعفر بن برقان، عن عمرو بن دينار: حدثنا طاوس، ولا تحسبن فينا أحدا أصدق لهجة من طاوس [۹۲۹].
۲ ـ تشيّعه:
عده ابن قتيبة والشهرستاني من رجال الشيعة [۹۳۰].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الثالثة [۹۳۱].
قال المزي: روى عن: جابر بن عبد الله في الترمذي والنسائي، وحجر المدري في أبي داود والنسائي وابن ماجة، وزياد الأعجم في أبي داود والترمذي وابن ماجة، وزيد بن أرقم في مسلم والنسائي، وزيد بن ثابت في مسلم والنسائي، وسراقة بن مالك في النسائي وابن ماجة، وصفوان بن امية في النسائي، وعبد الله بن الزبير في النسائي، وعبد الله بن شداد بن الهاد في سنن النسائي، وعبد الله بن عباس في الكتب الستة، وعبد الله بن عمر بن الخطاب في الكتب الستة، وعبد الله بن عمرو ابن العاص في مسلم والنسائي، ومعاذ بن جبل في المراسيل وابن ماجة ـ ولم يلقه ـ، وأبي هريرة في الكتب الستة، وعائشة ام المؤمنين في مسلم والترمذي والنسائي، وام كرز الكعبية في النسائي، وام مالك البهزية في الترمذي.
روى عنه: إبراهيم بن أبي بكر الأخنسي في النسائي، وإبراهيم بن ميسرة الطائفي في البخاري ومسلم والنسائي وابن ماجة، وإبراهيم بن يزيد الخوزي في ابن ماجة، واسامة بن زيد الليثي في ابن ماجة، وحبيب بن أبي ثابت في مسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، والحسن بن مسلم بن يناف في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، والحكم بن عتيبة، وحنظلة بن أبي سفيان الجمحي في أبي داود والنسائي، وسعيد بن حسان، وسعيد بن سنان أبو سنان الشيباني الصغير في كتاب الرد على أهل القدر، وسليمان بن طرخان التيمي في مسلم والترمذي والنسائي، وسليمان بن أبي مسلم الأحول في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وسليمان بن موسى الدمشقي في مقدمة مسلم، وأبي داود، وشعيب، ويقال: أبو شعيب صاحب الطيالسة في أبي داود، وصدقة بن يسار المكي، والضحاك بن مزاحم، وعامر بن مصعب، وابنه عبد الله بن طاوس في الكتب الستة، وعبد الله بن أبي نجيح في النسائي، وعبد الكريم بن مالك الجزري في مسلم وابن ماجة، وعبد الكريم أبو امية البصري فيما استشهد به البخاري، وعبد الملك بن جريح مسألة، وعبد الملك بن ميسرة الزراد في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي وابن ماجة، وعبيد الله بن الوليد الوصافي، وعطاء بن السائب في الترمذي، وعكرمة بن عمار اليمامي، وعمرو بن دينار في الكتب الستة، وعمرو بن شعيب في أبي داود وابن ماجة والنسائي، والترمذي، وعمرو بن قتادة في النسائي وعمرو بن مسلم الجندي في كتاب أفعال العباد للبخاري وفي مسلم والترمذي والنسائي، وقيس بن سعد المكي فيما استشهد به البخاري وفي مسلم وأبي داود والنسائي، وليث بن أبي سليم في الأدب المفرد والترمذي وابن ماجة، ومجاهد بن جبر المكي في الكتب الستة، وأبو الزبير محمد بن مسلم بن تدرس المكي في مسلم وابن ماجة وأبي داود والترمذي والنسائي، ومحمد بن مسلم بن شهاب الزهري في النسائي، والمغيرة بن حكيم الصنعاني، ومكحول الشامي في النسائي، والنعمان بن أبي شيبة في أبي داود، وهانئ بن أيوب في النسائي، وهشام بن حجير في البخاري ومسلم والنسائي، ووهب بن منبه، وأبو عبد الله الشامي [۹۳۲].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۹۳۳]، ومسلم [۹۳۴]، وسنن أبي داود [۹۳۵]، والترمذي [۹۳۶]، وابن ماجة [۹۳۷]، والنسائي [۹۳۸].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام علي بن الحسين ÷ [۹۳۹].
[۹۲۶] سير أعلام النبلاء: ۵ / ۳۸ الرقم ۱۳، راجع الكاشف: ۲ / ۴۰ الرقم ۲۴۸۲. [۹۲۷] تهذيب الكمال: ۱۳ / ۳۵۹، سير أعلام النبلاء: ۵ / ۴۳. [۹۲۸] الجرح والتعديل: ۴ / ۵۰۰ الرقم ۲۲۰۳. [۹۲۹] تهذيب الكمال: ۱۳ / ۳۵۹. [۹۳۰] المعارف: ۶۲۴، الملل والنحل: ۱ / ۱۷۰. [۹۳۱] تقريب التهذيب: ۱ / ۳۷۷ الرقم ۱۴. [۹۳۲] تهذيب الكمال: ۱۳ / ۳۵۸ ـ ۳۵۹. [۹۳۳] صحيح البخاري: ۱ / ۶۱، باب ما جاء في غسل البول، وص ۸۵، باب المرأة تحيض بعد الإفاضة، وج ۲ / ۹۸، باب الجريد في القبر، وج ۳ / ۱۸ و ۲۳، باب بيع الطعام قبل أن يقبض، وص ۲۷، باب هل يبيع حاضر لباد، وص ۲۱۰، باب وجوب النفير وما يجب من الجهاد، وج ۴ / ۷۲، باب إثم الغادر للبر والفاجر، وج ۸ / ۱۴، باب الحجم في السفر، وص ۳۶، باب جيب القميص. [۹۳۴] صحيح مسلم: ۱ / ۳۰۳، كتاب الصلاة، الحديث ۶۱، وص ۴۱۳، كتاب المساجد ومواضع الصلاة، الحديث ۱۳۴، وص ۴۲۵، الحديث ۱۶۵، وج ۲ / ۶۲۷، كتاب الكسوف، الحديث ۱۸، وص ۹۸۶، كتاب الحج، باب تحريم مكة وصيدها، الحديث ۸۲، وص ۹۶۳، الحديث ۳۸۰. [۹۳۵] سنن أبي داود: ۳ / ۲۳۵، كتاب الايمان والنذور، الحديث ۳۳۰۲، وص ۲۴۶، الحديث ۳۳۴۰، وج ۱ / ۲۰۱، كتاب الصلاة، الحديث ۷۵۹، وص ۲۰۵، الحديث ۷۷۱، وص ۲۵۶، الحديث ۹۷۴. [۹۳۶] سنن الترمذي: ۳ / ۱۸۵، كتاب الحج، باب ما جاء في التمتع، الحديث ۸۲۲، وص ۱۹۸، كتاب الحج، باب (۲۲) ما جاء في الحجامة للمحرم، الحديث ۸۳۹، وص ۲۱۷، الباب (۳۹) باب ما جاء في السعي بين الصفا والمروة، الحديث ۸۶۳. [۹۳۷] سنن ابن ماجة: ۱ / ۱۲۵، كتاب الطهارة وسننها، باب التشديد في البول، الحديث ۳۴۷، وص ۳۳۱، كتاب إقامة الصلاة والسنة فيها، الحديث ۱۰۴۰، وج ۲ / ۱۱۹۸، كتاب اللباس، الحديث ۳۶۲۷، وص ۱۳۱۲، كتاب الفتن، الحديث ۳۹۶۷. [۹۳۸] سنن النسائي: ۵ / ۱۲۳، كتاب مناسك الحج، وص ۱۲۵ و ۱۷۹ و ۱۸۴ و ۲۰۳ و ۲۰۴ و ۲۲۱ و ۲۴۵. [۹۳۹] رجال الشيخ الطوسي: ۱۱۶ الرقم ۱۱۶۶.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: أبو الأسود الدؤلي، ويقال: الديلي، العلامة، الفاضل، قاضي البصرة. واسمه: ظالم بن عمرو ـ على الأشهر ـ. ولد في أيام النبوة [۹۴۰].
وقال ابن خلكان: وكان من أكمل الرجال رأيا، وأسدهم عقلا [۹۴۱].
وقال ابن منظور: وكان أبو الأسود من أفصح الناس [۹۴۲].
وعن يحيى بن معين: ثقة [۹۴۳].
وقال ابن منجويه: شهد مع علي صفين [۹۴۴].
وقال ابن حجر: ثقة، فاضل، مخضرم [۹۴۵].
۲ ـ تشيّعه:
قال الذهبي: وكان من وجوه الشيعة، ومن أكملهم عقلا ورأيا [۹۴۶].
وقال الجاحظ: أبو الأسود مقدم في طبقات الناس، كان معدودا في: الفقهاء، والشعراء، والمحدثين، والأشراف، والفرسان، والامراء، والدهاة، والنحاة، والحاضري الجواب، والشيعة [۹۴۷].
۳ ـ طبقته ورواياته:
قال المزي: روى عن: أبي بن كعب في كتاب الرد على أهل القدر، والزبير ابن العوام، وعبد الله بن عباس، وعبد الله بن مسعود في الرد على أهل القدر، وعلي ابن أبي طالب في سنن أبي داود والترمذي وخصائص أمير المؤمنين وابن ماجة، وعمر بن الخطاب في البخاري والترمذي وسنن النسائي، وعمران بن حصين في صحيح مسلم وفي كتاب الرد على أهل القدر، ومعاذ بن جبل في سنن أبي داود، وأبي ذر الغفاري في الكتب الستة، وأبي موسى الأشعري في مسلم.
روى عنه: سعيد بن عبد الرحمان بن رقيش في كتاب الرد على أهل القدر، وعبد الله بن بريدة في البخاري والترمذي وابن ماجة والنسائي وأبي داود، وعمر بن عبد الله مولى غفرة في كتاب الرد على أهل القدر، ويحيى بن يعمر في البخاري ومسلم وأبي داود وابن ماجة، وابنه أبو حرب بن أبي الأسود في مسلم وأبي داود والترمذي وخصائص أمير المؤمنين وابن ماجة [۹۴۸].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۹۴۹]، ومسلم [۹۵۰]، وسنن أبي داود [۹۵۱]، والترمذي [۹۵۲]، والنسائي [۹۵۳]، وابن ماجة [۹۵۴].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي فيمن روى عن الامام أمير المؤمنين ÷ [۹۵۵].
[۹۴۰] سير أعلام النبلاء: ۴ / ۸۱ الرقم ۲۸. [۹۴۱] وفيات الأعيان: ۲ / ۵۳۵ الرقم ۳۱۳، بغية الوعاة: ۲ / ۲۲ الرقم ۱۳۳۴، معجم الادباء: ۱۲ / ۳۴ الرقم ۳۴. [۹۴۲] تاريخ مدينة دمشق: ۲۵ / ۱۹۰، مختصر تاريخ دمشق: ۱۱ / ۲۲۶ الرقم ۱۲۴. [۹۴۳] الجرح والتعديل: ۴ / ۵۰۳ الرقم ۲۲۱۴. [۹۴۴] رجال صحيح مسلم: ۱ / ۳۳۳ الرقم ۷۲۵. [۹۴۵] تقريب التهذيب: ۲ / ۳۹۱ الرقم ۵۲. [۹۴۶] سير أعلام النبلاء: ۴ / ۸۱، راجع تاريخ الاسلام، حوادث سنة (۶۱)، ص ۲۷۸. [۹۴۷] سير أعلام النبلاء: ۴ / ۸۴. [۹۴۸] تهذيب الكمال: ۳۳ / ۳۷. [۹۴۹] صحيح البخاري: ۲ / ۱۰۰، كتاب الجنائز، وج ۳ / ۱۴۹، كتاب الشهادات. [۹۵۰] صحيح مسلم: ۱ / ۹۵، كتاب الايمان، الباب (۴۰) الحديث ۱۵۴، وج ۲ / ۶۹۷، كتاب الزكاة، الحديث ۵۳. [۹۵۱] سنن أبي داود: ۲ / ۲۷، كتاب الصلاة، باب صلاة الضحى، الحديث ۱۲۸۶. [۹۵۲] سنن الترمذي: ۴ / ۲۳۲، كتاب اللباس، الباب (۲۰) الحديث ۱۷۵۳. [۹۵۳] سنن النسائي: ۴ / ۵۱، كتاب الجنائز. [۹۵۴] سنن ابن ماجة: ۲ / ۱۱۹۶، كتاب اللباس، باب الخضاب بالحناء، الحديث ۳۶۲۲. [۹۵۵] رجال الشيخ الطوسي: ۷۰ الرقم ۶۳۶.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال المزي: عائذ بن حبيب بن الملاح العبسي، ويقال: القرشي، مولاهم، أبو أحمد، ويقال: أبو هشام الكوفي [۹۵۶].
وقال عباس الدوري، عن يحيى بن معين: ثقة [۹۵۷].
وقال أبو بكر الأثرم: سمعت أبا عبد الله أحمد بن حنبل ذكر عائذ بن حبيب، فأحسن الثناء عليه، وقال: كان شيخا جليلا عاقلا [۹۵۸].
وذكره ابن حبان في الثقات [۹۵۹].
۲ ـ تشيّعه:
قال الذهبي: شيعي جلد [۹۶۰].
وقال ابن حجر: رمي بالتشيع [۹۶۱].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة التاسعة [۹۶۲].
قال المزي: روى عن: إسماعيل بن أبي خالد، وأشعث بن سوار، وبكر ابن ربيعة، وحجاج بن أرطاة، وحميد الطويل في سنن النسائي وابن ماجة، وزرارة بن أعين الكوفي، وسعيد بن أبي عروبة، وصالح بن حسان في سنن ابن ماجة، وعامر ابن السمط في مسند علي، ومحمد بن عبد الرحمان بن أبي ليلى، وأبي حنيفة النعمان بن ثابت، وهشام بن عروة، ويحيى بن قيس الطائفي.
روى عنه: أحمد بن حنبل، وإسحاق بن راهويه في سنن النسائي، والحسن ابن بشر البجلي، والحسين بن يزيد الطحان، وأبو خيثمة زهير بن حرب، وأبو نعيم ضرار بن صرد، وأبو سعيد عبد الله بن سعيد الأشج، وأبو جعفر عبد الله بن محمد النفيلي، وعبد الرحمان بن صالح الأزدي، ومحمد بن جميل، ومحمد بن حماد بن زيد الحارثي، ومحمد بن الصباح الجرجرائي في ابن ماجة، ومحمد بن طريف البجلي في ابن ماجة، ومحمد بن عباد بن موسى العكلي، ومحمد بن عبيد المحاربي، وأبو كريب محمد بن العلاء في ابن ماجة، ومحمد بن عيسى بن الطباع، ومحمد بن يحيى بن كثير الحراني في مسند علي، ونائل بن نجيح، ويوسف ابن موسى [۹۶۳].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن ابن ماجة [۹۶۴]، والنسائي [۹۶۵].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة: عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام الصادق ÷ [۹۶۶].
[۹۵۶] تهذيب الكمال: ۱۴ / ۹۵. [۹۵۷] تهذيب الكمال: ۱۴ / ۹۶. [۹۵۸] تهذیب الکمال: ۱۴ / ۹۶. [۹۵۹] كتاب الثقات: ۷ / ۲۹۷. [۹۶۰] ميزان الاعتدال: ۲ / ۳۶۳. [۹۶۱] تقريب التهذيب: ۱ / ۳۹۰ الرقم ۷۷. [۹۶۲] تقریب التهذیب: ۱ / ۳۹۰ الرقم ۷۷. [۹۶۳] تهذيب الكمال: ۱۴ / ۹۵. [۹۶۴] سنن ابن ماجة: ۱ / ۲۵۱، كتاب المساجد والجماعات، الحديث ۷۶۲. [۹۶۵] سنن النسائي: ۲ / ۵۲، باب تخليق المساجد. [۹۶۶] رجال الشيخ الطوسي: ۲۶۲ الرقم ۳۷۴۷.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال المزي: عاصم بن عمرو، ويقال: ابن عوف البجلي الكوفي، أحد الشيعة.. [۹۶۷].
وقال عبد الرحمن بن أبي حاتم: سألت أبي عنه، فقال: هو صدوق، وكتبه البخاري في كتاب الضعفاء فسمعت أبي يقول: يحول من هناك [۹۶۸].
وقال ابن حجر: صدوق [۹۶۹].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن منظور: أحد الشيعة... [۹۷۰]
وقال ابن حجر: رمي بالتشيع [۹۷۱].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الثالثة [۹۷۲].
وقال المزي: روي عن: أبي امامة صدي بن عجلان الباهلي، وعمر بن الخطاب مرسلا في سنن ابن ماجة، وعمرو بن شرحبيل، وعمير مولى عمر بن الخطاب في ابن ماجة.
روى عنه: حجاج بن أرطاة، وشعبة بن الحجاج، وطارق بن عبد الرحمان البجلي في ابن ماجة، وعامر الشعبي، وعبد الرحمان بن عبد الله المسعودي، وأبو إسحاق عمرو بن عبد الله السبيعي في سنن ابن ماجة، وفرقد السبخي، والقاسم أبو عبد الرحمان الشامي، ومالك بن مغول، ومحمد بن عبد الرحمان بن أبي ليلى، ومرزوق بن عبد الله الشامي [۹۷۳].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن ابن ماجة [۹۷۴].
[۹۶۷] تهذيب الكمال: ۱۳ / ۵۳۳ الرقم ۳۰۲۲. [۹۶۸] الجرح والتعديل: ۶ / ۳۴۸ الرقم ۱۹۲۱. [۹۶۹] تقريب التهذيب: ۱ / ۳۸۵ الرقم ۲۳. [۹۷۰] مختصر تاريخ دمشق: ۱۲ / ۲۴۰ الرقم ۱۳۹، وراجع تاريخ مدينة دمشق: ۲۵ / ۲۸۳ الرقم ۳۰۲۰. [۹۷۱] تقريب التهذيب: ۱ / ۳۸۵. [۹۷۲] تقریب التهذیب: ۱ / ۳۸۵. [۹۷۳] تهذيب الكمال: ۱۳ / ۵۳۳. [۹۷۴] سنن ابن ماجة: ۱ / ۴۳۷، الحديث ۱۳۷۵، باب ما جاء في التطوع في البيت.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: خاتم من رأى رسول الله ج في الدنيا، واستمر الحال على ذلك في عصر التابعين... وكان أبو الطفيل ثقة فيما ينقله، صادقا، عالما، شاعرا، فارسا، عمر دهرا طويلا، وشهد مع علي حروبه [۹۷۵].
وقال ابن عدي: وكان الخوارج يذمونه باتصاله بعلي بن أبي طالب وقوله بفضله وفضل أهله، وليس برواياته بأس [۹۷۶].
۲ ـ تشيّعه:
عن محمد بن نعيم الضبي قال: سمعت أبا عبد الله بن الأحرم الحافظ وسئل: لم ترك البخاري حديث أبي الطفيل؟ [۹۷۷] قال: لأنه كان يفرط في التشيّع [۹۷۸].
۳ ـ طبقته ورواياته:
قال المزي: روى عن: النبي ج في الأدب المفرد ومسلم، وعن بكر بن قرواش الكوفي، وأبي سريحة حذيفة بن أسيد الغفاري في مسلم وابن ماجة والترمذي والنسائي وأبي داود، وحذيفة بن اليمان في مسلم والترمذي، وحلام بن جزل، ابن أخي أبي ذر، وزيد بن أرقم في الترمذي والنسائي، وأبي سعيد سعد بن مالك الخدري في ابن ماجة، وسلمان الفارسي، وعبد الله بن عباس في مسلم وأبي داود والترمذي وابن ماجة، وأبي بكر عبد الله بن أبي قحافة الصديق في أبي داود، وعبد الله بن مسعود في مسلم وفي كتاب الرد على أهل القدر، وعبد الملك بن أخي أبي ذر، وعلي بن أبي طالب في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي ـ وكان من شيعته ـ، وعمار بن ياسر، وعمر بن الخطاب في مسلم وابن ماجة، وعمرو بن ضليع في الأدب المفرد، ومجمع بن جارية الأنصاري في ابن ماجة، ومعاذ بن جبل في مسلم وابن ماجة والترمذي والنسائي وأبي داود، ونافع بن عبد الحارث الخزاعي في مسلم وابن ماجة.
روى عنه: إسماعيل بن مسلم المكي، وجابر بن يزيد الجعفي، وجرير بن حازم، وحبيب بن أبي ثابت، وحمران بن أعين في ابن ماجة، وسعيد بن إياس الجريري في الأدب المفرد ومسلم وأبي داود والترمذي، وابنه سلمة بن أبي الطفيل الليثي، وسيف بن وهب في الأدب المفرد، وعبد الله بن عبد الرحمان بن أبي حسين في الأدب المفرد ومسلم ومسند علي، وعبد الله بن عثمان بن خيثم في أبي داود والترمذي وابن ماجة، وعبد الله بن عطاء المكي، وعبد العزيز بن رفيع في مسلم، وعبد الملك بن سعيد بن أبجر في مسلم، وعبيد الله بن أبي زياد القداح، وعبيد الله بن أبي طلحة المكي في كتاب الرد على أهل القدر، وعثمان بن عبيد الراسبي، وعكرمة بن خالد المخزومي في مسلم، وعلي بن زيد بن جدعان، وعمارة بن ثوبان في الأدب المفرد وأبي داود، وعمرو بن دينار في مسلم، وفرات القزاز في مسلم وأبي داود والترمذي والنسائي وابن ماجة، وفطر بن خليفة، والقاسم بن أبي بزة في الأدب المفرد ومسلم وأبي داود والنسائي، وقتادة في مسلم، وكلثوم بن جبر في مسلم وفي كتاب الرد على أهل القدر، وكهمس بن الحسن، ومحمد بن مسلم بن شهاب الزهري في مسلم وابن ماجة، وأبو الزبير محمد بن مسلم المكي في مسلم وأبي داود وابن ماجة والترمذي والنسائي، ومعروف بن خربوذ في البخاري ومسلم وأبي داود وابن ماجة، ومنصور بن حيان في مسلم والنسائي، ومهدي بن عمران البصري، والوليد بن عبد الله بن جميع في مسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، ووهب بن عبد الله بن أبي ذبي في مسند علي، ويحيى بن عبد الله بن الأدرع في مسند علي، ويزيد بن بلال، ويزيد بن أبي حبيب في أبي داود والترمذي، وأبو عاصم الغنوي في أبي داود [۹۷۹].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۹۸۰]، ومسلم [۹۸۱]، وسنن أبي داود [۹۸۲]، وابن ماجة [۹۸۳]، والترمذي [۹۸۴]، والنسائي [۹۸۵].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في من روى عن النبي ج، وأمير المؤمنين، والحسن ابن علي، وعلي بن الحسين † [۹۸۶].
[۹۷۵] سير أعلام النبلاء: ۳ / ۴۶۷ و ۴۷۰. [۹۷۶] الكامل: ۵ / ۸۷ الرقم ۱۲۶۴. [۹۷۷] سيوافيك حديث البخاري عنه قريبا. [۹۷۸] الكفاية في علم الدراية للخطيب البغدادي: ۱۳۱. [۹۷۹] تهذيب الكمال: ۱۴ / ۷۹ ـ ۸۱. [۹۸۰] صحيح البخاري: ۱ / ۴۱، كتاب العلم، باب من خص بالعلم قوما دون قوم. [۹۸۱] صحيح مسلم: ۲ / ۹۲۷، كتاب الحج، الحديث ۱۲۷۵. [۹۸۲] سنن أبي داود: ۴ / ۲۶۷، كتاب الأدب، الحديث ۴۸۶۴. [۹۸۳] سنن ابن ماجة: ۲ / ۹۸۳، كتاب المناسك، الحديث ۲۹۴۹. [۹۸۴] سنن الترمذي: ۵ / ۶۳۳، كتاب المناقب، الحديث ۳۷۱۳. [۹۸۵] سنن النسائي: ۱ / ۲۸۵، كتاب المواقيت، الوقت الذي يجمع فيه المسافر بين الظهر والعصر. [۹۸۶] رجال الشيخ الطوسي: ۴۴ الرقم ۳۳۰ وص ۷۰ الرقم ۶۴۶، وص ۹۵ الرقم ۹۴۱، وص ۱۱۸ الرقم ۱۱۹۲.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: عباد بن العوام بن عمر بن عبد الله بن المنذر، الامام المحدث الصدوق، أبو سهل الكلابي الواسطي [۹۸۷].
قال المفضل بن غسان الغلابي، وعبد الخالق بن منصور، عن يحيى بن معين: ثقة [۹۸۸].
وقال ابن خراش: صدوق [۹۸۹].
وقال ابن حجر: ثقة [۹۹۰].
وقال ابن سعد: وكان ثقة [۹۹۱].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن سعد: وكان يتشيّع، فأخذه هارون فحبسه زمانا [۹۹۲].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الثامنة [۹۹۳].
وقال المزي: روى عن: إبراهيم بن مسلم الهجري، وإسماعيل بن أبي خالد في البخاري، وأشعث بن سوار، وأبي بكر جبريل بن أحمر في النسائي، وحجاج ابن أرطاة في الترمذي وابن ماجة، وحسين بن ذكوان المعلم في النسائي، وحصين ابن عبد الرحمان السلمي في مسلم، وحميد الطويل في كتاب الشمائل، وسعيد بن إياس الجريري في النسائي وابن ماجة، وسعيد بن أبي عروبة في كتاب الشمائل والنسائي، وأبي مسلمة سعيد بن يزيد في مسلم، وسفيان بن حسين الواسطي في كتاب القراءة خلف الامام للبخاري وفي أبي داود والترمذي والنسائي، وشريك بن عبد الله النخعي في كتاب المراسيل، وعبد الله بن عون في البخاري، وعبد الله بن أبي نجيح، حديثا واحدا، وعبيد الله بن العيزار، وعمر بن إبراهيم العبدي في ابن ماجة، وعمر بن عامر، وعوف الأعرابي في ابن ماجة، ومحمد بن عمرو بن علقمة في ابن ماجة، وميمون بن أبي حمزة الأعور في الترمذي، وهارون بن عنترة، وهلال بن خباب في أبي داود والترمذي، وواصل مولى أبي عيينة، حديثا واحدا، ويحيى بن أبي إسحاق الحضرمي في البخاري ومسلم والنسائي وابن ماجة، ويحيى بن عبيدالله بن موهب التيمي، ويونس بن عبيد، وأبي إسحاق الشيباني في البخاري ومسلم وابن ماجة، وأبي مالك الأشجعي في مسلم وأبي داود.
روى عنه: إبراهيم بن زياد سبلان، وإبراهيم بن عبيدالله بن حاتم الهروي في الترمذي وابن ماجة، وإبراهيم بن موسى الرازي في كتاب القراءة خلف الإمام للبخاري وفي ابن ماجة، وأحمد بن حنبل في أبي داود، وأحمد بن منيع في الترمذي والنسائي، وإسماعيل بن توبة القزويني في ابن ماجة، وإسماعيل بن سالم الصائغ، وإسماعيل بن علية في البخاري ـ وهو من أقرآنه ـ، وإسماعيل بن عيسى العطار، والحسن بن عرفة، وداود بن رشيد في أبي داود، وزكريا بن يحيى زحمويه الواسطي، وزياد بن أيوب الطوسي في الترمذي، وسعيد بن سليمان الواسطي سعدويه في البخاري والنسائي والترمذي وابن ماجة وأبي داود، وأبو الربيع سليمان ابن داود الزهراني في مسلم، وعباد بن موسى الختلي في كتاب المراسيل، وعباد ابن يعقوب الرواجني في البخاري، وعبد الله بن محمد بن الربيع الكرماني في النسائي، وأبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي شيبة في مسلم وابن ماجة، وعبد الله بن محمد النفيلي في أبي داود، وعبد المتعالي بن طالب، وعثمان بن محمد بن أبي شيبة، وعلي بن مسلم الطوسي في أبي داود، وعمر بن يزيد السياري في أبي داود، وعمرو بن عون الواسطي، وعمرو بن محمد الناقد، وعمران بن ميسرة المنقري في البخاري، والعلاء بن هلال الرقي في النسائي، وأبو نعيم الفضل بن دكين، ومحمد ابن حاتم بن سليمان المؤدب، ومحمد بن الصباح الدولابي، ومحمد بن الصباح الجرجرائي في ابن ماجة، ومحمد بن عيسى بن الطباع في كتاب الشمائل وسنن النسائي، ومحمد بن كامل المروزي في الترمذي، ومحمد بن معاوية بن مالج الأنماطي في النسائي، وأبو هشام محمد بن يزيد الرفاعي القاضي، ومحمود بن خداش الطالقاني في الترمذي [۹۹۴].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۹۹۵]، ومسلم [۹۹۶]، وسنن أبي داود [۹۹۷]، والنسائي [۹۹۸]، وابن ماجة [۹۹۹]، والترمذي [۱۰۰۰].
[۹۸۷] سير أعلام النبلاء: ۸ / ۵۱۱ الرقم ۱۳۴. [۹۸۸] تهذيب الكمال: ۱۴ / ۱۴۳. [۹۸۹] تهذیب الکمال: ۱۴ / ۱۴۳. [۹۹۰] تقريب التهذيب: ۱ / ۳۹۳. [۹۹۱] الطبقات الكبرى: ۷ / ۳۳۰. [۹۹۲] الطبقات الكبرى: ۷ / ۳۳۰. [۹۹۳] تقريب التهذيب: ۱ / ۳۹۳. [۹۹۴] تهذيب الكمال: ۱۴ / ۱۴۱ ـ ۱۴۲. [۹۹۵] صحيح البخاري: ۳ / ۳۱، كتاب البيوع، باب بيع الذهب بالورق يدا بيد. [۹۹۶] صحيح مسلم: ۳ / ۱۲۴۳، كتاب الهبات، باب كراهة تفضيل بعض الأولاد في الهبة. [۹۹۷] سنن أبي داود: ۲ / ۹۸، كتاب الزكاة، باب في زكاة السائمة، الحديث ۱۵۶۸. [۹۹۸] سنن النسائي: ۷ / ۳۷، باب النهي عن كراء الأرض بالثلث والربع. [۹۹۹] سنن ابن ماجة: ۱ / ۱۵۰، كتاب الطهارة وسننها، باب ما جاء في مسح الرأس، الحديث ۴۳۵. [۱۰۰۰] سنن الترمذي: ۲ / ۲۲۰، الباب (۲۸۰) من أبواب الصلاة، الحديث ۳۸۱.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: الشيخ العالم الصدوق، محدث الشيعة، أبو سعيد عباد بن يعقوب الأسدي الرواجني الكوفي [۱۰۰۱].
وقال أبو حاتم: كوفي ثقة [۱۰۰۲].
وقال الدارقطني: صدوق [۱۰۰۳].
وقال ابن حجر: صدوق [۱۰۰۴].
وقال الذهبي: صادق في الحديث [۱۰۰۵].
وقال الحاكم أبو عبد الله: كان أبو بكر بن خزيمة يقول: حدثنا الثقة في روايته، المتهم في دينه عباد بن يعقوب [۱۰۰۶].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن عدي: عباد بن يعقوب معروف في أهل الكوفة، وفيه غلو فيما فيه من التشيّع، وروى أحاديث انكرت عليه في فضائل أهل البيت وفي مثالب غيرهم [۱۰۰۷].
وقال الدارقطني: شيعي [۱۰۰۸].
وقال ابن حجر: رافضي... [۱۰۰۹].
وقال الذهبي: من غلاة الشيعة ورؤوس البدع [۱۰۱۰].
وقال علي بن محمد المروزي: سمعت صالحا يقول: سمعت عباد بن يعقوب يقول الله أعدل من أن يدخل طلحة والزبير الجنة، قلت: ويلك ولم؟ قال: لأنهما
قاتلا علي بن أبي طالب بعد أن بايعاه [۱۰۱۱].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة العاشرة [۱۰۱۲].
وقال المزي: روى عن: إبراهيم بن محمد بن أبي يحيى الأسلمي، وإسماعيل بن عياش، وثابت بن الوليد بن عبد الله بن جميع، وحاتم بن إسماعيل المدني، والحسين بن زيد بن علي العلوي في ابن ماجة، والحكم بن ظهير، وحماد ابن عيسى العبسي، وحنان بن سدير بن حكيم بن صهيب الصيرفي، وسلم بن المغيرة الكوفي، وشريك بن عبد الله النخعي، وعباد بن العوام في البخاري، وعبد الله ابن عبد القدوس في الترمذي، وأبي عبد الرحمان عبد الله بن عبد الملك بن أبي عبيدة ابن عبد الله بن مسعود المسعودي، وعبد الرحمان بن محمد بن عبيد العرزمي، وعبيد ابن محمد بن قيس البجلي، وعلي بن عابس الأسدي، وعلي بن هاشم بن البريد، وعمرو بن أبي المقدام ثابت بن هرمز، وعيسى بن راشد الكوفي، وعيسى بن عبد الرحمان، شيخ يروي عن أبيه عن جده عن علي، والقاسم بن محمد بن عبد الله ابن محمد بن عقيل، ومحمد بن الفضل بن عطية في الترمذي، ومحمد بن فضل بن غزوان، وموسى بن عمير القرشي، والوليد بن أبي ثور في الترمذي، وأبي المحياة يحيى بن يعلى التيمي، ويحيى بن يعلى الأسلمي، ويونس بن أبي يعفور العبدي.
روى عنه: البخاري حديثا واحدا مقرونا بغيره، والترمذي، وابن ماجة، وإبراهيم بن جعفر الاستراباذي، وإبراهيم بن محمد بن الحسن السامري، وإبراهيم ابن محمد العمراني الكوفي، وأحمد بن إسحاق بن بهلول التنوخي، وأبو بكر أحمد ابن عمرو بن عبد الخالق البزاز، وإسحاق بن محمد بن الضحاك الكوفي، وجعفر بن محمد بن مالك الفزاري الكوفي، والحسين بن إسحاق التستري، وصالح بن محمد البغدادي الحافظ، وأبو بكر عبد الله بن أبي داود، وعلي بن الحسين بن أبي قربة العجلي، وعلي بن سعيد بن بشير الرازي، وعلي بن العباس البجلي المقانعي، والقاسم بن زكريا المطرز، وأبو حاتم محمد بن إدريس الرازي، ومحمد بن إسحاق ابن خزيمة، ومحمد بن العباس بن أيوب الأصبهاني الأخرم، ومحمد بن علي الحكيم الترمذي، وأبو جعفر محمد بن منصور المرادي الكوفي، ويحيى بن الحسن ابن جعفر العلوي النسابة، ويحيى بن محمد بن صاعد [۱۰۱۳].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۱۰۱۴]، وسنن الترمذي [۱۰۱۵]، وابن ماجة [۱۰۱۶].
[۱۰۰۱] سير أعلام النبلاء: ۱۱ / ۵۳۶ الرقم ۱۵۵. [۱۰۰۲] الجرح والتعديل: ۶ / ۸۸ الرقم ۴۴۷. [۱۰۰۳] ميزان الاعتدال: ۲ / ۳۸۰. [۱۰۰۴] تقريب التهذيب: ۱ / ۳۹۴ الرقم ۱۱۸. [۱۰۰۵] ميزان الاعتدال: ۲ / ۳۷۹ الرقم ۴۱۴۹. [۱۰۰۶] تهذيب الكمال: ۱۴ / ۱۷۷. أقول: ولا شك بأن الاتهام في الدين ليس إلا التشيع. [۱۰۰۷] الكامل: ۴ / ۱۶۵۳. [۱۰۰۸] تهذيب التهذيب: ۵ / ۱۱۰ الرقم ۱۸۳. [۱۰۰۹] تقریب التهذیب: ۱ / ۳۹۴ الرقم ۱۱۸. [۱۰۱۰] میزان الاعتدال: ۳۷۹ / ۲ الرقم ۴۱۴۹. [۱۰۱۱] تهذيب الكمال: ۱۴ / ۱۷۸. [۱۰۱۲] تقريب التهذيب: ۱ / ۳۹۴ الرقم ۱۱۸. [۱۰۱۳] تهذيب الكمال: ۱۴ / ۱۷۶ ـ ۱۷۷. [۱۰۱۴] صحيح البخاري: ۸ / ۲۱۲، كتاب التوحيد، راجع رجال صحيح البخاري: ۲ / ۸۶۳ الرقم ۱۴۵۹. [۱۰۱۵] سنن الترمذي: ۵ / ۵۹۳، كتاب المناقب، الباب (۶) الحديث ۳۶۲۶. [۱۰۱۶] سنن ابن ماجة: ۱ / ۴۷۱، كتاب الجنائز، الباب (۱۰) الحديث ۱۴۶۸.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
عبد الله بن الجهم الرازي، كنيته أبو عبد الرحمان. قال أبو زرعة: وكان صدوقا [۱۰۱۷].
وقال ابن حجر: صدوق [۱۰۱۸].
وعده ابن حبان في الثقات [۱۰۱۹].
۲ ـ تشيّعه:
قال أبو حاتم: وكان يتشيّع [۱۰۲۰].
وقال ابن حجر: صدوق [۱۰۲۱].
۳ ـ طبقته ورواياته: عده ابن حجر في الطبقة العاشرة [۱۰۲۲].
وقال المزي: روى عن: جرير بن عبد الحميد، وحكام بن سلم الرازي، وزكريا بن سلام العتبي الكوفي الأصم، وعبد الله بن العلاء بن خالد بن وردان البصري، وعبد الله بن المبارك، وعكرمة بن إبراهيم الأزدي قاضي الري، وعمرو بن أبي قيس الرازي في أبي داود، والعلاء بن حصين، ويحيى بن الضريس الرازي، وأبي تميلة يحيى بن واضح.
روى عنه: أحمد بن أبي سريج الرازي في أبي داود، وعلي بن شهاب الرازي، ومحمد بن بكير الحضرمي، وأبو هارون محمد بن خالد بن يزيد الرازي الخراز، وموسى بن سفيان بن زياد الجنديسابوري السكري، ونوح بن أنس الرازي المقرئ، ويوسف بن موسى القطان [۱۰۲۳].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة: سنن أبي داود [۱۰۲۴].
[۱۰۱۷] الجرح والتعديل: ۵ / ۲۷ الرقم ۱۲۱. [۱۰۱۸] تقريب التهذيب: ۱ / ۴۰۷. [۱۰۱۹] كتاب الثقات: ۸ / ۳۴۴. [۱۰۲۰] نقله عنه الذهبي في ميزان الاعتدال: ۲ / ۴۰۴. [۱۰۲۱] تقریب التهذیب: ۱ / ۴۰۷. [۱۰۲۲] تقریب التهذیب: ۱ / ۴۰۷. [۱۰۲۳] تهذيب الكمال: ۱۴ / ۳۸۹. [۱۰۲۴] سنن أبي داود: ۱ / ۸۳، كتاب الطهارة، باب المستحاضة يغشاها زوجها، الحديث ۳۱۰.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: عبد الله بن داود بن عامر بن ربيع، الامام، الحافظ، القدوة، أبو عبد الرحمن الهمداني، ثم الشعبي الكوفي، ثم البصري، المشهور بالخريبي لنزوله محلة الخريبة بالبصرة [۱۰۲۵].
وقال ابن سعد: وكان ثقة ناسكا [۱۰۲۶].
وقال معاوية بن صالح عن يحيى بن معين: ثقة، صدوق، مأمون [۱۰۲۷].
وقال أبو زرعة والنسائي: ثقة [۱۰۲۸].
۲ ـ تشيّعه:
عده ابن قتيبة من رجال الشيعة [۱۰۲۹].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة التاسعة [۱۰۳۰].
قال المزي: روى عن: إسحاق بن الصباح الكندي الأشعثي الكبير، وإسرائيل بن يونس، وإسماعيل بن أبي خالد، وإسماعيل بن عبد الملك بن أبي الصفيراء في أبي داود، وبدر بن عثمان في أبي داود، وبشير أبي إسماعيل في أبي داود، وبكير بن عامر في أبي داود، وثور بن يزيد الرحبي في الترمذي والنسائي، وجعفر بن برقان، والحسن بن صالح بن حي في سنن النسائي، وحفص بن ميسرة الصنعاني، وأبي العلاء خالد بن طهمان الخفاف، وسعيد بن عبد العزيز التنوخي، وسفيان الثوري في أبي داود وابن ماجة، وسلمة بن نبيط في أبي داود وفي كتاب الشمائل والنسائي وابن ماجة، وسليمان الأعمش في البخاري وأبي داود، وشريك ابن عبد الله النخعي، وطلحة بن يحيى بن طلحة بن عبيدالله في ابن ماجة وأبي داود، وعاصم بن رجاء بن حيوة، وعافية بن يزيد القاضي، وعبد الرحمان بن عمرو الأوزاعي، وعبد العزيز بن عمر بن عبد العزيز في سنن أبي داود والنسائي، وعبد الملك بن جريج في البخاري، وعبد الواحد بن أيمن في خصائص أمير المؤمنين، وعثمان بن الأسود، وعصام بن قدامة، وعلي بن صالح بن حي في سنن النسائي، وعمر بن ذر الهمداني في كتاب الرد على أهل القدر، وعمر بن سويد الثقفي في سنن أبي داود، وعمر بن محمد بن زيد العمري، وعمرو بن عثمان بن موهب، وعمران بن زائدة في ابن ماجة، والعلاء بن عبد الكريم اليامي، وفضيل بن غزوان في الأدب المفرد، وفطر بن خليفة في أبي داود، وكثير بن عبد الرحمان المؤذن، ومحمد بن عبد الرحمان بن أبي ليلى في أبي داود، ومستقيم بن عبد الملك، ومسعر بن كدام في أبي داود، ومغيرة بن زياد الموصلي، ونعيم بن حكيم المدائني في كتاب رفع اليدين في الصلاة، وهارون بن أبي إبراهيم البربري، وهارون بن سلمان الفراء، وهانئ بن عثمان في أبي داود، وهشام بن سعد المدني في أبي داود، وهشام بن عروة في البخاري وأبي داود والنسائي وابن ماجة، ويحيى بن أبي الهيثم العطار، ويزيد بن زياد بن أبي الجعد، ويزيد بن مردانبه، وأبي جعفر الرازي في المراسيل، وام داود الوابشية.
روى عنه: إبراهيم بن محمد بن عرعرة، وإبراهيم بن محمد التيمي القاضي في النسائي، وإبراهيم بن مرزوق البصري نزيل مصر، وبشر بن الحارث الحافي، وبشر بن موسى الأسدي، والحسن بن صالح بن حي ـ وهو من شيوخه ـ، وزيد بن أخزم الطائي في النسائي، وسفيان بن عيينة ـ وهو في عداد شيوخه ـ، وعباس بن عبد العظيم العنبري، وعبد الرحمان بن عبد الله الجزري، وعبد القدوس بن محمد الحبحابي العطار، وأبو قدامة عبيدالله بن سعيد السرخسي، وعبيد الله بن عمر القواريري، وعبيد الله بن محمد العيشي، وعبيد الله بن يوسف الجبيري، وعلي بن حرب الطائي، وعلي بن الحسين الدرهمي في أبي داود، وعلي بن عثام بن علي العامري، وعلي بن المديني، وعلي بن نصر بن علي الجهضمي الصغير، وعمر بن هشام القبطي في المراسيل، وعمرو بن عاصم الكلابي، وعمرو بن علي الصيرفي في البخاري والترمذي والنسائي، وعمرو بن محمد الناقد، والفضل بن سهل الأعرج، والقاسم بن محمد بن عباد المهلبي في ابن ماجة، ومحمد بن بشار بندار في النسائي وابن ماجة، ومحمد بن أبي بكر المقدمي، وأبو بكر محمد بن عبد الله بن جعفر الزهيري، ومحمد بن عبد الله بن عمار الموصلي، ومحمد بن الفضل عارم، وأبو موسى محمد بن المثنى، ومحمد بن يحيى بن عبد الله الذهلي، ومحمد بن يحيى بن عبد الكريم الأزدي، ومحمد بن يزيد الأسفاطي، ومحمد بن يونس الكديمي، ومسدد بن مسرهد في البخاري وأبي داود، ونصر بن علي الجهضمي في البخاري وفي كتاب الشمائل والنسائي وابن ماجة [۱۰۳۱].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۱۰۳۲]، وسنن أبي داود [۱۰۳۳]، وابن ماجة [۱۰۳۴]، والترمذي [۱۰۳۵]، والنسائي [۱۰۳۶].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام الصادق ÷ [۱۰۳۷].
[۱۰۲۵] سير أعلام النبلاء: ۹ / ۳۴۶ الرقم ۱۱۳. [۱۰۲۶] الطبقات الكبرى: ۷ / ۲۹۵. [۱۰۲۷] تاريخ مدينة دمشق: ۲۸ / ۲۶ ـ ۲۷، ذكر أسماء التابعين ومن بعدهم: ۱ / ۲۰۲ الرقم ۵۴۲. [۱۰۲۸] الجرح والتعديل: ۵ / ۴۷ الرقم ۲۲۱، تهذيب الكمال: ۱۴ / ۴۶۲. [۱۰۲۹] المعارف: ۶۲۴. [۱۰۳۰] تقريب التهذيب: ۱ / ۴۱۲ الرقم ۲۸۰، راجع الطبقات الكبرى: ۷ / ۲۹۵. [۱۰۳۱] تهذيب الكمال: ۱۴ / ۴۵۹ ـ ۴۶۱. [۱۰۳۲] صحيح البخاري: ۱ / ۴۲، باب من استحيا فأمر غيره بالسؤال، وص ۱۷۴، باب إذا صلى ثم أم قوما، وج ۴ / ۲۲۶، باب «ويؤثرون على أنفسهم ولو كان بهم خصاصة»، وج ۷ / ۶۵، باب ما وطئ من التصاوير، وج ۸ / ۱۵، باب السارق حين يسرق. [۱۰۳۳] سنن أبي داود: ۱ / ۳۲، كتاب الطهارة، الحديث ۱۳۰، وص ۶۴، كتاب الطهارة، الحديث ۲۴۵. [۱۰۳۴] سنن ابن ماجة: ۱ / ۸۱، المقدمة، الحديث ۲۲۳، وص ۳۹۰، كتاب إقامة الصلاة والسنة فيها، الحديث ۱۲۳۴، وص ۶۵۴، كتاب الطلاق، الباب ۵ الحديث ۲۰۲۹، وج ۲ / ۱۰۲۷، كتاب المناسك، الحديث ۳۰۷۶، وص ۱۳۷۶، كتاب الزهد، الحديث ۴۱۰۷. [۱۰۳۵] سنن الترمذي: ۳ / ۱۲۱، كتاب الصوم، الباب (۴۴) الحديث ۷۴۵. [۱۰۳۶] سنن النسائي: ۳ / ۶۳، كيف السلام على الشمال، وج ۴ / ۱۵۳ وص ۲۰۳، صوم النبي ج، وج ۸ / ۸۳. [۱۰۳۷] رجال الشيخ الطوسي: ۲۳۴ الرقم ۳۱۸۲.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
عبد الله بن زرير الغافقي المصري.
قال ابن سعد: كان ثقة، له أحاديث [۱۰۳۸].
وقال ابن حجر: ثقة [۱۰۳۹].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن حجر: رمي بالتشيع [۱۰۴۰].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الثانية [۱۰۴۱].
وقال المزي: روى عن: علي بن أبي طالب في أبي داود والنسائي وابن ماجة، وعمر بن الخطاب.
روى عنه: بكر بن سوادة الجذامي، والحارث بن يزيد الحضرمي، وعبد الله ابن الحارث، وعبد الله بن هبيرة، وعياش بن عباس القتباني، وكعب بن علقمة التنوخي، وأبو أفلح الهمداني في أبي داود والنسائي وابن ماجة، وأبو تميم الجيشاني، وأبو الخير اليزني في أبي داود ومسند علي، وأبو علي الهمداني في مسند علي [۱۰۴۲].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن أبي داود [۱۰۴۳]، وابن ماجة [۱۰۴۴]، والنسائي [۱۰۴۵].
[۱۰۳۸] الطبقات الكبرى: ۷ / ۵۱۰. [۱۰۳۹] تقريب التهذيب: ۱ / ۴۱۵ الرقم ۳۰۷، راجع تاريخ الثقات: ۲۵۷ الرقم ۸۱۱. [۱۰۴۰] تقريب التهذيب: ۱ / ۴۱۵. [۱۰۴۱] تقریب التهذیب: ۱ / ۴۱۵. [۱۰۴۲] تهذيب الكمال: ۱۴ / ۵۱۷ الرقم ۳۰۷. [۱۰۴۳] سنن أبي داود: ۴ / ۵۰، كتاب اللباس، الحديث ۴۰۵۷. [۱۰۴۴] سنن ابن ماجة: ۲ / ۱۱۸۹، كتاب اللباس، الحديث ۳۵۹۵. [۱۰۴۵] سنن النسائي: ۸ / ۱۶۰، كتاب الزينة، باب تحريم الذهب على الرجال.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
عبد الله بن شداد بن الهاد، واسمه أسامة بن عمرو بن عبد الله بن جابر... أبو الوليد المدني كان يأتي الكوفة [۱۰۴۶].
قال ابن سعد: كان ثقة، قليل الحديث [۱۰۴۷].
وقال ابن حجر: كان معدودا في الفقهاء، مات بالكوفة مقتولا [۱۰۴۸].
وقال الذهبي: حديث عبد الله مخرج في الكتب الستة، ولا نزاع في ثقته [۱۰۴۹].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن سعد: كان شيعيا [۱۰۵۰].
وقال عطاء بن السائب [۱۰۵۱]: سمعت عبد الله بن شداد يقول: لوددت أني أقمت على المنبر من غدوة إلى الظهر فأذكر فضائل علي، فأنزل فيضرب عنقي [۱۰۵۲].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن سعد في الطبقة الاولى من تابعي أهل المدينة [۱۰۵۳].
وقال المزي: روى عن: رفاعة بن رافع الزرقي، وأبيه شداد بن الهاد في النسائي، وطلحة بن عبيدالله في النسائي، والعباس بن عبد المطلب، وعبد الله بن جعفر بن أبي طالب في سنن النسائي، وعبد الله بن عباس في أبي داود والنسائي، وعبد الله بن عمر بن الخطاب، وعبد الله بن مسعود في الترمذي وعمل اليوم والليلة، وعلي بن أبي طالب في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي وابن ماجة، وعمر بن الخطاب في النسائي، ومعاذ بن جبل في ابن ماجة، وخالته أسماء بنت عميس، وعائشة في البخاري ومسلم وأبي داود وابن ماجة، وميمونة في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وهي خالته، وام سلمة: أزواج النبي ج، وأخته بنت حمزة بن عبد المطلب في النسائي وابن ماجة.
روى عنه: إسماعيل بن محمد بن سعد بن أبي وقاص، والحكم بن عتيبة في كتاب المراسيل والنسائي وابن ماجة، وذر بن عبد الله المرهبي في أبي داود والنسائي، وربعي بن حراش في النسائي، ورجاء الأنصاري الكوفي في ابن ماجة، وسعد بن إبراهيم بن عبد الرحمان بن عوف في البخاري ومسلم والترمذي وكتاب عمل اليوم والليلة وابن ماجة، وأبو إسحاق سليمان بن أبي سليمان الشيباني في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وصالح بن خباب الفزاري، وأبو سنان ضرار بن مرة الشيباني، وطاوس بن كيسان في النسائي، وعامر الشعبي، وعبد الله بن شبرمة الضبي في النسائي، وعبد الله بن عبد الله بن عوف، وعبد الملك بن أعين، وعبيد الله بن عياض بن عمرو القاري في كتاب أفعال العباد، وعكرمة بن خالد المخزومي، وعمار الدهني، ومحمد بن عبد الله بن أبي يعقوب الضبي في النسائي، وأبو عون محمد بن عبيدالله الثقفي في النسائي، ومحمد بن عمرو بن عطاء في أبي داود، ومحمد بن كعب القرظي في النسائي، ومعبد بن خالد في البخاري ومسلم وابن ماجة، ومنصور بن المعتمر، ويزيد بن أبي زياد، وأبو جعفر الفراء في عمل اليوم والليلة [۱۰۵۴].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۱۰۵۵]، ومسلم [۱۰۵۶]، وسنن أبي داود [۱۰۵۷]، والترمذي [۱۰۵۸]، وابن ماجة [۱۰۵۹]، والنسائي [۱۰۶۰].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي فيمن روى عن الإمام أمير المؤمنين ÷ [۱۰۶۱].
[۱۰۴۶] تهذيب الكمال: ۱۵ / ۸۱ الرقم ۳۳۳۰. [۱۰۴۷] الطبقات الكبرى: ۵ / ۶۱، انظر تاريخ الاسلام، حوادث سنة ۸۱ ص ۱۱۳. [۱۰۴۸] تقريب التهذيب: ۱ / ۴۲۲ الرقم ۳۷۴، وقال الكلاباذي: قتل يوم دجيل، راجع رجال صحيح البخاري: ۱ / ۴۱۱. [۱۰۴۹] سير أعلام النبلاء: ۳ / ۴۸۹. [۱۰۵۰] الطبقات الكبرى: ۵ / ۶۱ [۱۰۵۱] قال الذهبي: الامام الحافظ، محدث الكوفة... وكان من كبار العلماء، توفي سنة ۱۳۳ ه. راجع سير أعلام النبلاء: ۶ / ۱۱۰ الرقم ۳۰. [۱۰۵۲] تاريخ مدينة دمشق: ۲۹ / ۱۵۱، سير أعلام النبلاء: ۳ / ۴۸۹. [۱۰۵۳] الطبقات الكبرى: ۵ / ۶۱. [۱۰۵۴] تهذيب الكمال: ۱۵ / ۸۳ الرقم ۳۳۳۰. [۱۰۵۵] صحيح البخاري: ۱ / ۸۵، ذيل باب الصلاة على النفساء وسنتها، وص ۷۸، وج ۳ / ۲۲۸، باب المجن ومن يتترس بترس صاحبه. [۱۰۵۶] صحيح مسلم: ۱ / ۳۶۷، كتاب الصلاة، الحديث ۵۱۳، وج ۴ / ۱۸۷۶، كتاب الفضائل ذيل ح ۴۱. [۱۰۵۷] سنن أبي داود: ۲ / ۹۶، كتاب الزكاة، الحديث ۱۵۶۵، وج ۴ / ۳۲۹، كتاب الأدب، باب في رد الوسوسة، الحديث ۵۱۱۲. [۱۰۵۸] سنن الترمذي: ۵ / ۶۵۰، كتاب المناقب، الباب (۲۷). [۱۰۵۹] سنن ابن ماجة: ۲ / ۸۵۶، كتاب الحدود، الحديث ۲۵۶۰. [۱۰۶۰] سنن النسائي: ۲ / ۵۷، كتاب المساجد. [۱۰۶۱] رجال الشيخ الطوسي: ۷۱ الرقم ۶۵۵.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
عبد الله بن عبد القدوس التميمي السعدي، أبو محمد، ويقال: أبو سعيد، ويقال: أبو صالح، الرازي [۱۰۶۲].
قال ابن حجر: صدوق [۱۰۶۳].
۲ ـ تشيّعه:
قال أبو عبيد الآجري: كان يرمى بالرفض [۱۰۶۴].
وقال الذهبي: كوفي رافضي [۱۰۶۵].
وقال ابن حجر: رمي بالرفض [۱۰۶۶].
وقال ابن عدي: وعامة ما يرويه في فضائل أهل البيت ÷ [۱۰۶۷].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة التاسعة [۱۰۶۸].
وقال المزي: روى عن: جابر الجعفي، وسليمان الأعمش فيما استشهد به البخاري والترمذي، وعبد الملك بن عمير، وعبيد المكتب، وليث بن أبي سليم.
روى عنه: أحمد بن حاتم بن يزيد الطويل، وأبو موسى إسحاق بن إبراهيم ابن موسى الهروي، والحسين بن عيسى بن ميسرة الرازي، وسعيد بن سليمان الواسطي، وعباد بن يعقوب الرواجني في الترمذي، وعبادة بن زياد الأسدي الكوفي، وعبد الله بن داهر الرازي، ومحمد بن إبراهيم بن معمر الهذلي، ومحمد بن إبراهيم الأسباطي، ومحمد بن حميد الرازي في الترمذي، ومحمد بن عمرو بن عتبة الرازي، ومحمد بن عيسى بن الطباع، والوليد بن صالح النحاس، ويحيى بن المغيرة الرازي [۱۰۶۹].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
استشهد به البخاري [۱۰۷۰]، وروى له الترمذي [۱۰۷۱].
[۱۰۶۲] تهذيب الكمال: ۱۵ / ۲۴۲ الرقم ۳۳۹۷. [۱۰۶۳] تقريب التهذيب: ۱ / ۴۳۰ الرقم ۴۴۳. [۱۰۶۴] تهذيب الكمال: ۱۵ / ۲۴۴. [۱۰۶۵] ميزان الاعتدال: ۲ / ۴۵۷ الرقم ۴۴۳۱. [۱۰۶۶] تقريب التهذيب: ۱ / ۴۳۰ الرقم ۴۴۳. [۱۰۶۷] الكامل: ۴ / ۱۹۸ الرقم ۱۰۰۸ أقول: ومن جملة رواياته رواية النبي ج: «لا تمضي الأيام والليالي حتى يملك رجل من أهل بيتي يواطئ اسمه اسمي واسم أبيه اسم أبي، يملؤها عدلا كما ملئت ظلما». [۱۰۶۸] تقریب التهذیب: ۱ / ۴۳۰ الرقم ۴۴۳. [۱۰۶۹] تهذيب الكمال: ۱۵ / ۲۴۲ ـ ۲۴۳ الرقم ۳۳۹۷. [۱۰۷۰] صحيح البخاري: ۲ / ۱۰۸، باب ما ينهى من سب الأموات. [۱۰۷۱] سنن الترمذي: ۴ / ۴۹۵، كتاب الفتن، باب ما جاء في علامة حلول المسخ والخسف، الحديث ۲۲۱۲.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: المحدث، الثقة، أبو عبد الرحمان، عبد الله بن عمر بن محمد بن أبان بن صالح بن عمير القرشي، مولى عثمان [۱۰۷۲].
وقال عبد الرحمان: سئل أبي عنه فقال: كوفي، صدوق [۱۰۷۳].
وقال أبو حاتم: صدوق [۱۰۷۴].
۲ ـ تشيّعه:
قال الذهبي: ويروى عنه أنه شيعي، فقال بكر بن محمد الصيرفي الذي ذكره الحاكم فقال: محدث خراسان في عصره، سمعت صالح بن محمد جزرة يقول: كان عبد الله بن عمر بن أبان يمتحن أصحاب الحديث، وكان غاليا في التشيّع [۱۰۷۵]. وقال ابن حجر: صدوق، فيه تشيع... [۱۰۷۶].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة العاشرة [۱۰۷۷].
وقال المزي: روى عن: أسباط بن محمد القرشي في كتاب خصائص علي ÷، وإسحاق بن سليمان الرازي، وحسين بن علي الجعفي في مسلم، وأبي الأحوص سلام بن سليم في مسلم، والسيد بن عيسى الهمداني، وطلحة بن سنان ابن الحارث بن مصرف اليامي، وأبي زبيد عبثر بن القاسم، وعبد الله بن رجاء المكي في مسند علي، وعبد الله بن المبارك في مسلم، وعبد الله بن نمير في مسند علي، وعبد الرحمان بن محمد المحاربي في مسند علي، وعبد الرحيم بن سليمان في مسلم، وعبد العزيز بن أبي حازم، وعبد العزيز بن محمد الدراوردي في كتاب المراسيل، وعبدة بن سليمان في مسلم، وعبيد الله بن عبيد الرحمان الأشجعي، وعبيدة بن الأسود، وعلي بن عابس، وعلي بن هاشم بن البريد في مسلم، وعمرو ابن محمد العنقزي في أبي داود، وعمران بن عيينة، وأبي معاوية محمد بن حازم الضرير، ومحمد بن فضيل في مسلم، والوليد بن بكير أبي خباب، ويحيى بن زكريا ابن أبي زائدة، وأبي تميلة يحيى بن واضح في أبي داود، ويوسف بن السفر.
روى عنه: مسلم، وأبو داود، وأحمد بن بشير الطيالسي، وأبو بكر أحمد بن علي بن سعيد الرازي في مسند علي، وأبو الحريش أحمد بن عيسى الكلابي، وزكريا بن يحيى السجزي في خصائص أمير المؤمنين ÷، وأبو الأزهر صدقة بن منصور بن عدي الكندي الحراني، وأبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي الدنيا، وعبد الله ابن محمد البغوي، وأبو زرعة عبيدالله بن عبد الكريم الرازي، ومحمد بن إبراهيم بن أبان السراج، وأبو حاتم محمد بن إدريس الرازي، ومحمد بن إسحاق الثقفي السراج، ومحمد بن عبدوس بن كامل السراج [۱۰۷۸].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح مسلم [۱۰۷۹]، وسنن أبي داود [۱۰۸۰].
[۱۰۷۲] سير أعلام النبلاء: ۱۱ / ۱۵۵ الرقم ۶۰. [۱۰۷۳] الجرح والتعديل: ۵ / ۱۱۱ الرقم ۵۰۵. [۱۰۷۴] الجرح والتعدیل: ۵ / ۱۱۱ الرقم ۵۰۵. [۱۰۷۵] ميزان الاعتدال: ۲ / ۴۶۶ الرقم ۴۴۷۳. [۱۰۷۶] تقريب التهذيب: ۱ / ۴۳۵ الرقم ۴۹۴. [۱۰۷۷] تقریب التهذیب: ۱ / ۴۳۵ الرقم ۴۹۴. [۱۰۷۸] تهذيب الكمال: ۱۵ / ۳۴۵ الرقم ۳۴۴۴. [۱۰۷۹] صحيح مسلم: ۴ / ۲۲۲۹، كتاب الفتن وأشراط الساعة، الحديث ۵۰. [۱۰۸۰] سنن أبي داود: ۱ / ۴، كتاب الطهارة، باب الرخصة في ذلك.
۱ ـ شخصيته ووثاقته: عبد الله بن عيسى بن عبد الرحمان بن أبي ليلى الأنصاري، أبو محمد الكوفي... [۱۰۸۱].
وقال النسائي: ثقة، ثبت [۱۰۸۲].
وعن إسحاق بن منصور، عن يحيى بن معين: ثقة [۱۰۸۳].
وعده ابن حبان في الثقات [۱۰۸۴].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن حجر: فيه تشيع [۱۰۸۵].
وقال المفضل بن غسان الغلابي، عن يحيى بن معين: كان يتشيّع [۱۰۸۶].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة السادسة [۱۰۸۷].
وقال المزي: روى عن: أمية بن هند المزني في النسائي وابن ماجة، وزيد ابن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب، وسعيد بن جبير في مسلم والنسائي، وعامر الشعبي، وعبد الله بن أبي الجعد الغطفاني في النسائي وابن ماجة، وعبد الله ابن عبد الله بن جبر في أبي داود والترمذي، وعبد الرحمان بن عبد الله بن كعب بن مالك، وجده عبد الرحمان بن أبي ليلى في البخاري ومسلم، وعطاء السامي في الترمذي والنسائي، وعطية العوفي في ابن ماجة، وعكرمة مولى ابن عباس في أبي داود والنسائي، وعلقمة بن مرثد، وعمارة بن راشد الليثي، وأبيه عيسى بن عبد الرحمان بن أبي ليلى، ومحمد بن مسلم بن شهاب الزهري في البخاري والنسائي وابن ماجة، وموسى بن عبد الله بن يزيد الخطمي في أبي داود وابن ماجة، وهشام بن عروة، ويحيى بن الحارث الذماري في الترمذي والنسائي، وأبي طعمة مولى عمر بن عبد العزيز.
روى عنه: إسرائيل بن يونس، وإسماعيل بن أبي خالد في مسلم، والجراح ابن مليح الرواسي، والحسن بن صالح بن حي في النسائي، وخالد بن نافع الأشعري، وزهير بن معاوية في أبي داود، وسفيان الثوري في الترمذي والنسائي وابن ماجة، وسفيان بن عيينة، وشريك بن عبد الله في أبي داود والترمذي وابن ماجة، وشعبة بن الحجاج في البخاري والنسائي، وعمار بن رزيق الضبي في مسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وعمر بن شبيب المسلي في ابن ماجة، وعمرو بن قيس الملائي، وابن ابنه عيسى بن المختار بن عبد الله بن عيسى، وعمه محمد بن عبد الرحمان بن أبي ليلى، وأبو فروة مسلم بن سالم الجهني في البخاري، والمطلب ابن زياد، وهارون بن عنترة، وأبو بكر بن أبي عون، وأبو جناب الكلبي في الترمذي [۱۰۸۸].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۱۰۸۹]، ومسلم [۱۰۹۰]، وسنن أبي داود [۱۰۹۱]، والترمذي [۱۰۹۲]، والنسائي [۱۰۹۳].
[۱۰۸۱] تهذيب الكمال: ۱۵ / ۴۱۲ الرقم ۳۴۷۳. [۱۰۸۲] تهذيب الكمال: ۱۵ / ۴۱۵. [۱۰۸۳] الجرح والتعديل: ۵ / ۱۲۶ الرقم ۵۸۳. [۱۰۸۴] كتاب الثقات: ۷ / ۳۲. [۱۰۸۵] تقريب التهذيب: ۱ / ۴۳۹. [۱۰۸۶] تهذيب الكمال: ۱۵ / ۴۱۵. [۱۰۸۷] تقریب التهذیب: ۱ / ۴۳۹. [۱۰۸۸] تهذيب الكمال: ۱۵ / ۴۱۳. [۱۰۸۹] صحيح البخاري: ۲ / ۲۵۰، كتاب الصوم، باب صيام أيام التشريق. [۱۰۹۰] صحيح مسلم: ۱ / ۵۵۴، كتاب صلاة المسافرين وقصرها، الحديث ۲۵۴. [۱۰۹۱] سنن أبي داود: ۱ / ۲۳، كتاب الطهارة، باب ما يجزي من الماء في الوضوء، الحديث ۹۵. [۱۰۹۲] سنن الترمذي: ۲ / ۳۶۸، الباب (۳۵۶) من أبواب الصلاة، الحديث ۲۵۴. [۱۰۹۳] سنن النسائي: ۲ / ۱۳۸، فضل فاتحة الكتاب.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: عبد الله بن لهيعة بن عقبة بن فرعان بن ربيعة بن ثوبان، القاضي، الامام، العلامة، محدث ديار مصر، الليث، أبو عبد الرحمن الحضرمي، الأعدولي... وكان من بحور العلم على لين في حديثه [۱۰۹۴].
وقال أبو عبيد الآجري: سمعت أبا داود يقول: وسمعت أحمد بن حنبل يقول: من كان مثل ابن لهيعة بمصر في كثرة حديثه، وضبطه واتقانه؟ وحدث عنه أحمد بحديث كثير [۱۰۹۵].
وقال المزي: لا ريب أن ابن لهيعة كان عالم الديار المصرية كما كان الامام مالك في ذلك العصر عالم المدينة [۱۰۹۶].
وعن أحمد بن عمرو بن المسرح يقول: سمعت ابن وهب يقول: وسأله رجل عن حديث فحدثه به فقال له: من حدثك بهذايا أبا محمد؟ قال: حدثني به ـ والله ـ الصادق البار عبد الله بن لهيعة [۱۰۹۷].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن عدي: مفرط في التشيّع [۱۰۹۸].
وعده ابن قتيبة من رجال الشيعة [۱۰۹۹].
۳ ـ طبقته ورواياته:
قال المزي: روى عن: أحمد بن خازم المعافري، وإسحاق بن عبد الله بن أبي فروة، وبكر بن سوادة الجذامي، وبكر بن عمرو المعافري، وبكير بن عبد الله بن الأشج في أبي داود، وجعفر بن ربيعة في أبي داود وابن ماجة، والحارث بن يزيد الحضرمي في أبي داود، وحبان بن واسع الأنصاري، والحجاج بن شداد الصنعاني في أبي داود، والحسن بن ثوبان في ابن ماجة، وحفص بن هاشم بن عتبة بن أبي وقاص في أبي داود، وأبي صخر حميد بن زياد المدني، وأبي هانئ حميد بن هانئ الخولاني في ابن ماجة وأبي داود، وحيي بن عبد الله المعافري في ابن ماجة، وخالد بن أبي عمران، وخالد بن يزيد المصري في أبي داود وابن ماجة، ودراج أبي السمح في الترمذي، وزبان بن خالد، وزبان بن فائد في ابن ماجة، والزبير بن سليم في ابن ماجة، وسالم أبي النضر، وسلمة بن عبد الله بن الحصين بن وحوح الأنصاري، وسليمان بن زياد في كتاب الشمائل وابن ماجة، وشرحبيل بن شريك المعافري، وصالح بن أبي عريب، والضحاك بن أيمن في ابن ماجة، وعامر بن يحيى المعافري في الترمذي، وعبد الله بن أبي بكر بن حزم في أبي داود، وعبد الله ابن أبي مليكة، وعبد الله بن هبيرة السبئي في ابن ماجة وأبي داود، وعبد ربه بن سعيد الأنصاري في ابن ماجة، وعبد الرحمان بن زياد بن أنعم الأفريقي في ابن ماجة، وعبد الرحمان بن هرمز الأعرج في ابن ماجة، وعبيد الله بن أبي جعفر في أبي داود والترمذي وابن ماجة، وعبيد الله بن المغيرة بن معيقيب في الترمذي وابن ماجة، وعثمان بن نعيم الرعيني، وعطاء بن دينار في الترمذي وأبي داود، وعطاء ابن أبي رباح، وعقيل بن خالد في ابن ماجة وأبي داود، وعكرمة مولى ابن عباس، وعمار بن سعد السلهمي في ابن ماجة، وعمارة بن غزية الأنصاري، وعمرو بن جابر الحضرمي في ابن ماجة، وعمرو بن دينار، وعمرو بن شعيب في الترمذي، وعياش بن عباس القتباني في الترمذي، وعيسى بن عبد الرحمان بن فروة الزرقي في ابن ماجة، وقرة بن عبد الرحمان بن حيوئيل في ابن ماجة، وقيس بن الحجاج في الترمذي وابن ماجة، وكعب بن علقمة في أبي داود، ومحمد بن زيد بن المهاجر ابن قنفذ في ابن ماجة، ومحمد بن عبد الله بن مالك الدار، وأبي الأسود محمد بن عبد الرحمان بن نوفل في أبي داود والترمذي وابن ماجة، ومحمد بن عجلان في ابن ماجة، ومحمد بن المنكدر، ومشرح بن هاعان المعافري في أبي داود والترمذي، وموسى بن أيوب الغافقي في ابن ماجة، وموسى بن جبير في أبي داود، وموسى بن وردان في ابن ماجة، ويزيد بن أبي حبيب في مسلم والترمذي وابن ماجة، ويزيد بن عمرو المعافري في أبي داود والترمذي وابن ماجة، وأبي الزبير المكي في الترمذي وابن ماجة، وأبي عشانة المعافري، وأبي قبيل المعافري في كتاب الرد على أهل القدر وكتاب التفسير لابن ماجة، وأبي وهب الجيشاني في الترمذي وابن ماجة، وأبي يونس مولى أبي هريرة في الترمذي.
روى عنه: ابن ابنه محمد بن عيسى بن عبد الله بن لهيعة، وإسحاق بن عيسى ابن الطباع في ابن ماجة، وأسد بن موسى، وأشهب بن عبد العزيز، وبشر بن عمر الزهراني في ابن ماجة، وحجاج بن سليمان الرعيني، وحسان بن عبد الله الواسطي في ابن ماجة، والحسن بن موسى الأشيب في الترمذي، وروح بن صلاح، وزيد بن الحباب، وسعيد بن شرحبيل في ابن ماجة، وسعيد بن كثير بن عفير، وسعيد بن أبي مريم في ابن ماجة، وسفيان الثوري ـ ومات قبله ـ، وشعبة بن الحجاج كذلك، وأبو صالح عبد الله بن صالح المصري في ابن ماجة، وعبد الله بن المبارك وربما نسبه إلى جده، وعبد الله بن مسلمة القعنبي، وعبد الله بن وهب في مسلم وأبي داود وابن ماجة، وعبد الله بن يزيد المقرى في أبي داود، وعبد الرحمان بن عمرو الأوزاعي ـ ومات قبله ـ، وأبو صالح عبد الغفار بن داود الحراني في ابن ماجة، وعثمان بن الحكم الجذامي، وعثمان بن صالح السهمي في ابن ماجة، وعمرو بن الحارث المصري ـ ومات قبله ـ، وعمرو بن خالد الحراني في ابن ماجة، وعمرو بن هاشم البيروتي في ابن ماجة، وفضالة بن إبراهيم النسائي، وقتيبة بن سعيد في أبي داود والترمذي، وكامل بن طلحة الجحدري، وابن أخيه لهيعة بن عيسى بن لهيعة، والليث بن سعد ـ وهو من أقرآنه ـ، ومجاعة بن ثابت، ومحمد بن الحارث المصري صدرة، ومحمد بن حمير السليحي الحمصي في ابن ماجة، ومحمد بن رمح التجيبي في ابن ماجة، ومحمد بن كثير بن مروان الفهري، ومحمد بن معاوية النيسابوري، ومروان بن محمد الطاطري الدمشقي في ابن ماجة، ومنصور بن عمار، وأبو الأسود النضر بن عبد الجبار في ابن ماجة، والوليد بن مزيد البيروتي، والوليد بن مسلم في الترمذي وابن ماجة، ويحيى بن إسحاق السيلحيني، ويحيى بن عبد الله بن بكير في ابن ماجة [۱۱۰۰].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح مسلم [۱۱۰۱]، وسنن أبي داود [۱۱۰۲]، والترمذي [۱۱۰۳]، وابن ماجة [۱۱۰۴].
[۱۰۹۴] سير أعلام النبلاء: ۸ / ۱۱ الرقم ۴. [۱۰۹۵] تهذيب الكمال: ۱۵ / ۴۹۴. [۱۰۹۶] تهذیب الکمال: ۱۵ / ۴۹۴. [۱۰۹۷] الكامل لابن عدي: ۴ / ۱۴۶۳. [۱۰۹۸] نقل عنه في ميزان الاعتدال: ۲ / ۴۸۳. [۱۰۹۹] المعارف: ۶۲۴. [۱۱۰۰] تهذيب الكمال: ۱۵ / ۴۸۸ ـ ۴۹۰. [۱۱۰۱] صحيح مسلم: ۱ / ۴۳۵، كتاب المساجد ومواضع الصلاة، ذيل الحديث ۱۹۷. [۱۱۰۲] سنن أبي داود: ۳ / ۸، باب في السرية تخفق، الرقم ۲۴۹۷. [۱۱۰۳] سنن الترمذي: ۱ / ۱۵ الرقم ۱۰، أبواب الطهارة. [۱۱۰۴] سنن ابن ماجة: ۱ / ۴۴۵، كتاب إقامة الصلاة والسنة فيها، الحديث ۱۳۹۰.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
عبد الجبار بن العباس الشبامي الهمداني، الكوفي. وشبام جبل باليمن [۱۱۰۵].
قال أبو حاتم: ثقة [۱۱۰۶].
وقال عبد الله بن أحمد بن حنبل، عن أبيه: أرجو أن لا يكون به بأس... [۱۱۰۷].
وقال ابن حجر: صدوق [۱۱۰۸].
وقال إبراهيم بن يعقوب الجوزجاني: كان غاليا في سوء مذهبه [۱۱۰۹].
۲ ـ تشيّعه:
قال العقيلي: كان يتشيّع [۱۱۱۰].
وقال عبد الله بن أحمد، عن أبيه... وكان يتشيّع [۱۱۱۱].
وقال ابن حجر: يتشيّع [۱۱۱۲].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة السابعة [۱۱۱۳].
وقال المزي: روى عن: أبي صخرة جامع بن شداد، وجعفر بن سعد بن عبيدالله الكاهلي، وجعفر بن محمد بن علي، وسلمة بن كهيل، وعبد الله بن أبي السفر الهمداني، وأبي قيس عبد الرحمان بن ثروان الأودي، وعثمان بن المغيرة الثقفي، وعدي بن ثابت الأنصاري في الأدب المفرد، وعريب بن مرثد المشرقي الهمداني، وعطاء بن السائب، وعمار الدهني، وأبي إسحاق عمرو بن عبد الله السبيعي في كتاب الرد على أهل القدر والترمذي، وعمير بن عبد الله بن بشر الخثعمي، وعون بن أبي جحيفة، وقيس بن وهب، وميسرة بن حبيب.
روى عنه: إبراهيم بن يوسف بن أبي إسحاق السبيعي، وإسماعيل بن محمد ابن جحادة في الترمذي، والحسن بن صالح بن حي، وأبو قتيبة سلم بن قتيبة في كتاب الرد على أهل القدر والترمذي، وسليمان بن قرم، وعبد الله بن المبارك في الأدب المفرد، وعبد العزيز بن أبان القرشي، وعبيد الله بن موسى، وأبو نعيم الفضل ابن دكين، ومحمد بن بشر العبدي، وأبو أحمد محمد بن عبد الله بن الزبير الزبيري، ومخول بن إبراهيم النهدي، ووكيع بن الجراح، ويحيى بن زكريا بن أبي زائدة [۱۱۱۴].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
روى له الترمذي فقط [۱۱۱۵].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام الصادق ÷ [۱۱۱۶].
[۱۱۰۵] تهذيب الكمال: ۱۶ / ۳۸۴ الرقم ۳۶۹۴. [۱۱۰۶] الجرح والتعديل: ۶ / ۳۱ الرقم ۱۶۲. [۱۱۰۷] العلل ومعرفة الرجال: ۲ / ۳۴۱ الرقم ۲۵۱۳. [۱۱۰۸] تقريب التهذيب: ۱ / ۴۶۵ الرقم ۷۹۱. [۱۱۰۹] تهذيب الكمال: ۱۶ / ۳۸۵. أقول: ولا اعتبار بقوله كما صرح به عبد الفتاح، راجع هامش الرفع والتكميل: ۳۰۸ ـ ۳۰۹. [۱۱۱۰] الضعفاء الكبير: ۳ / ۸۸ الرقم ۱۰۵۸. [۱۱۱۱] تهذيب الكمال: ۱۶ / ۳۸۵. [۱۱۱۲] تقريب التهذيب: ۱ / ۴۶۵ الرقم ۷۹۱. [۱۱۱۳] تقریب التهذیب: ۱ / ۴۶۵ الرقم ۷۹۱. [۱۱۱۴] تهذيب الكمال: ۱۶ / ۳۸۴ الرقم ۳۶۹۴. [۱۱۱۵] سنن الترمذي: ۵ / ۳۱۲، كتاب تفسير القرآن الرقم ۳۱۵۰. [۱۱۱۶] رجال الشيخ الطوسي: ۲۴۲ الرقم ۳۳۴۲.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: عبد الرزاق بن همام ابن نافع، الحافظ الكبير، عالم اليمن، أبو بكر الحميري الصنعاني الثقة الشيعي [۱۱۱۷].
وقال العجلي: يماني، ثقة [۱۱۱۸].
وقال يعقوب بن شيبة، عن علي بن المديني، قال لي هشام بن يوسف: كان عبد الرزاق أعلمنا وأحفظنا. قال يعقوب: وكلاهما ثقة، ثبت [۱۱۱۹].
۲ ـ تشيّعه:
قال العجلي: كان يتشيّع [۱۱۲۰].
وقال عبد الله بن أحمد بن حنبل: سألت أبي، قلت له: عبد الرزاق كان يتشيّع ويفرط في التشيّع؟ فقال: أما أنا فلم أسمع منه في هذا شيئا، ولكن كان رجلا تعجبه أخبار الناس ـ أو الأخبار ـ [۱۱۲۱].
وقال ابن عدي: ولعبد الرزاق أصناف وحديث كثير، وقد رحل إليه ثقات المسلمين وأئمتهم وكتبوا عنه، ولم يروا بحديثه بأسا إلا أنهم نسبوه إلى التشيّع، وقد روى أحاديث في الفضائل مما لا يوافقه عليها أحد من الثقات، فهذا أعظم ما ذموه به من روايته لهذه الأحاديث [۱۱۲۲].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة التاسعة [۱۱۲۳].
وقال الذهبي: صحيفة همام التي رواها عبد الرزاق عن معمر وهي مائة ونيف وثلاثون حديثا أكثرها في الصحيحين [۱۱۲۴].
وقال المزي: روى عن: إبراهيم بن عمر بن كيسان الصنعاني، وإبراهيم بن محمد بن أبي يحيى الأسلمي، وإبراهيم بن ميمون الصنعاني في الترمذي، وإبراهيم ابن يزيد الخوزي في الترمذي، وإسرائيل بن يونس بن أبي إسحاق السبيعي الكوفي في الترمذي، وإسماعيل بن عبد الله البصري في النسائي، وإسماعيل بن عياش الحمصي، وامية بن شبل الصنعاني، وأيمن بن نابل المكي، وبشر بن رافع الحارثي اليمامي في أبي داود والترمذي، وثور بن يزيد الحمصي، وجعفر بن سليمان الضبعي في أبي داود والترمذي والنسائي، والحجاج بن أرطاة، والحسن بن عمارة، والحسين بن مهران، وداود بن قيس المدني الفراء، وداود بن قيس الصنعاني، ورباح بن زيد في النسائي، وزكريا بن إسحاق المكي في مسلم وأبي داود، وسعيد ابن بشير، وسعيد بن عبد العزيز، وسعيد بن مسلم بن قماذتن، وسفيان الثوري في البخاري ومسلم والترمذي وابن ماجة، وسفيان بن عيينة في أبي داود، وعباد بن راشد البصري، وعبد الله بن بحير بن ريسان في الترمذي، وعبد الله بن زياد بن سمعان، وعبد الله بن سعيد بن أبي هند في مسلم، وعبد الله بن عمر العمري في أبي داود والترمذي وابن ماجة، وعبد الله بن عمرو بن علقمة الكناني في الترمذي، وعبد الله بن عمرو بن مسلم الجندي، وعبد الله بن المبارك في الترمذي، وعبد الرحمان بن بوذويه في أبي داود والنسائي، وعبد الرحمان بن زيد بن أسلم، وعبد الرحمان بن عمرو الأوزاعي في النسائي، وعبد الصمد بن معقل بن منبه، وعبد العزيز بن أبي رواد في النسائي، وعبد الملك بن أبي سليمان في مسلم وأبي داود، وعبد الملك بن عبد العزيز بن جريج في الكتب الستة، وعبيد الله بن عمر العمري في الأدب المفرد ومسلم وأبي داود والنسائي والترمذي وابن ماجة، وعقيل ابن معقل بن منبه في أبي داود، وعكرمة بن عمار في أبي داود، وعمر بن حبيب المكي، وعمر بن حوشب الصنعاني في المراسيل لأبي داود، وعمر بن راشد اليمامي، وعمر بن زيد الصنعاني في أبي داود والترمذي وابن ماجة، وفضيل بن عياض في النسائي، وقيس بن الربيع، ومالك بن أنس، والمثنى بن الصباح في ابن ماجة، ومحمد بن راشد المكحولي، ومحمد بن عبيدالله العرزمي، ومحمد بن مسلم الطائفي في أبي داود، ومعتمر بن سليمان، ومعمر بن راشد في الكتب الستة، وأبي معشر نجيح بن عبد الرحمان المدني، وهشام بن حسان، وهشيم بن بشير، وأبيه همام بن نافع في الترمذي، وعمه وهب بن نافع، ويحيى بن العلاء الرازي في ابن ماجة، ويعقوب بن عطاء بن أبي رباح، ويونس بن سليم الصنعاني في الترمذي والنسائي، وأبي بكر بن عبد الله بن أبي سبرة في ابن ماجة، وأبي بكر بن عياش.
روى عنه: إبراهيم بن عباد الدبري والد إسحاق بن ابراهيم الدبري، وابن أخيه إبراهيم بن عبد الله بن همام، وإبراهيم بن محمد بن برة الصنعاني، وإبراهيم بن محمد بن عبد الله بن سويد الشبامي، وإبراهيم بن موسى الرازي في أبي داود، وأبو الأزهر أحمد بن الأزهر النيسابوري في النسائي وابن ماجة، وأحمد بن سعيد الرباطي في النسائي، وأحمد بن صالح المصري في أبي داود، وأحمد بن عبد الله المكتب، وأحمد بن علي الجرجاني، وأبو مسعود أحمد بن فرات الرازي في أبي داود، وأحمد بن فضالة بن إبراهيم النسائي في النسائي، وأحمد بن محمد بن حنبل في مسلم وأبي داود، وأحمد بن محمد بن شبويه الخزاعي في أبي داود، وأبو سهل أحمد بن محمد بن عمر بن يونس اليمامي، وأحمد بن منصور الرمادي، وأحمد بن يوسف السلمي في مسلم وابن ماجة، وإسحاق بن إبراهيم بن راهويه في البخاري ومسلم والنسائي، وإسحاق بن إبراهيم بن عباد الدبري، وإسحاق بن إبراهيم بن نصر السعدي في البخاري، وإسحاق بن إبراهيم الطبري، وإسحاق بن أبي إسرائيل، وإسحاق بن منصور الكوسج في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي وابن ماجة، وبشر بن السري في النسائي، وأبو بشر بكر بن خلف في ابن ماجة، وحاتم بن سياه المروزي في الترمذي، وحجاج بن يوسف الشاعر في مسلم، والحسن بن أبي الربيع الجرجاني في ابن ماجة، والحسن بن عبد الأعلى الصنعاني، والحسن بن علي الخلال في مسلم وأبي داود والترمذي وابن ماجة، والحسين بن محمد البلخي الجريري في الترمذي، والحسين بن مهدي الأبلي في الترمذي وابن ماجة، وحفص ابن عمر المهرقاني، وأبو اسامة حماد بن اسامة ـ وهو من أقرآنه ـ، وخشيش بن أصرم النسائي في أبي داود والنسائي، وخلف بن سالم المخرمي، وأبو خيثمة زهير ابن حرب، وزهير بن محمد بن قمير المروزي في ابن ماجة، وسعيد بن ذؤيب المروزي في النسائي، وسفيان بن عيينة ـ وهو من شيوخه ـ، وسلمة بن شبيب النيسابوري في مسلم وأبي داود والترمذي وابن ماجة، وسليمان بن داود الشاذكوني، وسليمان بن معبد السنجي في الترمذي، وعباس بن عبد العظيم العنبري في أبي داود وابن ماجة والترمذي والنسائي، وعبد الله بن محمد الجعفي المسندي في البخاري، وعبد الرحمان بن بشر بن الحكم في مسلم، وعبد بن حميد في مسلم والترمذي، وعبيد الله بن فضالة بن إبراهيم النسائي في سنن النسائي، وعلي بن بحر ابن بري، وعلي بن المديني في البخاري، وعمرو بن محمد الناقد في مسلم، وفياض بن زهير النسائي، ومحمد بن أبان البلخي في الترمذي وابن ماجة، ومحمد ابن إسحاق بن الصباح الصنعاني، ومحمد بن إسحاق السجزي، ومحمد بن إسماعيل الرازي الضراوي، ومحمد بن حماد الطهراني، ومحمد بن أبي خالد القزويني في ابن ماجة، ومحمد بن داود بن سفيان في أبي داود، ومحمد بن رافع النيسابوري في مسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، ومحمد بن أبي السري العسقلاني في أبي داود، ومحمد بن سماعة الرملي في المراسيل، ومحمد بن سهل ابن عسكر التميمي في النسائي، ومحمد بن عبد الله بن المهل الصنعاني، ومحمد بن الأعلى الصنعاني في الترمذي والنسائي وابن ماجة، وأبو بكر محمد بن عبد الملك ابن زنجويه الغزال في أبي داود والترمذي وابن ماجة والنسائي، ومحمد بن علي النجار، ومحمد بن مسعود ابن العجمي، ومحمد بن مهران الجمال الرازي في مسلم، ومحمد بن يحيى بن أبي عمر العدني في مسلم، ومحمد بن يحيى الذهلي في البخاري وأبي داود في كتاب عمل اليوم والليلة وابن ماجة، وأبو حمة محمد بن يوسف الزبيدي، ومحمود بن غيلان المروزي في البخاري ومسلم والترمذي، ومخلد بن خالد الشعيري في أبي داود، ومعتمر بن سليمان ـ وهو من شيوخه ـ، ومؤمل بن إهاب في النسائي، ونوح بن حبيب القومسي في أبي داود والنسائي، وهارون بن إسحاق الهمداني في الترمذي والنسائي، ووكيع بن الجراح ـ وهو من أقرآنه ـ، ويحيى بن جعفر البيكندي في البخاري، ويحيى بن معين في أبي داود، ويحيى بن موسى البلخي فيما استشهد به البخاري وفي سنن أبي داود والترمذي [۱۱۲۵].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۱۱۲۶]، ومسلم [۱۱۲۷]، وسنن أبي داود [۱۱۲۸]، والترمذي [۱۱۲۹]، وابن ماجة [۱۱۳۰]، والنسائي [۱۱۳۱].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام الصادق ÷ [۱۱۳۲].
[۱۱۱۷] سير أعلام النبلاء: ۹ / ۵۶۳ الرقم ۲۲۰. [۱۱۱۸] تاريخ الثقات: ۳۰۲ الرقم ۱۰۰۰. [۱۱۱۹] تهذيب الكمال: ۱۸ / ۵۸. [۱۱۲۰] تاریخ الثقات: ۳۰۲ الرقم ۱۰۰۰. [۱۱۲۱] العلل ومعرفة الرجال: ۲ / ۵۹ الرقم ۱۵۴۵. [۱۱۲۲] الكامل: ۵ / ۱۹۵۲. أقول: والجدير بالذكر ان من جملة أحاديثه في الفضائل ما رواه الذهبي عنه، عن معمر، عن الزهري، عن عبيدالله بن عبد الله بن عتبة، عن ابن عباس، قال: نظر رسول الله إلى علي فقال: «أنت سيد في الدنيا، وسيد في الآخرة، حبيبك حبيبي، وحبيبي حبيب الله، وعدوك عدوي، وعدوي عدو الله، فالويل لمن أبغضك بعدي». راجع سير أعلام النبلاء: ۹ / ۵۷۵ وأخرجه الحاكم في المستدرك: ۳ / ۱۲۸ وصححه على شرط الشيخين، والحافظ المزي في تهذيب الكمال: ۱ / ۲۵۹، وابن المغازلي الشافعي في المناقب: ۱۰۳، وابن أبي الحديد المعتزلي في شرح نهج البلاغه: ۹ / ۱۷۱. [۱۱۲۳] تقريب التهذيب: ۱ / ۵۰۵ الرقم ۱۱۸۳. [۱۱۲۴] سير أعلام النبلاء: ۹ / ۵۶۳. [۱۱۲۵] تهذيب الكمال: ۱۸ / ۵۲ ـ ۵۶. [۱۱۲۶] صحيح البخاري: ۳ / ۱۶۱، كتاب الشهادات، وص ۱۷۸، باب الشروط في الجهاد، وج ۴ / ۳۰، باب فداء المشركين، وج ۵ / ۱۶۷، وج ۶ / ۱۶۰، باب قول الرجل: لأطوفن الليلة على نسائه، وص ۱۷۹، باب التلاعن في المسجد. [۱۱۲۷] صحيح مسلم: ۱ / ۲۳۲، كتاب الطهارة، الحديث ۸۵. [۱۱۲۸] سنن أبي داود: ۴ / ۲۴۱، باب في الدجال، الحديث ۴۷۵۷. [۱۱۲۹] سنن الترمذي: ۱ / ۱۱۰، أبواب الطهارة، الحديث ۷۶. [۱۱۳۰] سنن ابن ماجة: ۱ / ۸۱، المقدمة، الحديث ۷۶. [۱۱۳۱] سنن النسائي: ۱ / ۶۱، كتاب الطهارة. [۱۱۳۲] رجال الشيخ الطوسي: ۲۶۵ الرقم ۳۸۰۵
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: الشيخ العالم العابد... له فضل وجلالة، فياليته ثقة [۱۱۳۳].
وقال عمر بن الحسن بن علي بن مالك، عن أبيه: سألت يحيى بن معين عن أبي الصلت الهروي، فقال: ثقة، صدوق [۱۱۳۴].
وقال ابن حجر: صدوق له مناكير... وأفرط العقيلي فقال: كذاب [۱۱۳۵].
وقال الحاكم: وثقه إمام أهل الحديث يحيى بن معين [۱۱۳۶].
وقال المزي: أديب، فقيه، عالم... ورحل في الحديث إلى البصرة والكوفة والحجاز واليمن [۱۱۳۷].
۲ ـ تشيّعه:
قال الدار قطني: رافضي خبيث [۱۱۳۸].
وعن يحيى بن معين: أنه يتشيّع [۱۱۳۹].
وقال ابن حجر: كان يتشيّع [۱۱۴۰].
وقال ابن عدي: ولعبد السلام هذا عن عبد الرزاق أحاديث مناكير في فضائل علي وفاطمة والحسن والحسين [۱۱۴۱].
۳ ـ طبقته ورواياته:
قال المزي: روى عن: عن إسماعيل بن عياش، وجرير بن عبد الحميد، وجعفر بن سليمان الضبعي، وحماد بن زيد، وخلف بن خليفة، وزافر بن سليمان، وسفيان بن عيينة، وسلم بن أبي سلم الخياط، وسليمان بن حيان أبي خالد الأحمر، وشريك بن عبد الله النخعي، وأبي صالح شعيب بن الضحاك المدائني، وعباد بن العوام، وعبد الله بن إدريس، وعبد الله بن نمير، وعبد الرزاق بن همام، وعبد السلام بن حرب، وعبد الوارث بن سعيد، وعطاء بن مسلم الخفاف، وعلي بن حكيم الأودي ـ وهو من أقرآنه ـ، وعلي بن موسى الرضا في سنن ابن ماجة، وعلي ابن هاشم بن البريد، وفضيل بن عياض، ومالك بن أنس، ومحمد بن خازم أبي معاوية الضرير، وأبي خداش مخلد بن خداش الكوفي، ومعتمر بن سليمان، وهشيم بن بشير، ويحيى بن يمان، ويوسف بن عطية الصفار.
روى عنه: إبراهيم بن إسحاق السراج، وأبو بكر أحمد بن أبي خيثمة، وأحمد بن سيار المروزي، وأبو جعفر أحمد بن عبد الله الطبرستاني الغزاء، وأحمد ابن منصور الرمادي، وإسحاق بن الحسن الحربي، وجعفر بن طرخان، والحسن بن حباب البغدادي المقرى ء، والحسن بن العباس الرازي، والحسن ابن علوية القطان، والحسن بن علي التميمي الطبري، وأبو العباس الحسن بن عيسى بن حمران البسطامي أخو الحسين بن عيسى، والحسين بن إسحاق التستري، والحسين بن حميد بن الربيع اللخمي، وأبو الهيثم خالد بن أحمد أمير همذان، وسهل بن أبي سهل في ابن ماجة وهو ابن زنجلة الرازي، والعباس ابن سهل المذكر، وعباس بن محمد الدوري، وعبد الله بن أحمد بن حنبل، وأبو يحيى عبد الله بن أحمد بن أبي مسرة المكي، وعبد الله بن محمد بن أبي الدنيا، وعبد الله بن محمد بن شيرويه، وعلي بن أحمد بن النضر الأزدي، وعلي ابن حرب الموصلي، وعلي بن الحسن السلمي، وعلي بن الحسين بن الجنيد الرازي، وعمار بن رجاء الحرجاني، والقاسم ابن سلمة، والقاسم بن عبد الرحمان الأنباري، ومحمد بن إسماعيل الأحمسي في ابن ماجة، ومحمد بن أيوب بن يحيى بن الضريس الرازي، وأبو بكر محمد بن داود ابن يزيد الرازي، ومحمد ابن رافع النيسابوري، ومحمد بن عبد الله بن سليمان الحضرمي، وأبو جعفر محمد بن عبد الرحمان القرشي، وابنه أبو جعفر محمد بن عبد السلام بن صالح الهروي، ومحمد بن علي المديني فستقة، ومحمد بن عمر بن الوليد الكندي، ومحمد بن هشام بن عجلان الرازي، ومذكور بن سليمان، ومعاذ بن المثنى بن معاذ العنبري، وأبو السري منصور بن محمد بن عبد الله الأسدي الرازي، وموسى بن عمر، وآخرون [۱۱۴۲].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
روى ابن ماجة عنه، عن علي بن موسى الرضا ÷، عن أبيه، عن جعفر بن محمد، عن أبيه، عن علي بن الحسين، عن أبيه، عن علي بن أبي طالب قال: قال رسول الله ج: «الإيمان: معرفة بالقلب، وقول باللسان، وعمل بالأركان» [۱۱۴۳].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
قال النجاشي: أبو الصلت الهروي، روى عن الرضا ÷، ثقة، صحيح الحديث، له كتاب وفاة الرضا ÷ [۱۱۴۴].
[۱۱۳۳] سير أعلام النبلاء: ۱۱ / ۴۴۶. [۱۱۳۴] تهذيب الكمال: ۱۸ / ۷۷. [۱۱۳۵] تقريب التهذيب: ۱ / ۵۰۶ الرقم ۱۱۹۰. [۱۱۳۶] تهذيب التهذيب: ۶ / ۳۲۲ ذيل الرقم ۶۱۶. [۱۱۳۷] تهذيب الكمال: ۱۸ / ۷۳ الرقم ۳۴۲۱ (۹). [۱۱۳۸] ميزان الاعتدال: ۲ / ۶۱۶ الرقم ۵۰۵۱. [۱۱۳۹] تهذيب الكمال: ۱۸ / ۷۷. [۱۱۴۰] تقريب التهذيب: ۱ / ۵۰۶. [۱۱۴۱] الكامل: ۵ / ۱۹۶۸، أقول: ومن جملة أحاديثه الحديث الذي أورده ابن عدي عن النبي ج: لفاطمة: «أما ترضين ان الله اطلع إلى أهل الأرض فاختار منهم رجلين، فجعل أحدهما أباك والآخر بعلك ؟». [۱۱۴۲] تهذيب الكمال: ۱۸ / ۷۳. [۱۱۴۳] سنن ابن ماجة: ۱ / ۲۵، المقدمة. وفي ذيل الحديث: في الزوائد: إسناد هذا الحديث ضعيف، لاتفاقهم على ضعف أبي الصلت الراوي. قلت: أين الإتفاق على ضعف أبي الصلت؟ أليس يحيى بن معين الذي عده الحاكم إمام أهل الحديث وثقه، وسبق منا قول الذهبي أنه الرجل الصالح، وعن ابن حجر: صدوق، وضعف الرجل ليس إلا عقيدته، وهو التشيّع لا غير!. [۱۱۴۴] رجال النجاشي: ۲۴۵ الرقم ۶۴۳.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
عبد العزيز بن سياه الأسدي الحماني الكوفي [۱۱۴۵].
قال ابن سعد: وكان من خيار الناس وله أحاديث، وتوفي في خلافة أبي جعفر [۱۱۴۶].
وقال أبو حاتم: محله الصدق [۱۱۴۷].
وقال ابن حجر: صدوق [۱۱۴۸].
وقال عباس الدوري، عن يحيى بن معين، وأبو عبيد الآجري، عن أبي داود: ثقة [۱۱۴۹].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن حجر: يتشيّع [۱۱۵۰].
وقال أبو زرعة: لا بأس به، وهو من كبار الشيعة [۱۱۵۱].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة السابعة [۱۱۵۲].
وقال المزي: روى عن: بشر بن دويد الكوفي، وحبيب بن أبي ثابت في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي وابن ماجة، وحبيب بن أبي عمرة، والحكم بن عتيبة، وسليمان الأعمش، وأبيه سياه، وعامر بن السمط، وعامر الشعبي، وعبد الملك بن عمير، ومسلم الملائي الأعور، وميسرة بن حبيب النهدي.
روى عنه: الحسن بن جعفر بن الحسن العلوي، وسيف بن عمر التميمي، وطاهر بن مدرار، وعبد الله بن نمير في مسلم، وعبيد الله بن موسى في الترمذي والنسائي وابن ماجة، وعلي بن هاشم بن البريد، وأبو نعيم الفضل بن دكين، ومحمد ابن بشر العبدي، وأبو معاوية محمد بن خازم الضرير، ومخلد بن يزيد الحراني، ونصر بن مزاحم المنقري، وأبو بشر هاشم بن عبد الواحد الجشاش، ووكيع بن الجراح في ابن ماجة، ويحيى بن آدم، ويحيى بن يعلى الأسلمي، وابنه يزيد بن عبد العزيز بن سياه في البخاري، ويعلى بن عبيد الطنافسي في البخاري والنسائي، ويونس بن بكير [۱۱۵۳].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۱۱۵۴]، ومسلم [۱۱۵۵]، وسنن الترمذي [۱۱۵۶]، وابن ماجة [۱۱۵۷].
[۱۱۴۵] تهذيب الكمال: ۱۸ / ۱۴۵. [۱۱۴۶] الطبقات الكبرى: ۶ / ۳۶۳. [۱۱۴۷] الجرح والتعديل: ۵ / ۳۸۳ الرقم ۱۷۸۹. [۱۱۴۸] تقريب التهذيب: ۱ / ۵۰۹. [۱۱۴۹] تهذيب الكمال: ۱۸ / ۱۴۶. [۱۱۵۰] تقریب التهذیب: ۱ / ۵۰۹. [۱۱۵۱] الجرح والتعدیل: ۵ / ۳۸۳ الرقم ۱۷۸۹. [۱۱۵۲] تقريب التهذيب: ۱ / ۵۰۹ الرقم ۱۲۲۶. [۱۱۵۳] تهذيب الكمال: ۱۸ / ۱۴۵. [۱۱۵۴] صحيح البخاري: ۶ / ۴۵، كتاب تفسير القرآن، باب قوله (إذ يبايعونك...). [۱۱۵۵] صحيح مسلم: ۳ / ۱۴۱۱، كتاب الجهاد والسير، باب صلح الحديبية، ح ۱۷۸۵. [۱۱۵۶] سنن الترمذي: ۵ / ۶۶۸، كتاب المناقب، الباب (۳۵)، ح ۳۷۹۹. [۱۱۵۷] سنن ابن ماجة: ۱ / ۵۲، المقدمة، ح ۱۴۸.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
عبد الملك بن أعين الكوفي، أخو بلال بن أعين، وحمران بن أعين، وزرارة ابن أعين، وعبد الأعلى بن أعين، مولى بني شيبان [۱۱۵۸].
وقال أبو حاتم: محله الصدق، صالح الحديث، يكتب حديثه [۱۱۵۹].
وعده ابن حبان في الثقات [۱۱۶۰].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن حبان: كان يتشيّع [۱۱۶۱].
وقال العقيلي: كان شيعيا رافضيا صاحب رأي [۱۱۶۲].
وقال ابن حجر: صدوق، شيعي، له في الصحيحين حديث واحد [۱۱۶۳].
وقال الذهبي: شيعي، صدوق [۱۱۶۴].
قال الحميدي، عن سفيان: حدثنا عبد الملك بن أعين شيعي، كان عندنا رافضي صاحب رأي [۱۱۶۵].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر من الطبقة السادسة [۱۱۶۶].
وقال المزي: روى عن: أبي وائل شقيق بن سلمة الأسدي في الكتب الستة، وعبد الله بن شداد بن الهاد، وعبد الرحمان بن أذينة العبدي، وأبي حرب بن أبي الأسود في مسند علي ÷، وأبي عبد الرحمان السلمي في النسائي.
روى عنه: إسماعيل بن سميع في النسائي، وسفيان الثوري، وسفيان بن عيينة في الكتب الستة، وعبد الملك بن أبي سليمان في النسائي، ومحمد بن إسحاق ابن يسار [۱۱۶۷].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۱۱۶۸]، ومسلم [۱۱۶۹]، وسنن الترمذي [۱۱۷۰]، والنسائي [۱۱۷۱].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الصادق والباقر (عليهما السلام) [۱۱۷۲].
[۱۱۵۸] تهذيب الكمال: ۱۸ / ۲۸۲ الرقم ۳۵۱۴. [۱۱۵۹] الجرح والتعديل: ۵ / ۳۴۳ الرقم ۱۶۱۹. [۱۱۶۰] کتاب الثقات: ۷ / ۹۴. [۱۱۶۱] كتاب الثقات: ۷ / ۹۴. [۱۱۶۲] الضعفاء الكبير: ۳ / ۳۴ الرقم ۹۸۹. [۱۱۶۳] تقريب التهذيب: ۱ / ۵۱۷. [۱۱۶۴] الكاشف: ۲ / ۲۰۱ الرقم ۳۴۷۵. [۱۱۶۵] المعرفة والتاريخ: ۳ / ۳۷۰، راجع تهذيب الكمال: ۱۸ / ۲۸۳. [۱۱۶۶] تقريب التهذيب: ۱ / ۵۱۷ الرقم ۱۲۹۴. [۱۱۶۷] تهذيب الكمال: ۱۸ / ۲۸۳ الرقم ۳۵۱۴. [۱۱۶۸] صحيح البخاري: ۸ / ۱۸۵، كتاب التوحيد. [۱۱۶۹] صحيح مسلم: ۱ / ۱۲۳، كتاب الايمان، الحديث ۲۲۲. [۱۱۷۰] سنن الترمذي: ۵ / ۲۳۲، كتاب تفسير القرآن، الحديث ۳۰۱۲. [۱۱۷۱] سنن النسائي: ۳ / ۷۰، باب التهليل بعد التسليم. [۱۱۷۲] رجال الشيخ الطوسي: ۱۳۹ الرقم ۱۴۶۶، وص ۲۳۸ الرقم ۳۲۵۳.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
عبد الملك بن مسلم بن سلام الحنفي، أبو سلام الكوفي [۱۱۷۳].
قال الذهبي: فوثقه ابن معين [۱۱۷۴].
وقال ابن حجر: ثقة [۱۱۷۵].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن خراش: من الشيعة [۱۱۷۶].
وقال ابن حجر: شيعي [۱۱۷۷].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة السابعة [۱۱۷۸].
وقال المزي: روى عن: عمران بن ظبيان الحنفي في مسند علي، وأبيه مسلم بن سلام الحنفي في الترمذي والنسائي، وقيل: عن عيسى بن حطان في النسائي، عن أبيه مسلم بن سلام، وهو الصحيح، وعن هارون بن أبي زياد.
روى عنه: أحمد بن خالد الوهبي في النسائي، وسفيان الثوري ـ وهو من أقرآنه ـ، وأبو قتيبة سلم بن قتيبة، وعبد الرحمان بن محمد المحاربي، وعبيد الله بن موسى، وعلي بن نصر الجهضمي الكبير في مسند علي، وأبو نعيم الفضل بن دكين، ووكيع بن الجراح في الترمذي والنسائي، ويزيد بن هارون، وأبو النضر الرقاشي [۱۱۷۹].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن الترمذي [۱۱۸۰].
[۱۱۷۳] تهذيب الكمال: ۱۸ / ۴۱۵ الرقم ۳۵۶۱. [۱۱۷۴] ميزان الاعتدال: ۲ / ۶۶۴ الرقم ۵۲۵۰. [۱۱۷۵] تقريب التهذيب: ۱ / ۵۲۳. [۱۱۷۶] تاريخ بغداد: ۱۰ / ۳۹۹ ـ ۴۰۰، الجرح والتعديل ۵ / ۳۸۸. [۱۱۷۷] تقریب التهذیب: ۱ / ۵۲۳. [۱۱۷۸] تقریب التهذیب: ۱ / ۵۲۳. [۱۱۷۹] تهذيب الكمال: ۱۸ / ۴۱۵. [۱۱۸۰] سنن الترمذي: ۳ / ۴۶۹، كتاب الرضاع، الحديث ۱۱۶۶.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
عبيدالله بن خليفة، أبو الغريف الهمداني المرادي الكوفي [۱۱۸۱].
قال يعقوب بن سفيان: ثقة [۱۱۸۲].
وقال ابن حجر: صدوق [۱۱۸۳].
وعده ابن حبان في الثقات [۱۱۸۴].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن حجر: رمي بالتشيع [۱۱۸۵].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الثالثة [۱۱۸۶].
وقال المزي: روى عن: الحسن بن علي بن أبي طالب، وصفوان بن عسال المرادي في النسائي وابن ماجة، وعلي بن أبي طالب ÷ في مسند علي.
روى عنه: سليمان الأعمش، وعامر بن السمط التميمي في مسند علي ÷، وأبو روق عطية بن الحارث الهمداني في النسائي وابن ماجة، ونصير بن أبي الأشعث ـ والصحيح أن بينهما عامر بن السمط [۱۱۸۷].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
روى له ابن ماجة فقط [۱۱۸۸].
[۱۱۸۱] تهذيب الكمال: ۱۹ / ۳۱ الرقم ۳۶۳۰. [۱۱۸۲] المعرفة والتاريخ: ۳ / ۲۰۰. [۱۱۸۳] تقريب التهذيب: ۱ / ۵۳۲. [۱۱۸۴] كتاب الثقات: ۵ / ۶۸. [۱۱۸۵] تقريب التهذيب: ۱ / ۵۳۲ الرقم ۱۴۳۹. [۱۱۸۶] تقریب التهذیب: ۱ / ۵۳۲ الرقم ۱۴۳۹. [۱۱۸۷] تهذيب الكمال: ۱۹ / ۳۲. [۱۱۸۸] سنن ابن ماجة: ۲ / ۹۵۳، كتاب الجهاد، باب وصية الامام، الحديث ۲۸۵۷.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: عبيدالله بن موسى بن أبي المختار، باذام، الامام، الحافظ، العابد، أبو محمد العبسي ـ بموحدة ـ مولاهم الكوفي [۱۱۸۹].
وقال أيضا: أول من صنف المسند على ترتيب الصحابة بالكوفة... وكان من حفاظ الحديث [۱۱۹۰].
وقال ابن سعد: وكان ثقة، صدوقا إن شاء الله، كثير الحديث، حسن الهيئة [۱۱۹۱].
وقال العجلي: صدوق، وكان صاحب قرآن رأسا فيه [۱۱۹۲].
وقال ابن الأثير: الفقيه... وهو من مشايخ البخاري في صحيحه [۱۱۹۳].
وقال أبو بكر بن أبي خيثمة، عن يحيى بن معين: ثقة [۱۱۹۴].
وقال ابن حجر: من كبار شيوخ البخاري [۱۱۹۵].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن سعد: كان يتشيّع، ويروي أحاديث في التشيّع [۱۱۹۶].
وقال أبو عبيد الآجري، عن أبي داود: كان محترقا شيعيا، جاز حديثه [۱۱۹۷].
وقال ابن مندة: كان أحمد بن حنبل يدل الناس على عبيدالله، وكان معروفا بالرفض، لم يدع أحدا اسمه معاوية يدخل داره. فقيل: دخل عليه معاوية بن صالح الأشعري: فقال: ما اسمك؟ قال: معاوية قال: والله لاحدثتك، ولا حدثت قوما أنت فيهم [۱۱۹۸].
وقال ابن الأثير: وكان شيعيا [۱۱۹۹].
وعن أحمد بن زهير قال: سمعت يحيى بن معين، وقيل له: إن أحمد بن حنبل قال: إن عبيدالله بن موسى يرد حديثه للتشيع، فقال: كان والله الذي لا إله إلا هو عبد الرزاق أغلى في ذلك منه مائة ضعف، ولقد سمعت من عبد الرزاق أضعاف أضعاف ما سمعت من عبيدالله [۱۲۰۰].
وقال الذهبي: الحافظ، أحد الأعلام على تشيّعه وبدعته... [۱۲۰۱].
وقال ابن العماد الحنبلي: وكان إماما في الفقه والحديث والقرآن، موصوفا بالعبادة والصلاح، لكنه من رؤوس الشيعة [۱۲۰۲].
وقال ابن حجر: ثقة، يتشيّع [۱۲۰۳].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة التاسعة [۱۲۰۴].
وقال المزي: روى عن: إبراهيم بن إسماعيل بن مجمع في ابن ماجة، واسامة بن زيد الليثي في مسلم، وإسرائيل بن يونس في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي، وإسماعيل بن أبي خالد في البخاري، وإسماعيل بن سلمان الأزرق، وإسماعيل بن عبد الملك بن أبي الصفيراء في ابن ماجة، وأيمن بن نابل المكي، وبشير بن ربيعة في مسند علي، ويقال: محمد بن ربيعة البجلي في مسند علي، والحسن بن صالح بن حي في مسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وحنظلة بن أبي سفيان الجمحي في البخاري، وخارجة بن مصعب، والربيع بن حبيب في ابن ماجة، وزائدة بن قدامة، وزكريا بن أبي زائدة في البخاري، وزهير بن معاوية، وسالم الخياط في الترمذي، وسعد بن أوس العبسي في ابن ماجة، وسعيد بن عبد الرحمان البصري أخي أبي حرة، وسفيان الثوري في مسلم والترمذي، وسفيان ابن عيينة في البخاري، وسلمة بن نبيط، وسليمان الأعمش في البخاري، وشعبة ابن الحجاج، وشيبان بن عبد الرحمن في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي وابن ماجة، والضحاك بن نبراس، وطلحة بن جبر، وطلحة بن عمرو الحضرمي المكي، وطلحة بن يحيى بن طلحة بن عبيد الله في النسائي، وعبد الأعلى بن أعين في ابن ماجة، وعبد الرحمان بن عمرو الأوزاعي في البخاري وابن ماجة، وعبد العزيز بن سياه في الترمذي والنسائي وابن ماجة، وعبد الملك بن جريج في النسائي، وعبيد الله بن أبي زياد القداح، وأبي سيدان عبيد بن الطفيل، وعثمان بن الأسود في البخاري وأبي داود والترمذي وابن ماجة، وعقبة بن أبي صالح، والعلاء بن صالح في خصائص أمير المؤمنين ÷، وأبي محرز عيسى بن صدقة، وعيسى بن عبد الرحمان السلمي، وعيسى بن عمر القارئ، وعيسى بن أبي عيسى الحناط، وأبي بشر غالب بن نجيح الكوفي، وفطر بن خليفة، وقيس بن الربيع، وكيسان أبي عمر القصار في التفسير، ومالك بن مغول، ومبارك بن حسان السلمي في الأدب المفرد وابن ماجة، ومحمد بن عبد الرحمان بن أبي ليلى، ومسعر بن كدام، ومصعب ابن سليم، ومطر الإسكاف، ومعروف بن خربوذ في البخاري، وموسى بن عبيدة الربذي في الترمذي وابن ماجة، وموسى بن عمير العنبري، وأبيه موسى بن أبي المختار، ونصر بن علي الجهضمي الكبير في ابن ماجة، ونعيم بن حكيم المدائني في مسند علي، وهارون بن سلمان الفراء في أبي داود والترمذي، وهانئ بن أيوب الحنفي في النسائي، وهشام بن عروة في البخاري، ويعقوب بن عبد الله القمي في النسائي، ويوسف بن صهيب الكندي في أبي داود والنسائي، ويونس بن أبي إسحاق، وأبي باذام المحاربي في الأدب المفرد، وأبي إسرائيل الملائي، وأبي جعفر الرازي في الترمذي، وأبي الربيع السمان في ابن ماجة، وأبي سعد البقال.
روى عنه: البخاري في الترمذي، وإبراهيم بن دينار البغدادي في مسلم، وإبراهيم بن يعقوب الجوزجاني، وإبراهيم بن يونس بن محمد المؤدب في النسائي، وأحمد بن ابراهيم الدورقي في أبي داود، وأحمد بن إسحاق البخاري السرماري في البخاري، وأحمد بن حازم بن أبي غرزة، وأحمد بن حنبل، وأحمد ابن أبي شريح الرازي في البخاري، وأحمد بن سعيد الرباطي، وأحمد بن سليمان الرهاوي في النسائي، وأحمد بن عبد الله بن صالح العجلي، وأحمد بن عبيدالله بن إدريس النرسي، وأحمد بن عثمان بن حكيم الأودي في النسائي، وأحمد بن فضالة ابن إبراهيم النسائي في النسائي، وأحمد بن نصر النيسابوري، وأحمد بن يوسف السلمي في ابن ماجة، وإسحاق بن راهويه، وإسحاق بن منصور الكوسج في مسلم، وأبو بشر بكر بن خلف في ابن ماجة، والحارث بن محمد بن أبي اسامة التميمي، وحجاج بن الشاعر في مسلم، والحسن بن إسحاق المروزي في النسائي، والحسن بن سلام السواق، والحسن بن علي بن حرب الموصلي، والحسن بن علي ابن عفان العامري، والحسين بن أبي السري العسقلاني في ابن ماجة، والحسين بن علي بن الأسود العجلي في أبي داود، والحسين بن محمد الحريري البلخي في الترمذي، وخالد بن حميد المهري ـ وهو أكبر منه ـ، وزياد بن أيوب الطوسي في أبي داود، وسفيان بن وكيع بن الجراح في الترمذي، وسهل بن زنجلة الرازي في ابن ماجة، وصالح بن محمد بن يحيى بن سعيد القطان في ابن ماجة، وعباس بن عبد العظيم العنبري في أبي داود، وعباس بن محمد الدوري في الترمذي والنسائي، وعبد الله بن الجراح القهستاني في أبي داود، وعبد الله بن الحكم بن أبي زياد القطواني في أبي داود والترمذي، وأبو سعيد عبد الله بن سعيد الأشج، وعبد الله بن الصباح العطار في كتاب الشمائل، وعبد الله بن عبد الرحمان الدارمي في مسلم والترمذي، وأبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي شيبة في البخاري ومسلم وابن ماجة، وعبد الله بن محمد المسندي في الترمذي، وعبد الله بن منير المروزي في الترمذي، وعبد بن حميد في مسلم والترمذي، وعبيد بن يعيش، وعثمان بن أبي شيبة في أبي داود، وعلي بن الحسن بن أبي عيسى الهلالي، وعلي بن سعيد بن جرير النسائي وعلي بن سلمة اللبقي، وعلي بن محمد الطنافسي في ابن ماجة، والقاسم بن زكريا ابن دينار الكوفي في مسلم والترمذي والنسائي، ومحمد بن أحمد بن مدويه الترمذي في سنن الترمذي، وأبو حاتم محمد بن إدريس الرازي، ومحمد بن إسحاق الصاغاني، ومحمد بن إسماعيل بن سمرة الأحمسي في ابن ماجة، ومحمد بن إسماعيل بن أبي ضرار الرازي في ابن ماجة، ومحمد بن حاتم بن بزيع في أبي داود، ومحمد بن الحسين بن اشكاب في البخاري، ومحمد بن خلف العسقلاني في ابن ماجة، ومحمد بن سعد كاتب الواقدي، ومحمد بن سليمان بن الحارث الباغندي الكبير، ومحمد بن سهل بن عسكر البخاري في النسائي، ومحمد ابن عبد الله بن نمير في مسلم والترمذي، ومحمد بن عثمان بن كرامة في أبي داود والترمذي، ومحمد بن علي بن عفان العامري، ومحمد بن عمر بن هياج الكوفي في ابن ماجة، ومحمد بن عوف الطائي الحمصي في مسند علي، ومحمد بن الفرج الأزرق، وأبو موسى محمد بن المثنى في النسائي، ومحمد بن يحيى الذهلي في البخاري وأبي داود وابن ماجة، ومحمد بن يونس الكديمي، ومحمود بن غيلان المروزي في البخاري، ومعاوية بن صالح الأشعري الدمشقي، ويحيى بن معين، ويعقوب بن سيفيان الفارسي، ويعقوب بن شيبة السدوسي، ويوسف بن موسى القطان في البخاري [۱۲۰۵].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۱۲۰۶]، ومسلم [۱۲۰۷]، وسنن أبي داود [۱۲۰۸]، وابن ماجة [۱۲۰۹]، والترمذي [۱۲۱۰]، والنسائي [۱۲۱۱].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام جعفر بن محمد الصادق ÷ [۱۲۱۲].
[۱۱۸۹] سير أعلام النبلاء: ۹ / ۵۵۳ الرقم ۲۱۵، راجع الكاشف: ۲ / ۲۲۷ الرقم ۳۶۳۲. [۱۱۹۰] سير أعلام النبلاء: ۹ / ۵۵۴. [۱۱۹۱] الطبقات الكبرى: ۶ / ۴۰۰. [۱۱۹۲] تاريخ الثقات: ۳۱۹ الرقم ۱۰۷۰. [۱۱۹۳] الكامل في التاريخ: ۶ / ۴۱۱. [۱۱۹۴] الجرح والتعديل: ۵ / ۳۳۴ الرقم ۱۵۸۲. [۱۱۹۵] فتح الباري، المقدمة: ۴۲۲. [۱۱۹۶] الطبقات الكبرى: ۶ / ۴۰۰. [۱۱۹۷] تهذيب الكمال: ۱۹ / ۱۶۹. [۱۱۹۸] سير أعلام النبلاء: ۹ / ۵۵۷ الرقم ۲۱۵. [۱۱۹۹] الكامل في التاريخ: ۶ / ۴۱۱. [۱۲۰۰] الكفاية في علم الحديث: ۱۳۰. [۱۲۰۱] الكاشف: ۲ / ۲۲۷ الرقم ۳۶۳۲، وقال في معرفة الرواة: ۱۴۳: ثقة، لكنه شيعي جلد. [۱۲۰۲] شذرات الذهب: ۲ / ۲۹. [۱۲۰۳] تقريب التهذيب: ۱ / ۵۳۹. [۱۲۰۴] تقریب التهذیب: ۱ / ۵۳۹. [۱۲۰۵] تهذيب الكمال: ۱۹ / ۱۶۴ ـ ۱۶۷. [۱۲۰۶] صحيح البخاري: ۱ / ۸۱، كتاب الايمان، وص ۲۲، باب القراءة والعرض على المحدث، وص ۴۰، باب من ترك الاختيار، وص ۴۱، باب من خص بالعلم قوما دون قوم، وص ۹۴، باب الصلاة في الثوب، وص ۱۳۰، باب المرأة تطرح عن المصلي شيئا من الأذى، وج ۲ / ۲۱۰، باب خروج النساء إلى المساجد، وص ۲۳۰، باب قوله تعالى: (احل لكم ليلة الصيام)، وج ۳ / ۷۲، باب ما كان أصحاب النبي يواسي بعضهم بعضا، وص ۱۱۷، باب أي الرقاب أفضل، وص ۱۶۸، باب كيف يكتب هذا ما صالح فلان ابن فلان، وج ۴ / ۱۱۲، باب قوله تعالى (واتخذ الله إبراهيم خليلا)، وج ۵ / ۲۶، باب قتل أبي رافع، وص ۲۹، باب غزوة أحد، وص ۶۲، باب غزوة الحديبية، وص ۸۴، باب عمرة القضاء، وج ۵ / ۱۵۶، باب قوله تعالى: (كلوا واشربوا حتى يتبين لكم الخيط الأبيض من الخيط الأسود) وص ۲۲۲، باب قوله: (ولقد آتيناك سبعا من المثاني)، وج ۶ / ۴۵، باب (هو الذي أنزل السكينة في قلوب المؤمنين)، وص ۶۵، باب (وإذا رأيتهم تعجبك أجسامهم)، وص ۷۱، باب (عتل بعد ذلك زنيم)، وص ۷۶، باب (ان علينا جمعه وقرآنه) وص ۹۶، باب كيف نزول الوحي، وص ۹۹، باب كاتب النبي ج، وص ۱۳۸، باب الشروط التي لا تحل في النكاح، وص ۲۳۲، باب الوسم والعلم في الصورة، وج ۷ / ۴۴، باب مس الحرير من غير لبس، وص ۱۰۹، باب ما يكره أن يكون الغالب على الانسان، وص ۱۹۷، باب من نوقش الحساب عذب، وج ۸ / ۳۵، كتاب الديات، وص ۴۸، كتاب استتابة المرتدين، وص ۸۹، باب ظهور الفتن، وص ۱۴۹، باب قول النبي: «لا تزال طائفة من امتي ظاهرين على الحق»، وص ۲۰۲، باب كلام الرب ﻷ. [۱۲۰۷] صحيح مسلم: ۱ / ۴۴، كتاب الايمان، ح ۱۷، وص ۲۲۲، ح ۵۲، وص ۲۸۷، كتاب الصلاة، ذيل ح ۷، وج ۲ / ۶۶۱، كتاب الجنائز، ذيل ح ۸۱، وص ۸۴۲، كتاب الحج، ذيل ح ۲۰، وج ۳ / ۱۱۵۹، كتاب الجهاد والسير، ح ۹. [۱۲۰۸] سنن أبي داود: ۱ / ۱۲۳، كتاب الصلاة، باب في بناء المساجد، ح ۴۵۲، وج ۲ / ۳۳، كتاب الصلاة، باب قيام الليل، ح ۱۳۰۹، وص ۷۰، كتاب الصلاة، باب الحث على قيام الليل، ح ۱۴۵۱، وص ۳۲۴، كتاب الصوم، باب في صوم شوال، ح ۲۴۳۲، وج ۳ / ۳۷، كتاب الجهاد، باب في دعاء المشركين، وص ۲۹۵، من كتاب البيوع، باب في الرقبى، ح ۳۵۶۰. [۱۲۰۹] سنن ابن ماجة: ۱ / ۲۷، المقدمة، ذيل ح ۷۰، وص ۴۴ ح ۱۲۰ عن العلاء بن صالح، عن المنهال، عن عباد بن عبد الله قال: قال علي: «أنا عبد الله، وأخو رسوله، وأنا الصديق الأكبر، لا يقولها بعدي إلا كذاب. وص ۵۲ ح ۱۴۸، وص ۱۱۷ من كتاب الطهارة وسننها ح ۳۲۳، وص ۱۲۱ ح ۳۳۵، وص ۲۱۲ ح ۶۴۶، وص ۲۸۹ ح ۸۹۴، وص ۴۲۱ ح ۱۳۲۸، وج ۲ / ۷۴۴، كتاب التجارات ح ۲۲۰۶، وص ۷۵۶ ح ۲۲۵۰، وص ۹۰۴، كتاب الوصايا ح ۲۷۱۰، وص ۹۲۰، كتاب الجهاد ح ۲۷۵۴، وص ۹۳۹ ح ۲۸۱۰، وص ۹۸۵، كتاب المناسك ح ۲۹۵۵، وص ۱۰۱۷ ح ۳۰۶۱، وص ۱۰۳۵ ح ۳۱۰۱، وص ۱۲۸۲، كتاب تعبير الرؤيا ح ۳۸۹۵، وص ۱۳۵۳، كتاب الفتن ح ۴۰۷۰، وص ۱۴۰۲، كتاب الزهد، ح ۴۱۹۰. [۱۲۱۰] سنن الترمذي: ۳ / ۱۱۸، كتاب الصوم، باب ما جاء في صوم يوم الجمعة، ح ۷۴۲، وص ۱۲۳، باب ما جاء في صوم يوم الأربعاء والخميس، ح ۷۴۸، وج ۵ / ۶۳۵، باب ۲۱ ح ۳۷۱۶، وص ۶۳۶، باب ۲۱ ح ۳۷۲۱، وص ۶۵۴، باب مناقب جعفر بن أبي طالب، ح ۳۷۶۵، وص ۶۶۸، من كتاب المناقب، باب مناقب عمار بن ياسر ح ۳۷۹۹. [۱۲۱۱] سنن النسائي: ۳ / ۶۴، باب السلام باليدين. [۱۲۱۲] رجال الشيخ الطوسي: ۲۳۵ الرقم ۳۲۰۰.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
عثمان بن عمير البجلي، أبو اليقظان الكوفي الأعمى [۱۲۱۳].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن عدي: ردئ المذهب، غال في التشيّع، يؤمن بالرجعة، على أن الثقات قد رووا عنه، وله غير ما ذكرت، ويكتب حديثه على ضعفه [۱۲۱۴].
وقال محمد بن عمرو بن عقبة، عن عمرو بن عبد الغفار: سمعت شعبة يقول: كان عثمان بن عمير صديقا للحكم بن عتيبة، والحكم دلهم عليه، وكان عثمان بن عمير يغلو في التشيّع [۱۲۱۵].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة السابعة [۱۲۱۶].
قال المزي: روى عن: إبراهيم النخعي، وأنس بن مالك، وأبي بشر جعفر بن أبي وحشية، وحصين بن يزيد التغلبي، وزاذان أبي عمر البزاز في كتاب الرد على أهل القدر والترمذي وابن ماجة، وزيد بن وهب الجهني، وأبي وائل شقيق بن سلمة الأسدي، وأبي الطفيل عامر بن واثلة الليثي، وعبد الله بن مليل، وعدي بن ثابت في أبي داود والترمذي وابن ماجة، وأبي حرب بن أبي الأسود في الترمذي.
روى عنه: أبو حمزة الثمالي ثابت بن أبي صفية، وحجاج بن أرطاة، وحصين بن عبد الرحمان السلمي ـ وهو من أقرآنه ـ، وسفيان الثوري في الترمذي، وسليمان الأعمش في كتاب الرد على أهل القدر والترمذي وابن ماجة، وشريك بن عبد الله في أبي داود والترمذي وابن ماجة، وشعبة بن الحجاج، وعلي بن الحكم البناني، وعنبسة بن سعيد الرازي، وغيلان بن جامع، وليث بن أبي سليم، ومهدي ابن ميمون [۱۲۱۷].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن أبي داود [۱۲۱۸]، والترمذي [۱۲۱۹]، وابن ماجة [۱۲۲۰].
[۱۲۱۳] تهذيب الكمال: ۱۹ / ۴۶۹ الرقم ۳۸۵۱. [۱۲۱۴] الكامل: ۵ / ۱۸۱۶ و ۱۸۱۴. [۱۲۱۵] تهذيب الكمال: ۱۹ / ۴۷۲. [۱۲۱۶] تقريب التهذيب: ۲ / ۱۳ الرقم ۱۰۱. [۱۲۱۷] تهذيب الكمال: ۱۹ / ۴۷۰. [۱۲۱۸] سنن أبي داود: ۱ / ۸۰، كتاب الطهارة، الحديث ۲۹۷. [۱۲۱۹] سنن الترمذي: ۵ / ۶۶۹، كتاب المناقب، الحديث ۳۸۰۱. [۱۲۲۰] سنن ابن ماجة: ۱ / ۵۵، المقدمة، الحديث ۱۵۶.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: الامام الحافظ الواعظ الأنصاري، سبط عبد الله بن يزيد الخطمي [۱۲۲۱].
وقال عبد الله بن أحمد بن حنبل، عن أبيه: ثقة [۱۲۲۲].
وقال أبو حاتم: صدوق [۱۲۲۳].
وقال ابن حجر: ثقة [۱۲۲۴].
۲ ـ تشيّعه:
قال الذهبي: عالم الشيعة وصادقهم وقاصهم وإمام مسجدهم، ولو كانت الشيعة مثله لقل شرهم [۱۲۲۵].
وقال أبو حاتم: وكان إمام مسجد الشيعة وقاصهم [۱۲۲۶].
وقال يعقوب بن سفيان: شيعي [۱۲۲۷].
ونقل ابن حجر عن الدار قطني أنه كان يغلو في التشيّع [۱۲۲۸].
قال عواد في هامش تهذيب الكمال (۱۹ / ۵۲۴): لم أجد له ذكرا في كتب الشيعة. ولم أجد لهم عنه رواية في كتبهم المعتبرة، فينظر في أمر تشيعه.
فيرى المتتبع ان الأمر غير ما ذهب إليه الرجل.
فقد ذكر الشيخ المفيد المتوفى (۴۱۳ ه) في الإرشاد: ۱ / ۳۹: بسنده عن الأعمش، عن عدي بن ثابت، عن زر بن حبيش قال: رأيت أمير المؤمنين علي بن أبي طالب ÷ على المنبر فسمعته يقول: والذي فلق الحبة وبرأ النسمة إنه لعهد النبي ج إلي أنه لا يحبك إلا مؤمن، ولا يبغضك إلا منافق [۱۲۲۹].
وله ذكر في أمالي الشيخ الطوسي، راجع مستدركات علم رجال الحديث: ۵ / ۲۲۸.
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الرابعة [۱۲۳۰].
وقال المزي: روى عن: البراء بن عازب في الكتب الستة، وأبيه ثابت في أبي داود والترمذي وابن ماجة، وزر بن حبيش الأسدي في مسلم وأبي داود وابن ماجة والنسائي والترمذي، وزيد بن وهب الجهني في النسائي، وسعيد بن جبير في الكتب الستة، وأبي حازم سلمان الأشجعي في الكتب الستة، وسليمان بن صرد في البخاري ومسلم وأبي داود وعمل اليوم والليلة، وعبد الله بن أبي أوفى في البخاري ومسلم، وجده لأمه عبد الله بن يزيد الخطمي في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي وابن ماجة، ويزيد بن البراء بن عازب في أبي داود والنسائي، وأبي بردة ابن أبي موسى الأشعري، وأبي راشد في أبي داود ـ صاحب عمار بن ياسرـ.
روى عنه: أبان بن تغلب في ابن ماجة، وأبان بن عبد الله البجلي في المراسيل، وإسماعيل بن عبد الرحمان السدي في النسائي وابن ماجة، وأشعث بن سوار في الترمذي والنسائي وابن ماجة، وحجاج بن أرطاة في ابن ماجة، والحسن ابن الحكم النخعي في أبي داود، والركين بن الربيع في النسائي، وزيد بن أبي انيسة في مسلم وأبي داود والنسائي، وسليمان الأعمش في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، وسليمان أبو إسحاق الشيباني في ما استشهد به البخاري في الصحيح وسنن النسائي، وشعبة بن الحجاج في الكتب الستة، وعبد الجبار بن العباس الشبامي في الأدب المفرد، وأبو اليقظان عثمان بن عمير في أبي داود والترمذي وابن ماجة، وعلي بن زيد بن جدعان في ابن ماجة، وأبو إسحاق عمرو ابن عبد الله السبيعي في أبي داود، والعلاء بن صالح في أبي داود والنسائي، وفضيل ابن مرزوق في كتاب رفع اليدين في الصلاة للبخاري وفي مسلم والترمذي، ومسعر ابن كدام في البخاري ومسلم وابن ماجة، ومغراء العبدي في أبي داود، ويحيى بن سعيد الأنصاري في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي وابن ماجة، وأبو خالد شيخ لابن جريج في أبي داود [۱۲۳۱].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۱۲۳۲]، ومسلم [۱۲۳۳]، وسنن أبي داود [۱۲۳۴]، والترمذي [۱۲۳۵]، وابن ماجة [۱۲۳۶].
[۱۲۲۱] سير أعلام النبلاء: ۵ / ۱۸۸ الرقم ۶۸. [۱۲۲۲] الجرح والتعديل: ۷ / ۲ الرقم ۵. [۱۲۲۳] الجرح والتعدیل: ۷ / ۲ الرقم ۵. [۱۲۲۴] تقريب التهذيب: ۲ / ۱۶. [۱۲۲۵] ميزان الاعتدال: ۳ / ۶۱ الرقم ۵۵۹۱. [۱۲۲۶] الجرح والتعديل: ۷ / ۲ الرقم ۵. [۱۲۲۷] المعرفة والتاريخ: ۳ / ۱۳۲. [۱۲۲۸] مقدمة فتح الباري: ۴۲۳. [۱۲۲۹] راجع في هذا الحديث إلى: مسند الامام أحمد بن حنبل: ۱ / ۹۵، سنن ابن ماجة: ۱ / ۴۲، سنن النسائي: ۸ / ۱۱۷، تاريخ بغداد: ۲ / ۲۵۵، وج ۱۴ / ۴۲۶. [۱۲۳۰] تقريب التهذيب: ۲ / ۱۶ الرقم ۱۳۵. [۱۲۳۱] تهذيب الكمال: ۱۹ / ۵۲۳ الرقم ۳۸۸۳. [۱۲۳۲] صحيح البخاري: ۱ / ۲۰، كتاب الايمان، باب ما جاء أن الأعمال بالنية والحسبة. [۱۲۳۳] صحيح مسلم: ۱ / ۸۶، كتاب الايمان، الحديث ۱۳۱. [۱۲۳۴] سنن أبي داود: ۳ / ۱۱۱، كتاب الصيد، الحديث ۲۸۶۰. [۱۲۳۵] سنن الترمذي: ۵ / ۷۱۲، كتاب المناقب، الحديث ۳۹۰۰. [۱۲۳۶] سنن ابن ماجة: ۱ / ۴۲، المقدمة، الحديث ۱۱۴، باب فضل علي بن أبي طالب ÷. روى عنه عن البراء بن عازب قال: أقبلنا مع رسول الله ج في حجته التي حج، فنزل في بعض الطريق. فأمر الصلاة جامعة، فأخذ بيد علي فقال: ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم؟ قالوا: بلى. قال: ألست أولى بكل مؤمن من نفسه؟ قالوا: بلى. قال: فهذا ولي من أنا مولاه، اللهم وال من والاه، اللهم عاد من عاداه.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: عطية بن سعد بن جنادة العوفي أبو الحسن الكوفي... من مشاهير التابعين [۱۲۳۷].
وقال عباس الدوري، عن يحيى بن معين: صالح [۱۲۳۸].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن عدي: كان من شيعة الكوفة [۱۲۳۹].
وقال الذهبي: كان شيعيا [۱۲۴۰].
وعده ابن قتيبة من رجال الشيعة [۱۲۴۱].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الثالثة [۱۲۴۲].
وقال المزي: روى عن: زيد بن أرقم، وعبد الله بن عباس في ابن ماجة، وعبد الله بن عمر بن الخطاب في أبي داود والترمذي وابن ماجة، وعبد الرحمان بن جندب ويقال: ابن خباب، وعدي بن ثابت الأنصاري، وعكرمة مولى ابن عباس، وأبي سعيد الخدري في الأدب المفرد وأبي داود والترمذي وابن ماجة، وأبي هريرة.
روى عنه: أبان بن تغلب المقرئ في أبي داود، وإدريس بن يزيد الأودي في كتاب التفسير، وإسماعيل بن أبي خالد، والأغر الرقاشي في ابن ماجة، يقال: إنه فضيل بن مرزوق، والحجاج بن أرطاة في الترمذي وابن ماجة، وابنه الحسن بن عطية العوفي في أبي داود، وأبو العلاء خالد بن طهمان الخفاف في الترمذي، وأبو الجحاف داود بن أبي عوف في الترمذي، وزكريا بن أبي زائدة في الترمذي وابن ماجة، وزياد بن خيثمة الجعفي في ابن ماجة، وأبو الجارود زياد بن المنذر الأعمى في الترمذي، وسالم بن أبي حفصة في الترمذي، وسعد أبو مجاهد الطائي في أبي داود وابن ماجة، وسليمان الأعمش في الترمذي وابن ماجة، وصالح بن مسلم، والصبي بن الأشعث بن سالم السلولي، وعبد الله بن جابر البصري في أبي داود، وعبد الله بن صهبان الأسدي في الترمذي، وعبد الله بن عيسى بن عبد الرحمان بن أبي ليلى في ابن ماجة، وعبيد الله بن الوليد الوصافي في الترمذي وابن ماجة، وعبيد ابن الطفيل أبو سيدان، وعثمان بن الأسود، وعصام بن قدامة، وقيل: بينهما عبيدالله ابن الوليد الوصافي، وعمار الدهني، وابنه عمرو بن عطية العوفي، وعمرو بن قيس الملائي في فضائل الأنصار والترمذي وابن ماجة، وعمران البارقي في أبي داود، وفراس بن يحيى الهمداني في الأدب المفرد وأبي داود والترمذي وابن ماجة، وفضيل بن مرزوق الأغر الرقاشي في أبي داود والترمذي وابن ماجة، وقرة بن خالد السدوسي، وكثير أبو إسماعيل النواء في الترمذي، ومالك بن مغول، ومحمد ابن جحادة في أبي داود والترمذي وابن ماجة، ومحمد بن عبد الرحمان بن أبي ليلى في الترمذي وابن ماجة، ومحمد بن عبيدالله العرزمي في كتاب التفسير، ومسعر بن كدام، ومسلم بن عقيل البرجمي الكوفي، ومطرف بن طريف في الترمذي وابن ماجة والنسائي، ومهدي بن الأسود الكندي، وموسى بن عمير القرشي [۱۲۴۳].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن أبي داود [۱۲۴۴]، وابن ماجة [۱۲۴۵]، والترمذي [۱۲۴۶].
[۱۲۳۷] سير أعلام النبلاء: ۵ / ۳۲۵ ـ ۳۲۶ الرقم ۱۵۹، راجع الكاشف: ۲ / ۲۶۳ الرقم ۳۸۶۴. [۱۲۳۸] تهذيب الكمال: ۲۰ / ۱۴۷. [۱۲۳۹] الكامل: ۵ / ۲۰۰۷. [۱۲۴۰] سير أعلام النبلاء: ۵ / ۳۲۶. [۱۲۴۱] المعارف: ۶۲۴. [۱۲۴۲] تقريب التهذيب: ۲ / ۲۴ الرقم ۲۱۶. [۱۲۴۳] تهذيب الكمال: ۲۰ / ۱۴۶ ـ ۱۴۷. [۱۲۴۴] سنن أبي داود: ۳ / ۲۷۶، باب السلف لا يحول، الحديث ۳۴۶۸، وج ۴ / ۳۴، كتاب الحروف والقراءات، الحديث ۳۹۸۷. [۱۲۴۵] سنن ابن ماجة: ۱ / ۱۴ الحديث ۳۷، وص ۳۷ الحديث ۹۶، وج ۲ / ۹۲۰، كتاب الجهاد باب فضل الجهاد في سبيل الله، الحديث ۲۷۵۴، وص ۱۱۸۲، كتاب اللباس، الحديث ۳۵۷۰، وص ۱۳۸۳، كتاب الزهد، الحديث ۴۱۲۹، وص ۱۴۱۹، باب ذكر التوبة، الحديث ۴۲۴۹، وص ۱۴۴۸، الحديث ۴۳۲۹. [۱۲۴۶] سنن الترمذي: ۵ / ۶۰۷، كتاب المناقب، الباب (۱۴) الحديث ۳۶۵۸.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
العلاء بن صالح التيمي، ويقال: الأسدي الكوفي [۱۲۴۷].
قال عباس الدوري، وأبو بكر بن أبي خيثمة، عن يحيى بن معين، وأبو داود: ثقة [۱۲۴۸].
وقال يعقوب بن سفيان: كوفي، ثقة [۱۲۴۹].
وقال ابن شاهين: ثقة [۱۲۵۰].
۲ ـ تشيّعه:
قال أبو حاتم: كان من عتق الشيعة [۱۲۵۱].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر من الطبقة السابعة [۱۲۵۲].
وقال المزي: روى عن: بريد بن أبي مريم، وجميع بن عمير، والحكم ابن عتيبة، وزبيد اليامي، وزرعة بن عبد الرحمان الكوفي في أبي داود، وسلمة ابن كهيل في الترمذي، وأبي الحسن عبيد بن الحسن، وعدي بن ثابت الأنصاري في أبي داود والنسائي، وعلي بن ربيعة الوالبي، والمنهال ابن عمرو في خصائص أمير المؤمنين ÷، ونهشل بن سعيد، وأبي سلمان المؤذن.
روى عنه: عبد الله بن نمير في أبي داود والترمذي، وعبيد الله بن موسى في خصائص أمير المؤمنين ÷، وعلي بن هاشم بن البريد في النسائي، وأبو نعيم الفضل ابن دكين، ومحمد بن بشر العبدي، ويحيى بن أبي بكير، ويحيى بن يعلى الأسلمي، وأبو أحمد الزبيري في أبي داود [۱۲۵۳].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن أبي داود [۱۲۵۴]، والترمذي [۱۲۵۵]، وابن ماجة عنه، عن المنهال، عن عباد بن عبد الله، قال: قال علي: «أنا عبد الله وأخو رسوله ج، وأنا الصديق الأكبر، لا يقولها بعدي إلا كذاب، صليت قبل الناس بسبع سنين [۱۲۵۶].
[۱۲۴۷] تهذيب الكمال: ۲۲ / ۵۱۱. [۱۲۴۸] تهذیب الکمال: ۲۲ / ۵۱۱. [۱۲۴۹] المعرفة والتاريخ: ۳ / ۱۳۲. [۱۲۵۰] تاريخ أسماء الثقات: ۲۵۱ الرقم ۹۹۵. [۱۲۵۱] الجرح والتعديل: ۶ / ۳۵۶ الرقم ۱۹۷۱. [۱۲۵۲] تقريب التهذيب: ۲ / ۹۲ الرقم ۸۲۱. [۱۲۵۳] تهذيب الكمال: ۲۲ / ۵۱۱. [۱۲۵۴] سنن أبي داود: ۱ / ۲۰۰، كتاب الصلاة، الحديث ۷۵۴. [۱۲۵۵] سنن الترمذي: ۲ / ۲۹، أبواب الصلاة، الحديث ۲۴۹. [۱۲۵۶] سنن ابن ماجة: ۱ / ۴۴، المقدمة، الحديث ۱۲۰، وفي ذيل الحديث: في الزوائد هذا إسناد صحيح، رجاله ثقات. رواه الحاكم في المستدرك عن المنهال وقال: صحيح على شرط الشيخين. لاحظ خصائص النسائي: ۲۴ الرقم ۷.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
علي بن بذيمة الحراني، أبو عبد الله السوائي، مولى جابر بن سمرة، كوفي الأصل [۱۲۵۷].
قال ابن سعد: كان ثقة [۱۲۵۸].
وقال النسائي: ثقة [۱۲۵۹].
وقال عبد الله بن أحمد، عن أبيه: صالح الحديث [۱۲۶۰].
وقال أبو زرعة: ثقة [۱۲۶۱].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن منظور: كان شيعيا، وكان ينال من عثمان [۱۲۶۲].
وقال عبد الله بن أحمد بن حنبل، عن أبيه: كان رأسا في التشيّع [۱۲۶۳].
وقال ابن حجر: رمي بالتشيع [۱۲۶۴].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة السادسة [۱۲۶۵].
وقال المزي: روى عن: سعيد بن جبير في النسائي، وعامر الشعبي، وعكرمة مولى ابن عباس في النسائي، وقيس بن حبتر في أبي داود، ومجاهد في كتاب الرد على أهل القدر والنسائي، ومقسم، وميمون بن مهران، ويزيد بن الأصم، وأبي عبيدة بن عبد الله بن مسعود في أبي داود والترمذي وابن ماجة.
روى عنه: إسرائيل بن يونس، والحسن بن صالح بن حي، وسفيان الثوري في ابن ماجة والترمذي والنسائي وأبي داود، وسليمان الأعمش، وشريك بن عبد الله في الترمذي، وشعبة بن الحجاج، وعبد الرحمان بن عبد الله المسعودي في ابن ماجة، وعبد الرحمان بن يزيد بن تميم في النسائي، وعبد الرحمان بن يزيد بن جابر، وعتاب بن بشير، وعيسى بن راشد، ومحمد بن عبد الله بن علاثة، ومسعر بن كدام، ومعمر بن راشد، وموسى بن أعين، ويونس بن راشد الجزري في أبي داود، وأبو الأحوص الحنفي، وأبو إسرائيل الملائي، وأبو سعيد المؤدب في الترمذي والنسائي وابن ماجة، وأبو العميس المسعودي، وأبو مالك النخعي [۱۲۶۶].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن أبي داود [۱۲۶۷]، وابن ماجة [۱۲۶۸]، والترمذي [۱۲۶۹].
[۱۲۵۷] تهذيب الكمال: ۲۰ / ۳۲۸. [۱۲۵۸] تهذيب الكمال: ۲۰ / ۳۲۹، راجع تهذيب التهذيب: ۷ / ۲۵۲ الرقم ۴۹۶. [۱۲۵۹] تهذیب الکمال: ۲۰ / ۳۲۹، راجع تهذیب التهذیب: ۷ / ۲۵۲ الرقم ۴۹۶. [۱۲۶۰] ميزان الاعتدال: ۳ / ۱۱۵ الرقم ۵۷۹۰. [۱۲۶۱] الجرح والتعديل: ۶ / ۱۷۶ الرقم ۹۶۲. [۱۲۶۲] مختصر تاريخ دمشق: ۱۷ / ۲۰۵ الرقم ۹۱. [۱۲۶۳] تهذيب الكمال: ۲۰ / ۳۲۹، راجع الجامع في العلل ومعرفة الرجال: ۲ / ۱۲۶ الرقم ۱۱۴۳، ومعرفة الرواة للذهبي: ۱۴۵ ـ ۱۵۰ الرقم ۲۴۷. [۱۲۶۴] تقریب التهذیب: ۲ / ۳۲ الرقم ۲۹۷. [۱۲۶۵] تقريب التهذيب: ۲ / ۳۲ الرقم ۲۹۷. [۱۲۶۶] تهذيب الكمال: ۲۰ / ۳۲۸. [۱۲۶۷] سنن أبي داود: ۳ / ۳۳۱، كتاب الأشربة، باب الأوعية، الحديث ۳۶۹۶، وج ۴ / ۱۲۱، كتاب الملاحم، الحديث ۴۳۳۶. [۱۲۶۸] سنن ابن ماجة: ۲ / ۱۳۲۷، كتاب الفتن، الحديث ۴۰۰۶، وص ۱۳۲۸. [۱۲۶۹] سنن الترمذي: ۵ / ۲۵۲، كتاب تفسير القرآن، الحديث ۳۰۴۸.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
علي بن ثابت الدهان العطار الكوفي [۱۲۷۰].
وقال الذهبي: صدوق [۱۲۷۱].
وقال ابن حجر: صدوق [۱۲۷۲].
وذكره ابن حبان في الثقات [۱۲۷۳].
۲ ـ تشيّعه:
قال الذهبي: شيعي معروف. وقيل: كان ممن يسكن في تشيّعه ولا يغلو [۱۲۷۴]. وقال البزار: كوفي، غال في التشيع.
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر من كبار الطبقة العاشرة [۱۲۷۵].
وقال المزي: روى عن: أسباط بن نصر الهمداني، والحكم بن عبد الملك في ابن ماجة، وسعاد بن سليمان في ابن ماجة، وأبي مريم عبد الغفار بن القاسم الأنصاري، وعلي بن صالح بن حي، وعمرو بن أبي المقدام ثابت بن هرمز، وفضيل ابن عياض، والقاسم بن ميمون الجعفي، وقيس بن الربيع، ومحمد بن إسماعيل بن رجاء الزبيدي، ومسعود بن سعد الجعفي، وأبي حماد المفضل بن صدقة الحنفي، ومندل بن علي العنزي، ومنصور بن أبي الأسود في خصائص أمير المؤمنين ÷، وأبي قتيبة نعيم بن ثابت البصري، ويعقوب بن عبد الله القمي، وأبي بكر النهشلي.
روى عنه: أبو شيبة إبراهيم بن أبي بكر بن أبي شيبة، وإبراهيم بن الوليد بن حماد، وأحمد بن إسحاق بن موسى الكوفي الحمار، وأبو عمرو أحمد بن حازم ابن أبي غزرة، وأحمد بن عثمان بن حكيم الأودي في ابن ماجة، وأحمد بن موسى الشطوي، وأحمد بن الهيثم بن خالد البزاز، وأحمد بن يحيى الصوفي، وأبو إبراهيم إسماعيل بن عبد الرحمان الأعرج، والعباس بن جعفر بن الزبرقان في ابن ماجة، وأبو أسامة عبد الله بن اسامة الكلبي الكوفي، وأبو البختري عبد الله بن محمد بن شاكر العنبري، وعبد الأعلى بن واصل بن عبد الأعلى في خصائص أمير المؤمنين ÷، وعثمان بن معبد بن نوح البغدادي المقرئ، وعيسى بن دلويه البغدادي، والفضل بن يوسف القصباني، ومحمد بن أحمد بن الحسن القطواني، ومحمد بن إسماعيل بن إسحاق الراشدي، ومحمد بن الحسين بن أبي الحنين الحنيني، ومحمد بن عبد الرحيم البزاز، ومحمد بن غالب بن حرب تمتام، ومحمد ابن عبيد بن عتبة الكندي في ابن ماجة، ومحمد بن منصور الطوسي [۱۲۷۶].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
روى له ابن ماجة فقط [۱۲۷۷].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام زين العابدين ÷ [۱۲۷۸].
[۱۲۷۰] تهذيب الكمال: ۲۰ / ۳۳۹ الرقم ۴۰۳۳. [۱۲۷۱] ميزان الاعتدال: ۳ / ۱۱۶ الرقم ۵۷۹۵. [۱۲۷۲] تقريب التهذيب: ۲ / ۳۳ الرقم ۳۰۲. [۱۲۷۳] كتاب الثقات: ۸ / ۴۵۷. [۱۲۷۴] ميزان الاعتدال: ۳ / ۱۱۶. [۱۲۷۵] تقریب التهذیب: ۲ / ۳۳ الرقم ۳۰۲. [۱۲۷۶] تهذيب الكمال: ۲۰ / ۳۳۹. [۱۲۷۷] سنن ابن ماجة: ۱ / ۳۹۵، كتاب إقامة الصلاة وسننها، الحديث ۱۲۴۶. [۱۲۷۸] رجال الشيخ الطوسي: ۱۱۸ الرقم ۱۱۹۴.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: علي بن الجعد بن عبيد، الامام الحافظ الحجة [۱۲۷۹]، مسند بغداد، أبو الحسن البغدادي الجوهري مولى بني هاشم [۱۲۸۰].
وقال محمد بن حماد: سألت يحيى بن معين، عن علي بن الجعد، فقال: ثقة، صدوق... [۱۲۸۱].
وقال النسائي: صدوق [۱۲۸۲].
وقال أبو حاتم: كان متقنا صدوقا، لم أر من المحدثين من يحفظ ويأتي بالحديث على لفظ واحد لا يغيره سوى علي بن الجعد [۱۲۸۳].
وقال ابن عدي: ولم أر في رواياته إذا حدث عن ثقة حديثا منكرا فيما ذكره، والبخاري مع شدة استقصائه يروي في صحاحه [۱۲۸۴].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن حجر: ثقة، ثبت، رمي بالتشيع [۱۲۸۵].
وعده ابن قتيبة من رجال الشيعة [۱۲۸۶].
وقال الجوزجاني: علي بن الجعد متشبث بغير بدعة، زائغ عن الحق [۱۲۸۷].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر من صغار الطبقة التاسعة [۱۲۸۸].
وقال المزي: روى عن: إبراهيم بن سعد، وإسرائيل بن يونس، وإسماعيل ابن عياش، وأيوب بن عتبة اليمامي، وبحر بن كنيز السقاء، وجرير بن حازم، وجسر بن الحسن، وحريز بن عثمان الرحبي في أبي داود، والحسن بن صالح بن حي، والحسين بن زيد العلوي، وحماد بن زيد، وحماد بن سلمة، والربيع بن صبيح، وزهير بن معاوية، وسفيان الثوري، وسفيان بن عيينة، وسليمان بن المغيرة، وسلام بن مسكين، وشريك بن عبد الله، وشعبة بن الحجاج في البخاري وأبي داود، وشيبان بن عبد الرحمان، وصخر بن جويرية، وصدقة بن موسى الدقيقي، وعاصم ابن محمد بن زيد العمري، وأبي مسعود عبد الأعلى بن أبي المساور، وعبد الحميد ابن بهرام، وعبد الرحمان بن أبي بكر المليكي، وعبد الرحمان بن ثابت بن ثوبان، وعبد الرحمان بن عبد الله بن دينار، وعبد الرحمان ابن عبد الله المسعودي، وعبد العزيز بن عبد الله بن أبي سلمة الماجشون، وعبد القدوس بن حبيب الشامي، وعبد الواحد بن سليم، وعدي بن الفضل، وعلي بن عاصم الواسطي، وعلي بن علي الرفاعي، وعمر بن راشد اليمامي، وعمران بن زيد التغلبي، والفرج بن فضالة، وفضيل بن مرزوق، والقاسم بن الفضل الحداني، وقيس بن الربيع، ومالك بن أنس، ومبارك بن فضالة، ومحمد ابن راشد المكحولي، ومحمد بن طلحة بن مصرف، ومسلم بن خالد الزنجي، ومعروف بن واصل، وأبي جزء نصر بن طريف الباهلي، وهمام بن يحيى، والهيثم ابن جماز، وورقاء بن عمر اليشكري، وأبي عوانة الوضاح ابن عبد الله، وأبي عقيل يحيى بن المتوكل، ويزيد بن إبراهيم التستري، ويزيد بن عياض بن جعدبة الليثي، وأبي إسحاق الفزاري، وأبي الأشهب العطاردي، وأبي جعفر الرازي، وأبي كرز القرشي، وأبي معاوية العباداني، يقال: إنه سعيد بن زربي، وأبي هلال الراسبي.
روى عنه: البخاري، وأبو داود، وإبراهيم بن إسحاق الحربي، وإبراهيم بن هاشم البغوي، وأحمد بن إبراهيم الدورقي، وأحمد بن بشر المرثدي، وأحمد بن الحسن بن مكرم بن حسان البغدادي البزاز، وأحمد بن الحسين بن إسحاق الصوفي الصغير، وأبو بكر أحمد بن علي بن سعيد المروزي القاضي، وأبو جعفر أحمد بن علي بن الفضيل الخزاز المقرئ، وأبو يعلى أحمد بن علي بن المثنى الموصلي، وأحمد بن محمد بن حنبل، وأحمد بن محمد بن خالد بن غزوان البراثي، وأحمد ابن يحيى الحلواني، وإسحاق بن أبي إسرائيل، والحارث بن محمد ابن أبي اسامة، والحسن بن محمد بن الصباح الزعفراني، وحمدان بن علي الوراق، وخلف بن سالم المخرمي، وزياد بن أيوب الطوسي، وصالح بن محمد الأسدي، وصالح بن محمد الرازي، وأبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي الدنيا، وأبو بكر عبد الله ابن محمد بن أبي شيبة، وأبو القاسم عبد الله بن محمد بن عبد العزيز البغوي، وعبد الله بن محمد بن مالك بن هانئ النيسابوري عبدوس، وأبو قلابة عبد الملك بن محمد الرقاشي، وأبو زرعة عبيدالله بن عبد الكريم الرازي، وعمر بن إسماعيل بن أبي غيلان الثقفي، وأبو الحسن محمد بن أحمد بن البراء العبدي، وأبو حاتم محمد ابن إدريس الرازي، ومحمد بن إسحاق الصاغاني، ومحمد بن عبدوس بن كامل السراج، وأبو بكر محمد بن يحيى بن سليمان المروزي، وموسى بن الحسن السقلي، وموسى بن هارون الحمال، وهارون بن سفيان المستملي المعروف بالديك، ويحيى بن معين، ويعقوب بن شيبة السدوسي، ويعقوب بن يوسف المطوعي [۱۲۸۹].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۱۲۹۰]، وسنن أبي داود [۱۲۹۱].
[۱۲۷۹] قال التهانوي: الحجة هو الذي أحاط علمه بثلاثمائة ألف حديث. راجع قواعد في علوم الحديث: ۲۹. [۱۲۸۰] سير أعلام النبلاء: ۱۰ / ۴۵۹ الرقم ۱۵۲. [۱۲۸۱] تاريخ بغداد: ۱۱ / ۳۶۵. [۱۲۸۲] تهذيب الكمال: ۲۰ / ۳۵۰. [۱۲۸۳] الجرح والتعديل: ۶ / ۱۷۸ الرقم ۹۷۴. [۱۲۸۴] الكامل: ۵ / ۱۸۵۷. [۱۲۸۵] تقريب التهذيب: ۲ / ۳۳ الرقم ۳۰۳. [۱۲۸۶] المعارف: ۶۲۴. [۱۲۸۷] تهذيب الكمال: ۲۰ / ۳۴۶. أقول: لا أدري كيف يروي البخاري عن رجل زائغ عن الحق اثني عشر حديثا؟ وستأتيك أحاديثه في محلها. [۱۲۸۸] تقریب التهذیب: ۲ / ۳۳ الرقم ۳۰۳. [۱۲۸۹] تهذيب الكمال: ۲۰ / ۳۴۲ ـ ۳۴۴ الرقم ۴۰۳۴. [۱۲۹۰] صحيح البخاري: ۱ / ۱۹، باب أداء الخمس من الايمان، وص ۳۵، كتاب العلم، باب إثم من كذب على النبي ج، وج ۲ / ۵۴، باب صلاة الضحى في الحضر، وص ۱۰۸، باب ما ينهى من سب الأموات، وج ۳ / ۲۳۵، باب دعوة اليهودي والنصراني، وج ۴ / ۱۶۷، باب صفة النبي ج، وص ۲۰۸، باب مناقب علي بن أبي طالب ÷، وج ۷ / ۴۴، باب لبس الحرير، وص ۱۰۰، باب الحياء، وص ۱۳۱، باب التسليم على الصبيان، وص ۱۹۳، باب سكرات الموت، وج ۸ / ۱۳۷، باب وصاة النبي ج. [۱۲۹۱] سنن أبي داود: ۱ / ۲۳۱، كتاب الصلاة، باب ما يقول الرجل في ركوعه وسجوده، الحديث ۸۷۴.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
علي بن الحزور الغنوي الكوفي [۱۲۹۲].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن عدي: هو في جملة متشيعة الكوفة [۱۲۹۳].
وقال ابن حجر: شديد التشيّع [۱۲۹۴].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة السادسة [۱۲۹۵].
وقال المزي: روى عن: الأصبغ بن نباتة، ودينار أبي عمر البزار، والقاسم ابن عوف الشيباني، ومحمد بن نشر الهمداني، ونفيع أبي داود الأعمى في ابن ماجة، وأبي مريم الأسدي، وأبي مريم الثقفي.
روى عنه: إسماعيل بن أبان الغنوي، وأيوب بن سليمان الفزاري الحناط، وسعيد بن محمد الوراق، وعبد الصمد بن النعمان، وعبد العزيز بن أبان القرشي، وعمرو بن بزيع، وعمرو بن جميع الطيالسي، وعمرو بن النعمان الباهلي في ابن ماجة، ومخول بن إبراهيم بن مخول بن راشد النهدي، ويحيى بن هاشم الغساني السمسار، ويونس بن بكير الشيباني، وأبو إسحاق الشيباني ـ وهو من أقرآنه ـ [۱۲۹۶].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
روى له ابن ماجة حديثا واحدا فقط [۱۲۹۷].
[۱۲۹۲] تهذيب الكمال: ۲۰ / ۳۶۶ الرقم ۴۰۳۹. [۱۲۹۳] الكامل: ۲۰ / ۳۶۶ الرقم ۴۰۳۹. أقول: وروى ابن عدي عنه، عن أبي مريم، عن عمار ابن ياسر قال: سمعت رسول الله ج يقول لعلي: طوبى لمن أحبك وصدق فيك، وويل لمن أبغضك. [۱۲۹۴] تقريب التهذيب: ۲ / ۳۳ الرقم ۳۰۸. [۱۲۹۵] تقریب التهذیب: ۲ / ۳۳ الرقم ۳۰۸. [۱۲۹۶] تهذيب الكمال: ۲۰ / ۳۶۶. [۱۲۹۷] سنن ابن ماجة: ۱ / ۴۷۶، كتاب الجنائز، الحديث ۱۴۸۵.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: علي بن زيد بن جدعان، الامام العالم الكبير، أبو الحسن القرشي، التيمي البصري الأعمى [۱۲۹۸].
قال: خالد بن خداش، عن حماد بن زيد: سمعت سعيد الجريري يقول: أصبح فقهاء البصرة عميانا ثلاثة: قتادة، وعلي بن زيد، والأشعث الحداني [۱۲۹۹].
وقال يعقوب بن شيبة: ثقة، صالح الحديث [۱۳۰۰].
۲ ـ تشيّعه:
قال محمد بن المنهال: سمعت يزيد بن زريع يقول: رأيت علي بن زيد ولم أحمل عنه فإنه كان رافضيا [۱۳۰۱].
وقال العجلي: كان يتشيّع، لا بأس به [۱۳۰۲].
وقال ابن عدي: لم أر أحدا من البصريين وغيرهم امتنعوا من الرواية عنه، وكان يغالي في التشيّع [۱۳۰۳].
وقال الذهبي: من أوعية العلم على تشيع قليل فيه [۱۳۰۴].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الرابعة [۱۳۰۵].
وقال المزي: روى عن: إسحاق بن عبد الله بن الحارث بن نوفل في أبي داود، وأنس بن حكيم الضبي في ابن ماجة، وأنس بن مالك الأنصاري في الأدب المفرد ومسلم وأبي داود والترمذي وفي كتاب عمل اليوم والليلة وابن ماجة، وأوس بن خالد في الترمذي وابن ماجة، وهو أوس بن أبي أوس، وبلال بن أبي بردة بن أبي موسى الأشعري، والحسن البصري في الترمذي والنسائي، والحكم بن عبد الله الثقفي، وزرارة بن أوفى، وسالم بن عبد الله بن عمر، وسعيد بن جبير، وسعيد بن المسيب في الأدب المفرد والترمذي وابن ماجة، وسلمة بن محمد بن عمار بن ياسر في أبي داود وابن ماجة، وعبد الرحمان بن أبي بكرة الثقفي في الأدب المفرد والترمذي وأبي داود، وعدي بن ثابت الأنصاري في ابن ماجة، وعروة بن الزبير، وعقبة بن صهبان، وعلي بن الحسين بن علي بن أبي طالب، وعمار بن أبي عمار مولى بني هاشم، وعمارة القرشي البصري، وعمر بن حرملة في أبي داود والترمذي وعمل اليوم والليلة، وعمر بن عبد العزيز، وعمرو بن دينار، والقاسم بن ربيعة في أبي داود والنسائي وابن ماجة، والقاسم بن محمد بن أبي بكر الصديق، ومحمد بن المنكدر في الأدب المفرد، وأبي الضحى مسلم بن صبيح، ومطرف بن عبد الله بن الشخير، والنضر بن أنس بن مالك في الترمذي، ويحيى بن جعدة بن هبيرة، ويوسف بن ماهك، ويوسف بن مهران في الأدب المفرد والترمذي، وأبي بكر بن أنس بن مالك، وأبي حرة الرقاشي في أبي داود، وأبي رافع الصائغ في كتاب الرد على أهل القدر، وأبي الصلت في ابن ماجة ـ صاحب أبي هريرة ـ، وأبي طالب الضبعي، وأبي عثمان النهدي في أبي داود وابن ماجة، وأبي المتوكل الناجي، وأبي نضرة العبدي في أبي داود والترمذي وابن ماجة، وامية بنت عبد الله في الترمذي، وخيرة ام الحسن البصري في الترمذي، وامرأة أبيه ام محمد في ابن ماجة وأبي داود.
روى عنه: إسماعيل بن علية في أبي داود والترمذي وعمل اليوم والليلة، وجعفر بن سليمان الضبعي في الترمذي، وحماد بن زيد في الأدب المفرد وأبي داود والترمذي وابن ماجة، وحماد بن سلمة في الأدب المفرد ومسلم وأبي داود والترمذي وابن ماجة، وزائدة بن قدامة في النسائي، وزهير بن مرزوق في ابن ماجة، وسعيد بن زيد في الأدب المفرد، وسعيد بن أبي عروبة، وسفيان بن حسين في ابن ماجة، وسفيان الثوري في الترمذي وابن ماجة، وسفيان بن عيينة في الأدب المفرد وابن ماجة والترمذي والنسائي وأبي داود، وسليمان بن المغيرة، وشريك بن عبد الله، وشعبة بن الحجاج في النسائي وابن ماجة، وعبد الله بن زياد البحراني في ابن ماجة، وعبد الله بن شوذب، وعبد الله بن عون في أبي داود، وعبد الله بن المثنى ابن عبد الله بن أنس بن مالك في الترمذي، وعبد الله بن محمد العدوي في ابن ماجة، وعبد الرحمان بن ثابت بن ثوبان الدمشقي، وعبد الوارث بن سعيد في الأدب المفرد، وعبيد الله بن عمر، وعدي بن الفضل، وعلي بن سالم بن شوال في ابن ماجة، وعمر بن أبي خليفة العبدي، وقتادة ـ ومات قبله ـ، ومبارك بن فضالة في ابن ماجة، ومحمد بن عبد الرحمان بن الأوقص المخزومي، ومعتمر بن سليمان، وهشيم بن بشير في الترمذي وابن ماجة، وهمام بن يحيى في أبي داود، وأبو أيوب يحيى بن ميمون بن عطاء التمار، وأبو حمزة السكري [۱۳۰۶].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح مسلم [۱۳۰۷]، وسنن أبي داود [۱۳۰۸]، والترمذي [۱۳۰۹]، وابن ماجة [۱۳۱۰].
[۱۲۹۸] سير أعلام النبلاء: ۵ / ۲۰۶ الرقم ۸۲، راجع الكاشف: ۲ / ۲۷۸ الرقم ۳۹۶۳. [۱۲۹۹] تهذيب الكمال: ۲۰ / ۴۴۳. [۱۳۰۰] تهذيب الكمال: ۲۰ / ۴۳۸. [۱۳۰۱] الكامل: ۵ / ۱۸۴۰. [۱۳۰۲] تاريخ الثقات: ۳۴۶ الرقم ۱۱۸۶. [۱۳۰۳] الكامل: ۵ / ۱۸۴۵. أقول: فعلى هذا لا قيمة لكلام ابن حجر حيث قال: لا تقبل رواية الرافضي الغالي ولا كرامة. راجع تهذيب التهذيب: ۱ / ۹۴. [۱۳۰۴] سير أعلام النبلاء: ۵ / ۲۰۷. [۱۳۰۵] تقريب التهذيب: ۲ / ۳۷، راجع الطبقات الكبرى: ۷ / ۲۵۲، وذكره خليفة في الطبقة الخامسة، راجع طبقاته: ۲۱۵. [۱۳۰۶] تهذيب الكمال: ۲۰ / ۴۳۵. [۱۳۰۷] صحيح مسلم: ۳ / ۱۴۱۵، كتاب الجهاد والسير، الحديث ۱۷۸۹. [۱۳۰۸] سنن أبي داود: ۲ / ۲۴۵، كتاب النكاح، باب في ضرب النساء، الحديث ۲۱۴۵. [۱۳۰۹] سنن الترمذي: ۵ / ۴۶، كتاب العلم، الباب (۱۶). [۱۳۱۰] سنن ابن ماجة: ۱ / ۴۳، المقدمة، الحديث ۱۱۶.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: علي بن عاصم بن صهيب، الامام العالم، شيخ المحدثين، مسند العراق، أبو الحسن القرشي التيمي... [۱۳۱۱]
عن زكريا بن يحيى الساجي، قال: علي بن عاصم كان من أهل الصدق... [۱۳۱۲]
وقال أحمد بن حنبل: أما أنا فأخذت عنه... [۱۳۱۳]
وقال يعقوب بن شيبة: كان من أهل الدين والصلاح والخير البارع، وكان شديد التوقي... [۱۳۱۴]
وعن أبي نصر أحمد بن سهل بن حمدويه، قال: سمعت أبا نصر الليث بن حبرويه يقول: سمعت يحيى بن جعفر وهو البيكندي يقول: كان يجتمع عند علي ابن عاصم أكثر من ثلاثين ألفا، وكان يجلس على سطح، وكان له ثلاثة مستملين [۱۳۱۵].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن حجر: رمي بالتشيع [۱۳۱۶].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة التاسعة [۱۳۱۷].
وقال المزي: روى عن: إسماعيل بن أبي خالد، وبهز بن حكيم، وبيان بن بشر الأحمسي، وحبيب بن الشهيد، وأبي علي حسين بن قيس الرحبي الحذاء، وداود بن أبي هند، وسعيد الجريري، وسليمان التيمي في التفسير، وسهيل بن أبي صالح، وعاصم بن كليب، وعبد الله بن عثمان بن خثيم، وعبد الملك بن جريج، وعبيد الله بن أبي بكر بن أنس بن مالك، وعبيد الله بن عمر العمري، وعطاء بن السائب في أبي داود وابن ماجة، وعمارة بن أبي حفصة، وعوف الأعرابي، وغالب التمار، وليث بن أبي سليم، ومحمد بن سوقة في الترمذي وابن ماجة، ومسلم الملائي، ومطرف بن طريف، ومغيرة بن مسلم السراج، وهشام بن حسان، ويحيى البكاء في الترمذي، ويزيد بن أبي زياد، وأبي هارون العبدي.
روى عنه: إبراهيم بن سعيد الجوهري، وأحمد بن إبراهيم بن حرب النيسابوري، وأبو الأزهر أحمد بن الأزهر بن منيع في التفسير، وأحمد بن أعين المصيصي، وأحمد بن حنبل، وأحمد بن يحيى بن مالك السوسي، وتميم بن المنتصر، والحارث بن محمد بن أبي اسامة، والحسن بن صالح العباداني، والحسن ابن مكرم البزاز، والحسين بن أبي زيد الدباغ، وحمدون بن عباد الفرغاني، وخلف ابن سالم المخرمي، وزياد بن أيوب الطوسي في أبي داود، وسعدان بن نصر بن منصور البزاز، وعبد الله بن أيوب المخرمي، وأبو شهاب عبد القدوس بن عبد القاهر الباجدائي، وعبد بن حميد في الترمذي، وعفان بن مسلم، وعلي بن الجعد، وعلي ابن الحسين بن إشكاب، وعلي بن شعيب السمسار، وعلي بن المديني، وعمرو بن رافع القزويني في ابن ماجة، والعلاء بن مسلمة الرواسي، وعيسى بن يونس الطرسوسي في أبي داود، ومحمد بن حرب النشائي، ومحمد بن زياد الزيادي في ابن ماجة، ومحمد بن سعد العوفي، ومحمد بن سعد كاتب الواقدي، ومحمد بن عبيدالله ابن المنادي، ومحمد بن عيسى بن حبان المدائني، ومحمد بن المعافى العابد، ومحمد بن يحيى الذهلي، ومحمود بن خداش، وموسى بن سهل بن كثير الوشاء، وهارون بن حاتم، ويحيى بن جعفر بن أعين البيكندي، ويحيى بن أبي طالب وهو ابن جعفر بن الزبرقان، ويزيد بن زريع ومات قبله، ويعقوب بن شيبة السدوسي، ويوسف بن عيسى المروزي في الترمذي [۱۳۱۸].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن أبي داود [۱۳۱۹]، والترمذي [۱۳۲۰]، وابن ماجة [۱۳۲۱].
[۱۳۱۱] سير أعلام النبلاء: ۹ / ۲۴۹ الرقم ۷۲. [۱۳۱۲] تهذيب الكمال: ۲۰ / ۵۱۴. [۱۳۱۳] ميزان الاعتدال: ۳ / ۱۳۶ الرقم ۵۸۷۳. [۱۳۱۴] ميزان الاعتدال: ۳ / ۱۳۵، راجع سير أعلام النبلاء: ۹ / ۲۵۰، تاريخ بغداد: ۱۱ / ۴۴۷. [۱۳۱۵] تهذيب الكمال: ۲۰ / ۵۱۸. [۱۳۱۶] تقريب التهذيب: ۲ / ۳۹ الرقم ۳۶۶. [۱۳۱۷] تقریب التهذیب: ۲ / ۳۹ الرقم ۳۶۶. [۱۳۱۸] تهذيب الكمال: ۲۰ / ۵۰۴. [۱۳۱۹] سنن أبي داود: ۳ / ۱۹۵، كتاب الجنائز، الحديث ۳۱۳۴. [۱۳۲۰] سنن الترمذي: ۳ / ۳۸۵، كتاب الجنائز، الحديث ۱۰۷۳. [۱۳۲۱] سنن ابن ماجة: ۱ / ۵۱۱ الرقم ۱۶۰۲، كتاب الجنائز.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
علي بن غراب الفزاري، أبو الحسن، ويقال: أبو الوليد الكوفي القاضي، ويقال: هو علي بن عبد العزيز، وعلي بن أبي الوليد [۱۳۲۲].
قال أبو بكر المروذي: وسئل ـ يعني أحمد بن حنبل ـ عن علي بن غراب، فقال: كان حديثه حديث أهل الصدق [۱۳۲۳].
عن عبد الرحمان بن أبي حاتم قال: سألت أبي عن علي بن غراب، قال: لا بأس به، وحكي عن يحيى بن معين أنه قال: ظلمه الناس حين تكلموا فيه [۱۳۲۴].
وقال ابن حجر: صدوق... وأفرط ابن حبان في تضعيفه [۱۳۲۵].
۲ ـ تشيّعه:
عن الحسين بن إدريس وسألته ـ يعني محمد بن عبد الله بن حماد الموصلي ـ عن علي بن غراب، فقال: كان صاحب حديث بصيرا به، قلت: أليس هو ضعيف؟ قال: إنه كان يتشيّع، ولست أنا بتارك الرواية عن رجل صاحب حديث يبصر الحديث بعد أن لا يكون كذوبا للتشيع أو القدر، ولست براو عن رجل لا يبصر الحديث ولا يعقله، ولو كان أفضل من فتح ـ يعني الموصلي [۱۳۲۶].
وقال أحمد بن أبي خيثمة: سمعت يحيى بن معين يقول: لم يكن بعلي بن غراب بأس ولكنه يتشيّع [۱۳۲۷].
وقال الحافظ أبو بكر الخطيب قلت: أحسب إبراهيم طعن عليه لأجل مذهبه، فإنه كان يتشيّع، وأما روايته، فقد وصفوه بالصدق [۱۳۲۸].
وقال ابن حبان: كان غاليا في التشيّع [۱۳۲۹].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر من الطبقة الثامنة [۱۳۳۰].
وقال المزي: روى عن: الأحوص بن حكيم الشامي، وإسماعيل بن أبي خالد، وإسماعيل بن مسلم المكي، وأشعث بن عبد الملك، وبهز بن حكيم، وبيهس ابن فهدان في النسائي، وجويبر بن سعيد، وخالد بن مخدوج، وزمعة ابن صالح، وزهير بن مرزوق في ابن ماجة، وسعد بن أوس العبسي، وسعد بن طريف الإسكاف، وسفيان الثوري، وسليمان الأعمش، وصالح بن أبي الأخضر في ابن ماجة، وصالح بن حيان القرشي، وعبد الله بن مسلم بن هرمز، وعبد الحميد ابن جعفر الأنصاري، وعبد الملك بن جريج، وعبيد الله بن عمر، وعبيد الله بن الوليد الوصافي، وعثمان البتي، وعمر بن عبد الله مولى غفرة، وعمرو بن عبد الله ابن يعلى ابن مرة، وكهمس بن الحسن في النسائي، ومحمد بن سوقة، ومحمد ابن عبيدالله بن أبي رافع، والمغيرة بن أبي قرة، وهشام بن عروة، ويوسف بن صهيب.
روى عنه: إبراهيم بن موسى الرازي، وأحمد بن حنبل، وإدريس بن الحكم الغنوي، وجبارة بن مغلس، وجعفر بن محمد بن جعفر المدائني، والحسن بن عنبسة النهشلي، والحسين بن الحسن المروزي، وزياد بن أيوب الطوسي في النسائي، وسعيد بن محمد الجرمي، وسهل بن عثمان العسكري، والصلت بن محمد الخاركي، وعامر بن سيار الحلبي، وعبد الرحمان بن صالح الأزدي، وعبد العزيز بن الخطاب، وعبد الغفار بن الحكم الحراني، وعثمان بن سعيد الأحول، وأبو الشعثاء علي بن الحسن بن سليمان، وعلي بن الحسن الحكمي المقرئ، وعلي بن هاشم ابن مرزوق، وعمار بن خالد الواسطي في ابن ماجة، والفضل بن إسحاق الدوري، ومحمد بن عبد الله بن سابور الرقي، ومحمد بن عبد الله بن عمار الموصلي، ومروان ابن معاوية الفزاري ـ وهو من أقرآنه ـ، ويحيى بن أيوب المقابري [۱۳۳۱].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن النسائي [۱۳۳۲]، وابن ماجة [۱۳۳۳].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام الصادق ÷ [۱۳۳۴].
[۱۳۲۲] تهذيب الكمال: ۲۱ / ۹۰ الرقم ۴۱۲۰. [۱۳۲۳] تاريخ بغداد: ۱۲ / ۴۶. [۱۳۲۴] الجرح والتعديل: ۶ / ۲۰۰ الرقم ۱۰۹۹. [۱۳۲۵] تقريب التهذيب: ۲ / ۴۲. [۱۳۲۶] الكفاية في علم الرواية: ۱۳۰. [۱۳۲۷] تهذيب الكمال: ۲۱ / ۹۳. [۱۳۲۸] تاريخ بغداد: ۱۲ / ۴۶. [۱۳۲۹] المجروحين: ۲ / ۱۰۵. [۱۳۳۰] تقريب التهذيب: ۲ / ۴۲ الرقم ۳۹۴. [۱۳۳۱] تهذيب الكمال: ۲۱ / ۹۱ ـ ۹۲. [۱۳۳۲] سنن النسائي: ۶ / ۸۶، كتاب النكاح. [۱۳۳۳] سنن ابن ماجة: ۱ / ۳۴۹، كتاب إقامة الصلاة والسنة فيها، الحديث ۱۰۹۸. [۱۳۳۴] رجال الشيخ الطوسي: ۲۶۶ الرقم ۳۸۲.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
علي بن قادم الخزاعي أبو الحسن الكوفي [۱۳۳۵].
قال العجلي: كوفي، ثقة [۱۳۳۶].
وقال ابن حجر: صدوق [۱۳۳۷].
وقال أبو حاتم: محله الصدق [۱۳۳۸].
وذكره ابن حبان في الثقات [۱۳۳۹].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن سعد: شديد التشيّع [۱۳۴۰].
وقال ابن حجر: يتشيّع [۱۳۴۱].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة التاسعة [۱۳۴۲].
وقال المزي: روى عن: أسباط بن نصر الهمداني في الترمذي، وجعفر بن زياد الأحمر في خصائص أمير المؤمنين ÷، والحسن بن عمارة، وخالد بن إلياس، وخالد بن طهمان أبي العلاء الخفاف، وزافر بن سليمان، وزمعة بن صالح، وسعيد ابن أبي عروبة، وسفيان الثوري في أبي داود، وسليمان الأعمش، وشريك بن عبد الله في خصائص أمير المؤمنين ÷، وشعبة بن الحجاج، وعبد السلام بن حرب، وعبد العزيز بن أبي رواد، وعبيد الله بن عبد الرحمان بن موهب، وعلي بن صالح بن حي في الترمذي، وفطر بن خليفة في خصائص أمير المؤمنين ÷، ومحمد بن عبيدالله العرزمي، ومسعر بن كدام، وورقاء بن عمر اليشكري، ويونس بن أبي إسحاق.
روى عنه: أحمد بن حازم بن أبي غرزة الغفاري، وأحمد بن شداد، وأحمد ابن عبد الحميد الحارثي، وأحمد بن عبيد بن سعيد، وأحمد بن عثمان بن حكيم الأودي، وأبو مسعود أحمد بن الفرات الرازي، وأحمد بن ميثم بن أبي نعيم الفضل ابن دكين، وأحمد بن يحيى الصوفي في خصائص أمير المؤمنين ÷، وأيوب بن إسحاق بن سافري، والحسن بن سلام السواق، والحسن بن معاوية بن هشام، وسليمان بن عبد الجبار البغدادي في الترمذي، وسهل بن صالح الأنطاكي في أبي داود، وعباس بن محمد الدوري، وأبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي شيبة، وأبو عوف عبد الرحمان بن مرزوق البزوري، وعبيد الله بن فضالة النسائي، وعثمان بن محمد بن أبي شيبة، وعلي بن الحسن بن أبي مريم، وعلي بن سهل بن المغيرة البزاز العفاني، والقاسم بن زكريا بن دينار الكوفي في خصائص أمير المؤمنين ÷، وأبو امية محمد بن إبراهيم الطرسوسي، وأبو بكر محمد بن جعفر الزهيري، ومحمد ابن خشيش بن عمار الشيباني، ومحمد بن عبد الله بن أبي الثلج، ومحمد بن عبد الرحيم البزاز، ومحمد بن عبد الوهاب الفراء، ومحمد بن عثمان بن الوليد، ومحمد بن عوف الطائي، وأبو كريب محمد بن العلاء، ومحمد بن معدان، والمنذر ابن شاذان، وهارون بن يزيد الجمال الرازي، ووهب بن إبراهيم الفامي، ويحيى بن إسحاق بن سافري، ويحيى بن زكريا بن شيبان، ويحيى بن عبد الحميد الحماني، ويعقوب بن سفيان الفارسي، ويوسف بن موسى القطان في الترمذي [۱۳۴۳].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن أبي داود [۱۳۴۴]، والترمذي [۱۳۴۵].
[۱۳۳۵] تهذيب الكمال: ۲۱ / ۱۰۷. [۱۳۳۶] تاريخ الثقات: ۳۴۹ الرقم ۱۱۹۵. [۱۳۳۷] تقريب التهذيب: ۲ / ۴۲. [۱۳۳۸] الجرح والتعديل: ۶ / ۲۰۱ الرقم ۱۱۰۷. [۱۳۳۹] كتاب الثقات: ۷ / ۲۱۴. [۱۳۴۰] الطبقات الكبرى: ۶ / ۴۰۴. [۱۳۴۱] تقريب التهذيب: ۲ / ۴۲ الرقم ۳۹۷. [۱۳۴۲] تقریب التهذیب: ۲ / ۴۲ الرقم ۳۹۷. [۱۳۴۳] تهذيب الكمال: ۲۱ / ۱۰۷ ـ ۱۰۸. [۱۳۴۴] سنن أبي داود: ۱ / ۳۰۵، كتاب الصلاة، الحديث ۱۱۷۶. [۱۳۴۵] سنن الترمذي: ۱ / ۸۹، الباب (۴۵) من أبواب الطهارة، الحديث ۶۱.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
علي بن المنذر بن زيد الأودي، ويقال: الأسدي، أبو الحسن الكوفي المعروف بالطريقي [۱۳۴۶].
وقال عبد الرحمان بن أبي حاتم: سمعت منه مع أبي وهو صدوق، ثقة. سئل أبي عنه، فقال: حج خمسين أو خمسا وخمسين حجة، ومحله الصدق [۱۳۴۷].
وقال النسائي: ثقة [۱۳۴۸].
۲ ـ تشيّعه:
قال النسائي: شيعي محض [۱۳۴۹].
وقال ابن حجر: صدوق، يتشيّع [۱۳۵۰].
وقال الذهبي: شيعي، محض، ثقة [۱۳۵۱].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة العاشرة [۱۳۵۲].
وقال المزي: روى عن: أحمد بن المفضل الحفري، وإسحاق بن منصور السلولي في ابن ماجة، وسفيان بن عيينة في ابن ماجة، وعبد الله بن نمير، وعبيد الله ابن موسى، وعثمان بن سعيد الزيات، وأبي نعيم الفضل بن دكين، وأبي غسان مالك ابن إسماعيل النهدي في ابن ماجة، ومحمد بن علي بن صالح بن حي، ومحمد بن فضيل بن غزوان في الترمذي والنسائي وابن ماجة، وأبيه المنذر بن زيد، ووكيع بن الجراح، والوليد بن مسلم.
روى عنه: الترمذي، والنسائي، وابن ماجة، وأبو بكر أحمد بن جعفر بن محمد بن أصرم البجلي، وأحمد بن الحسين بن إسحاق الصوفي الصغير، وأبو علي أحمد بن محمد بن مصقلة الأصبهاني، وإسحاق بن أيوب بن حسان الواسطي، وأبو القاسم بدر بن الهيثم بن خلف القاضي الحضرمي، وجعفر بن أحمد بن سنان القطان الواسطي، والحسن بن محمد بن شعبة الأنصاري، والحسين بن إسحاق التستري، وزكريا بن يحيى السجزي، وأبو بكر عبد الله بن أبي داود، وعبد الله بن عروة الهروي وأبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي الدنيا، وعبد الله بن محمد بن سيار الفرهياني، وعبد الرحمان بن أبي حاتم الرازي، وعبد الرحمان بن محمد بن حماد الطهراني، وعبيد الله بن ثابت بن أحمد الجريري، وعلي بن الحسين بن بشير الدهقان، وعمر ابن محمد بن بجير البجيري، ومحمد بن إبراهيم بن محمد بن خالد القماط الكوفي، ومحمد بن جعفر بن رياح الأشجعي، ومحمد بن عبد الله بن سليمان الحضرمي، وأبو جعفر محمد بن منصور المرادي الكوفي، ومحمد بن يحيى بن مندة الأصبهاني، والهيثم بن خلف الدوري، ويحيى ابن محمد بن صاعد [۱۳۵۳].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن الترمذي [۱۳۵۴]، وابن ماجة [۱۳۵۵].
[۱۳۴۶] تهذيب الكمال: ۲۱ / ۱۴۵ الرقم ۴۱۴۰. [۱۳۴۷] الجرح والتعديل: ۶ / ۲۰۶ الرقم ۱۱۲۸. [۱۳۴۸] تهذيب الكمال: ۲۱ / ۱۴۷. [۱۳۴۹] تهذیب الکمال: ۲۱ / ۱۴۷. [۱۳۵۰] تقريب التهذيب: ۲ / ۴۴. أقول: في هامش تهذيب الكمال ادعى بشار عواد بأنه ليس له ذكر ولا رواية في كتب الشيعة، غير أن الأمر بالعكس تماما، فله ذكر في أمالي الشيخ الصدوق ومعاني الأخبار. راجع مستدركات علم رجال الحديث للمرحوم النمازي: ۵ / ۴۸۳ الرقم ۱۰۵۵۰، والارشاد للشيخ المفيد: ۱ / ۱۱. [۱۳۵۱] الكاشف: ۲ / ۲۸۷ الرقم ۴۰۱۹. [۱۳۵۲] تقريب التهذيب: ۲ / ۴۴. [۱۳۵۳] تهذيب الكمال: ۲۱ / ۱۴۶ ـ ۱۴۷. [۱۳۵۴] سنن الترمذي: ۵ / ۵۵، كتاب الاستئذان، باب ما جاء في تبليغ السلام، الحديث ۲۶۹۳. [۱۳۵۵] سنن ابن ماجة: ۱ / ۹، المقدمة، الحديث ۲۱.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: علي بن هاشم بن البريد، الامام الحافظ الصدوق، أبو الحسن العائذي القرشي... [۱۳۵۶]
وعن عيسى بن يونس قال: وليس ثم كذب [۱۳۵۷].
وعن يحيى بن معين: ثقة [۱۳۵۸].
وقال حنبل بن إسحاق، عن أحمد بن حنبل: ليس به بأس [۱۳۵۹].
وقال ابن عدي: هو إن شاء الله صدوق في روايته [۱۳۶۰].
وقال الذهبي: فلعله أقدم مشيخة الامام أحمد وفاة [۱۳۶۱].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن المديني: يتشيّع [۱۳۶۲].
وقال أبو حاتم: كان يتشيّع [۱۳۶۳].
وعن عيسى بن يونس قال: هم أهل بيت تشيع [۱۳۶۴].
وذكره ابن حبان في الثقات. وقال: كان غاليا في التشيّع، وروى المناكير [۱۳۶۵] عن المشاهير [۱۳۶۶].
وقال ابن عدي: هو من الشيعة المعروفين بالكوفة، ويروي في فضائل علي أشياء لا يرويها غيره بأسانيد مختلفة، وقد حدث عنه جماعة من الأئمة [۱۳۶۷].
وقال الذهبي: شيعي، عالم [۱۳۶۸].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر من صغار الطبقة التاسعة [۱۳۶۹].
وقال المزي: روى عن: إبراهيم بن يزيد الخوزي، وإسماعيل بن أبي خالد، واسماعيل بن مسلم، وإسماعيل البزاز، وأبي حمزة الثمالي ثابت بن أبي صفية، وأبي الأشهب جعفر بن حيان العطاردي في الترمذي، والحسن بن صالح بن حي، والحكم بن عبد الرحمان بن أبي نعم البجلي، وأبي الجحاف داود بن أبي عوف، وأبي الجارود زياد بن المنذر، وسليمان بن قرم، وسليمان الأعمش في النسائي، وشقيق بن أبي عبد الله الكوفي مولى ابن الحضرمي، وصالح بياع الأكسية في الأدب المفرد، وصباح بن يحيى المزني، وصدقة بن أبي عمران، وطلحة بن يحيى بن طلحة بن عبيدالله في مسلم، وعبد الله بن محرز الجزري، وعبد العزيز بن سياه، وعبد الملك بن حميد بن أبي غنية، وعبد الملك بن أبي سليمان العرزمي، وعبيد الله ابن الوليد الوصافي، وعمار بن رزيق، والعلاء بن صالح في النسائي، وفضيل بن مزروق، وفطر بن خليفة، وكثير النواء، ومحمد بن سلمة بن كهيل، ومحمد بن عبد الرحمان بن أبي ليلي في أبي داود والترمذي وعمل اليوم والليلة وابن ماجة، ومحمد بن عبيدالله بن أبي رافع، ومحمد بن علي السلمي، ومسعود بن سعد الجعفي، وموسى الجهني، وناصح بن عبد الله المحلمي، وأبيه هاشم بن البريد، وهشام بن عروة في مسلم والنسائي، والوليد بن ثعلبة الطائي، وياسين الزيات، ويحيى بن أبي انيسة الجزري، ويزيد بن كيسان في النسائي، وأبي بشر الحلبي، وأبي هلال الراسبي.
روى عنه: إبراهيم بن إسحاق الصيني، وأحمد بن حنبل، وأحمد بن منيع البغوي في الترمذي، وإسحاق بن أبي إسرائيل، وأبو معمر إسماعيل بن إبراهيم القطيعي في مسلم والنسائي، وإسماعيل بن عمرو البجلي، والحسن بن حماد سجادة والحسن بن عبد الرحمان بن محمد بن عبد الرحمان بن أبي ليلى، والحسن ابن عنبسة النهشلي، وحسين بن حسن الأشقر، وداود بن رشيد، وداود بن عمرو الضبي، وزكريا بن يحيى زحمويه، وسعد بن الصلت البجلي قاضي شيراز، وسعيد ابن سليمان الواسطي في أبي داود، وسفيان بن بشر الأسدي الكوفي، وسنيد بن داود، وأبو نعيم ضرار بن صرد الطحان، وعباد بن يعقوب الرواجني، وعبد الله بن عمر بن أبان الجعفي في مسلم، وأبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي شيبة في ابن ماجة، وعبد الحميد بن بيان السكري، وأبو الصلت عبد السلام بن صالح الهروي، وعبد العزيز بن الخطاب، وعبد العزيز بن عمر الخطابي البصري، وعثمان بن محمد ابن أبي شيبة، وعمرو بن حماد بن طلحة القناد، والعلاء بن هلال الرقي في النسائي، ومحمد بن آدم المصيصي، ومحمد بن الصلت الأسدي، ومحمد بن عبيد المحاربي في الترمذي والنسائي، ومحمد بن عمران بن أبي ليلى، ومحمد بن معاوية بن مالج الأنماطي في خصائص علي ÷، ومحمد بن مقاتل المروزي، ومسعود بن مسروق الواسطي، وموسى بن بحر في الأدب المفرد، ويحيى بن الحسن بن فرات القزاز، ويحيى بن معين، ويحيى بن يعلى الأسلمي، ويونس بن محمد المؤدب [۱۳۷۰].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح مسلم [۱۳۷۱]، وسنن أبي داود [۱۳۷۲]، والنسائي [۱۳۷۳].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام الصادق ÷ [۱۳۷۴].
[۱۳۵۶] سير أعلام النبلاء: ۸ / ۳۴۲ الرقم ۹۲. [۱۳۵۷] سير أعلام النبلاء: ۸ / ۳۴۳. [۱۳۵۸] ميزان الاعتدال: ۳ / ۱۶۰ الرقم ۵۹۶۰. [۱۳۵۹] تاريخ بغداد: ۱۲ / ۱۱۷، راجع العلل ومعرفة الرجال: ۲ / ۴۵۰ الرقم ۳۲۲۵. [۱۳۶۰] الكامل: ۵ / ۱۸۲۹. [۱۳۶۱] ميزان الاعتدال: ۳ / ۱۶۰ الرقم ۵۹۶۰. [۱۳۶۲] سير أعلام النبلاء: ۸ / ۳۴۳. [۱۳۶۳] الجرح والتعديل: ۶ / ۲۰۸ الرقم ۱۱۳۷. [۱۳۶۴] سیر أعلام النبلاء: ۸ / ۳۴۳. [۱۳۶۵] قال الذهبي: ما كل من روى المناكير بضعيف. انظر مقدمة كتاب الضعفاء الكبير: ۱ / ۵۹ نقلا عن قواعد التحديث للقاسمي: ۱۹۸. [۱۳۶۶] المجروحين: ۲ / ۱۱۰. [۱۳۶۷] الكامل: ۵ / ۱۸۲۹. [۱۳۶۸] الكاشف: ۲ / ۲۸۸ الرقم ۴۰۲۶. [۱۳۶۹] تقريب التهذيب: ۲ / ۴۵ الرقم ۴۲۳. [۱۳۷۰] تهذيب الكمال: ۲۱ / ۱۶۳ ـ ۱۶۵ الرقم ۴۱۴۷. [۱۳۷۱] صحيح مسلم: ۲ / ۱۰۶۸، كتاب الرضاع، الحديث ۲. [۱۳۷۲] سنن أبي داود: ۴ / ۳۶۶، كتاب الأدب، باب في قتل الحيات، الحديث ۵۲۶۰. [۱۳۷۳] سنن النسائي: ۶ / ۷۷، كتاب النكاح، باب إذا استشار رجل رجلا في المرأة. [۱۳۷۴] رجال الشيخ الطوسي: ۲۴۴ الرقم ۳۳۸.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
عمار بن رزيق الضبي التميمي، أبو الأحوص الكوفي [۱۳۷۵].
وقال الذهبي: ثقة [۱۳۷۶].
وقال النسائي: ليس به بأس [۱۳۷۷].
وقال لوين، قال أبو أحمد: لو كنت اختلفت إلى عمار بن رزيق لكفاك أهل الدنيا [۱۳۷۸].
وعده ابن حبان في الثقات [۱۳۷۹].
وقال ابن شاهين، عن علي بن المديني: ثقة [۱۳۸۰].
۲ ـ تشيّعه:
قال السليماني [۱۳۸۱]: إنه من الرافضة [۱۳۸۲].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة السادسة [۱۳۸۳].
وقال المزي: روى عن: أشعث بن أبي الشعثاء، وخالد بن أبي كريمة، وسليمان الأعمش في أبي داود ومسلم والنسائي وابن ماجة، وعبد الله بن حسن بن حسن بن علي بن أبي طالب، وعبد الله بن عيسى بن عبد الرحمان بن أبي ليلى في مسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وعطاء بن السائب، وعمار الدهني، وفطر بن خليفة في النسائي، ومحمد بن عبد الرحمان بن أبي ليلى، ومغيرة بن مقسم الضبي، ومنصور بن المعتمر في مسلم وعمل اليوم والليلة، ويحيى بن عبد الله الجابر، وأبي إسحاق السبيعي في مسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة.
روى عنه: أبو الجواب الأحوص بن جواب في مسلم وأبي داود والنسائي، وزيد بن الحباب في أبي داود، وأبو الأحوص سلام بن سليم في مسلم والنسائي، وأبو زييد عبثر بن القاسم، وعلي بن هاشم بن البريد، وقبيصة بن عقبة، ومعاوية بن هشام القصار في النسائي وابن ماجة، ونصر بن مزاحم المنقري، ويحيى بن آدم في مسلم وكتاب المراسيل والنسائي وابن ماجة، ويحيى بن يعلى الأسلمي، وأبو أحمد الزبيري في مسلم وأبي داود [۱۳۸۴].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح مسلم [۱۳۸۵]، وسنن أبي داود [۱۳۸۶]، والنسائي [۱۳۸۷]، وابن ماجة [۱۳۸۸].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام الصادق ÷ [۱۳۸۹].
[۱۳۷۵] تهذيب الكمال: ۲۱ / ۱۸۹ الرقم ۴۱۵۹. [۱۳۷۶] ميزان الاعتدال: ۳ / ۱۶۴ الرقم ۵۹۸۶. [۱۳۷۷] تهذيب الكمال: ۲۱ / ۱۹۰. [۱۳۷۸] كتاب الثقات: ۷ / ۲۸۶. [۱۳۷۹] کتاب الثقات: ۷ / ۲۸۶. [۱۳۸۰] تاريخ أسماء الثقات: ۲۲۸ الرقم ۸۴۰. [۱۳۸۱] قال الذهبي: الامام الحافظ المعمر... ولد سنة إحدى عشرة وثلاثمائة وتوفي سنة أربع وأربع مئة وله ثلاث وتسعون سنة. راجع سير أعلام النبلاء: (۱۷ / ۲۰۰). [۱۳۸۲] ميزان الاعتدال: ۳ / ۱۶۴. [۱۳۸۳] تقريب التهذيب: ۲ / ۴۷ الرقم ۴۳۹. [۱۳۸۴] تهذيب الكمال: ۲۱ / ۱۸۹ الرقم ۴۱۵۹. [۱۳۸۵] صحيح مسلم: ۳ / ۱۱۷۸، كتاب البيوع، الحديث ۹۸. [۱۳۸۶] سنن أبي داود: ۴ / ۳۱۲، كتاب الأدب، الحديث ۵۰۵۲. [۱۳۸۷] سنن النسائي: ۱ / ۸۶، كتاب الطهارة. [۱۳۸۸] سنن ابن ماجة: ۲ / ۱۰۲۰، كتاب المناسك، الحديث ۳۰۶۸. [۱۳۸۹] رجال الشيخ الطوسي: ۲۵۱ الرقم ۳۵۲۶، وفيه (زريق) وهو خطأ، وله ذكر في أماليه: ۴۹۲ الرقم ۱۰۷۹.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: عمار الدهني، الامام المحدث، أبو معاوية، عمار بن معاوية بن أسلم البجلي ثم الدهني الكوفي [۱۳۹۰].
قال عبد الله بن أحمد بن حنبل، عن أبيه، وإسحاق بن منصور، عن يحيى بن معين وأبو حاتم، والنسائي: ثقة [۱۳۹۱].
وقال ابن حجر: صدوق [۱۳۹۲].
وذكره ابن حبان في الثقات [۱۳۹۳].
۲ ـ تشيّعه:
قال علي بن المديني، عن سفيان: قطع بشر بن مروان عرقوبيه، فقلت: في أي شيء؟
قال: في التشيّع [۱۳۹۴].
وقال الذهبي: شيعي، موثق [۱۳۹۵].
وقال ابن حجر: يتشيّع [۱۳۹۶].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الخامسة [۱۳۹۷].
وقال المزي: روى عن: إبراهيم التيمي، وبكير الطويل، والحكم بن عتيبة، وسالم بن أبي الجعد في النسائي، وسعيد بن جبير في ابن ماجة، وأبي فاختة سعيد ابن علاقة، وأبي وائل شقيق بن سلمة، وأبي الطفيل عامر بن واثلة، وعبد الله بن شداد بن الهاد، وعبد الجبار بن العباس الشبامي، وعبد الرحمان بن القاسم بن محمد ابن أبي بكر الصديق في النسائي، وعطية العوفي في النسائي، ومالك بن عمير الحنفي، ومجاهد بن جبر المكي، وأبي جعفر الباقر، وأبي الزبير المكي في مسلم وأبي داود والترمذي وابن ماجة والنسائي، وأبي سلمة بن عبد الرحمان في النسائي، وأبي شعبة البكري، وأبي صالح الحنفي.
روى عنه: الأجلح الكندي، وإسرائيل بن يونس في النسائي، وجابر الجعفي في ابن ماجة، وأبو صخر حميد بن زياد المدني، وخالد بن يزيد بن أسد بن عبد الله القسري، وزهير بن معاوية، وسفيان الثوري في النسائي، وسفيان بن عيينة في النسائي وابن ماجة، وشريك بن عبد الله في مسلم وابن ماجة والترمذي والنسائي وأبي داود، وشعبة بن الحجاج، والصباح بن يحيى، وعبد الله بن الأجلح، وعبد الله بن شبرمة، وعبد الجبار بن العباس الشبامي، وعبيدة بن حميد في كتاب التفسير، وعلي بن عابس، وعمار بن رزيق، وعمر بن سعيد الثوري، وعمرو بن أبي قيس الرازي، وعنبسة بن سعيد قاضي الري، وقيس بن الربيع، وابنه معاوية بن عمار الدهني، ومعلى بن هلال، ويحيى بن سلمة بن كهيل، ويونس بن أبي يعفور العهدي، وأبو حفص الأبار، وأبو مودود المدني [۱۳۹۸].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح مسلم [۱۳۹۹]، وسنن أبي داود [۱۴۰۰]، والنسائي [۱۴۰۱]، وابن ماجة [۱۴۰۲]، والترمذي [۱۴۰۳].
[۱۳۹۰] سير أعلام النبلاء: ۶ / ۱۳۸ الرقم ۴۸. [۱۳۹۱] تهذيب الكمال: ۲۱ / ۲۰۹، انظر الجرح والتعديل: ۶ / ۳۹۰ الرقم ۲۱۷۵. [۱۳۹۲] تقريب التهذيب: ۲ / ۴۸ الرقم ۴۵۱. [۱۳۹۳] كتاب الثقات: ۵ / ۲۶۸. [۱۳۹۴] الضعفاء الكبير: ۳ / ۳۲۳ الرقم ۱۳۴۱. [۱۳۹۵] الكاشف: ۲ / ۲۹۲ الرقم ۴۰۴۷. [۱۳۹۶] تقریب التهذیب: ۲ / ۴۸ الرقم ۴۵۱. [۱۳۹۷] تقریب التهذیب: ۲ / ۴۸ الرقم ۴۵۱. [۱۳۹۸] تهذيب الكمال: ۲۱ / ۲۰۸ ـ ۲۰۹. [۱۳۹۹] صحيح مسلم: ۲ / ۹۹۰، كتاب الحج، باب جواز دخول مكة بغير إحرام، ذيل ح ۱۳۵۸. [۱۴۰۰] سنن أبي داود: ۳ / ۳۲، كتاب الجهاد، باب في الرايات والألوية، الحديث ۲۵۹۲. [۱۴۰۱] سنن النسائي: ۲ / ۳۵، كتاب المساجد، فضل مسجد النبي ج. [۱۴۰۲] سنن ابن ماجة: ۲ / ۸۷۴، كتاب الديات، الحديث ۲۶۲۱. [۱۴۰۳] سنن الترمذي: ۴ / ۱۹۵، كتاب فضائل الجهاد، الحديث ۱۶۷۹.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
عمارة بن جوين، أبو هارون العبدي البصري [۱۴۰۴].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن حجر: شيعي [۱۴۰۵].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الرابعة [۱۴۰۶].
وقال المزي: روى عن: عبد الله بن عمر بن الخطاب، وأبي سعيد الخدري في كتاب أفعال العباد للبخاري والترمذي وابن ماجة.
روى عنه: جعفر بن سليمان الضبعي في الترمذي، والحارث النميري، والحكم بن عبدة في ابن ماجة، وحكيم بن زيد، وحماد بن زيد، وحماد بن سلمة، وخالد بن دينار النيلي الشيباني في أفعال العباد للبخاري وابن ماجة، وأبو فزارة راشد بن كيسان، وراشد بن نجيح أبو محمد الحماني، والربيع بن بدر، والربيع بن حظيان، وسفيان الثوري في الترمذي وابن ماجة، وسليمان بن كثير العبدي، وشريك بن عبد الله، وصالح المري، وعبد الله بن شوذب، وعبد الله بن عون، وعبد العزيز بن عبد الصمد العمي، وعبد العزيز بن مسلم القسملي، وعبد الوارث بن سعيد، وعبد الوهاب بن عبد المجيد الثقفي، وعقبة بن عبد الله الأصم، وعلي بن عاصم الواسطي، وأبو حفص عمر بن المغيرة العبدي، ومحمد بن الفضل بن عطية، ومخلد بن الحسين، ومعمر بن راشد، ونوح بن قيس في الترمذي، وهشيم بن بشير، وأبو جعفر الرازي [۱۴۰۷].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن الترمذي [۱۴۰۸]، وابن ماجة [۱۴۰۹].
[۱۴۰۴] تهذيب الكمال: ۲۱ / ۲۳۲، الكاشف: ۲ / ۲۹۲ الرقم ۴۰۵۲. [۱۴۰۵] تقريب التهذيب: ۲ / ۴۹ الرقم ۴۶۰. [۱۴۰۶] تقریب التهذیب: ۲ / ۴۹ الرقم ۴۶۰. [۱۴۰۷] تهذيب الكمال: ۲۱ / ۲۳۳. [۱۴۰۸] سنن الترمذي: ۴ / ۳۳۷، كتاب البر والصلة، باب ما جاء في أدب الخادم، ح ۱۹۵۰. [۱۴۰۹] سنن ابن ماجة: ۲ / ۱۴۰، كتاب الزهد، باب الحلم، الحديث ۴۱۸۷.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال أبو حاتم: يكتب حديثه [۱۴۱۰].
وعده ابن حبان في الثقات [۱۴۱۱].
وقال يعقوب بن سفيان: ثقة، من كبراء أهل الكوفة [۱۴۱۲].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن حجر: رمي بالتشيع [۱۴۱۳].
وقال يعقوب بن سفيان: يميل إلى التشيّع [۱۴۱۴].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة السابعة [۱۴۱۵].
وقال المزي: روى عن: أبي يحيى حكيم بن سعد في الأدب المفرد والنسائي، وعدي بن ثابت، ويحيى بن عقيل الخزاعي.
روى عنه: إسرائيل بن يونس، وسفيان الثوري، وسفيان بن عيينة في الأدب المفرد والنسائي، وشريك بن عبد الله، وأبو مريم عبد الغفار بن القاسم، وعبد الملك ابن مسلم بن سلام في مسند علي، وقيس بن الربيع، وهارون بن سعد [۱۴۱۶].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة: روى له النسائي فقط [۱۴۱۷].
[۱۴۱۰] الجرح والتعديل: ۶ / ۳۰۰ الرقم ۱۶۶۳. [۱۴۱۱] كتاب الثقات: ۷ / ۲۳۹. [۱۴۱۲] المعرفة والتاريخ: ۳ / ۹۸، تهذيب التهذيب ۸ / ۱۳۳. [۱۴۱۳] تقریب التهذیب: ۲ / ۸۳ الرقم ۷۳۰. [۱۴۱۴] المعرفة والتاريخ: ۳ / ۹۸. [۱۴۱۵] تقريب التهذيب: ۲ / ۸۳ الرقم ۷۳۰. [۱۴۱۶] تهذيب الكمال: ۲۲ / ۳۳۴ الرقم ۴۴۹۳. [۱۴۱۷] سنن النسائي: ۸ / ۱۵۲، كتاب الزينة، انظر الأدب المفرد للبخاري ۱۲۱، باب العياب (۱۵۲) الرقم ۳۲۸.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
عمرو بن ثابت بن هرمز البكري، أبو محمد، ويقال: أبو ثابت الكوفي، وهو عمرو بن أبي المقدام الحداد، مولى بكر بن وائل [۱۴۱۸].
قال أبو داود: رجل سوء ولكنه كان صدوقا في الحديث [۱۴۱۹].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن سعد: وكان متشيّعا مفرطا [۱۴۲۰].
وقال العجلي: شديد التشيّع، غال فيه [۱۴۲۱].
وقال البزار: كان يتشيّع، ولم يترك [۱۴۲۲].
وقال ابن حجر: رمي بالرفض [۱۴۲۳].
وقال أبو داود: رافضي... [۱۴۲۴]
وقال أبو حاتم: شديد التشيّع [۱۴۲۵].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الثامنة [۱۴۲۶].
وقال المزي: روى عن: أبيه أبي المقدام ثابت بن هرمز الحداد في كتاب التفسير، وحبيب بن أبي ثابت، وحريث بن أبي مطر، والحكم بن عتيبة، وأبي الجارود زياد بن المنذر، والسري بن إسماعيل، وسليمان الأعمش، وسماك بن حرب، وعبد الله بن محمد بن عقيل، وعبد الرحمان بن عابس بن ربيعة، وكلاب بن علي الجعفري العامري، ومحمد بن عبيدالله بن أبي رافع، ومحمد بن علي، ومحمد ابن مروان، والمسيب بن رافع، والمنهال بن عمرو، وميمون بن مهران، وهاشم بن البريد، ويزيد بن أبي زياد، ويونس بن خباب، وأبي إسحاق السبيعي، وأبي حمزة الثمالي، وأبي عبد الرحمان الدمشقي.
روى عنه: إبراهيم بن إسحاق الصييني، وإبراهيم بن محمد الضبي، وأحمد ابن عبد الله بن يونس، وأحمد بن المفضل الحفري، وإسماعيل بن عمرو بن البجلي، وبكر بن بكار، وحسن بن حسين العرني، والحسن بن الربيع البوراني، والحسن بن عطية القرشي، وسعيد بن شرحبيل، وسعيد بن محمد الجرمي، وسعيد بن منصور، وأبو داود سليمان بن داود الطيالسي، وسهل بن حماد أبو عتاب الدلال، وسهل بن عثمان العسكري، وسهل بن محمد بن الزبير العسكري، وسويد بن سعيد، وعباد بن زياد الأسدي، وعباد بن يعقوب الرواجني، وعبد الله بن صالح العجلي، وعلي بن ثابت الدهان، وعلي بن حكيم الأودي، وعلي بن عبد الحميد المعني، وعمرو بن محمد العنقزي في كتاب التفسير، وعيسى بن موسى غنجار، وأبو نعيم الفضل بن دكين، والفيض بن الفضل الزاهد، ومحمد بن سعيد بن الأصبهاني، ومحمد بن عبد الواهب الحارثي، ومحمد بن عكاشة العنزي، ومحمد بن عيسى ابن الطباع، ومحمد بن فضيل بن غزوان، ومعلى بن منصور الرازي، ومنجاب بن الحارث التميمي، والمنذر بن عمار بن حبيب بن حسان بن أبي الأشرس الأسدي، وموسى ابن داود الضبي، وهناد بن السري، ويحيى بن آدم، ويحيى بن أبي بكير، وأبو تميلة يحيى بن واضح، ويعقوب بن معبد، ويوسف بن عدي، وأبو الوليد الطيالسي [۱۴۲۷].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن أبو داود [۱۴۲۸]، والترمذي [۱۴۲۹].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
أورده النجاشي في رجاله وقال: روى عن علي بن الحسين، وأبي جعفر، وأبي عبد الله (عليهما السلام) [۱۴۳۰].
[۱۴۱۸] تهذيب الكمال: ۲۱ / ۵۵۳ الرقم ۴۳۳۳. [۱۴۱۹] سنن أبي داود: ۱ / ۷۷. [۱۴۲۰] الطبقات الكبرى: ۶ / ۳۸۳. [۱۴۲۱] تهذيب التهذيب: ۸ / ۱۰ الرقم ۱۱. [۱۴۲۲] تهذیب التهذیب: ۸ / ۱۰ الرقم ۱۱. [۱۴۲۳] تقريب التهذيب: ۲ / ۶۶. [۱۴۲۴] سنن أبي داود: ۱ / ۷۷. [۱۴۲۵] الجرح والتعديل: ۶ / ۲۲۳ الرقم ۱۲۳۹. [۱۴۲۶] تقريب التهذيب: ۲ / ۶۶ الرقم ۵۴۳. [۱۴۲۷] تهذيب الكمال: ۲۱ / ۵۵۴ الرقم ۴۳۳۳. [۱۴۲۸] سنن أبي داود: ۱ / ۷۷. [۱۴۲۹] سنن الترمذي: ۵ / ۷۴۰، كتاب العلل. [۱۴۳۰] رجال النجاشي: ۲۹۰ الرقم ۷۷۷، رجال الشيخ الطوسي: ۱۴۱ الرقم ۱۵۰۸.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
عمرو بن حماد بن طلحة القناد، أبو محمد الكوفي، وقد ينسب إلى جده [۱۴۳۱].
قال عثمان بن سعيد الدارمي، عن يحيى بن معين، وأبو حاتم: صدوق [۱۴۳۲].
وقال محمد بن عبد الله الحضرمي: كان ثقة [۱۴۳۳].
وقال الذهبي: وهو صدوق إن شاء الله [۱۴۳۴].
۲ ـ تشيّعه:
قال أبو عبيد الآجري: سألت أبا داود عن عمرو بن حماد بن طلحة، فقال: كان من الرافضة، ذكر عثمان بشيء فطلبه السلطان [۱۴۳۵].
وقال ابن حجر: رمي بالرفض [۱۴۳۶].
وقال الذهبي: صدوق يترفض [۱۴۳۷].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة العاشرة [۱۴۳۸].
وقال المزي: روى عن: أسباط بن نصر الهمداني في الأدب المفرد ومسلم وأبي داود والنسائي والتفسير لابن ماجة، وأشعث بن عبد الرحمان بن زبيد اليامي، وحسين بن عيسى بن زيد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب، وحفص بن سليمان، والحكم بن عبد الملك، وحماد بن أبي حنيفة، وعامر بن يساف، وعبد الله ابن حميد الثقفي، وعبد الله بن المهلب البصري، وعلي ابن هاشم بن البريد، ومحمد ابن عمرو التيمي، ومسعود بن سعد الجعفي، ومسعر ابن عبد الملك بن سلع الهمداني، والمطلب بن زياد، ومندل بن علي، ووكيع بن الجراح.
روى عنه: مسلم، وإبراهيم بن الحسين بن ديزيل، وإبراهيم بن محمد بن عرعرة، وإبراهيم بن يعقوب الجوزجاني في النسائي، وأبو عمرو أحمد بن حازم ابن أبي غرزة، وأبو بكر أحمد بن أبي خيثمة زهير بن حرب [۱۴۳۹]، وأحمد بن عثمان ابن حكيم الأودي في النسائي، وأحمد بن عمرو بن بشير، وأبو مسعود أحمد بن الفرات الرازي، وأحمد بن فضالة بن إبراهيم النسائي في مسند علي، وأحمد بن محمد بن نصر، وأحمد بن ملاعب بن حيان البغدادي، وأحمد بن يحيى السوطي، وإسحاق بن راهويه، وإسماعيل بن عبد الله الأصبهاني سمويه، وجعفر بن محمد بن شاكر الصائغ، وجعفر بن محمد الواسطي الوراق، وجعفر بن محمد في الناسخ والمنسوخ، وجعفر بن الهذيل القناد ابن بنت أبي اسامة، والحسن بن علي بن بزيع البناء، والحسين بن مهدي الابلي، وحميد بن زنجويه، وروح بن الفرج البغدادي، وزهير بن محمد بن قمير المروزي، وسليمان بن عبد الرحمان الطلحي التمار في أبي داود، والعباس بن جعفر بن الزبرقان، والعباس بن عبد الله الترقفي، وأبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي شيبة، وأبو بكر عبد الله بن محمد بن النعمان بن عبد السلام التيمي الأصبهاني، وعبد الله بن محمد المسندي في الأدب المفرد، وعبد الأعلى بن واصل بن عبد الأعلى، وأبو عوف عبد الرحمان بن مرزوق البزوري، وأبو زرعة عبيدالله بن عبد الكريم الرازي، وعلي بن الحسن بن أبي مريم، وعلي بن الحسن والد الحكيم الترمذي، وعلي بن عبد العزيز البغوي، والفضل بن سهل الأعرج، وأبو حاتم محمد بن إدريس الرازي، ومحمد بن إسماعيل بن سمرة الأحمسي، ومحمد ابن الأشعث السجستاني أخو أبي داود، ومحمد بن الحسين بن أبي الحنين، ومحمد ابن الحسين البرجلاني، ومحمد بن رافع النيسابوري، ومحمد ابن عبد الرحيم البزاز، ومحمد بن عيسى المقرئ، ومحمد بن غالب بن حرب تمتام، وأبو بكر محمد بن معاذ بن يوسف بن معاوية المروزي، ومحمد بن هارون الفلاس، ومحمد بن يحيى ابن فارس الذهلي في أبي داود وخصائص أمير المؤمنين ÷ وكتاب التفسير، ومحمد بن يحيى بن كثير الحراني في النسائي، ومحمد بن يونس الكديمي، وأبو أحمد المرار حمويه الهمذاني، وموسى بن هارون الطوسي، ويعقوب بن سفيان الفارسي، ويعقوب بن شيبة السدوسي، ويوسف بن موسى القطان [۱۴۴۰].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح مسلم [۱۴۴۱]، وسنن أبي داود [۱۴۴۲].
[۱۴۳۱] تهذيب الكمال: ۲۱ / ۵۹۱. [۱۴۳۲] تهذيب الكمال: ۲۱ / ۵۹۳، الجرح والتعديل ۶ / ۲۲۸ الرقم ۱۲۶۸، تاريخ الدارمي: ۱۵۷ الرقم ۵۵۳. [۱۴۳۳] تهذيب الكمال: ۲۱ / ۵۹۴. [۱۴۳۴] ميزان الاعتدال: ۳ / ۲۵۵. [۱۴۳۵] تهذیب الکمال: ۲۱ / ۵۹۴. [۱۴۳۶] تقريب التهذيب: ۲ / ۶۸ الرقم ۵۶۵. [۱۴۳۷] الكاشف: ۲ / ۳۱۶ الرقم ۴۱۹۶. [۱۴۳۸] تقریب التهذیب: ۲ / ۶۸ الرقم ۵۶۵. [۱۴۳۹] قال ابن حجر: روى مسلم عن زهير بن حرب أكثر من ألف حديث. تقريب التهذيب: ۱ / ۲۶۴ الرقم ۷۳. [۱۴۴۰] تهذيب الكمال: ۲۱ / ۵۹۲ ـ ۵۹۳. [۱۴۴۱] صحيح مسلم: ۴ / ۱۸۱۴، كتاب الفضائل، الحديث ۲۳۲۹. [۱۴۴۲] سنن أبي داود: ۴ / ۱۳۸، كتاب الحدود، باب من سرق من حرز، الحديث ۴۳۹۴. أقول: روى ابن عقدة وجمع غيره، عن أحمد بن يحيى بن زكريا الأزدي، عنه، عن إسحاق ابن إبراهيم الأزدي، عن معروف بن خربوذ وزياد بن المنذر وسعيد بن محمد الأسلمي، عن أبي الطفيل، حديث المناشدة المفصلة يوم الشورى. راجع مستدركات علم رجال الحديث: ۶ / ۳۴ الرقم ۱۰۷۷۲.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: أبو إسحاق السبيعي عمرو بن عبد الله بن ذي يحمد، وقيل: عمرو بن عبد الله بن علي الهمداني الكوفي، الحافظ شيخ الكوفة وعالمها ومحدثها... وكان رحمه الله من العلماء العاملين، ومن جلة التابعين [۱۴۴۳].
وقال إسحاق بن منصور، عن يحيى بن معين: ثقة [۱۴۴۴].
وقال العجلي: كوفي، تابعي، ثقة، سمع ثمانية وثلاثين من أصحاب النبي ج [۱۴۴۵].
وقال أحمد بن حنبل: ثقة [۱۴۴۶].
وقال أبو حاتم: ثقة، وأحفظ من أبي إسحاق الشيباني، ويشبه بالزهري في كثرة الرواية واتساعه في الرجال [۱۴۴۷].
۲ ـ تشيّعه:
عده ابن قتيبة والشهرستاني من رجال الشيعة الامامية [۱۴۴۸].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر من الطبقة الثالثة [۱۴۴۹].
وقال المزي: روى عن: أربدة التميمي في أبي داود صاحب التفسير، وأرقم ابن شرحبيل في ابن ماجة، واسامة بن زيد بن حارثة ـ وقيل: لم يسمع منه وقد رآه ـ، والأسود بن يزيد النخعي في الكتب الستة، والأشعث بن قيس الكندي، والأغر بن سليك في النسائي، والأغر أبي مسلم في الأدب المفرد ومسلم، وأنس ابن مالك في عمل اليوم والليلة، والبراء بن عازب في الكتب الستة، ويزيد بن أبي مريم السلولي في أبي داود والترمذي وابن ماجة النسائي، وجابر بن سمرة في الترمذي والنسائي، وجبلة بن حارثة الكلبي عم اسامة بن زيد بن حارثة، وجرير ابن عبد الله البجلي في النسائي، وجري بن كليب النهدي في الترمذي، والحارث بن عبد الله الأعور في أبي داود والترمذي وابن ماجة والنسائي، وحارثة بن مضرب في الأدب المفرد وأبي داود والنسائي وابن ماجة والترمذي، وحارثة بن وهب الخزاعي في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، وحبشي بن جنادة في الترمذي والنسائي وابن ماجة، وحمان في النسائي وهو أخو أبي شيخ الهنائي، وخالد بن عرفطة العذري في الترمذي، وخالد بن قثم بن العباس بن عبد المطلب في خصائص أمير المؤمنين ÷، وخيثمة بن عبد الرحمان الجعفي في الأدب المفرد، ودارم الكوفي في ابن ماجة، وذكوان أبي صالح السمان في عمل اليوم والليلة، وذي الجوشن الضبابي في أبي داود، ورافع بن خديج، والربيع بن البراء بن عازب في الترمذي والنسائي، والزبير بن عدي في النسائي وهو أصغر منه، وزيد بن أرقم في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، وزيد بن يشيع في الترمذي وخصائص أمير المؤمنين ÷، والسائب في النسائي والد عطاء بن السائب، وسعد ابن عياض الثمالي في أبي داود وكتاب الشمائل والنسائي، وسعيد بن جبير في الكتب الستة، وسعيد بن ذي حدان في مسند علي ÷، وسعيد بن أبي كرب في ابن ماجة، وسعيد بن وهب في مسلم والنسائي، وسلمة بن قيس الأشجعي، وسليمان ابن صرد الخزاعي في الكتب الستة، وشريح بن النعمان الصائدي في أبي داود والنسائي وابن ماجة والترمذي، وشريك بن حنبل في أبي داود والترمذي، وصعصعة بن صوحان في النسائي، وصلة بن زفر في الكتب الستة، وطلحة بن مصرف في الترمذي، وعابس بن ربيعة في الترمذي، وعاصم بن ضمرة السلولي في أبي داود والترمذي والنسائي وابن ماجة، وعاصم بن عمرو البجلي في ابن ماجة، وعامر بن سعد البجلي في مسلم والترمذي والنسائي، وعامر بن شراحيل الشعبي في مسلم وأبي داود، وعبد الله بن الأغر، وعبد الله بن أبي بصير العبدي في النسائي وابن ماجة، وعبد الله بن الحارث بن نوفل في النسائي، وعبد الله بن خليفة الهمداني في التفسير، وعبد الله بن الخليل الحضرمي في الترمذي والنسائي وابن ماجة، وعبد الله بن الزبير بن العوام، وعبد الله بن سعيد بن جبير في الترمذي ـ وهو أصغر منه ـ، وعبد الله بن عباس، وعبد الله بن عتبة بن مسعود في مسلم، وعبد الله بن عطاء في ابن ماجة ـ وهو أصغر منه ـ، وعبد الله بن عمر بن الخطاب، وعبد الله بن قيس في الناسخ والمنسوخ صاحب ابن عباس، وعبد الله بن مالك الهمداني في أبي داود والترمذي، وعبد الله بن معقل بن مقرن المزني في البخاري ومسلم، وعبد الله بن وهب في النسائي ـ على خلاف فيه ـ، وعبد الله بن يزيد الخطمي في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، وعبد الله البهي في ابن ماجة، وعبد الجبار بن وائل بن حجر في النسائي وابن ماجة، وعبد خير الهمداني في أبي داود والترمذي ومسند علي ÷، وعبد الرحمان بن أبزى في الأدب المفرد، وعبد الرحمان بن الأسود بن يزيد النخعي في الكتب الستة، وعبد الرحمان بن سعد مولى ابن عمر في الأدب المفرد، وعبد الرحمان بن أبي ليلى في خصائص أمير المؤمنين ÷، وعبد الرحمان بن يزيد النخعي في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي، وعبدة بن حزن في الأدب المفرد، ويقال: نصر بن حزن النصري في النسائي، وعبيد الله بن جرير بن عبد الله البجلي في ابن ماجة، وعبيدة بن ربيعة في التفسير، وعبيدة السلماني في النسائي، وعدي بن ثابت الأنصاري في أبي داود، وعدي بن حاتم الطائي، وعروة بن الجعد البارقي، وعطاء بن أبي رباح في أبي داود والترمذي وابن ماجة، وعكرمة مولى ابن عباس في المراسيل لأبي داود والترمذي، وعلقمة بن قيس النخعي في النسائي وابن ماجة ـ وقيل: لم يسمع منه ـ، وعلي بن ربيعة الوالبي في أبي داود والترمذي والنسائي، وعلي بن أبي طالب في أبي داود ـ، وقيل: لم يسمع منه وقد رآه ـ، وعمارة بن رؤيبة الثقفي في النسائي، وعمارة بن عبد الكوفي في مسند علي، وعمر بن سعد بن أبي وقاص في النسائي، وعمرو بن أوس الثقفي في النسائي، وعمرو بن أبي جندب في كتاب الرد على أهل القدر، وعمرو بن الحارث بن أبي ضرار الخزاعي في البخاري وفي كتاب الشمائل والنسائي، وعمرو ابن حبشي الزبيدي في خصائص أمير المؤمنين ÷، وعمرو بن حريث المخزومي، وأبي ميسرة عمرو بن شرحبيل الهمداني في أبي داود والترمذي والنسائي، وعمرو ابن غالب الهمداني في الترمذي والنسائي، وعمرو بن مرة في النسائي، وعمرو بن ميمون الأودي في الكتب الستة، وعمرو بن ذي مر الهمداني في خصائص أمير المؤمنين ÷، والعلاء بن عرار في خصائص أمير المؤمنين ÷، والعيزار بن حريث في مسلم وأبي داود وعمل اليوم والليلة، وفروة بن نوفل في أبي داود والترمذي والنسائي، والقاسم بن عبد الرحمن بن عبد الله بن مسعود في أبي داود والنسائي، والقاسم بن مخيمرة في مسند علي، وقيس بن أبي حازم، وكدير الضبي، وكميل بن زياد في عمل اليوم والليلة، ومالك بن زبيد الهمداني في الأدب المفرد، ومجاهد بن جبر المكي في النسائي، ومحمد بن سعد بن أبي وقاص في النسائي وابن ماجة، وأبي جعفر محمد بن علي بن الحسين في البخاري، ومسروق بن الأجدع في مسلم وأبي داود والنسائي، ومسلم بن نذير في الأدب المفرد والترمذي والنسائي وابن ماجة، ومسلم البطين، والمسور بن مخرمة، والمسيب بن رافع في الترمذي والنسائي، ومصعب بن سعد بن أبي وقاص في الترمذي والنسائي وابن ماجة، ومطر بن عكامس في كتاب الرد على أهل القدر والترمذي، ومعاوية بن أبي سفيان، ومغراء العبدي في الأدب المفرد، والمغيرة بن شعبة ـ، وقيل: لم يسمع منه وقد رآه ـ، والمهلب بن أبي صفرة الأزدي في أبي داود والترمذي والنسائي، وموسى بن طلحة بن عبيدالله في مسلم، وناجية بن كعب الأسدي في أبي داود والترمذي والنسائي، ونافع مولى ابن عمر في النسائي وابن ماجة، والنعمان بن بشير في البخاري ومسلم والترمذي، ونمير بن غريب في الترمذي، وهانئ بن هانئ في الأدب المفرد وأبي داود والترمذي وخصائص أمير المؤمنين ÷ وابن ماجة، وهبيرة بن يريم في أبي داود وابن ماجة والترمذي والنسائي، وهزيل بن شرحبيل في خصائص أمير المؤمنين ÷، وهلال بن يساف في عمل اليوم والليلة، ووهب بن جابر الخيواني في أبي داود والنسائي، وأبي جحيفة وهب بن عبد الله السوائي في البخاري ومسلم والترمذي وابن ماجة، ويحيى بن وثاب في النسائي، وأبي الأحوص الجشمي في الأدب المفرد ومسلم والترمذي وابن ماجة وأبي داود والنسائي، وأبي أسماء الصيقل في النسائي، وأبي بردة بن أبي موسى الأشعري في الكتب الستة، وأبي بصير العبدي في كتاب الرد على أهل القدر والنسائي، وأبي بكر ابن أبي موسى الأشعري في البخاري، وأبي حبيبة الطائي في أبي داود والترمذي والنسائي، وأبي حذيفة الأرحبي في النسائي، وأبي حية بن قيس الوادعي في أبي داود والترمذي وابن ماجة والنسائي، وأبي عبد الله الجدلي في الترمذي وخصائص أمير المؤمنين ÷، وأبي عبد الرحمان السلمي في الترمذي والنسائي، وأبي عبيدة بن عبد الله بن مسعود في البخاري وأبي داود والنسائي وابن ماجة والترمذي، وأبي عمر البهراني في النسائي، وأبي عمرو الشيباني، وأبي ليلى الكندي في ابن ماجة، وأبي المغيرة البجلي في عمل اليوم والليلة وابن ماجة.
روى عنه: أبان بن تغلب في النسائي، وإبراهيم بن طهمان في عمل اليوم والليلة، وأبو شيبة إبراهيم بن عثمان العبسي في ابن ماجة، وإبراهيم بن ميمون الصائغ في خصائص أمير المؤمنين ÷، والأجلح بن عبد الله الكندي في أبي داود والترمذي وعمل اليوم والليلة وابن ماجة، وابن ابنه إسرائيل بن يونس بن أبي إسحاق في الأدب المفرد ومسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، وإسماعيل بن حماد بن أبي سليمان في عمل اليوم والليلة، وإسماعيل بن أبي خالد في مسلم والنسائي، وأشعث بن سوار في الترمذي والنسائي، وأبو وكيع الجراح بن مليح الرواسي في أبي داود والترمذي وابن ماجة، وجرير بن حازم في البخاري، وحبيب ابن الشهيد في عمل اليوم والليلة وحجاج بن أرطاة في الترمذي وعمل اليوم والليلة، وحديج بن معاوية في عمل اليوم والليلة، والحسن بن صالح بن حي في النسائي، والحسين بن واقد المروزي في الترمذي والنسائي، والحكم بن عبد الله النصري في الترمذي وابن ماجة، وحماد بن يحيى الأبح في كتاب الرد على أهل القدر، وحمزة بن حبيب الزيات في أبي داود والترمذي وابن ماجة والنسائي، وخلف بن حوشب في مسند علي، ورقبة بن مصقلة في مسلم وأبي داود والترمذي والنسائي والتفسير لابن ماجة، وزائدة بن قدامة في أبي داود، وزكريا بن أبي زائدة في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي، وزهير بن معاوية في الكتب الستة، وزياد ابن خيثمة في النسائي وابن ماجة، وزيد بن أبي أنيسة في أبي داود والترمذي وابن ماجة والنسائي، وسعاد بن سليمان في ابن ماجة، وأبو سنان سعيد بن سنان الشيباني في الترمذي، وسفيان الثوري في الكتب الستة ـ وهو أثبت الناس فيه ـ، وسفيان بن عيينة في الترمذي وعمل اليوم والليلة، وسليمان الأعمش في مسلم والترمذي والنسائي وابن ماجة، وسليمان التيمي في الترمذي والنسائي، وسليمان ابن معاذ في مسلم، وسهيل بن أبي صالح في النسائي، وأبو الأحوص سلام بن سليم في الكتب الستة، وشريك بن عبد الله في الترمذي والنسائي وابن ماجة وأبي داود، وشعبة بن الحجاج في الكتب الستة، وشعيب بن خالد البجلي في أبي داود، وشعيب بن صفوان في النسائي، وعبد الله بن بشر الرقي في عمل اليوم والليلة، وعبد الله بن المختار في عمل اليوم والليلة، وعبد الجبار بن العباس في كتاب الرد على أهل القدر والترمذي، وعبد الرحمان بن حميد بن عبد الرحمان الرواسي في أبي داود والنسائي، وعبد الرحمان بن عبد الله المسعودي في النسائي، وعبد الكريم ابن عبد الرحمان البجلي في ابن ماجة، وعبد الملك بن سعيد بن أبجر في النسائي، وعبد الوهاب بن بخت المكي في النسائي، وعلي بن صالح بن حي في النسائي، وعمارة بن رزيق في مسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وعمر بن أبي زائدة في البخاري ومسلم والنسائي، وعمر بن عبيد الطنافسي في أبي داود والنسائي وابن ماجة، وعمرو بن قيس الملائي في ابن ماجة وأبي داود والنسائي والترمذي، وعمرو بن أبي قيس الرازي، والعوام بن حوشب في عمل اليوم والليلة، وغيلان بن جامع في النسائي، وفضيل بن غزوان في النسائي، وفضيل بن مرزوق في مسند علي، وفطر بن خليفة في النسائي، وقتادة بن دعامة في النسائي ـ ومات قبله ـ، وليث بن أبي سليم في عمل اليوم والليلة، ومالك بن مغول في مسلم، ومحمد بن عجلان في عمل اليوم والليلة، ومسعر بن كدام في مسلم، ومطرف بن طريف في الترمذي والنسائي، والمطلب بن زياد، والمغيرة بن مسلم السراج في عمل اليوم والليلة، ومنصور بن عبد الرحمان الغداني في أبي داود، ومنصور بن المعتمر، وموسى بن عقبة في ابن ماجة، ونوح في التفسير، وهاشم بن البريد في النسائي وابن ماجة، وهلال أبو هاشم الباهلي في الترمذي، وورقاء بن عمر اليشكري في النسائي، وأبو عوانة الوضاح بن عبد الله اليشكري، ويزيد بن عبد الله بن الهاد في عمل اليوم والليلة، ويعقوب بن أبي المتئد خال سفيان بن عيينة، وابن ابنه يوسف ابن إسحاق بن أبي إسحاق في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، وابناه يوسف بن أبي إسحاق، ويونس بن أبي إسحاق في كتاب القراءة خلف الامام للبخاري وأبي داود والنسائي وابن ماجة والترمذي، وأبو بكر ابن عياش في أبي داود والترمذي والنسائي وابن ماجة، وأبو حريز قاضي سجستان في النسائي، وأبو حمزة الثمالي في مسند علي، وأبو خالد الدالاني في عمل اليوم والليلة، وأبو مالك النخعي في ابن ماجة [۱۴۵۰].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۱۴۵۱]، ومسلم [۱۴۵۲]، وسنن أبي داود [۱۴۵۳]، والنسائي [۱۴۵۴]، والترمذي [۱۴۵۵]، وابن ماجة [۱۴۵۶].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام الصادق ÷ [۱۴۵۷].
[۱۴۴۳] سير أعلام النبلاء: ۵ / ۳۹۲ الرقم ۱۸۰. [۱۴۴۴] تهذيب الكمال: ۲۲ / ۱۱۰. [۱۴۴۵] تاريخ الثقات: ۳۶۶ الرقم ۱۲۷۲. [۱۴۴۶] سير أعلام النبلاء: ۵ / ۳۹۹. [۱۴۴۷] الجرح والتعديل: ۶ / ۲۴۳. [۱۴۴۸] المعارف: ۶۲۴، الملل والنحل: ۱ / ۱۷۰. [۱۴۴۹] تقريب التهذيب: ۲ / ۷۳ الرقم ۶۲۳. [۱۴۵۰] تهذيب الكمال: ۲۲ / ۱۰۳ ـ ۱۱۰. [۱۴۵۱] صحيح البخاري ۱ / ۱۰۴، كتاب الصلاة، باب التوجه نحو القبلة حيث كان. [۱۴۵۲] صحيح مسلم: ۱ / ۲۰۰، كتاب الايمان، الحديث ۳۷۶، وص ۴۷۶، كتاب المساجد ومواضع الصلاة. [۱۴۵۳] سنن أبي داود: ۳ / ۲۵، كتاب الجهاد، باب في الرجل يسمي دابته، الحديث ۲۵۵۹. [۱۴۵۴] سنن النسائي: ۸ / ۲۷۹، كتاب الاستعاذة، باب الاستعاذة من حر النار. [۱۴۵۵] سنن الترمذي: ۴ / ۶۹۹، كتاب صفة الجنة، الحديث ۲۵۷۲. [۱۴۵۶] سنن ابن ماجة: ۱ / ۴۴، المقدمة، الحديث ۱۱۹. [۱۴۵۷] رجال الشيخ الطوسي: ۲۴۸ الرقم ۳۴۶۵.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: عوف بن أبي جميلة، الامام الحافظ أبو سهل الأعرابي البصري، ولم يكن أعرابيا بل شهر به [۱۴۵۸].
وقال أيضا: كان يدعى عوفا الصدوق [۱۴۵۹].
وقال النسائي: ثقة، ثبت [۱۴۶۰].
وقال عبد الله بن أحمد بن حنبل، عن أبيه: ثقة، صالح الحديث [۱۴۶۱].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن سعد: كان يتشيّع [۱۴۶۲].
وقال الذهبي: فيه تشيع [۱۴۶۳].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة السادسة [۱۴۶۴].
وقال المزي: روى عن: إسحاق بن سويد العدوي، وأنس بن سيرين في المراسيل، وثمامة بن عبد الله بن أنس بن مالك في ابن ماجة، والحسن البصري في البخاري والترمذي والنسائي وابن ماجة، وحكيم الأثرم، وحمزة أبي عمر العائذي في أبي داود والنسائي، وحيان بن العلاء في أبي داود والنسائي، وخالد الأثبج في النسائي، وخزاعي بن زياد المزني، وخليد العصري، وجلاس الهجري في البخاري والترمذي والنسائي وابن ماجة، وزرارة بن أوفى في الترمذي والنسائي وابن ماجة، وأبي جهمة زياد بن الحصين في النسائي وابن ماجة، وزياد بن مخراق في الأدب المفرد وأبي داود، وزيد بن علي أبي القموص في أبي داود، وسعيد بن أبي الحسن البصري في البخاري والنسائي، وسليمان بن جابر في سنن النسائي، وقيل: عن رجل في الترمذي والنسائي عنه، وأبي المنهال سيار بن سلامة الرياحي في البخاري وأبي داود والترمذي والنسائي وابن ماجة، وشداد أبي عمار، وشهر بن حوشب في الترمذي، وطلق بن حبيب، وعبد الله بن شقيق في كتاب التفسير لابن ماجة، وعبد الله بن عمرو بن هند في الترمذي وخصائص أمير المؤمنين ÷، وأبي ريحانة عبد الله بن مطرفي أبي داود، وعبد الرحمان بن آدم في أبي داود، وعلقمة بن وائل بن حجر في النسائي، وقسامة بن زهير في أبي داود والترمذي، ومحمد بن سيرين في البخاري وأبي داود والترمذي وابن ماجة والنسائي، ومهاجر أبي خالد في النسائي، وميمون بن استاذ الهزاني، وميمون أبي عبد الله، ويزيد الفارسي في أبي داود والترمذي والنسائي، وأبي رجاء العطاردي في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، وأبي العالية الرياحي، وأبي عثمان النهدي في البخاري، وأبي المغيرة القواس، وأبي نضرة العبدي في النسائي، وحسناء بنت معاوية الصريمية في أبي داود.
روى عنه: إسحاق بن يوسف الأزرق في البخاري والنسائي، وإسماعيل بن علية في الترمذي والنسائي، وبشر بن المفضل في النسائي، وجعفر بن سليمان الضبعي في أبي داود والترمذي وعمل اليوم والليلة، وأبو اسامة حماد بن اسامة في أبي داود والترمذي وابن ماجة، وحماد بن سلمة، وخالد بن الحارث في عمل اليوم والليلة، وخالد بن عبد الله الواسطي في أبي داود، وخلف بن أيوب العامري في الترمذي، وروح بن عبادة في البخاري والترمذي والنسائي وابن ماجة، وسفيان الثوري، وسهل بن يوسف الأنماطي في الترمذي، وشريك بن عبد الله في النسائي، وشعبة بن الحجاج في النسائي، وأبو عاصم الضحاك بن مخلد، وعباد بن عباد في الترمذي، وعباد بن العوام في ابن ماجة، وعبد الله بن حمران في أبي داود، وعبد الله ابن المبارك في البخاري والنسائي، وعبد الرحمان بن غزوان المعروف بقراد أبي نوح في النسائي، وعبد الوهاب الثقفي في الترمذي والنسائي وابن ماجة، وعثمان ابن الهيثم المؤذن في البخاري وعمل اليوم والليلة، وعلي بن عاصم الواسطي، وعنبسة بن عبد الواحد القرشي، وعيسى بن يونس في النسائي وابن ماجة، والفضل ابن دلهم في الترمذي، والفضل بن مساور في النسائي، وفضيل بن عياض، وقريش ابن أنس في الرد على أهل القدر، ومحمد بن جعفر غندر في الترمذي والنسائي وابن ماجة، ومحمد بن الحسن المزني الواسطي في البخاري والترمذي، ومحمد بن عبد الله الأنصاري، ومحمد بن أبي عدي في الترمذي والنسائي وابن ماجة، ومروان ابن معاوية الفزاري في أبي داود والنسائي، ومعاذ بن معاذ العنبري في مقدمة كتاب صحيح مسلم وسنن أبي داود والنسائي، ومعتمر بن سليمان في النسائي، والنضر ابن شميل في مسلم والترمذي والنسائي، وهارون بن موسى النحوي في كتاب الرد على أهل القدر، وهشيم بن بشير في أبي داود والترمذي، وهوذة بن خليفة في ابن ماجة، ولاهز بن جعفر التميمي، ويحيى بن سعيد القطان في البخاري وأبي داود والترمذي والنسائي وابن ماجة، ويزيد بن زريع في البخاري وأبي داود، ويزيد بن هارون، وأبو بحر البكراوي، وأبو زيد الأنصاري النحوي في الترمذي، وأبو سفيان الحميري في البخاري، وأبو شهاب الحناط في البخاري [۱۴۶۵].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۱۴۶۶]، ومسلم [۱۴۶۷]، وسنن أبي داود [۱۴۶۸]، والنسائي [۱۴۶۹]، والترمذي [۱۴۷۰]، وابن ماجة [۱۴۷۱].
[۱۴۵۸] سير أعلام النبلاء: ۶ / ۳۸۳ الرقم ۱۶۱، الكاشف: ۲ / ۳۴۳ الرقم ۴۳۶۱. [۱۴۵۹] سير أعلام النبلاء: ۶ / ۳۸۴. [۱۴۶۰] تهذيب الكمال: ۲۲ / ۴۴۰. [۱۴۶۱] العلل ومعرفة الرجال: ۱ / ۴۱۱ الرقم ۸۶۱، وراجع ج ۲ / ۴۳۴ الرقم ۲۹۱۳. [۱۴۶۲] الطبقات الكبرى: ۷ / ۲۵۸. [۱۴۶۳] سیر أعلام النبلاء: ۶ / ۳۸۴. [۱۴۶۴] تقريب التهذيب: ۲ / ۸۹ الرقم ۷۹۳. [۱۴۶۵] تهذيب الكمال: ۲۲ / ۴۳۸ ـ ۴۳۹. [۱۴۶۶] صحيح البخاري: ۸ / ۹۷، كتاب الفتن. [۱۴۶۷] صحيح مسلم: ۱ / ۲۲، المقدمة. [۱۴۶۸] سنن أبي داود: ۴ / ۲۶۱، كتاب الأدب، الحديث ۴۸۴۳. [۱۴۶۹] سنن النسائي: ۱ / ۴۹، كتاب الطهارة، باب الماء الدائم. [۱۴۷۰] سنن الترمذي: ۴ / ۶۵۲، كتاب صفة القيامة، الباب (۴۲) الحديث ۲۴۸۵. [۱۴۷۱] سنن ابن ماجة: ۱ / ۲۲۱، كتاب الصلاة، الحديث ۶۷۴. أقول: روى الشيخ الصدوق في أماليه: ۲۰۲ الحديث ۱۳، عنه عن عبد الله بن عمرو بن هند الجملي، عن الامام أمير المؤمنين ÷.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
غالب بن الهذيل الأودي، أبو الهذيل الكوفي. قال ابن حجر: صدوق [۱۴۷۲].
وقال عبد الرحمان بن أبي حاتم، عن أبيه، لا بأس به... [۱۴۷۳]
وقال الذهبي: صدوق [۱۴۷۴].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن حجر: رمي بالرفض [۱۴۷۵].
وعن العقيلي، عن عبد الله بن إدريس، عن أبيه، عن غالب أبي الهذيل قال: قلت له: ما كان غالب أبي الهذيل؟ قال: كان رافضيا [۱۴۷۶].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الخامسة [۱۴۷۷].
وقال المزي: روى عن: إبراهيم النخعي في النسائي، وأنس بن مالك، وسعيد بن جبير، وكليب الأودي، وأبي رزين مسعود بن مالك الأسدي.
روى عنه: إسرائيل بن يونس، وسفيان الثوري في النسائي، وشريك بن عبد الله، وعلي بن صالح بن حي [۱۴۷۸].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
روى له النسائي فقط [۱۴۷۹].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام الباقر والصادق (عليهما السلام) [۱۴۸۰].
[۱۴۷۲] تقريب التهذيب: ۲ / ۱۰۴ الرقم ۷، كتاب الثقات: ۷ / ۳۰۸. [۱۴۷۳] الجرح والتعديل: ۷ / ۴۷ الرقم ۲۶۹. [۱۴۷۴] الكاشف: ۲ / ۳۶۰ الرقم ۴۴۶۹. [۱۴۷۵] تقریب التهذیب: ۲ / ۱۰۴ الرقم ۷. [۱۴۷۶] الضعفاء الكبير: ۳ / ۴۳۳ الرقم ۱۴۷۶. [۱۴۷۷] تقريب التهذيب: ۲ / ۱۰۴ الرقم ۷. [۱۴۷۸] تهذيب الكمال: ۲۳ / ۹۳. [۱۴۷۹] سنن النسائي: ۷ / ۲۸۳. [۱۴۸۰] رجال الشيخ الطوسي: ۱۴۲ الرقم ۱۵۴۳، وص ۲۶۷ الرقم ۳۸۳۸.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: أبو نعيم الفضل بن دكين، الحافظ الكبير، شيخ الاسلام، الفضل ابن عمرو بن حماد بن زهير بن درهم التيمي الطلحي... [۱۴۸۱]
وقال أيضا: كان من أئمة هذا الشأن وأثباتهم... [۱۴۸۲]
وقال أيضا: حافظ، حجة [۱۴۸۳].
وقال يعقوب بن سفيان الفارسي: أجمع أصحابنا أن أبا نعيم غاية في الإتقان والحفظ، وأنه حجة [۱۴۸۴].
وقال أبو حاتم: ثقة، كان يحفظ حديث الثوري ومسعر حفظا جيدا، كان يحرز حديث الثوري ثلاثة آلاف وخمسمائة حديث، وحديث مسعر نحو خمسمائة حديث. كان يأتي بحديث الثوري عن لفظ واحد لا يغيره، وكان لا يلقن، وكان حافظا متقنا [۱۴۸۵].
وقال يعقوب بن شيبة: أبو نعيم ثقة، ثبت، صدوق [۱۴۸۶].
وقال محمد بن عبد الله بن عمار الموصلي: أبو نعيم متقن حافظ، إذا روى عن الثقات فحديثه حجة أحج ما يكون [۱۴۸۷].
۲ ـ تشيّعه:
قال الذهبي: كان في أبي نعيم تشيع خفيف [۱۴۸۸].
وقال أيضا: حافظ، حجة، إلا أنه يتشيّع من غير غلو ولا سب [۱۴۸۹].
وعده ابن قتيبة من رجال الشيعة [۱۴۹۰].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة التاسعة [۱۴۹۱].
وقال المزي: روى عن: أبان بن عبد الله البجلي في ابن ماجة، وإبراهيم بن إسماعيل بن مجمع، وإبراهيم بن نافع المكي في البخاري، وإسحاق بن سعيد القرشي في البخاري وابن ماجة، وإسرائيل بن يونس بن أبي إسحاق السبيعي في مسلم والنسائي وابن ماجة، وإسماعيل بن إبراهيم بن مهاجر بن عبد الملك بن أبي الصفيراء، وإسماعيل بن مسلم العبدي في مسلم، والأسود بن شيبان، وأشرس بن عبيد، وأفلح بن حميد في البخاري، وإياس بن دغفل، وأيمن بن نابل، وبدر بن عثمان، وبسام الصيرفي، وبشير بن سلمان في الأدب المفرد، وبشير بن مهاجر في النسائي، وبكير بن عامر في أبي داود، وجرير بن حازم، وجرير بن عبد الحميد، وجعفر بن برقان في الأدب المفرد، وحاتم بن إسماعيل، وحاجب بن عمر، وحبان ابن علي، وحبيب بن جري العبسي، وحبيب بن سليم العبسي، وحريث بن السائب، والحسن بن أبي الحسن في كتاب القراءة خلف الامام للبخاري، والحسن ابن صالح ابن حي في النسائي، وأبي كبران الحسن بن عقبة، والحسن بن علي الهزاني، وحفص بن غياث، والحكم بن عبد الرحمان بن أبي نعم البجلي في النسائي، والحكم بن معاذ، وحماد بن زيد، وحماد بن سلمة، وحنش بن الحارث في الأدب المفرد، وأبي خلدة خالد بن دينار، وأبي العلاء خالد بن طهمان الخفاف، وخطاب العصفري، وداود بن قيس الفراء في كتاب القراءة خلف الامام للبخاري وسنن النسائي، وداود بن يزيد الأودي في الأدب المفرد، ودلهم بن صالح، والربيع بن أبي صالح، والربيع بن المنذر، وربيعة الكناني في أبي داود ومسند علي ÷، ورزام بن سعيد الضبي في مسند علي ÷، وزائدة بن قدامة، وزفر بن الهذيل، وزكريا بن أبي زائدة في البخاري ومسلم والنسائي، وزمعة بن صالح في ابن ماجة، وأبي خيثمة زهير بن معاوية في البخاري وعمل اليوم والليلة، وزياد بن لاحق، وسعد بن أوس العبسي في النسائي، وسعيد بن عبد الرحمان البصري، وسعيد بن عبيد الطائي في البخاري وأبي داود والنسائي، وسعيد بن يزيد الأحمسي في النسائي، وسفيان الثوري في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي، وسفيان بن عيينة في البخاري، والسكن بن أبي المغيرة، وسلمة بن نبيط، وسلمة بن وردان في الأدب المفرد، وسليمان بن المغيرة في النسائي، وسليمان الأعمش في البخاري، وأبي الأحوص سلام بن سليم، وسلام بن مسكين، وسيف بن أبي سليمان المكي، وسيف بن هارون البرجمي في البخاري ومسلم والنسائي، وشريك بن عبد الله، وشعبة بن الحجاج، وشيبان بن عبد الرحمان النحوي في البخاري والنسائي، وصخر بن جويرية في البخاري، وطلحة بن عمرو المكي، وعاصم بن محمد بن زيد العمري في البخاري، وعبادة بن مسلم الفزاري في الترمذي والنسائي، وأبي زبيد عبثر بن القاسم، وعبد الله بن حبيب بن أبي ثابت، وعبد الله بن عامر الأسلمي، وعبد الله بن عبد الرحمان بن يعلى بن كعب الطائفي في الأدب المفرد وابن ماجة، وعبد الله بن عمر العمري، وعبد الله بن المؤمل المخزومي في الأدب المفرد، وعبد الله ابن الوليد المزني في الترمذي والنسائي، وعبد الجبار بن العباس الشامي، وعبد الجليل بن عطية القيسي، وعبد الرحمان بن أبي بكر المليكي، وعبد الرحمان ابن سليمان بن الغسيل في البخاري، وعبد الرحمان بن عبد الله المسعودي، وعبد الرحمان بن عجلان البرجمي، وعبد السلام بن حرب الملائي في البخاري وأبي داود والترمذي وابن ماجة والنسائي، وعبد العزيز بن أبي رواد، وعبد العزيز ابن عبد الله بن أبي سلمة الماجشون في البخاري، وعبد العزيز بن عمر بن عبد العزيز في عمل اليوم والليلة، وعبد الملك بن حميد بن أبي غنية في البخاري والنسائي وابن ماجة، وعبد الملك بن شداد، وعبد الملك بن عطاء العامري، وعبد الواحد بن أيمن المكي في البخاري ومسلم والنسائي، وعبيد الله بن إياد بن لقيط، وعبيد الله بن عمر العمري، وعبيد الله بن محرز في البخاري، وعبيد الله بن الوليد الوصافي، وعبيد ابن الطفيل أبي سيدان، وعبيدة بن أبي رائطة، وعثمان بن أبي هند العبسي، وعريف ابن درهم، وعزرة بن ثابت في البخاري، وعصام بن قدامة في النسائي، وعقبة بن أبي صالح، وعقبة بن وهب العامري في أبي داود، وعلي بن علي الرفاعي، وعمار ابن سيف الضبي، وعمارة بن زاذان الصيدلاني، وعمر بن بشير، وعمر بن ذر الهمداني في البخاري، وعمر بن عبد الرحمان بن اسيد بن عبد الرحمان بن زيد ابن الخطاب، وعمر بن موسى بن وجيه الوجيهي الأنصاري، وعمر بن الوليد الشني، وأبي معاوية عمرو بن عبد الله النخعي في ابن ماجة، وعمرو بن عثمان بن عبد الله بن موهب في الأدب المفرد، وعمران بن زائدة بن نشيط، وعمران بن فائد، والعلاء بن زهير الأزدي في النسائي، والعلاء بن صالح، والعلاء بن عبد الكريم اليامي، وعيسى بن طهمان في النسائي، وعيسى بن عبد الرحمان السلمي، وعيسى ابن قرطاس، وعيسى بن المسيب البجلي، وفضيل بن مرزوق فيما أخرجه البخاري في كتاب رفع اليدين في الصلاة وسنن الترمذي، وفطر بن خليفة في الأدب المفرد وأبي داود، والقاسم بن حبيب التمار، والقاسم بن الفضل الحداني، والقاسم بن الوليد الهمداني، وقرظ بن عيوق، وقيس بن الربيع الأسدي، وقيس بن سليم العنبري في كتاب رفع اليدين في الصلاة، وكامل أبي العلاء، وكيسان مولى هشام بن حسان، ومالك بن أنس في البخاري والنسائي، ومالك بن مغول في البخاري والترمذي والنسائي، ومبارك بن فضالة، ومجمع بن يحيى الأنصاري، ومحل بن محرز الضبي في الأدب المفرد، وأبي عاصم محمد بن أبي أيوب الثقفي في مسلم، ومحمد بن شريك المكي في أبي داود، ومحمد بن طلحة بن مصرف في البخاري، ومحمد بن عبد الرحمان بن أبي ذئب في البخاري، ومحمد بن عبد الرحمان بن أبي ليلى، ومحمد بن علي السلمي، ومحمد بن قيس الأسدي في النسائي، ومحمد بن مروان الذهلي في النسائي، ومحمد بن مسلم الطائفي، ومرحوم بن عبد العزيز العطار، ومسافر الجصاص، ومسعر بن كدام في البخاري وأبي داود، ومسعود بن سعد الجعفي، ومصعب بن سليم في كتاب الشمائل، ومطرف بن معقل، ومعمر بن يحيى ابن سام في البخاري، والمغيرة بن أبي الحر في كتاب عمل اليوم والليلة، ومندل بن علي، ومنصور بن أبي الأسود، وموسى بن علي بن رباح في مسلم، وموسى بن عمير العنبري، وموسى بن قيس الحضرمي الفراء في خصائص أمير المؤمنين ÷، وموسى بن محمد الأنصاري، وملازم بن عمرو الحنفي، ونافع بن عمر الجمحي في البخاري، ونصر بن علي الجهضمي الكبير في النسائي، ونصير بن أبي الأشعث في البخاري، وأبي حنيفة النعمان بن ثابت، ونفاعة بن مسلم، وهارون ابن سلمان الفراء في النسائي، وهارون البربري، وهشام بن سعد المدني في مسلم وأبي داود والترمذي، وهشام بن أبي عبد الله الدستوائي في البخاري، وهشام بن المغيرة الثقفي، وهمام بن يحيى في البخاري، وواقد أبي عبد الله الضبعي، وورقاء بن عمر اليشكري في البخاري، وأبي عوانة الوضاح بن عبد الله، والوليد بن عبد الله بن جميع الزهري، ويحيى بن أيوب البجلي، وأبي عقيل يحيى بن المتوكل، ويحيى بن أبي الهيثم العطار في الأدب المفرد وكتاب الشمائل، ويزيد بن عبد الله الشيباني في الترمذي، ويزيد بن مردانبة في النسائي، ويوسف بن صهيب في النسائي، ويونس ابن أبي إسحاق السبيعي في الأدب المفرد وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وأبي إسرائيل الملائي في ابن ماجة، وأبي الأشهب العطاردي في البخاري، وأبي بكر بن عياش، وأبي بكر النهشلي، وأبي جعفر الرازي، وأبي سنان الشيباني الأصغر، وأبي شهاب الحناط الأكبر في البخاري ومسلم، وأبي عامر الخزاز، وأبي العميس المسعودي في البخاري ومسلم وأبي داود، وأبي فاطمة، وأبي مالك النخعي، وأبي معشر المدني، وأبي النعمان الأنصاري، وأبي هلال الراسبي، وأبي واقد الخلقاني.
روى عنه: البخاري في الترمذي، وإبراهيم بن إسحاق الحربي، وإبراهيم بن الحسين بن ديزيل الهمداني، وأحمد بن إسحاق بن صالح الوزان، وأحمد بن الحسن الترمذي، وأحمد بن خليد الحلبي، وأحمد بن سليمان الرهاوي في النسائي، وأحمد بن عثمان بن حكيم الأودي في النسائي وابن ماجة، وأبو مسعود أحمد بن الفرات الرازي، وأحمد بن محمد بن حنبل، وأحمد بن محمد بن عيسى البرتي القاضي، وأحمد بن محمد بن المعلى الآدمي في كتاب الرد على أهل القدر، وأحمد بن محمد بن موسى الكندي، وأحمد بن محمد السوطي، وأحمد بن منيع البغوي في كتاب الشمائل، وأحمد بن مهدي بن رستم الأصبهاني، وأحمد بن موسى الحمار الكوفي، وأحمد بن ملاعب بن حيان البغدادي، وابن ابنه أحمد بن ميثم بن أبي نعيم الفضل بن دكين، وأحمد بن يحيى الأودي في النسائي، وإسحاق ابن الحسن الحربي، وإسحاق بن راهويه في مسلم والنسائي، وإسماعيل بن عبد الله الأصبهاني سمويه، وبشر بن موسى الأسدي، وجعفر بن عبد الله الواحد الهاشمي، وجعفر بن محمد بن شاكر الصائغ، والحارث بن محمد بن أبي اسامة، وحجاج بن الشاعر في مسلم، والحسن بن إسحاق المروزي في النسائي، والحسن بن سلام السواق، والحسن بن محمد بن الصباح الزعفراني في أبي داود، والحسن بن مكرم البزاز، والحسين بن حميد بن الربيع اللخمي، وحنبل بن إسحاق بن حنبل، وخلف ابن عمرو العكبري، وأبو خيثمة زهير بن حرب في مسلم، وأبو داود سليمان بن سيف الحراني في النسائي، وظليم بن خطيط الجهضمي، وعباس بن محمد الدوري في النسائي، وأبو سعيد عبد الله بن سعيد الأشج في مسلم، وعبد الله بن عبد الرحمان الدارمي في مسلم، وعبد الله بن المبارك ـ ومات قبله بدهر طويل ـ، وأبو بكر عبد الله ابن محمد بن أبي شيبة في مسلم وابن ماجة، و عبد الله بن محمد بن النعمان بن عبد السلام الأصبهاني، وعبد الأعلى بن واصل بن عبد الأعلى في كتاب خصائص أمير المؤمنين ÷، وأبو عوف عبد الرحمان بن مرزوق البزوري، وعبد بن حميد في مسلم والترمذي، وأبو زرعة عبيدالله بن عبد الكريم الرازي، وعثمان بن محمد بن أبي شيبة، وعلي بن خشرم المروزي، وعلي بن عبد العزيز البغوي، وعمرو بن منصور النسائي في النسائي، وعمير بن مرداس الدونقي، والفضل بن زياد الجعفي، ومحمد بن أحمد بن مدويه الترمذي في الترمذي، وأبو حاتم محمد ابن إدريس الرازي، ومحمد بن إسحاق الصاغاني، ومحمد بن إسماعيل بن سالم الصائغ، ومحمد بن اسماعيل بن أبي ضرار الرازي في كتاب التفسير لابن ماجة، ومحمد بن إسماعيل بن علية في النسائي، وأبو إسماعيل محمد بن اسماعيل الترمذي، وأبو عمر محمد بن جعفر بن حبيب القتات، ومحمد بن حاتم ابن بزيع، ومحمد بن الحسن بن موسى بن سماعة الحضرمي، ومحمد بن داود المصيصي في أبي داود، ومحمد بن سعد كاتب الواقدي، ومحمد بن سليمان بن الحارث الباغندي الكبير، ومحمد بن سليمان الأنباري في أبي داود، ومحمد بن عبد الله بن سنجر الجرجاني نزيل المغرب، ومحمد بن عبد الله بن نمير في مسلم، وأبو البراء محمد بن عبدة بن سليمان، ومحمد بن يحيى الذهلي في ابن ماجة، ومحمد بن يوسف بن عيسى بن الطباع، ومحمد بن يونس الكديمي، ومحمود بن غيلان المروزي في الترمذي وعمل اليوم والليلة، وهارون بن عبد الله الحمال في أبي داود والترمذي، ويحيى بن معين، ويعقوب بن شيبة السدوسي، ويوسف بن موسى القطان في البخاري، وابنته صليحة، ويقال: طليحة بنت أبي نعيم الفضل بن دكين [۱۴۹۲].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۱۴۹۳]، ومسلم [۱۴۹۴]، وسنن أبي داود [۱۴۹۵]، وابن ماجة [۱۴۹۶]، والنسائي [۱۴۹۷].
[۱۴۸۱] سير أعلام النبلاء: ۱۰ / ۱۴۲ الرقم ۲۱، الكاشف: ۲ / ۳۶۷ الرقم ۴۵۱۵. [۱۴۸۲] سير أعلام النبلاء: ۱۰ / ۱۴۵ و ۱۵۱. [۱۴۸۳] ميزان الاعتدال: ۳ / ۳۵۰ الرقم ۶۷۲۰. [۱۴۸۴] المعرفة والتاريخ: ۲ / ۶۳۳. [۱۴۸۵] الجرح والتعديل: ۷ / ۶۲ الرقم ۳۵۳. [۱۴۸۶] تاريخ بغداد: ۱۲ / ۳۵۲. [۱۴۸۷] تاريخ بغداد: ۱۲ / ۳۵۴. [۱۴۸۸] سير أعلام النبلاء: ۱۰ / ۱۴۵ و ۱۵۱. [۱۴۸۹] ميزان الاعتدال: ۳ / ۳۵۰ الرقم ۶۷۲۰. [۱۴۹۰] المعارف: ۶۲۴. [۱۴۹۱] تقريب التهذيب: ۲ / ۱۱۰ الرقم ۳۴. [۱۴۹۲] تهذيب الكمال: ۲۳ / ۱۹۷ ـ ۲۰۴. [۱۴۹۳] صحيح البخاري: ۱ / ۳۶، كتاب العلم، باب كتابة العلم. [۱۴۹۴] صحيح مسلم: ۱ / ۱۷۹، كتاب الايمان، الحديث ۳۲۰. [۱۴۹۵] سنن أبي داود: ۴ / ۱۰۷، كتاب المهدي، الحديث ۴۲۸۳. أقول: فقد روى عنه الحديث المعروف عن النبي ج: «لو لم يبق من الدهر إلا يوم واحد لبعث الله رجلا من أهل بيتي يملأها عدلا كما ملئت جورا. راجع مصادر هذا الحديث في معجم أحاديث الامام المهدي ÷: ۱ / ۱۱۹ الرقم ۶۹. [۱۴۹۶] سنن ابن ماجة: ۱ / ۲۰۰، كتاب الطهارة، الحديث ۶۱۰. [۱۴۹۷] سنن النسائي: ۸ / ۲۱۱، كتاب الزينة.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: فضيل بن مرزوق، المحدث، أبو عبد الرحمن العنزي، مولاهم الكوفي الأغر [۱۴۹۸].
وقال المثنى بن معاذ العنبري، عن أبيه قال: سألت سفيان الثوري عنه فقال: ثقة [۱۴۹۹].
وقال الهيثم بن جميل [۱۵۰۰]: كان من أئمة الهدى زهدا وفضلا [۱۵۰۱].
۲ ـ تشيّعه:
قال عبد الخالق بن منصور، عن يحيى بن معين: صالح الحديث، ولكنه شديد التشيّع [۱۵۰۲].
وقال الذهبي: كان معروفا بالتشيع من غير سب [۱۵۰۳].
وقال أيضا: حديثه في عداد الحسن ـ إن شاء الله ـ، وهو شيعي [۱۵۰۴].
وقال ابن حجر: رمي بالتشيع [۱۵۰۵].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة السابعة [۱۵۰۶].
وقال المزي: روى عن: حسن بن حسن بن حسن بن علي بن أبي طالب، وزيد العمي، وسليمان الأعمش في النسائي، وشقيق بن عقبة العبدي في مسلم وفيما استشهد به البخاري، وعدي بن ثابت في كتاب رفع اليدين في الصلاة للبخاري ومسلم والترمذي، وعطية العوفي في أبي داود والترمذي وابن ماجة، ومحمد بن سعيد صاحب عكرمة، وميسرة بن حبيب في مسند علي، وهارون بن عنترة، وأبي إسحاق السبيعي في مسند علي، وأبي حازم الأشجعي، وأبي سخيلة الكوفي، وأبي سلمة الجهني، وأبي عمر صاحب عكرمة، وجبلة بنت مصفح في مسند علي ÷.
روى عنه: الحسن بن عطية القرشي، وحسين بن علي الجعفي في النسائي، والحكم بن مروان الضرير، وأبو اسامة حماد بن اسامة في مسلم والترمذي، وخلف ابن أيوب البجلي، وخنيس بن بكر بن خنيس، وزهير بن معاوية في أبي داود، وزيد بن الحباب في مسند علي، وسعيد بن سليمان الواسطي، وسعيد بن محمد الوراق، وسفيان الثوري، وسليمان بن موسى الزهري، وعبد الله بن داود الخريبي، وعبد الله بن رجاء المكي، وعبد الله بن صالح العجلي، وعبد الله بن نمير، وعبد الغفار ابن الحكم في مسند علي، وعبيد الله بن موسى، وعلي بن الجعد، وعلي بن هاشم ابن البريد، وعلي بن يزيد الصدائي، وعمر بن سعد البصري، وعمر بن شبيب المسلي، وأبو نعيم الفضل بن دكين في كتاب رفع اليدين في الصلاة للبخاري والترمذي، والفضل بن الموفق في ابن ماجة، وقبيصة بن عقبة، وأبو غسان مالك بن إسماعيل، ومحمد بن ربيعة الكلابي في الترمذي، ومحمد بن فضيل بن غزوان في كتاب الناسخ والمنسوخ والترمذي، ومحمد بن يوسف الفريابي، ونعيم بن ميسرة النحوي في الترمذي، ووكيع بن الجراح في الترمذي وابن ماجة، ويحيى بن آدم في مسلم، ويحيى بن أبي بكير في مسند علي، ويحيى بن سعيد العطار الحمصي، ويزيد بن هارون في الترمذي، وأبو أحمد الزبيري، وأبو عبد الرحمان الأصباغي [۱۵۰۷].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح مسلم [۱۵۰۸]، وسنن أبي داود [۱۵۰۹]، والترمذي [۱۵۱۰]، وابن ماجة [۱۵۱۱].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام الصادق ÷ [۱۵۱۲].
[۱۴۹۸] سير أعلام النبلاء: ۷ / ۳۴۲ الرقم ۱۲۴، الكاشف: ۲ / ۳۷۲ الرقم ۴۵۴۴. [۱۴۹۹] الجرح والتعديل: ۷ / ۷۵ الرقم ۴۲۳. [۱۵۰۰] الهثيم بن جميل أبو سهل نزيل أنطاكية، ثقة من أصحاب الحديث. تقريب التهذيب: ۲ / ۳۲۶. [۱۵۰۱] تهذیب الکمال: ۲۳ / ۳۰۷. [۱۵۰۲] تهذيب الكمال: ۲۳ / ۳۰۷. [۱۵۰۳] ميزان الاعتدال: ۳ / ۳۶۲ الرقم ۶۷۷۳. [۱۵۰۴] سير أعلام النبلاء: ۷ / ۳۴۲. [۱۵۰۵] تقريب التهذيب: ۲ / ۱۱۳. [۱۵۰۶] تقریب التهذیب: ۲ / ۱۱۳. [۱۵۰۷] تهذيب الكمال: ۲۳ / ۳۰۶ ـ ۳۰۷. [۱۵۰۸] صحيح مسلم: ۲ / ۷۰۳، كتاب الزكاة، باب قبول الصدقة من الكسب، الحديث ۱۰۱۵. [۱۵۰۹] سنن أبي داود: ۴ / ۳۲، كتاب الحروف والقراءات، الحديث ۳۹۷۸. [۱۵۱۰] سنن الترمذي: ۳ / ۶۱۷، كتاب الأحكام، باب ما جاء في الامام العادل، الحديث ۱۳۲۹. [۱۵۱۱] سنن ابن ماجة: ۱ / ۱۹۱، كتاب الطهارة وسننها، الحديث ۵۷۶. [۱۵۱۲] رجال الشيخ الطوسي: ۲۶۹ الرقم ۳۸۷۰.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: فطر بن خليفة، الشيخ العالم، المحدث [۱۵۱۳] الصدوق، أبو بكر الكوفي المخزومي، مولى عمرو بن حريث س الحناط [۱۵۱۴].
وقال العجلي: كوفي، ثقة، حسن الحديث [۱۵۱۵]...
وقال عبد الله بن حنبل، عن أبيه: ثقة، صالح الحديث. قال: وقال أبي: كان فطر عند يحيى بن سعيد ثقة [۱۵۱۶].
وقال أبو حاتم: صالح، كان يحيى القطان يرضاه، ويحسن القول فيه، ويحدث عنه [۱۵۱۷].
وقال النسائي: ليس به بأس. وقال: ثقة، حافظ، كيس [۱۵۱۸].
وقال عبد الله بن داود: فطر أوثق أهل الكوفة [۱۵۱۹].
۲ ـ تشيّعه:
قال أبو طالب: وسئل ـ يعني أحمد بن حنبل ـ عن فطر ومحل، قال: فطر كان يغلي في التشيّع... [۱۵۲۰].
وقال العجلي: وكان فيه تشيع قليل [۱۵۲۱].
وعن الذهبي: قال عباد بن يعقوب في كتاب المناقب له: أنبأنا أبو عبد الرحمن الأصباغي وغيره، عن جعفر الأحمر قال: دخلنا على فطر بن خليفة وهو مغمى عليه، فأفاق، فقال: يا عبد الله، ما يسرني أن مكان كل شعره في جسدي لسان يسبح الله بحبي أهل البيت [۱۵۲۲].
وقال الذهبي: شيعي جلد [۱۵۲۳].
وعده ابن قتيبة في رجال الشيعة [۱۵۲۴].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الخامسة [۱۵۲۵].
وقال المزي: روى عن: إسماعيل بن رجاء الزبيدي، وحبيب بن أبي ثابت، وأبيه خليفة في أبي داود، وسعد بن عبيدة في أبي داود وكتاب عمل اليوم والليلة، وشرحبيل بن سعد مولى الأنصار في الأدب المفرد وابن ماجة، وأبي وائل شقيق بن سلمة الأسدي، وشمر بن عطية في كتاب عمل اليوم والليلة، وطاووس بن كيسان، وعاصم بن بهدلة في أبي داود، وأبي الطفيل عامر بن واثلة الليثي، وعامر الشعبي، وعبد الله بن شريك العامري في خصائص أمير المؤمنين، وعبد الجبار بن وائل بن حجر في أبي داود والنسائي، وعطاء بن أبي رباح في النسائي، وعطاء الشيبي ـ وعداده في الصحابة ـ، وعكرمة مولى ابن عباس، ومولاه عمرو بن حريث المخزومي، والقاسم بن أبي بزة في أبي داود وعمل اليوم والليلة، ومجاهد بن جبر في البخاري وأبي داود والترمذي، وأبي الضحى مسلم بن صبيح في النسائي، ومنذر الثوري في الأدب المفرد وأبي داود والترمذي ومسند علي ÷، ومنصور بن المعتمر، ويحيى بن سام في النسائي، وأبي إسحاق السبيعي في النسائي، وأبي خالد الوالبي، وأبي فروة الجهني في أبي داود.
روى عنه: بكر بن بكار، وأبو اسامة حماد بن اسامة في أبي داود، وخلاد ابن يحيى، وسفيان الثوري في البخاري وأبي داود، وسفيان بن عيينة في الترمذي، وعبد الله بن داود الخريبي في أبي داود، وعبد الله بن المبارك في النسائي وابن ماجة، وعبد الرحمان بن محمد المحاربي في النسائي، وعبد العزيز بن أبان القرشي، وعبيد الله بن موسى في أبي داود، وعثمان بن عبد الرحمان الطرائفي في النسائي، وعلي بن قادم في خصائص أمير المؤمنين ÷، وعمار بن رزيق في النسائي، وعمرو بن خالد الواسطي، وأبو نعيم الفضل بن دكين في الأدب المفرد وأبي داود، والفضل بن العلاء في عمل اليوم والليلة، والفضل بن موسى السيناني في النسائي، وفضيل بن عياض، وقبيصة بن عقبة في النسائي، ومحمد بن بشر العبدي في النسائي، ومحمد بن سليمان بن أبي داود الحراني في خصائص أمير المؤمنين ÷، ومحمد بن عبد الله بن كناسة، ومحمد بن عبيد الطنافسي في النسائي، ومحمد بن يوسف الفريابي في النسائي، ومصعب بن المقدام في خصائص أمير المؤمنين ÷، ومكي بن إبراهيم البلخي، ونائل بن نجيح، ووكيع بن الجراح، ويحيى بن آدم في عمل اليوم والليلة، ويحيى بن سعيد القطان في أبي داود والترمذي والنسائي، ويحيى بن هاشم السمسار، وأبو علي الحنفي [۱۵۲۶].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن أبي داود [۱۵۲۷]، والنسائي [۱۵۲۸]، والترمذي [۱۵۲۹].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام جعفر بن محمد الصادق ÷ [۱۵۳۰].
[۱۵۱۳] المحدث: هو كما عرفه ابن سيد الناس: من اشتغل بالحديث رواية ودراية، وجمع رواة، واطلع على كثير من الرواة والروايات في عصره، وتميز في ذلك حتى عرف فيه خطه واشتهر فيه ضبطه. راجع منهج النقد في علوم معرفة الحديث: ۷۶. [۱۵۱۴] سير أعلام النبلاء: ۷ / ۳۰ الرقم ۱۴. [۱۵۱۵] تاريخ الثقات: ۳۸۵ الرقم ۱۳۶۰. [۱۵۱۶] تهذيب الكمال: ۲۳ / ۳۱۴. [۱۵۱۷] الجرح والتعديل: ۷ / ۹۰. [۱۵۱۸] تهذيب الكمال: ۲۳ / ۳۱۵. [۱۵۱۹] المعرفة والتاريخ: ۲ / ۷۹۸. [۱۵۲۰] المعرفة والتاريخ: ۲ / ۱۷۵. [۱۵۲۱] تاريخ الثقات: ۳۸۵ الرقم ۱۳۶۰. [۱۵۲۲] سير أعلام النبلاء: ۷ / ۳۳. [۱۵۲۳] الكاشف: ۲ / ۳۷۲ الرقم ۴۵۴۶. [۱۵۲۴] المعارف: ۶۲۴. [۱۵۲۵] تقريب التهذيب: ۱ / ۱۱۴ الرقم ۷۷. [۱۵۲۶] تهذيب الكمال: ۲۳ / ۳۱۲ ـ ۳۱۴. [۱۵۲۷] سنن أبي داود: ۴ / ۳۱۱، كتاب الأدب، الحديث ۵۰۴۷. [۱۵۲۸] سنن النسائي: ۲ / ۱۲۳، كتاب الافتتاح، باب موضع الابهامين عند الرفع. [۱۵۲۹] سنن الترمذي: ۴ / ۳۱۶، كتاب البر والصلة، باب ما جاء في صلة الرحم، ح ۱۹۰۸. [۱۵۳۰] رجال الشيخ الطوسي: ۲۷۰ الرقم ۳۸۹۱. وقال: «روى عنهما (عليهما السلام)».
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قيس بن عباد القيسي الضبعي، أبو عبد الله البصري، من بني ضبيعة بن قيس ابن ثعلبة بن عكابة بن صعب بن علي بن بكر بن وائل [۱۵۳۱].
قال ابن سعد: كان ثقة، قليل الحديث [۱۵۳۲].
وقال العجلي: بصري، تابعي، ثقة، من كبار التابعين [۱۵۳۳].
وقال ابن حجر: ثقة من الثانية، مخضرم... [۱۵۳۴]
۲ ـ تشيّعه:
قال الذهبي: كثير العبادة والغزو، ولكنه شيعي [۱۵۳۵].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الثانية [۱۵۳۶].
وقال المزي: روى عن: أبي بن كعب في النسائي، وسعد بن أبي وقاص في البخاري، والعباس بن عبد المطلب، وعبد الله بن سلام في البخاري ومسلم، وعبد الله ابن عمر بن الخطاب في البخاري، وعلي بن أبي طالب في البخاري وأبي داود والنسائي، وعمار بن ياسر في مسلم والنسائي، وعمر بن الخطاب، وأبي ذر الغفاري في البخاري ومسلم والنسائي وابن ماجة، وأبي سعيد الخدري في عمل اليوم والليلة، وأصحاب النبي ج في أبي داود [۱۵۳۷].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۱۵۳۸]، وسنن النسائي [۱۵۳۹]، وابن ماجة [۱۵۴۰].
[۱۵۳۱] تهذيب الكمال: ۲۴ / ۶۵. [۱۵۳۲] الطبقات الكبرى: ۷ / ۱۳۱. [۱۵۳۳] تاريخ الثقات: ۳۹۴ الرقم ۱۳۹۸. [۱۵۳۴] تقريب التهذيب: ۲ / ۱۲۹. أقول: وقال الذهبي: المخضرم: وهو الذي أدرك الجاهلية وزمن النبي ج ولم يرض. راجع المغني في ضبط أسماء الرجال: ۲۲۶. [۱۵۳۵] تاريخ الاسلام: حوادث سنة (۸۱): ص ۱۷۴، راجع الكاشف: ۲ / ۳۹۱ الرقم ۴۶۵۹. [۱۵۳۶] تقريب التهذيب: ۲ / ۱۲۹ الرقم ۱۵۲. [۱۵۳۷] تهذيب الكمال: ۲۴ / ۶۵. [۱۵۳۸] صحيح البخاري: ۴ / ۲۲۹، كتاب الأنبياء، باب مناقب عبد الله بن سلام. [۱۵۳۹] سنن النسائي: ۲ / ۸۸، كتاب الامامة. [۱۵۴۰] سنن ابن ماجة: ۲ / ۹۴۶، كتاب الجهاد، الحديث ۲۸۳۵.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: مالك بن إسماعيل بن درهم، الحافظ [۱۵۴۱]، الحجة، الامام، أبو غسان النهدي، مولاهم الكوفي، سبط إسماعيل بن حماد بن أبي سليمان الفقيه [۱۵۴۲].
وقال أبو حاتم: قال يحيى بن معين: ليس بالكوفة أتقن منه [۱۵۴۳].
وقال محمد بن عبد الله بن نمير [۱۵۴۴]: أبو غسان محدث من أئمة المحدثين [۱۵۴۵].
وقال ابن سعد:... وكان أبو غسان ثقة، صدوقا... [۱۵۴۶]
وقال عثمان بن أبي شيبة [۱۵۴۷]: أبو غسان صدوق، ثبت، متقن، إمام من الأئمة.. [۱۵۴۸].
وقال النسائي: ثقة [۱۵۴۹].
وقال يعقوب بن سفيان: ثقة، ثقة [۱۵۵۰].
وقال ابن عدي: وأبو غسان هذا مالك لم أذكر له من الحديث شيئا إلا أنه مشهور بالصدق وبكثرة الروايات في جملة الكوفيين، وهو أشهر من أن يذكر له حديث، فإن أحاديثه تكثر وهو في نفسه صدوق، وإذا حدث عن صدوق مثله، وحدث عنه صدوق فلا بأس به وبحديثه [۱۵۵۱].
وقال محمد بن علي بن داود البغدادي [۱۵۵۲]: سمعت ابن معين يقول لأحمد بن حنبل: إن سرك أن تكتب عن رجل ليس في قلبك منه شيء فاكتب عن أبي غسان [۱۵۵۳].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن سعد: متشيّعا شديد التشيّع [۱۵۵۴].
وقال يعقوب بن سفيان: يميل إلى التشيّع [۱۵۵۵].
عن أبي أحمد الحاكم، عن الحسين الغازي، قال: سألت البخاري عن أبي غسان قال: وعماذا تسأل؟
قلت: التشيّع، فقال: هو على مذهب أهل بلده... [۱۵۵۶]
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في صغار الطبقة التاسعة [۱۵۵۷].
وقال المزي: روى عن: إبراهيم بن يوسف بن أبي إسحاق السبيعي، وأسباط بن نصر الهمداني في ابن ماجة، وإسرائيل بن يونس بن أبي إسحاق السبيعي في البخاري والترمذي والنسائي، وجعفر بن زياد الأحمر في مسند علي، وجويرية بن أسماء، وحبان بن علي العنزي في كتاب التفسير، والحسن بن صالح ابن حي في ابن ماجة، والحكم بن عبد الملك في مسند علي، وحلو بن السري الأودي الكوفي، وحماد بن زيد، وزهير بن معاوية في البخاري ومسلم، وزياد بن عبد الله البكائي في كتاب القراءة خلف الامام للبخاري، وسعد المكتب والد أبي داود الحفري، وسفيان ابن عيينة في البخاري، وشريك بن عبد الله في كتاب رفع اليدين في الصلاة للبخاري، وأبي زبيد عبثر بن القاسم، وعبد الرحمان بن حميد بن عبد الرحمان الرواسي، وعبد الرحمان بن سليمان بن الغسيل في عمل اليوم والليلة، وعبد السلام ابن حرب في الأدب المفرد وأبي داود وخصائص أمير المؤمنين ÷، وعبد العزيز بن عبد الله بن أبي سلمة الماجشون في البخاري، وعلي بن علي الرفاعي، وعيسى بن عبد الرحمان السلمي في الأدب المفرد، وفضيل بن مرزوق، ومحمد بن عمرو الأنصاري، ومسعود بن سعد الجعفي في كتاب الرد على أهل القدر والنسائي، ومسلمة بن جعفر البجلي الكوفي، والمطلب بن زياد في الأدب المفرد، ومندل بن علي العنزي في ابن ماجة، ومنصور بن أبي الأسود في الترمذي، وأبي معشر نجيح ابن عبد الرحمان المدني، وهريم بن سفيان، وورقاء بن عمر اليشكري، ويحيى بن سلمة بن كهيل، ويحيى بن عثمان التيمي في كتاب الرد على أهل القدر وابن ماجة، ويعلى بن الحارث المحاربي، وأبي إسرائيل الملائي.
روى عنه: البخاري، وإبراهيم بن محمد بن دهقان، وإبراهيم بن نصر الرازي، وإبراهيم بن يعقوب الجوزجاني في النسائي، وأبو بكر أحمد ابن أبي خيثمة، وأحمد بن سليمان الرهاوي في عمل اليوم والليلة، وأحمد بن عثمان بن حكيم الأودي في النسائي وابن ماجة، وأحمد بن ملاعب بن حيان البغدادي، وأحمد بن يحيى بن زكريا الأودي الصوفي، وإسحاق بن الحسن الحربي، وإسحاق ابن سيار النصيبي، وإسماعيل بن محمد المزني، وحرمي بن يونس بن محمد المؤدب في خصائص أمير المؤمنين ÷، والحسن بن سلام السواق، والحسن بن علي بن حرب الموصلي، والحسن بن علي الخلال في ابن ماجة، وحفص بن عمر ابن الصباح الرقي، وزيدان بن يزيد البجلي والد عبد الله بن زيدان، وسلمة بن شبيب، وصالح بن محمد بن يحيى بن سعيد القطان في ابن ماجة، وعباس بن محمد الدوري، وأبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي شيبة في ابن ماجة، وأبو العباس عبد الله بن محمد بن عمرو الغزي، وعبد الأعلى بن واصل بن عبد الأعلى في عمل اليوم والليلة، وعلي بن سهل بن المغيرة البزاز، وعلي بن عثمان النفيلي، وعلي بن المنذر الطريقي في ابن ماجة، وفهد بن سليمان المصري، والقاسم بن إسماعيل الهاشمي، والقاسم بن خليفة الكوفي، ومحمد بن إسحاق البكائي في ابن ماجة، ومحمد بن إسحاق الصاغاني، ومحمد بن الحسين بن أبي الحنين الحنيني، ومحمد ابن عامر الرملي، ومحمد بن عمارة الأسدي، وأبو كريب محمد بن العلاء، ومحمد ابن يحيى الذهلي في النسائي وابن ماجة، ومعاوية بن صالح الأشعري الدمشقي في النسائي، وهارون بن اسحاق الهمداني، وهارون بن عبد الله الحمال في مسلم وأبي داود، ويعقوب بن شيبة السدوسي، ويوسف بن عبد الملك الواسطي أخو محمد بن عبد الملك الدقيقي، ويوسف بن موسى القطان في الترمذي، وأبو حاتم في مسند علي ÷، وأبو زرعة الرازيان، وأبو زرعة الدمشقي [۱۵۵۸].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۱۵۵۹]، ومسلم [۱۵۶۰]، وسنن أبي داود [۱۵۶۱]، وابن ماجة [۱۵۶۲]، والترمذي [۱۵۶۳].
[۱۵۴۱] الحافظ: هو من اجتمعت فيه صفات المحدث وضم إليها كثرة الحفظ وجمع الطرق كي يصدق عليه اسم الحافظ. وقد فرق بعض المتأخرين فرأى ان الحافظ من وعى مائة ألف حديث متنا واسنادا ولو بطرق متعددة، وعرف من الحديث ما صح وعرف اصطلاح هذا العلم... راجع اصول الحديث: ۴۴۸. [۱۵۴۲] سير أعلام النبلاء: ۱۰ / ۴۳۰ الرقم ۱۳۲. راجع الكاشف: ۳ / ۹۳ الرقم ۵۳۰۵. [۱۵۴۳] الجرح والتعديل: ۸ / ۲۰۶ الرقم ۹۰۵، تهذيب التهذيب: ۱۰ / ۳ الرقم ۲، تذهيب تهذيب الكمال: ۳ / ۳ الرقم ۶۷۹۵. [۱۵۴۴] قال ابن حجر: محمد بن عبد الله بن نمير الهمداني... الكوفي أبو عبد الرحمن، ثقة، حافظ، فاضل، من العاشرة، مات سنة أربع وثلاثين ومائتين.. تقريب التهذيب: ۲ / ۱۸۰ الرقم ۴۱۹. [۱۵۴۵] سير أعلام النبلاء: ۱۰ / ۴۳۱، الجرح والتعديل: ۸ / ۲۰۶. [۱۵۴۶] الطبقات الكبرى: ۶ / ۴۰۴ ـ ۴۰۵. [۱۵۴۷] قال الذهبي: عثمان بن أبي شيبة: أحد أئمة الحديث الأعلام... مات في المحرم سنة تسع وثلاثين ومائتين. راجع ميزان الاعتدال: ۳ / ۳۵، وص ۳۸ الرقم ۵۵۱۸. [۱۵۴۸] تهذيب التهذيب: ۱۰ / ۴ الرقم ۲. [۱۵۴۹] تهذيب الكمال: ۲۷ / ۹۰. [۱۵۵۰] المعرفة والتاريخ: ۳ / ۲۴۱. [۱۵۵۱] الكامل: ۶ / ۲۳۷۹. [۱۵۵۲] قال الذهبي: الامام الحافظ، المجود، أبو بكر، محمد بن علي بن داود بن عبد الله البغدادي، نزيل مصر... توفي في ربيع الأول سنة أربع وستين ومائتين، سير أعلام النبلاء: ۱۳ / ۳۳۸. [۱۵۵۳] سير أعلام النبلاء: ۱۰ / ۴۳۰. [۱۵۵۴] الطبقات الكبرى: ۶ / ۴۰۴ ـ ۴۰۵. [۱۵۵۵] المعرفة والتاريخ: ۳ / ۲۴۱، الثقات لابن حبان: ۹ / ۱۶۴. [۱۵۵۶] سير أعلام النبلاء: ۱۰ / ۴۳۲ الرقم ۱۳۲. [۱۵۵۷] تقريب التهذيب: ۲ / ۲۲۳ الرقم ۸۵۸. [۱۵۵۸] تهذيب الكمال: ۲۷ / ۸۷. [۱۵۵۹] صحيح البخاري: ۱ / ۵۰، باب الماء الذي يغسل به شعر الانسان، وج ۴ / ۹۰. [۱۵۶۰] صحيح مسلم: ۳ / ۱۲۹۸، كتاب القسامة والمحاربين، باب حكم المحاربين والمرتدين، الحديث ۱۳. [۱۵۶۱] سنن أبي داود: ۴ / ۳۰۸، كتاب الأدب، باب كم مرة يشمت العاطس، الحديث ۵۰۳۶. [۱۵۶۲] سنن ابن ماجة: ۱ / ۳۳، المقدمة، الحديث ۸۴، وص ۹۵، المقدمة، ذيل الحديث ۲۵۶، وص ۶۳۰، كتاب النكاح، باب تزويج العبد بغير إذن سيده، الحديث ۱۹۵۹. [۱۵۶۳] سنن الترمذي: ۱ / ۱۲، الباب (۵) الحديث ۷.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: محمد بن جحادة الكوفي، أحد الأئمة الثقات [۱۵۶۴].
وقال أبو طالب، عن أحمد بن حنبل: محمد بن جحادة من الثقات [۱۵۶۵].
وقال النسائي: ثقة [۱۵۶۶].
وعده ابن حبان في الثقات [۱۵۶۷].
۲ ـ تشيّعه:
قال عبد الله بن أحمد: كتب إلي ابن خلاد قال: سمعت يحيى بن سعيد، عن أبي عوانة وقال: كان محمد بن جحادة يغلو في التشيّع [۱۵۶۸].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الخامسة [۱۵۶۹].
وقال المزي: روى عن: أبان بن أبي عياش، وإسماعيل بن رجاء بن ربيعة الزبيدي، وأنس بن مالك، وأبي الجوزاء أوس بن عبد الله الربعي، وبكر بن عبد الله المزني، وأبيه جحادة، وحجاج بن حجاج الباهلي في النسائي، والحر بن الصباح، والحسن البصري، والحكم بن عتيبة في مسلم والنسائي، وحميد الشامي في أبي داود وكتاب التفسير لابن ماجة، وذكوان أبي صالح السمان، ورجاء بن حيوة، وزبيد اليامي في النسائي، وزياد بن علاقة في ابن ماجة، وسلمة بن كهيل، وسليمان بن بريدة، وسليمان بن أبي هند، وسليمان الأعمش، وسماك بن حرب، وطلحة بن مصرف، وعبد الله بن عبد الرحمن بن أبي حسين المكي، وعبد الأعلى بن عامر الثعلبي، وعبد الجبار بن وائل بن حجر في مسلم وأبي داود، وعبد الحميد بن صفوان، وأبي قيس عبد الرحمان بن ثروان الأودي في أبي داود والترمذي وابن ماجة، وعبدة بن أبي لبابة في عمل اليوم والليلة، وأبي حصين عثمان بن عاصم الأسدي في البخاري والنسائي، وعطاء بن أبي رباح في الترمذي، وعطية العوفي في أبي داود والترمذي وابن ماجة، وعلي بن الأقمر، وعمرو بن دينار في ابن ماجة، وعمرو بن شعيب، وفرات القزاز، وقتادة، ومحمد بن عجلان، ومسلم الملائي، ومغيرة بن عبد الله اليشكري، ومنصور بن المعتمر، ومورق مولى أنس بن مالك، ونافع مولى ابن عمر في ابن ماجة، ونعيم بن أبي هند، والوليد صاحب النبهي، ويزيد بن حصين، ويزيد بن حمير الشامي، وأبي إسحاق السبيعي في عمل اليوم والليلة، وأبي حازم الأشجعي في البخاري وأبي داود، وأبي الزبير المكي، وأبي صالح مولى ام هانئ في أبي داود والترمذي والنسائي وابن ماجة.
روى عنه: إسرائيل بن يونس في أبي داود والترمذي وابن ماجة، وابنه إسماعيل بن محمد بن جحادة، وأغلب بن تميم، وبرد بن سنان أبو العلاء الشامي، والحسن بن أبي جعفر الجفري في ابن ماجة، وحصين بن نمير، وحماد بن زيد، وداود بن الزبرقان، وزهير بن معاوية في النسائي وابن ماجة، وزياد بن خيثمة، وزياد بن عبد الله البكائي، وزيد بن أبي أنيسة، وسفيان الثوري، وسفيان بن عيينة، وشريك بن عبد الله في الترمذي، وشعبة بن الحجاج في البخاري وأبي داود، والصلت بن الحجاج، وعبد الله بن عون، وعبد الحكيم بن منصور، وعبد العزيز بن الحصين بن الترجمان، وعبد الوارث بن سعيد في مسلم وأبي داود وابن ماجة والترمذي والنسائي، وأبو روق عطية بن الحارث الهمداني، وعمر بن عبد الرحمن أبو حفص الأبار، وعمران القطان في ابن ماجة، وفضيل بن غزوان، ومالك بن مغول، ومسعر بن كدام، ومفضل بن صالح الأسدي، وهمام بن يحيى في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي، ووهيب بن خالد، ويحيى بن عقبة بن أبي العيزار [۱۵۷۰].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۱۵۷۱]، ومسلم [۱۵۷۲]، وسنن أبي داود [۱۵۷۳]، والنسائي [۱۵۷۴]، وابن ماجة [۱۵۷۵]، والترمذي [۱۵۷۶].
[۱۵۶۴] سير أعلام النبلاء: ۶ / ۱۷۴ الرقم ۸۲، الكاشف: ۳ / ۱۴ الرقم ۴۸۱۵. [۱۵۶۵] العلل ومعرفة الحديث: ۲ / ۹۶ الرقم ۱۶۷۹، الجرح والتعديل: ۷ / ۲۲۲ الرقم ۱۲۲۷. [۱۵۶۶] تهذيب الكمال: ۲۴ / ۵۷۸. [۱۵۶۷] كتاب الثقات: ۷ / ۴۰۴، وقال: كان عابدا ناسكا. [۱۵۶۸] العلل ومعرفة الرجال: ۳ / ۹۳ الرقم ۴۳۳۵. [۱۵۶۹] تقريب التهذيب: ۲ / ۱۵۰ الرقم ۱۰۰. [۱۵۷۰] تهذيب الكمال: ۲۴ / ۵۷۵ الرقم ۵۱۱۴. [۱۵۷۱] صحيح البخاري: ۳ / ۵۴، كتاب الاجارة، باب كسب البغي والاماء. [۱۵۷۲] صحيح مسلم: ۲ / ۳۰۱، كتاب الصلاة، الحديث ۴۰۱. [۱۵۷۳] سنن أبي داود: ۱ / ۱۹۲، كتاب الصلاة، باب رفع اليدين في الصلاة، الحديث۷۲۳. [۱۵۷۴] سنن النسائي: ۳ / ۲۴۵، كتاب قيام الليل، باب القراءة في الوتر. [۱۵۷۵] سنن ابن ماجة: ۱ / ۵۰۲، كتاب الجنائز، باب ما جاء في النهي عن زيارة النساء القبور، الحديث ۱۵۷۵. [۱۵۷۶] سنن الترمذي: ۲ / ۱۳۶، أبواب الصلاة، باب ما جاء في كراهية أن يتخذ على القبر مسجدا، الحديث ۳۲۰.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: محمد بن راشد المكحولي الدمشقي المحدث [۱۵۷۷]، نزيل البصرة [۱۵۷۸].
وقال النسائي: ثقة [۱۵۷۹].
وقال أبو حاتم: كان صدوقا، حسن الحديث [۱۵۸۰].
قال البخاري: وقال عبد الرزاق: ما رأيت رجلا في الحديث أورع منه [۱۵۸۱].
وقال يعقوب بن شيبة: صدوق [۱۵۸۲].
۲ ـ تشيّعه:
قال عبد الله بن أحمد بن حنبل: سألت أبي عن محمد بن راشد، فقال: قال أبو النضر: كنت اوصي شعبة بالرصافة، فدخل محمد بن راشد هذا، يعني المكحولي، فقال شعبة ما كتب عنه؟ أما إنه صدوق ولكنه شيعي... [۱۵۸۳]
وقال محمد بن إبراهيم الكناني: سألت أبا حاتم عن محمد بن راشد، فقال: كان رافضيا [۱۵۸۴].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة السابعة [۱۵۸۵].
وقال المزي: روى عن: داود بن الأسود، وسفيان الثوري ـ وهو من أقرآنه ـ، وسليمان بن موسى في الكتب الستة، وعبد الله بن محمد بن عقيل، وأبي امية عبد الكريم بن أبي المخارق البصري، وعبدة بن أبي لبابة، وأبي وهب عبيدالله بن عبيد الكلاعي، وعثمان بن عمر بن موسى التيمي، وعمرو بن عبيد، وعمران القصير، وعوف الأعرابي، وليث بن أبي رقية في كتاب الناسخ والمنسوخ، ومكحول الشامي في أبي داود، ويحيى بن يحيى الغساني، ويزيد بن يعفر.
روى عنه: بشر بن الوليد الكندي، وبقية بن الوليد في أبي داود، وحبان بن هلال في الترمذي، والحسين بن ابراهيم بن أشكاب، وحفص بن عمر الحوضي في أبي داود، وخالد بن يزيد السلمي في أبي داود وابن ماجة ـ والد محمود بن خالد ـ، وخليل في أبي داود، وزيد بن أبي الزرقاء في أبي داود، وسفيان الثوري في كتاب المراسيل، وشعبة بن الحجاج ـ وهما من أقرآنه ـ، وشيبان بن فروخ في أبي داود، وصدقة بن عبد الله السمين، وأبو عاصم الضحاك بن مخلد، وعبد الله بن رجاء الغداني، وعبد الله بن عاصم الحماني، وعبد الله بن المبارك في كتاب المراسيل، وعبد الله بن معاوية الجمحي، وعبد الرحمان بن مهدي في النسائي، وعبد الرزاق بن همام، وعبد الملك بن محمد الصنعاني، وعلي بن الجعد، وأبو نعيم الفضل بن دكين، ومحمد بن بكار بن بلال العاملي في أبي داود، ومحمد بن الفضل عارم، ومسلم بن إبراهيم في أبي داود، ومعقل بن مالك الباهلي، وأبو سلمة موسى بن اسماعيل، وأبو النضر هاشم بن القاسم، والهيثم بن جميل الأنطاكي، والوليد بن مسلم، ويحيى ابن حسان التنيسي في كتاب الناسخ والمنسوخ، ويحيى بن سعد القطان، ويزيد بن هارون في أبي داود والنسائي وابن ماجة، وأبو سعيد مولى بني هاشم [۱۵۸۶].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن أبي داود [۱۵۸۷]، وابن ماجة [۱۵۸۸]، والنسائي [۱۵۸۹]، والترمذي [۱۵۹۰].
[۱۵۷۷] المحدث: هو من مهر في الحديث رواية ودراية وميز سقيمه من صحيحه، وعرف علومه واصطلاحات أهله والمؤتلف والمختلف من رواياته وضبط ذلك عن أئمة هذا العلم، كما عرف غريب ألفاظ الحديث وغير ذلك بحيث يصلح لتدريسه وإفادته. اصول الحديث: ۴۴۸. [۱۵۷۸] سير أعلام النبلاء: ۳ / ۳۴۳ الرقم ۱۲۵، وفي تهذيب الكمال: ۲۵ / ۱۸۷ محمد بن راشد الخزاعي، أبو عبد الله، ويقال: أبو يحيى الشامي، الدمشقي. [۱۵۷۹] تهذيب الكمال: ۲۵ / ۱۹۰. [۱۵۸۰] الجرح والتعديل: ۷ / ۲۵۳ الرقم ۱۳۸۵. [۱۵۸۱] مختصر تاريخ دمشق: ۲۲ / ۱۵۸ الرقم ۲۰۰، التاريخ الكبير: ۱ / ۸۱ الرقم۲۱۲. [۱۵۸۲] تاريخ بغداد: ۵ / ۲۷۳. [۱۵۸۳] تهذيب الكمال: ۲۵ / ۱۸۸. [۱۵۸۴] ميزان الاعتدال: ۳ / ۵۴۳ الرقم ۷۵۰۸، وقال: ثم تأملت فوجدته خزاعيا، وخزاعة يوالون أهل البيت. [۱۵۸۵] تقريب التهذيب: ۲ / ۱۶۰ الرقم ۲۰۸. [۱۵۸۶] تهذيب الكمال: ۲۵ / ۱۸۷ ـ ۱۸۸ الرقم ۵۲۰۸. [۱۵۸۷] سنن أبي داود: ۱ / ۸۲، كتاب الطهارة، الحديث ۳۰۲، وج ۲ / ۲۳۷، كتاب النكاح، الحديث ۲۱۱۳، وص ۲۷۹، كتاب الطلاق، الحديث ۲۲۶۵، وج ۴ / ۱۸۴، كتاب الديات، الحديث ۴۵۴۱. [۱۵۸۸] سنن ابن ماجة: ۱ / ۳۱۰، كتاب إقامة الصلاة والسنة فيها، الحديث ۹۶۶، وج ۲ / ۸۷۷، كتاب الديات، الحديث ۲۶۲۶، وص ۸۸۴، كتاب الديات، الحديث ۲۶۴۷. [۱۵۸۹] سنن النسائي: ۸ / ۴۲. [۱۵۹۰] سنن الترمذي: ۴ / ۱۱، الباب (۱) الحديث ۱۳۸۷. أقول: له ذكر في الكافي والتهذيب، راجع مستدركات علم رجال الحديث، ۷ / ۹۲ الرقم ۱۳۳۱۹.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
محمد بن السائب بن بشر بن عمرو بن الحارث بن عبد الحارث بن عبد العزى الكلبي، أبو النضر الكوفي، من بني عبد ود [۱۵۹۱].
قال ابن عدي: وللكلبي غير ما ذكرت من الحديث أحاديث صالحة وخاصة عن أبي صالح، وهو رجل معروف بالتفسير، وليس لأحد تفسير أطول ولا أشبع منه... [۱۵۹۲]
وقال الذهبي: وكان رأسا في الأنساب... [۱۵۹۳]
۲ ـ تشيّعه:
قال الساجي: كان ضعيفا جدا لفرطه في التشيّع [۱۵۹۴].
وقال الذهبي: شيعي، متروك الحديث [۱۵۹۵].
قال أبو بكر بن خلاد الباهلي، عن معتمر بن سليمان، عن أبيه: كان بالكوفة كذابان أحدهما الكلبي [۱۵۹۶].
وقال الدوري، عن يحيى بن يعلى المحاربي قال: قيل لزائدة: ثلاثة لا تروي عنهم: ابن أبي ليلى، وجابر الجعفي، والكلبي. قال: أما ابن أبي ليلى فلست أذكره، وأما جابر فكان والله كذابا يؤمن بالرجعة، وأما الكلبي وكنت اختلفت إليه فسمعته يقول: مرضت مرضة فنسيت ما كنت أحفظ فأتيت آل محمد فتفلوا في في فحفظت ما كنت نسيت فتركته [۱۵۹۷].
أقول: ولكن المرحوم النجاشي المتوفى (۴۵۰ ه) نقل الحكاية بهذه الكيفية: وله الحديث المشهور قال: اعتللت علة عظيمة نسيت علمي فجلست إلى جعفر بن محمد ÷ فسقاني العلم في كأس، فعاد إلي علمي. وكان أبو عبد الله ÷ يقربه ويدنيه ويبسطه [۱۵۹۸].
وقال ابن حجر: رمي بالرفض [۱۵۹۹].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة السادسة [۱۶۰۰].
وقال المزي: روى عن: الأصبغ بن نباتة، وأبي صالح باذام مولى أم هانئ في الترمذي والتفسير لابن ماجة، وأخويه: سفيان بن السائب، وسلمة بن السائب، وعامر الشعبي.
روى عنه: إسماعيل بن عياش، وجنادة بن سلم، والحكم بن ظهير، وحماد ابن سلمة، وخارجة بن مصعب، وروح بن القاسم، وسعد بن الصلت البجلي قاضي شيراز، وسفيان الثوري، وسفيان بن عيينة، وسيف بن عمر التميمي، وشعبة بن الحجاج، وعبد الله بن المبارك، وعبد الأعلى بن عبد الأعلى، وعبد الملك بن جريج، وعبد الملك بن أبي مروان الجبيلي، وعثمان بن عمرو بن ساج، وعلي بن علي الحميري، وعمار بن محمد الثوري، وعيسى بن يونس، ومحمد بن إسحاق بن يسار في الترمذي، وأبو معاوية محمد بن خازم الضرير في التفسير، ومحمد بن عبيد الطنافسي، ومحمد بن فضيل بن غزوان في التفسير، ومحمد بن مروان السدي الصغير، ومعمر بن راشد، وأبو المغيرة النضر بن إسماعيل، وابنه هشام بن محمد بن السائب الكلبي، وهشيم بن بشير، وأبو عوانة الوضاح بن عبد الله، ويحيى بن كثير أبو النضر، ويزيد بن زريع، ويزيد بن هارون، ويعلى بن عبيد الطنافسي، وأبو بكر ابن عياش، والقاضي أبو يوسف الكوفي [۱۶۰۱].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
روى له الترمذي فقط [۱۶۰۲].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في رجاله في أصحاب الامام محمد بن علي بن الحسين ÷ [۱۶۰۳].
[۱۵۹۱] تهذيب الكمال: ۲۵ / ۲۴۶ الرقم ۵۲۳۴. [۱۵۹۲] الكامل: ۶ / ۲۱۳۲، تهذيب التهذيب: ۹ / ۱۸۰ الرقم ۲۶۸، الكاشف: ۳ / ۳۰ الرقم ۴۹۱۸. [۱۵۹۳] سیر أعلام النبلاء: ۶ / ۲۴۸ الرقم ۱۱۱. [۱۵۹۴] تهذيب التهذيب: ۹ / ۱۸۰. [۱۵۹۵] سير أعلام النبلاء: ۶ / ۲۴۸ الرقم ۱۱۱. [۱۵۹۶] الجرح والتعديل: ۷ / ۲۷۰ الرقم ۱۴۷۸. أقول: لا أدري والله كيف يروي عنه أمثال سفيان الثوري الذي عدوه أمير المؤمنين في الحديث إن كان كذابا؟!. [۱۵۹۷] تهذيب التهذيب: ۹ / ۱۷۹. [۱۵۹۸] رجال النجاشي: ۴۳۴ الرقم ۱۱۶۶. [۱۵۹۹] تقريب التهذيب: ۲ / ۱۶۳. [۱۶۰۰] تقریب التهذیب: ۲ / ۱۶۳. [۱۶۰۱] تهذيب الكمال: ۲۵ / ۲۴۷. [۱۶۰۲] سنن الترمذي: ۵ / ۲۵۸، كتاب تفسير القرآن، الحديث ۳۰۵۹. [۱۶۰۳] رجال الشيخ الطوسي: ۱۴۵ الرقم ۱۵۹۴.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: محمد بن عبد الله بن الزبير بن عمر بن درهم، الحافظ الكبير المجود، أبو أحمد الزبيري الكوفي، مولى بني أسد [۱۶۰۴].
وقال العجلي: كوفي، ثقة... [۱۶۰۵]
وقال الترمذي: ثقة، حافظ. سمعت بندارا يقول: ما رأيت أحدا أحسن حفظا من أبي أحمد الزبيري [۱۶۰۶].
وقال أبو بكر بن أبي خيثمة، عن يحيى بن معين: ثقة [۱۶۰۷].
وقال أبو حاتم: حافظ للحديث، عابد، مجتهد [۱۶۰۸].
۲ ـ تشيّعه:
قال العجلي: يتشيّع [۱۶۰۹].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة التاسعة [۱۶۱۰].
وقال المزي: روى عن: أبان بن عبد الله البجلي في مسند علي، وإبراهيم بن طهمان في أبي داود، وإسرائيل بن يونس في البخاري ومسلم وأبي داود، وأيمن بن نابل المكي، وبشير بن سليمان في ابن ماجة، وبشير بن المهاجر في أبي داود، وحبيب بن حسان بن أبي الأشرس، وحمزة بن حبيب الزيات في مسلم، وخالد بن طهمان الخفاف في الترمذي، ورباح بن أبي معروف في النسائي، ورزام بن سعيد الضبي في مسند علي، وزمعة بن صالح في ابن ماجة، وزهير بن معاوية، وسعد بن أوس العبسي في أبي داود والترمذي، وسعيد بن حسان المخزومي في مسلم، وسفيان الثوري في البخاري ومسلم والترمذي وابن ماجة، وشريك بن عبد الله في النسائي، وشيبان بن عبد الرحمان في مسلم وأبي داود وكتاب الشمائل، وعباد بن أبي سليمان، وعبد الله بن حبيب بن أبي ثابت في خصائص أمير المؤمنين، وأبيه عبد الله بن الزبير الأسدي، وعبد الرحمان بن سليمان بن أبي الجون، وعبد الملك بن حميد بن أبي غنية في خصائص أمير المؤمنين، وعبيد الله بن عبد الرحمان بن موهب في مسند علي، وعمار بن رزيق الضبي في مسلم وأبي داود، وعمارة بن زاذان الصيدلاني، وعمر بن سعيد بن أبي حسين في البخاري والنسائي وابن ماجة، والعلاء بن صالح في أبي داود، وعيسى بن طهمان في البخاري وكتاب الشمائل، وفضيل بن مرزوق، وفطر بن خليفة، وقيس بن سليم العنبري في مسلم، وكثير بن زيد في أبي داود وابن ماجة، ومالك بن أنس، ومالك بن مغول في مسلم وعمل اليوم والليلة، ومحمد بن عبد العزيز الراسبي في مسلم، ومحمد بن مروان الذهلي في خصائص أمير المؤمنين ÷، ومسرة بن معبد اللخمي في أبي داود، ومسعر بن كدام في البخاري وأبي داود والنسائي، ومنصور بن النعمان اليشكري، والوليد بن عبد الله بن جميع في مسلم، ويحيى بن أيوب البجلي في الترمذي، ويحيى بن أبي الهيثم العطار، ويونس بن أبي إسحاق في ابن ماجة، ويونس بن الحارث الطائفي في أبي داود، وأبي إسرائيل الملائي في الترمذي وابن ماجة، وأبي جعفر الرازي في أبي داود وابن ماجة، وأبي شعبة الطحان جار الأعمش وهو مجهول لا يعرف اسمه.
روى عنه: ابراهيم بن سعيد الجوهري في ابن ماجة، وأحمد بن حنبل في أبي داود، وأحمد بن أبي سريج الرازي في أبي داود، وأحمد بن سعيد الرباطي في النسائي، وأحمد بن سنان القطان في أبي داود وابن ماجة، وأحمد بن أبي عبيدالله السليمي في النسائي، وأحمد بن عصام الأصبهاني، وأبو مسعود أحمد بن الفرات الرازي، وأحمد بن منيع البغوي في الترمذي، وأحمد بن الوليد الفحام، وحجاج بن الشاعر في مسلم، وحفص بن عمر المهرقاني في النسائي، وخلف بن سالم المخرمي في النسائي، وأبو خيثمة زهير بن حرب في مسلم وأبي داود، وابنه طاهر ابن أبي أحمد الزبيري، وأبو سعيد عبد الله بن سعيد الأشج، وأبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي شيبة في البخاري ومسلم وابن ماجة، وعبد الله بن محمد المسندي في البخاري، وعبد الرحمان بن محمد بن سلام الطرسوسي في عمل اليوم والليلة، وعبيد الله بن عمر القواريري في مسلم وأبي داود والنسائي، وعمرو بن محمد الناقد في مسلم، والفضل بن سهل الأعرج في خصائص أمير المؤمنين، ومحمد بن بشار بندار في الترمذي وابن ماجة، ومحمد بن رافع النيسابوري في مسلم وأبي داود وكتاب الشمائل والنسائي، ومحمد بن عباد بن آدم الهذلي في ابن ماجة، ومحمد بن عبادة الواسطي في ابن ماجة، ومحمد بن عبد الله بن نمير، ومحمد بن عبد الرحيم البزاز في البخاري وأبي رواد، ومحمد بن عمرو بن عباد بن جبلة بن أبي داود في مسلم، وأبو موسى محمد بن المثنى في النسائي وابن ماجة، ومحمد بن يونس الكديمي، ومحمود بن غيلان في البخاري والترمذي وفي كتاب عمل اليوم والليلة، ونصر بن علي الجهضمي في البخاري ومسلم وأبي داود، وهارون بن عبد الله في النسائي، ويحيى بن أبي طالب، ويعقوب بن شيبة السدوسي، ويوسف بن موسى القطان في البخاري [۱۶۱۱].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۱۶۱۲]، ومسلم [۱۶۱۳]، وسنن أبي داود [۱۶۱۴]، والترمذي [۱۶۱۵]، والنسائي [۱۶۱۶]، وابن ماجة [۱۶۱۷].
[۱۶۰۴] سير أعلام النبلاء: ۹ / ۵۲۹ الرقم ۲۰۵، الكاشف: ۳ / ۴۳ الرقم ۵۰۰۴. [۱۶۰۵] تاريخ الثقات: ۴۰۶ الرقم ۱۴۶۹. [۱۶۰۶] سنن الترمذي: ۲ / ۲۷۷، أبواب الصلاة، ب (۳۰۸) ذيل ح ۴۱۷. [۱۶۰۷] الجرح والتعديل: ۷ / ۲۹۷ الرقم ۱۶۱۱. [۱۶۰۸] الجرح والتعدیل: ۷ / ۲۹۷ الرقم ۱۶۱۱. [۱۶۰۹] تاریخ الثقات: ۴۰۶ الرقم ۱۴۶۹. [۱۶۱۰] تقريب التهذيب: ۲ / ۱۷۶ الرقم ۳۷۷. [۱۶۱۱] تهذيب الكمال: ۲۵ / ۴۷۶ الرقم ۵۳۴۳. [۱۶۱۲] صحيح البخاري: ۴ / ۱۷۱، كتاب الأنبياء، باب علامة النبوة. [۱۶۱۳] صحيح مسلم: ۲ / ۷۱۲، كتاب الزكاة، باب من جمع الصدقة وأعمال البر، الحديث ۸۶. [۱۶۱۴] سنن أبي داود: ۱ / ۱۶۷، كتاب الصلاة، باب الامام ينحرف بعد التسليم، الحديث ۶۱۵. [۱۶۱۵] سنن الترمذي: ۲ / ۲۷۶، أبواب الصلاة، الحديث ۴۱۷. [۱۶۱۶] سنن النسائي: ۷ / ۱۲۶، كتاب تحريم الدم. [۱۶۱۷] سنن ابن ماجة: ۱ / ۲۷، المقدمة، الحديث ۷۰.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
محمد بن عبيدالله بن أبي رافع القرشي الهاشمي... [۱۶۱۸].
عده ابن حبان في الثقات [۱۶۱۹].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن عدي: وهو في عداد شيعة الكوفة، ويروي من الفضائل أشياء لا يتابع عليها [۱۶۲۰].
أقول: من جملة أحاديثه قول الرسول ج لعلي ÷: «اوصي من آمن بي وصدقني بولاية علي فمن تولاه تولاني ومن تولاني تولى الله» [۱۶۲۱].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة السادسة [۱۶۲۲].
قال المزي: روى عن: داود بن الحصين، وزيد بن أسلم، وأخيه عبد الله بن عبيدالله بن أبي رافع، وأبيه عبيدالله بن أبي رافع في ابن ماجة، وعمر بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب، وأخيه عون بن عبيدالله بن أبي رافع، وأبي عبيدة بن محمد بن عمار بن ياسر.
روى عنه: إسماعيل بن عياش، وحبان بن علي العنزي، وسعيد بن عمرو العنزي، وعبد الله بن لهيعة، وعلي بن غراب، وعلي بن هاشم بن البريد، وعمرو بن أبي المقدام ثابت بن هرمز، وابناه معمر بن محمد بن عبيدالله بن أبي رافع في ابن ماجة، والمغيرة بن محمد بن عبيدالله بن أبي رافع، ومندل بن علي العنزي في ابن ماجة، ويحيى بن يعلى الأسلمي [۱۶۲۳].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
روى له ابن ماجة فقط [۱۶۲۴].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام الصادق ÷ [۱۶۲۵].
[۱۶۱۸] تهذيب الكمال: ۲۶ / ۳۶ الرقم ۵۴۳۲. [۱۶۱۹] كتاب الثقات: ۷ / ۴۰۰. [۱۶۲۰] الكامل: ۶ / ۲۱۲۶. [۱۶۲۱] الکامل: ۶ / ۲۱۲۶. [۱۶۲۲] تقريب التهذيب: ۲ / ۱۸۷ الرقم ۴۹۱. [۱۶۲۳] تهذيب الكمال: ۲۶ / ۳۶ الرقم ۵۴۳۲. [۱۶۲۴] سنن ابن ماجة: ۱ / ۴۱۱، كتاب إقامة الصلاة والسنة فيها، الحديث ۱۲۹۷ ـ ۱۳۰۰. [۱۶۲۵] رجال الشيخ الطوسي: ۲۸۷ الرقم ۴۱۸۲، راجع رجال النجاشي: ۳۵۳ الرقم ۹۴۵.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: محمد بن فضيل بن غزوان، الامام الصدوق الحافظ، أبو عبد الرحمن الضبي... وقد احتج به أرباب الصحاح [۱۶۲۶].
وقال ابن سعد: كان ثقة، صدوقا، كثير الحديث [۱۶۲۷].
وقال يعقوب: ثقة [۱۶۲۸].
وعن أحمد بن حنبل: وكان حسن الحديث [۱۶۲۹].
۲ ـ تشيّعه:
قال أبو داود: كان شيعيا محترقا [۱۶۳۰].
وقال يعقوب: شيعي [۱۶۳۱].
وقال ابن سعد: متشيّعا [۱۶۳۲].
وقال الذهبي: من أعيان الشيعة [۱۶۳۳].
وذكره ابن حبان في كتاب الثقات وقال: كان يغلو في التشيّع [۱۶۳۴].
وقال يحيى الحماني: سمعت فضيلا أو حدثت عنه قال: ضربت ابني البارحة إلى الصباح أن يترحم على عثمان فأبى علي [۱۶۳۵].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة التاسعة.
وقال المزي: روى عن: إبراهيم الهجري في ابن ماجة، والأجلح بن عبد الله الكندي في الترمذي وخصائص أمير المؤمنين، وإسماعيل بن أبي خالد في البخاري ومسلم، وإسماعيل بن مسلم المكي في كتاب التفسير، وبشير بن مهاجر في النسائي، وبشير أبي إسماعيل في مسلم وابن ماجة، وأبي بشر بيان بن بشر الأحمسي في مسلم وأبي داود وابن ماجة، وثابت بن أبي صفية أبي حمزة الثمالي، وحبيب بن أبي عمرة في مسلم والنسائي وابن ماجة، والحجاج بن أرطاة في ابن ماجة، والحجاج بن دينار في ابن ماجة، والحسن بن الحكم النخعي في مسند علي والحسن بن عبيدالله النخعي في أبي داود والنسائي، والحسن بن عمرو الفقيمي في كتاب المراسيل وابن ماجة، وحصين بن عبد الرحمان السلمي في البخاري ومسلم وابن ماجة، وحمزة بن حبيب الزيات في الترمذي، وخصيف بن عبد الرحمان الجزري في أبي داود، وداود بن عبد الله الأودي في الترمذي، وداود بن أبي هند، وداود بن يزيد الأودي، ورشدين بن كريب في الترمذي مولى ابن عباس ورقية بن مصقلة في مسلم، وزكريا بن أبي زائدة في ابن ماجة، وسالم بن أبي حفصة في الترمذي، وسليمان الأعمش في الكتب الستة، وصدقة بن المثنى في مسند علي، وأبي سنان ضرار بن مرة الشيباني في مسلم والترمذي والنسائي، وطريف أبي سفيان في الترمذي وابن ماجة، وعاصم بن كليب في كتاب رفع اليدين في الصلاة للبخاري وأبي داود والترمذي، وعاصم الأحول في البخاري ومسلم، وعبد الله بن سعيد بن أبي هند في ابن ماجة، وعبد الله بن صهبان، وأبي نصر عبد الله بن عبد الرحمان الضبي في الترمذي وابن ماجة، وعبد الرحمان بن إسحاق الكوفي في الترمذي، وأبي يعفور عبد الرحمان بن عبيد بن نسطاس في النسائي، وعبد الملك ابن أبي سليمان في النسائي، وعبيدة بن معتب الضبي، وعطاء بن السائب في الترمذي والنسائي وابن ماجة، وعلي بن نزار بن حيان الأسدي في الترمذي وابن ماجة، وعمارة بن القعقاع بن شبرمة الضبي في الكتب الستة، والعلاء بن المسيب في البخاري وفي كتاب الرد على أهل القدر وابن ماجة، وأبيه فضيل بن غزوان في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، وفضيل بن مرزوق في كتاب الناسخ والمنسوخ لأبي داود، وسنن الترمذي، والقاسم بن حبيب التمار في الترمذي، وكثير النواء في الترمذي، وليث بن أبي سليم في الأدب المفرد، ومالك بن مغول، ومجالد بن سعيد في ابن ماجة، ومحمد بن إسحاق بن يسار في النسائي، ومحمد بن السائب الكلبي في كتاب التفسير، ومحمد بن سعد الأنصاري في الأدب المفرد والترمذي، ومحمد بن عبد الرحمان بن أبي ليلى، والمختار بن فلفل في مسلم وأبي داود، ومسعر بن كدام، ومسلم الملائي في ابن ماجة، ومطرف بن طريف في البخاري وابن ماجة، ومغيرة بن مقسم الضبي، ونهشل بن مجمع الضبي في كتاب عمل اليوم والليلة، وهارون بن عنترة في أبي داود والنسائي، وهشام بن عروة في مسلم وأبي داود، ووائل بن داود في النسائي، والوليد بن عبد الله بن جميع في الأدب المفرد وأبي داود والترمذي والنسائي، ويحيى بن سعيد الأنصاري في البخاري والنسائي، ويزيد بن أبي زياد في الترمذي والنسائي وابن ماجة، وأبي إسحاق الشيباني في مسلم، وأبي حيان التيمي في مسلم وأبي داود وابن ماجة والترمذي والنسائي، وأبي مالك الأشجعي في مسلم والنسائي وابن ماجة.
روى عنه: إبراهيم بن سعيد الجوهري في النسائي، وأحمد بن إشكاب الصفار الكوفي في البخاري، وأحمد بن بديل اليامي في الترمذي، وأحمد بن حرب الطائي في النسائي، وأحمد بن حميد الكوفي في الأدب المفرد، وأحمد بن حنبل في أبي داود، وأحمد بن سنان القطان، وأحمد بن أبي شعيب الحراني في أبي داود، وأحمد بن عبد الله بن يونس، وأحمد بن عبد الجبار العطاردي، وأحمد بن عبدة الضبي، وأحمد بن عمر الوكيعي في مسلم، وإسحاق بن إبراهيم بن حبيب بن الشهيد في الترمذي وكتاب عمل اليوم والليلة وابن ماجة، وإسحاق بن راهويه في البخاري ومسلم، والحسن بن حماد سجادة في أبي داود، والحسين بن علي بن الأسود العجلي في أبي داود والترمذي، والحسين بن يزيد الطحان في الترمذي، وأبو خيثمة زهير بن حرب في البخاري ومسلم وأبي داود، وسفيان الثوري ـ وهو أكبر منه ـ وسفيان بن وكيع بن الجراح في الترمذي، وسهل بن زنجلة الرازي في ابن ماجة، وأبو سعيد عبد الله بن سعيد الأشج في مسلم، وعبد الله بن عامر بن زرارة في مسلم، وعبد الله بن عمر بن أبان في مسلم، وأبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي شيبة في البخاري ومسلم وابن ماجة، وعبد الله بن هاشم الطوسي، وعثمان بن محمد بن أبي شيبة، وعلي بن حرب الطائي في النسائي، وعلي بن محمد الطنافسي في ابن ماجة، وعلي بن المنذر الطريقي في النسائي والترمذي وابن ماجة، وعمرو بن علي الفلاس في البخاري، وعمران بن ميسرة المنقري في البخاري وأبي داود، وعياش ابن الوليد الرقام في البخاري وكتاب عمل اليوم والليلة، والفضل بن الصباح في الترمذي، وقتيبة بن سعيد في البخاري، ومحمد بن أبان البلخي في الترمذي والنسائي، ومحمد بن آدم المصيصي في النسائي، ومحمد بن إسماعيل بن سمرة الأحمسي في النسائي، ومحمد بن اشكاب العامري، ومحمد بن جعفر الفيدي في البخاري، وأبو بكر محمد بن خلاد الباهلي في النسائي، ومحمد بن زنبور المكي في النسائي، ومحمد بن سلام البيكندي في البخاري، ومحمد بن طريف البجلي، ومحمد بن عبد الله بن نمير في البخاري ومسلم، ومحمد بن عبيد المحاربي في أبي داود والنسائي، ومحمد بن عمرو التوزي، ومحمد بن عمران بن أبي ليلى، ومحمد ابن عمران الأخنسي، وأبو كريب محمد بن العلاء في البخاري ومسلم والترمذي، ومحمد بن قدامة المصيصي، وأبو موسى محمد بن المثنى في مسلم، وأبو هشام يزيد بن محمد الرفاعي في مسلم والترمذي، ومحمد بن يزيد النخعي ابن عم شريك بن عبد الله، ومحمد بن يزيد الآدمي، وهارون بن إسحاق الهمداني في ابن ماجة، وهناد بن السري في أبي داود والترمذي، وواصل بن عبد الأعلى في مسلم وأبي داود والترمذي وابن ماجة والنسائي، ويحيى بن إسماعيل الخواص الكوفي، ويحيى بن إسماعيل الواسطي، ويحيى بن موسى البلخي في النسائي، ويوسف بن عيسى المروزي في البخاري والترمذي، ويوسف بن موسى القطان [۱۶۳۶].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۱۶۳۷]، ومسلم [۱۶۳۸]، وسنن أبي داود [۱۶۳۹]، والنسائي [۱۶۴۰]، وابن ماجة [۱۶۴۱]، والترمذي [۱۶۴۲].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام الصادق ÷ [۱۶۴۳].
[۱۶۲۶] سير أعلام النبلاء: ۹ / ۱۷۳ الرقم ۵۲. [۱۶۲۷] الطبقات الكبرى: ۶ / ۳۸۹. [۱۶۲۸] المعرفة والتاريخ: ۳ / ۱۱۲. [۱۶۲۹] الجرح والتعديل: ۸ / ۵۷ الرقم ۲۶۳. [۱۶۳۰] تهذيب الكمال: ۲۶ / ۲۹۷. [۱۶۳۱] المعرفة والتاريخ: ۳ / ۱۱۲. [۱۶۳۲] الطبقات الكبرى: ۶ / ۳۸۹. [۱۶۳۳] تاريخ الاسلام، حوادث سنة (۱۰۱)، ص ۴۶۳ وقال في الكاشف: ۳ / ۷۱، ثقة، شيعي. [۱۶۳۴] نقله عنه المزي في تهذيب الكمال: ۲۶ / ۲۹۸. [۱۶۳۵] سير أعلام النبلاء: ۹ / ۱۷۴. [۱۶۳۶] تهذيب الكمال: ۲۶ / ۲۹۳ ـ ۲۹۶ الرقم ۵۵۴۸. [۱۶۳۷] صحيح البخاري: ۱ / ۱۴، كتاب الايمان، باب صوم رمضان احتسابا من الايمان. [۱۶۳۸] صحيح مسلم: ۱ / ۱۲۱، كتاب الايمان، الحديث ۲۱۷. [۱۶۳۹] سنن أبي داود: ۴ / ۲۳۷، كتاب السنة، الحديث ۴۷۴۷. [۱۶۴۰] سنن النسائي: ۲ / ۸۴، موقف الامام إذا كانوا ثلاثة. [۱۶۴۱] سنن ابن ماجة: ۱ / ۱۵، المقدمة، الحديث ۴۰. [۱۶۴۲] سنن الترمذي: ۱ / ۲۸۳، أبواب الصلاة، الحديث ۱۵۱. [۱۶۴۳] رجال الشيخ الطوسي: ۲۹۲ الرقم ۴۲۵۷، وقال: ثقة.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: محمد بن موسى الفطري، المحدث، الحجة [۱۶۴۴]، أبو عبد الله المدني [۱۶۴۵].
وقال أبو حاتم: صدوق، صالح الحديث [۱۶۴۶].
وقال الترمذي: ثقة [۱۶۴۷].
وقال ابن شاهين: قال أحمد بن صالح: هذا شيخ، ثقة من الفطريين من أهل المدينة، حسن الحديث، قليل الحديث [۱۶۴۸].
وعده ابن حبان في الثقات [۱۶۴۹].
۲ ـ تشيّعه:
قال أبو حاتم: كان يتشيّع [۱۶۵۰].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة السابعة [۱۶۵۱].
وقال المزي: روى عن: سعد بن إسحاق بن كعب بن عجرة في أبي داود والترمذي والنسائي، وسعيد المقبري في أبي داود والترمذي والنسائي، وعبد الله بن عبد الله بن أبي طلحة في مسلم والنسائي، وعون بن محمد بن الحنفية، ومحمد بن عبد الله بن عمرو بن عثمان بن عفان، ومحمد بن عمر بن علي بن أبي طالب، ويعقوب بن سلمة الليثي في أبي داود وابن ماجة.
روى عنه: إبراهيم بن عمر بن أبي الوزير في الترمذي والنسائي، وإسحاق ابن محمد الغروي، وخالد بن مخلد القطواني في مسلم، وعبد الله بن محمد الفهمي، وعبد الله بن نافع الصائغ، وعبد الرحمان بن مهدي، وعبد الرحمان بن أبي الموال، وعبد العزيز بن محمد الدراوردي، وقتيبة بن سعيد في الترمذي وأبي داود والنسائي، ومحمد بن إسماعيل بن أبي فديك في ابن ماجة، ومحمد بن الحسن بن زبالة، ومعن بن عيسى القزاز، ويحيى بن محمد بن عباد بن هانئ الشجري، وأبو عامر العقدي، وأبو المطرف بن أبي الوزير في أبي داود والنسائي [۱۶۵۲].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح مسلم [۱۶۵۳]، وسنن أبي داود [۱۶۵۴]، والترمذي [۱۶۵۵]، وابن ماجة [۱۶۵۶]، والنسائي [۱۶۵۷].
[۱۶۴۴] قال التهانوي في تعريف الحجة: وهو الذي أحاط علمه بثلاثمائة ألف حديث، وقال الذهبي: فأعلى العبارات في الرواة المقبولين: ثبت، حجة. راجع قواعد في علوم الحديث: ۲۹، وميزان الاعتدال: ۱ / ۴. [۱۶۴۵] سير أعلام النبلاء: ۸ / ۱۶۴ الرقم ۱۳، الكاشف: ۳ / ۸۲ الرقم ۵۲۳۷. [۱۶۴۶] الجرح والتعديل: ۸ / ۸۲، تهذيب التهذيب: ۹ / ۴۸۰ الرقم ۷۷. [۱۶۴۷] سنن الترمذي: ۵ / ۸۱، كتاب الأدب: ذيل ح ۲۷۳۷. [۱۶۴۸] تاريخ أسماء الثقات: ۲۹۱ الرقم ۱۲۰۵. [۱۶۴۹] كتاب الثقات: ۹ / ۵۳. [۱۶۵۰] الجرح والتعديل: ۸ / ۸۲، تقريب التهذيب: ۲ / ۲۱۱. [۱۶۵۱] تقريب التهذيب: ۲ / ۲۱۱ الرقم ۷۴۵. [۱۶۵۲] تهذيب الكمال: ۲۶ / ۵۲۳. [۱۶۵۳] صحيح مسلم: ۳ / ۱۶۱۴، كتاب الأشربة، الحديث ۱۴۳. [۱۶۵۴] سنن أبي داود: ۲ / ۳۱، كتاب الصلاة، الحديث ۱۳۰۰. [۱۶۵۵] سنن الترمذي: ۵ / ۸۰، كتاب الأدب، ح ۲۷۳۷ وفيه: «محمد بن موسى المخزومي». [۱۶۵۶] سنن ابن ماجة: ۱ / ۱۴۰، كتاب الطهارة، ح ۳۹۹ وفيه: «محمد بن موسى بن أبي عبد الله». [۱۶۵۷] سنن النسائي: ۳ / ۱۹۸، كتاب قيام الليل.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
مخول بن راشد النهدي، مولاهم، أبو راشد بن أبي المجالد الكوفي الحناط [۱۶۵۸].
قال ابن سعد: وكان ثقة إن شاء الله [۱۶۵۹].
وقال يعقوب بن سفيان: ثقة [۱۶۶۰].
وقال إسحاق بن منصور، عن يحيى بن معين، وأبو عبد الرحمان النسائي: ثقة [۱۶۶۱].
وقال ابن حجر: ثقة [۱۶۶۲].
۲ ـ تشيّعه:
قال الآجري عن أبي داود: شيعي [۱۶۶۳].
وقال ابن حجر: نسب إلى التشيّع [۱۶۶۴].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة السادسة [۱۶۶۵].
وقال المزي: روى عن: أبي جعفر محمد بن علي بن الحسين في البخاري والنسائي، ومسلم البطين في مسلم وأبي داود والترمذي والنسائي وابن ماجة، وأبي سعد المدني في ابن ماجة.
روى عنه: جعفر الأحمر، وسفيان الثوري في مسلم وابن ماجة، وشريك ابن عبد الله في الترمذي والنسائي، وشعبة بن الحجاج في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وأبو عوانة في أبي داود والنسائي [۱۶۶۶].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۱۶۶۷]، ومسلم [۱۶۶۸]، وسنن أبي داود [۱۶۶۹]، والنسائي [۱۶۷۰]، والترمذي [۱۶۷۱]، وابن ماجة [۱۶۷۲].
[۱۶۵۸] تهذيب الكمال: ۲۷ / ۳۴۸ الرقم ۵۸۴۶. [۱۶۵۹] الطبقات الكبرى: ۶ / ۳۵۲. [۱۶۶۰] المعرفة والتاريخ: ۳ / ۹۵. [۱۶۶۱] تهذيب الكمال: ۲۷ / ۳۴۹. [۱۶۶۲] تقريب التهذيب: ۲ / ۲۳۶. [۱۶۶۳] تهذيب التهذيب: ۱۰ / ۷۹ الرقم ۱۳۷. [۱۶۶۴] تقريب التهذيب: ۲ / ۲۳۶ الرقم ۹۸۸. [۱۶۶۵] تقریب التهذیب: ۲ / ۲۳۶ الرقم ۹۸۸. [۱۶۶۶] تهذيب الكمال: ۲۷ / ۳۴۸ الرقم ۵۸۴۶. [۱۶۶۷] صحيح البخاري: ۱ / ۶۹، كتاب الغسل، باب من أفاض على رأسه ثلاثا. [۱۶۶۸] صحيح مسلم: ۲ / ۵۹۹، كتاب الجمعة، باب ما يقرأ في يوم الجمعة، الحديث۸۷۹. [۱۶۶۹] سنن أبي داود: ۱ / ۲۸۲، كتاب الصلاة، الحديث ۱۰۷۴. [۱۶۷۰] سنن النسائي: ۲ / ۱۵۹، كتاب الافتتاح. [۱۶۷۱] سنن الترمذي: ۲ / ۳۹۸، أبواب الصلاة، الحديث ۵۲۰. [۱۶۷۲] سنن ابن ماجة: ۱ / ۲۶۹، كتاب إقامة الصلاة والسنة فيها، الحديث ۸۲۱.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
مصدع، أبو يحيى الأعرج المعرقب، مولى معاذ بن عفراء الأنصاري، ويقال: مولى عبد الله بن عمرو بن العاص [۱۶۷۳].
قال العجلي: كوفي، تابعي، ثقة [۱۶۷۴].
وقال ابن حجر: مقبول [۱۶۷۵].
وقال الجوزجاني: كان زائفا، مائلا عن الطريق [۱۶۷۶].
۲ ـ تشيّعه:
قال العقيلي عن سفيان قال: قال أهل الكوفة: قطع بشر بن مروان [۱۶۷۷] عرقوبيه [۱۶۷۸].
قيل لسفيان: في أي شي قطع عرقوبيه؟ قال: في التشيّع [۱۶۷۹].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الثالثة [۱۶۸۰].
وقال المزي: روى عن: الحسن، والحسين، وعبد الله بن عباس في أبي داود الترمذي، وعبد الله بن عمرو بن العاص في مسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وعلي بن أبي طالب، وعائشة ام المؤمنين في أبي داود.
روى عنه: سعد بن أوس العدوي في الترمذي وأبي داود، وسعيد بن أوس العبدي زوج نضرة بنت أبي نضرة العبدي ـ ويقال: هما واحد ـ، وسعيد بن أبي الحسن البصري، وشمر بن عطية، وعمار الدهني، وهلال بن يساف في مسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وأبو رزين الأسدي فيما أخرجه أبو داود في كتاب الناسخ والمنسوخ [۱۶۸۱].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح مسلم [۱۶۸۲]، وسنن أبي داود [۱۶۸۳]، وابن ماجة [۱۶۸۴]، والترمذي [۱۶۸۵]، والنسائي [۱۶۸۶].
[۱۶۷۳] تهذيب الكمال: ۲۸ / ۱۴ الرقم ۵۹۷۸. [۱۶۷۴] تاريخ الثقات: ۴۲۹. [۱۶۷۵] تقريب التهذيب: ۲ / ۲۵۱ الرقم ۱۱۴۷. [۱۶۷۶] أحوال الرجال: ۱۴۴ الرقم ۲۴۹. أقول: ولا شك بأنه مائل عن طريق النواصب إلى مدرسة أهل البيت (عليهم السلام). [۱۶۷۷] قال الذهبي: بشر بن مروان بن الحكم الأموي. ولي العراقين لأخيه عند مقتل مصعب. وداره بدمشق عند عقبة الكتان... مات بالبصرة سنة خمس وسبعين وله نيف وأربعون سنة. سير أعلام النبلاء: ۴ / ۱۴۵ الرقم ۴۹. [۱۶۷۸] العرقوب: العصب الغليظ المؤثر فوق عقب الانسان. لسان العرب: ۹ / ۱۶۶. [۱۶۷۹] الضعفاء الكبير: ۴ / ۲۶۶ الرقم ۱۸۷۲. [۱۶۸۰] تقريب التهذيب: ۲ / ۲۵۱ الرقم ۱۱۴۷. [۱۶۸۱] تهذيب الكمال: ۲۸ / ۱۴ الرقم ۵۹۷۸. [۱۶۸۲] صحيح مسلم: ۱ / ۲۱۴، كتاب الطهارة، الحديث ۲۴۱. [۱۶۸۳] سنن أبي داود: ۲ / ۳۱۲، كتاب الصوم، الحديث ۲۳۸۶. [۱۶۸۴] سنن ابن ماجة: ۱ / ۱۵۴، كتاب الطهارة وسننها، الحديث ۴۵۰. [۱۶۸۵] سنن الترمذي: ۵ / ۱۸۸، كتاب القراءات، الحديث ۲۹۳۴. [۱۶۸۶] سنن النسائي: ۱ / ۷۸، كتاب الطهارة، باب ايجاب غسل الرجلين.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
معروف بن خربوذ المكي، مولى عثمان، ويقال عن ابن عيينة انه معروف بن مشكان، وذلك وهم [۱۶۸۷].
قال الذهبي: صدوق [۱۶۸۸].
وقال أبو حاتم: يكتب حديثه [۱۶۸۹].
وعده ابن حبان في الثقات [۱۶۹۰].
۲ ـ تشيّعه:
قال الذهبي: شيعي [۱۶۹۱].
وعده ابن قتيبة من رجال الشيعة [۱۶۹۲].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الخامسة [۱۶۹۳].
وقال المزي: روى عن: أبي الطفيل عامر بن واثلة الليثي في البخاري ومسلم وأبي داود وابن ماجة، وعبد الله بن بريدة إن كان محفوظا، وأبي جعفر محمد بن علي بن الحسين، ومحمد بن عمرو بن عتبة بن أبي لهب، وأبي عبد الله مولى ابن عباس.
روى عنه: جعفر بن زياد الأحمر، وحبان بن علي العنزي، وزيد بن الحسن القرشي بياع الأنماط، وسعد بن الصلت البجلي قاضي شيراز، وأبو داود سليمان بن داود الطيالسي في مسلم، وسلام بن أبي عمرة، وأبو عاصم الضحاك بن مخلد في أبي داود، وعبد الله بن داود الخريبي، وعبيد الله بن موسى في البخاري، وعبيد بن معاذ الحنفي، وعلي بن القاسم الكندي، وعمر بن هارون البلخي، والفضل بن موسى السيناني في ابن ماجة، ومحمد بن مهزم الشعاب، وهشام بن محمد بن الكلبي، ووكيع بن الجراح في ابن ماجد، ويحيى بن العلاء البجلي الرازي، وأبو بكر ابن عياش [۱۶۹۴].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۱۶۹۵]، ومسلم [۱۶۹۶]، وسنن أبي داود [۱۶۹۷]، وابن ماجة [۱۶۹۸].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب السجاد والباقر والصادق † [۱۶۹۹].
[۱۶۸۷] تهذيب الكمال: ۲۸ / ۲۶۳. [۱۶۸۸] ميزان الاعتدال: ۴ / ۱۴۴ الرقم ۸۶۵، تهذيب التهذيب: ۱۰ / ۲۰۷ الرقم ۴۲۳. [۱۶۸۹] الكاشف: ۳ / ۱۴۴ الرقم ۵۶۲۶. [۱۶۹۰] كتاب الثقات: ۵ / ۴۳۹. [۱۶۹۱] ميزان الاعتدال: ۴ / ۱۴۴. [۱۶۹۲] المعارف: ۶۲۴. [۱۶۹۳] تقريب التهذيب: ۲ / ۲۶۴ الرقم ۱۲۶۶. [۱۶۹۴] تهذيب الكمال: ۲۸ / ۲۶۳ الرقم ۶۰۶۸. [۱۶۹۵] صحيح البخاري: ۱ / ۴۱، كتاب العلم، باب من خص بالعلم. [۱۶۹۶] صحيح مسلم: ۲ / ۹۲۷، كتاب الحج، الحديث ۱۲۷۵. [۱۶۹۷] سنن أبي داود: ۲ / ۱۷۶، كتاب المناسك، الحديث ۱۸۷۹. [۱۶۹۸] سنن ابن ماجة: ۲ / ۹۸۳، كتاب المناسك، الحديث ۲۹۴۹. [۱۶۹۹] رجال الشيخ الطوسي: ۱۲۰ الرقم ۱۲۲۵، و ۱۴۵ الرقم ۱۵۸۲، و ۳۱۱ الرقم ۴۶۱۹.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
مندل بن علي العنزي، أبو عبد الله الكوفي، أخو حبان بن علي. ويقال: اسمه عمرو، ومندل لقب غلب عليه [۱۷۰۰].
قال إسماعيل بن عمرو البجلي، عن معاذ بن معاذ العنبري: دخلت الكوفة فلم أر أحدا أورع من مندل بن علي [۱۷۰۱].
وقال العجلي: جائز الحديث... وهو قديم الموت، لم يرو له إلا الشيوخ [۱۷۰۲].
وقال يعقوب بن شيبة: كان خيرا، فاضلا، صدوقا... [۱۷۰۳].
وعن يحيى بن معين: ليس به بأس، يكتب حديثه [۱۷۰۴].
۲ ـ تشيّعه:
قال العجلي: كان يتشيّع [۱۷۰۵].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة السابعة [۱۷۰۶].
وقال المزي: روى عن: إبراهيم بن محمد بن أبي يحيى الأسلمي ـ وهو من أقرآنه ـ، وأسيد بن عطاء، وجعفر بن أبي المغيرة، والحسن بن الحكم النخعي في ابن ماجة، وحميد الطويل، وخالد بن سليمان الزعافري، والسري بن إسماعيل الهمداني، وسعيد بن مسروق الثوري، وسليمان الأعمش، وعاصم الأحول، وعبد الله بن سعيد بن أبي سعيد المقبري، وعبد الله بن محرر الجزري، وعبد العزيز ابن عمر بن عبد العزيز في ابن ماجة، وعبد الملك بن جريج في ابن ماجة، وعبد الملك بن عمير، وعبيد الله بن عمر العمري، وعثمان بن خالد، وعمر بن صهبان في ابن ماجة، وعمران بن أبي عطاء، وليث بن أبي سليم، ومحمد بن إسحاق بن يسار في ابن ماجة، ومحمد بن عبد الرحمان بن أبي ليلى، ومحمد بن عبيدالله بن أبي رافع في ابن ماجة، ومطرف بن طريف في أبي داود، ومغيرة بن مقسم الضبي، وهاشم بن البريد، وهشام بن عروة، والوليد بن ثعلبة، وأبي إسحاق الشيباني.
روى عنه: أحمد بن عبد الله بن يونس في أبي داود، وبكر بن يحيى بن زبان، وجبارة بن مغلس في ابن ماجة، وجندل بن والق، والحسن بن الحسين الأنصاري، وخالد بن يزيد الكحال، وزيد بن الحباب في ابن ماجة، وأبو عتاب سهل بن حماد الدلال، وعبد الله بن صالح العجلي، وعبد العزيز بن الخطاب في ابن ماجة، وعبيد بن إسحاق العطار ـ عطار المطلقات ـ، وعثمان بن زفر التيمي، وعلي ابن ثابت الدهان، وعون بن سلام، وعيسى بن جعفر، وأبو نعيم الفضل بن دكين، وأبو غسان مالك بن إسماعيل النهدي في ابن ماجة، ومحمد بن الصلت الأسدي، والمنذر بن عمار، وموسى بن داود الضبي، وأبو الوليد هشام بن عبد الملك الطيالسي، والهيثم بن جميل الأنطاكي في ابن ماجة، ويحيى بن آدم، ويحيى بن زياد الفراء النحوي، ويحيى بن عبد الحميد الحماني، ويحيى بن فضيل الكوفي [۱۷۰۷].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن أبي داود [۱۷۰۸]، وابن ماجة [۱۷۰۹].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
أورده النجاشي في رجاله ووثقه [۱۷۱۰].
[۱۷۰۰] تهذيب الكمال: ۲۸ / ۴۹۳ الرقم ۶۱۷۶. [۱۷۰۱] تهذيب الكمال: ۲۸ / ۴۹۶. [۱۷۰۲] تاريخ الثقات: ۴۳۹، وفي تهذيب الكمال نقلا عنه: ولم يدركه إلا الشيوخ. [۱۷۰۳] تاريخ الخطيب: ۱۳ / ۲۵۰. [۱۷۰۴] تاريخ الخطيب: ۱۳ / ۲۴۸، الكامل لابن عدي: ۶ / ۲۴۴۷. [۱۷۰۵] تاريخ الثقات: ۴۳۹. [۱۷۰۶] تقريب التهذيب: ۲ / ۲۷۴ الرقم ۱۳۶۳. [۱۷۰۷] تهذيب الكمال: ۲۸ / ۴۹۳ ـ ۴۹۴. [۱۷۰۸] سنن أبي داود: ۴ / ۲۴۱، كتاب السنة، باب في قتل الخوارج، الحديث ۴۷۵۸. [۱۷۰۹] سنن ابن ماجة: ۱ / ۴۱۶، كتاب إقامة الصلاة والسنة فيها، الحديث ۱۳۱۲. [۱۷۱۰] رجال النجاشي: ۴۲۲ الرقم ۱۱۳۱.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
منصور بن أبي الأسود، واسمه فيما قيل: حازم الليثي الكوفي [۱۷۱۱].
قال ابن سعد: كان تاجرا، وكان كثير الحديث [۱۷۱۲].
وقال النسائي: ليس به بأس [۱۷۱۳].
وقال ابن شاهين: ثقة [۱۷۱۴].
وقال ابن حجر: صدوق [۱۷۱۵].
قال إبراهيم بن أبي خيثمة، عن يحيى بن معين: ثقة [۱۷۱۶].
وقال إبراهيم بن عبد الله بن الجنيد، عن يحيى بن معين: ليس به بأس [۱۷۱۷].
وذكره ابن حبان في الثقات [۱۷۱۸].
۲ ـ تشيّعه:
قال إبراهيم بن عبد الله بن الجنيد، عن يحيى بن معين: كان من الشيعة الكبار [۱۷۱۹].
وقال ابن حجر: رمي بالتشيع [۱۷۲۰].
وقال الذهبي: صدوق شيعي [۱۷۲۱].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الثامنة [۱۷۲۲].
وقال المزي: روى عن: إدريس بن يزيد الأودي، وإسماعيل بن أبي خالد، وأخيه اسيد بن أبي الأسود، وحبيب بن أبي عمرة، والحسن بن عبيدالله، وحصين ابن عبد الرحمان، وداود بن يزيد الأودي، وسعد بن طريف الإسكاف، وسليمان الأعمش في كتاب المراسيل والترمذي والنسائي، وصالح بن حسان، وعاصم بن كليب، وعبد الله بن سعيد بن أبي سعيد المقبري، وعبد الملك بن أبي سليمان في النسائي، وعبيد الله بن عمر العمري، وعمر بن عمير بن محدوج الهجري، وعمرو بن عبيد، وقطن أبي المحجل، وكثير النواء في الترمذي، وليث بن أبي سليم، ومجالد ابن سعيد، والمختار بن فلفل في أبي داود، ومزاحم بن زفر، ومسلم الملائي، وأبي المهلب مطرح بن يزيد، ومغيرة بن مقسم الضبي، ويزيد بن أبي زياد في خصائص أمير المؤمنين ÷.
روى عنه: أسيد بن زيد الجمال، وابن أخيه الحسن بن صالح بن أبي الأسود، وحسين بن حسن الأشقر، وداود بن عمرو الضبي في النسائي، وسعيد بن سليمان الواسطي في أبي داود، وسعيد بن عثمان الخزاز، وأبو الربيع سليمان بن داود الزهراني في النسائي، وطاهر بن مدرار، وعامر بن سيار الحلبي، وعبد الرحمن بن مهدي في كتاب المراسيل والنسائي، وعبد العزيز بن الخطاب، وعبد العزيز بن عمران الزهري، وعلي بن ثابت الدهان في كتاب خصائص أمير المؤمنين ÷، وعون بن سلام، وأبو نعيم الفضل بن دكين، وأبو غسان مالك بن إسماعيل النهدي في الترمذي، ومجاشع بن عمرو الأسدي، ومحمد بن جعفر المدائني في الترمذي، ومحمد بن سنان العوقي، ومحمد بن الصلت الأسدي، ومحمد بن عمر الواقدي، ومخول بن إبراهيم النهدي، ومعلى بن عبد الرحمان الواسطي، ومعن بن عيسى القزاز، ويحيى بن حسان التنيسي، ويحيى بن عبد الرحمان الأرحبي، وقال: منصور بن حازم [۱۷۲۳].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن أبي داود [۱۷۲۴]، والنسائي [۱۷۲۵]، والترمذي [۱۷۲۶].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
قال النجاشي: كوفي، ثقة، روى عن أبي عبد الله ÷ [۱۷۲۷].
[۱۷۱۱] تهذيب الكمال: ۲۸ / ۵۱۸ الرقم ۶۱۸۹. [۱۷۱۲] الطبقات الكبرى: ۶ / ۳۸۲، تهذيب التهذيب: ۱۰ / ۳۰۵ الرقم ۵۳۳. [۱۷۱۳] تهذيب الكمال: ۲۸ / ۵۱۹. [۱۷۱۴] تاريخ أسماء الثقات: ۲۹۹ الرقم ۱۲۵۸. [۱۷۱۵] تقريب التهذيب: ۲ / ۲۷۵ الرقم ۱۳۷۸. [۱۷۱۶] الجرح والتعديل: ۸ / ۱۷۰ الرقم ۷۵۴. [۱۷۱۷] ميزان الاعتدال: ۴ / ۱۸۳ الرقم ۸۷۷۰. قلت: وفي مقدمة ابن الصلاح (۱۳۴): قال ابن أبي خيثمة: قلت ليحيى بن معين: إنك تقول: (فلان ليس به بأس) قال: إذا قلت لك (ليس به بأس) فثقة. الرفع والتكميل: ۲۲۱. [۱۷۱۸] كتاب الثقات: ۷ / ۴۷۵. [۱۷۱۹] تهذيب الكمال: ۲۸ / ۵۱۹، ميزان الاعتدال: ۴ / ۱۸۳ الرقم ۸۷۷۰. [۱۷۲۰] تقریب التهذیب: ۲ / ۲۷۵ الرقم ۱۳۷۸. [۱۷۲۱] الكاشف: ۳ / ۱۵۸ الرقم ۵۷۱۳. [۱۷۲۲] تقريب التهذيب: ۲ / ۲۷۵. [۱۷۲۳] تهذيب الكمال: ۲۸ / ۵۱۸ الرقم ۶۱۸۹. [۱۷۲۴] سنن أبي داود: ۲ / ۲۶، كتاب الصلاة، الحديث ۱۲۸۲. [۱۷۲۵] سنن النسائي: ۴ / ۱۴۱، كتاب الصيام. [۱۷۲۶] سنن الترمذي: ۴ / ۲۸۹، كتاب الأطعمة، الحديث ۱۸۶۰. [۱۷۲۷] رجال النجاشي: ۴۱۴ الرقم ۱۱۰۳.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: منصور بن المعتمر، الحافظ الثبت القدوة، أبو عتاب السلمي الكوفي، أحد الأعلام... [۱۷۲۸].
قال العجلي: كوفي، ثقة، ثبت في الحديث، كان أثبت أهل الكوفة، وكان حديثه العدل، لا يختلف فيه واحد، متعبد، رجل صالح... وروى منصور من الحديث أقل من ألفين... [۱۷۲۹]
وقال الآجري عن أبي داود: كان المنصور لا يروي إلا عن ثقة [۱۷۳۰].
وقال الذهبي: كان من أوعية العلم، صاحب إتقان وتأله وخير [۱۷۳۱].
وقال ابن سعد: كان ثقة، مأمونا، كثير الحديث، رفيعا عاليا [۱۷۳۲].
۲ ـ تشيّعه:
قال العجلي: كان فيه تشيع قليل ولم يكن بغال... [۱۷۳۳].
وقال الذهبي: تشيّعه حب وولاء، فقط [۱۷۳۴].
وقال أبو نعيم الملائي: سمعت حماد بن زيد يقول: رأيت منصور بن المعتمر صاحبكم، وكان من هذه الخشبية، وما اراه يكذب. قلت: الخشبية: هم الشيعة [۱۷۳۵].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة التي فيها الأعمش [۱۷۳۶]، وعده ابن سعد في الطبقة الرابعة من أهل الكوفة [۱۷۳۷].
وقال المزي: روى عن: إبراهيم النخعي في الكتب الستة، وأبي صالح باذام حديثا واحدا، وتميم بن سلمة في مسلم، وعن تميم بن سلمة في أبي داود أو سعد ابن عبيدة في أبي داود، وعن الحسن البصري في النسائي، والحكم بن عتيبة في البخاري ومسلم والنسائي، وخالد بن سعد في البخاري والنسائي وابن ماجة، وخالد الحذاء في مسلم ـ وهو من أقرآنه ـ، وخيثمة بن عبد الرحمان في الترمذي، وذر بن عبد الله الهمداني في الأدب المفرد وأبي داود والترمذي والنسائي، وربعي بن حراش في الكتب الستة، وزياد بن عمرو بن هند الجملي في النسائي وابن ماجة، وأبي معشر زياد بن كليب في النسائي، وزيد بن وهب الجهني، وسالم بن أبي الجعد في الكتب الستة، وسعد بن عبيدة في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، وسعيد بن جبير في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي، وسلمان أبي حازم الأشجعي في الكتب الستة، وأبي وائل شقيق بن سلمة في الكتب الستة، وصالح أبي الخليل في النسائي، وطلحة بن مصرف في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وطلق بن حبيب في النسائي، وعاصم بن بهدلة في النسائي ـ وهو من أقرآنه ـ، وعامر الشعبي في الكتب الستة، وعبد الله بن مرة في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وعبد الله بن يسار الجهني في أبي داود وعمل اليوم والليلة، وعبد الرحمان بن يزيد النخعي في النسائي، وعبيد الله بن علي ابن عرفطة السلمي في ابن ماجة، وأبي الحسن عبيد بن الحسن في أبي داود، وعبيد بن نسطاس في ابن ماجة، وعطاء بن أبي رباح في النسائي، وعلي بن الأقمر في البخاري، وعمرو بن مرة في مسلم، وكريب مولى ابن عباس في عمل اليوم والليلة، ومجاهد بن جبر المكي في البخاري ومسلم والنسائي، ومحمد بن مسلم بن شهاب الزهري في البخاري ومسلم، وأبي الضحى مسلم بن صبيح في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي، والمسيب بن رافع في البخاري ومسلم والنسائي، والمنهال بن عمرو في البخاري وأبي داود وابن ماجة والترمذي والنسائي، وموسى ابن عبد الله بن يزيد الخطمي في كتاب الشمائل وابن ماجة، وهلال بن يساف في مسلم وأبي داود والترمذي وابن ماجة والنسائي، وأبي عثمان التبان في الأدب المفرد وأبي داود والترمذي، وعن أبي علي الأزدي في عمل اليوم والليلة، وقيل: عن أبي الفيض في عمل اليوم والليلة.
روى عنه: أبان بن صالح في أبي داود، وإبراهيم بن طهمان في عمل اليوم والليلة، وإسرائيل بن يونس في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي، وأيوب السختياني ـ وهو من أقرآنه ـ، وأبو وكيع الجراح بن مليح، وجرير بن عبد الحميد في الكتب الستة، وحجاج بن أرطاة في النسائي، وحجاج بن دينار، والحسن بن صالح بن حي في النسائي، وحصين بن عبد الرحمان السلمي ـ وهو من أقرآنه ـ، وحماد بن زيد في البخاري ومسلم، وروح بن القاسم في البخاري ومسلم، وزائدة ابن قدامة في مسلم، وزهير بن معاوية في مسلم وابن ماجة، وزياد بن عبد الله البكائي في الترمذي، وسفيان الثوري في البخاري ومسلم وأبي داود وابن ماجة ـ وهو أثبت الناس فيه ـ، وسفيان بن عيينة في البخاري ومسلم والترمذي، وسليمان الأعمش، وسليمان التيمي ـ وهما من أقرآنه ـ، وأبو الأحوص سلام بن سليم في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي، وشريك بن عبد الله في النسائي، وشعبة بن الحجاج في الكتب الستة، وشيبان بن عبد الرحمان في البخاري ومسلم، وعبد العزيز بن عبد الصمد العمي في البخاري ومسلم والنسائي، وعبيدة بن حميد في البخاري والترمذي والنسائي وابن ماجة، وعلي بن صالح بن حي في النسائي، وعمار بن رزيق في مسلم وعمل اليوم والليلة، وعمرو بن أبي قيس الرازي فيما استشهد به البخاري وفي كتاب عمل اليوم والليلة، وفضيل بن عياض في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي، والقاسم بن معن في النسائي، وقيس بن الربيع، وكامل أبو العلاء، ومحمد بن الفضل بن عطية في الترمذي، ومسعر بن كدام في مسلم، ومعتمر بن سليمان في البخاري ومسلم وأبي داود وعمل اليوم والليلة، ومفضل بن مهلهل في مسلم والنسائي وابن ماجة، وورقاء بن عمر اليشكري في أبي داود وعمل اليوم والليلة، وأبو عوانة الوضاح بن عبد الله في مسلم، ووهيب بن خالد في مسلم، وأبو المحياة يحيى بن يعلى التيمي في عمل اليوم والليلة، وأبو حفص الأبار في النسائي، وأبو حمزة السكري في النسائي، وأبو مالك النخعي في ابن ماجة [۱۷۳۸].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۱۷۳۹]، ومسلم [۱۷۴۰]، وسنن أبي داود [۱۷۴۱]، والترمذي [۱۷۴۲]، وابن ماجة [۱۷۴۳]، والنسائي [۱۷۴۴].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام الباقر والصادق (عليهما السلام) [۱۷۴۵].
[۱۷۲۸] سير أعلام النبلاء: ۵ / ۴۰۲ الرقم ۱۸۱، وقال في الكاشف: ۳ / ۱۵۹: من أئمة الكوفة. [۱۷۲۹] تاريخ الثقات: ۴۴۱ الرقم ۱۶۳۹. [۱۷۳۰] تهذيب التهذيب: ۱۰ / ۳۱۳ الرقم ۵۴۶. [۱۷۳۱] سير أعلام النبلاء: ۵ / ۴۰۲. [۱۷۳۲] الطبقات الكبرى: ۶ / ۳۳۷. [۱۷۳۳] تاريخ الثقات: ۴۴۱ الرقم ۱۶۳۹. [۱۷۳۴] سير أعلام النبلاء: ۵ / ۴۰۷. [۱۷۳۵] سير أعلام النبلاء: ۵ / ۴۰۸. قلت: وقال السيد الامام شرف الدين: ألا هلم فانظر إلى الاستخفاف والتحامل، والامتهان والعداوة المتجلية من خلال هذه الكلمة بكل المظاهر، وما أشد دهشتي عند وقوفي على قوله: «وما أظنه يكذب» وي، وي كأن الكذب من لوازم أولياء آل محمد، وكأن منصورا جرى في الصدق على خلاف الأصل، وكأن النواصب لم يجدوا لشيعة آل محمد اسما يطلقونه عليهم غير ألقاب الضعة، كالخشبية، والترابية، والرافضة، ونحو ذلك، وكأنهم لم يسمعوا قوله تعالى: (ولا تنابزوا بالألقاب بئس الاسم الفسوق بعد الايمان) إنما نبزوهم بهذا توهينا لهم، واستهتارا بقوتهم وعتادهم، لكن هؤلاء الخشبية قتلوا بخشبهم سلف النواصب، ابن مرجانة، واستأصلوا شأفة اولئك المردة قتلة آل محمد... المراجعات: ۱۷۷. [۱۷۳۶] تقريب التهذيب: ۲ / ۲۷۷ الرقم ۱۳۹۲. [۱۷۳۷] الطبقات الكبرى: ۶ / ۳۳۷. [۱۷۳۸] تهذيب الكمال: ۲۸ / ۵۴۷ الرقم ۶۲۰۱. [۱۷۳۹] صحيح البخاري: ۱ / ۳۵، كتاب العلم، باب إثم من كذب على النبي ج. [۱۷۴۰] صحيح مسلم: ۱ / ۹، المقدمة، الحديث ۱. [۱۷۴۱] سنن أبي داود: ۴ / ۲۳۵، كتاب السنة، الحديث ۴۷۳۷. [۱۷۴۲] سنن الترمذي: ۲ / ۳۱۷، أبواب الصلاة، باب ما جاء أن الوتر ليس بحتم، ذيل ح ۴۵۴. [۱۷۴۳] سنن ابن ماجة: ۱ / ۱۰۱، كتاب الطهارة، الحديث ۲۷۷. [۱۷۴۴] سنن النسائي: ۷ / ۱۲۲، كتاب تحريم الدم، باب قتال المسلم. [۱۷۴۵] رجال الشيخ الطوسي: ۱۴۶ الرقم ۱۶۱۷، وص ۳۰۵ الرقم ۴۵۰۶.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
موسى بن قيس الحضرمي، أبو محمد الكوفي الفراء، يلقب عصفور الجنة [۱۷۴۶].
قال عبد الله بن أحمد بن حنبل: سمعت أبي ذكر موسى بن قيس، فقال: ما أعلم إلا خيرا [۱۷۴۷].
وقال ابن حجر: صدوق [۱۷۴۸].
وقال إسحاق بن منصور، عن يحيى بن معين: ثقة [۱۷۴۹].
وقال أبو حاتم: لا بأس به [۱۷۵۰].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن حجر: رمي بالتشيع [۱۷۵۱].
وقال العقيلي: من الغلاة في الرفض [۱۷۵۲].
وقال الذهبي: ثقة، شيعي [۱۷۵۳].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة السادسة [۱۷۵۴].
وقال المزي: روى عن: حجر بن عنبس، وسلمة بن كهيل في أبي داود وخصائص أمير المؤمنين ÷، وعطية العوفي، والعيزار بن جرول، ومحمد بن عجلان، ومسلم البطين، ومعفس بن عمران بن حطان.
روى عنه: خلاد بن يحيى، وعبد الرحمان بن محمد المحاربي، وعبيد الله بن موسى، وأبو نعيم الفضل بن دكين في خصائص أمير المؤمنين ÷، وقبيصة بن عقبة، وقيس بن الربيع، ووكيع بن الجراح، ويحيى بن آدم في أبي داود، وأبو معاوية الضرير [۱۷۵۵].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن أبي داود [۱۷۵۶].
[۱۷۴۶] تهذيب الكمال: ۲۹ / ۱۳۴ الرقم ۶۲۹۳. [۱۷۴۷] العلل ومعرفة الرجال: ۱ / ۳۹۱ الرقم ۷۷۴. [۱۷۴۸] تقریب التهذیب: ۲ / ۲۸۷ الرقم ۱۴۹۸. [۱۷۴۹] تهذيب الكمال: ۲۹ / ۱۳۵، ميزان الاعتدال: ۴ / ۲۱۷ الرقم ۸۹۱۱. [۱۷۵۰] الجرح والتعديل: ۸ / ۱۵۸ الرقم ۷۰۳. [۱۷۵۱] تقريب التهذيب: ۲ / ۲۸۷ الرقم ۱۴۹۸. [۱۷۵۲] ميزان الاعتدال: ۴ / ۲۱۷. [۱۷۵۳] الكاشف: ۳ / ۱۷۲ الرقم ۵۸۰۳. [۱۷۵۴] تقريب التهذيب: ۲ / ۲۸۷ الرقم ۱۴۹۸. [۱۷۵۵] تهذيب الكمال: ۲۹ / ۱۳۴ الرقم ۶۲۹۳. [۱۷۵۶] سنن أبي داود: ۱ / ۲۶۲، كتاب الصلاة، باب في السلام، الحديث ۹۹۷. أقول: وقع موسى بن قيس في طريق المفيد في أماليه، راجع مستدركات علم رجال الحديث: ۸ / ۲۹، الرقم ۱۵۳۸۱.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
ميناء بن أبي ميناء القرشي الزهري الخراز، مولى عبد الرحمن بن عوف [۱۷۵۷].
عده ابن حبان في الثقات [۱۷۵۸].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن عدي: ويبين على حديثه أنه يغلو في التشيّع [۱۷۵۹].
وقال ابن حجر: رمي بالرفض [۱۷۶۰].
وقال إبراهيم بن يعقوب الجوزجاني: أنكر الأئمة حديثه لسوء مذهبه [۱۷۶۱].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الثانية [۱۷۶۲].
وقال المزي: روى عن: عبد الله بن مسعود، ومولاه عبد الرحمان بن عوف، وعثمان بن عفان، وعلي بن أبي طالب، وأبي هريرة في الترمذي، وعائشة ام المؤمنين.
روى عنه: همام بن نافع في الترمذي ـ والد عبد الرزاق بن همام ـ [۱۷۶۳].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن الترمذي [۱۷۶۴].
[۱۷۵۷] تهذيب الكمال: ۲۹ / ۲۴۵ الرقم ۶۳۴۸. [۱۷۵۸] كتاب الثقات: ۵ / ۴۵۵. [۱۷۵۹] الكامل: ۶ / ۲۴۵۱، أقول: وروى ابن عدي عنه عن عبد الرحمان بن عوف قال: قال رسول الله ج: «أنا الشجرة وفاطمة أصلها أو فرعها، وعلي لقاحها، والحسن والحسين ثمرتها...». [۱۷۶۰] تقریب التهذیب: ۱ / ۲۹۳ الرقم ۱۵۶۴. [۱۷۶۱] أحوال الرجال: الرقم ۲۵۸، تهذيب الكمال: ۲۹ / ۲۴۶. [۱۷۶۲] تقريب التهذيب: ۱ / ۲۹۳ الرقم ۱۵۶۴. [۱۷۶۳] تهذيب الكمال ۲۹ / ۲۴۵، الرقم ۶۳۴۸. [۱۷۶۴] سنن الترمذي: ۵ / ۷۲۸، كتاب المناقب، الحديث ۳۹۳۹.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
ناصح بن عبد الله، ويقال: ابن عبد الرحمن، التميمي المعروف بالمحلمي، أبو عبد الله الكوفي الحائك، صاحب سماك بن حرب، كان يسكن في بني محلم [۱۷۶۵].
قال أحمد بن حازم بن أبي غرزة [۱۷۶۶]: سمعت عبيدالله بن موسى وأبا نعيم يقولان جميعا عن الحسن بن صالح قال: ناصح بن عبد الله المحلمي نعم الرجل [۱۷۶۷].
وقال الذهبي: كان من العابدين [۱۷۶۸].
۲ ـ تشيّعه:
قال العقيلي: كان يذهب إلى الرفض [۱۷۶۹].
وقال ابن عدي: وهو من جملة متشيعي أهل الكوفة، وهو ممن يكتب حديثه [۱۷۷۰].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر من كبار الطبقة السابعة [۱۷۷۱].
وقال المزي: روى عن: سماك بن حرب في الترمذي، وعطاء بن السائب، ويحيى بن أبي كثير، وأبي إسحاق السبيعي.
روى عنه: إسحاق بن منصور السلولي، وإسماعيل بن أبان الوراق، وإسماعيل بن عمرو البجلي، وعبد الله بن صالح العجلي، وعبد العزيز بن الخطاب، وعلي بن هاشم بن البريد، والقاسم بن عبد الكريم العرفطي، ومحمد بن هارون الضبي، وأبو حنيفة النعمان بن ثابت ـ وهو من أقرآنه ـ، ويحيى بن يعلى الأسلمي في الترمذي [۱۷۷۲].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن الترمذي [۱۷۷۳].
[۱۷۶۵] تهذيب الكمال: ۲۹ / ۲۶۱ الرقم ۶۳۵۴. [۱۷۶۶] قال الذهبي: الامام، الحافظ، الصدوق، أحمد بن حازم بن محمد بن يونس بن قيس بن أبي غرزة، أبو عمرو الغفاري الكوفي صاحب المسند. ولد سنة بضع وثمانين ومائة. وتوفي سنة ست وسبعين ومائتين. سير أعلام النبلاء: ۱۳ / ۲۳۹ الرقم ۱۲۰. [۱۷۶۷] تهذيب الكمال: ۲۹ / ۲۶۳. [۱۷۶۸] ميزان الاعتدال: ۴ / ۲۴۰ الرقم ۸۹۸۸، قلت: وروى عنه عن سماك، عن جابر قالوا: يا رسول الله من يحمل رايتك يوم القيامة؟ قال: من عسى أن يحملها إلا من حملها في الدنيا ـ يعني عليا. [۱۷۶۹] الضعفاء الكبير: ۴ / ۳۱۱ الرقم ۱۹۱۲. [۱۷۷۰] الكامل: ۷ / ۲۵۱۱، أقول: وروى عنه حديث المنزلة. [۱۷۷۱] تقريب التهذيب: ۲ / ۲۹۴ الرقم ۹. [۱۷۷۲] تهذيب الكمال: ۲۹ / ۲۶۱ الرقم ۶۳۵۴. [۱۷۷۳] سنن الترمذي: ۴ / ۳۳۷، كتاب البر والصلة، الحديث: ۱۹۵۱.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
نفيع بن الحارث، أبو داود الأعمى الدارمي، ويقال: الهمداني السبيعي الكوفي القاص، ويقال: اسمه نافع [۱۷۷۴].
عده ابن حبان في الثقات [۱۷۷۵].
۲ ـ تشيّعه:
قال العقيلي: ممن يغلو في الرفض [۱۷۷۶].
وقال ابن عدي: وهو في جملة الغالين بالكوفة [۱۷۷۷].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الخامسة [۱۷۷۸].
وقال المزي: روى عن: أنس بن مالك في ابن ماجة، والبراء بن عازب، وبريدة الأسلمي في ابن ماجة، والحارث بن قيس الجعفي، وزيد بن أرقم في ابن ماجة، وعبد الله بن الزبير، وعبد الله بن سخبرة في الترمذي، وعبد الله بن عباس، وعبد الله بن عمر بن الخطاب، وعمران بن حصين في ابن ماجة، ومعقل بن يسار، وأبي برزة الأسلمي في ابن ماجة، وأبي الحمراء في ابن ماجة مولى النبي ج، وأبي سعيد الخدري.
روى عنه: اسماعيل بن أبي خالد في ابن ماجة، وأيوب بن خوط، وخالد ابن طهمان أبو العلاء الخفاف، وخالد بن ميمون بن الرماح، وزياد بن خيثمة في الترمذي، وأبو الجارود زياد بن المنذر وسماه نافع بن الحارث، وزيد بن أبي انيسة، وسفيان الثوري، وسليمان الأعمش في ابن ماجة، وأبو الأحوص سلام بن سليم، وشريك بن عبد الله، وشهاب بن شرنفة المجاشعي، والصباح بن موسى، وعائذ الله المجاشعي في ابن ماجة، وعبادة بن مسلم الفزاري، وعبيد بن أبي امية الطنافسي، وعلي بن الحزور في ابن ماجة، وعمران أبو عمر الأزدي، والعلاء بن المسيب، ومحمد بن عبيدالله العرزمي، ومعن بن عبد الرحمن المسعودي، وهمام ابن يحيى، والهيثم بن جماز ـ وقال في نسبه: الدارمي ـ، ويونس بن أبي إسحاق في ابن ماجة، وأبوه أبو إسحاق السبيعي ـ وهو أكبر منه ـ [۱۷۷۹].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن الترمذي [۱۷۸۰]، وابن ماجة [۱۷۸۱].
[۱۷۷۴] تهذيب الكمال: ۳۰ / ۹ ـ ۱۰ الرقم ۶۴۶۶. [۱۷۷۵] كتاب الثقات: ۵ / ۴۸۲. [۱۷۷۶] الضعفاء الكبير: ۴ / ۳۰۶ الرقم ۱۹۰۸. [۱۷۷۷] الكامل: ۷ / ۲۵۲۴، أقول: وروى ابن عدي عنه، عن أبي الحمراء قال: رابطت بالمدينة سبعة أشهر على عهد رسول الله ج قال: فرأيت رسول الله ج إذا طلع الفجر جاء إلى باب علي وفاطمة فقال: الصلاة الصلاة (إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا). [۱۷۷۸] تقريب التهذيب: ۲ / ۳۰۶ الرقم ۳۰۶. [۱۷۷۹] تهذيب الكمال: ۳۰ / ۱۰. [۱۷۸۰] سنن الترمذي: ۵ / ۲۹، كتاب العلم، باب ما جاء في كتمان العلم، الحديث ۲۶۴۸. [۱۷۸۱] سنن ابن ماجة: ۱ / ۴۷۶، كتاب الجنائز، باب النهي عن التسلب مع الجنازة، ح ۱۴۸۵.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
نوح بن قيس بن رباح الأزدي الحداني، ويقال: الطاحي، أبو روح البصري أخو خالد بن قيس... [۱۷۸۲]
قال النسائي: ليس به بأس [۱۷۸۳].
وقال الذهبي: بصري، صالح الحال [۱۷۸۴].
وقال أيضا: حسن الحديث، وقد وثق [۱۷۸۵].
وقال عبد الله بن أحمد بن حنبل، عن أبيه وعثمان بن سعيد الدارمي، عن يحيى بن معين: ثقة [۱۷۸۶].
وقال ابن حجر: صدوق [۱۷۸۷].
۲ ـ تشيّعه:
قال أبو داود: كان يتشيّع [۱۷۸۸].
وقال ابن حجر: رمي بالتشيع [۱۷۸۹].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الثامنة [۱۷۹۰].
وقال المزي: روى عن: أشعث بن جابر الحداني، وأيوب السختياني، والبختري بن عبد الحميد، وتميم بن حويص، وثمامة بن عبد الله بن أنس، وحسام ابن مصك في كتاب الشمائل، وحوشب بن مسلم الثقفي، وأخيه خالد بن قيس في مسلم وكتاب الشمائل والنسائي وابن ماجة، وزياد النميري، وسليمان بن السائب، وسليمان بن أبي فاطمة في مسند علي، وصالح الدهان، وعبد الله بن عمران القرشي في الترمذي، وعبد الله بن عون في مسلم وأبي داود، وعبد الله بن معقل البصري في ابن ماجة، وعبد الرحمان مولى قيس في الترمذي، وعثمان بن محصن الجهضمي، وعصمة بن سالم، وعطاء السليمي، وعمرو بن مالك النكري في كتاب الرد على أهل القدر والترمذي والنسائي وابن ماجة، وعون بن أبي شداد العقيلي، وكثير بن زياد البرساني، وأبي رجاء محمد بن سيف الأزدي، ومحمد بن واسع، ومعلى بن زياد القردوسي، ونصر بن علي الجهضمي الكبير، والوليد بن حسان البكري، والوليد بن صالح صاحب محمد بن الحنفية، ويزيد الرقاشي، ويزيد بن كعب العوذي في أبي داود والنسائي، وأبي هارون العبدي في الترمذي.
روى عنه: إبراهيم بن محمد بن عرعرة، وأحمد بن إبراهيم الموصلي، وأبو الأشعث أحمد بن المقدام العجلي، وبشر بن حجر، وبشر بن الحكم النيسابوري، وحامد بن عمر البكراوي، وحميد بن مسعدة في ابن ماجة، وخليفة بن خياط، وزياد بن يحيى الحساني في مسند علي، وسعيد بن عثمان البصري، وسعيد بن منصور، وأبو الربيع سليمان بن داود الزهراني، وسليمان بن عثمان الكلابي العطار، وسيار بن حاتم العنزي، وأبو صالح عبد الغفار بن داود الحراني، وعبدان بن عثمان المروزي، وعبيد الله بن عمر القواريري، وعبيد الله بن يوسف الجبيري، وعفان بن مسلم، والفضل بن يعقوب الجزري، وأبو كامل فضيل بن حسين الجحدري في كتاب الرد على أهل القدر، والقاسم بن أمية الحذاء العدوي، وقتيبة بن سعيد البلخي في أبي داود والترمذي والنسائي، ومحمد بن بكير الحضرمي، وأبو بكر محمد بن خلاد الباهلي في ابن ماجة، ومحمد بن وزير الواسطي، ومحمد بن يحيى القطعي، ومسدد بن مسرهد، ومسلم بن إبراهيم، وموسى بن إسماعيل، ونافع بن خالد الطاحي، ونصر بن علي الجهضمي الصغير في مسلم وكتاب الرد على أهل القدر والنسائي وابن ماجة والترمذي، ووهب بن بقية الواسطي في أبي داود، ويحيى بن بسطام الزهراني، ويحيى بن عبد الحميد الحماني، ويزيد بن هارون [۱۷۹۱].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح مسلم [۱۷۹۲]، وسنن أبي داود [۱۷۹۳]، والنسائي [۱۷۹۴]، وابن ماجة [۱۷۹۵]، والترمذي [۱۷۹۶].
[۱۷۸۲] تهذيب الكمال: ۳۰ / ۵۳ الرقم ۶۴۹۴. [۱۷۸۳] تهذيب الكمال: ۳۰ / ۵۵، العلل ومعرفة الرجال: ۲ / ۴۷۸ الرقم ۳۱۳۹. [۱۷۸۴] ميزان الاعتدال: ۴ / ۲۷۹ الرقم ۹۱۴۰، تهذيب التهذيب: ۱۰ / ۴۸۶ الرقم ۸۷۵. [۱۷۸۵] الكاشف: ۳ / ۱۹۸ الرقم ۵۹۷۰. [۱۷۸۶] العلل ومعرفة الرجال: ۲ / ۴۷۸. [۱۷۸۷] تقریب التهذیب: ۲ / ۳۰۸. [۱۷۸۸] ميزان الاعتدال: ۴ / ۲۷۹ الرقم ۹۱۴۰، تهذيب التهذيب: ۱۰ / ۴۸۶ الرقم ۸۷۵. [۱۷۸۹] تقريب التهذيب: ۲ / ۳۰۸. [۱۷۹۰] تقريب التهذيب: ۲ / ۳۰۸ الرقم ۱۶۸. [۱۷۹۱] تهذيب الكمال: ۳۰ / ۵۳ الرقم ۶۴۹۴. [۱۷۹۲] صحيح مسلم: ۳ / ۱۶۵۷، كتاب اللباس والزينة، الحديث ۵۸. [۱۷۹۳] سنن أبي داود: ۳ / ۳۳۱، كتاب الأشربة، الحديث ۳۶۹۳. [۱۷۹۴] سنن النسائي: ۱ / ۲۲۸، كتاب الصلاة، باب كم فرضت في اليوم والليلة. [۱۷۹۵] سنن ابن ماجة: ۱ / ۳۳۲، كتاب إقامة الصلاة والسنة فيها، الحديث ۱۰۴۶. [۱۷۹۶] سنن الترمذي: ۵ / ۳۰، كتاب العلم، باب ما جاء في الاستيصاء بمن يطلب العلم، الحديث ۲۶۵۱. أقول: روى المفيد في الارشاد: ۱ / ۳۱ بسنده عن أحمد بن القاسم البرتي قال: حدثنا إسحاق قال: حدثنا نوح بن قيس قال: حدثنا سليمان بن علي الهاشمي ـ أبو فاطمة ـ، قال: سمعت معاذة العدوية تقول: سمعت عليا ÷ على منبر البصرة يقول: أنا الصديق الأكبر، آمنت قبل أن يؤمن أبو بكر، وأسلمت قبل أن يسلم.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
هارون بن سعد العجلي، ويقال: الجعفي الكوفي الأعور [۱۷۹۷].
قال عبد الله بن أحمد بن حنبل: سألت أبي عن هارون بن سعد، فقال: روى عنه الناس، وهو صالح [۱۷۹۸].
وقال ابن حجر: صدوق [۱۷۹۹].
وقال ابن عدي: وهارون بن سعد له غير ما ذكرت أحاديث يسيرة، وليس في حديثه حديث منكر فأذكره، وأرجو أنه لا بأس به [۱۸۰۰].
۲ ـ تشيّعه:
قال العقيلي: كان يغلو في الرفض [۱۸۰۱].
وقال ابن حجر: صدوق رمي بالرفض، ويقال: رجع عنه [۱۸۰۲].
وقال عبد الله بن أحمد بن حنبل: سألت أبي عن هارون بن سعد، فقال: أظنه كان يتشيّع [۱۸۰۳].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر من الطبقة السابعة [۱۸۰۴].
وقال المزي: روى عن: إبراهيم التيمي، وثمامة بن عقبة، وثوير بن أبي فاختة، وزيد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب، وسلمان أبي حازم الأشجعي في مسلم، وسليمان الأعمش ـ وهو من أقرآنه ـ، وعبد الرحمان بن أبي سعيد الخدري، وأبي صالح عبد الرحمان بن قيس الحنفي، وعطية العوفي، وعمرو ابن مرة، وعمران بن ظبيان، وأبي الضحى مسلم بن صبيح، ومقاتل بن حيان، وميمون أبي عبد الله، وأبي إسحاق السبيعي.
روى عنه: الحسن بن صالح بن حي في مسلم، وأبو جنادة حصين بن مخارق السلولي، وسفيان الثوري، وسليمان بن قرم، وشريك بن عبد الله، وشعبة بن الحجاج، وعبد الرحيم بن هارون الغساني، وأبو مريم عبد الغفار بن القاسم، وعبد النور بن عبد الله بن سنان، وقيس بن الربيع، ومحمد بن أبي حفص العطار، ومحمد بن سليمان ابن الأصبهاني، ومحمد بن سليمان العبدي، ومحمد بن عمرو الأنصاري، ويونس بن أرقم [۱۸۰۵].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح مسلم [۱۸۰۶].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام الصادق ÷ [۱۸۰۷].
[۱۷۹۷] تهذيب الكمال: ۳۰ / ۸۵ الرقم ۶۵۱۲. [۱۷۹۸] العلل ومعرفة الرجال: ۲ / ۴۷۵ الرقم ۳۱۱۷، تهذيب الكمال: ۳۰ / ۸۷. [۱۷۹۹] تقريب التهذيب: ۲ / ۳۱۱. [۱۸۰۰] الكامل: ۷ / ۲۵۸۸. قلت: وروى عنه عن عطية العوفي: سألت أبا سعيد عن هذه الآية: (إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا). قال: «النبي ج وعلي وفاطمة والحسن والحسين». [۱۸۰۱] الضعفاء الكبير: ۴ / ۳۶۲ الرقم ۱۹۷۴، وروى عنه حديث الثقلين. [۱۸۰۲] تقريب التهذيب: ۲ / ۳۱۱. [۱۸۰۳] العلل ومعرفة الرجال: ۲ / ۴۷۵ الرقم ۳۱۱۷. [۱۸۰۴] تقریب التهذیب: ۲ / ۳۱۱. [۱۸۰۵] تهذيب الكمال: ۳۰ / ۸۵ الرقم ۶۵۱۲. [۱۸۰۶] صحيح مسلم: ۴ / ۲۱۸۹، كتاب الجنة وصفة نعيمها وأهلها، الحديث ۲۸۵۱. [۱۸۰۷] رجال الشيخ الطوسي: ۳۱۸ الرقم ۴۷۳۳.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
هارون بن المغيرة بن حكيم البجلي، أبو حمزة الرازي [۱۸۰۸].
قال النسائي: كتب عنه يحيى بن معين خمسة أحاديث، وقال: ثقة، صدوق [۱۸۰۹].
وقال عبد الله بن أحمد بن حنبل: سألت يحيى بن هارون بن المغيرة الرازي، فقال: هو صدوق، ثقة [۱۸۱۰].
وقال جرير: لا أعلم بهذه البلدة أصح حديثا منه [۱۸۱۱].
۲ ـ تشيّعه:
قال الذهبي: ثقة، يتشيّع [۱۸۱۲].
وقال أبو داود: هو من الشيعة [۱۸۱۳].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر من الطبقة التاسعة [۱۸۱۴].
وقال المزي: روى عن: إسماعيل بن مسلم المكي، وحجاج بن أرطاة، والحسن بن عطية العوفي، وداود بن قيس الفراء، ورباح بن أبي معروف، وسعيد بن سابق، وسفيان الثوري، وصالح بن أبي الأخضر، وعبيد الله بن عبد الرحمان بن موهب، وعبيد الله بن عمر العمري، وعبيد الله بن الوليد الوصافي، وعلي بن عبد الأعلى، وعمرو بن قيس الملائي، وعمرو بن أبي قيس الرازي في أبي داود، وعنبسة بن سعيد قاضي الري في الترمذي، وأبي جعفر الرازي.
روى عنه: إبراهيم بن موسى الفراء، وابنه إبراهيم بن هارون بن المغيرة، وإسحاق بن الحجاج الطاحوني، والحسن بن قيس الرازيون، وعبد الله بن المبارك، ومحمد بن حميد الرازي في الترمذي، ومحمد بن عمرو زنيج الرازي، ويحيى بن معين [۱۸۱۵].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن أبي داود [۱۸۱۶]، والترمذي [۱۸۱۷].
[۱۸۰۸] تهذيب الكمال: ۳۰ / ۱۱۰ الرقم ۶۵۲۷. [۱۸۰۹] تهذيب التهذيب: ۱۱ / ۱۲ الرقم ۲۶. [۱۸۱۰] تهذيب الكمال: ۳۰ / ۱۱۱، راجع تهذيب التهذيب: ۱۱ / ۱۲ الرقم ۲۶. [۱۸۱۱] تهذیب الکمال: ۳۰ / ۱۱۰ الرقم ۶۵۲۷. [۱۸۱۲] الكاشف: ۳ / ۱۹۰، الرقم ۶۰۲۴. [۱۸۱۳] ميزان الاعتدال: ۴ / ۲۸۷ الرقم ۹۱۷۳. [۱۸۱۴] تقريب التهذيب: ۲ / ۳۱۳ الرقم ۲۶. [۱۸۱۵] تهذيب الكمال: ۳۰ / ۱۱۰ الرقم ۲۶. [۱۸۱۶] سنن أبي داود: ۴ / ۱۰۸، كتاب المهدي، الحديث ۴۲۹۰، روى عنه، عن عمرو بن أبي قيس، عن شعيب بن خالد، عن أبي إسحاق، قال: قال علي س، ونظر إلى ابنه الحسن فقال: إن ابني هذا سيد كما سماه النبي ج، وسيخرج من صلبه رجل يسمى باسم نبيكم يشبهه في الخلق ولا يشبهه في الخلق، ثم ذكر قصة: يملأ الأرض عدلا. [۱۸۱۷] سنن الترمذي: ۳ / ۳۱۲، كتاب الجنائز، باب ما جاء في كراهية النعي، الحديث ۹۸۴.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
هاشم بن البريد، أبو علي الكوفي، والد علي بن هاشم بن البريد [۱۸۱۸].
قال الذهبي: وثقه ابن معين وغيره [۱۸۱۹].
وقال ابن حجر: ثقة [۱۸۲۰].
وقال أحمد: لا بأس به [۱۸۲۱].
وقال الدارقطني: مأمون [۱۸۲۲].
وقال ابن عدي: وأما هاشم فمقدار ما يرويه لم أر في حديثه شيئا منكرا [۱۸۲۳]...
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن حجر: رمي بالتشيع [۱۸۲۴].
وقال ابن عدي: وإنما يذكر بالغلو في التشيّع [۱۸۲۵].
وقال الذهبي: يترفض [۱۸۲۶].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة السادسة [۱۸۲۷].
قال المزي: روى عن: إسماعيل بن رجاء، واسماعيل بن سميع في كتاب الرد على أهل القدر ومسند علي، والأصبغ بن نباتة، وأبي بشر بيان بن بشر، وحسين بن ميمون في أبي داود ومسند علي، وداود بن يزيد الأودي، والربيع بن بدر الجعفي، وزكريا بن أبي زائدة، وزيد بن علي بن الحسين، وعبد الله بن محمد بن عقيل في ابن ماجة، وعبد الرحمان بن قيس الأرحبي، وأبي سعيد عقيصى التيمي، والفضل بن سعد الجعفي، والقاسم بن مسلم الكوفي، وكثير النواء، ومسلم البطين، وأبي إسحاق السبيعي في النسائي وابن ماجة.
روى عنه: إسماعيل بن عامر البجلي، والحسن بن عنبسة، وأبو قتيبة سلم ابن قتيبة في النسائي وابن ماجة، وصالح بن أبي الأسود، وعبد الله بن داود الخريبي، وعبد الله بن نمير في أبي داود، وابنه علي بن هاشم بن البريد، وعمار بن رزيق الضبي، وعمرو بن ثابت بن هرمز، وعمرو بن عبد الغفار الفقيمي، وعيسى بن يونس في ابن ماجة، ومحمد بن عبيد الطنافسي في كتاب الرد على أهل القدر ومسند علي، ومحمد بن كثير الكوفي، ومندل بن علي، ووكيع بن الجراح، ويحيى ابن سالم [۱۸۲۸].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن أبي داود [۱۸۲۹]، والنسائي [۱۸۳۰].
[۱۸۱۸] تهذيب الكمال: ۳۰ / ۱۲۵ الرقم ۶۵۳۶. [۱۸۱۹] تقريب التهذيب: ۲ / ۳۱۴ الرقم ۳۵. [۱۸۲۰] ميزان الاعتدال: ۴ / ۲۸۸ الرقم ۹۱۸۰. [۱۸۲۱] تهذیب التهذیب: ۱۱ / ۱۷ الرقم ۳۵. [۱۸۲۲] تهذيب التهذيب: ۱۱ / ۱۷ الرقم ۳۵. [۱۸۲۳] الكامل: ۷ / ۲۵۷۵. [۱۸۲۴] تقريب التهذيب: ۲ / ۳۱۴. [۱۸۲۵] الكامل: ۷ / ۲۵۷۵. [۱۸۲۶] ميزان الاعتدال: ۴ / ۲۸۸ الرقم ۹۱۸۰. [۱۸۲۷] تقریب التهذیب: ۲ / ۳۱۴. [۱۸۲۸] تهذيب الكمال: ۳۰ / ۱۲۵ الرقم۶۵۵۲. [۱۸۲۹] سنن أبي داود: ۴ / ۱۴۷، كتاب الخراج والامارة والفئ، الحديث ۲۹۸۴. [۱۸۳۰] سنن النسائي: ۲ / ۱۶۳، كتاب الافتتاح، باب القراءة في الظهر.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
هبيرة بن يريم الشيباني، ويقال: الخارقي، أبو الحارث الكوفي، وأبوه يريم أبو العلاء، وهو يريم بن عبدود، ويقال: ابن عبد، ويقال: ابن أسعد [۱۸۳۱].
قال العجلي: كوفي، تابعي، ثقة [۱۸۳۲].
وقال ابن عدي: أرجو أنه لا بأس به [۱۸۳۳].
وقال عبد الله بن حنبل، عن أبيه: هبيرة بن يريم أحب إلينا من الحارث...
ثم قال: هبيرة رجل صالح [۱۸۳۴].
وعده ابن حبان في الثقات [۱۸۳۵].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن حجر: لا بأس به، وقد عيب بالتشيع [۱۸۳۶].
وعده الشهرستاني من رجال الشيعة [۱۸۳۷].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر من الطبقة الثانية [۱۸۳۸].
وقال المزي: روى عن: الحسن بن علي بن أبي طالب، وطلحة بن عبيدالله، وعبد الله بن عباس، وعبد الله بن مسعود في النسائي، وعلي بن أبي طالب في أبي داود والنسائي والترمذي وابن ماجة.
روى عنه: أبو إسحاق السبيعي في أبي داود والنسائي والترمذي وابن ماجة، وأبو فاختة في ابن ماجة [۱۸۳۹].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن أبي داود [۱۸۴۰]، والنسائي [۱۸۴۱]، والترمذي [۱۸۴۲]، وابن ماجة [۱۸۴۳].
[۱۸۳۱] تهذیب الکمال: ۳۰ / ۱۲۵ الرقم ۶۵۵۲. [۱۸۳۲] تاريخ الثقات: ۴۵۵ الرقم ۱۷۱۹ [۱۸۳۳] الكامل: ۷ / ۲۵۹۴. [۱۸۳۴] العلل ومعرفة الرجال: ۳ / ۱۱۸ الرقم ۴۵۰۴، راجع: تهذيب الكمال: ۳۰ / ۱۵۱، تهذيب التهذيب: ۱۱ / ۲۴ الرقم ۵۲. [۱۸۳۵] كتاب الثقات: ۵ / ۵۱۱. [۱۸۳۶] تقريب التهذيب: ۲ / ۳۱۵، الرقم ۵۱. [۱۸۳۷] الملل والنحل: ۱ / ۱۷۰. [۱۸۳۸] تقریب التهذیب: ۲ / ۳۱۵، الرقم ۵۱. [۱۸۳۹] تهذيب الكمال: ۳۰ / ۱۵۰ الرقم ۶۵۵۲. [۱۸۴۰] سنن أبي داود: ۴ / ۴۹، كتاب اللباس، باب من كرهه، الحديث ۴۰۵۱. [۱۸۴۱] سنن النسائي: ۸ / ۱۳۴، كتب الزينة. [۱۸۴۲] سنن الترمذي: ۵ / ۱۱۶، كتاب الأدب، باب ما جاء في كراهية لبس المعصفر للرجل، الحديث ۲۸۰۸. [۱۸۴۳] سنن ابن ماجة: ۲ / ۱۱۸۹، كتاب اللباس، باب لبس الحرير والذهب للنساء، الحديث ۳۵۹۶.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: هشام بن عمار بن نصير بن ميسرة بن أبان، الامام الحافظ، العلامة المقرئ، عالم أهل الشام، أبو الوليد السلمي، ويقال: الظفري، خطيب دمشق [۱۸۴۴].
وقال الدارقطني: صدوق، كبير المحل [۱۸۴۵].
وقال عبدان: ما كان في الدنيا مثله.
وقال معاوية بن صالح وإبراهيم بن الجنيد، عن يحيى بن معين: ثقة [۱۸۴۶].
وقال أحمد بن أبي الحواري: وكان من أئمة العلم والزهد، إذا حدثت في بلد
فيه مثل هشام يجب للحيتي أن تحلق [۱۸۴۷].
۲ ـ تشيّعه:
عده ابن قتيبة من رجال الشيعة [۱۸۴۸].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر من كبار الطبقة العاشرة [۱۸۴۹].
وقال المزي: روى عن: إبراهيم بن أعين في ابن ماجة، واسماعيل بن عياش في ابن ماجة، وأيوب بن تميم القارئ، وأيوب بن سويد الرملي، والبختري ابن عبيد الطابخي في ابن ماجة، وبقية بن الوليد في ابن ماجة، والجراح بن مليح البهراني في ابن ماجة، وحاتم بن إسماعيل المدني في أبي داود وابن ماجة، وحرملة بن عبد العزيز بن الربيع بن سبرة الجهني، والحسن بن يحيى الخشني في ابن ماجة، وحفص بن سليمان القارئ في ابن ماجة، وحفص بن عمر البزاز في ابن ماجة، والحكم بن هشام الثقفي في ابن ماجة، وحماد بن عبد الرحمان الكلبي في ابن ماجة، وحماد أبي الخطاب الدمشقي في ابن ماجة، والخليل بن موسى البصري، والربيع بن بدر السعدي في ابن ماجة، ورديح بن عطية في الأدب المفرد، ورفدة بن قضاعة في ابن ماجة، وزكريا بن منظور القرظي في ابن ماجة، وسبرة بن عبد العزيز بن الربيع بن سبرة الجهني، وسعد بن سعيد بن أبي سعيد المقبري في ابن ماجة، وسعدان بن يحيى اللخمي في ابن ماجة، وسعيد بن الفضل بن ثابت البصري، وسفيان بن عيينة في ابن ماجة، وسليم بن مطير في أبي داود، وسليمان ابن عتبة في ابن ماجة، وسليمان بن موسى الزهري، وسهل بن هاشم البيروتي في النسائي، وسويد بن عبد العزيز في ابن ماجة، وسلام بن سليمان المدائني في ابن ماجة، وشعيب بن إسحاق الدمشقي، وشهاب بن خراش الحوشبي، وصدقة بن خالد في البخاري وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وصدقة بن عمرو الغساني في كتاب التفسير لابن ماجة، وضمرة بن ربيعة، وعبد الله بن الحارث الجمحي، وعبد الله ابن رجاء المكي في ابن ماجة، وعبد الله بن عبد الرحمان بن يزيد بن جابر، وعبد الحميد بن حبيب بن أبي العشرين في أبي داود والترمذي، وعبد ربه بن ميمون الأشعري، وعبد الرحمان بن أبي الرجال في أبي داود وابن ماجة، وعبد الرحمان بن زيد بن أسلم في ابن ماجة، وعبد الرحمان بن سعد بن عمار المؤذن في ابن ماجة، وعبد الرحمان بن سليمان بن أبي الجون في ابن ماجة، وعبد العزيز بن أبي حازم في ابن ماجة، وعبد العزيز بن الحصين بن الترجمان، وعبد العزيز بن محمد الدراوردي في ابن ماجة، وعبد الملك بن محمد الصنعاني في ابن ماجة، وعثمان بن حصن بن عبيدة بن علاق، وعراك بن خالد المري، وعطاء بن مسلم الخفاف الحلبي في ابن ماجة، وعطاف بن خالد المخزومي، وأبي نوفل علي بن سليمان الكلبي، وأبيه عمار بن نصير السلمي، وعمر بن الدرفس في ابن ماجة، وعمر بن عبد الواحد، وعمر بن المغيرة المصيصي، وعمرو بن واقد في ابن ماجة، وعيسى بن خالد اليمامي، وعيسى بن يونس في ابن ماجة، وغالب بن غزوان الثقفي، والقاسم ابن عبد الله بن عمر العمري، ومالك بن أنس في ابن ماجة، ومحمد بن إبراهيم الهاشمي الدمشقي، ومحمد بن حرب الخولاني في ابن ماجة، ومحمد بن شعيب بن شابور في ابن ماجة، ومحمد بن عيسى بن القاسم بن سميع في ابن ماجة، ومروان ابن معاوية الفزاري في ابن ماجة، ومسلم بن خالد الزنجي في ابن ماجة، ومسلمة ابن علي الخشني في ابن ماجة، وأبي مطيع معاوية بن يحيى الأطرابلسي في ابن ماجة، ومعروف أبي الخطاب الدمشقي الخياط صاحب واثلة بن الأسقع، ومعن بن عيسى القزاز، ومؤمل بن إسماعيل، وهقل بن زياد في أبي داود والنسائي وابن ماجة، والهيثم بن حميد الغساني، والهيثم بن عمران العنسي، والوزير بن صبيح في ابن ماجة، والوليد بن مسلم في أبي داود وعمل اليوم والليلة وابن ماجة، ويحيى بن حمزة الحضرمي في البخاري وأبي داود والنسائي وابن ماجة، ويحيى بن سليم الطائفي في ابن ماجة، وأبي هزان يزيد بن سمرة الرهاوي، ويوسف بن محمد بن صيفي في ابن ماجة.
روى عنه: البخاري، وأبو داود، والنسائي، وابن ماجة، وأبو بكر أحمد بن عمرو بن أبي عاصم، وابنه أحمد بن هشام بن عمار، وأحمد بن يحيى بن جابر البلاذري الكاتب، وإسحاق بن إبراهيم بن أبي حسان الأنماطي، وإسحاق بن إبراهيم بن إسماعيل القاضي البستي، وإسحاق بن إبراهيم بن نصر النيسابوري البشتي، وإسحاق بن أبي عمران الاسفراييني الشافعي، وبقي بن مخلد الأندلسي، وجعفر بن أحمد بن عاصم الدمشقي، وجعفر بن محمد الفريابي، وأبو الأزهر جماهر بن أحمد بن محمد بن حمزة الزملكاني، والحسن بن محمد بن بكار بن بلال، والحسين بن عبد الله بن يزيد القطان الرقي، وأبو الربيع الحسين بن الهيثم بن ماهان الرازي الكسائي، وأبو حامد حمدان بن غارم البخاري، وخالد بن روح بن أبي حجير الثقفي، وزكريا بن يحيى السجزي، وسعد بن محمد البيروتي، وسليمان ابن أيوب بن حذلم، وسلامة بن ناهض المقدسي، وصالح بن محمد الأسدي الحافظ، والضحاك بن الحسين الأزدي الاستراباذي، وعبد الله بن عتاب ابن الزفتي، وعبد الله بن محمد بن سلم المقدسي، وعبد الله بن محمد بن نصر بن طويط الرملي، وعبد الحميد بن محمود بن خالد السلمي، وعبد الرحمان بن إبراهيم دحيم، وأبو زرعة عبد الرحمان بن عمرو الدمشقي، وعبد الرحيم بن عمر المازني، وأبو الأصبغ عبد العزيز بن محمد الأسدي، وعبدان بن أحمد الأهوازي، وأبو زرعة عبيدالله بن عبد الكريم الرازي، وعثمان بن خرزاذ الأنطاكي، وعلي بن الحسين بن ثابت الرازي، وعمرو بن أبي زرعة الدمشقي، والفضل بن العباس الرازي الحافظ المعروف بفضلك، وأبو عبيد القاسم بن سلام ـ ومات قبله ـ، وقسطنطين بن عبد الله الرومي مولى المعتمد، ومحمد بن أحمد بن عبيد بن فياض الزاهد ـ وراق هشام بن عمار ـ، وأبو حاتم محمد بن إدريس الرازي، ومحمد بن إسحاق بن الحريص، ومحمد بن بشر بن يوسف الأموي، ومحمد بن الحسن بن قتيبة العسقلاني، وأبو بكر محمد بن خريم بن محمد بن عبد الملك بن مروان العقيلي، ومحمد بن سعد كاتب الواقدي ومات قبله، ومحمد بن شعيب بن شابور ـ وهو من شيوخه ـ، ومحمد بن شيبة الراهبي، ومحمد بن صالح بن أبي عصمة الدمشقي، وأبو الوليد محمد بن عبد الله بن أحمد بن محمد بن الوليد الأزرقي المكي، ومحمد بن عبدوس بن جرير الصوري، ومحمد بن عمير بن عبد السلام الرملي، ومحمد بن عوف بن سفيان الطائي الحمصي، ومحمد بن عون بن الحسن الوحيدي، ومحمد بن الفيض الغساني، وأبو بكر محمد بن محمد بن سليمان الباغندي، ومحمد بن وضاح القرطبي، ومحمد بن يحيى بن رزين الحمصي، ومحمد بن يحيى الذهلي، ومحمد ابن يزيد بن محمد بن عبد الصمد الدمشقي، ومحمد بن يوسف بن بشر الهروي، وأبو الحسن محمود بن إبراهيم بن سميع الحافظ، وأبو عمران موسى بن سهل بن عبد الحميد الجوني البصري، وموسى بن محمد بن أبي عوف، ومؤمل بن الفضل الحراني ـ ومات قبله ـ، وأبو عمرو نصر بن زكريا بن نصر نزيل بخارى، ونوح بن حبيب القومسي، وهميم بن همام الآملي الطبري، ووريزة بن محمد الغساني الحمصي، والوليد بن مسلم ـ وهو من شيوخه ـ، ويحيى بن محمد بن أبي صغير الحلبي، ويحيى بن معين ومات قبله، ويزيد بن محمد بن عبد الصمد، ويعقوب بن سفيان الفارسي [۱۸۵۰].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۱۸۵۱]، وسنن أبي داود [۱۸۵۲]، والترمذي [۱۸۵۳]، وابن ماجة [۱۸۵۴]، والنسائي [۱۸۵۵].
[۱۸۴۴] سير أعلام النبلاء: ۱۱ / ۴۲۰ الرقم ۹۸، مختصر تاريخ دمشق: ۲۷ / ۱۰۵، الرقم ۵۰. [۱۸۴۵] تهذیب الکمال: ۳۰ / ۲۴۸. [۱۸۴۶] تهذيب الكمال: ۳۰ / ۲۴۸. [۱۸۴۷] ميزان الاعتدال: ۴ / ۳۰۴ الرقم ۹۲۳۴. [۱۸۴۸] المعارف: ۶۲۴. [۱۸۴۹] تقريب التهذيب: ۲ / ۳۲۰ الرقم ۹۳، وذكره ابن سعد في الطبقة السابعة من أهل الشام، راجع الطبقات الكبرى: ۷ / ۴۷۳. [۱۸۵۰] تهذيب الكمال: ۳۰ / ۲۴۲ الرقم ۶۵۸۶. [۱۸۵۱] صحيح البخاري: ۳ / ۱۰، كتاب البيوع، باب من انظر معسرا. [۱۸۵۲] سنن أبي داود: ۱ / ۱۲۸، كتاب الصلاة، الحديث ۴۷۲. [۱۸۵۳] سنن الترمذي: ۴ / ۶۸۵، كتاب صفة الجنة، الحديث ۲۵۴۹. [۱۸۵۴] سنن ابن ماجة: ۲ / ۱۴۵۰، كتاب الزهد، الحديث ۴۳۳۶. [۱۸۵۵] سنن النسائي: ۱ / ۱۸۱، كتاب الحيض والاستحاضة.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: هشيم بن بشير بن أبي خازم، واسم أبي خازم قاسم بن دينار، الامام، شيخ الاسلام، محدث بغداد، وحافظها، أبو معاوية السلمي، مولاهم، الواسطي [۱۸۵۶].
وقال أبو سهل عبدة بن سليمان بن بكر، عن علي بن معبد الرقي قال: جاء رجل من أهل العراق فذاكر مالك بن أنس بحديث، فقال: وهل بالعراق أحد يحسن الحديث إلا ذاك الواسطي ـ يعني هشيما ـ [۱۸۵۷]؟
وقال أبو داود: قال أحمد بن حنبل: ليس أحد أصح حديثا عن حصين من هشيم [۱۸۵۸].
وقال عبد الرحمان بن أبي حاتم: سألت أبي عن هشيم بن بشير فقال: ثقة، وهشيم أحفظ من أبي عوانة [۱۸۵۹].
۲ ـ تشيّعه:
عده ابن قتيبة من رجال الشيعة [۱۸۶۰].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة السابعة [۱۸۶۱].
وقال المزي: روى عن: الأجلح بن عبد الله الكندي في النسائي، وإسماعيل ابن أبي خالد في البخاري ومسلم، واسماعيل بن سالم الأسدي في الأدب المفرد ومسلم وأبي داود والنسائي، وأشعث بن سوار في مسلم والترمذي وابن ماجة، وأشعث بن عبد الملك الحمراني، وأيوب السختياني، وأيوب أبي العلاء القصاب في الترمذي، وأبيه بشير بن القاسم السلمي، وأبي بشر جعفر بن أبي وحشية في الكتب الستة، والحجاج بن أرطاة في أبي داود والترمذي، والحجاج بن أبي زينب في أبي داود والنسائي وابن ماجة، والحجاج بن أبي عثمان الصواف في النسائي، وحصين ابن عبد الرحمان السلمي في البخاري ومسلم والترمذي وعمل اليوم والليلة، وحمزة بن دينار في كتاب الرد على أهل القدر، وحميد الطويل في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، وخالد الحذاء في البخاري ومسلم وأبي داود، وخصيب بن زيد التميمي في كتاب المرسيل، وداود بن عمرو الأودي الشامي في أبي داود، وداود بن أبي هند في مسلم، وزاذان الواسطي والد منصور بن زاذان، وسفيان بن حسين في النسائي، وسليمان الأعمش في مسلم، وسليمان التيمي في مسلم، وسيار أبي الحكم في البخاري ومسلم والنسائي، وشعبة بن الحجاج في النسائي، وصالح بن صالح بن حي في مسلم، وصالح بن عامر في أبي داود إن كان محفوظا، وعاصم الأحول في مسلم، وعامر الأحول في الترمذي وابن ماجة، وعباد بن راشد في أبي داود، وعبد الله بن شبرمة في أبي داود والنسائي، وعبد الله ابن أبي صالح السمان في مسلم وأبي داود والترمذي وابن ماجة، وعبد الله بن عمار اليمامي في كتاب الرد على أهل القدر، وعبد الله بن عون في النسائي، وأبي ليلى عبد الله بن ميسرة في مسند علي، وعبد الحميد بن جعفر الأنصاري في مسلم، وأبي شيبة عبد الرحمان بن إسحاق الكوفي، وعبد العزيز بن صهيب في مسلم وأبي داود والنسائي، وعبد الملك بن أبي سليمان في مسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وعبد الملك بن عمير في مسلم، وعبيد الله بن أبي بكر بن أنس بن مالك في البخاري ومسلم وابن ماجة، وعبيد الله بن عمر العمري، وعبيدة بن معتب الضبي في كتاب الشمائل، وعثمان بن حكيم الأنصاري في ابن ماجة، وعثمان البتي في الترمذي، وعذافر البصري في كتاب المراسيل، وعطاء بن السائب في البخاري، وعلي بن زيد ابن جدعان في الترمذي وابن ماجة، وعمر بن أبي سلمة بن عبد الرحمان في ابن ماجة، وعمرو بن دينار في مسلم، والعوام بن حوشب في البخاري وأبي داود والنسائي، وعوف الأعرابي في أبي داود والترمذي، وعيينة بن عبد الرحمان بن جوشن في النسائي، وخاله القاسم بن مهران في مسلم، والليث بن سعد في النسائي ـ وهو من أقرآنه ـ، ومجالد بن سعيد في مسلم وأبي داود والترمذي، ومحمد بن اسحاق بن يسار في الترمذي، ومحمد بن خالد القرشي في المراسيل والترمذي، ومحمد بن مسلم بن شهاب في الترمذي والنسائي، ومطرف بن طريف في الترمذي، ومغيرة بن مقسم الضبي في البخاري ومسلم، ومنصور بن زاذان في الكتب الستة، وموسى بن السائب في أبي داود والنسائي، وأبي عقيل هاشم بن بلال في عمل اليوم والليلة، وهشام بن حسان في مسلم والترمذي والنسائي، وهشام بن يوسف السلمي في عمل اليوم والليلة، وهلال بن خباب في النسائي، وأبي حرة واصل بن عبد الرحمان البصري في مسلم، ويحيى بن أبي إسحاق الحضرمي في مسلم وأبي داود وكتاب ما تفرد به أهل الامصار من السنن والنسائي، ويحيى بن سعيد الأنصاري في مسلم وأبي داود والنسائي، ويزيد بن أبي زياد في أبي داود والترمذي وابن ماجة، ويعلى بن عطاء العامري في كتاب أفعال العباد ومسلم وأبي داود والنسائي والترمذي وابن ماجة، ويونس بن عبيد في مسلم وأبي داود والنسائي والترمذي وابن ماجة، وأبي إسحاق الشيباني في البخاري ومسلم، وأبي بلج الفزاري في أبي داود والنسائي وابن ماجة والترمذي، وأبي حمزة القصاب في كتاب رفع اليدين في الصلاة، وأبي حيان التيمي في أبي داود، وأبي الزبير المكي في مسلم والنسائي وابن ماجة، وأبي فروة الهمداني في أبي داود، وأبي هاشم الرماني في البخاري ومسلم والنسائي.
روى عنه: إبراهيم بن عبد الله بن حاتم الهروي في ابن ماجة، وإبراهيم بن مجشر، وأحمد بن إبراهيم الدورقي في أبي داود وابن ماجة، وأحمد بن حنبل في مسلم وأبي داود، وأحمد بن منيع البغوي في مسلم والترمذي والنسائي، وأحمد بن ناصح المصيصي في النسائي، وإسحاق بن عيسى ابن الطباع في النسائي، وأبو معمر إسماعيل بن إبراهيم الهذلي في النسائي، وإسماعيل بن توبة القزويني في ابن ماجة، وإسماعيل بن سالم الصائغ في مسلم، وإسماعيل بن موسى الفزاري في كتاب افعال العباد وابن ماجة، والأسود بن عامر شاذان، وأسيد بن زيد الجمال في البخاري، وبشر بن الحكم النيسابوري في النسائي، وجبارة بن مغلس الحماني في ابن ماجة، والحسن بن إسماعيل المجالدي في النسائي، والحسن بن شوكر في أبي داود، والحسن بن عرفة، والحسن بن علي بن راشد الواسطي في أبي داود، والخضر بن محمد بن شجاع الجزري في النسائي، وداود بن رشيد في مسلم، والربيع بن ثعلب، وأبو خيثمة زهير بن حرب في مسلم وأبي داود وابن ماجة، وزياد بن أيوب الطوسي في البخاري وأبي داود والنسائي، وسريج بن النعمان، وسريج بن يونس في مسلم والنسائي، وأبو إسحاق سعد بن زنبور بن ثابت الهمداني، وسعيد بن سليمان الواسطي سعدويه في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي ـ وهو قيم بحديثه ـ، وسعيد بن منصور في مسلم وابن ماجة، وسعيد بن نصير، وسعيد بن النضر في البخاري، وابنه سعيد بن هشيم بن بشير، وسفيان الثوري ـ وهو أكبر منه ـ، وأبو الربيع سليماب بن داود الزهراني، وشجاع بن مخلد في أبي داود وابن ماجة، وشعبة بن الحجاج ـ وهو من شيوخه ـ، وعباد بن موسى الختلي في أبي داود، وعبد الله بن المبارك، وأبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي شيبة في مسلم وابن ماجة، وعبد الله بن محمد النفيلي في عمل اليوم والليلة، وعبد الله بن مطيع في مسلم وعمل اليوم والليلة، وعبد الحميد بن بيان السكري في ابن ماجة، وعبد الرحمان بن مهدي، وعبد الملك بن سعيد الواسطي، وعثمان بن محمد بن أبي شيبة في البخاري ومسلم وأبي داود، وعلي بن حجر المروزي في مسلم، وعلي بن عبد الله ابن المديني في البخاري، وعلي بن المثنى الموصلي والد أبي يعلى، وعلي بن مسلم الطوسي في البخاري، وعلي بن أبي هاشم بن طبراخ في البخاري، وعمرو بن رافع القزويني في ابن ماجة، وعمرو بن زرارة النيسابوري في البخاري ومسلم، وعمرو بن عون الواسطي في البخاري وأبي داود والنسائي، وعمرو بن محمد الناقد في البخاري ومسلم، والعلاء بن هلال الباهلي في النسائي، والفضل بن عنبسة في البخاري، وأبو عبيد القاسم بن سلام، وقتيبة بن سعيد في البخاري، ومالك بن أنس ـ وهو أكبر منه ـ، ومجاهد بن موسى في النسائي وابن ماجة، ومحمد بن بكار بن الريان في أبي داود، ومحمد بن جعفر غندر، وأبو الأحوص محمد بن حيان البغوي، ومحمد بن سنان العوقي في البخاري، ومحمد ابن سلام البيكندي في الأدب المفرد، ومحمد بن الصباح الدولابي في البخاري ومسلم وأبي داود ومسند علي، ومحمد بن الصباح الجرجرائي في أبي داود وابن ماجة، ومحمد بن عبد الله بن حوشب الطائفي في البخاري، ومحمد بن عمرو البلخي السويقي في الترمذي، ومحمد بن عيسى ابن الطباع في ما استشهد به البخاري في الصحيح وأبي داود والنسائي ـ وهو أعلمهم به ـ، ومحمد بن كامل المروزي في النسائي، ومحمد بن محبوب البناني في النسائي، ومحمد بن هشام المروذي في البخاري، ومسدد بن مسرهد في أبي داود، ومسعود بن جويرية الموصلي في النسائي، ومعلى بن منصور الرازي في البخاري وأبي داود، ونصر بن حماد الوراق، ونعيم بن حماد المروزي في البخاري، وهناد بن السري في الترمذي والنسائي، والهيثم بن يمان الرازي، ووكيع بن الجراح، والوليد بن صالح، ووهب بن بقية في أبي داود، ويحيى بن أيوب المقابري في مسلم ومسند علي، ويحيى بن حسان التنيسي في أبي داود، ويحيى بن معين، ويحيى بن يحيى النيسابوري في مسلم، ويزيد بن هارون في مسلم، ويعقوب بن إبراهيم الدورقي في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي وابن ماجة، ويعقوب بن ماهان البغدادي في النسائي [۱۸۶۲].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۱۸۶۳]، ومسلم [۱۸۶۴]، وسنن أبي داود [۱۸۶۵]، والنسائي [۱۸۶۶]، وابن ماجة [۱۸۶۷]، والترمذي [۱۸۶۸].
[۱۸۵۶] سير أعلام النبلاء: ۸ / ۲۸۷ الرقم ۷۶. [۱۸۵۷] تاريخ بغداد: ۱۴ / ۹۲، تهذيب الكمال: ۳۰ / ۲۸۰. [۱۸۵۸] تهذيب الكمال: ۳۰ / ۲۸۲، سير أعلام النبلاء: ۸ / ۲۹۲. [۱۸۵۹] الجرح والتعديل: ۹ / ۱۱۵ الرقم ۴۸۷. [۱۸۶۰] المعارف: ۴۲۶. [۱۸۶۱] تقريب التهذيب: ۲ / ۳۲۰ الرقم ۱۰۳. [۱۸۶۲] تهذيب الكمال: ۳۰ / ۲۷۲ الرقم ۶۵۹۵. [۱۸۶۳] صحيح البخاري: ۱ / ۸۶، كتاب التيمم. [۱۸۶۴] صحيح مسلم: ۱ / ۱۱، المقدمة، باب النهي عن الحديث بكل ما سمع. [۱۸۶۵] سنن أبي داود: ۳ / ۳۵، كتاب الجهاد، الحديث ۲۶۰۶. [۱۸۶۶] سنن النسائي: ۱ / ۱۲۶، كتاب الافتتاح. [۱۸۶۷] سنن ابن ماجة: ۱ / ۱۳، المقدمة، باب التغليظ في تعمد الكذب على رسول الله ج، الحديث ۳۳. [۱۸۶۸] سنن الترمذي: ۱ / ۳۰۶، أبواب الصلاة، باب ما جاء في وقت صلاة العشاء الآخرة، الحديث ۱۶۶.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: وكيع بن الجراح بن مليح بن عدي بن فرس بن جمجمة بن سفيان بن الحارث بن عمرو بن عبيد بن رواس، الامام الحافظ، محدث العراق، أبو سفيان الرواسي الكوفي، أحد الأعلام [۱۸۶۹].
وقال أيضا: وكان من بحور العلم وأئمة الحفظ [۱۸۷۰].
وقال عبد الله بن أحمد بن حنبل، عن أبيه: ما رأيت أحدا أوعى للعلم ولا أحفظ من وكيع، ما رأيت وكيعا قط شك في حديث إلا يوما واحدا، وما رأيت مع وكيع قط كتابا ولا رقعة... [۱۸۷۱].
وقال ابن سعد: كان ثقة مأمونا، عالما، رفيعا، كثير الحديث، حجة [۱۸۷۲].
وقال أبو حاتم: أشهد على أحمد بن حنبل قال: الثبت عندنا بالعراق وكيع [۱۸۷۳]...
۲ ـ تشيّعه:
قال يحيى بن معين: رأيت عند مروان بن معاوية [۱۸۷۴] لوحا فيه أسماء شيوخ: فلان رافضي، وفلان كذا، وفلان كذا، ووكيع رافضي [۱۸۷۵].
وقال ابن المديني في التهذيب: وكيع كان فيه تشيع قليل [۱۸۷۶].
وقال الذهبي: والظاهر أن وكيعا فيه تشيع يسير لا يضر إن شاء الله، فإنه كوفي في الجملة، وقد صنف كتاب فضائل الصحابة، سمعناه قدم فيه باب مناقب علي على مناقب عثمان [۱۸۷۷].
وعده ابن قتيبة في رجال الشيعة [۱۸۷۸].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر من كبار الطبقة التاسعة [۱۸۷۹].
وقال المزي: روى عن: أبان بن صمعة في ابن ماجة، وأبان بن عبد الله البجلي في الترمذي، وأبان بن يزيد العطار في الترمذي، وإبراهيم بن إسماعيل بن مجمع الأنصاري في ابن ماجة، وإبراهيم بن الفضل المخزومي في ابن ماجة، وإبراهيم بن يزيد الخوزي في الترمذي وابن ماجة، وإدريس بن يزيد الأودي في النسائي، واسامة بن زيد الليثي في مسلم وأبي داود والترمذي وابن ماجة، وإسحاق ابن سعيد بن عمرو القرشي في أبي داود، وإسرائيل بن يونس بن أبي إسحاق في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي وابن ماجة، وإسماعيل بن إبراهيم بن عبد الرحمان بن عبد الله بن أبي ربيعة المخزومي في ابن ماجة، وإسماعيل بن إبراهيم بن مهاجر في ابن ماجة، وإسماعيل بن أبي خالد في البخاري ومسلم وابن ماجة، وإسماعيل بن رافع المدني في ابن ماجة، وإسماعيل بن سلمان الأزرق في الأدب المفرد، وإسماعيل بن عبد الملك بن أبي الصفيراء في ابن ماجة، وإسماعيل ابن مسلم العبدي في مسلم، والأسود بن شيبان في النسائي وابن ماجة، وأفلح بن حميد في النسائي، وأيمن بن نابل المكي في النسائي، والبختري بن المختار في مسلم والنسائي، وبدر بن عثمان في مسلم وكتاب التفسير، وبشير بن المهاجر في ابن ماجة، وتوبة أبي صدقة مولى أنس بن مالك، وثابت بن عمارة الحنفي، وأبيه الجراح بن مليح الرواسي في الأدب المفرد ومسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، وجرير بن حازم في ابن ماجة، وجعفر بن برقان في مسلم وأبي داود والترمذي، وحاجب بن عمر في مسلم والترمذي، وحريث بن أبي مطر في ما استشهد به البخاري في الصحيح والترمذي، والحسن بن صالح بن حي في أبي داود والترمذي وابن ماجة، وحماد بن سلمة في مسلم وابن ماجة، وحماد بن نجيح في ابن ماجة، وحنظلة بن أبي سفيان الجمحي في مسلم والترمذي، وحوشب بن عقيل في ابن ماجة، وخارجة بن مصعب الخراساني في ابن ماجة، وأبي خلدة خالد بن دينار في الأدب المفرد، وأبي العلاء خالد بن طهمان الخفاف، وداود بن سوار في أبي داود، وهو وهم والصواب سوار بن داود وهو سوار أبو حمزة، وعن داود بن أبي عبد الله في الترمذي، وداود بن قيس الفراء في النسائي وابن ماجة، وداود بن يزيد الأودي في الترمذي وابن ماجة، وأبي الغصن الرجين بن ثابت اليربوعي، ودلهم بن صالح في أبي داود والترمذي وابن ماجة، والربيع بن صبيح في الترمذي وابن ماجة، وزكريا بن إسحاق المكي في الكتب الستة، وزكريا بن أبي زائدة في مسلم وأبي داود وابن ماجة والترمذي والنسائي، وزكريا بن سليم في أبي داود، وزمعة بن صالح في كتاب المراسيل وابن ماجة، وسالم المرادي في الترمذي، وسعد بن أوس العبسي في الأدب المفرد وأبي داود والنسائي، وسعدان الجهني في ابن ماجة، وسعيد بن بشير في ابن ماجة، وسعيد بن زياد الشيباني في أبي داود، وسعيد بن السائب في النسائي، وأبي الصباح سعيد بن سعيد التغلبي في عمل اليوم والليلة، وسعيد بن عبد العزيز التنوخي في أبي داود وابن ماجة، وسعيد بن عبيد الطائي في مسلم، وأبي العنبس سعيد بن كثير بن عبيد التيمي في كتاب المراسيل، وسفيان الثوري في الكتب الستة، وسفيان بن عيينة، وسلمة بن نبيط في كتاب الناسخ والمنسوخ وابن ماجة، وسليمان بن المغيرة في النسائي وابن ماجة، وسليمان الأعمش في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي وابن ماجة، وشبيب بن شيبة، وشريك بن عبد الله النخعي في الترمذي، وشعبة بن الحجاج في الكتب الستة، وصالح بن أبي الأخضر في النسائي وابن ماجة، وصدقة بن عبد الله السمين، والصلت بن دينار في ابن ماجة، والضحاك بن عثمان الحزامي في النسائي، والضحاك بن يسار، وطعمة بن عمرو الجعفري في أبي داود، وطلحة بن عمرو المكي في ابن ماجة، وطلحة بن يحيى بن طلحة بن عبيدالله في مسلم، وعاصم بن محمد بن زيد العمري في ابن ماجة، وعباد بن راشد في ابن ماجة، وعباد بن منصور في الترمذي، وعبادة بن مسلم في أبي داود وابن ماجة، وعبد الله بن سعيد ابن أبي هند في الترمذي وابن ماجة، وعبد الله بن عبد الرحمان الطائفي في ابن ماجة، وعبد الله بن عمر العمري في الترمذي وابن ماجة، وعبد الله بن عمرو بن مرة في ابن ماجة، وعبد الله بن عون في مسلم، وأبي ليلى عبد الله بن ميسرة في ابن ماجة، وعبد الحميد بن بهرام في ابن ماجة، وعبد الحميد بن جعفر الأنصاري في مسلم وابن ماجة، وعبد الرحمان بن زيد بن أسلم في الترمذي، وعبد الرحمان بن سليمان بن الغسيل في الشمائل، وعبد الرحمان بن عبد الله المسعودي في أبي داود وابن ماجة، وعبد الرحمان بن عمرو الأوزاعي في مسلم، وعبد السلام بن شداد، وعبد العزيز بن محمد أبي رواد في كتاب الرد على أهل القدر وابن ماجة، وعبد العزيز بن سياه في ابن ماجة، وعبد العزيز بن عبد الله بن أبي سلمة الماجشون في ابن ماجة، وعبد العزيز بن عمر بن عبد العزيز في أبي داود وابن ماجة والترمذي والنسائي، وعبد المجيد بن وهب العقيلي في أبي داود، وعبد الملك بن جريج في مسلم وابن ماجة، وعبد الملك بن مسلم بن سلام في النسائي، وعبيد الله بن أبي حميد، وعبيد الله بن عبد الرحمان بن موهب في ابن ماجة، وعبيدة بن معتب الضبي في أبي داود وابن ماجة، وعثمان بن واقد العمري في الترمذي، وعثمان الشحام في مسلم وأبي داود، وعزرة بن ثابت في مسلم والنسائي، وعصام بن قدامة في ابن ماجة، وعقبة بن التوأم في مسلم، وعكرمة بن عمار اليمامي في مسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وعلي بن صالح بن حي في مسلم والترمذي والنسائي، وعلي ابن علي الرفاعي في الترمذي وابن ماجة، وعلي بن المبارك الهنائي في البخاري ومسلم والنسائي وابن ماجة، وعمر بن ذر الهمداني في البخاري وأبي داود والترمذي، وعمرو بن عبد الله بن وهب النخعي في الأدب المفرد، وأبي العنبس عمرو بن مروان النخعي، وعمران بن حدير في مسلم وكتاب المسائل والترمذي، وعمران بن زيد التغلبي في ابن ماجة، وعيسى بن طهمان في النسائي، وعيينة بن عبد الرحمان بن جوشن الغطفاني في أبي داود، والفرج بن فضالة في الترمذي وكتاب التفسير، والفضل بن دلهم في المراسيل وابن ماجة، وفضيل بن غزوان في مسلم والترمذي والنسائي، وفضيل بن مرزوق في الترمذي وابن ماجة، والقاسم بن الفضل الحداني، وقرة بن خالد السدوسي في مسلم، وقيس بن الربيع الأسدي في ابن ماجة، وكهمس بن الحسن في مسلم والترمذي والنسائي وابن ماجة، ومالك بن أنس في النسائي وابن ماجة، ومالك بن مغول في مسلم وابن ماجة، ومبارك بن فضالة في ابن ماجة، والمثنى بن سعيد الضبعي في الترمذي وابن ماجة، والمثنى بن سعيد الطائي، ومحمد بن ثابت العبدي في ابن ماجة، ومحمد بن جابر السحيمي في ابن ماجة، ومحمد بن عبد الله الشعيثي في المراسيل، ومحمد بن عبد الرحمان بن أبي ذئب، ومحمد بن عبد الرحمان بن أبي ليلى في أبي داود وابن ماجة، ومحمد بن قيس الأسدي في مسلم، ومساور الوراق في مسلم والشمائل، ومسرة بن معبد اللخمي في المراسيل، ومسعر بن حبيب الجرمي في أبي داود، ومسعر بن كدام في مسلم وأبي داود وابن ماجة، ومصعب بن سليم في أبي داود والنسائي، ومعاوية بن أبي مزرد في مسلم، ومعرف بن واصل في مسلم، ومعروف بن خربوذ في ابن ماجة، والمغيرة بن أبي الحر الكندي في ابن ماجة، والمغيرة بن زياد الموصلي في أبي داود وابن ماجة، وأخيه مليح بن الجراح بن مليح، وموسى بن دهقان في البخاري، وموسى بن عبيدة الربذي في الترمذي وابن ماجة، وموسى بن علي بن رباح اللخمي في مسلم وأبي داود والترمذي وابن ماجة، وموسى بن عمير العنبري، ونافع بن عمر الجمحي في البخاري وأبي داود وابن ماجة، ونصر بن علي الجهضمي الكبير في ابن ماجة، والنضر بن عربي في الترمذي، والنهاس بن قهم في ابن ماجة، وأبي مكين نوح بن ربيعة في كتاب التفسير، وهارون بن موسى النحوي في الترمذي، وأبي المقدام هشام بن زياد في ابن ماجة، وهشام بن سعد المدني في أبي داود والترمذي وابن ماجة، وهشام بن أبي عبد الله الدستوائي في مسلم والنسائي وابن ماجة، وهشام بن عروة في الكتب الستة، وهمام بن يحيى في ابن ماجة، ووبر بن أبي دليلة في النسائي وابن ماجة، والوليد بن ثعلبة البصري، والوليد ابن دينار السعدي، والوليد بن عبد الله بن جميع في أبي داود، ويزيد بن إبراهيم التستري في مسلم والترمذي والنسائي وابن ماجة، ويزيد بن زياد بن أبي الجعد الأشجعي في النسائي، ويزيد بن زياد الدمشقي في الترمذي، ويزيد بن طهمان في أبي داود وابن ماجة، ويزيد بن عبد الله الشيباني في ابن ماجة، ويعلى بن الحارث المحاربي في مسلم، ويونس بن أبي إسحاق في الترمذي وابن ماجة، وأبي إسرائيل الملائي في ابن ماجة، وأبي الأشهب العطاردي في كتاب التفسير، وأبي بكر النهشلي، وأبي بكر الهذلي في ابن ماجة، وأبي جناب الكلبي في الترمذي وابن ماجة، وأبي حمزة الثمالي في الترمذي، وأبي خزيمة العبدي في ابن ماجة، وأبي الربيع السمان في الترمذي، وأبي سنان الشيباني الصغير في مسلم وابن ماجة، وأبي شهاب الحناط الأكبر في النسائي، وأبي العميس المسعودي في النسائي وابن ماجة، وأبي فروة الرهاوي في الترمذي، وأبي ليلى في ابن ماجة، وأبي المليح الفارسي في ابن ماجة، وأبي نعامة العدوي في ابن ماجة، وأبي هلال الراسبي في الترمذي وابن ماجة، وطلحة ام غراب في ابن ماجة.
روى عنه: إبراهيم بن سعيد الجوهري في ابن ماجة، وابراهيم بن عبد الله بن أبي الخبيري العبسي القصار الكوفي ـ وهو آخر من روى عنه ـ، وإبراهيم بن موسى الفراء الرازي في أبي داود، وأبو عبد الرحمان أحمد بن جعفر الوكيعي الضرير الحافظ، وأحمد بن حنبل في أبي داود والنسائي، وأحمد بن أبي الحواري، وأحمد ابن أبي شعيب الحراني في أبي داود، وأحمد بن أبي شعيب، وعبد الله بن يونس، وأحمد بن عبد الجبار العطاردي، وأبو جعفر أحمد بن عمر الوكيعي، وأحمد بن محمد بن شبويه المروزي في أبي داود، وأحمد بن محمد بن عبيدالله بن أبي رجاء الثغري في النسائي، وأحمد بن منيع البغوي في الترمذي، وأحمد بن هشام بن بهرام المدائني، وإسحاق بن راهويه في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي، والجارود ابن معاذ الترمذي في الترمذي، وحاجب بن سليمان المنبجي في النسائي، والحسن ابن عرفة العبدي، والحسن بن علي الحلواني في أبي داود، والحسن بن عمرو السدوسي في أبي داود، وأبو عمار الحسين بن حريث المروزي في الترمذي، والحسين بن أبي السري العسقلاني في ابن ماجة، والحسين بن عبد الرحمان الجرجرائي في أبي داود، والحسين بن علي بن الأسود العجلي في أبي داود، والحسين بن عيسى البسطامي في النسائي، وأبو عمر حفص بن عمر الدوري المقرئ في ابن ماجة، وخليفة بن خياط، وداود بن مخراق الفريابي، وأبو خيثمة زهير بن حرب في مسلم وأبي داود، وسعيد بن يحيى بن أزهر الواسطي في مسلم، وسعيد بن يحيى بن سعيد الأموي في الترمذي، وابنه سفيان بن وكيع بن الجراح في الترمذي وابن ماجة، وأبو السائب سلم بن جنادة السوائي في الترمذي، وسهل بن زنجلة الرازي في ابن ماجة، وسهل بن صالح الأنطاكي في أبي داود، وصالح بن عبد الصمد بن أبي خداش الموصلي، وطاهر بن أبي أحمد الزبيري، وعباس بن غالب الوراق البغدادي، وعبد الله بن أحمد بن بشير بن ذكوان المقرئ الدمشقي، وعبد الله بن الجراح القهستاني في أبي داود، وعبد الله بن الزبير الحميري في البخاري، وأبو سعيد عبد الله بن سعيد الأشج في مسلم، وعبد الله بن المبارك ـ ومات قبله ـ، وعبد الله بن محمد بن إسحاق الاذرمي في مسند علي، وأبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي شيبة في مسلم وابن ماجة، وعبد الله بن مسلمة القعنبي في أبي داود، وعبد الله بن هاشم الطوسي في مسلم، وعبد الجبار بن العلاء العطار، وعبد الرحمان ابن مهدي، وعبدة بن عبد الرحيم المروزي في النسائي، وابنه عبيد بن وكيع بن الجراح في النسائي، وعثمان بن محمد بن أبي شيبة في مسلم، وعلي بن حرب الطائي الموصلي، وعلي بن خشرم المروزي في مسلم، وعلي بن محمد بن أبي الخصيب في ابن ماجة، وعلي بن محمد الطنافسي في ابن ماجة، وعلي بن المديني، وعمرو بن عبد الله الأودي في ابن ماجة، وعمرو بن عون الواسطي في المراسيل، وعمرو بن محمد الناقدي في مسلم، وعياش بن الوليد الرقام في البخاري، والقاسم بن يزيد الوراق، وقتيبة بن سعيد في مسلم والترمذي، ومحمد ابن أبان البلخي في الترمذي والنسائي ـ مستملي وكيع يقال: بضع عشرة سنة ـ، ومحمد بن إسماعيل ابن البختري الحساني الواسطي في الترمذي وابن ماجة، ومحمد بن إسماعيل بن سمرة الأحمسي في النسائي وابن ماجة، ومحمد بن حاتم ابن ميمون في مسلم، وأبو بكر محمد بن خلاد الباهلي في ابن ماجة، ومحمد بن رافع النيسابوري، ومحمد بن سعيد ابن الأصبهاني، ومحمد بن سليمان بن هشام ابن بنت مطر في ابن ماجه ومحمد بن سليمان الأنباري في أبي داود، ومحمد بن سلام البيكندي في البخاري، ومحمد بن الصباح الدولابي في مسلم، ومحمد بن طريف البجلي في ابن ماجة، وأبو اليسير محمد بن الطفيل الحراني، ومحمد بن عبد الله بن المبارك المخرمي في أبي داود والنسائي، ومحمد بن عبد الله بن نمير في البخاري ومسلم وابن ماجة، ومحمد بن عبيد المحاربي في أبي داود، ومحمد بن عمر الكلابي في أبي داود، ومحمد بن عمرو بن يونس السوسي، ومحمد بن عمرو البلخي السويقي، وأبو كريب محمد بن العلاء في مسلم والترمذي وابن ماجة، ومحمد بن قدامة الجوهري، ومحمد بن قدامة المصيصي، ومحمد بن مقاتل المروزي في البخاري، وأبو يحيى محمد بن يحيى بن أيوب بن إبراهيم الثقفي المروزي القصري في النسائي، ومحمد بن يحيى بن أبي عمر العدني في مسلم والترمذي، وأبو هشام محمد بن يزيد الرفاعي، وأبو شعيب محمد بن يزيد الواسطي الصغير، ومحمد بن يوسف البيكندي في الادب والمفرد، ومحمود بن غيلان المروزي في الترمذي والنسائي، ومسدد بن مسرهد في أبي داود، ومسعود بن جويرية الموصلي في النسائي، وابنه مليح بن وكيع بن الجراح، ونصر بن علي الجهضمي الصغير في مسلم، وهارون بن عباد الأزدي في أبي داود، وهشام بن عمار الدمشقي، وهناد بن السري، والهيثم بن خالد الجهني في أبي داود، وواصل ابن عبد الأعلى الأسدي، ووهب بن بقية الواسطي، ويحيى بن آدم، ويحيى بن جعفر البيكندي في الأدب المفرد، ويحيى بن عبد الحميد الحماني، ويحيى بن معين، ويحيى بن موسى البلخي في البخاري وأبي داود، ويحيى بن يحيى النيسابوري في مسلم، ويزيد بن هارون، ويعقوب بن إبراهيم الدورقي، ويوسف بن عيسى المروزي في الترمذي، ويوسف بن موسى القطان الرازي [۱۸۸۰].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۱۸۸۱]، ومسلم [۱۸۸۲]، وسنن أبي داود [۱۸۸۳]، والترمذي [۱۸۸۴]، والنسائي [۱۸۸۵]، وابن ماجة [۱۸۸۶].
[۱۸۶۹] سير أعلام النبلاء: ۹ / ۱۴۰ الرقم ۴۸. [۱۸۷۰] سير أعلام النبلاء: ۹ / ۱۴۲. [۱۸۷۱] العلل ومعرفة الرجال: ۱ / ۱۵۲ الرقم ۵۸، وج ۳ / ۳۹۵ الرقم ۵۷۳۶، الجرح والتعديل: ۹ / ۳۸ الرقم ۱۶۸، ونحن أوردناه عن تهذيب الكمال: ۳۰ / ۴۷۱. [۱۸۷۲] الطبقات الكبرى: ۶ / ۳۹۴. [۱۸۷۳] الجرح والتعديل: ۹ / ۳۸، راجع سير أعلام النبلاء: ۹ / ۱۵۲. [۱۸۷۴] مروان بن معاوية بن الحارث بن عثمان بن أسماء بن خارجة بن حصن بن حذيفة بن بدر، ولد في خلافة هشام بن عبد الملك، ومات فجأة سنة ثلاث وتسعين ومائة. راجع سير أعلام النبلاء: ۹ / ۵۱ الرقم ۱۵. [۱۸۷۵] مختصر تاريخ دمشق: ۲۶ / ۲۹۹. [۱۸۷۶] ميزان الاعتدال: ۴ / ۳۳۶ الرقم ۹۳۵۶. [۱۸۷۷] سير أعلام النبلاء: ۹ / ۱۵۴. [۱۸۷۸] المعارف: ۶۲۴. [۱۸۷۹] تقريب التهذيب: ۲ / ۳۳۱ الرقم ۴۰. [۱۸۸۰] تهذيب الكمال: ۳۰ / ۴۶۲ الرقم ۶۶۹۵. [۱۸۸۱] صحيح البخاري: ۱ / ۳۶، باب كتابة العلم. [۱۸۸۲] صحيح مسلم: ۱ / ۶۹، كتاب الايمان، الحديث ۷۸. [۱۸۸۳] سنن أبي داود: ۳ / ۳۷، كتاب الجهاد، الحديث ۲۶۱۲. [۱۸۸۴] سنن الترمذي: ۱ / ۲۰۲، أبواب الطهارة، الحديث ۱۱۹. [۱۸۸۵] سنن النسائي: ۱ / ۲۸، كتاب الطهارة، باب التنزه عن البول. [۱۸۸۶] سنن ابن ماجة: ۱ / ۱۵، المقدمة، الحديث ۴۱.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
يحيى بن الجزار العرني الكوفي، مولى بجيلة، لقبه زبان. وقيل: زبان أبوه [۱۸۸۷].
قال العجلي: كوفي، ثقة [۱۸۸۸].
وقال ابن حجر: صدوق [۱۸۸۹].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن سعد: قال يحيى بن سعيد القطان، عن شعبة، عن الحكم، قال: كان يحيى بن الجزار يتشيّع، وكان يغلو ـ يعني في القول ـ. قالوا: وكان ثقة، وله أحاديث [۱۸۹۰].
وقال ابن حجر: رمي بالغلو في التشيّع [۱۸۹۱].
وقال العجلي: كان يتشيّع [۱۸۹۲].
وقال الجوزجاني: كان غاليا مفرطا [۱۸۹۳].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر من الطبقة الثالثة [۱۸۹۴].
وقال المزي: روى عن: أبي بن كعب، والحسين بن علي بن أبي طالب، وعبد الله بن عباس في أبي داود والنسائي، وعبد الله بن معقل بن مقرن المزني، وعبد الرحمان بن أبي ليلى في مسلم، وعلي بن أبي طالب في مسلم ومسند علي، ومسروق بن الأجدع في النسائي، وأبي الصهباء البصري في أبي داود والنسائي مولى ابن عباس، وابن أخي زينب الثقفية في أبي داود ويقال: ابن أخت زينب وابن ماجة وعائشة في النسائي، وام سلمة في الترمذي والنسائي زوجي النبي ج.
روى عنه: حبيب بن أبي ثابت في النسائي، والحسن العرني في مسلم والنسائي، والحكم بن عتيبة في مسلم وأبي داود والنسائي، وعمارة بن عمير في النسائي، وعمرو بن مرة في أبي داود والنسائي والترمذي وابن ماجة، وفضيل بن عمرو الفقيمي، وموسى بن أبي عائشة في النسائي، وأبو شراعة [۱۸۹۵].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح مسلم [۱۸۹۶]، وسنن أبي داود [۱۸۹۷]، والنسائي [۱۸۹۸]، وابن ماجة [۱۸۹۹]، والترمذي [۱۹۰۰].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي فيمن روى عن أمير المؤمنين ÷ [۱۹۰۱].
[۱۸۸۷] تهذيب الكمال: ۳۱ / ۲۵۱. [۱۸۸۸] تاريخ الثقات: ۴۷۰ الرقم ۱۷۹۶، راجع الجرح والتعديل: ۹ / ۱۳۳. [۱۸۸۹] تقريب التهذيب: ۲ / ۳۴۴ الرقم ۳۱. [۱۸۹۰] الطبقات الكبرى: ۶ / ۲۹۴. [۱۸۹۱] تقريب التهذيب: ۲ / ۳۴۴، راجع ميزان الاعتدال: ۴ / ۳۶۷ الرقم ۹۴۷۷. [۱۸۹۲] تاريخ الثقات: ۴۷۰ الرقم ۱۷۹۶. [۱۸۹۳] تهذيب الكمال: ۳۱ / ۲۵۱. [۱۸۹۴] تقريب التهذيب: ۲ / ۳۴۴. [۱۸۹۵] تهذیب الکمال: ۳۱ / ۲۵۱. [۱۸۹۶] صحيح مسلم: ۱ / ۲۴، المقدمة. [۱۸۹۷] سنن أبي داود: ۱ / ۱۸۹، كتاب الصلاة، باب سترة الامام سترة من خلفه، ح ۷۰۹. [۱۸۹۸] سنن النسائي: ۲ / ۶۵، كتاب القبلة، ذكر ما يقطع الصلاة وما لا يقطع. [۱۸۹۹] سنن ابن ماجة: ۲ / ۱۱۶۶، كتاب الطب، الحديث ۳۵۳۰. [۱۹۰۰] سنن الترمذي: ۲ / ۳۳۰، أبواب الصلاة، باب ما جاء في الوتر بسبع، الحديث ۴۵۷. [۱۹۰۱] رجال الشيخ الطوسي: ۸۵ الرقم ۸۵۸، وفيه «وكان مستقيما».
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
يحيى بن سلمة بن كهيل الحضرمي، أبو جعفر الكوفي [۱۹۰۲].
عده ابن حبان في الثقات [۱۹۰۳].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن حجر: كان شيعيا [۱۹۰۴].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة التاسعة [۱۹۰۵].
وقال المزي: روى عن: إسماعيل بن أبي خالد، وأبي بشر بيان بن بشر الأحمسي، وأبيه سلمة بن كهيل في الترمذي، وعاصم بن بهدلة، وعمار الدهني، ويزيد بن أبي زياد.
روى عنه: أحمد بن المفضل الحفري، وإسماعيل بن صبيح اليشكري، وابنه إسماعيل بن يحيى بن سلمة بن كهيل في الترمذي، وأسيد بن زيد الجمال، وبكر بن بكار، والحسن بن عطية القرشي، وأبو الهيثم خالد بن عبد الرحمان العطار، وسهل ابن عامر البجلي، وعبد الله بن صالح العجلي، وعبد الله بن نمير، وعبيد بن محمد المحاربي والد محمد بن عبيد، وعلي بن أبي بكر الرازي، وعون بن سلام، وقبيصة ابن عقبة، وأبو غسان مالك بن إسماعيل النهدي، ومحمد بن الحسن بن الزبير الأسدي، ومحمد بن عبد الوهاب الحارثي، ومخول بن إبراهيم النهدي، وموسى بن داود الضبي، والنعمان بن عبد السلام الأصبهاني، ويحيى بن عبد الحميد الحماني، وأبو سعيد مولى بني هاشم [۱۹۰۶].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن الترمذي [۱۹۰۷].
[۱۹۰۲] تهذيب الكمال: ۳۱ / ۳۶۱ الرقم ۶۸۳۸. [۱۹۰۳] كتاب الثقات: ۷ / ۵۹۵. [۱۹۰۴] تقريب التهذيب: ۲ / ۳۴۹ الرقم ۷۶. [۱۹۰۵] تقريب التهذيب: ۲ / ۳۴۹ الرقم ۷۶. [۱۹۰۶] تهذيب الكمال: ۳۱ / ۳۶۲. [۱۹۰۷] سنن الترمذي: ۵ / ۶۷۲، كتاب المناقب، الباب (۸۲) الرقم ۳۸۵۰.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
يحيى بن عيسى بن عبد الرحمان، ويقال: ابن محمد التميمي النهشلي، أبو زكريا الكوفي الجرار الفاخوري، سكن الرملة، فنسب إليها، وكان يختلف إلى العراق [۱۹۰۸].
وقال العجلي: ثقة [۱۹۰۹].
وقال أبو داود: بلغني عن أحمد بن حنبل أنه أحسن الثناء عليه [۱۹۱۰].
وقال ابن حجر: صدوق [۱۹۱۱].
۲ ـ تشيّعه:
قال العجلي: فيه تشيع [۱۹۱۲].
وقال ابن حجر: رمي بالتشيع [۱۹۱۳].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر من الطبقة التاسعة [۱۹۱۴].
وقال المزي: روى عن: سفيان الثوري، وسليمان الأعمش في الأدب المفرد ومسلم وأبي داود والترمذي وابن ماجة، وأبي مسعود عبد الأعلى بن أبي المساور الجرار في ابن ماجة، وعبد العزيز بن عمر بن عبد العزيز، وعبيدة بن معتب الضبي، ومحمد بن عبد الرحمان بن أبي ليلى، ومسعر بن كدام، ونصير بن أبي الأشعث، والوليد بن علي أخي حسين بن علي الجعفي، ويحيى بن أيوب البجلي.
روى عنه: إبراهيم بن أبي معاوية الضرير، وأحمد بن بديل اليامي، وأحمد ابن عبد العزيز الواسطي، وأحمد بن محمد بن يحيى بن سعيد القطان، وأحمد بن محمد الرملي زريق، وآدم بن أبي إياس، وأسد بن موسى، وحسن بن حسين العرني، والحسن بن صابر الهاشمي، والحسن بن علي بن عفان العامري، وحميد بن الربيع اللخمي، وسعيد بن أسد بن موسى، وسعيد بن خالد، وسعيد بن سليمان الواسطي، وعاصم بن عامر البجلي، والعباس بن الوليد الرملي، وعبد الله بن عمر بن أبان، وأبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي شيبة في الأدب المفرد، وعبد الرحمان بن بحر الخلال، وعبد الواحد بن إسحاق الطبراني، وعثمان بن محمد بن أبي شيبة، وأبو الحسن علي بن الحسن بن خالد الضبي الكوفي، وعلي بن محمد بن أبي الخصيب في ابن ماجة، وعلي بن محمد بن مروان السدي، وعلي بن محمد الطنافسي في ابن ماجة، وعمرو بن عثمان الحمصي، وعيسى بن أحمد العسقلاني البلخي، وابن أخيه عيسى بن عثمان بن عيسى التميمي في الترمذي، وعيسى بن يونس الرملي الفاخوري، ومحمد بن إبراهيم بن العلاء الشامي، ومحمد بن عبد الله ابن المبارك المخرمي في أبي داود، ومحمد بن عبد الله بن نمير في ابن ماجة، ومحمد بن عثمان بن كرامة، ومحمد بن فضيل بن عياض، ومحمد بن مصفى الحمصي، ومحمد بن منصور الجواز المكي، ومحمد بن يحيى بن أبي عمر العدني في مسلم، ومهدي بن جعفر الرملي، وموسى بن إسحاق الكناني القواس، وهارون ابن زيد بن أبي الزرقاء الموصلي، وهارون بن سباع، وهارون بن معروف، ويحيى ابن موسى البلخي في أبي داود [۱۹۱۵].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح مسلم [۱۹۱۶]، وسنن أبي داود [۱۹۱۷]، وابن ماجة [۱۹۱۸].
[۱۹۰۸] تهذيب الكمال: ۳۱ / ۴۸۸ الرقم ۶۸۹۶. [۱۹۰۹] تاريخ الثقات: ۴۷۵ الرقم ۱۸۲۱. [۱۹۱۰] تهذيب الكمال: ۳۱ / ۴۹۰. [۱۹۱۱] تقريب التهذيب: ۲ / ۳۵۵ الرقم ۱۴۵. [۱۹۱۲] تاریخ الثقات: ۴۷۵ الرقم ۱۸۲۱. [۱۹۱۳] تقریب التهذیب: ۲ / ۳۵۵ الرقم ۱۴۵. [۱۹۱۴] تقریب التهذیب: ۲ / ۳۵۵ الرقم ۱۴۵. [۱۹۱۵] تهذيب الكمال: ۳۱ / ۴۸۹. [۱۹۱۶] صحيح مسلم: ۴ / ۲۲۱۸، كتاب الفتن، باب في الفتنة التي تموج كموج البحر، الحديث ۲۷. [۱۹۱۷] سنن أبي داود: ۲ / ۳۱۰، كتاب الصوم، الحديث ۲۳۷۹. [۱۹۱۸] سنن ابن ماجة: ۱ / ۳۴، المقدمة، الحديث ۸۷، وفيه: «يحيى بن عيسى الخزاز».
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
يحيى بن يعلى الأسلمي القطواني، أبو زكريا الكوفي [۱۹۱۹].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن عدي: كوفي، وهو في جملة شيعتهم [۱۹۲۰].
وقال ابن حجر: شيعي [۱۹۲۱].
۳ ـ طبقته ورواياته: عده ابن حجر في الطبقة التاسعة [۱۹۲۲].
وقال المزي: روى عن: إسماعيل بن أبي خالد، وحرب بن صبيح، وحمزة ابن حبيب الزيات، وحميد بن عطاء الأعرج الكوفي، وحيوة بن شريح المصري، وخالد بن عبد الرحمان بن يزيد بن تميم، وسعد بن طريف الاسكاف، وسعيد بن أبي أيوب المصري، وسعيد بن أبي عروبة، وسفيان بن عيينة، وسليمان بن قرم، وسليمان الأعمش، وشريك بن عبد الله النخعي، وعبد الله بن لهيعة، وعبد الله بن موسى، وعبد الله بن المؤمل، وعبد العزيز بن سياه، وعبد الملك بن أبي سليمان، وعثمان بن الأسود، وعلي بن صالح بن حي، وعلي بن هاشم بن البريد، وعمار بن رزيق، وعمر بن موسى، وعمران بن عمار، والعلاء بن صالح، وفطر بن خليفة، والقاسم بن حبيب التمار، وقيس بن الربيع، وكيسان أبي عمر القصار، ومحمد بن عبيدالله بن أبي رافع، ومختار بن نافع التيمي، وموسى بن أيوب الغافقي المصري، وموسى بن أبي حبيب، وناصح بن عبد الله المحلمي في الترمذي، وأبي فروة يزيد ابن سنان الرهاوي في الترمذي، ويونس بن خباب في الأدب المفرد، وأبي سعيد البقال.
روى عنه: إبراهيم بن الحسن التغلبي، وإبراهيم بن عبد الله بن عبس التنوخي، وأحمد بن اشكاب الصفار، وأحمد بن صبيح الأسدي الكوفي، وأحمد ابن النعمان الفراء المصيصي، وإسحاق بن أبي إسرائيل، وإسماعيل بن أبان الوراق في الترمذي، وجبارة بن مغلس، وجندل بن والق في الأدب المفرد، وحرب بن الحسن الطحان، وحسن بن حسين العرني، والحسن بن حماد سجادة، والحسين بن دليل البجلي، والحسين بن عيسى البسطامي، وحميد بن الربيع اللخمي، وسهل بن عامر البجلي، وأبو نعيم ضرار بن صرد الطحان، وعباد بن يعقوب الرواجني، وعبد الله بن محمد بن سالم المفلوج، وأبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي شيبة، وعبد الرحمان بن صالح الأزدي، وعثمان بن سعيد بن مرة المري، وعلي بن حسين ابن أبي بردة البجلي، وعلي بن عبد الرحمان بن سراج، والقاسم بن محمد بن أبي شيبة، وقتيبة بن سعيد في الترمذي، ومحمد بن الطفيل، ومحمد بن عباد الخزاز، وأبو هشام محمد بن يزيد الرفاعي، وموسى بن هشام البجلي، ونصر بن مزاحم، وهشام بن يونس، والوليد بن حماد، ويحيى بن عبد الحميد الحماني، ويعقوب بن يوسف بن زياد الضبي [۱۹۲۳].
۳ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن الترمذي [۱۹۲۴].
[۱۹۱۹] تهذيب الكمال: ۳۲ / ۵۰ الرقم ۶۹۵۱. [۱۹۲۰] الكامل: ۷ / ۲۳۳ الرقم ۲۱۳۲. [۱۹۲۱] تقريب التهذيب: ۲ / ۳۶۱ الرقم ۲۰۸. [۱۹۲۲] تقريب التهذيب: ۲ / ۳۶۱ الرقم ۲۰۸. [۱۹۲۳] تهذيب الكمال: ۳۲ / ۵۰. [۱۹۲۴] سنن الترمذي: ۳ / ۳۸۸، كتاب الجنائز، الباب (۷۵) الحديث ۱۰۷۷، راجع الأدب المفرد للبخاري: ۲۱۵ الباب (۲۷۸) الرقم ۶۲۷. أقول: روى الشيخ الطوسي في أماليه: ۴۹۹، المجلس ۱۸ الرقم ۱۰۹۴: عنه، عن عمر بن موسى ـ يعني الوجيهي ـ عن زيد بن علي، عن آبائه، عن علي (عليهم السلام)، عن النبي ج أنه قال: «يا علي، أما إنك المبتلى والمبتلى بك، أما إنك الهادي من اتبعك، ومن خالف طريقتك فقد ضل إلى يوم القيامة.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: يحيى بن سعيد بن فروخ، الامام الكبير، أمير المؤمنين في الحديث، أبو سعيد التميمي مولاهم البصري، الأحول، القطان، الحافظ، وعني بهذا الشأن أتم عناية، ورحل فيه، وساد الأقرآن، وانتهى إليه الحفظ، وتكلم في العلل والرجال، وتخرج به الحفاظ [۱۹۲۵]...
وقال ابن سعد: كان ثقة، مأمونا، رفيعا، حجة [۱۹۲۶].
وقال العجلي: بصري، ثقة، نقي الحديث، وكان لا يحدث إلا عن ثقة، وهو أثبت في سفيان من جماعة [۱۹۲۷].
۲ ـ تشيّعه:
عده ابن قتيبة في رجال الشيعة [۱۹۲۸].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة التاسعة [۱۹۲۹].
وقال المزي: روى عن: أبان بن صمعة في مسلم، والأجلح بن عبد الله الكندي في أبي داود والنسائي، واسامة بن زيد الليثي في النسائي، وإسماعيل بن أبي خالد في البخاري ومسلم، وأشعث بن عبد الملك في النسائي، وبهز بن حكيم في أبي داود والترمذي والنسائي، وثابت بن عمارة في أبي داود والترمذي، وثور ابن يزيد الرحبي في الأدب المفرد وأبي داود وابن ماجة والنسائي والترمذي، وجابر بن صبح في أبي داود والنسائي، وجامع بن مطر في أبي داود والنسائي، وجعفر بن محمد بن علي في أبي داود والنسائي، وجعفر بن ميمون بياع الأنماط في كتاب رفع اليدين في الصلاة للبخاري وسنن أبي داود، والجعيد بن عبد الرحمان في النسائي، وحاتم بن أبي صغيرة في البخاري ومسلم والنسائي، وحجاج بن أبي عثمان الصواف في مسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، والحسن بن ذكوان في البخاري وأبي داود والترمذي وابن ماجة، وحسين المعلم في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي، وحماد بن سلمة في مسلم، وأبي صخر حميد بن زياد المدني في مسلم، وحميد الطويل في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي، وحنظلة بن أبي سفيان الجمحي، وخالد الحذاء، وخثيم بن عراك بن مالك في البخاري والنسائي، وداود بن قيس الفراء في النسائي، وزكريا بن أبي زائدة في أبي داود والنسائي، والسائب بن عمر المخزومي في أبي داود والنسائي، وسعد بن إسحاق بن كعب بن عجرة في الترمذي والنسائي، وسعيد بن أبي عروبة في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي، وسفيان الثوري في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، وسفيان بن عيينة، وسليم بن حيان في البخاري وأبي داود، وسليمان الأعمش، وسليمان التيمي في البخاري ومسلم والنسائي، وسيف بن سليمان المكي في البخاري والنسائي، وشعبة بن الحجاج في الكتب الستة، وصالح بن رستم أبي عامر الخزاز في أبي داود، وصدقة بن المثنى النخعي في النسائي، وطلحة بن يحيى بن طلحة بن عبيدالله في مسلم والنسائي، وعبد الله بن سعيد بن أبي هند في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي، وعبد الحميد بن جعفر الأنصاري في كتاب رفع اليدين في الصلاة ومسلم وأبي داود وابن ماجة والترمذي والنسائي، وعبد الرحمان بن حرملة في الكتاب المراسيل والنسائي، وعبد الرحمان بن حميد بن عبد الرحمان بن عوف في النسائي، وعبد الرحمان بن عمار بن أبي ذئب في النسائي، وعبد الرحمان ابن عمرو الأوزاعي في مسلم، وعبد العزيز بن أبي رواد في أبي داود، وعبد الملك ابن جريج في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، وعبد الملك بن أبي سليمان في الأدب المفرد ومسلم وأبي داود والنسائي، وعبد الواحد بن صفوان بن أبي عياش مولى عثمان بن عفان في كتاب التفسير لابن ماجة، وأبي مالك عبيدالله ابن الأخنس في البخاري وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وعبيد الله بن عمر العمري في الكتب الستة، وعثمان بن الأسود في البخاري ومسلم، وعثمان بن غياث في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي، وعثمان الشحام في النسائي، وعطاء بن السائب في أبي داود، وعكرمة بن عمار اليمامي في الترمذي والنسائي، وعلي بن المبارك اليمامي في أبي داود والنسائي، وعمر بن سعيد بن أبي حسين المكي في البخاري، وعمر بن نبيه الكعبي في النسائي، وعمرو بن عثمان بن عبد الله ابن موهب في مسلم والنسائي، وعمران بن مسلم القصير في البخاري ومسلم والنسائي، والعوام بن حمزة المازني في كتاب القراءة خلف الامام للبخاري، وعوف الأعرابي في البخاري وأبي داود وابن ماجة والترمذي والنسائي، وعيسى بن حفص بن عاصم بن عمر بن الخطاب في البخاري والنسائي، وفضيل بن عياض في الترمذي والنسائي، وفضيل بن غزوان في البخاري والترمذي، وفطر بن خليفة في أبي داود والترمذي والنسائي، وأبي روح قدامة بن عبد الله الكوفي في النسائي وابن ماجة، وقرة بن خالد السدوسي في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وكهمس بن الحسن في النسائي، ومالك بن أنس في البخاري، ومالك بن مغول في أبي داود والنسائي، والمثنى بن سعيد الضبعي في أبي داود وابن ماجة والترمذي والنسائي، وأبي غفار المثنى بن سعيد الطائي في أبي داود، ومجالد بن سعيد في الترمذي والنسائي وابن ماجة، ومحمد بن أبي إسماعيل السلمي في مسلم والنسائي، ومحمد بن عبد الرحمان بن أبي ذئب في مسلم والنسائي، ومحمد بن عجلان في كتاب القراءة خلف الامام للبخاري ومسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، ومحمد بن أبي يحيى الأسلمي في أبي داود والنسائي، ومحمد بن يوسف ابن اخت نمر في مسلم والنسائي، ومسعر بن كدام في مسلم، ومعاوية بن عمرو بن غلاب في مسلم وأبي داود والنسائي، ومغيرة بن أبي قرة السدوسي في كتاب الرد على أهل القدر والترمذي، والمهلب بن أبي حبيبة في أبي داود والنسائي، وموسى ابن أبي عيسى الطحان في ابن ماجة، وموسى الجهني في الترمذي والنسائي، ونوفل بن مسعود صاحب أنس بن مالك، وهشام بن حسان في البخاري ومسلم وأبي داود والترمذي والنسائي، وهشام بن عروة في البخاري ومسلم وأبي داود والنسائي وابن ماجة، وهشام الدستوائي في البخاري ومسلم وأبي داود، والوليد بن عبد الله بن جميع في النسائي، ويحيى بن سعيد الأنصاري في البخاري ومسلم والنسائي، ويزيد بن أبي عبيد في البخاري والنسائي، ويزيد بن كيسان في مسلم والترمذي والنسائي، وأبي حزرة يعقوب بن مجاهد في أبي داود، ويوسف بن صهيب الكندي في الترمذي، وأبي جعفر الخطمي في أبي داود والنسائي وابن ماجة، وأبي حيان التيمي في البخاري والنسائي وابن ماجة.
روى عنه: إبراهيم بن محمد بن عرعرة في النسائي، وإبراهيم بن محمد التيمي القاضي في أبي داود والنسائي، وأحمد بن ثابت الجحدري في ابن ماجة، وأحمد بن حنبل في مسلم وأبي داود والنسائي، وأحمد بن أبي رجاء الهروي في البخاري، وأحمد بن سنان القطان في ابن ماجة، وأحمد بن عبد الله بن الحكم بن الكردي في النسائي، وأحمد بن عبدة الضبي في مسلم، وإسحاق بن راهويه، وإسحاق بن منصور الكوسج في الترمذي والنسائي وابن ماجة، وإسماعيل بن مسعود الجحدري في النسائي، وبشر بن الحكم النيسابوري في مقدمة كتاب مسلم، وبشر بن هلال الصواف في النسائي، وأبو بشر بكر بن خلف في ابن ماجة، وبيان ابن عمرو البخاري في البخاري، وحفص بن عمرو الربالي، وحوثرة بن محمد المنقري في ابن ماجة، وأبو خيثمة زهير بن حرب في مسلم وأبي داود، وزيد بن أخزم الطائي في ابن ماجة، وسفيان الثوري ـ وهو من شيوخه ـ، وسفيان بن عيينة ـ كذلك ـ، وسفيان بن وكيع بن الجراح في الترمذي، وسهل بن زنجلة الرازي في ابن ماجة، وسهل بن صالح الأنطاكي في النسائي، وسوار بن عبد الله العنبري في الترمذي، وشعبة بن الحجاج ـ وهو من شيوخه ـ، وشعيب بن يوسف النسائي في النسائي، وصدقة بن الفضل المروزي في البخاري، وعباس بن عبد العظيم العنبري في كتاب الشمائل وابن ماجة، وأبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي الأسود في البخاري، وأبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي شيبة في البخاري ومسلم وابن ماجة، وعبد الله بن هاشم الطوسي في مسلم، وعبد الرحمان بن بشر بن الحكم النيسابوري في البخاري ومسلم، وعبد الرحمان بن عمر الاصبهاني رستة في ابن ماجة، وعبد الرحمان بن المبارك العيشي في كتاب الأدب المفرد، وعبد الرحمان بن محمد ابن منصور الحارثي، وعبد الرحمان بن مهدي، وأبو قدامة عبيدالله بن سعيد السرخسي في مسلم والنسائي، وعبيد الله بن عمر القواريري في مسلم وأبي داود، وعبيد الله بن معاذ العنبري في أبي داود، وعفان بن مسلم، وعقبة بن مكرم العمي في أبي داود، وعلي ابن المديني في البخاري وأبي داود، وعمار بن خالد الواسطي في ابن ماجه، وعمرو بن علي الصيرفي في البخاري ومسلم والترمذي والنسائي، وأبو كامل فضيل بن حسين الجحدري في مسلم، وأبو عبيد القاسم بن سلام، ومحمد بن بشار بندار في الكتب الستة، ومحمد بن أبي بكر المقدمي في مسلم، ومحمد بن حاتم بن ميمون السمين في مسلم، وأبو بكر محمد بن خلاد الباهلي في مسلم وأبي داود وابن ماجة، وأبو يعلى محمد بن شداد المسمعي ـ وهو آخر من حدث عنه ـ، ومحمد بن الصباح الجرجرائي في ابن ماجة، ومحمد بن عبد الله بن المبارك المخرمي في النسائي، ومحمد بن عثمان بن أبي صفوان الثقفي في النسائي، وأبو موسى محمد بن المثنى في البخاري ومسلم والنسائي وابن ماجة، ومحمد بن الوزير الواسطي في الترمذي، وأبو يحيى محمد بن يحيى بن أيوب بن إبراهيم الثقفي المروزي القصري في الترمذي، وابنه محمد بن يحيى بن سعيد القطان في ما استشهد به البخاري في الصحيح ومقدمة كتاب مسلم، ومسدد بن مسرهد في البخاري وأبي داود، ومعتمر بن سليمان ـ وهو أكبر منه ـ، ونصر بن عاصم الأنطاكي، ونصر بن علي الجهضمي في أبي داود، وفرج بن حبيب القومسي في النسائي، ويحيى بن حكيم المقوم في النسائي وابن ماجة، ويحيى بن معين في أبي داود، ويعقوب بن إبراهيم الدورقي في مسلم والنسائي، ويوسف بن سلمان البصري في مسند علي ÷ [۱۹۳۰].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح البخاري [۱۹۳۱]، ومسلم [۱۹۳۲]، وسنن أبي داود [۱۹۳۳]، والترمذي [۱۹۳۴]، والنسائي [۱۹۳۵].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام الصادق ÷ وقال: «كان من أئمة الحديث» [۱۹۳۶].
[۱۹۲۵] سير أعلام النبلاء: ۹ / ۱۷۵ الرقم ۵۳، راجع تذكرة الحفاظ: ۱ / ۳۰۰. [۱۹۲۶] الطبقات الكبرى: ۷ / ۲۹۳، تذهيب تهذيب الكمال: ۳ / ۱۴۹ الرقم ۷۹۵۸. [۱۹۲۷] تاريخ الثقات: ۴۷۲ الرقم ۱۸۰۷، راجع العلل ومعرفة الرجال: ۱ / ۱۷۴ الرقم ۱۱۸، رجال صحيح مسلم: ۲ / ۳۳۸ الرقم ۱۸۲۷، تهذيب التهذيب: ۱۱ / ۱۹۱، تذكرة الحفاظ: ۱ / ۲۹۸. [۱۹۲۸] المعارف: ۶۲۴. [۱۹۲۹] تقريب التهذيب: ۲ / ۳۴۸ الرقم ۷۲. [۱۹۳۰] تهذيب الكمال: ۳۱ / ۳۲۹ الرقم ۶۸۳۴. [۱۹۳۱] صحيح البخاري: ۶ / ۵۲، باب غزوة ذات الرقاع. [۱۹۳۲] صحيح مسلم: ۱ / ۱۷، المقدمة. [۱۹۳۳] سنن أبي داود: ۳ / ۶۸، كتاب الجهاد الرقم ۲۷۱۰. [۱۹۳۴] سنن الترمذي: ۱ / ۸۷ ـ ۸۸، أبواب الطهارة، ذيل الحديث ۵۹. [۱۹۳۵] سنن النسائي: ۶ / ۳۲، كتاب الجهاد. [۱۹۳۶] رجال الشيخ الطوسي: ۳۲۱ الرقم ۴۷۸۹، راجع رجال النجاشي: ۴۴۳ الرقم ۱۱۹۶.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
قال الذهبي: يزيد بن أبي زياد، الامام المحدث أبو عبد الله الهاشمي، مولاهم الكوفي، مولى عبد الله بن الحارث بن نوفل، معدود في صغار التابعين... وعاش نحوا من إحدى وتسعين سنة [۱۹۳۷].
وقال أبو داود: لا أعلم أحدا ترك حديثه [۱۹۳۸]
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن عدي: يزيد من شيعة أهل الكوفة، ومع ضعفه يكتب حديثه [۱۹۳۹].
وقال ابن حجر: كان شيعيا [۱۹۴۰].
وقال محمد بن فضيل: كان يزيد بن أبي زياد من أئمة الشيعة الكبار [۱۹۴۱].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الخامسة [۱۹۴۲].
وقال المزي: روى عن: إبراهيم النخعي في ابن ماجة، وثابت البناني في كتاب فضائل الانصار وكتاب عمل اليوم والليلة، وثعلبة بن الحكم الليثي، والحسن ابن سهل بن عبد الرحمان بن عوف في ابن ماجة، وداود بن أبي عاصم بن عروة بن مسعود الثقفي، وذكوان أبي صالح السمان في النسائي، وسالم بن أبي الجعد في أبي داود والنسائي، وأبي فاختة سعيد بن علاقة في ابن ماجة، وسليمان بن عمرو بن الأحوص في أبي داود وابن ماجة، ومولاه عبد الله بن الحارث بن نوفل في الأدب المفرد وسنن أبي داود وابن ماجة والترمذي والنسائي، وعبد الله بن شداد بن الهاد، وعبد الله بن محمد بن عقيل في ابن ماجة، وعبد الله بن معقل بن مقرن المزني في مسند علي، وعبد الرحمان بن سابط الجمحي في ابن ماجة، وعبد الرحمان بن أبي ليلى في كتاب رفع اليدين في الصلاة ومسلم وأبي داود والترمذي وابن ماجة، وعبد الرحمان بن أبي نعم البجلي في الأدب المفرد وأبي داود والترمذي وخصائص أمير المؤمنين ÷ للنسائي وسنن ابن ماجة، وعبيد الله بن جرير بن عبد الله البجلي، وعطاء بن أبي رباح، وعكرمة مولى ابن عباس في أبي داود، وعمرو بن سلمة الهمداني في الأدب المفرد، وعيسى بن فائد في أبي داود، ويقال: ابن لقيط، وقيس ابن الأحنف الثقفي، ومجاهد بن جبر المكي في أبي داود والنسائي وابن ماجة، ومحمد بن علي بن عبد الله بن عباس في أبي داود والترمذي، ومقسم في أبي داود وابن ماجة والنسائي والترمذي، وأبي جحيفة وهب بن عبد الله السوائي، وأبي الحسن يزيد بن يحنس الكوفي.
روى عنه: أسباط بن محمد القرشي، وأبو يحيى إسماعيل بن إبراهيم التيمي في الترمذي، وإسماعيل بن أبي خالد في الترمذي ـ وهو من أقرآنه ـ، وإسماعيل بن زكريا، وجرير بن عبد الحميد في ما استشهد به البخاري في الصحيح وسنن أبي داود والترمذي وخصائص أمير المؤمنين ÷، وجعفر بن زياد الأحمر في خصائص أمير المؤمنين ÷، وحبان بن علي في ابن ماجة، وخالد بن عبد الله الواسطي في أبي داود، وزائدة بن قدامة في الترمذي وخصائص أمير المؤمنين ÷، وزهير بن معاوية في أبي داود، وزياد بن عبد الله البكائي في الترمذي، وسفيان الثوري في كتاب رفع اليدين في الصلاة للبخاري وسنن أبي داود والترمذي، وسفيان بن عيينة في كتاب رفع اليدين للبخاري ومسلم وأبي داود والترمذي وابن ماجة، وشريك بن عبد الله في أبي داود، وشعبة بن الحجاج في أبي داود والنسائي، وصالح بن عمر الواسطي، وعبد الله بن الأجلح، وعبد الله بن ادريس في أبي داود والترمذي وابن ماجة، وعبد الله بن نمير في ابن ماجة، وعبد الرحيم بن سليمان في النسائي وابن ماجة، وعبد العزيز بن مسلم في فضائل الأنصار وعمل اليوم والليلة، وعبيدة بن حميد في الأدب المفرد وأبي داود والترمذي، وعلي بن صالح بن حي في ابن ماجة، وعلي ابن عاصم الواسطي، وعلي بن مسهر في أبي داود وابن ماجة، وعمران بن عيينة، وقيس بن الربيع، ومحمد بن فصيل بن غزوان في الترمذي والنسائي وابن ماجة، ومنصور بن أبي الأسود في خصائص أمير المؤمنين ÷، وهشيم بن بشير في أبي داود والترمذي وابن ماجة، وأبو عوانة الوضاح بن عبد الله في الأدب المفرد والترمذي والنسائي، ويحيى بن سلمة بن كهيل، وأبو بكر بن عياش في الأدب المفرد وابن ماجة، وأبو حمزة السكري في النسائي [۱۹۴۳].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن أبي داود [۱۹۴۴]، والترمذي [۱۹۴۵]، والنسائي [۱۹۴۶] وابن ماجة [۱۹۴۷].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام الباقر ÷ [۱۹۴۸].
[۱۹۳۷] سير أعلام النبلاء: ۶ / ۱۲۹ الرقم ۴۱. [۱۹۳۸] سير أعلام النبلاء: ۶ / ۱۳۰. أقول: وقد نقل الذهبي عن يزيد بن أبي زياد، عن سليمان ابن عمرو الأحوص، عن أبي برزة قال: تغنى معاوية وعمرو بن العاص، فقال النبي ج: «اللهم اركسهما في الفتنة ركسا، ودعهما في النار دعا». [۱۹۳۹] الكامل: ۷ / ۲۷۳۰. [۱۹۴۰] تقريب التهذيب: ۲ / ۳۶۵ الرقم ۲۵۴. [۱۹۴۱] الکامل: ۷ / ۲۷۳۰. [۱۹۴۲] تقریب التهذیب: ۲ / ۳۶۵ الرقم ۲۵۴. [۱۹۴۳] تهذيب الكمال: ۳۲ / ۱۳۶ ـ ۱۳۷. [۱۹۴۴] سنن أبي داود: ۳ / ۴۶، كتاب الجهاد، الحديث ۲۶۴۷. [۱۹۴۵] سنن الترمذي: ۳ / ۱۹۸، كتاب الحج، الحديث ۸۳۸. [۱۹۴۶] سنن النسائي: ۸ / ۶۵، كتاب قطع السارق. [۱۹۴۷] سنن ابن ماجة: ۲ / ۱۳۶۶، كتاب الفتن، الحديث ۴۰۸۲. [۱۹۴۸] رجال الشيخ الطوسي: ۱۴۹ الرقم ۱۶۵۸، وفيه: «يزيد بن زياد».
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
يونس بن أبي يعفور، واسمه وقدان. وقيل: واقد العبدي الكوفي [۱۹۴۹].
قال أبو حاتم: صدوق [۱۹۵۰].
وعده ابن حبان في الثقات [۱۹۵۱].
۲ ـ تشيّعه:
قال الساجي: وكان يفرط في التشيّع [۱۹۵۲].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الثامنة [۱۹۵۳].
وقال المزي: روى عن: إسماعيل بن كثير السلمي، والأسود بن قيس، وحماد بن عبد الرحمان الأنصاري، وسفيان الثوري، وأخيه عبد الله بن أبي يعفور العبدي، وعلي بن نزار بن حيان، وعمار الدهني، وعون بن أبي جحيفة، وليث بن
أبي سليم، ومحمد بن مسلم بن شهاب الزهري، وناجية بن خالد، وأبيه أبي يعفور العبدي في مسلم وابن ماجة.
روى عنه: إسماعيل بن أبان الوراق، وبشر بن أبي الأزهر، وجعفر بن حميد الكوفي، وسعيد بن منصور، وسويد بن سعيد الحدثاني، وعباد بن زياد الأسدي الساجي، وعباد بن يعقوب الأسدي الرواجني، وعبادة بن زياد الأسدي، والعباس ابن حماد المدائني، وعبد الله بن يزيد بن أبي الضبار العبدي، وأبو يزيد عبد الرحمان ابن مصعب القطان، وعثمان بن محمد بن أبي شيبة في مسلم، وفضيل بن عبد الوهاب السكري، ومحمد بن بكير الحضرمي، ومحمد بن الحسن التميمي، ومحمد بن سعيد بن الأصبهاني، ومختار بن غسان التمار، ويحيى بن عبد الله الرقي، ويحيى بن عبد الرحمان الأرحبي في ابن ماجة [۱۹۵۴].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
صحيح مسلم [۱۹۵۵]، وسنن ابن ماجة [۱۹۵۶].
۵ ـ ترجمته في كتب الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام الباقر والصادق (عليهما السلام) [۱۹۵۷].
[۱۹۴۹] تهذيب الكمال: ۳۲ / ۵۵۸ الرقم ۷۱۸۹. [۱۹۵۰] الجرح والتعديل: ۹ / ۲۴۷ الرقم ۱۰۴۰، راجع ميزان الاعتدال: ۴ / ۴۸۵. [۱۹۵۱] كتاب الثقات: ۷ / ۶۵۱. [۱۹۵۲] تهذيب التهذيب: ۱۱ / ۴۵۲ الرقم ۸۷۰. [۱۹۵۳] تقريب التهذيب: ۲ / ۳۸۶ الرقم ۴۹۷. [۱۹۵۴] تهذيب الكمال: ۳۲ / ۵۵۸ ـ ۵۵۹. [۱۹۵۵] صحيح مسلم: ۳ / ۱۴۸۰، كتاب الامارة، الحديث ۶۰. [۱۹۵۶] أشار لذلك المزي في تهذيب الكمال: ۳۲ / ۵۶۰. [۱۹۵۷] رجال الشيخ الطوسي: ۱۵۰ الرقم ۱۶۶۴، وص ۳۲۴ الرقم ۴۸۵۴.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
يونس بن خباب الأسيدي، أبو حمزة، ويقال: أبو الجهم الكوفي، مولى بني اسيد [۱۹۵۸].
قال ابن شاهين: ثقة، صدوق [۱۹۵۹].
وقال ابن حجر: صدوق [۱۹۶۰].
۲ ـ تشيّعه:
قال العقيلي: كان ممن يغلو في الرفض [۱۹۶۱].
وقال ابن حجر: رمي بالرفض [۱۹۶۲].
وقال الدارقطني: كان يغلو في التشيّع [۱۹۶۳].
وقال الذهبي: كان رافضيا [۱۹۶۴].
وقال يحيى بن سعيد: كان كذابا [۱۹۶۵].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة السادسة [۱۹۶۶].
وقال المزي: روى عن: جرير بن أبي الهياج الأسدي في مسند علي، والحسن البصري، وأبيه خباب الأسيدي، وشقيق الأزدي، وطاوس بن كيسان اليماني، وطلق بن حبيب العنزي في عمل اليوم والليلة، وعبد الله بن بريدة، وعبد الرحمان بن سابط الجمحي، وعثمان بن حاضر، ومجاهد بن جبر المكي في الادب المفرد والنسائي، وأبي جعفر محمد بن علي بن الحسين، ومحمد بن مسلم ابن شهاب الزهري، والمسيب بن عبد خير، والمنهال بن عمرو الأسدي في ابن ماجة، ونافع بن جبير بن مطعم في الأدب المفرد، ويعلى بن مرة في ابن ماجة مرسل، وأبي البختري الطائي في الترمذي، وأبي سلمة بن عبد الرحمان بن عوف، وأبي عبيدالله مولى ابن عباس، وأبي عبيدة بن عبد الله بن مسعود، وأبي علقمة مولى بني هاشم، وأبي عمر الصيني، وأبي الفضل في عمل اليوم والليلة.
روى عنه: إبراهيم بن عطية الثقفي الواسطي، وأبو عقبة بشر بن عقبة الكوفي، وحماد بن زيد في مسند علي وابن ماجة، وزيد بن أبي أنيسة في الأدب المفرد والنسائي، وسفيان الثوري، وسلام بن أبي مطيع، وشعبة بن الحجاج في عمل اليوم والليلة، وشعيب بن صفوان، وشهاب بن خراش الحوشبي، وعباد بن عباد المهلبي في أبي داود، وعبادة بن مسلم الفزاري في الترمذي، وعبد الله بن عثمان بن خثيم في ابن ماجة، وعبد ربه بن سعيد الأنصاري، وعمرو بن أبي المقدام ثابت بن هرمز الحداد، وأبو المنذر عمرو بن مجمع الكندي، وعنبسة بن سعيد الرازي، وليث ابن أبي سليم، ومحمد بن عبيدالله العرزمي، وابنه محمد بن يونس بن خباب، ومعاوية بن صالح الحضرمي، ومعتمر بن سليمان، ومعمر بن راشد، ومنصور بن المعتمر ـ وهو من أقرآنه ـ، ومهدي بن ميمون، ويحيى بن يعلى الأسلمي في الادب المفرد، وأبو الزبير المكي ـ وهو من أقرآنه ـ [۱۹۶۷].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن النسائي [۱۹۶۸]، وابن ماجة [۱۹۶۹]، والترمذي [۱۹۷۰].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الباقر والصادق (عليهما السلام) [۱۹۷۱].
[۱۹۵۸] تهذيب الكمال: ۳۲ / ۵۰۳ الرقم ۷۱۷۴. [۱۹۵۹] تاريخ أسماء الثقات: ۳۵۷ الرقم ۱۵۵۰. [۱۹۶۰] تقريب التهذيب: ۲ / ۳۸۴. [۱۹۶۱] الضعفاء الكبير: ۴ / ۴۵۸ الرقم ۲۰۸۹. [۱۹۶۲] تقریب التهذیب: ۲ / ۳۸۴. [۱۹۶۳] المؤتلف والمختلف: ۱ / ۴۷۱ [۱۹۶۴] ميزان الاعتدال: ۴ / ۴۷۹ الرقم ۹۹۰۳. [۱۹۶۵] ميزان الاعتدال: ۴ / ۴۷۹. أقول: فمن الغريب جدا رواية البخاري في الأدب المفرد: ۲۱۵ الرقم ۶۲۷ عن كذاب، ورواية شعبة بن الحجاج الذي قيل في حقه انه كان امة وحده في هذا الشأن يعني في الرجال وبصره بالحديث وتثبته وتنقيه للرجال. راجع العلل ومعرفة الرجال: ۲ / ۵۳۹. وذنب الرجل ليس إلا نقله روايات في فضائل أهل بيت النبي ج، فمن جملة تلك الروايات ما رواه الذهبي عن إبراهيم بن زياد سبلان، عن عباد بن عباد قال: أتيت يونس ابن خباب فسألته عن حديث عذاب القبر فحدثني به، فقال: هنا كلمة أخفوها الناصبة. قلت: ما هي؟ قال: إنه ليسأل في قبره: من وليك؟ فإن قال علي نجا راجع ميزان الاعتدال: ۴ / ۴۷۹. [۱۹۶۶] تقريب التهذيب: ۲ / ۳۸۴ الرقم ۴۷۶. [۱۹۶۷] تهذيب الكمال: ۳۲ / ۵۰۳ الرقم ۷۱۷۴. [۱۹۶۸] سنن النسائي، منقول عن المزي في تهذيب الكمال: ۳۲ / ۵۰۷. [۱۹۶۹] سنن ابن ماجة: ۱ / ۱۲۰، كتاب الطهارة وسننها، باب التباعد للبراز في الفضاء، الحديث ۳۳۳. [۱۹۷۰] سنن الترمذي: ۴ / ۵۶۲، كتاب الزهد، باب ما جاء مثل الدنيا مثل أربعة، الحديث ۲۳۲۵. [۱۹۷۱] رجال الشيخ الطوسي: ۱۵۰ الرقم ۱۶۶۶، وص ۳۲۳ الرقم ۴۸۲۸.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
أبو إدريس الهمداني المرهبي الكوفي، اسمه: سوار، وقيل: مساور [۱۹۷۲].
قال أبو عمر بن عبد البر: كان من ثقات الكوفيين [۱۹۷۳].
وعده ابن حبان في الثقات [۱۹۷۴].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن عبد البر: وفيه تشيع، وذلك غير معدوم في أهل الكوفة [۱۹۷۵].
۳ ـ طبقته ورواياته:
قال المزي: روى عن: مسلم بن صفوان في الترمذي وابن ماجة، والمسيب ابن نجبة.
روى عنه: الأجلح بن عبد الله الكندي، وحبيب بن أبي ثابت، وحكيم بن جبير، وسلمة بن كهيل في الترمذي وابن ماجة، وكثير النواء [۱۹۷۶].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن الترمذي [۱۹۷۷]، وابن ماجة [۱۹۷۸].
[۱۹۷۲] تهذيب الكمال: ۳۳ / ۲۱ الرقم ۷۱۹۸. [۱۹۷۳] تهذیب الکمال: ۳۳ / ۲۱ الرقم ۷۱۹۸. [۱۹۷۴] تهذيب الكمال: ۳۳ / ۲۱. [۱۹۷۵] تهذیب الکمال: ۳۳ / ۲۱ الرقم ۷۱۹۸. [۱۹۷۶] تهذيب الكمال: ۳۳ / ۲۱ الرقم ۷۱۹۸. [۱۹۷۷] سنن الترمذي: ۴ / ۴۷۸، كتاب الفتن، باب ما جاء في الخسف، الحديث ۲۱۸۳. [۱۹۷۸] سنن ابن ماجة: ۲ / ۱۳۵۱، كتاب الفتن، باب ما جاء في جيش البيداء، الحديث ۴۰۶۴.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
ثابت بن أبي صفية، واسمه دينار، ويقال: سعيد، أبو حمزة الثمالي الأزدي الكوفي [۱۹۷۹].
۲ ـ تشيّعه:
قال ابن حجر: رافضي [۱۹۸۰].
وقال علي بن المديني: أخبرني من سمع يزيد بن هارون يقول: سمعت أبا حمزة يؤمن بالرجعة [۱۹۸۱].
قال الذهبي: وعده السليماني في قوم من الرافضة [۱۹۸۲].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الخامسة [۱۹۸۳].
قال المزي: روى عن: الأصبغ بن نباتة، وأنس بن مالك، وزاذان أبي عمر الكندي، وسالم بن أبي الجعد الغطفاني، وسعيد بن جبير، وعامر الشعبي في الترمذي، وعبد الرحمان بن جندب الفزاري، وأبي اليقظان عثمان بن عمير، وأبي سعيد عقيصا التيمي، واسمه دينار، وعكرمة مولى ابن عباس، وعلي بن الحسين بن علي بن أبي طالب، وأبي إسحاق عمرو بن عبد الله السبيعي في مسند علي للنسائي، وأبي جعفر محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب في سنن الترمذي، ونجبة بن أبي عمار الخزاعي.
روى عنه: أبيض بن الأغر بن الصباح المنقري، والحسن بن محبوب، وحفص بن غياث، وأبو اسامة حماد بن اسامة، وحمزة بن حبيب الزيات، وحميد ابن حماد بن خوار، وخالد بن يزيد بن أبي مالك، وخالد بن يزيد القسري، وزافر ابن سليمان، وسعاد بن سليمان، وسعيد بن يحيى اللخمي، وسفيان الثوري، وشريك بن عبد الله النخعي في سنن الترمذي، وعاصم بن حميد الحناط، وعبد الله ابن الأجلح، وعبد الملك بن أبي سليمان في مسند علي، وعبيد الله بن موسى، وعلي ابن هاشم بن البريد، وعمرو بن أبي المقدام ثابت بن هرمز، وعيسى بن موسى الطهوي، وأبو نعيم الفضل بن دكين، وقيس بن الربيع، ومحمد بن الحسن بن أبي يزيد الهمداني، ومنصور بن وردان، وأبو المغيرة النضر بن إسماعيل البجلي، ووكيع ابن الجراح في سنن الترمذي، وأبو بكر بن عياش في سنن الترمذي [۱۹۸۴].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن الترمذي [۱۹۸۵].
۵ ـ ترجمته في رجال الشيعة:
عده الشيخ الطوسي في أصحاب الامام زين العابدين ÷ [۱۹۸۶].
[۱۹۷۹] تهذيب الكمال: ۴ / ۳۵۷ الرقم ۸۱۹. [۱۹۸۰] تقريب التهذيب: ۱ / ۱۱۶ الرقم ۹. [۱۹۸۱] الضعفاء الكبير: ۱ / ۱۷۲ الرقم ۲۱۴. [۱۹۸۲] ميزان الاعتدال: ۱ / ۳۶۳ الرقم ۱۳۵۸. [۱۹۸۳] تقريب التهذيب: ۱ / ۱۱۶ الرقم ۹. [۱۹۸۴] تهذيب الكمال: ۴ / ۳۵۸. [۱۹۸۵] سنن الترمذي: ۳ / ۴۸، كتاب الزكاة، باب ما جاء ان في المال حقا سوى الزكاة، الحديث ۶۵۹. [۱۹۸۶] رجال الشيخ الطوسي: ۱۱۰ الرقم ۱۰۸۳، ورجال النجاشي: ۱۱۵ الرقم ۲۹۶.
۱ ـ شخصيته ووثاقته:
أبو عبد الله الجدلي الكوفي، اسمه: عبد بن عبد، وقيل: عبد الرحمن بن عبد [۱۹۸۷].
قال حرب بن إسماعيل: قيل لأحمد بن حنبل: أبو عبد الله الجدلي معروف؟
قال: نعم، ووثقه [۱۹۸۸].
وقال أبو بكر بن أبي خيثمة، عن يحيى بن معين: ثقة [۱۹۸۹].
وقال الجوزجاني: كان أبو عبد الله الجدلي صاحب راية المختار [۱۹۹۰].
وقال ابن حجر: وجوده في ذلك الجيش لا يقدح به [۱۹۹۱].
۲ ـ تشيّعه:
قال الذهبي: شيعي بغيض [۱۹۹۲].
وقال ابن سعد: كان شديد التشيّع [۱۹۹۳].
وعده ابن قتيبة في أسماء الغالية من الرافضة [۱۹۹۴].
وقال ابن حجر: ثقة، رمي بالتشيع [۱۹۹۵].
۳ ـ طبقته ورواياته:
عده ابن حجر في الطبقة الثالثة [۱۹۹۶].
قال المزي: روى عن: خزيمة بن ثابت في أبي داود والترمذي، وسلمان الفارسي، وسليمان بن صرد الخزاعي، ومعاوية بن أبي سفيان، وأبي مسعود الأنصاري، وعائشة في الترمذي، وأم سلمة في خصائص أمير المؤمنين ÷.
روى عنه: ابراهيم النخعي في أبي داود، وشمر بن عطية، وعامر الشعبي، وعطاء بن السائب، وعمرو بن ميمون الأزدي في الترمذي ـ على خلاف فيه ـ، ومسلم البطين، ومعبد بن خالد الجدلي، وأبو إسحاق السبيعي في الترمذي وخصائص أمير المؤمنين ÷ [۱۹۹۷].
۴ ـ رواياته في الكتب الستة:
سنن أبي داود [۱۹۹۸]، والترمذي [۱۹۹۹].
۱ ـ فهرس المصادر
«أ»
۱ ـ أحوال الرجال ـ إبراهيم بن يعقوب الجوزجاني (ت ۲۵۹ ه)، مؤسسة الرسالة، بيروت ۱۴۰۵ ه.
۲ ـ الأدب المفرد ـ محمد بن إسماعيل البخاري (ت ۲۵۶ ه)، نشر عالم الكتب، بيروت ۱۴۰۵ ه.
۳ ـ الإرشاد من معرفة حجج الله على العباد ـ أبو عبد الله محمد بن محمد بن النعمان العكبري البغدادي المعروف بالمفيد (ت ۴۱۳ ه)، مؤسسة آل البيت † لإحياء التراث، قم ۱۴۱۳ ه.
۴ ـ الاستيعاب في معرفة الأصحاب ـ أبو عمر يوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر (ت ۴۶۳ ه)، دار النهضة، مصر.
۵ ـ اسد الغابة في معرفة الصحابة ـ عز الدين أبي الحسن علي بن أبي الكرم المعروف بابن الأثير (ت ۶۳۰ ه)، دار إحياء التراث العربي، بيروت.
۶ ـ الإصابة في تمييز الصحابة ـ شهاب الدين أبي الفضل أحمد بن علي بن حجر العسقلاني (ت ۵۸۲ ه)، دار إحياء التراث العربي، بيروت.
۷ ـ الأمالي ـ أبو جعفر محمد بن الحسن الطوسي (ت ۴۶۰ ه)، مؤسسة البعثة، قم ۱۴۱۴ ه.
۸ ـ الأمالي ـ محمد بن علي بن الحسين بن بابويه الصدوق القمي (ت ۳۸۱ ه)، مؤسسة الأعلمي، بيروت ۱۴۰۰ ه.
«ب»
۹ ـ بحار الأنوار ـ محمد باقر المجلسي (ت ۱۱۱۰ ه)، مؤسسة الوفاء، بيروت ۱۴۰۳ ه.
۱۰ ـ بغية الوعاة في طبقات اللغويين والنحاة ـ جلال الدين عبد الرحمن السيوطي (ت ۹۱۱ ه)، المكتبة العصرية ـ صيدا ـ، بيروت ۱۳۸۴ ه.
۱۱ ـ البينات ـ الزاعبي، الطبعة الاولى، ۱۴۰۸ ه.
«ت»
۱۲ ـ تاريخ الاسلام ـ الذهبي (ت ۷۴۸ ه)، دار الكتاب العربي، بيروت ۱۴۰۷ ه.
۱۳ ـ تاريخ أسماء الثقات ـ أبو جعفر عمر بن أحمد بن عثمان المعروف بابن شاهين (ت ۳۸۵ ه)، دار الكتب العلمية، بيروت ۱۴۰۶.
۱۴ ـ تاريخ البخاري ـ أبو عبد الله إسماعيل بن إبراهيم الجعفي البخاري (ت ۲۵۶ ه)، دار الكتب العلمية، بيروت ۱۴۰۷ ه.
۱۵ ـ تاريخ بغداد ـ أبو بكر أحمد بن علي الخطيب البغدادي (ت ۴۶۳ ه)، دار الكتب العلمية، بيروت.
۱۶ ـ تاريخ الثقات ـ أحمد بن عبد الله بن صالح أبي الحسن العجلي (ت ۲۶۱ ه)، دار الكتب العلمية، بيروت ۱۴۰۵ ه.
۱۷ ـ تاريخ خليفة بن خياط (ت ۲۴۰ ه)، دار طيبة، الرياض ۱۴۰۵ ه.
۱۸ ـ تاريخ الدارمي ـ أبو سعيد عثمان بن سعيد بن خالد التميمي الدارمي (ت ۲۸۰ ه)، دار المأمون للتراث، بيروت ۱۴۰۰ ه.
۱۹ ـ تاريخ مدينة دمشق ـ أبو القاسم علي بن الحسن بن هبة الله بن عبد الله الشافعي المعروف بابن عساكر (ت ۵۷۱ ه)، دار الفكر، بيروت ۱۴۱۵ ه.
۲۰ ـ تحفة الأشراف بمعرفة الأطراف ـ جمال الدين أبو الحجاج يوسف المزي (ت ۷۴۲ ه)، مؤسسة الرسالة، بيروت ۱۴۱۳ ه.
۲۱ ـ تدريب الراوي في شرح تقريب النواوي ـ جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر السيوطي (ت ۹۱۱ ه)، دار الكتاب العربي، بيروت ۱۴۱۷ ه.
۲۲ ـ تذكرة الحفاظ ـ أبو عبد الله شمس الدين محمد الذهبي (ت ۷۴۸ ه)، دار الكتب العلمية، بيروت ۱۳۷۴ ه.
۲۳ ـ تذهيب تهذيب الكمال ـ صفي الدين أحمد بن عبد الله الخزرجي، مكتبة القاهرة، مصر ۱۳۹۲ ه.
۲۴ ـ تقريب التهذيب ـ أحمد بن علي بن حجر العسقلاني (ت ۸۵۲ ه)، دار المعرفة، بيروت ۱۳۸۰ ه.
۲۵ ـ تهذيب التهذيب ـ شهاب الدين أحمد بن علي بن حجر العسقلاني (ت ۸۵۲ ه)، دار الفكر، بيروت ۱۴۰۴ ه.
۲۶ ـ تهذيب الكمال في أسماء الرجال ـ جمال الدين أبو الحجاج يوسف المزي (ت ۷۴۲ ه)، مؤسسة الرسالة، بيروت ۱۴۱۳ ه.
۲۷ ـ تهذيب اللغة ـ أبو منصور محمد بن أحمد الأزهري (ت ۳۷۰ ه)، نشر الدار المصرية للتأليف والترجمة.
۲۸ ـ التوحيد ـ أبو جعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه الصدوق القمي (ت ۳۸۱ ه)، دار المعرفة، بيروت.
۲۹ ـ توضيح الأفكار لمعاني تنقيح الأنظار ـ محمد بن إسماعيل الأمني الحسني
الصنعاني (ت ۱۱۸۲ ه)، دار الفكر، بيروت ۱۳۶۶ ه.
«ج»
۳۰ ـ الجامع الصحيح أو سنن الترمذي ـ أبو عيسى محمد بن عيسى بن سورة (ت ۲۹۷ ه)، دار عمران، بيروت.
۳۱ ـ الجرح والتعديل ـ أبو محمد عبد الرحمن بن أبي حاتم محمد بن إدريس بن المنذر التيمي الحنظلي الرازي (ت ۳۲۷ ه)، دار إحياء التراث العربي، بيروت ۱۹۵۲ م.
۳۲ ـ جمهرة اللغة ـ أبو بكر محمد بن الحسن بن دريد (ت ۳۲۱ ه)، دار العلم للملايين، بيروت ۱۹۸۷ م.
«ح»
۳۳ ـ حلية الأولياء ـ أبو نعيم أحمد بن عبد الله الأصبهاني (ت ۴۳۰ ه)، دار الفكر، بيروت.
«خ»
۳۴ ـ خصائص أمير المؤمنين ÷ ـ أبو عبد الرحمن أحمد بن شعيب النسائي (ت ۳۰۳ ه)، ط نينوى طهران، وط الكويت، مكتب المعلى ۱۴۰۶ ه.
«ذ»
۳۵ ـ ذكر أسماء التابعين ومن بعدهم ـ أبو الحسن علي بن عمر بن أحمدالدارقطني (ت ۳۸۵ ه)، مؤسسة الكتب الثقافية، بيروت ۱۴۰۶ ه.
«ر»
۳۶ ـ رجال صحيح البخاري ـ أبو نصر أحمد بن محمد بن الحسين البخاري الكلاباذي (ت ۳۹۸ ه)، دار المعرفة، بيروت ۱۴۰۷ ه.
۳۷ ـ رجال صحيح مسلم ـ أحمد بن علي بن منجويه الأصبهاني (ت ۴۲۸ ه)، دار المعرفة، بيروت ۱۴۰۷ ه.
۳۸ ـ رجال الطوسي ـ أبو جعفر محمد بن الحسن الطوسي (ت ۴۶۰ ه)، مؤسسة النشر الاسلامي، ۱۴۱۵ ه.
۳۹ ـ رجال النجاشي ـ أبو العباس أحمد بن علي بن أحمد بن العباس النجاشي الأسدي الكوفي (ت ۴۵۰ ه)، مؤسسة النشر الاسلامي، قم ۱۴۰۷ ه.
۴۰ ـ الرفع والتكميل في الجرح والتعديل ـ محمد عبد الحي اللكنوي الهندي (ت ۱۳۰۴ ه)، مكتبة المطبوعات الاسلامية بحلب، الطبعة الثالثة ۱۴۰۷ ه.
«س»
۴۱ ـ سنن ابن ماجة ـ أبو عبد الله محمد بن يزيد القزويني (ت ۲۷۵ ه)، دار الكتب العلمية، بيروت.
۴۲ ـ سنن أبي داود ـ سليمان بن الأشعث السجستاني الأزدي (ت ۲۷۵ ه)، دار إحياء التراث العربي، بيروت.
۴۳ ـ السنن الكبرى ـ للنسائي (ت ۳۰۳ ه)، دار الكتب العلمية، بيروت ۱۴۱۱ ه.
۴۴ ـ سنن النسائي ـ دار الكتب العلمية، بيروت.
۴۵ ـ سؤالات ابن الجنيد ـ أبو إسحاق إبراهيم بن عبد الله الختلي (ت ۲۶۰ ه)، مكتبة الدار بالمدينة المنورة، ۱۴۰۸ ه.
۴۶ ـ سير أعلام النبلاء ـ شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان الذهبي (ت ۷۴۸ ه)، مؤسسة الرسالة، الطبعة الثالثة، بيروت ۱۴۰۶ ه.
«ش»
۴۷ ـ شذرات الذهب ـ أبو الفلاح عبد الحي ابن العماد الحنبلي (ت ۱۰۸۹ ه)، دار إحياء التراث العربي، بيروت.
«ص»
۴۸ ـ الصحاح ـ إسماعيل بن حماد الجوهري (ت ۳۹۳ ه)، دار العلم للملايين، بيروت ۱۴۰۷ ه.
۴۹ ـ صحيح البخاري ـ أبو عبد الله محمد بن إسماعيل البخاري (ت ۲۵۶ ه)، دار الكتب العربية، بيروت.
۵۰ ـ صحيح مسلم ـ أبو الحسين مسلم بن الحجاج القشيري النيسابوري (ت ۲۶۱ ه)، دار إحياء التراث العربي، بيروت ۱۳۷۴ ه.
۵۱ ـ الصواعق المحرقة ـ أحمد بن حجر الهيتمي المكي (ت ۹۷۴ ه)، مكتبة القاهرة، ۱۳۸۵ ه.
«ط»
۵۲ ـ طبقات الحفاظ ـ جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر السيوطي (ت ۹۱۱ ه)، دار الكتب العلمية، بيروت، الطبعة الاولى ۱۴۰۳ ه.
۵۳ ـ الطبقات الكبرى ـ أبو عبد الله محمد بن سعد بن منيع البصري الزهري (ت ۲۳۰ ه)، دار بيروت للطباعة والنشر، ۱۴۰۵ ه.
«ع»
۵۴ ـ العبر في خبر من غبر ـ الذهبي (ت ۷۴۸ ه)، دار الكتب العلمية، بيروت.
۵۵ ـ العلل ومعرفة الرجال ـ أحمد بن محمد بن حنبل (ت ۲۴۱ ه)، المكتب الاسلامي، بيروت ۱۴۰۸ ه، ومؤسسة الكتب الثقافية.
«ف»
۵۶ ـ فتح الباري بشرح صحيح البخاريـ أبو الفضل شهاب الدين أحمد بن علي بن محمد بن حجر العسقلاني ـ الشافعي (ت ۸۵۲ ه)، دار إحياء التراث العربي، بيروت ۱۴۰۸ ه.
۵۷ ـ فردوس الأخبار ـ شيرويه بن شهردار بن شيرويه الديلمي (ت ۵۰۹ ه)، دار الكتاب العربي بيروت، الطبعة الاولى ۱۴۰۷ ه.
۵۸ ـ فضائل الصحابة ـ أحمد بن حنبل (ت ۲۴۱ ه)، مؤسسة الرسالة، بيروت ۱۴۰۳ ه.
۵۹ ـ فيض القدير شرح الجامع الصغير ـ جلال الدين عبد الرحمن السيوطي (ت ۹۱۱ ه)، دار المعرفة، بيروت.
«ق»
۶۰ ـ قواعد في علوم الحديث ـ ظفر أحمد العثماني ـ التهانوي ـ تحقيق عبد الفتاح أبو غدة، الرياض ۱۳۹۱ ه.
«ك»
۶۱ ـ الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة ـ أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان الذهبي (ت ۷۴۸ ه)، دار الفكر، بيروت ۱۴۱۸ ه.
۶۲ ـ الكامل في التاريخ ـ عز الدين أبي الحسن علي بن أبي الكرم محمد بن محمد بن عبد الكريم بن عبد الواحد الشيباني المعروف بابن الأثير (ت ۶۰۶ ه)، دار صادر، بيروت ۱۳۸۵ ه.
۶۳ ـ الكامل في ضعفاء الرجال ـ أبو أحمد عبد الله بن عدي الجرجاني (ت ۳۶۵ ه)، دار الفكر، بيروت، الطبعة الثالثة، ۱۴۰۹ ه.
۶۴ ـ كتاب الثقات ـ محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم التميمي البستي (ت ۳۵۴ ه)، دار الفكر بيروت ۱۴۰۰ ه.
۶۵ ـ كتاب الضعفاء الكبير ـ أبو جعفر محمد بن عمرو بن موسى بن حماد العقيلي المكي (ت ۳۲۲ ه)، دار الكتب العلمية بيروت، الطبعة الاولى ۱۴۰۴.
۶۶ ـ كتاب الكفاية في علم الرواية ـ أبو بكر أحمد بن علي بن ثابت الخطيب البغدادي (ت ۴۶۳ ه)، دار الكتب العلمية، بيروت ۱۴۰۹ ه.
۶۷ ـ كشف الأستار عن زوائد البزار على الكتب الستة ـ نور الدين علي بن أبي بكر الهيثمي (ت ۸۰۷ ه)، مؤسسة الرسالة، بيروت.
۶۸ ـ كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال ـ علاء الدين المتقي الهندي (ت ۹۷۵ ه)، مؤسسة الرسالة، بيروت، ۱۴۰۹ ه.
«ل»
۶۹ ـ لسان الميزان ـ شهاب الدين أبو الفضل أحمد بن علي بن حجر العسقلاني (ت ۸۵۲ ه)، دار الفكر، بيروت ۱۴۰۷ ه.
«م»
۷۰ ـ المجروحين ـ محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم التميمي البستي (ت ۳۵۴ ه)، دار المعرفة، بيروت ۱۴۱۲ ه.
۷۱ ـ مجمل اللغة ـ أبو الحسين أحمد بن فارس بن زكريا اللغوي (ت ۳۹۵ ه)، نشر مؤسسة الرسالة، بيروت ۱۴۰۶ ه.
۷۲ ـ مجمع البيان في تفسير القرآن ـ أبو علي الفضل بن الحسن الطبرسي (ت في القرن السادس)، ناصر خسرو طهران.
۷۳ ـ مختصر تاريخ دمشق ـ محمد بن مكرم المعروف بابن منظور (ت ۷۱۱ ه)، دار الفكر، دمشق، الطبعة الاولى ۱۴۰۵ ه.
۷۴ ـ المراجعات ـ السيد عبد الحسين شرف الدين (ت ۱۳۷۷ ه)، مؤسسة دار الكتاب الاسلامي، قم.
۷۵ ـ المستدرك على الصحيحين ـ أبو عبد الله محمد بن عبد الله الحاكم النيسابوري (ت ۴۰۵ ه)، دار الفكر، بيروت.
۷۶ ـ مستدركات علم رجال الحديث ـ الشيخ علي النمازي الشاهرودي (ت ۱۴۰۵ ه).
۷۷ ـ مسند أحمد ـ أحمد بن حنبل (ت ۲۴۱ ه)، دار الفكر، ودار صادر، بيروت.
۷۸ ـ المعارف ـ أبو محمد عبد الله بن مسلم (ت ۲۷۶ ه)، الشريف الرضي، قم.
۷۹ ـ معجم أحاديث الامام المهدي ÷ ـ جمع من المحققين منهم مؤلف هذا الكتاب، مؤسسة المعارف الاسلامية، قم ۱۴۱۱ ه.
۸۰ ـ معجم الادباء ـ ياقوت (ت ۵۹۴ ه)، دار الفكر، الطبعة الثالثة، ۱۴۰۰ ه.
۸۱ ـ معجم مقاييس اللغة ـ أبو الحسين أحمد بن فارس بن زكريا (ت ۳۹۵ ه)، نشر دار الكتب العلمية، ايران.
۸۲ ـ معرفة الرواة المتكلم فيهم بما لا يوجب الرد ـ الذهبي (ت ۷۴۸ ه)، دار المعرفة، بيروت.
۸۳ ـ المعرفة والتاريخ ـ أبو يوسف يعقوب بن سفيان البسوي (ت ۲۷۷ ه)، مطبعة الارشاد، بغداد.
۸۴ ـ المعين في طبقات المحدثين ـ أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان الذهبي (ت ۷۴۸ ه)، دار الكتب العلمية.
۸۵ ـ المغني في ضبط أسماء الرجال ـ محمد طاهر بن علي الهندي (ت ۹۸۶ ه)، ـ داركتاب ۱۳۹۹ هـ.
۸۶ ـ الملل والنحل ـ محمد بن عبد الكريم بن أحمد الشهرستاني (ت ۵۴۸ ه)، الشريف الرضي، قم.
۸۷ ـ منهج النقد في علوم الحديث ـ نور الدين عتر، دار الفكر، بيروت ۱۴۱۲ ه.
۸۸ ـ المؤتلف والمختلف ـ أبو الحسن علي بن عمر الدارقطني البغدادي (ت ۳۸۵ ه)، دار الغرب الاسلامي، بيروت ۱۴۰۶ ه.
۸۹ ـ ميزان الاعتدال في نقد الرجال ـ الذهبي (ت ۷۴۸ ه)، دار إحياء الكتب العربية، مصر.
«و»
۹۰ ـ الوافي بالوفيات ـ صلاح الدين الصفدي (ت ۷۶۴ ه)، دار النشر فرانزشتاينر.
۹۱ ـ وفيات الأعيان ـ أبو العباس شمس الدين أحمد بن أبي بكر بن خلكان (ت ۶۸۱ ه)، دار الثقافة، بيروت.
۹۲ ـ وقعة صفين ـ نصر بن مزاحم المنقري (ت ۲۱۲ ه)، مكتبة السيد المرعشي، قم ۱۴۰۳ ه.
در اینجا به پایان کتاب بُن بست(پاسخ به ردیه سُرخاب و سفیدآب) می رسیم و آخرین سخن من این است:
عوام و بازاريها در ايران در پاسخ مدعي، مثلي مي آورند با اين مضمون:
اگر چنين و چنان شد من ريش و سبيلم را مي تراشم و به جاي آن سُرخاب و سفيدآب مي مالم. هر چند من در تمامي اين تحقيق از مراتب ادب اسلامي خارج نشدم ولي با كمال معذرت از آقايان خوارج حزب اللهي من نيز در صورتي كه آخوندها فقط به ۱۰% سئوالات کتاب سُرخاب و سفیدآب، پاسخي عقلي و منطقي و قرآني و منطبق با شواهد مسلم تاريخي بدهند، حاضرم چنين كنم!!
پایان
بهار ۱۳۸۸ هجری شمسی
[۱۹۸۷] تهذيب الكمال: ۳۴ / ۲۴ الرقم ۷۴۷۱. [۱۹۸۸] الجرح والتعديل: ۶ / ۴۸۴. [۱۹۸۹] تهذيب الكمال: ۳۴ / ۲۵. [۱۹۹۰] ميزان الاعتدال: ۴ / ۵۴۴ الرقم ۱۰۳۵۷. [۱۹۹۱] تهذيب التهذيب: ۱۲ / ۱۴۹ الرقم ۷۰۶. [۱۹۹۲] ميزان الاعتدال: ۴ / ۵۴۴ الرقم ۱۰۳۵۷. [۱۹۹۳] الطبقات الكبرى: ۶ / ۲۲۸. [۱۹۹۴] المعارف: ۶۲۴، راجع الملل والنحل للشهرستاني: ۱ / ۱۷۰. [۱۹۹۵] تقريب التهذيب: ۲ / ۴۴۵. [۱۹۹۶] تقريب التهذيب: ۲ / ۴۴۵ الرقم ۳۲. [۱۹۹۷] تهذيب الكمال: ۳۴ / ۲۴ الرقم ۷۴۷۱. [۱۹۹۸] سنن أبي داود: ۱ / ۴۰، كتاب الطهارة، الحديث ۱۵۷. [۱۹۹۹] سنن الترمذي: ۱ / ۱۵۸، أبواب الطهارة، الحديث ۹۵.