(مجموعه خلفای راشدین)
حسن مجتبی س
(بررسی و تحلیل زندگانی خلیفه پنجم)
مؤلف:
دکتر علی صلابی
ترجمه:
ابراهیم کیانی
الحمد لله رب العالـمین والصلاة والسلام على رسول الله محمد وعلى آله وصحبه أجمعین ومن تبعهم بإحسان إلی یوم الدین.
دین اسلام، بزرگترین هدیهی خداوند، به انسانهاست؛ تردیدی نیست که مسلمانان، این ارمغان الهی را از طریق اصحاب رسولخدا ص، دریافت نمودهاند و از اینرو اگر سیمای زشتی از یاران پیامبر اکرم ص، ارائه شود، به طور قطع، حقانیت اسلام زیر سؤال میرود. این، همان نکتهای است که دشمنان اسلام، به آن پی بردند و یکی از مهمترین فعالیتها و شیوههای تبلیغاتی خود بر ضد اسلام را در تحریف سیمای نگهبانان این آیین راستین، متمرکز نمودند. دوری مسلمانان از سرمایهی عظیم و گرانبهای تاریخ درخشان اسلام از یکسو، و دسیسههای دشمنان بدخواه و خودباختگی مسلمانان ناآگاه در برابر تهاجم تبلیغاتی دشمن در زمینهی تحریف تاریخ اسلام از سوی دیگر، یکی از مهمترین عوامل انحطاط مسلمانان بهشمار میرود. دشمنان اسلام که از قتل و کشتار اهل ایمان، نتیجهی دلخواه خویش را نگرفتند، جبههای دیگر در برابر اسلام و مسلمانان گشودند تا فکر و فرهنگ و عقیدهی مسلمانان را مطابق خواستهها و اهداف شوم خویش، شکل دهند. آنان، در این راستا، هزینههای زیادی نمودند و برنامههای فراوانی چیدند. البته به خواست خدای متعال، نتیجهای جز حسرت و افسوس، عایدشان نخواهد شد؛ اگر:
۱- مسلمانان، به عقیدهی ناب اسلامی، باز گردند و گردونهی زندگی خویش را بر اساس آموزههای آیین راستین اسلام، بچرخانند.
۲- علما و اندیشمندان مسلمان، به جای آنکه دین و فعالیتهای دینی را حرفه و منبع درآمد خویش قرار دهند، از تمام ظرفیتها و امکانات موجود، در راستای احیای تفکر دینی، توام با حرکت و خیزش و دعوت و جهاد، استفاده کنند و در برابر جریانهای جاهلی قرن حاضر، جبههی نیرومند اندیشهی اسلامی را فعال نمایند و با سلاح علم و ایمان، نقشی دوباره در ساختن تاریخی درخشان، ایفا کنند.
۳- علما و اندیشمندان، روشهای تهاجم فرهنگی، سیاسی و اخلاقی دشمنان اسلام را شناسایی نمایند و با توجه به نیازهای کنونی امت اسلام، بدور از هرگونه خودسری و تعصب بر دیدگاههای فقهی برآمده از تقلید، به نشر عقیدهی ناب اسلامی بر اساس فهم سلف این امت، بپردازند و مصالح اسلام را بر منافع مذهب، ترجیح دهند.
۴- نویسندگان، صاحبان قلم، دانشمندان علوم اسلامی و همهی کسانی که خود را در بیداری اسلامی و پیوند مسلمانان با رویکرد پیشینیان نیکسیرت این امت، سهیم میدانند، بکوشند تا اصل ولاء و براء، احیا گردد و یکایک مسلمانان، دریابند که غنای دینی آنان، این اجازه را به آنها نمیدهد که به نام نوگرایی، دست دوستی به سوی دشمنان اسلام دراز کنند و دانسته یا ندانسته، روش زندگانی آنان را معیار و سنجهی زندگی خویش قرار دهند.
بنده، قصد آن ندارم که با چیدمان کلمات و واژهها، به شرح وظایف مسلمانان و علمای آنان بپردازم؛ بلکه خود را کوچکتر از این میبینم. زیرا هم درد امت مشخص است و هم درمانش. اینک که ترجمهی کتاب گرانسنگ دکتر صلابی در موضوع سیرت حسن مجتبی سرا تقدیم خوانندگان فارسیزبان میکنم، نه بهرسم مترجمان، بلکه با انگیزهای درونی و بهصورتی ناخواسته، تصمیم گرفتم تا با نگارش چند سطر، به خود و خوانندگان این کتاب یادآوری نمایم که ما، مسلمانیم و مسؤولیتی بزرگ در قبال اسلام داریم؛ چنانچه شناخت اسلام و شناساندن غنا و توانمندی اندیشهی اسلامی، هدف اصلی سیرتنگاری است.
چه خوبست اینک که خون فرزندان اسلام و قلم علمای امت، از آیندهی درخشان اسلام و مسلمانان، خبر میدهد و نغمهی فتح و پیروزی زودهنگام مسلمانان، در گوش وجدانهای بیدار، طنینانداز شده، سرودهی زیر را زمزمه کنیم که:
«گذشت دورهی خفتن… و روزگار تغافل
کنون نشانهی صبح است این سپیدهی آفاق
و وقت، وقت شتاب است و روز، روز تکاپو
و قرن، قرن تلاش است و نسل، نسل تحرک
تو، ای برادر و خواهر!
مباد… آنکه بخوابی
مباد… آنکه بمانی»
محمد ابراهیم کیانی
بیرجند - ۲۴/۵/۱۳۸۶
إنّ الحمدَ للهِ نحمَدُهُ ونستعینُهُ ونستهدیهِ ونستغفرُهُ ونعوذ باللهِ مِنْ شرور أنفسِنا ومِن سیئاتِ أعمـالِنا مَن یهدِهِ اللهُ فلاَ مُضِلَّ لَهُ وَمَن یُضْلِلْ فلا هادیَ لَهُ وأشهدُ أن لا إله إلاّ اللهُ وحده لا شریكَ لهُ وأشهدُ أنَّ محمّداً عبدُهُ ورسولُهُ.
خداوند متعال میفرماید:
﴿ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِۦ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ١٠٢ ﴾[آل عمران: ۱۰۲].
«ای اهل ایمان! آنچنان که باید و شاید، از خدا بترسید و شما (همواره سعی کنید، غفلت نکنید تا اگر مرگتان به ناگاه فرارسد،) نمیرید مگر که مسلمان باشید».
﴿ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّكُمُ ٱلَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا وَبَثَّ مِنۡهُمَا رِجَالٗا كَثِيرٗا وَنِسَآءٗۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ ٱلَّذِي تَسَآءَلُونَ بِهِۦ وَٱلۡأَرۡحَامَۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلَيۡكُمۡ رَقِيبٗا١ ﴾[النساء: ۱].
«ای مردم! از(خشم و عذاب) پروردگارتان بترسید؛ پروردگاری که شما را از یک انسان آفرید و همسرش را از نوع او خلق کرد و از آن دو، مردان و زنان زیادی (برروی زمین) منتشر ساخت. و از (خشم و عذاب) خدایی بترسید که همدیگر را به او سوگند میدهید و بپرهیزید از اینکه پیوند خویشاوندی را نادیده بگیرید. همانا خداوند، مراقب شما است».
﴿ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَقُولُواْ قَوۡلٗا سَدِيدٗا٧٠ يُصۡلِحۡ لَكُمۡ أَعۡمَٰلَكُمۡ وَيَغۡفِرۡ لَكُمۡ ذُنُوبَكُمۡۗ وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ فَازَ فَوۡزًا عَظِيمًا٧١﴾[الأحزاب: ۷۰-۷۱].
«ای مؤمنان! از خدا بترسید و سخن حق و درست بگویید(که در نتیجه) خداوند، اعمالتان را شایسته میگرداند و گناهانتان را میآمرزد و هر کس که از خدا و پیامبرش، اطاعت کند، قطعاً به کامیابی بزرگی میرسد».
«فَیَا رَبِّ لكَ الـحَمْدُ كَمَـا یَنْبَغِی لِـجَلاَلِ وَجهِكَ وَعَظِیمِ سُلطَانِكَ، لَكَ الـحَمْدُ حَتّی تَرْضَی وَلَكَ الـحمد إذَا رَضِیتَ».
این کتاب، ادامهی پژوهشی است که در موضوع سیرت پیامبر اکرم صو خلفای راشدین آغاز کردم. در این مجموعه، سیرت رسول اکرم صبا نام الگوی هدایت و نیز سیرت خلفای راشدین شرا به نگارش درآوردهام و اینک در کتاب پیش رویتان، به شرح حال پنجمین خلیفه یعنی حسن بن علی بن ابیطالب بو تحلیل وقایع زندگانی وی از تولد تا شهادتش میپردازم. نخستین مبحث این کتاب، به بیان نام، نسب، کنیه، صفت و لقب حسن بن علی بمیپردازد و در همین مبحث بیان میگردد که شخص رسول اکرم ص، حسن سرا به بدین اسم، نامگذاری کرد و در گوشش اذان گفت و موی سرش را تراشید و برایش عقیقه فرمود. همچنین در این کتاب به بیان این موضوع پرداخته میشود که امفضل لبه این نوزاد عزیز شیر داد. در ادامه از ازدواج حسن بن علی بو تعداد همسرانش و روایاتی که در این زمینه آمده، بحث میشود و مجموعهی روایاتی مورد بررسی قرار میگیرد که خاستگاه این پندار قرار گرفته که حسن سزنان زیادی را به ازدواج خویش در آورده و آنها را طلاق داده است. این کتاب، پیرامون فرزندان، برادران، خواهران، عموها، عمهها، داییها و خالههای حسن و نیز مادر بزرگوارش فاطمهی زهرا لبحث میکند و موضوع مهریه، جهیزیه، عروسی، چگونگی زندگانی، شکیبایی و نیز محبت رسولخدا صبا فاطمهی زهرا لو همچنین غیرت ایشان نسبت به این بانوی بزرگوار را مورد بررسی قرار میدهد و از راستگویی و صراحت گفتار دخت گرامی رسول اکرم صو جایگاه رفیعش در دنیا و آخرت سخن میگوید. در این کتاب همچنین از روابط حسنهی فاطمهی زهرا لبا ابوبکر صدیق سسخن به میان میآید و موضوع میراث رسول اکرم صتبیین و تشریح میگردد و سپس به مسألهی وفات فاطمهی زهرا میپردازد. این کتاب، به جایگاه والای حسن سنزد رسولخدا صاشاره میکند و میزان محبت پدربزرگ بزرگوارش، محمد مصطفی صبه حسن و نیز چگونگی مهرورزی به کودکان را به تصویر میکشد و رهنمود نبوی در زمینهی محبت به فرزندان را نمایان میکند و پیرامون بازی و شوخی با کودکان، بوسیدن و در آغوش گرفتن آنها و نیز نثار مهر و محبت و هدیه به فرزندان، مطالبی ارائه میدهد و سپس دربارهی احادیثی بحث میکند که به شباهت حسن بن علی ببه رسولخدا صاشاره نموده و به روایاتی میپردازد که حسن و حسین برا سرور و آقای جوانان بهشت معرفی کرده است. در این باب به حدیث رسول اکرم صاشاره میگردد که فرموده است: «هما ریحانتای من الدنیا» یعنی: «حسن و حسین، گلهای خوشبوی من در دنیا هستند». همچنین در این کتاب روایتی آمده است که رسول اکرم صدر ملأ عام و در حضور جمع زیادی از مردم، حسن سرا آقا و سرور معرفی نمود و بدین نکته اشاره فرمود که خدای متعال، حسن سرا واسطهی صلح و سازش دو گروه بزرگ از مسلمانان قرار میدهد. احادیثی که حسن بن علی باز جد بزرگوارش رسولخدا صروایت کرده، بخش دیگری از این کتاب را به خود اختصاص داده است. از دیگر مطالب مورد بحث در این کتاب، نصوصی است که در فضایل و مناقب حسن سآمده است؛ از قبیل: آیهی تطهیر و حدیث کساء (که به حدیث آل عبا مشهور است). در این مبحث آیهی تطهیر و اختلافاتی را که بر سر این آیه درمیان اهل سنت و اهل تشیع وجود دارد، مورد بررسی قرار دادهام و آن را بر اساس روش علمای گذشتهی اهل سنت و فهم کسانی که در خیرالقرون میزیستهاند، توضیح دادهام. آیهی مباهله و نمایندگان مسیحیان نجران و نیز ارتباط حسن سبا این آیه، از دیگر مباحثی است که مورد بررسی قرار گرفته است. در این میان آثار تربیت خانوادگی و نیز پدیدههای اجتماعی، در رشد و پرورش فردی و اجتماعی حسن سرا بیان نمودهام.
همچنین یک مبحث جداگانه به زندگانی حسن سدر دوران خلفای راشدین اختصاص داده و از جایگاه و موقعیت وی در زمان ابوبکر صدیق سو مهمترین حوادث اثرگذار آن دوران بر رشد فکری و فرهنگی حسن مجتبی سو نیز از میزان بهرهبری او از آن دوران شکوفا سخن گفتهام. ناگفته نماند که در این مبحث دستاوردها و آموزههای حسن ساز دوران سایر خلفا نیز بیان شده است. به عبارتی در این مبحث از میزان فراگیری و دانشاندوزی حسن سدر پهنهی فقه سیاسی و معارف اسلامی و رابطهی صمیمی و تنگاتنگ وی با خلفای راشدین، مطالبی ارائه کرده و موضع حسن سدر قبال جنگ جمل و صفین را بررسی نموده و از شهادت امیرالمؤمنین علی سو وصایا و رهنمودهایش به حسن و حسین بسخن به میان آوردهام. از این رهگذر فرمان علی سمبنی بر ممنوعیت مثله کردن قاتلش و نیز سخنرانی حسن سپس از شهادت پدرش و همچنین واکنش معاویه سدر قبال شهادت علی سبیان شده و موضوع بیعت با حسن سو بطلان انتصاب وی از سوی پدرش پردازش گردیده و این موضوع، روشن و واضح گشته که حسن سبر اساس شورا و مشورت مسلمانان به خلافت رسیده است. در ادامهی این مبحث از مدت خلافت امیرالمؤمنین حسن سو نیز از اعتقاد اهل سنت سخن گفتهام که معتقدند حسن سپنجمین خلیفه از خلفای راشدین میباشد. چراکه دوران خلافتش، کاملکنندهی مدت زمانی است که با آن، سی سال دوران خلافت راشده، تکمیل میگردد؛ چنانچه در حدیثی از رسول اکرم صبدین نکته اشاره شده که دوران خلافت، سی سال است و پس از آن ساختار سیاسی حکومت مسلمانان، به نظام سلطنتی تبدیل میشود. در روایت ترمذی /از سفینه غلام آزادشدهی پیامبر اکرم صآمده که آن حضرت صفرموده است: «الـخلافة فی أمتی ثلاثون سنة ثم ملك بعد ذلك» [۱]. یعنی: «خلافت در امت من سی سال خواهد بود و پس از آن سلطنت و پادشاهی میباشد». ابنکثیر در شرح این حدیث میگوید: «سی سال با خلافت حسن بن علی بتکمیل میگردد. حسن سدر ربیع الاول سال ۴۱ هجری خلافت را به معاویه سسپرد و این واقعه، دقیقاً سی سال پس از وفات رسولخدا صاتفاق افتاد. چراکه رسولخدا صدر ربیع الاول سال ۱۱ هجری وفات نمود و این، یکی از نشانههای نبوت آن حضرت صمیباشد» [۲]. از این رو حسن سپنجمین خلیفه از خلفای راشدین است [۳]. امام احمد /حدیث سفینه را با این الفاظ آورده است: «الـخلافة ثلاثون سنة ثم یكون بعد ذلك ملك» [۴]. یعنی: «خلافت (پس از من) سی سال خواهد بود و پس از آن سلطنت و پادشاهی میباشد». ابوداود /چنین روایت کرده است: «خِلافَةُ النُّبُوَّةِ ثَلاثُونَ سَنَةً ثُمَّ یُؤْتِی اللَّهُ الْمُلْكَ أَوْ مُلْكَهُ مَنْ یَشَاءُ» [۵]. یعنی: «خلافت (پس از) نبوت، سی سال است و پس از آن، خداوند، پادشاهی را به هر کس که بخواهد، میدهد». پس از رسولخدا صتنها دوران خلافت خلفای اربعه و مدت زمان خلافت حسن سدر سی سال خلافت مورد اشاره میگنجد؛ از این رو تمام علما، در شرح این حدیث، بدین نکته تصریح کردهاند که چند ماهی که حسن بن علی بپس از وفات پدرش بر مسند خلافت نشست، جزو خلافت مورد اشاره و بلکه تکمیلکنندهی سی سالی است که در حدیث بدان تصریح شده است. اینک سخن برخی از علما در این زمینه را نقل میکنیم:
۱- قاضی عیاض /: در سی سال مذکور، تنها دوران خلافت خلفای اربعه و چند ماهی میگنجد که با حسن بن علی ببیعت شد و منظور از آنچه که در حدیث آمده: «الـخلافة ثلاثون سنة»، سی سال خلافت پس از وفات رسولخدا میباشد که در سایر احادیث، تفسیر و تبیین شده است: «خلافة النبوة بعدی ثلاثون سنة ثم تكون ملكا» [۶].
۲- ابن ابیالعز حنفی، در شرح العقیدة الطحاویة میگوید: خلافت ابوبکر صدیقسدو سال و چند ماه بود؛ خلافت عمر سده و نیم سال به طول انجامید و عثمان سدوازده سال خلافت کرد و خلافت علی سچهار سال و نه ماه طول کشید و حسن سشش ماه بر مسند خلافت نشست [۷].
۳- ابن کثیر: دلیل اینکه حسن سیکی از خلفای راشدین میباشد، حدیثی است که در مبحث معجزات و نشانههای نبوت رسول اکرم صبه نقل از سفینه غلام آزادشدهی رسولخدا ص آوردهایم که آن حضرت صفرموده است: «الـخلافة بعدی ثلاثون سنة» [۸]. یعنی: «خلافت پس از من، سی سال خواهد بود». سی سال، با خلافت حسن بن علی بتکمیل میشود [۹].
۴- ابنحجر هیتمی میگوید: حسن بن علی ببنا بر فرمودهی صریح جد بزرگوارش، یکی از خلفای راشدین است؛ وی، پس از شهادت پدرش، با بیعت مردم کوفه، به مدت شش ماه و چند روز بر مسند خلافت نشست. او، خلیفهی برحق و پیشوای عادلی بود و در واقع صداقت فرمودهی رسول اکرم صرا تحقق بخشید که فرموده است: «الـخلافة بعدی ثلاثون سنة» [۱۰]. یعنی: «خلافت پس از من، سی سال خواهد بود». آری، شش ماه خلافت حسن بن علی مکمل سی سال خلافت راشده میباشد [۱۱].
اینها، برخی از اقوال علما دربارهی حسن مجتبی ساست که او را در شمار خلفای راشدین میدانند. از این رو اهل سنت، بر این باورند که حسن بن علی ب، خلیفهی برحقی بوده است که با خلافت او، سی سال مورد اشاره در مورد خلافت نبوت کامل میشود [۱۲].
در این کتاب، یادآور شدهام که برخی از خطبهها و سخنرانیهای منسوب به امام حسن سدرست نیست و در این راستا برخی از اقوال علما در پارهای از کتابها را نقل نمودهام؛ همچون کتاب الأغانی از ابوالفرج اصفهانی که در شمار کتابهایی قرار دارد که سیمای زشتی از تاریخ صدر اسلام، به تصویر میکشند. این کتاب، کتابی ادبی، افسانهپرداز، غنایی و طنزپرداز و بیاساس است و اصلاً کتابی معتبر در زمینهی علم، تاریخ و فقه نمیباشد؛ هرچند که نزد برخی از ادیبان و تاریخنگاران، از نام و آوازهای نسبی برخوردار شده است. بنده، در کتاب پیش رویتان، اقوال و دیدگاههای علما، دربارهی ابوالفرج اصفهانی را آورده و این نکته را روشن کردهام که وی، از نگاه اهل علم، ثقه و قابل اعتماد نیست و اساساً علما، روایات و گزارشهای او را ضعیف و غیر قابل اطمینان دانستهاند. بدینسان بنده، بر پایهی دلایل علمی ثابت کردهام که کتاب الأغانی ابوالفرج اصفهانی به هیچ عنوان نمیتواند یکی از منابع و مراجع تحقیقی و پژوهشی در زمینهی ادبیات و تاریخ باشد؛ چراکه این کتاب در زشتنمایی تاریخ اسلام، تأثیر زیادی داشته و از اینرو باید از این کتاب و امثال آن اجتناب کرد. البته دیدگاه ما اهل سنت نسبت به کتاب نهج البلاغه نیز چندان مثبت نیست؛ زیرا ما بر این باوریم که میتوان بر این کتاب، از لحاظ سند و متن، خرده گرفت. چراکه نگارندهاش، آن را پس از سه و نیم قرن، بدون هیچ سندی، به امیرالمؤمنین علی سنسبت داده است. بنابراین دیدگاه علمای اهل سنت را دربارهی نهجالبلاغه نقل کردهام.
خلاصه اینکه از دیدگاه ما، باید نسبت به مطالب نهجالبلاغه دربارهی صحابه شآگاه بود. همچنین کسی که میخواهد از نهجالبلاغه استفاده کند، باید مسایل اعتقادی و احکام شرعی و مطالبی را که در این کتاب در مورد صحابه شآمده است، با دادههای کتاب خدا و سنت رسول اکرم صارزیابی نماید تا مواردی را که با این معیارها، مطابقت دارد، بپذیرد و از نکات مخالف با کتاب و سنت، بپرهیزد. از اینکه بگذریم از نگاه ما، پژوهشگری که میخواهد در تحقیقات علمی و موضوعیاش، رضای خدا و جنبهی بیطرفی را رعایت نماید، نمیتواند صرفاً به چنین کتابهایی اعتماد و بسنده کند.
در کتاب پیش رویتان، مهمترین صفات و ویژگیهای حسن سو نیز زندگانی اجتماعیش را مورد تجزیه و تحلیل قرار داده و کوشیدهام تا این نکته را ثابت و روشن کنم که حسن سبهحق یکی از شخصیتهای قیادی و پیشوایان برجسته و بینظیر بهشمار میرود. آری! حسن سبه صفات و ویژگیهای یک پیشوای ربانی آراسته بود که از آن جمله میتوان به آیندهنگری وی و درک صحیحش از حوادث و رخدادها و نیز توانمندی والایش در عرصهی قیادت و رهبری اقشار مختلف جامعه و ارادهی استوارش در راستای به انجام رساندن اهداف والا و ارزشمندش اشاره کرد. این ویژگیها را ضمن تحلیل و بررسی برنامههای اصلاحی بزرگش به همراه سایر صفاتش، توضیح دادهام؛ صفاتی از قبیل: میزان علم و دانش وی از کتاب و سنت، عبادتگزاری خاشعانهاش، زهد و تقوای وافرش در حکومت و امور دنیوی، گشادهدستی و سخاوتش بدون تبعیض درمیان فقیر و ثروتمند، بزرگ و کوچک و دور و نزدیک.. نهاد آن بزرگوار، با بذل و بخشش و سخاوتمندی به رضای خدای متعال، سرشته شده بود. گویا منظور شاعر، همین شخصیت بزرگوار بوده که دربارهاش چنین سروده است:
إنی لتطربنی الـخـلال كریـمة
طرب الغریب بأوبة وتلاق
ویهزنی ذكر الـمروءة والندی
بین الشمـائل هزة الـمشتــاق
فـإذا رزقت خلیـقة محمـودة
فقد اصطفاك مقسـم الأرزاق
فالنـاس هذا حظـه مـال وذا
علـم وذاك مكارم الأخلاق
یعنی: «خصلتهای پسندیدهی سخاوت و بخشش، مرا آنچنان شادمان میکند که مسافر هنگام بازگشت از سفر غربت و دیدن عزیزانش شادمان میشود. یادآوری مردانگی و سخاوت از میان سایر خصلتها، مرا همچون انسان مشتاق به وجد میآورد. اگر به تو خلق و خوی پسندیدهای، داده شده، باید بدانی که تقسیمکنندهی روزیها، تو را برگزیده است. نصیب برخی از مردم، مال و ثروت است و نصیب برخی هم علم و دانش و بعضی از آنها نیز خلق و خویهای پسندیده، نصیبشان میگردد».
از دیگر صفات حسن مجتبی سکه در این کتاب مورد بررسی قرار گرفته، حلم و بردباری و تواضع و فروتنی آن بزرگوار است. همچنین به شرح سیادت و آقایی وی پرداخته و معنا و مفهوم سیادت و آقایی را از خلال سیرتش، توضیح داده و بیان کردهام که سیادت، به معنای ریاست و چیرگی محض و خونریزی و غلبه بر دیگران و پایمال کردن حقوق انسانها نیست؛ بلکه سیادت و ریاست راستین و ارزشمند، عبارت است از: صیانت و پاسداری از حقوق و اموال دیگران و از میان بردن کینه و دشمنی.. از این رهگذر بیان کردهام که صلح حسن مجتبی سبا معاویه سبهقصد جلوگیری از ریختن خون مسلمانان، وی را به اوج آقایی و سیادت رسانید.
بنده کوشیدهام تا شیوهی نوشتارم را بهگونهای قرار دهم که با زندگی اجتماعی حسن مجتبی سو حضور وی در جامعه، همراه شوم و به بیان و پردازش چند و چون فعالیتهایش برای رویارویی با مفاسد بپردازم. در این میان سایر فعالیتهای اجتماعی حسن سبیان شده است؛ از جمله: فعالیت چشمگیرش برای رفع نیازهای مردم، غیرتش نسبت به نسب والایش به عنوان نوهی رسولخدا ص، چگونگی برخوردش با کسانی که به او بد کردند، خوشاخلاقیش درمیان مردم و اجتناب از بیهودهگویی و پرحرفی. در ادامه تعریف و تمجید سرآمدان جامعهی اسلامی نسبت به حسن سو برخی از گفتههایشان را در مورد وی آوردهام. همچنین فرازی از گفتهها، سخنرانیها و اندرزهای امام حسن سرا آورده و به شرح پارهای از آنها پرداختهام تا بیشتر مورد استفادهی جامعهی کنونی ما قرار بگیرد. مبحث جداگانهای نیز به مهمترین اطرافیان حسن بن علی باختصاص دادهام؛ از جمله:
ـ قیس بن سعد بن عباده خزرجی س؛ وی، یکی از زیرکترین و کاردانترین افراد دورانش و بلکه یکی از فرماندهان لشکر حسن سو نخستین کسی بود که با ایشان بیعت کرد.
ـ عبیدالله بن عباس بن عبدالمطلب س؛ او، یکی از کارگزاران علی بن ابیطالب سبود که پس از شهادت ایشان، یکی از فرماندهان سپاه حسن بن علی بگردید. وی، در برخی از کتابهای تاریخ، در معرض دروغ و بهتان قرار گرفته و سیمای زشتی از او به تصویر کشیده شده است؛ از این رو به شرح حالش پرداختهام تا شخصیت راستین و مواضع حقیقی او را نمایان کنم.
ـ عبدالله بن جعفر بن ابیطالب ساز دیگر شخصیتهای مهمی است که یکی از بزرگترین و مهمترین مشاوران حسن سبشمار میرفت. امام حسن سبا عبدالله سدر مورد صلح با معاویه سمشورت و رایزنی کرد. عبدالله سبه حسن مجتبی سپیشنهاد کرد که با معاویه سصلح نماید و ایشان را به این کار تشویق نمود.
با توجه به رویکرد مهمی که این دسته از یاران حسن بن علی بداشتهاند، مناسب دیدم که شرح حال مختصری از اینها ارائه دهم و این کار، با روش پژوهش من در موضوع سیرت حسن بن علی بکاملاً همسو و هماهنگ است؛ چراکه معتقدم از این طریق میتوان به برخی از ویژگیهای اساسی دوران حسن بن علی سپی برد.
بنده، موضوع صلح امام حسن سبا معاویه سرا بررسی کرده و آن را یک برنامهی اصلاحی بزرگ و ارزشمند برشمردهام؛ از این رو این مسأله را از زاویهی اصلاحطلبانهی حسن بن علی سبررسی نموده و در این راستا به مهمترین مراحل صلح و رخدادهای هر مرحله پرداختهام. در این میان اساسیترین عوامل و خاستگاههای صلح حسن و معاویه برا بیان کردهام؛ از جمله: علاقه و رغبت امام حسن سبه رضایت و خواست خدای متعال؛ میل و اشتیاق وافر وی به جلوگیری از ریختن خون مسلمانان و حفظ وحدت و یکپارچگی امت اسلامی و نیز تحقق برنامهها و اهداف رسولخدا صو…. همچنین آن دسته از اقوال و سخنان حسن بن علی سرا توضیح دادهام که سبب و انگیزهی برقراری صلح گردید؛ سخنانی که نشاندهندهی درک و فهم عمیق وی، از شریعت اسلام است.
در ادامهی این مبحث، شرایط صلح حسن بن علی سبا معاویه سو نتایج و دستاوردهای آن را آورده و با دلایل تاریخی ثابت کردهام که حسن بن علی سبر خلاف تصور برخی از تاریخنگاران، خلافت را از موضع قوت و قدرت، به معاویه سسپرد و نه از روی ضعف و ناتوانی.
شکوه حسن بن علی ساز خلال اقدامات و مواضع روشن و توانمندش در عرصههای مختلف زندگانی نمایان میشود که از مهمترین آنها میتوان به برنامهی اصلاحی وی و توانمندیاش در اجرای آن، اشاره کرد. آری! بسیارند کسانی که دیدگاهها و برنامههای اصلاحی خوب و سازندهای دارند، اما از اجرای آنها در دنیای مردم، ناتوان هستند.
بنده در این کتاب برخی از دروغهای تاریخی را برملا نمودهام؛ از جمله:
برخی از مورخان چنین میپندارند که حکومت اموی در دوران معاویه سبهشکلی عمومی و فراگیر اقدام به ناسزاگویی به امیرالمؤمنین علی سنمود. اینجانب، با دلایل و شواهد تاریخی، بطلان این پندار یا سخن ناشایست را ثابت نموده و روشن نمودهام که آنچه برخی از کتابهای تاریخ، در این زمینه آوردهاند، نادرست است؛ هرچند که برخی از نسلهای بعدی، بدون دلیل و نقد و بررسی عالمانه بهگونهای این پندار نادرست را پذیرفتهاند که گویا یکی از جریانهای قطعی و غیرقابل انکار تاریخ میباشد و اصلاً نیازی به بررسی علمی و نقد و مطالعه از لحاظ سند و متن ندارد! قطعاً میزان نادرستی این پندار، برای برخی از پژوهشگران کوشا نمایان است و آنان، بهخوبی میدانند که شواهد تاریخی، نشان میدهد که در دوران معاویه سنه تنها هیچ اهانتی به امیرالمؤمنین صورت نگرفته، بلکه در آن دوران، علی سو خاندان پاکش، شدیداً مورد احترام معاویه سو سایر مسلمانان بودهاند. از این رو برخی از برچسبها و دروغهای ناروای بعضی از کتابهای تاریخ، مبنی بر دسیسهی معاویه سو فرزندش را برای مسموم کردن حسن سشرح داده و ثابت کردهام که این مسأله، هم از لحاظ سند و هم از لحاظ متن، قابل اثبات نیست. بنده، پس از بررسی این مطالب، سمت و سوی نگارش کتاب را با اقامت حسن بن علی سدر مدینه همراه کرده و به شرح وقایع زندگانی او در مرحلهای پرداختهام که امام الفت و وحدت امت اسلامی و مدار یکپارچگی آنان گردید. شاعر چه خوب سروده است:
مریم از یک نسبت عیسی عزیز
از سه نسبت حضرت زهرا عزیز
نــور چشــم رحمـة للعـالمین
آن امـام اولـیـــن و آخــرین
آنـکه جـان در پیکر گیتی دمید
روزگــار تــازه آییــن آفرید
ج
پـادشــاه و کلبـهای، ایـوان او
یک حسام و یک زره سامان او
مــادر آن مـرکز پرگـار عشق
مــادر آن کاروانسـالار عشـق
آن یـکی شـمـع شبستان حـرم
حــافظ جـمـعـیت خیــر الامـم
تا نـشیـند آتش پیـکار و کیـن
پشـت پا زد بر سـر تاج و نگین
و آن دگـر مـولای ابــرار جهـان
قــوت بازوی احـرار جـهـــان
در نوای زندگی سـوز از حسین
اهـل حـق حریتآموز از حسین
سیــرت فــرزندهـا از امهــات
جــوهر صـدق و صـفا از امهات
مـزرع تـسلـیم را حاصـل بتـول
مـادران را اسـوهی کامـل بتـول
بهرمحتاجی دلش آنگونه سوخت
با یهـودی چـادر خود را فروخت
نـوری و هـم آتشی فرمانـبـرش
گم رضایش در رضـای شوهرش
ج
آن ادب پـروردهی صـبر و رضا
آسیــاگردان و لـب قـرآنســرا
گــریههای او ز بـالـین نــیـاز
گــوهر افـشاندی بدامـان نمـاز
اشـک او برچید جبریل از زمین
همچو شبنم ریخت برعرش برین
رشـتهی آیین حق زنجیـر پاست
پاس فرمان جناب مصطفی است
ورنــه گــرد تربـتش گردیدمی
سجــدهها بر خاک او پاشیدمی!
من، به ارتباط خوب حسن بن علی سو معاویه سپس از برقراری صلح و واپسین روزهای حیات آن امام بزرگوار پرداخته و فرازی از وصایا و رهنمودهایش به حسین سرا آوردهام و پس از آن به میزان تدبر و تفکر حسن سدر ملکوت و قدرت الهی اشاره کرده و از شهادت و خاکسپاری او در قبرستان بقیع سخن گفتهام.
سیرت حسن بن علی سبرای ما اهمیت برخورداری رهبر از آیندهنگری را روشنتر میسازد تا بتواند با کمک و عنایت الهی راه آیندهای نیک را بپیماید. حسن ساز نگرشی عمیق و اصلاحی نسبت به مسایل و نیز قدرت اجرایی بالایی برخوردار بود و فقه و شناخت دقیقی برای اولویتبندی مسایل مختلف و درجهبندی آنها از خلال شناخت امکانات، موانع، شرایط، خاستگاهها و دستاوردها و نیز چگونگی رویارویی و تعامل با انواع چالشها داشت. از این رو برایمان، فقه و بینش روشنی در پهنهی اختلاف و همچنین شناخت مصالح و آسیبهای اجتماعی به جای نهاد و برنامهای روشن در عرصهی مفاهیم و برنامههای دینی و چگونگی برخورد با چالشها و مشکلات و چیرگی بر هواها و خواستههای نفس، فراروی ما قرار داد. بنابراین کارداران مسلمانان، احزاب و گروههای فعال، مؤسسات و نهادهای مختلف، جنبشهای اسلامی و تمام جمعیتها و انجمنهای جهان اسلام، بهشدت نیازمند بازنگری و بررسی سیرت حسن بن علی سهستند تا بتوانند با الگوبرداری از آن، شکافهای موجود درمیان خود را از میان بردارند و بیش از هر زمانی با هم در راستای اهداف والای اسلامی، هماهنگ و همسو شوند و از درگیریهای نابجا جلوگیری کنند تا جان و مال و توان امت، در مسیر حق، متحد و یکپارچه گردد. خلاصه اینکه حسن سیکی از خلفای راشدین است که رسول اکرم صما را به الگوبرداری از سیرتش رهنمون شده و فرموده است: «عَلَیكُم بِسُنَّتِی و سُنَّةِ الْخُلَفَاءِ الرَّاشِدِینَ المَهدیینَ مِنْ بَعْدِی» [۱۳]. یعنی: «سنت من و سنت خلفای راشدین و هدایتیافتهی پس از من را بر خود لازم بگیرید».
چه بسا هر پژوهشگری از ضعف و نارسایی موجود در مورد شناخت سیرت امام حسن سدر حافظهی امت شگفتزده میشود؛ همچنانکه از نقص و کمبود فقه و برنامهی اصلاحی حسن مجتبی سدر فرهنگ ما، مات و مبهوت میگردد. خیزش و تکاپوی هر امتی، یکی از عوامل موفقیت آن امت است. در این راستا هیچ امتی نمیتواند نسبت به گذشتهاش بیتفاوت باشد و از این رو باید گذشتهاش را در خدمت زمان حالش درآورد و بر اساس آموزهها و عبرتهای گذشته و موفقیتهای کنونیش برای آینده برنامهریزی نماید. تاریخ، حافظهی امت میباشد و تجربههای زیادی را در خود جای داده است؛ به عبارتی تاریخ، یادآور رویکردهای نمایان و حتی مبهم زندگانی امت و نیز خزانهی ارزشها و یادگارهایش میباشد و پایه و اساس نمادهایی است که در گذر زمان، نمایان و هویدا گشته و سیمایی به یادماندنی و ارزشمند از گذشتهی امت را برای همیشهی تاریخ به تصویر کشیده است. رسولخدا صو همچنین خلفای راشدین، چنان سیرت و تاریخ ارزشمند و عظیمی از خود به یادگار گذاشتهاند که شناخت عمیق و دقیق آن، مفید و آموزنده میباشد؛ این امت نیز از تاریخی درخشان برخوردار است که به مراتب بر تاریخ سایر ملتها و اقوام، برتری وصفناپذیری دارد؛ از این رو باید از این تاریخ درخشان، کمال استفاده را بنماییم و درسها و نکات آموزنده و مفید و شیوههای درست را از آن، درآوریم و آن را مبنای یک زندگانی صحیح قرار دهیم و با الهام از داستانهای قرآن، رهنمودهای نبوی و آموزههای تاریخی، دورنمایی روشن، همهجانبه و متناسب با واقعیتهای کنونی امت، فراروی مسلمانان قرار دهیم تا نقش سرآمد و مؤثرش را در عرصهی روشنگری و هدایت مردم ایفا نماید و این نکته را بیش از پیش در آیندهی امت اسلامی نمایان کند که پیام اسلام، جاودانه و همیشگی است. ما، باید پیش از آنکه از بابت کاستیها و مشکلات خود تا درازمدت بگرییم و با چالشهای جدی مواجه شویم، مسایل و واقعیتهای خویش را با دیدگان باز بررسی نماییم.
بنده تا آنجا که توانستهام، ابعاد گوناگون شخصیت امیرالمؤمنین حسن مجتبی سرا روشن نموده ام؛ چراکه زندگانی آن بزرگوار، صفحهی درخشانی از تاریخ این امت است و خودِ او نیز یکی از پیشوایانی است که مردم در زندگی خویش، رهنمودها، گفتهها و کردههایشان را ملاک عمل قرار میدهند. سیرت حسن بن علی ساز قویترین مصادر ایمانی است که عاطفه و احساس درست اسلامی به همراه فهم و شناخت صحیح از دین را به ارمغان میآورد. بنابراین میتوانیم با بهرهگیری از سیرت حسن مجتبی سبه بینش درستی در فرهنگ اختلاف و همچنین درک مصالح و آسیبهای اجتماعی در عرصهی مفاهیم و برنامههای دینی و چگونگی برخورد با چالشها و مشکلات و چیرگی بر هواها و خواستههای نفسانی دست یابیم و چگونه زیستن بر اساس آموزههای قرآن و رهنمودهای نبوی و اقتدا به رسولخدا صرا بیاموزیم تا بدینسان تمام حرکتها و گامهای ما در راه خدا، با شناختی عمیق و برخاسته از اقوال و افعال پیامبر اکرم صو اثرگذاری آن در حیات و خیزش امت در جهت ایفای نقش سازندهاش باشد. از این رو کوشیدهام تا پژوهش من، در زمینهی سیرت، بدور از اشتباه باشد؛ البته ادعا نمیکنم که کارم، هیچ نقص و کمبودی ندارد. به هر حال من تنها به رضای خدای متعال و به امید اجر و پاداش او، این عمل را انجام دادم و به توفیق و یاری او بود که این پژوهش را به پایان رساندم. از خدای متعال میخواهم که این اثر را بپذیرد و آن را برای همگان مفید و سودمند بگرداند.
مجموعهی تحلیل و بررسی وقایع زندگانی خلفای راشدین شرا در تاریخ ۲۱ صفر ۱۴۲۵ه.ق برابر با ۱۱/۴/۲۰۰۴ میلادی در ساعت ۲۱:۴۵ به پایان رساندم و این را از لطف و مرحمت همیشگی خدا بر خودم میدانم و امیدوارم که در این کار و پژوهش ارزشمند، برکت و قبولیت عنایت فرماید و همهی ما را به همراهی با پیامبران، صدیقان، شهدا و صالحان، گرامی بدارد. خدای متعال، میفرماید:
﴿مَّا يَفۡتَحِ ٱللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحۡمَةٖ فَلَا مُمۡسِكَ لَهَاۖ وَمَا يُمۡسِكۡ فَلَا مُرۡسِلَ لَهُۥ مِنۢ بَعۡدِهِۦۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ٢ ﴾[فاطر: ۲].
«خداوند، (درِ خزائن) هر رحمتی را برای مردم بگشاید، کسی نمیتواند (آن را ببندد و) از آن جلوگیری کند و خداوند، هر چیزی را که باز دارد و از آن جلوگیری نماید، کسی جز او نمیتواند آن را رها و روان سازد و او توانا و حکیم است (و در هیچ کاری در نمیماند و هیچ کاری را بدون حکمت انجام نمیدهد)».
با تقدیم این کتاب به خوانندگان گرامی، مجموعهی سیرت خلفای راشدین را پیش رویشان مینهم و ادعا هم ندارم که در این مجموعه، هیچ اشتباهی از من سر نزده است؛ لذا گفتهی شاعر را تکرار میکنم که چنین سروده است:
وما بهـا من خطإ ومن خلل
أذنت فی إصلاحه لـمن فعـل
لكن بشـرط العلم والإنصاف
فذا وذا من أجـمل الأوصاف
والله یهــدی سبـل السـلام
سبــحانـه بحـبـله إعتصامی
یعنی: «از لحاظ من ایرادی ندارد که هر کس بخواهد، اشتباهات و نواقص آن را اصلاح کند؛ البته به شرطی که این کار را از روی علم و انصاف انجام دهد. زیرا علم و انصاف، از زیباترین ویژگیها هستند. خدای پاک و منزه، به راههای درست، رهنمون میگردد؛ از اینرو من، به ریسمان محکم الهی، چنگ زدهام».
خدا را سپاسگزارم که همواره و در تمام مراحل کارم، بر من منت نهاده و به من لطف شایانی نموده است. بنده، با توسل به اسما و صفات نیک و والای خداوند، از او میخواهم که انجام این پژوهش در موضوع سیرت خلفا را مخلصانه بگرداند و زمینهی بهرهبری بندگانش را از این اثر خجسته فراهم نماید و به اینجانب در قبال هر حرفی که در این موضوع نگاشتهام، اجر و پاداش عنایت کند و آن را در ترازوی نیکیهایم قرار دهد و تمام برادران گرامیام را که در انجام این پژوهش ارزشمند، با تمام وجودشان مایه گذاشتند، از اجر و پاداش وافرش بهرهمند نماید. همچنین انتظار دارم که خوانندگان گرامی، این بندهی نیازمند و امیدوار به رحمت پروردگارش را در دعاهای خود از یاد نبرند.
﴿ رَبِّ أَوۡزِعۡنِيٓ أَنۡ أَشۡكُرَ نِعۡمَتَكَ ٱلَّتِيٓ أَنۡعَمۡتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَٰلِدَيَّ وَأَنۡ أَعۡمَلَ صَٰلِحٗا تَرۡضَىٰهُ وَأَدۡخِلۡنِي بِرَحۡمَتِكَ فِي عِبَادِكَ ٱلصَّٰلِحِينَ﴾[النمل: ۱۹].
«پروردگارا! چنان کن که پیوسته سپاسگزار نعمتهایی باشم که به من و پدر و مادرم ارزانی داشتی و توفیقم ده تا کارهای نیکی انجام دهم که تو، از آنها راضی باشی و مرا در پرتو مرحمت خود، از زمرهی بندگان نیک و شایستهات بگردان».
وصلى اللّه على سیدنا محمد وعلى آله وصحبه وسلم، سبحانك اللهم وبحمدك أشهد أن لا إله إلا أنت أستغفرك وأتوب إلیك
[۱] تحفة الأحوذی (۶/۳۹۵-۳۹۷)؛ حدیث، حسن است. [۲] البدایة والنهایة (۱۱/۱۳۴) [۳] مآثر الإنافة (۱/۱۰۵)؛ مرویات خلافة معاویة، خالد الغیث، ص۱۵۵ [۴] فضائل الصحابة (۲/۷۴۴) سند آن، حسن است. [۵] صحیح سنن ابیداود (۳/۷۹۹)؛ سنن ابیداود (۲/۵۱۵). [۶] شرح نووی بر صحیح مسلم (۱۲/۲۰۱). [۷] شرح الطحاویة، ص۵۵. [۸] البدایة والنهایة (۱۱/۱۳۴) [۹] مرجع سابق. [۱۰] الصواعق المحرقة علی أهل البدع والزندقة (۲/۳۹۷) [۱۱] عقیدة أهل السنة فی الصحابة (۲/۷۴۸). [۱۲] همان. [۱۳] سنن ابیداود (۴/۲۰۱)؛ سنن ترمذی (۵/۴۴)؛ این روایت، حسن صحیح است.
این فصل دربرگیرنده چهار مبحث میباشد:
۱- اسم، نسب، کنیه، لقب و خانوادهی حسن س.
۲- فاطمهی زهراء، مادر حسن بن علی س.
۳- جایگاه و منزلت حسنس نزد رسولخدا ص.
۴- حسن بن علی در دوران خلفای راشدین ش.
او، ابومحمد حسن بن علی بن ابیطالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف هاشمی قریشی مدنی شهید [۱۴]. و نوهی رسولالله صو گل خوشبوی او در دنیا، و سید و سرور جوانان بهشت است؛ مادرش، فاطمه بنت رسولالله صو پدرش، امیرالمؤمنین علی سبودهاند. حسن سنوهی امالمؤمنین خدیجه لو پنجمین خلیفهی راشد است.
[۱۴] سیر أعلام النبلاء (۳/۲۴۶).
بنا بر قول صحیح، حسن سدر رمضان سال سوم هجری به دنیا آمد و به قولی در ماه شعبان به دنیا آمده است. برخی هم گفتهاند که پس از آن زاده شده است. لیث بن سعد میگوید: فاطمه ل، حسن بن علی سرا در رمضان سال سوم هجری و حسین بن علی سرا در شعبان سال چهارم هجری به دنیا آورد [۱۵]. احمد بن عبدالله بن عبدالرحیم برقی میگوید: حسن سدر نیمهی ماه رمضان سال سوم هجری به دنیا آمد [۱۶]. ابن سعد نیز در طبقاتش، ولادت حسن سرا در همین تاریخ دانسته است [۱۷]. علی بن ابیطالب سمیگوید: زمانی که حسن سبه دنیا آمد، نامش را حرب گذاشتم؛ رسول اکرم صتشریف آورد و فرمود: «فرزندم را به من نشان دهید؛ نامش را چه گذاشتهاید؟» گفتیم: حرب. فرمود: «نه، بلکه او حسن است». زمانی که حسینسبه دنیا آمد، نامش را حرب گذاشتم؛ رسول اکرم صتشریف آورد و فرمود: «فرزندم را به من نشان دهید؛ نامش را چه گذاشتهاید؟» گفتیم: حرب. فرمود: «نه، بلکه او حسین است». زمانی که فرزند سوم به دنیا آمد، نامش را حرب گذاشتم؛ رسول اکرم صتشریف آورد و فرمود: «فرزندم را به من نشان دهید؛ نامش را چه گذاشتهاید؟» گفتیم: حرب. فرمود: «نه، بلکه او محسّن است» و سپس افزود: «من آنها را همانند فرزندان هارون ÷نامگذاری کردم که نامشان، شبر، شبیر و مشبّر بود» [۱۸]. رسولالله صبه قدوم این مولود نورسیده خیلی شادمان گشت و مردم، برای عرض تبریک، نزد پدر و مادرش میرفتند. سلف صالح سعادت داشتند که با تولد هر کودکی برای عرض تبریک نزد خانوادهاش میرفتند. حسن بصری /تولد نوزاد را بدین ترتیب تبریک میگفت: «بورك لك فی الـموهوب و شكرت الواهب، ورزقت برّه وبلغ أشده». یعنی: «فرزندی که به تو داده شده، مبارک و خجسته باشد و شکر خدا را بهجای آوری و فرزندت به رشد و کمال برسد».
[۱۵] نسب قریش (۱/۲۳)؛ الدوحة النبویة ص۷۱. [۱۶] الذریة الطاهرة از دولابی، ص۶۹. [۱۷] طبقات (۱/۲۲۶). [۱۸] مسند احمد (۱/۹۸،۱۱۸)؛ صحیح ابنحبان (۱۵/۴۱۰)؛ سند حدیث، صحیح است.
ملاحظه میکنیم که رسول اکرم صهنگام نامگذاری حسن و حسین باز نامهای دورهی جاهلیت و یا از نامهایی که معنا و مفهوم جنگ و خونریزی را در خود داشت، دوری فرمود و برای آنها نامهای نیکی انتخاب کرد که معانی و مفاهیم خوب و ارزشمندی دارد [۱۹].
رسول اکرم صلقب سید را بر نوهاش حسن سنهاده و فرموده است: «إن ابنی هذا سید ولعل الله أن یصلح به بین فئتین من الـمسلمین» [۲۰]. یعنی: «این فرزندم، سید و آقاست و خداوند، او را سبب صلح و سازش دو گروه از مسلمانان قرار خواهد داد». از رهنمود رسولالله صبه یک نکتهی بسیار مهم پی میبریم و آن، اینکه باید نامهای خوب و زیبایی برای فرزندانمان انتخاب کنیم. این در واقع رهنمودی برای همهی پدران و مادران است تا اسمی خوب از لحاظ تلفظ و معنا برای فرزندانشان در قالب شریعت و زبان عربی انتخاب نمایند؛ به گونهای که تلفظ آن اسم، بر زبان آسان باشد و معنا و مفهوم خوبی در خود داشته و بدور از هر آن چیزی باشد که شریعت، حکم حرمت یا کراهت آن را داده است. برای این منظور باید از شخص آگاهی مشورت گرفت تا انتخاب اسم برای فرزند از هر لحاظ خوب و پسندیده صورت گیرد. زیرا یکی از حقوق فرزند، این است که پدرش، برای او مادر نیکی انتخاب نماید و برایش اسم خوبی برگزیند و ادب و تربیت نیکویی برای وی به ارث بگذارد.
علما، رعایت موارد زیر را در نامگذاری فرزندان مستحب و جایز دانستهاند:
۱- مستحب بودن نامگذاری فرزندان به نامهای عبدالله و عبدالرحمن. رسول اکرمصفرموده است: «إن أحب أسمائكم إلی الله: عبدالله و عبدالرحمن» [۲۱]. یعنی: «محبوبترین نامهای شما در نزد خدای متعال، عبدالله و عبدالرحمن است».
این دو اسم، مشتمل بر صفات عبودیت و بندگی است و خدای متعال در قرآن کریم به صورت ترکیب اضافی، این اسمها را آورده است. به عبارتی در قرآن کریم لفظ عبد در کنار دو اسم نیکوی خداوند یعنی الله و الرحمن آمده است:
آیهی ۱۹ سورهی جن:
﴿ وَأَنَّهُۥ لَمَّا قَامَ عَبۡدُ ٱللَّهِ يَدۡعُوهُ كَادُواْ يَكُونُونَ عَلَيۡهِ لِبَدٗا١٩﴾[الجن: ۱۹].
و آیهی ۶۳ سورهی فرقان:
﴿ وَعِبَادُ ٱلرَّحۡمَٰنِ﴾[الفرقان: ۶۳]
همچنین خدای متعال، دو نام نیکش یعنی الله و الرحمن را در آیهی ۱۱۰ سورهی اسراء با هم آورده و فرموده است:
﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱللَّهَ أَوِ ٱدۡعُواْ ٱلرَّحۡمَٰنَۖ أَيّٗا مَّا تَدۡعُواْ فَلَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ﴾.
«بگو: (خدا را) با (ندای یا) الله و یا رحمان، به کمک بطلبید؛ خدا را به هر کدام (از اسمای حسنی که) بخوانید، (مانعی ندارد و خداوند،) دارای نامهای نیکوست».
رسول خدا صنام پسرعمویش را عبدالله نهاد. نام حدود سیصد نفر از صحابه نیز عبدالله بوده است و اولین فرزندی که از مهاجران بعد از هجرت به مدینه به دنیا آمد، فرزند زبیر بود که نامش را عبدالله گذاشتند [۲۲].
۲- گذاشتن نامهای پیامبران بر فرزندان؛ چراکه پیامبران الهی، برترین انسانها هستند و اخلاقشان، بهترین اخلاقها و رفتارشان، پاکترین رفتارها بوده است و نهادن نام آنها بر فرزندان، باعث میشود که انسان به یاد آنها و ویژگیهای نیکشان بیفتد. علما بر جواز نامگذاری فرزندان به نام پیامبران اجماع کردهاند. رسول اکرم صنام یکی از پسرانش را ابراهیم نهاد. بهترین اسم، از میان نامهای پیامبران، نام پیامبر بزرگوار اسلام محمد مصطفی صاست [۲۳].
۳- نامگذاری فرزندان به نام یکی از اصحاب رسولالله صو یا سایر صلحا. در این باره میتوان زبیر بن عوام سرا الگو قرار داد که نام نه تن از شهدای بدر را بر فرزندانش نهاد و آنها عبارتند از: عبدالله، منذر، عروه، حمزه، جعفر، مصعب، عبیده و خالد.
۴- نامگذاری فرزند بر اساس یکی از ویژگیهای واقعی او؛ در این باره باید شرایط و آداب خاصی را رعایت کرد. لذا اگر صفتی شرعی در شخصی وجود داشته باشد، میتوان وی را بر اساس آن صفت، نامگذاری کرد. البته چنین نامی باید هم از لحاظ ساختار و معنای زبانی و هم از لحاظ شرعی، خوب و پسندیده باشد. لذا در این چارچوب نمیتوان اسمی انتخاب کرد که با شرط مذکور مطابقت ندارد؛ بلکه باید اسمی که بر این اساس انتخاب میشود، هم انگیزهی واقعی و راستینی داشته باشد و هم درست و شرعی باشد. چنانچه این مسأله از عملکرد رسولخدا صثابت شده است.
بر اساس دلایل شرعی، نامگذاری فرزند به هر یک از صورتهای زیر حرام است:
۱ـ مسلمانان بر این اتفاق نظر دارند که هر اسمی که به صورت ترکیب اضافی عبد و نام یک مخلوق باشد، حرام است. به عبارت دیگر جایز نیست که نام کسی مرکب از واژهی عبد و نام مخلوق باشد؛ همچون نام عبدالرسول، عبدالنبی، عبدالحسین و عبدالامیر و امثال آن [۲۴]. چراکه تمام آفریدهها و بندگان خدا، هرچند دارای مقام والایی باشند، باز هم مخلوق و نیازمند خدایند و در برابر عظمت و جبروت الهی، هیچ و ناچیزند و تنها خدای متعال، سزاوار عبادت و بندگی میباشد؛ از این رو انتخاب نامهایی که بندگی را به مخلوق نسبت میدهد، جایز نیست.
۲- انتخاب نامهای غیرعربی و بیگانهای که مخصوص کافران است. مسلمانِ پایبند و مسلمانی که نسبت به دینش، اطمینان خاطر دارد، از انتخاب چنین اسمهایی دوری میکند و به هیچ عنوان سراغ چنین اسمهایی نمیرود. اما متأسفانه امروزه، این فتنه، آنچنان فراگیر شده که عموم مردم، بدون توجه به ارزشهای اسلامی، نامهای عجیب و غریبی بر فرزندانشان میگذارند که برگرفته از فرهنگ اروپاییها و آمریکاییها و سایر کفار میباشد. چنین عملی، نشانهی ضعف ایمان و شکست و خفت کسانی است که در برابر فرهنگ کفار، سر تسلیم فرود آوردهاند. گفتنی است: تقلید از کافران در نامگذاری اولاد، اگر صرفاً از روی هوا و هوس و یا کمعقلی باشد، باز هم گناه بزرگی است [۲۵].
[۱۹] الحسن بن علی و دوره السیاسی، فیتخان کردی، ص۱۶. [۲۰] بخاری (۲/۳۰۶). [۲۱] مسلم، حدیث شمارهی ۲۱۳۲ [۲۲] تسمیة المولود، نوشتهی بکر عبدالله ابوزید، ص۳۳. [۲۳] تسمیة المولود، نوشتهی بکر عبدالله ابوزید، ص۳۵ و ۳۶. [۲۴] نامهایی از قبیل: پیرداد، محمدبخش و ... نیز جزو نامهای ناروا است. (مترجم). [۲۵] شیخ بکر بن عبدالله ابوزید در کتاب تسمیة المولود، بهخوبی در این باره بحث کرده است؛ برای این منظور، ر.ک: تسمیة المولود، نوشتهی بکر بن عبدالله ابوزید، ص۴۷.
زمانی که حسن سبه دنیا آمد، رسول اکرم صدر گوش وی، اذان گفت [۲۶]. به گفتهی دهلوی، حکمت این کار، به شرح زیر است:
۱- اذان، یکی از شعایر و نشانههای اسلام است.
۲- اذان، یک اعلام و بلکه رسانهای مهم و رسا میباشد.
۳- از آن جهت در گوش نوزاد، اذان گفته میشود که این بانگ، همواره در گوشش طنینانداز باشد.
۴- اذان گفتن، باعث فرارکردن شیطان میشود و از آنجا که شیطان، تلاش میکند تا نوزاد را از همان آغاز تولدش، بیازارد، لذا در گوش نوزاد اذان میدهند تا شیطان، نتواند به وی نزدیک شود. رسول اکرم صفرموده است: «ما من مولود یولد إلا والشیطان یمسه فیستهل صارخاً من مس الشیطان إیاه إلا مریم و ابنها» [۲۷]. یعنی: «هر نوزادی که به دنیا میآید، شیطان، او را اذیت میکند و از این بابت، نوزاد، شروع به جیغ زدن مینماید جز مریم و پسرش». همچنین رسولخدا صفرموده است: «إذا نودی للصلاة أدبر الشیطان وله ضراط حتى لایسمع التأذین» [۲۸]. یعنی: «هنگامی که برای نماز اذان داده میشود، شیطان فرار میکند تا صدای اذان را نشنود، در حالی که از عقب او، هوا بیرون میشود».
ابنقیم /در بیان حکمت اذان دادن در گوش نوزاد، اضافه بر این گفته است:
۵- از آن جهت، در گوش نوزاد اذان میدهند که از همان ابتدا، کلمات و جملاتی در گوش انسان، طنینانداز شود که مشتمل بر بیان عظمت و کبریایی پروردگار و نیز حاوی جملاتی باشد که برای ورود به اسلام، باید آنها را بر زبان آورد. بدین ترتیب اذان گفتن در گوش نوزاد، به معنای تلقین شعار اسلام به وی، از همان آغاز ورودش به دنیاست؛ همانطور که هنگام رحلتش از دنیا نیز به او کلمهی توحید را تلقین میکنند.
۶- شکی نیست که اثر اذان گفتن، به قلب و دل نوزاد میرسد و بر او اثر میگذارد و اگر چنین نباشد، حداقل، فایدهی دیگری دارد و آن، اینکه:
۷- شیطان، با شنیدن اذان، فرار میکند و به نوزاد نزدیک نمیشود؛ هرچند که وی در کمین متولد شدن نوزاد است تا برای همیشه با انسان همراه شود و از همان آغاز تولدش، او را بیازارد. آری! با هر انسانی از همان آغاز ولادتش شیطانی همراه میشود؛ اما چنانچه در گوش نوزاد، اذان گفته شود، شیطانش ضعیف میگردد.
۸- حکمت دیگر اذان دادن در گوش نوزاد، این است که دعوت دادن و فراخواندن او به سوی خدا و عبادت الله و دین اسلام، بر فراخوان و وسوسهی شیطان، مقدم گردد تا بدین ترتیب فطرت پاک الهی که بندهاش را بر اساس آن سرشته، بر وسوسهی شیطان، همچنان مقدم بماند [۲۹]. بدینسان از سنت و رهنمود رسول اکرم صمیآموزیم که اذان دادن در گوش راست نوزاد و اقامه گفتن در گوش چپش مستحب است تا نخستین چیزی که به گوش نوزاد میرسد، دعوت باشد که پس از توحید و اقرار به یگانگی الله، مهمترین رکن اسلام است.
[۲۶] سنن ابیداود، شمارهی (۵۱۰۵)؛ سند این روایت، ضعیف است و درمیان راویانش، شخصی به نام عاصم بن عبیدالله وجود دارد که ابنمعین، او را ضعیف دانسته و بخاری، دربارهاش گفته: احادیث ناشایستی دارد. [۲۷] روایت بخاری، حدیث شمارهی ۴۵۴۸. [۲۸] روایت بخاری، حدیث شمارهی ۶۰۸. [۲۹] منهج التربیة النبویة للطفل، نوشتهی محمد سوید به نقل از تحفة المولود از ابنقیم، ص۵۴ به تحقیق: فواز احمد زمزلی.
عایشه لمیگوید: «نوزادان را نزد رسولخدا صمیآوردند و ایشان، برای آنها دعای خیر میکرد و به کامشان خرما میمالید» [۳۰]. بدون تردید رسولخدا صبرای حسن سدعای خیر کرده، او را نوازش نموده و به کامش خرما مالیده است. نوازش نوزاد و دعای خیر برای او و همچنین مالیدن خرما یا همانند آن، به کامش، پس از گفتن اذان در گوشش، صورت میگیرد و بهتر است که این کار را مسلمان صالح و شایستهای انجام دهد تا با عملکرد صحابه شمشابهت و همانندی پیدا کند که نوزادانشان را نزد رسولخدا صمیبردند تا برایشان دعای خیر کند و خرما به کامشان بمالد. البته در صورتی که خرما وجود نداشته باشد، میتوان چیزی شیرین، به کام کودک مالید. این کار، حکمتهای زیادی دارد؛ از جمله:
۱- خرما همانند شیر مادر، حاوی تمام ویتامینهای مورد نیاز کودک است.
۲- حس چشایی کودک، ضعیف است و با مالیدن خرما به کامش تحریک و بلکه تقویت میشود و دهان و زبانش را تحریک مینماید و بدینسان نوزاد، بهتر میتواند پستان مادرش را برای مکیدن شیر بگیرد.
۳- معده، مواد قندی را خیلی زود جذب میکند؛ از این رو مالیدن خرما، هیچگونه مشکل مِعدَوی برای نوزاد ایجاد نمیکند [۳۱].
دکتر فاروق مساهل در مقالهای تحت عنوان (توجه اسلام به تغذیه کودک) مینویسد: «مالیدن خرما یا هر چیز شیرین به کام نوزاد، یکی از معجزات پزشکی پیامبر اکرم صاست که بشریت، چهارده قرن از آن زمان را در پی کشف راز این عمل سپری نموده و اینک برای پزشکان، مشخص شده است که مهمترین عامل مرگ و میر تمام کودکان و بویژه نوزادان و شیرخواران، دو مورد است:
کمبود یا فقر قند خون.
پایین آمدن درجه حرارت بدن هنگامی که در فضای سرد قرار میگیرند [۳۲].
[۳۰] صحیح مسلم، حدیث شمارهی۲۸۶. [۳۱] موسوعة تربیة الأجیال المسلمة، ص۶۸. [۳۲] منهج التربیة النبویة، ص۶۴
جعفر بن محمد به نقل از پدرش میگوید: فاطمه لموی سر حسن و حسین را در هفتمین روز ولادتشان، تراشید و سپس موها را وزن کرد و به اندازهی وزن آن، نقره صدقه داد [۳۳]. مجموعهی طرق احادیثی که در این باب روایت شده، صحیح میباشد [۳۴]. دهلوی /در شرح این حدیث میگوید: «سبب صدقه دادن نقره، این است که کودک، دوران جنینی را پشت سر نهاده و وارد مرحلهی طفولیت شده و این، نعمتی است که باید شکرش را بجای آورد و بهترین شکرگزاری، همان است که احساس میشود عوض نعمت، ادا میگردد». اما چرا در این مورد، نقره برای انفاق مشخص شده است؟ در پاسخ باید گفت: زیرا اگر طلا، جایگزین نقره میشد، صدقه دادن طلا از هر کسی ساخته نبود و اگر چیزی غیر از نقره تعیین میشد، با توجه به وزن موی سر نوزاد، چندان ارزشی نداشت [۳۵].
ابنعباسبمیگوید: «رسولخدا صبرای حسن سیک قوچ و برای حسین سنیز یک قوچ عقیقه کرد» [۳۶].
در روایت دیگری آمده است: «برای هر کدام دو قوچ عقیقه کرد» [۳۷]. ابورافع میگوید: «زمانی که حسن سبه دنیا آمد، مادرش، میخواست برای او دو قوچ عقیقه کند، اما رسولخدا صفرمود: (لازم نیست برایش عقیقه کنی؛ بلکه موی سرش را بتراش و به اندازهی وزن آن، نقره صدقه کن). زمانی که حسین سنیز متولد شد، مادرش، همین کار را کرد» [۳۸]. رسولخدا صاز آن جهت فاطمه را از عقیقه کردن برای حسن و حسین منصرف کرد که این کار، اسباب زحمت دخترش را ایجاد نکند. این، بدان معنا نیست که برای حسن و حسین، عقیقه نشده است. چنانچه روایتی که از علی سنقل شده، این نکته را تأیید میکند؛ علی سمیگوید: «رسولخدا صبرای حسن سیک گوسفند عقیقه کرد و فرمود: (ای فاطمه! موی سرش را بتراش و به اندازهی وزن آن، نقره صدقه کن). ما، موی سر حسن سرا وزن کردیم؛ وزنش، یک درهم یا کمتر از آن شد» [۳۹]. از فاطمه لنیز روایت شده که وی، برای حسن و حسین عقیقه کرده و به مامای آنها، ران گوسفند و یک دینار داده است [۴۰]. شاید فاطمه لاین بذل و بخشش را بلافاصله پس از تولد فرزندانش کرده و عقیقهی رسولخدا صبرای حسن سدر هفتمین روز ولادتش بوده است. آن حضرت صدو قوچ سپید و سیاه برای حسن سعقیقه کرد و به مامای وی، یک ران بخشید و موی سر حسن سرا تراشید و به اندازهی وزن آن، صدقه داد و آنگاه به سرش نوعی مادهی خوشبو مالید و فرمود: «ای اسماء! مالیدن خون، از رسوم دورهی جاهلیت است» [۴۱]. یک سال پس از تولد حسن س، حسین سبه دنیا آمد.
عقیقه، نوعی قربانی برای خدا به شکرانهی تولد نوزاد است. دهلوی /میگوید: «مستحب است کسی که استطاعت دارد، برای نوزاد پسر، دو گوسفند عقیقه نماید و دلیل اینکه برای پسربچه دو گوسفند و برای دختربچه، یکی عقیقه میکردند، این بود که پسر، بیشتر بهکار پدر و مادرش میآمد و برای آنان مفیدتر بود و از اینرو به شکرانهی نعمت بیشتری که به آنان داده شده بود، دو گوسفند عقیقه میکردند. عقیقه، پیش از ظهور اسلام درمیان عربها مرسوم بود و رسمی جدی و جاافتاده، بهشمار میرفت که مصالح دینی، شخصی و اجتماعی زیادی در خود داشت. رسولخدا صاین رسم را ماندگار کرد، بدان عمل نمود و مردم را نیز به انجام آن، تشویق و ترغیب داد؛ البته کیفیت آن را دگرگون ساخت. بریده سمیگوید: «ما، در زمان جاهلیت برای نوزادان خود یک گوسفند میکشتیم و از خون آن، بر سر نوزاد میمالیدیم و پس از آن سرش را آغشته به زعفران میکردیم» [۴۲]. بدینسان به علم و دانش رسول اکرم صپی میبریم و درمییابیم که هرگاه آن حضرت صرسم و عادتی مشاهده میکرد که در آن، منفعتی برای مردم وجود داشت و در عین حال بدور از انحراف و کجروی هم نبود، نه آن رسم را بهطور مطلق مباح میشمرد و نه آن را اساساً منع مینمود؛ بلکه جنبهی مفید آن را تأیید میکرد و از موارد نادرست آن باز میداشت. چنانچه در مورد عقیقه همین کار را کرد و ضمن تأیید آن، از مالیدن خون حیوان عقیقه به سر نوزاد منع کرد و این، حکمت و رهنمودی نبوی است که شایستهی توجه و تأمل میباشد.
[۳۳] طبقات (۱/۲۳۱)؛ سند این روایت، مرسل است. [۳۴] موسوعة تربیة الأجیال، ص۷۲. [۳۵] حجة الله البالغة (۲/۳۸۵). [۳۶] سنن ابیداود، حدیث شمارهی۲۸۴۱ با سند ضعیف. [۳۷] سنن نسائی (۷/۱۶۶)، باب کم یعق عن الجاریة، با سند صحیح. [۳۸] مسند احمد (۶/۳۹۲) با سند ضعیف. [۳۹] سنن ترمذی، حدیث شمارهی ۱۵۱۹؛ این روایت، حسن غریب است و سند آن، متصل نیست. [۴۰] تحفة المولود، ص۵۵، نوشتهی ابنقیم. [۴۱] ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، نوشتهی ابوالعباس طبری، ص۲۰۷. [۴۲] مستدرک حاکم (۴/۲۳۸)؛ بنا بر شروط شیخین، صحیح است و ذهبی نیز، صحت آن را تأیید کرده است.
جابر سمیگوید: «رسولخدا صبرای حسن و حسین بعقیقه کرد و آنها را در هفتمین روز ولادتشان ختنه نمود» [۴۳]. محمد بن منکدر میگوید: «رسولخدا صحسین سرا در هفتمین روز ولادتش ختنه نمود» [۴۴]. ختنه کردن، یکی از مسایل فطری و از سنتهای انبیاء علیهم السلام است. ابوهریره سمیگوید: رسولخدا صفرموده است: «الفطرة خمس: الختان، والإستحداد و قص الشارب و تقلیم الأظافر ونتف الأبط» [۴۵]. یعنی: «پنج عمل، از سنت انبیاست: ختنه کردن و نظافت موهای زائد زیر ناف و کوتاه کردن سبیل و گرفتن ناخنها و کندن (تراشیدن) موهای زیر بغل».
[۴۳] سنن بیهقی (۸/۳۲۴)؛ سندش، ضعیف است. [۴۴] بخاری، حدیث شمارهی ۶۲۹۷. [۴۵] صحیح مسلم، حدیث شمارهی۲۵۷.
ختنه کردن، زینت و پیرایهی دین حنیف است و برای موحدان، بهمنزلهی غسل تعمید مسیحیان میباشد که بر سر و روی کودکان خود آب میریزند و به گمان خود، آنان را از آلودگیها پاک میکنند و آنگاه میگویند: اینک نصرانی شد. خدای متعال، برای موحدان، پیرایهی دین حنیف را به جای مراسم غسل تعمید در آیین مسیحیان، مشروعیت بخشید و علامتش را ختنه کردن، قرار داد. خدای متعال، میفرماید:
﴿ صِبۡغَةَ ٱللَّهِ وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ صِبۡغَةٗ ﴾[البقرة: ۱۳۸].
«(خداوند، ما را با آیین توحیدی و ایمان راستین، زینت داده و) این، رنگ و زینت خداست و چه کسی بهتر از خدا (میتواند) بیاراید و بپیراید؟».
آری! منظور از رنگ و زینت خدا، آیین توحیدی و ایمان راستین است که دلها را با شناخت و معرفت خدا و محبت به او و نیز با اخلاص و بندگی، زینت میدهد و زینت و پیرایهی جسم و بدن مسلمان، ختنه کردن و نظافت موهای زائد زیر ناف، کوتاه کردن سبیل، گرفتن ناخنها، کندن (تراشیدن) موهای زیر بغل، مسواک زدن، استنجاء و گردانیدن آب در دهان و بینی است [۴۶]. یکی از نکات ظریف در مورد ختنه، گفتهی خطابی است که: «ختنه کردن هرچند در شمار سنتهای انبیاء ذکر شده، اما از دیدگاه بسیاری از علما واجب است. چرا که ختنه کردن، علامت و نشانهی آیین حنیف است و بدین وسیله مسلمان و کافر، از هم تشخیص داده میشوند؛ از این رو اگر شخص ختنهشدهای درمیان تعدادی کشته وجود داشته باشد، بر او نماز جنازه میخوانند و او را در قبرستان مسلمانان دفن میکنند» [۴۷].
[۴۶] موسوعة تربیة الأجیال، ص۷۵. [۴۷] منهج التربیة النبویة للطفل، ص۶۹.
امفضل لمیگوید: به رسولخدا صگفتم: ای رسولخدا! من، در خواب دیدم که یکی از اندام شما در خانهی من است. رسولخدا صفرمود: «فاطمه، بچهای به دنیا میآورد که اگر خدا بخواهد تو نگهداری و شیر دادن او را بر عهده خواهی گرفت». امفضل میافزاید: روزی آن کودک را نزد رسولخدا صبردم و او، روی آن حضرت ادرار کرد؛ من با دستم به او زدم. رسولالله صفرمود: «خدا، بر تو رحم کند؛ آرامتر! فرزندم را آزردی». گفتم: لباست را به من بده تا آن را بشویم. فرمود: «نه، فقط بر آن آب بپاش؛ زیرا باید بر ادرار پسربچه آب پاشید و ادرار دختربچه را باید شست».
امفضل، همان لبابه بنت حارث است که همسر عباس بن عبدالمطلب سبود. وی، لبابهی کبری است که پیش از هجرت مسلمان شد. ابنسعد میگوید: امفضل، نخستین زنی است که پس از خدیجه لایمان آورد [۴۸].
امفضل، از رسولخدا صحدیث روایت کرده و پسرانش عبدالله و تمّام و همچنین غلام آزادشدهاش عمیر بن حارث و نیز کریب آزادشدهی عبدالله بن عباس و عبدالله بن حارث بن نوفل و عدهای دیگر، از او روایت نمودهاند. ابنعباس سمیگوید: رسولالله صدربارهی مؤمن بودن چهار خواهر گواهی داد و فرمود: چهار خواهر، باایمان هستند: امفضل و میمونه –خواهر پدری و مادری امفضل- و اسماء و سلمی خواهران پدری امفضل که این دو از زنی خثعمی به نام عمیس بودند [۴۹]. امفضل خالهی خالد بن ولید سبود [۵۰]. مادر خالد لبابه صغری دختر حارث هلالی بود [۵۱].
دربارهی مادر امفضل، گفتهاند که وی، از گرامیترین خویشاوندان امالمؤمنین میمونه لبوده است. عباس سبا امفضل ازدواج نمود و حمزه س، سلمی خواهر امفضل را به ازدواج خویش در آورد. جعفر بن ابیطالب سنیز با خواهر پدری و مادری سلمی یعنی اسماء ازدواج نمود. اسماء لپس از جعفر بن ابیطالب سبه ازدواج ابوبکر صدیق سدرآمد و پس از ابوبکر س، علی بن ابیطالب سبا اسماء ازدواج کرد [۵۲]. ابنعمر سمیگوید: امفضل، از زنان گرامی و برجستهای بود که رسولخدا صبه دیدنش میرفت [۵۳]. در صحیح بخاری آمده است که مردم دربارهی روزه داشتن رسولالله صدر روز عرفه شک داشتند. امفضل، یک لیوان شیر برای رسولخدا صفرستاد و آن حضرت صآن را نوشید و بدین سان مردم فهمیدند که پیامبر اکرم صروزه نیست [۵۴]. امفضل لبه پسرش که سورهی مرسلات را تلاوت میکرد، گفت: «پسرم! تو با تلاوت این سوره مرا به یاد این انداختی که رسولخدا صدر نماز مغرب برای آخرین بار این سوره را تلاوت نمود» [۵۵]. امفضل، در زمان خلافت ابوبکر سو پس از آن در زمان خلافت عمر فاروق ستا پایان خلافت عثمان سزنده بود و شوهرش عباس سپیش از او وفات یافت [۵۶]. لبابه (امفضل) شش پسر و یک دختر برای عباس سبه دنیا آورد: *فضل که کنیهی این زن و مرد بر اساس نام همین فرزندشان، امفضل و ابوالفضل است. *عبدالله که فقیه این امت میباشد. *و عبیدالله که او نیز فقیه بود. *معبد. *قثم. * عبدالرحمن *و امحبیبه.
عبدالله بن یزید هلالی دربارهی امفضل لچنین سروده است:
ما ولــدت نجیبـة من فحـل
بجبــل نـعلـمـه وســهـل
كستــة من بطـن ام الفضـل
أكــرم بها من كهلة وكهل
عم النبی الـمصطفی ذیالفضل
وخاتم الرسل وخیر الرسل
[۵۷].
یعنی: «ما در هیچ کوهسار و بیابانی سراغ نداریم که هیچ زن نیکنژادی از شوهرش همچون امفضل شش شکم زاییده باشد. امفضل، چه زن خوبی است و همچنین شوهرش ابوالفضل، واقعاً مردی گرامی است؛ هم او عموی آخرین و بهترین و برگزیدهترین پیامبر خداست».
[۴۸] طبقات ابنسعد (۸/۲۷۷) [۴۹] موسوعة عظماء حول الرسول، خالد العک (۳/۲۱۶۲). [۵۰] سیرة آل بیت النبی الأطهار، مجدی فتحی، ص۳۱. [۵۱] الاستیعاب، ذیل شرح حال شمارهی ۶۱۰. [۵۲] الإصابة فی تمییز الصحابة (۸/۴۵۰). [۵۳] الاستیعاب فی معرفة الأصحاب (۴/۱۹۰۸). [۵۴] صحیح بخاری، حدیث شمارهی ۱۶۶۱. [۵۵] صحیح بخاری، حدیث شمارهی ۷۶۷. [۵۶] الإصابة فی تمییز الصحابة (۸/۴۵۱). [۵۷] الاستیعاب فی معرفة الأصحاب (۴/۱۹۰۸).
مورخان، تعدادی از همسران حسن سرا نام بردهاند؛ از جمله: خولهی فزازی، جعده بنت اشعث، عائشهی خثعمی، اماسحاق بنت طلحه بن عبیدالله تمیمی، امبشیر بنت ابیمسعود انصاری، هند بنت عبدالرحمن بن ابیبکر، امعبدالله بنت شلیل بن عبدالله برادر جریر بجلی، زنی از بنیثقیف، زنی از بنیعمرو بن اهیم منقری و زنی از بنیشیبان از خاندان همام بن مره. برخی از روایات، شمار همسران حسن سرا کمی بیش از این تعداد، نام بردهاند و همانطور که روشن است تعداد زنان حسن سبر خلاف برخی از روایات بیاساس، چندان زیاد نبوده و بلکه با عرف آن زمان تناسب دارد. در این میان برخی، تعداد زنان حسن سرا هفت نفر، برخی، شمار آنها را نود زن! و بعضی، تعدادشان را دویست و پنجاه زن و حتی برخی سیصد زن، گفتهاند! البته روایات دیگری نیز در این زمینه آمده است. ناگفته پیداست که این روایات، بیاساس و دروغ میباشد. اینک به بررسی برخی از این روایات میپردازیم:
۱- روایت نخست، روایتی است که ابن ابیالحدید و دیگران، آن را از علی بن عبدالله بصری مشهور به مدائنی، متوفای سال ۲۲۵ه.ق گرفتهاند. وی، از آن دست راویان ضعیفی است که اساساً محدثان و حدیثشناسان، روایات آنان را بیپایه و غیرقابل قبول میدانند. چنانچه امام مسلم /از روایت حدیث از مدائنی، خودداری کرده [۵۸]. و ابنعدی، او را در الکامل، ضعیف قرار داده و دربارهاش گفته است: وی، در حدیث قوی نیست و روایتهایی دارد که شمار کمی از آنها، مسند و دارای سند معتبر است [۵۹].
۲- دومین روایت در این زمینه، روایتی است مرسل و میدانیم که مرسل، [۶۰]. از نوع روایات ضعیف میباشد.
۳- اما روایت سوم و چهارم، در کتاب قوت القلوب نوشتهی ابوطالب مکی آمده است؛ گفتنی است: این امر، سبب ناراستی نگارندهی این کتاب نیست و نمیتوان بدینخاطر ابوطالب مکی را اساساً رد کرد، اما در هر حال روایات بی اساسی که اینجا در زمینهی کثرت ازدواجهای حسن سآمده، برگرفته از این کتاب است. با آنکه ابوطالب مکی، به عنوان زاهد و واعظی سرآمد و مشهور، شناخته شده میباشد، اما در کتاب قوت القلوب، مسایل ناشایستی آورده [۶۱]. و احایثی نقل کرده است که هیچ اصل و اساسی ندارند [۶۲]. وی، در این کتاب، نوشته است که حسن بن علی س، دویست و پنجاه زن یا سیصد را در ازدواج خود درآورده است. او، علاوه بر این مینویسد: علی ساز این بابت رنج میبرد و زمانی که حسن سزنانش را طلاق میداد، علی ساز خانوادهی آنان خیلی شرمنده میشد و همواره میگفت: حسن سمردی است که زنان را طلاق میدهد؛ لذا به او زن ندهید. یک بار مردی از طایفهی همدان به امیرالمؤمنین علی سگفت: ای امیرالمؤمنین! بخدا قسم که حسن سهر چه زن خواسته باشد، به او میدهیم تا هر کدامشان را که بپسندد، نگه دارد و از هر کدامشان که خوشش نیامد، جدا شود. علی ساز این گفتهی آن مرد همدانی شادمان گشت و چنین سرود:
لو كنت بواباً على باب جنة
لقلت لهمدان ادخلوا بسلام
یعنی: «اگر من، دربان بهشت باشم، به طایفهی همدان میگویم: وارد بهشت شوید».
چه بسا حسن سبه یکباره چهار زن را در نکاح خود درمیآورد و چهار زن را هم به یکباره طلاق میداد [۶۳].
خلاصه اینکه اینها، روایات نادرست و بیاساسی است که به کلی قابل استناد و درخور ملاحظه نیست. همچنین در مورد ازدواج حسن سداستانهایی نقل شده که سند آنها به شدت ضعیف است. از جمله:
[۵۸] میزان الإعتدال (۳/۱۳۸). [۵۹] لسان المیزان (۴/۲۵۲). [۶۰] حدیث مرسل به روایتی گفته میشود که آخر سندش بعد از تابعی ذکر نشده باشد و از دیدگاه جمهور محدثان و بسیاری از علمای اصول فقه، ضعیف و غیر قابل استناد میباشد. برای تفصیل بیشتر، ر.ک: نزهة النظر، ص۴۳؛ الباعث الحثیث، ۳۹. [۶۱] لسان المیزان (۵/۳۳۹). [۶۲] البدایة والنهایة (۱۱/۳۴۱). [۶۳] قوت القلوب (۱/۲۴۶).
هند بنت سهیل بن عمرو [۶۴]. همسر عبدالرحمن بن عتاب بن أسید [۶۵]. بود. وی زمانی که به ازدواج عبدالرحمن بن عتاب درآمد، دوشیزه بود. اما عبدالرحمن، پس از مدتی هند بنت سهیل را طلاق داد و سپس عبدالله بن عامر کریز [۶۶]. با او ازدواج نمود و عبدالله بن عامر نیز پس از مدتی هند را طلاق داد. معاویه سنامهای به ابوهریره سنوشت و از او خواست تا از هند، برای یزید خواستگاری کند. حسن بن علی سابوهریره سرا دید و از او پرسید: کجا میروی؟ ابوهریره سگفت: میروم تا هند بنت سهیل بن عمرو را برای یزید بن معاویه خواستگاری کنم. حسن سگفت: نزد هند بنت سهیل، یادی هم از من بکن. ابوهریره سنزد هند رفت و ماجرا را برایش بازگو کرد. هند گفت: به نظر تو کدام یک را انتخاب کنم؟ ابوهریره سگفت: حسن را. و بدین ترتیب حسن سبا هند ازدواج کرد. عبدالله بن عامر شوهر سابق هند به مدینه آمد و به حسن سگفت: من، امانتی نزد هند دارم و سپس نزد هند رفت و در حالی که حسن سبه همراهش بود، مقابل هند نشست. همانجا بود که حال ابن عامر بد شد. حسن سبه ابن عامر گفت: اگر میخواهی، به خاطر تو از او بگذرم، اما شما دو نفر،محللی [۶۷]. بهتر از من نمییابید که شما را برای همدیگر حلال کند! عبدالله بن عامر گفت: امانت مرا بده؛ آنگاه هند بنت سهیل، دو جعبه جواهر را آورد و آنها را گشود و از یکی از آنها، مشتی جواهر برداشت. هند بنت سهیل همواره میگفت: آقاترین این سه نفر، حسن ساست و سخاوتمندترینشان، ابن عامر و عبدالرحمن بن عتاب نیز از همهی آنها برای من دوست داشتنیتر میباشد [۶۸]. درمیان راویان این روایت، شخصی به نام هذلی وجود دارد که از او روایتهای بی اساسی نقل شده و روایاتش، متروک است. ذهبی /میگوید: دربارهی ضعیف بودن وی، اجماع شده است [۶۹].
[۶۴] هند بنت سهیل ابن عمرو بن عبدش: پدرش در سال فتح مکه مسلمان شد و بنا بر آنچه که در کتاب نسب قریش، ص۴۲۰ آمده، هند ابتدا همسر حفص بن عبدزمعه بود که برایش فرزندی به دنیا آورد؛ آنگاه به ازدواج عبدالرحمن بن عتاب در آمد و سپس عبدالله بن عامر با او ازدواج نمود و پس از عبدالله بن عامر، حسن بن علی سبا وی، ازدواج کرد.(بنابراین آنچه که مؤلف در متن مبنی بر دوشیزه بودن هند در زمان ازدواج با عبدالرحمن بن عتاب آورده، جای بحث دارد. مترجم). [۶۵] عبدالرحمن بن عتاب بن اسید: پدرش از طرف رسول خدا صوالی مکه بود. عبدالرحمن در جنگ جمل در سپاه علی سبود و در این جنگ کشته شد. نگا:انساب قریش، ص۱۹۳. [۶۶] عبدالله بن عامر بن کریز بن ربیعه از بنی عبدش: وی، پسر دایی عثمان بن عفان سبود و در زمان رسول خدا صبه دنیا آمد. ابن حبان، قاطعانه گفته است که وی، رسول اکرم صرا دیده است. [۶۷] محلل، کسی است که با زنی که با سه طلاق از شوهرش جدا شده، ازدواج میکند تا او را برای شوهر اول، حلاله کند در حدیث صحیح آمده است: (لعن الله الـمحلّل والـمحلّل له)؛یعنی: «خداوند، لعنت کند کسی را که حلاله میکند و کسی را که به خاطرش حلاله میشود». الإرواء، شمارهی ۱۸۹۷. [۶۸] طبقات کبری (۱/۳۰۳). [۶۹] دیوان المتروکین و الضعفاء، ص۳۵۲.
حسن بن علی سبا حفصه بنت عبدالرحمن بن ابیبکر [۷۰]. ازدواج کرد؛ منذر بن زبیر نیز دلباختهی حفصه بود، این موضوع به اطلاع حسن سرسید؛ از این رو حسن حفصه را طلاق داد. منذر بن زبیر از حفصه خواستگاری کرد، اما حفصه جواب رد داد و گفت: منذر مرا بدنام کرده است. پس از آن، عاصم بن عمر بن خطاب [۷۱]. از حفصه خواستگاری نمود و با وی ازدواج کرد. منذر باز هم به خاطر دلباختگی به حفصه کاری کرد که باعث شد عاصم بن عمر، حفصه را طلاق دهد. منذر بار دیگر از حفصه خواستگاری نمود. به حفصه گفتند: با او ازدواج کن تا بدینسان مردم دریابند که او به تو تهمت میزده است. لذا حفصه با منذر ازدواج کرد و بدین ترتیب مردم دریافتند که منذر، به خاطر دلبستگی به حفصه، به او تهمت میزده است. پس از آنکه منذر با حفصه ازدواج کرد، حسن سبه عاصم بن عمر گفت: بیا تا به اتفاق هم نزد منذر برویم و از او برای ملاقات حفصه اجازه بگیریم. حسن و عاصم نزد حفصه رفتند؛ حفصه بیشتر به عاصم مینگریست و بیش از آنچه که با حسن سسخن میگفت، با عاصم صحبت میکرد. حسن سبه منذر گفت: دست حفصه را بگیر و او نیز چنین کرد. روزی حسن سبه برادرزاده حفصه یعنی ابن ابی عتیق- عبدالله بن محمد بن عبدالرحمن- گفت: آیا میآیی تا به اتفاق هم به عقیق [۷۲]. برویم؟ ابن ابی عتیق گفت: آری. آن دو با هم به عقیق رفتند و گذرشان به خانهی حفصه افتاد. حسن سنزد حفصه رفت و تا مدتی با هم صحبت کردند و آنگاه بیرون آمد. حسن سپس از مدتی، دوباره به ابن ابی عتیق گفت: آیا به عقیق میآیی؟ ابن ابی عتیق گفت: چرا نمیگویی: آیا نمیآیی تا به نزد حفصه برویم؟
در سند این روایت، راویانی وجود دارند که من در کتابهای جرح و تعدیل، شرح حالشان را نیافتم. البته متن ناشایست این روایت، بیانگر ضعف آن است [۷۳].
۳- روایت حاتم بن اسماعیل از جعفر بن محمد از پدرش که علیسفرموده است: حسنسآنقدر ازدواج میکند و طلاق میدهد که میترسم عداوت و دشمنی قبایل را برای ما به جا نهد [۷۴]. این روایت، مرسل ضعیف است [۷۵].
آن دسته از روایات تاریخی که دربارهی تعداد زنان حسن سآماری موهوم ارائه دادهاند، از لحاظ سند، به ثبوت نرسیده و از اینرو قابل اعتماد نیستند. بویژه که این روایات، از چند لحاظ قابل رد هستند؛ از جمله:
۱- اگر این روایات صحیح باشد، باید حسن بن علی ستعداد زیادی فرزند داشته باشد؛ آن هم تعدادی که با شمار این همه زن، در تناسب باشد. حال آنکه تعداد فرزندان حسن ساعم از دختر و پسر را بیست و دو تن گفتهاند و این تعداد با توجه به شرایط آن زمان کاملاً منطقی و مناسب است؛ هر چند بکلی با تعداد زنان وی که در روایات بیاساس آمده، هیچ تناسبی ندارد.
۲- آنچه که از امیرالمؤمنین علی سروایت شده، بیاساس بودن روایات تاریخی را در زمینه کثرت زنان حسن سنمایانتر میکند. روایت شده که امیرالمؤمنین علی سهمواره بر منبر بالا میرفت و میگفت: به حسن سزن ندهید که او آدمی است که بسیار طلاق میدهد [۷۶]. این گفتهی امیرالمؤمنین علی سدو مطلب را میرساند: *یا علی س، از آن جهت بر روی منبر به دیگران توصیه نمود تا به حسن سزن ندهند که پیشتر شخص حسن سرا از زن گرفتن باز داشته، اما گویا حسن سبه حرفش گوش نسپرده و این امر، علی سرا بر آن داشته که بر فراز منبر از مردم بخواهد تا به حسن سزن ندهند و *یا اساساً علی ساز همان ابتدا این مطلب را روی منبر مطرح کرده و پیش از آن، در این زمینه به حسن سچیزی نگفته است. هر دو حالت، بعید و غیر ممکن به نظر میرسد؛ زیرا:
۱- حالت اول از آن جهت غیر ممکن به نظر میرسد که حسن ساز پدرش حرفشنوی داشت و اهمیت نیکی و احترام به پدر و مادر را درک میکرد. لذا امکان نداشت که نسبت به حرف پدرش بیخیال و بیپروا باشد.
۲- حالت دوم نیز چندان درست به نظر نمیرسد. زیرا از شخصیتی همچون علی بن ابیطالب سنمیتوان انتظار داشت که بر فراز منبر از عملکرد فرزندش اعلان نارضایتی نماید و به او در حضور دیگران سرکوفت بزند؛ قطعاً چنین کاری، روابط خانوادگی و روابط پدر و فرزند را تحت تأثیر منفی قرار میدهد. علاوه بر این اگر کار حسن سدرست بوده، پس چه دلیلی وجود دارد که علی سبر فراز منبر، به نکوهش حسن سبپردازد و اگر این کار درست نبوده، پس چطور امکان داشته که شخصیتی همچون حسن سچنین کار ناشایستی را مرتکب شود؟! بنابراین شکی نیست که چنین روایاتی ساخته و پرداختهی دشمنان حسن بن علی ساست تا سیمایی زشت از او به تصویر بکشند [۷۷]. و کارنامهی درخشانش در زمینهی ایجاد وحدت و یکپارچگی درمیان امت را کمرنگ و بیاهمیت جلوه دهند. آری! این، عادت و رویهی راویان دروغگو برای زشت نشان دادن سیمای مصلحان و تاریخ درخشان امت اسلامی است. بدینسان اهمیت علم جرح و تعدیل و بیان میزان صحت و سقم روایات نمایان میگردد و نقش ارزندهی محدثان و حدیثشناسان در این زمینه، هویدا میشود. بنابراین پیشنهاد ما به تمام تاریخپژوهان این است که در نقد و بررسی تاریخ صدر اسلام، توجه و دقت زیادی داشته باشند تا بتوانند روایات صحیح و نادرست را از یکدیگر بازشناسند و خدمت ارزشمندی به امت اسلامی ارائه دهند و به اشتباه آن دسته از آقایانی که در تحقیقاتشان، به روایات ضعیف و موضوع اعتماد نمودهاند، دچار نشوند.
۳- دروغ بودن موضوع کثرت زنان حسن ساز این روایت بیشتر هویدا میشود که: پس از وفات حسن بن علی ستعدادی زیادی زن پابرهنه و سرلخت به دنبال جنازهاش به راه افتادند و فریاد و فغان میکردند که: ما همسران امام حسن سهستیم!.
ناگفته پیداست که این روایت، دروغ و بیاساس میباشد. اصلاً قابل تصور نیست که تعداد زیادی زن پابرهنه و سرلخت، در برابر دیدگان مردم فریاد بزنند و بگویند که ما، همسران حسن سهستیم! اگر آنان برای اظهار تأسف و اندوه خود از وفات امام حسن سچنین کردهاند باز هم کار بیمورد و نابجایی نمودهاند و البته چنین چیزی محال است؛ زیرا زنان دستور یافتهاند که حجاب خود را حفظ نمایند و از خانههایشان بیرون نشوند تا چه رسد به اینکه با جمعیتی شلوغ و انبوه همراه شوند و با سرلخت و پای برهنه، شیون و فغان سر دهند. از این رو روایت یاد شده و امثال آن، از لحاظ سند، به ثبوت نمیرسد.
از دیگر روایات دروغینی که جعلی بودن این گزارشهای بی اساس را آشکارتر میسازد، این روایت است که:
حسن سزنی را به نکاح خود درآورد و یکصد کنیز به عنوان مهریهاش تعیین نمود و همراه هر کنیز یکهزار درهم بود! [۷۸]. خیلی بعید به نظر میرسد که حسن سفقط به یکی از زنانش این همه مال و ثروت به عنوان مهریه داده باشد. زیرا چنین کاری، نوعی اسراف و زیادهروی است که در اسلام از آن نهی شده است. در صورتی که اسلام، مهریهی سبک را سنت و مشروع قرار داده تا شرایط ازدواج را آسانتر بگرداند و مشکلات فراروی جوانان در زمینهی ازدواج را کاهش دهد. علاوه بر این محال است که شخصیتی همچون حسن بن علی سبر خلاف سنت جد بزرگوارش رسولخدا صعمل نماید و یا راهی را در پیش بگیرد که با شریعت و آیین اسلام، در تعارض باشد. این روایت و امثال آن، از جمله روایات موضوعی است که جعلی بودن روایات واردشده در زمینهی کثرت همسران حسن سرا برملا میسازد. باید دانست که جز این روایات بیاساس، نمیتوان دلیلی یافت که بر کثرت ازدواج حسن سدلالت نماید؛ بویژه که بر همهی این روایات از لحاظ سند و متن خرده گرفته شده و اساساً قابل استناد نیستند [۷۹].
برای اینکه به میزان سوءاستفادهی دشمنان از این روایات ضعیف و موضوع، پی ببریم، به نقل مطالبی میپردازیم که لامنس ـ یکی از خاورشناسان ـ دربارهی ازدواج حسن بن علی سگفته و اتهاماتی نیز به حسن سو یارانش وارد کرده است. وی، میگوید: «حسن سجوانیاش را در حالی پشت سر گذاشت که آن را در ازدواج و طلاق سپری نمود و در این دوران با حدود یکصد زن ازدواج کرد. این اخلاق و رویهی بیقید و بند حسن سباعث شد تا به او برچسب مطلاق (بسیار طلاق دهنده) بزنند و این لقب را بر او نهند. همچنین این رفتارش علی را گرفتار درگیریها و مشکلاتی جدی نمود و ثابت کرد که حسن س، انسانی اسرافکار است. زیرا او برای هر یک از زنانش، خانهای با تمام امکانات و خدم و حشم، تدارک میدید. بدینسان مشاهده میکنیم که حسن سدر دوران خلافت علی سکه فقر و فاقه زیاد شده بود، به حیف و میل اموال میپرداخت» [۸۰].
کاملاً روشن است که لامنس، برای آنکه دروغهایش را درست جلوه دهد، به روایاتی استناد کرده که همگی موضوع و بیاساساند و در مورد کثرت ازدواجها و طلاقهای حسن سنقل شدهاند. لامنس گذشته از استناد به چنین روایاتی، خودش نیز شیطنت کرده و چیزهایی بر این روایات افزوده و دروغهایی نیز سر هم کرده که کسی جز او، چنین دروغها و اتهاماتی را متوجه حسن سننموده است؛ از جمله:
۱- حسن س، پدرش علی سرا گرفتار درگیریها و مشکلاتی جدی کرد!.
جالب است که هیچ یک از تاریخنگاران و کسانی که به شرح حال علی سو حسن سپرداختهاند، به هیچ یک از این مشکلات و درگیریها اشاره نکرده است.
۲- لامنس، ادعا کرده که حسن بن علی سبرای هر یک از زنانش، خانهای با تمام امکانات و خدم وحشم تدارک میدید. لامنس، در حالی این ادعا را مطرح میکند که هیچ یک از تاریخنگاران، چنین چیزی را گزارش نکردهاند و همین، بیانگر دروغ و بهتان این خاورشناس میباشد.
انجمنها و کمیتههای تبلیغی نصاری که به جنگ و مبارزهی اسلام برخاستهاند، دستاندرکاران و دروغپردازان اصلی این بهتانهای بیاساس هستند تا از این طریق به اهداف شوم خود دربارهی اسلام دست یابند و سیمای راستین این آیین حنیف را زشت نشان دهند و ارزشهای ماندگار شخصیتهای برجستهی اسلامی را در خطر نابودی قرار دهند؛ همان مردان و شخصیتهای برجستهای که چراغ هدایت و به سوی کمال را بر فراز کاروان بشریت، برافروختند و گلدستهی تمدن را در جهان هستی، برافراشتند [۸۱].
[۷۰] حفصه بنت عبدالرحمن بن ابیبکر از عمهاش عایشه و از خالهاش امسلمه، حدیث، روایت کرده است. [۷۱] عاصم بن عمربن خطاب ساز تابعین مدینه است که در سال ۷۰ هـ درگذشت. تقریب التهذیب (۱/۳۸۵). [۷۲] نام یک وادی در حومهی مدینه است که مزارع و باغهای زیادی دارد. [۷۳] مرجع سابق (۱/۳۰۵). [۷۴] مرجع سابق (۱/۳۰۱). [۷۵] همان. [۷۶] قوت القلوب (۲/۲۴۶). [۷۷] حیاة الإمام الحسن(۲/۴۵۱). [۷۸] البدایة والنهایة (۱۱/۱۹۷). [۷۹] حیاة الإمام الحسن (۲/۴۵۲). [۸۰] حیاة الإمام الحسن بن علی (۲/۴۵۵). [۸۱] حیاة الإمام الحسن بن علی (۲/۴۵۵).
فرزندان امام حسن سعبارتند از: حسن، زید، طلحه، قاسم، ابوبکر و عبدالله ش. همهی اینها به همراه عموی بزرگوارشان حسین سدر کربلا شهید شدند. سایر فرزندان حسن سعبارتند از: عمرو، عبدالرحمن، حسین، محمد، یعقوب، اسماعیل، حمزه، جعفر، عقیل، و امحسین. تنها حسن و زید فرزندان امام حسن سدارای فرزند شدند و نسل آنان ادامه یافت؛ حسن دوم فرزند امام حسن سصاحب پنج فرزند شد. حسن دوم فرزند حسن بن علی ساز خوله بنت منظور فزازی زاده شد. زید بن حسن نیز فرزندی به نام حسن داشت که نسلش تنها از ناحیهی او ادامه یافت. زید بن حسن از امبشر بنت ابی مسعود انصاری بدری، به دنیا آمد. وی، از سوی ابوجعفر منصور به امارت مدینه گماشته شد و او، پدر بانو نفیسه بود و فرزندانش، عبارت بودند از: قاسم، اسماعیل، عبدالله، ابراهیم، زید، اسحاق و علی ش.
مادرش، امبشیر بنت ابی مسعود است و او، همان عقبة بن عمرو بن ثعلبهی خزرجی است. زید، فرزندی به نام محمد داشت که مادرش، کنیز بود و البته نسلی از او نماند. زید، فرزندی به نام حسن نیز داشت که در زمان ابوجعفر منصور به عنوان امیر مدینه تعیین شد و مادرش، کنیز بود. زید، دختری به نام نفیسه داشت که ولید بن عبدالملک بن مروان با وی ازدواج نمود. نفیسه، در همان زمان که همسر ولید بود، درگذشت. مادر نفیسه، لبابه بنت عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب بن هاشم بود.
عبدالرحمن بن ابی الموال میگوید: مردم را دیدم که به زید نگاه میکردند و از بزرگمنشی او شگفتزده شده بودند و میگفتند: پدربزرگش، رسولخدا صاست.
مادرش، خوله بنت منظور فزازی بود. حسن بن حسن، صاحب فرزندی به نام محمد شد که مادرش رمله بنت سعید بن زید بن عمرو بن نفیل بن عبدالعزی بود؛ عبدالله بن حسن در زندان ابوجعفر وفات نمود؛ ابراهیم بن حسن نیز همچون برادرش در زندان جان باخت؛ زینب بنت حسن که ولید بن عبدالملک بن مروان با او ازدواج کرد و سپس از او جدا شد؛ و امکلثوم بنت حسن که مادرشان فاطمه بنت حسین بن علی بن ابیطالب بود و مادر او، اماسحاق بنت طلحة بن عبیدالله بن تیم بود. از دیگر فرزندان وی، جعفر بن حسن، داوود، فاطمه و امقاسم- قسیمه- و ملیکه را میتوان نام بردکه مادرشان حبیبه از خاندان ابی ابس از جدیله بود. حسن بن حسن، دختری به نام امکلثوم نیز داشت که مادرش، کنیز بود.
شخصی در مورد اهل بیت، غلو کرد. حسن بن حسن به وی گفت: «وای بر شما! ما را به خاطر خدا دوست بدارید؛ لذا اگر از خداوند اطاعت کردیم، ما را دوست بدارید و اگر از خداوند نافرمانی نمودیم، با ما دشمنی نمایید».
فرد دیگری به حسن بن حسن گفت: شما، نزدیکان و خانوادهی رسولخدا صهستید. حسن گفت: «وای بر تو؛ اگر خداوند، نزدیکی و قرابت رسولخدا صرا بدون اطاعت و بندگی، دلیل رهایی از عذاب الهی قرار میداد، این امر، برای پدر و مادر پیامبر صمفید و کارساز واقع میشد که نسبت به ما، به ایشان خیلی نزدیکتر بودند. به خدا سوگند من از این میترسم که عذاب ما نزدیکان پیامبر صدر صورتی که عصیان و نافرمانی کنیم، دوچندان گردد؛ البته امیدوارم که افراد نیکوکار ما، دو پاداش بیابند. لذا از خدا بترسید و در مورد ما جز حق و حقیقت نگویید؛ چرا که این امر، بهترین روشی است که هم شما را به منظورتان میرساند و هم برای ما خوشایندتر میباشد». و سپس افزود: «اگر آنچه که شما میگویید، جزو دین خدا باشد، در این صورت پدرانمان، در حق ما بد روا داشتهاند؛ چرا که ما را از آن مطلع نکرده و در این مورد، در ما میل و رغبتی ایجاد ننمودهاند».
شخصی به حسن بن حسن گفت: آیا رسولخدا صدر مورد علی سنفرمود که هر کس، من مولای اویم، پس علی، مولای اوست؟ حسن سگفت: به خدا سوگند اگر منظورش، امارت و فرماندهی بود، حتماً همانند نماز، زکات، روزهی رمضان و حج خانهی خدا، به امارتش تصریح میکرد و آشکارا میگفت که علی، پس از من کاردار و امیر شماست. چراکه خیرخواهترین مردم برای مردم، رسولخدا صبود. اگر بنا به گفتهی شما، خدا و رسولش، علی سرا به عنوان کاردار مسلمانان، پس از رسول خدا برگزیدهاند، شخص علی سبیش از همه در این مورد، خطاکار و مجرم است. زیرا او شخصاً فرمان رسول اکرم صمبنی بر به عهده گرفتن جانشینی آن حضرت صرا ترک گفته است» [۸۲]. بدینسان موضع اهل بیت در برابر غلو و زیادهروی، نمایان میگردد.
[۸۲] طبقات ابن سعد (۵/۳۱۹, ۳۲۰).
اینک مختصراً به شرح حال خواهران و برادران پدری و مادری حسن بن علی سمیپردازیم:
او، ابوعبدالله حسین بن علی بن ابیطالب و نوهی رسولخدا صو محبوب و گل خوشبوی آن حضرت صاست. وی، پسر فاطمه دخت رسول اکرم صمیباشد که در سال چهارم هجری به دنیا آمد و در دهم محرم سال شصت و یک هجری در کربلاء شهید شد [۸۳]. در مناقب و فضایل وی، احادیث زیادی، نقل شده است؛ از جمله:
الف) یعلی عامری سمیگوید: همراه رسولخدا صبه قصد مهمانیای که آن حضرت صرا بدان دعوت کرده بودند، بیرون شده بودم. در مسیری که رسولخدا صبرای مهمانی میرفت، حسین سرا دید که با تعدادی از بچهها بازی میکرد. رسول اکرم صمیخواست حسین سرا بگیرد که حسین شروع به جست و خیز نمود و به این طرف و آن طرف فرار میکرد. رسولخدا صنیز (ضمن تعقیب و گریز) با او میخندید تا اینکه او را گرفت و یکی از دستانش ر اپشت سر حسین سو دست دیگرش را زیر چانهی وی قرار داد و او را بوسید و فرمود: »حسین منی و أنا من حسین، أحب الله من أحب حسیناً، حسین سبط من الأسباط« [۸۴]. یعنی: «حسین از من است و من، از حسین؛ خداوند، دوست بدارد هر آن کس را که دوستدار حسین است. حسین، یکی از نوادگان (جوانمرد من) است».
در این حدیث، فضیلت حسین سبه خوبی بیان میشود. چرا که به محبت و دوست داشتن حسین سترغیب میدهد. گویا رسولخدا صبا نور وحی دریافت که بعدها چه اتفاقی برای حسین سخواهد افتاد. از این رو بطور ویژه، از او یاد نمود و به وجوب دوست داشتنش و نیز حرمت جنگ با او و تعرض به وی، تأکید کرد؛ چنانچه فرمود: «خداوند، دوست بدارد هر آن کس را که دوستدار حسین است». محبت حسین سبه محبت رسولخدا صمیانجامد و محبت رسولخدا صبه محبت اللهﻷمنتهی میشود [۸۵].
ب) انس بن مالک سمیگوید: سر حسین ÷را نزد عبیدالله بن زیا [۸۶]. آوردند و در تَشتی گذاشتند. عبیدالله، شروع به داخل کردن چوبدستیاش در چشم و بینی حسین سکرد و در مورد زیباییاش چیزی گفت. انس سمیگوید: حسین سبیش از همه به رسولخدا صشباهت داشت و موهایش با گیاه وسمه [۸۷].، خضاب شده بود [۸۸].
ج) انس بن مالک سمیگوید: سر حسین سرا نزد عبیدالله بن زیاد آوردند. وی با چوبدستی به دندانهای پیشین حسین سمیزد و میگفت: من، او را زیبا میپنداشتم. انس سمیگوید: گفتم: به خدا، کاری میکنم که تو را خوش نیاید؛ من رسولخدا صرا دیدم که همان جایی را میبوسید که تو اینک با چوبدستی میزنی. عبیدالله پس از شنیدن این سخن، از آن کار دست کشید [۸۹].
[۸۳] البدایة والنهایة (۸/۱۵۲)؛ الإصابة (۱/۳۳۱). [۸۴] روایت احمد؛ فضائل الصحابة ، شمارهی ۱۳۶۱؛ با سند حسن. [۸۵] تحفة الأحوذی (۱۰/۲۷۹). [۸۶] عبیدالله بن زیاد بن ابیه، در سال ۵۵ه.ق والی بصره شد و در آن زمان، ۲۲ سال داشت و در سال ۶۷ ه. کشته شد. نگا: السیرة (۵/۴۹). [۸۷] وسمه، گیاهی است که از برگ آن برای خضاب، استفاده میشود. [۸۸] صحیح بخاری، حدیث شمارهی ۳۷۴۸. [۸۹] فضائل الصحابة (۲/۹۸۵)، حدیث شمارهی ۱۱۹۷ با سند حسن.
این برادر حسن سرا تنها از طریق حدیثی میشناسیم که هانی بن هانی از علی بی ابیطالب سروایت کرده است: علی بن ابیطالب سمیگوید: زمانی که حسن سبه دنیا آمد، نامش را حرب گذاشتم؛ رسول اکرم صتشریف آورد و فرمود: «فرزندم را به من نشان دهید؛ نامش را چه گذاشتهاید؟» گفتیم: حرب. فرمود: «نه، بلکه او حسن است». زمانی که حسین سبه دنیا آمد، نامش را حرب گذاشتم؛ رسول اکرم صتشریف آورد و فرمود: «فرزندم را به من نشان دهید؛ نامش را چه گذاشتهاید؟» گفتیم: حرب. فرمود: «نه، بلکه او حسین است». زمانی که فرزند سوم به دنیا آمد، نامش را حرب گذاشتم؛ رسول اکرم صتشریف آورد و فرمود: «فرزندم را به من نشان دهید؛ نامش را چه گذاشتهاید؟» گفتیم: حرب. فرمود: «نه، بلکه او محسّن است» و سپس افزود: «من آنها را همانند فرزندان هارون ÷نامگذاری کردم که نامشان، شبر، شبیر و مشبّر بود» [۹۰]. چنانچه از ظواهر برمیآید، محسّن در دوران کودکی وفات نموده است. از این رو برای ما روشن میشود که محسّن در دوران پیامبر صدرگذشته و همین، نادرستی پندار برخی از غُلات و درغگویان را برملا میسازد که معتقدند عمر سبه پهلوی فاطمه لزده و موجب سقط جنین وی شده است.
[۹۰] مسند احمد (۱/۹۸،۱۱۸)؛ صحیح ابنحبان (۱۵/۴۱۰)؛ سند حدیث، صحیح است.
عمر فاروق ساز علی بن ابیطالب سامکلثوم را که دختر فاطمه دخت رسول اکرم صنیز بوده، خواستگاری کرد و علی مرتضی سنیز امکلثوم را به ازدواج عمر سدرآورد. چراکه به عمر ساطمینان داشت و مناقب و فضایش عمر سمورد قبول علی سبود و علی به خوبیهای عمر ساذعان میکرد. اینکه علی مرتضی س، دخترش امکلثوم را به ازدواج عمر سدرآورد، بیانگر این است که روابط آنها با یکدیگر محکم و استوار و خجسته بوده و همین روابط خوب و مبارکشان، دل دشمنان را میسوزاند و بینیهایشان را به خاک میمالد [۹۱]. امکلثوم ل، دختری به نام رقیه و پسری به نام زید، برای عمر سبه دنیا آورد. روایت شده که زید بن عمر سدر درگیری و مشاجرهی یکی از طوایف بنی عدی بن کعب حضور یافت و شبانگاه به سوی آنها رفت تا درمیانشان صلح و آشتی برقرار کند. در این گیرودار، ضربهای به سرش خورد و بلافاصله جان باخت. مادر زید، از بابت کشته شدن فرزندش، سخت اندوهگین شد و از این بابت، غش و ضعف کرد و همان دم، وفات نمود. بدینسان امکلثوم و پسرش زید بن عمر، همزمان دفن شدند و عبدالله بن عمر بن خطاب س، بر آنها نماز جنازه را ادا کرد [۹۲]. بنده در کتاب سیرت عمر بن خطاب س، به تفضیل دربارهی امکلثوم لسخن گفتهام.
[۹۱] الشیعة و اهل البیت، ص۱۰۵. [۹۲] أسد الغابة (۷/۴۲۵)؛ نساء اهل البیت، منصور عبدالحکیم، ص۱۸۵.
زینب در زمان رسولخدا صبه دنیا آمد. وی، دختری خردمند، زیرک و نیکاندیش بود که پدرش، او را به ازدواج برادرزادهی خود یعنی عبدالله بن جعفر سدرآورد. زینب لبرای عبدالله بن جعفر سفرزندانی به دنیا آورد و در صحنهی کربلا حضور داشت و درمیان اسیران (و بلکه آزادگان کربلا) به دمشق منتقل شد [۹۳].
۵ - محمد بن حنفیه س، برادر پدری حسن بن علی است؛ مادرش به نام خوله بنت جعفر درمیان اسیران بنی حنیفه بود. محمد بن حنفیه سفردی فاضل، دانشمند و عبادتگزار بود و در جنگ جمل، پرچم پدرش را به دست داشت. وی، تنومند و فرزانه بود. از محمد بن حنفیه سنقل شده که گفته است: کسی که خوب، معاشرت نکند و از زندگی با دیگران بهره و چارهای نمییابد تا خداوند، برایش گشایش و برون رفتی قرار دهد، فرزانه نیست؛ همچنین گفته است: همانا خداوند، بهشت را بهای جانهایتان قرار داده؛ از این رو آن را جز در قبال بهشت، معامله و داد و ستد نکنید. و نیز فرموده است: کسی که به کرامت نفس برسد، دنیا در نگاهش هیچ ارزش و اعتباری ندارد. علاوه بر این فرموده است: هر آنچه که با آن، رضای خدا طلب نشود، نابود میگردد. محمد بن حنفیه سدر سال نود و سه هجری وفات نمود [۹۴].
[۹۳] الإصابة فی تمییز الصحابة (۸/۱۶۷). [۹۴] التبیین فی أنساب القرشیین، ص۱۳۶.
۱- طالب بن ابی طالب: وی، مشرک بود و پس از جنگ بدر، از دنیا رفت. همچنین گفته شده که او، مکه را ترک گفت و پس از آن بازنگشت و هیچ خبری هم از او نشد و بدینترتیب در زمرهی کسانی قرار گرفت که گم شدهاند. طالب، رسولخدا صرا دوست داشت و دربارهی آن حضرت ص، سخنان مدحآمیزی از او نقل شده است. وی، با کراهت به همراه مشرکان در جنگ بدر حضور یافت. میان او و قریش هنگام حرکت به سوی بدر، بگومگویی صورت گرفت؛ قریشیان گفتند: ای بنیهاشم! به خدا سوگند، ما میدانیم که هرچند همراه ما بیرون شدهاید، اما از درون با محمد( ص) هستید. از این رو طالب به همراه عدهای دیگر به مکه بازگشت و شعری سرود که در آن به تعریف از رسولخدا صپرداخت و ضمناً برای کشتگان قریش که اجسادشان در چاههای بدر ریخته شد، مرثیهسرایی نمود [۹۵].
۲- عقیل بن ابیطالب: کنیهاش، ابویزید بود و تا فتح مکه، برای مسلمان شدن درنگ نمود. همچنین گفته شده که پس از حدیبیه اسلام آورده و در ابتدای سال هشتم هجری، هجرت نموده است. عقیل سدر جنگ بدر اسیر شد و عمویش، عباس، فدیهی او را داد. در روایات صحیح، از او زیاد نام برده شده، اما نامی از او در غزوهی فتح و حنین، به میان نیامده است. عقیل سدر جنگ مؤته حضور یافت. علت عدم حضور او در غزوهی فتح و حنین، بیماری بوده است. ابن سعد، بدین نکته اشاره کرده، اما زبیر بن بکار به نقل از حسین بن علی سروایت کرده که عقیل ساز آن دسته افرادی بوده که در جنگ حنین پایداری کردند. وی، در زمان خلافت معاویه سدرگذشت. در تاریخ بخاری با سند صحیح آمده است که عقیل در ابتدای دوران حکومت یزید [۹۶]. در سن نود و شش سالگی وفات نمود [۹۷].
۳- جعفر بن ابیطالب: او یکی از پیشگامان مسلمانان بود و مستمندان را دوست داشت و با آنان نشست و برخاست مینمود و خدمتشان را میکرد. وی به حبشه هجرت کرد و نجاشی و پیروانش به دست جعفر سمسلمان شدند. بنده در کتاب الگوی هدایت، در اینباره به تفضیل سخن گفتهام. جعفر سدر جنگ مؤته در سرزمین شام، در برابر دشمن پایداری نمود و به شهادت رسید [۹۸].
۴- امهانی بنت ابیطالب: او، دخترعموی رسولخدا صبود. گفته شده که نامش، فاخته بوده؛ همچنین گفتهاند: نامش، فاطمه بوده است؛ برخی هم نامش را هند دانستهاند. البته نام نخست، مشهور است. وی، همسر هبیره بن عمرو بن عائذ مخزومی بود که از وی، صاحب پسری به نام عمرو شد و از این رو کنیهی هبیره، ابوعمرو گردید. امهانی، در فتح مکه دو تن از قبیلهی بنی مخزوم را امان داد و رسولخدا صنیز امان دادنش را پذیرفت و فرمود: «ای امهانی! ما نیز پناه دادیم به هرآن کس که تو امان دادی». از ام هانی در کتابهای ششگانهی حدیث و سایر کتابها روایاتی نقل شده است [۹۹]. ترمذی و برخی دیگر گفتهاند: امهانی تا پس از خلافت علی سزنده بود [۱۰۰].
۵- جمانه بنت ابیطالب: او، امعبدالله بن ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب است که ابنسعد، در شرح حال مادرش فاطمه بنت اسد، نامی از او به میان آورده و او را در شمار دخترعموهای رسولخدا صقرار داده و گفته است: … رسولخدا صسی وسق [۱۰۱]. از محصولات خیبر را به او داد [۱۰۲].
[۹۵] الجوهرة فی نسب النبیصو أصحابه، برگرفته از المرتضی، نوشتهی ندوی ص۲۳. [۹۶] الإصابة فی تمییز الصحابة (۲/۴۹۴). [۹۷] المرتضی از ندوی، ص۲۴. [۹۸] المرتضی،ص۲۴. [۹۹] المرتضی، ص۲۵. [۱۰۰] الإصابة فی تمییز الصحابة (۹/۳۱۷ ,۳۱۸). [۱۰۱] نام واحدی است در پیمانه کردن غلات و محصولات کشاورزی. [۱۰۲] الإصابة (۴/۲۵۹ ,۲۶۰)؛ المرتضی، ص۲۷.
همهی داییهای حسن بن علی سدر خردسالی وفات نمودند و هیچ یک از آنان به سن بلوغ نرسید. آنان عبارتند از: قاسم و ابراهیم. زبیر بن بکار، عبدالله را نیز نام برده که به نامهای طیب و طاهر شناخته میشده است. عبدالله از آن جهت به نامهای طیب و طاهر شناخته میشد که پس از نبوت رسول اکرم صبه دنیا آمد [۱۰۳]. و بیشتر نسبشناسان همین را گفته اند. اما برخی بر این باورند که طیب و طاهر، نام دو فرزند دیگر رسولخدا صاست. آنچه مورد اتفاق است، اینکه عبدالله و طیب و طاهر، در مکه وفات نمودهاند [۱۰۴]. تمام فرزندان رسولخدا صاز خدیجه لبه دنیا آمدند جز ابراهیم که از ماریای قبطی زاده شد. ماریای قبطی، همان کنیزی است که پادشاه مصر به رسولخدا صهدیه کرد. وی، ماریا را زمانی به آن حضرت صهدیه نمود که ایشان، در سال ششم هجری، نامهای به پادشاه مصر فرستاد و او را به اسلام فرا خواند. کنیهی رسول اکرم صابوالقاسم بود؛ چرا که او، بزرگترین فرزند رسولخدا صبود و پیش از همهی آنها نیز درگذشته است. قاسم، پیش از نبوت رسول اکرم صدر مکه به دنیا آمد و در خردسالی درگذشت. برخی هم گفتهاند: بزرگ شده و پس از آنکه به سن تشخیص رسیده، درگذشته است. همچنین گفته شده: پس از آنکه راهرو شده، وفات نموده است [۱۰۵]. برخی گفتهاند: قاسم، پس از آن درگذشت که میتوانست سوار چارپا شود و آن را بتازد [۱۰۶]. اما خالههای حسن بن علی سعبارتند از: زینب، رقیه و امکلثوم رضی الله عنهن.
[۱۰۳] الدوحة النبویة الشریفة، ص۳۱. [۱۰۴] الإستیعاب (۴/۲۸۱). [۱۰۵] الدوحة النبویة الشریفة، ص۳۱؛ الذریة الطاهرة از دولابی،ص۴۲. [۱۰۶] الدوحة النبویة الشریفة، ص۳۱.
بزرگترین خالهی حسن بن علی بن ابیطالب س، زینب بود که مسلمان شد و هجرت نمود. رسولخدا صزینب لرا خیلی دوست داشت. زینب، نخستین دختر رسول اکرم صبود که ازدواج نمود. عائشه لمیگوید: ابوالعاص بن ربیع، از آن دست مردان مکه بود که در ثروت و تجارت و امانتداری، انگشتشمار بودند. وی، خواهرزادهی خدیجه و فرزند هاله بنت خویلد بود. هاله، خواهر پدری و مادری خدیجهلبود. خدیجه موضوع خواستگاری ابوالعاص از زینب را با رسول اکرم صدرمیان گذاشت. رسول اکرم صطبق عادتش با خدیجه لمخالفت نکرد؛ این موضوع پیش از آغاز نزول وحی بر محمد مصطفی صصورت گرفت. خدیجه، ابوالعاص را همچون فرزندش بشمار میآورد. زمانی که خدای متعال، محمد مصطفی صرا به نبوت و پیغمبری، گرامی داشت، خدیجه و دخترانش به رسول اکرم صایمان آوردند و چون پیامبر گرامی اسلام صدعوتش را آشکارا برای قریشیان مطرح نمود، آنان، عاص بن ربیع را آوردند و گفتند: شما، محمد را آسودهخاطر کردهاید؛ دخترانش را به او بازپس دهید تا بدینسان، به آنان مشغول شود و از این بابت آزردهخاطر گردد. قریشیان به ابوالعاص بن ربیع گفتند: تو، همسرت زینب را طلاق بده؛ ما نیز در مقابل، هر زنی از قریش را که خواسته باشی، به ازدواج تو درمیآوریم. ابوالعاص در پاسخ پیشنهاد قریشیان گفت: «نه، به خدا سوگند که هرگز چنین کاری نمیکنم؛ من، دوست ندارم که به جای همسرم، هیچ زنی از قریش، همسرم باشد». رسول اکرم صهمواره از این دامادش، به خیر و نیکی یاد میکرد [۱۰۷]. باری ابوالعاص، برای تجارت به شام رفته بود؛ وقتی به یاد زینب افتاد، چنین سرود:
[۱۰۸]
ذكرت زینب لـمـا ورّكــت إرما
بنت الأمین جزاها الله صالحة
فقلت سقیالشخص یسكن الحرما
وكلّ بعل سیثنی بالذی علمـا
یعنی: «وقتی به سنگهای چیده شده بر روی هم در مسیر راه، تکیه دادم، به یاد زینب افتادم و با خود گفتم: خداوند، به آن شخص که ساکن مکه است، جزای خیر دهد. خداوند، به دختر محمد امین ص، پاداش نیک دهد که زن خوب و شایستهای است. هر مردی از بابت کسی که با او شناخته شده، مورد تعریف قرار میگیرد».
الف) وفاداری زینب به شوهرش: همانطور که ابوالعاص بن ربیع به زینب وفادار بود، زینب نیز به شوهرش وفادار بود. ابوالعاص در مکه از پذیرش اسلام، سر باز زد. زینب با آنکه مسلمان شد، اما همچنان به ابوالعاص وفادار ماند تا اینکه جنگ بدر اتفاق افتاد و ابوالعاص در صف کفار قریش قرار گرفت و اسیر شد. زمانی که اهل مکه، فدیهی آزادی اسیرانشان را به مدینه فرستادند، زینب نیز فدیه آزادی ابوالعاص را فرستاد که درمیان آن، گردنبندی بود که خدیجه لهنگام ازدواج ابوالعاص و زینب، به زینب هدیه داده بود. امالمؤمنین عایشه لمیگوید: وقتی رسولخدا صآن گردنبند را دید، شدیداً متأثر و غمگین شد و فرمود: «اگر صلاح میدانید اسیر زینب را آزاد کنید و مالش را به او بازگردانید». صحابه گفتند: باشد؛ ای رسولخدا! و سپس ابوالعاص را آزاد کردند و فدیهی ارسالی زینب را بازپس دادند [۱۰۹].
خوبست همینجا در عبارت رسول اکرم صخطاب به یارانش، وقفهای داشته باشیم و بنگریم که این عبارت، چقدر سرشار از ادب و بزرگمنشی است؛ ادب و منشی که ما نیز باید خود را به آن آراسته سازیم. رسول اکرم صاز ابوالعاص پیمان گرفت که به زینب اجازه دهد تا به مدینه هجرت نماید. چرا که زینب، از آن دست مستضعفانی بود که موفق به هجرت نشده بود. ابوالعاص به وعدهاش عمل نمود و زینب را به مدینه فرستاد. زینب لدر مسیر هجرت به مدینه، به شدت آزمایش شد و در معرض اذیت و آزار قرار گرفت [۱۱۰].
[۱۰۷] سیرة ابن هشام (۲/۲۹۶). [۱۰۸] طبقات ابن سعد (۸/۳۲)؛ مستدرک حاکم (۴/۴۴). [۱۰۹] سیر أعلام النبلاء،۴۷۲. [۱۱۰] تاریخ الإسلام، از ذهبی، المغازی، ص۶۹.
پس از آنکه اسلام، میان ابوالعاص و زینب، جدایی انداخت، ابوالعاص در مکه اقامت نمود و زینب به مدینه و نزد پدر بزرگوارش رفت تا آنکه صبح پیروزی مسلمانان دمید. در این بحبوحه، ابوالعاص به قصد تجارت به شام رفت. در این سفر، علاوه بر سرمایهی تجارتی خودش، مقداری از اموال برخی از قریشیان نیز با او بود که به وی داده بودند تا با آنها تجارت کند. زمانی که ابوالعاص از سفر تجارتی شام بازمیگشت، با سریهای مواجه شد که رسولخدا صبه قصد این کاروان گسیل نموده بود. دستهی سپاهیان اسلام به کاروان ابوالعاص شبیخون زدند و اموال آن کاروان را به غنیمت گرفتند. ابوالعاص که گریخته بود، شبانگاهان به خانهی زینب دخت رسول اکرم صرفت و به او پناهنده شد. زینب لنیز به او پناه داد. ابوالعاص برای بازپس گرفتن اموال کاروانش، به مدینه رفته بود. هنگامی که رسول اکرم صبرای ادای نماز صبح به مسجد رفت و مردم پشت سر آن حضرت صصف بستند، زینب لبانگ برآورد و گفت: «ای مردم! من، ابوالعاص بن ربیع را پناه دادم». وقتی رسولخدا صنماز را به پایان رساند، رو به مردم کرد و فرمود: «ای مردم! آیا شما هم آنچه را که من شنیدم، شنیدید؟» گفتند: آری. فرمود: «سوگند به ذاتی که جان محمد در دست اوست، من از این موضوع هیچ چیزی نمیدانستم تا اینکه همان چیزی را شنیدم که شما شنیدید…». آنگاه به خانهی دخترش رفت و گفت: «ای دخترم! ابوالعاص را گرامی بدار و نباید به تو نزدیک شود که تو، برای او حلال نیستی». رسول اکرم صپس از آن به دنبال مجاهدانی فرستاد که در آن سریه حضور داشتند و فرمود: «این شخص، همانگونه که میدانید، از ماست و شما، اموال او را به غنیمت گرفتهاید؛ پس اگر نیکی نمایید و مالش را به او بازپس دهید، ما همین را دوست داریم و اگر اموالش را به او بازپس ندهید، (تصمیم با خود شماست)؛ زیرا اموالی که به غنیمت گرفتهاید، ارزانی خداوند به شما میباشد و شما به آن سزاوارترید». اصحاب سگفتند: «ای رسولخدا! ما، اموالش را به او بازپس میدهیم» و همین کار را نیز کردند؛ چنانچه شخصی، مشکی آورد و فرد دیگری، ظرف کوچکی که در آن آب میریزند؛ حتی یکی از اصحاب، نیزهای با خود آورد تا آن را به ابوالعاص بازپس دهد. ابوالعاص به قصد مکه، بار بست تا مال هر کس را به صاحبش برگرداند. او، به قریشیان گفت: «ای جماعت قریش! آیا کسی از شما هست که نزد من، مالی داشته باشد و هنوز آن را پس نگرفته باشد؟» قریشیان گفتند: «نه؛ خدا، به تو خیر دهد. ما، تو را وفادار و بزرگوار یافتیم». ابوالعاص گفت: «من، گواهی میدهم که هیچ معبود برحقی جز الله نیست و شهادت میدهم که محمد، فرستادهی خداست. به خدا سوگند که هیچ چیز مانع مسلمان شدن من در حضور رسولخدا صنشد جز اینکه من از این ترسیدم که شاید شما به من گمان بد ببرید و چنین بپندارید که من به خاطر خوردن اموال شما اسلام آوردهام. اینک که خداوند، اموالتان را به شما برگردانید و من از این بابت، آسودهخاطر شدم، اسلام آوردم». آنگاه به نزد رسول اکرم صدر مدینه رفت [۱۱۱]. در روایت عامر شعبی و دیگران آمده است: زمانی که ابوالعاص بن ربیع به همراه اموال مشرکان، ازشام بازگشت، به او گفته شد: آیا میخواهی اسلام بیاوری و این اموال، از آنِ تو باشد؟ چراکه اینها، اموال مشرکان است. ابوالعاص گفت: «خیلی بد است که مسلمان شدن خود را با خیانت در امانت آغاز کنم» [۱۱۲].
ما، از این سخن ابوالعاص س، منش ارزشمند و بزرگی را فرا میگیریم که عبارتست از: امانتداری و آراستگی به مکارم و ارزشهای اخلاقی، حتی با غیر مسلمانان؛ بنابراین زیبندهی مسلمان نیست که به هر سببی، در امانت خیانت نماید.
زمانی که ابوالعاص بن ربیع مسلمان شد و در محضر رسول خدا صحضور یافت، آن حضرت صهمسرش زینب لرا با همان نکاح پیشین به او داد و دوباره آنها را عقد نکرد [۱۱۳]. در مورد پیوستن زینب و ابوالعاص به رسولخدا صدر مدینه، روایات دیگری نیز آمده است. البته تمام این روایات، بیانگر وفاداری ابوالعاص سبه رسول اکرم صمیباشد و تمام این روایات نشان دهندهی این موضوع است که زینب لهنگام خروج از مکه به مقصد مدینه، با اذیت و آزار فراوانی از سوی مشرکان مواجه شد [۱۱۴].
[۱۱۱] التاریخ الإسلامی، از ذهبی، المغازی، ص۷۰. [۱۱۲] دلائل النبوة از بیهقی (۱/۱۵۴). [۱۱۳] الدوحة النبویة الشریفة ص۴۱. [۱۱۴] همان.
عروة بن زبیر میگوید: شخصی، زینب دختر رسولالله صرا به مدینه میبرد؛ دو تن از قریشیان خود را به آنها رساندند و با آن شخص درگیر شدند و بر او غلبه نمودند. آن دو، زینب لرا هُل دادند و بدین ترتیب زینب لروی تخته سنگی افتاد و بچهاش، سقط شد و خونریزی کرد. او را نزد ابوسفیان بردند. تعدادی از زنان بنیهاشم نزد ابوسفیان رفتند. ابوسفیان، زینب را به آنان تحویل داد. زینب لپس از مدتی هجرت کرد و همچنان از آسیبی که به او رسیده بود، رنج میبرد تا آنکه بر اثر همان آسیب، درگذشت. از این رو صحابه بر این باور بودند که زینب لشهید شده است. زینب در آغاز سال هشتم هجری درگذشت [۱۱۵].
رسولخدا صدر آمادهسازی اسباب کفن و دفن زینب حضور داشت. امعطیه لمیگوید: زمانی که زینب لفوت نمود، رسول اکرم صبه ما فرمود: «شما شستنش را به صورت فرد قرار دهید: سه بار یا پنج بار، او را بشویید و در مرتبهی پنجم از کافور یا چیزی همانند آن استفاده کنید و چون غسل دادنش را به پایان رساندید، به من خبر دهید».امعطیه لمیگوید: وقتی، کارمان تمام شد، به رسولخدا صخبر دادیم. آن حضرت صلُنگش [۱۱۶]. را به سوی ما افکند و فرمود: «او را با آن بپوشانید» [۱۱۷].
بدینسان به حجم مصیبتهایی که رسول اکرم صمتحمل شد، پی میبریم و درمییابیم که این مشکلات و مصیبتها، دامنگیر دخترانش نیز شده است. اما رسول اکرم صهمچنان در مسیر دعوت شکیبایی ورزید. بدینترتیب راه و روش غلبه و عزت اسلام را فرا میگیریم و میآموزیم که پیروزی اسلام، نیازمند شکیبایی و جانفشانی است.
زینب لاز ابوالعاص صاحب دو فرزند به نامهای امامه و علی گردید. علی در خردسالی درگذشت. همچنین گفته شده که علی در حیات رسولخدا صفوت نمود. آن هم زمانی که به سن تشخیص، نزدیک شده بود. پیامبرخدا صدر روز فتح مکه، در حالی وارد مکه شد که علی را پشت سرش، روی ناقه نشانده بود. امامه نیز، نزد رسولخدا صخیلی عزیز بود. آن حضرت صدر حالی که پیشنماز مردم بود، امامه را روی دوش خود میگذاشت. ابوقتاده انصاری سمیگوید: رسولخدا صرا دیدم که نماز میگزارد در حالی که امامه بنت ابی العاص (نوهی دختریاش) را بر دوش خود گذاشته بود؛ وقتی به رکوع میرفت، او را میگذاشت و چون برمیخاست، او را برمیداشت [۱۱۸].
عائشه لمیگوید: نجاشی، مقداری زیورآلات به رسول اکرم صپیشکش کرد که درمیان آنها انگشتری وجود داشت که نگینش، حبشی بود. رسولخدا صدر حالی آن را گرفت که از آن رویگردان بود؛ آنگاه آن را برای دخترِ دخترش زینب، یعنی امامه، فرستاد و گفت: «ای دخترم! با این نگین، خودت را بیارای» [۱۱۹]. در روایت دیگری آمده است: رسولخدا صدر حالی به نزد خانوادهاش رفت که با خود گردنبندی از جنس مهرههای یمانی داشت و فرمود: «این گردنبند را به آن کس از شما خواهم داد که او را بیش از همه دوست دارم». همه بر این باور بودند که آن را به عائشه بنت ابوبکر لخواهد داد؛ اما رسولخدا صدختر ابوالعاص را که دختر زینب نیز بود، صدا زد و با دست خود، آن گردنبند را به گردنش آویزان کرد [۱۲۰]. در چشم امامه، سفیدی چرکینی وجود داشت که رسولخدا صشخصاً با دست خود بر آن کشید و بدینسان، آن سفیدی چرکین از میان رفت. امامه برخلاف برادرش علی بن ابی العاص، زنده ماند و پس از آنکه خالهاش فاطمهی زهرا، لدرگذشت، علی بن ابیطالب سبا او ازدواج نمود. ابوالعاص بن ربیع، دخترش امامه را به زبیر بن عوام سسپرده بود. زبیر سنیز امامه را به ازدواج علی بن ابیطالب سدرآورد. زمانی که علی سبه شهادت رسید، امامه لهمسر وی بود. پس از شهادت علی س، مغیرة بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب با امامه لازدواج نمود. امامه لزمانی درگذشت که در ازدواج مغیرة بن نوفل بود. امامه، از مغیره باردار شده و پسری به نام یحیی به دنیا آورده که در همان خردسالی درگذشته است و با مردن او، نسل زینب ل، پایان یافت و ادامه پیدا نکرد.
[۱۱۵] مجمع الزوائد هیثمی (۹/۲۱۶). [۱۱۶] ازار یا لنگ، پارچهی بلندی بود که به دور کمر میبستند.(مترجم). [۱۱۷] صحیح مسلم، کتاب الجنائز (۲/۶۴۸). [۱۱۸] صحیح مسلم، حدیث شمارهی ۵۴۳. [۱۱۹] مسند احمد (۶/۱۰۱،۲۶۱)، سندش، ضعیف است. الدوحة النبویة الشریفة، ص۴۳. [۱۲۰] طبقات ابن سعد (۸/۴۰)؛ الإستیعاب (۴/۲۴۵)؛ الدوحه النبویة الشریفة ، ص۴۳.
بنا بر قول صحیح، رقیه پس از زینب، در زمانی به دنیا آمد که رسولخدا صسی وسه ساله شده بود. رقیه لهمزمان با مسلمان شدن مادرش خدیجه لاسلام آورد و همچون سایر مردم با رسولخدا صبیعت نمود.پیشتر عقبة بن ابی لهب از او خواستگاری کرده بود، اما زمانی که سورهی مسد، نازل شد، ابولهب به پسرش عقبة گفت: «اگر دختر محمد را طلاق ندهی، دیگر پسر من نیستی». رسولخدا صنیز خواهان طلاق دخترش شده بود؛ همچنانکه رقیه نیز درخواست طلاق کرده بود. امجمیل، مادر عقبه که قرآن، او را آتشبیار معرکه و هیزمکش خوانده است، به عقبه گفت: «رقیه را طلاق بده، چراکه او، بیدین شده است». بدینترتیب عقبه بن ابولهب، رقیه لرا طلاق داد و بدینسان خدای متعال، رقیه را گرامی داشت و او ار از دست عقبه رهانید تا مایهی خفت و خواری عقبه باشد. این جدایی در شرایطی اتفاق افتاد که عقبه و رقیه زندگی زناشویی خود را شروع نکرده بودند. عثمان بن عفان سدر مکه با رقیه لازدواج کرد و با او به حبشه و سپس به مدینه هجرت نمود. از این رو رقیه، جزو کسانی است که از فضیلت دو هجرت برخوردارند [۱۲۱].
رقیه لدر مدینه، پس از جنگ بدر وفات نمود. ابن شهاب زهری میگوید: عثمان بن عفان سبه خاطر پرستاری از همسرش رقیه بنت رسولالله صکه دچار حصبه شده بود، از حضور در جنگ بدر باز ماند.زمانی که زید بن حارثه، مژدهی پیروزی بدر را به مدینه آورد، عثمان ساز خاکسپاری رقیه لفارغ شده بود. ابوعمر بن عبدالبر میگوید: علمای سیرت، در این مورد اختلاف نظر ندارند که عثمان سبه دستور رسولخدا صدر غزوه بدر حضور نیافت تا از همسرش رقیه پرستاری نماید و از این رو در غنایم و همچنین پاداش بدر سهیم گردید [۱۲۲]. رقیه لدر حبشه از عثمان سباردار شد و پسری به نام عبدالله به دنیا آورد. از این رو کنیهی عثمان سرا ابوعبدالله گفتهاند. عبدالله، دو سال عمر کرد. همچنین گفته شده که عبدالله تا شش سالگی زنده بوده است؛ خروسی به چشمانش نوک زد. پس از آن، صورت عبدالله ورم نمود و به دنبال آن، عبدالله درگذشت. برخی گفتهاند: رقیه، پیش از تولد عبدالله، از عثمان سباردار شد؛ اما جنین سقط شد. به هر حال عبدالله به دنیا آمد و وفات نمود و پس از آن، رقیه تا پایان حیاتش باردار نشد [۱۲۳].
ابن سعد در «طبقات» آورده است: «رقیه لبه همراه عثمان سبه سرزمین حبشه هجرت کرد. در نخستین هجرت، از عثمان سباردار شد؛ اما آن دفعه، جنینش را سقط کرد و پس از آن، پسری به نام عبدالله به دنیا آورد که کنیهی عثمان سرا به خاطر او، ابوعبدالله گفتهاند» [۱۲۴]. نسل رقیه لبا مردن عبدالله منقطع گردید [۱۲۵].
[۱۲۱] الدوحة النبویة الشریفة، ص۴۴؛ تفسیر قرطبی (۲/۲۴۲). [۱۲۲] الإستیعاب (۴/۱۹۵۲). [۱۲۳] الذریة الطاهرة از دولابی، ص۵۳؛ الدوحة النبویة الشریفة، ص۴۵. [۱۲۴] طبقات (۸/۳۶). [۱۲۵] الدوحة النبویة الشریفة، ص۴۵.
سومین خالهی حسن بن علی س، امکلثوم است که با کنیهی خود، معروف شده و تنها نامی که برای او ذکر کردهاند، امیه میباشد که حاکم از مصعب زبیری نقل نموده است. امکلثوم لاز فاطمه لبزرگتر بود [۱۲۶]. عقیبة بن ابولهب، امکلثوم را به نکاح خود درآورده بود. چنانچه پیشتر گذشت، برادرش عقبه با رقیه عقد ازدواج بسته بود؛ اما هیچ یک از اینها زندگی زناشویی خود را با دختران پیامبر صشروع نکردند. ابولهب و همسرش امجمیل همانطور که به عقبه دستور دادند تا رقیه را طلاق دهد، از عقیبه نیز خواستند تا از امکلثوم جدا شود. در روایتی آمده است که عقیبه، نزد رسولخدا صرفت و گفت: «من، دین تو را قبول ندارم و از دخترت جدا شدم». آنگاه به پیامبر اکرم صحملهور شد و پیراهن آن حضرت صرا پاره کرد. وی، در آن زمان قصد مسافرت به شام را داشت. رسول اکرم صدر واکنش این عملکرد عقیبه فرمود: «اما من از خدا میخواهم که یکی از سگانش را بر تو مسلط نماید». عقیبه به همراه سایر بازرگانان قریش، به سوی شام به راه افتاد تا آنکه در مکانی به نام (زرقاء) بار انداختند. آن شب، شیری در اطراف آنان دور میزد. عقیبه گفت: «ای وای بر من! به خدا سوگند این شیر همچنانکه محمد نفرین کرد، مرا خواهد خورد. محمد، در حالی که خودش در مکه است و من در شام هستم، مرا به کشتن داد». شیر، برجست و از میان کاروانیان، به سراغ عقیبه رفت و سرش ر اگاز گرفت و او را کشت [۱۲۷]. پس از آنکه عقیبه، امکلثوم را طلاق داد، امکلثوم در مکه با پدرش رسولخدا صبود و پس از هجرت رسول اکرم صبه مدینه، با سایر افراد خانوادهاش، هجرت نمود [۱۲۸].
[۱۲۶] الدوحة النبویة الشریفة، ص۴۶. [۱۲۷] المعجم الکبیر از طبرانی (۲۲/۴۳۵، ۴۳۶)؛ زهیر بن علاء در شمار راویان این حکایت قرار دارد که ضعیف است… الذریة الطاهرة، شمارهی ۷۶. [۱۲۸] الدوحة والنبویة الشریفة، ص۴۶.
سعید بن مسیب میگوید: رقیه بنت رسولالله صکه همسر عثمان سبود، درگذشت. در همان زمان، حفصه بنت عمر سنیز بیوه شد. عمر سبه عثمان سگفت: «آیا حفصه را میخواهی؟» عثمان ساز رسولخدا صشنیده بود که قصد ازدواج با حفصه لرا دارد، از این رو هیچ پاسخی به عمر سنداد. عمر ساین موضوع را برای رسولخدا صبازگو کرد. رسول اکرم صخطاب به عمر سفرمود: «آیا بهتر از این را میخواهی؟ من، با حفصه ازدواج میکنم و بهتر از حفصه، یعنی امکلثوم را به ازدواج عثمان سدر میآورم» [۱۲۹]. عقد ازدواج امکلثوم و عثمان بدر ربیع الاول سال ششم هجری صورت گرفت. عثمان سدر جمادی الثانی همان سال امکلثوم را به خانهاش برد [۱۳۰].
یک بار رسولخدا صبه خانهی دخترش امکلثوم رفت. امکلثوم مشغول شستن سر عثمان سبود. رسول اکرم صفرمود: «دخترم! (تا میتوانی) به ابوعبدالله نیکی کن؛ زیرا او درمیان اصحابم بیش از همه، از لحاظ اخلاقی به من شباهت دارد» [۱۳۱].
[۱۲۹] مستدرک حاکم (۴/۴۹/۹ با سند صحیح. [۱۳۰] سنن ابن ماجه، شمارهی ۱۱۰ با سند ضعیف؛ الدوحة النبویة الشریفة، ص۴۷. [۱۳۱] مجمع الزوائد و منبع الفوائد (۹/۸۱)؛ هاشمی گفته است: در این حدیث، محمد بن عبدالله از مطلب روایت کرده که من، او را نمیشناسم و سایر راویان آن، ثقه و قابل اطمینان هستند.
امکلثوم لهمسر عثمان سبود تا اینکه در شعبان سال نهم هجری درگذشت. نماز جنازهاش را رسولخدا صبجا آورد و هنگام خاکسپاریش، در کنار قبرش نشست. انس بن مالک سمیگوید: رسولخدا صرا دیدم که کنار قبر امکلثوم نشسته بود و از چشمانش اشک میریخت. آن حضرت صفرمود: «چه کسی از شما دیشب با همسرش، همبستر نشده است؟» ابوطلحه سگفت: «من». رسولخدا صفرمود: «پس تو وارد قبر شو». انس سمیگوید: ابوطلحه سبرای گذاشتن میت، داخل قبر رفت [۱۳۲]. اسماء بنت عمیس و صفیه بنت عبدالمطلب، امکلثوم را غسل دادند. رسولخدا صفرمود: «او را سه بار یا پنج بار غسل دهید» [۱۳۳]. ابن سعد میگوید: علی بن ابیطالب، فضل بن عباس و اسامة بن زید سبه همراه ابوطلحه س، برای گذاشتن میت، داخل قبر امکلثوم شدند و اسماء بنت عمیس و صفیه بنت عبدالمطلب، امکلثوم لرا غسل دادند [۱۳۴].
[۱۳۲] صحیح بخاری، حدیث شمارهی (۱۲۸۵). [۱۳۳] صحیح بخاری، حدیث شمارهی (۱۲۵۳)؛ الإستیعاب، شمارهی (۳۰۶۳). [۱۳۴] طبقات (۸/۳۸،۳۹)؛ الإستیعاب، شمارهی (۳۵۶۳).
علما، اتفاق نظر دارند که امکلثوم بنت رسولالله ص، فرزندی نزاده و از او هیچ فرزندی نمانده است [۱۳۵]. البته جای بسی شگفت و تعجب است که برخی همواره کوشیدهاند تا در مورد صحت نسبت دختران پیامبر صبا آن حضرت خرده بگیرند و خدشه وارد کنند! آن هم در حالی که ادعای محبت رسول اکرم صرا دارند. بویژه که قرآن کریم، سنت نبوی و تاریخ اسلامی، به اشاره و نیز آشکارا، از دختران رسول اکرم صیاد کردهاند؛ در رد چنین افرادی آیهی ۵۹ سورهی احزاب کافی است که از دختران رسولخدا صبا صیغهی جمع یاد کرده و بدینسان تصریح نموده که آن حضرت صفقط یک دختر نداشته، بلکه چند دختر داشته است. خدای متعال میفرماید:
﴿ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَآءِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ يُدۡنِينَ عَلَيۡهِنَّ مِن جَلَٰبِيبِهِنَّۚ ذَٰلِكَ أَدۡنَىٰٓ أَن يُعۡرَفۡنَ فَلَا يُؤۡذَيۡنَۗ وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمٗا٥٩ ﴾.
«ای پیغمبر! به همسران و دختران خود و به زنان مؤمنان بگو که روپوشهای خود را جمع و جور، بر خویش فرو افکنند و نزدیک کنند تا (از زنان بیبند و بار) باز شناخته شوند و در نتیجه مورد اذیت و آزار (اوباش) قرار نگیرند و خداوند، آمرزنده و مهربان است».
[۱۳۵] طبقات ابن سعد (۸/۳۸)؛ الإستیعاب (۴/۴۸۷)؛ الإصابة (۴/۴۸۹)؛ مجمع الزوائد (۹۱/۲۱۷)؛ عیون الأثر (۲/۳۸۰)؛ الدوحة الشریفة، ص۴۹.
مادر حسن س، فاطمه دختر امام متقیان و سرور و آقای فرزندان آدم یعنی رسول اکرم صمیباشد. مادر فاطمه، لخدیحه بنت خویلد بود. کنیهی فاطمه ل، امابیها بوده است [۱۳۶]. فاطمه لپیش از بعثت رسول اکرم صو زمانی که آن حضرت صسی وپنج ساله بود، به دنیا آمد [۱۳۷]. پیامبر اکرم صفاطمه لرا در سال دوم هجری، پس از جنگ بدر به ازدواج علی بن ابیطالب سدرآورد. حسن، حسین، امکلثوم، زینب و محسّن، ثمرهی این ازدواج خجسته بودند. فاطمه لشش ماه پس از وفات پدر بزرگوارش رسولخدا صدرگذشت [۱۳۸].
[۱۳۶] أسد الغابة (۵/۵۲۰)؛ الإصابة (۴/۳۶۵). [۱۳۷] طبقات ابن سعد (۸/۲۶). [۱۳۸] حلیة الأولیاء (۲/۳۹،۴۳). سیر أعلام النبلاء (۲/۱۱۸).
علی بن ابیطالب سمیگوید: فاطمه لرا از رسولخدا صخواستگاری کردند. عمهام به من گفت: آیا میدانی که فاطمه را از رسولخدا صخواستگاری کردهاند؟ گفتم: نه. گفت: چرا؛ واقعاً از او خواستگاری کردهاند. چرا نزد رسولخدا صنمیروی تا فاطمه را به ازدواج تو درآورد؟ گفتم: مگر من چیزی برای ازدواج دارم؟! گفت: اگر تو نزد رسولخدا صبروی، حتماً فاطمه را به تو خواهد داد. علی سمیگوید: به خدا قسم، او آن قدر مرا امیدوار کرد تا اینکه نزد رسولخدا صرفتم و روبرویش نشستم و دم نزدم. به خدا سوگند که از جلال و هیبت آن حضرت صنتوانستم سخن بگویم. رسولخدا صفرمود: «شاید برای خواستگاری فاطمه آمدهای؟» گفتم: بله. فرمود: «آیا چیزی داری که او را به ازدواج خود درآوری؟» گفتم: نه،بخدا. فرمود: «آن لباس رزمی را چه کردی؟» با خود گفتم: قسم به ذاتی که جان علی در دست اوست،آن زره، فقط چهارصد درهم ارزش دارد! رسول اکرم صفرمود: «فاطمه را به ازدواج تو درآوردم؛ پس آن زره را برایش بفرست تا برای تو حلال گردد». آری! این، مهریهی فاطمه بنت رسولالله صبود [۱۳۹]. جهیزیهای که رسولخدا صبه فاطمه لداد، عبارت بود از: یک روانداز، یک بالش پوستین که از گیاه اذخر پر شده بود [۱۴۰]. در کتابهای اهل تشیع، روایتی بدین مضمون آمده است: عثمان بن عفان سدر این ازدواج خجسته به علی سکمک کرد. علی سمیگوید: لباس رزمیام را برداشتم و به بازار رفتم و آن را به عثمان بن عفان سبه چهارصد درهم فروختم. وقتی چهارصد درهم را از عثمان سگرفتم و زره را به او دادم، عثمان گفت: ای علی! آیا اینک زره، از آنِ من و چهارصد درهم از آن تو نیست؟ گفتم؟ بله، همینطور است. عثمان سگفت: «این زره، هدیهی من به تو باشد». بدینترتیب زره و چهارصد دینار را گرفتم و نزد رسولخدا صرفتم و آنها را جلوی آن حضرت صگذاشتم و ماجرا را برای ایشان بازگو کردم. رسول اکرم صبرای عثمان سدعای خیر کرد [۱۴۱].
[۱۳۹] دلائل النبوة از بیهقی (۳/۱۶۰) با سند حسن. [۱۴۰] صحیح السیرة النبویة، ص۶۶۷؛ مسند فاطمة الزهراء و ما ورد فی فضلها، به تحقیق: فؤاد احمد زمرلی، ص۱۸۹. [۱۴۱] کشف الغمة از اربلی (۱/۳۵۹)؛ الشیعة و أهل البیت، ص۱۳۷،۱۳۸.
اسماء بنت عمیس میگوید: زمانی که فاطمه را به خانهی شوهر فرستادند، من حضور داشتم. صبح که شد، رسولخدا صتشریف آورد و در زد و فرمود: «ای امایمن! برادرم را صدا کن». گفت: او، برادر توست و به او زن دادهای؟! فرمود: «بله، ای امایمن!» اسماء میگوید: علی سبه حضور رسول اکرم صآمد. آن حضرت صرویش آب پاشید و برایش دعا کرد و آنگاه فرمود: «فاطمه را به نزدم بخوان». فاطمه لدر حالی که سرش را از شرم و آرزم پایین انداخته بود و صدایش میلرزید، به حضور رسول اکرم صآمد. آن حضرت صفرمود: «هیچ مگو؛ من، تو را به ازدواج محبوبترین فرد از میان خویشانم درآوردهام» و آنگاه روی فاطمهلآب پاشید و برایش دعا کرد و سپس بازگشت؛ هنگام بازگشت، چشم مبارک به یک سیاهی افتاد؛ فرمود: کیستی؟ گفتم: منم. دوباره پرسید: «اسماء هستی؟» گفتم: آری. فرمود: «اسماء بنت عمیس؟» گفتم: بله. اسماء میگوید: آنگاه رسولخدا صبرایم دعا کرد [۱۴۲].
از این ماجرا به یک نکتهی مهم و ارزشمند اجتماعی پی میبریم و درمییابیم که افراد جامعه باید در مناسبتهای مختلف اجتماعی، با یکدیگر همکاری نمایند.
[۱۴۲] فضائل الصحابة (۲/۹۵۵)، شمارهی (۳۴۲) با سند صحیح.
بریده میگوید: زمانی که علی سفاطمه لرا خواستگاری نمود، رسول اکرم صفرمود: «حتماً باید برای عروسی، جشن گرفت». سعد گفت: من، یک قوچ میدهم و تعدادی از انصار نیز مقداری ذرت برای او جمع کردند تا اینکه شب عروسی فرا رسید. رسولخدا صمقداری آب خواست تا وضو بگیرد و سپس آب وضویش را روی علی سریخت و دعا کرد: «اللهم بارك فیهمـا وبارك علیهمـا وبارك فی شبلهمـا» [۱۴۳]. یعنی: «بار خدایا! ازدواج این دو را بابرکت بفرما و به آنها برکت عنایت کن و ثمرهی ازدواج آنها را مبارک و باعث خیر بگردان».
[۱۴۳] المعجم الکبیر، از طبرانی(۱۱۵۳)؛ فضائل الصحابه (۲/۸۵۸).
زندگانی مشترک علی و فاطمه بکه از محبوترین افراد در نزد رسولخدا صبودند، در کمال زهد و پارسایی و سختی و شکیبایی سپری میشد. علی سمیگوید: چند روز در حالی بر ما گذشت که نه ما چیزی داشتیم و نه رسولخد صچیزی داشت. در همین اثنا دیناری دیدم که روی زمین افتاده بود. با خود کلنجار میرفتم و متردد بودم که آن را بردارم یا نه. سرانجام از بابت مشقت و سختی معیشت و گذران زندگی، آن را برداشتم و با آن مقداری آرد خریدم. آن مقدار آرد را که خریده بودم، به فاطمه دادم و به او گفتم: این آردها را خمیر کن و نان بپز. فاطمه شروع به خمیر کردن آردها نمود. هنگامی که فاطمه، آردها را خمیر میکرد، موهای جلوی سرش به کنارههای ظرف خمیر میخورد و این، از سختی زندگانی ما بود. به هر حال فاطمه، نان پخت. نزد رسول اکرم صرفتم و موضوع را برایش بازگو کردم. آن حضرت صفرمود: «از آن نان بخورید؛ زیرا رزقی است که خداوند به شما ارزانی داشته است» [۱۴۴].
شعبی میگوید: علی سفرموده است: زمانی که با فاطمه دختر رسولالله صازدواج کردم، هیچ زیراندازی نداشتیم جز یک پوست گوسفند که فاطمه شبها، بر روی آن میخوابید و روز نیز، علوفهی شترمان را در آن حمل میکردیم و هیچ خدمتگزاری هم نداشتیم [۱۴۵].
مجاهد میگوید: علی سفرمود: یک بار، به شدت گرسنه شدم؛ به قصد یافتن کار به مزارع و کشتزارهای اطراف مدینه رفتم. زنی دیدم که مقداری خاک جمع کرده بود. حدس زدم که برای گل کردن آنها به آب نیاز دارد. نزدش رفتم و با او قرار گذاشتم که به ازای هر دلو آبی که برایش بیاورم، یک خرما به من بدهد. شانزده دلو آب برایش آوردم تا اینکه دستانم تاول زد. در قبال کاری که کرده بودم، شانزده دانه خرما گرفتم و سپس نزد رسولخدا صرفتم و ماجرا را برایش بازگو نمودم. آن حضرت صبه همراه من از آن خرماها تناول فرمود [۱۴۶].
این روایت، بیانگر وضعیت سخت و شدیدی است که پدر حسن سدر مدینه گذراند؛ ما، میتوانیم از این روایت، به روش شرعی رویارویی با سختیها پی ببریم. چراکه علی سبه دنبال کسب و کاری شرعی رفت تا از دسترنج خود، چیزی خریداری نماید و در انتظار این ننشست که نیکوکاری پیدا شود و به او کمک کند. درس دیگری که میتوان از این روایت آموخت، قدرت و نیروی تحمل در برابر سختیهاست؛ چنانچه علی سبا وجودی که ازگرسنگی رنج میبرد و توان و نیرویش کاهش یافته بود، به آن کار سخت و طاقتفرسا تن داد. درس دیگری هم در این روایت وجود دارد که همان وفاداری به دوستان و ازخودگذشتگی به خاطر آنان است. همانطور که علی سپس از کار طاقتفرسا، مزدش را نگه داشت و دلش نیامد که به تنهایی، خرماها را بخورد؛ بلکه نزد رسول اکرم صرفت تا خرماها را با هم تناول کنند [۱۴۷].
یکی از مهمترین آموزههای این ماجرا، این است که فقر یا ثروت انسان، نشاندهندهی محبت یا عدم محبت خدا با بندهاش نیست؛ بلکه معیار و ملاک اصلی در این زمینه، خداترسی و تقواپیشگی است که باید ملاک ارزیابی مردم باشد.
[۱۴۴] کنز العمال (۷/۳۲۸)؛ المرتضی از ندوی، ص۴۱. [۱۴۵] کنز العمال (۷/۱۳۳)؛ المرتضی از ندوی، ص۴۱. [۱۴۶] صفةالصفوة (۱/۳۲۰)؛ الموسوعة الحدیثیة، مسند احمد (۱۱۳۵)؛ سندش منقطع و ضعیف است. [۱۴۷] التاریخ الإسلامی ازحمیدی (۱۹/۴۹،۵۰).
زندگانی علی بن ابیطالب سبدور از هرگونه پیچیدگی و تکلف بود؛ هرچند که اسباب مادی و ظاهری رفاه و آسایش در آن یافت نمیشد. حکایتی که در سطور بعدی خواهیم خواند، سختی زندگی فاطمه لو موضع رسول اکرم صرا در آن زمان نمایان میکند که دخترش فاطمه از او درخواست خدمتگزاری کرد تا در کارهای خانه به او کمک نماید. علی سمیگوید: فاطمه لاز سختی کار با آسیاب، شکایت داشت. در همین بحبوحه تعدادی اسیر نزد نبی اکرم صآوردند؛ لذا فاطمه لبه خانهی پیامبر رفت، ولی او را نیافت؛ بلکه عایشه لرا دید و خواستهاش ر ابا او درمیان گذاشت. هنگامی که نبی اکرم صبه خانهاش آمد، عایشه لاو را از آمدن فاطمه لباخبر ساخت. ما، به رختخواب رفته بودیم که رسول اکرم صنزد ما آمد. میخواستم برخیزم که فرمود: «بلند نشوید». آنگاه بین ما نشست، طوری که سردی قدمهایش را بر سینهام احساس کردم و سپس فرمود: «آیا به شما، چیزی بهتر ازخواستهتان نیاموزم؟ هرگاه به رختخواب رفتید، سی و چهار بار الله اکبر، و سی وسه بار سبحان الله و سی وسه بار الحمد لله بگویید؛ این، برای شما از خدمتکار بهتر است» [۱۴۸].
این حکایت، برای ما روشن میسازد که رسول اکرم صچگونه بحرانهای اقتصادی مدینه را از طریق اولویتبندی مشکلات و نیازهای اقتصادی اصحاب، حل و فصل مینمود. از این رو نیازهای اساسی اصحاب صفه را در رأس مسایل اقتصادی قرار میداد و از آنجا که نیاز علی و فاطمه ببه خدمتگزار، چندان اساسی و همردیف مشکلات اهل صفه نبود، لذا راهکار دیگری برای آن ارائه نمود و رسیدگی به نیازهای اهل صفه را در اولویت قرار داد. پدر حسن سیعنی علی بن ابیطالب ساین رهنمود رسول اکرم صرا آویزهی گوشش کرد تا اینکه روزها، سپری شد و علی س، امیر مؤمنان و خلیفهی مسلمانان گردید. در آن زمان بود که آثار تربیت و رهنمود نبوی بر علی سنمایان گردید و دامنش از دنیا و ظواهر فریبندهی آن،پاک ماند؛ هر چند گنجهای زمین را در اختیار داشت. چرا که ذکر و یاد الله، سراسر قلب و وجودش ر ادر برگرفته و علی سبه این رهنمود نبی اکرم صپایبندی کرده بود. خودش میگوید: «به خدا سوگند از آن زمان که رسولخدا صاین اذکار را به من یاد داد، آنان را ترک نکردم». یکی از یارانش پرسید: حتی شب صفین؟ فرمود: «آری، حتی شب صفّین» [۱۴۹].
[۱۴۸] صحیح بخاری، حدیث شمارهی (۳۷۰۵)؛ صحیح مسلم، شمارهی (۲۷۲۸)؛ ترمذی، شمارهی (۳۴۰۸). [۱۴۹] مسلم (۴/۲۰۹۲).
ثوبان سمیگوید: هرگاه رسولخدا صرهسپار سفر میشد، آخرین کاری که در مدینه میکرد، این بود که نزد فاطمه لمیرفت و اولین کسی که رسولخدا صپس از بازگشت از سفر، نزدش میرفت، فاطمه لبود [۱۵۰].
ابوثعلبهی خشنی میگوید: هرگاه رسولخدا صاز جنگ یا سفری بازمیگشت، ابتدا به مسجد میرفت و دو رکعت نماز میگزارد و سپس نزد فاطمه لو آنگاه نزد همسرانش میرفت [۱۵۱].
عایشه لمیگوید: «هیچ کسی را ندیدم که از لحاظ وقار و متانت در نشستن و برخاستن، همچون فاطمه به رسولخدا صشبیه باشد». هرگاه فاطمه، نزد رسولخدا میرفت، آن حضرت صبرایش بلند میشد، او را میبوسید و او را کنار خود، مینشانید. همچنین هرگاه رسول اکرم صنزد فاطمه لمیرفت، فاطمه برای پدر بزرگوارش برمیخاست، آن حضرت را میبوسید و ایشان را کنار خود مینشاند [۱۵۲]. در روایت دیگری آمده است که دست آن حضرت صرا میبوسید [۱۵۳].
همین که عایشه ل، این حدیث را روایت میکند، بیانگر میزان محبت وی، به فاطمهی زهرا لمیباشد؛ چنانچه او را در نشستن و برخاستن و در وقار و متانت، شبیهترین شخص به رسول اکرم صمعرفی نمود.
اسامه بن زید سمیگوید: رسولخدا صفرمود: «أحبّ أهل بیتی إلیّ فاطمة» [۱۵۴]. یعنی: «محبوبترین فرد خانوادهام برای من، فاطمه است». باری علی ستصمیم گرفت که بر سر فاطمه لبا دختر ابوجهل ازدواج نماید. رسول اکرم صبرای مردم سخنرانی کرد و ضمن سخنرانیاش، فرمود: «فاطمة بضعة منّی فمن أغضبها أغضبنی» [۱۵۵]. یعنی: «فاطمه، پارهی تن من است؛ هر کس، او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است».
مسور بن مخرمه سمیگوید: از رسولخدا صشنیدم که بر فراز منبر میفرمود: «إن هاشم ابن الـمغیرة استأذنونی أن ینكحوا ابنتهم علی بن أبی طالب، فلا آذن، ثم لا آذن، ثم لا آذن، إلا أن یرید ابن أبی طالب أن یطلق ابنتی وینكح ابنتهم، فإنما هی بضعة منی، یریبنی ما أرابها، ویؤذینی ما آذاها» [۱۵۶]. یعنی: «خانوادهی هاشم بن مغیره، از من اجازه خواستهاند تا دخترشان را به ازدواج علی بن ابیطالب سدرآورند؛ من، اجازه نمیدهم؛ من، اجازه نمیدهم؛ من، اجازه نمیدهم مگر آنکه پسر ابوطالب بخواهد دختر مرا طلاق دهد و با دختر آنها ازدواج نماید. همانا فاطمه، پارهی تن من است؛ هرآنچه، او را آشفته و بیقرار کند، مایهی آشفتگی و بیقراری من است و هرآنچه، او را بیازارد، مرا آزار میدهد».
ترمذی /به نقل از عبدالله بن زبیر سآورده است: علی سنامی از دختر ابوجهل به میان آورد؛ این موضوع، به رسولخدا صرسید؛ فرمود: «إنّما فاطمة بضعة منی یؤذینی ما آذاها و یتعبنی ما أتعبها» [۱۵۷].
[۱۵۰] مسند احمد (۵/۲۷۵)؛ الدوحة النبویة، ص۵۶. [۱۵۱] الإستیعاب (۴/۳۷۶)؛ در سندش، ابوفروه رهاوی است که ضعیف میباشد. الدوحة النبویة، ص۵۶. [۱۵۲] مسلم، شمارهی (۲۴۵۰)؛ صحیح سنن ابیداود، شمارهی (۵۲۱۷). [۱۵۳] سنن ابیداود (۵۲۱۷)؛ آلبانی، آن را در صحیح سنن ابی داود، صحیح دانسته است. (۳/۹۷۹). [۱۵۴] مسند طیالسی (۲/۲۵). [۱۵۵] بخاری، حدیث شمارهی (۳۷۶۷). [۱۵۶] بخاری، شمارهی (۵۲۳۰). [۱۵۷] فضائل الصحابة (۲/۷۵۶)، شمارهی (۱۳۲۷) با سند صحیح.
بریده سمیگوید: «از میان زنان، فاطمه برای رسولخدا صاز همه محبوبتر بود و از میان مردان، علی» [۱۵۸]. این روایت با روایت عمرو بن عاص سهیچگونه تعارضی ندارد. عمرو ساز رسولخدا صپرسید: چه کسی را بیش از همه دوست دارید؟ آن حضرت صفرمود: «عایشه را». پرسید از میان مردان؟ فرمود: «پدر عایشه را» [۱۵۹].
توضیح: منظور از روایت بریده س، این است که رسولخدا صاز میان زنان خاندانش، فاطمه واز میان مردان اهل بیت، علی سرا بیش از همه دوست داشته است. ابن العربی در توضیح این حدیث میگوید: محتوبترین شخص در نزد رسولخدا ص، ابوبکر بوده است. همچنانکه آن حضرت صاز میان همسرانش، عایشه؛ از میان زنان خانوادهاش، فاطمه و از میان مردان خاندانش، علی سرا بیش از همه دوست داشته است.بدینترتیب، این احادیث، جمع میگردد و هیچ تعارضی میان آنها، به وجود نمیآید [۱۶۰].
[۱۵۸] مستدرک حاکم، کتاب معرفة الصحابة (۳/۱۵۵۹؛ حاکم، سندش را صحیح دانسته و ذهبی، با او موافقت کرده است. [۱۵۹] بخاری، شمارهی (۴۳۵۸). [۱۶۰] عارضة الأحوذی (۱۳/۲۴۷، ۲۴۸)؛ العقیدة فی أهل البیت، ص۱۳۷.
حاکم، با سندش روایت کرده که هرگاه امالمؤمنین عایشه ل، فاطمه دختر پیامبر صرا به یاد میآورد، میگفت: «هیچ کسی ندیدم که همچون فاطمه، راستگفتار و دارای صداقت لهجه باشد، جز پدرش» [۱۶۱].
این فضیلت روشن و نمایانی از فاطمهی زهراء لاست که امامؤمنین عایشه لبا عبارتی شیوا، آن را بیان میکند و فاطمه را در صداقت و راستگویی، شبیهترین فرد به رسول اکرم صمعرفی مینماید [۱۶۲].
[۱۶۱] مستدرک (۳/۱۶)؛ حاکم. آن را بنابه شرط مسلم صحیح دانسته و ذهبی، با او موافقت نموده است. [۱۶۲] العقیدة فی أهل البیت، ص۱۳۶.
احادیث صحیح بسیاری روایت شده مبنی بر اینکه فاطمه ل، بانوی بانوان دو جهان است. انس بن مالک سمیگوید: رسولخدا صفرمود: «حسبك من نساء العالـمین مریم بنت عمران وخدیجة بنت خویلد وفاطمة بنت محمد وآسیة امرأة فرعون» [۱۶۳]. یعنی: «از میان زنان دنیا، چهار زن، از همه شایستهترند: مریم بنت عمران و خدیجه بنت خویلد و فاطمه بنت محمد صو آسیه همسر فرعون».
ابوسعید خدری سمیگوید: رسولخدا صفرمود: «فاطمة سیدة نساء أهل الجنة إلا ما كان من مریم بنت عمران» یعنی: «فاطمه، ارجمندترین بانوی اهل بهشت به استثنای مریم بنت عمران است». امام بخاری در باب فضایل فاطمه لاین حدیث را نقل نموده که رسول اکرم صفرموده است: «فاطمة سیدة نساء اهل الجنة» یعنی: «فاطمه، والاترین بانوی بهشتی است».
[۱۶۳] فضائل الصحابة (۲/۲۵۵)، شمارهی ۱۳۲۵؛ آلبانی، آن را صحیح دانسته است؛ مشکاة (۳/۷۴۵).
عایشهی صدیقه لمیگوید: فاطمه و عباس بنزد ابوبکر سرفتند و سهم خود را از ارثیهی رسولخدا صخواستند؛ آنان، خواهان زمین آن حضرت صاز فدک و سهم ایشان از خیبر بودند. ابوبکر سدر پاسخ فاطمه و عباس بفرمود: من از رسول خدا صشنیدم که فرمودند: «لانورث، ما تركنا صدقة، إنّما یأكل آل محمد من هذا الـمال» یعنی: «ما پیامبران، چیزی به ارث نمیگذاریم؛ آنچه از خود میگذاریم، صدقه است؛ خانوادهی محمد صفقط از این مال میخورند [۱۶۴]».
به روایتی ابوبکر صدیق سفرمود: «من، عملی را که رسولخدا صانجام میدادهاند، ترک نمیکنم و آن را انجام میدهم؛ چراکه من از این میترسم که اگر چیزی از رویهی آن حضرت صرا رهاکنم، گمراه شوم [۱۶۵]».
در روایتی آمده است که: زنان رسولخدا صپس از وفات آن حضرت صقصد کردند تا عثمان بن عفان سرا نزد ابوبکر سبفرستند و سهم خود را از میراث پیامبر اکرم صدرخواست کنند؛ عایشهی صدیقه لبه آنان فرمود: مگر رسول خدا صنفرموده است: «لانورث، ما تركنا صدقة»؟ یعنی: «کسی از ما ارث نمیبرد؛ آنچه ما پیامبران از خود میگذاریم، صدقه است» [۱۶۶].
ابوهریره سمیگوید: رسولخدا صفرموده است: «لایقتسم ورثتی دیناراً ما تركت بعد نفقة نسائی و مؤنة عاملی فهو صدقة» [۱۶۷]. یعنی: «وارثان (بازماندگان) من، دیناری هم تقسیم نمیکنند؛ آنچه من، از خود بهجای گذاشتم، بعد از نفقهی همسرانم و پرداخت مزد کارگرانم، صدقه بهشمار میرود».
احادیث صحیحی در این باب روایت شده و همه، این مضمون را در بردارد که کسی، از پیامبر ارث نمیبرد. به همین خاطر ابوبکر صدیق سمیراث رسول خدا صرا صدقه به حساب آورد تا از فرمودهی آن حضرت صپیروی کرده باشد. او چنین فرموده است: «من، همان کاری را میکنم که رسولخدا صکردهاست و چیزی از آن را ترک نمیکنم [۱۶۸]». یا فرمود: «به خدا سوگند، کاری را که رسولخدا صانجامش دادند، وانمیگذارم و انجامش میدهم [۱۶۹]». آنچه از این روایت معلوم میشود، این است که فاطمهی زهرا لبا شنیدن فرمودهی پدرش، قانع شد . [ابنقتیبه /میگوید: «کسی منکر این نسیت که فاطمهی زهرا لبر سر میراث رسولخدا صبا ابوبکر ساختلاف پیدا کرده است؛ چراکه آن بانوی بزرگوار از فرمودهی پدرش بیخبر بود که کسی از پیامبران ارث نمیبرد و به همین سبب نیز گمان میکرد که همانند هر فرزندی که در میراث پدرش سهمی دارد، او نیز از پدرش (رسول گرامی ص) ارث میبرد؛ اما با شنیدن فرمودهی رسولخدا صقانع شد و دیگر سمهی از میراث رسولخدا صنخواست [۱۷۰].قاضی عیاض /میگوید: «همینکه فاطمه لدلیل ابوبکر سرا دربارهی میراث رسولخدا صپذیرفت، نشان میدهد که در مورد ارث رسولخدا این اجماع صورت گرفته که میراث آن حضرت ص، حکم صدقه را دارد؛ فاطمه لپس از شنیدن حدیث رسولخدا صاز خواستهاش برگشت و اصلاً ثابت نشده که او و یا کسی از فرزندانش، پس از آن خواهان میراث رسولخدا صشده باشند؛ علی مرتضی در دوران خلافتش، عملکرد ابوبکر و عمر برا در پیش گرفت و میراث رسولخدا را تقسیم نکرد [۱۷۱].
حماد بن اسحاق میگوید: «آنچه از روایات صحیح معلوم میشود، این است که عباس، فاطمه، علی و زنان رسولخدا صخواهان سهم خود از میراث آن حضرت صبودند؛ اما پس از آنکه ابوبکر سو عدهای از صحابه شگواهی دادند که بنا به فرمودهی رسولخدا صکسی از ایشان ارث نمیبرد، قانع شدند. علاوه بر این اگر رسولخدا صچنین نمیفرمود که کسی، از ما ارث نمیبرد، ابوبکر و عمر بحتماً میراث رسولخدا صرا تقسیم میکردند؛ چراکه سهم زیادی نصیب دخترانشان عایشه و حفصه بمیشد. اما آنان، بنا به فرمودهی خود رسولخدا صمیراث آن حضرت صرا میان خانوادهی پیامبر صو از جمله عایشه و حفصه بتقسیم نکردند. اگر بنا، بر آن بود که کسی از رسولخدا صارث ببرد، این افتخار بیش از همه از آنِ ابوبکر و عمر ببود که دخترانشان، از وارثان آن حضرت صبودند] [۱۷۲].
اینکه برخی روایت کردهاند که فاطمه لپس از درخواست ارثش، بر ابوبکر سخشم گرفت و تا پایان حیاتش با او سخن نگفت، به دلایل زیر، غیرممکن است:
۱ـ بیهقی از طریق شعبی چنین روایت کرده است: ابوبکر سبه عیادت فاطمه رفت؛ علی سبه فاطمه لگفت: «ابوبکر ساجازه میخواهد که برای احوالپرسی نزدت بیاید.» فاطمه لگفت: «تو دوست داری به او اجازه بدهم؟» علی سفرمود: «آری.» فاطمه لابوبکر سرا به حضور پذیرفت؛ ابوبکر سبه حضور فاطمه لرفت و کوشید تا رضایت فاطمه را جلب کند (و قانعش نماید که دربارهی ارث رسولخدا صبه حق عمل کرده است) و چنین نیز شد [۱۷۳]. [چگونه امکان دارد که فاطمه لتا پایان عمرش با ابوبکر سسخن نگفته باشد؟! مگر نه این است که ابوبکر صدیق سفرموده است: «به خدا سوگند که من، نزدیکان رسولخدا صرا از پیوند با نزدیکان خود بیشتر دوست دارم!» [۱۷۴]. آنچه ابوبکر سدر مورد میراث رسولخدا صانجام داد، پیروی و اتباع از فرمودهی رسولخدا صبود.] [۱۷۵]. ابنکثیر /میگوید: سند این روایت، قوی و خوب است و از ظاهر آن، چنین برمیآید که شعبی، این ماجرا را از شخصِ علی سشنیده و یا این خبر، از کسی به شعبی رسیده که آن را از علی سدریافت نموده است [۱۷۶]. بدینسان روشن میگردد که هیچ کدورتی میان فاطمه لو ابوبکر صدیق سنبوده و اگر هم در ابتدا مسألهای میان آنها وجود داشته، برطرف گردیده و فاطمه لدر حالی دار فانی را وداع گفته که از ابوبکر سراضی بوده است. بنابراین کسی نمیتواند ادعا کند که دوستدار فاطمهی زهرا است مگر آنکه از افرادی که فاطمهی زهراء لاز آنان راضی بوده، خرسند باشد [۱۷۷].
این روایت، با آنچه که عایشه لروایت کرده، هیچ تعارضی ندارد؛ عایشهی صدیقه لمیگوید: فاطمه لبرای ابوبکر سپیام فرستاد و سهم خود را از ارثیهی رسولخدا صدرخواست نمود؛ او، خواهان زمین آن حضرت صاز فدک و سهم ایشان از خیبر بود. ابوبکر سدر پاسخ فاطمه لفرمود: من از رسول خدا صشنیدم که فرمودند: «لانورث، ما تركنا صدقة، إنّما یأكل آل محمد من هذا الـمال» یعنی: «ما پیامبران، چیزی به ارث نمیگذاریم؛ آنچه از خود میگذاریم، صدقه است؛ خانوادهی محمد صفقط از این مال میخورند.» ابوبکر سدر پاسخ این درخواست گفت: هیچ تغییری در وضعیت صدقهی بجایمانده از رسولخدا صایجاد نمیکنم و حتماً همان کاری را انجام میدهم که رسولخدا صکردهاست و چیزی از آن را ترک نمیکنم». بدین ترتیب ابوبکر ساز فدک و خیبر، چیزی به فاطمه نداد و به همین سبب فاطمه لاز ابوبکر سآزردهخاطر شد و با او قهر نمود و تا پایان عمرش با وی سخن نگفت [۱۷۸]. عایشه ل، این ماجرا را بر اساس میزان خبری که از این موضوع داشته، روایت نموده و حدیث شعبی، نتیجه و برآمده از آگاهی بیشتر در این زمینه است که بیانگر ملاقات ابوبکر سبا فاطمه لو سخن گفتن با او و جلب رضایت وی میباشد. گزارش عایشه ل، موضوع جلب رضایت فاطمه را منتفی میداند و بر عکس، روایت شعبی، ثابت میکند که فاطمه لاز ابوبکر سخرسند شده و سپس درگذشته است. گفتنی است: علما، سخنی را که دال بر ثبوت است، بر قولی که بر نفی دلالت مینماید، مقدم میدانند؛ زیرا احتمال ثبوت، بیشتر میباشد تا عدم ثبوت که ممکن است ن ناشی از بیخبری راوی باشد؛ بویژه دربارهی این موضوع که همینطور نیز به نظر میرسد. چراکه عیادت ابوبکر ساز فاطمه لیک مسألهی کاملاً عادی بوده و با توجه به شرایط دینی و اجتماعی آن روزگار مسألهی عجیبی به نظر نمیرسیده که نگاه عموم مردم را به خود معطوف نماید و یا خبرش درمیان مردم، شایع شود و همگان، از آن اطلاع یابند. عیادت از بیمار، یک امر کاملاً عادی است که در این مورد نیز مردم، بدون آنکه به آن حساسیت ببخشند، از زاویهی یک مسألهی معمولی به آن نگریسته و هیچ ضرورتی برای نقل آن ندیدهاند. فاطمه، اساساً از روی قصد با ابوبکر سترک سخن ننموده و امثال او، خیلی فراتر از این هستند که به فرمودهی رسول اکرم صدر مورد حرام بودن ترک سخن با برادر مسلمانشان، بیتوجهی نمایند. بنابراین عدم سخن گفتن فاطمه لبا ابوبکر سکاملاً طبیعی و برخاسته از عدم ضرورت بوده است [۱۷۹].
قرطبی در توضیح حدیث عایشه لمیگوید: غم جانسوز وفات رسول اکرم صفاطمه لرا به خود مشغول نموده و خانهنشینش کرده بود؛ از این رو عایشه از آن به قهر کردن فاطمه با خلیفه تعبیر نمود. حال آنکه رسول اکرم صفرموده است: «لایحل لـمسلم أن یهجر أخاه فوق ثلاث» [۱۸۰]. یعنی: «برای هیچ کس جایز نیست که بیشتر از سه شبانهروز با برادر مسلمانش قهر نماید». فاطمه لبیش از هر کسی از حلال و حرام، آگاه بود و بیش از همه از مخالفت با فرمان رسول اکرم صاجتناب مینمود. بنابراین امکان ندارد از کسی که پارهی تن رسولخدا صو ارجمندترین بانوی زنان بهشت است، چنین عملی سر بزند [۱۸۱].
۲ـ فاطمهی زهرا لدر غم جانسوز وفات پدر بزرگوارش بود؛ مصیبتی که با رحلت برگزیدهترین بندهی خدا، تمام مصایب را کوچک و ناچیز مینمود. در چنان موقعیتی که غم و اندوه، فاطمه لرا دربرگرفته بود و به خاطر بیماری، توان برخاستن از بستر را نداشت، کاملاً عادی بود که نتواند همچون گذشته بانشاط و فعال باشد؛ علاوه بر این خلیفهی بزرگوار نیز مشغول ساماندهی به امور مسلمانان و جنگ با مرتدان بود؛ فاطمهی زهرا لمیدانست که به زودی به پدرش میپیوندد؛ او بنا به فرمودهی رسولخدا صخبر داشت که نخستین فرد خانواده خواهد بود که رخت سفر از دنیا میبندد و به دیار باقی میرود. قطعاً در چنین شرایطی، کسی به دنیا نمیاندیشد تا چه رسد به فاطمهی زهرا که بخواهد به خاطر دنیا با کسی قهر کند! هیچ روایتی دال بر این نیست که ابوبکر و فاطمه بهمدیگر را دیده و به هم سلام نکرده باشند. آری بنا به دلایلی که گفتیم، فاطمه لناگزیر شد خانهنشین شود که به همین سبب برخی، آن را به اختلاف وی با ابوبکر سدر مورد فدک مرتبط دانسته و از آن چنین تعبیر کردهاند که فاطمه با ابوبکر سقهر نموده و بر او خشم گرفته است [۱۸۲].
[علاوه بر این تاریخ، نشان میدهد که ابوبکر صدیق سدر دوران خلافتش، بیآنکه بنا به فرمودهی رسولخدا صاحکام میراث را در اموال فدک یا باقیماندهی خمس خیبر اجرا کند، حق خانوادهی پیامبر (اهل بیت) را از این اموال میداده است. از محمد بن علی بن حسین(امام محمد باقر) و همچنین از زید بن علی چنین روایت شده که آنها گفتهاند: «از سوی ابوبکر سهیچ ستمی به پدرانمان نشده و هیچ حقی از ایشان پایمال نگردیده است»] [۱۸۳].
[۱۶۴] بخاری، شمارهی۶۷۲۶ [۱۶۵] مسلم، حدیثی به همین مضمون (شمارهی ۱۷۵۹) آورده است. [۱۶۶] بخاری، شمارهی ۶۷۳۰؛ مسلم، شمارهی ۱۷۵۸. [۱۶۷] بخاری، شمارهی ۶۷۲۹. [۱۶۸] مسلم، شمارهی۱۷۵۸. [۱۶۹] بخاری، شمارهی۶۷۲۶. [۱۷۰] تأویل مختلف الحدیث، ص۱۸۹. [۱۷۱] نگاه کنبد به: شرح صحیح مسلم از نووی (۱۲.۳۱۸) [۱۷۲] البدایة و النهایة (۵/۲۵۲و۲۵۳)؛ مطالب داخل [] را عیناً از کتاب سیرت ابوبکر، نوشتهی صلابی و ترجمهی اینجانب نقل کردم تا موضوع مورد بحث، روشنتر گردد. (مترجم). [۱۷۳] السنن الکبری از بیهقی (۶/۳۰۱)؛ أباطیل یجب أن تمحی من التاریخ، ص۱۰۹ [۱۷۴] بخاری، شمارهی۴۰۳۶ [۱۷۵] العقیدة فی اهل البیت بین الإفراط والتفریط، از دکتر سالم سحیمی، ص۲۹۱ [۱۷۶] البدایة والنهایة (۵/۲۵۳) [۱۷۷] الإنتصار للصحب و الآل، ص۴۳۴. [۱۷۸] بخاری، شمارهی۴۲۴۰. [۱۷۹] الإنتصار للصحب و الآل، ص۴۳۴. [۱۸۰] بخاری، شمارهی۶۰۷۷ [۱۸۱] المفهم (۱۲/۷۳). [۱۸۲] أباطیل یجب أن تمحی من التاریخ، ص۱۰۸ [۱۸۳] شرح ابن ابیالحدید بر نهجالبلاغة؛ نگاه کنید به: المرتضی از ابوالحسن ندوی، ص۹۰و۹۱. پیشتر یادآوری کردم که عبارت داخل [] برگرفته از کتاب سیرت ابوبکر، نوشتهی صلابی و ترجمهی اینجانب میباشد. (مترجم).
یکی از دلایلی که نشان میدهد روابط ابوبکر صدیق سبا فاطمهی زهرا لبسیار محکم و استوار بوده، این است که همسر ابوبکر سیعنی اسماء بنت عمیس لدر دوران بیماری فاطمهی زهرا از ایشان پرستاری میکرد و تا واپسین لحظات حیات دخت نبی مکرم اسلام صدر کنار او بود و در غسل و خاکسپاری وی مشارکت داشت. علاوه بر اسماء، شخص علی مرتضی سنیز از فاطمهی زهرا لپرستاری میکرد و همسر ابوبکر صدیق سنیز در امر پرستاری از فاطمه لبا او همکاری مینمود. فاطمه لدر مورد چگونگی کفن و دفن و خاکسپاری خود، سفارشهایی به اسماء نمود که اسماء نیز آنها را اجرا کرد. فاطمه لبه اسماء لفرمود: «من، این را خیلی بد میدانم که هنگام خاکسپاری زنان، فقط پارچهای روی آنها میاندازند و بدین ترتیب خوب پوشیده نمیشوند و اندام آنها قابل تشخیص میباشد». اسماء گفت: «ای دختر رسولخدا! آیا میخواهی چیزی به تو نشان دهم که در حبشه دیدم؟» آنگاه اسماء لدرخواست کرد تا تعدادی شاخهی تر خرما بیاورند و سپس آنها را خم داد و روی آنها پارچه انداخت. فاطمه لفرمود: «این، چقدر خوب و زیباست؛ بدین ترتیب زن و مرد از هم تشخیص داده میشوند (و برای میت زن، پوشش کافی ایجاد میگردد)» [۱۸۴].
ابنعبدالبر میگوید: «فاطمه لنخستین زنی است که در اسلام، جنازهاش را بدین ترتیب پوشاندند و پس از او، جنازهی زینب بنت جحش لرا نیز به همین صورت پوشاندند».
ابوبکر سهمواره از علی ساحوال فاطمه لرا میپرسید و بر خلاف پندار برخی، جویای حال وی بود. در دوران بیماری فاطمه ل، علی سدر مسجد مشغول نماز بود. پس از آنکه نمازش، به پایان رسید، ابوبکر و عمر بنزدش رفتند و گفتند: «حال دختر رسولخدا صچطور است؟» علاوه بر این ابوبکر صدیق ساز همسرش اسماء لنیز حال فاطمهی زهراء را میپرسید؛ پیشتر گفتیم که اسماء، پرستار فاطمه بود و در دوران بیماریش، با تمام وجود از او پرستاری مینمود. روزی که فاطمهی زهراء لاز دنیا رفت، تمام مردان و زنان مدینه گریستند و همچون روز وفات رسولخدا صغم و اندوه، فضای شهر را پر کرد. ابوبکر و عمر ببرای عرض تسلیت نزد علی سرفتند و از او خواستند که آنها را برای نماز جنازه جلو نکند [۱۸۵]. گویا آن دو بزرگوار، تاب چنان مصیبتی را نداشتند و در توان خود نمیدیدند که نماز جنازهی دختر رسول اکرم صرا امامت دهند.
فاطمهی زهرا لشش ماه پس از رحلت رسول اکرم صدر شب سهشنبه سوم رمضان سال ۱۱ هجری وفات نمود؛ از علی بن حسین بچنین روایت شده که: «فاطمه لبین نماز مغرب و عشاء وفات نمود؛ ابوبکر، عمر، عثمان، زبیر و عبدالرحمن بن عوف سدر آنجا حضور داشتند. هنگامی که جنازهاش را برای نماز گذاشتند، علی ساز ابوبکر سخواست تا برای نماز جنازه جلو شود. ابوبکر سفرمود: «ابوالحسن! تو خود حضور داری» علی سگفت: «آری؛ ولی به خدا سوگند که کسی جز تو بر فاطمه لنماز نمیگزارد» ابوبکر سنماز جنازهی فاطمه لرا امامت داد و فاطمه لشبانگاه به خاک سپرده شد. در روایتی آمده است: ابوبکر سبر جنازهی فاطمه لنماز گزارد و چهار تکبیر گفت [۱۸۶]. البته روایت ارجح همان است که امام مسلم /روایت کرده که علی بن ابیطالب سبر جنازهی فاطمه لنماز گزارده است [۱۸۷].
[رابطهی ابوبکر صدیق سبا اهل بیت و خاندان رسولخدا ص، چنان رابطهی دوستانه و احترامآمیزی بوده که هم زیبندهی ابوبکر سمیباشد و هم شایستهی اهل بیت. رابطهی دوستانهی علی و ابوبکر بدوطرفه بوده و برپایهی همین دوستی، علی سیکی از فرزندانش را ابوبکر نامیده است [۱۸۸]. علاوه بر این علی مرتضی سپس از وفات ابوبکر صدیق س، سرپرستی محمد بن ابیبکر را بر عهده گرفت و او را همانند فرزندش سرپرستی کرد….] [۱۸۹]. اینکه برخی گفتهاند: فاطمه لبه علی سوصیت نمود که هیچ یک از کسانی که به او ستم کرده و حقش را خوردهاند، در خاکسپاریش حضور نداشته باشد، روایت دروغ و بیاساسی است.
[۱۸۴] الإستیعاب (۴/۳۷۸). [۱۸۵] الشیعة وأهل البیت، ص۷۷؛ کتاب سلیم بن قیس، ص۲۵۵. [۱۸۶] المرتضی، نوشتهی ندوی، ص۹۴؛ الطبقات الکبری (۷/۲۹). [۱۸۷] مسلم، شمارهی۱۷۵۹ [۱۸۸] المرتضی از ندوی، ص۹۸ [۱۸۹] نگاه کنید به: المرتضی از ندوی، ص۹۸.
مریم از یک نسبت عیسی عزیز
از سه نسبت حضرت زهرا عزیز
نــور چشــم رحمـة للعـالمین
آن امـام اولـیـــن و آخــرین
آنـکه جـان در پیکر گیتی دمید
روزگــار تــازه آییــن آفرید
پـادشــاه و کلبـهای، ایـوان او
یک حسام و یک زره سامان او
مــادر آن مـرکز پرگـار عشق
مــادر آن کاروانسـالار عشـق
آن یـکی شـمـع شبستان حـرم
حــافظ جـمـعـیت خیــر الامـم
تا نـشیـند آتش پیـکار و کیـن
پشـت پا زد بر سـر تاج و نگین
وان دگـر مـولای ابــرار جهـان
قــوت بازوی احـرار جـهـــان
در نوای زندگی سـوز از حسین
اهـل حـق حریتآموز از حسین
سیــرت فــرزندهـا از امهــات
جــوهر صـدق و صـفا از امهات
مـزرع تـسلـیم را حاصـل بتـول
مـادران را اسـوهی کامـل بتـول
بهرمحتاجی دلش آنگونه سوخت
با یهـودی چـادر خود را فروخت
نـوری و هـم آتشی فرمانـبـرش
گم رضایش در رضـای شوهرش
آن ادب پـروردهی صـبر و رضا
آسیــاگردان و لـب قـرآنســرا
گــریههای او ز بـالـین نــیـاز
گــوهر افـشاندی بدامـان نمـاز
اشـک او برچید جبریل از زمین
همچو شبنم ریخت برعرش برین
رشـتهی آیین حق زنجیـر پاست
پاس فرمان جناب مصطفی است
ورنــه گــرد تربـتش گردیدمی
سجــدهها بر خاک او پاشیدمی!
رسول اکرم صاز ولادت حسن بن علی سخیلی شادمان گشت. آن حضرت صحسن سرا بغل میکرد، او را نوازش مینمود و او را به سوی خود صدا میزد تا وی را در آغوش بگیرد و با او بازی کند. حسن سدر دامان پیامبر اکرم صو تحت نظر و توجه ایشان پرورش یافت. آن حضرت صاو را از لحاظ تربیتی مورد ملاحظه قرار داد و بدینسان حسن سعلاوه بر شباهت ظاهری به رسول اکرم صدر رفتار و منش نیز شبیه آن حضرت صبود. آری! حسن س، از جایگاه و محبت ویژهای نزد جدّ بزرگوارش برخوردار بود؛ نه فقط از آن جهت که او، نوهی رسول اکرم صبود؛ بلکه بدینخاطر که در وجود حسن سویژگیهای نیک، اخلاق والا و تواضع و فروتنی موج میزد. اینک به بررسی احادیث و همچنین مواردی میپردازیم که جایگاه و منزلت ویژهی حسن سدر نزد پیامبر اکرم صرا نمایانتر میسازد.
۱- ابوهریره سمیگوید: رسولخدا صفرمود: «من أحب الحسن والحسین فقد أحبّنی، ومن أبغضهما فقد أبغضنی» [۱۹۰]. یعنی: «هر کس دوستدار حسن و حسین است، در واقع مرا دوست دارد و هر کس با این دو، بغض و دشمنی ورزد، با من دشمنی ورزیده است».
۲- عبدالله بن مسعود سمیگوید: رسول اکرم صنماز میخواند و حسن و حسین بروی پشت آن حضرت صمیرفتند تا اینکه مردم، آنها را دور کردند. رسولخدا صفرمود: «کاری با آنها نداشته باشید؛ پدر و مادرم، فدای این دو؛ هر کس، مرا دوست دارد، باید این دو را نیز دوست داشته باشد» [۱۹۱].
۳- ابوهریره سمیگوید: رسولخدا صفرمود: «اللهم إنی أحبه فأحبه وأحب من یحبه» [۱۹۲]. یعنی: «بارخدایا! من، حسن را دوست دارم؛ پس تو نیز او و دوستداران او را دوست بدار».
ابوهریره سمیگوید: هیچگاه نشد که حسن سرا نبینم و از چشمانم، اشک سرازیر نشود [۱۹۳].
۴- براء بن عازب سمیگوید: حسن بن علی سرا بالای دوش رسول اکرم صدیدم؛ در آن حال رسولخدا صمیفرمود: «اللهم انی أحبه فأحبه» [۱۹۴]. یعنی: «بار خدایا! من، حسن را دوست دارم؛ پس تو هم او رادوست بدار».
۵- علی سمیگوید: رسولخدا صدست حسن و حسین برا گرفت و فرمود: «من أحبّنی و أحبّ هذین و أباهما و أمّهما كان معی فی درجتی یوم القیامة» [۱۹۵]. یعنی: «هر کس مرا و این دو را و پدر و مادرشان را دوست بدارد، روز قیامت همراه من خواهد بود». ترمذی /بدین شکل روایت کرده که در بهشت، با من خواهد بود.
۶- یعلی بن مره میگوید: حسن و حسین به سمت رسولخدا صبا یکدیگر مسابقه میدادند؛ یکی از آنها زودتر از دیگری به آن حضرت صرسید. رسولخدا صدست مبارکش را به گردن او انداخت و او را در آغوش گرفت و یکایک آنها را بوسید و سپس فرمود: «إنّی أحبّهما فأحبّوهما. أیّها الناس، الولد مبخلة مجبنة» [۱۹۶]. یعنی: «من، این دو را دوست دارم؛ شما نیز آنها را دوست بدارید. ای مردم! فرزند، مایهی بخل و ترس والدین است».
۷- اسرائیل میگوید: از رسولخدا صشنیدم که فرمود: «من أحبّ الحسن والحسین فقد أحبّنی ومن أبغضهما فقد أبغضنی» [۱۹۷]. یعنی: «هر کس، حسن و حسین را دوست بدارد، به راستی که مرا دوست دارد و هر کس با آنها دشمنی و کینه داشته باشد، با من کینه و دشمنی ورزیده است».
۸- زهیر بن اقمر میگوید: شخصی از قبیلهی ازد گفت: از رسولخدا صشنیدم که دربارهی حسن بن علی سفرمود: «من أحبّنی فلیحبه؛ فلیبلّغ الشاهد منكم الغائب» یعنی «هر کس، مرا دوست دارد، باید حسن را هم دوست داشته باشد؛ آن دسته از شما که حضور دارند، به کسانی که حضور ندارند، برسانند». آن شخص میگوید: اگر خواستهی رسولخدا صنبود، این حدیث را برای شما نقل نمیکردم [۱۹۸].
۹- اسامه بن زید سمیگوید: رسولخدا صمرا میگرفت و روی پایش مینشاند و حسن سرا هم روی پای دیگرش مینشاند و میفرمود: «اللهم إنی أرحمهما فارحمهما» [۱۹۹]. یعنی: «بار خدایا! من به این دو مهر میورزم؛ تو نیز این دو را مشمول رحمت خویش قرار بده».
۱۰- ابوهریره سمیگوید: اقرع بن حابس نزد رسولخدا صرفت و آن حضرتصرا دید که حسن یا حسین را میبوسید. وی، به رسولخدا صگفت: او را میبوسی؟! من، ده فرزند دارم و هیچ یک از آنان را نمیبوسم. رسولخدا صفرمود: «إنّه من لا یرحم لا یرحم» [۲۰۰]. یعنی: «کسی که مهر و محبت نکند، مشمول محبت و رحمت قرار نمیگیرد».
۱۱- معاویه بن ابوسفیان سمیگوید: رسولخدا صزبان یا لبهای حسن سرا در دهان مبارکش گرفته بود و میمکید؛ براستی زبان یا لبهایی که رسولخدا صآن را مکیده باشد، هرگز عذاب نمیشود [۲۰۱]. اینکه معاویه سچنین حدیثی را روایت میکند، بیانگر محبت وی به حسن سمیباشد.
۱۲- ابوعباس میگوید: رسولخدا صحسن بن علی سرا روی شانهاش گذاشته بود. شخصی گفت: «بچه! سوار عجب مرکبی شدهای!» رسول اکرم صفرمود: «او نیز عجب سوارکاری است!» [۲۰۲].
۱۳- جابر سمیگوید: نزد رسولخدا صرفتم. دیدم که آن حضرت صدر حالت چهار دست و پا، حسن و حسین برا روی پشتش سوار کرده بود و آنها را در خانه، به این و آن طرف میبرد و میفرمود: (شتر شما، چه شتر خوبی است و شما هم چه بارهای خوبی هستید» [۲۰۳].
۱۴- ابوهریره سمیگوید: با رسولخدا صنماز میگزاردیم. وقتی آن حضرت به سجده میرفت، حسن و حسین بروی پشتش میرفتند و چون رسول اکرم صبه سجده میرفت، آن دو همین کار را میکردند تا اینکه رسولخدا صنمازش را به پایان رساند [۲۰۴].
۱۵- بریده سمیگوید: رسولخدا صدر حال سخنرانی بود که حسن و حسینبدر حالی که پیراهن قرمز پوشیده بودند و در حال راه رفتن، تعادل نداشتند و سکندری میخوردند، آمدند. رسولخدا صاز منبر پایین آمد و آن دو را با خود، بالای منبر برد و فرمود: «واقعاً خدای متعال، راست گفته است که:
﴿ إِنَّمَآ أَمۡوَٰلُكُمۡ وَأَوۡلَٰدُكُمۡ فِتۡنَةٞ﴾[التغابن: ۱۵].
«همانا اموال و فرزندان شما، فتنه و مایهی آزمایش شما هستند».
و سپس افزود: «به این دو طفل نگاه کردم که راه میرفتند و سکندری میخوردند؛ لذا نتوانستم صبر کنم و بدینترتیب سخنانم را بریدم و آن دو را با خود بالای منبر آوردم» [۲۰۵].
۱۶- ابوهریره سمیگوید: یک روز همراه رسولخدا صبه بازار بنی قینقاع رفتم؛ نه من چیزی میگفتم و نه آن حضرت صچیزی به من میگفت. پس از آن، بازگشت و به خانهی فاطمه لرفت و فرمود: «آیا بچه، آنجاست؟ آیا بچه آنجاست؟» منظورش، حسن سبود. به گمانم مادرش او را نگه داشته بود تا او را بشوید و گردنبندی بر گردنش بیندازد. مدت زیادی نگذشت که حسن سبا شتاب و دوان دوان آمد و بدین ترتیب رسولخدا صو حسن سدست به گردن هم انداختند [۲۰۶].
۱۷- باری ابوهریره سحسن سرا در یکی از کوچههای مدینه دید و به او گفت: پدرم، فدایت؛ شکمت را برهنه کن تا آن را ببوسم؛ همانگونه که رسولخدا صرا دیدم که شکمت را میبوسید. حسن سشکمش را برهنه کرد و ابوهریره سنافش را بوسید [۲۰۷].
۱۸- سلمة بن اکوع سمیگوید: رسولخدا صو حسن و حسین، بر استر شهبای [۲۰۸]. آن حضرت صسوار بودند؛ یکی، جلوی رسول خدا صو دیگری پشت سر آن حضرت ص؛ افسار استر را گرفتم و آنها را به خانهی رسول اکرم صبردم.
همهی پدران باید از این چشمهی روان، محبت و مهرورزی به فرزندانشان را بیاموزند. چشمهی جوشانی که سرشار از رهنمود نبوی برای بیان کیفیت مهرورزی آن حضرت صبه نوهاش حسن سمیباشد؛ رهنمودهای ارزشمندی که چگونگی پرورش روحی و روانی کودک و شکلدهی شخصیتش را به تصویر میکشد و به این پرسش مهم پاسخ میدهد که چگونه میتوانیم احساس و عاطفهی کودک را بنا نهیم و حق و حقوق عاطفی او را ادا کنیم تا آیندهای درخشان داشته باشد؟ احادیث مذکور، مجموعهای از زیرساختها و اصول تربیتی را ارائه میدهد که با عملی کردن آنها، میتوان در مسیر درست و روشن گام نهاد:
[۱۹۰] سنن نسائی، شمارهی ۸۱۶۸؛ شیخ عثمان خمیس در کتاب الأحادیث بشأن السبطین، ص۳۱۲، این حدیث را حسن لذاته دانسته است. [۱۹۱] احادیث بشأن السبطین، عثمان خمیس، ص۲۹۳؛ حدیث، حسن است. [۱۹۲] مسند احمد (۲/۲۴۹،۳۳۱)، با سند صحیح [۱۹۳] الدوحة النبویة الشریفة، ص۷۴. [۱۹۴] صحیح مسلم، شمارهی (۲۴۲۲). [۱۹۵] روایت احمد؛ ترمذی، این حدیث را روایت کرده و آن را حدیثی غریب دانسته است. مسند احمد (۱/۷۷)؛ سند ترمذی، شمارهی ۳۷۳۴؛ سیر أعلام النبلاء (۳/۲۵۴). [۱۹۶] مسند احمد (۴/۱۷۲)؛ سنن ابن ماجه، شمارهی۳۶۶۶؛ بوصیری در الزوائد گفته است: سندش، صحیح است و راویان آن، ثقه میباشند؛ نگا: سیر أعلام النبلاء (۳/۲۵۵). [۱۹۷] ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، ص۲۱۵؛ مسند احمد(۵/۲۸۸)؛ تاریخ دمشق (۱۴/۲۶). [۱۹۸] مستدرک (۳/۱۷۳،۱۷۴)؛ سیر أعلام النبلاء (۳/۲۵۳،۲۵۴)، با سند صحیح. [۱۹۹] الإحسان فی تقریب صحیح ابن حبان (۱۵/۴۱۵)؛ ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، ص۲۱۶. [۲۰۰] مسلم، شمارهی ۲۳۱۸. [۲۰۱] مسند احمد (۴/۹۳) با سند حسن؛ سیر أعلام النبلاء (۳/۲۵۹). [۲۰۲] الشریعة، از آجری با سند ضعیف (۵/۲۱۶۰). [۲۰۳] همان. [۲۰۴] الشریعة از آجری (۵/۲۱۶۰)؛ محمد بن عیسی بن حیان مدائنی، جز راویان آن میباشد که دارقطنی، او را ضعیف و متروک دانسته است. [۲۰۵] الشریعه از آجری (۵/۲۱۶۲). [۲۰۶] صحیح مسلم. [۲۰۷] مستدرک (۳/۱۶۳)؛ حاکم، آن را صحیح دانسته و ذهبی، با او موافقت نموده است. [۲۰۸] گویا از آن جهت به استر رسولخدا صشهباء میگفتهاند که سفید، بوده است. (مترجم)
بوسیدن کودک، نقش بسزایی در برانگیختن احساسات و عواطف وی دارد و باعث فروکش کردن هیجانها و اضطرابهای درونی او و در نتیجه آرامش روحی و روانی وی میگردد؛ همچنین، بوسیدن کودک، ارتباط قوی و استواری مبتنی بر محبت و علاقه به یکدیگر را درمیان کوچک و بزرگ برقرار میسازد و مهر و محبت قلبی نسبت به فرزند را هویدا میسازد و نشاندهندهی تواضع و فروتنی بزرگسالان برای کوچکترها میباشد. آری؛ بوسیدن کودک، نور درخشانی است که به قلب کودک، گرما و درخشندگی میبخشد و به او شرح صدر میدهد و به رشد شخصیت وی در عرصههای اجتماعی و ارتباط با همنوعانش کمک مینماید. بوسیدن کودک، افزون بر تمام این مزایا و فضایل، سنت رسول اکرم صنیز میباشد [۲۰۹]. خلاصه اینکه محبت و مهرورزی به کودکان، یکی از صفات ارزنده و والای رسولخدا صو بلکه شاهراه ورود به بهشت و دستیابی به رضایت الهی است.
[۲۰۹] منهج التربیة الإسلامیة للطفل، ص۱۷۹.
شماری از احادیثی که پیشتر بیان شد، نشان دهندهی شوخی کردن و بازی نمودن رسولخدا صبا حسن سو همچنین نحوهی برخورد با کودک از طریق به آغوش گرفتن یا خندانیدن وی بود. صحابه شنیز رویهی رسولخدا صدر برخورد با کودکان را در پیش گرفتند و همچون آن حضرت صبا آنها شوخی و بازی میکردند. چنانچه عمر سمیگوید: «چه زیباست که مرد، در خانهاش همانند یک بچه رفتار کند؛ یعنی در صحبت و گشادهرویی و خوشاخلاقی و شوخی با کودکانش، همانند خودشان عمل نماید». رسولخدا صهمواره با حسن و حسین ببازی میکرد. طرز رفتار رسولخدا صبا کودکان، از طریق بازی و شوخی، نیاز روحی و روانی آنها را اشباع و تغذیه میکرد و بدینسان رفتار آن حضرت صبا کودکان بدور از هر گونه جفاکاری و خشونت و بیتوجهی به حقوق آنان بود [۲۱۰].
[۲۱۰] منبع پیشین، ۱۸۴.
هدیه دادن، آثار و پیامدهای خوشایندی در روح و روان عموم انسانها دارد و این اثرگذاری، بر روح و روان کودکان، بیشتر است. رسول اکرم صاهمیت این کار مهم و اساسی ر ادر شکلدهی روح و روان کودک و جهت دادن به آن و نیز رشد و پرورش آن، بیان نموده است. چنانچه پیشتر دربارهی هدیهای که رسولخدا صبه دخترخالهی حسن بن علی سیعنی امامه بنت ابوالعاص داد، سخن گفتیم. عایشه لمیگوید: نجاشی، مقداری زیورآلات به رسول اکرم صهدیه نمود که درمیان آنها، انگشتری وجود داشت که نگینش، حبشی بود. رسولخدا صآن را گرفت و هیچ علاقهای به آن نداشت؛ آنگاه آن را برای دختر زینب، یعنی امامه فرستاد و گفت: «ای دخترم! خودت را با این نگین، بیارای» [۲۱۱].
[۲۱۱] سنن ابن ماجة، شمارهی ۳۶۴۴؛ الدوحة النبویة الشریفة، ص۴۳.
رسول خدا صکودکان را نوازش میکرد و دست مهربانیاش را بر سر آنان میکشید و بدینترتیب کودکان، لذت مهر و محبت را احساس میکردند و به محبت بزرگان نسبت به خود، پی میبردند و درک مینمودند که بزرگترها، واقعاً به آنان توجه دارند. مصعب بن عبدالله سمیگوید: عبدالله بن ثعلبه چهار سال قبل از هجرت رسول اکرم صبه دنیا آمد. رسولخدا صدر فتح مکه، سرش را نوازش نمود و برایش دعای خیر کرد. وقتی رسولخدا صوفات نمود، عبدالله بن ثعلبه، چهارده ساله بود [۲۱۲].
[۲۱۲] مستدرک حاکم (۳/۳۷۹).
دیدن کودک و نشست و برخاست با او، امری عادی است که نخستین لحظههای آن، از اهمیت ویژهای برخوردار میباشد. بنابراین اگر نخستین لحظات برخورد با کودک، درست و مناسب باشد، کودک میتواند به سخن گفتن ادامه دهد و جرأت مییابد تا باب گفتگو با بزرگترش را باز نماید. بدینسان این امکان برای بزرگترها نیز فراهم میگردد که از آنچه در دل کودک میگذرد، آگاهی یابند و به مشکلات و خواستهها و آرزوهایش پی ببرند. همهی این نتایج در صورتی بدست میآید که نخستین لحظات برخورد بزرگترها با کودک مناسب و خوب باشد. عبدالله بن جعفر سمیگوید: هرگاه رسولخدا صاز سفری بازمیگشت، ابتدا کودکان خاندانش را به دیدنش میبردند. باری آن حضرت صپس از بازگشت از یک سفر، پیش از سایر کودکان مرا دید و مرا جلوی خود، بر مرکبش سوار نمود. آنگاه حسن یا حسین را آوردند. رسولخدا صاو را پشت سرش سوار نمود و بدینترتیب در حالی که هر سه نفر ما سوار مرکب بودیم؛ وارد مدینه شدیم [۲۱۳].
[۲۱۳] مسلم، شمارهی ۲۴۲۸؛ سیر أعلام النبلاء (۳/۴۵۸).
چه بسا کودکی که به تنهایی، پای در کوچه و خیابان مینهد، گم میشود؛ اگر پدر و مادر، آدمهای بیخیالی نباشند، خیلی زود به نبودن و گم شدن فرزندشان پی میبرند و در صدد یافتن او برمیآیند و برعکس، والدین بیخیال، خیلی دیر، متوجه گم شدن فرزندشان میشوند و به همین نسبت، برای پیدا کردن کودکشان، دیر، اقدام میکنند. شتاب در پیدا کردن کودک گم شده، تأثیر بسزایی بر روح و روان کودک دارد. چراکه اگر مدت زمان گم شدن کودک، به درازا بکشد، ترس و هراس و گریهی کودک نیز طولانی میگردد و به خاطر طولانی شدن دوری از والدین، آثار ناگواری بر روح و روان وی، برجای میماند. به همین خاطر یک بار که حسن و حسین بگم شدند، رسولخدا صخیلی سریع به جستجوی آنان پرداخت و یارانش را برای این منظور بسیج نمود [۲۱۴]. سلمان سمیگوید: ما، پیرامون رسول اکرم صبودیم که امایمن لآمد و گفت: ای رسولخدا! حسن و حسین گم شدهاند. آن هنگام، خورشید بالا آمده بود. رسول اکرم صفرمود: «برخیزید و فرزندانم را پیدا کنید». هر شخص برای یافتن حسن و حسین به سویی رفت و من به همان سمتی رفتم که رسول اکرم صرفت. سرانجام حسن و حسین را در دامنهی کوهی، در حالی یافتیم که به یکدیگر چسبیده بودند و یک مار که از دهانش شرارهی آتش بیرون میشد، روبروی آنها حلقه زده بود. رسولخدا صبه سوی آن مار شتافت. آن مار به میان سنگها خزید. آنگاه رسولخدا صبه سوی حسن و حسین رفت و آنها را از هم جدا کرد و دست نوازش بر سرشان کشید و فرمود: شما، چقدر برای خدا عزیز هستید! و سپس یکی از آنها را روی شانهی راستش و دیگری را روی شانهی چپش گذاشت. گفتم: خوشا به حالتان؛ چه مرکب خوبی دارید! رسول اکرم صفرمود: «آن دو هم سواران خوبی هستند و پدرشان، از آنها بهتر است» [۲۱۵]. در این روایت ترس و هراسی که دامنگیر حسن و حسین بشده بود، آن چنان نمایان است که آن دو، از ترس مار به یکدیگر چسبیده بودند. همچنین در این روایت ملاحظه میکنیم که رسول اکرم صبرای رفع ترس آن دو طفل، خیلی سریع وارد عمل شد و آنگاه آن دو را از یکدیگر جداکرد و بر سرشان دست نوازش کشید و برایشان دعا نمود و آنها را بر شانههایش گذاشت و از آنان تعریف کرد و فرمود: «آن دو، سواران خوبی هستند». همهی اینها برخاسته از محبت وافر آن حضرت صبه حسن و حسین بو توجه ویژه به آنان بود [۲۱۶].
[۲۱۴] منهج التربیة النبویة للطفل، ص۱۸۶. [۲۱۵] معجم الطبرانی (۳/۶۵)، شمارهی ۲۶۷۷؛ المجمع (۹/۱۸۲)؛ یکی از راویانش، احمد بن راشد هلالی است که ذهبی در المغنی (۱/۳۹)، او را ضعیف دانسته است. [۲۱۶] منهج التربیة النبویة ص۱۸۷.
رسولخدا صبا آن مقام والایش که پیغمبر خدا و پیشوای مردم بود، با حسن و حسین ببازی میکرد تا این درس بزرگ را به والدین بدهد که بازی کردن با بچهها، یکی از پایههای اساسی در تربیت کودکان است. روایت شده که رسولخدا صحسن سرا در برابر حسین ستشویق مینمود و از حسن سهواداری میکرد. ابوعباس میگوید: حسن و حسین در حضور رسولخدا صبا هم بازی میکردند. آن حضرت صمیگفت: حسن! بشتاب؛ حسین! او را بگیر». عایشه لگفت: آیا از بزرگتر، هواداری میکنید؟ رسولخدا صفرمود: «جبرئیل ÷میگوید: «حسین! او را بگیر» [۲۱۷]. در روایت ضعیفی از جعفر بن محمد به نقل از پدرش آمده است: رسول خدا صدر محل گذاشتن جنازهها نشست. دراین اثنا حسن و حسین سر رسیدند و ترسیدند. رسولخدا صفرمود: «حسن! آرام باش». علی سگفت: «ای رسولخدا! آیا با وجود حسین سهوای حسن سرا دارید؟» پیامبر اکرم صفرمود: «این جبرئیل است که میگوید: حسین! آرام باش» [۲۱۸].
موارد گوناگونی از بازی کردن رسولخدا صبا حسن و حسین را ملاحظه کردیم و بدینسان دریافتیم که باید در بازی کردن با کودکان تنوع داشت و در اثنای بازی، آنان را تشویق کرد تا نشاط و انرژی روحی و روانی آنان افزایش یابد و با لذت و بدون خستگی بازی نمایند و بدینترتیب، نیاز جسمی و روحی آنها، به صورت همزمان رفع گردد [۲۱۹]. گفتنی است: بازی کردن با کودکان، فواید جسمی، تربیتی، اجتماعی، اخلاقی، روحی و درمانی زیادی دارد [۲۲۰].
[۲۱۷] سیر أعلام النبلاء با سند حسن (۳/۲۶۶). [۲۱۸] سیر أعلام النبلاء (۳/۲۸۴)؛ منظور از آرام باش، در اینجا، تشویق کردن و آفرین گفتن و کف زدن میباشد. [۲۱۹] منهج التربیة النبویة للطفل، ص۲۰۹ تا ۲۱۶. [۲۲۰] منبع پیشین، ص۲۱۶.
۱- ابوخالد میگوید: از ابوجحیفه پرسیدم که آیا رسولخدا صرا دیدهای؟ گفت: آری؛ حسن بن علی سبیش از همه به او شباهت دارد [۲۲۱].
۲- عقبة بن حارث میگوید: من، همراه ابوبکر سبودم که گذرش به حسن بن علی سافتاد؛ او را روی شانهاش گذاشت و گفت: «قسم میخورم که به پیامبر صشبیه است؛ نه به علی س». علی سآنجا حضور داشت و از شنیدن سخن ابوبکر سخندید. به روایت دیگری، عقبة بن حارث میگوید: چند روز پس از وفات رسول اکرم صهمراه ابوبکر سپس از نماز عصر بیرون شدم و علی سدر کنار ابوبکر سراه میرفت. گذر ابوبکر سبه حسن بن علی سافتاد که مشغول بازی با بچهها بود. ابوبکر ساو را روی گردنش گذاشت و گفت: «قسم میخورم که شبیه پیامبر صاست، نه شبیه علی س» و علی سنیز خندید. آری! از این روایت، محبت و همبستگی میان ابوبکر و علیبنمایان میگردد.
۳- هانی بن هانی به نقل از علی سمیگوید: «حسن ساز قسمت سینه تا سر، بیش از همه به رسولخدا صشباهت داشت و حسین ساز سینه به پایین» [۲۲۲].
۴- عصم بن کلیب میگوید: پدرم، به نقل از ابوهریره ساین حدیث رسول اکرم صرا روایت نمود که: «من رآنی فی النّوم فقد رآنی فإنّ الشیطان لا ینتحلنی» یعنی: «هر کس، مرا در خواب ببیند، به راستی مرا دیده است؛ چرا که شیطان نمیتواند خودش را به شکل من درآورد».
راوی میگوید: پدرم گفت: این حدیث را برای ابن عباس سنقل کردم و به او گفتم که من، رسولخدا صرا در خواب دیدم. ابن عباس گفت: واقعاً او را در خواب دیدی؟ گفتم: آری، به خدا قسم پیامبر صرا در خواب دیدم. ابن عباس سگفت: حسن بن علی سرا به خاطر داری؟ گفتم: آری، او را به خاطر دارم و طرز راه رفتنش را هم به یاد دارم. ابن عباس سگفت: حسن سبه رسولخدا صشباهت داشت [۲۲۳].
۵- بهی، آزادشدهی زبیر سمیگوید: با هم در این رابطه صحبت میکردیم که کدام یک از اهل بیت، به رسولخدا صشباهت بیشتری دارد؟ در این اثنا عبدالله بن زبیر سآمد و گفت: «من، به شما میگویم که محبوبترین و شبیهترین فرد خاندان پیامبر صبه آن حضرت ص، چه کسی بود؟ او، حسن بن علی سبود؛ من، حسن سرا دیدم که وقتی رسولخدا صدر حال سجده بود، پشت آن حضرت رفت. رسولخدا صاو را از پشتش پایین نمیآورد تا آنکه خود حسن ساز پشت ایشان، پایین میآمد؛ همچنین پیامبر صدر حال رکوع بود که حسن سبه سمت ایشان آمد. رسولخدا صپاهایش را باز کرد تا حسن ساز میان آنها عبور کند [۲۲۴].
۶- انس سمیگوید: هیچ کس، از حسن بن علی سشباهت بیشتری به رسولخدا صنداشت [۲۲۵]. انس سعلاوه بر این میگوید: حسن بن علی ساز لحاظ سیما، بیش از همه به رسولخدا صشباهت داشت [۲۲۶].
۷- زمانی که رسولخدا صدر بیماری وفات خود به سر میبرد، فاطمه ل، حسن و حسین را نزد آن حضرت صبرد و گفت: ای رسولخدا! اینها فرزندان شما هستند؛ چیزی به اینها ارزانی کن. رسولخدا صفرمود: «هیبت و ارجمندی من، به حسن سو جرأت و سخاوتم، به حسین سمیرسد» [۲۲۷].
۸- ابن ابی ملیکه میگوید: فاطمه لمیگفت: پسرم، حسن سشبیه رسولخدا صاست و شبیه علی سنیست [۲۲۸].
۹- این افراد، شبیه رسولخدا صبودند: جعفر بن ابیطالب، حسن بن علی، ابوسفیان بن حارث، قثم بن عباس، سائب بن عبید بن عبد یزید بن هاشم بن مطلب [۲۲۹].
۱۰- هبیرة بن بریم میگوید: از علی سشنیدم که میگفت: کسی که دوست دارد به شخصی بنگرد که موها و همچنین قسمت گردن تا صورتش، بیشترین شباهت را به رسولخدا صدارد، به حسن بن علی سنگاه کند و هر کس، دوست دارد به شبیهترین فرد به رسولخدا صاز لحاظ اندام پایینتر از گردن نگاه نماید، به حسین بن علی سبنگرد [۲۳۰].
[۲۲۱] الطبقات الکبری (۱/۲۴۵)؛ صحیح بخاری، شمارهی ۳۵۴۴. [۲۲۲] طبقات (۱/۲۴۷) با سند ضعیف. [۲۲۳] طبقات (۱/۲۴۸) با سند حسن. [۲۲۴] طبقات (۱/۲۴۹) با سند ضعیف. [۲۲۵] الصحیح المسند من فضائل الصحابة، از عدوی، ص۲۶۳. [۲۲۶] ذخائر ذوی القربی، ص۲۲۱. [۲۲۷] الأحادیث الواردة بشأن السبطین، ص۲۸۷؛ استاد عثمان الخمیس، به خاطر وجود محمد بن حمید وابراهیم بن علی در سند راویان، این حدیث را ضعیف دانسته است. [۲۲۸] مجمع الزوائد (۹/۱۷۶). [۲۲۹] التبیین فی أنساب القرشیین، ص۱۰۲. [۲۳۰] الشریعة از آجری (۵/۲۱۴۶).
۱- حذیفه میگوید: مادرم، از من دربارهی زمان آشنایی و ارتباط من با رسول خداصپرسید و پس از آنکه جوابم را شنید، مرا دشنام داد. به او گفتم: بگذار، مغرب نزد رسولخدا صمیروم و با او نماز میگزارم. آنگاه رفتم و نماز مغرب را به همراه ایشان ادا کردم. رسولخدا صپس از آنکه نماز عشاء را بجا آورد، به راه افتاد. پشت سر آن حضرت صبه راه افتادم. رسولخدا صصدای پایم را شنید و پرسید: کیست؟ گفتم: حذیفه هستم. دوباره سؤال کرد: چه شده؟ ماجرا را برای پیامبر اکرم صبازگو کردم. ایشان فرمود: «خداوند، تو و مادرت را بیامرزد» سپس فرمود: «آیا شخصی را که پیشتر، نزد من آمد، دیدی؟» گفتم: آری. فرمود: «او، فرشتهای بود که قبل از امشب، به زمین نیامده بود؛ او، از خدا اجازه خواست تا به من سلام کند و من بشارت دهد که حسن و حسین، سرور و آقای جوانان بهشتند و فاطمه نیز ارجمندترین بانوی زنان بهشتی است» [۲۳۱].
۲- ابوسعید خدری سمیگوید: رسولخدا صفرمود: «الحسن و الحسین سیّدا شباب أهل الجنّة» [۲۳۲]. یعنی: «حسن و حسین، سرور و آقای جوانان بهشتیاند».
۳- در روایت دیگری از ابوسعید خدری سآمده است که رسولخدا صفرمود: «الحسن والحسین سیّدا شباب أهل الجنّة إلّا ابنی الخالة عیسی ویحیی بن زكریا†» [۲۳۳]. یعنی: «حسن و حسین، سرور و آقای تمام جوانان بهشت جز دو پسرخاله یعنی عیسی و یحیی بن زکریا هستند». استاد عثمان الخمیس، ضمن بررسی طرق این حدیث، بدین نکته اشاره نموده که این حدیث، توسط شانزده تن از صحابه شروایت شده است [۲۳۴]. وی، میگوید: دربارهی این حدیث از امام احمد حنبل سؤال شد؛ فرمود: صحیح است [۲۳۵]. البته ابن کثیر در البدایة والنهایة، این حدیث را آورده و گفته است: در تمام سندهایش، ضعف وجود دارد [۲۳۶]. امام ذهبی میگوید: به چندین طریق، روایت شده که در مجموع همدیگر را تقویت میکنند [۲۳۷].
استاد الخمیس میگوید: در جمعبندی اقوال علما در مورد این حدیث، میتوان نظریهی ابن کثیر را برگزید و البته باید دانست که برخی از طرق روایت این حدیث، «حسن» و برخی هم «حسن لغیره» میباشد و بدینسان به گفتهی امام ذهبی، طرق روایت آن قوت مییابد. در نتیجه این حدیث آن چنانکه امام احمد، گفته است: «صحیح لغیره» میباشد [۲۳۸].
[۲۳۱] مسند احمد (۵/۳۹۱)؛ نگا: الأحادیث الواردة بشأن السبطین، ص۱۷۶. [۲۳۲] الأحادیث الواردة بشأن السبطین،ص۱۸۴. [۲۳۳] الشریعة، از آجری (۵/۲۱۴۴). [۲۳۴] الأحادیث الواردة بشأن السبطین، ص۲۱۱. [۲۳۵] سؤال شمارهی ۱۲۴ المنتخب من العلل از خلال؛ المنتخب، نوشتهی ابن مقدسی میباشد. [۲۳۶] البدایة والنهایة (۸/۲۰۸). [۲۳۷] سیر أعلام النبلاء (۳/۲۸۳). [۲۳۸] الأحادیث الواردة بشأن السبطین، ص۲۱۲.
شخصی عراقی، از ابن عمر سدرباره حکم کشتن مگس توسط فردی که احرام بسته، سؤال نمود. ابن عمر سگفت: عجیب است که دربارهی حکم کشتن مگس سؤال میکنند، حال آنکه نوهی رسولخدا صرا کشتهاند! در صورتی که رسولخدا صفرمود: «هما ریحانتای من الدنیا» [۲۳۹]. یعنی: «حسن و حسین، دو گل خوشبوی من در دنیا هستند».
ابوبکره سمیگوید: حسن و حسین برا دیدم که روی پشت رسولخدا صمینشستند و آن حضرت صکه مشغول خواندن نماز بود، آنها را با دستش نگه میداشت و چون بر روی زمین، آرام میگرفت، آنان را رها میکرد و زمانی که نمازش را تمام کرد، آنها را روی پایش نشانید و سرشان را نوازش نمود و فرمود: «إنّ هذا سیّد وأرجوا أن یصلح الله ﻷبه بین فئتین عظیمتین فی آخر الزمان» [۲۴۰]. یعنی: «این فرزندم آقاست و امیدوارم که خداوند، سرانجام توسط او، میان دو گروه بزرگ، صلح و سازش برقرار نماید». محمد بن حسین آجری میگوید: «منظور رسولخدا صحسن سبود» [۲۴۱].
ابوبکره سمیگوید: رسولخدا صنماز میخواند و چون به سجده میرفت، حسن سروی پشت آن حضرت صسوار میشد. رسولخدا صهنگامی که سر از سجده برمیداشت، حسن سرا میگرفت و او را به آرامی روی زمین میگذاشت و چون آن حضرت صبه سجده میرفت، حسن سدوباره روی پشت ایشان مینشست. رسولخدا صپس از آنکه نمازش را به پایان رسانید، حسن سرا گرفت و او را در دامانش نهاد و شروع به بوسیدنش کرد. شخصی گفت: آیا با این بچه چنین میکنید؟ رسول اکرم صفرمود: «إنّهما ریحانتای و عسی الله ﻷأن یصلح به بین فئتین من الـمسلمین» [۲۴۲]. یعنی: «حسن و حسین، دو گل خوشبوی من هستند و شاید خداوند، توسط حسن، میان دو گروه از مسلمانان، صلح و سازش برقرار نماید».
[۲۳۹] صحیح بخاری، شمارهی ۳۷۵۳. [۲۴۰] صحیح ابن حبان، شمارهی ۶۹۶۴. [۲۴۱] الشریعة از آجری، ص۲۱۵۷. [۲۴۲] همان.
رسولخدا صبارها در برابر دیدگان مردم و در انظار عمومی، به بیان منزلت و جایگاه والای حسن بن علی سپرداخت. چنانچه در روایات بسیاری، این فرمودهی رسولخدا صدربارهی حسن سنقل شده که: «إنّ ابنی هذا سیّد» یعنی: «این فرزندم، سرور و آقاست». ابن عبدالبر /میگوید: روایات صحیح، در زمینهی این حدیث رسولخدا صدر مورد حسن بن علی سبه حد تواتر رسیده که فرموده است: «إنّ ابنی هذا سیّد وعسی الله أن یبقیه حتّی یصلح بین فئتین عظیمتین من الـمسلمین» [۲۴۳]. یعنی: «این فرزندم، سید و آقاست؛ چهبسا خداوند، او را نگه دارد تا او را واسطهی صلح و سازش دو گروه بزرگ مسلمان بگرداند». این حدیث را جمعی از صحابه روایت کردهاند. در روایت ابوبکره آمده است: «و أنّه ریحانتای من الدنیا». یعنی: «او، گل خوشبوی من در دنیاست». راوی میگوید: «من، نمیتوانم بر کسی آقایی کنم که رسولخدا صاو را سرور و آقا نامیده است» [۲۴۴].
ابوبکره سمیگوید: از رسول خدا صشنیدم که بر فراز منبر میفرمود: «ابنی هذا سید ولعل الله أن یصلح به بین فئتین من الـمسلمین» یعنی: «این فرزندم، سردار و آقاست؛ چهبسا خداوند، او را واسطهی صلح و سازش دو گروه بزرگ مسلمان بگرداند». ابوبکره میگوید: در آن هنگام، حسن سکنار رسول اکرم صبود که آن حضرت صضمن بیان این فرموده، گاهی به حسن نگاه میکرد و گاهی به مردم [۲۴۵].
ابن اثیر /میگوید: گویا رسولخدا صبه بردباری و شکیبایی حسن ساشاره نمود. چنانچه در ادامهی سخنش در بیان فضیلت حسن سبدین نکته اشاره فرمود که خداوند، او را واسطهی برقراری صلح و سازش درمیان دو دستهی بزرگ از مسلمانان قرار میدهد [۲۴۶].
در تحفة الأحوذی آمده است: «این حدیث، بیانگر این است که ریاست، ویژهی شخص برتر نیست؛ بلکه رئیس، به کسی اطلاق میگردد که در رأس جمع زیادی از مردم قرار میگیرد. همچنین در این حدیث، به دو دستهی بزرگ از مسلمانان اشاده شده است» [۲۴۷].
در حدیث بخاری نیز به دو دستهی بزرگ از مسلمانان اشاره شده است؛ مسلمانان در آن زمان که حسن سواسطهی صلح و سازش قرار گرفت، دو دسته بودند: یک دسته با حسن سو دستهی دیگر با معاویه س. این، یکی از معجزات رسول اکرم صبود؛ چراکه مطابق فرمودهاش، توسط حسن سدو دستهی بزرگ از مسلمانان با هم صلح کردند.
اصل قضیه از این قرار بود که وقتی علی بن ابیطالب سدر اثر ضربهی عبدالرحمن بن ملجم مرادی در شب شنبه نوزدهم رمضان سال چهل هجری، به شهادت رسید، مردم با پسرش حسن سبیعت کردند. حسن سمدتی را در اندیشهی مسؤولیت خلافت سپری کرد و از آنجا که شاهد دودستگی مردم در این زمینه بود و مشاهده میکرد که عدهای، خواهان خلافت او هستند و عدهای نیز با معاویه سهمراه شدهاند، برای ایجاد صلح و آرامش درمیان مسلمانان و جلوگیری از ریختن خون آنها، در پنجم ماه ربیعالاول سال چهل ویک هجری، خلافت را به معاویه سواگذار کرد. برخی ماه ربیعالثانی و بعضی هم جمادیالاول را تاریخ صلح امام حسن سبا معاویه دانسته اند. این صلح، حدود شش ماه پس از آغاز خلافت حسن بن علی سبوقوع پیوست. آن سال را سال جماعت یعنی سال وحدت و یکپارچگی نامیدند و این، همان خبری بود که پیشتر رسولخدا صاز وقوع آن خبر داده و فرموده بود: «لعل الله أن یصلح به بین فئتین عظیمتین» [۲۴۸]. یعنی «چهبسا خداوند، او را واسطهی صلح و سازش دو گروه بزرگ بگرداند».
این حدیث، گذشته از آنکه بیانگر یکی از معجزات پیامبر صاست، دلیلی بر فضیلت حسن بن علی سنیز میباشد. چراکه حسن سدست از خلافت و حکومت کشید؛ نه آنکه کم بیاورد و یا تن به ذلت دهد؛ خیر، بلکه از آن جهت که به خاطر رضای خدا و به منظور جلوگیری از ریختن خون مسلمانان، مصلحت امت را در واگذاری خلافت به معاویه سدانست و بدینسان مصلحت دین و دنیای مسلمانان را ترجیح داد.
سعید بن ابی سعید میگوید: همراه ابوهریره سنشسته بودیم که در همین اثنا حسن بن علی سآمد و به جمع ما سلام کرد و ما، جوابش را دادیم. اما ابوهریره سمتوجه آمدن حسن سنشد. حسن سراهش را گرفت و رفت. به ابوهریره سگفتیم: این، حسن بن علی سبود که به ما سلام کرد. ابوهریره سبلافاصله برخاست و خود را به حسن سرساند و گفت: ای سرورم! به ابوهریره سگفتم: چرا گفتی: ای سرورم؟ ابوهریره سگفت: از رسولخدا صشنیدم که فرمود: «او، سرور و آقاست» [۲۴۹].
از جابر بن عبدالله سروایت شده که گفت: «هر کس، دوست دارد به سرور و آقای جوانان بهشتی بنگرد، پس به حسن بن علی سنگاه کند» [۲۵۰].
تعدادی زیادی از صحابه ش، حدیث آقا بودن حسن و حسین بدر بهشت را روایت کردهاند؛ علت کثرت روایات، این است که رسول اکرم صبارها و در مجالس مختلف، این حدیث را بیان نموده است. برخی از اصحابی که این حدیث را روایت کردهاند، عبارتند از: «عمر بن خطاب، علی بن ابی طالب، ابوهریره، عبدالله بن مسعود، عبدالله بن عمر، جابر بن عبدالله، اسامة بن زید، براء بن عازب، مالك بن حویرث وعزة بن ایاس و... ش» [۲۵۱].
[۲۴۳] مسند احمد ۰۵/۵۱)؛ بخاری نیز روایتی، نظیر این را نقل کرده است. (۳/۲۴۴). [۲۴۴] الإستیعاب (۱/۴۳۷). [۲۴۵] بخاری، شمارهی ۳۷۴۶. [۲۴۶] النهایة فی غریب الحدیث (۳/۴۱۷). [۲۴۷] تحفة الأحوذی (۱/۲۷۷). [۲۴۸] فتح الباری (۱۳/۶۶). [۲۴۹] مستدرک حاکم (۳/۱۶۹)؛ حاکم، آن را صحیح دانسته و ذهبی و طبرانی نیز صحت آن را تأیید کردهاند؛ هیثمی در المجمع (۹/۱۷۸)، گفته است: راویان آن، ثقه هستند. [۲۵۰] صحیح ابن حبان (۱۵/۴۲۱، ۴۲۲)؛ ابن کثیر، این روایت را در البدایة والنهایة آورده و گفته است: سندش، هیچ اشکالی ندارد. [۲۵۱] احادیث وارد شده از این راویان را نگا: مجمع الزوائد (۹/۱۸۳)؛ المعجم الکبیر (۳/۲۴)؛ الدوحة النبویة الشریفه، ص۸۱.
ابن عباس سمیگوید: رسولخدا صبرای حسن و حسین ببدین گونه دعا میکرد: «أعیذكما بكلمات الله التّامّات من كلّ شیطان وهامّة ومن كلّ عین لامّة» [۲۵۲]. و سپس فرمود: «ابراهیم ÷، اسحاق و اسماعیل علیهماالسلام را به همین شکل به خدا میسپرد» [۲۵۳]. این دعا، یکی از نسخههای منحصر به فرد طب نبوی برای کودکان است و یکی از ارکان توجه و رسیدگی به صحت و سلامتی اطفال، در نزد رسولخدا صبود؛ چنانچه عملکرد رسول اکرم صبرای حفاظت حسن و حسین بنیز گویای همین مطلب است [۲۵۴]. در این حدیث، رسول اکرم صاهمیت دعای والدین، برای فرزندانشان را نمایان کرده و به بیان فواید و پیامدهای ارزندهی دعای پدر و مادر پرداخته است؛ دعای آسایش و اطمینان و حفاظت و برکت برای فرزندان و والدین از یکسو و دعا برای حفاظت آنان از شیطان و حسادت از سوی دیگر، زمینهساز تمام موفقیتهاست. علاوه بر این، دعا، بنا به فرمودهی رسولخدا صمغز عبادت میباشد و بیانگر احساس نیازمندی انسان به خداوند و پناه بردن به او به عنوان یکی از مهمترین اهداف و آموزههای اسلام است.
[۲۵۲] یعنی: «من، شما دو نفر را به وسیلهی کلمات کامل الله از بدی شیطان و از هر جانور زهردار و از زخم چشم به حفظ خدا میسپارم». روایت بخاری، شمارهی ۳۳۷۱. [۲۵۳] سنن ترمذی، شمارهی (۲۰۶۰)؛ حدیث، حسن صحیح میباشد. [۲۵۴] منهج التربیة النبویة للطفل، ص۲۴۸.
مسلمانان، اتفاقنظر دارند که اساسیترین علوم و معارفی که مسلمان را به رضایت خداوند، میرساند، قرآن کریم و سنت رسول اکرم صمیباشد. سنت، عبارتست از اقوال و افعال ثابت شده از رسولخدا صیا اعمالی که مورد تأیید ایشان قرار گرفته است. سنت، تنها از طریق نقل و روایت، سینه به سینه و نسل به نسل، به مسلمانان رسیده و از این رو اهل حدیث و کارشناسان این رشتهی مهم علم اسلامی، توجه ویژهای به ثبت و ضبط راویان حدیث و شناخت آنان مبذول داشته و در این پهنه، اوضاع و احوال هر راوی را به دقت مورد بررسی قرار دادهاند تا در این راستا به اطمینان خاطر در دو جنبهی مورد اشارهی زیر دست یابند و جایگاه هر راوی را مشخص نمایند:
۱- عدالت: عدالت، از دیدگاه حدیثشناسان، بدین معناست که راوی، در طول حیاتش، از سلوک و رفتار درستی برخوردار بوده و وضعیت خوبی داشته باشد. شرط دیگر عدالت راوی، این است که ضمن انجام وظایف شرعیاش، از محرمات دوری کرده و به صفات کمال، آراسته باشد.
۲- حافظهی استوار و درازمدت؛ بدین معنا که راوی، حافظهی خوب و آمادهای در زمینه حفظ یا کتابت روایات و یا حفظ و نوشتن آنها داشته باشد. و این، یک مسألهی مهم و شرط اساسی برای تمام راویان بجز اصحاب بزرگوار ساست. زیرا صحابه شحاملان واقعی رسالت پیامبر اکرم صهستند که زیر نظر مستقیم آن حضرت صو با عنایت و توجه ویژهی وی، پرورش یافتهاند. از این رو خاندان رسول اکرم صاز لحاظ روایت حدیث، مورد توجه و احترام خاص اهل حدیث بوده؛ و امیرالمؤمنین علی و فرزندانش حسن و حسین سبه عنوان یاران گرامی رسولخدا صفراتر از مطالعات و مناقشات علم حدیث میباشند. چنانچه:
۱ـ بقی بن مخلد اندلسی (درگذشته به سال ۲۷۶هـ) در المسند خود که یکی از بزرگترین مسندها میباشد، پانصد و هشتاد وشش حدیث از امیرالمؤمنین علی سروایت نموده است.
۲ـ امام احمد بن حنبل (درگذشته به سال ۲۴۱هـ) در کتاب المسند خود که اینک در دسترس ماست، هشتصد و نوزده حدیث از علی سروایت کرده است.
۳ـ مؤلفان شش کتاب مشهور روایی، یعنی: بخاری، مسلم، ابوداود، نسائی، ترمذی و ابن ماجه، سیصد و بیست و دو حدیث از علی سروایت نمودهاندکه در این میان تعداد بیست حدیث، به صورت متفق و مشترک، توسط بخاری و مسلم روایت شده؛ نه حدیث علی سرا امام بخاری در صحیح خود آورده و پانزده حدیث را هم امام مسلم، به تنهایی از علی سنقل نموده است. احادیث روایت شده از علی سدر زمینههای مختلفی از قبیل: عقائد، احکام، تفسیر و سایر مسایل مربوط به حیات دینی و دنیوی مسلمانان میباشد.
شمار احادیثی که امیرالمؤمنین علی سروایت کرده، بیش از احادیثی است که سایر خلفای راشدین از رسول اکرم صنقل نموده اند و این مسأله از آنجا ناشی میشود که وفات علی سپس از همهی خلفا بوده و راویان زیادی نیز از او روایت کردهاند و در زمان او تعداد زیادی از تابعین نیز در جستجوی علم و دانش بودند و به کثرت سؤال میکردند و به خاطر در گذر زمان، مسایلی پدید آمد که نیازمند بررسی از زاویهی روایات و احادیث بود. بناراین راویان زیادی در مورد بسیاری از مسایل نوپدیدار آنزمان، به نقل و روایت احادیثی پرداختند که علی سمتناسب با مسایل آن روزگار برایشان روایت نمود. بدینترتیب این شرایط برای حسن بن علی سفراهم شد که از پدرش، در زمینهی روایت حدیث، استفادهی زیادی ببرد و به نقل بسیاری از احادیث رسولخدا صبپردازد. میدانیم زمانی که رسولخدا صوفات نمود، حسن سسن و سال چندانی نداشت؛ اما او نیز همچون بسیاری از اصحاب خردسال از قبیل ابن عباس ساحادیث زیادی را از طریق پدر و مادرش روایت نموده است؛ چنانچه پسر امام حسن یعنی حسن بن حسن و نیز سوید بن غفله، ابوالحوراء سعدی، شعبی، هبیره بن بریم، اصبغ بن نباته و مسیب بن نجبه، از طریق حسن بن علی سروایاتی را نقل کردهاند [۲۵۵]. بقی بن مخلد در مسندش، تعداد سیزده حدیث رسولخدا صرا از حسن بن علی سروایت کرده است [۲۵۶]. امام احمد نیز در مسند خود ده حدیث، به نقل از امام حسن سآورده است. مجموع احایثی که در سنن اربعه از حسن سنقل شده، شش حدیث میباشد. اینک به برخی از این احادیث میپردازیم:
۱- ابوالحوراء از حسن بن علی سنقل کرده است که گفت: رسولخدا صبه من آموخت که در قنوت وتر، این کلمات را بخوانم: «اللهمّ أهدنی فیمن هدیت وعافنی فیمن عافیت، وتولنی فیمن تولیت، وبارك لی فیما أعطیت وقنی شر ما قضیت، فإنك تقضی و لا یقضی علیك، إنه لا یذل من والیت، تباركت ربنا و تعالیت» [۲۵۷]. یعنی: «الهی! مرا در زمره کسانی قرار بده که آنها را هدایت کردهای و مرا جزو کسانی قرار بده که به آنها عافیت عطا فرمودهای، الهی! مرا جزو کسانی قرار بده که تو، یاور آنانی، و هر چه که به من عنایت فرمودهای، مبارکش بگردان، و مرا از قضای بد، حفاظت کن، تویی که حکم میکنی، احدی بر تو حاکمیت ندارد. همانا کسی که تو او را حمایت کنی، ذلیل و خوار نمیشود؛ پروردگارا! تو بابرکت و بلندمرتبه هستی».
بدینترتیب ملاحظه میکنیم که رسولخدا صتوجه ویژهای به حسن بن علی سداشت تا محبت الله ﻷرا در وجود وی نهادینه کند و او را با عبادت خدا و دعا و مناجات به درگاهش پیوند دهد؛ چراکه عبادت، دعا و همچنین ارتباط با خدای متعال، حقیقت توحید و یکتاپرستی الله متعال میباشد که تحقق آن، یکی از وظایف فراروی هر مسلمانی است و این، مسؤولیت همهی مسلمانان است که فرزندانشان را بر اساس توحید ناب و خالص تربیت کنند.
۲- هبیره میگوید: حسن بن علی سبرای ما سخنرانی کرد و فرمود: «دیروز، مردی، از میان شما رفت که نه پیشینیان، به علم و دانش او رسیدهاند و نه آیندگان خواهند رسید. رسولخدا صبرای علی سپرچم میبست و او را برای جهاد گسیل میکرد، در حالی که جبرئیل ÷سمت راستش و میکائیل ÷سمت چپش بود و علی ستا به پیروزی نمیرسید، از جهاد باز نمیگشت» [۲۵۸].
۳- عمرو بن حبیش میگوید: حسن بن علی سپس از شهادت پدرش برای ما سخنرانی کرد و گفت: «دیروز، مردی، شما را ترک گفت که نه پیشینیان در علم و دانش از او پیشی گرفتند و نه آیندگان به علم و دانش او خواهند رسید. چه بسا رسولخدا صعلی سرا برای جهاد، اعزام میکرد و برای او، لوای جنگ را میبست و علی سدر حالی از جهاد بازمیگشت که فتح و پیروزی، نصیبش شده بود. علی سهیچ درهم و دیناری از خود برجای نگذاشت مگر هفتصد درهم که آن را به منظور یک خدمتگزار برای خانواده اش نگه داشته بود» [۲۵۹].
۴- محمد بن علی میگوید: جنازهای را از کنار ما میبردند. همه جز حسن سبرخاستند. حسن گفت: «این، چه کاری بود که کردید؟ رسولخدا صفقط از آنجهت برای مرده برخاست که از بوی جنازهی یهودی، اذیت شد» [۲۶۰].
۵- ابوالحوراء سعدی میگوید: به حسن بن علی سگفتم: از رسولخدا صچه به خاطر داری؟ پاسخ داد: به یاد دارم که من، یک بار، یکی از خرماهای زکات را برداشتم و آنرا در دهانم گذاشتم. رسولخدا صآنرا از دهانم، بیرون کشید و درمیان سایر خرماها گذاشت. شخصی گفت: چه ایرادی داشت اگر این خرما را میخورد؟ رسول اکرم صفرمود: «ما، صدقه نمیخوریم». حسن افزود: رسولخدا صمیفرمود: «دع ما یریبك إلی ما لا یریبك، فإن الصدق طمأنینة، و إن الكذب ریبة» یعنی: «آنچه، تو را آشفته میکند و به شبهه میافکند، واگذار و به چیزی روی بیاور که تو را در شبهه و آشفتگی نمیاندازد؛ همانا، راستی و صداقت، مایهی آرامش خاطر است و دروغ، سبب شک و آشفتگی». حسن سگفت: رسولخدا صاین دعا را به ما آموخت که: «اللهمّ أهدنی فیمن هدیت وعافنی فیمن عافیت، وتولنی فیمن تولیت، وبارك لی فیما أعطیت وقنی شر ما قضیت، فإنك تقضی ولا یقضی علیك، إنه لا یذل من والیت، تبارك ربنا و تعالیت» [۲۶۱]. یعنی: «الهی! مرا در زمره کسانی قرار ده که آنها را هدایت کردهای و مرا جزو کسانی قرار ده که به آنها عافیت عطا فرمودهای، الهی! مرا جزو کسانی قرار ده که تو یاور آنانی، و هر چه که به من عنایت فرمودهای، مبارکش بگردان، و مرا از قضای بد، حفاظت کن، تویی که حکم میکنی، احدی بر تو حاکمیت ندارد. همانا کسی که تو، او را حمایت کنی، ذلیل و خوار نمیشود. پروردگارا! تو بابرکت و بلندمرتبه هستی».
از حدیث رسولخدا صچنین برمیآید که صدقه، برای خاندان پیامبر اکرم صروا نیست. صدقه، بر دو نوع میباشد: *صدقهی فرض که همان زکات است. و * صدقهی نفل. خدای متعال، میفرماید:
﴿ خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ تُطَهِّرُهُمۡ ﴾[التوبة: ۱۰۳].
«(ای پیغمبر!) از اموال آنان، زکات بگیر تا بدینوسیله ایشان را (از رذائل اخلاقی و گناهان و تنگچشمی) پاک داری».
مفسران میگویند: منظور از صدقه در این آیه، زکات میباشد. البته در این مورد هیچ اختلاف نظری وجود ندارد که هر دو نوع صدقه، برای رسولخدا صروا نبوده و زکات (صدقهی فرض) همچنانکه بر رسولخدا صحرام بوده، بر خاندان آن حضرت صنیز حرام میباشد. گفتنی است: در مورد حرام بودن صدقهی نفلی بر خاندان پیامبر صاختلاف نظر وجود دارد. از شافعی در این زمینه، دو قول نقل شده که صحیحترین قول، بر حرمت میباشد. حرمت صدقه یا زکات برای خاندان پیامبر صبرگرفته از حدیثی طولانی است که در بخشی از آن، آمده است: «إن الصدقة لا تنبغی لآل محمد، إنما هی أوساخ الناس» [۲۶۲]. یعنی: «صدقه، برای خاندان محمد صروا نیست، چرا که صدقه، چرک مال مردم است».
امام نووی /در شرح این حدیث میگوید: «منظور از اینکه صدقه، چرک مال مردم میباشد، این است که صدقه، در واقع وسیلهی پاک کردن اموال مردم و پاک نمودن وجود آنان از رذائل اخلاقی و گناهان میباشد. به عبارتی، حدیث بدینمعنا میباشد که صدقه، وسیلهای برای پاک کردن آلودگی مال مردم است. چنانچه در آیهی ۱۰۳ سورهی توبه به این نکته اشاره شده است. این حکم، برای گرامیداشت خاندان رسول اکرم صو بهخاطر جایگاه والای آنها صادر شد [۲۶۳]. به همین سبب خاندان رسولخدا صنه در زمان آن حضرت صو نه پس از آن، صدقه نمیگرفتند؛ بلکه از خمس غنایم، سهم خود را دریافت میکردند. خدای متعال، میفرماید:
﴿ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ ﴾[الأنفال: ۴۱]
«(ای مسلمانان) بدانید که تمام غنایمی را که فراچنگ میآورید، یک پنجم (خمس) آن، متعلق به خدا و پیغمبر و خویشاوندان(پیامبر) و ... است».
علما، در مورد اینکه بر چه کسانی به عنوان خاندان پیامبر صزکات حرام میباشد، اختلاف نظر دارند:
الف) ابوحنیفه، مالک و احمد، بر این باورند که صدقه، فقط بر بنیهاشم حرام است و آنها عبارتند از: خاندان علی، خاندان عباس، خاندان جعفر، خاندان عقیل و خاندان حارث بن عبدالمطلب. گفتنی است: فرزندان ابولهب از این حکم مستثنی هستند؛ چراکه حرمت صدقه برای بنیهاشم، برآمده از منزلت و جایگاه والای آنها و نیز بدان سبب میباشد که هم در دوران جاهلیت خود و هم پس از آنکه مسلمان شدند، پیامبر اکرم صرا یاری دادند. برخلاف ابولهب که همواره درصدد آزاررسانی به رسول خداصبود و به همین خاطر نیز فرزندانش، سزاوار این منزلت والا نشدند [۲۶۴].
برخی از علمای حنبلی، گفتهاند: خاندان ابولهب نیز مشمول این حکم میشوند. چراکه آنها از تبار هاشم هستند [۲۶۵]. علاوه بر این عتبه و معتب فرزندان ابولهب، در فتح مکه مسلمان شدند و رسولخدا صاز اسلام آوردن آنها خوشنود گردید و برای آنها دعا کرد. آن دو، در غزوههای حنین و طائف، حضور یافتند و نسبشناسان بر این باورند که نسل عتبه و معتب، ادامه یافته است [۲۶۶].
ب) شافعی /بر این باور است که صدقه، بر خاندان هاشم و مطلب، حرام است. دلیل امام شافعی، این است که رسولخدا صفقط از خمس غنایم، سهمی را به بنیهاشم و بنیمطلب داده و برای هیچ یک از سایر طوایف قریش، سهمی از خمس در نظر نگرفته است. چنانچه امام بخاری از جبیر بن مطعم سروایت میکند که میگوید: من و عثمان بن عفان سنزد رسولخدا صرفتیم و گفتیم: ای رسولخدا! شما به بنی عبدالمطلب، مقداری از سهم خمس را عطا کردید و چیزی به ما ندادید؛ در حالی که ما و آنها، با شما نسبت یکسانی داریم. رسولخدا صفرمود: «بنیهاشم و بنیمطلب، یکسان هستند» [۲۶۷].
حدیث مذکور، بر این نکته دلالت دارد که بنیمطلب همچون بنیهاشم در خمس غنایم سهم دارند و از آنجا که بنیهاشم، جزو خاندان رسول اکرم صهستند، بنیمطلب نیز به مثابه خاندان آن حضرت صبشمار میروند و به همین سبب، زکات، بر آنان حرام میباشد. سهمی که در خمس غنایم به آنان تعلق گرفته، جایگزین زکاتی است که بر آنان حرام شده و از این رو در حرام بودن زکات و به جای آن، استحقاق خمس، بنیهاشم و بنیمطلب، یکسان هستند [۲۶۸].
پیشتر، دیدگاه امام احمد /را در این زمینه آوردهایم که وی، صدقه را فقط بر بنیهاشم، ناروا میدانست. گفتنی است: امام احمد، در مورد حرمت صدقه بر بنیمطلب، دو دیدگاه دارد: یکی آنکه زکات بر بنیمطلب، حرام است؛ بدین دلیل که رسولخدا صفرموده است: «إنا وبنو الـمطلب لم نفترق فی جاهلیة ولا إسلام إنما نحن شئ واحد» [۲۶۹]. یعنی: «ما و بنیمطلب، در دورهی جاهلیت و پس از اسلام، از هم جدا نشدیم (و همواره با هم بودیم) و یکی، هستیم».
امام شافعی در مسند خود، این حدیث را روایت کرده که رسولخدا صفرموده است: «إنما بنوهاشم وبنوالـمطلب، شیء واحد» [۲۷۰]. یعنی: «بنیهاشم و بنیمطلب، یکی هستند». آنگاه رسولخدا صانگشتانش را در هم کرد. چرا که بنیمطلب، همچون بنیهاشم سزاوار یک پنجم خمس هستند و زکات، بر آنان حرام میباشد.
دیدگاه دیگر احمد حنبل /همچون دیدگاه امام ابوحنیفه و امام مالک است که گرفتن زکات را برای بنیمطلب، جایز میداند؛ بدین دلیل که بنیمطلب، در حکم عمومی و فراگیر آیهی ۶۰ سورهی توبه داخل هستند؛ خدای متعال میفرماید:
﴿ إِنَّمَا ٱلصَّدَقَٰتُ لِلۡفُقَرَآءِ وَٱلۡمَسَٰكِينِ﴾[التوبة: ۶۰]
«زکات، مخصوص مستمندان، بیچارگان و گردآورندگان آن است».
البته حکم این آیه، شامل بنیهاشم نمیشود؛ چراکه رسولخدا صفرموده است: «إن الصدقة لا تحل لـمحمد ولا لآل محمد» [۲۷۱]. یعنی: «صدقه، برای محمد صو خاندان محمد ص، حلال نیست». بدینترتیب، فقط بر بنیهاشم، ناروا میباشد. این دسته از فقها، قیاس بنیمطلب بر بنیهاشم را نادرست میدانند. زیرا بنیهاشم از لحاظ نسبت خویشاوندی با رسولخدا ص، به آن حضرت صنزدیکترند و بنیمطلب، بدان سبب از یک پنجم خمس غنایم، بهرهمند شدند که آن حضرت صرا نصرت و یاری کرده بودند و نصرت و یاری، اساساً دلیل نمیشود که به آنان زکات، تعلق نگیرد [۲۷۲].
فقها همچنین دربارهی دادن زکات به خاندان پیامبر صدر شرایطی که از یک پنجم خمس غنایم محرومند، سخن گفته و این موضوع را مطرح نمودهاند که اگر خاندان پیامبر صبه خاطر خالی بودن بیتالمال از اموال فیء [۲۷۳]. و غنیمت یا به سبب سلطهی ستمگران بر اموال فیء و غنیمت، از سهم خود در یک پنجم خمس محروم شوند، در این صورت گرفتن زکات برای آنان چه حکمی دارد؟ برخی از علما، در این مورد بر این باورند که گرفتن زکات، برای آنان اشکالی ندارد؛ چنانچه امام ابوحنیفه /در زمان خود پرداخت زکات به بنیهاشم را جایز میدانست؛ زیرا در آن زمان بنیهاشم از سهم خود در خمس محروم بودهاند [۲۷۴].
بعضی از علمای مالکی گفتهاند: هرگاه خاندان پیامبر صازسهم خود در بیتالمال، محروم شوند و همین مسأله، زمینهساز فقر آنان گردد، در این صورت پرداخت زکات به آنان و یا به عبارتی گرفتن زکات توسط آنها جایز است [۲۷۵]. در این باره ابوبکر ابهری [۲۷۶]. میگوید: در چنین شرایطی، زکات و صدقهی نفلی، برای آنان جایز میباشد [۲۷۷].
ابوسعید اصطخری، یکی از علمای شافعی، میگوید: اگر سادات، از سهم خود در خمس، محروم شوند، پرداخت زکات به آنان رواست؛ زیرا خاندان پیامبر صبه سبب برخورداری از یک پنجم خمس، از گرفتن زکات نهی شدهاند و چنانچه سهم خود از خمس را دریافت نکنند، دادن زکات به آنها، واجب میگردد [۲۷۸]. چنانچه در حدیث آمده است: «إنّ لكم فی خمس الخمس ما یكفیكم أو یغنیكم» [۲۷۹]. یعنی: «همانا سهم شما در یک پنجم خمس، به اندازهای است که شما را کفایت یا بینیاز کند». همانطور که روشن است در این حدیث، عامل بینیازی از زکات، سهم یک پنجم خمس بیان شده و چنانچه عملاً این عامل وجود نداشته باشد، پرداخت زکات به سادات برای رفع نیازهای آنان، ایرادی ندارد. برخی از علمای حنبلی گفتهاند: گرفتن زکات برای سادات در صورت محرومیت از یک پنجم خمس جایز است؛ چرا که چارهای جز این برای رفع نیازهایشان، وجود ندارد [۲۸۰]. ابن تیمیه /، همیننظر را دارد [۲۸۱]. اینک به ادامهی احادیثی میپردازیم که حسن بن علی سروایت کرده است:
۶- ربیعة بن شیبان به حسن بن علی سگفت: «از رسولخدا صچه به یاد داری؟» حسن سفرمود: «رسولخدا صمرا به اتاق نگهداری اموال زکات برد؛ از میان اموال زکات، خرمایی برداشتم و در دهانم گذاشتم. رسولخدا صفرمود: «القها فإنها لا تحل لرسول الله ولا لأحد من أهل بیته» [۲۸۲]. یعنی: «آن را از دهانت بیرون بیاور؛ همانا صدقه، برای رسولخدا و هیچیک از اهل بیتش، حلال نیست».
۷- ابوالحوراء میگوید: نزد حسن بن علی سبودیم که از او سؤال شد: از رسولخدا صچه به خاطر داری؟. حسن سگفت: همراه رسولخدا صراه میرفتم که از محل خرمن کردن خرماهای زکات، گذشت. یک خرما برداشتم و در دهانم نهادم. آن را از دهانم درآورد. شخصی گفت: چه ایرادی داشت اگر میگذاشتی که این خرما را بخورد؟ رسولخدا صدر جوابش بدین نکته اشاره کرد که ما، خانوادهی محمد هستیم و برای ما، صدقه، روا نیست. همچنین از رسولخدا صنمازهای پنجگانه را یاد دارم [۲۸۳].
۸- ایوب بن محمد میگوید: حسن بن علی سو ابن عباس سجنازهای دیدند؛ یکی از آنها برخاست و دیگری برنخاست. آن یکی که برخاست، پرسید: مگر رسولخدا صبا دیدن جنازه بلند نشد؟ آن یکی گفت: بلی و نشست [۲۸۴].
آنچه گذشت، برخی از احادیثی بود که حسن بن علی سروایت کرده است. به هر حال حسن بن علی سیکی از اصحابی به شمار میرود که اهل فتوا نیز بوده و در جرگهی تراز سوم صحابه قرار داشته است. محدثان، علمای صحابه را براساس میزان فتواهایشان به سه تراز تقسیم کردهاند:
۱- مکثر (کسانی که اقوال و فتواهای زیادی از آنان در دسترس است و به کثرت فتوا میدادهاند).
۲- مقل (کسانی که اقوال و فتواهای اندکی از آنان در دسترس است).
۳- متوسط (کسانی که از لحاظ میزان روایت و فتوا، فروتر از گروه اول و فراتر از طبقهی دوم قرار دارند).
ابن قیم /هر طبقه از علمای صحابه را نام برده است؛ از یکصد و سی و اندی صحابه اعم از مرد و زن، فتواهایی در دسترس است که از لحاظ تعداد این فتواها، به سه طبقه تقسیم میشوند:
الف) طبقهی اول (مکثر): عبارتند از: «عمر بن خطاب، علی بن ابیطالب، عبدالله بن مسعود، امالـمؤمنین عایشه، زید بن ثابت، عبدالله بن عمر و عبدالله بن عباسش».
ابومحمد بن حزم میگوید: از فتواهای هر یک از اینها میتوان، کتابهای زیادی به نگارش درآورد. چنانچه ابوبکر محمد بن موسی بن یعقوب بن مأمون، فتاوای ابن عباس سرا در بیست کتاب گرد آورده است. ابوبکر محمد بن موسی، یکی از امامان سرآمد در علوم اسلامی و حدیث بوده است.
ب) طبقهی دوم (متوسط): ابو محمد میگوید: این دسته از صحابه شعبارتند از: ابوبكر صدیق، امسلمه، انس بن مالك، ابوسعید خدری، ابوهریره، عثمـان بن عفان، عبدالله بن عمرو بن عاص و عبدالله بن زبیر و ...ش.
ج) طبقهی سوم (مقل): از این دسته از صحابه، یک یا دو مسأله و یا اندکی بیشتر، روایت شده که عبارتند از: «ابوالدرداء، ابوالیسر، ابوسلمه مخزومی، ابوعبیدة بن جراح، حسن و حسین فرزندان علی بن ابیطالب، نعمـان بن بشیر، ابی بن کعب، ابوایوب، طلحه، ابوطلحه، ابوذر، امعطیه، امالـمؤمنین صفیه، امالـمؤمنین حفصه و امالـمؤمنین امحبیبه»ش [۲۸۵].
[۲۵۵] سیر أعلام النبلاء (۳/۲۴۶). [۲۵۶] تلقیح فهوم أهل الأثر فی عیون التاریخ والسیر، از ابن جوزی، ص۳۶۹. [۲۵۷] مسند احمد (۳/۱۶۷،۱۶۸) با سند صحیح. [۲۵۸] مسند احمد (۳/۱۶۷،۱۶۸) با سند صحیح. [۲۵۹] مسند احمد (۳/۱۶۷،۱۶۸) با سند صحیح. [۲۶۰] مسند احمد (۳/۱۶۷،۱۶۸) با سند ضعیف. [۲۶۱] مسند احمد (۳/۱۶۷،۱۶۹) با سند صحیح. [۲۶۲] صحیح مسلم، شمارهی ۱۰۷۲. [۲۶۳] شرح نووی بر صحیح مسلم (۷/۱۸۳،۱۸۷) [۲۶۴] شرح فتح القدیر از ابن همام (۲/۲۷۲،۲۷۴). [۲۶۵] الإنصاف از مرداوی (۳/۲۵۵،۲۵۶). [۲۶۶] التبیین فی أنساب القریشین، ص۱۴۳. [۲۶۷] بخاری، شمارهی ۳۱۴۰. [۲۶۸] معالم السنن خطابی(۲۷۱)؛ الأم از شافعی(۲/۶۹)؛ المجموع از نووی (۶/۲۴۴). [۲۶۹] سنن ابی داود، شمارهی ۲۹۸۰. [۲۷۰] سنن نسائی، شمارهی ۴۱۳۷. [۲۷۱] مسلم، شمارهی ۱۰۷۲. [۲۷۲] المغنی از ابن قدامه (۴/۱۱۱،۱۱۲). [۲۷۳] فیء، به آن دسته از اموالی گفته میشود که بدون جنگ و درگیری، از سپاهان کفر، نصیب مسلمانان میگردد. (مترجم) [۲۷۴] حاشیة ابن عابدین (۲/۹۱). [۲۷۵] بلغة السالک (۱/۲۳۲) حاشیة الدسوقی (۱/۴۵۲،۴۵۳). [۲۷۶] او، محمد بن عبدالله بن محمد صالح ابوبکر تمیمی، یکی از شیوخ مالکی در عراق است که در سال ۳۷۵هـ درگذشت؛ نگا: شذرات الذهب(۳/۸۵). [۲۷۷] المنتقی از باجی (۲/۱۵۳). [۲۷۸] المجموع از نووی (۶/۲۴۴). [۲۷۹] تفسیر ابن کثیر (۲/۳۱۳). [۲۸۰] الإختیارات (۱۰۴)؛ العقیدة فی أهل البیت، ص۱۸۶. [۲۸۱] مسند احمد (۳/۱۷۰). [۲۸۲] مسند احمد (۳/۱۷۰)؛ استاد احمد شاکر، آن را صحیح دانسته است. [۲۸۳] مسند احمد (۳/۱۷۰)؛ استاد احمد شاکر، آن را صحیح دانسته است. [۲۸۴] مسند احمد (۳/۱۷۱)؛ استاد احمد شاکر، آن را صحیح دانسته است. [۲۸۵] اعلام الموقعین (۱/۱۲،۱۳)؛ سیرة عائشه، نوشتهی سلیمان ندوی، ص۳۲۷.
حسن بن علی سمیگوید: [۲۸۶]. از داییام هند بن ابی هاله در مورد شمایل زیبای رسولخدا صپرسیدم. وی، در پاسخم چنین گفت: رسولخدا صزیبایی چشمگیری داشت و راست قامت و والامقام بود؛ چهرهاش، مانند ماه شب چهارده میدرخشید؛ میانه قامت بود؛ نه زیاده از حد بلندبالا و نه بیش از اندازه کوتاهقد. درشتاندام و قویهیکل بود؛ گیسوانش، اندکی فرخورده و مجعد بود و هرگاه موهایش را روی پیشانی میریخت، آنها را به چپ و راست شانه میکرد و فرق باز مینمود و چون گیسوانش را انبوه میگذاشت، از نرمی گوشش، نمیگذشت. سپید گندمگون بود و پیشانی بلندی داشت. ابروانش، کمانی و به هم پیوسته بود و درمیان آنها مویرگی وجود داشت که وقتی عصبانی میشد، حرکت میکرد. بینی باریک و کشیدهای داشت و از او نوری، ساطع میشد که اگر کسی دقت نمیکرد، آن را ابر سفیدی میپنداشت و صورتش پرگوشت نبود. دندانهای پیشین آن حضرت ص، اندکی فاصله داشتند و از سینه تا نافش، یک رشته مو، کشیده شده بود. گردنی نقرهمانند و صاف داشت که نه زیاده از حد لاغر بود و نه بیش از اندازه چاق و پرگوشت. خوشاندام بود؛ چنانکه شکم و سینهاش، در یک امتداد قرار داشت. سینهاش، پهن و عریض بود و اندامش، ورزیده. حد فاصل سینه و نافش، با رشته مویی به هم وصل میشد و سایر قسمتهای بدنش، مویی نداشت و جاهای دیگر سینه و شکمش، بی مو بود، ولی دستان و شانهها و بالای سینهاش،پرموی بود. ساعد و بازوی بلندی داشت و کف دستانش، پهن بود. قدمهایش نیز همانند کف دستانش درشت بود. مژگانی پرپشت و بلند داشت و گودی کف پاهایش زیاد بود. پاهایی نرم و هموار داشت که چون بر آن آب میریخت، به سرعت از روی آن میلغزید. هنگام راه رفتن، به جلو متمایل میشد و پاهایش را از زمین میکند و باوقار و تند راه میرفت؛ به گونهای که گویا از بلندی به سراشیبی میرود. قدمهایش را با قوت برمیداشت و آرام میگذاشت و هرگاه به کسی روی میکرد، با تمام اندامش به سوی او برمیگشت. همواره نگاهش به پایین بود و بیشتر به زمین نگاه میکرد تا به آسمان. بیشتر موارد، به نیمنگاهی اکتفا مینمود و هنگام راه رفتن، یارانش را جلوتر از خود قرار میداد و به هر کس که میرسید، بیدرنگ سلام میکرد و آغازگر سلام بود.
حسن سمیگوید: به او گفتم: از چگونگی سخن گفتن رسولخدا صبرایم بگو. وی، پاسخ گفت: بیشتر موارد ساکت بود و بدون ضرورت، سخن نمیگفت. در آغاز و پایان کلامش، نام خدا را بر زبان میآورد و سخنان جامع و کاملی میگفت و سخنانش، قول فصل بود و زیاده از حد فهم یا کمتر از آنکه قابل درک باشد، نبود. نه، درشتی میکرد و نه خود یا کسی را خوار مینمود. کوچکترین نعمت خدا را بزرگ میشمرد و هیچ نعمتی را ناچیز و نکوهیده نمیدانست خوردنیها و نوشیدنیها را نه نکوهش میکرد و نه تعریف. به خاطر دنیا و مسایل دنیوی خشم نمیگرفت و هرگاه حقی پایمال میشد یا مورد تعرض قرار میگرفت، هیچکس را یارای مقاومت در برابر خشم آن حضرت صنبود. هیچگاه بهخاطر خودش خشمگین نمیشد و هرگز برای خویش، انتقام نمیگرفت. هرگاه قصد اشاره کردن داشت، با تمام کف دستش اشاره میکرد و هنگام اظهار تعجب و شگفتی دستش را پشت و رو مینمود و هنگام سخن گفتن، دستش را حرکت میداد و هرگاه به خشم میآمد، روی برمیگرداند و به رویش نمیآورد. در بیشتر موارد، خندیدن وی در قالب تبسم بود و قطرات اشک شادی همانند دانههای باران از زیر پلکهایش سرازیر میشد.
حسن سمیگوید: مدتی از بازگو کردن این ویژگیهای پیامبر صبرای حسین سخودداری کرد و زمانی که این مطالب را برایش بازگو نمودم، دیدم که پیش از من، دربارهی شمایل رسولخدا صاز هند سؤال کرده و پاسخش را شنیده است. همچنین دریافتم که حسین سدر مورد چگونگی ورود و خروج رسولخدا صبه خانهاش از پدرمان علی سسؤال کرده و به همه چیز دربارهی آن حضرت صپی برده است.
حسین سمیگوید: از پدرم دربارهی عملکرد رسول اکرم صپس از ورود به خانهاش، پرسیدم. وی، در پاسخ فرمود: زمانی که رسولخدا صبه خانهاش میرفت، وقتش را به سه قسمت، تقسیم مینمود، بخشی را به (عبادت) الله اختصاص میداد، بخشی را به خانوادهاش و قسمتی را هم به خودش و آنگاه بخش مربوط به خودش را میان خود و مردم تقسیم میکرد. و در همان وقت خواص صحابه شنزدش میرفتند و آن حضرت صهیچ چیزی را از آنان دریغ نمیکرد. عادت رسولخدا صبر این بود که در زمان اختصاصیافته به مردم، فضلا و سرآمدان را بر دیگران ترجیح میداد و بر اساس جایگاه دینی افراد، وقتش را در اختیار آنها میگذاشت و نیاز و خواستهی یکایک آنان را برآورده میساخت و به آنان مشغول میگشت و ایشان را به کارهایی وا میداشت که مصلحتشان در آن بود و آنها را به مواردی رهنمون میگشت که شایستهی آنان بود و سپس میفرمود: «لیبلغ الشاهد الغائب، وأبلغونی حاجة من لایستطیع إبلاغها، فإنه من أبلغ سلطانا حاجة من لا یستطیع إبلاغها ثبّت الله قدمیه یوم القیامة» [۲۸۷]. یعنی: «هر آن کس از شما که حضور دارد، به کسانی که حضور ندارند، برساند و به من نیاز و خواستهی کسی را برسانید که نمیتواند آن را به من برساند؛ چراکه هر کس، نیاز کسی را به سلطان برساندکه خودش از رساندن آن به سلطان ناتوان است، خدای متعال، روز قیامت او را ثابت قدم میگرداند».بزرگان صحابه شنزد پیامبر صمیرفتند و پس از آن، مجلس را ترک میکردند که علم و بهرهی زیادی کسب مینمودند و از مجلس او در حالی برمیخاستند که راهنمایان و نشاندهندگان خیر و نیکی شده بودند. حسین سمیگوید: از پدرم، دربارهی عملکرد رسول اکرم در خارج از خانهاش سؤال کردم. پاسخ داد: رسولخدا صزبانش را جز برای گفتن سخنانی که مفید بود، در کام نگاه میداشت و یاران خود را با هم مأنوس میگردانید نه آنکه آنان را از هم دور سازد و یا باعث رنجش آنها گردد.پیامبر اکرم صبزرگان هر قوم و قبیلهای را بزرگ میداشت و آنان را زمامدار قوم و قبیلهشان قرار میداد و بیآنکه خوش اخلاقی و گشادهروییاش را از آنان دریغ کند، از آنان پرهیز مینمود. رسول اکرم صهمواره جویای احوال یارانش بود و از آنچه درمیان مردم میگذشت، پرس و جو مینمود؛ کارهای نیک را نیک میدانست و آن را تأیید میکرد و کارهای زشت را نکوهیده میدانست و از آن برحذر میداشت. از هیچ چیز غفلت نمیکرد که مبادا یارانش غفلت کنند یا خسته شوند. در همه حال آماده بود و در ارتباط با حق نه کوتاه میآمد و نه از آن میگذشت. کسانی که با رسولخدا صنشست و برخاست بیشتری داشتند، نیکان و سرآمدان مردم بودند و بهترین شخص نزد آن حضرت صکسی بود که خیرخواهتر از همه بود و والاترین منزلت را نزد وی، کسانی داشتند که بیش از دیگران با همنوعانشان همدردی و همراهی میکردند.
حسین سمیگوید: از عملکرد پیامبر صبه هنگام نشستن پرسیدم. پدرم در جواب گفت: بدون آنکه ذکر خدا بگوید، نه مینشست و نه برمیخاست. وقتی به مجلسی وارد میشد، همان جایی مینشست که در کنار آخرین نفر، خالی بود و همه را به این عمل توصیه مینمود و از لحاظ توجه کردن به همنشینانش و سخن گفتن با آنها، سهم هر یک را میداد و طوری عمل میکرد که به هیچیک از همنشینانش، این احساس دست ندهد که آن دیگری، نزد آن حضرت صگرامیتر از اوست. هر کس برای عرض خواستهاش، رسولخدا صرا ایستاده یا نشسته، معطل میکرد، آن حضرت صبیش از آن فرد شکیبایی میورزید تا آن فرد کارش تمام میشد و هرگاه کسی از او حاجتی میخواست، تا آنجا که میتوانست نیازش را برآورده میکرد و در غیر این صورت با گفتن سخن خوب و پسندیده، او را با رضایت کامل بازمیگرداند. نرمخویی و اخلاق خوبش، شامل حال همهی مردم میشد و برای همه، به مثابه یک پدر بود و همهی مردم، نزد او از حقی مساوی و یکسان برخوردار بودند و مجلس و محفلش، مجلس علم و بردباری و امانت و شکیبایی و حیا بود ودر آن، صداها بلند نمیشد و عیب هیچ کسی بیان نمیگشت و آبروی هیچ کسی هدف عیبجویی دیگران قرار نمیگرفت. در محضر آن حضرت صهمه با هم برادر بودند و تنها ملاک برتری، تقوا بود و همگان در مجلس ایشان، فروتن و متواضع بودند؛ کوچکترها، احترام برزگترها را نگه میداشتند و بزرگترها، به کوچکترها مهر و محبت میورزیدند و نیازمندان را بر خود ترجیح میدادند و با غریبها انس و الفت میگرفتند و به آنها رسیدگی میکردند.
حسین سمیگوید: از پدرم در مورد رفتار و منش رسولخدا صدرمیان همنشینانش پرسیدم. پدرم، پاسخ داد: رسولخدا صهمواره گشادهروی و خوش اخلاق و نرمخوی بود و درشتخوی و سنگدل نبود. داد و فریاد نمیکرد و ناسزا نمیگفت و عیبجو و خردهگیر نبود و بخل و خساست نمیورزید. نسبت به آنچه که خوشش نمیآمد، خود را به بیخبری میزد و هیچ کس را از خوبی خود، ناامید نمیکرد و در او یأس و ناامیدی نمیافکند. خودش، از سه چیز میپرهیخت: جر و بحث نابجا، زیادهگویی و پرداختن به کارهای بیهوده؛ مردم را نیز از سه چیز برحذر میداشت: کسی را سرزنش نکنند؛ به دنبال عیبجویی کسی نباشند و کسی را رسوا نسازند. آن حضرت صفقط در مورد چیزی سخن میگفت که سخن گفتن در آن مورد را زمینهساز اجر و پاداش میدانست و هرگاه سخن میگفت، همنشینانش، آنچنان سر به زیر و خاموش میشدند که گویا پرنده، روی سرشان نشسته بود. همراهان ایشان، تنها زمانی سخن میگفتند که آن حضرت صساکت میشد و هر کس در محضر رسولخدا صسخن میگفت، دیگران سکوت میکردند تا سخنش را به پایان برساند. در برابر جفا و درشتگویی دیگران، صبر و شکیبایی میورزید و یارانش دوست داشتند تا غریبان به مجلس آن حضرت صبیایند تا بدینسان با طرح سؤال از سوی افراد تازهوارد، زمینهی بیشتری برای بهرهمندی آنان از رهنمودهای رسول اکرم صفراهم گردد. پیامبر اکرم صمیفرمود: «هرگاه، نیازمندی را دیدید که در پی حاجت خویش است، به او در برآوردن نیازش، یاری برسانید». آن حضرت صاجازه نمیداد که کسی از ایشان تعریف و تمجید نماید مگر آنکه در این زمینه، اعتدال و میانهروی را رعایت میکرد و به حق سخن میگفت و جلوی سخن گفتن کسی را نمیگرفت مگر آنکه از دایرهی حق و حقیقت تجاوز مینمود؛ در این صورت پیامبر اکرم صسخن آن شخص را قطع میکرد یا برمیخاست و میرفت.
آیهی تطهیر و حدیث کساء: [۲۸۸].
منظور از آیهی تطهیر، آیهی ۳۳ سورهی احزاب است که خداوند متعال میفرماید:
﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ﴾[الأحزاب: ۳۳].
«خداوند، قطعاً میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت دور کند و شما را پاک سازد»..
منظور از حدیث کساء، حدیثی است که امامؤمنین عایشه لروایت کرده است. عایشه لمیگوید: یک روز صبح، رسولخدا صعبایی کتانی و سیاه بر تن داشت؛ در این اثنا حسن بن علی سآمد. رسولخدا صاو را زیر عبا برد. سپس حسین بن علی سآمد. رسول اکرم صاو را هم زیر عبا برد. آنگاه فاطمه لآمد. پیامبرصاو را نیز زیر عبا برد. وانگهی علی سآمد. رسولخدا صاو را هم زیر عبا برد و سپس این آیه را تلاوت کرد:
﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ﴾[الأحزاب: ۳۳].
«خداوند، قطعاً میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت دور کند و شما را پاک سازد».
اینکه عایشهی صدیقه ل، راوی این حدیث است، بیانگر دروغ و افترای کسانی است که ادعا میکنند: صحابه، فضایل علی سرا کتمان میکردند. آری؛ راوی این حدیث، عایشهی صدیقه لست؛ همو که برخی او را به بغض علی سمتهم میکنند [۲۸۹].
آیهی تطهیر درمیان آیاتی قرار گرفته که مخاطبان آن، همسران رسولخدا صهستند؛ چنانکه خدای متعال، در آغاز و پایان این آیات، مادران مؤمنان را خطاب قرار میدهد و میفرماید:
﴿ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيۡنَ أُمَتِّعۡكُنَّ وَأُسَرِّحۡكُنَّ سَرَاحٗا جَمِيلٗا٢٨ وَإِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَ فَإِنَّ ٱللَّهَ أَعَدَّ لِلۡمُحۡسِنَٰتِ مِنكُنَّ أَجۡرًا عَظِيمٗا٢٩ يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ مَن يَأۡتِ مِنكُنَّ بِفَٰحِشَةٖ مُّبَيِّنَةٖ يُضَٰعَفۡ لَهَا ٱلۡعَذَابُ ضِعۡفَيۡنِۚ وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٗا٣٠ ۞وَمَن يَقۡنُتۡ مِنكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَتَعۡمَلۡ صَٰلِحٗا نُّؤۡتِهَآ أَجۡرَهَا مَرَّتَيۡنِ وَأَعۡتَدۡنَا لَهَا رِزۡقٗا كَرِيمٗا٣١ يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ لَسۡتُنَّ كَأَحَدٖ مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِنِ ٱتَّقَيۡتُنَّۚ فَلَا تَخۡضَعۡنَ بِٱلۡقَوۡلِ فَيَطۡمَعَ ٱلَّذِي فِي قَلۡبِهِۦ مَرَضٞ وَقُلۡنَ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا٣٢ وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰۖ وَأَقِمۡنَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتِينَ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَطِعۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا٣٣ وَٱذۡكُرۡنَ مَا يُتۡلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِكۡمَةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا٣٤ ﴾[الأحزاب: ۲۸-۳۴].
«ای پیغمبر! به همسران خود بگو: اگر شما زندگی دنیا و زرق و برق آن را میخواهید، بیایید تا به شما هدیهای مناسب بدهم و شما را به طرز نیکویی رها سازم. و اما اگر شما خدا و پیغمبرش و سرای آخرت را میخواهید (و به زندگی ساده از نظر مادی، و احیاناً محرومیتها قانع هستید) خداوند برای نیکوکاران شما پاداش بزرگی آماده ساخته است. ای همسران پیغمبر! هر کدام از شما مرتکب گناه آشکاری شود (از آنجا که مفاسد گناهان شما در محیط تأثیر سوئی دارد و به شخص پیغمبر هم لطمه میزند) کیفر او دو برابر (کیفر دیگران) خواهد بود و این برای خدا آسان است. و هر کس از شما در برابر خدا و پیغمبرش خضوع و اطاعت کند و کار شایسته انجام دهد، پاداش او را دوچندان خواهیم داد، و برای او (در قیامت) رزق و نعمت ارزشمندی فراهم ساختهایم. ای همسران پیغمبر! شما (در فضل و شرف) مثل هیچ یک از زنان (دیگر) نیستید. اگر میخواهید پرهیزگار باشید (بهگونهی هوسانگیز) صدا را نرم و نازک نکنید که بیماردلان، چشم طمع به شما بدوزند. و بلکه به صورت شایسته و برازنده سخن بگویید. (بدانگونه که مورد رضای خدا و پیغمبر اوست). و در خانهی خود بمانید (و جز برای کارهایی که خدا بیرون رفتن برای انجام آنها را اجازه داده است، از خانهها بیرون نروید) و همچون جاهلیت پیشین درمیان مردم ظاهر نشوید و خودنمایی نکنید (و اندام و وسایل زینت خود را در معرض تماشای دیگران قرار ندهید) و نماز را برپا دارید و زکات را بپردازید و از خدا و پیغمبرش اطاعت نمایید. خداوند قطعاً میخواهد پلیدی را از اهل بیت (پیغمبر) دور کند و شما را کاملاً پاک سازد. و آیات خدا و سخنان حکمتانگیز (پیغمبر) را که در منازل شما خوانده میشود (بیاموزید و برای دیگران) یاد کنید. بیگمان خداوند دقیق و آگاه است».
کاملاً روشن است که همه جای این آیات، همسران پیامبر اکرم صمخاطب قرار گرفتهاند و تمام امر و نهی و وعید موجود در این آیات، متوجه آنان است. اما با این حال باید مشخص نمود که چرا با وجودی که مخاطبان آیهی تطهیر، ازواج مطهرات هستند، اما در این آیه، صیغهی مذکر بکار رفته است؟ باید گفت: اولاً در این آیه از آن جهت ضمیر مذکر آمده که بیان شود نفع این آیه، علاوه بر زنان پیامبر صشامل افراد دیگری هم میشود که برخی از آنها مذکر هستند و این، یک قاعده و دستور زبان عربی است که چنانچه تعدادی زن و مرد گرد هم آیند، در مورد جمع متشکل از مذکر و مؤنث، قاعدهی مذکر بکار میرود. از این رو نمایان میگردد که علاوه بر زنان پیامبر صافرادی که در حدیث نام برده شدند، یعنی علی، فاطمه، حسن و حسین سنیز در جرگهی اهل بیت قرار میگیرند؛ آن هم بطور ویژه. چراکه در حدیث، نام آنان بطور خاص گرفته شده است. همچنانکه اهل بیت، به همین افراد مذکور خلاصه نمیشوند. بلکه افراد دیگری نیز در شمار اهل بیت قرار دارند. از جمله زنان پیامبر ص. چنانچه یک بار از زید بن ارقم سسؤال شد که آیا زنان پیامبر صاز اهل بیت او هستند؟ زیدسدر پاسخ گفت: زنان پیامبر صجزو اهل بیت او هستند و اما اهل بیت او که صدقه بر آنان حرام است، عبارتند از: آل علی، آل جعفر، آل عقیل، آل عباس [۲۹۰].
برخی، آیهی تطهیر را به صورت بریده و بدون بیان اسلوب قرآنی آن، عَلَم میکنند و بیآنکه به مخاطبان اصلی آیه یعنی زنان پیامبر صتوجه نمایند، حدیث کساء را دلیل میگیرند و ادعا میکنند که اهل بیت، فقط و فقط عبارتند از: رسولخدا ص، علی، فاطمه، حسن وحسین سکه از آنها، به پنج تن آل عبا یاد مینمایند. شیعیان با همین روش استدلالی و با استناد به حدیث کساء که توسط عائشه و امسلمه بروایت شده، بر این باورند که آیهی تطهیر، دلیل عصمت علی، فاطمه، حسن و حسین ساز تمام خطایا و گناهان بزرگ و کوچک میباشد. البته بنابر اعتقاد اهل تشیع، عصمت، یکی از شرایط امامت و بلکه از اساسیترین باورهای شیعیان میباشد و از اهمیت و جایگاه ویژهای در اعتقادات آن برخوردار است و همین امر، باعث شده تا برخی از شیعیان، ویژگیها و توانمندیهای علمی و عملی فرابشری و نامحدودی برای امامان قایل شوند و حتی چنین پنداری درمیان آنها گسترش یابد که امامان، در برابر هیچ کس مسؤول نیستند و اصلاً امکان ندارد که از آنها خطایی سرزند؛ از این رو هر عملی که انجام دهند، نه تنها قابل نقد نیست، بلکه ایمان آوردن به آن و تصدیقش، واجب میباشد. این پندار، برآمده از آن است که اساساً یکایک افعال امامان را درست و نیک میدانند و بر این باورند که امامان، چیزهایی میدانند که دیگران نمیدانند. به همین سبب نیز ائمه، در تمام جنبههای زندگانی معصوم هستند و هیچ گناه بزرگ و کوچکی مرتکب نمیشوند و هیچ معصیتی از آنان سر نمیزند و اساساً بروز هرگونه خطا یا نسیان از آنان غیر ممکن است. چنانچه شیخ مفید، بدین نکته تصریح کرده و گفته است: امامانی که در مقام پیامبران قرار گرفتهاند، در اجرای احکام و اقامهی حدود و قوانین دینی و همچنین حفاظت دین و شریعت و تأدیب و آگاهی مردم، از عصمتی همچون عصمت پیامبران برخوردارند و امکان ندارد که از آنان گناه بزرگ و کوچکی سرزند و یا در هیچ یک از مسایل دینی، دچار اشتباه شوند و یا ذرهای از احکام دین را از یاد ببرند. این، اعتقاد عموم امامیه است جز تعداد اندکی از آنان [۲۹۱].
شیخ مفید در این زمینه دلایل خودش را ذکر نموده است که میتوانید به اوائل المقالات وی مراجعه کنید. البته بنده نیز در کتاب سیرت علی بن ابیطالب سدراین باره به تفضیل سخن گفتهام.
[۲۸۶] الشمائل از ترمذی، شمارهی ۶؛ روایت طبرانی و بیهقی. [۲۸۷] علامه آلبانی /میگوید: از أبلغونی تا آخر حدیث، به طریقی دیگر از علی سروایت شده، اما سند آن، ضعیف است. به همین سبب آلبانی، آن را در سلسلة الأحادیث الضعیفة (۱۵۹۴) آورده است. [۲۸۸] کساء، نوعی جامه است؛ (عبا). [۲۸۹] حقبة من التاریخ ص۱۸۷. [۲۹۰] مسلم، شمارهی (۲۴۰۸). [۲۹۱] اوائل المقالات، نوشتهی شیخ مفید،ص۳۵.
۱- روایت امامؤمنین امسلمه لکه به اشکال مختلف نقل شده است.
امسلمه لمیگوید: رسولخدا صدر خانهی من بود و علی و فاطمه و حسن و حسین سنیز حضور داشتند. برای آنها غذایی آماده کردم؛ آنان از آن غذا تناول کردند و سپس خوابیدند. رسول اکرم صرواندازی، روی آنها انداخت و سپس گفت: «اللهمّ هؤلاء أهل بیتی، أذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهیراً» یعنی: «بارخدایا! اینها، اهل بیت من هستند؛ پلیدی را از آنان دور کن و آنها را پاک نما». در روایت دیگری آمده است: رسولخدا صآنان را روی قطیفهای نشانید و سپس چهار گوشهی آن را گرفت و آن را روی سر آنها کشید و سپس دست راستش را به دعا برداشت و گفت: «اللهمّ هؤلاء أهل بیتی، أذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهیراً» یعنی: «بارخدایا! اینها، اهل بیت من هستند؛ پلیدی را از آنان دور کن و آنها را پاک نما». این دو روایت، همانند روایتی است که امام مسلم از امالمؤمنین عایشهی صدیقه لروایت کرده است. البته نمیتوان بر اساس این دو روایت به طور قطع نظر داد که دیگران، جزو اهل بیت نیستند یا مشمول این فضیلت قرار نمیگیرند [۲۹۲]. روایات دیگری که از امسلمه لنقل شده، دال بر این است که این بانوی بزرگوار، همراه علی و فاطمه و حسن و حسین ش، زیر عبا یا روانداز نبوده است؛ برخی از این روایات، ضعیف و برخی نیز صحیح هستند. یکی از این روایات، از این قرار است: زمانی که آیهی تطهیر در خانهی امسلمه لبر رسول اکرم صنازل شد، آن حضرت ص، فاطمه، حسن و حسین را فرا خواند و آنان را با رواندازی پوشانید؛ علی سنیز پشت سر آن حضرت صبود؛ او را هم با رواندازی پوشانید و سپس فرمود: «اللهمّ هؤلاء أهل بیتی، أذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهیراً» یعنی: «بارخدایا! اینها، اهل بیت من هستند؛ پلیدی را از آنان دور کن و آنها را پاک نما». امسلمه لگفت: ای پیامبرخدا! من هم با آنها هستم. رسول اکرم صفرمود: «أنت على مكانك وأنت على خیر» یعنی: «تو، بر جای خودت هستی و بهتری». گویا رسولخدا صبیان نمود که امسلمه لاساساً جزو اهل بیت است و نیازی به این نیست که زیر کساء برود.
البته روایت درستی وجود دارد دال بر اینکه ام سلمه لپس از آنکه افراد مذکور از زیر روانداز، بیرون آمدند، همانند آنها به زیر روانداز رفته است. شاید علتش، این بود که با وجود علی بن ابیطالب سدر زیر آن روانداز، برای امسلمه لدرست نبوده که زیر روانداز برود و از این رو رسول خدا صپس از بیرون آمدن علی سو دیگران از زیر روانداز، امسلمه لرا نیز زیر روانداز برده است. شهر میگوید: زمانی که خبر شهادت حسین بن علی سبه مدینه رسید، امسلمه لاهل عراق را لعن و نفرین نمود و گفت: خدا، آنان را بکشد که حسین را کشتند. خدا، لعنتشان کند که به حسین خیانت کردند و تنهایش گذاشتند. من رسولخدا صرا دیدم که فاطمه لبامدادان در حالی نزد ایشان آمد که دیگی پر از کاچی با خود داشت. رسولخدا صاز فاطمه لسؤال کرد: پسرعمویت کجاست؟ فاطمه لگفت: در خانه است. رسولخدا صفرمود: «برو و او را به اینجا بخوان و دو پسرت را هم با خود بیاور». فاطمه لرفت و در حالی که دست هر یک از پسرانش را گرفته بود، به محضر پیامبر صآمد و علی سنیز پشت سرشان میآمد تا اینکه در محضر رسولخدا صحاضر شدند. رسولخدا صحسن و حسین را روی دامانش نشانید و علی سرا سمت راستش و فاطمه را سمت چپش و آنگاه پارچهای خیبری ر اکه قطیفه بود، روی همهی آنها کشید و با دست چپش زیرانداز را گرفت و با دست راستش دست به دعا برداشت و گفت: «اللهمّ هؤلاء أهل بیتی، أذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهیراً» یعنی: «بار خدایا! اینها، اهل بیت من هستند؛ پلیدی را از آنان دور کن و آنها را پاک نما». گفتم: ای رسولخدا! آیا جزو اهل بیت شما نیستیم؟ فرمود: «چرا؛ زیر پارچه بیا». من، پس از آنکه رسولخدا صبرای پسرعمویش علی و نوههایش و همچنین برای دخترش فاطمه دعا کرد، به زیر قطیفه رفتم. بدین ترتیب رسول اکرم صامسلمه لرا نیز در شمار اهل بیت برشمرد.
ب) همین که مخاطبان آیاتِ قبل و بعد آیهی تطهیر، همسران پیامبر اکرم صهستند، دال بر این است که آیهی تطهیر، بر عصمت دلالت نمیکند.
خدای متعال میفرماید:
﴿ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيۡنَ أُمَتِّعۡكُنَّ وَأُسَرِّحۡكُنَّ سَرَاحٗا جَمِيلٗا٢٨ وَإِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَ فَإِنَّ ٱللَّهَ أَعَدَّ لِلۡمُحۡسِنَٰتِ مِنكُنَّ أَجۡرًا عَظِيمٗا٢٩ يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ مَن يَأۡتِ مِنكُنَّ بِفَٰحِشَةٖ مُّبَيِّنَةٖ يُضَٰعَفۡ لَهَا ٱلۡعَذَابُ ضِعۡفَيۡنِۚ وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٗا٣٠ ۞وَمَن يَقۡنُتۡ مِنكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَتَعۡمَلۡ صَٰلِحٗا نُّؤۡتِهَآ أَجۡرَهَا مَرَّتَيۡنِ وَأَعۡتَدۡنَا لَهَا رِزۡقٗا كَرِيمٗا٣١ يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ لَسۡتُنَّ كَأَحَدٖ مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِنِ ٱتَّقَيۡتُنَّۚ فَلَا تَخۡضَعۡنَ بِٱلۡقَوۡلِ فَيَطۡمَعَ ٱلَّذِي فِي قَلۡبِهِۦ مَرَضٞ وَقُلۡنَ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا٣٢ وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰۖ وَأَقِمۡنَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتِينَ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَطِعۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا٣٣ وَٱذۡكُرۡنَ مَا يُتۡلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِكۡمَةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا٣٤ ﴾[الأحزاب: ۲۸-۳۴].
«ای پیغمبر! به همسران خود بگو: اگر شما زندگی دنیا و زرق و برق آن را میخواهید، بیایید تا به شما هدیهای مناسب بدهم و شما را به طرز نیکویی رها سازم. و اما اگر شما خدا و پیغمبرش و سرای آخرت را میخواهید (و به زندگی ساده از نظر مادی، و احیاناً محرومیتها قانع هستید) خداوند برای نیکوکاران شما پاداش بزرگی آماده ساخته است. ای همسران پیغمبر! هر کدام از شما مرتکب گناه آشکاری شود (از آنجا که مفاسد گناهان شما در محیط تأثیر سوئی دارد و به شخص پیغمبر هم لطمه میزند) کیفر او دو برابر (کیفر دیگران) خواهد بود و این، برای خدا آسان است. و هر کس از شما در برابر خدا و پیغمبرش خضوع و اطاعت کند و کار شایسته انجام دهد، پاداش او را دوچندان خواهیم داد، و برای او (در قیامت) رزق و نعمت ارزشمندی فراهم ساختهایم. ای همسران پیغمبر! شما(در فضل و شرف) مثل هیچ یک از زنان (عادی مردم) نیستید. اگر میخواهید پرهیزگار باشید (بهگونهی هوسانگیز) صدا را نرم و نازک نکنید (و با ادا و اطواری بیان ننماید) که بیماردلان چشم طمع به شما بدوزند. و بلکه به صورت شایسته و برازنده سخن بگویید. (بدانگونه که مورد رضای خدا و پیغمبر اوست). و در خانهی خود بمانید (و جز برای کارهایی که خدا، بیرون رفتن برای انجام آنها را اجازه داده است، از خانهها بیرون نروید) و همچون جاهلیت پیشین درمیان مردم ظاهر نشوید و خودنمایی نکنید (و اندام و وسایل زینت خود را در معرض تماشای دیگران قرار ندهید) و نماز را برپا دارید و زکات را بپردازید و از خدا و پیغمبرش اطاعت نمایید. خداوند قطعاً میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت (پیغمبر) دور کند و شما را کاملاً پاک سازد. و آیات خدا و سخنان حکمتانگیز (پیغمبر) را که در منازل شما خوانده میشود (بیاموزید و برای دیگران) یاد کنید. بیگمان خداوند دقیق و آگاه است».
پرواضح است که همه جای این آیات، همسران پیامبر اکرم صمخاطب قرار گرفتهاند و تمام امر و نهی و وعده و وعید موجود در این آیات، متوجه آنان است. این موضوع، درخور توجه است که چرا در آیهی تطهیر، ضمیر مذکر بکار رفته، در صورتی که مخاطبان آیه زنان پیامبر صهستند، باید گفت: در این آیه از آن جهت ضمیر مذکر بکار رفته است که مشخص شود، این آیه علاوه بر زنان پیامبر صشامل افراد دیگری هم میشود که برخی از آنها مذکر هستند و این، قاعده و دستور زبان عربی است که دربارهی مجموعهای که متشکل از مرد و زن است، قاعدهی مذکر بکار میرود. از اینرو نمایان میگردد که علاوه بر زنان پیامبر صافراد دیگری که در حدیث نام برده شدند، یعنی علی، فاطمه، حسن و حسین سنیز در جرگهی اهل بیت قرار میگیرند و از همین بابت نیز رسولخدا صآنان را دعا کرد؛ همانطور که همسر هر فردی، جزو اهل بیت او میباشد. در زبان عربی به هنگام احوالپرسی میپرسند: کیف أهلک؟ یعنی اهل تو چطورند؟ که منظور، همسران شخص میباشد. به عبارتی واژهی اهل، در زبان عربی به همسر شخص اطلاق میگردد. همچنانکه خدای متعال میفرماید:
﴿ قَالُوٓاْ أَتَعۡجَبِينَ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِۖ رَحۡمَتُ ٱللَّهِ وَبَرَكَٰتُهُۥ عَلَيۡكُمۡ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِۚ إِنَّهُۥ حَمِيدٞ مَّجِيدٞ٧٣ ﴾[هود: ۷۳].
«گفتند: آیا از کار خدا شگفت میکنی؟ ای اهل بیت (نبوت)، رحمت و برکات خدا شامل شما است (پس جای تعجب نیست اگر به شما چیزی عطا کند که به دیگران عطا نفرموده است). بیگمان خداوند ستوده (در همهی افعال و) بزرگوار (در همهی احوال) است».
ملاحظه میکنیم که در این آیه، ضمیر مذکر بکار رفته، در صورتی که مخاطب این آیه، ساره همسر ابراهیم ÷میباشد و همین، دلیلی است بر اینکه همسر هر شخص، جزو اهل بیت اوست و این، کاملاً بدیهی و روشن میباشد.
خدای متعال میفرماید:
﴿ فَلَمَّا قَضَىٰ مُوسَى ٱلۡأَجَلَ وَسَارَ بِأَهۡلِهِۦٓ ءَانَسَ مِن جَانِبِ ٱلطُّورِ نَارٗاۖ قَالَ لِأَهۡلِهِ ٱمۡكُثُوٓاْ إِنِّيٓ ءَانَسۡتُ نَارٗا لَّعَلِّيٓ ءَاتِيكُم مِّنۡهَا بِخَبَرٍ أَوۡ جَذۡوَةٖ مِّنَ ٱلنَّارِ لَعَلَّكُمۡ تَصۡطَلُونَ٢٩ ﴾[القصص: ۲۹].
«هنگامی که موسی مدت را به پایان رسانید و همراه خانودهاش (از مدین به سوی مصر) حرکت کرد، در جانب کوه طور آتشی دید. به خانوادهاش گفت: بایستید. من آتشی میبینم، شاید از آنجا خبری (از راه) یا شعلهای از آتش برای شما بیاورم تا خویشتن را بدان گرم کنید».
در این آیه نیز برای همسر موسی ÷صیغهی مذکر بکار رفته است.
خدای متعال میفرماید:
﴿ وَٱذۡكُرۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ إِسۡمَٰعِيلَۚ إِنَّهُۥ كَانَصَادِقَ ٱلۡوَعۡدِ وَكَانَ رَسُولٗا نَّبِيّٗا٥٤ وَكَانَ يَأۡمُرُ أَهۡلَهُۥ بِٱلصَّلَوٰةِوَٱلزَّكَوٰةِ وَكَانَ عِندَ رَبِّهِۦ مَرۡضِيّٗا٥٥ ﴾[مریم: ۵۴-۵۵]
«درکتاب (آسمانی قرآن) از اسماعیل بگو. آن کسی که در وعدههایش راست بود، و پیغمبر والا مقامی بود. او همواره خانوادهی خود را به اقامهی نماز و دادن زکات دستور میداد و در پیشگاه پروردگار، مورد رضایت بود».
بنابراین جای سؤال است که منظور از اهل بیت اسماعیل ÷در این آیه چه کسی است که از ناحیهی اسماعیل ÷به ادای نماز، دستور داده میشد؟ این آیه، همانند آیهی ۱۳۲ سورهی طه است که خداوند متعال، به رسولخدا صدستور میدهد:
﴿ وَأۡمُرۡ أَهۡلَكَ بِٱلصَّلَوٰةِ وَٱصۡطَبِرۡ عَلَيۡهَا﴾[طه: ۱۳۲]
«خانوادهی خود را به گزاردن نماز دستور بده (چراکه نماز مایهی یاد خدا و پاکی و صفای دل و تقویت روح است) و خود نیز بر اقامهی آن ثابت و استوار باش».
از آنجا که این سوره، مکی است، جای هیچ شک و شبههای باقی نمیماند که همسران پیامبر صیا حداقل خدیجه لجزو اهل بیت آن حضرت صمیباشد.
خدای متعال میفرماید:
﴿ وَٱسۡتَبَقَا ٱلۡبَابَ وَقَدَّتۡ قَمِيصَهُۥ مِن دُبُرٖ وَأَلۡفَيَا سَيِّدَهَا لَدَا ٱلۡبَابِۚ قَالَتۡ مَا جَزَآءُ مَنۡ أَرَادَ بِأَهۡلِكَ سُوٓءًا إِلَّآ أَن يُسۡجَنَ أَوۡ عَذَابٌ أَلِيمٞ٢٥﴾[یوسف: ۲۵]
«(از پی هم) به سوی در (دویدند و) بر یکدیگر پیشی جستند، یوسف ÷میخواست زودتر از در خارج شود و زلیخا میخواست از خروج او جلوگیری کند. در این حال و احوال،) پیراهن یوسف ÷را از پشت بدرید، دم در به آقای زن برخوردند. (زن خطاب به شوهر خود) گفت: سزای کسی که به همسرت قصد انجام کار زشتی کند، جز این نیست که یا زندانی گردد یا شکنجهی دردناکی ببیند».
مخاطب در این آیه، عزیز مصر است و آنجا که سخن از اهل بیتش به میان میآید، کسی جز همسر عزیز مصر نیست. همانطور که واضح و روشن است.
ج) دور کردن رجس (پلیدی) در واژگان قرآن، به معنای عصمت نیست.
راغب اصفهانی در المفردات، در توضیح رجس میگوید: رجس، به هر شیء پلیدی اطلاق میگردد. چنانچه گفته میشود: رجل رجسی؛ یعنی: مرد پلید. خدای متعال در آیهی ۹۰ سورهی مائده میفرماید:
﴿ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَيۡسِرُ وَٱلۡأَنصَابُ وَٱلۡأَزۡلَٰمُ رِجۡسٞ مِّنۡ عَمَلِ ٱلشَّيۡطَٰنِ فَٱجۡتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ٩٠﴾[المائدة: ۹۰].
«ای مؤمنان! میخوارگی و قماربازی و بتان (سنگینی که در کنار آنها قربانی میکنید) و تیرها (و سنگها و اوراقی که برای بختآزمایی و غیبگویی بکار میبرید، همه و همه از لحاظ معنوی) پلیدند (و ناشی از تزیین و تلقین) عمل شیطان میباشند. پس از (این کارهای) پلید دوری کنید تا رستگار شوید».
گفتنی است: واژهی رجس در هیچ جای قرآن، به معنای گناه بکار نرفته تا دور کردن رجس به معنای دورکردن گناه و به عبارتی به معنای عصمت باشد.
د) پاک کردن از پلیدی، به معنای اثبات عصمت برای هیچ کس نیست.
پیشتر بیان شد که واژهی رجس، به پلیدیهای محسوس و معنوی اطلاق میگردد و اساساً به معنای گناه و اشتباه نمیباشد. همینطور تطهیر و پاک نمودن به معنای عصمت نیست. خدای متعال، صرفاً ارادهی پاک نمودن اهل بیت را نکرده؛ بلکه ارادهی پاک کردن تمام مؤمنان را نموده است؛ چنانچه خطاب به یاران پیامبرش میفرماید:
﴿ مَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيَجۡعَلَ عَلَيۡكُم مِّنۡ حَرَجٖ وَلَٰكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمۡ وَلِيُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَيۡكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ ﴾[المائدة: ۶].
«خداوند نمیخواهد شما را به تنگ آورد و به مشقت اندازد، بلکه میخواند شما را (از حیث ظاهر و باطن) پاکیزه دارد و (با بیان احکام اسلامی) نعمت خود را بر شما تمام نماید، شاید که شکر (انعام و الطاف) او را (با دوام بر طاعت و عبادت) بجای آورید».
همچنین میفرماید:
﴿ خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ تُطَهِّرُهُمۡ وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيۡهِمۡۖ إِنَّ صَلَوٰتَكَ سَكَنٞ لَّهُمۡۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ١٠٣ ﴾[التوبة: ۱۰۳].
«(ای پیغمبر!) از اموال آنان (که به گناه خود اعتراف دارند و درصدد کاهش بدیها و افزایش نیکیهای خویش میباشند) زکات بگیر تا بدین وسیله ایشان را (از رذایل اخلاقی، و تنگچشمی) پاک داری، و (در دل آنان نیروی خیرات و حسنات را رشد دهی و درجات ایشان را بالا بری، و برای آنان دعا و طلب آمرزش کن که قطعاً دعا و طلب آمرزش تو مایهی آرامش (دل و جان) ایشان میشود (و سبب اطمینان و اعتقاد بیشترشان میگردد) و خداوند شنوای (دعای مخلصان و) آگاه (از نیات همگان) است».
و نیز فرموده است:
﴿ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِينَ وَيُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِينَ ﴾[البقرة: ۲۲۲]
«بیگمان خداوند توبهکاران و پاکان را دوست دارد».
بدین ترتیب همچنانکه در قرآن از ارادهی الهی مبنی بر پاک کردن اهل بیت خبر داده شده، به ارادهی الله متعال برای پاک نمودن مؤمنان نیز تصریح شده است. بنابراین اگر منظور از پاک کردن، عصمت باشد در این صورت این فضیلت شامل حال صحابه شو تمام مؤمنانی میشود که خداوند، در قرآن از ارادهی خود برای پاک کردن آنان خبر داده است. همانطور که در رابطه با اصحاب پیشاهنگ در ساخت مسجد قبا فرموده است:
﴿ فِيهِ رِجَالٞ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُواْۚ وَٱللَّهُ يُحِبُّ ٱلۡمُطَّهِّرِينَ ﴾[التوبة: ۱۰۸]
«در آنجا کسانی هستند که میخواهند (جسم و روح) خود را (با ادای عبادت درست) پاکیزه دارند و خداوند هم پاکیزگان را دوست میدارد».
این، در حالی است که به اتفاق تمام مسلمانان، صحابه شمعصوم نیستند. خدای متعال در مورد سیصد و سیزده تن از اصحاب بدر میفرماید:
﴿ وَيُنَزِّلُ عَلَيۡكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ لِّيُطَهِّرَكُم بِهِۦ وَيُذۡهِبَ عَنكُمۡ رِجۡزَ ٱلشَّيۡطَٰنِ﴾[الأنفال: ۱۱].
«و از آسمان آب بر شما باراند تا شما را بدان (از پلیدی جسمانی) پاکیزه دارد و کثافت (وسوسههای) شیطانی را از شما بدور سازد».
همانطور که روشن است، خدای متعال، در این آیه با الفاظی اهل بدر را مخاطب قرار میدهد که تقریباً همانند الفاظی میباشد که اهل بیت را مخاطب قرار داده است. چراکه واژهی رجز و رجس هممعنا هستند و در هر دو آیه از واژهی یطهّرکم استفاده شده که معنای آن مشخص میباشد. لذا سبکسری و سادهاندیشی است که تطهیر را در یک آیه به معنای عصمت بدانیم و این مفهوم را برای آیهی دیگر قایل نباشیم.
البته جای تعجب است که برخی آیهی تطهیر را در آل عبا منحصر میدانند و آنگاه تطهیر را به عصمت معنا میکنند و به آن دسته از آیاتی که در مورد تطهیر صحابه شاز سوی الله ﻷنازل شده، بیتوجه هستند و بلکه بر صحابه خرده میگیرند و آنان را به ارتداد متهم مینمایند؛ حال آنکه در قرآن کریم، آشکارا بیان میشود که خداوند ﻷقصد تطهیر صحابه شرا نموده است.
باید دانست که منظور از ارادهی الهی در آیهی تطهیر، ارادهی تشریعی است، نه ارادهی تکوینی یا تقدیری. بنابراین مفهوم آیه چنین میشود که خداوند، دوست دارد که پلیدی را از شما دور نماید.
علمای اهل سنت، ارادهی الهی را بردو نوع میدانند: ارادهی تشریعی (دینی) و ارادهی تقدیری (تکوینی).
ارادهی تشریعی، به مفهوم محبت و خرسندی میباشد. چنانچه خدای متعال میفرماید:
﴿ يُرِيدُ ٱللَّهُ بِكُمُ ٱلۡيُسۡرَ وَلَا يُرِيدُ بِكُمُ ٱلۡعُسۡرَ﴾[البقرة: ۱۸۵].
«خداوند آسایش شما را میخواهد و خواهان زحمت شما نیست».
همچنین میفرماید:
﴿وَٱللَّهُ يُرِيدُ أَن يَتُوبَ عَلَيۡكُمۡ وَيُرِيدُ ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلشَّهَوَٰتِ أَن تَمِيلُواْ مَيۡلًا عَظِيمٗا٢٧ يُرِيدُ ٱللَّهُ أَن يُخَفِّفَ عَنكُمۡۚ وَخُلِقَ ٱلۡإِنسَٰنُ ضَعِيفٗا٢٨ ﴾[النساء: ۲۷-۲۸]
«خداوند میخواهد توبهی شما را بپذیرد (و به سوی طاعت و عبادت برگردید و از لوث گناهان پاک و پاکیزه گردید) و کسانی که به دنبال شهوات راه میافتند، میخواهند که (از حق دور شوید و به سوی باطل بگرایید و از راه راست) خیلی منحرف گردید (تا همچون ایشان شوید). خداوند میخواهد (با وضع احکام سهل و ساده) کار را بر شما آسان کند. (چراکه او میداند که انسان در برابر غرائز و امیال خود ناتوان است) و انسان، ضعیف آفریده شده است (و در امر گرایش به زنان تاب مقاومت ندارد)».
ارادهی تکوینی، به معنای خواست و مشیت فراگیر الهی در مورد تمام موجودات هستی میباشد؛ آنچه در آیهی ۲۵۳ سورهی بقره، آمده، به همین ارادهی تکوینی اشاره دارد؛ چنانچه میفرماید:
﴿ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَفۡعَلُ مَا يُرِيدُ ﴾[البقرة: ۲۵۳]
«ولی خداوند آنچه را میخواهد (از روی حکمتی که خود میداند) انجام میدهد».
همچنین میفرماید:
﴿ وَلَا يَنفَعُكُمۡ نُصۡحِيٓ إِنۡ أَرَدتُّ أَنۡ أَنصَحَ لَكُمۡ إِن كَانَ ٱللَّهُ يُرِيدُ أَن يُغۡوِيَكُمۡۚ هُوَ رَبُّكُمۡ وَإِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ٣٤﴾[هود: ۳۴]
«هرگاه خدا بخواهد شما را (به خاطر فساد درون و گناهان فراوان) گمراه و هلاک کند، هرچند که بخواهم شما را اندرز دهم، اندرز من سودی به شما نمیرساند.خدا، پروردگار شماست و به سوی او برگردانده میشوید (و به مجازات خود میرسید)».
بنابراین معاصی، برخاسته از ارادهی تکوینی الله است؛ البته خدای متعال، معصیت را دوست ندارد و نه به آن راضی میشود و نه به آن دستور میدهد؛ بلکه از بابت معصیت خشم میگیرد و آن را ناپسند میداند و از آن باز میدارد. این، عقیدهی گذشتگان نیک است. به عبارتی پیشینیان نیک امت، ارادهی الهی به معنای محبت و رضایتش را از محبت وی که به مفهوم تقدیر و سرنوشت است، جدا میدانند و این نوع اراده، یعنی ارادهی تکوینی، لزوماً به معنای رضایت و محبت الهی نمیباشد. شکی نیست که خداوند، پلیدی را از فاطمه، حسن، حسین و نیز از زنان پیامبر صدور نموده است؛ اما منظور از آنچه که در آیهی تطهیر در این زمینه آمده، ارادهی شرعی میباشد. یعنی: خداوند این را میپسندد و دوست دارد که پلیدی از این افراد دور باشد. به همین سبب نیز رسول اکرم صدر مورد آنان دعا کرد و گفت: «اللهمّ هؤلاء أهل بیتی، أذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهیراً» یعنی: «بارخدایا! اینها، اهل بیت من هستند؛ پلیدی را از آنان دور کن و آنها را پاک نما».
هـ) دعای پیامبر صبیانگرحقیقت مسألهی تطهیر میباشد.
اگر آیهی تطهیر، منحصر به آل عبا بود، لذا دیگر دلیلی نداشت که رسولخدا صروی عدهای قطیفه یا عبا بکشد و برای آنان بدین شکل دعا کند که: «اللهمّ هؤلاء أهل بیتی، أذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهیراً» یعنی: «بارخدایا! اینها، اهل بیت من هستند؛ پلیدی را از آنان دور کن و آنها را پاک نما». لذا دعا کردن رسولخدا صبرای اهل کساء، بیانگر این است که آیهی تطهیر در مورد زنان آن حضرت صنازل شده و رسولخدا صبرای اینکه علی، فاطمه، حسن و حسین سنیز از فضیلت آن برخوردار شوند، دست به دعا برداشت و بدین منظور دعا کرد و خداوند متعال نیز دعای پیامبر صرا در حق اینها پذیرفت و آنها را همانند زنان رسول اکرم صپاک نمود.
و) آنان که آیهی تطهیر را دلیل عصمت میدانند، از آن استدلال میکنند که این آیه، گذشته از عصمت آل عبا، امامت آنان را نیز اثبات مینماید. میدانیم که فاطمهی زهرا لدر کنار علی و حسن و حسین ش، بدین آیه، گرامی گردیده است، حال آنکه بنا به اعتقاد همینها، ویژگیهای امامت برای زنان، ثابت نمیشود. بنابراین اگر این آیه، دلیل عصمت و امامت است، فاطمه لباید علاوه بر عصمت، از مقام امامت نیز برخوردار باشد. حال آنکه چنین نیست. همچنین چه دلیلی وجود دارد که نه تن دیگر، مشمول این آیه باشند؟ درصورتی که بنا به اعتقاد خودشان، این آیه، مخصوص سه تن از دوازده امام معصوم میباشد که عبارتند از:
*علی بن ابیطالب س.
*حسن بن علی س.
*حسین بن علی س.
[۲۹۲] ثم أبصرت الحقیقة، ص۱۷۷.
گروهی از مسیحیان نجران نزد رسولخدا صرفتند و گفتند: ما، پیش از شما مسلمان بودیم. رسولخدا صفرمود: «سه چیز، مانع مسلمانی شماست: پرستش صلیب، خوردن گوشت خوک و اینکه میپندارید، خداوند، فرزندی دارد». در آن اثنا جر و بحث میان رسولخدا صو مسیحیان نجران، بالا گرفت و حجاج نیزآنجا حضور داشتند. رسولخدا صسخنان باطل مسیحیان نجران را با دلایل محکم قرآنی، رد میکرد. گروه نجرانی به پیامبر صگفتند: چرا به عیسی ÷دشنام میدهی و او را بندهی خدا میدانی؟ رسول اکرم صفرمود: «بلی؛ او، بندهی خدا و پیامبر اوست و پدیدهی واژهی الله (و فرمان کن) میباشد که خداوند، آن را به مریم بتول رسانید».مسیحیان نجران، عصبانی شدند و گفتند: آیا تاکنون دیدهای که انسانی، بدون پدر به دنیا بیاید؟ اگر راست میگویی، یک نمونه بیاور. خدای متعال در پاسخ مسیحیان نجزان، چنین نازل فرمود:
﴿ إِنَّ مَثَلَ عِيسَىٰ عِندَ ٱللَّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَۖ خَلَقَهُۥ مِن تُرَابٖ ثُمَّ قَالَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ٥٩ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلَا تَكُن مِّنَ ٱلۡمُمۡتَرِينَ٦٠ ﴾[آل عمران: ۵۹-۶۰]
«مسألهی (آفرینش) عیسی برای خدا، همچون مسألهی (آفرینش) آدم است که او را از خاک بیافرید، سپس بدو گفت: پدید آی و (بیدرنگ) پدید آمد. (این بیان دربارهی آفرینش عیسی) حقیقتی است از جانب پروردگارت، پس ازتردیدکنندگان مباش».
این آیه، با بیان یک نمونهی شگفتانگیز، تعجب و شگفتی در مورد مسألهای را که کمتر شگفتآور بود، دلیل قاطعی در برابر مسیحیان قرار داد و آنان را بیجواب گذاشت. وقتی رسول اکرم صمجادلهی نیکو و موعظهی حسنه را در آنان چندان کارساز نیافت، آنها را بنا به دستور خداوند، به مباهله فرا خواند؛ خدای متعال به آن حضرت صفرمود:
﴿ فَمَنۡ حَآجَّكَ فِيهِ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَكَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِ فَقُلۡ تَعَالَوۡاْ نَدۡعُ أَبۡنَآءَنَا وَأَبۡنَآءَكُمۡ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَكُمۡ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمۡ ثُمَّ نَبۡتَهِلۡ فَنَجۡعَل لَّعۡنَتَ ٱللَّهِ عَلَى ٱلۡكَٰذِبِينَ٦١ ﴾[آل عمران: ۶۱].
«هرگاه بعد از علم و دانشی که (دربارهی مسیح) به تو رسیده است (باز) کسانی با تو به ستیز پرداختند، بدیشان بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت میکنیم و شما هم فرزندان خود را فرا خوانید، و ما خود را آماده میسازیم و شما هم خود را آماده سازید، سپس دست دعا به سوی خدا برمیداریم و نفرین خدا را برای دروغگویان تمنا مینماییم».
رسول اکرم صبرای اجرای این فرمان الهی، به همراه حسن و حسین و فاطمه سبیرون شد و به آنها فرمود: «هرگاه من، دعا کردم، شما آمین بگویید». مسیحیان نجران با یکدیگر مشورت و رایزنی کردند و از آنجا که در مورد حقانیت رسول اکرم صشک نداشتند و به یقین میدانستند که هرگاه پیامبری، با قومی مباهله نماید، حتماً آن قوم، هلاک میشوند؛ لذا ترسیدند و از مباهله و لعن و نفرین، خودداری نمودند و گفتند: هر حکمی که میخواهی، دربارهی ما صادرکن. رسول اکرم صنیز با آنان بر سر دو هزار جامه، مصالحه نمود و قرار بر آن شد که یک هزار دست لباس را در ماه رجب به عنوان جریمه بپردازند و هزار دست دیگر را در ماه صفر.
بدین سان سبب اصلی نزول این آیه روشن گردید و واضح گشت که نازل شدن آیهی مباهله، هیچ ربطی به امامت علی بن ابیطالب سندارد. بنده در کتاب سیرت علی بن ابیطالب س، این موضوع را شرح و بسط دادهام که میتوانید به آن مراجعه نمایید.
حسن بن علی سدر خانهی پیامبر صو به دست پدربزرگش و نیز تحت نظر پدر و مادرش، پرورش یافت و مفاهیم و ارزشهای اسلامی را از پدربزرگ و والدینش فرا گرفت. این موقعیت، تأثیر بسزایی در شکلدهی شخصیت توانمند حسن سداشت و باعث شد که بر دستورات و آموزههای اسلام، پایبند گردد. رسولخدا صفرموده است: «الناس معادن كمعادن الفضة والذهب، خیارهم فی الجاهلیة خیارهم فی الإسلام» یعنی: «مردم، همانند معادن نقره و طلا هستند؛ آنان که در جاهلیت، بهترین مردم بودند، در اسلام نیز بهترین مردم هستند». کانِ وجودی حسن بن علی سکمنظیر است؛ چراکه آن بزرگوار در جاهلیت پرورش نیافت؛ بلکه در خانهی نبوت رشد و نمو نمود و همین، راز سیادت و آقایی اوست. خلاصه اینکه حسن بن علی ساز آنچنان اصالت و تربیت خانوادگیای، برخوردار بود که هیچ کس از آن برخوردار نشده و نخواهد شد. زیرا پدربزرگش، محمد مصطفی ص؛ پدرش، علی بن ابیطالب س؛ مادرش، فاطمهی زهرالو مادربزرگش، خدیجه بنت خویلد لبودند. پس از وفات رسول خدا صامیرالمؤمنین علی سعهدهدار تربیت حسن و حسین گردید و تعلیم و تربیت آنان را مستقیماً تحت نظر گرفت. امیرالمؤمنین علی سویژگیهای یک مربی کامل را در خود داشت و شکی نیست که کنه فرمودهی الهی را دریافته بود که فرموده است:
﴿ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ قُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ وَأَهۡلِيكُمۡ نَارٗا وَقُودُهَا ٱلنَّاسُ وَٱلۡحِجَارَةُ عَلَيۡهَا مَلَٰٓئِكَةٌ غِلَاظٞ شِدَادٞ لَّا يَعۡصُونَ ٱللَّهَ مَآ أَمَرَهُمۡ وَيَفۡعَلُونَ مَا يُؤۡمَرُونَ٦ ﴾[التحریم: ۶]
«ای مؤمنان! خود و خانوادهی خویش را از آتش دوزخی برکنار دارید که افروزینهی آن انسانها و سنگها هستند. فرشتگانی بر آن گمارده شدهاند که خشن و سختگیر، و زورمند و توانا هستند. از خدا در آنچه بدیشان دستور داده است، نافرمانی نمیکنند و همان چیزی را انجام میدهند که بدان مأمور شدهاند».
علی ستوجه ویژهای به تعلیم و تربیت فرزندانش حسن و حسین داشت و آستین همت را برای تعلیم و تربیت آنان بالا زده بود و بدین موضوع، اهمیت ویژهای میداد و در این راستا به خاطر رضای خدا میکوشید تا آنها را بر اساس رهنمودهای پیامبر اکرم صو بر مبنای اطاعت و بندگی الله ﻷ پرورش دهد.
اگر وجود الگوی نیک و نمونه، مهمترین مسأله در امر تربیت نباشد، حداقل یکی از مهمترین مسایل در زمینه تعلیم و تربیت میباشد و این، ریشه در طبیعت و فطرت انسان دارد که میکوشد در زندگیاش، الگویی داشته باشد که از او الگوبرداری نماید.
ابن خلدون میگوید: «تقلید و الگوبرداری کودک در سن پنج یا شش سالگی شدت مییابد و تا پایان دوران کودکی به صورت تدریجی و معتدلانهای استمرار مییابد».
امیرالمؤمنین علی سبه مهرورزی و بردباری آراسته بود و رفتاری نرم و محبتآمیز با حسن و حسین بداشت و منزلت و جایگاه آنان در نزد پیامبر صو فاطمهی زهرا لرا میدانست.
این ویژگی علی سآنجا نمایان میگردد که در واپسین لحظات حیاتش و در زمانی که شربت آرزویش را سر میکشید و به مقام شهادت نزدیک میشد، فرزندان و یارانش را نصیحت نمود و در تعلیم، تربیت و راهنمایی آنان، از آموزهها و رهنمودهای قرآنی بهره گرفت؛ چنانچه خدای متعال، میفرماید:
﴿وَإِذۡ قَالَ لُقۡمَٰنُ لِٱبۡنِهِۦ وَهُوَ يَعِظُهُۥ يَٰبُنَيَّ لَا تُشۡرِكۡ بِٱللَّهِۖ إِنَّ ٱلشِّرۡكَ لَظُلۡمٌ عَظِيمٞ١٣ وَوَصَّيۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ بِوَٰلِدَيۡهِ حَمَلَتۡهُ أُمُّهُۥ وَهۡنًا عَلَىٰ وَهۡنٖ وَفِصَٰلُهُۥ فِي عَامَيۡنِ أَنِ ٱشۡكُرۡ لِي وَلِوَٰلِدَيۡكَ إِلَيَّ ٱلۡمَصِيرُ١٤ ﴾[لقمان: ۱۳-۱۴].
«(یادآور شو) زمانی را که لقمان در حال نصیحت و اندرز به پسرش، به او گفت: پسر عزیزم! چیزی را با خدا انباز مکن؛ شرک، واقعاً ستم بزرگی است. ما، به انسان دربارهی پدر و مادرش سفارش کردهایم (که در حق ایشان نیکی کند؛ بویژه در حق) مادر (که) بدو حامله شده و هر دم، به ضعف و سستی تازهای دچار گشته است. پایان دوران شیرخوارگی او، دو سال است (و در این دو سال نیز کودک، شیرهی جان مادر را میمکد. لذا سفارش ما به انسان این است که) هم سپاسگزار من باش و هم سپاسگزار پدر و مادرت. (و بدان که) بازگشت، به سوی من است».
از این رهنمود قرآنی در مییابیم که پدران، باید توجه ویژهای به تربیت فرزندانشان داشته باشند و این، همان چیزی است که در زندگی امیرمؤمنان سنمایان گردید؛ چراکه او، همواره میکوشید دستورات خداوند ﻷرا اجرا نماید و از نواهیاش دوری نماید. آنچه بیان شد، مهمترین صفات و ویژگیهای امیر مؤمنان علی سبود که کمک شایانی به او در تربیت حسن و حسین بنمود.
محیط اجتماعی افراد، تأثیر بهسزایی در شکلگیری شخصیت آنان دارد. حسن بن علی سدر دوران صحابه شو همزمان با کسانی زیست که به دست رسول اکرم صپرورش یافتند و جامعهی آنان، آکنده از فضیلت، تقوا، شایستگی و ویژگیهایی بود که آن را از تمام جوامع، متمایز و برجسته گردانید. در جامعهای که صحابه شمیزیستند، توجه ویژهای به فراگیری علم و دانش و عمل به کتاب و سنت، مبذول میگردید. از اینرو حسن سبهرهی وافری از جامعهی وارسته و برجستهی خویش برد. چراکه جمع زیادی از یاران رسولخدا صدر مدینه زندگی میکردند و تعدادشان در مدینه، پس از وفات رسول اکرم صنیز زیاد بود. بنابراین جامعهای که پیامبر اسلام صدر آن زیست و هستهی نخست آن به دست توانای آن بزرگوار شکل گرفت تا به انسانها خیر و نیکی برساند، بهترین جامعهای است که هیچیک از جوامع بشری، قابل مقایسه با آن نیست. جامعهی مدینه، شاهد نزول وحی بود و همواره در ارتباط مستقیم با صاحب دعوت قرار داشت و این امر، باعث شد تا آثار روانی و مفاهیم ایمانی ارائهشده از سوی رسول اکرم صدر یکایک صحابه شنهادینه گردد و آثار روحی و تربیتی رسولخداصبر آنان نمایان شود. بنابراین جامعهی مدینه، دل و روان مردم را به سوی خود میکشانید و بر گفتار و رفتار آنان اثر مینهاد. چنانچه تأثیر زیادی در شکلگیری پرورشی و علمی حسن مجتبی سبه جای گذاشت.
حسن و حسین باز منزلت و جایگاه ویژهای نزد خلفای راشدین شبرخوردار بودند. ابوبکر، عمر، عثمان و علی ش، آن دو را خیلی دوست داشتند و با آنان بهنیکی رفتار میکردند. عقبة بن حارث میگوید: چند روز پس از وفات رسول اکرم صهمراه ابوبکر سپس از نماز عصر بیرون شدم و علی سدر کنار ابوبکر سراه میرفت. گذر ابوبکر سبه حسن بن علی سافتاد که مشغول بازی با بچهها بود. ابوبکر ساو را روی گردنش گذاشت و گفت: «قسم میخورم که شبیه پیامبر است، نه شبیه علی». و علی سلبخند میزد [۲۹۳].
حسن بن علی ساز رفتار و سیرت ابوبکر صدیق سبسیار متأثر بود و از این رو نام یکی از فرزندانش را ابوبکر نهاد. روشن است که هیچکس نام شخص دیگری را بر فرزندش نمیگذارد مگر آنکه آن شخص را خیلی دوست داشته باشد. حسن ساز ابوبکر صدیق سو دوران خلافتش، چه در حیات ابوبکر و چه پس از آن، چیزهای زیادی یاد گرفت؛ از جمله:
[۲۹۳] نسب قریش (۱/۲۳)؛ بخاری (۵/۹۳).
ابنرجب میگوید: زمانی که رسولخدا صاز دنیا رفت، مسلمانان را اضطراب و آشفتگی شدیدی دربرگرفت؛ عدهای از آنان به حدی حیران و سرگشته شدند که توان روحی و فکریشان از هم پاشید و به کلی قاطی کردند؛ فشار مصیبت بر بعضی هم به اندازهای بود که توان ایستادن نداشتند و زیر بار اندوه خمیده گشتند؛ زبان برخی نیز چنان از این فاجعهی بزرگ بند آمد که اصلاً نمیتوانستند سخن بگویند؛ باور این مصیبت برای برخی به قدری شدید بود که بهکلی منکر وفات رسولخدا صشدند!» [۲۹۴].
ابناسحاق میگوید: «با وفات رسولخدا صمصیبت بزرگی بر مسلمانان وارد شد؛ فرمودهی امالمؤمنین عایشه لدربارهی مصیبت رحلت پیامبر اکرم صچنین به من رسیده که: (با وفات رسولخدا صبرخی از عربها از دین برگشتند؛ یهودیان و نصاری گردنکشی کردند و نفاق و تزویر پدیدار شد؛ مسلمانان، با از دست دادن پیامبرشان همچون گوسفندانی شده بودند که در شبی تار و بارانی چوپانی نداشتند)» [۲۹۵].
قاضی ابوبکر بن العربی میگوید: «… با مرگ رسولخدا صوضعیتی آشفته و پریشان به وجود آمد؛ کمر مسلمانان شکست و بزرگترین مصیبت بر آنان وارد شد؛ علی سدر خانهی فاطمه لسر به زانوی غم نهاد؛ زبان عثمان سبه خاطر این مصیبت بند آمد و عمر سچنان قاطی کرد که پرت و پلا میگفت و این کلمات بر زبانش جاری بود که: (رسولخدا صنمرده است؛ بلکه چون موسی ÷به میعاد پروردگارش رفته و قطعاً باز میگردد و دست و پای کسانی را که میگویند ایشان وفات کردهاند، میبُرد)» [۲۹۶]. زمانی که خبر وفات رسولخدا صبه ابوبکر صدیق سرسید، بلافاصله خودش را از سنح به مدینه رساند، به مسجد رفت و بیآنکه با کسی سخن بگوید، وارد حجرهی عایشه لشد و به سراغ رسولخدا صرفت و دید که بُردی یمنی (پاچهای کتانی) به روی آن حضرت صکشیدهاند؛ ابوبکر سپارچه را از صورت رسولخدا صکنار زد، ایشان را بوسید و گریست و رو به جسد مبارک فرمود: «پدر و مادرم، فدایت؛ به خدا سوگند که خداوند، تو را دو بار نمیمیراند؛ موتی که برایت مقدر بود، فرا رسید» [۲۹۷]. ابوبکر سبه مسجد رفت؛ عمر سایستاده بود و میگفت که رسولخدا صنمردهاست…. ابوبکر سگفت: «ای عمر! بنشین» اما عمر سهمچنان با فریاد و اضطراب سخن میگفت. ابوبکر سبرخاست و پس از حمد و ثنای خداوند، چنین فرمود: «کسی که محمد صرا عبادت میکرده، بداند که محمد صوفات کرده و هر کس، خدای متعال را میپرستیده، بداند که خداوند، زنده است و هرگز نمیمیرد». و سپس آیهی ۱۴۴ سورهی آلعمران را تلاوت نمود که:
﴿ وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ وَمَن يَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ فَلَن يَضُرَّ ٱللَّهَ شَيۡٔٗاۗ وَسَيَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلشَّٰكِرِينَ١٤٤﴾[آل عمران: ۱۴۴].
«محمد، تنها پیامبر است و پیش از او پیامبرانی آمدهاند و رفتهاند؛ پس آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود، به عقب برمیگردید (و اسلام را رها میکنید)؟ و هر کس به عقب بازگردد (و کافر شود)، کوچکترین زیانی به خداوند نمیرساند؛ و خداوند به سپاسگزاران پاداش خواهد داد».
پس از سخنرانی ابوبکر سمردم، باورشان شد که واقعاً رسولخدا صوفات کردهاست و پس از آن، زار گریستند [۲۹۸].
ابوبکر سبه استناد آیات قرآن، در جملاتی کوتاه مردم را از گیجی و سرگشتگی بیرون آورد و به زیبایی، فهم و شناخت درستی درباره پیامبر صو وفات آن حضرت به مردم ارائه داد و برایشان تشریح نمود که تنها خدای یگانه و همیشهزنده، سزاوار عبادت است و بس. ابوبکر سبه مردم فهمانید که اسلام پس از وفات محمد مصطفی صنیز همچنان پابرجا و ماندگار است [۲۹۹]. ابوبکر سماندگاری اسلام را چنین بیان نمود که: «همانا دین خداوند، پابرجاست و کلمه و شریعت الهی والا و کامل؛ خدای متعال، ناصران دینش را یاری میرساند و دینش را عزت و سرافرازی میبخشد؛ اینک کتاب خدا درمیان ما است؛ همان کتابی که نور است و مایهی هدایت و بهبودی دلها از گمراهیها؛ کتابی که حلال و حرام را بیان نموده و هدایتگر محمد مصطفی صبوده است. به خدا سوگند ما از این نمیهراسیم که خلق خدا از هر سو برای جنگ با ما جمع شوند؛ چراکه شمشیرهای الهی(شمشیرهای مؤمنان بیرون مجاهد)، از غلاف است و ما هرگز آن را به زمین نمیگذاریم؛ بلکه همانطور که همراه پیامبر صجهاد کردیم، پس از این نیز با مخالفان دین خدا خواهیم جنگید؛ پس هر کس سر بتابد و سرکشی کند، به خود ستم کرده است» [۳۰۰].
وفات رسول خدا صمصیبتی بزرگ و آزمایشی سخت بود که در خلال آن مصیبت دردناک و پس از آن، شخصیت ابوبکر صدیق سبه عنوان رهبری بینظیر و پیشوایی بیمثال جلوه نمود [۳۰۱]. انوار یقین چنان در دل ابوبکر ستابید که حقایق ایمانی در سراسر وجودش جای گرفت و حقیقت بندگی، حقیقت نبوت و حقیقت مرگ را برایش نمایان کرد تا حکمت و فرزانگیش در آن وضع بحرانی پدیدار گردد و بتواند مردم را به سوی توحید سوق دهد و بگوید: «هر کس خدا را پرستش میکرده، پس بداند که خدا، همیشه زنده است و هرگز نمیمیرد». و توحید که هنوز در دل یاران پیامبر صتازه و راسخ بود، به اندک اشاره و یادآوری ابوبکر صدیق سبرانگیخته شد و آنان را به حقیقتی بازگردانید که به خاطر مصیبت وفات پیامبر صاز یاد برده بودند [۳۰۲]. عایشهی صدیقه لمیفرماید: «به خدا سوگند که مردم، این آیه را فراموش کرده بودند تا اینکه ابوبکر ساین آیه را تلاوت کرد و گویا مردم، آیه را از ابوبکر شنیدند... » [۳۰۳].
شکی نیست که این ماجرا، در حافظهی حسن سماند و یکی از درسها و آموزههای ماندگار در ذهنش گردید. زمانی که رسولخدا صدار فانی را وداع گفت، حسن س، هفت یا هشتساله بود. چنین سن و سالی، دوران رشد و باروری حافظهی کودک است و ذهن کودک در این دوران، همچون ذرهبینی است که تمام تصاویر و صحنههایی را که مشاهده مینماید، با تمام جزئیات آنان، به حافظه میسپارد. حسن س، در آن زمان کودک تیزهوش و زرنگی بود که تمام رخدادهای آن دوران را به خاطر سپرد و آنچنان فهم و درک شایانی داشت که به تمام مسایل پی میبرد. از اینرو جزئیات رویکرد ابوبکر صدیق سدر ماجرای جانسوز وفات رسولخدا صرا به یاد داشت و از این رو شدیداً تحت تأثیر عملکرد ابوبکر و موضع ارزنده و بینظیرش در شرایط بحرانی وفات پیامبر اکرم صقرار گرفت و همین، یکی از زمینههای محبت وافرش به ابوبکر سگردید و باعث شد که نام یکی از پسرانش را ابوبکر بگذارد.
[۲۹۴] لطائف المعارف، ص۱۱۴ [۲۹۵] ابنهشام (۴/۳۲۳) [۲۹۶] القواصم من العواصم، ص۳۸ [۲۹۷] بخاری، کتاب المغازی، شمارهی۴۴۵۲ [۲۹۸] بخاری، کتاب فضائل الصحابة، شمارهی۳۶۶۸ [۲۹۹] إستخلاف أبیبکر الصدیق، نوشتهی جمال عبدالهادی، ص۱۶۰ [۳۰۰] دلائل النبوة از بیهقی (۷/۲۱۸). [۳۰۱] أبوبکر رجل الدولة، نوشتهی مجدی حمدی، ص۲۵. [۳۰۲] إستخلاف أبیبکر الصدیق، ص۱۶۰. [۳۰۳] بخاری، کتاب الجنائز، شمارهی۱۲۴۱.
پس از آنکه صحابه واقعیت وفات رسولخدا صرا باور نمودند، انصار در سقیفهی بنیساعده در روز دوشنبه ۱۲ ربیعالاول سال ۱۱ هجری گرد آمدند تا از میان خود کسی را به جانشینی رسولخدا صبرگزینند [۳۰۴].
انصار شپیرامون رییس خزرجیان سعد بن عباده سجمع شدند؛ خبر اجتماع انصار در سقیفهی بنیساعده به مهاجرین رسید که با ابوبکر سبرای انتخاب جانشین پیامبر صگرد آمده بودند [۳۰۵]. برخی از مهاجران گفتند: بیایید با هم نزد برادران انصار برویم که آنان نیز در این امر، حق و سهمی دارند [۳۰۶]. عمر سمیگوید: «...سپس به راه افتادیم و در سقیفهی بنیساعده به جمع انصار پیوستیم؛ آنان در آنجا گرد آمده بودند و شخصی جامه بهخودپیچیده، درمیانشان بود (که به خاطر پوششی که داشت، شناخته نمیشد.) پرسیدم: او کیست؟ گفتند: سعد بن عباده ساست. گفتم: او را چه شده (که چنین خودش را در لباس پیچیده)؟ گفتند: به شدت بیمار است. ما نیز درمیان انصار نشستیم. پس از اندکی شخصی از آنان برخاست و پس از حمد و ثنای الهی چنین گفت: «ما ناصران دین خداییم و دستهای بزرگ از اسلام؛ و شما نیز ای گروه مهاجران! جماعتی از ما مسلمانان هستید؛ اما عدهای از قوم و قبیلهی شما آمدهاند تا ما را از اساس حذف کنند و سهم و حق ما را از خلافت نادیده بگیرند.» زمانی که آن شخص سکوت کرد، من آهنگ آن کردم تا در حضور ابوبکر سسخنی بگویم که در پاسخ آن شخص آماده کرده بودم؛ اما تا حدودی در حضور ابوبکر سمدارا میکردم. هنگامی که خواستم سخن بگویم، ابوبکر سکه صبر و حوصلهی بیشتری از من داشت، مرا به صبر و خودداری واداشت و سپس خود شروع به سخن نمود. به خدا سوگند ابوبکر سهیچ سخنی بر زبان نیاورد مگرکه سنجیدهتر و آراستهتر از سخنانی بود که من قصد گفتنش را داشتم. او (در بخشی از سخنانش) چنین گفت: «آنچه، از فضایل و خوبیهایتان بیان کردید، قطعاً سزاوار و شایستهی آن هستید. اما امر خلافت جز برای قریشیان مقرر نشده که قریش از لحاظ نسب و جایگاه قبیلهای از همه برتر است. من برای شما یکی از این دو نفر را میپسندم؛ با هر کدامشان که میخواهید، بیعت کنید». و سپس دست من و ابوعبیده بن جراح سرا گرفت. ابوبکر سدر آن وقت بین من و ابوعبیده سنشسته بود. من هیچ یک از سخنان ابوبکر سرا ناپسند نپنداشتم جز همین سخن را که عهدهداری خلافت را برای من پیشنهاد نمود؛ زیرا به خدا سوگند که من، این را بیشتر دوست داشتم که گردنم زده شود و به من پیشنهاد امارت بر قومی که ابوبکر سدرمیانشان بود، داده نشود. چراکه اگر گردنم زده شود، در معرض معصیت قرار نمیگیرم...».
شخصی از انصار گفت: «من، چون خرمابنی [۳۰۷]. هستم که سرد و گرم روزگار چشیده (و بنا بر تجربه و جایگاه خود پیشنهادی دارم که قابل تصویب و اجراست)؛ یک نفر از ما (انصار) به عنوان امیر تعیین شود و یک نفر هم از شما ای قریشیان!» (عمر س) میگوید: «همهمه بالا گرفت و سر و صدا به راه افتاد. من از آن ترسیدم که اختلاف درمیان مردم گسترش یابد؛ بنابراین گفتم: ای ابوبکر! دستت را دراز کن و او نیز دستش را دراز کرد و با او بیعت کردم و مهاجران و انصار نیز با او بیعت نمودند» [۳۰۸].
در روایت احمد /چنین آمده است: …ابوبکر سسخن گفت و تمام آیات و احادیثی را که در فضیلت انصار آمده، بیان نمود و گفت: «می دانید که رسولخدا صفرموده است: «لو سلكَ النّاسُ وادیًا وسلكت الأنصارُ وادیًا سلكتُ وادی الأنصارِ» یعنی: «اگر همهی مردم، راهی را در پیش بگیرند و انصار، راه دیگری را؛ من به راه انصار میروم». تو ای سعد بن عباده! نشسته بودی که رسولخدا صفرمودند: «قریش، ولاّةُ هذا الأمرِ فَبَرُّ النّاسِ تبعٌ لِبَرِّهم وفاجرُ النّاسِ تبعٌ لفاجرِهم» یعنی: «قریش، والیان و صاحبان این امر (زمامداری امور مسلمانان) هستند؛ بنابراین بهترین مردم، از شایستهترین آنها به نیکی پیروی میکند و بدترین و تبهکارترینشان نیز پیرو تبهکار و فاجر ایشان میباشد». سعد بن عباده سگفت: «راست میگویی. ما، وزیر هستیم و شما امیر» [۳۰۹].
ابوبکر صدیق سهیچ میل و رغبتی به امارت و ریاست نداشت. بیرغبتی ابوبکر سبرای پذیرش مسؤولیت خلافت، از سخنرانیش نمایان میگردد که در مورد قبول این مسؤولیت فرموده است: «به خدا سوگند که هیچ شب و روزی، آزمند امارت نبودم و هیچگاه به آن رغبت نداشتم و هرگز ـ نه در نهان و نه آشکارا ـ از خدا نخواستم که مرا بر مسند امارت بنشاند. بلکه همواره از این میترسیدم که مبادا به این آزمایش مبتلا شوم. من، در امارت (و فرمانروایی) هیچ آرامشی نمیبینم وآن را مسؤولیت بزرگی میدانم که بر گردنم نهاده شده و خود را در قبال آن ناتوان میدانم مگر آنکه خدای متعال، یاریم رساند و توانم بخشد تا از عهدهی این مسؤولیت برآیم؛ اما باز هم دوست دارم که افرادی قویتر از من به جایم بر این جایگاه مینشستند» [۳۱۰].
ابوبکر سبارها در دوران خلافتش خواست تا در صورت وجود هرگونه مخالفتی از سوی مسلمانان نسبت به خلافتش، از این مسؤولیت کنارهگیری نماید و بلکه بارها مردم را به این خاطر قسم داد تا در صورت وجود نارضایتی، از کارش استعفا دهد. باری خطاب به مردم فرمود: «ای مردم! شما را به خدا سوگند که اگر کسی از شما پشیمان است که با من بیعت نموده، برخیزد (و بیعتش را پس بگیرد). علی بن ابیطالب سدر حالی که با خود شمشیری داشت، برخاست و به ابوبکر سنزدیک شد؛ یک پایش را بر پلهی منبر نهاد و گفت: «به خدا سوگند که ما بر تو نمیشوریم و تو را کنار نمیزنیم؛ تو کسی هستی که رسولخدا تو را (برای نماز) جلو کرد. پس چه کسی به خود جسارت میدهد که تو را پس بزند؟!» [۳۱۱].
همهی اینها، حقایقی است که حسن سبر خلاف ادعای برخی، از ماجرای سقیفه فرا گرفت. ابوبکر ستنها کسی نبود که به خلافت و عهدهداری مسؤولیتهای سنگین رغبتی نداشت؛ بلکه بیرغبتی به پُستها و مسؤولیتها، ویژگی مسلمانان آن دوره و آمیخته با روح و روانشان بود. بنابراین اندکی دقت نظر در گفتگویی که در سقیفهی بنیساعده جریان یافت، این نکته را روشن میسازد که گفتمان سقیفه، از چارچوب بیرغبتی صحابه شنسبت به دنیا، بیرون نبوده است. علاوه بر این گفتمان سقیفه، بیانگر اشتیاق وافر انصار سبه تداوم و ماندگاری دعوت اسلامی در آینده و رایزنی در اینباره میباشد؛ سقیفه، آمادگی انصار و بلکه تمام صحابه را برای ادامهی جانفشانی در راه خدا نمایان میکند. انصار سآن هنگام که اطمینان یافتند با روی کار آمدن ابوبکر سدعوت اسلامی تداوم مییابد، در بیعت و بستن پیمان با ابوبکر سدرنگ نکردند. با وجودی که ماجرای سقیفه، نمادی از وحدت و یکپارچگی صحابه شمیباشد، برخی بدون بررسی دقیق و علمی گفتمان سقیفه، چنین میپندارند و مینگارند که صحابه شدر سقیفه با هم اختلاف پیدا کردند. بدون تردید چنین پنداری، با روح آن دوره و امید و آرزوهایی که صحابه برای تداوم اسلام داشتند، هیچگونه سازگاری و تطابقی نمییابد. اگر این پندار را بپذیریم که گردهمایی اصحاب در سقیفه، به دودستگی مهاجرین و انصار انجامیده است، این پرسش ایجاد میشود که انصار با آنکه اهل مدینه بودند و از لحاظ توانایی و آمادگی برای رویارویی با مخالفشان در سطح بالایی قرار داشتند، چگونه به نتیجهی سقیفهی بنیساعده تن دادند و با ابوبکر سبیعت کردند؟! و چگونه امکان دارد انصار، آنگونه که برخی پنداشتهاند با مهاجران اختلاف پیدا کنند و در عین حال به خلافت ابوبکر ستن دهند و حاضر شوند در لشکرش به شرق و غرب گسیل شوند و برای تثبیت ارکان و پایههای خلافتی که ابوبکر سدر رأس آن قرار داشت، مجاهده و جانفشانی نمایند؟! [۳۱۲]. بازخوانی تاریخ آن دوران، بیانگر اشتیاق و تلاش وافر انصار سبرای اجرا و انجام سیاستهای خلیفه و از جمله جهاد با مرتدان (ازدین برگشتگان) میباشد. هیچ یک از انصار و بلکه هیچ یک از مسلمانان از بیعت با ابوبکر سامتناع نکرد. پیمان برادری مهاجرین و انصار، بسی بزرگتر و فراتر از تخیلات و گمانهای کسانی است که با نگارش و پردازش روایاتی دروغین و مغرضانه میکوشند تا چنین وانمود کنند که مهاجران و انصار با هم اختلاف پیدا کردند [۳۱۳]. یا ادعا نمایند که ماجرای سقیفهی بنیساعده، دسیسهای از پیش طراحیشده بود که بر روح و روان حسن بن علی سآثار منفی و ناخوشایندی نهاد [۳۱۴].
حقیقتی که حسن بن علی سبه آن دست یافت، این بود که بر خلاف پندار یا ادعای برخی از اراجیفپردازان، هیچگونه بحران و اختلاف کوچک و بزرگی بر سر مسألهی خلافت به وجود نیامده و تاریخ، هیچ گزارش قابل اعتماد و صحیحی ارائه نداده که بر دسیسه و همدستی ابوبکر و عمر و ابوعبیده سدر جریان سقیفهی بنیساعده دلالت نماید و اساساً اصحاب سترساتر و خداترستر از آن بودند که چنین دسیسهای نمایند تا قدرت و خلافت را در دست بگیرند.
پیشتر سخن حسن بن علی سرا آوردیم که به یادگیری نماز از رسولخدا صاشاره نمود. آری! حسن سدر مسجدالنبی صرفت و آمد داشت و از این رو به یاد داشت که رسول اکرم صدر دوران بیماریاش ابوبکر سرا برای امامت نماز جلو کرده بود و نیز از چند و چون به خلافت رسیدن ابوبکر سآگاه بود. بنابراین باور و اعتقاد حسن بن علی سدر مورد خلافت ابوبکر سهمان عقیدهی اهل سنت بوده و با توجه به پیشینهی درخشان ابوبکر سو نیز پیشنمازی وی در حیات رسولخدا صخلافت صدیق سرا درست و شرعی میدانسته است. حسن سبا نگاهی تیزبینانه به جریان امامت ابوبکر سدر روزهای پایانی حیات رسول اکرم ص، فرمان آن حضرت صرا در مورد امامت ابوبکر سنوعی اشاره بدین نکته دانست که ابوبکر سبیش از همه شایستهی خلافت است. اهلسنت بر این اجماع کردهاند که ابوبکر سبیش از همه سزاوار جانشینی رسولخدا صبود؛ چراکه فضیلت و پیشینهی وی بر کسی پوشیده نیست و رسول اکرم صدر دوران حیات خویش، او را بر تمام صحابه مقدم قرار داد و امام جماعت نمود. صحابه شو از جمله حسن سکنهِ این قضیه را دریافتند و بر خلافت ابوبکر ساجماع کردند و هیچ یک از آنان، با خلافت ابوبکر سمخالفت نورزید. عقیدهی ما، این است که امکان ندارد صحابه شبر گمراهی و ضلالتی، به اجماع و اتفاق نظر برسند. همهی صحابه با ابوبکر سبیعت کردند و همواره از وی اطاعت و حرفشنوی داشتند و هیچ یک از آنان در مورد خلافت ابوبکر سمخالفت نکرد [۳۱۵]. از سعید بن زید سؤال شد: «چه زمانی با ابوبکر سبیعت شد؟» سعید پاسخ داد: «همان روزی که رسولخدا صوفات نمودند؛ چراکه صحابه دوست نداشتند، ماندهی آن روز را در حالی سپری کنند که در جماعت نباشند» [۳۱۶].
برخی از علما از قبیل: خطیب بغدادی [۳۱۷].، ابوالحسن اشعری [۳۱۸].، ابوالمعالی جوینی [۳۱۹]. و ابوبکر باقلانی [۳۲۰]. اجماع صحابه و سایر سرآمدان دینی اهل سنت و جماعت را در این باره نقل کردهاند که ابوبکر صدیق سبیش از هر کسی سزاوار و شایستهی خلافت بوده است [۳۲۱].
حسن سارکان و پایههای خلافت اسلامی را شناخت و دریافت که خلافت اسلامی، بر اساس شورا و بیعت میباشد و مسلمانان بر این اجماع دارند که تشکیل خلافت، واجب است تا با تعیین خلیفه به امور مسلمانان رسیدگی شود، حدود و قوانین شرعی اجرا گردد و خلیفه، توانمندیهای حکومت و مردم را برای گسترش دعوت اسلامی بکار بندد؛ برای حمایت دین و امت، جهاد را بپا دارد؛ حقوق مردم را تأمین کند و با عدالت و دادگستری، بیداد و ستم را ریشهکن کند و نیازهای ضروری آحاد جامعه را به خوبی برآورده سازد [۳۲۲].
به هر حال بزرگان و سرآمدان صحابه در سقیفهی بنیساعده با ابوبکر سبیعت کردند و روز بعد او را به عنوان خلیفه معرفی نمودند و بدینسان تمام امت، به طور عمومی با ابوبکر سبیعت کردند [۳۲۳].
حسن ساز آنچه در سقیفهی بنیساعده گذشت، مجموعهای از مبادی و قواعد حکومت دینی را آموخت که میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
۱- تعیین خلیفه و کاردار از طریق انتخاب صورت میگیرد.
۲- بیعت، یکی از پایهها و شیوههای انتخاب است که به حکومت، مشروعیت میبخشد.
۳- باید کسی را به عنوان خلیفه برگزید که دیانت و کفایتش در ادارهی امور، بیش از دیگران باشد؛ لذا سنجهی صلاحیت در گزینش خلیفه، بر اساس ارزشهای اسلامی، فردی و اخلاقی میباشد.
۴- خلافت، نباید موروثی باشد. به عبارت دیگر نباید مبنای انتخاب خلیفه را وراثت نسبی یا قبیلهای قرار داد.
۵- آنچه در سقیفهی بنیساعده در مورد شرافت قریش به میان آمد، مبتنی بر واقعنگری و دلایلی بود که باید به آن توجه میشد و اصلاً در انتخاب خلیفه هر شرافت و مسألهای که با اصول اسلام تعارضی نداشته باشد، معتبر است و مورد توجه قرار میگیرد.
۶- فضای حاکم بر گفتمان سقیفه، بدور از هرج و مرج، دروغ، عهدشکنی و دسیسهگری بود و چنان سلامت و امنیتی در خود داشت که میتوان آن را فرایند گردن نهادن صحابه در برابر نصوص شرعی دانست؛ چراکه نصوص شرعی، به عنوان اصول مذاکره بر گفتمان سقیفه حاکم شده بود [۳۲۴].
حسن بن علی سرهنمودهای نبوی و خلفای راشدین شرا بهخوبی فرا گرفت؛ از اینرو هنگام واگذاری خلافت به معاویه ساین شرط را برای وی مطرح کرد که همواره به کتاب و سنت و روش خلفای راشدین شپایبند باشد. بدینسان واضح میگردد که حسن سعلم و دانش دقیقی از چند و چون خلافت در دوران ابوبکر صدیق سداشته است. ابوبکر صدیق سپس از آنکه مسؤولیت خلافت را بر عهده گرفت، خطبهی شکوهمندی ایراد نمود که هرچند مختصر و کوتاه بود، ولی از باارزشترین خطبههای اسلامی به شمار میآید؛ چراکه ابوبکر صدیق سدر آن، به بیان اصول عدالتگستری و مهرورزی در تعامل میان حکومت و مردم میپردازد و بر این تأکید میکند که اطاعت از ولی امر و کاردار مسلمانان، منوط به این است که او، فرمانبردار خدا و رسول باشد. ابوبکر صدیق سدر این خطبه به صراحت، نقش جهاد را در سرافرازی امت بیان میفرماید و از فحشا و بدکاری برحذر میدارد که مایهی فساد، فروپاشی و ازهمگسیختگی جامعه میباشد [۳۲۵].
حسن بن علی س، از خلال سخنرانی ابوبکر صدیق سو اتفاقات پس از وفات رسولخدا صبه مهمترین شاخصهای ساختار حکومت در آغاز دوران خلافت راشده پی برد که از آن جمله میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
[۳۰۴] التاریخ الإسلامی (۹/۲۱) [۳۰۵] عصر الخلافة الراشدة از عمری، ص۴۰ [۳۰۶] مرجع سابق، همان صفحه [۳۰۷] در متن، چنین آمده است: «أنا جذیلها المحكك و عذیقها الـمرجب»؛ جذیل و عذیق، به چوب ضخیمی گفته میشود که درمیانهی پشت شتر نصب میکنند تا بر آن تکیه دهند و مرجب، کنایه از برجستگی و سرآمد بودن، دارد.[مترجم] [۳۰۸] بخاری، کتاب الحدود، شمارهی۶۸۳۰ [۳۰۹] مسند أحمد (۱/۵)؛ الخلافة و الخلفاء از بهنساوی، ص۵۰. [۳۱۰] المستدرک (۳/۶۶)؛ حاکم /این روایت را صحیح دانسته و ذهبی /نیز در صحت روایت با او موافق است. [۳۱۱] الأنصار فی العصر الراشدی، ص۱۰۸. [۳۱۲] مرجع سابق، ص ۱۰۹. [۳۱۳] مرجع سابق، همان صفحه. [۳۱۴] نمونهای از این تلاش نابجا را میتوانید در کتاب حیاة الإمام الحسن، نوشتهی باقر شریف قرشی، (۱/۱۲۳ تا ۱۳۹) ببینید. [۳۱۵] عقیدة اهل السنة فی الصحابة (۲/۵۵۰) [۳۱۶] أباطیل یجب أن تمحی من التاریخ از ابراهیم شعوط، ص۱۰۱؛ تاریخ طبری (۳/۲۰۷). [۳۱۷] نگا: تاریخ بغداد (۱۰/۲۳۰). [۳۱۸] الإبانة عن أصول الدیانة، ص۶۶. [۳۱۹] کتاب الإرشاد، ص۳۶۱. [۳۲۰] الإنصاف فیما یجب إعتقاده ولا یجوز الجهل به، ص۶۵. [۳۲۱] عقیدة أهل السنة والجماعة فی الصحابة (۲/۵۵۰). [۳۲۲] الخلافة و الخلفاء الراشدون، ص۱۶۳. [۳۲۳] الخلافة و الخلفاء الراشدون، ص۶۶ [۳۲۴] دراسات فی عهد النبوة والخلافة الراشدة، ص۲۵۶ [۳۲۵] التاریخ الإسلامی (۹/۲۸)
ابوبکر صدیق سدر بخشی از خطبهای که ایراد فرمود، چنین گفت: «تا زمانی که از خدا و رسول اطاعت کردم، از من اطاعت کنید و هرگاه از اطاعت خدا و رسول سر تافتم، پس نباید از من فرمانبرداری نمایید».
ابوبکر صدیق سدر خطابهاش به مردم چنین فرمود: «اگر نیک و درست عمل کردم، مرا یاری رسانید و اگر عملکردم نادرست بود، مرا اصلاح کنید».
ابوبکر صدیق سدر جمع مردم چنین فرمود: «کسی که درمیان شما ضعیف (و حقباخته) است، نزد من قوی خواهد بود تا به خواست خدا حقش را به او بازگردانم و هر کس که درمیان شما قوی است (و حق دیگران خورده) نزد من ضعیف خواهد بود تا به خواست خدا حق را از او بستانم (و به صاحب حق بازپس دهم)».
ابوبکر صدیق سدر سخنرانیش تصریح کرد که: «صدق و راستی، کمال امانت است؛ و دروغ، کمال خیانت».
صداقت و راستی، اساس تعامل حکومت و مردم، در دوران خلفای راشدین بود.
ابوبکر صدیق سدر بخشی از سخنرانی تاریخی خود در نخستین روز خلافتش چنین فرمود: «هیچ قومی، جهاد در راه خدا را ترک نکردند، مگر آنکه خدای متعال، آنان را به خفت و خواری کشاند» [۳۲۶]. ابوبکر سخلق و خوی مجاهدانهاش را در میادین نبرد کفر و ایمان، به طور مستقیم از رسولخدا صفراگرفته و حقیقت فرمودهی رسولخدا صرا دریافته بود که فرموده است: «إذا تبایعتم بالعینة وأخذتم أذناب البقر ورضیتم بالزرعِ وتركتم الجهادَ سلّط اللّهُ علیكم ذلاًّ لاینزعه حتّى ترجعوا إلى دینكم» [۳۲۷]. یعنی: «هرگاه داد و ستد ربوی عینه را انجام دهید و دُم گاوها را بگیرید [۳۲۸]. و به کشت وزراعت خرسند و راضی گردید و جهاد در راه خدا را رها کنید، خداوند، بر شما خواری و خفتی مسلط میکند که آن را از شما برنمیدارد تا آنکه به دینتان بازگردید».
[۳۲۶] البدایة والنهایة (۶/۳۰۵) [۳۲۷] سنن أبیداود، شمارهی۳۴۶۲؛ آلبانی این حدیث را صحیح دانسته است. [۳۲۸] عینه، نوعی معاملهی ربوی است و منظور از گرفتن دم گاوها، چسبیدن به دنیا و کارهای دنیوی میباشد.
ابوبکر سبا بیان اینکه پیامد گسترش فساد و بیبند و باری در جامعه، عذابی عمومی از سوی خدای متعال است، فرمودهی رسول اکرم صرا یادآوری کرد که فرموده است: «لم تظهر الفاحشةُ فی قومٍ حتّی یعلنوا بها إلاّ فشا فیهم الطاعونُ والأوجاعُ التی لم تكن مضت فی أسلافهم الّذین مضوا...» [۳۲۹]. یعنی: «هرگز فحشا و بدکاری در قومی به طور علنی نمایان نمیشود مگر آنکه طاعون و بیماریهایی درمیانشان شیوع مییابد که در گذشتگانشان نبوده و سابقه نداشته است...».
آنچه بررسی کردیم، شرحی بود بر سخنرانی ابوبکر صدیق سکه در نخستین روز خلافتش ایراد کرد و سیاستهای حکومتش را ترسیم و تبیین نمود. ابوبکر سحدود مسؤولیتهای حاکم را توضیح داد و به تبیین میزان رابطهی حاکمیت و مردم پرداخت. در سخنرانی ابوبکر سمهمترین ارکان تشکیل حکومت و ساز و کارهای اساسی، برای فرهنگسازی در جامعه بیان شده است.
[۳۲۹] صحیح ابنماجة، از آلبانی (۲/۳۷۰)، شمارهی۴۰۱۹
روایات صحیح، دال بر این است که زبیر بن عوام و علی بن ابیطالب بروز پس از وفات رسولخدا صیعنی در روز سهشنبه با ابوبکر سبیعت کردند. حسن سدر موقعیتهای مختلف، پدرش را در کنار ابوبکر سدیده و بدین سان به ارادت و خیرخواهی وی نسبت به خلیه پی برده بود. علی سنه تنها هیچگاه از ابوبکر سجدا نشد و از جماعت وی نبرید، بلکه همواره مشاور ابوبکر سبود و با او در تدبیر امور مسلمانان مشارکت میکرد.
آری! علی سدر خلافت ابوبکر سمشاور و رازدار وی بود و مسایل مسلمانان را ارزیابی میکرد و آنچه را به مصلحت مسلمانان بود، بر هر چیز دیگری ترجیح میداد. یکی از مهمترین دلایل ارادت و خیرخواهی علی سنسبت به ابوبکر سو صیانت از خلافت و حفظ یکپارچگی امت، این است که وقتی ابوبکر ستصمیم گرفت شخصاً به ذیالقصه [۳۳۰]. برود و فرماندهی لشکر اسلام را در جنگ با مرتدان بر عهده بگیرد، ابوبکر سرا از این کار بازداشت؛ چراکه خطرهای این راه زیاد بود و با هرگونه آسیبی که به ابوبکر سمیرسید، کیان اسلامی به خطر میافتاد [۳۳۱]. ماجرا بنا به روایت ابنعمر باز این قرار است: زمانی که ابوبکر سرو به ذیالقصه نهاد و بر اسبش سوار شد، علی سافسار اسب ابوبکر سرا گرفت و فرمود: «ای خلیفهی رسولخدا! هیچ معلوم است کجا میروی؟ اینک همان چیزی را به تو میگویم که رسولخدا صروز احد فرمود: شمشیرت را در غلاف کن و ما را در غم و مصیبت از دست دادنت منشان و به مدینه بازگرد که به خدا سوگند اگر تو را از دست بدهیم، هرگز برای اسلام نظام و سامانی نخواهد ماند». و این چنین ابوبکر سبه پیشنهاد علی سبه مدینه بازگشت [۳۳۲].
اینک جای سؤال است که اگر علی ساز دل، به خلافت ابوبکر سراضی نبود و بر خلاف میل درونی خود به بیعت با وی تن داده بود، پس چرا به ابوبکر سچنین سخنانی گفت و او را به مدینه بازگردانید و این فرصت طلایی را از دست داد تا شاید برای ابوبکر ساتفاقی میافتاد و فضا برای خلافت خودش مناسب میشد؟! یا حتی فراتر از این اگر علی سبا ابوبکر سمشکلی داشت و میخواست برای همیشه از او راحت شود، میتوانست آنگونه که رقیبان سیاسی بر ضد هم دسیسه میکنند، کسی را بفریبد تا ابوبکر سرا از پای درآورد و... . اما قطعاً علی سبزرگتر از این حرفها بود و علاوه بر این، هیچ مشکلی با ابوبکر سنداشت [۳۳۳].
حسن سنظرخواهی ابوبکر ساز پدرش را در مورد جهاد با مرتدان به یاد داشت؛ ابوبکر ساز علی سدر مورد جهاد با مرتدان نظر خواست. علی سپاسخ داد: «ای ابوبکر! اگر آنان را به حال خود بگذاری و از آنها همچون رسولخدا صزکات نگیری، بر خلاف سنت و روش آن حضرت صعمل کردهای». ابوبکر سگفت: « مگر من نگفتم که به خدا قسم اگر ریسمانی را که (به عنوان زکات) به رسولخدا صمیدادند، از من بازدارند، به خاطر آن، با آنها میجنگم»؟.
شکی نیست که حسن سبارها از زبان پدرش، تعریف ابوبکر و عمر بشنیده بود؛ از آن جمله اینکه علی سفرموده است: «هیچکس، مرا از ابوبکر و عمر برتر نداند و گرنه حد تهمت را بر او اجرا میکنم» [۳۳۴]. همچنین علی سدر یکی از گفتههایش ابوبکر و عمر را برترین افراد این امت دانسته و گفته است: «آیا شما را از بهترین فرد این امت پس از ابوبکر و عمر باخبر نکنم؟» [۳۳۵]. علی سصراحتاً فرموده است: «بهترین افراد این امت پس از پیامبر ص، ابوبکر و عمر هستند». این روایت، به هشتاد طریق از علی سنقل شده است. [۳۳۶].
صلة بن زفر عبسی میگوید: هرگاه، نزد علی سیادی از ابوبکر سبه میان میآمد، میگفت: «از کسی یاد میکنید که همیشه پیشگام بود. قسم به ذاتی که جانم در دست اوست، در تمام نیکیها ابوبکر ساز شما پیشی میگرفت».
علی ستمام تلاشش را برای اجرای دستورات خلیفه بکار میبست و در دوران ابوبکر صدیق سنقشی اساسی در ادارهی امور مسلمانان داشت. برخی از قبایل عرب، نمایندگانی را به مدینه فرستادند تا ابوبکر سرا قانع کنند که از آنها زکات نگیرد. اما ابوبکر صدیق سذرهای از موضعش که همان حکم اسلام بود، عقب ننشست. نمایندگان قبایل که دیدند ابوبکر سعزم و ارادهی آن دارد که به هر قیمتی از آنان زکات بگیرد، مدینه را ترک کردند و به میان قبایل خود رفتند. البته نمایندگان قبایل، مسلمانان را در مدینه اندک و کمتعداد دیدند و به همین خاطر گمان کردند که بهترین فرصت است تا با حملهای همهجانبه به مدینه، کار اسلام و احکامش را یکسره کنند و به گمان خود از بار قوانین اسلامی خلاص شوند. ابوبکر صدیق سبا واقعنگری و بیآنکه بر وضع بحرانی آن زمان سرپوشی نهد، برای رویارویی با حملات احتمالی مرتدان به مدینه، عدهای را به گشتزنی و پاسبانی در راههای ورودی مدینه گماشت تا با هر حملهی احتمالی مقابله کنند و امیرانی بر گاردهای حفاظتی و دستههای گشتزنی گماشت که عبارتند از: علی بن ابیطالب، زبیر بن عوام، طلحه بن عبیدالله، سعد بن ابیوقاص، عبدالرحمن بن عوف و عبدالله بن مسعود ش [۳۳۷].
رابطهی تنگاتنگ و دوستانهی صحابه و از جمله خلفا با همدیگر، از آنجا نمایانتر میشود که علی س، به عنوان سید و آقای اهل بیت و پدر دو نوهی رسولخدا ص، هدایا و پیشکشهای خلفا را میپذیرفت؛ همانطور که دوستان و برادران، هدایای یکدیگر را قبول میکنند؛ چنانچه ابوبکر صدیق س، یکی از کنیزان اسیرشده در جنگ عینالتمر به نام صهباء را به علی سبخشید و علی سنیز این پیشکش خلیفه را پذیرفت. صهباء، از علی سصاحب دو فرزند به نامهای عمر و رقیه شد [۳۳۸]. در جنگ یمامه، خوله دختر جعفر بن قیس به اسارت مجاهدان درآمد؛ ابوبکر صدیق س، خوله را به علی سبخشید و نتیجهی آن، تولد محمد بن حنفیه بهترین فرزند علی پس از حسن و حسین سبود. خوله، از اسیران قبیلهی بنیحنیفه بود که مرتد شدند و محمد بن حنفیه، با نام قبیلهی مادرش شناخته شده و به این قبیله نسبت یافته است. از این رو به محمد بن علی، محمد بن حنفیه میگفتند [۳۳۹].
عبدالملک جوینی /میگوید: «خلافت ابوبکر صدیق سبه اجماع صحابه تحقق یافت و فرزندان علی سنیز همچون پدرشان، بلافاصله در بیعت ابوبکر داخل شدند. علی ستمام تلاشش را در حرفشنوی و اطاعت از خلیفهی پیامبر صبکار بست در حضور دیدگان مردم و در انظار عمومی با ابوبکر سبیعت کرد و برای جهاد با بنیحنیفه که مرتد شده بودند، عازم میدان نبرد گردید» [۳۴۰]. روایات زیادی در این زمینه نقل شده که علی و فرزندانش سهدایای مالی و خمس غنایم را از ابوبکر صدیق سقبول میکردند و شخصِ علی س، مسؤول تقسیم غنایم بود و این مسؤولیت در نسلش ادامه یافت و بعدها بر عهدهی حسن بن علی گذاشته شد و سپس حسین بن علی و آنگاه حسن بن حسن و بعد، زید بن حسن سمسؤول نگهداری و تقسیم اموال غنیمت شدند [۳۴۱].
علی سهرگز از اقتدا به ابوبکر سدر نماز جماعت امتناع نکرد و همواره در مسجد حاضر میشد و پشت سر خلیفهی رسولخدا صنماز میگزارد و بدینسان وحدت و یکدلی وی با ابوبکر سبرای عموم مسلمانان نمایان میگشت [۳۴۲]. حسن س، شاهد رابطهی نیک و تنگاتنگ پدرش با ابوبکر سبود. علاوه بر این، خویشاوندی سببی میان خلیفه و اهل بیت ایجاد شد و اهل بیت، برخی از فرزندانشان را ابوبکر نامیدند. بنابراین روشن و واضح میگردد که رابطهی ابوبکر صدیق سبا اهل بیت، آنچنان رابطهی دوستانه و احترامآمیزی بوده که هم زیبندهی ابوبکر سمیباشد و هم شایستهی اهل بیت. رابطهی دوستانهی علی و ابوبکر بدوطرفه بوده و بر پایهی همین دوستی، علی سیکی از فرزندانش را ابوبکر نامیده است [۳۴۳]. هرچند برخی از روی کینه و دشمنی، کوشیدهاند تا روابط ابوبکر و اهل بیت را تیره و غیرعادی نشان دهند و در این زمینه داستانهای دروغی سر هم نمایند. عایشهی صدیقه دختر ابوبکر صدیق بهمسر پدربزرگ حسن سبود و حرمت و جایگاه ویژهای نزد رسولخدا صداشت؛ گرچه مخالفان و دشمنان عایشه، در آتش کینهی او میسوزند. همچنین عایشه ل، بر خلاف ادعا و افترای دشمنانش به گواهی قرآن، پاک و پاکدامن بوده است. ناگفته نماند که اسماء بنت عمیس، همسر جعفر بن ابیطالب یعنی، زن برادر علی سپس از وفات جعفر سبه ازدواج ابوبکر سدرآمد. ثمرهی این ازدواج، تولد محمد بن ابیبکر بود که از سوی علی سبه عنوان والی مصر تعیین گردید. پس از آنکه ابوبکر سدار فانی را وداع گفت، علی سبا اسماء بنت عمیس لازدواج نمود و از او صاحب فرزندی به نام یحیی شد [۳۴۴]. علاوه بر این علی مرتضی سپس از وفات ابوبکر صدیق س، سرپرستی محمد بن ابیبکر را بر عهده گرفت و او را همانند فرزندش سرپرستی کرد... [۳۴۵]. برپایهی همین دوستی بود که اهل بیت، نام برخی از فرزندانشان را ابوبکر نهادند و این، بیانگر دوستی و محبتی است که درمیان آنها وجود داشته است؛ قابل یادآوری است که بر پایهی همین دوستی، علی سیکی از فرزندانش را ابوبکر نامید؛ آن هم در زمانی که ابوبکر صدیق سوفات نموده و علی زمامدار امور مسلمانان شده بود. بنابراین آیا غیر از این است که علی ساز روی محبت به خلیفهی اول، نام فرزندش را ابوبکر نهاده است؟ پیش از علی سهیچ یک از بنیهاشم، نام فرزندشان را ابوبکر نگذاشته بودند. این امر همچنان در فرزندان علی سادامه یافت و حسن و حسین بنیز به تبعیت از پدر و از روی محبت به ابوبکر صدیق س، نام پسرشان را ابوبکر نهادند؛ چنانچه دو تاریخنگار مشهور شیعه به نامهای یعقوبی و مسعودی بدین نکته تصریح نمودهاند [۳۴۶]. رابطهی دوستانه و محبتآمیز ابوبکر و علی ببا یکدیگر، تأثیر بسزایی بر قلب و روان حسن سنهاد و باعث شد که حسن سهمواره احترام ابوبکر سرا پاس بدارد و به منزلت و جایگاه والای وی در اسلام پی ببرد.
[۳۳۰] نام مکانی است. [۳۳۱] المرتضی نوشتهی ندوی، ص۹۷ [۳۳۲] البدایة والنهایة (۶/۳۱۴و۳۱۵) [۳۳۳] نگاه کنید به: المرتضی، نوشتهی ندوی، ص۹۷ [۳۳۴] فضائل الصحابة (۱/۸۳)؛ سند آن، ضعیف است. [۳۳۵] نگا: مسند احمد (۱/۱۰۶، ۱۱۰، ۱۲۷). [۳۳۶] نگا: منهاج السنة (۳/۱۶۲). [۳۳۷] تاریخ طبری (۴/۶۴)؛ الشیعة و أهل البیت، ص۷۱ [۳۳۸] الطبقات (۳/۲۰). [۳۳۹] همان. [۳۴۰] نگاه کنید به: کتاب الإرشاد، ص ۴۲۸؛ روایات صحیح، بیانگر این است که علی سیک روز پس از وفات رسولخدا ص(روز سهشنبه ۱۳ ربیعالاول) با ابوبکر سبیعت نموده است. (مترجم) [۳۴۱] الشیعة وأهل البیت، ص۷۲. [۳۴۲] همان. [۳۴۳] المرتضی از ندوی، ص۹۸. [۳۴۴] خلافة علی بن ابیطالب و ترتیب و تهذیب البدایة والنهایة از سلمی، ص۲۲. [۳۴۵] نگاه کنید به: المرتضی از ندوی، ص۹۸ [۳۴۶] نگا: تاریخ یعقوبی (۲/۲۲۸).
یکی از مهمترین وقایع در زمان خلافت ابوبکر صدیق سگسیل لشکر اسامه سپس از وفات رسولخدا صبود که نقشی اساسی در شکلگیری شخصیت حسن سنهاد. چراکه اعزام این لشکر، بهخاطر شرایط خاص آن زمان، با مخالفت برخی از صحابه شهمراه بود. برخی از صحابه شبه ابوبکر صدیق سپیشنهاد کردند که لشکر اسامه ساعزام نشود و در مدینه بماند. آن دسته از صحابه که چنین پیشنهادی کردند، به ابوبکر صدیق سگفتند: «تعداد زیادی از مسلمانان در لشکر اسامه سهستند؛ آنگونه که خودت میبینی، عربها نقض پیمان کردهاند؛ بنابراین درست نیست که این گروه بزرگ از مسلمانان را از دور و بَرَت پراکنده کنی» [۳۴۷]. اسامه س، عمر بن خطاب سرا از اردوگاه لشکر در جرف نزد ابوبکر سفرستاد تا از او برای بازگشت لشکریان به مدینه اجازه بگیرد و به ایشان پیام اسامه سرا برساند که: «بیشتر مسلمانان و بزرگانشان همراه من هستند و من، بیم آن دارم که مشرکان به خلیفه، حرم رسولخدا صو مسلمانان حملهور شوند» [۳۴۸]. اما ابوبکر سضمن مخالفت با این پیشنهاد، تأکید کرد که لشکر باید با وجود اوضاع و شرایط کنونی، اعزام شود؛ ابوبکر صدیق ساز یکسو تأکید میکرد که هرچه زودتر لشکر اسامه سحرکت کند و از سوی دیگر صحابه شسعی میکردند تا ابوبکر سرا قانع کنند که پیشنهادشان را بپذیرد. ابوبکر صدیق سعموم مهاجران و انصار سرا برای بررسی موضوع گردآورد. در نشست ابوبکر سو صحابه موضوع اعزام لشکر اسامه سبررسی شد؛ عمر بن خطاب سدر آن گردهمایی، تلاش زیادی کرد تا خلیفه را راضی کند که لشکر اسامه سرا به خاطر شرایط بحرانی آن وقت، گسیل نکند؛ هراس عمر ساز این بود که مبادا خلیفه، حرم رسولخدا صو مدینه، مورد تهاجم اعراب مرتد و مشرک قرار بگیرند. فراخوان ابوبکر صدیق سبرای گردهمایی مهاجرین و انصار سپس از آن بود که بسیاری از صحابه بر عدم گسیل لشکر اسامه سپافشاری میکردند و پیامد اعزام لشکر را خطر بزرگی برای مدینه میپنداشتند [۳۴۹]. ابوبکر سبه پیشنهادهای صحابه گوش سپرد و به آنان فرصت داد تا دیدگاه خود را در مورد لشکر اسامه سبیان کنند [۳۵۰]. ابوبکر سمردم را به اجتماع عمومی دیگری در مسجد فراخواند. او در این گردهمایی از صحابه شخواست تا این فکر را از سرشان بیرون کنند که او فرمان رسولخدا صرا که به گسیل هرچه سریعتر لشکر اسامه ستأکید کرده بود، لغو خواهد کرد. تأکید ابوبکر سبر اجرای فرمان رسولخدا صبه حدی بود که با صراحت تمام، این نکته را به صحابه شگفت که او لشکر اسامه سرا اعزام میکند، هرچند که اعزام لشکر به اشغال مدینه از سوی اعراب مرتد بینجامد [۳۵۱]. ابوبکر سبا عزم و ارادهای آهنین چنین فرمود: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، اگر بدانم که کسی جز من در مدینه نمیماند و سگها و گرگها، مرا میدرند، باز هم لشکر اسامه سرا آنگونه که رسولخدا صفرمان داده است، گسیل میکنم» [۳۵۲].
انصار شعمر بن خطاب سرا نزد ابوبکر سفرستادند تا از او بخواهد که شخص مسنتری را به فرماندهی لشکر بگمارد. عمر سبه ابوبکر صدیق سگفت: «انصار شخواهان این هستند که مرد سالخوردهتری را فرماندهی ایشان کنی». ابوبکر سکه پیشتر نشسته بود، از جا برجست و ریش عمر سرا گرفت و فرمود: «مادرت به عزایت بنشیند؛ رسولخدا ص، اسامه سرا به فرماندهی لشکر منصوب کرده و تو از من میخواهی که او را عزل کنم؟!».
ابوبکر صدیق سنزد لشکریان رفت تا آنان را بدرقه کند. ابوبکر صدیق سپیاده راه میرفت و اسامه سسوار بود. سواری ابوبکر سرا عبدالرحمن بن عوف سبا خود میکشید. اسامه سگفت: «ای خلیفهی رسول خدا! یا شما باید سوار شوید و یا من پیاده میشوم». ابوبکر صدیق سفرمود: «نه تو باید پیاده میشوی و نه من سوار میشوم. مگر چه میشود که پاهایم را در راه خدا غبارآلود کنم؟» ابوبکر صدیق سدر پایان بدرقه به اسامه سفرمود: «اگر صلاح میدانی اجاز بده تا عمر سبماند و مرا (در ادارهی امور) یاری کند». اسامه سنیز درخواست ابوبکر سرا پذیرفت [۳۵۳]. ابوبکر سرو به لشکریان نمود و فرمود: «بایستید تا شما را ده نصیحت کنم و از من به خاطر بسپارید که: خیانت نکنید. در مال غنیمت دستاندازی ننمایید. مکر و فریب نکنید. هیچ کشتهای را مُثله نکنید. هیچ درخت میوهداری را قطع نکنید. گوسفند و گاو و شتری را جز برای خوردن نکشید. گذرتان، به کسانی میافتد که در صومعهها عزلت و گوشه گرفتهاند؛ کاری به آنها و کارشان نداشته باشید. بر کسانی میگذرید که برایتان غذاهای گوناگون میآورند؛ هر چه از آن خوردید، نام خدا را بر زبان آورید. همچنین با افرادی برخورد خواهید کرد که وسط سرهاییشان را تراشیده و اطراف آن را مانند عمامه باقی گذاشتهاند؛ آنان را با شمشیر بزنید. با نام خدا حرکت کنید» [۳۵۴]. ابوبکر سبه اسامه سوصیت کرد اوامر و فرمانهای رسولخدا صرا اجرا کند و به او چنین فرمود: «آنچه را که رسولخدا صبه تو دستور دادهاند، انجام بده؛ از قضاعه شروع کن و سپس به آبل [۳۵۵]. برو. نسبت به هیچ یک از اوامر رسولخدا صکوتاهی نکن...» [۳۵۶]. اسامه سبا لشکرش حرکت کرد و مطابق فرمان رسولخدا صبه قبایل قضاعه و آبل حمله کرد. او اسیران و غنایم زیادی گرفت [۳۵۷]. رفت و برگشت لشکر اسامه سچهل روز طول کشید [۳۵۸].
گسیل لشکر اسامه سبه قلمرو حکومت هرقل، این پیامد مهم را به دنبال داشت که رومیان گفتند: «اینها دیگر چه هستند؟! با وجودی که سرورشان مرده، باز هم یکپارچهاند و به سرزمین ما حمله میکنند!» اعراب نیز از اعزام لشکر اسامه سشگفتزده شدند و گفتند: «اگر اینها، توان و نیرو نداشتند، این لشکر را نمیفرستادند» [۳۵۹]. پیامد دلهرهای که از گسیل لشکر اسامه سدر دل اعراب افتاد، این بود که از بسیاری از اهداف و تصمیمهای خود بر ضد مسلمانان منصرف شدند [۳۶۰].
برخی، حدیث بیاساسی را ساخته و پرداخته و آن را به رسولخدا صنسبت دادهاند. آنان، چنین دروغی را سر هم کردهاند که رسولخدا صکسانی را که از حضور در لشکر اسامه سسر بتابند، لعنت کرده است. ناگفته پیداست که این روایت را از آن جهت ساخته و پرداختهاند که ابوبکر و عمر برا در ردیف اول نفرینشدگان قرار دهند... .
حسن و سایر جوانان آن دوره، از گسیل لشکر اسامه سنکات زیادی آموختند؛ از جمله:
الف) دگرگونی اوضاع و بروز شرایط سخت و بحرانی، مؤمنان را از انجام مسؤولیتهای دینی باز نمیدارد. ابوبکر صدیق ساین درس بزرگ را به امت میدهد که در مصایب و سختیها، صبر و شکیبایی پیشه نمایند و از لطف و رحمت الهی ناامید نباشند. چراکه:
﴿ إِنَّ رَحۡمَتَ ٱللَّهِ قَرِيبٞ مِّنَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ﴾[الأعراف: ۵۶]
«رحمت پروردگار، به نیکوکاران نزدیک است» [۳۶۱].
عملکرد ابوبکر سدر شرایط سخت و بحرانی پس از وفات رسولخدا صاین نکته را به مسلمان یادآوری میکند که مصایب و سختیها هرچند بزرگ و شدید باشند، باز هم این سنت و قانون الهی است که: «با هر سختی، آسایش و گشایشی هست» [۳۶۲]. رسولخدا صفرموده است: «عجبًا لأمر الـمؤمنِ إنّ أمرهَ كله خیر ولیس ذلك لأحدٍ إلاّ للمؤمنِ، إن أصابته سراء شكر فكان خیرًا له وإن أصابته الضراء صبر فكان خیرًا له» [۳۶۳]. یعنی: «شأن مؤمن، شگفتانگیز است؛ چراکه تمام امورش، به خیر اوست و این وضعیت را کسی جز مؤمن ندارد. مؤمن، هنگام سرور و شادمانی، سپاسگزار است و این، به نفع او میباشد؛ اگر مصیبتی هم به او برسد، شکیبایی میورزد که این نیز به خیر اوست».
آموزهی دیگر اعزام لشکر اسامه ستوسط ابوبکر صدیق ساین است که مصایب و سختیها هرچند بزرگ و شدید باشند، اهل ایمان و مؤمنان راستین را از انجام امور دینی بازنمیدارند. رحلت رسولخدا صابوبکر صدیق سرا از انجام وظایف و مسؤولیتهای دینی بازنداشت؛ مصیبتی به آن بزرگی، مانع از این نشد که ابوبکر سدر آن شرایط سخت، لشکر اسامه سرا اعزام نکند. چراکه ابوبکر ساز رسولخدا صیاد گرفته بود که پرداختن به امور دینی و غمخوارگی بر آن، بر هر چیزی مقدم است و به همین سبب نیز ابوبکر سدر تمام دوران حیاتش، امور دینی را بر هر چیزی مقدم میداشت [۳۶۴]. حسن بن علی س، این درس ارزشمند را آموخت و آن را در زندگیش اجرا نمود.
ب) تداوم دعوت اسلامی، قایم به افراد نیست و پیروی از رسول خدا صدر هر شرایطی واجب است. بازنگاهی به ماجرای گسیل لشکر اسامه سنشان میدهد که حرکت دعوت، هیچگاه دچار توقف و ایستایی نمیگردد. ابوبکر صدیق سبا گفتار و کردارش، این حقیقت را روشن ساخت که دعوت اسلامی، قایم به افراد نیست و به همین خاطر نیز حرکت اسلام، با وفات بهترین بندهی خدا ـ رسول اکرم صـ تداوم یافت. این، همان چیزی است که ابوبکر صدیق سبا اعزام لشکر اسامه سثابت کرد. ابوبکر سدر سومین روز درگذشت رسولخدا صفرمان داد تا لشکریان اسامه سبه اردوگاه خود در جرف بروند و هر چه سریعتر حرکت کنند. ابوبکر صدیق سپیش از صدور این فرمان، در نخستین خطبهاش بر این تأکید کرده بود که تمام تلاشش را برای خدمت به اسلام بکار خواهد گرفت [۳۶۵]. در روایتی آمده است که ابوبکر صدیق سدر بخشی از آن سخنرانی چنین فرمود: «ای مردم! تقوای الهی پیشه کنید؛ به دینتان پایبند باشید و بر پروردگارتان توکل کنید. همانا دین خداوند، پابرجاست و کلمه و شریعت الهی والا و کامل. خدای متعال، ناصران دینش را یاری میرساند و دینش را عزت و سرافرازی میبخشد. به خدا سوگند ما از این نمیهراسیم که خلق خدا از هر سو برای جنگ با ما جمع شوند؛ چراکه شمشیرهای الهی(شمشیرهای مؤمنان مجاهد)، از غلاف بیرون است و ما، هرگز آن را به زمین نمیگذاریم؛ بلکه همانطور که همراه پیامبر صجهاد کردیم، پس از این نیز با مخالفان دین خدا خواهیم جنگید. پس هر کس، سر بتابد و سرکشی کند، به خود ستم کرده است» [۳۶۶].
نکتهی آموزندهی دیگری که حسن بن علی ساز اعزام لشکر اسامه سآموخت، این بود که مسلمانان در تمام شرایط باید پیرو و فرمانبردار رسولخدا صباشند. ابوبکر صدیق ساین نکته را به خوبی نشان داد. چراکه او، محکم و استوار در شرایط سخت و بحرانی، پایبند دستورات رسولخدا صماند و اوامر آن حضرت صرا کاملاً اجرا کرد. ابوبکر صدیق سآن گفتهی تاریخی و ماندگارش را فرمود که: «اگر بدانم که کسی جز من در مدینه نمیماند و سگها و گرگها مرا میدرند، باز هم لشکر اسامه سرا آنگونه که رسولخدا صفرمان دادهاند، اعزام میکنم» [۳۶۷].
موضع ابوبکر صدیق سشرح عملی این آیه بود که:
﴿ وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِينٗا٣٦ ﴾[الأحزاب: ۳۶].
«هیچ زن و مرد مؤمنی در کاری که خدا و رسولش، مقرر کرده باشند، اختیاری از خود ندارند (و باید تابع حکم خدا و رسول باشند). هر کس، از دستور خدا و پیامبرش سرپیچی کند، قطعاً به گمراهی آشکاری گرفتار میگردد».
مسلمانان، از اعزام لشکر اسامه توسط ابوبکر صدیق ساین نکتهی مهم و ارزشمند را فراگرفتند که خدای متعال، نصرت و پیروزی این امت را مشروط به اتباع و پیروی کامل از رسولخدا صقرار داده است. لذا هر کس، از رسولخدا صپیروی نماید، نصرت و قدرت مییابد و هر کس، از رسولخدا صنافرمانی کند، خوار و ذلیل میگردد. بنابراین چگونگی حیات و زندگانی این امت، در میزان فرمانبرداریش از خدای متعال و پیروی از رسولخدا صتفسیر میشود [۳۶۸].
ج) مرجع حل اختلاف مؤمنان، کتاب و سنت است. بروز اختلاف در پارهای از موارد درمیان مؤمنان، امری عادی و گریزناپذیر است. در مورد گسیل لشکر اسامه ساین اختلاف نظر درمیان صحابه شبه وجود آمد که آیا در آن شرایط بغرنج و بحرانی، لشکر اسامه ساعزام شود یا نه؟ در مورد فرماندهی شخص اسامه سبگومگوهایی صورت گرفت؛ اما این اختلاف نظرها به کشاکش و درگیری یا بغض و کینهتوزی نسبت به یکدیگر نینجامید و هیچکس، پس از روشن شدن نظر اشتباهش، خودسری نکرد. ابوبکر صدیق سدر آن موقعیت، برای حل و فصل اختلاف، به فرمان رسولخدا صدر مورد اعزام لشکر اسامه سمراجعه کرد و این نکته را روشن نمود که با دگرگونی اوضاع و احوال، باز هم از اجرای فرمان رسولخدا صغفلت و کوتاهی نمیکند. صحابه شنیز پس از توضیح و روشنگری ابوبکر سپذیرفتند تا مطابق فرمان صریح رسولخدا صلشکر اسامه ساعزام شود. باید دانست که در صورت وجود نص و حکم صریح، اکثریت قول و نظر، هیچ اعتباری ندارد و بدین سبب نیز صحابه در برابر فرمان صریح رسولخدا صدربارهی لشکر اسامه سپس از روشنگری ابوبکر صدیق سگردن نهادند. آنان، پیش از روشنگری ابوبکر سدلیل میآوردند که قبایل عرب، شوریدهاند و اعزام لشکر اسامه سباعث پراکندگی توان و قدرت مسلمانان میشود [۳۶۹]. نظر افرادی چون صحابه که برگزیدهترین بندگان خدا پس از انبیا بودند، مورد قبول ابوبکر صدیق سقرار نگرفت. بلکه ابوبکر سبرایشان روشن کرد که فرمان رسولخدا صاز تمام نظرات و پیشنهادها، مهمتر، و البته انجامش، واجبتر است. لزوم مراجعه به نصوص کتاب و سنت برای حل و فصل موارد اختلافی، در جریان وفات رسولخدا صنیز کاملاً هویداست. عدهی زیادی از صحابه و از جمله عمر سمیپنداشتند که رسولخدا صوفات نکردهاند و تعداد اندکی نیز از جمله ابوبکر صدیق سباور داشتند که رسولخدا صوفات نمودهاند. میدانیم که در آن موقعیت ابوبکر صدیق سبا مراجعه به نص قرآن، این فهم نادرست را که رسولخدا صنمردهاند، روشن و برطرف کرد [۳۷۰]. حافظ ابنحجر /ضمن بررسی ماجرای وفات رسولخدا صمیگوید: «از آنچه پس از وفات رسول اکرم صروی داد، چنین معلوم میشود که در مباحث اجتهادی و مشورتی، این طور نیست که اکثریت، حتماً به نظریهی راست و درستی دست مییابند و یا نظری که موافقان کمتری دارد، نادرست است. بر همین مبنا، اکثریت آرا، شرط اساسی در نتیجهگیری و ترجیح یک نظر نیست» [۳۷۱]. خلاصه اینکه بر اساس ماجرای گسیل لشکر اسامه سکثرت یک نظریه، نشانهی درستی آن نمیباشد [۳۷۲]. البته از این داستان، این نکته هم معلوم میشود که صحابه شدر برابر حق، تسلیم بودند و به همین سبب نیز در برابر روشنگری ابوبکر سکه اصل اعزام لشکر و فرماندهی اسامه سرا بر مبنای فرمودههای رسولخدا صتبیین نمود،گردن نهادند [۳۷۳].
د) بههمپیوستگی دعوت و عمل در پهنهی فعالیتهای دینی، نکتهی آموزندهی دیگری است که حسن بن علی ساز ماجرای اعزام لشکر اسامه سدر زمان خلافت ابوبکر صدیق سآموخت. بازخوانی این ماجرا، نشان میدهد که ابوبکر صدیق ستنها به اجرای فرمان رسولخدا صو ابقای اسامه سدر پست فرماندهی بسنده نکرد؛ بلکه به دلایل زیر، به طور عملی نیز حکم فرماندهی اسامه سرا برابر فرمان رسولخدا صرسمیت بخشید:
۱- ابوبکر سکه بیش از شصت سال از عمرش را پشت سر گذاشته بود، اسامهی هجده یا بیستساله را با پای پیاده، در حالی بدرقه کرد که اسامه سسوار اسب بود. گرچه اسامه ساز ابوبکر خواست تا سوار اسب شود و یا حداقل به او اجازه دهد تا پیاده شود، اما ابوبکر صدیق سهمچنان با پای پیاده، اسامه سو لشکر تحت فرماندهیش را بدرقه نمود تا به طور عملی، به فرماندهی اسامه سبر لشکر رسمیت ببخشد و با عمل خود به لشکریان بفهماند که: به منِ ابوبکر نگاه کنید که خلیفهی رسولخدا صهستم و باز هم به نشان احترام اسامه سو تأیید فرماندهیش با پای پیاده، او را بدرقه میکنم تا شما به خود آیید که چگونه جرأت کردید، بر امارت کسی خرده بگیرید که از سوی رسولخدا صبدین منصب گماشته شده است؟! [۳۷۴].
۲- با آنکه ابوبکر سدر آن شرایط به کسی چون عمر سنیازمند بود تا در ادارهی امور، دستیارش باشد، باز هم به اسامه سدستور نمیدهد که عمر سرا در مدینه بگذارد و همراه لشکر نبَرد؛ بلکه از اسامه ساجازه میخواهد که به صلاحدید خود، عمر سرا در مدینه بگذارد تا در ادارهی امور، به خلیفه کمک کند. بیگمان این درخواست ابوبکر ساز اسامه س، رسمیت بخشیدن عملی به فرماندهی اسامه سو نیز درسی برای لشکریان بود که تابع و فرمانبردار امیر لشکر باشند.
ابوبکر صدیق سدعوت و عمل را با هم درآمیخت و این، همان چیزی است که اسلام به آن دستور داده است. خدای متعال در قرآن کریم، کسانی را که به نیکوکاری فرا میخوانند و خود را از یاد میبرند، توبیخ نموده و مورد سرزنش قرار داده است:
﴿ أَتَأۡمُرُونَ ٱلنَّاسَ بِٱلۡبِرِّ وَتَنسَوۡنَ أَنفُسَكُمۡ وَأَنتُمۡ تَتۡلُونَ ٱلۡكِتَٰبَۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ٤٤ ﴾[البقرة: ۴۴].
«آیا مردم را به نیکوکاری فرمان میدهید و خود را فراموش میکنید؟ در حالی که شما کتاب میخوانید (و در آن تهدید و وعید الهی را در مورد آنکه گفتار و کردارش مخالف باشد، میبینید.) پس آیا نمیاندیشید (و از این رویهی زشت دست برنمیدارید)؟».
هـ) از این ماجرا، جایگاه والای جوانان در خدمت به اسلام و فعالیتهای دینی نمایان میگردد. رسولخدا صاسامهی جوان را به فرماندهی لشکری گماشت که برای رویارویی با ابرقدرت آن روز عازم شام بود و ابوبکر صدیق سنیز بهرغم انتقاد و مخالفت عدهی زیادی، فرماندهی اسامه سرا بر لشکر، رسمی دانست. به هر حال لشکر اسلام، تحت فرماندهی امیر جوان اسامه بن زید بعازم شد و پس از مدتی با پیروزی و غنایم زیادی بازگشت. بازنگری این ماجرا، جایگاه والا و ارزشمند جوانان را در عرصههای دینی روشنمیسازد و بلکه بازبینی تاریخ دعوت اسلامی، بیانگر این نکته میباشد که در دو دوران مکی و مدنی، دلایل و شواهد زیادی وجود دارد که بر نقش مهم جوانان در خدمت به قرآن و سنت، ادارهی امور حکومتی، مشارکت در جهاد و دعوت الی الله دلالت میکند [۳۷۵].
همهی دعوتگران و مربیان، باید به این نکتهی مهم توجه داشته باشند و عرصه و میدان لازم را برای نیروهای جوان، باز کنند تا به ایفای نقش در خدمت به دین بپردازند. اجرای این سنت رسولخدا ص، باعث نشاط و سرزندگی امت میگردد و نقشی اساسی در برانگیختن نیروهای خلاق به منظور ایفای نقش در ایجاد تمدن اسلامی دارد.
و) جلوههای زیبا و تابندهی آداب جهاد اسلامی، در نصیحت ابوبکر صدیق سبه مجاهدان کاملاً نمودار است. ابوبکر صدیق سهنگام بدرقهی سپاه اسلام، همانند رسولخدا ص، فرماندهی لشکر و سپاهیان را به پارهای از امور سفارش نمود. با بررسی نکاتی که ابوبکر سبه سپاهیان سفارش کرد، میتوان به اهداف جنگهای مسلمانان پیبرد که چیزی جز دعوت به اسلام نیست. زیرا وقتی که مردم، لشکری اینچنینی را میدیدند، با میل و رغبت خود مسلمان میشدند [۳۷۶].
ز) آثار و پیامدهای اعزام لشکر اسامه ساز دیگر مواردی است که در بحث گسیل آن لشکر از سوی ابوبکر صدیق سدرخور توجه و بررسی میباشد. لشکر اسامه سپس از آنکه ترس و دلهرهی زیادی درمیان رومیان انداخت، پیروزمندانه و باغنایم زیادی به مدینه بازگشت. هرقل، فرماندهان نظامی خود را در حمص جمع کرد و به آنان گفت: «این، همان چیزی است که قبلاً به شما هشدار دادم و شما قبول نکردید! نتیجهاش این شد که عربها، مسیری یکماهه را پیمودند و وضع شما را دگرگون کردند و بدون هیچ تلفاتی بازگشتند» [۳۷۷].
قبایل عرب نیز از قدرت مسلمانان، متحیر و مبهوت شدند و در هراس افتادند [۳۷۸]. پیامد پیروزی لشکر اسامه سبر زندگانی مسلمانان و حتی عربهایی که در فکر شورش بر ضد مسلمانان بودند و همچنین رومیان هممرز با شبهجزیرهی عربستان، بسی گسترده و بلکه حیاتی بود. آثار و پیامدهایی که پیروزی لشکر اسامه سبه دنبال داشت، فراتر و بیشتر از مانور قدرتی آنان بود و باعث شد تا مرتدهایی که در فکر ستیز با مسلمانان بودند، دست از قیام و آشوب بر ضد اسلام بردارند و توان و قدرتشان، از هیبت اسلام درهمبشکند و مجبور شوند با مسلمانان، کنار آیند و صلح کنند. به هر حال، اعزام لشکر اسامه سکار خودش را کرد و اثرش را پیش از آنکه مجاهدان، از جنگ بازگردند و سلاحهایشان را به زمین بگذارند، نشان داد و در دل مرتدان و کفار، هراس انداخت [۳۷۹].
آری! بدون تردید اعزام لشکر اسامه سپیامدهای زیادی برای مسلمانان به دنبال داشت؛ جبههی مرتدان در شمال شبهجزیرهی عربستان، ضعیفترین جبههی پیش روی مسلمانان به شمار میرفت و این، از نتایج و آثار لشکر اسامه سبود که باعث شد تا شکست جبههی شمال برای مسلمانان، آسانتر از شکست دشمنان در عراق باشد. اعزام لشکر اسامه سو پیامدهای مثبت آن، نشان میدهد که ابوبکر صدیق سآگاهی و توانایی بیشتری از دیگران برای حل و فصل بحرانها داشته است [۳۸۰].
[۳۴۷] البدایة والنهایة (۶/۳۰۸) [۳۴۸] الکامل از ابناثیر (۲/۲۲۶) [۳۴۹] الشوری بین الإصالة والمعاصرة از عزالدین تمیمی، ص۸۲و۸۳ [۳۵۰] ملامح الشوری فی الدعوة الإسلامیة، ص۲۵۷ [۳۵۱] الشوری بین الإصالة والمعاصرة، ص۸۳. [۳۵۲] تاریخ طبری (۴/۴۵). [۳۵۳] تاریخ طبری (۴/۴۶). [۳۵۴] تاریخ طبری (۴/۴۶). [۳۵۵] آبل، منطقهای در جنوب اردن است. [۳۵۶] تاریخ طبری (۴/۴۷). [۳۵۷] همان مرجع. [۳۵۸] مرجع سابق؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۰۱. [۳۵۹] قصة بعث أبیبکر جیش أسامة، ص۱۴. [۳۶۰] الکامل (۲/۲۲۷). [۳۶۱] سورهی اعراف، آیهی۵۶ [۳۶۲] شرح، آیهی۵ [۳۶۳] مسلم (۴/۲۲۹۵) [۳۶۴] قصة بعث أبیبکر جیش أسامة، ص۲۴ [۳۶۵] قصة بعث أبیبکر جیش أسامة، ص۲۹. [۳۶۶] البدایة والنهایة (۵/۲۱۳و۲۱۴). [۳۶۷] تاریخ طبری (۴/۴۵). [۳۶۸] قصة بعث أبیبکر جیش أسامة، ص۳۹. [۳۶۹] تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۰۰. [۳۷۰] مرجع سابق، ص۴۴. [۳۷۱] فتح الباری (۸/۱۴۶). [۳۷۲] قصة بعث أبیبکر جیش أسامة، ص۴۶. [۳۷۳] مرجع سابق، ص۵۲. [۳۷۴] قصة بعث أبیبکر جیش أسامة، ص۶۶. [۳۷۵] مرجع سابق، ص۷۰ [۳۷۶] تاریخ الدعوة إلی الإسلام، ص۲۶۹. [۳۷۷] الصدیق، نوشتهی هیکل پاشا، ص۱۰۷. [۳۷۸] تاریخ الدعوة إلی الإسلام، ص۲۷۰ [۳۷۹] عبقریة الصدیق، ص۹۵ [۳۸۰] حرکة الردة، نوشتهی دکتر علی عتوم، ص۱۶۸
موضع ابوبکر صدیق سدر قبال جهاد با مرتدان، چیزی بود که از سوی خدای متعال در دلش افتاد و به خواست خدا، موفقیت و پیروزی چشمگیری نیز به دنبال داشت.
دیدگاه ابوبکر سدر این زمینه، نگاه درست و بجایی بود و همین موضع و دیدگاه، مایهی خیر و مصلحت اسلام و مسلمانان شد و قطعاً هر موضع دیگری در آن موقعیت، به شکست اسلام میانجامید و باعث شکلگیری دوبارهی جاهلیت میشد. اگر ابوبکر صدیق سبه خواست و توفیق خدای متعال چنان تصمیمی نمیگرفت، مسیر تاریخ، دگرگون میشد و شکل دیگری مییافت؛ گذر زمان بر عکس میشد و بار دیگر جاهلیت فسادانگیز سر برمیآورد [۳۸۱].
شناخت دقیق ابوبکر ساز اسلام و غیرت و غمخوارگیش برای ماندگاری دین، در سخنان آن بزرگوار تجلی یافت که از ژرفای وجودش نشأت گرفت و بر زبانش جاری شد و بر این تأکیدکرد که باید برای پاسداشت و صیانت از کیان و هستی اسلام کوشید تا اسلام به همان شکل زمان رسولخدا صحفظ گردد. جملات کوتاهی که ابوبکر سهنگام امتناع برخی از قبایل عرب از پرداخت زکات به بیتالمال بر زبان آورد، با کتابی پرحجم و خطابهای بلیغ و طولانی برابری میکند؛ وی فرمود: «دین، کامل شد و نزول وحی از آسمان منقطع گردید. پس آیا در دین کاستی بیاید و من زنده باشم؟!» [۳۸۲].
ابوبکر سدیدگاههای صحابه شرا دربارهی جهاد با مرتدان، مورد ارزیابی قرار داد و پس از گوشسپاری به نظرات صحابه شبر آن شد که با مرتدان بجنگد. ابوبکر صدیق سشخصیتی بود که همواره درست و بهموقع تصمیم میگرفت و در آن موقعیت بحرانی نیز تصمیم بجایی گرفت و لحظهای هم متردد و دودل نشد. باید دانست که تردید و دودلی، هیچگاه دامنگیر ابوبکر سنشد و این، از ویژگیهای بارز وی، در تمام مدت زندگانیش بود که در تصمیمگیریها شک و دودلی به خود راه نمیداد [۳۸۳].
به هر حال صحابه شبه قاطعیت ابوبکر صدیق سبرای جهاد با مرتدان پی بردند و دریافتند که وی، برای این کار مصمم است؛ ابوبکر سفرمود: «به خدا قسم اگر افساری را که (به عنوان زکات) به رسولخدا صمیدادند، از من بازدارند، به خاطر آن، با آنها میجنگم». تاریخ، این سخن تاریخی ابوبکر سرا برای ما حفظ نموده و گذر زمان، آن را از یادها نبرده است. کان و گوهرِ وجودی ابوبکر صدیق سدر جهاد با مرتدان، باشکوهترین و زیباترین شکل پیشوای مؤمنی را به تصویر میکشد که برای قومش، جانفشانی میکند. ابوبکر صدیق سدر جهاد با مرتدان، بهترین استراتژی و راهبرد را در زمینههای روانی، دعوتی، اطلاعاتی، علمی و ارتباطی بکار برد. حسن ساستراتژی ابوبکر صدیق سرا در جریان رویارویی با مرتدان، به خوبی فرا گرفت که از مهمترین شاخصهای آن میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
[۳۸۱] الشوری بین الإصالة والمعاصرة، ص۸۶ [۳۸۲] المرتضی، نوشتهی ندوی، ص۷۰؛ مشکاة المصابیح۶۰۳۴. [۳۸۳] الشوری بین الإصالة و المعاصرة، ص۸۷.
شکی نیست که جهاد ابوبکر صدیق سبا مرتدان، تأثیر بسزایی در فهم و شناخت حسن بن علی سنسبت به مسایل و واقعیتهای جامعه به جای نهاد؛ چه از طریق مشاهده و چه از طریق شنیدن اتفاقات و رخدادهای دوران ابوبکر صدیق س. البته شاخصهای سیاست خارجی ابوبکر صدیق سنیز نمایهی واضح و روشنی برای نخبگان آن دوران، از جمله حسن بن علی سبه تصویر کشید. گفتنی است: در دوران خلافت ابوبکر صدیق سمهمترین اهداف و شاخصهای سیاستگزاری خارجی حکومت اسلامی به شرح زیر تبیین شد:
ارائهی نمایی باشکوه و قدرتمند از اسلام به سایر ملتها.
پیگیری فرمان رسولخدا صدربارهی جهاد.
عدالتگستری و مهرورزی درمیان مردم مناطق فتحشده.
برداشتن هرگونه زور و اجبار از مردم.
برنامهها و شیوههای جنگی ابوبکر صدیق سنیز جزو فرهنگ و ادبیات آن نسلی گردید که حسن بن علی سیکی از پیشاهنگان آن، بشمار میرفت. بازنگاهی به فتوحات دوران ابوبکر صدیق ساین امکان را فراهم میآورد تا اساسیترین برنامههای جنگی این خلیفهی بزرگوار و چگونگی کاربری اسباب و زمینهها از سوی وی، به عنوان یک سنت الهی نمایان گشته و از چند و چون عوامل نزول نصرت و پیروزی مسلمانان در جریان فتوحات خلیفهی اول آگاهی یابیم. برخی از این برنامهها عبارتند از:
پرهیز از شتابزدگی در ورود به قلمرو دشمن.
بسیج و فراخوان عمومی برای جهاد در راه خدا.
تشکیل نیروهای امداد و پشتیبانی.
هدفمند کردن جنگ.
اولویتبندی و سنجیدگی در عملیات نظامی.
عملکرد فرماندهان، سنجهی عزل و نصب.
ایجاد تحول در شیوههای عملیاتی بر اساس شرایط.
بینقص بودن خطوط ارتباطی خلیفه با فرماندهان لشکری.
فراست و تیزبینی خلیفه.
برنامههای عملیاتی فتوحات از همان نخست، برخاسته از فراست و هشیاری ابوبکر صدیق سو اندیشهی استوار وی بود که میتوان آن را پیامد همراهی ابوبکر سبا رسولخدا صدانست که همواره از آموزهها و رهنمودهای آن حضرت صبهره گرفت و دانستنیهای زیادی کسب کرد و به همین سبب نیز توانست پس از رسولخدا صدر مقام خلافت، به بهترین نحو و با بصیرت تمام، انجام مسؤولیت نماید و به لشکریان اسلام، نصایح ارزندهای ارائه کند و در مناسبترین زمانها که مجاهدان، در تنگنا قرار میگرفتند، برایشان نیروی کمکی بفرستد و از طریق جزماندیشی و ارادهی استوار، یاریگرشان باشد [۳۸۴].
حسن بن علی سبر اساس آموزههای قرآنی و رهنمودهای نبوی پرورش یافت و عملکرد خلفای راشدین و در رأسشان، ابوبکر صدیق سبیشترین بهره را برگرفت.
[۳۸۴] تاریخ الدعوة الی الاسلام، ص۳۳۶
عمر سخاندان رسول اکرم صرا گرامی میداشت و آنان را بر خانواده و فرزندانش ترجیح میداد. دربارهی برخورد احترامآمیز عمر سبا اهل بیت، به موارد ذیل میتوان اشاره کرد:
۱- حسین بن علی سمیگوید: روزی عمر سبه من گفت: «ای پسرم! هر از چند گاهی نزد ما بیا». روزی برای دیدن عمر سرفتم و دیدم که با معاویه سخلوت کرده و به ابن عمر سکه پشت درب بود، اجازهی ورود نداده است. لذا بازگشتم تا اینکه پس از مدتی مرا دید و گفت: «پسرم! چرا نزد ما نمیآیی؟»گفتم: آمدم، اما دیدم که شما و معاویه سبا هم نشسته و به پسرتان هم اجازهی ورود ندادهاید؛ لذا برگشتم. فرمود: «تو، بیش از عبدالله بن عمر سسزاوار این هستی که بدون اجازه نزدمان بیایی». آنگاه دستش را روی سرش نهاد و گفت: «در سرِ ما، محبت الله ﻷو سپس محبت شما، ریشه دوانیده است» [۳۸۵].
۲- ابن سعد از جعفر بن محمد باقر از پدرش علی بن حسین چنین نقل کرده است: مقداری لباس از یمن، به دست عمر سرسید. عمر ساین لباسها را درمیان مردم تقسیم نمود. مردم، در حالی که لباسها را پوشیده بودند، نزد عمر سمیآمدند و به او سلام میکردند. در آن هنگام عمر سمیان منبر و قبر پیامبر صنشسته بود. در این اثنا حسن و حسین باز خانهی مادرشان بیرون آمدند و درمیان مردم راه میرفتند، در حالی که از آن لباسها، چیزی برتن نداشتند. عمر سناراحت شد، خم به ابرو آورد و گفت: «بخدا قسم که از دادن این لباسها به شما، خوشنود نیستم». گفتند: «ای امیرالمؤمنین! به مردم لباس داده و کار خوبی کردهای؛ پس چرا خشنود نیستی؟» فرمود: «به خاطر این دو نوجوان که درمیان مردم راه میروند و از این لباسها چیزی بر تن ندارند؛ چراکه لباسها، برایشان بزرگ بوده است». آنگاه به والی یمن نامه نوشت که: «بیدرنگ دو دست لباس برای حسن و حسین بفرست». کارگزار یمن نیز دو دست لباس به مدینه فرستاد و عمر فاروق سآن دو دست لباس را به حسن و حسین بداد [۳۸۶].
۳- ابوجعفر میگوید: پس از آنکه خداوند ﻷپیروزیهایی نصیب عمر سکرد و عمر ستصمیم گرفت، سهم مردم را از غنایم بدهد، جمعی از اصحاب رسولخدا صگرد آمدند. عبدالرحمن بن عوف سبه عمر سپیشنهاد کرد که تقسیم غنایم را از خودش شروع کند. عمر سفرمود: «نه؛ به خدا قسم که تقسیم اموال را از نزدیکان رسول خدا صو از بنیهاشم آغاز میکنم». آنگاه سهم عباس سو سپس سهم علی سرا مشخص نمود تا اینکه سهم حدود یک پنجم مردم را تعیین کرد و سپس نوبت به بنی عدی بن کعب رسید و سپس چنین دستور داد که: ابتدا سهم آن دسته از بنیهاشم مشخص و پرداخت گردد که در بدر حضور داشتهاند؛ آنگاه آن دسته از بنیامیه که در جنگ بدر حضور یافتهاند و به همین شکل به ترتیب نزدیکی خویشاوندی با رسولخدا ص. عمر سبدین شکل، سهم آنان را مشخص کرد [۳۸۷]. و سهم حسن و حسین را با سهم پدرشان در ردیف اهل بدر قرار داد و برای هر یک از آنها پنج هزار درهم به خاطر قرابت و نزدیکی آنان به رسولخدا صتعیین نمود [۳۸۸].
از این داستان، حقیقت محبت عمر سبه اهل بیت به صورت عمومی و به حسن و حسین ببطور ویژه، نمایان میگردد؛ چنانچه حسن و حسین را در تراز طبقهی اول صحابه شقرار داد و برایشان سهمی همچون سهم بزرگان صحابه تعیین کرد. قطعاً منزلت حسن و حسین ببه سبب نزدیکی به رسولخدا صو محبت ویژهی عمر سبه اینها، عامل اصلی این عملکرد عمر فاروق سبوده است.
۴- نحوهی رفتار عمر سبا فاطمهی زهرا لپس از وفات رسولخدا ص
اسلم عدوی میگوید: وقتی پس از وفات رسولخدا صبا ابوبکر سبیعت شد، علی و زبیر بن عوام بنزد فاطمه لرفتند و با وی مشورت و رایزنی کردند. این خبر به عمر سرسید. عمر سنزد فاطمهی زهرا لرفت و گفت: «ای دختر رسولخدا! پدرت را بیش از همه دوست داریم و تو، پس از پدرت، بیش از همه برای ما محترم و محبوب هستی». عمر سبا فاطمه لسخن گفت. پس از آنکه علی و زبیر بنزد فاطمه لآمدند، فاطمه به آن دو فرمود: «بروید و کار درست را انجام دهید». علی و زبیر برفتند و پس از آن، نزد فاطمه لبازگشتند که با ابوبکر سبیعت کرده بودند [۳۸۹]. این حکایت، صحیح و ثابت میباشد و علاوه بر صحت سندش، با ویژگیها و روح آن دوران و نسل آن روزگار، کاملاً سازگار است. برخی دروغپردازان، این داستان را پر و بال داده و دروغهایی به آن افزوده و گفتهاند: (عمر سبه فاطمه لگفت: اگر دوباره، این افراد، نزدت بیایند، خانهات را به روی آنان به آتش میکشم؛ چراکه آنها به قصد تفرقهافکنی درمیان مسلمانان، از بیعت خودداری کردهاند. عمر، این را گفت و رفت. چیزی نگذشت که علی و زبیر و… نزد فاطمه آمدند. فاطمه به آنها گفت: میدانید که عمر نزد من آمده و سوگند یاد کرده که اگر، شما، دوباره نزد من بیایید، این خانه را به روی شما به آتش میکشد. به خدا قسم که او، حتماً سوگندش را عملی میکند؛ پس بروید و دیگر نزدم نیایید. آنها از نزد فاطمه رفتند و پس از آن، بازگشتند که با ابوبکر بیعت کرده بودند) [۳۹۰].
این قصه، داستانی دروغ و بیاساس است که به ثبوت نرسیده است. این ادعا که عمر ستصمیم گرفت، خانهی فاطمه لرا به آتش بکشد، دروغی بیش نیست که طبرسی، آن را در کتاب دلائل الامامة با دروغهای دیگری درآمیخته و نقل کرده است [۳۹۱]. راوی این روایت بیاساس، جابر جعفی است. همانگونه که در المیزان ذهبی، آمده، جابر جعفی به اتفاق امامان حدیث، یک رافضی دروغگو بوده است [۳۹۲]. برخی گمان میکنند که عمر سبه پهلوی فاطمه زده و نتیجهاش، سقط شدن محسن بوده است. این داستان نیز، یکی از دروغهای روافض میباشد و هیچ اصل و اساسی ندارد. گویا اینها نمیدانند یا نمیخواهند بدانند که با چنین دروغ شاخداری، علی سرا متهم به بزدلی مینمایند؛ حال آنکه چطور ممکن است علی سبه عنوان یکی از شجاعترین یاران در برابر چنین ستمی از ناحیهی عمر سکوت کند و هیچ واکنشی نشان ندهد؟! [۳۹۳]. گفتنی است: خیلی از شیعیان آگاه، صحت این روایت بیاساس را رد کردهاند [۳۹۴]. همچنین پیشتر یادآور شدیم که محسن در زمان رسولخدا صبه دنیا آمد.
۵- ازدواج عمر سبا امکلثوم دختر علی بن ابیطالب سبیانگر روابط قوی و دوستانهی عمر و اهل بیت سمیباشد.
عمر سآنچنان محبتی به اهل بیت داشت که به هیچکس، آن همه مهر و محبت نداشت. چراکه آنها، نزدیکان رسولخدا صبودند و آن حضرت صنیز در مورد گرامی داشتن اهل بیت و رعایت حقوق آنان، سفارش کرده بود. از اینرو عمر ساز امکلثوم دختر علی و فاطمه لخواستگاری کرد و هنگام خواستگاری، اظهار محبت کرد و گفت: «به خدا قسم، هیچ مردی بر روی زمین نیست که به اندازهی من، با او رفتار نیکی داشته باشد». علی سنیز به خواستگاری عمر ساز امکلثوم جواب مثبت داد. عمر سشادمان و خوشحال نزد مهاجران رفت و گفت: «به من تبریک بگویید». و آنگاه سبب ازدواجش با امکلثوم لرا چنین بیان کرد: «از رسول خدا صشنیدم که فرمود: (روز قیامت تمام روابط سببی و نسبی، از هم گسسته میگردد، جز روابط سببی و نسبی من). لذا دوست داشتم با رسولخدا صرابطهی سببی داشته باشم» [۳۹۵].
استاد ابومعاذ اسماعیلی کتابی در زمینهی ازدواج عمر بن خطاب با امکلثوم بنت علی بن ابیطالب سنگاشته و در آن، منابع و مراجع اهل تشیع و اهل سنت را در مورد این ازدواج خجسته بررسی کرده است [۳۹۶]. بنده نیز در کتاب سیرت عمر فاروقس، پیرامون این مسأله و سیرت و مواضع امکلثوم لسخن گفتهام [۳۹۷].
۶ ـ مدائن در سال ۱۶هجری فتح شد و غنایم این پیروزی به مدینه ارسال گردید. عمر ساز غنایم مدائن، به حسن سهزار درهم و به حسین سنیز هزار درهم عطا کرد و به فرزندش عبدالله سپانصد درهم داد. این ماجرا نیز بیانگر میزان محبت عمر سبه حسن و حسین بمیباشد و نشان میدهد که عمر سآنها را بر فرزند خود، ترجیح میداده است.
[۳۸۵] المرتضی،ص۱۱؛ کنزالعمال (۷/۱۰۵)؛ الإصابة ۰۱/۱۳۳). [۳۸۶] المرتضی، ص۱۱؛ الإصابة (۱/۱۰۶). [۳۸۷] الخراج از ابویوسف /، ص۲۴؛ المرتضی، ص۱۱۸. [۳۸۸] تاریخ دمشق الکبیر (۶/۱۴). [۳۸۹] مصنف ابن ابیشیبه (۱۴/۵۶۷)، با سند صحیح. [۳۹۰] عقائد الثلاثة والسبعین فرقة از ابومحمد یمنی (۱۰/۱۴۰). [۳۹۱] دلائل الإمامة، ص۲۶. [۳۹۲] المیزان (۱/۲۷۹)؛ تهذیب التهذیب (۲/۴۷). [۳۹۳] حقبة من التاریخ، ص۲۲۴. [۳۹۴] مختصر التحفه الإثنی عشریة، ص۲۵۲. [۳۹۵] مستدرک حاکم (۳/۱۴۲) با سند حسن، مجمع الزوائد هیثمی (۳/۱۷۳). [۳۹۶] نگا: زواج عمر بن الخطاب من امکلثوم بنت علی بن ابیطالب حقیقة و لیس افتراء. [۳۹۷] این کتاب، توسط، دوست گرامی بنده، آقای عبدالله ریگی احمدی به فارسی ترجمه شده است (مترجم).
حکومت اسلامی در دوران خلیفهی دوم، با توفیق خداوند متعال و بر اساس فقه و دانش راهبردی عمر بن خطاب س، توانمند و قوی، ظاهر شد. نبوغ بینظیر عمر فاروق سدر عرصهی خلافت، تأثیر بسزایی در پیشرفت نهادهای حکومتی و حل و فصل مشکلات فقهی و مدیریت بحران و سایر مواردی داشت که به اثرپذیری حسن ساز دانش و توانمندی عمر فاروق سدر عرصهی خلافت انجامید. چراکه پدر حسن یعنی علی بن ابیطالب سیکی از اعضای برجستهی مجلس شورای خلافت عمر سو بلکه مشاور اول خلیفه بود. عمر ساز توانمندی علمی علی سباخبر بود و نسبت به او، نظر نیکی داشت. چنانچه دربارهی علی سفرموده است: «بهترین قاضی ما، علی است» [۳۹۸]. علی سدر مورد مسایل قضایی، مالی و اداری، در دوران امیرالمؤمنین عمر سنظریاتی ارائه داد که مورد پذیرش عمر سقرار گرفت. عمر فاروق سدرمسایل بزرگ و کوچک با علی سمشورت و رایزنی مینمود؛ از جمله: هنگام فتح بیتالمقدس، هنگام فتح مدائن، هنگام تصمیمگیری برای جنگ با ایرانیان و لشکرکشی به نهاوند، زمانی که برای جنگ با رومیان، قصد حرکت نمود و نیز در مورد تقویم هجری و سایر مسایل [۳۹۹].
علی سدر تمام زندگانی عمر سمشاور خیرخواه او بود و به عمر سمحبت میورزید و نگران وی بود. عمر سنیز علی سرا دوست داشت و بدین سان درمیان آنها، مهر و محبت، اطمینان و رابطهی دو طرفهای برقرار بود؛ با این حال برخی کوشیدهاند تا تاریخ را دگرگون جلوه دهند و برای این منظور برخی از روایات بی اساس را دستاویز قرار دادهاند تا دوران خلفای راشدین شرا بدین شکل به تصویر بکشند که هر یک از آنها، در کمین دیگری بوده و یا مسایلی که در بین آنها جریان داشته، جهتدار و مغرضانه بوده است! [۴۰۰].
اندکی تأمل درخلافت عمر فاروق سنشان میدهد که رابطه و همکاری میان عمر و علی ب، شفاف و بینظیر بوده است. علی س، مشاور اول عمر سدر مسایل بود و هر پیشنهادی که علی سبه عمر سنمود، از سوی عمر سپذیرفته و اجرا شد. علی سدر تمام شرایط، صادقانه، با عمر سهمکاری میکرد و دوست و خیرخواه مخلصی برای او بود [۴۰۱]. بدون تردید رابطهی علی و عمر ب، پیامدهای فرهنگی، علمی و تربیتی ارزندهای بر حسن سو سایر جوانان آن دوران نهاد. موارد زیادی وجود دارد که بیانگر روابط گرم و دوستانهی عمر و علی بمیباشد؛ از آن جمله میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
۱- علی سدر حالی که جامهای عدنی بر تن داشت، گفت: «این لباس را برادر، دوست صمیمی، رفیق یکدل و یار پاکباز من، امیرالمؤمنین عمر س، به من داده است» [۴۰۲]. ابوالسفر میگوید: علی بن ابیطالب سجامهای داشت که آن را زیاد میپوشید. به او گفته شد: چرا بیشتر اوقات، این لباس را میپوشی؟ فرمود: «این لباس را دوست صمیمی و رفیق پاکبازم، عمر بن خطاب سبه من داده است؛ او، بندهی نیک و مخلصی بود و خداوند نیز او را پاک و مخلص گردانید». آنگاه علی سگریست [۴۰۳].
حسن سبا مشاهدهی چنین مواردی، به حقیقت محبت علی و اهل بیت سو نیز محبت عمر سنسبت به آنان پی برد.
۲- ابن عباس سمیگوید: جنازهی عمر سرا روی تختش گذاشته بودند. من هم درمیان مردمی بودم که برای عمر سدعا میکردند. هنوز جنازهی عمر را برنداشته بودند که ناگهان مردی از پشت سر، آرنجش را بر شانهام گذاشت و گفت: «خداوند، عمر را رحمت کند؛ آرزو میکردم که خدا، تو را در کنار دو دوستت، قرار دهد. زیرا بسیار میشنیدم که رسولالله صمیفرمود: (با ابوبکر و عمر بودم؛ من و ابوبکر و عمر، فلان کار را انجام دادیم؛ من و ابوبکر و عمر رفتیم). لذا همواره گمان و آرزوی من، بر این بود که خداوند، تو را در کنار آنها قرار دهد». ابن عباس سمیگوید: چهرهام را برگرداندم؛ دیدم که او، علی بن ابیطالب ساست [۴۰۴]. و سپس از بصره به کوفه عزیمت نمود و روز دوشنبه، دوازدهم ماه رجب سال سی و شش هجری وارد کوفه شد. از او خواستند که به کاخ ابیض (قصر سفید) برود و آنجا سکونت کند. علی سفرمود: «نه؛ عمر سسکونت در این کاخ را نپسندید و آن را ناخوشایند میدانست؛ لذا من نیز سکونت در کاخ ابیض را نمیپسندم. لذا در میدان کوفه، از مرکبش پایین آمد و سپس وارد مسجد بزرگ کوفه شد و دو رکعت نماز گزارد [۴۰۵].
۳- اهل بیت ش، محبت وافری به عمر سداشتند. این نکته، از آنجا نمایان میگردد که آنان، به خاطر محبتی که به عمر سداشتند، برخی از فرزندانشان را عمر سنامیدند و بدین سان نشان دادند که از عمر سحساب میبرند و کردار نیک و اخلاق ارزشمندش را میپسندند و خدمات ارزندهاش به اسلام را قبول دارند؛ همچنین اینکه اهل بیت، برخی از فرزندانشان را عمر، نامیدهاند، بیانگر این است که رابطهی قوی و تنگاتنگی با عمر فاروق سداشتهاند؛ بهویژه که این رابطهی روحی، از طریق ازدواج و پیوند سببی، قوت بیشتری یافت. نخستین کسی که فرزندش را عمر نامید، امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب سبود که نام پسرش، از امحبیب بنت ربیعهی بکریه را عمر نهاد [۴۰۶].
در کتاب الفصول، ذیل نام فرزندان علی بن ابیطالب س، نام عمر مشاهده میشود که از صهباء بنت ربیعه زاده شد. صهباء، یکی از زنانی بود که در جنگ عین التمر به فرماندهی خالد بن ولید، اسیر شد و در سهم علی بن ابیطالب سقرار گرفت و باردار شد و پسری به دنیا آورد که نامش را عمر نهادند. این عمر، هشتاد و پنج سال عمر کرد و نیمی از میراث علی بن ابیطالب سبه او رسید؛ چرا که تمام برادرانش یعنی عبدالله و جعفر و عثمان در کربلاء به همراه حسین سشهید شدند. به عبارتی عمر بن علی در کربلا شهید نشد و از برادرانش ارث برد [۴۰۷].
حسن سنیز پیرو عملکرد پدرش و به خاطر محبتی که به عمر فاروق سداشت، یکی از پسرانش را عمر نامید [۴۰۸]. از دیگر کسانی که نام فرزندانشان را عمر نامیدند، میتوان این افراد را نام برد: *علی بن حسین ملقب به زین العابدین [۴۰۹]. و نیز*موسی بن صادق ملقب به کاظم که نام بزرگترین پسرش را عمر نهاد [۴۱۰]. اینها، امامانی هستند که از اهل بیت بودند و راه و روش پیامبر صرا در پیش گرفتند و عقاید و باورهای اهل سنت و جماعت را داشتند و از آنجا که سالها پس از وفات عمر سفرزندانشان را به اسم او نامگذاری کردند، مهر و محبت نهفته در سینههایشان نسبت به امیرالمؤمنین عمر سرا نمایان کردند. گفتنی است: اهل بیت، فرزندانشان را به نامهای ابوبکر و عثمان نیز نامگذاری کردهاند و این، همان شیوهی اهل سنت و جماعت تا عصر حاضر میباشد. درمیان خاندان بنیهاشم، افراد زیادی مشاهده میشوند که نام بزرگان صحابه و مادران مؤمنان از قبیل: طلحه، عبدالرحمن، عایشه، امسلمه و امثال آن، بر آنها نهاده شده است. از اینرو از همه میخواهیم که در این زمینه به علی و حسن و حسین و سایر اهل بیت ساقتدا کنند که دوستدار انصار دین و یاران رسولخدا صبودند و فرزندانشان را به نامهای خلفای راشدین و مادران مؤمنان، مینامیدند [۴۱۱].
[۳۹۸] الإستیعاب، ص۱۱۰۲. [۳۹۹] علی بن ابیطالب مستشار أمین للخلفاء الراشدین، ص۹۹. [۴۰۰] همان. [۴۰۱] فقه السیرة النبویة از بوطی، ص۵۲۹. [۴۰۲] المختصر من کتاب الموافقة، ص۱۴۰. [۴۰۳] المصنف از ابن ابیشیبه (۱۲/۲۹). [۴۰۴] صحیح بخاری، شمارهی ۳۶۷۷. [۴۰۵] تاریخ الخلافة الراشدة، محمد کنعان، ص۳۸۳. [۴۰۶] تاریخ یعقوبی (۲/۲۱۳)؛ الشیعة وأهل البیت، ص۱۳۳. [۴۰۷] الفصول المهمة ص۱۴۳؛ الشیعة وأهل البیت، ص۱۳۳. [۴۰۸] الشیعة وأهل البیت، ص۱۳۳. [۴۰۹] الشیعة و أهل البیت، ص۱۳۴. [۴۱۰] الشیعة و أهل البیت، ص۱۳۵. [۴۱۱] إذهبوا ... نوشتهی عبدالعزیز زبیری، ص۲۳۰.
حفص بن قیس میگوید: از عبدالله بن حسن سدر مورد مسح بر موزهها سؤال کردم. وی، گفت: عمر بن خطاب سبر موزههایش مسح میکرد. گفتم: سؤال من، این است که آیا تو بر موزه، مسح میکنی؟ گفت: من، به تو دربارهی عملکرد عمر سمیگویم و تو، در مورد نظر خودم سؤال میکنی؟! عمر ساز من و از تمام مردم زمین بهتر بود. حفص بن قیس میگوید: برخی از مردم گمان میکنند که شما این سخن را از روی تقیه میزنید! در آن هنگام، ما در حد فاصل قبر و منبر پیامبر نشسته بودیم. عبدالله بن حسن فرمود: «بارخدایا! سخن ما در نهان و آشکار، همین است». و سپس افزود: «پس از این، گفتار هیچ کس را که بر ضدّ من گفته، به من نرسان». آنگاه اضافه کرد: «چه کسی گمان میکند که علی سآدم مغلوب و شکستخوردهای بوده و رسولخدا صبه او دستوری داد؛ اما او آن را انجام نداد؟! برای طعن و خردهگیری بر علی سهمین کافی است که چنین پندار ناروایی به او نسبت داده شود که او دستور رسولخدا صرا اجرا نکرده است [۴۱۲].
[۴۱۲] النهی عن سب الأصحاب وما فیه من الإثم والعقاب، از محمد عبدالواحد مقدسی، ص۵۷.
عثمان ساز همان آغاز دعوت اسلامی، رابطهی عمیقی با این دعوت داشت و از اینرو هیچ نکتهی بزرگ و کوچکی از رهنمودهای نبوی را از دست نداد و پس از آن نیز در دوران خلافت شیخین، هیچ مسألهای از او پوشیده نماند. به عبارتی عثمان سبا هیچ یک از زیرساختهای حکومت اسلامی ناآشنا نبود و نظام تربیتی و آموزشی عثمان بن عفان سو بلکه همهی صحابه ش، قرآن کریم بود که از سوی پروردگار جهانیان نازل شده است. چنانچه مؤثرترین عاملی که شخصیت عثمان بن عفان سرا شکل داد و داشتههای درونی وی را جلا بخشید و توان و نیرویش را برانگیخت و روح و روانش را پیراسته ساخت، مصاحبت با رسولخدا صو شاگردی در مکتب آن حضرت صبود. چراکه عثمان سپس از پذیرش اسلام، در مکه و نیز پس از هجرتش به مدینه، همواره در کنار پیامبر اکرم صبود و روان و شخصیت خود را سر و سامان بخشید و با حضور پیوسته و همیشگی در درسهای رسولخدا ص، علوم و معارف بسیاری را از معلم و هدایتگر بشریت فرا گرفت. عثمان ساز آن جهت از حضور در غزوهی بدر، باز نماند که عمداً طفره رفته یا قصد گریز از جنگ را داشته باشد؛ چنانچه برخی کوشیدهاند تا چنین تهمت ناروایی را بر عثمان سوارد کنند. عثمان سبه هیچ عنوان قصد تخلف از جنگ بدر یا مخالفت با رسولخدا صرا نداشت و به راستی از فضیلتی که نصیب اهل بدر گردید، باز نماند. زیرا فضیلت حضور در جنگ بدر، از آن جهت بود که حضور در جنگ، معنایی جز اطاعت و پیروی از رسولخدا صنداشت و عثمان سنیز به خاطر اجرای دستور پیامبر اکرم صدر مدینه مانده بود تا از همسرش رقیه بنت رسولالله صپرستاری نماید. بنابراین عثمان سفقط به خاطر اجرای دستور پیامبر صنتوانست در جنگ بدر شرکت کند و این، عین اطاعت از رسولخدا صبود. به همین سبب نیز رسولخدا صاز غنایم بدر، سهمی برای عثمان ستعیین نمود و بدین سان او را از اجر حضور در جنگ بدر، بینصیب نگذاشت. عثمان سدر ماجرای حدیبیه نیز از فضایل منحصر به فردی برخوردار شد که به پارهای از آنها اشاره میکنیم:
*رسولخدا صهنگامی که از صحابه شبیعت گرفت، دست مبارکش را به جای دست عثمان سدر دست دیگرش نهاد. چراکه عثمان سآنجا حضور نداشت و به عنوان نماینده به مکه رفته بود.
*رسولخدا صعثمان سرا برای ابلاغ پیامش به مسلمانان دربند در مکه، انتخاب نمود.
*رویکرد درخشان عثمان سکه پیشنهاد طواف خانهی خدا از سوی کفار قریش را رد کرد تا بدین سان ثابت کند که فقط همراه رسولخدا صطواف میکند [۴۱۳].
*در فتح مکه نیز رسولخدا صسفارش عثمان بن عفان سرا در مورد عبدالله بن ابیالسرح پذیرفت [۴۱۴].
در مورد زندگانی عثمان سدر مدینه، میتوان موارد ذیل را نام برد:
ازدواج عثمان سبا امکلثوم دخت رسولخدا صپس از وفات رقیه دخت آن حضرت ص؛ وفات عبدالله بن عثمان سو سپس درگذشت امکلثوم؛ مشارکت عثمان سدر ساختار اقتصادی حکومت اسلامی و کمکهای مالی وی؛ خریداری چاه رومه به بیست هزار درهم توسط عثمان سو وقف آن برای استفادهی همگانی؛ مشارکت در توسعهی مسجد پیامبر صو تجهیز لشکر اسلام برای اعزام به تبوک. احادیث زیادی روایت شده که به فضیلت عثمان سدر کنار سایر اهل فضیلت اشاره میکند، همچنانکه برخی از احادیث، بطور اختصاصی در مورد فضیلت عثمان سنقل شده است. خبر دادن رسولخدا صاز فتنهای که عثمان سبه دنبال آن به شهادت رسید؛ عثمان سدر دوران خلافت ابوبکر صدیق سجزو اهل شورا و آن دسته از اصحابی بود که نظراتشان در مورد مسایل مهم مورد توجه قرار میگرفت. عثمان سدر مسایلی که نرمی و ملاطفت میطلبید، در کنار ابوبکر سبود؛ همچنانکه عمر سدر مسایلی مشاور و دستیار ابوبکر سمحسوب میشد که شدت و قاطعیت، لازمهی آنها بود. عمر سوزیر ابوبکر سبشمار میرفت و عثمان سدبیر کل و منشی دولت صدیق سبود. عثمان سدر دوران خلافت عمر فاروق سنیز منزلت و جایگاه ویژهای داشت. چنانچه عموم مردم، هرگاه میخواستند، چیزی از عمر سدرخواست کنند، آن را از طریق عثمان و عبدالرحمن بن عوف بمطرح میکردند. عثمان س، ردیف نامیده میشد. در زبان عربی به قائم مقام یا جانشین و یا شخص دوم حکومت، پس از شخص اول آن، ردیف گفته میشود و یا به کسی اطلاق میگردد که در جایگاه رییس قرار میگیرد و پس از رییس، به او مراجعه میشود. گفتنی است: در مواردی که کاری از دست عمر یا عثمان برنمیآمد، مردم به عباس سمراجعه میکردند [۴۱۵].
حسن بن علی سدر دوران خلافت عثمان سدر عنفوان جوانی بسر میبرد و در مرحلهی سنی خاصی قرار داشت که میتوانست از رخدادها و اتفاقات پیرامونش، نکات زیادی بیاموزد و از دانش سیاسی خلیفهی راشد، عثمان بن عفان سو سایر صحابه ش، استفادهی زیادی ببرد؛ از جمله:
[۴۱۳] المناقب النضرة فی المناقب العشرة، ص۴۹۰. [۴۱۴] أضواء البیان فی تاریخ القرآن، نوشتهی صابر ابوسلیمان، ص۷۹. [۴۱۵] تیسیرالکریم المنان فی سیرة عثمان، نوشتهی صلابی، ص۲۷۴.
عمر فاروق ستوجه ویژهای به حفظ وحدت و یکپارچگی داشت و تا واپسین لحظات حیاتش، در اندیشهی آیندهی امت اسلامی بود؛ آن هم در لحظاتی که از بابت جراحات وارده، به شدت رنج میبرد.آری! آن لحظات جاودانی که ایمان عمیق عمر سدرآن نمایان گردید. و اخلاص و ایثارش تجلی یافت [۴۱۶]. عمر فاروق سدر آن لحظات سخت، برای گزینش خلیفهی جدید، روش نوین و بیسابقهای ارائه داد که نشاندهندهی دانش عمیق و بینطیرش در زمینهی استراتژی راهبردی وی در ادارهی حکومت اسلامی میباشد. پیش از او رسولخدا صبیآنکه با نص صریح، کسی را به عنوان جانشین تعیین کند، دار فانی را وداع کرده و ابوبکر سنیز، بر اساس مشورت صحابه شو پس از رایزنی با آنان، وی را به عنوان جانشین خود، تعیین نمود تا اینکه نوبت شخص عمر سدر بالین موت بود که از او خواستند، شخصی را برای جانشینی خود، تعیین نماید؛ لذا پس از اندیشهی بسیار در این زمینه تصمیم گرفت، روش جدیدی برای انتخاب جانشین خود انتخاب کند که متناسب با شرایط آن زمان باشد. رسولخدا صدر حالی به دار باقی شتافت که همه، ابوبکر سرا به خاطر حسن پیشینهی زیادی که در اسلام داشت، بیش از دیگران لایق جانشینی آن حضرت صمیدانستند و از اینرو احتمال بروز اختلاف در مورد جانشینی پیامبر صدور از انتظار بود؛ بویژه اینکه رسولخدا صبا گفتار و کردارش، امت اسلامی را رهنمون شده بود که ابوبکر سشایستهترین فرد، پس از ایشان میباشد. آن زمان که ابوبکر صدیق س، عمر سرا به عنوان خلیفه تعیین نمود، به خوبی میدانست که عموم صحابه شنیز عمر سرا شایستهترین فرد برای خلافت میدانند. از اینرو پس از مشورت و رایزنی با بزرگان صحابه ش، عمر سرا به عنوان جانشین تعیین کرد و هیچکس با او مخالفت ننمود و بدین سان، تمام صحابه در مورد خلافت عمر سبه اجماع و اتفاق نظر رسیدند [۴۱۷]. اما روش انتخاب خلیفهی سوم، بدین شکل بود که برای این منظور شورایی متشکل از چند نفر انگشت شمار تشکیل شد و شش تن از صحابه که همهی آنها شایستهی خلافت بودند، از سوی عمر سبرای رایزنی در مورد جانشین وی، تعیین شدند؛ هرچند یکایک آنان با همدیگر تفاوت داشتند. عمر س، شیوهی انتخاب خلیفه و مهلت آن را مشخص کرد و تعداد آرای کافی در این زمینه را تعیین نمود و تعیین خلیفه را به این مجلس مشورتی سپرد و نحوهی انتخاب خلیفه را در صورت برابر بودن آرا، توضیح داد و تعدادی از سربازان الهی را مأمور مراقبت از جریان انتخابات در مجلس خود نمود تا با هرگونه هرج و مرج احتمالی مقابله کنند. ناظران انتخاباتی، به کسی اجازه نمیدادند که وارد مجلس انتخاب خلیفه شود و یا حتی در اطراف مجلس خبرگان، دور بزند و از مسایلی که در مجلس میگذرد، اطلاع یابد [۴۱۸].
[۴۱۶] الخلیفة الفاروق عمر بن خطاب، نوشتهی عانی، ص۱۶۱. [۴۱۷] أولیات الفاروق. نوشتهی قرشی، ص۱۲۲. [۴۱۸] أولیات الفاروق. نوشتهی قرشی، ص۱۲۴.
شش نفر، از سوی عمر سبرای تعیین خلیفه انتخاب شدند که عبارت بودند از: علی بن ابیطالب، عثمان بن عفان، عبدالرحمن بن عوف، سعدبن ابیوقاص، زبیر بن عوام و طلحة بن عبیداللهش. همهی اینها، جزو عشرهی مبشره [۴۱۹]. بودند؛ ولی سعید بن زید سکه یکی از عشرهی مبشره میباشد، جزو اعضای این شورا نبود. ابن کثیر میگوید: شاید عمر ساز آن جهت سعید بن زید سرا در شمار شورای خبرگان قرار نداد که وی، از طایفهی بنی عدی بود [۴۲۰]. و عمر سسعی زیادی میکرد که نزدیکانش به امارت نرسند؛ هرچند درمیان نزدیکانش، کسانی وجود داشتند که شایستهی خلافت و امارت بودند. از اینرو عمر سسعید بن زید سرا که از نزدیکانش بود، در شمار اعضای شورای تعیین خلیفه که در واقع نامزدهای انتخاباتی برای احراز مسؤولیت خلافت نیز بودند، قرار نداد [۴۲۱].
[۴۱۹] عشرهی مبشره، ده تن از یاران رسولخدا صهستند که آن حضرت صبا ذکر نام آنها، به بهشتی بودن آنان گواهی داده است. (مترجم). [۴۲۰] البدایة والنهایة (۷/۱۴۲). [۴۲۱] الخلفاء الراشدون، نوشتهی خالدی، ص۹۸.
عمر سبه اعضای شورا، دستور داد که در خانهی یکی از خود، جمع شوند و پیرامون انتخاب خلیفه، با هم مشورت و رایزنی نمایند. عبدالله بن عمر سنیز همراه آنان بود و تنها نقش رایزن و مشاوری را داشت که نامزد خلافت بشمار نمیرفت. صهیب رومی سدر مدت رایزنی اعضای شورا، مسؤول اقامهی نماز بود؛ عمر فاروق سبه او فرمود: «تو، در این سه روز، مسؤول اقامهی نماز هستی». این مسؤولیت، از آن جهت بر عهدهی صهیب سنهاده شد که هیچ یک از شش عضو مجلس انتخاب خلیفه، مسؤولیت امامت و اقامهی نماز را بر عهده نگیرد و این مسؤولیت، حمایتی از سوی عمر سبرای به خلافت رسیدن آن شخص قلمداد نگردد [۴۲۲]. عمر فاروق سمقداد بن اسود و ابوطلحهی انصاری برا به عنوان ناظران انتخاباتی تعیین نمود تا بر نحوهی انتخاب خلیفه در شورای تشکیل شده نظارت کنند [۴۲۳].
[۴۲۲] الخلافة والخلفاء الراشدون، نوشتهی بهنساوی، ص۲۱۳. [۴۲۳] أشهر مشاهیر الإسلام فی الحرب و السیاسة، ص۶۴۸.
عمر فاروق سسه روز را برای مشورت و رایزنی شورای خبرگان تعیین نمود که فرصت کافی و مناسبی برای تعیین خلیفه بود و اجازه نداد که این مدت را افزایش دهند. چراکه تمدید مهلت مقرر از سوی اعضای شورا، به معنای بروز اختلاف درمیان آنان بر سر انتخاب خلیفه و گسترش دامنهی آن بود. از اینرو عمر فاروق سبه آنان فرمود: «حتماً روز چهارم در حالی فرا رسد که شخصی را به امارت خود تعیین کردهاید» [۴۲۴].
[۴۲۴] طبقات ابن سعد (۳/۳۶۴).
عمر سبه صهیب سدستور داد: «سه روز، برای مردم امامت بده تا این گروه در خانه به کارشان بپردازند؛ اگر در مورد خلافت یک نفر به اتفاق نظر رسیدند، در این صورت هر کس که به مخالفت آنان برخاست، گردنش را بزنید» [۴۲۵]. بدین سان عمر سدستور کشتن کسی را صادر کرد که با نظر شورای مسلمانان، مخالفت کند و درصدد تفرقهافکنی درمیان مسلمانان برآید. عمر سبا صدور این حکم، به دستور رسولخدا صعمل کرد که فرموده است: «من أتاكم وأمركم جمیع على رجل منكم یرید أن یشقّ عصاكم، أو یفرق جماعتكم فاقتلوه» [۴۲۶]. یعنی: «در آن حال که زمام کارتان به صورت یکپارچه به دست یکی از شما باشد، هر کس نزد شما بیاید و قصد ایجاد اختلاف یا تفرقهافکنی درمیان جماعت یکپارچهی شما را داشته باشد، او را بکشید».
در بعضی از کتابهای تاریخ آمده است: عمر سبه این افراد، دستور داد تا برای مشورت و رایزنی یکجا جمع شوند و این حکم را صادر کرد که اگر پنج تن از آنها در مورد خلافت یک نفر به توافق نظر برسند و یکی از آنان، از پذیرش نظر جمع امتناع نماید، او را بکشند؛ همچنین دستور داد در صورتی که چهار نفر از آنها، یک نظر داشته باشند و دو نفر دیگر، از پذیرش رأی آنها خودداری کنند، گردنش را بزنند [۴۲۷]. گفتنی است: سند این روایت، صحیح نیست و از نکات عجیب و بیاساسی میباشد که شخصی به نام ابومخنف، آن را ساخته و پرداخته است. این روایت خودساختهی ابومخنف، برخلاف روایات صحیح و نیز سیرت درخشان صحابه شمیباشد. این ادعای ابومخنف که عمر سبه صهیب سچنین دستوری داده است، ادعایی بیاساس و بلکه گفتاری ناشایست میباشد. چگونه امکان دارد عمر سدر حالی چنین دستوری صادر کرده باشد که آن شش نفر را از بزرگان و برگزیدگان صحابه شمیدانسته و خودش با علم به اینکه آنان، سرآمدان صحابه هستند، مسؤولیت تعیین خلیفه را به آنها سپرده است؟ [۴۲۸].
ابن سعد /نیز این روایت را نقل کرده که عمر سبه انصار سگفت: «آنان را داخل یک خانه ببرید و چنانچه در مدت سه روز، به اتفاق نظر نرسیدند، به سراغشان بروید و آنان را گردن بزنید» [۴۲۹]. این روایت، منقطع است و یکی از راویان آن، شخصی به نام سماک بن حرب میباشد که محدثان، او را در نقل روایات، ضعیف دانستهاند [۴۳۰].
[۴۲۵] طبقات ابن سعد (۳/۳۶۴). [۴۲۶] صحیح مسلم (۳/۱۴۸۰). [۴۲۷] تاریخ طبری (۵/۲۲۶). [۴۲۸] مرویات أبیمخنف فی تاریخ الطبری، دکتر یحیی، ص۱۷۵. [۴۲۹] طبقات ابن سعد (۳/۳۴۲). [۴۳۰] مرویات ابیمخنف فی تاریخ الطبری، ص۱۷۶.
عمر سوصیت کرد که عبدالله بن عمر سدر جلسهی اهل شورا حاضر شود؛ البته بیآنکه اختیار یا دخالتی در زمینهی تعیین خلیفه داشته باشد. عمر سبرای آنها توضیح داد که چنانچه سه تن از آنان یک نظر داشتند و سه نفر هم، نظر دیگری، در این صورت عبدالله بن عمر سرا حکم (داور) قرار دهند و عبدالله سبا هر یک از این دو گروه که همراه شد، آن گروه، خلیفه را تعیین کنند. وی، همچنین دستور داد که در صورت عدم راضی شدن به قضاوت عبدالله بن عمر س، با گروهی همراه شوند که عبدالرحمن بن عوف سبا آنان بود و در عین حال عبدالرحمن بن عوف سرا شخصیتی راستاندیش و درستکار توصیف نمود وتوصیه کرد که از او حرفشنوی داشتهباشند [۴۳۱].
[۴۳۱] نگا: تاریخ طبری (۵/۳۲۵).
عمر سابوطلحهی انصاری سرا به حضور خواست و به او گفت: «ای ابوطلحه! خداوند ﻷ، اسلام را به وسیلهی شما عزت بخشید. لذا پنجاه تن از انصار را انتخاب کن و این گروه (اعضای شورا) را تشویق نما تا یکی را از میان خود، به عنوان خلیفه تعیین کنند» [۴۳۲]. عمر سبه مقداد بن اسود سنیز گفت: «زمانی که مرا در قبرم گذاشتید، این گروه را در یک خانه جمع کن تا یک نفر را از میان خود، به عنوان خلیفه تعیین نمایند» [۴۳۳].
[۴۳۲] نگا: تاریخ طبری (۵/۲۲۵). [۴۳۳] همان.
یکی از پیامدهای مثبت شورا، این است که با وجود شخص اصلح، میتوان تولیت را به فردی واگذار کرد که از لحاظ شایستگی در حد پایینتری قرار دارد. زیرا عمر سشش تن از اصحاب را مأمور کرد که یک نفر را از میان خود برای برعهده گرفتن خلافت، تعیین کنند؛ وی، در حالی شش نفر را برای این منظور انتخاب کرد که میدانست برخی از این افراد بر دیگران برتری دارند. عمر سدر انتصاب کارگزاران منطقهای نیز همین رویه را داشت. چنانچه از دیدگاه عمر سمعیار تعیین صلاحیت برای گزینش کارداران منطقهای، فقط در فضایل و مناقب دینی خلاصه نمیشد و امتیازات دیگری از قبیل تواناییهای راهبردی و برخورداری از دانش سیاسی نیز در کنار تقوا و سایر ارزشهای دینی، مورد توجه قرار میگرفت. از اینرو مسؤولیتهایی به معاویه، مغیرةبن شعبه و عمرو بن عاص شداد؛ هرچند افراد دیگری بودند که از لحاظ دینی و علمی بر اینها برتری داشتند؛ چنانچه ابودرداء سدر شام بود و ابن مسعود سدر کوفه [۴۳۴].
[۴۳۴] المدینة النبویة فجرالإسلام و العصر الراشدی (۲/۹۷).
عمر سمیدانست که شورا، فقط در شش نفر خلاصه نخواهد شد و دامنهی آن، برای تعیین خلیفه، تا اخذ رأی از همهی ساکنان مدینه، گشترش خواهد یافت. به همین دلیل سه روز را برای انتخاب خلیفه تعیین کرد که فرصت مناسبی برای اهل شورا بود تا در مورد انتخاب خلیفه رایزنی کنند و براساس دیدگاه بیشتر ساکنان مدینه که همان صحابه بودند، نظر نهایی خود را اعلام نمایند. ساکنان سایر بلاد اسلامی نیز در این زمینه پیرو اهل مدینه بودند. چراکه مدینه، محل سکونت صحابه بود و سرآمدان صحابه همچنان در مدینه سکونت داشتند. چنانچه عمر سآنان را در مدینه نگه داشته و آنها را از هجرت به سرزمینهای فتح شده، باز داشته بود [۴۳۵].
[۴۳۵] همان.
عمر سمسؤولیت انتخاب خلیفه را به اهل شورا واگذار کرد تا یک نفر را از میان خود برای این منظور برگزینند. جا دارد بدین نکته اشاره کنیم که هیچ یک از اهل شورا، با این تصمیم عمر سمخالفت نکرد. چنانچه این تصمیم، مورد اعتراض هیچ یک از سایر صحابه نیز قرار نگرفت. بنا بر متونی که در دسترس ماست، سراغ نداریم که در آن زمان پیشنهاد دیگری مطرح شده و یا در واپسین لحظات حیات عمر سیا پس از وفاتش، کسی بر تصمیم عمر ساعتراض نموده باشد. بلکه همه، این تصمیم حکیمانهی عمر سرا پذیرفتند و مصلحت مسلمانان را در اجرای آن دانستند.
آری! عمر سهیئت سیاسی سرآمدی تشکیل داد که وظیفهاش، انتخاب رییس دولت یا خلیفه بود. تشکیل این هیئت و به عبارتی پیدایش این نهاد قانونی نوین که زادهی نبوغ و دانش والای عمر ساست، هیچگونه تعارضی با اصول و مبادی اسلام و بویژه اصول مورد تأیید اسلام در زمینهی شورا ندارد. چراکه به دنبال این رویکرد عمر س، در مسجد جامع، با خلیفهی تعیین شده از سوی مجلس خبرگان، به صورت عمومی بیعت شد. لذا این سؤال، بیمورد است که چه کسی، این حق را به عمر سداد که چنین شورایی تشکیل دهد یا دلیل عمر سبرای ارائهی این پیشنهاد چه بود؟ حال که این پرسش، مطرح شد، کافی است بدانیم که مسلمانان این پیشنهاد را تأیید کردند، آن را پسندیدند و هیچ اعتراضی هم ننمودند؛ بلکه در این مورد اجماع صورت گرفت. و اجماع، یکی از منابع تشریع اسلامی میباشد [۴۳۶].
عمر سیکی از خلفای راشدین بود و میدانیم که شورا، والاترین تشکل سیاسی در نظام اسلامی دوران خلفای راشدین بوده است؛ چنانچه افرادی که عمر سبه عنوان اعضای شورا، معرفی کرد، فضایل منحصر به فردی داشتند که از سوی خدای متعال به آنان داده شده بود و رسول اکرم صآنها را بیان نمود. از اینرو مسلمانان بر این باورند که هیچ مؤمنی از لحاظ ایمان و تقوا به عشرهی مبشره نمیرسد. عمر سزندگانیاش را بدین سان به پایان رساند که با وجود جراحات وارده و سکرات موت، همچنان به فکر مسلمانان بود و سیستم شورایی بیسابقهای تشکیل داد که برای همیشه کاربرد دارد. بدون شک، اصل شورا در قرآن کریم و سنتِ گفتاری و کرداری رسول اکرم ص، مطرح شده و از آنجا که رسولخدا صو ابوبکر سبه اصل شورا عمل نمودهاند، عمر ساز این نظر، بدعتگذار نمیباشد؛ بلکه کاری که عمر سانجام داد، ارائهی یک روش برای تعیین خلیفه بود؛ البته اگرچه عمر ستدبیری اندیشید و کاری کرد که پیش از او رسول خدا صو ابوبکر صدیق سنکرده بودند، اما یقیناً این رویکرد عمر س، برگرفته از اسلام راستین و اصل شورا بود و چه کار بجا و نیکویی انجام داد که در آن شرایط، بهترین گزینه و راه برای حفظ وحدت و مصالح صحابه شو امت اسلام محسوب میشد [۴۳۷].
شکی نیست که این تحول باشکوه و نیز تصمیمگیریهای اصولی و بههنگام سیاسی از سوی عمر س، نقش بسزایی در بالابردن اندیشه و تفکر سیاسی حسن سبه جای نهاد؛ چنانچه بر اساس همین شعور و آگاهی وافر بود که پس از چندی، حسن سدر دوران خلافتش، شیوهی نوینی در زمینهی ایجاد وحدت و یکپارچگی امت، در پیش گرفت و مسلمانان را از اختلاف و چنددستگی رهانید. آری! نبوغ و نوآوری نخبگانی همچون حسن س، برآیندِ آگاهی و تجربهای است که از رویکرد پیشینیان، در زمینهی ایجاد تمدنی خدایی و باشکوه، کسب میکنند.
[۴۳۶] نظام الحکم فی الشریعة و التاریخ، نوشتهی قاسمی (۱/۲۷۷،۲۵۸). [۴۳۷] أولیات الفاروق، ص ۱۲۷.
حسن بن علی س، شاهد به خلافت رسیدن عثمان ساز طریق شورایی بود که عبدالرحمن بن عوف سآن را اداره مینمود؛ عبدالرحمن سبرای ادارهی شورا، گامهای زیرا را برداشت:
پس از خاکسپاری عمر س، اعضای شورا در خانهی أم المؤمنین عائشه و یا خانهی فاطمه دختر قَیس و خواهر ضَحَّاک بن قیس، جلسات خود را آغاز نمودند تا به وظیفهی مهمی بپردازند که به آنان محوّل شده بود؛ چنانچه پس از گفتگوهای متعدد، به نتیجهای رسیدند که همهی مسلمانان از آن استقبال نمودند [۴۳۸].
[۴۳۸] عثمان بن عفّان، صادق عرجون، ۶۲ – ۶۳.
پس از آغاز فعالیت شورا، عبدالرحمن بن عوف ساز همهی اعضای شورا خواست تا امر تعیین خلیفه را به فرد افضل و اصلح واگذار نمایند که در این میان، زبیر سبه نفع علی سکنار کشید و طلحه سبه نفع عثمان س. سعد سهم به نفع عبدالرحمن سکنارهگیری کرد. بدین ترتیب تعداد نامزدها، به سه نفر کاهش یافت. سپس عبدالرحمن سرو به علی و عثمان نمود و از آنان پرسید: کدام یک از شما، خود را از این امر خطیر کنار میکشد تا آن را به دیگری بسپاریم و او نیز فرد افضل و اصلح را تعیین نماید، آن دو ساکت ماندند. عبدالرحمن سبه آنان گفت: اگر امر تعیین خلیفه را به من بسپارید، من در این امر، نسبت به فرد افضل و اصلحتان قصوری نخواهم کرد و آن دو نیز این امر را پذیرفتند [۴۳۹].
[۴۳۹] صحیح بخاری، کتاب فضائل أصحاب النبی (حدیث : ۳۷۰۰).
عبدالرحمن، به محض پایان جلسهی اعضای شورا، از صبح روز یکشنبه شروع به مشورت با مردم و بزرگان شهر نمود و تا روز چهارشنبه که پایان مهلت مقرر بود، این کار را ادامه داد. عبدالرحمن سابتدا نزد علی سرفت و به او گفت: اگر من با تو بیعت نکنم، تو چه کسی را به خلافت برمیگزینی؟ او نیز عثمان بن عفّان سرا پیشنهاد کرد. سپس نزد عثمان سرفت و از او هم همین را پرسید. عثمان سپاسخ داد که علی سرا بر میگزیند. عبدالرحمن سپس از آن، نزد سایر صحابه رفت سو با آنان مشورت و رایزنی نمود. چنانچه از تمام ساکنان مدینه، اعم از ثروتمند و فقیر، زن و مرد، بزرگ و کوچک و حتی بردگان نظرخواهی کرد و در این رابطه با آنان سخن گفت. در پایان این پرسوجو، عبدالرحمن سبدین نتیجه رسید که بیشتر مردم، عثمان سرا برای خلافت بهتر میدانند؛ هرچند عده ای، علی سرا برای خلافت شایستهتر میدانستند. عبدالرحمن سنیمهشب چهارشنبه به خانهی خواهرزادهاش، مِسوَر بن مِخرمه، رفت. هنگامی که به خانهاش رسید، مسور خواب بود؛ لذا در زد تا مسور را بیدار کند. به محض اینکه مسور بیدار شد، به او گفت: مسور! میبینم که به خواب رفتهای، اما من امشب اصلاً نتوانستم بخوابم. اینک بلند شو و برو زبیر و سعد را به اینجا بیاور [۴۴۰]. چون زبیر و سعد نزد عبدالرحمن سآمدند، با آنان مشورت نمود. سپس مسور را به دنبال علی سفرستاد و چون علی سآمد تا دیرزمانی با او گفتگو کرد. آنگاه مسور را نزد عثمان فرستاد سو هنگامی که عثمان سنزدش آمد، تا اذان صبح به گفتگو و رایزنی پرداختند [۴۴۱].
[۴۴۰] الخلفاء الراشدون، الخالدی، ۱۵۶ – ۱۰۷. [۴۴۱] صحیح البخاری، کتاب الأحکام (حدیث : ۷۲۰۷).
پس از نماز صبح آخرین روز از ماه ذیالحجّه سال ۲۳هجری برابر با ۶ نوامبر سال۶۴۴ میلادی، عبدالرحمن سدر حالی که عمامهی رسول خدا صرا به سر داشت، وارد مسجد شد. پیش از آمدن او، اعضای شورا در کنار منبر گرد هم آمده، منتظر او بودند. عبدالرحمن سافرادی را به دنبال مهاجرین و انصار و فرماندهان و والیان حاضر در مدینه فرستاد. در آن زمان معاویه س، امیر شام؛ عمیر بن سعد س، امیر حِمص، و عمرو بن عاص سامیر مصر، در مدینه حضور داشتند [۴۴۲]. آنان، در حج آن سال، حضور یافته و عمر فاروق سرا تا مدینه همراهی کرده بودند.
در روایت بخاری، در این رابطه چنین آمده است: «چون مردم نماز صبح گزاردند و اعضای شورا کنار منبر گرد هم آمدند، عبدالرحمن سافرادی را به دنبال مهاجرین و انصار و فرماندهان و والیان حاضر در مدینه که به حج آمده بودند، فرستاد. زمانی که همه جمع شدند، عبدالرحمن سبرخاست و پس از گفتن شهادتین، چنین گفت: ای علی! من در این مورد با مردم صحبت کردم، دیدم که بیشتر آنان با خلافت عثمان سموافق هستند؛ پس از من ناراحت مشو. سپس رو به عثمان سنمود و گفت: من با تو بیعت میکنم بدین شرط که پایبند قرآن، سنّت رسول خدا صو روش دو خلیفهی پیشین باشی. بعد از عبدالرحمن س، مهاجران، انصار، فرماندهان و والیان و سایر مسلمانان با عثمان سبیعت کردند [۴۴۳]. در کتاب التمهید و البیان، آمده است: علی ساولین فردی بود که پس از عبدالرحمن س، با عثمان سبیعت نمود [۴۴۴].
[۴۴۲] شهید الدار، ص ۳۷. [۴۴۳] صحیح البخاری، کتاب الأحکام (حدیث : ۷۲۰۷). [۴۴۴] التمهید و البیان، ص ۲۶.
مدیریتی که عبدالرحمن بن عوف سدر ادارهی شورا از خود نشان داد، حاکی از درایت، ایمان و ایثار او نسبت به مصالح امت میباشد. او، برای حفظ وحدت کلمه از خواهش نفس گذشت و بدین ترتیب نخستین جلوه از اصول شورای انتخاب خلیفه را نمایان کرد.وی، با صبر، آرامش، دوراندیشی و حسن تدبیری که از خود بروز داد، در این امر مهم و خطیر، به موفق گردید. اینک مراحلی را پردازش میکنیم که عبدالرحمن سدر این فرایند طی نمود:
الف: ارائهی روش کار شورا در اولین جلسهی آن، شنیدن دیدگاهها و آرای همهی اعضا و شناخت اهداف هر یک از آنان، نخستین گام در جریان ادارهی شورا بود تا او بتواند با علم و بصیرت، در این راه حرکت کند.
ب: کنار کشیدن خودش از نامزدی مقام خلافت تا هر نوع شکی در این زمینه را از میان ببرد.
ج: او توانست در طول جلسه، نامزد مورد قبول هر یک از اعضا را بشناسد و در اثنای مذاکرات و با گرایشِ سعد و زبیر به عثمان، تقریباً راه، برای تعیین عثمان سبه عنوان خلیفه هموار گردید.
د: نظر عثمان و علی را که نامزد مقام خلافت بودند، در مورد یکدیگر جویا شد و دانست که هر یک از آنان، در صورتی که خود به خلافت نرسد، هیچ کس را برای این مقام، سزاوارتر از آن یکی، نمیداند.
ه: عبدالرحمن سغیر از اعضای شورا، با خواصّ و صاحب نظران و نیز دیگر اقشار جامعه مشورت کرد و بدین نکته پی برد که بیشتر مردم، هیچکس را همچون عثمان س، سزاوار و شایستهی مقام خلافت نمیدانند [۴۴۵].
عبدالرحمن بن عوف سبا فراست، درایت و ایثار و کنارهگیری خودش از نامزدی مقام خلافت و چشم بستن بر خواهش و میل درون برای احراز بالاترین مقام حکومتی، توانست امت را از این مرحلهی مهم عبور دهد که خود، سزاوار بسی تقدیر و ستایش است.
ذَهَبی در این باره میگوید: از بهترین اقدامات عبدالرحمن بن عوف سدر جریان مذاکرات شورا، کنار کشیدن خودش از نامزدی مقام خلافت بود. او سپس فردی را به این مقام برگزید که صاحب نظران و بزرگان صحابه ش، او را ترجیح میدادند. وی، در این کار مهم، با کنار گذاشتن هر نوع تمایل و تبعیض، امت را به بیعت با عثمان سسوق داد. اگر او به فکر این مقام بود، یا خودش، این مقام را در دست میگرفت و یا پسرعمویش، سعد بن أبی وَقّاص سرا به عنوان خلیفه معرفی مینمود [۴۴۶].
بدین سان تصویری دیگر از ارزش و اهمیت شورا در عصر خلفای راشدین شجلوه نمود که عبارت بود از انتخاب خلیفه از طریق مجلس شورا و تعیین او پس از مشورت و رایزنی با همهی مردم و بیعت آنان با او [۴۴۷].
[۴۴۵] عثمان بن عفّان، صادق عرجون، ۷۰ – ۷۱. [۴۴۶] سِیَر أعلام النُبَلاء (۱/۸۶). [۴۴۷] دراسات فی عهد النبوة والخلافة الراشدة، ص۲۷۸.
گمراهان کوردل، در مورد تاریخ اسلام، دست به جعل اخبار و روایات دروغینی زدهاند که ماجرای شورا نیز از این امر مستثنی نیست. خاورشناسان نیز در آثار خود این روایات را منعکس کرده و آنها را گسترش دادهاند. متأسفانه برخی از نویسندگان و پژوهشگران معاصر نیز بدون تحقیق و پالایش اخبار و روایات، در کتابهای خود، چنین روایاتی را مورد استناد قرار میدهند.
کینهتوزان، با توجه خاص به این رویداد مهم در تاریخ اسلام، به تألیف در این زمینه و نشر دروغهایی دربارهی آن پرداختهاند که به عنوان مثال میتوان به أبومخنف، ابن عقده و ابن بابَویه [۴۴۹]. اشاره کرد. ابن سعد از طریق واقدی نُه روایت دربارهی ماجرای شورا و بیعت مردم با عثمان سنقل نموده است [۴۵۰]. وی، از طریق عُبَیدالله بن موسی نیز روایتی در کتاب خود آورده که این مضامین را در بر دارد: قتل عمر سو تعیین اعضای شورا، وصیت عمر سبه علی و عثمان پیرامون نحوهی خلافت در صورتی که هر یک از آنان به خلافت برسد و نیز سفارش عمر سبه صُهیَب سدر این زمینه [۴۵۱]. بلاذری نیز روایتی را در مورد ماجرای شورا و جریان بیعت با عثمان س، از ابو مخنف [۴۵۲].، هشام کَلبی [۴۵۳].، واقدی [۴۵۴]. و عبیدالله بن موسی [۴۵۵]. نقل کرده است. طبری هم در این ماجرا، به روایتی از ابومخنف استناد نموده است [۴۵۶].
همچنین ابن ابی الحدید در تعریف جریان شورا، از روایات احمد بن عبدالعزیز جوهری [۴۵۷]. و همچنین کتاب الشوری واقدی استفاده کرده است [۴۵۸]. مهمترین مضامین این روایات عبارتند از:
[۴۴۸] مقصود شیعیان صفوی (رافضیان) و امثاله میباشد. (مصحح) [۴۴۹] الذریعة إلی تصانیف الشیعة (۱۴/۲۴۶). [۴۵۰] الطبقات الکبری (۳/۶۳ – ۶۷). [۴۵۱] الطبقات الکبری (۳/۳۴۰). [۴۵۲] أنساب الأشراف (۱۸ - ۱۹). [۴۵۳] أنساب الأشراف (۱۸ - ۱۹). [۴۵۴] أنساب الأشراف (۱۸ - ۱۹). [۴۵۵] أنساب الأشراف (۵/۶). [۴۵۶] أثر التشیع علی الروایات التاریخیة، عبدالعزیز نور، ۳۲۱. [۴۵۷] شرح نهج البلاغة (۹/۴۹، ۵۰ و ۵۸). [۴۵۸] شرح نهج البلاغة (۹/۱۵).
در برخی از روایات ساختگی و موضوع [۴۵۹].، صحابه شبه اِعمال تبعیض و ضایع کردن حقوق دیگران در تعیین خلیفه متهم میگردند و چنین وانمود میشود که علی ساز اقدامات عبدالرحمن سدر روند انتخاب خلیفه خشنود نبوده است. ابومخنف و هشام کلبی از پدرش و احمد جوهری روایت میکنند که عمر وصیّت نمود: در صورتی که تعداد آرای دو نفر برابر شد، شخص مورد تأیید عبدالرحمن سبه خلافت انتخاب گردد و علی سبه همین خاطر احساس میکرد که حقّش ضایع خواهد شد؛ زیرا عبدالرحمن، به خاطر رابطهی خویشاوندیاش با عثمان س، او را به عنوان خلیفه انتخاب میکند [۴۶۰]. ابن تَیمیّه با ردّ هر نوع نسبت نزدیک میان عبدالرحمن و عثمان، بیان میکند که عبدالرحمن نه برادر عثمان بود، نه پسرعمویش و نه از قبیلهی او. عبدالرحمن ساز بنیزُهره بود و عثمان ساز بنیاُمَیّه؛ و رابطهی بنیزهره با بنیهاشم به مراتب نزدیکتر از رابطهی آن با بنیامیه بوده است. از سوی دیگر بنیزهره، داییهای پیامبر خدا صبودند و عبدالرحمن و سعد بن أبی وقّاص نیز جزو آنها به حساب میآمدند. چنانچه رسول خدا صدربارهی سعد سفرمود: «هذا خالی؛ فَلیُرِنی امرُؤٌ خالَه» [۴۶۱]. یعنی: «این مرد، دایی من است. پس هر شخصی، داییاش را به من نشان دهد (تا معلوم شود که هیچکس، داییای همچون دایی من ندارد)». همچنین باید در نظر داشت که رسول خدا صهرگز بین دو مهاجر و یا دو انصار پیمان اخوّت برقرار نکرد و طبق احادیث مشهور آن حضرت صمیان سَعد بن رَبیع و عبدالرحمن بن عوف پیمان برادری برقرار نمود [۴۶۲]. در این روایات ساختگی بدین نکته توجه نشده که نسبت خونی (حویشاوندی نَسَبی)، نزد عربها، از نسبت دامادی (خویشاوندی سببی) قویتر بوده است. کسانی که چنین روایاتی را ساخته و پرداختهاند، رابطهی عمیق و شگرف میان نسل اول مسلمانان را درک ننموده و پی نبردهاند که این رابطه، براساس رابطهی خویشاوندی نبوده است. گفتنی است: رابطهی سببی عثمان سو عبدالرحمن ساز طریق ازدواج عبدالرحمن سبا امکلثوم دختر عُقبه بن أبی مُعیط و خواهر ولید حاصل آمده بود [۴۶۳].
[۴۵۹] مقصود روایت های شیعیان و رافضیان میباشد. (مصحح) [۴۶۰] اثر التشیع علی الروایات التاریخیه، ۳۲۲. [۴۶۱] سنن الترمذی (۳۷۶۱). [۴۶۲] صحیح البخاری، کتاب مَناقب الأنصار (حدیث : ۳۷۸۰). [۴۶۳] الطبقات الکبری (۳/۱۲۷).
در روایت ابومخنف چنین آمده که یاران رسول خدا صدر امر تعیین خلیفه به دو دستهی طرفداران بنیامیه و طرفداران بنیهاشم تقسیم شدند و در این مورد با هم به مجادله و نزاع پرداختند؛ اما باید دانست که این قبیل روایات، مبتنی بر هیچ سند معتبر و صحیحی نمیباشند [۴۶۴]. متأسفانه مورّخان بر اساس همین روایات غیرمعتبر شیعی، به تحلیلهای اشتباهی گرفتار آمدهاند. چنین منشی، از صحابه شکاملاً بعید است؛ زیرا آنان در کنار هم و به خاطر اسلام، با پدران و برادران و قبایل خود جنگیدند. آنها، کالای بیارزش دنیا را فدا میکردند تا دین خود را حفظ کنند؛ لذا چنین اقداماتی از صحابهای که بشارت بهشت به آنان داده شده، غیرممکن میباشد. آنها بسی بزرگوارتر از آن بودند که مشکلات و مسایل خود را از این طریق، حلّ و فصل نمایند [۴۶۵].
[۴۶۴] مرویّات أبی مِخنف فی تاریخ الطبری، ص ۱۷۷ – ۱۷۸. [۴۶۵] الخلفاء الراشدون، أمین القضاة، ۷۸ – ۷۹.
مورّخانی چون ابن جَریر از راویانی ناشناس روایت کردهاند که علی سبه عبدالرحمن سگفت: تو مرا فریب دادی و عثمان را به مقام خلافت رساندی تا همیشه با تو مشورت نماید و تو، در خلافت او صاحب قدرت باشی. عبدالرحمن سبهانه تراشید تا اینکه علی ساین آیه را تلاوت نمود:
﴿ إِنَّ ٱلَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ ٱللَّهَ يَدُ ٱللَّهِ فَوۡقَ أَيۡدِيهِمۡۚ فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَىٰ نَفۡسِهِۦۖ وَمَنۡ أَوۡفَىٰ بِمَا عَٰهَدَ عَلَيۡهُ ٱللَّهَ فَسَيُؤۡتِيهِ أَجۡرًا عَظِيمٗا١٠ ﴾.
«در حقیقت، کسانی که با تو بیعت میکنند، جز این نیست که با خدا بیعت میکنند؛ دست خدا بالای دستهای آنان است. پس هر که پیمانشکنی کند، تنها به زیان خود پیمان میشکند، و هر که بر آنچه با خدا عهد بسته وفادار بماند، به زودی خدا پاداشی بزرگ به او میبخشد».
ابن کثیر در این رابطه میگوید: چنین روایاتی، با روایات صحیح در تعارض قرار دارد؛ در واقع روش صحابه شبرخلاف این روایات ضعیف و موضوعی است که اهل بدعت و داستانپردازانی روایت کردهاند که حدیث صحیح و غیرصحیح را از هم تشخیص نمیدهند [۴۶۶].
[۴۶۶] البدایة والنهایة (۷/۱۵۲).
اعتقاد حسن بن علی سدربارهی خلافت عثمان سهمان باوری بود که سایر صحابه شداشتند. چنانچه صحابه شبر خلافت عثمان ساجماع کردند. ابوالحسن اشعری /در این باره میگوید: عثمان سرا اعضای شورایی به خلافت انتخاب کردند که بر اساس وصیت عمر س، همه سزاوار احراز این مقام بودند، اما همهی آنان، خلافت عثمان سرا پذیرفتند و بر این مسأله اجماع نمودند [۴۶۷].
ابوعثمان صابونی در بیان عقیدهی اهل سنت دربارهی ترتیب خلفای راشدین، میگوید: آنان بعد از خلافت صدّیق و فاروق، معتقد به حقانیت خلافت عثمان سمیباشند، زیرا او، با اجماع اعضای شورا و پس از آن، با اجماع تمام صحابه به خلافت رسید [۴۶۸].
[۴۶۷] الإبانة عن أصول الدیاتة، ص ۶۸. [۴۶۸] عقیدة السَلَف وأصحاب الحدیث ضمن الرسائل النبویّة (۱/۱۳۹).
مهمترین طرحها و برنامههای نظامی عثمان بن عفان سدر جریان فتوحات اسلامی را میتوان در موارد زیر خلاصه نمود:
۱- شکست دادن سپاهیان فارس و روم.
۲- تداوم جهاد در آن سوی مرزهای قلمرو حکومت اسلامی و خنثی نمودن تهدیدها و توطئههای دشمنان اسلام و حفظ آن مرزها.
۳- ایجاد پایگاهها و مراکزی ثابت و مستحکم در مرزها جهت مقابله با حملات گاه و بیگاه دشمنان اسلام و حفظ آن مرزها.
۴- تأسیس نیروی دریایی که در آن شرایط حساس، سپاهیان اسلام، به شدت بدان نیازمند بود [۴۶۹]. این نیرو، بعدها در حمایت از دولت و تقویت و تداوم روند فتوحات، نقش بسیار مهمی ایفا نمودند. از مراکز مهم نظامی و سیاسی میتوان کوفه و بصره در عراق؛ دمشق در شام، و فسطاط در مصر را نام برد که بعدها به مهمترین شهرهای قلمرو اسلامی و عمدهترین مراکز نشر و گسترش اسلام مبدّل شدند [۴۷۰].
مشهورترین فرماندهان فتوحات اسلامی در دوران خلافت عثمان سعبارتند از: احنف بن قیس، سلیمان بن ربیعه، عبدالرحمن ربیعه و حبیب بن مسلمه.
مسلمانان، از روند فتوحات اسلامی در دوران عثمان بن عفان سدرسهای زیادی گرفتند؛ از مهمترین درسها و آموزههای فتوحات در عهد عثمان بن عفان سمیتوان موارد ذیل را برشمرد:
• تحقق وعدههای خداوند ﻷنسبت به مؤمنان در زمینهی فتح و پیروزی.
• حوّل و پیشرفت در تاکتیکها و شیوههای جنگی و تأسیس نخستین ناوگان دریایی.
• تشکیل گروههای تجسس و شناسایی برای کسب اطلاعات از تحرکات دشمن.
• حفظ وحدت و یکپارچگی در رویارویی با دشمن.
در لشکر اعزامی عثمان سبه آفریقا، عبدالله بن زبیر، ابوذر غفاری [۴۷۱]. عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر، حسن و حسین [۴۷۲]. و جمع کثیری از صحابه شحضور داشتند.
موضع پدر حسن، علی بن ابی طالب و سایر صحابه در مورد فتنه ای که به شهادت عثمان منجر شد
عوامل مختلفی در شهادت عثمان س، نقش داشت؛ از جمله: فراوانی ناز و نعمت و پیامدهای سوء آن بر جامعه، نبودن سرآمدان و بزرگان صحابه شدر مدینه، تعصب جاهلی، دسیسهچینی توطئهگران و بدخواهان اسلام و مسلمانان، بهکارگیری وسایل و شیوههای گوناگون در تحریک مردم و از همه مهمتر فتنهانگیزی پیروان عبدالله بن سبا.
دشمنان اسلام، شیوهها و اسباب گوناگونی را برای تحریک مردم بر ضد عثمان سبهکار بستند؛ از جمله: شایعهپراکنی و سر هم کردن پارهای اراجیف و سخنان دروغ و بیاساس بهمنظور تحریک مردم بر ضد خلیفه، خردهگیری بیمورد و نابجا بر کارگزاران خلیفه و تنظیم نامههای جعلی و انتساب آنها به تعدادی از اصحاب همچون: عایشهی صدیقه، علی، طلحه و زبیر سو اشاعهی این باور نابجا که علی س، وصی و خلیفهی رسولخدا صاست؛ از دیگر اقدامات دشمنان اسلام در این زمینه، میتوان به تشکیل دستهها و گروههایی در بصره، کوفه و مصر اشاره کرد؛ آنان، این توهم را در اذهان عموم نهادینه کردند که به دعوت صحابه، رهسپار مدینه شدهاند، آنگاه کارهایی انجام دادند که به شهادت عثمان سمنجر شد [۴۷۳]. گروههای فتنه گر، علاوه بر اقدامات مزبور، با شعارهایی همچون تکبیر، و ادعاهایی از این قبیل که بر ضد جور و ستم، قیام نموده و هدفی جز امر به معروف و نهی از منکر ندارند و فقط خواهان عوض کردن کارگزاران، هستند، دسیسهی خویش را پیش بردند و خواهان کنارهگیری عثمان ساز خلافت شدند و سرانجام، خلیفهی بزرگوار را به شهادت رساندند. همینکه خبر حرکت مردم از سایر شهرها برای یاری خلیفه، به گروههای فتنهگر رسید، بیش از پیش، بر کشتن خلیفه مصمم شدند و درصدد آن برآمدند که به هر شکل ممکن، عثمان را به قتل برسانند [۴۷۴].
شایان ذکر است شبکهی سازمانیافتهی سبئیه به سرکردگی عبدالله بن سبای یهودی، عامل اصلی و پشت پردهی این فتنه و فتنههای پس از آن در وقایعی همچون جمل، صفین بود و در کتابم زندگی نامه عثمان بن عفان سبه شبهههایی که در مورد عثمان سآمده است به تفصیل پاسخ گفته و دروغ بودن و ساختگی بودن آنها را بیان کرده ام.
علی سدر دوران خلافت عثمان سکاملاً مطیع و فرمانبردار او بود. ابن ابی شَیْبه از طریق محمد بن حَنَفِیّه نقل میکند که علی سفرمود: اگر عثمان مرا به طناب کشد باز هم از او اطاعت خواهم نمود و فرمانبردار او خواهم بود [۴۷۵]. و این خود، دلیلی است بر میزان اطاعت و فرمانبرداری علی سنسبت به عثمان س [۴۷۶].
هنگامی که معترضان به منطقهی ذیالمروه رسیدند، عثمان سعلی سرا نزد آنان فرستاد تا با آنان مذاکره نماید. علی س، همراه مردی دیگر که نامش، بر ما معلوم نیست، نزد معترضان رفت و آنان را به رهنمودهای قرآن فرا خواند و آنان نیز پذیرفتند [۴۷۷]. در روایتی آمده است که او چندین بار با آنان بحث و گفتگو کرد تا توانست آنان را قانع کند که قرآن را معیار این رفتارهای خود قرار دهند [۴۷۸].
آنان در پنج مسأله به توافق رسیدند: تبعید شدگان به دیار خود بازگرداند، سهم محروم شدگان پرداخت شود، فیء و خمس در بیتالمال ذخیره گردد، در تقسیم ثروتها جانب عدالت رعایت شود و تنها افراد امین و توانمند به کار گماشته شوند. سپس این موارد را به روی کاغذ آوردند. همچنین آنان اعلام کردند که باید عبدالله بن عامر سدر امارت بصره و ابوموسی اشعری سدر امارت کوفه ابقا شوند [۴۷۹]. بدین ترتیب، عثمان سبا هر یک از گروههای معترض، مصالحه نمود و آنان نیز رهسپار دیار خویش شدند [۴۸۰].
پس از بازگشت معترضان، فتنهانگیزان، نیرنگ دیگری کردند تا آن صلحی را که میان معترضان و عثمان سبسته شده بود، از میان ببرند. آنان، نامهای جعل نمودند و به دست مردی سپردند تا آن را مثلاً به سوی مصر ببرد. او، در بین راه از کنار کاروان مصریان عبور کرد و به گونهای رفتار نمود که نظر آنان را به خود جلب کند. او وانمود کرد که از مصریان میترسد، به شکلی که گویا چیزی با خود دارد که مصریان، نباید آن را ببینند. مصریان او را دستگیر کردند و نامهای نزدش یافتند که در آن عثمان س، خطاب به حاکم مصر، عبدالله بن ابی سرح س، دستور داده بود تا همه معترضان را که به مصر باز میگردند، به قتل رساند و یا مثله نماید.
مصریان، خشمگین به مدینه بازگشتند و آن را بر عثمان سعرضه داشتند [۴۸۱]. عثمان به آنان گفت که او چنین نامهای ننوشته است و به آنان پیشنهاد کرد که: یا دو مرد مسلمان را به عنوان شاهد بیاورند که گواهی دهند او این نامه را نوشته و یا سوگندش را بپذیرند که نه خودِ او، چنین نامهای نوشته و نه دستور نوشتن آن را داده است. عثمان سبه آنان اعلام نمود که از وجود چنین نامهای خبر ندارد و هیچ بعید نیست که دیگران، این نامه را نوشته و به عثمان نسبت داده و مهر او را جعل کردهاند. اما با وجود توضیحات عثمان س، معترضان قانع نشدند و سخنان او را باور نکردند [۴۸۲].
[۴۶۹] الخلافة والخلفاء الراشدون، ص ۲۲۲. [۴۷۰] عثمان بن عفان، صادق عرجون، ص۱۹۹-۲۰۰. [۴۷۱] ریاض النفوس (۱/۸)؛ الجهاد والقتال، اثر هیکل (۱/۵۵۶). [۴۷۲] لیبیا من الفتح العربی حتی انتقال الخلافة الفاطمیة، اثر دکتر صالح مصطفی، ص۴۱؛ الشرف و التسامی بحرکة الفتح الإسلامی، دکتر صلابی (همین مؤلف)، ص۱۹. [۴۷۳] دراسات فی عهد النبوة والخلافة الراشدة، ص۴۰۱. [۴۷۴] دراسات فی عهد النبوة والخلافة الراشدة، ص۴۰۲. [۴۷۵] السنة، الخَلّال (۱/۳۲۵). [۴۷۶] العقیدة فی أهل البیت بین الإفراط والتفریط، ص ۲۲۷. [۴۷۷] تاریخ دمشق؛ ترجمة عثمان، ص ۳۲۸. تاریخ خلیفه، ص ۱۶۹. [۴۷۸] فتنة مقتل عثمان (۱/۱۲۹). [۴۷۹] فتنة مقتل عثمان (۱/۱۲۹). [۴۸۰] فتنة مقتل عثمان (۱/۱۲۹). [۴۸۱] تاریخ الطبری (۵/۳۷۹). [۴۸۲] فتنه مقتل عثمان (۱/۱۳۲). البدایة والنهایة (۷/۱۹۱).
پیک نامهبر، با رفتارهای خود شک مصریان را بر انگیخت و به گونهای وانمود کرد که گویا از مصریان میهراسد. در واقع، این رفتار نامهبر، این گمان را تقویت میکرد که نزد او چیزی است که مصریان، نباید از آن اطلاع یابند. اگر واقعاً این نامه را عثمان سنوشته بود به حامل آن دستور میداد از راهی برود که مصریان، او را نبینند و در اسرع وقت آن را به عبدالله بن ابی سرح سبرساند تا آن را اجرا کند.
البته این پرسش نیز وجود دارد که اهل عراق، با وجود آنهمه فاصله از مصریان، چگونه از وجود آن نامه، با خبر شدند و اطلاع یافتند که مصریان، چنین نامهای را یافتهاند؟ عجیبتر اینکه هر دو گروه، به صورت همزمان به مدینه رسیدند. تنها پاسخ این پرسش، این است که جعلکنندگان این نامه، شخص دیگری را اجیر نمودند تا این خبر را به عراقیان برساند! این، همان سؤالی است که علی بن ابی طالب سنیز از مردم کوفه و بصره پرسید که شما با وجود آنهمه فاصله با مصریان، چگونه از وجود آن نامه با خبر شدید؟ [۴۸۳]. علی س، خود، پاسخ این پرسش را چنین بیان داشت که این ماجرا در مدینه طرحریزی شده تا بار دیگر، مردم دچار فتنه و آشوب شوند [۴۸۴].
سؤال دیگری که اینجا مطرح میشود این است که حکیم بن جَبَله و مالک اشتر چرا و بدون هیچ دلیل روشنی در مدینه ماندند و با دیگر عراقیان به سرزمین خود برنگشتند. شاید بتوان چنین ادعا نمود که آنان با پیشنهاد ابن سبأ آن نامهی دروغین را جعل کردند و سپس آن سناریوی ننگین را به راه انداختند. در واقع، این سبئیان بودند که از وجود این نامه، سود میبردند و میتوانستند از طریق آن به اهداف پلید خود دست یابند [۴۸۵].
از طرف دیگر، آنان با انتساب آن به مروان بن حکم قصد داشتند تا عثمان سرا فردی بیخبر از حکومت خود و طبیعتاً نالایق جلوه دهند و چنین وانمود کنند که فساد، دستگاه حکومت عثمان سرا فراگرفته است. اگر مروان چنین نامهای نوشته بود، به حامل آن توصیه میکرد از راهی حرکت کند که مصریان، او را نبییند؛ در غیر این صورت، اگر گفته شود که شخص مروان نیز همدست فتنهگران بوده است، باید گفت که این احتمال، بر اساس شواهد و قراین، و اقدامات بعدی مروان، کاملاً غیر ممکن به نظر میرسد.
این نامه، نخستین نامهی ساختگی نبود که مسلمانان را دچار فتنه میکرد؛ بلکه فتنهانگیزان، پیشتر نیز چنین نامههایی را جعل کرده و به ام المومنین عائشه و صحابهای چون علی س، طلحه سو زبیر سنسبت داده بودند. عائشه لدر ردّ این اتهام چنین فرمود: «سوگند به پروردگاری که مؤمنان به او ایمان دارند و کافران، او را انکار میکنند، من، هرگز چنین نامهای ننوشتهام» [۴۸۶]. همچنین آنان نامههای دیگری را به سایر صحابه نسبت داده بودند که آن بزرگواران، در آن نامهها چنین گفتهاند که دین محمد صدر خطر است و باید همهی مردم به مدینه بیایند که در این شرایط، جهاد در مدینه واجبتر از جهاد در مرزهاست [۴۸۷]. ابن کثیر در این باره میگوید: فتنهانگیزان، نامههایی را جعل نمودند و به صحابهای چون علی س، زبیر سو طلحه سنسبت دادند و چنین وانمود کردند که این نامهها را اصحاب مذکور، نوشته و برای آنان، ارسال کردهاند. اما صحابه با انکار و ردّ این اتهام، خود را از این افترا تبرئه نمودند. منافقان چنان گستاخ بودند که نامهای را از قول خلیفه جعل کردند که در آن حکم مجازات معترضان مصری به حاکم مصر ابلاغ شده بود، حال آنکه عثمان ساز وجود چنین نامهای خبر نداشت [۴۸۸]. در واقع، این گفتههای ابن کثیر تأکیدی است بر روایتی که طبری و خلیفه بن خیاط نقل کردهاند که طبق آن، علی، عائشه، زبیر و طلحه ش، از وجود آن نامهها اظهار بیاطلاعی نمودند [۴۸۹]. وجود این نامههای دروغین تأثیر بسیار مهمی در آغاز و انجام آن فتنهی بزرگ داشت. منافقان از طریق جعل آن نامهها توانستند مردم را فریب دهند و افراد ساده لوح و نادان را با خود همراه سازند. باید دانست که در این میان، عثمان سشهید شد و فدای کجفهمیهای مسلمانان گردید، اما قربانیان حقیقی این نامهها و شایعات، خود اسلام، تاریخ آن و نسلهایی هستند که فریب این روایات نادرست و ساختگی را خوردهاند. اما دیگر امروز نباید اسیر و دربند این تاریخ مشکوک شد؛ بلکه باید دست بکار شد و تاریخ واقعی و بدور از کینهها و هوا و هوس دشمنان اسلام و مسلمانان را یافت. باید با تحقیق و کاوش دقیق به مطالعه و بررسی این تاریخ پرداخت تا بار دیگر، همچون پیشینیان، زبان و دست خود را به تهمتها و دروغهایی نیالاییم که بناحق، در مورد بزرگمردان پاکسیرت تاریخ اسلام، جعل شده است [۴۹۰].
[۴۸۳] تاریخ الطبری (۵/۳۵۹). [۴۸۴] تاریخ الطبری (۵/۳۵۹). [۴۸۵] عثمان بن عفان الخلیفة الشاکر الصابر، ص۲۲۷. [۴۸۶] تحقیق مواقف الصحابة (۱/۳۴۴). [۴۸۷] تحقیق مواقف الصحابة (۱/۳۳۵). [۴۸۸] البدایة والنهایة (۷/۱۷۵). [۴۸۹] تحقیق مواقف الصحابة (۱/۳۳۵). [۴۹۰] عثمان بن عفان الخلیفة الشاکر الصابر، ص۲۲۸.
محاصرهی خانهی عثمان سآنچنان شدت یافت که دیگر نمیتوانست در نمازهای جماعت حاضر شود؛ البته عثمان سبنا به توصیهای که رسولخدا صبه او نموده بود، راه صبر و شکیبایی را در پیش گرفت و با ایمان راسخ و استواری که داشت، کوشید تا راه حلی برای این مشکل بیابد؛ چنانچه پیرامون حرمت کشتن مسلمان سخنرانی کرد و در خطابهای دیگر، به بیان فضایل و سوابق خویش در اسلام پرداخت و بدین سان با زبان حال بیان نمود که آیا امکان دارد با وجود آنهمه فضایل و پیشینهی درخشان در اسلام و خدمات ارزنده به اسلام و مسلمانان، چشم طمع به دنیا بدوزد و آن را بر آخرت ترجیح دهد؟ آری! عثمان ساین حقیقت را روشن ساخت که به هیچ عنوان چنین پنداری دربارهاش عاقلانه نیست که با وجود علم به پیامدهای خیانت، در اموال عمومی خیانت نماید و رعایت مال و جان مسلمانان را نکند. چراکه رشد و تربیت فکری او، زیر نظر مستقیم رسولخدا صصورت گرفته بود و یکی از بزرگان و سرآمدان صحابه شبهشمار میرفت و بهگواهی رسولخدا صو بزرگان صحابه ش، رفتاری پیراسته و نیک داشت. بنابراین آیا چنین برخوردی با او ـ آنهم در دوران سالخوردگیاش ـ درست بود؟ بههر حال آشوبگران رعایت سن و سال و فضایل و سوابق عثمان سرا نکردند و عثمان سرا در محاصره قرار دادند و خود، نبض کار را در دست گرفتند و در آن زمان، برای مردم، امامت میدادند [۴۹۱]. زمانی که صحابه شبه وخامت اوضاع پی بردند و دانستند که فتنهگران، قصد کشتن عثمان سرا دارند، به آن بزرگوار پیشنهاد کردند تا به دفاع از وی بپردازند و آشوبگران را از مدینه بیرون کنند، اما عثمان سنپذیرفت و گفت که دوست ندارم بهخاطر من، خونی به زمین بریزد [۴۹۲].
بزرگان صحابه ش، فرزندان خویش را بدون مشورت عثمان س، برای دفاع از وی فرستادند؛ حسن بن علی و عبدالله بن زبیر ش، جزو کسانی بودند که به دفاع از عثمان سبرخاستند. عثمان س، حسن سرا خیلی دوست داشت؛ بنابراین از آنجا که نگران حسنسبود و میترسید که آسیبی به او برسد، او را سوگند داد که به منزلش باز گردد [۴۹۳].
روایات صحیح، بیانگر آنست که آن روز، پیکر مجروح حسن سرا به خانهاش منتقل کردند [۴۹۴]. البته عبدالله بن زبیر، محمد بن حاطب و مروان بن حکم نیز زخمی شدند؛ حسین بن علی و ابنعمر سهم آنان را در دفاع از عثمان س، همراهی میکردند [۴۹۵]. علی سدر آن روز، بیش از همه، از عثمان سدفاع کرد و مروان بن حکم نیز بدین نکته گواهی داده است [۴۹۶]. به روایت ابنعساکر، جابر بن عبدالله سگوید: علی سبه عثمان سپیام داد که پانصد مرد جنگاور با من هستند؛ اگر اجازه دهی (به همراه ایشان) به دفاع از تو برمیخیزم؛ زیرا تو چنان عملی انجام ندادهای که سزاوار کشته شدن باشی. عثمان سپاسخ داد: «خیر ببینی؛ من، دوست ندارم که بهخاطر من خونی بر زمین بریزد» [۴۹۷].
روایات زیادی در زمینهی دفاع و پشتیبانی علی ساز عثمان سدر اثنای محاصره، نقل شده است؛ چنانچه در روایتی آمده است: فتنهگران، مانع از رسیدن آب به عثمان سشدند، طوری که خانوادهاش، از تشنگی در معرض مرگ قرار گرفتند. از اینرو علی سسه مشک آب برای عثمان سفرستاد؛ البته چیزی نمانده بود که این مشکها به او نرسد. چنانچه تعدادی از بنیهاشم و بنیامیه برای رساندن مشکها به خانهی عثمان س، زخمی شدند [۴۹۸]. خلاصه اینکه فتنه، بالا گرفت و عثمان سبه شهادت رسید؛ زمانی که خبر شهادت عثمان سبه صحابه رسید، بیشتر آنان، در مسجد بودند؛ صحابه شبا شنیدن این خبر، مات و مبهوت شدند. علی سبه حسن و حسین و نیز به برادرزادگانش فرمود: «عثمان سچگونه به قتل رسید، در صورتی که شما، درب خانهاش نگهبانی میدادید؟» و آنگاه یک سیلی به حسن سکه مجروح شده بود، نواخت و به سینهی حسین سزد و ابنزبیر و ابنطلحه سرا نیز دشنام داد و ناراحت و خشمگین، به خانهاش بازگشت؛ وی، در آن هنگام میگفت: «بارخدایا! من، در پیشگاه تو از اینکه در قتل عثمان س، نقشی داشته، یا بر این کار راضی باشم، اظهار برائت میکنم» [۴۹۹].
بدینسان موضع علی س، موضع خیرخواهانهای بود که ضمن اطاعت و حرفشنوی از خلیفه، نقش مشاورش را نیز ایفا میکرد؛ وی، در فتنهای که به شهادت عثمان سمنجر شد، با تمام وجود از خلیفهی مظلوم دفاع نمود و درصدد اصلاح و رفع شکاف موجود درمیان خلیفه و شورشیان برآمد، اما این مسأله، فراتر از توان و ارادهی او بود؛ چراکه مشیت الهی، بر این بود که امیرمؤمنان، عثمان بن عفان سبه مقام شهادت نایل آید [۵۰۰].
بر خلاف ادعای دشمنان کینهتوز، علی سبارها قتل عثمان سرا محکوم نمود و آشکارا بیان داشت که به هیچ شکلی در قتل او دخالت نداشته است [۵۰۱]. حاکم نیشابوری در کتاب خود، پس از ذکر حوادث فتنه بیان میدارد که بر خلاف ادعای اهل بدعت که میگویند: علی سدر قتل عثمان سدخالت داشت، براساس روایات معتبر، او هیچ نقشی در این ماجرا نداشته است [۵۰۲].
ابن تیمیه نیز در این رابطه میگوید: ...علی سدر قتل عثمان سهیچ دخالتی نداشت؛ نه بدان دستور داد و نه به آن راضی گشت؛ [۵۰۳]. بلکه فرمود: «بارخدایا! من، در پیشگاه تو از اینکه در قتل عثمان س، نقشی داشته، یا بر این کار راضی باشم، اظهار برائت میکنم» [۵۰۴].
تمام صحابه از هر نوع دخالت در قتل عثمان سمبرا هستند و تمام سخنانی که بر خلاف این گفته شده، بیاساس میباشد. خلیفه بن خیاط در همین رابطه از عبدالأعلی بن هَیْثَم نقل میکند که چون پدرش از حسن سسؤال کرد که آیا صحابه در قتل عثمان سنقشی داشتهاند، حسن سپاسخ داد: مهاجران و انصار سبه هیچ عنوان در آن ماجرا نقش نداشتهاند، بلکه قاتلان عثمان ساز مصر بودند.
امام نَوَوی میگوید: هیچ یک از صحابه در قتل عثمان سدخالت نداشتند، بلکه قاتلان عثمان س، مشتی اراذل و اوباش بودند که در مصر گرد هم آمدند و از آنجا به سوی مدینه حرکت کردند. آن دسته از صحابه که در مدینه بودند، نتوانستند جلوی جمعیت انبوه فتنهگران را بگیرند تا اینکه سرانجام، خلیفهی مسلمانان را به قتل رساندند.
زبیر بن عوام س، قاتلان عثمان سرا شورشی و آشوبگر میدانست. عائشه ل، آنها را فتنهگران شیطان صفت میخواند [۵۰۵]. ابن سعد در توصیف آنان میگوید: آنان مردمان پستی بودند که در شرارت، با هم اتفاق نظر داشتند [۵۰۶]. ابن تیمیه نیز آنان را منحرفانی مفسد و گمراه میداند که به حریم امت تجاوز کردند [۵۰۷]. ذهبی، آنان را سران و رؤسای شرارت میخواند و ابن عماد در کتاب شذرات الذهب، ایشان را اراذل و اوباش میداند [۵۰۸].
در واقع، رفتار و عملکرد این شورشیان در طول محاصرهی خانهی عثمان س، خود، مؤید این سخنان است. آنان در دوران محاصره، از رسیدن آب و غذا به خانوادهی عثمان سممانعت به عمل میآورند. حال آنکه عثمان سهمیشه از مال خود، آب را به رایگان در اختیار مسلمانان قرار میداد و در خشکسالی و قحطی، به مردمان غذا میرساند و آنان را در مصایب و سختیها، از عطا و بخشش خویش بهرهمند میساخت [۵۰۹]. این رفتار شورشیان، بقدری برای صحابه شناخوشایند بود که علی سخطاب به آنان فرمود: ای مردم! کاری که شما با عثمان سمیکنید، هیچ مسلمان و کافری، آن را انجام نمیدهد. آب و غذا را از این مرد و خانوادهاش قطع نکنید. ایرانیان و رومیان نیز به اسیران خود آب و غذا میدهند [۵۱۰].
حوادث و رویدادهای تاریخ، خود، بهترین گواه در زمینهی برائت صحابه شاز قتل عثمان سو یا هر نوع مشارکت در آن میباشد [۵۱۱].
[۴۹۱] ر.ک: خلافة علی بن ابیطالب، عبدالحمید علی، ص۸۵. [۴۹۲] ر.ک: فتنة مقتل عثمان (۱/۱۶۷۹؛ نگا: المسند (۱/۳۹۶)، احمد شاکر. [۴۹۳] تاریخ المدینة (۴/۱۲۰۸) ابنشبه. [۴۹۴] نگا: طبقات ابنسعد (۸/۱۲۸). [۴۹۵] تاریخ خلیفه، ص۱۷۴. [۴۹۶] ر.ک: تاریخ الإسلام، ۴۶۱، اثر ذهبی، با سند قوی. [۴۹۷] تاریخ دمشق ،ص۴۰۳. [۴۹۸] أنساب الأشراف، بلاذری، (۵/۷۶). [۴۹۹] مصنف ابن ابیشیبة (۱۵/۲۰۹)، با سند صحیح. [۵۰۰] خلافة علی بن أبیطالب، ص۸۷. [۵۰۱] البدایة والنهایة (۷/۲۰۲). [۵۰۲] المُسْتَدْرَک (۳/۱۰۳). [۵۰۳] منهاج السنة (۴/۴۰۶). [۵۰۴] مصنف ابن ابیشیبة (۱۵/۲۰۹)، با سند صحیح. [۵۰۵] شرح النَوَوی علی صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة (۱۵/۱۴۸). [۵۰۶] تحقیق مواقف الصحابه (۱/۴۸۱) طبقات ابن سعد (۳/۷۱).. [۵۰۷] منهاج السنة (۳/۱۸۹-۲۰۶). [۵۰۸] ر.ک: دُوَل الإسلام، ذهبی (۱/۱۲)؛ تحقیق مواقف الصحابة (۱/۴۸۲)، صحیح البخاری، کتاب مناقب عثمان (۴/۲۰۲)، شَذَرات الذَهَب (۱/۴۰). [۵۰۹] التمهید والبیان، ص۲۴۲. [۵۱۰] تاریخ الطبری (۵/۴۰۰). [۵۱۱] تحقیق مواقف الصحابة (۲/۱۸).
پس از آنکه عثمان بن عفان سبه دست اراذل و اوباش به شهادت رسید، تمام اصحابی که در مدینه بودند، بیدرنگ با علی سبیعت کردند؛ چراکه در آن زمان، هیچکس بهاندازهی علی سسزاوار خلافت نبود. البته علی سهیچ میل و رغبتی به امارت نداشت، اما از آنجا که با اصرار صحابه شمواجه گشت و نگران آیندهی امت اسلامی و گسترش فتنه بود، پیشنهاد صحابه را پذیرفت. اهل سنت و جماعت، اتفاق نظر و اجماع دارند که علی سپس از شهادت عثمان س، بیش از همه سزاوار خلافت بود و با بیعت مهاجران و انصار سکه به فضایل وی آگاه بودند، به خلافت رسید. پیشینهی علی سدر اسلام بر کسی پوشیده نبود و همه، او را عالمترین و داناترین فرد آن زمان میدانستند و به یاد داشتند که او، فضایل و سوابق درخشانی در اسلام دارد و در منش و رفتار، بر روش رسولخدا صگامزن است. خلاصه اینکه فضایل والای علی سبر صحابه شآشکار بود؛ از اینرو بهاجماعِ اصحاب ساکن در مدینه، به خلافت رسید و رهبر برحق مسلمانان گردید و بدینسان، اطاعتش بر مسلمانان، واجب شد. بسیاری از علما، به نقل اجماع دربارهی خلافت علی سپرداختهاند؛ از جمله: ابنسعد، [۵۱۲]. ابنقدامه، [۵۱۳]. ابوالحسن اشعری، [۵۱۴]. ابونعیم اصفهانی، [۵۱۵]. ابومنصور بغدادی، [۵۱۶]. زهری، [۵۱۷]. عبدالملک جوینی، [۵۱۸]. ابوعبدالله بن بطه، [۵۱۹]. غزالی، [۵۲۰]. ابوبکر بنالعربی، [۵۲۱]. ابنتیمیه، [۵۲۲]. و ابنحجر [۵۲۳]. خلاصه اینکه بر حقانیت خلافت علی بن ابیطالب سدر زمان خودش، اجماع شده و پس از شهادت عثمان س، هیچ کس سزاوارتر از علی سبرای ادارهی امور مسلمانان نبود [۵۲۴].
[۵۱۲] طبقات (۳/۳۱). [۵۱۳] منهاج القاصد فی فضل الخلفاء الراشدین، ص۷۷؛ نقل از: عقیدة أهل السنة فی الصحابة (۲/۶۸۹). [۵۱۴] نگا: الإبانة عن أصول الدیانة، ص۷۸؛ مقالات الإسلامیین (۱/۳۴۶). [۵۱۵] نگا: الإمامة والرد علی الرافضة، ص۳۶۰. [۵۱۶] نگا: أصول الدین، ص۲۸۶. [۵۱۷] نگا: الإعتقاد، ص۱۹۳. [۵۱۸] الإرشاد إلی قواطع الأدلة فی أصول الإعتقاد، ص۳۶۲. [۵۱۹] لوامع الأونار البهیة، سفارینی (۲/۲۴۶)؛ عقیدة أهل السنة (۲/۶۹۲). [۵۲۰] الإقتصاد فی الإعتقاد، ص۱۵۴. [۵۲۱] العواصم من القواصم، ص۱۴۲. [۵۲۲] نگا: الوصیة الکبری، ص۲۳. [۵۲۳] فتح الباری (۷/۷۲). [۵۲۴] ر.ک: عقیدة أهل السنة فی الصحابة الکرام (۲/۶۹۳).
تعدادی از صحابه شبا خروج امیرمؤمنان علی ساز مدینه، موافق نبودند و این امر، زمانی نمایان گردید که علی سقصد عزیمت به شام را نمود. هنگامی که ابوایوب انصاری ساز تصمیم خلیفه، باخبر شد، او را از این تصمیم منصرف کرد؛ امیر مؤمنان نیز پیشنهاد ابوایوب سرا پذیرفت و تصمیم گرفت در مدینه بماند و آنگاه کارگزارانش را به شهرها و مناطق مختلف فرستاد [۵۲۵].
البته تحولات سیاسی، خلیفه را به ترک مدینه، ناگزیر ساخت؛ چنانچه قصد عزیمت به کوفه را نمود تا به شام نزدیک باشد [۵۲۶]. علی سبرای عزیمت به کوفه آماده میشد که خبر خروج عائیشه و طلحه و زبیر سبه بصره را دریافت کرد؛ بنابراین مردم مدینه را به همراهی با خویش فراخواند؛ البته تعدادی از مردم مدینه که به وجود فتنهگران در سپاه علی سو نحوهی برخورد با آنان معترض بودند، فراخوان علی سرا نپذیرفتند؛ زیرا آنان، این حرکت را تداوم فتنهی پیشین میدانستند و هرگونه اقدامی را نیازمند بررسی و بازبینی بیشتر موضوع میدانستند تا هیچگونه ابهامی بهجای نماند. دلایل زیادی وجود دارد که نشان میدهد بسیاری از مردم مدینه، درخواست علی سبرای خروج را نپذیرفتند؛ چنانچه سخنرانیهای نقلشده از علی س، بیانگر این موضوع میباشد [۵۲۷].
[۵۲۵] ر.ک: الثقات از ابنحبان (۲/۲۸۳)؛ الأنصار فی العصر الراشدی، ص۱۶۱. [۵۲۶] استشهاد عثمان و وقعة الجبل، ص۱۸۳ [۵۲۷] نگا: طبقات (۳/۲۳۷)؛ الأنصار فی العصر الراشدی، ص۱۶۳.
امیر مؤمنان، مدینه را ترک کرد و در ربذه اردو زد؛ تعدادی از مسلمانان در ربذه به علی سپیوستند [۵۲۸]. در ربذه، حسن سکه از بابت اختلاف و چنددستگی مسلمانان، گریان بود و نمیتوانست غم و اندوهش را پنهان کند، نزد پدرش رفت و گفت: «هر چه گفتم، به حرف نکردی…». علی سفرمود: «تو، همچنان مانند دخترها میگریی! [۵۲۹]. مگر تو چه گفتی که نپذیرفتم؟» پاسخ داد: «روزی که عثمان سرا محاصره کردند، پیشنهاد دادم مدینه را ترک کنی تا شاهد کشته شدن عثمان سنباشی؛ و آنگاه که او را کشتند، از تو خواستم تا زمانی که نمایندگان مناطق مختلف و تمام عربها با تو پیمان نبستهاند و خبر بیعت مردم مصر، به تو نرسیده، از هیچکس بیعت نگیری؛ سپس هنگام خروج طلحه و زبیر از تو خواستم که هیچ حرکتی نکنی تا اگر فسادی روی دهد، تو، در آن نقشی نداشته باشی، اما هیچیک از خواستههایم را نپذیرفتی». علی س، عذر خویش را در یکایک مواردی که پسرش، برشمرد، بدین شکل بیان نمود که خود نیز هنگام محاصرهی عثمان س، عملاً در محاصره قرار داشته و هیچ کاری، از او ساخته نبوده است؛ اخذ بیعت را هم منوط به مردم مدینه دانست و اظهار داشت که بیتوجهی به این امر، برایش ناخوشایند بوده است؛ وی، ضمن اشاره به رویکردش در قبال خروج طلحه و زبیر بسوگند یاد کرد که از بدو خلافت، به اختیار خویش نبوده و نتوانسته است به برنامههای مورد نظرش برسد.
بههر حال، چارچوب گفتمان پدر و پسر، بیانگر تربیت نیکی است که علی س، فرزندش حسن سرا نموده بود. علی سبه فرزندش حسن س، این فرصت را داد که بدون هیچ نگرانی و یا واهمهای، اعتراضش را مطرح نماید و آنگاه آن بزرگوار، یکایک اعتراضات پسرش را پاسخ داد. از سخنان حسن سبه پدرش، چنین بهنظر میرسد که وی، در ابتدا خواهان حل مسالمتآمیز بحران بهوجودآمده و دوری از هرگونه اقدام نظامی بود، اما امیر مؤمنان، علی س، آدمِ دوراندیشی بود و به فرجام کار میاندیشید و به همین خاطر نیز درصدد فراهم شدن فرصت مناسب برای محاکمهی قاتلان عثمان سبود و شتاب در این زمینه را بهمصلحت نمیدانست. از اینرو در پاسخ طلحه و زبیر بکه خواهان محاکمهی قاتلان عثمان سبودند، از آنان خواست که خویشتندار باشند و صبر نمایند تا اوضاع، بهبود یابد؛ وی، توان و قدرت قابل ملاحظهی شورشیان و عاملان قتل عثمان سرا یکی از دلایل درنگ در محاکمهی آنان برشمرد و شرایط آن زمان را برای انجام این مهم، مساعد ندانست؛ گویا تأخیر در قصاص قاتلان را، بر تفرقه و جنگ، ترجیح داد [۵۳۰].
امیر مؤمنان، علی س، بر این باور بود که مصلحت مسلمانان، در به تأخیر انداختن قصاص است، نه در ترک آن؛ از اینرو در محاکمهی قاتلان عثمان سدرنگ کرد و منتظر ماند تا وضعیت جامعه، سر و سامان یابد و سپس پروندهی قتل عثمان سرا بهجریان بیندازد [۵۳۱]. علمای امت، بر این اتفاق نظر دارند که برای حاکم مسلمان، جایز است در شرایطی که قصاص کردن، باعث تفرقه میشود و فتنههایی را به دنبال دارد، قصاص را بهتأخیر بیندازد [۵۳۲].
[۵۲۸] نگا: أنساب الأشراف (۲/۴۵)؛ خلافة علی بن أبیطالب، ص۱۴۳. [۵۲۹] تاریخ طبری (۵/۴۸۲). [۵۳۰] نگا: همان (۵/۴۶۰). [۵۳۱] نگا: تحقیق مواقف الصحابة (۲/۱۵۶). [۵۳۲] أحکام القرآن، از ابنالعربی (۲/۱۷۱۸).
امیر مؤمنان، علی س، تمام توانمندیهای خود را در ادارهی امور بهکار میبست و از اراده و اندیشهای استوار برخوردار بود. زمانی که در ربذه اردو زده بود، برای کوفیان پیام فرستاد و آنان را به نصرت و یاری خویش فرا خواند. فرستادگان علی سبه کوفه، محمد بن ابیبکر و محمد بن جعفر بودند، اما در انجام این وظیفه ناکام ماندند و نتوانستند اهل کوفه را برای یاری علی سقانع سازند. در آن زمان ابوموسی اشعری س، از سوی علی س، والی کوفه بود. وی، با استناد به احادیث رسولخدا ص، مردم را از خروج و شرکت در جنگ برحذر میداشت [۵۳۳]. آنگاه علی سهاشم بن عتبه بن ابیوقاص را به کوفه فرستاد؛ او نیز بهخاطر تأثیر فراوان ابوموسی سبر کوفیان، نتوانست نظرشان را برای خروج، جلب کند [۵۳۴]. سپس علی س، عبدالله بن عباس سرا برای این منظور به کوفه فرستاد؛ او نیز توفیق چندانی در انجام مأموریتش نداشت تا اینکه علی مرتضی س، عمار بن یاسر و پسرش حسن سرا به کوفه اعزام کرد و طی فرمانی، ابوموسی اشعری سرا از ولایت کوفه عزل نمود و قرظة بن کعب را جایگزینش کرد [۵۳۵]. قعقاع بن عمرو سنقش وافری در قانع کردن مردم کوفه داشت؛ چنانچه در مبان آنان برخاست و فرمود: «ای مردم! من، خیرخواه و دلسوز شما هستم و دوست دارم به راه راست و درست رهنمون شوید؛ سخنی به شما میگویم که حق است…. گفتار درست، این است که حتماً باید امیری وجود داشته باشد که کار مردم را سامان دهد، ظالم را از ظلم کردن باز دارد و مظلوم را یاری رساند؛ اینک علی سبرخاسته و در فراخوانش، انصاف را رعایت کرده و به سوی اصلاح و مصلحت، فرا خوانده است. پس حرکت کنید و در این امر، سهیم شوید» [۵۳۶].
حسن بن علی سنیز نقش بهسزایی در خروج مردم کوفه و قانع ساختن آنها داشت؛ وی، درمیان کوفیان برخاست و فرمود: «فراخوان امیرتان را اجابت کنید و به سوی برادرانتان حرکت نمایید؛ بههر حال کسانی، برای این کار، پیدا خواهند شد. به خدا سوگند، اگر خردمندان، به این کار، دست یازند، برای حال و آینده، بهتر است و فرجام بهتری در پی دارد؛ پس دعوت ما را بپذیرید و ما را در این گرفتاری که درمیان ما و شما، مشترک است، یاری نمایید» [۵۳۷].
حدود شش تا هفتهزار نفر از مردم کوفه، فراخوان علی سرا پاسخ گفتند و همراه حسن و عمار بن یاسر ش، آمادهی حرکت شدند و سپس دو هزار تن از مردم بصره به آنان پیوستند و دیری نپایید که با پیوستن تعدادی از قبایل، شمار سپاهیان علی سدر میدان نبرد، به حدود دوازدههزار نفر رسید [۵۳۸]. زمانی که مردم کوفه، در منطقهی ذیقار به حضور علی سرسیدند، به آنان فرمود: «ای مردم کوفه! شما، پادشاهان عجم را از میان برداشتید و شوکت آنان را در هم شکستید و آنها را پراکنده نمودید، و میراث آنان، به شما رسید؛ من، شما را فرا خواندم تا همراه ما، برادارانمان از مردم بصره را ببینید؛ اگر بازگشتند، ما نیز همین را میخواهیم و اگر در حکم ما وارد شوند، با آنان مدارا میکنیم و چنانچه آغازگر ستم بودند، در برابرشان میایستیم؛ ما، به حول و قوهی الهی، هرگز کاری را که در آن صلاح و مصلحتی هست، ترک نمیکنیم؛ بلکه به خواست خدا، آن را بر کاری که مایهی تباهی است، ترجیح میدهیم» [۵۳۹].
[۵۳۳] نگا: تاریخ طبری (۵/۵۱۴)؛ مصتف ابن ابیشیبة (۱۵/۱۲) با سند حسن. [۵۳۴] خلافة علی بن أبیطالب، ص۴۴؛ سیر أعلام النبلاء (۳/۴۸۶). [۵۳۵] فتح الباری (۱۳/۲۵)؛ التاریخ الصغیر (۱/۱۰۹). [۵۳۶] تاریخ طبری (۵/۵۱۶). [۵۳۷] تاریخ طبری (۵/۵۱۶) [۵۳۸] مصنف عیدالرزاق (۵/۴۵۶)، با سند صحیحی که به زهری میرسد. [۵۳۹] تاریخ طبری (۵/۵۱۹).
علی سبهشدت مشتاق حل مسالمتآمیز این مشکل بود و سعی زیادی میکرد که مسلمانان را از پیامدهای برخورد مسلحانه و درگیری با یکدیگر، برحذر دارد؛ طلحه و زبیر بنیز چنین وضعیتی داشتند. تعدادی از صحابه و بزرگان تابعین هم اقداماتی در جهت ایجاد صلح، انجام دادند که از آن جمله میتوان به قعقاع بن عمرو ساشاره کرد؛ وی، برای این منظور، با طلحه و زبیر و عایشه سگفتگو کرد؛ آنان از طرح قعقاع استقبال نمودند. عایشه لدیدگاه قعقاع سدربارهی قاتلان عثمان سرا پرسید. وی، پاسخ داد: «دوای این درد و علاج این کار، آرامش و خویشتنداری است و چارهای جز این برای محاکمهی قاتلان عثمان سوجود ندارد؛ اگر شما، با علی سبیعت کنید و با او همراه شوید، این، نشانهی خوبی است و بدینسان میتوان انتقام خون عثمان سرا گرفت، اما اگر این را نپذیرید و همچنان بر جنگ و ستیز و رأی خویش پافشاری کنید، این، نشانهی بدی است. بنابراین در پی عافیت برآیید تا به شما ارزانی گردد و همانطور که در گذشته، کلید خیر و نیکی بودید، امروز نیز اینچنین باشید و ما را در معرض بلا قرار ندهید که خودتان هم گرفتار خواهید شد و بدین ترتیب، خداوند متعال، ما و شما را از پای خواهد افکند؛ بهخدا سوگند این سخن را از آن جهت میگویم که میترسم کار امت، سامان نیابد و خداوند، این امت را که وضعیت نابسامانی دارد، گرفتار سازد؛ مشکل کنونی امت، (در زمینهی قتل عثمان س) مسألهی مهم و بزرگی است و چنین نیست که یک نفر، یا یک گروه مشخص، کسی را کشته باشند و یا مسألهی قتل یک قبیله توسط قبیلهای دیگر، درمیان باشد. (بلکه مسأله، خیلی پیچیده است). از اینرو سخن مخلصانه و صادقانهی قعقاع را بپذیرید». آنان، پیشنهاد قعقاع سرا پذیرفتند و گفتند: سخن نیک و درستی گفتی؛ باز گرد که اگر علی سهم نظر تو را داشته باشد، این کار، به خواست خدا، سامان خواهد یافت.
قعقاع سبه ذیقار، نزد علی سبازگشت و موضوع را به او گزارش داد؛ علی س، این مسأله را پسندید و بدینسان مردم، خواسته یا ناخواسته، در آستانهی صلح قرار گرفتند [۵۴۰].
[۵۴۰] البدایة والنهایة (۷/۷۳۹)؛ تاریخ طبری (۵/۵۲۱).
پس از آنکه قعقاع سنزد علی بازگشت و گزارش کارش را به او داد، علی س، دو نماینده نزد عایشه و طلحه بفرستاد تا نسبت به گزارش قعقاع سخاطرجمع شود؛ و چون علی سنسبت به ارادهی صلح از سوی طلحه و عایشه بمطمئن شد، برخاست و طی خطابهای اعلان کرد که رهسپار بصره خواهد شد؛ چنانچه فرمود: «من، فردا حرکت میکنم؛ شما هم حرکت کنید. البته کسی که به هر صورت در تحریک مردم بر ضد عثمان سو ریختن خونش، نقشی داشته، حق ندارد با ما همراه باشد» [۵۴۱].
پس از آنکه مردم، در جای خود مستقر شدند، علی و طلحه و زبیر سگرد آمدند و پیرامون اختلافاتی که با هم داشتند، گفتگو نمودند و سرانجام به این نتیجه رسیدند که هیچ راهی، بهتر از صلح نیست و باید از جنگ و کارزار با یکدیگر، دوری نمایند. دو طرف، پس از توافق صلح، به اردوگاههای خویش بازگشتند تا اقدامات لازم را در جهت تحقق صلح، انجام دهند. خلاصه اینکه مردم، آن شب را با آهنگ صلح سپری کردند و شکی نداشتند که صلح و سازش، به انجام میرسد؛ البته فتنهانگیزان که با قرار صلح، خود را در معرض نابودی میدیدند، بدترین شب را گذراندند. از اینرو تمام آن شب را با یکدیگر به مشورت و رایزنی پرداختند. یکی از ایشان گفت: ما، نظر طلحه و زبیر را دربارهی خود میدانستیم، اما تا کنون از رأی علی، بیاطلاع بودیم. بهخدا که اینک همهی مردم، دربارهی ما یک اندیشه دارند و اگر با علی صلح کنند، با این شرط خواهد بود که ما را بکشند [۵۴۲]. ابنسوداء ـ عبدالله بن سبأ ـ گفت: عزت و پیروزی شما، در آشفتگی مردم است و چون فردا، با هم روبرو شوند، شما، جنگ را آغاز کنید و به آنان، فرصت فکر کردن و چارهاندیشی ندهید و چون شما، با علی سهستید، چارهای جز دفاع از شما ندارد و بدینسان علی و طلحه و زبیر و هوادارانشان، به یکدیگر مشغول میشوند، نه به آنچه که برای شما، ناخوشایند است.
بدین ترتیب بر مکر و نیرنگی که لازمهاش، شکستن صلح و وقوع جنگ بود، اتفاق کردند و با همین هدف شوم، به میان گروههای خویش بازگشتند و مردم، از این دسیسه، اطلاعی نداشتند. بنده در تحلیل وقایع زندگی خلیفهی چهارم، بهتفصیل، جنگ جمل را مورد بررسی قرار دادهام.. بههر حال اکثریت قریب به اتفاق علما، به نقش عبدالله بن سبأ و پیروانش در جنگ جمل اشاره کردهاند؛ البته برخی، بهصراحت، از آنان به سبئیه (سبائیان) یاد کردهاند و بعضی هم، با عباراتی چون: اوباش، فسادکاران، آشوبگران، سفلگان و سفیهان، از آنان، نام بردهاند [۵۴۳]. اینک پارهای از متون مربوط به این موضوع را ذکر میکنیم:
۱- کسانی که قتل عثمان سبه آنان، نسبت داده شده، از آن جهت که صلح دو طرف را مشروط به کشته شدن خود میدانستند، نیرنگ کردند و جنگ بهراه انداختند [۵۴۴].
۲- امام ابن ابیالعز حنفی میگوید: بدین تریب جنگ جمل بدون خواست علی و طلحه روی داد و فسادکاران و عوامل فسادانگیز، آن را بهراه انداختند [۵۴۵].
۳- باقلانی میگوید: ... قرار صلح، گذاشته شد؛ از اینرو قاتلان عثمان سکه خود را در معرض هلاکت و نابودی میدیدند، گرد آمدند و با مشورت و رایزنی به اتفاق نظر رسیدند که دو دسته شوند و سحرگاهان به دو لشکر، حمله کنند و آنان را آشفته سازند؛ بدین ترتیب که در سپاه علی سفریاد بزنند: طلحه و زبیر، پیمانشکنی کردهاند و در سپاه طلحه و زبیر ب، اعلام کنند که علی س، عهدشکنی کرده است. آنان، در انجام این نیرنگ موفق شدند و بدینسان جنگ، درگرفت ... [۵۴۶].
۴- قاضی عبدالجبار، اقوال و سخنان علما دربارهی توافق علی، طلحه، زبیر و عایشه شبر صلح را نقل کرده و بهاستناد اقوال علما، گفته است: آنان بر سر اجتناب از جنگ و برقراری صلح، به توافق رسیدند؛ از اینرو آن دسته از قاتلان عثمان سکه در لشکر حضور داشتند، از بیم اینکه دو طرف، بر سر کشتن آنان، یکسو شوند، دسیسهی مشهور خویش را عملی ساختند و به نتیجه هم رسیدند [۵۴۷].
خلاصه اینکه در متون مختلف، از عوامل جنگافروز واقعهی جمل، به عناوین گوناگون و البته همسان و همردیفی یاد شده است و از مجموع آنها، چنین بهنظر میرسد که در پی دسیسهی عدهای نیرنگباز، کنترل اوضاع از دست علی و طلحه و زبیر شخارج شد و جنگ و درگیری روی داد.
۵- قاضی ابوبکر بن عربی میگوید: هنگامی که علی سبه بصره آمد، و هر دو لشکر روبروی یکدیگر ایستاده و نزدیک شدند، صاحبان هوی و هوس آنها را بحال خویش نگذاشتند، و شروع به خونریزی کردند و جنگ را دامن زدند، و فریادها و غوغا از هر سو بلند میشد، و همه اینها به این سبب بود تا معیاری برای شناخت حقیقت درمیان نماند، و در نتیجه قاتلین عثمان سپنهان شدند. این در حالی هست که یک شخص میتواند صلاح وتدبیر لشکری را به فساد کشاند پس چه انتظاری میتوان داشت در حالی که هزار شخص باشند.
۶- ابن حزم میگوید: و دلیل آن این است، که آنها جمع شدند ولی نجنگیدند و خونی نریختند، و هنگام شب وقتی که قاتلین عثمان ساین امر را بر علیه خویش یافتند درمیان سپاهیان طلحه و زبیر رخنه کرده و بر آنها هجوم بردند و آنان را شورانیدند و آنها نیز برای دفاع از خویش آمادگی خود را اظهار کردند، و همچنین به میان سپاهیان علی سرفته و آنان را نیز برای دفاع از خویش به فتنه انداختند، و این در حالی بود که هر گروه به دیگری مظنون شده بود و جنگ در گرفت، وچنان امر پیچیده و مبهم گردید که هر کسی برای دفاع از خویش برخاست و آن فاسقین که جنگ را دامن زده بودند برای شعله ور ساختن هر چه بیشتر آن دست بکار شدند.
۷- ذهبی میگوید: واقعه جمل را کوته اندیشان هر دو گروه آغاز کردند. و میگوید: هر دو گروه صلح کرده بودند و علی و طلحه بقصدی برای جنگ نداشتند، بلکه فقط برای وحدت و یک پارچگی جمع شده بودند، ولی در این میان اوباشان هر دو گروه یکدیگر را بر علیه خویش شورانیدند و جنگ در گرفت و همه چیز از دست علی و طلحه و زبیر خارج شد.
پس هر گروه در مقام وجایگاه خود بر حق بود و از خویش دفاع میکرد، در این میان زبیر سجنگ را به حال خود گذاشت و رجوع کرد، و طلحه در حالی که ایستاده بود و این اوضاع پیچیده را مشاهده میکرد تیری به پایش اصابت نمود و بر اثر این تیر و همان زخمی که از جنگ احد همراه رسول خدا صضربه دیده بود، شهید شد، و زبیر سدر وادی سباع (در حوالی بصره به فاصله کمتر از یک روز) در حالی که از جنگ دوری گزیده بود شهید شد.
[۵۴۱] تاریخ طبری (۵/۵۲۵). [۵۴۲] تاریخ طبری (۵/۵۲۶). [۵۴۳] عبدالله بن سبأ و أثره فی أحداث الفتنة فی صدر الإسلام، ص۱۹۴. [۵۴۴] نگا: فتحالباری (۱۳/۵۶). [۵۴۵] شرح العقیدة الطحاویة، ص۵۴۶. [۵۴۶] التمهید، ص۲۳۳. [۵۴۷] تثبیت دلائل النبوة، ص۲۹۹.
دربارهی تعداد کشتهشدگان این جنگ، اختلاف نظر شدیدی وجود دارد؛ مسعودی، این اختلاف را برآمده از هوا و میل فکری و وابستگی مرامی راویان دانسته [۵۴۸]. و خلیفه بن خیاط، به بیان نام آن دسته از کشتهشدگان جمل پرداخته که نامشان، ثبت شده است. در این لیست، حدود یکصد نام، ذکر شده است [۵۴۹].
اگر تعداد کشتهشدگان جمل را دو برابرِ شمارِ مذکور، فرض کنیم، باز هم تعدادشان از دویست نفر، بیشتر نمیشود. چنانچه دکتر خالد بن محمد الغیث، این رقم را ترجیح داده است [۵۵۰].
در روایت ابومخنف رافضی، تعداد کشتهشدگان جمل، بیستهزار تن ذکر شده است! ناگفته پیداست که این رقم، عدد مبالغهآمیزی میباشد. این دروغگو، بهگمان خویش کار خوبی نموده که مدعی شده در جنگ جمل فقط از مردم بصره، بیستهزار نفر کشته شدند! [۵۵۱]. سیف، شمار کشتهشدگان جمل را دههزار نفر دانسته و مدعی شده که نیمی از این تعداد، جزو سپاه علی سو بقیه، از سپاه عایشه لبودند! در روایت دیگری، گوید: تعداد کشتهها، پانزدههزار نفر، گفته شده که پنج هزار از کوفه و ده هزار از بصره بودند؛ در این روایت آمده است: نیمی از اینها در دور اول جنگ کشته شدند و بقیه در دوم جنگ! [۵۵۲].
هر دو روایت مذکور، منقطع میباشد و در هر دو گزافهگویی شده است. در روایت عمر بن شبه، شمار کشتههای جمل، بیش از ششهزار نفر ذکر شده که سند این روایت نیز ضعیف است [۵۵۳]. یعقوبی، تعداد کشتههای جنگ جمل را سی و چندهزار نفر دانسته است! [۵۵۴].
پرواضح است که تمام این آمار و ارقام، مبالغهآمیز است. بنده در تحلیل وقایع زندگی علی مرتضی س، عوامل و انگیزههای اینهمه گزافهگویی را بیان نمودهام.
[۵۴۸] مروج الذهب (۳/۳۶۷). [۵۴۹] نگا: تاریخ خلیفة، ص ۱۸۷-۱۹۰. [۵۵۰] ر.ک: استشهاد عثمان سو وقعة الجمل، ص۲۱۵. [۵۵۱] تاریخ خلیفة، ص۱۸۶. [۵۵۲] ر.ک: تاریخ طبری (۵/۵۴۲). [۵۵۳] تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۸۶، با سند منقطع. [۵۵۴] نگا: مصنف ابن ابیشیبة (۷/۵۴۶)؛ فتحالباری (۱۳/۶۲).
همینکه شعلهی جنگ فروکش کرد، جارچی علی س، جار زد: «هیچ مجروحی را نکشید؛ هر کس، به جنگ، پشت کرده، مورد تعقیب قرار نگیرد؛ وارد هیچ خانهای نشوید؛ هر کس، سلاحش را به زمین گذاشته، درامان است؛ کسی که درب خانهاش را بسته، درامان است. هیچیک از سپاهیان، حق برداشتن غنیمت ندارد جز سلاح و کمانی که به میدان آوردهاند». منادی علی سدرمیان اهل بصره نیز جار زد: «هر کس که کالایی از خویشتن را نزد یکی از سپاهیان علی سببیند، میتواند آن را بازپس بگیرد» [۵۵۵].
پس از آنکه جنگ پایان یافت، علی سبا تعدادی از یارانش، به میان کشتهها رفت و چون چشمش به محمد بن طلحه سافتاد، فرمود: ﴿ إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ ﴾؛ بهخدا سوگند که جوان نیک و صالحی بود. آنگاه از شدت غم و اندوه، نشست ... و برای کشتهها طلب مغفرت نمود و از تعدادی از ایشان، به خیر و نیکی یاد کرد [۵۵۶].
[۵۵۵] استشهاد عثمان سو وقعة الجمل، ص۲۰۲. [۵۵۶] مصنف ابن أبیشیبة (۱۵/۲۶۱)؛ المستدرک (۳/۱۰۳،۳۷،۱۰۴) با سند حسن لغیره؛ خلافة علی بن أبیطالب، ص۱۶۹.
زمانی که علی سدرمیان جنازهها، دور میزد، پیکر طلحه سرا دید و شروع به پاک کردن گرد و غبار، از چهرهی آن بزرگوار نمود [۵۵۷]. و فرمود: «ای ابومحمد! بر من خیلی دشوار است که تو را در حالی ببینم که بر زمین افتادهای» و سپس گفت: «از غم و اندوهی که در وجودم موج میزند، به خدا، پناه میبرم». و آنگاه فرمود: «ای کاش، بیست سال قبل میمردم» [۵۵۸].
[۵۵۷] البدایة والنهایة (۷/۲۵۸). [۵۵۸] تاریخ الإسلام، عهد الخلفاء الراشدین، ص۵۲۸.
عمرو بن جرموز، پس از آنکه به زبیر سخیانت کرد و او را به قتل رساند، سرِ آن بزرگوار را از تن جدا کرد و به سوی علی سبهراه افتاد تا از او پاداش بگیرد؛ وقتی از علی ساجازهی ورود خواست، علی سفرمود: «قاتل پسر صفیه را به آتش جهنم بشارت بده». و سپس افزود: «من از رسولخدا صشنیدم که فرمود: «لكل نبی حواری وحواریّ الزبیر» [۵۵۹]. یعنی: «هر پیغمبری، حواریای دارد و حواری من، زبیر است» [۵۶۰]. علی سهمینکه شمشیر زبیر سرا دید، فرمود: «این شمشیر در خیلی از موارد، از رسولخدا صدفاع کرد و غم و اندوه را از چهرهاش زدود» [۵۶۱]. در روایتی آمده است که امیر مؤمنان، به ابنجرموز، اجازهی ورود نداد و به دربانش فرمود: «قاتل پسرصفیه را به آتش جهنم، بشارت بده» [۵۶۲]. گفته میشود: ابنجرموز در دوران علی سخودکشی کرد و نیز گفته شده که وی، تا زمانی که مصعب بن زبیر س، امارت عراق را در دست گرفت، زنده بود و چون مصعب بن زبیر، به امارت عراق رسید، ابنجرموز از بیم جانش، پنهان شد. به مصعب گفتند: عمرو بن جرموز، اینجاست و پنهان شده؛ آیا او را میخواهی؟ فرمود: «به او بگویید از مخفیگاهش بیرون بیاید؛ او، درامان است. بهخدا سوگند من، قصد کشتن ابنجرموز را بهقصاص پدرم ندارم؛ زیرا او، کمتر از آنست که او را همسان زبیر قرار دهم» [۵۶۳].
[۵۵۹] فضائل الصحابة (۲/۹۲۰). [۵۶۰] ابنعبدالبر در الإستیعاب، حواری را به دوست خاص، معنا کرده است. (مترجم). [۵۶۱] البدایة والنهایة (۷/۲۶۱). [۵۶۲] طبقات (۳/۱۰۵) با سند حسن؛ خلافة علی، ص۱۶۴. [۵۶۳] البدایة والنهایة (۷/۲۶۱).
امیر مؤمنان، وسایل حرکت عایشه لاعم از مرکب و زاد و توشه را چنانکه باید و شاید، فراهم ساخت و آن دسته از همراهانش را که زنده مانده بودند، با او روانه کرد، جز کسانی که خود، قصد ماندن در بصره را داشتند. علی سبرای همراهی امالمؤمنین چهل تن از بانوان برگزیده و نیک بصره را انتخاب کرد. و چون روز حرکت عایشه لفرا رسید، علی س، نزدش آمد و مردم هم جمع شدند؛ عایشه لبیرون آمد و با او وداع کردند؛ عایشهی صدیقه لهنگام خداحافظی فرمود: «ای فرزندانم! هیچیک از ما نباید دیگری را سرزنش کند؛ بهخدا سوگند که هیچ کدورتی میان من و علی سنبوده و آنچه پیش آمده، کاملاً عادی است و میان هر زنی با بستگان شوهرش بهوجود میآید؛ علی ساز نظر من، جزو بهترین بندگان خداست». علی سنیز فرمود: «ای مردم! بهخدا سوگند که عایشه ل، راست و درست گفت؛ میان من و او، هیچ کدورتی وجود ندارد؛ او، در دنیا و آخرت، همسر رسولخدا صاست». خروج عایشهی صدیقه لاز بصره، روز شنبه اول ماه رجب سال ۳۶ هجری بود؛ علی س، چندین کیلومتر، مادر مؤمنان را بدرقه کرد و به فرزندان خویش دستور داد که بهاندازهی راهپیمایی یک روز، عایشه لرا همراهی نمایند [۵۶۴].
[۵۶۴] تاریخ طبری (۵/۵۸۱).
ابنتیمیه /میگوید: «...عموم پیشگامان مسلمان، از اینکه وارد جنگ شدند، پشیمان گشتند؛ چنانچه طلحه، زبیر، علی و سایر مسلمانان، اظهار پشیمانی نمودند؛ البته هیچیک از اینها، در آن روز قصد جنگ نداشتند، اما درگیر جنگی ناخواسته شدند» [۵۶۵].
از امیر مؤمنان علی سنقل شده که فرمود: «ای کاش بیست سال قبل، میمُردم» [۵۶۶].
نعیم بن حماد، با سندش که به حسن بن علی سمیرسد، روایت نموده که حسن سبه سلیمان بن صرد گفته است: «هنگامی که جنگ، شدت گرفت، پدرم، با حالتی نگران، لباسم را گرفت و فرمود: «ای کاش بیست سال قبل، میمُردم» [۵۶۷].
حسن بن علی سمیگوید: هنگامی که نگاه پدرم، به شمشیرهای برافراشتهی مردم افتاد، فرمود: «ای حسن! آیا همهی اینها بهخاطر ماست؟ ای کاش بیست سال قبل، میمُردم» [۵۶۸].
ابنتیمیه /میگوید: عایشه لنجنگید و از اساس، قصد جنگ نداشت؛ وی، بهقصد اصلاح امور مسلمانان و ایجاد صلح و هماهنگی درمیان آنان، خروج کرد و چنین میپنداشت که این کار، به مصلحت مسلمانان است؛ البته بعدها برایش روشن شد که اگر خروج نمیکرد، بهتر بود. از اینرو هر بار که به یاد این کار میافتاد، آنچنان میگریست که چارقدش، خیس میشد. عموم پیشگامان مسلمان نیز از اینکه وارد جنگ شدند، پشیمان گشتند؛ چنانچه طلحه، زبیر، علی و سایر مسلمانان، اظهار پشیمانی نمودند؛ البته هیچیک از اینها، در آن روز قصد جنگ نداشتند، اما درگیر جنگی ناخواسته شدند» [۵۶۹].
ذهبی میگوید: نباید تردید داشت که عایشه لبهکلی از عزیمتش به سوی بصره و حضور در واقعهی جمل، پشیمان شد. وی، اصلاً گمان نمیکرد که چنین وقایعی، روی دهد و کار بدانجا بینجامد که اتفاق افتاد [۵۷۰].
شرح بیشتر این موضوع را میتوانید در کتاب سیرت علی مرتضی سبنگرید.
پیش از آنکه به این موضوع، خاتمه دهیم، اندکی درنگ میکنیم تا مروری بر مهمترین نکتهی عبرتآموز جنگ جمل داشته باشیم، و آن، اینکه همهی ما، باید همواره نسبت به دسیسههای دشمنان اسلام در زمینهی ایجاد اختلاف و تفرقه درمیان مسلمانان، هوشیار باشیم و از هیچ راهکار و برنامهای در جهت خنثی کردن توطئههای دشمنان، فروگذار نکنیم و هیچگاه از یاد نبریم که دشمنان در کمیناند و میکوشند تا از هر راه ممکن، به اسلام و مسلمانان، ضربه بزنند. حسن ساین نکتهی مهم را از خلال جنگ جمل آموخت و آن را در برنامهی اصلاحی خویش، مد نظر قرار داد.
[۵۶۵] المنتقی من منهج الإعتدال، ص۲۲۲. [۵۶۶] الفتن، نعیم بن حماد (۱/۸۰). [۵۶۷] الفتن، نعیم بن حماد (۱/۸۰). [۵۶۸] أحداث و أحادیث فتنة الهرج. ص۲۱۷. [۵۶۹] المنتقی من منهج الإعتدال، ص۲۲۲. [۵۷۰] سیر أعلام النبلاء ۲/۱۷۷).
یکی از مهمترین رویدادهایی که حسن بن علی سدر دوران خلافت پدرش، تجربه کرد، جنگ صفین بود. البته حسن ساز روابط پدرش با معاویه ساطلاع کاملی داشت. معاویه سدر دوران عمر و عثمان ب، والی شام بود و چون علی س، به خلافت رسید، تصمیم گرفت معاویه سرا عزل نماید و عبدالله بن عمر سرا جایگزینش کند. عبدالله بن عمر س، از پذیرش این منصب خودداری کرد و ضمن عذرخواهی، خویشاوندی خود با علی سرا یادآوری کرد [۵۷۱]. علی سنیز ابنعمر سرا به پذیرش این سِمَت، مجبور نکرد. گفتنی است: روایاتی که در زمینهی حملهور شدن علی سبه سوی ابنعمر سبه سبب عدم پذیرش منصب مذکور، نقل شده، بیاساس و ساختگی است [۵۷۲]. نهایتِ مسألهای که در اینباره، پیش آمد، این بود که علی س، به ابنعمر پیام داد که مردم شام، از تو حساب میبرند؛ از اینرو به شام برو که من، تو را به امارت شام، گماشتم. ابنعمر سپاسخ داد: بهخاطر خدا و نزدیکی و قرابتم با رسولخدا صو همصحبتیام با او، مرا معاف کن. علی سهمچنان بر خواستهاش پافشاری کرد و سرانجام به حفصه لمتوسل شد؛ عبدالله بن عمر سباز هم از پذیرش امارت شام، امتناع کرد و شبانه، عازم مکه شد [۵۷۳]. این روایت، خود، بیانگر بیعت عبدالله بن عمر سبا علی سمیباشد؛ زیرا چطور ممکن است در حالی که ابنعمر س، در بیعتش داخل نشده، علی س، او را برای امارت شام، انتخاب نماید؟! وقتی ابنعمر ساز پذیرش امارت شام، خودداری کرد، علی مرتضی س، سهل بن حنیف را به عنوان والی، به شام فرستاد. زمانی که سهل، به آبادیهای مرزی شام رسید، سپاهیان معاویه س، او را دستگیر کردند و به او گفتند: اگر عثمان س، تو را فرستاده، پس خوش آمدی و اگر کسی غیر از او، تو را فرستاده، باز گرد [۵۷۴]. در سرزمین شام، خشم و غضب شدیدی از بابت شهادت عثمان سموج میزد؛ پیراهن به خونآغشتهی عثمان سبه اهل شام رسید و داستان غمانگیز شهادتش، قلبها را متأثر کرد و چشمها را گریان نمود. خبر تسلط آشوبگران بر شهر رسولخدا ص، و همچنین گریز بنیامیه به مکه، و سایر اتفاقات پیشآمده، مزید بر علت شد و مردم شام و بهویژه معاویه سرا برانگیخت. زیرا معاویه س، مسؤولیت خونخواهی عثمان شهید سو قصاص قاتلانش را بر عهدهی خویش میدانست و بر این باور بود که او، ولی دم عثمان سمیباشد. چنانچه خدای متعال، میفرماید:
﴿ وَمَن قُتِلَ مَظۡلُومٗا فَقَدۡ جَعَلۡنَا لِوَلِيِّهِۦ سُلۡطَٰنٗا فَلَا يُسۡرِف فِّي ٱلۡقَتۡلِۖ إِنَّهُۥ كَانَ مَنصُورٗا﴾[الإسراء: ۳۳].
«و هر کس، مظلومانه کشته شود، به ولی دم او، قدرت و اجازهی قصاص دادهایم؛ اما ولی دم، نباید در کشتن، زیادهروی کند (و رعایت حق را ننماید). بیگمان ولی دم، (از سوی خدا، با دریافت حق قصاص)، یاری میشود».
از اینرو معاویه س، مردم را جمع کرد و دربارهی فضایل عثمان سو مظلومیت وی، به ایراد سخنرانی پرداخت و بیان داشت که عثمان س، به دست عدهای منافقِ سبکسر در ماه حرام و در حرم رسولخدا ص [۵۷۵]به قتل رسیده است و بدینسان مردم، قیام نمودند و سر و صدا، بالا گرفت؛ تعدادی از اصحاب رسول خدا صنیز آنجا حضور داشتند؛ یکی از آنان به نام مرة بن کعب سبرخاست و گفت: میخواهم حدیثی برایتان بازگو کنم که اگر به خاطر گفتن آن نبود، در اینجا سخن نمیگفتم؛ روزی نزد رسول خدا صبودیم و ایشان، پیرامون فتنهای که امت دچار آن خواهد شد، سخن میگفت. در این اثنا مردی از آنجا رد شد که سر و صورت خود را با عمامه پوشانیده بود. پیامبر خدا صبا دیدن او فرمود: «این مرد، در آن روز، برحق است». به سوی آن شخص رفتم؛ او، کسی جز عثمان بن عفان سنبود. پرسیدم: ای رسول خدا! آیا منظورتان همین مرد است؟ فرمود: «آری» [۵۷۶].
یکی دیگر از عواملی که معاویه سرا بیش از پیش برای خونخواهی عثمان سمصمم کرد و عزمش را جزم نمود تا قاتلان عثمان سرا قصاص کند، حدیثی است که نعمان بن بشیر ساز عایشهی صدیقهلروایت کرده است؛ عایشهلمیگوید: رسولخدا ص، عثمان سرا به حضور خواست و دستش را بر شانهاش زد و آخرین سخنی که (در آن جلسه) به او فرمود، این بود که: «ای عثمان! چه بسا خدای متعال، پیراهنی بر تنت کند؛ اگر منافقان، میخواستند آن را از تنت درآورند، این کار را مکن تا آنکه مرا ملاقات نمایی». راوی میگوید: به عایشهلگفتم: ای مادر مؤمنان! چرا تا کنون این حدیث را بیان نکردی؟ فرمود: بهخدا سوگند که آن را فراموش کرده و از یاد برده بودم». راوی میافزاید: این حدیث را برای معاویه بن ابوسفیان سبازگو کردم، اما او، روایت مرا نپذیرفت و به امالمؤمنین نامه نوشت و از او درخواست کرد که آن حدیث را برایش بنویسد و ارسال کند. عایشهل، آن حدیث را برای معاویه سنوشت و ارسال کرد [۵۷۷]. پافشاری معاویه سو مسلمانان شام بر اجرای حکم خداوند ﻷدربارهی قاتلان عثمان س، مهمترین عامل عدم بیعت شامیان و در رأس آنان، معاویه س، با علی سبود. معاویه ساز آن جهت با علی سبیعت نکرد که خواهان محاکمهی زودهنگام قاتلان عثمان سبود، نه آنکه به ولایت شام چشم بدوزد و یا فکر امارت را در سر، بپروراند؛ زیرا او، بهخوبی میدانست که خلافت، حق یکی از اعضای شورای ششنفره است که هنوز در قید حیات قرار دارد؛ و چه کسی بهتر از علی س؟ [۵۷۸]. دلیلش، روایتیست که یحیی بن سلیمان جعفی با سند خوبی از ابومسلم خولانی، نقل نموده؛ ابومسلم، از معاویه سپرسید: آیا تو، از آن جهت با علی سمیجنگی که خود را همسان او میدانی؟ فرمود: «بهخدا سوگند، من، میدانم که علی س، از من داناتر است و بیش از من، سزاوار خلافت میباشد؛ اما آیا شما نمیدانید که عثمان س، مظلومانه کشته شده و من، پسرعموی او هستم و به خونخواهی او برخاستهام؟ پس نزد علی سبروید و به او بگویید: قاتلان عثمان سرا به من تحویل دهد...». آنان، نزد علی سرفتند و درخواست معاویه سرا مطرح نمودند، اما علی سبه درخواست معاویه س، ترتیب اثر نداد [۵۷۹]. در روایتی آمده است که علی سفرمود: «مشروط به اینکه در بیعت من داخل شود و آنان را برای محاکمه، نزد من بیاورد». اما معاویه س، این را نپذیرفت [۵۸۰]. البته این سؤال وجود دارد که آیا معاویه س، به سبب طمعهای مادی و دنیوی، در برابر علی سقیام کرد؟.
در پارهای از روایات، معاویه س، به طمعورزی متهم شده است؛ در این روایات، بدین نکته اشاره و بلکه تصریح شده که دشمنی کهنه و دیرینهی بنیامیه با بنیهاشم از دوران جاهلیت، معاویه سرا به سرکشی از علی س، واداشت! در این روایات، اصحاب رسولخدا ص، بهشدت مورد طعن و سرزنش قرار گرفته و به اتهامات واهی و بیاساسی متهم شدهاند. متأسفانه، این رویه در برخی از کتابهای معاصر نیز دنبال شده است. باید دانست که این روایات، از هر جهت، ضعیف و بلکه ساختگی، بیاساس و غیر قابل قبول میباشد. برخی از تاریخنگاران مغرض، دامنهی اتهامات بیاساسی را که بناحق بر معاویه سوارد شده، گسترانده و اختلاف معاویه سبا علی سرا برآمده از طمعش به خلافت دانستهاند؛ آنان، عزل معاویه ساز امارت شام را مهمترین سبب مخالفتش با علی سبرشمردهاند. این روایات، ساخته و پرداختهی عدهای غرضورز است که بیشتر در کتاب الإمامة و السیاسة نقل شده است؛ باید دانست که هرچند این کتاب، منسوب به ابنقتیبهی دینوری /میباشد، اما در واقع، رافضی کینهتوزی، آن را به نگارش درآورده است.
اینک به بیان مهمترین دلایلی میپردازیم که نشان میدهد انتساب کتاب الإمامة والسیاسة به ابنقتیبه، اشتباه و بلکه هدفمند و مغرضانه است:
۱- کسانی که به شرح حال ابنقتیبه /پرداختهاند، درمیان تألیفاتش هیچ نامی از کتابی در زمینهی تاریخ به نام الإمامة و السیاسة به میان نیاوردهاند. تنها کتابی که از ابنقتیبه در موضوع تاریخ میشناسیم، کتاب المعارف است.
۲- کسی که کتاب الإمامة و السیاسة را ورق بزند، چنین برداشت میکند که ابنقتیبه، در دمشق و مغرب، اقامت نموده است، حال آنکه تنها نقل و انتقالی که ابنقتیبه/انجام داده، از بغداد به دینور بوده است.
۳- شیوهی نگارش نویسندهی الإمامة والسیاسة، بهکلی با سبک نوشتاری کتابهایی که از ابنقتیبه در دسترس است، متفاوت میباشد؛ چنانچه ابنقتیبه، مقدماتی طولانی بر کتابهایش نوشته و هدفش از نگارش کتاب را بیان نموده است، در صورتی که کتاب الإمامة و السیاسة، مقدمهی کوتاهی دارد که در سه سطر خلاصه میشود. ساختار کلی و اسلوب نگارشی این کتاب، تفاوت آشکاری با شیوهی نوشتاری ابنقتیبه/دارد.
۴- مؤلف کتاب مزبور، در نقل روایت از ابن ابیلیلی، بهگونهای عمل نموده که گویا او را دیده است؛ ابن ابیلیلی، همان محمد بن عبدالرحمن بن ابیلیلی است که فقیه و قاضی کوفه بود. وی، در سال ۱۴۸ هجری درگذشت؛ شایان ذکر است ابنقتیبه /در سال ۲۱۳ هجری یعنی ۶۵ سال پس از وفات ابن ابیلیلی، چشم به جهان گشود.
۵- بخش زیادی از روایات کتاب مذکور، با صیغهی تمریض، [۵۸۱]. نقل شده است. چنانچه در خیلی از موارد، نقل روایات، بدون سند و با عباراتی از این قبیل است که: از بعضی مصریها، چنین روایت کردهاند...؛ از محمد بن سلیمان از مشایخ اهل مصر، روایت نمودهاند...؛ برخی از مشایخ مغرب، برای ما این حدیث را نقل کردهاند... . شایان ذکر است به کار بردن چنین عباراتی، با روش علمی نقلِ روایات فاصله دارد و ابنقتیبه در کتابهایش اسلوب علمی نقل روایات را رعایت نموده است؛ از اینرو در هیچیک از کتابهایش، از روش غیرعلمی نقل روایات استفاده نکرده است [۵۸۲].
۶- ابنقتیبه/، از جایگاه و منزلت ویژهای نزد اهل سنت برخوردار است و در دانش و دینش، ثقه و مورد اعتماد میباشد. سلفی میگوید: ابنقتیبه، از رجال مورد اطمینان و از سلک اهل سنت میباشد. ابنحزم میگوید: ابنقتیبه، در دین و علمش، ثقه است؛ خطیب بغدادی نیز همین دیدگاه را دارد. ابنتیمیه میگوید: ابنقتیبه، جزو کسانی است که به احمد و اسحاق، نسبت یافتهاند؛ وی، جزو مدافعان بهنام و مشهور اهل سنت است [۵۸۳]. بنابراین آیا امکان دارد که شخصیتی همچون ابنقتیبه، با اینهمه جایگاه و منزلت علمی، کتابی همچون الإمامة والسیاسة را به نگارش درآورد که سیمای زشتی از تاریخ اسلام به تصویر کشیده و اتهامات بیاساسی به اصحاب رسولخدا صوارد نموده است؟! [۵۸۴].
۷- نویسندهی کتاب الإمامة والسیاسة، بهشدت بر صحابه ش، خردهگیری نموده و عبارات ناشایستی دربارهی آنان، بهکار برده است؛ چنانچه از ابنعمر س، سیمای شخصی بزدل، و از سعد بن ابیوقاص س، شخصیت حسودی به تصویر کشیده و گفته است: عایشه، دستور قتل عثمان را صادر کرد! همه میدانیم که عیبجویی بر صحابه شو خردهگیری از آنان، بارزترین ویژگی روافض است؛ هرچند خوارج نیز دربارهی صحابه ش، چنین رویکردی دارند، اما آنان، عموم صحابه شرا هدف طعن و نکوهش و سب و دشنام، قرار نمیدهند [۵۸۵].
۸- مؤلف کتاب الإمامة والسیاسة، فقط بیست و پنج صفحه را به خلفای سهگانه یعنی ابوبکر، عمر و عثمان ساختصاص داده، اما دربارهی فتنهای که میان صحابه شبهوقوع پیوست، دویست صفحه، نوشته است! بدینسان نویسندهی رافضی این کتاب، تاریخ درخشان اسلام را مختصر نموده و صفحات کتابش را با نگارش رویدادها و مسایلی که بیشتر آن، بیاساس میباشد، سیاه کرده است. کاملاً روشن است که چنین رویهای را تنها میتوان در منش و رفتار خصمانهی روافض یافت.
۹- محمود شکری آلوسی در کتاب: «مختصر تحفه اثنی عشریه» میگوید: یکی از نیرنگهای روافض، این است که هرگاه یکی از موافقان و هممرامان خویش را همنام یکی از رجال و افراد معتبر اهل سنت بیابند، اقوال و روایات همکیش خود را به راوی معتبر سنی نسبت میدهند و بدینسان اهل سنتِ بیاطلاع را دچار چالش فکری میکنند؛ بدین ترتیب که افراد ناآگاه، آن راوی غیرمعتبرِ رافضی را که همنام یکی از رجال نامدار و معتبر اهل سنت است، یکی از امامان و سرآمدان مذهب خویش میپندارند و سخن یا روایتش را معتبر میشمارند. به عنوان نمونه میتوان نام سدی را ذکر کرد؛ دو نفر، به نام سدی نامیده شدهاند: یکی سدی بزرگ و دیگری، سدی کوچک؛ سدی بزرگ از افراد ثقه و قابل اعتماد اهل سنت است و سدی کوچک، یکی از دروغگویان حدیثساز روافض میباشد. نمونهی دیگر، همین نام ابنقتیبه است که یکی، عبدالله بن قتیبه میباشد و دیگری، عبدالله بن مسلم بن قتیبه. عبدالله بن قتیبه، رافضی غالی و گزافکاری بوده و عبدالله بن مسلم بن قتیبه، یکی از رجال ثقه و معتبر اهل سنت بهشمار میرود که کتابی به نام المعارف دارد. ابنقتیبهی رافضی، در راستای نیرنگ مذکور، کتابی به همین نام، یعنی المعارف، به نگارش درآورده است [۵۸۶]. در مورد کتاب الإمامة والسیاسة نیز همینطور است؛ بنابراین کتاب الإمامة والسیاسة، نوشتهی ابنقتیبهی رافضی میباشد که به سبب تشابه اسمی (و به صورتی هدفمند و مغرضانه) به ابنقتیبهی سنی، نسبت داده شده است [۵۸۷].
متأسفانه بسیاری از نویسندگان معاصر، به کتاب الإمامة والسیاسة، اعتماد کرده و بدینسان به اشتباهات فاحشی در مورد صحابه شمبتلا شدهاند. از اینرو باید با روشی علمی و تحقیقی، این رویکرد نادرست را اصلاح نمود. نویسندهی کتاب الإمامة والسیاسة آورده است که معاویه س، ادعای خلافت کرد و به روایتی استناد نموده که ابنکواء به دستور علی س، به ابوموسی سگفت: معاویه، جزو آزادشدگان فتح مکه است و پدرش، در رأس گروههایی قرار داشت که در برابر اسلام صفآرایی کردند؛ اینک معاویه، بدون در نظر داشتن شورای مسلمانان، ادعای خلافت کرده است [۵۸۸].
بدون تردید، چنین سخنی از امیر مؤمنان علی س، به ثبوت نرسیده؛ بلکه این سخن، ساخته و پرداختهی روافض است. کتابهای تاریخ و ادبیات، آکنده از روایات ساختگی و ضعیفی میباشد که انگیزهی اختلاف معاویه سبا علی سرا طمع خلافت و رسیدن به امارت و پادشاهی، دانسته است [۵۸۹]. صحیح، همین است که اختلاف علی و معاویه با یکدیگر، برخاسته از اختلاف نظر بر سر این بود که آیا بیعت معاویه سو یارانش با علی س، قبل از محاکمهی قاتلان عثمان سواجب است یا پس از آن؟ معاویه سو یارانش، بر این نکته تأکید داشتند که اگر علی س، قاتلان عثمان سرا محاکمه کند، با او بیعت میکنند [۵۹۰]. به عبارتی بیعت با علی سرا مشروط به قصاص قاتلان عثمان سنمودند.
قاضی ابنالعربی میگوید: درگیری اهل شام و اهل عراق با یکدیگر، برخاسته از مواضع متفاوت آنان بود. اهل عراق، بر بیعت با علی سو ایجاد وحدت و یکپارچگی از طریق انتخاب رهبری واحد تأکید میکردند و اهل شام، خواهان محاکمهی قاتلان عثمان سبودند و میگفتند: با کسی که قاتلان را پناه دهد (و در محاکمهی آنان، درنگ کند)، بیعت نمیکنیم [۵۹۱].
امام الحرمین، جوینی، میگوید: هرچند معاویه س، با علی سجنگید، اما نه منکر امارتش بود و نه ادعای خلافت داشت. معاویه س، فقط خواهان محاکمهی قاتلان عثمان سبود و نظرش را در این زمینه، درست میدانست؛ ولی اشتباه میکرد [۵۹۲]. و دچار اشتباه اجتهادی شده بود.
هیتمی میگوید: اهل سنت و جماعت، بر این باورند که درگیری معاویه سبا علی س، بر سر خلافت نبود؛ چراکه بر حقانیت خلافت علی ساجماع شد. از اینرو انگیزه و خاستگاه جنگ، ریاستطلبی معاویه سنبود؛ بلکه تنها چیزی که معاویه سرا برانگیخت، خونخواهی عثمان سبود که مخالفت علی سرا در پی داشت [۵۹۳].
روایات صحیح، حاکی از آنست که معاویه س، فقط خواهان محاکمهی زودهنگام قاتلان عثمان سبود و با همین پیششرط، برای بیعت با علی ساعلام آمادگی نمود. چه دلیلی وجود دارد که ادعای معاویه سدر زمینهی محاکمهی قاتلان عثمان س، دستاویزی برای دنبال کردن پارهای از اهداف پشت پرده بهمنظور دستیابی به حکومت و فرمانروایی بود؟ چنانچه علی س، با این خواسته، موافقت میکرد، بهطور قطع معاویه سبا علی سبیعت مینمود. چراکه اگر معاویه ستحت پوشش خونخواهی عثمان س، هدف دیگری را دنبال میکرد، چنین کاری را چیزی جز مکر و نیرنگ نمیتوان نامید و این، از صحابی بزرگواری چون معاویه سبعید بهنظر میرسد. زیرا معاویه سدر اسلام، دارای سوابق درخشانی همچون کتابت وحی بود و از سرآمدان مسلمان بهشمار میرفت و همین فضیلت، برایش بس که صحابی رسولخدا صاست. از اینرو چگونه میتوان قبول کرد که شخصیتی با آنهمه فضایل و سوابق درخشان در اسلام، به طمع دستیابی به حکومت و فرمانروایی، حاضر به جنگ با خلیفه و ریختن خون مسلمانان شود؟! او، خود، فرموده است: «بهخدا سوگند، میان الله ﻷو غیر او مختار نشدم، مگر اینکه الله ﻷرا بر غیر او ترجیح دادم» [۵۹۴]. رسولخدا صبرای معاویه سدعا کرد و گفت: «اللهم اجعله هادیاً مهدیاً واهد به» [۵۹۵]. یعنی: «بارخدایا! معاویه را هدایتگر و رهیاب بگردان و او را سبب هدایت قرار بده». همچنین دعا نمود: «اللهم علّم معاویة الكتاب والحساب وقه العذاب» [۵۹۶]. یعنی: «خداوندا! معاویه را علم قرآن و حساب بیاموز و او را از عذاب در امان بدار».
اشتباه معاویه سدر زمینهی خونخواهی عثمان س، این بود که بیعت با علی سرا مشروط به محاکمهی زودهنگام قاتلان خلیفهی مظلوم نمود. البته یکی از دلایلی که معاویه س، بر محاکمهی هرچه سریعتر قاتلان عثمان ستأکید میکرد، این بود که از ناحیهی فتنهگران، برای خودش نیز نگران بود و خود را در معرض خطر میدانست. زیرا موضع مشخصی، در مورد آشوبگران داشت و خوب میدانست که آنان، در صدد قتل او هستند؛ لذا با علم به اینکه ولی دم، باید نزد حاکم، اقامهی دعوا نماید و خواهان رسیدگی به دادخواستش شود، خود در صدد قصاص قاتلان عثمان سبرآمد [۵۹۷].
امامان و پیشوایان فقهی، اتفاق نظر دارند که برای هیچ کس جایز نیست بدون اجازه و دستور حاکم اسلامی و یا نمایندهاش، درصدد گرفتن حقش و یا قصاص کسی، برآید. چراکه این امر، به فتنه و هرج و مرج میانجامد [۵۹۸]. البته معاویه س، مجتهد بود و با این تأویل که حق با اوست، دچار اشتباه مزبور شد. معاویه س، مسؤولیت خونخواهی عثمان شهید سو قصاص قاتلانش را بر عهدهی خویش میدانست و بر این باور بود که او، ولی دم عثمان سمیباشد. چنانچه خدای متعال، میفرماید:
﴿ وَمَن قُتِلَ مَظۡلُومٗا فَقَدۡ جَعَلۡنَا لِوَلِيِّهِۦ سُلۡطَٰنٗا فَلَا يُسۡرِف فِّي ٱلۡقَتۡلِۖ إِنَّهُۥ كَانَ مَنصُورٗا﴾[الإسراء: ۳۳]
«و هر کس، مظلومانه کشته شود، به ولی دم او، قدرت و اجازهی قصاص دادهایم؛ اما ولی دم، نباید در کشتن، زیادهروی کند (و رعایت حق را ننماید). بیگمان ولی دم، (از سوی خدا، با دریافت حق قصاص)، یاری میشود».
از اینرو معاویه س، مردم را جمع کرد و دربارهی فضایل عثمان سو مظلومیت وی، به ایراد سخنرانی پرداخت و بیان داشت که عثمان س، به دست عدهای منافقِ سبکسر به قتل رسیده است.
حسن مجتبی س، شاهد این اتفاقات بود و به موضع صحابه شدر قبال رخدادهای مذکور پی برد؛ البته خودش، بر صلح و سازش تأکید داشت و تلاش زیادی در این زمینه نمود.
[۵۷۱] مصنف ابن ابیشیبة (۷/۴۷۲) با سند صحیح.. همه میدانیم که امکلثوم دختر علی، همسر عمر بود. [۵۷۲] استشهاد عثمان و وقعة الجمل، خالد الغیث، ص۱۶۰. [۵۷۳] سیر أعلام النبلاء (۳/۲۲۴)، رجال این روایت، ثقه و مورد اطمینان هستند. [۵۷۴] تهذیب تاریخ دمشق (۴/۳۹)؛ خلافة علی بن أبیطالب، ص۱۱۰. [۵۷۵] در صحیح بخاری، این حدیث آمده که رسول خداصفرموده است: «حُرِّمَ مَا بَیْنَ لابَتَیِ الـْمَدِینَةِ عَلَى لِسَانِی» یعنی: «حد فاصل دو ناحیهی سنگلاخی مدینه، (به حکم خدا و) از زبان من، حرم قرار گرفت». از اینرو وجود قبر رسولخداصدر مدینه، عامل و انگیزهی حرم قرار گرفتن محدودهی حرم نبوی نمیباشد و از آن جهت، حد فاصل دو ناحیهی سنگلاخی مدینه را حرم میگویند که حکم آن، به دعا و درخواست نبی اکرمصو با زبان شخصِ ایشان، بیان گردید. (مترجم). [۵۷۶] صحیح ابن ماجة (۱/۲۴). [۵۷۷] مسند أحمد، شمارهی۲۴۰۴۵؛ این حدیث، صحیح است. [۵۷۸] نگا: خلافة علی بن أبیطالب، ص۱۱۲. [۵۷۹] فتح الباری (۱۳/۹۲)؛ البدایة والنهایة (۸/۱۲۹). [۵۸۰] فتح الباری (۱۳/۹۲)؛ استشهاد عثمان، ص۱۶۰. [۵۸۱] صیغهی تمریض، در اصطلاح به واژگانی گفته میشود که ساختاری مجهول دارند؛ همچون: قیل و یقال، به معنای: گفته شده یا گفته میشود.. آنچه با صیغهی تمریض بیان شود، از قوت و صحت چندانی برخوردار نیست و احتمال ضعف آن، بسیار است. (مترجم). [۵۸۲] نگا: عقیدة الإمام ابنقتیبة، اثر علی العلیانی، ص۹۰. [۵۸۳] نگا: لسان المیزان (۳/۳۵۷)؛ تحقیق مواقف الصحابة (۲/۱۴۴). [۵۸۴] تحقیق مواقف الصحابة (۲/۱۴۴). [۵۸۵] عقیدة الإمام ابنقتیبة، اثر علی العلیانی، ص۹۱. [۵۸۶] نگا: مختصر التحفة الإثنا عشریة، از آلوسی، ص۳۲. [۵۸۷] ر.ک: عقیدة الإمام ابنقتیبة، اثر علی العلیانی، ص۹۳. [۵۸۸] الإمامة والسیاسة (۱/۱۱۳). [۵۸۹] تحقیق مواقف الصحابة فی الفتنة (۲/۱۴۵). [۵۹۰] العواصم من القواصم، ص۱۶۲. [۵۹۱] العواصم من القواصم، ص۱۶۲. [۵۹۲] لمع الأدلة فی عقائد أهل السنة والجماعة، ص۱۱۵. [۵۹۳] الصواعق المحرقة (۲/۶۲۲). [۵۹۴] سیر أعلام النبلاء (۳/۱۵۱). [۵۹۵] صحیح سنن الترمذی، آلبانی (۳/۲۳۶). [۵۹۶] موارد الظمآن (۷/۲۴۹). سند این روایت حسن است. [۵۹۷] تحقیق مواقف الصحابة (۲/۱۵۱). [۵۹۸] تفسیر قرطبی (۲/۲۵۶).
جنگ صفین، روی داد و اهل عراق، در میدان نبرد، پیروز شدند و صفوف شامیان، در هم ریخت؛ چنانچه در آستانهی شکست قرار گرفتند. آنجا بود که قرآنها را بالای نیزهها گرفتند و فریاد برآوردند: «کتاب خدا، میان ما و شما حکم کند. مردم، در معرض نابودی قرار گرفتهاند؛ اگر مردم شام کشته شوند، برای مرزبانی آن منطقه، چه کسی باقی میماند؟ و اگر عراقیها کشته شوند، چه کسی، مرزهای آنجا را حفظ خواهد کرد؟» مردم، همینکه قرآنها را دیدند، گفتند: «دعوت به کتاب خدا را میپذیریم» [۵۹۹].
حَکم قرار دادن کتاب خدا، بدون پافشاری بر تحویل قاتلان عثمان سو نیز پذیرش آن از سوی یاران علی س، بدون تأکید بر بیعت معاویه سبا علی س، نتیجهی تحولات صفین و پیشامدهایی بود که در این جنگ، بهوقوع پیوست. بهعبارتی این جنگ، به زندگانی بسیاری از مسلمانان، پایان داد، و همین امر، مسلمانان را بر آن داشت که بدون هیچ قید و شرطی، خواهان صلح و پایان جنگ شوند و این، ضرورتی بود که حفظ شوکت و توان امت، آن را ایجاب میکرد و خود، بیانگر سرزندگی و بیداری امت اسلامی و نقش بهسزای آن در تصمیمگیریها و اتخاذ مواضع درست و بههنگام، میباشد [۶۰۰].
امیر مؤمنان علی س، پیشنهاد صلح را پذیرفت و آن را فتح و پیروزی خود دانست و به کوفه بازگشت. از آن پس دولت اسلامی، قوت یافت و وحدت و یکپارچگی، جای اختلاف و تفرقه را گرفت و فتوحات اسلامی، از سر گرفته شد. امیر مؤمنان، علی س، پس از پایان جنگ صفین، به میان کشتهها رفت و در میدان ایستاد و برای کشتههای سپاه خویش و معاویه س، طلب آمرزش کرد [۶۰۱].
یزید بن اصم میگوید: زمانی که میان علی و معاویه ب، صلح شد، علی س، به میان کشتههای سپاه خویش رفت و فرمود: «اینها، بهشتیاند» و سپس به سوی کشتههای لشکر معاویه سرفت و گفت: «اینها، بهشتیاند و این مسأله، به من و معاویه برمیگردد» [۶۰۲].
علی سدربارهی کشتهشدگان صفین میفرمود: «آنان، مؤمن و اهل ایمان هستند» [۶۰۳]. سخنان علی سدربارهی کشتههای صفین، از لحاظ محتوا، هیچ تفاوتی با سخنانش در مورد اهل جمل نداشت [۶۰۴].
به علی سخبر رسید که دو تن از یارانش، به اهل شام، دشنام میدهند و آنان را نفرین میکنند.؛ از اینرو به آندو پیام داد که دست از این کار بکشند. آن دو نزد علی سآمدند و گفتند: «ای امیر مؤمنان! مگر نه اینکه ما، برحقیم و ایشان، بر باطل؟» فرمود: «آری؛ سوگند به پروردگار کعبه که چنین است». گفتند: «پس چرا ما را از نفرین و دشنامشان، باز میداری؟» فرمود: «من، دوست ندارم که شما، کسی را لعنت کنید؛ بلکه بگویید: بارخدایا! خون ما و ایشان را پایمال مکن و روابطمان با یکدیگر را نیک بگردان و آنان را از انحرافشان، دور بدار تا حق و حقیقت، برایشان نمایان گردد و از لجاجت و سرکشی، دستبردار شوند» [۶۰۵].
اینکه گفته شده: علی سدر قنوت، معاویه سو یارانش را نفرین میکرد و معاویه سنیز در قنوت، علی، ابنعباس، حسن و حسین سرا نفرین مینمود، از لحاظ سند، هیچ ثبوتی ندارد. در سند این روایت، ابومخنف، یحیی بن لوط رافضی وجود دارد که دروغگوست و روایاتش، معتبر نیست. علاوه بر این در صحیحترین کتابهای شیعه، از دشنام دادن صحابه شنهی شده است. چنانچه در نهجالبلاغه آمده است: «من، دوست ندارم که شما، دشنامدهنده باشید؛ البته اگر اعمالشان را نکوهش کنید و به بیان وضعیتشان بپردازید، این کار، هم در گفتار بهتر است و هم قابل قبول میباشد. به جای دشنام دادن، بگویید: بارخدایا! خون ما و ایشان را پایمال مکن و روابط ما و اینها با یکدیگر را نیک بگردان» [۶۰۶].
به اذعان و تصریح صحیحترین کتابهای شیعه از دیدگاه خودشان، دشنام دادن و تکفیر صحابه ش، برای علی مرتضی سقابل قبول نبوده است. حسن سشاهد رویدادهای آن زمان بود و از نزدیک، موضع پدرش در قبال شامیان را مشاهده نمود. از اینرو با شناخت دیدگاه درست پدرش دربارهی یاران معاویه س، منشور اصلاحی خویش را خیلی خوب تنظیم کرد و با ژرفاندیشی و آگاهی کامل و عمیق از آموزهها و رهنمودهای شرعی، مواضعی سنجیده، اتخاذ کرد و توفیق یافت به فضل خداوند ﻷ، اقدامات اصلاحطلبانهی خویش را به سر منزل مقصود برساند.
[۵۹۹] تنزیه خال المؤمنین معاویة، ص۳۶؛ بهنقل از تاریخ طبری. [۶۰۰] دراسة فی تاریخ الخلفاء الأمویین، ص۳۸. [۶۰۱] خلافة علی بن أبیطالب، ص۲۵۰. [۶۰۲] مصنف ابن ابیشیبة (۱۵/۳۰۳) با سند حسن. [۶۰۳] تاریخ دمشق (۱/۳۳۱)؛ خلافة علی، ص۲۵۱ [۶۰۴] خلافة علی، ص۲۵۱؛ تنزیه خال المؤمنین، ص۱۶۹. [۶۰۵] الأخبار الطوال، ص۱۶۵؛ به نقل از: تحقیق مواقف الصحابة (۲/۲۳۲). [۶۰۶] نهجالبلاغه، ص۳۲۳.
رسولخدا صبه عمار بن یاسر سفرمود: «تقتلك الفئة الباغیة» یعنی: «گروه سرکش و یاغی، تو را خواهند کشت». کشته شدن عمار سدر جنگ صفین، تأثیر بهسزایی بر روند جنگ نهاد؛ چراکه عمار سیکی از اصحاب نامدار و سرآمد رسولخدا صبود و حکم یکی از رهبران مسلمانان را داشت که مردم، به او اقتدا میکردند. خزیمة بن ثابت، در جنگ صفین حاضر بود، اما شمشیر نمیزد و از جنگیدن خودداری میکرد. همینکه عمار سبه شهادت رسید، شمشیر کشید و با شامیان جنگید؛ زیرا حدیث رسولخدا صرا شنیده بود که دربارهی عمار سفرموده است: «تقتله الفئة الباغیة» [۶۰۷]. یعنی: «گروه سرکش و یاغی، او را خواهند کشت». از اینرو شامیان را مصداق گروه سرکش دانست و با آنان، جنگید تا اینکه کشته شد [۶۰۸].
شهادت عمار س، سپاهیان معاویه ساز قبیل عمرو بن عاص و پسرش عبدالله و همچنین ابوالأعور سلمی را بهشدت متأثر کرد. آنان، در آن هنگام کنار آبشخور بودند وآب مینوشیدند؛ آنجا فقط یک آبشخور وجود داشت که سپاهیان دو طرف، از آن استفاده میکردند. در آن اثنا سخن از کشته شدن عمار بن یاسر سبه میان آمد که عبدالله بن عمرو س، به پدرش گفت: ما، این مرد را کشتیم، حال آنکه رسول خدا صدربارهاش فرموده است: «تقتله الفئة الباغیة» [۶۰۹]. یعنی: «گروه سرکش و یاغی، او را خواهند کشت». عمرو سبه معاویه سگفت: ما، این مرد را کشتیم، حال آنکه رسولخدا صدربارهاش چنین چیزی فرموده است. معاویه سگفت: ساکت باش؛ بهخدا سوگند که همچنان پایت، میلغزد و چندان استوار نیستی! آیا مگر ما، او را کشتهایم؟ کسی، عامل قتل اوست که او را به میدان جنگ آورده است» [۶۱۰]. این تأویل معاویه س، خیلی زود درمیان شامیان پخش شد. در روایت صحیحی آمده است که عمرو بن حزم، نزد عمرو بن عاص سرفت و گفت: عمار سکشته شد؛ رسولخدا صدربارهاش فرموده است: «تقتله الفئة الباغیة» [۶۱۱]. یعنی: «گروه سرکش و یاغی، او را خواهند کشت». عمرو سدر حالی که ﴿ إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ ﴾میگفت، خود را به معاویه سرساند. معاویه سپرسید: «چه شده؟» پاسخ داد: «عمار کشته شد؛ حال آنکه رسولخدا صبه او فرموده بود: «تقتلك الفئة الباغیة» یعنی: «گروه سرکش و یاغی، تو را خواهند کشت». معاویه سفرمود: «چندان استوار و پابرجا نیستی! آیا مگر ما، او را کشتهایم؟ علی و یاران او، عامل قتل عمارند که او را مقابل نیزههای ما آوردند». یا گفت: «علی و یاران او، عامل قتل عمارند که او را به میدان نبرد آوردند و مقابل شمشیرهایمان قرار دادند» [۶۱۲].
در روایت صحیح دیگری آمده است که دو نفر، بر سر کشتن عمار سبا هم بگومگو میکردند و هر یک از آنها، مدعی بود که او، عمار سرا کشته است. عبدالله بن عمرو بن عاص سفرمود: «یکی از شما، از این ادعا چشمپوشی کند و دوستش را شادمان نماید! من، از رسولخدا صشنیدم که فرمود: «تقتله الفئة الباغیة» یعنی: «گروه سرکش و یاغی، او را خواهند کشت».معاویه ساز عبدالله بن عمرو سپرسید: «پس چرا ما را همراهی میکنی؟» پاسخ داد: «زیرا پدرم، از من نزد رسولخدا صشکایت کرد. نبی اکرم صبه من فرمود: «أطع أباك ما دام حیا ولاتعصه» یعنی: «از پدرت تا زمانی که زنده است، اطاعت نما و از او نافرمانی مکن». عبدالله سافزود: «من، با شما هستم، اما نمیجنگم» [۶۱۳].
از روایت مذکور، چنین برمیآید که صحابی فقیه، عبدالله بن عمرو س، به گفتن سخن حق، علاقمند بود. چنانچه بدون هیچ ترس و واهمهای عقیدهاش را بیان نمود و اظهار داشت که معاویه سو سربازانش را مصداق گروه سرکش میداند؛ چراکه عمار س، بهدست یاران معاویه سکشته شد. بههر حال، این حدیث، تأثیر شدیدی بر سپاهیان شام نهاد، اما معاویه س، حدیث را تأویل کرد. البته به هیچ عنوان نمیتوان علی سو یارانش را عامل قتل عمار سدانست؛ چنانچه واکنش علی سبه سخن سمعاویه ساین بود که فرمود: «پس در این صورت، باید رسولخدا صرا عامل قتل عمویش حمزه سبدانیم؛ چراکه رسولخدا ص، حمزه را با خود به جنگ احد آورد». بدینسان علی سبا قیاسی التزامی، پاسخ دقیق و بیجوابی به معاویه سداد [۶۱۴].
شهادت عمار س، عمرو بن عاص سرا بهشدت متأثر کرد؛ چنانچه کشته شدن عمار س، عمرو سرا بر آن داشت که برای پایان دادن جنگ و برقراری صلح، تلاش زیادی نماید؛ [۶۱۵]. او نیز با کشته شدن عمار س، سخنی همچون سخن علی سبر زبان آورد و فرمود: «ای کاش بیست سال قبل، میمُردم» [۶۱۶].
ابوسعید خدری سسخن از ساختن مسجد نبوی به میان آورد و گفت: ما هر کدام یک خشت حمل میکردیم، ولی عمار سدوتا، دوتا حمل مینمود. رسول اکرم صاو را دید. و در حالی که گرد و خاک را از او دور میساخت، فرمود: «وَیْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ یَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ وَیَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ» یعنی: «افسوس که عمار س، توسط یک گروه یاغی و سرکش به قتل میرسد. عمار، آنها را به بهشت فرا میخواند وآنها، او را به سوی آتش، دعوت میدهند». راوی میگوید: عمار سپس از شنیدن این سخن، گفت: «از فتنهها به خدا پناه میبرم» [۶۱۷].
ابنعبدالبر میگوید: این حدیث، از رسولخدا صبهکثرت روایت شده و یکی از نشانههای نبوت آن حضرت صمیباشد و در شمار صحیحترین احادیث قرار دارد [۶۱۸]. ذهبی، پس از ذکر این حدیث، میگوید: این حدیث، از تعدادی از صحابه شروایت شده و حدیث متواتری است [۶۱۹].
اینک، به بیان قرائت علما از این حدیث میپردازیم:
۱- ابنحجر میگوید: در این حدیث، یکی از نشانههای نبوت رسولخدا ص، و نیز فضیلت آشکار علی و عمار ببیان شده و رد آشکاری بر نواصب [۶۲۰]. میباشد که معتقدند علی سدر جنگهایش، برحق نبود [۶۲۱].
ابنحجر، علاوه بر این، میگوید: این حدیث، بیانگر آنست که علی سدر آن جنگها، برحق بود؛ چراکه عمار سبهدست یاران معاویه سبه شهادت رسید [۶۲۲].
۲- نووی میگوید: نگاه صحابه ش، در روز صفین، به عمار سبود؛ چراکه بر اساس این حدیث، معتقد بودند که گروه عادل، همان گروهی است که عمار س، با آنها همراه شود [۶۲۳].
۳- ابنکثیر میگوید: علی سو یارانش، نسبت به یاران معاویه س، به حق و حقیقت، نزدیکتر بودند؛ زیرا یاران معاویه س، بر یاران علی سشوریده بودند.. آنگاه ابنکثیر /، به حدیث مزبور استناد کرده است [۶۲۴].
همچنین میگوید: عمار بن یاسر سعلی بن ابیطالب سرا همراهی کرد و توسط اهل شام، به شهادت رسید. بدینسان کنهِ فرمودهی رسولخدا صنمایان گشت که علی س، برحق است و این، یکی از نشانههای نبوت بنی اکرم صمیباشد [۶۲۵].
۴- ذهبی میگوید: منظور از گروه مورد اشاره در این حدیث، گروهی از مؤمنان هستند که بر امام علی سشوریدند. چنانچه نص فرمودهی رسولخدا صبر این نکته دلالت میکند [۶۲۶].
۵- قاضی ابوبکر بنالعربی، ضمن اشاره به آیهی ۹ سورهی حجرات، میگوید: این آیه، پایه و رکن اصلی حکم جهاد با مسلمانانی است که رو به سرکشی نهاده و یاغی گشتهاند ... . چنانچه در حدیث رسولخدا صنیز، همین مفهوم، مد نظر میباشد، آنجا که دربارهی عمار سفرمود: «گروه سرکش و یاغی، او را بهقتل میرسانند» [۶۲۷].
۶- شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید: و این بر صحت امامت علی سو واجب بودن طاعت او دلالت میکند، و اینکه دعوت دهنده به اطاعت از او ودعوت دهنده بسوی بهشت است، و دعوت دهنده به جنگ با او بسوی جهنم دعوت میکند، اگر چه در این امر تاویلی داشته باشد. و این دلیلی هست که جنگ با او مشروع نبوده اگر تأویل کرده باشند و اگر بدون تأویل جنگیده باشند طغیانگر هستند.
و این صحیح ترین گفتار اصحاب و ائمه ما در این مورد است و آن اینکه «جنگیدن با او اشتباه بوده». و همچنین گفته است: علیسنسبت به کسانی که از او دوری جستند اولی تر به حق بود، واینکه عمار را بنا بر نصوص وارده گروه باغی کشتند. و ما باید به آنچه از سوی خداوند آمده ایمان داشته باشیم، و حق را با تمامیت آن بپذیریم و دنبال هوی و خواسته هایمان نرویم، و بدون علم سخن نگوییم، بلکه با علم و عدالت رفتار کنیم و آن چیزی نیست بجز پیروی از کتاب و سنت، اما باور داشتن به بخشی از حق و ترک کردن بخشی دیگر سبب اختلاف و جدایی میگردد.
۷- عبدالعزیز بن باز، ضمن اشاره به این حدیث، میگوید: عمار سدر جنگ صفین، توسط یاران معاویه س، به شهادت رسید؛ از اینرو معاویه سو یارانش، مصداق این حدیث هستند؛ البته علما، بر این باورند که در زمینهی خوانخواهی عثمان س، حق با معاویه سو یارانش بود [۶۲۸].
۸ - سعید حوی میگوید: از آنجا که در حدیث، تصریح شده که عمار س، توسط گروه سرکش و یاغی، کشته میشود، لذا همینکه عمار سبه شهادت رسید، برای (همه و از جمله) گروه سرکش روشن شد که علی س، برحق است و یاریاش واجب میباشد. از اینرو ابنعمر سکه از جنگ خودداری کرده بود، به سبب بازماندن از این جنگ، تأسف میخورد؛ و دلیلش، چیزی جز این نبود که از وظیفهی شرعیاش در زمینهی یاری دادن حاکم برحق، باز ماند. چنانچه، دیدگاه فقها نیز همین است که نصرت و یاری حاکم برحق، واجب میباشد [۶۲۹].
حسن س، هیچ شکی نداشت که پدرش، برحق میباشد.
[۶۰۷] مسلم، شمارهی ۲۹۱۶. [۶۰۸] خلافة علی، ص۲۱۱؛ مجمع الزوائد (۷۲۴۲). [۶۰۹] مسلم، شمارهی ۲۹۱۶. [۶۱۰] مصنف عبدالرزاق (۱۱/۲۴۰) با سند صحیح [۶۱۱] مسلم، شمارهی ۲۹۱۶. [۶۱۲] مصنف عبدالرزاق (۱۱/۲۴۰) با سند صحیح [۶۱۳] مسند احمد (۱۱/۱۳۸). [۶۱۴] نگا: التذکرة (۲/۲۲۳). [۶۱۵] معاویة بن أبیسفیان، منیر الغضبان، ص۲۱۵. [۶۱۶] أنساب الأشراف (۱/۱۷۰)؛ عمرو بن عاص، اثر غضبان، ص۶۰۳. [۶۱۷] بخاری، شماره ۴۴۷. [۶۱۸] ر.ک: الإستیعاب (۳/۱۱۴۰)، با اندکی تغییر. [۶۱۹] سیر أعلام النبلاء (۱/۴۲۱). [۶۲۰] نواصب، یکی از گروههای بدعتی هستند که در مورد صحابهشبه اعتقاد درستی نرسیدهاند و شیطان، آنان را در مورد چهارمین خلیفه از خلفای راشدین، یعنی علی بن ابیطالب س، فریفته است؛ از اینرو نواصب، نسبت به علی سبغض میورزند و دربارهاش چیزهایی میگویند که شایستهی آن بزرگوار نیست. البته دامنهی بغض برخی از نواصب، گسترش یافته و به تعدادی از اهل بیت از جمله حسن بن علی سنیز رسیده است. [۶۲۱] فتحالباری (۱/۶۴۶). [۶۲۲] همان (۱۳/۹۲). [۶۲۳] ر.ک: تهذیب الأسماء واللغات (۲/۳۸). [۶۲۴] ر.ک: البدایة والنهایة (۶/۲۲۰). [۶۲۵] همان (۷/۲۷۷). [۶۲۶] ر.ک: سیر أعلام النبلاء (۸/۲۰۹). [۶۲۷] ر.ک: أحکام القرآن (۴/۱۷۱۷). [۶۲۸] فتاوی ومقالات متنوعة (۶/۸۷). [۶۲۹] الأساس فی السنة (۴/۱۷۱۰).
حسن سدر مورد جنگهایی که میان صحابه شروی داد، دیدگاه اهل سنت را داشت؛ اهل سنت، بر این باورند که باید دربارهی مشاجرات صحابه شبا یکدیگر، سکوت کرد و تنها سخنانی بر زبان آورد که شایستهی آن بزرگواران میباشد. زیرا وارد شدن نابجا و غیر عالمانه به این مباحث، سبب ایجاد بدبینی به یکی از طرفهای درگیر میشود. اهل سنت، معتقدند که بر هر مسلمانی واجب است تمام صحابه را دوست داشته باشد و هیچگاه سوابق درخشان آنان در خدمت به اسلام را از یاد نبرد و همواره از آنان، بهنیکی یاد کند و بداند که اختلافات و مشاجرات صحابه شبا همدیگر، اجتهادی و مبتنی بر اختلاف در اجتهاد بوده است و از اینرو همهی آنها ـ چه در اجتهادشان، بر صواب بوده و چه بر خطا و اشتباه ـ سزاوار اجر و پاداش الهی هستند؛ چنانچه در حدیث آمده است: «إِذَا حَكَمَ الْحَاكِمُ فَاجْتَهَدَ ثُمَّ أَصَابَ فَلَهُ أَجْرَانِ، وَإِذَا حَكَمَ فَاجْتَهَدَ ثُمَّ أَخْطَأَ فَلَهُ أَجْرٌ» [۶۳۰]. یعنی: «اگر حاکم، اجتهاد کند و حکمی صادر نماید که درست باشد، دو پاداش به او میرسد. و اگر اجتهاد کند و حکمی صادر نماید، ولی در آن، دچار اشتباه شود، یک پاداش مییابد».
اینک به بیان پارهای از نصوص شرعی میپردازیم که نشان میدهد درگیری مسلمانان با یکدیگر، به معنای کافر شدن آنان نیست؛ خدای متعال، میفرماید:
﴿ وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ فَإِن فَآءَتۡ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَا بِٱلۡعَدۡلِ وَأَقۡسِطُوٓاْۖ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ٩ ﴾[الحجرات: ۹].
«هرگاه دو گروه از مؤمنان، با یکدیگر جنگیدند، درمیان آنان، صلح برقرار سازید؛ اگر یکی از آنان، در حق دیگری، ستم کند و تعدی ورزد، با آن دستهای که تعدی میورزد، بجنگید تا آنکه به سوی فرمان خدا بازگردد و حکم او را پذیرا شود. و چون بازگشت و پذیرای فرمان الهی گردید، درمیان ایشان با عدل و انصاف، صلح و سازش برقرار نمایید و عدالت ورزید؛ همانا حداوند، عادلان را دوست دارد».
ابوسعید خدری سمیگوید: رسول خدا صفرمود: «تَكُونُ فِی أُمَّتِی فِرْقَتَانِ فَتَخْرُجُ مِنْ بَیْنِهِمَا مَارِقَةٌ یَلِی قَتْلَهُمْ أَوْلاهُمْ بِالْحَقِّ» [۶۳۱]. یعنی: «امت من، دو دسته خواهند شد؛ در آن هنگام از میان آنان، گروهی خروج خواهد کرد که نزدیکترین آن دو دسته به حق، با این گروه خواهد جنگید».
در این حدیث، به دوران اختلاف علی و معاویه بو پدیدار شدن خوارج در آن زمان، اشاره شده است. چنانچه از الفاظ حدیث برمیآید هر دو دسته، یعنی هم دستهی علی سو هم دستهی معاویه سمسلمان بوده، با حق و حقیقت، پیوند دارند. این حدیث، یکی از نشانههای نبوت رسول اکرم صاست و ردی بر پندار روافض میباشد که اهل شام (معاویه سو یارانش) را تکفیر میکنند. همچنین از این حدیث، معلوم میشود که از میان دو دستهی مذکور، علی سو یارانش، به حق و حقیقت، نزدیکتر بودند. چنانچه اهل سنت، همین عقیده را دارند. حسن بن علی س، پدرش را برحق میدانست و البته بر این باور بود که معاویه سبا وجود آنکه در اجتهادش، دچار اشتباه شده، سزاوار یک اجر میباشد و پدرش، مستحق دو پاداش. زیرا در حدیث آمده است: «إِذَا حَكَمَ الْحَاكِمُ فَاجْتَهَدَ ثُمَّ أَصَابَ فَلَهُ أَجْرَانِ، وَإِذَا حَكَمَ فَاجْتَهَدَ ثُمَّ أَخْطَأَ فَلَهُ أَجْرٌ» [۶۳۲]. یعنی: «اگر حاکم، اجتهاد کند و حکمی صادر نماید که درست باشد، دو پاداش به او میرسد. و اگر اجتهاد کند و حکمی صادر نماید، ولی در آن، دچار اشتباه شود، یک پاداش مییابد».
ابوبکره سمیگوید: رسولخدا صدر حال سخنرانی بود که در این اثنا حسن سآمد؛ نبی اکرم صفرمود: «ابنی هذا سید ولعل الله أن یصلح به بین فئتین من الـمسلمین» یعنی: «این فرزندم، سید و آقاست؛ چهبسا خداوند، او را واسطهی صلح و سازش دو گروه از مسلمانان بگرداند» [۶۳۳].
در این حدیث، رسولخدا صبه مسلمان بودن اهل عراق (هواداران علی و حسن) و اهل شام (یاران معاویه)، گواهی داده و این، رد آشکاری بر پندار خوارج است که علی و معاویه و یارانشان را تکفیر میکنند. از اینرو سفیان بن عیینه میگوید: اینکه فرمود: دو گروه از مسلمانان، ما را به شگفت وامیدارد. بیهقی میگوید: این حدیث، از آن جهت که رسولخدا صهمهی آنان را مسلمان نامید، شگفتآور و درخورِ توجه میباشد و این، خبری از سوی رسولخدا صبود که با کنارهگیری حسن ساز خلافت، پس از وفات پدرش و واگذاری زمام امور به معاویه س، بهوقوع پیوست [۶۳۴].
در احادیثی که بیانش گذشت، رسولخدا ص، به یاران عراقی علی سو طرفداران شامی معاویه ساشاره کرده و آنان را مسلمان خوانده است. همچنین به پیوندشان با حق و حقیقت اشاره فرموده و دربارهی آنان گواهی داده است که به سبب جنگیدن با هم، کافر نشده و از ایمان و اسلام، جدا نگشتهاند؛ چنانچه آیهی ۹ سورهی حجرات نیز، مؤید این مطلب است.
[۶۳۰] بخاری: ۷۳۵۲. [۶۳۱] مسلم: ۱۷۶۸. [۶۳۲] بخاری، شمارهی ۷۳۵۲ [۶۳۳] بخاری، شمارهی ۷۱۰۹. [۶۳۴] ر.ک: الإعتقاد، از بیهقی، ص۱۹۸، با اندکی تغییر.
جنگ نهروان، زخم کاری و عمیقی از کینه در قلوب خوارج ایجاد کرد که نه تنها با گذر ایام، بهبود نیافت، بلکه روز به روز، شدیدتر شد. از اینرو تعدادی از آنان، تصمیم گرفتند علی سرا ترور کنند و انتقام کشتههای خویش در نهروان را بگیرند. قاتل علی مرتضی س، یکی از خوارج به نام عبدالرحمن بن ملجم مرادی بود.
محمد بن حنفیه، داستان شهادت امیر مؤمنان را اینچنین بازگو میکند: بهخدا سوگند، شبی که علی سضربت خورد، من، در مسجد اعظم در حال نماز بودم؛ تعدادی زیادی، نزدیک منبر به نماز ایستاده و در حال قیام و رکوع و سجده بودند و از عبادت شبانگاهی، خسته نمیشدند تا اینکه علی سبرای نماز صبح، از خانهاش بیرون شد و میگفت: «ای مردم! نماز؛ نماز». محمد بن حنفیه در ادامه میافزاید: چشمم، به برق شمشیری افتاد و این صدا به گوشم رسید که: «ای علی! حکم از آنِ خداست؛ نه از تو و یارانت». آنگاه شمشیری دیدم؛ یک بار دیگر نیز فرود آمدن شمشیر را دیدم. در این اثنا صدای علی سبه گوشم رسید که میفرمود: «این مرد را بگیرید». مردم، از هر سو، راه را بر ابنملجم بستند تا اینکه او را گرفتند و نزد علی سآوردند. من نیز همراه مردم، به آنجا رفتم. علی سمیفرمود: «(به حکم خدا) انسان، در قصاص انسان، کشته میشود؛ لذا اگر مُردم، او را به قصاص من، بکشید و اگر زنده ماندم، خودم دربارهاش تصمیم خواهم گرفت» [۶۳۵].
مردم که برای علی سنگران بودند، نزد حسن سرفتند و ابنملجم، دستبسته آنجا بود؛ در این اثنا امکلثوم دختر علیبدر حالی که میگریست، خطاب به ابنملجم فرمود: «ای دشمن خدا! پدرم، هیچ مشکلی ندارد و خداوند، تو را رسوا میکند». ابنملجم گفت: «پس چرا میگریی؟ بهخدا سوگند، شمشیرم را به هزار درهم خریدم و با هزار درهم، زهرآگین نمودم؛ اگر این ضربه، بر تمام مردم شهر تقسیم شود، هیچیک از آنان، زنده نخواهد ماند» [۶۳۶].
روزی که علی سضربت خورد، اطبا و پزشکان را جمع کردند؛ اثیر بن عمر سکونی که طبیب ماهر و سرآمدی بود و پیشتر، در دربار خسرو (شاه ایران)، طبابت میکرد، ریه (جگر سفید) گوسفندی را که همان دم کشته بودند، گرفت و رگی از آن بیرون کشید و آنگاه آن را وارد زخمی کرد که در سرِ علی سایجاد شده بود و در آن، دمید و چون آن را درآورد، متوجه شد که سفیدی مغز، به آن چسبیده و بدینسان معلوم شد که جراحت علی س، عمیق و کاری است. اثیر بن عمر گفت: «ای امیر مؤمنان! وصیت کن که از این جراحت، جان سالم بِدَر نمیبری» [۶۳۷].
جندب بن عبدالله، نزد علی سرفت و گفت: «ای امیر مؤمنان! اگر تو را از دست بدهیم ـ و اصلاً چنین مباد ـ آیا با حسن، بیعت کنیم؟» علی سفرمود: «نه شما را بدین کار دستور میدهم و نه از آن باز میدارم. شما خود، بهتر میدانید» [۶۳۸]. از اینروایت معلوم میشود که علی س، این حق را برای امت قایل بود که خودشان، حاکم خویش را انتخاب نمایند.
[۶۳۵] تاریخ طبری (۶/۶۲). [۶۳۶] همان. [۶۳۷] الإستیعاب (۳/۱۱۲۸). [۶۳۸] تاریخ طبری (۶/۶۲).
امیر مؤمنان، حسن و حسین را به حضور خواست و فرمود: «شما را وصیت میکنم که تقوای الهی پیشه سازید و در طلب دنیا نباشید؛ هرچند دنیا در طلب شما باشد. بهخاطر از دست دادن چیزی بیقراری نکنید؛ سخن حق بگویید؛ به یتیمان مهر و شفقت بورزید و ستمدیدگان را یاری دهید؛ برای آخرت خویش تلاش نمایید؛ دشمن ظالم و یاور مظلوم باشید؛ به احکام و آموزههای قرآن، عمل کنید و در راه خدا، از هیچ سرزنشی نهراسید». آنگاه به محمد بن حنفیه نگاه کرد و فرمود: «آیا وصیتی را که به برادرانت، کردم، بهخاطر سپردی؟» پاسخ داد: «آری». سپس علی مرتضی سخطاب به محمد بن حنفیه فرمود: «همان وصیتی را به تو میکنم که به برادرانت، کردم؛ و به تو سفارش میکنم که احترام برادرانت را نگه داری؛ زیرا آنان، حق بزرگی بر گردنت دارند. بنابراین گوش به حرفشان باش و هر کاری که میکنی، با صلاح و مشورت آنان، بکن». سپس به حسن و حسین فرمود: «به شما نسبت به او (محمد بن حنفیه) سفارش میکنم؛ او، برادرِ پدری شماست. شما خود، میدانید که من، او را خیلی دوست دارم». و خطاب به حسن سادامه داد: «به تو سفارش میکنم که تقوای الهی، پیشه سازی، نماز را سر وقتش، به جای آوری، زکات مالت را در جایش بپردازی و در وضو گرفتن، دقت کنی و خوب، وضو بگیری؛ چراکه هیچ نمازی بدون وضو و طهارت درست نیست و نماز کسی که زکات مالش را نپردازد، قبول نمیشود. تو را وصیت میکنم که از بدیهای دیگران، بگذری، خشمت را فرو گیری، پیوند خویشاوندی را حفظ کنی، در برابر جهل، شکیبایی ورزی، علم دین بیاموزی، استوار و ثابتقدم باشی، به قرآن (و احکامش) پایبندی نمایی، به همسایگان نیکی کنی، از امر به معروف و نهی از منکر غافل نشوی و از بدیها و گناهان، بپرهیزی» [۶۳۹].
هنگامی که لحظات وداع نزدیک شد، در وصیتش فرمود: ﴿ بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ ﴾؛ این، وصیت علی بن ابیطالب است که گواهی میدهد هیچ خدای برحقی، جز الله وجود ندارد، یکتا و یگانه و بدون شریک است. و محمد(ص) بنده و فرستادهی خداوند است که او را با هدایت و دین راستین فرستاده تا آن را بر تمام ادیان غالب گرداند؛ هرچند که برای مشرکان ناخوشایند باشد». آنگاه این آیه را تلاوت کرد:
﴿ قُلۡ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحۡيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ١٦٢ لَا شَرِيكَ لَهُۥۖ وَبِذَٰلِكَ أُمِرۡتُ وَأَنَا۠ أَوَّلُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ١٦٣﴾[الأنعام: ۱۶۲-۱۶۳].
«بگو: نماز و عبادت و زیستن و مردن من، از آن خداست که پروردگار جهانیان میباشد (و) هیچ شریکی ندارد؛ و به همین دستور داده شدهام. و من، نخستین مسلمانم».
و در ادامه افزود: «ای حسن! تو و تمام فرزندان و خانوادهام را وصیت میکنم که تقوای الهی پیشه نمایید و همواره بر اسلام، ثابتقدم باشید تا اگر مرگتان بناگاه فرا رسد، مسلمان بمیرید.. به دین خدا چنگ بزنید و پراکنده نشوید. من، از رسولخدا صشنیدم که فرمود: (داشتن روابط نیک و محبتآمیز با یکدیگر، از نماز و روزهی فراوان، بهتر است). رعایت حال اقوام و خویشاوندان را بکنید و با آنان، رابطه داشته باشید تا خدای متعال، حسابتان را آسان بگیرد؛ از خدا، دربارهی یتیمان بترسید؛ نگذارید که گرسنگی بکشند و در حضور شما، تباه شوند. از خدای متعال دربارهی همسایگان، بترسید؛ چراکه رسولخدا صآنقدر دربارهی همسایگان، سفارش نمود که ما، گمان کردیم آنان را میراثبر یکدیگر قرار خواهد داد. از خداوند، دربارهی قرآن بترسید و بکوشید که از دیگران در زمینهی عمل به قرآن، جلوتر باشید. از خدا دربارهی نماز بترسید؛ زیرا نماز، ستون دین شماست. از خدا دربارهی حج خانهاش بترسید؛ مبادا از آن غافل شوید. از خداوند دربارهی جهاد با جان و مال بترسید و بهخاطر خدا، زکات اموالتان را بپردازید که این کار، خشم پروردگارتان را دور میکند. از خدا دربارهی اصحاب پیامبرتان بترسید؛ زیرا خداوند، سفارش آنان را کرده است. بهخاطر خدا به فقیران و بینوایان رسیدگی نمایید و آنان را در آنچه دارید، سهیم بدانید. از خداوند، دربارهی غلامان خویش بترسید. تأکید میکنم که به نمازِ سرِ وقت، توجه کنید و در راه خدا، بیم هیچ سرزنشی را نداشته باشید که خداوند، برای شما، کافی و بسنده است. همانطور که خداوند، دستور داده، سخن نیک و شایسته بگویید. امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید که خداوند، بدترینها را بر شما مسلط میگرداند و آنگاه دعا میکنید و دعایتان، پذیرفته نمیشود. یا یکدیگر ارتباط داشته باشید و به هم، بذل و بخشش نمایید. شما را از تفرقه و قطع رابطه با یکدیگر، برحذر میدارم». سپس این آیه را تلاوت کرد:
﴿ وَتَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡبِرِّ وَٱلتَّقۡوَىٰۖ وَلَا تَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۖ إِنَّ ٱللَّهَ شَدِيدُ ٱلۡعِقَابِ﴾[المائدة: ۲].
«در راه نیکی و پرهیزگاری، همدیگر را یاری رسانید و در راه تجاوز و ستم، با یکدیگر همکاری نکنید و تقوای الهی پیشه نمایید و بدانید که عقوبت و مجازات الهی، سخت و سنگین است».
آنگاه سخنی جز «لااله الا الله» نگفت تا آنکه چشم از جهان فرو بست [۶۴۰].
در روایتی آمده است که علی سفرمود: «... ای فرزندانم! به شما سفارش میکنم که در نهان و آشکار، از خدا بترسید؛ در خوشی و ناخوشی، سخن حق بگویید؛ در ناز و نعمت، و در تنگناها و سختیهای زندگی، از خدا خشنود باشید؛ در فقر و توانگری، قناعت پیشه کنید؛ نسبت به دوست و دشمن، عدالت را رعایت نمایید؛ در نشاط و کسالت، کوشا و اهل عمل باشید. ای فرزندانم! آنچه که ما، آن را بد میپنداریم و بهشت را به دنبال دارد، بد نیست و آنچه که ما، خوب میپنداریم و عاقبتش، جهنم است، هیچ خوب نیست؛ هر نعمتی جز بهشت، کوچک و ناچیز است و هر سختی و بلایی جز جهنم، عافیت و سلامتی. ای فرزندانم! کسی که به عیوب خویش پی ببرد، دیگر به عیوب دیگران نمیپردازد و کسی که به قسمت الهی، راضی باشد، بهخاطر چیزی که از دست بدهد، غم نمیخورد؛ کسی که شمشیر بغاوت بکشد، خودش با آن کشته میشود و کسی که برای دیگران، چاه بِکند، عاقبت، خودش در آن میافتد؛کسی که درصدد ریختن آبروی دیگران باشد، سرانجام رسوا میگردد و آبروی خودش میرود؛ کسی که اشتباهات خودش را از یاد ببرد، اشتباهات دیگران را بزرگ میپندارد؛ آدمِ خودرأی، گمراه میشود و کسی که تمام تکیه و اعتمادش بر عقلش باشد، دچار لغزش و اشتباه میگردد؛ کسی که تکبر ورزد، زبون و ذلیل میشود؛ کسی که با فرومایگان، همنشینی نماید، خوار و حقیر میگردد و کسی که به محلهای سؤالبرانگیز وارد شود و یا اقدامات سؤالبرانگیزی نماید، مورد اتهام قرار میگیرد؛ کسی که با علما، همنشینی کند، حرمت و احترام مییابد؛ کسی که شوخی نماید، سبک و ناچیز میشود؛ هر کسی با چیزی شناخته میشود که زیاد، بدان میپردازد؛ آدم زیادهگوی، زیاد، اشتباه میکند و کسی که اشتباهاتش، زیاد شود، شرمش، کاهش مییابد و کسی که شرمش، کم شود، از تقوایش کاسته میگردد. و کسی که تقوایش کاهش یابد، قلبش، میمیرد و کسی که قلبش، بمیرد، وارد جهنم میشود. ای فرزندانم! ادب، بهترین میراث است و اخلاق خوش، بهترین همنشین. ای فرزندانم! عافیت، ده قسمت دارد که نُه قسمتش در سکوت است مگر آنکه یاد خدا بر زبان، جاری شود، و یک قسمت باقیمانده، در پرهیز از همنشینی با سبکسران میباشد. ای فرزندانم! زیور فقر، صبر و شکیبایی است و زیور توانگری، شکر و سپاسگزاری. ای فرزندانم! هیچ شرافتی والاتر از اسلام نیست و هیچ کرامتی بزرگتر از تقوا نمیباشد. هیچ دژ و پناهگاهی، محکمتر از پرهیزگاری و پارسایی، وجود ندارد و بهترین شفاعتگر، توبه است؛ هیچ لباسی، زیباتر از عافیت نیست. حرص و آز، کلید رنج و اندوه میباشد؛ تدبیر و چارهاندیشی قبل از انجام هر کاری، انسان را از ندامت و پشیمانی، حفظ میکند؛ بدترین باری که انسان، با خود به آخرت میبرد، دشمنی با بندگان خداست؛ خوشا بهحال کسی که در علم و عمل، حب و بغض، مؤاخذه و بخشش، سخن گفتن و سکوت کردن و نیز در گفتار و کردارش، اخلاص میورزد و قصدی جز رضای الله ﻷندارد».
[۶۳۹] تاریخ طبری (۶/۶۳). [۶۴۰] تاریخ طبری (۶/۴۶).
امیر مؤمنان علی سفرمود: «این مرد را زندانی کنید؛ اگر مُردم، او را بکشید و اگر زنده ماندم، جراحتها، قصاص دارد» [۶۴۱]. در روایتی آمده است که فرمود: «به او آب و غذا بدهید و تا اسیر شماست، با او رفتار خوبی داشته باشید؛ اگر بهبود یافتم، خودم، ولی دم خویش هستم؛ اگر بخواهم او را خواهم بخشید و اگر خواسته باشم، قصاص خواهم کرد» [۶۴۲].
علی س، حسن سو سایر فرزندانش را از مثلهکردن قاتلش، نهی نمود و فرمود: «ای فرزندان عبدالمطلب! مبادا بانگ برآورید: امیر مؤمنان کشته شد، امیر مؤمنان کشته شد و غرق کشتن مسلمانان شوید؛ ای حسن! او را آنگونه قصاص نما که مرا کشت و او را مثله مکن؛ زیرا من، از رسولخدا صشنیدم که فرمود: (از مثله کردن بپرهیزید، حتی از مثله کردن سگِ هار و درنده)» [۶۴۳].
روایات زیادی در زمینهی وصیت امیر مؤمنان دربارهی قاتلش روایت شده که برخی، ضعیف، و برخی دیگر، صحیح است. در روایتی آمده که علی س، دستور داد پس از آنکه قاتلش را کشتند، او را بسوزانند. سند این روایت، ضعیف و غیر قابل قبول است. روایات صحیح، بیانگر این است که علی س، فقط به قصاص کردن قاتلش دستور داد و خانواده و یارانش را از اِعمال هر گونه مجازات دیگری دربارهی ابنملجم، نهی نمود؛ البته امیر مؤمنان علی س، از بابت قصاص، دستور قتل ابنملجم را صادر کرد، نه آنکه او را مرتد و از دینبرگشته، قلمداد نماید؛ چنانچه فرمود: «او را نکشید؛ اگر خوب شدم، او را در ازای جراحتهایم، قصاص میکنم و اگر مُردم، او را بکشید» [۶۴۴].
در روایتی آمده است: پس از آنکه علی س، درگذشت، ابنملجم، به حسن سگفت: «آیا ممکن است پیشنهادم را بپذیری؛ بهخدا سوگند، من، هر پیمانی که با خدا بستهام، بدان عمل نمودهام. من، کنار کعبه سوگند یاد کردم که علی و معاویه را خواهم کشت، اگر چه در این راه کشته شوم. اینک اگر میخواهی مرا رها کن تا بروم و معاویه را بکشم؛ خدا را گواه میگیرم که اگر نتوانستم او را بکشم و یا او را کشتم و زنده ماندم، باز میگردم و خود را تسلیم میکنم». حسن سفرمود: «نه، بهخدا سوگند» و آنگاه او را کشت. مردم، جنازهاش را بردند و سوزاندند.. گفتنی است: این روایت، منقطع میباشد [۶۴۵].
آنچه از روایات صحیح برمیآید و شایستهی حسن و حسین و سایر اهل بیت میباشد، این است که آنان، با ابنملجم مطابق وصیت امیر مؤمنان، رفتار کردند. بدینسان رهنمود اخلاقی اسلام، نمایان میگردد که از مثله کردن نهی نموده و قصاص را مشروع قرار داده است. روایت بیاساسی بدین مضمون نقل شده که: پس از خاکسپاری علی س، بلافاصله ابنملجم را آوردند و مردم، جمع شدند؛ و آنگاه ابنملجم را در حصیر پیچیدند و خواستند آتش بزنند که محمد بن حنفیه، حسین و عبدالله بن جعفر بن ابیطالب آمدند و گفتند: بگذارید ما، حساب این مرد را برسیم. و سپس عبدالله بن جعفر، دستها و پاهای ابنملجم را بُرید، اما ابنملجم، هیچ سر و صدایی نکرد؛ عبدالله، در چشمان ابنملجم میله کشید، ولی او بیتابی نکرد و گفت: تو، در چشمان عمویت میله میکشی و شروع به خواندن سورهی علق نمود و آن را تا آخِرش، خواند، در حالی که خون، از چشمانش سرازیر بود. عبدالله، دستور داد زبانش را از حلقومش بیرون بکشند؛ آنجا بود که ابنملجم، آه و فغان سر داد. علتش را از او پرسیدند؛ گفت: این، از بیتابی نیست؛ بلکه من، دوست ندارم زبانم را بکشند و من، لحظهای بدون ذکر خدا، زنده بمانم. بدین ترتیب زبانش را بریدند و او را آتش زدند. وی، دارای چهرهای گندمگون و زیبا بود و دندانهایش با هم فاصله داشت و موهایش، به نرمهی گوشش میرسید و در پیشانیاش، اثر سجده، نمایان بود [۶۴۶].
ابنملجم، از دیدگاه روافض، نگونبختترین مخلوق در آخرت است، و ما اهل سنت، ضمن آنکه او را سزاوار آتش جهنم میدانیم، بر این باوریم که جنایتش، مانند سایر گناهانی است که امید عفو و بخشش، برایش وجود دارد؛ حکم ابنملجم، همانند حکم قاتل عثمان، قاتل زبیر، قاتل طلحه، قاتل سعید بن جبیر، قاتل عمار، قاتل خارجه و قاتل حسین است؛ از اینرو ما از همهی این قاتلان بیزاریم و کارشان را به خداوند ﻷواگذار میکنیم [۶۴۷].
[۶۴۱] فضائل الصحابة (۲/۵۶۰)؛ با سند حسن. [۶۴۲] المحن از ابن ابیالعرب، ص۹۴؛ خلافة علی، ص۴۳۹. [۶۴۳] تاریخ طبری (۶/۶۴). [۶۴۴] ر.ک: منهاج السنة (۵/۲۴۵). [۶۴۵] خلافة علی بن أبیطالب، ص۴۴۰. [۶۴۶] ر.ک: طبقات ابنسعد (۳/۳۹)؛ الأخبار الطوال، ص۲۱۵. [۶۴۷] تاریخ الإسلام، عهد الخلفاء الراشدین، ص۶۵۴.
عمرو بن حبیش میگوید: حسن بن علی سپس از شهادت پدرش برای ما سخنرانی کرد و گفت: «دیروز، مردی، شما را ترک گفت که نه پیشینیان، در علم و دانش از او پیشی گرفتند و نه آیندگان به علم و دانش او خواهند رسید. چه بسا رسولخدا صعلی سرا برای جهاد، اعزام میکرد و برای او، لوای جنگ را میبست و علی سدر حالی از جهاد باز میگشت که فتح و پیروزی، نصیبش شده بود. علی سهیچ درهم و دیناری از خود برجای نگذاشت مگر هفتصد درهم که آن را به منظور یک خدمتگزار برای خانواده اش نگه داشته بود» [۶۴۸].
[۶۴۸] مسند احمد (۳/۱۶۷،۱۶۸) با سند صحیح.
زمانی که خبر شهادت علی مرتضی س، به معاویه سرسید، شروع به گریستن نمود. همسرش به او گفت: «تو با علی جنگیدی و اینک بهخاطر او میگریی؟!» فرمود: «وای بر تو! تو چه میدانی که مردم، چه فضیلت و فقه و دانشی را از دست دادهاند».
هر مشکلی که برای معاویه سپیش میآمد، آن را در قالب نامهای با علی سدرمیان مینهاد. زمانی که خبر شهادت علی سبه معاویه سرسید، فرمود: «با مرگ پسر ابوطالب، فقه و دانش، از میان ما رفت». برادرش عتبه به او گفت: «مبادا مردم شام، این سخن را از تو بشنوند». فرمود: «از جلوی چشمانم برو» [۶۴۹].
خوبست شخصیت علی سرا از زبان ضرار صدائی بشناسیم؛ معاویه سدر دوران حکومتش، از ضرار صدائی درخواست کرد که اوصاف علی سرا برایش بیان نماید. ضرار گفت: «ای امیر مؤمنان! مرا معاف کن». اما معاویه سپافشاری کرد تا اینکه ضرار گفت: باشد؛ حال که اصرار میکنید، میگویم. بهخدا سوگند که علی س، دورنگر و نیرومند بود؛ سخنان راست و درست، میگفت و به عدل و عدالت، حکم مینمود؛ علم و دانش، از وجودش تراوش میکرد و از او، حکمت و فرزانگی میبارید؛ او از دنیا و دلبستگیهای دنیوی، هراسان و گریزان بود و با شب و تاریکیهای شب (و عبادتهای شبانگاهی)، انس میگرفت. بسیار میگریست و پیوسته در تفکر و اندیشه بود؛ به لباسی ساده و غذایی نه چندان مرغوب، بسنده میکرد و درمیان ما، همانند یکی از ما بود؛ هرگاه از او چیزی میپرسیدیم، پاسخمان را میداد و چون از او پیرامون موضوعی سؤال میکردیم، ما را از آن موضوع، باخبر میساخت؛ بهخدا سوگند که هرچند رابطهی تنگاتنگ و نزدیکی با هم داشتیم، اما هیبتش، ما را میگرفت و خیلی کم، در حضورش سخن میگفتیم؛ اهل دین را گرامی میداشت و بینوایان را به خود نزدیک میکرد و به آنان مهر میورزید؛ هیچ توانمندی، فکر این را هم نمیکرد که در راستای هدفی باطل و ناروا، به علی سچشم بدوزد و هیچ ناتوانی از عدل و داد او، ناامید نمیشد؛ یکبار که تاریکی شب، همه جا را گرفته بود و ستارهای در آسمان دیده نمیشد، علی سرا دیدم که ریشش را گرفته، در محراب عبادت، همچون آدمِ مارگزیدهای به خود میپیچید و گریهای همانند گریهی غمزدگان، سر میداد و میگفت: «ای دنیا! به من، روی کردهای و خودت را برایم آراستهای؛ هی! هی! از من دور شو و کسی جز مرا فریب بده؛ من، تو را سهطلاقه کرده و از تو جدا شدهام و هیچ رجوعی، در کار نیست؛ چراکه عمرت، کوتاه است و هیچ شرافت و ارزشی نداری. آه و افسوس که سفر طولانی و وحشتناکی در پیش است و زاد و توشهی اندکی دارم». معاویه سگریست و فرمود: «خداوند متعال، ابوالحسن را بیامرزد؛ بهخدا سوگند که او، همینگونه بود. ای ضرار! از بابت شهادت علی سچقدر، اندوهگینی؟» پاسخ داد: «بهاندزهی مادر غمگینی که فرزندش را در دامانش، ذبح کردهاند» [۶۵۰].
عمر بن عبدالعزیز /میگوید: رسولخدا صرا در خواب دیدم و ابوبکر و عمربکنارش نشسته بودند؛ سلام کردم و نشستم. در این اثنا علی و معاویه برا آوردند و وارد خانهای کردند و در را بستند. دیری نپایید که علی س، بیرون آمد و میگفت: سوگند به پروردگار کعبه که به نفع من، قضاوت شد.. پشت سر، معاویه س، بیرون آمد و میگفت: سوگند به پروردگار کعبه که مورد بخشش قرار گرفتم [۶۵۱].
ابنعساکر از ابوزرعهی رازی روایت کرده که شخصی، به او گفت: «من، بغض معاویه را در دل دارم». پرسید: چرا؟ پاسخ داد: «زیرا با علی سجنگید». ابوزرعه به او فرمود: «وای بر تو! پروردگار معاویه، مهربان است و کسی که با معاویه س، طرف میباشد، خیلی بزرگوار؛ پس چرا تو، خودت را درمیان آن دو، وارد میکنی؟» [۶۵۲].
[۶۴۹] ر.ک: الإستیعاب (۳/۱۱۰۸). [۶۵۰] نگا: الإستیعاب (۳/۱۱۰۸). [۶۵۱] البدایة والنهایة (۸/۱۳۳). [۶۵۲] همان.
خلافت حسن بن علیسو مهمترین ویژگیهایش و پارهای از مواضعش در زندگانی اجتماعی و برنامهی اصلاحی وی که تاج وحدت و یکپارچگی را بر سر امت اسلامی نهاد.
این فصل شامل مباحث زیر میباشد:
مبحث اول: به خلافت رسیدن حسن بن علی س
مبحث دوم: مهمترین صفات و ویژگیهای حسن س، و زندگانی اجتماعی وی.
مبحث سوم: مهمترین شخصیتهای پیرامون حسن بن علی س
مبحث چهارم: صلح حسن بن علی سبا معاویه س
پس از آنکه امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب سدر رمضان سال چهل هجری به دست یکی از خوارج به نام عبدالرحمن بن ملجم مرادی به شهادت رسید، با حسن بن علی سبیعت شد [۶۵۳]. امیرالمؤمنین علی س، هیچکس را به عنوان جانشین خود تعیین نکرد و خود مردم، فرزندش حسن سرا به عنوان خلیفه برگزیدند.
پس از آنکه علی سبه شهادت رسید، فرزندش حسن سبر او نماز گزارد و چهار تکبیر گفت. علی سدر کوفه دفن گردید. نخستین کسی که با حسن سبیعت کرد، قیس بن سعد سبود. وی، به حسن سگفت: دستت را دراز کن تا با تو بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبرش و نیز جنگ با کسانی که حرمتشکنی کردند، بیعت نمایم. حسن سفرمود: «بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبرش؛ چراکه این دو اساس، در بردارندهی تمام شرایط است». بدین سان قیس سبا حسن سبیعت کرد و سکوت نمود و پس از او، عموم مردم با حسن سبیعت کردند [۶۵۴]. گفتنی است: حسن بن علی سبدانگاه که اهل عراق، خواهان بیعت با او شدند، گفت: به شرط آنکه مطیع و فرمانبردار باشید؛ با هر کس که سازش نمودم، شما نیز سازش نمایید و با هر کس که جنگیدم، شما نیز بجنگید [۶۵۵].
در روایت ابن سعد چنین آمده است: حسن بن علی سپس از پدرش، از اهل عراق، دو بیعت و پیمان گرفت: یکی بیعت خلافت و امارت، و دیگری بیعت بر سر اینکه به هر کاری که او بکند، تن دهند و به تصمیم او راضی و خرسند شوند [۶۵۶]. از این روایات، چنین به نظر میرسد که حسن بن علی ساز همان آغاز خلافتش مقدمات صلح با معاویه سرا فراهم نمود؛ چنانچه بطور مفصل پیرامون این موضوع سخن خواهیم گفت. با بررسی چگونگی بیعت گرفتن حسن ساز مردم، به نکات ذیل پی میبریم:
اول: بطلان و نادرستی این پندار که حسن سبنا به تصریح پدرش به خلافت رسیده است.
برخی، این قضیه را با تمام توان، رواج دادهاند که علی بن ابیطالب سبه جانشینی فرزندش حسن ستصریح نمود و او را آشکارا به عنوان جانشین خود برگزید [۶۵۷]. باید گفت: این، یکی از دروغهایی است که به امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب سنسبت داده شده و هیچ پایه و اساس درستی ندارد. برخی، بر این باورند که امامت، همچون نبوت است و امام از طریق نص و فرمودهی الهی و به زبان پیامبر صبه مقام امامت میرسد؛ بدین سان امامت را همانند نبوت، یکی از الطاف الهی بر میشمارند و معتقدند که هیچ دورانی نباید، خالی از امامی باشد که از سوی خدا بدین منصب برگزیده شده است. همچنین اینها، بر این باورند که حق انتخاب و تعیین امام، با مردم نیست و هیچ امامی نمیتواند از سوی خود، امام پس از خود را انتخاب و تعیین نماید. آنان در این زمینه، روایات زیادی را ساخته و پرداخته و آن را به امامان نسبت دادهاند؛ چنانچه این سخن را به امام محمد باقر /نسبت دادهاند که: شما میپندارید این امر (تعیین امام) با ماست و ما، آن را به هر کس که خواسته باشیم، واگذار میکنیم! نه به خدا قسم که چنین نیست؛ بلکه این امر، از سوی رسولخدا صبه افراد مشخصی داده شده که به ترتیب، میآیند تا اینکه این امر، به صاحب آن برسد [۶۵۸].
آنان، معتقدند که پیامبر صامامان پس از خود را با ذکر نام آنها، معین نموده است. بر این اساس بر این باورند که امامان، دوازده نفرند، نه کمتر و نه بیشتر:
۱- علی بن ابیطالب سملقب به مرتضی، درگذشتهی سال ۴۰ هجری.
۲- سن بن علی س، درگذشتهی سال ۵۰ هجری.
۳- سید الشهداء حسین بن علی س، درگذشتهی سال ۶۱ هجری.
۴- زین العابدین، علی بن حسین، درگذشتهی سال ۹۵ هجری.
۵- محمد بن علی باقر، درگذشتهی سال ۱۱۴ هجری.
۶- جعفر بن محمد (امام صادق)، درگذشهی سال ۱۴۸ هجری.
۷- امام کاظم، موسی بن جعفر درگذشتهی سال ۱۸۳ هجری.
۸- علی بن موسیالرضا، درگذشتهی سال ۲۰۳ هجری.
۹- محمد بن علی (جواد)، درگذشتهی سال ۲۲۰ هجری.
۱۰- علی بن محمد (هادی)، درگذشتهی سال ۲۵۴ هجری.
۱۱- حسن بن علی عسکری، درگذشتهی سال ۲۶۰ هجری.
۱۲- محمد بن حسن مهدی، درگذشتهی سال ۲۵۶ هجری.
نخستین کسی که عقیدهی وصیت و امامت را بنا نهاد، ابن سبأ بود؛ وی، این عقیده را بدین سان پایهگذاری کرد که امر امامت، به علی بن ابیطالب سمیرسید و به او منتهی میگردید؛ یعنی به نام سایر ائمه در دیدگاه خودساختهی ابن سبأ تصریح نشده بود، ولی کسانی که پس از ابن سبأ آمدند، دامنهی وصیت و حق امامت را در تعدادی از فرزندان علی سگسترش دادند. از آنجا که ائمه و جد بزرگوارشان علی سسرسختانه در برابر این پندار ایستادند، بانیان این عقیده، دروغی دیگر به نام تقیه را بنا نهادند تا اندیشههایشان را بدور از سرسختی و یا اثرپذیری از مواضع روشن و شفاف اهل بیت، گسترش دهند. خلاصه اینکه یکی از مهمترین و بارزترین مسایل خودساختهی عدهای، این بود که عقیدهی وصیت را بنا نهادند. عقیدهی وصیت، بدین معناست که رسولخدا صوصیت نمود که بلافاصله پس از وفاتش، علی سزمام امور را بدست گیرد. بنا بر این عقیده، کسانی که پس از پیامبر صبه خلافت رسیدند، این حق را از علی سغصب کردند. در اصول کافی، روایتی بدین مضمون آمده است: هر کس، بمیرد و امام خویش را نشناسد، بر مرگ جاهلی مرده است. گفتنی است: با بررسی دوران خلفای راشدین، بدین نتیجه میرسیم که در زمان خلافت ابوبکر سو همچنین در دوران خلافت عمر سهیچ اثری از این عقیده (عقیدهی وصایت علی سوجود نداشته است؛ بلکه سرآغاز پیدایش این پندار، در اواخر خلافت عثمان سیعنی در دوران بروز فتنه میباشد. پس از اینکه این سخن، به گوش صحابه شرسید، آنان، آن را رد کردند و دروغ بودن این سخن را برملا ساختند؛ چنانچه علی بن ابیطالب و ام المؤمنین عایشه ب، در رأس آن دسته از صحابه قرار داشتند که به رد و تکذیب این عقیده پرداختند؛ بدین سان مشاهده میکنیم که از آن پس، یعنی در زمان خلافت علی ساین عقیده، سازماندهی بیشتری یافت و بیش از پیش به سوی آن فرا خوانده شد.
البته برخی از علمای این فرقه از جمله نوبختی و کشی، بدین نکته تصریح نمودهاند که عقیدهی وصیت، یکی از مسایل خودساختهی عبدالله بن سبأ میباشد؛ چنانچه بنده در تحلیل وقایع زندگانی علی بن ابیطالب سبه تفصیل در این باره سخن گفتهام. دلایل زیادی وجود دارد که بطلان و نادرستی این پندار را روشن میسازد؛ از آن جمله میتوان به روایات صحیحی اشاره کرد که در این زمینه از تعدادی از اصحاب سو در رأس آنان علی سنقل شده است:
۱- باری در حضور عایشه لگفته شد که رسولخدا صدر مورد جانشینی علی سوصیت نموده است. عایشه لفرمود: چه کسی، چنین گفته است؟ من، پیامبر صرا (در واپسین لحظات حیاتش) دیدم و او را به سینهام تکیه داده بودم. آن حضرت صتشت آبی درخواست کرد؛ آنگاه (پیکر و گردن آن حضرت) کج شد و درگذشت؛ پس چگونه من در آن هنگام ندیدم که رسولخدا صبرای علی سوصیتی بکند؟ [۶۵۹].
بدین سان عایشه لتصریح نمود که رسولخدا صهیچ وصیتی در مورد جانشینی علی سنفرمود و این، یکی از مهمترین دلایلی است که نشان میدهد هیچ وصیتی از جانب رسولخدا صدر مورد خلافت علی سصورت نگرفته است. چراکه پیامبر صدر دامان عایشه لوفات نمود و اگر چنین وصیتی مینمود، عایشهی صدیقه لنسبت به این مسأله از همه آگاهتر بود [۶۶۰].
۲- عبدالله بن عباس بمیگوید: علی بن ابیطالب سدر بیماری وفات رسولخدا صاز خانهی آن حضرت صبیرون آمد. مردم پرسیدند: ای اباالحسن! حال رسولخدا صچطور است؟ گفت: الحمد لله؛ خوب شده است. سپس عباس بن عبدالمطلب سدستش را گرفت و گفت: به خدا سوگند، پس از سه روز، تو بندهی عصا خواهی شد. (یعنی رسولخدا صوفات میکند و تو، زیردست دیگران میگردی.) به خدا قسم، من، میدانم که رسولالله صدر اثر این بیماری وفات خواهد کرد. زیرا من، چهرههای بنیعبدالمطلب را هنگام مرگ میشناسم. بیا با هم نزد رسولخدا صبرویم تا از او بپرسیم که خلافت، به چه کسی میرسد؟ اگر خلافت، به ما میرسد، بدانیم؛ و اگر به غیر ما هم میرسد، بدانیم که در این صورت برای ما وصیت نماید. علی سگفت: به خدا سوگند اگر از رسولخدا صچنین درخواستی بکنیم و ما را از آن باز بدارد، پس از او مردم، هرگز خلافت را به ما نخواهند داد. به خدا قسم که من از رسولخدا صچنین درخواستی نخواهم کرد [۶۶۱].
علی سبدین سان گواهی داد که صحابه ششدیداً پایبند اوامر و وصایای رسول اکرم صبودند و اگر رسولالله صوصیتی مینمود، هیچیک از آنان، نسبت به انجام وصیت آن حضرت صکوتاهی نمیکرد و از همینرو انصار سنیز در سقیفهی بنیساعده، آزادانه و باشجاعت، اظهار نظر نمیکردند و پیشنهاد نمیدادند که یک امیر، از ما تعیین شود و یک امیر نیز از مهاجران؛ [۶۶۲]. بلکه بیچون و چرا با وصی رسولخدا صبیعت مینمودند و یا حداقل برخی از آنها، وصیت رسول اکرم صرا به یکدیگر یادآوری میکردند. همچنین اگر رسولخدا صدر مورد خلافت علی سوصیتی نموده بود، حتماً علی سبه عباس ساین نکته را یادآوری مینمود که چگونه از رسولخدا صدرخواست خلافت نماییم، حال آنکه آن حضرت صدر مورد خلافت من، وصیت نموده است؟! بههر حال رسول اکرم صهمان روز درگذشت و هیچ دلیلی وجود ندارد که بر این ادعای بیاساس، صحه بگذارد؛ بلکه تمام روایاتی که در زمینهی وصیت پیامبر صدربارهی خلافت علی سنقل شده، بیاساس میباشد. زیرا این سخن صریح علی س، ادعای مزبور را رد میکند و تمام روایات نقلشده در این مورد، یا از اساس، دال بر خلافت نیست و یا موضوع و ساختگی است [۶۶۳].
۳- از علی سسؤال شد: آیا رسولخدا صچیزی را به شما اختصاص داد؟ علی سگفت: «رسول اکرم صهر آنچه که به ما داد، آن را به عموم مردم نیز عنایت نمود، جز آنچه در غلاف شمشیرم هست». و آنگاه نوشتهای از نیام شمشیرش درآورد که در آن آمده بود: «لعنَ اللهُ مَن ذبحَ لغیر الله ولعن الله من سرقَ منار الأرضِ ولعن اللهُ من لعن والده ولعن اللهُ من آوی محدثاً» [۶۶۴]. یعنی: «لعنت خدا بر کسی که به نام غیرخدا (حیوانی را) ذبح نماید؛ و لعنت خدا بر کسی که علایم و حدود اراضی را بدزدد و لعنت خدا بر کسی که پدرش را نفرین نماید و لعنت خدا بر کسی که مفسدی را پناه دهد».
ابنکثیر /میگوید: این حدیث که در صحیحین و سایر کتابهای حدیث آمده، در رد پندار کسانی است که گمان میکنند رسولخدا صدر مورد خلافت علی سوصیت نموده است. اگر این پندار یا ادعا، درست بود، هیچیک از صحابه ش، آن را رد نمیکرد؛ چراکه اصحاب سهم در حیات رسول اکرم صو هم پس از وفات آن حضرت صبهشدت فرمانبردار دستورات خدا و رسولش بودند و امکان نداشت که با وجود آنهمه پایبندی به دستورات خدا و پیامبر، کسی دیگر را بر خلاف حکم رسولخدا صبه خلافت برگزینند. کسی که صحابه را به عدم اجرای دستور پیامبر صمتهم مینماید، در واقع همهی آنان را به فسق و فجور و مخالفت با حکم رسولالله صمتهم میسازد. حال آنکه خدای متعال در قرآن کریم از صحابه شتعریف و قدردانی نموده است. از اینرو کسی که چنین اتهامی را به صحابه شنسبت دهد، در حقیقت از کمند اسلام بریده و به اجماع امامان بزرگوار کافر شده است [۶۶۵].
نووی /میگوید: این حدیث، پندار مدعیان محبت علی سمبنی بر انتصاب وی به خلافت و نیز سایر ادعاهای بیاساس آنان را رد میکند [۶۶۶].
۴- عمرو بن سفیان میگوید: علی سپس از پیروزی در جنگ جمل گفت: ای مردم! رسولخدا صدر مورد این امارت، حکم خاصی برای ما ابلاغ نکرد تا اینکه ما، بدین نتیجه رسیدیم که ابوبکر سرا به خلافت برگزینیم... [۶۶۷].
۵- ابوبکر بیهقی با سندش از شقیق بن ابیسلمه نقل میکند که به علی بن ابیطالب سگفته شد: آیا کسی را به عنوان خلیفه، برای ما تعیین نمیکنی؟ گفت: رسولخدا صکسی را به عنوان خلیفه تعیین نکرد و من، این کار را بکنم؟! اگر خداوند، برای مردم ارادهی خیر کرده باشد، پس از من، آنان را بر سر خلافت بهترینشان گرد میآورد؛ همچنانکه پس از وفات پیامبرش، آنان را پیرامون بهترینشان گرد آورد [۶۶۸].
این، دلیل روشنی است که نشان میدهد ادعای انتصاب علی سبه خلافت بر اساس نص، یکی از ادعاهای بیاساس اهل بدعت میباشد که باعث شعلهور شدن آتش کینه نسبت به اصحاب رسولالله صگشته که علی و سایر اهل بیت نیز جزو آنان هستند. آری! عدهای با ادعای محبت علی سو اهل بیت، بر دشمنی و دسیسهی درونی خود بر ضد اسلام و مسلمانان پوشش مینهند [۶۶۹].
بر اساس نصوصی که بیان شد، با وضوح تمام، بیاساس بودن ادعای اهل بدعت مبنی بر وصیت رسولخدا صدر مورد خلافت علی سهویدا میگردد و روشن و واضح میشود که عبدالله بن سبأ، نخستین کسی است که این ادعا را مطرح نموده و سپس سندها و متونی، ایجاد شده که با نسبت دادن این دروغ به رسولخدا ص، صحابه را به سبب مخالفت با این دروغ بزرگ، هدف قرار داده است. ابنتیمیه /میگوید: در هیچیک از کتابهای مورد اعتماد اهل حدیث، هیچ نصی دال بر انتصاب علی سبه خلافت نیامده و همهی اهل حدیث و محدثان، بر بیاساس بودن این ادعا، اجماع نمودهاند. ابومحمد بن حزم /میگوید: نزد هیچکس، روایتی دال بر نص مورد ادعا نیافتهایم و در این زمینه تنها به روایتی از شخصی ناشناخته با کنیهی ابوالحمراء دست یافتهایم که نمیدانیم کیست؟ [۶۷۰]. ابنتیمیه /در جایی دیگر میگوید: ادعای برخی مبنی بر وجود نص در مورد خلافت علی س، از آن دست مواردی است که هیچیک از علمای گذشته و حال، در اقوال رسولالله صنیافته است؛ از اینرو علمای حدیث و کارشناسان این علم، ادعای مزبور و امثالش را کذب محض میدانند [۶۷۱].
با گذشت زمان، عدهای از غُلات و مدعیان محبت علی س، نظریهی ابنسبأ دربارهی امیرالمؤمنین علی سرا زنده کردند و آن را بسط و گسترش دادند تا از طریق برانگیختن احساسات و عواطف مردم و رهیابی و نفوذ به قلوب آنان، در سایهی این پوشش، به اهداف شومشان بر ضد حکومت اسلامی دست یابند و بدین سان، مسألهی امامت را در تعداد مشخصی از اهل بیت منحصر نمودند؛ نخستین کسی که این دیدگاه را رواج داد، شیطان الطاق بود که هواداران این نظریه، او را مؤمن الطاق نامیدهاند [۶۷۲]. زمانی که زید بن علی /از پیدایش این دیدگاه توسط شیطان الطاق اطلاع یافت، به او گفت: به من خبر رسیده که تو، ادعا میکنی در خاندان پیامبر صامامی است که اطاعت از او واجب میباشد؟ شیطان الطاق گفت: آری؛ پدرت علی بن حسین، یکی از آنهاست. زید /گفت: چطور امکان دارد، حال آنکه هرگاه پدرم، میخواست لقمهی داغی را به من بدهد، ابتدا آن را سرد میکرد و سپس آن را در دهانم میگذشت؟ بنابراین مگر ممکن است که از بابت لقمهی داغی برایم دلسوزی نماید، اما دربارهی آتش جهنم نسبت به من دلسوزی نکرده و مرا از وجود این امام، آگاه ننموده باشد؟! شیطانالطاق گفت: این را به او گفتم؛ اما او، از آن جهت که مبادا تو کفر بورزی و نتواند در حق تو شفاعت نماید، گفتن این موضوع را به تو ناخوشایند دانست [۶۷۳].
این داستان، در معتبرترین کتابهایشان آمده و بیانگر این نکته است که این دیدگاه، آنچنان سری و محرمانه بوده که بر امامی همچون زید مخفی مانده است! محبالدین خطیب، بیان نموده که شیطانالطاق، نخستین کسی است که این پندار را بنا نهاد و امامت و قانونگذاری را منحصر در چند نفر دانست و مدعی عصمت برای افراد مشخصی از اهل بیت گردید [۶۷۴].
در این راستا شخص دیگری به نام هشام بن حکم (متوفای ۱۷۹هجری) با شیطانالطاق مشارکت نمود [۶۷۵]. چنین به نظر میرسد که عقیدهی انحصار امامت در افراد مشخصی، نخست در کوفه توسط پیروان هشام و شیطانالطاق، رواج یافته است [۶۷۶]. آری! ریشهی این اندیشه را باید در قرن دوم هجری، بهوسیلهی مدعیان پیروی از اهل بیت جستجو کرد که از آن جمله میتوان شیطانالطاق و هشام بن حکم را نام برد [۶۷۷]. البنه جریانها، فرقهها و گرایشهای مختلفی در زمینهی تعیین تعداد امامان به وجود آمده است. چنانچه در مختصر التحفة آمده است: بدان که امامیه، قایل به تعداد معینی از ائمه هستند؛ البته در مورد تعداد امامان با هم اختلاف دارند. بعضی، به پنج امام؛ برخی، به شش امام و عدهای نیز به هشت امام اعتقاد دارند. همینطور بعضی، به دوازده امام و برخی هم به سیزده امام معتقدند [۶۷۸].
جای بسی شگفت و تعجب است که معتقدان به امامت، به دستهها و فرقههای مختلفی تقسیم شده و هر یک از این فرقهها، برای تأیید دیدگاه خود دربارهی امام مورد نظرشان، روایاتی متناقض با روایات سایر فرقههای امامیه، نقل میکنند و آنها را به علی سنیز نسبت میدهند! در کتابهای اهل بدعت، چنین تناقضاتی، بهکثرت روایت شده که از آن جمله میتوان به کتابهای اسماعیلیان همچون نوشتههای ناشئ اکبر پیرامون مسایل امامت یا الزینة از ابوحاتم رازی اشاره نمود و یا الـمقالات و الفرق از اشعری قمی و فرق الشیعة اثر نوبختی را نام برد. ناگفته پیداست که مسألهی امامت، از دیدگاه اینها، مسألهای فرعی و غیراصولی نیست که اختلاف نظر دربارهی آن، امری عادی باشد؛ بلکه امامت، از دیدگاه آنان، اساس دین و اصلی مهم در شریعت است. از اینرو معتقدند که هر کس، به امامشان ایمان نیاورد، بیدین است و به همین خاطر نیز، برخی از آنان، برخی دیگر را تکفیر و نفرین میکنند [۶۷۹].
دوازده امامیها، قایل به انحصار امامت در دوازده تن هستند. گفتنی است: هیچیک از بنیهاشم در زمان پیامبر صو پس از آن، یعنی در دوران ابوبکر، عثمان و علی سقایل به امامت دوازده تن نبوده است [۶۸۰]. بلکه این پندار، پس از وفات حسن عسکری /پدید آمد. منحصر دانستن امامت در تعداد مشخصی از افراد، عقیدهای باطل و بیاساس میباشد که امیرالمؤمنین علی و نوادگانش، از آن بری بودهاند. چنانچه در نهجالبلاغه، خطبهای از علی سآمده که ایشان پس از شهادت عثمان سو پس از آنکه مردم، برای بیعت به حضورش رفتند، فرمود: «دعونی والتمسوا غیری، فإنا مستقبلون أمرا له وجوه وألوان، لا تقوم له القلوب ولا تثبت علیه العقول…وإن تركتمونی فأنا كأحدكم ولعلی أسمعكم وأطوعكم لـمن ولیتموه أمركم وأنا لكم وزیرا خیر لكم منی أمیرا» [۶۸۱]. یعنی: «مرا واگذارید و در جستجوی کس دیگری برآیید؛ ما، با چنان امری روبرو شدهایم که فتنهگر و چندچهره است؛ امری که دلها و عقلها، بر آن پایدار و استوار نمیماند. (تا آنجا که فرمود:) اگر مرا واگذارید، همانند یکی از شما خواهم بود و شاید از شما، نسبت به کسی که او را کارگزارتان مینمایید، مطیعتر و حرفشنوتر باشم. اگر من، وزیر و مشاورتان باشم، برای شما بهتر از این است که امیر و کاردارتان باشم».
بنابراین جای بسی شگفت و تعجب است که علی سچگونه امامتی را که بنا بر اعتقاد امامیه، نصی الهی دربارهی خودش و یازده فرزند پس از او بود، نپذیرفت؟ چنانچه کلینی، در اصول کافی آورده است: «ابوعبدالله ÷گفته است: «إن الإمامة عهد من الله ﻷمعهود لرجال مسلمین لیس للإمام أن یزویها عن الذی یكون بعده)» [۶۸۲]. یعنی: «امامت، پیمانی از سوی خدا برای مردان برگزیدهای است. برای امام روا نیست که امام پس از خود را از این حق، باز بدارد».
اینک این پرسش مطرح میشود که چگونه امکان دارد، علی سبهعنوان امام، بگوید: مرا رها کنید و در پی کس دیگری برآیید؟! آنچه از فرمودهی علی س، در این خطبه برمیآید، این است که ایشان، خلافت را برای کسی غیر از خود نیز روا میدانسته است؛ از اینرو بدین نکته تصریح کرده است که: «اگر در مقام شهروندی و در خدمت خلیفه و کاردار مسلمانان باشم، بهتر از آن است که امام و امیر شوم».
در نهج البلاغه سخنی واضح و صریح از علی سنقل شده که فرموده است: «إنه بایعنی القوم الذین بایعوا أبا بكر وعمر وعثمـان على ما بایعوهم علیه؛ فلم یكن للشاهد أن یختار و لا للغائب أن یرد و إنمـا الشورى للمهاجرین والأنصار؛ فإن اجتمعوا على رجل وسموه إماماً كان ذلك لله رضى فإن خرج منهم خارج بطعن أو بدعة ردوه إلى ماخرج منه فإن أبى قاتلوه على اتباعه غیر سبیل الـمؤمنین و ولاه الله ما تولى» [۶۸۳]. یعنی: «همانا کسانی با من بیعت کردهاند که با ابوبکر، عمر و عثمان بیعت نمودند و بیعتشان با من، به همان شکل و بر اساس همان پیمان میباشد؛ از اینرو آنکس که در بیعت حضور داشت، نمیبایست خلیفهی دیگری برگزیند و آنکس که در بیعت حضور نداشت نیز نمیبایست از پذیرش بیعت، سر باز زند و اصلاً شورای مسلمانان ـ در تعیین خلیفه و ادارهی امورـ از آنِ مهاجران و انصار است؛ بنابراین اگر شورای مسلمانان، بر خلافت کسی گرد آمدند و او را کاردارشان خواندند، خشنودی خدا هم در آن است و چنانچه کسی با خردهگیری و یا نوآوری و بدعت، از پیمان خلیفه درآید، مسلمانان، او را به آنچه که از آن برون رفته، باز میگردانند و اگر از بازگشت به پیمان، سر باز زند، با او میجنگند؛ چراکه او، راه غیرمؤمنان را پیموده و خدا نیز او را به همان سو میکشاند که در پیش گرفته است».
مواردی که از این عبارت علی مرتضی س، روشن میشود، عبارتست از:
مشروعیت خلافت ابوبکر، عمر و عثمان ساز دیدگاه علی س.
همسانی و همانندی در چگونگی به خلافت رسیدن علی و کیفیت به خلافت رسیدن خلفای پیشین. از اینرو اگر سقیفهی بنیساعده، به خلافت رسیدن عمر و شورای عمر برای تعیین خلیفه، دسیسهای برای تحقق اهداف عدهای زورطلب، قلمداد گردد، در مورد خلافت علی مرتضی که همسان پیشینیان به خلافت رسید، چه تعبیری وجود خواهد داشت؟ اصلاً چه کسی میتواند این جرأت را به خود بدهد که به خلافت رسیدن علی مرتضی را تداوم توطئهی سقیفه بداند؟ (نعوذ بالله) [۶۸۴].
تنها شورای اسلامی مورد قبول از نگاه علی سدر آن روزگار، شورای مهاجران و انصار بوده است؛ بنابراین بسط این نکته، به بیان نقش و جایگاه خبرگان و سرامدان دینی در تعیین حاکم اسلامی میانجامد.
مسألهی انتصاب علی سبه امامت و یا بیان نص در این زمینه، به هیچ عنوان به ثبوت نرسیده و منحصر دانستن حق امامت برای تعداد مشخصی، بر اساس کتاب و سنت، مردود و غیرقابل پذیرش میباشد. چنانچه چنین دیدگاهی از نظر عقل و منطق واقعگرا نیز قابل قبول نیست. چراکه پس از پایان دورهی امامت آخرین امام، سرنوشت امت چه میشود و آیا باید بدون امام زندگی کنند؟ بدین سان بر اساس اعتقاد دوازده امامیها، دوران امامت ائمه، بیش از دو و نیم قرن طول نمیکشد و از آن زمان تا کنون، امت، در واقع بدون امام زیسته است! حال آنکه وجود امام در هر عصری، از اعتقادات و باورهای اساسی و ضروری امامیه بهشمار میرود و این، تناقضی آشکار میباشد. از اینرو مدافعان این دیدگاه، کوشیدهاند تا عقیدهی انحصار امامت در امامان مشخصی را بسط داده و مسألهی نیابت مجتهد از امام را مطرح نمایند. در مورد حدود نیابت نیز به اتفاق نظر نرسیده و بدین سان اقوال و دیدگاههای مربوط به این مسأله، متفاوت و بلکه متعارض گردیده است. چنانچه در این عصر، به صورت عملی و بکلی، از این قاعدهی دینی خود، پا فراتر نهاده و انتخابات را روش تعیین رییس حکومت قلمداد کرده و از انحصار عددی به انحصار نوعی روی آورده و ریاست کل حکومت را بر اساس ولایت فقیه بنا نهادهاند [۶۸۵]. این، در حالی است که ولی فقیه، معصوم نمیباشد و چنان نصی هم از دیدگاه آنان وجود ندارد که قایل به امامت غیرمعصوم باشد. از اینرو اصل امامت که بهانهای برای در هم شکستن صفوف مسلمانان بوده، در عمل، توسط معتقدان به این اصل، رها شده و بدین سان، انسانی عادی هم میتواند به نام ولی فقیه، در رأس حکومت قرار بگیرد؛ هرچند از خاندان پیامبر صنباشد!.
استاد احمد کاتب، تحول اندیشهی سیاسی این فرقه را از شورا به ولایت فقیه مورد بررسی قرار داده و دربارهی امیرالمؤمنین حسن بن علی سو شورا، سخن به میان آورده و روشن نموده که حسن بن علی سدر فراخوان مردم به بستن میثاق با خویش، به هیچ نصی از جد بزرگوارش رسول اکرم صیا پدرش امیرالمؤمنین علی ساستناد نکرد و این، بیانگر اعتقاد حسن بن علی سبه شورا و حق امت در انتخاب حاکم میباشد؛ چنانچه این باور امام حسن س، در آن زمان نمایانتر میگردد که وی، از مقام خود در عرصهی خلافت چشمپوشی میکند و آن را به صورت مشروط بر اساس رعایت اصل شورا در ساختار حکومت اسلامی، به معاویه سواگذار مینماید. بنابراین، اگر آنطور که برخی میپندارند، خلافت یا امامت، انتصابی و بر اساس نص الهی یا تعیین پیامبر صبود، در این صورت برای امام حسن سبه هیچ عنوان و تحت هیچ شرایطی جایز نبود که دست از امامت بکشد و آن را به شخص دیگری واگذار کند؛ به عبارتی در این صورت برای حسن سجایز نبود که با معاویه سبیعت نماید و حتی یارانش را به بیعت با معاویه سفرا بخواند و بدین سان، حق مسلّم امام حسین سرا نادیده بگیرد. البته باید دانست که حسن س، مرتکب هیچ کوتاهی و قصوری در این زمینه نگردید و راهی را پیمود که ضامن حق مسلمانان در عرصهی انتخاب حاکمشان از طریق شورا و رعایت ساختار مشورتی بود. چنانچه امام حسین ستا واپسین روز حیات معاویه سبه بیعت با وی پایبند ماند و درخواست کوفیان پس از وفات امیرالمؤمنین حسن سرا برای قیام بر ضد معاویه سرد کرد. چراکه میان او و معاویه س، پیمانی وجود داشت که نقض آن، برایش روا نبود. از اینرو حسین ستنها پس از آن قیام نمود که یزید، زمام امور را به دست گرفت. آن زمان بود که حسین سبه بیعت با یزید بن معاویه، تن نداد و در همین راه نیز در سال ۶۱ هجری، در کربلا به شهادت رسید [۶۸۶].
[۶۵۳] طبقات (۳/۳۵-۳۸)، به تحقیق: دکتر احسان عباس. [۶۵۴] تاریخ طبری (۶/۷۳). [۶۵۵] همان (۶/۷۷). [۶۵۶] طبقات (۱/۳۱۶) به تحقیق: دکتر محمد سلمی. [۶۵۷] فرق الشیعة، نوشتهی نوبختی، ص۳۴. [۶۵۸] الإمامة و النص، نوشتهی فیصل نور، ص۸. [۶۵۹] صحیح بخاری، شمارهی ۲۷۴۱، کتاب الوصایا. [۶۶۰] بذل المجهود فی إثبات مشابهة الرافضة للیهود (۱/۱۹۰). [۶۶۱] بخاری، کتاب المغازی، حدیث شمارهی ۴۴۴۷. [۶۶۲] نگا: صحیح بخاری، حدیث شمارهی ۶۸۳۰. [۶۶۳] الإمامة والرد علی الرافضة، تحقیق: علی ناصر فقیهی، ص۲۳۸ [۶۶۴] صحیح مسلم، شمارهی ۱۹۷۸. [۶۶۵] البدایة والنهایة (۵/۲۲۱) [۶۶۶] شرح صحیح مسلم (۱۳/۱۵۱) [۶۶۷] الإعتقاد، ص۱۸۴؛ بیهقی در دلائل النبوة، سندش را حسن دانسته است. [۶۶۸] الإعتقاد، ص۱۸۴ با سند جید. [۶۶۹] عقیدة أهل السنة فی الصحابة (۲/۶۲۰). [۶۷۰] المنهاج (۸/۳۶۲)؛ الفصل (۴/۱۶۱). [۶۷۱] المنهاج (۷/۵۰). [۶۷۲] نگا: أصول الإمامة (۲/۸۰۰). [۶۷۳] الرجال از کشی، ص۱۸۶. [۶۷۴] مجلهی الفتح، ص۵، شمارهی۸۶۲، سال ۱۳۶۷ه.ق. [۶۷۵] أصول الإمامیة (۲/۸۰۳). [۶۷۶] أصول الإمامیة (۲/۸۰۵)؛ بحار النوار (۱/۲۵۹). [۶۷۷] أصول الإمامیة (۲/۸۰۶). [۶۷۸] مختصر التحفة، ص۱۹۳. [۶۷۹] أصول الإمامیة (۲/۸۰۷). [۶۸۰] منهاج السنة (۲/۱۱). [۶۸۱] نهج البلاغة، خطبهی ۹۲، ص۱۷۸،۱۷۹ شرح محمد عبده، انتشارات دار الأندلس. [۶۸۲] اصول کافی، از محمد بن یعقوب کلینی، ج۱، ص ۲۷۸ . [۶۸۳] نهجالبلاغه، شرح محمد عبده، نامهی۶ [۶۸۴] شرح مطالب مربوط به نهج البلاغه، با اقتباس از کتاب مختصر و مفید (پژوهشی در نهج البلاغه) اثر شیخ صالح درویش و ترجمهی بنده، بر نوشتار پیش روی شما افزوده شد. (مترجم) [۶۸۵] الحکومة الإسلامیة، ص۲۴۸؛ اصول الامامیة (۲/۸۱۴). [۶۸۶] تطور الفکر السیاسی الشیعی من الشوری إلی ولایة الفقیه، ص ۱۷و۱۸.
جابر بن سمره سمیگوید: رسولخدا صفرمود: «یكونُ إثنا عشر أمیراً» یعنی: «دوازده نفر به امامت (امارت)خواهند رسید». آنگاه رسولخدا صسخنی گفت که من، آن را نشنیدم؛ پدرم میگوید: رسولخدا صفرمود: «همگی آنان، از قریش هستند» [۶۸۷].
در روایت دیگری از مسلم /آمده که جابر سمیگوید: از رسولخدا صشنیدم که فرمود: «لایزال الإسلام عزیزاً إلى إثنی عشرة خلیفة» یعنی: «اسلام، همچنان تا (روی کار آمدن) دوازده خلیفه، غالب و پابرجا خواهد بود». جابر سمیگوید: سپس رسولخدا صسخنی گفت که من، آن را نفهمیدم؛ از پدرم پرسیدم که چه فرمود؟ گفت: فرمود: «همگی آنان از قریش هستند» [۶۸۸]. در روایت دیگری آمده که فرمود: «لایزال هذا الدین عزیزاً منیعاً إلی إثنی عشر خلیفة» [۶۸۹]. این حدیث نیز به معنای روایت پیشین میباشد. در روایت دیگری آمده است: «لایزال أمر الناس ماضیاً ما ولیهم إثنا عشر رجلاً» [۶۹۰]. یعنی: «وضعیت مردم، همچنان رو به راه و سامانیافته است تا آن زمان که دوازده تن، زمام امورشان را به دست گیرند».
امام ابوداود /از طریق اسود بن سعید از جابر سروایتی همچون روایت پیشین نقل کرده و افزوده است: «زمانی که به منزلش بازگشت، قریشیان، نزدش رفتند و گفتند: پس از آن، چه میشود؟ فرمود: «هرج و مرج و نابسامانی، به وجود میآید» [۶۹۱].
دوازده امامیها، با استناد به این روایات، در برابر اهل سنت موضع میگیرند؛ البته این امر، برآمده از ایمانشان به این نصوص نیست؛ بلکه ناشی از جبههگیری در برابر اهل سنت بر اساس متون و نصوص دینی خودشان میباشد. اندکی تأمل در این روایات، نشان میدهد که دوازده فرد مذکور، به خلافت میرسند و اسلام، در دوران آنان در کمال عزت و سربلندی است و مردم، پیرامون یکایک آنها، متحد و یکپارچه میگردند و وضعیت مردم، در آن زمان روبهراه و سامانیافته میباشد. ناگفته پیداست که ویژگیهای مذکور در هیچیک از امامان مورد ادعای امامیه، تحقق نیافته و هیچ کدامشان جز امیرالمؤمنین علی و حسن ببه خلافت نرسیده و بنا به اعتقاد خودشان، وضعیت مسلمانان در دوران هیچیک از دوازده امام مورد ادعای آنان، چندان سامانی نداشته؛ بلکه وضعیت امت، نابسامان و خراب بوده است. چنانچه ستمکاران و بلکه کافران، زمام امور مسلمانان را به دست داشتهاند [۶۹۲]. و خود ائمه، در آن زمان دربارهی مسایل دینشان تقیه میکردند. همانطور که شیخ مفید، دوران امیرالمؤمنین علی سرا دوران تقیه دانسته و ادعا کرده که علی سبا آنکه کرسی خلافت را در دست داشت، همچنان تقیه میکرد [۶۹۳]. و نمیتوانست قرآن را ظاهر بگرداند و بر اساس تمام احکام اسلام، حکم براند. چنانچه شیخ جزایری، بدین نکته تصریح نموده [۶۹۴]. و شیخشان، مرتضی، علاوه بر این گفته است: علی سناگزیر بود به خاطر دین، با صحابه کنار بیاید و بلکه با آنان، همکاری نماید [۶۹۵]. بدین سان واضح میگردد که حدیث، در یکسو قرار دارد و پندار اینها، در سویی دیگر. همچنانکه حدیث مذکور، بیانگر حصر ائمه در تعداد مشخصی نمیباشد؛ بلکه در اصل خبر میدهد که اسلام، در دوران این دسته از حکام و خلفا، سربلند و سرافراز است. چنانچه عصر خلفای راشدین و بنیامیه، دوران عزت و سرافرازی اسلام بود [۶۹۶]. از اینرو ابنتیمیه /میگوید: «اسلام و شرایع اسلامی، در دوران بنیامیه، بیش از ادوار بعدی، گسترش و غلبه یافت». وی، آنگاه به حدیث مذکور استناد کرده و گفته است: «این وضعیت، در دوران خلفای راشدین وجود داشت و پس از آن، مردم، پیرامون معاویه سگرد آمدند و آنگاه یزید بن معاویه، و سپس عبدالملک و چهار فرزندش، به قدرت رسیدند و عمر بن عبدالعزیز نیز یکی از آنان بود. و پس از آن، نابسامانی و اختلالی به وجود آمد که تا کنون ادامه دارد». ابنتیمیه، سپس به شرح این خلل میپردازد و میگوید: [۶۹۷]. «در حدیث آمده است که همگی این خلفا، از قریش هستند؛ و این، نشان میدهد که دوازده خلیفه، صرفاً علی و فرزندانش نیستند؛ اگر منظور، علی و فرزندانش بودند، حتماً ویژگی آنان را به صورت مشخص، بیان میکرد. حال آنکه نگفت: همگی از فرزندان اسماعیلند و از عرب نمیباشند. همینطور در صورتی که این دوازده امام یا خلیفه، بطور مشخص از بنیهاشم یا از سلالهی علی سبودند، حتماً بدین نکته تصریح میکرد؛ اما فرمود: (همگی آنان، از قریش هستند) و بلکه به قبیلهی خاصی اختصاص ندارند. چنانچه همانند خلفای راشدین، از تیرههای مختلف قریش همچون بنیتیم، بنیعدی، بنی عبدشمس و بنیهاشم بودند» [۶۹۸]بدین ترتیب واضح گردید که تنها نکتهای که امامیه، میتوانند از احادیث مذکور، برداشت کنند، تعداد حکام یا خلفایی است که آنان، از آن، به دوازده امام تعبیر نمودهاند؛ حال آنکه عدد واردشده در این روایات، نمیتواند دستاویز و دلیل محکمی در تأیید ادعای اهل بدعت باشد [۶۹۹].
[۶۸۷] بخاری، کتاب الأحکام، باب الإستخلاف، (۸/۱۲۷). [۶۸۸] مسلم: کتاب الإمارة، باب الناس تبع لقریش (۲/۱۴۵۳). [۶۸۹] همان. [۶۹۰] مرجع پیشین [۶۹۱] سنن أبیداود (۴/۴۷۲)؛ فتحالباری (۱۳/۲۱۱). [۶۹۲] منهاج السنة (۴/۲۱۰)؛ المنتقی، ص۵۳۳. [۶۹۳] أصول الإمامیة (۲/۸۱۶). [۶۹۴] أصول الإمامیة (۲/۸۱۶). [۶۹۵] همان. [۶۹۶] مرجع پیشین. [۶۹۷] منهاج السنة (۴/۲۰۶). [۶۹۸] منهاج السنة (۴/۲۱۱). [۶۹۹] أصول الإمامیة (۲/۸۱۸)
امیرالمؤنین حسن بن علی سپس از شهادت پدرش و بعد از آنکه با او بیعت شد، به عنوان خلیفهی مسلمانان، زمام امور را در حجاز، یمن، عراق و سایر بلاد اسلامی به مدت هفت ماه در دست گرفت. برخی، مدت خلافتش را هشت ماه و عدهای نیز شش ماه گفتهاند. به راستی که دوران خلافت حسن بن علی س، امتداد دوران خلافت راشده بود؛ چراکه مدت خلافتش، مکمل مدت زمانی است که توسط رسولخدا صاز آن، به خلافت راشده یاد شده است. چنانچه در حدیث پیامبر اکرم صبدین نکته تصریح شده که مدت خلافت راشده، سی سال میباشد و پس از آن، سلطنت و پادشاهی خواهد بود [۷۰۰]. امام ترمذی /از سفینه غلام آزادشدهی پیامبر اکرم صروایت نموده که آن حضرت صفرموده است: «الخلافة فی أمتی ثلاثون سنة ثم ملك بعد ذلك» [۷۰۱]. یعنی: «خلافت در امت من سی سال خواهد بود و پس از آن سلطنت و پادشاهی میباشد».
ابنکثیر در شرح این حدیث میگوید: «سی سال، با خلافت حسن بن علی بتکمیل میگردد. حسن سدر ربیع الاول سال ۴۱ هجری خلافت را به معاویه سسپرد و این واقعه، دقیقاً سی سال پس از وفات رسولخدا صاتفاق افتاد. چراکه رسول خدا صدر ربیع الاول سال ۱۱ هجری وفات نمود و این، یکی از نشانههای نبوت آن حضرت صمیباشد» [۷۰۲]. از اینرو حسن سپنجمین خلیفه از خلفای راشدین است [۷۰۳].
امام احمد /حدیث سفینه را با این الفاظ آورده است: «الخلافة ثلاثون عاماً ثم یكون بعد ذلك ملك» [۷۰۴]. یعنی: «خلافت (پس از من) سی سال خواهد بود و پس از آن، سلطنت و پادشاهی میباشد». ابوداود /چنین روایت کرده است: «خلافة النبوة ثلاثون سنة ثم یؤتی الله الـملك من یشاء أو ملكه من یشاء» [۷۰۵]. یعنی: «خلافت نبوت، سی سال است و پس از آن، خداوند، پادشاهی را به هر کس که بخواهد، میدهد». پس از رسولخدا صتنها دوران خلافت خلفای اربعه و مدت زمان خلافت حسن سدر سی سال خلافتِ مورد اشاره میگنجد؛ از اینرو تمام علما، در شرح این حدیث، بدین نکته تصریح کردهاند که چند ماهی که حسن بن علی سپس از وفات پدرش بر مسند خلافت نشست، جزو خلافت مورد اشاره و بلکه تکمیلکنندهی سی سالی است که در حدیث بدان تصریح شده است. اینک سخن برخی از علما در این زمینه را نقل میکنیم:
۱- ابوبکر بن العربی [۷۰۶]. /میگوید: فرمودهی رسولخدا صدر این حدیث، مصداق پیدا کرد و دوران خلافت خلفای اربعه و هشت ماه خلافت حسن بن علی ش، مطابق آنچه در حدیث آمده، بدون آنکه حتی یک روز هم کم یا زیاد باشد، سی سال طول کشید [۷۰۷].
۲- قاضی عیاض /میگوید: در سی سال مذکور، تنها دوران خلافت خلفای اربعه و چند ماهی میگنجد که با حسن بن علی سبیعت شد و منظور از آنچه که در حدیث آمده: «الخلافة ثلاثون سنة»، سی سال خلافت پس از وفات رسولخدا صمیباشد که در سایر احادیث، تفسیر و تبیین شده است. چنانچه در روایتی آمده است: «خلافة النبوة بعدی ثلاثون سنة ثم تكون ملكا» [۷۰۸].
۳- ابن کثیر /میگوید: دلیل اینکه حسن سیکی از خلفای راشدین میباشد، حدیثی است که در مبحث معجزات و نشانههای نبوت رسول اکرم صبه نقل از سفینه غلام آزادشدهی رسولخدا صآوردهایم که آن حضرت صفرموده است: «الخلافة بعدی ثلاثون سنة» [۷۰۹]. یعنی: «خلافت پس از من، سی سال خواهد بود». سی سال، با خلافت حسن بن علی ستکمیل میشود [۷۱۰].
۴- ابن ابیالعز حنفی /در شرح العقیدة الطحاویة میگوید: خلافت ابوبکر صدیق س، دو سال و چند ماه بود؛ خلافت عمر سده و نیم سال به طول انجامید و عثمان س، دوازده سال خلافت کرد و خلافت علی سچهار سال و نه ماه طول کشید و حسن سشش ماه بر مسند خلافت نشست [۷۱۱].
۵- مناوی /، حدیثی بدین مضمون از رسولخدا صآورده است که: «إن ابنی هذا سید و لعل الله أن یصلح به بین فئتین من الـمسلمین» [۷۱۲]. یعنی: «این فرزندم، سید و آقاست و خداوند، او را سبب صلح و سازش دو گروه از مسلمانان قرار خواهد داد». مناوی /پس از ذکر این حدیث میگوید: این رویداد، زمانی رخ داد که پس از شهادت علی س، با حسن سبیعت شد و حسن س، بحق مدت شش ماه، خلیفه بود و این مدت، مکمل سی سال خلافتی است که پیامبر برگزیدهی خدا، از آن خبر داده و بیان نموده که پس از آن، سلطنت و پادشاهی خواهد بود [۷۱۳].
۶- ابنحجر هیتمی میگوید: حسن بن علی سبنا بر فرمودهی صریح جد بزرگوارش، یکی از خلفای راشدین است؛ وی، پس از شهادت پدرش، با بیعت مردم کوفه، به مدت شش ماه و چند روز بر مسند خلافت نشست. او، خلیفهی برحق و پیشوای عادلی بود و در واقع، صداقت فرمودهی رسول اکرم صرا تحقق بخشید که فرموده است: «الخلافة بعدی ثلاثون سنة» [۷۱۴]. یعنی: «خلافت پس از من، سی سال خواهد بود». آری! شش ماه خلافت حسن بن علی س، مکمل سی سال خلافت راشده میباشد [۷۱۵].
اهل سنت، بر این باورند که حسن بن علی س، خلیفهی برحقی بوده است که با خلافت او، سی سال مورد اشاره در مورد خلافت نبوت کامل میشود [۷۱۶].
چهارم: سخنان نادرست و بیاساس منسوب به حسن بن علی سپس از شهادت پدرش:
این مبحث را از آن جهت در این کتاب گنجاندم که باطل را بشناسیم و از آن برحذر باشیم. چنانچه شاعر میگوید:
عرفت الشـر لا للشـر و لكن لتوقیه
ومن لایعرف الشـر من الخیر یقع فیه
برخی، خطبهها و سخنانی را ساخته و پرداخته و آن را بهدروغ به حسن بن علی بنسبت دادهاند که اینک به نمونهای چند از آن میپردازیم:
«ای مردم! کسی که مرا شناخته، میداند که من، کیستم و کسی که مرا نمیشناسد، بداند که من، حسن بن علی هستم؛ من، بشارتدهنده و فرزند بیمدهنده هستم؛ من، فرزند کسی هستم که به اذن و فرمان خداوند ﻷبه سوی او فرا خواند و من، فرزند چراغ تابان هستم. من، جزو اهل بیت و خاندانی هستم که خداوند، پلیدی را از آنان دور کرده و آنها را پاک ساخته است؛ همان خاندانی که خداوند در کتابش، مودت و دوستی آنان را فرض گردانیده، آنجا که فرموده است:
﴿ وَمَن يَقۡتَرِفۡ حَسَنَةٗ نَّزِدۡ لَهُۥ فِيهَا حُسۡنًا ﴾[الشورى: ۲۳].
«هر کس کار نیکی انجام دهد، بر نیکی او میافزاییم».
چنانچه منظور از انجام نیکی، محبت ما اهل بیت میباشد» [۷۱۷].
دروغ دیگری هم بافته و آن را به ابوالاسود دؤلی [۷۱۸]. /نسبت دادهاند؛ تا آنجا که گفتهاند: «...آنگاه بقدری گریست که قفسهی سینهاش تکان خورد و سپس گفت: در زمینهی امامت پس از خویش، برای فرزند رسولالله صیعنی پسرش که از سلالهی پاک پیغمبر بود و در خلق و خوی و منش و رفتار (و در شکل و قیافه) به آن حضرت شباهت داشت، سفارش نمود. و من، امیدوارم که خداوند، رخنهها و شکافها را بهوسیلهی او پر نماید و نابسامانیها را رفع کند و او را سبب گردهمایی و یکپارچگی جماعت گرداند و آتش فتنه را بهوسیلهی او خاموش نماید. پس با او بیعت کنید تا به راه راست و درست، رهنمون گردید. آنگاه همهی شیعیان، با او بیعت کردند و کسانی که دیدگاه عثمانیه و هواداران عثمان را داشتند، از بیعت با او سر باز زدند و به سوی معاویه شتافتند [۷۱۹].
دروغبافان، علاوه بر این، نامههای طولانی و مفصلی را ذکر نمودهاند که به پندار آنان، حسن بن علی، این نامهها را برای معاویه فرستاده تا او را به بیعت با خویش فرا بخواند و بر او اتمام حجت نماید و دلایل حقانیت خود را برایش بازگو کند. این، در حالی است که صحت نامههای مذکور، از لحاظ سند و متن، به ثبوت نرسیده و فقط در کتابهای اهل بدعت آمده که تهی از سندهای صحیحند و با رویکرد حسن بن علی سدر دوران خلافتش در تعارض قرار دارند [۷۲۰].
گفتنی است: علمای اهل سنت، پیرامون منابع اینگونه روایات، سخن گفته و به بیان بطلان و نادرستی آنها پرداخته و این حقیقت را روشن ساختهاند که این منابع، در زمینهی عقاید و احکام و نیز چگونگی روابط اصحاب با یکدیگر، حجت نیستند. همچنین باید دانست که نصوص و متون مذکور، برگرفته از کتاب مقاتل الطالبیین و الأغانی اصفهانی و نیز کتاب نهجالبلاغه هستند و علما، دربارهی اصفهانی و کتابش و همچنین در مورد نهجالبلاغه سخنانی گفتهاند که اینک به بیان آن، میپردازیم:
[۷۰۰] عقیدة أهل السنة و الجماعة فی الصحابة (۲/۷۴۳). [۷۰۱] تحفة الأحوذی (۶/۳۹۵-۳۹۷)؛ حدیث، حسن است. [۷۰۲] البدایة والنهایة (۱۱/۱۳۴) [۷۰۳] مآثر الإنافة (۱/۱۰۵)؛ مرویات خلافة معاویة، خالد الغیث، ص۱۵۵ [۷۰۴] فضائل الصحابة (۲/۷۴۴) سند آن، حسن است. [۷۰۵] صحیح سنن ابیداود (۳/۷۹۹)؛ سنن ابیداود (۲/۵۱۵). [۷۰۶] ابنعربی، نام دوشخص نامدار در دو قطب مخالف است: یکی از آنها، همین قاضی ابوبکر محمد بن عبدالله، معروف به ابنالعربی (با الف و لام) میباشد که در سال ۵۴۳هـ وفات نمود؛ وی، محدث و فقیهی نامدار است که شرحی بر صحیح ترمذی دارد و (العواصم من القواصم) و همچنین (قانون التأویل فی تفسیر القرآن)، از آثار اوست. شخص دیگری نیز به ابنعربی، معروف بوده است. وی، محییالدین محمد بن علی معروف به ابنعربی صوفی (بدون الف و لام) است که در سال ۶۳۸هـ وفات کرده است. صوفیان، محییالدین ابن عربی را با نام شیخ اکبر میشناسند.(مترجم). [۷۰۷] نگا: أحکام القرآن از ابنالعربی (۴/۱۷۲۰). [۷۰۸] شرح نووی بر صحیح مسلم (۱۲/۲۰۱). [۷۰۹] البدایة والنهایة (۱۱/۱۳۴) [۷۱۰] مرجع سابق. [۷۱۱] شرح الطحاویة، ص۵۵. [۷۱۲] بخاری (۷/۹۴). [۷۱۳] فیض القدیر (۲/۴۰۹) [۷۱۴] الصواعق المحرقة علی أهل البدع و الزندقة (۲/۳۹۷) [۷۱۵] الصواعق المحرقة علی أهل البدع والزندقة (۲/۳۹۷) [۷۱۶] عقیدة أهل السنة فی الصحابة (۲/۷۴۸). [۷۱۷] نگا: مقاتل الطالبیین از ابوالفرج اصفهانی، ص ۵۱-۵۲. [۷۱۸] ابوالاسود دؤلی، علامهی فاضلی است که از بزرگان صحابه روایت نموده و نخستین کسی است که پیرامون علم نحو، سخن گفته است. وی، در سال ۹۶ هجری درگذشت. [۷۱۹] نگا: کتاب الأغانی از ابوالفرج اصفهانی (۱/۱۲۱) [۷۲۰] الوثائق الساسیة والإداریة العائدة للعصر الأموی، محمد ماهر حماده، ص ۹۰-۹۵.
کتاب الأغانی، اثر اصفهانی، کتابی ادبی، افسانهپرداز، غنایی و طنزپرداز و بیاساس است و اصلاً کتابی معتبر در زمینهی علم، تاریخ و فقه نمیباشد؛ هرچند که نزد برخی از ادیبان و تاریخنگاران، از نام و آوازهای نسبی برخوردار شده است. علمای گذشته، دربارهی ابوالفرج اصفهانی، سخنانی گفتهاند؛ از جمله:
خطیب بغدادی /میگوید: «ابوالفرج اصفهانی، دروغگوترین مردم بود؛ وی، نوشتههای زیادی میخرید و سپس تمام روایاتش را از این نوشتهها درمیآورد».
ابنجوزی /میگوید: «...نمیتوان به روایت افرادی چون ابوالفرج اصفهانی اعتماد کرد؛ کتابهایش بر این نکته (که شخص قابل اعتمادی نیست) صحه میگذارند و بیانگر فسق و انحراف او هستند. چنانچه وی، بادهنوشی را ناچیز میشمارد و گاهی به نقل این رویکرد از خودش میپردازد. هر کس، کتاب الأغانی را مورد بررسی قرار دهد، هر زشتی و منکری را در آن بهوضوح میبیند» [۷۲۱].
ذهبی /میگوید: «استادمان، تقیالدین احمد بن تیمیه را دیدم که او را ضعیف میدانست و او را در روایاتش متهم مینمود و به رد و انکار منقولات وی میپرداخت» [۷۲۲].
تعدادی از علمای معاصر نیز دربارهی ابوالفرج اصفهانی، اظهار نظر کرده و سخنانی گفتهاند؛ از جمله:
استاد شوقی ابوخلیل، ضمن ارزیابی منابع مورد استفادهی فیلیپ حتی در کتابش به نام تاریخ عرب، میگوید: «فیلیپ حتی، به کتاب الأغانی اصفهانی، اعتماد نموده و این، در حالی است که کتاب اصفهانی، کتاب تاریخی معتبری نیست؛ بلکه کتابی ادبی میباشد و این، بدان معنا نیست که هر کتابی که ادبی و در موضوع ادبیات است، نمیتواند مرجع و مأخذ قرار بگیرد. بلکه میتوان به هر کتاب ادبیای که نویسندهاش، مورد اعتماد است و به حفظ امانت در نقل و روایت، شناخته شده، به عنوان یک منبع علمی و پژوهشی اعتماد نمود و آن را معتبر دانست. نویسندهی کتاب الأغانی که فیلیپ حتی، از آن به عنوان یک منبع تاریخی معتبر، استفاده کرده، از لحاظ امانت ادبی و تاریخی، مورد اتهام است. چنانچه در میزان الإعتدال آمده است: اصفهانی، در کتاب الأغانی، مطالب بیاساس و شگفتانگیز را با عباراتی همچون(حدّثنا) و (أخبرنا) آورده است. کسی که کتاب الأغانی را مطالعه نماید، چنین نتیجهگیری مینماید که زندگانی عباسیان، آکنده از لهو و لعب و بادهنوشی و سرگرمی است؛ حال آنکه چنین رویکردی، با خود مؤلف و زندگانی و تصوراتش، همخوانی دارد و بازنگری کتابهای صحیح و معتبر تاریخی، سیمای دیگری از چهرهی عباسیان را به تصویر میکشد که در آن، علم و جهاد و ادبیات، رونق وافری دارد. از اینرو کتاب الأغانی، کتاب تاریخی معتبری نیست» [۷۲۳].
ابوعبیده مشهور بن آلسلمان میگوید: «ناگزیر باید این نکتهی مهم را که برخی از پژوهشگران، آن را دریافتهاند، یادآوری کنم. منظورم، این موضوع است که ابوالفرج، اندیشههای منحرفانهای داشته که تأثیر شایانی در تدوین کتاب الأغانی، نهاده و در این کتاب، نمایان گشته است. دکتر محمد احمد خلفالله در پایان کتابش (ابوالفرج اصفهانی) مینویسد: ما، بدین نتیجه رسیدیم که ابوالفرج، دارای اندیشههای منحرف و نادرستی بوده که باید ضمن ارزیابی نوشتهها و منقولاتش، از آن برحذر بود. چه بسا وی، شخصی فریبکار و گمراهکننده و نیز منحرف و غرضورز بوده که از یکسو اغراض و خواستههای نادرست خویش را در لابلای مطالب و روایات گنجانده و از سوی دیگر، به کتمان حقایق پرداخته است [۷۲۴].
شاید این پرسش مطرح شود که چرا اینهمه از کتاب الأغانی برحذر میداریم و پیرامون نویسندهاش به بیان این مطالب میپردازیم؟ پاسخ، این است که این کار، دلایل زیادی دارد؛ از جمله:
۱- کتاب الأغانی، شهرت فراوانی یافته و از آوازهی زیادی برخوردار شده است.
۲- بسیاری از خودباختگان فکری و غربزدگان، به این کتاب، اعتماد دارند و آن را معتبر میپندارند.
۳- در این کتاب، مطالبی وجود دارد که در واقع، به نکوهش اسلام و سرزنش صحابه، خلفا و حکام شایسته و عادل میپردازد و به مقام شامخ آنان، بیاحترامی مینماید.
۴- بسیاری از معاصران، میکوشند تا نوشتههای این کتاب را درست و صحیح جلوه دهند. چنانچه شفیق جبری، در کتابی که به تشویق طه حسین، در زمینهی ارزیابی کتاب الأغانی به نگارش درآورده، چنین رویکردی داشته است. خلاصه اینکه این کتاب، با وجود ارزش ادبیاش، از لحاظ میزان درستی مطالب و روایاتش، جای نقد و بررسی دارد و باید بهدقت مورد ارزیابی قرار بگیرد [۷۲۵].
استاد ولید اعظمی، در مقدمهی کتابش «السیف الیمـانی فی نحر الإصفهانی» مینویسد: «از اینرو به بازنگری کتاب الأغانی پرداختم و به کتابهایی که در زمینهی رجال و راویان اخبار و روایات، به نگارش درآمده، مراجعه نمودم و بدین نتیجه رسیدم که اصفهانی، نویسندهی مورد اعتمادی نیست و نزد علمای باریکبین علم رجال، معتبر و قابل اعتماد نمیباشد. بنده، دو سال کامل از عمرم را به بررسی نوشتهها و سخنان وی و نیز نقد و بررسی اخبار و روایاتش، پرداختم تا آنکه یکایک جملات و عباراتش را مورد نقد و پژوهش قرار دادم و آنها را دریافتم؛ چنانکه گویی نکات ریز و دور از نظر را از متونش همچون شپش از مو کشیدم و در این راستا بهسان مجاهدان مرزبان، شکیبایی ورزیدم و بدین ترتیب آتش کینه و قومگرایی را مشاهده نمودم که در وجودش، همانند آب داغ میجوشید. آنجا بود که پی بردم تیرهای زهرآلود دشمن، ما را هدف گرفته و از هر سو بر ما میبارد. لذا این سخن شاعر را زمزمه کردم که گفته است:
لو كان سهمـاً واحدا لاتقیته
ولكنه سهم وثان وثالث
یعنی: «اگر یک تیر بود، حتماً از آن پروا میکردم، ولی تیرهای متعددی است که یکی پس از دیگری میآید».
بنابراین آستین همت بالا زدم تا سخنان هزل و یاوه را از سخنان جدّی، جدا نمایم و سم را از شهد تفکیک کنم.. بدین ترتیب به بررسی اوضاع کسانی مشغول شدم که اصفهانی، از آنان روایت نموده و پیرامون آنان در کتابهای نقد رجال، به کاوش و تحقیق پرداختم و دیدگاههایی را که دربارهی آنها مطرح شده، مطالعه کردم. آنگاه بلا و مصیبت بزرگی دیدم که توسط آن دروغگویان متروک، شکل گرفته بود. سپس از آنها کناره گرفتم و در پی معرفی و شناساندن آنان برآمدم. وانگهی شروع به سرشماری و جمعبندی روایات اصفهانی از یکایک آن راویان نمودم؛ در نتیجه از اعتماد نابجای وی به آنان و نقل حکایات و روایات ایشان و نیز گرفتن مطالب از منابع آلودهی آنان توسط اصفهانی، در هراس افتادم و ناگهان احساس کردم که در وادی دور و وحشتناکی بهسر میبرم؛ گویا وارد غار تاریک و ترسناکی شده بودم. چطور ممکن است راویانی که در زمینهی روایت احادیث نبوی، مرتکب دروغ میشوند، از دروغگویی در پهنهی اقوال و گزارشهای سایر انسانها، دست بکشند و مرتکب دروغ نشوند؟ بویژه آنکه دارای مرامها و باورها و دستهبندیهای مختلفی هستند که هر یک از این مسایل، میتواند مهار آنان را برای تحقق اهداف مرامی و طایفهای به دست گیرد! هرچند کتاب الأغانی، کتابی ادبی، افسانهپرداز، غنایی و طنزپرداز و بیاساس است و اصلاً کتابی معتبر در زمینهی علم، تاریخ و فقه نمیباشد، اما این، بدان معنا نیست که پیرامون دروغها، اراجیف و مطالب ناشایستی که در این کتاب آمده، سکوت نماییم. چراکه اصفهانی، در این کتاب، مطالب بسیاری دربارهی تفسیر، سیرت، فقه و ادبیات، جمعآوری نموده است…. در فصل دوم، مطالب و حکایاتی گنجاندهام که اصفهانی از خاندان نبوی روایت نموده و در واقع، با نقل این روایات بیاساس، به آنان اسائهی ادب نموده و سیرت آن بزرگواران را زیر سؤال برده و شیوهی رفتاری آنها را زشت و کریه جلوه داده و به بیان مطالبی پرداخته که موافق اهداف و خواستههای شوم آلبویه است که بهدروغ، مدعی محبت اهل بیت بودند. بنده، این حکایات را مورد بررسی قرار داده و به شرح هر یک از این اخبار و گزارشها پرداختهام…. اینجانب، فصل چهارم را به اخبار و حکایات پراکندهای اختصاص دادهام که اصفهانی، از طریق آنها بر عقاید و باورهای اسلامی خرده گرفته و به دین ناسزا گفته و جاهلیت را بر اسلام برتر دانسته و مسایلی از قبیل نماز و حج و ایمان به رستاخیز را سبک و ناچیز شمرده و به دفاع از برمکیان و ستایش ایرانیان و عیبجویی از سرآمدان عرب و مسلمان پرداخته است. بنده، این اخبار و حکایات را نیز مورد بررسی قرار داده و هر یک از این اخبار و گزارشها را نقد و تحلیل نمودهام» [۷۲۶].
استاد ولید اعظمی، در پایان میگوید: «بعد از این تحقیق و کاوش گسترده در کتاب الأغانی اصفهانی و بررسی اخبار و حکایات آن و نیز نقد و تحلیل آنها، امیدوارم که خوانندهی گرامی کتابم، به اهداف این شعوبی [۷۲۷]. کینهتوز و بدنهاد، پی ببرد. گفتنی است: بنده از نقل اخبار بسیار زشت و حکایات بینهایت ناشایستی که اصفهانی در الأغانی آورده، چشمپوشی کردهام؛ چراکه چنین حکایاتی را کسی به نگارش درمیآورد که بیشترین بغض و کینه را نسبت به عربها و مسلمانان دارد. چنانچه وی، تحت پوشش ادبیات، قصههای شبانه و افسانههای ادبی، بسیاری از سرآمدان مسلمان را به همجنسبازی و نیز بسیاری از بانوان بزرگوار و پاکدامن را به بدکاری متهم نموده و ویژگیهای ناشایست و اعمال زشتی را به آنان نسبت داده است؛ بهگونهای که گویا غنای ادبی و داستانی، تنها از طریق ناسزاگویی به پیشینیان نیک این امت سرافراز در عرصهی تاریخ و فرهنگ و اخلاق، میسر میباشد و بس!» [۷۲۸].
انور جندی میگوید: «جریان غربگرایی و نیز شبیخون فرهنگی، با محور قرار دادن کتابهای الأغانی و هزار شب، کوشیدهاند تا این دو کتاب را تا حد منابع و مراجعی اساسی و معتبر در به تصویر کشیدن سیمای جامعهی اسلامی بالا ببرند و در این راستا از کاستیها و نواقص موجود در این دو کتاب، چشمپوشی نموده و در این زمینه تجاهل کردهاند. نویسدهی کتاب الأغانی، شعوبی اسلامستیزی است و نویسندهی کتاب هزار شب، نامعلوم میباشد. کتاب الأغانی، کتابی پرُحجم در بیست و یک جلد است که ابوالفرج اصفهانی، آن را برای محافل قصهخوانی و شبنشینیهای حکام و سرگرمی بیکاران شبنشین به نگارش درآورده و هدفی علمی و تاریخی از تألیف این کتاب نداشته است. اصفهانی، خود، با جامعهی اسلامی و عربها، مخالف بود و از لحاظ فکری و میهنی و نیز زیرساختهای ادبی، گرایش شدیدی به دشمنان اسلام داشت و این رویکرد او، جلوهای از جنگ همهجانبهای بود که شعوبیه، بر ضد اسلام و مسلمانان، به راه انداخته بودند تا بلکه از طریق نابود کردن افکار مسلمانان، جامعهی آنان را به نابودی بکشانند. جریان غربگرایی و صاحبان نظریهی نقد ادبی غربی نیز با اشتیاق وافر وارد این عرصه شده و تلاش بسیاری در جهت زنده کردن این کتاب و طرح مطالب آن، نمودهاند تا آن را در پژوهشهای ادبی و به تصویر کشیدن سیمای جامعهی اسلامی، منبع و مرجعی معتبر قرار دهند. دکتر طهحسین، یکی از بارزترین شخصیتهایی است که تلاش بسیاری در این زمینه نموده و بر احیای کتاب الأغانی، پافشاری کرده و با اعتماد به داستانهای این کتاب، به طرح دیدگاهها و قضاوتهای نابجا و بیاساسی پرداخته و بدین سان، مشارکت شایانی در رشد جریان غربگرایی نموده که در دههی سی، به راه افتاده بود» [۷۲۹].
انور جندی میافزاید: «حداقل چیزی که از بررسی اوضاع و احوال اصفهانی مشخص میشود، این است که او، شعوبی و حقهباز و زیادهکار بوده است؛ بسیاری از محققان و پژوهشگران، ثابت نمودهاند که اصفهانی، مورخ و تاریخنگار نبوده و بر این نکته تأکید کردهاند که نمیتوان کتاب الأغانی را یک کتاب تاریخی بهشمار آورد؛ بلکه کتاب مزبور، مجموعهای از داستانهایی است که اصفهانی، آنها را از کتابهای مختلف موجود در بازار آن روز، جمعآوری کرده و قصدش، ثبت و ضبط ادبیات غنایی بوده و این، تنها یک جنبه از ابعاد مختلف جامعهی اسلامی است که آکنده از جنبههای سیاسی، اجتماعی، فقهی و.. میباشد. بسیاری از همعصران اصفهانی، به انحراف و کجروی او گواهی دادهاند؛ چنانچه یکی از تاریخنگاران به نام یوسفی، دربارهی اصفهانی، گواهی و شهادتی داده که از دیدگاه علما، منبعی قابل اعتماد در این زمینه میباشد. وی، گفته است: ابوالفرج، دروغگوترین مردم بود؛ وی، نوشتههای زیادی میخرید و سپس تمام روایاتش را از این نوشتهها درمیآورد» [۷۳۰].
صاحب معجمالأدباء دربارهی ابوالفرج اصفهانی میگوید: «وضعیت او در زمینهی بادهنوشی و هوسبازی و توصیف زنان، همچون اوضاع و احوال شاعران و ادیبانی بود که در دوران او یا قبل از وی بودند؛ بهگونهای که با شرابخواران و بادهنوشان که بیشتر آنان، یهودی، نصرانی یا صابئی و مجوسی بودند، رفت و آمد میکرد و به بادهنوشی، مشهور شده بود و هیچ توجهی به پاکیزگی جسم و لباسش نداشت» [۷۳۱].
انور جندی، ادامه میدهد و میگوید: «نمیدانم چگونه ممکن است چنین کتابی، از نظر محققان و پژوهشگران، کتابی خوب و شایسته باشد یا چگونه امکان دارد به اقوال و دیدگاههای آن اعتماد گردد، حال آنکه اندیشهی اسلامی، ما را عادت داده که اوضاع نویسندهی کتابها را مورد توجه و ارزیابی قرار دهیم و بدین ترتیب، اگر نویسندهای را اهل راستی و امانت دیدیم و مشاهده کردیم که صداقت و راستی او، مورد تأیید مردم و صاحبنظران است، دیدگاههای (مستدل) او را بپذیریم و در غیر این صورت، آنها را رد کنیم؛ هرچند که ممکن است در پارهای از موارد، راست و درست بگوید» [۷۳۲].
انور جندی تحت عنوان «کتاب هرزگی و بیشرمی» میگوید: «اصفهانی، فردی زیادهکار بود که بهشدت در لذتجویی و هوسبازی مشغول شده بود و این جنبه از شخصیت اخلاقی و رفتاری وی، تأثیر واضحی در کتابش نهاده است. چنانچه کتاب الأغانی، بیشترین نکات مربوط به هرزگی و بیشرمی را در خود گنجانده است و چون اخبار و احوال نویسندگان و شاعران را عرضه میدارد، یکسره به جنبههای ضعیف رفتار شخصی آنان میپردازد و ابعاد مهم و اساسی را رها میکند و به این مسایل نمیپردازد و این، خود، بیانگر این نکته است که اصفهانی، توجه چندانی به جمعآوری اخبار و گزارشهای مهم و موقّر و متین نداشته و این رویکرد وی، سبب تباهی دیدگاههای نویسندگانی شده که به او اعتماده نمودهاند. بازنگاهی به نوشتههای جرجی زیدان در کتاب «تاریخ آداب اللغة العربیة» و نیز نوشتههای طهحسین در «حدیث الأربعاء» برای درک این حقیقت، کافی است که اعتماد و تکیهی نابجای این دو پژوهشگر به این کتاب، باعث شده که آن دو، وضعیت اخلاق عمومی زمان عباسیان را فرومایه بدانند و دربارهی آن برهه از تاریخ، بدین شکل قضاوت کنند که آن دوران، دوران فساد و تباهی و هرزگی بوده است. شکی نیست که زیادهروی اصفهانی در زمینهی بیان لغزشهای شاعران و نویسندگان و عیبجویی از آنان، فضایی آکنده از گناه و بزهکاری و انحراف، فراهم آورده و این اندیشهی نادرست را در اذهان برخی از مردم ایجاد نموده که نبوغ در شعر و شاعری و بزرگی و مهتری، رابطهی مستقیمی با عیاشی و سبکسری دارد» [۷۳۳].
جای بس نگرانی و خطر است که پژوهشگران، برای روایات کتاب الأغانی، ارزش تاریخی قایل شوند و آنها را پایه و اساس اندیشهها و یا موضوعهایی قرار دهند که از مسایل و رخدادهای تاریخی برمیگیرند. یکی از مهمترین رویکردهای نگرانکننده و خطرناک جریان غربگرایی، این است که برخی از پژوهشگران را بدین سو کشانده که کتاب الأغانی را به عنوان یک منبع و مرجع در بررسی جامعهی اسلامی بپذیرند؛ حال آنکه این کتاب، تنها به جنبهی سرگرمی و هزل، پرداخته و از پرداختن به جنبههای واقعی و گوناگون جامعه خودداری نموده است. از اینرو پذیرش کتاب الأغانی به عنوان یک مصدر و منبع معتبر، پیامدی جز این نخواهد داشت که از جامعهی اسلامی قرن دوم هجری، سیمایی هرزه و فاسد به تصویر کشیده شود و این، همان چیزی است که در نوشتههای طهحسین بهوضوح مشاهده میگردد؛ البته بسیاری از اندیشمندان و صاحبان قلم، به رد دیدگاههای طهحسین و بیان نادرستی آنها پرداختهاند. خاورشناسی به نام لامنس نیز در کتاب «تاریخ بنیامیة» بر مطالب کتاب الأغانی تکیه نموده است. چنانچه فلهوزن نیز چنین در کتاب «الدولة العربیة وسقوطها» چنین رویکردی داشته است. جبور عبدالنور درصدد دفاع از اصفهانی برآمده و بدین منظور پرسیده است: آیا واقعاً لازمهی فسق و فجور یک تاریخنگار و زیادهرویاش در شهوتها و لذتها، این است که او را مورخ و تاریخنگار بهشمار نیاوریم یا به نوشتهها و گفتههایش با دیدهی شک و تردید بنگریم؟ در پاسخ این آقا باید گفت: آری؛ در اندیشهی اسلامی ما، اینچنین است و اگر در تفکر غربی، چنین نباشد، این، امر دیگری است. اندیشهی اسلامی ما، ضوابط و اصولی برای نقد و بررسی و پژوهش، وضع نموده که مبتنی بر پیوندی ریشهای میان پژوهشگر و شخصیت وی میباشد. از اینرو اگر پژوهشگر، در واقعیت زندگانی خویش، رویکردی منحرفانه و شخصیتی آشفته داشته و از دین و اخلاق، بدور باشد، در این صورت، ما، او را به عنوان یک شخصیت علمی معتبر نمیپذیریم و اقوال و دیدگاههایش را قبول نمیکنیم. ابوالفرج اصفهانی، هم به گواهی هوادارانش و هم به گواهی مخالفانش، چنین حالتی دارد و علاوه بر این، دارای انحراف فکری و عقیدتی و اجتماعی است و همین، زمینهی خرابی آرا و دیدگاههایش شده است. از اینرو کتاب الأغانی، یک منبع و مرجع علمی نیست و حکم کتابهای سرگرمکنندهای را دارد که برای پر کردن اوقات فراغت برخی از بیکاران، از آن استفاده میشده است. بدین سبب نمیتوان کتاب الأغانی را یک مرجع علمی یا پژوهشی در زمینهی تاریخ و ادبیات بهشمار آورد [۷۳۴].
خلاصه اینکه کتاب الأغانی، تأثیر فراوانی در ارائهی سیمایی زشت از تاریخ اسلام داشته و از اینرو باید از آن برحذر بود و دیگران را هم از آن برحذر داشت.
اما نهجالبلاغه؛ این کتاب نیز در ارائهی سیمایی نادرست از تاریخ صحابه شنقش وافری داشته است. البته این کتاب، از لحاظ سند و متن، جای مناقشه و تأمل دارد؛ چراکه سه و نیم قرن پس از امیرالمؤمنین علی س، پدید آمده و بدون سند، به آن بزرگوار نسبت داده شده است. شیعیان، گردآوری نهجالبلاغه را به شریف رضی نسبت دادهاند و این، در حالی است که اسناد وی، نزد محدثان، پذیرفته نیست؛ بویژه در مواردی که روایتش، مطابق بدعتش باشد. از اینرو در مورد آن دسته از روایات وی که آنها را بدون سند ذکر نموده، چه قضاوتی میتوان کرد؟ چنانچه در نهجالبلاغه، روایات را بدون سند، به امیرالمؤمنین علی سنسبت داده است. البته محدثان، برادرش علی را به پدیدآوردن نهجالبلاغه متهم نمودهاند [۷۳۵].
ابنخلکان در شرح حال شریف رضی میگوید: «در مورد اینکه نهجالبلاغه را او، جمعآوری نموده یا برادرش، اختلاف نظر وجود دارد. البته گفته شده که نهجالبلاغه، سخنان علی سنیست و کسی که آن را گردآوری نموده و به امیرالمؤمنین علی سنسبت داده، همان کسی است که آن را پدید آورده است» [۷۳۶].
ذهبی /در شرح حال مرتضی ابیطالب علی بن حسین بن موسی موسوی (درگذشتهی سال ۴۳۶ هجری) میگوید: «او، کسی است که کتاب نهج البلاغه را جمعآوری نموده و الفاظ موجود در آن را بدون سند، به امام علی سنسبت داده است. البته پارهای از آن، نادرست است و بخشی هم درست؛ ولی در آن، سخنان ساختگی و موضوعی وجود دارد که بعید است امیرالمؤمنین، آنها را بر زبان آورده باشد. البته در مورد اینکه چه کسی نهجالبلاغه را گردآوری کرده، گفته شده که برادرش، شریف رضی بوده است» [۷۳۷].
وی همچنین میگوید: «در نوشتههایش، مطالبی وجود دارد که در واقع، ناسزاگویی به اصحاب و یاران رسولالله صاست. لذا از علمی که مفید و سودمند نیست، به خدا پناه میبریم» [۷۳۸].
علاوه بر این در شرح حالش میگوید: «او، کسی است که به پدیدآوردن کتاب نهجالبلاغه متهم شده است؛ کسی که کتاب نهج البلاغه را مطالعه نماید، بطور قطع بدین نکته پی خواهد برد که این کتاب، بهدروغ به امیر مؤمنان علی سنسبت داده شده است. در این کتاب، اهانت و ناسزاگویی آشکاری نسبت به ابوبکر و عمر بوجود دارد و حاوی مطالب متناقض و عبارات نادرست و زشتی است که هر کس، اندکی از اوضاع و احوال قریشیان و صحابه شو کسانی که پس از ایشان آمدهاند، آگاهی داشته باشد، بهآسانی پی میبرد که بیشتر مطالب این کتاب، بیاساس و نادرست است» [۷۳۹].
ابنتیمیه /میگوید: «بیشتر خطبههایی که صاحب نهجالبلاغه، نقل میکند، جای سخن و مناقشه دارد؛ اما اینها، سخنانی ساخته و پرداختهاند و گمان میبرند که این سخنان، حاوی مدح و ستایش است. حال آنکه نه مدح و ستایش است و نه راست و درست. آنکس که بگوید: سخن علی و امثال او، فراتر از سخن مخلوق است بدون تردید اشتباه بزرگی مرتکب شده است. زیرا سخنان رسول اکرم ص، خیلی فراتر از سخنان علی ساست و با این حال، هر دو، سخنان مخلوقند. البته مفاهیم درستی که در پارهای از سخنان منسوب به علی سیافت میشود، در سخنان دیگران نیز مشاهده میگردد. آنچه به عنوان سخنان علی سروایت میشود و نیز سخنان درست و شایستهای که زیبندهی علی سقلمداد میگردد، در واقع، برگرفته از سخنان دیگران است؛ از اینرو در کتاب «البیان والتبیین»، اثر جاحظ و نیز در سایر کتابها، سخنانی از عدهای نقل شده که پدیدآورندهی نهجالبلاغه، آنها را جزو سخنان علی سبرشمرده است. اگر همهی خطبههای موجود در نهجالبلاغه، از علی سبود، حتماً قبل از تصنیف نهجالبلاغه، وجود داشت و با سند ذکر میشد؛ از اینرو چنانچه کارشناس روایات و حکایات، دریابد که بیشتر سخنان و خطبههای نهجالبلاغه، پیشتر شناختهشده نبوده، در این صورت روشن میگردد که این کتاب، پایه و اساس دروغینی دارد و گرنه، پدیدآورندهی کتاب، به بیان سند میپرداخت. لذا این پرسش مطرح میگردد که چه سندی برای این روایات وجود دارد و چه کسی، اینها را از علی سروایت نموده است؟ ادعای محض که از هر کسی ساخته است. کسی که نسبت به روشهای روایت محدثان و راویان، آگاهی دارد و از دانش اسناد آثار و روایات برخوردار است و میداند که چگونه میتوان به تبیین و تمییز روایات صحیح از روایات بیاساس پرداخت، این نکته را نیز میداند که کسانی که چنین روایاتی را از علی سنقل میکنند، بهرهی چندانی از روایات ندارند و در واقع، ناتوانترین مردم در زمینهی روایات و تشخیص روایات صحیح از روایات ساختگی و بیاساس هستند» [۷۴۰].
ابنسیرین، بیشتر آنچه را که از علی سروایت میکنند، ساختگی و دروغ میدانست. بهراستی ابنسیرین /راست گفته است؛ هر قلبی که از بیماری کفر و نفاق سالم مانده و هر عقلی که از راه راست منحرف نشده و هر خردی که آهنگ راه راست نموده و در طریق رهروان راه هدایت، پخته و آزموده گشته، به ناراستی بسیاری از مطالبی که در نهج البلاغه آمده، گواهی میدهد. همان کتابی که برخی، آن را بر اساس خواستهی نفسانی و میل نادرست خود که در تمام وجودشان جای گرفته، همتا و همانند کتاب خدا میپندارند؛ ولی ای کاش شیوهی سرآمدان و مردمان نامدار و توانمند را در پیش میگرفتند و این روایات را از طریقی دلپذیر و قابل قبول، به علی سمیرساندند، اما واقعیت، این است که سلسلهی راویان این روایات، از گردآورندهی آنها هم نمیگذرد» [۷۴۱].
چکیدهی مطالبی که پیشینیان و محدثان، در زمینهی وجود شک و تردید دربارهی درستی نسبت دادن نهجالبلاغه به آقایمان علی سبیان داشتهاند، از این قرار است:
نهجالبلاغه از اسناد موثق و معتبری برخوردار نیست که بتوان بر اساس آنها، آن را از لحاظ متن، روایت و سند، به علی سنسبت داد.
خطبههای نهجالبلاغه، هم زیادند و هم طولانی؛ و فراوانی خطبهها و طولانی بودن آنها، حفظ و ضبط آنها را در دورانی که هنوز تدوین و نگارش، مرسوم نشده بود، مشکل و بلکه غیرممکن میساخت.
بسیاری از سخنان و خطبههای موجود در نهجالبلاغه، در منابع معتبر به افرادی غیر از علی سنسبت داده شده و این، در حالی است که پدیدآورندهی نهجالبلاغه، آنها را سخنان و خطبههای علی سبرشمرده است. لذا این مسأله، جای تأمل و درنگ دارد.
در این کتاب سخنانی دربارهی خلفای راشدین وجود دارد که نه زیبندهی علی سمیباشد و نه شایستهی خلفای قبل از او. بلکه بر خلاف آنهمه احترام و بزرگداشتی است که با سندهای صحیح، از علی سنسبت به سایر خلفا، به ثبوت رسیده است. از آن جمله میتوان خطبهی شقشقیه را نام برد که بیانگر حرص و اشتیاق وافر علی سبه خلافت و حکومت میباشد و این، بر خلاف بیرغبتی ثابتشده از وی به ریاست است.
متن نهج البلاغه، متنی مسجع و آهنگین است و بسیاری از ادیبان و کارشناسان ادبیات عرب، بر این باورند که چنین سبکی، با ساختار ادبی و بدور از تکلف دوران علی سچندان تطابقی ندارد.
آرایههای ادبی موجود در نهجالبلاغه، ریشه در ساختار ادبی دوران عباسیان دارد.
ساختار فلسفی و کلامی موجود در نهجالبلاغه، از آن دست مواردی است که در قرن سوم هجری درمیان مسلمانان رواج یافته و رهآورد برگردان کتابهای یونانی، فارسی و هندی در آن زمان میباشد و بیشتر، به ادبیات فیلسوفان و اهل کلام، شباهت دارد تا به ادبیات صحابه و خلفای راشدین ش [۷۴۲].
بنا بر آنچه بیان شد، باید در زمینهی سخن گفتن از صحابه ش، از این کتاب دوری گزید و چنانچه کسی بخواهد از این کتاب استفاده نماید، باید احکام و مسایل عقیدتی و نیز مسایل مربوط به اصحاب را بر اساس کتاب و سنت، مورد ارزیابی قرار دهد و بدین سان مطالبی را که موافق کتابالله و سنت رسولالله صاست، مورد ملاحظه قرار دهد و به سایر مطالب، توجهی نکند. نویسندهی کتاب «الوثائق السیاسیة الإداریة العائدة للعصر الأموی»، به نقل خطبهها، نامه و گفتگوهایی از حسن بن علی سدر زمینهی خلافت پرداخته که بیشتر آنها، بیاساس است [۷۴۳]. و به منابع ضعیف و غیرمعتبری همچون الأغانی و نهجالبلاغه و دیگر کتابهایی تکیه و اعتماد نموده که چنانچه پژوهشگری بخواهد در تحقیقات علمی و موضوعیاش، رضای خدا و جنبهی بیطرفی را رعایت نماید، نمیتواند صرفاً به چنین کتابهایی اعتماد و بسنده کند.
[۷۲۱] المنتظم (۷/۴۰،۴۱) [۷۲۲] میزان الإعتدال (۳/۱۲۳). [۷۲۳] موضوعیة فیلیب حتی فی کتابه تاریخ العرب المطول، ص۱۸۷. [۷۲۴] ابوالفرج الإصفهانی، ص۲۳۵؛ کتب حذر منها العلماء (۲/۳۰) [۷۲۵] کتب حذر منها العلماء (۲/۳۰،۳۱) [۷۲۶] السیف الیمانی، ص۱۰-۱۳ [۷۲۷] شعوبیه، جنبشی سیاسی- ادبی بود که هوادارانش، مخالف سلطهی عربهای مسلمان بودند و آیینها و رسوم قومی و غیرعربی خود را بر آموزههای دینی برتر میدانستند. (مترجم) [۷۲۸] السیف الیمانی، ص۲۶۴ [۷۲۹] مؤلفات فی المیزان، ص۱۰۰؛ کتب حذر العلماء منها (۲/۳۸). [۷۳۰] کاب حذر العلماء منها (۲/۳۸) [۷۳۱] معجمالأدباء (۵/۱۵۳). [۷۳۲] مؤلفات فی المیزان، ص۱۰۰-۱۰۳. [۷۳۳] مرجع پیشین بهنقل از: کتب حذر العلماء منها (۲/۴۰). [۷۳۴] مؤلفات فی المیزان، ص ۱۰۰-۱۰۳. [۷۳۵] الأدب الإسلامی، نایف معروف، ص۵۳. [۷۳۶] الوفیات (۳/۱۳۴). [۷۳۷] کتب حذر منها العلماء (۲/۲۵۰)؛ المیزان (۱/۲۰۰). [۷۳۸] سیر أعلام النبلاء (۱۷/۵۸۹). [۷۳۹] میزان الإعتدال (۳/۱۲۴)؛ لسان المیزان (۴/۲۲۳). [۷۴۰] منهاج السنة (۸/۵۵)؛ کتب حذر العلماء منها (۲/۲۵۶). [۷۴۱] العلم الشامخ، ص۲۳۷؛ کتب حذر العلماء منها (۲/۲۵۱). [۷۴۲] الأدب الإسلامی، صص۵۴،۵۵. [۷۴۳] نگا: الوثائق السیاسیة والإداریة العائدة للعصر الأموی، ص: ۷۶-۱۰۰
حسن سبهحق یکی از شخصیتهای قیادی و پیشوایان برجسته و بینظیر بهشمار میرود. آری! حسن سبه صفات و ویژگیهای یک پیشوای ربانی آراسته بود که از آن جمله میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
ایمان ژرف و عظیمش به الله ﻷو رستاخیز؛ علم و دانش والای وی از کتاب و سنت؛ اطمینان و اعتماد به الله ﻷ؛ عبادتگزاری خاشعانهاش، زهد و تقوای وافرش در حکومت و امور دنیوی، گشادهدستی و سخاوتش بدون تبعیض درمیان فقیر و ثروتمند، بزرگ و کوچک و دور و نزدیک؛ حلم و بردباری؛ تواضع و فروتنی؛ آیندهنگری و درک صحیح حوادث و رخدادها و نیز توانمندی والا در عرصهی قیادت و رهبری اقشار مختلف جامعه و همچنین برخورداری از ارادهی استوار در راستای به انجام رساندن اهداف والا و ارزشمندش.
گفتنی است: بدان سبب که خداوند متعال، ویژگیهای قیادی و صفات یک پیشوای ربانی را در وجود حسن بن علی سبه ودیعت نهاده بود، لذا آن بزرگوار توانست با نگرشی عمیق و اصلاحی نسبت به مسایل و نیز قدرت اجرایی بالایی که داشت و همچنین با تکیه بر فقه و شناخت دقیقش در زمینهی اولویتبندی مسایل مختلف و درجهبندی آنها از طریق شناخت امکانات و موانع و چالشهای فرارویش، برنامهی اصلاحی خود را ارائه دهد و آن را به اجرا درآورد؛ برنامهای که به وحدت و یکپارچگی امت انجامید.
حسن بن علی سدر خانهی پیامبر صو به دست پدر بزرگوارش و نیز تحت نظر پدر و مادرش، پرورش یافت و مفاهیم و ارزشهای اسلامی را از پدربزرگ و والدینش فرا گرفت. این موقعیت، تأثیر بسزایی در شکلدهی شخصیت توانمند حسن سداشت و باعث شد که بر دستورات و آموزههای اسلام، پایبند گردد. امیرالمؤمنین علی ستوجه ویژهای به تربیت حسن سنمود. علی ستوجه ویژهای به تعلیم و تربیت فرزندانش، از جمله حسن و حسین داشت؛ از اینرو آنان، از پدرشان شیوهی بیان حکم شرعی و روش استنباطش را فراگرفتند که از مهمترین شاخصها و نشانههای این روش میتوان به این موارد اشاره کرد: پایبندی به ظاهر قرآن کریم؛ حمل مطلق بر مقید و نیز حمل مجمل بر مفصل؛ آگاهی از ناسخ و منسوخ؛ بررسی زبانشناختی موضوع و توجه به زبان عربی؛ فهم نص بهوسیلهی نصی دیگر؛ پژوهش و پرسش دربارهی نصوصی که فهم آن، مشکل است؛ دانستن شأن نزول آیات؛ خاص گردانیدن نکات عام و فراگیر؛ شناخت اوضاع و احوال عربها و آداب و رسومشان؛ برخورداری از درک والا و قدرت فهم و تجزیه و تحلیل مسایل.
قرآن و رهنمودهای نبوی، زیرساختها و پایههای پرورشی آن نسل و از جمله حسن بن علی س، بهشمار میرفتند. از اینرو آن دسته از آیات قرآن که حسن س، آنها را از زبان پدرش شنید، تأثیر بسزایی در علم و دانش حسن سو شکلدهی شخصیت توانمندش داشت. بدین سان قلب و روح و روان حسن و بلکه تمام وجودش، پاک و پاکیزه گردید و به رشد شخصیت وی انجامید و حسن سبه حقایق و واقعیتهای بسیاری در جهان هستی پی برد. یکی از استادان وی در زمینهی فراگیری قرآن، عبدالله بن حبیب بن ربیعه، ابوعبدالرحمن سلمی بود که در کوفه، استاد قرائت بهشمار میرفت و پدرش نیز صحابی بود. وی، از علی، عبدالله بن مسعود و عثمان بن عفان سروایت نموده و عاصم، عطاء، حسن و حسین ش، علم قرائت را از او فراگرفتند. وی، بیست آیه در صبح آموزش میداد و بیست آیه در شب؛ او، فقیه بود و در زمان خلافت عبدالملک بن مروان، در کوفه درگذشت. وی، راوی ثقه و قابل اعتمادی است و احادیث زیادی، روایت نموده است [۷۴۴].
از عبدالله بن مبارک از عطاء بن سائب روایت شده که گوید: نزد ابوعبدالرحمن سلمی رفتیم و او، در سجدهگاه (و جای نمازش) در حال احتضار بود. به او گفتیم: ای کاش به بستر میرفتی که بهتر و نرمتر است. گفت: فلانی، برایم این حدیث را روایت نموده که رسولخدا صفرموده است: «لایزال أحدكم فی صلاة ما دام فی مصلاه ینتظر الصلاة» [۷۴۵]. یعنی: «هر یک از شما، همچنان در نماز است تا آن زمان که در جای نمازش، در انتظار نماز میباشد».
در روایت ابنسعد آمده که فرشتگان میگویند: «خدایا! او را بیامرز؛ خدایا! به او رحم نما». ابوعبدالرحمن سلمی /گفت: «دوست دارم در حالی بمیرم که در سجدهگاه خود هستم» [۷۴۶].
شیوهی ابوعبدالرحمن سلمی /در آموزش قرآن، همان روش صحابه شبود. چنانچه از وی روایت شده: کسانی که به ما قرآن را آموزش میدادند ـ همچون عثمان بن عفان و عبدالله بن مسعود و دیگران ـ به ما گفتهاند که هرگاه از رسولخدا صده آیه، فرا میگرفتند، از این ده آیه رد نمیشدند تا آنکه علم و عملی را که در آن وجود داشت، میآموختند. آنها گفتهاند: ما، قرآن و علم وعمل را با هم آموختیم. از اینرو مدتی به حفظ یک سوره مشغول میشدند و حفظ آن سوره، زمان میبرد [۷۴۷].
ابوعبدالرحمن سلمی /که از مشهورترین شاگردان عثمان بن عفان سبود، استاد حسن بن علی سدر آموزش قرآن بهشمار میرود. حسن بن علی سدر حفظ و فهم قرآن کریم و عمل به آن، همین شیوه را در پیش گرفت.
[۷۴۴] تهذیب التهذیب (۵/۱۸۳). [۷۴۵] کتاب الزهد، شمارهی۴۲۰، ص۱۴۱-۱۴۲. [۷۴۶] الطبقات الکبری (۶/۱۷۴). [۷۴۷] نگا: تیسیر الکریم المنان فی سیرة عثمان بن عفان ،ص۲۵
حسن س، از خلال قرآن و تربیت پدر بزرگوارش، علی س، دریافت که خدایی که باید او را پرستش نمود، کیست. بدین سان دیدگاه حسن سدربارهی الله ﻷ، نظام هستی، زندگانی و بهشت و جهنم و نیز در مورد قضا و قدر و حقیقت انسان و رویاروییاش با شیطان، برگرفته از آموزههای قرآنی و رهنمودهای نبوی بود.
پس الله ﻷاز تمام عیبها و کاستیها، پاک و منزه است و به کمالات بیپایان و مطلقی موصوف میباشد. الله ﻷیکتا و یگانه است و شریکی ندارد و همسر و فرزندی برنگرفته است.
خدای متعال، مفهوم عبودیت و نیز توحید را در قرآن کریم بیان نموده است [۷۴۸].
اما دیدگاه حسن سدربارهی جهان هستی، برگرفته از این فرمودهی الهی بود که:
﴿ إِنَّمَا مَثَلُ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا كَمَآءٍ أَنزَلۡنَٰهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ فَٱخۡتَلَطَ بِهِۦ نَبَاتُ ٱلۡأَرۡضِ مِمَّا يَأۡكُلُ ٱلنَّاسُ وَٱلۡأَنۡعَٰمُ حَتَّىٰٓ إِذَآ أَخَذَتِ ٱلۡأَرۡضُ زُخۡرُفَهَا وَٱزَّيَّنَتۡ وَظَنَّ أَهۡلُهَآ أَنَّهُمۡ قَٰدِرُونَ عَلَيۡهَآ أَتَىٰهَآ أَمۡرُنَا لَيۡلًا أَوۡ نَهَارٗا فَجَعَلۡنَٰهَا حَصِيدٗا كَأَن لَّمۡ تَغۡنَ بِٱلۡأَمۡسِۚ كَذَٰلِكَ نُفَصِّلُ ٱلۡأٓيَٰتِ لِقَوۡمٖ يَتَفَكَّرُونَ٢٤ ﴾[فصلت: ۹-۱۲].
«بگو: آیا به کسی که زمین را در دو روز آفریده است، ایمان ندارید و برای او همگونها و انبازهایی قرار میدهید؟ او (علاوه بر اینکه آفریدگار زمین است) آفریدگار جهانیان نیز میباشد. او، در زمین کوههای استواری قرار داد و خیرات و برکات زیادی در آن، آفرید و مواد غذایی (مختلف و گوناگون ساکنان) زمین را به اندازهی لازم، مقدر و مشخص کرد. اینها، همه (اعم از آفرینش زمین و ایجاد کوهها) روی هم، در چهار روز کامل به پایان رسید، بدانگونه که نیاز نیازمندان و روزی روزیخواهان را برآورده کند (و هیچ کم و زیادی در آن نباشد). سپس قصد آفرینش آسمان کرد، در حالی که دود(گونه، و به شکل ابرهایی دودمانند) بود، به آسمان و زمین فرمود: چه بخواهید و چه نخواهید، پدید آیید. گفتند: فرمانبردارانه پدیدار گشتیم. آنگاه آن را به صورت هفت آسمان در دو روز به انجام رسانید و در هر آسمانی، فرمان لازمهاش را صادر نمود (و نظام و تدبیر خاصی مقرر فرمود و مخلوقات و موجودات متناسب با آنجا را آفرید)… آسمان نزدیک را با چراغهای بزرگی (از ستارگان درخشان) آراستیم و (آن را از آفات و استراق سمع شیاطین) محفوظ داشتیم. این، برنامهریزی و سنجش دقیق و استوار خداوند بسیار توانا و بس آگاه است».
و اما این دنیا، هرچند به طول انجامد، سرانجام به پایان میرسد و کالای آن، هر چقدر هم بزرگ باشد، در حقیقت، ناچیز است. چنانچه خدای متعال میفرماید:
﴿ إِنَّمَا مَثَلُ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا كَمَآءٍ أَنزَلۡنَٰهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ فَٱخۡتَلَطَ بِهِۦ نَبَاتُ ٱلۡأَرۡضِ مِمَّا یَأۡكُلُ ٱلنَّاسُ وَٱلۡأَنۡعَٰمُ حَتَّىٰٓ إِذَآ أَخَذَتِ ٱلۡأَرۡضُ زُخۡرُفَهَا وَٱزَّیَّنَتۡ وَظَنَّ أَهۡلُهَآ أَنَّهُمۡ قَٰدِرُونَ عَلَیۡهَآ أَتَىٰهَآ أَمۡرُنَا لَیۡلًا أَوۡ نَهَارٗا فَجَعَلۡنَٰهَا حَصِیدٗا كَأَن لَّمۡ تَغۡنَ بِٱلۡأَمۡسِۚ كَذَٰلِكَ نُفَصِّلُ ٱلۡأٓیَٰتِ لِقَوۡمٖ یَتَفَكَّرُونَ٢٤ ﴾[یونس: ۲۴].
«وضعیت دنیا (از لحاظ زوال و فنا و از میان رفتن نعمتش) همانند آبی است که از آسمان میبارانیم و بر اثر آن، گیاهان زمین که انسانها و حیوانها از آن میخورند، (میرویند و) به هم میآمیزند تا بدانجا که زمین، آراسته و زیبا میگردد و اهل زمین، یقین میکنند که بر زمین تسلط دارند (و حتماً میتوانند از ثمرات و محصولات آن بهرهمند گردند. در بحبوحهی این شادی و در گیر و دار این سرسبزی و آراستگی) فرمان ما (مبنی بر ویران شدن آن) در شب یا روز فرا میرسد (و بدینسان با بلاهای گوناگون از قبیل: سرمای سخت، تگرگ شدید، سیل، طوفان و … آن را نابود میکنیم) و گیاهانش را از ریشه درآورده، از میان میبریم. (بهگونهای که) انگار دیروز در اینجا نبوده و هرگز وجود نداشته) است. ما، آیههای خویش را برای قومی تشریح و تبیین مینماییم که میاندیشند (و میفهمند)».
دیدگاه حسن سدربارهی بهشت نیز برگرفته از آیات قرآن سرچشمه میگرفت و این تصور، تمام وجودش را فرا گرفته بود. از اینرو کسی که سیرت حسن بن علی سرا مورد بررسی قرار دهد، به ژرفای فهم وی در زمینهی روی آوردن به خداوند ﻷو نیز شدت خداترسیاش پی میبرد. حسن سمفهوم قضا و قدر را نیز از خلال آیات قرآن و آموزههای رسولالله صفرا گرفته بود. بنابراین مفهوم قضا و قدر، در قلبش، جای گرفته بود؛ آنچنانکه خدای متعال میفرماید:
﴿ قُل لَّن يُصِيبَنَآ إِلَّا مَا كَتَبَ ٱللَّهُ لَنَا هُوَ مَوۡلَىٰنَاۚ وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ٥١ ﴾[التوبة: ۵۱].
«بگو: هرگز چیزی (از خیر و شر) به ما نمیرسد، مگر آنچه خدا، برای ما مقرر کرده باشد؛ او، مولا و یاور و سرپرست ماست و مؤمنان، باید تنها بر خداوند، توکل نمایند».
حسن بن علی ساز خلال آیات قرآن، به حقیقت درگیری انسان و شیطان، پی برد دریافت که این دشمن، از هر سو به سوی انسان میآید تا او را به انجام معصیت، وسوسه نماید و شهوتها و امیال نفسانی خفتهاش را برانگیزد. از اینرو حسن سهمواره با استعانت از خداوند متعال، بر شیطان، چیره گشت.
حسن ساز خطایی که آدم ÷مرتکب شد، ضرورت توکل همیشگی مسلمان بر خدایش را آموخت و به اهمیت توبه و استغفار در زندگی مؤمن و همچنین ضرورت پرهیز از حسادت و تکبر، پی برد و دریافت که باید به بهترین شکل ممکن با صحابه شو مخاطبان خود، سخن بگوید؛ چنانچه خدای متعال میفرماید:
﴿وَقُل لِّعِبَادِي يَقُولُواْ ٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُۚ إِنَّ ٱلشَّيۡطَٰنَ يَنزَغُ بَيۡنَهُمۡۚ إِنَّ ٱلشَّيۡطَٰنَ كَانَ لِلۡإِنسَٰنِ عَدُوّٗا مُّبِينٗا٥٣ ﴾[الإسراء: ۵۳].
«به بندگانم بگو: سخنی بگویند که زیباترین و بهترین سخنهاست. چراکه شیطان، (بهوسیلهی سخنان زشت و ناخوشایند) درمیان ایشان، فساد و تباهی میافکند، و بیگمان شیطان، دشمن آشکار انسان، بوده (و هست)».
خدای متعال، حسن بن علی سرا بهوسیلهی زیستن با قرآن کریم گرامی داشت و بدین ترتیب حسن س، با قرآن زیست و اصول و فروعش را از کتاب خدا و رهنمود پیامبر صبرگرفت و یکی از امامان هدایت گردید؛ یعنی همان امامانی که راه درست را برای مردم به تصویر میکشند و مردم، به سخنان و اعمال آنان، تمسک میجویند. آری! حسن سشخصیتی قرآنی بود و در جرگهی اهل قرآن قرار داشت و به همین سبب نیز سخنانش، برگرفته از قرآن و آیات روحبخش آن بود. چنانچه روایت شده که باری، در روز جمعه، بر فراز منبر سخنرانی کرد و سورهی ابراهیم را تا پایان، تلاوت نمود. امام مسلم /از امهشام بنت حارثه روایت نموده که گوید: «من، سورهی ﴿قٓۚ وَٱلۡقُرۡءَانِ ٱلۡمَجِيدِ١ ﴾[ق: ۱] را تنها از زبان رسول الله صفرا گرفتم که وی، آن را در تمام جمعهها هنگام سخنرانی برای مردم، تلاوت میکرد» [۷۴۹].
ابنماجه /از ابی بن کعب سروایت نموده که رسولالله صروز جمعه، در حالی که ایستاده بود، سورهی ﴿ تَبَٰرَكَ ٱلَّذِي ﴾را خواند و ما را با نعمتها و بلاهای الهی، پند داد؛ در آن هنگام ابوالدرداء یا ابوذر به من اشاره میکرد که این سوره، کی نازل شده است؟ چراکه من، تا کنون آن را نشنیدهام. ابی سبه او اشاره کرد که ساکت باش [۷۵۰].
امام ابنقیم /میگوید: «رسولخدا صدر خطبههایش، خیلی از آیات قرآن استفاده میکرد» [۷۵۱].
با اندکی تأمل در سورهی ابراهیم ÷که حسن سآن را بر روی منبر تلاوت نمود، به مهمترین نکات این سوره پی میبریم:
اثبات اصول عقیده: اعم از: ایمان به الله ﻷو پیامبران و رستاخیز و دیدن نتیجهی اعمال و نیز اقرار به توحید و یگانگی الله و معرفی خدای برحقی که آفرینندهی آسمانها و زمین است و نیز بیان این نکته که هدف از نزول قرآن، بیرون راندن مردم از تاریکیها به سوی نور است و دعوت همهی پیامبران در اصول عقیده و عبادت الله ﻷو رهایی انسانها از گمراهی، یکی بوده است.
وعده و وعید: این سوره، به نکوهش کافران و بیم دادن آنان پرداخته و آنان را به عذاب سخت و دردناک تهدید نموده و به مؤمنان، در برابر اعمال نیکشان، وعدهی بهشت داده است. [آیات:۲،۲۳، و۲۸-۳۱].
سخن از ارسال پیامبران: در آیهی ۴ این سوره، از فرستادن پیامبران به سوی اقوام مختلف با زبان خودشان، سخن به میان آمده تا هر قومی، با درک زبان پیامبرشان، بهآسانی بتوانند از رهنمودهای او بهرهمند گردند.
زدودن غم و اندوه از دل پیامبر اکرم: در این سوره، خدای متعال، با بیان آنچه میان اقوام گذشته و پیامبرانشان، روی داده، غم و اندوه را از دل پیامبر صزدوده و به او تسلی خاطر داده است. [آیات: ۹-۱۸].
بیان داستان پیامبران: داستان پیامبران پیشین را با گفتگوی موسی ÷با قومش و فرا خواندن آنان به سوی خدا آغاز کرد. [آیات:۵-۸].
دعاهای ابراهیم÷: در این سوره دعاهای ابراهیم ÷پس از بنای کعبه، بیان میگردد؛ دعاهایی مبنی بر درخواست امنیت و روزی برای اهل مکه و ایجاد گرایش قلبی در دل مردم نسبت به خانهی خدا و نیز دعای دور ماندن خودش و فرزندانش از پرستش بتها. همچنین در این دعاها، سپاسگزاری ابراهیم ÷از پروردگارش به خاطر فرزندانی که در پیری به او داده، بیان میشود و ابراهیم ÷از خداوند متعال، توفیق خود و فرزندانش را برای اقامهی نماز درخواست مینماید و برای خود و پدر و مادر خویش و مؤمنان، طلب آمرزش میکند. [آیات:۳۵-۴۱].
[۷۴۸] منهج الرسول فی غرس الروح الجهادیة، ص ۱۰-۱۶. [۷۴۹] نگا: صحیح مسلم، شمارهی۸۷۳. [۷۵۰] روایت ابنماجه، شمارهی ۱۱۱۱ با سند حسن. [۷۵۱] نگا: زاد المعاد (۱/۴۳).
بیان مثال: خدای متعال، در این سوره برای سخن خوب و ایمان و نیز برای سخن زشت و گمراهی، مثال میزند و کلمهی توحید و ایمان را به درخت خوبی تشبیه میکند که ریشهی آن، (در زمین) استوار و شاخههایش در فضاست و بیان میکند که سخن بد و شرک و فتنهانگیزی و گمراهی، به درخت بدی میماند که از سطح زمین کنده شده است. [آیات:۲۴-۲۷].
یادآوری صحنههای ترسناک قیامت و تهدید ظالمان و ستمگران و بیان انواع عذابهایشان. [۴۲-۵۰].
بیان حکمت به تأخیر انداختن عذاب تا روز قیامت و سورهی ابراهیم ÷، با این موضوع به پایان میرسد [۷۵۲].
اینها، مهمترین موضوعهایی است که در سورهی ابراهیم ÷آمده و گویا حسن بن علی سبا تلاوت این سوره در سخنرانی جمعه، به این مسایل و موضوعها پرداخت. گفتنی است: حسن بن علی سهنگامی که به بستر میرفت، سورهی کهف را تلاوت میکرد.
سورهی کهف، با بیان این موضوع آغاز میگردد که قرآن، از هرگونه کجی و انحراف بدور است و در آن هیچگونه ضد و نقیضی در لفظ و معنا وجود ندارد و برای بیم دادن و مژده دادن آمده است؛ آنگاه به بیان این موضوع میپردازد که جمال و زیبایی و عجایبی که در زمین وجود دارد، بهروشنی بر قدرت الله متعال دلالت میکند. این سوره، به بیان سه داستان از داستانهای اعجابانگیز قرآن، یعنی داستان اصحاب کهف، داستان موسی و خضر و نیز داستان ذوالقرنین میپردازد. اما داستان اصحاب کهف [آیات:۹-۲۶]، نمونهای والا و نمادی باشکوه از فدا کردن وطن، خانواده، نزدیکان و دوستان و اموال در راه عقیدهی درست و پیروی از هدایت و حقیقت است؛ چنانچه آن جوانان باایمان، برای مصون نگهداشتن دین و ایمانشان، از گرفت قهرآمیز پادشاه بتپرست و ستمپیشه، گریختند و به غاری در کوه پناه بردند. خدای متعال، آنان را به مدت سیصد و نه سال قمری، میراند و سپس آنها را برانگیخت تا دلیل روشن و نمایانی بر قدرت الهی در برانگیختن بندگان باشند. خدای متعال، در ادامه، رسول خدا صرا به فروتنی و همنشینی با فقیران مؤمن، دستور داد و آن حضرت صرا از رویگردانی از فقیران مؤمن، به قصد همنشینی با ثروتمندان برای فرا خواندن آنان به سوی دین، منع نمود و فرمود:
﴿ وَٱصۡبِرۡ نَفۡسَكَ مَعَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم﴾[الکهف: ۲۸].
«با کسانی باش که صبحگاهان و شامگاهان، خدای خود را میپرستند و به فریاد میخوانند».
در ادامه، خدای متعال، پس از بیان و اظهار حق، کافران را تهدید نموده و عذاب دردناکی را که در آخرت، برای آنان، آماده کرده، یادآوری نموده و بلافاصله از بهشت برینی یاد کرده که برای مؤمنان نیکوکار آماده ساخته است. [آیات:۳۰-۳۱].
اما داستان موسی ÷و خضر که در آیات ۶۰-۷۸ آمده، نمونهی خوبی برای علما در زمینهی فروتنی و تواضع در اثنای کسب علم میباشد و بیانگر این است که چه بسا امکان دارد یک بندهی صالح و نیکوکار، در مسایل فرعی از آنچنان علم و دانشی برخوردار باشد که یک پیغمبر، از آن دانش بیاطلاع باشد؛ چنانکه داستان سوراخ کردن کشتی و ماجرای کشتن پسربچه و نیز داستان تعمیر و بازسازی دیوار، بر این موضوع دلالت دارند. داستان ذوالقرنین که در آیات ۸۳-۹۹ آمده، پند و آموزهای برای تمام حاکمان و زمامداران امور مردم است. چراکه این پادشاه، بر جهان چیره گشت و با وجود آنهمه قدرت و قلمرو حکمرانی، سد بزرگی ایجاد کرد که این امر، بیانگر تقوا، دادگری و شایستگی اوست. در این سوره، سه نمونه و مثال واقعی و باشکوه مطرح شده که نشان میدهد اظهار حق و غلبهی حقیقت، منوط به قدرت و ثروت نیست؛ بلکه مرتبط با ایمان است. نخستین نمونهاش، داستان صاحبان دو باغی است که در آیات ۳۲-۴۴ بیان میشود تا ثروتمندی که به مال و ثروتش، فریفته و مغرور گشته، با مؤمنی که به ایمانش میبالد، مقایسه گردد و بدین سان، وضعیت فقیران مؤمن و ثروتمندان کافر، بیان شود. دومین نمونهای که ذکر شده، مثال زندگانی دنیاست که در آیات ۴۵-۴۶ بیان شده تا هشداری برای مردم باشد که سرانجام دنیا، زوال و نابودی است. به دنبال این موضوع، برخی از صحنههای هراسانگیز و وحشتناک رستاخیز را به تصویر کشیده که از آن جمله میتوان به حرکت کوهها و حشر مردم در یک میدان و غافلگیر شدن آنان با نامههای اعمالشان اشاره کرد. [آیات:۴۷-۴۹] سومین نمونهای که ذکر شده، داستان ابلیس و انکار او از سجده کردن برای آدم ÷است تا تکبر و غرور، با بندگی الله ﻷو تواضع و فروتنی، مقایسه گردد و نتایج هر یک نمایان شود؛ بدین ترتیب که نتیجهی غرور شیطان، رانده شدن و محرومیت و نیز برحذر داشتن مردم از شر وی بود و رهآورد بندگی خدا و تواضع، رضایت و خشنودی خداوند. در ادامه، این موضوع بیان شده که در قرآن، انواع مثالها، به شیوههای گوناگون بیان شده تا مایهی پند و عبرت مردم باشد و وظیفهی پیامبران در زمینهی بشارت دادن و بیم دادن و نیز برحذر داشتن از پشت کردن به آیات و نشانههای الهی، بیان گردد. [آیات:۵۴-۵۷]. این سوره، با بیان سه موضوع ذیل به پایان میرسد:
اعمال کافران و نتایج آن، در آخرت نابود میشود و هدر میرود. [آیات:۱۰۰-۱۰۶].
دادن مژدهی برخوردار شدن از نعمتهای جاویدان و همیشگی به مؤمنانی که کارهای شایسته انجام میدهند. [آیات:۱۰۷-۱۰۸].
علم خداوند، حد و حدودی ندارد و بینهایت است [۷۵۳]. [آیات:۱۰۹-۱۱۰].
خداوند متعال، پس از بیان کمال کلامش، پیامبرش محمد مصطفی صرا مخاطب قرار میدهد و سورهی کهف را با این آیه به پایان میرساند که:
﴿ قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُوحَىٰٓ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا١١٠ ﴾[الکهف: ۱۱۰].
«(ای پیغمبر!) بگو: من، فقط انسانی همچون شما هستم (و امتیاز من، این است که) به من وحی میشود که معبود شما، یکی است و بس. پس هر کس که خواهان دیدار خدای خویش است، پس باید عمل نیک انجام دهد و هیچ چیزی را با خدایش انباز نکند».
گویا خداوند متعال، در این آیه به رسولخدا صدستور میدهد که بگو: من، فقط انسانی همچون شما هستم و بس؛ نه آنکه مرا فرشته بپندارید یا گمان کنید که من، از صفت الوهیت برخوردارم. من، فقط علمی دارم که خدایم، به من داده است و بس، و امتیازی که بر شما دارم، این است که به من وحی میشود هیچ خدای برحقی جز الله یکتا و یگانه نیست و در الوهیتش، هیچ شریکی ندارد. بنابراین معبودتان که باید او را پرستش کنید، فقط و فقط همان معبود برحق و یگانه است. از اینرو هر آنکس که به دیدار پروردگارش ایمان بیاورد و خواهان پاداش بیکران الهی باشد، باید بهوسیلهی اعمال نیک و شایسته، به او نزدیکی جوید و عبادتش را برای او خالص گرداند و به هیچ عنوان در عبادت الله، شرک نورزد؛ فرقی نمیکند که شرک ظاهری و نمایانی همچون پرستش بتها و به فریاد خواندن غیر خدا باشد یا نذر برای مخلوقات یا اعتقاد به اینکه مخلوق، میتواند فایده برساند و یا آنچه را که تنها در توان و قدرت خداست، تغییر دهد یا شرکی پوشیده و نهان، همانند انجام عملی از روی ریا و یا با هدف کسب نام و شهرت [۷۵۴]. گفتنی است: ریا و خودنمایی، شرک اصغر است. رسولخدا صفرموده است: «إن أخوف ما أخاف علیكم الشرك الأصغر» یعنی: «بیشترین چیزی که (از بابت آن) بر شما میترسم، شرک اصغر است». گفتند: «ای رسولخدا! شرک اصغر چیست؟» فرمود: «الریاء؛ یقول الله یوم القیامة إذا جزی الناس بأعمالهم: إذهبوا إلى الذین كنتم تراؤون فی الدنیا، فانظروا هل تجدون عندهم جزاء» [۷۵۵]. یعنی: «ریا؛ خدای متعال، روز قیامت، هنگامی که جزای اعمال بندگانش را میدهد، میفرماید: نزد کسانی بروید که در دنیا برای آنان خودنمایی میکردید و ریا مینمودید؛ آنگاه بنگرید که آیا نزد آنان هیچ پاداشی مییابید؟».
در آخرین آیهی سورهی کهف، دو شرط اساسی برای پذیرش اعمال بیان شده است:
پیروی از رسولخدا ص؛ آنجا که خدای متعال، میفرماید:
﴿ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا ﴾
«باید کار شایسته انجام دهد».
اخلاص نیت برای خدای متعال؛ چنانچه میفرماید:
﴿ وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا﴾
«و کسی را در پرستش پروردگارش، شریک نسازد».
حسن بن علی س، این آیات روحبخش را هر روز تلاوت میکرد و در مفاهیم والای موجود در آن، میاندیشید. از اینرو این آیات، تأثیر فراوانی در وجود و زندگانی وی نهاده بود. حسن ستوجه ویژهای به سیرت رسولخدا صنیز داشت. اسماعیل بن محمد بن سعد بن ابیوقاص میگوید: «پدرمان، جنگها و غزوههای رسولالله صرا به ما آموزش میداد و آنها را برای ما برمیشمرد و میگفت: اینها، شرف و نیکی بجایماندهی پدرانتان میباشد؛ از اینرو یاد آن را از بین نبرید» [۷۵۶].
علی بن حسن میگوید: «ما، غزوات رسولالله صرا آنگونه میآموختیم که سورههای قرآن را میآموختیم». دربارهی میزان علم و دانش حسن سدر زمینهی سنت نبوی، یادآوری این نکته ضروری است که پدر بزرگوارش، امیر مؤمنان، علی س، بیش از سایر خلفای راشدین، از رسولخدا ص، حدیث روایت کرده است؛ البته دلیلش، به هر یک از موارد ذیل برمیگردد: علی سپس از سایر خلفا سوفات نمود و راویان زیادی، از طریق او، حدیث روایت کردند و آن دسته از دانشپژوهان تابعی که بهکثرت، سؤال مینمودند، در سرزمینهای مختلف، پراکنده شدند و همچنین اتفاقاتی رخ داد که به مقتضای آنها، برای تبیین و ابلاغ حکم شرعی، روایت احادیث، رواج بیشتری یافت و بدین سان حسن سبخش عظیمی از سنت نبوی را از پدرش آموخت؛ البته از آنجا که رسول اکرم صوفات نمود و حسن سدر آن دوران، سن و سال چندانی نداشت، از اینرو احادیث و مسایلی را از آن حضرت صبه خاطر داشت که آنها را یاد میکرد و به رسولالله صنسبت میداد. چنانچه پیشتر بدین موضوع پرداختهام [۷۵۷].
حسن سفرزندانش را به کسب علم و دانش، تشویق مینمود؛ چنانچه پسر و برادرزادهاش را فرا خواند و فرمود: «ای پسرم و ای برادرزادهام! شما، اینک کوچکان قوم و طایفه هستید و روزی بزرگان قوم خواهید شد؛ از اینرو به فراگیری علم و دانش همت گمارید و هر کس از شما که نتوانست آن را روایت نماید یا به خاطر بسپارد، آن را به نگارش درآورد و در خانهاش بگذارد» [۷۵۸].
حسن س، سخنران زبانآوری بود. باری امیر مؤمنان، علی سبه حسن سفرمود: «ای حسن! برخیز و برای مردم سخنرانی کن». گفت: «چنانچه هنگام سخنرانی، شما را ببینم، مرا هول و هراس بر میدارد (و دست و پایم را گم میکنم)». از اینرو علی سبهگونهای خود را از دید حسن سپنهان نمود که صدای حسن سرا میشنید، اما حسن ساو را نمیدید. حسن سبرخاست و پس از حمد و ثنای الهی، سخنرانی کرد [۷۵۹]. و آنگاه از منبر پایین آمد. علی ساین آیه را تلاوت نمود:
﴿ ذُرِّيَّةَۢ بَعۡضُهَا مِنۢ بَعۡضٖۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ٣٤﴾[آل عمران: ۳۴].
«آنان، فرزندانی هستند که برخی، از برخی دیگرند و خداوند، شنوا و داناست».
حسن ساز پدربزرگش، یعنی رسولخدا صو نیز از پدرش علی س، سخنوری و شیوایی سخن و رسایی کلام و قدرت بیان را بهارث برده بود.
باری امیر مؤمنان، علی ساز پسرش حسن سپرسید: «میان ایمان و یقین، چقدر فاصله وجود دارد؟» پاسخ داد: «چهار انگشت». علی سفرمود: «چگونه؟» گفت: «ایمان، عبارتست از آنچه گوشهایت شنیده و قلبت، تصدیق نموده؛ و یقین، عبارتست از آنچه چشمانت، دیده و قلبت، آن را بدون هیچ شک و تردیدی، پذیرفته است و فاصلهی چشم و گوش با هم، فقط چهار انگشت میباشد» [۷۶۰].
حسن سفرموده است: «نیک سؤال کردن، نیمی از علم و دانش است» [۷۶۱].
از حسن سدربارهی سکوت پرسیدند؛ پاسخ داد: «سکوت، پوشش چشم و زیور آبروست؛ و کسی که سکوت میکند، هم خودش، راحت و آسوده است و هم دوست و همنشینش» [۷۶۲].
یکی از نشانه های علم و دانش حسن س، این است که وی، به فراگیری زبان عربی سفارش میکرد [۷۶۳]. و تأکید آن بزرگوار برای آموختن زبان عربی، در واقع، تأکیدی بر ضرورت تطبیق و بکارگیری اصول و قواعد علمی در زمینهی قرائت و بویژه قرائت آیات قرآن است. چراکه زبان عربی، زبانی است که خداوند متعال، قرآن را بدین زبان نازل نموده و رسول اکرم صنیز با این زبان، دستورات و رهنمودهای حیاتبخش اسلام و از جمله، سنت مطهرش را ابلاغ نموده و کتابهای دینی و علوم پایه و… به زبان عربی، تألیف شده است. از اینرو هر نوآوز و دینپژوهی، باید این زبان را فرا بگیرد و گرنه به شناخت درستی از دین نخواهد رسید و دانش دینی وی، ناقص خواهد بود. زبان عربی، علاوه بر امتیازات مذکور، زبانی ممتاز در زمینهی فصاحت و بلاغت و رسایی کلام است و از زیبایی، شیوایی و شیرینی ویژهای برخوردار میباشد [۷۶۴].
از آنجا که حسن بن علی ستسلط کاملی بر زبان و ادبیات عرب داشت، یکی از سخنورترین افراد عرب بهشمار میرفت. چنانچه عمرو بن العلاء گفته است: «هیچ کسی فصیحتر و زبانآورتر از حسن بن علی سندیدهام» [۷۶۵].
حسن س، دانشآموزان و شاگردان نیک و نمونه ای داشت؛ از جمله: فرزندش حسن، مسیب بن نجبه، سوید بن غفله، علاء بن عبدالرحمن، شعبی، هبیرة بن یریم، اصبغ بن نباته، جابر بن خالد، ابوالحوراء، عیسی بن مأمون بن زراره (و گفته شده: ابنالمأموم)، ابویحیی عمیر بن سعید نخعی، ابومریم قیس ثقفی، طحرب عجلی، اسحاق بن یسار (پدر محمد بن اسحاق)، سفیان بن لیل و عمر بن قیس کوفی [۷۶۶].
فراوانی دانش حسن سو ظرافت فهم و آگاهی وی در زمینهی شناختِ نیک و بد و نیز شناخت عمیقش نسبت به اهداف و مقاصد شریعت، آنجا نمایان میگردد که وحدت و یکپارچگی امت و نیز حفاظت جان مسلمانان را بر مصالح شخصی خویش ترجیح میدهد و زمام امور مسلمانان را به معاویه سمیسپارد.
[۷۵۲] التفسیر المنیر (۱۳/۱۹۸) [۷۵۳] نگا: التفسیر المنیر (۱۶/۱۹۷-۱۹۹). [۷۵۴] التفسیر المنیر (۱۶/۴۳). [۷۵۵] مسند احمد ۰۵/۴۲۸-۴۲۹)، با سند حسن. [۷۵۶] البدایة والنهایة (۲/۲۴۲). [۷۵۷] نگا: السیرة النبویة، از مؤلف همین کتاب، (۱/۶). [۷۵۸] الطبقات (۱/۲۹۲)؛ با سند حسن؛ به تحقیق: سلمی [۷۵۹] الطبقات (۱/۲۷۶)؛ سندش، ضعیف است. [۷۶۰] التبیین فی أنساب القرشیین، ص۱۲۷. [۷۶۱] نور الأبصار، از شبلنجی، ص۱۲۲. [۷۶۲] من أقوال الصحابة، ص۶۷. [۷۶۳] مفتاح السعادة، احمد مصطفی (۲/۸۲) [۷۶۴] نصیحة الملوک، ص۳۵۰ از ماوردی. [۷۶۵] الکامل فی التاریخ (۴/۱۳۲) [۷۶۶] تاریخ دمشق (۱۴/۵)
حسن بن علی س، از آن دست افرادی بود که نهایت توان و تلاش خود را در عبادت و بندگی الله ﻷبهکار میگیرند؛ وی، در طول زندگیاش، با مفهوم فراگیر عبادت زیست و با شیر حیاتبخش عبادت، پرورش یافت و از سرچشمهی گوهربار نبوت، سیراب گشت و به دست زهرای محمد ص، تربیت شد؛ همان بانوی بزرگواری که نزد پیغمبر رحمت صرفت تا از او خادمی درخواست نماید و نتیجهی درخواستش، رهنمودی گردید که به مراتب، از هر خادم و خدمت گزاری بهتر بود؛ چنانچه رسول اکرم صبرای رسیدگی به درخواست دخترش، به خانهی وی رفت و دختر و دامادش را که در بستر بودند، به گفتن «سبحانالله، الحمد لله، لا إله إلا الله و الله اکبر»، رهنمون گشت. بدین ترتیب حسن سدر خانه ای بزرگ شد که به زیور زهد و عبادت، تقوا و خداترسی و صبر و شکیبایی، آراسته بود؛ بگونهای که این ارزشها و زیرساختهای پرورشی و عبادی، وجود آن بزرگوار را فرا گرفته و او را زبانزد و نمونهای مثالزدنی برای هر مسلمانی کرده بود؛ چنانچه همعصرانش، اعم از صحابه شو سایر نیکان آن دوران، به این ویژگی وی، گواهی دادهاند.
آری! حسن س، عبادتگزاری بود که خداوند متعال را با شناخت و معرفت، عبادت مینمود و با یقین و باوری راستین، به سوی خدا روی آورده و به دنیا پشت کرده بود. به همین سبب نیز هرگاه وضو میگرفت، رنگ چهرهاش، دگرگون میشد؛ و چون علتش را از او جویا شدند، فرمود: «سزاوار است رنگ چهرهی کسی که میخواهد در آستان خداوند صاحب عرش، به عبادت بایستد، تغییر نماید» [۷۶۷].
ابنسعد، این سخن را آورده که: «هیچ کسی ترساتر از حسن بن علی و عمر بن عبدالعزیر سراغ ندارم؛ آنان، چنان ترسا بودند که گویا آتش جهنم، تنها برای آنها آفریده شده است» [۷۶۸].
هرچقدر که بنده، به مولای خویش نزدیک میشود و شناخت و معرفتش، نسبت به اسماء و صفات پروردگارش افزایش مییابد و هرچقدر که بیشتر به صفات کمال خداوند، پی میبرد، به همان نسبت، هیبت و عظمت و ترس از خداوند، در او بیشتر میگردد. خدای متعال، روزگار را درمیان مردم، دست به دست میگرداند؛ چنانچه میفرماید:
﴿قُلِ ٱللَّهُمَّ مَٰلِكَ ٱلۡمُلۡكِ تُؤۡتِي ٱلۡمُلۡكَ مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ ٱلۡمُلۡكَ مِمَّن تَشَآءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَآءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَآءُۖ بِيَدِكَ ٱلۡخَيۡرُۖ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ٢٦﴾[آل عمران: ۲۶].
«بگو: پروردگارا! ای مالکالملک! تو، هر آنکس را که بخواهی، حکومت و دارایی میبخشی و از هر کس که بخواهی، حکومت و دارایی را میگیری و هر کس را که بخواهی، قدرت و عزت میدهی و هر کس را بخواهی، خوار و زبون میگردانی؛ خوبی، در دست توست و بی گمان تو، بر هر چیزی توانایی».
بدین سان واضح گردید که خدای متعال، حکومتها را دگرگون میکند؛ چنانکه حکومتی را سرنگون مینماید و حکومت دیگری را جایگزینش میکند. عدهای از فرشتگان خداوند، با گزارش کار بندگانش، به سوی او بالا میروند و عدهای هم از نزد او نازل میشوند؛ و اوامر الهی، بهنوبت و به دنبال آیات و نشانههایش، نازل میگردد و مطابق خواست و ارادهاش نافذ میشود؛ از اینرو هر آنچه خدا بخواهد، در همان لحظهای که مشیتش، بدان تعلق گرفته و به همان شکلی که خواست الهی بوده، بدون هیچ کم و کاست یا زیادتی و یا تقدیم و تأخیری، صورت میگیرد؛ و امر و فرمان و قدرت و ارادهاش، در آسمانها و زمین و در موجودات خشکی و دریا، و نیز در آنچه که در فضا و در سایر اجزا و ذرات جهان هستی است، نافذ میباشد و خدای متعال، همهی اینها را هرگونه که بخواهد، اداره میکند و هر رخدادی که خواست و ارادهی او باشد، در جهان هستی، روی میدهد [۷۶۹]. الله ﻷمیفرماید:
﴿ يُدَبِّرُ ٱلۡأَمۡرَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ إِلَى ٱلۡأَرۡضِ ثُمَّ يَعۡرُجُ إِلَيۡهِ فِي يَوۡمٖ كَانَ مِقۡدَارُهُۥٓ أَلۡفَ سَنَةٖ مِّمَّا تَعُدُّونَ٥﴾[السجدة: ۵].
«خداوند، (تمام جهان هستی) از آسمان گرفته تا زمین را زیر پوشش تدبیر خود قرار داده است؛ سپس تدبیر امور، در روزی که اندازهی آن، هزار سال از سالهایی است که شما میشمارید، به سوی او باز میگردد».
آری! خدای متعال، امور جهان هستی را زیر نظر دارد و هیچ ذرهای، نه در آسمانها و نه در زمین، نه در اعماق دریاها و نه در زیر لایههای کوهها و کوهسارها، از او پنهان نمیماند. الله ﻷمیفرماید:
﴿ وَعِندَهُۥ مَفَاتِحُ ٱلۡغَيۡبِ لَا يَعۡلَمُهَآ إِلَّا هُوَۚ وَيَعۡلَمُ مَا فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِۚ وَمَا تَسۡقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا يَعۡلَمُهَا وَلَا حَبَّةٖ فِي ظُلُمَٰتِ ٱلۡأَرۡضِ وَلَا رَطۡبٖ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مُّبِينٖ٥٩ ﴾[الأنعام: ۵۹].
«گنجینههای غیب و کلید آنها، در دست خداست و کسی جز او، از آن آگاه نیست. و خداوند، از آنچه در خشکی و دریاست، آگاه میباشد. و هیچ برگی فرو نمیافتد، مگر اینکه از آن، باخبر است و هیچ دانه ای در تاریکیهای زمین، و هیچ تر و یا خشکی نیست که فرو افتد، مگر اینکه (خداوند، از آن آگاه است و) در لوح محفوظ، ثبت و ضبط میباشد».
احساس عظمت و جلال الله ﻷو شناخت اسماء و صفاتش، باعث پیدایش و افزایش خوف و خشیت بنده از این خدای بزرگ و عظیم میگردد که همه چیز، برای او کرنش میکند: [۷۷۰].
﴿ وَلِلَّهِۤ يَسۡجُدُۤ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ طَوۡعٗا وَكَرۡهٗا وَظِلَٰلُهُم بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِ۩١٥﴾[الرعد: ۱۵].
«آنچه در آسمانها و زمین است، خواه ناخواه، برای خدا کرنش میکند. همچنین سایههای آنها، بامدادان و شامگاهان در مقابلش به سجده میافتند».
حسن بن علی سپس از ادای نماز صبح در مسجدالنبی، در محل نمازش مینشست و تا بالا آمدن خورشید، به ذکر خدای متعال میپرداخت و عدهای از بزرگان و سایر نمازگزاران نیز همراه او مینشستند و پیرامون مسایل دینی سخن میگفتند. آنگاه حسن سبرمیخاست و نزد مادران مؤمنان یعنی همسران رسولالله صمیرفت و به آنان سلام میکرد. و گاهی هدیهای از مادران مؤمنان دریافت مینمود و سپس به منزلش باز میگشت [۷۷۱].
کسانی که پس از ادای نماز، سرِ جایشان مینشینند، از آن دست افراد سعادتمند و خوشبختی هستند که فرشتگان، بر آنها درود میفرستند؛ چنانچه امام احمد از ابوهریره سروایت نموده که رسول اکرم صفرموده است: «الـملائكةُ تُصَلِّی عَلَی أحَدِكُمْ ما دام فی مصلاَّه الذی صلّى فیه، ما لم یحدث: اللّهم اغْفِرْ له، اللّهم ارحمه [۷۷۲]، وإن جلس ینتظر الصلاة صلت علیه الـملائكة وصلاتهم علیه: اللّهم اغْفِرْ له، اللّهم ارحمه» [۷۷۳].یعنی: «فرشتگان برای آن شخصی از شما که همچنان در محل نمازش میباشد، تا آن زمان که وضویش باطل نشده، دعا میکنند و (میگویند) بارخدایا! او را بیامرز؛ بارخدایا! بر او رحم نما و اگر به انتظار نماز، در جایش بنشیند، فرشتگان، برایش دعا میکنند و دعایشان برای او این است (که میگویند): بارخدایا! او را بیامرز؛ بارخدایا! بر او رحم نما».
همچنین امام احمد /از عطاء بن سائب روایت نموده که گفته است: نزد ابوعبدالرحمن سلمی رفتم و او، نماز صبح را ادا کرده و همچنان در محل نمازش نشسته بود؛ وی، در حال احتضار بود. به او گفتم: ای کاش به بستر میرفتی که بهتر و نرمتر است. گفت: از علی سشنیدم که گفت: از رسول اکرم صشنیدم که فرمود: «مَن صلّی الفجرَ ثم جلس فی مصلاّه صلّت علیه الـملائكةُ، وصلاتهم علیه: اللّهم اغْفِرْ له، اللّهم ارحمه ومن ینتظر الصلاة صلّت علیه الـملائكة وصلاتهم علیه: اللّهم اغْفِرْ له، اللّهم ارحمه» [۷۷۴]. یعنی: «کسی که نماز صبح را بهجای آورد و در محل نمازش بنشیند، فرشتگان بر او درود میفرستند (و برایش دعا میکنند و میگویند) بارخدایا! او را بیامرز؛ بارخدایا! بر او رحم نما. و کسی که انتظار نماز را میکشد، فرشتگان بر او درود میفرستند (و برایش دعا میکنند و میگویند) بارخدایا! او را بیامرز؛ بارخدایا! بر او رحم نما».
باری از شیخ عبدالعزیز بن عبدالله /پرسیدند: آیا کسی که در خانهاش نماز صبح را ادا کند و سپس تا طلوع خورشید، به تلاوت قرآن بپردازد و آنگاه دو رکعت نماز اشراق بهجای آورد، از اجر و پاداشی همچون پاداش کسی که در مسجد نشسته، بهرهمند میگردد؟
شیخ عبدالعزیز /پاسخ داد: در انجام این عمل، خیر فراوان و پاداش بزرگی وجود دارد؛ اما ظاهر احادیث واردشده در این موضوع، بیانگر این است که این پاداش به کسی تعلق میگیرد که در مسجد، در محل نمازش مینشیند. البته اگر کسی به خاطر عذری همچون بیماری یا ترس، نماز صبح را در خانهاش به جای آورد و آنگاه تا طلوع خورشید به ذکر خدای متعال یا تلاوت قرآن بپردازد و سپس دو رکعت نماز بگزارد، با وجودی که این عمل را در خانهاش انجام داده، باز هم به خاطر عذری که داشته، از اجر و پاداش واردشده در زمینهی انجام این اعمال در مسجد، بهرهمند میشود. گفتنی است: این پاداش، به زنی که در خانهاش پس از ادای نماز صبح، به ذکر خدا یا تلاوت قرآن میپردازد نیز تعلق میگیرد [۷۷۵].
ابنقیم /، دربارهی اهمیت ذکر خدای متعال، در بامداد، میگوید: «خوابیدن در حد فاصل نماز صبح و طلوع خورشید، مکروه است. چراکه این وقت، زمان ارزشمندی است که میتوان از آن بیشترین بهره را برد و برای رهروان راه تزکیه و خودسازی نیز از اهمیت ویژهای برخوردار میباشد؛ چنانچه اگر تمام شب را به قیام و عبادت گذرانده باشند، باز هم این فرصت را از دست نمیدهند و پس از نماز صبح، تا طلوع خورشید، به ذکر خدا میپردازند. این وقت، ابتدای روز و هنگام نزول روزی و برکت و حصول بهره و قسمت میباشد و زمانی است که تمام روز بر اساس آن شکل میگیرد؛ از اینرو تنها میتوان هنگام اضطرار و از روی ناچاری در این زمان خوابید» [۷۷۶]. به خاطر ارزش این وقت و نیز اهمیت وافر آن در سیر و سلوک بهسوی الله ﻷاست که در بسیاری از روایات، به زنده نگهداشتن این وقت با ذکر و یاد خداوند، تشویق و ترغیب شده است. انس سمیگوید: رسولخدا صفرموده است: «مَن صلّی الفجرَ فی جماعةٍ ثم قعد یذكر الله تعالى حتى تطلع الشمس؛ ثم صلى ركعتین، كانت كأجر حجة وعمرة، تامة تامة تامة» [۷۷۷]. یعنی: «کسی که نماز صبح را با جماعت به جا آورد و سپس بنشیند و تا طلوع خورشید، خدای را ذکر کند و آنگاه، دو رکعت نماز بگزارد، پاداش کامل یک حج و عمره را میبرد». رسول اکرم صبرای تأکید بر پاداش کامل حج و عمره، سه بار، واژهی تامة را تکرار نمود.
ابنرجب میگوید: «از آنجا که حج، یکی از برترین اعمال نیک میباشد و انسان مسلمان، علاقهی وافری به انجام این عمل دارد و خدای متعال، آنچنان علاقهای در دل مسلمان نسبت به این خانهی بزرگ، قرار داده که همواره در حسرت دیدنش، آه سر میدهد و دلش به سوی آن پر میکشد، و نیز از آن جهت که بسیاری از مردم، نمیتوانند (هر سال و حتی یک بار) به مکه بروند و به انجام مناسک حج، بپردازند، خدای متعال، اعمالی را برای بندگانش مشروع نموده که با انجام آن میتوانند به اجر و پاداشی معادل اجر و پاداش حج دست یابند...» [۷۷۸].
استاد بنا میگوید: «ای برادر گرامی! هر روز، لحظهای در صبح، و لحظهای در شامگاه و لحظهای در سحرگاه، پیش روی توست که میتوانی در تمام این لحظات با روح پاکت به ملأ اعلی و جهان برین عروج کنی و به خیر و نیکی دنیا و آخرت، دست یابی؛ آری! پیش رویت، موسمی چند برای طاعت و روزهایی برای عبادت و شبهایی برای انجام اعمال نیکی وجود دارد که قرآن کریم و پیغمبر بزرگوار ص، تو را بدان رهنمون شدهاند. پس مشتاق آن باش که در این لحظات، از ذاکران و اهل طاعت باشی، نه از غافلان و اهل نسیان و فراموشی. این فرصت را عنیمت بدان که وقت، همچون شمشیر است [۷۷۹].؛ و درنگ کردن و امروز و فردا نمودن را رها کن که هیچ ضرری بزرگتر از درنگ کردن نیست» [۷۸۰].
حسن سهنگام طلوع خورشید میگفت: «سمع سامع بحمد الله الأعظم لا شریك له، له الـملك وله الحمد وهو على كل شئ قدیر؛ سمع سامع بحمد الله الأمجد لا شریك له، له الـملك وله الحمد وهو على كل شئ قدیر» [۷۸۱].
حسن بن علی سبر اذکار، اوراد و دعاهایی که از رسولالله صبه ثبوت رسیده، پایبندی میکرد و مردم را به ادای نماز در مساجد تشویق مینمود و میگفت: کسی که به رفتن به مسجد، عادت کند، خدای متعال، به او یکی از این ویژگیها را ارزانی میدارد: محبتی سودمند و مهری پوشیده نسبت به او، یا علمی طرفه و برگزیده، یا سخنی که به سوی هدایت رهنمون میگردد، یا گناهان را از ترس و یا شرم و حیا، ترک میکند» [۷۸۲].
حسن سشبها را به قیام و عبادت الله ﻷسپری میکرد. وی، ابتدای شب را به عبادت میپرداخت و برادرش حسین سبخش پایانی شب، بر میخاست و عبادت مینمود [۷۸۳].
نماز شب و راز و نیاز شبانه با خدای متعال، یکی از مهمترین عواملی است که باعث بیداری و تقویت ایمان میگردد و نیکان و بندگان شایستهی خدا، قیام شب را تجربه نموده و دریافتهاند که عبادت و مناجات شبانه، تأثیر بسزایی در احیای دلها دارد. ابنالحاج در المدخل میگوید: قیام شب، فواید زیادی دارد؛ از جمله اینکه قیام شب، گناهان را چنان از بین میبرد که باد تند، برگ خشک درختان را فرو میاندازد؛ نماز و راز و نیاز شبانگاهی، قلب را نورانی میگرداند و فرشتگان آسمان، مکانی را که مؤمن شبگذار در آن به عبادت میپردازد، همچون ستارگان تابان برای زمینیان، درخشان میبینند و برکات و انوار قیام شب با بوی خوش و عطرآگین قیام شب، به مؤمن شبزندهدار باز میگردد و آنچنان ارمغانی با خود دارد که در وصف نمیگنجد و قابل توصیف نیست.
قیام شب، شرافت مؤمن است؛ چنانچه رسولخدا صفرموده است: «شرف الـمؤمن صلاته باللیل وعزه استغناؤه عما فی أید الناس» [۷۸۴]. یعنی: «شرافت مؤمن، به نماز شبانگاهی اوست و عزتش، در بینیازی وی از آنچه که در دست مردم است».
هر چه ادعای محبت بیشتر باشد، به همان نسبت باید دلیلی بر صداقت این ادعا وجود داشته باشد؛ و لحظات و ساعات ارزشمند شب، میتواند دلیل صداقت کسانی باشد که ادعای محبت الله ﻷرا میکنند. زیرا هر کس، ادعایی میکند، باید دلیل بیاورد. شبزندهداران، ارجمندترین مردمان هستند و کسانی چون ما که شبهایشان را در خواب و غفلت سپری میکنند، نام و یاد چندانی ندارند و از مقام و منزلت والایی برخوردار نیستند؛ بلکه شبهای غفلتشان، شرافت و آبرویی برایشان نگذاشته است» [۷۸۵].
با مطالعه و بررسی سیرت حسن بن علی سبه اهمیت قیام شب پی میبریم؛ آری! در شب است که میتوانیم نهال اخلاص و راستی را در سرزمین قلب، بکاریم و درخت خیر و نیکی را بارور کنیم. بدون تردید بارور شدن درخت خیر و نیکی در بوستان قلب مؤمن، رابطهی مستقیمی با میزان رسیدگی وی به نهال ایمان و اخلاص دارد و هر چقدر که مساحت بوستان خیر و ایمان افزون گردد، به همان نسبت ثمراتش، افزایش مییابد و انواع و اقسام نیکیها، از هر سو به سوی مؤمن سرازیر میگردد. الله ﻷمیفرماید:
﴿ إِن يَعۡلَمِ ٱللَّهُ فِي قُلُوبِكُمۡ خَيۡرٗا يُؤۡتِكُمۡ خَيۡرٗا﴾[الأنفال: ۷۰].
«اگر خداوند، در دلهایتان خیری (همچون ایمان و اخلاص) بیابد (و از قوت ایمان و صدق در اسلام برخوردار باشید)، بهتر از آنچه از شما گرفته شده، به شما عطا میکند».
قیام شب، یکی از مهمترین جلوههای سپاسگزاری است که حسن بن علی ستوجه ویژهای به آن داشت تا بدینسان شکر و سپاس خداوند ﻷرا به خاطر نعمتهای بیشمارش بهجای آورد. گفتنی است: شکر، یکی از اعمال نیک است و بندهی سپاسگزار، بندهای است که چون اثر نعمت بر او نمایان میگردد، بر تواضع و فروتنیاش در برابر کسی که به او نعمت داده، افزوده میشود. خدای متعال، میفرماید:
﴿ وَإِذَا مَسَّ ٱلۡإِنسَٰنَ ضُرّٞ دَعَا رَبَّهُۥ مُنِيبًا إِلَيۡهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُۥ نِعۡمَةٗ مِّنۡهُ نَسِيَ مَا كَانَ يَدۡعُوٓاْ إِلَيۡهِ مِن قَبۡلُ وَجَعَلَ لِلَّهِ أَندَادٗا لِّيُضِلَّ عَن سَبِيلِهِۦۚ قُلۡ تَمَتَّعۡ بِكُفۡرِكَ قَلِيلًا إِنَّكَ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلنَّارِ٨ أَمَّنۡ هُوَ قَٰنِتٌ ءَانَآءَ ٱلَّيۡلِ سَاجِدٗا وَقَآئِمٗا يَحۡذَرُ ٱلۡأٓخِرَةَ وَيَرۡجُواْ رَحۡمَةَ رَبِّهِۦۗ قُلۡ هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلَّذِينَ يَعۡلَمُونَ وَٱلَّذِينَ لَا يَعۡلَمُونَۗ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ٩﴾[الزمر: ۸-۹].
«هنگامی که گزندی متوجه انسان میگردد، پروردگار خود را به فریاد میخواند و زاریکنان رو به درگاهش میآورد. سپس هنگامی که از جانب خود، نعمت بزرگی به او داد، خدا را که پیشتر به فریاد میخواند، از یاد میبرد و شریکانی برای خدا قرار میدهد تا (هم خودش و هم مردم را با آن) گمراه نماید. (ای پیغمبر! به چنین فردی) بگو: اندکی از کفر خود بهرهمند شو (و با آن، خوش بگذران، اما بدان که) تو، از دوزخیانی. آیا (چنین شخص مشرکی، بهتر است یا) کسی که پاسی از شب، در حال سجده و قیام به عبادت مشغول میشود و (خویشتن را) از (عذاب) آخرت بدور میدارد و به رحمت پروردگارش، امید میبندد؟ بگو: آیا کسانی که (وظیفهی خود را در قبال خدا) میدانند، با کسانی که (این را) نمیدانند، برابرند؟».
در این آیات، از دو نفر، سخن به میان آمده که خداوند، بر آنان نعمتی ارزانی میدارد؛ بدین ترتیب که شخص اول، در آزمون سختی قرار میگیرد و در تنگنا بهسر میبرد؛ لذا با صدق و راستی، خدا را به فریاد میخواند و خدای متعال نیز مشکل آن شخص را برطرف میسازد، اما آن شخص، از سپاسگزاری خداوند ﻷ، رویگردانی میکند و به گمراهی گذشتهاش باز میگردد. ولی شخص دیگر، راه شکر و سپاسگزاری را در پیش میگیرد و پاسی از شب به سجده و قیام میپردازد. آنگاه قرآن در ادامهی مطلب، میفرماید:
﴿ قُلۡ هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلَّذِينَ يَعۡلَمُونَ وَٱلَّذِينَ لَا يَعۡلَمُونَ﴾
«آیا کسانی که (وظیفهی خود را در قبال خدا) میدانند، با کسانی که (این را) نمیدانند، برابرند؟».
این جمله، استفهام انکاری است؛ یعنی: بطور قطع برابر نیستند.
شاعری، چنین سروده است:
القـانتـون الـمـخـبتـون لربهـم
النــاطقـون بأصـدق الأقـوال
یحیــون لیـلتـهم بطاعة ربهم
بتــلاوة وتـضـرع وسـؤال
وعیونهم تجری بفیض دموعهم
مثــل انـهمـار الوابل الهـطال
فی اللیل رهبان وعند جهادهم
لعــدوهم مـن أشجع الأبطال
بوجوههــم أثـر السجود لربهم
وبهــا أشعة نـوره الـمتلالـی
[۷۸۶].
ترجمه: «پرهیزگاران و نمازگزارانی که در برابر پروردگارشان، کرنش میکنند و راستترین سخنان را بر زبان میرانند و شبهایشان را به طاعت و بندگی پروردگارشان و نیز تلاوت قرآن و زاری و عرض نیاز به درگاهش سپری مینمایند و از چشمانشان، همچون قطرات درشت باران، اشک سرازیر میگردد؛ آنان، پارسایان شباند و هنگام جهاد و رویارویی با دشمن، از شجاعترین پهلوانان بهشمار میروند. در سیمایشان، آثار و نشانههای سجده برای پروردگارشان به چشم میخورد و انوار درخشانش در چهرهی آنان، نمایان است».
حسن بن علی س، بسیار حج میگزارد؛ چنانچه ابنعباس سمیگوید: هیچگاه بر آنچه در جوانیام از دست دادهام، پشیمان نشدهام جز اینکه من، با پای پیاده حج نگزاردهام؛ و حسن بن علی سبیست مرتبه با پای پیاده، حج گزارد، در حالی که بهترین مرکبها برایش افسار میشدند. و سه بار مالش را در راه خدا به دو قسمت تقسیم کرد؛ (بخشی را برای خودش نگه داشت و بخشی را در راه خدا انفاق کرد). چنانچه موزهاش را بذل و بخشش میکرد و کفشش را نگه میداشت [۷۸۷].
این، نمونهای از کارهایی است که حسن سآن را بر خود لازم گردانیده بود، بیآنکه شریعت، به لزوم و وجوب آن حکم کرده باشد؛ چنانکه با پای پیاده بیست و پنج حج ادا کرد و این، بیانگر فضیلت حج پیاده است؛ همانطور که ندامت و پشیمانی ابنعباس سبهخاطر از دست دادن این عمل در دوران جوانی، دلیلی بر فضیلت آن میباشد. پایبندی حسن بن علی سبر حج پیاده، با سختی و مشقتی که در آن است، نشاندهندهی قوت ایمانی و اشتیاق وافرش به اعمال شایسته و انجام آنها به بهترین شکل ممکن میباشد. البته منظور از حج پیاده این است که حجگزار، با پای پیاده از مکه به عرفه و سپس از عرفه به مکه برود، نه اینکه با پای پیاده، از خانه و کاشانهاش رهسپار دیار حج گردد [۷۸۸]. از سیرت حسن بن علی سدر مییابیم که رفتن پیاپی به مسجدالحرام تا حد ممکن و بستن رخت سفر بدین منظور، از اهمیت ویژهای برخوردار است. رسول اکرم صفرموده است: «پیاپی، حج و عمره بگزارید؛ همانا انجام دادن حج و عمره به دنبال یکدیگر، فقر و گناهان را از میان میبرد، همانطور که کوره، ناخالصی آهن را از بین میبرد» [۷۸۹].
از اینرو حسن بن علی سبنا به روایتی، بیست و پنج مرتبه، با پای پیاده حج گزارد، در حالی که بهترین مرکبها را در اختیار داشت [۷۹۰]. حسن سفرموده است: «من، از پروردگارم، شرم میکنم که در حالی او را ملاقات نمایم که با پای پیاده به خانهاش نرفته باشم» [۷۹۱].
حسن س، کمتر سخن میگفت و بیشتر اوقات، مطابق سنت و روش جد بزرگوارش، رسولخدا ص، ساکت و مشغول عبادت بود.
[۷۶۷] وفیات الأعیان (۲/۶۹) [۷۶۸] نگا: الطبقات الکبری (۵/۳۹۸) [۷۶۹] الإیمان أولا کیف نبدأ به؟، مجدی الهلالی. [۷۷۰] مرجع پیشین، ص۷۶ [۷۷۱] البدایة والنهایة (۱۱/۱۹۳) [۷۷۲] مسند احمد، شمارهی۸۱۰۶؛ شیخ احمد شاکر، این حدیث را صحیح دانسته است. [۷۷۳] مسند احمد، شمارهی۱۲۱۸؛ شیخ احمد شاکر، این حدیث را حسن دانسته است. [۷۷۴] مسند احمد (۲/۳۰۵)؛ احمد شاکر، اسناد این روایت را حسن دانسته است. [۷۷۵] نگا: مجموعة فتاوی و مقالات متنوعة، ابنباز (۱۱/۴۰۳) [۷۷۶] تهذیب مدارج السالکین، ص۲۴۸ [۷۷۷] سنن ترمذی، شماره (۵۸۶)؛ ترمذی، این حدیث را حسن صحیح دانسته است. [۷۷۸] نگا: لطائف المعارف، ص۳۵۱؛ البدر فی الحث علی صلاة الفجر، ص۸۶، نوشتهی دکتر عماد علی. [۷۷۹] یعنی همچنانکه شمشیر، زود میبُرد، وقت نیز بهسرعت میگذرد. (مترجم) [۷۸۰] الرقائق، ص۱۸؛ بهنقل از مجلة الدعوی، شمارهی۴، سال:۱۹۵۱؛ الإیمان أولا...، ص۲۴۸. [۷۸۱] الطبقات (۱/۲۹۱)، تحقیق: سلمی، با سند صحیح. [۷۸۲] عیون الأخبار (۳/۵)؛ الحسن بن علی، ص۲۷. [۷۸۳] الزهد از ابنحنبل، ص۱۷۱؛ رهبان اللیل از عفانی (۱/۴۰۳). [۷۸۴] صحیح الجامع، شمارهی۳۷۰۱؛ السلسلة الصحیحة، شمارهی۱۹۰۳. [۷۸۵] الإیمان أولا، ص۱۷۲. [۷۸۶] رهبان اللیل (۱/۳۶۵). [۷۸۷] سیر أعلام النبوة (۳/۲۶۰) [۷۸۸] التاریخ الإسلامی (۱۹/۲۲۱). [۷۸۹] الإیمان أولا، ص۲۴۹. [۷۹۰] تاریخ ابنعساکر (۱۴/۷۲) [۷۹۱] تاریخ ابنعساکر (۱۴/۷۱)
حسن ساز خلال همزیستی با قرآن کریم و همراهی با پدر بزرگوارش امیر مؤمنان علی س، و نیز با اندیشیدن در این دنیا، بدین نکته پی برد که دنیا، سرای امتحان و آزمایش است؛ وی، بر اساس آموزهها و رهنمودهای قرآنی، پرورش یافت و آیاتی را که از دنیا و حقارت و فنای آن، سخن میگوید، تماماً فرا گرفت. حسن سهر روز سورهی کهف را تلاوت میکرد و نگاهش به این آیات کریمه میافتاد که:
﴿ وَٱضۡرِبۡ لَهُم مَّثَلَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا كَمَآءٍ أَنزَلۡنَٰهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ فَٱخۡتَلَطَ بِهِۦ نَبَاتُ ٱلۡأَرۡضِ فَأَصۡبَحَ هَشِيمٗا تَذۡرُوهُ ٱلرِّيَٰحُۗ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ مُّقۡتَدِرًا٤٥ ٱلۡمَالُ وَٱلۡبَنُونَ زِينَةُ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَاۖ وَٱلۡبَٰقِيَٰتُ ٱلصَّٰلِحَٰتُ خَيۡرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَابٗا وَخَيۡرٌ أَمَلٗا٤٦﴾[الکهف: ۴۵-۴۶].
«(ای پیغمبر!) برای آنان (که به دارایی دنیا مینازند و به اولاد و اموال خویش میبالند) مثال زندگی دنیا را بیان کن که همچون آبی است که از آسمان فرو میفرستیم. سپس گیاهان زمین، از آن (سیراب میشوند و رشد میکنند و) انبوه میگردند. (ولی این صحنهی دلانگیز دیری نمیپاید و گیاهان سرسبز، پژمرده میشوند و) سپس خشک و پرپر میگردند و بادها، آنها را پخش و پراکنده میسازند. و خداوند، بر هر چیزی تواناست. دارایی و فرزندان، زینت زندگی دنیایند و اما اعمال شایستهای که نتایج آنها جاودانه است، بهترین پاداش را در پیشگاه پروردگارت دارد و بهترین امید و آرزوست».
این مثال زیبا و دقیق قرآنی، بیانگر حقارت و ناچیز بودن دنیاست و بر زوال و عدم ماندگاری آن دلالت میکند و نابودی نعمتها و ظواهر زیبا و فریبندهی آن را به تصویر میکشد. خدای متعال پس از بیان اینکه دنیا، دیری نمیپاید و چندان ماندگاری و دوامی ندارد، به بیان این نکته میپردازد که به پندار مردم، فرزندان و دارایی، زینت زندگی دنیایند و آنگاه این نکته را روشن میسازد که زینت زندگی دنیا، خیلی زود از میان میرود؛ از اینرو زیبنده و سزاوار هیچ عاقل و خردمندی نیست که دل به دنیا ببندد و به نعمتهای فانی و زودگذر آن ببالد.
اینکه خدای متعال میفرماید: ﴿ وَٱلۡبَٰقِيَٰتُ ٱلصَّٰلِحَٰتُ خَيۡرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَابٗا وَخَيۡرٌ أَمَلٗا ﴾، بدین معناست که اعمال شایستهای همچون نماز، صدقه، جهاد در راه الله، کمک به فقیران و نیز ذکر و یاد خدا، بیشترین ثواب و پاداش را به دنبال دارند و سبب نزدیکی بنده به خداوند متعال میشوند و از نتایج جاودانه و ماندگاری برخوردارند و ثواب و پاداش اعمال نیک و شایسته، به صاحبان آنها باز میگردد. و﴿ وَخَيۡرٌ أَمَلٗا﴾، بدین معناست که صاحبان اعمال نیک، در آخرت به تمام آرزوهایی که در دنیا داشتهاند، دست مییابند [۷۹۲].
حسن بن علی سبر اساس رهنمودهای جد بزرگوارش، رسول اکرم صکه آگاهترین مردم نسبت به دنیا و قدر و اندازهی آن بود، پرورش یافت. رسول اکرم صفرموده است: «لو كانت الدنیا تعدل عندالله جناح بعوضة ما سقی كافراً شربة ماء» [۷۹۳]. یعنی: «اگر دنیا نزد خدا به اندازهی بال پشهای ارزش میداشت، به هیچ کافری جرعهای آب نمیداد». همچنین فرموده است: «ما الدنیا فی الآخرة إلا مثل ما یجعل أحدكم أصبعه فی الیم فلینظر بم یرجع» [۷۹۴]. یعنی: «دنیا در مقایسه با آخرت، تنها بدین میماند که یکی از شما انگشتانش را در آب دریا فرو برد، آنگاه بنگرد که با چه مقدار باز میگردد». و نیز فرموده است: «الدنیا سجن الـمؤمن وجنة الكافر» [۷۹۵]. یعنی: «دنیا، زندان مؤمن و بهشت کافر است».
آثار آموزههای قرآنی و رهنمودهای نبوی، در امیر مؤمنان، حسن بن علی سنمایان گشت و از اینرو یکی از بارزترین نمونههای اسلامی در زمینهی زهد و بیرغبتی به دنیا گردید.
در زمینهی زهد و بیرغبتی به دنیا، مثالها و نمونههای جالبی برای ما بیان شده که اینک به برخی از آنها میپردازیم:
حرص و آز انسان نسبت به پست و مقام (جاهطلبی) بسی شدیدتر از حرص و آزِ وی نسبت به مال و ثروت است؛ همانطور که ضرر و زیان جاهطلبی، برای انسان، از حرص و آزِ ثروتاندوزی بیشتر میباشد. چنانکه انسان برای دستیابی به پست و مقام، حاضر است هزینه کند و مال و ثروتش را خرج نماید. بدین ترتیب زهد و بیرغبتی نسبت به پست و مقام، خیلی سختتر و دشوارتر از بیعلاقگی به مال و ثروت است.
جاهطلبی، بر دو نوع است؛ یک نوع آن، بدین شکل است که انسان، شرف و برتری را در قدرت و فرمانروایی و مال و ثروت جستجو میکند و این، خیلی خطرناک است؛ چراکه در بیشتر اوقات، سبب محرومیت انسان از خیر و نیکی، کرامت، عزت و شرافت آخرت میگردد. خدای متعال میفرماید:
﴿ تِلۡكَ ٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ نَجۡعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوّٗا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فَسَادٗاۚ وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلۡمُتَّقِينَ٨٣ ﴾[القصص: ۸۳].
«ما، آن سرای آخرت را تنها بهرهی کسانی میگردانیم که در زمین، خواهان برتری و استکبار نیستند و فساد و تباهی نمیجویند (و دلهایشان، از آلودگیهای جاهطلبی، برتریجویی و تبهکاری، پاک و پالوده است) و عاقبت، از آنِ پرهیزگاران میباشد».
خیلی کم و اندکند افراد جاهطلبی که در دنیا خواهان برتری و ریاست بوده و به آن دست یافته باشند؛ بلکه چنین افرادی به خود، واگذار شده [۷۹۶]. و تنها ماندهاند. چنانچه رسول اکرم صبه عبدالرحمن بن سمره سفرموده است: «یَا عَبْدَالرَّحْمَنِ بْنَ سَمُرَةَ، لا تَسْأَلِ الإِمَارَةَ، فَإِنَّكَ إِنْ أُوتِیتَهَا عَنْ مَسْأَلَةٍ وُكِلْتَ إِلَیْهَا، وَإِنْ أُوتِیتَهَا مِنْ غَیْرِ مَسْأَلَةٍ أُعِنْتَ عَلَیْهَا» [۷۹۷]. یعنی: «ای عبدالرحمن! امارت را درخواست مکن؛ زیرا اگر پس از درخواست، به امارت برسی، به آن، واگذار میشوی [۷۹۸]. و اگر بدون درخواست، به امارت برسی، بر آن، یاری خواهی شد» [۷۹۹].
ابوهریره سمیگوید: رسولخدا صفرمود: «إِنَّكُمْ سَتَحْرِصُونَ عَلَى الإِمَارَةِ، وَسَتَكُونُ نَدَامَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ، فَنِعْمَ الْمُرْضِعَةُ، وَبِئسَتِ الْفَاطِمَةُ» [۸۰۰]. یعنی: «شما، برای رسیدن به فرمانروایی و ریاست، حرص و آز میورزید، ولی روز قیامت باعث پشیمانی شما خواهد شد. ریاست، شیردهندهی خوبی است (و لذات زیادی دارد)، اما (پس از مردن یا برکنار شدن از آن،) چه جدا شدن بدی دارد» [۸۰۱].
محبت مال و ریاست و حرص و آز نسبت به آن، دین شخص را به تباهی میکشاند، تا آنجا که چیزی از تدین و دینداری شخص، جز آنچه خدا بخواهد، باقی نمیماند. رسول اکرم صفرموده است: «ما ذئبانِ جائعانِ أُرسلا فی غنم بأفسد لها من حرص الـمرء على الـمال والشرف لدینه» [۸۰۲]. یعنی: «دو گرگ گرسنه که به میان گوسفندان میزنند، آنقدر فساد و خرابی برای گوسفندان ایجاد نمیکنند که حرصِ مال و ریاست، دین شخص را به فساد و تباهی میکشاند».
محبت مال و ریاست، ریشه در محبت دنیا دارد و ریشهی محبت دنیا، پیروی از خواستههای نفسانی است [۸۰۳].
وهب بن منبه میگوید: یکی از پیامدهای پیروی از هواها و خواستههای نفسانی، علاقهی وافر به دنیاست که از آن جمله، میتوان محبت مال و ریاست را نام برد. محبت مال و ثروت و نیز جاهطلبی و برتریجویی، سبب بیپروایی نسبت به محارم الهی و حتی حلال پنداشتن آنها میگردد [۸۰۴]. از اینرو خدای متعال فرموده است:
﴿ فَأَمَّا مَن طَغَىٰ٣٧ وَءَاثَرَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا٣٨ فَإِنَّ ٱلۡجَحِيمَ هِيَ ٱلۡمَأۡوَىٰ٣٩ وَأَمَّا مَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِۦ وَنَهَى ٱلنَّفۡسَ عَنِ ٱلۡهَوَىٰ٤٠ فَإِنَّ ٱلۡجَنَّةَ هِيَ ٱلۡمَأۡوَىٰ٤١﴾[النازعات: ۳۷-۴۱].
«اما آن کسی که طغیان و سرکشی نماید و زندگی دنیا را (بر آخرت) ترجیح دهد، بطور قطع دوزخ، جایگاه اوست؛ و اما آنکس که از جاه و مقام پروردگار خود بترسد و نفس را از هوی و هوس باز بدارد، قطعاً بهشت، جایگاه (او) است».
نفس، برتری و سیطره بر همنوعان خود را دوست دارد؛ از اینروست که تکبر و حسادت بهوجود میآید. اما انسان عاقل و خردمند، برای رسیدن به برتری جاودانهای تلاش مینماید که رضایت االله ﻷو نزدیکی به او را به دنبال دارد و از برتری زودگذر و فناپذیری که سبب خشم الله ﻷمیگردد و بنده را به پستی و انحطاط و دوری از خداوند ﻷسوق میدهد، روی میگرداند؛ چراکه این علو و برتری، ناپسند میباشد و در حقیقت، تکبر و گردنکشی در زمین است. بطور قطع برتری جاودانهی مؤمن و علاقه و اشتیاق به آن، پسندیده است؛ چنانچه خدای متعال میفرماید:
﴿ وَفِي ذَٰلِكَ فَلۡيَتَنَافَسِ ٱلۡمُتَنَٰفِسُونَ﴾[المطففین: ۲۶].
«مسابقهدهندگان، باید برای به دست آوردن این (نعمتهای جاویدان بهشت) بر یکدیگر پیشی بگیرند».
حسن سفرموده است: «هرگاه شخصی را دیدی که برای به دست آوردن دنیا با تو مسابقه میدهد، تو برای به دست آوردن آخرت، با او مسابقه بده». وهیب بن ورد میگوید: «تا آنجا که میتوانی بکوش تا کسی در راه خدا بر تو سبقت نگیرد» [۸۰۵]. یعنی در این مسیر بیش از همه کوشا باش.
مسابقه دادن برای رسیدن به درجات والای آخرت و طلب برتری در منازل آن از طریق سعی و تلاش در انجام اعمال نیک، مشروع است و انسان نباید در این راستا به کمتر از آنچه در توان اوست، قناعت کند. اما باید نسبت به برتری فناپذیر و گذرای دنیا که سبب حسرت، پشیمانی و ذلت و زبونی انسان میگردد، بیعلاقه بود و نسبت به آن زهد ورزید و از آن، رویگردانی کرد [۸۰۶].
میتوان این دانش و فقه ارزشمند و بزرگ را از سیرت حسن بن علی سآموخت که قدرت و فرمانروایی را بهخاطر کسب رضای خدا و نیز به منظور جلوگیری از ریختن خون مسلمانان، رها کرد؛ آنهم در حالی که در کمال قدرت و توان قرار داشت. خود آن بزرگوار فرموده است: «سران عرب، در اختیار من بودند؛ آنان، با هر کس که من، سازش میکردم، سازش میکردند و با هر کس که من میجنگیدم، جنگ مینمودند، ولی من، آن را بهخاطر رضای خدا رها کردم» [۸۰۷].
در روایت دیگری آمده که فرمود: «اما من، از این ترسیدم که روز قیامت هفتاد یا هشتادهزار نفر یا کمتر و یا بیشتر، در حالی بیایند که از رگهایشان خون، جاری است و هر یک از آنان، از خداوند خواستار رسیدگی به این باشد که خونش، برای چه، ریخته شده است؟» [۸۰۸].
پس از شهادت علی س، نودهزار نفر با حسن سبیعت کردند، اما حسن سنسبت به امارت، بیعلاقه بود؛ از اینرو خلافت را به معاویه سواگذار کرد و فرمود: «هیچ خونی به دست من، به زمین نمیریزد» [۸۰۹].
[۷۹۲] نگا: التفسیر المنیر (۱۵/۲۶۱). [۷۹۳] سنن ترمذی، شمارهی۴۱۱۰. [۷۹۴] مسلم، شمارهی ۲۸۵۸. [۷۹۵] مسلم، شمارهی۲۸۵۶. [۷۹۶] ما ذئبان جائعان، از ابنرجب، ص۳۳ [۷۹۷] بخاری، شمارهی۶۶۲۲) [۷۹۸] ابنحجر /میگوید: معنای حدیث از این قرار است که: هر کس، درخواست امارت نماید و امارت، به او داده شود، با آن تنها میماند و به خاطر حرصی که برای رسیدن به امارت داشته، یاری نمیگردد. [مترجم] [۷۹۹] یعنی خداوند، تو را در جریان امارت، یاری خواهد کرد. [مترجم] [۸۰۰] بخاری، شمارهی۷۱۴۸ [۸۰۱] یعنی گذشته از آنکه انسان، از لذتهای آن، جدا میگردد، باید پاسخگوی تبعات آن نیز باشد. [مترجم] [۸۰۲] الإحسان فی تقریب صحیح ابنحبان، شمارهی۳۲۱۸). این حدیث، حسن صحیح است. [۸۰۳] نگا: شرح حدیث ما ذئبان جائعان، از ابنرجب، ص۷۱. [۸۰۴] مرجع پیشین. [۸۰۵] مرجع پیشین،ص۷۲. [۸۰۶] مرجع پیشین، ص۷۳. [۸۰۷] البدایة والنهایة (۱۱/۲۰۶). [۸۰۸] تاریخ دمشق (۱۴/۱۰۴) [۸۰۹] مرجع پیشین (۱۴/۱۹۸)
یکی از ویژگیهای قرآنی و صفاتی که افراد بزرگوار، بدان آراستهاند، سخاوت و بخشندگی و انفاق در راه خداست که حسن سبه تمام معنا، به آن آراسته بود. قرآن کریم، سخاوتمندان را به بهترین شکل ستوده است؛ چنانکه در آغاز دومین سورهی قرآن میفرماید:
﴿ الٓمٓ١ ذَٰلِكَ ٱلۡكِتَٰبُ لَا رَيۡبَۛ فِيهِۛ هُدٗى لِّلۡمُتَّقِينَ٢ ٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡغَيۡبِ وَيُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ٣ وَٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِكَ وَبِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ يُوقِنُونَ٤ أُوْلَٰٓئِكَ عَلَىٰ هُدٗى مِّن رَّبِّهِمۡۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ٥ ﴾[البقرة: ۱-۵]
«الف، لام، میم. این، کتابی است که هیچ شک و شبههای در آن نیست و راهنمای پرهیزگاران میباشد؛ آن کسانی که به غیب (و جهان نهان همچون فرشتگان، رستاخیز، بهشت و دوزخ و… که فراتر از دایرهی دانش انسان است) ایمان دارند و نماز را بر پا میدارند و از آنچه بهرهی ایشان ساختهایم، میبخشند. آن کسانی که به آنچه بر تو و پیش از تو نازل شده، ایمان میآورند و به آخرت، یقین دارند. چنین کسانی بر هدایتی از سوی پروردگارشان هستند و آنان، رستگارند».
آری! آثار و نشانههای ارزشهای قرآنی و رهنمودهای نبوی و نیز نتایج پرورش یافتن عملی در دامان امیر مؤمنان علی س، در شخصیت حسن سنمایان گشت و بدینسان نشانههای بارز و روشنی را برای ما به یادگار گذاشت که بیانگر ریشهدار بودن انفاق و سخاوت و بخشندگی در شخصیت آن بزرگوار است. چنانچه در رتبه و جایگاه والایی در زمینهی سخاوت و بخشندگی قرار گرفت و چرا چنین نباشد، حال آنکه در خانهی بزرگترین و سخاوتمندترین فرد بشر، آقایمان رسول خدا صپرورش یافت؛ همان پیغمبر باسخاوت و کریمی که بدون هیچ نگرانی و ترسی از فقر و نداری، بذل و بخشش میکرد. بههر حال حسن ساین خلق و خوی کریمانه را از جد بزرگوارش بهارث برد و سخاوت و بخشندگی، از همان دوران کودکی، در آن بزرگمردِ جود و کرم، جای گرفت و او را زبانزد همگان در سخاوت و بخشندگی و نیز اسوهی بزرگان جود و بخشش نمود [۸۱۰].
محمد بن سیرین /میگوید: چه بسا حسن بن علی ببه یک نفر، صدهزار درهم جایزه میداد [۸۱۱].
سعید بن عبدالعزیز میگوید: باری حسن بن علی باز شخصی که در کنارش بود، شنید که دعا میکرد خدای متعال، او را صاحب دههزار درهم بگرداند. حسن سبرخاست و به خانهاش رفت و دههزار درهم برای آن شخص فرستاد [۸۱۲]. گفتهاند: یک بار حسن سغلامی را دید که در کنار یکی از باغهای مدینه، لقمهای از تکهنانی میگرفت و میخورد و لقمهای را هم به سگی میداد که آنجا بود. حسن سبه آن غلام فرمود: «چرا چنین میکنی؟» گفت: «من، از خدا شرم میکنم که خودم از این نان بخورم و به این سگ هیچ ندهم!» حسن سفرمود: «همینجا باش تا باز گردم». آنگاه نزد صاحب غلام رفت و آن غلام و نیز باغی را که او در آن بود، خریداری نمود و پس از آنکه بازگشت، آن غلام را آزاد کرد و باغ را به او بخشید. آن غلام گفت: «ای آقایم! باغ را بهخاطر همان کسی بذل و بخشش میکنم که شما، آن را بهخاطر او به من بخشیدید» [۸۱۳].
ابوهارون عبدی میگوید: از دیار خود، رهسپار حج شدیم؛ وارد مدینه شدیم و نزد حسن بن علی سرفتیم و از مقصدمان و وضعیتی که داشتیم، او را باخبر ساختیم؛ هنگامی که از نزدش رفتیم، برای هر یک از ما چهارصد درهم فرستاد. از اینرو بازگشتیم و به او گفتیم که ما، تنگدست نیستیم. فرمود: «نیکیام را به من باز نگردانید؛ اگر وضعیتی غیر از این میداشتید، این مقدار، برای شما اندک بود، اما من، بیش از این، به شما نیکی میکنم (و آن، اینکه به شما خبر میدهم که) خداوند متعال، در روز عرفه، در برابر فرشتگانش، به بندگان خویش مباهات میکند» [۸۱۴].
آری! این، حسن بن علی ساست که هرچند میداند آن حاجیان، مشکل مالی ندارند، باز هم به آنان مقداری پول میدهد؛ بنابراین اگر نیازمند بودند، حسن سکمک بیشتری به آنان میکرد. همچنین زمانی که حجگزاران، به او گفتند که تنگدست نیستند، آن مال را از آنان پس نگرفت و این، دلیلی بر سخاوت و بخشتدگی ذاتی اوست. چنانچه از یاد نبرد که در حق آنان نیکی بهتری نیز بنماید؛ از اینرو برای آنان فضیلت روز عرفه را یادآوری نمود که خداوند متعال، به سبب آن در برابر فرشتگانش، به بندگان خویش مباهات مینماید.
عبدالله بن عبیدالله بن عمیر میگوید: ابنعباس بدر مورد حسن بن علی سفرموده است: «سه بار مالش را در راه خدا به دو قسمت تقسیم کرد؛ (بخشی را برای خودش نگه داشت و بخشی را در راه خدا انفاق کرد). چنانچه موزهاش را بذل و بخشش میکرد و کفشش را نگه میداشت [۸۱۵].
این، نمونهای ممتاز در زمینهی سخاوت و بخشندگی است که حسن بن علی سسه بار، اموالش را دو بخش نمود و نیمی از آن را در راه خدا انفاق کرد. آن بزرگوار در محاسبهی نفس خویش بسیار دقیق بود؛ آنچنانکه گویا در حال ادای یکی از واجبات بود. چنانچه موزهاش را بذل و بخشش میکرد و کفشش را نگه میداشت؛ حال آنکه موزه و کفش، با هم، قابل استفاده هستند. بدینسان حسن ساسوهای برجسته برای مسلمانان در زمینهی اعمال خیر، و نیکی کردن به دیگران گردید. [۸۱۶]وی، از سخاوتمندترین افراد دوران خویش بود [۸۱۷]و در شمار بخشندهترین افراد قرار داشت.
باری معاویه بن ابیسفیان سیکصدهزار درهم برای حسن سفرستاد. حسن ساین مقدار پول را درمیان همنشینانش تقسیم نمود و به هریک از آنان، دههزار درهم رسید [۸۱۸].
یکبار حسن سنزد اسامه بن زید سرفت و او که در واپسین لحظات زندگیاش قرار داشت، اظهار غم و اندوه میکرد. حسن سبه او گفت: «ای عمو! چه چیزی، تو را غمگین نموده است؟» پاسخ داد: «ای فرزند رسولخدا! شصتهزار درهم، بدهی دارم و نمیتوانم بدهیام را بپردازم». فرمود: «من، آن را از طرف تو پرداخت خواهم کرد». اسامه سگفت: «خداوند، مشکلات تو را حل کند؛ بهراستی خداوند متعال، بهتر میداند که رسالتش را به چه کسی واگذار نماید» [۸۱۹].
همگان، بر سخاوت و بخشندگی حسن سگواهی میدادند؛ دلیل این ادعا، اینکه باری یک بادیهنشین به مدینه آمد و از مردم درخواست کمک نمود. مردم، او راهنمایی کردند که برای این منظور نزد حسن بن علی بن ابیطالب سیا عبدالله بن جعفر سیا سعید بن عاص برود. وی، سعید بن عاص سرا دید و سعید نیز، او را گرامی داشت و خواستهاش را برآورده نمود [۸۲۰].
از حسن بن علی سپرسیدند: «چه کسی بهترین زندگی را دارد؟» فرمود: «کسی که مردم را در زندگانیاش شریک نماید». گفتند: «بدترین مردم، کیست؟» پاسخ داد: «فردی که هیچکس را در زندگیاش، شریک نمیکند» [۸۲۱].
از حسن بن علی سپرسیدند: «چرا ما، هیچگاه تو را نمیبینیم که درخواست گدایی را رد کنی، هرچند که خود در فقر و تنگنا باشی؟!» فرمود: «خدای متعال، مرا عادت داده که نعمتهایش را بر من سرازیر نماید و من نیز عادت کردهام که نعمتهای الهی را به مردم بذل و بخشش نمایم؛ لذا از این میترسم که اگر عادتم را قطع کنم، خدای متعال، عادتش را از من باز بدارد» [۸۲۲].
حسن بن علی سدر بذل و بخشش، میان فقیر و ثروتمند، بزرگ و کوچک و افراد نزدیک و دور یا بیگانه فرقی نمیگذاشت. زیرا نفسی که با با بذل و بخشش، آرامش مییابد و لذتش را در شاد کردن دیگران بهخاطر کسب رضای الله میبیند، آرامش را با در پیش گرفتن چنین رویهای، به دست میآورد.
گویا منظور حافظ ابراهیم، همین شخصیت بزرگوار بوده که دربارهاش سروده است:
إنی لتطربنی الـخـلال كریـمة
s طرب الغریب بأوبة وتلاق
ویهزنی ذكر الـمروءة والندی
بین الشمـائل هزة الـمشتــاق
فـإذا رزقت خلیـقة محمـودة
فقد اصطفاك مقسـم الأرزاق
فالنـاس هذا حظـه مـال وذا
علـم وذاك مكارم الأخلاق
یعنی: «خصلتهای پسندیدهی سخاوت و بخشش، مرا آنچنان شادمان میکند که مسافر هنگام بازگشت از سفر غربت و دیدن عزیزانش شادمان میشود. یادآوری مردانگی و سخاوت از میان سایر خصلتها، مرا همچون انسان مشتاق به وجد میآورد. اگر به تو خلق و خوی پسندیدهای، داده شده، باید بدانی که تقسیمکنندهی روزیها، تو را برگزیده است. نصیب برخی از مردم، مال و ثروت است و نصیب برخی هم علم و دانش و بعضی از آنها نیز خلق و خویهای پسندیده، نصیبشان میگردد».
باری علی بن ابیطالب سبه دنبال سخنرانیای که برای مردم ایراد نمود، فرمود: «برادرزادهی شما، حسن بن علی، مقداری مال جمعآوری کرده و میخواهد آن را درمیان شما تقسیم نماید». مردم، پیرامون حسن سجمع شدند. حسن سفرمود: «من، این مال را برای فقرا جمعآوری نمودهام». آنگاه نیمی از مردم برخاستند. نخستین کسی که از آن مال، چیزی دریافت کرد، اشعث بن قیس بود [۸۲۳].
از سیرت حسن بن علی سبدین نکته پی میبریم که سرآغاز روی آوردن نفس به رضایت و خشنودی الله متعال و رهاییاش از جاذبههای زمینی و پاک کردن آن از بخل و تنگنظری، به انفاق و بذل و بخششِ پیوسته و همیشگی در راه خدا بستگی دارد تا آنکه این ویژگی، یکی از عادات مسلمان گردد و بدین ترتیب زهد و بیعلاقگی به مال را در وجود انسان ایجاد کند و محبت مال و ثروت را از دلها بیرون نماید، بهگونهای که مسلمان ثروتمند، نه از افزایش مال و ثروتش، شادمان گردد و نه از کاهش و نقصان آن، ناراحت و غمگین شود؛ چنانچه خدای متعال میفرماید:
﴿ لِّكَيۡلَا تَأۡسَوۡاْ عَلَىٰ مَا فَاتَكُمۡ وَلَا تَفۡرَحُواْ بِمَآ ءَاتَىٰكُمۡۗ وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخۡتَالٖ فَخُورٍ٢٣ ﴾[الحدید: ۲۳].
«تا شما، نه بهخاطر از دست دادن چیزی غم بخورید که از دستتان رفته است و نه بر آنچه که خدا به شما داده، شادمان شوید. و خداوند، هیچ متکبر فخرفروشی را دوست ندارد».
ناگفته پیداست که صدقه دادن، اثر بسزایی در تزکیهی نفس دارد؛ همچنین فواید دنیوی و اخروی بسیاری در صدقه دادن، نهفته است که به برخی از آنان اشاره میکنیم:
صدقه دادن، باروری و رشد مال را به دنبال دارد:
ابوهریره سمیگوید: رسولخدا صفرمود: «مَنْ تَصَدَّقَ بِعَدْلِ تَمْرَةٍ مِنْ كَسْبٍ طَیِّبٍ، وَلا یَقْبَلُ اللَّهُ إِلاَّ الطَّیِّبَ، وَإِنَّ اللَّهَ یَتَقَبَّلُهَا بِیَمِینِهِ،ثُمَّ یُرَبِّیهَا لِصَاحِبِهِ، كَمَا یُرَبِّی أَحَدُكُمْ فَلُوَّهُ، حَتَّى تَكُونَ مِثْلَ الْجَبَلِ» [۸۲۴]یعنی: «خداوند، فقط صدقهای را قبول میکند که از مال حلال باشد؛ هرکس، بهاندازهی یک دانه خرما، از مال حلال صدقه دهد، خداوند، آن را به دست راستش میگیرد و برای صاحبش چنان پرورش میدهد که شما، کرهاسب خود را پرورش میدهید تا آنکه آن دانهی خرما، بهاندازهی یک کوه شود».
صدقه، مانعی در برابر آتش جهنم است:
عایشهی صدیقه لمیگوید رسولخدا صفرمود: «یا عایشة! استتری من النار ولو بشق تمرة…» [۸۲۵]یعنی: «ای عایشه! از آتش جهنم و لو بهوسیلهی (صدقه دادن) تکهای خرما، پرهیز کن».
صدقه، سایهای برای صاحبش در روز قیامت است:
عقبه بن عامر سمیگوید: از رسولخدا صشنیدم که فرمود: «كلُّ امرئ فی ظِلِّ صَدَقَتِهِ حتّى یقضی بین النّاسِ» [۸۲۶]یعنی: «هر کسی (در روز قیامت) در سایهی صدقهاش قرار دارد تا آنکه میان مردم قضاوت شود».
صدقه، عذاب را دفع میکند:
ابوسعید خدری سمیگوید: رسولخدا صفرمود: «یَا مَعْشَرَ النِّسَاءِ تَصَدَّقْنَ وَأكثِرنَ الإستغفارَ، فَإِنِّی رَأیتُكُنَّ أَكْثَرَ أَهْلِ النَّارِ وإنّكن تكْثِرْنَ اللَّعْنَ، وَتَكْفُرْنَ الْعَشِیرَ» [۸۲۷]یعنی: «ای گروه زنان! صدقه دهید و بسیار استغفار نمایید؛ زیرا من، بیشتر شما را اهل دوزخ دیدم، بدین خاطر که شما، بهکثرت نفرین میکنید و از شوهرانتان نافرمانی و ناسپاسی مینمایید».
ابنحجر /میگوید: این حدیث، بیانگر این است که صدقه، عذاب را دفع میکند و کفارهی گناهان میباشد [۸۲۸].
پیشتر گفته شد که صدقه دادن، فواید دنیوی بسیاری دارد و احادیثی چند، در تأیید فواید دنیوی صدقه، روایت شده است. صدقه، شفای بیماریها و دفع بلایاست و سبب آسان شدن کارها و جلب رزق و روزی است و از مرگ بد جلوگیری میکند و خشم الهی را فرو میخواباند و آثار گناهان را از میان میبرد [۸۲۹].
انفاق در راه خدا، رابطهی محکم و مستقیمی با سیر و سلوک الی الله دارد و وسیلهای به تمام معنا مؤثر و بلکه محوری و اساسی برای زنده کردن دل و بیدار نمودن ایمان است. حسن بن علی سبرای ما اسوه و نمونهی برجسته و نیکی در زمینهی سخاوت و بخشندگی و گشادهدستی در راه خداست. انفاق در راه الله، از بزرگترین دروازههای بهشت میباشد و این درب، بیشتر برای ثروتمندان باز است که توانایی انفاق و صدقه دادن را دارند. بسیاری از سرآمدان این امت همچون عثمان، عبدالرحمن بن عوف و حسن و… از این طریق، دروازهی بهشت را برای خویش گشودند. از اینرو ثروتمندان باید در این دوران به سوی این دروازه بشتابند و تا آنجا که میتوانند به حمایت مالی از فعالیتهای دینی و دعوتی برخیزند و بدینسان رضای الله ﻷو بهشت را کسب کنند و سهمی در نصرت و یاری دین خدا و کمکرسانی به نیازمندان داشته باشند؛ نه آنکه بخل بورزند که در صورت بخل ورزیدن، خدای متعال نیز آنان را در تنگنا قرار خواهد داد.
[۸۱۰] الدوحة النبویة الشریفة، ص۸۴ [۸۱۱] نگا: تهذیب الکمال (۶/۲۳۴) [۸۱۲] سیر أعلام النبلاء (۳/۲۶۰) [۸۱۳] البدایة والنهایة (۱۱/۱۹۶) [۸۱۴] سیر أعلام النبلاء (۳/۲۶۱). [۸۱۵] سیر أعلام النبوة (۳/۲۶۰). [۸۱۶] التاریخ الإسلامی (۱۷/۱۳۷). [۸۱۷] المحاسن و المساوی، ص۵۵؛ الحسن بن علی، ص۳۲. [۸۱۸] الحسن بن علی، ص۳۲. [۸۱۹] المحاسن و المساوی، ص۵۷ [۸۲۰] غایة المرام، عزالدین القریشی (۱/۹۵) [۸۲۱] تاریخ یعقوبی (۲/۲۲۶). [۸۲۲] نصیحة الملوک، ص۴۳۸، از ماوردی [۸۲۳] الطبقات (۱/۲۷۸)؛ با سند صحیح. [۸۲۴] متفق علیه [۸۲۵] صحیح الترغیب و الترهیب، از آلبانی، ۸۵۵ [۸۲۶] صحیح الترغیب و الترهیب، از آلبانی، شمارهی۸۲۲ [۸۲۷] متفق علیه. [۸۲۸] نگا: فتحالباری (۱/۵۳۶). [۸۲۹] الإیمان أولا کیف نبدأ به، ص۱۸۸.
میان حسن بن علی و مروان بن حکم، دعوایی لفظی صورت گرفت؛ مروان رو به حسن سکرد و سخنان تندی به او گفت و حسن سهمچنان ساکت بود و هیچ نمیگفت تا اینکه مروان، بینی خود را با دست راستش پاک کرد. آنگاه حسن سبه مروان گفت: «وای بر تو! مگر نمیدانی که دست راست برای پاک کردن صورت و دست چپ، برای شرمگاه است؛ وای بر تو». بدین ترتیب مروان ساکت شد [۸۳۰].
حسن ستا آن هنگام که مروان، با او به تندی سخن میگفت، ساکت بود، اما همینکه مروان، عملی بر خلاف سنت انجام داد، حسن سبهخاطر خدا خشمگین شد و اشتباه مروان را به او گوشزد کرد [۸۳۱].
زمانی که حسن بن علی سدرگذشت، مروان بر سر جنازهی آن بزرگوار حاضر شد و گریست. حسین سبه مروان فرمود: «آیا اینک بر او میگریی، حال آنکه پیشتر سخنان درشتی به او میگفتی و با رویهی بدی داشتی؟» مروان، ضمن اشاره به کوه گفت: «من، با کسی این رویه را داشتم که از این کوه، بردبارتر بود» [۸۳۲].
ابنعایشه، بهنقل از یکی از شامیان میگوید: وارد مدینه شدم؛ مردی دیدم که بر استری سوار بود. من، پیشتر سیما و قیافهای زیباتر از آن و لباس و مرکبی بهتر از آن، ندیده بودم. محبتش در قلبم افتاد. دربارهاش پرس و جو کردم که کیست؟ گفتند: او، حسن بن علی بن ابیطالب است. آنجا بود که قلبم، آکنده از بغض و کینه نسبت به وی گردید و در عین حال به علی سحسادت ورزیدم که چنین فرزندی داشته باشد. به سوی حسن سرفتم و به او گفتم: «آیا تو، فرزند علی بن ابیطالب هستی؟» گفت: «آری؛ من، فرزند علی هستم». آنجا بود که به او و پدرش ناسزا گفتم. و چون سخنانم پایان یافت، حسن سبه من گفت: «گمان میکنم، غریبی». گفتم: آری. فرمود: «با ما بیا؛ اگر به خانهای نیاز داشته باشی، تو را در سرایی جای میدهیم و اگر محتاج مالی باشی، به تو مال و ثروت میدهیم یا هر نیازی که داشته باشی، به تو کمک میکنیم».
میگوید: در حالی از نزدش بازگشتم که هیچکس را بر روی زمین بهاندازهی او دوست نداشتم. وقتی عملکرد خودم و او را به یاد میآورم، خود را سرزنش میکنم و او را سزاوار قدردانی میدانم» [۸۳۳].
از این رویکرد بزرگمنشانهی حسن بن علی سبه فحوای حلم و بردباری وی پی میبریم و چگونگی تعامل با مخالفان و نفوذ در دل و روان آنان را میآموزیم. آری! با نیکی کردن به مخالفان و رفتار نرم با آنان و نیز صبر و شکیبایی بر اذیت و آزارشان، میتوان دلشان را بهدست آورد؛ چراکه معمولاً جهل و نادانی بر آنان، چیره است و حقایق را نمیدانند. و این، اجرای این حکم الهی است که:
﴿ خُذِ ٱلۡعَفۡوَ وَأۡمُرۡ بِٱلۡعُرۡفِ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡجَٰهِلِينَ١٩٩ ﴾[الأعراف: ۱۹۹]
«گذشت داشته باش و به کار نیک دستور بده و از نادانان، صرف نظر و چشمپوشی کن».
بههر حال حسن سبه حکم خداوند متعال عمل کرد و به جد بزرگوارش رسول اکرم صاقتدا نمود. رسولخدا صدر برابر افتراها و سخنان باطل و بیاساسی که به او نسبت داده شد، در اوج بردباری و گذشت قرار داشت و خویشتندار بود. آنحضرت صدر برابر اذیت و آزار مشرکانی همچون همسر ابولهب، ابوجهل و ابی بن خلف و سایر نادانان مکه، بردباری ورزید [۸۳۴].
عایشهی صدیقه لدر توصیف اخلاق رسول اکرم صمیگوید: «و بدی را با بدی پاسخ نمیداد و بلکه گذشت میکرد و میبخشید» [۸۳۵]. همچنین میگوید: «...و رسولخدا صبهخاطر خودش انتقام نمیگرفت مگر اینکه به دین خدا بیحرمتی میشد، آنگاه بهخاطر آن انتقام میگرفت» [۸۳۶].
معاذ بن انس سمیگوید: رسولخدا صفرمود: «مَن كظَمَ غیظاً وَ هُو قادرٌ علی أن ینفذه دعاه الله یوم القیامة علی رؤوس الخلائق حتی یخیر من أی الحور العین شاء» [۸۳۷]یعنی: «کسی که خشمش را در حالی فرو خورد که میتواند آن را بهاجرا درآورد، خدای متعال، روز قیامت او را در انظار عموم فرا میخواند تا هر آنکه از زنان سیهچشم بهشتی که بخواهد، برگزیند».
[۸۳۰] سیر أعلام النبلاء (۳/۲۶۰). [۸۳۱] الدوحة النبویة الشریفة، ص۸۷. [۸۳۲] تهذیب الکمال (۶/۲۳۵). [۸۳۳] نگا: وفیات الأعیان (۲/۶۷). [۸۳۴] الأخلاق بین الطبع والتطبع، فیصل الحاشدی، ص۱۳۹. [۸۳۵] روایت ترمذی، شمارهی ۲۰۱۶؛ آلبانی، در صحیح سنن الترمذی (شمارهی۱۶۴۰) این روایت را صحیح دانسته است. [۸۳۶] بخاری، شمارهی۳۵۶۰. [۸۳۷] سنن الترمذی، شمارهی۴۷۷۷؛ آلبانی /در صحیح الجامع (۲/۶۵۱۸) این حدیث را حسن دانسته است.
گذر حسن بن علی سبر تعدادی از فقیران افتاد که مشغول خوردن چند تکهنان بودند که از روی زمین، جمع کرده بودند؛ آنان، حسن سرا به خوردن نان فرا خواندند. حسن سدعوتشان را پذیرفت و میگفت: «إن الله لا یحب الـمتكبرین» یعنی: «همانا خداوند، متکبران را دوست ندارد». پس از آن حسن مجتبی سآنان را به مهمانی خویش فرا خواند و به ایشان غذا و لباس داد و به آنها احسان و نیکی بسیاری نمود [۸۳۸].
برای اینکه به تواضع و فروتنی حسنو بن علی سپی میبریم، داستان دیگری را که دربارهی آن بزرگوار نقل شده، مرور میکنیم؛ باری حسن ساز کنار تعدادی کودک که مشغول خوردن غذا بودند، عبور کرد. آنان، حسن سرا به خوردن غذا دعوت کردند. حسن سدعوتشان را پذیرفت و آنگاه آنها را با خود به خانهاش برد و خیلی خوب از ایشان پذیرایی کرد و سپس فرمود: «احسان و بخشش واقعی را اینها دارند؛ زیرا چیزی جز آنچه به من دادند، ندارند؛ ولی ما، آنچه را که به آنها میدهیم، مییابیم و (تنگدست نیستیم)» [۸۳۹].
تواضع و فروتنی، یکی از بارزترین ویژگیهای بندگان نیک خداوند است؛ چنانچه خداوند متعال میفرماید:
﴿ وَعِبَادُ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلَّذِينَ يَمۡشُونَ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ هَوۡنٗا ﴾[الفرقان: ۶۳]
«و بندگان (خوب خدای) رحمان، کسانی هستند که آرام (و با متانت و فروتنی) روی زمین راه میروند».
تواضع و فروتنی، یکی از نشانههای محبت الله نسبت به بندهاش میباشد. الله ﻷمیفرماید:
﴿ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ يُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖۚ ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٌ٥٤﴾.
«ای مؤمنان! هر کس از شما از آیین خود برگردد (و از ایمان به کفر بگرود) خداوند، گروهی را خواهد آورد که دوستشان میدارد و آنان هم خدای را دوست میدارند. آنان، نسبت به مؤمنان نرم و فروتن هستند و در برابر کافران، سخت و نیرومند. در راه خدا جهاد میکنند و از سرزنش هیچ سرزنشکنندهای هراسی به خود راه نمیدهند. این هم فضل خداست؛ خداوند، آن را به هر کس که بخواهد، عطا میکند و خداوند، دارای فضل فراوان و بس آگاه است».
آری! از سیرت حسن بن علی سمیتوان صفت تواضع و فروتنی را فرا گرفت. شاعر چه زیبا سروده است:
تواضـع كالنجـم لاح لنـاظـر
علی صفحات الـماء وهو رفیع
ولا تك كالدخان یعلو بنفسه
علی طبقات الجو وهو وضیع
[۸۴۰]
ترجمه: «همچون ستاره، متواضع باش که با وجود آنهمه رفعت، بر روی سطح آب میتابد و نمایان است و مانند دود، مباش که هرچند به بالا میرود و اوج میگیرد، اما همچنان پست و فرومایه است».
[۸۳۸] حیاة الإمام الحسن بن علی (۱/۲۹۱) [۸۳۹] صلاح الأمة فی علو الهمة (۵/۴۳۷). [۸۴۰] الأخلاق بین الطبع والتطبع، ص۱۲۸.
رسولخدا صبارها در حضور مردم، به بیان منزلت و جایگاه والای حسن بن علی سپرداخت. چنانچه در روایات بسیاری، این فرمودهی رسولخدا صدربارهی حسن سنقل شده که: «إنّ ابنی هذا سیّد»یعنی: «این فرزندم، سرور و آقاست». ابن عبدالبر /میگوید: روایات صحیح، در زمینهی این حدیث رسولخدا صدر مورد حسن بن علی سبه حد تواتر رسیده که فرموده است: «إنّ ابنی هذا سیّد وعسى الله أن یبقیه حتّى یصلح بین فئتین عظیمتین من الـمسلمین» [۸۴۱]یعنی: «این فرزندم، سید و آقاست؛ چهبسا خداوند، او را نگه دارد تا او را واسطهی صلح و سازش دو گروه بزرگ از مسلمانان بگرداند».
در روایت جابر بن عبدالله سآمده است که رسولخدا صفرمود: «إن ابنی هذا سید ولیصلحنّ الله به بین فئتین من الـمسلمین» [۸۴۲]یعنی: «این فرزندم، سید و آقاست؛ و خداوند، او را واسطهی صلح و سازش دو گروه بزرگ از مسلمانان خواهد گرداند».
سعید بن ابی سعید میگوید: با ابوهریره سنشسته بودیم که در همین اثنا حسن بن علی سآمد و به جمع ما سلام کرد و ما، جواب سلامش را دادیم. اما ابوهریره سمتوجه آمدن حسن سنشد. حسن سراهش را گرفت و رفت. به ابوهریره سگفتیم: این، حسن بن علی سبود که به ما سلام کرد. ابوهریره سبلافاصله برخاست و خود را به حسن سرساند و گفت: ای سرورم! به ابوهریره سگفتم: چرا گفتی: ای سرورم؟ ابوهریره سگفت: از رسولخدا صشنیدم که فرمود: «او، سرور و آقاست» [۸۴۳].
از جابر بن عبدالله سروایت شده که گفت: «هر کس، دوست دارد به سرور و آقای جوانان بهشتی بنگرد، پس به حسن بن علی سنگاه کند» [۸۴۴].
ابوسعید خدری سمیگوید: رسولخدا صفرمود: «الحسن والحسین سیّدا شباب أهل الجنّة» [۸۴۵]یعنی: «حسن و حسین، سرور و آقای جوانان بهشتیاند».
تعداد زیادی از صحابه شخبر سیادت و آقایی حسن و حسین برا روایت کردهاند و سببش، این است که رسول اکرم صبارها، در جمع صحابه شاین منزلت والای حسن و حسین برا بیان فرموده است [۸۴۶].
گذشت روزها و ماهها و سالها، سیادت و ارجمندی حسن بن علی سرا به ثبوت رساند و این مقام والا و ارجمند، زمانی به اوج کمال رسید که آن بزرگوار با معاویه سصلح نمود و امت اسلامی را متحد و یکپارچه گردانید. آری! حسن سشخصیتی برجسته، آقا و ارجمند بود و به همهی ما این درس ارزشمند را آموزش داد که سیادت، به معنای ریاست و چیرگی محض و خونریزی و غلبه بر دیگران و پایمال کردن حقوق انسانها نیست؛ بلکه سیادت و ریاست راستین و ارزشمند، عبارت است از: صیانت و پاسداری از حقوق و اموال دیگران و از میان بردن کینه و دشمنی.. حسن سبهقصد جلوگیری از ریختن خون مسلمانان با معاویه سصلح نمود و بدینسان به اوج آقایی و سیادت رسید؛ مقامی که هر کس، فکر و خیال قدرت را در سرش بپروراند، بدان نمیرسد، هرچند در مقام قدرت و ریاست باشد. بههر حال حسن سراه صلح و سازش را در پیش گرفت و برایش ناخوشایند بود که قطرهی خونی به زمین بریزد و یا مسلمانی در این راه، خراشی بردارد. قدرت و ریاستی که در راستای حفظ و صیانت مردم نباشد، مصداق بارز طاغوت، سبکسری، گمراهی و جهالتی است که چیزی جز قتل و کشتار، خفت و ویرانی به دنبال ندارد و چنین قدرتمندانی، سزاوار خشم خداوند و لعنت و نفرین تاریخ میگردند. آیا غیر از این است که جاهطلبی و حرص و ولع قدرت و فرمانروایی، موجی از خون انسانها را در طول تاریخ به راه انداخته و بسیاری را به کام مرگ کشانده است [۸۴۷]؟
[۸۴۱] بخاری (۷/۹۴). [۸۴۲] طبرانی در الکبیر، شمارهی۲۵۹۷. [۸۴۳] مستدرک حاکم (۳/۱۶۹)؛ حاکم، آن را صحیح دانسته و ذهبی و طبرانی نیز صحت آن را تأیید کردهاند؛ هیثمی در المجمع (۹/۱۷۸)، گفته است: راویان آن، ثقه هستند. [۸۴۴] صحیح ابن حبان (۱۵/۴۲۱، ۴۲۲)؛ ابن کثیر، این روایت را در البدایة والنهایة آورده و گفته است: سندش، هیچ اشکالی ندارد. [۸۴۵] الأحادیث الواردة بشأن السبطین،ص۱۸۴. [۸۴۶] الدوحة النبویة الشریفة، ص۸۱. [۸۴۷] مرجع پیشین، ص۹۴.
حسن بن علی سزیبا و نکوروی و سپیدِ گندمگون بود و چشمان درشت و سیاهی داشت؛ صورتش پرگوشت نبود، اما ریشش، انبوه بود. گردنی نقرهمانند و صاف داشت و اندامش، ورزیده بود و سینهاش، پهن و عریض. میانه قامت بود؛ نه زیاده از حد بلندبالا و نه بیش از اندازه کوتاهقد. از همه زیباتر به نظر میرسید؛ گیسوانی فرخورده و مجعد داشت و خوشاندام بود [۸۴۸]یکی از نعمتهای خداوند متعال بر حسن س، این بود که آن بزرگوار، بیش از همه به پدربزرگش، رسولخدا صشباهت داشت [۸۴۹].
[۸۴۸] سیر أعلام النبلاء (۳/۲۶۳) [۸۴۹] الحسن بن علی، فتیخان کردی، ص۲۴.
حسن سصحنهها و نمایههای شکوهمندی از زندگانی اجتماعی خویش، برای ما به جای نهاده است. آن بزرگوار، اشتیاق وافری به تصحیح مفاهیم و اندیشههای مردم داشت و سعی زیادی برای رفع نیازمندیهای مردم، مبذول میداشت و به عموم مردم، بهخوبی همنشینی میکرد و آنان را از طریق پند و اندرز و بیان نکات حکیمانه، راهنمایی مینمود. و اینک شرحی مختصر از رویکرد اجتماعی حسن س:
در روایت عمرو بن اصم آمده است: به حسن سگفتم: «شیعیان چنین میپندارند که علی سقبل از برپایی قیامت، برانگیخته خواهد شد». فرمود: «به خدا سوگند دروغ میگویند؛ اینها، شیعه نیستند. اگر ما میدانستیم که علی س، پیش از رستاخیز، برانگیخته میگردد، اموالش را تقسیم نمیکردیم و نمیگذاشتیم که زنانش، ازدواج کنند» [۸۵۰].
نخستین کسی که عقیدهی رجعت را بنا نهاد، ابنسبأ بود؛ البته او بر این باور بود که امام، کشته نشده، بلکه در غیبت بهسر میبرد و باز خواهد گشت. عقیدهی رجعت، از دیدگاه پیروان ابنسبأ، منحصر به امام بود، اما این پندار، از دیدگاه دوازدهامامیها، عمومیت یافت و غیر از امام، بسیاری از مردم را نیز در بر گرفت. آلوسی از تحول مفهوم رجعت نزد روافض از انحصار آن به امام تا فراگیرشدن و عمومیت یافتن آن برای غیر امام در قرن سوم هجری، مطالب ارزندهای بیان نموده است [۸۵۱].
مفهوم عمومی رجعت از دیدگاه دوازدهامامیها، سه دسته از انسانها را در بر میگیرد:
۱- دوازده امام؛ بر اساس این پندار، مهدی، از مخفیگاهش بیرون میآید و پس از غیبتی طولانی ظهور میکند. آنگاه سایر امامان، زنده میشوند و به این دنیا باز میگردند.
۲- کارداران و خلفای مسلمانان که به گمان باطل روافض، خلافت را از صاحبان اصلی آن، یعنی دوازده امام غصب کردهاند. بر اساس این عقیده، خلفای مسلمانان بهویژه ابوبکر و عمر و عثمان ساز قبرهایشان بیرون میآیند و به دنیا باز میگردند و تاوان غصب خلافت را پس میدهند و بدینسان شکنجه میگردند، به صلیب کشیده میشوند و به سزای عملشان (یعنی غصب خلافت) میرسند!.
۳- عموم مردم. بر اساس این پندار، شیعیان که از دیدگاه روافض، تنها گروه مسلمان هستند، سر از قبرهایشان بر میآورند و به دنیا باز میگردند. گفتنی است آنچنانکه سرآمدان و شیوخ روافض تصریح کردهاند، کافران نیز برانگیخته میشوند. لازم به یادآوری است که اینها، همهی مردم، جز مستضعفان را در جرگهی کافران میدانند [۸۵۲].
بنابراین در تعریف رجعت گفتهاند که عبارتست از رجوع بسیاری از مردم به دنیا قبل از برپایی قیامت [۸۵۳]. و بازگشتشان به دنیا قبل از برپایی قیامت، به همان سیمایی میباشد که پیش از مرگ داشتهاند [۸۵۴].
روافض، با علمای اهل بیت و در رأس آنان حسن بن علی سکه رهروان راه حق و پیروان کتاب و سنت بودهاند، در زمینهی عقیدهی رجعت، مخالفت کرده و رجعت را یکی از اصول مذهب شیعه دانستهاند. چنانچه راویان دروغگو، روایات بیاساسی را ساخته و آنها را به امامان هدایت، نسبت دادهاند؛ از جمله، این روایت که میگوید: «کسی که به بازگشت ما ایمان ندارد، از ما نیست» [۸۵۵]. ابنبابویه میگوید: «اعتقاد ما دربارهی رجعت، این است که حق میباشد» [۸۵۶]. طبرسی و حر عاملی و سایر شیوخ شیعه تصریح کردهاند که: «امامیه، در مورد رجعت، اجماع کردهاند و عقیدهی رجعت، از باورهای اساسی و ضروری ایشان است» [۸۵۷].
ناگفته پیداست که عقیدهی رجعت و بازگشت به دنیا قبل از برپایی قیامت، مخالفتی آشکار با نصوص و آیات صریح قرآن کریم است؛ الله ﻷمیفرماید:
﴿ حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَ أَحَدَهُمُ ٱلۡمَوۡتُ قَالَ رَبِّ ٱرۡجِعُونِ٩٩ لَعَلِّيٓ أَعۡمَلُ صَٰلِحٗا فِيمَا تَرَكۡتُۚ كَلَّآۚ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَآئِلُهَاۖ وَمِن وَرَآئِهِم بَرۡزَخٌ إِلَىٰ يَوۡمِ يُبۡعَثُونَ١٠٠ ﴾[المؤمنون: ۹۹-۱۰۰]
«و زمانی که مرگ یکی از آنان، فرا میرسد، میگوید: پروردگارا! مرا (به دنیا) بازگردانید تا کار شایستهای بکنم و فرصتهایی را که از دست دادهام، جبران نمایم. نه! (هیچ راه بازگشتی وجود ندارد). این، سخنی است که او، بر زبان میآورد. در پیش روی ایشان جهان برزخ است تا روز (قیامت) که برانگیخته شوند».
این آیه، بهویژه بخش پایانی آن، آشکارا عقیدهی رجعت را رد میکند.
خدای متعال میفرماید:
﴿ وَلَوۡ تَرَىٰٓ إِذۡ وُقِفُواْ عَلَى ٱلنَّارِ فَقَالُواْ يَٰلَيۡتَنَا نُرَدُّ وَلَا نُكَذِّبَ بَِٔايَٰتِ رَبِّنَا وَنَكُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ٢٧ بَلۡ بَدَا لَهُم مَّا كَانُواْ يُخۡفُونَ مِن قَبۡلُۖ وَلَوۡ رُدُّواْ لَعَادُواْ لِمَا نُهُواْ عَنۡهُ وَإِنَّهُمۡ لَكَٰذِبُونَ٢٨ ﴾[الأنعام: ۲۷-۲۸].
«اگر تو ایشان را بدانگاه مشاهده کنی که آنان را در کنار آتش دوزخ نگاه میدارند (و چون هراس جهنم، آنها را بر میدارد)، میگویند: ای کاش به دنیا باز میگشتیم و آیات پروردگارمان را تکذیب نمیکردیم و از زمرهی نیکوکاران میشدیم. (این، چیزی جز یک آرزوی دروغین و دستنیافتنی نیست) بلکه (بهخاطر آن است که در آن جهان، عیوب و نتیجهی) کارهایی که قبلاً (در دنیا انجام میداده و) پنهان میکردهاند، برای آنان آشکار گشته است. اگر هم (به فرض محال، به دنیا) باز گردانیده شوند، به سراغ همان چیزی میروند که از آن، نهی شدهاند. ایشان، دروغگویند».
اینها، همه، هنگام مردن و نیز زمانی که در پیشگاه پروردگارشان حاضر میشوند و آتش هولناک جهنم را مشاهده مینمایند، آرزوی بازگشت به دنیا را میکنند، اما از آنجا که قانون الهی، چیز دیگری است، هیچ توجهی به آرزویشان نمیشود. از اینرو علما، اعتقاد بازگشت به دنیا را یکی از مهمترین مراتب غلو و بدعت روافض برشمردهاند [۸۵۸].
در صفحات گذشته، مروری بر روایت عمرو بن اصم داشتیم که موضع حسن بن علی سرا دربارهی رجعت بیان میکرد؛ در مسند احمد /آمده است که یکی از یاران علی سبه نام عاصم بن ضمره به حسن بن علی سگفت: «شیعیان چنین میپندارند که علی سقبل از قیامت، برانگیخته خواهد شد». فرمود: «به خدا سوگند که این دروغگویان، دروغ میگویند؛ اگر ما میدانستیم که علی س، پیش از رستاخیز، برانگیخته میگردد، اموالش را تقسیم نمیکردیم و زنانش نیز ازدواج نمیکردند» [۸۵۹].
اعتقاد به بازگشت مردگان، قبل از برپایی قیامت برای مجازات بدکاران و پاداش دادن به نیکوکاران، با نهاد و طبیعت دنیا، در تعارض است؛ چراکه دنیا سرای عمل است، نه دار مجازات. چنانچه خدای متعال، میفرماید:
﴿ إِنَّمَا تُوَفَّوۡنَ أُجُورَكُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِۖ فَمَن زُحۡزِحَ عَنِ ٱلنَّارِ وَأُدۡخِلَ ٱلۡجَنَّةَ فَقَدۡ فَازَۗ وَمَا ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَآ إِلَّا مَتَٰعُ ٱلۡغُرُورِ ﴾[آل عمران: ۱۸۵].
«بیگمان، پاداش و سزای اعمالتان، به تمام و کمال در روز قیامت به شما داده میشود. و هر کس، از آتش جهنم بدور گردد و به بهشت، برده شود، واقعاً سعادت را بهدست آورده و نجات یافته است. و زندگی دنیا، چیزی جز کالای فریب نیست».
ابنسبای یهودی، اساسیترین نقش را در پیدایش عقیدهی رجعت داشته است؛ البته وی، رجعت را مخصوص علی سمیدانست و معتقد بود که علی س، اساساً نمرده است؛ تقریباً چیزی شبیه پندار دوازدهامامیها دربارهی مهدی مورد ادعایشان که معتقدند در غیبت بهسر میبرد. کاملاً روشن است که اعتقاد به رجعت، بر خلاف این عقیدهی اسلامی است که هیچ حشر و نشری قبل از برپایی قیامت وجود ندارد و خدای متعال، هر جا که به کافر یا ظالمی بیم میدهد، او را به روز رستاخیز، تهدید میکند. عقیدهی رجعت، بر خلاف آیات قرآن و احادیث فراوانی است که تصریح میکنند قبل از رستاخیز، هیچ بازگشتی به دنیا وجود ندارد [۸۶۰].
عقیدهی رجعت را در پرتو نصوص شرعی مورد ارزیابی قرار دادیم و اینک به بررسی آن، از دیدگاه عقل میپردازیم. خدای متعال، دنیا را سرای آزمون و آخرت را دار مجازات قرار داده است؛ از اینرو چه دلیلی وجود دارد که انسانها را برای حسابرسی و رسیدگی به اعمالشان به دنیا باز گرداند، حال آنکه آخرت، محل رسیدگی به اعمال انسانهاست؟! ضمن آنکه همهی ما میدانیم عذاب آخرت، برای کسی که از راه دین منحرف گردد، بهمراتب سختتر و شدیدتر از عذاب دنیاست و بطور کلی در طول تاریخ بشریت سابقه ندارد که خدای متعال، کسی را از جهان مردگان، برای حسابرسی به دنیا باز گردانیده باشد.
[۸۵۰] سیر أعلام النبلاء (۳/۲۶۳). [۸۵۱] نگا: روحالمعانی (۵/۲۷)؛ ضحی الإسلام (۳/۲۳۷)، احمد امین. [۸۵۲] نگا: أصول الشیعة الإمامیة (۲/۱۱۰۵). [۸۵۳] نگا: تفسیر قمی (۲/۷۶). [۸۵۴] أوائل المقالات، ص۹۵. [۸۵۵] نگا: أصول الشیعة الإمامیة (۲/۱۱۰۳). [۸۵۶] الإعتقادات، ص۹۰. [۸۵۷] نگا: مجمع البیان (۵/۵۲)؛ همچنین ر.ک: القاموس (۳/۲۸)؛ مجمع البحرین (۴/۳۳۴). [۸۵۸] نگا: أصول الشیعة الإمامیة (۲/۱۱۲۴). [۸۵۹] مسند احمد (۲/۳۱۲)؛ شیخ احمد شاکر رحمهالله، اسناد این روایت را صحیح دانسته است. [۸۶۰] نگا: أصول الشیعة الإمامیة (۲/۱۱۲۴).
شخصی، نزد حسن بن علی سآمد تا به نیازش رسیدگی نماید. حسن سبرای رفع نیاز آن شخص، با او بیرون شد. آن شخص گفت: «من، دوست نداشتم که از تو برای رفع نیازم، کمک بگیرم؛ چراکه نزد حسین سرفته بودم تا از او کمک بخواهم، ولی او به من گفت: اگر در اعتکاف نبودم، حتماً برای کمک به تو میآمدم». حسن سفرمود: «برآورده ساختن نیاز یک برادر دینی، بهخاطر خدا، برایم از اعتکاف یک ماه محبوبتر است» [۸۶۱].
در روایت دیگری آمده است: حسن سطواف را ترک کرد و برای رسیدگی به نیاز شخصی خارج شد [۸۶۲].
حسن سفرموده است: «اینکه نیازهای مردم، به شما عرضه میگردد، یکی از نعمتهای خداوند، بر شماست. بنابراین از نعمتها، آزردهخاطر نشوید که مایهی نقمت و عذاب میگردد، و بدانید که نیکی، ستایش و پاداش را به دنبال دارد. از اینرو اگر نیکی را یک انسان فرض کنید، آن را زیبا و نکورویی خواهید دید که سبب شادمانی بینندگان میگردد و از نظر زیبایی بر همگان برتری دارد و اگر پلیدی را ببینید، آن را آنچنان زشت و ناهنجار خواهید دید که قلبها و دیدگان، از آن متنفر میشوند» [۸۶۳].
گفتنی است: برخی از نویسندگان، این را سخن حسین سدانستهاند.
نویسندهی کتاب (الشهب اللامعة فی السیاسیة النافعة)، چنین نوشته است که: شخصی، دستنوشتهای به سوی حسن بن علی سدراز کرد. حسن سفرمود: «آن را خواندم؛ نیازت، برآورده خواهد شد». به حسن سگفتند: «ای نوهی رسولخدا! خوب بود آن را با دقت میخواندی و مطابق خواسته اش پاسخ میدادی». فرمود: «میترسم به سبب درنگی که بهخاطر خواندن نوشتهاش صورت میگیرد، خوار گردد و از این جهت مورد بازخواست قرار گیرم» [۸۶۴].
این رویکرد حسن بن علی سبیانگر اخلاق عظیم و والای آن بزرگوار و تواضع و فروتنی وی میباشد و چنین رفتار بزرگمنشانهای از آقایمان حسن س، تعجبآور نیست. زیرا خود، فرموده است: «خوبیهای اخلاق، ده مورد است: راستگویی، راستی و استواری در سختی و شدت جنگ، بذل و بخشش به سائل (گدا)، و خوشاخلاقی، پاداش دادن به پیشهوران، پیوند خویشاوندی، مهرورزی به همسایه، شناختن حق دوستان و صاحبان حق، و رسیدگی به بینوایان؛ و شرم و حیا، در رأس آنها قرار دارد» [۸۶۵].
همچنین فرموده است: «بداخلاقی، از هر مصیبتی، بدتر است» [۸۶۶].
این رویکرد حسن بن علی سدر واقع عمل به رهنمودهای رسولخدا صاست؛ روایت شده که از رسولخدا صسؤال شد: «محبوبترین مردم، نزد خدا، کیست؟» رسول اکرم صفرمود: «أنفعهم للناس، وإنَّ أحب الأعمال إلى الله سرور تدخله على مؤمن، تكشف عنه كربا أو تقضی عنه دینا أو تطرد عنه جوعا ولأن أمشی مع أخی الـمسلم فی حاجة أحب إلى من أن أعتكف شهرین فی مسجد.. ومن مشى مع أخیه الـمسلم فی حاجة حتى یثبتها له، ثبت الله قدمه یوم تزل فیه الأقدام وإن سوء الخلق لیفسد العمل كما یفسد الخل العسل» [۸۶۷]یعنی: «سودمندترین آنها برای مردم؛ و محبوبترین عمل نزد خدا، این است که قلب یک مؤمن را شاد کنی، مشکلی از او را حل نمایی یا بدهیاش را بپردازی یا گرسنگیاش را رفع کنی؛ و اگر همراه برادر مسلمانم همراه شوم تا نیازش را برآورده نمایم، برایم از اعتکاف دو ماه در مسجد، محبوبتر است.. و هر کس، برای رسیدگی به نیاز برادر مسلمانش، او را همراهی نماید تا آن را برآورده سازد، خدای متعال، او را در روزی که پاها میلغزد، ثابتقدم میگرداند. و همانا بداخلاقی، آنچنان عمل را به تباهی میکشاند که سرکه، باعث خراب شدن عسل میگردد».
مسلمه بن مخلد، از رسولخدا صروایت نموده که: «من ستر مسلمًا فی الدنیا ستره الله فی الدنیا والآخرة ومن نجی مكروبا فك الله عنه كربة من كرب یوم القیامة ومن كان فی حاجة أخیه كان الله فی حاجته» [۸۶۸]یعنی: «هر کس، عیوب مسلمانی را یپوشاند، خدای متعال، عیوب او را در دنیا و آخرت میپوشاند؛ و هر کس، بلادیدهای را برهاند (و مشکل کسی را حل کند)، خدای متعال یکی از مشکلاتش را در روز قیامت، حل مینماید؛ و هر کس، در صدد برآورده ساختن نیاز برادرش باشد، خدای معال، نیازش را برآورده میسازد».
[۸۶۱] تاریخ دمشق الکبیر (۱۴/۷۶). [۸۶۲] مرجع پیشین (۱۴/۷۶). [۸۶۳] الشهب اللامعة فی السیاسة النافعة، ص۴۴۱. [۸۶۴] مرجع پیشین، ص۴۳۹. [۸۶۵] من أقوال الصحابة، محمد خورشید، ص۶۸؛ الحسن بن علی. ص۳۱ [۸۶۶] تاریخ یعقوبی (۲/۲۲۷). [۸۶۷] سلسلة الأحادیث الصحیحة، شمارهی۹۰۶؛ آلبانی /در صحیح الجامع، سند این روایت را حسن دانسته است. [۸۶۸] این حدیث، صحیح میباشد و در مصنف عبدالرزاق، به شمارهی۱۸۹۳۶ آمده است.
از شعیب بن یسار، روایت شده که حسن بن علی سنزدِ یکی از پسران طلحه بن عبیدالله س [۸۶۹]رفت و از خواهرش خواستگاری کرد. وی، در پاسخ حسن سگفت: معاویه سبه من نامه نوشته و از خواهرم برای یزید، خواستگاری کرده است. خبر خواستگاری حسن ساز دختر طلحه سبه معاویه سرسید. معاویه سنامهای به مروان نوشت و به او دستور داد که تصمیم ازدواج با حسن سیا یزید را به خود دختر طلحه سواگذار کند؛ دختر طلحه، حسن سرا برگزید و بدین سان حسن، دختر طلحه سرا به ازدواج خویش درآورد. گفتنی است: پس از رحلت حسن ساز دنیا، حسین سبا دختر طلحه ازدواج کرد [۸۷۰].
[۸۶۹] وی، اسحاق بن طلحه سبوده است. [۸۷۰] نگا: الطبقات، تحقیق: سلمی (۱/۲۹۲)؛ سند این روایت بدون اشکال است.
ابن ابیملیکه میگوید: حسن بن علی، با خوله بنت منظور ازدواج کرد. شبی حسن سبر بالای بامی که حفاظ نداشت، خوابید. خوله، روسریاش را به پای حسن سبست و طرف دیگرش را با چادرش بست. حسن سپس از مدتی بیدار شد و پرسید: این، چیست؟ پاسخ داد: ترسیدم که شب، سنگینخواب باشی و در همین حالت برخیزی و بیفتی و بدینسان شومترین و بدقدمترین زن عرب بهشمار روم». از اینرو محبتش در دل حسن سنشست و حسن سهفت شبانهروز، نزد وی ماند. ابنعمر سگفت: «چند روزی است که ابومحمد را ندیدهایم؛ بیایید تا به اتفاق هم به دیدن وی برویم». بدین ترتیب به دیدن حسن سرفتند. خوله، به حسن سگفت: «آیا آنها را برای صرف غذا نگه میداری؟» فرمود: «آری». ابنعمر سمیگوید: حسن سشروع به سخن گفتن نمود و ما را با سخنان نیک و اعجابانگیزش یه گوش دادن مشغول کرد تا آنکه برای ما غذا آورد» [۸۷۱].
[۸۷۱] الطبقات، تحقیق: سلمی (۱/۳۰۷)، با سند ضعیف.
حسن و حسین ب، همسران رسول اکرم صرا نمیدیدند. ابنعباس سمیگوید: «دیدن مادران مؤمنان، برای آنان حلال بود». ذهبی میگوید: «بطور قطع حلال بود» [۸۷۲]. و این، بیانگر شرم و حیای فراوان حسن سمیباشد.
[۸۷۲] سیر أعلام النبلاء (۳/۲۶۵)
باری حسن سبرای رفع نیازش، به بازار رفت و با فروشندهای چانه زد. فروشنده، قیمت عمومی آن کالا را به حسن سگفت و چون متوجه شد که او، حسن بن علی، نوهی رسولخدا صاست، بهاحترام وی، تخفیف ویژهای داد. اما حسن ستخفیفش را نپذیرفت و آن کالا را خریداری نکرد و فرمود: «من، دوست ندارم که بهخاطر نسبتی که با رسولخدا صدارم، در مورد کالای ناچیزی سودجویی کنم» [۸۷۳].
این، ویژگی تمام خاندان نبوت بود که رهنمودهای قرآن و سنت رسولالله صرا در پیش گرفته بودند. چنانچه جویریه بن اسماء، یکی از خدمتگزاران خاص زینالعابدین بن علی بن حسین، دربارهی این بزرگوار میگوید: «علی بن حسین بهخاطر نزدیکیاش به رسولخدا ص، حتی یک درهم نیز نخورد» [۸۷۴].
و هرگاه به سفر میرفت، خودش را میپوشاند تا کسی، او را نشناسد. علتش را از او پرسیدند؛ فرمود: «من، دوست ندارم بهخاطر نزدیکی به رسولخدا ص، به من بذل و بخشش گردد» [۸۷۵].
همچنین دربارهی ابوالحسن علی الرضا فرزند موسی کاظم، روایت شده که چون به سفر میرفت، خودش را میپوشانید؛ علتش را از او پرسیدند؛ فرمود: «من، دوست ندارم بهخاطر نزدیکی به رسولخدا ص، به من بذل و بخشش گردد» [۸۷۶].
اینها، بزرگان و سرآمدان اهل بیت هستند که بیشترین غیرت را نسبت به خویشاوندی خود با رسولخدا صداشتند و از اینرو به هیچ عنوان به خود اجازه نمیدادند که از این نسبت، برای منافع دنیوی، سود ببرند؛ بر خلاف آقازادگان سایر ادیان که میکوشیدند هالهی تقدس به دور خویش بکشند و از جایگاه دینی پدرانشان سوءاستفاده نمایند و با پیروان خویش، بهگونهای برخورد کنند که گویا شخصیتهایی فرابشری هستند. آری! بزرگان و سرآمدان دینی ما، بکلی از کسب کالای ناچیز دنیا، با سوءاستفاده از موقعیت دینی خویش، بدور بودند و عزت نفس بیمثالی داشتند که نمایهی سیرت و سلوکشان، سیمایی کاملاً متفاوت با منش و رویکرد رجال دینی ادیانی همچون برهمایی و کاهنان بودایی به تصویر میکشد که دین را حرفه و پیشهی خویش ساختهاند. چنانچه برهمنها و پیشوایان دینی هند باستان و بوداییها، قداستی برای خویش به وجود آوردهاند که نسلبهنسل، به ایشان منتقل میگردد و هیچ نیازی به تلاش و کوشش برای رفع نیازهای زندگی خویش ندارند [۸۷۷]و پیروانشان، نیازهای آنان را تأمین میکنند.
[۸۷۳] المرتضی، از ندوی، ص۲۲۸. [۸۷۴] البدایة والنهایة، نقل از المرتضی، ص۲۲۸. [۸۷۵] وفیات الأعیان (۲/۴۳۴). [۸۷۶] وفیات الأعیان (۲/۴۳۴). [۸۷۷] المرتضی، ندوی، ص۲۲۸.
اشعث بن قیس، چهل روز پس از شهادت امیرمؤمنان علی س، وفات نمود و حسن بن علی سبر جنازهاش نماز خواند [۸۷۸]. گفتنی است: حسن س، داماد اشعث بن قیس بود و دخترش را در نکاح خویش داشت [۸۷۹]. برخی از روایات ضعیف و بیاساس به این مسأله دامن زدهاند که اشعث بن قیس، در شهادت علی سنقش داشته است؛ البته هیچ دلیلی بر این ادعا، وجود ندارد. زیرا بررسی نقش وی در خلافت علی س، نشان میدهد که وی، شخصی خیرخواه، باوفا و مخلص بوده است. وی، نخستین کسی بود که با اهل شام کارزار نمود و با خوارج، از همان آغاز پیدایش آنها، اظهار دشمنی کرد؛ او، همان کسی بود که به علی سخبر داد، خوارج گفتهاند: علی ساز خطایش توبه کرده و از تعیین حَکم (داور) منصرف شده است. اشعث، به همراه علی، در نهروان، با خوارج جنگید. وی، علاقهی وافری به برقراری رابطهای محکم و استوار با علی و خاندان آن بزرگوار داشت و از اینرو دخترش را به ازدواج حسن بن علی سدرآورد. چنانچه پیشتر گفتیم، اشعث پس از شهادت علی سدرگذشت و حسن س، بر جنازهی وی نماز خواند. هیچ روایتی از خاندان علی سدر دست نیست که نشان دهد، آنان، اشعث را به نقش داشتن در شهادت علی سمتهم کرده و یا پرده از تلاش یکی از افراد خانوادهی اشعث در زمینهی شهادت علی سبرداشته باشند. بر کسی پوشیده نیست که شهادت علی س، نتیجهی رایزنی خوارج به منظور انتقامجویی از خون کشتگانشان در نهروان بوده است [۸۸۰].
[۸۷۸] الکامل فی التاریخ (۳/۴۴۴). [۸۷۹] تهذیب التهذیب ۰۲/۳۰۰). [۸۸۰] دراسة فی تاریخ الخلفاء الأمویین، ص۵۲.
شخصی که کینهی علی سرا در دل داشت، به مدینه آمد و از ادامهی سفرش باز ماند و توشه و مرکبی نداشت؛ مشکلش را با یکی از مردم مدینه، درمیان گذاشت. وی، آن شخص را به حسن بن علی سحواله داد. آن شخص گفت: «کسی جز حسن نیست که مشکلم را حل کند؟» و بدین سان ناخوشایند دانست که از حسن سکمک بگیرد. به او گفته شد: «بدان که از کسی جز حسن سهیچ خیری نخواهی دید». از اینرو نزد حسن سرفت و مشکلش را با او درمیان نهاد. حسن سدستور داد که سواری و توشهای برای سفر به او بدهند. آن شخص گفت: «خداوند متعال، بهتر میداند که چه کسی را به پیغمبری برگزیند». به حسن سگفتند: شخصی که کینهی تو و پدرت را در دل داشت، نزدت آمد و تو، دستور دادی سواری و توشهی سفر، به او بدهند؟!» فرمود: «آیا سزاوار نبود که آبرویم را در ازای سواری و توشهی سفر، از او بخرم؟» [۸۸۱].
[۸۸۱] تاریخ ابنعساکر (۱۴/۷۶)
روزی حسن سدر مکانی نشسته بود و قصد رفتن داشت که در این اثنا فقیری آمد و نشست؛ حسن سبه گرمی از او استقبال کرد و فرمود: «تو، زمانی آمدی که من، قصد رفتن داشتم؛ آیا به من اجازهی رفتن میدهی؟» گفت: «آری؛ ای نوهی رسولخدا!» [۸۸۲].
[۸۸۲] الطبقات (۱/۲۸۱)؛ تحقیق: سلمی، با سند ضعیف؛ تاریخ الخلفاء، ص۷۳.
عمیر بن اسحاق میگوید: هیچکس، نزد من سخن نگفته، مگر اینکه دوست داشتهام سکوت نماید و سخنی نگوید، جز حسن بن علی س. من، هیچگاه از او دشنام و سخن ناسزایی نشنیدهام مگر یک بار؛ ماجرا از این قرار بود که میان حسین بن علی سو عمرو بن عثمان، دعوایی وجود داشت. حسن سگفت: برای او چیزی نزدمان نیست جز آنچه بینیاش را به خاک بمالد». و این، بزرگترین دشنامی بود که از حسن سشنیدم [۸۸۳].
[۸۸۳] البدایة والنهایة ۰۱۱/۱۹۸).
سلیمان بن شدید میگوید: با حسن و حسین، تیلهبازی میکردم؛ هرگاه، من، برنده میشدم، میگفت: «برایت رواست که بر پارهی تن رسولخدا صسوار شوی» و چون او، برنده میشد، میفرمود: «آیا خدا را سپاس نمیگویی که پارهی تن رسولخدا صرا بر تو سوار میکند؟» [۸۸۵].
[۸۸۴] در متن عربی، بازی با مداحی آمده بود؛ و مداحی، عبارتست از گلوله های کوچک سنگی. این بازی، بدین صورت است که حفرههای کوچکی ایجاد میکنند و آنگاه گلولههای سنگی را به سوی آن میاندازند؛ هر کس که گلولههای بیشتری در حفره بیندازد، برنده است. این بازی درمیان مردم مکه، مرسوم بوده است. از سعید بن مسیب دربارهی حکم این بازی یا مسابقه سؤال شد؛ پاسخ داد: اشکالی ندارد. [بنده، بهترین معادلی که برای این بازی در زبان فارسی یافتم، تیلهبازی بود که به نظر بنده، هم از لحاظ لغوی و هم از نظر چگونگی بازی، معادل خوبی برای واژه یا بازی مداحی میباشد. (مترجم)] [۸۸۵] نگا: الطبقات، تحقیق: سلمی (۱/۲۹۴)
حسن بن علی سبیشتر اوقات، ساکت بود و چون لب به سخن میگشود، بهتر از همه سخن میگفت. بدینسان حسن بن علی سبه ما آموزش میدهد که باید اندک و گزیده، سخن گفت. و این، رهنمود رسولخدا صمیباشد که فرموده است: «لا یستقیم إیمان عبد حتى یستقیم قلبه ولا یستقیم قلبه حتى یستقیم لسانه» [۸۸۶]یعنی: «ایمان هیچ بندهای راست و استوار نمیشود مگر آنکه قلبش، اصلاح گردد و قلب هیچ بندهای اصلاح نمیشود، مگر آنکه زبانش اصلاح گردد». همچنین فرموده است: «من كان یؤمن بالله و الیوم الآخر فلیقل خیر أو لیصمت» [۸۸۷]یعنی: «هر کس به خدا و روز واپسین، ایمان دارد، باید سخن نیکو بگوید یا سکوت نماید». و نیز از او روایت شده که: «مَن صمت نجا» [۸۸۸]یعنی: «هر کس، سکوت اختیار کند، نجات مییابد». از رسولخدا صپیرامون مهمترین عاملی سؤال شد که باعث ورود مردم به جهنم میشود؛ فرمود: «زبان و شرمگاه» [۸۸۹]. معاذ ساز رسول اکرم سدربارهی عملی پرسید که او را وارد بهشت میگرداند و از جهنم دور مینماید. رسول اکرم صاو را از اساس و رکن اعمال و نیز ازکاملترین و والاترین آنها باخبر ساخت [۸۹۰]و و آنگاه فرمود: «آیا تو را از رکن اساسی همهیآن، باخبر نسازم؟» گفت: «آری، ای رسولخدا!» رسول اکرم صزبان خودش را گرفت و فرمود: «شر این را از خودت باز بدار». عرض کرد: «ای رسولخدا! آیا ما بهخاطر سخنانمان، بازخواست میشویم؟» فرمود: «ای معاذ! مادرت، به عزایت بنشیند؛ [۸۹۱]آیا مردم را چیزی جز کشت زبانهایشان [۸۹۲]، به چهره در آتش میاندازد؟» [۸۹۳].
ابنعبید میگوید: «زبان هیچکس از او آسوده نیست مگر آنکه این امر، سبب بهبود سایر اعمالش میباشد» [۸۹۴].
ابن الکاتب همواره میگفت: «زمانی که خوف و ترس خدا در دل بنشیند، فقط سخنان مفید، بر زبان جاری میشود» [۸۹۵].
اوزاعی گفته است: «عمر بن عبدالعزیز (/) نامهای بدین مضمون برای ما فرستاد: اما بعد: کسی که مرگ را بهکثرت یاد کند، به اندکی از دنیا خرسند میگردد و کسی که سخنش را جزو اعمالش بداند، کم سخن میگوید و فقط سخنان مفیدی بر زبان میآورد. والسلام» [۸۹۶].
حسن بن علی س، سخنانش را جزو اعمالش میدانست و از اینرو بیشتر اوقات، ساکت بود.
[۸۸۶] السلسلة الصحیحة، شمارهی۲۸۴۱. [۸۸۷] بخاری، شمارهی۶۱۳۶. [۸۸۸] صحیح الجامع، شمارهی۶۳۷۶. [۸۸۹] السلسلة الصحیحة، شمارهی۶۶۹. [۸۹۰] شارحان حدیث، بر اساس سایر روایات، اسلام را اساس اسلام، نماز را رکن اسلام و جهاد را بلندا و کمال اسلام دانستهاند. (مترجم) [۸۹۱] گفتنی است چنین عباراتی در زبان عربی، برای تنبیه بهکار میرود و نفرین نیست. (مترجم) [۸۹۲] منظور از کشت زبانهایشان، سخنانی است که بر زبان میرانند. [۸۹۳] سنن الترمذی؛ نرمذی، این حدیث را صحیح دانسته است. [۸۹۴] صفة الصفوة (۳/۳۷۲). [۸۹۵] مرجع پیشین (۴/۳۲۳). [۸۹۶] سیر أعلام النبلاء (۵/۱۳۳).
در یکی از روزها، حسن سپس از آنکه غسل کرد و لباس فاخر و زیبایی پوشید و خودش را آراست، از خانهاش بیرون شد. در بین راه با یکی از نیازمندان یهود برخورد نمود که لباسی پشمین بر تن داشت و از بیماری رنج میبرد و ندار و فقیر بود و در حالی که مشک آبی بر دوش میکشید، آفتاب داغ نیمروزی، چهرهاش را سوزانده بود. وی، از حسن سخوست تا بایستد؛ آنگاه گفت: «ای نوهی پیغمبر! پرسشی دارم». فرمود: «سؤالت، چیست؟» گفت: پدربزرگت میگفت: دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است [۸۹۷]. و تو، مؤمنی و من، کافرم، اما من، دنیا را برایت بهشتی میبینم که از آن بهره میبری و آن را برای خودم همچون زندانی مشاهده میکنم که تنگنا و فقر آن، مرا به رنج و فلاکت انداخته است». حسن سپس از شنیدن سخنان آن یهودی، فرمود: «اگر آنچه را که خداوند، در آخرت، برای من، تدارک دیده، مشاهده میکردی، میفهمیدی که حالت کنونی من در مقایسه با وضعیت من در آخرت، همچون زندانی است و اگر عذابی را میدیدی که خدای متعال، برای تو در آخرت، آماده نموده، بدین نکته پی میبردی که تو، اینک در بهشت پهناوری بهسر میبری» [۸۹۸].
حسن بن علی سحاضرجواب و بداههگوی بود و از اینرو، پاسخ واضحی به آن یهودی داد و بدین ترتیب برایش روشن نمود که وضعیت دنیویاش که از آن مینالید، در مقایسه با عذاب اخروی کافران، بهسان بهشت است و حالت خود حسن مجتبی سکه آن شخص، آن را بهشتی پرنعمت میپنداشت، در مقایسه با نعمتهای جاویدان بهشتیان در سرای آخرت، همانند یک جهنم میباشد [۸۹۹].
[۸۹۷] مسلم و ابنماجه شمارهی۴۱۱۳ [۸۹۸] الحسن و الحسین ب، محمد رشید رضا، ص۳۲. [۸۹۹] الحسن و الحسین ب، محمد رشید رضا، ص۳۳.
مدرک ابوزیاد میگوید: در باغ ابنعباس سبودیم. در این اثنا ابنعباس و حسن و حسین سآمدند و گشت و گذاری در باغ نمودند؛ آنگاه بازگشتند و کنار یکی از جویبارها، نشستند. حسن سبه من گفت: «ای مدرک! آیا چیزی برای خوردن داری؟» گفتم: نان پختهایم. فرمود: «پس بیاور». من، نان و مقداری نمک درشت و دو دسته تره(سبزی)آوردم. از آن تناول نمود و سپس فرمود: «ای مدرک! چه خوراکی خوبی بود». آنگاه مقدار زیادی غذا آورد و گفت: «ای مدرک! بچه های باغ را برایم جمع کن» و سپس آن غذا را جلوی آنان نهاد و خودش، از آن نخورد. گفتم: آیا خودت نمیخوری؟ فرمود: «بیشتر دوست دارم که اینها بخورند». پس از آن، برخاستند و وضو گرفتند. من، سواری حسن سرا جلو آوردم. ابنعباس س، سواری حسن سرا گرفت و آن را برایش هموار نمود تا سوار شود. سپس سواری حسن سرا آوردند و ابنعباس سسواری حسین سرا نیز نگه داشت تا حسین سسوار شود. پس از آنکه حسن و حسین رفتند، به ابنعباس سگفتم: تو، از این دو بزرگتری، با این حال سواری آنان را نگه میداری و آن را برایشان آماده میکنی؟! فرمود: «ای نادان! آیا میدانی، اینها کیستند؟ اینها، فرزندان رسولخدا صهستند و این، از فضل و نعمت خدا بر من است که به من توفیق داد سواریهایشان را نگه دارم و آنها را برایشان آماده کنم» [۹۰۰].
احترامی که ابنعباس سبه حسن و حسین بگذاشت، بیانگر محبت وافرش به آن بزرگواران و شناخت دقیق وی از فضیلت و جایگاه والای آنان است؛ همانطور که نشاندهندهی فضیلت ابنعباس سنیز میباشد. زیرا تنها اهل فضلند که فضیلت فاضلان را درک میکنند.
امیرمؤمنان علی سبا عمویش آنچنان رفتار محترمانهای داشت که نظیرش را خیلی کم میتوان یافت. ابنعباس سمیگوید: عباس سبیمار شد و علی س، به عیادتش آمد. علی سمرا دید که پاهای عباس سرا ماساژ میدهم. وی، به جای من، پاهای عباس سرا گرفت و فرمود: «من، بیش از تو سزاوار (خدمت) عمویم هستم. هرچند خدای متعال، رسول اکرم صو عمویم حمزه و برادرم جعفر را از میان ما برده، اما عباس سرا برایم گذاشته است. عموی هر شخص، همچون پدر اوست و نیکی کردن به او، همانند نیکی کردن به پدرش میباشد. خدایا! صحت و سلامتی را به عمویم ارزانی بدار و مقامش را والا بگردان و او را نزد خویش در والاترین مقامها، جای بده» [۹۰۱].
[۹۰۰] نگا: تاریخ ابنعساکر (۱۴/۶۹). [۹۰۱] ذخائر العقبی، ص۳۳۷.
عبدالله بن عروه میگوید: عبدالله بن زبیر را دیدم که در پگاه سرد یکی از روزهای زمستان، کنار حسن بن علی سنشست؛ به خدا سوگند پیش از آنکه از کنار حسن سبرخیزد، قطرات عرق بر پیشانیای نشست؛ و این امر، مرا خشمگین نمود. نزد عبدالله سرفتم و گفتم: «ای عمو!» فرمود: «چه میخواهی؟» گفتم: «تو را دیدم که کنار حسن بن علی سنشستی و چون برخاستی، عرق، بر پیشانیات نشسته بود». فرمود: «ای برادرزادهام! او، پسر فاطمه است؛ به خدا سوگند که هیچ زنی، چنین فرزندی نزاده و پرورش نداده است» [۹۰۲].
[۹۰۲] تاریخ ابنعساکر (۱۴/۷۰).
ابن خلکان، با صیغهی تمریض، [۹۰۳]به ذکر ماجرایی میپردازد که میان حسن و حسین برخ داده است. وی، میگوید: گفته شده که میان حسن و حسین ببگو مگویی رخ داد و در نتیجه با هم قهر کردند. به حسین سگفته شد: چه خوب بود نزد برادرت میرفتی که از تو بزرگتر است. فرمود: «فضیلت، از آنِ کسی است که برای آشتی کردن، پیشقدم میگردد و من، دوست ندارم که در این زمینه بر برادرم، فضیلت یابم». این سخن حسین سبه حسن سرسید؛ از اینرو نزد حسین سرفت [۹۰۴].
[۹۰۳] صیغهی تمریض، در اصطلاح به واژگانی گفته میشود که ساختاری مجهول دارند؛ همچون: قیل و یقال، به معنای: گفته شده یا گفته میشود.. آنچه با صیغهی تمریض بیان شود، از قوت و صحت چندانی برخوردار نیست و احتمال ضعف آن، بسیار است. (مترجم). [۹۰۴] وفیات الأعیان (۲/۶۹).
معاویه س، در حضور عمرو بن عاص سو جمعی از بزرگان و اشراف، فرمود: «گرامیترین مردم از ناحیهی پدر، مادر، پدربزرگ، مادربزرگ، دایی، خاله، عمو و عمه، کیست؟» نعمان بن عجلان زرقانی برخاست و دست حسن سرا گرفت و گفت: «پدر این، علی است؛ و مادرش، فاطمه؛ و پدربزرگش، رسولخدا ص. مادربزرگش، خدیجه است و عمویش، جعفر؛ عمهاش، امهانی بنت ابیطالب میباشد و داییاش، قاسم؛ و خالهاش، زینب» [۹۰۵].
[۹۰۵] تاریخ ابنعساکر (۱۴/۷۰).
ابوسعید میگوید: حسن و حسین برا دیدم که نماز عصر را با جماعت ادا کردند و سپس به سوی حجرالاسود رفتند و پس از استلام آن، هفت دور، طواف نمودند و آنگاه دو رکعت نماز بجای آوردند. مردم گفتند: این دو، نوههای رسولخدا صهستند. بدین ترتیب مردم، به سوی آن دو هجوم آوردند و آنقدر ازدحام نمودند که حسن و حسین بنتوانستند طواف کنند و جلوتر بروند. یکی از رکانیها [۹۰۶]، همراه آن دو بود. حسین سدست او را گرفت و مردم را از اطراف حسن سدور کرد. ـ و او، احترام بسیاری به برادرش میگذاشت. ـ من، آن دو را دیدم که هر بار که از مقابل حجرالاسود، عبور میکردند، آن را استلام [۹۰۷]مینمودند.
راوی [۹۰۸]میگوید: به ابوسعید گفتم: گویا بهخاطر نماز، نتوانستند هفت دور کامل طواف کنند؟ پاسخ داد: نه؛ بلکه هفت دور کامل طواف نمودند [۹۰۹].
[۹۰۶] گویا وی، به رکانه بن عبد یزید بن هاشم بن عبدالمطلب بن عبدمناف المطلب، منسوب است که دو بار رسول اکرمصبا او کشتی گرفت و او را به زمین زد. [۹۰۷] به بوسیدن حجرالاسود و دست کشیدن بر آن، استلام میگویند. عمر فاروق سخطاب به حجر الاسود میفرمود: «به خدا سوگند اگر رسولاللهصرا نمیدیدم که تو را میبوسد، هرگز تو را نمیبوسیدم». [مترجم] [۹۰۸] یعنی عمارة بن معاویة الدهنی. [۹۰۹] تاریخ ابنعساکر (۱۴/۶۹).
[۱] حسن بن علی سفرموده است: «هلاکت مردم، در سه چیز است: تکبر، حرص و حسد. تکبر، نابودی دین را به دنبال دارد و سببِ ملعون قرار گرفتن ابلیس گردید؛ حرص، دشمن نفس است و باعث اخراج آدم ÷از بهشت شد. و حسد، انسان را به سوی بدی میکشاند و بهخاطر همین حسد بود که قابیل، هابیل را به قتل رساند» [۹۱۰].
[۹۱۰] علموا أولادکم حب…، ص۳۱.
کبر یا تکبر، متضاد تواضع میباشد و به معنای خودبزرگبینی و نگریستن به دیگران با دیدهی تحقیر است و یکی از بزرگترین آفات و آسیبهای اخلاقی بهشمار میرود. تکبر، خاستگاه بسیاری از مصیبتها و بلایاست و باعث نزول هرچه سریعتر خشم و غضب الهی میگردد. چراکه کبر، تنها سزاوار الله ﻷاست و شایستهی هیچکس جز او نیست. زیرا همهی مخلوقات، چاکران و بندگان اویند و او، خدای توانا و مالک تمام هستی است. از اینرو کسی که کبر میورزد، سزاوار چیزی جز این نیست که خدای متعال، او را خوار و زبون بگرداند؛ چراکه، از حد و اندازهی خویش، پا فراتر نهاده و مقام و جایگاهی را به خود، نسبت داده که شایسته و سزاوار هیچ مخلوقی نیست [۹۱۱].
نشانههای تکبر: تکبر، نشانههای ظاهری و آشکاری دارد؛ از جمله: میل و علاقه به اینکه همواره، جلوتر از دیگران باشد؛ اظهار برتری بر دیگران؛ محبت به نشستن در بالای مجالس و خرامیده و متکبرانه راه رفتن. ناراحت شدن از اینکه کسی، سخنش را رد کند؛ هرچند سخنش، نادرست باشد و نیز عدم پذیرش سخن درست و بهجا. کم توجهی و بیتوجهی به مسلمانان مستضعف و فقیران و نگریستن به آنان با دیدهی تحقیر. افتخار به پدران و فخرفروشی به نسب. و خودبزرگبینی به سبب داشتن مال و دانش و یا بالیدن به عمل، عبادت، زیبایی، قدرت و فراوانی هواداران، دوستان و خویشان و… [۹۱۲].
[۹۱۱] منهج الإسلام فی تزکیة النفس، ص۳۴۲. [۹۱۲] مرجع پیشین، ص۳۴۲.
هر مسلمانی، باید از خود بپرسد که آیا جزو افراد متکبر است یا نه؟ آیا میل و کششی به تکبر دارد یا خیر؟ اگر در خودش، علاقه و کششی به تواضع و فروتنی یافت و از تکبر و افرادی که کبر میورزند، بدش میآمد، پس خدای متعال را شکر کند که چنین نعمت بزرگی به او عنایت فرموده است. در غیر این صورت، خودش را سرزنش نماید و به محاسبهی نفس خویش بپردازد و به مجاهده و ستیز با این نفس سرکش از طریق کثرت ذکر و یاد الله ﻷو روزه و عبادت مشغول گردد و آن را از بسیاری از آسودگیها و اسباب مباح آسایش، محروم کند تا بدینسان، نفس، رام شود و به راه رشد و تعالی خویش بازگردد و از سرکشی و گمراهی دور گردد و از این بیماری، رهایی یابد.
هر مسلمانی باید همواره حقیقت بیماری کبر و پیامدهای دنیوی و اخروی آن را مد نظر قرار دهد و به حکم تکبر در شریعت، و نیز مجازاتهای آن در دنیا و آخرت بیندیشد و بر اساس دادههای قرآن و سنت و همچنین بر اساس تجربه و واقعیت، و داستانهای راستین نیکوکاران و سرگذشتشان، توجه داشته باشد که تکبر، چه عواقبی را به دنبال دارد. قرآن کریم، بهروشنی بیان نموده که تکبر، یکی از صفات شیطان است؛ چنانچه میفرماید:
﴿ وَإِذۡ قُلۡنَا لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ ٱسۡجُدُواْ لِأٓدَمَ فَسَجَدُوٓاْ إِلَّآ إِبۡلِيسَ أَبَىٰ وَٱسۡتَكۡبَرَ وَكَانَ مِنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ٣٤ ﴾[البقرة: ۳۴].
«و هنگامی که به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید، همه سجده کردند جز ابلیس که سر باز زد و تکبر ورزید (و بهخاطر نافرمانی و تکبر) از زمرهی کافران گردید».
خدای متعال، آدم متکبر را دوست ندارد؛ چنانچه میفرماید:
﴿ لَا جَرَمَ أَنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعۡلِنُونَۚ إِنَّهُۥ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُسۡتَكۡبِرِينَ٢٣﴾[النحل: ۲۳].
«بطور قطع خدا آگاه است از آنچه پنهان میسازند و از آنچه آشکار مینمایند (و خداوند، ایشان را در قبال اقوال و اعمالشان، بازخواست مینماید و کسانی را که تکبر میورزند، مجازات میکند). همانا خداوند، مستکبران را دوست ندارد».
همچنین میفرماید:
﴿ وَلَا تُصَعِّرۡ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمۡشِ فِي ٱلۡأَرۡضِ مَرَحًاۖ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخۡتَالٖ فَخُورٖ١٨ ﴾[لقمان: ۱۸].
«با تکبر، از مردم روی مگردان و مغرورانه بر زمین راه مرو؛ چراکه خداوند، هیچ متکبر فخرفروش و مغروری را دست ندارد».
خودپسندی، کبر و فخرفروشی و غرور، جزو ویژگیهای افراد متکبر است و فرد متکبر و خودبزرگبین، در معرض این قرار دارد که خدای متعال، بر قلبش، مهر نهد؛ چنانکه الله ﻷمیفرماید:
﴿ ٱلَّذِينَ يُجَٰدِلُونَ فِيٓ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ بِغَيۡرِ سُلۡطَٰنٍ أَتَىٰهُمۡۖ كَبُرَ مَقۡتًا عِندَ ٱللَّهِ وَعِندَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْۚ كَذَٰلِكَ يَطۡبَعُ ٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ قَلۡبِ مُتَكَبِّرٖ جَبَّارٖ٣٥ ﴾[غافر: ۳۵]
«کسانی که بدون هیچ دلیلی که در دست داشته باشند، در برابر آیات الهی، به ستیز و مجادله میپردازند. (چنین جدال و کشمکش نادرستی در برابر آیات الهی) موجب خشم عظیم خدا و کسانی میشود که ایمان آوردهاند. اینگونه خداوند، بر هر دلی که خودبزرگ بین و زورگو باشد، مُهر مینهد (و قدرت تشخیص را از آن میگیرد)».
غرورِ برخاسته از علم و عبادت، از بدترین نوع تکبر بهشمار میرود و کسی که دچار چنین تکبری شده، باید بداند که علم و دانش، حکم حجت خدا بر بندگانش را دارد و آنگونه که عذر جاهل، پذیرفته میشود، عذر و بهانهی عالم و فرد دانا و آگاه، پذیرفته نمیگردد. زیرا گناهِ شخصِ متکبری که از روی آگاهی، خداوند متعال را نافرمانی مینماید، بهمراتب بیشتر و شدیدتر از دیگران است. اگر خاستگاه تکبر و خودبزرگبینی فرد، نسب و ریشهی نژادی اوست، باید از او پرسید:
گیرم، پــدر تـو بـود فـاضـل
از فضل پدر، تو را چه حاصل؟
چنین شخصی باید بداند که پدرش همچون خود او، از نطفهای پلید و ناپاک آفریده شده است. کسی که به پدران و اجداد خویش میبالد و مینازد، باید بداند که همه، اصل و اصالتی خاکی دارند؛ زیرا همه، فرزندان آدم ÷هستند و آدم، از خاک آفریده شده است. کسی که به جمال و زیبایی خویش فریفته شده، باید نگاهی واقعبینانه و خردمندانه به باطن خویش بیندازد، نه آنکه همچون حیوانات، ظاهربین باشد. اگر کسی، به قدرت و توان جسمی خویش مغرور گشته، اندکی تفکر نماید و در این بیندیشد که چنانچه یکی از مویرگها و یا تارهای عصبیاش، درست عمل نکند، چه بر سرش میآید؟ آیا غیر از این است که خیلی ناتوان و درمانده میگردد؟! افرادی که به مال و ثروت خویش فریفته و مغرور شدهاند، به فرجام کسانی همچون قارون و هامان بنگرند که با وجود آنهمه ثروت و دارایی، تیرهروز و بدبخت شدند. اگر کسی، به ترتیبی عمل نماید که بیان شد، خودش را خیلی کوچکتر از آن خواهد دید که تکبر بورزد؛ از اینرو چارهای جز این نمییابد که تواضع و فروتنی اختیار کند و بدینسان خدای متعال، او را سرافراز و گرامی میگرداند و در دنیا و آخرت از او راضی میگردد. آری! باید از سرگذشت متکبرانی که داستانهایشان در قرآن کریم یا سنت نبوی و یا داستانهای گذشتگان آمده، عبرت گرفت. بدین ترتیب انسان، میتواند از تکبر و غرور، دوری کند و چنانچه به این بیماری خطرناک دچار شود، خیلی زود، درصدد درمان آن برمیآید. همچنین باید با افراد نیکوکار و فروتن، نشست و برخاست نمود و از اخلاق و اقوال و رفتارشان با دیگران، استفاده کرد. و نیز باید از همنشینی با کسانی که تکبر میورزند، پرهیز نمود تا مبادا اخلاقشان در انسان، اثر نهد و بدینسان زمینهی آسیبهای رفتاری و پیامدهای ناگوار آن در دنیا و آخرت، فراهم گردد [۹۱۳].
[۹۱۳] نگا: منهج الإسلام فی تزکیة النفس، ص۳۴۶.
رسولخدا صفرموده است: «ما ذئبانِ جائعانِ أُرسلا فی غنم بأفسد لها من حرص الـمرء على الـمال والشرف لدینه» [۹۱۴]یعنی: «دو گرگ گرسنه که به میان گوسفندان میزنند، آنقدر فساد و خرابی برای گوسفندان ایجاد نمیکنند که حرص مال و ریاست، دین شخص را به فساد و تباهی میکشاند».
رسول اکرم صدر این حدیث، در قالب مثالی جالب، بیان نموده که جاهطلبی و حرص و آز مسلمان نسبت به مال و ثروت دنیا، دین و دینداریاش را به تباهی میکشاند و این فساد و تباهی، کمتر از خرابی ایجادشده توسط دو گرگ گرسنهای نیست که شب به گلهی گوسفند میزنند و بیآنکه چوپان خبردار شود، گوسفندان را میدرند. میزان تباهی و خرابی ایجادشده توسط این گرگها در چنین حالتی، کاملاً واضح است. رسولخدا صدر این حدیث، بیان فرموده که فساد و تباهی برخاسته از حرص و آزِ شخص نسبت به مال و ریاست، در دینش، از خرابی دو گرگ گرسنهای که به گلهی گوسفند میزنند، کمتر نیست؛ بلکه چه بسا مساوی و یا بیشتر نیز میباشد. گویا رسول اکرم صبدین نکته اشاره میفرماید که فقط بخش اندکی از دین مسلمانِ حریص و آزمند درامان میماند. در این مثال ارزنده، نهایت زنهار و هشدار داده شده تا مسلمان از جاهطلبی و حرص و آز نسبت به مال دنیا، پرهیز نماید.
[۹۱۴] الإحسان فی تقریب صحیح ابنحبان، شمارهی۳۲۱۸). این حدیث، حسن صحیح است.
یک نوع حرص و آز، این است که مسلمان، اشتیاق وافر و حریصانهای به ثروتاندوزی دارد و بهخاطر محبت وافرش به مال و ثروت، از هیچ کوششی در زمینهی کسب مال و ثروت از راههای حلال، کوتاهی نمیکند و با تمام وجود، در این زمینه مایه میگذارد و از هیچ سختی و تلاشی، باکی ندارد. چنین افرادی، مصداق حدیثی هستند که طبرانی از عاصم بن عدی سبا این الفاظ روایت نموده است: «ما ذئبان ضاریان ضلا فی غنم أضاعها ربها بأفسد من طلب الـمسلم الـمال والشرف لدینه» [۹۱۵].
ابنرجب /در شرح حدیث میگوید:
برای بدی حرص و آزِ زراندوری، همین کافی است که انسان حریص، عمرش را برای به دست آوردن مال و ثروت تباه میکند؛ حال آنکه عمر انسان، فرصت باارزشی برای کسب درجات والا و نعمتهای جاویدان بهشت بهشمار میرود. بدین ترتیب، آدم حریص و آزمند، این فرصت گرانبها را در جستجوی چیزی از دست میدهد که مقدار و اندازهی مشخصی از آن، برای انسان مقدر شده و به هر حال، نصیب وی میگردد، اما انسان، حرص و آز میورزد و پس از آنکه وقت زیادی برای کسب مال و ثروت میگذارد و مال و ثروتی فراهم میآورد و وقت آن میشود که از آن استفاده نماید، رخت سفر به سوی آخرت میبندد و مال و ثروتی را که با بذل عمر گرانبهایش به دست آورده، برای دیگران میگذارد و از دنیا میرود و تنها چیزی که برایش میماند، حساب و کتابی است که باید پس دهد. بدینسان نفعِ مال و ثروتی که بهخاطر آن، جان کنده، برای کسانی میماند که ممنونش نیستند. خلاصه اینکه برای بدی حرص و آز، همین کافی است که آدم حریص و آزمند، عمر گرانمایهاش را در ثروتاندوزی و جمعآوری مال، صرف میکند [۹۱۶].
عمـر گرانمـایه در این صـرف شد
تا چه خورم صیف و چه پوشم شتاء
ابنمسعود سمیگوید: «یقین، عبارتست از اینکه درصدد راضی کردن مردم، در برابر خشم خدا نباشی و به هیچکس بهخاطر آنچه خدا، نصیبش نموده، حسد نورزی و کسی را بهخاطر آنچه که خداوند متعال، به تو نداده، سرزنش نکنی؛ چراکه حرص و آزِ هیچ حریص و آزمندی، و حسادت هیچ حسودی که نعمت خدا بر دیگران، برایش ناگوار است، مانع از فضل و نعمت خدا بر کسی نمیگردد. همانا خدای متعال، راحتی و شادمانی را در یقین و رضا قرار داده و غم و اندوه را در شک و ناخرسندی نهاده است» [۹۱۷].
عبدالواحد بن زید، سوگند یاد میکرد و میگفت: «حرص و آزِ دنیا نزد من، از سرسختترین دشمنان، ترسناکتر است». و نیز میگفت: «ای برادران! نه به ثروت و توانگری هیچ حریصی، رشک ببرید و نه به پیشه و درآمدش؛ بلکه بهخاطر آنکه در حال حاضر به چیزی مشغول میگردد و تکبر میورزد که فردای آخرت، او را هلاک میکند، با دیدهی نفرت به او بنگرید». همچنین میفرمود: «حرص، بر دو نوع است: حرص مصیبتبار و حرص سودمند؛ حرص سودمند، این است که انسان به اطاعت و بندگی الله ﻷ، حرص و علاقهی وافر داشته باشد و حرص اندوهبار، عبارتست از حرص و آز شخص نسبت به دنیا» [۹۱۸].
یکی از دانشمندان فرزانه، به برادرش که حرص و اشتیاق وافرای به دنیا داشت، نامهای بدین مضمون نوشت: «اما بعد: تو، به دنیا حرص میورزی و در خدمت دنیا قرار گرفتهای، حال آنکه دنیا، با رویگردانی از تو و بیماریها و آسیبهایی که به تو میرسد، به تو بیمحلی مینماید. گویا تو ندیدهای و نمیدانی که چه بسیار افراد حریص و آزمندی که از همه چیز محروم شده و چه بسیار افرادی که به دنیا بیرغبت بودهاند، اما از آن بهرهمند گشتهاند».
یکی از فرزانگان میگوید: «غم و اندوه آدم حسود، از همه بیشتر است و کسی که قناعت پیشه میکند، زندگیاش، شادتر و لذتبخشتر میباشد. آدم حریص، بیش از همه در برابر اذیت و آزار، (از روی طمع) شکیبایی میورزد و کسی که زندگی را دست پایین میگیرد، بیش از همه، به دنیا پشت میکند و بیش از همه، عالم ودانشمندی پشیمان میگردد که کوتاهی میکند» [۹۱۹].
شاعر چه خوب سروده است:
الحـرص داء قد أضر
بمـن تـری إلا قلیـلا
كم من حریص طامع
والحرص صیره ذلیلا
[۹۲۰]
یعنی: «حرص، بیماری و مرضی است که همانطور که خود دیدهای، در بیشتر موارد به هر کس که حرص ورزیده، ضرر رسانیده و چه بسا حرص و آز، آدم حریص و طمعکار را خوار و زبون نموده است».
نوع دوم حرص و آز، این است که انسان، همانند نوع اول آن، خواهان افزایش مال و ثروتش باشد، اما با این تفاوت که برایش مهم نیست، از راه حلال باشد و یا از راه حرام؛ حتی در این راستا، بسیاری از حقوق واجبی را که بر گردن اوست، پایمال میکند. و این، همان بخل و حرص نفسانی ناپسندی است که در آیهی ۱۶ سورهی تغابن، بدان اشاره شده است:
﴿ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ﴾[التغابن: ۱۶]
«و کسانی که از بخل و حرص نفس خویش، مصون داشته شوند، آنان، بطور قطع رستگارند».
در سنن ابیداود از عبدالله بن عمرو بروایت شده که رسول اکرم صفرموده است: «اتقوا الشح فإن الشح أهلك من كان قبلكم؛ أمرهم بالقطیعة فقطعوا، وأمرهم بالبخل فبخلوا، وأمرهم بالفجور ففجروا» [۹۲۱]یعنی: «از حرص و آزمندی بپرهیزید که سبب هلاکت پیشینیان شما گردید؛ آنان را به قطع رابطهی خویشاوندی فرا خواند و آنها نیز رشتهی خویشاوندی را گسستند. ایشان را به بخل و زُفتی فراخواند و آنها نیز بخل ورزیدند؛ آنان را به گناه و معصیت فرا خواند و آنها نیز معصیت نمودند».
برخی از علما، شُح را حرص شدیدی تعریف کردهاند که صاحبش را به کسب چیزی بدون توجه به حلال یا حرام بودن آن، وا میدارد و سپس مانع از ادای حقوق آن میگردد. بخل، به معنای زُفتی و خودداری از بذل و بخشش چیزی است که انسان در دست دارد. شح، به معنای گرفتن بناحق مال یا هر آن چیز دیگری است که از آنِ شخص نمیباشد. حتی گفته شده که: «شح، اساس همهی گناهان و معاصی است». و این، تفسیر ابنمسعود سو برخی دیگر از سلف صالح، دربارهی شح و بخل میباشد [۹۲۲].
گفتنی است: واژههای شح و بخل، به معنای یکدیگر بهکار میروند. البته چنانکه پیشتر بیان کردیم، در اصل با هم تفاوت دارند و زمانی که حرص و آز انسان به مال و ثروت، بدین حد برسد، نقصان آشکار دین و ایمان را به دنبال دارد و اگر باعث شود که شخص، حقوق و واجبات مال را ادا نکند و برای کسب مال و ثروت، به راههای حرام روی بیاورد، در این صورت دین و ایمانش، تا بدان اندازه رو به ضعف و کاستی مینهد که از ایمانش، جز اندکی باقی نمیماند.
و اما ضرر و زیان حرص و آزِ جاه و مقام (جاهطلبی)، بیش از ضرر و زیان حرص و آزمندی بر مال و ثروت، است. چراکه جاهطلبی، برتریجویی و حرص و ولع نسبت به ریاست بر مردم، برای بنده، بهمراتب بیش از حرص و آز ثروتاندوزی، ضرر دارد و زهد و بیرغبتی به ریاست و پست و مقام، خیلی سختتر از بیعلاقگی به مال و ثروت است؛ چنانچه بسیاری از انسانها حاضرند برای رسیدن به جاه و مقام، مال و ثروت فراوانی، خرج کنند. جاهطلبی بر دو نوع است:
یک نوع آن، بدین شکل است که انسان، شرف و برتری را در قدرت و فرمانروایی و مال و ثروت جستجو میکند و این، خیلی خطرناک است؛ چراکه در بیشتر اوقات سبب محرومیت انسان از خیر و نیکی، کرامت، عزت و شرافت آخرت میگردد. خدای متعال میفرماید:
﴿ تِلۡكَ ٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ نَجۡعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوّٗا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فَسَادٗاۚ وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلۡمُتَّقِينَ٨٣ ﴾[القصص: ۸۳].
«ما، آن سرای آخرت را تنها بهرهی کسانی میگردانیم که در زمین، خواهان برتری و استکبار نیستند و فساد و تباهی نمیجویند (و دلهایشان، از آلودگیهای جاهطلبی، برتریجویی و تبهکاری، پاک و پالوده است) و عاقبت، از آنِ پرهیزگاران میباشد».
خیلی کم و اندکند افراد جاهطلبی که در دنیا خواهان برتری و ریاست بوده و به آن دست یافته باشند؛ بلکه چنین افرادی به خود، واگذار شده [۹۲۳]و تنها ماندهاند. چنانچه رسول اکرم صبه عبدالرحمن بن سمره سفرموده است: «یَا عَبْدَالرَّحْمَنِ بْنَ سَمُرَةَ، لا تَسْأَلِ الإِمَارَةَ، فَإِنَّكَ إِنْ أُوتِیتَهَا عَنْ مَسْأَلَةٍ وُكِلْتَ إِلَیْهَا، وَإِنْ أُوتِیتَهَا مِنْ غَیْرِ مَسْأَلَةٍ أُعِنْتَ عَلَیْهَا» [۹۲۴]یعنی: «ای عبدالرحمن بن سمره! امارت را درخواست مکن؛ زیرا اگر پس از درخواست، به امارت برسی، به آن، واگذار میشوی و اگر بدون درخواست، به امارت برسی، بر آن، یاری خواهی شد».
جاهطلبی، پیش از آنکه انسان، به تلاش و تکاپو در اسباب و زمینههای رسیدن به جاه و مقام بپردازد، ضرر و زیان زیادی برای وی در پی دارد و پس از آنکه انسان، برای رسیدن به ریاست و فرمانروایی، حریصانه تلاش و تکاپو مینماید و به خواستهاش میرسد نیز با فرآیندی همچون تکبر و ظلم و ستم و امثال آن همراه است.
نوع دیگر جاهطلبی، عبارتست از برتریجویی بر دیگران با امور دینی همچون علم و عمل و زهد؛ این نوع جاهطلبی، خیلی بدتر و زشتتر از نوع اول است و فساد و تباهی بیشتری به دنبال دارد. چراکه اموری از قبیل علم و عمل و زهد، برای کسب رضای خدا و درجات والای بهشت و نعمتهای جاویدان آن است [۹۲۵].
برای جلوگیری از دچار شدن به بیماری حرص و جاهطلبی، باید، زهد و بیرغبتی به دنیا را در پیش گرفت. برای این منظور میتوان از راهکارهای ذیل بهره جست:
• مد نظر قرار دادن فرجام بد جاهطلبی و پیامدهای ناگوار آن در آخرت.
• مد نظر قرار دادن فرجام متکبران، ستمگران و کسانی که ردای کبریایی الله را به تن میکنند.
• مد نظر قرار دادن پاداش کسانی که در دنیا بهخاطر خدای متعال، تواضع و فروتنی در پیش میگیرند و بدینسان از مقامی والا و ارجمند در آخرت بهرهمند میشوند؛ چراکه هر کس، بهخاطر خدا، تواضع و فروتنی نماید، خدای متعال، او را والا و ارجمند میگرداند.
• شرافتی که تقواپیشگان و اهل عبادت و بندگی الله، به دست میآورند، از قدرت و توان آنان نیست؛ بلکه فضل و رحمتی است که خدای متعال، به آنان ارزانی میدارد و آنان را از مال و منال دنیا بینیاز میگرداند و بدینسان در همین دنیا، حلاوت و شیرینی عبادت را میچشند و این، همان حیات طیبه و زندگانی پاک و خجستهای است که به مؤمنان راستین اعم از زن و مرد وعده داده شده و شاهان و فرمانروایان دنیا و جاهطلبان، از آن بیبهرهاند. چنانکه ابراهیم بن ادهم /گفته است: «اگر شاهان و شاهزادگان، از حالت خوبی که ما، در آن بهسر میبریم، باخبر بودند، بر سر به دست آوردن آن، با شمشیرهایشان به ستیز با ما برمیخاستند». کسی که از چنین حالتی برخوردار گردد، دیگر به جاه و مقام فناپذیر دنیا روی نمیآورد و خواهان ریاستِ گذرای دنیا نمیگردد [۹۲۶]. خدای متعال، میفرماید:
﴿ وَلِبَاسُ ٱلتَّقۡوَىٰ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ﴾[الأعراف: ۲۶].
«و لباس تقوا و ترس از خدا، بهترین لباس است».
همچنین میفرماید:
﴿ مَن كَانَ يُرِيدُ ٱلۡعِزَّةَ فَلِلَّهِ ٱلۡعِزَّةُ جَمِيعًا ﴾[فاطر: ۱۰]
«هر کس، عزت و قدرت میخواهد، (بداند که) تمام عزت و قدرت، از آنِ خداست».
بدین ترتیب حسن بن علی س، ما را از حرص و آزِ ناپسند برحذر میدارد، آنجا که میفرماید: «حرص، دشمن نفس است و باعث اخراج آدم ÷از بهشت شد» [۹۲۷].
[۹۱۵] روایت طبرانی در الأسوط (۱/۴۷۰)، شمارهی۸۵۵. [۹۱۶] ما ذئبان جائعان، از ابنرجب، ص۲۳. [۹۱۷] ما ذئبان جائعان، از ابنرجب، ص۲۶. [۹۱۸] ما ذئبان جائعان، از ابنرجب، ص۲۶ [۹۱۹] مرجع پیشین، ص۲۷. [۹۲۰] مرجع پیشین، ص۲۷. [۹۲۱] سنن ابیداود (۲/۳۲۴)، شمارهی۱۶۹۸، آلبانی /، این حدیث را صحیح دانسته است. [۹۲۲] ما ذئبان جائعان، ص۳۱. [۹۲۳] ما ذئبان جائعان، از ابنرجب، ص۳۳ [۹۲۴] بخاری، شمارهی۶۶۲۲. [۹۲۵] ما ذئبان جائعان، ص ۳۴،۳۵. [۹۲۶] ما ذئبان جائعان، صص۷۵،۷۶. [۹۲۷] نگا: علموا أولادكم حب آل بیت النبیص، ص۱۳۱.
حسادت، متضاد آرزوی خیر و نیکی کردن، برای دیگران است. به عبارت دیگر، حسادت، به معنای آرزوی زوال نعمت از کسی است که انسان حسود، به او رشک میبرد. حسادت، نوعی بیماری مهلک درونی است و آنقدر زشت و ناپسند میباشد که خدای متعال، به پیامبرش دستور داده از شر حسود، به خدا پناه ببرد، همچنانکه امر نموده از شر شیطان، به خداوند، پناه ببرد:
﴿ وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ٥﴾[الفلق: ۵].
«و از شر حسود، بدانگاه که حسادت میورزد».
رسول اکرم صفرموده است: «لا تَبَاغَضُوا، وَلا تَحَاسَدُوا، وَلا تَدَابَرُوا، وَكُونُوا عِبَادَ اللَّهِ إِخْوَانًا» [۹۲۸]یعنی: «نسبت به یکدیگر بغض و دشمنی نداشته باشید، به یکدیگر حسادت نورزید و به همدیگر پشت نکنید؛ بلکه برادروار خدا را عبادت نمایید».
انس سمیگوید: روزی نزد رسولخدا صنشسته بودیم که آن حضرت صفرمود: «اینک شخصی، از این درب، به سوی شما میآید که جزو بهشتیان است». گوید: در این اثنا شخصی از انصار ش، در حالی که آب وضو، از ریشش میچکید و کفشهایش را با دست چپش گرفته بود، وارد شد و سلام کرد. روز بعد نیز رسولخدا صهمین سخن را تکرار نمود و پس از چند لحظه، همان شخص، از در وارد شد و روز سوم نیز رسول اکرم صآن سخن را تکرار فرمود و باز هم پس از لحظاتی، آن شخص، نمایان شد. پس از آنکه رسولخدا صبرخاست، عبدالله بن عمرو بن عاص س، پشت سر آن انصاری رفت و به او گفت: «کشمکش و دعوایی میان من و پدرم رخ داده و من، سوگند یاد کردهام که سه روز، به خانه نروم. اگر ممکن است سه روز مرا جای بده تا این مدت سپری شود». گفت: باشد. بدین ترتیب عبدالله سسه شب را در خانهی آن انصاری گذراند و در این سه شب ندید که آن انصاری، نماز شب بخواند؛ وی، فقط هنگامی که در رختخوابش، از پهلویی به پهلوی دیگر میگشت، خدا را یاد میکرد و بس، و تا نماز صبح، همچنان خواب بود. گوید: غیر از آنکه من، جز خیر و نیکی، از او نشنیدم. پس از سه روز که چیزی نمانده بود، من، اعمالش را ناچیز و اندک بشمارم، به او گفتم: «ای بندهی خدا! هیچ کشمکشی میان من و پدرم، روی نداده است؛ ولی من، از رسولخدا صشنیدم که چنین و چنان فرمود. از اینرو دوست داشتم بدانم تو، چه عملی انجام میدهی؟ اما ندیدم که چندان عملی داشته باشی! پس چه چیز، تو را به این جایگاه رسانیده است؟ گفت: «اعمال من، همانگونه است که تو دیدی و بس». زمانی که داشتم باز میگشتم، مرا صدا نمود و گفت: «اعمال من، همان اندازه است که تو دیدی، اما من، در دل نسبت به هیچیک از مسلمانان، کینه ندارم و به هیچیک از آنان، بهخاطر خیری که خداوند، به او ارزانی نموده، حسادت نمیورزم». عبدالله سگفت: این، همان چیزی است که تو را به این جایگاه رسانده و همان چیزی است که در توان ما نمیباشد» [۹۲۹].
حسد، خاستگاههای بسیاری دارد؛ از جمله: دشمنی و کینه، خودپسندی و ریاستطلبی، بدطیتنی و بخل و سایر بیماریهای درونی و نفسانی؛ از اینرو حسد، بیماریها و آسیبهای رفتاری زیادی به دنبال دارد و بیش از هر چیز دیگری به دین و ایمان شخص و محبت و دوستی مؤمنان با یکدیگر آسیب میرساند و فساد و تباهی فراوانی در پی دارد. حسادت، درمیان کسانی که زمینههای مذکور در بین آنان، بهکثرت وجود دارد، افزایش مییابد و معمولاً این بیماری اخلاقی، درمیان همکاران، دوستان، برادران، پسرعموها، بازرگانان و رقیبان تجاری، علما و کسانی که به نحوی با هم رابطهی کاری یا پیوند دیگری دارند، بیش از سایر افراد، به چشم میخورد. زیرا یکی بودن اهداف در چارچوب کارهای مشترک، خود، خاستگاه و زمینهی حسادت نسبت به یکدیگر است و بدینسان نفرت و کینه از همدیگر را به دنبال دارد. به عبارت دیگر حسادت، ریشه در اهداف مشترک دو یا چند نفر دارد که احساس میکنند وجود هر یک از آنها، مزاحمتی برای دیگری است و خاستگاه آن، چیزی جز محبت دنیا نیست. بدینسان دنیا، بر کسانی که چنین احساسی نسبت به هم دارند، تنگ میگردد [۹۳۰]و این، کمترین پیامد حسد است.
[۹۲۸] بخاری، شمارهی۶۰۶۵. [۹۲۹] مسند احمد (۳/۱۶۶)؛ با سند صحیح. [۹۳۰] نگا: منهج الإسلام فی تزکیة النفس، ص۳۴۰.
راههای متعددی برای پیشگیری از بیماری حسد و نیز درمان آن وجود دارد؛ از جمله:
۱- دانستن این نکته که حسادت، در دنیا و آخرت به ضرر حسود تمام میشود و هیچ ضرر و آسیبی، به کسی که مورد حسادت قرار گرفته، نمیرساند و نعمت را از او باز نمیدارد. از اینرو تنها چیزی که از حسادت، نصیب حسود میگردد، غم و اندوه، حسرت و پریشانی و از دست دادن دین و دنیاست. لذا دیگر هیچ دلیلی باقی نمیماند که کسی، نسبت به دیگری حسادت بورزد و خواهان زوال نعمت خدا از او شود. خدای متعال، دوست داشته که نعمتی را به بندهاش ارزانی بدارد و آدم حسود، خواهان زوال نعمت از آن بنده است و بدین ترتیب چیزی را دوست دارد که برای خداوند ﻷناپسند است و چیزی را که خداوند، دوست دارد، ناخوشایند میداند! و این، مرضی است که باعث زوال نعمت ایمان از حسود، میگردد. چراکه حسود، خوبی و خیری را که برای خویش میپسندد، برای برادر مسلمانش، نمیپسندد.
۲- همواره باید پیامدهای ناگواری را که این بیماری در دنیا و آخرت دارد، به یاد داشت و از یاد نبرد که خدای متعال، حسادت را ناپسند میداند و این بیماری اخلاقی، برای رسول اکرم صنیز ناخوشایند بوده است. به یاد داشتن دستاوردهای حسود در دنیا و آخرت نیز در جلوگیری از بیماری حسادت و یا درمان آن، مفید است و همهی اینها، به شناخت حقیقت حسادت، کمک شایانی مینماید.
۳- پند گرفتن از آیات، احادیث، داستانها و آنچه که دربارهی حسودان و پیامدهای حسادتشان، آمده، تأثیر بهسزایی در پیشگیری از این بیماری خطرناک و درمان آن دارد.
۴- انسان مسلمان باید هر بار که در معرض ذرهای از فکر و خیال حسد، قرار میگیرد، خویشتن را به محاسبه بکشد و خود را سرزنش نماید و بهکلی دست از حسادت نسبت به برادر مسلمانش بکشد و به تعریف و تمجید از او بپردازد و برایش دعای خیر کند و از خدا بخواهد که نعمتش را بر او بیفزاید و آن را برایش نگاه دارد. گفتنی است: اشکالی ندارد که برای خودش نیز چنان نعمتی را درخواست نماید؛ البته بیآنکه خواهان زوال نعمت از دیگران باشد.
۵- خرسند بودن به بخشش و قسمت الهی و قانع بودن به آن و نیز ایمان داشتن به اینکه رزق و روزی و قسمت هر کسی را خدای متعال مقدر میفرماید و اوست که هر نعمتی را هر گونه و به هر اندازه که بخواهد، به هر کس که خواستهاش باشد، ارزانی میدارد و هیچکس، نمیتواند نعمتی را که خدای متعال، به یکی از بندگانش بخشیده، از او زایل نماید. و فضل و دهش الهی، تنها بر اساس خواست و مشیت او، نصیب بندگان میگردد و تنها کاری که در توان بنده است، خرسند بودن به خواست خداوند و نیز دعا و درخواست از اوست. بنابراین چرا بنده، به جای آنکه از بیماری حسد که پیامدی جز شر و بدی ندارد، به درگاه خداوند، دست به دعا برنمیندارد و خیر و نیکی را از او مسألت نمیکند؟
آری! بدینترتیب حسن بن علی س، ما را از حسد برحذر داشته و فرموده است: «و حسد، انسان را به سوی بدی میکشاند و بهخاطر همین حسد بود که قابیل، هابیل را به قتل رساند» [۹۳۱]بدانگاه که خداوند، قربانی هابیل را پذیرفت و قربانی قابیل پذیرفته نشد؛ لذا قابیل به هابیل حسد ورزید و او را کشت.
[۲] اینک به قرائت حسن و ابوذر باز مقام رضایت و خرسندی از تقدیر الهی میپردازیم:
ابوالعباس محمد بن یزید مبرد میگوید: به حسن بن علی سگفته شد: ابوذر سمیگوید: «فقر را بیش از ثروت و توانگری دوست دارم و بیماری را بیش از صحت و سلامتی». فرمود: «خداوند، ابوذر را بیامرزد؛ اما من، میگویم: هر کس به انتخاب نیک خدا برای خویش، اعتماد و اتکال نماید، دیگر آرزو نمیکند که در وضعیتی غیر از آنچه خداوند، برایش برگزیده، قرار بگیرد؛ و این، مرز رضایت و خرسندی نسبت به تقدیری است که بر او رفته است» [۹۳۲].
حسن بن علی سدر این روایت، یکی از اعمال قلبی را توصیف مینماید و این، دلیلی بر شناخت والایش از این عمل ارزنده است؛ همچون جهاد که در شمار اعمال بدنی قرار دارد و هر دو، یعنی جهاد و رضایت از تقدیر، اوج ایمان و بلندترین نقطهی آن است [۹۳۳]. رضایت و خرسندی از آنچه خدا مقدر نموده، نتیجهی دوست داشتن الله ﻷو محبت اوست و بالاترین منزلت مقربان و نزدیکان درگاه خداوند ﻷبهشمار میرود و حقیقتی است که بر بیشتر بندگان پوشیده میباشد. رضایت، بزرگترین دروازهی شناخت خداوند، و استراحتگاه عارفان و بهشت دنیاست. از اینرو زیبنده است هر آنکس که خواهان خیر و نیکی برای خویشتن میباشد، بیش از هر زمانی، به تقدیر الهی خرسند گردد و این مقام و منزلت را با هیچ چیز دیگری، عوض نکند. باید دانست که رضایت و خشنودی خداوند، از بهشت و آنچه که در آن است، والاتر و بزرگتر میباشد. چراکه رضایت، صفتی برای الله ﻷاست و بهشت، مخلوق خداوند میباشد. الله ﻷمیفرماید:
﴿ وَرِضۡوَٰنٞ مِّنَ ٱللَّهِ أَكۡبَرُ﴾[التوبة: ۷۲].
«خشنودی خدا، بالاتر از هر چیز است».
خدای متعال، قبل از بیان اینکه: خشنودیاش بزرگتر و بالاتر از هر چیز است، میفرماید:
﴿ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَا وَمَسَٰكِنَ طَيِّبَةٗ فِي جَنَّٰتِ عَدۡنٖۚ وَرِضۡوَٰنٞ مِّنَ ٱللَّهِ أَكۡبَرُۚ ذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ٧٢﴾[التوبة: ۷۲].
«خداوند، به مردان و زنان مؤمن، بهشت را وعده داده که در زیر (کاخها و درختان) آن، جویبارها روان است و جاودانه در آن، میمانند و مسکنهای پاکی را در بهشت جاویدان به آنها وعده داده (که ماندن و زندگی کردن در آن، سرمدی و همیشگی است. از همه مهمتر اینکه خشنودی خود را بدیشان وعده داده و) خشنودی خداوند، بالاتر از هر چیز است. پیروزی و رستگاری بزرگ، همین است».
این رضایت و خشنودی، پاداش خرسندی و رضایتی است که بندگان نیک خداوند، در دنیا از پروردگارشان داشتند. از آنجا که رضایت و خشنودی خداوند، برترین پاداش بهشت میباشد، برترین عمل، یعنی رضایت و خشنودی آنها از الله ﻷ، آنان را سزاوار این پاداش بزرگ نموده است. ناگفته پیداست که نارضایتی از خداوند ﻷ، دروازهی غم و اندوه و پریشانخاطری است و سبب میشود که انسان، آنچنان گمانی دربارهی خداوند داشته باشد که شایستهاش نیست. البته رضایت و خشنودی از الله ﻷ، بنده را از تمام این مشکلات میرهاند و قبل از آنکه بمیرد و وارد بهشت آخرت گردد، دروازهی بهشت دنیا را برایش میگشاید. بدینسان رضایت و خشنودی از الله ﻷ، اطمینان و آرامش قلبی را برای بندهی مؤمن به دنبال دارد و خشم و نارضایتی، سبب اضطراب، ناآرامی و بیقراری و هردمبیلمزاج بودن بنده میگردد و باعث میشود که در عبادت پروردگارش، استقامت نورزد. از اینرو چنین بندهای تنها چیزی را میپسندد و به تقدیری راضی و خرسند میگردد که مطابق میل و خواستهاش باشد. حال آنکه اتفاقات زندگی و آنچه که خدا، مقدر نموده، همیشه به میل انسان نیست؛ بلکه گاهی خوشایند و گاهی هم ناخوشایند است. لذا بندهی ناراضى و ناخرسند، نمیتواند بر عبادت و بندگی الله ﻷثابتقدم و استوار باشد، اما بندهای که در همهی اوضاع و احوال، از خدایش راضی و خرسند است، در مقام عبودیت و بندگی الله ﻷنیز ثابتقدم و استوار میباشد. بنابراین بهترین چیزی که میتواند بیقراری بنده را برطرف نماید، رضایت و خرسندی است. رضایت و خرسندی، قلب بنده را سرشار از محبت خداوند ﻷمیگرداند و نارضایتی، قلب وی را از محبت الله ﻷخالی میگرداند. کسی که قلبش، آکنده از رضایت و خرسندی گردد، خدای متعال، قلبش را سرشار از بینیازی، آرامش، قناعت، توکل و محبت خویش و نیز انابت و رجوع به سوی خود، میگرداند و کسی که بهرهی چندانی از رضایت و خرسندی نبرده، وضعیت قلبش، دقیقاً، عکس این حالت میشود و از آنچه که سعادت و رستگاریاش را به دنبال دارد، باز میماند. سرآغاز رضایت و خرسندی، به دست خود انسان است؛ یعنی این، خود انسان است که میتواند رضایت و خرسندی از الله ﻷرا برگزیند، اما پایانش، در شمار احوال قرار دارد؛ به عبارتی در جریان سیر و سلوک الی الله، آغاز رضا، جزو مقامات و پایانش، جزو احوال، میباشد.
رسول اکرم صفرموده است: «ذاق طعم الإیمان من رضی بالله رباً وبالإسلام دینًا وبمحمد رسولاً» [۹۳۴]یعنی: «کسی که به الله ﻷبه عنوان پروردگار، و به اسلام به عنوان دین، و به محمد صبه عنوان فرستادهی خدا، راضی و خرسند باشد، طعم ایمان را میچشد».
همچنین فرموده است: «من قال حین یسمع الـمؤذن: أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریك له، وأشهد أن محمدًا عبده ورسوله، رضیت بالله رباً وبمحمد رسولاً وبالإسلام دینًا، غفر اللهُ له ما تقدم من ذنوبه» [۹۳۵]یعنی: «هر کس، هنگام شنیدن صدای مؤذن بگوید: «أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریك له، و أشهد أن محمدًا عبده و رسوله، رضیت بالله رباً و بمحمد رسولاً و بالإسلام دینًا» [۹۳۶]، خدای متعال، گناهان گذشتهاش را میآمرزد».
ابنقیم /میگوید: این دو حدیث، مدار تمام مراتب دینی است و همهی آنها، به این دو حدیث منتهی میشوند. این دو حدیث، مفاهیمی همچون رضایت و خرسندی به ربوبیت و الوهیت الله ﻷو رضایت به فرستادهاش و فرمانبرداری از او و نیز رضایت به دینش را در بر گرفته است. بهراستی کسی که این مفاهیم والا، در وجودش جای گرفته، صدیق، بهشمار میرود. البته گرچه ادعای این مفاهیم، به زبان، ساده و آسان به نظر میرسد، اما در حقیقت و در عرصهی آزمون، خیلی سخت و دشوار است؛ بهویژه در مواردی که با پیامدها و رخدادهایی بر خلاف هواها و خواستههای نفسانی همراه باشد... .
رضایت به الوهیت الله ﻷ، عبارتست از: خرسندی به محبت خداوند یکتا و خوف و ترس از او؛ و نیز امید داشتن به او و انابت و رجوع به سوی او؛ و یکسویی اختیار کردن برای او و با تمام وجود، روی آوردن به سوی او؛ کشیده شدن تمام ارادهها و محبتها با تمام توان به سوی او؛ و راضی بودن از او با تمام وجود که شامل عبادت و بندگی مخلصانه برای او میباشد.
رضایت به ربوبیت الله ﻷ، عبارتست از: رضایت به اینکه او، امور بندهاش را تدبیر میکند؛ تنها بر او توکل کردن و تنها از او کمک خواستن و تنها به او اعتماد نمودن؛ همچنین رضایت به ربوبیت، بدین مفهوم است که بنده، به آنچه که خدا، او را بدان دستور میدهد و نیز به آنچه که برایش مقدر میفرماید، راضی باشد.
رضایت به محمد مصطفی صبه عنوان پیامبر، بدین مفهوم است که: مسلمان، با تمام وجود، از او فرمانبرداری نماید، بهگونهای که او را بر خویشتن، مقدم بدارد و او را از تمام افراد بشر برتر بداند و منزلت و جایگاه والایش را به هیچیک از سایر مخلوقات، ندهد؛ بدینسان که تنها از رهنمودهای او بهره گیرد و تنها دستورات او را به عنوان حکم و دستور اجرایی بپذیرد و دستور هیچکس را بر دستور او ترجیح ندهد و آنچه را که دربارهی اسماء، صفات و افعال پروردگار متعال گفته، بیچون و چرا و بدون انکار و تأویل قبول نماید و هیچ سخنی را در زمینهی حقایق و مراتب ایمان که برگرفته از آیات قرآن و احادیث نبوی نیست، قبول ننماید و از پذیرش احکام ظاهری و باطنی بیاساس که هیچ جایی در سنت پیامبر صندارد، خودداری کند و به حکم کسی جز او در این زمینه، راضی نشود و تنها حکم او را بپذیرد؛ البته اگر حکم مسألهای در سنتش یافت نشد، روی آوردن به نظر شخصی دیگران، حکم خوراکیهای حرامی همچون گوشت مردار و خون را دارد که انسان میتواند بههنگام ضرورت (در حالت اضطرار) از آن استفاده نماید و بهترین وضعیت در چنین موقعیتی، همچون حالتی است که شخص معذور، به جای استفاده از آب پاک، با خاک، تیمم میکند یا او را تیمم میدهند و اما منظور از رضایت و خرسندی از اسلام به عنوان دین، این است که با تمام وجود از احکام و دستورات او اعم از امر و نهی، راضی و خرسند باشد و از بابت حکمی که صادر کرده، به هیچ عنوان دلتنگ و ناراحت نباشد و بهطور کامل تسلیم دستورش گردد و آن را بیچون و چرا بپذیرد؛ هرچند بر خلاف خواسته و هوای نفسانیاش یا بر خلاف سخن استاد و هممرامانش و یا مخالف گفتار کسی باشد که از او تقلید میکند [۹۳۷].
همچنین گفته است: ... رضا، اوج توکل و انتهای آن است؛ کسی که در عرصهی توکل، فرمانبرداری و تسلیم شدن در برابر حکم خدا و نیز واگذاری کارهایش به او، ثابتقدم باشد و با تمام وجود در این عرصه گام نهد، به مقام رضا و خرسندی میرسد و در این، هیچ شکی نیست. اما از آنجا که این امر، خیلی سخت و دشوار است و بسیاری از بندگان، یارای انجامش را بهطور کامل ندارند، لذا خدای متعال، با لطف و رحمت خود، آن را بر آنها واجب نگردانیده و فقط آنان را تشویق نموده که به این عمل والا و عظیم توجه ویژهای داشته باشند و اهل رضایت و خرسندی را ستوده و خبر داده که ثواب و پاداش این عمل بزرگ، رضایتش از کسانی است که از او راضی باشند؛ و این رضایت، از بهشت و نعمتهای موجود در آن، خیلی بزرگتر و والاتر است. از اینرو کسی که از خدایش راضی باشد، خداوند نیز از او راضی میگردد و بلکه رضایت بنده از خدا، نتیجهی رضایت خدا، از اوست و بدین ترتیب دو نوع رضایت، شامل حال بنده میشود. بنابراین رضایت، بزرگترین دروازهی شناخت خداوند، و استراحتگاه عارفان و حیات و زندگانی دوستداران الله ﻷو بهشتِ برینِ عابدان و روشنی چشم کسانی است که خواهان دیدار پروردگارشان هستند.
اینک به طرح این پرسش و پاسخ آن میپردازیم که چگونه میتوان به مقام رضا، دست یافت؟
مهمترین وسیله برای دستیابی به مقام و منزلت رضایت و خرسندی، پایبندی به هر آن عملی است که خدای متعال، رضایتش را در آن نهاده است؛ پایبندی به چنین اعمالی، انسان را به مقام و منزلت رضا و خرسندی میرساند.
از یحیی بن معاذ سؤال شد: چه زمانی بنده، به این مقام دست مییابد؟ پاسخ داد: «زمانی که نفسش را به پایبندی بر چهار اصل در تعامل با خدایش، عادت دهد؛ بدین سان که به خدایش بگوید: اگر چیزی به من ببخشایی و عطا فرمایی، میپذیرم و اگر مرا محروم کنی، راضی و خرسند هستم و چنانچه مرا به حال خود واگذاری، تو را عبادت میکنم و چون مرا به سوی خویش فرا بخوانی، اجابت مینمایم».
جنید گفته است: «رضایت و خرسندی، عبارتست از صحت و درستی علمی که به قلب میرسد؛ لذا هرگاه حقایق علم، بر قلب آشکار گردد، به رضایت و خرسندی قلب میانجامد؛ و رضایت و خرسندی، همانند بیم و امید نیست. چراکه محبت و رضا، دو حالت از احوال بهشتیان است و از کسی که بدانها آراسته باشد، نه در دنیا جدا میشوند، نه در برزخ و نه در آخرت؛ بر خلاف بیم و امید که از بهشتیان جدا میگردند، البته بدانگاه که به آنچه امیدش را داشتهاند، دست مییابند و یا از آنچه که میترسیدهاند، در امان قرار میگیرند...».
ابنعطاء میگوید: «رضایت و خرسندی، عبارتست از آرامش و اطمینان قلبی بنده، نسبت به آنچه که خداوند ﻷبرایش برگزیده است، بدین شکل که آن را بهترین انتخاب برای خویش بداند و به آن خرسند و راضی شود» [۹۳۸].
یکی از عارفان گفته است: کسی که بر خدا، توکل نماید و به تقدیر الهی، راضی و خرسند گردد، ایمان را بهپا داشته و در مسیر کسب خیر و نیکی گام برداشته و اخلاق نیک و منش شایستهای را در پیش گرفته که سبب اصلاح تمام امور بنده میشود؛ و رضایت و خرسندی، دروازهی تعامل نیک و منش شایسته با خدا و خلق خدا را میگشاید و در حقیقت، اخلاق خوب و نیک، نتیجهی رضایت و خرسندی است و اخلاق بد و ناشایست، در اثر خشم و نارضایتی به وجود میآید. اخلاق نیک، مؤمن خوشاخلاق را به مقام و منزلت کسی میرساند که همواره روزه میگیرد و شبها را در قیام و عبادت الله ﻷسپری میکند؛ اما اخلاق زشت و ناپسند، آنچنان نیکیها را از میان میبرد که آتش، هیزمها را نابود مینماید. رضایت و خرسندی، سرور و شادمانی دل و اطمینان خاطر و آرامش روح و روان را در تمام اوضاع و احوال، به دنبال دارد.. از اینرو برخی از عارفان، رضایت و خرسندی را به اخلاق نیک و منش شایسته با خداوند، تعریف نمودهاند. چراکه رضایت و خرسندی، سبب میشود که بندهی مؤمن، از اعتراض بر خواست خدا، بپرهیزد و از زیادهگویی و پرحرفی که در اخلاق نیکش، خدشه وارد میکند، پرهیز نماید [۹۳۹].
بهقول شاعر:
چو قسمت ازلی بیحضـور ما کـردند
گر اندکی نه بهوفق رضاست، خرده مگیر
و در جایی دیگر، چنین سروده است:
به منت دگران خو مکن که در دو جهان
رضـای ایـزد و انعام پـادشاهت بس
اینها، برخی از مفاهیم مقام رضا در توضیح سخن حسن بن علی سمیباشد که فرموده است: «هر کس به انتخاب نیک خدا برای خویش، اعتماد و اتکال نماید، [۹۴۰]دیگر آرزو نمیکند که در وضعیتی غیر از آنچه خداوند، برایش برگزیده، قرار بگیرد؛ و این، مرز رضایت و خرسندی نسبت به تقدیری است که بر او رفته است» [۹۴۱].
[۳] حسن بن علی سفرموده است: «من، با شما دربارهی یکی از برادرانم سخن میگویم که از گرامیترین مردم، نزد من بود. بیشترین چیزی که او را در چشمم، عزیز کرده، این است که او، دنیا را حقیر و ناچیز میدانست و از تنپروری و شکمپرستی، بدور بود؛ چنانچه آرزوی خوردن چیزی را نمیکرد که یافت نمیشد و از آنچه که یافت میشد، زیاد نمیخورد. او، از سیطرهی شهوت و هوس نیز بدور بود؛ آنچنانکه شهوت و میل جنسی، مایهی سبکسری و بیخردی او نمیگردید. وی، از غلبهی جهل و نادانی رسته بود؛ چنانکه فقط زمانی به انجام کاری اقدام مینمود که به سودمند بودن آن، اطمینان داشت؛ نه خشمگین میشد و نه ناراحت. هنگامی که در مجلس علما، حضور مییافت، بیش از آنکه مشتاق سخن گفتن باشد، به شنیدن و گوش دادن علاقه داشت. هرچند در مقایسه با دیگران، کم سخن میگفت، اما در زمینهی سکوت، گوی سبقت را از همه ربوده بود؛ چنانچه بیشتر اوقات، ساکت بود و چون لب به سخن میگشود، بهتر از همه سخن میگفت. او، در هیچ کشمکش و بگومگویی دخالت نمیکرد و به بیان حجت و دلیل نمیپرداخت تا قاضیای را به صدور حکمی وادار نماید؛ سخنی میگفت که عمل میکرد و به آنچه که نمیگفت، عمل مینمود. از برادرانش، غافل نمیشد و چیزی را از آنان دریغ نمیکرد تا آن را به خود اختصاص دهد. هیچکس را بهخاطر کاری که توجیهپذیر است و میتوان برایش عذری آورد، سرزنش نمینمود. هنگامی که دو مسأله، فرا رویش قرار میگرفت، نگاه نمیکرد که کدامینشان، به حق و حقیقت نزدیکتر است، بلکه بدین نکته توجه مینمود که کدامیک از آنها، به هوا و میل و خواستهی نفسش، نزدیکتر میباشد و آنگاه بر خلاف آن عمل میکرد» [۹۴۲].
در این سخن حسن سرهنمودها و آموزههای ارزندهای در زمینهی ویژگیهای نیک و اخلاق شایسته وجود دارد و شیوهی رفتاری باارزشی را به تصویر میکشد که زیبنده است هم خودمان، آن را در زندگانی خویش اجرا نماییم و هم فرزندانمان را بر اساس آن، پرورش دهیم تا در زندگیمان، دگرگونی و تحولی بارز و نمایان، ایجاد شود. اینک به شرح درسها و آموزههای میپردازیم که میتوان از این سخن ارزشمند فرا گرفت:
◘ حسن س: «بیشترین چیزی که او را در چشمم، عزیز کرده، این است که او، دنیا را حقیر و ناچیز میدانست».
دنیا، تنها در نگاه کسانی ناچیز و حقیر است که به حقایق هستی پی برده و تصور درستی دربارهی خدا، زندگانی، نظام هستی و بهشت و جهنم و همچنین قضا و قدر دارند و از شناخت دقیق و عمیقی پیرامون حقیقت بازگشت به سوی خدا برخوردارند و از اینرو برای زندگانی جاوید و همیشگی، تلاش نموده و دست از زندگی فناپذیر و گذرا کشیدهاند و یقین نمودهاند که دنیا، سرای آزمون و کشتزار آخرت است. آری! بهخاطر این شناخت دقیق و ارزشمند، از زیر سلطهی دنیا با تمام زیباییها و ظواهر فریبندهاش، رستهاند و در ظاهر و باطن، تسلیم پروردگار خویش گشته و به حقایقی دست یافتهاند که در دلهایشان جای گرفته و به آنان در زمینهی زهد و بیعلاقگی به دنیا، کمک نموده است. حقایقی از قبیل:
۱- یقین کامل به اینکه ما، در این دنیا به مسافران و رهگذرانی میمانیم که خیلی زود دنیا را ترک میگوییم و به دیار باقی و منزلگه جاوید خویش میشتابیم. چنانچه رسول اکرم صفرموده است: «كُن فی الدنیا كأنّك غریب أو عابر سبیل» [۹۴۳]یعنی: «در دنیا آنگونه باش که گویا مسافری (و دور از وطن بهسر میبری) یا اینکه رهگذری» [۹۴۴].
۲- دنیا، هیچ ارزش و اعتباری نزد خدای متعال ندارد و تنها چیزی که نزد خدا، ارزش دارد، عبادتی است که در دنیا انجام میشود. رسول اکرم صفرموده است: «لو كانت الدنیا تعدل عندالله جناح بعوضة ما سقی كافراً شربة ماء» [۹۴۵]یعنی: «اگر دنیا نزد خدا به اندازهی بال پشهای ارزش میداشت، به هیچ کافری جرعهای آب نمیداد». و نیز فرموده است: «الدنیا ملعونة، ملعون ما فیها إلا ذكر الله وما والاه وعالـما أو متعلما» [۹۴۶]یعنی: «دنیا و آنچه که در دنیاست، ملعون است جز ذکر خدا و سایر اعمال نیکی که خدا دوست دارد (یا آنچه به ذکر خدا میماند) و عالم و کسی که علم میآموزد».
۳- عمر دنیا، رو به پایان است؛ سهل بن سعد سمیگوید: دیدم که رسول خدا صبا اشارهی دو انگشت سبابه و میانی فرمود: «بعثت من و قیامت، مانند این دو انگشت، به یکدیگر، نزدیک است» [۹۴۷].
۴- آخرت، سرای همیشگی و ماندگاری است؛ چنانچه قرآن کریم، بهنقل از مؤمن آل فرعون، میفرماید:
﴿ يَٰقَوۡمِ إِنَّمَا هَٰذِهِ ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَا مَتَٰعٞ وَإِنَّ ٱلۡأٓخِرَةَ هِيَ دَارُ ٱلۡقَرَارِ٣٩ مَنۡ عَمِلَ سَيِّئَةٗ فَلَا يُجۡزَىٰٓ إِلَّا مِثۡلَهَاۖ وَمَنۡ عَمِلَ صَٰلِحٗا مِّن ذَكَرٍ أَوۡ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَأُوْلَٰٓئِكَ يَدۡخُلُونَ ٱلۡجَنَّةَ يُرۡزَقُونَ فِيهَا بِغَيۡرِ حِسَابٖ٤٠ ﴾[غافر: ۳۹-۴۰]
«ای قوم من!این زندگی دنیوی، کالای ناچیزی است، و آخرت، سرای ماندگاری و استقرار میباشد. هر کس، عمل بدی انجام دهد، (در آخرت) جز همسان آن کیفر داده نمیشود؛ ولی هر کس، کار خوبی انجام دهد، خواه مرد باشد یا زن ـ به شرط اینکه مؤمن باشد ـ چنین کسانی به بهشت میروند و در آنجا بدون حساب و کتاب، بدیشان نعمت و روزی، داده میشود».
آری! هر مسلمانی که به این حقایق پی ببرد، دنیا در چشمش، کوچک و ناچیز میگردد.
◘ حسن س: «از تنپروری و شکمپرستی، بدور بود؛ چنانچه آرزوی خوردن چیزی را نمیکرد که یافت نمیشد و از آنچه که یافت میشد، زیاد نمیخورد».
در این سخن حسن سرهنمود و فراخوان ارزشمندی وجود دارد؛ و آن، اینکه باید از پرخوری دوری کرد. چراکه پرخوری، به اندام و جوارح، برای انجام معصیت، توان و حرکت میبخشد و در مقابل، اندام و اعضای بدن را از پرداختن به عبادتها، کسل و ناتوان میگرداند؛ برای بدی پرخوری، همین دو مورد کافی است. چه بسیار معاصی و گناهانی که انگیزه و سبب آن، پرخوری و شکمسیری میباشد و نیز چه بسیار طاعات و عباداتی که نتیجهی کمخوری است! از اینرو هر کس، خودش را از بدی شکمش حفاظت نماید، از بدی بزرگی مصون مانده است. زمانی که شکم انسان سیر میگردد، شیطان بیش از هر زمان دیگری مهار وی را در دست میگیرد. لذا خدای متعال، ما را از پیروی دسیسهها و وسوسههای شیطان که به سرکشی شهوت شکم و عدم بسنده کردن به روزی حلال میانجامد، برحذر داشته و فرموده است:
﴿ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ كُلُواْ مِمَّا فِي ٱلۡأَرۡضِ حَلَٰلٗا طَيِّبٗا وَلَا تَتَّبِعُواْ خُطُوَٰتِ ٱلشَّيۡطَٰنِۚ إِنَّهُۥ لَكُمۡ عَدُوّٞ مُّبِينٌ١٦٨﴾[البقرة: ۱۶۸]
«ای مردم! از آنچه در زمین میباشد و حلال و پاکیزه است، بخورید و پا به پای شیطان راه نیفتید (و دنبال شیطان، روان نشوید). بیگمان او، دشمن آشکار شماست».
همچنین خدای متعال، میفرماید:
﴿ وَكُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ وَلَا تُسۡرِفُوٓاْۚ إِنَّهُۥ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُسۡرِفِينَ﴾[الأعراف: ۳۱]
«و بخورید و بیاشامید؛ ولی اسراف و زیاده روی نکنید که خداوند، اسرافکاران را دوست ندارد».
یکی از نشانههای بارز چیره شدن شهوت شکم بر شخص، این است که بیش از نیاز، میخورد و میآشامد و در خوردن و آشامیدن، زیادهروی میکند. رسول اکرم صبه زیانهای پرخوری و آسیبهای ناشی از آن بر جسم و روان، اشاره نموده و فرموده است: «ما ملأ آدمی وعاء شرًا من بطن. بحسب ابن آدم أكلات یقمن صلبه، فإن كان لا محالة فثلث لطعامه وثلث لشرابه وثلث لنفسه» [۹۴۸]یعنی: «آدمی، هیچ ظرفی بدتر از شکم را پُر نمیکند؛ برای آدمی چند لقمه کافی است که پشتش را راست بدارد ( و بدینسان سد رمق نماید و توان اطاعت و بندگی بیابد). اما اگر چارهای جز این نداشت (یعنی همچنان به خوردن علاقمند بود و دوست داشت بیشتر بخورد)، پس (باید خوردنش بدین نحو باشد که) یکسوم را به غذا، یکسوم را به آشامیدنی و یکسوم را به تنفسش اختصاص دهد».
در این حدیثِ رسول اکرم ص، رهنمود ارزشمندی در زمینهی کمخوردن و یا حداقل رعایت اعتدال در خوردن و آشامیدن وجود دارد که زیبنده است بدان عمل نماییم. چنانچه از این حدیث برمیآید، باید از پرخوری پرهیز نمود؛ چراکه زیادهروی در خورد و نوش، زیانهای زیادی به دنبال دارد. منظور از این زیانها، فقط ناراحتیها و بیماریهای مِعدَوی نیست؛ بلکه پرخوری، زمینهی بروز مشکلات روانی هم میباشد. زیرا زمانی که انسان، علاقهی وافرای به غذاها و خوراکیها پیدا میکند و این، برایش عادت میگردد، خوردن غذاها و خوراکیها، برایش از جنبهی غذایی و تقویت بدن درآمده، و یک هدف تبدیل میگردد. از اینرو چنین شخصی برای رسیدن به این هدف، از هیچ کوششی فروگذار نمیکند و این هدف، تمام فکر و اندیشهاش را به خود مشغول میدارد و تمام هم و غمش، خوردن و سیر کردن شکمش میگردد؛ اما آیا این امر، روح و روانش را هم اشباع میکند؟ بطور قطع، خیر؛ زیرا شهوت شکم و میل افزون به خوردن و آشامیدن، نزد این شخص، معیار و سنجهی سعادت و خوشبختی گردیده است [۹۴۹].
پراشتهایی و طغیان شهوت شکم، تنها به معنای پرخوری نیست؛ چراکه پرخوری یکی از عوارض غلبهی شهوت شکم میباشد. بلکه حقیقت این بیماری، پراشتهایی و غافل شدن از روح و روان است و سبب میگردد که چنین بیماری، به غذا به عنوان یک وسیله برای سیرشدن و کسب توانایی جهت عبادت، نگاه نکند، بلکه به غذا، به عنوان یک هدف بنگرد! و بدینسان همچون چارپایانی گردد که تمام زندگی و همهی حرکت و تکاپویشان، در نیازهای جسمانی خلاصه میشود. خدای متعال، میفرماید:
﴿ وَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ يَتَمَتَّعُونَ وَيَأۡكُلُونَ كَمَا تَأۡكُلُ ٱلۡأَنۡعَٰمُ وَٱلنَّارُ مَثۡوٗى لَّهُمۡۡ ﴾[محمد: ۱۲].
«و کافران، (چند روزی از نعمتهای زودگذر جهان) لذت و بهره میبرند و همچون چارپایان، (از سرانجام خویش غافلند و همانند آنان فقط به فکر خورد و نوشاند و یکسره) میخورند و (چون بمیرند) آتش دوزخ، جایگاه ایشان است».
بخاری و مسلم رحمهما الله از ابنعمر سروایت کردهاند که رسول اکرم صفرموده است: «الْمُؤْمِنُ یَأْكُلُ فِی مِعًى وَاحِدٍ، وَالْكَافِرُ یَأْكُلُ فِی سَبْعَةِ أَمْعَاءٍ» [۹۵۰]یعنی: «مؤمن در یک معده، غذا میخورد وکافر در هفت معده».
مفهوم حدیث، از این قرار است: یکی از ویژگیهای مؤمن، این است که بهخاطر مشغول بودن به عبادت، کم میخورد، اما کافر، عکس این وضیت را دارد؛ چراکه کافر، پیرو هوا و هوس خویش است و همواره درصدد پاسخگویی به شهوت خود میباشد و از اینرو از پیامدهای حرام نمیترسد و اگر کمخور هم باشد، از بیرغبتی وی به دنیا نیست؛ بلکه برای حفظ صحت و سلامتیاش میباشد و این، از حرص و علاقهی وافرش به دنیاست؛ چنانچه گویا در هفت معده، غذا میخورد. اما مؤمن، در یک معده غذا میخورد. رسول اکرم صاز طریق این ضربالمثل، به بیان وضعیت مؤمن و زهدش در دنیا و نیز به بیان وضعیت کافر و حرص و آزش در دنیا میپردازد [۹۵۱].
نووی /، توضیح دیگری در مورد این حدیث داده است؛ وی، میگوید: «گفته شده که منظور از هفت شکم، هفت ویژگی است: حرص و اشتیاق وافر، پراشتهایی و میل افزون، دلبستگی و آرزوی طولانی، طمع، بد نهادی، حسد و فربهی و چاقی (ناشی از پرخوری)» [۹۵۲].
ابنقیم /گفته است: «دوم: آنچه که از طریق زیادهروی، همچون زیادهروی در استفاده از نعمتهای حلال و اسراف در خورد و نوش، مؤمن را به فساد و تباهی میکشاند؛ چراکه پرخوری، انسان را سست و تنبل میکند و از طاعات و عبادات باز میدارد و او را به مشکلات ناشی از پرخوری و سنگینی معده، مشغول میسازد و بدینسان تمام هم و غم انسان، شکمش میگردد و شهوتش، افزایش مییابد و راههای نفوذ شیطان در او، بیشتر میشود؛ چراکه شیطان، در آدمی، همانند خون، جریان مییابد. روزه گرفتن، راههای نفوذ و وسوسهی شیطان را میبندد و پرخوری و زیادهروی در خوردن و آشامیدن، راههای نفوذ و وسوسهی شیطان را بیشتر و گستردهتر میگرداند. کسی که زیاد میخورد، ناگزیر به نوشیدن آب بیشتری میشود و کسی که زیاد بنوشد، خوابش نیز بیشتر میگردد و بدین ترتیب فرصتهای زیادی را از دست میدهد و زیانکار میشود» [۹۵۳].
◘ حسن س: «او، از سیطرهی شهوت و هوس نیز بدور بود؛ آنچنانکه شهوت و میل جنسی، مایهی سبکسری و بیخردی او نمیگردید».
حسن سدر این سخن ارزشمندش، به کنترل شهوت و غرایز جنسی فرا میخواند و بیان میدارد که غرایز جنسی، تنها از راههای مشروع، اشباع میگردد و افسارگسیختگی جنسی، پیامدهای بدی همچون قساوت قلب و ضعف ایمان را به دنبال دارد. هر چقدر که سرکشی و افسارگسیختگی شهوت و میل جنسی، بیشتر شود، به همان نسبت تیرگی و قساوت قلب نیز افزایش مییابد. البته نگاه آلوده و حرام، و نیز همنشینی زنان و مردان نامحرم با یکدیگر، سرآغاز افسارگسیختگی جنسی است که با عوارض مختلفی همراه میباشد؛ از جمله اینکه زنان، خود را شبیه مردان میسازند و مردان نیز رفتاری زنانه در پیش میگیرند. سبک دانستن روسپیگری و افزایش فساد و فحشا و نیز فراهم شدن زمینههای گناه، از دیگر پیامدهای افسارگسیختگی جنسی است. رسول اکرم صفرموده است: «لا یَزْنِی الزَّانِی حِینَ یَزْنِی وَهُوَ مُؤْمِنٌ» [۹۵۴]یعنی: «زناکار، هنگام ارتکاب عمل زنا، مؤمن نیست».
بخاری /میگوید: این حدیث، بدین مفهوم است که مسلمان، در حال ارتکاب زنا، مؤمن کامل بهشمار نمیرود و از نور ایمان برخوردار نیست. ابوهریره ساز رسول اکرم صروایت نموده که فرموده است: «إذا زنی العبد خرج منه الإیمان، فكان فوق رأسه كالظلة، فإذا خرج من ذلك العمل رجع إلیه الإیمان» [۹۵۵]یعنی: «هنگامی که بنده، مرتکب زنا میشود، ایمان از او خارج میگردد و همانند سایهای بالای سرش قرار میگیرد و چون از ارتکاب این عمل، خارج میشود، ایمان، به او باز میگردد».
کسانی که مرتکب گناهان کبیره میشوند، نور ایمان، از وجودشان، رخت برمیبندند؛ بهگونهای که دیگر در دلهایشان عظمت و بزرگی پروردگار متعال، همچون گذشته باقی نمیماند. بدون تردید کسی که مرتکب گناهانی همچون زنا، دزدی، بادهنوشی و امثال آن میگردد، نور و خضوع و خشوعی که در گذشته، در دلش وجود داشته، کم میشود و از دلش خارج میگردد: هرچند اصل ایمان، در قلبش همچنان باقی است، اما خشوع و خضوعی که در اثر ارتکاب گناه کبیره، از قلبش خارج میگردد، در واقع جزو ایمانی است که در آن هنگام، از وجود گنهکار خارج میشود [۹۵۶].
ارتکاب روزافزون معاصی و گناهان، رهآورد افسارگسیختگی جنسی و یکی از پیامدهای عدم کنترل امیال نفسانی است. معصیت، هرچند کوچک و صغیره باشد، مقدمهای برای ارتکاب گناهان دیگر و سبک پنداشتن آنهاست؛ بهگونهای که شخص گنهکار، عواقب گناهی را که مرتکب میشود، درک نمیکند. نگاه آلوده، فکر و خیال دربارهی مسایل جنسی و ارتکاب معصیت را به دنبال دارد و به وسوسهی نفس و تحریک شهوت و در نهایت، تصمیم جدی برای ارتکاب گناه، میانجامد و چنانچه اسباب لازم برای ارتکاب معصیت فراهم شود، در انجام آن درنگ نمیکند. از اینرو نگاه، یکی از مقدمات زنا و جزو راههایی است که به ارتکاب معصیت منتهی میشود. بدین ترتیب، گناهان، اندکاندک در قلب بنده، اثر میگذارند و کارش به جایی میکشد که نسبت به ارتکاب معصیت بیپروا میشود و دیگر نمیتواند دست از گناه بکشد؛ بلکه میل به گناه در او افزایش مییابد و در صدد ارتکاب گناهان بیشتری بر میآید [۹۵۷].
ابنقیم /میگوید: «هر گناهی، بذر معصیتی دیگر بهشمار میرود و گناهان دیگری را به دنبال دارد؛ آنچنانکه ترک گناه و معصیت، بر بنده مشکل میگردد و گناهان، جزو وجود فرد میشوند و در وجودش، جای میگیرند. بهگونهای که اگر چنین شخصی، دست از معصیت بکشد و به اطاعت و بندگی خدا روی بیاورد، دچار دلتنگی و گرفتگی روحی و روانی میگردد و همچنان به انجام گناه، رغبت دارد. از اینرو بسیاری از فاسقان، بیهیچ لذتی، مرتکب معصیت میشوند و هیچ انگیزهای برای ارتکاب معصیت ندارند، جز اینکه به گناه کردن، عادت نمودهاند و از ترک گناه، احساس ناراحتی مینمایند» [۹۵۸].
یکی دیگر از پیامدهای هوسبازی و طغیان شهوت، از میان رفتن شرم و حیاست؛ از اینرو بندهای که در نتیجهی هوسبازی و طغیان شهوتش، به ارتکاب معصیت عادت کرده، به گونهای بیپروا میگردد که دیگر نگران اطلاع یافتن مردم از اعمال زشتش نیست؛ بلکه بسیاری از افراد هوسباز، آنچنان گستاخ و بیپروا میشوند که خودشان، هوسبازیهای خویش را برای دیگران تعریف میکنند و حتی به آن، افتخار هم مینمایند! چراکه عاری از شرم و حیا گشتهاند [۹۵۹].
بیتوجهی به کنترل غرایز جنسی و نیز اهمیت ندادن به پیشگیری از انحرافات اخلاقی ـ و لو انحرافاتی که بهظاهر، ناچیز و کوچک به نظر میرسند ـ عواقب جدی و پیامدهای ناگواری را به دنبال دارد که یکی پس از دیگری، بروز میکند و انسان را در دام غرایز افسارگسیختهای میاندازد که رهایی از آن، خیلی سخت و دشوار میباشد و در نهایت، به نابودی قلب و روان شخص و نیز از میان رفتن فضایل اخلاقی وی میانجامد و بیماریهای روحی و جسمی فراوانی، دامنگیرش میشود [۹۶۰].
آیین راستین و نجاتبخش اسلام، راهکارههای خوبی برای کنترل غرایز جنسی، [۹۶۱]ارائه داده است که از آن جمله میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
[۹۳۱] علموا أولادکم حب...، ص۳۱. [۹۳۲] نگا: البدایة والنهایة (۱۱/۱۹۹). [۹۳۳] مدارج السالکین (۲/۲۱۴). [۹۳۴] مسلم، شمارهی۴۳ (۱/۶۲). [۹۳۵] مسلم، شمارهی۳۸۶ (۱/۲۹۰). [۹۳۶] یعنی: گواهی میدهم که هیچ معبودی برحقی جز الله وجود ندارد؛ یکتاست و هیچ شریکی (در امر و خلق) ندارد؛ و گواهی میدهم که محمد صبنده و فرستادهی اوست؛ به الله ﻷبه عنوان پروردگار، و به محمد صبه عنوان پیامبر، و به اسلام، به عنوان دین، راضی و خرسند هستم. [۹۳۷] مدارجالسالکین (۲/۱۷۲). [۹۳۸] مدارج السالکین (۲/۱۷۴) [۹۳۹] صلاح الأمة (۴/۵۱۲)، بهنقل از مدارج السالکین [۹۴۰] یعنی: آنچه را که خداوند متعال، برای او مقدر کرده، نیک بداند و به آن اعتماد کند. [۹۴۱] نگا: البدایة والنهایة (۱۱/۱۹۹). [۹۴۲] مرجع پیشین. [۹۴۳] حدیث صحیحی است به روایت: ترمذی، کتاب الزهد، شمارهی۲۳۳۳. [۹۴۴] از آن جهت [۹۴۵] سنن ترمذی، شمارهی۴۱۱۰. [۹۴۶] حدیث حسن غریبی است که ترمذی در کتاب الزهد، به شمارهی۲۳۲۲ آورده است. [۹۴۷] بخاری، شمارهی۴۹۳۶. [۹۴۸] حدیث، صحیحی است به روایت ترمذی، کتاب الزهد، شمارهی ۲۳۸۰ از مقدام بن معدیکرب س [۹۴۹] نگا: أمراض النفس، دکتر انس کرزون، ص۱۰۹. [۹۵۰] بخاری، شمارهی۵۳۹۳. [۹۵۱] نگا: فتحالباری شرح صحیح البخاری (۹/۵۳۸) [۹۵۲] شرح النووی علی صحیح مسلم (۱۴/۲۳). [۹۵۳] نگا: مدارج السالکین (۱/۴۵۸). [۹۵۴] بخاری، شمارهی ۵۵۷۸ [۹۵۵] حاکم در المستدرک (۱/۲۲)، این حدیث را صحیح دانسته و ذهبی نیز با او موافق است. [۹۵۶] نگا: کناب الإیمان، از ابنتیمیه، ص۲۹. [۹۵۷] أمراض النفس، ص۱۲۱. [۹۵۸] الجواب الکافی، ص۵۹. [۹۵۹] أمراض النفس، ص۱۲۱. [۹۶۰] أمراض النفس، ص۱۲۳. [۹۶۱] شریعت اسلام، نه افسارگسیختگی جنسی را قبول دارد و نه سرکوب نیازهای جنسی؛ بلکه با ارائهی راههایی دقیق و کارآمد، زمینه را برای پاسخگویی به نیازهای جنسی، فراهم آورده است و این، بیانگر توجه این آیین آسمانی، به نیازهای بشری میباشد؛ آنچنانکه قوانین اجتماعی آن، از جمله ساز و کارها و قوانینی که در زمینهی ازدواج و کنترل امیال جنسی ارائه داده، همچنان قویترین و کارآمدترین قوانین اجتماعی در عصر حاضر بهشمار میرود؛ بر خلاف قوانین بشری که هر روز، پرده از ناکارایی و بلکه پیامدهای سوء آن، برداشته میشود. [مترجم]
اسلام، از آن جهت به فرو انداختن چشمها، دستور داده که نگاه، مهمترین راه رسیدن تیر شهوت به قلب میباشد. از اینرو خدای متعال، بندگانش را به پایین انداختن چشمها و خودداری از نگاه آلوده و حرام دستور داده و فرموده است:
﴿ قُل لِّلۡمُؤۡمِنِينَ يَغُضُّواْ مِنۡ أَبۡصَٰرِهِمۡ وَيَحۡفَظُواْ فُرُوجَهُمۡۚ ذَٰلِكَ أَزۡكَىٰ لَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ خَبِيرُۢ بِمَا يَصۡنَعُونَ٣٠﴾[النور: ۳۰]
«(ای پیغمبر!) به مردان مؤمن بگو: چشمان خود را فرو گیرند و عورتهای خویش را (با پوشاندن و دوری از ارتباط نامشروع) مصون دارند. این، برای ایشان، زیبندهتر و محترمانهتر است. بیگمان خداوند، از آنچه انجام میدهند، آگاه میباشد».
رسول اکرم صفرموده است: «لا یَنْظُرُ الرَّجُلُ إِلَى عَوْرَةِ الرَّجُلِ وَلا الْمَرْأَةُ إِلَى عَوْرَةِ الْمَرْأَةِ وَلا یُفْضِی الرَّجُلُ إِلَى الرَّجُلِ فِی ثَوْبٍ وَاحِدٍ وَلا تُفْضِی الْمَرْأَةُ إِلَى الْمَرْأَةِ فِی الثَّوْبِ الْوَاحِدِ» [۹۶۲]یعنی: «مرد به عورت مرد، و زن به عورت زن نگاه نکند. مرد با مرد و زن با زن در یک پارچه داخل نشود».
ابنقیم /میگوید: خدای متعال، چشم را آیینهی دل قرا داده است؛ از اینرو اگر بنده، نگاهش را فرو گیرد، میل و شهوت دل نیز فروکش میکند و چون نگاهش را آزاد بگذارد، شهوتش نیز طغیان میکند» [۹۶۳].
همچنین میگوید: «نگاه، همان تأثیری را در قلب میگذارد که تیر در شکار مینهد؛ اگر شکار را از پای در نیاورد، حتماً آن را زخمی میکند. نگاه به منزلهی شرارهی آتشی است که در خرمن کاه میافتد که در این صورت اگر تمام آن را به آتش نکشد، حتماً بخشی از آن را میسوزاند. چنانچه گفته شده:
كـل الـحـوادث مبــداها مـن النظر
ومعظم النـار من مستصغر الشـرر
كم من نظرة فتكت فی قلب صاحبها
فتــك السـهام بلا قوس ولا وتر
والـمـرء مـا دام ذاعیــن یـقلـبـها
فی أعین الغید موقوف عـلی الخطر
یـسـر مـقـلتـه مـا ضـر مـهجـتـه
لا مـرحـباً بـســرور عـاد بالضرر
[۹۶۴]
یعنی: «آغاز تمام پیشامدها، از نگاه است و بیشتر آتشها نیز از جرقهای بلند میشوند؛ چه بسیار نگاههایی که همچون تیر رهاشده از کمان و غیر قابل مهار، در قلب نگاهکننده نفوذ کرده و دل را به خواهش واداشتهاند. کسی که همواره چشمچرانی میکند و به زنان مینگرد، در معرض خطر قرار دارد. آنچه برای روح و روانش، زیانبار است، کاسهی چشمش را به شگفت وا میدارد؛ شادمانی و سروری که پیامدش ضرر و زیان است، هیچ مباد».
[۹۶۲] صحیح مسلم. شمارهی [۹۶۳] روضة المحبین، ص۱۰۹. [۹۶۴] مرجع پیشین، ص۱۱۴.
خدای متعال، میفرماید:
﴿ یَيَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَآءِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ يُدۡنِينَ عَلَيۡهِنَّ مِن جَلَٰبِيبِهِنَّۚ ذَٰلِكَ أَدۡنَىٰٓ أَن يُعۡرَفۡنَ فَلَا يُؤۡذَيۡنَۗ وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمٗا٥٩﴾.
«ای پیغمبر! به همسران و دختران خود و به زنان مؤمن بگو: روپوشها و رداهای خود را بر خویشتن، فرو افکنند تا (از زنان بیبند و بار) باز شناخته شوند و در نتیجه مورد اذیت و آزار (اوباش) قرار نگیرند. خداوند، آمرزنده و مهربان است».
همچنین میفرماید:
﴿ وَإِذَا سَأَلۡتُمُوهُنَّ مَتَٰعٗا فَسَۡٔلُوهُنَّ مِن وَرَآءِ حِجَابٖۚ ذَٰلِكُمۡ أَطۡهَرُ لِقُلُوبِكُمۡ وَقُلُوبِهِنَّ﴾[الأحزاب: ۵۳].
«…هنگامی که از زنان پیامبرص چیزی خواستید (یا پرسشی داشتید)، از پشت پرده از ایشان بخواهید (یا سؤال نمایید). این کار، برای پاکی دلهای شما و آنان، بهتر است…».
بخاری و مسلم، از عقبة بن عامر سروایت نمودهاند که رسول اکرم صفرموده است: «إِیَّاكُمْ وَالدُّخُولَ عَلَى النِّسَاءِ». یعنی: «از رفتن نزد زنان (بیگانه) پرهیز کنید». مردی از انصار پرسید: ای رسول خدا! نظر شما در مورد خویشاوندان شوهر (مثل برادر، عمو، پسرعمو و خواهرزادهی شوهر) چیست؟ فرمود: «الْـحمْوُ الْـمَوْتُ» یعنی: «هلاکت، در همین است».
حـمو، در لغت، به برادر شوهر و سایر نزدیکان وی، همچون برادرزاده، عمو و پسرعمو و امثال آنان، اطلاق میگردد که محرم نیستند و اینکه رسول اکرم صفرمود: «الحمو الموت»، بدین معناست که نگرانی بیشتری از ناحیهی اینها وجود دارد؛ زیرا دسترسی به زن و خلوت کردن با او، برای اینها آسانتر است و کسی هم، این را بد نمیداند؛ بر خلاف آنکه اگر شخصی بیگانه، با زنی خلوت نماید، همه آن را بد میدانند و آن را رد میکنند [۹۶۵].
ابنعباس بمیگوید: رسول اکرم صفرموده است: «لا یخلون رجلٌ بامرأة إلا ومعها ذومحرم ولا تسافر الـمرأة إلا مع ذی محرم» [۹۶۶]یعنی: «هیچ مردی، با هیچ زنی خلوت نکند، مگر آنکه با آن زن، محرمی همراه باشد؛ [۹۶۷]و زن، مسافرت نکند مگر به همراه یکی از محارمش».
در تعدادی از احادیث نبی اکرم ص، وعید و هشداری شدیدی در اینباره وارد شده که زنان، خود را در لباس و رفتار، شبیه مردان و یا مردان، خود را شبیه زنان نمایند. چراکه این امر، نوعی کجروی و انحراف است. بخاری از ابنعباس سروایت نموده که رسولخدا صآن دسته از مردان را که خود را شبیه مردان میسازند و نیز زنانی را که خود را شبیه مردان مینمایند، لعنت فرمود [۹۶۸].
[۹۶۵] نگا: شرح النووی علی صحیح مسلم (۱۴/۱۵۳) [۹۶۶] مسلم، شمارهی۱۳۴۱ [۹۶۷] این حدیث، دلیلی بر تفاوت حکم اختلاط و خلوت کردن است؛ از اینرو به پندار مترجم، در ادبیات دینی هر جا که مسألهی حرمت اختلاط به میان میآید، در واقع همان مسألهی خلوت کردن زن و مرد بیگانه، منظور میباشد. [۹۶۸] نگا: بخاری، کتاب اللباس (۷/۵۵).
زمانی که شخصی، به هر دلیلی، نمیتوانست ازدواج کند و شرایط ازدواج، برایش فراهم نبود، باز هم باید درصدد کنترل غریزهی جنسیاش باشد تا بر او چیره نگردد؛ بهترین روش برای این کار، روزه گرفتن است. در این زمینه، بخاری و مسلم، از عبدالله بن مسعود سروایت نمودهاند که رسولخدا صفرموده است: «مَنِ اسْتَطَاعَ الْبَاءَةَ فَلْیَتَزَوَّجْ فَإِنَّهُ أَغَضُّ لِلْبَصَرِ وَأَحْصَنُ لِلْفَرْجِ وَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَعَلَیْهِ بِالصَّوْمِ فَإِنَّهُ لَهُ وِجَاءٌ». یعنی: «کسی که توانایی ازدواج کردن دارد، ازدواج کند. زیرا این کار، باعث حفاظت چشم و شرمگاه، میشود. و کسی که توانایی ازدواج ندارد، روزه بگیرد. چراکه روزه، شهوت را ضعیف و کنترل میکند».
از حدیث مذکور، چنین بر میآید که روزه گرفتن، شهوت را کاهش میدهد؛ کم خوردن غذاهایی که توان جنسی را افزایش میدهد نیز در این زمینه بسیار مفید است. زیرا با این روش میتوان از شدت میل جنسی کاست. البته در صورتی که شخصی، به این راهکارهای پیشگیرانه توجه نکند و بدان پایبندی ننماید، نباید شک کرد که تیر زهرآلود شهوت، در قلبش نفوذ میکند و زمینهی انحراف چنین شخصی، افزایش مییابد و بدینسان شهوتش، رو به طغیان و افسارگسیختگی مینهد و او را در منجلاب فساد، گرفتار میسازد [۹۶۹].
این سخن حسن سکه «او، از سیطرهی شهوت و هوس بدور بود؛ آنچنانکه شهوت و میل جنسی، مایهی سبکسری و بیخردی او نمیگردید»، فراخوان آشکاری بهسوی کنترل شهوت و غرایز جنسی و پیشگیری از طغیان و سرکشی امیال نفسانی است.
◘ شرحی بر این سخن حسن سکه: «او، هنگام حضور یافتن در مجلس علما، بیش از آنکه مشتاق سخن گفتن باشد، به شنیدن و گوش دادن علاقه داشت» [۹۷۰].
چنین عملکردی، در واقع، احترام گذاشتن به علما و استفاده بردن از آنان است؛ احترام گذاشتن به علما، سنت میباشد. چنانکه رسولخدا صفرموده است: «لیس منا من لم یرحم صغیرنا ویوقر كبیرنا ویأمر بالـمعروف وینه عن الـمنكر ویعرف لعالـمنا حقه» [۹۷۱]یعنی: «کسی که به کوچک ما مهر نورزد، و احترام بزرگِ ما را نگه ندارد، و امر به معروف و نهی از منکر ننماید و حقِ عالمِ ما را نشناسد، از ما نیست».
پیشینیان نیک این امت، احترام علمای خویش را نگه میداشتند و در برخورد با آنان، ادب را رعایت میکردند. بسیاری از علما، پیرامون آداب همنشینی با اهل علم و روشهای گفتگو با آنان، بهتفصیل سخن گفتهاند.
یکی از جامعترین اقوالی که در این زمینه روایت شده، سخن علی بن ابیطالب سمیباشد که فرموده است: «برخی از حقوق عالم، از این قرار است که بیش از حد، از او سؤال نکنی و او را سؤالپیچ ننمایی و چون خسته بود، بر پرسش و پاسخ، اصرار نورزی و هنگامی که برخاست، لباسش را نگیری، و رازش را برملا نسازی و نزد او، از هیچکس غیبت نکنی؛ اگر دچار لغزش شد، عذرش را بپذیری. تو باید تا آن زمان که عالم، پاسدار اوامر الهی است، احترامش را نگه داری؛ همچنین مقابلش منشین و اگر نیازی داشت، برای خدمت به وی، از دیگران سبقت بگیر» [۹۷۲].
همچنین فرموده است: «از جمله حقوق عالم بر تو این است که هرگاه نزدش بروی، بر او بطور خاص و بر دیگران، بطور عام سلام کنی و پیشِ پایش بنشینی و از اشارهی دست و چشم، در مجلس او بپرهیزی و به او نگویی که دیدگاه فلانی، بر خلاف دیدگاه توست. و لباسش را نگیر و در سؤال کردن از او، پافشاری مکن که او، همچون درخت خرمایی است که چیزی از آن، به سوی تو خواهد افتاد» [۹۷۳].
عبدالرحمن بن مهدی /میگوید: «هرگاه عاملی، شخصی داناتر از خود را مییافت، آن فرصت را غنیمت میدانست و به پرس و جو از او و فراگیری دانش میپرداخت و چون با کسی ملاقات میکرد که از لحاظ علمی، فروتر از او بود، به آموزش وی میپرداخت و تواضع و فروتنی میورزید و چون با کسی دیدار مینمود که از لحاظ علمی، در سطح خودش بود، مسایل مختلف را مورد بررسی قرار میداد» [۹۷۴].
◘ شرحی بر این سخن حسن سکه: «او، بیشتر اوقات، ساکت بود و چون لب به سخن میگشود، بهتر از همه سخن میگفت. و در هیچ کشمکش و بگومگویی دخالت نمیکرد» [۹۷۵].
حسن بن علی سدر این گفتار ارزشمند، به اجتناب از پرحرفی و پرهیز از جر و بحث نابجا فرا میخواند. در حدیث آمده است: «إذا أصبح العبدُ فإنَّ الأعضاء تكفّر اللسانَ، تقول: اتّق الله فینا فإنّما نحن بك، فإذا استقمت استقمنا وإن اعوججت اعوججنا» [۹۷۶]یعنی: «زمانی که بنده، صبح میکند، تمام اندام، برای زبان، تواضع میکنند (و با خواهش و التماس) به آن میگویند: از خداوند، در حفظ حقوق ما بترس؛ همانا ما، به تو وابستهایم؛ چرا که اگر تو، راستی و اعتدال بورزی، ما نیز راست و استوار خواهیم بود و اگر تو، کجی نمایی، ما نیز کج و نااستوار خواهیم گشت».
سلف صالح و نیکان گذشته، توجه ویژهای به محاسبهی نفس خویش در زمینهی سخنان خود داشتند؛ چراکه از میان تمام اندام، زبان، آسانتر حرکت میکند و بیش از سایر اعضای بدن، برای انسان مشکل ایجاد مینماید. قیس سمیگوید: «ابوبکر سرا در حالی دیدم که کنارهی زبانش را گرفته بود و میگفت: «این، همان چیزی است که مرا به گناه و عذاب گرفتار میسازد» [۹۷۷]. سخن، اسیر انسان است و چون از دهان وی، خارج گردد، انسان را اسیر خویش میگرداند. خدای متعال، میفرماید:
﴿ مَّا يَلۡفِظُ مِن قَوۡلٍ إِلَّا لَدَيۡهِ رَقِيبٌ عَتِيدٞ١٨﴾[ق: ۱۸]
«انسان، هیچ سخنی بر زبان نمیآورد مگر آنکه فرشتهای، مراقب و آماده (برای دریافت و نگارش آن) سخن است».
در زبان، دو آفت وجود دارد که نمیتوان بهطور همزمان از هر دو رهایی یافت: یکی آفت سخن گفتن و دیگری، آفت سکوت. چراکه در موقعیتها و فرصتهای متفاوت، هر یک از این دو، میتواند گناه باشد. چنانچه کسی که از گفتن سخن حق سکوت مینماید، شیطان گُنگی است که چه بسا بهخاطر حفظ منافع خویش، سکوت و خودنمایی میکند و جایی که باید سخن بگوید و در سخن و عمل، شدت داشته باشد، از درِ نرمش و سستی وارد میشود و بدینسان نافرمانی خدا را مینماید. همچنین کسی که سخن باطل و نادرستی میگوید، شیطان سخنوری است که از طریق سخن گفتن، راه معصیت و نافرمانی خدا را در پیش گرفته است. متأسفانه بیشتر مردم، رویهی درستی در زمینهی سکوت یا سخن گفتن ندارند و دچار کجروی و انحراف شدهاند. اما کسانی که تعادل را برقرار نمودهاند، زبانهایشان را از گفتن سخن باطل و نادرست، باز میدارند و آن را برای گفتن سخنانی که نفع آخرت را به دنبال دارد، آزاد میگذارند. از اینرو چنین کسانی، فقط سخنانی بر زبان میرانند که مفید باشد و از سخنان نابجایی که ضرر آخرت را در پی دارد، پرهیز مینمایند. چه بسا بنده ای در روز قیامت با کوهی از نیکیها برانگیخته میشود، اما مشاهده میکند که زبانش، تمام آن نیکیها را به نابودی کشانده است. و نیز بندهای با کوهی از بدیها حاضر میشود، اما مشاهدهی میکند که زبانش، با ذکر خدا و گفتن سخنان نیک، تمام آن بدیها را از میان برده است [۹۷۸]. بنابراین نه بطور مطلق به سکوت، دستور داده شده و نه به سخن گفتن؛ بلکه دستور و رهنمود شریعت در زمینهی سخن گفتن یا نگفتن، مد نظر قرار دادن معیار خیر و شر در این زمینه میباشد. یعنی باید سخن نیک گفت و از بر زبان راندن سخن بد پرهیز کرد. از آنجا که کنترل زبان، خیلی دشوار است، بسیاری از نیکان گذشته، سکوت مثبت یعنی عدم بر زبان راندن سخن بد و غیرمفید را ستودهاند؛ چنانچه برای جبران اشتباهاتی که از ناحیهی زبان مرتکب میشدند، به مجاهدهی نفس روی میآوردند و برای این منظور، از گفتن سخنان غیرمفید، پرهیز مینمودند [۹۷۹].
فضیل بن عیاض /گفته است: «هیچ حج، سنگرداری و جهادی، دشوارتر از حفظ زبان نیست؛ اگر زبانت را آزاد بگذاری، تو را به غم و اندوه شدیدی گرفتار میسازد».
همچنین گفته است: «در بند کردن زبان، زندان مؤمن است؛ اگر زبانت را آزاد بگذاری، تو را به غم و اندوه شدیدی گرفتار میسازد» [۹۸۰].
◘ شرحی بر این سخن حسن سکه: «چون دو مسأله، فرا رویش قرار میگرفت، نگاه نمیکرد که کدامینشان، به حق و حقیقت نزدیکتر است، بلکه بدین نکته توجه مینمود که کدامیک از آنها، به هوا و میل و خواستهی نفسش، نزدیکتر میباشد و آنگاه بر خلاف آن عمل میکرد» [۹۸۱].
بدین ترتیب حسن سبه مخالفت با هوای نفس، فرا میخواند. هوای نفس، عبارتست از میل و کشش غیرشرعی نفس به شهوتها و خواستههایی که برایش لذتبخش است [۹۸۲]. هوا و هوس، یکی از مهمترین عوامل مخالفت بسیاری از امتها، با پیامبرانشان بوده است و سبب شده که گردنکشی نمایند و از پذیرش ارمغان پیامبران الهی، یعنی حقیقت و هدایت و نور، سر باز زنند. خدای متعال، میفرماید:
﴿ لَقَدۡ أَخَذۡنَا مِيثَٰقَ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ وَأَرۡسَلۡنَآ إِلَيۡهِمۡ رُسُلٗاۖ كُلَّمَا جَآءَهُمۡ رَسُولُۢ بِمَا لَا تَهۡوَىٰٓ أَنفُسُهُمۡ فَرِيقٗا كَذَّبُواْ وَفَرِيقٗا يَقۡتُلُونَ٧٠﴾[المائدة: ۷۰]
«ما، از بنیاسرائیل، پیمان گرفتیم و پیغمبرانی به سوی ایشان فرستادیم. اما (آنان، پیمانشکنی کردند و) هر زمان که پیغمبری، چیزی را میآورد که مطابق هواها و هوسهای ایشان نبود، دستهای(از پیامبران) را تکذیب میکردند و گروهی را میکشتند».
خدای متعال، داود ÷را نیز به مخالفت با هوا و هوس دستور داده و فرموده است:
﴿ يَٰدَاوُۥدُ إِنَّا جَعَلۡنَٰكَ خَلِيفَةٗ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَٱحۡكُم بَيۡنَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ ٱلۡهَوَىٰ فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱلَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ لَهُمۡ عَذَابٞ شَدِيدُۢ بِمَا نَسُواْ يَوۡمَ ٱلۡحِسَابِ٢٦ ﴾[ص: ۲۶].
«ای داود! ما، تو را در زمین، نمایندهی خود ساختهایم (و بر جای پیامبران پیشین نشاندهایم). پس درمیان مردم، به حق داوری نما و از هوای نفس، پیروی مکن که تو را از راه خدا منحرف میسازد. بیگمان کسانی که از راه خدا منحرف میگردند، عذاب سختی بهخاطر فراموش کردن روز حساب و کتاب (قیامت) دارند».
ابنتیمیه /گفته است: «هوا و خواهش، در اصل همان محبت یا خشمی است که در درون و نفس انسان شکل میگیرد و سزاوار سرزنش نیست؛ چراکه در کنترل انسان نمیباشد، اما پیروی از هوا و خواستهی نفس، زشت است و سزاوار سرزنش» [۹۸۳].
همچنین گفته است: «محبت و بغض، به تنهایی، همان هوا و هوس است، و پیروی از این حب و بغض، بدون توجه به دستور و رهنمود خدای متعال، حرام میباشد» [۹۸۴].
بهترین نسخه و مرهم، برای درمان کسی که دچار بیماری هوا و هوس شده، این است که به دستورات کتاب و سنت، پایبند گردد؛ خود را به پیروی از روش سلف صالح ملزم نماید؛ نفس خویش را بر اساس تقوا و خوف و خشیت الهی، پرورش دهد و همواره به محاسبهی نفس خود بپردازد و فریب نفس و خواستههای نفسانی خویش را نخورد؛ همواره از اهل علم و ایمان راهنمایی بگیرد و از رهنمودهای آنان در اقوال و اعمال خویش استفاده کند. همچنین نفس خویش را به درخواست مشورت و نصیحت از دیگران، عادت دهد و دیدگاههای درست آنان را هرچند بر خلاف میلش باشد، بپذیرد. و نیز خود را به درنگ و تأمل در مسایل عادت دهد و از پیشداوری و هر واکنش آمیخته به افراط یا تفریط، بپرهیزد. همچنین تا میتواند دست به دعا بردارد و با تضرع و زاری از خدای متعال بخواهد که او را از پیروی هوا و هوس و فتنهها و عوامل فریبنده، بدور دارد و به او توفیق بر زبان آوردن سخنان درست و شایسته در حالت خرسندی و خشم، عنایت نماید. لذا دعایی را که رسول اکرم صبه امتش آموزش داده، بهکثرت بر زبان جاری سازد و با تمام وجود دست به درگاه خداوند بردارد و بگوید: «وأسألك كلمة الحق فی الرضا والغضب» [۹۸۵]و نیز این دعای رسولخدا صرا بر زبان جاری سازد که: «اللهم إنی أعوذ بك من منكرات الأخلاق والأعمال والأهواء» [۹۸۶].
[۴] حسن بن علی سفرموده است: «سوء ظن داشتن به کسی که بدیاش نمایان شده و دلایل بدی وی، آشکار گشته، جایز است و شایسته نیست که (بدون دلیل) و تنها بر اساس گمان، نسبت به کسی سوءظن داشت؛ چراکه بسیاری از گمانها، بیاساس و نادرست است» [۹۸۷].
مفهوم این گفتار پندآموز حسن ساین است که برای مؤمن زیرک و باهوش، جایز است نسبت به کسی که از حالات، رفتار، گفتار و مواضع و رویکردش، به بدی وی، پی برده، سوءظن داشته باشد؛ چراکه پارهای از خفایای ضمیر انسان، ناخواسته در چهره و سخنان و رویکرد وی، نمایان میگردد. چنین سوءظنی، کیفری به دنبال ندارد؛ البته گفتار حسن بن علی س، بدین معناست که انسان مسلمان، باید از کسانی که بدی آنها، نمایان شده و به ثبوت رسیده، دوری گزیند و در تعامل با آنان، احتیاط کند تا به سبب حُسنظن به چنین افرادی، گرفتار نشود. کسی که با مردم، معاشرت نماید، به عواقب اطمینان کردن به کسانی که پیشینهی بدی دارند، پی میبرد. ولی با این حال نمیتوان به صرف یک گمان و بدون هیچ دلیل محکمی، نسبت به مسلمان، سوءظن داشت. خدای متعال. میفرماید:
﴿ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱجۡتَنِبُواْ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلظَّنِّ إِنَّ بَعۡضَ ٱلظَّنِّ إِثۡمٞ ﴾[الحجرات: ۱۲].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! از بسیاری از گمانها بپرهیزید که برخی از گمانها، گناه است…».
برخی از علما، در تفسیر این آیه گفتهاند: منظور، گمان بد به نیکان و اهل خیر است؛ اما در مورد بدکاران و کسانی که بدی آنان، نمایان شده، جایز است که بر اساس همان ظاهرشان و متناسب و همسان با وضعیتی که از آنها پدیدار گشته، سوءظن داشته باشیم [۹۸۸].
رسول اکرم صفرموده است: «إِیَّاكُمْ وَالظَّنَّ، فَإِنَّ الظَّنَّ أَكْذَبُ الْحَدِیثِ» [۹۸۹]یعنی: «از گمان بد، اجتناب کنید. زیرا گمان بد، بدترین نوع دروغ است».
ابنحجر /، سوءظن را یکی از گناهان کبیرهی باطنی دانسته و گفته است: «...و آن، عبارتست از اینکه کسی صرفاً بر اساس گمان و پندارِ برآمده از وسوسهی شیطان، به بدی کسی حکم نماید و بدینسان او را حقیر بداند و از ادای حقوقش سر باز زند و در رعایت احترامش، کوتاهی نماید و نسبت به آبروی وی، زباندرازی کند؛ همهی این اعمال، هلاکت و نابودی آدم بدگمان را به دنبال دارد. از اینرو هر آدم بدگمانی را دیدی که درصدد عیبجویی از دیگران بود، بدان که این امر، رهآورد خباثت باطنی و پلیدی ضمیر اوست؛ چراکه مؤمن، بهخاطر پاکی ضمیرش، (درصدد عیبجویی از دیگران نیست و اگر عیبی هم از آنان ببیند) آنها را معذور میداند؛ ولی منافق، به سبب پلیدی باطنش، در پی عیوب دیگران و عیبجویی از آنهاست» [۹۹۰].
آنچه بیان شد، شرحی مختصر بر این سخن حسن سبود که فرموده است: «سوء ظن داشتن به کسی که بدیاش نمایان شده و دلایل بدی وی، آشکار گشته، جایز است و شایسته نیست که (بدون دلیل) و تنها بر اساس گمان، نسبت به کسی سوءظن داشت؛ چراکه بسیاری از گمانها، بیاساس و نادرست است» [۹۹۱].
[۵] حسن سفرموده است: «به خدا سوگند، هیچ قومی، با هم مشورت و رایزنی نمیکنند مگر آنکه خدای متعال، آنان را به نتیجهای بهتر از آنچه که به ذهن ایشان میرسد، رهنمون میگردد» [۹۹۲].
حسن بن علی س، در این سخن ارزشمندش، مردم را به مشورت و رایزنی با یکدیگر در تمام مسایل فرا میخواند. مسلمانان، در دوران زرین تاریخ اسلامی توجه ویژهای به شورا و مشورت داشتند و این را از رهنمودهای ارزندهی رسولخدا صو رویکرد خلفای راشدین شفرا گرفته بودند. چنانچه حسن س، دربارهی صلح با معاویه س، با برادرش حسین و نیز پسرعمویش عبدالله بن جعفر سو سایر افراد بلندپایهی خلافتش، مشورت نمود که در صفحات آینده، به شرح این موضوع خواهیم پرداخت. بههر حال شورا، یکی از ارکان شریعت و پایههای احکام شرعی و قضاوت بهشمار میرود و کسی که در زمینهی صدور احکام با اهل علم و دین، مشورت نکند، عزلش، واجب است و در این، هیچ اختلاف نظری وجود ندارد [۹۹۳].
خدای متعال، میفرماید:
﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ﴾[الشورى: ۳۸]
«و کارشان، به شیوهی رایزنی و بر پایهی مشورت با یکدیگر است».
جصاص حنفی /در توضیح این آیه، چنین نگاشته است: «و این، بیانگر جایگاه ویژهی شوراست که قرآن، آن را در کنار ایمان و اقامهی نماز، یاد میکند و این نکته را میرساند که همهی ما، به مشورت و رایزنی با یکدیگر، دستور داده شدهایم» [۹۹۴].
طاهر بن عاشور میگوید: «از مجموع گفتار جصاص، چنین برمیآید که مذهب و دیدگاه ابوحنیفه سبر وجوب شوراست» [۹۹۵].
واجب بوده یا همچنانکه برای ما نووی /میگوید: یاران ما، در این اختلاف نظر دارند که آیا شورا، بر رسولخدا صسنت است، برای آن حضرت صنیز سنت بوده است؟ دیدگاه صحیح نزد ایشان، وجوب شورا برای رسول خدا صمیباشد و این، برگرفته از فرمودهی خدای متعال است که میفرماید:
﴿ وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِ ﴾[آل عمران: ۱۵۹].
«و در کارها با آنان، مشورت و رایزنی نما».
جمهور فقها و محققان اصول، بر این عقیده اند که صیغهی امر، برای وجوب است.
ابنتیمیه /گفته است: هیچ ولی امر و کارداری، از مشورت و رایزنی با دیگران، بینیاز نیست؛ چراکه خدای متعال، پیامبرش را به مشورت و رایزنی با اصحاب سدستور داده و فرموده است:
﴿فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِۖ فَإِذَا عَزَمۡتَ فَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُتَوَكِّلِينَ﴾[آل عمران: ۱۵۹].
«پس از آنان، درگذر و برایشان طلب آمرزش نما و در کارها با آنها، مشورت و رایزنی کن و هنگامی که (پس از شور و تبادل آرا) تصمیم به انجام کاری گرفتی، (قاطعانه دست بهکار شو و) بر خدا توکل نما. همانا خداوند، توکلکنندگان را دوست دارد».
شورا، یکی از ارکان نظام اسلامی است و نقش بهسزایی در تشکیل و پیدایش جامعهی اسلامی دارد. رژیم شورایی، بهخاطر اهداف بزرگ و حکمتهای والایی، مشروع گردیده و مصالح و منافع زیادی برای امت، در خود دارد که عاید امت، حکومت و جامعهی اسلامی میگردد؛ از جمله:
۱- شورا، گونهای از گفتمان آزاد و از بهترین شیوههای آشکار شدن دیدگاههای عموم است و به پیوند حاکم و شهروندان، قوت و اطمینان میبخشد و فضایی سالم بر روابط رییسان و زیردستانشان، حاکم میگرداند و بهترین روش برای از بین بردن شکها و نگرانیهایی است که در اذهان عموم شکل میگیرد و تصورات نادرستی را که در سایهی استبداد و غوغاسالاری [۹۹۶]، به وجود میآید، از میان میبرد.
۲- زیرساختها و مبادی اسلامی، چنین اقتضا میکند که هر یک از افراد، احساس نماید که در جامعه و گروه، دارای نقشی است؛ و شورا، این فرصت را فرا روی تمام افراد مینهد تا توانمندیها، مهارتها، دیدگاهها و اندیشههای خویش را در خدمت جامعه قرار دهند و بدینسان، برای همگان، این فرصت فراهم میگردد که به طرح دیدگاههایشان در مسایل عمومی بپردازند.
۳- شورا، پیوند عاطفی و فکری آحاد امت را به ارمغان میآورد و در سایهی شورا، هر یک از افراد، به ارزش شخصیتی، فکری و انسانی خویش پی میبرد و از اینرو با تمام وجود برای حفظ منافع امت اسلامی، مایه میگذارد و بدینسان تمام توانمندیهای نهفته در امت، نمایان میگردد.
۴- شورا، نقش بسزایی در حل بحرانهای اجتماعی و رسیدگی به مطالبات سرکوفتهای دارد که سرخوردگی و بیاعتمادی شهروندان و حتی خشم و کینهی آنان را به دنبال داشته است؛ از اینرو شورا، ارکان نظام را محکم میگرداند و اعتماد و رضایت مردم را جلب مینماید.
۵- شورا، یادآور این نکته است که صاحبان اصلی قدرت، آحاد امتند و رییس حکومت، نمایندهی آنان برای تأمین حقوق آنهاست.
۶- مشورت و رایزنی با دیگران، اجرای فرمان خدای متعال، و اقتدا به رسول اکرمصاست؛ این مزیتِ مشورت، بر سایر مزایایی که پیشتر بیان شد، برتری دارد و همین، مهمترین عامل موفقیت، نظام شورایی است [۹۹۷].
[۶] حسن سدر یکی از اندرزهایش به مسلمانان فرمود: «ای فرزند آدم! خود را از آنچه خدای متعال، حرام نموده، دور بدار تا عابد و اهل اطاعت باشی و به آنچه خدای متعال، نصیبت فرموده، خرسند و راضی باش تا بینیاز گردی و با همسایهات، بهخوبی رفتار کن تا مسلمان کاملی، محسوب شوی و با مردم، آنگونه رفتار کن که دوست داری با تو رفتار کنند که در این صورت، عادل بهشمار میآیی. پیش از شما کسانی میزیستنند که مال زیادی جمعآوری مینمودند و ساختمانهای محکمی میساختند و آرزوهای دور و درازی داشتند، اما آنچه جمع کردند، نابود گشت و عملشان، بیهوده و بینتیجه ماند [۹۹۸]و خانههایشان، قبرستان آنان گردید. ای فرزند آدم! تو، از آن زمان که از شکم مادر زاده شدهای، عمرت را تباه میکنی؛ پس با آنچه که در دست داری، آنچه را که در پیش روی توست، به دست آور. چراکه مؤمن، (از زندگی دنیا) زاد و توشه بر میدارد و کافر، فقط بهره میجوید و بس» [۹۹۹]. آنگاه این آیه را تلاوت فرمود:
﴿ وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَيۡرَ ٱلزَّادِ ٱلتَّقۡوَىٰ ﴾[البقرة: ۱۹۷]
«و توشه برگیرید که بهترین توشه، تقوا و پرهیزگاری است».
اینک به شرح این موعظهی حکیمانهی حسن سمیپردازیم:
◘ شرحی بر این سخن حسن سکه: «خود را از آنچه خدای متعال، حرام نموده، دور بدار تا عابد و عبادتگزار باشی» [۱۰۰۰].
حسن بن علی سمردم را به دوری از آنچه خدای متعال، حرام فرموده، فرا میخواند و کسی را که از حرام دوری نماید، عابد و عبادتگزار برمیشمارد. روی آوردن به حرام، انسان را به غفلت میاندازد و او را در معرض خشم و غضب الهی قرار میدهد؛ همانطور که روی آوردن به حرام و غفلت از اطاعت و بندگی خدای متعال، دو سبب اصلی آسیبهای دنیوی و زیانهای اخروی هستند. ابنقیم /میگوید: اندک بودن توفیق و خراب شدن اندیشه، و پوشیده ماندن حق و حقیقت بر بنده و همچنین تباهی دل و سستی و تنبلی در ذکر و یاد خدا و نیز ضایع شدن وقت، نفرت و بیزاری خلق خدا و دوری از خدای متعال، عدم اجابت دعا، قساوت قلب و سنگدلی، از میان رفتن برکت روزی و عمر، محرومیت از علم و دانش، خفت و خواری، ذلت در برابر دشمن، تنگدلی و مبتلا شدن به همنشینی با دوستان نابابی که وقت انسان را ضایع میکنند و قلبش را به تباهی و فساد میکشند و غم و غصههای طولانی، تنگناهای زندگانی و پریشانی و آزردگی خاطر، همه، رهآورد معصیت خدا و غفلت از یاد اوست؛ همان طور که آب، بذر را به ثمر میرساند و سوختن، پیامد و نتیجهی آتش گرفتن است. رهآورد طاعت و بندگی خدای متعال، درست، عکس مواردی است که بیان شد [۱۰۰۱].
بنابراین اجتناب از محارم الهی، راهِ اطاعت و بندگی است و بدینسان مسلمان، عبادتگزار بهشمار میآید؛ از اینرو حسن بن علی سفرموده است: «خود را از آنچه خدای متعال، حرام نموده، دور بدار تا عابد و عبادتگزار باشی» [۱۰۰۲].
◘ شرحی بر این سخن حسن سکه: «به آنچه خدای متعال، نصیبت فرموده، خرسند و راضی باش تا بینیاز گردی» [۱۰۰۳].
حسن بن علی سپیرامون خرسندی و رضایت از تقدیری سخن میگوید که خدای متعال، برای بنده مقدر فرموده است. رضایت و خرسندی، مایهی توانگری است و خشنودی از خدای متعال، بدین معنا میباشد که بنده، آنچه را که خداوند، برایش مقدر نموده، ناخوشایند نداند [۱۰۰۴]. و والاترین درجهی آن، این است که بنده، نسبت به هر خیر و شری که خدای متعال، برایش مقدر نموده، از صمیم قلب، شادمان و آسودهخاطر باشد. ایمان به قضا و قدر، یکی از ارکان ششگانهی ایمان است و برآمده از اخلاق ایمانی مؤمن میباشد؛ زیرا از آنجا که بندهی مؤمن، به ریسمان ایمان چنگ میزند، نور ایمان، تمام روح و زندگانیاش را در بر میگیرد؛ بهراستی، ایمان به قضا و قدر و رضایت از خواست و مشیت الهی، روح توکل و حقیقت آن است و نیز روح یقین و حقیقتِ محبت بهشمار میرود و بیانگر صداقت و راستی کسی است که ادعای محبت میکند و نشاندهندهی شکر و سپاسگزاری و دلیلِ آن است [۱۰۰۵]. رضایت از خواست و مشیت خداوند متعال، دروازهی منش و کنش نیک با خداوند ﻷو آفریدگان وی، میباشد. آری! اخلاق نیک، یکی از نتایج رضایت از تقدیر الهی است و بداخلاقی، رهآورد ناخرسندی از خواست خداوند. از اینرو برخی از علما، رضا را به اخلاق و منش نیک بنده در تعامل با خداوند، تعریف کردهاند؛ بدینسان که رضایت از تقدیر الهی، سبب میشود که بنده، لب به اعتراض نگشاید و از زیادهگویی و پرحرفی که در اخلاق نیک، خدشه وارد میکند، بپرهیزد. بنابراین بندهی راضی و خرسند، هیچگاه چیزی را که خدا، برایش مقدر کرده و آن را نکوهش نفرموده، بد نمیداند و نام بدی بر آن نمیگذارد؛ چراکه چنین کاری، بر خلاف رضایت و خرسندی است [۱۰۰۶].
قرآن کریم، توجه ویژهای به این نوعِ رضایت و خشنودی، مبذول داشته و در بسیاری از آیات، به بیان این مطلب پرداخته که:
﴿ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ﴾[التوبة: ۱۰۰]
«خداوند، از آنان خشنود است و ایشان هم از خدا خشنودند».
عنایت خاص قرآن کریم به مقولهی رضایت و خشنودی، بیانگر این نکته است که مقام رضا، والاترین درجهی ایمان میباشد. بدین معنا که بندهی خرسند و راضی، در تعامل با پروردگارش، از کمال اخلاق برخوردار است و آنچه را که خدای متعال در زمینهی آفرینش و قانونگذاری، اراده فرموده، با سرور و اطمینان کامل میپذیرد و از بابت هیچ خیر و شری که خواست خدا بوده، به هیچ عنوان ناخشنود و ناراحت نمیگردد؛ بلکه تلخی قضایی که بر او رفته، برایش خوشایند است. زیرا میداند که خدای متعال، در تدبیر امور و ابلاغ دستوراتش از طریق پیامبران علیهمالسلام، حکیم است. آری! کسی که از چنین خلق و خویی برخوردار است، تمام پیشامدهایی را که خواست خداوند ﻷبوده، با سرور و شادمانی میپذیرد؛ چراکه به حکمت خداوند ﻷ، در تمام افعال و تدابیرش، یقین دارد و میداند که خدای متعال، نسبت به بندگانش، بس مهربان است و هر چه برای آنان، مقدر میفرماید، همگی خیر است؛ هرچند برای خودشان، عکس آن، نمایان شود [۱۰۰۷].
پدربزرگ حسن، نمونه و الگوی نیکی در تمام زمینههای اخلاقی و رفتاری بود و برای ما چگونگی رضایت از خدای متعال را در آزمونهای زندگی اعم از مصیبتهای مالی و جانی، تبیین فرمود؛ چنانچه شخص رسول اکرم صدر تمام جنبههای زندگیاش، در والاترین رتبه از لحاظ رضایت و خرسندی از تقدیر الهی قرار داشت؛ چه در زمینهی اذیت و آزاری که در جریان دعوتش در مکه، طائف و مدینه متحمل گردید و چه در مواردی که برای به قتل رساندن وی، دسیسه شد، اما به نتیجه نرسید. حتی آن حضرت صدسیسهگران را بخشید. رسولخدا صدر زمینهی تنگنای مادی نیز در اوج رضایت و خرسندی از قضای الهی قرار داشت؛ آنچنانکه بشریت، نمونهاش را به خود ندیده است. رسولخدا ص، در چنان حالتی دست به دعا برداشت و گفت: «اللَّهُمَّ ارْزُقْ آلَ مُحَمَّدٍ قُوتًا» [۱۰۰۸]. یعنی: «خدایا! آل محمد را به اندازهی سد رمق، روزی بده».
زمانی که فرزند شیرخوار رسولخدا ص، دایی حسن س، یعنی ابراهیم سدر هشت ماهگی درگذشت، هیچ خللی در رضایت و خرسندی رسولخدا صاز تقدیر الهی وارد نشد؛ این، در حالی بود که خدای متعال، ابراهیم سرا پس از آن، به رسولخدا صداده بود که سن و سالی از آن حضرت صگذشته بود و سایر فرزندان پسرش نیز، پیشتر فوت کرده بودند. اما با این حال، رسول اکرم صاعلان رضایت نمود و فرمود: «إِنَّ الْعَیْنَ تَدْمَعُ وَالْقَلْبَ یَحْزَنُ، وَلا نَقُولُ إِلاَّ مَا یَرْضَى رَبُّنَا، وَإِنَّا بِفِرَاقِكَ یَا إِبْرَاهِیمُ لَمَحْزُونُونَ» [۱۰۰۹]یعنی: «اشک چشمها، سرازیر است و دل، اندوهگین؛ با این حال ما، سخنی بر زبان نمیآوریم که موجب ناخوشنودی خدایمان شود. و ما به خاطر جدایی تو، ای ابراهیم! غمگین هستیم».
نزدیکان رسولخدا ص، پیش چشم آن حضرت ص، در دفاع از وی و دعوتش، به زمین افتادند و کشته شدند، اما رسول اکرم صبیصبری نکرد؛ بلکه زمانی که شیر خدا و رسولخدا، حمزه س، عموی پیامبر اکرم ص، در احد، به شهادت رسید و بهطرز عجیبی مُثله [۱۰۱۰]شد، پیامبر بزرگوار اسلام ص، به آن صحنهی غمانگیز نگاه کرد و فرمود: «رحمة الله علیك إن كنت ما علمتك إلا وصولا للرحم، فعولا للخیرات، والله لو لا حزن من بعدك لسرنی أن أتركك حتى یحشرك الله فی بطون السباع» [۱۰۱۱]یعنی: «رحمت خدا، بر تو باد؛ من، از تو فقط خیر و نیکی سراغ دارم (و میدانم که) تو، پیوند خویشاوندی را برقرار میکردی و همواره کارهای نیکی انجام میدادی. به خدا سوگند اگر غم و اندوه بازماندگانت نبود، دوست داشتم تو را رها میکردم (و دفن نمینمودم) تا خدای متعال، تو را در شکم درندگان برانگیزد و حشر فرماید».
رسولخدا صبا آنکه در تمام اوضاع و احوال، در اوج رضایت و خرسندی از خدای متعال، قرار داشت، اما همواره دعا میکرد و از خدای متعال درخواست مینمود که رضایت و خرسندی بیشتری به او عنایت کند و او را بر آن، ثابتقدم و استوار بدارد؛ چنانچه دعا میکرد: «…وأسألك الرضا بعد القضاء وبرد العیش بعد الـموت ولذة النظر إلى وجهك والشوق إلى لقائك وأعوذبك من ضراء مضرة وفتنة مضلة؛ اللهم زینا بزینة الإیمان واجعلنا هداة مهتدین» [۱۰۱۲]یعنی: «از تو رضایت و خرسندی را پس از پیشامدی که مقدر فرمودی، درخواست میکنم و از تو میخواهم که پس از مرگ، زندگی آسانی عنایت کنی و مرا از لذت نگریستن به چهرهات، بهرهمند سازی و شوق دیدارت را نصیبم گردانی؛ و از سختی و گزند رنجآور و از فتنهی گمراهکننده، به تو پناه میبرم. بارخدایا! ما را به زیور ایمان، بیارای و ما را از پیشوایان رهیافته، بگردان».
اقوال و سخنان رسول اکرم صدر زمینهی رضایت و خرسندی، به آن دسته از اقوالی که بیانگر خلق و خوی بزرگ وی میباشد، خلاصه نمیگردد؛ بلکه رسولخدا صاین خلق و خوی سترگ را میستود و به بیان اجر و پاداش وافرش، میپرداخت تا امتش را به آراسته شدن بدین اخلاق و منش بزرگ، تشویق نماید. چنانچه فرموده است: «من قال حین یسمع الـمؤذن: أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریك له، وأشهد أن محمدًا عبده ورسوله، رضیت بالله رباً وبمحمد رسولاً وبالإسلام دینًا، غفر اللهُ له ما تقدم من ذنوبه» [۱۰۱۳]یعنی: «هر کس، هنگام شنیدن صدای مؤذن بگوید: (أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریك له، وأشهد أن محمدًا عبده ورسوله، رضیت بالله رباً وبمحمد رسولاً وبالإسلام دینًا) [۱۰۱۴]، خدای متعال، گناهان گذشتهاش را میآمرزد».
آنچه در این حدیث، در خورِ توجه میباشد، این است که رسول اکرم صدعای مذکور را بهطرز حکیمانهای با عملی پیوند میدهد که روزانه، پنج بار تکرار میشود تا بدین ترتیب این دعا و مضمونش، در وجود زنان و مردان مؤمن، نهادینه گردد؛ رسول اکرم صفرموده است: «ذاق طعم الإیمان من رضی بالله رباً وبالإسلام دینًا وبمحمد رسولاً» [۱۰۱۵]یعنی: «کسی که به الله ﻷبه عنوان پروردگار، و به اسلام به عنوان دین، و به محمد به عنوان فرستادهی خدا، راضی و خرسند باشد، طعم ایمان را میچشد».
در این دو حدیث، عظمت و بزرگی خلق و خوی رضایت از الله ﻷبیان شده و واضح گردیده که داشتن چنین خلق و خویی، سبب آمرزش گناهان و برخوردار شدن از حلاوت و شیرینی ایمان میباشد. زیرا کسی که دارای چنین سرشتی باشد، میداند هر آنچه که به او رسیده، خواست خدا بوده و هیچ مانعی، توان دور کردن آن را از وی نداشته است؛ و نیز آنچه به او نرسیده، چنان نبوده که به وی برسد. همچنین شکی ندارد که تدبیر الهی دربارهی او، سراسر خیر است و از اینرو در خوشیها و ناخوشیهای زندگانی دنیا، شادمان و آسودهخاطر زنگی میکند و خدای متعال را در تمام اوضاع و احوال، میستاید؛ چراکه همه را تقدیر و تدبیر خدای متعال میداند و چه راحتی و آسایشی، بیش از این است که بنده، بدین نحو زندگی نماید؟! [۱۰۱۶].
آری! حسن بن علی سبا زبان حال و نیز با زبان مقال و در قالب سخن ارزشمندش، به این خلق و خوی سترگ فرا خواند؛ آنجا که فرمود: «به آنچه خدای متعال، نصیبت فرموده، خرسند و راضی باش تا بینیاز گردی» [۱۰۱۷].
◘ شرحی بر این سخن حسن سکه: «با همسایهات، بهخوبی رفتار کن تا مسلمان کاملی، محسوب شوی» [۱۰۱۸].
حسن بن علی سمسلمانان را به رفتار و برخورد نیک با همسایگانشان فرا میخواند؛ چراکه حقوق همسایه، از مهمترین حقوق مورد تأکید در اسلام است. خدای متعال، میفرماید:
﴿ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنٗا وَبِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱلۡجَارِ ذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡجَارِ ٱلۡجُنُبِ﴾[النساء: ۳۶].
«و به پدر و مادر، خویشان، یتیمان، درماندگان و بیچارگان و همسایگان خویشاوند و بیگانه، نیکی کنید».
عایشه لمیگوید: رسول اکرم صفرموده: «مَا زَالَ یُوصِینِی جِبْرِیلُ بِالْجَارِ حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّهُ سَیُوَرِّثُهُ» [۱۰۱۹].یعنی: «جبرئیل ÷آنقدر مرا در مورد همسایه سفارش نمود که گمان بردم او را شریک ارث، قرار میدهد».
[۹۶۹] أمراض النفس، ص۱۲۶. [۹۷۰] البدایة والنهایة (۱۱/۱۹۹). [۹۷۱] سنن الترمذی، شمارهی۱۹۸۶؛ ابنحبان نیز این حدیث را روایت نموده (شمارهی۱۹۱۳) و آن را صحیح دانسته است. [۹۷۲] جامع بیان العلم و فضله (۱/۱۲۹). [۹۷۳] جامع بیان العلم و فضله (۱/۱۴۶).. با تمام احترامی که برای عالم بزرگواری همچون ابنعبدالبر قایلم، اما به نظر بنده، از آنجا که این، نقل سخن و دیدگاه غیرمعصوم است، لذا جای تأمل و درنگ دارد. و بهترین نمونه برای تعامل با مربی و استاد، برخورد بیتکلف و در عین حال آکنده از احترام اصحابشبا رسول اکرم صاست. گفتنی است: امثال ابنعبدالبر /، تعریف دقیق و درستی از اهل علم داشتند، نه آن برداشتها و قرائتهای بیاساس و مقدسمآبانهای که ما، دربارهی علم داریم و ….[مترجم] [۹۷۴] المحدث الفاضل، رامهرمزی، ص۲۰۶، قواعد فی التعامل مع العلماء، عبدالرحمن بن معلا اللویحق، ص۸۶. [۹۷۵] البدایة والنهایة (۱۱/۱۹۹). [۹۷۶] ترمذی، شمارهی۲۴۰۷؛ آلبانی، این حدیث را در الصحیح الجامع (۱/۵۱۳۶)، حسن دانسته است. [۹۷۷] صفة الصفوة (۲/۲۵۳) [۹۷۸] الداء والدواء، از ابنقیم، ص۳۷۹. [۹۷۹] نگا: جهاد النفس، ص۷۷. [۹۸۰] نگا: جامع العلوم و الحکم. [۹۸۱] مرجع پیشین. [۹۸۲] التعریفات، از جرجانی، ص۲۵۷ [۹۸۳] الفتاوی (۲۸/۱۳۱) [۹۸۴] الفتاوی(۲۸/۱۳۳) [۹۸۵] نسائی، کتاب السهو، باب الدعاء بعد الذکر (۳/۵۵)؛ آلبانی، این حدیث را صحیح دانسته است. [۹۸۶] سنن ترمذی؛ آلبانی، آن را صحیح دانسته است؛ نگا: صحیح سنن الترمذی (۳/۱۸۳). [۹۸۷] الشهب اللامعة فی السیاسة النافعة، از مالقی، ص۱۷۳ [۹۸۸] نگا: الأخلاق بین الطبع والتطبع، ص۲۴۳. [۹۸۹] بخاری:۵۱۴۳؛ مسلم، شمارهی۲۵۶۳ [۹۹۰] الزواجر، ص۱۱۴. [۹۹۱] الشهب اللامعة فی السیاسة النافعة، از مالقی، ص۱۷۳ [۹۹۲] تهذیب الریاسة وترتیب السیاسة، از قلعی، ص۱۸۳. [۹۹۳] نگا: المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز (۳/۳۷۹). [۹۹۴] احکام القرآن، از جصاص (۳/۳۸۶). [۹۹۵] التحریر والتنویر (۴/۱۹۴). [۹۹۶] غوغاسالاری (mobocracy)، حکومتی است که در نتیجهی آشوب اوباش، به دست افرادی پست و فرومایه و بیمسؤلیت افتاده است. (مترجم) [۹۹۷] الشوری بین الإصالة والمعاصرة، از عزالدین تمیمی، صص۳۴-۳۴. [۹۹۸] اشاره است به اینکه آرزوهایشان، چیزی جز فریب نبود. [۹۹۹] نور الأبصار، شبلنجی، ص۱۲۱. [۱۰۰۰] نور الأبصار، شبلنجی، ص۱۲۱؛ الحسن بن علی، ص۲۸. [۱۰۰۱] الفوائد، ص۲۳. [۱۰۰۲] نور الأبصار، شبلنجی، ص۱۲۱؛ الحسن بن علی، ص۲۸. [۱۰۰۳] نور الأبصار، شبلنجی، ص۱۲۱؛ الحسن بن علی، ص۲۸. [۱۰۰۴] نگا: المفردات، از راغب، ص۱۹۷. [۱۰۰۵] مدارج السالکین (۲/۲۱۸). [۱۰۰۶] مدارج السالکین (۲/۲۲۰). [۱۰۰۷] نگا: أخلاق النبیصفی القرآن والسنة (۱/۹۶). [۱۰۰۸] بخاری، شمارهی۶۴۶۰. [۱۰۰۹] بخاری:۱۳۰۳؛ مسلم:۲۳۱۵. [۱۰۱۰] مثله، یعنی بریدن گوش و بینی و اندام کسی که کشته شده است. [۱۰۱۱] تفسیر ابنکثیر (۲/۵۹۲)؛ ابنکثیر، این روایت را به بزار نسبت داده و دربارهی سندش، گفته است: سندش، ضعیف است. ابنهشام نیز در سیرتش، آن را بهصورت مرسل، از ابناسحاق روایت نموده است؛ نگا: سیرة ابنهشام (۳/۱۷۱). [۱۰۱۲] سنن نسائی (۳/۵۵)، به روایت عمار بن یاسر ببا سند حسن. [۱۰۱۳] مسلم، شمارهی۳۸۶ (۱/۲۹۰). [۱۰۱۴] یعنی: گواهی میدهم که هیچ معبودی برحقی جز الله وجود ندارد؛ یکتاست و هیچ شریکی (در امر و خلق) ندارد؛ و گواهی میدهم که محمد(ص) بنده و فرستادهی اوست؛ به الله(ﻷ) به عنوان پروردگار، و به محمد (ص) به عنوان پیامبر، و به اسلام، به عنوان دین، راضی و خرسند هستم. [۱۰۱۵] مسلم، شمارهی۴۳ (۱/۶۲). [۱۰۱۶] الحسن بن علی، ص۲۸؛ نور الأبصار، ص۱۲۱. [۱۰۱۷] نور الأبصار، شبلنجی، ص۱۲۱؛ الحسن بن علی، ص۲۸. [۱۰۱۸] نور الأبصار، شبلنجی، ص۱۲۱؛ الحسن بن علی، ص۲۸. [۱۰۱۹] بخاری، شمارهی۶۰۱۴.
۱- اجتناب و پرهیز از هرگونه آزاررساندن به همسایگان: رسول اکرم صفرموده است: «مَنْ كَانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ فَلا یُؤْذِ جَارَهُ» [۱۰۲۰]یعنی: «هرکس که به خدا و روز قیامت، ایمان دارد، به همسایه اش اذیت و آزار نرساند».
از اینرو بر همه واجب است که هیچگاه و به هیچ عنوان، به همسایگان خویش، اذیت و آزار نرسانند. زیرا هر نوع آزار رساندن به همسایه، حرام است؛ فرقی نمیکند که با زبان باشد یا به اشاره و یا با هر عملی که سبب ناراحتی همسایه گردد.
۲- نیکی کردن به همسایگان، به هر صورت ممکن، یکی دیگر از حقوق همسایگان میباشد. رسولخدا صفرموده است: «من كان یؤمن بالله والیوم الآخر فلیحسن إلى جاره ومن كان یؤمن بالله والیوم الآخر فلیكرم ضیفه ومن كان یؤمن بالله والیوم الآخر، فلیقل خیرًا أو لیسكت» [۱۰۲۱]یعنی: «هر کس، به خدا و روز قیامت ایمان دارد، به همسایهاش نیکی نماید؛ و هر کس، به خدا و روز واپسین ایمان دارد، مهمانش را گرامی بدارد؛ و هر کس، به خدا و رستاخیز، ایمان دارد، سخن خوب بگوید و یا سکوت کند».
از آنجا که رعایت حقوق همسایگی در اسلام، از جایگاه ویژهای برخوردار میباشد، از اینرو رسولخدا ص، صداقت و راستی ایمان به خدا و روز قیامت را به نیکی کردن به همسایگان ربط داده است. بنابراین اگر ما، به این رهنمود رسول اکرم صدربارهی همسایگان خویش عمل نماییم، جوامع ما دگرگون میشود و حس همکاری نسبت به یکدیگر در جوامع ما، به وجود میآید و بدین ترتیب عموم مسلمانان، به زندگی خوبی دست مییابند.
۳- صبر و شکیبایی در برابر اذیت و آزار همسایه: گفته شده: همسایهداری به این نیست که به همسایهات اذیت و آزار نرسانی، بلکه همسایهداری به این است که در برابر اذیت و آزار همسایهات، صبر و شکیبایی بورزی. بههر حال مسلمان باید، در مقابل اذیت و آزار همسایهاش، صبور و شکیبا باشد و اذیت و آزارش را تحمل نماید و بلکه با وجود اذیت و آزاری که از همسایهاش میبیند، به او نیکی نماید. بدین شکل میتوان از تباهی و فسادی که شیطان، درمیان همسایگان ایجاد میکند، درامان ماند.
۴- همدردی و همیاری با همسایه، بهویژه اگر فقیر و تنگدست باشد. رسول اکرم صفرموده است: «لیس الـمؤمن بالذی یشبع و جاره جائع جنبه» [۱۰۲۲]یعنی: «کسی که سیر میخورد و همسایهاش در کنار وی، گرسنه است، مؤمن نیست».
همچنین فرموده است: «إذا طبخ أحدكم قدراً فلیكثر مرقها ثم لیناول جاره منها» [۱۰۲۳]یعنی: «هرگاه کسی از شما، شوربایی پخت، آبش را زیاد کند و از آن، به همسایهاش بدهد».
همچنین فرموده است: «یَا نِسَاءَ الْمُسْلِمَاتِ لا تَحْقِرَنَّ جَارَةٌ لِجَارَتِهَا وَلَوْ فِرْسِنَ شَاةٍ» [۱۰۲۴]یعنی: «هیچ زنی، هدیه به همسایه (یا هدیهی همسایه) را حقیر و کوچک نشمارد، اگر چه سُم [۱۰۲۵]گوسفندی باشد».
از اینرو شایسته است که هر مسلمانی به این مسألهی مهم توجه داشته باشد و به آن بیتوجهی نکند؛ چراکه چنین رویهای، تأثیر زیادی بر همسایه میگذارد و بیانگر آراسته بودن آحاد جامعهی اسلامی به حس مهرورزی نسبت به یکدیگر است [۱۰۲۶]. همچنین از حدیث چنین بر میآید که باید نسبت به برآورده ساختن نیازهای همسایه اعم از غذا، دارو و لباس و سایر نیازمندیهایش، توجه ویژهای مبذول داشت.
۵- شریک شدن با همسایه در غم و شادیاش: اگر همسایهای جشن و سروری داشت، باید به خانهاش رفت و در جشن و شادیاش شرکت کرد؛ البته در صورتی که در جشن و شادیاش، معصیتی صورت نگیرد. همچنین اگر همسایه، به مصیبتی دچار گردد، باید نزدش رفت و او را تسلی داد و با گفتن سخنان نیک، در غمش شریک شد و از غم و اندوهش کاست. همهی این موارد، از حقوق مسلّم مسلمانان بر یکدیگر است و همسایه، نسبت به دیگران، از اولویت بیشتری در این حقوق، برخوردار میباشد.
۶- عرضه نمودن خانه به همسایه قبل از نقل مکان از آنجا: اگر کسی، قصد نقل مکان دارد، باید خانهاش را پیش از همه، به همسایهاش، عرضه بدارد؛ شاید همسایه، مایل به خریدن آن باشد. البته زمین و هر مِلک دیگری نیز همین حکم را دارد. رسول اکرم صفرموده است: «من كانت له أرض فأراد بیعها فلیعرضها على جاره» [۱۰۲۷]یعنی: «هر کس، زمینی دارد و میخواهد آن را بفروشد، (ابتدا) آن را به همسایهاش عرضه کند».
چنین کاری، آرامش خاطر زیادی به دنبال دارد و چنانچه کسی، به این رهنمود دینی عمل نکند، دروازهی کشمکش و درگیری را گشوده است.
۷- همسایهاش را از کوبیدن میخ، به دیوار خانهاش، باز ندارد: اگر همسایهای نیازمند کوبیدن میخ، به دیوار خانهاش بود، باید به او این اجازه را داد و او را از انجام این کار، باز نداشت. ابوهریره سمیگوید: رسولخدا صفرمود: «لا یَمْنَعْ جَارٌ جَارَهُ أَنْ یَغْرِزَ خَشَبَهُ فِی جِدَارِهِ» [۱۰۲۸]یعنی: «هیچ همسایهای، همسایهاش را از کوبیدن میخ به دیوار (مشترک میان آن دو) منع ننماید». سپس، ابوهریره سگفت: چرا اکنون شما را میبینم که از این حدیث، روی بر میگردانید؟ سوگند به خدا که من آن میخ را به شانههایتان خواهم زد». ابوهریره سبه علت اهمیت حق همسایه چنین فرمود. گویا مخاطبانش را سرزنش نمود که: چرا شما را میبینم که از این کار رویگردانی میکنید و سوگند یاد کرد که هرچند بازگو کردن این امر، شما را آزردهخاطر میسازد، اما من، همواره آن را برایتان بازگو میکنم [۱۰۲۹].
از این حدیث، این نکته برداشت میشود که نباید از هیچ کمکی به همسایه، دریغ نمود. البته کمکی که ضرر و زیانی به دنبال نداشته باشد. زیرا اسلام، به برتری دادن همسایه تشویق نموده است.
۸- نباید به همسایه بیاحترامی و یا خیانت نمود؛ نه با برملا کردن رازش و نه با ریختن آبرویش. همچنین نباید به افراد خانوادهاش، ستم کرد که این کار، از بزرگترین گناهان است. چنانچه از رسولخدا صسؤال شد: «بزرگترین گناه، چیست؟» فرمود:«اینکه فرزندت را از ترس اینکه با تو غدا بخورد، به قتل برسانی». گفته شد: «آنگاه چه گناهی؟» پاسخ داد: «اینکه با زن همسایهات، زنا کنی» [۱۰۳۰].
مسلمان، باید حافظ جان و مال و آبروی همسایهاش باشد، آنچنانکه همسایهاش از ناحیهی او، احساس امنیت کند. ابوشریح سرسولخدا صفرمود: «وَاللَّهِ لا یُؤْمِنُ، وَاللَّهِ لا یُؤْمِنُ، وَاللَّهِ لا یُؤْمِنُ»یعنی: «به خدا سوگند، مؤمن نیست؛ به خدا سوگند، مؤمن نیست؛ به خدا سوگند، مؤمن نیست». پرسیدند: چه کسی ای رسول خدا؟ فرمود: «الَّذِی لا یَأْمَنُ جَارُهُ بَوَایِقَهُ» [۱۰۳۱]یعنی: «کسی که همسایهاش، از شرش در امان نباشد».
از اینرو حسن بن علی سمسلمانان را به رعایت حقوق همسایگان و نیکی کردن به آنان تشویق نموده و فرموده است: «با همسایهات، بهخوبی رفتار کن تا مسلمان کاملی، محسوب شوی» [۱۰۳۲].
◘ شرحی بر این سخن حسن سکه: «با مردم، آنگونه رفتار کن که دوست داری با تو رفتار کنند که در این صورت، عادل بهشمار میآیی» [۱۰۳۳].
حسن سدر این گفتار، مسلمانان را به رعایت انصاف در تعامل با مردم فرا میخواند؛ رعایت انصاف در تعامل با مردم، خلق و خوی پسندیدهای است که بیانگر شخصیت والای فرد و دیدِ باز و دورنگری وی میباشد و نشاندهندهی آن است که شخص، به رعایت حقوق دیگران، توجه ویژهای دارد [۱۰۳۴].
ابنقیم /میگوید: رعایت انصاف در تعامل با مردم، این است که حقوقشان را ادا نمایی و از آنان، آنچه را که از تو نیست، مطالبه نکنی و آنها را به کاری وادار ننمایی که در وسع و توانشان نیست. و نیز با آنان، آنگونه رفتار کنی که دوست داری با تو رفتار نمایند و از آنها همان انتظاری را داشته باشی که دوست داری از تو داشته باشند و به نفع آنان یا بر ضد آنان، بهگونهای حکم نمایی که برای خود میپسندی [۱۰۳۵].
خدای متعال، ما را به رعایت انصاف دستور داده و از اینکه بغض و کینهی ما نسبت به کفار، ما را به عدم رعایت انصاف وا دارد، نهی نموده است؛ چنانچه میفرماید:
﴿ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ قَوَّٰمِينَ لِلَّهِ شُهَدَآءَ بِٱلۡقِسۡطِۖ وَلَا يَجۡرِمَنَّكُمۡ شَنََٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ خَبِيرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ٨﴾[المائدة: ۸]
«ای مؤمنان! بر ادای واجبات خداوند، مواظبت داشته باشید و از روی عدل و دادگری، گواهی دهید و بغض قومی، شما را بر آن ندارد که عدالت نورزید. عدالت بورزید که عدالت، به پرهیزگاری نزدیکتر است. و از خدا بترسید؛ همانا خداوند، از آنچه انجام میدهید، آگاه میباشد».
ابنتیمیه /گفته است: بدین ترتیب مؤمنان را از این برحذر داشت که مبادا بغض کفار، آنان را به عدم رعایت عدالت وادارد؛ بنابراین حکم بغض نسبت به فاسق، بدعتگذار و یا کسی که اهل تأویل است، چگونه میباشد؟ از اینرو بهطریق اولی بر هر کسی واجب است که چنین امری، او را از رعایت عدالت نسبت به اهل ایمان، باز ندارد؛ هر چند نسبت به وی، ستمی نموده باشند [۱۰۳۶].
ابنکثیر /گفته است: آیه، بدین معنا میباشد که بغض هیچ قومی، شما را به عدم رعایت عدالت، وادار نسازد؛ بلکه در حق دوست و دشمن، عدالت را رعایت کنید [۱۰۳۷].
خدای متعال، میفرماید:
﴿ وَلَا يَجۡرِمَنَّكُمۡ شَنََٔانُ قَوۡمٍ أَن صَدُّوكُمۡ عَنِ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ أَن تَعۡتَدُواْۘ﴾[المائدة: ۲].
«دشمنی قومی که شما را از آمدن به مسجدالحرام باز داشتند، شما را بر آن ندارد که تعدی و تجاوز کنید».
ابوعبیده و فراء گفتهاند: «یعنی: دشمنی قومی، شما را بر آن ندارد که از حق، به باطل و از عدل و عدالت، به ظلم و ستم، روی بیاورید» [۱۰۳۸].
چه زیباست که مسلمان به عدل و عدالت، آراسته گردد؛ چراکه رعایت عدل و انصاف، ویژگی بندگان نیک خداست که امید و خواسته ای جز حق ندارند [۱۰۳۹].
ابنقیم /گفته است:
وتعر مـن ثوبین من یلبسهمـا
یلـق الـردی بمـذمة وهـوان
ثوب من الجهل الـمركب فوقه
ثوب التعصـب بئست الثـوبان
وتحـل بالإنصـاف أفخر حلة
زینت بهـا الأعطاف والكتفان
یعنی: «دو لباس را از تن درآور که هر کس، آنها را بپوشد، او را به خفت و خواری میکشانند. یکی، لباس جهل است و بدتر از آن، لباس تعصب؛ و هر دو، لباسهای بدی هستند. خود را به لباس عدل و انصاف آراسته ساز که تمام وجودت، با آن آراسته میگردد».
متنبی، چنین سروده است:
ولـم تزل قلـة الإنصـاف قاطعة
بین الرجال ولو كانوا ذویرحم
یعنی: «کمانصافی، همواره رابطهی میان انسانها را از میان میبرد و سبب قطع رابطهی آنان میگردد؛ هرچند با هم خویشاوند باشند».
دامنهی عدل و انصاف، خیلی گسترده است و به مواردی از قیبل معاملات و روابط مالی و اقتصادی و نیز مباحث علمی و جر و بحثهای مختلف میرسد. خدای متعال، در قرآن کریم، کمفروشان را نکوهش کرده و آنان را به هلاکت و نابودی تهدید کرده است. چنانچه میفرماید:
﴿ وَيۡلٞ لِّلۡمُطَفِّفِينَ١ ٱلَّذِينَ إِذَا ٱكۡتَالُواْ عَلَى ٱلنَّاسِ يَسۡتَوۡفُونَ٢ وَإِذَا كَالُوهُمۡ أَو وَّزَنُوهُمۡ يُخۡسِرُونَ٣﴾[المطففین: ۱-۳].
«وای به حال کاهندگان؛ کسانی که وقتی (در معامله) برای خود پیمانه میکنند (یا وزن و متراژ مینمایند) به تمام و کمال و افزون بر اندازهی لازم، دریافت میدارند و چون برای دیگران، پیمانه یا وزن میکنند، از اندزهی لازم میکاهند».
ابنسعدی /میگوید: آیهی مذکور، بیانگر این است که انسان، همانگونه که حقش را از دیگران میگیرد، باید حقوق دیگران را هم رعایت نماید؛ در این آیه، تمام مسایل اعم از جر و بحثها و بیان دلایل نیز میگنجد. متأسفانه اینک در بگومگوها و کشمکشهایی که میان دو نفر روی میدهد، هر یک از طرفین میکوشد به بیان دلایلی بپردازد که بر حقانیت وی، دلالت میکند؛ حال آنکه بر هر یک از آنان واجب است که دلایل طرف مقابلش را هم که وی، از آن بیخبر است، بیان نماید و همانطور که دلایل خویش را مد نظر قرار میدهد، به دلایل او نیز توجه نماید. در چنین مواردی است که عدل و انصاف انسان، از بیانصافی و سرسختی نابجا و ظالمانهی وی، باز شناخته میشود و فروتنی و تواضعش، از کبر و غرورش، و نیز عقل و خردش، از سبکسری و نادانیاش، مشخص میگردد [۱۰۴۰].
بنابراین حسن سچه زیبا فرموده است: «با مردم، آنگونه رفتار کن که دوست داری با تو رفتار کنند که در این صورت، عادل بهشمار میآیی» [۱۰۴۱].
◘ شرحی بر این سخن حسن سکه: «پیش از شما کسانی میزیستنند که مال زیادی جمعآوری مینمودند و ساختمانهای محکمی میساختند و آرزوهای دور و درازی داشتند، اما آنچه جمع کردند، نابود گشت و عملشان، بیهوده و بینتیجه ماند [۱۰۴۲]و خانههایشان، قبرستان آنان گردید. ای فرزند آدم! تو، از آن زمان که از شکم مادر زاده شدهای، عمرت را تباه میکنی؛ پس با آنچه در دست داری، آنچه را که در پیش روی توست، به دست آور. چراکه مؤمن، (از زندگی دنیا) زاد و توشه بر میدارد و کافر، فقط بهره میجوید و بس» [۱۰۴۳]. آنگاه این آیه را تلاوت فرمود:
﴿ وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَيۡرَ ٱلزَّادِ ٱلتَّقۡوَىٰ ﴾[البقرة: ۱۹۷]
«و توشه برگیرید که بهترین توشه، تقوا و پرهیزگاری است».
حسن سدر این گفتار ارزشمند، به توصیف گروهی از مردم پرداخته که در دنیا و ظواهر فریبندهاش، غوطهور گشته و مشغول ثروتاندوزی و ساختن ساختمانهای محکم شده و به آرزوهای دور و دراز، مبتلا گردیدهاند. متأسفانه اینک بیشتر مردم، چنین وضعیتی پیدا کردهاند مگر کسی که پروردگارم، به او رحم نماید. از اینرو زمانی که مرگ، به صورت ناگهانی، فرا رسد، دیگر آنهمه مال و ثروتی که جمع کردهاند، سودی به حالشان نمیبخشد و تمام تلاش و کوشش آنان، نباه میگردد و خانههایشان، خالی میشود.
آری! حسن بن علی سمردم را از فریفته شدن به زندگانی دنیا برحذر میدارد و آنها را به بیرغبتی به دنیا فرا میخواند. بدون تردید زهد و بیرغبتی به دنیا، رهآورد باور کامل به این است که تفاوت زیادی میان دنیا و آخرت، وجود دارد. خدای متعال میفرماید:
﴿ قُلۡ مَتَٰعُ ٱلدُّنۡيَا قَلِيلٞ وَٱلۡأٓخِرَةُ خَيۡرٞ لِّمَنِ ٱتَّقَىٰ وَلَا تُظۡلَمُونَ فَتِيلًا ﴾[النساء: ۷۷] .
«بگو: کالای دنیا، ناچیز است و آخرت، برای کسی که پرهیزگار باشد، بهتر است و (چون، جزای شما داده شود) کمترین ستمی به شما نمیگردد».
قرآن کریم، مؤمن را به بیرغبتی به دنیا، و میل و رغبت به آخرت، تشویق مینماید. خدای متعال، بیان فرموده که کافران، کسانی هستند که به زندگی دنیا و ظواهر فریبندهی آن، فریفته میشوند؛ چنانچه میفرماید:
﴿ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَا وَيَسۡخَرُونَ مِنَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْۘ وَٱلَّذِينَ ٱتَّقَوۡاْ فَوۡقَهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِۗ وَٱللَّهُ يَرۡزُقُ مَن يَشَآءُ بِغَيۡرِ حِسَابٖ٢١٢ ﴾[البقرة: ۲۱۲]
«زندگی دنیا، برای کافران، آراسته و پیراسته شده (و همین زینت عارضی و گذرای دنیا، ایشان را فریفته و از خدا بیخبر ساخته) است و مؤمنان را (که فریفتهی زندگی دنیا نشدهاند و بیشتر به امور آخرت مشغولند) مسخره میکنند. (ایشان، از یاد بردهاند که زندگی دنیا، پل آخرت است) و روز قیامت، پرهیزگاران، بالاتر از ایشانند و خداوند، به هر کس که بخواهد، بدون حساب (کفر یا ایمان)، روزی میرساند».
قرآن کریم در بسیاری از آیات، به بیان این نکته پرداخته که زندگی دنیا، ناچیز است و از اینرو زیبندهی بنده نیست که به دنیا مشغول گردد و از آخرت باز بماند؛ چنانچه میفرماید:
﴿ أَلۡهَىٰكُمُ ٱلتَّكَاثُرُ١ حَتَّىٰ زُرۡتُمُ ٱلۡمَقَابِرَ٢ كَلَّا سَوۡفَ تَعۡلَمُونَ٣ ثُمَّ كَلَّا سَوۡفَ تَعۡلَمُونَ٤ كَلَّا لَوۡ تَعۡلَمُونَ عِلۡمَ ٱلۡيَقِينِ٥ لَتَرَوُنَّ ٱلۡجَحِيمَ٦ ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيۡنَ ٱلۡيَقِينِ٧ ثُمَّ لَتُسَۡٔلُنَّ يَوۡمَئِذٍ عَنِ ٱلنَّعِيمِ٨﴾[التکاثر: ۱-۸]
«افزونطلبی و بالیدن (به مال و منال و ثروت و قدرت) شما را به خود، سرگرم و مشغول میدارد تا آنکه (میمیرید و) به گورستانها میروید (و کار از کار میگذرد). هان! بس کنید؛ خواهید دانست (که چه آتشی برای خویش برافروختهاید؛ باز هم بس کنید؛ خواهید دانست (که چه روزی بر سر خویش آوردهاید). باز آیید! اگر یقین و آگاهی قطعی و راستینی داشته باشید، (هرگز افزونطلبی نمیکنید و به مال و منال دنیا نمیبالید). شما قطعاً دوزخ را خواهید دید؛ آری! دوزخ را خواهید دید و سپس در آن روز، دربارهی ناز و نعمت، بازخواست خواهید شد».
آیات مذکور، بدین مفهومند که محبت دنیا و نعمتهای دنیوی، شما را از طلب آخرت، تا بدانجا به خود مشغول نمود که مرگتان، فرا رسید و از دنیا رفتید و گورستان، منزل شما گردید. عبدالله بن شخیر سمیگوید: نزد رسولخدا صرفتم؛ آن حضرت صمیفرمود: «﴿ أَلۡهَىٰكُمُ ٱلتَّكَاثُرُ١ ﴾ یقول ابن آدم مالی مالی وهل لك من مالك إلا ما أكلت فأفنیت أو لبست فأبلیت أو تصدقت فأمضیت» [۱۰۴۴]یعنی: «افزونطلبی و بالیدن (به مال و منال) شما را به خود، سرگرم و مشغول میدارد؛ آدمی، میگوید: مالم، مالم. آیا غیر از این است که تنها آن مال و ثروتی، از آنِ توست که میخوری و بدین سان از بین میبری یا میپوشی و کهنه میکنی و یا صدقه میدهی و (برای آخرت خویش) ذخیره مینمایی؟».
همچنین رسولخدا صفرموده است: «یقول العبد: مالی مالی وإنما له من ماله ثلاث: ما أكل فأفنی، أو لبس فأبلی أو تصدق فأمضی وما سوی ذلك فذاهب وتاركه للناس» [۱۰۴۵]یعنی: «بنده میگوید: مالم، مالم؛ حال آنکه تنها سه چیز، جزو مالِ اوست: آنچه میخورد و از بین میبرد، یا آنچه میپوشد و کهنه میکند یا آنچه صدقه میدهد و (برای آخرت خویش) ذخیره مینماید. و سایر مال و ثروتش، (از آنِ او نیست؛ بلکه آن) را رها میکند و برای مردم میگذارد».
انس بن مالک سمیگوید: رسولخدا صفرمود: «یتبع الـمیت ثلاث فیرجع اثنان ویبقى معه واحد: یتبعه أهله وماله وعمله فیرجع أهله وماله ویبقى عمله» [۱۰۴۶]یعنی: «سه چیز، مرده را همراهی میکنند؛ دو تا باز میگردند و یکی از آنها با میّت میماند؛ اهل و مال و عمل (میّت، او را همراهی میکنند) اهل و مالش، باز میگردند و عملش، (با او) میماند».
انس سمیگوید: رسولخدا صفرمود: «یهرم ابن آدم وتبقی معه اثنتان: الحرص والأمل» [۱۰۴۷]یعنی: «آدمی، پیر میشود و دو ویژگی، با او میماند: حرص و آرزو».
احنف بن قیس، در دست شخصی، یک درهم دید؛ به او گفت: این درهم، از کیست؟ پاسخ داد: مالِ من است. فرمود: این درهم، زمانی از آن توست که آن را در کار خیری صرف نمایی. و سپس این سرودهی شاعر را بر زبان آورد که:
أنت للمـال إذا أمسكته
فإذا أنفقته فالـمـال لك
[۱۰۴۸]
یعنی: «اگر مال و ثروت را نگه داری، در این صورت، تو، از آنِ مال و ثروتی. و چون آن را انفاق نمایی، در این صورت، مال و ثروت، از آنِ توست».
خدای متعال، میفرماید:
﴿ ثُمَّ لَتُسَۡٔلُنَّ يَوۡمَئِذٍ عَنِ ٱلنَّعِيمِ٨ ﴾
«سپس در آن روز، دربارهی ناز و نعمت، بازخواست خواهید شد».
این آیه، بدین مفهوم میباشد که در روز قیامت دربارهی نعمتهایی از قبیل سلامتی، امنیت و رزق و روزی و… بازخواست میگردید که آیا شکر این نعمتها را به جای آوردهاید [۱۰۴۹].
خدای متعال، میفرماید:
﴿ وَلَا تَمُدَّنَّ عَيۡنَيۡكَ إِلَىٰ مَا مَتَّعۡنَا بِهِۦٓ أَزۡوَٰجٗا مِّنۡهُمۡ زَهۡرَةَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا لِنَفۡتِنَهُمۡ فِيهِۚ وَرِزۡقُ رَبِّكَ خَيۡرٞ وَأَبۡقَىٰ١٣١ وَأۡمُرۡ أَهۡلَكَ بِٱلصَّلَوٰةِ وَٱصۡطَبِرۡ عَلَيۡهَاۖ لَا نَسَۡٔلُكَ رِزۡقٗاۖ نَّحۡنُ نَرۡزُقُكَۗ وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلتَّقۡوَىٰ١٣٢ ﴾[طه: ۱۳۱-۱۳۲].
«چشم خود را به نعمتهایی مدوز که برخی از کافران را از آن، بهرهمند نمودهایم تا آنان را بدان بیازماییم؛ نعمت (اخروی و سرمدی) پروردگارت، بهتر و ماندگارتر است. خانوادهی خود را به گزاردن نماز دستور بده و بر اقامهی آن، ثابت و ماندگار باش. ما، از تو روزی نمیخواهیم؛ بلکه ما، به تو روزی میدهیم. سرانجام (نیک و ستوده) از آنِ (اهل تقوا و) پرهیزگاری است».
ابنکثیر /میگوید: «خدای متعال، به پیامبرش، محمد مصطفی صمیفرماید: به افراد مرفه و امثال آنان، و ناز و نعمتی که در آن، بهسر میبرند، نگاه مکن؛ چراکه همهی اینها، زیور و ظاهر فریبنده و فانی دنیاست و ما، از آن جهت، اینهمه نعمت به ایشان دادهایم که آنها را بیازماییم. البته تعداد اندکی از بندگان من، سپاسگزارند. از اینرو میفرماید:
﴿ وَرِزۡقُ رَبِّكَ خَيۡرٞ وَأَبۡقَىٰ ﴾
«نعمت (اخروی و سرمدی) پروردگارت، بهتر و ماندگارتر است».
رسولخدا صبا آنکه این امکان برایش فراهم بود که مال و ثروت فراوانی داشته باشد، اما هیچ میل و رغبتی به دنیا نداشت و چون به مال دنیا، دست مییافت، آن را درمیان بندگان خدا تقسیم مینمود و چیزی برای خود نگه نمیداشت. چنانچه فرموده است: «إِنَّ أخوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْكُمْ مَا یفْتَح اللهُ لَكُمْ مِنْ زَهْرَةِ الدُّنْیَا» [۱۰۵۰]یعنی: «بیشترین چیزی که از بابت آن برای شما نگرانم، این است که خداوند، دروازههای زرق و برق دنیا را برای شما بگشاید».
قتاده و سدی، در توضیح «زهرة الحیاة الدنیا» گفتهاند: یعنی زینت و زیور زندگانی دنیا..
اما اینکه خدای متعال، میفرماید:﴿ وَأۡمُرۡ أَهۡلَكَ بِٱلصَّلَوٰةِ وَٱصۡطَبِرۡ عَلَيۡهَا﴾، بدین مفهوم است که با اقامهی نماز، آنان را از عذاب خدا، نجات بده و خودت نیز بر انجام آن، پایداری نما. چنانچه خدای متعال، میفرماید:
﴿ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ قُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ وَأَهۡلِيكُمۡ نَارٗا ﴾[التحریم: ۶].
«ای مؤمنان! خود و خانوادهی خویش را از آتش دوزخ مصون دارید».
اینکه خدای متعال، میفرماید: ﴿ لَا نَسَۡٔلُكَ رِزۡقٗاۖ نَّحۡنُ نَرۡزُقُكَ ﴾، بدین مفهوم است که چون نماز را به پای داری، رزق و روزیات، از جایی میرسد که گمانش را هم نمیکنی. چنانچه خدای متعال، میفرماید:
﴿ وَمَن يَتَّقِ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّهُۥ مَخۡرَجٗا٢ وَيَرۡزُقۡهُ مِنۡ حَيۡثُ لَا يَحۡتَسِبُ ﴾[الطلاق: ۲-۳]
«هر کس، از خدا بترسد و تقوا پیشه کند، خدا، برای او راه نجاتی (از هر تنگنایی) فراهم میسازد و به او از جایی روزی میرساند که گمانش را نمیکند».
از اینرو فرمود:
﴿ لَا نَسَۡٔلُكَ رِزۡقٗاۖ نَّحۡنُ نَرۡزُقُكَ ﴾
«ما، از تو روزی نمیخواهیم؛ بلکه ما، به تو روزی میدهیم».
ثوری /میگوید: ﴿ لَا نَسَۡٔلُكَ رِزۡقٗا ﴾، بدین معناست که ما، تو را به طلب روزی مکلف نمیکنیم. ثابت میگوید: هرگاه برای پیامبران، مشکلی پیش میآمد، به سوی نماز روی میآوردند [۱۰۵۱].
زید بن ثابت سمیگوید: رسولخدا صفرمود: «من كانت الدنیا همه فرق الله علیه أمره وجعل فقره بین عینیه ولم یأته من الدنیا إلا ما كتب له ومن كانت الآخرة نیته جمع له أمره وجعل غناه فی قلبه وأتته الدنیا وهی راغمة» [۱۰۵۲]یعنی: «کسی که دنیا، هم و غمش باشد، خدای متعال، کارش را پراکنده مینماید (و وضعیتش را نابسامان میکند) و فقرش را پیش چشمانش قرار میدهد و تنها چیزی از دنیا، نصیب وی میگردد که برایش مقدر شده و هر کس، آخرت را مقصد خویش قرار دهد، خدای متعال، کارش را فراهم میآورد و بینیازیاش را در دلش مینهد و دنیا، خوار و ذلیل وی میگردد و مسخّرش میشود».
اینکه خدای متعال، میفرماید:﴿ وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلتَّقۡوَىٰ ﴾، بدین مفهوم است که عاقبت و فرجام نیک در دنیا و آخرت، یعنی بهشت برین، از آنِ پرهیزگاران میباشد [۱۰۵۳].
ابنمسعود سمیگوید: رسولخدا صبر حصیری خوابید و اثر حصیر، بر پهلویش نمایان شد. زمانی که از خواب برخاست، شروع به محو نمودن اثر حصیر از آن حضرتصنمودم و گفتم: ای رسولخدا! آیا اجازه نمیدهید برای شما بستری پهن کنیم تا بر آن بخوابید؟ فرمود: «ما لی وللدنیا؟ ما أنا والدنیا إلا كراكب سار فی یوم صائف فقال تحت شجرة ثم تركها» [۱۰۵۴]یعنی: «مرا با دنیا چهکار؟ (من، هیچ میل و رغبتی به دنیا ندارم). من، در رابطه با دنیا، همچون سوارکاری هستم که در روزی گرم و تابستانی، زیر درختی استراحت مینماید و(خیلی زود) آن را ترک میکند و میرود».
صحابه شنیز روش رسولخدا صرا در پیش گرفته و از زاهدترین و بیعلاقهترین مردم به دنیا بودند و میل و رغبت بیشماری به آخرت داشتند. آنان، با این دیده به دنیا نگریستند که دنیا، فانی و زودگذر است، و نیز از این زاویه به آخرت نگاه کردند که آخرت، ماندگار و جاویدان میباشد. از اینرو در دنیا برای آخرت خویش زاد و توشه برداشتند و با دیدهی دل به آخرت، نگریستند و چون بهیقین میدانستند که بهزودی از دنیا به آخرت کوچ میکنند، بنابراین خود را برای دنیا در رنج و زحمت نینداختند و برای آخرت خویش، از آن بهره جستند. و همهی اینها به توفیق پروردگار کریم بود. آری! آنان، آنچه را که خدا برایشان پسندید، دوست داشتند و آنچه را که خداوند ﻷبرایشان ناپسند میدانست، ناخوشایند میدانستند. ابنمسعود سبه تابعین فرمود: اعمال شما، از اعمال اصحاب پیامبر صبیشتر است، اما آنان، از شما بهتر بودند؛ چراکه بیش از شما به دنیا بیرغبت بودند و نسبت به شما، رغبت و علاقهی بیشتری به آخرت داشتند. درمیان تابعین، کسانی بودند که بیش از صحابه ش، نماز شب میخواندند و بیش از آنان، روزه میگرفتند و به عبادت و بندگی میپرداختند. اما صحابه شبا وضعیت ایمانی بینظیرشان و زهد و یقینی که داشتند و نیز در توکل و اعتمادشان به خدای متعال، از تابعین، سبقت گرفتند و گوی سبقت را ربودند. بدون تردید، صحابه شزهد و بیرغبتی به دنیا را از رسولخدا صآموختند. چنانچه سه هلال ماه نو، در مدت دو ماه، مشاهده میشد و در این مدت، در هیچیک از خانههای پیامبر اکرم ص، آتشی برای پخت و پز، روشن نمیگردید [۱۰۵۵].
◘ شرحی بر این سخن حسن سکه: «مؤمن، (از زندگی دنیا) زاد و توشه بر میدارد و کافر، فقط بهره میجوید» [۱۰۵۶]. آنگاه این آیه را تلاوت فرمود:
﴿ وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَيۡرَ ٱلزَّادِ ٱلتَّقۡوَىٰ﴾[البقرة: ۱۹۷].
«و توشه برگیرید که بهترین توشه، تقوا و پرهیزگاری است».
این سخن حسن س، فراخوانی به سوی تقوا و پایبندی بر آن است. تقوا، عبارتست از اینکه خدای متعال را بر اساس نور و رهنمود الهی و به امید اجر و پاداشش، عبادت و پرستش نمایی و از معصیت و نافرمانی خدای متعال، دوری و اجتناب کنی و از ترس مجازات خداوند ﻷ، از معصیت، باز آیی و به عبادت و پرستش خداوند متعال، روی بیاوری. مؤمن باید خدای متعال را از صمیم قلبش، دوست بدارد و در عبادت خدای مهربان و امیدواری به بهشت برینی که برای پرهیزگاران، آماده نموده، اخلاص داشته باشد و از خشم و عذاب خداوند، بترسد. تقوا، نتایج و ثمراتی دارد که هر مسلمانی، بدان نیازمند است؛ از جمله:
۱- رهایی از تمام تنگناها و رسیدن رزق و روزی از جایی که بنده، تصورش را هم نمیکند. خدای متعال، میفرماید:
﴿ وَمَن يَتَّقِ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّهُۥ مَخۡرَجٗا٢ وَيَرۡزُقۡهُ مِنۡ حَيۡثُ لَا يَحۡتَسِبُ﴾[الطلاق: ۲-۳]
«هر کس، از خدا بترسد و تقوا پیشه کند، خدا، برای او راه نجاتی (از هر تنگنایی) فراهم میسازد و به او از جایی روزی میرساند که گمانش را نمیکند».
۲- آسان شدن علم مفید و سودمند؛ خدای متعال، میفرماید:
﴿ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۖ وَيُعَلِّمُكُمُ ٱللَّهُ﴾[البقرة: ۲۸۲]
«و از خدا بترسید و خداوند، (آنچه را که به نفع شماست) به شما میآموزد».
۳- برخوردار شدن از نور بصیرت؛ خدای متعال، میفرماید:
﴿ إِن تَتَّقُواْ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّكُمۡ فُرۡقَانٗا ﴾[الأنفال: ۲۹].
«ای مؤمنان! اگر از خدا بترسید (و تقوای الهی پیشه کنید)، خداوند، به شما بینش ویژهای عنایت میکندکه در پرتو آن، حق و باطل را از هم، تشخیص میدهید».
۴- برخورداری از محبت خداوند ﻷ، محبت فرشتگان و مقبولیت در زمین؛ خدای متعال، میفرماید:
﴿ بَلَىٰۚ مَنۡ أَوۡفَىٰ بِعَهۡدِهِۦ وَٱتَّقَىٰ فَإِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُتَّقِينَ٧٦﴾[آل عمران: ۷۶].
«آری! کسی که به عهد و پیمان خود وفا کند و پرهیزگاری پیشه نماید، (محبت و رضایت خداوند را به دست آورده است). همانا خداوند، پرهیزگاران را دوست دارد».
ابوهریره سمیگوید: رسولخدا صفرموده است: «إذا أحب الله العبد قال لجبریل: قد أحببت فلاناً فأحبه، فیحبه جبریل÷ثم ینادی فی أهل السماء: إن الله قد أحب فلاناً فأحبوه، فیحبه أهل السماء ثم یوضع له القبول فی الأرض» [۱۰۵۷]یعنی: «هرگاه خداوند، بندهای را دوست بدارد، به جبرئیل ÷میگوید: من، فلانی را دوست دارم؛ تو نیز او را دوست بدار. بدین ترتیب جبرئیل ÷نیز آن بنده را دوست میدارد و سپس درمیان اهل آسمان، بانگ برمیآورد: خداوند، فلانی را دوست دارد؛ شما هم او را دوست بدارید و بدینترتیب اهل آسمان نیز آن بنده را دوست میدارند و آنگاه مقبولیت و محبت وی، در (قلب اهل) زمین، نهاده میشود».
۵- برخورداری از نصرت و تأیید الهی و رهنمود الهی؛ و این، همان معیتی (همراهى) است که در آیهی ذیل، به آن اشاره شده است:
﴿ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلۡمُتَّقِينَ ﴾[البقرة: ۱۹۴].
«و تقوای الهی پیشه کنید و بدانید که خدا، با پرهیزگاران است».
خدای متعال، با پیامبران و دوستان خویش میباشد و معیتش، شکیبایان و پرهیزگاران را نیز، شامل میشود و مقتضای معیت الهی، این است که خداوند ﻷبندهاش را مورد تأیید خویش قرار میدهد و کمکش میکند و او را محاظفت مینماید؛ چنانچه به موسی و هارون علیهماالسلام فرمود:
﴿ لَا تَخَافَآۖ إِنَّنِي مَعَكُمَآ أَسۡمَعُ وَأَرَىٰ﴾[طه: ۴۶].
«نترسید؛ من، با شما هستم. (حرفهایشان را) میشنوم و (کارهایشان را) میبینم (و ایشان را از کشتن شما باز میدارم)».
نوع دیگر معیت الهی، معیت عام و فراگیر است؛ چنانچه میفرماید:
﴿ وَهُوَ مَعَكُمۡ أَيۡنَ مَا كُنتُمۡ﴾[الحدید: ۴].
«و او، با شماست، هر کجا که باشید».
و نیز میفرماید:
﴿ وَلَا يَسۡتَخۡفُونَ مِنَ ٱللَّهِ وَهُوَ مَعَهُمۡ إِذۡ يُبَيِّتُونَ مَا لَا يَرۡضَىٰ مِنَ ٱلۡقَوۡلِۚ وَكَانَ ٱللَّهُ بِمَا يَعۡمَلُونَ مُحِيطًا ﴾[النساء: ۱۰۸].
«آنان، میتوانند خیانت خود را از مردم، پنهان دارند، ولی نمیتوانند آن را از خدا پنهان کنند؛ چراکه او همیشه با آنان است، (و نیز) بدانگاه که شبانگاهان، پنهانی بر گفتاری که خدا، از آن خشنود نیست، متفق و همدست میگردند. و خداوند، از آنچه انجام میدهند، آگاه است».
معیت عام و فراگیر خدای متعال، چنین ایجاب میکند که بنده، همواره از خدای متعال بترسد و او را به یاد داشته باشد.
۶- گشوده شدن برکات آسمان و زمین؛ خدای متعال، میفرماید:
﴿وَلَوۡ أَنَّ أَهۡلَ ٱلۡقُرَىٰٓ ءَامَنُواْ وَٱتَّقَوۡاْ لَفَتَحۡنَا عَلَيۡهِم بَرَكَٰتٖ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ ﴾[الأعراف: ۹۶].
«اگر مردمان شهرها و آبادیها، ایمان میآوردند و تقوا پیشه میکردند، برکات آسمان و زمین را به روی آنان میگشودیم».
۷- کسی که تقوا پیشه کند، در همین دنیا، مژدهی رستگاریاش به او داده میشود و مورد تعریف و تمجید دیگران قرار میگیرد؛ خدای متعال، میفرماید:
﴿ أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ٦٢ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ٦٣ لَهُمُ ٱلۡبُشۡرَىٰ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَفِي ٱلۡأٓخِرَةِ﴾[یونس: ۶۲-۶۴].
«هان! همانا اولیاء خدا، ترسی بر آنان نیست و غمگین نمیگردند؛ کسانی که ایمان آورده و تقوا پیشه کردهاند. برای آنان، در دنیا (بههنگام مرگ) و در آخرت (در هنگامهی رستاخیز) بشارت (به خوشبختی و نیکبختی) است».
منظور از بُشری، مژده و بشارتی است که خدای متعال، در تعدادی از آیات قرآن، به مؤمنان پرهیزگار داده است؛ رسولخدا صنیز فرموده است: «الرؤیا الصالحة من الله» [۱۰۵۸]یعنی: «خواب خوب، از جانب خداست».
همچنین فرموده است: «لَمْ یَبْقَ مِنَ النُّبُوَّةِ إِلاَّ الْمُبَشِّرَاتُ»یعنی: «از نبوت، چیزی بجز بشارتها، باقی نمانده است». صحابه شپرسیدند: بشارتها، چه هستند؟ فرمود: «الرُّؤْیَا الصَّالِحَةُ» [۱۰۵۹]یعنی: «خوابهای خوب».
ابوذر سمیگوید: به رسولخدا صگفتم: «شخصی، اعمالش را برای خدا انجام میدهد و در همین دنیا، مردم، او را دوست میدارند». فرمود: «تلك عاجل بشری الـمؤمن» [۱۰۶۰]یعنی: «این، بشارت زودرس مؤمن است». از اینرو بسیار مشاهده میکنیم که بسیاری از مؤمنان موفق، در همین دنیا، از سوی دیگران ستوده شدهاند و محبت آنان، در دل مردم افتاده است.
۸- مصون ماندن از دسیسهی دشمنان و بدخواهان، یکی دیگر از نتایج تقوا و خداترسی است؛ خدای متعال، میفرماید:
﴿ وَإِن تَصۡبِرُواْ وَتَتَّقُواْ لَا يَضُرُّكُمۡ كَيۡدُهُمۡ شَيًۡٔاۗ إِنَّ ٱللَّهَ بِمَا يَعۡمَلُونَ مُحِيطٞ﴾[آل عمران: ۱۲۰].
«و اگر شکیبایی نمایید و تقوا پیشه کنید، دسیسه و حیلهگری آنان، به شما هیچ زیانی نمیرساند؛ همانا خداوند، به آنچه انجام میدهند، احاطه دارد».
آری! خدای متعال، بندگانی را که صبر و تقوا پیشه کنند و بر خداوند ﻷتوکل نمایند، از شرّ بدکاران و دسیسهی فاجران، مصون میدارد.
۹- خدای متعال، فرزندان ضعیف و ناتوان افراد پرهیزگار را در حفظ و امان خویش قرار میدهد؛ خدای متعال، میفرماید:
﴿ وَلۡيَخۡشَ ٱلَّذِينَ لَوۡ تَرَكُواْ مِنۡ خَلۡفِهِمۡ ذُرِّيَّةٗ ضِعَٰفًا خَافُواْ عَلَيۡهِمۡ فَلۡيَتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلۡيَقُولُواْ قَوۡلٗا سَدِيدًا٩﴾[النساء: ۹].
«بر مردم لازم است (که بر یتیمان ستم نکنند و) بترسند از اینکه انگار خودشان میمیرند و فرزندان درمانده و ناتوانی از خود، بر جای میگذارند و نگران حال ایشان میباشند (که آیا دیگران، دربارهی آنها چه روا میدارند؟) پس از خدا بترسند و با یتیمان، با متانت و محبت سخن گویند».
این آیه، مسلمانانی را که نگران فرزندان ناتوان خود هستند، به رعایت تقوا، راهنمایی میکند و آنان را بدین نکته رهنمون میسازد که اگر در تمام امور خویش، تقوا پیشه نمایند، خدای متعال، فرزندانشان را در حفظ و امان خویش قرار میدهد. همچنین آیهی مذکور، تهدید و هشدار واضحی است برای کسانی که تقوا پیشه نمیکنند؛ گویا در این آیه، اشارهای است بدین نکته که فرزندان کسانی که تقوا ندارند، ضایع میشوند. آری! آیهی مذکور، بیانگر این مسأله است که تقوای پدران، تأثیر بهسزایی بر تربیت فرزندان دارد و نیکوکاری و شایستگی پدران، مانع از تباهی فرزندانشان میگردد. چنانچه خدای متعال، میفرماید:
﴿ وَأَمَّا ٱلۡجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَٰمَيۡنِ يَتِيمَيۡنِ فِي ٱلۡمَدِينَةِ وَكَانَ تَحۡتَهُۥ كَنزٞ لَّهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَٰلِحٗا ﴾[الکهف: ۸۲].
«و اما آن دیوار (که خضر، آن را بدون مُزد، تعمیر کرد) از آنِ دو کودک یتیم در شهر بود و زیر دیوار، گنجی وجود داشت که متعلق به ایشان بود و پدرشان، مرد صالح و پارسایی بود. پس پروردگار تو خواست که آن دو کودک، به حد بلوغ برسند و گنج خود را به مرحمت پروردگارت، بیرون بیاورند (و بدینسان همه، بدانند که صلاح و پارسایی پدران و مادران، تأثیر بهسزایی در صلاح و خوبی فرزندان دارد)».
آری! آن دو کودک، بدان جهت از لحاظ جانی و مالی، در حفظ و امان خداوند ﻷقرار گرفتند که پدرشان، آدمِ نیک و شایستهای بود [۱۰۶۱].
۹- تقوا و پرهیزگاری، عامل پذیرش اعمالی است که سعادت دنیا و آخرت، به آن وابسته میباشد؛ چنانچه خدای متعال، میفرماید:
﴿ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ ٱللَّهُ مِنَ ٱلۡمُتَّقِينَ ﴾[المائدة: ۲۷].
«خداوند، تنها (اعمال را) از پرهیزگاران میپذیرد».
۱۰- تقوا، سبب نجات از عذاب دنیاست؛ خدای متعال، میفرماید:
﴿ وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيۡنَٰهُمۡ فَٱسۡتَحَبُّواْ ٱلۡعَمَىٰ عَلَى ٱلۡهُدَىٰ فَأَخَذَتۡهُمۡ صَٰعِقَةُ ٱلۡعَذَابِ ٱلۡهُونِ بِمَا كَانُواْ يَكۡسِبُونَ١٧ وَنَجَّيۡنَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ١٨ ﴾[فصلت: ۱۷-۱۸].
«و اما قوم ثمود؛ ما، ایشان را رهنمود کردیم و آنان، کوردلی (و گمراهی) را بر هدایت (و رهنمود الهی) ترجیح دادند؛ از اینرو صاعقهی عذاب خوارکننده، آنان را به سبب کارهایی که میکردند، گرفت. و کسانی را که مؤمن و پرهیزگار بودند، نجات دادیم».
۱۱- تقوا، سبب محو گناهان و رهایی از آتش جهنم است و اجر و پاداش فراوانی به دنبال دارد و شخص پرهیزگار را به درجهی سعادت و رستگاری در بهشت برین، نایل میگرداند؛ خدای متعال، میفرماید:
﴿ وَمَن يَتَّقِ ٱللَّهَ يُكَفِّرۡ عَنۡهُ سَئَِّاتِهِۦ وَيُعۡظِمۡ لَهُۥٓ أَجۡرًا ﴾[الطلاق: ۵].
«هر کس، از خدا بترسد (و تقوای الهی پیشه کند، خداوند)، بدیها و گناهان او را محو میکند و میزداید و پادش وی را بزرگ مینماید».
۱۲- بهشت، نصیب پرهیزگاران میگردد و اصلاً پرهیزگاران، بیش از همه سزاوار بهشتاند و خدای متعال، نعمتهای جاویدان بهشت را برای اهل تقوا و پرهیزگاری، آماده نموده است؛ خدای متعال، میفرماید:
﴿ تِلۡكَ ٱلۡجَنَّةُ ٱلَّتِي نُورِثُ مِنۡ عِبَادِنَا مَن كَانَ تَقِيّٗا٦٣ ﴾[مریم: ۶۳].
«این است بهشتی که ما، آن را به بندگان خود ـ به آن کسانی که پرهیزگار باشند ـ میدهیم».
آری! پرهیزگاران، وارثان بهشتند. آنان، زحمت گام برداشتن به سوی بهشت را هم متحمل نمیشوند؛ بلکه خداوند ﻷآنان را گرامی میدارد و بهشت را به آنها نزدیک میگرداند و آنان را به سوی بهشت، سوق میدهد. چنانچه میفرماید:
﴿وَأُزۡلِفَتِ ٱلۡجَنَّةُ لِلۡمُتَّقِينَ غَيۡرَ بَعِيدٍ٣١﴾[ق: ۳۱]
«و بهشت، به پرهیزگاران، نزدیک گردانیده میشود و فاصلهی چندانی از آنان نخواهد داشت».
همچنین میفرماید:
﴿ يَوۡمَ نَحۡشُرُ ٱلۡمُتَّقِينَ إِلَى ٱلرَّحۡمَٰنِ وَفۡدٗا٨٥ ﴾[مریم: ۸۵].
«روزی که ما، پرهیزگاران را (با تکریم و احترام هرچه تمامتر) همچون گروههایی که نزد شاهان میروند، در پیشگاه خداوند مهربان گرد میآوریم (و آنان را وارد بهشت میکنیم)».
بدینسان حسن بن علی س، مسلمانان را با اشتیاق به اینکه به این نتایج ارزشمند تقوا دست یابند، به تقوا و پرهیزگاری فرا خوانده و فرموده است: «مؤمن، (از زندگی دنیا) زاد و توشه بر میدارد و کافر، فقط بهره میجوید و بس» [۱۰۶۲]. آنگاه این آیه را تلاوت فرمود:
﴿ وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَيۡرَ ٱلزَّادِ ٱلتَّقۡوَىٰ﴾[البقرة: ۱۹۷].
«و توشه برگیرید که بهترین توشه، تقوا و پرهیزگاری است».
[۱۰۲۰] بخاری، شمارهی۶۰۱۸. [۱۰۲۱] مسلم، شمارهی۴۸. [۱۰۲۲] المستدرک (۴/۱۶۷)؛ السلسلة الصحیحة، شمارهی۱۴۸. [۱۰۲۳] مجمع الفوائد (۸/۱۶۵)؛ صحیح الجامع از آلبانی، شمارهی۶۷۶. [۱۰۲۴] بخاری، شمارهی۲۵۶۶. [۱۰۲۵] در حدیث، لفظ فرسن آمده که به معنای سُم میباشد؛ اما در النهایة، به استخوانِ کمگوشت معنا شده است؛ از اینرو بهترین معادل برای فرسن، همان استخوان کمگوشتی است که در غلاف سم قرار دارد. به عبارتی همان بخش غضروفمانند بخش پایینی پاچه که در اصطلاح به آن، پاچک گویند. (مترجم). [۱۰۲۶] موسوعة الآداب الإسلامیة (۱/۲۹۹). [۱۰۲۷] سنن ابنماجة، شمارهی۲۴۹۳؛ نگا: صحیح ابنماجة، شمارهی۲۰۲۲. [۱۰۲۸] بخاری، شمارهی۲۴۶۳. [۱۰۲۹] موسوعة الآداب الإسلامیة (۱/۳۰۱). [۱۰۳۰] نگا: صحیح مسلم، شمارهی۸۶ [۱۰۳۱] بخاری، شمارهی۶۰۱۶. [۱۰۳۲] نور الأبصار، شبلنجی، ص۱۲۱؛ الحسن بن علی، ص۲۸. [۱۰۳۳] نور الأبصار، شبلنجی، ص۱۲۱؛ الحسن بن علی، ص۲۸. [۱۰۳۴] الأخلاق بین الطبع والتطبع، ص۲۲۸. [۱۰۳۵] نگا: زاد المعاد (۲/۴۰۷)، با اندکی تغییر. [۱۰۳۶] الاستقامة (۱/۳۸). [۱۰۳۷] تفسیر ابنکثیر (۲/۴۱)، چاپ دارالحدیث قاهره [۱۰۳۸] تفسیر قرطبی (۶/۴۵). [۱۰۳۹] الأخلاق بین الطبع والتطبع، ص۲۲۹. [۱۰۴۰] تفسیر ابنسعدی، ص۹۱۵. [۱۰۴۱] نور الأبصار، شبلنجی، ص۱۲۱؛ الحسن بن علی، ص۲۸. [۱۰۴۲] اشاره است به اینکه آرزوهایشان، چیزی جز فریب نبود. [۱۰۴۳] نور الأبصار، شبلنجی، ص۱۲۱. [۱۰۴۴] مسلم، شمارهی۲۹۵۸. [۱۰۴۵] مسلم، شمارهی۲۹۵۹. [۱۰۴۶] بخاری، شمارهی۶۵۱۴. [۱۰۴۷] مسلم، شمارهی۱۰۴۷. [۱۰۴۸] معنی الزهد و المقالات و صفة الزاهدین، ص۱۰. [۱۰۴۹] معنی الزهد و المقالات و صفة الزاهدین، ص۱۰. [۱۰۵۰] بخاری، شمارهی۶۴۲۷ [۱۰۵۱] معنی الزهد و المقالات وصفة الزاهدین، ص۱۱. [۱۰۵۲] سنن ابنماجة، شمارهی۴۱۰۵؛ آلبانی /، در صحیح الجامع (شمارهی۶۵۱۰)، این حدیث را صحیح دانسته است. [۱۰۵۳] ففروا إلی الله، ص۶۲، با اندکی دگرگونی. [۱۰۵۴] نگا: سنن ترمذی، شمارهی۲۳۷۷؛ آلبانی /، در صحیح الجامع (شمارهی۵۶۸۸)، این حدیث را صحیح دانسته است. [همچنین ر.ک: سنن ابنماجه، شمارهی۴۱۰۹. (مترجم)] [۱۰۵۵] نگا: بخاری، شمارهی۲۵۶۷؛ مسلم، شمارهی۲۹۷۲. [۱۰۵۶] نور الأبصار، شبلنجی، ص۱۲۱. [۱۰۵۷] مسلم، کتاب البر و الصلة، شمارهی۶۹۳۷. [۱۰۵۸] بخاری، کتاب الرؤیا، شمارهی۶۹۸۶. [۱۰۵۹] بخاری، شمارهی۶۹۹۰. [۱۰۶۰] مسلم، (۴/۲۰۳۴). [۱۰۶۱] نگا: محاسن التأویل، از قاسمی، (۵/۴۷). [۱۰۶۲] نور الأبصار، شبلنجی، ص۱۲۱.
شرایطی که شهادت امیرمؤمنان علی بن ابیطالب سرا به دنبال داشت، شرایط سخت و دشواری بود؛ در آن زمان آتش جنگ با معاویه بن ابیسفیان سبرافروخته بود. در چنین شرایطی، مردم کوفه، با حسن بن علی سبیعت کردند. [سال ۴۰ هجری، برابر با ۶۶۰ میلادی]. از اینرو حسن بن علی سفرصت چندانی برای ایجاد دگرگونی و تحول در ساختار اداری حکومت و یا تغییر کارگزاران، نداشت. بنابراین کارگزاران پدرش را بر مسؤولیتهایی که داشتند، اِبقا نمود و فقط، والی و کارگزار کوفه را تغییر داد و به جای هانی بن نخعی، مغیره بن نوفل را به عنوان کارگزار کوفه تعیین نمود [۱۰۶۳]. البته این جایگزینی، زمانی روی داد که به سوی معاویه سحرکت کرد. بر مدائن نیز سعد بن مسعود ثقفی، گماشته شد؛ [۱۰۶۴]وی، پیشتر کارگزار علی بن ابیطالب سدر مدینه بود [۱۰۶۵]. البته حسن س، تا پایان خلافت خویش و صلح و سازش با معاویه س، در مسؤولیتهای اداری، از سعد، کار گرفت. در مورد بصره، در برخی از روایات آمده است که عبدالله بن عباس س، از سوی علی بن ابیطالب س، والی و کارگزار بصره بود و تا پایان خلافت حسن س، این مسؤولیت را بر عهده داشت و چون حسن و معاویه بصلح نمودند، عبدالله س، از سیاست کناره گرفت و رهسپار مکه شد [۱۰۶۶]تا وقتش را صرف علم و تعلیم نماید. ولایت فارس نیز در دست زیاد بن ابیسفیان سبود [۱۰۶۷]. علی س، وی را برای سرکوب آشوبگران، به آنجا فرستاده بود و چون بر آنان، پیروز شد، علی ساو را به عنوان کارگزار آنجا تعیین نمود. وی، این مسؤولیت را تا انعقاد صلح حسن و معاویه ببر عهده داشت [۱۰۶۸]. حسن سهمچنین سایر کسانی را که در ساختار حکومتی پدر بزرگوارش، کار میکردند، ابقا نمود؛ چنانچه عبدالله بن ابیرافع را به عنوان کاتب و منشی، [۱۰۶۹]و شریح بن حارث را به عنوان قاضی کوفه، [۱۰۷۰]و معقل بن قیس ریاحی را به عنوان پاسبان و مسؤول امنیت (رییس پلیس) بر سِمَتها و مسؤولیتهای پیشینشان، نگاه داشت. یکی از مهمترین شخصیتهای پیرامون حسن سدر دوران خلافتش، برادر بزرگوارش، حسین بن علی سبود. بنده، در کتابی مستقل، به شرح حال حسین بن علی سو تحلیل وقایع زندگانی وی خواهم پرداخت. از دیگر اطرافیان حسن سدر دوران خلافتش، میتوان به قیس بن سعد بن عبادهی خزرجی، عبیدالله بن عباس بن عبدالمطلب هاشمی و عبدالله بن جعفر بن ابیطالب هاشمی اشاره کرد. اینک به شرح حال این سه شخصیت بزرگوار میپردازیم:
[۱۰۶۳] نگا: التبیین فی أنساب القرشیین، ص۸۰-۸۱. تاریخ خلیفة بن خیاط. [۱۰۶۴] أنساب الأشراف (۵/۲۱۴)؛ نهایة الأرب (۲/۲۶۶). [۱۰۶۵] التاریخ الکبیر، از بخاری (۴/۵۰). [۱۰۶۶] الحلة السیراء از قضاعی، بهنقل از الحسن بن علی، ص۸۶. [۱۰۶۷] الحسن بن علی، ص۸۶. [۱۰۶۸] مروج الذهب (۳/۱۵). [۱۰۶۹] محاضرة الأبرار، از ابنالعربی (۱/۶۶). [۱۰۷۰] مختصر التاریخ، از کمازرونی، ص۸۰.
او، قیس بن سعد بن عباده بن دلیم بن حارثة بن ابیخزیمه بن ثعلبه بن طریف بن خزرج بن ساعده بن کعب، ابوعبدالله، رییس خزرج و فرزند آقایشان ابوثابت انصاری خزرجی ساعدی است که هم خود، از اصحاب پیامبر اکرم صمیباشد و هم پدرش [۱۰۷۱]. وی، از اصحاب بافضیلت و یکی از چهرههای برجسته و نامدار عرب بهشمار میرفت و در زمینههای جنگی و نظامی، چیره دست، صاحبنظر و دلاور بود و بزرگ بلامنازع طایفهاش محسوب میشد [۱۰۷۲]. وی، تعدادی حدیث از رسولخدا صروایت نموده است؛ چنانچه ابیلیلی میگوید: سهل بن حنیف و قیس بن سعد، در قادسیه نشسته بودند. در این اثنا جنازهای را از آنجا عبور دادند؛ آن دو، برخاستند. به آنها گفته شد: وی، از اهل ذمه [۱۰۷۳]است. این، جنازهی یک یهودی است. گفتند: جنازهای را از مقابل رسولخدا صرد کردند؛ آن حضرت صبرخاست، به ایشان گفته شد: این جنازهی یهودی است. فرمود: «آیا آدم نیست؟» [۱۰۷۴]در این حدیث به حرمت انسان اشاره شده است؛ به عبارتی بدین نکته اشاره شده که باید انسان را از آن جهت که انسان است، گرامی داشت.
ابوعمار میگوید: از قیس بن سعد سروایت شده که رسولخدا صقبل از فرض شدن روزهی رمضان، به ما دستور داد که روز عاشورا را روزه بگیریم و چون روزهی رمضان فرض شد، نه ما را به روزهی عاشورا دستور داد و نه ما را از آن نهی نمود. و ما، همچنان آن روز را روزه میگرفتیم [۱۰۷۵].
محمد بن شرحبیل از قیس بن سعد سروایت نموده که گفته است: رسولخدا صنزدمان آمد و ما، برایش آبی فراهم آوردیم؛ آن حضرت صغسل نمود. سپس برایش ملافهای رنگی [۱۰۷۶]آوردیم. وی، آن را به دور خویش پیچید. گویا همینک به اثر آن بر چین و چروک شکمش نگاه میکنم [۱۰۷۷].
کسانی همچون: انس، ثعلبه بن ابیمالک، ابومیسره، عبدالرحمن بن ابیلیلی، عروه، [۱۰۷۸]عبدالله بن مالک جیشانی، ابوعمار همدانی، میمون بن ابیشبیب، عریب بن حُمید همدانی و ولید بن عبده و عدهای دیگر، از او روایت نمودهاند [۱۰۷۹]. قیس بن سعد سدر کوفه، شام و مصر، به روایت حدیث پرداخته است [۱۰۸۰].
قیس، شخصی تنومند، زیبا و بلندقامت بود و چون بر الاغ سوار میشد، پاهایش به زمین کشیده میشد [۱۰۸۱]. مادرش، فکیهه بنت عبید بن دلیم بود؛ پدر و مادرش، با هم نسبت خویشاوندی داشتند و دخترعمو پسرعمو بودند [۱۰۸۲]. وی، در کنار رسولخدا ص، موقعیت محافظ برای فرمانده را داشت و در برخی از غزوات و جنگها، پرچمدار اسلام بود و در پارهای از موارد، مأمور جمعآوری زکات گردید [۱۰۸۳]و با رسول اکرم صدر موقعیتها و صحنههای مختلف، همراه بود [۱۰۸۴].
قیس سدر تعدادی از سرایا، [۱۰۸۵]حاضر گردید؛ از جمله:
[۱۰۷۱] سیر أعلام النبلاء (۳/۱۰۲). [۱۰۷۲] أسد الغابة (۴/۴۵۰). [۱۰۷۳] اهل ذمه، به یهود و نصاری و مجوسیانی گفته میشود که در ازای پرداخت جزیه، در پناه مسلمانان قرار میگیرند. [۱۰۷۴] نگا: بخاری، شمارهی۱۳۱۲. [۱۰۷۵] مسند احمد (۳/۴۲۲). [۱۰۷۶] در روایت، به جای واژهی رنگی، ورسی آمده است؛ ورس، گیاهی است کنجدمانند که پوست دانهاش، قرمز میباشد و در رنگرزی بهکار میرود. (مترجم). [۱۰۷۷] تاریخ دمشق. [۱۰۷۸] الإصابة (۵/۳۶۱). [۱۰۷۹] سیر أعلام النبلاء (۳/۱۰۲). [۱۰۸۰] همان (۳/۱۰۲). [۱۰۸۱] الإصابة (۵/۳۶۰). [۱۰۸۲] همان (۵/۳۶۰). [۱۰۸۳] البدایة والنهایة (۱۱/۳۵۴). [۱۰۸۴] نگا: الإصابة (۵/۳۶۰). [۱۰۸۵] سرایا، جمع سریه است و به آن دسته از جنگهای مسلمانان گفته میشود که شخص رسول اکرمصدر آن حضور نداشته است.
اعزام لشکر ابوعبیده سبه سیفالبحر، تداوم استراژی نظامی رسول اکرم صبرای ناتوان کردن قریش و تنگ نمودن حلقهی محاصرهی اقتصادی بر قریشیان بود. از اینرو ابوعبیده سرا به همراه سیصد سوارکار به ساحل دریا گسیل داشت تا برای شبیخون به کاروان تجارتی قریش، کمین کنند. درمیانهی راه، زاد و توشهی لشکر، تمام شد. ابوعبیده سدستور داد که یکایک افراد لشکر، آنچه را که دارند، جمع کنند؛ بدینترتیب مقداری خرما جمعآوری شد. ابوعبیده س، این مقدار خرما را جیرهبندی کرد. بهگونهای که روزانه اندکی خرما به هر یک از افراد لشکر میرسید. سرانجام سهم روزانهی هر یک از لشکریان، یک دانه خرما در روز گردید. حالت سخت و دشواری پیش آمد، اما لشکریان، این وضعیت بحرانی را درک کردند و با آمادگی تمام و بدون آزردگی و بیتابی، با فرماندهی خویش در این زمینه همکاری نمودند؛ چنانچه تا آنجا که امکان داشت، بیشترین زمان ممکن را با یک خرما، سپری میکردند [۱۰۸۶].
جابر سکه در این لشکر حضور داشته است، میگوید: «ما، آنچنان به دانهی خرما، مک میزدیم که کودک، پستان مادرش را میمکد و بدینسان روزمان را به شب میرساندیم» [۱۰۸۷].
وهب بن کیسان، از جابر سپرسید: یک دانه خرما، چه فایدهای دارد؟ پاسخ داد: وقتی به فایدهاش پی بردیم و نبودِ همان یک خرما را احساس کردیم که بهکلی تمام شد [۱۰۸۸]. از اینرو لشکریان، ناگزیر به خوردن برگهای درختان شدند.
جابر سمیگوید: «با چوبدستی، به درختان میزدیم و سپس برگهایی را که میافتاد، با آب، خیس میکردیم و آنگاه میخوردیم» [۱۰۸۹]. از اینرو سریهی فوق، به سریهی خبط [۱۰۹۰]نیز نامگذاری شده است. پیشامد مذکور، قیس بن سعد بن عباده سرا که یکی از افراد این لشکر بود، متأثر کرد. از اینرو سه شتر برای لشکریان نحر کرد و دوباره سه شتر دیگر هم کشت؛ و چون برای بار سوم این کار را کرد، ابوعبیده ساو را منع نمود [۱۰۹۱].
در تاریخ ابنعساکر، ماجرای سخاوت قیس بن سعد سبهتفصیل آمده است. داود بن قیس و ابراهیم بن محمد انصاری و خارجه بن حارث، گویند: ابوعبیده سبا لشکری مرکب از سیصد تن از مهاجران و انصار ش، به ساحل دریا گسیل شد. این لشکر، با گرسنگی شدیدی مواجه گردید. قیس بن سعد سگفت: چه کسی شترش را در ازای خرما به من میفروشد؟ اگر کسی حاضر به چنین معاملهای است، شتر را اینجا به من بدهد، من هم در مدینه خرمایش را خواهم داد. قیس، به شخصی از جهینه گفت: «یک شتر را در قبال شصت صاع خرمایی که در مدینه به تو خواهم داد، به من بفروش». آن شخص، گفت: «به خدا سوگند که من، تو را نمیشناسم. تو، کیستی؟» پاسخ داد: «من، فرزند سعد بن عباده بن دلیم هستم». سرانجام قیس س، پنج نفر شتر در ازای شصت صاع خرما برای هر شتر، از آن جهنی خریداری نمود. البته آن بادیهنشین، شرط کرد که قیس س، از خرماهای خشک آل دلیم به او بدهد. قیس سهم پذیرفت و گفت: «هر کس را که میخواهی، گواه بگیر». از آن جمله، عمر بن خطاب سبود. اما عمر سفرمود: «من، برای این منظور، گواه نمیشوم؛ قیس، در حالی قرض میکند که هیچ مالی ندارد؛ هر چه هست، از پدرش میباشد». شخصِ جهنی گفت: به خدا سوگند، سعد سحتماً چند صاع خرما را میپردازد و بدهی فرزندش را ادا میکند. چراکه من، او را شخص شریف و نیکی میدانم. خلاصه اینکه قیس سشترها را خریداری کرد و در سه مرحله، آنها را برای لشکریان، کشت تا اینکه روز چهارم، فرماندهی لشکر، او را از این کار باز داشت و گفت: «تو، در حالی میخواهی به عهد خویش وفا کنی که هیچ مال و ثروتی نداری» [۱۰۹۲].
در روایتی آمده است: ابوعبیده سبه همراه عمر سنزد قیس سآمد و گفت: «تو با آنکه هیچ مالی نداری، میخواهی به پیمانت، وفا کنی، اما من، تو را از این کار منع میکنم». قیس سپاسخ داد: «ای اباعبیده! مگر تو، ابوثابت را نمیبینی که بدهیهای مردم را پرداخت میکند و به بینوایان کمک مینماید؛ لذا چگونه امکان دارد چند صاع خرمایی را که بهخاطر مجاهدان راه خدا، بدهکار شدهام، پرداخت نکند؟» چیزی نمانده بود که ابوعبیده سقانع شود، اما عمر سهمچنان بر منع قیس سپافشاری کرد و بدینترتیب ابوعبیده س، قیس سرا از خریداری و کشتن شترها منع نمود. از شترهایی که قیس سخریده بود، دو شتر، باقی ماند. وی، آن دو شتر را با خود به مدینه برد. سعد سبه فرزندش گفت: «هنگام گرسنگی مجاهدان، چه کردی؟» قیس سدر پاسخ گفت: «چند شتر، نحر کردم». فرمود: «کار خوبی کردی» و آنگاه پرسید: «سپس چه کردی؟» جواب داد: «باز هم چند شتر کشتم». گفت: «کار خوبی نمودی، سپس چه کاری انجام دادی؟» قیس سگفت: «چند شتر دیگر کشتم». فرمود: «کار خوبی کردی، آنگاه چهکار نمودی؟» پاسخ داد: «از این کار، منع شدم». سعد سپرسید: «چه کسی، تو را از این کار باز داشت؟» گفت: «فرماندهی لشکر، ابوعبیده س». سؤال نمود: «چرا؟» پاسخ داد: « او، بر این باور بود که من، از خودم، هیچ ندارم و همه، مال پدرم هست. البته من، به او گفتم که پدرم، بدهی بدهکاران را میپردازد و به بینوایان کمک میکند و به گرسنگان، غذا میدهد، بنابراین امکان ندارد بدهی مرا نپردازد.» فرمود: «پس چهار باغ، از آن توست؛ کوچکترین و ارزانترین آنها، بیش از پنجاه وسق، ارزش دارد [۱۰۹۳]. آن بادیهنشین، همراه قیس سبه مدینه آمد و قیس، بدهیاش را به او پرداخت نمود و به او سواری و لباس داد.
در این ماجرا، درسها و آموزههای بسیاری وجود دارد؛ از جمله:
[الف] ضرورت صبر و شکیبایی برای دعوتگران؛ چراکه آنها، در مسیر دعوت، با مشکلات زیادی روبرو میشوند.
[ب] اهمیت تربیت فرزندان بر سخاوت و بخشندگی، جوانمردی و سایر ارزشهای اخلاقی؛ چنانچه سعد سدر مورد فرزندش قیس سچنین رویکردی داشت و برای آنکه او را به ادامهی راهِ جوانمردی و بخشندگی تشویق نماید، اموال بسیاری به او داد.
[ج] اهمیت وجود مال خوب برای بندهی خوب و نیکوکار؛ چراکه اگر سعد سمال و ثروت زیادی نداشت، فرزندش قیس سنمیتوانست در حل بحران گرسنگی لشکر اسلام، نقشی داشته باشد.
[د] قیس بن سعد سمیگفت: «بارخدایا! به من بزرگی و ستودگی، عنایت فرما و هیچ بزرگی و شرافتی وجود ندارد، مگر به جوانمردی و بخشندگی و نیز نمیتوان بخشندگی کرد مگر با داشتن مال و ثروت».
[۱۰۸۶] السرایا والبعوث النبویة، ص۱۱۸. [۱۰۸۷] شرح النووی علی صحیح مسلم (۱۳/۸۴). [۱۰۸۸] فتحالباری (۸/۷۷). [۱۰۸۹] شرح النووی علی صحیح مسلم (۱۳/۸۴) [۱۰۹۰] خبط، به معنای تکاندن درخت با چوبدستی است و به برگهایی که میافتد، خبط گویند. [۱۰۹۱] فتح الباری (۸/۷۸). [۱۰۹۲] نگا: تاریخ ابنعساکر (۵۲/۲۸۰) [۱۰۹۳] همان.
رسولخدا صبدون آنکه احرام ببندد، در حالی وارد مکه شد که عمامهی سیاهی بر سر داشت [۱۰۹۴]. پیامبر اکرم صهنگام ورود به مکه، بهقصد تواضع و فروتنی برای الله ﻷ، سرش را آنچنان پایین انداخته بود که چانهاش به پالان مرکبش نزدیک شده بود. رسول اکرم صدر آن هنگام سورهی فتح را تلاوت مینمود، [۱۰۹۵]با این احساس که خدای متعال، نعمت بزرگی به او عنایت نموده و فتح و پیروزی و نیز آمرزش گناهان را نصیبش کرده است. پیامبر اکرم صپس از ورود به قلبِ شبهجزیرهی عربستان و مرکز معنوی و سیاسی آن، تمام پرچمها و نمادهای عدل و عدالت و نیز تواضع و فروتنی را برافراشت. چنانچه با وجود آنکه تعدادی زیادی از جوانان و نوجوانان بنیهاشم و اشراف قریش، در اطراف وی بودند، اسامه بن زید سرا پشت سر خویش بر مرکبش سوار نمود؛ [۱۰۹۶]حال آنکه اسامه س، فرزندِ غلام آزادشدهاش بود. ورود رسولخدا صبه مکه (فتح مکه)، بامداد روز جمعه، ۲۰ رمضان سال ۸ هجری، روی داد. عروه بن زبیر سضمن بیان ماجرای فتح مکه میگوید: سعد بن عباده سگفت: «ای ابوسفیان! امروز، روز جنگ و کشتار است. امروز، کعبه، مباح میگردد».
زمانی که ابوسفیان ساین سخن سعد سرا به اطلاع رسول اکرم صرسانید، آن حضرت صفرمود: «هَذَا یَوْمٌ یُعَظِّمُ اللَّهُ فِیهِ الْكَعْبَةَ، وَیَوْمٌ تُكْسَى فِیهِ الْكَعْبَةُ»یعنی: «امروز، روزی است که خداوند، کعبه را به عظمت میرساند و روزی است که کعبه، پوشانیده میشود» [۱۰۹۷].
آنجا بود که رسول اکرم صپرچم را از سعد بن عباده سگرفت و آن را به فرزندش، قیس سداد. این عملکرد رسولخدا صبسیار حکیمانه بود. زیرا با آنکه حکمت را در گرفتن پرچم از سعد بن عباده سدید، اما آن را از یک انصاری نگرفت و به یک مهاجر نداد و طوری عمل نکرد که باعث دلخوری و تحریک انصار سگردد؛ بلکه آن را از یک انصاری گرفت و به انصاری دیگری که فرزند پرچمدار نخست بود، تحویل داد. و این، در نهاد انسان است که دوست ندارد هیچکس جز فرزندش، از او برتر باشد [۱۰۹۸]. در این ماجرا، حکمت رسولخدا صدر زمینهی چگونگی تصحیح اشتباهات و نیز نحوهی تعامل با روح و روان افراد، نمایان میگردد. چنانچه اشتباه سعد سرا رفع نمود و در عین حال، طوری عمل نکرد که باعث دلخوری وی شود. بلکه پرچم را از او گرفت و به پسرش قیس سداد.
[۱۰۹۴] نگا: مسلم، شمارهی۱۳۵۸. [۱۰۹۵] نگا: بخاری، شمارهی۴۲۸۱. [۱۰۹۶] نگا: بخاری، شمارهی۴۲۸۹. [۱۰۹۷] بخاری، شمارهی۴۲۸۰. [۱۰۹۸] قیادة الرسولصالسیاسیة والعسکریة، ص۱۹۶.
قیس بن سعد بن عباده و ابوبکر صدیق ش، پیوند خویشاوندی محکمی با هم داشتند. چنانچه قیس سبا خواهر ابوبکر صدیق سیعنی قریبه بنت ابیعتیق، ازدواج کرد [۱۰۹۹].
زمانی که سعد بن عباده سوفات نمود، همسرش، باردار بود و هنوز علایم بارداری وی، نمایان نشده بود. سعد سپیش از وفاتش، اموال خود را هنگام خروج از مدینه، میان فرزندان خویش تقسیم کرده بود. از اینرو ابوبکر و عمر ببا قیس سصحبت کردند و از وی خواستند دوباره به تقسیم اموال پدرش بپردازد تا حق آن کودک نیز ضایع نگردد. قیس سپاسخ داد: سهم من، از نوزاد باشد؛ من، کاری را که پدرم کرده، تغییر نمیدهم و آن را بیهیچ کم و کاستی، اجرا میکنم. گفتنی است: این گزارش تاریخی، از طریق راویان ثقه و مورد اعتماد، نقل شده است [۱۱۰۰].
این روایت صحیح، بیاساس بودن روایتی را نشان میدهد که به رییس انصار سعد بن عباده سنسبت داده شده و به طرح این دروغ پرداخته که وی، در صدد تفرقهافکنی درمیان مسلمانان بوده است! همان روایت بیاساسی که در آن آمده است: سعد، در جریان سقیفهی بنیساعده گفت: «با شما بیعت نمیکنم و تا تیر در تیردان دارم، با شما میجنگم و سرنیزهام را به خونتان آغشته میکنم و در مقابل شما شمشیر میزنم!» چه دروغی بزرگتر از اینکه سعد سچنین گفته باشد یا از جماعت مسلمانان جدا شده باشد؟! گرچه این روایت، در تاریخ طبری آمده، اما باید دانست که این روایت، باطل و بیریشه است؛ چراکه راویش (لوط بن یحیی ابومخنف) شخص گمراهی بوده که ذهبی /دربارهاش گفته: «راوی دروغپرداز و غیرقابل اعتمادی است» [۱۱۰۱]ذهبی /دربارهی این روایت چنین گفته است: «اسنادش، آنگونه است که میبینید» [۱۱۰۲]گذشته از آنکه اسناد این روایت در نهایت ضعف قرار دارد، با سیره و پیشینهی سعد بن عباده سو فضایل وی و همچنین روایات صحیحی که بیانگر بیعت او با ابوبکر سمیباشد، هیچ سازگاری و تطابقی نمییابد [۱۱۰۳].
روایت دیگری که بهشدت ضعیف است، به طرح این نکته پرداخته که سعد س، تا دوران خلافت عمر سزنده مانده است. در این روایت آمده است: زمانی که عمر س، زمام امور را به دست گرفت، سعد سرا دید و بگومگویی میان آندو، رد و بدل شد. در اثنای این بگومگو، سعد سگفت: من، همجواری تو را ناخوشایند میدانم. عمر سدر پاسخ سعد سگفت: کسی که همجواری ما، برایش ناخوشایند باشد، از اینجا، نقل مکان میکند. از اینرو مدت زیادی نگذشت که سعد سبه شام، نقل مکان کرد و در حوران درگذشت [۱۱۰۴].
روایات صحیح، بیانگر این است که سعد بن عباده سدر دوران خلافت ابوبکر صدیق سوفات نموده است. چنانچه سعد بن عباده سپس از پایان گفتگوهایی که در سقیفهی بنیساعده جریان یافت، با ابوبکر سبیعت کرد و از موضع نخستش که مدعی خلافت بود، عقب نشست. بشیر بن سعد انصاری س(پسرعموی سعد بن عباده س) نخستین کسی بود که با ابوبکر صدیق سبیعت نمود. هیچ روایت صحیحی وجود ندارد که مطابق پندار برخی از تاریخ نگاران، بیانگر بروز بحران یا اختلاف کوچک و بزرگی درمیان صحابه در سقیفهی بنیساعده باشد و نشان دهد که حتی یک نفر از صحابه در امر خلافت طمع ورزیده است. آنگونه که روایات صحیح نشان میدهد، اخوت اسلامی، همانند گذشته و بلکه بیش از آن تداوم یافت. گستاخی در دروغبافی بر صحابه شبه حدی رسیده که برخی میگویند: آنچه درمیان ابوبکر، عمر و ابوعبیده در سقیفهی بنیساعده گذشت، با هماهنگی، زد و بند و برنامهی قبلی آنان بوده است تا خلافت را پس از وفات رسولخدا صدر چنگ خویش آورند! [۱۱۰۵]قطعاً ابوبکر، عمر و ابوعبیده سآنقدر خداترس و تقواپیشه بودهاند که امکان ندارد از آنان چنین چیزی سر زده باشد.
برخی از تاریخ نگاران کوشیدهاند تا از سعد بن عباده سچنان تصویری ارائه دهند که گویا برای رسیدن به مسند خلافت، با حرص و آزِ تمام، با مهاجران رقابت میکرده و به قصد دستیابی به هدفش از هیچ نقشه و راهی برای تفرقهافکنی درمیان مسلمانان فروگذار نبوده است! اگر به پیشینه و گذشتهی سعد بن عباده سبازگردیم و آن را مورد مطالعه قرار دهیم، او را در چنان صحنههایی به همراه رسول خدا صمیبینیم که بهطور قطع اعتراف میکنیم: او، از آن دسته بندگان برگزیدهی خداست که با علم و عملشان در پی دنیا نبودند. سعد سپیشاهنگ و بزرگ جماعتی بود که در پیمان دوم عقبه با رسولخدا صبیعت نمودند؛ کفار قریش، او را در نزدیکی مکه دستگیر کردند، دستانش را به گردنش بستند و او را اسیر و دربند به مکه بردند؛ اما جبیر بن مطعم بن عدی، سعد سرا از بند اسارت رهانید. سعد بن عباده سدر غزوهی بدر حضور یافت [۱۱۰۶]و به مقام و منزلت بدریان در پیشگاه خداوند متعال مشرف گردید. وی، زادهی خانهای بود که رسولخدا صدربارهاش به سخاوت و بخشندگی گواهی داده است.. سعد بن عباده و سعد بن معاذ باز افراد قابل اعتماد، نزد رسولخدا صبودند؛ رسولخدا صدر جنگ خندق، با سعد بن عباده و سعد بن معاذ بمشورت کرد که آیا ثلث (یکسوم) محصول خرمای مدینه را به عیینه بن حصن بدهد تا از همراهی با احزابی که برای جنگ با مسلمانان گرد آمده بودند، سر باز زند؟ واکنش سعد بن عباده و سعد بن معاذ در قبال این نظرخواهی رسولخدا صبرگرفته از ایمانی عمیق و جانفشانی بزرگی بود [۱۱۰۷]. نقش سعد بن عباده سدر صحنههای مختلف دوران رسولخدا صکاملاً مشهود و هویداست. پیشینهی درخشان وی در خدمت به اسلام و همراهی صادقانه با رسولخدا صبه حدی است که گذشته از عدم وجود روایت صحیحی مبنی بر موضع نادرست وی در سقیفهی بنیساعده، اصلاً امکان ندارد که کسی چون سعد بن عباده سبا چنین گذشتهای بخواهد در گردهمایی سقیفه، عصبیت جاهلی را احیا کند تا از طریق تفرقهافکنی درمیان مسلمانان، به پُست خلافت دست یابد. متأسفانه برخی روایات دروغین، به این شایعه دامن زده که سعد سپس از آنکه ابوبکر سبه خلافت رسید، با جماعت مسلمانان نماز نمیخواند، حج نمیگزارد و بکلی از جماعت مسلمانان بُرید و جدا شد! [۱۱۰۸]بدون تردید اینها، روایتهای دروغینی است که پذیرفتنی نمیباشد؛ چراکه از روایات صحیح ثابت میشود که سعد بن عباده سبا ابوبکر صدیق سبیعت نموده است؛ ابوبکر سدر سقیفهی بنیساعده، فضایل انصار را برشمرد و فرمودهی رسولخدا صرا یادآوری کرد که (اگر همهی مردم، راهی را در پیش بگیرند و انصار، راه دیگری را، من، آن راهی را میپیمایم که انصار در پیش گرفتهاند). ابوبکر سپس از بیان فضایل انصار سدر گفتاری صریح و مستدل، فرمودهی رسولخدا صرا به یاد سعد بن عباده سانداخت و به او رو کرد و گفت: «ای سعد! تو خود میدانی و نشسته بودی که رسولخدا صفرمود: «قریش، والیان و زمامداران امر خلافت هستند؛ بهترین مردم از بهترینشان تبعیت میکند و بدترین و تبهکارترین مردم نیز پیرو تبهکاران قریشی میباشد». سعد سضمن تأیید گفتههای ابوبکر سگفت: «راست میگویی؛ شما امیر هستید و ما، وزیر». لذا تمام مردم و از جمله سعد سبا ابوبکر سبیعت کردند [۱۱۰۹]. کاملاً ثابت و معلوم است که تمام انصار سدر مورد بیعت با ابوبکر ساجماع نمودند و همگی با وی بیعت کردند. بنابراین معنا ندارد که همواره به روایاتی دروغین درآویزیم؛ چراکه چنین چیزی، اصلاً واقعیت ندارد که بزرگ انصار (سعد بن عباده س) خواسته باشد درمیان مسلمانان تفرقه بیفکند. قطعاً پذیرش چنین دروغی به معنای انکار پیشینهای است که سعد سدر زمینهی جهاد و نصرت و یاری مهاجران دارد.
سعد سدر وصیت فرزندش فرموده است: «ای فرزندم! تو را وصیتی میکنم؛ حتماً به وصیت من، عمل کن. چراکه اگر آن را رعایت نکنی و ضایعش نمایی، دیگر سفارشهای مرا بهطریق اولی، ضایع خواهی کرد. تو را وصیت میکنم که چون وضو میگیری، وضوی کاملی بگیری و هنگامی که به نماز میایستی، آنگونه نماز بخوانی که میخواهی با دنیا وداع کنی و این، آخرین نماز توست. (تو را وصیت میکنم که) از مردم ناامید باشی (و به آنچه دارند، چشم ندوزی) و همین، توانگری و بینیازی است. تو را از عرض نیاز به مردم، برحذر میدارم؛ چراکه این، فقر واقعی است. تو را از هر چیزی که از آن عذرخواهی میشود، نهی میکنم» [۱۱۱۰].
[۱۰۹۹] نگا: البدایة والنهایة (۱۱/۳۵۵). [۱۱۰۰] الإستیعاب (۳/۱۲۸۹)؛ ابنعبدالبر، این روایت را صحیح دانسته است. [۱۱۰۱] میزان الإعتدال فی نقد الرجال (۳/۲۹۹۲)؛ نگاه کنید به: مرویات أبیمخنف فی تاریخ الطبری، نوشتهی دکتر یحیی یحیی، ص۴۵و۴۶ [۱۱۰۲] سیر أعلام النبلاء (۱/۲۷۷) [۱۱۰۳] الأنصار فی العصر الراشدی، ص۱۰۲و۱۰۳. [۱۱۰۴] نگا: مرویات أبیمخنف فی تاریخ الطبری، ص۴۵و۴۶. [۱۱۰۵] إستخلاف أبیبکر، ص۵۰. [۱۱۰۶] الإستیعاب فی معرفة الأصحاب (۲/۵۹۴). [۱۱۰۷] الخلافة والخلفاء الراشدون، ص۴۸ – عیینه بن حصن، سرکردهی جمعی از قبیلهی فزاره بود که با هزار شتر برای جنگ با مسلمانان در جنگ خندق با دیگر احزاب کفر، هماهنگ شده بود. رسولخداصبا سعد بن معاذ و سعد بن عباده بمشورت کرد تا با دادن ثلث خرمای مدینه به عیینه بن حصن، او را از همراهی با احزاب، منصرف کند. هر دو سعد در پاسخ نظرخواهی رسولخداصگفتند: اگر این، فرمان خدا است که اجرایش کنید و اگر رأی خودتان میباشد، ما پیشنهاد میکنیم که چیزی به ایشان ندهیم. نگاه کنید به: طبقات ابنسعد، ترجمهی محمود مهدوی دامغانی، ج۲/ص۹۰، نشر نو(۱۳۶۹)[مترجم]. [۱۱۰۸] الخلافة والخلفاء الراشدون، ص۴۹. [۱۱۰۹] الأنصار فی العصر الراشدی، ص۱۰۲. [۱۱۱۰] نگا: تاریخ ابنعساکر (۲۲/۱۸۱).
زمانی که عثمان سبه شهادت رسید، محمد بن ابیحذیفه، حکومت مصر را غصب کرده بود. پس از شهادت عثمان س، علی س، کاری به کار محمد بن ابوحذیفه نگرفت؛ از اینرو محمد بن ابوحذیفه، مدتزمان اندکی بر مصر حکم راند تا اینکه معاویه سلشکری به سوی مصر اعزام نمود. این لشکر، بر محمد بن ابوحذیفه، ظفر یافت و محمد بن ابوحذیفه، دستگیر شد و سپس زندانی گردید و به قتل رسید [۱۱۱۱]. البته گفته میشود که علی س، محمد بن ابوحذیفه را به عنوان زمامدار مصر تعیین نکرد؛ بلکه او را به حال خویش رها نمود و چون محمد بن ابوحذیفه، کشته شد، علی س، قیس بن سعد انصاری سرا به عنوان زمامدار، بر مصر گماشت [۱۱۱۲]و به او فرمود: «به مصر برو که من، ولایت آنجا را به تو واگذار کردم. حرکت کن و افراد قابل اعتماد را با خویش همراه نما؛ میتوانی کسانی را که دوست داری، با خود همراه کنی تا آنکه به مصر برسی. تعدادی سرباز نیز با خود داشته باش که این کار، دشمنت را میترساند و مایهی دلگرمی دوستانت میگردد. ان شاء الله زمانی که به مصر رسیدی، به نیکان، نیکی کن و بر آشوبگران، سخت بگیر و با همگان اعم از عام و خاص، برخورد نرمی داشته باش؛ چراکه ملاطفت و نرمی، دیگران را ممنون میکند» [۱۱۱۳].
فراست و هشیاری قیس سدر بسیاری از موارد، نمایان شده است؛ چنانچه زمانی که وی، رهسپار مصر گردید، عدهای در مصر، از شهادت عثمان سبهشدت خشمگین بودند و عدهای دیگر، در به شهادت رسیدن آن شهید مظلوم، نقش داشتند. قیس سقبل از آنکه وارد مصر شود، با گروهی از مصریان برخورد نمود؛ آنان، از او پرسیدند: کیستی؟ قیس سدوپهلو و بهگونهای پاسخ داد که مصریان، متوجه نشوند که او، امیر مصر است تا اینکه وارد مصر شد [۱۱۱۴].
بدین ترتیب قیس ستوانست خود را به مصر برساند و چون وارد مصر شد، اعلام نمود که امیر مصر است. اگر قیس سقبل از ورود به مصر، اعلام مینمود که امیر مصر است، امکان داشت، او را از ورود به مصر باز دارند. چنانچه سربازان شام، مانع از ورود امیر شام به آنجا گردیدند [۱۱۱۵].
قیس س، پس از آنکه به فسطاط (مرکز مصر) رسید، بالای منبر رفت و به ایراد سخنرانی پرداخت و برای مصریان، نامهی علی بن ابیطالب سرا خواند و از آنان، برای علی سدرخواست بیعت نمود. در آن هنگام، مصریان، دو دسته شدند؛ عدهای برای علی س، با قیس سبیعت کردند و عدهای دیگر، از بیعت با وی خودداری نمودند. قیس بن سعد سبا هر دو گروه، برخورد حکیمانهای نمود؛ چنانچه آنان را به بیعت با علی سمجبور نکرد و آنها را به حال خودشان واگذاشت [۱۱۱۶]. وی، به همین بسنده نکرد؛ بلکه حق و حقوقشان را داد و چون گروهی از ایشان، نزد وی آمدند، به آنان نیکی کرد و آنها را گرامی داشت. و همین، مانع از بروز درگیری درمیان ایشان گردید و کمک شایانی به قیس سدر آرام کردن اوضاع مصر نمود. بدین ترتیب قیس ستوانست اوضاع مصر را سامان دهد. وی، امیرانی تعیین نمود و به امور مربوط به خراج و مالیات، نظم بخشید و عدهای را به عنوان نیروهای امنیتی، به کار گماشت. بدینسان، اوضاع مصر سامان یافت و قیس سموفق شد تمام گروههای مصری را راضی نگه دارد. از اینرو قیس سدر زمینهی سیاسی و نظامی، مشکلی اساسی برای معاویه سبهشمار میرفت. چراکه وی، گذشته از توفیقی که در بهبود وضعیت مصر داشت، به فراست و زیرکی، شناخته میشد. از اینرو معاویه سکه نگران تحرکات نظامی قیس سدر مصر بود، با وی مکاتبه نمود و در نامههایی که به او نوشت، در صدد تهدید قیس سبرآمد و سعی وافری نمود تا او را به پیوستن به خویش، قانع سازد؛ اما پاسخهای قیس س، هوشمندانه و زیرکانه بود. بهگونهای که معاویه سنمیتوانست به موضع قیس سو اهداف وی پی ببرد. از اینرو نامههای زیادی میان آندو رد و بدل شد [۱۱۱۷].
روایات ساختگی و بیاساسی در مورد نامههای معاویه و قیس ببه یکدیگر، نقل شده که ساخته و پرداختهی راوی کذاب و دروغگویی به نام ابومخنف است. در متن این روایات، نکات عجیب و شگفتانگیزی آمده که به بررسی چند نمونه از آنها میپردازیم:
[۱۱۱۱] ولاة مصر، از کندی، ص۴۲،۴۳؛ الولایة علی البلدان (۲/۹). [۱۱۱۲] ولاة مصر، ص۴۴؛ النجوم الزاهرة (۱/۹۴) [۱۱۱۳] الکامل فی التاریخ (۲/۳۵۴). [۱۱۱۴] نگا: الولایة علی البلدان (۲/۱۰). [۱۱۱۵] ر.ک: تهذیب تاریخ دمشق (۴/۳۹). [۱۱۱۶] ولاة مصر، ص۴۴. [۱۱۱۷] الکامل (۲/۳۵۵)؛ الولایة علی البلدان (۲/۱۱).
«آنگاه پس از آندو (ابوبکر و عمر)، کسی زمام امور را به دست گرفت که رویکرد خوبی نداشت. از اینرو امت، نکاتی بر او دیدند که آنان را به بازگو کردن بدیهایش واداشت و بدینسان بر او خشم گرفتند و وضعیت گذشته را تغییر دادند و بر او شوریدند».[!] این گفتار، بدین معناست که قاتلان عثمان س، از مردان امتند و امت، وضعیت نابسامان[!] دوران عثمان سرا با قتل وی، تغییر دادند.
بر هیچکس پوشیده نیست که علی س، به هیچ عنوان چنین سخنی نگفته است. چراکه آن بزرگوار، قاتلان عثمان سرا اوباش و فرومایگانی میدانست که عثمان سرا بناحق، به قتل رساندند. چنانچه سخنان علی مرتضی سبیانگر این واقعیت است.
وی، همچنین حسن و حسین برا برای دفاع و پشتیبانی از عثمان سفرستاد [۱۱۱۸].
محمد بن حنفیه میگوید: «هیچگاه از علی سنشنیدم که عثمان سرا به بدی یاد کند» [۱۱۱۹]. حاکم و ابنعساکر، روایت نمودهاند که علی سمیگفت: «بارخدایا! من، از قاتلان عثمان، اعلام بیزاری میکنم؛ آن روز که عثمان سشهید شد، عقل از سرم پرید و از خود بیخود شدم. برای بیعت نزدم آمدند، اما من گفتم: به خدا سوگند، من، از خدا شرم میکنم با قومی بیعت نمایم که شخصی را کشتند که رسولخدا صدربارهاش فرمود: «ألا أستحیی ممن تستحیی منه الـملائكة»یعنی: «آیا از کسی شرم نکنم که فرشتگان، از او، شرم مینمایند؟» علی سافزود: «من، شرم میکنم که از کسی بیعت بگیرم، حال آنکه جنازهی عثمان سهنوز بر زمین میباشد و دفن نشده است. آنجا بود که مردم بازگشتند و چون عثمان سرا دفن نمودند، دوباره نزدم آمدند تا با من بیعت نمایند. اما من، باز هم بیعت نگرفتم و آنقدر بر این امر، پافشاری شد که سرانجام بیعت گرفتم. ولی زمانی که مرا امیر مؤمنان خواندند، گویا قلبم، پارهپاره شد» [۱۱۲۰]. اقوال و سخنان بسیاری از علی سدر اینباره روایت شده است [۱۱۲۱].
[۱۱۱۸] نگا: مرویات أبیمخنف، ص۲۱۱ [۱۱۱۹] تاریخ ابنعساکر، شرح حال عثمان س، ص۳۹۵. [۱۱۲۰] المستدرک (۲/۳۵۵)؛ بر اساس شروط شیخین، صحیح است. [۱۱۲۱] عثمان بن عفان، نوشتهی همین مؤلف، ص ۴۰۷-۴۰۹.
این، سخن بیاساس و نادرستی است. زیرا آنچه به ثبوت رسیده، برتری ابوبکر و عمر ببر سایر صحابه و از جمله علی سمیباشد. چنانچه از شخصِ علی مرتضی سروایت شده که وی، بدین نکته تصریح نموده است. در آن زمان، هیچیک از صحابه و سایر مسلمانان، در برتری ابوبکر و عمر ببر سایر صحابه ش، شک و تردید نداشت. از اینرو نسبت دادن این سخن به قیس بن سعد سو سایر صحابه، نادرست و بیاساس میباشد. و این شایعه، ساخته و پرداختهی روافضی است که آن را رواج دادند [۱۱۲۲].
ابنتیمیه /میگوید: «همهی متقدمین شیعه، در زمینهی فضیلت ابوبکر و عمرببر سایر صحابه، اتفاق نظر داشتند» [۱۱۲۳].
دلایل فراوانی، در مورد فضیلت و برتری ابوبکر و عمر ببر سایر صحابه شوجود دارد و احادیث زیادی در این زمینه روایت شده است [۱۱۲۴].
به هر حال حقیقت امر، این است که خواستهی معاویه ساز امیرمؤمنان، این بود که قاتلان عثمان سرا تحویلش دهد و هیچگاه علی سرا به دست داشتن در شهادت عثمان سمتهم نکرد.
[۱۱۲۲] مرویات أبیمخنف، ص۲۱۱. [۱۱۲۳] منهاج السنة (۱/۱۱۱). [۱۱۲۴] مرویات أبیمخنف فی تاریخ الطبری، ص۲۱۲.
در این نامه، بدین نکته اشاره شده که علی سدر شهادت عثمان سدست داشته و یا حداقل با قتل وی، موافق بوده است. قطعاً نسبت دادن این مطلب به معاویه سو اینکه وی، علی سرا به دست داشتن در شهادت عثمان س، متهم نموده، بیاساس است. چنانچه در پیشتر، برائت علی س، واضح گردید. و این، چیزی نیست که بر معاویه سپوشیده مانده باشد، چه برسد به اینکه در نامهاش به قیس بن سعد س، به بیان چنین اتهامی بپردازد. محمد بن سیرین /که یکی از بزرگان تابعین بهشمار میرود و از کسانی است که در آن دوران زیسته، میگوید: «عثمان سبه شهادت رسید و هیچکس را سراغ ندارم که علی سرا به دست داشتن در قتلش، متهم نموده باشد» [۱۱۲۵]. وی، همچنین میگوید: «روزی که عثمان سبه شهادت رسید، خانهاش تحت مراقبت بود. عبدالله بن عمر سجزو کسانی بود که نگهبانی میداد. حسن بن علی سنیز در حالی که شمشیرش را حمایل کرده بود، کشیک میداد. البته عثمان س، آنان را سوگند داد که جنگ نکنند [۱۱۲۶]. ابن ابیشیبه با سندی که راویانش، ثقه و مورد اعتمادند، از محمد بن حنفیه روایت نموده که علی سفرموده است: «خداوند، قاتلان عثمان سرا در زمینهای هموار، در کوهها و در دریا و خشکی، لعنت نماید» [۱۱۲۷]. نصوص و متون صحیح روایت شده در این زمینه، خیلی زیادند [۱۱۲۸]و همه، بیانگر این نکتهاند که شهادت عثمان س، بر علی مرتضی سخیلی سخت و ناگوار تمام شده است [۱۱۲۹].
[۱۱۲۵] تاریخ ابنعساکر، ص۳۹۵؛ مرویات أبیمخنف، ص۲۱۲. [۱۱۲۶] تاریخ ابنعساکر، ص۳۹۵ [۱۱۲۷] المصنف (۱۵/۲۶۸). [۱۱۲۸] تاریخ ابنعساکر، ص۳۹۵. [۱۱۲۹] مرویات أبیمخنف فی تاریخ الطبری، ص۲۱۳.
بهطور قطع، معاویه سچنین اتهامی به هیچیک از انصار سوارد نکرده است؛ چراکه وی، بهخوبی میدانست که بیشتر کسانی که به دفاع و پشتیبانی از عثمان سبرخاستند، از انصار بودند. ابنسعد /با سند صحیح، روایت نموده که وقتی عثمان س، در خانهاش در محاصره بود، زید بن ثابت سنزد وی آمد و گفت: اینک انصار، پشت درب ایستادهاند و میگویند: اگر بخواهی، بار دیگر، انصار الله خواهیم بود». عثمان سفرمود: «به هیچ عنوان دوست ندارم که جنگ و کارزاری روی دهد» [۱۱۳۰].
[۱۱۳۰] طبقات ابنسعد (۳/۷۰)؛ سند این روایت، صحیح است.
این، یکی دیگر از دروغهایی است که هیچ عقلی، انجام آن را از سوی معاویه سنمیپذیرد؛ چراکه عربها، دروغ را از زشتترین صفات و ویژگیهایی میدانستند که بزرگمردان از آن، دوری میکنند. البته خودِ کسانی که این ادعای دروغین را مطرح کردهاند، از آنجا که پایبند هیچ اصلی نیستند، لذا طرح چنین مواردی برای آنان، خیلی آسان است؛ هرچند غیرمعقول باشد. عربها، دروغ را آنچنان بد میدانستند که خوبست در این زمینه، ماجرای ملاقات ابوسفیان سبا هرقل (هراکلیوس) را مورد بازبینی قرار دهیم تا بیش از پیش به این ویژگی عربها پی ببریم. ابوسفیان میگوید: «اگر از همراهانم نمیترسیدم که مرا به دروغگویی متهم نمایند، حتماً علیه آن حضرت صدروغ میگفتم» [۱۱۳۱].
بدینسان مشخص گردید که دروغ، چه جایگاه بدی نزد عربها دارد و بهطور قطع، مسلمانان، به مراتب، موضع شدیدتری نسبت به دروغ دارند و آن را مایهی ننگ و رسوایی میدانند. البته نمیتوان چنین کاری را خدعه و حیلهی جنگی دانست؛ چراکه خدعه و حیلهی جنگی، به معنای دروغ نیست و تفاوت دروغ با حیلهی جنگی، نزد عربها کاملاً مشخص میباشد و معاویه سدر زمینه حیلهی جنگی، توانمندتر از آن بود که به دروغ روی بیاورد [۱۱۳۲].
[۱۱۳۱] بخاری، شمارهی۷. [۱۱۳۲] مرویات أبیمخنف فی تاریخ الطبری، ص۲۱۴.
اندکی دقت نظر و تأمل، در این زمینه نشان میدهد که باید به فراوانی و صحت نامههایی که میان قیس و معاویه و علی سرد و بدل شده، شک و تردید داشت. زیرا فراوانی نامهها، سبب میشود خواننده، نسبت به درستی ادعای کسی که از این نامهها اظهار اطلاع نموده و آنها را نقل کرده، شک و تردید نماید.
دکتر یحیی الیحیی میگوید: بر اینکه قیس بن سعد ساز سوی امیر مؤمنان علی بن ابیطالب سبه عنوان والی مصر، تعیین شده، اتفاق نظر وجود دارد، [۱۱۳۳]اما با این حال، تمام کسانی که به شرح حال قیس سپرداختهاند، [۱۱۳۴]هیچ ذکری از ادعاهای مفصل ابومخنف در روایتش، به میان نیاوردهاند؛ حتی تاریخنگاران معتبر و قابل اعتماد مصری [۱۱۳۵]. این، در حالی است که مورخانی همچون: ابناثیر، ابنکثیر، ابنخلدون و ابن تغری بردی، روایت ابومخنف را بهصورتی مختصر نقل نمودهاند [۱۱۳۶]و در روایات آنها، هیچ اثری از آنچه که ابومخنف ادعا کرده، وجود ندارد. الکندی نیز از عبدالکریم حارث نقل نموده که: چون مقام قیس سبر معاویه سناگوار گردید، به برخی از بنیامیه که در مدینه بودند، نامهای بدین مضمون نوشت: خداوند، به قیس، پاداش نیک عنایت کند؛ البته این موضوع را پوشیده بدارید. زیرا من، از این میترسم که اگر علی( س)، از آنچه میان وی و هواداران ما میگذرد، اطلاع یابد، او را عزل کند. بههر حال علی ساز این موضوع اطلاع یافت. آن دسته از سران عراق و اهل مدینه که با علی بودند، گفتند: قیس، عوض شده و نیرنگ نموده است. علی سفرمود: وای بر شما! او چنین نکرده است. اما آنان، تأکید کردند که او را باید برکنار کنی و بهقدری پافشاری نمودند که سرانجام علی سبه قیس س، نامهای بدین مضمون نوشت که: «من، نیازمند حضور تو در کنار خویش هستم؛ کسی را جایگزین خود نما و نزد ما بیا» [۱۱۳۷].
دکتر یحیی الیحیی در کتاب ارزشمند (مرویات أبیمخنف فی تاریخ الطبری) این روایت را برگزیده و گفته است:
◙ این روایت را یکی از مصریان ثقه و قابل اعتماد که به اخبار مربوط به سرزمین خویش آگاهتر میباشد، نقل نموده است.
◙ تارخنگاری مصری، آن را نقل نموده است.
◙ تکات عجیب و غریبی در این روایت، وجود ندارد.
◙ متن این روایت، بهگونهای است که با سیرت مردمان آن روزگار، سازگاری و همخوانی دارد.
◙ این روایت، بیانگر تردید علی سدر برکنار کردن قیس سمیباشد و نشان میدهد که پافشاری مردم، او را به این کار واداشته است. چنانچه قیس سرا به همکاری در کنار خویش، فرا خواند. و این، همان کاری است که تمام فرماندهان، دربارهی نیروهای کاردیده و توانمند انجام میدهند [۱۱۳۸].
علاوه بر این باید دانست که خیلیها، کوشیدند تا میان علی و قیس برا به هم بزنند و شرایط برکناری قیس سرا فراهم آورند. چنانچه برخی از مشاوران علی س، خواهان برکناری قیس سگردیدند و شایعاتی را که دربارهی قیس سمطرح شده بود، تأیید نمودند و بر عزل وی، اصرار و پافشاری کردند. همین امر، علی سرا بر آن داشت که نامهای به شرح ذیل، به قیس سبنویسد:
«من، نیازمند حضور تو در کنار خویش هستم؛ کسی را جایگزین خود نما و نزد ما بیا» [۱۱۳۹].
این نامه، بهمثابه برکناری قیس ساز ریاست مصر بود. بنا بر بیشتر اقوال، علی س، اشتر نخعی را جایگزین قیس سدر مصر نمود [۱۱۴۰]. علی سپیش از حرکت اشتر به سوی مصر، با او دیدار کرد و وضعیت مصر را برایش، بازگو نمود و به او گفت: «خدا، تو را بیامرزد؛ حرکت کن و اگر من، تو را راهنمایی نکردم، به رأی و نظر تو، بسنده نمودم. در مشکلاتی که فرا رویت قرار میگیرد، از خداوند، طلب یاری کن. و نرمی و شدت را با هم درآمیز و آنجا که نرمی، سودمند است، ملاطفت و نرمی نما و زمانی که تنها شدت و سختگیری، مفید میباشد، شدت به خرج بده» [۱۱۴۱].
اشتر، به همراه تعدادی از یارانش، رهسپار مصر گردید و چون به کرانههای دریای سرخ رسید، پیش از ورود به مصر درگذشت. گفته میشود که با عسل زهرآگینی، مسموم شد. برخی از زنهاریان (اهل خراج)، به مسموم کردن وی، به تحریک معاویه سمتهم شدهاند [۱۱۴۲]. البته دست داشتن معاویه سدر قتل اشتر، از هیچ طریق صحیحی، ثابت نمیگردد و ابنکثیر [۱۱۴۳]و ابنخلدون، [۱۱۴۴]این امر را بعید دانستهاند و دکتر یحیی الیحیی نیز همین دیدگاه را دارد. [۱۱۴۵]بنده هم، بر همین پندارم. خلاصه اینکه هرچند اشتر پیش از آنکه کارش را در مصر آغاز نماید، درگذشت، ولی منابع تاریخی از او به عنوان یکی از کارگزاران علی بن ابیطالب سدر مصر یاد نمودهاند. علی س، پس از اشتر، محمد بن ابیبکر را بر مصر گماشت [۱۱۴۶]. محمد بن ابیبکر، در دوران خلافت عثمان س، مدتی در مصر زندگی کرده بود. روایات واردشده، بیانگر این است که هنگام ورود محمد بن ابیبکر به مصر، کاردار نخست آن یعنی قیس بن سعد، همچنان در مصر بود و آنجا را ترک نکرده بود. از اینرو میان محمد بن ابیبکر و قیس بن سعد س، گفتگویی صورت گرفت و قیس س، محمد بن ابیبکر را نصایح و اندرزهای ارزشمندی نمود؛ بهویژه در رابطه با کسانی که از بابت شهادت عثمان س، ناراحت و خشمگین بودند و نیز آن دسته از مصریان که با علی سبیعت نکردند. قیس سبه محمد، چنین فرمود: ای ابالقاسم! تو، از نزد امیر مؤمنان میآیی؛ هرچند وی، مرا برکنار نموده، اما این امر، مانع از این نمیشود که من، خیرخواه تو و امیر مؤمنان نباشم. من، نسبت به شما، در این مسأله، اطلاع و آگاهی بیشتری دارم. از اینرو کاری به کار کسانی مگیر که با علی سبیعت نکردهاند. اگر نزدت آمدند، پذیرایشان باش و چون از حضور یافتن در نزدت، خودداری کردند، آنان را به حضور مخواه و هر کس را در جایگاهش قرار بده، و اگر این امکان برایت فراهم بود که به عیادت بیماران بروی و در تشییع جنازهها شرکت کنی، حتماً این کار را بکن و بدان که چیزی از تو، کم نمیشود» [۱۱۴۷].
سپس قیس سبه مدینه بازگشت و پس از آن، به امیر مؤمنان علی بن ابیطالب سدر کوفه پیوست و با وی، در جنگ صفین همراه شد. او در آن روز، ابیات زیر را بر زبان میراند:
هـذا اللـواء الذی كنـا نحف بـه
مـع النـبـی وجبـریل لنا مـدد
ما ضر من كانت الأنصار عیبته
أن لا یـكون له من غیرهم أحـد
قـوم إذا حـاربوا طـالت أكـفـهم
بالـمشـرفـیـة حـتى یفتـح البـلد
یعنی: «این، درفشی است که همراه پیامبر صپیرامونش گرد میآمدیم و جبرئیل÷یاور و یاریدهندهی ما بود. کسی که انصار، رازدار وی باشند، از اینکه دیگران با او همراه نشوند، هیچ زیانی نمیبیند. قومی که هنگام جنگ و کارزار، دست به شمشیر میبرند و تا فتح و پیروزی میرزمند».
قیس ستا پایان خلافت علی بن ابیطالب سدر کنار ایشان بود و چون حسن مجتبی سبه خلافت رسید، در کنار وی ماند و حتی جزو پیشاهنگان لشکر حسن سبود و چون حسن سبا معاویه س، صلح نمود، قیس سبا معاویه سبیعت کرد و سپس به مدینه بازگشت و به عبادت، روی آورد [۱۱۴۸].
[۱۱۳۳] تاریخ خلیفة، ص۲۰۱؛ فتوح مصر، ص۲۷۴؛ سیر أعلام (۳/۱۰۲). [۱۱۳۴] طبقات ابنسعد (۶/۵۲)؛ تاریخ بغداد (۱/۷۷)؛ سیر أعلام (۳/۱۲). [۱۱۳۵] النجوم الزاهرة (۱/۹۷)؛ البدایة والنهایة (۷/۲۵۱). [۱۱۳۶] مرویات أبیمخنف فی تاریخ الطبری، ص۲۱۰. [۱۱۳۷] ولاة مصر، ص۴۵. [۱۱۳۸] مرویات أبیمخنف فی تاریخ الطبری، ص۲۱۰. [۱۱۳۹] ولاة مصر، ص۴۵. [۱۱۴۰] فتوح البلدان، ص۲۲۹؛ الولایة علی البلدان (۲/۱۲). [۱۱۴۱] النجوم الزاهرة (۱/۱۰۳). [۱۱۴۲] النجوم الزاهرة (۱/۱۰۴)؛ سیر أعلام النبلاء (۴/۳۴). [۱۱۴۳] البدایة والنهایة (۸/۳۰۳). [۱۱۴۴] تاریخ ابنخلدون (۴/۱۱۲). [۱۱۴۵] مرویات أبیمخنف فی تاریخ الطبری، ص۲۲۴. [۱۱۴۶] النجوم الزاهرة (۱/۱۰۶). [۱۱۴۷] تاریخ ابنعساکر (۲۲/۱۸۱). [۱۱۴۸] الإستیعاب (۳/۱۲۹۰).
موسی بن ابیعیسی میگوید: شخصی، از قیس بن سعد بن عباده س، سیهزار درهم، قرض گرفت. زمانی که آن شخص، برای بازپرداخت بدهیاش، نزد قیس سآمد، قیس ساز پذیرفتن آن پول، خودداری کرد و فرمود: «ما، چیزی را که به کسی بدهیم، بازپس نمیگیریم» [۱۱۵۰].
[۱۱۴۹] همان (۳/۱۲۹۱). [۱۱۵۰] همان (۳/۱۲۹۱).
پیرزنی، نزد قیس بن سعد بن عباده سآمد. قیس سکه آن پیرزن را میشناخت، پرسید: چطوری؟ پاسخ داد: «من، در حضور تو خدای را میستایم که در خانهام، موشی هم یافت نمیشود که راه برود». قیس سفرمود: «نیازت را گفتی و چه خوب گفتی! خانهات را برایت آکنده از موش میکنم» [۱۱۵۲]. آنگاه دستور داد مقدار زیادی آرد و روغن به آن پیرزن بدهند و به تمام نیازهایش رسیدگی کنند. آن پیرزن، مواد غذایی را گرفت و رفت [۱۱۵۳]. ابنعبدالبر /، این ماجرا را نقل نموده و آن را مشهور و صحیح دانسته است [۱۱۵۴].
[۱۱۵۱] تاریخ دمشق (۵۲/۲۸۶). [۱۱۵۲] تاریخ دمشق (۵۲/۲۸۶). [۱۱۵۳] تاریخ دمشق (۵۲/۲۸۶). [۱۱۵۴] الإستیعاب (۳/۱۲۹۲).
قیس بن سعد سمیگوید: آرزو کردم وضعیتی همچون وضعیت شخصی داشته باشم که در مسیر شام، دیدم. در بین راه، خیمهای دیدیم و گفتیم: خوبست اینجا بار بیندازیم و استراحت کنیم. زنی، در خیمه بود. دیری نپایید که مردی، آمد و تعدادی شتر با خود داشت. وی، از همسرش پرسید: اینها کیستند؟ پاسخ داد: مردمانی که مهمانت شدهاند. آن مرد، بیدرنگ یکی از شترانش را آورد و پیپایش را زد و سپس گفت: این را بگیرید و نحر کنید.
گوید: آن شتر را نحر کردیم و بدینسان گوشت تازهای خوردیم. روز بعد، آن مرد، شتر دیگری آورد و آن را پی کرد و گفت: نحرش کنید. ما نیز همین کار را کردیم. البته به او گفتیم که هنوز گوشت داریم. گفت: ما، از مهمانان خود، فقط با غذای تازه، پذیرایی میکنیم.
گوید: به همراهانم گفتم: اگر نزد این مرد بمانیم، هیچ شتری، برایش باقی نمیماند. پس بیایید تا هرچه زودتر راه بیفتیم. به خدمتکارم نیز گفتم: هر چه داری، بیاور. گفت: فقط چهارصد درهم داریم. گفتم: آن چهارصد درهم و نیز لباسم را بیاور. بدین ترتیب آمادهی حرکت شدیم؛ گفتم: پیش از آمدن آن مرد، دست بهکار شوید. پولها و لباس را به همسر وی دادیم و حرکت کردیم. راه زیادی نرفته بودیم که از دور شخصی، نمایان شد. گفتم: آن شخص که میآید، کیست؟ گفتند: نمیدانیم. چون نزدیکتر شد، دیدیم همان مرد است؛ نیزهاش را به دست داشت و سوار بر اسب، به سوی ما میآمد. گفتم: ای وای! چه بد شد! به خدا سوگند که حتماً آنچه را که به او دادهایم، ناچیز دانسته است. زمانی که آن مرد، به ما رسید، گفت: کالایتان را بگیرید؛ مال خودِتان. به او گفتم: به خدا سوگند، فقط همین، با ما بود و هر چه با خود داشتیم، جمع کردیم و برایت گذاشتیم. گفت: به خدا سوگند منظور من، بازپس دادن کالای شماست؛ آن را بگیرید. گفتیم: نه؛ ما این کار را نمیکنیم. گفت: به خدا سوگند تا آن زمان که یک نفر از شما، زنده بماند، به زور نیزهام، شما را به این کار، مجبور میسازم.
گوید: ناگزیر، کالایمان را گرفتیم. بدین ترتیب آن مرد، در حالی بازگشت که میگفت: ما، ضیافت و پذیرایی خویش از مهمانمان را نمیفروشیم [۱۱۵۵].
[۱۱۵۵] تاریخ دمشق (۵۲/۲۸۶).
سه نفر، در مورد اینکه چه کسی، از همه بخشندهتر است، سخن به میان آوردند. یکی از آنان، گفت: بخشندهترین مردم، عبدالله بن جعفر بن ابیطالب ساست. دیگری گفت: سخاوتمندترین شخص در دوران ما، قیس بن سعد بن عباده ساست. سومی گفت: عرابهی اوسی، از همه، بخشندهتر است. آن سه، بر نظر خود پافشاری میکردند تا آنکه شخصی، به آنها پیشنهاد نمود که هر یک از آنان، به سراغ فرد مورد نظرش برود و از او چیزی درخواست نماید و آنگاه جمع شوید و قضاوت نمایید که چه کسی از همه بخشندهتر است؟ کسی که عبدالله بن جعفر سرا از همه بخشندهتر میدانست، به سراغش رفت و زمانی عبدالله بن جعفر سرا دید که پای در رکاب مرکبش نهاده بود و قصد رفتن به کشتزارش را داشت. وی، به عبدالله سگفت: «ای پسرعموی رسولخدا!» فرمود: «چه میخواهی؟ بگو». گفت: «مسافر در راهماندهای هستم». عبدالله سپایش را از رکاب، درآورد و گفت: پای در رکاب بگذار و بر مرکب، سوار شو و آنچه را که در خورجین است، بردار، جز شمشیری که در آنست؛ زیرا از شمشیرهای علی بن ابیطالب سمیباشد». آنگاه سواری و خورجینش را آورد. مقداری ردا و چادر ابریشمین و نگارین و نیز چهارهزار دینار در خورجین بود. البته ارزشمندترین چیزی که در آن وجود داشت، شمشیر بود.
کسی که قیس بن سعد سرا از همه بخشندهتر میدانست، برای منظوری که بیان شد، به سراغ وی رفت، اما نتوانست قیس سرا ببیند. از اینرو بازگشت. البته کنیز قیس ساز آن مرد پرسید: اینک، قیس سخوابیده است؛ چهکار داری؟ پاسخ داد: «مسافر در راهماندهای هستم». آن کنیز گفت: برآوردن نیازت، آسانتر از بیدار کردن قیس ساست؛ هفتصد دینار در این کیسه است. امروز چیزی جز این، در خانهی قیس سیافت نمیشود. البته به آغل شتران برو و شتری برای سفر خویش بردار و غلامی هم برای سفر خویش برگزین. قیس ساز خواب بیدار شد و چون آن کنیز، کاری را که کرده بود، بازگو نمود، قیس س، او را آزاد نمود و به او گفت: «چرا مرا بیدار نکردی تا از کالاهای غیرنقدی و اثاث خانه هم به او میدادم تا مبادا آنچه به او دادهای، برایش کافی نباشد».
فردی که عرابهی اوسی را از همه سخیتر میدانست، نزد وی رفت و او را در حالی ملاقات نمود که بیناییاش را از دست داده بود و بر دو غلام تکیه کرده و به قصد نماز، از خانهاش بیرون شده بود. آن شخص، عرابه را صدا زد. عرابه گفت: «چه میخواهی؟ بگو». گفت: «مسافر در راهماندهای هستم». عرابه پس از شنیدن درخواست آن شخص، دستانش را از روی آن دو غلام برداشت و دست راستش را بر روی دست چپش زد، آنگاه آهی کشید و ضمن اشاره به آن دو غلام که برای خدمت خویش نگه داشته بود، فرمود: «آن دو، ا ز تو باشند؛ من، آنها را آزاد کردم؛ میخواهی آنان را برای خود نگه دار، و اگر هم خواستی، آزادشان کن». آن شخص، دو غلامی را که عرابه، به وی بخشیده بود، تحویل گرفت و بازگشت.
مردم دربارهی این سه سخاوتمند، بدین شکل قضاوت کردند که:
ابن جعفر س، واقعاً مال هنگفت و فراوانی، بذل و بخشش نموده و چنین بذل و بخششی، از او بعید نبود، اما وی، از دادن شمشیر خودداری کرد. قیس سهم یکی از سخاوتمندان است؛ وی، دست کنیزش را برای بذل و بخشش، باز گذاشته و به او اجازه داده بود که از مالش، بدون اطلاع وی، بذل و بخشش کند؛ چنانچه آنهمه بذل و بخشش کنیزش را نیک برشمرد و او را به پاس این کار، آزاد نمود. البته مردم، عرابهی اوسی را از همه بخشندهتر دانستند؛ چراکه وی، تمام داراییاش را که همان دو غلام بودند، به آن مرد بخشید [۱۱۵۶].
[۱۱۵۶] نگا: تاریخ دمشق (۵۲/۲۸۶).
پادشاه روم، به معاویه بن ابیسفیان سپیغام داد که شلوار بلندقامتترین مرد عرب را برایم بفرست. معاویه سبه قیس سگفت: اینک به شلوارت، نیاز پیدا کردهایم! راوی گوید: قیس سهمانجا برخاست و شلوار را درآورد و جلوی معاویه گذاشت. معاویه سگفت: «رحمت خدا، بر تو باد! چرا چنین کردی؟ آیا بهتر نبود، به خانهات میرفتی و شلوارت را برایمان میفرستادی؟» قیس س، در قالب شعر، دلیل کارش را اینگونه بیان نمود که خواستم همه بدانند و شاهد باشند که این شلوار، شلوار من است و کسی نگوید که قیس، از دیدگان پنهان شده و بدین ترتیب شلوارم را از آنِ یکی از مردان درشتاندام و بلندقامت عاد بپندارد.
گوید: معاویه سبلندقامتترین مرد لشکرش را به حضور خواست و چون آن شلوار را بر بینیاش نهاد، از پایین، روی زمین قرار میگرفت [۱۱۵۷].
ابوعمر بن عبدالبر /میگوید: «گزارشی که در این زمینه نقل شده، بیاساس، دروغ و ساختگی و بدون سند است و با ویژگیهای اخلاقی قیس سو نیز سیرت و منش او و همچنین پاکدامنی و بیآلایشی وی، هیچ همخوانی و شباهتی ندارد؛ بلکه قصهی بیاساس و دروغینی است» [۱۱۵۸].
[۱۱۵۷] این ماجرا، در تاریخ دمشق (۵۲/۲۹۳،۲۹۴) نقل شده است. [از آنجا که ذکر چنین روایتی، ضرورت چندانی ندارد، و مؤلف بهقصد رفع برخی از اتهامات واردشده بر قیس س، به ذکر این روایت پرداخته، از نقل روایت دیگری که نویسندهی کتاب، در این زمینه آورده است، صرف نظر میکنیم و به بیان دیدگاه ابوعمر بن عبدالبر اندلسی /میپردازیم که مؤلف، در نقد این روایت، بدان اشاره نموده است. (مترجم)] [۱۱۵۸] نگا: الإستیعاب (۳/۱۲۹۳).
قیس بن سعد سیکی از افراد صاحبنظر و زیرک بود. ابنشهاب میگوید: مردم، پنج نفر را بههنگام بروز آشفتگی و اختلاف، زیرک و کاردان میدانستند و آنان را صاحبنظر میشناختند: معاویه بن ابیسفیان، عمرو بن عاص، قیس بن سعد، مغیره بن شعبه و عبدالله بن بدیل خزاعی. قیس و ابنبدیل، با علی سهمراه بودند. مغیره، در طائف، گوشهنشینی اختیار کرده بود تا آنکه داورها، به اتفاق نظر رسیدند. قیس سمیگفت: اگر اسلام (و منع دینی) نبود، آنچنان مکر و فریبی بهکار میبردم که عربها، تاب آن را نیاورند» [۱۱۵۹].
[۱۱۵۹] تاریخ دمشق (۵۲/۲۸۷).
زبیر بن بکار گوید: صورت قیس بن سعد، عبدالله بن زبیر و شریح قاضی، بیموی بود و ریش نداشتند. شخصی غیر از زبیر بکار میگوید: انصار میگفتند: «دوست داریم با پولمان، برای قیس س، ریشی خریداری کنیم». البته با این حال، نکوروی و زیبا بود [۱۱۶۰].
[۱۱۶۰] الإستیعاب (۳/۱۲۹۲).
قیس بن سعد سمعاملهای به ارزش نودهزار با معاویه سانجام داد. شخصی در مدینه بانگ برآورد: هر کس، وام میخواهد، به خانهی سعد برود. وی، به هر کس که قرض میداد، سندی، تنظیم مینمود که مؤید بستانکاریاش از آن شخص باشد. پس از چندی، قیس سبیمار شد و عدهی اندکی، به دیدنش رفتند. از اینرو به همسرش قریبه بنت ابیقحافه، خواهر ابوبکر صدیق سفرمود: «چرا عدهی اندکی به عیادتم آمدند؟» پاسخ داد: «بدین خاطر که تو، از آنان بستانکاری». قیس سسند بستانکاری خود را برای بدهکارانش فرستاد [۱۱۶۱]و بدین ترتیب بدهی آنان را بخشید. در روایتی آمده است: ... بیمار شد و عدهی اندکی، به عیادتش رفتند. به او گفته شد: بدهکارانت، بهخاطر بدهیشان به تو، خجالت میکشند. از اینرو به شخصی دستور داد تا جار بزند که قیس بن سعد، بدهی بدهکارانش را بخشیده است. بدینسان عدهی زیادی به عیادتش آمدند، آنچنانکه از انبوه جمعیت عیادتکنندگان، پلهی خانهاش، خراب شد [۱۱۶۲].
[۱۱۶۱] تاریخ دمشق (۵۲/۲۸۴). [۱۱۶۲] الإستیعاب (۳/۱۲۹۳).
قیس بن سعد سدر سفرهایش با رسولخدا ص، به مردم غذا میداد. او ظرف غذایی داشت که درمیان مردم میگرداند و از همراهانش پذیرایی میکرد و چون توشهاش تمام میشد، قرض میکرد. وی، هر روز با صدای بلند میگفت: بفرمایید گوشت و آبگوشت.
در روایتی آمده است: معاویه، به قیس گفت: تو، یکی از علمای یهود هستی؛ اگر ما، بر تو پیروز شویم، تو را میکشیم و اگر تو، بر ما غالب شوی، با تو ستیز میکنیم. قیس گفت: همانا تو و پدرت، دو بت از بتهای دوران جاهلیت هستید که بهاجبار اسلام آوردید و به میل خود، از اسلام، خارج شدید [۱۱۶۳].
ذهبی میگوید: این روایت، منقطع است و روایت منقطع، در شمار روایات ضعیف قرار دارد.
[۱۱۶۳] سیر أعلام النبلاء (۳/۱۱۱).
قیس سدر اواخر حکمرانی معاویه سدرگذشت. و این، نظرِ خلیفه بن خیاط [۱۱۶۴]و ذهبی [۱۱۶۵]است. ابنحبان /میگوید: قیس سدر سال ۸۵ هجری در زمان خلافت عبدالملک، دیده از جهان فرو بست [۱۱۶۶]. ابنحجر /، دیدگاه خلیفه بن خیاط و ذهبی را دارد [۱۱۶۷]. ابنعبدالبر میگوید: قیس سدر مدینه سکونت گزید و به عبادت روی آورد تا آنکه در سال ۶۰ هجری وفات نمود و نیز گفته شده: در سال ۵۹ هجری در اواخر خلافت معاویه سدرگذشت. او، شخصی بلندقامت و بیریش بود.
[۱۱۶۴] الإصابة (۵/۳۶۱). [۱۱۶۵] سیر أعلام النبلاء (۳/۱۱۲). [۱۱۶۶] الإصابة (۵/۳۶۱). [۱۱۶۷] الإصابة (۵/۳۶۱).
او، عبیدالله فرزند عباس بن عبدالمطلب هاشمی، پسرعموی رسولخدا صاست [۱۱۶۸]. مادرش، امفضل لبابهی کبری بنت حارث بن حزن بن بجیر الهزم بن رویبه بن عبدالله بن هلال بن عامر بن صعصعه میباشد [۱۱۶۹]. او، چند برادر داشت که عبارتند از: عبدالله، کثیر، فضل، قثم، معبد، و تمّام [۱۱۷۰].
[۱۱۶۸] طبقات، تحقیق سلمی (۱/۲۱۴). سیر أعلام النبلاء (۳/۵۱۲). [۱۱۶۹] طبقات، تحقیق سلمی (۱/۲۱۲). [۱۱۷۰] سیر أعلام النبلاء (۳/۵۱۳).
عبیدالله بن عباس س، فرزندی به نام محمد داشت و کنیهاش ابومحمد، برگرفته از نام همین فرزندش بود. مادر محمد، فرعه [۱۱۷۱]بنت قطن بن حارث بن حزن بن بجیر بن هزم بن هلال بن عامر بود. عباس، [۱۱۷۲]نام یکی دیگر از فرزندان عبیدالله بن عباس ساست.. عالیه، نام یکی از دختران عبیدالله میباشد که در ازدواج علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب درآمد و از علی بن عبدالله، صاحب فرزندی به نام محمد شد و در نسل وی، خلافت بنیعباس شکل گرفت. میمونه، دختر دیگر عبیدالله میباشد. و مادر اینها، بانویی به نام عائشه بنت عبدالله از قبیلهی مذجح بود [۱۱۷۳].
لبابه و اممحمد از خانمی به نام عمره بنت عریب حمیری زاده شدند [۱۱۷۴]. عبدالرحمن و قثم نیز از امحکیم بنت قارظ بن خالد کنانی به دنیا آمدند [۱۱۷۵].
از دیگر فرزندان عبیدالله، میتوان عبدالله، جعفر، امکلثوم، امعباس و عمره را نام برد که از یکی از کنیزان عبیدالله، زاده شدند [۱۱۷۶].
[۱۱۷۱] طبقات، تحقیق سلمی (۱/۲۱۲). [۱۱۷۲] طبقات، تحقیق سلمی (۱/۲۱۲). [۱۱۷۳] طبقات، تحقیق سلمی (۱/۲۱۲). [۱۱۷۴] طبقات، تحقیق سلمی (۱/۲۱۳). [۱۱۷۵] طبقات، تحقیق سلمی (۱/۲۱۳). [۱۱۷۶] نسب قریش، ص۳۱؛ طبقات، تحقیق سلمی (۱/۲۱۴).
عبیدالله بن عباس س، یک سال از برادرش عبدالله بن عباس سکوچکتر بود [۱۱۷۷]. وی، هنگام رحلت رسولخدا ص، دوازده سال داشت. بنابراین رسولخدا صرا دید و از ایشان، حدیث شنید [۱۱۷۸]. در سنن نسائی /، حدیثی آمده که عبیدالله بن عباس ساز رسول اکرم ص، روایت نموده است. در این روایت آمده است: غمیصاء یا رمیصاء نزد رسول اکرم صآمد و از شوهرش شکایت کرد که نمیتواند با او نزدیکی نماید. دیری نگذشت که شوهرش آمد و گفت: ای رسولخدا! او دروغ میگوید. من، توان این کار را دارم، اما او، خواهان شوهر اولش میباشد. رسولخدا صفرمود: «لیسَ ذلك تَذُوقِی عُسَیْلَتَهُ» [۱۱۷۹]یعنی: «تا زمانی که از او لذت نبردهای (با یکدیگر همبستر نشدهاید) این کار، ممکن نیست».
امام احمد /نیز روایتی از طریق هشیم با همان اسناد روایت پیشین، نقل نموده که راویان آن، ثقه و مورد اعتمادند. البته در این روایت، تصریح نشده که عبیدالله سشخصاً آنجا حضور داشته است [۱۱۸۰]. هیثمی نیز در المجمع، [۱۱۸۱]بهطور مختصر از عبیدالله و فضل بن عباس، روایت نموده و گفته است: این روایت را ابویعلی، نقل نموده و صحیح است [۱۱۸۲]. ذهبی، روایت نسائی را مرسل دانسته است [۱۱۸۳].
کسانی که از عبیدالله س، روایت کردهاند، عبارتند از: پسرش عبدالله، عطاء، ابنسیرین، و سلیمان بن یسار و…. وی، شخصِ شریف، بزرگوار، بخشنده و قابل ستایشی بود [۱۱۸۴].
[۱۱۷۷] الإستیعاب (۳/۱۰۰۹). [۱۱۷۸] طبقات، تحقیق سلمی (۱/۲۱۴). [۱۱۷۹] سنن نسائی (۶/۱۴۸)؛ البته در چاپ، نام راوی از عبیدالله به عبدالله تغییر نموده است. [۱۱۸۰] مسند احمد (۱/۲۱۴). [۱۱۸۱] المجمع (۴/۳۴۰). [۱۱۸۲] سیر أعلام النبلاء (۳/۵۱۳). [۱۱۸۳] سیر أعلام النبلاء (۳/۵۱۳). [۱۱۸۴] سیر أعلام النبلاء (۳/۵۱۳).
عبدالله بن حارث سمیگوید: رسولخدا ص، عبدالله، عبیدالله و کثیر، فرزندان عباس سرا در یک ردیف قرار میداد و سپس میفرمود: هر کس، زودتر به من برسد، فلان جایزه را خواهد داشت. بچهها، به سمت رسولخدا صبا یکدیگر مسابقه میدادند و در آغوش رسول اکرم صو بر پشت ایشان، قرار میگرفتند. رسولخدا صآنان را میبوسید و آنها را در آغوش میگرفت [۱۱۸۵].
[۱۱۸۵] مسند احمد (۱/۴۵۹)، شمارهی۱۸۳۶.
عبدالله بن جعفر سمیگوید: من، قثم و عبیدالله بن عباس در دوران کودکی، مشغول بازی بودیم که رسولخدا ص، سوار بر مرکب، ازآنجا گذشت و فرمود: «این را برایم بالا بگذارید» و آنگاه مرا جلوی خویش سوار کرد. دربارهی قثم نیز فرمود: این را برایم بالا بگیرید و سپس او را پشت سر خویش نشاند.
گوید: عبیدالله، برای عباس از قثم محبوبتر بود، اما شرم رسولخدا صاز عمویش، مانع از آن نشد که قثم را سوار کند و عبیدالله را بگذارد و سوارش نکند [۱۱۸۶].
[۱۱۸۶] تاریخ دمشق (۳۹/۳۵۳)؛ الطبقات، تحقیق سلمی (۲/۱۴)، سند این روایت، حسن است.
امیر مؤمنان علی بن ابیطالب س، عبیدالله بن عباس سرا بر یمن گماشت و او را امیر حج قرار داد. چنانچه سالهای سی و شش و سی وهفت هجری، عبیدالله س، امیر حج بود و در سال بعد، یعنی سال سی و هشت هجری نیز از سوی علی سبه عنوان امیر حج، تعیین شد؛ در آن سال، معاویه سیزید بن شجرهی رهاوی را برای اقامهی حج، فرستاده بود. بدین ترتیب عبیدالله و یزید بن شجره، هر دو، به عنوان امیر تعیین شدند و چون با هم دیدار کردند، هر یک از آنان، از دیگری خواستار پذیرش امارت خویش بود. بنابراین در این زمینه به توافق نرسیدند و قرار بر آن شد که شیبه بن عثمان، برای مردم امامت دهد. البته دربارهی این گزارش تاریخی، میان سیرتنگاران، اختلاف نظر وجود دارد. چنانچه برخی، این گزارش را مربوط به قثم بن عباس دانستهاند. خلیفه بن خیاط میگوید: معاویه سدر سال ۴۰ هجری، بسر بن ارطأة عامری سرا به یمن فرستاد، در حالی که عبیدالله بن عباس س، از سوی علی س، به عنوان کاردار یمن، گماشته شده بود. وی، تا شهادت علی سدر یمن، به عنوان والی، انجام وظیفه کرد [۱۱۸۷].
[۱۱۸۷] الإستیعاب (۳/۱۰۰).
برخی از تاریخنگاران، نوشتهاند که بسر بن ارطأة بن ابیارطأة، عبدالرحمن و قثم، فرزندان عبیدالله بن عباس سو نیز تعدادی از یاران علی سرا در یمن به قتل رساند و سپس به شام بازگشت. و چون این خبر به امیر مؤمنان علی سرسید، جاریه بن قدامهی سعدی را گسیل داشت و جاریه نیز همان کاری را کرد که بُسر کرده بود؛ البته با این تفاوت که جاریه، هواداران عثمان را در یمن کشت [۱۱۸۸].
ابنکثیر /میگوید: این گزارش تاریخی، نزد سیرتنگاران دارای شهرت است، ولی بنده، در مورد صحت و درستی این خبر، دیدگاه دیگری دارم [۱۱۸۹].
بدون تردید در آن دوران هیچیک از افراد بیطرف، حتی در درگیریهای بصره و جنگ صفین، کشته نشد. از اینرو کشته شدن کودکان و افراد بیطرف در زمان صلح، به هیچ عنوان قابل قبول و باورکردنی نیست؛ چراکه چنین رویکردی، با آیین مسلمانان و ارزشهای اخلاقی و دینی آنان، همخوانی ندارد [۱۱۹۰].
البته این روایت را ابنسعد از طریق واقدی که متروک است، روایت نموده و طبری، آن را در تاریخ خود از زیاد بکائی از عوانه نقل نموده است [۱۱۹۱]. سند این روایت، منقطع میباشد؛ چراکه در جرح عوانه بن حکم، سخنانی گفته شده و ابن عبدالبر در الإستیعاب [۱۱۹۲]این داستان را از طریق هشام کلبی از ابیمخنف، آورده است و هر دو، متروکاند. چنانچه بهاتفاق علمای جرح و تعدیل، هشام بن محمد سائب کلبی، جزو شیعیان غالی و گزافکار بوده است. امام احمد /میگوید: چه کسی از او روایت میکند؟! من، گمان نمیکنم کسی، از او روایت نماید. دارقطنی /میگوید: متروک است [۱۱۹۳]. ابنحبان /میگوید: جزو شیعیان غالی و گزافکار است [۱۱۹۴]. ابنعساکر /میگوید: رافضی است و ثقه و قابل اعتماد نمیباشد [۱۱۹۵]. ذهبی /میگوید: رافضی نسبشناسی است [۱۱۹۶]. اما ابومخنف لوط بن یحیی، شخص گمراهی بوده که ابنعدی /، او را یکی از راویان اصلی شیعه برشمرده [۱۱۹۷]و ابنتیمیه /نیز، او را شیعه دانسته و دربارهاش گفته است: متروک دروغگو و کذابی است [۱۱۹۸]. تاریخنگار معتبر و قابل اعتماد، خلیفه بن خیاط، ماجرای کشتار هواداران علی سدر یمن یا حجاز به دست بُسر سرا نه در تاریخش [۱۱۹۹]آورده و نه در طبقاتش؛ [۱۲۰۰]بلکه فقط به ذکر گسیل وی از سوی معاویه سبه یمن و حجاز پرداخته است. چنانچه بخاری /در التاریخ الکبیر [۱۲۰۱]و حاکم /، در المستدرک، [۱۲۰۲]چنین کردهاند. بنابراین روایت مربوط به کشته شدن دو تن از فرزندان عبیدالله سبه دست بسر بن ارطأة بن ابیارطأة، بیاساس است و هیچ صحتی ندارد. اهل شام، بُسر را جزو کسانی میدانند که از رسولخدا ص، حدیث شنیده و او، یکی از کسانی است که عمر بن خطاب س، وی را در جریان فتح مصر، به عنوان نیروی کمکی، برای لشکر عمرو بن عاص سگسیل نمود. البته در این زمینه، میان سیرتنگاران، اختلاف نظر وجود دارد؛ چنانچه برخی، زبیر، عمیر بن وهب، خارجه بن حذافه و بسر بن ارطأة شرا به عنوان نیروی پشتیبانی عمر فاروق سبرای عمرو سبرشمردهاند؛ ولی بیشتر سیرتنگاران، زبیر، مقداد، عمیر بن وهب و خارجه بن حذافه سرا به عنوان نیروی کمکی عمر سبه عمرو بن عاص س، نام بردهاند. و همین، صحیحتر است. بُسر س، دو حدیث از رسولخدا صروایت نموده است:
۱- «لا تقطع الأیدی فی الـمغازی» [۱۲۰۳]یعنی: «دستها (یعنی دست دزد) در جنگها قطع نمیشود».
۲- روایتی در زمینهی دعاست که رسولخدا صمیگفت: «اللهم أحسن عاقبتنا فی الأمور كلها وأجرنا من خزی الدنیا وعذاب الآخرة» [۱۲۰۴]یعنی: «بار خدایا! فرجام ما را در تمام امور، نیک بگردان و ما را از رسوایی دنیا و عذاب آخرت، پناه بده».
با یک پژوهش سالم و بدور از غرض، میتوان به بیاساس بودن ماجرای کشته شدن دو تن از فرزندان عبیدالله سبه دست بسر بن ارطأة بن عامری س، پی برد. شعری که در برخی از کتابهای تاریخ و ادبیات، به عائشه بنت عبدالله، مادر دو پسربچهی مذکور نسبت داده شده، هیچ پایه و اساسی ندارد؛ در این شعر آمده است:
ها مـن أحسـن بابنـی اللذین همـا
كـالدرتین تشـظی عنهمـا الصدف
ها مـن أحسـن بابنـی اللذین همـا
سمعی وعقلی فقلبی الیوم مختطف
حدثت بسرا وما صدقت ما زعموا
من میـلهم و من الإثم الذی اقترفوا
أنحـی علـی ودجـی ابنـی مرهفـة
مـشحـوذة وكـذاك الإثـم یـقتـرف
یعنی: «آی! چه کسی، از دو پسربچهام خبر دارد که همچون مروارید از صدف جدا شدند؟ آی! چه کسی، از دو کودکم که مایهی شنوایی و عقل من بودند، باخبر است؟ به من از بُسر و اینکه آنان را کشته است، خبر دادند، اما من، ارتکاب چنین گناهی را باور نکردم. او، بر رگ گردن پسرانم، شمشیر تیز و بُرنده کشید؛ چنین است که گناه، انجام میشود».
در قالب همین روایت بیاساس، نقل شده که عائشه دختر عبدالله، از غم و اندوه کشته شدن پسرانش، دیوانه شد و هر سال، در موسم حج، این شعر را میخواند [۱۲۰۵]. بههر حال، کشته شدن دو تن از پسران عبیدالله سبه دست بُسر، صحت ندارد.
[۱۱۸۸] تاریخ طبری (۶/۵۵). [۱۱۸۹] البدایة و النهایة (۷/۳۴۴). [۱۱۹۰] الإنصاف، دکتر حامد، ص۵۷۵. [۱۱۹۱] نگا: تاریخ طبری (۵/۱۳۹)؛ طبقات، تحقیق سلمی (۱/۲۱۳). [۱۱۹۲] الإستیعاب (۱/۸۹). [۱۱۹۳] المجروحین، از ابن حبان (۳/۹۱)؛ تذکرة الحفاظ (۱/۳۴۳). [۱۱۹۴] المجروحین (۳/۹۱). [۱۱۹۵] سیر أعلام النبلاء (۱۰/۱۰۲). [۱۱۹۶] تذکرة الحفاظ (۱/۳۴۳). [۱۱۹۷] الکامل فی ضعفاء الرجال (۶/۲۱۱۰) [۱۱۹۸] منهاج السنة (۵/۸۲). [۱۱۹۹] تاریخ خلیفه، ص۱۹۸. [۱۲۰۰] طبقات ابنخیاط، ص۲۷. [۱۲۰۱] التاریخ الکبیر (۲/۱۲۳). [۱۲۰۲] المستدرک (۳/۵۹۱) [۱۲۰۳] مسند احمد (۴/۱۸۱)؛ این حدیث، حسن است. [۱۲۰۴] مسند احمد (۴/۱۸۱)؛ این حدیث، حسن است. [۱۲۰۵] الإستیعاب (۱/۸۹).
باری عبیدالله بن عباس سبه همراه یکی از غلامانش، به سفر رفت؛ در بین راه، خانهی بادیهنشینی را دیدند. عبیدالله سبه غلامش فرمود: ای کاش، امشب را مهمان این خانه میشدیم. عبیدالله س، مردی خوشروی و زیبا بود. همینکه بادیهنشین، او را دید، دانست که آدمِ بزرگی است. از اینرو به همسرش گفت: شخصِ بزرگواری، مهمان ما شده است. و آنگاه عبیدالله را به خانهاش دعوت کرد و از همسرش پرسید: آیا چیزی برای شام میهمانمان داریم؟ پاسخ داد: خیر؛ فقط همین چارپا را داریم که شیرش، مایهی زندگانی دخترت هست. گفت: چارهای جز این نداریم که آن را سر ببریم. آن زن، پرسید: آیا میخواهی با این کار، دخترت، بمیرد؟ آن مرد، در پاسخ همسرش، چنین سرود:
یا جارتـی لا توقظی البنیة
إن توقیـظها تنتحب علیّـه
وتنزع الشفرة من یدیه
یعنی: «ای همسرم! دخترکم را بیدار نکن که اگر بیدار شود، زارزار میگرید و دلم میسوزد و باعث میشود که چاقو را کنار بگذارم و از ذبح این حیوان، منصرف شوم».
آنگاه گوسفند را ذبح کرد و از گوشت آن، غذایی آمده نمود و آن را برای شام، نزد عبیدالله و همسفرش آورد. عبیدالله، سخنانی را که میان آن بادیهنشین و همسرش، رد و بدل شد، شنید. از اینرو صبح که شد، به غلامش فرمود: آیا چیزی با تو هست؟ پاسخ داد: آری، پانصد دینار از توشهمان، مانده است. فرمود: آن را به این بندهی خدا بده. گفت: سبحانالله! او، برای شما گوسفندی به ارزش پنج درهم ذبح کرد و شما، میخواهید پانصد دینار به او بدهید؟! فرمود: وای بر تو! به خدا سوگند که او، از ما بخشندهتر است؛ چراکه ما، فقط بخشی از دارایی خود را به او میبخشیم، حال آنکه او، در بذل و بخشش، ما را بر جگرگوشهاش ترجیح داد. این خبر، به معاویه سرسید؛ فرمود: آفرین بر عبیدالله! از چه پُشت نیک و از چه مادر خوبی زاده شده است! [۱۲۰۶].
در روایتی آمده است: عبیدالله، معلم جود و بخشندگی است [۱۲۰۷].
[۱۲۰۶] أسد الغابة (۳/۵۴۳) [۱۲۰۷] نگا: تاریخ دمشق (۲۹/۳۶۰).
شخصی، قصد اذیت کردن و بدنام نمودن عبیدالله بن عباس سرا داشت؛ از اینرو نزد بزرگان مدینه رفت و گفت: عبیدالله بن عباس س، شما را برای صرف غذا به خانهی خویش دعوت نموده است. بدین ترتیب در خانهی عبیدالله س، انبوهی از مهمانان، جمع شدند؛ عبیدالله ساز موضوع بیخبر بود. از اینرو علت آنهمه شلوغی را جویا شد. گفتند: فرستادهات، پیغامت را به ایشان رسانده که برای صرف غذا، نزدت بیایند. عبیدالله سبه اصل ماجرا پی برد. بنابراین دستور داد درب خانهاش را ببندند و آنگاه کسی را برای خرید میوه از جمله ترنج و موز و نیز عسل به بازار فرستاد؛ همچنین دستور داد که غذای خوبی آماده کنند. میهمانان، هنوز از خوردن میوه، فارغ نشده بودند که غذا را آوردند.
عبیدالله سفرمود: آیا هر آنچه خواستم، موجود است؟ گفتند: آری. فرمود: دیگر نگران آمدن میهمان، نیستم [۱۲۰۸].
[۱۲۰۸] تاریخ دمشق (۳۹/۳۵۷).
زنی به همراه دو کودکش، در سالی خشک، وارد بصره شد. سالی بر او نگذشت که پسرانش، مردند. وی، از اندوه آن دو، و دوری از زادگاهش مینالید. به او گفتند: نزد عبیدالله بن عباس سبرو و مشکلت را با او درمیان بگذار. وی، نزد عبیدالله سرفت و گفت: ای پسرعموی رسولخدا! من، هیچ خویشاوندی ندارم که از من، حمایت کند و مرا جای دهد؛ من، در جستجوی کسی بودم که بتوانم به کمکش امیدوار باشم و خواستهام را با او درمیان بگذارم. به من گفته شد: نزد تو بیایم. یکی از این کارها را برایم انجام بده: یا به من جایی بده و بار گران غم و اندوه را از من دور کن، یا به من بخشش و احسان نما و یا مرا نزد خانواده ام، باز گردان. عبیدالله سفرمود: همهی این کارها، برایت انجام میشود [۱۲۰۹].
[۱۲۰۹] تاریخ دمشق (۳۹/۳۵۸).
ابوالعباس احمد طبری مکی مینویسد: گفته میشد: هر کس سراغ زیبایی، فقه و بخشندگی را میگیرد، باید به خانهی عباس سبرود؛ زیبایی را در فضل سمییابد؛ فقه و دانش را در عبدالله سو سخاوت و بخشندگی را در عبیدالله س [۱۲۱۰].
[۱۲۱۰] ذخائر العقبی فی مناقب ذویالقربی، ص۳۹۴.
«کسی که خواهان خیر دنیا و آخرت است، باید به خانهی عباس سبرود».
بادیهنشینی، وارد خانهی عباس سشد. در یک گوشهی خانه، عبدالله بن عباس سبود که در پاسخ هیچ سؤالی نمیماند و در سوی دیگر خانه، عبیدالله بن عباس سحضور داشت و از هر کس که وارد میشد، پذیرایی مینمود. بادیهنشین، گفت: «کسی که خیر دنیا و آخرت را میخواهد، باید به خانهی عباس بن عبدالمطلب سبیاید؛ این یکی، فتوا میدهد و به مردم، فقه و دانش، میآموزد. و آن یکی، به مردم غذا میدهد (و از آنان پذیرایی میکند)» [۱۲۱۱]. مصعب بن عبدالله میگوید: یکی از علما گفته است: عبدالله س، خوانِ علم و دانش را برای مردم، میگستراند و عبیدالله س، سفرهی غذا را [۱۲۱۲]. و عبیدالله ستجارت میکرد [۱۲۱۳].
[۱۲۱۱] تاریخ دمشق (۳۹/۳۵۶). [۱۲۱۲] تاریخ دمشق (۳۹/۳۵۶). [۱۲۱۳] الإصابة (۴/۳۳۱).
از عبدالله بن عباس سروایت شده که وی، روز عرفه، برادرش عبیدالله سرا به خوردن غذا دعوت کرد. گفت: من، روزه دارم. فرمود: شما، پیشوایانی هستید که دیگران، به شما اقتدا میکنند. من، رسولخدا صرا دیدم که در چنین روزی، ظرف شیری خواست و از آن نوشید [۱۲۱۴].
[۱۲۱۴] الإصابة (۴/۳۳۱)؛ سندش، صحیح است.
به عبیدالله بن عباس سگفته شد: چرا علم و دانش، کسب میکنی؟ فرمود: «برای آنکه وقتی نشاط و نیرو دارم، مایهی لذت و خوشی من باشد و چون خسته و اندوهگین گردم، مایهی آرامش خاطرم باشد» [۱۲۱۵].
[۱۲۱۵] الإصابة (۴/۳۳۲).
عبیدالله بن عباس ساز نزدیکی پیرزنی که فرزندانی داشت، عبور نمود. آن پیرزن، عبیدالله و همراهانش را گرامی داشت. عبیدالله ستصمیم گرفت به آنان، نیکی نماید و به وضعیتشان رسیدگی کند. از اینرو زمانی که نزد عبیدالله سجمع شدند، عبیدالله س، آنان را به خود، نزدیک کرد و گفت: من، به سوی شما و مادرتان، با مقصدی فرستاده نشدهام که برایتان ناخوشایند باشد. گفتند: خُب، پس چه؟ فرمود: میخواهم وضعیتتان را بهبود بخشم و شما را از آشفتگی درآورم. گفتند: چنین کاری کمتر صورت گرفته مگر اینکه درخواستی در کار بوده و یا به دلیل دادن پاداش بوده است. عبیدالله سفرمود: این کار بهخاطر هیچیک از اینها که گفتید، نیست؛ بلکه امشب را در کنار شما گذراندم و به ذهنم رسید که بخشی از مالم را در راهی صرف کنم که خداوند ﻷدوست دارد. گفتند: اگر ما، زندگی خوش و فراخی داشته و از روزی کفاف برخوردار باشیم، در این صورت، سزاوار چنین بخششی نیستیم. البته اگر بهخاطر دوستی خدا، این کار را میکنی، آن را برای کسی بفرست که از ما، مستحقتر است و چنانچه میخواهی پیش از مطرح شدن درخواستی، چنین کنی، پس این عمل نیکت، درخور سپاس است و نیکیات، پذیرفته. عبیدالله سدستور داد دههزار درهم و بیست شتر به آنان بدهند و بارهایش را روی تعدادی قاطر و چارپای بارکش دیگر، منتقل نمود و سپس فرمود: در عربها و غیرعربها کسی سراغ ندارم که مانند این پیرزن و این جوانان باشد. پیرزن، به جوانانش گفت: هر یک از شما، شعری در تعریف این مرد شریف بسراید؛ شاید من هم کمکتان کنم؛ فرزند بزرگش، چنین سرود:
شهدت علیك بطیب الكلام
وطیب الفعال وطیب الخبر
یعنی: «گواهی میدهم که تو، از لحاظ سخن، عمل و آگاهی، بهترینی».
پسر میانی، چنین سرود:
تبرعت بالجود قبـل السؤال
فعـال كریـم عظیـم الخطر
یعنی: «پیش از آنکه از تو درخواست شود، بذل و بخشش نمودی؛ بهراستی که بخشنده، سخاوتمند و والامقام هستی».
کوچکترین فرزند آن پیرزن، این بیت را سرود:
و حـق لـمـن كان ذا فـعله
بـأن یستـرق رقـاب البـشر
یعنی: «کسی که دارای چنین خلق و خویی باشد، حتماً همه را هوادار خویش میگرداند».
پیرزن، چنین سرود:
فـعـمـرك الـلّه مـن مـاجد
و وقـیـت الـردی و الـحدر
[۱۲۱۶]
یعنی: «خداوند، به تو عمر باعزتی عنایت کند و تو را از خفت و خواری، حفظ نماید».
[۱۲۱۶] الإصابة (۴/۳۳۲)؛ تاریخ دمشق (۳۹/۳۶۴).
در مورد سال وفات عبیدالله س، اختلاف نظر وجود دارد؛ بخاری [۱۲۱۷]و الفسوی، [۱۲۱۸]وفات عبیدالله سرا در زمان حکومت معاویه سدانستهاند [۱۲۱۹]. خلیفه بن خیاط [۱۲۲۰]و برخی دیگر، بر این باورند که عبیدالله س، در سال ۵۸ هجری وفات نموده است. ابوعبید و ابوحسان زیادی گفتهاند: در سال ۸۷ هجری درگذشت. [۱۲۲۱]همچنین گفته شده که در دوران یزید، چشم از جهان فرو بست و بیشتر، همین را گفتهاند. وفاتش، در مدینه بود. و نیز گفته شده: در یمن؛ ولی قول نخست، صحیحتر است [۱۲۲۲]. در وفات برادران عبیدالله ش، برای همهی ما، نکتهی آموزنده و درخور توجهی وجود دارد و آن، اینکه: عبدالله بن عباس سدر طائف دفن شد و معبد سدر آفریقا، به شهادت رسید و قثم سدر سمرقند، به فیض شهادت نایل گردید و عبیدالله سدر مدینه، به خاک سپرده شد؛ حال آنکه همهی اینها از یک پدر و مادر بودند. خدای متعال، میفرماید:
﴿ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسُۢ بِأَيِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرُۢ﴾[لقمان: ۳۴].
«و هیچ کس، نمیداند فردا چه چیزی فراچنگ میآورد و هیچکس نمیداندکه در کدام سرزمین میمیرد. همانا خداوند، آگاه و باخبر است».
[۱۲۱۷] التاریخ الصغیر، ص۷۳ [۱۲۱۸] المعرفة و التاریخ (۳/۳۲۲). [۱۲۱۹] تاریخ الإسلام، ص۱۴۷. [۱۲۲۰] تاریخ خلیفه، ص۲۲۵ [۱۲۲۱] تاریخ الإسلام، ص۱۴۷. [۱۲۲۲] أسد الغابة (۳/۵۴۴).
عبدالله بن جعفر بن ابیطالب بن عبدالمطلب بن هاشم، ابو جعفر قرشی هاشمی، دانشمندی بزرگوار بود که در حبشه ولادت یافت و در مدینه سکونت نمود. وی، جوانمردی جوانمردزاده بود که پدرش را ذوالجناحین [۱۲۲۳]میخواندند. مادرش اسماء بنت عمیس خثعمیه، خواهرِ مادری میمونه دختر حارث بود. و نحستین فرزندی که از شوهر مسلمان، به دنیا آورد، عبدالله بن جعفر بود [۱۲۲۴]. محمد و عون دیگر فرزندانی بودند که از وی ولادت یافتند [۱۲۲۵]. لازم به ذکر است این فرزندان، همه، در حبشه دیده به جهان گشودند. نجاشی سپس از به دنیا آمدن فرزند جعفر س، صاحب فرزندی شد؛ او، کسی را نزد اسماء (همسر جعفر) فرستاد تا زمینهی نامگذاری فرزندش، از او نظر بخواهد. اسماء لگفت: «من، فرزندم را عبدالله نامیدهام». نجاشی سنیز فرزندش را عبدالله نامید و اسماء بنت عمیس ل، فرزند نجاشی را با فرزند خویش یعنی عبدالله بن جعفر سشیر میداد تا اینکه دورهی شیرخوارگی عبدالله سبه پایان رسید. بدین ترتیب اسماء ل، از جایگاه و منزلت والایی نزد حبشیان، برخوردار گردید [۱۲۲۶].
پس ازشهادت جعفر ساسماء با ابوبکر صدیق سازدواج کرد و از وی صاحب فرزندی به نام محمد گردید. اسماء لپس از وفات ابوبکر صدیق، با علی سازدواج نمود و از او نیز صاحب فرزندی به نام یحیی گردید [۱۲۲۷]. بنابراین عبدالله بن جعفر و محمد بن ابوبکر صدیق و یحیی بن علی ساز جانب مادر، با هم برادرند [۱۲۲۸].
عبدالله بن جعفر سآخرین صحابی رسول گرامی اسلام صاز تیرهی بنیهاشم بود که دیده از جهان فرو بست [۱۲۲۹].
[۱۲۲۳] یعنی صاحب دو بال. اشاره به روایتی است که رسولخدا صفرمود: به جعفر در بهشت دو بال داده میشود تا با آن پرواز کند.(مترجم). [۱۲۲۴] الاصابة (۴/۳۶). [۱۲۲۵] الطبقات، ابن سعد (۲/۷). [۱۲۲۶] همان (۲/۷). [۱۲۲۷] الاصابة (۴/۳۷). [۱۲۲۸] اسدالغابة (۳/۱۹۹). [۱۲۲۹] البدایة واالنهایة (۱۲/۳۰۰).
فرزندان عبدالله بن جعفر سعبارتند از:
* جعفر اکبر که کنیهی عبدلله س، برگرفته از نام همین فرزندش بود. مادرِ جعفر اکبر، امیه بنت خراش عبسیه نام داشت و کنیهاش، ام عمر بود.
* علی، عوناکبر، محمد، عباس و امکلثوم؛ اینها از نوهی رسول خدا صیعنی زینب دختر علی بن ابیطالب سو فاطمه دخت رسولخدا صزاده شدند [۱۲۳۰].
* حسین که هیچ فرزندی از او نماند.
* عون و عوناصغر که همراه حسین بن علی سبه شهادت رسید و نسلی از وی باقی نماند [۱۲۳۱]. مادرشان، جمانه بنت مسیب بن نخبه بن ربیعه بن عوف از قبیلهی بنی فزاره بود.
* ابوبکر، عبیدالله و محمد که مادرشان، خوصاء بنت حفصه بن ثقف بن عابدین بن عدی بن حارث بن تیمالله بن ثعلبه بن بکر بن وائل بود.
* صالح، موسی، و یحیی و هارون که از آنان نیز نسلی به جا نماند.
* جعفر، امابیها و ام محمد که مادرشان، لیلی دختر مسعود بن خالد بود.
* حمید و حسن که از یکی از کنیزان عبدالله سزاده شدند.
* جعفر و ابوسعید که مادرشان، ام حسن بنت کعب بن عبدالله بن ابی بکر بن کلاب بن ربیعه بن عامر بن صعصعه نام داشت.
* معاویه و اسحاق و قثم که نسلی از وی به جا نمانده است و نیز امعون [۱۲۳۲].
[۱۲۳۰] الطبقات الکبری (۲/۶) با تحقیق سلمی. [۱۲۳۱] همان (۲/۶). [۱۲۳۲] همان (۲/۶).
جعفر بن ابیطالب سبه همراه همسرش اسماء و فرزندانش عبدالله، عونه و محمد و همچنین آن دسته از مسلمانانی که با او به حبشه هجرت کرده بودند، روزِ فتح خیبر به حضور رسول گرامی اسلام صرسیدند و آن حضرت صاز دیدن آنها بسیار خرسند گردید. رسولخدا صعمرو بن امیه ضمری را نزد نجاشی فرستاده بود تا از وی تقاضا کند که مسلمانان را به دیار خودشان بازگرداند. نجاشی نیز آنان را سوارِ دو کشتی کرد و به دیارشان فرستاد؛ از قضا، این بزرگواران، روز فتح خیبر به محضر رسولخدا صرسیدند. ابوموسی اشعری سو تعدادی از افراد قبیلهاش جعفر بن ابیطالب سرا در این سفر همراهی میکردند.
ابوموسی اشعری سمیگوید: «در یمن بودیم که خبر ظهور نبی اکرم صبه ما رسید. پس من و دو برادرم که یکی ابوبرده و دیگری ابورهم نام داشت و من از آنها کوچکتر بودم، همراه پنجاه و سه تن از افراد قبیله ام به قصد هجرت به سوی پیامبر اکرم صبه راه افتادیم. پس سوار کشتی شدیم. اما کشتی ما را نزد نجاشی در حبشه برد. همزمان با ما، جعفر بن ابی طالب نیز بدانجا آمد. ما نزد او ماندیم تا زمانی که همه به مدینه رفتیم. و رفتن ما مصادف با فتح خیبر بود. تعدادی از مردم به ما که اهل کشتی بودیم، میگفتند: ما در هجرت از شما پیشی گرفته ایم. روزی، اسماء دختر عمیس لکه قبلاً به حبشه هجرت کرده بود و همراه ما از حبشه آمد، به دیدار حفصه لهمسر نبی اکرم صرفت. در آن اثنا، عمر سنزد حفصه آمد و چون اسماء را دید، پرسید: این کیست؟ حفصه گفت: اسماء دختر عمیس است. عمر سگفت: همان حَبَشی که از راه دریا آمده است؟ اسماء گفت: بلی. عمر سگفت: ما در هجرت، از شما پیشی گرفته ایم. از اینرو، به (قرب و دوستی) رسولخدا صسزاوارتریم. اسماء خشمگین شد و گفت: سوگند به خدا، هرگز چنین نیست. شما همراه رسول الله صبودید، گرسنگان شما را غذا میداد و افراد ناآگاه را نصیحت میکرد. ولی ما به خاطر خدا و رسولش در سرزمینی دور و بدآب و هوا، در غربت و بیم و هراس، به سر میبردیم. به خدا سوگند تا سخنانت را به اطلاع رسول خدا صنرسانم، هیچ آب و غذایی نمیخورم. سخنانت را برای نبی اکرم صبازگو خواهم کرد. سوگند به خدا که نه دروغ بگویم، نه تحریف کنم و نه چیزی بر آنها بیفزایم. هنگامی که نبی اکرم صآمد، اسماء گفت: ای رسول خدا! عمر چنین و چنان گفت؛ رسول خدا صفرمود: «تو به او چه جوابی دادی»؟ گفت: به او چنین و چنان گفتم. رسول خدا صفرمود: «آنها از شما نسبت به من استحقاق بیشتری ندارند. او و همراهانش، یک هجرت دارند و شما اهل کشتی، دو هجرت دارید» [۱۲۳۳].
مادر عبدالله بن جعفر (اسماء) از فرط خوشحالی، این فرمودهی رسولخدا صرا به ذهن سپرد و نزد همسفران خویش رفت تا آنان را از این سخن (که برایشان، بهترین مژده بود،) باخبر گرداند [۱۲۳۴]. نقل شده اسماء لدر همین مورد گفته است: «مردم، دسته دسته نزدم من میآمدند و در مورد این فرمودهی رسول خدا صاز من سؤال مینمودند. به راستی که هیچ چیزی در دنیا به اندازهی این سخن آن حضرت ص، آنان را خوشحال نمیکرد و انگار این، بزرگترین هدیهای بود که رسول اکرم صبه آنها تقدیم نموده بود» [۱۲۳۵]. پیامبر اکرم صضمن کسب اجازه از اصحابی که در فتح خیبر حضور داشتند، مهاجرانی که تازه از راه رسیده بودند را نیز در غنایم خیبر شریک نمود [۱۲۳۶].
[۱۲۳۳] بخاری، کتاب المغازی (۴۲۳۱). [۱۲۳۴] فقه السیرة از منیر غضبان، ص۵۳۵. [۱۲۳۵] مسلم (۲۵۰۲ و ۲۵۰۳). [۱۲۳۶] الصراع مع الیهود از أبی فارس (۳/۹۶).
یحیی بن ابی یعلی میگوید: از عبدالله بن جعفر سشنیدم که گفت: زمانی را که رسولخدا صبه خانهی ما آمد و مادرم را از شهادت پدرم باخبر فرمود، به یاد دارم. در آن هنگام، رسول اکرم صدست (مبارکش) را بر سر من و برادرم میکشید؛ من، به چهرهی مبارک او نگاه کردم و دیدم که قطرات اشک، از چشمان وی سرازیر است؛ به نحوی که محاسن آن بزرگوار، خیس شده بود. سپس رسول خدا صدعا نمود: «اللهم! إن جعفراً قد قدم الی أحسن الثواب فاخلفه فی ذریته بأحسن ما خلقت من عبادك فی ذریته»یعنی: «بارخدایا! جعفر در راستای بهترین (نیکی و) ثواب گام برداشت و به دیار باقی شتافت؛ پس (تو نیز) بهترین خیر و نعمتی را که به نسل و ذریهی یکی از بندگان خویش ارزانی داشتهای به فرزندان جعفر نیز ارزانی کن و پس از جعفر، خود، سرپرستی آنان را بر عهده گیر». آنگاه آن حضرت صخطاب به اسماء فرمود: «یا اسماء: ألا ابشرك؟»یعنی:«ای اسماء! آیا نمیخواهی تو را به چیزی بشارت دهم؟» گفت: «ای رسولخدا! پدر و مادرم فدای شما؛ بشارت شما چیست؟» فرمود: «إنّ الله جعل لجعفر جناحین یطیر بهما فی الجنة» یعنی: «همانا خداوند در بهشت دو بال به جعفر ارزانی نموده تا با آنها در بهشت پرواز کند». اسماءلگفت: «ای رسولخدا! پدر و مادرم فدای شما؛ مردم را از این موضوع باخبر نمایید. عبدالله سمیگوید: سپس آن حضرت صدست مرا گرفت و درحالی که دست مبارکش را بر سرم میکشید، بالای منبر رفت و من را نیز در پایینترین پلهی منبر نشاند. آنگاه در حالی که حزن و اندوه فراوانی در چهرهاش نمایان بود، فرمود: «الا إن جعفراً قد استشهد وقد جعل له جناحان یطیر بهما فی الجنة» یعنی: «هان! همانا جعفر (س) به شهادت رسید و به او دو بال داده شد تا با آنها در بهشت پرواز کند». سپس رسول اکرم صبه خانهی خویش رفت و من را نیز با خود برد و دستور داد تا برای خانوادهی جعفر سغذایی آماده کنند. خادم آن حضرت ص، مقداری جو پاک نمود و سپس جوهای پاکشده را آسیاب کرد؛ آنگاه آرد جو را پخت و از آن غذایی تهیه نمود. رسول گرامی اسلام ص، برادرم را نیز فرا خواند و بدین ترتیب من و برادرم، با پیامبر اکرم صغذا خوردیم [۱۲۳۷].
[۱۲۳۷] الطبقات، به تحقیق سلّمی (۲/۸). سند این روایت بسیار ضعیف است و البته شواهدی نیز در تأیید آن وجود دارد.
عبدالله بن جعفر سمیگوید: پس از آنکه سه روز از شهادت پدرم گذشت، رسول اکرم صباری دیگر نزد خانوادهی ما آمد و فرمود: «لا تبكوا لأخی بعد الیوم..» یعنی: «از امروز به بعد برای برادرم گریه نکنید». سپس فرمود: «پسران برادرم را نزد من بیاورید». عبدالله سنقل میگوید: من و برادرم را نزد رسول خدا صبردند؛ در حالی که چندان مرتب نبودیم. رسولخدا صفرمود: «آرایشگری فرا بخوانید» تا اینکه آرایشگری آمد و به دستور رسولخدا صموهای سرمان را تراشید. آنگاه رسول اکرمصفرمود: «أما محمد فشبه عمّنا ابی طالب و أما عبدالله فشبه خلقی و خلقی»یعنی: «محمد به عمویمان ابوطالب شباهت دارد، اما عبدالله در اخلاق و ویژگیهای ظاهری، شبیه من است».
عبدالله سمیافزاید: آنگاه رسولخدا صدست مرا بالا گرفت و دعا کرد: «اللهم اخلف جعفراً فی أهله و بارك لعبدالله فی صفقته»یعنی: «بار خدایا! در نبود جعفر خودت (سرپرستی و صیانت) خانوادهی وی را بر عهده بگیر و در بیعت عبدالله برکت عنایت فرما». در همین بحبوحه مادرم، اسماء از راه رسید و از اینکه من و برادرم یتیم شدهایم، نزد رسول خدا صشکوه و اظهار ناراحتی نمود. آن حضرت صفرمود: «العیلة تخافین علیهم وأنا ولیهم فی الدنیا والآخرة؟»«آیا در حالی که من، در دنیا و آخرت، سرپرست آنها هستم، از فقر (و مخارج آنها) ناراحتی (و بیم داری؟)» [۱۲۳۸].
[۱۲۳۸] مسند احمد (۲۴/۱) این روایت را وهب بن جریر از پدرش روایت کرده است.
عبدالله بن جعفر میگوید: هرگاه رسول گرامی اسلام صاز سفر برمیگشت فرزندانی از اهل بیتش را به پیشواز آن حضرت صمیبردند اما باری قبل از هر کس من را نزد آن بزرگوار صبردند. وی، مرا جلوی خود، بر مرکبش سوار نمود. آنگاه حسن یا حسین را آوردند. رسولخدا صاو را پشت سرش سوار نمود و بدینترتیب در حالی که هر سه نفر ما سوار مرکب بودیم، وارد مدینه شدیم [۱۲۳۹].
[۱۲۳۹] مسلم، شمارهی ۲۴۲۸؛ سیر أعلام النبلاء (۳/۴۵۸).
عمروبن حریث روایت میکند: روزی رسولخدا صاز جایی عبور میکرد و عبدالله بن جعفر سرا دید که با تعدادی از بچه ها مشغول بازی بود. آن حضرت صدعا نمود: «اللهم بارك لعبدالله فی بیعته أو فی صفقته» [۱۲۴۰]یعنی: «بارخدایا! در بیعت عبدالله برکت عنایت کن».
عبدالله بن جعفر سمیگوید: باری رسولخدا صسه مرتبه بر سرم دست کشید و هر بار این دعا را خواند که: «اللهم أخلف جعفراً فی ولده» [۱۲۴۱]«بارخدایا! در نبود جعفر، خودت (سرپرستی و حمایت از) فرزندانش را بر عهده بگیر».
[۱۲۴۰] سیر أعلام النبلاء (۳/۴۵۸) و مجمع الزوائد (۹/۲۸۶). رجال این روایت همه ثقهاند. [۱۲۴۱] مسند احمد (۱/۲۰۴). این روایت را وهب بن جریر از پدرش نقل کرده و سندش، قوی است.
هشام بن عروه از پدرش روایت میکند که: عبدالله بن زبیر و عبدالله بن جعفر در حالی که فقط هفت سال داشتند، با رسولخدا صبیعت نمودند. وقتی چشم مبارک رسولخدا صبه آنها افتاد، لبخندی زد و دستانش را باز فرمود تا با آنان بیعت کند [۱۲۴۲]. البته بنا به روایت صحیح عبدالله بن زبیر سدر همان سال هجرت، دیده به جهان گشود [۱۲۴۳].
[۱۲۴۲] المستدرک (۳/۵۶۶ ـ ۵۶۷) در سند این روایت اسماعیل بن عباس وجود دارد که ضعیف است. [۱۲۴۳] الاصابة (۴/۳۸).
جابر بن عبدالله سروایت میکند: روزی رسول گرامی اسلام صنزد اسماء بنت عمیس آمد و فرمود: «چه شده که برادرزادههایم، اینگونه لاغر و نحیف شدهاند؟ آیا مشکلی برایشان پیش آمده است؟» اسماء گفت: «خیر، ای رسولخدا! اما به نظر میرسد دچار زخم چشم شده باشند؛ آیا اجازه میدهید برای رهایی آنها از زخم چشم، از تعویذهای شرعی، کار بگیرم؟» رسول خدا صفرمود: «آخر چرا اینگونه پیش آمده است؟» اسماء ل، قضیه را با آن حضرت صدرمیان گذاشت و آن بزرگوار نیز اجازه فرمود که اسماء، از تعویذ شرعی برای درمان آنها کار بگیرد.
عبدالله بن جعفر سمیگوید: رسولخدا صبه مادرم اسماء دستور داده بود که هنگام مواجه شدن با سختیها و مصائب، این دعا را بخواند: «الله الله ربی؛ لا أشرك به شیئاً» [۱۲۴۴]یعنی: «هر آیینه خداوند، پروردگار من است و هیچ چیز و هیچکس را شریکش قرار نخواهم داد».
[۱۲۴۴] الطبقات، به تحقیق سلمی (۲/۱۱)؛ سند این روایت، ضعیف است.
عبدالله بن جعفر سمیگوید: روزی رسولخدا صمرا پشت سر خویش بر مرکبی سوار نمود؛ سپس رازی را به من گفت که هیچگاه آن را برملا نخواهم ساخت. پشت دیوارها یا ساختمانها و یا نخلستانهای انبوه، بهترین جاهایی بود که رسولخدا صترجیح میداد برای قضای حاجت بدانجا برود (تا از دید افراد پنهان بماند). یزید بن هارون، ادامهی این حدیث را با همین اسناد، اینگونه بیان میکند که: روزی رسولخدا صوارد محوطهای شد که متعلق به یک انصاری بود. آنجا شتری دید که ناله میکرد و چشمانش، پر از اشک شده بود و صدایی بلند از وی به گوش میرسید. رسولخدا صدست بر سر و پشت آن شتر کشید تا اینکه آرام گرفت. سپس فرمود: «صاحب این شتر کیست؟» جوانی انصاری، خدمت آن حضرت صآمد و عرض کرد: «ای رسولخدا! این شتر، مالِ من است». فرمود: «أما تتقی الله فی هذه البهیمة التی ملّككها الله؟ إنه شكی إلیّ أنك تجیعه وتدئیه» [۱۲۴۵]یعنی: «آیا در مورد این حیوان که خداوند، تو را مالک آن گردانیده، از خدا نمیترسی؟ این شتر، به من شکایت کرد که تو، او را گرسنه نگه میداری و کارهای سخت و طاقتفرسایی از او میکشی».
زمانی که رسول گرامی اسلام صجهان فانی را وداع گفت، عبدالله بن جعفر سده سال داشت [۱۲۴۶]. و ثابت شده که وی، به افتخار همصحبتی با رسول اکرم صنایل گشته و احادیثی از آن حضرت صروایت نموده است. دیگر کسانی که عبدالله بن جعفر ساز آنها حدیث روایت کرده، عبارتند از: مادرش اسماء بنت عمیس، و عمویش علی بن ابیطالب ب. کسانی که از عبدالله بن جعفر سروایت نمودهاند، عبارتند از: فرزندانش: اسماعیل و اسحاق؛ معاویه، محمد بن علی بن حسین، قاسم بن محمد، عروه بن زبیر، سعد بن ابراهیم بن عبدالرحمن بن عوف، عبدالله بن ملیکه، عبدالله بن شداد بن هاد، شعبی، عباس بن سهل بن سعد، مورق العجلی، خالد بن ساره، و محمد بن عبدالرحمن بن ابیرافع الفهمی [۱۲۴۷].
[۱۲۴۵] طبقات (۲/۱۳)؛ سند این روایت، صحیح است. [۱۲۴۶] الإصابة (۴/۳۷). [۱۲۴۷] تاریخ دمشق (۲۹/۱۶۹).
شعبی میگوید: هرگاه ابنعمر سمیخواست به عبدالله بن جعفر سسلام کند، اینگونه سلام میکرد: (السلام علیك یا ابن ذیالجناحین) [۱۲۴۸]یعنی: سلام بر تو ای فرزند صاحب دو بال!.
[۱۲۴۸] سیر أعلام النبلاء (۳/۴۵۹)؛ بخاری (۷/۶۲).
عبدالله بن شداد روایت میکند: باری علی سخطاب به عبدالله بن جعفر سفرمود: «آیا میخواهی عبارات و کلماتی را به تو بیاموزم که هرگز به حسن و حسین نیاموختهام؟ هرگاه عزم خواستن چیزی از خداوند را نمودی و خواهان برآورده شدن خواستهات بودی، این کلمات را بگو: «لا اله الا الله وحده لا شریك له العلی العظیم؛ لا اله الا هو وحده لا شریك له الحلیم الكریم» [۱۲۴۹].
عبدالله بن جعفر ساز یاران عمویش علی سبود و در جنگ صفین یکی از فرماندهان سپاه وی بهشمار میرفت [۱۲۵۰].
[۱۲۴۹] الطبقات (۲/۱۶)؛ سند این روایت، صحیح است. [۱۲۵۰] الإصابة (۴/۳۷).
عبدالله بن جعفر سشخصی دانا، بردبار، پاک دامن و سخاوتمند بود که مردم، وی را دریای سخاوت، [۱۲۵۱]یا قطب سخاوت مینامیدند [۱۲۵۲]. گفته شده: هیچیک از مسلمانان دورانش، بخشندهتر از وی نبوده است.
نقل شده که بخشندهترین مسلمانان عرب، ده تن بودهاند؛ در حجاز: عبدالله بن جعفر، عبیدالله بن عباس بن عبدالمطلب، سعید بن عاص. در کوفه: عتاب بن ورقاء از تبار بنیرباح بن یربوع، اسماء بن خارجه بن حصن فزاری، اکرم بن ربعی الفیاض از تیرهی تیمالله بن ثعلبه. در بصره: عمرو بن عبید بن معمر، طلحه بن عبدالله بن خلف خزاعی، از بنیملیح که وی را طلحه الطلحات گویند و عبیدالله بن ابیبکره. در شام: خالد بن عبدالله بن خالد بن اسد بن ابیالعاص بن امیه بن عبدشمس. شایان ذکر است عبدالله بن جعفر سدرمیان اینها، از همه بخشندهتر بوده است.
باری عبدالله سبهخاطر سخاوت فراوانش، مورد اعتراض قرار گرفت. اما او در پاسخ این اعتراض فرمود: خداوند، مرا به این کار عادت داده و وخودم نیز مردم را به بخشندگی خویش، عادت دادهام. لذا میترسم اگر این عادتم را ترک کنم و بخشش و عطایم را از مردم دریغ بدارم، روزی خودم نیز قطع گردد [۱۲۵۳].
علی بن حسین از حسین سروایت نموده که فرموده است: عبدالله بن جعفر س، سخاوت و بخشندگی را به ما آموخت [۱۲۵۴]. بدیهی است این، از تواضع و فروتنی حسین سمیباشد. و گرنه او و بردارش حسن س، نمونهی بارز سخاوت، جوانمردی و انفاق در راه خدا بودند و سرآمد روزگار خویش بهشمار میرفتند.
اینک به حکایتی چند پیرامون سخاوت و بخشندگی عبدالله بن جعفر سمیپردازیم:
[۱۲۵۱] الإستیعاب (۳/۸۸). [۱۲۵۲] الإصابة (۴/۳۷). [۱۲۵۳] الإستیعاب (۳/۲۸۸). [۱۲۵۴] تاریخ دمشق (۲۹/۱۸۷).
نقل شده: روزی یک بادیهنشین، در مدینه نزد مروان رفت و از وی درخواست کمک نمود. مروان که درمیان جمع زیادی از مردم، حضور داشت، خطاب به وی گفت: «ما، چیزی نداریم که برایت کافی باشد؛ پس اگر میخواهی چیزی به دست آوری، باید نزد عبدالله بن جعفر سبروی». آن شخص، رهسپار خانهی عبدالله سشد. و چون بدانجا رسید، مشاهده کرد که مرکبی با بارش، بر دروازهی خانهی عبدالله سایستاده و شمشیری نیز بر آن آویزان است. آن بادیهنشین، به محض رسیدن به خانهی عبدالله سشروع به خواندن شعر ذیل نمود:
أبوجعــفر مـن أهـل بیـت نبـوة
صــلاتهـم لـلمسلـمین طهــور
أبا جعــفر ظـن الأمیـر بمـا له
وأنـت علی ما فی یدیـك أمیر
أبا جعفر یا ابن الشهید الذی له
جنـاحـان فـی أعلی الجنان یطیر
أبا جعفر ما مثلك الیوم أرتجی
فــلا تتـركنـی بـالغــلاة أدور
یعنی: «ابوجعفر، از اهل بیت پیامبر صاست که درود فرستادن بر آنان، سبب پاکی و آمرزش مسلمانان میشود.
ای ابوجعفر! تو، همان شخصیتی هستی که امیر، بر سخاوت و بخشندگیات اطمینان داشت و میدانست که تو، مال و ثروتت را در اختیار خویش داری.
ای ابوجعفر! تو، فرزند شهیدی هستی که با دو بالش، بر فراز بهشت، پرواز میکند.
امروز کسی جز تو نیست که بدو امید بندم؛ پس از من روی مگردان تا ناگزیر به پناه بردن به افراطیها نشوم».
عبدالله بن جعفر سخطاب به وی گفت: «کالاها و اموالم را قبل از آمدنت، به جایی فرستادم؛ اما اکنون فقط همین مرکب، به جا مانده است؛ برو و هر چه میخواهی، برای خود بردار، ولی شمشیر را برندار؛ زیرا آن را به هزار دینار خریدهام» [۱۲۵۵].
[۱۲۵۵] سیر أعلام النبلاء (۳/۴۵۹).
یکی از شاعران عرب به نام نصیب، اشعاری در مدح عبدالله بن جعفر سسرود و عبدالله س، یک شتر و یک اسب، و مقداری پارچه و درهم و دینار، به عنوان پاداش به وی، داد. از اینرو بر او اعتراض شد که چرا اینهمه پاداش را بر سیاهپوستی اینچنین عرضه میداری؟ فرمود: «اگر او، خود سیاه است، اما شعرش، سفید است و سزاوار پاداشی فراتر از این میباشد. مگر نه اینست که آنچه به او دادهام، فانی است و دیر یا زود از بین خواهد رفت؛ اما مدح و ثنایی که دربارهام سروده، ماندگار است و همواره باقی خواهد ماند؟».
گفته شده: ماجرای مزبور، میان عبدالله بن جعفر سو عبیدالله بن قیس رخ داده است [۱۲۵۶].
مصعب بن عبدالله میگوید: عبدالملک بن مروان، به ابنقیس گفت: «وای بر تو ای ابنقیس! آیا از خدا نترسیدی، بدانگاه که خدا را بر بخشندگی ابنجعفر سگواه گرفتی؟ آیا بهتر نبود، به جای گفتن «خدا میداند»، میگفتی: «مردم میدانند»؟ ابنقیس گفت: به خدا سوگند که هم خداوند ﻷو هم تو، و هم همهی مردم، این را میدانند (که عبدالله بن جعفر س، خیلی بخشنده و سخاوتمند است) [۱۲۵۷].
شماخ بن ضرار در مدح عبدالله بن جعفر س، چنین سروده است:
إنـك یا ابـن جعفـر نعم الفـتی
ونعـم مـأوی طــارق إذا أتـی
ورب ضیف طرق الحی سری
صـادف زاداً و حدیثاً ما اشتهـی
[۱۲۵۸]
یعنی: «ای ابنجعفر! تو، چه نیکو جوانمردی هستی و چه نیکو پناهگاهی برای افرادی که درب خانهات را میکوبند. چه بسیار میهمانانی که شبهنگام درب خانهات را میکوبند و با استقبال و سخنانی مواجه میشوند که مطلوب آنهاست».
باری عبدالله بن جعفر س، بیمار بود؛ در این اثنا، یک بادیهنشین، نزدش آمد و ابیات ذیل را سرود:
كم لـوعـة للنـدی وكـم قلق
للجود والـمكرمـات من قلقلك
ألبـسـك الـلّه منـه عـافـیـة
فی نومك الـمعتری وفی أرقك
أخرج من جسمك السقام كمـا
أخــرج ذم الفعـال مـن عنقـك
یعنی: «چون تو، ناراحت و بیمار گشتی، بخشندگی و سخاوت و کرم نیز آشفته و مضطرب گردید.
خداوند، تو را در خواب و بیداریات، از این بیماری شفا دهد، همچنانکه وجودت را از افعال زشت و خساست، عاری ساخته است».
عبدالله بن جعفر سهزار دینار به شاعر مزبور، پاداش داد [۱۲۵۹].
گذر عبدالله بن جعفر سدر یکی از سفرهایش، به دو جوان افتاد که مشغول برافروختن آتش در زیر دیگی بودند. یکی از آنها، رو به عبدالله سکرد و گفت:
أقـول لـه حین ألفیـته
علیـك السـلام أبا جعفر
یعنی: «آنگاه که او را دریابم، با وی انس میگیرم و به او میگویم: ای ابوجعفر! سلام بر تو».
عبدالله بن جعفر سبا شنیدن این سخن، ایستاد و گفت: علیك السلام ورحمة الله.
آن جوان گفت:
وهذی ثیابی قد أخلقت
وقـد عفنی زمـن منـكر
یعنی: «لباسهایم، کهنه شده و روزگار، به کامم تلخ و ناگوار است».
عبدالله سفرمود: «لباسهایم را بگیر و بپوش تا روزگار، به کامت گردد». گفتنی است: در آن هنگام عبدالله سلباسی فاخر بر تن داشت.
آن جوان گفت:
فأنـت كـریـم بـنـی هـاشم
وفی البیت منها الذی یذكر
یعنی: «تو، جوانمرد و بخشندهی بنیهاشم هستی و همانگونهای که تو را (به سخاوت و بخشندگی) توصیف میکنند».
عبدالله سگفت: برادرزادهام! آنچه تو میگویی، صفات رسول اکرم صاست. (نه من) [۱۲۶۰].
باری مردی، نامه ای برای عبدالله بن جعفر سنوشت و آن را زیر بالشی گذاشت که عبدالله سبر آن تکیه میداد. وقتی عبدالله سآن بالش را برگرداند، مشاهده کرد که نامهای آنجاست. و سپس تمام مطالب نامه را خواند. آنگاه نامه را سر جایش نهاد. در ضمن، کیسهای حاوی پنجهزار دینار نیز آنجا گذاشت تا صاحب نامه، آن را بردارد. زمانی که نویسندهی نامه، نزد عبدالله سآمد، عبدالله سفرمود: بالش را برگردان و آنچه را که زیر آنست، برای خود بردار. او نیز چنین کرد.
[۱۲۵۶] الإستیعاب (۳/۸۸۲) و نیز گفته شده: نامش، عبدالله بوده است. [۱۲۵۷] تاریخ دمشق (۲۹/۱۸۵). [۱۲۵۸] الإصابة (۴/۳۹). [۱۲۵۹] تاریخ دمشق (۲۹/۱۹۴). [۱۲۶۰] تاریخ دمشق (۲۹/۱۹۹).
عبدالله بن جعفر سمبلغی معادل یک میلیون درهم به عنوان وام، به زبیر سداده بود. پس از اینکه زبیر سوفات نمود، عبدالله بن زبیر سنزد ابنجعفر سرفت و گفت: ای عبدالله! در وصیتنامهی پدرم نوشته شده که وی، یک میلیون درهم از تو، بستانکار بوده است. آیا تو، این را قبول داری؟ پاسخ داد: زبیر س، آدم راستگویی بود. از اینرو هر زمان که بخواهی، میتوانی طلبش را بگیری. پس از مدتی، عبدالله بن زبیر سنزد عبدالله بن جعفر سآمد و گفت: من، اشتباه کرده بودم؛ پدرم، در وصیتنامهاش نوشته است که تو، از او بستانکاری. ابنجعفر سفرمود: باشد؛ همه را بخشیدم. ابنزبیر سگفت: نه؛ من، این را نمیپذیرم [۱۲۶۱].
ذهبی /میگوید: این حکایت، حاکی از نهایت جود و سخاوتی است که تاکنون سراغ داریم [۱۲۶۲].
[۱۲۶۱] تاریخ الإسلام (۶۱/۸۰). [۱۲۶۲] همان ص۴۳۱.
محمد بن عبیدالله ابیملیکه از پدرش از جدش روایت میکند که: باری فقیه حجاز، ابنعمار، نزد نخاس رفت تا از وی کنیزی بخرد. نخاس، کنیزی بر وی عرضه داشت و قیمتی برایش تعیین نمود که خیلی فراتر از پولی بود که ابنعمار با خود داشت. کنیز مذکور، بسیار خوشسیما و زیباروی بود و چون ابنعمار، او را دید، دلبستهاش شد. دلبستگی ابنعمار به آن کنیز، افزایش یافت و سبب بروز مشکلاتی برای او گردید. نخاس که از این موضوع باخبر شد، تا توانست بر قیمت کنیز افزود. از اینرو وقتی ذکر این کنیز نزد ابنعمار به میان میآمد، از خود بیخود میشد. به همین سبب عطاء، طاووس و مجاهد رحمهم الله، نزدش رفتند و او را سرزنش کردند. ابنعمار، چنین سرود:
یلومنی فیك اقوام اجالسهم
فمـا أبالی أطار اللوم أو وقعا
یعنی: «ای کنیز! همنشینانم، مرا به خاطر تو سرزنش میکنند، اما من از این ملامتها باکی ندارم و بدان اهمیت نمیدهم».
سرانجام خبر دلباختگی ابنعمار به آن کنیز، به عبدالله بن جعفر سنیز رسید. وی، شخصی را نزد صاحب آن کنیز فرستاد تا کنیز را به چهل هزار درهم خریداری نماید و آنگاه به سرپرست کنیزانش دستور داد که آن کنیز را خوب بیاراید و لباسهای زیبایی بر تنش نماید و او نیز چنین کرد. آنگاه ابن جعفر سوارد مدینه شد و مردم از گوشه و کنار نزدش میآمدند و به سلام میکردند؛ خلاصه اینکه همهی اهل حجاز، به استقبال ابنجعفر سآمدند، اما خبری از ابنعمار نبود. عبدالله بن جعفر سپرسید: «چه شده؟ چرا ابنعمار را نمیبینم؟» این خبر، به ابنعمار رسید؛ از اینرو نزد ابنجعفر سآمد. عبدالله سمیخواست به احترام ابنعمار برخیزد، اما ابنعمار نگذاشت. ابنجعفر سپرسید: «دلباختگیات به فلانی، با تو چه کرده است؟» پاسخ داد: «محبتش در گوشت وخون و مغز و استخوانم جای گرفته است». فرمود: «آیا اگر او را ببینی، میشناسی؟» گفت: «فدایت شوم؛ او، هر لحظه پیش روی من است و ذهنم، همواره بدو مشغول میباشد». ابنجعفر سفرمود: «به خدا سوگند از زمانی که این کنیز را خریدهام، حتی لحظهای به او نگاه نکردهام». ابنجعفر سدستور داد آن کنیز را بیاورند. آن کنیز، خرامان و با لباسی فاخر و زیبا بیرون آمد. ابنجعفر سپرسید: «آیا دلربایت همین است؟» ابنعمار، گفت:
هی الّتی هام قلبی من تذكرها
والنفس مشغولة أیضاً بذكراها
یعنی: «آری؛ این، همان دلربایی است که دلباخته و شیدایش شدهام».
ابنجعفر سگفت: «اینک این کنیز از تو باشد. خداوند، او را برایت مبارک بگرداند». ابنعمار گفت: «فدایت شوم؛ تو، امروز لطفی در حق من نمودی که تنها از خداوند انتظار چنین لطف و احسانی میرود». پس از آنکه ابنعمار، با کنیزش، راهی خانهاش گردید، ابنحعفر س، به غلامش دستور داد که یکصد هزار درهم به عنوان هدیه، به خانهی ابنعمار ببرد تا آندو، بدون هیچ دغدغهای در کنار هم زندگی کنند. ابنعمار از فرط خوشحالی گریست و گفت: «بهراستی خداوند میداند رسالت خویش را به چه کسی واگذار کند. ای ابنجعفر! فدایت شوم؛ قسم میخورم که هرچند خداوند ﻷبه ما وعدهی نعمتهای جاودانهی بهشت را داده است، اما تو، همین دنیا را برایمان بهشت گردانیدی» [۱۲۶۳].
[۱۲۶۳] تاریخ دمشق (۲۹/۱۹۵)؛ سیر أعلام النبلاء (۳/۴۶۱).
بدیح، آزادشدهی عبدالله بن جعفر سمیگوید: در یکی از سفرها با عبدالله بن جعفر سهمراه بودم؛ در کنار خیمه ای اتراق نمودیم و متوجه شدیم که صاحب خیمه، پیرمردی از تیرهی بنیعذره است. در این اثنا بادیهنشینی دیدیم که شتری را به سوی ما میآورد. او، شتر را نزدمان آورد و از ما چاقو خواست. ما، چاقویی در اختیارش گذاشتیم و او، در دم، شتر را نحر کرد و گفت: «این، از آنِ شماست». روز دوم نیز همان پیرمرد، شتری به سوی ما آورد و از ما خواست که چاقویی در اختیارش بگذاریم تا شتر را برایمان نحر کرد. گفتیم: ما، هنوز گوشت داریم. گفت: «چطور ممکن است بگذارم در حضور من، گوشت مانده بخورید؟» سرانجام شتر را نحر نمود و تمام گوشتهایش را به ما داد. روز سوم نیز همانجا اتراق داشتیم که آن پیرمرد، شتری دیگر نزدمان آورد؛ هرچه گفتیم هنوز گوشت داریم، باز هم دستبردار نشد و آن را ذبح کرد و گفت: «چطور ممکن است من حضور داشته باشم و بگذارم که در حضور من، گوشت مانده بخورید؟ من، گمان میکنم شما آدمهای خسیسی باشید. بدیح میگوید: سرانجام آنجا را ترک نمودیم و عزم سفر نمودیم. قبل از حرکت، ابنجعفر سخادمش را فرا خواند و گفت: «از مال و منال، چه با خود داری؟» پاسخ داد: «بقچهای از لباس و چهارصد دینار». ابنجعفر سدستور داد که آن بقچهی لباس را به همراه چهارصد دینار، برای آن پیرمرد ببرد. زمانی که کنیزِ ابنجعفر سوارد خیمه شد، زنی را در آنجا دید و هدیهی ابنجعفر سرا به او سپرد. آن زن، از قبول هدیه، امتناع ورزید و گفت: «ما، از تیرهای هستیم که در قبال ضیافت و میهمانی، مزدی نمیگیریم». کنیز ابنجعفر سبازگشت و ماجرا را برای وی بازگو نمود. ابنجعفر سگفت: «دوباره به خیمهاش برو و این هدیه را تقدیمش کن، اما اگر قبول نکرد، این بار، آن را کنار خیمه بگذار و خودت، بازگرد». وقتی کنیز ابنجعفر سبه درب خیمه رفت، آن زن، هدیه را نپذیرفت و گفت: «برو؛ خداوند، تو را برکت دهد؛ ما، طایفهای هستیم که در قبال ضیافت و پذیرایی از میهمان، اجرت نمیگیریم. تو را بهخدا اگر سماجت کنی و پیرمرد، بیاید و تو را در این حال ببیند، حتماً تنبیهت خواهد کرد». کنیز، بقچه و کیسهی پول را کنار خیمه گذاشت و به ما پیوست. پس از آنکه مسافتی را پیمودیم، شخصی را دیدیم که به سوی ما میآمد. از دور معلوم نبود که کیست، اما وقتی خوب نزدیک شد، دیدیم که همان پیرمرد است. وی، به ما نزدیک شد و هدایای ابنجعفر سرا به سویمان پرتاب نمود و بهسرعت دور شد و حتی لحظهای هم درنگ نکرد. ابنجعفر سفرمود: «در سخاوت، هیچکس جز این پیرمرد عذری، از ما سبقت نگرفت» [۱۲۶۴].
[۱۲۶۴] تاریخ دمشق (۲۹/۱۹۰).
زنی، مرغی بریان نزد عبدالله بن جعفر سآورد و گفت: «پدر و مادرم، فدایت؛ این مرغ، برایم به اندازهی دخترم، عزیز بود و من، با او انس داشتم و از تخمهایش استفاده میکردم. با خود عهد بسته بودم که آن را در بهترین مکان ممکن، دفن کنم، اما هر چه اندیشیدم، در روی زمین، هیچ جایی بهتر از شکم تو برای دفن این مرغ نیافتم؛ از اینرو تصمیم گرفتم آن را بریان کنم و به تو بدهم. ابنجعفر سدستور داد تا آن مرغ را از او تحویل بگیرند و در قبال آن، مقداری گندم و قدری خرما و مبلغی پول، به وی بدهند. وقتی زن، هدایای ابنجعفر سرا دید، گفت: «پدرم، فدایت؛ (چرا در هدیه دادن زیادهروی و اسراف کردی؟!) خداوند، اسرافکاران را دوست ندارد» [۱۲۶۵].
[۱۲۶۵] تاریخ الإسلام (۶۱/۸۰)، ص۴۳۰-۴۳۲.
یکی از اهالی بصره، مقداری شکر برای فروش به بازار مدینه آورد، اما کسی، شکرش را خریداری نکرد و بازارش، کساد و بیرونق شد. عبدالله بن جعفر سبه خزانهدارش دستور داد تا تمامی کالایش را از او خریداری نماید و به رایگان در اختیار مردم بگذارد [۱۲۶۶]. در روایتی آمده است که وقتی بازار بازرگان مذکور، بیرونق شد، عدهای، او را راهنمایی کردند که نزد عبدالله بن جعفر سبرود. او نیز نزد ابنجعفر سرفت و ابنجعفر ستمام کالایش را به قیمت خوبی خریداری نمود و آنگاه همه را بهطور رایگان در اختیار مردم نهاد. فروشنده، با مشاهدهی این وضعیت، پرسید: «آیا من هم میتوانم چیزی از اینها بردارم؟» عبدالله سفرمود: «آری» [۱۲۶۷].
[۱۲۶۶] طبقات (۲/۱۹). [۱۲۶۷] تاریخ دمشق (۲۹/۱۹۳).
یزید بن معاویه، هدیهی ارزندهای برای ابنجعفر سارسال کرد، اما ابنجعفر ستمام آن را میان مردم مدینه تقسیم نمود و هیچ چیزی از آن را برای خود، نگه نداشت [۱۲۶۸].
زمانی که عبدالله بن جعفر سبا یارنش، نزد یزید بن معاویه رفت، یزید دستور داد که دو میلیون دینار به عنوان هدیه به وی بدهند [۱۲۶۹]. ذهبی میگوید: چنین هدیهای از کسی همچون یزید به ابنجعفر سهدیهی چشمگیری نیست؛ زیرا یزید میدانست که ابنجعفر ساز او به خلافت سزاوارتر است» [۱۲۷۰].
[۱۲۶۸] الإصابة (۴/۳۸). [۱۲۶۹] سیر أعلام النبلاء (۳/۴۵۷). [۱۲۷۰] نگا: سیر أعلام النبلاء (۳/۴۵۷).
بادیهنشینی، برای عبدالله بن جعفر ساینگونه دعا کرد: «خداوند، آنچنان نعمتی به تو ارزانی بدارد که از عهدهی شکرش برنیایی و تو را از بلاهایی که از تاب و توانت، خارج است، محافظت فرماید» [۱۲۷۱].
[۱۲۷۱] تاریخ دمشق (۲۹/۱۹۳).
باری عدهای، عبدالله بن جعفر سرا دیدند که بهخاطر یک درهم با شخصی، چانه میزد. به او گفتند: تو، از اموال خویش، بیحساب و کتاب، بذل و بخشش میکنی و اینک بهخاطر یک درهم، چانه میزنی؟! پاسخ داد: «آن، مال من است و آن را انفاق میکنم، اما (اینجا مسألهی تجارت درمیان میباشد و) این، عقل من است که آن را برای تجارت بهکار میگیرم. پس بر آن بخل میورزم (تا در تجارت سود ببرم)» [۱۲۷۲].
[۱۲۷۲] تاریخ دمشق (۲۹/۲۰۱).
عبدالله بن جعفر سمیگوید: «سخاوتمند، کسی نیست که پس از درخواست نیازمندان، به آنان کمک میکند؛ بلکه سخاوتمند، کسی است که چهره و طرز سخن گفتن طرف مقابلش به نیاز وی پی ببرد و به او کمک نماید. همانا سخاوتمند، کسی است که خود، آغازگر بذل و بخشش باشد (نه آنکه پس از درخواست نیازمندان، بذل و بخشش کند)» [۱۲۷۳].
[۱۲۷۳] تاریخ دمشق (۲۹/۲۰۰).
یکی از بازرگانان سواد، از ابنجعفر سدرخواست نمود که خواستهاش را با امیر مؤمنان علی سدرمیان بگذارد. ابنجعفر سنیاز آن شخص را با علی سدرمیان نهاد. و به دستور امیر مؤمنان، به نیاز وی، رسیدگی شد. بازرگان مذکور، چهلهزار درهم به عنوان تشکر برای عبدالله بن جعفر سفرستاد. اما عبدالله ساز پذیرش آن امتناع ورزید و گفت: «ما، نیکیهایمان را نمیفروشیم» [۱۲۷۴].
در روایتی آمده است: «ما، در قبال نیکی و احسانی که به دیگران میکنیم، پولی نمیگیریم» [۱۲۷۵].
[۱۲۷۴] تاریخ دمشق (۲۹/۱۸۶). [۱۲۷۵] تاریخ دمشق (۲۹/۱۸۷).
از معاویه بن عبدالله بن جعفر سپرسیدند: پدرت، در سخاوت و بخشندگی به چه مقامی رسید؟ پاسخ داد: «انگار تمام مال و ثروت پدرم، از مردم بود و همگان را در مال و ثروت خویش، شریک و سهیم میدانست؛ هر آنکس که از وی چیزی درخواست میکرد، به خواسته اش میرسید و هر کس، از او تقاضایی مینمود، تقاضایش را برآورده میساخت. هیچ گاه از بذل و بخشش، دریغ نمیکرد و هنگام نیاز، به ذخیرهی مال نمیپرداخت» [۱۲۷۶].
[۱۲۷۶] تاریخ دمشق (۲۹/۱۹۸).
عبدالله بن جعفر سهمواره نزد معاویه و عبدالملک، رفت و آمد میکرد و نزد آندو از جایگاه والا و ویژهای برخوردار بود. وی، شایستگی آن را داشت که پیشوا و امیر مؤمنان شود [۱۲۷۷].
رابطهی ابنجعفر سبا معاویه سآنقدر استوار و صمیمانه بود که یکی از فرزندانش را معاویه نامید. ابان بن تغلب میگوید: نقل شده که عبدالله بن جعفر سهر سال یکبار نزد معاویه سمیرفت و او نیز هر بار یکمیلیون درهم به او میداد و به خواستههایش رسیدگی میکرد [۱۲۷۸].
روایات زیادی در کتابهای ادبی و تاریخی، پیرامون روابط ابنجعفر و معاویه سنقل گردیده که بیاساس و غیرمعتبرند؛ اینک به ذکر نمونهای از این روایات میپردازیم:
۱- روایت یحیی بن سعید بن دینار:
شبی عبدالله بن جعفر سدر کاخ خضراء (سبز) میهمان معاویه سبود که ناگهان نامهای به معاویه سرسید و در آن، در مورد حسین بن علی سملامت شده بود. معاویه ساز فرط ناراحتی نامه را بر زمین کوبید و گفت: چه کسی مرا در مورد حسین بن ابی تراب سرزنش میکند، به خدا سوگند که من تصمیم گرفتهام که با وی چنین کنم و حتماً این کار را خواهم کرد. عبدالله بن جعفر سبا مدارا و نرمی به گفتگو با وی پرداخت و سرانجام برخاست و قصر را ترک گفت. به نظر میرسد (این رفتار معاویه) میان آندو رخنه افکند و روابط آندو را تیره کرد. وقتی عبدالله سبه خانه رسید، دستور داد مرکبش را آماده کنند و همان شب رهسپار مدینه شد. معاویه سنیز درحالی که ناراحتی در چهرهاش هویدا بود، به خانه رفت. همسرش، بنت قرظه [۱۲۷۹]با مشاهدهی وی پرسید: بر ابنجعفر سچه روا داشتهای؟ آیا به او دشنام داده و سخنانی در مورد پسرعمویش بر زبان راندهای که وی را ناراحت کرده است؟ به خدا سوگند که کار بدی کردهای؛ تو با این کار، رابطهی میان ما و عبدالله سرا خدشهدار نمودهای. معاویه سنتوانست آن شب بخوابد و مدام به کردهی خویش فکر مینمود. صبحگاهان از جای برخاست و گفت: به خدا سوگند که امروز خودم باید عبدالله سرا از خواب بیدار کنم. و بالاخره عازم خانهی وی گردید. در آنجا هیچکس را نیافت و به پرسو جو در مورد عبدالله بن جعفر سپرداخت.به او گفتند: همان لحظهای که از قصرت بیرون آمد، عازم مدینه شد. معاویه سعدهای را به دنبال وی فرستاد و خطاب به آنها گفت: هر جا او را یافتید، حتی اگر به خانهی خویش در مدینه رسیده بود، او را بازگردانید و نزد من بیاورید. آنها خود را به عبدالله بن جعفر سرساندند و او را نزد معاویه سبازگرداندند. معاویه سبه خاطر سخنانی که آن شب زده بود، از وی عذرخواهی کرد و گفت: من تو را آزردم و تمام آنچه را که با خود بردی، به تو بخشیدم. گفته شده: زمانی که عبدالله بن جعفر سعازم مدینه شد، یک شتر و تعداد فراوانی گوسفند (که از سوی معاویه سبه او هدیه شده بود) با خود برد و بدین ترتیب ناراحتی او برطرف گردید [۱۲۸۰].
این روایت، صحیح نیست و ضمن منقطع بودن اسنادش، ضعیف است. یحیی بن سعید بن دینار سعدی که در سند این روایت وجود دارد، مجهول و ناشناخته است. این روایت را تنها به عنوان مثال ذکر نمودیم، اما در کتابهای ادبیات (شعر) و تاریخ، اشعاری نقل گردیده که ادعا شده این اشعار میان عبدالله بن جعفر سو معاویه سرد وبدل گردیده است.
به عنوان نمونه یونس بن میسره بن حلبس نقل میکند: باری به معاویه خبر رسید که عبدالله بن جعفر سدچار مشکلات و تنگناهایی در زندگی شده (و مضطرب گشته است). به همین خاطر طی نامهای دو بیت زیر را برای او نوشت و برای او ارسال کرد.
لـمـال الـمرء یصلحه فیغنی
مفاقــره أعف من القنوع
یـسـد به نـوائب تعتریه
من الایام كالنهر الشروع
یعنی: «اگر اموال و دارایی کسی موجب رفع نیازهای وی شود (و او را بینیاز سازد)، این، از قناعت بهتر است؛ زیرا داراییاش، او را از مصائب و مشکلاتی که همچون سیلاب خروشان، درگذرِ ایام، او را در بر میگیرد، رهایی میبخشد».
در ضمن معاویه، عبدالله سرا به میانهروی توصیه کرد و به او سفارش کرد که دیگر مسافرت نرود و به خاطر این کار بر او خرده گرفت. اما عبدالله بن جعفر سدر قالب شعری، پاسخ معاویه سرا داد و از بخشندگی خود و نیز از اینکه با سخاوت و بخشندگی، آبروی خویش را میخرد، سخن گفت. از اینرو معاویه سچهل هزار دینار برایش فرستاد تا بدهیهای خود را بپردازد [۱۲۸۱].
[۱۲۷۷] سیر أعلام النبلاء (۳/۴۵۸). [۱۲۷۸] سیر أعلام النبلاء (۳/۴۵۹). [۱۲۷۹] فاخته بنت قرظه بنت عمرو بن نوفل بن عبد مناف. [۱۲۸۰] الطبقات (۲/۱۹ و ۲۰۰). اسناد این روایت ضعیف و منقطع است. [۱۲۸۱] تاریخ دمشق (۲۹/۲۰۰).
بسیاری از کتابهای ادبی و تاریخی به عبدالله بن جعفر سنسبت دادهاند که وی، کنیزکانی داشته و همواره به موسیقی و زنبارگی مشغول بوده است. بدیهی است این روایات، صحت ندارد و درستی آنها ثابت نشده است. روایات ضعیف تاریخی در مورد عبدالله بن جعفر سفراوان است؛ از جمله ابن عساکر، طی روایتی مفصل و طولانی آورده است: عبدالله بن جعفر ساز زنی آوازخوان (خواننده) بسیار خوشش میآمد و با خواندن وی به وجد میآمد [۱۲۸۲]. ابنکثیر نیز با صیغه ای که بیانگر ضعف روایت است، روایتی به همین مضمون، نقل کرده است.
ابوعمر بن عبدالبر نیز در کتاب خویش آورده است: «گفته شده: (ابن جعفر س) اشکالی بر گوش دادن موسیقی نمیدانست [۱۲۸۳]». ذهبی در توضیح این روایت، هیچ سندی که قابل اعتماد باشد، ذکر ننموده است [۱۲۸۴].
اینگونه روایات، هیچ اعتباری ندارد و برخی از آنها، از اصل و پایه مورد تردید است. از اینرو بنده، این روایات را نمیپذیرم و معتقدم به هیچوجه عبدالله بن جعفر سموسیقی را مجاز نمیدانسته، و به زنبارگی و غنا نمیپرداخته است.
[۱۲۸۲] تاریخ دمشق (۲۹/۱۹۵). [۱۲۸۳] الاستیعاب (۳/۸۸۱). [۱۲۸۴] سیر اعلام النبلاء (۳/۴۶۳).
عبدالله بن جعفر سدر سال هشتاد هجری یعنی همان سالی که سیل جحاف در مکه به وقوع پیوست، دار فانی را وداع گفت. از آنجهت این سیل را جحاف نامیدهاند که هرآنچه را که بر سر راهش قرار داشت، نابود کرد و حجاجی را که در مسیر آن بودند، با خود برد؛ به نحوی که هیچ مرد و یا زنی، توان نجات دادن حجاج را نداشت. این سیل، آنچنان بزرگ (و خروشان) بود که آبهای آن از کوه حجون در مکه [۱۲۸۵]گذشت و افراد زیادی را غرق نمود.
گفته شده: آب، آنقدر شهر مکه را فرا گرفت که نزدیک بود ارتقاع آن، از خانهی کعبه هم بگذرد [۱۲۸۶]. نقل شده: ابن جعفر سدر سن۸۰ سالگی و در سال ۸۴ یا ۸۵ هجری جان به جان آفرین تسلیم کرده است. اما ابن عبدالبر معتقد است او در همان سال ۸۰ هجری وفات کرد و ابان بن عثمان که در زمان عبدالملک بن مروان، امیر مدینه بود، بر وی نماز جنازه خواند [۱۲۸۷].
[۱۲۸۵] معجم البلدان (۲/۲۱۵). [۱۲۸۶] البدایة والنهایة (۱۲/۲۹۶). [۱۲۸۷] الاستیعاب (۲/۸۸۱).
پس از شهادت امیر مؤمنان علی س، به صورت عمومی با حسن سبیعت شد و فرمانداران و فرماندهان دوران خلافت علی سو همچنین تمامی مردمانی که پیش از این با امیرالمؤمنین علی سبیعت کرده بودند، با حسن سنیز بیعت نمودند و بدین ترتیب حسن بن علی سخلیفهی مسلمانان گشت و زمام امور را به دست گرفت. وی، کارگزاران و فرمانداران خویش را به نواحی مختلف فرستاد و به تقسیم عطایا پرداخت و برای راضیکردن مجاهدانی که در جنگها شرکت داشتهاند، بر سهم آنان افزود و توانست رضایت آنان را جلب کند [۱۲۸۸].
حسن بن علی سبه مرحلهای رسیده بود که توان رویارویی با معاویه سرا به دست آورده بود؛ زیرا شخصیت یگانه و استوار او به لحاظ سیاسی، نظامی، اخلاقی و دینی از یکسو، و وجود شخصیتهایی چون قیس بن سعد بن عباده، حاکم بن عدی طائی و چندی دیگر از فرماندهانی که توانایی نظامی و تاکتیکی زیادی داشتند، از سوی دیگر، موقعیت بسیار خوبی برای وی فراهم آورده بود. با این حال حسن سترجیح داد به منظور جلوگیری از خونریزی و کشته شدن مسلمانان، به صلح و سازش روی بیاورد و بدین سان وحدت و یکپارچگی امت اسلامی را حفظ نماید. او، هیچ علاقهای به دنیا و جاه و مقام دنیوی نداشت [۱۲۸۹].
حسن بن علی ستلاش برای وحدت امت اسلامی را سرلوحهی کار خویش قرار داد. آن هم درحالی که نیروی نظامی قدرتمندی داشت و همچنان زمام امور، در دست او و یارانش بود. امام بخاری روایتی نقل نموده که بر اقتدار نظامی حسن سدلالت میکند. عمرو بن عاص سمیگوید: «گردانها و لشکریان (حسن س) را به گونه ای یافتم که تا بر رقبای خویش پیروز نشوند، دستبردار نیستند» [۱۲۹۰]. حسن بن علی سمیفرمود: «مهتران عرب تحت فرمان و در اختیارم بودند و اگر به آنها دستور جنگ میدادم، در کنار من میجنگیدند و اگر صلح میکردم،آنها نیز صلح مینمودند» [۱۲۹۱].
اگر حسن ساز نیروی نظامی مقتدری برخوردار نبود، دیگر ضرورتی نداشت که معاویه سبا او به گفتگو بپردازد و به شروط و ضوابطی که توسط وی مقرر شده بود، تن دهد؛ زیرا اگر معاویه سمیدانست که حسن سبه لحاظ نظامی (و سیاسی) ضعیف است و قدرت چندانی ندارد، بدون هیچ دغدغهای وارد کوفه میشد و زحمت مذاکره با حسن سرا متحمل نمیگشت و به شروط وی تن نمیداد و به راحتی بر حسن سظفر مییافت. راستی آیا دلیل صلح حسن سبا معاویه سضعف نظامی و سیاسی حسن بن علی سبوده است [۱۲۹۲]؟!.
ابن تیمیه /در کتاب منهاج السنة در پاسخ این سؤال میگوید: حسن سقدرت داشت به همراهی یارانش هرچند کمتر از یاران و لشکریان معاویه سبودند، بر وی پیروز شود؛ همچنانکه در بسیاری از موارد تعدادی اندک، بر لشکری بسیار بزرگ ظفر یافتهاند، اما حسن بن علی ساخلاقی سترگ داشت و با آشوب و تفرقه، به شدت مخالف بود و به وحدت و یکپارچگی امت اسلامی، اهمیت زیادی میداد. بدین ترتیب خداوند ﻷبه وسیلهی حسن بن علی سشکافهای میان امت اسلامی را برداشت و مسلمانان را متحد و یکپارچه ساخت [۱۲۹۳].
حسن سشخص همیشه بیدار و آگاهی بود که به اصلاح امت و ایجاد وحدت و یکپارچگی میاندیشید و برای رسیدن به این هدف، در برابر موانع و تنگناها ایستادگی میکرد و گاهی نیز برای مصلحت امت، در برابر ناملایمات، برخلاف میل قلبی، سر تسلیم فرود میآورد. در صلحی که میان معاویه سو حسن سصورت گرفت، شروط و تعهداتی مقرر گردید و این صلح، به نتایجی انجامید که در عصرهای مختلف و درگذر زمان، همواره افتخاری برای امام حسن سبه حساب آمده و خواهد آمد. دکتر خالد الغیث میگوید: صلح حسن مجتبی سبا معاویه سکه موجب جلوگیری ازخونریزی و هدر رفتن خون مسلمانان شد، در واقع از اهمیتی چون جمعآوری قرآن توسط عثمان بن عفان سو جهاد علیه مرتدان، توسط ابوبکر صدیق سبرخوردار بود [۱۲۹۴]. و میتوان این صلح را یکی از معجزات نبی اکرم صبرشمرد. دلیل این ادعا، روایتی است که امام بخاری نقل کرده است؛ ابوبکره سمیگوید: از رسولخدا صشنیدم که بر فراز منبر میفرمود: «ابنی هذا سید ولعل الله أن یصلح به بین فئتین من الـمسلمین» یعنی: «این فرزندم، سید و آقاست؛ چهبسا خداوند، او را واسطهی صلح و سازش دو گروه بزرگ مسلمان بگرداند». ابوبکره سمیگوید: در آن هنگام، حسن سکنار رسول اکرم صبود و آن حضرت صضمن بیان این فرموده، گاهی به حسن نگاه میکرد و گاهی به مردم [۱۲۹۵].
صلح حسن سبا معاویه س، در تاریخ اسلام از اهمیت شایانی برخوردار است؛ بدین دلیل که:
۱- این صلح، یکی از نشانههای حقانیت رسالت محمد مصطفی صبود.
۲- این صلح، موجب جلوگیری از قتال و خونریزی میان مسلمانان شد و در نهایت، به وحدت و یکپارچگی آنان انجامید.
۳- امام حسن سنخستین خلیفهای بود که هرچند در اوج قدرت قرار داشت و هیچ فشاری سیاسی و نظامی، او را تهدید نمیکرد، اما از پست و منصب خلافت روی گرداند تا با این کار، میان امت اسلامی، صلح و آرامش برقرار کند.
۴- حسن سآخرین خلیفه از خلفای راشدین پس از رسول گرامی اسلام صبود و به همین خاطر کتب عقاید، حدیث، تاریخ، ادبیات و غیره مملو از روایاتی است که به صلح حسن بن علی سبا معاویه سپرداخته است. کسانی که این کتابها را مطالعه میکنند، در بسیاری از آنها بویژه در تاریخ طبری، روایاتی را در این باره مییابند که برخی، با برخی دیگر متناقض میباشد و صحیح و ضعیف آنها، با هم خلط شده است. در این میان، گزارشهای تاریخی، بدون در نظرگرفتن زمان وقوع آن، نقل گردیده و همین، مطالعهکننده را در فهم و نتیجهگیری با مشکل، مواجه نموده است. در حالی که رعایت تسلسل زمانی در نقل وقایع و جریانهای صلح از اهمیت شایانی برخوردار است و کمک وافری به فهم موضوع کمک میکند [۱۲۹۶].
دکتر خالد الغیث، تلاش فراوانی کرده تا این مصادر و کتابها را مورد بررسی قرار دهد و روایات صحیح و غیرصحیح را از هم جدا نماید و آنها را به ترتیب زمان وقوع، گرد آورد. وی، روایات ضعیفی را که به نحوی، با روایات صحیح تطابق دارند، از سایر روایات، جدا نموده و به روشی خاص، از آنها در نتیجهگیری موضوع، استفاده کرده است. وی، در مورد روایاتی که پیرامون خلافت معاویه سدر تاریخ طبری آمده نیز به همین روش عمل نموده است [۱۲۹۷]. بنده، در نقل و بازنویسی گزارشهای مربوط به صلح امام حسن ساز این تلاشهای زیبا و تقسیمبندی ابتکاری دکتر خالد الغیث بهرهی وافری بردم.
[۱۲۸۸] تاریخ العراق فی ظل الحکم الاموی، ص۶۷ و مقاتل الطالبیین، ص۵۵. [۱۲۸۹] در مباحث آینده به تفصیل به این موارد خواهیم پرداخت. [۱۲۹۰] بخاری (۲۷۰۴). [۱۲۹۱] المستدرک (۳/۱۷۰) این حدیث به شرط بخاری و مسلم صحیح است. [۱۲۹۲] دراسة فی تاریخ الخلفاء الامویین، بطاینه، ص۶۰،۶۱. [۱۲۹۳] منهاجالسنة (۴/۵۳۶) و دراسة فی تاریخ الخلفاء الامویین ص۶۱. [۱۲۹۴] مرویات خلافة معاویة فی تاریخ الطبری، خالد الغیث، ص۱۳۴. [۱۲۹۵] بخاری، شمارهی ۳۷۴۶. [۱۲۹۶] مرویات خلافة معاویة فی تاریخ الطبری، ص۱۲۵. [۱۲۹۷] همان ص۱۲۵.
فرمودهی رسولخدا صمبنی بر اینکه خدای متعال، حسن سرا واسطهی صلح و سازش دو گروه بزرگ از مسلمانان قرار میدهد. این سخن رسول اکرم صبه خودی خود، انگیزهای برای حسن سایجاد کرد که با اطمینان خاطر، اقدام به صلح کند و در انجام این کار مصمم باشد [۱۲۹۸]. رسول اکرم صدربارهی وی فرموده بود: «إن ابنی هذا سید، و لعل الله أن یصلح به بین فئتین عظیمتین من الـمسلمین» [۱۲۹۹]یعنی: «این فرزندم، آقا و سرور است و چه بسا خداوند، به وسیلهی او، میان دو گروه عظیم از مسلمانان، صلح و سازش برقرار سازد». این گفتهی رسولخدا ص، یک خبر یا سخن معمولی نبود که حسن سو دیگر مسلمانان، آن را فقط بشنوند و دیگر هیچ مسئولیتی نداشته باشند؛ بلکه این سخن، تمام دیدگاهها، افعال و روش زندگی حسن سرا تحت تأثیر قرار داد و با گوشت و خون وی عجین گشت و وی، چارهای جز این نداشت که فرمودهی جد بزرگوارش، رسولخدا صرا سرلوحهی تمام افعال و اندیشههای خویش قرار دهد. حسن بن علی ساین سخن را وصیت و سفارشی از جانب رسول گرامی اسلام تلقی میکرد و چون این رهنمود نبوی را بر زبان میآورد، چشمانش برق میزد و آثار سرور و شادی در چهرهاش نمودار میگشت. این وصیت و سفارش نبوی، حسن سرا بکلی تحت تأثیر قرار داد و آرمانی برای وی گردید؛ از اینرو بدان تمسک جست و آنرا هدف زندگی خویش قرار داد.
علی بن ابیطالب سفرزندش حسن سرا از جان و دل دوست میداشت؛ چراکه خداوند ﻷبه او مناقب وموهبتهای خاصی ارزانی داشته بود و علی سخوب میدانست که حسن ساز چه فضایل و مناقبی برخوردار است. به همین خاطر او را گرامی میداشت. حسن بن علی سحتی هنگام سخن گفتن با پدر گرامیش، این سفارش جدش را سرلوحهی خویش قرار داد. چنانچه پس از شهادت عثمان ساز پدرش خواست که عزلت اختیار کند و از دیدهها نهان شود تا زیانها و آسیبهای فتنهای که به وجود آمده بود، متوجه او نگردد و تنها کارگردانان این فتنه از آن متضرر گردند. وی، به پدرش گفت: «پدرم! اگر شما در لانهی سوسمار هم پنهان شوید، باز هم مردم به دنبال شما خواهند آمد و بدون اینکه خودتان بخواهید، با شما بیعت خواهند کرد».
زمانی که علی بن ابیطالب سعزم نبرد با اهل شام را نمود و سپاه خویش را آمادهی حرکت کرد، حسن سنزد پدرش رفت و گفت: «پدر جان! از این کار دست بردار. این جنگ میان مسلمانان اختلاف میاندازد و موجب ریختن خون مسلمانان و اختلاف و چنددستگی آنان میگردد». علی سبه توصیهی فرزندش عمل نکرد؛ زیرا او معتقد بود مردم دچار فتنه شدهاند و باید آنها را امر به معروف و نهی از منکر کند. سرانجام علی سبه یاران خویش پیوست و تصمیم خویش را عملی نمود [۱۳۰۰]. البته ناگفته پیداست که در جریان نبرد با اهل شام، حق، با علی سبود.
یکی از معجزات رسول اکرم صهمان پیشگویی و خبری بود که با تربیت اسلامی حسن بن علی سنمایان گردید. حسن بن علی سشخصیتی یگانه، مهتر و فرزانه بود و این مقام و سیادت را با جنگ و خونریزی و غارت و چپاول به دست نیاورد؛ بلکه با خویشتنداری و پرهیز از خشونت و همچنین ممانعت از ریختن خون مسلمانان به این مقام والا دست یافت. بیتردید رسیدن به چنین مقامی بدون توقیق الهی مقدور نیست و با فکر و اندیشهی شخصی و بشری نمیتوان به چنین مقامی نایل آمد.
حسن سدر حالی با معاویه سصلح نمود که هزاران سرباز وفادار، از او فرمانبرداری میکردند؛ هرچند در این میان سربازانی هم بودند که صرفاً برای منافع دنیوی و شخصی خود در سپاه آن بزرگوار جای گرفته بودند. بطور کلی حسن سنمیخواست به خاطر وی، حتی یک قطره خون بر زمین بریزد یا مسلمانی آسیب ببیند. وقتی انسان ریاست قوم یا طایفهای را بر عهده میگیرد، باید نهایت تلاش خویش را برای حفاظت، صیانت و مراقبت از افراد تحت سلطهی خویش بکار گیرد وگرنه (سلطه و ریاستی که به غیر از این اهداف صورت گیرد) نوعی خودکامگی و استبداد خواهد بود و پیامدی جز هلاکت و نابودی نخواهد داشت. چنین ریاستی، سرانجام، موجب خونریزی، غارت و ذلت و خواری خواهد شد و چنین رئیسی، مورد خشم خداوند ﻷو نیز مورد حشم مردم و تاریخ قرار میگیرد.
قدرتطلبی و حرص جاه و ثروت، همواره در طول تاریخ، عامل خونریزی و چپاول بوده و افرادی که امواجی از خون در کوچه و خیابان به راه انداختهاند، انگیزهای جز برتریجویی نداشتهاند [۱۳۰۱].
حسن سهیچ رغبتی به دنیا و زر و زیور دنیوی نداشت و خواهان قدرت و ریاست نبود. برای حسن ساین امکان وجود داشت که با به راهانداختن جنگ و خونریزی، به مقاصد و امتیازهای دنیوی دست یابد، اما او، تنها به آخرت و نعمتهای بهشتی میاندیشید و همواره تلاش میکرد تا امت جدش، محمد مصطفی صرا از قتل و کشتار مصون بدارد.
حسن بصری میگوید: «زمانی که حسن بن علی سزمام امور را به دست گرفت، دیگر خونی بر زمین نریخت [۱۳۰۲]. شخصِ حسن سنیز به این امر، میبالید و افتخار میکرد که به وصیت جدش رسولخدا صجامهی عمل پوشیده و دستور آن حضرت صرا اجرا نموده و در زندگی خویش، روشی ایمانی در پیش گرفته است» [۱۳۰۳].
خداوند متعال، به وسیلهی حسن سمیان اهل عراق و سایر امت اسلامی، صلح و سازش برقرار نمود. رسولگرامی اسلام صبرقرای صلح و سازش را جزو فضایل حسن سبرشمرد؛ زیرا حسن ساز امارت و خلافت دست کشید و آنرا به معاویه سواگذار نمود. اگر حسن سمأمور بود که با معاویه بجنگد و دست از حکومت برندارد، رسولخدا صبه هیچ عنوان، برقرای صلح و سازش را از فضایل حسن سبر نمیشمرد. زیرا در این صورت حسن سبه خوبی انجام وظیفه نکرده بود.
در نتیجه آنچه حسن سانجام داد، یعنی، صلح وی با معاویه، نزد خدا و رسول اکرم صپسندیده و مطلوب بود، نه جنگ و نبرد با او [۱۳۰۴].
[۱۲۹۸] همان ص۱۶۲۵. [۱۲۹۹] بخاری (۷۱۰۹). [۱۳۰۰] المرتضی، ندوی، ص۱۹۸. [۱۳۰۱] الدوحة النبویة الشریفة ص۹۴. [۱۳۰۲] دلائل النبوة، بیهقی (۶/۴۴۳) و الدوحة النبویة الشریفة، ص۹۵. [۱۳۰۳] الدوحة النبویة الشریفة، ص۹۵. [۱۳۰۴] الفتاوی (۲۸/۳۰۰).
حسن سبرای بیعت با اهل عراق، شرطی تعیین نمود که طبق آن مقرر گردید، با هر کس که او صلح کند، آنان نیز صلح نمایند و با کسانی که او بجنگد، آنها بجنگند [۱۳۰۵].
میمون بن مهران میگوید: حسن بن علی بن ابیطالب سپس از پدرش، دو بار با اهل عراق بیعت کرد. یکی، بیعت امارت؛ و دیگری پیمان بر سرِ اینکه آنها، هر آنچه را که حسن سانجام دهد یا بپذیرد، قبول نمایند و خودسرانه کاری نکنند [۱۳۰۶].
خالد بن مصرب میگوید: شنیدم که حسن بن علی سگفت: «به خدا سوگند که تنها با شرایطی که خودم دارم، از شما بیعت میگیرم». گفتند: چه شرایطی داری؟ فرمود: «بدین شرط با شما بیعت میکنم که با هر کس صلح کنم، شما نیز صلح کنید و با آنکه بجنگم، شما نیز با وی بجنگید» [۱۳۰۷].
از روایات مذکور، چنین برمیآید که امام حسن سدر همان ابتدای کار و قبل از اینکه به عنوان خلیفه برگزیده شود، اظهار نموده که قصد صلح دارد و این، حقانیت نبوت جدش را اثبات میکرد؛ زیرا رسولخدا صدر سخنان گهربار خویش به این ویژگی حسن ساشاره کرده بود [۱۳۰۸]. البته زمانی که حسن ساز اهل عراق بیعت گرفت، به گونهای با آنها سخن گفت که در ذهن آنان، این نکته را جا بیندازد که پذیرفتن صلح (و پیروی از وی برای جنگ یا صلح) قابل مناقشه و اختیاری است و هرچند او، صلح را بیشتر میپسندد، اما قصد سازش ندارد. برخورد حسن سبا اهل عراق به گونهای بود که هرچند با کنایه، به صلح و سازش اشاره نمود، اما از سخنش چنین برداشت نمیشد که او، حتماً قصد صلح دارد. و این، نشانهی فراست و شایستگی وی در رهبری جامعه میباشد نشان میدهد که شناخت دقیقی از محیط سیاسی و نظامی پیرامون خویش داشته است. از اینرو با آنکه هیچ میل و رغبتی به حکومت و فرمانروایی نداشت، برای تأمین مصالح اسلام و مسلمانان، مسؤولیت خلافت را پذیرفت تا بتواند برنامهی اصلاحی خود را به اجرا درآورد.
[۱۳۰۵] مرویات خلافة معاویة فی تاریخ الطبری ص۱۵۶. [۱۳۰۶] الطبقات (۱/۳۱۶،۳۱۷). سند آن حسن است. [۱۳۰۷] همان (۱/۳۸۶،۳۸۷). سند این روایت صحیح میباشد. [۱۳۰۸] مرویات خلیفة معاویة فی تاریخ الطبری، ص۱۱۱.
ابن سعد در کتابش «الطبقات» به نقل از ابیجمیله [۱۳۰۹]روایت میکند که: پس از شهادت علی س، فرزندش حسن سبر مسند خلافت نشست و در همان ابتدای خلافتش در حالی که در نماز ایستاده بود، شخصی، بر وی حملهور شد و با خنجری که در دست داشت، او را زخمی نمود. حصین بن عبدالرحمن سلمی میگوید: به من خبر رسیده که آن شخص، از طایفهی بنیاسد بوده است. در این هنگام حسن سدر سجده بود. حصین گوید: عمویم نیز شاهد این قضیه بوده است.
راوی میگوید: عدهای گفتهاند: وقتی فرد مزبور حمله برد، خنجر به رانِ حسن سبرخورد کرد و به همین خاطر حسن بن علی سماهها در بستر بیماری به سر برد و سرانجام زخمش بهبود یافت. پس از مدتی، حسن بن علی سبر بالای منبر رفت و فرمود: «از خدا بترسید؛ ما، رهبران و میهمانان شماییم. ما، همان اهل بیت رسولخدا صهستیم که خداوند دربارهی آنان فرموده است:
﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ﴾[الأحزاب: ۳۳].
«خداوند قطعاً میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت (پیغمبر) دور کند و شما را کاملاً پاک سازد».
حسن سبه گلایهها و شکوههای خویش از اهل عراق ادامه داد تا اینکه تمامی کسانی که در مسجد، حضور داشتند، گریستند و صدای گریه، فضای مسجد را در بر گرفت [۱۳۱۰]. هلال بن یساف [۱۳۱۱]گوید: «حسن سبالای منبر رفت و به اهل کوفه، چنین فرمود: «ای کوفیان! از خدا بترسید و نسبت به ما، بدی روا مدارید. ما رهبران و میهمانان شما هستیم. ما همان اهل بیت رسولخدا صهستیم که خداوند در مورد آنها فرموده است:
﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ﴾[الأحزاب: ۳۳].
«خداوند قطعاً میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت (پیغمبر) دور کند و شما را کاملاً پاک سازد».
راوی میگوید: «تا آن روز، ندیده بودم که آن همه نفر، بگریند» [۱۳۱۲].
[۱۳۰۹] میسرة بن یعقوب: ابوجمیلة الطهوی الکوفی. [۱۳۱۰] الطبقات (۱/۳۲۳). [۱۳۱۱] هلال بن یساف الاشجعی، در سنن اربعه و صحیح مسلم از وی حدیث روایت شده و بخاری نیز حدیثی با سند معلق از وی روایت کرده است، نک: التقریب،۵۷۶. [۱۳۱۲] الطبقات (۱/۳۸۱) سند این روایت صحیح است.
حسن سبا لشکری از اهل عراق، از کوفه عازم مدائن شد و قیس بن سعد بن عباده سرا به فرماندهی پیشاهنگان لشکرش گماشت.
ابن سعد در«الطبقات» روایت کرده که شعبی گفته است: «پس از شهادت علی سمردم عراق با فرزندش حسن سبیعت کردند و سپس به او گفتند: هرچه زودتر به سوی کسانی لشکرکشی کن که دستورات خدا و رسول او را نادیده گرفته و به زور، بر مردم سلطه یافتهاند. ما، امیدواریم که بر آنان چیره شویم. حسن بن علی سپیشنهادشان را پذیرفت و قیس بن سعد بن عباده سرا به عنوان فرماندهی لشکر دوازدههزار نفری خویش تعیین نمود و عازم شام گردید» [۱۳۱۳].
از روایات مذکور، اینگونه برمیآید که حسن ستمایلی به این لشکرکشی نداشته و فقط به تحریک و اصرار اهل عراق، رهسپار شام گردیده است. ابن کثیر /نیز به این نکته اشاره نموده و گفته است: «حسن سشخصاً انگیزه و قصد جنگیدن با هیچکس را نداشت، اما مردم (عراق) او را قانع کردند که به این کار دست یازد. در آن هنگام آنچنان جمعیتی گرد هم آمدند که تا آن زمان، هیچکس نظیر آن را ندیده بود. سرانجام حسن سلشکری ترتیب داد و قیس بن سعد بن عباده سرا به فرماندهی سپاه دوازده هزار نفری خویش گماشت و خودش با سایر سپاهیان، به دنبال قیس س، عزم سرزمین شام نمود. و چون به مدائن رسیدند، آنجا اتراق نمود... [۱۳۱۴]. حسن ساز همان ابتدا هیچ تمایلی به جنگ با معاویه سنداشت و در اندیشهی صلح با معاویه سو واگذاری قدرت به او بود. و این تصمیم حسن س، دلیل فراست و دوراندیشی اوست؛ زیرا تجربه ثابت کرده بود که اهل عراق، مردمانی سستعنصر و هر دمبیلمزاج و غیر قابل اعتمادند و هر لحظه ممکن است پیمانشکنی کنند. حسن سبا پیشنهاد اهل عراق مبنی بر جنگ با معاویه سموافقت کرد تا در مسیر راهپیمایی به سوی شام، به آنها ثابت کند که پیشنهاد خودش، یعنی صلح، بهتر و درستتر است. حسن سعلاوه بر این میخواست بیثباتی و بیوفایی آنان را به خودشان ثابت نماید [۱۳۱۵]. دکتر خالد الغیث معتقد است خروج حسن بن علی ساز کوفه به سوی مدائن در ماه صفر سال ۴۱ هجری قمری بوده است [۱۳۱۶].
[۱۳۱۳] طبقات (۱/۳۱۹ - ۳۲۱) در اسناد این روایت اشکالی وجود ندارد. [۱۳۱۴] البدایة والنهایة (۱۱/۱۳۲). [۱۳۱۵] العالم الاسلامی فی العصر الاموی، عبد الشافی محمد ص۱۰۱. [۱۳۱۶] مرویات خلافة معاویة فی تاریخ الطبری ص۱۳۰.
وقتی خبر حرکت حسن بن علی سبا سپاهش از کوفه به سوی مدائن، به معاویه سرسید، معاویه سهم واکنش نشان داد و از شام رهسپار سرزمین عراق گردید.
ابن سعد روایت میکند: «معاویه سبا سپاه خویش که متشکل از مردم شام بود، به سوی سپاه حسن سحرکت کرد تا اینکه به روستایی به نام «جسر منیح» رسید. معاویه سدر «جسر منیح» اردو زد و سپس طی پنج روز تمام، خود را به «مسکن» رسانید [۱۳۱۷]. شایان ذکر است خروج سپاه معاویه ساز شام، با تأخیر صورت گرفت. معاویه سدر پی تروری نافرجام که توسط شخصی به نام برک بن عبدالله تیمی انجام شد، به شدت زخمی گردید. روایات صحیح و مشهور، بیانگر این است که این اتفاق، صبحگاه روز جمعه، هفدهم رمضان سال ۴۰ هجری قمری روی داد؛ یعنی همان روزی که علی سضربت خورد. معاویه سنیز به قصد نماز صبح، به مسجد میرفت که مورد سوء قصد قرار گرفت [۱۳۱۸].
شدت جراحات معاویه ساز روایت خلال به نقل از جندب نمایان میگردد که گوید: «در سفری با سعد بن ابی وقاص سهمراه بودم؛ وی، در بین راه از مرکبش فرود آمد. من نیز فرصت را غنیمت شمردم و همانجا فرود آمدم. آنگاه در حالی که با سعد سقدم میزدم، پس از حمد و ثنای الهی، به او گفتم: ای سعد! معاویه سآنچنان ضربتی خورده که حتماً به سبب آن جان خواهد باخت و اصحاب شورا و سایر یاران رسولخدا صنیز توسط خوارج کشته شدهاند. (ای سعد!) به خدا سوگندت میدهم که اگر زمام امور مسلمانان را به دست گرفتی، کاری نکنی که به تفرقه و جدایی آنان بینجامد و آنها را به کاری فرا نخوانی که سبب هلاکتشان گردد. سعد سنیز پس از حمد و ثنای الهی فرمود: به خدا سوگند کاری نخواهم کرد که به تفرقه و جدایی آنان بینجامد و حتماً از فراخواندن آنها به سوی اموری که سبب هلاکتشان میگردد، پرهیز خواهم نمود تا اینکه خود آنها شمشیری برایم بیاورند و بگویند: ای سعد! این، مسلمان است؛ پس از وی در گذر. و این، کافر است پس او را بکش [۱۳۱۹].
هنگامی که حسن سبا لشکریانش در مدائن اتراق نمود، فردی، بانگ برداشت که قیس بن سعد سکشته شد. آنجا بود که سپاهیان، در هم آمیختند و هرج و مرج زیادی در لشکر افتاد و بدین سان هویت واقعی اهل عراق که به بیثباتی و بیوفایی شهره بودند، برملا گشت. چنانچه به خیمهی حسن سیورش بردند و آن را غارت کردند؛ حتی بر سرِ زیرانداز امام حسن سبا هم به نزاع پرداختند و آن بزرگوار را زخمی نمودند. بدین ترتیب حادثهای شگفتانگیز رخ داد که شاهد خوبی برای بیان هویت واقعی افراد مذکور بود. در آن زمان سعد بن مسعود ثقفی، والی مدائن بود که پیشتر توسط علی بن ابیطالب سبه این سِمَت گمارده شده بود. در همین گیرودار برادرزادهی سعد بن مسعود، یعنی مختار بن ابوعبید بن مسعود که در سنین جوانی به سر میبرد نزد سعد بن مسعود آمد و گفت: آیا میخواهی هم ثروتمند گردی و هم مهتر و بزرگ همه؟ ابن مسعود ثقفی گفت: آری. اما باید چه کاری انجام دهم؟ گفت: حسن بن علی سرا دستگیر کن و او را به معاویه تحویل بده! ابن مسعود ثقفی گفت: لعنت و نفرین خداوند بر تو باد. آیا میخواهی من به نوهی رسولخدا صیورش ببرم و او را دستگیر کنم؟ براستی که تو، آدم پست و فرومایهای هستی! [۱۳۲۰].
حسن سبا مشاهدهی عملکرد اهل عراق، دیگر هیچ شک و تردیدی به بیفایی آنان نداشت و کاملاً مطمئن شد که او را در جنگ، تنها خواهند گذاشت.
آری! این، یکی از عواملی بود که باعث شد حسن ساز همان ابتدا به صلح بیندیشید و برای این کار مقدمهچینی نماید [۱۳۲۱].
[۱۳۱۷] الطبقات (۱/۳۲۱). [مسکن، نام منطقهای در انبار عراق است. (مترجم)] [۱۳۱۸] همان (۱/۳۲۳). [۱۳۱۹] السنة، الخلال، تحقیق؛ زهرانی، ص۴۷۴- ۴۷۵. سند این روایت صحیح است. [۱۳۲۰] تاریخ طبری (۵/۱۵۹) به نقل از العالم الاسلامی فی العصر الاموی،ص۱۰۱. [۱۳۲۱] العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۱۰۱.
امام بخاری در صحیح خود لحظهی تاریخی و خطرناکی را که اهل شام و اهل عراق رویاروی هم قرار گرفتند، ثبت نموده است. در آن هنگام، هر لحظه امکان درگیری دو گروه بزرگ از مسلمانان با یکدیگر وجود داشت. روایت بخاری در انعکاس این واقعه به شرح ذیل است: حسن بصری میگوید: به خدا سوگند حسن بن علی سبا گردانها و لشکریانی که همچون کوه استوار و دلیر بودند، در مقابل معاویه سجبهه گرفت. عمرو بن عاص سبا دیدن لشکریان حسن سخطاب به معاویه سگفت: این، سپاه سپاهی است که تا طرف مقابلش را از پای در نیاورد، عقبنشینی نخواهد کرد. معاویه سگفت: ای عمرو! اگر اینها و اینها و اینها کشته شوند، تکلیف من در قبال مردم و زنان و فرزندان و ضعفای آنان چه خواهد بود؟ [۱۳۲۲]. سپس معاویه سدو نفر قریشی از طایفهی بنی عبد شمس به نامهای عبدالرحمن بن سمره و عبدالله بن عامر بن کریز را نزد حسن بن علی سفرستاد تا با وی سخن گویند و از وی درخواست صلح نمایند. در ضمن معاویه سبه آندو دستور داد که اموالی را به حسن سپیشنهاد کنند و هر چه خواست به او بدهند. حسن سخطاب به نمایندگان معاویه سفرمود: ما فرزندان عبدالمطلب پیش از این نیز چنین مالهایی را تجربه کردهایم. و اینک این امت، در معرض قتل و خونریزی قرار گرفته است [۱۳۲۳]. آندو گفتند: معاویه از تو درخواست صلح کرده و در قبال آن، چنین و چنان خواهد کرد. حسن سگفت: چه کسی ضمانت خواهد کرد که معاویه سبه پیمانش وفا کند؟ [۱۳۲۴]. گفتند: ما، ضمانت میکنیم [۱۳۲۵]. و سرانجام حسن بن علی سصلح را پذیرفت و از جنگ خودداری کرد. حسن بصری میگوید: از ابوبکره سشنیدم که گفت: از رسولخدا صشنیدم که بر فراز منبر میفرمود: «ابنی هذا سید ولعل الله أن یصلح به بین فئتین عظیمتین من الـمسلمین» یعنی: «این فرزندم، سید و آقاست؛ چهبسا خداوند، او را واسطهی صلح و سازش دو گروه بزرگ مسلمان بگرداند». ابوبکره سمیگوید: در آن هنگام، حسن سکنار رسول اکرم صبود که آن حضرت صضمن بیان این فرموده، گاهی به حسن نگاه میکرد و گاهی به مردم [۱۳۲۶].
علامه ابن حجر عسقلانی میگوید: از روایت مذکور اینگونه نتیجهگیری میشود که:
۱- وقوع صلح میان حسن سو معاویه سدلیلی بر حقانیت نبوت محمد مصطفیصمیباشد.
۲- روایت مذکور بیانگر مناقب و مقام والای حسن بن علی ساست. زیرا آن بزرگوار، خلافت را تنها برای صیانت از جان مسلمانان رها کرد و این کارش، برآمده از ضعف و کمبود نیرو نبود؛ بلکه حسن سزمانی با معاویه سصلح نمود که در اوج عزت و اقتدار قرار داشت. از اینرو صرفاً به رضای خدای متعال و به قصد رسیدن به نعمتهای جاویدان الهی و رعایت مصالح اسلام و امت اسلامی، از قدرت کنارهگیری نمود.
۳- طبق این روایت، خوارج، یعنی همان کسانی که علی سو یارانش را تکفیر مینمودند، گروهی مردود معرفی شدهاند، در حالی که به گواهی رسولخدا س، معاویه و همراهانش، گروه عظیمی از مسلمانان قلمداد شدهاند.
۴- در این روایت به فضایل برقراری صلح و آشتی و نیز صیانت از جان مسلمانان اشاراتی شده است.
۵- روایت مذکور، بیانگر این است که معاویه سنسبت به مسلمانان، دلسوز و مهربان بوده و به فرجام آنان میاندیشیده است.
۶- از این روایت، چنین برداشت میشود که با وجود شخص اصلح، میتوان تولیت را به فردی واگذار کرد که از لحاظ شایستگی در حد پایینتری قرار دارد؛ زیرا اگر چنین جوازی وجود نداشت، معاویه و حسن، با وجود سعد بن ابی وقاص و سعید بن زید که هر دو از اصحاب بدرند، خلافت را بر عهده نمیگرفتند.
۷- طبق این روایت جایز است که خلیفهی اسلامی برای مصالح اسلام و مسلمانان در قبال اموالی که از طرف مقابل میگیرد، از خلافت کنارهگیری کند و وظایف دینی و دنیوی خویش در زمینهی حکومت را به او واگذار کند. البته شرط لازم برای جواز چنین کاری، این است که شرایطی که میان خلیفهی پیشین و کنونی، مقرر گردیده، اجرا شود و کسی که به خاطر او از خلافت کنارهگیری میشود، دارای صلاحیت باشد. همچنین مال مزبور باید از اموال شخصی فرد باشد و چنانچه ولایت عمومی، مطرح باشد و اموال پرداختی، از بیتالمال پرداخت شود، حتماً باید مصلحتی که به خاطر آن، از بیت المال و اموال عمومی هزینه شده، عامالمنفعه باشد و جنبهی شخصی نداشته باشد [۱۳۲۷]. ابن سعد، پیرامون صلح معاویه و حسن، روایتی نقل نموده که مکمّل روایت بخاری است و همچون روایت بخاری، حایز اهمیت میباشد. ابن سعد از عمروبن دینار [۱۳۲۸]نقل کرده که: معاویه سخوب میدانست که حسن سبیش از همه از اینکه مردم دچار فتنه و آشوب شوند ناخرسند است و وقوع چنین حادثهای را ناپسند و زشت میداند. بر همین اساس معاویه س، پس از شهادت علی سشخصی را نزد حسن بن علی سفرستاد و مخفیانه پیشنهادهای خود را مطرح کرد و قول داد که اگر حسن سبه پیشنهادهایش عمل کند، حتماً او را به عنوان جانشین خود، معرفی میکند. سرانجام حسن سبه او اعتماد کرد [۱۳۲۹]و... .
عبدالله بن جعفر سمیگوید: پس از این ماجرا، نزد حسن بن علی سنشسته بودم و چون خواستم برخیزم، حسن بن علی سجامهام را گرفت و فرمود: ای مرد! بنشین. من نشستم و آنگاه حسن سفرمود: «تصمیمی گرفتهام که دوست دارم تو نیز در اجرای آن از من تبعیت نمایی». عرض کردم: چه تصمیمی گرفتهای؟ فرمود: «دیرزمانی است که مردم، گرفتار فتنه و آشوب شدهاند و پیوند خویشاوندی آنها از هم گسسته، خون بسیاری بر زمین ریخته و راهها ناامن گردیده و راهزنی، رونق یافته است. قصد آن کردهام که رهسپار مدینه شوم و امور را به معاویه واگذارم». گفتم: خداوند تو را جزای خیر دهاد. من نیز با تو موافقم. حسن سفرمود: «حسین سرا به نزدم فراخوان (تا این موضوع را با وی درمیان بگذارم)». سرانجام حسین سنزد حسن سآمد؛ حسن سآنچه را که با ابن جعفر سمطرح درمیان گذاشته بود، با حسین سنیز مطرح کرد و در رابطه با این موضوع از او نظرخواهی نمود. حسین سفرمود: «از خدا بترس و کاری نکن که مبتنی بر تصدیق معاویه و تکذیب (و اعتراض بر) کارها و اقدامات پدرت علی سباشد». حسن سفرمود: «به خدا سوگند، ارادهی هر کاری که کردم، تو در انجام آن با من به مخالفت برخاستی و همیشه به اقداماتم اعتراض نمودی. به خدا قسم، عزم آن نمودم که تو را در خانهای محبوس نمایم و دربش را گل کنم تا بتوانم با خیال آسوده به انجام کارها و اقدامات مورد نظرم بپردازم». زمانی که حسین سناراحتی برادرش حسن سرا مشاهده کرد، فرمود: «تو برادر بزرگم هستی و به عنوان جانشین پدرمان برگزیده شدهای؛ بنابراین ما، تابع تو هستیم و هر کاری که صلاح میدانی، انجام بده» [۱۳۳۰].
مجموعاً از روایت بخاری و ابن سعد چنین برداشت میشود که معاویه سبه قصد برقراری صلح، با حسن ستماس گرفته و به او پیشنهاد صلح داده است [۱۳۳۱]. اما در عین حال، این پرسش مطرح میباشد که آغازگر صلح، چه کسی است؟ معاویه یا حسن؟ چه کسی، برای ایجاد صلح پیشقدم شد؟ آیا حسن بن علی سکه رسولخدا صطی حدیثی به فضیلتش در زمینهی برقراری صلح، اشاره کرده، برای این منظور، پیشقدم گردید یا معاویه؟
حسن بن علی سهنگامی که برای بیعت با اهل عراق، شروطی تعیین کرد، توسط یک یا چند نفر، مورد سوء قصد قرار گرفت. البته از شروطی که حسن بن علی ستعیین کرد، چنین برمیآمد که وی، از همان ابتدا قصد صلح داشته است، ولی با این حال، آیا حسن بن علی ستوانست در این زمینه، پیشگام شود یا خیر؟
در جواب این سؤال باید گفت: هم معاویه و هم حسن بن علی ستمایل وافرای به صلح داشتند. حسن بن علی ساز همان ابتدا برای صلح برنامهریزی کرد و میکوشید تاج صلح و آرامش را بر سر امت اسلامی نهد. معاویه سنیز کاری را که حسن بن علی سآغاز کرده بود، ادامه داد و تکمیل نمود. بدین ترتیب اقدامات هر یک از این دو نفر مکمل اقدامات دیگری بود؛ هرچند حسن بن علی سدر استقرار و ایجاد صلح نقش بیشتری داشت. خداوند ﻷاز تمامی این بزرگواران راضی و خوشنود باد [۱۳۳۲].
[۱۳۲۲] ابن حجر میگوید: مقصود معاویه سخیل عظیمی از لشکریان و مردم بود که در سپاه وی و سپاه حسن بن علی سبرای نبرد آماده شده بودند. [۱۳۲۳] فتحالباری (۱۳/۶۹ -۷۰). [۱۳۲۴] همان (۱۳/۷۰). [۱۳۲۵] همان (۱۳/۷۰). [۱۳۲۶] بخاری، شمارهی ۳۷۴۶. [۱۳۲۷] فتحالباری (۱۳/۷۲-۷۳). [۱۳۲۸] عمرو بن دینار مکی جمحی، وی از طبقهی چهارم بوده، در سال ۱۲۶ هجری قمری درگذشته و در کتب سته، حدیثی از وی حدیث روایت شده است. علمای رجال او را ثقه دانستهاند. (التقریب، ص۴۲۱). [۱۳۲۹] در مباحث آینده به حول و قوهی الهی خواهیم گفت که قرار شد پس از معاویه سمنصب خلافت به شور گذارده شود تا مسلمانان با مشورت، کسی را به عنوان خلیفه برگزینند. [۱۳۳۰] الطبقات (۱/۳۳۱،۳۳۰). [۱۳۳۱] مرویات خلافة معاویة فی تاریخ الطبری، ص۱۳۸. [۱۳۳۲] همان (ص۱۴۱).
پس از اینکه مذاکرات و گفتگوهای حسن بن علی و معاویه سپیرامون صلح، به نتیجه رسید، حسن سدرصدد آن برآمد که ذهن پیروان خویش را برای مطرح کردن صلح آماده کند. از اینرو بالای منبر رفت و آنچه را میان وی و معاویه گذشته بود، با عموم مردم درمیان نهاد. در همان حال که آن بزرگوار، مشغول سخنرانی بود، عدهای از همراهان نظامی او، به سویش یورش بردند تا وی را به قتل برسانند. اما خداوند متعال، این بار نیز را از این سوءقصد نجات داد. بلاذری، متن سخنرانی حسن بن علی سرا به شرح ذیل، نقل نموده است:
«همانا من امیدوارم که خیرخواهترین مردم نسبت به مخلوقات خداوند باشم و در دل، ذرهای کینه به کسی ندارم. هیچگاه بر کسی بدی روا نمیدارم و دوست ندارم که کسی را گرفتار سختی و مشقت نمایم. ای مردم! بدانید که اگر به خاطر اتحاد و انسجام مسلمانان، به امر ناگواری تن دهید، این، برایتان خیلی بهتر از آنست که به خاطر امیال و خواستههای شخصی، موجبات تفرقه و از همگسیختگی امت اسلامی را فراهم کنید. ای مردم! تصمیمی که من برای شما گرفتهام، از تصمیمی که خودتان برای خویش گرفتهاید، بهتر است؛ پس با من مخالفت نکنید و آنچه را که میگویم، بپذیرید. خداوند، من و شما را بیامرزد».
پس از آنکه سخنرانی حسن سپایان یافت، برخی از حاضران، به یکدیگر نگریستند و گفتند: به خدا سوگند که حسن بن علی ساحساس ضعف و ناتوانی کرده و به صلح با معاویه تن داده است. دیری نپایید که عدهی زیادی به خیمهی حسن بن علی سحمله بردند و به تاراج آن پرداختند؛ چنانکه فرش زیر پای حسن سرا کشیدند و آنگاه، عبدالرحمن بن عبدالله بن ابوجعال ازدی به سوی حسن بن علی سرفت و ردای آن بزرگوار را که به دور گردنش پیچیده شده بود، به شدت گرفت و کشید... .
سرانجام یکی از خوارج از تیرهی بنی اسد بن خزیمه از طایفهی بنی نضیر بن قعین الحارث بن ثعلبه بن دودان بن اسد، به نام جراح بن سنان [۱۳۳۳]در مکانی به نام «مظلم» در «ساباط» (که در کنارهی غربی دجله قرار دارد، [۱۳۳۴]منتظر حسن بن علی سنشست؛ به محض اینکه حسن بن علی سبه آنجا رسید، شخص مذکور، از مرکبش فرود آمد و خطاب به حسن سگفت: «ای حسن! آیا تو نیز همچون پدرت مشرک شدهای؟ و سپس خنجری را که در دست داشت، بر ران حسن بن علی سفرو کرد و بدین سان زخمی کاری بر کفل حسن سنهاد. حسن بن علی سدر دفاع از خویش ضربهای به صورت جراح بن سنان زد و سرانجام هر دو بر زمین افتادند. عبدالله بن الخضل الطائی [۱۳۳۵]بلافاصله خود را به جراح رسانید و خنجر را از او گرفت. ظبیان بن عمارهی تیمی [۱۳۳۶]نیز بینی وی را گرفت و قطع نمود و آنگاه تکهی آجری را آنچنان بر فرق و صورتش کوبید که به مرگ وی انجامید. حسن بن علی سرا پس از این ماجرا به مدائن بردند... سپس سعد بن مسعود، طبیبی برای مداوای حسن بن علی سآورد تا از وی مراقبت کند و چون حسن سبهبود یافت، او را به قصر البیض در مدائن بردند.
برخی به اینکه بلاذری و ابوحنیفهی دینوری زمان سخنرانی حسن بن علی سرا قبل از برقرای صلح دانستهاند، خرده گرفتهاند؛ در پاسخ این شبهه باید گفت: روایت بخاری در توصیف سپاه حسن سبیانگر انسجام و اقتدار آن است و نشان میدهد سپاه عراق هنگام رویارویی با سپاه شام، بیشترین آمادگی مادی و معنوی را داشته است. از سوی دیگر به هم پاشیدن سپاه عراق پس از سخنرانی حسن س، خود دلیلی است بر اینکه سپاه اهل عراق پس از سخنرانی حسن بن علی سدر مقابل سپاه شام صفآرایی نکرده است. از اینرو سخنرانی حسن بن علی سدرمیان سپاهیانش، پس از رویارویی سپاه شام و عراق با یکدیگر، و بعد از برقراری صلح میان معاویه و حسن بن علی سصورت گرفته است [۱۳۳۷]. همچنین حسن بن علی س، از آن جهت به ایراد سخنرانی پرداخت که از طریق این مقدمهچینی، پیروان خویش را از صلحی که میان او و معاویه سصورت گرفته بود، باخبر سازد. چنانچه از روایات ذیل برمیآید:
ابن سعد به نقل از ریاح بن حارث [۱۳۳۸]روایت میکند که: پس از شهادت علی بن ابیطالب س، حسن بن علی سبرخاست و پس از حمد و ثنای الهی، خطاب به مردم فرمود: «آنچه قرار باشد اتفاق افتد، خیلی زود به وقوع خواهد پیوست و هرآنچه خداوند مقدر کرده، حتماً انجام خواهد پذیرفت. هرچند انجام آن نزد مردم ناخوشایند باشد. به خدا سوگند که اگر قرار باشد به خاطر امارت و زعامت من، قطرهای خون بر زمین بریزد، دوست ندارم که حتی به اندازهی ارزنی از امور امت محمد صرا سرپرستی کنم و زعامت آنرا به دست گیرم. من خوب میدانم چه چیزی به نفع من است و چه چیزی به ضرر من؛ بنابراین شما هر قصدی دارید، انجام دهید» [۱۳۳۹].
ممکن است این شبهه به وجود آید که حسن بن علی سسخنان مذکور را در کوفه ایراد نموده است نه در مدائن؛ در پاسخ این شبهه باید گفت: احمد بن حنبل /همین روایت را به نقل از ریاح بن حارث و با سندی صحیح روایت کرده، با این تفاوت که در این روایت آمده است: مردم در مدائن پیرامون حسن بن علی سگرد آمدند و سپس ادامهی روایت با الفاظی نقل شده که ابن سعد، روایت کرده است. بدین ترتیب قول راجح، این است که سخنرانی مزبور در مدائن صورت گرفته و این، بدان معناست که این سخنرانی بر خلاف پندار بلاذری، پس از صلح حسن بن علی و معاویه سصورت گرفته است. به نظر میرسد آنچه از خطبهی حسن بن علی سدر این بحث مطرح گردیده، تنها بخشی از سخنرانی اوست که بلاذری نیز قسمتی از آنرا که حاکی از هرج و مرج و آشفتگی در سپاه حسن بن علی سمیباشد، ذکر نموده و از واکنش حسن بن علی سدر قبال این نابسامانی، هیچ سخنی به میان نیاورده است. ابن سعد به نقل از هلال بن خناب [۱۳۴۰]میگوید: حسن بن علی سفرماندهان سپاه خویش را در قصر مدائن فرا خواند و خطاب به آنان فرمود: «ای اهل عراق! شما سه بدی (و خیانت) در حق من مرتکب شدید که هیچگاه از ذهنم نمیرود و فراموشم نخواهد شد. ۱ـ اینکه پدرم را به قتل رساندید. ۲- اینکه مرکبم را زخمی کردید (و به من حملهور شدید). ۳- اینکه آنچه داشتم، به تاراج بردید. یا فرمود: ردایم را کشیدید، حال آنکه با من بیعت کرده و متعهد شده بودید که با هر کس صلح نمایم، شما نیز صلح کنید و با هر کس بجنگم، شما نیز بجنگید. بدانید که من با معاویه سبیعت کردهام؛ پس شما نیز از او اطاعت نمایید. سپس حسن بن علی ساز منبر پایین آمد و وارد قصر شد [۱۳۴۱].
[۱۳۳۳] جراح بن سنان، شخصیتی است که سابقهی شرارت داشته و از جمله کسانی بوده که در زمان خلافت عمر بن خطاب سبه سعد بن ابی وقاص تهمت زده و در صدد عزل وی از امارت کوفه برآمده است. سعد ساین افراد را نفرین نمود و سرانجام آنان خاتمهی به خیر نشد. طبری (۴/۱۴۱). [۱۳۳۴] معجم البلدان (۳/۱۶۶). [۱۳۳۵] وی، قاتل توابینی بود که در سال ۶۵هـ ق به خونخواهی حسین سبرخاسته بودند. [۱۳۳۶] از تابعین مقیم کوفه بوده و از علی سحدیث روایت نموده است. [۱۳۳۷] مرویات خلافة معاویة، ص۱۴۲. [۱۳۳۸] ریاح بن حارث، ثقه میباشد. (التقریب، ص۲۱۱). [۱۳۳۹] الطبقات (۱/۳۱۷). [۱۳۴۰] هلال بن خباب العبدی، صدوق است. (التقریب، ص۵۷۵). [۱۳۴۱] الطبقات، (۱/۳۲۴).
در رابطه با واکنش سپاه پیشاهنگ حسن سکه به سوی «مسکن» در حال حرکت بود، به نقل روایتی میپردازیم که حاکم در المستدرک از ابوغریف آورده است؛ ابوغریف [۱۳۴۲]گوید: ما در لشکر دوازده هزار نفری و پیشاهنگی بودیم که برای نبرد با اهل شام آماده شده بود. ابوالعمرطه [۱۳۴۳]فرماندهی این لشکر را بر عهده داشت. وقتی به ما خبر رسید که حسن بن علی سبا معاویه سصلح نموده است، انگار پشتمان، از شدت ناراحتی شکست (و دیگر نای حرکت نداشتیم). هنگامی که حسن بن علی سبه کوفه آمد، شخصی از ما به نام ابوعامر سفیان بن لیل، [۱۳۴۴]نزدش رفت و خطاب به او گفت: سلام بر تو ای خوارکنندهی مؤمنان! حسن بن علی سفرمود: «ای ابوعامر! این سخن را مگو؛ من، مؤمنان را خوار نکردهام؛ بلکه نمیپسندیدم که به خاطر ریاست و امارت، میان مؤمنان، قتل و قتالی روی دهد» [۱۳۴۵].
آنگونه که از شواهد برمیآید، احتمالاً ابوالعمرطه، فرماندهی جزئی از سپاه پیشاهنگ را بر عهده داشته که راوی مذکور، ابوغریف نیز زیرمجموعهی آن یگان بوده است وگرنه روایات صحیح تاریخی، بیانگر آنست که فرماندهی کل این سپاه، قیس بن سعد سبوده است. همچنین روایات صحیح دال بر آن است که عبیدالله بن عباس سدر این سپاه حضور نداشته و اساساً در مورد حضور وی در عراق در این برههی زمانی، شک و تردید وجود دارد [۱۳۴۶]. بر همین اساس روایات موضوع و بیاساسی که حکایت از آن دارد که عبیدالله بن عباس سدر قبال گرفتن رشوه از معاویه س، به حسن بن علی سخیانت کرده است، غیر قابل قبول میباشد.
لازم به ذکر است قیس بن سعد سکه فرماندهی کل این لشکر را بر عهده داشت، ابتدا صلح را نپذیرفت و با جمعی از سربازان خویش که از وی پیروی کردند، از لشکر حسن سجدا شد، اما دیری نپایید که خداوند ﻷبه او شرح صدر داد و ضمن پیروی از حسن بن علی س، با معاویه سصلح نمود.
اینک روایات ذیل را در مورد واکنش قیس سبه هنگام شنیدن خبر صلح، مورد بررسی قرار میدهیم:
ابن حجر به نقل از حبیب بن ابوثابت [۱۳۴۷]نقل میکند که: …وقتی حسن بن علی ساقدام به بیعت با معاویه نمود، طی نامهای قیس بن سعد سرا از این اقدام خویش آگاه کرد. قیس سبا شنیدن این خبر، به یاران و سربازان تحت فرمانش فرمود: «ای مردم! شما در موقعیتی قرار گرفتهاید که ناچار، یا باید دچار فتنه شوید یا هم بدون امام (و رهبر دینی) به قتل و قتال بپردازید». مردم پرسیدند: منظورت از این سخنان چیست؟ گفت: «حسن بن علی سبا معاویه سبیعت کرده است. از اینرو مردم، بازگشتند و (به پیروی از حسن س) با معاویه سبیعت نمودند [۱۳۴۸].
از روایت تاریخی مذکور، چنین برداشت میشود که بخش اعظم لشکر پیشاهنگ، به محض اینکه شنیدند حسن بن علی سبا معاویه سصلح نموده، صلح را بپذیرفتند؛ البته از این روایت نمیتوان نتیجه گرفت که قیس بن سعد سنیز بلافاصله به این صلح، تن داده است. ابن کثیر /نیز به این موضوع اشاره کرده و گفته است: زمانی که حسن بن علی سپیکی را نزد قیس سفرستاد تا او را به اطاعت و پیروی از خویش فرا بخواند و او را به پذیرش صلح، قانع کند، قیس بن سعد ساز قبول پیمان صلح، امتناع کرد و با تعدادی از سپاهیانش که با او همعقیده بودند، از لشکر جدا شد، اما دیری نپایید که از تصمیم خویش صرفنظر کرد و با معاویه بیعت نمود [۱۳۴۹].
ابن ابی شیبه نیز پیرامون قیس سو کسانی که با او از لشکر جدا شدند، میگوید: از هشام بن عروه شنیدم که به نقل از پدرش گفت: قیس بن سعد بن عباده ساز یاران حسن بن علی سو جلودار لشکرش بود و ارتشی پنج هزار نفری را فرماندهی میکرد. گفتنی است: همهی سربازان این لشکر، پس از شهادت علی بن ابیطالب سسرهای خویش را تراشیده و عهد بسته بودند که تا پای جان ایستادگی کنند. زمانی که حسن بن علی سبا معاویه سصلح نمود، قیس ساز پذیرش صلح ابا ورزید و به سربازان و یاران خویش گفت: نظر شما در این مورد چیست؟ اگر بخواهید به همراه شما تا آخرین لحظه که ماهرترین رزمنده از پای درآید، ایستادگی میکنم و میجنگم و یا از جنگ دست برداشته، برای شما تقاضای امان مینمایم. همه، از او خواستند زمینهی امنیت و امان آنها را فراهم کند. در این میان قیس بن سعد سهیچ چیزی را به خود اختصاص نداد و خود را نیز سربازی به حساب آورد که در تمامی حقوق و مزایا با افراد خود برابر باشد. وقتی سپاه مزبور عازم مدینه گردید، قیس بن سعد سدر طول راه، تعدادی شتر برای سربازان ذبح نمود [۱۳۵۰].
در روایت مذکور، حوادث و وقایع، به صورت نامرتب و با تقدیم و تأخیر بیان گردیده و در این میان، سپاهیان و افراد تحت فرماندهی قیس سنیز پنج هزار نفر ذکر شدهاند؛ شایان ذکر است این رقم، با عددی که قبلاً متذکر شدیم، تناقضی ندارد. زیرا دوازده هزار نفر، شمار تمام سپاهیان حسن بن علی سبود و سپاهیانی که به عنوان جلودار، تحت فرمان قیس بن سعد سقرار داشتند، پنج هزار نفر بودند [۱۳۵۱].
[۱۳۴۲] عبیدالله بن خلیفه الهمدانی المرادی، صدوق است و گفته شده، شیعه بوده است. (التقریب، ص۳۷۰). [۱۳۴۳] نامش عمیر بن یزید کندی بوده که در جریان حجربن عدی در سال ۵۱ هجری شرکت داشته است. (تاریخ طبری،۵/۲۵۹). [۱۳۴۴] جزو کسانی بود که همراه مختار ثقفی به خونخواهی حسین بن علی سبرخاستند. [۱۳۴۵] المستدرک (۳/۱۷۵). [۱۳۴۶] مرویات خلافة معاویة فی تاریخ الطبری، ص۱۱۴. [۱۳۴۷] حبیب بن ابیثابت بن دینار اسدی، التقریب، ص۱۵۰. [۱۳۴۸] المطالب العلیة (۴/۳۱۷ ـ ۳۱۹). سند این روایت صحیح است. [۱۳۴۹] البدایة والنهایة (۸/۱۶). [۱۳۵۰] همان (۸/۱۶). [۱۳۵۱] مصنف ابن ابی شیبه (۷/۴۷۲).
فرماندهان و فرمانداران علی سدر قبال صلح حسن بن علی سواکنشهای متفاوتی داشتند. به نحوی که برخی از آنها صلح را پذیرفتند و برخی، آنرا ناپسند دانستند. تفصیل این مطلب به شرح ذیل است:
۱- برخی ضمن تأیید و نیک شمردن صلح، آن را پذیرفتند که عبدالله بن جعفر سدر رأس این گروه قرار داشت.
۲- عدهای، ابتدا از پذیرفتن صلح استنکاف ورزیدند، اما پس از چندی، آنرا پذیرفتند. قیس بن سعد بن عباده سو زیاد بن ابیه، این طیف را رهبری میکردند.
۳- گروه سوم کسانی بودند که هرچند صلح را نمیپسندیدند، اما به آن تن دادند. این گروه به دو طیف تقسیم میشدند:
الف: گروهی از آنان فقط تا زمانیکه حسن بن علی سدر قید حیات بود، خود را پایبند پیمان صلح میدانستند. این گروه را حجر بن عدی رهبری مینمود.
ب: گروه دوم، کسانی بودند که معتقد بودند تا زمانی که حسن یا معاویه زنده هستند، بایستی به این صلح تن دهند؛ حسین بن علی سجزو این گروه بود.
مرحلهی هشتم: کنارهگیری حسن بن علی ساز خلافت و واگذاری زمام امور به معاویه س.
حسن بن علی سپس از آنکه خداوند متعال، او را از آشوب بوجود آمده در لشکرش نجات داد، مدائن را به سوی کوفه ترک گفت. بلاذری در توضیح مسیر سفر حسن بن علی سبه کوفه میگوید: وقتی حسن بن علی سقصد عزیمت به کوفه را نمود، ابن عامر [۱۳۵۲]و ابن سمره [۱۳۵۳]نامهای را نزد او آوردند که نشان میداد معاویه سخواستههای او را در قبال صلح برآورده ساخته است. پس حسن بن علی سدر خطبهای که ایراد فرمود، خطاب به یارانش گفت: «چه بسا شما چیزی را ناپسند و زشت بپندارید، اما خداوند، خیر فراوانی برای شما در آن نهاده باشد». و سپس عازم کوفه شد [۱۳۵۴]. پس از او معاویه سنیز «مسکن» را به قصد «النخیله» ترک گفت. [۱۳۵۵]بلاذری گوید: معاویه ساز «مسکن» عازم کوفه شد و در محلی میان «النخیله» و «دارالرزق» فرود آمد [۱۳۵۶]. سپس حسن بن علی ساز کوفه عازم «النخیله» شد تا در آنجا با معاویه سملاقات کند و امور خلافت را به او واگذار نماید.
مجالد بن سعید همدانی از عامر شعبی [۱۳۵۷]نقل میکند که: چون حسن بن علی سبه نخیله آمد و با معاویه سصلح نمود، من در آنجا حاضر بودم. پس از انعقاد صلح، معاویه س، از حسن بن علی سخواست که پیرامون صلح با مردم سخن گوید و نزد آنان اعلام کند که وی، زمام امور را به معاویه سپرده است. حسن سبرخاست و بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «عاقلانهترین کارها، تقوا و پرهیزگاری است و احمقانهترین کارها، فسق و فجور و پرداختن به معاصی است. بدانید که من و معاویه سپیرامون خلافت با هم اختلاف کردیم، اما چنانچه واقعاً خلافت و زمامداری امور مسلمانان، حق من باشد، پس من برای مصلحت امت اسلامی و جلوگیری از قتال و خونریزی میان مسلمانان، از این حق خویش گذشتم و آنرا به معاویه سپردم و اگر خلافت، حق شخصی غیر از من باشد که صلاحیت بیشتری دارد، باز هم من از خلافت کنارهگیری کردم و زمام امور را به معاویه سسپردم». آنگاه این آیه را تلاوت کرد:
﴿ وَإِنۡ أَدۡرِي لَعَلَّهُۥ فِتۡنَةٞ لَّكُمۡ وَمَتَٰعٌ إِلَىٰ حِينٖ١١١ ﴾[الأنبیاء: ۱۱۱] .
«من چه میدانم؟ شاید این، آزمونی برای شما باشد و (شاید خداوند میخواهد شما را از لذائذ این جهان) تا مدتی بهرهمند سازد» [۱۳۵۸].
روایت مذکور را ابن سعد، [۱۳۵۹]حاکم، [۱۳۶۰]ابونعیم اصفهانی، [۱۳۶۱]بیهقی [۱۳۶۲]و ابن عبدالبر [۱۳۶۳]نیز همچون طبرانی از شعبی نقل نمودهاند. احمد بن حنبل /هم روایت بیعت حسن سبا معاویه سرا از طریق انس بن سیرین روایت کرده که متنش به شرح ذیل است:
روزی که حسن بن علی سبا معاویه سپیرامون صلح مذاکره نمود، فرمود: «میان شهر جابلص (که در شرق است) و جابلق (که در غرب است) هیچ شخصی وجود ندارد که چون من، پدربزرگش رسولخدا صباشد. همانا من، در حالی که بیش از هر کسی، سزاوار خلافت بودم، (از آن کنارهگیری نمودم) و با معاویه سبیعت کردم و نمیدانم که سرانجام این بیعت، موجب به وجودآمدن فتنهای میان شما خواهد شد و یا تا مدتی برایتان سودمند خواهد بود» [۱۳۶۴].
در روایت ابن سعد از عمرو بن دینار آمده است که: حسن بن علی سبرخاست و خطاب به مردم فرمود: «ای مردم! من، بیش از همه مسایلی را که برای مسلمانان پیش آمد، ناخوشایند میدانستم، اما در این اواخر، تدبیری اندیشیدم و تصمیم گرفتم خلافت را به کسی واگذار نمایم که از من بدان سزاوارتر است و اگر هم واقعاً بیش از هر کسی، سزاوار خلافت باشم، باز هم تصمیم گرفتهام به خاطر مصلحت امت جدم و برای آنکه میان مسلمانان، صلح و آرامش برقرار شود، از این حقم بگذرم». سپس فرمود: «ای معاویه! خداوند، زمام امور امت محمد صرا به تو سپرد و نمیدانم واقعاً رسیدن به این مقام، به خاطر صفت خوبی بود که در تو وجود داشت و یا اینکه برعکس، به خاطر وجود شری در تو بود». آنگاه این آیه را تلاوت کرد که:
﴿ وَإِنۡ أَدۡرِي لَعَلَّهُۥ فِتۡنَةٞ لَّكُمۡ وَمَتَٰعٌ إِلَىٰ حِينٖ١١١ ﴾[الأنبیاء: ۱۱۱]
«من نمیدانم، شاید این، آزمونی برای شما باشد و (شاید شما را) تا مدتی بهرهمند سازد (و برایتان مفید باشد)» [۱۳۶۵].
و سپس از منبر پایین آمد.
در روایتی آمده است که عمرو بن عاص سو ابوالاعور سلّمی پس از بیعت حسن بن علی سبا معاویه سنزد معاویه سرفتند و به او پیشنهاد دادند که دستور دهد حسن بن علی سبرای مردم سخنرانی کند تا ناتوانیاش در گفتار برای مردم، نمایان گردد و بدین سان مردم، از او رانده شوند. معاویه سدر پاسخشان گفت: من، با چشمان خویش مشاهده نمودم که رسولخدا صزبان و لبهای حسن بن علی سرا میبوسید (و من مطمئنم زبانی که زبان رسولخدا ص، آنرا لمس کرده،) هرگز دچار لکنت نخواهد شد؛ آن دو چنان اصرار کردند که سرانجام معاویه ساز حسن سخواست تا برای مردم سخنرانی کند.. بدیهی است این روایت از لحاظ سند و متن، باطل و بیاساس است و سند آن ضعیف، و متنش، منکر و ناشایست میباشد [۱۳۶۶]. بدون تردید معاویه سبه هیچ عنوان از بلاغت و سخنوری حسن بن علی سبیخبر نبوده است.
در روایتی که بلاذری نقل کرده، آمده است: حسن بن علی سبه همراه قیس سنزد معاویه سرفت تا با او بیعت کند. جریر بن حازم میگوید: از محمد بن سیرین شنیدم که گفت: وقتی حسن بن علی سبا معاویه سبیعت نمود، حسن سسوار مرکبش شد تا به اردوگاه لشکر معاویه سبرود. وی، قیس بن سعد بن عباده سرا نیز با خود برد و چون وارد اردوگاه معاویه سشدند، مردم به یکدیگر میگفتند: قیس آمده؛ قیس آمده. هنگامی که آندو نزد معاویه سرفتند، حسن بن علی سبا معاویه سبیعت کرد و سپس به قیس سفرمود: «بیعت کن». قیس سضمن آنکه دستانش را زیر بغل گرفت و آنها را به سوی معاویه سدراز نکرد، گفت: «این طوری». معاویه سکه پیشتر بر تخت خویش نشسته بود، بر روی زانوانش ایستاد و دست خویش دراز کرد و دست قیس سرا گرفت. قیس سفردی پرهیکل و تنومند بود [۱۳۶۷].
با کنارهگیری حسن بن علی ساز خلافت و بیعت با معاویه س، دوران خلافتی که پس از رسولخدا صآغاز شده بود، پایان یافت و بدین ترتیب مطابق فرمودهی رسولخدا صدوران سی سالهی خلافت نبوت، به پایان رسید؛ چنانچه رسول اکرم صفرموده است «خلافة النبوة ثلاثون سنة ثم یؤتی الله الـملك من یشاء أو ملكه من یشاء» [۱۳۶۸]یعنی: «خلافت (پس از) نبوت، سی سال است و پس از آن، خداوند، پادشاهی را به هر کس که بخواهد، میدهد». همچنین فرموده است: «الخلافة فی أمتی ثلاثون سنة ثم ملك بعد ذلك» [۱۳۶۹]یعنی: «خلافت در امت من سی سال خواهد بود و پس از آن سلطنت و پادشاهی میباشد». ابنکثیر در شرح این حدیث میگوید: «سی سال با خلافت حسن بن علی بتکمیل میگردد. حسن سدر ربیع الاول سال ۴۱ هجری خلافت را به معاویه سسپرد و این واقعه، دقیقاً سی سال پس از وفات رسولخدا صاتفاق افتاد. چراکه رسولخدا صدر ربیع الاول سال ۱۱ هجری وفات نمود و این، یکی از نشانههای نبوت آن حضرت صمیباشد» [۱۳۷۰]. از این رو حسن سپنجمین خلیفه از خلفای راشدین است [۱۳۷۱].
[۱۳۵۲] عبدالله بن عامر س. [۱۳۵۳] عبدالرحمن بن سمره س. [۱۳۵۴] انساب الاشراف، نسخه خطی، ص۴۴۷ به نقل از مرویات خلافة معاویة، ص۱۵۰. [۱۳۵۵] نخیلة، ناحیهای در شام و نزدیک کوفه. معجم البلدان (۵/۲۷۸). [۱۳۵۶] انساب الاشراف، به نقل از مرویات خلافة معاویه، ص۱۵۰. [۱۳۵۷] در مورد مجالد، سخنان متعارضی گفته شده و برخی، او را تصدیق نکردهاند، اما عامر بن شعبی ثقه است. [۱۳۵۸] المعجم الکبیر (۳/۲۶). سند این روایت حسن است. [۱۳۵۹] الطبقات (۱/۳۲۹). [۱۳۶۰] المستدرک (۳/۱۷۵). [۱۳۶۱] حلیة الاولیاء (۲/۳۷). [۱۳۶۲] دلائل النبوة (۶/۴۴۴). [۱۳۶۳] الاستیعاب (۱/۳۸۸ ـ ۳۸۹). [۱۳۶۴] فضائل الصحابة (۲/۷۶۹). سند این روایت صحیح است. [۱۳۶۵] المعجم الکبیر (۳/۲۶). سند این روایت حسن است. [۱۳۶۶] الطبقات (۱/۳۲۵). [۱۳۶۷] انساب الاشراف، به نقل از: مرویات خلافة معاویه، ص۱۵۴. سند این روایت صحیح است. [۱۳۶۸] صحیح سنن ابیداود (۳/۷۹۹)؛ سنن ابیداود (۲/۵۱۵). [۱۳۶۹] تحفة الأحوذی (۶/۳۹۵-۳۹۷)؛ این حدیث، حسن است. [۱۳۷۰] البدایة والنهایة (۱۱/۱۳۴) [۱۳۷۱] مآثر الإنافة (۱/۱۰۵)؛ مرویات خلافة معاویة، خالد الغیث، ص۱۵۵
اسباب و انگیزههای مختلفی، امیر مؤمنان حسن بن علی سرا بر آن داشت که با معاویه سصلح نماید. این عوامل، عبارتند از:
باری به حسن بن علی سگفته شد: ای حسن! مردم میگویند: تو دوست داری به خلافت برسی. حسن بن علی سفرمود: «مهتران عرب تحت فرمان و در اختیارم بودند و اگر به آنها دستور جنگ میدادم، در کنار من میجنگیدند و اگر صلح میکردم، آنها نیز صلح مینمودند، اما من، با وجود آنکه چنین موقعیتی داشتم، تنها برای رضای خداوند ﻷاز خلافت کنارهگیری نمودم» [۱۳۷۲].
آن بزرگوار، پس از کنارهگیری از خلافت، در خطبهای دیگر چنین فرمود: «...اگر خلافت، واقعاً حق من است، پس من، حقم را به معاویه سواگذار نمودم و از این کار قصدی جز رعایت مصالح امت اسلامی نداشتم» [۱۳۷۳].
بدین ترتیب انتظار ثواب و اجر و پاداش بزرگ از خداوند ﻷو جلب رضایت الله ﻷو علاقهی وافر به برقراری صلح و آشتی درمیان مسلمانان، و همچنین ترجیح دادن نعمتهای جاویدان الهی بر نعمتهای زودگذر دنیوی، از عوامل و انگیزههایی است که حسن بن علی سرا به صلح با معاویه سوا داشت. صلح، در دین مبین اسلام از جایگاه والایی برخوردار است. زیرا به وسیلهی صلح و سازش، اختلافات و کشمکشهای مادی و اجتماعی افراد و اقشار مختلف جامعه از بین میرود و محبت و برادری، جایگزین آن میگردد. زمانی که میان دو نفر، صلح و آشتی برقرار میشود، خصومت و کشمکش میان آنها ریشهکن میشود و دو طرف، از هم راضی میگردند و بدین ترتیب اخلاق اجتماعی نیکی بر جامعه حاکم میگردد. بنابراین صلح و سازش، از مهمترین عواملی است که اخوت و برادری اسلامی را محقق میسازد و شریعت مقدس اسلام نیز بدان تأکید نموده است. خداوند ﻷمیفرماید:
﴿ إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَ أَخَوَيۡكُمۡ﴾[الحجرات: ۱۰].
«فقط مؤمنان برادران همدیگرند، پس میان برادران خود صلح و صفا برقرار کنید».
منظور از این برادری، همان برادری و اخوتی است که گاه بر اثر اختلافاتی که میان مسلمانان رخ میدهد، از میانشان رخت میبندد؛ [۱۳۷۴]از اینرو قرآن کریم، عنایت ویژهای به صلح نموده و بدان تأکید کرده و مردم را به پرهیز از نزاع و کشمکش دستور داده است؛ اینک به برخی از دستورات و رهنمودهای قرآنی در زمینهی اهمیت صلح و آشتی میپردازیم:
[۱۳۷۲] البدایة و النهایة (۱۱/۲۰۶). [۱۳۷۳] المعجم الکبیر، طبرانی (۳/۲۶). سند این روایت حسن میباشد. [۱۳۷۴] اخلاق النبیصفی القرآن والسنة (۲/۹۶۹).
خداوند متعال میفرماید:
﴿يَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡأَنفَالِۖ قُلِ ٱلۡأَنفَالُ لِلَّهِ وَٱلرَّسُولِۖ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَصۡلِحُواْ ذَاتَ بَيۡنِكُمۡۖ وَأَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ١﴾[الأنفال: ۱]
«از تو دربارهی غنایم میپرسند (و میگویند که غنایم جنگ بدر چگونه تقسیم میگردد و به چه کسانی تعلق میگیرد؟) بگو: غنایم، از آنِ خدا و پیغمبر است (و پیغمبر به فرمان خدا تقسیم آنرا به عهده میگیرد). پس از خدا بترسید و (اختلاف را کنار گذارید و) درمیان خود صلح و صفا به برقرار نمایید؛ و اگر مسلمانید، از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری کنید».
همچنین میفرماید:
﴿ وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ فَإِن فَآءَتۡ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَا بِٱلۡعَدۡلِ وَأَقۡسِطُوٓاْۖ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ٩ إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَ أَخَوَيۡكُمۡۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّكُمۡ تُرۡحَمُونَ١٠ ﴾[الحجرات: ۹-۱۰].
«هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ پرداختند، درمیان آنان صلح برقرار سازید. اگر یکی از آنان، در حق دیگری ستم کند و تعدّی ورزد (و پذیرای صلح نشود)، با آن دستهای که ستم میکند و تعدی میورزد، بجنگید تا آنکه به اطاعت از فرمان خدا بازگردد و حکم او را پذیرا شود. هرگاه بازگشت و فرمان خدا را پذیرا شد، درمیان ایشان، دادگرانه صلح برقرار سازید و (در اجرای مواد و انجام شرایط آن) عدالت را رعایت نمایید؛ چراکه خداوند، عادلان را دوست دارد. فقط مؤمنان برادران همدیگرند؛ پس میان برادران خود صلح و صفا برقرار کنید، و تقوای الهی پیشه سازید تا به شما مورد رحم و مرحمت قرار بگیرید».
چنانچه پیداست خداوند متعال، به بندگان خویش دستور میدهد که میان یکدیگر، صلح و صفا برقرار سازند؛ زیرا مؤمنان، با همدیگر برادرند:
﴿ إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَ أَخَوَيۡكُمۡ ﴾[الحجرات: ۱۰].
«فقط مؤمنان برادر همدیگرند، پس میان برادران خود صلح و صفا برقرار کنید».
در این آیه، صیغهی حصر بکار رفته است؛ بنابراین اخوت و برادری مورد اشاره در آیهی مذکور، منحصر به مؤمنان است و تنها مؤمنان، با انتساب به اصل ایمان که منشأ ماندگاریشان در بهشت است، با هم برادرند. عبارت ﴿ إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ ﴾، بیانگر وجوب برقراری صلح و صفا درمیان مؤمنان میباشد. از این دستورات و اوامر قرآنی، چنین برمیآید که اصلاح ذاتالبین و ایجاد صلح و صفا درمیان مسلمانان از مصادیق تعاون و همکاری با یکدیگر در راستای نیکی و تقوا و همچنین از مصادیق امر به معروف و نهی از منکر میباشد که خداوند ﻷمؤمنان را به این دو امر مهم در روابط اجتماعیشان با یکدیگر، دستور داده است. خلاصه اینکه هر مسلمانی، موظف است همواره به اصلاح و برقراری صلح و صفا میان مسلمانان و بلکه همهی مردم بپردازد تا بدین سان زندگی اجتماعی مبتنی بر دوستی و برادری در جامعه تحقق یابد [۱۳۷۵].
آری! همین عوامل و انگیزهها بود که حسن بن علی سرا به صلح و بیعت با معاویه سواداشت.
[۱۳۷۵] همان، (۲/۹۷۱).
خداوند متعال، برای کسانیکه به اصلاح و برقراری صلح و صفا درمیان مردم همت میگمارند، پاداش و فضل عظیمی در نظر گرفته و هرکس، برای رضای خداوند ﻷ، به ایجاد صلح و صفا درمیان مسلمانان بپردازد، از این اجر و پاداش، برخوردار خواهد گردید.
خداوند ﻷمیفرماید:
﴿ لَّا خَيۡرَ فِي كَثِيرٖ مِّن نَّجۡوَىٰهُمۡ إِلَّا مَنۡ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوۡ مَعۡرُوفٍ أَوۡ إِصۡلَٰحِۢ بَيۡنَ ٱلنَّاسِۚ وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ فَسَوۡفَ نُؤۡتِيهِ أَجۡرًا عَظِيمٗا١١٤ ﴾[النساء: ۱۱۴].
«در بسیاری از نجواها و پچپچهایشان خیر و خوبی نیست، مگر در نجواها و پچپچهای آنکسی که به صدقه و احسانی یا به کار نیکو و پسندیدهای یا اصلاح بین مردم دستور دهد. هر کس، چنین کاری را به خاطر رضای خدا انجام دهد، خداوند، پاداش بزرگی به او عطا میکند».
خداوند متعال، وعده داده کسانی را که به ایجاد صلح و صفا درمیان مسلمانان بپردازند، مغفرت نماید و رحمت خویش را بر آنان سرازیر فرماید. چنانچه میفرماید:
﴿ وَإِن تُصۡلِحُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ كَانَ غَفُورٗا رَّحِيمٗا﴾[النساء: ۱۲۹]
«و اگر میان خود، صفا و صمیمیت برقرارکنید و تقوا پیشه نمایید، (خداوند شما را میآمرزد)؛ همانا خداوند، آمرزنده و مهربان است».
این آیه، با دو صفت غفور و رحیم خاتمه یافته و این، بدان معناست که خداوند متعال، مصلحان را مغفرت مینماید و آنان را مورد رحمت خویش قرار میدهد [۱۳۷۶].
خداوند متعال میفرماید:
﴿فَمَنۡ خَافَ مِن مُّوصٖ جَنَفًا أَوۡ إِثۡمٗا فَأَصۡلَحَ بَيۡنَهُمۡ فَلَآ إِثۡمَ عَلَيۡهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ١٨٢ ﴾[البقرة: ۱۸۲].
«کسی که از انحراف وصیت کننده (از جادهی عدالت) یا از گناه او (به سبب ترک قانون شریعت) بترسد (و آن انحراف و گناه و نزاعی را که بدین علت میان ورثه درگرفته است، تغییر دهد) و صلح و صفا را میان آنان برقرار نماید، گناهی بر او نیست. بیگمان خدا آمرزنده و مهربان است (و مغفرت خود را شامل او میسازد و پاداش نیکوکاریش را میدهد)».
در این آیه نیز بدین نکته اشاره شده که خداوند متعال، اصلاحگران را میآمرزد و آنان را مورد رحمت خویش قرار میدهد و اینکه در آیهی مذکور، دو صفت غفور و رحیم پشت سر هم آمده، به وضوح، این مطلب را میرساند. خداوند متعال، میفرماید:
﴿ إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجۡرَ ٱلۡمُصۡلِحِينَ ﴾[الأعراف: ۱۷۰].
«ما، پاداش اصلاحگران را هدر نمیدهیم».
[۱۳۷۶] همان، (۲/۹۷۱).
اینکه خداوند ﻷبارها در مورد صلح سخن گفته، بر این دلالت میکند که ایجاد صلح و صفا درمیان مردم، اهمیت ویژهای دارد و به همین خاطر نیز مصلحان و آنانکه به اصلاح میپردازند، از اجر و پاداش عظیمی برخوردار میگردند. همچنین خداوند متعال، در تأیید و بلکه در فضیلت صلح میفرماید:
﴿ وَٱلصُّلۡحُ خَيۡرٞ﴾[النساء: ۱۲۸].
«و صلح و سازش بهتر است».
این فرمودهی خداوند متعال، نشان از اهمیت ویژهای است که صلح و سازش، نزد الله ﻷدارد و این، بدان سبب است که صلح و سازش، کدورتها و اختلافات را از بین میبرد؛ از اینرو خدای متعال، در تمام جوامع انسانی، مسألهی اصلاحگری را مطرح نموده است. اصلاحگری، یکی از بارزترین ویژگیهای اخلاقی انبیای الهی است، چنانکه خداوند متعال، از زبان شعیب ÷میفرماید:
﴿ إِنۡ أُرِيدُ إِلَّا ٱلۡإِصۡلَٰحَ مَا ٱسۡتَطَعۡتُۚ وَمَا تَوۡفِيقِيٓ إِلَّا بِٱللَّهِۚ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ وَإِلَيۡهِ أُنِيبُ ﴾[هود: ۸۸].
«من تا آنجا که میتوانم، جز اصلاح (خویشتن و شما را) نمیخواهم، و توفیق من هم (در رسیدن به حق و نیکی و زدودن ناحق و بدی) جز با (یاری و پشتیبانی) خدا (انجام پذیر) نیست. تنها بر او توکل میکنم و (کارها و امورم) را بدو واگذار مینمایم و (با توبه و انابت) به سوی او برمیگردم».
همچنین خداوند سبحان از زبان موسی ÷خطاب به برادرش هارون ÷میفرماید:
﴿ وَقَالَ مُوسَىٰ لِأَخِيهِ هَٰرُونَ ٱخۡلُفۡنِي فِي قَوۡمِي وَأَصۡلِحۡ وَلَا تَتَّبِعۡ سَبِيلَ ٱلۡمُفۡسِدِينَ ﴾[الأعراف: ۱۴۲].
«موسی (پیش از اینکه عازم عبادت و مناجات خدا شود)، به برادرش هارون گفت: درمیان قوم من جانشین من باش و اصلاحگری نما و از راه و روش تباهکاران پیروی مکن».
چنین آیاتی، در قرآن کریم، فراوان آمده و اصلاحی که در این آیات بدان اشاره شده، عام است و هم جنبهی دینی دارد و هم جنبهی دنیوی. از اینرو زمانی که نزاعی میان گروهی (از مسلمانان) رخ دهد، باید میان آنان صلح و صفا برقرار نمود و اختلافاتشان را برطرف کرد؛ چنین مسایلی در جوامع بشری، به کثرت رخ میدهد [۱۳۷۷]. همین مفاهیم و آموزههای قرآنی، حسن بن علی سرا به سوی صلح و سازش، سوق داد و او نیز به پیروی از جد بزرگوارش همواره مشتاق برقراری صلح بود. رسولخدا صتا آنجا که میتوانست در پی اصلاح و برقراری صلح میان مردم برمیآمد. روزی میان گروهی [۱۳۷۸]واقعهای رخ داد که به درگیری و نزاع میان آنان انجامید به نحوی که به سوی همدیگر سنگ پرتاب میکردند…. زمانی که رسولخدا صاز این ماجرا باخبر شد، فرمود: «برویم تا میان آنان، صلح و آشتی برقرار کنیم» [۱۳۷۹]. بنگر که چگونه رسولخدا صبرای ایجاد صلح و آشتی و برطرفکردن اختلاف و خصومتی که میان اهل قبا به وجود آمده بود، پیشقدم شد و قبل از آنکه دشمنی و کینه ریشه بدواند و کار از کار بگذرد، شعلهی خصومت را در نطفه خاموش کرد [۱۳۸۰]. به خاطر فضیلت و اهمیتی که برقراری صلح درمیان مردم دارد، دین مبین اسلام، اجازه داده برای تحقق این امر، شخص مصلح، دروغ بگوید. رسول اکرم صدر اینباره فرموده است: «لیس الكذاب الذی یصلح بین الناس فینمی خیراً او یقول خیراً» [۱۳۸۱]یعنی: «کسی که برای ایجاد صلح و آشتی میان مردم، سخن مصلحت آمیزی را به مردم برساند یا سخن مصلحت آمیزی بر زبان آورد، دروغگو شمرده نمیشود».
همچنین فرموده است: «لا یحل الكذب إلا فی ثلاث: الرجل یحدث امرأته لیرضیها والكذب فی الحرب والكذب لیصلح بین الناس» [۱۳۸۲]یعنی: «دروغگفتن جز در سه مورد جایز نیست: اینکه مردی برای خشنود کردن و رضایت همسرش دروغ گوید؛ دروغگفتن در جنگ (به عنوان یک استراتژی جنگی) و دروغی که به منظور ایجاد صلح و آشتی درمیان مردم صورت گیرد».
علت جایز بودن دروغگفتن برای ایجاد صلح و آشتی درمیان مردم، این است که وجود اختلاف و تفرقه درمیان مسلمانان، خیلی خطرناک است و پیامدهای ناگواری به دنبال دارد. چنانچه رسولگرامی اسلام صفرموده است: «إیاكم وسوء ذات البین فإنها الحالقة» [۱۳۸۳]یعنی: «از تفرقه و دشمنی بپرهیزید که این امر، دین شما را از بین میبرد» [۱۳۸۴]. همچنین فرموده است: «ألا أخبركم بأفضل من درجة الصیام والصلاة ولصدقة؟» یعنی: «آیا شما را به انجام عملی راهنمایی نکنم که از اجر و پاداشی فراتر از روزه، نماز و صدقه برخوردار است؟» عرض کردند: بلی ای رسولخدا! فرمود: «إصلاح ذات البین فإن فساد ذات البین هی الحالقة» [۱۳۸۵]یعنی: «ایجاد صلح و آشتی میان مردم؛ چراکه تفرقه و اختلاف، دینشان را از بین میبرد».
بدین ترتیب از آنجا که خداوند متعال، رسول گرامیش را از وقوع اختلاف و کشمکش درمیان امتش پس از وفات آن بزرگوار باخبر کرده بود، لذا یکی از مهمترین و بزرگترین آرزوهای پیامبر اکرم صاین بود که خداوند ﻷدر نسل وی فردی را عامل ایجاد صلح و برطرفکردن نزاع و کشمکش امتش قرار دهد. چنانچه ابوبکره سمیگوید: از رسولخدا صشنیدم که بر فراز منبر میفرمود: «إن ابنی هذا سید ولعل الله أن یصلح به بین فئتین عظیمتین من الـمسلمین» یعنی: «این فرزندم، سید و آقاست؛ چهبسا خداوند، او را واسطهی صلح و سازش دو گروه بزرگ از مسلمانان بگرداند». ابوبکره سمیگوید: در آن هنگام، حسن سکنار رسول اکرم صبود و آن حضرت صضمن بیان این فرموده، گاهی به حسن نگاه میکرد و گاهی به مردم [۱۳۸۶].
آری! یکی از مهمترین انگیزههایی که موجب شد حسن بن علی ساین صلح خجسته را بپذیرد، میل و رغبت وافر وی به اجر و پاداش عظیمی بود که در فضیلت ایجاد صلح و آشتی، بیان شده است.
[۱۳۷۷] همان، (۲/۹۷۱). [۱۳۷۸] اهل قباء. [۱۳۷۹] نک؛ بخاری (۲۶۹۰). [۱۳۸۰] اخلاق النبی صفی ضوء الكتاب و السنة (۲/۹۷۲). [۱۳۸۱] بخاری (۲۶۹۲). [۱۳۸۲] عون المعبود شرح سنن ابی داود (۱۳/۲۶۳) شمارهی ۴۹۰۰. [۱۳۸۳] سنن ترمذی (۲۵۰۸). ترمذی این حدیث را صحیح غریب دانسته است. [۱۳۸۴] جامع الاصول، ابن اثیر (۶/۶۶۸). [۱۳۸۵] سنن ترمذی (۲۵۰۹). ترمذی این حدیث را صحیح دانسته است. [۱۳۸۶] بخاری، شمارهی ۳۷۴۶.
«إن ابنی هذا سید ولعل الله أن یصلح به بین فئتین عظیمتین من الـمسلمین» یعنی: «این فرزندم، سید و آقاست؛ چهبسا خداوند، او را واسطهی صلح و سازش دو گروه بزرگ از مسلمانان بگرداند».
این فرمودهی رسولخدا صدر واقع فراخوان و رهنمودی بود که حسن بن علی سرا برای ایجاد صلح، آماده نمود و او را بر آن داشت در جهت تحقق آن، برنامهریزی کند و در این راستا، موانع و تنگناهای فراوانی را پشت سر نهد.
این فرمودهی رسول گرامی اسلام صبر تمامی دیدگاهها و کردار حسن بن علی سو حتی بر روش زندگی وی تأثیر گذاشت؛ بهگونهای که بر تمامی احساسات و برنامه های زندگانی وی چیره گردید و با گوشت و خونش عجین گشت. حسن بن علی سبرنامهی اصلاحی خود را بر اساس این رهنمود جد بزرگوارش، بنا نهاد و با پشت سر گذاشتن مراحل مختلف آن، مطمئن بود که به نتیجهی مطلوب خواهد رسید. بنابراین میتوان گفت: این فرمودهی رسول گرامی اسلام ص، انگیزهی اساسی و دلیل اصلی رویآوردن حسن بن علی سبه صلح بود.
باری حسن بن علی سفرمود: «از این ترسیدم که روز قیامت هفتاد یا هشتادهزار نفر یا کمتر و یا بیشتر، در حالی (در محضر الهی) حاضر شوند که از رگهایشان خون، جاری است و هر یک از آنان، از خداوند خواستار رسیدگی به این باشد که خونش، برای چه، ریخته شده است؟» [۱۳۸۷].
همچنین فرموده است: «هان (ای مردم!) همانا آنچه خداوند مقدر کند، همان روی میدهد و هیچکس نمیتواند مانع آن گردد، هرچند برای مردم ناخوشایند باشد. ای مردم! من دوست ندارم به خاطر من، حتی یک قطره خون از امت رسولخدا صبر زمین ریخته شود. من تصمیم خود را گرفتهام و نفع و زیان خویش را میدانم. بنابراین شما هر قصدی که دارید، انجام دهید» [۱۳۸۸].
در خطبهای که حسن بن علی سطی آن بطور رسمی از خلافت کنارهگیری نمود و زمام امور مسلمانان را به معاویه سواگذار نمود، فرمود: «...اگر خلافت، حقم بود، پس من، از این حق خویش به خاطر مصالح این امت گذشتم تا خون مسلمانان، پایمال نگردد» [۱۳۸۹].
بنگریم که حسن بن علی سچگونه از ترس خداوند متعال، به صلح روی آورد؛ خداوند ﻷمیفرماید:
﴿ إِنَّهُمۡ كَانُواْ يُسَٰرِعُونَ فِي ٱلۡخَيۡرَٰتِ وَيَدۡعُونَنَا رَغَبٗا وَرَهَبٗاۖ وَكَانُواْ لَنَا خَٰشِعِينَ﴾[الأنبیاء: ۹۰].
«آنان در انجام کارهای نیک بر یکدیگر سرعت میگرفتند، و در حالیکه چیزی میخواستند یا از چیزی میترسیدند، ما را به فریاد میخواندند، (و در وقت نیازمندی و بینیازی، و بیماری و سلامت، و خوشی و ناخوشی، رو به آستانهی ما میکردند و میان خوف و رجا میزیستند) و همواره خاشع و خاضع ما بودند».
همچنین میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ يَصِلُونَ مَآ أَمَرَ ٱللَّهُ بِهِۦٓ أَن يُوصَلَ وَيَخۡشَوۡنَ رَبَّهُمۡ وَيَخَافُونَ سُوٓءَ ٱلۡحِسَابِ٢١ ﴾[الرعد: ۲۱].
«و کسانی که برقرار میدارند پیوندهایی را که خدا به حفظ آنها دستور داده است. (از قبیل: رابطهی انسان با آفرینندهی جهان، و نیز ارتباط با همنوعانش بویژه خویشان و نزدیکان.) و از پروردگارشان میترسند و از محاسبهی بدی (که در قیامت به سبب گناهان داشته باشند) هراسناک میباشند».
تقوا و خوف الهی، امری است پسندیده که موجب میشود انسان به امیال شهوانی پشتپا بزند، به دنیا دل نبندد، از آن کنارهگیری نماید و در جستجوی علم و دانش برآید [۱۳۹۰].
حسن بن علی ستصمیم گرفت جهت تقرب و نزدیکی به خداوند ﻷجلوی کارزار و خونریزی مسلمانان را بگیرد؛ زیرا وی، از اینکه در مورد خون مسلمانان در روز قیامت مؤاخذه شود، بسیار میترسید. هرچند این امر، به معنای کنارهگیری از خلافت و زمامداری امور مسلمانان بود. به هر حال مجموعهی عواملی که ذکر شد، حسن بن على سرا به پذیرش صلح واداشت.
حسن بن علی سبه خوبی میدانست که جنگ و درگیری مسلمانان با یکدیگر، امری بس خطرناک است و پیامدهای ناگواری را به دنبال دارد و کیان و هستی جامعه را تهدید میکند. به همین خاطر است که قتل و کشتار بناحق، حرام شده و وعید و تهدید سختی برای آن، بیان گردیده است. در بسیاری از نصوص قرآن و سنت، به عذاب و سزایی که برای قتل در نظر گرفته شده، اشاره شده است. نخستین چیزی که در روز قیامت، مورد قضاوت و حسابرسی قرار میگیرد، قتل است و این، نشان از اهمیت این امر دارد. چراکه قتل، بارزترین نمونهی تعدی و تجاوز به حقوق و حرمت انسانیت است. امام بخاری /به نقل از عبدالله بن مسعود سروایت میکند که رسولخدا صفرموده است: «أول ما یقضی بین الناس فی الدماء» [۱۳۹۱]. یعنی: «نخستین چیزی که میان مردم در مورد آن داوری میشود، دربارهی خونها (قتلها) است».
قتل و خونریزی، در روز قیامت گناه بسیار بزرگی محسوب میشود و شریعت، صیانت و حفاظت از جان مسلمانان در دنیا را از مقاصد و مهمترین احکام خویش قرار داده است. به همین خاطر حسن بن علی سشیفتهی صلح و صیانت از جان مسلمانان بود.شریعت مقدس اسلام که حسن بن علی سبه خوبی آن را درک کرده و به مفاهیم آن پی برده بود، برای جان انسانها اهمیت ویژهای قائل شده و احکامی را تشریع نموده که در جهت مصالح انسانهاست و مفاسد و زیانها را از آنان دور میسازد و این، تنها به منظور حفظ و صیانت جان انسانها و ریشهکن کردن کینه و دشمنی میان آنها صورت گرفته است؛ چراکه بدون تردید تعرض به جان افراد، موجب هلاکت آنان و در نتیجه کشهشدن مسلمانانی میگردد که سراپا خداوند ﻷرا بندگی میکنند و چون مسلمانان از بین بروند، دین اسلام با زیان و مصیبت بزرگی روبرو خواهد شد. ناگفته نماند انسانهایی که شریعت مقدس برای جان آنها اهمیت قائل شده، مسلمانان و همچنین افرادی هستند که جزیه میدهند یا به نحوی از امان حکومت اسلامی برخوردار شدهاند [۱۳۹۲].
با توجه به آنچه بیان شد، زمانی که عدهای بر صلح حسن بن علی ساعتراض نمودند و از آن به عنوان ننگ و عاری برای مسلمانان یاد کردند، حسن بن علی سخطاب به آنان فرمود: «من، این ننگ و عار را بر آتش جهنم ترجیح میدهم» [۱۳۹۳]. ابن سعد نیز روایتی به همین مضمون نقل کرده است [۱۳۹۴]. چنانچه پیداست حسن بن علی سهمواره مسألهی صلح و سازش را با پیروان خویش درمیان مینهاده و برای آنان، انگیزههای خویش را از بستن پیمان صلح، متذکر میشده تا سطح فکری آنان را ارتقا دهد. بدین ترتیب حسن بن علی ساز زمرهی رهبران و حاکمانی نبود که زمام کارش را به تودهی مردم بسپارد و تمام هم و غمش، خواستهها و سخنانِ موردی مردم باشد؛ بلکه وی تلاش مینمود همان اموری را که خود، به حقیقت آنها پی برده بود، بکار بندد و در مسیر مورد نظرش، از فشار تودهی مردم متأثر نمیگردید. از اینرو هرگاه حسن بن علی ساطمینان خاطر پیدا میکرد که کار یا اقدام مورد نظرش، موجب جلب رضایت خداوند ﻷو یا در راستای مصالح مسلمانان است، به هیچ عنوان از به ثمر رساندن چنین اقدامی، کوتاهی نمیکرد. چنین روشی در ادارهی امور، درسی بزرگ و الگویی نیک برای تمام زمامدارن و رهبران کشورهای اسلامی است. حاکمان و رهبران کشورهای اسلامی، موظفند همچون حسن بن علی سمردم را ارشاد و راهنمایی کنند و آنان را به سوی اهداف والا سوق دهند.
حاکمان و رهبران، از لحاظ چگونگی تعامل با شهروندان خویش، بر سه دستهاند:
گروهی، تابع اکثریت مردمند و خواستِ جمهور را ملاک و معیار تصمیمگیری خویش، قرار میدهند.
گروهی دیگر، هیچ اهمیتی برای دیگران و خواستههای آنان، قایل نیستند.
گروه سوم، حاکمانی هستند که تلاش میکنند به انجام اقدامات و کارهایی بپردازند که صحیح است و مردم را نیز برای انجام چنین اقداماتی، توجیه میکنند و ملاک و معیار تصمیمگیری آنان، صحت و درستی اقدامِ مورد نظرشان میباشد.
حسن بن علی سشیوهی گروه سوم را برگزید و مردم را نیز به اهداف والای مورد نظرش رهنمون گردید. به همین خاطر حسن بن علی سبه صورت سنجیده و حسابشده، برنامههایی روشن ارائه نمود و در راستای تصمیمش اقداماتی نیز انجام داد و ضمن مطرح نمودن پارهای شروط، کوشید تا مخالفانش را برای قبول طرحهای خویش قانع سازد؛ به همین سبب موانع و چالشهای فراوانی پشت سر نهاد. و به راستی راه صحیحی در پیش گرفت و خداوند ﻷآگاهتر است.
[۱۳۸۷] تاریخ دمشق (۱۴/۱۰۴) [۱۳۸۸] تاریخ دمشق (۱۴/۸۹). [۱۳۸۹] المعجم، طبرانی (۳/۲۶). سند این روایت حسن است. [۱۳۹۰] جامعالعلوم و الحکم، ص۳۶۳. الایمان اولاً ص۱۱۷. [۱۳۹۱] بخاری (۶۸۶۴). [۱۳۹۲] روضة الطالبین (۹/۱۴۸) و مقاصد الشریعة، الیوبی، ص۲۱۱. [۱۳۹۳] تاریخ دمشق (۱۴/۸۸). [۱۳۹۴] الطبقات (۱/۳۲۹). سند این روایت بسیار ضعیف است.
حسن بن علی سدر یکی از خطبههایش در جریان صلح، فرمود: «ای مردم! هیچ کینهای از برادران مسلمان خویش به دل ندارم و آنچه برای خویش میپسندم، برای شما نیز میپسندم. تصمیمی گرفتهام که امیدوارم با آن مخالفت نکنید. همانا اگر چیزی ناخوشایند را به خاطر ایجاد وحدت میان خویش تحمل کنید، بهتر از آن است که به خاطر خواستهها و آنچه مورد پسند شماست، سبب تفرقه گردید» [۱۳۹۵]. به فضل و عنایت خداوند ﻷ، این تصمیم حسن بن علی سعملی گردید. حسن بن علی سبرای ایجاد وحدت که آرمان و هدفی بس عظیم بود و همچنین به منظور جلوگیری از قتال و خونریزی درمیان مسلمانان و جلوگیری از به وجودآمدن مسایلی که پیامد تفرقه و کارزار بود، از منصب خلافت کنارهگیری کرد و بر آنچه حق او بود، اصرار نورزید.زیرا چنانچه حسن بن علی سبر حق خویش پافشاری میکرد و از خلافت کنارهگیری نمینمود، نهتنها فتنه، ادامه مییافت، بلکه میان مسلمانان خونریزی و قتال رخ میداد و راهها، ناامن میشد و پیوندهای دوستی و خویشاوندی، از هم میگسیخت. اما بحمدالله وحدت امت اسلامی در پی کنارهگیری حسن بن علی ساز منصب و مقامی دنیوی، تحقق یافت و این سال، سال وحدت و یکپارچگی (عامالجماعۀ) نامیده شد [۱۳۹۶]. بدین ترتیب پی میبریم که حسن بن علی سشخصی آگاه، مدبر و آیندهنگر بوده و همواره نتایج کارها و اقدامات را میسنجیده است. و این، درسی است که حسن بن علی ساز قرآن آموخته بود؛ چراکه گاهی خداوند متعال، برای صدور حکمی، آن را آشکارا بیان نمیکند؛ بلکه شواهد یا نتایجی را ذکر مینماید و بر اساس آن احکامی را به بندگان خویش گوشزد میفرماید. به عنوان مثال چند نمونه ذکر میکنیم:
[۱۳۹۵] الأخبار الطوال، ص۲۰۰. [۱۳۹۶] اعتبار المآلات و مراعاة نتائج التصرفات، ص۱۶۷.
خداوند متعال میفرماید:
﴿ وَلَا تَسُبُّواْ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَيَسُبُّواْ ٱللَّهَ عَدۡوَۢا بِغَيۡرِ عِلۡمٖ ﴾[الأنعام: ۱۰۸]
«(ای مؤمنان) به معبودها و بتهایی که مشرکان بجز خدا میپرستند، دشنام ندهید تا آنان (مبادا خشمگین شوند و) تجاوزکارانه و جاهلانه، خدای را دشنام دهند».
علیرغم آنکه ناسزاگفتن به بتهای مشرکان به نحوی موجب یاری رساندن حق و اهانت به باطل میباشد و امری جایز نیز هست، اما شریعت آکنده از حکمت اسلام، پیامد احتمالی این ناسزاگفتن را مدنظر قرار داده و به عدم ناسزاگفتن به بتها حکم نموده است. این حکم از آن جهت صادر شده که مانع از مقابلهبه مثل مشرکان گردد تا مبادا برای دفاع از بتهای خویش به خداوند ﻷناسزا گویند. بیتردید مصلحتی که در دشنام بتها وجود دارد، به مراتب کمتر از پیامد سوء و مفسدهای است که بر اثر ناسزاگویی به خداوند متعال، توسط مشرکان به وجود میآید. بنابراین دفع مفاسد و یا جلوگیری از آن، بر جلب منافع اولویت دارد [۱۳۹۷].
[۱۳۹۷] همان، (ص۱۲۴).
خداوند متعال میفرماید:
﴿ وَلَا تَجۡهَرۡ بِصَلَاتِكَ وَلَا تُخَافِتۡ بِهَا وَٱبۡتَغِ بَيۡنَ ذَٰلِكَ سَبِيلٗا ﴾[الإسراء: ۱۱۰]
«(ای پیغمبر! هنگامی که به نماز ایستادی) نمازت را بلند یا آهسته مخوان، و بلکه میان آندو راهی در پیش گیر (که میانهروی و اعتدال است)».
خداوند متعال، برای جلوگیری از ناسزاگفتن به دین و قرآن، توسط مشرکان، به رسول گرامی خویش دستور داد که از بلند خواندن آیات قرآن در نماز خودداری کند [۱۳۹۸]. ابنعباس سدر شأن نزول این آیه میگوید: «در آن زمان که دین اسلام، در مکه، علنی و آشکار نشده بود، کفار با شنیدن آیات قرآن، به قرآن، خداوند ﻷو پیامبر صناسزا میگفتند. از اینرو خداوند متعال، به پیامبرش دستور داد که از بلند خواندن قرآن، خودداری کند. چنانچه فرمود: ﴿وَلَا تَجۡهَرۡ بِصَلَاتِكَ ﴾. همچنین فرمود: ﴿ وَلَا تُخَافِتۡ بِهَا﴾یعنی: ای پیامبر! آنقدر هم آهسته مخوان که اصحابت، آیات قرآن را نشنوند. ﴿ وَٱبۡتَغِ بَيۡنَ ذَٰلِكَ سَبِيلٗا﴾ [۱۳۹۹]بلکه حد میانه اختیار کن.
[۱۳۹۸] اعتبار المآلات، ص۱۲۵. [۱۳۹۹] اسباب النزول، واحدی نیشابوری ص۲۲۳ـ۲۲۴.
خداوند متعال میفرماید:
﴿ أَمَّا ٱلسَّفِينَةُ فَكَانَتۡ لِمَسَٰكِينَ يَعۡمَلُونَ فِي ٱلۡبَحۡرِ فَأَرَدتُّ أَنۡ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَآءَهُم مَّلِكٞ يَأۡخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصۡبٗا٧٩ ﴾[الکهف: ۷۹].
«و اما آن کشتی متعلق به گروهی از مستمندان بود که (با آن) در دریا کار میکردند و من خواستم آنرا معیوب کنم (تا موقتاً از کار بیفتد. چراکه) سر راه آنان، پادشاه ستمگری بود که همهی کشتیها(ی سالم) را غصب میکرد و میبرد».
در شریعت مقدس اسلام، تجاوز به اموال دیگران ممنوع و حرام است، اما مشاهده میکنیم که خضر ÷کشتی آسیب میرساند، به گونه ای که کشتی، معیوب میگردد و صاحبش نیز متحمل خساراتی میشود؛ اما هنگامی که موسی ÷بر وی اعتراض میکند و احسان اهل کشتی به خود و او را یادآور میشود که آندو را رایگان سوار کشتی نمودند، خضر ÷میگوید که این خرابکاری برای جلوگیری از خرابی و تباهی بزرگتری انجام گرفته است. دلیل خضر ÷این بود که پادشاه، کشتیهای سالم و بیعیبت را غصب میکند و چنانچه این کشتی سالم باشد، پادشاه، آن را غصب خواهد کرد. بنابراین خضر ÷به موسی ÷یادآوری نمود که این نقص کوچک را در کشتی ایجاد کرده تا اصل کشتی به کلی از دست نرود. بیتردید تن دادن به نقص و زیانی اندک برای ممانعت از ضرری بزرگتر، کاری درست و پسندیده است و شریعت مقدس اسلام نیز همواره دفع مفاسد و نواقص بزرگ را مورد توجه قرار داده است؛ حتی اگر دفع مفاسد بزرگ، هزینهای همچون تن دادن به ارتکاب مفاسدی کوچکتر را به دنبال داشته باشد. این نکته در مثال مذکور، به خوبی بیان شده است؛ چنانچه ایجاد نقصی معمولی در کشتی، سبب شد که کشتی، بکلی از دست نرود؛ به عبارتی تن دادن به خسارت قابل جبران، از بروز خسارت غیر قابل جبران، جلوگیری کرد [۱۴۰۰].
اکنون به ذکر شواهد و مصادیقی در احادیث نبوی پیرامون موضوع مورد بحث میپردازیم:
خودداری از کشتن منافقان:
جابر سمیگوید: در یکی از غزوات، همراه رسول خدا صبودیم؛ درمیان مهاجران، مردی شوخ طبع وجود داشت. او به شوخی، با دست یا پا به پشت پای یک انصاری زد. آن انصاری، به شدت خشمگین شد تا جایی که هر یک از آن دو، قبایل خود را به کمک طلبیدند. مرد انصاری گفت: ای انصار! به فریاد من برسید. و مهاجر، گفت: ای مهاجرین! به داد من برسید. رسول خدا صبیرون آمد و فرمود: «چرا بانگ جاهلیت، سر داده اید»؟ سپس پرسید: «ماجرای آنها چیست»؟ رسول خدا صرا از کاری که آن مهاجر کرده بود، باخبر ساختند. نبی اکرم صفرمود: «این سخنان جاهلیت را رها کنید که خیلی زشت و ناپسند است». عبد الله بن ابی بن سلول (رئیس منافقان) گفت: آیا یکدیگر را علیه ما فرا خواندند؟ هنگامی که به مدینه بازگردیم، افراد باعزت و قدرتمند، اشخاص خوار و زبون را بیرون خواهند کرد. عمر سبا اشاره به سوی عبد الله بن ابی گفت: «ای رسول خدا! آیا این خبیث را به قتل نرسانیم؟» نبی اکرم صفرمود: «خیر؛ در این صورت، مردم میگویند: محمد، یارانش را به قتل میرساند» [۱۴۰۱].
بدیهی است کشتن منافقان و ریشهکن کردن آنها، ظاهراً موجب پاکی و خالصشدن صفوف مسلمانان از وجود عناصر فسادانگیز و مخرب میگردد و به مصلحت مسلمانان میباشد، اما از آنجا که کشتن چنین افرادی، اعتماد میان مسلمانان را خدشهدار میکرد و این تصور را برای مردم ایجاد مینمود که رسولخدا صیاران و همکیشان خویش را به قتل میرساند، لذا به خاطر حفظ مصلحت مسلمانان، از انجام چنین کاری چشمپوشی شد. بر کسی پوشیده نیست که وجود منافقان، مفاسد و زیانهای زیادی برای جامعهی اسلامی در پی داشت، اما از آنجا که کشتن منافقان و برخورد مستقیم با آنها با مفاسد و زیانهای بیشتری همراه بود، رسولخدا صچنین مصلحت دید که به قیمت تن دادن به مفسدهای کوچکتر، مانع از بروز مفاسدی بزرگتر گردد [۱۴۰۲].
از دیگر آیندهنگریهای رسولخدا صمیتوان به ترک تجدید بنای کعبه اشاره کرد. امالمؤمنین عایشهی صدیقه لمیگوید: رسولخدا صفرمود: «لَوْلا أَنَّ قَوْمَكِ حَدِیثُ عَهْدٍ بِجَاهِلِیَّةٍ، لأَمَرْتُ بِالْبَیْتِ فَهُدِمَ، فَأَدْخَلْتُ فِیهِ مَا أُخْرِجَ مِنْهُ، وَأَلْزَقْتُهُ بِالأَرْضِ، وَجَعَلْتُ لَهُ بَابَیْنِ بَابًا شَرْقِیًّا وَبَابًا غَرْبِیًّا، فَبَلَغْتُ بِهِ أَسَاسَ إِبْرَاهِیمَ» [۱۴۰۳]یعنی: «اگر قومت (قریش) تازهمسلمان نبودند، دستور میدادم تا خانهی کعبه را منهدم کنند. آنگاه، حطیم را با کعبه، ملحق میکردم و برای آن، دو دروازه در نظر میگرفتم که یکی به سوی شرق و دیگری به سوی غرب، باز شود. و بدین ترتیب، خانهی کعبه مانند بنای ابراهیم ÷میشد».
از آنجا که کعبه، انیس قلوب مؤمنان و تجلیگاه تاریخ انبیای پیشین است، باید بر همان شکلی که انبیای الهی آنرا به یادگار گذاشته بودند، باقی میماند، اما در پی تجدید بنایی که توسط قریش در دوران جاهلیت صورت گرفت، اموال حلال، آنقدر نبود که کفایت بازسازی کعبه را به صورت کامل بنماید؛ از اینرو قریشیان، تا جایی که بودجه اقتضا میکرد، بازسازی کعبه را ادامه دادند تا اینکه به مرحلهای رسید که رسول اکرم صشاهد آن بود. رسول خدا صعلاقهی وافری به تدارک بودجهای داشت که با آن، کارِ ناتمام قریش را به اتمام برساند، اما به سبب وجود این احتمال و نگرانی که عدهای، این کار را نوعی بیاحترامی و اسائهی ادب نسبت به کعبه تلقی کنند و یا حرمت و هیبت کعبه از قلوب برخی زایل گردد، رسول گرامی اسلام صاز بازسازی کعبه به همان شکلی که ابراهیم ÷بنا نموده بود، صرفنظر کرد [۱۴۰۴].
حسن بن علی سدرسِ آیندهنگری را از قرآن و سنت رسول اکرم صآموخته بود و از اینرو همواره به پیامد کارها و اقدامات خویش میاندیشید. او، به خوبی اهداف و آموزههای شریعت مقدس را درک میکرد و میان رهنمودهای دینی و پدیدههای دوران خویش، تطبیق و ارتباط برقرار میساخت و بدین ترتیب دیدگاهها و اجتهادات منحصر به فردی ارائه میداد که سرانجام به وحدت و همبستگی مسلمانان و نقشآفرینی در عرصهی تمدن انجامید و شوکت و عزت را به آنان بازگرداند. امروزه جامعهی ما شدیداً نیازمند این اندیشهها و قرائتهای عمیق است و باید آنها را در عرصههای مختلف بکار گیرد.
حسن بن علی سیکی از بزرگترین اصول اسلامی را که همان حفظ وحدت و یکپارچگی است، به ما آموزش داد. خداوند متعال، در قرآن کریم، به رعایت این اصل مهم، تأکید بسیار نموده و آن دسته از اهل کتاب را که به این مسأله بیتوجهی کردهاند، مورد سرزنش قرار داده است. رسول گرامی اسلام صنیز در موارد مختلف، این اصل را مورد تأکید قرار داده است [۱۴۰۵].
حسن بن علی سدر سایهی عمل به رهنمودهای هدفمند قرآنی، با تفرقه و اختلاف به مبارزه پرداخت و در راستای وحدت امت اسلامی کوشید. خداوند متعال میفرماید:
﴿ وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ وَٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ كُنتُمۡ أَعۡدَآءٗ فَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِكُمۡ فَأَصۡبَحۡتُم بِنِعۡمَتِهِۦٓ إِخۡوَٰنٗا وَكُنتُمۡ عَلَىٰ شَفَا حُفۡرَةٖ مِّنَ ٱلنَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنۡهَاۗ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمۡ ءَايَٰتِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ١٠٣ وَلۡتَكُن مِّنكُمۡ أُمَّةٞ يَدۡعُونَ إِلَى ٱلۡخَيۡرِ وَيَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ١٠٤ وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ تَفَرَّقُواْ وَٱخۡتَلَفُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَهُمُ ٱلۡبَيِّنَٰتُۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ لَهُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ١٠٥ يَوۡمَ تَبۡيَضُّ وُجُوهٞ وَتَسۡوَدُّ وُجُوهٞۚ فَأَمَّا ٱلَّذِينَ ٱسۡوَدَّتۡ وُجُوهُهُمۡ أَكَفَرۡتُم بَعۡدَ إِيمَٰنِكُمۡ فَذُوقُواْ ٱلۡعَذَابَ بِمَا كُنتُمۡ تَكۡفُرُونَ١٠٦ ﴾[آل عمران: ۱۰۳-۱۰۶]
«و همگی به رشتهی (ناگسستنی قرآن) خدا چنگ بزنید و پراکنده نشوید و نعمت خدا را بر خود، به یاد آورید که چون (برای همدیگر) دشمنانی بودید، خدا، میان دلهایتان (انس و الفت برقرار کرد و آنها را به هم) پیوند داد؛ پس (در پرتو نعمت او، برای هم) برادرانی شدید، و (همچنین شما با بتپرستی و شرکی که داشتید) بر لبهی گودالی از آتش (دوزخ) بودید (و هر آن با فرا رسیدن مرگتان بیم فرو افتادنتان در آن میرفت،) ولی شما را از آن رهانید (و به ساحل ایمان رسانید). خداوند، اینچنین برایتان آیات خود را آشکار میسازد، شاید که هدایت شوید. باید از میان شما گروهی باشند که به سوی نیکی فرا بخوانند و امر به معروف و نهی از منکر نمایند، و آنان، خود، رستگارند. و مانند کسانی نشوید که (با ترک امر به معروف و نهی از منکر) پراکنده شدند و اختلاف ورزیدند؛ (آنهم) پس از آنکه نشانههای روشن (پروردگارشان) به آنان رسید، و ایشان را عذاب بزرگی است. (به یاد آورید) روزی (را که) برخی چهرهها، سفید و بعضی چهرهها، سیاه میگردند. و اما آنان که چهرههایشان، سیاه میگردد، (بدیشان گفته میشود:) آیا بعد از (اذعان به حق و) ایمان (فطری) خود کافر شدهاید؟ پس به سبب کفری که ورزیدهاید، عذاب بچشید!».
[۱۴۰۰] نگا: اعتبار المآلات، ص۱۲۶. [۱۴۰۱] بخاری: (۳۵۲۱). [۱۴۰۲] اعتبار المآلات، ص۱۳۸ـ۱۳۹. [۱۴۰۳] بخاری، (۱۵۸۶). [۱۴۰۴] اعتبار المآلات، ص۱۴۸ـ۱۴۹. [۱۴۰۵] رسالة الألفة بین المسلمین، ابن تیمیه، ص۲۷.
یکی از عوامل و انگیزههایی که موجب شد حسن بن علی سبه صلح روی آورد، هراس و اندوهی بود که پس از شهادت پدرش بر وی چیره گشت. این امر نه تنها موجب حزن و ناراحتی شدید حسن بن علی سگردید، بلکه موجب نابسامانی در جبههی عراق نیز گشت. علی سبناحق به قتل رسید و خوارج به هیچوجه ملاحظهی پیشینه و فضایل والای او در اسلام را ننمودند. علی سخدمات شایانی در جهت منافع اسلام انجام داده و در تمام زندگیاش به ارزشها و کارهایی دست یازیده بود که موجب تحکیم و پیریزی احکام شرعی در سطح دولت و ملت گردید.
آری! علی ساز نشانهها و برهانهای هدایت بود که میان حق و باطل جدایی افکند؛ از اینرو کاملاً طبیعی بود که فقدان چنین شخصیتی، مسلمانان را داغدار نماید. قتل علی س، مصیبت بزرگی بود که بر مسلمانان وارد شد و دلهایشان را اندوهگین و چشمانشان را اشکآلود گردانید. حسن بن علی سبه دنبال به شهادت رسیدن پدرش، اعتماد خویش نسبت به اهل عراق را از دست داد؛ زیرا هرچند پیشتر از افتخار همنشینی با علی مرتضی سبهرهمند شده بودند، اما پس از چندی در پی طمعورزی و فتنههایی که به وجود آمد، گمراه شدند و از راه راست منحرف گشتند. البته در این میان، گروهی، همچون گذشته با صدق و اخلاص، به دین و خلیفهی راحل و بزرگوار خویش وفادار ماندند. به قتل رسیدن علی سضربهای شدید بود که بر پیکرهی خلافت راشده وارد آمد و پس از چندی موجب پایان یافتن آن دوران شکوهمند و پرافتخار گردید.
حسن بن علی سدر شرایطی خلافت را به معاویه سواگذار نمود که بیش از چهل هزار نفر با او بیعت کرده بودند که تا پای جان، به وی وفادار بمانند و از او دفاع کنند؛ این امر، بیانگر آنست که معاویه سشایستگی رهبری و زمامداری را داشته است وگرنه نوهی رسول گرامی اسلام ص، به هیچ عنوان خلافت را به او واگذار نمیکرد بلکه با وی میجنگید [۱۴۰۶]. سیرتنگاران، در فضیلت معاویه س، این صحابی بزرگوار رسولخدا صفضائل زیادی را برشمردهاند که به ذکر چند مورد از آن میپردازیم:
[۱۴۰۶] الناهیة عن طعن امیرالمؤمنین معاویة، ص۵۷.
معاویه سدر جنگ حنین حضور داشت؛ خداوند متعال دربارهی مجاهدان حنین میفرماید:
﴿ ثُمَّ أَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ وَعَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَأَنزَلَ جُنُودٗا لَّمۡ تَرَوۡهَا وَعَذَّبَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْۚ وَذَٰلِكَ جَزَآءُ ٱلۡكَٰفِرِينَ٢٦﴾[التوبة: ۲۶].
«آنگاه خداوند، آرامش خود را نصیب پیغمبرش و مؤمنان گردانید و لشکرهایی (از فرشتگان) را فرو فرستاد که شما، ایشان را نمیدیدید و (پیروز شدید و دشمنان شکست خوردند، و بدینوسیله خداوند ﻷ) کافران را مجازات کرد و این است کیفر کافران (در این جهان و عذاب آخرت نیز به جای خود باقی است)».
معاویه ساز جملهی کسانی بود که در غزوهی حنین حضور داشتند؛ از اینرو آن بزرگوار نیز مشمول فضیلت یاد شده در این آیه میباشد [۱۴۰۷].
[۱۴۰۷] مرویات خلافة معاویة فی تاریخ الطبری، خالد الغیث، ص۲۳.
رسولخدا صبرای معاویه سدعا کرد: «اللهم اجعله هادیاً مهدیاً واهد به» [۱۴۰۸]یعنی: «بارخدایا! معاویه را هدایتگر و رهیاب بگردان و او را سبب هدایت قرار بده». همچنین دعا نمود: «اللهم علّم معاویة الكتاب والحساب وقه العذاب» [۱۴۰۹]یعنی: «خداوندا! معاویه را علم قرآن و حساب بیاموز و وی را از عذاب در امان بدار». باری رسول گرامی اسلام صفرمود: «أَوَّلُ جَیْشٍ مِنْ أُمَّتِی یَغْزُونَ الْبَحْرَ قَدْ أَوْجَبُوا» یعنی: «نخستین لشکر امت من که در دریا میجنگد، بهشت را برای خویش واجب میگرداند». ام حرام لمیگوید: پرسیدم: آیا من هم جزو این لشکر خواهم بود؟ فرمود: «تو نیز درمیان آنان خواهی بود». سپس پیامبر اکرم صفرمود: «أَوَّلُ جَیْشٍ مِنْ أُمَّتِی یَغْزُونَ مَدِینَةَ قَیْصَرَ مَغْفُورٌ لَهُمْ» یعنی: «نخستین لشکر امت من که به شهر (قسطنطنیه) حمله میکند، بخشیده میشود». ام حرام میگوید: پرسیدم: ای رسول خدا! آیا من هم درمیان آنان خواهم بود؟: ای رسولخدا صآیا من هم از جملهی این گروه خواهم بود؟ فرمود: «خیر» [۱۴۱۰]. مهلب [۱۴۱۱]میگوید: «این حدیث، بیانگر فضیلت معاویه سمیباشد؛ چراکه معاویه سنخستین کسی است که در دریا جنگید» [۱۴۱۲].
[۱۴۰۸] صحیح سنن الترمذی، آلبانی (۳/۲۳۶). [۱۴۰۹] موارد الظمآن (۷/۲۴۹). سند این روایت حسن است. [۱۴۱۰] بخاری (۲۹۲۴). [۱۴۱۱] مهلب بن احمد اندلسی، مصنف شرحی بر صحیح بخاری است و در سال ۴۳۵ ه.ق درگذشت. [۱۴۱۲] فتحالباری (۶/۱۲۰).
الف: به ابن عباس سگفتند: معاویه سفقط یک رکعت وتر میگزارد. ابن عباس سفرمود: «کار درستی میکند؛ او فقیه است» [۱۴۱۳].
ب: عبدالله بن مبارک میگوید: «معاویه ساز نظر ما آزموده (و بزرگوار) است. پس هرکس، دیدگاه بدی نسبت به معاویه سداشته باشد، او را به دشمنی با اصحاب سمتهم خواهیم نمود» [۱۴۱۴].
ج: به احمد بن حنبل /گفته شد: خداوند تو را از رحمت کند! نظرت در مورد کسی که معاویه سرا کاتب وحی و خالالمؤمنین (دایی مؤمنان) نمیداند و معتقد است که معاویه سبا زور شمشیر، زمام امور را به دست گرفته، چیست؟ [۱۴۱۵]. ابوعبدالله پاسخ گفت: «این، سخنی گزاف است. باید از کسانی که چنین پنداری دارند، اجتناب نمود و از همنشینی با آنها پرهیز کرد. البته ما، حقیقت کارشان را برای مردم روشن میسازیم» [۱۴۱۶].
د: ابن العربی /در مورد معاویه سمیگوید: معاویه سشخصیتی بودکه همواره مانع از نفوذ دشمنان میشد و بر دشمنان میتاخت و به حمایت از بزرگان برمیخاست و لشکریان و سربازان به رسیدگی میکرد و راهبرد درستی در جریان امور و در تعامل با بندگان خدا داشت [۱۴۱۷]. معاویه سبلندهمت بود و توجه ویژهای به مسایل و مصالح مسلمانان داشت؛ چنانچه در گیر و دار نبرد با علی سدر صفین، پادشاه روم را تهدید نمود. ماجرا از این قرار بود که چون به معاویه سخبر رسید که پادشاه روم، با سپاهی عظیم به مرزهای سرزمین اسلامی نزدیک شده است، [۱۴۱۸]پیکی نزد وی فرستاد و او را تهدید کرد. ابنکثیر در این باره میگوید: «پس از آنکه معاویه سسپاه روم را به وحشت انداخت و آنان را شکست داد، پس از چندی، پادشاه روم با مشاهدهی درگیری معاویه سبا علی س، فرصت را غنیمت شمرد و قصد لشکرکشی به سرزمینهای اسلامی را نمود. زمانی که معاویه ساز تصمیم پادشاه روم، باخبر گردید، نامهای بدین مضمون برایش فرستاد که: «ای ملعون! به خدا سوگند، اگر عقبنشینی نکنی و به دیار خویش بازنگردی، با پسرعمویم(علی س) صلح میکنم، تمام قلمروت را فتح مینمایم و زمین را با تمام وسعتش، بر تو تنگ میگردانم». بدین سان پادشاه روم ترسید و از معاویه سدرخواست آتشبس نمود [۱۴۱۹].
هـ : ابن تیمیه /دربارهی معاویه سمیگوید: بطور متواتر و در روایات فراوانی به ثبوت رسیده که رسولخدا ص، معاویه سرا همچون بسیاری از اصحابش، به امارت و فرماندهی گماشته و معاویه سهمراه رسول اکرم صدر جنگ و جهاد شرکت نموده و کاتب وحی نیز بوده است؛ رسولخدا سهیچگاه بر دستنوشتههای معاویه سدر زمینهی وحی، ایراد نگرفت و همواره به او اعتماد داشت. عمر بن خطاب سنیز شناخت دقیقی از افراد داشت، زمام برخی از سرزمینهای اسلامی را به معاویه سسپرد و هیچگاه معاویه سرا در ادارهی امور، به کمکاری و خیانت متهم نکرد؛ حال آنکه به گواهی رسول خدا ص، خداوند ﻷحق را بر قلب و زبان عمر سجاری ساخته بود [۱۴۲۰].
و: ابن کثیر دربارهی معاویه سمیگوید: مردم در سال ۴۱ هجری با معاویه سبیعت کردند؛ وی، همواره از آن پس به صورت رسمی، ادارهی امور مسلمانان را برعهده داشت تا اینکه جان به جان آفرین تسلیم کرد. در دوران حکومتش، جنگ و جهاد بر ضد کفار، برپا بود و مسلمانان به اعلای کلمةالله میپرداختند. غنایم فراوانی از اطراف و اکناف، به مرکز حکومت اسلامی ارسال میشد و مسلمانان، تحت رهبری معاویه س، با آرامش تمام در سایهی عدل و عدالت و گذشت، زندگی میکردند.
و نیز میگوید: معاویه سشخصی بردبار [۱۴۲۱]، باوقار، عادل، باشهامت، بخشنده و بزرگوار بود و مهتر و سرآمد همگان به شمار میرفت [۱۴۲۲].
همچنین میگوید: رحمت خدا بر معاویه باد؛ او، فردی نیکسیرت و باگذشت بود عیوب دیگران را میپوشاند [۱۴۲۳].
[۱۴۱۳] نگا: فتحالباری (۷/۱۳۰). [۱۴۱۴] مرویات خلافة معاویه، ص۲۸. [۱۴۱۵] همان ص۲۸. [۱۴۱۶] السنة، خلال، تحقیق: عطیه زهرانی (۲/۴۳۴). [۱۴۱۷] العواصم من القواصم (۲۱۰ـ۲۱۱). [۱۴۱۸] مرویات خلافة معاویه ص۳۱. [۱۴۱۹] البدایة والنهایة (۸/۱۱۹). [۱۴۲۰] الفتاوی (۴/۴۷۲) و سیر اعلام النبلاء (۳/۱۲۹). [۱۴۲۱] ابن ابی الدنیا و ابوبکر بن ابی عاصم اختصاصاً پیرامون حلم و بردباری معاویه سکتاب نگاشتهاند. [۱۴۲۲] البدیة والنهایة (۸/۱۱۸). [۱۴۲۳] همان (۸/۱۲۶).
معاویه سبه افتخار روایت حدیث از رسولخدا صنایل گشته است. البته این افتخار، از آن جهت، نصیب معاویه سگردید که وی، پس از فتح مکه کاتب وحی بود و از آنجا که رسول اکرم صداماد وی بهشمار میرفت، همواره همراه آن حضرت صبود؛ از اینرو موفق به روایت ۱۶۳ حدیث از رسول خدا صگردید. از این میان، چهل حدیث را بخاری و مسلم بصورت (متفق علیه) روایت کردهاند. چهار حدیث او را، بخاری، به تنهایی روایت کرده است و پنج حدیثش را هم مسلم به تنهایی روایت نموده است [۱۴۲۴]. رفتار و برخورد معاویه سبا شهروندانش، بهترین روشی بود که یک حاکم یا رهبر، میتواند در برخورد با شهروندانش در پیش بگیرد و همین ویژگی معاویه سبود که سبب محبوبیت او در نزد مردم گردیده بود. رسولخدا صفرموده است: «خیار ائمتكم الذین تحبونهم ویحبونكم وتصلون علیهم ویصلون علیكم وشر أئمتكم الذین تبغضونهم ویبغضونكم وتلعنونهم ویلعنونكم» [۱۴۲۵]یعنی: «بهترین حکام شما، کسانی هستند که شما، آنها را دوست دارید و آنها، شما را دوست دارند و شما، برای آنها دعا میکنید و آنان، برای شما دعا میکنند و بدترین حکام شما، کسانی هستند که شما، آنها را (دوست ندارید) و به آنان بغض میورزید و آنها نسبت به شما بغض میورزند و شما، آنان را نفرین میکنید و ایشان هم شما را نفرین میکنند».
[۱۴۲۴] مرویات خلافة معاویه فی تاریخ الطبری، ص۲۳. [۱۴۲۵] مسلم (۶۵).
سفیان بن لیل میگوید: هنگامی که حسن بن علی سبه کوفه آمد، به او گفتم: ای خوارکنندهی مؤمنان! وی در پاسخ گفت: این سخن را مگو؛ زیرا من، از پدرم شنیدم که فرمود: دیرزمانی نخواهد گذشت که امارت، به دست معاویه سخواهد افتاد. من نیز از این سخن پی بردم که آنچه خداوند مقدر کرده، حتماً روی خواهد داد؛ از اینرو برایم ناخوشایند بود که میان من و او، خون مسلمانان ریخته شود» [۱۴۲۶]. در روایتی آمده که علی سفرمود: امارت معاویه سرا ناپسند ندانید؛ به خدا سوگند که اگر او را از دست بدهید، سرهای مردم، همچون حنظل، [۱۴۲۷]بریده و افکنده خواهد شد [۱۴۲۸]. این سخن علیسبر توانمندی و شایستگی معاویه سدر امارت دلالت دارد؛ چنانچه روشی که وی در گفتگو و مذاکره با حسن بن علی ساختیار کرد، سهم بهسزایی در استقرار صلح و جلوگیری از جنگ و درگیری داشت. هرچند حسن بن علی سنقش اصلی را در ایجاد صلح ایفا نمود، اما بدون تردید شخصیت معاویه سو نیز بلنداندیشی، سعهی صدر و جوانمردیاش، در ایجاد این صلح بیتأثیر نبود. معاویه سهمواره نسبت به حسن بن علی سعرض ادب مینمود و ضمن آنکه او را گرامی میداشت، به ذکر فضایل اهل بیت میپراخت و این، نشانگر آن است که علیرغم نزاعی که رخ داده بود، معاویه سهمچنان حق را بیان میکرد و بدان اذعان مینمود [۱۴۲۹].
احمد بن حنبل /در مسند خویش روایت نموده که معاویه سفرموده است: «رسول اکرم صزبان و لبهای حسن بن علی سرا میمکید؛ همانا خداوند متعال، هیچگاه زبان یا لبی را که رسول خدا ص، آن را مکیده است، عذاب نمیکند» [۱۴۳۰]. معاویه سبا خود، روراست بود و به گناهان خویش، اعتراف مینمود و ضمن آنکه به رحمت و حلم خداوند ﻷامید داشت، از وی طلب آمرزش میکرد. مسور بن مخرمه میگوید: باری نزد معاویه سرفتم؛ معاویه سپرسید: ای مسور! چرا بر ضد حکام خویش طعن و سرزنش نمودی؟ مسور پاسخ داد: این مسأله را مطرح مکن و در مورد آنچه نزد تو آمدهایم، به ما احسان نما. معاویه سفرمود: «باید دلیل بدگویی مرا بگویی». مسور میگوید: آن قدر اصرار کرد که هر چه در مورد او در دل داشتم، بر زبان آوردم؛ معاویه سفرمود: «من، خودم را از گناه بدور نمیدانم، اما آیا تو، آن خدمات و اصلاحاتی را که من در جهت منافع عمومی انجام دادهام، به فراموشی میسپاری و تنها به ذکر عیوب و گناهانم میپردازی؟ من، به گناهان خویش در پیشگاه خداوند، اعتراف میکنم، ولی آیا از خودت گناهانی سر نمیزند که به خاطر آنها از خداوند (و عذاب او) ترس داشته باشی؟» مسور گوید: گفتم: آری. فرمود: «پس چه چیز باعث شده که تو، خویشتن را بیش از من سزاوار آمرزش و مغفرت الهی بدانی؟ به خدا سوگند که اصلاحات و اقدامات اصلاحی من، به مراتب بیش از اقدامات توست و چنانچه میان خدا و غیر خدا مختار میشدم، خداوند را بر غیر او برمی میگزیدم؛ وانگهی من، پیروِ آیینی هستم که در آن، اعمال نیک پذیرفته میگردد و در قبال نیکی، به نیکوکار پاداش داده میشود. مسور میگوید: بدین سان متوجه شدم که معاویه س، مرا مغلوب کرد. عروه میگوید: از آن پس، هرگاه نام معاویه سبه میان میآمد، مسور، برایش دعا میکرد [۱۴۳۱].
اینک به ذکر حکایتی میپردازیم که بیانگر تقوا و خداترسی معاویه سمیباشد. هرگاه در مجلس معاویه سحدیث ابوهریره ساز رسولخدا صروایت میشد که: نخستین کسانی که از امت محمد صدر روز قیامت توسط آتش گداخته، عذاب میشوند، قاریان، انفاقکنندگان و مجاهدان ریاکار هستند، [۱۴۳۲]معاویه سمیگفت: وضعیت اینها، اینچنین است، پس کسانی که هنوز زندهاند، چه وضعیتی خواهند داشت! راوی میگوید: آنگاه معاویه سبهقدری گریست که گمان کردیم هر لحظه ممکن است از شدت گریه، هلاک گردد. و سپس سرش را بالا گرفت و دستی بر صورتش کشید و گفت: چه راست گفتهاند خداوند ﻷو رسولش که:
﴿ مَن كَانَ يُرِيدُ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا وَزِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيۡهِمۡ أَعۡمَٰلَهُمۡ فِيهَا وَهُمۡ فِيهَا لَا يُبۡخَسُونَ١٥ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ لَيۡسَ لَهُمۡ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ إِلَّا ٱلنَّارُۖ وَحَبِطَ مَا صَنَعُواْ فِيهَا وَبَٰطِلٞ مَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ١٦ ﴾[هود: ۱۵-۱۶].
«کسانی که (تنها) خواستار زندگی دنیا و زینت آن باشند (و چشمداشتی به آخرت نداشته باشند، برابر سنت موجود در پیکرهی هستی، پاداش دسترنج و) اعمالشان را در این جهان بدون هیچگونه کم و کاستی، به تمام و کمال میدهیم و هیچ حقی از آنان ضایع نمیگردد. آنان کسانیند که در آخرت بهره و نصیبی جز آتش دوزخ ندارند و آنچه در دنیا انجام میدهند، ضایع و هدر میرود (و بیاجر و پاداش میشود) و کارهایشان پوچ و بیسود میگردد. (هرچند که اعمالشان، بهظاهر انسانی و مردمی و عبادی باشد)» [۱۴۳۳].
شخصیت معاویه سو خدمات ارزندهاش در تاریخ اسلام، یکی از مهمترین عوامل در انعقاد پیمان صلح بود. البته ما ادعا نداریم که معاویه سجزو خلفای راشدین بهشمار میآید؛ خیر، بلکه او، پادشاهی عادل بوده است. معاویه سدر سیاست و علوم اداری، نظامی، اقتصادی و اجتماعی مهارت وافری داشت؛ برای اینکه به این صلاحیتها و شایستگیهای معاویه سپی ببریم، باید با حوصلهی تمام، دوران وی را مورد بررسی قرار دهیم. بدان امید که خداوند متعال، این توفیق را به ما بدهد.
[۱۴۲۶] تاریخ دمشق (۱۲/۱۰۵). [۱۴۲۷] هندوانه وحشی و کوچک بیابانی را گویند که به راحتی از بوته اش جدا میشود. [۱۴۲۸] همان (۱۲/۱۰۵). [۱۴۲۹] النهایة عن طعن امیرامؤمنین معاویة س، ص۵۷. [۱۴۳۰] مسند احمد (۱۶۸۴۸). سند این روایت صحیح است. [۱۴۳۱] سیر اعلام النبلاء (۳/۳۹۲). این حدیث در مباحث بعدی، به تفصیل بیان خواهد شد. [۱۴۳۲] عبارت عربی این حدیث اینگونه است: «یا اباهریرة! اولئك الثلاثة أول خلق الله تسعر بهم النار یوم القیامة». ترمذی و حاکم، این حدیث را روایت کردهاند و آلبانی، این حدیث را صحیح دانسته است. (ش۱۷۱۳). [۱۴۳۳] النهایة فی الفتن والملاحم (۲/۵۲).
شورش خوارج، موجب تضعیف سپاه امیر مؤمنان علی سگردید، همانگونه که جنگهای جمل، صفین و نهروان،نفرت شدیدی نسبت به جنگ، در دل عراقیها ایجاد کرد و موجب رنجش و آزردگی آنان گردید. این وضعیت، در جنگ صفین، شدیدتر بود؛ چراکه در این جنگ، بسیاری از کودکان، یتیم شدند و عدهی زیادی از زنان، بیوه گشتند، اما شرکتکنندگان در جنگ، به مقصود خویش نرسیدند. از اینرو همواره واقعهی صفین، در ذهن و خیال مردم بود و اگر این جنگ، با تدبیر امیر مؤمنان علی سو بسیاری از اصحاب ش، به صلح یا حکمیت خاتمه نمییافت، دایرهی مصیبتش بر جهان اسلام بهاندازهای زیاد میشد که در اذهان نمیگنجید. از اینرو عدهای، با آنکه میدانستند حق با علی ساست و از دل و جان، با او بودند، اما از همراهیاش در عزیمت به شام، خودداری کردند [۱۴۳۴].
از دیگر مشکلاتی که سپاه علی سرا با چالش و آشفتگی روبرو نمود، ظهور فرقهای بود که در مورد علی سآنقدر غلو میکردند که او را تا مقام الوهیت بالا میبردند. در آن گیر و دار به نظر میرسید که این جریان فکری، واکنشی به رویکرد خوارج در مورد علی سبود که او را تکفیر میکردند و از او بیزاری میجستند [۱۴۳۵]. اما ناگفته پیداست که این گروه، از این کار خویش، قصد بدی داشتند و در پی آن بودند که اعتقادات و باورهای فاسد و باطلی را درمیان مسلمانان رواج دهند تا رفتهرفته این اعتقادات، دین آنان را نابود نماید و نه تنها سپاه علی س، بلکه تمام مسلمانان را تضعیف و سپس نابود کند [۱۴۳۶]. علی سبا تمام توان و قدرت، در برابر خوارج ایستادگی کرد؛ البته بخش قابل توجهی از توان سپاهیان علی سصرف رویارویی با خوارج شد. از آن پس جریانهایی بر ضد علی سبه راه افتاد؛ چنانچه خریت بن راشد و به قولی حارث بن راشد که از کارگزاران علی سدر اهواز بود، عدهای از بنیناجیه را با خویش همراه کرد و خواهان کنارهگیری علی ساز خلافت گردید؛ در این شورش، تعداد زیادی، ابن راشد را همراهی کردند. علی سسپاهی به فرماندهی معقل بن قیس ریاحی به جنگِ وی فرستاد. این سپاه، توانست لشکر ابن راشد را شکست دهد و او را به قتل برساند [۱۴۳۷]. شعبی میگوید: پس از حنگ نهروان، اطراف و اکناف علی سرا شورش فرا گرفت؛ بنیناجیه به مخالفت با وی برخاستند؛ ابنحضرمی خود را به بصره رسانید و اهل اهواز، شورش کردند؛ زنهاریان و کسانی که در قبال پرداخت مالیات، تحت حمایت حکومت اسلامی قرار داشتند، به طمع کاهش مالیات، شورش نمودند و کارگزار علی س، سهل بن حنیف را از فارس بیرون راندند [۱۴۳۸]. خلاصه اینکه زمانی که حسن بن علی سزمام امور را به دست گرفت، سپاه عراق، سراسیمه و آشفته بود و اهل کوفه نیز در اقدامات و سیاستهای خویش، مردد و دودل بودند. ابندرید در الـمجتبی میگوید: حسن بن علی سپس از شهادت پدرش برخاست و فرمود: «به خدا سوگند که تردید یا پشیمانی، ما را از اهل شام منصرف نکرد؛ بلکه ما، با صبر و سلامت نفس، با آنها میجنگیدیم، اما ناگهان دشمنی، جای دوستی را گرفت و بیتابی و بیصبری، جایگزین بردباری گردید. شما در صفین، دینتان را در قبال دنیا فروختید و دنیا، جلودار دینتان گشت و جای آن را گرفت. هان! آگاه باشید که ما برای شما همانگونهایم که پیش از این بودیم (و همچنان دلسوز شما هستیم)، البته شما، دیگر آن جایگاه گذشته را نزد ما ندارید. ای مردم! شما، با دو کشتار مواجه گشتید: کشتهشدگانی که در صفین جان باختند و شما بر آنان گریستید، و کشتهشدگان جنگ نهروان که شما، به خونخواهی آنان برخاستید. بدین ترتیب عدهای از بازماندگان، شکست خورده و درمانده بودند و عدهای هم میگریستند و در اندیشهی تلافی و قصاص بهسر میبردند. ای مردم! معاویه سپیشنهادی را مطرح کرده که نه در آن عزت است و نه پیشنهادی عادلانه میباشد، اما اگر دوست دارید کشته شوید، این پیشنهاد را رد میکنیم؛ ولی اگر زندگی را دوست دارید و میخواهید زنده بمانید، این پیشنهاد را میپذیریم». و چون مردم، این پیشنهاد را پذیرفتند، صلح برقرار گردید [۱۴۳۹]. هرچند بنده، در صحت انتساب این خطبه به حسن بن علی سشک دارم، اما این حکایت، بیانگر ویژگی و حالات روحی و روانی حسن بن علی سو یاران اوست که باعث شد هرچه زودتر پیمان صلح، منعقد گردد [۱۴۴۰].
حسن بن علی سدر شکایت از اهل عراق و گلایه از بیمهریها و اهانتهایی که بر وی روا داشتهاند، با صدای بلند میفرمود: به خدا سوگند که معاویه سبرای من، از این افراد که مدعیاند از پیروان و شیعیان من هستند، بهتر است. آنها (اهل عراق) درصدد قتلم برآمدند و اموال مرا به غارت بردند. به خدا سوگند، اگر با معاویه سپیمان و یا عهدنامهای منعقد کنم که به موجب آن، جان و خانوادهام درامان بمانند، برایم بهتر از آنست که به چنین کسانی دل ببندم که) مرا بکشند و خانوادهام را سرگردان و آواره نمایند و حقوقشان را ضایع کنند. به خدا قسم، اگر با معاویه سبه نبرد میپرداختم، همینها، گریبانم را میگرفتند و مرا مجبور میکردند که با وی صلح کنم. به خدا سوگند، اگر در اوج قدرت با معاویه سصلح کنم، بهتر از آن است که کشته یا اسیر شوم یا بر من منت بگذارد و این منت، تا ابد بر بنی هاشم باقی بماند. اگر با معاویه سصلح کنم، بهتر از آن است که چون بر من چیره گردد، همواره بر مردگان و زندگان بنی هاشم منت نهد [۱۴۴۱]اهل کوفه را بارها آزموده و شناختهام؛ من، آنها را قومی یافتم که نمیتوان روی گفتار یا کردارشان، حساب باز کرد؛ چراکه آنان، قومی بیوفایند، هرچند بهظاهر میگویند که دلهایشان با ماست، اما شمشیرهایشان، بر ضد ما از نیام کشیده میشود» [۱۴۴۲].
پس از اینکه اهل کوفه، پدر بزرگوار حسن بن علی سرا به شهادت رساندند، به شخص حسن سنیز حملهور شدند و اموال او را به غارت بردند؛ واقعاً حسن سحق داشت که دیگر به اهل کوفه اعتماد نداشته باشد؛ چنانچه فرمود: «ای اهل عراق! شما سه جنایت علیه من مرتکب شدهاید که هیچگاه آنرا از یاد نخواهم برد. شما، پدرم را کشتید و به من حملهور شدید و اموالم را تاراج کردید»یا فرمود: «ردایم را کشیدید و ربودید» [۱۴۴۳]. به حسن بن علی سگفتند: چرا صلح نمودی؟ فرمود: «از دنیا بیزار شدم و اهل کوفه را نیز مردمی (غیر قابل اعتماد) یافتم که هر کس به آنها اعتماد کرده، شکست خورده است. کوفیان، مردمی هستند که نه در خیر و نیکی، و نه در شر و بدی، ارادهای قاطع ندارند و آنقدرمیان آنان تفرقه و پراکندگی وجود دارد که هیچیک از آنان با دیگری در رأی یا خواستهای موافقت نمیکند. پدرم، با مشکلات شدیدی، از ناحیهی این مردم مواجه شد؛ ای کاش میدانستم که این قوم، کی اصلاح خواهند شد؟» [۱۴۴۴].
البته این گفتهها، عمومیت ندارد؛ چراکه فضایلی پیرامون آمادگی سپاه حسن بن علی سو در رأی آنها، قیس بن سعد خزرجی سو دیگر فرماندهان لشکر حسن بن علی سذکر شده که نشان میدهد حسن بن علی ستوانایی تقویت سپاهش را داشته است.
[۱۴۳۴] خلافة علی بن ابیطالب، عبدالحمید علی، ص۳۴۵. [۱۴۳۵] نظام الخلافة فی الفکر الاسلامی، ص۱۵ـ۱۶ مصطفی حلمی. [۱۴۳۶] خلافة علی بن ابیطالب،ص۳۵۰. [۱۴۳۷] تاریخ طبری (۶/۲۷ـ۴۷). [۱۴۳۸] همان (۶/۵۳). [۱۴۳۹] سیر اعلام النبلاء (۳/۲۶۹). [۱۴۴۰] الدوحة النبویة الشریفة، ص۹۳. [۱۴۴۱] الشیعة واهل البیت ص۳۷۹ به نقل از الاحتجاج طبرسی ص۱۴۸. [۱۴۴۲] همان ص۳۷۶ به نقل از الاحتجاج ص۱۴۸. [۱۴۴۳] الطبقات (۱/۳۲۴) سند روایت حسن میباشد. [۱۴۴۴] الکامل فی التاریخ (۲/۴۴۸).
معاویه ساز همان دوران علی سدر نهان و آشکار و با بکارگیری اسباب و عوامل مختلف، درصدد تضعیف سپاه عراق بود. وی، اختلافات و تنشهای بهوجودآمده در سپاه علی سرا غنیمت شمرد و از آن، بهرهبرداری نمنود. و آنگاه سپاهی را به فرماندهی عمرو بن عاص سبه مصر، گسیل نمود؛ این سپاه، بر مصر چیره گشت و آنرا به سرزمینهای تحت تصرف معاویه سملحق کرد.
میتوان عوامل موفقیت این سپاه را در موارد ذیل برشمرد:
۱- درگیر بودن امیرالمؤمنین علی سبا خوارج
۲- کارگزار امیرالمؤمنین علی سدر مصر، محمد بن ابیبکر بود که زیرکی فرماندهان و کارگزاران پیشین مصر همچون قیس بن سعد بن عبادهی ساعدی انصاری سرا نداشت. وی، با کسانی که به خونخواهی عثمان سبرخاسته بودند، به نبرد پرداخت و از تدبیر و توان سیاسی والایی برخوردار نبود که بتواند همانند والیان گذشته، آنان را شکست دهد.
۳- معاویه سبا آنانکه به خونخواهی عثمان سبرخاسته بودند، همرأی بود و همین، کمک شایانی به وی در زمینهی تسلط بر مصر نمود [۱۴۴۵].
۴- دور بودن مصر از مرکز خلافت علی سو نزدیک بودن آن به شام.
۵- موقعیت طبیعی و جغرافیایی مصر که از طریق صحرای سیناء به شام متصل میشد، موقعیتی استراتژیکی بهشمار میرفت که چون به قلمرو معاویه ساضافه گردید، نیروهای انسانی و اقتصادی ارزشمندی را در اختیار معاویه سنهاد؛ هرچند امیر مؤمنان علی سعدهای را فرستاد که مانع اقدامات معاویه سشوند [۱۴۴۶]. معاویه سکوشید کارگزاران علی سو بزرگان قبایل را به سوی خویش، جذب کند؛ چنانچه تلاش کرد قیس بن سعد سـ یکی از کارگزاران توانمند امیرالمؤمنین علی سدر مصر ـ را به سوی خویش بکشد، اما موفق نشد. البته معاویه ستوانست با ایجاد شبهه و تردید درمیان طرفدران و مستشاران علی س، کاری کند که به عزل قیس بن سعد سانجامید [۱۴۴۷]. عزل قیس س، برای معاویه خیلی سودمند و کارآمد بود. همچنین معاویه سکوشید تا زیاد بن ابیه را که عامل و نمایندهی علی سدر فارس بود، عزل نماید، اما موفق نشد [۱۴۴۸].
معاویه ستوانست بر برخی از بزرگان قبایل و والیان تأثیر بگذارد و آنان را به سوی خویش جذب کند. از سوی دیگر، زمانی که این افراد، تفرقه و اختلاف سپاهیان علی سرا مشاهده نمودند و دیدند که معاویه س، امیری قاطع و سیاستمدار است، بیشتر به سوی او جذب شدند. علی سطی خطابهای به مردم فرمود: «ای مردم! بدانید که بُسر، از جانب معاویه سآمده است؛ البته من، مطمئنم که آنها به علت اتحادی که بر باطل خویش دارند و نیز بدان سبب که از امیرشان اطاعت میکنند و امانتدارند، و نیز از آن جهت که شما، بر خلاف آنان، هرچند حق، با شماست، متفرق شده و اختلاف کردهاید و همچنین از آنجا که در امانت خیانت میکنید و از امیرتان نافرمانی مینمایید، بر شما پیروز خواهند شد. فلانی را برای فلان کار فرستادم، اما دیری نپایید که به قتل وسرکشی پرداخت و با اموالی فراوان به معاویه پیوست. فلانی را نیز (نمایندهی خویش در فلان جا نمودم و) به کاری به او گماشتم، اما او نیز به قتل و سرکشی پرداخت و با اموالی به معاویه پیوست. این مردم آنقدر بیاعتماد شدهام که اگر کاسهای به یکی از آنها به امانت بسپارم، میترسم آن را تصاحب کند و در امانت خیانت نماید. بارخدایا! من، آنها را (با پند و اندرز فراوان) به خشم آوردم و آنان نیز (با بیتوجهی) مرا به خشم آوردند؛ پس مرا از شر ایشان و آنان را از دست من، راحت کن» [۱۴۴۹].
معاویه سپس از شهادت امیر مؤمنان نیز همچنان روابط خویش را با اعیان و سرآمدان عراقی ادامه داد. بدین ترتیب عوامل مختلفی، سبب قوت و اقتدار سپاه معاویه سگردید که از آن جمله میتوان موارد ذیل را برشمرد:
اطاعت و فرمانبرداری سپاهیان معاویه ساز امیرشان.
اتحاد و یکپارچگی اهل شام بر محوریت و رهبری معاویه س.
مهارت و خبرگی معاویه سدر ادارهی امور شام.
دسترسی به منابع مالی فراوان.
هزینه کردن اموال در جهت تحقق اهدافی که معاویه سآنها را به مصلحت امت میدانست.
[۱۴۴۵] الطبقات (۳/۸۳۹) و خلافة علی بن ابیطالب، عبدالحمید ص۳۵۱. سند این روایت صحیح است. [۱۴۴۶] تاریخ خلیفة، ص۱۹۸. سندی برای آن ذکر نشده است. [۱۴۴۷] الاستیعاب (۲/۵۲۵-۵۲۶). [۱۴۴۸] ولاة مصر ص ۴۵-۴۶. [۱۴۴۹] التاریخ الصغیر، بخاری (۱/۱۲۵). این روایت با سندی منقطع نقل گردیده، اما شواهدی آن را تأیید میکند.
در کتابهای تاریخی و منابع معاصر، به شرایطی که هر یک از دو طرف، در پیمان صلح مطرح نمودند، اشاراتی شده است، اما از آنجا که این شرایط، در منابع مختلف، به صورت پراکنده آمده، برخی تلاش کرده اند به جمع و ترتیب این موارد بپردازند. بنده نیز در این راستا کوشیدهام دادههای پراکندهای را که پیرامون صلح و شرایط آن در کتابها و منابع تاریخی ذکر گردیده، گردآوری و جمعبندی نمایم و به شرح آنها بپردازم:
در روایت امام بخاری آمده است که چون حسن بن علی ساز نمایندگان معاویه س(یعنی عبدالرحمن بن سمره و عبدالله بن عامر) در قبال پیمان معاویه سضمانت میخواست، آنها پاسخ میدادند: ما ضمانت میکنیم.
یادآوری این نکته در زمان برقراری صلح که معاویه سباید به کتاب خدا و سنت پیامبر اکرم صو سیرت خلفای راشدین شعمل کند، امری کاملاً طبیعی بود که با اوضاع و احوال آن دوران، همخوانی و سازگاری داشت؛ به عبارتی در آن دوران، یادآوری چنین نکاتی کاملاً عادی بود. بنابراین بنده، با آن دسته از مورخان ـ از جمله استادم دکتر محمد بطاینه ـ که شرط پایبندی به کتاب خدا و سنت پیامبر اکرم صو خلفای راشدین شرا دستاویزی برای ایراد اتهام به معاویه سمیدانند، موافق نیستم؛ چراکه این برداشت، با اینکه این شرط در شرایط صلح گنجانده شده باشد، منافات دارد [۱۴۵۰]. گروهی از دانشمندان علوم اسلامی همچون ابن حجر هیتمی، این شرط را جزو شرایط صلح معاویه و حسن بدانستهاند. چنانچه روایت شده که: ... شایستگی زمامداری امور مسلمانان را دارد و میتواند در ادارهی امور، مطابق کتاب خدا، سنت پیامبر صو روش خلفای راشدین ش، عمل کند [۱۴۵۱]. برخی از کتابهای شیعه نیز، این شرط را آوردهاند و این، بیانگر آنست که حسن بن علی ساحترام فراوانی به ابوبکر، عمر، عثمان و علی سمیگذاشته و آنان را بزرگ و پیشوا میدانسته است؛ چنانچه عمل به سنت و روش خلفای راشدین شرا یکی از شرایط صلح با معاویه سقرار داد [۱۴۵۲]. در نسخهای به جای عبارت «خلفای راشدین»، عبارت «خلفای صالحین» آمده است [۱۴۵۳].
وجود این شرط در پیمان صلح، در واقع، مهر تأییدی بر مرجعیت حکومت معاویه سو روشی است که آن بزرگوار، در حاکمیت خویش اختیار نمود. با مقرر شدن شرط فوق در پیمان صلح معاویه و حسن بن علی ش، میتوان مصادر و منابع قانونگذاری در دوران خلفای راشدین شرا در موارد ذیل برشمرد:
[۱۴۵۰] دراسة فی تاریخ الخلفاء الامویین، ص ۶۸. [۱۴۵۱] الصواعق المحرقة (۲/۳۹۹). [۱۴۵۲] الشیعة واهل البیت ص۵۴. [۱۴۵۳] منتهی الآمال (ج۲/۲۱۲) به نقل از الشیعة وأهل البیت، ص ۵۴.
خداوند متعال میفرماید:
﴿ إِنَّآ أَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ لِتَحۡكُمَ بَيۡنَ ٱلنَّاسِ بِمَآ أَرَىٰكَ ٱللَّهُۚ وَلَا تَكُن لِّلۡخَآئِنِينَ خَصِيمٗا١٠٥ ﴾[النساء: ۱۰۵].
«ما کتاب (قرآن) را بهحق بر تو نازل کردهایم تا (مشعل راه هدایت باشد و با آن) میان مردمان، طبق آنچه خدا، به تو نشان داده است، داوری کن و مدافع خائنان مباش».
قرآن کریم، نخستین مصدر قانونگذاری است که تمام احکام شرعی مربوط به شئون مختلف زندگی را در برمی گیرد. همچنین این کتاب الهی، شامل مبادی و زیرساختهای اساسی و احکام قاطعی است که برای اصلاح تمام مراحل و ابعاد زندگی، کارآیی دارد. قرآن کریم، همهی نیازمندیهای اساسی مسلمانان را بیان نموده است.
دومین مصدر قانونگذاری که اصول قوانین اسلامی، از آن گرفته شده و از طریق آن میتوان به ساختارهای اجرایی احکام قرآن پی برد، سنت نبی اکرم صاست [۱۴۵۴]. خداوند متعال، به پیروی از پیامبرش دستور داده و فرموده است:
﴿ قُلۡ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَۖ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡكَٰفِرِينَ٣٢ ﴾[آل عمران: ۳۲].
«بگو: از خدا و از پیغمبر صاطاعت و فرمانبرداری کنید، و اگر سرپیچی کنند، (ایشان به خدا و پیامبر صایمان ندارند و کافرند؛ و) خداوند، کافران را دوست نمیدارد».
خداوند ﻷ مخالفت با دستورات نبی اکرم صرا خطرناک دانسته و فرموده است:
﴿ فَلۡيَحۡذَرِ ٱلَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنۡ أَمۡرِهِۦٓ أَن تُصِيبَهُمۡ فِتۡنَةٌ أَوۡ يُصِيبَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴾[النور: ۶۳].
«آنان که با دستور پیامبر، مخالفت میکنند، باید از این بترسند که بلایی، گریبانگیرشان گردد یا عذابی دردناک، به ایشان برسد».
خداوند متعال، از مؤمنان در برابر دستورات و قضاوتهای پیامبر خویش سلب اختیار نموده است؛ چنانچه میفرماید:
﴿ وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡ﴾[الأحزاب: ۳۶].
«هیچ مرد و زن مؤمنی، در کاری که خدا و پیغمبرش داوری کرده (و آن را مقرر نموده) باشند، اختیاری از خود، در آن ندارند (و ارادهی ایشان باید تابع ارادهی خدا و رسول صباشد)».
الله ﻷ به مؤمنان دستور داده که هنگام نزاع و اختلاف، به سنت رسول خدا صمراجعه کنند؛ چنانچه میفرماید:
﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ﴾[النساء: ۵۹].
«و اگر در چیزی اختلاف داشتید،آن را به خدا (با عرضهی به قرآن) و پیغمبرش (با رجوع به سنت نبوی) برگردانید».
خدای متعال، مراجعه به سنت رسول اکرم صدر موارد اختلافی، جزو لوازم ایمان برشمرده و فرموده است:
﴿ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ﴾[النساء: ۵۹].
«و اگر در چیزی اختلاف داشتید، آن را به خدا (با عرضهی به قرآن) و پیغمبرش (با رجوع به سنت نبوی) برگردانید (تا در پرتو قرآن و سنت، حکم آن را بدانید. چراکه خدا قرآن را نازل کرده و پیغمبرص آن را بیان و روشن نموده است. باید چنین عمل کنید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید».
سنت رسول خدا ص، از مهمترین مصادر تشریع در دوران خلفای راشدین شبود.
در دوران خلفای راشدین ش، حکومت بهطور کامل در خدمت شریعت قرار داشت و سیادت و رهبری، از آنِ شریعت مقدس بود. در این عصر، قانون و احکام اسلامی، فراتر از هر قانون و حکمی بود و حکومت در چارچوب شریعت اسلام قرار داشت؛ چراکه تمامی ارگانها و نهادهای حکومتی، در خدمت اسلام بود و حاکم نیز آنچنان به احکام اسلامی پایبندی میکرد که نه در اجرای احکام شرعی کوتاهی مینمود و نه میتوانست حکمی بر خلاف احکام دینی صادر نماید [۱۴۵۵]. در دوران خلفای راشدین و بهطور کلی در جامعهی صحابه ش، دین و شریعت الهی، فراتر از همه بود؛ چنانچه همگان، اعم از حاکم و رعیت، بیچون و چرا در برابر دین و احکام دینی، تسلیم بودند. بر همین اساس بود که ابوبکر صدیق سدرمیان مردم اعلان نمود: «اگر نیک و درست عمل کردم، یاریم دهید و اگر بد و نادرست رفتار نمودم، اصلاحم کنید» [۱۴۵۶].
[۱۴۵۴] فقه التمکین فی القرآن الکریم ، صلابی، ص ۴۳۲. [۱۴۵۵] نظام الحکم فی الاسلام، ص۲۲۷. [۱۴۵۶] البدایة والنهایة (۶/۳۰۶).
چنانچه در صفحات قبل، متذکر شدیم حسن بن علی سدرسها، آموزهها و تجربههای زیادی از ابوبکر صدیق، عمر فاروق، عثمان ذی النورین و نیز از پدر بزرگوارش علی مرتضی سآموخت و دوران این بزرگواران را سرلوحهی کار خویش قرار داده. از آنجا که دوران خلفای راشدین شمتصل به دوران پیامبر اکرم صبود، از اهمیت شایانی برخوردار است.
رویکرد خلفای راشدین شدر پایبندی به دستورات قرآن و رهنمودهای نبوی و همچنین اجرای نصوص و مفاهیم تبیین شده توسط پیامبر اکرم صو التزام به آن، دوران خلافت را در امتداد عصر نبوی قرار داد. البته در دورهی خلفای راشدین شبر پایهی شورا و مشورت، اجتهادهای نوینی پیرامون مسایل مختلف صورت گرفت که دولت و امت اسلامی، در ابعاد گوناگون از آن بهره جستند. برای اهمیت این دوران، همین بس که رسول اکرم صفرموده است: «علیكم بسنتی وسنة خلفاء الراشدین الـمهدیین من بعدی» [۱۴۵۷]. یعنی: «بر شماست که به سنت من و سنت خلفای راشدین پس از من چنگ بزنید».
همچنین فرموده است: «اقتدوا بالَّذَیْنِ من بعدی: أبوبكر و عمر» [۱۴۵۸]. یعنی: «به دو نفری که پس از من هستند، اقتدا کنید: ابوبکر و عمر».
[۱۴۵۷] ابوداود (۴/۲۰۱) و ترمذی (۵/۴۴). ترمذی این حدیث را حسن صحیح دانسته است. [۱۴۵۸] صحیح سنن الترمذی از آلبانی /(۳/۲۰۰)
الف: خلفای راشدین شدر تمامی احکامی که صادر میکردند و همچنین در امور دولتی و پرداختن به مسایل نوپدیدار و رفع مشکلات مربوط به آن، اصول و آموزههای اسلام و شورای مسلمانان را مدنظر قرار میدادند.
ب: هیچیک از خلفای راشدین شاز ابوبکر سگرفته تا علی س، خود و خلیفهی پس از خویش را بر مردم تحمیل نکرده است؛ بلکه خلیفه و زمامدار امور مسلمانان، توسط شورای مسلمانان انتخاب میشد. البته این شورا، راهکارها و اَشکال متعددی را برای انتخاب خلیفه، در پیش میگرفت. و این، بیانگر آن است که دین مبین اسلام، راهکار و روش مشخصی برای تعیین خلیفه معین نکرده، بلکه این اختیار را به مسلمانان داده که با پایبندی به اصل شورا، خلیفهی مورد نظر خود را تعیین کنند.
ج: پس از انتخاب خلیفه توسط شورای مسلمانان، دیگر هیچ اعتراض یا مخالفتی توجیهپذیر نیست و باید با خلیفه و کاردار مسلمانان، بهصورت عمومی، بیعت شود. بدینسان رأی اکثریت مردم، مورد توجه میگردد. پس از بیعت عمومی با خلیفهی مورد انتخاب شورای مسلمانان، تنها در صورتی امکان نقض بیعت، وجود دارد که خلیفه، از دین برگردد و یا مرتکب کفر آشکاری شود.
د: امت اسلامی، باید در تمام امور اقتصادی، سیاسی، حکومتی، نظامی و... بر خلیفه نظارت نماید و خلیفه نیز باید پاسخگو باشد. البته نظارت باید در چارچوب و محدودهی مورد تأیید اسلام انجام شود، و این امر تنها از طریق صاحبنظران و خبرگان و سرآمدان جامعهی اسلامی، قابل اجرا میباشد. از اینرو به راه انداختن آشوب عمومی، جایز نیست؛ زیرا این کار، به بروز فتنه و انتشار شایعاتی میانجامد که جامعهی اسلامی را با مشکلات و چالشهایی جدی، روبرو مینماید؛ چنانچه مسلمانان، در فتنهی قتل عثمان ساین رویهی نادرست را تجربه کردند [۱۴۵۹]. حق نظارت همگانی بر عملکرد حاکم، برگرفته از سخنان و رویکرد خلفای راشدین شاست؛ به عبارتی بر اساس شیوهی حکمرانی خلفای راشدین شمیتوان به وجود اصل نظارت همگانی بر عملکرد حکومت، پی برد. و اینک فرازی از سخنان خلفای راشدین شدر این باره:
ابوبکر صدیق س: «اگر نیک و درست عمل کردم، مرا یاری کنید و اگر بد و نادرست رفتار نمودم، اصلاحم نمایید» [۱۴۶۰].
عمر فاروق س: «محبوبترین مردم، نزد من کسی است که عیوب مرا به من متذکر شود» [۱۴۶۱]. و نیز فرموده است: «از آن میترسم که خطایی از من سر زند، اما هیچیک از شما جرأت نکند به من تذکر دهد» [۱۴۶۲].
عثمان س: «اگر در کتاب خدا آیهای یافتید که بر اساس آن، باید مرا در قید و بند نمایید، پس حتماً این کار را انجام دهید» [۱۴۶۳]. (کنایه از این است که عثمان سخود را در برابر احکام قرآن تسلیم محض میدانست).
علی س: «این، حق شماست (که خود، زمام امورتان را به هر کس که بخواهید، بسپارید) و هیچکس در آن حقی ندارد مگر اینکه خودتان، او را زمامدار خویش قرار دهید. من نیز بدون (خواست و پشتوانهی) شما هیچ ولایتی بر شما ندارم» [۱۴۶۴].
در دوران خلفای راشدین ش همه، اتفاق نظر داشتند که نظارت بر حاکم، حق امت اسلامی است و شهروندان، میتوانند عملکرد رییس حکومت را نقد کنند و هیچکس، این موضوع را رد نکرده است [۱۴۶۵]. این اتفاق نظر، بیانگر آن است که آنها فهم و قرائت صحیحی از کتاب خدا داشتند و روش صحیح و درستی در تعامل با سنت پیامبر اکرم صدر پیش گرفته بودند [۱۴۶۶].
هـ: خلیفه و زمامدار امور مسلمانان، باید اقدامات لازم را برای حل مسایلی که نصی پیرامون آن نیامده، بر اساس مصالح مرسله و در چارچوب شورا انجام دهد تا حکمی که صادر میکند در جهت مصالح عمومی امت اسلامی و مناسب حالِ آنان باشد. چنانچه ابوبکر صدیق سدربارهی جمعآوری قرآن، و عمر فاروق سدر مورد زمینهای سواد [۱۴۶۷]و همچنین پیرامون نهادهای اجرایی و اداری مانند ایجاد دیوان مالیات و دیوان مربوط به سربازان و امور نظامی، چنین رویکردی داشتند و عثمان سنیز در مورد جمعآوری مصاحف قرآنی و ارسال یک نسخهی هماهنگ و واحد به بلاد اسلامی، به همین شکل، عمل کرد.
و: وجود اختلاف، میان علما و دانشمندان امت اسلامی، امری طبیعی است. بهطور قطع اختلاف اندیشه، به اختلاف نظرات و دیدگاهها میانجامد؛ چنانچه در سقیفهی بنیساعده پیرامون انتخاب جانشین پیامبر ص، و پس از تعیین خلیفه، در مورد جمعآوری قرآن و رویارویی با مرتدان، چنین اختلافاتی بروز کرد، اما امت اسلامی و در رأس آنان دانشمندان امت، موظفند در اوج اختلافاتی که با هم دارند، برادری، خیرخواهی و مصالح جامعهی اسلامی را مدنظر قرار دهند؛ زیرا در غیر این صورت، امت اسلامی با چالشها و مشکلاتی جدی روبرو میگردد. بدیهی است در چنین مواقعی باید برای حل و فصل اختلافات، به کتاب خدا و سنت پیامبر اکرم صرجوع نمود [۱۴۶۸].
ز: خلاصه اینکه در نظام سیاسی و اداری خلافت راشده، مرجع و منبع اصلی (که فراتر از هر شخص یا قانونی است)، کتاب خدا و سنت پیامبر اکرم صمیباشد و احکام و قوانینی که در آن به تصویب میرسد، منطبق با احکام شرعی است که ریشهای آسمانی دارد. حاکم در نظام سیاسی خلافت راشده، تحمیلی نیست و باید منتخبِ مردم و شورای مسلمانان باشد و هر کس، به عنوان حاکم انتخاب گردد، همچون سایر کارمندان دولت و شهروندان است و برایش از بیتالمال، مستمری و حقوقی همسان حقوق دیگران تعیین میشود و نمیتواند در بیتالمال برای منافع شخصی، دخل و تصرفی نماید. همچنین در این سیستم سیاسی، نظام شورا، فراگیر و همهجانبه است تا به وسیلهی آن، میان آحاد جامعهی اسلامی، هماهنگی و انسجام صورت گیرد. امت اسلامی در این نظام در تمامی صحنهها حضور فعال و حق مشارکت دارند. از لحاظ اجتماعی نیز نظام مزبور از ویژگیهای خاصی برخوردار است؛ چنانچه نظام اجتماعی خلفای راشدین شمبتنی بر ایمان بود و مانع انجام برخی امور در حیطهی تحت سلطهی خویش میشد و با نژادپرستی مبارزه میکرد. این نظام در خدمت یکایک مسلمانان، و مدافع حقوق بشر بود و ضمن حمایت از حدود و موازی حکومت اسلامی، توجه ویژهای به حفظ وحدت داشت. در نظام اسلامی، همه اعم از حاکم و تودهی مردم، در قبال فرهنگ و تمدن اسلامی مسؤولند. آنچه بیان شد، مهمترین مفاهیم و زیرساختهای خلافت اسلامی است که سرلوحه و الگوی نیکی برای همهی حکومتها در تمام ادوار میباشد. مسلمانان از این نظام حکومتی با عنوان «خلافت راشده» یاد میکنند؛ زیرا این دورهی حکومتی کاملاً متفاوت و متمایز از سایر سیستمهای حکومتی است [۱۴۶۹]. به همین سبب حسن بن علی سدر پیمان صلح، این شرط را مطرح کرد که معاویه سدر ساختار حکومتی خویش، مطابق کتاب خدا و سنت پیامبر اکرم صو سیرت و روش خلفای راشدین شعمل نماید.
[۱۴۵۹] الخلفاء الراشدون أعمال وأحداث، امین القضاة ص ۱۳. [۱۴۶۰] البدایة والنهایة (۶/۳۰۶). [۱۴۶۱] البدایة والنهایة (۶/۳۰۵). [۱۴۶۲] الشیخان ابوبکر و عمر، ص۲۳۱. [۱۴۶۳] همان ص۲۳۱ و نظام الحکم فی عهد الخلفاء الراشدین ص ۱۹۸. [۱۴۶۴] مسند احمد (۵۲۴). سند این روایت به عثمان سمیرسد. [۱۴۶۵] تاریخ طبری (۵/۴۴۴ و ۴۵۷). [۱۴۶۶] الدولة والسیادة فی الفقه الاسلامی، فتحی عبدالکریم ص ۳۷۸. [۱۴۶۷] سواد، ناحیهای از عراق است که مسلمانان در دوران عمر فاروق سفتح کردند؛ این ناحیه سرسبز و حاصلخیز، از نخل و گیاهان دیگر پوشیده شده بود و از شدت سبز بودن سیاه بهنظر میرسید. (مترجم) [۱۴۶۸] علی بن ابیطالب، صلابی (۱/۳۴۵). [۱۴۶۹] الذاکرة التاریخیة للأمة، قاسم محمد ص۷۰.
معاویه س، عبدالرحمن بن سمره و عبدالله بن عامر بن کریز را برای گفتگوهای صلح، نزد حسن بن علی سفرستاد و به آندو دستور داد که اموالی را به حسن سپیشنهاد کنند و هر چه خواست به او بدهند. حسن سخطاب به فرستادگان معاویه سفرمود: ما فرزندان عبدالمطلب پیش از این نیز چنین مالهایی را تجربه کردهایم. و اینک این امت، در معرض قتل و خونریزی قرار گرفته است [۱۴۷۰]. آندو گفتند: معاویه از تو درخواست صلح کرده و در قبال آن، چنین و چنان خواهد کرد. حسن سگفت: چه کسی ضمانت خواهد کرد که معاویه سبه پیمانش وفا کند؟ [۱۴۷۱]گفتند: ما، ضمانت میکنیم [۱۴۷۲].
حسن سدربارهی اموالی سخن میگفت که معاویه سپیش از آن به تعدادی از بنیعبدالمطلب ـ غیر از حسن سـ داده بود؛ قصد حسن س، این بود که معاویه ساین اموال را مطالبه نکند [۱۴۷۳]. ابن اعثم میگوید: حسن سگفت: این اموال، جزو داراییهای شخصیِ معاویه نیست و حق ندارد فیء مسلمانان را برای من، شرط قرار دهد [۱۴۷۴]. ابوجعفر طبری به روایت ابوعوانه بن حکم آورده است: مردم بصره، مانع تسلیم مالیات دارابگرد به حسن سشدند و گفتند: فیء (و درآمد و منافع آن سرزمین) از آنِ ماست [۱۴۷۵].
جمعآوری مالیات، جزو مهمترین اقدامات هر دولتی میباشد و چنانچه پیداست میان حسن سو مردم بصره، هیچ رابطهای در این زمینه وجود نداشته است، اما روایت مذکور، بیانگر این است که مالیات دارابگرد، جزو اموالی که به حسن ستقدیم شد، نبوده است [۱۴۷۶].
روایت شده که حسن بن علی به معاویه سفرمود: «من بدهکارم». معاویه سنیز از بیتالمال، چهارصدهزار درهم یا بیشتر، برای حسن سارسال کرد [۱۴۷۷]. ابن عساکر روایت نموده که معاویه ساز بیتالمال اموالی را برای حسن بن علی سمیفرستاد تا بدهیهای خویش را بپردازد و به وعدههایی که به مردم داده بود، وفا نماید و نیازهای خانوادهی خود و پدرش را برآورده سازد [۱۴۷۸].
برخی از مورخان نقل کردهاند که حسن بن علی سپنج میلیون درهم از بیتالمال را نزد خویش نگه میداشت تا آنها را میان سربازان و رزمندگانی که همراهش بودند، تقسیم نماید و از این پول، مقداری هم برای خانواده و یارانش نیز باقی میماند [۱۴۷۹]. بدونتردید توزیع اموال درمیان سربازان و رزمندگان حسن سآنان را آرام میکرد و کمک شایانی به رفع بحران مینمود.
بنده، درمیان روایات مذکور، روایت بخاری را ترجیح میدهم، اما روایاتی که حکایت از آن دارند که معاویه سسالانه یک میلیون درهم برای حسن سو دو میلیون درهم برای حسین سمقرر کرده و همچنین بنیهاشم را در مستمری و حقوق بر بنیعبدشمس ترجیح میداده است، [۱۴۸۰]با تمام تأویلات و تفسیرهایی که پیرامون این روایات ارائه شده، غیرقابل اعتماد و غیرقابل قبول است؛ زیرا از این روایات، چنین به نظر میرسد که گویا حسن س، خلافت را به معاویه سفروخته و مصالح شخصی خویش را بر مصالح امت اسلامی ترجیح داده است! [۱۴۸۱]البته برقرار شدن مستمری برای حسن سامری کاملاً عادی و بلکه حق وی بوده تا همچون سایر مسلمانان از حقوق و مزایای اعطایی از سوی حکومت، برخوردار گردد؛ یادآوری این نکته نیز ضروری که اگر حقوق و مستمری حسن ساز حقوق سایر مسلمانان بیشتر بوده، باز هم اشکالی بر آن، وارد نیست، اما بدون شک این مقدار، به ۰۱/۰ مبلغی که در روایات بدان اشاره شده، هم نمیرسیده است [۱۴۸۲].
[۱۴۷۰] فتحالباری (۱۳/۶۹-۷۰). [۱۴۷۱] همان (۱۳/۷۰). [۱۴۷۲] همان (۱۳/۷۰). [۱۴۷۳] دراسة فی تاریخ الخلفاء الأمویین (۶۴). [۱۴۷۴] الفتوح (۳/۲۹۳). [۱۴۷۵] تاریخ طبری (۵/۱۶۵). [۱۴۷۶] دراسة فی تاریخ الخلفاءالامویین ص۶۴. [۱۴۷۷] تاریخ الاسلام، عهد معاویه ص۷. [۱۴۷۸] تاریخ دمشق (۱۴/۹۰). [۱۴۷۹] فی التاریخ الاسلامی، شوقی ابوخلیل ص۲۶۸. [۱۴۸۰] الأخبار الطوال ص۲۱۸. [۱۴۸۱] دراسة فی تاریخ الخلفاء الامویین ص۶۳. [۱۴۸۲] همان.
صلحی که میان دوطرف منعقد شد، حاوی این شرط بود که بایستی همهی مردم، از امنیت کامل برخوردار باشند. در روایت بخاری بدین نکته اشاره شده که نمایندگان معاویه سدر جریان مذاکرات صلح با حسن مجتبی سضمانت کردند که امت اسلامی به خاطر قتال و خونریزیهایی که بدان دچار شده بودند، مورد بخشش قرار گیرند [۱۴۸۳]. روایتی از زهری حاکی از آن است که عبیدالله بن عباس سکه فرماندهی لشکر حسن سرا بر عهده داشت، پس از آنکه به تصمیم حسن سبرای صلح با معاویه سپی برد، پیکی را نزد معاویه سفرستاد و از وی امان خواست و درخواست نمود که اموالی را که پیشتر تصرف کرده، از او بازپس نگیرند؛ سپس شب هنگام به سوی گروه معاویه سرفت و به آنان پیوست. آنگاه قیس بن سعد سفرماندهی لشکر را برعهده گرفت و با سپاهیان، پیمان بست که تا گرفتن ضمانت جانی و مالی برای هواداران علی س، با معاویه سبجنگد [۱۴۸۴].
یکی از خاورشناسان به نام «فلهوزن» کوشیده است تا این تهمت باطل را به عبدالله بن عباس سنسبت دهد. وی گوید: فرماندهی لشکر مزبور عبدالله بن عباس بوده است؛ زیرا در برخی نسخههای خطی تاریخ طبری، به جای «عبیدالله»، «عبدالله» آمده و این اختلاف، اشتباه چاپی یا نگارشی نیست؛ بلکه از آنجا که برخی از راویان، خواستهاند این ننگ و عار به جدّ عباسیان یعنی عبدالله بن عباس( س)، نسبت داده نشود، واژهی «عبیدالله» را جایگزین واژهی «عبدالله» نمودند. زیرا این راویان هیچ انگیزهای برای دفاع از عبیدالله بن عباس که برادر عبدالله ساست، نداشتند [۱۴۸۵]. اما واقعیت، این است که فرماندهی لشکر، شخص حسن بن علی سبوده و قیس بن سعد سبه عنوان جلودار لشکر، سپاه پیشاهنگ را فرماندهی میکرده است. بنابراین عبدالله بن عباس یا عبیدالله بن عباس شدر این زمینه نقشی نداشتهاند [۱۴۸۶]. البته در پارهای از روایات ضعیف و غیرقابل اعتماد، به نام آن دو اشاره شده است. مورخانی چون دینوری، [۱۴۸۷]ابن حجر [۱۴۸۸]و ابن اعثم، [۱۴۸۹]معتقدند که دو رکن اصلی لشکر حسن س، شخص وی و قیس بن سعد بودهاند. اینها، نامی از عبدالله بن عباس و عبیدالله بن عباس شبه عنوان فرماندهان لشکر حسن سبه میان نیاوردهاند [۱۴۹۰].
ادعای «فلهوزن» با روایتی که زیاد بن عبدالله بکائی از عوانة بن حکم که به حمایت از عباسیان متهم نیست، در تعارض است؛ چنانچه عوانة گوید: عبیدالله بن عباس س، والی (کارگزار) علی سدر یمن بود و چون به او خبر رسید که بسر بن ارطاة به سوی یمن حرکت کرده، عبیدالله بن عبدالمدائن حارثی را به نمایندگی از خویش بر یمن گماشت و خود به کوفه، نزد علی سگریخت. این واقعه در سال ۴۰ هجری قمری به وقوع پیوست و علی سلشکری را در پی لشکر بسر بن ارطاة گسیل داشت و در همین سال هم، آن بزرگوار علی سبه شهادت رسید. بدین ترتیب در واقعهی مذکور هیچ اشارهای به این نشده که عبیدالله بن عباس سکوفه را به قصد یمن ترک گفته باشد [۱۴۹۱]. به هرحال به فرض اینکه فرماندهی لشکر حسن س، عبیدالله یا عبدالله بن عباس سبوده، باز هم این ادعا که لشکر حسن بن علی سبه معاویه پیوسته و از وی امان خواسته است، صحت ندارد؛ چراکه لشکر حسن س، لشکری قوی و توانمند بوده است. در روایت بخاری نیز به این ویژگیهای سپاه حسن ساشاره شده است. حسن بن علی سخود، فرماندهی لشکر بود و میان او و نمایندگان معاویه سگفتگوهایی صورت گرفت و سرانجام حسن ستوانست برای پیروان و طرفدارن خویش و نیز برای بنیعباس و بنیعبدالمطلب امان بگیرد. حسن سشخصاً به فرماندهان خویش خبر داد که از خلافت کنارهگیری کرده و آن را به معاویه سسپرده است؛ آنگاه از فرماندهان لشکرش خواست که آنان نیز به پیروی از او و جماعت مسلمانان، با معاویه سبیعت کنند. قیس بن سعد سنیز با افراد تحت فرمانش، از جنگ و کارزار دست کشید و همگام با جماعت مسلمانان، با معاویه سبیعت کرد [۱۴۹۲]. شایان ذکر است در روایت زهری تنها از قیس سیاد شده و از حسن سو فرزندان عباس یعنی عبدالله و عبیدالله نامی به میان نیامده است [۱۴۹۳].
حسن بن علی س، انعقاد صلح با معاویه سرا مشروط به این کرد که هیچیک از مردم مدینه، حجاز و عراق مورد بازجویی و تحت تعقیب قرار نگیرد [۱۴۹۴]. بر اساس همین شرط بود که معاویه از خونخواهی عثمان سدست برداشت [۱۴۹۵]. بر اساس این توافق، دیگر معاویه سهیچکس را به خاطر آنچه در دوران علی سبه وقوع پیوسته بود، مورد مؤاخذه و بازخواست قرار نمیداد؛ این توافقنامه، از آن جهت حایز اهمیت بود که به موجب آن، تمامی پروندههای قبلی، مختومه اعلام گردید [۱۴۹۶].
به موجب قرارداد صلح، عفو عمومی اعلام شد و بدین ترتیب، با صلحی که حسن بن علی سبرنامهریزی کرد، مسلمانان، باری دیگر با هم الفت گرفتند و در سایهی عفو و احسان، آرامش یافتند. این صلح که حسن بن علی سبا رضایت و اطمینان خاطر، آن را پذیرفت، اقدام بزرگی بود که به وحدت و همبستگی امت اسلامی انجامید و امنیت جانی و مالی مسلمانان را در دوران معاویه ستأمین کرد.
[۱۴۸۳] نگا: بخاری، کتاب الصلح، (۲/۹۶۳). [۱۴۸۴] تاریخ طبری (۵/۱۶۳-۱۶۴). [۱۴۸۵] تاریخالدولة العربیة ص۱۰۳-۱۰۶. [۱۴۸۶] تاریخ طبری (۵/۱۵۹-۱۶۰). [۱۴۸۷] أخبار الطوال ص۲۱۷. [۱۴۸۸] المطالب العلیة (۴/۳۱۸-۳۱۹). [۱۴۸۹] الفتوح (۳/۲۸۹). [۱۴۹۰] دراسة فی تاریخ الخلفاء الامویین ص۶۶. [۱۴۹۱] تاریخ طبری (۵/۱۳۹-۱۴۰) و دراسة فی تاریخ الخلفاء الامویین ص۶۶. [۱۴۹۲] دراسة فی تاریخ الخلفاء الامویین ص۶۷. [۱۴۹۳] همان. [۱۴۹۴] التبیین فی انساب القرشیین ص۱۲۷. [۱۴۹۵] الخلفاء الراشدون، نجار ص۴۸۲. [۱۴۹۶] الدور السیاسی للصفوة فی صدرالاسلام ص۳۴۱.
گفته شده یکی از شرایط صلح حسن بن علی با معاویه ش، این بود که پس از معاویه س، حسن بن علی سزمام امور را بهدست گیرد [۱۴۹۷]و معاویه سنیز قول داد که چنانچه زمانی توان رهبری مسلمانان را نداشته باشد، زمام امور را به حسن سبسپارد [۱۴۹۸]. ابن اعثم، از حسن بن علی سروایت کرده که فرموده است: «من، هیچ علاقهای به این ندارم که زمام امور را به دست گیرم و گرنه هرگز با معاویه سصلح نمیکردم» [۱۴۹۹].
ابن حجر هیتمی میگوید: در پیمان صلح، قرار بر آن شد که جانشین معاویه س، توسط شورای مسلمانان تعیین گردد [۱۵۰۰].
با اندکی تأمل و درنگ در روایاتی که نشان میدهد حسن بن علی س، خواهان جانشینی و خلافت پس از معاویه سبوده، پی میبریم که این روایات، با جوانمردی و عزت نفس حسن بن علی سدر تعارض قرار دارد. چگونه ممکن است شخصیتی که خود، به منظور جلوگیری از کشتار مسلمانان و به خاطر رضای خداوند متعال، از خلافت کنارهگیری میکند، به دنیاطلبی روی آورد و برای به دست گرفتن زمام امور تلاش نماید؟! نادرستی این پندار، از این روایت جبیر بن نفیر نمایانتر میگردد که گوید: به حسن بن علی سگفتم: ای حسن! مردم گمان میکنند که تو دوست داری به خلافت برسی. حسن بن علی سفرمود: «مهتران عرب تحت فرمان و در اختیارم بودند و اگر به آنها دستور جنگ میدادم، در کنار من میجنگیدند و اگر صلح میکردم،آنها نیز صلح مینمودند، اما من، با وجود آنکه چنین موقعیتی داشتم، تنها برای رضای خداوند ﻷاز خلافت کنارهگیری نمودم» [۱۵۰۱].
باید توجه داشت که هیچیک از اصحاب یا فرزندان صحابه شهنگام بیعت با یزید، به چنین چیزی استناد نکرده است؛ حال آنکه اگر در قرارداد صلح، چنین شرطی مقرر میگردید، حداقل حسین بن علی سدر توجیه عدم بیعتش با یزید، به این شرط استناد میکرد، اما چنانچه پیداست در آن زمان، حسین ساز چنین شرطی، هیچ ذکری به میان نیاورد؛ و این، بیانگر آن است که روایات مزبور صحت ندارد. همچنین اگر در قرارداد صلح، این شرط وجود داشت که حسن بن علی سولیعهد معاویه سمیباشد، بایستی حسن س، از نزدیکان معاویه سمیبود و یا حداقل، ادارهی یکی از مناطق را در دوران معاویه سبرعهده میگرفت، نه اینکه به مدینه برود و از کارهای حکومتی کنارهگیری نماید. البته این نکته نیز درخورِ توجه است که در فضای اجتماعی و سیاسی آن دوران، حاکم اسلامی، توسط شورای مسلمانان انتخاب میشده است.
در برخی از کتابهای تاریخی آمده است که یکی از شرایط حسن بن علی سدر پیمان صلح، این بود که معاویه اجازه ندهد که کسی به علی سدشنام دهد. دکتر محمد بطاینه میگوید: «میان حسن و معاویه بچنین بحثی صورت نگرفته است» [۱۵۰۲].
شیعیان، معاویه سرا متهم کردهاند که وی، مردم را به دشنام و نفرین علی سوادار میکرد و در زمان او، بر منبرها، علی سرا مورد نفرین و دشنام قرار میدادند. این ادعا، هیچ پایه و اساسی ندارد، ولی متأسفانه بسیاری از محققان علوم اسلامی، بدون هیچ نقد یا تحلیلی، این بهتان را پذیرفته و آن را جزو مسایل بدیهی پنداشتهاند؛ بهگونهای که گویا این مسأله، جای نقد و مناقشه ندارد! این، در حالی است که نهتنها پیرامون این موضوع، هیچ روایت صحیحی وجود ندارد، بلکه از تبیین و تقسیر آنچه درکتابهای دمیری، یعقوبی و ابوالفرج اصفهانی آمده است نیز چنین برداشتی نمیشود؛ بعلاوه روایات صحیح تاریخی که در سایر کتابها ذکر گردیده، خلاف این موضوع را به اثبات میرساند [۱۵۰۳]و بیانگر آن است که معاویه سبینهایت به امیرالمؤمنین علی سو خاندانش، احترام میگذاشته است. همچنین منطق حوادثی که در عصرآن دو بزرگوار به وقوع پیوست و نیز سرشت و ویژگیهای اخلاقی آنها با چنین بهتانها و افتراهایی همخوانی ندارد. بههرحال اگر کتابهای تاریخی نگاشتهشده در دوران بنیامیه را مطالعه کنیم، متوجه خواهیم شد که در این کتابها، ذکری از چنین مواردی بهمیان نیامده است؛ بلکه این مسایل، در بعدی از جمله در دوران بنی عباس مطرح شد تا سیمایی زشت و کریه از بنیامیه ترسیم گردد. چنانچه این دروغ تاریخی، ابتدا توسط مسعودی در مروجالذهب و نیز توسط سایر شیعیان در دیگر کتب تاریخی نگاشته شد و بهتدریج به کتابهای تاریخی اهل سنت نیز رسوخ کرد و این، در حالی بود که هیچ روایت صریح یا صحیحی در این مورد وجود نداشت. روایاتی که در زمینهی ناسزاگویی به علی سدر دوران معاویه سنقل شده، از لحاظ سند و متن، غیرقابل اعتماد است و از دیدگاه محققان و پژوهشگران، هیچ ارزش و اعتباری ندارد.
با توجه به فضایل دینی معاویه سو با عنایت به سیرت و سلوک پسندیدهاش، میتوان پی برد که این روایات، ساخته و پرداختهی برخی از کسانی است که کینهی معاویه سرا در دل داشتند.
برخی از صحابه و تابعین شدر مدح معاویه سخن گفته و به دینداری، علم، عدالت، بردباری و سایر ویژگیهای پسندیدهاش گواهی دادهاند [۱۵۰۴]. و اینک فرازی از سخنان اصحاب و تابعین سدر مورد معاویه س:
عمر بنخطاب سهنگام انتصاب معاویه سبه عنوان والی شام، فرمود: «از معاویه جز به نیکی یاد نکنید» [۱۵۰۵].
علی سهنگام بازگشت از جنگ صفین فرمود: «امارت معاویه سرا ناپسند ندانید؛ به خدا سوگند که اگر او را از دست بدهید، سرهای مردم، همچون حنظل، [۱۵۰۶]بریده و افکنده خواهد شد [۱۵۰۷].
باری ابن عمر سفرمود: «پس از رسول خدا ص، کسی را ندیدم که در سیادت و فرمانروایی به معاویه سبرسد». گفته شد: حتی پدرت؟ پاسخ داد: «پدرم که رحمت خدا بر او باد، از لحاظ مقام و منزلت بهتر و والاتر از معاویه سبود، اما معاویه سدر سیادت و رهبری، از او خبرهتر بود» [۱۵۰۸].
ابن عباس سمیگوید: «کسی سزاوارتر از معاویه سبرای حکمرانی (پادشاهی) نیافتم» [۱۵۰۹]. به ابن عباس سگفتند: معاویه سفقط یک رکعت وتر میگزارد. فرمود: «او، فقیه است» [۱۵۱۰].
بسیاری از پژوهشگران تاریخ و سیرت، و نیز دانشمندان علم رجال، دربارهی معاویهس، سخن گفتهاند؛ از جمله:
۱- ابن تیمیه میگوید: «علما، اتفاقنظر دارند که معاویه س، بهترین پادشاه این امت است؛ چراکه پیش از او، خلفای راشدین شزمام امور را به دست داشتند و او، نخستین پادشاه پس از رسول خدا صاست که حکومتش، از نوع نظام سلطنتی و آکنده از رحمت بود» [۱۵۱۱].
همچنین میگوید: « هیچیک از پادشاهان مسلمان، به خوبی معاویه سنیست و شهروندان و تودهی هیچیک از نظامهای پادشاهی، بر مردمان دوران معاویه سبرتری ندارند» [۱۵۱۲].
۲- ابن کثیر میگوید: مردم در سال ۴۱ هجری با معاویه سبیعت کردند؛ وی، از آن پس تا پایان حیاتش، ادارهی امور مسلمانان را به صورت رسمی برعهده داشت. در دوران حکومت معاویه س، جنگ و جهاد بر ضد کفار، برپا بود و مسلمانان به اعلای کلمةالله میپرداختند. و غنایم فراوانی از اطراف و اکناف، به مرکز حکومت اسلامی ارسال میشد و مسلمانان، تحت رهبری معاویه س، با آرامش تمام در سایهی عدل و عدالت و گذشت، زندگی میکردند [۱۵۱۳].
۳- ابن ابیالعز حنفی میگوید: اولین پادشاه مسلمانان که بهترین پادشاهان آنان نیز بهشمار میرود، معاویه سمیباشد [۱۵۱۴].
۴- ذهبی میگوید: معاویه س، امیرمؤمنان و پادشاه اسلام بود [۱۵۱۵]. معاویه سفرموده است: بهترین پادشاهان، پادشاهی است که عدلش بر ظلمش فائق آید [۱۵۱۶]. بدین ترتیب با ثبوت چنین بینش و منشی در مورد معاویه سبعید است که چنین شخصیتی، مردم را به لعن و نفرین علی سبر روی منابر تحریک کرده باشد. اگر بپذیریم که واقعاً معاویه سچنین اقدامی نموده، این، بدان معناست که سلف صالح و دانشمندانی که پس از وی، به مدح و بزرگداشت او پرداختهاند، او را در ظلم و سرکشی یاری رسانده و همگی به انحراف و گمراهی رفتهاند [۱۵۱۷]. و این، بهتان بزرگی به دانشمندان صحابه، تابعین شو پیروان آنان میباشد.
کسی که با سیرت و منش معاویه سدر مدت پادشاهیاش آشنا باشد و به شهرت آن بزرگوار در زمینهی بردباری، گذشت، حسن تدبیر و نیز رفتار درستش با زیردستان پی ببرد، متوجه خواهد شد که بهتانهای مزبور، جزو بزرگترین دروغهایی است که در مورد او ساخته و پرداخته شده است. معاویه سدر حلم و بردباری، زبانزد بود و از اینرو الگویی برای همهی نسلها بهشمار میرود [۱۵۱۸]. اینک به ذکر چند سخن یا نمونه دربارهی حلم و بردباری معاویه سمیپردازیم:
۱- باری نزد عبدالملکبنمروان، یادی از معاویه سبهمیان آمد؛ عبدالملک گفت: «کسی سراغ ندارم که به اندازهی معاویه س، بردبار، بخشنده و سخاوتمند باشد» [۱۵۱۹].
۲- قبیصهبنجابر میگوید: «هیچکس را ندیدم که به اندازهی معاویه س، بردبار، باوقار، آقا و بخشنده باشد و همچون او، دست گشادهای در زمینهی خیر و نیکی داشته باشد» [۱۵۲۰].
۳- ابن کثیر میگوید: باری شخصی، به معاویه سناسزا گفت. به معاویه سگفتند: آیا او را تنبیه نمیکنی؟ فرمود: «از خداوند شرم میکنم که بهخاطر یک لغزش رعیتم، حلم و بردباری خویش را زیر پا بگذارم (و او را نبخشم)» [۱۵۲۱].
۴- شخصی به معاویه سگفت: «ای معاویه! فرومایهتر و بزدلتر از تو کسی را ندیدهام». معاویه سفرمود: «آری، کسی که با مردم، اینگونه برخورد کند (و چنین گذشتی داشته باشد، باید هم چنین تصوری نسبت به او به وجود آید)» [۱۵۲۲].
آیا با اینهمه صبر و خویشتنداری معاویه سدر برابر عدهای نادان، آن هم در زمانی که امیر مؤمنان بود، عاقلانه است که بپذیریم معاویه سدستور دهد که بر منبرها و در شهرها و مناطق مختلف، به لعن و نفرین خلیفهی راشد رسول خدا ص، علیبنابیطالب سبپردازند، آنچنانکه این ناسزاگویی در زمان امویان ادامه یابد و سرانجام عمر بن عبدالعزیز، آن را ممنوع نماید؟! هر انسان عاقل و خردمندی خود میتواند در این زمینه قضاوت کند [۱۵۲۳].
روافض، برای بستن افترا به معاویه سدر زمینهی ناسزاگویی به علی س، به روایتی استناد کردهاند که در صحیح مسلم آمده است؛ حال آنکه روایت مسلم /، به هیچوجه ادعا و بهتانشان در مورد معاویه سرا به اثبات نمیرساند. روایت مذکور، از این قرار است: عامر بن سعد بن ابیوقاص ساز پدرش روایت میکند که معاویه از وی پرسید: ای سعد! چه چیزی باعث شد که ابوتراب (علی س) را دشنام ندهی؟ سعد سپاسخ داد: «بهیاد دارم که رسول خدا صسه ویژگی و خصوصیت را برای علی سبیان نمود و اگر من یکی از این ویژگیها را داشته باشم، برایم از شتران سرخرنگ بهتر است» [۱۵۲۴]. امام نووی در شرح این روایت میگوید: در این روایت هیچ تصریحی بدین نکته نشده که معاویه سبه سعد سدستور داده باشد که به علی سدشنام دهد؛ بلکه متن روایت، حاکی از آن است که معاویه ساز سعد سمیپرسد که چه چیزی، تو را از دشنام دادن علیبنابیطالب سباز داشته است؟ آیا از روی تقوا و پرهیزگاری است که به علی سدشنام نمیدهی یا ترس، مانع تو از این کار میگردد و یا دلیل دیگری داری؟ اگر از روی تقوا و بهاحترام علی س، به او دشنام نمیدهی، پس کار درستی میکنی، اما اگر دلیل دیگری برای این کار داری، پس این، بحثی دیگر است. احتمال دارد سعد سدر طایفهای بوده که همگان به علی سدشنام میدادهاند و تنها سعد ساز این کار خودداری میکرده است. لذا این سؤال برای معاویه سپیش آمد که چه چیزی، سعد سرا از ناسزاگویی به علی سباز داشته است؟ برخی، این روایت را چنین توجیه کردهاند که منظور معاویه ساین بوده که ای سعد! چرا با اجتهادات و دیدگاههای علیبن ابی طالبسمخالفت نمیورزی و به تبلیغ آرا و دیدگاههای ما درمیان مردم نمیپردازی؟ [۱۵۲۵].
ضرار صدائی، نزد معاویه سدر مدح علیبنابیطالب سسخنانی بر زبان آورد؛ معاویه سسخنان ضرار صدائی را تصدیق نمود و گریست. ابوالعباسقرطبی صاحب کتاب المفهم، ضمن یادآوری سخنان ضرار، میگوید: این روایت، بیانگر آن است که معاویه سبهخوبی با منزلت، جایگاه و فضائل علی سآشنا بود؛ از اینرو خیلی بعید است که به دشنام یا نفرین امیرالمؤمنین علی سپرداخته باشد. [۱۵۲۶]معاویه سبه خردمندی، دیانت و بردباری و مکارم اخلاق آراسته بود؛ بنابراین تمام روایاتی که در زمینهی ناسزاگویی به علی ساز سوی معاویه سیا عوامل وی، نقل شده، روایاتی دروغین و ساختگی است و تنها روایتی صحیحی که در این زمینه در دست میباشد، همان روایت مسلم است که پیشتر بیان شد [۱۵۲۷].
دکتر ابراهیمالرحیلی نویسندهی کتاب ارزشمند «الانتصار للصحب والآل من افتراءات السماوی الضال» میگوید: آنچه از سخن معاویه سخطاب به سعد سبهنظرم میرسد، این است که معاویه ساز بر زبان آوردن این سخن، قصد شوخی داشته تا بدینوسیله برخی از فضایل علی سرا برای اطرافیانش اظهار نماید و از آنجا که معاویه، خیلی زیرک و باهوش بود، میخواست از طریق این پرسش، به دیدگاه سعد سدر مورد علی سپی ببرد و بههمین خاطر نیز چنین سؤالی را مطرح نمود. معاویه سپیشتر، این سیاست را در مورد ابن عباس سنیز بهکار برده و از وی پرسیده بود: آیا تو بر ملت علی سهستی؟ ابن عباس سدر پاسخش گفته بود: «من، نه بر ملت علی سهستم و نه بر ملت عثمان س؛ بلکه از رسول خدا صپیروی میکنم و از ملت آن بزرگوارم» [۱۵۲۸]. بدیهی است این سخن معاویه سبه ابن عباس س، تنها یک شوخی بود؛ چنانچه با سعد سنیز به همین شکل، شوخی کرد. اینکه روافض مدعی شدهاند که معاویه سدستور داده بود، بر منبرها، به دشنام نفرین علی سبپردازند، افترایی بیش نیست و امکان ندارد چنین دستوری از سوی معاویه سصادر شده باشد [۱۵۲۹]. چرا که:
۱- هیچگاه معاویه سشخصاً، علی سرا دشنام نمیداد؛ از اینرو امکان ندارد که به دیگران دستور دهد تا علی سرا دشنام دهند؛ معاویه سهمواره اذعان داشت که علی س، از او برتر است و از پیشگامان مسلمان میباشد. چنانچه سخنان زیادی از معاویه سدر فضایل علی سنقل شده است:
ابن کثیر /میگوید: در روایات بسیاری آمده است: ابومسلم خولانی و جمعی دیگر از مردم، نزد معاویه رفتند و از او پرسیدند: آیا تو، از علی سبهتری یا از مقامی چون مقام او برخورداری؟ فرمود: «به خدا سوگند که خود، میدانم علی ساز من بهتر و برتر است و بیش از من سزاوار امارت میباشد» [۱۵۳۰].
ابن کثیر از جریر بن عبدالحمید از مغیره روایت نموده که وقتی خبر شهادت علی سبه معاویه رسید، معاویه س، گریست. همسرش گفت: آیا بهخاطر کشته شدن کسی میگریی که خود، با او جنگیدهای؟ پاسخ داد: «وای بر تو! تو، نمیدانی که مردم چه شخصیت عالم، فاضل و فقیهی را از دست دادهاند!» [۱۵۳۱].
بنابراین کدامین انسان عاقل و دیندار، باور میکند که معاویه سبه علی سدشنام میداده و یا عوامل خویش را بدین کار تحریک میکرده است؟!.
۲- هیچ روایت صحیحی وجود ندارد که بیانگر دشنام دادن معاویه به علی سدر اثنای جنگ با وی باشد. از اینرو آیا عقل سلیم، این را میپذیرد که معاویه سبعد از جنگ یا پس از وفات علی سبه دشنام و نفرین او پرداخته باشد؟! هیچ انسان عاقل و خردمندی، باور نمیکند که معاویه به دشنام و نفرین علی سپرداخته و یا دیگران را به چنین کاری دستور داده باشد.
۳- معاویه سخیلی زیرک و باهوش بود و اصلاً امکان ندارد که با آنهمه فراست و زیرکی، مردم را به دشنام دادن علی سوادار کرده باشد. چگونه امکان دارد معاویه ساز کسی همچون سعد بن ابیوقاص سکه در عین شجاعت و پرهیزگاری، از فتنه و جنگهای داخلی کنارهگیری کرد، بخواهد که علی سرا دشنام دهد. انسان، هرچقدر هم که کمعقل و سبکسر باشد، چنین رویهای را در پیش نمیگیرد تا چه رسد به شخصی چون معاویه سکه بیش از تصور ما، عاقل و خردمند بود.
۴- پس از کنارهگیری حسن بن علی از خلافت، معاویه بن ابیسفیان سزمام امور را به دست گرفت؛ اینک از کسانی که معاویه سرا به سب و لعن علی س، متهم میکنند، باید پرسید که این کار، چه فایدهای برای معاویه سداشت؟! آیا غیر از این است که حکمت و حسن تدبیر، چنین اقتضا میکرد که در آن موقعیت، به امیرالمؤمنین علی سدشنام داده نشود تا اوضاع، آرام گردد؟!.
آری! در آن موقعیت، انتظار میرفت که معاویه سبا آنهمه فراست و حسن تدبیرش، از دشنام دادن علی سبپرهیزد. شخص معاویه سنیز بهخوبی اهمیت این نکته را میدانست و محال بود که چنین مسألهی مهمی، از دیدِ معاویه سپنهان بماند.
۵- پس از اینکه معاویه سزمام امور را بهدست گرفت، میان او و فرزندان علی سالفت و رابطهی نزدیکی برقرار بود؛ چنانکه در کتابهای سیرت و تاریخ، [۱۵۳۲]نمونههای زیادی از روابط عمیق و نزدیک آنان آمده است؛ از جمله اینکه باری حسن و حسین ببه همراه عدهای نزد معاویه سرفتند؛ معاویه سدوهزار درهم تقدیمشان نمود و گفت: «هیچکس به اندازهی من بهاین دو کمکمالی نکرده است». حسین سفرمود: «و تو نیز به بهتر از ما، چیزی ندادهای» [۱۵۳۳]. باری حسن بن علی سنزد معاویه سرفت؛ معاویه سبهگرمی از حسن ساستقبال کرد و گفت: «خوش آمدی ای پسر دختر رسول خدا!» و سپس سیصدهزار درهم تقدیمش نمود [۱۵۳۴].
این روایات تاریخی، بیانگر آنست که ناسزاگویی معاویه سو عواملش به امیر مؤمنان علی س، دروغی است که دشمنان صحابه ش، آن را ساخته و پرداختهاند؛ اصلاً چگونه امکان دارد که با وجود رابطهای اینچنین نزدیک و صمیمی میان معاویه و فرزندان علی س، معاویه، مردم را به دشنام دادن علی ستحریک نموده باشد. بدین سان میتوان به حقیقت مطلب پی برد. [۱۵۳۵]مردمان دوران معاویه سبه احکام شریعت پایبند بودند و با شوق و اشتیاق وافر دستورات و احکام اسلامی را اجرا میکردند. از اینرو خیلی بعید است که چنین مردمانی، زبان به طعن و لعن و ناسزاگفتن بگشایند و کسی چون علی مرتضی سرا دشنام دهند.
ابن مسعود سمیگوید: رسول خدا صفرموده است: «لیس الـمؤمن بالطعان ولا باللعان ولا بالفاحش و لا بالبذی» [۱۵۳۶]یعنی: «مؤمن، طعنهزننده، لعنتکننده دشنامدهنده و بیهودهگوی نیست».
رسول اکرم ص، مسلمانان را از دشنام دادن مردگان مشرک، منع نموده است؛ از اینرو کسی که به اولیا و بندگان نیک خداوند دشنام دهد، چه حکمی دارد؟ عایشهی صدیقه لمیگوید: رسول خدا صفرموده است: «لا تسبوا الأموات فإنهم قد أفضوا الى ما قدموا» [۱۵۳۷]«مردگان را دشنام ندهید؛ زیرا آنها به نتیجهی اعمال خویش رسیدهاند».
پس از کنارهگیری حسن بن علی ساز خلافت، اختلافات و تنشها، فروکش کرد و مسلمانان، معاویه سرا بهعنوان زمامدارشان پذیرفتند. گفته شده معاویه سدر سال چهل هجری زمام امور را بهدست گرفت، [۱۵۳۸]اما ابناسحاق، [۱۵۳۹]واقدی [۱۵۴۰]و خلیفه بن خیاط [۱۵۴۱]معتقدند که معاویه سدر سال چهل و یک هجری خلافت را بهدست گرفته است. در مورد ماهی که پیمان صلح منعقد گردید نیز اختلاف نظر وجود دارد؛ برخی گفتهاند: این صلح، در ماه ریبعالاول به وقوع پیوست. بعضی هم ماه ربیعالآخر، یا جمادیالاول و یا جمادیالآخر را ماه برقراری صلح، میان معاویه و حسن بدانستهاند [۱۵۴۲].
در دوران حکومت معاویه س، جنگ و جهاد بر ضد کفار، برپا بود و مسلمانان به اعلای کلمةالله میپرداختند و تحت رهبری معاویه س، با آرامش تمام در سایهی عدل و عدالت و گذشت، زندگی میکردند [۱۵۴۳].
[۱۴۹۷] فتح الباری (۱۳/۷۰). [۱۴۹۸] سیراعلامالنبلاء (۳/۲۶۴). [۱۴۹۹] الفتوح (۳،۴/۲۹۳). [۱۵۰۰] الصواعق المحرقة (۲/۲۹۹). [۱۵۰۱] البدایة والنهایة (۱۱/۲۰۶). [۱۵۰۲] دراسة فی تاریخ الخلفاء الامویین ص ۶۸. [۱۵۰۳] الحسن والحسین، محمدرضا ص۱۸. [۱۵۰۴] الانتصار للصحب و الآل، رحیلی ص۳۶۷. [۱۵۰۵] البدایة والنهایة (۸/۲۵). [۱۵۰۶] هندوانه وحشی و کوچک بیابانی را گویند که به راحتی از بوته اش جدا میشود. [۱۵۰۷] همان (۱۲/۱۰۵). [۱۵۰۸] السنة، از خلال (۱/۴۳۳)؛ سیر أعلام النبلاء (۲/۱۵۲). [۱۵۰۹] البدایة والنهایة (۸/۱۳۷). [۱۵۱۰] نگا: فتحالباری (۷/۱۳۰). [۱۵۱۱] مجموع الفتاوی (۴/۴۷۸). [۱۵۱۲] منهاج السنة (۶/۲۳۲). [۱۵۱۳] البدایة والنهایة (۸/۱۲۲). [۱۵۱۴] شرح العقیدة الطحاویة ص۷۲۲. [۱۵۱۵] سیر أاعلام النبلاء (۳/۱۲۰). [۱۵۱۶] همان ص۳۷۱. [۱۵۱۷] البدایة والنهایة (۸/۱۳۸). [۱۵۱۸] همان ص۳۷۱. [۱۵۱۹] همان ص ۸/۱۳۸. [۱۵۲۰] همان. [۱۵۲۱] همان (۸/۱۳۸). [۱۵۲۲] همان. [۱۵۲۳] الانتصار للصحب و الآل ص۳۷۲. [۱۵۲۴] مسلم (۴/۱۸۷۱). [۱۵۲۵] شرح صحیح مسلم، نووی (۱۵/۱۷۵). [۱۵۲۶] المفهم، قرطبی (۶/۲۷۸). [۱۵۲۷] ر.ک: المفهم، قرطبی (۶/۲۷۸). [۱۵۲۸] الابانة، از ابن بطه (۱/۳۵۵)، شرح اصول اعتقاد لالکائی (۱/۹۴). [۱۵۲۹] الانتصار للصحب و الآل ص۳۷۴. [۱۵۳۰] البدایة والنهایة (۸/۱۳۳). [۱۵۳۱] همان. [۱۵۳۲] همان ص۳۷۲. [۱۵۳۳] البدایة والنهایة (۸/۱۳۹). یعنی: ما، بهترین کسانی هستیم که تو، بدانها بذل و بخشش نمودهای. [۱۵۳۴] همان (۸/۱۴۰). [۱۵۳۵] الانتصار للصحب و الآل، ص۳۷۷. [۱۵۳۶] صحیح ابن حبان (شمارهی ۴۷). آلبانی در صحیح خویش این حدیث را ذیل شمارهی (۳۲۰) آورده و صحیح دانسته است. [۱۵۳۷] بخاری: (۱۳۹۳). [۱۵۳۸] المعجمالکبیر، طبرانی (۳/۲۶) و دراسة فی تاریخ الخلفاءالامویین ص۶۹. [۱۵۳۹] تهذیب التهذیب (۲/۲۹۹). [۱۵۴۰] دراسة فی تاریخ الخلفاء الامویین ص۶۹. [۱۵۴۱] تاریخخلیفه ص۶۹. [۱۵۴۲] دراسة فی تاریخ الخلفاء الامویین ص۶۹. [۱۵۴۳] همان.
شاید برای برخی این سؤال مطرح شودکه معاویه سپس از به دست گرفتن زمام امور، چه اقداماتی در برابر قاتلان عثمان سانجام داد؟ ابنقتیبه در کتاب عیون الاخبار به این پرسش پاسخ داده است؛ وی، میگوید: «پس از عام الجماعة، معاویه بن ابیسفیان سبه خانهی عثمان بن عفان سرفت. عایشه دختر عثمان ببا دیدن معاویه سشروع به گریستن نمود و از پدر بزرگوارش، یاد کرد. معاویه سفرمود: ای دختر برادرم! مردم با ما بیعت کرده و پیمان اطاعت بستهاند و ما نیز به آنان قول امنیت دادهایم؛ آنها در حالی که نسبت به ما کینه داشتند، ظاهراً به ما پیوستند و ما نیز در حالی که به شدت از ایشان خشمگین بودیم، با آنان، مدارا کردیم. ای دختر برادرم! اکنون هرکس را شمشیری است و با آن از یاران و اطرافیان خویش حمایت میکند؛ اگر ما پیمانشکنی کنیم، آنها نیز پیمانشکنی خواهند کرد. نمیدانیم این کار، به نفع ما تمام خواهد شد یا به ضرر ما. بنابراین اگر تو، دخترعموی امیرالمؤمنین (و از خواصش) باشی، بهتر از آن است که از عامهی مردم باشی» [۱۵۴۴].
از سخن ابنقتیبه، چنین برداشت میشود که پس از انعقاد پیمانها و عهدنامههایی میان معاویه و حسن ب، میان این دو جبهه صلح، برقرار گردید و جنگ پایان یافت و دیگر، مردم، علیه یکدیگر تحریک نمیشدند. بعلاوه در دوران پنج سالهای که آبستن حوادثی چون جیگ جمل، صفین، نهروان و رخدادهای مصر و امثال آن گردید، کسانی که به قتل عثمان سمتهم بودند، از میان رفتند؛ البته هنوز جنایت قتل عثمان ساز اذهان بنیامیه نرفته بود و بیشتر خلفای اموی، فاجعهی شهادت عثمان سرا به یاد داشتند و به آن، فکر میکردند. از اینرو بنیامیه، همچنان در صدد خونخواهی عثمان سبودند و این، حقیقتی غیرقابل انکار است [۱۵۴۵]. به هیچ عنوان امکان ندارد که آن دسته از صحابه شکه با معاویه سبیعت کردند، شاهد ناسزاگفتن بنیامیه به علی سباشند و هیچ اعتراضی نکنند و به وظیفهی خویش در زمینهی امر به معروف و نهی از منکر عمل ننمایند. تعدادی از صحابه شخلافت معاویه سرا پذیرفتند،؛ از جمله: سعد، اسامه، جابر، ابنعمر، زیدبنثابت، مسلمهبنمخلد، ابوسعیدخدری، رافعبن خدیج، ابوامامه، انسبنمالک و عدهای دیگر که همهی آنها، مشعلهای فروزان هدایت و دریاهایی از علم و دانش بودند و هنگام نزول قرآن، در محضر رسول خدا صحضور داشته و مفاهیم قرآنی را بهطور مستقیم از شخص پیامبر اکرم صآموخته بودند. تابعین نیز خلافت معاویه سرا پذیرفتند و همواره با جماعت مسلمانان، همگام بودند و دست از همراهی با امت محمد مصطفی صنکشیدند؛ از جمله: عبدالرحمن بن اسود بنعبدیغوث، سعید بن مسیب و عروه بن زبیر و عبدالله بن محیریز و .. [۱۵۴۶].
[۱۵۴۴] همان ص۷۰. [۱۵۴۵] دراسة فی تاریخ الخلفاء الامویین ص۷۰. [۱۵۴۶] البدایة والنهایة (۸/۳۳) به نقل از «اثر العلماء فی الحیاة السیاسیة فی الدولة الاموی»، اثر عبدالله خرعان ص ۸۳.
عامالجماعة، یادگار ماندگاری از آشتی عمومی مسلمانان در نتیجهی صلح حسن و معاویه بست که همواره در خاطرهی امت اسلامی مانده و مایهی افتخار و بالندگی مسلمانان بوده است.. در این سال، امت اسلامی، معاویه سرا بهعنوان رهبر خویش برگزیدند و پس از سالها تفرقه و تنش، پیرامون رهبری واحد، گرد آمدند. این وحدت و انسجام، فضل و عنایتی الهی بود که نشان افتخارش، برای همیشهی تاریخ، نصیب بزرگمرد اصلاحگری، یعنی حسن بن علی سگردید که نقش اساسی را در ایجاد این صلح داشت؛ عامالجماعة، نشانهی حقانیت و صداقت رسول اکرم صو فضیلتی ماندگار برای حسن بن علی سبهشمار میرود.
آقای مصطفی عقاد، بهشدت بر مورخانی که این سال را عامالجماعة نامیدهاند، تاخته و آنان را مورد اعتراض قرار داده است؛ عقاد، در این هجوم ادبی و البته گستاخانهی خویش، راهی غیرعلمی را پیموده و به خطا رفته است. وی میگوید: «جاهلتر و گمراهتر از مورخانی که سال ۴۱ هجری را عامالجماعة نامیدهاند، وجود ندارد؛ زیرا سال ۴۱ هجری، همان سالی است که معاویه، خلافت را بهانحصار خویش درآورد و زمام امور را بهدست گرفت. حال آنکه امت اسلامی تا آن زمان، چنان تفرقه و تنشی را به خود ندیده بود که در سال ۴۱ هجری، دامنگیر مسلمانان گردید. در همین سال بود که میان گروههای مختلف اسلامی، آشوب و اختلاف بهوجود آمد» [۱۵۴۷]. ناگفته نماند این طرز تفکر، ابتکار یا نوآوری فکری عقاد نیست؛ بلکه پیش از او نیز عدهی زیادی از مورخان شیعه، این شبهه را مطرح کردهاند. همین یک افتخار برای معاویه سبس که همهی اصحابی که در قید حیات بودند، با وی بیعت کردند و بدینسان تعداد فراوانی از اصحاب رسول خدا صبه خلافت معاویه سمشروعیت بخشیدند [۱۵۴۸].
ابنحزم میگوید: پس از اینکه مردم با حسن سبیعت کردند، آن بزرگوار از خلافت کنارهگیری کرد و زمام امور را به معاویه سسپرد؛ در آن زمان، برخی از پیشگامان صحابه ش، هنوز زنده بودند؛ این دسته از اصحاب که بر آن دو، فضیلت داشتند، با معاویه سبیعت کردند و حکومتش را تأیید نمودند [۱۵۴۹].
از درایت و ژرف اندیشی حسن بن علی سو موضع اصحاب سدر قبال بیعت با معاویه سبدین نتیجه میرسیم که آنها، به ژرفا و کنه قرآنی پی برده بودند. خداوند متعال میفرماید:
﴿ وَأَنَّ هَٰذَا صِرَٰطِي مُسۡتَقِيمٗا فَٱتَّبِعُوهُۖ وَلَا تَتَّبِعُواْ ٱلسُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمۡ عَن سَبِيلِهِۦۚ ذَٰلِكُمۡ وَصَّىٰكُم بِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ١٥٣﴾[الأنعام: ۱۵۳].
«این راه (که من آن را برایتان ترسیم و بیان کردم،) راه مستقیم من است و (به سعادت هر دو جهان منتهی میگردد. پس) از آن پیروی نمایید و از راههای (باطلی که شما را از آن نهی کردهام) پیروی نکنید که شما را از راه خدا (منحرف و) پراکنده مینماید. اینها، چیزهایی است که خداوند، شما را بدان توصیه میکند تا پرهیزگار شوید (و از مخالفت با آنها بپرهیزید)».
با توجه به این آیه، صراط مستقیم یا راه راست، عبارتست از قرآن، اسلام و فطرتی که خداوند ﻷ، تمام انسانها را با آن سرشته است؛ منظور از ﴿ ٱلسُّبُلَ ﴾در این آیه، هواهای نفسانی، تفرقه، بدعت و نوآوری در دین میباشد. مجاهد /میگوید: ﴿ وَلَا تَتَّبِعُواْ ٱلسُّبُلَ ﴾، بدین معناست که از بدعتها، شبهات و گمراهیها پیروی نکنید [۱۵۵۰].
خداوند متعال، در قرآن کریم، با ارائهی راهکارها و رهنمودهای ارزشمندی، به امت اسلامی هشدار داده که همچون امتهای پیشین، دچار اختلاف و تفرقه نشوند؛ چنانچه میفرماید:
﴿ وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ تَفَرَّقُواْ وَٱخۡتَلَفُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَهُمُ ٱلۡبَيِّنَٰتُۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ لَهُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ١٠٥ ﴾[آل عمران: ۱۰۵].
«و مانند کسانی نشوید که (با ترک امر به معروف و نهی از منکر) پراکنده شدند و اختلاف ورزیدند؛ (آن هم) پس از آنکه نشانههای روشن (پروردگارشان) به آنان رسید و ایشان را عذاب بزرگی است».
همچنین میفرماید:
﴿ فَأَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗاۚ فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَاۚ لَا تَبۡدِيلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ٣٠ ۞مُنِيبِينَ إِلَيۡهِ وَٱتَّقُوهُ وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَلَا تَكُونُواْ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ٣١ مِنَ ٱلَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمۡ وَكَانُواْ شِيَعٗاۖ كُلُّ حِزۡبِۢ بِمَا لَدَيۡهِمۡ فَرِحُونَ٣٢ ﴾[الروم: ۳۰-۳۲].
«روی خود را خالصانه متوجه آیین (حقیقی خدا، اسلام) کن. این، سرشتی است که خداوند، مردمان را بر آن سرشته است. نباید سرشت خدا را تغییر داد (و آن را از خداگرایی به کفرگرایی و از دینداری به بیدینی کشاند). این است دین و آیین محکم و استوار، و لیکن اکثر مردم (چنین چیزی را) نمیدانند. (ای مردم! رو به خدا کنید و با توبه و اخلاص در عمل) به سوی خدا برگشته و از (خشم و عذاب) او بپرهیزید و نماز را چنانکه باید، برپا دارید و از زمرهی مشرکان نگردید؛ از کسانی که آیین خود را پراکنده و بخش بخش کرده و به دستهها و گروههای گوناگونی تقسیم شدهاند. هر گروهی، از روش و آیینی که دارد، خرسند و خوشحال است (و مکتب و مذهب خودساختهاش را حق میپندارد)».
خداوند متعال، به پیامبرش محمد مصطفی صهشدار میدهد که مبادا از جملهی کسانی باشد که در دین خویش، دچار اختلاف و تفرقه شده و به گروهها و دستههای مختلف تبدیل گشتهاند [۱۵۵۱]. چنانچه میفرماید:
﴿ إِنَّ ٱلَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمۡ وَكَانُواْ شِيَعٗا لَّسۡتَ مِنۡهُمۡ فِي شَيۡءٍۚ إِنَّمَآ أَمۡرُهُمۡ إِلَى ٱللَّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُم بِمَا كَانُواْ يَفۡعَلُونَ١٥٩ ﴾[الأنعام: ۱۵۹].
«بیگمان کسانی (چون یهود و نصاری) که آیین (یکتاپرستی راستین) خود را پراکنده نمودند (و آن را با عقائد منحرف و اعتقادات باطل به هم آمیختند) و دستهدسته و گروهگروه شدند، تو به هیچوجه از آنان نیستی و (حساب تو از آنان جداست و) سر و کارشان، با خدا میباشد و خداوند، ایشان را از آنچه میکنند، باخبر میسازد (و سزای آنان را خواهد داد)».
خداوند ﻷبه مسلمانان دستور داده که به ریسمان محکم الهی چنگ بزنند؛ چنانچه میفرماید:
﴿ وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ﴾
«و همگی به ریسمان (ناگسستنی قرآن) خدا چنگ بزنید و پراکنده نشوید».
با فضل و عنایت خداوند متعال، پس از موفقیت حسن بن علی سبرای برقراری صلح با معاویه س، یکی از مهمترین اهداف شریعت اسلامی، یعنی اتحاد و انسجام مسلمانان، تحقق یافت و همین امر، موجب شد تا باری دیگر امت اسلامی، اقتدار از دست رفتهی خویش را بهدست آورد.
ما موظفیم دیگران را به صبر و حقطلبی سفارش کنیم و در این راستا، چارهای جز این نیست که دعوتگران و رهبران احزاب و جنبشهای اسلامی و همچنین دانشمندان و دانشپژوهان، با هم متحد و هماهنگ باشند؛ البته این همبستگی و هماهنگی، باید واقعی، بیآلایش و مبتنی بر حقیقت باشد و نه تلفیقی و نمایشی؛ زیرا همبستگی ظاهری و تلفیقی، بیش از آنکه با پیامدهای مثبتی همراه باشد، فرآیندی منفی به دنبال دارد و به فساد و تباهی و همچنین تفرقه و چنددستگی میانجامد.
استاد عبدالرحمن سعدی /، پس از ذکر تعدادی آیه و حدیث دربارهی وجوب تعاون و همبستگی مسلمانان با یکدیگر، از جهادی سخن به میان آورده که به پیدایش و گسترش الفت و وحدت کلمه درمیان امت اسلامی منتهی میشود؛ وی، میگوید: یکی از بزرگترین جهادها، تلاش و کوشش برای ایجاد الفت و همبستگی درمیان مسلمانان است تا بدین سان، همهی امت اسلامی، به صورت یکپارچه، به دین خداوند متعال چنگ بزنند و به مصالح دینی و دنیوی خویش دست یابند [۱۵۵۲]. از آنجا که هر اقدامی در جهت وحدت و همدلی مسلمانان، سبب عزت و اقتدار آنان میگردد، بنابراین استفاده از هر طرح یا وسیلهای در راستای تحقق این هدف، جزو بزرگترین جهادهاست و به حاکمیت شریعت مقدس منتهی میشود و ایجاد دولت و حکومت اسلامی را به دنبال دارد؛ چنانچه این نمایه، در رویکرد و فقه سیاسی خلفای راشدین شنمایان است و کنارهگیری حسن بن علی ساز خلافت، و واگذاری آن به معاویه س، بهمنظور تحقق وحدت اسلامی و جلوگیری از ریختن خون مسلمانان و دستیابی به اجر و پاداش الهی، خود، جلوهای از این طرح باشکوه و جهاد بزرگ، بهشمار میرود.
[۱۵۴۷] معاویة بن ابیسفیان، عقاد ص۱۲۵. [۱۵۴۸] مرویات خلافة معاویة فی تاریخ الطبری ص۱۶۷. [۱۵۴۹] الفصل (۵/۶). [۱۵۵۰] تفسیر مجاهد ص۲۲۷. [۱۵۵۱] دراسات فی الاهواء والفرق و البدع، ناصرالعقل ص۴۹. [۱۵۵۲] وجوب التعاون بین المسلمین ص۵.
یکی از مهمترین و بزرگترین اهداف اسلام، گرایش همهی مردم جهان، به این دین راستین و نجاتبخش است؛ چنانچه یکی از اسبابی که در دوران خلفای راشدین شجهت تحقق این هدف مهم، مورد استفاده قرار گرفت، اعزام سپاهیان و رزمندگان دلاور، به اطراف و اکناف گیتی بود تا با گشودن سرزمینها و گستراندن عدل و عدالت اسلام، دلها را فتح کنند و زمینهی گسترش آیین نجاتبخش اسلام را فراهم سازند. با شهادت مظلومانهی عثمان بن عفان س، فتنهای بزرگ، جهان اسلام را فراگرفت و همچون واقعهی ارتداد که در زمان ابوبکر صدیق سبهوقوع پیوست، چالش و مانعی جدی در برابر فتوحات اسلامی بهوجودآمد. هنگامی که عثمان بن عفان سبه شهادت رسید، جهاد و فتوحات اسلامی، دچار توقف شد و جنگهای داخلی مسلمانان، آنچنان شدت گرفت که اگر رحمت و عنایت الهی، متوجه مسلمانان نمیشد و حسن بن علی سبا معاویه صلح نمیکرد، هر لحظه ممکن بود موج فتنه، سراسر جهان اسلام را در هم نوردد و به نابودی کیان اسلامی، بینجامد.
منابع و کتابهای تاریخی، آکنده از متونی است که بیانگر تأثیر منفی فتنهی مزبور بر روند جهاد اسلامی در آن دوران میباشد؛ [۱۵۵۳]اینک به ذکر چند نمونه از اقوال و روایات، در این زمینه میپردازیم:
۱- باری حسن بن علی سفرمود: «دیرزمانی است که مردم، گرفتار فتنه و آشوب شدهاند و پیوند خویشاوندی آنها از هم گسسته، خون بسیاری بر زمین ریخته و راهها ناامن گردیده، راهزنی، رونق یافته و مرزها بدون نگهبان و مرزبان، رها گشته است. لذا قصد آن کردهام که رهسپار مدینه شوم و امور را به معاویه واگذار نمایم» [۱۵۵۴].
۲- ابوزرعهی دمشقی میگوید: «زمانی که عثمان سبه شهادت رسید و مردم دچار اختلاف و تفرقه گردیدند، دیگر کسی نبود که به جهاد بپردازد یا اوضاع مردم را سامان بخشد تا اینکه سرانجام امت، بر فرمانروایی معاویه اجماع نمودند» [۱۵۵۵].
۳ـ ابوبکر مالکی میگوید: «فتنه و آشوب، رخ داد و عثمان بن عفان سبه شهادت رسید. پس از عثمان س، علی سزمام امور را بهدست گرفت، اما آفریقا همچنان نابسامان بود تا آنکه معاویه سبه حکومت رسید» [۱۵۵۶].
یکی از نتایج صلح حسن سبا معاویه س، از سرگیری و گسترش فتوحات اسلامی بود؛ بهطوریکه در دوران معاویه س، سه جبههی اصلی تشکیل گردید که عبارتند از:
[۱۵۵۳] مرویات خلافة معاویة ص۳۰۹. [۱۵۵۴] الطبقات (۱/۳۳۱). [۱۵۵۵] مرویات خلافة معاویة ص۳۰۹. [۱۵۵۶] ریاض النفوس (۱/۲۷).
توانایی نظامی رومیان و همجواری جغرافیایی آنان با بلاد اسلامی، باعث شده بود که جبههی روم، مهمترین و دشوارترین جبههی فراروی مسلمانان باشد؛ رومیان، ضمن برخورداری از نیروهای نظامی در دریا و خشکی، دارای مهارتها و تکنیکهای نظامی والایی بودند و همین امر، باعث شد تا مسلمانان، برای رویارویی با رومیان، دو جبههی خشکی و دریایی را بهصورت همزمان تجربه کنند.
این جبهه، رابطهی تنگاتنگی با جبههی روم داشت؛ زیرا رومیان، مستعمرههای زیادی در مغرب داشتند و همین امر، مانعی جدی در برابر فتوحات اسلامی بهشمار میرفت و روند فتوحات را با مشکل، مواجه مینمود.
سجستان و خراسان، نخستین سرزمینهایی بودند که مردمان آن دیار، پس از شهادت عثمان بن عفان سبر ضد مسلمانان شوریدند [۱۵۵۸].
معاویه سدر استراتژی جهادی خویش، خیلی توانمند و ماهر، نمایان شد؛ چنانچه خلیفه بن خیاط، یکی از بارزترین سیاستهای جهادی معاویه سرا در کتاب خویش آورده است. وی، میگوید: آخرین سفارش معاویه سبه فرماندهان لشکر اسلام، این بود که سپاه روم را بهشدت، تحت فشار قرار دهند تا بدین سان از گزند سایر دشمنان، در امان بمانند [۱۵۵۹]. معاویه سبرای تحقق این استراتژی، اقدامات ذیل را در دوران حکومتش، انجام داد:
۱- ساماندهی عملیات منظم و مستمر نظامی در تابستان و زمستان جهت تحقق اهداف ذیل:
در هم شکستن توان نظامی رومیان.
پیشدستی کردن بر رومیان در حملات نظامی و در دست گرفتن ابتکار عمل، بهگونهای که سپاه روم، از حالت تهاجمی درآمد و در وضعیت دفاعی قرار گرفت.
ناگزیر کردن سپاه روم به تقسیم نیروها از طریق گشودن چندین جبهه تا بدینسان رومیان، از ساماندهی حملات سهمگین بر ضد مسلمانان و حکومت اسلامی باز بمانند.
۲ـ حملهی همهجانبه به رومیان و لشکرکشی به مناطق مرکزی روم و محاصرهی پایتخت آنها به منظور در هم شکستن روحیهی جنگی ایشان و ایجاد رعب و وحشت در دلهایشان.
۳- فتح جزایر دریای شام (مدیترانه) به منظور جلوگیری از نفوذ رومیان به سرزمین اسلامی از طریق دریا؛ بدین ترتیب کشتیهای رومیان، لنگرگاههای خود را از دست دادند.
و اما اقدامات معاویه سدر مورد جبههی مغرب:
۱- معاویه ستوجه ویژهای به این جبهه داشت، بهطوریکه تا سال ۴۷ هجری، شخصاً و به صورت مستقیم با فرماندهان این جبهه ارتباط داشت و بر عملکرد آنان، نظارت میکرد؛ جبههی مغرب در سال ۴۷ هجری به والی مصر واگذار شد.
۲- معاویه سدر صدد ایجاد پادگانی نظامی و جهادی در مرکز بلاد مغرب بود تا مایهی عزت اسلام و مسلمانان باشد؛ وی، برای این منظور، شهر قیروان را بنا نهاد [۱۵۶۰].
سیاستها و اقدامات معاویه سدر قبال جبههی سجستان، خراسان و ماوراءالنهر به شرح ذیل بود:
۱- کمک گرفتن از عبدالله بن عامر که در دوران عثمان بن عفان س، سجستان و خراسان را فتح نموده بود. معاویه ساز وی خواست تا باری دیگر به این دیار هجوم برد و آن را فتح نماید.
۲- اسکان پنجاه هزار تن از عربها با خانوادههایشان در خراسان بهمنظور تثبیت احکام اسلامی و نشر دعوت اسلامی در این منطقه [۱۵۶۱].
بهراستی اگر فضل و عنایت خداوند نبود و حسن بن علی سبا معاویه سصلح نمیکرد، امکان نداشت که باری دیگر فتوحات اسلامی گسترش یابد یا مسلمانان در چارچوب قرآن و سنت، با هم متحد و یکپارچه گردند. آری! تحقق این هدف شرعی، یکی از نتایج صلح حسن سبا معاویه سبود؛ اتحاد و یکپارچگی مسلمانان با یکدیگر بر اساس کتاب خدا و سنت رسول اکرم ص، نتایج نیکی در دنیای امت اسلام به دنبال دارد. از اینرو اگر عموم مسلمانان و بهویژه رهبرانشان، به این هدف بزرگ بیندیشند و آن را در زندگانی خویش، بهاجرا درآورند، اوضاعشان، رو به بهبود و پیشرفت خواهد نهاد.
[۱۵۵۷] ماوراءالنهر سرزمینهای واقع در پشت رود جیحون را گویند. [۱۵۵۸] مرویات خلافة معاویة ص۳۱۴. [۱۵۵۹] تاریخ خلیفة، ص۲۳۰. [۱۵۶۰] مرویات خلافة معاویة ص۳۶۳. [۱۵۶۱] همان ص۳۶۴-۳۶۵.
یکی از نتایج صلح حسن سبا معاویه سرویارویی جوی و همهجانبه با خوارج بود. معاویه ستوانست تا حد زیادی از توان و شوکت خوارج بکاهد؛ چنانچه با آشوبها و جنبشهایی که امثال فروة بن نوفل اشجعی و مستورد بن عُلف تیمی و حیان بن ظبیان سلمی در کوفه رهبری میکردند، به مبارزه برخاست و مانع کار آنان شد [۱۵۶۲]. همچنین با شورشهایی که در بصره به سرکردگی یزید باهلی، سهم هجیمی، قریب ازدی و زحاف طائی و... بهراه افتاد، مبارزه نمود [۱۵۶۳]. اینک قصد آن ندارم که بهتفصیل درگیریهای حکومت اسلامی و خوارج را در آن دوران، مورد پردازش قرار دهم، اما از آنجا که نتایج صلح حسن سبا معاویه سرا مورد بررسی قرار میدهیم، یادآوری این نکته ضروری است که پس از انعقاد صلح مزبور، خوارج، سازماندهی و شوکت خویش را از دست دادند؛ از آن پس، اقداماتی که توسط خوارج انجام میشد، بیشتر به عملیات انتحاری دستهجمعی شبیه بود. زیرا گاه گروهکهایی از خوارج در برابر حکومت اسلامی، سر بلند میکردند، اما خیلی زود متلاشی و نابود میشدند. این گروهکها، از داشتن رهبر یا فرماندهی که تشکل آنها را رهبری کند و از توان جسمی و فکری ایشان در جهت تحقق اهدافشان استفاده کند، محروم بودند و بههمینخاطر از تجربهی گروهکهای پیشین، بهره نمیبردند و همان اشتباهی را تکرار میکردند که گذشتگان انجام داده بودند. آنان به جای گفتگو و مذاکره با مخالفان برای رفع اختلافات، سعی میکردند افکار و پندارهای خویش را بر دیگران تحمیل کنند. سرانجام، تعصب جاهلی جنبشهای خوارج و افکار و انگیزههای افراطی آنها، دست به دست هم داد و آنان را به قیام و شورش بر ضد حکومت اسلامی واداشت؛ ایشان بهتلافی و قصاص کشتگان خویش، به قتل عدهای از مسلمانان پرداختند. خوارج، آنقدر دچار افراط شده بودند که در جامعهی اسلامی احساس غربت میکردند و از سایر مسلمانان، نفرت داشتند؛ کار به جایی رسید که خوارج، جنگ با سایر مسلمانان را از جهاد با کفار، برتر میدانستند. آنان حوزهی دعوتی و تبلیغی خویش را به برخی از شهرهای عراق همچون کوفه و بصره محدود کرده بودند و در اندیشهی گسترش حوزهی دعوتی خود نبودند [۱۵۶۴]. به هر حال، یکی از نتایح صلح، در تنگنا قرار گرفتن خوارج بود.
[۱۵۶۲] همان ص۱۷۹ و ۱۹۶. [۱۵۶۳] همان ص۱۹۷-۲۰۸. [۱۵۶۴] همان ص۲۰۹-۲۱۰.
با کنارهگیری حسنبنعلی ساز خلافت و واگذاری زمام امور به معاویه س، خلافت راشده به پایان رسید. نبی اکرم صفرموده است: «خِلافَةُ النُّبُوَّةِ ثَلاثُونَ سَنَةً ثُمَّ یُؤْتِی اللَّهُ الْمُلْكَ أَوْ مُلْكَهُ مَنْ یَشَاءُ» [۱۵۶۵]یعنی: «خلافت نبوت، سی سال است و پس از آن، خداوند، پادشاهی را به هر کس که بخواهد، میدهد».
همچنین فرموده است: «الخلافة فی أمتی ثلاثون سنة ثم ملك بعد ذلك» [۱۵۶۶]یعنی: «خلافت در امت من سی سال خواهد بود و پس از آن سلطنت و پادشاهی میباشد». ابنکثیر در شرح این حدیث میگوید: «سی سال با خلافت حسن بن علی بتکمیل میگردد. حسن سدر ربیع الاول سال ۴۱ هجری خلافت را به معاویه سسپرد و این واقعه، دقیقاً سی سال پس از وفات رسولخدا صاتفاق افتاد. چراکه رسولخدا صدر ربیع الاول سال ۱۱ هجری وفات نمود و این، یکی از نشانههای نبوت آن حضرت صمیباشد» [۱۵۶۷].
احادیث نبوی، حاکی از آن است که امت اسلامی در سیر تاریخی خود، مراحل ذیل را پشت سر مینهد:
دوران نبوت
دوران خلافت راشده
دوران پادشاهی و سلطنتی که باخشونت، توأم بوده است.
دوران پادشاهی و سلطنتِ توأم با استبداد و خودکامگی.
دورانی که در آن، مطابق منهج و روش دوران پیامبر صعمل میشود.
نبی اکرم صاز دوران خلافت راشده، به دورهی رحمت یاد نموده و این نکته را بیان فرموده که پس از آن، نظامی پادشاهی بر مسلمانان حاکم میگردد که آن دوران هم برای امت اسلام، رحمت است [۱۵۶۸].
شایان ذکر است میتوان پادشاهانِ پس از خلفای راشدین شرا نیز خلیفه یا خلفا بنامیم؛ هرچند آنان، خلفای پیامبر صبهشمار نمیروند. بخاری و مسلم به نقل از ابوهریره سدر روایت کردهاند که رسول خدا صفرموده است: «كَانَتْ بَنُو إِسْرَائِیلَ تَسُوسُهُمْ الأَنْبِیَاءُ كُلَّمَا هَلَكَ نَبِیٌّ خَلَفَهُ نَبِیٌّ وَإِنَّهُ لا نَبِیَّ بَعْدِی وَسَیَكُونُ خُلَفَاءُ فَیَكْثُرُونَ» یعنی: «بنی اسرائیل را پیامبران، رهبری میکردند. هرگاه، پیامبری فوت مینمود، پیامبری دیگر، جانشین او میشد. ولی بعد از من، پیامبری نخواهد آمد. البته جانشینانی میآیند که کارهای زیادی (که از اسلام نیست) انجام میدهند». صحابه گفتند: پس دستور شما به ما چیست؟ فرمود: «فُوا بِبَیْعَةِ الأَوَّلِ فَالأَوَّلِ أَعْطُوهُمْ حَقَّهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ سَائِلُهُمْ عَمَّا اسْتَرْعَاهُمْ» [۱۵۶۹]یعنی: «شما به ترتیب، با هرکس که بیعت کردید، به عهد خود، وفا کنید و حقوق آنها را ادا نمایید. زیرا خداوند در مورد حقوق زیردستان، آنها را بازخواست خواهد کرد».
این حدیث، بیانگر آن است که علاوه بر خلفای راشدین ش، خلفای دیگری نیز بر این امت حکمرانی خواهند کرد. عبارت «فُوا بِبَیْعَةِ الأَوَّلِ فَالأَوَّلِ»، این نکته را میرساند که زمامداران و حکامی که پس از خلفای راشدین ش، روی کار میآیند، با هم اختلاف خواهند داشت، اما خلفای راشدین شهیچ اختلافی با هم نداشتند. «أَعْطُوهُمْ حَقَّهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ سَائِلُهُمْ عَمَّا اسْتَرْعَاهُمْ» نیز تأییدی بر این عقیدهی اهل سنت است که باید حق حکام از غنایم و اموال پرداخت گردد [۱۵۷۰].
معاویه سبهترین پادشاه این امت بهشمار میرود و کسانی که پیش از وی، زمام امور را به دست گرفتند، خلفا و جانشینان رسول خدا صمحسوب میشوند. هرچند معاویه سدر چارچوب نظامی سلطنتی و به عنوان پادشاه، بر مسلمانان حکم راند، اما پادشاهیاش، برای مسلمانان، رحمت و مایهی خیر و برکت بود و منافع بسیاری برای مسلمانان، در پی داشت؛ از اینرو معاویه سرا بهترین پادشاه امت اسلامی میدانیم [۱۵۷۱]. البته معاویه سبا تمام دانش، عدالت و تقوایی که داشت، اما از لحاظ علم، تقوا و عدالت، همپایهی خلفای راشدین شبهشمار نمیرود. بنابراین جانشینان نبی اکرم صبر معاویه سبرتری داشتند. همچنانکه میان اولیای الهی و همچنین میان فرشتگان و پیامبران نیز این تفاوت به لحاظ مقام وجود دارد. معاویه سپس ازکنارهگیری حسن بن علی ساز خلافت، زمام امور را به دست گرفت و صحابه ش، بهاجماع، حکومتش را تأیید کردند، اما رویکرد آن بزرگوار در امور مباح، بر خلاف خلفای پیش از وی بود؛ چنانچه در این زمینه، تساهل بیشتری به خرج داد. به هر حال، شکی نیست که خلفای اربعه سدر عبادات و معاملات بر معاویه سبرتری داشتند [۱۵۷۲].
ابن خلدون، معتقد است هرچند نظام خلافت به نظامی پادشاهی تغییر یافت، اما این تحول، محدود بود و بسیاری از موازین و زیرساختهایخلافت اسلامی همچنان در نظام پادشاهی اجرا میشد. وی میگوید: مردم، مدتی در تعیین حاکم نقش داشتند و خلیفه، توسط شورای مسلمانان تعیین میگردید، اما پس از چندی، تعیین حاکم، موروثی شد و هرکس، قدرت بیشتری داشت، زمام امور را بهدست میگرفت و در واقع، نظام خلافت، به نظامی پادشاهی تبدیل شد. ابن خلدون ادامه میدهد: هرچند نظام خلافت، به نظامی پادشاهی تبدیل گردید، اما همچنان مفاهیم، اهداف و مقاصد نظام خلافت، اصول و زیرساختهای نظام پادشاهی بود و نظام سلطنتی، همان اصول را در سیاستهای خویش دنبال مینمود؛ به عبارت بهتر، در نظام پادشاهی نیز تمام اقدامات در جهت تحقق مقاصد و احکام شریعت بود تا احکام اسلامی، اجرا گردد [۱۵۷۳].
ابن خلدون که از مورخان مشهور میباشد، خلافت و حکومتهای گذشتهی اسلامی را به چند دورهی مختلف تقسیم نموده است؛ وی، میگوید: امت اسلامی به لحاظ نظام حکومتی، سه دورهی متفاوت را پشت سر نهاده که از این قرار است:
دورهی خلافت ناب و خالصی که هیچیک از ویژگیهای نظام پادشاهی، در آن دخیل نبود؛یعنی همان دوران خلفای راشدین ش.
دورهای که طی آن، مفاهیم نظام خلافت و نظام پادشاهی در هم آمیخت و در واقع، هر چند ساختار حکومت، پادشاهی بود، اما در آن، مقاصد و اهداف دینی و اسلامی دنبال میشد که به عنوان نمونه میتوان به دوران خلفای اموی و عباسی و ـ حتی خلافت عثمانی ـ اشاره کرد.
دورهای که ساختار حکومتی، صرفاً پادشاهی بود و همچون دو دورهی گذشته، مقاصد و اهداف و احکام دینی، معیار حکومت نبود و تنها در جهت منافع و اهداف دنیوی تلاش میشد. در این دوره، حقیقت نظام خلافت و مفاهیم دینی آن، به فراموشی سپرده شد و تفاوتی بنیادین با نظام خلافت پیدا کرد [۱۵۷۴].
خلافت کامل و حقیقی که همان خلافت راشده نامیده میشود، سی سال به طول انجامید، اما سرانجام به نظامی پادشاهی تبدیل شد و در عین حال، بهکلی از بین نرفت و مفاهیم و مقاصدی که در خلافت راشده دنبال میشد، به نظام پادشاهی نیز منتقل گشت و بدین سان نظام پادشاهی، مقاصد و اهداف نظام خلافت را دنبال مینمود. بنابراین تغییری که در نظام خلافت، صورت گرفت، تغییری جزیی بود که ضمن باقی ماندن حقیقت نظام مزبور تغییراتی در ارکان و پایههای حکومتی بهوجود آمد و در نتیجه، نظام خلافت که در ابتدا ساختار حکومتی کامل و نمونهای بود که به مرور زمان تغییراتی در آن صورت گرفت و دچار نواقصی گردید که از بعضی جهات، کمال و نمونه بودن خود را از دست داد، اما با این حال، عناصر و مفاهیم اصلی خلافت، باقی ماند و نظامی پادشاهی بهوجود آمد [۱۵۷۵].
در جامعهی اسلامی، عموم مردم، ساختار حکومتی خلافت را میپذیرند و کسی را که شایستهی رهبری خویش بدانند، به عنوان خلیفه یا حاکم انتخاب مینمایند. در نظام اسلامی به شورای مسلمانان، عنایت ویژهای میشود و امت اسلامی در انتخاب رهبر، اختیار تام دارد. از اینرو چنانچه اسباب و عواملی، سبب ایجاد تغییری اساسی در ساختار حکومت گردد، تحمل یا قبول نظام تغییریافته، موقتی خواهد بود و مردم، تنها از روی ناچاری، آن را تحمل خواهند کرد. بنابراین عموم امت اسلامی، همواره باید در صدد تحقق نظامی کامل و نمونه همچون نظام خلافت راشده باشند؛ از اینرو در اصول اسلامی، عنایت ویژهای به ویژگیهای ضروری یک رهبر اسلامی شده و خلافت حقیقی و خلافت واقعی، از هم تفکیک گشته است؛ منظور از خلافت حقیقی، خلافتی همچون خلافت راشده است که در آن، تمام اصول اسلامی رعایت میشود و خلافت واقعی، خلافتی است که در نتیجهی تغییراتی اندک یا فراوان در خلافت حقیقی، شکل میگیرد. ابن تیمیه میگوید: دلیل اینکه نظام حکومتی در امت اسلامی، از خلافت به پادشاهی تغییر کرد، تنها در نقایصی که در حکام ایجاد شد، خلاصه نمیشود، بلکه به مرور زمان، مردم و عموم امت اسلامی نیز دچار کاستیهاو معایبی شدند که تسلط و چیرگی چنین نظامهایی را به دنبال داشت. خداوند متعال، میفرماید:
﴿ وَكَذَٰلِكَ نُوَلِّي بَعۡضَ ٱلظَّٰلِمِينَ ﴾[الأنعام: ۱۲۹] [۱۵۷۶].
«و اینچنین برخی از ستمگران را زمامدار و ولی برخی دیگر از ایشان میگردانیم».
پس از به پایان رسیدن دورهی خلافت راشده، نقایص و کاستیهایی در حکام و اهل علم بهوجود آمد؛ در آن زمان بیشتر صحابه شاز دنیا رحلت کرده بودند؛ بهگونهای که تنها تعداد انگشتشماری از اصحاب بدری، در قید حیات بودند. بیشتر تابعین نیز در دوران امارت زبیر و عبدالملک از دنیا رفتند و در اواخر دولت اموی و اوایل دولت عباسی، از تبع تابعین نیز تعداد اندکی زنده بودند [۱۵۷۷].
[۱۵۶۵] سننابیداود، شرح عونالمعبود (۱۲/۲۵۹) و صحیح سنن (۳/۸۷۹). [۱۵۶۶] تحفة الأحوذی (۶/۳۹۵-۳۹۷)؛ حدیث، حسن است. [۱۵۶۷] البدایة والنهایة (۱۱/۱۳۴) [۱۵۶۸] سنن دارمی (۲/۱۱۴) و الفتاوی (۳۵/۱۴). [۱۵۶۹] بخاری، (۳۴۵۵). [۱۵۷۰] الفتاوی (۱۵/۳۵) [۱۵۷۱] همان (۴/۲۹۲) [۱۵۷۲] الناهیة عن طعن امیرالمؤمنین معاویة س، ص ۷۸ [۱۵۷۳] النظریات السیاسیة، اثر ریس، ص۱۹۴ به نقل از: المقدمة از ابن خلدون. [۱۵۷۴] مقدمة ابن خلدون، النظریات السیاسیة، ص ۱۹۵. [۱۵۷۵] مقدمة ابن خلدون، النظریات السیاسیة، ص ۱۹۵. [۱۵۷۶] الفتاوی (۳۵/۱۵). [۱۵۷۷] الفتاوی (۱۰/۲۷۰).
جابر بن سمره سمیگوید: رسولخدا صفرمود: «یكونُ إثنا عشر أمیراً»یعنی: «دوازده نفر به امامت (امارت)خواهند رسید». آنگاه رسولخدا صسخنی گفت که من، آن را نشنیدم؛ پدرم میگوید: رسولخدا صفرمود: «همگی آنان، از قریش هستند» [۱۵۷۸].
در روایت دیگری از مسلم /آمده که جابر سمیگوید: از رسولخدا صشنیدم که فرمود: «لایزال الإسلام عزیزاً إلی إثنی عشرة خلیفة»یعنی: «اسلام، همچنان تا (روی کار آمدن) دوازده خلیفه، غالب و پابرجا خواهد بود». جابر سمیگوید: سپس رسولخدا صسخنی گفت که من، آن را نفهمیدم؛ از پدرم پرسیدم که چه فرمود؟ گفت: فرمود: «همگی آنان از قریش هستند» [۱۵۷۹]. در روایت دیگری آمده که فرمود: «لایزال هذا الدین عزیزاً منیعاً إلی إثنی عشر خلیفة» [۱۵۸۰]این حدیث نیز به معنای روایت پیشین میباشد. در روایت دیگری آمده است: «لایزال أمر الناس ماضیاً ما ولیهم إثنا عشر رجلاً» [۱۵۸۱]یعنی: «وضعیت مردم، همچنان رو به راه و سامانیافته است تا آن زمان که دوازده تن، زمام امورشان را به دست گیرند».
امام ابوداود /از طریق اسود بن سعید از جابر سروایتی همچون روایت پیشین نقل کرده و افزوده است: «زمانی که به منزلش بازگشت، قریشیان، نزدش رفتند و گفتند: پس از آن، چه میشود؟ فرمود: «هرج و مرج و نابسامانی، به وجود میآید» [۱۵۸۲].
ابن کثیر در شرح این حدیث میگوید: این حدیث، بشارتی است به اینکه دوازده خلیفهی نیک، صالح و عادل و دادگر، پس از رسول خدا صخواهند آمد و برای اقامهی حق و برپایی عدل و داد درمیان امت اسلامی تلاش خواهند نمود؛ البته در این حدیث اشاره ای بدین نکته نشده که این خلفا، حتماً به صورت متوالی و پشت سر هم خواهند آمد. بدون تردید خلفای چهارگانهای که پس از رسول خدا صآمدند، یعنی خلفای راشدین که عبارتند از: ابوبکر، عمر، عثمان و علی ش، در جرگهی دوازده خلیفهی مذکور قرار دارند. پیشوایان دینی، عمر بن عبدالعزیز /و برخی از عباسیان را نیز جزو این دوازده خلیفه دانستهاند. آنچه مسلّم است، اینکه این دوزاده خلیفه، قبل از برپایی قیامت، به امارت خواهند رسید؛ چنین به نظر میرسد که مهدی موعود نیز جزو همین دوازده خلیفه باشد؛ البته منظور از این مهدی، آن کسی نیست که شیعیان، معتقدند از سرداب سامراء ظهور میکند. زیرا چنین شخصی به نام مهدی که از سامراء ظهور خواهد کرد، وجود خارجی ندارد و تصوراتی که در مورد او مطرح شده، زادهی تخیلات و اوهامی است که از عقلهایی تهی و پلید، برآمده است. همچنین باید توجه داشت که منظور از این دوازده خلیفه، به هیچ وجه دوازده امام مورد ادعای دوازدهامامیها نیست [۱۵۸۳].
علاوه بر شخصیتهایی که ابن کثیر نام برد، میتوان پنجمین خلیفهی راشد یعنی حسن بن علی سرا نیز در شمار این دوازده خلیفه دانست. برخی از خلفای دوازدهگانه، بهصورت متوالی و پشت سر هم و برخی نیز با فاصلهی زمانی با سایر خلفا، روی کار آمده و خواهند آمد و این، رحمت و عنایتی از سوی خداوند متعال، بر مسلمانان میباشد. ظهور این خلفا، پس از رحلت رسول اکرم صو با خلافت ابوبکر صدیق سآغاز گردید و با ظهور دوازدهمین آنها در آخر زمان خاتمه مییابد و پس از آن، هرج و مرج و فتنه، امت را در بر خواهد گرفت [۱۵۸۴].
ابن کثیر /میگوید: عمر بن عبدالعزیز، در شمار دوازده خلیفه قرار دارد و فضیلت و برتری معاویه سبر عمر بن عبدالعزیز /، بدین معناست که معاویه سجزو خلفای مذکور بهشمار میرود. و خداوند، به حقیقت هر چیز آگاهتر است.
[۱۵۷۸] بخاری، کتاب الأحکام، باب الإستخلاف، (۸/۱۲۷). [۱۵۷۹] مسلم: کتاب الإمارة، باب الناس تبع لقریش (۲/۱۴۵۳). [۱۵۸۰] همان. [۱۵۸۱] مرجع پیشین [۱۵۸۲] سنن أبیداود (۴/۴۷۲)؛ فتحالباری (۱۳/۲۱۱). [۱۵۸۳] التفسیر(۲/۳۴) [۱۵۸۴] مرویات خلافة معاویة (ص۱۶۵)
کنارهگیری حسن بن علی ساز خلافت به نفع معاویه س، از موضع قدرت بود، نه از موضع ضعف و ناتوانی؛ چراکه:
۱- حکومت حسن سمشروعیت داشت و مردم، پس از شهادت امیر مؤمنان علی سدر رمضان سال ۴۰ هجری، با حسن سبیعت کردند و بهانتخاب شورای مسلمانان، حسن سبه عنوان خلیفهی شرعی و قانونی سرزمین حجاز، عراق و یمن تعیین گردید. این سرزمینها که پیشتر تحت سلطه و تصرف علی بن ابیطالب سبود، پس از شهادت آن بزرگوار به مدت شش ماه در تصرف حسن سباقی ماند؛ بهراستی که دوران خلافت حسن بن علی س، امتداد دوران خلافت راشده بود؛ چراکه مدت خلافتش، مکمل مدت زمانی است که رسولخدا صاز آن، به خلافت راشده یاد نموده است. چنانچه در حدیث پیامبر اکرم صبدین نکته تصریح شده که مدت خلافت راشده، سی سال میباشد و پس از آن، سلطنت و پادشاهی خواهد بود [۱۵۸۵]. امام ترمذی /از سفینه غلام آزادشدهی پیامبر اکرم صروایت نموده که آن حضرت صفرموده است: «الخلافة فی أمتی ثلاثون سنة ثم ملك بعد ذلك» [۱۵۸۶]یعنی: «خلافت در امت من سی سال خواهد بود و پس از آن سلطنت و پادشاهی میباشد».
ابنکثیر در شرح این حدیث میگوید: «سی سال، با خلافت حسن بن علی بتکمیل میگردد. حسن سدر ربیع الاول سال ۴۱ هجری خلافت را به معاویه سسپرد و این واقعه، دقیقاً سی سال پس از وفات رسولخدا صاتفاق افتاد. چراکه رسولخدا صدر ربیع الاول سال ۱۱ هجری وفات نمود و این، یکی از نشانههای نبوت آن حضرت صمیباشد» [۱۵۸۷]. از اینرو حسن سپنجمین خلیفه از خلفای راشدین است [۱۵۸۸].
بسیاری از علمای اهل سنت، دربارهی مشروعیت خلافت حسن سسخن گفته و او را جزو خلفای راشدین شدانستهاند؛ از جمله: ابوبکر بن العربی، قاضی عیاض، ابن کثیر، ابن ابیالعز حنفی، مناوی و ابنحجر هیتمی [۱۵۸۹].
از اینرو این امکان برای حسن بن علی سوجود داشت که به مشروعیت و قانونی بودن خلافت خود استناد کند و یا جنگ تبلیغاتی سازمانیافتهای درمیان مردم اهل شام، بهراه اندازد و اعتماد آنان را به سوی خویش جلب کند و یا حداقل در اعتماد و جایگاهی که معاویه سنزد آنان برخوردار شده بود، رخنه افکند و بر وی، چیره شود. بنابراین حسن بن علی ساز نیروی معنوی و نفوذ روحی بسیاری برخوردار بود و از آنجا که نوهی رسولخدا صبهشمار میرفت و نفوذ زیادی در جامعهی اسلامی داشت، کسی، مشروعیت وی را زیر سؤال نمیبرد.
۲- حسن بن علی سدارای قدرت و برتری نظامی و سیاسی فراوانی بود و از فرماندهان شایسته و توانمند بهشمار میرفت. باری نفیر بن حضرمی، به حسن سگفت: ای حسن! مردم میگویند: تو دوست داری به خلافت برسی. حسن بن علی سفرمود: «مهتران عرب تحت فرمان و در اختیارم بودند و اگر به آنها دستور جنگ میدادم، در کنار من میجنگیدند و اگر صلح میکردم،آنها نیز صلح مینمودند، اما من، با وجود آنکه چنین موقعیتی داشتم، تنها برای رضای خداوند ﻷاز خلافت کنارهگیری نمودم» [۱۵۹۰].
این سخن حسن سبیانگر آن است که آن بزرگوار، در موقعیت توانمندی قرار داشت که پیروانش، چه در جنگ، و چه در صلح، از او اطاعت میکردند. سخنوریِ حسن بن علی سو زبان و بیان گیرایش، در کنار قرابت و خویشاوندی با رسول خدا ص، این امکان را برایش فراهم میآورد که در جلب عواطف مردم، موفق باشد و بتواند آنان را تحت تأثیر قرار دهد. دلیل این ادعا اینکه حسن ستوانست مردم کوفه را قانع نماید که به دفاع از پدرش برخیزند.
قضیه از این قرار بود که والی کوفه، ابوموسی اشعری س، همواره مردم را از مشارکت در فتنه باز میداشت و آنان را نسبت به حضور در جنگهای داخلی بیرغبت مینمود. ابوموسی سضمن یادآوری احادیث نبی اکرم ص، مردم کوفه را از دخالت و مشارکت در این فتنه، برحذر میداشت [۱۵۹۱]. از اینرو علی بن ابیطالب س، محمد بن ابیبکر و محمد بن جعفر را به کوفه فرستاد؛ آن دو، پس از ابلاغ فرمان علی سبه ابوموسی سدرمیان مردم، برخاستند و دستور علی سرا ابلاغ نمودند، اما پاسخی نشنیدند و ناکام ماندند. سپس علی سهاشم بن عتبة بن ابی وقاص [۱۵۹۲]را به کوفه فرستاد و چون هاشم نیز نتوانست بهسبب تأثیر ابوموسی سبر مردم، آنان را برای یاری علی سو حضور در جنگ، قانع سازد، علی س، عبدالله بن عباس سرا به کوفه فرستاد؛ و چون عبدالله بن عباس سنیز موفق به قانع ساختن کوفیان نشد، علی س، عمار بن یاسر و حسن سرا به کوفه گسیل داشت [۱۵۹۳]. از آنجا که حسن بن علی سشخصیتی اثرگذار بود، درمیان مردم برخاست و فرمود: «ای مردم! فراخوان امیرتان را اجابت کنید و به سوی برادرانتان حرکت نمایید؛ بههر حال کسانی، برای این کار، پیدا خواهند شد. به خدا سوگند، اگر خردمندان، به این کار، دست یازند، برای حال و آینده، بهتر است و فرجام بهتری در پی دارد؛ پس دعوت ما را بپذیرید و ما را در این گرفتاری که درمیان ما و شما، مشترک است، یاری نمایید» [۱۵۹۴]. حدود شش تا هفتهزار تن از مردم کوفه، درخواست حسن سرا پاسخ گفتند و همراه حسن و عمار ببه یاری علی سشتافتند [۱۵۹۵]. ابوموسی اشعری س، والی کوفه و از فرمانروایان محبوب عراق بود که در دوران عمر بن خطاب سبه آن دیار فرستاده شد و در علم و زهد نیز شهرهی خاص و عام بود، اما با این حال، حسن بن علی ستوانست مردم کوفه را به سوی خویش جلب کند تا از فرمان ابوموسی سسرپیچی نمایند و به یاری علی سبشتابند.
۳- در سپاه حسن سفرماندهان توانمندی همچون برادرش حسین، و پسرعمویش عبدالله بن جعفر، و قیس بن سعد بن عباده وعدی بن حاتم سو... حضور داشتند؛ بنابراین اگر حسن بن علی سخواستار خلافت بود، میتوانست به فرماندهان خویش دستور دهد تا با مردم را به جنگ با معاویه سبسیج نمایند و بدین سان تا مدتی، زمام امور را در بسیاری از مناطق حکومتش، بهدست گیرد.
۴- حسن بن علی ساز تواناییهای ویژهای در تعامل با مردم عراق و جلب توجه آنها، برخوردار بود و از آنجا که بهخوبی، روحیات اهل عراق را میشناخت، از همان ابتدای خلافتش، بر عطایا و بخششهای خویش به آنها افزود. پروژهی اصلاحی و برنامهای که حسن بن علی سبرای تحقق صلحی فراگیر دنبال میکرد، بسی سختتر و دشوارتر از جنگیدن با معاویه سبود، اما با این حال، حسن سموانع و تنگناهای بسیاری مانند: مخالفت برخی از مردم با صلح و نیز توطئهی نافرجام ترورش را پشت سر نهاد و بر مشکلات فرارویش، فایق آمد. وی، به اهداف مورد نظرش دست یافت؛ چنانچه وحدت و یکپارچگی امت اسلامی را تحقق بخشید، مانع از ریختن خون مسلمانان شد، امنیت راهها و جادههای مواصلاتی را تأمین نمود و زمینهی گسترش فتوحات اسلامی را فراهم آورد. چنین عملکردی، بیانگر توانمندی والای حسن سدر عرصهی رهبری، فرماندهی و ادارهی امور میباشد.
۵- عمرو بن عاص و معاویه ب، به قدرت نظامی و سیاسی حسن بن علی ساذعان داشتند؛ در روایت بخاری /آمده است: بهخدا سوگند، حسن بن علی سبا لشکریانی که همچون کوه (استوار) بودند، رویاروی معاویه سقرار گرفت. عمرو بن عاص سبا دیدن لشکریان حسن سخطاب به معاویه سگفت: این، سپاه سپاهی است که تا طرف مقابلش را از پای در نیاورد، عقبنشینی نخواهد کرد. معاویه سگفت: ای عمرو! اگر اینها و اینها و اینها کشته شوند، تکلیف من در قبال مردم و زنان و فرزندان و ضعفای آنان چه خواهد بود؟ [۱۵۹۶]. سپس معاویه سدو نفر قریشی از طایفهی بنی عبد شمس به نامهای عبدالرحمن بن سمره و عبدالله بن عامر بن کریز را نزد حسن بن علی سفرستاد تا با وی سخن گویند و از وی درخواست صلح نمایند. در ضمن معاویه سبه آندو دستور داد که اموالی را به حسن سپیشنهاد کنند و هر چه خواست به او بدهند [۱۵۹۷].
الف: عمرو بن عاص س، یکی از فرماندهان نظامی برجسته و سیاستمداران کارآزموده بود و چون سپاهیان حسن سرا مشاهده کرد، فرمود: «گردانها و لشکریان (حسن س) را بهگونهای یافتم که تا بر رقبای خویش پیروز نشوند، دستبردار نیستند» [۱۵۹۸].
ب: معاویه سبهخوبی میدانست که در صورت بروز جنگ، افراد زیادی از دوطرف، کشته خواهند شد. وی، این نکته را خوب درک میکرد که حتی اگر در میدان نبرد پیروز شود، باز هم نمیتواند نسبت به پیامدهای ناگوار جنگ، از قبیل: بیوه شدن زنان و یتیم گشتن کودکان، بیخیال باشد و اینهمه مصیبت را تحمل نماید. معاویه س، یکی از سرآمدان سیاسی دوران خویش بهشمار میرفت و از اینرو خیلی خوب میدانست که اگر جنگی، روی دهد و بهفرض اینکه پیروز شود، جبران پیامدهای سوء جنگ در عرصههای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و اخلاقی و…، برایش مشکل خواهد بود.
ج: معاویه س، دو تن از شخصیتهای برجسته به نامهای عبدالرحمن بن سمرة و عبدالله بن عامر بن کریز را برای مذاکرات صلح، نزد حسن سفرستاد؛ شایان ذکر است ایندو، قریشی و از اصحاب پیامبر صبودند و احترام خاصی، نزد حسن بن علی سداشتند.
[۱۵۸۵] عقیدة أهل السنة والجماعة فی الصحابة (۲/۷۴۳). [۱۵۸۶] تحفة الأحوذی (۶/۳۹۵-۳۹۷)؛ حدیث، حسن است. [۱۵۸۷] البدایة والنهایة (۱۱/۱۳۴) [۱۵۸۸] مآثر الإنافة (۱/۱۰۵)؛ مرویات خلافة معاویة، خالد الغیث، ص ۱۵۵. [۱۵۸۹] در صفحات گذشته، سخنان این دسته از علما، در موضوع مورد بحث آمده است. [۱۵۹۰] البدایة والنهایة (۱۱/۲۰۶). [۱۵۹۱] تاریخ طبری (۵/۵۱۴) و مصنف ابن ابی شیبه (۱۵/۱۲). سند این حدیث، حسن است. [۱۵۹۲] خلافة علی بن ابی طالب، عبدالحمید، ص۱۴۴ و سیر أعلام النبلاء (۳/۴۸۶). [۱۵۹۳] فتح الباری (۱۳/۵۳) و علی بن ابی طالب ، صلابی (۲/۶۰) [۱۵۹۴] تاریخ طبری (۵/۵۱۶) [۱۵۹۵] همان [۱۵۹۶] ابن حجر میگوید: مقصود معاویه خیل عظیمی از لشکریان و مردم بود که در سپاه وی و سپاه حسن بن علی سبرای نبرد آماده شده بودند. [۱۵۹۷] بخاری، شماره: ۲۷۰۴. [۱۵۹۸] بخاری (۲۷۰۴).
وی، یکی از بزرگان و سرآمدان عرب بود و در فتح مکه، اسلام آورد و در بصره، اقامت گزید. عبدالرحمن سدر لشکر اعزامی به سجستان، حضور داشت. رسول اکرم صخطاب به عبدالرحمن سفرمود: «یَا عَبْدَالرَّحْمَنِ بْنَ سَمُرَةَ، لا تَسْأَلِ الإِمَارَةَ، فَإِنَّكَ إِنْ أُوتِیتَهَا عَنْ مَسْأَلَةٍ وُكِلْتَ إِلَیْهَا، وَإِنْ أُوتِیتَهَا مِنْ غَیْرِ مَسْأَلَةٍ أُعِنْتَ عَلَیْهَا» [۱۵۹۹]. یعنی: «ای عبدالرحمن بن سمره! امارت را درخواست مکن؛ زیرا اگر پس از درخواست، به امارت برسی، به آن، واگذار میشوی [۱۶۰۰]و اگر بدون درخواست، به امارت برسی، بر آن، یاری خواهی شد» [۱۶۰۱].
در مسند بقی بن مخلد، چهارده حدیث از عبدالرحمن بن سمره سروایت شده و ابنعباس، سعید بن مسیب، عبدالرحمن بن ابیلیلی، حیان بن عمیر، ابنسیرین، حسن و برادرش سعید بن ابیالحسن و حمید بن هلال، از وی، حدیث، روایت کردهاند. گویند: ابتدا اسم عبدالرحمن بن سمره، عبدکلال بود و چون اسلام آورد، رسولخدا صنامش را تغییر داد و او را عبدالرحمن، نامید [۱۶۰۲]. عبدالرحمن بن سمره سیکی از یاران رسولخدا صبود؛ وی، گذشته از آنکه در بسیاری از فتوحات اسلامی، حضور داشت، در دوران عثمان بن عفان س، یکی از فرماندهان لشکر اسلام بود. عبدالرحمن سبدن هیچ خونریزی و جنگی، سجستان را فتح نمود و سپس عازم بُست شد و پس از فتح آن دیار، رهسپار کابل و زابلستان گردید و غنایم بهدست آمده از فتح کابل و زابلستان را نزد عبدالله بن عامر سفرستاد [۱۶۰۳]. عبدالرحمن بن سمره س، بهروایتی در سال ۵۰ هجری و بهروایتی دیگر، در سال ۵۱ هجری، چشم از جهان فرو بست [۱۶۰۴].
[۱۵۹۹] بخاری، شمارهی۶۶۲۲ [۱۶۰۰] ابنحجر /میگوید: معنای حدیث از این قرار است که: هر کس، درخواست امارت نماید و امارت، به او داده شود، با آن تنها میماند و به خاطر حرصی که برای رسیدن به امارت داشته، یاری نمیگردد. [مترجم] [۱۶۰۱] یعنی خداوند، تو را در جریان امارت، یاری خواهد کرد. [مترجم] [۱۶۰۲] سیر أعلام النبلاء (۲/۵۷۲). [۱۶۰۳] تاریخ دمشق (۲۶/۲۸۹) [۱۶۰۴] سیر أعلام النبلاء (۲/۵۷۲).
عبدالله بن عامر س، در سال ۴ هجری، دیده به جهان گشود [۱۶۰۵]و چون رسولخدا صدر سال ۷ هجری، بهقصد ادای عمره [عمرة القضاء] وارد مکه شد، او را نزد آن حضرتصبردند. ابنحجر /میگوید: رسولخدا صاز آب دهان خویش در دهان وی گذاشت و فرمود: «آیا این، پسرِ یکی از زنان بنیسلیم است؟» گفتند: «آری». فرمود: «این، شبیهِ ماست». رسول اکرم صبرای حفظ او، دعا خواند و عبدالله بن عامر سنیز آب دهان رسولخدا صرا میمکید. نبی اکرم صفرمود: «او، مسقّی است». یعنی: خودش، همواره سیراب است و مایهی سیرابی دیگران خواهد بود. عبدالله بن عامر س، هر جای زمین را که حفر میکرد، از آن، آب، بیرون میآمد [۱۶۰۶].
همانطور که ابنتیمیه /گفته است، عبدالله بن عامر س، فردی نیک و دوستداشتنی بود که محبتش، در دل مردم، جای گرفته بود و این، غیر قابل انکار است [۱۶۰۷].
ذهبی /میگوید: عبدالله بن عامر س، یکی از امیران نامدار، شجاع و بخشندهی عرب بود که با مردم، با نرمی و شکیبایی، برخورد میکرد [۱۶۰۸]. وی، از ترس فتنه، در جنگ جمل و صفین حاضر نشد.
خلاصه اینکه نمایندگان معاویه سبرای گفتگوهای صلح، (یعنی عبدالرحمن بن سمره و عبدالله بن عامر ب)، افراد سرآمد و قابل احترامی بودند، و این، بیانگر آناست که معاویه سمصمم بوده تا به هر قیمتی که شده، با حسن سصلح نماید. مدتی حسن سو یارانش، کنترل اوضاع را در دست داشتند؛ چنانچه روایت بخاری /و سایر روایات نشان میدهد، سپاه حسن س، سپاهی قوی و توانمند بود. ترور نافرجام حسن س، نتیجهی شرایط زمانی دوران جنگ و صلح با معاویه سبود؛ البته دیری نپایید که شایعهپراکنها، شکست خوردند و شخصی که اقدام به ترور حسن سنموده بود، کشته شد. لذا دسیسهی ترور حسن س، به معنای ضعف قدرت نظامی آن بزرگوار نیست. پیشتر چگونگی صلح حسن با معاویه برا مورد بررسی قرار دادیم؛ چنانچه از نحوهی صلح برمیآید، اگر حسن سدارای قدرت نظامی نبود، دیگر هیچ لزومی نداشت که معاویه سبا حسن سوارد مذاکره شود و شرایط مورد نظر آن بزرگوار را بپذیرد؛ بلکه در صورت ضغف نظامی حسن س، معاویه سبدون هیچ دغدغهای وارد کوفه میشد و زمام امور را بهدست میگرفت و به هیچیک از شروط حسن ستن نمیداد.
آری! این امکان، برای حسن سفراهم بود که با همکاری یارانش، جنگی تمامعیار بر ضد معاویه سترتیب دهد و زمام امور را بهکلی بهدست گیرد، اما از آنجا که حسن س، به اخلاق اسلامی آراسته بود و همواره به صلح و اتحاد مسلمانان میاندیشید، از اینرو گزینهی صلح را انتخاب کرد و از جنگ، پرهیز نمود و بدینسان امت اسلامی را از فتنه و تفرقه، رهانید.
خداوند متعال، حسن بن علی سرا واسطهی ایجاد صلح و آشتی درمیان مسلمانان قرار داد؛ رسولخدا ص، پیشتر از این رویداد مهم خبر داده و فرموده بود: «إن ابنی هذا سید، ولعل الله أن یصلح به بین فئتین عظیمتین من الـمسلمین» [۱۶۰۹]یعنی: «این فرزندم، آقا و سرور است و چه بسا خداوند، به وسیلهی او، میان دو گروه عظیم از مسلمانان، صلح و سازش برقرار سازد».
[۱۶۰۵] تهذیب التهذیب (۵/۲۷۲). [۱۶۰۶] طبقات (۵/۳۱)؛ تهذیب التهذیب (۵/۷۲). [۱۶۰۷] نگا: منهاج السنة (۳/۱۸۹). [۱۶۰۸] سیر أعلام النبلاء (۳/۲۱). [۱۶۰۹] بخاری (۷۱۰۹).
حسن بن علی س، اسوه و الگوی نیکی برای مسلمانان در زمینهی بیرغبتی به ریاست و فرمانروایی است؛ او، به دنیا و مقامهای دنیوی پشت کرد تا به نعمتهای جاویدان خداوند دست یابد و هیچ چشمداشتی جز رضای خدای متعال، نداشت. زهد و بیرغبتی به جاه و مقام دنیوی، بر نفس، خیلی دشوار و ناگوار است و چه بسیار برادران، دوستان و خویشاوندانی که بهخاطر پست و مقام دنیا، خون یکدیگر را ریختهاند! اگر صفحات تاریخ را ورق بزنیم، با رخدادها و ماجراهای شگفتانگیزی در این زمینه، مواجه خواهیم شد. افرادی که نسبت به مال و منال دنیا و لذتهای جنسی و آمیزشی، بیرغبت باشند، بسیارند، اما کسانی که نسبت به جاه و مقام دنیا، اظهار بیرغبتی نمایند، بهمراتب، خیلی کمترند. جاهطلبی و محبت جاه و مقام، آخرین صفت ناپسندی است که از قلوب نیکان، بیرون میرود. سفیان ثوری /میگوید: بیرغبتی به جاه و مقام را خیلی کمتر از بیمیلی به خوراکیها، نوشیدنیها، مال و ثروت و لباسهای فاخر، یافتم؛ اگر فرد جاهطلب، به خواستهاش نرسد، آشفته میگردد و برای دستیابی به خواستهاش با تب و تاب تمام، تلاش و تکاپو و حتی جنگ و ستیز، مینماید. از اینرو از جاهطلبی و محبت ریاست، بپرهیز که محبت جاه و مقام درمیان مردم، خیلی بیشتر از محبت مال و منال است و این، نکتهی پوشیدهای است که تنها علمای بابصیرت و حاذق، آن را درک میکنند و در ورطهی آن، گرفتار نمیشوند. بنابراین مراقب خویشتن باش و مخلصانه، عمل نما که بهزودی، مردم، گرفتار اموری خواهند شد که آرزوی مرگ، خواهند نمود [۱۶۱۰].
بدینسان حسن بن علی سبه ما آموخت که باید برای حفظ مصالح امت اسلامی و وحدت و یکپارچگی مسلمانان، از منافع شخصی و پست و مقام دنیا گذشت و خون و جان مسلمانان را پاس داشت. آری! کوتاه کردن آرزوها و دست کشیدن از آرزوهای دور و دراز، یاد مرگ و زیارت قبور، کمک شایانی به انسان، برای رسیدن به مقام زهد و بیرغبتی به دنیا، مینماید. حسن س، یکی از طلایهداران زهد و تقوا، در دوران خویش بود و تمامی پلههای ترقی در زمینهی بیرغبتی به مال و مقام دنیا را پیمود. بر انگشتری آن بزرگوار، نوشته شده بود:
قدم لنفسك ما استطعت من التقی
إن الـمنیة نازل بك یا فتی!
أصبحت ذافرح كأنك لا تری
أحباب قلبك فی الـمقابر والبلی
[۱۶۱۱]
یعنی: «ای جوان! تا میتوانی راه تقوا و پرهیزگاری در پیش بگیر و اعمال نیک و شایسته، برای خویش، ذخیره کن که هر آن، مرگت میرسد. تو، آنگونه بیخیالی که گویا دوستان و عزیزانت را نمیبینی که طعمهی مرگ و مصیبتها گشته و در گورستانها مدفون شدهاند».
آری! حسن س، یکی از زهدپیشگان دوران خویش بهشمار میرفت؛ چنانچه دست از دنیا و جاه و مقام دنیا کشید و با تمام وجود در راستای دستیابی به رضایت و خشنودی پروردگارش، کوشید. هرچند حسن سبه هیچ عنوان بهدنبال این نبود که در چشم مردم، عزیز شود، اما خدای متعال، محبتش را در دل مردم انداخت و او را از عزت و شرافت فراوانی در نگاه مسلمانان، برخوردار گردانید. حسن س، بهشدت از اینکه خود را در چشم و دل مردم جای دهد، پرهیز مینمود؛ زیرا از این میترسید که این امر، میان او و آفرینندهاش، فاصله بیندازد؛ خدای متعال، میفرماید:
﴿ إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ سَيَجۡعَلُ لَهُمُ ٱلرَّحۡمَٰنُ وُدّٗا٩٦﴾[مریم: ۹۶]
«بیگمان کسانی که ایمان میآورند و کارهای شایسته انجام میدهند، خداوند مهربان، آنان را دوست میدارد و محبتشان را به دلها میاندازد».
رسولخدا صفرموده است: «إذا أحب الله العبد قال لجبریل: قدأحببت فلاناً فأحبه، فیحبه جبریل ÷ ثم ینادی فی أهل السماء: إن الله قد أحب فلاناً فأحبوه، فیحبه أهل السماء ثم یوضع له القبول فی الأرض» [۱۶۱۲]. یعنی: «هرگاه خداوند، بندهای را دوست بدارد، به جبرئیل ÷میگوید: من، فلانی را دوست دارم؛ تو نیز او را دوست بدار. بدین ترتیب جبرئیل ÷نیز آن بنده را دوست میدارد و سپس درمیان اهل آسمان، بانگ برمیآورد: خداوند، فلانی را دوست دارد؛ شما هم او را دوست بدارید و بدینترتیب اهل آسمان نیز آن بنده را دوست میدارند و آنگاه مقبولیت و محبت وی، در (قلب اهل) زمین، نهاده میشود».
بههر حال، کسی که در پی شرافت اخروی باشد، به عزت و شرافت دنیا نیز دست مییابد؛ هرچند در پی عزت و شرافت دنیا نباشد. جاهطلبی، و تلاش و تکاپو برای دستیابی به جاه و مقام دنیا، با عزت و شرافت اخروی، قابل جمع نیست و نمیتوان آن را با عزت و شرف آخرت، یکجا نمود. البته خوشبخت، کسی است که نعمتهای جاوید و ماندگار آخرت را بر کالای فناپذیر و گذرای دنیا، ترجیح دهد.
ابوالفتح ستی، چنین سروده است:
أمران مفترقان لست تراهـمـا
یتشوقان لخلطة وتلاقی
طلب الـمعاد مع الریاسة والعلی
فدع الذی یفنی لـمـا هو باقی
[۱۶۱۳]
یعنی: «ریاستطلبی (و محبت جاه و مقام) و نیز طلب آخرت، دو امر متضاد و متناقضاند که هیچگاه قابل جمع، نیستند و یکجا نمیشوند؛ بنابراین نعمتها و خوشیهای فانی و زودگذر دنیا را بهخاطر عزت و سعادت جاویدان و همیشگی آخرت، رها کن و آخرت را بر دنیا، ترجیح بده».
حسن بن علی سبا کنارهگیری از خلافت، به ما آموخت که چگونه به جاه و مقام دنیا، بیرغبت باشیم و بهخاطر رضایت و خشنودی الله ﻷو در راستای مصالح مسلمانان، از موقعیتهای دنیوی دست بکشیم. آری! بدینسان، عزت و منزلت حسن س، افزایش یافت؛ حسن س، راز وارستگی و رهایی از خویشتنِ خویش را نمایان نمود. او، ایثار را معنا کرد و معلم و آموزگارِ ازخودگذشتگی گشت؛ وی، برای همهی نسلها، مدرسهی ایثار را بنا نهاد تا در آن، درس گذشتن از خود و منافع شخصی، تدریس شود و همه، این را بیاموزند که باید حفظ جان و خون مسلمانان و نیز وحدت و یکپارچگی آنان را بر منافع شخصی خویش، ترجیح دهند. خلاصه اینکه حسن س، معلم و بلکه مدرسهی ایثار شد و مایهی عزت و افتخار امت اسلامی در طول تاریخ گردید و تحسین همگان را برانگیخت.
حب جاه و مقام، آنقدر در دل برخی از مردم، جای گرفته که بسیاری از آنان، برای رسیدن به پست و مقام دنیوی، با هم رقابت مینمایند و در این راستا، هر نیرنگ و حیلهای را بهکار میبندند و مال و ثروت فراوانی برای نیل به جاه و مقام مورد نظر خویش، هزینه میکنند و بدینسان جاه و مقام را بر مال و منال، ترجیح میدهند! راستی چرا اینطور است؟ هر یک از موارد ذیل، میتواند خاستگاه چنین رویکردی باشد:
۱- رسیدن به مال و ثروت از طریق جاه و مقام، آسانتر از دستیابی به پست و مقام از طریق مال و ثروت میباشد. بهعنوان مثال: عالم یا دانشمندی که شهرت و یا جاه و مقامی دارد، بهراحتی میتواند هرچقدر مال و ثروت که بخواهد، از دوستدارانش، مطالبه نماید و بهطور قطع، طرفدارانش نیز از بذل و بخشش مال و ثروت به او و یا برآورده ساختن نیازهایش، دریغ نخواهند کرد.
۲- مال و ثروت دنیا، فناپذیر است و در معرض زوال قرار دارد و هر آن، ممکن است از بین برود. در صورتی که برخورداری از نفوذ اجتماعی، این امکان را برای شخص، فراهم میسازد که از حمایت دیگران، برخوردار شود.
۳- دستیابی به محبت و اقبال عمومی، و بهتعبیری برخورداری از موقعیت اجتماعی، بسی آسان است و چون مردم، کسی را دوست بدارند، همواره از او، بهنیکی یاد میکنند و بدینسان نام و آوازهاش بر سرِ زبانها میافتد و محبوبیتش، درمیان مردم، گسترش مییابد [۱۶۱۴].
خودخواهی و جاهطلبی، نسبت مستقیمی با هم دارند و خاستگاه بسیاری از بیماریهای روحی و روانی هستند؛ مانند: ریا، تکبر، برتریجویی بر دیگران، خودبزرگبینی، بخل، حسادت و میل و رغبت وافر به اینکه از سوی دیگران، مورد تعریف و تمجید قرار بگیرد و…. شخص جاهطلب، به هر خواری و ذلتی، تن میدهد؛ جاهطلبی، نوعی بیماری درونی و روانی است و شخص مبتلا، باید از طریق آموزههای کتاب و سنت، به درمان این بیماری خطرناک، همت گمارد و سلوک و رفتار تربیتی اسلام را در پیش بگیرد. آدم جاهطلب، تمام هم و غمش را برای نیل به هدفش، بهکار میبندد و دین و کرامتش را فدای این خواستهی نابخردانه میکند و به هر خواری و خفتی، تن میدهد تا رضایت مردم را جلب نماید! [۱۶۱۵].
ابنتیمیه /در اینباره میگوید: «افراد جاهطلبی که در پی برتری بر دیگران هستند، افراد ضعیفالنفس و سستعنصری میباشند که هرچند بهظاهر در رأس قرار دارند و مردم، از آنان حساب میبرند، اما در حقیقت، تحت تأثیر طرفداران خویش هستند و همواره (برای حفظ منافع خویش) ناگزیرند بندگانی گوش بهفرمان برای مردم باشند و از آنان اطاعت نمایند» [۱۶۱۶].
این سخن ابنتیمیه، هشدار واضحی برای تمام کسانی است که زمام امور مردم را بهدست دارند و باید آن را آویزهی گوش خویش نمایند تا در برابر خواستهها و مطالبات نامشروع مردم، تسلیم نشوند و در برابر جمهور مردم، عزت نفس خویش را حفظ کنند. حسن بن علی س، این درس ارزنده را به ما آموخت که برتری، در ترجیح مبادی و ارزشهای دینی بر خواستهها و هواهای نفسانی است. چنانچه حسن سدر برابر کسانی که صلح با معاویه سرا ننگ و عار میدانستند، واکنشی بس زیبا و نیک داشت؛ آن بزرگوار، انگیزهاش از انعقاد صلح با معاویه سرا حفظ وحدت مسلمانان و جلوگیری از قتال و خونریزی در جهت رضایت و خشنودی خداوند متعال، بیان نمود و سرانجام، توانست با وجود آنهمه فشار از سوی کسانی که خواهان جنگ بودند، پروژهی اصلاحی خویش را بهثمر برساند و صلح و آرامش را به جامعهی اسلامی، هدیه نماید. آری! از رهبران ربانی، انتظاری جز این نیست.
حسن ساز اینکه با معاویه سصلح نمود، خیلی خرسند بود و هیچگاه احساس پشیمانی نکرد و خودش را برای این کار، ملامت و سرزنش ننمود؛ بلکه اقدامات حسن سبرای برقراری صلح، تحسین افراد آگاه و فهمیده را برانگیخت و سبب خرسندی و رضایت خاطر وی گردید؛ چراکه از زبان پیامبر صادق ص، به انجام چنین کار مهمی، بشارت داده شده بود.
حسن سواکنش نیک و شایستهای با منتقدان خویش داشت؛ چنانچه زمانی که ابوعامر، سفیان بن لیل، به حسن سگفت: «سلام بر تو ای خوارکنندهی مؤمنان!»، حسن بن علی سفرمود: «ای ابوعامر! این سخن را مگو؛ من، مؤمنان را خوار نکردهام؛ بلکه نمیپسندیدم که به خاطر ریاست و امارت، میان مؤمنان، قتل و قتالی روی دهد» [۱۶۱۷].
این سخن حسن بن علی س، افقی وسیع و روشن، فراروی رهروان راه حق میگشاید و مسیری هموار، پیش روی کسانی مینهد که به سوی خداوند متعال، روی آوردهاند. حسن سدر تمام ابعاد زندگانیاش، چنین رویکردی داشت و در نظر داشتن رضایت خداوند ﻷ، در تمام حرکات و سکناتش، نمایان بود.
[۱۶۱۰] حلیة الأولیاء (۶/۳۷۶)؛ فقه الفتن، عبدالله شعبان، ص۱۴۲. [۱۶۱۱] تاریخ دمشق (۱۴/۸۶). [۱۶۱۲] مسلم، کتاب البر والصلة، شمارهی۶۹۳۷. [۱۶۱۳] أمراض النفس، دکتر انس کرزون، ص۷۷. [۱۶۱۴] همان، ص۷۷. [۱۶۱۵] أمراض النفس، دکتر انس کرزون، ص۷۷. [۱۶۱۶] العبودیة از ابنتیمیه /، ص۴۸-۴۹. [۱۶۱۷] المستدرک (۳/۱۷۵).
حسن بن علی سپس از کنارهگیری از خلافت، بههمراه بنیهاشم و یاران خویش، رهسپار مدینه گردید و همانجا اقامت گزید. بنیهاشم، از احترام خاصی نزد معاویه سبرخوردار بودند و حسن بن علی سدر رأس آنان قرار داشت. در آن زمان، تعداد زیادی از صحابه شاعم از مهاجران و انصار و سایر اصحاب در مدینه زندگی میکردند. البته مدینه، جمع کثیری از تابعین را نیز در خود جای داده بود. ساکنان مدینه اعم از صحابه و تابعین که در واقع، شاگردان مکتب صحابه شبهشمار میرفتند، برای عبادت خداوند متعال و روایت احادیث رسول اکرم ص، یکسویی اختیار کرده بودند و همواره در راستای حفظ وحدت و یکپارچگی امت، تلاش میکردند و خود، در عرصهی علم و دانش، همراه و همگام با مسلمانان، به مسؤولیتهای خویش، عمل مینمودند؛ از جمله: عبدالله بن عمر، عبدالله بن عباس، ابوهریره، ابوسعید خدری و جابر بن عبدالله ش [۱۶۱۸].
فضای مدینه، فضای علمی بسیار خوبی بود؛ بهگونهای که دانشپژوهان و جویندگان علم قرآن و حدیث، از هر سو و کرانهای، رهسپار مدینه میشدند. حضور صحابه و تابعین سدر شهر رسولخدا صاز یکسو، و برخورداری مدینه از امنیت فراوان، از سوی دیگر، مجال علم و پژوهش را در آن شهر، فراهم آورده و مدینه را به مرکزی علمی، تبدیل کرده بود [۱۶۱۹].
[۱۶۱۸] تاریخ طبری (۶/۸۰)؛ المدینة فی العصر الأموی، ص۸۴. [۱۶۱۹] نگا: المدینة فی العصر الأموی، ص۶۲.
باری حسن بن علی سپس از واگذاری خلافت به معاویه س، نزد وی رفت. معاویه سبه حسن سگفت: «اینک به تو، پاداشی میدهم که پیشتر به هیچکس ندادهام و پس از این نیز به هیچ کس نخواهم داد». آنگاه چهارصد هزار (درهم) تقدیم حسن سنمود و آن بزرگوار نیز هدیهی معاویه سرا پذیرفت [۱۶۲۰].
در روایتی آمده است: حسن بن علی س، هر سال، نزد معاویه سمیرفت و مبلغ یکصد هزار درهم از وی، دریافت میکرد. یکسال حسن سنزد معاویه سنرفت و معاویه سهم چیزی برای حسن سنفرستاد. حسن بن علی ستصمیم گرفت طی نامهای، مستمری خویش را درخواست نماید، اما در خواب، رسولخدا صرا دید که به او فرمود: «ای حسن! آیا به مخلوقی نامه مینویسی و نیازت را با او درمیان مینهی و نیازت را از خدای خویش، درخواست نمیکنی؟!» حسن سمیگوید: گفتم: ای رسولخدا! پس چهکار کنم؟ بدهیهایم، زیاد شده است. فرمود: «بگو: «اللهم إنی أسألك من كل أمر ضعفت عنه قوتی وحیلتی ولم تنته إلیه رغبتی و لم یخطر ببالی ولم یبلغه أملی ولم یجر علی لسانی من الیقین الذی أعطیته أحدا من الـمخلوقین الأولین والآخرین إلا خصصتنی یا أرحم الراحمین» یعنی: «بارخدایا! از تو میخواهم بالاترین یقینی را به من عنایت کنی که به یکی از مخلوقات خویش از ابتدا تا انتها، ارزانی داشتهای؛ آنچنان یقینی که از توان و تدبیر من، خارج است، و از میل و رغبتم، فراتر میباشد و در ذهنم نمیگنجد و بر زبانم نمیآید و بسی دورتر از تمنّا و آرزوی من است؛ ای مهربانترین مهربانان! مرا به چنین یقینی، گرامی بدار».
حسن سمیگوید: «از خواب برخاستم و این دعا را حفظ کرده بودم؛ من، همواره این دعا را میخواندم. دیری نپایید که معاویه س، مرا نزد اطرافیانش، یاد نموده، علت غیابم را پرسید. به او گفتند: حسن سامسال نخواهد آمد. از اینرو معاویه سدویست هزار درهم برایم فرستاد» [۱۶۲۱].
در روایتی، دعایی که رسولخدا ص، در خواب، به حسن سآموخت، با این الفاظ آمده است: «اللهم اقذف فی قلبی رجاك و اقطع رجائی عمن سواك حتی لا أرجو أحداً غیرك؛ اللهم و ما ضعفت عنه قوتی و قصر عنه عملی و لم تنته إلیه رغبتی و لم تبلغه مسألتی ولم یجر على لسانی مما أعطیت أحدا من الأولین والآخرین من الیقین فخصنی به یا رب العالـمین» یعنی: «بارخدایا! امید به خودت را در قلبم بیفکن و امیدم را از غیر خویش، قطع بگردان تا به غیر تو، امید مبندم. بارخدایا! بالاترین یقینی را به من، عنایت کن که به یکی از مخلوقات خویش از ابتدا تا انتها، ارزانی داشتهای؛ آنچنان یقینی که از توان من، خارج میباشد؛ یقینی که نه بر زبان من آمده و نه عمل و آمال و آرزوهایم، گنجایش آن را داشته است. ای پروردگار جهانیان! مرا به چنین یقینی، مختص بگردان».
حسن سمیگوید: بهخدا سوگند هنوز یک هفته از آغاز پایبندی من بر این دعا نگذشته بود که معاویه سیک میلیون و پانصد هزار درهم برایم فرستاد. از اینرو گفتم: «الحمد لله الذی لا ینسی من ذكره و لا یخیب من دعاه» یعنی: «سپاس و ستایش خدایی را که یادکنندهی خویش را از یاد نمیبرد و آنکس را که او را بخواند، ناامید نمیگرداند». حسن سمیافزاید: دوباره رسولخدا صرا در خواب دیدم؛ از من پرسید: ای حسن! چطوری؟» در عالم خواب، ماجرا را برای نبی اکرم صبازگو کردم. فرمود: «ای پسرکم! کسی که دل به مخلوق نبندد و به خالق و آفریننده، امیدوار باشد، چنین وضعیتی خواهد داشت» [۱۶۲۲].
[۱۶۲۰] سیر أعلام النبلاء (۳/۲۶۹). [۱۶۲۱] تاریخ دمشق (۱۴/۸). [۱۶۲۲] تاریخ دمشق (۱۴/۸).
معاویه س، یکصد هزار درهم برای حسن بن علی سارسال نمود. زمانی که این پول، به حسن سرسید، به اطرافیانش فرمود: «هر کس، هر چه میخواهد، از این پول بردارد». معاویه سیکصد هزار درهم برای حسین سنیز فرستاد. زمانی که این پول به حسین سرسید، ده نفر، اطراف او نشسته بودند؛ وی، این پول را میان آنان، تقسیم کرد و به هر یک از ایشان، ده هزار درهم رسید. معاویه سبرای عبدالله بن جعفر سنیز یکصد هزار درهم ارسال کرد [۱۶۲۳].
هر بار که حسن سنزد معاویه سمیرفت، معاویه سبهگرمی از وی استقبال میکرد و میگفت: «ای پسر رسولخدا! خوش آمدی». و چون از عبدالله بن زبیر ساستقبال مینمود، میفرمود: «ای پسرعمهی رسولخدا! خوش آمدی». معاویه سدستور داد سیصد هزار درهم به حسن، و یکصد هزار درهم به عبدالله بن زبیر سبدهند [۱۶۲۴].
در برخی از روایات، با سند حسن آمده است: معاویه سهمواره با حسین سارتباط داشت و خیلی زود، مطالبات و خواستههای او را برآورده میساخت و بذل و بخشش فراوانی به وی، مینمود [۱۶۲۵]. شیعیان، خود، به این نکته اذعان نمودهاند که معاویه س، بذل و بخشش فراوانی به حسن، حسین و عبدالله بن جعفر سمیکرده است [۱۶۲۶].
پس از آنکه حسن و حسین ب، کوفه را ترک کردند و در مدینه اقامت نمودند، همچنان نامههایی میان آنان و مردم کوفه، رد و بدل میشد. کوفیان در این نامهها، بر این نکته تأکید داشتند که خلافت، حق حسن و حسین بمیباشد و هیچکس بهاندازهی ایشان، سزاوار و شایستهی خلافت نیست و از اینرو حسن و حسین برا به قیام و شورش بر ضد حکومت معاویه ستحریک مینمودند. نامههای اهل کوفه، هیچ تأثیری بر حسن سنگذاشت؛ بلکه سیمایی واضحتر از شیعیان کوفه در اختیار حسن سنهاد و این حقیقت را برایش نمایان ساخت که شیعیان کوفه، اهل شرارت و فتنهاند و اصلاً نمیخواهند امت اسلامی، متحد و یکپارچه باشند [۱۶۲۷].
یزید بن اصم میگوید: روزی بستهای نامه برای حسن بن علی سآوردند؛ وی، به کنیزش دستور داد تا ظرف آبی بیاورد و آنگاه تمام نامهها را در آن ظرف نهاد و رویش، آب ریخت. از او پرسیدم: ای ابومحمد! این نامهها را چه کسی، فرستاه است؟ فرمود: «این نامهها، از سوی مردم عراق آمده است که نه باطل را رها میکنند و نه به حق میگرایند. البته من، از بابت اینها برای خودم نگران نیستم؛ بلکه من از ناحیهی ایشان برای حسین، نگران هستم» [۱۶۲۸].
پس از آنکه حسن بن علی س، دار فانی را وداع گفت، شیعیان، در خانهی سلیمان بن صرد جمع شدند و نامهای برای حسین سنوشتند تا وفات حسن سرا به او تسلیت بگویند؛ در این نامه آمده بود: «خداوند، تو را پس از خلیفهی پیشین، بر بزرگترین منصب گماشت؛ ما، شیعیان تو هستیم و خود را در غمت شریک میدانیم. از غم و اندوه تو، غمناکیم و از شادی و سرورت، شادمان؛ ما، منتظر فرمانت هستیم».
حسین سدر پاسخشان، چنین مرقوم فرمود: «من، امیدوارم که دیدگاه برادرم ـ /ـ در زمینهی صلح و جنگ، درست و بهجا بوده باشد؛ از اینرو همچنان سر جایتان بنشینید و مقصدتان را پوشیده بدارید و تا پسر هند، زنده است، هیچ اقدامی نکنید، و چون بمیرد و من، زنده باشم، آنگاه بهخواست خدا، دستورم به شما خواهد رسید» [۱۶۲۹].
حسین سپس از وفات برادرش حسن س، از دیدگاه مسلمانان، در موقعیتی قرار داشت که همه، او را تنها نامزد امارت، پس از وفات معاویه سمیدانستند و شکی نداشتند که حسین س، پس از معاویه سزمام امور را بهدست خواهد گرفت [۱۶۳۰].
کوفیان، تنها به تحریک حسین سبسنده نکردند؛ بلکه محمد بن حنفیه را نیز به کوفه فراخواندند تا همراه وی، قیام نمایند! اما محمد بن حنفیه، به خطر بزرگی که از سوی مردم کوفه، او و خاندان علی سرا تهدید میکرد، پی برد؛ از اینرو حسین سرا از پذیرش دعوت کوفیان برحذر داشت و هشدار لازم را به او داد. وی، به حسین سچنین فرمود: «اینها، قصد آن دارند که ما را تباه کنند و خون ما را بریزند». نامههایی که میان مردم کوفه و حسین سرد و بدل شد، نگرانی امویان ساکن مدینه را برانگیخت تا اینکه نامهای به معاویه سنوشتند و از او خواستند تا دربارهی حسین ستدبیری بیندیشد. معاویه سدر نامهای به آنان دستور داد که هیچگونه تعرضی به حسین سنکنند [۱۶۳۱].
بهطور قطع معاویه ساز نامهنگاریهای مردم کوفه و حسین سبه یکدیگر و نیز از روابطی که با هم داشتند، آگاه بوده است؛ زیرا از حسین سخواست که از خداوند ﻷبترسد و سبب تفرقه و چنددستگی مسلمانان نگردد [۱۶۳۲].
بههر حال حسن و حسین ب، پایبند بیعتشان با معاویه سبودند. حسین سخود را در زمان حیات برادرش و پس از آن، به رعایت پیمان صلح ملزم میدانست.
[۱۶۲۳] تاریخ دمشق (۶۲/۱۳۳). [۱۶۲۴] تاریخ دمشق (۶۲/۱۳۳). [۱۶۲۵] مصنف ابنابیشیبه (۱۱/۹۴). [۱۶۲۶] ر.ک: جلاء العیون از مجلسی، ص۳۷۶؛ الکافی فی الفروع، کتاب الحقیقة باب الأسماء و الکنی (۶/۱۹)؛ الأمالی از طوسی (۲۲/۳۳۴)؛ شرح ابنابیالحدید (۲/۸۲۳). دکتر محمد شیبانی در کتاب مواقف المعارضة فی خلافة یزید، ص۱۷۷، بهتفصیل دربارهی حسین سسخن گفته است. [۱۶۲۷] مواقف المعارضة فی خلافة یزید، ص۱۷۷ [۱۶۲۸] المعرفة والتاریخ (۲/۷۵۶) با سند حسن؛ معجم طبرانی، در المجمع (۶/۲۴۳) آمده است: رجال این روایت، همه، صحیحاند جز عبدالله بن حکم بن ابیزیاد که ثقه میباشد. [۱۶۲۹] أنساب الأشراف (۳/۱۵۲)؛ الأخبار الطوال، ص۲۲۱؛ مواقف المعارضة فی خلافة یزید، ص۱۷۷ [۱۶۳۰] أنساب الأشراف (۳/۱۵۲)؛ مواقف المعارضة فی خلافة یزید، ص۱۷۷ [۱۶۳۱] أنساب الأشراف (۳/۱۵۲)؛ مواقف المعارضة فی خلافة یزید، ص۱۷۹. [۱۶۳۲] أنساب الأشراف (۳/۱۵۲)؛ مواقف المعارضة فی خلافة یزید، ص۱۸۰.
در پارهای از روایات آمده است که حسن س، به دنبال سمی که به او داده شد، درگذشت. البته انگشت اتهام در این زمینه، به سوی همسرش جعده دختر اشعث بن قیس (امیر کنده) دراز شده است. چنانچه ابنسعد روایتی نقل کرده که بر اساس آن، حسن سآنچنان مسموم شد که به مدت چهل روز، برایش لگن میگذاشتند [۱۶۳۳]. البته این روایت، ضعیف است. برخی، کوشیدهاند تا چنین وانمود کنند که مسموم شدن حسن سبا جریان بیعت گرفتن معاویه سبرای یزید، بیارتباط نبوده است؛ آنان، ادعا کردهاند: یزید بن معاویه، به جعده بنت قیس، پیغام داد که اگر حسن را مسموم کنی، با تو ازدواج خواهم کرد. بدین ترتیب جعده، حسن سرا مسموم کرد و سپس از یزید خواست تا به وعدهاش وفا نماید. یزید در پاسخ جعده، چنین گفت: «بهخدا سوگند، من، تو را وصلهی حسن نمیدانستم؛ چه رسد به اینکه بخواهم با تو ازدواج کنم» [۱۶۳۴]. در کتاب مقاتل الطالبین، روایتی شبیه این روایت نقل شده که در سند آن، شخصی به نام احمد بن عبدالله بن عمار وجود دارد؛ وی، شیعه و از سران این فرقه بوده است [۱۶۳۵]. رافضی دروغگویی به نام عیسی بن مهران نیز جزو راویان این گزارش ساختگی و دروغین میباشد که خطیب بغدادی، او را در شمار شیاطین شیعه دانسته است [۱۶۳۶]. بلاذری، بهنقل از هیثم بن عدی آورده است: زنی که معاویه، یکصد هزار درهم برایش فرستاد (تا حسن سرا مسموم نماید)، همسر حسن سبه نام هند دختر سهیل بن عمرو بوده است [۱۶۳۷]. هیثم بن عدی، جزو راویان کذاب و دروغگوست [۱۶۳۸].
هرچند ضعف این روایات، بر کسی پوشیده نبوده، اما متأسفانه باز هم این روایات، بدون هیچ پیرایش و دقتی، در برخی از کتابهای اهل سنت، نقل شده است! [۱۶۳۹]کتابهای شیعه، آکنده از چنین روایاتی است؛ البته از آنان، انتظاری جز این نیست؛ چراکه آنها، متخصص جعل روایت و ایراد اتهامات باطل و بیاساس به صحابه شو بهویژه معاویه س، هستند و هیچ پروایی در این زمینه ندارند.
بسیاری از علمای محقق، پیرامون این تهمت باطل و بیاساس، سخن گفتهاند؛ از جمله:
۱ـ ابنالعربی میگوید: این ادعا که حسن سدر پی دسیسهای مسموم شد، به دو دلیل، محال است: اول اینکه پس از کنارهگیری حسن ساز خلافت، هیچ نگرانی و خطری از سوی وی، متوجه معاویه سنبود و با تحقق صلح، هیچ انگیزهای برای حذف حسن سوجود نداشت. دلیل دیگر اینکه این جریان، یک مسألهی پنهانی بهشمار میرود و کسی جز خداوند متعال، از غیب خبر ندارد؛ بنابراین نمیتوان دربارهی قضیهای که مربوط به قرنها پیش میشود، بدون هیچ دلیل یا گواهی، بدینشکل قضاوت کرد و انگشت اتهام را به سوی عدهای دراز نمود. بدیهی است نباید در این زمینه به اقوال و یا روایات کسانی اعتماد کرد که بهگونهای درگیر فتنه و تعصب بوده و یا اهل هوا و هوس بهشمار میرفتهاند. زیرا در در چنین موقعیتی، هر کسی میکوشد تا طرف مقابلش را به چیزهایی متهم نماید که شایستهاش نیست. لذا فقط میتوان به روایات صحیحی استناد کرد که عادلانه و بدون غرض و یا تعصب، نقل شده است [۱۶۴۰].
۲ـ ابنتیمیه میگوید: این ادعا که معاویه س، حسن سرا مسموم نموده، دروغ و بهتانی است که عدهای، آن را مطرح نمودهاند، اما هیچ دلیل شرعی یا گزارش و اقرار معتبری در این زمینه وجود ندارد؛ حال آنکه این مسأله، از آن دست مسایل غیبی و پنهانی است که نمیتوان از آن، آگاه بود (و یا ادعای آگاهی از آن را نمود). بنابراین چنین گفتاری، بدور از علم و آگاهی است [۱۶۴۱]. گاهی اتهام مزبور، بدین صورت مطرح میشود که معاویه س، پدرزن حسن سیعنی اشعث بن قیس را تحریک کرد تا حسن سرا بهواسطهی دختر خویش، مسموم نماید. ابنتیمیه /، بهگونهای این اتهام را رد کرده که بیانگر توانمندی وی در زمینهی نقد علمی روایات تاریخی است. ابنتیمیه در اینباره میگوید: این ادعا، ظن و گمان بیاساسی است. رسولخدا صفرموده است: «إِیَّاكُمْ وَالظَّنَّ، فَإِنَّ الظَّنَّ أَكْذَبُ الْحَدِیثِ» [۱۶۴۲]یعنی: «از گمان بد، اجتناب کنید. زیرا گمان بد، بدترین نوع دروغ است».
وی، میافزاید: اشعث بن قیس، در سال ۴۰ و گفته شده در سال ۴۱ هجری، چشم از جهان فرو بست. از اینرو هیچ نامی از اشعث در جریان صلح حسن با معاویه بدر عامالجماعة (سال ۴۱ هجری) به میان نیامده است؛ حال آنکه اشعث بن قیس، یکی از یاران خاص حسن سبهشمار میرفت و اگر در زمان انعقاد صلح، زنده بود، بهطور حتم، نامی از وی در این زمینه به میان میآمد و اگر هم ده سال زودتر از حسن درگذشته، پس چگونه امکان دارد که دخترش یعنی همسر حسن سرا به انجام چنین جنایتی واداشته باشد؟! [۱۶۴۳].
۳ـ ذهبی میگوید: این سخن (که معاویه س، حسن سرا مسموم کرد)، نادرست است؛ چه کسی، شاهد این واقعه بوده و از آن اطلاع یافته است؟ [۱۶۴۴].
۴ـ ابنکثیر میگوید: برخی، روایت کردهاند: یزید بن معاویه، به جعده بنت قیس، پیغام داد که اگر حسن را مسموم کنی، با تو ازدواج خواهم کرد. بدین ترتیب جعده، حسن سرا مسموم کرد و سپس از یزید خواست تا به وعدهاش وفا نماید. یزید در پاسخ جعده، چنین گفت: «بهخدا سوگند، من، تو را وصلهی حسن نمیدانستم؛ چه رسد به اینکه با تو ازدواج کنم». ابنکثیر میافزاید: این روایت، از دیدگاه من، صحیح نیست؛ بنابراین بهطریق اولی، نسبت دادن این اتهام به معاویه سبه هیچ عنوان درست نمیباشد [۱۶۴۵].
۵ ـ ابنخلدون، ایراد چنین اتهامی به معاویه سرا جزو بهتانها و دروغهایی دانسته است که شیعیان، آن را ساخته و پرداختهاند. وی، انجام چنین کاری را به تحریک معاویه س، بعید و غیرممکن دانسته است [۱۶۴۶].
۶- دکتر جمیل المصری میگوید: آنگاه این بهتان مطرح گردید که حسن س، به تحریک معاویه یا پسرش یزید، مسموم شد. البته اینطور بهنظر میرسد که چنین مسألهای در آن دوران، به هیچ عنوان مطرح نبوده و بعدها، ساخته و پرداخته شده است. چراکه در قیام حسین سهیچ اشارهای به این موضوع نشده و اصلاً ثابت نیست که حسین سبهخاطر چنین واقعهای، معاویه سرا مورد عتاب و سرزنش قرار دهد و یا چنین مسألهای را مطرح نماید [۱۶۴۷].
دکتر خالد الغیث در کتاب مرویات خلافة معاویة فی تاریخ الطبری، جنبهی پزشکی روایاتی را که دربارهی وفات حسن سنقل شده، مورد بررسی قرار داده است؛ از جمله روایاتی که ابنسعد، نقل کرده است:
۱ـ باری حسن سبه دستشویی رفت و چون بیرون آمد، فرمود: «بهخدا سوگند اینک پارهای از جگرم، بیرون افتاد؛ و من، با چوبی که همراهم بود، آن را زیر و رو کردم. بارها به من زهر خوراندند، اما هیچگاه همانند این بار نبود» [۱۶۴۸].
۲ـ حسن سفرمود: «چندین بار به من زهر خوراندند، اما هیچگاه همانند این بار نبود که پارههای جگرم را بیرون افکندم» [۱۶۴۹].
۳ـ ابنسعد، در روایت دیگری آورده است: حسن س، چندین بار مسموم گردید، و هر بار جان سالم بدر برد تا اینکه سرانجام به او زهری خوراندند که بر اثر آن، کبدش، پارهپاره شد و پارههای جگرش، از او خارج میگشت و بدین سبب جان باخت [۱۶۵۰].
دکتر کمالالدین حسین طاهر، در تحلیل پزشکی این روایات میگوید: بیمار، دچار عارضهی خونریزی نبوده و این، نشان میدهد که مادهای شیمیایی یا زهرآگین، سبب بروز اختلال در عوامل یا فاکتورهای انعقاد خونش نشده است. برخی از مواد شیمیایی یا سَمها، باعث ایجاد اختلال در کبد، و در نتیجه بروز عوارضی در فاکتورهای انعقاد خون میشود. از اینرو استعمال چنین موادی، سبب خونریزی در بخشهای مختلف بدن همچون چشم، بینی، دهان، دستگاه گوارش و رودهها میگردد؛ البته خونی که در اثر چنین مسمومیتی از بدن بیمار خارج میشود، بهصورت مایع میباشد و گاهی به شکل زرداب یا خونابه است و امکان ندارد که خون بهصورت جامد، لخته و یا حتی اسفنجی، دفع گردد. بنابراین، بعید بهنظر میرسد که عاملی شیمیایی یا نوعی سم، عامل بیماری حسن سبوده باشد [۱۶۵۱].
دکتر کمالالدین حسین طاهر میافزاید: برخی از انواع سرطانها و نیز آماس دستگاه گوارشی و سرطانهای مخاطی، با عوارضی همچون دفع خون بهصورت لخته و یا اسفنجی همراهند. یعنی شبیه همان چیزی که در روایات، از آن به پارههای کبد، یاد شده است. از اینرو بنده بر این باورم که آن بیمار، دچار نوعی سرطان یا بیماری گوارشی بوده است [۱۶۵۲].
شایان ذکر است در این تحلیل پزشکی، به روایات ضعیف، استناد شده و از اینرو دستیابی به یک نتیجهی قابل قبول در این زمینه، مشکل است. البته ما، مسمومیت حسن سرا از اساس، رد نمیکنیم و بر این باوریم که در صورت اثبات این قضیه، افتخار شهادت نصیبش شده است.
چنانچه پیشتر بیان شد، ایراد اتهام به معاویه سو پسرش یزید در زمینهی مسموم کردن حسن س، از لحاظ سند، صحیح نیست؛ روایاتی که در این زمینه نقل شده، از نظر متن نیز مخدوش میباشد؛ زیرا جعده بنت اشعث ـ همسر حسن سـ هیچ کسر و کمبودی از لحاظ مال و موقعیت نداشت که بدین راحتی، به چنین دسیسهای تن دهد و بهتحریک یزید، شوهرش را بهقتل برساند. مگر نه اینکه جعده، دخترِ امیر کنده (اشعث بن قیس) و همسرِ بهترین و شریفترین مرد آن زمان بود؟ همین افتخار برای جعده بس که همسر مردی از سلالهی پاک نبی بود؛ همسر پسرِ فاطمه و علی مرتضی ب [۱۶۵۳].
گفتنی است کسانی که از اقدامات صلحجویانه و حکیمانهی حسن سخشمگین بودند، تاب دیدن حسن سرا نداشتند و نمیتوانستند او را ببینند که بر روی زمین راه میرود. آنان، خیلی خوب میدانستند که تا حسن سزنده است، مسلمانان، متحد و یکپارچه خواهند بود. از اینرو برای ضربه زدن به اسلام و مسلمانان، دسیسه چیدند و درصدد کشتن حسن سبرآمدند. بنده، بر این باورم که متهم ردیف اول در این جنایت، پیروان عبدالله بن سبای یهودی (سبئیه) بودند که سیلی محکمی از بابت صلح حسن سبا معاویه سخوردند و خود را در معرض نابودی دیدند؛ پس از پیروان عبدالله بن سبأ، خوارج را میتوان عاملان دیگر این جنایت دانست. سابقهی خوارج، بر کسی پوشیده نیست؛ آنان، پیشتر، پدر حسن سرا بهقتل رسانده و خودِ آن بزرگوار را نیز از ناحیهی ران، زخمی کرده بودند. خوارج، هنوز جنگ نهروان را بهیاد داشتند و منتظر فرصتی بودند که باری دیگر، انتقام کشتگان خود را بگیرند [۱۶۵۴].
عمران بن عبدالله بن طلحه میگوید: حسن سدر خواب دید که بر پیشانیاش، نوشته شده است: ﴿ قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ١﴾[الإخلاص: ۱]. وی، خوابش را برای خانوادهاش تعریف کرد. این خواب را برای سعید بن مسیب /بازگو کردند. سعید /، خواب حسن سرا بدین شکل تعبیر کرد که اگر این، رؤیایی صادقه باشد، مدت زیادی از عمر حسن سباقی نمانده و بهزودی از میان ما خواهد رفت.. دیری نپایید که حسن سجان به جانآفرین تسلیم کرد و چشم از جهان، فرو بست [۱۶۵۵].
[۱۶۳۳] نگا: طبقات، بهتحقیق: سلمی، با سند ضعیف. [۱۶۳۴] تهذیب الکمال (۶/۴۵۳)؛ در سند این روایت، شخصی به نام یزید بن عیاض وجود دارد که مالک و تنی چند از محدثان، او را کذاب (دروغگو) دانسته اند. نگا: تقریب التهذیب (۶۰۴). [۱۶۳۵] نگا: میزان الإعتدال (۱/۱۱۸). [۱۶۳۶] ر.ک: لسان المیزان (۴/۴۰۶). [۱۶۳۷] نگا: أنساب الأشراف (۳/۵۹). [۱۶۳۸] مواقف المعارضة، ص۱۲۲. [۱۶۳۹] مرویات خلافة معاویة فی تاریخ الطبری، ص۳۹۳. [۱۶۴۰] نگا: العواصم من القواصم، ص۲۲۰. [۱۶۴۱] منهاج السنة النبویة (۴/۴۶۹). [۱۶۴۲] بخاری:۵۱۴۳؛ مسلم، شمارهی۲۵۶۳ [۱۶۴۳] المنتقی من منهاج الإعتدال، ص۲۶۶. [۱۶۴۴] تاریخ الإسلام، عهد معاویة س، ص۴۰. [۱۶۴۵] البدایة والنهایة ۰۸/۴۳). [۱۶۴۶] نگا: تاریخ ابنخلدون (۲/۵۲۷). [۱۶۴۷] أثر أهل الکتاب فی الفتن والحروب الأهلیة، ص۴۸۲؛ مرویات خلافة معاویة، ص۳۹۵. [۱۶۴۸] طبقات (۱/۳۳۵)، با سند ضعیف. [۱۶۴۹] طبقات (۱/۳۳۸)، با سند ضعیف. [۱۶۵۰] طبقات (۱/۳۳۹)، با سند ضعیف. [۱۶۵۱] مرویات خلافة معاویة، ص۳۹۶. [۱۶۵۲] این مطالب را آقای خالد خیث در کتاب مرویات خلافة معاویة، ص۳۹۶ آورده است. [۱۶۵۳] نگا: مواقف المعارضة فی خلافة یزید بن معاویة، ص۱۲۳. [۱۶۵۴] ر.ک: مواقف المعارضة فی خلافة یزید بن معاویة، ص۱۲۴. [۱۶۵۵] طبقات (۱/۳۳۴)؛ با سند منقطع. زیرا عمران، حسن سرا ندیده است.
عمیر بن اسحاق میگوید: به همراه یکی از قریشیان، نزد حسن بن علی سرفتم. ناگهان حسن سبرخاست و به دستشویی رفت و چون بیرون آمد، فرمود: «بهخدا سوگند اینک پارهای از جگرم، بیرون افتاد؛ و من، با چوبی که همراهم بود، آن را زیر و رو کردم. بارها به من زهر خوراندند، اما هیچگاه همانند این بار نبود». آنگاه به شخصی که همراهم بود، فرمود: «هر چه میخواهی از من درخواست کن که دیگر چنین فرصتی، پیش نخواهد آمد». پاسخ داد: «هیچ نمیخواهم جز اینکه خداوند، تو را شفا دهد». گوید: …فردای آن روز، به عیادت حسن سرفتیم و دیدیم که واپسین لحظات حیاتش را سپری میکند. در این اثنا برادرش حسین سآمد و بالای سرش نشست و پرسید: «ای برادر! چه کسی، تو را زهر خوراند؟» حسن سفرمود: «آیا میخواهی او را بکشی؟» گفت: «آری». فرمود: «اگر قاتلم، همان کسی باشد که من، میپندارم، پس خداوند، او را بهشدت عذاب خواهد کرد (و انتقام مرا خواهد گرفت)، اما اگر گمان من، درست نباشد، دوست ندارم که انسانی بیگناه، بهخاطر من کشته شود» [۱۶۵۶].
[۱۶۵۶] طبقات (۱۱/۳۳۵)، با سند ضعیف.
ابنعبدالبر روایت نموده که چون، وفات حسن سفرا رسید، به برادرش حسین سفرمود: زمانی که رسولخدا صوفات نمود، پدرمان ـ که رحمت خدا بر او باد ـ امیدوار بود که جانشین نبی اکرم صشود، اما تقدیر خدا، این بود که ابوبکر س، زمام امور را بهدست گیرد، و هنگامی که ابوبکر سدرگذشت، باز هم پدرمان امیدوار بود که به خلافت برسد، اما عمر س، خلیفه شد و زمانی که مرگش، نزدیک شد، تعیین خلیفه را به شورایی ششنفره واگذار کرد که پدرمان، یکی از ایشان بود و شکی نداشت که به خلافت میرسد، ولی این بار هم پدرمان، به خلافت نرسید و عثمان س، بهعنوان خلیفه تعیین شد. و چون عثمان سبه شهادت رسید و با پدرمان بیعت شد، به نزاع با وی برخاستند تا آنکه شمشیر کشید و در طلب حق خویش برآمد؛ با این حال، چیزی از امارت، برایش صاف و پاکیزه، جلوه نکرد (و اوضاع، آنگونه که میخواست، بر وفق مرادش نبود). بهخدا سوگند، چنین میبینم (و بر این باورم) که خداوند، خلافت و نبوت را در ما اهل بیت، جمع نمیفرماید؛ مبادا سبکسران کوفه، رأی تو را بزنند و تو را (به قیام) فرا بخوانند» [۱۶۵۷].
ابنعبدالبر، سند این روایت را ذکر نکرده است؛ چنانچه پیداست متن این روایت نیز مخدوش و ناشایست میباشد؛ زیرا با رویکرد علی مرتضی سدر امر خلافت و نیز روایتهایی که از او در زمینهی تقدیم ابوبکر و عمر بنقل شده، در تعارض قرار دارد. بنده، در تحلیل وقایع زندگی ابوبکر [۱۶۵۸]و عمر [۱۶۵۹]ب، این موضوع را بهتفصیل، مورد بررسی قرار دادهام.
[۱۶۵۷] الإستیعاب (۱/۳۹۱). [۱۶۵۸] این کتاب، بهقلم اینجانب به فارسی ترجمه شده است. (مترجم) [۱۶۵۹] برادر گرامی، آقای عبدالله ریگی احمدی، این کتاب را به فارسی، ترجمه کرده است. (مترجم)
حسن سدر واپسین لحظات زندگیاش، به اطرافیان خویش فرمود: «مرا به صحن خانه ببرید تا به ملکوت آسمانها بنگرم (و در نشانههای قدرت خداوند، تدبر نمایم)». بدین ترتیب آن بزرگوار را با بسترش به بیرون خانه منتقل کردند؛ وی، سرش را بلند کرد و گفت: «بارخدایا! من، خویشتن را نزد تو میبینم [۱۶۶۰]و جان و هستی من، برایم از تمام جانها، عزیزتر است». بدینسان از عنایات خاص خداوند ﻷبه حسن س، این بود که وی، خویشتن را تسلیم رضای خداوند متعال نموده و به اجر و پاداش الهی، امیدوار بود [۱۶۶۱].
در روایتی آمده است که گفت: «بارخدایا! من، خویشتن را نزد تو میبینم و هیچ مصیبتی مانند این، به من نرسیده جز مصیبت (رحلت) رسولخدا ص» [۱۶۶۲].
آری! بدین ترتیب در آن موقعیت حساسی که جان به لب میرسد و انسان، واپسین لحظات حیاتش را سپری میکند، حسن س، با تمام وجود، به سوی خدا روی آورد و با زبان قال و بیان حال، به یگانگی، کبریایی، و عظمت و جبروت الله ﻷاقرار نمود. در عباراتی که حسن سبهکار برد، مفاهیم خضوع و خشوع به درگاه پرودگار بزرگ و بلندمرتبه، فوران کرد و کمال امیدواری به مهربانترین مهربانان، و دلبستگی به خداوند یکتا، نمایان گشت. حسن س، هنگام وداع با دنیا، عبادت بزرگی چون اندیشیدن در ملکوت آسمانها و تدبر در نشانههای قدرت خداوند را از یاد نبرد و این درس ارزشمند را به ما آموخت که باید همیشه دل به خداوند ﻷبست و هیچگاه او را از یاد نبرد. خدای متعال، میفرماید:
﴿ إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ لَأٓيَٰتٖ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ١٩٠﴾[آل عمران: ۱۹۰].
«همانا در آفرینش آسمانها و زمین و دگرگونی شب و روز، نشانههایی(روشن) برای خردمندان (در زمینهی شناخت آفریدگار) وجود دارد».
حسن سنگاهی به خویشتن انداخت که برایش از تمام جانها ـ جز رسولخدا صـ عزیزتر بود و سپس به درگاه الهی اذعان و اعتراف نمود که خویشتن را نزد خدا میبیند و خود را به او سپرده و بهرضای او راضی است. خداوند متعال، میفرماید:
﴿ وَفِيٓ أَنفُسِكُمۡۚ أَفَلَا تُبۡصِرُونَ٢١ ﴾[الذاریات: ۲۱].
«و در وجود خود شما (نشانههای آشکاری برای اهل یقین وجود دارد؛) آیا نمیبینید؟».
بدیهی است تفکر و تدبر در آفاق و انفس، و بهعبارتی: اندیشیدن در نظام گیتی و نیز تدبر در جهان کوچک و پیچیدهی وجود انسان)، یکی از عوامل تقویت ایمان است؛ چراکه در جهان هستی و در وجود انسان، نشانهها و دلایل آشکار و واضحی وجود دارد که بیانگر قدرت و عظمت آفریدگار میباشد. زیبایی و نظم شگفتآور گیتی، حیرت و تعجب دانشمندان و خردمندان را برمیانگیزد و جلوهای از گسترهی بیپایان قدرت الهی و نمودی از علم و دانش نامحدود و گستردهی پروردگار هستی است. گوناگونی و فراوانی موجودات و نعمتهای جهان آفرینش، بیانگر رحمت بیکران خدای متعال و فضل و احسان بیپایانش، نسبت به مخلوقات میباشد. اینها، همه، زمینهساز تعظیم و بزرگداشت خداوند متعال است؛ یعنی با وجود اینهمه نعمتی که خداوند متعال، به ما ارزانی داشته، باید سپاسگزارش باشیم، همواره او را یاد کنیم و همهتن به سوی او روی بیاوریم و با تمام وجود، تسلیم دستوراتش شویم. و این، روح و سرّ ایمان است [۱۶۶۳]. اگر در مخلوقات و آفریدههای خداوند متعال، بیندیشیم، بهخوبی پی خواهیم برد که همهی مخلوقات، از هر جهت، به خالق و آفریدگار هستی نیازمندند و حتی بهاندازهی یک چشم بههم زدن نیز از او، بینیاز نیستند. در وجود خود ما نیز نشانهها و دلایل آشکاری وجود دارد که بیانگر نیاز همیشگی و گریزناپذیر یکایک ما به خدای متعال است؛ چنین تفکری، انسان را به فروتنی و تواضع وا میدارد و سبب میشود که انسان مسلمان، با احساس نیاز به پرودگارش، دست دعا و زاری و تضرع، بلند نماید و خداوند را بهفریاد بخواند و به درگاهش، عرض نیاز کند و از پروردگار مهربان بخواهد که او را زیانهای دینی و دنیوی، مصون بدارد. بدین ترتیب توکل و اعتماد مسلمان به خدایش، بیشتر میشود و بیش از هر زمانی، به فضل و احسان پروردگار چشم میدوزد و اینچنین، ایمان، تحقق مییابد و عبادت و بندگی، قوت میگیرد؛ چراکه دعا، اصل و مغز عبادت است [۱۶۶۴].
حسن بن علی سدر واپسین لحظههای زندگیاش، از عبادت بزرگی چون تدبر و تفکر در نشانههای قدرت خداوند ﻷغافل نشد و بهخوبی، به انجام چنین عبادتی پرداخت و بدینسان به ما آموخت که عبادت، دارای مفاهیم گسترده و بزرگی است؛ چنانچه خود را به خداوند سپرد و اذعان نمود که خود را نزد خدا میپندارد و به اجر و پاداش الهی، امیدوار، و به رضای او، راضی است. صحابه شمفهوم احتساب را دریافته بودند و از تمام اعمالشان، امید اجر و ثواب داشتند؛ چنانچه ابوموسی ساز معاذ سپرسید: «ای معاذ! چگونه قرآن میخوانی؟» پاسخ داد: «اول شب میخوابم و پس از اینکه مقداری خوابیدم، بر میخیزم و هر اندازه که خداوند، برایم مقدر کرده باشد، قرآن میخوانم و همانطور که از بیداریام، امید اجر و ثواب دارم، از خوابم نیز امید اجر و ثواب دارم» [۱۶۶۵].
خورد و نوش و حتی همبستری مرد با همسرش، در صورتی که بر اساس دستورات الهی و به امید اجر و پاداش باشد، اجر و پاداش الهی را به دنبال دارد. حسن بن علی سدر حالی دار فانی را وداع گفت که خودش را نزد خدا میپنداشت و در عبادت تفکر و تدبر و نیز در عبادت احتساب بهسر میبرد و به اجر و پاداش الهی در ازای مصایب، امیدوار بود. حسن س، زبان حال این آیهی کریمه بود که:
﴿ قُلۡ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحۡيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ١٦٢ لَا شَرِيكَ لَهُۥۖ وَبِذَٰلِكَ أُمِرۡتُ وَأَنَا۠ أَوَّلُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ١٦٣ ﴾[الأنعام: ۱۶۲-۱۶۳]
«بگو: نماز و عبادت و زیستن و مردن من، از آن خداست که پروردگار جهانیان میباشد (و) هیچ شریکی ندارد؛ و به همین دستور داده شدهام. و من، نخستین مسلمانم».
[۱۶۶۰] یعنی چنین گمان میکنم که باید دنیا را ترک نمایم، اما با این حال، به رضای تو، راضیام و به اجر و پاداشت، امیدوار. (مترجم). [۱۶۶۱] نگا: البدایة والنهایة (۱۱/۲۰۹). [۱۶۶۲] صفة الصفوة (۱/۷۶۲). [۱۶۶۳] ر.ک: شجرة الإیمان، از علامه سعدی /، ص۴۹؛ الوسطیة فی القرآن الکریم، اثر صلابی، ص۲۳۹. [۱۶۶۴] التوضیح و البیان لشجرة الإیمان، ص۵۱؛ الوسطیة، اثر صلابی، ص۲۳۹. [۱۶۶۵] بخاری، شمارهی ۴۳۴۲.
ابونعیم [۱۶۶۶]میگوید: زمانی که بیماری حسن سشدت یافت، آن بزرگوار آه و ناله میکرد. شخصی، نزدش آمد و گفت: «ای ابومحمد! چرا آه و ناله سر میدهی؟ مگر نه اینکه با جدا شدن روح از کالبدت، نزد پدر و مادرت علی و فاطمه، و نیز نزد پدربزرگ و مادربزرگت نبی (اکرم ص) و خدیجه میروی و به عموهایت حمزه و جعفر، و به داییهایت قاسم و طیب و ابراهیم، و به خالههایت رقیه و امکلثوم و زینب میپیوندی؟» راوی میگوید: غم و نالهی حسن سپس از شنیدن این سخن، برطرف شد [۱۶۶۷].
در روایتی آمده است که گویندهی این سخن به حسن س، برادرش حسین سبود. حسن سدر پاسخش فرمود: «ای برادرم! من، به امر و خواست خدای متعال، به جایی میروم که هرگز نرفتهام و تعدادی از مخلوقات خدا را میبینم که هیچگاه امثال آنان را ندیدهام». آنگاه حسین سگریست [۱۶۶۸].
در روایتی آمده است که حسن سفرمود: «من، با آنچنان امر بزرگ و مسألهی هولناکی مواجه شدهام که پیشتر تجربهاش را نداشتهام» [۱۶۶۹].
در کتاب خدا و سنت رسولخدا صمسیر و سرنوشت انسان، از آغاز خروج روح از کالبدِ وی تا استقرارش در بهشت یا جهنم، بهتفصیل بیان شده است. از اینرو سلف صالح و پیشینیان نیک امت، بهشدت از سوءخاتمه و فرجام بد میترسیدند؛ هیچکس از عاقبت خویش خبر ندارد و فرجام هر کس، بهقدری مهم است که ملاک و معیار پذیرش یا عدم پذیرش اعمال، بهشمار میرود. بنابراین مؤمنان، در هر قدمی که برمیدارند و در هر حرکتی که میکنند، از سوءخاتمه و فرجام بد، میترسند؛ چنانچه خدای متعال، در توصیف مؤمنان میفرماید:
﴿ وَّقُلُوبُهُمۡ وَجِلَةٌ﴾[المؤمنون: ۶۰].
«و دلهایشان، ترسان و هراسان است».
اهل ایمان، همواره سختیهای مرگ و مشکلات قبض روح و جان دادن را بهیاد دارند و مسیری را که فراروی همگان است، خیلی خوب میشناسند. رسولخدا صمیفرمود: «اللهم هوّن علیّ سكرات الـموت» [۱۶۷۰]یعنی: «بارخدایا! سختیهای مرگ را بر من، آسان بگردان».
وقتی انسان، از سختیهای مرگ میترسد، مواجه شدن با ملک الموت (فرشتهی مرگ) نیز برایش هولناک است و از دیدن او، میهراسد و ترس و وحشت، او را فرا میگیرد [۱۶۷۱].
قرطبی میگوید: مشاهدهی ملک الموت (فرشتهی مرگ) ÷، آنچنان ترس و وحشتی در دل ایجاد میکند که غیر قابل توصیف است و تنها کسی، به حقیقت آن پی میبرد که با آن مواجه شده و آن را با چشم خود دیده است [۱۶۷۲]. گذشته از یاد مرگ و ترس از دیدن فرشتهی مرگ، باید وقایع هولناک پس از مرگ را نیز بهیاد داشت؛ چراکه انسان، پس از مردن، نتیجهی آزمون دنیا را میبیند. از اینرو باید بدین نکته بیندیشیم که آیا ما، جزو کسانی خواهیم بود که فرشتگان، به آنان میگویند:
﴿ أَلَّا تَخَافُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَبۡشِرُواْ بِٱلۡجَنَّةِ ٱلَّتِي كُنتُمۡ تُوعَدُونَ﴾[فصلت: ۳۰]
«نترسید و غمگین نباشید، و مژده باد شما را به بهشتی که نویدش به شما داده میشد».
یا در جرگهی کسانی خواهیم بود که خدای متعال، دربارهی آنان میفرماید:
﴿ وَلَوۡ تَرَىٰٓ إِذۡ يَتَوَفَّى ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ يَضۡرِبُونَ وُجُوهَهُمۡ وَأَدۡبَٰرَهُمۡ وَذُوقُواْ عَذَابَ ٱلۡحَرِيقِ٥٠ ﴾[الأنفال: ۵۰].
«(ای پیغمبر!) اگر (آن هول و هراسی را) ببینی (که هنگام مرگ به کافران دست میدهد)، بدانگاه که فرشتگان، جان کافران را میگیرند و سر و صورت و پشت و روی آنها را میزنند (و به ایشان میگویند): عذاب سوزان را بچشید، (از مشاهدهی اینهمه رنج و ترس، به حال آنان تأسف خواهی خورد)».
رسولخدا صفرموده است: «مَنْ أَحَبَّ لِقَاءَ اللَّهِ، أَحَبَّ اللَّهُ لِقَاءَهُ، وَمَنْ كَرِهَ لِقَاءَ اللَّهِ، كَرِهَ اللَّهُ لِقَاءَهُ» یعنی: «هرکس، ملاقات خدا را دوست داشته باشد، خداوند هم ملاقات او را دوست دارد. و هرکس که ملاقا ت خدا را دوست نداشته باشد، خداوند هم ملاقات او را دوست ندارد». عایشه لگفت: ما مرگ را دوست نداریم. فرمود: «لَیْسَ ذَاك، وَلَكِنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا حَضَرَهُ الْمَوْتُ بُشِّرَ بِرِضْوَانِ اللَّهِ وَكَرَامَتِهِ. فَلَیْسَ شَیْءٌ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِمَّا أَمَامَهُ، فَأَحَبَّ لِقَاءَ اللَّهِ وَأَحَبَّ اللَّهُ لِقَاءَهُ. وَإِنَّ الْكَافِرَ إِذَا حُضِرَ بُشِّرَ بِعَذَابِ اللَّهِ وَعُقُوبَتِهِ، فَلَیْسَ شَیْءٌ أَكْرَهَ إِلَیْهِ مِمَّا أَمَامَهُ فكَرِهَ لِقَاءَ اللَّهِ وَكَرِهَ اللَّهُ لِقَاءَهُ» [۱۶۷۳]یعنی: «هدف، این نیست. بلکه هنگامی که مرگ به سراغ مؤمن بیاید، او را به خشنودی و بخشش الهی، بشارت میدهند. در این هنگام، هیچ چیزی برایش از آنچه که در انتظارش هست، محبوبتر نیست. پس او، ملاقات خدا را دوست دارد و خدا هم ملاقات او را دوست دارد. اما هنگامی که مرگ کافر فرا رسد، او را به عذاب الهی، بشارت میدهند. لذا هیچ چیزی برایش از آنچه که در انتظارش میباشد، ناگوارتر نیست. اینجاست که او، ملاقات خدا را دوست ندارد و خدا هم ملاقات او را دوست ندارد».
فشار قبر نیز جزو مسایلی است که همه، آن را تجربه خواهند نمود. رسولخدا صفرموده است: «إِنَّ لِلْقَبْرِ ضَغْطَةً، لَوْ نجا أَحَدٌ مِنْهَا نَجَا مِنْهَا سَعْدُ بْنُ مُعَاذٍ» [۱۶۷۴]یعنی: «قبر، فشاری دارد که اگر کسی، از آن نجات یابد، آن شخص، سعد بن معاذ خواهد بود». نبی اکرم سدر توصیف قبر فرموده است: «رَوْضَةٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النَّارِ» [۱۶۷۵]یعنی: «قبر، باغی از باغهای بهشت یا گودالی از گودالهای جهنم است». ما، رستاخیز و برپایی قیامت را پیش رو داریم. خدای متعال، میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّكُمۡۚ إِنَّ زَلۡزَلَةَ ٱلسَّاعَةِ شَيۡءٌ عَظِيمٞ١﴾[الحج: ۱]
«ای مردم! از پرودگارتان بترسید (و به یاد روز قیامت باشید). همانا زلزلهی قیامت، واقعهی بزرگ (و هراسانگیزی) است».
روز قیامت، روزی بس دشوار است؛ خدای متعال، میفرماید:
﴿ يَوۡمَ يَقُومُ ٱلنَّاسُ لِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ٦﴾[المطففین: ۶].
«روزی که مردمان، در پیشگاه پروردگار جهانیان، (برای حساب و کتاب) برپا میایستند».
در روز قیامت، تمام انسانها اعم از نخستین انسانی که پا به عرصهی گیتی نهاده (یعنی آدم ÷) تا آخرین فردی که به دنیا میآید، حشر خواهند شد؛ خدای متعال، میفرماید:
﴿ ذَٰلِكَ يَوۡمٞ مَّجۡمُوعٞ لَّهُ ٱلنَّاسُ وَذَٰلِكَ يَوۡمٞ مَّشۡهُودٞ ﴾[هود: ۱۰۳].
«آن، روزی است که مردمان را (برای حساب و کتاب) گرد میآورند و روزی است که (از سوی همگان)، مشاهده میگردد».
خدای متعال و رسول اکرم صصحنههای هراسانگیز قیامت را توصیف کردهاند؛ چنانچه خدای متعال، میفرماید:
﴿ كَلَّآۖ إِذَا دُكَّتِ ٱلۡأَرۡضُ دَكّٗا دَكّٗا٢١ وَجَآءَ رَبُّكَ وَٱلۡمَلَكُ صَفّٗا صَفّٗا٢٢ وَجِاْيٓءَ يَوۡمَئِذِۢ بِجَهَنَّمَۚ يَوۡمَئِذٖ يَتَذَكَّرُ ٱلۡإِنسَٰنُ وَأَنَّىٰ لَهُ ٱلذِّكۡرَىٰ٢٣ يَقُولُ يَٰلَيۡتَنِي قَدَّمۡتُ لِحَيَاتِي٢٤ ﴾[الفجر: ۲۱-۲۴].
«هرگز! (چنین نیست که میپندارید). زمانی که زمین، سخت در هم کوبیده میشود و صاف و مسطح میگردد، و پروردگارت بیاید و فرشتگان، صف در صف حاضر شوند؛ در آن روز، دوزخ را بیاورند؛ در آن روز، انسان، به خود آید، و چنین بهخودآمدنی، چه سودی به حالش خواهد داشت؟ (بنابراین) خواهد گفت: ای کاش برای زندگی خویش، (نیکیها و حسناتی) پیشاپیش میفرستادم».
رسولخدا صفرموه است: «یُؤْتَى بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لَهَا سَبْعُونَ أَلْفَ زِمَامٍ مَعَ كُلِّ زِمَامٍ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ یَجُرُّونَهَا» [۱۶۷۶]یعنی: «روز قیامت جهنم را در حالی میآورند که هفتاد هزار مهار دارد و با هر مهاری، هفتاد هزار فرشته، همراهند و آن را میکشند». بهراستی چه صحنهی وحشتناکی است! آنچنانکه دلها را پارهپاره میکند. از ترس آن روز هولناک بود که حسن بن علی سفرمود: «من، این ننگ و عار را بر آتش جهنم ترجیح میدهم» [۱۶۷۷]. حسن ساز این ترسید که در پیشگاه الهی دربارهی خون مسلمانان، مورد بازخواست قرار گیرد. چراکه رسولخدا صفرموده است: «أول ما یقضی بین الناس فی الدماء» [۱۶۷۸]یعنی: «نخستین چیزی که میان مردم در مورد آن داوری میشود، دربارهی خونها (قتلها) است».
رسولخدا صدر بیان یکی از صحنههای هولناک قیامت فرموده است: «یَجِیءُ الْمَقْتُولُ بِالْقَاتِلِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ نَاصِیَتُهُ وَرَأْسُهُ بِیَدِهِ وَأَوْدَاجُهُ تَشْخَبُ دَمًا یَقُولُ یَا رَبِّ هَذَا قَتَلَنِی حَتَّى یُدْنِیَهُ مِنْ الْعَرْشِ» [۱۶۷۹]یعنی: «روز قیامت، مقتول، در حالی که موی پیشانی و سر قاتل را گرفته و از رگ گردن وی، خون، جاری است، قاتل را میآورد و میگوید: ای پروردگارم! این، مرا کشت؛ آن چنانکه او را به عرش نزدیک میکند» [۱۶۸۰].
آری! چه روز سخت و وحشتناکی، پیش روی ما قرار دارد! وقتی سردار جوانان بهشت، از آن روز هولناک، هراس دارد، حال ما و امثال ما چگونه خواهد بود؟! همهی ما باید عبرت بگیریم و برای آنچنان روزی، تلاش نماییم و عمل نیک انجام دهیم و از خدای متعال بخواهیم که ما را مشمول عفو و مهربانی خویش قرار دهد که او، بس مهربان، بردبار و بخشاینده است.
[۱۶۶۶] نامش، فضل بن دکین است. [۱۶۶۷] البدایة و النهایة (۱۱/۲۱۰). [۱۶۶۸] نگا: تاریخ دمشق (۱۴/۱۰۹). [۱۶۶۹] تهذیب الکمال (۶/۲۵۴)؛ سکب العبرات (۱/۱۴۸). [۱۶۷۰] ترمذی، کتاب الجنائز، شمارهی۹۷۸. [۱۶۷۱] ر.ک: الإیمان أولا، ص۹۴. [۱۶۷۲] نگا: التذکرة (۱/۱۱۳). [۱۶۷۳] بخاری، شمارهی۶۵۰۷. [۱۶۷۴] نگا: مسند احمد (۶/۵۵)، رجال این حدیث، صحیحاند. [۱۶۷۵] سنن ترمذی، شمارهی۲۵۷۸. [۱۶۷۶] مسلم، کتاب صفة النار؛ صحیح الجامع، شمارهی۸۰۰۱. [۱۶۷۷] تاریخ دمشق (۱۴/۸۸). [۱۶۷۸] بخاری (۶۸۶۴). [۱۶۷۹] روایت ترمذی، نسائی و ابن ماجة؛ آلبانی /، این حدیث را صحیح دانسته است، نگا: صحیح الجامع، شماره (۸۰۳۱). [۱۶۸۰] کنایه از آن دارد که مقتول، خواهان تلافی و اعاده ی حق خویش میشود و حاکی از آنست که خداوند متعال، به عدل خویش، به داد وی میرسد.
حسن سدر واپسین لحظات زندگیاش به برادرش حسین سفرمود: «مرا در کنار پدرم (یعنی رسولخدا ص) دفن نمایید، مگر اینکه بیم درگیری و خونریزی وجود داشته باشد؛ در این صورت بهخاطر من، هیچ خونی به زمین نریزید و مرا در قبرستان (عمومی) مسلمانان دفن کنید». زمانی که حسن سوفات نمود، حسین سو همراهانش، مسلح شدند. ابوهریره س، حسین سرا سوگند داد و فرمود: «وصیت برادرت را یادآوری میکنم که دستور داد اگر بیم خونریزی وجود داشت، مرا در گورستان عمومی مسلمانان، دفن کنید». گفتنی است: مروان بن حکم، از خاکسپاری حسن سدر کنار رسولخدا صجلوگیری کرد. البته ابوهریره، جابر بن عبدالله، ابنعمر، عبدالله بن جعفر و مسور بن مخرمه و عدهای دیگر، میانجیگری کردند و سرانجام با موافقت حسین س، پیکر حسن سرا به بقیع الغرقد منتقل نمودند و در کنار مادرش، زهرای بتول لبه خاک سپردند [۱۶۸۱].
در مورد چگونگی خاکسپاری حسن بن علی س، روایات ضعیفی نقل شده و این فرصت را در اختیار غرضورزان قرار داده است که با سوءاستفاده از این روایات ضعیف، در جهت اهداف شوم خویش، دسیسه نمایند و به طرح مسایلی بیاساس و دروغین بپردازند. چنانچه ادعا کردهاند که امالمؤمنین عایشهی صدیقه ل، از خاکسپاری حسن سدر کنار رسولخدا صو ابوبکر و عمر بجلوگیری کرده و گفته است: «نفرِ چهارمی، اینجا دفن نخواهد شد؛ زیرا اینجا خانهی من است که رسولخدا صدر دوران حیاتش، آن را به من داد». این روایت، صحیح نیست و سندش، مجهول میباشد [۱۶۸۲].
ابنتیمیه /، بر اساس روایات صحیح ثابت نموده که عایشه ل، به درخواست حسن سبرای خاکسپاری جنازهاش در کنار رسولخدا ص، پاسخ مثبت داده بود. چراکه حسن سپیش از وفاتش، این درخواست را با عایشه لدرمیان نهاد و عایشهلنیز موافقت کرد که حسن سرا در خانه اش دفن نمایند. اما عدهای دیگر، مانع از خاکسپاری حسن سدر کنار رسولخدا صشدند و گفتند: چون عثمان س، در آنجا دفن نشده، پس هیچ کس دیگر هم نباید آنجا دفن شود. از اینرو چیزی نمانده بود که آشوب بهپا شود [۱۶۸۳]. در اینباره نیز روایات بیاساسی نقل شده است. چنانچه در برخی از کتابهای تاریخ آمده است که ابان بن عثمان بن عفان گفت: خیلی عجیب است که پسرِ قاتل عثمان در جوار رسولخدا صو ابوبکر و عمر، دفن شود، حال آنکه امیرمؤمنان، شهید مظلوم در بقیعالغرقد، به خاک سپرده شد! [۱۶۸۴]سند این روایت، واقعاً ضعیف است و متن ناشایستی دارد. در کتابهای تاریخ، روایاتی وجود دارد که بیانگر جلوگیری مروان بن حکم از خاکسپاری حسن سدر جوار رسولخدا صمیباشد؛ گفتنی است: تمامی این روایات، ضعیف است. دکتر محمد صامل سلمی، ضمن تحقیق خویش بر کتاب طبقات، بدین موضوع پرداخته و ضعف روایات مورد اشاره را، بیان نموده است [۱۶۸۵].
اینک به بیان روایت صحیحی میپردازیم که دربارهی خاکسپاری حسن س، نقل شده است:
ابوحازم روایت نموده که حسن سدر واپسین لحظات زندگیاش به برادرش حسین سفرمود: «مرا در کنار پدرم (یعنی رسولخدا ص) دفن نمایید، مگر اینکه بیم درگیری و خونریزی وجود داشته باشد؛ در این صورت بهخاطر من، هیچ خونی به زمین نریزید و مرا در قبرستان (عمومی) مسلمانان دفن کنید». زمانی که حسن سوفات نمود، حسین سو همراهانش، مسلح شدند. ابوهریره س، حسین سرا سوگند داد و فرمود: «وصیت برادرت را یادآوری میکنم که دستور داد اگر بیم خونریزی وجود داشت، مرا در گورستان عمومی مسلمانان، دفن کنید». راوی میگوید: ابوهریره سآنقدر پافشاری کرد که حسین سموافقت نمود و آنگاه حسن سرا در بقیعالغرقد به خاک سپردند. ابوهریره سفرمود: «اگر پسر موسی ÷را میآوردند تا در کنار پدرش، به خاک بسپارند و عدهای، مانعِ خاکسپاری وی در کنار پدرش، میشدند، آیا چنین کاری، ظلم و ستم نبود؟» گفتند: آری. فرمود: «این، پسر پیامبر خداست که پیکرش را آوردهاند تا در کنار پدرش دفن نمایند» [۱۶۸۶]. بیماری حسن س، چهل روز طول کشید [۱۶۸۷]و چون دار فانی را وداع گفت، سعید بن عاص س، به درخواست حسین سجلو شد و نماز جنازهی حسن سرا امامت داد. سعید بن عاص، در آن زمان، والی مدینه بود و در هیچیک از فتنهها و جنگهایی که میان مسلمانان روی داد، حاضر نشد و با معاویه سنجنگید. وی، در زمان عثمان بن عفان س، امارت کوفه را بر عهده داشت. سعید بن عاص، شخصی سخنور بود و شیوهی سخن گفتنش، به شیوهی سخن گفتن رسولخدا صشباهت داشت؛ از اینرو از سوی عثمان بن عفان سمأموریت یافت که با مأموران کتابت قرآن، همکاری کند [۱۶۸۸]. زمانی که حسن سوفات نمود، ابوهریره سکنار درب ورودی مسجد النبی ایستاد و در حالی که میگریست، با صدای بلند، فریاد برآورد: «ای مردم! بگریید که امروز، جگرگوشهی رسول خدا ص، درگذشت» [۱۶۸۹]. آنچنان جمعیتی در تشییع جنازهی حسن سشرکت کردند که بقیع، از کثرت ازدحام، دیگر گنجایش هیچکس را نداشت؛ [۱۶۹۰]حتی جای سوزن انداختن هم نبود [۱۶۹۱]. حسن س، شخصیتی بردبار، فاضل و پرهیزگار بود و هیچ رغبتی به دنیا و مقامهای دنیوی نداشت؛ از اینرو دنیا و پست و مقامش را به امید دستیابی به نعمتهای ماندگار و جاوید خداوندی، رها کرد.
ذهبی /دربارهی حسن سمیگوید: این امام، آقا و زیباروی، خردمند، باوقار، بخشنده، پرهیزگار، دیندار، ستوده و بزرگوار بود [۱۶۹۲]. رحمت و رضوان خداوند، بر حسن مجتبی باد؛ خدای متعال، ما را در کنار آن بزرگوار، با بهترین بندگان خویش اعم از پیامبران، صدیقین، شهدا و صالحان، یکجا بگرداند. بهراستی که سیرت حسن مجتبیس، آکنده از درسها و آموزههای فراوانی است باید سرمشق اهل خرد و مسلمانان قرار بگیرد.
[۱۶۸۱] نگا: الدوحة النبویة الشریفة. ص۹۸. [۱۶۸۲] ر.ک: سیر أعلام النبلاء (۳/۲۷۶). [۱۶۸۳] ر.ک: الفتاوی (۲۷/۲۲۲). [۱۶۸۴] طبقات (۱/۳۵۵)، سند این روایت، بهشدت ضعیف است. [۱۶۸۵] ر.ک: طبقات (۱/۳۵۶، ۲۵۷،۳۶۴). [۱۶۸۶] طبقات (۱/۳۴۰) با سند صحیح. [۱۶۸۷] نگا: المستدرک علی الصحیحین (۳/۱۹۰). [۱۶۸۸] نگا: سیر أعلام النبلاء (۳/۴۴۸). [۱۶۸۹] البدایة والنهایة (۱۲/۲۱۱)؛ الدوحة النبویة الشریفة، ص۹۸. [۱۶۹۰] البدایة والنهایة (۱۲/۲۱۱)؛ [۱۶۹۱] نگا: طبقات (۱/۳۵۱). [۱۶۹۲] سیر أعلام النبلاء (۳/۲۵۳).
بیشتر تاریخنگاران و علمای سیرت، سال ۴۹ هجری را سال وفات حسن سدانستهاند [۱۶۹۳]. البته سال ۵۰ [۱۶۹۴]و ۵۱ [۱۶۹۵]هم گفته شده است. دکتر خالد الغیث، سال ۵۱ هجری را سال وفات حسن سدانسته، و قول بخاری /نیز همین است [۱۶۹۶].
بنده نیز همین قول را ترجیح میدهم و معتقدم که حسن سدر سال ۵۱ هجری، درگذشته است. جعفر صادق /میگوید: حسن س۴۷ سال، عمر نمود [۱۶۹۷]. ذهبی میگوید: روایت منسوب به جعفر صادق مبنی بر اینکه حسن س۵۸ سال، عمر کرده است، نادرست میباشد [۱۶۹۸]. دکتر خالد الغیث، عمر حسن سرا ۴۸ سال دانسته و در تأیید گفتارش، به سخن ابنعبدالبر، استناد نموده که گفته است: حسن بن علی س، نیمهی ماه رمضان سال سوم هجری، چشم به جهان گشود. و این، صحیحترین روایت در این زمینه میباشد [۱۶۹۹]. ابنحجر /نیز همین تاریخ را بهعنوان زادروز حسن ستأیید نموده است [۱۷۰۰]. از اینرو حسن سهنگام وفاتش، ۴۸ سال داشت [۱۷۰۱].
بههر حال حسن بن علی ستوسط عدهای خیانتکار، به شهادت رسید و این افتخار بزرگ، نصیبش گشت که با عملی ساختن برنامهی اصلاحی بینظیرش، تأثیر بهسزایی در وحدت و یکپارچگی امت اسلامی و بازگشت نقشآفرینی مسلمانان در کاروان تمدن و نشر و گسترش دین خدا در سراسر گیتی داشته باشد. بنابراین امت اسلامی، مدیون این آقای بزرگوار است که پرچمدار اتحاد و همبستگی امت اسلام بود و به فتنههای داخلی جامعه، پایان داد و با جهاد و تلاش زیبا و صبر و شکیبایی باشکوهش، اسوه و زبانزد همگان در طول تاریخ قرار گرفت و آنچنان رویکردی از خود، بهیادگار گذاشت که تاریخ، آن را برای ما حفظ نموده است و گذشت شب و روز، و بلکه سپری شدن سالها و قرنها، آن را از یاد مردم و مسلمانان آگاه و روشنضمیر، محو نخواهد کرد.
بنده، این کتاب را در تاریخ ۲۱ صفر سال ۱۴۲۵ هجری برابر با ۱۱/۴/۲۰۰۴ میلادی، ساعت ۲۱:۴۵ بهپایان رساندم. فضل و دهش الهی همواره، بندهنوازی کرده است. از خدای متعال میخواهم که این عمل را بپذیرد و ما را به رفاقت و همراهی پیامبران، صدیقین، شهدا و صالحان مکرم بفرماید. خداوند متعال میفرماید:
﴿ مَّا يَفۡتَحِ ٱللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحۡمَةٖ فَلَا مُمۡسِكَ لَهَاۖ وَمَا يُمۡسِكۡ فَلَا مُرۡسِلَ لَهُۥ مِنۢ بَعۡدِهِۦۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ٢﴾[فاطر: ۲].
«خداوند، هر رحمتی را برای مردم بگشاید، کسی نمیتواند از آن جلوگیری کند و از هر چیزی که خداوند، جلوگیری کند، کسی جز او نمیتواند آن را روانه سازد و خداوند، توانا و حکیم است (که توانایی هر کاری را دارد و هر کاری را با حکمت انجام میدهد)».
در پایان، با قلبی خاشع و توبهکار به درگاه الله متعال، میایستم و به فضل و بخشش او بر خود، اعتراف میکنم که او، همواره فضل و کرم فرموده و مرا یاری رسانده است. به خاطر آن همه منتی که همواره بر من نهاده، او را میستایم و با توسل به صفات والا و نامهاى نیکش، از او میخواهم که این عمل را خالص به رضای خویش بگرداند و برای بندگانش، سودمند قرار دهد؛ از او میخواهم که به هر حرفی که در این موضوع نوشتهام، مرا مستحق ثواب بگرداند و آن را بر ترازوی نیکیهایم بیفزاید. از همهی مسلمانانی که این کتاب را میخوانند، میخواهم که این بندهی نیازمند به عفو و غفران الهی را از یاد نبرند و در دعاهایشان، رحمت و رضوان خداوند را برای این بنده مسألت کنند.
﴿ رَبِّ أَوۡزِعۡنِيٓ أَنۡ أَشۡكُرَ نِعۡمَتَكَ ٱلَّتِيٓ أَنۡعَمۡتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَٰلِدَيَّ وَأَنۡ أَعۡمَلَ صَٰلِحٗا تَرۡضَىٰهُ وَأَدۡخِلۡنِي بِرَحۡمَتِكَ فِي عِبَادِكَ ٱلصَّٰلِحِينَ﴾[النمل: ۱۹] .
«پروردگارا! چنان کن که پیوسته سپاسگزار نعمتهایی باشم که به من و پدر و مادرم ارزانی داشته ای و توفیقم ده تا کارهای نیکی انجام دهم که تو، از آنها راضی باشی و مرا در پرتو مرحمت خود، از زمرهی بندگان نیک و شایستهات بگردان».
سبحانك اللهم وبحمدك أشهد أن لا إله إلا أنت أستغفرك وأتوب إلیك
وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالـمین
[۱۶۹۳] تاریخ خلیفة، ص۲۰۹؛ أنساب الأشراف (۳/۶۴)؛ تهذیب الکمال (۶/۲۵۶). [۱۶۹۴] الأبناء بأنباء وتواریخ الخلفاء، فتح الباری (۷/۱۲۰) [۱۶۹۵] مرویات خلافة معاویة فی تاریخ الطبری، ص۴۰۲. [۱۶۹۶] نگا: مرویات خلافة معاویة فی تاریخ الطبری، ص۴۰۲؛ سیر أعلام النبلاء (۳/۲۷۷). [۱۶۹۷] نگا: سیر أعلام النبلاء (۳/۲۷۷). [۱۶۹۸] همان. [۱۶۹۹] الإستیعاب (۱/۳۸۴). [۱۷۰۰] الإصابة (۲/۶۸). [۱۷۰۱] مرویات خلافة معاویة، ص۴۰۲.
۱- سیر أعلام النبلاء: شمسالدین محمد بن احمد بن عثمان ذهبی، چاپ دوم، مؤسسهی الرسالة، بیروت، ۱۴۰۲ه.
۲- نسب قریش: ابوعبدالله مصعب بن عبدالله زبیری، دارالمعارف، قاهره.
۳- الدوحة النبویة الشریفة: دکتر فاروق حمادة، دارالقلم، دمشق، چاپ اول، ۱۴۲۰ ه.
۴- الذریة الطاهرة النبویة: محمد بن احمد بن حماد دولابی؛ تخریج احادیث: سعد المبارک الحسن، انتشارات دارالسلفیة، کویت، چاپ اول، ۱۴۰۷ه.
۵- الطبقات الکبری: محمد سعد بن منیع زهری، دار صادر، بیروت، بیتا.
۶- مسند احمد، المکتب الإسلامی، بیروت، لبنان.
۷- صحیح ابنحبان: ابوحاتم بن حبان بستی، تحقیق: شعیب ارناؤوط و حسین الأسد، مؤسسهی الرسالة، چاپ اول، ۱۴۰۴ه.
۸- المستدرک علی الصحیحین: ابوعبدالله محمد بن عبدالله نیشابوری، دارالکتب العلمیة، بیروت، لبنان، چاپ اول، ۱۴۱۱ه.
۹- معجم الطبرانی الکبیر: ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانی، چاپ دوم، مکتبة العلوم و الحکم، ۱۴۰۶ه.
۱۰- منهج التربیة النبویة للطفل: محمد نور بن عبدالحفیظ سوید، مؤسسهی الریان، بیروت لبنان، المنار الإسلامیة، چاپ پنجم، ۱۴۱۴ه.
۱۱- الحسن بن علی و دوره السیاسی: فتیخان کردی، چاپ نشده.
۱۲- صحیح البخاری: ابوعبدالله محمد بن اسماعیل بخاری، دار الفکر، چاپ اول، ۱۴۱۱ه.
۱۳- تسمیة المولود: بکر عبدالله ابوزید، دار العاصمة، چاپ سوم، ۱۴۱۶ه.
۱۴- موسوعة تربیة الأجیال: نصر صنقری، دار الإیمان، اسکندریة، چاپ اول.
۱۵- صحیح مسلم: تحقیق: محمد فؤاد عبدالباقی، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، ۱۹۷۲م.
۱۶- سنن الترمذی: ابوعیسی محمد بن عیسی ترمذی، دارالفکر، ۱۹۳۸م.
۱۷- ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی: ابوالعباس احمد بن محمد طبری مکی، مکتبة الصحابة، شارجه، امارات.
۱۸- المعجم الطبرانی الصغیر: ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانی.
۱۹- موسوعة عظماء حول الرسول: خالد العک.
۲۰- سیرة آل بیت النبی الأطهار: مجدی فتحی السید، انتشارات توفیقیة.
۲۱- الإصابة فی تمییز الصحابة: احمد بن علی بنحجر، دار الکتب العلمیة، بیروت، چاپ اول، ۱۴۱۵ه.
۲۲- الإستیعاب فی معرفة الأصحاب: ابوعمر یوسف بن عبدالله بن عبدالبر، دار الجیل، بیروت، چاپ اول، ۱۴۱۲ه.
۲۳- میزان الإعتدال فی نقد الرجال: محمد بن عثمان ذهبی، تحقیق: علی البجاوی، دار إحیاء الکتب العربیة، چاپ اول، قاهره.
۲۴- لسان المیزان: احمد بن علی بنحجر، حیدارآباد دکن، چاپ دائرة المعارف العثمانیة، ۱۴۱۳ه.
۲۵- البدایة والنهایة: ابوالفداء حافظ ابنکثیر دمشقی، دار الریان، چاپ اول، ۱۴۰۸ه.
۲۶- تقریب التهذیب: ابنحجر.
۲۷- دائرة المعارف البریطانیة.
۲۸- جمهرة أنساب العرب: علی بن احمد بن حزم اندلسی، تحقیق: عبدالسلام هارون، قاهره، ۱۳۸۲ه.
۲۹- فضائل الصحابة: ابوعبدالله احمد بن محمد بن حنبل، دار ابنالجوزی، عربستان سعودی، چاپ دوم، ۱۴۲۰ه.
۳۰- تحفة الأحوذی لشرح سنن الترمذی: محمد عبدالرحمن مبارکپوری، تصحیح: عبدالرحمن محمد عثمان، چاپ اعتماد، نشر محمد عبدالمحسن.
۳۱- منهاج السنة: ابنتیمیه، تحقیق: محمد رشاد سالم، مؤسسهی قرطبه.
۳۲- التبیین فی أنساب القرشیین: موفق الدین ابومحمد عبدالله بن احمد بن محمد ابن قدامة المقدسی، تحقیق: محمد نایف الدلیمی، عالم الکتب، چاپ دوم.
۳۳- الشیعة وأهل البیت: احسان الهی ظهیر، چاپ دهم.
۳۴- نساء أهل البیت: منصور عبدالحکیم، التوفیقیة.
۳۵- المرتضی ابوالحسن علی بن أبیطالب: ابوالحسن ندوی، دارالقلم.
۳۶- السیرة النبویة: ابنهشام، دار إحیاء التراث، چاپ دوم، ۱۴۱۷ه.
۳۷- تاریخ الإسلام: محمد احمد بن عثمان ذهبی، دار الکتاب العربی، چاپ اول، ۱۴۰۷ه.
۳۸- دلائل النبوة: بیهقی.
۳۹- مجمع الزوائد و منبع الفوائد: نورالدین علی بن ابیالهیثمی، دار الکتاب العربی، بیروت، چاپ دوم، ۱۴۰۲ه.
۴۰- سنن ابنماجة: حافظ ابوعبدالله محمد بن زید قزوینی، دار الفکر.
۴۱- أسد الغابة فی معرفة الصحابة: عزالدین ابناثیر، ابوالحسن بن علی بن محمد جزری، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ اول، ۱۴۱۷ه.
۴۲- حلیة الأولیاء و طبقات الأصفیاء: ابونعیم احمد بن عبدالله اصفهانی، دار الکتب العلمیة، بیروت.
۴۳- صحیح السیرة النبویة: ابراهیم العلی، دارالنفائس، چاپ سوم، ۱۴۰۸ه.
۴۴- صفة الصفوة: امام ابوالفرج ابنالجوزی، دار المعرفة، بیروت.
۴۵- التاریخ الإسلامی مواقف و عبر: دکتر عبدالعزیز عبدالله الحمیدی، دار الدعوة، اسکندریه، دارالأندلس الخضراء، جدة، چاپ اول، ۱۴۰۸ه.
۴۶- من معین السیرة: صالح احمد الشامی، المکتب الإسلامی، چاپ دوم، ۱۴۱۲ه.
۴۷- السیرة النبویة: علی محمد صلابی، دار الإیمان، اسکندریه.
۴۸- صحیح سنن أبیداود: محمد ناصر الدین آلبانی، مکتب التربیة العربی، ریاض، چاپ اول، ۱۴۰۵ه.
۴۹- أسمی المطالب فی سیرة أمیرالمؤمنین علی بن أبیطالب: علی محمد صلابی، دار الفجر، قاهره.
۵۰- العقیدة فی أهل البیت بین الإفراط و التفریط: دکتر سلیمان بن سالم بن رجاء السحیمی، مکتبة الإمام البخاری، چاپ اول، ۱۴۲۰ه.
۵۱- السنن الکبری: حافظ احمد بن حسین بیهقی، چاپ دارالمعارف، بیروت، توزیع: مکتبة المعارف ریاض.
۵۲- الإنتصار للصحب و الآل من إفتراءات السماوی الضال: دکتر ابراهیم الرحیلی، مکتبة الغرباء الأثریة، چاپ اول، ۱۴۱۸ه.
۵۳- دیوان محمد اقبال.
۵۴- أحادیث بشأن السبطین: عثمان الخمیس. بیچا.
۵۵- الإحسان فی تقریب صحیح ابنحبان: ابوالحسین الأمیر علاءالدین علی بن بلبان، دارالکتب العلمیة، بیروت، چاپ اول، ۱۹۸۷م.
۵۶- الشریعة: آجری، تحقیق: عبدالله الدمیجی، دارالوطن، چاپ اول، ۱۴۱۸ه.
۵۷- النهایة فی غریب الحدیث: ابناثیر، تحقیق: طاهر احمد الزاوی و محمود محمد الطناحی.
۵۸- فتحالباری: ابنحجر عسقلانی، دارالمعرفة، بیروت.
۵۹- تحفة الأشراف بمعرفة الأطراف: جمالالدین ابوالحجاج یوسف بن زکی عبدالرحمن المزی، دارالقیمة.
۶۰- شرح النووی علی صحیح مسلم: ابوزکریا محی الدین یحیی بن شرف نووی، درگذشتهی سال۶۷۶هـ/ ۱۳۴۰م.
۶۱- شرح فتحالقدیر: کمالالدین محمد بن عبدالواحد معروف به ابنهمام، چاپ دارالفکر، بیروت، چاپ دوم، ۱۳۹۷ه.
۶۲- الإنصاف فی معرفة الراجح من الخلاف علی مذهب الإمام احمد: علاءالدین ابوالحسن علی بن سلیمان مرداوی.
۶۳- معالم السنن، ابوسلیمان محمد خطابی، المکتبة العلمیة، بیروت، چاپ دوم، ۱۴۰۱ه.
۶۴- الأم: محمد بن ادریس شافعی، تصحیح: محمد زهری النجار، نشر دارالمعرفة، بیروت.
۶۵- المجموع شرح المهذب: نووی، نشر دارالفکر.
۶۶- حاشیة رد المختار علی الدر المختار معروف به حاشیة ابنعابدین: محمد یمان عمر دمشقی، مشهور به ابنعابدین، چاپ دوم، چاپ البابی الحلبی، مصر.
۶۷- بلغة السالک لأقرب المسالک إلی مذهب الإمام مالک: احمد بن محمد صاوی مالکی، دارالمعرفة، بیروت، ۱۳۹۸ه.
۶۸- حاشیة الدسوقی علی الشرح الکبیر: محمد احمد بن عرفة الدسوقی، نشر دارالفکر.
۶۹- شذرات الذهب فی أخبار من ذهب: ابوالفلاح عبدالحی بن عماد حنبلی، دار إحیاء التراث العربی، بیروت.
۷۰- المنتقی شرح موطأ: ابوالولید سلیمان بن خلف باجی، دار الکتاب العربی، چاپ چهارم، ۱۴۰۴ ه.
۷۱- الإختیارات الفقهیة من فتاوی شیخالإسلام ابنتیمیة: علاءالدین ابوالحسن بن علی بن محمد بعلی، تحقیق: محمد حامد الفقی، دار المعرفة، بیروت.
۷۲- إعلام الموقعین: ابنالقیم، دار الجیل، بیروت.
۷۳- مختارات من أدب العرب: ندوی، دار ابنکثیر، دمشق.
۷۴- حقبة من التاریخ: عثمان خمیس، دارالإیمان، اسکندریه.
۷۵- ثم أبصرت الحقیقة: محمد سالم الحضر، دارالإیمان، اسکندریه، چاپ ۲۰۰۳م.
۷۶- دراسات فی الفرق: دکتر احمد جلی، چاپ اول، ۱۴۰۶ه.
۷۷- الإمامة و النص، فیصل نور، بیچا.
۷۸- وسطیة أهل السنة بین الفرق: دکتر محمد باکریم محمد با عبدالله، دارالرایة، ریاض، چاپ اول، ۱۴۱۵ه.
۷۹- زاد المعاد فی هدی خیر العباد: ابوعبدالله محمد بن ابیبکر معروف به ابنقیم، چاپ اول، ۱۳۹۹ه.
۸۰- السیرة النبویه فی ضوء القرآن و السنة: محمد ابوشهبة، دارالقلم، دمشق، چاپ سوم، ۱۴۱۷ه.
۸۱- مقدمة ابنخلدون.
۸۲- الإمام الزهری: محمد شراب، دارالقلم، دمشق.
۸۳- استخلاف أبوبکر الصدیق: جمال عبدالهادی، دکتر محمد رفعت جمعه، دارالوفاء، المنصورة، چاپ اول.
۸۴- أبوبکر رجل الدولة: مجدی حمدی، دارطیبة، ریاض، چاپ اول.
۸۵- عصر الخلافة الراشدة: دکتر اکرم ضیاء العمری، چاپ اول، مکتبة العلوم والحکم، مدینهی منوره.
۸۶- الأنصار فی العصر الراشدی: حامد محمد الخلیفة، دار الصحابة.
۸۷- الإنشراح ورفع الضیق بسیرة أبیبکر الصدیق: علی محمد صلابی، دارالإیمان، اسکندریه.
۸۸- الإسلام وأصول الحکم: محمد عماره.
۸۹- عقیدة أهل السنة فی الصحابة الکرام: ناصر بن علی بن عائض حسن الشیخ، مکتبة الرشد، ریاض، چاپ اول، ۱۴۱۳ه.
۹۰- أباطیل یجب أن تمحی من التاریخ: دکتر ابراهیم علی شعوط، المکتب الإسلامی، چاپ ششم، ۱۴۰۸ه.
۹۱- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: دار الغرب الإسلامی، بیروت.
۹۲- الإبانة عن أصول الدیانة: ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری، چاپ دوم، دانشگاه اسلامی مدینه.
۹۳- الإنصاف فیما یجوز اعتقاده و لایجوز الجهل به: ابوبکر بن طیب باقلانی، تحقیق: عماد الدین احمد حیدر، نشر عالم الکتب، بیروت، چاپ اول.
۹۴- دراسات فی عهد النبوة والخلافة الراشدة: دکتر عبدالرحمن الشجاع، دارالفکر المعاصر، چاپ اول، ۱۴۱۹ه.
۹۵- صحیح سنن ابنماجة: محمد ناصرالدین آلبانی، منشورات المکتب الإسلامی.
۹۶- تاریخ الأمم و لملوک: ابوجعفر طبری، دارالفکر، بیروت، چاپ اول، ۱۴۰۷ه.
۹۷- معجم الطبرانی الأوسط: ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانی.
۹۸- أصول مذهب الشیعة الإمامیة الإثنی عشریة: دکتر ناصر القفازی، دارالرضا، مصر، چاپ سوم.
۹۹- الإرشاد إلی قواطع الأدلة فی أصول الإعتقاد: ابوالمعالی جوینی، تحقیق: محمد یوسف موسی و علی عبدالمنعم، مکتبة الخانجی، مصر.
۱۰۰- خلافة علی بن أبیطالب و ترتیب و تهذیب کتاب البدایة ولنهایة: محمد صامل سلمی، دارالوطن، چاپ اول، ۱۴۲۲ه.
۱۰۱- تاریخ الیعقوبی: داربیروت، چاپ ۱۴۰۰ه.
۱۰۲- الکامل فی التاریخ: ابناثیر، تحقیق: علی شیری، دارإحیاءالتراث العربی، بیروت، چاپ اول.
۱۰۳- الشوری بین الإصالة و المعاصرة: عزالدین تمیمی، دارالبشیر، چاپ اول، ۱۴۰۵ه.
۱۰۴- تاریخ خلیفة بن خیاط: ابوعمر خلیفة بن خیاط بن أبیهبیرة اللیثی، تحقیق: اکرم ضیاء العمری، چاپ دوم، مؤسسهی الرسالة و دار القلم، چاپ۱۳۹۷ه.
۱۰۵- قصة بعث أبیبکر جیش أسامة: دکتر فضل الهی، دار ابنحزم، بیروت، چاپ سوم، ۱۴۲۰ه.
۱۰۶- تاریخ الدعوة إلی الإسلام فی زمن الرسول صوالخلفاء الراشدین: دکتر جمیل عبدالله مصری، مکتبة الدار، مدینهی منوره، چاپ اول، ۱۴۰۷ه.
۱۰۷- عبقریة الصدیق: عباس محمود عقاد، المکتبة العصریة، بیروت.
۱۰۸- الصدیق أبوبکر: محمد حسین هیکل، دار المعارف مصر، چاپ ۱۹۷۱.
۱۰۹- حرکة الردة: دکتر علی العتوم، مکتبة الرسالة، عمان، چاپ دوم، ۱۹۹۷م.
۱۱۰- مشکاة المصابیح: تحقیق: محمد ناصر الدین آلبانی، المکتب الإسلامی.
۱۱۱- تحفة المودود بأحکام المولود: المکتبة العصریة، بیروت، چاپ اول، ۱۴۲۲ه.
۱۱۲- الخلافة والخلفاء الراشدون بین الشوری و الدیمقراطیة: سالم بهنساوی، مکتبة المنار الإسلامیة، کویت، چاپ دوم، ۱۹۸۶م.
۱۱۳- فقه التمکین فی القرآن و السنة: دکتر علی محمد صلابی، دارالوفاء، المنصثورة، چاپ اول، ۱۴۲۱ه.
۱۱۴- تفسیر الطبری.
۱۱۵- تاریخ دمشق الکبیر: ابوالقاسم علی بن حسن بن هبة الله شافعی، دار إحیاء التراث العربی، چاپ اول، ۱۴۲۱ه.
۱۱۶- الخراج: امام ابویوسف، منشورات مکتبة الریاض الحدیة، بیچا.
۱۱۷- مصنف فی الأحادیث و الآثار، ابن ابیشیبة، دارالتاج، بیروت.
۱۱۸- عقائد الثلاثة و السبعین فرقة: ابومحمد یمنی، تحقیق: محمد عبدالله زربان غامدی، مکتبة دار العلوم، چاپ اول، ۱۴۱۴ه.
۱۱۹- تهذیب التهذیب: احمد بن علی بنحجر، دار صادر، بیروت.
۱۲۰- مختصر التحفة الإثنی عشریة: محمود شکری آلوسی، تحقیق: محب الدین خطیب، قاهره ۱۳۷۳ه.
۱۲۱- علی بن أبیطالب مستشار أمین للخلفاء الراشدین: دکتر محمد عمر الحاجی، دار الحافظ دشمق، چاپ اول، ۱۹۹۸م.
۱۲۲- فقه السیرة: محمد سعید رمضان بوطی، چاپ یازدهم، ۱۹۹۱م، دارالفکر دمشق.
۱۲۳- المختصر من کتاب الموافقة بین أهل البیت و الصحابة: زمخشری، تحقیق: سید ابراهیم صادق، دارالحدیث.
۱۲۴- النهی عن سب الأصحاب وما فیه من الإثم ولعقاب: محمد عبدالواحد مقدسی، تحقیق: عبدالرحمن ترکی، مؤسسهی الرسالة، چاپ اول.
۱۲۵- النضرة فی مناقب العشرة: ابوجعفر احمد، مکتبة القیمة، قاهره.
۱۲۶- أضواء البیان فی تاریخ القرآن: صابر حسن محمد ابوسلیمان، عالم الکتب، چاپ اول، ۱۴۲۱ه.
۱۲۷- تیسیر الکریم المنان فی سیرة عثمان بن عفان، دکتر علی محمد صلابی، دار ابنکثیر، چاپ اول، ۱۴۲۴ه.
۱۲۸- الخلیفة الفاروق عمر بن الخطاب: عبدالرحمن عبدالکریم العانی و دکتر حسن فاضل زعین، دارالشؤون الثقافیة العامة، بغداد، چاپ۱۹۸۹م.
۱۲۹- أولیات الفاروق: دکتر عبدالکافی القرشی، المکتب الإسلامی، بیروت، مکتبة الحرمین ریاض، چاپ اول، ۱۴۰۳ ه.
۱۳۰- الخلفاء الراشدون: خالدی، دارالقلم، دمشق.
۱۳۱- أشهر مشاهیر الإسلام فی الحرب ولسیاسة: رفیق العظم، دارالرائد العربی، بیروت، چاپ ششم، ۱۴۰۲ه.
۱۳۲- مرویات أبیمخنف فی تاریخ الطبری: یحیی ابراهیم الیحیی، دار العاصمة، ریاض، چاپ اول، ۱۴۱۰ه.
۱۳۳- المدینة النبویة فجر الإسلام والعصر الراشدی: محمد حسن شراب، دار القلم، دمشق، دار الشامیة، بیروت، چاپ اول، ۱۳۱۵ه.
۱۳۴- نظام الحکم فی الشریعة والتاریخ الإسلامی: ضافر القاسمی، دار النفائس، بیروت، چاپ سوم.
۱۳۵- عثمان بن عفان: صادق عرجون، چاپ سوم، ۱۴۱۰ه.
۱۳۶- شهید الدار عثمان بن عفان: احمد الخروف، دار البیارق، دار عمار، چاپ اول، ۱۴۱۸ه.
۱۳۷- التمهید والبیان فی مقتل الشهید عثمان: محمد بن یحیی بن ابیبکر الماقی الأندلسی، دکتر محمد یوسف زاید، دار الدوحة، چاپ اول، ۱۴۰۵ه.
۱۳۸- مجلهی البحوث الإسلامیة: شمارهی۱۰.
۱۳۹- أثر التشیع علی الروایات التاریخیة: دکتر عبدالعزیز نور ولی، دار الخضری، مدینه، چاپ اول، ۱۴۱۷ه.
۱۴۰- عقیدة السلف و أصحاب الحدیث: بهیج اسماعیل صابونی، نشر محمد امین رمح، ۱۹۷۰م.
۱۴۱- ریاض النفوس: ابوبکر عبدالله بن محمد مالکی، دار الغرب الإسلامی، چاپ۱۴۰۳ه.
۱۴۲- الجهاد والقتال فی السیاسة الشرعیة: محمد هیکل، چاپ اول، ۱۴۱۴ه.
۱۴۳- لیبیا من الفتح العربی حتی انتقال الخلافة الفاطمیة: دکتر صالح مصطفی مفتاح المزینی، انتشارات دانشگاه قاریونس، بنغازی، چاپ سوم، ۱۹۹۴م.
۱۴۴- الشرف والتسامی بحرکة الفتح الإسلامی: دکتر علی محمد صلابی، مکتبة الصحابة، شارجه، چاپ اول، ۱۴۲۲ه.
۱۴۵- فتنة مقتل عثمان: دکتر محمد عبدالله غبان، مکتبة العبیکان، چاپ اول، ۱۴۱۹ه.
۱۴۶- تحقیق مواقف الصحابة فی الفتنة من روایات الطبری والمحدثین: دکتر محمد أمحزون، دار طیبة، مکتبة الکوثر، ریاض، چاپ اول،۱۴۱۵ه.
۱۴۷- عثمان بن عفان الخلیفة الشاکر الصابر: عبد الشیخ، چاپ اول، ۱۴۱۲هـ
۱۴۸- تاریخ المدینة: ابوزید عمر بن شبه نمیری بصری، تحقیق: محمود شلتوت، نشر سید حبیب محمود احمد، مدینه، ۱۳۹۳ه.
۱۴۹- منهاج القاصدین فی فضل الخلفاء الراشدین: نسخهی خطی، کتابخانهی عارف حکمت، مدینهی منوره، شمارهی۲۵۲.
۱۵۰- مقالات الإسلامیین واختلاف المصلین: ابوالحسن اشعری.
۱۵۱- لوامع الأنوار البهیة: سفارینی، المکتب الإسلامی.
۱۵۲- الوصیة الکبری: شیخالاسلام ابنتیمیة، چاپ دار المطبعة السلفیة، چاپ سوم، ۱۴۰۱ه.
۱۵۳- الثقات: ابنحبان، مکتبة العلم، مکهی مکرمه، چاپ اول، ۱۳۹۳ه.
۱۵۴- استشهاد عثمان و وقعة الجمل فی مرویات سیف بن عمر فی تاریخ الطبری دراسة نقدیة: دکتر خالد الغیث.
۱۵۵- أحکام القرآن: ابنالعربی، دار المعرفة، بیروت.
۱۵۶- شرح الطحاویة: علامه محمد بن علی بن محمد أذرعی، المکتب الإسلامی، بیروت.
۱۵۷- التاریخ الصغیر: بخاری.
۱۵۸- عبدالله بن سبأ و أثره فی أحداث الفتنة فی صدر الإسلام: سلمان بن حمد العودة، دار طیبة، ریاض، چاپ سوم، ۱۴۱۲ه.
۱۵۹- العواصم من القواصم: قاضی ابوبکر بنالعربی، تحقیق: محب الدین الخطیب، دارالثقافة، دوحه، چاپ دوم، ۱۹۸۹ه.
۱۶۰- تثبیت دلائل النبوة: همدانی.
۱۶۱- الفصل فی الملل والنحل: ابومحمد بن حزم ظاهری، مکتبة الخانجی، مصر.
۱۶۲- دول الإسلام: ذهبی.
۱۶۳- الوافی بالوفیات: صدفی.
۱۶۴- مروج الذهب و معادن الجوهر: ابوالحسن علی بن حسین بن علی مسعودی، دار الکتاب، بیروت، چاپ اول، ۱۴۲۰ه.
۱۶۵- سنن سعید بن منصور: دار الصمیعی، چاپ دوم، ۱۴۲۰ه.
۱۶۶- کتاب أهل البغی من الحاوی الکبیر: ماوردی.
۱۶۷- المنتقی من منهج الإعتدال: حافظ ابوعبدالله محمد بن عثمان ذهبی، دار البیان، تحقیق و شرح: محبالدین الخطیب.
۱۶۸- الفتن: نعیم بن حماد.
۱۶۹- أحداث و أحادیث فتنة الهرج: دکتر عبدالعزیز دخان، مکتبة الصحابة، چاپ اول، ۱۴۲۴ ه.
۱۷۰- تهذیب ابنعساکر: دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ سوم، ۱۴۰۷ه.
۱۷۱- عقیدة الإمام ابنالقتیبة: علی العلیانی، مکتبة الصدیق، چاپ اول، ۱۴۱۲ه.
۱۷۲- الإمامة والسیاسة: منسوب به ابنقتیبة، مؤسسهی حلبی، قاهره.
۱۷۳- الصواعق المحرقة علی أهل الرفض و الضلال و الزندقة: ابوالعباس احمد بن محمد بن علی بن حجر هیثمی، مؤسسهی الرسالة، بیروت، چاپ اول، ۱۴۱۷ه.
۱۷۴- تفسیر القرطبی: ابوعبدالله محمد بن احمد انصاری قرطبی، دار إحیاء التراث العربی، بیروت.
۱۷۵- وقعة صفین: ابنمزاحم، تحقیق: عبدالسلام هارون، چاپ دوم، قاهره، ۱۳۸۲ه.
۱۷۶- تنزیه خال المؤمنین معاویة بن أبیسفیان من الظلم و الفسق فی مطالبته بدم أمیر المؤمنین عثمان: ابویعلی محمد الفراء، چاپ اول، ۱۴۲۲ه.
۱۷۷- دراسة فی تاریخ الخلفاء الأمویین: دکتر محمد ضیف الله بطاینة، دار الفرقان، اردن.
۱۷۸- الأخبار الطوال: ابوحنیفه احمد بن داود، تحقیق: عبدالمنعم عامر، مراجعه: دکتر جمال الدین الشیال، مکتبة المتنبی، بغداد.
۱۷۹- نهجالبلاغة: شرح محمد عبده، دار البلاغة، بیروت.
۱۸۰- معاویة بن أبیسفیان، صحابی کبیر و ملک مجاهد: منیر محمد الغضبان، دار القلم، دمشق، چاپ سوم، ۱۴۱۷ه.
۱۸۱- مجموع الفتاوی: ابنتیمیة، جمع و ترتیب: عبدالرحمن بن محمد قاسم، چاپ اول، ۱۳۹۸ه.
۱۸۲- الأساس فی السنة: سعید حوی، دار السلام، قاهره.
۱۸۳- الإعتقاد علی مذهب سلف أهل السنة و الجماعة: ابوبکر احمد بن حسین بیهقی.
۱۸۴- المحن: ابن ابیالعرب.
۱۸۵- بذل المجهود فی إثبات مشابهة الرافضة للیهود: عبدالله الجمیلی، مکتبة الغرباء الأثریة، مدینهی منوره، چاپ سوم، ۱۴۱۴ه.
۱۸۶- الإمامة و الرد علی الرافضة: تحقیق: علی ناصر فقیهی.
۱۸۷- تطور الفکر السیاسی الشیعی من الشوری إلی ولایة الفقیه: احمد الکاتب.
۱۸۸- حکومت اسلامی: روحالله موسوی خمینی.
۱۸۹- مقاتل الطالبیین: ابوالفرج الصفهانی.
۱۹۰- الأغانی: ابوالفرج الصفهانی.
۱۹۱- المنتظم فی تاریخ الملوک والأمم: ابوالفرج عبدالرحمن علی الجوزی، دارالکتب العلمیة، بیروت.
۱۹۲- کتب حذر منها العلماء: ابوعبیده مشهور بن حسن آل سلمان، دار الهیعی، عربستان سعودی، چاپ اول، ۱۴۱۵ه.
۱۹۳- السیف الیمانی فی نحر الإصفهانی: ولید اعظمی، چاپ دوم، ۱۴۱۰ه.
۱۹۴- معجم الأدباء: یاقوت حموی، دار صادر.
۱۹۵- الأدب فی الإسلام: نایف معروف، دار النفائس، چاپ اول، ۱۴۱۰ه.
۱۹۶- وفیات الأعیان وأنباء الزمان: ابنخلکان ابوالعباس شمسالدین احمد، تحقیق: احسان عباس، دار صادر.
۱۹۷- منهج الرسول صفی غرس الروح الجهادیة فی نفوس الصحابة: سید محمد نوح، چاپ اول، ۱۴۱۱ه.
۱۹۸- التفسیر المنیر: دکتر وهبة الزحیلی، دار الفکر المعاصر، بیروت، چاپ اول، ۱۴۱۱ه.
۱۹۹- الإیمان أولا کیف نبدأ به: مجدی الهلالی، دار التوزیع والنشر الإسلامیة، مصر.
۲۰۰- عیون الأخبار: ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتیبة، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، ۱۴۰۶ه.
۲۰۱- تهذیب مدارج السالکین ابنالقیم: عبدالمنعم صالح العلی العزی، مؤسسهی الرسالة، چاپ سوم، ۱۴۰۹ه.
۲۰۲- الرقائق: محمد احمد راشد، دار البشیر، مصر.
۲۰۳- صحیح الجامع الصغیر: محمد ناصر الدین آلبانی، چاپ سوم، ۱۴۰۸ه.
۲۰۴- السلسلة الصحیحة: آلبانی، المکتب الإسلامی.
۲۰۵- رهبان اللیل: دکتر سید بن حسین العفانی، مکتبة معاذ بن جبل، مصر.
۲۰۶- ما ذئبان جائعان: ابنرجب، تحقیق: محمد صبحی حلاق، مؤسسهی الریان، چاپ اول، ۱۴۱۳ه.
۲۰۷- جواهر الأدب: سید احمد هاشمی، مؤسسهی المعارف، بیروت.
۲۰۸- صحیح الترغیب والترهیب: منذری.
۲۰۹- الأخلاق بین الطبع و التطبع: ابوعبدالله فیصل بن عبده الحاشدی، دار الإیمان، اسکندریه.
۲۱۰- صلاح الأمة فی علو الهمة: دکتر سید بن حسین العفانی، مؤسسهی الرسالة، چاپ اول، ۱۴۲۴ه.
۲۱۱- جهاد النفس: علی بن محمد الدهامی، دار طیبة، ریاض، چاپ اول، ۱۴۲۴ه.
۲۱۲- جامع العلوم والحکم: ابنرجب.
۲۱۳- الحسن و الحسین سیدا شباب أهل الجنة: محمد رضا، المکتبة العصریة، لبنان، چاپ اول، ۱۴۲۲ه.
۲۱۴- علموا أولادکم حب آل بیت النبی ص: محمد عبده یمانی، دار القبلة، جده، چاپ دوم، ۱۴۱۸ه.
۲۱۵- منهج الإسلام فی تزکیة النفس: دکتر محمد خیر فاطمه، دار الخیر، چاپ اول، ۱۴۲۴ه.
۲۱۶- مدارج السالکین: ابنقیم، تحقیق: محمد حامد فقی، دار الکتاب العربی، بیروت.
۲۱۷- أمراض النفس دراسة تربویة لأمراض النفوس و معوقات تزکیتها وعلاج ذلک: دکتر انس احمد کرزون، دار ابنحزم، چاپ سوم، ۱۴۲۴ه.
۲۱۸- الجواب الکافی: ابنقیم.
۲۱۹- جامع بیان العلم وفضله: ابنعبدالبر، چاپ چهارم، ۱۴۱۹ه.
۲۲۰- المحدث الفاضل: رامهرمزی.
۲۲۱- قواعد فی التعامل مع العلماء: عبدالرحمن بن معلا اللویحق، دار الوراق، چاپ اول، ۱۴۱۵ه.
۲۲۲- الداء والدواء: ابنقیم.
۲۲۳- التعریفات: جرجانی.
۲۲۴- سنن نسائی: احمد بن شعیب بن علی نسائی، دار الفکر، بیروت.
۲۲۵- الزواجر: ابنحجر هیثمی.
۲۲۶- الشهب اللامعة فی السیاسة النافعة: عبدالله بن یوسف بن رضوان المالقی، دار المدار الإسلامی، لبنان، چاپ اول.
۲۲۷- أحکام القرآن: احمد بن علی رازی معروف به جصاص، دار الکتاب العربی، بیروت.
۲۲۸- المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز: ابنعطیه ابومحمد عبدالحق بن غالب اندلسی، مغرب.
۲۲۹- التحریر و التنویر: شیخ محمد طاهر بن عاشور، دار الکتب الشرقیة، تونس.
۲۳۰- الفوائد: محمد بن ابوبکر بن قیم الجوزیة، دار الریان للتراث، قاهره.
۲۳۱- تفسیر ابنکثیر: دار الفکر و دار القلم، بیروت، چاپ دوم.
۲۳۲- تیسیر الکریم الرحمن فی تفسیر الکریم المنان: عبدالرحمن ناصر السعدی، مؤسسهی السعدیة، ریاض.
۲۳۳- معنی الزهد و المقالات وصفة الزاهدین: امام ابوسعید احمد بن محمد، دار الکتب العلمیة، بیروت، چاپ اول، ۱۴۲۴ه.
۲۳۴- محاسن التأویل: محمد جمالالدین قاسمی، دار الفکر، بیروت.
۲۳۵- نهایة الأرب فی فنون الأدب: شهاب الدین احمد بن عبدالوهاب نویری، قاهره.
۲۳۶- صور و عبر من الجهاد النبوی فی المدینة: دکتر فوزی فیض الله، دار القلم، دمشق، چاپ اول، ۱۴۱۶ه.
۲۳۷- قیادة الرسول صالسیاسیة والعسکریة: احمد راتب عرموش، دار النفائس، چاپ اول، ۱۴۰۱ه.
۲۳۸- ولاة مصر: ابویوسف محمد یوسف الکندی، تحقیق: دکتر حسین نصار، دار صادر، بیروت، بیتا.
۲۳۹- النجوم الزاهرة فی ملوک مصر والقاهرة: جمالالدین ابوالمحاسن یوسف بن تغری بردی، قاهره، بیتا.
۲۴۰- المجروحین من المحدثین: ابوحاتم محمد بن حبان بن احمد، تحقیق: ابراهیم محمود زاید، حلب، دار الوعی.
۲۴۱- تذکرة الحفاظ: شمسالدین محمد بن احمد بن عثمان ذهبی، بیروت، دار إحیاء التراث.
۲۴۲- الکامل فی ضعفاء الرجال: امام حافظ بن ابیاحمد عبدالله بن عدی جرجانی، دار الفکر، بیروت، چاپ سوم، ۱۴۰۵ه.
۲۴۳- المعرفة والتاریخ: یعقوب بن سفیان فسوی، تحقیق: اکرم ضیاء العمری، مؤسسهی الرسالة، چاپ سوم، ۱۴۰۱ه.
۲۴۴- فقه السیرة: منیر الغضبان.
۲۴۵- الصراع مع الیهود: ابوفارس، دار الفرقان، چاپ اول، ۱۴۱۱ه.
۲۴۶- مرویات خلافة معاویة فی تاریخ الطبری: خالد محمد الغیث، دار الأندلس، چاپ اول، ۱۴۱۰ه.
۲۴۷- مجموعة الفتاوی: تقیالدین احمد بن تیمیة الحرانی، دار الوفاء، چاپ اول، ۱۴۱۱ه.
۲۴۸- السنة: ابوبکر خلال، تحقیق: عطیة الزهرانی، دار الرایة، چاپ اول، ۱۴۱۰ه.
۲۴۹- المطالب العلیة بزوائد المسانید الثمانیة: چاپخانهی العصریة، ۱۳۹۰ه.
۲۵۰- أخلاق النبی فی القرآن و السنة: دکتر احمد بن عبدالعزیز قاسم حداد، دار الغرب الإسلامی، لبنان، چاپ دوم، ۱۹۹۹م.
۲۵۱- جامع الأصول من أحادیث الرسول: امام مبارک بن جزری، تحقیق: حامد فقی، ریاض، ۱۳۷۰ه.
۲۵۲- مقاصد الشریعة الإسلامیة وعلاقتها بالأدلة الشرعیة: محمد سعید الیوبی، دار الهجرة.
۲۵۳- اعتبار المآلات ومراعاة نتائج التصرفات: دکتر عبدالرحمن بن معمر السنوسی، دار ابنالجوزی، چاپ اول، عربستان سعودی، ۱۴۲۴ه.
۲۵۴- أسباب النزول: علی بن احمد واحدی، دار الفکر، بیروت.
۲۵۵- رسالة الألفة بین المسلمین: ابنتیمیة.
۲۵۶- الناهیة عن طعن أمیر المؤمنین معاویة: عبدالعزیز بن احمد حامد، کویت، چاپ اول.
۲۵۷- نظام الخلافة فی الفکر الإسلامی: مصطفی حلمی: دار الدعوة، اسکندریه.
۲۵۸- الشیخان أبوبکر و عمر روایة البلاذری فی أنساب الأشراف: تحقیق: دکتر احسان صدقی العمد، چاپ سوم، ۱۴۱۸ه.
۲۵۹- الدولة والسیادة فی الفقه الإسلامی: فتحی عبدالکریم، مکتبة وهبة، چاپ دوم، ۱۴۰۴ه.
۲۶۰- الذاکرة التاریخیة للأمة: دکتر قاسم محمد.
۲۶۱- الدور السیاسی للصفوة فی صدر الإسلام: السید عمر، چاپ اول، ۱۴۱۷ه.
۲۶۲- أثر العلماء فی الحیاة السیاسیة فی الدولة الأمویة: دکتر عبدالله عبدالرحمن الخرعان، مکتبة الرشد، چاپ اول، ۱۴۲۴ه.
۲۶۳- دراسات فی الأهواء و الفرق و البدع وموقف السلف منها: دکتر ناصر بن عبدالکریم العقل، چاپ اول، ۱۴۱۸ه.
۲۶۴- وجوب التعاون بین المسلمین: عبدالرحمن السعدی، دار المعارف، ریاض، ۱۴۰۲ه.
۲۶۵- سنن دارمی: ابوعبدالله بن عبدالرحمن بن فضل بن بهرام دارمی، دار الکتب العلمیة، بیروت.
۲۶۶- النظریات السیاسیة: محمد ضیاء الریس.
۲۶۷- قضاء الحوائج: ابوبکر بن ابیالدنیا، دار ابنحزم، تحقیق: محمد خیر رمضان یوسف.
۲۶۸- فیض القدیر شرح الجامع الصغیر: عبدالرؤوف مناوی، دار الفکر، چاپ دوم، ۱۳۹۱ ه.
۲۶۹- مآثر الإنافة فی معالم الخلافة: قلقشندی، تحقیق: عبدالستار احمد الفرج، عالم الکتب، بیروت.
۲۷۰- العبودیة: ابنتیمیة.
۲۷۱- المدینة فی العصر الأموی: محمد محمد شراب، مؤسسهی علوم القرآن دمشق.
۲۷۲- مواقف المعارضة فی خلافة یزید: محمد شیبانی، دار البیارق، عَمان اردن.
۲۷۳- تهذیب الکمال فی أسماء الرجال: المزی، تحقیق: دکتر بشار عواد معروف، مؤسسهی الرسالة، بیروت.
۲۷۴- أثر أهل الکتاب فی الفتن والحروب الأهلیة فی القرن الأول الهجری: چاپ ۱۴۱۰ه.
۲۷۵- الوسطیة فی القرآن الکریم: علی صلابی، دار الصحابة، امارات، چاپ اول، ۱۴۲۲ه.
۲۷۶- التوضیح والبیان لشجرة الإیمان: عبدالرحمن السعدی.
۲۷۷- المرتضی سیرة أمیر المؤمنین أبیالحسن علی بن أبیطالب: ابوالحسن ندوی، دار القلم، دمشق، چاپ دوم، ۱۴۱۹ه.
۲۷۸- تاریخ العراق فی ظل الحکم الأموی: دکتر علی حسن الخربوطلی، دار المعارف، مصر.
۲۷۹- المفهم لما أشکل من تلخیص مسلم: ابوالعباس احمد عمر قرطبی، تحقیق: محیی الدین مستو، یوسف بدوی؛ دار ابنکثیر، چاپ اول، ۱۴۱۷ه.