باقیات الصالحات
ترجمه:
(آیات البینات)
تألیف:
نواب محسن الملک
سید محمد مهدی علی خان
ترجمه و تعلیقات:
محمد عبد الشکور
(این کتاب به زبان فارسی قدیم دری میباشد) ناشر
خدا جزای خیر دهد به کسیکه آن را به فارسی امروزی برگرداند
بعد حمد و صلات باید دانست که خداوندﻷبرای هدایت ما پیغمبری فرستاد که محبوب او تعالی است (و اسم مبارکش محمدست ج) و کلام (باغت نظام) خود بروی نازل فرمود (که نام پاکش قرآن مجیدست) و بکمال مهربانی خود ما را از تاریکی کفر و شرک برآورده دلهای ما را بنور ایمان درخشان نمود و بر ما هویدا ساخت که ایمان و اسلام چنین نعمت خداوندی است که ما از عهده شکر آن بر نمیتوانیم آمد (لهذا بایستی که جمیع کلمه گویان اسلام قدر این نعمت شناخته چنین دولتِ بزرگ را با غوای دشمنی از شیاطین جن و انس از دست نمیدادند) و لیکن (چنین نشد بلکه) شیطان جمعی را از کلمه گویان اسلام درغلایند و دلهای ایشان را باز به عقیدههای باطل تاریک ساخت و فیمابین کلمه گویان اسلام چنان تفرقه انداخت که هفتاد و دو فرقه گمراه شدند چنانچه رسول [۱]مقبول ما جقبل از وقوع آن خبر داده بود. اکنون ما را محض به حصول نام اسلام شادمانی نباید کرد و به مجرد اقرار توحید و نبوت خود را ناجی نباید شمرد بلکه تحقیق هر عقیده باید کرد و هر مساله اعتقادیه را بر کتاب و سنت عرض باید نمود (و آنچه موافق کتاب و سنت نباشد از آن احتراز باید کرد. و درین سعی از اندیشه ناکامی مضطرب نباشد و یقین باید نمود که) ممکن [۲]نیست که کسی به قلب صادق و ضمیر صافی محض بطلب نجات آخرت مطالعه کتاب الله کند و لداد و عناد را در قلب خود راه ندهد این چنین کس توفیق تمیز میان حق و باطل نیابد و این چنین طالب حق را خداوند کریم در گمراهی وا گذارد. آری کسیکه از ابتدای امر طالب صداقت نباشد و به تعصب مذهبی گرفتار شده مقصدی ورای جنگ و جدل نداشته باشد و آیه کریمه:
﴿ إِنَّا وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا عَلَىٰٓ أُمَّةٖ وَإِنَّا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم مُّقۡتَدُونَ ٢٣ ﴾[الزخرف: ۲۳]. حسب حال او بود لاریب در گمراهی خود خواهد ماند و دل خود را از عقیدههای باطل پاک نتوانست کرد.
بعد این کلمات چند، بنده گنهکار مهدی علی بن سید رضابن علی غفرالله ذنوبه بخدمت برادران خود التماس مینماید که منجمله مذاهب مختلفه مذهبی که در کلمه گویان اسلام بیشتر رواج یافته یکی اهل سنت [۳]و جماعت (که از اول روز تا این زمان سواد [۴]اعظم اسلاماند) و دیگری امامیه [۵]و هر یکی ازین هر دو فریق مذهب خود را حق و مذهب دیگری را باطل میگوید، و خود را ناجی و دیگری را ناری میشمارد. هزارها کتاب از هر دو جانب تالیف یافت و صدها صحائف بمعرض نگارش رسید لیکن این نزاع ختم در شد و هر یک بر عقیدهی خود چنان که بود قائم ماند. و چنین کسان اقل قلیلاند که طلب نموده و حق را دریافته دین آبائی خود را ترک نموده باشند و مذهب دیگری را برای نجات آخرت اختیار کنند و لکن الشکر لله ألف ألف شکر که این حقیر فردی را افراد آن اقل قلیل ست که محض برای نجات آخرت اصول هر دو مذهب را بنظر انصاف مطالعه کرده و مذهب اهل سنت را مطابق کلام الهی یافته و مذهب امامیه را مخالف کتاب خداوندی مشاهده نموده دین آبائی خود را (که مذهب امامیه بود) ترک کرد و در قطع تعلق از خاندان و قبیلهی خود مبالاتی نداشت و مذهب امامیه را که مخالفِ عقائد ائمه کرام†است وداع نموده و مذهب حق اهل سنت و جماعت را پذیرفت و از آنجا که عزیزان و اقارب و برادران و برادرزادگان این حقیر بر مذهب قدیم خوداند و این حقیر را گمراه میپندارند لهذا برایشان آن دلائل عقلیه را ظاهر میکنم که دل این حقیر را از مذهب ایشان متنفر ساخته و نیز آن شواهد نقلیه را هم واضح مینمایم که باعث بر قبولی مذهب اهل سنت و جماعت شده. برای همین مقصد این کتاب را که (موسوم است به آیات بینات) و مشتمل است بر خوبیهای مذهب اهل سنت و جماعت حوالهی قلم مینمایم. خداوند کریم چنان کند که برادرانِ من این کتاب را بنظر انصاف مطالعه نموده عقیدههای باطله خود را ترک کنند. اللهم آمین.
[۱] اشارت است، که مروی است در ابو داود و ترمذی و ابن ماجه ودارمی و مسند احمد که فرمود رسول خدا جکه در یهود هفتاد و یک فرقه شده بودند و در نصاری هفتاد و دو و در امت من یعنی کلمه گویان اسلام هفتاد و سه فرقه بظهور خواهند آمد، یکی از آنها جنتی است و آن اهل جماعتاند و باقی همه دوزخی. در این حدیث مراد عدد خاص نیست بلکه مراد کثرت فرق باطله است. این حدیث در کتب معتبره شیعه هم منقول است چنانچه در کتاب خصال ابن بابویه مطبوعه ایران جلد دوم ص ۱۴۱ مروی است که «إن أمتی ستفترق على اثنتین وسبعین فرقة یهلك إحدى وسبعون ویتخلص منها فرقة قالوا: یا رسول الله من تلك الفرقة؟ قال: الجماعة الجماعة الجماعة».از این حدیث واضح است که فرقه ناجیه آنست که باسم جماعت شهرت یافته باشد و آن بجز اهل سنت و جماعت دیگری نیست. شیعه گاهی خود را اهل جماعت نگفتهاند ونه این اسم کسی بر ایشان اطلاق کرده. مزید توضیح در حاشیه صفحه آینده بر لفظ اهل سنت و جماعت خواهد آمد. ان شاءالله تعالی. [۲] چه در قرآن مجید آیات متعدده باین وعده موجودست که کسیکه باخلاص وتقوی طلب حق نماید سعیاش باطل نخواهد شد. [۳] این لقب اختراعی و محدث نیست کما زعم الشیعة بلکه در قرن صحابه این لقب برای گروه ناجی رایج بود خود حضرت علی مرتضی نفس اقدس خود را باین لقب ستوده و شیعه هم آن را روایت کردهاند. چنانچه در احتجاج طبرسی مطبوعه ایران ص ۸۳ منقول است که فرمود علی مرتضی: «أما أهل الجماعة فأنا ومن اتبعنی وإن قلوا وأما آهل السنة فالمتمسكون بما شرعه الله ورسوله».در نهج البلاغه مطبوعه مصر جلد دوم ص ۹۷ منقول است که حضرت علی مرتضی بسلسله تفسیر آیه کریمه: ﴿ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ ﴾[النساء: ۵۹]. فرموده: «فَالرَّدُّ إِلَى اللهِ: الاَْخْذُ بِمُحْكَمِ كِتَابِهِ، وَالرَّدُّ إِلَى الرَّسُولِ: الاَْخْذُ بِسُنَّتِهِ الْجَامِعةِ غَیْرِ الْمُفَرِّقَةِ».ازین ارشاد واجب الاختیار وجه تسمیه اهل سنت و جماعت هم ظاهر شد که اطلاق سنت بسبب عمل کردن است بر سنت جامعه که تفرقه در اهل اسلام نیندازد مخفی نیست که این صفت مخصوص باهل سنت است، شیعه قطعاً از این صفت محروماند زیرا که بنیاد مذهب ایشان بر تفریقه است اگر شیعه در اولین جماعت مسلمین یعنی صحابه کرام تفرقه نیندازد بعض را نیک و بعض را بد نگویند وبعداوت باسمی ایشان تأمل نشوند مذهب ایشان فنا گردد. [۴] اینجا دو نکته نفیه زیب رقم میشود، نکته اول: اینکه بودن اهل سنت سواد اعظم اسلام از بدیهیات تاریخ است کسی انکار آن نتوانست نمود حتی که شیعه هم اعتراف آن نمودهاند. در احتجاج طبرسی مطبوعه ایران ص ۴۸ در بیان صدیقی مذکورست که «ما من الامة أحد بایع مكرها غیر علی وأربعتنا»یعنی در امت کسی نبود که بدست حضرت ابوبکر بغیر طیب خاطر بیعت کرده باشد بجز علی وچهار کسان ما، معلوم شد که بعد وفات نبوی در جماعت صحابه کرام که عدد ایشان حسب تصریح امام ابوزرعه یک لک و بیست وچهار هزار بود بجز پنج اشخاص کسی بر مذهب شیعه نبود ورنه بر دست حضرت صدیق بلا اکراه یعنی بطیب خاطر بیعت کردن چه معنی دارد و قاضی نورالله شوستری که نزد شیعه به شهید ثالث ملقب است در کتاب خود احقاق الحق مطبوع ایران ص ۲۲۳ مینویسند که سبب اعلان حضرت علی به حلّت منعه در ایام خلافت خود این بود که در آن زمان جمهور مسلمین بحسن سیرت شیخین معتقد بودند و ایشان را بر حق میدانستند حتی که کسانیکه بر دست آنجناب بیعت کرده بودند همه از گروه دشمنان او بودند به همین سبب حضرت امیر در ایام خلافت خود بر اظهار مذهب خود قدرت نداشت هذا نمه كل من العباد وجمهورهم من شیعة أعدائه ومن یربی أنهم مضوا علی ضال الأمور وأضلها إلی آخر ما قاله. واین معنی در کتاب شیعه بروایات صحیحه از حضرت عل و دیگر ائمه منقول است که حضرت علی در زمانهی خود بسبب کثرت اهل سنت و قلت بلکه ندرت شیعه قدرت بر اظهار مذهب خود نداشت معلوم شد که در زمانه خلافت حضرت علی هم عدد شیعه بسیار قلیل بل اقل قلیل بود حتی که کسانیکه بر دست او بیعت کرده بودند و بحکم او با محاربان او جهاد میکردند و او جان نثاری میدادند همه بر مذهب اهل سنت بودند. نکته دوم: اینکه نزد فرا یقین ثابت و مسلم است که در قرن اول بوقت ظهور تفرق و اختلاف هر جماعتی که سواد اعظم اسلام باشد حق بجانب اوست و همه اهل اسلام باتباع آن جماعت ماموراند. در نهج البلاغه مطبوعه مصر جلد اول ص ۲۷۱ میآورد که حضرت علی مرتضی فرمود: «وَسَیَهْلِكُ فِیَّ صِنْفَانِ: مُحِبٌّ مُفْرِطٌ یَذْهَبُ بِهِ الْحُبُّ إِلَى غَیْرِ الْحَقِّ، وَمُبْغِضٌ مُفْرِطٌ یَذْهَبُ بِهِ الْبُغْضُ إِلَى غَیْرِ الْحَقِّ، وَخَیْرُ النَّاسِ فیَّ حَالاً الَّنمَطُ الاَْوْسَطُ فَالْزَمُوهُ، وَالْزَمُوا السَّوَادَ الاَعْظَم فَإِنَّ یَدَ اللهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ، وَإِیَّاكُمْ وَالْفُرْقَةَ! فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّیْطَانِ، كَمَا أَنَّ الشَّاذَّةَ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ. أَلاَ مَنْ دَعَا إِلَى هذَا الشِّعَارِ فَاقْتُلُوهُ، وَلَوْ كَانَ تَحْتَ عِمَامَتِی هذِهِ».در این کلام بلاغت نظام تدبر باید نمود که حضرت علی مرتضی چنان بتصریح تمام فرقه شیعه را در هالکین داخل فرمود و سد باب تاویل و تسویل کرده ارشاد فرمود که آنچه اعتقاد سواد اعظم دربارهی من است همون اعتقاد را لازم باید شمرد. بالآخره تاکید را بغایت قصوى رسانیده امر فرمود که هر کسی که شما را خلاف سواد اعظم تعلیم دهد آنکس را قتل بکنید اگرچه زیر این عمامه من باشد. یعنی اگر چه آنکس من باشم مرا هم قتل باید کرد. جزاه الله فی الاسلام خیراً. [۵] این لقب البته محدث و مخترع است. در قرون اولی هرگز فرقهی از فرق اسلامیه باین لقب معروف و موسوم نبوده، شیعه این لقب را برای آن اختراع کردهاند که اصل اختلاف که میان اهل اسلام و میان ایشان است در پردهی این لقب مستور گردد و مردمان بدانند که اصل اختلاف این است که این فرقه اتباع ائمه میکند و دیگران ازین اتباع محروماند چنانچه مصنف هم بلحاظ همین معنی بعد چند سطور اطلاق لفظ امامیه را برایشان مصداق مثل مشهور برعکس مهند نام زنگی کافور قرار داده. لیکن مبحث امامت در کتب معتبره شیعه مطالعه کرد و اوصاف امام در کتب ایشان مشاهده کرد خوب میداند که این لقب مرادت کفر و مساوی انکار ختم نبوت است زیرا که در مذهب شیعه، امام از هر صفت و هر فضلیت مساوی سیدالانبیاء میباشد و مانند ویجمعصوم و مفترض الطاعة میبود و منجانب الله بروی کتاب هم نازل میشود در تمام عمر یک کتاب بلکه در هر سال یک کتاب و منجانب الله امام را اختیار تحلیل و تحریم هم عطا میشود. ائمه هر چیز را که خواهند حلال کنند و هر چیز را که خواهند حرام قرار دهند. این همه مطالب در کتاب اصول کافی که اقدم و اوثق کتب شیعه است مذکور است. مزید تفصیل هر که خواهد در خامس من الما ئتین این حقیرست مطالعه کند بالجمله بعد ملاحظه این اوصاف واضح میشود در این صورت اقرار ختم نبوت لفظی است بیمعنی. حق تعالی اهل اسلام را از چنین لقب سراپا کفر محفوظ دارد.
بر همه کس ظاهرست که مابین اهل سنت و شیعه اختلافاتی که هست اصل آن همه اختلافات مساله [۶]صحابه کرام است -رضوان الله تعالی علیهم اجمعین-. اهل سنت صحابه کرام را نیکوکار میدانند و شیعه برعکس آن بلکه اهل سنت را درین امت (که خیرالامم است) از همه اعلی وافضل اعتقاد میکنند و شیعه از همه بدتر حتی که کافر و مرتد میپندارند لهذا در حقیقت همین یک مساله است که مدار حقیقت و بطلان هر دو مذهب بر آن است. اگرچه موافق اصول مذهب اهل سنت کامل بودن صحابه کرام در ایمان و اسلام و تا وقت موت دائم و قائم بودن ایشان بر آن ثابت شود لامحاله ریبی و شکی در حقیقت مذهب اهل سنت و بطلان مذهب شیعه باقی نخواهد ماند. و اگر بر خلاف آن کافر و مرتد بودن اهل سنت ظاهر خواهد گردید فلهذا این حقیر اولاً فضائل صحابه بیان میکند باز اثبات خلافت راشده خواهد نمود بعد از آن جواب مطاعن که امامیه نسبت به صحابه کرام میکنند مذکور خواهد شد.
[۶] مصنف/آنچه گفته بنابر مشهور دنیا بر اظهار شیعه است ورنه فی الحقیقة اصل همه اختلافات مسئلهء ایمان بالقرآن است که تفصیل آن در صفحات آینده خواهد آمد -انشاءالله تعالی-. از آن واضح خواهد شد که بنیاد مذهب شیعه بر عداوت قرآن مجیدست. واصل دیگر برای همه اختلافات مساله ختم نبوت است که بنیاد مذهب شیعه بر انکار ختم نبوت است و از اینجاست که در کتب شیعه احادیث نبویه نادر یافته میشود تمامتی آنچه نقل میکنند از ائمه میکنند و آن هم از مفتریات ایشان ست. در جواب مطاعن صرف یک جلد طبع شده که درآن جواب طعن فدک بأبلغ وجوه مذکور است -فجزاه الله خیرا-. و این حقیر رساله در جواب طعن قرطاس تالیف نموده و مرة بعد اخری اشاعت یافته و امیدست که این تالیف در جواب طعن قرطاس غیر مسبوق المثال باشد فالحمدلله علی ذلک. ونیز این حقیر در جواب مطاعن کلیه رساله تالیف کرده و ثابت نموده که شیعه در مطاعن صحابه کرام هر چه میگویند اگر به همین نظر تجسس حالات انبیاء†کرده شود از آیات قرآنیه لعن بر انبیاء†فرو آورده. از مطالعه این رسالهی همچو روز روشن آشکارا میگردد که مقصود شیعه از طعن کردن بر صحابه کرام بجز تخریب دین و بجز توهین انبیاء†چیزی دیگر نیست؟!
همه کس حتی که اهل خبرت از غیر مسلمین هم میدانند که چون حق تعالی پیغمبر خود (محمد مصطفی) صلى الله علیه وآله وسلم [۷]را در ملک عرب مبعوث فرمود در شهر مکه معظمه ابتدا امر با اعلان نبوت کرد آن گاه همه ساکنان مکه کافر و مشرک بودند و همه اعزه و اقارب و ذوی الارحام آن حضرت جبه مجرد استماع این اعلان دشمن آن جناب علیه الصلوة والسلام گشتند و تکذیب کردند، کسی آن جناب را مجنون میگفت، و کسی شاعر کسی مسحور میگفت، و کسی ساحر. ونعوذ بالله منها.
در مدت شش سال با وجود سعی بلیغ در دعوت دین و با وصف اظهار معجزات چند نفر اسلام آوردند که عدد ایشان تا چهل هم نمیرسد و لیکن بعد شش سال جماعت مسلمین قدری زیاده شد و دعوت دین برملا صورت پذیرفت و آن حضرت جعلی رؤس الاشهاد ارکان دین را ظاهر کردن گرفت چون نوبت به اینجا رسید، کافران بر ایذای آن جناب جو اصحاب او کمر چست بستند تا آنکه ولی جمامور شد که سکونت مکه ترک کرده بسوی مدینه هجرت فرماید. بعد هجرت، به تدریج دین اسلام رو به ترقی آورد و بعد چند روز باین سرعت اشاعت اسلام به ظهور آمد که در مدت قلیله نوبت از مآت بألوف و از ألوف بر مآت الألوف رسید.
پس نیک باید اندیشید که کسانیکه در ابتدای دعوت باسلام گرویدند و از همه پیشتر گفتار آن حضرت جرا حق دانسته تصدیق نبوت آن جناب نمودند و بیتردد و تذبذب کلمه شهادت بر زبان آوردند و بغیر استصواب و مشاورت اعزه و اقارب خود دین قدیم خود را گذاشته از خویشاوندان خویش انقطاع ورزیدند و سبقت نموده دامن شفقت آن رحمت عالم را بدست خود گرفتند و از دوستان و آشنایان خود بریده غایه اطاعت نبوی بر دوش خود نهادند. اسلامِ چنین کسان در چنین زمانِ پُر طغیان هرگز بیسببی قوی نبوده باشد. زیرا که دینِ قدیمِ خود را گذاشتن و دینِ جدید را اختیار کردن کاری است بس دشوار. و نیز آسایش و راحت را گذاشته خود را آماجگاهِ مصائب و آلام ساختن امریست بس مشکل و خلاف مقتضای طبیعت و جبلت است و ظاهرست که این چنین کار دشوار و امر مشکل بغیر سببی قویتر (که بر مقتضای طبیعت غالب آید) هرگز صورت نمیبندد و پس چون درین امر فکر و تامل نمائیم که آن سبب قوی چه بود که سابقین اولین را (بر خلاف مقتضای جبلت برانگیخت و) باعث بر قبول ایمان گردید. بجز دو سبب امری دیگر در فهم ما نمیآید، یا خواهش دین و امید نجات یا طمع دنیا و مال دنیا. اگر سبب اول را باور کنیم یعنی تسلیم کنیم که صحابه کرام محض بامید نجات آخرت ایمان آورده بودند و محض برای تحصیل رضای خداوندی ترک وطن مالوف و قطع علائق نموده بودند پس این امر در وهم ما نمیآید که صحابه کرام گاهی از دین اسلام برگشته باشند و محبت ایمان و اسلام (که در دلهای ایشان رسوخ یافته حتی که بر مقتضای طبیعت و جبلت غالب آمده) از دلهای ایشان بدر رفته باشد بلکه یقین مینمائیم که کسانیکه در آن هنگام دین اسلام را قبول کردند و بسبب قبول اسلام مصائب و آلام بیاندازه کشیدند و سالها سال درین حال بسر بردند از دینِ اسلام هرگز منحرف نشده باشند تا وقت مرگ بر دین حق ثابت قدم بوده باشند. و اگر بر سبب دوم نظر اندازیم و گوئیم که طمع دنیا و مال دنیا باعث اسلام ایشان بود ضمیر ما بر ما ملامت میکند چه این امری است که تصور آن هم بعید از عقل است. کسیکه ذرهی از ایمان و عقل و حیا داشته باشد خیال این امر هم نتوانست نمود. زیرا که در ابتدای اسلام حصول مال و دولت دنیا امر مهمی است بدیهی البطلان. مال و دولت دنیا در آن وقت نزد رسول خدا جکجا [۸]بود که کسی بطمعِ آن قبول اسلام کرده باشند. بلکه به مقتضای اسباب ظاهری آن زمان هر صاحب عقل (به لحاظ حالات آن زمانه) جزم میکند که قبول کنندگان اسلام به زودی زود از صفحهی هستی محو خواهند شد و وجود چند ضعفا و مساکین در هجوم اعدای چنین با کثرت و قوت چند ساعت بیش نخواهد بود.
[۷] مصنف/درین جا بر ذکر آل اکتفا کرده اصحاب را ذکر ننموده ممکن ست عادت سابقه چنین شده باشد، اما این حقیر را در اینجا تحقیقی است بس این تحقیق را تالیفی که موسوم است به «إحیاء المیت فی تحقیق الآل وأهل البیت» به بسط و تفصیل بیان کرده، خلاصهاش اینکه لفظ آل در لغت عرب هرگز به معنی اولاد نیست، علمای لغت مینویسند که آل الرجل من یؤل أمرهم إلیه، یعنی آل هر شخص آن کسانند که معاملاتشان با آن شخص را میشوند. مقصود آنکه لفظ آل بمعنی اتباع کننده است و در قرآن مجید لفظ آل به همین معنی در آیتهای بسیار ورود یافته، قوله تعالی: ﴿ وَإِذۡ نَجَّيۡنَٰكُم مِّنۡ ءَالِ فِرۡعَوۡنَ يَسُومُونَكُمۡ سُوٓءَ ٱلۡعَذَابِ يُذَبِّحُونَ أَبۡنَآءَكُمۡ ﴾[البقرة:۴۹]. ظاهرست که درین آیت اتباع فرعون، آل فرعون فرموده شده، و قوله تعالی: ﴿ وَأَغۡرَقۡنَآ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ ﴾[البقرة: ۵۰]. و در آیت دیگر فرموده: ﴿ فَأَخَذۡنَٰهُ وَجُنُودَهُۥ فَنَبَذۡنَٰهُمۡ فِي ٱلۡيَمِّ ﴾[القصص: ۴۰]. معلوم شد که جنود فرعون آل فرعون فرموده شد. و هم در قرآن مجید اولادی که تابع پدر نباشند از آل خارج کرده شد در قصه حضرت نوح÷است که ﴿ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ٱبۡنِي مِنۡ أَهۡلِي وَإِنَّ وَعۡدَكَ ٱلۡحَقُّ وَأَنتَ أَحۡكَمُ ٱلۡحَٰكِمِينَ ٤٥ قَالَ يَٰنُوحُ إِنَّهُۥ لَيۡسَ مِنۡ أَهۡلِكَۖ إِنَّهُۥ عَمَلٌ غَيۡرُ صَٰلِحٖۖ ﴾[هود:۴۵- ۴۶]. حق تعالی به حضرت نوح وعده فرمود بود که ای نوح تو و آل تو را از غرق محفوظ خواهم داشت چون پسر نوح÷که تبع پدر خود÷نبود یعنی کافر بود غرق شد، نوح÷فریاد کرد که خداوندا پسر من از آل من است و وعدهی تو راست است حق تعالی فرمود که ای نوح! پسر تو سبب اعمال غیر صالحه از آل تو نیست معلوم شد که با حضرت انبیا†تعلقاتی که قائل میشود بنای آن ایمان و عمل صالح است رشتههای آب وگل در آنجا ساقط از اعتبارست و لنعم ما قال العارف الجامی:
بندهی عشق شدی ترک نسب کن جامی
که درین راه فلان ابن فلان چیزی نیست
و نیز در قرآن مجید آمده: ﴿ إِنَّ أَوۡلَى ٱلنَّاسِ بِإِبۡرَٰهِيمَ لَلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ وَهَٰذَا ٱلنَّبِيُّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾[آلعمران:۶۸]. قریب ترین مردمان به ابراهیم آن کسانند که پیروی ابراهیم کردند و در این نبی و کسانیکه بر این نبی ایمان آوردند. معلوم شد که ابوجهل با وصف آنکه از اولاد حضرت ابراهیم بود از قرابت داران حضرت ابراهیم خارج است و سیدنا بلال حبشیسبا آنکه، هیچ نسبتی به حضرت ابراهیم ندارند قریب ترین مردمانند به حضرت ابراهیم.
المختصر شواهد این معنی در کتاب الله بیش از بیش است که هرکس که اتباع شخصی کند آن کس آل آن شخص است و کسیکه از اتباع بهره ندارد اگرچه پسر صلبی باشد خارج از آل است.
در کتب شیعه هم شواهد آن معنی موجود است، در نهج البلاغه مطبوع مصر جلد دوم ص ۱۶۳ از حضرت علی مرتضی میباشد که «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِالاَْنْبِیَاءِ أَعْلَمُهُمْ بِمَا جَاؤُوا بِهِ، ثُمَّ تَلاَ (علیه السلام):﴿ إِنَّ أَوۡلَى ٱلنَّاسِ بِإِبۡرَٰهِيمَ لَلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ وَهَٰذَا ٱلنَّبِيُّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْۗ وَٱللَّهُ وَلِيُّ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٦٨ ﴾ثُمَّ قَالَ÷: إِنَّ وَلِیَّ مُحَمَّدٍ مَنْ أَطَاعَ اللهَ وإِنْ بَعُدَتْ لُحْمَتُهُ، وَإِنَّ عَدُوَّ مُحَمَّد مَنْ عَصَى اللهَ وَإِنْ قَرُبَتْ قَرَابَتُهُ!». ازین تحقیق انیق واضح شد که آل بمعنی اولاد نیست بلکه بمعنی پیروی کنندگان است لذا صحابه کرام بطریق اولی مصداق آل رسولاند. ازین جاست که درود نماز اکتفا بر لفظ (آل) نموده شد و ذکر اصحاب نکرده شد و جائیکه بعد از ذکر (آل)، اصحاب نیز نموده شده آنجا طریق تخصیص بعدالتعمیم را کار فرمودهاند قاعدهی عرب است که بعد اطلاق لفظ عام بعض افراد آن عام را محض برای اظهار مرتبهی آن افراد با تخصیص ذکر میکنند چنانچه در آیه کریمه: ﴿ مَن كَانَ عَدُوّٗا لِّلَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَرُسُلِهِۦ وَجِبۡرِيلَ وَمِيكَىٰل ﴾[البقرة: ۹۸]. همین قاعده مرعی است زیرا که لفظ ملائکه جبریل و میکائیل را هم شامل است.
شیعه برای تبلیغ مذهب خود لفظ آل و لفظ اهل بیت را طلسم سحرآگین ساختهاند و ساده لوحان بیخبر را از همین طلسم صید خود میسازند. الحمدلله که ازین تحقیق معنی اهل بیت هم ان شاءالله تعالی در صفحات آینده خواهد آمد. «والله ولی التوفیق».
[۸] صاحب حمله حیدری که مصنف هم اشعار او را در این کتاب نقل فرموده جواب این عقدهی لاینحل خوب داده در بیان ایمان آوردن سابقین اولین میگوید، اشعار حمله حیدری:
ولیکن نه جمله زراه یقین
یکی بهر دنیا یکی بهر دین
به نادان رسد گر بگیرد خطا
که دنیا کجا بود با مصطفی
چنین است دنیا آزمان
ولی بود آینده منظورشان
از این جواب معلوم شد که صحابه کرام عالم الغیب بودند که آنچه آینده شدنی بود میدانستند اگرچه اسباب ظاهر خلاف آن بود و در وهم هم نمیآمد که این چند ضعفا و مساکین از دست دشمنان با کثرت و قوت محفوظ مانده بچنین عروج خواهند رسید عجب کرشمه قدرت است که هر چه فرض تنقیص صحابه کرام از نفس خود میتراشند از آن بجای تنقیص رفعتشان ایشان در بالا میگردد وخواسته بودند که طالب دنیا بودن ایشان ثابت کنند بجائی طالب دنیا بودن الغیب بودن ایشان ثابت شد.
چون در احوال خلفای راشدین و دیگر مهاجرین و انصار نظر کنیم و روش ایشان را (در عبادات و معاملات) مطالعه نمائیم ما را یقین کامل حاصل میشود که ایشان قدم بقدم پیغمبر خود بودند جو حرص و هوا را در هیچ کار دخل نمیدادند و شبانه روز در طلب رضای خدا و رسول وی جبسر میبردند. دشمنان ایشان هم ازین امر انکار نتوانند کرد که ایشان حق رفاقت پیغمبر خود باحسن وجوه ادا نمودند و جان و مال خود را به غایت طیب خاطر فدای وی جساختند. کدام آزار بود که کفار بایشان نه رسانیدند وکدام اذیت بود که مشرکان بایشان ندادند. چون کفار مکه در آزاریدن پیغمبر خدا جآغاز نمودند در آن وقت صحابه کرام چگونه حمایت و رفاقت وی جکردند و در دعوت اسلام شریک کار پیغمبر خود شده چنان سعی بلیغ بکار بردند (همه بر صفحات تاریخ ثبت است. من شاء فلینظر) [۹].
در آن وقت یارانِ وی خود را سپر وی ساخته از مشرب عشق چه بادها که نخوردند و چه مستیها که نکردند و هر گاه که آن جناب جبه هجرت و جهاد مامور شد اصحاب وی در مقابله با کفار چه رنجها که نه کشیدند و چه غمها که نچشیدند. پس میگویم که اگر محبت خدا و رسول در دلهای صحابه کرام نبود چرا ایشان جان و مال خود را تلف میکردند و چرا این همه آلام و مصائب را بر خود تحمل مینمودند؟ نیک تامل باید کرد که عشقِ کدام کس مهاجران را از وطنهای خود برآورده بود و انصار را محبت کدام کس دیوانه ساخته بود؟ [۱۰]شعر
رنگین که کرد پنجه مژگانم این چنین
لعل و گهر که ریخت بدامانم این چنین
بنده از حضرات شیعه میپرسم که آیا صحابه کرام بالخصوص مهاجرین و انصار در مصائب وآلام شریک آن حضرت جبودند یا نه؟ آیا اموال و انفس و آبروهای خود را بر آن حضرت جنثار کردند یا نه؟ آیا از پی وی جاز اعزه و اقارب خود بریدند یا نه؟ آیا برای اشاعت اسلام رنجها بردند یا نه؟ حضرات شیعه در جواب این سوال یا انکار چنین بدیهیات خواهند کرد یا اعتراف این همه امور خواهند نمود و چون انکار چنین بدیهیات ممکن نیست لهذا بجز اعتراف چاره نخواهند یافت. و بعد اعتراف خواهم گفت که خدا را انصاف بکنند و راست بگویند که برای کسیکه این همه مصائب و شدائد برداشت کرده شود حتی که وطن عزیز را گذاشته شود آیا در دل آن کس محبت این مظلومان نخواهد بود؟ بنده حضرات شیعه را سوگند میدهم و میپرسم که اگر کسی در وقت مصیبت شریک نما شود و در حالت غم و الم رفاقت شما نماید و از خویشاوندان خویش بریده بیعت شما اختیار کند و جان و مال خود را در پی شما دریغ ندارد آیا در نظر شما هیچ عزت آن کس و در دل شما هیچ محبت وی نخواهد بود؟ اگر خواهد بود و ضرر خواهد بود پس ازینجا قیاس کنید که چه قدر عزت و منزلت مهاجرین و انصار را در پیش گاه رسالت بوده باشد. یاد آورید وقتی را که مردمان از چهار سو سید انبیاء جرا به لفظ یا ساحر و یا مجنون ندا میکردند و دل پاک را میخراشیدند درآن وقت کسانیکه به کلمات طیبات یا حبیب الله و یا رسول الله آن جناب را مخاطب مینمودند و وقتی که خویشاوندان آن جناب بر آن جناب ستمها میکردند و اذیتها میدادند درآن وقت کسانیکه سینههای خود را برای وی جسپر میساختند و حفاظت وی میکردند چه قدر و منزلت خدمت و اعانت ایشان نزد آن جناب جبوده باشد.
ای یاران! اگر چشم انصاف کور نشده عیاناً خواهید دید که مراتب صحابه کرام را نهایتی نیست و بیرون از امکان است که کسی درین عالم بر مراتب ایشان فائز شود و مدارج ایشان را دریابد (اگرچه عمر نوح یابد و همه عمر خود را به صد گونه عبادات و ریاضات معمور دارد) اکنون کجاست رسول خدا جکه دعوت دین فرماید و خویشانش وی را دروغگو گویند و سعادت مندی از ما رو بردی آن دشمنان کلمهی صداقت یا رسول الله بر زبان آرد کجاست آن وقت که پیغمبر خدا جاز مکه هجرت کند و در غار ثور مختفی شود و اقبال مندی از ما درین سفر پر خطر و دران غار منطقه کژدم و مار دار رفاقت و معیت دهد و به لقب یار غار (که زبانزد خلائق است و تذکارش در قرآن مجید ثبت [۱۱]یافته) ملقب گردد؟ کجاست آن وقت که فقرای مهاجرین به امر مطاع آن سرور در شهر مدینه طیبه رسند و اهل مدینه تنگیها بر خود گوارا نموده ایشان را مهمان خود سازند (در کتاب الله) لقب دلنواز انصار یابند؟ آیا آن روزهای سعید اکنون میسر شدنی ست که آن سرور دین و دنیا جنهضت بسوی غزوه بدر فرماید و ما سعادت همرکابی او بدست آریم و برای نصرت ما حق تعالی فرشتگان خود را نازل فرماید و به آیه کریمهی: ﴿ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهه ﴾[التوبة: ۱۰۰]. رضامندی خود از ما ظاهر فرماید؟ ای برادران شیعه! آن اوقات شریفه درگذشت و دور رفت کسانیکه در علم الهی اهل این نعمت بودند باین نعمت اختصاص یافتند، کسانیکه اهلیت دخول در زمرهی مهاجرین داشتند ایشان دران مقدمه داخل شدند و کسانیکه اهلیت شمول در جماعت انصار داشتند دران جماعت با برکت شامل شدند. امروز هر چند کسی جان و مال خود را در راه خدا نثار کند فضیلت ﴿ وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونََ ﴾را نخواهد یافت اگر تمام روی زمین از دولت پر گردد و کسی این همه دولت را در راه خدا به یغما دهد هرگز به اصحاب بدر یا اصحاب بیعةالرضوان نرسد، سعادتمندان و اقبال مندان این همه دولتها را بر بودند و این همه نعمتها را همچو مال غنیمت ببردند.
حریفان بادها خوردند و رفتند
تهی خمخانها کردند و رفتند
ای یاران! شما را چه شده که جماعتی که بلا وساطت غیر از رسول رب العالمین جعلم دین حاصل نمودند و خود از صاحب شریعت هدایت گرفتند در دل شما محبت ایشان و در نظر شما قدر و منزلت ایشان نیست. ﴿ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عَجِيبٞ ٧٢ ﴾[هود: ۷۲].
ای یاران! آیا عقل شما این امر را باور میدارد که ازان هزارها بلکه صد هزاران مردم که تا سالهای دراز در صحبت و رفاقت پیغمبر بودند در دل کسی اثر ایمان چنان که باید بحصول نه پیوست و ازان مردمان بیشمار که در نمازها و جهادها شریک پیغمبری بودند کسی بر اسلام ثابت قدم نماند و با وجودی که در سفر و حضر همراه آن جناب جمیماندند و شب و روز بگوشهای خود مواعظ و نصائح (از زبان وحی ترجمان او) میشنیدند و به چشمهای خود آثار نزول جبریل و تنزیل وحی میدیدند از کفر ونفاق (والعیاذ بالله منه) بازنیامدند هر چند که آن حضرت جگوناگون معجزات بایشان مینمود و انواع دعایای نیک در حق ایشان میفرمود بر ایشان نه اثر معجزهی ظاهر شد نه دعائی در حق ایشان پذیرا گردید؟ انصاف کنید که آیا ممکن است که مسلمانی این چنین خرافات را گرویده تحقیرشان پیغمبر خود بکند و جمیع شاگردان ومریدانِ پیغمبر خود را کافر و مرتد
گوید؟ اندکی تامل کنید که اگر جمیع شاگردانِ عالمی جاهل باشند یا جمیع مریدان درویشی فُساق و فجار باشند آیا ازین امر مردمان را سوءظنی بآن عالم وبدان درویش پیدا شود یا نه؟ یقیقناً پیدا خواهد شد پس جمیع صحابه را کافر و مرتد اعتقاد کردن قدح کردن است در نبوت آن حضرت جو (برای غیر مسلمین) سامان سوءظن به آن جناب جفراهم کردن است و بس.
[۹] این عبارت فارسی خط کشیده از إزالة الخفاء مصنفهی حضرت شیخ شاه ولی الله محدث دهلوی است که مصنف بعینها در کتاب خود درج نموده. [۱۰] مستیها که در چنین هنگام از صحابه کرام سر زد غیر مسلمین هم آن را محسوس میکنند و آن را از کمالات آن سر در میشمرند جچنانچه مشهور مورخ اهل یورپ «گبن» در تاریخ خود که بزبان انگلیزی نوشته میطرانه و ترجمهاش اینکه «عیسائیان اگر این سخن را یاد دارند بسیار خوب باشد که تعلیم محمد جدر پیروان او آن قدر مستیها پیدا کرده بود که آن را در نخستین پیروان عیسی جستن فعل عبث ست». بعد از آن مورخ مذکور آن مصائب آلام را که صحابه کرام برداشت میکردند و آن تلخیها را که بذوق تام میچشیدند ذکر کرده. [۱۱] حق تعالی در سورهی توبه میفرماید: ﴿ إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدۡ نَصَرَهُ ٱللَّهُ إِذۡ أَخۡرَجَهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا ﴾[التوبة: ۴۰]. درین آیات مناقب حضرت صدیق بابلغ وجوه ثبت یافته، تفسیر این آیت علی وجه الکمال در رسائل تفسیر به این حقیر موجود است. فلله الحمد. ۲- حق تعالی در سورهی حشر بعد بیان فضائل مهاجرین میفرماید: ﴿ وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞ ﴾[الحشر: ۹]. تفسیر این آیت هم در رسائل تفسیریه موجودست.
ازین امر کسی انکار نمیتواند کرد که در زمانی که پیغمبر خدا جمبعوث شد همه مردمان منکر توحید بودند و در عبادت و استعانت مرتکب شرک میشدند و طرق عبادات الهی را فراموش کرده بودند و در ملت ابراهیمی تحریفها بکار میبردند و همچو بهائم با هم میآویختند و همچو وحوش با هم میجنگیدند و از علم و حکمت بیبهره گشته و اخلاق حسنه را فرو گذاشته پابند مراسم جاهلانه شده بودند. برای ازالهی این همه امراض حق جل شانه آن سرور انبیا جرا برسالت مشرف کرد تا بندگان او را سبق توحید بیاموزد و از نجاست شرک پاک ساخته طرق عبادت الهی را بدیشان یاد دهاند و اصل ملت ابراهیمی را راسخ کند و به مکارم اخلاق تعلیم فرماید. وحق تعالی هدایت جمیع بنی آدم از فرائض وی جفرمود و سکه ختم نبوت بنام مبارکش زده و چون مقرر بود که بعد وی جپیغمبری مبعوث نه گردد، لهذا تمام آن فضائل و کمالات ومعجزات و بینات که انبیای سابقین را†فرداً فرداً عطا شده بود مجموعاً (مع شی زائد) آن جناب علیه الصلوة والسلام عطا فرموده شد وطرق هدایت وتعلیم که بر پیغمبران پیشین نازل شده بود مجموعاً بران سرور نزول یافت و ازینجا گفتهاند که (آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری) برای آن که هیچ ملکی و هیچ قومی بلکه قرنی از فیوض آن جناب جمحروم نماند و هدایت آن جناب مثل پیغمبران پیشین بعد چند روز مضمحل و بیاثر نشود و حجت بر جمیع ساکنان زمین قائم گردد و کسی را گنجایش انکار نبوت آن سرور باقی نماند. به همین سبب هدایت آن جناب در سرعت تاثیر و کمال تاثیر و قوت تاثیر (در جماعت انبیاء†بینظیر و بیمثال) بوقوع آمد. ونیز حق تعالی برای قبول ایمان ذرائع متعدده در زمان آن حضرت جپیدا فرمود، مثلاً کسانیکه ذوق فصاحت و بلاغت داشتند ایشان را فصاحت و بلاغت قرآن که به حد اعجاز میرسد باعث بر قبول ایمان شد و کسانیکه طالب علم و حکمت بودند ایشان را تعلیم آن جناب جکه رویاهای علم وحکمت ازان جوش میزد باعث بر قبول ایمان گردید و کسانیکه طالب خوارق عادات بودند ایشان را معجزات آن جناب جکه بیرون از حد شمارش راغب به ایمان کرد. و کسانیکه شیفته شجاعت بودند در معرکههای جنگ دیدند که آن حضرت جشجاعتی که باصحاب خود آموزیده شجاعتهای شجاعان و هر چه ماضی و چه حال پیشِ آن بیش از بازیچهی اطفال نیست بالاخره مغلوب شده مطیع گشتند وایمان آوردند. المختصر مقصود خداوندی که از بعثت سرور انبیا جبود، یعنی شیوع اسلام و غلبهی آن بر کفر که از ذاتِ با برکات آن سرور کائنات جبر وجه اتم حاصل شد.
لیکن این همه که گفته شد صرف بر اصول مذهب اهل سنت راست میآید نه بر اصول مذهب شیعه، زیرا که کسانیکه روبروی آن حضرت جایمان قبول کردند هرگاه در باب ایشان اعتقاد کرده شود که ایشان در ایمان و اسلام کامل بودند و ضمیر ایشان مطابق زبان ایشان بود و تا وقت موت برین حال استقامت داشتند درین صورت بلا شبهه این سخن راست میشود که مقصود خداوندی از بعثت آن حضرت جبا حسنِ وجوه بحصول انجامید (و آن سرور جدر ادای فرائض خود از همه پیغمبران کامیاب تر و فائق تر از دنیا رفت و ظاهرست که این اعتقاد در باب اصحاب کرام از خصائص اهل سنت است). و اگر در باب اصحاب کرام اعتقاد کرده شود که عیاذاً بالله ایشان بظاهر تکلم بکلمه اسلام کرده بودند و در باطن همه کافر بودند و بعد وفات آن حضرت جهمه مرتد گشتند (چنان که مذهب شیعه است) درین صورت بکدام زبان میتواند گفت که مقصد خداوندی از بعثت آن حضرت جحاصل شد و از هدایت آن جناب فائده بخلق رسید. حقیقت حال این است که اعتقادی که شیعه در باب صحابه کرام میدارند ازان قدح عظیم بر نبوت آن حضرت جوارد میشود و کسیکه این اعتقادِ شیعه را بشنود او را شبهه در اصل دین اسلام در بر میگیرد زیرا که هر گاه این امرِ باور داشته شود که کسانیکه در زمان آن سرور ایمان آورده بودند در دل ایشان اثری از ایمان و اسلام نبود بلکه بظاهر مسلمان شده بودند و در باطن همچنان کافر بودند یا بعد وفات آن سرور از اسلام ظاهری هم برگشتند درین صورت کسی تصدیق نبوت آن حضرت نمیتواند کرد و بلکه میتواند گفت که اگر آن حضرت جنبی صادق میبود هر آئینه در هدایت وی تاثیری میبود و کسی از دل بوی میگروید و ازان هزاران هزار مردم که اظهار ایمان میکردند، صد کس یا دو صد کس بر ایمان ثابت قدم میماندند.
ای برادران شیعه! اگر صحابه کرام موافق عقائد باطلهی شما در ایمان و اسلام کامل نبودند پس خود شما بگوئید که آن کسان کداماند که در ایشان هدایت آن حضرت جاثر کرد و آن کسان چند نفر بودهاند که ایشان را از نبوت آن حضرت جفائده حاصل شد؟ اگر صحابه کرام بقول شما کلهم اجمعون عیاذاً بالله منافق [۱۲]و مرتد بودند پس آن کیست [۱۳]که قبول اسلام کرد و از تعلیم و تلقین پیغمبر منتفع گشت؟ آن کیست که با شاد آن حضرت جشرک را ترک کرده معتقد توحید شد و طرق عبادت از وی آموخت؟ و آن کیست که دین محمدی را جاری نمود و ایمان را در اطراف عالم اشاعت داد؟ ای یاران! شما را نمیزیبد که نام اسلام بر زبان آرید و اقرار ظاهری به نبوت آن حضرت جنمائید؟
[۱۲] شیعه میگویند که اکثری از صحابه کرام منافقانه اظهار اسلام نموده بودند و بعد وفات نبوی همه ایشان مرتد شدند بجز سه کس یا چهارکس در روضه کافی مطبوعه ص ۱۱۵ منقول است عن ابی جعفر÷قال: «كان الناس أهل ردة بعد النبی جإلا ثلاثة، فقلت: ومن الثلاثة؟ فقال: المقداد بن الأسود وأبوذر الغفاری وسلمان فارسی رحمة الله علیهم و بركاته». ترجمه: از ابوجعفر یعنی امام باقر÷مروی است که فرمود: تمام مردمان بعد نبی جمرتد شدند بجز سه کس. راوی گفت: پرسیدم که آن سه کس کداماند؟ امام فرمود که مقداد بن اسود و ابوذر غفاری و سلمان فارسی/و برکاته. درین روایت نام عمار بن یاسر نیست. باین سبب که او در امتثال امر جناب امیر درنگ کرده بود. و این هم در روایت شیعه مذکورست که درین چهار کس هم کامل الایمان صرف یکی بود و بس. [۱۳] بعد تصنیف عقیدهی ارتداد صحابه و تصنیف روایات آن علمای شیعه هم خرابی این عقیده محسوس کردند و فهمیدند که برین عقیده اعتراضهای لاینحل وارد خواهند شد به مجرد این احساس چیزی دیگر تصنیف کردند چنانچه مصنف کتاب الخصال مینویسد که دوازده هزار صحابی کامل الایمان بودند همه شیعیان علی بودند علمای شیعه میگویند که اهل سنت کتبهای ما را تلف کردند ازین جهت نامهای آن دوازده هزار نفر صحابی نزد ما محفوظ نیست. فرض که حضرات شیعه در دروغ باقی نظیر خود نمیدارند. ﴿ وَٱللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٨ ﴾[الصف: ۸].
ما همه مسلمانان چه شیعه و چه سنیان زیارت پیغمبر را جاز افضلترین سعادات و بهترین قربات میدانیم و چونکه الان زمانهی حیات آن سرور نیست لذا مسجد مبارک و روضه انور او را زیارت کردن غنیمت کبری و سعادتِ عظمی میپنداریم و اگر کسی در خواب بزیارت آن سرور مشرف شود آن کس از اکابر بزرگان دین محسوب شود و حق این است که تا وقتی که کسی در نیکی و اخلاص و پرهیزگاری بغایت قصوی نرسیده باشد این دولت نصیب او نمیشود. پس بعد ملاحظه این عقیده اسلامیه مقام افسوس است که ما به فضلیت آن برگزیدگان هیچ اعتقاد نداریم که سالهای دراز زیارت آن حضرت جمینمودند و شب و روز در صحبت مبارک حاضر مانده هر لحظه و هر ساعت بشرف دیدار وی جمشرف میشدند و همواره دولت مخاطب نصیب ایشان میشد نه صرف همین قدر بلکه در هر شادی و غم شریک او بوده و او را نصرت و یاری در اعلای کلمه الله میدادند.
از وطنها مهاجرت کردند
بر المها مصابرت کردند
در سفر همرکاب او بودند
در حضر هم خطاب او بودند
همه آثار وحی دیده ازو
همه اسرار دین شنیده ازو
با نبی در شدائد اهوال
بذل ارواح کردهی و اموال
پایهی دین بلند ازیشان شد
ج کار شرع ارجمند ازیشان شد
رضی الله عنهم از سوِ حق
پی ایشان بشارت مطلق
[۱۴]
المختصر مجرد صحبت سید الانبیا جفضیلتی است که هیچ کدام فضلیت بآن نرسد چه جائیکه فضائل دیگر هم در صحابه کرام با این فضلیت منضم شده بود لهذا مدارج و مراتب ایشان را نهایتی نیست.
[۱۴] ین اشعار آبدار از مولانا جامی قدس سره است که در کتاب سلسلة الذهب زیب رقم فرمود.
همه مسلمانان برین متفقاند که شهر مکه و شهر مدینه مقام آغاز اسلام و ترقی آن بودهاند و به همین سبب این هر دو شهر مبارک را بر سائر روی زمین شرف و عزت است که در یکی از آن خانه خدا و مولد رسول اوست و دیگری بلد رسول و مدفن او. در مکه معظمه بنیاد اسلام قائم شد و در مدینه منوره ترقی اسلام بجا رسید بزرگی این هر دو شهر باین درجه رسیده که هیچ مذهبی باطل درین هر دو شهر رواج [۱۵]نخواهد یافت و رجال ملعون را هم درین دو شهر مبارک گذر نخواهد افتاد. لهذا تحقیق باید نمود که باشندگان این هر دو شهر از اول روز تا این زمان با صحابه کرام چه اعتقاد دارند. آنچه اعتقاد ایشان درین باب باشد (منظور سواد اعظم امت است خاه انکه در مکه ومدینه باشند یا در هر جای دیکر ) آن را اصل ایمان باید دانست. پس بفضله تعالی باشندگان این هر دو شهر بلکه باشندگان تمام ملک عرب اعتقادی که به صحابه کرام دارند همچو روز روشن ظاهر است. اگر بقول شیعه ما این همه را گمراه دانیم و گوئیم که ایشان بر اعتقاد باطل خود چنان که بودند قائماند قدح عظیم بر اسلام وارد میشود که خداوند عالم در مقامیکه نبی خود را پیدا کرد و در مقامیکه مدفن نبی خود قرار داد و رتبه این مقامات را بسیار بالا برد و از همین مقامات اسلام را جاری فرمود باشندگان این مقامات را تا این زمان بر اعتقاد باطل قائم گذاشت و آن نفوس را که درین مدت دوازده صد سال در آنجا پیدا شدند و سکونت نمودند در گمراهی داشت و خاتمه ایشان قرین گمراهی نمود و درین مقامات مقدمه هیچ مومنی را گذر نداد و تا این زمان خدایﻷرا همان اصرار باقی است که از همان بد اعتقادان مکه و مدینه پر است و همان ضلالت و غوایت در تمام عرب جاری و ساری است و بعد انقضای ازمنه طویله هیچ مومنی پاک عقیده بغیر تقیه در آن مقامات مقدمه نمیتواند رفت و ایمان و اعتقاد خود را بخوف و آبرو وجان خود در آنجا برملا نمیتواند گفت. قیامت قریب رسید و وقت فنای دنیا نزدیک شد لیکن تا هنوز خدای تعالی ازان ظالمان و بد اعتقادان نه خانهی خود را پاک میکند نه خانهی رسول خود را، نه از مومنان آن مقامات مقدمه را آباد میسازد نه گمراهان را از آن جاهای پاک بدر مینماید عجب تر اینکه از مشاهدات است که چندانکه از عهد نبوت بُعد میافزاید و در اسلام ضعف نمایان میگردد همان قدر مذهب شیعه ترقی میگیرد وعقائد باطله ایشان رواج مییابد حتی که در بعض بلاد و ممالک حکومت ایشان نیز قائم گشته و عنان بادشاهت و سلطنت بدست ایشان افتاده این همه در مکه و مدینه و سائر بلاد عرب همان دین که در عهد نبوی بود هنوز قائم است و همان مذهب هنوز جاری است.
هست محفل بران قرینه هنوز
هست مطرب بران ترانه هنوز
حیرتم میرباید که چون در مکه معظمه و مدینه منوره درین مدت سیزده صد سال یک مسلمان پاک اعتقاد بوجود نیامد و در آن مقامات مقدسه گذر مومنی پاک اعتقاد واقع نشد. بار الها! آن مقام کدام خواهند بود که باشندگان آن مومنین و مسلمین باشند خانهی خدا و خانه رسول او را گذاشته در خانه که اهل ایمان سکونت گیرند. ای برادران شیعه بجز اینکه این امر را قبول نمائید که اصل دین و مذهب همان است که باشندگان مکه و مدینه دارند علاجی [۱۶]دیگر نیست.
[۱۵] بعض شیعه در اطراف مدینه طیبه سکونت میدارند لیکن آن را رواج مذهب شیعه نتوان گفت زیرا که شیعیان آنجا بر اظهار رسمی از مراسم مذهب خود قدرت ندارند نه اذان حسب مذهب خود توانند خواند نه نماز نه چیزی دیگر؛ مصنف هم در ماه بعد تصریح نموده که بغیر تقیه شیعه در آنجا نتوانند رفت. [۱۶] مصنف/روئاً للاختصار بر پنج دلائل عقلیه اکتفا نموده حال آنکه دلائل عقلیه بسیار است هر که خواهد مباحثه مکریان را که رو داد مناظره این حقیرست با یکی از افاضل شیعه مطالعه نماید که دران ده دلائل عقلیه مذکور است.
درینجا در میان فضائل صحابه کرام رضوان الله علیهم اجمعین سه قسم دلائل بیان میکنیم: اول آن شهادتها که در تورات و انجیل مذکور است. دوم آن شهادتها که در قرآن مجید وارد است. سوم آن شهادتها که از ائمه کرام در کتب امامیه منقول است.
این قدر امامیه هم میدانند که حق جل شانه چنان که در کتب سماویه ذکر آن حضرت جبطریق پیشینگوئی فرموده همچنان تذکرهی یاران وی جو صفات و حالات ایشان بضمن امثله بیان فرموده. امامیه ازین معنی باین وجه انکار نتوانند نمود که در قرآن مجید وارد شده: ﴿ مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ يُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَۗ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِنۡهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِيمَۢا ٢٩ ﴾[الفتح: ۲۹] [۱۷]. ترجمه: «محمد رسول خداست و کسانیکه با او هستند سختاند بر کافران و مهرباناند با همدیگر، میبینی تو ایشان را (گاهی) رکوع کننده و (گاهی) سجده کننده، میجویند بخشش و رضامندی خدا، علامت (مقبولیت) ایشان در چهرههای ایشان نمایان است به سبب اثر سجده، اینست صفت ایشان در تورات و صفت ایشان در انجیل مانند کشت زاری است که براورد گیاه سبز خود را باز قوی کرد آن را باز فربه شد باز بایستاد بر پای خود خوش میسازد کاشتکار را (این مَثَل برای آن بیان فرموده شد) که (خدا میخواهد) به غیظ آرد بذکر ایشان کافران را». ترجمه تمام شد.
اکنون ما آن مثالها را که در تورات و انجیل مذکور است و خبر آن خدای تعالی درین آیت داده بیان میکنیم.
[۱۷] تفسیر این آیت کما ینبغی در کتاب إزالة الخفاءء که تصنیف بینظیر حضرت شیخ ولی الله محدث دهلوی است باید دید، و این حقیر رساله مستقل در تفسیر این آیت بزبان اردو نوشته که نامش تفسیر آیت معیت است، این رساله را ملخص تفسیر از إزالة الخفاءء باید دانست.
در تورات کتاب استثناء باب سیزدهم درس ششم مرقوم است که «اگر برادر تو با پسر تو یا زوجهی تو یا دوست تو تو را درغلاند و گوید که عبادت غیرالله کن هرگز به گفتهی او موافقت او مکن، و سخن او را مشنو و نظر رحم بر وی مکن و رعایت وی منما، و این امر را مخفی مساز بلکه او را قتل کن و باید که بر قتل وی از همه پیشتر دست تو دراز شود». نیک تامل باید کرد که آنچه حضرت موسی بقوم خود فرموده بود صحابه کرام بر آن چگونه عمل کردند و آنچه شدت و سختی بر کافران از تورات ثابت است از دستِ یاران آن حضرت جچنان بظهور آمد. به همین سبب خداوند تعالی در شان ایشان ﴿ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ ﴾فرمود. اگرچه شدت و صلابت فی الدین آنچه صحابه کرام داشتند امامیه انکار آن نتوانند نمود لیکن برای اطمینان ایشان حالات شیخین را که شیعه اشد عداوت بایشان دارند حتی که ایشان را صنمی قریش [۱۸]میگویند بیان میکنیم، و عرض میکنیم که شیعه روایات کتب خود را بخوانند و آن را به مضمون تورات و قرآن مجید مطابقت دهند باز خودشان انصاف کنند و اگر حیا و شرم مانع نشود تعصب و عناد را گذاشته به فضیلت شیخین اقرار کنند و عقیدههای باطله خود را ترک کرده در جماعت اسلام داخل شوند.
[۱۸] معنی این لفظ «دو بتان قریش» اشارت است بر روایتی که شیعه آن روایت را تراشیدهاند و در آن روایت این لفظ برای حضرت ابوبکر صدیق وحضرت عمر فاروقباطلاق کردهاند.
امام اعظم شیعه یعنی حضرت شیخ حلّی در فصل ششم از کتاب تذکرة الفقهاء مینویسد که «ولأن أبابكر أراد قتل أبیه یوم أحد فنهاه النبی صلى الله علیه وآله عن ذلك وقال: دعه لیقتله غیرك». ترجمه: حضرت ابوبکر صدیق روز احد ارادهی قتل پدر خود کرده بود مگر آن حضرت جاو را منع کرد وفرمود که تو او را بگذار تا کسی دیگر قتل او را سرانجام دهد.
ای برادران شیعه! برای خدا به بینید که امام اعظم شما چگونه تصدیق صدیقیت حضرت صدیق اکبر میکند و آنچه در تورات در باب شدت علی الکفار آمده بود آن را در شان حضرت صدیق تسلیم مینماید. ای یاران! مصداق ﴿ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ ﴾بهتر از آن کس که اراده قتل پدر خود کند دیگر چه خواهد بود و مضمون تورات که بر عبادت غیرالله ترغیب کننده اگرچه برادر یا پسر یا زوجه تو و دوست تو باشد او را قتل بکن و باید که دست تو بر قتل او از همه بیشتر دراز شود بهتر از آن کس که ارادهی قتل پدر خود کند بر کسی دیگر چگونه منطبق خواهد شد. بر شیعیان و امام اعظم ایشان بسیار تعجب باید کرد که تصدیق این روایت میکنند و اراده حضرت صدیق به قتل پدر خود تسلیم مینمایند و باز از صدیقیت او انکار میورزند.
در تفسیر مجمع البیان در منهاج الصادقین و خلاصهی تفسیر جرجانی مفسران مذهب امامیه مینویسند که چون غزوهی بدر فتح شد و مردمان بسیار از اهل مکه اسیر شدند بیشتر ازیشان قرابت مندان مهاجرین بودند آن حضرت در معاملهی ایشان با اصحاب خود مشورت نمود، حضرت عمر عرض کرد که هر کافر که قرابت مند مهاجری باشد آن کافر بهمان مهاجر داده شود تا بدست خود قتل کند و در مقابل محبت خدا خیال رشته و قرابت خود ننماید لهذا عقیل را بغرض قتل بدست علی داده شود و نوفل [۱۹]را بدست من و فلان را بدست فلان. ای شیعیان پاک این روایت را در تفسیرهای خود به ببینید و انصاف کنید که مضمون ﴿ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ ﴾چگونه بر حضرت عمر صادق آمد و آنچه در تورات در باب شدت علی الکفار فرمودهاند چنان مطابق حال او گشته و اگر برین هم نفهمید خدا از شما فهمد.
[۱۹] ازین هم روشن تر واقعه اینست که هم درین غزوهی بدر از دست مبارک فاروق اعظم به ظهور رسیده حضرت شیخ ولی الله محدث دهلوی در کتاب إزالة الخفاء مقصد دوم بذیل مآثر حضرت فاروق میفرمایند که و از آنجمله آن است که در غزوهی بدر مآثر جمیله نصیب فاروق گشت بوجوه بسیار، یکی آنکه خال خود را لله فی الله کشت محبت قرابت مانع مباشرت قتل او نه شد. فی الاستیعاب: قتل العاص بن هشام بن مغیرة کافرا یوم بدر، قتله عمر بن الخطاب وکان خالاً له. ترجمه: کشته شد عاص بن هشام بن مغیره در حالت کفر بروز بدر، کشت او را عمر بن خطاب، و او خال -یعنی برادر مادر- حضرت عمر بود.
در انجیل متی باب سیزدهم درس سی و یکم و سی و دوم نوشته که «بادشاهت آسمان مانند دانهی اسپندست که کسی آن را در زمین خود میکارد آن از تخمها خردتر میباشد ولیکن چون میروید درخت آن از همه بُقُول کلان تر میشود و چنان میشود که پرندگان هوا بر شاخهای او نشمین گیرند». این پیشگوئی را بآن آیت که مذکور شد منطبق کنید یعنی ﴿ وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ يُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ ﴾خداوند تعالی فرمود که مثال یاران پیغمبر در انجیل چنین است که مانند دانه خرد میباشد که اول ازان برگها میروید وباز بالید، درخت کلان میگردد که بیننده را بران تعجب میآید تصدیق مضمون این آیت از عبارت انجیل چه قدر واضح شود و همچنان فضلیت صحابه بشهادت قرآن و به شهادت انجیل ثابت میشود.
در حقیقت این مثال بر صحابه کرام بخوبی منطبق است زیرا که ایشان اولاً بسیار قلیل بودند باز بتدریج ترقی نموده تا لشکری ازیشان بهم رسید و کفار این جماعت را و کثرت آن را دیده تعجب میکردند و قوت ایشان را مشاهده کرده میسوختند. پس هر کس که به فضیلت و بزرگی این جماعت قائل نیست آن کس منکر قرآن و منکر انجیل و منکر جمیع کتب سماویه باشد. ای صاحبان شیعه! اگر شما با ایمان و اسلام اصحاب رسول قائل نباشید پس فرمائید که از ﴿ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥ ﴾مراد الهی چیست؟ یعنی آن کسان کیستند که الله جل شانه درین آیت مدح ایشان میفرماید؟ و مصداق ﴿ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ ﴾را هم بیان فرمائید که آن کدام اشخاص بودند که بر کفار سختیها مینمودند؟ اگر بقول شما بجز چهار یا شش کس همه صحابه کرام کافر ومنافق بودند (ونعوذبالله من ذلک) پس خود بگوئید که آن اشخاص کداماند که بسبب ایشان دین اسلام از دانه خُردی درخت کلان گردید؟ و نیز بگوئید که آن جماعت به چه تعداد بود که کفار بدیدن آنها در غیظ میآمدند زیرا که این امر در فهم کسی نمیآید که چهار یا شش کس را دیده کفار به غیظ آیند و برایمان معدودی چند تعجب کنند، اگر هزارها مردم مسلمان نشده بودندی و همه در ایمان کامل نبودندی حق تعالی چه طور فرمودی که ﴿ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِ ﴾و اگر هزارها اشخاص مشرف به اسلام نشده بودند پس کدام کسان را دیده کفار در غیظ میآمدند؟ حق این ست که تا وقتی که کسی به فضیلت صحابه کرام و کثرت عدد ایشان یقین نکند تصدیق این چنین آیات نمیتواند کرد.
ای یاران شیعه! سوگند بخدا راست دانید و یقین کنید که ما را تعجب بسیار میآید بر کسانیکه تصدیق این آیات کنند و مثالیکه در انجیل مذکور است از آن مثال استدلال بر پیشینگوئی نبوت آن حضرت جنمایند از فضلیت صحابه کرام و کثرت ایشان انکار کنند و این آیات را صرف بر چهار یا شش نفر محمول کنند و با صحابه کرام عداوت داشته از وعید ﴿ لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَ ﴾نه ترسند.
آیت اول
﴿ كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِۗ وَلَوۡ ءَامَنَ أَهۡلُ ٱلۡكِتَٰبِ لَكَانَ خَيۡرٗا لَّهُمۚ مِّنۡهُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَأَكۡثَرُهُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ ١١٠ ﴾[آلعمران: ۱۱۰].
ترجمه: «شما بهترین امت هستید که گزین کرده شده اید برای آدمیان حکم میکنید به کارهای نیک و باز میدارید از کارهای بد و ایمان میدارید بر خدا، و اگر ایمان آورندی اهل کتاب بهتر بودی در حق ایشان، بعضی ازیشان مومناند و بیشتر ازیشان نافرمان».
درین آیت، الله جل شانه فضائل صحابه وخوبی هائی ایشان به خود ایشان بیان میفرماید و ایشان را خطاب کرده ارشاد میکند که شما بهترین امت هستید و شما را من از مخلوقات خود منتخب کرده ام تا مردمان را هدایت کنید چنانچه شما کاری را که برای آن منتخب شده بودید انجام میدهید و خدمتی که به شما سپرد کرده شده است ادا میکنید ﴿ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ ﴾یعنی مردمان را کار نیک تعلیم میکنید و از کارهای بد ایشان را دور میدارید. کسیکه بچشم تامل و انصاف بیند او را همین یک آیت برای معلوم کردن بطلان عقائد شیعیان عبدلله بن سبا کافی است. چون خداوند کریم نسبت باصحاب رسول فرماید که بهترین امتاند و برای هدایت بنی آدم مخلوق شدهاند و تصدیق اعمال حسنهی ایشان کند و فرماید که ایشان امر معروف و نهی منکر میکنند با وجود این همه ارشادات خداوندی حضرات شیعه ایشان را بدترین امت میدانند و منکر فضائل ایشان میشوند. یا للعجب که با وجود این چنین آیات صریحه و دلائل واضحه چرا پی به فساد عقیدهی خود نمیبرند و بسوی کلمات قرآن مجید التفات نمیکنند. اگر صحابه کرام بهترین امت نبودند باد خطاب خیر امت از کیست؟ واگر ایشان صاحب اعمال حسنه نبودند مخاطب ﴿ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ ﴾کیست؟ اگر ایشان بصدق دل ایمان نیاورده بودند پس تصدیق خداوندی که ﴿ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ ﴾چه معنی دارد؟ این آیت چنان است که هیچ تاویل و تسویل را در آن راه نیست. حیرت بر حیرت میافزاید و هیچ بفهم نمیآید که آیا نزد شیعیان پاک الفاظ این آیت مهمل است که هیچ معنی ندارد و یا این آیت چیستان و معماست که فهم بمعنی آن نمیرسد یا این الفاظ کلام الهی نیست بلکه جامع قرآن برای اظهار فضیلت خود و فضیلت برادران خود از طرف خویش داخل قرآن نموده؟! اگر این همه نیست پس چه سبب است که با وجودیکه این الفاظ را کلام الهی دانند و این هم اقرار کنند که این آیات در شان صحابه کرام نازل شده باز نه از فضیلت صحابه کرام منکر باشند و بس بلکه ایمان و اسلام ایشان را هم انکار میکنند و کسانی را که خداوند کریم ﴿ كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ ﴾فرماید، شر أمة داند و کسانی را که خداوند کریم ﴿ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ ﴾فرماید، در حق ایشان یأمرون بالمنکر وینهون عن المعروف اعتقاد دارند؟! اگرچه برای این چنین آیات واضحه حاجت مطالعه تفاسیر نیست لیکن برای اطمینان خواطر حضرات شیعه از تفاسیر معتبرهی ایشان سند میآریم:
ای برادران در تفسیر مجمع البیان که از بهترین تفاسیر شماست و در سنه ۱۲۷۵ هـ بمقام طهران که دارالسلطنت ایران است مطبوع گردیده در صفحه ۲۰۰ مینویسد که «لما تقدم ذكر الأمر والنهی عقبه تعالى بذكر من تصدی للقیام بذلك ومدحهم ترغیباً فی الإقتداء بهم، فقال: ﴿ كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ ﴾قیل فیه أقوال: أحدها: أن معناه أنتم خیر أمة». ترجمه: اولاً خداوند تعالی ذکر امر و نهی فرمود پس ازان ذکر کسانیکه امر معروف ونهی میکردند آورد و مدح ایشان فرمود تا مردمان پیروی ایشان کنند و به همین مقصد به ایشان خطاب کرده فرمود که شما بهترین امت هستید. نیز در تفسیر مذکور برای ازای این شبهه که مخاطب ﴿ كُنتُمۡ ﴾کدام کسانند، این هم نوشته: «واختلف فی المعنى بالخطاب فقیل: هم المهاجرون خاصةً وقیل: هو خطاب للصحابة ولكنه یعم سائر الأمة». یعنی اختلاف است درینکه مراد به خطاب کیست، بعض مفسرین گفتهاند که خاص مهاجرین مراداند و بعض گفتهاند که خطاب به صحابه است، اما تمام امت درین خطاب شامل امت. ای یاران! این تفسیر را به بینید و تصدیق مفسر خود را ملاحظه کنید که او اقرار میکند که درین آیت ذکر صحابه برای این است که مردمان پیروی ایشان کنند.آیا پیروی همین است که شما میکنید اگر در اصطلاح شما بیزاری را پیروی میگویید پس یقیناً شما تصدیق کلام خداوندی میکنید در نه صراحه تکذیب مینمائید؟!
باید دانست که درینجا برای اغوای جاهلان گفته میشود که در آیت لفظ کنتم بصیغه ماضی واردست لهذا معنی اینست که شما در زمانه ماضی بهترین امت بودید پس ازین لفظ ثابت نمیشود که صحابه کرام تا وقت اخیر بهترین امت باشند بلکه ممکن است که بعد نزول آیه بدترین امت گشته باشند. فالحمدلله که علامه طبرسی در همین تفسیر خود جواب این هم بنوشته چنانچه میگوید: ورابعها: إن كان مزیدة دخولها كخروجها إلا آنها تاكید لوقوع الأمر لا محالة لأنه بمنزلة ما قد كان فی الحقیقة، فهی بمنزلة قوله تعالى: ﴿ وَٱذۡكُرُوٓاْ إِذۡ أَنتُمۡ قَلِيلٞ ﴾وفی موضع آخر: ﴿ وَٱذۡكُرُوٓاْ إِذۡ كُنتُمۡ قَلِيلٗا فَكَثَّرَكُمۡ ﴾ونظیره قوله تعالى: ﴿ ٱللَّهَ كَانَ غَفُورٗا رَّحِيمٗا ﴾لأن مغفرة المستأنفة كالماضیة فی تحقیق الوقوع». یعنی حق تعالی لفظ ﴿ كُنتُمۡ ﴾برای تاکید ارشاد فرموده که یقیناً هم چنین است و در وقوع آن شکی نیست و صحابه کرام چنان که بهتر هستند هم چنان بهتر خواهند ماند، و مثالش در قرآن مجید بسیار است، از آنجمله آن که حق تعالی به نسبت خویش میفرماید: ﴿ ٱللَّهَ كَانَ غَفُورٗا رَّحِيمٗا ﴾هرگز این معنی نیست که خدا بخشنده و مهربان بود و اکنون نیست یا آینده نخواهد بود. بعد از این همه خستكی وحیرت شیعان دیدند که از آیات قرآنی و تفسیرهای خودشان فضیلت صحابه کرام چنان ثابت شده که هیچ گنجایش انکار باقی نمانده راه دیگر [۲۰]اختیار کردند وگفتند که این قرآن مجید (معاذالله) محرف است و درین آیهی بجای ﴿ كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ ﴾(خیر أئمة) بوده، یعنی خداوند کریم به امامان فرموده بود که شما بهترین امامان هستید لیکن جامعین قرآن بجای (أئمة) لفظ (أمة) نوشتند، اگر چه بعض علمای شیعه را حیا دامنگیر شد وایشان این جواب را پسند نه نمودند، اما اهل علم میدانند که اثر این جواب هنوز در آن جماعت باقی است چنانچه میرن صاحب قبیله شیعه در کتاب حدیقه سلطانیه در باب سوم ذکر این جواب نموده بحوالهی کتاب صورام که تصنیف پدر بزرگوارشان است میفرمایند که «تغییر و نقصان در قرآن منحصر در چهار چیز است: یکی تبدیل لفظی بلفظ آخر، مثلاً اینکه گفته شود: بجای ﴿ كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ ﴾(خیر أئمة) بود، لیکن بعضی از اعدای اهل بیت آن را تبدیل نمودهاند». باز خود ارشاد فرمودند که وجه اول بعید ست نزد این حقیر. در حق شیعیان پاک بجای اینکه تصدیق آیت نموده از خیر امت بودن صحابه کرام انکار نمایند بهتر همین است که بجای ﴿ كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ ﴾(خیر أئمة) گویند و قرآن مجید را محرف قرار داده خود را منکر آیات بینات نه سازند. افسوس که جناب میرن صاحب و پدر بزرگوارشان (مولوی دلدار علی) ازین جهان فانی درگذشتند، ور نه این حقیر همین کتاب حدیقهی سلطانیه و صوارم را پیش این حضرات برده میپرسیدم که نزد شما ﴿ كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ ﴾صحیح است یا (كنتم خیر أئمة)؟ اگر میفرمودند که (خیر أئمة) صحیح است. بنده میپرسیدم که دران وقت سوای علی مرتضی کدام امام موجود بود و امر معروف و نهی منکر میکرد که خطاب خداوندی درین آیت باو راست آید و فضیلتها که در آیت مذکورست برو منطبق شود؟ (ظاهرست که بجز علی مرتضی دیگر کسی از امامان دران وقت نبود ودر آیت صیغه ای جمع وارد شده بر ذات واحد اطلاق صیغهی جمع خلاف لغت عرب است). و اگر میگفتند که ﴿ خَيۡرَ أُمَّةٍ ﴾صحیح است کمترین التماس مینمودم که کسانی را که خداوند که ﴿ كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ ﴾فرماید و این چنین فضائل ایشان بیان کند و شما هم تصدیق آیت میکنید از چنین کسان اظهار بیزاری کردن کفرست یا نه؟ باز صفحه ۱۸۶ ازین کتاب پیش ایشان مینهادم که دران صفحه مرقوم است که از آنجمله است آنچه از حضرت صادق÷ماثورست که فرمود: «إن هذا القرآن فیه مناد الهدی ومصابیح الدجى» [۲۱]. یعنی: درین قرآن انوار هدایت و چراغهای دور کننده تاریکی ضلالت و غوایت روشن است. و بنده ایشان را قسم داده میپرسیدم که شما را سوگند باجتهاد راست بگوئید که قرآنی را که امام فرمود که دران انوار هدایت و چراغها روشن است دران قرآن دربارهی صحابه کرام چه نوشته است اگر ﴿ كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ ﴾دران قرآن موجود است پس شما چرا ازین افکار میکنید و چرا روشنی را گذاشته خود را در تاریکی میاندازید. باز از همان کتاب حدیقه سلطانیه این عبارت پیش میکردم که «از حضرت امام محمد باقر÷منقول است که در هنگامی که منتها بر شما ملتبس شود مانند پارهای شب تار، پس رجوع آرید به قرآن که شفاعت کننده و مقبول الشفاعة است هر کسیکه آن را پیش نهد الله او را براه جنت میبرد»، و میگفتم که ای قبله و کعبه شیعه امروز، ازین بیش هیچ فتنه نیست که ما صحابه کرام را بهترین امت میدانیم و شما بدترین امت و نه شما سخن ما را تسلیم میکنید نه ما سخن شما را پس بیائید تا بر قول امام باقر÷عمل کنیم و به قرآن رجوع آریم اگر در قرآن ﴿ كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ ﴾در باب صحابه کرام نوشته باشد پس راه جنت اختیار کنید و مذهب خود را ترک نمائید و اگر در قرآن (شر أمة) نوشته باشد ما را در مذهب خود داخل سازید و از تاریکی برارید معلوم نیست که اگر حضرت موصوفین زنده میبودند چه جواب میدادند و خبر نیست که اکنون جانشینان ایشان چه جواب خواهند گفت؟!
آیت دوم
﴿ فَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ وَأُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأُوذُواْ فِي سَبِيلِي وَقَٰتَلُواْ وَقُتِلُواْ لَأُكَفِّرَنَّ عَنۡهُمۡ سَئَِّاتِهِمۡ وَلَأُدۡخِلَنَّهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ ثَوَابٗا مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ عِندَهُۥ حُسۡنُ ٱلثَّوَابِ ١٩٥ ﴾[آل عمران: ۱۹۵].
درین آیت، الله جل شانه ملح مهاجرین میفرماید و از اهل جنت بودن ایشان بشارت میدهد میفرماید که کسانیکه برای من وطن و خانه خویش را و عشائر و قبائل خود را گذاشتند و محض بسبب ایمان آوردن بمن آزارها بایشان رسید و در راه من اذیت بایشان داده شد من نیز با چنین صادقین و مخلصین غایت کرم خواهم نمود و بر مصائب که برداشتند و جان فشانیها که کردند ایشان را ما جزای نیک خواهیم داد یعنی از گناهان ایشان درگذر خواهم کرد وخطاها و لغزشهای ایشان را نخواهم دید بلکه گناهان ایشان را به نیکی تبدیل خواهم کرد و بغیر حساب و سوال و جواب ایشان را در جنتها داخل خواهم نمود که زیر آنها نهرها جاری است، در آنجا ایشان را نه غمی خواهد رسید نه رنجی نه فکری نه خونی، و این ثواب از طرف خود و از فضل و کرم خود خواهم داد.
مقصد اینکه به نسبت اعمال ایشان مراتب و مدارج ایشان زائد خواهد بود این آیتها را پیش نظر داشته بر فضیلت و منقبت مهاجرین خیال باید کرد که خداوندﻷبه چه شفقت و محبت ذکر ایشان میکند و مراتب و مدارج ایشان به چه حسن و خوبی اظهار مینماید و به جنتی بودن ایشان قطعاً شهادت میدهد و برای عفو گناهان ایشان بلکه تبدیل کردن آنها به حسنات وعده میکند و به جزای اعمال ایشان آنچه خواهد داد مزد بران از فضل خود بیان ثواب دادن به چه مهربانی میکند. بخدمت قارئین این آیات عرض میکنم که خدا را بگویند که هجرت کنندگانی که خداوند کریم برای ایشان این وعدهها فرموده و ذکر بهشتی بودن ایشان نموده کیستند؟ آیا بزرگانی که اسمائی مبارکه ایشان ابوبکر و عمر و عثمان است از مهاجرین نبودند؟ و آیا کسانیکه شیعه ایشان را بد میدانند ازان جماعت نبودند که اوطان و اقارب خود را گذاشتند؟ آیا ایشان ازین آیت مستثنی شده بودند؟ آیا ایشان از وعدهی ﴿ فَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ وَأُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأُوذُواْ فِي سَبِيلِي وَقَٰتَلُواْ وَقُتِلُواْ لَأُكَفِّرَنَّ عَنۡهُمۡ سَئَِّاتِهِمۡ وَلَأُدۡخِلَنَّهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ ثَوَابٗا مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ عِندَهُۥ حُسۡنُ ٱلثَّوَابِ ١٩٥ ﴾خارج نموده شدند؟
ای برادران شیعه! بعد مطالعه این آیات، اوقات خود را در تجسس عیوب مهاجرین ضایع کرده و عمرهای خود را در تلاش بدیهای ایشان تلف منمائید، بالفرض اگر اندک عیوبی را از ایشان بدست آوردید نتیجه حاصل نمیشود زیرا که تا وقتی که از مهاجرین بودن ایشان انکار نکنید در جنتی بودن ایشان بالقطع والیقین خللی راه نمییابد چه او جل شانه خود فرموده: ﴿ لَأُكَفِّرَنَّ عَنۡهُمۡ سَئَِّاتِهِمۡ ﴾یعنی من از گناهان ایشان درگذر خواهم کرد و ضرور بالضرر ایشان را در جنت داخل خواهم نمود زیرا که ایشان برای من از خانههای خویش برآورده شدند و در مصائب گرفتار گشتند و از دوستان و محبوبان خود بریده، معیت و رفاقت دوست و محبوب من اختیار کردند. پس فی الحقیقت مجرد هجرت کردن ایشان عملی است که از صدها اعمال و هزارها عبادات و هزاران هزار حسنات بهتر است.
آیت سوم
﴿ وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ١٠٠ ﴾[التوبة: ۱۰۰].
درین آیت، الله جل شانه در حق مهاجرین و انصار رضامندی خود ظاهر میفرماید و ایشان را و متبعین ایشان را بشارت جنت میدهد.
نزد این حقیر اگر کسی درین آیت اندک فکر و تامل کند هرگز در شان صحابهی کرام خصوصاً مهاجرین و انصار سوای فضیلت و عظمت اعتقادی دیگر نخواهد داشت زیرا که هر گاه خداوند جل شانه در حق ایشان فرماید که ﴿ ررَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡه ﴾یعنی من ازیشان راضی و ایشان از من راضی. و نیز در حق ایشان فرماید که ﴿ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ ﴾یعنی مهیا کرده است خدا برای ایشان جنتها و آراسته کرده شده آن جنتها برای ایشان. بعد این چنین ارشادهای خداوندی کیست که به فضیلت ایشان قائل نه شود پس شیعیان پاک را باید که بر همین امر غور کنند که آن صحابه کرام که شیعه با ایشان دشمنی دارند در مهاجرین و انصار داخل هستند یا نه؟ اگر داخلاند، پس در بودنِ ایشان چه شک؟ و اگر داخل نیستند پس این بشارتها در حق کیست؟
ای برادران شیعه! اندکی تدبر کنید که آیا ایمان بالقرآن همین است که از کسانیکه خدا در حق ایشان رضامندی خود ظاهر فرماید شما ناراضی باشید؟ و کسانیکه خدا ایشان را جنتی فرماید شما آنان را مومن هم ندانید؟! اگر کسی برین آیت هم ایمان نیارد و گوید که در این آیت نام خلفای ثلاثه مذکور نیست لهذا انکار فضیلت شان مستلزم انکار آیت نیست. در جواب این کس شهادت امام باقر÷را و اینکه آن جناب خلفای ثلاثه را در حکم این آیت داخل نموده پیش میکنیم، بگوش دل بشنوید و از کتاب خود سند آن بگیرید. در کتاب فصول که از کتب معتبرهی شماست از امام باقر÷مردی است که «إنه قال لجماعةٍ خاضوا فی أبی بكر وعمر وعثمان ألا تخبرونی؟ أنتم من﴿ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا وَيَنصُرُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓ﴾[الحشر: ۸]. قالوا: لا. قال: فأنتم من﴿ وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ ﴾[الحشر: ۹]. قالوا: لا. قال: أما أنتم فقد تكونوا أحد هذین الفریقین: وأنا أشهد أنكم لستم من الذین قال الله تعالى:﴿ وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ ١٠ ﴾[الحشر: ۱۰]. ـ ترجمه: روزی حضرت امام باقر÷بر جماعتی گذر کرد که بدگوئی خلفای ثلاثه میکردند حضرت امام از ایشان پرسید که آیا شما از مهاجرین هستید که از خانههای خود برای خدا برآورده شدند و اموالشان تاراج کرده شد و آنان خدا و رسول او را یاری کردند؟ آن جماعت گفت که ما ازیشان نیستیم. باز امام پرسید که آیا شما ازان کسان هستید که در دار هجرت و ایمان یعنی در مدینه توطن گردیده بودند و کسیکه هجرت کرده بسوی آنان میآمد با آن کس محبت مینمودند؟ آن جماعت گفت که ما ازیشان هم نیستیم. امام فرمود که شما خود اقرار میکنید که ازین دو جماعت نیستید و من گواهی میدهم که شما از جماعت سوم نیز نیستید که درحق ایشان خدا فرمود که کسانیکه بعد از مهاجرین و انصار بیایند دعاکنندگان که خداوندا ما را و برادران ما را که از ما در ایمان سبقت بردند بیامرز و در دلهای ما از طرف اهل ایمان بغض و کینه را راه مده، خداوندا، بلاشک تو صاحب رافت و رحمت هستی [۲۲].
ای برداران شیعه! خود را امامیه میگوئید و اقوال ائمه کرام را کم از آیات قرآنیه نمیدانید لیکن معلوم نیست که آیا چه سبب است که اقوال ائمه را در باب فضائل صحابه تسلیم نمیکنید و اتباع ائمه را ترک کرده ائمه را در بیان فضائل صحابه دروغگو میدانید؟ المختصر از حدیث امام باقر÷ثابت شد که جناب او خلفای ثلاثه را در حکم آیت داخل میساخت و در وعدههای جنت که خدا به مهاجرین و انصار فرموده ایشان را شریک میدانست. و این ظاهر شد که امام موصوف از کسانیکه بدگوئی خلفای ثلاثه میکردند بیزار بود و بدگویان را از ایمان و اسلام خارج میدانست، اکنون سوای تقیه جوابی دیگر ممکن نیست، لیکن معلوم نیست که تا کجا عذر تقیه خواهند کرد؟ و تا کی تقیه را سپر خود خواهند ساخت؟ مقام افسوس است که خداوند کریم بوضاحت تمام مدح مهاجرین و انصار بیان فرمود و ائمه†هم فضائل خلفای ثلاثه بیان کردند لیکن حضرات شیعه قائل نشدند. معلوم نیست که برای فضیلت مهاجرین و انصار چه قسم از دلائل حضرات شیعه میخواهند؟
اینجا سخنی ظریف تر بیاد آمد و آن اینکه بعض شیعه میگویند که الله جل شانه مدح آن مهاجرین و انصار فرموده که خالصاً لوجه الله هجرت و نصرت نموده بودند نه کسانیکه بطمع دنیا هجرت کرده و نصرت نموده بودند.
بجواب این سه وجه عرض میکنم: اول- اینکه آن هنگام که مهاجرین هجرت کرده بودند و انصار نصرت نموده بودند دنیا و دولت کجا بود که طمع آن لاحق شده باشد؟ آیا مهاجرین را کسی این خبر رسانیده بود که در مدینه خزانهی از زیر زمین برآمده تا برای حاصل نمودن آن خزانه هجرت بسوی مدینه کردند یا مهاجرین با خود مال ومتاع برده بودند که بطمع آن انصار در خانهای خود ایشان را فرود آورده بودند؟! و خود شیعه بگویند که اگر هجرت مهاجرین و نصرت انصار از برای خدا نبود پس به چه سبب بود؟ و جه دوم: اینکه از دو حال خالی نیست یا اینکه هجرت ونصرتِ تمام مهاجرین و انصار از برای طمع دنیا بود یا اینکه هجرت و نصرت بعض برای دنیا بود و بعض برای خدا، در صورت اول خداوند کریم آنچه در مدح مهاجرین و انصار فرموده همه معاذالله لغو و مهمل میشود. اگر یک نفر هم برای خدا هجرت ونصرت نه کرده بود پس خدا در حق که فرمود: ﴿ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ ﴾[المائدة: ۱۱۹]. و در صورت دوم باید که شیعه تعیین مخلصین کنند تا بدانیم که تعداد ایشان تا چند میرسد، لیکن یاد دارند که بجز سه چهار کس نام مخلصی نتوانند برد و ظاهرست که هجرت و نصرت سه چهار کس چیزی نیست که از بیان آن قائدهی مترتب گردد. وجه سوم حق جل شانه خود از طرف مهاجرین و انصار در کتاب پاک خود ازالهی این شبهه فرموده، چنانچه در دو آیات تصدیق این امر نموده که مهاجرین و انصار هر چه کردند از برای من کردند، آیت اول در حق مهاجرین فرموده: ﴿ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِم بِغَيۡرِ حَقٍّ إِلَّآ أَن يَقُولُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ﴾[الحج: ۴۰]. یعنی کسانیکه از خانههای خود بدر کرده شدند بغیر قصوریکه ازیشان شده باشد بجز اینکه میگفتند الله پروردگار ماست. یعنی کفر را ترک کرده مسلمان گشته بودند. ازین آیت ظاهرست که هجرت مهاجرین را سببی بجز این نبود که کفار را از اسلام آوردنشان ناخوش و از گفتنشان که الله پروردگار ماست ناراض شده بودند و به همین تصور ایذاها با ایشان رسانیدن گرفتند تا آنکه مهاجرین به ترک وطن و خانهی خود مضطر گشتند باشد که باستماع این آیت هم شیعه گویند که مهاجرین بطمع دنیا هجرت کرده بودند. شیعه آنچه گویند برایشان زیباست لیکن ما باین لفظ تفوه هم نتوانیم کرد آیت دوم در حق انصار فرموده:
﴿ وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٩ ﴾[الحشر: ۹].
یعنی کسانیکه پیش از مهاجرین در مدینه سکونت داشتند محبت میکنند به کسانیکه هجرت کرده بسویشان آینده و آنچه از مال غنیمت و غیره به مهاجرین داده میشود هیچ خیال آن نمیکنند و مهاجرین را بر جانهای خود ترجیح میدهند اگر چه خود ایشان را حاجت باشد و هرکه (مانند انصار) از حرص نفس خود محفوظ کرده شود پس ایشانند فلاح یابندگان.
اکنون باید دید که خداوند کریم نصرت انصار را چگونه ستایش میکند و چنان تصدیق این امر میکند که نصرت ایشان محض لوجه الله بود. حیرانم که بعد این همه تصریحات شیعیان را چرا جرأت این امر میشود که باین بیباکی میگویند که هجرت ونصرت مهاجرین و انصار برای دنیا بود. ای یاران! اندکی تدبر را کار فرمائید که شما تصدیق کلام الهی میکنید یا تکذیب مینمائید؟! خدا فرماید که مهاجرین وانصار نیکوکار بودند و شما گویید که بدکار بودند، خدا فرماید که من از مهاجرین و انصار راضی هستم و ایشان از من راضی، وشما گوئید که لا والله نه خدا ازیشان راضی است ونه ایشان از خدا. خدا فرماید که ایشان برای من هجرت و نصرت کردند و شما گوئید که حاشا و کلا ایشان به طمع دنیا و حرص دولت و مال این کارها کردند. ای برادران! قدری بیندیشید که شما چه میکنید؟ اگر یک آیت یا دو آیت میبود تاویل آن امکانی میداشت لیکن هرگاه که جمیع قرآن از ذکر مهاجرین و انصار پر است پس کجا کجا تاویل خواهید کرد و در کدام کدام آیت تحریف معنوی خواهید نمود؟!
تن همه داغ داغ شد پنبه کجا کجا نهی
حقیقت این است که از انجام کار بیخبر شده مذهب عبدالله بن سبا اختیار کرده اید اکنون هیچ پیش نمیرود از قرآن مجید انکار آسان است نه تصدیق آن سهل.
عشق چه آسان نمود آه چه دشوار بود
هجر چه دشوار بود یار چه آسان گرفت
آیت چهارم
﴿ ۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا ١٨ وَمَغَانِمَ كَثِيرَةٗ يَأۡخُذُونَهَاۗ وَكَانَ ٱللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمٗا ١٩ وَعَدَكُمُ ٱللَّهُ مَغَانِمَ كَثِيرَةٗ تَأۡخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَكُمۡ هَٰذِهِۦ وَكَفَّ أَيۡدِيَ ٱلنَّاسِ عَنكُمۡ وَلِتَكُونَ ءَايَةٗ لِّلۡمُؤۡمِنِينَ وَيَهۡدِيَكُمۡ صِرَٰطٗا مُّسۡتَقِيمٗا ٢٠ وَأُخۡرَىٰ لَمۡ تَقۡدِرُواْ عَلَيۡهَا قَدۡ أَحَاطَ ٱللَّهُ بِهَاۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٗا ٢ ﴾[الفتح:۱۸- ۲۱].
سبب نزول این آیات آن است که (در سنه ۶ هـ) آن حضرت جبا ارادهی عمره نهضت بسوی مکه نمود و اعراب و بادیه نشینان را بهمراهی خویش دعوت این سفر داد، زیرا که مکه هنوز در قبضه کفار بود و ازیشان اندیشه بود که مزاحمت کنند و از دخول مکه مانع شوند (لهذا تقاضای عقل این بود که جماعتی عظیم درین سفر همرکاب باشد) ولیکن اکثری از اعراب برین دعوت گوش نه نهادند و درین سفر سعادت معیت حاصل نه کردند بجز آن خالصان و مخلصان که سراپای ایشان نور ایمان میدرخشید دیگر کسی درین سفر همرکاب مقدس حضرت نه شد چون این جماعت قدسیان قریب مکه (بمقامی که حُدیبیه نام داشت) رسید قریش مانع آنها شدند، آن حضرت جاولاً خراش بن أمیة الخزاعی را بسوی اهل مکه فرستاد لیکن کفار قریش در پی قتل وی شدند، وی این حال را دیده مراجعت کرد لهذا ثانیاً حضرت عثمان را به سوی مکه فرستاد، کفار مکه حضرت عثمان را مقید نمودند و مشهور شد که حضرت عثمان را شهید کردند باستماع این خبر آن حضرت جیاران خود را که همراه وی بودند جمع کرد که عددشان باختلاف روایات هزار و چهار صد بود و خود سرور انبیا جزیر درختی نشسته ازیشان باین عهد بیعت کرد که با قریش قتال کنند و هرگز ازیشان روی نه گردانند چنانچه همه کس به غایت رضامندی بیعت کردند و سوای جد بن قیس منافق کسی ازین بیعت تخلف نه کرد. چون درین سفر نفاق منافقان و اخلاص مخلصان به نهایت کمال ظاهر شد و خداوند کریم در قرآن مجید از همه بیعت کنندگان رضای خود ظاهر فرمود، ازین سبب این بیعت بنام بیعة الرضوان موسوم گردید، قوله تعالی: ﴿ ۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ ﴾یعنی: «خدا راضی شد از مومنان هر گاه که بیعت کردند به تو زیر درخت»﴿ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ ﴾یعنی: «خدا دانست آن اخلاص را که در دلهای ایشان بود اگر ایشان منافق بودندی هرگز درین سفر همراه نیامدندی و هرگز در چنین وقت بیعت نه کردندی». ﴿ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ ﴾پس نازل فرمود سکینه برایشان یعنی دلهای ایشان را اطمینان و سکون بخشید تا آنکه بیخوف و خطر بر قتال کفار مستعد شدند و برای قتل شدن و قتل کردن بر دست تو بیعت کردند. ﴿ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا ١٨ ﴾و برای دور کردن شکستگی ایشان بزودی تمام تر ایشان را غنیمتهای بسیار داد و برای آینده وعده ای غنائم کثیره و فتوحات عظیمه مثل روم وفارس ایشان را داد. پس ازین آیات فضیلت آن صحابهی کرام که زیرِ آن درخت بدست آن حضرت جبیعت کرده بودند ثابت شد و کامل بودن ایشان در اخلاص و ایمان هویدا گردید. خداوند کریم درین آیات هیچ سخنی چنین ارشاد نه فرمود که گنجایش انکار فضیلت صحابهی کرام باقی ماند. بلکه اظهار رضامندی خود ازیشان به چنین طور فرمود که دوام رضامندی ازان واضح میگردد و وعدهی فتوحات که ایشان را داد در مستقبل قریب ظهور آن بر دست ایشان شد.
اکنون از شیعیان علی میپرسم که:
اولاً- ارشاد فرمایند که آیات مذکوره در قرآن مجید هست یا نه؟ اگر هست پس بیان فرمایند که این آیات در حق کسانیکه زیر درخت بدست پیعمبر جبیعت کرده بودند وارد شده یا نه؟ اگر در حق ایشان وارد شده باز بیان فرمایند که حضرت ابوبکر صدیق و حضرت عمر فاروق و دیگر صحابهی کرام از بیعت کنندگان بودند یا نه؟ اگر بودند باز بیان فرمایند که آنچه خدا در حق بیعت کنندگان فرمود، مثلاً: ﴿ ۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ ﴾درین رضامندی خداوندی این حضرات هم داخلاند یا نه؟ اگر داخل نیستند پس بر استثنای ایشان چه دلیل ست؟ و اگر داخلاند باز فرمایند که خداوند کریم از کسانیکه رضامندی خویش بیان فرماید از ایشان راضی نبودن بلکه بدگوئی ایشان کردن انکار آیات قرآنیه هست یا نه؟ اگر شیعه گویند که ایشان منافق بودند جواب آن خود خداوند کریم ارشاد فرموده: ﴿ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ ﴾یعنی من امتحان دلهای ایشان کردم و ایشان را راسخ الاعتقاد مومن و مخلص یافتم لهذا برایشان سکینه نازل کردم و ایشان را فتح دادم. این یاران گرامیشان منافق بودندی خدا چرا بر ایمانشان شهادت دادی؟ و چرا ایشان را فتح وغلبه (که موعود مخلصین بود) عطا کردی؟ اگر در دل کسی از شیعیان این وسوسه خطور کند که با وصف بودن این چنین آیات صریحه در کتاب خدا به چه سبب علمای مذهب ما از فضیلت صحابه انکار میکنند؟ لامحاله آن را سببی قوی تر خواهد بود ورنه همه علما و فضلا و مجتهدین چنین نادان نبودند که بر خلاف چنین آیات صریحه صحابه را بد میدانستند. لهذا برای رفع این وسوسه از تفاسیر معتبره شیعه بیان خود را ثابت میکنم و فیصلهی این امر که علمای ایشان دانا بودند یا نادان، ایمان دار بودند یا بیایمان، صاحب انصاف بودند یا صاحب اعتساف، به عقول و افهام شیعه میگزارم تفسیرهای خود را دیده هر چه خواهند فیصله کنند.
ای برادران! بشنوید که مفسرین شما در تفسیر این آیات چه نگاشتهاند، علامه (فتح الله) کاشانی در تفسیر خود مینویسد: «آن حضرت فرمودند که به دوزخ نرود یک کس از آن مومنان که در زیر شجره بیعت کردند. و این را بیعة الرضوان نام نهادهاند، بجهت آنکه حق تعالی درحق ایشان فرمود: ﴿ ۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ ﴾.
اگر برین روایت مطمئن نشوند و شوق استماع جوابات متکلمین متعصبین خود دارند آن را هم بشنوند.
بدانکه علمای شیعه بدو وجه جواب این آیات دادهاند. برخی ازیشان گفته که ازین آیت ثابت میشود که خدا ازین یک فعل خاصشان یعنی بیعت راضی شد، ازین لازم نمیآید که از جمیع اعمالشان راضی باشد و این هم لازم نیست که رضای که به وقت بیعت بود آینده هم قائم ماند و بعض از ایشان گفته که بعد ازین بیعت از صحابه کرام اعمالی که خلاف بیعت بود صادر شد یعنی از غزوات فرار کردند و خلاف خلیفهی بر حق را غصب کردند، لهذا از وعدهی آیت خارج شدند و رضای خداوندی که ایشان را حاصل شده بود زائل گشت.
جواب وجه اول این است که این گمان فاسد در شان حق تعالی که او از جمیع اعمال صحابه راضی نبود و صرف ازین یک فعل بیعت راضی شده، آیت ﴿ ۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُُ ﴾نازل کرد تهمتی است شنیع که هیچ مسلمان تصور آن هم نمیتواند کرد. آیا ممکن است که اگر خدایﻷاز آن بیعت کنندگان کلیتاً راضی نبودی آیه کریمه: ﴿ ۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُُ ﴾محض برای تطیب خاطرشان از راه تقیه نازل کردی وا ز دیگر اعمال ایشان که راضی نبودی از راه تقیه خاموشی ورزیدی؟! و این هم امری است عجیب که از حال نارضامندی خدا شیعیان را چگونه خبر شد؟! مقام حیرت است که خداوند کریم از آن عمل صحابه که راضی بود اظهار رضایت خود در قرآن فرمود و ازان اعمال که ناراض بود بجز شیعیان عبدالله بن سبا کسی را آگاه ننمود، شاید شیعه گویند که در قرآنیکه نزد امام مهدی (در غار) موجودست نارضامندی خداوند کریم از اعمال صحابه مذکورست لیکن تا وقتی که ما آن قرآن را بچشم خود نه بینیم و از امام تصدیق آن حاصل نه کنیم هرگز این خرافات را تسلیم نمیتوانیم کرد. افسوس بالای افسوس این که نه نشانی از امام پیداست ونه اثری از قرآن، هزار سال گذشت و هنوز این هم معلوم نشد که اکنون چه قدر مدت در ظهور امام باقی است.
صد شب هجر گذشت و مه من پیدا نیست
طرفه عمری که بصد سال ندیدم یک ماه
و جواب وجه دوم این که ازین قول علمای شیعه که صحابه کرام نکث بیعت کردند ازین سبب از رضوان الهی خارج شدند این امر بخوبی ثابت شد که تا وقت بیعت رضوان صحابه کرام بالخصوص مهاجرین و انصار صادق الاسلام و کامل الایمان بودند نه منافق یا کافر، و اینکه بیعت ایشان از راه صدق بود نه از روی نفاق، چنانچه این جملهی مولف تقلیب المکائد که «این کلام معجز نظام دلالت میکند برینکه بعضی از اهل بیعت رضوان نکث بیعت خواهند کرد» دلیلی است بر اینکه تا وقت بیعت نه منافق بودند نه کافر، بلکه در آیه کریمه ﴿ ۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ﴾داخل بودند، ونیز این کلمهی شهید ثالث یعنی قاضی نورالله شوستری که «مدلول آیت عند التحقیق رضای حق تعالی است ازان فعل خاص که بیعت است و کسی منکر این نیست که بعضی از افعال حسنه مرضیه ازیشان واقع است». شاهدی است برینکه بیعت صحابه کرام فعل نیک بود لهذا این عقیدهی شیعه که صحابه کبار از اول روز منافق بودند باطل گشت و تا وقت نزول آیت رضوان مسلمان و با ایمان بودنِ ایشان ثابت شد. باقی ماند آنچه گویند که صحابه کرام نکث بیعت کردند جوابش اینکه بعد بیعت بر حال ایشان نظر باید کرد که چه کار ازیشان به ظهور آمد که آن را نکث بیعت توان گفت، و آن کار در کدام وقت ازیشان صادر شد، آیا در حیات پیغمبر جیا بعد وفات وی، مصنف تقلیب المکائد آنچه نوشته ازان ظاهر میشود که بعد بیعت در حیات آن سرور نکث بیعت واقع شد و آن اینکه در غزوهی خیبر ثابت قدم نماندند بلکه گریختند وما میگوئیم که چراغ دروغ بیفروغ است، فتح قلعهی خیبر اگر چه بر دست حضرت صدیق اکبر یا حضرت عمر واقع نشد لیکن عدم فتح را فرار گفتن موافق کدام لغت است، و اگر بالغرض ایشان از خیبر فرار کردند پس چنانچه بیعت ایشان از کلام خدا ثابت است و آیه کریمه ﴿ ۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ ﴾در ثبوت آن کافی است، همچنان بذمه شیعه لازم است که فرارشان از خیبر و نکث بیعت کردن و ناراض شدن خداوند کریم ازیشان نیز از قرآن مجید ثابت کنند و از لیس فلیس. و ما به یقین کامل میدانیم که اگر بعد این بیعت از صحابه کرام علی موجب نارضامندی خدا بوقوع آمدی لامحاله حق تعالی ازان هم خبر دادی و چنان که از بیعتشان راضی گشته ﴿ ۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ ﴾فرموده، همچنان از فرار و نکث بیعتشان ناراض شده (لقد غضب الله علیهم) ارشاد مینمود، زیرا که این فعل در حیات پیغمبر جبوقوع آمد و سلسلهی نزول وحی قائم بود و آمد و رفت جبریل منقطع نگشته بود. پس سبب چیست که خدا اعمال حسنه ایشان را ذکر فرمود و از افعال قبیحه ایشان خبر هم نداد و اعمال حسنه ایشان را شهرت داد و افعال قبیحه را پرده پوشی نمود؟! پس از دو حال خالی نیست، اینکه خدا ازیشان میترسید و بوجه خوف مذمت ایشان نتوانست کرد، یا اینکه در حقیقت ازیشان فعلی قبیح صادر نمیشد و اگر لغزشی سر میزد آن را عفو مینمود و نظر به کارهای نیکشان آن لغزش را ستاری میفرمود. اگر کسی گوید که بعد وفات پیغمبر جصحابه کرام کارهای کردند که خدا ازیشان ناراض شد مانند غصب خلافت و غیره جواب گوئیم که اگر بعد وفات پیغمبر هم ازیشان کاری چنین واقع شدنی بودی خداوند کریم ازان خبر دادی و هرگز درحقشان ﴿ ۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ ﴾نه فرمودی، و هرگاه که هم درین آیت فرمود که ﴿ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ ﴾یعنی پس دانست آنچه در دلهای ایشان بود، ﴿ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ ﴾لهذا بریشان سکینه فرو فرستاد. بعد این چنین ارشادات به قیاس نمیآید که چنین کسان گاهی از جادهی حق منحرف شده باشند. بعد این همه بخدمت حضرات شیعه عرض میکنم که چرا اوقات خود را درین سوالات و جوابات ضایع میکنند و چرا در تفسیر علامه کاشانی این الفاظ را نمیبینند که «آن حضرت فرمود به دوزخ نرود یک کس از آن مومنان که در زیر شجره بیعت کردند». به ببینید که این مفسر هیچ بحث و نزاع باقی نگذاشت و تصدیق کرد که این بشارت جنت شامل است جمیع آنانِ را که بدست پیغمبر بیعت کردند. و اگر برین یک روایت اطمینان حاصل نشود به تائید آن روایتی دیگر بشنوند. در ترجمه کشف الغمة مینویسد که «از جابربن عبدالله انصاری روایت است که ما در آن روز هزار و چهارصد کس بودیم، در آن روز من از حضرت پیغمبر جشنیدم که آن حضرت خطاب به حاضران نموده فرمود که شما بهترین اهل روی زمین اید، و ما همه دران روز بیعت کردیم و کسی از اهل بیعت نکث ننمود مگر جد بن قیس که آن منافق بیعت خود را شکست». ازین روایت فوائد چند حاصل شد: فائده اول: اینکه ثابت شد که در بیعت رضوان یک هزار و چهار صد صحابی بودند که خداوند کریم بر ایمان و اخلاصشان مهر تصدیق ثبت کرده فرمود که ﴿ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ ﴾در حقشان فرمود که ﴿ ۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ﴾فائده دوم: اینکه آن سرور جدر حقشان فرمود که شما بهترین اهل زمین اید. فائده سوم: اینکه بجز یک منافق کسی ازین بیعت کنندگان نکث بیعت نکرد. پس ای شیعیان پاک! بچشم انصاف این روایات خود را ببینید و معائنه کنید که شهید ثالث شما و مصنف تقلیب المکائد چنان ایمان و انصاف را بالای طاق نهاده در پردهی محبت اهل بیت تکذیب آیات الهی میکنند و از چنین نصوص صریحه انکار مینمایند. و اگر بفرض محال مطاعن صحابه را تسلیم کنیم سخن سازی شهید ثالث حاصلی ندارد چه علامه کاشانی آنچه در تفسیر خود نوشته که «آن حضرت فرمود: بدوزخ نرود یک کس از آن مومنان که در زیر شجره بیعت کردند». این را جوابی نیست بجز اینکه گفته شود که آن حضرت جاین سخن از راه تقیه فرموده، فی الواقع چنین نیست ایشان بدوزخ خواهند رفت (معاذالله منه).
درین مقام یک سخن آخرین باقی است مناسب است که آن هم زیب رقم شود شیعه وسوسه میاندازند که حضرت عثمان در بیعة الرضوان شریک نبود لهذا از فضائل این بیعت محروم است.
جواب این وسوسه آنکه پیغمبر خدا جرا با حضرت عثمان چنان محبت بود که با وجود آنکه حاضر نبود در بیعت شریکش کرد و باین طور شریک فرمود که دست خود را دست عثمان قرار داد، - درینجا آنچه مولانا و بالفضل مولانا مولوی علی بخش خان صاحب در یک رساله خود نوشته بلفظه نقل میکنیم- «و برای حصول شرف بیعة الرضوان رسول خدا جاز طرف عثمان غنی بدو دست خود چنان کرد که دست حق پرست خود را دست عثمان قرار داد. در روضه کلینی که اقدام واثق کتب شیعه است این حدیث موجودست که بیعت گرفت پیغمبر خدا از مسلمانان و یک دست خود را بر دست دیگر نهاد برای عثمان زیرا که وی در لشکر کفار محبوس بود. ازین حدیث علاوه ازینکه مغفرت و رضوان برای عثمان به تعیین ثابت گردید یک لطیفه نفیسه این هم بدست آمد که دست نبی دست عثمان است و دست نبی دست خداست و لو مجازاً، قوله تعالی: ﴿ يَدُ ٱللَّهِ فَوۡقَ أَيۡدِيهِمۡۡ ﴾اکنون دیدنی است که شیعه حضرت عثمان را غنی را خطاب یدالله یا ید النبی میدهند یا با این تصریحات این لقب را مخصوص برای علی مرتضی میدارند». انتهی بلفظه. ولله دره وعلیه أجره، ازین حدیث روضه کافی این هم بوضوح پیوست که پیغمبر خدا را جبر اخلاص یارانِ خود بغایت اعتماد بود و بر استقلالشان یقین کامل میداشت زیرا که چون مردمان گفتند که خوشا حال عثمان که او را طواف کعبه حاصل شد آن حضرت جفرمود که ممکن نیست که عثمان بیما طواف کند و بالفعل همچنان بوقوع آمد که حضرت عثمان بغیر آن حضرت طواف نه کرد مضمون همین حدیث را مولف حمله حیدری نظم کرده میگوید:
طلب کرد پس اشرف انبیا
ز اصحاب عثمان صاحب حیا
باد هم همان گفت خیر البشر
که زان پیشتر گفته بد با عمر
ببوسید عثمان زمین در زمان
بمقصد روان شد چو تیر از کمان
چو او رفت اصحاب روز دگر
بگفتند چندی به خیر البشر
خوشا حال عثمان با احترام
که شد قسمتش حج بیت الحرام
رسول خدا چون شنید این سخن
بپاسخ چنین گفت با انجمن
به عثمان نداریم ما این گمان
که تنها کند طوف آن آستان
بعد ازین مولف مذکور مینویسد که چون حضرت عثمان به مکه رسید، و بابوسفیان گفت که پیغمبر خدا جمیخواهند که برای طواف کعبه بیایند. ابوسفیان گفت: این ممکن نیست لیکن اگر دل تو خواهد طواف بکن. حضرت عثمان ازین اباورزید و ابوسفیان وی را حبس کرد. مولف حمله حیدری میگوید:
بجوشید انگه بدل مهر خون
به عثمان چنین گفت آن سرنگون
که گر میل داری تو طوف حرم
بکن مانعت نیست کس زین حشم
ولیکن محال ست این بیگزاف
که آید محمد برای طواف
چو بشنید عثمان ازو این سخن
چنین داد پاسخ بآن اهرمن
که طوف حرم بیرسول خدا
نباشد بر پیروانش روا
ازین گفته سفیان براشفت بیش
بگرداند از سوی او روی خویش
به فرمود پس بادگر مشرکان
که عثمان و این ده کس از پیروان
نیابند رفتن به نزد رسول
اگر شاد باشند زین گر ملول
چو عثمان ازو این حکایت شنید
علاجی بجز صبر کردن ندید
مقید نمودندش اعدای دین
بیان نجاتش کنم بعد ازین
اکنون بخدمت حضرات شیعه التماس میکنم که اندکی انصاف کنند که مفسرین و محدثین و مورخین ایشان در حق صحابه چه مینویسند و استقلال و صبر و ایمان و اسلام ایشان را چگونه تسلیم میکنند و با این همه با ایشان دشمنی میدارند و کسانیکه بر ایمان و اسلامشان پیغمبر خدا را جاطمینان بوده و گاهی خدشه لغزششان بر قلب مبارک خطور نکرده و کسانیکه باوجود مصائب و لحن یک سر مو از اطاعت نبوی قدم بیرون نه نهاده و خداوند کریم صبر و استقلال ایشان ستوده این چنین کسان را منافق و مرتد میگویند. نعوذ بالله من ذلک-. به فهم ما نمیآید که چرا حضرات شیعه این چنین مسلمانان صادق ومومنان مخلص را منافق میگویند و چرا انکار این چنین آیات صریحه و روایات صحیحه میکنند؟! هر کسیکه این آیات و احادیث و روایات را مطالعه کند ناممکن است که در فضائل صحابه کرام شکی آرد، نه یا وسوسه نفاق و ارتدادشان پیرامون خاطر او گردد. به بینید که خداوند کریم در بیان حالات صحابه کرام بر کنایات و اشارات اکتفا ننموده بلکه تصریحات صریحه را بکار آورده و تعیین علامات و نشانات ایشان کرده و به تنزیل آیات ماهره شبهات منکرین را دور ساخته. اگر خداوند کریم بالاجمال مدح آنان که بر پیغمبر ایمان آوردند فرمودی گنجایش تاویل داشتی لیکن اکنون که بتصریح فرمود که کسانیکه بر دست پیغمبر من بیعت کردند من ازیشان راضی هستم و مقام بیعت را هم معین کرد که در زیر درخت و این هم فرمود که آنها بر دست پیغمبر نکردهاند بلکه بر دست من بیعت نمودهاند درین صورت کیست که در ایمان و اخلاص بیعت کنندگان شبه آرد. آری این شبهه را گنجایش بود که شاید بیعت کنندگان همه معدودی چند نفر باشند که شیعه آنان را مرتد نمیگویند لیکن علمای شیعه گنجایش این شبهه هم نگذاشتند و تسلیم نمودند که تعداد بیعت کنندگان یک هزار و چهار صد بود. و این هم تسلیم کردند که این آیات در حق همان بیعت کنندگان نزول یافته و این هم اقرار کردند که بجز یک منافق کسی بیعت خود را نه شکسته، مقام تعجب است که بعد این همه در حق با آن بیعت کنندگان چنین اعتقاد فاسد چگونه صورت میبندد؟! و لیکن هیچ تعجب نباید کرد زیرا که شیعیان را نه بر کلام خدا یقین است نه بر حدیث رسول نه بر قول ائمه، اگر بر چیزی ازینها یقیین بودی هرگز چنین عقیده نداشتندی.
ای برادران شیعه! من در حق شما دعا میکنم که خداوند کریم شما را یک ذره ایمان عطا فرماید تا شما بفساد عقیدههای خود اقرار کرده آنچه به شما میفهمانم شما خود آن را بفهمید. ای یاران! بر عقیدههای خود نظر کنید و تدبر نمائید که دران ع
قیدهها هیچ اثری از ایمان و اسلام هست؟ اگر هست آن را پیش کنید.
نالهی حزینت کو آه آتشینت کو
لاف عشقبازی چند عقشق را نشانیهاست
آیت پنجم
﴿ لَّوۡلَا كِتَٰبٞ مِّنَ ٱللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمۡ فِيمَآ أَخَذۡتُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ ٦٨ ﴾[الأنفال: ۶۸].
شان نزول این آیت این است که چون غزوهی بدر فتح شد و مشرکان اسیر گشتند پیغمبر خدا جبا اصحاب خود مشوره نمود که در باب این اسیران چه باید کرد، حضرت ابوبکر گفت که فدیه گرفته ایشان را رها باید کرد و حضرت عمر گفت که قتل باید کرد، بلکه هر کافری که قرابت دار کسی از مسلمانان باشد همان مسلمان آن کافر را بدست خود قتل کند و بمقابله محبت خدا محبت دیگری را بخیال نیارد، لیکن آن حضرت جبر مشورهی حضرت ابوبکر صدیقسو دیگر صحابه کرام عمل کرد، یعنی فدیه گرفته ایشان را رها نمود. بر همین واقعه آیت نازل شد علما و مفسرین امامیه هم همین سبب نزول آیت گفتهاند: چناچه علامه کاشانی در تفسیر خلاصة المنهج نوشته که «روز بدر هفتاد تن اسیر شدند و از جمله ایشان عباس و عقیل بودند حضرت در باب ایشان با اصحاب مشاوره کرد، ابوبکر که از مهاجرین بود گفت: یا رسول الله! اکابر و اصاغر این قوم اقارب وعشائر تواند اگر هر یک بقدر طاقت واستطاعت فدای بدهد باشد که روزی بدولت اسلام برسد». و در مجمع البیان طبرسی نوشته که پیغمبر خدا روز بدر در باب اسیران به یاران خود فرمود که اگر خواهید اینها را بکشید و اگر خواهید رها سازید، حضرت عمر گفت که یا رسول الله ایشان تکذیب تو کردند و تو را از مکه بیرون کردند لهذا گردنهای ایشان را باید زد. باید عقیل را به علی سپرد کن که بکشد و فلان را بمن بسپار که من او را بکشم، ایشان سرداران کافراناند. و حضرت ابوبکر گفت: یا رسول الله! ایشان از قوم تو و قرابت مندان تواند، لهذا ایشان را فدیه گرفته رها باید کرد. آن حضرت بر همین رای عمل کرد، آن هنگام آیت نازل شد و پیغمبر خدا فرمود که اگر از آسمان عذاب نازل شدی بجز عمر و سعد بن معاذ کسی نجات نیافتی. ازین روایات باقرار علمای امامیه فوائد چند حاصل شد: فائده اول: اینکه حضرت ابوبکر و حضرت عمر از مهاجرین و اهل بدر بودند. فائده دوم: اینکه پیغمبر خدا ازیشان مشاورت مینمود. فائده سوم: اینکه حضرت عمر بر کافران سخت گیر بود و در راه خدا هیچ خیال قرابت و برادری خود نمیکرد و آنچه نتائج ازین فوائد حاصل میشود آن را بیان میکنیم که هر گاه ثابت شد که حضرت ابوبکر و حضرت عمر از مهاجرین بودند همه آن فضائل برای ایشان به ثبوت پیوست که حق تعالی در حق مهاجرین بیان فرموده و آن را سابقاً نقل کردیم، نتیجه دوم آنکه آنچه بعض علمای امامیه گفتهاند که اصحاب ثلاثهشاز مهاجرین نبودند باطل گشت. چنان که مؤلف تقلیب المکائد بجواب باب مکائد از تحفه اثناعشریه که تصنیف حضرت مولانا شاه عبدالعزیز قدس سره است، در جواب کید نود و یکم مینویسد که «اصحاب ثلاثه از مهاجرین اولین نبودند». نتیجه سوم: اینکه این گمان فاسد که معاذالله حضرت ابوبکر صدیق و حضرت عمر از اول روز منافق بودند و گاهی بصدق دل ایمان نیاورده بودند و نیتشان هم بخیر نبود همه باطل گشت، چنان که میرن صاحب قبلهی شیعه در باب سوم از حدیقه سلطانیه مینویسند که «سیرت شیخین دلالت بر خبث نیت آنها دارد که در وقت کتمان از حضرت نبوی درخواست اظهار دعوت نموده و در فکر اضرار آن حضرت بر میآمدند و در وقت اعلان از نصرت دست میکشیدند. فاعتبروا یا أولی الأبصار» انتهی بلفظه. اگر میرن صاحب زنده میبودند ازیشان میپرسیدم که اگر نیت شیخین نیک نبود و در وقت اعلان دست از نصرت میکشیدند پس چرا در غزوهی بدر شرکت کردند؟ و چرا حق تعالی بدست ایشان فتح داد؟ و چرا جد امجد شما کاشانی و طبرسی بودنشان از مهاجرین و اهل شوری قبول کردند؟
ای برادران اهل اسلام! بر ایمان و عقل و حیای شیعیان نظر کنید که در حق حضرات شیخین که از دل و جان عاشق پیغمبر بودند وتمام مال خود فدای آن جناب نمود، شب و روز برای اظهار دعوت اصرار میکردند چه گمان میکنند که معاذالله اصرارشان برای آن بود که حضرت اظهار دعوت کند و کافران او را آزار دهند و هلاکش کنند]تف برین عقیده-. بهر کیف میرن صاحب آنچه خواهند فرمایند و پدر بزرگوارشان آنچه در دل آید گویند لیکن این امر را که شیخین از مهاجرین و اصحاب بدر بودند تکذیب نمیتوانند کرد و مقصود ما از همین قدر ثابت میشود که هرگاه ایشان از مهاجرین بودند تمام آن فضائل برای ایشان ثابت شد که خداوند کریم جابجا در قرآن مجید در حق هجرت کنندگان بیان فرموده، و هرگاه که ایشان از اهل بدر بودند وعدهی مغفرت که حق جل شانه در حق اهل بدر فرموده برای ایشان ثابت گردید. وعلمای امامیه هم این وعدهی خداوندی را قبول میکنند. علامه کاشانی در تفسیر خلاصة المنهج زیر آیه کریمه ﴿ مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُۥٓ أَسۡرَىٰ حَتَّىٰ يُثۡخِنَ فِي ٱلۡأَرۡضِۚ تُرِيدُونَ عَرَضَ ٱلدُّنۡيَا وَٱللَّهُ يُرِيدُ ٱلۡأٓخِرَةَۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٞ ٦٧٧ ﴾[الأنفال: ۶۷]. میگوید: «اگر نه حکمی و فرمانی میبود از خدای تعالی که پیشی گرفته است اثبات آن در لوح محفوظ که بینهی صریح عقوبت نه فرماید یا اصحاب بدر را عذاب نه کند». و هم چنین در تفسیر مجمع البیان طبرسی نوشته که پیغمبر خدا جفرمود: «لعل الله اطلع علی أهل بدر فغفر لهم فقال: اعملوا ما شئتم فقد غفرت لكم». یعنی خدا در شان اهل بدر فرمود که شما هر چه خواهید کنید من شما را بیامرزید». در تفسیر خلاصه المنهج نوشته که «خدای تعالی بدریان را وعده مغفرت داده و ایشان را بخطاب مستطاب «اعملوا ما شئتم فقد غفرت لكم» نوازش فرموده». پس چون از زبان مبارک پیغمبر خدا قطعی جنتی بودن اهل بدر و وعدهی خداوندی برای مغفرتشان ثابت گردید بعد ازین در جنتی بودن صحابه کبار بالخصوص حضرات خلفای ثلاثه کدام شبهه باقی ماند. ای یاران شیعه! ما نمیفهمیم که مدار مذهب شما بر چیست؟! اگر بر کلام خداوندی دارند مذهب شما بودی پس آن از فضائل صحابه کرام پر است، و اگر بر احادیث پیغمبر خدا بودی پس در احادیث هم ذکر صفات ایشان موجود است، و اگر بر اقوال ائمه مدار مذهب بودی پس دران هم ستایش ایشان مذکور است، واگر بر تفاسیر و کتب خود مدار مذهب بودی پس ازان هم فضائل صحابه کرام بخوبی ثابت است. اکنون شما خود بیان کنید که چه قسم سند برای فضائل صحابه میخواهید و چه قسم دلیل برای مناقب ایشان میطلبید؟ اصل این است که اگر ایمان و انصاف نزد ایشان بودی کلام خدا و احادیث رسول و اقوال ائمه را قبول نمودندی لیکن چونکه ایمان و انصاف ازیشان رخصت شده و پیروی عبدالله بن سبا نصب العین ایشان گشته پس چگونه ممکن است که عقائدِ تعلیم کردهی پیر مرشد خود را ترک کنند. افسوس هزار افسوس، یک هزار و دو صد سال منتقضی شده و استخوانهای آن یهودی ملعون خاک شده لیکن آنچه وی شیعیان خود را آموخته بود، شیعیان وی آن را فراموش نمیکنند و بر رأی که یاران خود را گامزن کرده بود ازان راه باز نمیگردند هر چند کسی ایشان را فهمایش کند دفتری از آیات و احادیث پیش ایشان نهند لیکن بمقابله قول مرشد خود به هیچ چیز التفات نمیکنند. آیات را تاویل کنند احادیث را موضوع قرار دهند اقوال ائمه را رد کنند لیکن تعلیمات جد امجد خود (یعنی ابن سبا) را از دست نمیدهند. و از عقائد شیعه بر هر عقیده که نظر کنی اثر تعلیم آن ملعون بران هویدا است و از مسائلشان بر هر مساله که تدبرکنی نشان آن بدبخت پیداست ولنعم ما قیل:
به لب ز دردِ دل آهی که داشتم دارم
نشستنی سر راهی که داشتم دارم
آیت ششم
﴿ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱلَّذِينَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُوٓاْ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُم مَّغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ كَرِيمٞ ٧٤ ﴾[الأنفال: ۷۴]. معنی این آیت این است که «کسانیکه ایمان آوردند و هجرت کردند و در راه خدا جهاد نمودند و کسانیکه (مهاجرین را) جای دادند ومدد کردند ایشانند مومنان، حقاً برای ایشان است مغفرت و روزی با عزت».
کسانیکه برین آیت قرآنی ایمان دارند هرگز در ایمان و اسلام مهاجرین و انصار شبهه نتوانند نمود و در مغفور لهم و جنتی بودنشان شکی در دل ایشان خطور نتواند کرد زیرا که حق جل شانه خود تصدیق میفرماید که کسانیکه هجرت کردند و وطنهای خود را گذاشتند کسانیکه پیغمبر را و هجرت کنندگان را در خانهای خویش جای دادند ایشان صادق الاسلام و راسخ الایماناند و مغفرت و رزق کریم موعود ایشان است. پس بعد چنین شهادت خداوندی، کیست که در ایمان مهاجرین و انصار شک کند و در مغفرتشان حرفی بزبان آرد. شیعیان عبدالله بن سبا را باید که اندکی عقل را کار فرمایند و بیندیشند که هر گاه حق جل شانه اعلان ایمان مهاجرین و انصار کند و در حقشان فرماید: ﴿ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗا ﴾و در شان ایشان ارشاد کند: ﴿ لَّهُم مَّغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ كَرِيمٞ ٧٤ ﴾باز چگونه دردلشان در باب این چنین پاکان خطرات بد میآید و چنان از زبانهای ایشان در حق این ممددوحانِ قرآن تهمتِ کفر و نفاق سر میزند ﴿ كَبُرَتۡ كَلِمَةٗ تَخۡرُجُ مِنۡ أَفۡوَٰهِهِمۡۚ إِن يَقُولُونَ إِلَّا كَذِبٗا ٥ ﴾اگر کسی شک کند که شاید این آیت در حق آن مهاجران و انصار نباشد که شیعه بایشان اعتقاد نیک ندارند لهذا از تفسیر مجمع البیان که از تفاسیر معتبرهی امامیه است تفسیر این آیت نقل میکنم در تفسیر مذکور، ص ۳۲۵ مطبوعه طهران سنه ۱۲۷۵هـ مینویسد: «ثم عاد سبحانه إلی ذكر المهاجرین والأنصار ومدحهم والثناء علیهم فقال: ﴿ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ ﴾أی: صدقوا الله ورسوله وهاجروا من دیارهم وأوطانهم یعنی من مكة إلی المدینة وجاهدوا مع ذلك فی إعلاء دین الله. ﴿ وَٱلَّذِينَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُوٓاْ ﴾الذین هاجروا إلیهم ونصروا النبی، ﴿ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗا ﴾أی أولئك الذین حققوا إیمانهم بالهجرة والنصرة». ترجمه: باز رجوع کرد حق سبحانه بسوی ذکر مهاجرین وانصار و مدح و ثنای ایشان پس فرمود: ﴿ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ﴾یعنی تصدیق کردند خدا و رسول او را در هجرت کردند از خانهها و وطنهای خود یعنی از مکه بسوی مدینه و باین صفت عظیمه جهاد کردند برای بلندی دین الهی ﴿ وَٱلَّذِينَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُوٓاْ ﴾یعنی با خود شریک ساختند هجرت کنندگان را و مدد کردند نبی را. ﴿ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗا ﴾یعنی ایشانند که محقق و متقین ساختند ایمان خود را بسبب هجرت و نصرت. بعد مطالعه این تفسیر هم اگر شیعه اقرار فضیلت مهاجرین و انصار نکنند سبب آن بجز تعصب و ضلالت چیزی دیگر نمیتواند بود. کاش اگر یک یا دو آیات از قرآن مجید چنین برآورندی که چنان که ما چندین آیات صریحه و اشارات واضحه در بیان فضائل مهاجرین وانصار نقل کردیم، آن یک دو آیات بر ذم ایشان دلالت کردی ما ایشان را معذور میدانستیم ولیکن افسوس این است که ما آیات قرآنیه و احادیث نبویه و اقوال ائمه از کتب ایشان پیش میکنیم و ایشان این همه را گذاشته مخترعاتِ چند از مفتریان کذاب پیش میکنند و بران عمل مینمایند. انشاءالله تعالی در صفحات آینده ثابت خواهیم کرد که آن مفتریان کذاب که شیعه مجهولات ایشان را بسیار با ارزش میانکارند ائمه ایشان را از نزدیکی خود رانده و از زبان خود بر آنان لعنت فرموده، و آنان را کاذب وخادع خطاب داده بودند.
اکنون انصاف باید کرد که بر قرآن مجید ایمان ماست یا ایمان شیعه؟ آیات قرآنیه را ما تصدیق میکنیم یا شیعیان عبدالله بن سبا؟ ای یاران! اگر فرض کرده شود که فرض الممتنعات که اعتقاد ما در حق صحابه کرام باطل بود آنچه شیعه اعتقاد میکنند حق قرار یابد و حق تعالی روز قیامت بر کرسی عدالت جلوه فرموده از ما بازپرس عقائد باطله ما کند ما قرآن مجید را پیش او تعالی خواهیم نهاد که خداوندا تو عادل هستی بلکه موافق مذهب شیعه عدل بر تو واجب است و عقیدهی عدل از اصول ایمان ایشان است. خداوندا، انصاف کن این کتاب تست که برای هدایت ما بواسطهی پیغمبر خود نازل کردی و کتاب مبین نامش کردی و از اغلاق و کجیها آن را پاک کردی و هر امر را به نهایت صراحت و وضاحت بیان فرمودی وحفاظت آن از هر گونه تحریف و تبدیل بذمه خود گرفتی، ما همین کتاب تو را نصب العین خود ساختیم و هر چه درین کتاب فرمودهی بران یقین کردیم. خداوندا، درین کتاب فضائل مهاجرین و انصار بیان فرمودهی، لهذا چار و ناچار ما معتقد مهاجرین و انصار گشتیم. خداوندا، تو فرمودهی: ﴿ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ أَعۡظَمُ دَرَجَةً عِندَ ٱللَّهِۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَآئِزُونَ ٢٠ ﴾[التوبة: ۲۰]. خداوندا، تو ارشاد کردهی: ﴿ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱلَّذِينَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُوٓاْ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُم مَّغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ كَرِيمٞ ٧٤ ﴾[الأنفال: ۷۴]. خداوندا، تو خود فرمودهی: ﴿ لَيَرۡزُقَنَّهُمُ ٱللَّهُ رِزۡقًا حَسَنٗا ﴾[الحج: ۵۸]. خداوندا، چون این کتاب پاک تو را گشادیم یک مقام هم ازان از ذکر مهاجرین و انصار خالی نیافتیم و در هیچ آیتی مذمت ایشان بلکه چیزی که در فضیلت ایشان شکی پیدا کند نیافتیم. خداوندا، چون از کتاب تو در حق مهاجرین و انصار شهادت طلب کردیم ندای ﴿ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗا ﴾بگوش ما رسید و چون برای ایشان فال قرآن مجید گشودیم ﴿ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَآئِزُونَ ٢٠ ﴾برآمد. پس هرگاه که تو با این همه بینیازی از اوصاف و فضائل ایشان کتاب خود پر کردی و در حقشان بار بار فرمودی: ﴿ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ ﴾و ما را باقتدای ایشان تاکید کردی، بر محبت ایشان تحریض نمودی و از عدالت ایشان تهدید فرمودی، ما اگر بایشان محبت نمیکردیم چه میکردیم؟ و اگر ایشان را ابرار نیکوکار دانسته اقتدای ایشان نمیکردیم چه میکردیم؟ خداوندا، تو ما را در آن جماعت نیافریدی که در حقشان فرمودهی: ﴿ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا ﴾[الحشر: ۸]. و نه در آن جماعت آفریدی که در حقشان فرمودهی: ﴿ وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ ﴾[الحشر: ۹]. خداوندا، تو ما را بعد ازین هر دو گروه آفریدی و در حق ما قبل از آفرینش ما امر کردی که: ﴿ وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ ﴾[الحشر: ۱۰]. لهذا چگونه ما با این سابقین محبت نمیداشتیم و چگونه با ایشان عداوت میورزیدیم؟ خداوندا، این کتاب تو موجود است که آن را فرمودهی: ﴿ إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ ٩ ﴾[الحجر: ۹]. بسبب همین وعدهی تو این کتاب تو را غیر محرف یقین کردیم و بران ایمان آوردیم. خداوندا، اگر این آیات که ما تلاوت کردیم در کتاب تو موجود است پس خود فرما که ما چه گناه کردیم؟ کسانی را که نیک گفتی نیک دانستیم، کسانی را که مدحشان فرمودی دوست داشتیم؟ آری، اگر این الفاظ قرآنی را معنی دیگر و این عبارات را مقصد آخر باشد که در فهم ما بلکه در فهم کسی نمیتواند آمد، خداوندا، درین صورت هم گناه ما نیست زیرا که ما کتاب تو را کتابی واضح و روشن میدانستیم و آن را مجموعهی لغز و معمّی نمیفهمیدیم. به بعد این جواب هرگز کسی باور نه کند که خداوند تعالی که عادل است ما را عقوبت کند و از ایمان آورندگان کتاب خود ما را نشمرد. یقیناً خداوند کریم ما را نجات خواهد داد و از مغفرت و رزق کریم ما را بهره ور خواهد کرد.
ای یاران! جواب ما شنیدید اکنون فکر جواب دهی خود کنید که اگرعقیدهی شما در باب صحابه کرام باطل قرار یابد در روز قیامت خدا از شما مواخذه کند چه جواب خواهید داد؟ بجز این جوابی دیگر نزد شما نیست که گوئید خداوندا، ما کتاب تو را باین سبب پس پشت انداخته بودیم که در آن اصحاب رسول تحریف کرده بودند و بسیاری از آن کم و بیش کرده بودند، چنان که این کتاب را نازل کرده بودی هم چنان باقی نمانده بود و قرآن اصلی نزد امام غائب بود که رسائی ما در آنجا ممکن نبود و نشانی از امام هم در ادراک ما نمیآمد. پس خداوندا، برین قرآن که مصحف عثمانی بود چگونه عمل میکردیم؟ تصدیق قرآن چه معنی؟ گاهی دیدن آن را هم گوارا نمیکردیم. و حفظ آن چه معنی؟ ما تلاوت هم نمینمودیم. و همیشه دعا میکردیم که امام غائب از غار بیرون آیند و عبارت قرآن اصلی که نزدشان است نصیب ما شود. خداوندا، قصور ما چیست؟ تو امام آخر الزمان را آن چنان پوشیده کردی که سایهی او بچشم کسی نیامد. هزارها عرائض فرستادیم لیکن امام جواب یکی هم ننوشت، صدها گزارش بذریه خضر و الیاس براه دریا روانه کردیم، لیکن امام به یکی هم التفات نه فرمود. از مجتهدین عظام بابت امام پرسیدیم فرمود که انتظار باید کرد و دعای ظهور امام باید نمود، هنوز وقت ظهور نه رسیده. خداوندا، ما بسیار انتظار کردیم لیکن در حیات ما ظهور امام نه شد بلکه خبری ازان عالی مقام به ما نه رسید.
شام تک تو آمد جانان کا کمینجا انتظار
وه نه آیا وعده اپنایان برابر موگیا؟
از هند تا غیبت سرای امام عالی مقام که خیلی مسافت بعیده است، هجرت نمودیم لیکن زیارت روی منور هم میسر نشد، خداوندا، بغیر امام ما چه میکردیم و چگونه بر راه حق میرفتیم؟ آری، کسانیکه امام را دیده بودند آنچه بما گفتند بران ایمان آوردیم و آن را حق دانستیم و از آن گاهی رو نگردانیدیم. پس اگر خداوند ذوالجلال بعد استماع این جواب فرماید که ای بدبختان! من وعده حفاظت کلام خود کرده بودم و فرموده بودم که ﴿ إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ ٩ ﴾پس کدام کس مجال این داشت که تحریف کند و تغییر و تبدیل کلام من نماید؟ از شما کی گفته بود که در قرآن تحریف راه یافت؟ غالباً شما بجواب این بگوئید که زُراره و شیطان الطاق (و ابوبصیر و ابن ابی یعفور وغیر هم که اصحاب ائمه بودند) عقیدهی تحریف قرآن ما را آموخته بودند. آن وقت خداوند واحد قهار فرماید که ای بدبختان، من راستگو بودم یا زراره؟ رسول من راست گفتار بود یا شیطان الطاق؟ ندانم که شما چه جواب خواهید داد؟ غالباً اعتراف جرم خواهید کرد و در حق شما حکم خواهد شد کهر ﴿ فَٱعۡتَرَفُواْ بِذَنۢبِهِمۡ فَسُحۡقٗا لِّأَصۡحَٰبِ ٱلسَّعِيرِ ١١ ﴾.
آیت هفتم
﴿ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَا لَكُمۡ إِذَا قِيلَ لَكُمُ ٱنفِرُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ ٱثَّاقَلۡتُمۡ إِلَى ٱلۡأَرۡضِۚ أَرَضِيتُم بِٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا مِنَ ٱلۡأٓخِرَةِۚ فَمَا مَتَٰعُ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا فِي ٱلۡأٓخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ ٣٨ إِلَّا تَنفِرُواْ يُعَذِّبۡكُمۡ عَذَابًا أَلِيمٗا وَيَسۡتَبۡدِلۡ قَوۡمًا غَيۡرَكُمۡ وَلَا تَضُرُّوهُ شَيۡٔٗاۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ ٣٩ إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدۡ نَصَرَهُ ٱللَّهُ إِذۡ أَخۡرَجَهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَيۡهِ وَأَيَّدَهُۥ بِجُنُودٖ لَّمۡ تَرَوۡهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلسُّفۡلَىٰۗ وَكَلِمَةُ ٱللَّهِ هِيَ ٱلۡعُلۡيَاۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ٤٠ ﴾[التوبة:۳۸- ۴۰].
آیاتی که پیش ازین نوشته شده ازان فضائل مهاجرین و انصار عامةً ثابت میشود. اکنون این آیت که نوشتهایم خاصةً در مدح حضرت صدیق اکبرست پس فضائل ویسازین آیت بیان میکنیم باید دانست که چون رسول خدا جاز غزوهی طائف و حنین مراجعت فرمود، و روزی چند در مدینه قیام کرده ارادهی جهاد روم ظاهر نمود این امر به بعضی مردمان خیلی گران آمد زیرا که موسم گرما بود و سفری دور و دراز و ایام پختن خرما هم همین بود، و مزید بر آن، خوف رومیان هم بر بعض طبائع استیلا یافته بود، لهذا حق جل شانه برای ترغیب جهاد این آیات فروفرستاد و بانواع عدیده فهمایششان نمود، چنانچه در آغاز آیات فرمود: ﴿ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَا لَكُمۡ إِذَا قِيلَ لَكُمُ ٱنفِرُواْ...... ﴾یعنی: «ای مومنان شما را چه شده که چون شما را برای جهاد گفته میشود شما از خانههای خود بیرون آمدن نمیخواهید آیا شما پسند کردید زندگی دنیا را بمقابلهی آخرت حالانکه قائدهی دنیا بمقابله آخرت بسیار قلیل است». درین آیت حقارت دنیا بیان کرده ترغیب جهاد داد. بعد ازان فرمود: ﴿ إِلَّا تَنفِرُواْ يُعَذِّبۡكُمۡ عَذَابًا أَلِيمٗا... ﴾یعنی اگر شما بیرون نیائید و برای جهاد آماده نشوید خدا بجای شما قومی دیگر خواهد آورد، و از مدد نه کردن شما خدا یا رسول او را هیچ ضرر نرسد، وخدا را هیچ پروای مدد شما نیست زیرا که او حفاظت کننده است، چنانچه بینیازی خود و بیپروائی رسول خود را باین کلمات اظهار فرموده که ﴿ إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدۡ نَصَرَهُ ٱللَّهُ ﴾یعنی اگر شما یغمبر را مدد نه کنید پس او را به مدد شما حاجتی نیست چه خدا مددگار اوست وخدا نصرت خود را باین صورت ظاهر فرمود که ﴿ إِذۡ أَخۡرَجَهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ ﴾یعنی چون کفار پیغمبر را از مکه بیرون کردند آن هنگام کیست که مدد او کرد کدامین فوج یا جماعت بود که مددگار او شد بجز یک یار پیغمبر دیگری که بود که در غار همراه او رفت. چو کفار بر دهان غار رسیدند و میان ایشان و میان پیغمبر فاصلهی باقی نه ماند آن وقت یار غار او در تشویش افتاد وباین خیال که مبادا کفار از پوشیده بودن رسول درین غار آگاه شوند و پیغمبر را آزاری رسانند غمگین گشت لیکن دران حالت اضطراب و اضطرار که شجاعان دهرهم پراگنده دل شوند پیغمبر ما را تشویشی نبود و یار خود را ﴿ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ ﴾گفته تسلی مینمود، و من موافق گفتهی پیغمبر خود بر یار او سکینه نازل کردم تا آنکه خوفی و هراسی که او را برای پیغمبر لاحق شده بود زائل گردید، ﴿ فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَيۡهِ ﴾و بعد از گذشتن آن وقت پر خطر در غزوه بدر چنان لشکرها فرستادم که شما آن را ندیدید، و ﴿ وَأَيَّدَهُۥ بِجُنُودٖ لَّمۡ تَرَوۡهَ ﴾بالاخر سخن کافران پست کرده کلمهی خود را بلند کردم ﴿ وَجَعَلَ كَلِمَةَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلسُّفۡلَىٰۗ وَكَلِمَةُ ٱللَّهِ هِيَ ٱلۡعُلۡيَا ﴾.
تمام مفسرین چه شیعه و چه سنیان اتفاق دارند برینکه در آیه کریمه ﴿ إِذۡ أَخۡرَجَهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ﴾ذکر زمانی که هست مراد ازان زمانهی هجرت است و اتفاق دارند برین که در آیه کریمه ﴿ إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِ ﴾مراد از صاحب ابوبکر صدیق است و نیز همه اتفاق دارند برین که زمانه هجرت وقتی بوده نهایت پر خطر، در غایت محنت و مصیبت، در رنج تنهائی مزید بران و ظاهرست که هر کسیکه در چنین وقت و در چنین مصائب با پیغمبر شرکت کند رتبه او از همه فائق تر خواهد بود. و هم درین مجال انکار نیست که حضرت صدیق از وقتی که رسول خدا جبرای هجرت از خانه خود بیرون آمد تا آنکه بمدینه رسید همه وقت همراه او بود و در غار هم همراه او ماند. لیکن اختلاف در میان ما و در میان شیعه صرف درین است که ما رفاقت حضرت صدیق را بر اخلاص و نیت نیک او حمل میکنیم و او را افضل المهاجرین میدانیم و شیعه این همه جان نثاریهای او را بر نفاق او محمول میکنند و معاذالله آن سر تاج اهل ایمان را منافق میگویند. لهذا از همین آیت فضائل حضرت صدیق به معرض بیان میآریم و بعد از آن شبهات شیعه را ذکر کرده رد آن خواهیم نمود.
[۲۰] حقیقتا این راه دیگر نیست بلکه راه اصلی مذهب شیعه همین است، کسیکه مذهب شیعه را به غور و انصاف مطالعه کند بر وی این امر همچو روز روشن آشکارا میشود که بنیاد مذهب شیعه بر دو چیز: یکی عداوت قرآن، دوم انکار ختم نبوت. چنانچه در حاشیه صفحه ۵ اشارت باین امر کردهایم. اینجا بابت عداوت قرآن مینویسیم که اگر کسی کتاب فصل الخطاب فی إثبات تحریف کتاب رب الأرباب، مصنفه علامه نوری طبرسی که در سنه ۱۲۹۸ هـ در ملک ایران طبع شده مطالعه کند، از مطالعه همین یک کتاب واضح خواهد شد که علمای شیعه چه سلف ایشان چه خلف چه سعیها و چه جان فشانیها در عداوت قرآن کردهاند که عشر عشیر آن مساعی نصیب کسی از یهود ونصاری و مشرکین نه شده. لاریب اگر مساعی شیعه درین باب کامیاب گشتی همه عالم از نور پاک قرآن عظیم محروم گشتی و بر زبان مردمان جز بنام چیزی دیگر نیامدی که قرآن نام کتابی بود که محمد عربی جدعوای نزول آن را منجانب الله میفرمود. ولیکن حق تعالی چونکه حفاظت قرآن بذمهی پاک خود گرفته بود لهذا آن مساعی باطل شد ﴿ وَقَدۡ مَكَرُواْ مَكۡرَهُمۡ وَعِندَ ٱللَّهِ مَكۡرُهُمۡ وَإِن كَانَ مَكۡرُهُمۡ لِتَزُولَ مِنۡهُ ٱلۡجِبَالُ ٤٦ ﴾کسیکه شوق اطلاع بر تفصیل این بحث داشته باشد او را لازم است که کتاب «الأول من المأتین علی المنحرف عن الثقلین» مطالعه کند که دران امور ذیل بکمال تحقیق که لا مزید علیه نوشته شده: ۱) در کتب معتبرهی مذهب شیعه که بران مدار مذهب ایشان است زائد از دو هزار روایات از ائمه معصومین مروی ومنقول است که در قرآن مجید صحابه کرام تحریف کردند. ۲) این زائد از دو هزار روایات مقرون بسته اقرار علمای شیعه است. اقرار اول اینکه این روایات کثیر و مستفیض و متواترست. اقرار دوم اینکه این روایات بر تحریف قرآن صریح الدلالة است. اقرار سوم اینکه اعتقاد شیعه متعلق قرآن هم برین روایات است. ۳) مضمون این روایات این است که صحابه کرام پنج قسم تحریف در قرآن کردهاند: اول اینکه از جاهای بسیار آیات و سور قرآن برآورده معدوم کردند حتی که در سوره نساء از یک مقام عالمانه ثلث قرآن خارج کرده غائب کردند و دران حصهی غائب بسیاری از احکام بود. دوم اینکه در بسیاری از مقامات کلام انسانی داخل قرآن کردند. سوم اینکه کلمات قرآنیه را تبدیل کردند. چهارم اینکه حروف کلمات قرآنیه را تبدیل کردند. پنجم اینکه ترتیب قرآن را خراب کردند. ترتیب قرآن چهار نوع است: نوع اول ترتیب سور، نوع دوم ترتیب آیات که در سورست، نوع سوم ترتیب کلمات که در آیات است. نوع چهارم ترتیب حروف که در کلمات است، درین روایات تصریح است باین که این همه انواع خرابی ترتیب در قرآن مجید راه یافته. ۴) درین زائد از دو هزار روایت تصریح است باین که از قرآن موجود خلق خدا گمراه میشود و ستونهای کفر قائم میگردد و عبارت آن خبط و بیربط و خلاف فصاحت و بلاغت است. و درین قرآن توهین انبیا است عموماً و توهین سیدالانبیاء خصوصاً. ۵) ارشاد ائمه معصومین است که از تعیین مقامات تحریف تقیه مانع است. ۶) با وجودیکه از خصوصیات نفیسهی مذهب شیعه است که از عقائد تا اعمال، و در اعمال از کتاب الطهارة تا کتاب المواریث هیچ یک از روایات و مسائل ایشان از اختلاف روایات و اختلاف اقوال مجتهدین و اصحاب ائمه معصومین محفوظ نیست لیکن همین یک مساله تحریف قرآن است که روایات آن از هر گونه اختلاف محفوظ است. بجز چهار اشخاص در مذهب شیعه هیچ کس منکر جمعی اقسام تحریف قرآن نیست: ۱ـ شریف مرتضی ۲ـ ابن بابویه قمی ۳ـ شیخ صدوق ۴ـ ابوعلی طبرسی مصنف تفسیر مجمع البیان. لیکن علمای شیعه اقوال این چهار بزرگوار را کما ینبغی رد کردهاند. زیرا که از تسلیم اقوال ایشان مذهب شیعه نیست و نابود میشود. علاوه برین این چهار بزرگوار زائد از دو هزار روایات تحریف قرآن را که در کتب ایشان مروی است هیچ جواب نمیدهند بجز اینکه این روایات ضعیفاند، وجه ضعف بیان نمیکنند و این چنین جرح مبهم بالاتفاق مقبول نیست نیز در تائید خود یک روایت اگرچه ضعیف باشد از ائمه معصومین نقل میکنند و برای تائید مسلک خود دلائل از کتب و روایات اهل سنت میآرند. لهذا اقوال این چهار اشخاص هرگز در مذهب شیعه محسوب نمیتواند شد. بلکه چون بامعان نظر دیده شد، حقیقت حال برین منوال ظاهر شد که این چهار اشخاص انکار تحریف قرآن محض براه تقیه کردهاند. ۷) در فرقه شیعه کسانیکه خود را منکر تحریف قرآن گفتهاند معتقد تحریف قرآن را خارج از اسلام نمیگویند بلکه معتقدین تحریف قرآن را مانند محمد بن یعقوب کلینی و غیره از اساطین مذهب خود میدانند. ۸) علمای شیعه این تصریح هم کردهاند که رسول مقبول جبعض آیات قرآنیه را بخوف صحابه تبلیغ نه کرده بود وبال این تحریف بر صحابه است زیرا که باعث این تحریف ایشانند. ۹) علمای شیعه این تصریح هم کرده اندکه هر آیت قرآنیه که خلاف اجماع فرقه شیعه باشد بدان آیه عمل کردن جائز نیست. ۱۰) بعد انحراف از قرآن مجید حضرات شیعه برای استنباط مسائل خود عجیب عجیب اشیاء را ماخذ مذهب خود قرار دادهاند. این امور عشره به تفضیل و تحقیق بحواله کتب شیعه و نقل عبارات آنها در اول مائتین مذکورست من شاء فلیطالعه. [۲۱] این روایت قابل احتجاج نیست و ازین روایت استدلال کردن برینکه نزد شیعه قرآن مجید منحرف نیست هرگز جائز نیست، چه احتمال است که این ارشاد امام از راه تقیه باشد و این احتمال موید است باین که از همین امام و دیگر ائمه روایات تحریف در کتب شیعه موجودست و احتمال دوم که اقوی از احتمال اول است که اشاره هذا القرآن بسوی قرآنی است که نزد ائمه موجود بود و اکنون درسرداب سامرا نزد امام غائب موجود است، نه بسوی قرآنی که نزد مسلمین معروف و مشهور است. در مباحثه امر چون این هر دو احتمال پیش مجتهد بیان نموده شد جوابی نداد و مبهوت گردید. ﴿ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ ١٩ ﴾. [۲۲] این روایت در کتب فریقین بمطالعه این حقیر رسیده اما از کتب شیعه پس در کتاب کشف النعمة مطبوعه ایران ص ۱۹۹ این روایت بعینها از امام زین العابدین منقول است، و از کتب اهل سنت پس در ازالة الخفا از حضرت عبدالله بن عمر مروی است، این حقیر این روایت را بحواله کتب فریقین بطرق متعدده و رساله خود که موسوم است به تفسیر آیت تقسیم نقل نموده.
از این آیت فضیلتهای بسیار برای حضرت ابوبکر صدیق ثابت میشود (چندی از آن اینست):
اول: اینکه چون کفار مکه بر قتل پیغمبر خدا جمتفق شدند و حق جل شانه از ارادهی آنها حبیب خود را آگاهی بخشید و اجازت هجرت مرحمت نمود آن سرور بحکم الهی حضرت صدیق را (به وقت سفر) همراه خود گرفت (و مقتضای عقل است که در چنین سفر رفیق سفر کسی را باید ساخت که بر پختگی ایمان و محبت و اخلاص وی و بر شجاعت و تدبر وی اعتماد کامل و یقین راسخ باشد) پس ثابت شد که حضرت ابوبکر صدیق نزد خدا و رسول او باین همه اوصاف بدرجهی کمال متصف بود، ورنه خدا و رسول او هرگز او را رفیق این سفر نساختی.
دوم: آنکه اگر حضرت صدیق برای نثار کردن جان و مال خود بر آن حضرت جبرضا و رغبت دل آماده نبودی هرگز درین وقت سراپا مصیبت شریک پیغمبر شده خود را در معرض هلاکت نینداختی و هزارها حیله و بهانه ممکن بود که بآن آویخته خود را ازین شرکت پر هلاکت بازداشتی.
سوم: اینکه از وقت بیرون آمدن از خانه تا وقت رسیدن به مدینه منوره کارهای که حضرت صدیق کرد و در حفاظت پیغمبر حق رفاقت بوصفی که بجا آورد ازان ظاهرست که حضرت صدیق را با پیغمبر مرتبه عشق حاصل بود و برای صیانت پیغمبر خیال جان و آبروی خود هرگز در دل او خطور نه کرد.
چهارم: اینکه در اصحاب آن حضرت جدر آن اوصاف که رفیق سفر هجرت را میبایست کسی با حضرت صدیق سهیم نبود و نه آن جناب جصرف بر یک شخص واحد یعنی حضرت صدیق اکتفا نه کردی، بلکه او را هم رفیق این سفر ساختی و به لقب یار غار بنواختی. ازینجا ثابت میشود که حضرت صدیق در اوصاف کمالیه از همه اصحاب افضل بود.
پنجم: اینکه الله جل شانه این خدمت حضرت صدیق یعنی رفاقت سفر هجرت را چنان پسند کرد که درین آیت برای ترغیب دیگران بیان فرمود تا باستماع آن آمادهی چنین جان نثاریها گردند. اگر خدمت و رفاقت حضرت صدیق در مرتبه اعلی نبودی چرا ذکر آن بطور مثال در قرآن مجید وارد شدی.
ششم: اینکه الله جل شانه بکلمه تامه: ﴿ ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ ﴾ظاهر و باهر ساخت که بعد پیغمبر در مناصب دینیه حضرت صدیق را درجه دوم حاصل است.
هفتم: اینکه الله جل شانه کلمه ﴿ لِصَٰحِبِهِ ﴾را برای حضرت صدیق آورده، صحابیت او را چنان محقق گردانید که این رتبه دیگری را حاصل نشد. و به همین سبب انکار صحابیت او انکار نص قرآنی قرار یافت. (و علمای امت آن را کفر فرمودهاند).
هشتم: اینکه از کلمه ﴿ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا ﴾ظاهر میشود که پیغمبر خدا جابوبکر صدیق را (چنان دوست میداشت که تاب حزن او نیاورده او را) تسلی نمود و در معیت الهی و حفاظت و نصرت خداوندی او را نیز شریک خود ساخت. ازینجا ثابت شد که الله تعالی چنان که حافظ و ناصر پیغمبر خود بود (و در وجه معیت که پیغمبر خود را داده بود) هم چنان حامی و مددگار یار غار پیغمبر خود نیز بود (رتبه معیت او را نیز داده بود)، و درجه معیت الهی متقیان و نیکوکاران را حاصل میشود نه غیر ایشان را، چنانچه در آیت دیگر فرموده: ﴿ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلَّذِينَ ٱتَّقَواْ وَّٱلَّذِينَ هُم مُّحۡسِنُونَ ١٢٨ ﴾[النحل: ۱۲۸]. پس ثابت شد که ابوبکر متقی و محسن بود.
نهم: اینکه الله تعالی سکینه خود بر ابوبکر صدیق نازل کرد، و خدا سکینه خود نازل نمیکند مگر بر آنان که در ایمان پخته ودر اسلام راسخ باشند و نزول سکینه پر حضرت صدیق از کلمه ﴿ فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَيۡهِ ﴾ظاهرست.
دهم: اینکه اگر درین آیات تفکر وتدبر بکار برده شود فضیلت عظیمه برای حضرت صدیق هویدا میگردد ببینید که درین آیات که برای ترغیب و تهدید کسانیکه در جهاد (بمقتضای بشریت) سستی میکردند نازل شده، اولاً تحقیر حیات دنیا و متاع آن فرموده، بعد ازان وعید نزول عذاب فرموده، و اینکه اگر شما سستی خواهید کرد شما را فنا کرده بجای شما قومی دیگر آفریده خواهد شد، بعد ازان بینیازی خود و بیپروائی رسول خود بیان فرموده، و در اثنای اظهار بینیازی و بیپروائی مثال حضرت صدیق اکبر پیش نموده، و اظهار محبت و رفاقت او نموده که اگر برین سلسلهی بیان نظر کنید صدیقیت حضرت ابوبکر و صحبت عالی درجه متجلی شود که از قیاس و خیال ما بس بلند است. الحق نزد خدا، نصرت و یاری حضرت صدیق قدری و منزلتی دارد که برای ترغیب و تهدید دیگران ذکر آن در وحی سماوی نازل میشود. بیان فضائل ازین آیات بالاجمال باختتام رسید.
اکنون وقت آن آمد که شبهات شیعه را ذکر کرده رو در ابطال آن کنیم. اگرچه شبهات ایشان چنان رکیک و ظاهر البطلان است که بر آن پرداختن مانند آن است که کسی در روز روشن انکار طلوع آفتاب کند ودیگری بر آن منکر دلائل و براهین پیش کند، لیکن چه کنم که بقول خاتم المحدثین (یعنی مولانا شاه عبدالعزیز دهلوی رحمةالله علیه در کتاب خود تحفه اثنا عشریه فرموده): «چون بنای کلام بر اصول گروهی نهاده است ناچار زمام اختیار بدست آنها داده هر جا که کشیده برند میرود و بهر رنگ که رنگین کنند میشود». امید از منصف مزاجان آنست که شبهات شیعه را بنظر انصاف بینند وتعصب وعناد علما و مجتهدین ایشان را تماشا کنند که دشمنی مقبولان بارگاه خداوندی بر دلهای ایشان چنان پرده آویخته و بر عقلهای ایشان چنان حجاب انداخته که انکار چنین نصوص صریحه میکنند و برای انکار فضیلت افضل الصحابه چه تاویلهای رکیکه بر روی کار میآوردند وها أنا أشرع فی بیان هفراتهم.
شبهات شیعه به همان ترتیب بیان میکنیم که در بیان فضائل اختیار کرده بودیم تا در موازنهی هر فضیلت و شبهه ایشان سهولت دست دهد.
در فضیلت اول بیان کرده بودیم که پیغمبر خدا جبحکم الهی حضرت صدیق اکبر را در سفر هجرت همراه خود گرفته بود. شیعه میگویند که هرگز حکم الهی نبود و نه پیغمبر بطیب خاطر ابوبکر را همراه گرفته بود بلکه بغیر حکم الهی و بغیر مرضی پیغمبر ابوبکر از خود همراه گشته بود. قبلهی شیعه و مجتهد اعظم ایشان (مولوی دلدار علی) در کتاب ذوالفقار مینویسند که «احتجاج باین آیت موقوف است که به ثبوت رسد که هجرت ابوبکر باجازت حضرت نبوی واقع شده، و شیعه این را قبول نه دارند». و قاضی نورالله شوستری در مجالس المومنین ودیگر رسائل خود نوشته: کما نقله فی منتهی الکلام که «ابوبکر از منافقین بود و بر خلاف امر اقدس نبوی در اثنای راه ایستاد و آن حضرت جبعد زجر شدید او را همراه گرفت تا کفار را دلالت نه کند». و در رسالهی که منسوب به حسنیه است میر صاحب اعظم مینویسند که «چون پارهی از راه برفت دید که شخصی در برابر آن حضرت میآید حضرت توقف نمود چون نزدیک رسید بشناخت که ابوبکر است فرمود که ای ابوبکر، نه من امر خدا بشما رساندم و گفتم که از خانه خود بیرون میائید، تو چرا مخالفت امر الهی کردی؟ گفت: یا رسول الله دلم از بهر تو خائف بود و هراسان بود نخواستم که در خانه قرار گیرم پیغمبر جمتحیر ماند بواسطه آنکه حکم الهی نبود که کسی را در همراهی خود برد، در ساعت حضرت جبریل باز رسید و گفت: یا رسول الله، بخدا سوگند که اگر این را میگزاری و همراه نگیری کفار را گرفته از عقب تو بیاید و تو را به قتل رساند. پیغمبر جآن وقت بالضرورة ابابکر را خود برد ودر غار داخل شد».
حاصل این اقوالِ علمای شیعه آن است که ابوبکر صدیق به قصد گرفتار میکنانید آن سرور از خانهی خود برآمده بر سر راهِ ایستاده بود و با وجود نهی کردن آن سرور از امتثال امر شریف عدول نموده برای ایذا رسانی سد راه شده بود آخر با دل ناخواسته بمشورهی جبریل آن سرور او را همراه گرفت ورنه کفار را خبر کرده میآورد و پیغمبر را بدست ایشان اسیر میکنانید. اگر چه نزد اهل انصاف این همه خرافات بمنزله انکار بدیهیات است، و رکاکتش از الفاظ و معانیش ظاهر است که حاجت ابطال این چنین باطل هرگز نیست، تا هم سخن چند گزارش میکنم و سفاهت دعوای این مدعی که حضرت صدیق به گرفتار کنانیدن و ایذا رسانیدن پیغمبر از خانه خود برآمده بود ظاهر مینمایم.
اولاً: میپرسم که ابوبکر صدیق در آن وقت دوست پیغمبر بود یا دشمن وی؟ اگر گوئید دوست بود پس قصد گرفتار کنانید و ایذا رسانیدن چه معنی دارد؟ و اگر گوئید که دشمن بود پس چنان که ابوجهل وغیره دشمنان آن جناب بر خانهی آن جناب رفته بودند ابوبکر چرا بر خانهی مبارک نه رفت و چرا ازان دشمنان جدا شد؟
ثانیاً: میپرسم که پیغمبر خدا جابوبکر صدیق را ازین راز که من اراده هجرت کرده ام و فلان وقت از خانه بیرون آمده بسوی غار خواهم رفت آگاه ساخته بود یا نه؟ اگر گوئید که آگاه نساخته بود پس چگونه ابوبکر در عین وقت بر همان راه که پیغمبر آن را برای خود تجویز کرده بود بایستاد و سد راه شد؟ و اگر که آگاه ساخته بود پس خواهم پرسید که پیغمبر او را بهمراهی خود میخواست یا نه؟ اگر گوئید نمیخواست پس بر پیغمبر جوارد میشود که چرا راز خداوندی را فاش کرد؟ و اگر گوئید که میخواست پس این همه انسانهای باطل چرا تراشیده اید؟
ثالثاً: اگر فرض کرده شود که ابوبکر صدیق به نیت قتل پیغمبر سدّ راه شده ایستاده بود و درین نیت زشت خود چنان راسخ بود که حضرت جبریل از نیت وی هراس خورده از سدرة المنتهی فرود آمد و به پیغمبر گفت که اگر این را میگذاری و همراه نگیری کفار را از عقب تو گرفت بیاید و ترابه قتل رساند. پس میپرسم که آیا آن هنگام ابوبکر تنها بود یا کافری دیگر هم همراه او بود وسلاح پوشیده بود یا بیسلاح بود؟ اگر گوئید که کافری دیگر هم با او بود پس کسی از شیعه قائل این نیست. و اگر گوئید که کافری دیگر با او نبود پس خلاف عقل است که ابوبکر با وجود علم به شجاعت و قوت پیغمبر تنها بغیر سلاح آمده باشد واز رفقای خود کسی را همراه خود نگرفته باشد و اگر گوئید که ابوبکر محض برای استخبار آمده بود چنان که از قول جبریل که کفار را از عقب تو گرفته بیاید ظاهر است پس خواهم پرسید که ازان مقام که ابوبکر با پیغمبر ملاقی شد کفار نزدیک بودند که آواز بایشان برسد یا دور بودند که برای مخبری حاجت فرستادن کسی بود؟ اگر گوئید که نزدیک بودند پس چرا ابوبکر آواز کرده کفار را نخواند و ساکت و صامت ایستاده ماند؟ و اگر گوئید که دور بودند پس چرا بفور دیدن پیغمبر بسوی کفار نشتافت و ایشان را خبر نه کرد واین هم عجیب است که جبریل پیغمبر را این مشوره داد که چنین دشمنی سخت را همراه خود گیرد، چرا این مشوره نداد که اندکی آنجا توقف نماید چون این دشمن برای مخبری بسوی کفار روانه گردد از آنجا بزودی شتافته منزل مقصود که غار بود خود را برساند؟ خدا داند که جبریل را دران وقت اضطراب چه اختلال رو داده بود که چنین بلای جان را بهمراهی خود بردن عرض کرد و رای صائب برای محفوظ ماندن ازان دشمن بر زبان نیاورد؟!
رابعاً: مقام تعجب است که اگر ابوبکر را (بقول شیعه) گرفتار کنانیدن پیغمبر جمقصود بود پس او چرا همراه آن جناب جروانه گردید و چرا در غار بمعیت آن جناب خاموش به نشست و چرا تدبیری نکرد که مقصود او حاصل شود؟! خیال باید کرد که اگر بجای حضرت صدیق ابوجهل یا کافری دیگر در شب هجرت در راه ملاقی آن حضرت جشدی و او را تنها در چنین حال یافتی او چه کردی آیا مانند ابوبکر خاموش مانده هیچ تدبیری برای حصول مقصد خود نه کردی؟! اگر در ذهن کسی این امر از کافری دیگر ممکن الوقوع باشد پس یقیناً ما شیعیان ابن سبا را در اوهامی که به نسبت حضرت صدیق بر بستهاند حق بجانب خواهیم گفت. عجب بالای عجب است که بر عقل شیعیان ابن سبا چه پرده کثیف افتاده که این قدر نمیفهمند که وقت آغاز سفر هجرت آن بود که جمیع کافران مکه برای قتل آن سرور دین و دنیا جمتفق گشته بر کاشانه نبوت گرد آمده بودند و برای تحصیل مقصد خود کمر همت بسته و کسی را از ایشان خبر نبود که آن سرور را از خانه بیرون رفته بلکه همه میدانستند که خواب گاه آن سیدالبشر از وجود اقدس و اطهر مشورست در چنین وقت کسیکه در این سفر سرا پا خطر رفیقش گردید او را دشمن گمان میکنند اگر آن رفیق برضای دل خود و به رضای آن سرور بر رفاقت این سفر آماده نبودی یقیناً شامل آن گروه گشتی که برای قتل بر کاشانه نبوت محتمع بود نه اینکه بغیر اطلاع و بغیر خبر بر سر راه ایستادی. این همه که نوشتیم دلائل عقلیه بود که بر تقدیر تسلیم روایات شیعه حوالهی قلم کرده شد اکنون از دلائل نقلیه که از کتب معتبره امامیه منقول خواهد بود هذیانات ایشان را رو میکنیم وثابت میکنیم که معیت حضرت صدیق در سفر هجرت بحکم الهی وخواهش حضرت رسالت پناهی بود. بگوش هوش باید شنید. علامه فتح الله کاشانی که از علمای اعلام شیعه است در تفسیر خلاصة المنهج مینویسد که «امیر المومنین را بر جای خود خوابانید و خود از خانه ابوبکر برفاقت او در همان شب بیرون آمده باین غار متوجه شد». حضرات امامیه را باید که این عبارت مفسر خود را در برابر قول قاضی شوستری که «ابوبکر از منافقین بود و بر خلاف امر مقدس نبوی در اثنای راه ایستاد و حضرت جبعد زجر شدید او را همراه گرفت» نهاده خود فیصله کنند که کدام ازین هر دو راست گفتارست؟ اگر ازین یک روایت حضرات شیعه را خاطر جمع نشود و از قبول آن سرتابی کنند روایتی دیگر بشنوند، و آن روایت قول عالمی یا مجتهدی نیست بلکه ارشاد امام یازدهم است، او در تفسیر امام حسن عسکری متعلق سورهی بقره نوشته که جبریل به پیغمبر خدا جگفت که الله تعالی برای تو سلام فرستاده و فرموده که ابوجهل و دیگر سرداران قریش تدبیر قتل تو کردهاند لهذا علی را بر جای خویش بگذار که او مثل اسماعیل جان نثاری کند و ابوبکر را رفیق سفر خود کن. هر آئینه اگر او با تو موانست کند و بر عهد خود قائم ماند در جنت از رفقای تو باشد و در بالا خانهای جنت از مخصوصان تو. آنگاه پیغمبر به علی این حال بیان کرد او برای جان نثاری آماده گردید بعد از آن به ابوبکر فرمود که ای ابوبکر، تو باین امر راضی هستی که درین سفر همراه من باشی وکفار قریش چنان که برای کشتن جستجوی من خواهند کرد جستجوی تو هم بکنند و شهرت یابد که توئی که مرا برین کار آماده کردی و بسبب رفاقت من هرگونه آزارها بتو رسد ابوبکر عرض کرد که یا رسول الله، اگر در محنت تو گرفتار بلاها گردم و تا قیامت در آن مبتلا باشم نزد من محبوب تر است از آنکه از تو قطع تعلق کرده بادشاهت روی زمین بمن حاصل شود جان و مال من و اهل و عیال من فدای تو باد.
کف پا بهر زمینیکه رسد تونازنین را
به لبِ خیال بوسم همه عمر آن زمین را
پیغمبر جبجواب این سخنهای مخلصانه فرمود که اگر زبان تو موافق دل تست پس یقیناً خدای تعالی تو را بمنزله سمع و بصر من خواهد کرد و تو را آن نسبت بمن خواهد داد که سر را با جسم و روح را با بدن است». نمیدانم که بعد این روایت چگونه بر زبان شیعه این بهتان بدتر از هذیان رفت که ابوبکر صدیق بلا اجازت سدّ راه شده بر راه ایستاده بود زیرا که خود امام حسن عسکری که (نزد شیعه امام یازدهم و مثل رسول معصوم و مفترض الطاعة است) تصدیق این واقعه میکند که پیغمبر خدا بحکم الهی و وحی سماوی ابوبکر را همراه خود گرفته بود. درین روایت آنچه مکالمه رسول با صدیق منقول است (اگر چه قلم در کف دشمن است) درین مکالمه سخن جانبین را اگر به نظر تدبر آورده شود ظاهر میشود که چگونه حضرت صدیق [۲۳]را با حضرت رسول عشق و محبت بود و رسول هم با او چه قدر محبت میداشت که او را با سمع و بصر و دل و جان خود تشبیه داد، باید دانست که هر گاه این روایت را از تفسیر امام حسن عسکری÷برآورده مولانا حیدرعلی رحمه الله تعالی نزد سبحان علی خان فرستاد، سبحان علی خان بدیدن این روایت حواس باخته شد و چگونه چنین نه شود که از قول امام، بودن معیت حضرت صدیق در سفر هجرت بوحی الهی و تشبیه دادن پیغمبر او را به سمع و بصر ثابت گردید و بعد ثبوت این امر، در بطلان مذهب امامیه رهی نماند. سبحان علی بعد دیدن این روایت، نامه به بردار دینی خود مولوی نورالدین که قرة العین شهید ثالث ایشان (یعنی قاضی نورالله شوستری) بود نوشته و آن نامه بلفظ در کتاب رسالة المکاتیب فی رویة الثعالب والغرابیب، مطبوعه سنه ۱۲۶۸ هـ صفحه ۱۸۹ منقول است، این نامه قابل دید و لائق شنید است اقتباس آن بلفظه درینجا میآریم: «لیکن اشکال همین است که ناصبی (یعنی مولانا حیدر علی) احادیث طریقه امامیه را التقاط کرده بالفعل پنج جزو از کتاب ابرام بصارة العین یا چه نام دارد فرستاد در آن حدیث مربوط از تفسیر منسوب به حضرت امام حسن عسکری÷قصهی هجرت در مدح ابوبکر نقل کرده پس اگر تالیفش و تالیف بنده بدست کسی از متمذهبین بمذهب غیر اسلام افتد واحسرتاه ووااسفاه یعنی معاذ الله حکم به تعارضا وتساقطا کند. مدبر عالم جلت قدرته زمان ظهور صاحب الامر و الزمان زود برساند تا این اختلاف از میان برخیزد». الغرض، سبحان علی خان هزار واویلاه و حسرتاه کند و چندان که خواهد دعای ظهور صاحب الامر نماید مگر تکذیب امام حسن عسکری نتواند نمود. ای برادران، اندکی تامل کنید که امام فرمود که ابوبکر بالا اجازت سدّ راه شده ایستاد درین صورت ما چه کنیم تصدیق قول امام کنیم یا سخن شوستری را بپذیریم که حقیقت حال این است اکه قاضی شوستری بظاهر ادعای محبت ائمه میکند لیکن بباطن تکذیب ائمه مینماید و در پرده ى تشیع قدح اسلام میکند.
دامن فشان گذشت و دادار بهانه ساخت
خاکم بباد داد و صبا را بهانه ساخت
از روایت این تفسیر هم اگر شیعه سیر نشود و فارسی یا اُردو دانان را بدست آوردن این کتاب دشوار باشد، من برای ایشان کتابی دیگر پیش میکنم (یعنی حمله حیدری) که مؤلفش شیعه خالی است (و این کتاب بزبان فارسی است) و کثیرالوجود است. این کتاب را دیده عبرت کنند و قدرت خداوندی را تماشا کنند که با وجود این همه دشمنی و عناد چگونه بر زبان و قلم مجتهدین و علمای ایشان مدح یار غار پیغمبر ججاری فرموده، کرم خداوندی است که دوای مرض کینه و بغض ایشان هم از کتب ایشان حاصل میشود برین هم اگر علاج خود نه کنند و هلاکت خود خواهند، اختیار بدست ایشان است. المختصر مصنف حمله حیدری علامه باذل بسلسله بیان واقعه هجرت میفرماید:
چنین گفت راوی که سالار دین
چو سالم بحفظ جهان آفرین
ز نزدیک آن قوم پر مکر رفت
به سوی سرای ابوبکر رفت
پی هجرت او نیز آماده بود
که سابق رسولش خبر داده بود
نبی بر در خانهاش چون رسید
بگوشش ندای سفر در کشید
چو بوبکر ازان حال آگاه شد
زخانه برون رفت و همراه شد
گرفتنند پس راه یثرب به پیش
نبی کند نعلین از پای خویش
به سر پنجه آن راه رفتن گرفت
پی خود ز دشمن نهفتن گرفت
چو رفتند چندی بدامان دشت
قدوم فلک سای مجروح گشت
ابوبکر انگه بدوشش گرفت
ولی زین حدیث ست جای شگفت
که در کس چنان قوت آمد پدید
که بار نبوت تواند کشید
برفتند القصه چندی دگر
چو گردید پیدا نشان سحر
بدیدند غاری دران تیره شب
که خواندی عرب غار ثورش لقب
گرفتند در جوف آن غار جایی
ولی پیش بنهاد بوبکر پای
ج
بهر جا که سوراخ یا رخنه دید
قبا را بدرید و آن رخنه چید
بدین گونه تا شد تمام آن قبا
یکی رخنه نه گرفته ماند از قضا
بران رخنه مانده آن یار غار
کف پای خود را نمود استوار
نیامد جز او این شگرف از کسی
که دور از خرد مینماید بسی
نیامد چنین کاری از غیر او
بدینسان چو پرداخت از رفت و رو
درآمد رسول خدا هم بغار
نشستند یکجا بهم هر دو یار
ازین روایت ثابت شد که پیغمبر خدا جخود بخانهی حضرت صدیق تشریف ارزانی داشته او را همراه خود گرفت و او خود آماده سفر نشسته بود زیرا که او را آن جناب جازین پیشتر آگاه ساخته بود که وقت هجرت قریب است، نیز درین روایت خدمتهای که از حضرت صدیق درین سفر بظهور آمده بودند مذکورست مثلاً بر دوش خود آن حضرت جرا نشانیدن و در غار اولاً خود داخل شدن و آن را صاف کردن و قبای خود را دریده سوراخهایش بند نمودن و در یک سوراخ کف پای خود را نهادن. این همه خدمتها دفتری است از عشق و محبت (که مثالش در تاریخ عالم کمتر خواهد بود) اگر این همه علامت نفاق و شقاق است پس معلوم نیست که علامت صدق و وفاق نزد شیعه چیست؟ باقی ماند آنچه علمای شیعه گفتهاند و سابقاً از رسالهی حسنیه منقول شد که پیغمبر ججمیع اصحاب خود را نهی کرده بود که در شب هجرت از خانهای خود بیرون نیایند و ابوبکر خلاف حکم پیغمبر کرد این هم بیاصل و غلط محض است. خود مورخین شیعه اقرار میکنند که آن حضرت جپیش از هجرت جمیع اصحاب خود را بسوی مدینه روانه کرده بود صرف دو کس را باقی مانده بود یکی حضرت علی که او را بر جای خود خوابانید و دیگری حضرت صدیق که او را همراه خود برد. از اصحاب کرام بجز این دو کس کدام متنفس در مکه بود که او را نهی بیرون آمدن از خانه کرده شود و بقول مصنف رساله حسنیه آن حضرت جبه ابوبکر صدیق فرماید که «نه من امر خدا به شما رساندم که از خانه خود بیرون میائید تو چرا مخالفت امر الهی کردی». علامه باذل در حمله حیدری مینویسد:
حبیب خدا چون بدید آن ستم
چنین داد فرمان ز لطف و کرم
که اصحاب هجرت به یثرب کنند
نهان یک یک از چشم اعدا روند
نهادند یاران بفرمان قدم
برفتند پنهان به دنبال هم
دین گونه رفتند یاران تمام
علی ماند و بوبکر و خیرالانام
المختصر باقرار علمای شیعه ثابت شد که آن حضرت جبحکم الهی و برضای ولی ابوبکر صدیق را در سفر هجرت رفیق خود ساخته و حضرت صدیق حق رفاقت با حسن وجوه ادا نمود که بهتر ازان صورت نه بندد.
[۲۳] چرا چنین نباشد که حق تعالی در قرآن مجید حضرت صدیق را بلکه خدام او را محبوب و محب خود فرموده، به ببینید تفسیر آیه قتال مرتدین که در پاره ششم سورهی مائده واقع است که کسی دیگر بجز حضرت صدیق مصداق آیت نتواند بود و هر که انکار محبوبیت و محبیت حضرت صدیق کند او را بجز تکذیب آیت چاره دیگر نیست.
بیان کرده بودیم اگر ابوبکر صدیق را با پیغمبر جعشق و محبت نبودی هر آئینه درین سفر پر مصیبت هرگز شریک نه شدی علمای شیعه میگویند که نیت ابوبکر در سفر هجرت نیک نبود چنانچه مجتهد اعظم ایشان مولوی دلدار علی در ذوالفقار مینویسند که «هم چنین باتفاق فریقین شرط ترتب ثواب همه هجرت صحت نیت است، ای قوله پس مادامیکه ما را علم به صحت نیت ابی بکر به ثبوت نه رسد دخول او در مدلول این آیه متیقن نمیشود و تا متقین نه شود احتجاج باین آیت بر علو مرتبت او نمیتواند شد». و قاضی شوستری در احقاق الحق مینویسد که «وقد ظهر من جزعه وبكائه مایكون من مثله فساد الحال فی الاختفاء (إلی قوله): فأفضلیته فی الغار یفتخر بها لأبی بكر لو لا المكابرة واللداد». یعنی از بیقراری و گریه و زاری حضرت ابوبکر ظاهر شد که حال او خوب و نیت او نیک نه بود.
جواب این شبهه از عبارت تفسیر امام حسن عسکری که سابقاً منقول شد پر ظاهر است زیرا که هرگاه پیغمبر جحسب روایت تفسیر مذکور از صدیق پرسید: «أرضیت أن تكون معی یا بابكر تطلب كما أطلب؟» یعنی ای ابوبکر آیا تو پسند میکنی این امر را که همراه من باشی ودر تکالیف و مصائب شریک من شوی؟ و صدیق جواب داد: «قال أبوبكر: یا رسول الله، أما أنا لو عشت عمر الدنیا أعذب جمیعاً أشد عذاب» یعنی یا رسول الله، اگر در رفاقت تو مرا تا قیامت عذاب کرده شود قبول است ولیکن دامن مبارک تو از دست رها کردن هرگز گوارا نیست. ازین جواب نیک بودن نیت حضرت صدیق، أظهر من الشمس است، چون حسن و قبح نیت کسی بجز از افعال و اقوال و احوال آن کس نتوان ادراک نمود. حال دل از حرکات جوارح معلوم میشود و بس. علاوه ازین جوابِ حضرت صدیق کارهای که از وی در سفر هجرت بظهور آمد شاهد عدل بر صدق نیت اوست. (آری اگر نزد شیعه وحی الهی موجود باشد که بفساد نیت حضرت صدیق حکم نماید آنگاه از ظاهر حال یعنی شهادت اقوال و اعمال حضرت صدیق عدول توان نمود، این چنین وحی اگر نزد شیعه موجود باشد پیش کنند، وأنى لهم ذلک. والحمدلله که وحی الهی به صحت نیست، جمیع مهاجرین عامةً وسید المهاجرین و افضل الصدیقین خاصةً نزد اهل سنت موجودست و در قرآن مجید تلاوت کرده میشود).
بیان کرده بودیم که در سفر هجرت از وقت برآمدن از خانه تا رسیدن به مدینه طیبه کارهای که حضرت صدیق بجا آورد دلالت ظاهره دارد بر عشق و محبت که او را با رسول خدا جبود، شیعه ازین انکار میکنند و میگویند که حرکات حضرت صدیق دلالت بر نفاق و عداوت او میکند. فلهذا ما آن خدمات جلیله را که حضرت صدیق در شب هجرت بجا آورده بیان میکنیم تا واضح گردد که آن کارها بجز عاشق صادق از کسی دیگر هرگز بظهور نتواند آمد.
اول: چون حضرت صدیق به معیت پیغمبر خدا جاز مکه روانه شد تمام راه حالش این بود که گاهی پیش مینگریست وگاهی پس، و گاهی بجانب راست نظر را میدوانید و گاهی بچانب چپ، آن حضرت جپرسید که ای ابوبکر، این چه حال است؟ صدیق عرض کرد: یا رسول الله، مقصود من حفاظت شماست. چنانچه مصنف منتهی الکلام أحلّه الله دارالسلام از ریاض النضره تلخیص نموده میطرازد: «چون صدیق همراه آن حضرت جبارشاد شریف متوجه غار شد گاهی پیش میرفت وگاهی در عقب و زمانی بجانب راست توجه میکرد و ساعتی بطرف چپ قطع راه مینمود حضرت پرسید که ای ابوبکر، گاهی تو را چنین ندیده بودم چه اتفاق افتاده که در رفتن راه اختلاف میکنی؟ عرض کرد که مقصود من نگهبانی حضرت از شر دشمنان است مبادا که ازین جهات در رسند و حضرت را از راه تا غار بر دوش برد.
دوم: چون حضرت صدیق بر خستگی پای انور آن سرور آگاهی یافت بغیر اینکه از زبان وحی ترجمان اظهار آن شود صدیق آن سرور را بر دوش خود نشانید و تا غار برفت و این نصیب عظیم واین خوش اقبالی نصیب او شد . که بر دوش اوشاه نبوت قدم نهاد . برای ثبوت این امر سابقاً اشعار حملهی حیدری منقول شده.
سوم: چون بر لب غار رسیدند اولاً حضرت صدیق اندرون غار د اخل شد و آن را صاف نمود و سوراخهایش را بند کرد و بعد ازان رسول خدا جرا اندرون غار طلب کرد و حضرت را اندرون غار خوابانید وسر مبارکش را بر زانوی خود نهاد، قاضی نورالله شوستری هم در احقاق الحق تصدیق نموده که ابتدای دخول در غار حضرت صدیق نموده.
چهارم: در پای مبارک حضرت صدیق که در سوراخ برای بند کردنیش نهاده بود ماری بگزید و آن حضرت جاو را تسلی کرد.
پنجم: تا زمانی که آن سرور در غار قیام داشت روزانه فرزند حضرت صدیق طعام و آب در آن غار میرسانید و همان طعام دران ایام غذای آن سرور بود.
ششم: رسول خدا جدو ناقه از فرزند حضرت صدیق طلب داشت و او حاضر آورد (و افشای راز بر اغیار نشد) بر یکی خود سوار شد و حضرت صدیق را ردیف خود ساخت و بر دیگری عامر را که شبان بیت الحرام بود و راه را خوب میشناخت سوار کرد و شتربان را ردیف وی ساخت حواله کتب برای امر اول و دوم برنگاشتیم، اکنون ثبوت امر چهارم و پنجم و ششم از حمله حیدری پیش میکنیم.
ثبوت امر چهارم
چو شد کار پرداخته آن چنان
رسیدند کفار پاپی بران
دران دم بکف پای آن یار غار
که بر روی سوراخ بود استوار
رسیدش زو ندان ماری گزند
وزان درد افغان او شد بلند
پیمبر باو گفت آهسته باش
رسیدند اعدا مکن راز فاش
مخور غم مگردان صدا را بلند
که از زخم افعی نیابی گزند
بغار اندرون تا سه روز و سه شب
بسر برد آن شه بفرمان رب
شدی پور بوبکر هنگام شام
ببردی دران غار آب وطعام
نمودی هم از حال اصحاب شر
حبیب خدای جهان را خبر
ثبوت امر ششم
نبی گفت پس پور بوبکر را
که ای چون پدر اهل صدق وصفا
دو جمازه باید کنون راهوار
که ما را رساند به یثرب دیار
برفت از برش پور بوبکر زود
بدنبال کاری که فرموده بود
هم از اهل دین بد یکی جمله دار
برد کرد راز نبی آشکار
ازین جمله دار این سخن چون شنود
دو جمازه دردم مهیا نمود
تهی شد ازان قوم چون کوه ودشت
رسول خدا عازم راه گشت
بصبح چهارم برآمد غار
دو جمازه آورده بد جمله دار
نشست از بر یک شتر شاه دین
ابوبکر را کرد با خود قرین
برامد بران دیگری جمله دار
به همراه او گشت عامر سوار
سابقاً بیان کرده بودیم که از کلمهی ﴿ لِصَٰحِبِهِ ﴾(که در آیت غار واقع است) صحابی بودن حضرت صدیق ثابت میشود و این رتیه علیا کسی دیگر را از صحابه کرام میسر نیست که صحابی بودن او در قرآن مجید منصوص باشد و خداوند کریم او را بخصوصه صحابی فرموده باشد.
علمای شیعه برین فضیلت بچند وجوه گفتگو میکنند. اول: این که لفظ صاحب در لغت عرب کسی را گویند که در صحبت کسی باشد، ازین لفظ زیاده برین هیچ فضیلتی ثابت نمیشود که ابوبکر اندرون غار در صحبت رسول بود و درین معنی شائبه از فضیلت نیست بلکه ازین لفظ اسلام ابوبکر هم ثابت نمیشود، الله جل شانه در قرآن مجید کافر را صاحب مومن فرموده، چنانچه میفرماید: ﴿ قَالَ لَهُۥ صَاحِبُهُۥ وَهُوَ يُحَاوِرُهُۥٓ أَكَفَرۡتَ بِٱلَّذِي خَلَقَكَ مِن تُرَابٖ ﴾[الکهف: ۳۷]. و در آیتی دیگر وارد شده که حضرت یوسف علی نبینا و علیه الصلوه والسلام دو قیدیان را که بمعیت او در قید خانه بودند و کافر بودند صاحب خود فرمود: ﴿ يَٰصَٰحِبَيِ ٱلسِّجۡنِ ﴾[یوسف: ۳۹]. پس معلوم شد که لفظ صاحب بر فضیلت چه معنی، بر اسلام هم دلالت نمیکند. آری معنی مصطلح صحابی دلالت بر فضیلت میکند مگر در آیت غار معنی مصطلح مراد نیست چه دران ایمان شرط است و (معاذالله) حضرت ابوبکر از ایمان بیبهره بود.
جواب این شبهه آنکه در آیت اولی که کافر را صاحب مومن فرموده بر لفظ صاحب اکتفا نه فرموده بلکه تصریح کفر بآن منضم کرده و فرموده: ﴿ أَكَفَرۡتَ بِٱلَّذِي خَلَقَكَ ﴾و در آیت غار حضرت صدیق را صاحب فرموده و بآن هیچ کلمه مذمت و منقصت منضم نساخته بلکه کلمات محبت و الفت ارشاد کرده مثلاً این که پیغمبر باو گفت: ﴿ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا ﴾لهذا آیت غار را برین آیت قیاس کردن قیاس مع الفارق است. و در آیت ثانیه قطع نظر ازین جواب لفظ صاحب مضاف بسوی حضرت یوسف نیست یعنی حضرت یوسف آن دو قیدیان را صاحب خود نه فرموده بلکه صاحب سجن فرموده. باقی ماند آنچه گفتهاند که (معاذالله) حضرت صدیق از ایمان بهره نداشت از هذیانی بیش نیست، ایمان آوردن حضرت صدیق خود از کتب ایشان ثابت است، قاضی نورالله شوستری در مجالس المومنین مینویسد که «خالد بن سعید از سابقین اولین بوده اسلام او مقدم بر اسلام ابوبکر بوده، بلکه ابوبکر به برکت خوابی که او دیده بود مسلمان شده بود، بالجمله سبب اسلام خالد آن بود که در خواب دیده بود که بر کنار آتشی افروخته ایستاده است و پدر او میخواهد که او را در آتش اندازد که ناگاه رسالت پناه گریبان او گرفته بجانب خود کشید و با او گفت که بجانب من بیا تا به آتش نیفتی. خالد ازین خواب هولناک بیدار شد وقسم یاد کرد که این خواب من صحیح است، و انگاه متوجه خدمت حضرت رسالت گردید در راه ابوبکر با او ملاقات نمود و از حال او پرسید، خالد صورت واقعه را باو بیان نمود، ابوبکر نیز با او موافقت کرد و بخدمت آن حضرت جآمده بشرف اسلام فائز گردیدند». بینندگان این روایت بانصاف بگویند که آیا کسیکه بالهام غیبی بر صداقت اسلام گرویده باشد و رویای صادقه او را راغب بایمان نموده باشد در باب وی این سخن که او از ایمان بیبهره بود بر زبان انسانی تواند رفت. برای خدا عبارت مذکورهی قاضی خصوصاً این جمله را که «ابوبکر به برکت خوابی که او دیده بود مسلمان شده بود». با عبارت مجتهد صاحب که «خلیفه اول از هر امر، از ایمان بهره نداشت باتفاق من علماء الامامیة». تطابق باید داد و از انصاف نباید گذشت که علمای ایشان را عداوت صحابه کرام چنان از بصارت و بصیرت بیبهره کرده است که از ایمان صدیقی انکار میکنند که او را خداوند کریم بذریعه رویای صادقه بر حقیقت اسلام آگاهی بخشید. اگر کسی گوید که قاضی شوستری اقرار اسلام حضرت صدیق نموده و مجتهد انکار ایمان او کرده، لهذا میان کلام هر دو تناقض نیست. جوابش بچند وجه است. وجه اول: این که بذمه ما اثبات این امر بود که ابوبکر صدیق نبوت آن حضرت جبدل تصدیق کرد و دعوت آن سرور را بدل قبول نمود مجتهد آن را اسلام نامد یا ایمان بفضله تعالی باقرارِ قاضی شوستری ثابت گردید و اگر مراد مجتهد این است که در میان اسلام و ایمان فرق است ایمان تصدیق قلبی را میگویند و اسلام صرف اقرار زبانی را میگویند و ابوبکر صدیق را (معاذالله) تصدیق قلبی حاصل نبود. پس برای ردّ این هذیان هم شهادت شهید ثالث یعنی قاضی شوستری کافی است او بصراحت تمام گفته که «ابوبکر ببرکت خوابی که او دیده بود مسلمان شده بود». وجه دوم: اینکه اگر تسلیم کنیم که میان ایمان و اسلام فرق است و بالفرض این هم تسلیم کنیم که از عبارت قاضی، اسلام حضرت صدیق ثابت میشود نه ایمان، پس در رد آن قول حضرت علی مرتضی پیش کرده تار و پود قول مجتهد را درهم و برهم میسازم مومنین را باید که بدل بشنوند و بر بیخبری یا ابله فریبی علمای خویش افسوس کنند. علامه حلی ایشان (که ملقب به امام اعظم است) در شرح تجرید مینویسد که قال÷«یوماً علی المنبر: «أنا الصدیق الأكبر أنا الفاروق الأعظم، أسلمت قبل أن أسلم أبوبكر وأمنت قبل أن آمن». یعنی حضرت علی÷بالای منبر فرمود که منم صدیق اکبر و منم فاروق اعظم، اسلام آوردم قبل اسلام آوردن ابوبکر، و ایمان آوردم قبل ایمان آوردن ابوبکر. ازین روایت علامه حلی از زبان مبارک حضرت علی اسلام و ایمان هر دو ثابت گردید. اگر از قول قاضی شوستری قول مجتهد باطل نه شده بود اکنون به ارشاد حضرت علی مرتضی باطل گردید. فالحمدلله علی ذلک. بلکه ازین روایت این هم بظهور پیوست که (اولیت) ایمان و اسلام حضرت ابوبکر صدیق (فیمابین مسلمین قرن اول) چنان رقعت و عزت وشهرت داشت که حضرت علی بطور فخر بیان فرمود که من پیشتر از ابوبکر ایمان و اسلام آوردهام. اگر بقول شیعه حضرت ابوبکر صدیق در ایمان و اسلام کامل نبودی یا معاذالله منافق بودی یا بطمع دنیا اظهار اسلام کرده بودی حضرت علی بر سبقت خود در ایمان از وی چرا فخر کردی؟ وجه سوم: این که ازین روایت این هم ثابت میشود که آنچه علمای امامیه در باب اسلام حضرت صدیق گفتهاند که اسلام او محض ظاهری بود و آن هم بقول کاهنان و بطمع خلافت، بیاصل محض است و به شهادت قاضی شوستری که او حضرت صدیق را از سابقین اولین شمرده متقدمین و متاخرین ایشان همه دروغگو ثابت گشتند و خیال مکن که قاضی فقط تکذیب علما و مجتهدین خود کرده بلکه کذب صاحب الامر یعنی امام غائب خود هم واضح ساخته. امام غائب یعنی امام مهدی شیعه فرموده است که ابوبکر صدیق به طمع دنیا ایمان آورده بود چه او از یهود میشنید که آن حضرت جرا سلطنت و بادشاهت و غلبه بر مخالفان خود حاصل خواهد شد، لهذا بگفته ایشان یقین کرده تکلم به کلمه اسلام کرده بود. ملا باقر مجلسی در رساله رجعت از بحارالانوار بروایت شیخ صدوق یعنی ابن بابویه قمی مینویسد که «اسلام ابوبکر طوعا بود اما برای طمع دنیا، زیرا که ایشان با کفرهی یهود مخلوط بودند (إلی قوله) چون حضرت دعوی رسالت فرمود ایشان را روی گفتهی یهود به ظاهر کلمتین گفتند ودر باطن کافر بودند». المختصر ازین روایات اسلام و ایمان ابوبکر صدیق بخوبی ثابت شد و چون ایمان و اسلام او ثابت گردید پس بنص قرآنی یعنی کلمه ﴿ لِصَٰحِبِهِ ﴾این هم ثابت شد که او صحابی پیغمبر بود و مصداق آن همه فضائل بود که برای اصحاب پیغمبر ثابتاند و شیعه هم بآن اقرار دارند (ولو کرها)، پس بعد ثبوت این همه امور هر که انکار صحابی شدن او کند و از فضائل و انکار کند او یقیناً منکر نص قرآنی است.
[۲۴] جواب شبهات بر فضیلت چهارم و پنجم و ششم را در ضمن شبهات بر فضائل دیگر خواهیم نوشت. من المصنف.
سابقاً بیان کردهایم که در آیت غار از کلمه ﴿ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا ﴾ثابت است که ابوبکر صدیق چون دید که کفار بر لب غار در رسیدند آنگاه بخیال اینکه مبادا آن حضرت جرا صدمهی برسانند اندوهگین شد، برای تسلی او پیغمبر جفرمود که حزن مکن و غمگین مشو الله تعالی همراه ماست. و معیت خداوندی را (بضمیر واحد متکلم یعنی معی نه فرمود بلکه) بضمیر متکلم مع الغیر بیان کرد یعنی ﴿ مَعَنَا ﴾فرمود. تا معلوم شود که ابوبکر صدیق هم درین معیت خداوندی شریک (آقای خود) است.
امامیه برین فضیلت غرّا بچند طریق اعتراض میکنند. اول: اینکه میپرسند که حزن ابوبکر طاعت بود یا معصیت؟ اگر طاعت بود پس منع کردن پیغمبر از طاعت ثابت میشود (و آن قطعاً ممکن نیست) و اگر معصیت بود عاصی بودن ابوبکر ثابت شد (و هو المراد). دوم اینکه ابوبکر را بر قول خدا و رسول یقین نبود و باوجودیکه همدرین غار معجزات بسیار بچشم خود دیده بود مانند آشیانه بستن کبوتران و تنیدن عنکبوت و دیگر معجزات که دلالت میکرد برانکه حفاظت خداوندی همرکاب جناب رسالت مآب است لیکن با این همه او را یقین بحفاظت نبود و بسبب غلبه خوف باو از بلند گریستن گرفت. سوم: اینکه مقصود ابوبکر از گریستن و آواز بلند کردن این بود که کفار (که بر لب غار ایستاده بودند) بشنوند و پیغمبر را گرفتار کنند و به همین سبب آن حضرت جاو را فهمایش میکرد و میخواست که او را از گریستن باز دارد لیکن او باز نمیآمد و بد نیتی و فساد باطن او بشکل گریستن ظاهر میشد. و بعض دانشمندان شیعه درین مقام چیزی دیگر افزودهاند ومی گویند که چون مقصد ابوبکر از گریستن حاصل نه شد یعنی کافران آواز او نه شنیدند آنگاه پای خود را از غار بیرون کرد که کفار به بینند و اندرون غار در آیند (به سزای این حرکت) بحکم خداوندی مار پای او را گزید پس مجبور شده پای خود را در غار کشید. چهارم: اینکه چون مقصود ابوبکر ازین حرکت که پای بیرون غار کرد حاصل نشد و کافران اندرون غار آمده حضرت پیغمبر راگرفتار نه کردند آنگاه بطریق دیگر در ایذای وی جکوشید که ذکر حضرت علی آغاز کرد و بر تنهائی وی÷رنج و غم خود ظاهر کردن گرفت در آن وقت پیغمبر او را فرمود که ﴿ لَا تَحۡزَنۡ﴾ای ابوبکر حزن مکن بر تنهائی علی ﴿ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاا ﴾هر آئینه خداوند تعالی با من است و با علی. پنجم اینکه ﴿ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا ﴾دو معنی دارد. یکی آنکه خدا با من است و با علی، دیگری آنکه خدا با من است و با تو ای ابوبکر یعنی نیکی مرا ببیند و بدی ترا، و هر یکی را از ما و تو جزای عمل او خواهد داد. این شبهات و تقاریر شیعه را شنیده هر کس و ناکس محو حیرت خواهد شد که بارالها این همه اعتراضات است بر حضرت صدیق یا هذیانات مجنونان و زق زق و بق بق دیوانگان بلکه شاید بعض اهل عقل در باور کردن این که علما و مجتهدین شیعه این چنین هذیانات را بر زبان آورده باشند تردد کنند لهذا باید که کتاب احقاق الحق و مجالس المومنین و غیره را مطالعه کنند و عبرت گیرند که این همه تقاریر را شهید ثالث ایشان بچه آب و تاب نوشته و ملا خضر مشهدی برین هذیانات چنان فخر کرده. و مصنف تقلیب المکائد بر کتاب احقاق الحق وغیره چه قدر ناز دارد و بر مولانا شاه عبدالعزیز محدث دهلوی طعن میکند که در تحفه اثنا عشریه اصل عبارت احقاق الحق و غیره چرا نقل ننمود عبارت تقلیب المکائد این است: «ناصبی را میبایست که این عبارت جناب قاضی را نقل میکرد و بران آنچه میتوانست وارد میکرد. تراشیدن تقریری از طرف خود و نسبت دادن به طرف شیعیان وبعد ازان بجواب آن مشغول شدن از اعظم مکائد این ناصبی است». اکنون بخدمت حضرات شیعه عرض میکنم که خلاصه شبهات شیعه را که نوشتم و اصل عبارت قاضی را که بر حاشیه درج کردیم به نظر انصاف دیده به فرمایند که این سخنها موجب ناز و افتخار است یا باعث شرم و خجالت. نزد ما این سخنهای واهیه چنان است که اگر بجانب کسی منسوب کرده شود آن کس این نسبت را عار و ننگ خود خواهد دانست و شرمنده خواهد شد. معلوم نیست که قاضی شوستری وملای مشهدی درین تقاریر چه مضامین حکیمانه درج کردهاند و چه جواهر بیش بها دران نهادهاند که بران مقلدان ایشان چنین ناز میکنند به نظر ما در کتب مذکوره سخنی نیست که از بیهودگی خالی باشد و لفظی نیست که از سفاهت و رکاکت پاک بود.
زپای تا بسرش هر کجا که مینگرم
کرشمه دامن دل میکشد که جا اینجاست
حق این ست که حضرت مولانا شاه عبدالعزیز دهلوی احسانی عظیم بر قاضی شوستری و ملای مشهدی نمودهاند که در تحفه اثناعشریه اصل عبارات ایشان را نقل نه کرد بر خلاصهی مضمون ایشان اکتفا کردند و قاضی و ملا را از فضیحت و رسوائی محفوظ داشتند لیکن چونکه مصنف تقلیب المکائد و غیره را تشهیر مقصود بود لهذا ما اصل عبارت را بر حاشیه درج ساختیم. اگر چه جواب این چنین شبهات واهیه و تقریرات سخیفه نوشتن اضاعت وقت است، لیکن تنبیهاً چیزی نوشته میشود گوش مدهوش فرا باید نهاد. جواب از اعتراض اول آنکه در قرآن مجید در قصه حضرت موسی مذکور است که حق تعالی باو فرمود: ﴿ لَا تَخَفۡ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٦٨ ﴾[طه: ۶۸]. و در قصه حضرت لوط فرموده که فرشتگان باو گفتند: ﴿ لَا تَخَفۡ وَلَا تَحۡزَنۡ إِنَّا مُنَجُّوكَ وَأَهۡلَكَ ﴾[العنکبوت: ۳۳]. و بآن حضرت جارشاد باری است که ﴿ وَلَا يَحۡزُنكَ قَوۡلُهُمۡۘ ﴾[یونس: ۶۵]. ازین آیات ظاهر است که حضرت موسی و حضرت لوط را خوف لاحق شده بود و بر آن حضرت جبوجه اقوال (خبیثه ی) کفار رنج طاری میشد الله تعالی برای تسلی ایشان صلوات الله علیهم ﴿ لَا تَخَفۡ وَلَا تَحۡزَنۡ ﴾، ﴿ وَلَا يَحۡزُنكَ ﴾ارشاد فرمود، پس از شیعه باید پرسید که این پیغمبران†را خوفی وحزنی که لاحق شده بود طاعت بود یا معصیت؟ اگر طاعت بود منع کردن خدا از طاعت ثابت میشود، و اگر معصیت بود پس عاصی بودن انبیا†ثابت میگردد. آنچه شیعه درینجا جواب دهند همان جواب از جانب ما برای حضرت صدیق تصور باید نمود. سخنی ظریف تر بشنو، قاضی نورالله شوستری در مجالس المومنین به ضمن حکایات مفیده شیخ مفید بجواب ابوالحسن خیاط رئیس المعتزله (که از آیات مذکوره استدلال کرده معصیت نبودن خوف و حزن در چنین مقامات ثابت کرده بود) مینویسد که «مضمون آن آیات نهی است لیکن انبیا را از ارتکاب قبیحی که فاعل آن مستحق ذم میشود بواسطه دلیل عقلی که بر عصمت انبیا و اجتناب ایشان از گناهان قائم گشته موجب عدول از ظاهر شده لهذا از ظواهر آن آیات عدول میکنیم و هرگاه اتفاق حاصل باشد در آنکه ابوبکر معصوم نه بود واجب است که اجرای نهی که درشان آن واقع شده بر ظاهر آن که قبح حال ابوبکر است قائم بماند». بجوابش میگویم که خوف را در معاصی شمار کردن قطعاً باطل است و قطعاً حاجتی نیست که خوفی که لاحق شدن آن بحضرات انبیا†وارد شده و حق تعالی ایشان را نهی فرموده از معنی ظاهری آن عدول نموده شود در حقیقت کسیکه خوف را معصیت میگوید تنقیص انبیا†میکند و فرقهی را که به عصمت انبیا قائل نیست قوت میرساند. و چگونه خوف را در معاصی شمار کردن جائز تواند شد در حالیکه خوف ازان امور است که به مقتضای بشریت هر انسان را لاحق میشود اگر چه او نبی باشد یا امام یا ولی. و خداوند کریم بر چنین امور بشریه مواخذه هم نمیکند در قرآن کریم آمده که چون حضرت موسی و هارون را امر فرموده شد که بسوی فرعون بروید و او را فهمایش کنید و دعوت ایمان نمائید ایشان اظهار خوف خود کردند که ﴿ رَبَّنَآ إِنَّنَا نَخَافُ أَن يَفۡرُطَ عَلَيۡنَآ أَوۡ أَن يَطۡغَىٰ ٤٥ ﴾[طه: ۴۵]. یعنی: خداوندا، ما خوف داریم که فرعون بر ما ظلم کند و سرکشی نماید حق تعالی ایشان را مطمئن کرد و فرمود که ﴿ لَا تَخَافَآۖ إِنَّنِي مَعَكُمَآ ﴾[طه: ۴۶]. یعنی خوف مکنید من با شما هستم. نیک تدبر باید کرد که حضرت موسی و هارون با آنکه نبی بودند خائف شدند و از جناب الهی برین عتابی و مواخذه واقع نشد. پس آنچه شهید ثالث شیعه یعنی قاضی شوستری نوشته باطل شد. جای عبرت است که محض برای این غرض فاسد که حضرت صدیق را به سبب حزن عاصی ثابت کرده شود خوف را معصیت قرارداده بر انبیا†الزام ارتکاب معاصی نهادند و بوقت داروگیر اهل سنت خوف را از معنی حقیقی ظاهری آن صرف نمودند حالانکه صرف لفظی از معنی حقیقی آن بلاضروت جائز نیست. در قرآن مجید نسبت خوف بانبیا†در آیات عدیده وارد شده و مفسرین شیعه هم درآنجا از لفظ خوف معنی حقیقی ظاهری آن مراد داشتهاند و کسی خوف را در معاصی شمار نکرده، لهذا قول شهید ثالث و آن هم بیدلیل بمقابله جماعت مفسرین هیچ رفعت ندارد علامه طبرسی مفسر شیعه در تفسیر مجمع البیان تحت آیه کریمه: ﴿ فَأَوۡجَسَ مِنۡهُمۡ خِيفَةٗ ﴾[الذاریات: ۲۸] که در قصه حضرت ابراهیم -على نبینا وعلیه الصلوة والسلام- واقع است مینویسد که «فلما امتنعوا عن الأكل خاف منهم وظن أنهم یریدون سوء، فقالوا أی قالت: الملائكة لا تخف یا إبراهیم».ترجمه: هرگاه فرشتگان (که برای عذاب قوم لوط÷آمده بودند و اولاً بخدمت حضرت ابراهیم حاضرشدند و حضرت ابراهیم ایشان را انسان و مهمان خود خیال کرده پیش ایشان سفره نهاد که بران گوشت گوساله بود و فرستگان) از خوردن طعامِ حضرت ابراهیم دست باز کشیدند حضرت ابراهیم خوف کرد که شاید ایشان با من اراده بدی کردن دارند فرشتگان گفتند که ای ابراهیم خوف مکن ما انسان نیستیم که طعام خوریم (فرشتگانیم برای تعذیب قوم لوط آمده ایم) خلاصه این که برای دور کردن خوف (که به مقبولان لاحق شود) کلمات تسکین و تسلی مثل ﴿ لَا تَخَفۡ ﴾یا ﴿ وَلَا تَحۡزَن ﴾هر جا که در قرآن مجید یا احادیث واردست آنجا آن نهی را از قسم آن نهی قرار دادن که بر ارتکاب معاصی میآید جهل سخت وعناد بحت است. و این هم یاد باید داشت که ورود نهی بر امری مستلزم وقوع آن امر منهی عنه نیست، ورنه هزارها اعتراضات بر ائمه کرام وارد خواهد شد و شیعه را بجز عصمت ائمه جوابی میسر نخواهد شد، مثلاً در علل الشرائع (که از کتب معتبرهی شیعه است) میآرد که پیغمبر خدا جبه حضرت علی مرتضی فرمود که «یا علی، لا تتكلم عند الجماع ولا تنظر إلی فرج امرأتك ولا تجامع امرأتك بشهوة امرأة غیرك».یعنی ای علی، بوقت جماع کلام مکن و مبین شرمگاه زن خود را، و صحبت مکن با زن خود بشهوت زن دیگری. درینجا از شیعه باید پرسید که حضرت علی این کارها که نهی بران وارد شده میکرد یا نه؟ اگر گویند نمیکرد پس آن قاعدهی مخترعه ایشان باطل خواهد شد که در دو نهی مستلزم وقوع منهی عنه هست. و اگر گویند که میکرد، پس باید پرسید که پیغمبر جاز طاعت چرا منع فرمود؟ و اگر گویند که معصیت بود پس باید گفت که عاصی بودن حضرت علی مرتضی ثابت شد. و اگر شیعه در پردهی عصمت پناه گیرند یعنی گویند که حضرت علی و سائر ائمه چونکه معصوماند لهذا نهی که در حقشان وارد شده آن را محمول بر معنی حقیقی ظاهری نتوانیم نمود بلکه از ظاهر آن عدول خواهیم کرد. درین صورت میدان جواب برای ما هم تنگ نیست بلکه خواهیم گفت که ابوبکر صدیق صاحب فضیلت بود ودر تقوای فوقیت تمام داشت لهذا نهی ﴿ وَلَا تَحۡزَنۡ﴾که در حق او وارد شده بر معنی حقیقی هرگز محمول نخواهد شد و جواب ما از جواب شیعه قوی تر خواهد بود زیرا که صاحبِ فضیلت واتقى بودن حضرت صدیق به نص قرآنی ثابت است و برای معصوم بودن حضرت علی و سائر ائمه دلیلی مانند تار عنکبوت هم نزد شیعه نیست.
ای یاران (شیعه)! چرا (آیت غار را که) چنان صریح و واضح است بسبب دشمنی (حضرت صدیق) معما و چیستان میسازید؟ قدری انصاف را بکار برید اگر کسی بر دوست خود اندشیهی مصائب کرده غمگین گردد و آن دوست او را مطمئن کند و گوید که غمگین مشو الله مددگار ماست، پس این گفتن او برای تسکین و تسلی خواهید دانست یا برای زجر و توبیخ؟ اگر برای تسلی و تسکین خواهید دانست پس باید که ﴿ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا ﴾را هم بدین گونه خیال کنید. ای یاران! چرا آیات الهی را تحریف میکنید؟ باید که آینده این لفظ سخیف بر زبان نیارید که همه جا و همه وقت نهی برای زجر و توبیخ میباشد و بر دلهای خود نقش نمائید که نهی از راه ترحم و شفقت هم میباشد، اگر قرآن مجید را تتبع کنید در اکثر و بیشتر مقامات خواهید دید که خداوند کریم از راه محبت و شفقت هم استعمال حرف نهی فرموده، آیا نمیبینید که به آن حضرت جفرموده که ﴿ للَا تُحَرِّكۡ بِهِۦ لِسَانَكَ لِتَعۡجَلَ بِهِۦٓ ١٦ ﴾[القیامة: ۱۶] و در جائی دیگر ﴿ فَلَا تَذۡهَبۡ نَفۡسُكَ عَلَيۡهِمۡ حَسَرَٰتٍۚ ﴾[فاطر: ۸]. آیا قاضی شوستری (شهید ثالث شما) درین آیات هم کلمات نهی را برای زجر و توبیخ خواهد گرفت و حرکت دادنِ زبان را و رفتن جان را معصیت و موجب مذمت قرار داده خواهد گفت که به سبب معصوم بودن آن حضرت جدرین کلمات نهی را از ظاهر مصروف خواهیم کرد یا اینجا کلمات نهی را از راه رحمت و شفقت قرار داده اقرار به سفاهت خود خواهد کرد. جواب از اعتراض دوم: به آواز بلند گریستن حضرت ابوبکر صدیق هرگز صحیح نیست در قرآن مجید صرف کلمه ﴿ لَا تَحۡزَنۡ ﴾وارد شده، و حزن بمعنی گریستن هم نیست چه جائیکه بآواز بلند گریستن. آری، اگر کتابی مخصوص در لغت متعلق الفاظی که در باب صحابه کرام است تصنیف کرده باشند و در آن کتاب معنی حزن بآواز بلند گریستن نگاشته باشند امری دیگرست، و لیکن بجز شیعه کسی از آن کتاب لغت خبری ندارد. شاید نورالله شوستری آنچه در احقاق الحق نوشته که «حتی غلبه بکاءه وتزاید قلقله وانزعاجه». در همان کتاب لغت مخصوص دیده باشد. خود مفسرین امامیه هم در تفاسیر خود معنی حزن بآواز بلندگریستن بلکه مطلق گریستن هم ننوشتهاند. علامه کاشانی در تفسیر خلاصة المنهج میطرازد: (معنی ﴿ إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ ﴾اینست که) چون گفت پیغمبر یار خود را اندوه مخور. و علامه طبرسی (در تفسیر مجمع البیان)می فرماید: ﴿ لَا تَحۡزَنۡ ﴾أی لا تخف. و این امر که خوف بمقتضای بشریت انبیا و ائمه را هم لا حق میشود و معصیت نیست در صفحات سابقه ثابت نمودهایم و اکنون باز میگوئیم که از قرآن مجید ظاهر میشود که حضرت موسی÷را بارها خوف لاحق شده بود، مثلاً در وقت آغاز نبوت عصای خود را بصورت اژدهای دمان دیده ترسیدند و حق تعالی فرمود: ﴿ وَلَا تَخَفۡۖ إِنَّكَ مِنَ ٱلۡأٓمِنِينَ ٣١ ﴾[القصص: ۳۱]. و مثلاً در وقتی که مامور شدند که به پیشگاه فرعون روند و حجت خداوندی بروی تمام کنند حضرت موسی عرض نمودند: ﴿ فَأَخَافُ أَن يَقۡتُلُونِ ١٤ ﴾[الشعراء: ۱۴] یعنی: ای پروردگار، میترسم که فرعون و آل فرعون مرا قتل سازند. اینک من ثبوتی دیگر نفیس تر پیش میکنم، وآن اینکه علمای امامیه خود اقرار میدارند که بر موسی÷خوف طاری شده بود و در چنان موقع اقرار این امر کردهاند که عدول از آن در وسعت ایشان نیست نه تاویل آن در استطاعتشان. باید دانست که اعتقاد شیعه این است که دوازده امام از جمیع انبیا†افضلاند بجز سید الانبیاء جکه ائمه از آن جناب افضل نیستند لیکن رتبهی مساوات باوی دارند. بسلسلهی این اعتقاد افضلیت حضرت علی بر حضرت موسی -علی نبینا وعلیه الصلوة والسلام- بیان میکنند و میگویند که حضرت موسی چون از مصر به مدین رفت در وقت خروج از مصر خائف بود، قوله تعالى: ﴿ فَخَرَجَ مِنۡهَا خَآئِفٗا يَتَرَقَّبُ ﴾[القصص: ۲۱]. (و این خوف مستمر ماند تا آنکه به مدین رسید و با حضرت شعیب ملاقی شد و وی گفت: ﴿ لَا تَخَفۡۖ نَجَوۡتَ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِينَ ٢٥ ﴾[القصص: ۲۵]. یعنی: ای موسی خوف مکن از ظالمان نجات یافتی، این مقام از دسترس آن ظالمان بالاترست). و حضرت علی در شب هجرت بیخوف بر بستر پیغمبر میخوابید اگر ذرهی از خوف و هراس بر حضرت علی مرتضی طاری بودی هرگز خواب به مژگانش راه نیافتی. برین هم اگر شیعه خاطر جمع نه شوند و ازین الزام ناحق باز نیایند که حضرت صدیق خائف و هراسان شده بود پس ما باقرار علمای ایشان خائف شدن آن حضرت جثابت میکنیم، مصنف تقلیب المکائد بجواب کید هشتاد و هفتم مینویسد که «اگر خوف قتل و قتال نبود پیغمبر خدا چرا مخفی بیرون رفت و حالانکه سبب هجرت فرمودن رسول خدا محض خوف قتل بود». بار خدایا به فهم نمیآید که علمای شیعه چرا این جسارت میکنند که حزن و خوف حضرت صدیق را نتیجه عدم ایمان و یقین میگویند در حالیکه خود اعتراف میکنند که انبیا و مرسلین هم در حزن و خوف مبتلا شده بودند و هجرت سیدالانبیا جمحض بسبب خوف قتل بود. در اعتقاد اهل سنت حضرت صدیق از حضرت موسی افضل (بلکه مساوی او هم) نبود که خائف نه شدی و نیز از سیدالانبیا جدر اطمینان و سکینه فوقیت نداشت که از قتل و قتال نه ترسیدی این اعتقاد (پر فساد که غیر نبی را بر نبی فضیلت میدهند). به شیعه مبارک باد ایشان حضرت موسی را بخوف مبتلا گویند و سیدالانبیا جرا مبتلای خوف قتل و قتال بیان کنند لیکن نسبت خوف به جناب علی مرتضی در خیال هم نیارند و تقیه او را به سبب خوف هتک آبرو گویند (نه بسبب خوف جان) مصنف تقلیب المکائد میگوید: «تقیه بجهت خوف هلاکت جان خود نبود بلکه به جهت خوف هتک عرض و ناموسش بوده. الی قوله: دانستی که خوف حضرت امیرالمومنین نه از هلاکت جان بود بلکه خوف هتک عرض و ناموس». ازین همه روایات ثابت شد که الزام خوف (که معصیت باشد) به جناب صدیق هیچگونه عائد نمیشود زیرا که اگر گویند که خوف صدیق به سبب ترس از قتل و قتال بود گوئیم که این چنین خوف باقرار علمای شیعه انبیا را†نیز لاحق شده بود و اگر گویند که خوف حضرت صدیق بخیال هتک ناموس خود بود گوئیم که این چنین خوف حضرت علی مرتضی را هم لاحق میشد حالانکه او باعتقاد شیعه از انبیا افضل بود. الحاصل آیات قرآنیه و احادیث ائمه (که بطریق امامیه مروی است) و اقوال علمای امامیه شهادت میدهند که پیغمبری همچو حضرت ابراهیم که خلیل خدا بود و همچو موسی که کلیم الله بود و همچو سید الانبیا علیه التحیة والثنا که حبیب الله بود و امامی همچو علی مرتضی که (باعتقاد شیعه) وصی رسول و شیرخدا و افضل از جمیع پیغمبران (ماسبق) بود از خوف قتل و قتال و از خوف عزت و آبرو محفوظ ماندند لهذا اگر ابوبکر صدیق در همچنین خوف مبتلا شد چه عجب، عجب بالای عجب این است که علمای شیعه بر خوف حضرت صدیق که صرف در یک شب خطور کرده بود این قدر زبان درازیها میکنند و خوف او را نتیجه کفر و نفاق قرار دهند و ائمه خود را نمیبینند که باعتقادشان همه عمر از زمان ولادت تا وفات هر لحظه و هر ساعت مبتلای خوف بودند و از امام اول تا امام آخر الزمان یعنی امام غائب همه همواره تقیه میکردند، از دوازده امام یکی هم نبود که تمام عمر او در خوف و هراس بسر نه شده باشد، و یک لحظه هم از خوف فرصت یافته باشد و به همین سبب تقیه که بنای آن تمام تر بر خوف است، رکن اعظم مذهب شیعه قرار یافت. و ائمه ارشاد فرمودند که «التقیة دینی ودین آبائی».(و فرمودند: «لا إیمان لمن لا تقیة له».و فرمودند: «لا دین لمن لا تقیة له»). پس هرگاه ائمه کرام که موت و حیات باختیارشان بود که تا وقتی که خواهند زنده مانند بیاجازتشان موت قریبشان نتواند آمد و فرشتگان تابع حکمشان بودند که هر چه فرمایند امتثال آن کنند، و در نظرشان چنان تاثیری قوی بود که اگر بسوی کوه بنگرند بشگافد و در بازویشان چندان قوت بود که اگر یک دست برافرازند هشتاد هزار جن قتل شوند و علمشان چنان وسعت داشت که آنچه در عالم به زمانه گذشته بظهور آمده یا آینده آید همه را علمشان احاطه کرده و معجزاتشان باین مرتبه علیا بود که معجزات تمام انبیا بدستشان بود حتی که معجزهی عصای موسی و انگشتری سلیمان و غیره وغیره همه ایشان را حاصل بود) اگر عصا از دست خود انداختندی فی الفور اژدهای دمان گردیدی و باشارهیشان کافران و منافقان را لقمهی خود ساختی. ائمه کرام با وجود این چنین قدرت و قوت و اعجاز تمام عمر خود در خوف وهراس گذارند و اعلان امامت خود نه کنند و بخوف جان یا بخوف آبرو، کلمهی حق بر زبان نیارند، و اگر با کسی از شیعیان خود که اخص الخواصشان باشد خواهند که کلمه حق گویند، دروازهای خانه بند نمایند و ترسان و هراسان زبان خود کشانید و مذهب اصلی خود ظاهر سازند و اگر کسی از ناصبیان پیش ایشان بیاید از مذهب اصلی خود حتی که از امامت خود هم منکر شوند و (برای مصلحت وهمیه خود) بر خلص احباب خود لعنت کنند و ازیشان تبری نمایند. لیکن حضرات شیعه گاهی بر خوف و ترسشان زبان طعن نه کشایند، و در امامت و فضیلت شکی و ریبی نیارند بلکه خوفشان را بهترین عبادات گویند و تقیه را اصل دین دانند و بر خوف حضرت صدیق که صرف در یک شب بود این قدر زبان درازیها کنند و خوف او را دلیل کفر و نفاق قرار دهند حالانکه حضرت صدیق مالک موت و حیات نبود و نه ملائکه تابع فرمان او بودند نه او را علم ماکان و ما یکون حاصل بود نه قوت قتل هشتاد هزار جن داشت. بار خدایا، در خوف ائمه کرام و خوف حضرت صدیق چه مابه الامتیاز قرار دادهاند که همان خوف در حق ائمه فضیلت میشود و در حق حضرت صدیق نقص و عیب.
ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا
بعد این همه میگوئیم که اگر ما حسب اعتقاد شیعه، خوف انبیا و ائمه را بسبب معصوم بودنشان از معنی حقیقی مصروف سازیم و در باب آیاتی که مثبت خوف این حضراتاند بگوئیم که «از ظواهر آن عدول میکنیم» کاری نمیکشاید چه از کلام الهی ثابت میشود که مومنین صالحین غیر معصومین هم مبتلا میشوند. قال الله تعالی: ﴿ إِنَّ ٱلَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ أَلَّا تَخَافُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَبۡشِرُواْ بِٱلۡجَنَّةِ ٱلَّتِي كُنتُمۡ تُوعَدُونَ ٣ ٣ ﴾[فصلت: ۳۰] ترجمه: کسانیکه میگویند پروردگار ما الله است باز استقامت میکنند، نازل میشود بریشان فرشتگان و میگویند که خوف و رنج مکنید و بشارت حاصل کنید به آن جنت که وعده کرده شده به شما. ازین آیت معلوم شد که اهل ایمان که باستقامت موصوفاند هم خائف و محزون میشوند (زیرا که نزد شیعه و رود نهی مستلزم وقوع منهی عنه میباشد) و در آیتی دیگر خود خداوند کریم باهل ایمان خطاب کرده میفرماید: ﴿ وَلَا تَهِنُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَنتُمُ ٱلۡأَعۡلَوۡنَ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ ١٣٩٩ ﴾[آل عمران: ۱۳۹]. یعنی: غم نکنید شما بر همه غالب خواهید ماند. پس میپرسم که درین آیات کلمهی ﴿ وَلَا تَحۡزَنُواْ ﴾که در حق مومنین غیر معصومین وارد شده، آیا برای زجر و توبیخ است یا برای تسکین و تسلی؟ ظاهرست که قاضی شوستری هم درین آیات برای زجر و توبیخ نخواهد گفت، بلکه برای تسلی و تسکین. پس این کلمه در حق صدیق چرا برای زجر و توبیخ قرار داده شد؟ عقل حیران است که لفظ ﴿ لَا تَحۡزَنۡ ﴾در صدها آیات برای تسکین و تسلی آمده و درین یک آیت برای زجر و توبیخ، این چه معنی دارد؟ آری، اگر قرینهی که دلالت بر ناخوشی و عتاب میکرد در آیت غار موجود بودی ما هم تسلیم میکردیم که کلمهی ﴿ لَا تَحۡزَنۡ ﴾برای زجر و توبیخ است، و چنین قرینه اینجا موجود نیست. بلکه قرینهی عتاب چه معنی در آیت چیزی مذکورست که دلالت بر عدم عتاب دارد. به بینید چنان که در حق مومنین بعد کلمهی ﴿ وَلَا تَحۡزَنُواْ ﴾کلمه ﴿ وَأَنتُمُ ٱلۡأَعۡلَوۡنََ ﴾مذکور است که دلالت بر عدم عتاب دارد هم چنان برای حضرت صدیق بعد کلمهی: ﴿ لَا تَحۡزَنۡ ﴾کلمهی ﴿ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاا ﴾موجود است که دلالت صریح بر عدم عتاب بلکه بر غایت خوشنودی دارد. الغرض درین ﴿ لَا تَحۡزَنۡ ﴾و دیگرها فرقی نیست، اگر در آنجا برای تسلی است اینجا هم برای تسلی است، و اگر آنجا برای زجر و توبیخ است اینجا هم برای زجر و توبیخ. اصل این است که شیعیان بیچارگان معذوراند اگر کلمات قرآنیه را بر معانی حقیقی آن محمول میکنند اقرار به فضیلت حضرت صدیق امری ضروری و لابدی میشود. و در صورت این اقرار، مذهب از دست میرود، لهذا بجز این که در قرآن تحریف معنوی کنند و برای کلمات قرآنیه معانی نوبنو تراشند چارهی بدست ندارند.
دست بیچاره چون بجان نه رسد
چاره جز پیرهن دریدن نیست
اگر بعد این تفضیل هم، وسوسه در خاطر حضرات شیعه جاگزیند و گویند که تسلیم کردیم که خوف گناه نیست و تسلیم کردیم که کلمه ﴿ لَا تَحۡزَنۡ ﴾برای تسلی است. باز هم این قدر ضرور ثابت شد که حضرت صدیق را یقیین کامل بر وعدهی نبوی و حفاظت خداوندی نبود ورنه بروی خوف طاری نشدی. جواب گوئیم که علمای شیعه نوشتهاند که (در غار) پیغمبر جبار بار بر ابوبکر صدیق غضبناک شده میفرمود که خاموش باش و راز را فاش مکن. لیکن او خاموش نمیشد. پس ملحدی مانند شیعه تواند گفت که پیغمبر را بر وعدهی خداوندی و حفاظت او یقین نبود ورنه از افشای راز پریشان نه شدی و بار بار بسبب افشای راز بر ابوبکر غضبناک نه شدی. (و برین یقین قائم ماندی که هر چند راز فاش گردد وضرری بمن نخواهد رسید.) پس حضرات شیعه جوابیکه باین ملحد دهند همان جواب از جانب ماقبول نمایند.
(اکنون سخن را به قانون دیگر میسرایم و میگویم که) اگر شیعه درین مبحث اقوال علمای خود پیش نظر داشته تامل صادق را بکار برند برایشان واضح خواهد شد که اطلاق حزن یا خوف بر حال حضرت صدیق حسب اصول شیعه هرگز به هیچ گونه راست نمیآید بلکه مصداق مثل مشهور: «فر من المطر واستقر تحت المیزاب» میشود زیرا که اگر شیعه برین قول علمای خود قائم شوند که حضرت صدیق در حقیقت محزون یا خائف شده بود ازیشان خواهم پرسید که آیا خوف حضرت صدیق باندیشهی جان خود بود یا باندیشهی جان پیغمبر ج؟ اگر گویند که باندیشهی جان خود بود خواهم گفت که درین صورت آن قول علمای شما باطل گشت که حضرت صدیق با کافران سازش داشت و ثابت شد که او را هیچ سازشی با کفار نبود، بلکه او خود از کفار اندیشهی جان خود میداشت و درین صورت حضرات شیعه را از تسلیم این امر چارهی نخواهد بود که کفار را با حضرت صدیق عداوت بود و عداوت هم باین مرتبه که ارادهی قتل او داشتند. و ظاهرست و بدیهی که سبب این عداوت بجز رفاقت و صداقت او با پیغمبر امری دیگر نمیتواند شد. پس چون روز روشن هویدا شد که حضرت صِدّیق صَدِیق مخلص آن سرور و رفیق خاص وی جبود، و همین است مذهب اهل سنت. و نیز حضرات شیعه را از تسلیم این امر هم مضر نخواهد بود که حضرت صدیق هرگز در افشای راز گاهی سعی ننموده چه این امر خلاف عقل است که خردمندی همچو حضرت صدیق بر دشمن خود راز را ظاهر کند یا سعی در افشای راز نماید و خود را به هلاکت افگند و اگر گویند که حزن یا خوف حضرت صدیق برای پیغمبر بود پس این حزن و خوف را از اعظم فضائل حضرت صدیق باید شمرد نه که در معائب و مطاعن چه خوش گفتهاند که:
چشم بد اندیش که برکنده باد
عیب نماید هنرش در نظر
اگر حضرات شیعه این چنین حزن یا خوف را گناه کبیره بلکه کفر میدانند این دید و دانش بایشان مبارک باد، ولیکن ما اهل سنت و جماعت این کفر را از هزاران هزار ایمان بهتر میدانیم، بلکه دلیلی روشن بر صدیقیت حضرت صدیق اعتقاد میکنیم. زیرا که هر چند ابوبکر صدیق بر سلامت ماندن جان پیغمبر یقین کامل داشت لیکن چون دید که آن سرور دین و دنیا و سید هر دو سرا در غاری تیره و تار جا دارد و مانند قمر که در ابر پوشیده شود در غار مختفی است و کسیکه مقام او از عرش و کرسی بالاتر است در چنین غار قیام فرماست بمشاهده این حال دل او پاره پاره شد و روحِ او بیآرام گشت کارهای که حضرت صدیق در آنوقت کرد شاهد عدل است برآنچه گفتیم، مثلاً اول خود در آن غار داخل شد و قبای خود پاره پاره کرده سوراخهای آن را از پارههای قبا بند کرد و بعد آن حبیب خود را جاندورن غار طلبید و زانوی خود را تکیه آن تکیه گاه هر دو جهان گردانید خوابانید. درین حال پر ملال چون کفار را بر لب غار دید بخیال اذیت حبیب خودصدمهی که بر دل او رسید اندازهاش (بجز خداوند علیم و خبیر) و بجز حضرت صدیق یا عاشقی که معشوقش روبرویش مبتلای مصائب شود و در نرغهی دشمنان محصور گردد و دیگری چه داند. درین وقت کسی آن عاشق مسکین را بیند که در اضطراب و ارتعاد میافتد یا باطمینان تمام بر جای خود نشسته میماند. آری، کسیکه از عشق و محبت خبری ندارد و جذبات عاشق صادق چه فهمد، بلکه اگر بر اضطراب آن طعنه زند معذور است.
ای برادران شیعه! اولا در دل خود حب پیغمبر جپیدا کنید بعد ازان بر جان نثاران پیغمبر زبان طعن دراز نمائید، شما را با پیغمبر خدا جمحبتی نیست پس شما حال محبان وی چه دانید.
تو نازنین جهانی و ناز پرورده
ترا زسوز درون و نیاز ما چه خبر
چو دل به مهر نگاری نه بسته ای مه
ترا زحالت عشاق بینوا چه خبر
ای شیعیان پاک! براه مهربانی موشگافیهای شهید ثالث خود را اندکی به نظر آرید که بر حزن یا خوف حضرت صدیق چه زبان درازیها نموده و درین فقره ناشائسته که «قد ظهر من جزعه وبكائه مایكون من مثله فساد الحال» چه قدر استخافشان حضرت صدیق کرده. والحمدلله که همه نوشتههایش خاک سیاه گردید و همه هفواتش ﴿ هَبَآءٗ مَّنثُورًا ٢٣ ﴾شد. و این هم به نظر عبرت بینید که بالآخر علمای شما بر فساد این گفتههای ناشایستهی و نتیجههایش که مذهب شیعه را ﴿ كَرَمَادٍ ٱشۡتَدَّتۡ بِهِ ٱلرِّيحُ فِي يَوۡمٍ عَاصِفٖٖ ﴾میگرداند، منتبه گشته رنگ دیگر اختیار کردند. یعنی از اصلیت و حقیقت حزن حضرت صدیق انکار نموده بر تصنع و تکلف محمول کردند امید از اهل انصاف آن است که بگوش دل آن را هم بشنوند و بر جادو بیانیه ای حضرات امامیه صدای احسنت بلند سازند و ازین درگذر کنند که چرا اینها دعواهای خود را از رنگی به رنگی تبدیل میکنند؟ و چرا امری که اقرار آن کرده بودند بزودی تمام انکار آن مینمایند؟ چه این امر نه از مختصات این مبحث است و بس بلکه در تمام مسائل مذهبی اعتقادی باشند یا عملی، جزئی باشند یا کلی، همین وطیرهی این حضرات است چنانچه در مبحث امامت انشاءالله انموذجی از نیرنگیهای ایشان بر صفحات قرطاس هدیهی قارئین کرام خواهد شد.
شاد دلربای من میکند از برای من
نقش و نگار و رنگ و بو تازه بتازه نوبنو
چون حضرات امامیه دیدند که از اثبات حزن یا خوف، محبت حضرت صدیق اکبر با پیغمبر جثابت میشود فی الفور دعوای حزن و خوف را گذاشته دعوای دیگر تراشیدند و آن اینکه ابوبکر صدیق را در حقیقت نه خوف بود (نه حزن) بلکه برای افشای راز پیغمبر جزع و فزع میکرد. در رساله حسنیه مینویسد که «غوغایش از جزع و فزع و فریاد برای آن بود که مشرکان را اطلاع گرداند و آنها بدانند که درین غار است». و ملا خضر مشهدی میطرازد که «وأیضاً مما اشتهر من لدغ الحیة إیاه إنما كان یمد رجله یرید إظهار أمره». یعنی: چون مقصد ابوبکر از گریستن حاصل نه شد آنگاه پای خود را دراز کرد که آن را دیده، کفار اندرون غار در آیند. پس خدا ماری را امر فرمود و آن مار پای او را گزید باین سبب ابوبکر مجبور گشت و راز از افشا محفوظ ماند. در جواب این، ما را چه یارا که حرفی بر زبان آریم، ردّ این چنین تقریر حکیمانه از طاقت ما بالاتر است!! بلکه اگر از شرق تا غرب همه جن و انس جمع شوند حلّ این عقده نتوانند کرد!! مصنف تقلیب المکائد بر حضرت مولانا شاه عبدالعزیز مصنف تحفه اثنا عشریه اظهار غیظ کرده که چرا در تحفه اینجا اصل عبارات علمای شیعه نقل نه فرموده درین غیظ و غضب حق بجانب اوست، چه اگر اصل عبارات منقول شدی (چنان که ما کردیم) در حقیقت مذهب شیعه کسی گنجایش کلام نیافتی و بیچاره سنیان فضیلت حضرت صدیق نتوانستند باثبات رسانید. ای یاران! انصاف کنید و غزارت علم مجتهدین شیعه را بنظر عبرت بینید.
سابقاً نوشته ام که چون حضرت صدیق در غار غمگین شد و قدری اضطراب لاحق حال وی گشت آنگاه حق جل شانه سکینه خود بروی نازل کرد و بیان این انعام در قرآن مجید باین عبارت فرمود: ﴿ فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَيۡهِ ﴾[التوبة: ۴۰]. اینجا علمای شیعه به چند وجه اعتراض میکنند:
اعتراض اول: اینکه ضمیر علیه راجع به سوی پیغمبر خداست جنه بسوی ابوبکر صدیق، پس معنی آیت این است که نازل کرد خدا سکینهی خود بر پیغمبر.
جوابش این که حزن و خوف برابوبکر صدیق طاری بود نه بر پیغمبر پس نزول سکینه بر پیغمبر معنی ندارد گویا معنی آیت این شد که چون ابوبکر صدیق خائف و مضطرب شد خدا سکینه خود بر پیغمبر نازل کرد. برین عبارت بیربط هر کس را خنده آید که خوف طاری شود بر ابوبکر و سکینه نازل شود بر پیغمبر، اگر شیعه گویند که پیغمبر هم خائف بود خواهیم گفت که بسبب خوف و حزن بر ابوبکر صدیق الزام جبن قائم میکنید پس همان عیب را در حق پیغمبر چرا تجویز مینمائید. و اگر بالفرض طاری بودن خوف بر پیغمبر تسلیم کنیم عبارت آیت لائق اصلاح میشود، یعنی بجای ﴿ إإِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَيۡهِ ﴾[التوبة: ۴۰]. عبارت این چنین میبایست: (فأنزل الله سكینته علیه فقال لصاحبه). یعنی انزال سکینه را بر قول پیغمبر مقدم میباید بود، چه پر ظاهرست که هر که خود خائف بود دیگری را چگونه تسلی دهد. آری بعد نزول سکینه این امر میتواند. مفهوم آیت صاف و صریح است که پیغمبر خدا ابوبکر صدیق را غمگین دیده تسلی داد که ﴿ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا ﴾و خدا نیز سکینه خود بروی نازل کرد تا حزن وی بالکلیه مرتفع شود.
اعتراض دوم: اینکه اگر مراد خداوندی انزال سکینه بر ابوبکر صدیق بودی لامحاله شرکت پیغمبر در نزول سکینه بیان فرمودی زیرا که نزول سکینه بیشرکت پیغمبر هیچ جا وارد نه شده. قاضی نورالله شوستری این اعتراض را در ضمن حکایات مفیده شیخ مفید بآب و تاب تمام ذکرنموده و این اعتراض را لاجواب قرار داده نوشته که «چون این سخن را گوش ناصبیان شنید باعث حیرت ایشان گردید ودر حیله خلاصی ازان جان ایشان بلب رسیده». مصنف تقلیب المکائد هم این اعتراض را در کتاب خود نقل کرده بسیار نازش بران نموده گفته که «آنچه کاشف صحت بیان مذکور تواند شد آن است که مقدمان مشائخ ما رضوان الله علیهم افاده فرمودهاند که خدای تعالی هرگز در هیچ جای که یکی از اهل ایمان با حضرت پیغمبر بودهاند انزال سکینه ننمود الا آنکه نزول آن را شامل جمیع ایشان داشته چنانچه در بعض آیات فرموده: ﴿ وَيَوۡمَ حُنَيۡنٍ إِذۡ أَعۡجَبَتۡكُمۡ كَثۡرَتُكُمۡ فَلَمۡ تُغۡنِ عَنكُمۡ شَيۡٔٗا وَضَاقَتۡ عَلَيۡكُمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ ثُمَّ وَلَّيۡتُم مُّدۡبِرِينَ ٢٥ ثُمَّ أَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ وَعَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ﴾[التوبة: ۲۵- ۲۶]. و چون با آن حضرت غیر از ابوبکر در غار نبود لاجرم خدای تعالی آن حضرت را در نزول سکینه منفرد ساخت و او را بآن مخصوص گردانید و ابوبکر را با او شرکت نداد و گفت: ﴿ فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَيۡهِ وَأَيَّدَهُۥ بِجُنُودٖ لَّمۡ تَرَوۡهَا ﴾[التوبة: ۴۰] پس اگر ابوبکر مومن میبود بایستی که خدای تعالی درین آیت او را جاری مجرای مومنان مینمود و در عموم سکینه داخل میفرمود، (الی قوله): بنابراین نزول سکینه مخصوص او شده باشد و ابوبکر بواسطه عدم ایمان از فضیلت سکینه محروم مانده باشد و ایضاً نص قرآنی اِبا دارد از آنکه در آیه غار سکینه بر غیر رسول باشد». خلاصه این عبارت آنکه، در قرآن مجید هر جا که نزول سکینه بر مومنان بیان فرموده آنجا بر رسول هم نزول سکینه ذکر یافته و هیچ جا بر مومنان بغیر رسول نزول سکینه وارد نه شده، لهذا در آیه غار چگونه ممکن است که بغیر رسول بر ابوبکر تنها نزول سکینه مذکور شود بلکه از آیت غار عدم ایمان ابوبکر ثابت میشود چه اگر او مومن بودی شمول رسول بروی نیز سکینه نازل شدی.
جواب ازین تقریر پر تزویر آنکه آنچه قاضی نورالله و مشائخ مذهب او ادعا کردهاند که بغیر شمول پیغمبر بر کسی نزول سکینه خلاف نصوص قرآنیه باشد باطل محض است، چه در هیچ آیت قرآنی صراحةً بلکه کنایةً هم این مضمون نیست که نزول سکینه بر مومنین بغیر شمول پیغمبر نمیشود و اگر داد دچار آیت نزول سکینه بر مومنین بشمول پیغمبر مذکور شده ازین لازم نمیآید که نزول سکینه را همین یک صورت مخصوص است بلکه بالفرض اگر در تمام قرآن هیچ جا نزول سکینه بر مومنین بغیر شمول پیغمبر مذکور نبودی تا هم صحت این ادعای باطل لازم نمیآمد چه جائیکه بفضله تعالی در متعدد آیات قرآنیه نزول سکینه بر مومنین بغیر شمول پیغمبر مذکور و موجود است، مگر بیچاره شیعیان از دولت حفظ قرآن محروماند و شاید که قاضی نورالله و مشائخ مذهب او در عمر خود یک بار هم مطالعه قرآن مجید من اوله الی آخره نه کرده باشند ورنه جرات این ادعای باطل نه کردندی. اکنون ما آیات عدیده پیش میکنیم. در سورهی ﴿ إِنَّا فَتَحۡنَا ﴾دو جا نزول سکینه بر مومنین بغیر شمول پیغمبر مذکور است. اولا: در رکوع اول قوله تعالی: ﴿ هُوَ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ لِيَزۡدَادُوٓاْ إِيمَٰنٗا مَّعَ إِيمَٰنِهِمۡ ﴾[الفتح: ۴] و ثانیاً در رکوع سوم قوله تعالی: ﴿ لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ ﴾[الفتح: ۱۸]. ای برادران شیعه! این آیات را در قرآن مجید بخوانید و در مصاحف متعدده چندانکه خواهید تفحص نمائید اگر از عرب تا عجم و از هند تا ایران در هر مصحف این آیات را به همین صورت یابید، پس شما خود انصاف بکنید که شما و قاضی شما و متقدمین و مشائخ شما در دروغ بافی چه قدر جرات دارند. ای یاران! مقام افسوس است که از سالهای دراز این مباحثه میان سنیان و شیعه قائم است و تا امروز کسی از شما سوره الفتح را هم ندید و ﴿ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ ﴾را مطالعه ننمود، ورنه بر اقوال کاذبهی قاضی نورالله این همه ناز بیجا نمیکردید. بالاتر ازین این است که در فرقه شیعه شاید از این هم کم باشند کسانیکه بجز ﴿ِِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ ﴾و ﴿ قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ ﴾دوچار رکوع از کلام الهی حفظ داشته باشند. المختصر، این فرقه کلهم از قرآن مجید بیتعلق و بیخبر است و با این همه، چنین شوخیها مینماید.
اعتراض سوم: این که در آیت غار اگر ضمیر علیه راجع به سوی ابوبکر کرده شود تخلل ضمائر لازم میآید زیرا که قبل ازین وبعد ازین همه ضمائر راجع به سوی رسول است. جوابش این که تخلل ضمائر وقتی قبیح است که بیقرینه باشد و این جا حزن ابوبکر صدیق قرینه ایست روشن که تقاضا میکند رجوع ضمیر را بسوی وی، نیز قرینه دیگر این که رجوع ضمیر بسوی او قرب میباشد و اقرب اینجا حضرت صدیق است، و حقیقت این است که اینجا تخلل ضمائر اصلا نیست زیرا که عطف ﴿ وَأَيَّدَهُ ﴾بر ﴿ فَأَنزَلَ ٱللَّهُ ﴾نیست بلکه بر ﴿ فَقَدۡ نَصَرَهُ ٱللَّهُ ﴾هست، لهذا تخلل ضمائر کجا. و بالفرض اگر تخلل ضمائر هم بودی این چنین تخلل ضمائر در قرآن مجید بسیار است مثلاً در آیه کریمه ﴿ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لِرَبِّهِۦ لَكَنُودٞ ٦ وَإِنَّهُۥ عَلَىٰ ذَٰلِكَ لَشَهِيدٞ ٧ ﴾الحمدلله اعتراضاتی که شیعه بر نزول سکینه برای ابوبکر صدیق کرده بودند همه ﴿ هَبَآءٗ مَّنثُورًا ٢٣ ﴾گشت و قاضی و مشائخ او آنچه دروغ بافی کرده بودند حالش ظاهر شد. لطف این است که رکاکت این اعتراضات چنان واضح است که بعض علمای ایشان هم اقرار آن کردهاند. مصنف تفسیر مجمع البیان در تفسیر خود مینویسد: «وقد ذكرت الشیعة فی تخصیص النبی فی هذه الآیة بالسكینة كلاماً رأینا الاضراب عن ذكره أولی لئلا ینسبنا ناسب إلی شییء». یعنی شیعه درین آیت نزول سکینه را برای پیغمبر مخصوص داشتهاند و چنین سخنها گفتهاند که ما از ذکر آن رو گردانی کردن مناسب میبینیم تا کسی ما را (به حماقت یا جهالت) منسوب نه کند. فالحمدلله که بوضاحت تمام ظاهر گردید که ازین آیات فضائل حضرت صدیق قطعاً ثابت میشود. و اعترضات شیعه هم لغو و بیهوده است و سیاق آیت هم شهادت آن میدهد چه درین آیات ذکر ابوبکر بجز بیان رفاقت و نصرتِ او وجهی ندارد این جا هرگز مقام اظهار نفاق او نیست. شیعه هم این امر را خوب میدانند مگر محض به سبب تعصب مذهبی از قبول آن سرباز میزنند خود را مستحق جهنم میسازند. نعوذ بالله من شرور أنفسهم ومن سیئات أعمالهم.
(حدیث اول)
در کتب شیعه بروایت ائمه کرام منقول است که پیغمبر خدا جفرمود: «أصحابی كالنجوم بأیتهم اقتدیتم اهتدیتم». یعنی اصحاب من مانند ستارگانند بهر که ازیشان اقتدا کنید هدایت خواهید یافت. نیز آن حضرت جفرمود: «دعوا لی أصحابی». یعنی بگذارید اصحاب مرا برای من. مقصود اینکه حقوق صحبت مرا در حق ایشان ملحوظ دارید و عیب جوئی و بدگوئی ایشان مکنید. این دو حدیث آخرالذکر را علمای شیعه لفظاً و معناً صحیح میگویند حتی که مصنف استقصاء الأفحام هم اقرار آن کرده، البته در صحت حدیث اول الذکر علمای شیعه گفتگوهای پراکنده کردهاند. لهذا در باب حدیث آخرالذکر بر همین قدر اکتفا میکنم که هر گاه علمای شیعه بصحت آن اقرار دارند پس سبب چیست که بران عمل نمیکنند و در حق صحابه کرام حقوق صحبت پیغمبر را چرا ملحوظ نمیدارند و چرا از عیب جوئی و بدگوئی ایشان باز نمیآیند؟ و چرا با وجود سفارش پیغمبر عداوت ایشان ترک نمیکنند؟ شیعه من اولهم الی آخر هم جواب این سوال نتوانند داد. باقی مانده حدیث اول الذکر، پس از کتب شیعه اقوال ائمه نقل کرده صحت آن ثابت میکنیم و علمای شیعه آنچه در تاویل و تحریف این حدیث گفتهاند بطلان آن ظاهر میسازیم پس مخفی مباد که در کتاب عیون اخبار الرضا که از کتب معتمدهی مذهب شیعه است روایت کرده: «حدثنا الحاكم ابوعلی الحسن بن احمد البیهقی، قال: حدثنا محمد بن یحیی الصولی، قال: حدثنا محمدبن موسی بن نصر الرازی، قال: حدثنی أبی قال: سئل الرّضا÷عن قول النبی ج: أصحابی كالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم وعن قوله: دعوا لی أصحابی فقال: هذا صحیح». یعنی کسی از امام موسی رضا÷پرسید که این حدیث پیغمبر جکه اصحاب من مانند ستارگاناند بهر که ازیشان اقتدا کنید هدایت خواهید یافت و این حدیث که بگذارید برای من یاران مرا (آیا در حقیقت این هر دو حدیث صحیح است؟) امام فرمود: آری صحیح است. ازین روایت ثابت شد که حدیث «أصحابی کالنجوم» به همان الفاظ که در کتب اهل سنت منقول است در کتب شیعه هم مروی است، و مزید برای علمای شیعه از زبان مبارک امام معصوم خود تصریح صحت آن نقل کردهاند. حدیث نجوم علاوه کتاب مذکور در کتب متعددهی شیعه موجود است، شیعه را مجال آن نیست که از صحت این حدیث انکار کنند یا آن را اخبار احاد گفته گلو خلاصی خود نمایند. شیخ صدوق در معانی الاخبار و علامه طبرسی در احتجاج [۲۵]و ملا باقر مجلسی در بحارالانوار و ملا حیدر آملی در جامع الاسرار این حدیث را روایت کردهاند و به صحت آن معترفاند. طرفه تماشا اینکه تا وقتی که اهل سنت این حدیث را بحواله کتب شیعه نقل نه کرده بودند و صحت آن را از قول امام به ثبوت نه رسانیده بودند علمای شیعه بر بطلان این حدیث تقاریر عجیب و غریب میکردند و در اثبات موضوعیت این حدیث دفترها سیاه مینمودند حتی که قاضی نورالله شوستری در احقاق الحق مینویسد: «اما ما رواه من حدیث أصحابی كالنجوم، ففیه آثار من الوضع والبطلان مما لا یخفی». یعنی بر موضوع بودن این حدیث علامتهاست که پوشیده نیست. قاضی موصوف این هم خیال نه کرد که باین شد و مدعی دعوای موضوعیت حدیثی که میکند خود در کتب حدیث شیعه موجود است و روایتی که آن را باطل قرار داده اهل سنت را به سبب تخریج آن مطعون میکند خود در کتب شیعه بروایت ائمه کرام ثابت است. فرق این است که بیچاره اهل سنت از ضعفا و مجاهیل این روایت را نقل میکنند و در کتب شیعه خاص ائمه هدی روایت آن مینمایند. پس اگر روایت کردهی اهل سنت را باطل گفتند یا خود اهل سنت راویان این حدیث را ضعیف گویند باکی نیست لیکن قاضی موصوف یا کسی از شیعیان اگر این حدیث را موضوع گوید و با وصف تصدیق امام رضا÷تکذیب آن نماید او دین خود را غارت میکند و بسبب تکذیب امام از دائره ایمان خارج میشود. اکنون که صحت این حدیث از کتب شیعه ثابت شد تاویلات و تحریفات علمای شیعه را ذکر کرده بطلان آن واضح مینمایم باید دانست که در کتاب عیون بعد نقل این روایت این عبارت افزوده است: «یرید من لم یغیر بعده ولم یبدل». یعنی مراد اصحاب، در این حدیث، کسانیاند که تغییر و تبدیل در دین خود نکردند. سائل باز از امام رضا پرسید که ما چگونه دانیم که اصحاب تغییر و تبدیل در دین خود کردند؟ امام فرمود: در حدیث نبوی وارد است که رسول فرمود: بعد از من چندی از اصحاب بروز قیامت از حوض من دور کرده خواهند شد، من خواهم گفت که خداوندا ایشان اصحاب مناند. خدا خواهد فرمود که تو نمیدانی که ایشان بعد تو چه کارها کردند پس ایشان بسوی دوزخ کشیده خواهند شد و من خواهم گفت که دور و دفع شوید از نزد من. مقصود از الحاق این ضمیمه آن که بعض اصحاب بسبب ارتداد از مصداق حدیث نجوم خارج شوند لیکن ما را ازین چه ضرر زیرا که اصحاب مقبولین ما نه در دین خود تغییر و تبدیل کردند نه از مصداق حدیث نجوم خارج شدند خود شیعه اعتراف میکنند که اصحاب مقبولین مصداق حدیث حوض نیستند چنانچه استقصاءالافحام مینویسد که «هرگز حدیث حوض در حق مقبولین اصحاب کرام جناب خیر الانام جنیست و هرگز این حدیث برانها منطبق نمیتواند شد». باقی ماند این امر که خلفای راشدین و انصار و مهاجرین از اصحاب مقبولیناند ان شاءالله عنقریب در همین مبحث در فصل ارتداد صحابه ثابت خواهم کرد، و بفرض محال اگر بعضی از اصحاب مقبولین تغییر و تبدیل کرده باشند تا هم حدیث نجوم بر تعداد کثیر از صحابه کرام صادق خواهد آمد زیرا که آن حضرت÷که افصح الفصحا و ابلغ البلغاء بود در حدیث نجوم در تشبیه صحابه چنین چیز ذکر فرموده که آن چیز چنان که بر فضیلت صحابه دلالت میکند همچنان بر کثرت ایشان نیز دلالت میدارد یعنی لفظ نجوم. پس ارشاد آن سرور که اصحاب من مانند ستارگاناند، صاف ظاهر میکند که صحابهی کرام مانند ستارگان بکثرت تعداد موصوفاند بجز جاهلی بیخرد کسی تشبیه ستارگان را بر معدودی چند استعمال نکند. ولو فرضنا برای ساعتی این هم تسلیم کنیم که مصداق حدیث نجوم اقل قلیل بلکه صرف دو سه کس بودند تا هم این حدیث برای ابطال مذهب شیعه کافی است زیرا که بنیاد مذهب شیعه برین عقیده است که اقتدای کسی بجز اهل بیت جائز نیست و مقتدای غیر اهل بیت هرگز هدایت نمییابد و حدیث نجوم ظاهر میکند که اقتدای صحابه اگرچه دو سه کس باشند جائز و موجب هدایت است پس چون علمای شیعه دیدند که این ضمیمه هم فائدهی نبخشید ترک کرده به تاویلی دیگر آویختند وآن این که مراد از اصحاب در حدیث نجوم اهل بیتاند، چنانچه مصنف استقصاءالافحام مینویسد که «مراد از اصحاب در حدیث أصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم اهل بیت†اند». لیکن این تاویل بدتر از تاویل اول است و بطلان آن بدلائل کثیره ظاهر و باهر. دلیل اول: اینکه از لفظ اصحاب اهل بیت را مراد گرفتن تحریف صریح است. لفظ اصحاب در لغت عرب برای آنانکه در صحبت باشند مخصوص است و لفظ اهل بیت برای اهل خانه. و در جاهای بسیار در احادیث نبویه و اقوال ائمه کرام این هر دو لفظ به همین معنی لغوی وارد شده، هیچ جا لفظ اصحاب بمعنی اهل بیت نیست، مثلاً امام زین العابدین در دعای خود که در کتاب صحیفه سجادیه منقول است میفرماید: «اللّهُمّ وَأَصْحَابُ مُحَمّدٍ خَاصّةً الّذِینَ أَحْسَنُوا الصّحَابَةَ». مثل این بیشمار احادیث و آثار است لیکن کسی آنجا از لفظ اصحاب اهل بیت را مراد نگرفته صرف همین حدیث نجوم است که در آن خلاف لغت و خلاف محاورهی احادیث و آثار لفظ اصحاب را بمعنی اهل بیت گرفتهاند. طرفه ماجرا این است که اگر اهل سنت میگویند که از لفظ اهل بیت ازواج مطهرات مراداند بلکه تنزل نموده میگویند که ازواج مطهرات هم داخل اهل بیتاند و در حدیث مثل «أهل بیتی كسفینة نوح» ازواج مطهرات هم مصداق سفینه نوحاند و در آیهی تطهیر ازواج مطهرات هم داخل اهل بیتاند. شیعه بمجرد شنیدن این کلمه از جامه بیرون میشوند و شور و غوغا برپا میکنند و قائل را گاهی ناصبی میگویند وگاهی خارجی حالانکه از لفظ اهل بیت ازواج را مراد داشتن نه خلاف لغت عرب است و نه خلاف محاورات قرآن و حدیث، بلکه در آیت تطهیر سیاق و سباق مقتضی آنست که صرف ازواج مطهرات مصداق اهل بیت باشند. بر اهل سنت این گرفت بیجا و برای خود این تحریف را روا دارند بلکه برین تحریف افتخارها میکنند و مینازند.
این سبزهی و این چشمه و این لاله و این گل
آن شرح ندارد که بگفتار درآید
شاید شیعه گویند که در حدیث نجوم پیغمبر از راهِ تقیه برای خوش کردن صحابه کرام لفظ اصحاب استعمال فرموده و چون اهل بیت را ازین امر ناخوش دید برای خوش کردنشان فرمود که مراد از اصحاب شما را گرفتهام. این سخن البته لاجواب خواهد بود. دلیل دوم: بر بطلان این تاویل آنکه اگر از لفظ اصحاب اهل بیت مراد باشند لامحاله همان اهل بیت مراد خواهند بود که شرف صحبت آن سرور جیافته، پس دوازده امام که نزد شیعه مصداق اهل بیتاند کلهم مراد نخواهند بود زیرا که از ایشان صرف سه نفوس شرف صحبت یافتهاند حضرت علی مرتضی و حضرات حسنین، لهذا لازم خواهد آمد که سوای این سه نفوس بقیه ائمه اهل بیت نباشند یا اقتدایشان موجب هدایت نباشد پس قطعاً از لفظ اصحاب اهل بیت را مراد گرفتن جائز نخواهد بود. شاید شیعه در جواب این دلیل گویند که بقیه ائمه اگر چه باعتبار عالم اجسام شرف صحبت نیافتهاند لیکن باعتبار عالم ارواح کلهم به شرف صحبت مشرف بودند. دلیل سوم: بر بطلان این تاویل آنکه در کتاب عیون ضمیمه که در حدیث نجوم موجود است یعنی من لم یغیر بعده چنان که سابقاً منقول شد ازین تاویل منع میکند ورنه لازم خواهد آمد که در اهل بیت یعنی دوازده امام کسانی باشند که تغییر دین نمودند و مرتد شدند. مصنف این ضمیمه اگرچه تصنیف این ضمیمه برای خلفای راشدین کرده بود لیکن کسانیکه از لفظ اصحاب اهل بیت را مراد گرفتند این ضمیمه را بر اهل بیت منطبق ساختند. عجیب قدرت خداوند است که چاهی که برای ما کنده بودند خود در آن افتادند.
عدو شود سبب خیرگر خدا خواهد
خمیر مایه دکان شیشته گر سنگ است
چون علمای شیعه دیدند که همه تاویلهایشان بر باد رفت. بالاخر بحالت اضطرار از صحت حدیث نجوم منکر شدند. باری شکر خدا که از وجود این حدیث در کتب خود انکار ننمودند. مصنف استقصاء مینویسد که سائل از امام رضا دربارهی دو حدیث پرسیده بود لیکن امام فرمود: هذا صحیح. این جواب تعلق به حدیث اخیر یعنی «دعوا لی أصحابی» دارد، نه بحدیث اول، یعنی حدیث نجوم آن را هیچ تعلق نیست. اصل عبارت استقصاء این است: «از ملاحظه این حدیث شریف ظاهرست که آنچه مخاطب در ترجمه آن گفته که امام رضا÷حکم به صحت این هر دو حدیث نمود غیر صحیح است زیرا که هرگز تصریح به صحت هر دو حدیث درین روایت صراحةً که مدلول کلام اوست مذکور نیست بلکه لفظ هذا صحیح مذکور است و جائز است که آن متعلق بهر دو حدیث نباشد بلکه محتمل است که گو سائل در سوال از دو حدیث استفسار کرده بود مگر آن جناب در جواب یکی ازان که حدیث اخیرست بیان فرموده». درین جواب باصواب لطیفهای بسیار است. اول: آنکه خود مجیب را بر جواب خود وثوق نیست میگوید که جائز است و محتمل و نمیگوید که ضروری است و یقینی است و ظاهر است که در منقولات مجرد احتمال کفایت نمیکند. دوم: آنکه این احتمال که شاید امام حکم خود فقط در صحت حدیث دوم داده باشد خلاف عقل است، زیرا که سائل از دو حدیث سوال کرده بودی «هذان صحیحان» ارشاد فرمودی بغایت رک یک است، اشارهی هذا بسوی اشیای متعدده بتاویل مذکور در کلام عرب شائع و ذائع است. سوم: آنکه اگر فرض کنیم که جواب امام صرف به حدیث دوم تعلق دارد پس از شیعه میپرسیم که امام از حدیث اول چرا جواب نداد؟ و چرا به تصریح نگفت که الحدیث الاخیر صحیح؟ و چرا سائل را در اشتباه انداخت یقیناً سائل از کلام امام صحت هر دو حدیث اخذ نموده ورنه بار دگر پرسیدی که یا امام درباره حدیث اول چرا هیچ ارشاد نفرمودی. غالباً حضرات شیعه در جواب فرمایند که شان ائمه کرام همین است که در مساله جواب صاف ندهند و تقیه را کار فرموده همین سان جوابهای مجمل و مهمل بر زبان آرند. چهارم: آنکه قطع نظر ازین روایت تصدیق حدیث نجوم از احادیث دیگر هم میشود چنانچه ملاحیدر آملی در کتاب جامع الاسرار میآرد که روزی پیغمبر خدا جفرمود که «أنا كالشمس وعلی كالقمر وأصحابی كالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم».یعنی: من مانند آفتابم و علی مانند ماهتاب و اصحاب من مانند ستارگان که بهر ستاره که اقتدا کنید هدایت یابید. معلوم نیست که بمطالعه این حدیث چه قدر شعله جانسوز از سینههای علمای شیعه جوش خواهد زد و شرارهایش با خرمن عقل ایشان چه خواهد کرد؟ اگر شیعه گویند که درین حدیث هم مراد از اصحاب اهل بیتاند پس جوابش سابقاً نوشتهایم، و اینجا هم مینویسیم: لیکن قبل از جواب گزارش است که هرگاه صحت این حدیث ثابت شد پس حدیثی را که در عیون الرضا از امام رضا تصریح صحتش منقول است چگونه انکار خواهند کرد؟ چه مضمون هر دو یکی است؟ و نیز عبارت «من لم یغیر بعده»را که در حدیث سابق مذکور است چنان بر اهل بیت فرود خواهند آورد. اکنون بر تاویلات این حدیث توجه باید کرد، تقریری که علامه اثناعشری نموده صراحتا دلالت میکند برانکه مراد از اصحاب اهل بیت نیستند زیرا که در صدر این حدیث وارد شده که نبوت مثل نور آفتاب است و امامت مثل روشنی ماهتاب، و علم علما مانند درخشندگی ستارهاست، وهذه عبارته:«ورد فی اصطلاح القوم تسمیة الولایة بالشمس والقمر، والمراد بها ولایة النبی وولایة الولی ونسبة العلماء إلیها كنسبة النجوم إلی القمر والشمس (أی قوله) فكذلك لا یكون للعلماء قدرة ولا ظهور مع وجود الأوصیاء وأنوارهم من حیث الولایة ویؤید ذلك كله ما أشار إلیه النبی جبقوله: أنا كالشمس وعلی كالقمر وأصحابی كالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم».پس ظاهر شد که اهل بیت یعنی دوازده امام در اولیا داخلاند و به شمس و قمر تشبیهشان مذکور است و تشبیه نجوم به علما صادق است نه بر اولیا، ازین تقریر علامه واضح شد که در حدیث اصحابی کالنجوم از لفظ اصحاب اهل بیت مراد نیستند بلکه مراد از اصحاب علمااند و این هم ثابت شد که حدیث نجوم حدیث صحیح است. اگر حضرات شیعه را ازین روایت هم سیری نشود روایتی دیگر پیش میکنیم شیخ صدوق در معانی الاخبار میآورد: «حدثنا محمد بن الحسن احمد الولید رحمه الله قال: حدثنا محمد بن الحسن الصفاء عن الحسن بن موسی الخشاب عن غیاث بن كلوب عن ابن عمار عن جعفربن محمد عن آبائه علیهم السلام قال: قال رسول الله ج: «ما وجدتم فی كتاب اللهﻷ فالعمل لكم به لا عذر بكم فی تركه، وما لم یكن فی كتاب اللهﻷ وكانت فیه السنة منی فلا عذر لكم فی ترك سنتی، وما لم یكن فیه سنة منی، فما قال أصحابی، فقولوا به إنما مثل أصحابی فیكم كالنجوم بأیها أخذ اهتدی، بأی أقاویل أصحابی أخذتم اهتدیتم واختلاف أصحابی لكم رحمة». یعنی امام جعفر صادق گفت که فرمود: پیغمبر خدا جکه هر چه یابید در کتاب خدا بران عمل کنید و شما را هیچ عذر در ترک عمل بآن نمیتواند بود و هر چه در کتاب خدا نیابید و لیکن سنت من دران باشد پس شما را هیچ عذر در ترک سنت من نمیتواند بود و در امری که سنت من هم نباشد پس آنچه اصحاب من گفته باشند بران عمل کنید زیرا که مثال اصحاب من در میان شما مانند ستارگان است که اقتدای هر ستارهی که کنید هدایت یابید همچنین بر هر قول اصحاب من که عمل کنید هدایت خواهید یافت و اختلاف اصحاب من برای شما رحمت است. در صحت این حدیث کسی را مجال گفتگو نیست زیرا که این حدیث را علامه طبرسی در کتاب احتجاج و ملا باقر مجلسی در بحار الانوار تصدیق نمودهاند، و چونکه این حدیث معنی مطابق حدیث سابق است بلکه درین حدیث جمله: (واختلاف أصحابی لكم رحمة)زائد است که تائید مزید آن روایت میکند پس تکذیب حدیث سابق که از عیون نقل کرده بودیم در حقیقت تکذیب امام موسی رضا است، وبالفرض اگر ما حدیث عیون را کان لم یکن گردانیم همین حدیث برای اثبات مدعای ما کافی است. و شیعه آنچه در تاویل این حدیث گفتهاند بغایت سخیف است. شیخ صدوق بعد روایت این حدیث افزوده است: «فقیل: یا رسول الله! من أصحابک؟ قال: أهل بیتی». یعنی هر گاه که پیغمبر خدا جفرمود که اصحاب من مانند ستارگانند و اختلاف ایشان برای شما رحمت است. کسی پرسید که یا حضرت اصحاب تو کیستند؟ فرمود که اهل بیت من. بر همین الفاظ افزودهی شیخ صدوق مصنف استقصاء الافحام تاویل خود را بنا کرده در جواب حدیث سابق گفته «پس اگر در حدیث عیون جواب آن حضرت متعلق بهر دو حدیث باشد و معنایش آن باشد که ازین حدیث نجوم مراد اصحاباند مخالفت و مناقضت با حدیث معانی الاخبار و امثال آن لازم میآید لهذا قطعاً ثابت شد که جواب امام رضا÷متعلق بهر دو حدیث نیست بلکه آن حضرت فقط حال حدیث دعوا لی أصحابی بیان فرموده و تفسیر آن باصحابی که متغیر و متبدل نه شدند نموده زنگ شبه از خواطر اهل ایمان زدوده». درین جواب مصنف استقصا چند در چند سخافتهاست. اول: اینکه این جمله زائده که یا رسول الله اصحاب تو کیستند؟ طبع زاد حضرت شیخ صدوق است چه او درین فن استاد کامل بود و در روایات برای تائید مذهب خود تصرفها مینمود. ملا باقر مجلسی در بحارالانوار حدیثی که از ابوبصیردر معنی الفاظ شاء ماشاء منقول است تصریح کرده که شیخ صدوق درین حدیث تحریف کرده الفاظ حدیث را کم و بیش نموده، وهذه عبارته: «هذا الخبر مأخوذ من الكافی وفیه تغیرات عجیبة تورث سوء الظن بالصدوق وإنه إنما فعل ذلك لیوافق مذهب أهل العدل».پس باقرار ملاباقر مجلسی ثابت شد که جناب صدوق برای تائید مذهب خود تبدیل الفاظ احادیث میکرد در روایات تصرفهای ناروا مینمود لهذا این حدیث که از آن فضائل صحابه ثابت میشود و مذهب شیعه از اول تا آخر باطل میگردد چگونه ممکن است که از دست تصرف جناب ممدوح محفوظ ماند لهذا الفاظ مذکوره دران افزود تا چنین ضرب کاری به مذهب شیعه نرسد. و اگر شیعه بر بیان ملاباقر مجلسی مطمئن نشوند، ما دلائل دیگر بر الحاق بودن الفاظ مذکوره یعنی: «فقیل یا رسول الله! من أصحابك؟»پیش میکنیم. دلیل اول: مولانا علی بخش خان صاحب در رساله خود مینویسند که لفظ اصحاب معما و چیستان نبود که حاجت پرسیدن معنی آن پیش آید، پس این پرسیدن خود دلیلی است ظاهر برینکه این سوال الحاقی است. دلیل دوم: اینکه درین حدیث اختلاف اصحاب مذکور است، پس اگر از اصحاب مراد اهل بیت باشند لازم آید که اهل بیت در مسائل دینیه با هم مختلف باشند حالانکه از روی مذهب شیعه مختلف بودن اهل بیت قطعاً ممکن نیست. خود شیخ صدوق بر این قباحت عظیمه متنبه گشته، بعد نقل این حدیث میگوید: «قال محمد بن علی مولف هذا الكتاب: إن أهل البیت علیهم السلام لا یختلفون ولكن یفتون الشیعة بالحق وإنما أفتوهم بالتقیة فما یختلف من قولهم فهو للتقیة والتقیة رحمة للشیعة».یعنی محمد بن علی که مولف این کتاب است میگوید که اهل بیت با هم مختلف نمیباشند بلکه شیعیان خود را فتوی درست و راست میدهند البته گاهی بطور تقیه فتوی میدهند ازین سبب با هم اختلاف پیدا میشود پس مراد از اختلاف اهل بیت همین اختلاف است که به سبب تقیه پیدا گشته و تقیه در حق شیعه رحمت است. شیخ صدوق و پیروان او برین جواب چندانکه خواهند ناز کنند لیکن بجز شیعه کیست که دروغگوئی را موجب رحمت گوید و معنی تقیه بجز درغگوئی امری دیگر نیست. لیکن ازین قطع نظر کرده میگوئیم که هرگاه بموجب این حدیث اختلاف ائمه رحمت قرار یافت و بر هر قول ایشان اگر چه از راه تقیه باشد عمل کردن موجب هدایت ثابت شد پس ظاهر شد که اهل سنت که بر اقوال ائمه عمل میکنند بر هدایتاند، اگر چه شیعه آن اقوال را بر تقیه محمول کنند. و این هم مخفی نماند که احکامی که ائمه براه تقیه دادهاند بغایت واضح و صریحاند و بوقت ارشاد نمودن آن احکام هرگز این خیال نفرمودهاند که کسی برین احکام کاذبه یقین کرده گمراه نشود. میر باقر داماد در نبراس الضیاء مینویسد که فتاوای ائمه کرام که براه تقیه دادهاند مقصود ازان تعلیم است که بوقت ضرورت عمل بران جائز است و بامید اینکه مومنین را سابقاً از امر حق آگاهی داده شده اندیشه گمراهی نیست و از این فتاوی بعضی آن است که بجواب سائل به مذهب داده شده ائمه کرام این چنین سائلان را موافق مذهب باطل ایشان فتوی میدادند زیرا که امید هدایت این چنین کسان نبود. المختصر هرگاه که ائمه دیده و دانسته فتاوای مختلف و احکام متضاد میدادند پس موافق این حدیث بهر قولی که ازین اقوال مختلفه عمل کرده شود موجب هدایت خواهد بود. دلیل سوم مصنف استقصا برای تکذیب حدیث عیون گفته که اگر آن حدیث صحیح باشد مخالفت دیگر احادیث که در معانی الاخبار و غیره منقول است لازم میآید. این قول مصنف استقصا مردود است زیرا که عبارت زائده در حدیث معانی الاخبار قطعاً الحاقی است، شیخ صدوق از نفس خود تراشیده چون این عبارت زائده را دور کنیم الفاظ حدیث عیون این است: «أصحابی كالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم».و الفاظ حدیث معانی الاخبار این است: «إن مثل أصحابی فیكم كمثل النجوم بأیها أخذ اهتدی»پس درین هر دو حدیث هیچ مخالفتی نیست بلکه بالبداهه هر دو حدیث به لحاظ معنی متفق و موید یکدیگراند. آری، عبارت افزودهی شیخ صدوق مخالفت پیدا میکند. درینجا اندکی تامل را کار باید فرمود، حدیث: «دعوا لی أصحابی» که مصنف استقصاء هم صحت آن تسلیم میکند و میگوید که امام رضا÷تصدیق آن نموده در آن حدیث هم لفظ اصحاب موجود است پس سائل آنجا چرا سوال نه کرد یا رسول الله، اصحاب تو کیستند؟ و هم چنین در جاهای بسیار لفظ اصحاب وارد شده آنجا کسی نه پرسید که یا رسول الله اصحاب تو کیستند؟ در حدیث نجوم چه بلا پیش آمد که معنی و مراد لفظ اصحاب پرسیده شد. دلیل چهارم که اگر ما این عبارت افزودهی شیخ صدوق را صحیح تسلیم کنیم و این هم تسلیم کنیم که میان حدیث عیون و حدیث معانی الاخبار مخالفت است تا هم این عقدهی لاینحل باقی ماند که به سبب مخالفت حدیثی را موضوع قرار دادن خلاف اصول حدیث است، چه کسی از محدثین تعارض را علت وضع نگفته و بالفرض اگر تعارض علت وضع باشد چه ضرور است که حدیث عیون را موضوع قرار داده شود چرا حدیث معانی الاخبار را موضوع نگوئیم؟! عجب است از مصنف استقصا که تخالف این دو حدیث را چندان اهمیت میدهد گویا او را خبری نیست که در احادیث ائمه که شیعه روایت کردهاند حدیثی نیست که از تعارض و تخالف محفوظ باشد و این اختلاف احادیث را بجای خود از عجائب مذهب شیعه توان شمرد علما و محدثین شیعه چه متقدمین و چه متاخرین [۲۶]همه از اختلاف احادیث خود که نهایتی ندارد مضطرب و سراسیمهاند و هیچ تدبیری در رفع این اختلاف کارگر نمیشود. گویا مصنف استقصا از این اختلاف اصلاً آگاهی ندارد؟ آیا ندیده است قول امام اعظم خود یعنی شیخ طوسی که در کتاب تهذیب الاحکام (که یکی از اصول اربعه شیعه است) اقرار نموده که صرف در همین یک کتاب زائد از پنج هزار احادیث است که با هم متعارض و متناقض است و این تعارض و تناقض به هیچ تاویل و تحریف دفع نمیشود. مصنف کتاب فوائد مدنیه تقریر امام اعظم خود را باین عبارت نقل کرده «وقد ذكرت فیما روی عنهم علیهم السلام من الأحادیث المختلفة التی یختص الفقه فی كتابی المعروف بالاستبصار وفی كتاب تهذیب الأحكام ما یزید علی خمسة آلاف حدیث وقد ذكرت فی أكثرها اختلاف الطائفة فی العمل بها وذلك أشهر من أن یخفی». و نیز علمای شیعه اعتراف کردهاند باینکه این اختلاف احادیث از جهت راویان احادیث نیست بلکه این اختلاف ائمه کرام خود به نفس نفیس انداختهاند. چنانچه ملا باقر مجلسی در بحار الانوار مینویسد که شخصی از امام جعفر صادق گفت که بر ما هیچ چیز گران تر ازین نیست که در میان ما اختلافات عظیمه واقع شده. امام موصوف فرمود که این اختلافات من خود انداختهام. نیز در بحارالانوار بروایت زُراره آورده که شخصی از امام باقر مساله پرسید، امام او را جواب داد بعد ازان شخصی دیگر آمد و از همان مساله سوال کرد امام او را جوابی داد که خلاف جواب اول بود باز شخصی دیگر آمد و همان مساله پرسید، امام او را بر خلاف هر دو جواب اول جواب داد. زُراره میگوید که چون این هر دو کس بیرون رفتند گفتم که ای فرزند رسول الله، این هر دو کس از اهل عراق بودند از شیعیان شما، این هر دو را جوابهای مختلف دادی و میان ایشان اختلاف انداختی؟! امام فرمود که در حق ما همین بهترست و در همین است خیریت ما و شما، اگر شما همه بر یک سخن متفق گردید مردمان نه شما را زنده گزارند نه ما را. زُراره میگوید که باز این امر را از امام جعفر صادق پرسیدم او هم مانند پدر خود جواب داد و این هم مخفی نه ماند که ائمه کرام در یک مساله صرف بر دو سه احکام مختلفه اکتفا نمیفرمودند بلکه نوبت این اختلافات گاهی به هفتاد میرسید. چنانچه در بحار الانوار از امام جعفر صادق نقل کرده که امام موصوف فرمود که من در یک مساله هفتاد وجوه مینهم به هر وجهی که خواهم از گرفت مردمان بیرونایم. واقعات این اختلافات تا کجا بیان کرده شود هر که شوق سیر بهار این باغ داشته باید که در بحارالانوار باب کتمان الدین عن غیر أهله مطالعه کند پس چون حال اختلافات احادیث شیعه برین سؤال است مصنف استقصا اختلاف این دو حدیث را چرا چنین اهمیت میدهد. در حقیقت این اختلاف روایات شیعه ساخته و پرداخته منافقان و دروغگویان است که ائمه ایشان را نزد خود جای نمیدادند و ایشان برای بدنام کردن ائمه روایتها تصنیف نموده، بجانب ائمه منسوب میکردند، و ائمه کرام ازیشان اظهار بیزاری مینمودند و بریشان لعنت میفرستادند. این امر را در صفحات آینده ان شاءالله تعالی از کتب شیعه ثابت خواهیم نمود.
حدیث دوم
در کتاب صحیفه کامله که در صحت و اعتبار نزد شیعه هر لفظ آن کم از الفاظ قرآنی نیست مردی است که حضرت امام زین العابدین÷در حق اصحاب پیغمبر خدا علیه التحیة والثنا و در حق تابعین با این الفاظ دعا میکرد:
«اللّهُمّ وَأَصْحَابُ مُحَمّدٍ خَاصّةً الّذِینَ أَحْسَنُوا الصّحَابَةَ وَالّذِینَ أَبْلَوُا الْبَلَاءَ الْحَسَنَ فِی نَصْرِهِ، وَكَانَفُوهُ، وَأَسْرَعُوا إِلَى وِفَادَتِهِ، وَسَابَقُوا إِلَى دَعْوَتِهِ، وَاسْتَجَابُوا لَهُ حَیْثُ أَسْمَعَهُمْ حُجّةَ رِسَالَاتِهِ. وَفَارَقُوا الْأَزْوَاجَ وَ الْأَوْلاَدَ فِی إِظْهَارِ كَلِمَتِهِ، وَقَاتَلُوا الآباءَ وَالْأَبْنَاءَ فِی تَثْبِیتِ نُبُوّتِهِ، وَانْتَصَرُوا بِهِ. وَ مَنْ كَانُوا مُنْطَوِینَ عَلَى مَحَبّتِهِ یَرْجُونَ تِجَارَةً لَنْ تَبُورَ فِی مَوَدّتِهِ. وَالّذِینَ هَجَرَتْهُمْ الْعَشَائِرُ إِذْ تَعَلّقُوا بِعُرْوَتِهِ، وَانْتَفَتْ مِنْهُمُ الْقَرَابَاتُ إِذْ سَكَنُوا فِی ظِلّ قَرَابَتِهِ. فَلاَ تَنْسَ لَهُمُ اللّهُمّ مَا تَرَكُوا لَكَ وَفِیكَ، وَأَرْضِهِمْ مِنْ رِضْوَانِكَ، وَبِمَا حَاشُوا الْخَلْقَ عَلَیْكَ، وَكَانُوا مَعَ رَسُولِكَ دُعَاةً لَكَ إِلَیْكَ. وَاشْكُرْهُمْ عَلَى هَجْرِهِمْ فِیكَ دِیَارَ قَوْمِهِمْ، وَخُرُوجِهِمْ مِنْ سَعَةِ الْمَعَاشِ إِلَى ضِیقِهِ، وَمَنْ كَثّرْتَ فِی إِعْزَازِ دِینِكَ مِنْ مَظْلُومِهِمْ. اللّهُمّ وَ َوْصِلْ إِلَى التّابِعِینَ لَهُمْ بِإِحْسَانٍ، الّذِینَ یَقُولُونَ رَبّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لِإِخْوَانِنَا الّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ خَیْرَ جَزَائِكَ الّذِینَ قَصَدُوا سَمْتَهُمْ، وَتَحَرّوْا وِجْهَتَهُمْ، وَمَضَوْا عَلَى شَاكِلَتِهِمْ. لَمْ یَثْنِهِمْ رَیْبٌ فِی بَصِیرَتِهِمْ، وَلَمْ یَخْتَلِجْهُمْ شَكٌّ فِی قَفْوِ آثَارِهِمْ، وَالِائْتِمَامِ بِهِدَایَةِ مَنَارِهِمْ. مُكَانِفِینَ وَمُوَازِرِینَ لَهُمْ، یَدِینُونَ بِدِینِهِمْ، وَیَهْتَدُونَ بِهَدْیِهِمْ، یَتّفِقُونَ عَلَیْهِمْ، وَلاَ یَتّهِمُونَهُمْ فِیمَا أَدّوْا إِلَیْهِمْ. اللّهُمّ وَصَلّ عَلَى التّابِعِینَ مِنْ یَوْمِنَا هَذَا إِلَى یَوْمِ الدّینِ وَعَلَى أَزْوَاجِهِمْ وَ عَلَى ذُرّیّاتِهِمْ». یعنی: خداوندا رحمت نازل کن بر اصحاب محمد جخاصتا بر کسانیکه حق صحبت را بخوبی ادا نمودند و انواع و اقسام مصائب و ایذاها در نصرت پیغمبر برداشتند و لحظه ای در نصرت او فرو نگذاشتند و در قبول رسالت او سرعت کردند و در اجابت دعوت او سبقت ورزیدند هرگاه که پیغمبر دلائل نبوت خود بایشان بیان فرمود ایشان بلا توقف پذیرفتند و در اعلای کلمه او با پدران و پسران خود قتال کردند و ازواج و اولاد خود را گذاشتند و چون ایشان با پیغمبر تعلق پیدا کردند قرابت داران ایشان ازیشان قطع قرابت نمودند. پس خداوندا فراموش مکن کارهای را که اصحاب پیغمبر برای تو کردند و کارهای را که ترک کردند و راضی کن ایشان را برضامندی خود زیرا که ایشان مخلوق تو را بسوی تو جمع کردند و همراه پیغمبر تو دعوت دین نمودند و قدردانی ایشان کن که قوم و قبیله و وطن خود را برای تو گذاشتند و عیش و راحت خود را ترک کرده در تنگی معیشت خود را مبتلا نمودند و خداوندا تابعین ایشان را نیز جزای خیر بده یعنی آنانکه دعا میکنند که خداوندا ببخش ما را و برادران ما را که سبقت نمودند در ایمان از ما، آنانکه قدم بقدم صحابه کرام میروند و آثار ایشان را پیروی میکنند و ایشانرا شکی در بصیرت ایشان نمیشود و شکی در پیروی آثار صحابه لاحق نمیگردد و مددگار صحابه کراماند و دین خود موافق دین صحابه میدارند و به رهنمائی ایشان هدایت مییابند و بر عظمت صحابه متفقاند و تهمتی بریشان نمینهند. و خداوندا رحمت نازل کن بریشان از امروز تا قیامت و بر ازواج ایشان و ذریات ایشان نیز».
پس ای مسلمانان! برین کلمات غور کنید و در معنی آن تدبر کنید و به بینید که امام زین العابدین در همین دعا صحابه کرام را به چه کلمات یاد نموده و محامد و اوصافشان به چه خوبی بیان فرموده و در راه خدا کوششهای ایشان را و مصائب ایشان را، چنان ظاهر کرده و در حقشان به چه سوز دل دعای خیر نموده، کیست که بعد دعوای ایمان و اسلام بعد شنیدن این دعا در فضائل صحابهی کرام شک کند؟ چگونه ممکن است که کسیکه امامت را از اصول دین اعتقاد کند و دعوای عمل بر اقوال و افعال ائمه کند و بعد از آن از زبان امام این همه مناقب صحابه شنیده معتقد صحابه کرام نشود. پوشیده نه ماند که چون اهل سنت احادیث فضائل صحابه از کتب خود نقل میکنند شیعه آن احادیث را موضوع میگویند و چون از کتب شیعه اقوال ائمه نقل میکنند شیعه محمول بر تقیه مینمایند لیکن این دعای صحیفه کامله هرگز محمول بر تقیه نمیتواند شد چه این دعای امام زین العابدین دعای است که در خلوت خاص از خدای خود میکرد و اوصاف صحابه کرام بیان نموده بر ایشان درود میفرستاد در آن خلوت خاص خوف کسی نبود که احتمال تقیه را گنجایش باشد لهذا ازین دعا از زبان امام، اعلیترین فضائل صحابه کرام ثابت شد. حضرات شیعه را باید که اندکی انصاف کنند که با وصف دعوای اطاعت و اتباع ائمه کرام بر خلاف ائمه مذمت اصحاب کرام بیان کردن و شب و روز در عیب جوئی و بدگوئی آنها مشغول ماندن چه معنی دارد؟ عجب است که ائمه کرام در حق کسانیکه دعای رحمت کنند شما در حق ایشان دعای بد میکنید. و هر کدام اتباع ممدوحین ائمه کند او را خارج از اسلام میگوئید و کسیکه برین ممدوحین تهمتها نهد و از ایشان بغض دارد او را مومن پاک میدانید. معلوم نمیشود که در اصطلاح شما محبت و ایمان چه معنی دارد و عداوت و کفر چه چیز را مینامید؟
باید دانست که ازین دعای امام زین العابدین فوائد چند حاصل میشود:
اول: آنکه امام در حق صحابه کرام دعای خیر کرد و بریشان درود فرستاد.
دوم: آنکه در جماعت صحابه کسانیکه بسوی ایمان سبقت کرده بودند از همه افضل بودند و اینکه صحابه کرام در راه خدا اذیتها کشیدند و ترک وطن نمودند و بسبب پیغمبر جقرابت داران ایشان ازیشان قطع تعلق کردند و اینکه صحابه کرام بسوی اسلام مردمان را دعوت دادند.
سوم: آنکه تابعین صحابه کرام صاحب فضائل بودند. اکنون ما این هر سه امور را جداجدا به تفصیل ضروری بیان میکنیم.
[۲۵] مصنف کتاب احتجاج در دیباچهی کتاب تصریح کرده که همه روایات که درین کتاب آورده ام بجز روایاتی که از امام حسن عسکری منقول است همه با اجماع صحیح است و مطابق عقل است. [۲۶] چنانچه مجتهد اعظم ایشان مولوی دلدار علی در اساس الاصول ص ۵۱ مینگارد. إن الأحادیث المأثورة عن الأئمة مختلفة جدا لا یكاد یوجد حدیث إلا وفی مقابلته ما ینافیه. إلی آخره.
امام زین العابدین آنچه دعای خیر در حق صحابه کرام کرد و محاسنِ ایشان بیان نمود در حقیقت این کار از وی بامتثال حکم پیغمبر بظهور آمد. سابقاً از کتاب عیون حدیث نبوی نقل کردهایم که (دعوا لی أصحابی) یعنی بگذارید اصحاب مرا برای من و در حق ایشان رعایت حقوق صحبت من کنید در تائید این حدیث احادیث و اقوال دیگر بسیار است. از آنجمله آنکه قبلهی شیعه میرن صاحب در حدیقه سلطانیه جلد سوم بحث نبوت ص ۳۲۸ مینویسد که چون وقت وفات پیغمبر قریب رسید حضرت بر بالای منبر آمد و از صحابه پرسید که من حق پیغمبری چگونه ادا کردم؟ صحابه گفتند که آنچه اذیتها در راه خدا کشیدی و صبر فرمودی حق تعالی تو را جزای خیر دهد. حضرت در جواب آن فرمود: خدا شما را نیز جزای خیر دهد. معلوم نیست که این قول پیغمبر که در مجمع هزاران صحابه کرام که برای وداع نمودن پیغمبر جمع شده بودند بر چه معنی محمول خواهد شد؟ و از آن جمله در تفسیر امام حسن عسکری نوشته «أن رجلا ممن یبغض آل محمد وأصحابه أو واحداً منهم یعذبه الله عذاباً لو قسم علی مثل ما خلق الله لأهلكهم أجمعین». یعنی کسیکه دشمنی دارد بآل محمد و اصحاب محمد یا شخصی واحد ازیشان عذاب کند او را خدا عذابی که اگر تقسیم کرده شود بر جمیع خلق همه را هلاک کند. ازین حدیث معلوم شد که چنان که دشمنی آل محمد حرام است هم چنان دشمنی اصحاب محمد نیز حرام است. و از آنجمله در کتاب جامع الاخبار که از کتب معتبره شیعه است روایت کرده که قال النبی ج: «من سبنی فاقتلوه ومن سب أصحابی فاجلدوه».یعنی کسیکه بدگوئی من کند او را قتل کنید و کسیکه بدگوئی اصحاب من کند او را تازیانه زنید. و از آنجمله در کتاب مفتاح الشریعت و مفتاح الحقیقت که آن را ملاباقر مجلسی در بحارالانوار و قاضی نورالله شوستری و غیره بامام جعفر صادق منسوب میکنند نوشته «که غیبت عیبی است قبیح و بهتان و افترا ازان هم بدتر است. در حق عامة الناس غیبت و بهتان گناه کبیره است چه جائیکه درحق اصحاب پیغمبر ج، پس در حق صحابه اعتقاد نیک داشتن ضروری است و در بیان فضائل ایشان رطب اللسان باید بود و از صحبت دشمنان ایشان نفرت باید کرد که از آن نفاق خفی در دل پیدا میشود». با وجود این همه احادیث که در کتب شیعه موجود است شیعه عداوت صحابه کرام را بهترین عبادت میدانند و برین برگزیدگان لعنت کردن که آن لعنت خود بریشان میافتد عمده طاعت میشمرند و شب و روز چه ایستاده و چه نشسته همین لعنت را وظیفه خود قرار دادهاند و باز خود را بجای لعنتیه، امامیه مینامند.
از دعای امام زین العابدین فضائل صحابه باین تفصیل ثابت شد که شیعه را مجال گفتگو باقی نه ماند نه تکذیب این حدیث توانند کرد زیرا که صحیفه سجادیه کتابی است بغایت معتبر، شیعه این کتاب را زبور آل محمد میگویند و نه تاویل این حدیث توانند نمود زیرا که تاویل منحصر است در سه صورت: اول: اینکه مصداق این فضائل سوای صحابه کرام کسی دیگر را تجویز کنند چنان که در حدیث نجوم کردند. صورت دوم: این حدیث را بر تقیه محمول کنند چنان که در احادیث بسیار کردهاند. صورت سوم این که این فضائل را در حق اصحاب مقبولین خود که بیش از سه چهار نیستند فرود آرند و اکثر مهاجرین و انصار خصوصاً خلفای راشدینشاجمعین را ازین فضائل خارج کنند لیکن اینجا دروازهی این هر سه تاویلات مسدود است و چارهی نیست جز اینکه مانند اهل سنت این فضائل را در حق جمیع مهاجرین و انصار و خلفای راشدین تسلیم نمایند. صورت اول ازین جهت ممکن نیست که تا امروز کسی از شیعیان دعوی آن نکرده بلکه اقرار آن کردهاند که مصداق این فضائل صحابه کراماند مصنف نزهه اثنا عشریه میگوید که «امامیه جمیع اصحاب را مقدوح و مجروح نمیدانند بلکه بسیاری از صحابه عظام را جلیل القدر و ممدوح بلکه از اولیاء کرام میدانند و مستحق رحمت و رضوان ملک منان میپندارند در صحیفه کامله که فرقهی حقه آن را زبور آل محمد گویند دعائیکه از حضرت سید الساجدین÷ماثور است شاهد عدل این دعوی است». و صورت دوم ازین جهت ممکن نیست که تا حال کسی از علمای شیعه بآن لب نه گشاده و بر تقیه محمول نکرده و چگونه بر تقیه محمول تواند کرد زیرا که امام زین العابدین این همه فضائل صحابه کرام را نه به خطاب خوارج و نواصب یا اهل سنت بیان کرده بود نه کسی ازیشان در آنجا موجود بود که این احتمال پیدا کرده شود که امام بحالت خوف خلاف مافی الضمیر گفت، آنچه گفت بلکه آنجا سوای خدا کس نبود، امام در خلوت خاص از خدای خود دعا میکرد و فضائل صحابه کرام و سوابق ایشان بیان کرده در حقشان دعای رحمت مینمود و برایشان درود میفرستاد درین حالت چه امکان تقیه. آفرین بر شیعه که کسانیکه امام بایشان چنین محبت داشته که از هر لفظ این دعا هویداست بایشان عداوت میدارند و باز خود را امامیه میگویند و دعوای اتباع ائمه مینمایند. اگر گاهی از زبان اهل سنت به پیروی ائمه در درود و بعد ذکر آل ذکر اصحاب شنوند نعلی در آتش میشوند حق این است که برای ابطال دین اسلام در پرده محبت اهل بیت آنچه شیعه کردند دشمن هم نمیتواند نمود.
آنچه به فیضی نظر دوست کرد
مشکل اگر دشمن جانی کند
باقی ماند صورت سوم پس اگر چه شیعه ادعای آن کنند و این تاویل را در پنجاه راه دهند لیکن آن هم سمتی از جواز ندارد زیرا که بعد تسلیم این امر که مصداق این فضائل صحابه کراماند میان ما و شیعه صرف همین نزاع باقی میماند که آیا مصداق این فضائل تمام مهاجرین و انصار و خلفای راشدیناند یا بقول شیعه معدودی چند که به شکل تمام عدد آنها به سه چهار میرسد؟ پس ما میگوئیم وبعونه تعالی همچو روز روشن ثابت میکنیم که مصداق این همه فضائل که امام بیان فرموده تمام مهاجرین و انصار خصوصاً خلفای راشدین بودهاند اعمال و افعال و احوال ایشان شهادت میدهد که مصداق ارشاد امام زین العابدین که «وَالّذِینَ أَبْلَوُا الْبَلاَءَ الْحَسَنَ فِی نَصْرِهِ، وَكَانَفُوهُ، وَأَسْرَعُوا إِلَى وِفَادَتِهِ، وَسَابَقُوا إِلَى دَعْوَتِهِ، وَاسْتَجَابُوا لَهُ حَیْثُ أَسْمَعَهُمْ حُجّةَ رِسَالَاتِهِ. وَفَارَقُوا الْأَزْوَاجَ وَالْأَوْلاَدَ فِی إِظْهَارِ كَلِمَتِهِ»یعنی آزموده شدند ایشان آزمودنی نیک در نصرت پیغمبر و حفاظت کردند ایشان پیغمبر را و شتافتند بسوی رفاقت او و جدا شدند از ازواج و اولاد خود برای بلند کردن کلمه او. ایشان بودند چون پیغمبر خدا جدر مکه آغاز دعوت نمود و تبلیغ اسلام بامر خداوندی شروع فرمود بتدریج مردمان قبول دعوت نمودند و کفار قریش بر ایذای آنها کمر بستند حتی که رشتههای قرابت قطع کردند با ایشان خرید و فروخت هم ترک کردند لیکن با این همه کسانیکه ایمان آورده بودند پای ایشان نلغزید و ظاهرست که تمام مهاجرین برین حال تا سیزده سال در مکه بسر بردند و خلفای راشدین هم درین جماعت بلکه پیشوای این جماعت بودند پس اگر این جماعت مصداق کلمات مذکورهی امام زین العابدین نباشد دیگر که بود که مصداق آن قرار داده شود؟ خود شیعه بگویند که کسانیکه ایمان آورده بودند و کفار مکه ایشان را ایذا میدادند کدامین اشخاص بودند و از کدام ملک آمده بودند و کجا سکونت داشتند؟ و نامهای ایشان چیست؟ ما هر قدر که کتب شیعه را مطالعه کردهایم و از علمای ایشان شنیدهایم بجز همین مهاجرین و خلفای راشدین از کسی دیگر نشانی نمیدهند. فرق این است که ما میگوئیم که تمام مهاجرین بصدق دل ایمان آورده بودند و شیعه میگویند که ایمان ایشان منافقانه بود و بطمع دنیا از گفته کاهنان و نجومیان قبول اسلام کرده بودند. مصنف حمله حیدری مینویسد:
بدوگر وعظ وارشادایننسق
در ابطال اصنام و اثبات حق
نمودی حبیب خدایجهان
نهکردی ولی کار در مشرکان
بخواندی مدام از کلام مجید
بران قوم آیات وعدو وعید
نمودی اثر گفتهاش گاه گاه
که بگذاشتی یکدوکس براه
ولیکن نه جمله زراه یقین
یکی بهر دنیا یکی بهر دین
بنادان رسد گر بگیرد خطا
که دنیا کجا بود با مصطفی
چنین ست دنیا نبود آن زمان
ولی بود آینده منظورشان
خبرداده بودندچون کاهنان
که دین محمد بگیرد جهان
همه پیروانش به عزت رسند
تمام اهل انکار ذلت کشند
یکی کرد ازین راه ایمان قبول
یکی شخص بهر خدا و رسول
اینجا صرف اثبات این امر مقصود است که شیعه هم اقرار میکنند که این حضرات ایمان قبول کردند و چونکه این امر باتفاق جمیع شیعه ثابت است لهذا بر عبارت حمله حیدری اکتفا کردیم. باقی ماند اینکه ایمان این حضرات مخلصانه بود نه منافقانه، و اینکه باخبار کاهنان و نجومیان ایمان نیاورده بودند ان شاءالله تعالی آینده ثابت خواهیم کرد شیعه بلا اختلاف این امر هم تسلیم میکنند که همین جماعت مهاجرین بود که از دست کفار قریش اذیتهای بیحد و بینهایت بایشان رسید. مصنف حمله حیدری مینویسد:
ولی چون ابوطالب نامور
نگهبان اوبود ازین پیشتر
بایذای او کس نمییافت دست
رسانیدی اصحاب او را شکست
بهر کوی وبرزن وبرهر ممر
که کردی ز اصحاب او کس گذر
نمودندی اعدای او ز غلو
ج بهر گونه آزار و ایذای او
به ضرب و به شتم و به مشت ولگد
به دیگر ستمهای بیرون زحد
فگندیزهرسوبسرخاکشان
نمودی برهنه تن پاکشان
پس انگه نشاندی چنا بیثیاب
دران ریگ تفتیده از آفتاب
بریدی ازان قوم آب و طعام
زدی تازیانه ز خلف و امام
دگر ظلمهای هلاکت مال
که آرد بیانش بدلها ملال
نمودندی آن ناکسان شقی
بآن زمرهی مومنین متقی
ای حضرات شیعه! به بینید و قدری انصاف کنید که مصداق ارشاد امام زین العابدین: «الّذِینَ هَجَرَتْهُمْ الْعَشَائِرُ إِذْ تَعَلّقُوا بِعُرْوَتِهِ، وَانْتَفَتْ مِنْهُمُ الْقَرَابَاتُ إِذْ سَكَنُوا فِی ظِلّ قَرَابَتِهِ». بجز این جماعت کیست؟
اکنون بالتخصیص تفصیل ایمان و اسلام خلفای راشدین بحوالهی کتب شیعه زیب رقم مینمائیم.
شیعه اقرار میکنند که حضرت صدیق ازان جماعت بود که از همه پیشتر ایمان آوردند چنانچه سابقاً در بیان آیت غار نوشتهایم اینجا شبهات واهیه ایشان را رد میکنیم. از آن جمله این که حضرت صدیق بگفتار کاهنی ایمان آورده بود. در حمله حیدری مینویسد:
ابابکر ازان پسبره پاگذاشت
که گفتار کاهن بدلیادداشت
باو کاهنی دادهبود این خبر
که مبعوثگرددیکی نامور
زبطحیزمیندرهمینچندگاه
بود خاتم انبیای اله
تو با خاتم انبیا بگروی
چو او بگذرد جانشینش شوی
زکاهنچوبودشباوایننوید
بیاورد ایمان نشان چون بدید
این شبهه بچند وجوه باطل است:
وجه اول: که اگر بالفرض بگفتهی کاهن ایمان آورده بود پس لابدست که قول آن کاهن را راست باور کرده باشد و در قول کاهن چنانچه نوید خلافت او بود همچنان خبر نبوت آن حضرت جنیز بود پس ضرورست که این خبر را هم راست دانسته باشد و آن حضرت جرا نبی بر حق یقیین کرده باشد لهذا درین صورت هم ایمان او ثابت گردید و تهمت نفاق باطل گشت. و آنچه مولوی دلدار علی مجتهد اعظم ایشان در ذوالفقار میفرمایند که «خلیفه اول از اول امر از ایمان بهرهی نداشت باتفاق من علماء الامامیة». دروغ بیفروغ است. علامه حلی در شرح تجرید مینویسد که فرمود علی مرتضی: «آمنت قبل أن آمن أبوبكر».یعنی من ایمان آوردم قبل ایمان آوردن ابوبکر پس هرگاه که خود بقول علی مرتضی ایمان آوردن حضرت صدیق ثابت است قول مجتهد مذکور را بجز دروغ بیفروغ چه گفته شود.
وجه دوم: معلوم نیست که آن کاهن صرف به حضرت ابوبکر خبر نبوت آن حضرت جبیان کرده بود و صرف حضرت ابوبکر بگفته او ایمان آورده بودند یا دیگر صحابه کرام هم درین امر شریک بودند؟ از کتب شیعه چنان ظاهر میشود که در این امر اختلاف است بعض شیعه میگویند که اکثر صحابهی کرام بگفته آن کاهن ایمان آورده بودند، چنانچه از اشعار حمله حیدری که بالا منقول شد همین مترشح میشود و بعض شیعه میگویند که صرف یک دو کس بگفته آن کاهن ایمان آورده بودند چنانچه مولف نزهه مینویسد که «وهم آنکه قول او اگر بقول کهنه و منجمین الخ مدفوع است زیرا که امامیه این معنی را در حق اکثر صحابه روایت نکردهاند بلکه در حق یک دو شخص». لهذا اگر قول اول صحیح است یعنی اکثر صحابه همچنین بودند که بقول کاهن ایمان آوردند پس جای اعتراض بر حضرات شیخین نیست و چند نفوس صحابه که شیعه آنها را مقبول میگویند ازین قباحت به هیچ دلیل مستثنی نمیتوانند شد پس هرگاه که صدیق شیعه هم چنین بود اگر صدیق اهل سنت نیز چنین باشد باکی نیست. و اگر قول دوم صحیح است یعنی صرف یک دو کس بگفته کاهن ایمان آورده بودند پس ضرورست که ایشان آن کاهن را در جمیع اقوال او صادق دانسته باشند و منجمله اقوال او خبر نبوت آن حضرت جهم بود لهذا این خبر را هم باور کرده باشند و همین است ایمان، و نیز در اصحاب مقبولین شیعه بعض حضرات در کتب سابقه پیشین گوئی آن حضرت جمطالعه کرده و بعض بر بنای خواب ایمان آورده بودند پس اگر حضرات شیخین بگفته کاهنی ایمان آوردند چه قباحت.
وجه سوم: اینکه بگفتهی کاهن ایمان آوردن خلاف اقوال شیعه است. قاضی نورالله شوستری در مجالس المومنین مینویسد که «ابوبکر به برکت خوابی که دیده بود مسلمان شده بود».
وجه چهارم: اینکه اگر مقصود شیعه ازین قول که حضرت صدیق بگفته کاهن ایمان آورده بود این است که او از صدق دل ایمان نیاورده بود (معاذالله) پس تغلیط این مقصود فاسد خود از حالات حضرت صدیق میشود زیرا که خود از کتب شیعه ثابت است که ویسهمواره در دعوت اسلام سعی بلیغ میکرد و دوستان و آشنایان خود را افهام و تفهیم نموده به سوی اسلام راغب میکرد و بخدمت آن حضرت جمیرسانید و خود از آن جناب درخواست اعلان دعوت اسلام مینمود و غلامان عرب را که اسلام آورده بودند و در راه خدا بایشان ایذاها میرسید مانند حضرت بلال و غیره از مال خود خریده آزاد میفرمود و برای ترقی اسلام هرگونه نقصانات مالی و جانی برداشت میکرد و هرگز هیچ عاقلی این امر را تجویز نمیتواند کرد که کسیکه دینی را حق نداند برای آن دین این چنین کارها کند. و این هم از کتب شیعه ثابت است که حضرات شیخین جناب رسالت مآب را بر اظهار دعوت دین آماده نمودند و باصرار ایشان آن حضرت اظهار دعوت آغاز کرد و مصائب و آزارها بحضرات شیخین از دست کفار رسید. مصنف استقصاء میگوید که مگر ناصبی پیغمبر خدا را که از خوف کفار در حصن غار اختفا فرموده و در بدو اسلام از اظهار دعوت علانیه احتراز داشته تا آنکه شیخین دل تنگ شده آن حضرت راحت و ترغیب باظهار دعوت کردند و آن حضرت بنابر عدم مصلحت اظهار از جهت اصرار ایشان از اعلان مانع نیامده، حتی أصاب أولهما ما أصاب وقال ثانیهما: أیعبد العزی واللات علانیة ویعبدالله سرا،
وجه پنجم: این که اگر فرض کرده شود کفرض المحالات که حضرت ابوبکر صدیق بصدق دل ایمان نیاورده بود چنان که مولوی دلدار علی در ذوالفقار میگوید که «اول ایمان اصحاب ثلاثه باثبات باید رسانید بعد ازین باین افسانه بیهوده ترنم باید نمود زیرا که دانستی که مسلک امامیه درین باب این است که اصحاب ثلاثه از اول امر از ایمان بهرهی نداشتند». و مقلد مولوی دلدار علی یعنی مصنف استقصا میگوید که «إن كفرهم وارتدادهم واضح لا سترة فیه». یعنی کفر و ارتداد حضرات خلفای ثلاثه ظاهر است هیچ پوشیدگی در آن نیست (معاذالله من ذلک). پس درین صورت لازم میآید که جمیع مهاجرین و انصار بلکه جمیع صحابه کرام کافر باشند زیرا که همه ایشان حضرت صدیق را سردار خود تسلیم کرده بودند و بعد پیغمبر او را خلیفه ساخته بر دست او بیعت نمودند و این بیعت کنندگان یک صد و دو صد یا یک هزار و دو هزار نبودند بلکه تعدادشان به هزاران هزار میرسید چه صحابه کرام بعد وفات نبوی به روایتی زیاده از یک صد هزار، و بروایت ملا باقر مجلسی در تذکرةالائمه چهار صد هزار بودند. این همه جم غفیر کافری را معاذ الله پیشوای خود نمودند پس در کفر این جم غفیر چه شک باقی میماند. بیعت نمودن این جم غفیر بر دست حضرت ابوبکر صدیق از اقوال علمای شیعه ثابت است. چنانچه در بحارالانوار جلد سوم قول شریف مرتضی موجود است، و ترجمهاش را مجتهاد باین عبارت نموده «جمیع مسلمانان با ابوبکر بیعت کردند و اظهار رضا و خوشنودی و سکون و اطمینان بسوی او نمودند و گفتند که مخالف او بدعت کننده و خارج از اسلام است». سبحان الله مذهب شیعه چه خوب است که در عدوات حضرت صدیق دین اسلام را فنا میکنند و چهار صد هزار مسلمانان را که مهاجرین و انصار و مجاهدان اسلام بودند و بنی هاشم و اهل بیت نبوی هم درین جماعت داخل بودند همه را بیدریغ کافر قرار دادند. نعوذ بالله من ذلک.
وجه ششم: ما را برای اثبات ایمان حضرت صدیق بمزید دلائل حاجت نیست چه خود علمای شیعه از تکفیر او انکار نموده تکذیب قائلان تکفیر کردهاند. قاضی نورالله شوستری در مجالس المومنین میگوید که «نسبت تکفیر بجناب شیخین که اهل سنت و جماعت به شیعه نمودهاند سخنی است بیاصل که در کتب اصول ایشان از ایشان اثری نیست و مذهب ایشان همین است که مخالفان علی فاسقاند و محاربان او کافر». مولوی دلدار علی بجواب این قول در ذوالفقار میگوید که «پوشیده نماند که این کلام بر تقدیر صحت و صدور آن از فاضل قادح مقصود ما و مفید مطلب او نمیشود زیرا که سابق گذشته که فاسق در مقابلهی مومن اطلاق شده پس فرق در میان کفر و فسق همین است که کافر نجس است در دنیا و مخلد است فی النار در عقبی و فاسق که به سبب انکار یکی از ضروریات مذهب باشد مخلد در نار خواهد بود. گویا در دنیا احکام مسلمین بسبب اقرار شهادتین بر او جاری شود». لیکن درین عبارت یا حضرت مجتهد دیدهی و دانسته ابله فریبی نموده یا در حقیقت خطای فاحش را مرتکب گشته چه این جمله که «بر تقدیر صحت و صدور آن از فاضل» هیچ معنی ندارد هرگز ازین عبارت ظاهر نمیگردد که جناب مجتهد این قول قاضی نورالله شوستری را تسلیم میکند یا ازان انکار مینماید میبایست که اگر این عبارت در مجالس المومنین موجود است اقرار کردی و اگر موجود نیست انکار نمودی و حسب عادت خود صفحات قرطاس به سبّ و شتم مصنف تحفه، سیاه ساختی. و جواب مجتهد نیز از مغالطه خالی نیست هیچ مفهوم نمیشود که مقصود چیست؟ اگر قاضی در انکار تکفیر شیخین خطا کرده است بایستی که تصریح به خطای او کردی و دلائل خاطی بودن او حواله قلم کردی شاید مقصود مجتهد این باشد که در میان کفر و ایمان نیز یک درجه است که آن را اسلام گویند و همین درجه را نفاق نیز میگویند. و برای خلفای ثلاثه همین درجه ثابت است، لهذا انکار ایمان ایشان صحیح است، مگر این مقصود هم از عبارت مجتهد ظاهر نمیشود ملا باقر مجلسی نیز در رساله رجعت این چنین نوشته چنانچه میگوید که «ایشان از روی گفتهی یهود بظاهر کلمتین گفتند از برای طمع اینکه شاید ولایتی و حکومتی حضرت بایشان بدهد و در باطن کافر بودند». جواب این هرزه سرای سابقاً نوشتهایم و خود اکثری از علمای شیعه این قول را رد کردهاند و قائلِ این قول را بیانصاف میگویند. ملا عبدالله که از علمای معتبرین شیعه است در اظهار حق مینویسد جواب گفتن این سخن بارتکاب اینکه در هجرت سبق ایمان شرط است و آن (یعنی ابوبکر معاذالله) هیچ وقت ایمان نداشته حتی قبل از اتفاق ناخوشی با امیرالمومنین از انصاف دور است. و ملا عبدالجلیل قزوینی در کتاب نقض الفضائح مینویسد «اما ثنای خلفا پس بر آن انکاری نیست بزرگانند از مهاجرین ﴿ وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ ﴾[التوبة: ۱۰۰] باز در مقامی دیگر ازین کتاب مینویسد: «اما آنچه سیرت ابوبکر و عمر و دیگر صحابه بیان کرده مجملی است نه مفصل، آن را خلاف نه کردهاند شیعه الا درجه خلافت و امامت را که شیعه انکار کنند در ایشان که درجه امامت نه داشتند و آن فقدان عصمت و نصوصیت و کثرت علمی است. اما صحابه رسول ایشان را دانند و از درجهشان نه گذرانند». ودر احتجاج طبرسی از حضرت امام باقر÷روایت آورده که فرمود: «إنی لست بمنكر فضل أبی بكر». و فرمود كه «لست بمنكر فضل عمر ولكن أبابكر أفضل من عمر». یعنی من از بزرگی ابوبکر و از بزرگی عمر منکر نیستم و لیکن ابوبکر از عمر بزرگتر است. این دو امثال این هزارها روایات است که چندی ازان نقل خواهیم کرد. بعد مطالعه این همه کیست که در ایمان و اسلام بلکه در فضیلت ابوبکر صدیق شک کند؟ اکنون یک روایت از تفاسیر شیعه هم نقل میکنم بنظر انصاف باید دید. مفسرین شیعه تسلیم میکنند که حضرت ابوبکر صدیق غلامان را که بسبب اسلام ایذاها بایشان میرسید میخرید و آزاد میکرد علامه طبرسی در تفسیر مجمع البیان میآرد که «عن ابن الزبیر قال: إن الآیة نزلت فی أبی بكر لأنه اشتری الممالیك الذین أسلموا مثل بلال وعامر بن فهیرة وغیرهما وأعتقهم».یعنی آیه کریمه ﴿ وَسَيُجَنَّبُهَا ٱلۡأَتۡقَى ١٧ ٱلَّذِي يُؤۡتِي مَالَهُۥ يَتَزَكَّىٰ ١٨ ﴾[الشمس: ۱۷- ۱۸]. در شان ابوبکر نازل شده که وی آن غلامان را که اسلام آورده بودند میخرید و در راه خدا آزاد مینمود مانند بلال و عامر و غیرهما. پس چونکه ابوبکر صدیق مال خود را در راه خدا صرف میکرد خداوند کریم در حق او این آیت فرو فرستاد معنی آیت این است که از دوزخ محفوظ داشته خواهد شد آن متقی اعظم که مال خود را در راه خدا صرف میکند، عجب است که کسیکه در راه خدا بیدریغ صرف اموال خود نماید وخداوند کریم در حق او آیات نازل فرماید و او را به خطاب ﴿ ٱلۡأَتۡقَى ﴾که خطابی است بغایت بلند و برتر نوازد، در فضیلت این چنین کس بلکه در ایمان او کلام کرده شود و او را کافر ومنافق گفته شود مقام عبرت است.
باقی ماند اینکه برای اطلاق ایمان شرط است که تمام اصول دین را تصدیق کند و امامت هم از اصول دین است که ابوبکر صدیق آن را منکر بوده، ازین جهت اطلاق ایمان بروی درست نیست. جوابش چنان که باید و شاید در مبحث امامت ان شاءالله خواهیم نوشت، اینجا صرف بر یک سخن اکتفا میکنیم و آن اینکه در آغاز نبوت نشانی از مساله امامت نبود و بجز عقیدهی توحید و عقیدهی رسالت و عقیدهی قیامت چیزی دیگر در حقیقت ایمان داخل نبود هر که برین سه عقیده میگروید او مومن کامل بود. حضرت علی هم که دران ایام صغیر السن بود به همین سه عقیده مکلف شده بود. شیعه از کتب خود هرگز ثابت نمیتوانند کرد که آن حضرت جاز اول روز چنان که مردمان را دعوتِ توحید و رسالت و قیامت میفرمود همچنان دعوت عقیدهی امامت هم میداد و میگفت که چنان که بر رسالت من ایمان آوردن ضروری است بر امامت علی هم ایمان آوردن لازم است. شیعه میگویند که در آخر زمانه نبوت بمقام خم غدیر چون رسول خدا جخطبه خواند در آن خطبه اقرار امامت هم اضافه فرمود، لیکن کسانیکه قبل ازین خطبه ایمان آورده بودند وقتی که ذکری از مساله امامت نبود انکار ایمان ایشان نمودن چه معنی دارد؟ آری، اگر شیعه گویند که ابوبکر صدیق بعد غدیر خم چونکه انکار امامت علی کرده بود لهذا ایمان از او منتفی شد لیکن در این صورت اطلاق ارتداد معاذالله لازم میآید و این قول که از اول روز ایمان نداشت باطل میگردد. باقی ماند الزام ارتداد پس جواب آن در بحث امامت خواهد آمد ان شاءالله تعالی.
پوشیده نیست که چون آن حضرت جبر منصب نبوت تقرر یافت چگونه سعی بلیغ در تبلیغ دین میفرمود، شب و روز درین فکر میبود و هیچ کوششی و تدبیری فرو نمیگذاشت، لیکن کوشش بسیار نتیجه کم میداد در مدت شش سال معدودی چند نفوس داخل اسلام شدند که تعدادشان به چهل نمیرسد پس آن حضرت از خداوند ذوالجلال دعا کرد که یا عمر بن خطاب را توفیق اسلام عطا کن یا ابوجهل را تا که دین را قوت و عزت حاصل شود. این هر دو کس در مکه خیلی نامور و باقوت و با اثر بودند خداوند کریم دعای آن سرور را در حق حضرت عمر اجابت فرمود. مختصر، حال ایمان آوردن حضرت عمر این است که به قصد کشتن از خانه خارج شد و حکم خداوندی به کارپردازان قضا و قدر دستور داد که عمر بن خطاب را بسوی ما بکشید و سرش را بر قدمهای آن حبیب به نهید که از پی قتل او از خانه بیرون آمده. قدرت خداوندی دیدنی است که در چشم زدن چه انقلاب عظیم میشود شقاوت به سعادت و عداوت به محبت مبدل میگردد، و کفر شدید ایمان کامل میگردد. الحاصل، حضرت فاروق اعظم مطلوب خدا و رسول او بود نه طالب، مراد بود نه مرید، وشتان بین المرتبتین، چون حضرت عمر از خانه خود تیغ خون آشام بیرون از نیام کرده بسوی آن سرور جروانه شد در اثنای راه معجزههای بسیار مشاهده نمود و همدرین حال این خبر بگوش او رسید که همشیره او و شوهرش مسلمان شدهاند. لهذا اولاً بخانه همشیره خود رفت و اراده کرد که شوهرش را قتل سازد همشیرهاش گفت که ای عمر، از ما چه میخواهی؟ هشیار باش که ما در دین بر حق داخل شدهایم و هرگز ازان بر نگردیم. بشنیدن این کلمات حالتی بر وی طاری گشت بعد ازان ازیشان قرآن مجید استماع فرمود، بمجرد شنیدنش انقلاب عظیم در وی رو نماشد و با ارادهی ایمان آوردن بخدمت بابرکت بهترین انبیا جشتافت. غلغله شادمانی در ملاء اعلی افتاد و ملائکه سماوات یکدیگر را بشارت و تهنیت دادند.
آمد آن یاری که من میخواستم راست شد کاری که من میخواستم رفته رفته میرود او سوی دام هم به هجاری که من خواستم
عجائب کتابی پرازنور هست
که هربیت آن بیتمعموره
ست به بزمی که خوانند فصلی ازان
سخن ازحلاوت شودلبگزان
مشام محبان معطر شود
دل از نور ایمان منور شود
تعالی الله آن باذل بیبدل
که آورده هر نکته را برمحل
بوفق روایت رقم میزند
براه دیانت قدم میزند
به ترجیح اخبار دارد مناط
برون نیست از جاده احتیاط
بهنهجیگرفت ست ایرادودق
که افتاده در جان اعدا قلق
عجب دفتر دلگشائی نوشت
که پیچیدهدروی هوایبهشت
معطر چومشک تتار است این
جگرخستگانرا مسیحاست این
زهر نکته سازد معطر دماغ
زهرنکتهاشمیشودتردماغ
بسستازنعوتوصفاتشهمین
کهگردیدهمقبولسلطاندین
فرازندهی روایت اجتهاد
زحق حجت و آیتی برعبا
طریقشریعتمویدازوست
کهنامونشان محمدازوست
دل سنیان داغدارست ازو
کههندوستانسبزوارستازو
چون بدرِ دولت رسید، آن حضرت جاو را در آغوش خود تنگ گرفت چون بگذاشت کلمه طیبه بر زبانش جاری بود که أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أن محمدا رسول الله. و همدران ساعت به اصرار او بالاعلان نماز در حرم الهی ادا نموده شد.
کیفیت ایمان آوردن او از کتاب حمله حیدری نقل میکنیم در آنجا قدری تفصیل این اجمال باید دید لیکن قبل ازان جواب هفوات شیعه مینگاریم. باید دانست که در واقعه ایمان آوردن حضرت فاروق اعظم هیچ جا شیعه گنجایش اختلاف نیافتند بجز اینکه بعض مجتهدین ایشان انکار دعای رسول کردهاند، یکی از مجتهدان ایشان مینویسد که «فاروق عزتی در عرب نداشته پس این احادیث را علمای سنیان از پیش خود برتافتهاند و حاشا که جناب پیغمبر این دعا که مخالف عقل و نقل است بر زبان مبارک آورده باشند». این انکار محض برای فریب دهی عوام است ورنه اقرار این دعا از فضل بن شاذان و شیخ طبرسی و شیخ طوسی و علم الهدی و شیخ مفید و غیرهم ثابت است. این جا بر عبارت بحارالانوار علامه مجلسی اکتفا میکنیم در کتاب مذکور جلد چهاردهم که ملقب است به کتاب السماء والعالم از مسعود عیاشی روایت آورده که «روی العیاشی عن الباقر÷أن رسول الله جقال: اللهم أعز الإسلام بعمر بن الخطاب أو بأبی جهل بن هشام».یعنی از امام باقر÷روایت است که پیغمبر خدا جاز خداوند کریم دعا کرد که الهی عزت ده اسلام را به عمر بن خطاب یا به ابوجهل بن هشام. اکنون انصاف بدست شیعه است که خود بگویند که کدام یکی از شما صادق است و کدام کاذب؟ بعد ازین اشعار حمله حیدری متعلق ایمان حضرت عمر نقل میکنیم و بخیال این که شاید کسی گوید که حمله حیدری کتاب معتبر نیست. اولا: توثیق این کتاب مذکور در مطبع شاه او ده که موسوم بود به سلطان المطابع به تصحیح خاص سلطان العلما مجتهد اعظم مولوی سید محمد باهتمام مدد علی داروغه شاه او دهـ مطبوع گردید و در عنوان کتاب این همه حالات از قلم مبارک جناب مفتی میر عباس صاحب رقم یافته: اولاً چند اشعار مفتی صاحب موصوف نوشته میشود که بهتر ازان توثیق این کتاب نخواهد بود.
از همین کتاب حال ایمان آوردن حضرت فاروق اعظم نقل کرده میشود بنظر عبرت مطالعه باید کرد.
عمربعدازانازپس چندگاه
درآمد بدین رسول اله
چنانبدکهبوجهلازان سرزنش
بهکیفیتیشد عداوت منش
کهجزقتلپیغمبرذوالجلال
نبودشدگر هیچ فکر وخیال
یکیروز میگفت با اشقیا
کهآردکسی گرسرمصطفی
هزاراشترازخود بهبخشم باو
دوکوهانسیهدیدهیوسرخمو
زدیبای مصری و برد یمن
دگرسیموزربخشمشچندمن
عمرچونشنیدآنسخنگفتنش
بجنبیدعرق طمع در تنش
باوگفت سوگند اگر میخوری
کهازگفتهیخویشتننگذری
منامروزخدمترسانم بجا
بیارم به پیشت سر مصطفا
گرفت از ابوجهل اول قسم
پسانگاهزد در رهکین قدم
بآنکار چونرفتبیرون عمر
یکیگفت با او نداری خبر
کههمشیرهاتنیزباجفتخویش
گرفتستدینمحمد بهپیش
براشفتاباحفصازینگفتگو
بگفتا بریزم کنون خون او
سویخانهخواهرخویشرفت
چو آمد نزدیکدر پیشرفت
بیامد به پیش در و ایستاد
صدای شنید و بآن گوش داد
شنید آنکه میخواند مردنکو
کلامی که نشنیده به مثل او
و زومی گرفتند یاد آن کلام
همان خواهر و جفت او بالتمام
عمرزد در و خواهرش باز کرد
چو آمد درون شود آغاز کرد
در افتادبا جفتخواهرجنگ
گرفتشرجلق و بیفشرد تنگ
دراویخت داماد هم با عمر
گرفتند خصمانه هم را به بر
بخستند گه روی هم گاه پشت
لگد گه زدندی بهم گاه مشت
زهم پوست کندند گه گاه مو
گهی این بزیر آمدی گاه او
ازو چون عمر بود پر زورتر
فگندش به زیر و نشست ازوبر
گلویش به تنگی فشرد آن چنان
که نزدیک شد تا شود قبض جان
بیامد دوان خواهرش نوحه گر
بگفتش چه خواهی زما ای عمر
اگر شاد گردی زما در ملول
نمودیم دین محمد جقبول
کنون گر کشی سر بداریم پیش
ولی برنگردیم از دین خویش
چون بشنید ازو این حکایت عمر
بدانست کو بر نگردد دگر
بگفتش چه دیدی تو از مصطفا
که گشتی بدینش چنین مبتلا
بگفتا کلام خدای جلیل
که آرد باو حضرت جبرئیل
شنیدیم و گردید بر ما یقین
که هست این کلام جهان آفرین
عمر گفت ازان قول معجزاساس
اگر یاد داری بخوان بیهراس
برو خواهرش آیهی چند خواند
عمر گوش چون کرد حیران بماند
دلش زان شنیدن بسی نرم شد
به سودای اسلام سرگرم شد
عمر گفت دیگر بخوان زین کلام
بگفتا دگر نیست زن میبجام
ولی هست استاد ما در نهضت
که گردید پنهان چو نامت شفقت
قسم گر خوری کو نیابد زیان
بیاریم پیشت که خواند ازان
چه بگرفت سوگند ازو خواهرش
بیاورد استاد خود را برش
بود از اهل اسلام نامش خباب
بیامد به نزد عمر بیحجاب
برو خواند آیات پروردگار
ابا حفص اسلام کرد اختیار
چو آیات معجز بیان را شنید
همش قول که انی بخاطر رسید
باسلام شد رغبتش بیشتر
که آن هم شود راست چون این خبر
وزان پس بگشتند باهم روان
به نزد رسول خدای جهان
بدولت سرای پیمبر شدند
چو در بسته بدحلقه بر در زدند
یکی آمد و دید از پشت در
که استاده با تیغ بر در عمر
به نزد نبی رفت و احوال گفت
بماندند اصحاب اندر شگفت
چنین گفت پس عم خیرالبشر
که غم نیست بروی گشائید در
گر از راه صدق آمده مرحبا
دگر باشد او را بخاطر دغا
به تیغی که داد حمائل عمر
تنش را سبکسار سازم ز سر
چو در باز کردند برروی او
درامد عمر بالب عذرگو
گرفتش به بر سرور انبیا
نشاندش بجای که بودش سزا
بگفتند اصحاب هم تهنیت
وزان بیشتر یافت دین تقویت
پس اصحاب دین را شد این مدعا
که از خدمت سرور انبیا
بسوی حرم آشکارا روند
نماز جماعت بجا آورند
رسید این سخن چون بعرض رسول
زخیر البشر یافت عز قبول
بیا ساقی ای رشک خلد برین
بساط نشاط به گیتی بچین
زخم باده بیفکر و اندیشه ریز
سبو بر سبو شیشه بر شیشه ریز
فرود آر ازین طاق فیروزه فام
زخورشید جام وزمه نیم جام
بکن راز پوشیده را برملا
به دور و به نزدیک در ده صلا
ازان مینهم به کامم فگن
وزانم به عیش رامم فگن
چنان مست کن زان میپر طرب
که جو شد چو خورشید نورم زلب
درین بزم ساقی به نور ایاغ
فرو زد بدین گونه روشن چراغ
که کردند اصحاب چون اتفاق
برامد رسول خدا از وتاق
روان شد بتائید دیان دین
چو سوی حرم سیدالمرسلین
ببالید از بس زمین شد گمان
که بیرون رود از بر آسمان
زشادی برقص اندر آمد سپهر
چو خورشید هر ذره افروخت چهر
همی رفت جبریل بالای سر
به فرق همایون بگسترده پر
ملائک چپ وراست در دور باش
شیاطین زهیب شده پاش پاش
به پهلو روان حمزهی نامدار
به پیشش علی صاحب ذوالفقار
همیرفت در پیش حیدر عمر
حمائل همان تیغ کین در کمر
به گرد آمده جمع یاران تمام
برفتند زینسان به بیت الحرام
جدار حرم سر به عرش مجید
رسانید چون گرد موکب رسید
چو دیدند کفار زانگونه حال
نمودند با هم بسی قیل و قال
یکی رفت زانها به نزد عمر
بدو گفت این چیست ای بدگهر
نه زاسان که رفتی تو باز آمدی
به کین رفتی و با نیاز آمدی
عمر کرد اسلام خود آشکار
پس آنگه باو گفت کای نابکار
هران کز شما جنبد از جای خویش
به بیند سر خویش بر پای خویش
چو کفار دریافتند از سخن
که در دل چه دارند آن انجمن
نهادند پا در ره امتناع
نمودند با اهل ملت نزاع
چو دیدند آن صحبت اصحاب دین
همه دست بردند بر تیغ کین
ازان حال کفار پس یا شدند
دلیران دین مسجد آرا شدند
به پیش اندر آمد رسول خدا
نمودند یاران باو اقتدا
نبی گفت تکبیر چون درحرم
فتادند اصنام بر روی هم
ز تائید ایزد بمسجد نماز
ادا کرد و آمد سوی خانه باز
ای حضرات شیعه! شما را سوگند میدهم برب الکعبه که این روایت را که از کتاب مصدقه مجتهد اعظم شما منقول است؟ ببینید ودر دل خود انصاف کنید که آیا کسی باین طمطراق و باین عظمت ایمان آورده باشد و باین شان و باین شوکت مسلمان شده باشد به نسبت او این توهم گنجایش دارد که او بصدق دل ایمان نیاورده، بلکه منافق بوده یا بعد چند روز مرتد گشته؟ و آیا پیغمبر خدا جازین کس گاهی رنجیده شده باشند و او را دشمن اسلام دانسته باشند؟ و ببینید که دعای پیغمبر در حق او چه قدر زود اثر کرد و نتیجهاش چنان بزودی ظاهر شد که اولین کاری که بعد اسلام وی به ظهور آمد این بود که در کعبه مکرمه نماز جماعت ادا کرده شد و آخرین کاری که از دست حق پرست او سرانجام شد این بود که در روم و شام و حلب و دمشق و فارس کلمه کفر پست و کلمه خدا بلند شد. آغاز عزت اسلام هم ازو شد و اختتام آن نیز بر ذات مبارکش قرار یافت. دعا این است و قبولیت دعا این. ای یاران! اگر تعصب و عناد را دخل ندهید این امر مخفی نخواهد ماند که کسیکه یک هزار و سه صد وسی بلاد کفر را دارالسلام ساخت و در قصر کسری و قیصر غلغله الله اکبر را بلند نمود واز کوشش بیشمار وی بت خانهها و کلیساها مسمار شد و هزارها مساجد تعمیر گشت، از عالم ظلمت کفر دور شد و روشنی اسلام از مشرق تا مغرب تابید. این چنین کس نزد شما منافق است و او را دشمن خدا و دشمن رسول او میگوئید؟! معلوم نیست که بعد ازین محب خدا و رسول کدام کس تواند بود.
در دهر چو او یکی و آن هم کافر
پس در همه دهر یک مسلمان نبود
حقیقت این که اگر وجود مبارک حضرت عمر نبودی قبلهی کعبه شما که در لکهنو علی علی میگویند در اجود هیاجی نشسته رام رام ورد زبان نمودندی. این همه طفیل نعلین شریفین اوست که تا این جا غلغله توحید و نبوت رسید و از نام ایمان و اسلام آگاهی دست داد.
گر نبودی کوشش آن ذوالکرم
می پرستیدی چو اجدادت صنم
اصل حقیقت اینست که ابلیس لعین چون دید که کار او ابتر شده و ازین هم مایوس شد که مسلمانان را از دین ایشان برگرداند لهذا بطریقی دیگر تخم کفر در دل مردمان و قومی از اهل کوفه که از اسلام و اهل اسلام در آزار بودند و میخواستند که از مسلمانان انتقام یهودیان ومجوسیان گیرند و دین اسلام را خراب کرده مسخ سازند درین کار با ابلیس موافقت و معاونت کردند و عقیده رفض را در ساده لوحان رواج دادند کسانیکه مددگار و جان نثار پیغمبر بودند و اشاعت دین کردند عداوت ایشان در دلها انداختند و این عداوت تا بحدی رسید که همه یاران پیغمبر را که شاهد عینی برای دلائل نبوت و تعلیمات بودند مرتد قرار دادند تا قرآن و جمله تعلیمات نبوی و معجزات رسالت قابل اعتبار نماند و هزار روایات تصنیف کرده بسوی ائمه منسوب کردند. ﴿ وَلَقَدۡ صَدَّقَ عَلَيۡهِمۡ إِبۡلِيسُ ظَنَّهُۥ فَٱتَّبَعُوهُ ﴾[سبأ: ۲۰]. اینجا حکایتی لطیف تر بشنو ازان خوبی مذهب شیعه بیش از بیش ظاهر میشود. این امر همچو روز روشن آشکارا شد که از اسلام حضرت عمر تقویت دین اسلام به حد کمال حاصل شد حتی که دشمنان هم از اعتراف آن چارهی نیافتند چنانچه مصنف حمله حیدری با آن همه تعصب اقرار کرد.
وزان بیشتر یافت دین تقویت
و ظاهر است که کسی باعث تقویت دین بوده بیغمبر خدا جرا باوی چه قدر الفت و محبت خواهد بود
لیکن حسب روایات شیعه پیغمبر را عداوتی که با او بود با هیچکس نبود و از خبر موت چندان مسرت و شادمانی که آن جناب را حاصل شد گاهی عشر عشیر آن بحصول نه پیوسته چنانچه در کتاب زادالمعاد که از کتب معتبره شیعه است و ملا باقر مجلسی مؤلف آن است در باب هشتم فصل اول روایتی بسیار طولانی آورده و مانند اعمال نامه خود کاغذ را سیاه نموده مختصر مضمون او اینجا مینگاریم. از حذیفه بن یمان صحابی روایت است او گفت که من بتاریخ نهم ربیع الاول بخدمت آن حضرت جحاضر شدم دیدم که بنزد آن جناب امیرالمومنین حضرت علی مرتضی و حضرات حسنین نشستهاند و طعام تناول مینمایند و آن حضرت بغایت فرحت وشادمانی بحضرات حسنین میفرماید که بخورید ای فرزندان، بخورید، و این طعام شما را مبارک باد، امروز آن روزست که خدا دشمن شما را و دشمن جد شما را هلاک خواهد کرد و دعای مادر مشفقه شما را قبول خواهد نمود، بخورید ای فرزندان بخورید که امروز آن روزست که خدا اعمال شیعیان و محبان شما را قبول خواهد کرد. بخورید ای فرزندان بخورید که امروز آن روزست که خدا فرعون اهل بیت مرا هلاک خواهد کرد بخورید ای فرزندان بخورید که درین روز خدا اعمال دشمنان شما را باطل خواهد کرد. بخورید ای فرزندان بخورید که درین روز تصدیق این آیه کریمه ﴿ فَتِلۡكَ بُيُوتُهُمۡ خَاوِيَةَۢ بِمَا ظَلَمُوٓاْۚ ﴾[النمل: ۵۲] ظاهر خواهد شد. ترجمه آیت این که امروز خانههای ایشان خالی شدند بسبب ظلم ایشان. حذیفه گفت که من عرض کردم که یا رسول الله! در امت تو نیز این چنین کس خواهد بود؟ حضرت فرمود که بلی بُتی از منافقان سردار مردمان خواهد گردید و ادعای ریاست خواهد نمود و تازیانهی ظلم و ستم در دست خود خواهد گرفت و مردمان را از راه خدا منع خواهد کرد و کتاب خدا را تحریف خواهد نمود و سنت مرا تبدیل خواهد کرد و بر وصی من یعنی علی تعدی خواهد نمود و مال خدا را بناحق برای خود حلال خواهد ساخت و در غیر طاعت خدا صرف خواهد کرد و تکذیب من و برادر من علی خواهد نمود. حذیفه گفت: یا حضرت، برای چنین کس چرا بد دعا نمیکنی که در حیات تو هلاک شود؟ حضرت فرمود که من بر قضای الهی جرات نمیکنم و آنچه خدا در علم خود مقرر فرموده است تبدیل آن از خدا نمیخواهم لیکن از خدا سوال میکنم که خدا آن روز را بر تمام روزها فضیلت و عزت عطا کند چنانچه خدا دعای آن حضرت را قبول فرمود و وحی فرستاد که ای پیغمبر من این روز را افضل میسازم و علی را رتبه مانند رتبه تو عطا خواهم کرد بسبب ظلم آن شخص و آن شخص بر من جرات خواهد کرد و کلام مرا تبدیل خواهد نمود و با من شرک خواهد کرد و از راه من مردمان را منع خواهد نمود و با من کفر خواهد کرد لهذا ملائکه هفت آسمان را حکم میدهم که روزی که آن شخص کشته شود برای شیعیان و محبان عید کنند و دران روز کرسی کرامت من برابر بیت المعمور بنهند ودعای مغفرت برای شیعیان کنند و تا سه روز گناهان مردم نه نویسند. ای محمد! این روز را من برای تو و شیعیان تو عید قرار دادم». انتهی ملخصاً. ای مسلمانان! این روایت را ببینید و بر ایمان و انصاف و عقل شیعیان افسوس کنید عجب که زمین شق نشود و ایشان را فرو نه برد یا صاعقه قهر و غضب ایشان را خاکستر نکند یا طوفان نیم آید که ایشان غرق شوند. ببینید که درین روایت چنان بکمال بیباکی بر رسول رب العلمین تهمتها نهاده و افتراها بستهاند خدا ازیشان انتقام گیرد والله عزیز ذوانتقام کدام صاحب هوش این خرافات را تسلیم خواهد کرد که کسیکه برای ایمان آوردن او رسول خدا جدعا کرده باشد و بروایت امام باقر÷گفته باشد که «اللهم أعز الإسلام بعمر بن الخطاب...».و او به دعای آن جناب اسلام آورده باشد و بفور اسلام آوردن اعلان اسلام در کعبه مکرمه نموده باشد و آن حضرت را برای نماز در کعبه برده باشد و تمام عمر خود در محبت و اطاعت آن سرور گذرانیده و ایام حیات خود در اشاعت اسلام صرف کرده باشد و در زمانه خلافت خود هم از لذات دنیا قطرهی نچشیده، در راه خدا جان عزیز خود داده باشد از چنین کس رسول خدا جچنان رنجیده باشند که بر موت او این قدر شادمانی کنند و روز موت او را از عید الفطر و عیدالاضحی هم در فرحت و مسرت فوقیت دهند و خدا نیز دران روز چندان اهتمام کند که نظیر آن اهتمام در شریعتی از شرایع سابقه هم یافته نمیشود، هر سال سه روز نوشتن گناهان موقوف و شیعیان را اجازت مطلقه که درین سه روز هر چه خواهند کنند شراب خورند زنا کنند لحم خنزیر نوش فرمایند مساجد را منهدم سازند قرآن مجید را اندر آتش کنند غرض هر چه خواهند به عمل آرند، پرسشی نیست، نه حاجت عبادت و مشقت، بتاریخ نهم ربیع الاول عید کنند و بنام باباشجاع خود حلواها خورند و طعامهای لعنتی نوش فرمایند و ثواب بیش از بیش یابند. سبحان الله همین است عدل خداوندی که عقیدهی عدل را از اصول خمسه دین (طبق عقیده شیعه) قرار دادهاند. اگر ایمان اینست و محبت اهل بیت همین را گویند، پس وای برین ایمان و برین محبت.
گر دلی این است لعنت بر دلی
ازین روایت این هم ثابت میشود که پیغمبر نیز تقیه میکرد و از کافران بلکه از یاران خود میترسید و بسبب خوف ایشان مافی الضمیر خود را ظاهر نمیکرد زیرا که اگر این خوف و هراس نبود چرا این چنین دشمن خدا و رسول را که از خبر مرگش این قدر شادمانی حاصل شد و روز موت او را افضل از جمعه و عیدین میدانست و او را فرعون اهل بیت میگفت در صحبت خود میداشت و چرا او را مصاحب خود ساخته در مهمات امور از وی مشورت مینمود؟ کدامین عقل تجویز این امر تواند کرد که پیغمبر که منجانب الله فریضه او هدایت خلق و اظهار حق باشد تقیه کند و بسبب خوف جان نام حضرت عمر بر زبان نمیتوانست آورد؟! حتی که در خانه خود از حذیفه صحابی این همه قصه مسرت بیان کرد و باوجود پرسیدن حذیفه نامش بر زبان نیاورد. پیغمبری که قبل هجرت که از هر سو در نرغه کافران بود از کفار مکه نه ترسید و باوجود مظالم ایشان در اظهار امر حق و کلمه توحید و ابطال شرک گاهی پس و پیش نکرد بعد هجرت که فی الجمله قوت و شوکت حاصل گشت و سلسله جهاد هم شروع شد از عمر چنین خائف شد؟! نعوذ بالله من هذا الهذیان. شیعه هم اقرار میکنند که پیغمبر جگاهی از کفار مکه ترسیده در اظهار حق دقیقه فرو نگذاشت. مصنف حمله حیدری مینویسد که با وجود فهمایش هم از تبلیغ باز نمیآمد و بالاعلان میفرمود:
بفرمود گر قوم از آسمان
بیارند خورشید را ترجمان
گذارند بر دست من هدیه وار
نه بندم لب ازامر پروردگار
بجزطعن اصنام ووصف اله
بجز لعن آبای گم کرده راه
زمن قوم حرف دگرنشنوند
اگر نیک دانند دگر بد برند
باز بیان تبلیغ و دعوت آن حضرت جمینویسد که
بدعوت شد آماده تر از نخست
کمر بسته در کار خود سخت چست
نیاسو دریک دم ز ارشاد خلق
نه تنگ آمد از جورو بیداد خلق
بصبح و بشام و بروز به شب
نمودی بحق قوم خود را طلب
نه از طعن اصنام بستی زیان
نه از لعن بر زمره کافران
نکردی ازان ناکسان احتراز
نمودی ادا آشکارا نماز
چو درشان قوم شقاوت نشان
در احوال آبای آن گمرهان
نه نزد خدای جهان آفرین
بسوی نیب جبرئیل امین
رسانیدی آیات قهر و عتاب
بخواندی بریشان نیب بیحجات
شدی خون ازین غم دل مشرکان
فتادی ازان غصه آتش بجان
تلافی نمودندی آن اشقیا
بدست و زبان باشه انبیا
ولیکن بتائید یزدان پاک
نبی را ازیشان بند هیچ باک
بدانسان که در کار خود بود بود
خدای جهان را چنان میستود
اگر شیعه گویند که حکم خدا چنین بود که نفاق حضرت عمر ظاهر نکرده شود. جواب گوئیم که خدا چرا حکم داد که بسبب آن اختلافی عظیم در امت افتاد سواد اعظم اسلام در ضلالت افتاد شاید که خدا هم (نعوذ بالله) از حضرت عمر میترسید... درین صورت ابطال الوهیت حق جل شانه میشود، خدای که از حضرت عمر میترسید.
شیعه را مبارک باد. و اگر شیعه گویند که پیغمبر خدا ازین جهت اظهار نفاق حضرت عمر (معاذ الله منه) نه فرمود که مسلمانان هرگز درین باب قول نبی را باور نداشتندی و همه مرتد شدندی. جوابش این که پیغمبر چرا پروای ارتدادشان کرد؟ کار پیغمبر این است که امر حق را اظهار نماید کسیکه اطاعت نکند وبالش بر اوست، جابجا در قرآن مجید نصوص صریحه باین مضمون موجودست که بر پیغمبر تبلیغ فرض است و او ذمه دار نیست که مردمان را از انحراف و عدم اطاعت باز دارد. لهذا بر رسول خدا لازم بود که مردمان را جمع کرده در مجمع عام مانند غدیر خم خطبه میخواند و از حالات حضرت عمر همه را آگاهی میداد. بر عقل و فهم شیعه باید گریست که چگونه سخنهای لاطائل بسوی خدا و رسول منسوب میکنند نه اصولشان درست نه فروعشان.
نی فروعت محکم آمد نی اصول
شرم بادت از خدا و از رسول
امام زین العابدین درین دعای خود چنان که بر اصحاب پیغمبر جدرود فرستاده همچنان در حق تابعینشان نیز طلب رحمت نموده الفاظ امام درین دعا این است: «اللّهُمّ وَأَوْصِلْ إِلَى التّابِعِینَ لَهُمْ بِإِحْسَانٍ، الّذِینَ یَقُولُونَ رَبّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لِإِخْوَانِنَا الّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ خَیْرَ جَزَائِكَ. الّذِینَ قَصَدُوا سَمْتَهُمْ، وَ تَحَرّوْا وِجْهَتَهُمْ، وَ مَضَوْا عَلَى شَاكِلَتِهِمْ. لَمْ یَثْنِهِمْ رَیْبٌ فِی بَصِیرَتِهِمْ، وَ لَمْ یَخْتَلِجْهُمْ شَكٌّ فِی قَفْوِ آثَارِهِمْ، وَ الِائْتِمَامِ بِهِدَایَةِ مَنَارِهِمْ. مُكَانِفِینَ وَ مُوَازِرِینَ لَهُمْ، یَدِینُونَ بِدِینِهِمْ، وَ یَهْتَدُونَ بِهَدْیِهِمْ، یَتّفِقُونَ عَلَیْهِمْ، وَ لَا یَتّهِمُونَهُمْ فِیمَا أَدّوْا إِلَیْهِمْ».یعنی: خداوندا برسان بهترین جزاهای خویش کسانیکه در نیکی پیروی ایشان کردند یعنی آنانکه دعا میکنند که پروردگارا مغفرت کن ما را و برادران ما را که سبقت بردند از ما در ایمان، یعنی آنان که روش صحابه اختیار کردند و بجانب ایشان قصد نمودند و بر موافقت ایشان رفتند شکی در بصیرت ایشان پیش نمیآید و در پیروی آثار صحابه و اقتدای هدایات صحابه ترددی ایشان را لاحق نمیگردد مدد و نصرت صحابه میکنند و دین و مذهب صحابه را دین و مذهب خود ساختهاند و بر روش ایشان میروند و بر عظمت صحابه متفقاند و احکام دینیه که صحابه بایشان رسانیدند در آن شک نمیآرند. ازین الفاظ دعا ظاهر میشود که درین امت بعد صحابه مرتبه تابعین است و تابعین از باقی امت افضلاند و علامات تابعین آنست که امام ذکر فرمود یعنی باصحابه کرام اعتقاد نیک داشتن و در عقائد و اعمال پیروی صحابه کردن پس باید دید که این علامات مذکورهی امام در اهل سنت یافته میشود یا در شیعه؟ بدیهی است که در شیعه ضد این علامات موجودست لهذا بقول امام زین العابدین ثابت شد که اهل سنت بر هدایتاند و مسلک ایشان حق و شیعه بر ضلالتاند و مذهب ایشان باطل.
حدیث سوم
در تفسیر امام حسن عسکری که از معتبرترین کتب شیعه است و چرا نباشد که امام معصوم مصنف آن است این روایت آورده که «إن الله أوحی إلی آدم أن الله لیفیض علی كل واحد من محبی محمد وآل محمد وأصحاب محمد ما لو قسمت علی كل عدد ما خلق الله من طول الدهر إلی آخره وكانوا كفارا لأداهم إلی عاقبة محمودة وإیمان بالله حتی یستحقوا به الجنة وإن رجلا ممن یبغض آل محمد وأصحابه أو واحداً منهم لعذبه الله عذاباً لو قسم علی مثل خلق الله لأهلكهم أجمعین».
ترجمه: خدایﻷوحی فرستاد بسوی آدم که بر کسانیکه محبت میدارند با محمد و آل وی و اصحاب وی چنین رحمت میفرستد که اگر آن رحمت تقسیم کرده شود بر جمیع مخلوق از اول تا آخر و ایشان کافر باشند یقیناً آن رحمت همه را به حسن خاتمه و ایمان بالله برساند تا که ایشان مستحق جنت شوند و کسیکه بغض دارد از آل محمد و اصحاب محمد یا با یکی ازیشان بر آن کس خدا عذابی نازل کند که اگر آن عذاب تقسیم کرده شود بر جمیع مخلوق یقیناً همه را هلاک گرداند.
حدیث چهارم
در همین تفسیر امام حسن عسکری مروی است که «لما بعث الله موسی بن عمران واصطفاه نجیاوفلق له البحر وأعطاه التوراة والألواح رأی مكانه من ربهﻷفقال: یا رب لقد أكرمتنی بكرامة لم تكرم بها أحدا من قبلی، فهل فی أنبیائك عندك من هو أكرم منی؟ فقال الله تعالى: یا موسی! أما علمت أن محمدا أفضل عندی من جمیع خلقی. فقال موسی: فهل فی آل الأنبیاء أكرم من آلی؟ فقالﻷ: یا موسی! أما علمت أن فضل آل محمد علی آل جمیع النبیین كفضل محمد علی جمیع المرسلین. فقال: یا رب! إن كان فضل آل محمد عندك كذلك فهل فی صحابة الأنبیاء عندك أكرم من أصحابی؟ فقال: یا موسی! أما علمت أن فضل صحابة محمد علی جمیع صحابة المرسلین كفضل آل محمد علی آل جمیع النبیین. فقال موسی: إن كان فضل محمد وآل محمد وأصحاب محمد كما وصفت فهل فی أمم الأنبیاء أفضل عندك من أمتی ظللت علیهم الغمام وأنزلت علیهم المن والسلوی وفلقت لهم البحر؟ فقال الله: یا موسی! إن فضل أمة محمد علی أمم جمیع الأنبیاء كفضلی علی خلقی».
ترجمه: چون حق تعالی حضرت موسی÷را مبعوث گردانید و او را برای مناجات برگزید و دریا را برای او شگافت یعنی اندر آن راهها پیدا کرد و او را تورات و الواح عطا فرمود حضرت موسی رتبه خود نزد پروردگار خود مشاهده کرد پس گفت که ای پروردگار مرا چنین عزت دادی که پیش از من کسی را این چنین عزت نداده ای پس آیا در انبیای تو نزد تو کسی از من هم بزرگ تر هست؟ حق تعالی فرمود که ای موسی نمیدانی که محمد جنزد من از جمیع خلق من افضل است. حضرت موسى گفت: آیا در آل انبیا کسی از آل من بزرگ تر هست؟ حق تعالی فرمود که نمیدانی که فضیلت آل محمد بر آل جمیع انبیا مانند فضیلت محمد است بر جمیع انبیا. حضرت موسی گفت که الهی در اصحاب انبیا نزد تو از اصحاب منم بزرگ تر هست؟ حق تعالی فرمود که فضیلت اصحاب محمد بر اصحاب جمیع انبیا مانند فضیلت آل محمد است بر آل جمیع انبیا. حضرت موسی عرض کرد که الهی چون فضیلت محمد وآل محمد و اصحاب محمد نزد تو این چنین است که فرمودی پس آیا در امت پیغمبران امتی از امت من افضل است، ابر را بر امت من سائبان کردی، و من و سلوی برای ایشان نازل فرمودی و دریا را برای ایشان شگافتی؟ حق تعالی فرمود که فضیلت امت محمد بر امت جمیع انبیا مانند فضیلت من است بر مخلوق خود.
ازین هر دو حدیث یعنی حدیث سوم و چهارم دو چیز بکمال وضاحت به ثبوت پیوست. یکی آنکه هر که با اصحاب آن حضرت جعداوت دارد او مستحق عذاب است و عذاب هم چنان شدید که برای هلاک کردن جمیع مخلوق کافی است. و هر که باصحابه کرام محبت کند او مستحق رحمت خداوندی است و رحمت هم چنان عظیم الشان که اگر ذره ازان به کفار رسد عاقبت ایشان بخیر شود. دوم آنکه فضیلت اصحاب آن حضرت جبر اصحاب جمیع انبیا مانند فضیلتی است که آل آن جناب را بر آل جمیع انبیا حاصل ست. ازین هر دو چیز مثل روز روشن ظاهر گردید که مذهب شیعه قطعاً باطل است. زیرا که مدار مذهب ایشان بر عداوت صحابه کرام است. و از اول روز تا این وقت از عبدالله بن سبا تا مجتهد همگی مساعی ایشان درین صرف شد که جستجوی معائب صحابه کرام نمایند و تهمتهای ناروا و افتراهای ناسزا بر ایشان بندند هزارها روایات و قصص در مطاعن صحابه تصنیف کردند. قبلهی ایشان مولوی دلدار علی در کتاب ذوالفقار میگوید: «اما احادیث فضائل صحابه از طریق امامیه با وجود کثرت احادیث مختلفه در هر امر جزئی از جزئیات اصلیه و فرعیه اگر تمام کتب احادیث امامیه ورقاً ورقاً به نیت تفحص بمطالعه در آرند مظنون آنست که زیاده از سه چهار حدیث که سرو پا درست نداشته باشد دست ندهد اما احادیث مثالب آنها پس بلا اغراق این است که متجاوز از هزار حدیث باشد». اهل انصاف را باید که بچشم عبرت این حالات را مطالعه کنند این چه حالت است که خود شیعه از ائمه معصومین خود در کتب خود روایت کنند که رتبهی اصحاب آن حضرت جاز رتبهی اصحاب جمیع انبیا فوقیت دارد و کسیکه از ایشان محبت کند مستحق رحمت است و کسیکه به ایشان بغض دارد مستحق عذاب؟! باز خود فرمایند که در کتب ما حدیثی و روایتی در فضیلت صحابه نیست و اگر حدیثی هست بیسرو پاست و در مذمت صحابه هزارها احادیث موجود است. بارخدایا این چه جواب است. بیسرو پا گفتن حدیثی را و وجه و سبب بیسروپا بودن در معرض بیان نیاوردن هرگز نزد احدی قابل پذیرائی نیست مجتهد مذکور را لازم بود که بیان کردی که درین حدیث فلان راوی مجروح است با فلان علت موجود است ازین سبب این حدیث بیسروپاست. باقی ماند این که احادیث فضائل صحابه در کتب شیعه صرف سه یا چهار است این هم کذب خالص است. هزارها احادیث و اقوال فضائل صحابه در کتب شیعه موجود است وصدها ازان در همین کتاب پیش خواهیم کرد. و اگر شیعه تعجب کنند که هرگاه که بنیاد مذهب شیعه بر مذمت صحابه کرام است پس چنان ممکن است که علمای ما احادیث فضائل صحابه روایت کنند و این چنین احادیث را تصدیق نمایند. جواب این استبعاد بالفاظ مولوی دلدار علی مجتهد میدهیم در عبارت مجتهد مذکور دو سه جا تبدیل یک دو لفظ و باین تبدیل آن عبارت کذب بود مبدل بصدق شد و آن این که بلا شبه از اهل مذهبی که مطاعن صحابه را جزو ا یمان خود قرار داده باشند توقع روایات فضائل صحابه داشتن بیجاست، لیکن جناب حق سبحانه و تعالی اتماما للحجه، قلوب مخالفین صحابه کرام را چنان مسخر گردانیده که باوجود این که بضرورت ترویج عقائد عبدالله بن سبا و شیعیانش اخبار مثالب صحابه را بسیار وضع نمودند چون دروغگو را حافظه نباشد همان مخالفین از غایت نافهمی بکرامت صحابه کرام باز فضائل صحابه و اتباع ایشان را هم مذکور ساختهاند و علمای محدثین ایشان چنین احادیث و اخبار را در کتب و مصنفات خود مندرج فرمودهاند.
حدیث پنجم
ابن بابویه قمی در کتاب معانی الاخبار از امام موسی رضا÷روایت کرده عن الحسن بن علی قال: قال رسول الله ج: «إن أبابكر منی بمنزلة السمع وإن عمر منی بمنزلة البصر وإن عثمان منی بمنزلة الفواد».
ترجمه: از حضرت امام حسنسروایت است که رسول خدا جفرمود که ابوبکر بمنزله سمع من است و عمر بمنزله بصر من و عثمان بمنزلهی دل من.
چون ازین حدیث بروایت حضرت امام حسن این بینظیر تعلق حضرات خلفای ثلاثهشبا رسول خدا جثابت شد پس ظاهر شد که با ایشان محبت نداشتن با رسول خدا جمحبت نداشتن است و از ایشان بغض داشتن بآن جناب بغض داشتن است. بینندگان این حدیث تعجب خواهند کرد که چنان علمای شیعه این حدیث را بروایت حضرت امام حسن در کتب خود آوردند و منتظر خواهند بود که چه جواب ازین حدیث دادهاند. پس واضح باد که بعد الفاظ مذکوره حدیث حسب ذیل الفاظ همدرین روایت اضافه نمودهاند و این اضافه را جواب تصور کردهاند، و آن اضافه این است: «فلما كان من الغد دخلت علیه وعنده أمیرالمؤمنین وأبوبكر وعمر وعثمان. فقلت له: یا أبت سمعتك تقول فی أصحابك هؤلاء قولا فما هو؟ فقال: نعم، ثم أشار إلیهم هم السمع والبصر والفواد وسیسألون عن ولایة وصی هذا وأشار إلی علی بن أبی طالب، ثم قال: إن اللهﻷیقول: ﴿ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَٰٓئِكَ كَانَ عَنۡهُ مَسُۡٔولٗا ٣٦ ﴾[الإسراء: ۳۶]. ثم قال: وعزة ربی إن جمیع أمتی لموقوفون ومسئولون عن ولایة علی وذلك قول اللهﻷ: ﴿ وَقِفُوهُمۡۖ إِنَّهُم مَّسُۡٔولُونَ ٢٤ ﴾[الصافات: ۲۴]. ترجمه: امام حسن میفرماید که چون روز دیگر شد رفتم من نزد آن حضرت و در آن وقت امیرالمومنین و ابوبکر و عمر و عثمان نزد او موجود بودند پس من عرض کردم که ای پدر، من شنیدم تو را که در حق این اصحاب خود سخنی فرمودی مقصود آن چیست؟ آن حضرت فرمود که من در حق ایشان و اشاره کرد بسوی ابوبکر و عمر و عثمان گفته بودم که ایشان سمع و بصر و دل مناند ازیشان پرسیده خواهد شد درباره این وصی و اشاره کرد بسوی علی و فرمود که اللهﻷمیفرماید که از سمع و بصر و دل پرسیده خواهد شد. بعد ازان فرمود که سوگند میخورم به عزت و پروردگار خود که جمیع امت من بروز قیامت ایستاده کرده شوند و ازیشان پرسیده شود دربارهی علی، و همین است مطلب این آیه ﴿ وَقِفُوهُمۡۖ إِنَّهُم مَّسُۡٔولُونَ ٢٤ ﴾یعنی ایستاده کنید تا که ایشان را پرسیده شود.
مگر هر که ذرهی از عقل سلیم دارد هرگز این اضافه را صحیح نمیداند به چند وجه.
وجه اول: این که حضرت امام حسن چون روز اول از رسول خدا جاین حدیث شنید چرا مطلب این ارشاد نه پرسید و چرا روز دیگر دریافت نمود؟ ازین صاف ظاهرست که این اضافه جعلی است اگر گویند که روز اول به خوف حضرت ابوبکر و حضرت عمر و حضرت عثمان نه پرسید. جواب گوئیم که این خوف روز دیگر چرا زائل شد زیرا که روز دیگر هم این هر سه حضرات موجود بودند و روبروی ایشان پرسید آنچه پرسید؟
وجه دوم این که آن حضرت جروز اول چرا بر بیان تشبیه که این سه حضرات مثل سمع و بصر و دلاند قناعت فرمود و چیزی که روز دیگر بجواب امام حسن گفت روز اول چرا نه گفت؟ ازین ظاهرست که این فقره روز دیگر جعلی است از سه حال بیرون نیست، روز اول آنچه فرمود یا مطابق ضمیر مبارک خود فرمود یا بسبب تقیه بر سخن ناتمام که دلیل صریح بر فضیلت حضرات خلفای ثلاثه دارد اکتفا کرد یا بطریق استهزاء و تمسخر این چنین گفتگو کرد. اگر صورت اول را اختیار کنند پس عین مدعای ماست و اگر صورت دوم یعنی تقیه را اختیار کنند پس قطع نظر ازینکه نزد شیعه هم تقیه برای آن حضرت ججائز نبود اینجا سبب تقیه مفقود است، زیرا که روز اول بخوف کسانیکه تقیه کرده بود روز دیگر هم آن کسان موجود بودند. و اگر صورت سوم را اختیار کنند نسبت تمسخر و استهزاء بسوی سرور انبیا جلازم میآید معاذالله منه.
وجه سوم: آنکه رسول خدا جهمیشه سخن واضح میگفت سخنهای مبهم که هر کس از آن موافق خود مطلب اخذ نماید عادت کریمه نبود و شان پیغمبری همین است در قرآن مجید نصوص کثیره باین مضمون ناطق است که بر پیغمبران بلاغ مبین فرض است. لهذا ممکن نیست که روز اول آن حضرت چنین سخن مبهم گوید که سامعین در گمراهی افتند در روز دوم بسبب پرسیدن امام حسن مطلب کلام خود بیان فرماید و روز اول آنچه از کلام او فهمیده میشد ابطال آن کنند. آیا ممکن است که مومنی این چنین تلبیس و تدلیس را بسوی پیغمبر نسبت کند. حضرات شیعه دین الهی را سخریه و بازیچه ساختهاند و چونکه بیناد مذهبشان بر نفاق و کذب و فریب است باین سبب (نعوذ بالله) خدا و رسول را هم مثل خود انگاشته، این همه خبائث در کلام خدا و رسول هم ثابت میکنند. أستغفر الله منه.
وجه چهارم: اینکه امام حسن را بر مدح حضرات خلفای ثلاثه این قدر استعجاب چرا لاحق گردید که روز دیگر ضرورت استفسار پیش آمد پیش ازین همیشه این حضرات را در خدمت آن حضرت میدید و بکرّات و مرّات مدح ایشان از زبان وحی ترجمان شنیده بود؟ اگر گاهی این حضرات را در خدمت با برکت ندیده بودی و گاهی مدح ایشان نه شنیده بودی البته محل استعجاب بودی ازین معلوم میشود که این فقرهی روز دیگر ساخته و بافتهی ذریت این سبا است.
وجه پنجم: اینکه قطع نظر از دیگر محامد و مدائح که آن حضرت جدر حق حضرات خلفای ثلاثه فرموده، خاص همین تشبیه سمع و بصر در اکثر احادیث واردست موقوف بر همین یک حدیث نیست، چنانچه در تفسیر امام حسن عسکری مروی است که در شب هجرت آن جناب جبه ابوبکر صدیق فرمود: «جعلك الله منی منزلة السمع والبصر والرأس من الجسد والروح من البدن».یعنی: خدا تو را بمنزله سمع و بصر من گرداند و بمنزله سر از جسم و بمنزلهی روح از بدن. درین حدیث تشبیه سمع و بصر و روح همه در حق حضرت صدیق تنها وارد شده، پس اگر در حدیث سابق صرف تشبیه سمع در حق او و تشبیه بصر و دل در حق حضرت عمر و عثمان وارد شد چرا باعث تعجب گردید؟ لهذا بالیقین اضافه مذکورهی روز دیگر طبع زاد تصنیف کنندگان مذهب شیعه است. شیعه در احادیث خود این چنین جوابها و تحریفهای لفظیه و معنویه بسیار کردهاند، بطور مثال: یکی از آن، اینجا مینگارم: قبلهی شیعه میرن صاحب در باب سوم از حدیقه سلطانیه مینویسند که «حضرت امام حسن عسکری÷منقول است که بعض مخالفین از سرکشانشان بمجلس حضرت امام جعفر صادق÷در آمدند و بمردی از شیعیان آن حضرت گفت: «ما تقول فی العشرة من الصحابة؟»چه میگوئی در حق عشرهی مبشره از صحابه پیغمبر؟ شیعه گفت: میگویم در حق اینها کلمه خیری که خداوند عالم به سبب آن گناهان مرا فرو میریزد و درجات مرا بلند میفرماید. پس آن ناصبی گفت: حمد و شکر برای خداست که مرا از دشمنی تو نجات داد من گمان داشتم که تو رفض و بغض به صحابه کبار داری، آن مرد مومن بار دیگر گفت: آگاه باش که هر کسیکه از صحابه یکی را دشمن دارد پس بر اوست لعنت خدا. ناصبی گفت: شاید تاویلی کرده، لکن بگو که در حق کسیکه عشرهی مبشره را دشمن دارد در حق او چه میگوئی؟ مرد مومن گفت که هرکسیکه عشرهی صحابه را دشمن دارد بر اوست لعنت خدا و ملائکه و تمام خلق. پس آن ناصبی بر جست و سرش را بوسه داد و گفت: ببخش مرا که من تو را برفض متهم ساخته بودم. مرد مومن گفت: بر تو چیزی نیست من باین افترا از تو مواخذه ندارم، تو برادر منی. آن ناصبی از آنجا رفت. پس حضرت صادق÷فرمود که کلام محکمی گفتی بر خدا است جزای تو هرآئینه فرشتگان از حسن توریه تو خوشنود شدند که دین خود را از اختلال نگهداشتی و خود را از دست او برهانیدی، زاد الله فی مخالفینا عمی إلی عمی.خداوند عالم در دشمنان ما بر نافهمی ایشان نافهمیهای دیگر بیفزاید. کسانیکه بمعاریض کلام اطلاع نداشتند عرض کردند که این مرد چه کرد در ظاهر آنچه ناصبی میگفت این هم با او موافقت مینمود. حضرت فرمودند که اگر شما نه فهمیدید مراد او پس بدرستیکه ما فهمیدهایم و حق تعالی قول او را قبول فرموده، هرگاه یکی از دوستان ما در دست دشمنان ما میافتد خداوند عالم او را بجوابی موفق میسازد که دین و آبرویش از دست آن بدبختان محفوظ میماند، مراد آن مرد مومن از قول او: «من أبغض واحداً من الصحابة»آن بود که هر که دشمن دارد یکی از عشره را که آن امیرمومنان علی بن ابی طالب است بر آن دشمنی کننده لعنت خدا باد. و آنچه بار دگر گفت که «من أبغض العشرة فعلیه لعنة الله»راست گفته، چرا که هر کس که همه ده کس را عیب میکند پس علی÷را هم عیب کرده است. پس باین جهت به لعنت خدا گرفتار میشود. انتهی. از امثال این روایات واضح میشود که بنیاد مذهب شیعه سراسر بر حیله سازی و مکاری و دغلبازی است. حضرات شیعه بر حیله سازیهای بزرگان خود چندانکه خواهند ناز کنند لیکن کسیکه شمه از انسانیت در او هست این حرکات را قابل صد هزار نفرین میداند. درین روایت این امر از همه لطیف تر است که امام جعفرصادق را درین فنون شریفه چنان دستگاه کامل بود که کسی را از ناصبیان بجانب وی شبههی رفض پیش نمیآمد ورنه آن ناصبی بآن شیعه روبروی چنین نه گفتی که مرا معاف کن من تو را رافضی میپنداشتم. امری دیگر این است که امام همه اقوال آن شیعه را تاویل فرمود لیکن یک قول باقی ماند و آن اینکه آن شیعه گمان رفض را بسوی خود بلفظ افترا تعبیر کرد معلوم نیست که تاویل آن چیست و اطلاق افترا به این گمان صحیح چگونه درست خواهد شد. اکنون حدیثی دیگر ازین هم لطیفتر و تاویلهایش ازین هم عجیب تر پیش میکنیم.
حدیث ششم
(در کشف الغمه و غیره کتب معتبره شیعه مروی است که) امام جعفر صادق÷در حق حضرت ابوبکر صدیق و عمر فاروقبفرمود: «هما إمامان عادلان قاسطان كانا علی الحق وماتا علیه فعلیهما/یوم القیامة».ترجمه: هر دو امام بودند عدل کنندگان انصاف کنندگان هر دو بر حق بودند و بر حق مردند پس بر هر دو رحمت خدا باد بروز قیامت.
چه قدر واضح و چه قدر روشن حدیث است که در مطلب آن خفائی نیست ازین حدیث چند فضائل حضرات شیخین بالبداهه معلوم شد.
اول: اینکه حضرات شیخین امام و خلیفه بر حق بودند زیرا که اگر خلافت ایشان حق نبودی و ایشان معاذالله غاصب بودندی امام جعفر صادق هرگز ایشان را امام نه گفتی.
دوم: اینکه هر دو عادل و منصف بودند لهذا شیعه آنچه مطاعن ایشان بیان میکنند همه باطل گشت.
سوم: اینکه هر دو برحق بودند و تا وقت موت بر حق قائم ماندند.
چهارم: اینکه هر دو بروز قیامت مستحق رحمت الهی هستند. و ظاهر است که تا وقتی که کسیکه در ایمان و پرهیزگاری کامل نبود مستحق رحمت الهی نمیتواند شد. اهل انصاف ببینند که فضائل و مناقب کسی زیاده ازین چه باشد، لیکن حضرات شیعه به هیچ چیز قائل نمیشوند هرگاه که روایات محدثین اهل سنت پیش ایشان بیان کرده میشود میگویند که این همه موضوعات است و چون روایات محدثین ایشان پیش کرده میشود گویند که ائمه این احادیث از راه تقیه فرمودهاند و در معانی آن احادیث انواع و اقسام تحریفات مینمایند چنانچه در این حدیث هم همین کردهاند و همین گفتهاند درین حدیث فقرات چند افزوده داد تحریف دادهاند. در رساله اوله نقیه در ثبوت تقیه که مزین بدستخط سلطان العلما مجتهد اعظم ایشان است و در سنه ۱۲۸۲ هـ در شهر لودهیانه مطبوع شده مینویسد که «علمای سنت در نقل این حدیث خیانت کردهاند والفاظی که بنظر سرسری موهم مدح شیخین منتخب نمودهاند حالانکه آن الفاظ هم باطناً از طعن و تشنیع مملو و مشحون است، چنانچه خود امام جعفر صادق÷همدرین حدیث تفضیل و توضیح معانی آن الفاظ فرمود». بعد ازین تقریری که سرا پا لغو و هذیان است زیب رقم کرده میگوید که «واضح باد که اصل حدیث این است که بعض مخالفین از آن حضرت در بارهی شیخین سوال کردند امام از راه توریه در جواب ایشان فرمود که «هما امامان.. الخ. فلما انصرف الناس قال له رجل من خاصته: یا ابن رسول الله! لقد تعجبت مما قلت فی حق أبی بكر و عمر». فقال: نعم هما إماما أهل النار كما قال الله تعالى: ﴿ وَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَئِمَّةٗ يَدۡعُونَ إِلَى ٱلنَّارِِ ﴾[القصص: ۴۱]. وأما العادلان فلعدولهم عن الحق، كقو له تعالى: ﴿ وَأَمَّا ٱلۡقَٰسِطُونَ فَكَانُواْ لِجَهَنَّمَ حَطَبٗا ١٥٥ ﴾[الجن: ۱۵]. والمراد من الحق الذی كانا مستولیین علیه هو أمیرالمومنین حیث أذیاه وغصبا حقه والمراد من موتهما علی الحق أنهما ماتا علی عداوته من غیر ندامة عن ذلك والمراد من رحمةالله رسول الله فإنه كان رحمة للعالمین وسیكون خصما لهما ساخطاً علیهما منتقما عنهما یوم الدین. انتهی». خلاصهی این کلمات اینست که چون مجلس از مخالفین خالی شد شخصی از خواص اصحاب امام معصوم عرض کرد که من ازین کلمات که در حق شیخین فرمودی بسیار متعجب شدم حضرت فرمود که من آن هر دو را امام باین معنی گفته ام که ایشان امام اهل نار بودند چنانچه حق تعالی در قرآن کافران را امام اهل نار میفرماید: ﴿ وَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَئِمَّةٗ یَدۡعُونَ إِلَى ٱلنَّارِ ﴾یعنی ما کافران را امام اهل نار گردانیدهایم. و عادل باین معنی گفتم که ایشان از حق عدول کرده بودند چنانچه خداوند عالم به همین معنی کافران را عادل میفرماید: ﴿ ثُمَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمۡ يَعۡدِلُونَ ١ ١ ﴾[الأنعام: ۱] مترجم گوید که در کتب احادیث اهل سنت واردست که پیغمبر بر حق انوشیروان را عادل فرمود حتی که سعدی شیرازی این حدیث را در گلستان نظم کرده که:
در آوان عدلش بنازم چنان
که سید بدوران نوشیروان
پس هرگاه که مدح عدل در حق نوشیروان کافر مفید نیست در حق شیخین هم مفید نباشد و این وجه هم از همان هفتاد وجوه است (که امام صادق در کلام خود میداشت) و قاسط باین معنی گفتم که قاسط بمعنی ظالم است در قرآن مجید آمده ﴿ وَأَمَّا ٱلۡقَٰسِطُونَ فَكَانُواْ لِجَهَنَّمَ حَطَبٗا ١٥ ﴾[الجن: ۱۵]. یعنی: ظالمان هیزم آتش دوزخاند و این که گفتم: (کانا علی الحق) مراد ازین اینست که آن هر دو بر حق غالب بودند و حق مغلوب شده بود و مراد از حق که ایشان بران غالب بودند امیرالمومنین است که ایشان او را اذیت دادند و حق او را غصب کردند. مترجم گوید که درین جمله امام معصوم جارو مجرور بلفظ مستولیین که خبر خاص است و محذوف است بقرینه مقام متعلق گردانیده و مذهب جمهور نحاة مانند سیبویه و غیره آن است که اگر قرینهی بر خبر خاص دلالت کند حذف آن خبر جائز است و امام جعفر صادق باتفاق جمهور افصح الفصحا و از عرب العربا بود لهذا کلام او بجای خود سند است خواه موافق نحاة باشد یا مخالف چه جائیکه به سبب موجود بودن قرینه که مخالف نحاة هم نیست و آن قرینه این است که علی بمعنی استعلا در کلام عرب میآید و استعلا در محاورهی عرب بمعنی غلبه و استیلا نیز میآید عرب میگویند: علوت الرجل أی غلبته. پس معنی (کانا علی الحق) این بود که (کانا غالبین علی الحق والحق مغلوبا عنهما) و این که امام معصوم فرمود که مراد از حق امیرالمومنین است درست است زیرا که اطلاق لفظ حق بر خدا و رسول و امام بلکه بر موت و قیامت و قرآن و کلمه و کلام هم میشود کما لا یخفی پس اگر از لفظ مولای بر حق (یعنی حضرت علی) مراد باشند خلاف حق نیست. و مخفی نماند که درین مقام دو وجه دیگر نیز هست که حمل کلام بران هم صحیح است وجه اول اینکه علی بمعنی استعلا باشد پس معنی این بود که آن هر دو باطل محض بودند بر حق غلبه کردند و حق را پست ساختند چنان که امام معصوم در دعای صنمی قریش ارشاد فرموده پس بنابر طریقه جمع بین الحدیثین ارادهی این معنی از کلام معصوم صحیح باشد و این نوع استعلا مستلزم استیلا نیز هست لهذا مقدر بودن مستولیین هم صحیح باشد کما فعله المعصوم قتامل. وجه دوم اینکه در کلام عرب علی را در مقام مخالفت و مضرت و عدوات نیز اطلاق کرده میشود و این اطلاق در کلام عرب شایع و است. درمقام جواب یا اعتراض میگویند: (هذا لنا لا علینا) یعنی این امر نافع است برای ما نه مخالف و مضر و مشهورست که در اثنای راه کربلا چون حر با سیدالشهدا ملاقی شد حضرت ازو پرسید: أعلینا أم لنا؟ یعنی تو برای مدد ما آمدهی یا بر عداوت ما کمر بسته ی؟ و ایضاً قال الله تعالی: ﴿ لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۚ لَهَا مَا كَسَبَتۡ وَعَلَيۡهَا مَا ٱكۡتَسَبَتۡ ﴾[البقرة:۲۸۶] قال صاحب الکشاف: «ینفعها ما كسبت من الخیر ویضرها ما اكتسبت من الشر». پس بنابرین وجه معنی (كانا علی الحق)آن بود که هر دو مخالف حق و دشمن حق بودند. و همین معنی را امام معصوم در قول آینده بیان فرموده، پس ارادهی این معنی در کلام امام درین مقام هم صحیح باشد. بعد ازان امام جعفر صادق÷ارشاد فرمود که اینکه من گفتم: «ماتا علی الحق»مراد ازین اینست که هر دو بر عداوت حق مردند یعنی عداوت جناب امیر تا دم مرگ در دلهای ایشان ماند و تا دم مرگ نادم نه شدند. درین مقام خود حضرت معصوم علی را بمعنی عداوت اطلاق فرموده باز حضرت امام فرمود که آنچه من گفتم که «فعلیهما رحمة الله یوم القیامة»مراد از رحمة الله رسول خداست که آن جناب دشمن این هر دو خواهد بود بروز قیامت و بریشان غضبناک خواهد بود و ازیشان روز قیامت انتقام خواهد گرفت. مترجم گوید: درین مقام هم امام لفظ علی را بمعنی عداوت استعمال فرمود. باز امام فرمود که رحمة الله بودن حضرت رسالت مآب محل شک و ارتیاب نیست حق تعالی خود فرموده: ﴿ وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا رَحۡمَةٗ لِّلۡعَٰلَمِينَ ١٠٧ ﴾[الأنبیاء: ۱۰۷] (عبارت رساله اوله نقیه تمام شد).
ای صاحبان عقل! این تاویلات را بنظر عبرت مطالعه کنید شاید در دنیا هیچ قومی بجز شیعه ارتکاب این چنین تاویلات نکرده باشد و شاید که این چنین خرافات را کسی دیگر پسند هم نکند. حکایتی مشهور بیاد آمد هندوی با مسلمانی گفت که در قرآن شما ذکر رام و لچهمن ما موجودست پس بر مسلمانان لازم است که به حقانیت مذهب ما اعتراف کنند مسلمان بسیار متعجب شد و پرسید که در قرآن مجید کدام جا این چیز مذکور ست؟ هندو گفت: در آغاز سوره یوسف آمده: ﴿ الٓرۚ ﴾[یوسف: ۱] این حروف را شما مقطعات میگوئید، از الف مراد الله است، واز لام لچهمن و از را رام. بلکه حق اینست که این قول هندو از تاویلات شیعه بدرجها بهتر است زیراکه در قول هندو قدری مناسبت لفظیه اگرچه جاهلانه باشد موجود است و در تاویلات شیعه این هم مفقود. اگر این چنین تاویلات جائز باشد هیچ کلامی بر هیچ معنی قائم نخواهد ماند. شیعه آنچه در مناقب حضرت علی و دیگر ائمه روایت میکنند همه مبدل بمثالب خواهد شد بهر حال مطالعه این تاویلات هم برای آگاهی از حقیقت مذهب شیعه مفید است. اکنون سخافت این تاویلات ملاحظه باید کرد:
اولاً: آنچه گفته که این ارشاد امام جعفر صادق بطور توریه یعنی تقیه از مخالفین است باطل محض وخلاف مذهب شیعه است چه در مذهب شیعه ثابت است که برای امام موصوف تقیه ممنوع بود. شیعه میگویند که برای هر امام صحیفه جداگانه منجانب الله نازل شده بود و احکام مخصوصه هر امام در صحیفه او مندرج بود. محمد بن یعقوب کلینی در اصول کافی و ملا باقر مجلسی در بحارالانوار آورده که در صحیفه امام جعفر صادق این عبارت نوشته بود: «حدث الناس وأفتهم ولا تخافن إلا الله وانشر علوم أهل بیتك وصدق آباءك الصالحین، فإنك فی حرز وأمان». یعنی حدیث بیان کن به مردمان و فتوای ده ایشان را و بجز خدا از کسی مترس و اشاعت کن علوم اهل بیت خود را و تصدیق کن آبای صالحین خود را زیرا که تو در حفظ و امان خدا هستی. پس باوجود این حکم ممکن نیست که امام جعفر صادق از کسی ترسیده در راه توریه و تقیه گام زند و مدح صحابه بیان کرده مردمان را فریب دهد لهذا قطعاً این همه تهمتهاست که شیعه بر امام موصوف بستهاند. اگر شیعه گویند که در این روایت چنان که حدیث مذکورست تاویل آن هم مذکور است پس چگونه صحیح باشد که یک جزو روایت یعنی حدیث را قبول کرده شود و دیگر جزو روایت یعنی تاویل را قبول نه کرده شود. جواب گوئیم که درین روایت آن مقدار که متعلق فضائل شیخین است بمنزله اقرارست وإقرار العقلاء حجة علی أنفسهمو این تاویل بمنزله دعوی بیدلیل است لهذا مفید ایشان نخواهد شد قطع نظر ازین چونکه عادت محدثین شیعه این است که موافق مطلب خود در روایت قطع و برید میکنند چنانچه درباره شیخ صدوق خود علمای شیعه اقرار این عادت کرده و سابقاً منقول شده لهذا غالب ظن این است که این تاویل ساخته و پرداخته محدثین شیعه است خصوصاً درین حال که رکاکت آن تاویل خلافشان ائمه است. و خود ائمه درین امر شکایت شیعیان کردهاند و فرمودهاند که بر ما افتراهای بسیار بستهاند. ابوعمرو کشی از امام جعفر صادق روایت میکند: «إن الناس أولعوا بالكذب علینا وکأن الله افترض علیهم لا یرید منهم غیره، وإنی أحدث أحدهم بالحدیث فلا یخرج من عندی حتی یتاوله علی غیر تاویله ذلك لأنهم لا یطلبون بحدیثنا وبحبنا ما عندالله وإنما یطلبون الدنیا». ترجمه: مردمان بر ما بسیار دروغگوئی کردهاند گویا که خدا بریشان فرض کرده است که بر ما دروغگوئی کنند و خدا ازیشان غیر این عملی دیگر نمیخواهد من به یکی ازیشان حدیثی بیان میکنم پس از نزد من نمیرود تا آنکه تاویل آن حدیث خلاف مقصد آن شروع میکند و این به سبب آن است که ایشان از حدیث ما و از محبت ما چیزی که نزد خداست نمیخواهند بلکه دنیا میطلبند. پس چون عادت اصحاب ائمه چنین بود بروایت ایشان خاصتا وقتی که آن روایت خلاف عقل و نقل باشد چگونه اعتماد کرده شود.
ثانیاً: بر مضمون این تاویل نظر باید کرد که این تاویل بدتر از تحریف چه قدر نامعقول است. تاویل لفظ امامان نموده که (إماما أهل النار) یعنی مضاف الیه را اینجا مقدر فرض نموده. در اینجا هیچ قرینه برای تقدیر مضاف إلیه نیست. و لفظ امام هرگاه که مطلق میآید معنی ممدوح مراد میباشد در هیچ جا هرگز خلاف این مستعمل نه شده. آیا شیعه لفظ امام را که در شان ائمه ایشان وارد شده باشد امام اهل النار مراد خواهند گرفت؟ و از آیت قرآنی که استدلال نموده قطعاً استدلالشان صحیح نیست. در آیت قرآنی لفظ امام مطلق نیست بلکه مقید است بقید ﴿ يَدۡعُونَ إِلَى ٱلنَّارِ ﴾[القصص: ۴۱]. و تاویل لفظ عادلان بعمنی عدول کننده از حق قطعاً خلاف لغت عرب است. تاوقتی که صله عدل بلفظ عن نیاید هرگز هرگز بمعنی عدول کردن نمیآید. استعمال این لفظ در قرآن مجید بسیار است، مثلاً: قوله تعالی: ﴿ ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰ ﴾[المائدة: ۸]. وقوله تعالی: ﴿ ۞إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُ بِٱلۡعَدۡلِ﴾[النحل: ۹۰]. هیچ جا به معنی عدول کردن نیست و استدلالی که از آیه کریمه ﴿ بِرَبِّهِمۡ يَعۡدِلُونَ ١ ﴾[الأنعام: ۱] کرده جهل محض است. در این آیت هم بمعنی عدول کردن نیست و نه معنی عدول کردن آنجا چنان میشود. معنی آیت این است که کفار با پروردگار خویش دیگران را مساوی میکنند. امام جعفر صادق از اهل عرب بود این چنین خطای فاحش در لغت عرب ازوی بسیار بعید است. ازین هم معلوم میشود که این تاویل از عنایت و مهربانی حضرات شیعه است که عجمی بودند. تاویل قاسطان که بمعنی ظالمان نموده نیز همچنین است مزید بر آن منافی عادلان خواهد شد و در آیه کریمه: لفظ «قاسطون» بسبب تقابل مومنون باین معنی آمده، بغیر این چنین قرینه صارفه هرگز لفظ قاسط بمعنی ظالم در کلام عرب مستعمل نیست. تاویل لفظ (حق) عجیب و غریب است که مراد از حق علی مرتضی را گرفته این چنین تاویلات مصداق معنی الشعر فی بطن الشاعر است میگویند که زید علی الحق کیست که آنجا این معنی مراد گیرد که زید بر علی مرتضی غالب است. و لفظ علی را بمعنی استیلا گرفتن و استیلا را مرادف استعلا گفتن صریح مکابره است. تاویل (علیهما رحمة الله) از همه عجیب و غریب است ازین تاویل معلوم شد که کلمه (رحمةالله علیه) کلمه دعائیه نیست بلکه بدترین بد دعاست برین تاویل کسی لطیفه خوب گفته که شیعه برای علما و پیشوایان خود که رحمةالله علیه میگویند در آنجا همین معنی مراد باید گرفت، رسول خدا مخالف و دشمن ایشان است. این است حال تاویلات شیعه که اقوال ائمه را مضحکه اطفال ساختهاند.
حدیث هفتم
در کتاب نهج البلاغه که جامع خطب و کتب علی مرتضی است خطبه در شان حضرت ابوبکر صدیق آورده عبارتش این است: «لله بلادُ فُلاَن، فَلَقَدْ قَوَّمَ الاَْوَدَ، وَدَاوَى الْعَمَدَ، وَأَقَامَ السُّنَّةَ، وَخَلَّفَ الْفِتْنَةَ! ذَهَبَ نَقِیَّ الثَّوْبِ، قَلِیلَ الْعَیْبِ، أَصَابَ خَیْرَهَا، وَسَبَقَ شَرَّهَا، أَدَّى إِلَى اللهِ طَاعَتَهُ، وَاتَّقَاهُ بِحَقِّهِ، رَحَلَ وَتَرَكَهُمْ فِی طُرُق مَتَشَعِّبَة، لاَ یَهْتَدِی بِهَا الضَّالُّ، وَلاَ یَسْتَیْقِنُ الْمُهْتَدِی». ترجمه: خدا جزای خیر دهد فلان یعنی ابوبکر را، راست نمود کجی را و دوا کرد امراض روحانیه را، قائم کرد سنت پیغمبر را، و پس پشت انداخت بدعت را، رفت از دنیا پاک دامن کم عیب، یافت محاسن خلافت را و رحلت کرد قبل از فساد آن ادا کرد اطاعت خدا را و از وی تقوی گزید چنان که حق تقوی است رفت از دنیا و گذاشت مردمان را در راههای شاخ در شاخ که دران هدایت نمییابد گمراه و یقین حاصل نمیکند به هدایت خود هدایت یافته.
خاتم المحدثین مصنف تحفه اثناعشریه بعد نقل این عبارت فرموده که جامع نهج البلاغه که شریف رضی ست نام مبارک حضرت صدیق را حذف کرده بجای آن لفظ فلان انداخته تا که اهل سنت را گنجایش استدلال باقی نه ماند و کار بر شیعیان تنگ نشود. لیکن این کرامت حضرت امیر است که اوصافی که درین خطبه مذکور است خود موصوف خود را معین میکند. شارحین نهج البلاغه درین باب قدری اختلاف کردهاند بعض گفتهاند که مراد ابوبکر است و بعض گفتهاند که عمر مراد است. لیکن اکثر شراح قول اول را ترجیح دادهاند. علمای شیعه در جواب این خطبه نهج البلاغه سخت عاجز و سراسیمهاند و اجوبه متعدده دادهاند لیکن حل این مشکل میسر نشده. جواب اول این که عادت جناب امیر بود که برای تالیف قلب کسانیکه معتقد شیخین بودند مدح شیخین بیان میفرمود پس این خطبه نهج البلاغه هم ازان قبیل است. این جواب چنان که هست ظاهر است. کسیکه از عقل سلیم بهرهی داشته باشد هرگز باور نخواهد کرد که معصومی چنین عظیم الشان برای غرض دنیاوی و آن هم چنین یسر و حقیر یعنی برای تالیف چند اشخاص و آن هم یقینی الحصول نیست مرتکب کذب شود نه یک کذب بلکه ده کذب و مدح کسانی کند که صریح نافرمانی خدا و رسول کردند و دین اسلام را ترک نموده مرتد شدند و کتاب خدا را و دین محمدی را تبدیل ساختند. در حدیث صحیح آمده: «إذا مدح الفاسق غضب الرب».یعنی چون مدح فاسقی کرده شود خدا غضبناک میگردد. پس چون بر مدح فاسقی چنین وعید است بر مدح کسانیکه سوءاعمالشان از هزارها فساق فائق بود چه قدر موجب غضب پروردگار خواهد بود. شیعه را میزیبد که ارتکاب چنین گناه کبیره بجناب علی مرتضی منسوب میکنند. و این هم معلوم نمیشود که کدامین ضرورت پیش آمده بود کدامین فوج باغی شده بود که بغیر ارتکاب این همه دروغهای بیفروغ بر راه راست نمیآمد. علامه کنتوری بجواب تحفه اثناعشریه این جواب را رد کرده و تکذیب مصنف تحفه نموده میگوید: «این ادعا کذب محض است احتیاج این توجیهات شیعه را وقتی میافتاد که در کتب شیعه بجای لفظ فلان لفظ ابوبکر موجود میبود و چون لفظ ابوبکر در کتب شیعه موجود نیست ایشان را احتیاج هیچ یک از توجیهات نیست پس آنچه ناصبی بعد تقریر این توجیهات از هذیانات خود سر کرده از جهت ابتنای آن بر فاسد از قبیل بناءالفاسد علی الفاسد باشد». این جواب علامه کنتوری یکی از عجائب مذهب شیعه است در کتب شیعه تصریحات کثیره موجودست که مراد از لفظ فلان ابوبکر است. ابن میثم بحرانی در شرح نهج البلاغه بعد ذکر اینکه بعض علما از لفظ فلان ابوبکر را مراد داشتهاند و بعض عمر را میگوید: «أقول: إن إرادته لأبی بكر أشبه من إرادته لعمر».با وجود این تصریح ابن میثم که بر علم و تقدس او ملا باقر مجلسی نازها دارد انکار نمودن کنتوری و تکذیب مصنف تحفه چه قدر عجیب است. کنتوری این هم اندیشه نکرد که چون علمای اهل سنت تصریح نام ابوبکر از کتب ما برآورده پیش خواهند کرد آنگاه نتیجه چه خواهد بود بجز این که همه کس گویند که «ألا لعنة الله على الكاذبین».و آنچه کنتوری گفته که کسی از شیعیان این جواب نداده که برای تالیف معتقدین شیخین جناب امیر مدح شیخین میکرد و گفته که مصنف تحفه این جواب از جانب خود تراشیده بشیعیان منسوب کرده. اینک شرح ابن میثم موجود است ببینید که این جواب ذکر کردهی اوست یا تراشیدهی مصنف تحفه؟ ابن میثم میگوید: «جاز أن یكون ذلك المدح منه علی وجه استصلاح من یعتقد صحة خلافة الشیخین واستجلاب قلوبهم بمثل هذا الكلام». افسوس که علامه کنتوری مرد ورنه این عبارت ابن میثم را پیش او نهاده میپرسیدم که مصنف تحفه دروغ نوشته که تو دروغگوئی میکنی؟ شنیده ام که فرزند کنتوری زنده است و بر تالیف کتاب استقصاء الافحام ناز میکند، خدا را کسی این عبارت پیش او نهاده حالت پدر بزرگوار او روبروی او راستکو را از دروغکو جدا سازد.
جواب دوم ازین خطبه نهج البلاغه اینکه مراد از لفظ فلان نه ابوبکر است نه عمر، بلکه مراد صحابی دیگر است که روبروی آن حضرت جوفات یافته و پیش از وقوع رفتن از دنیا رحلت کرده. علامه راوندی که از علمای شیعه است همین جواب را پسندیده، لیکن با تامل رکاکت این جواب از مضمون همین خطبه ظاهر میشود زیرا که حضرت علی در مدح آن کس فرموده که از موت او چنین خرابی پیدا شد که مردمان در راههای شاخ در شاخ افتادند در حیات پیغمبر از موت کسی این چنین خرابی هرگز متصور نیست پس لامحاله این ممدوح کسی است که بعد پیغمبر در دنیا مانده واین چنین کس سوای حضرت ابوبکر و حضرت عمر دیگری نمیتواند شد. و ازین هر دو شیعه هر که را مراد گیرند مقصود ماحاصل است. در رد این جواب هم علامه کنتوری دست و پا گم کرده عجب کلامی کرده که دران صراحتا نه اقرار این جواب است نه انکار، آن بیچاره در عجیب مصیبت گرفتار است از گرفت مصنف تحفه هیچگونه نجات نمییابد میگوید که «دانستی که بنابر تصریح ابن ابی الحدید این قول قطب راوندی است و هیچ یک از امامیه و غیر امامیه پیش از ابن ابی الحدید سوای قطب الدین راوندی شرح کتاب نهج البلاغه ننوشته». ازین عبارت تسلیم قول حضرت مصنف تحفه مفهوم میشود زیرا که مثل جوابهای سابق تکذیب ننموده و آنچه نوشته که پیش از راوندی کسی شرح نهج البلاغه نوشته سخنی است فضول خارج از مبحث. حضرات شیعه هنرهای علمای خود بینند که چون راه بریشان مسدود میگردد چگونه از اصل مبحث سکوت ورزیده سخنهای خارج از مبحث میسرایند. ما درینجا قول قطب راوندی را نقل میکنیم که گنجایش افکار باقی نه مانده در شرح خود مینویسد: إنه÷ یمدح بعض أصحابه محسن السیرة وأنه مات قبل الفتنة التی وقعت بعد رسول الله ج.
جواب سوم ازین خطبه نهج البلاغه این است که مقصود جناب امیر ازین خطبه توبیخ حضرت عثمان است که او سیرت شیخین را ترک کرده و در زمان او فتنه و فساد بکثرت رونما شد. لیکن این جواب از جوابهای سابقه هم سخیف ترست زیرا که اگر محض توبیخ حضرت عثمان مد نظر بود و مدح احد الشیخین مقصود نبود آن را طریقههای بسیار بود مثلاً بر همین قدر کفایت میکرد که عثمان سیرت شیخین را ترک نموده حاجتی به بیان این همه اوصاف دروغ که تعدادش بده میرسد هرگز نبود. علاوه برین ازین جواب ظاهر میشود که جناب امیر سیرت شیخین را پسند میفرمود اگر پسند نه فرمودی بر ترک ناپسندیده توبیخ چرا کردی؟ و درین جواب این هم قابل لحاظ است که این خطبه را بر توبیخ حضرت عثمان محمول کردن دعوی بلادلیل است زیرا که درین خطبه هیچ تذکرهی از حضرت عثمان یا ترک کردن او سیرت شیخین را نیست و نیز این خطبهها در ایام خلافت خود بمقام کوفه ارشاد فرموده، در آن وقت حضرت عثمان کجا بود که توبیخ او نمودی؟ بالفرض اگر توبیخ حضرت عثمان مقصود بودی از تصریح اسم او چه مانع بود؟ جماعتی از اهل شام برای قصاص حضرت عثمان در مقاتله و مجادله جناب امیر مشغول بود مخالفت حضرت عثمان زیاده ازین چه نتیجه میداد که بخوف آن از تصریح احتراز کرد؟ مثل مشهور است: أنا الغریق فما خوفی من البلل. یعنی من در غرق مبتلا شده ام پس مرا چه خوف از تر شدن. علامه کنتوری در رد این هم، راه تکذیب حضرت مصنف تحفه پیموده و گفته که «هیچ یک از امامیه این توجیه نه کرده مگر ابن ابی الحدید در شرح این کلام این مقاله را بطرف جارودیه که از فرق زیدیه است نسبت داده (الی قوله) بعض مقاله زیدیه را بامامیه نسبت دادن کذب صریح است». پس ما این جا این جواب از کتب شیعه امامیه نقل میکنیم تا ظاهر شود که انکار کنتوری چه حقیقت دارد و در کذب و تکذیب این شخص چه قدر جری است. ابن میثم در شرح نهج البلاغه مینویسد عبارتش بلفظه این است: «واعلم أن الشیعة قد أوردوا ههنا سوالاً فقالوا: إن هذه الممادح التی ذكرها÷ فی أحد هذین الرجلین ینافی ما أجمعنا علیه من تخطیتهما وأخذهما منصب الخلافة، فإما أن لا یكون هذا الكلام من كلامه÷ أو أن یكون إجماعنا خطاء. ثم أجابوا من وجهین: أحدهما لا نسلم التنافی المذكور فإنه جاز أن یكون ذلك المدح منه÷ علی وجه استصلاح من یعتقد صحة خلافة الشیخین واستجلاب قلوبهم بمثل هذا الكلام. الثانی: أنه جاز أن یكون مدحه ذلك لأحدهما فی معرض توبیخ عثمان لوقوع الفتنة فی خلافته واضطراب الأمر علیه وإساءة بیت مال المسلمین هو وبنو أبیه، حتی كان ذلك سببا لثوران المسلمین من الأمصار وقتلهم له، وینبه علی ذلك قوله: وخلف الفتنة وذهب نقی الثوب قلیل العیب أصاب خیرها وسبق شرها وقوله: وتركهم فی طرق متشعبة إلی آخره، فإن مفهوم ذلك یستنرم أن الوالی بعد هذا الموصوف قد اتصف بأضداد هذه الصفات. والله أعلم». ترجمه: شیعه درینجا سوالی آوردهاند که این همه مناقب و مدائح که جناب امیر÷در حق ابوبکر با عمر بیان فرموده یا کلام جناب امیر÷نیست یا اجماع ما بر خاطی بودن شیخین باطل است. باز ازین سوال بدو طریق جواب دادهاند. اول این که ما مخالف بودن این خطبه با اجماع خود تسلیم نمیکنیم زیرا که جائزست که بیان این همه اوصاف برای تالیف معتقدین حقیت خلافت شیخین و استمالت قلوب ایشان باشد. دوم این که بیان این اوصاف برای توبیخ عثمان باشد زیرا که در خلافت او فتنهها رو نمود و انتظام او مختل شد و بیت المال مسلمین را او و ابنای جد او غارت کردند تا آنکه مسلمانان برهم شدند و نوبت به قتل او رسید، و تائید این جواب میکند بعض مضامین این خطبه زیرا که مفهوم آن اینست که بعد این ممدوح هر که خلیفه شد باضداد این اوصاف موصوف بود. ازین عبارت علامه بحرانی فوائد چند حاصل شد. اول اینکه کنتوری انکار کرده و گفته که «هیچک از امامیه این توجیه نه کرده» معلوم شد که او در انکار خود کاذب است. دوم معلوم شد که تا زمان بحرانی همه شیعه متفق بودند بر اینکه درین خطبه مدح حضرت ابوبکرست یا مدح حضرت عمر لاغیر. سوم اینکه قول راوندی هم باطل شد که مراد از فلان شخصی است که در حیات آن حضرت جرحلت کرد الحمدلله که همه تاویلات شیعه باطل شد و ثابت گشت که جناب امیر مدح شیخین بأبلغ وجوه فرموده، مذهب ابن سبا را از بیخ و بن برکنده.
اکنون مزید توضیح این مبحث مینمائیم، مصنف تحفه رحمةالله علیه بعد نقل این خطبه میفرماید: «و لهذا شارحین نهج البلاغه از امامیه در تعیین فلان اختلاف کردهاند بعضی گفتهاند که مراد ابوبکر است و بعضی گفتهاند عمر است». کنتوری تکذیب نمود و گفت: «إن هذا إلا إفک مبین، ازین ناصبی باید پرسید که کدام شارح امامیه گفته که مراد ابوبکر یا عمرست». خاتم المتکلمین حضرت مولانا حیدر علی که باستماع نام نامی او رعشه و لرزه در بدن امامیه میافتد بجواب کنتوری میفرمایند: «سبحانک هذا بهتان عظیم زیراکه مراد ازین شراح امامیه مثل بحرانی هستند و لیکن چون این بینصیب کتب مذکوره را ندیده میگوید که کدام شارح امامیه گفته که مراد ابوبکر یا عمرست. اینک عبارت رئیس الحکماء والمتبحرین کمال الدین مذکور بگوش خود بشنو و خاک مذلت بر سر خود بریز و از مسند تکلم و تصنیف برخیز حیث قال إلی آخره». بعد ازین عبارت بحرانی را که سابقاً نقل نمودیم نقل فرموده، دروغگو را فضیحت کرده.
باید دانست که جناب امیر درین خطبه ده صفات حضرت ابوبکر صدیق ذکر فرموده. اول: آنکه مخلوق خدا در کجی گرفتار شده بود آن کجی دور کرد و مخلوق را بر راه راست آورد اشاره است بفتنه ارتداد که حضرت صدیق آن را فرو نشاند.
دوم: امراض روحانیه را دوا فرمود یعنی بوعظ و نصیحت و تاثیر صحبت مردمان را بر اسلام مستقیم نمود.
سوم: سنت نبوی را قائم کرد و بدعت را رواج نداد.
چهارم: بحسن انتظام خود در ایام خلافت خود فتنه و فساد را بکشت.
پنجم: از لوث دنیا پاک دامن رفت غالباً اشاره تست بآن که وظیفه که از بیت المال برای خود بقدر و قوت لایموت مقرر کرده بود آن را هم بوقت وفات در خزانه بیت المال رد کرد.
ششم: خوبیهای خلافت را حاصل کرد و از بدیهای آن محفوظ ماند یعنی فرائض خلافت را با حسن وجوه ادا کرد و و در آن هیچ کوتاهی نکرد.
هفتم: طاعت خدا چنان که میبایست بجا آورد.
هشتم: تقوی را چنان که حق تقوی است اختیار کرد.
نهم: خلق خدا بعد از وی در تشویش و حیرت افتاد.
دهم: بعد از وی در مردمان اختلافی عظیم پیدا شد. اشاره است که در زمان حضرت صدیق اختلاف در جزئیات فروعی هم در امت نبود. مصنف تحفه رحمه الله همین اوصاف را ذکر کرده میفرماید: «پس درین عبارت سراسر بشارت ابوبکر را بده وصف عالی موصوف نموده». کنتوری در جواب این حسب عادت موروثی خود گفته: «ثبت الجدار ثم انقش، اول این معنی باثبات باید رسانید که مراد از لفظ ابوبکر باید نمود». ازین عبارت کنتوری هویداست که اگر این امر ثابت شود که مراد از فلان ابوبکر صدیق است باز در ثبوت فضائل او گنجایش شک نیست. فالله الحمد که این امر باحسن وجوه ثابت شد. مولانا حیدرعلی صاحب در کتاب ازالة العین بجواب این قول کنتوری میفرماید: «بحمدالله هم بنای دیوار محکم شد و هم نقش و نگار صورت بست، و خود شراح نهج البلاغه آن اوصاف را که تلک عشرۀ کاملۀ عبارت ازان است به همین عدد یاد کردهاند عبارت بحرانی بعد از ترجیح صدیق باید شنید وصفه بامور احدها الخ». ای معاشر مسلمین، اکنون کجا ماند دعاوی کاذبه روافض که در مطاعن تقریر کرده هزاران کتب و رسائل را مثل نامههای اعمال خود در سیاهی و تباهی گرفتند و انصاف باید داد که حالا از عمده طعنههای رافضه که در اسفار کلامیه ایشان مبسوط است چیزی باقی است که بعد شهادت جناب مرتضوی حاجت به رد آن افتد پس بر سوء عاقبت این قوم بناله ای جانکاه باید گریست و ریگ بیابان مذلت بر سرایشان باید ریخت.
حدیث هشتم
علی بن عیسی اردبیلی در کتاب کشف الغمه میآرد: «سئل الإمام أبوجعفر÷عن حلیة السیف هل یجوز؟ قال: نعم، قد حلی أبوبكر الصدیق سیفه بالفضة. فقال الراوی: أتقول هكذا؟ فوثب الإمام عن مكانه فقال: نعم الصدیق نعم الصدیق نعم الصدیق، فمن لم یقل له الصدیق فلا صدق الله قوله فی الدنیا والاخرة».ترجمه: کسی از امام باقر÷پرسید که بر قبضه شمشیر سیم یا زر اندودن جائزست یا نه؟ امام فرمود: جائزست، ابوبکر صدیق بر قبضه شمشیر خود سیم اندوده بود. راوی گوید: من گفتم که یا امام تو نیز او را این چنین میگوئی؟ پس امام از جای خود برجست و گفت که بلی او صدیق بود بلی او صدیق بود بلی او صدیق بود. کسیکه او را صدیق نگوید خدا قول او را صادق نگرداند نه در دنیا و نه در آخرت.
ازین روایت پر فضیلت فوائد چند حاصل شد:
اول: اینکه از زبان امام باقر÷صدیق بودن حضرت ابوبکر ثابت شد و این دلیل است برینکه او از تمام امت افضل بود زیرا که صدیق بعد از انبیا از همه افضل میباشد. چنان که از آیه کریمه: ﴿ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَ ﴾[النساء: ۶۹] مفهوم میشود.
دوم: اینکه اینجا سائلی از امام یک مساله پرسیده بود که جائزست یا نه، هرگز درینجا برای تذکره حضرت ابوبکر و باز برای توصیف وی به صدیقیت شائبه از ضرورت نبود امام از خود ذکر فرمود ازین معلوم میشود که مقصود امام رد کسانی بود که منکر فضائل حضرت صدیق بودند.
سوم: اینکه امام فعل حضرت صدیق را سند شرعی قرار داد، معلوم شد که مقصود امام، اظهار این مساله بود که فعل خلفای راشیدن سند شرعی است و همین است مذهب اهل سنت. لهذا حقیقت مذهب اهل سنت و بطلان مذهب شیعه چنان که باید واضح گردید.
چهارم: این که سائل چون بر لقب صدیق اظهار تعجب کرد امام غضبناک شد معلوم شد که امام از مذهب شیعه سخت بیزار و نهایت متنفر بود.
پنجم: اینکه برای شیعه بد دعا کرد که خدا قول ایشان را صادق نگرداند نه در دنیا نه در آخرت. اثر این بد دعا در شیعه بچشم دیده میشود، اثر همین بد دعاست که مصنفین مذهب شیعه کذب و دروغ را در مذهب خود بهترین عبادت و ترک آن را بدترین معصیت قرار دادهاند.
ششم: اینکه درینجا شیعه بودن سائل از تعجب کردن او بر لقب صدیق ظاهرست، و این هم ظاهرست که دران مجلس کسی غیر شیعه نبود ورنه سائل اظهار تعجب کرده تشیع خود آشکارا نمیکرد، لهذا اینجا گنجایش تقیه قطعاً نیست. حضرات شیعه در جواب این روایت هم همان روش اختیار کردهاند که از اسلاف خود بمیراث یافتهاند. چنانچه جوابات ایشان زیب رقم نموده میشود.
جواب اول: قاضی نورالله شوستری در احقاق الحق بکمال بیباکی انکار این روایت میکند و میگوید که در کشف الغمه هرگز این روایت نیست بلکه مزید بر آن میفرماید که بودن این روایت در کشف الغمه خلاف عقل است عبارته هذا: «وكذا الحال فیما نقله عن رأس التعصب والحیف من حدیث حلیة السیف لیس ذلك فی الكتاب عنه خبر ولا عین ولا أثر، وأیضاً لا مناسبة لذكر ذلك فی هذا الكتاب المقصود علی ذكر النبی ج والأئمة الإثنی عشر وذكر أسمائهم وكناهم وأسماء آبائهم وأمهاتهم وموالیدهم ووفیاتهم ومعجزاتهم كما لا یخفی علی من طالع هذا الكتاب».بمطالعه این عبارت قاضی کدام شیعه است که یقین نه کرده باشد که قاضی آنچه میگوید راست است، و این حدیث در کتاب کشف الغمه نیست، و اینکه علمای اهل سنت حوالجات کتب شیعه غلط میدهند. خصوصاً در حالی که عبارت قاضی ظاهر میکند که این کتاب در مطالعه او رسیده لیکن واضح باد که قاضی کاری غیر متوقع نه کرده، زیرا که کذب در مذهب او عبادت عظمی است. اینک کتاب کشف الغمه موجود است سالهاست که این کتاب در ایران طبع شده در هندوستان کثیرالوجود گشته، در آن کتاب این حدیث را مشاهده نموده بر دروغگوئی قاضی آفرین باید کرد، و ما برای مزید اطمینان شیعه از کتاب طعن الرماح تصنیف مجتهد اعظم ایشان مولوی سید محمد اقرار واقع بودن این روایت در کشف الغمه نقل میکنیم مجتهد مذکور میگوید: «روایت نعم الصدیق را اسناد به کتب شیعیان نموده از کتاب کشف الغمه نقل کرده چون اتفاق مراجعت بآن کتاب شده، مصنف آن کتاب که مولانا الوزیر علی بن عیسی اردبیلی است از ابن جوزی که از مشاهیر علمای اهل سنت است روایت مذکوره را نقل کرده». ازین عبارت مجتهد، کاذب بودن قاضی نورالله همچو مهر نیم روز آشکار گردید، باقی ماند آنچه مجتهد گفته که این روایت از ابن جوزی منقول است، یعنی این روایت اگر چه در کتب شیعه موجود است لیکن چونکه از علمای اهل سنت منقول است لهذا مقبول نیست. جوابش اینکه شاید مجتهد کتاب کشف الغمه را بالاستیعاب مطالعه نکرده. مصنف کتاب مذکور التزام نموده که آنچه درین کتاب آورده مقبوله علمای شیعه است و دیگر علمای شیعه هم این التزام مصنف کشف الغمه را مسلّم داشتهاند. علامه معزالدین در صدر کتاب امامت مینویسد که «کتاب کشف الغمه از تصنیفات وزیر سعید اردبیلی است و آنچه در کتاب مستطاب مذکورست مقبول طبائع موافق و مخالف است». پس میگوئیم که گو این روایت از ابن جوزی منقول باشد مگر آوردنش در کتاب کشف الغمه دلیل است برین که شیعه این روایت را قبول کردهاند. آخر مصنف کشف الغمه این روایت را برای کدام مقصد در کتاب خود جا داده و این هم تصریح نکرده که این روایت مقبولهی ما نیست. مصنف استقصاء الأفحام هم اعتراف این امر کرده که روایت کشف الغمه مقبولهی علمای شیعه است، لیکن معنی قبول کردن از طرف خود عجیب در عجیب تراشیده میگوید: «اول آنکه ازین کلام زردستانی نهایت آنچه مستفاد میشود این است که آنچه در کشف الغمه مذکورست آن را اهل حق هم قبول میسازند و بردّ و انکار آن نمیپردازند و این امر آخرست و بودن روایات کشف الغمه از اجماعیات و اتفاقیات اهل حق و اهل خلاف که مخاطب مدعی آن است امر آخر. زیرا که مفهوم ثانی آن است که اهل حق در روایت این روایات شریکاند و از قبول کردن آن روایات این معنی مستفاد نمیشود چه قبول روایت باین وجه هم متصور است که اهل خلاف روایت آن کرده باشند و اهل حق قبول آن نموده باشند و قبول گاهی باین معنی است که این روایت را صحیح میدانیم و آنچه دران مذکورست آن را حجت میگیریم و گاهی باین معنی که چون بآن بر بعض مطالب خود احتجاج میکنیم پس برای این امر قبولش کردهایم. باین معنی که خصم بآن بر ما احتجاج نماید. دوم آنکه کلام زردستانی محمول بر اصول و مقاصد آن کتاب است یعنی آنچه دران کتاب برای احتجاج و استدلال از اهل خلاف نقل فرموده و مقصود بالذات است مقبول اهل حق هم هست نه اینکه آنچه مقصود بالذات نیست و محض استطراداً و تبعاً نقل شد آن هم مقبول است و لیاقت حجیت نزد اهل حق دارد، حاشا وکلا». از مطالعه این عبارت هرکس خواهد فهمید که بیچاره در گرداب بلا به سختی گرفتارست هر سو دست و پا میزند لیکن راه نجات نمیبیند. میخواهد که ازان ذلت خود را دور دارد که قاضی نورالله شوستری به سبب انکار وجود این روایت در آن غرق شده و نیز میخواهد که از آن مذلت هم خود را محفوظ دارد که مجتهد را به سبب انکار اعتبار این روایت گلوگیر شده و با این همه هوس جواب این روایت هم در سر دارد. لهذا حیران است که چه کند درین سراسیمگی و حیرانی چنان سخنهای لاطائل بر زبان آورده که مصداق مثل مشهور: (فر من المطر واستقر تحت المیزاب) گشته. بهر کیف این هر دو اقرار بصراحت و وضاحت در عبارت مذکورهی بالا موجودست. اقرار اول: این که این روایت در کشف الغمه موجود است. اقرار دوم: اینکه روایات مذکورهی کشف الغمه را شیعه قبول میکنند و بر رد و انکار آن نمیپردازند. باقی ماند آنچه گفته که لفظ قبول گاهی باین معنی میآید و گاهی بآن معنی، و گاهی به فلان معنی، این همه از اختراعات اوست. و از چنین اختراعات بیاصل لغت متبدل نمیشود. لیکن ما ازین همه چشم پوشی کرده میگوئیم که حاصل کلام بیحاصلش اینست که شیعه روایت (نعم الصدیق) را برای بعض مطالب و فوائد خود قبول کردهاند نه برای این که اهل سنت برین روایت بر شیعه حجت الزامی قائم کنند، لهذا اهل سنت را نباید که این روایت را برای ابطال مذهب شیعه استعمال کنند. صلاح است اهل عقل و فهم را که این سخن عجیب و غریب را بنویسند و در عجائب خانه روزگار بنهند. آیا این امر عجیب نیست که کسی دستاویزی یا قبالهی را قبول کند و گوید که من انکار این دستاویز و قباله نمیکنم لیکن چون از بغض عبارات آن دستاویز او را الزام داده شود جواب گوید که من آن دستاویز را برای اثبات چیزی قبول کرده ام نه برای اینکه خلاف من آن دستاویز را استعمال کرده شود؟! آیا این جواب او نزد کسی مقبول خواهد شد یا دلیل اختلال حواس او قرار خواهد یافت؟ و آنچه سخن دیگر گفته که قبول روایات کشف الغمه مخصوص بآن روایات است که باصول و مقاصد کتاب تعلق دارد، جوابش اولاً اینکه این تخصیص طبع زاد مصنف استقصاست، در کلام زردستانی و غیره هرگز این تخصیص مذکور نیست. ثانیاً: اینکه روایت (نعم الصدیق) قطعاً و یقیناً بمقاصد کتاب تعلق دارد، چه اصل مقصد کتاب حالات ائمه است، و درین روایت بلاشبهه حال امام باقر مذکور است.
جواب دوم: بعض علمای شیعه در جواب این روایت گفتهاند که اگر صحت این روایت تسلیم کنیم تا هم استدلال به لقب صدیق درست نیست، زیرا که این لقب را امام برای ابوبکر محض باین سبب استعمال کرده که سامعین را اشتباه باقی نماند و همه بدانند که مراد کدام ابوبکرست. قاضی نورالله شوستری میگوید که «أقول: ذكر الصدیق لأجل التخصیص والتمیز للمخاطب من غیر تصدیق بمضونه».لیکن این جواب را خود همین روایت باطل میکند چه اگر مقصود امام از ذکر لقب صدیق محض امتیاز ابوبکر بودی هرگز این نه فرمودی که «نعم الصدیق نعم الصدیق نعم الصدیق، من لم یقل له الصدیق فلا صدق الله قوله فی الدنیا والآخرة».
جواب سوم: ازین روایت اینکه امام این لقب را برای ابوبکر بطور استهزا استعمال فرموده، چنانچه قاضی در احقاق الحق مینویسد: أو الاستهزاء کما فی قوله: ﴿ ذُقۡ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡكَرِيمُ ٤٩ ﴾[غافر: ۸۲]. برای ابطال این جواب هم همین حدیث کافی است، چه اگر مقصود امام استهزاء بودی هرگز نه فرمودی که هر که او را صدیق نه گوید خدا قول او را نه در دنیا صادق گرداند نه در آخرت.
جواب چهارم: اینکه بطور تقیه این قول از امام صادر شده، قاضی در احقاق الحق مینویسد: «لقائل أن یحمل ذلك الكلام منه÷ علی التقیة عن بعض المخالفین الحاضرین فی مجلسه الشریف».یعنی این قول امام محمول است بر تقیه از بعض مخالفین که در مجلس شریف آن جناب موجود بودند و مجتهد نیز در طعن الرماح میگوید: «ولو نزلنا عن ذلكپس محمول بر تقیه خواهد بود». حاصل این جواب آنکه امام از بعض مخالفین ترسیده چنین کلام دروغ بر زبان آورده. این جواب هم باطل محض است، اولاً: باین وجه که سیاق این روایت خود شهادت میدهد که کسی از مخالفین در مجلس شریف امام موجود نبود ورنه سائل بر لقب صدیق اظهار تعجب کرده رفض خود را آشکارا نمینمود و خود را در هلاکت نمیافگند. ثانیاً: باین وجه که سائل از مساله حلیة السیف پرسیده بود، امام را در جواب همین قدر کافی بوده فرمودی جائزست، ذکر حضرت ابوبکر چه ضرور بودی؟ ضرورت اسباب تقیه را فراهم کردن چگونه جائز خواهد بود؟ ثالثاً: باین وجه که امام باقر نیز مثل فرزند خود یعنی جعفر صادق از تقیه ممنوع بود و مامور بود که در اظهار حق از کسی خوف نه کند. و قطع نظر ازین از شان امام بس بعید است که از مخلوق ترسیده در امر دین کلمات خلاف حق بر زبان آرد هرگز عقل سلیم این را باور نمیکند خواه شیعه آن را تقیه نام نهند یا هر چه خواهند گویند. علاوه برین این هم باید دید که ائمه همیشه از سنیان ترسیده بدروغ مدح صحابه بیان میکردند یا گاهی موافق جلالتشان خود از کسی خوف و هراس نکرده اظهار امر حق هم میکردند اگر از کتب شیعه امر دوم ثابت شود پس باید فهمید که عذر تقیه عذر بدتر از گناه و بر ائمه افترا و بهتان است. ببینید ملاباقر مجلسی در کتاب حق الیقین مینویسد که «در زمان حضرت امام باقر و امام جعفر صادق†که اواخر زمان بنی امیه و اوائل دولت بنی عباس بود ازان دو بزرگوار آنقدر از مسائل حلال و حرام و علم تفسیر و کلام و قصص انبیا و سیر و تواریخ ملوک عرب و عجم و غیر آنها از غرائب علوم منتشر گردید که عالم را فرا گرفت و محدثان شیعه در اطراف عالم منتشر گردیده و پیوسته در مناظرات و مباحثات علما بر جمیع فرق غالب بودند و چهار هزار کس از علمای مشهور از حضرت صادق روایت کردهاند و چهار صد اصل در میان شیعه بهم رسید که اصحاب باقر و صادق و کاظم†روایت کرده بودند (الی قوله) و بطریق معتبر منقول است که قتادهی بصری که از مفسرین مشهور عامه است بخدمت حضرت امام محمد باقر÷آمد حضرت فرمود» توئی فقیه اهل بصره؟ گفت: بلی. حضرت فرمود: وای برتو ای قتاده حق تعالی خلق آفریده است که ایشان را حجتهای خود گردانیده است بر خلق خود پس ایشان میخهای زمیناند و خازنان علم الهیاند. پس فتاده مدتی ساکت شد که یارای سخن گفتن نداشت پس گفت: بخدا سوگند که در پیش فقها و خلفا و پادشاهان و ابن عباس نشسته ام و دل من نزد ایشان مضطرب نشده چنانچه نزد تو مضطرب شده است. حضرت فرمود: میدانی که کجائی در پیش خانهی نشسته که حق تعالی در شان ایشان فرموده است: ﴿ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ ٱللَّهُ أَن تُرۡفَعَ وَيُذۡكَرَ فِيهَا ٱسۡمُهُ ﴾[النور: ۳۶]. قتاده گفت: راست گفتی». ازین روایت ظاهرست که اکابر مفسرین و مشاهیر فقها از امام باقر مرعوب بودند و امام ایشان را بکلمات سخت و درشت مخاطب میگرداند، شاگردان امام در محافل کبیره برملا با سنیان مباحثه میکردند و ایشان را هزیمت میدادند و صدها علما و فقها پیش امام زانوی تلمذته میکردند اندرین حالات چگونه باور کنیم که همین امام باقر ازیک دو سنی ترسیده تقیه کند و مدح خلفای جور بر زبان آرد. از روایات شیعه این هم ثابت است که امام از پادشاهان وقت هم نمیترسید و از اظهار حق سکوت نمیفرمود، ملا باقر مجلسی در حق الیقین میآرد که «در روایت دیگر معتبر وارد شده است که در سالی که هشام بن عبدالملک به حج رفته بود در مسجد الحرام دید که مردم نزد حضرت امام محمد باقر هجوم آوردهاند و از امور دین خود سوال میکنند. عکرمه شاگرد ابن عباس از هشام پرسید که کیست این که نور علم از جبین او ساطع است؟ میروم که او را خجل کنم چون نزدیک حضرت آمد و ایستاد لرزه بر اندام او افتاد و مضطرب شد و گفت: یا ابن رسول الله! من در مجالس بسیار نزد ابن عباس و دیگران نشسته ام این حالت مرا عارض نشده. حضرت همان جواب را فرمود پس معلوم شد که از معجزات امام و شواهد امامت هم آن است که حق تعالی محبت ایشان در دل دوستان و مهابت ایشان در دلهای دشمنان میافنگند». ازین روایت معلوم شد که همچو هشام بن عبدالملک که پادشاه ظالم موجود بود روبروی او رعب امام بر مخالف طاری شد و لرزه بر اندام او افتاد و این امر از شواهد امامت است پس درین حالات چگونه عقل کسی باور کند که امام از کسی ترسیده خلاف حق بر زبان آرد؟! حیرتم میرباید که گاهی شیعه ائمه کرام را چنان شجاع و با هیبت میگویند که پادشاهان وقت را نیز در پیش ایشان منزلتی باقی نمیماند و گاهی چنان جبان و بزدل قرار میدهند که از کمترینها و اراذل هم میترسیدند و سخن حق بر زبان نمیآوردند. در حقیقت این همه افتراءات شیعه است. برای هر موقع سخنی میتراشیدند و بائمه منسوب میکردند. اگر شیعه بر حالات راویان خود غور کنند و انصاف را از دست ندهند بریشان همچو روز روشن آشکارا گردد که راویان ایشان همه کذاب و مفتری بودند و ائمه از کذب و افترای ایشان سخت عاجز آمده بودند و بر ایشان لعنت میفرستادند ائمه باربار ارشاد میفرمودند که ظاهر و باطن ما یکسان است بر ما چنین ظلم مکنید که باطن ما را خلاف ظاهر ما بیان کنید. از امام جعفر صادق در کتب شیعه مروی است که فرمود: «لا تذكروا سرنا بخلاف علانیتتا ولا علانیتنا بخلاف سرنا، حسبكم أن تقولوا ما نقول وتصمتوا عما نصمت».یعنی باطن ما را خلاف ظاهر ما و ظاهر ما را خلاف باطن ما مگوئید، کافی است برای شما که آنچه ما میگوئیم شما نیز بگوئید و از چیزی که ما سکوت میکنیم شما نیز سکوت کنید». این ارشادات ائمه کرام خود در کتب شیعه مروی است لیکن اگر شیعه برین ارشادات عمل کنند مذهب ابن سبا از دستشان برود.
جواب پنجم: ازین روایت این که جناب امیر÷فرموده است که «أنا الصدیق الأكبر لا یقوله بعدی إلا كذاب».یعنی: منم صدیق اکبر و کسیکه بعد از من این منصب را برای خود استعمال کند او کذب است. پس چگونه ممکن است که امام باقر÷بر خلاف ارشاد امیرالمومنین ابوبکر صدیق را گوید. این جواب هم مردود است به چند وجه. وجه اول: اینکه خود جناب امیر درین ارشاد قید بعدی اضافه فرموده و ظاهرست که برای حضرت ابوبکر لقب صدیق بعد جناب امیر نبوده بلکه قبل از وی. اگر شیعه گویند که قبل جناب امیر هم کسی باین لقب ملقب نشده جوابش اینکه خود از کتب شیعه تکذیب این قول میشود، در عیون اخبار الرضا و غیره کتب حدیث شیعه مروی است که «ابوذر صدیق هذه الأمة» پس هرگاه که برای حضرت ابوذر لقب صدیق وارد شده تخصیص مرتضوی باطل گشت. وجه دوم اینکه از کتب شیعه ظاهر میشود که عامةً صحابه کرام برای حضرت ابوبکر لقب صدیق روبروی حضرت امیر بلکه در حیات نبوی استعمال مینمودند، چنانچه در منهج المقال که از کتب معتبره شیعه است از فُضیل مروی است که «قال: سمعت أباد اود یقول: حدثنی بریدة الأسلمی قال: سمعت رسول الله جیقول: إن الجنة مشتاق إلی ثلاثة: فجاء أبوبكر فقیل له: یا أبابكر! أنت الصدیق وأنت ثانی اثنین إذ هما فی الغار فلو سألت رسول الله من هؤلاء الثلاثة».یعنی بریده اسلمی میگوید که من از رسول خدا جشنیدم که فرمود: جنت مشتاق است به سوی سه کس. درین اثنا حضرت ابوبکر بیامد پس از وی گفته شد: که ای ابوبکر، تو صدیق هستی و تو ثانی اثنین إذ هما فی الغار هستی. کاش از رسول خدا میپرسیدی که این سه کس کداماند. ازین روایت ظاهرست که در عهد نبوی لقب صدیق و لقب ثانی اثنین برای حضرت ابوبکر رواج عام داشت پس چگونه ممکن است که بعد تقریر نبوی جناب امیر این لقب را برای خود مخصوص گرداند. وجه سوم: اینکه دیگر ائمه هم حضرت ابوبکر را بلقب صدیق یاد فرمودهاند چنانچه در کتاب کشف الغمه از امام جعفر صادق منقول است که فرمود: «ولدنی أبوبكر الصدیق مرتین»بعد این همه اگر تشنگی حضرات شیه باقی باشد خود از زبان جناب امیر صدیقیت حضرت ابوبکر نقل میکنم. در کتاب احتجاج طبرسی مروی است که جناب امیر فرمود: «كنا معه (أی مع النبی) ج علی جبل حراء إذ تحرك الجبل فقال له: قر فإنه لیس علیك إلا نبی وصدیق وشهید».یعنی ما همراه آن حضرت جبر کوه حرا بودیم که یکایک کوه مذکور در حرکت آمد پس آن حضرت جباو فرمود: ای کوه، ساکن باش زیرا که نیست بر تو مگر یک نبی و یک صدیق و یک شهید. و از کتب شیعه ثابت است که در آن وقت همراه آن حضرت جحضرت ابوبکر بود و حضرت علی، لهذا ظاهرست که لقب صدیق برای حضرت ابوبکر بود و لقب شهید برای حضرت علی. ازین هم بالاتر چیزی دیگر باید شنید صدیقیت حضرت ابوبکر از کتاب الله ثابت است در تفسیر مجمع البیان تحت آیه کریمه: ﴿ وَٱلَّذِي جَآءَ بِٱلصِّدۡقِ وَصَدَّقَ بِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ ٣٣ ﴾[الزمر: ۳۳]. مینویسد: «قیل: الذی جاء بالصدق رسول الله وصدق به أبوبكر».یعنی: مراد از ﴿ وَٱلَّذِي جَآءَ بِٱلصِّدۡقِ ﴾رسول خداست و مراد از صدیق به ابوبکرست. بهر کیف از کتب شیعه آن همه فضائل صحابه، خصوصاً فضائل شیخین که اهل سنت بآن قائلاند ثابت است لیکن شیعه بر کتب خود هم قائم نمیمانند لهذا در دستِ ما غیر ازین علاجی نیست که بد دعائی حضرت امام باقر را که درین مبحث منقول شده بار دیگر بگوش ایشان رسانیم: «من لم یقل له الصدیق فلا صدق الله قوله فی الدنیا والآخرة».یعنی: کسیکه حضرت ابوبکر را صدیق نگوید خدا قول او را صادق نگرداند در دنیا و آخرت.
از کتب معتبره شیعه و نیز کتب اهل سنت ثابت است که ام کلثوم بنت حضرت علی مرتضی که خاص از بطن مبارک حضرت فاطمه زهرا بود در حبالهی نکاح حضرت فاروق اعظم درآمده بود. ازین نکاح دو نتیجه عظیم الشان بالبداهه حاصل میشود. اول: اینکه درمیان حضرت علی و حضرت فاروق قصه رنجش و عداوت همه افترا و بهتان است بلکه با هم کمال محبت و اخلاص بود و گاهی هیچ آزاری و هیچ ایذائی از حضرت فاروق به علی مرتضی یا به حضرت فاطمه نه رسیده بود. دوم: اینکه علی مرتضی حضرت فاروق را مومن کامل صالح الاعمال اعتقاد میکرد و هرگز گمان نفاق و ارتداد بجانب او نمیداشت این همه سخنهای دور از کار ساخته و بافته ذریت ابن سبا است. جزاهم الله تعالی. این نکاح برای مذهب شیعه بلای بیدرمان است از زمانه ابن سبا تا این وقت رنگارنگ توجیهات میکنند و هیچ پیش نمیرود کسی میگوید که این نکاح بجبر و اکراه بوقوع آمد در حقیقت نکاح نه بود بلکه غضب بود کسی میگوید که بعد نکاح مقاربت و هم بستری واقع نه شده، کسی میگوید که چون حضرت عمر برای این نکاح تشدد بسیار کرد حضرت علی بزور اعجاز جنیهی را مشکلَّ به شکل ام کلثوم نموده پیش او فرستاد و همان جنیه در خانه حضرت عمر بود و زندکی میکرد و هم باوی مقاربت بوقوع میآمد. الغرض، هر کسی از علمای شیعه افسانهی نوی تراشد و نغمهی نو میسراید که آن را شنیده همه عالم محو حیرت میشود و شور احسنت و آفرین از هر سو بلند میگردد.
اک هم هی تیری چال سی پستی نهین صنم
پامالکبکبهیتو هوی کوهسار مین
اکنون ما این همه اقوال مختلفهی علمای شیعه را بحوالهی کتب ایشان بیان میکنیم.
قول اول
بعض متعصبان شیعه ازین نکاح قطعاً انکار میکنند و میگویند که روایت این نکاح بیاصل محض است. چنانچه مجتهد اعظم ایشان یعنی سلطان العلماء مولوی سید محمد در رساله خود میفرمایند: «و انتساب تزوج حضرت ام کلثوم بابن الخطاب به ثبوت نه رسیده و مثل سید مرتضی که قریب العهد از زمان ائمه معصومین بود و غیر ایشان انکار بلیغ ازان نمودهاند». جوابش اینکه این ارشاد جناب مجتهد دروغ خالص است و آن هم محض بیفروغ، هرگز سید مرتضی که قریب العهد از زمان ائمه بوده انکار این نکاح ننموده بلکه اقرار این نکاح کرده. سید مرتضی نام دو کس در علمای شیعه بوده، یکی ابوالقاسم ثمانینی برادر رضی و این کس از قدمای شیعه بود. قاضی شوستری در مجالس المومنین ولادت او در سنه ۳۵۵ هـ بیان کرده. دوم سید مرتضی رازی مصنف تبصرة العوام و این کس از متاخیرین است. اول الذکر که قریب العهد از زمان ائمه بوده در دو کتب مصنفه خود اقرار این نکاح کرده در کتاب شافی مفصلاً و در کتاب تنزیه الانبیاء والائمه مجملا میرزا محمد کشمیری در نزهه بجواب تحفه اثنا عشریه مینویسد که «سید مرتضی علم الهدی در کتاب تنزیه الانبیا میفرماید: «فأما إنكاحه فقد ذكرنا فی كتاب الشافی الجواب عن هذا الباب مشروحا وبینا أنه÷ ما أجاب عمر إلی نكاح ابنته إلا بعد توعد وتهدید ومراجعة ومنازعة وكلام طویل مأثور أشفق معه من سوء الحال وظهور ما لایزال یخفیه».یعنی اما نکاح ام کلثوم با عمر پس در کتاب شافی جواب آن بتفصیل بیان کردهایم و بیان کردهایم که جناب امیر عقد دختر خود با عمر به طیب خاطر نکرده بود بلکه بعد تخویف و تهدید و اصرار و نزاع و کلام شدید جناب امیر ترسید که حالات خراب رو نما شود و چیزی که همیشه اخفای آن میکرد ظاهر شود. حاصل اینکه این نکاح بوقوع آمد لیکن بحالت تقیه. و پدر بزرگوار جناب مجتهد یعنی مولوی دلدار علی در رساله حسنیه علی ما نقله فی ازالة العین میگوید که «سید مرتضی گفته است که تزویج ام کلثوم باختیار حضرت امیر واقع نشده و احادیث بسیار مؤید قول خود ذکر کرده و هرگاه باختیار حضرت امیر واقع نه شده محل اشکال نیست». پس ظاهر شد که سید مرتضی که قریب العهد از زمان ائمه بوده انکار این نکاح نمیکند بلکه اعتراف آن مینماید و آن را بجبر و اکراه میگوید و این امر آخرست. لهذا دروغ بیفروغ بودن قول مجتهد کالشمس فی نصف النهار ظاهر گردید. البته قول مجتهد که دیگر علمای شیعه انکار این نکاح میکنند صحیح است، قطب راوندی مولف خرائج وجرائح هم ازان منکرین هستی، چنانچه مولوی دلدار علی از قطب راوندی در رساله حسنیه علی مانقله فی ازالة العین میآرد که «گفت: عرض نمودم بخدمت حضرت صادق÷که مخالفین بر ما حجت میآرند و میگویند که چرا علی دختر خود را بخلیفه ثانی داد. پس حضرت صلوات الله علیه که تکیه کرده نشسته بودند درست نشسته فرمودند که آیا چنین حرفها میگویند بدرستی که قومی که چنین زعم میکنند لایهتدون سواء السبیل». لیکن انکار این نکاح خواه منکر قطب الدین راوندی باشد یا کسی دیگر از کتب شیعه تکذیب آن هویدا میشود چنانچه ما بعونه تعالی ثبوت این نکاح از کتب حدیث و فقه و کلام ایشان زیب رقم میکنیم.
ثبوت اول: قاضی نور الله شوستری در مجالس المومنین میگوید: «اگر نبی دختر به عثمان داد ولی دختر به عمر فرستاد .(منظور ازدواج ام کلثوم بنت فاطمه با عمر است )
ثبوت دوم: ابوالقاسم در مسالک الافهام شرح شرائع الاسلام که از کتب معتبره فقه شیعه است مینویسد: «یجوز نكاح العربیة بالعجمی والهاشمیة بغیر الهاشمی وبالعكس كما زوج علی بنته أم كلثوم من عمر».یعنی: جائز است نکاح زن عربیه با مرد عجمی و نکاح زن هاشمیه با مرد غیر هاشمی چنان که نکاح کرد علی دختر خود ام کلثوم را با عمر.
ثبوت سوم: ابوالحسن علی بن اسماعیل که در خلاصة الاقوال به نسبت او قول امام اعظم شیعه نقل کرده است که او اول کسی است که موافق قواعد علم کلام مذهب شیعه را باثبات رسانید نیز معترف این نکاح است. قاضی در مجالس المومنین علی ما نقله فی ازالة العین مینویسد: «او را از چند امر پرسیدند که از آنجمله مقدمه نکاح خلیفه ثانی است. جواب داد که دادنِ دختر به عمر که جناب امیرالمومنین را اتفاق افتاد باین جهت بود که اظهار شهادتین مینمود و زبان اقرار به فضیلت رسول میکشود و در آن باب اصلاح غلظت و فظاظت او نیز منظور بود.
ثبوت چهارم: در مجالس المومنین نوشته که «محمدبن جعفر الطیار بعد از فوت عمر بن خطاب به شرف مصاهرت امیرالمومنین مشرف گشته ام کلثوم را که از روی اکراه در حباله عمر بود تزویج نموده».
ثبوت پنجم: در کتاب تهذیب الاحکام که در اصول اربعه شیعه معدود دست میآرد: «عن محمد بن احمد بن یحیی عن جعفر بن محمد القمی عن القداح جعفر عن أبیه علیهم السلام قال: ماتت أم كلثوم بنت علی÷ وابنها زید بن عمر بن الخطاب فی ساعة واحدة ولایدری أیهما هلك قبل. فلم یورث أحدهما من الآخر وصلی علیهما جمیعا». یعنی مُرد ام کلثوم بنت علی÷و پسر او زید بن عمر بن خطاب در یک وقت و تحقیق نشد که کدام ازین هر دو پیشتر مُرد. لهذا این هر دو از یک دیگر میراث نیافتند و بر هر دو ایشان و جمیعاً نماز جنازه خوانده شد.
ثبوت ششم: قول سید مرتضی که سابقاً درین مبحث منقول شد.
ثبوت هفتم: در کتاب کافی که از اصول اربعه شیعه است بابی مستقل باین عنوان باب تزویج ام کلثوم منعقد کرده، هم درین باب آورده که کسی از امام جعفر صادق پرسیده دربارهی نکاح ام کلثوم، امام فرمود: «ذاك فرج غصبناه». یعنی این شرمگاهی است که از ما غصب کرده شد.
ثبوت هشتم: در مصائب النواصب هم اقرار این نکاح مذکور است. المختصر روایات این نکاح در کتب شیعه بسیار از بسیار است. و آنچه ذکر کردیم اقل قلیل است به نسبت آنچه ذکر نکردهایم. لیکن آفرین و صد آفرین بر جرات شیعه که با وجود چنین کثرت روایات که بحد شهرت و تواتر رسیده و مجتهدین ایشان از آن مسائل فقیه استخراج کرده از اصل واقعه انکار کردند که این نکاح هرگز بوقوع نیامده. حضرت ام کلثوم سالها سال زینت فزای خانه حضرت فاروق بود و از وی فرزندی هم بیاورد که نامش زید بن عمر بود با این همه از واقعهی نکاح اصلاً انکار کردن بجز شیعه از کسی ممکن نیست.
قول دوم
اینکه درین نکاح فضیلتی برای حضرت عمر نیست، زیرا که این نکاح به نهایت جبر و تشدد بوقوع آمد، اگر جناب امیر برضا و رغبت باختیار خود نکاح کردی البته فضیلتی بود. روایات شیعه و اقوال علمای ایشان سابقاً به ضمن قول اول نقل کردهایم، اینجا یک روایت دیگر هم نقل میکنیم. قاضی نورالله شوستری در مصائب النواصب از مصنف استغاثه نقل میکند که «عبدالله بن سنان گفت: من از امام جعفر صادق دربارهی نکاح ام کلثوم پرسیدم امام فرمود: «هو اول فرج غصبت منا». یعنی: این اول شرمگاهی است که از ما غصب کرده شد. و این حدیث مطابق آن حدیث است که مشائخ ما در باب این نکاح روایت کردهاند که عمر عباس را نزد علی فرستاد و درخواست کرد که نکاح ام کلثوم با من بکن. حضرت امیر انکار فرمود، چون عباس این خبر به عمر رسانید عمر گفت: اگر علی نکاح دختر خود با من نکند من علی را قتل خواهم نمود. باز عباس نزد علی رفت و او باز انکار نمود، بالاخره عباس به علی گفت که اگر تو نمیکنی من میکنم و تو را قسم میدهم که خلاف قول و فعل من نکنی بعد ازین عباس نزد عمر رفت و گفت که نکاح ام کلثوم با تو منعقد خواهد شد. پس عمر مردمان را جمع کرد و گفت: این عباس عم علی است و علی او را بر نکاح دختر خود اختیار داده است و اجازت داده که نکاحش با من بکند بعد ازین عباس ام کلثوم را با عمر تزویج نمود و بعد اندکی مدتی او را بخانه عمر فرستاد». بعد نقل این روایت قاضی نورالله شوستری [۲۷]میگوید که اصحاب حدیث این روایت را قبول نکردهاند لیکن همه برین امر متفقاند که عباس تزویج ام کلثوم با عمر بعد نزاعات بسیار کرده بود پس کسیکه انکار این حکایت نموده مقصدش اینست که حضرت عباس نکاح ام کلثوم با عمر نکرده مگر به سبب آنکه مشائخ ما آن را روایت کردهاند و این مطابق آن حدیث است که امام صادق÷فرمود: «هو أول فرج غصبت منا». حاصل این روایات و روایات کثیرهی دیگر آن است که واقعهی این نکاح یقیناً صحیح است و حضرت عباس که عم علی و عم رسول جبود باجازت حضرت علی متولی عقد نکاح بود. باقی ماند اینکه حضرت علی باین نکاح راضی نبود و بحالت مجبوری بخوف حضرت عمر مضطر شده حضرت عباس را اجازت داده بود این سخن هرگز لائق قبول نیست و هرگز عقل سلیم آن را به هیچ گونه باور نمیکند زیراکه اندرین صورت، شناعت قبیحه شدیده بر حضرت علی مرتضی وارد میشود که در طبقه اراذل و ادانی هم موجب صد عار و ننگ است (معاذالله منه). کدام شناعتی و قباحتی ازین خبیث تر خواهد بود که دختر او را که از نسل پاک پیغمبر بود و صغیرالسن بود شخصی کبیرالسن غصب کند و بجبر و ظلم در نکاح خود در آرد و در خانهی خود برد و آن شخص اولاً منافق بیدین دشمن اسلام بوده و ثانیاً مرتد گشته باشد و انواع مظالم بر دین و اهل دین از دست وی رسیده باشد برای سوختن خانه حضرت زهرا آماده شده بود و آن معصومه را زد و کوب کرد و چنان ضرب شدید رسانید که حمل ساقط شد و به همین واقعه سبب موت آن معصومه مظلومه شد. الغرض، ظلمی نبود که ازان شخص باقی ماند و با این همه مظالم ولدالزنا [۲۸]هم بود. یقیناً این چنین بیآبروئی و تباهی دین و دنیا را ارذل الناس هم برداشت نخواهد کرد اگر طاقت مدافعت نداشته باشد جان خود را خواهد باخت و اگر کسی درین وقت خیال جان و مال خود کند او را تمام خلق بدترین دیوث و بیغیرت و سخت بیدین خواهد گفت، لیکن علی مرتضی باوجودیکه مالک اعلیترین قوتها بود و آن ظالم هرگز تاب مقابله او نداشت خاموشی اختیار کرد و برای محافظت دین و آبروی خود نه از دست و زبان مدافعت نمود نه از تیغ و سنان. منافق و مرتد بودن آن شخص و این همه مظالم او در کتب شیعه مذکور است و از اجماعیات ایشان است و نبذی ازان در صفحات سابقه از کتب شیعه منقول [۲۹]شده است. باقی ماند اینکه حضرت علی مرتضی قوت مدافعت علی وجه الکمال داشت بیانش اینکه حسب روایات و معتقدات شیعه عصای موسی و انگشتری سلیمان و جمیع معجزات انبیای سابقین†نزد حضرت علی موجود بود و اسم اعظم هم میدانست و بودن این همه معجزات و دانستن اسم اعظم از لوازم امام است. در کتاب اصول کافی که اقدم و اوثق کتب ایشان است مطبوعه لکهنو ص ۱۴۰ بابی است باین عنوان باب «ما أعطى الأئمة من اسم الله الأعظم» درین باب روایات متعدده آورده خلاصه آن روایات این است که در اسم اعظم هفتاد و سه حرفاند، آصف وزیر حضرت سلیمان را یک حرف ازان معلوم بود که بذریعه آن در چشم زدن تحت بلقیس را حاضر کرد و حضرت عیسی را دو حرف معلوم بود و حضرت موسی را چهار حرف و حضرت ابراهیم را هشت حرف و حضرت نوح را پانزده حرف و حضرت آدم را بیست و پنج حرف و آن حضرت جرا هفتاد و دو حرف و آن هفتاد و دو حرف را حضرت علی و تمام ائمه میدانند. نیز در همین کتاب اصول کافی ص ۱۴۱ بابی است باین عنوان «باب ما عند الائمة من آیات الانبیاء» درین باب احادیث متعدده آورده الفاظ یک حدیث این است عن أبی جعفر قال: «خرج أمیرالمومنین ذات لیلة بعد عتمة وهو یقول همهمة همهمة ولیلة مظلمة خرج علیكم الامام علیه قمیص آدم وفی یده خاتم سلیمان وعصا موسی». ترجمه: حضرت علی مرتضی در شبی بعد نماز عشا بیرون آمد و فرمود که آوازها پست شده است و شب تاریک است امام شما یعنی من نزد شما آمده ام باین حال که قمیص آدم بر جسم من است و خاتم سلیمان در انگشت من، و عصای موسی در دست من. پس از حضرات شیعه باید پرسید که چرا درین وقت نازک این معجزات را بکار نیاورد چرا اسم اعظم خوانده تخته زمین را زیر و زبر نگردانید؟ چرا عصای موسی را نگذاشت که اژدهای دمان شده همه دشمنان را لقمه خود میساخت؟ چرا بذریعه انگشتری سلیمان قوم جن را طلب ننمود؟ و چرا ایشان را امر نه فرمود که همه ظالمان را در چشم زدن بقعر عدم میفرستادند؟ شیعه میگویند که این معجزات و اسم اعظم بلا شک نزد حضرت علی و جمیع ائمه موجود بود لیکن حکم خدا نبود که این اشیاء را بکار آرد. جوابش اینست که چون این اشیاء را بکار آوردن ممنوع بود پس خدا این اشیا را چرا عطا فرموده بود؟ در تمام عالم یک نظیر هم نیست که خدا کسی را نعمتی عطا فرماید و ازان نعمت استفاده را ممنوع قرار دهد، اعتراض به فعل عبث بر خداوند ذوالجلال لازم میآید. تعالى الله عن ذلک علوا کبیرا. قطع نظر ازین همه معجزات شجاعت و زور بازو در علی مرتضی مافوق الفطرة موجود بود چنانچه در نهج البلاغه مطبوعه مصر قسم اول خود از زبان آن جناب منقول است: «والله لو لقیتهم واحدا وهم طلاع الأرض كلها ما بالیت ولا استوحشت». یعنی سوگند بخدا اگر من تنها بایشان مقابله کنم و ایشان باین کثرت باشند که تمام روی زمین ازیشان پر شود هرگز روا نخواهم کرد و نه وحشتی بمن لاحق خواهد شد. و علامه باذل در حمله حیدری میطرازد:
وصی نبی جفت پاک بتول
فروزنده شمع دین رسول
فشانندهی جان براه خدا
نمایندهی کفر از دین جدا
درآرندهی عمر و مرحب ز پای
برآرندهی باب خیبر ز جای
رهاننده موسی از رود نیل
ومانندهی گل زنار خلیل
بساحل رسانندهی فلک نوح
کشایندهی بابهای فتوح
هواخواه او جبرئیل امین
بفرمان او آسمان و زمین
نهکس جز نبی همترازویاو
قوی دست قدرت ز بازوی او
از حضرات شیعه که برای خدا خود ارشاد فرمایند که کسیکه چنین شجاعت و چنین قوت قویمه داشته باشد و چنان معجزات قاهره هم نزد او باشد چنین آبروریزی و بیدینی و چنین ظلمهای جگرخراش را بچشم خود بیند و مدافعت ننماید بلکه خاموش بیحس و حرکت بر جای خود نشسته ماند این چنین کس را چه باید گفت؟ ودر حق او چه خیال باید کرد؟ آیا او را دیوث و بیغیرت و بیدین باید دانست یا حیوانی عجیب الخلقه باید شمرد؟
بهترین جوابها که حضرات شیعه در چنین مواقع بآن پناه میگیرند وصیت رسول است میگویند که رسول خدا جحضرت علی را وصیت کرده بود و از وی عهد گرفته بود که تمام عمر صبر کند و خواه مظالم چندان شوند که دین و آبرو هر دو از دست رود مگر او پابند صبر باشد عبارت این وصیت و عهد در حدیث اصول کافی مطبوعه لکهنو ص ۱۷۳ این است: «فكان فیما اشترط علیه النبی بأمر جبریل÷فیما أمر اللهﻷأن قال له: یا علی! تفی بما فیها من موالاة من والی الله ورسوله والبراءة والعداوة لمن عادی الله ورسوله والبراءة منهم علی الصبر منك علی كظم الغیظ وعلی ذهاب حقك وغصب خمسك وانتهاك حرمتك. فقال: نعم» باز بفصل چند سطور است: «قلت: نعم، قبلت ورضیت وإن انتهكت الحرمة وعطلت السنن ومزق الكتاب وهدمت الكعبة وخضبت لحیتی من رأسی بدم عبیط صابرا محتسبا أبدا حتی أقدم علیك».ترجمه: پس بود در آنچه شرط کرد نبی بر علی بحکم جبریل÷و بارشاد خداوندﻷاینکه ای علی، آنچه درین وصیت نامه است بران عمل کن یعنی با دوستان خدا و رسول دوستی کن و با دشمنان خدا و رسول دشمنی و بیزاری کن، مگر این دشمنی و بیزاری باصبر و فرو بردن خشم باید بر ضایع شدن حق خود و غصب شدن خمس و تلف گردیدن آبرو. حضرت علی گفت: من قبول کردم و راضی شدم اگرچه بیآبروئی من شود و احکام دین معطل شوند و کتاب الله دریده شود و کعبه منهدم ساخته شود و ریش من از خون تازهی سر من رنگین نموده شود همیشه صبر خواهم کرد تا آنکه نزد تو رسم یعنی بمیرم. جوابش اینکه اگر این وصیت را صحیح تسلیم کنیم مشکلهای لاینحل بر شیعه پیش خواهند آمد که امام غائبشان هم حل آن نتوانند نمود. اول: اینکه اگر حضرت رسول این چنین وصیت فرمودند پس سوال این است که جناب سیده فاطمه زهرا ازین وصیت ضروری ما واقف و جاهل بود یا با وجود [۳۰]واقفیت میخواست که حضرت علی خلاف وصیت رسول کند زیرا که در احادیث شیعه وارد است که چون بر حضرت فاطمه از خلفا مظالم بسیار واقع شد حضرت فاطمه در نهایت غیظ و غضب آمد و ادب شوهری را بر طاق بلند گذاشته با نهایت زجر و توبیخ چنان کلمات ناملائم برای حضرت علی بر زبان آورد که در خانهی شرفا هرگز این قسم الفاظ مسموع نشده در کتاب احتجاج طبرسی مطبوعه ایران ص ۵۹ میآرد که «قالت لأمیرالمومنین÷: یا ابن أبی طالب اشتملت شملة الجنین وقعدت حجرة الظنین»علامه مجلسی ترجمه همین روایت در حق الیقین مطبوعه ایران ص ۲۳۳ مینویسد که «خطابهای درشت با سید اوصیا نمود که مانند جنین در رحم پرده نشین شده و مثل خائنان در خانه گریختهی بعد ازانکه شجاعان دهر را بر خاک هلاک افگندی مغلوب اینان گردیده ی. مشکل دوم اینکه در عبارت وصیت که در سطور بالا منقول شد حکم صبر مطلق است در آن نه قید زمان است نه قید اشخاص، بلکه در عهد حضرت علی تصریح صریح است باینکه تا دم مرگ صبر خواهم کرد. پس با حضرت طلحه و زبیر و ام المومنین در واقعه جمل و با حضرت معاویه در واقعه صفین جنگ کردن قطعاً خلاف وصیت و یقیناً معصیت بود که از حضرت علی صادر شد. مشکل سوم این که اگر قصهی وصیت صحیح باشد بر حضرت رسول الزامی سخت قائم میشود که چرا بیضرورت این چنین وصیت لغو و بیهوده نمود که معاذالله دین خراب کرده شود کتاب الله محرف گردد و کعبه مکرمه منهدم نموده شود مگر ای علی هیچ تدبیری مکن و خاموش بنشین. این چنین وصیت بیهوده خلافشان رسالت است نظیرش درین شریعت بلکه شرائع سابقه هم نتوان یافت. مشکل چهارم اینکه حضرت علی در زمانه خلفای ثلاثهشنیز بار بار خلاف این وصیت کرده. روایتی چند از کتب شیعه درینجا مینگاریم. مجتهد اعظم شیعه مولوی دلدار علی در عماد الاسلام مینویسد که در کتب امامیه مروی است که حق تعالی به پیغمبر خود امر فرمود که در مسجد نبوی دروازههای خانههای صحابه هر قدر که هستند همه بند نموده شوند بجز دروازه خانه علی. بعد چند روز حضرت عباس عم نبی جعرض کرد که یا رسول الله دعا کن که دروازه خانه من در مسجد گشاده شود. آن حضرت جفرمود: این امر ممکن نیست. حضرت عباس عرض کرد که برای میزاب من دعا کن. این درخواست حضرت عباس باجابت رسید و آن حضرت بدست مبارک خود میزاب حضرت عباس بر سقف خانه نصب کرد آن میزاب تا سه سال در زمانهی خلافت حضرت عمر قائم بود روزی آب ازان میزاب میریخت برجامههای حضرت عمر افتاد پس او امر کرد که این میزاب از جای خود برکنده شود و به نهایت غیظ و غضب گفت که اگر کسی این میزاب را باز اینجا قائم کند گردنش بزنم. حضرت عباس دران وقت بیمار بود لیکن در همان حالت بر فرزندان خود تکیه کرده بخدمت حضرت امیر آمد و فریاد کرد که مرا دو چشم بود یک رسول خدا و دیگری ذات تو. یک چشم من بحکم الهی رفت و یک باقی است. من نمیدانستم که در حیات تو بر من این چنین ظلم کسی خواهد کرد؟ حضرت امیر فرمود که ای عم بزرگوار! بخانه خود بآرام بنشین و ببین که من چها میکنم. «ثم نادی یا قنبر! علی بذی الفقار فتقلده ثم خرج إلی المسجد والناس حوله وقال: یا قنبر! اصعد ورد المیزاب إلی مكانه فصعد قنبر فرده إلی موضعه وقال علی: وحق صاحب هذا القبر والمنبر لئن قلعه قالع لأضربن عنقه وعنق الأمر له بذلك ولأصلبنهما فی الشمس حتی ینفذ. فبلغ ذلك عمر بن الخطاب فنهض ودخل المسجد ونظر إلی المیزاب وهو فی موضعه، فقال: لا یغضب أحد أبا الحسن فیما فعله وتكفر عنه عن الیمین فلما كان من الغداة مضی علی بن ابی طالب إلی عمه العباس فقال له: كیف أصبحت یا عم؟ قال: بأفضل النعم ما دمت لی یا ابن اخی. فقال له: یا عم! طب نفسك وقر عینا فوالله لو خاصمنی أهل الارض فی المیزاب لخصمتهم ثم لقتلتهم بحول الله وقوته ولا ینالك ضیم ولا غیم. فقام العباس فقبل بین عینیه وقال: یا ابن اخی! ما خاب من آنت ناصره. فكان هذا فعل عمر بالعباس عم رسول الله وقد قال فی غیر موطن وصیة منه فی عمه إن عمی العباس بقیة الآباء والأجداد فاحفظونی فیه، كل فی كنفی وأنا فی كنف عمی العباس، فمن آذاه فقد آذانی ومن عاداه فقد عادانی، فسلمه سلمی وحربه حربی، وقد آذاه عمر فی ثلث مواطن ظاهرة غیر خفیة منها قصة المیزاب ولولا خوفه من علی÷لم یتركه علی حاله». ترجمه: پس حضرت امیر ندا داد قنبر را و فرمود که ذوالفقار را نزد من بیار. پس حضرت امیر ذوالفقار را حمائل ساخت و به مسجد رفت و مردمان گرداگرد او بودند و فرمود که ای قنبر، بالای سقف برو و میزاب را بر جای او قائم کن چنانچه قنبر بالا رفت و میزاب را بر جای او نصب کرد و حضرت امیر فرمود: سوگند بحق صاحب این قبر و منبر (یعنی حضرت رسول) که اگر این میزاب را کسی برکند ضروربالضرور گردنش خواهم زد و در آفتاب خواهم انداخت تا اینکه معدوم گردد. این خبر به عمر بن خطاب رسید پس برخاست و در مسجد درآمد و میزاب را دید که در جای خود است گفت که خیر در نیست که ابوالحسن را کسی در غضب نیارد. پس چون صبح شد علی بن ابی طالب بسوی عم خود عباس رفت و با او گفت چگونه صبح کردی ای عم؟ حضرت عباس گفت: در بزرگترین نعمتها صبح کردم ای برادرزادهی من. حضرت امیر فرمود: ای عم خوش دل و خنک چشم باش. قسم بخدا اگر دربارهی این میزاب جمیع مردمان روی زمین با من جنگ مینمودند من بریشان غلبه میکردم و همه را بحول الله و قوته میکشتم و تو را هیچ رنج و غم نمیرسید. پس حضرت عباس برخاست و در میان دو چشم حضرت امیر بوسه داد وگفت: ای برادرزادهی من، کسیکه مددگارش تو باشی او ناکام و نامراد نمیتواند شد. پس این بود فعل عمر با عباس عم رسول الله حالانکه حضرت رسول در مواقع متعدده بطور وصیت در حق عم خود فرموده بود که عم من عباس از بقیه آبا واجداد من است لهذا در حق او خاطر مرا ملحوظ دارید. همه کسان در ظل مناند و من در ظل عم خود عباس هستم، کسیکه او را ایذا داد مرا ایذا داد و کسیکه با اوعداوت کرد با من عداوت کرد، صلح با او صلح با من است و جنگ با او جنگ با من، و به تحقیق عمر او را در سه مواقع ایذا داد که آن هر سه مواقع ظاهراند پوشیده نیستند از آن جمله قصه میزاب است. واگر عمر از حضرت علی خائف نبودی هرگز میزاب را بر حال خود نگذاشتی.
پس خیال باید کرد که هرگاه در چنین معاملات خفیفه حضرت علی چنان اظهار غیظ و غضب کند و صبر نکند بلکه شمشیر بدست بجنگ خلق آماده شود غصب دختر خود چنان برداشت خواهد نمود؟ و آنچه در عبارت مذکورهی بالا مجتهد قمقام فرموده که حضرت عمر از حضرت علی میترسید تائیدش از روایات کثیره که در کتب شیعه منقول است میشود. منجمله آن روایتی است که علامه مجلسی در حیات القلوب مطبوعه لکهنو ص ۳۴۷ آورده که «علی بن ابراهیم از ابو واثله روایت میکند که گفت روزی با عمر بن خطاب براهی میرفتم ناگاه اضطرابی در او یافتم و صدای از سینه او شنیدم مانند کسیکه از ترس مدهوش شود گفتم: چه شد تو را ای عمر؟ گفت: مگر نمیبینی شیر بیشه شجاعت را و معدن کرم و فتوت را، کشندهی طاغیان و باغیان را، زننده شمشیر و علمدار صاحب تدبیر را، چون نظر کردم علی بن ابی طالب را دیدم گفتم: ای عمر، این علی بن ابی طالب است. گفت نزدیک من بیا تا شمهی از شجاعت و دلیری و بسالت او برای تو بیان کنم. بدانکه حضرت رسول در روز احد از ما بیعت گرفت که نگریزیم و هر که از ما گریزد گمراه باشد و هر که کشته شود شهید باشد پیغمبر ضامن بهشت باشد برای او چون به جنگ ایستادیم ناگاه دیدیم که صد نفر از شجاعان و صنادید قریش رو بما آوردند که هر یک صد نفر یا بیشتر از دلیران با خود داشتند پس ما را از جای خود کندند و همه گریختیم در آنجا علی را دیدیم که مانند شیر ژیان که بر گله موران حمله کند بر مشرکان حمله میکرد و ازیشان پروا نمیکرد چون ما را دید که میگریزیم گفت: قبیح و پاره پاره و بریده و خاک آلود باد روهای شما به کجا میگریزید بسوی جهنم میشتابید چون دید که ما بر نمیگردیم بر ما حمله کرد و شمشیر پهنی در دست داشت که مرگ ازان میچکید و گفت که بیعت کردید و بیعت را شکستید والله که شما سزاوارترید بکشته شدن از آنها که من میکشم. چون به دیدههایش نظر کردیم مانند دو کاسه روغن زیت که آتش دران افروخته باشند میدرخشید و مانند دو قدح پرخون از شدت غضب سرخ شده بود من جزم کردم که همه ما را بیک حمله هلاک خواهد کرد. پس من از سائر گریختگان نزدیک او رفتم و گفتم که ای ابوالحسن بخدا سوگند میدهم که دست از ما برداری زیرا که عرب کارشان اینست که گاه میگریزند و گاه حمله میکنند ننگ گریختن را بر طرف میکنند گویا از روی من شرم کرد و دست از ما برداشت و برکافران حمله کرد. و تا این ساعت ترس او از دل من نرفته است و هرگاه که او را میبینم چنین هراسان میشوم». پس خدا را اندکی باید اندیشید که کسیکه از حضرت علی چنان میترسید که به مجرد دیدنش حواس او باخته میشد آیا همت او تواند بود که دختر آن جناب را غصب کند و تخویف و تهدید نماید حاشا و کلا. داستانی عجیب تر بشنو از کتب شیعه، ثابت است که جناب امیر÷روزی بمقابله حضرت عمر معجزهی عصای موسوی ظاهر فرموده او را سراسیمه و مضطرب ساخته بود. در کتاب الخرائج مطبوعه ایران ص ۱۰ میآرد: «عن سلمان الفارسی قال: إن علیا بلغه عن عمر ذكره شیعته فاستقبله فی بساتین المدینة وفی ید علی قوس فقال: یا عمر! بلغنی عنك ذكرك شیعتی. فقال عمر اربع علی ظلعك فقال علی إنك لهاهنا ثم رمی بالقوس علی الأرض فإذا ثعبان كالبعیر فاغرفاه وقد أقبل نحو عمر لینلعقه فصاح عمر: الله الله یا ابالحسن لا عدت بعدها فی شیء وجعل یتضرع إلیه فضرب بیده ؛لی الثعبان فعادت القوس كماكان». ترجمه: روایت است از سلمان فارسی که علی را خبر رسید که عمر ذکر شیعه او نموده است پس در باغهای مدینه علی با او ملاقی شد و در آنوقت در دست علی کمانی بود پس گفت: علی که ای عمر، مرا خبر رسیده که تو ذکر شیعیان من کرده ای؟ عمر گفت: ای علی، برخود رحم کن. علی فرمود: اینجا باش بعد ازان کمان را بر زمین افگند پس یکایک او اژدهای کلان گردید مانند شتر و دهن خود باز کرده بجانب عمر متوجه شد تا او را لقمه خود سازد پس عمر فریاد برآورد که ای ابوالحسن برای خدا مرا ازین نجات ده و گریه و زاری آغاز کرد. پس حضرت علی دست خود را بران اژدها زد باز آن اژدها کمان گردید. حکایتی دیگر لطیف تر بشنو که آن را علامه مجلسی بآب و تاب تمام در حق الیقین نقل کرده و ما آن را از کتاب الخرائج ص ۱۲۳ نقل میکنیم: «إن أبابكر أمر خالدبن الولید أن یقتل علیا إذا سلم من صلوة الفجر بالناس فأتی خالد جلس إلی جنب علی ومعه سیفه فتفكر أبوبکر فی صلوته فی عاقبة ذلك فخطر بباله أن بنی هاشم یقتلوننی إن قتل علی، فلما فرغ من التشهد التفت إلی خالد قبل أن یسلم وقال: لا تفعل ما أمرتك به، ثم قال: السلام علیكم. فقال علی لخالد: أكنت ترید أن تفعل ذلك؟ قال: نعم. فمد یده إلی عنقه وخنقه بأصبعیه حتی كادت عیناه یسقطان من رأسه وناشده بالله أن یتركه وشفع إلیه الناس فخلاه ثم كان خالد بعد ذلك یرصد الفرصة والفجاة یقتل علیا غرة فبعث بعد ذلك عسكر مع خالد إلی موضع فلما خرجوا من المدینة وكان خالد مدحجا وحوله شجعان قد أمرو أن یفعلوا كلما یأمرهم خالد فرأی علیا یجیئ من ضیعته منفرداً بلاسلاح، فلما دنی منه وكان فی ید خالد عمودا من حدید فرفعه یضرب به علی رأس علی فانتزعه علی من یده وجعله فی عنقه وفتله كالقلادة فرجع خالد إلى أبی بكر فاحتال القوم فی كسره فلم یتهیأ لهم ذلك فلما علموا حاله قالوا: علی هو الذی یخلصه من ذلك كما جعله فی جیده وقد ألان الله له الحدید كما ألانه لداود فشفع أبوبكر إلی علی فأخذ القلادة وفكه بعضه من بعض بأصبعه فبهتوا». ترجمه: امرکرد ابوبکر خالد بن ولید را که چون علی در جماعت نماز فجر سلام گزارد او را قتل کند چنانچه خالد آمد و در پهلوی علی بنشست و باوی تیغ وی بود مگر ابوبکر در نماز از انجام این کار بیندیشید و در دل او خوف پیدا شد که اگر علی مقتول شود بنی هاشم مرا خواهند کشت. پس بعد فراغت از تشهد قبل گزاردن سلام به سوی خالد متوجه گشت و گفت: ای خالد، آنچه من تو را امر کرده بودم مکن. بعد ازان ابوبکر سلام گزارد. علی به خالد فرمود که آیا تو چنین میکردی؟ خالد گفت که آری. پس علی دست بسوی گردن او دراز کرد و از دو انگشت گلوی او را چنان فشار داد که قریب بود که هر دو چشم او بیرون افتد. آنگاه خالد سوگند داد که برای خدا مرا بگذارد و مردمان سفارشها کردند پس علی او را گذاشت. لیکن خالد بعد ازین منتظر موقع میبود که ناگهانی علی را به قتل رساند. قضا را خالد با لشکری بجانبی فرستاده شد چون از مدینه بیرون آمد و خالد سلاح پوشیده بود و گرد او بهادران چند بودند و همه ایشان مامور بودند که آنچه خالد حکم دهد بران عمل کنند همدرین حال دید که علی از کشت خویش تنها بغیر سلاح میآید دران وقت در دست خالد عمودی از آهن بود او را برافراخت که بر سر علی بزند. علی فی الفور آن عمود را اثر دست وی بربود و مانند گلوبند او را پیچیده در گردن او انداخت خالد مضطر گشته نزد ابوبکر آمد. مردمان تدابیر بسیار کردند مگر آن عمود به هیچ تدبیر نه شکست بعد ازان چون تمام ماجرا معلوم کردند گفتند که علی چنانچه این عمود را در گردن او انداخته خلاصی هم او تواند. خدا در دست او آهن را نرم گردانیده چنانچه در دست حضرت داود نرم گردانیده بود. پس ابوبکر نزد علی سفارش کرد آنگاه علی آن گلوبند را گرفته به یک انگش خود پاره پاره کرد. همه مردمان بر این قوت خدا داد حیران شدند. درین روایت بسیار عجائب هاست یکی ازان اینکه حکم قتل بعد گزاردن سلام غیر معقول است بهترین موقع قتل در نماز بحالت سجده میباشد. دیگری آنکه حضرت ابوبکر انجام کار را بوقت امر کردن نیندیشید در عین نماز چرا این اندیشه پیدا شد. ازین روایت این هم ظاهرست که حضرت ابوبکر در ایام خلافت خود هم از بنی هاشم میترسید حالانکه تجربه شاهد بود که بوقت غصب خلافت و غصب فدک بنی هاشم او را هیچ ضرری نتوانند رسانید. ازین روایات لطیفه که قدر قلیلی ازان بطور مثال نقل کریم چنان که قصه غصب ام کلثوم و تخویف و تهدید حضرت عمر بر حضرت علی را (هباءا منثورا) میشود. هم چنین این هم باطل میگردد که استفاده از معجزات مممنوع بود و قصهی وصیت نیز خاکستر میگردد. و اکنون آخرین حلیهی که شیعه بآن میآویزند باقی ماند وآن این است که میفرمایند: احادیث ائمه بسیار مشکل میباشد فهم هرکس آنجا نمیرسد چنانچه محمد بن یعقوب کلینی در اصول کافی مطبوعه لکهنو ص ۲۵۴ بابی باین عنوان منعقد نموده باب فیما جاء إن حدیثهم صعب مستصعب درین باب احادیث متعدده به همین مضمون آورده. حدیث اول: این است: قال رسول الله ج: «إن حدیث آل محمد صعب مستصعب لایؤمن به إلا ملك مقرب أو نبی مرسل أو عبد امتحن الله قلبه للایمان، فما ورد علیكم من حدیث آل محمد فلانت له قلوبكم وعرفتموه فاقبلوه وما اشمأزت منه قلوبكم وأنكرتموه فردوه إلی الله وإلی الرسول وإلی العالم من آل محمد وإنما الهالك أن یحدث أحدكم بشیئ منه لا یحتمله فیقول: والله ما كان هذا والله ما كان هذا. والانكار هو الكفر». ترجمه: فرمود رسول خدا جکه حدیث آل محمد بسیار دشوار میباشد یقیین نمیکند بآن مگر فرشتهی مقرب یا نبی مرسل یا بنده که الله دل او را برای ایمان آزموده باشد. پس حدیث آل محمد چون پیش شما آید و قلب شما بآن مائل شود و مقصد آن بفهم شما درآید آن را قبول کنید و هر حدیثی که قلوب شما ازان پریشان شود و مطلب آن به فهم شما نیاید آن را حواله بخدا و رسول و امام کنید و هلاک خواهد شد آن کس که این چنین حدیث پیش او آید که مطلب آن بفهم نمیآید و گوید که والله این چیز نشده والله این چیز نشده زیرا که انکار حدیث آل محمد کفرست. این آخری حیلهی شیعه است چون از هر طرف عاجز شوند و جواب احادیث خود نتوانند داد و بینند که راه تاویل و تسویل مسدودست ساده لوحان خود را به همین تدبیر بر مذهب خود قائم میدارند که این احادیث از اسرار امامت است و اسرار امامت به فهم هر کسی نمیآید هر فرشته و هر نبی هم آن را نمیفهمد بلکه فهم آن به فرشته که مقرب باشد و نبی که مرسل بود و مومنی که بکمال ایمان موصوف بود مخصوص است. علامه مجلسی در آخر چنگ به همین حیله زده در حق الیقین میفرماید: «غرائب احوال و خفایای اسرار ایشان را خلق نمیداند و تاب شنیدن آنها نمیدارد مگر ملک مقربی یا پیغمبر مرسلی یا مومن کاملی که حق تعالی دل او را امتحان کرده باشد و بنور ایمان منور گردانیده باشد». حق این است که این چنین حیلهها از خصائص مذهب شیعه است. جمیع اهل مذاهب ازین قسم سخنهای بیهوده شرم و عار دارند. و در آخر این مبحث قدری از حالات شریفه حضرت عباس هم در معرض بیان آوردن ضروری است تا ظاهر شود که در باب عقد ام کلثوم جناب امیر بر مشورهی حضرت عباس عمل کرده مرتکب خطای فاحش شده در کتاب احتجاج طبرسی از حضرت علی مرتضی نقل کرده که آن جناب ارشاد فرمود: «ذهب من كنت أعتضد بهم علی دین الله من أهل بیتی وبقیت بین حفرین قریبتی العهد بجاهلیة: عقیل وعباس». ترجمه: رفتند از اهل بیت من کسانیکه قوت حاصل میکردم بایشان در دین الهی و باقی ماندم در میان دو ذلیل و خوار که قریب العهداند بجاهلیت، یکی عقیل ودیگری عباس. پس چون جناب امیر میدانست که عباس مردی ذلیل و خوار است پس چرا از او درین باب مشورت نمود و ندانست که او مشوره ذلیل خواهد داد؟ و برای حضرت عباس عم رسول صرف بر همین الفاظ اکتفا نرفته بلکه معاذالله او را ولد الزنا هم قرار دادهاند هر که خواهد کافی کتاب الروضه وحیات القلوب را مطالعه کند. عبارت حیاة القلوب این است: «ابوجعفر طوسی به سند معتبر روایت کرده از امام صادق که فضیله مادر عباس کنیز مادر زبیر و ابوطالب و عبدالله ابنای عبدالمطلب بود عبدالمطلب با او مقاربت کرد که عباس ازان بهمرسید. زبیر با عبدالمطلب دعوای کرد و به پرخاش برآمد که این کنیز از مادر ما بما میراث رسیده است تو بیرخصت با او مقاربت کردی و این فرزندی که بهمرسیده یعنی عباس بندهی ماست. پس عبدالمطلب اکابر قریش را به شفاعت نزد وی فرستاد تا آنکه زبیر راضی شد که دست از عباس بردارد. بشرطیکه نامه نوشته شود که عباس و فرزندانش در مجلسی که ما و فرزندان ما نشسته باشند نه نشیند و در هیچ امری با ما شریک نه شود و حصه نبرد پس باین مضمون نامه نوشته شد و اکابر قریش مهر کردند و این نامه نزد ائمه†بود». اندرین حالات چگونه ممکن است که حضرت عباس را اخلاصی با جناب امیر باشد نزد شیعه محال است که ولدالزنا مخلص حضرت امیر تواند شد چنانچه گفتهاند:
محبت شه مردان مجوز بیپدری
که دست غیر گرفت است پای مادر او
و همچنین است حال پسر او عبدالله بن عباس در کتاب کافی مذمت او نیز از ائمه کرام منقول است تا آنکه امام باقر÷او را جهنمی گفت. نعوذ بالله من هذه الکفریات.
قول سوم
قول سوم در باب نکاح ام کلثوم این است که این همه قصههای دور و دراز اصلی ندارد، واقعه همین قدرست که حضرت عمر درخواست ام کلثوم نمود و درین باب اصرار بسیار کرد پس حضرت امیر زن جنیه را از مقام نجران طلب نموده او را مشکل به شکل ام کلثوم کرد و نزد حضرت عمر فرستاد و ام کلثوم اصلی را تا حیات حضرت عمر از نظر مردمان غائب ساخت مردمان بیبصیرت فهمیدند که ازدواج حضرت عمر با ام کلثوم اصلی واقع شد حالانکه چنین نبود. مجتهد اعظم شیعه مولوی دلدار علی در مواعظ حسنیه از کتاب الخرائج میآرد: «گفت عرض نمودم بخدمت حضرت صادق÷که مخالفین بر ما حجت میآرند و میگویند که چرا علی دختر خود را بخلیفه ثانی داد پس حضرت صلوات الله علیه که تکیه کرده نشسته بودند درست نشسته فرمودند که آیا چنین حرفها میگویند بدرستیکه قومی که چنین زعم میکنند لا یهتدون سواء السبیل، سبحان الله حضرت امیر را این قدر قدرت نبود که حائل شود میان خلیفه و دختر خود. دروغ میگویند که هرگز چنین نبود بدرستیکه چون خلیفه ثانی پیغام عقد را بحضرت امیر داد حضرت انکار نمودند پس خلیفه ثانی به عباس گفت که اگر دختر علی را بمن عقد نمیکنی سقایت زمزم از دست تو میگیرم. پس عباس بخدمت حضرت امیر آمده حقیقت حال را گفت، حضرت انکار نمودند. چون عباس باز الحاح نمود حضرت امیر باعجاز خود جنیه را از اهل نجران طلبیدند و او یهودیه بود پس او بموجب امر بصورت ام کلثوم ممثل گردید و حضرت امیر ام کلثوم را باعجاز خود از نظرها مستور گردانید پس تا مدت دراز جنیه پیش او ماند تا اینکه یک روز ببعضی از قرائن دریافت نمود که زن او ام کلثوم نیست بلکه از بنی آدم هم نیست گفت: ندیده ام ساحرتر از بنی هاشم کسی را، و چون خواست که این امر را اظهار نماید خود کشته شد، پس جنیه بخانه خود رفت و ام کلثوم ظاهر گردید». ازین روایت که در لطافت و نفاست غایتی ندارد همه اشکالها مندفع شد اکنون نه بر عفت آن معصومه حرفی میآید نه عجز و مغلوبیت جناب امیر متوهم میشود نه فضیلت حضرت عمر به ثبوت میرسد، لیکن یک دو سوال باقی است. اول: اینکه آیا مناکحت جن و انس جائز ست یا نه؟ دوم: اینکه آیا از مواصلت جن و انس اولاد هم پیدا میشود یا نه؟ و زید بن عمر که از ام کلثوم پیدا شده بود آیا او از بطن ام کلثوم اصلی بود یا از بطن همان جنیه؟ باقی ماند تناقض این قول باقوال دیگر و موید هر قول ارشادات ائمه معصومین است ما را ازان تناقض کاری نیست احادیث ائمه بسیار مشکل میباشند پس از اسرار امامت است فهم هر فرشته و هر نبی هم آنجا نمیرسد.
بحث عقد ام کلثوم را بر لطیفه شریفه ختم میکنیم: قاضی نورالله شوستری در مصائب النواصب علی ما نقله فی إزالة العین مینویسد و جوهر شرافت خود را چنان آشکار مینماید: «آنچه دعوای از برای خود از امامت از روی ظلم و جور و تعدی وخلاف بر خدا و رسول خدا جو بدفع امامی که نصب کرده او را و خدا و رسول خدا و ا ستیلای او بر امور مسلمانان، پس حکم به خلاف خدا و رسول اعظم است نزد حق تعالی از اغتصاب هزار فرج از زنان مومنه چه جای فرج واحد». خلاصه اینکه حضرت عمر حضرت علی را از امامت معزول کرد و این ظلم از غصب هزار فرج زائدست چه جائیکه او صرف بر غصب یک فرج اکتفا نموده. این است حیا وغیرت!! و این است حمیت وشرافت!! أستغفرالله ثم أستغفرالله.
[۲۷] این شخص سخت کذاب است، به همین سبب علمای اسلام او را مفتری شوستری میگویند. این روایت در کتاب کافی که اقدم اصول اربعه شیعه است موجودست لهذا مجال کیست که از قبول آن سرباز زند. در فروع کافی جلد دوم مطبوعه لکهنو ص ۱۴۱ میآرد: «عن أبی عبدالله÷ قال: لما خطب إلیه قال له أمیرالمومنین: آنها صبیة. قال: فلقی عمر العباس فقال: مالی ابی باس؟ قال: وماذلك؟ قال: خطبت إلی ابن أخیك فردنی أما والله لأعودن زمزم ولا أدع لكم مكرمة إلا هدمتها ولأقیمن علیه شاهدین بانه سرق ولأقطعن یمینه فأتاه العباس فأخبره وسأله أن یجعل الأمر إلیه فجعله إلیه». ترجمه: از امام جعفر صادق÷مروی ست که چون عمر درخواست نکاح ام کلثوم کرد امیرالمومنین÷باو گفت که ام کلثوم صغیر السن هست پس به عمر با عباس ملاقات کردو گفت که آیا در من عیبی هست؟ عباس گفت که این چرا میگوئی عمر گفت: من از برادرزادهی تو علی درخواست نکاح ام کلثوم کردم او درخواست مرا رد کرد. آگاه باش ای عباس قسم بخدا من از تو زمزم واپس خواهم گرفت. (سقایت زمزم تعلق به حضرت عباس داشت) وهیچ چیز که موجب عزت شماست باقی نخواهم گذاشت همه را منهدم خواهم کرد و یقیناً بر علی دو گواه خواهم ساخت که گواهی دهند که علی دزدی کرده است و دست راست او خواهم برید. پس عباس نزد علی رفت و این همه ماجرا باو گفت و از وی خواهش کرد که اختیار این کار بدست من تفویض کن لهذا امیرالمومنین اختیار تزویج ام کلثوم باو تفویض کرد. ترجمه تمام شد. مخفی ماند که این ام کلثوم بنت علی از بطن مبارک حضرت فاطمه زهرا بود چنانچه در تاریخ طراز مذهب مظفری که مصنفش خاف رشید مصنف ناسخ التواریخ و رکن سلطنت ایران بوده بابی منعقد کرده که عنوانش اینست حکایت تزویج ام کلثوم با عمربن خطاب. این باب از ص ۳۶ شروع گشته و بر ص ۶۴ ختم شده یک فقره ازین باب این است: «ام کلثوم کبری دختر فاطمه زهرا در سرای عمربن خطاب بود و از وی فرزند بیاورد». [۲۸] شیخ صدوق در معانی الاخبار میآرد: عن أبی بصیر قال: «سألته عما روی عن النبی جقال: إن ولد الزنا شر من الثلاثة. قال علیه السلام: عنی به الأوسط أنه شر ممن تقدمه وممن تلاه». ترجمه: ابوبصیر گفت که پرسیدم از امام معنی قول نبی جکه فرموده به تحقیق ولدالزنا بدترین سه کس هست. امام÷فرمود که مراد از او ولدالزنا خلیفه در میانی است که او بدترست از کسیکه پیش از وی بود و از کسی که بعد وی آمد. [۲۹] در صفحات سابقه آنچه منقول شده برای ثبوت منافق و مرتد بودن کافی و وافی است. و برای ثبوت بقیه مظالم مذکوره اینجا نقل کرده میشود در جلاءالعیون فصل هفتم که برای بیان حالات حضرت فاطمه است میآرد که «عمر پا بر در زد و فریاد کرد که ای پسر ابوطالب، در را بگشا و شیر بیشه شجاعت بامر خدا صبر مینمود و متعرض ایشان نمیشد تا آنکه حضرت فاطمه علیها السلام بیتاب گردیده به عقب درآمد و از درد و الم عصا به بر سر بسته بود و جسم شریف بسیار نحیف گردیده بود بسبب مصیبت حضرت رسالت و فرمود که ای عمر، چه از ما میخواهی و ما را به مصیبت ما نمیگذاری؟ عمر گفت: در را بگشا والا آتش در خانه شما میاندازم و شما را میسوزانم. حضرت فاطمه گفت: ای عمر، از خدا بترس میخواهی بخانهی من بیرخصت درآئی این خانه اهل بیت رسالت و بیت الحرام عزت و جلالت است، ازین حرم محترم شرم دارد و این جور و ستم روا مدار. پس آن (اینجا نام مبارک حضرت عمر با کمال گستاخی و بیادبی نوشته جزاه الله تعالی) از آن سخنان هیچ پروا نکرد و هیزم طلبید و در خانه اهل بیت رسالت را بسوخت». باز بفاصله یسیره در همین فصل میآرد که «پس آن کافران ریسمانی در گردن امیرمومنان انداختند و بسوی مسجد کشیدند چون بدرخانه رسیدند حضرت مانع شد و بروایت دیگر: عمر تازیانه بر بازوی حضرت فاطمه زد که بشکست و ورم کرد و باز آن حضرت دست از امیرالمومنین بر نمیداشت تا آنکه در را بر شکم آن حضرت فشردند و دندانهای پهلوی آن حضرت را شکستند و فرزندی که در شکم داشت که حضرت رسالت جاو را محسن نام کرده بود شهید کردند و دمان ساعت سقط شد و حضرت فاطمه بهمان ضربت از دنیا رفت». علاوه این مظالم قرآن را محرف کردن و آیات و سور بسیار ازان حذف کردن و کلام انسانی دران افزودن و همچو متعه عبادت عظمی را حرام کردن که از یک بار متعه کردن مرثیه امام حسین حاصل میشود و از دوبار درجه امام حسن و از سه بار مرتبه حضرت علی و از چهار بار مرتبه حضرت رسول و همچو نماز تراویح معصیت کبری را رواج دادن و غیره و غیره مظالم بیحد و بیحساب است. [۳۰] از حدیث وصیت که از اصول کافی صس ۱۴۳ منقول شده ظاهرست که حضرت فاطمه واقف بود چنانچه بعد عبارت منقوله بالا این عبارت است: «ثم دعا رسول الله جفاطمة والحسن والحسین†وأعلمهم مثل ما أعلم أمیرالمومنین÷. فقالوا له: مثل قوله».پس معلوم شد که حضرت فاطمه هم مامور باین وصیت بود و او خلاف وصیت کرده که با حضرت عمر جنگ نمود ودر گردن او آویخت که آن هم در اصول کافی مذکورست.
الحمدلله که ترجمه جلد اول آیات بینات باختتام رسید و در آخر آن تکملهی مفیده ان شاءالله تعالی ملحق خواهد شد که ازان انکشاف حقیقت مذهب شیعه چنان که باید به ظهور خواهد آمد. والحمدلله تعالى اولاً وآخراً وصلى الله تعالى على النبی وآله وصحبه وسلم.
بِسْم اللهِ الرّحمنِ الرَّحیمْ، حامداً و مصَلّیاً.
اما بعد، بر صاحبان عقل و فراست و طالبان رشد و هدایت مخفی مباد که مذهب شیعه مذهبی است که او را بر مذهبی دیگر از مذاهب عالم قیاس نتوان کرد، چه درین مذهب عجائبهاست که در هیچ مذهب نتوان یافت. چنانچه ان شاءالله تعالی درین تکمله بطور مشتی نمونه از خروار و اندکی از بسیار بیان آن هدیهی قارئین کرام خواهد شد. این تکمله را بر پنج فصل و یک خاتمه تقسیم نموده شد.
فصل اول در بیان عجائب مذهب شیعه. فصل دوم در بیان ایمان بالقرآن. فصل سوم در بیان مساله امامت. فصل چهارم در تفسیر آیات که در مبحث خلافت فریقین بآن استدلال کردهاند. فصل پنجم در استدلال باحادیث که شیعه آن را روایت کرده و معتبر قرار دادهاند. خاتمه در بیان محبت اهل بیت.
عن سلیمان بن خالد قال: قال ابو عبدالله÷: «یا سلیمان! إنكم علی دین من كتمه أعزه الله ومن أذاعه أذله الله».
عن أبی عبیدة الحذاء قال: سمعت أبا جعفر÷ج یقول: «والله إن أحب أصحابی إلی أورعهم وأفقهم وأكتمهم لحدیثنا». گفت سلیمان بن خالد که فرمود ابوعبدالله یعنی امام جعفر صادق÷که ای سلیمان! شما بر چنین دین هستید که هر که آن را پوشیده دارد الله او را عزت دهد و هر که آن را ظاهر کند الله او را ذلیل کند.
گفت ابوعبید حذاء که شنیدم از ابوجعفر یعنی امام باقر÷که میفرمود: والله محبوبترین اصحاب من نزد من کسی است که اورع وافقه باشد و حدیث ما را زیاده پوشیده دارد. ۱) در مذهب شیعه اخفای دین عبادت عظمی است. و بالفاظ دیگر: امر حق را پوشیده داشتن نهایت ضروری است، کسیکه دین خود را پوشیده ندارد خدا او را در دنیا هم ذلیل میکند. به همین سبب علمای شیعه عوام خود را از حقیقت مذهب شیعه آگاه نمیکنند و عوام بیچاره بیخبر میمانند و مذهب شیعه را شاخی از شاخههای اسلام تصور میکنند. محمد بن یعقوب کلینی در کتاب اصول کافی بعد باب التقیة بابی مستقل بعنوان باب الکتمان منعقد ساخته. آغاز این باب در مطبوعه لکهنو از ص ۴۸۵ است همه احادیث این باب نهایت عجیباند یک دو روایت ازان حسب ذیل است:
۲) کذب و دروغ که نزد همه کس عیب است حتی که کسانیکه مذهبی ندارند کذب و دروغ را قبیح بلکه اقبح القبائح میدانند لیکن در مذهب شیعه بهترین عبادات است و کسیکه از دروغگوئی پرهیز کند بیایمان و بیدین است، دین را ده جزوست نُه جزو ازان در دروغگوئی است و یک جزو در باقی عبادات یعنی نماز و روزه و حج و زکوات و غیره. در اصول کافی مطبوعه لکهنو بابی است به عنوان باب التقیة آغاز این باب از ص ۴۸۲ و اختتام آن بر ص ۴۸۵ ست چند احادیث این باب درج ذیل ست. عن ابن أبی عمیر الأعجمی قال: قال لی أبوعبدالله÷: «یا أباعمیر! إن
تسعة أعشار الدین فی التقیة ولا دین ج
لمن لا تقیة له، والتقیة فی كل شیء إلا
فی النبیذ والمسح علی الخفین».
قال أبوجعفر÷: «التقیة دینی ودین آبائی، ولا إیمان لمن لا تقیة له».
گفت ابوعمیر اعجمی که فرمود بمن ابو عبدالله ج÷که ای ابوعمیر، نه جز از ده جزو
دین در تقیه است، و کسیکه تقیه نکند بی
دین است و تقیه در هر چیزست سوای
نبیذ و مسح موزهها.
فرمود امام باقر÷که تقیه دین من است ودین آبای من، وکسیکه تقیه نکندبیایمان است. اگر شیعه گویند که درین احادیث فضائل تقیه مذکور شده و تقیه بمعنی دروغگوئی نیست جوابش اینکه معنی تقیه خود از امام معصوم در کتب شیعه منقول است لهذا باب تاویل قطعاً مسدودست در همین کتاب اصول ص ۴۸۳ میآرد. عن أبی بصیر قال: قال أبوعبدالله علیه
السلام: التقیة من دین الله. قلت جج
من دین الله؟ قال: أی والله من
دین الله، ولقد قال یوسف [۳۱]: ﴿ أَيَّتُهَا ٱلۡعِيرُ إِنَّكُمۡ لَسَٰرِقُونَ ٧ ﴾والله ما كانوا سرقوا شیئا. ولقد قال إبراهیم:﴿ إِنِّي سَقِيمٞ ٨٩ ﴾والله ما كان سقیما. گفت ابوبصیر که فرمود امام جعفر صادق
علیه السلام که تقیه دین خداست. گفتم از دین
خدا؟ امام فرمود: آری سوگند بخدا از دین خداست. و به تحقیق یوسف گفته بود که ای اصحاب
قافله شما دزدی کرده اید حالانکه والله
ایشان هیچ چیز دزدیده نه بودند. و به تحقیق
ابراهیم گفت که من بیمارم حالانکه او بیمار نبود. ازین حدیث بوضاحت تمام ظاهر شد که معنی تقیه بجز دروغگوئی چیزی نیست کسیکه هیچ دزدی نکرده او را دزد گفتن دروغ نیست پس چیست؟ و همین را امام÷تقیه میفرماید و کسیکه بیمار نیست او خود را بیمار گوید دورغ نیست پس چیست؟ و همین را امام تقیه قرار میدهد.
اگر شیعه گویند که این امر تسلیم کردیم که معنی تقیه دروغ گفتن است لیکن مشروط است بخوف جان، و در چنین حالت خوف دروغ گفتن اگر جائز شد چه قباحت است؟ جوابش اینکه حدیث شیعه که یک دو از آن ذکر کردیم و آینده هم ذکر خواهیم کرد بر محض جواز دلالت نمیکند بلکه بر وجوب و فرضیت دلالت میکند و بر ترک تقیه وعید شدید واردست و او را بیدین و بیایمان فرمودهاند. و این هم باطل است که تقیه مشروط است بخوف جان، در همین کتاب اصول کافی ص ۴۸۴ مروی است. عن زرارة عن أبی جعفر علیه
السلام قال: «التقیة فی كل
ضرورة وصاحبها أعلم بها حین تنزل به». گفت زراره که فرمود امام باقر÷
که تقیه در هر ضرورت است و کسیکه او را
ضرورت پیش آید او ضرورت را خوب میشناسد. ازین حدیث معلوم شد که تقیه در هر ضرورت است و هرگز خوف جان شرط نیست و تحدید ضرورت هم از جانب شرع نیست بلکه بر رای مبتلا به مفوض است. بلکه حق این است که در تقیه مطلق ضرورت نیز شرط نیست بیضرورت هم دروغ گفتن عبادت است، در اقوال و افعال ائمه که علمای شیعه آن را بر تقیه حمل میکنند در اکثر بیشتر مواقع شائبه ضرورت اصلاً [۳۲]نیست. در کتاب من لایحضره الفقیه که آن هم در اصول اربعه شیعه معدودست در بیان صوم یوم الشک آورده: قال الصادق÷: «لو فرمود امام جعفر صادق÷که اگر قلت إن تارك التقیة كتارك گویم هر آئینه تارک تقیه مثل تارک نمازست الصلوة لكنت صادقا». وقال یقیناًدرین قول راستگوباشم.ونیز فرمودآن جناب ÷: «لا دین لمن لا تقیة له». ÷که کسیکه تقیه نکند اوبیدین است. و این دروغگوئی که شیعه آن را عبادت قرار دادهاند محدود در امور دنیاوی نیست بلکه ائمه معصومین در امور دینیه هم در عقائد و هم در اعمال بکثرت آن را استعمال فرمودهاند. اگر کسی بر تفصیل این مبحث آگاهی خواهد او را لازم ست که کتاب الثانی من المائتین [۳۳]را مطالعه کند.
۳) اختلاف روایت و اختلاف اقوال در مذهب شیعه چندان است که هرگز عُشر عشیر آن در هیچ مذهبی یافته نمیشود. علمای شیعه ازین اختلاف بیحد سخت حیران و بغایت پریشاناند و پریشانی خود را مخفی نتوانند نمود و طرفه اینکه این هم اعتراف کردهاند که تشخیص و تعیین سبب این اختلاف که آیا این اختلاف به سبب تقیه است یا به سببی دیگر از طاقت انسانی بالاترست. مجتهد اعظم ایشان مولوی دلدار علی در اساس الاصول مطبوعه لکهنو زمانه شاهی ص ۵۱ میفرمایند: الأحادیث الماثورة عن الأئمة مختلفة جدا لایكاد یوجد حدیث إلا وفی مقابلته ماینافیه ولایتفق خبر إلا وبازائه ما یضاده حتی صار ذلك سببا لرجوع بعض الناقصین عن اعتقاد الحق كما صرح به شیخ الطائفة فی أوائل التهذیب والاستبصار ومنشی هذه الاختلافات كثیرة جدا، من التقیة والوضع واشتباه السامع والنسخ والتخصیص والتقیید وغیرها من الامور الكثیرة كما وقع التصریح علی أكثرها فی الأخبار والماثورة عنهم وامتیاز المناشی بعضها عن بعض فی باب كل حدیثین مختلفین بحیث یحصل العلم والیقین تبعین المنشا عسیر جداً وفوق الطاقة كما لا یخفی.
احادیثی که ازائمه منقول است با هم سخت مختلف است یک حدیث هم یافته نمیشود که حدیثی دیگر مخالف آن نباشد و یک روایت همچنین نیست که روایتی دیگر ضد آن نباشد حتی که این اختلاف سبب برگشتن بعض ناقصان از مذهب شیعه گشت چنان که شیخ الطائفه در آغاز کتاب تهذیب و استبصار تصریح باین نموده. و اسباب این اختلافات بسیارست مانند تقیه ومانند موضوع شدن روایات
و مانند اینکه سامع را اشتباه واقع شد ومانند اینکه حدیثی منسوخ یا مقید گردید وما سوای آن اسباب بسیارست. چنانچه ذکر اکثر این اسباب در احادیث منقوله از ائمه وارد شده و لیکن امتیاز اسباب از یکدیگر در هر دو حدیث مختلف که اینجا اختلاف به سبب تقیه است و اینجا به سبب نسخ و غیره باین طور که به تعین سبب علم و یقین حاصل شود بسیار دشوار و بالاتر از طاقت است چنانچه پوشیده نیست.
درین عبارت نسخ را هم یک سبب از اسباب اختلاف قرار داده معلوم شد که نزد شیعه بعد رسول خدا جنیز نسخ جاری است. این را یاد باید داشت که در مبحث ختم نبوت بکار خواهد آمد.
نیز همین مجتهد اعظم در همین کتاب اساس الاصول ص ۹۱ میطرازد: وقد ذكرت ماورد عنهم من الأحادیث المختلفة التی یختص بالفقه فی الكتاب المعروف بالاستبصار وفی كتاب تهذیب الاحكام ما یزید علی خمسة الاف حدیث و ذكرت فی أكثرها اختلاف الطائفة فی العمل بها وذلك أشهر من أن یخفی حتی أنك لو تأملت اختلافهم فی هذه الأحكام وجدته یزید علی اختلاف أبی حنیفة والشافعی ومالك ووجدتهم مع هذا الاختلاف العظیم لم یقطع أحد منهم موالات صاحبه فلم ینته إلی تضلیله والبراءة من مخالفه. احادیث مختلفه که از ائمه وارد شده مخصوص به فقه در کتاب مشهور استبصار و در کتاب تهذیب الاحکام زائد از پنج هزار مذکور است و در اکثر این احادیث عمل شیعه برین احادیث مختلف بیان نموده شده یعنی کسی بریک حدیث عمل میکند و دیگری بر حدیث دیگر که ضد آنست و این امر مشهور است بر کسی پوشیده نیست حتی که اگر تامل کنی اختلاف سلف ما را زائد یابی بر اختلاف ابوحنیفه و شافعی ومالک و با وجود این اختلاف عظیم با هم ترک موالات یکدیگر ننمودند و یک دیگر راه گمراه و فاسق نمیگویند و براءت و بیزاری از مخالف خود نمیکنند. شیعه بر اهل سنت به سبب اختلافات ائمه اربعه طعن میکنند این عبارت را بچشم عبرت بینند ازین عبارت این هم واضح شد که این زائد از پنج هزار احادیث مختلفه آن است که تعلق به فقه دارد دیگر احادیث مختلفه که تعلق به عقائد دارد مزید بر آن است. و آنچه گفته که با وجود این اختلاف عظیم با هم ترک موالات نمیکنند این همان دروغ است که در مذهب شیعه عبادت قرار یافته در همین کتاب اساس الاصول ص ۱۲۴ نوشته و خود را مصداق مثل مشهور دروغگو را حافظه نباشد ساخته عبارت صفحه مذکور این است: قال ثقة الاسلام فی الكافی: علی بن إبراهیم عن الشریع بن الربیع قال: لم یكن ابن أبی عمیر یعدل بهشام بن الحكم شیئاً، ولایغب ایتانه ثم انقطع عنه وخالفه، وكان سبب ذلك أن أبا مالك الحضرمی كان أحد رجال هشام وقع بینه وبین ابن أبی عمیر ملاحاة فی شیء من الإمامة، قال ابن ابی عمیر: الدنیا كلها للإمام من جهة الملك وأنه أولی بها من الذین هی فی أیدیهم، وقال ابومالك: كذلك
أملاك الناس لهم إلا ما حكم الله به للإمام الفی والخمس والمغنم فذلك له وذلك ایضا قد بین الله للامام أین یضعه وكیف یصنع به فتراضیا بهشام ابن الحكم وصارا إلیه فحكم هشام لأبی مالك علی ابن أبی عمیر فغضب ابن أبی عمیر وهجر هشاماً بعد ذلك، فانظروا
یا أولی الألباب واعتبروا یا أولی الأبصار، فإن هذه الأشخاص الثلاثة كلهم كانوا من ثقات أصحابنا وكانوا من أصحاب الصادق والكاظم والرضا علیهم السلام، كیف وقع النزاع بینهم حتی وقعت المهاجرة فیما بینهم مع كونهم متمكنین من تحصیل العلم والیقین عن جناب الأئمة. ثقهالاسلام یعنی کلینی در کتاب کافی آورده که علی بن ابراهیم از شریع بن ربیع روایت میکند که ابن ابی عمیر همرتبه هشام حکم کسی را نمیدانست و روزانه نزد وی میرفت بعد چندی از وی قطع تعلق کرد و مخالف او شد و سبب این بود که ابومالک حضرمی که یکی از راویان هشام هست در میان او و در میان ابن ابی عمیر در مساله از مسائل امامت نزاعی واقع شد ابن ابی عمیر میگفت که تمام دنیا ملک امام است و او زیاده مستحق تصرف است از آنانکه آن دنیا در دست آنهاست. ابومالک میگفت که املاک مردمان ملک اوشان است امام را صرف همان قدر میرسد که خدا برای ایشان مقرر کرده یعنی فی و خمس و مال غنیمت ودر اینها هم خدا برای امام بیان فرموده که کجا صرف کند و چگونه کند پس هر دو راضی شدند بر هشام بن حکم و رفتند نزد وی لیکن هشام موافق ابومالک و مخالف ابن ابی عمیر فیصله کرد. پس غضبناک شد ابن ابی عمیر را ترک کرد. هشام را بعد ازین پس ببینید ای صاحبان عقل و عبرت گیرید ای صاحبان بصیرت که این هر سه اشخاص از ثقات اصحاب ما و صحابیان صادق و کاظم ورضا†هستند چگونه در میان ایشان نزاع واقع شد حتی که یکدیگر را ترک کردند باوجودیکه بر تحصیل علم و یقین از جناب ائمه قادر بودند ۴) علمای شیعه معترفاند که اصحاب ائمه معصومین نه اصول دین را از جناب ائمه به یقین حاصل کرده بودند نه فروع دین را. و طرفه تر اینکه با وجود قدرت تحصیل یقین بریشان واجب هم نبود. مجتهد اعظم مولوی دلدار علی در آغاز عبارتیکه در نمبر سوم از اساس الاصول ص ۱۲۴ منقول شده میفرماید: لانسلم أنهم كانوا مكلفین بتحصیل القطع والیقین كما یظهر من سجیة أصحاب الأئمة بل إنهم كانوا مأمورین بأخذ الأحكام من الثقات ومن غیرهم أیضا مع قیام قرینة تفید الظن كما عرفت مرارا بأنحاء مختلفة كیف ولو لم یكن الأمر كذلك لزم أن یكون أصحاب أبی جعفر والصادق الذین أخذ یونس كتبهم وسمع أحادیثهم مثلا هالكین مستوجبین النار وهكذاحال جمیع أصحاب الأئمة فإنهم كانوا مختلفین فی كثیر من المسائل الجزئیة الفرعیة. این امر را ما تسلیم نمیکنیم که بر اصحاب ائمه حاصل کردن یقین لازم بود چنانچه از روش اصحاب ائمه ظاهر میشود بلکه ایشان مامور بودند که از هرکس خواه معتبر باشد یا غیر معتبر احکام دین اخذ نمایند بشرطیکه قرینه باشد که مفید ظن بود چنان که باربار بطرق مختلفه دانستی و چگونه چنین نباشد که اگر این امر را تسلیم کنیم لازم آید که اصحاب امام باقر و صادق که یونس کتب ایشان را گرفته و احادیث ایشان شنیده بود همه هالک و مستحق دوزخ باشند و همین است حال تمام اصحاب ائمه زیراکه ایشان در اکثر مسائل جزئیه فرعیه مختلف بودند.
و علامه شیخ مرتضی در فرائد الاصول مطبوعه ایران ص ۸۶ مینویسد: ثم إن ما ذكره من تمكن أصحاب الأئمة من أخذ الأصول والفروع بطریق الیقین دعوی ممنوعة واضحة المنع وأقل ما یشهد علیها ما علم بالعین والأثر من اختلاف أصحابهم صلوات الله علیهم فی الأصول والفروع ولذا شكی غیر واحد من أصحاب الأئمة إلیهم اختلاف أصحابه فأجابوهم تارة بأنهم قد ألقوا الاختلاف حقناً لدمائهم كما فی روایة حریز وزرارة وأبی أیوب الجزار وأخر، أی أجابوهم بأن ذلك من جهة الكذابین كما فی روایة الفیض بن المختار قال: قلت لأبی عبدالله: جعلنی الله فداك ما هذا الاختلاف الذی بین
شیعتكم قال: وأی اختلاف یافیض؟ فقلت له: إنی لأجلس فی حقلهم بالكوفة وأكاد أشك فی اختلافهم فی حدیثهم حتی أرجع إلی الفضل بن عمر فیوقفنی من ذلك علی
ما تستریح به نفسی. فقال÷: أجل كما ذكرت یا فیض إن الناس قد أولعوا بالكذب علینا، كأن الله افترض علیهم لایرید منهم غیره، إنی أحدث أحدهم بحدیث فلایخرج من عندی حتی یتأوله علی غیر تاویله، وذلك لأنهم لایطلبون بحدیثنا وبحبنا ما عندالله تعالى وكل یحب أن یدعی رأساً. وقریب منها روایة داود بن سرحان واستثناء القمیین كثیراً من رجال نوادر الحكمة معروف وقصة ابن أبی العوجاء أنه قال عند قتله: قد دسست فی كتبكم أربعة آلاف حدیث، مذكورة فی الرجال وكذا ما ذكره یونس بن عبدالرحمن من أنه أخذ أحادیث كثیرة من أصحاب الصادقین ثم عرضها علی ابن الحسن الرضا÷ فأنكر منها أحادیث كثیرة، إلی غیر ذلك مما یشهد بخلاف ما ذكره. باز آنچه این شخص ذکر کرده که اصحاب ائمه قادر بودند برینکه اصول و فروع دین را بطرق یقین حاصل کنند دعوی غیر مسلم است و مسلم نبودن آن واضح است، و کم از کم آنچه برین شهادت دهد آنچه بچشم دیده شد و از روایات معلوم شد که اصحاب ائمه صلوات الله علیهم در اصول و فروع دین با هم مختلف بودند و به همین سبب بسیاری از اصحاب شکایت پیش ائمه بردند که در اصحاب شما اختلاف بسیارست وائمه گاهی جواب دادند که این اختلاف ما خود انداختهایم برای حفاظت خونهای شما. این جواب در روایت حریز و زراه و ابوایوب جزار منقول است و گاهی جواب دادند که این اختلاف به سبب کذّابین سنت. این جواب در روایت فیض بن مختار منقول است او گفت که از امام جعفر صادق گفتم که خدا مرا فدای تو سازد این اختلاف که در میان شیعیان شماست چرا است؟ امام پرسید که ای فیض کدام اختلاف؟ گفتم که من در مجالس شیعیان کوفه مینشینم به سبب اختلاف ایشان در شک میافتم تا آنکه بسوی فضل بن عمر رجوع میکنم او مرا بر چیزی اطلاع میدهد که دل من سکون مییابد پس آن جناب÷فرمود که ای فیض آنچه گفتی راست است هر آئینه مردمان برما افتراهای بسیار کردهاند گویاکه خدا بریشان افترا کردن فرض کرده است و ازیشان کاری دیگر نمیخواهد من بیکی ازیشان حدیثی بیان میکنم پس از نزد من بیرون نمیرود تا آنکه مطلب حدیث را تبدیل نه سازد این بسبب آنست که مردمان از حدیث ما و از محبت ما ثوابی که عندالله است نمیخواهند هرکس میخواهد که سرداری حاصل کند. و قریب این روایت است روایت داودبن سرحان و مستثنی کردن اهل قم بسیاری از رجال نوادر الحکة مشهورست. و قصه ابن ابی العوجاء که بوقت کشته شدن گفت که من در کتب شما چهار هزار احادیث جعلی آمیخته ام، در کتب رجال مذکورست و هم چنین است آنچه یونس ابن عبدالرحمن ذکر کرده که من احادیث کثیره از اصحاب ائمه گرفتم باز آن احادیث را بر امام ابوالحسن رضا÷پیش کردم امام بسیاری را از آن احادیث انکار فرمود و علاوه ازین روایات روایات دیگرهم هست که برخلاف آنچه این شخص گفته شهادت میدهد. ازین عبارات و روایات فوائد چند حاصل میشود:
۱) حقیقت این ادعای شیعه که «مذهب ما از ائمه اهل بیت ماخوذ است». منکشف میگردد که نه اصول دین را به یقین از ائمه حاصل کردهاند نه فروع را، بلکه در عهد ائمه اصحاب ائمه از هر فاسق و فاجر احکام دین اخذ میکردند و از ائمه تصدیق آن هم نمیکردند. همین است سرمایهی مذهب شیعه.
نی فروعت محکم آمد نی اصول
شرم بادت از خدا و از رسول
۲) این امر از عجائب روزگارست که امام معصوم زنده موجود و آمد و رفت شیعیان هم نزد او جاری، لیکن اصحاب ائمه بآن جانب رخ نمیکنند و از هر فاسق و فاجر که بایشان ملاقی شد احکام دین اخذ مینمایند و آن را مذهب خود میسازند. در اصحاب رسول خداجکه تعدادشان متجاوز از یک لک بود یک مثال هم یافته نمیشود که کسی ازیشان باوجود قدرت رسول را گذاشته از غیر او علم دین حاصل کرده باشد اگرچه آن غیرصادق و ثقه باشد. و اینکه اصحاب ائمه مکلف به تحصیل یقین نبودند و مامور بودند که از هر کس و ناکس ثقه باشد یا غیر ثقه احکام دینیه اخذ کنند ازان هم عجیب ترست. حق اینست که هر قدر که بعید از عقل مذهب شیعه است مذهبی دیگر نخواهد بود.
۳) اصحاب ائمه به سبب اختلاف خود نزاع میکردند و نوبت به ترک سلام و کلام میرسید مگر شیعه هر دو فریق را معظم و محترم میدارند و پیشوای خود میدانند و از هر دو فریق کسی را بد نمیگویند. بخلاف این اگر در اصحاب رسول جاین چنین امور واقع شده آنجا چیزهای خُرد را کلان میسازند و یک فریق را بد گفتن و دشنام دادن از ضروریات دین میشمارند. ازینجا ظاهرست که در نظر شیعه صحبت ائمه خانه ساز ایشان چه قدر عزت دارد مگر صحبت رسول نزد ایشان عزتی ندارد. اگر ایمان همین است کفر ازین ایمان بهتر.
۴) نزد شیعه جهنمی بودن اصحاب ائمه چنان محال است که بخیال این محال چنین امر خلاف عقل را برخود لازم کردند که بر اصحاب ائمه حاصل کردن یقین فرض نبود لیکن جهنمی بودن اصحاب رسول نزد ایشان محال چه معنی مستبعد هم نیست بلکه ضروری است. مقام عبرت است.
۵) ائمه معصومین که بقول شیعه مانند رسول مفترض الطاعه بودند در مسائل دینیه هم غلط بیانی میکردند ودر اصحاب خود از غلط بیانیهای خویش اختلافها میانداختند حتی که از امامت خود نیز منکر میشدند. در اصول کافی مطبوعه لکهنو ص۳۷ میآرد: عن زراة بن أعین عن أبی جعفر قال: سألته عن مسألة فأجابنی ثم جاءه رجل آخر فسأله عن تلك المسألة فأجابه بخلاف ما أجابنی ثم جاء آخر فأجابه بخلاف ما أجابنی وأجاب صاحبی فلما خرج الرجلان قلت: یا ابن رسول الله! رجلان من أهل العراق من شیعتكم قد ما یسألان فأجبت كل واحد منهما بغیر ما أجبت صاحبه؟ فقال: یا زرارة! إن هذا أخیر لنا وأبقی لنا ولكم ولو اجتمعم علی أمر واحد لصدقكم الناس علینا ولكان أقل لبقاءنا وبقائكم ثم قال: قلت لأبی عبدالله÷: شیعتكم لو حملتموهم علی الأسنة والنار لمضوا وهم یخرجون من عندك مختلفین قال: فأجابنی بمثل جواب أبیه. از زراره بن اعین مروی است که من از امام باقر یک مساله پرسیدم داد مرا جواب داد باز شخصی دیگر آمد و همان مساله پرسید امام او را بخلاف جواب من جواب داد باز شخصی دیگر آمد و همان مساله پرسید امام او را بخلاف جواب من و جواب صاحب من جواب داد چون آن هر دو کس بیرون رفتند گفتم: ای فرزند رسول این هر دوکس از اهل عراق از شیعیان شما بودند، برای پرسیدن مسائل آمده بودند شما هر یکی را ازیشان جوابی دادید که خلاف جواب دیگرست پس امام فرمود که ای زراره همین بهترست از برای ما و در همین است بقای ما و شما و اگر شما بر یک امر متفق شوید مردمان شما را در روایت کردن از ما صادق دانند و درین صورت بقای ما و شما کم خواهد بود زراره گوید که بعد ازین از امام جعفر صادق گفتم که شیعیان شما چنان جان نثار که اگر ایشان را در نیزهها و در آتش فرستید بروند از نزد شما مختلف شده بیرون میروند (چرا این اختلاف میاندازید) پس امام جعفر صادق هم همان جواب داد که پدر او داده بود. درین روایت این چیز هم دیدنی است که زراره را از جواب امام باقر تشفی نشد و باز همان سوال از امام جعفر صادق نمود. معلوم نیست که از جواب آن جناب هم تشفی شد یا نه.
نیز در همین کتاب و در همین صفحه میآرد: عن منصور بن حازم قال: قلت لابی عبدالله: ما بال أسألك عن المسالة فتجیبنی فیها بالجواب آخر فقال: إنا نجیب الناس علی الزیادة والنقصان. قال: قلت: فأخبرنی عن أصحاب محمد صدقوا علی محمد أم كذبوا؟ قال: بل صدقوا. روایت است از منصور بن حازم که گفت: پرسیدم از امام جعفر صادق که سبب چیست که من یک مساله میپرسم مرا جواب میدهی باز کسی دیگر میآید او را در همان مساله جواب دیگرمی دهی امام گفت که ما مردمان را کم وبیش کرده جواب میدهیم منصور گفت: پس گفتم که خبر ده مرا از اصحاب محمد جکه راست گفتند بر محمد جیا دروغ گفتند؟ امام گفت: راست گفتند. ازین معلوم میشود که منصور از اختلاف بیانی امام بسیار دل تنگ شد و خواست که ازین اختلاف بیانی و دروغگوئیها خود را رهانیده راهی دیگر برای خود تجویز کند لهذا حال صحابهی کرام دریافت نمود، الحمدلله که باعتراف امام جعفر صادق بودن ایشان ظاهر شد و عقل سلیم هدایت میکند که اتباع صادقین موجب نجات است نه که پیروی کاذبین که در مسائل دینیه قطع و برید کرده کسی را به کمی جواب دهند و کی را به بیشی. قال الله تعالی: ﴿ وَكُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِينَ ١١٩ ﴾[التوبة: ۱۱۹].
و در فروع کافی جلد دوم ص ۸۰ میآرد: عن أبان بن تغلب قال: سمعت أباعبدالله÷ یقول: كان أبی عبد الله÷ یفتی فی زمن بنی أمیة أن ما قتل البازی والصقر فهو حلال وكان یتقیهم وأنا لا أتقیهم وهو حرام ما قتل. روایت است از ابان بن تغلب گفت که شنیدم از امام جعفر صادق÷که میگفت: پدر من یعنی امام باقر÷در عهد بنی امیه فتوای میداد که شکار باز و شاهین اگر قبل ذبح بمیرد حلال است، پدرم از بنی امیه ترسیده تقیه میکرد و من ازیشان نمیترسم و میگویم که شکار مذکور حرام است. و لطف این است که این هر دو پدر و پسر مامور بودند که از کسی نه ترسند و سخن راست گویند این حکم بالصراحه در لفافههایی که بنام ایشان از آسمان نازل شده بود مذکورست در اصول کافی ص ۱۷۲ میآرد: ثم دفعه إلی ابنه محمد بن علی ففك خاتما فوجد فیه: حدث الناس وأفتهم ولا تخافن إلا اللهﻷ فإنه لا سبیل لأحد علیك. ثم دفعه إلی ابنه جعفر÷ ففك خاتماً فوجد فیه حدث الناس وأفتهم وانشر علوم أهل بیتك وصدق أباءك الصالحین ولا تخافن إلا اللهﻷ وأنت فی حرز وأمان. پس امام زین العابدین آن لفافه را به پسر خود امام باقر داد او مهر لفافه را به شکست پس یافت دران این مضمون که حدیث بیان کن بمردمان و فتوای ده ایشان را و مترس از کسی سوای اللهﻷکسی را بر تو دسترس نخواهد بود. باز امام باقر لفافه را به پسر خود جعفر÷داد او مهر را به شکست پس دران این مضمون یافت که حدیث بیان کن بمردمان و فتوی ده ایشان را و اشاعت کن علوم اهل بیت خود را و تصدیق کن آبای صالحین خود را و هرگز مترس از کسی سوای اللهﻷو تو در حفاظت و امان (خداوندی) هستی. فتاوای کاذبه ائمه کرام در کتب شیعه بسیار از بسیارست گاهی یک امام کذب دیگری را وگاهی اصحاب امام کذب امام را گرفت کردهاند. لیکن بطور نمونه روایاتی چند که نقل نمودیم کافی است. اکنون یک روایت متعلق انکار امامت نقل کرده این مبحث را ختم میکنم. قاضی نورالله شوستری در مجالس المومنین مطبوعه ایران مجلس پنجم ص ۱۴۴ در ذکر سعیدی مینویسد:
در کتاب مختار از سعید منقول است که گفت: روزی در خدمت امام جعفر÷بودم که دو کس در مجلس اذن دخول طلبیدند و آن حضرت ایشان را اذن کرد چون بنشستند یکی ازیشان از اهل مجلس پرسید که آیا در شما امام مفترض الطاعه هست؟ آن حضرت فرمودند که چنین کسی را در میان خود نمیشناسیم. او گفت: در کوفه قومی هستند که زعم ایشان آنست که در میان شما امام مفترض الطاعه موجودست و ایشان دروغ نمیگویند زیرا که صاحب ورع و اجتهاداند و از جمله ایشان عبدالله بن یعفور و فلان و فلاناند. پس آن حضرت فرمود که من ایشان را باین اعتقاد امر نکرده ام گناه من در آن چیست؟ و مقارن این گفتار بر رخسار مبارک او آثار احمرار و غضب بسیار ظاهر شد و چون آن دو کس او را در غضب دیدند از مجلس برخاستند و چون از مجلس بدر شدند آن حضرت باصحاب خود فرمود که آیا میشناسید این هر دو مرد را؟ گفتند: بلی ایشان از زیدیهاند و گمان آن دارند که شمشیر حضرت رسول نزد عبدالله الحسن است پس آن حضرت فرمود که دروغ گفتهاند و سه بار بریشان لعنت فرستاد.
این روایت در اصول کافی ص ۱۴۲ هم مذکورست و آغازش این است «عن سعید السمان قال: کنت عند أبی عبدالله إذ دخل علیه رجلان من الزیدیة.
روایات انکار امامت در کتب شیعه بسیار است اینجا برای مثال همین قدر کافی است، و به سبب همین انکارات ائمه از امامت خود و به سبب اختلاف بیانیههای ایشان در مساله امامت که بقول شیعه بنیاد مذهب ایشان است اختلافات بسیار در شیعه واقع شده در عدد ائمه اختلاف است بعضی دوازده میگویند بعضی کم و زیاده. باز در تعیین آنها اختلاف است نوبت باینجا رسید که در عصمت ائمه که جانِ امامت است هم اختلاف رو نما شده. علامه مجلسی در حق الیقین مطبوعه ایران ص ۶۹۶ میفرماید:
از احادیث ظاهر میشود که جمعی از راویان که در اعصار ائمه†بودهاند از شیعیان اعتقاد به عصمت ایشان نداشتهاند بلکه ایشان را علمای نیکوکار میدانستهاند چنان که از رجال کشی ظاهر میشود و مع ذلک ائمه †حکم بایمان بلکه عدالت ایشان میکردهاند.
و ظاهرست که کسانیکه اعتقاد به عصمت نداشتند اعتقاد به مفترض الطاعه بودن ایشان و منصوص من الله بودن ایشان هم نداشته باشند.
۶) دغل و فریب در مذهب شیعه عبادت و سنت ائمه معصومین و سنت انبیا و مرسلین است. معاذالله من ذلک. در فروع کافی جلد اول کتاب الجنائز ص ۹۹ میآرد: عن أبی عبدالله÷ قال: لما مات عبدالله بن أبی بن سلول حضر النبی صلى الله علیه وآله جنازته فقال عمر لرسول الله صلى الله علیه وآله: یا رسول الله! ألم ینهك الله أن تقوم علی قبره؟ فقال له: ویلك ما یدریك ما قلت: إنی قلت: اللهم أملأ جوفه ناراً واملأ قبره ناراً وأوصله ناراً. قال أبوعبدالله÷: فأبدى من رسول الله صلى الله علیه واله ما كان یكره. روایت است از امام جعفر صادق÷که فرمود: چون مُرد عبدالله بن اُبی بن سلول (منافق) تشریف برد نبی جبر جنازهی وی پس گفت عمر به رسول خدا صلی الله علیه وآله که یا رسول الله آیا منع نه فرموده تو را خدا ازینکه ایستاده شوی بر قبر وی؟ پس فرمود رسول ازوی که تو چه دانی که من در نماز او چه گفتم من گفتم که ای خدا پر کن جوف او از آتش و پر کن قبر او از آتش و برسان او را در آتش. امام جعفر صادق÷فرمود که ظاهر گردانید عمر راز رسول خدا جکه ظاهر شدن آن ناپسند میداشت رسول. ازین روایت شیعه ظاهر میشود براءت حضرت فاروق اعظم از شائبه نفاق. باقی ماند فریب و دغل که از حضرت رسول نقل کرده شاید خدا را معلوم نبود که نماز جنازه این طور هم میشود که بجای دعا بد دعا کرده میشود ورنه مطلقاً از نماز جنازه منع نه فرمودی که ﴿ وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰٓ أَحَدٖ مِّنۡهُم مَّاتَ أَبَدٗاا ﴾[التوبة: ۸۴]. و این مشکل باز هم باقی ماند که دیگر مسلمانان که به سبب شرکت رسول شریک جنازهی او شدند ازین راز ناواقف بودند ایشان بطریق معمول در نماز جنازه دعای مغفرت خوانده باشند. در فروع کافی بعد ازین حدیثی دیگر آورده و هم چنین قصه بجناب امام حسین منسوب کرده. عن أبی عبدالله÷ أن رجلا من المنافقین مات فخرج الحسین بن علی صلوات الله علیه یمشی معه فلقیه مولی له فقال له الحسین÷: أین تذهب یا فلان؟ قال: فقال له مولاه أفر من جنازة هذا المنافق أن أصلی علیها. فقال لها الحسین÷: انظر أن تقوم علی یمینی فما سمعتنی أقول فقل مثله فلما أن كبر علیه ولیه قال الحسین÷: الله اكبر، اللهم ألعن فلاناً ألف لعنة مرتلفة غیر مختلفة اللهم أخز عبدك فی عبادك وبلادك وأصله حر نارك وارزقه أشد عذابك، فإنه كان یتولی أعدائك ویعادی أولیائك وبیغض أهل بیت نبیك. روایت است از امام جعفر صادق÷که شخصی از منافقین مرد پس بیرون آمد حسین بن علی صلوات الله علیه تا که همراه جنازه رود در اثنای راه یک غلام امام حسین ملاقی شد حسین÷باو گفت که کجا میروی؟ غلام گفت: من از نماز جنازهی این منافق میگریزم حسین÷باو فرمود که چنان کن که در نماز بجانب راست من ایستاده شوی و آنچه مرا بشنوی که میگویم تو هم مثل آن بگو. پس چون ولی جنازه تکبیر خواند حسین÷نیز تکبیر خواند و گفت: ای خدا لعنت کن بندهی خویش فلان را هزار لعنت که مسلسل باشند نه جداجدا، ای خدا رسوا کن این بندهی خود را میان بندگان خود و شهرهای خود و درانداز او را در گرمی آتش خود و بده او را اشد عذاب خود زیراکه او دوست میداشت دشمنان تو را و دشمنی میکرد با دوستان تو و بغض میداشت از اهل بیت نبی تو. درین روایت تامل باید کرد که امام حسین بیضرورت در نماز جنازه شریک شد و غلام خود را نیز خواه مخواه شریک کرد و در نماز جنازه بجای دعای مغفرت اینچنین سختترین بد دعا کرد اولیای میت در فریب افتاد که امام حسین در نماز جنازه دعای مغفرت نموده زیرا که نماز جنازه برای دعای مغفرت موضوع است و کسیکه برای او دعای مغفرت جائز نیست برای او نماز جنازه هم روا نیست نیز دیگر مسلمانان در فریب و مغالطه افتادند که به سبب شرکت امام حسین آن منافق را مومن دانستند و دین او را دین بر حق انگاشتند.
همدرین کتاب کافی همدرین باب بعد این روایت روایات دیگر آورده که امام زین العابدین بر زنی ناصبیه همین طور نماز جنازه گزارد،و امام جعفر صادق بر زنی که از خاندان بنی امیه بود همین سان نماز جنازه خواند پس معلوم شد که بندگانِ خدا را فریب دادن کار ثواب و سنت ائمه کرام است.
۷) درعهد نبوی و نیز در زمانهی ائمه صدق و امانت و وفا در اهل سنت بود و شیعه ازین صفات معرا بودند شیعه باین امر اعتراف دارند. اعتراف صداقتِ صحابه کرام از اصول کافی ص ۳۷ در نمبر پنجم منقول شد اکنون اعتراف زمانهی ما بعد آن. در اصول کافی ص ۲۳۷ میآرد: عن عبدالله بن أبی یعفور قال: قلت لأبی عبدالله÷: إنی أخالط الناس فیكثر عجبی من أقوام لا یتولونكم ویتولون فلاناً وفلاناً لهم أمانة وصدق وفاء وأقوام یتولونكم لیس لهم تلك الأمانة ولا الوفاء ولا الصدق؟! قال: فاستوی أبوعبدالله÷ جالساً فأقبل علی كالغضبان ثم قال: لا دین لمن دان الله بولایة إمام لیس من الله ولا عتب علی من دان بولایة إمام من الله. روایت ست از عبدالله بن ابی یعفور که گفت گفتم به امام جعفر صادق÷که من ملاقات میکنم با مردمان پس بسیار، تعجب میآید مرا برینکه کسانیکه با شما تولا نمیکنند و با فلان و فلان (یعنی ابوبکر و عمرب) تولا میدارند دریشان امانت است و راست گفتاری و وفاء کسانیکه با تولا میکنند دریشان نه امانت است نه راست گفتاری نه وفا. پس امام جعفر صادق÷بنشست و بسوی من مانند غضبناک متوجه شد باز فرمود که کسیکه چنین امام را پیشوای خود سازد که او را از جانب خدا نیست او بیدین است و کسیکه امام منصوص من الله را پیشوای خود داند برو هیچ عتاب نیست. این روایت که در اصح الکتب شیعه مروی است چه قدر لطیف و نفیس است، برای شیعیان وسعت است هر چه خواهند کنند عتابی نیست. فالحمدلله کلام درین است که کسیکه خائن و کذاب و بد عهد باشد بر روایت او چگونه اعتماد کرده شود و راویان مذهب شیعه همین کسانند. ائمه اهل سنت بکذب راویان مذهب شیعه حکم کرده بودند مثلاً امام شافعی فرمود: «إنهم أكذب الناس».اینک باعتراف شیعه تصدیق این قول ظاهر شد.
از کی انصاف باید کرد یک جانب راویان مذهب شیعهاند که از ائمه روایت مذهب شیعه میکنند لیکن خیانت و کذب و بدعهدی ایشان ناقابل انکار و مسلم الکل، و جانب دیگر راویان اهل سنتاند که از ائمه روایت مذهب اهل سنت میکنند و ایشان امانت دارند و راست گفتار درین صورت عقل سلیم چه میگوید و بر روایت کدام فریق هدایت اعتماد مینماید.
۸) راویان مذهب شیعه که از ائمه روایت مذهب شیعه میکنند میگویند که ما را ائمه در خلوت خاص تعلیم این مذهب فرموده بودند و ما پیش کسی تصدیق خود از ائمه حاصل نتوانیم نمود. در اصول کافی تمام باب التقیه و تمام باب الکتمان از تصدیق این مضمون پرست و در نمبر پنجم روایتی که از مجالس المومنین منقول شده و آن روایت در اصول کافی ص ۱۳۲ هم موجودست برای تصدیق این مضمون کافی است که پیش دو کس از زیدیه، امام جعفر صادق انکار از امامت نمود و شیعیان کوفه را که از جمله ایشان عبدالله بن ابی یعفور است تکذیب کرد و گفت که من ایشان را هرگز تعلیم این اعتقادات نکردهام. لیکن مزید بران یک روایت اینجا هم نوشته میشود. در فروع کافی جلد سوم ص ۵۲ از زراره روایت میکند که فأتیته من الغد بعد الظهر وكانت ساعتی التی كنت أخلو به فیها بین الظهر والعصر وكنت أكره أن أسأله إلا خالیاً خشیة أن یفتینی من أجل من یحضره بالتقیة. پس رفتم نزد امام باقر روز دیگر بعدظهر و بود آن وقت که خلوت میکردم باوی در میان ظهر و عصر و ناپسند میکردم که بغیر خلوت از وی مساله پرسم بخوف اینکه بسبب بعض حاضرین مجلس مرا به تقیه فتوای خواهد داد. یک جانب این راویان و این بیانات ایشان و جانب دیگر راویان اهل سنت که میگویند ائمه ما را در خلوت هم تعلیم مذهب اهل سنت دادهاند و در جلوت هم، و هر که خواهد همراه ما رود ما از ائمه تصدیق قول خود کنانیم و بارها نوبت باین جا رسید و ائمه تصدیق قول راویان اهل سنت کردند. درین حالات قطع نظر ازینکه راویان شیعه خائن و کذاب و بد عهد بودند کسیکه شمه از عقل داشته باشد هرگز قول راویان شیعه را باور نخواهد داشت و به یقین کامل حکم خواهد کرد که ائمه مذهب اهل سنت داشتند و انتساب مذهب تشیع بسوی ایشان کذب و افترا است، چنانچه انتساب عقیده تثلیث بسوی حضرت مسیح علی نبینا÷.
اینجا یک دو روایت اهل سنت که از ائمه نقل کردهاند بطور مثال مینگاریم:
۱ـ از حضرت علی مرتضی نقل میکنند که فرمود: «خیر الأمة بعد نبیها أبوبكر ثم عمر».یعنی بهترین امت بعد پیغمبر ابوبکرست و بعد از وی عمر. این روایت در صحیح بخاری باسانید متعدده مروی است و در دیگر کتب احادیث نیز باسانید کثره منقول است. از تتبع اسانید این روایت معلوم شد که هشتاد کس از راویان صادق و ثقه آن را از حضرت علی مرتضی روایت کردهاند. چنانچه تصریح کردهاند بآن شیخ الاسلام ابن تیمیه و شیخ الاسلام ذهبی و شیخ ولی الله محدث دهلوی رحمة الله علیهم أجمعین. و این ارشاد حضرت علی مرتضی از غایت اشتهار بآن مرتبه رسید که شیعه هم با وجود کمال مهارت درحق پوشی و باطل فروشی اخفا آن نتوانستند نمود علامه ابن میسم بحرانی در شرح نهج البلاغه مطبوعه ایران ح ۳۱ مینویسد که حضرت علی مرتضی نامه بحضرت معاویه فرستاد که عبارتش بلفظه این است: کان أفضلهم فی الاسلام کما زعمت [۳۴]وأنصحهم لله ولرسوله الخلیفة الصدیق وخلیفة الخلیفة الفاروق، ولعمری إن مکانهما فی الاسلام عظیم وإن المصاب بهما لجرح فی الإسلام شدید یرحمهما الله وجزاهما بأحسن
ما عملا. بود افضل تمام صحابه در اسلام چنان که گفتی و مخلص تر از همه برای خدا و برای رسول او خلیفه صدیق و خلیفه خلیفه فاروق و قسم بمالک جان خویش که هر آئینه مرتبه این هر دو در اسلام عظیم است و هر آئینه بسبب وفات ایشان در اسلام زخم شدید رسید. رحمت نازل کند خدا بر هر دو و جزا دهد ایشان را به بهترین کارهای ایشان.
۲ ـ حافظ الحدیث علامه ابن عبدالبر در استیعاب و علامه ابوالقاسم در کتاب السنه آورده که حضرت علی مرتضی در ایام خلافت خود یک فرمان گشتی نوشته در تمام محرومهی خود فرستاد که: لا یفضلنی أحد علی أبی بكر وعمر إلا جلدته حد المفتری. هر که فضیلت دهد مرا بر ابوبکر و عمر بزنم او را (هشتاد درّه که) سزای مفتری (است). ۳ـ در مستدرک حاکم آورده که حضرت علی مرتضی فرمود که یا محمد بن حاطب! إذا قد مت المدینة وسئلت عن عثمان فقلت كان والله من الذین آمنوا ثم اتقوا وآمنوا ثم اتقوا وأحسنوا والله یحب المحسنین وعلی الله
فلیتوكل المومنون ای محمد بن حاطب چون برس در مدینه طیبه و پرسیده شود از تو دربارهی عثمان بگوی که بود والله از آنان که ایمان آوردند و تقوی گزیدند و کارهای نیک کردند وخدا دوست میدارد نیکوکاران را و باید که بر خدا توکل کنند اهل ایمان ۴ـ در کتاب مستطاب ازالة الخفا آورده که پرسیده شد از امام باقرسکه در باب ابوبکر و عمر چه اعتقاد داری فرمود که: إنی أتولاهما وأستغفر لهما فما رأیت أحداً من أهل بیتی إلا وهو یتولاهما. من دوست میدارم هر دو را و استغفار میکنم برای هر دو و نیافتم از اهل بیت خود کسی را مگر اینکه دوست میداشتی هر دو را.
نیز در ازاله الخفاست که پرسیده شد از امام باقر که در حق کسانیکه بد میگویند ابوبکر وعمر را چه فتوای میدهی. امام ممدوح فرمود: «أولئك هم المُرَّاق».یعنی ایشانند بیرون روندگان از دین اسلام. نیز در ازالة الخفا از امام باقر آورده که فرمود: من شك فیهما كمن شك فی السنة. وبغض أبی بكر وعمر نفاق وبغض الأنصار نفاق. هر که شک کند در بزرگی ابوبکر و عمر مثل آن کس باشد که در بزرگی سنت شک کند. بغض داشتن بابوبکر و عمر علامت نفاق است و همچنین بغض بانصار علامت نفاق است. این چنین روایات بسیار از حضرت علی مرتضی و از حضرات حسنین و حضرت زین العابدین و از حضرت باقر و صادقشاجمعین راویان اهل سنت که صداقت و امانتشان نزد شیعه هم مسلم است نقل میکنند.
۹) متعه که مشهورترین عبادت مذهب شیعه است ثوابش آن قدرست که در هیچ عبادتی عشر عشیر آن نیست نه در نماز نه در روزه نه در حج و زکات نه در جهاد نه در غیر آن. هر که خواهد در تفسر نهج الصادقین مطبوعه ایران جلداول ص ۱۳۵۶ سوره نساء مطالعه کند یک دو روایت از همین صفحه منقول میشود.
(قال النبی): «من تمتع مرة كان درجته كدرجة الحسین ومن تمتع مرتین فدرجته كدرجة من الحسن تمتع ثلاث مرات كان درجته كدرجة علی ابن ابی طالب ومن تمتع أربع مرات فدرجته كدرجتی» [۳۵]. یعنی: هر که یک بار متعه کند درجه او چون درجه حسین باشد و هر که دو با متعه کند درجه او چون درجه حسن باشد و هر که سه بار متعه کند درجه او چون درجه علی بن ابی طالب باشد وهر که چهار بار متعه کند درجه او مانند درجه من باشد. وأیضاً قال: «من خرج من الدنیا ولم یتمتع جاء یوم القیامة وهو أجدع».یعنی هر که از دنیا بیرون رود و متعه نکرده باشد روز قیامت گوش و بینی بریده و بد خلقت محشور شود. (باز بفاصله چند سطور) و هرگاه متمتع و متعمتعه با هم نشینند فرشته بریشان نازل گردد و حراست ایشان کند تا آنکه ازان مجلس برخیزند و اگر با هم سخن کنند سخن ایشان ذکر و تسبیح باشد و چون دست یکدیگر را بدست گیرند هر گناهی که کرده باشند از انگشتان ایشان ساقط شود و چون یکدیگر را بوسه نهند حق تعالی بهر بوسهی حج وعمرهی برای ایشان بنویسد و چون خلوت کنند بهر لذتی و شهوتی حسنهی برای ایشان بنویسند مانند کوههای برافراشته. بعد از آن فرمود که جبرئیل مرا گفت: یا رسول الله، حق تعالی میفرماید که چون متعمتع و متمتعه برخیزند و بغسل کردن مشغول شوند در حالتی که عالم باشند بآنکه من پروردگار ایشانم و این متعه سنت من است و بر پیغمبر من، و من با ملائکه خود گویم: ای فرشتگان من! نظر کنید باین دو بندهی من که برخاستهاند و بغسل کردن مشغولاند میدانند که من پروردگار ایشانم گواه شوید بر آنکه من آمرزیدم ایشان را و آب بر هیچ موی از بدن ایشان نگزرد مگر حق تعالی بهر موی ده حسنه برای ایشان بنویسد و ده سیئه محو کند و ده درجه رفع نماید. پس امیرالمومنین برخاست وگفت: أنا مصدقک من تصدیق کننده ام تو را یا رسول الله. چیست جزای کسیکه درین باب سعی کند؟ فرمود: له أجرهما. مر او را باشد اجر متمتع و متمتعه. گفت: یا رسول الله چه چیزست؟ فرمود: چون به غسل مشغول شوند بهر قطرهی آب که از بدن ایشان ساقط شود حق تعالی بیافریند فرشته که تسبیح و تقدیس او سبحانه کند و ثواب آن از برای غاسل ذخیره باشد تا روز قیامت. ای علی، هر که این سنت را سهل فراگیرد و احیای آن نکند از شیعهی من نباشد و من از وی نباشم [۳۶]. این است ثواب متعه، چه خُرّم مذهبی که دران چنین عبادتهای نفیسه باشند و بر آن عبادات چنین ثوابهای بیحد و بینهایت.
حضرت مولانا رشید الدین خان دهلوی در کتاب خود شوکت عمریه بر حدیثی که در آن درجههای ائمه و نبی برای متعه کنندگان تقسیم نموده شده مواخذه شدید کرده بودند. بجواب آن مجتهد اعظم ایشان مولوی سیدمحمد که از دربار شاه او را خطاب سلطان العلماء داشتند در ضربت حیدریه مطبوعه لکهنو جلد دوم ص ۳۳۱ میطرازند:
اگر باد ایسنت پیغمبر وترکبدعت عمر
درجهی معصومین حاصل شود چهعجب
سبحان الله، رتبه این حدیث دو بالا شد که چنین مجتهد مستند مهر تصدیق خود بران ثبت نمود. پس موافق این حدیث کسی از شیعیان نخواهد بود که همرتبه امام حسین نباشد زیرا که یک بار متعه کردن بر هر شیعه لازم است. مراتب شیعیان والاشان ازین قیاس باید کرد.
هر برهمن پسر لچهمن و رام ست اینجا
۱۰) در مذهب شیعه زنا اگر بالجبر باشد البته ناجائزست و به تراضی طرفین اگر وقوع یابد جائزست و آن را زنا نمیگویند (أستعفر الله)، در فروع کای مطبوعه لکهنو جلد دوم ص ۸۰ میآرد: عن أبی عبد الله÷ قال: بدت امرأة إلی عمر فقالت: إنی زنیت فطهرنی، فأمر بها أن ترجم فأخبر بذلك أمیرالمؤمنین صلوات الله علیه فقال: كیف زنیت؟ فقالت: مررت ببادیة فأصابنی عطش شدید فاستقیت أعرابیا فأبی أن یسقینی إلا أن أمكنه من نفسی، فلها أجهدنی العطش وخفت علی نفسی سقانی فأمكنته من نفسی فقال أمیرالمومنین÷: تزویج ورب الكعبة. از امام جعفر صادق÷مروی است که او فرمود: آمد زنی نزد عمر و گفت: هر آئینه من زنا کرده ام پس مرا پاک گردان عمر حکم داد که این زن سنگسار کرده شود پس خبر داده شد باین واقعه امیرالمومنین صلوات الله علیه را پس پرسید که چگونه زنا کردی؟ زن گفت که گذر من بر بادیه افتاد پس رسید مرا تشنگی سخت پس آب طلب کردم از اعرابی مگر او انکار نمود که مرا آب بنوشاند بجز این صورت که او را قابو دهم بر نفس خود و پس چون در مشقت انداخت مرا تشنگی و اندیشه کردم بر جان خود (راضی شدم) او مرا آب بنوشانید ومن او را بر نفس خود قابو دادم پس فرمود: امیرالمومنین÷که این تزویج است قسم برب کعبه. این مساله بیک معنی از متعه هم فوقیت میبرد اینجا تعیین مدت هم نیست اگر آب را مهر قرار داده شود در زنای بازاری هم چیزی داده میشود آن مهر خواهد بود.
۱۱) در مذهب شیعه عریان دیدن معشوقان کافر جائزست و جو از آن از ائمه معصومین مروی است، پس هر مرد که خواهد زن کافره را برهنه بیند و هر زن که خواهش کند مرد کافر را برهنه نظاره کند. در فروع کافی جلد دوم ص ۶۱ میآرد: عن أبی عبدالله÷ قال: المنظر إلی عورة من لیس بمسلم مثل نظرك إلی عورة الحمار. از امام جعفر صادق÷مروی است که فرمود: دیدن به سوی ستر کسیکه مسلم نیست مانند دیدن تست بسوی ستر خر. ۱۲) در مذهب شیعه ستر صرف عضو تناسل و سوراخ دبر است و بس. اگر کسی بر عضو تناسل خود دست بنهد و پیش کسان برهنه شود جائزست سوراخ دبر خود بخود در میان هر دو سرین پوشیده است حاجت دست نهادن هم نیست، در فروع کافی جلد دوم ص ۶۱ میآرد: عن أبی الحسن الكاظم÷ قال: العورة عورتان: القبل والدبر، أما الدبر فمستور بالإلیتین وأما القبل فاستره بیدك. روایت است از امام موسی کاظم÷که فرمود: ستر دو چیز هست قُبل و دبر: لیکن دبر او بسبب سرینها پوشیده هست باقی ماند قبل او را از دست خود بپوش. و این هم مخفی مباد که ستر صرف رنگ عضو تناسل است اگر چیزی بلیسند که رنگ او پوشیده شود کافی است و درین حالت پیش کسان برهنه شدن جائز بلکه سنت ائمه معصومین است. در فروع کافی جلد دوم ص ۶۱ میآرد: إن أبا جعفر÷ كان یقول: من كان یؤمن بالله والیوم الآخر فلا یدخل الحمام إلا بمئزر. قال: فدخل ذات یوم الحمام فتنور فلما أن أطبقت النورة علی بدنه ألقی
المئزر فقال له مولی له: بأبی أنت وأمی إنك لتوصینا بالمیزر وقد ألقیته عن نفسك؟ فقال: أما علمت أن النورة قد أطبقت العورة. امام باقر÷میفرمود که کسیکه ایمان داشته باشد بر خدا و روز قیامت او بغیر ازار در حمام نرود. راوی گوید: پس امام باقر داخل شد روزی در حمام پس نوره استعمال کرد چون نوره بر بدن او چسپیده شد ازار را از بدن خود بیرون افگند پس یک غلام او باو گفت که پدر و مادر من بر تو فدا باد، ما را حکم میدادی به ازار و خود از جسم خود برانداختی؟ امام فرمود که نمیدانی که نوره بر ستر چپان شده است. در خیال باید آورد تقدس حضرت امام باقر را و باز این تصویر برهنه آن جناب را که راویان مذهب شیعه پیش کردهاند و در اصح الکتب ایشان منقول است، «إنا لله وإنا إلیه راجعون» بر همین راویان مدار مذهب شیعه است.
عجائب مذهب شیعه هنوز بسیارست اگر ارادهی استیعاب کرده شود دفتری جدا باید نوشت لهذا اینجا بعد دوازده امام اکتفا نموده شد.
[۳۱] در قرآن مجید لقد قال یوسف الخ. نیست بلکه ﴿ در قرآن مجيد لقد ﴾[یوسف: ۷۰]. لهذا از روی قرآن این مقوله حضرت یوسف صدیق هرگز نتواند شد بلکه کسی از خدام وی÷به سبب ناواقفیت از حقیقت حال این جمله بر زبان آورده.
[۳۲] مثلاً در فروعات فقهیه که خود ائمه مجتهدین اهل سنت باهم مختلف بودند و هر مجتهد اجتهاد خود را علانیه ظاهر میکرد مگر ائمه شیعه درین مسائل هم تقیه میکردند هر که خواهد کتاب استبصار که در اصول اربعه شیعه است مطالعه کند صدها امثلهی این خواهد یافت. مثلاً خروج خون از بدن مثل رعاف یا فصد و غیره ناقض وضو هست یا نه، از ائمه هر دو قول منقول است. صاحب استبصار میگوید که اصل مذهب ائمه این است که ناقض وضو نیست و در حدیثی که ناقض وضو بودن منقول است آن بر تقیه محمول است. درینجا طرفه ماجرا این است که مجتهدین مدینه هم قائل به همان قول بودند که اصل مذهب امام بود لیکن امام از اهل مدینه نه ترسید و خلاف ایشان فتوی به ناقض وضو بودن داد بلکه از اهل کوفه خوف کرد که در مذهبشان خروج خون ناقض وضوست حالانکه امام در مدینه سکونت داشت نه در کوفه.
[۳۳] درین کتاب مبحث تقیه به تفصیل تمام مذکورست و تمام اطراف و جوانب را احاطه نموده شده و چهل مواقع تقیه کردن ائمه معصومین ازکتب معتبره شیعه منقول شده که دران اصلاً شائبه ضرورت نیست.
[۳۴] شیعه درینجا باب قیل و قال مسدود یافته سخنی ساختهاند میگویند که زعم در زبان عرب بمعنی خیال باطل میآید حضرت علی اشاره ببطلان این قول نموده. مگر سخن سازی در لغت پیش نمیرود علامه زرقانی در شرح مواهب جلد ۴ ص ۴۷ بعد نقل قول قرطبی که الزعم القول الذی لا یوثق به. قاله ابن الکسیت وغیره مینویسد: «وفیه نظر، لأنه یطلق علی القول المحقق أیضاً كما نقله ابن عمر والزاهد فی شرح فصیح شیخه ثعلب وأكثر سیبویه من قوله زعم الخلیل فی مقام الاحتجاج انتهی». و امام لغت و ادب ابن درید در فقه اللغة جلد ۳ ص ۷ مینویسد: «وقد یأتی الزعم فی کلامهم بمعنی التحقیق، قال النابغةالجعدی:
نودی قیل ارکبن باهلاک ان
الله موف للناس ما زعما
[۳۵] این ترجمه فارسی از مصنف این تفسیر یعنی علامه فتح الله کاشانی است.
[۳۶] علامه کاشانی در آخر فضائل متعه مینویسد که «بدانکه در نکاح متعه عدد زوجات محصور نیست و نفقه از اکل وشرب و کسوة لازم نباشد بر شوهر و توارث نیز نباشد میان زوجین و در عقد دوام اینها لازم باشد». درین عبارت زوج و زوجه بر متمتع ومتمتعه اطلاق کرده این اطلاق از روی قرآن مجید صحیح نیست.
باید دانست که از عجائب روزگار غرائب لیل و نهار این مساله هم هست که شیعه را بر قرآن مجید ایمان نیست، و نه بر قرآن مجید ایمان آوردن ایشان ممکن است. تا وقتی که مذهب شیعه را ترک نه کنند ممکن نیست که این دولت حاصل شود. پیشتر این حقیر مثل دیگر حضرات میدانست که بنیاد مذهب شیعه بر عداوت صحابه است لیکن بعد تتبع و تفحص کتب ایشان مثل فلق صبح ظاهر شد که بنیاد مذهبشان بر دو چیز است: یکی عداوت قرآن. دوم: انکار ختم نبوت بهترین پیغمبران جوصحبه وسلم. شیعه برین دوچیز لباس خوشنما انداختهاند تا مخلوق خدا در فریب افتد. نام یکی تبرّا نهادهاند و نام دیگری تولاّ. و میگویند که بنیاد مذهب ما بر تبرا و تولا است مقصد تبرا مشکوک کردنِ قرآن مجید است و مقصد تولا انکار ختم نبوت است. چنانچه عنقریب إن شاءالله واضح خواهد شد. بعد تحقیق این مساله حاجتی نماند که با شیعه در مساله دیگر گفتگو کرده شود.
دلائل این مساله که ایمان شیعه بر قرآن مجید نیست و نمیتواند شد بسیارست از آن جمله، اینجا سه دلیل بیان کرده میشود:
دلیل اول
سبق اولین مذهب شیعه این است که تمام صحابه کرام کلهم أجمعون کاذب بودند. در مذهب شیعه صحابه کرام بر دو گروه منقسم بودند: یکی حضرات خلفای ثلاثه و رفقای ایشان و دوم حضرت علی و رفقای او که بقول ایشان صرف چار کس بودند: ابوذر، سلمان، مقداد، و عمار، گویند که این هر دو گروه کاذب بودند و در اصطلاح خود کذب گروه اول را نفاق مینامند و کذب گروه دوم را تقیه. یعنی گروه اول ارتکاب کذب میکرد مگر کذب را عبادت نمیدانست و گروه دوم یعنی علی مرتضی و رفقای او کذب را بهترین عبادت دانسته مرتکب میشدند.
بوقت وفات نبوی تعداد صحابه کرام بقول امام ابوزرعه رازی یک لک و چهارده هزار بود و بقول علامه محمدطاهر گجراتی یک لک و بیست و چهار هزار. مذهب شیعه تعلیم میدهد که این همه کاذب بودند و ظاهرست که قرآن مجید بلکه هر چیز دینی ازوست و همین جماعت حاصل شد. و بدیهی است که نقل و روایت کاذبین هرگز قابل اعتبار نمیباشد چه جائیکه لائق ایمان و یقین. لهذا ایمان شیعه بر قرآن مجید هرگز هرگز ممکن نیست.
اینست نتیجه آنکه خلافت حضرات خلفای ثلاثه را انکار کرده بد گفتن ایشان را جزو ایمان ساختن و همین است حقیقت تبرا. این نتیجه به حضرات شیعه مبارک باد. ازینجاست که حضرت شیخ ولی الله محدث دهلوی/در دیباچه ازالة الخفا میفرماید که «به علم الیقین دانسته شد که اثبات خلافت این بزرگواران اصلی است از اصول دین تا وقتی که این اصل را محکم نگیرند هیچ مساله از مسائل شریعت متاصل نشود». باز میفرماید که «هر که در شکستن این اصل سعی میکند بحقیقت هدم جمیع فنون دینیه میخواهد».
دلیل دوم
درین دلیل سه امور یاد باید داشت:
۱) اتفاق شیعه برانست و بعضی علمای اهل سنت نیز بآن قائلاند که این قرآن مجید که در دست مسلمانان است جمع کرده و ترتیب داده و شایع نمودهی حضرات خلفای ثلاثه است.
۲) تصدیق این قرآن در کتب شیعه از ائمه معصومین منقول نیست.
۳) حضرات خلفای ثلاثه باعتقاد شیعه نه صرف مخالف دین اسلام بلکه معاذالله دشمن این دین بودند و در سازشهای خلافِ فطرت چنان مشق و مهارت داشتند که کارهای ناشدنی را بآسانی تمام بوقوع میآوردند. هزاران افراد انسان را که مختلف المزاج و مختلف الاغراض بودند بر امری خلاف واقع متفق ساختن یا بر انکار امری که در مجامع عامه علی الاعلان بوقوع آمده باشد، مجتمع ساختن نزد ایشان کاری سهل بود حالانکه این هر دو چیز نزد عقل از محالات عادیه است مگر ایشان درین فن چنین مهارت داشتند که هم چنین بسیاری را از محالات عادیه بوجود آورده بودند مثلاً رسول خدا جپی در پی اعلان خلافت حضرت علی نمود بالخصوص در مقام غدیر خم از وفات خود چند روز پیشتر باهتمام تمام در مجمع عام اعلان خلافت حضرت علی و ولی عهدی او کرد لیکن خلفای ثلاثه تمام مردمان را که بیتعداد و بیشمار بودند بر انکار این واقعه متفق اللفظ ساختند و از همه ایشان شهادت دهانیدند که رسول خدا جاعلان خلافت و ولایت عهد برای حضرت علی ننموده نه در غدیرخم و نه در غیر آن. امثال این واقعات بسیارست و با این همه مشق و مهارت هر سه خلیفه صاحب تاج و تخت هم بودند و سلطنتی عظیم الشان باقوت و شوکت و با ساز و سامان در دست ایشان بود.
بعد ذهن نشین کردن این هر سه امور باید اندیشید که قرآن مجید بچه حال رسید. کتابی که بنیاد دینی باشد از دست دشمن آن دین حاصل شود و دشمن هم چنین طاقتور و چنین صاحب تدبیر و از راهی دیگر تصدیق آن کتاب هم میسر نشود آیا درین صورت بران کتاب اعتبار کردن ممکن خواهد بود. آیا این اطمینان حاصل خواهد گشت که آن دشمن درین کتاب هیچ تصرف نکرده. امروز که دین اسلام متمکن شده و قرون کثیره بران گذشته اگر غیر مسلمی قرآن مجید را نوشته یا باهتمام خود طبع کنانیده بدست مسلمانان بفروشد هرگز احدی از مسلمانان بران اعتبار نخواهد کرد تا وقتی که از حافظی مستند تصدیق آن حاصل نکند یا از نسخه صحیحه مصدقه مقابله آن ننماید. لهذا ممکن نیست که ایمان شیعه برین قرآن صورت بندد ﴿ فَٱعۡتَبِرُواْ يَٰٓأُوْلِي ٱلۡأَبۡصَٰرِ ٢ ﴾[الحشر:۲].
دلیل سوم
درین دلیل چند امور یاد باید داشت. اول: اینکه در کتب معتبره شیعه از ائمه معصومینشان زائد از دو هزار روایات باین مضمون منقول است که در قرآن مجید پنج قسم تحریف کرده شده: ۱- بکثرت آیات و سوره از قرآن مجید بیرون کرده شده. ۲- کلام انسانی جابجا در قرآن افزوده شده. ۳- الفاظ قرآن مجید تبدیل کرده شده.۴- حروف قرآن مجید تبدیل کرد ه شده. ۵- ترتیب قرآن مجید خراب کرده شده، ترتیب سوره هم و ترتیب آیات هم که در سورست و ترتیب کلمات هم که در آیات است و ترتیب حروف هم که در کلمات است.
دوم: علمای شیعه دربارهی این، زائد از دو هزار روایات اقرار سه امور کردهاند. ۱- اقرار اینکه این روایات زائد از دو هزار است و متواتر است و از روایات مساله امامت کم نیست. ۲- و اقرار اینکه این روایات بر تحریف قرآن صریح الدلالة است. ۳- و اقرار اینکه مطابق این روایات اعتقاد شیعه نیز هست یعنی این روایات غیر معمول بها نیست.
سوم: اینکه در کتب شیعه از ائمه معصومین یک روایت هم خلاف این زائد از دو هزار روایات نیست که در آن تصریح این امر باشد که در قرآن هیچ تحریف نشده. باوجودیکه در مذهب شیعه اختلاف روایت بحدی است که از اول تا آخر یک روایت نیست که از اختلاف محفوظ باشد حتی که مساله امامت و عصمت ائمه هم از اختلاف محفوظ نیست. علمای ایشان ازین اختلاف سخت سراسیمگی دارند چنان که در فصل اول نمبر دوم و نمبر سوم بیان آن مفصل گذشت باوجود این حال روایات تحریف از اختلاف محفوظ است. العجب کل العجب ازینجا صاف ظاهرست که بنیاد مذهبشان بر عداوت قرآن است.
چهارم: اینکه علمای متقدمین شیعه اصحاب ائمه، سفرای امام غائب، اصحاب این سفراء، همگی بر عقیدهی تحریف قرآن متفقاند درین اعتقاد اختلافی در میانشان نیست. اصحاب ائمه در عصمت ائمه اختلاف دارند چنان که در فصل اول نمبر پنجم از حق الیقین منقول شده لیکن در اعتقاد تحریف قرآن کسی اختلاف نکرده موجب صد هزار عبرت است.
پنجم: در قدمای شیعه چهار کس انکار تحریف قرآن کردهاند. ۱- شریف مرتضی ۲- شیخ صدوق ۳- ابوجعفر طوسی ۴- ابوعلی مصنف تفسیر مجمع البیان. علامه نوری طبرسی در کتاب فصل الخطاب مطبوعه ایران ص ۳۲ میفرماید: «ولم یعرف من القدماء خامس لهم».یعنی در قدمای ما کسی پنجم نیست که انکار عقیده تحریف کرده باشد نیز در همین کتاب ص ۳۴ مینویسد: «وإلی طبقته لم یعرف الخلاف صریحاً إلا من هذه المشائخ الأربعة».یعنی تا زمانهی شریف مرتضی بجز این چهارکس از کسی دیگر خلاف این عقیده معلوم نیست.
لیکن چون در اقوال این چهار اشخاص تدبر کرده شد صاف ظاهر گشت که این انکارشان از راه تقیه است. اولاً: باین وجه که ایشان در سند انکار خود روایتی از ائمه معصومین پیش نمیکنند، پس یا این قول باطل است که مدار مذهب شیعه بر تعلیمات ائمه معصومین است یا این انکار از راه تقیه است. ثانیاً: باین وجه که این چهار اشخاص زائد از دو هزار روایات تحریف را که در کتب ایشان موجودست جوابی نمیدهند بجز اینکه این روایات ضعیف است. وجه ضعیف چیست؟ هیچ نمیگویند. ثالثاً: باین وجه که این چهار اشخاص در استدلال خود مساعی جمیلهی صحابهی کرام را در حفاظت قرآن و تعلیم و تدریس آن پیش میکنند و این خلاف مذهب شیعه است. رابعاً: باین وجه که این چهار اشخاص معتقدین تحریف را پیشوای خود میگویند و تکفیر قائل تحریف چه، بلکه تضلیل و تفسیق او هم روا نمیدارند. باین وجوه دانسته شد که انکار این چهار اشخاص قطعاً و یقیناً از راه تقیه است.
اکنون روایات هرگونه تحریف را جدا جدا و هر سه اقرار علمای شیعه حواله قلم میکنیم. و از هر قسم تحریف سه سه روایت ذکر خواهم کرد که برای مثال این قدر کافی است.
۱) در اصول کافی مطبوعه لکهنو ص ۲۶۴ میآرد. عن أبی عبدالله÷ قال: نزل جبریل÷ على محمد صلى الله علیه وآله بهذه الآیة هكذا: یا أیها الذین اوتوالكتب آمنوا بما نزلنا فی علی نوراً مبینا. روایت است از امام جعفر صادق÷که فرمود: جبریل÷بر محمد جاین آیت را چنین نازل کرده بود که ای اهل کتاب ایمان آرید برآنچه نازل کردیم دربارهی علی نورمبین. ف: الحال این آیت در قرآن مجید این چنین است: ﴿ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ ءَامِنُواْ بِمَا نَزَّلۡنَا مُصَدِّقٗا لِّمَا مَعَكُم ﴾[النساء: ۴۷]. یعنی: ای اهل کتاب ایمان آرید به قرآن که تصدیق میکند کتب سماویه شما را. مگر امام جعفر صادق ارشاد میفرمایند که در آیت الفاظ «فی علی نوراً مبیناً» هم بود. مطلب اینکه ای اهل کتاب ایمان آرید بر امامت علی و بر فضائل علی و این سخن عجیب است که اهل کتاب که منکر رسالت آن حضرت جو منکر قرآن بودند ایشان را حکم داده میشود که بر امامت علی ایمان آرید. مساله امامت بر عقیده رسالت هم مقدم کرده شد و بر قرآن هم. راویان مذهب شیعه هر چه کنند همه رواست.
۲) در اصول کافی ص ۶۴۱ میآرد: عن أبی عبدالله÷ قال: إن القرآن الذی جاء به جبریل÷ إلی محمد صلى الله علیه وآله سبعة عشر ألف آیة. از امام جعفر صادق÷مروی است که فرمود که هر آئینه قرآنی که جبریل÷بسوی محمد جآورده بود در آن هفده هزار آیت بود. ف: الحال درقرآن مجید شش هزار و شش صد و شانزده آیت است. از ارشاد فیض بنیاد حضرت امام جعفر صادق معلوم شد که ده هزار و سه صد و هشتاد و چهار آیات تحریف کنندگان خارج کردند تقریباً دو ثلث قرآن غائب شد. «إنالله إنا إلیه راجعون». آنچه مشهورست که شیعه به چهل پارهی قرآن قائلاند غالباً بنیادش بر همین روایت است. در بطنه (نام مکانی است ) بکتب خانه خدابخش خان مرحوم یک نسخه قرآن مجید قلمی نوشتهی حضرات شیعه موجودست که در آن چهل پاره است. أستغفر الله.
۳) در کتاب احتجاج طبرسی یک روایت طولانی آورده که آغازش در نسخه مطبوعه ایران از صفحه ۱۱۹ است و اختتامش بر صفحه ۱۳۴. حاصل روایت آنکه زندیقی بخدمت مظهر العجائب و الغرائب یعنی حضرت علی مرتضی آمد و اعتراضاتی چند بر قرآن مجید کرد و جناب امیر جواب آن ارشاد فرمود، یک اعتراض آن زندیق این بود که جابجا آیات قرآنیه خبط بیربط است. مثلاً در آیه: ﴿ وَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا تُقۡسِطُواْ فِي ٱلۡيَتَٰمَىٰ فَٱنكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِِ ﴾[النساء: ۱۰۱]. میان شرط و جزا ربطی نیست. یعنی اگر در حق یتیمان اندیشهی بیانصافی کنید پس نکاح کنید با زنان. در میان اندیشه بیانصافی و نکاح کردن چه ربط است؟ جناب امیر در جواب ارشاد فرمود که وأما ظهورك علی تناكر قوله:﴿ وَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا تُقۡسِطُواْ فِي ٱلۡيَتَٰمَىٰ فَٱنكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ ﴾ولیس یشبه القسط فیالیتامی نكاح النساء فهو مما قدمت ذكره من إسقاط المنافقین من القرآن وبین قوله فی الیتامی وبین نكاح النساء من الخطاب والقصص أكثر من ثلث القران وهذا وما أشبهه مما ظهرت حوادث المنافقین فیه لأهل النظر والتامل ووجد المعطلون وأهل الملل المخالفین للإسلام مساغاً إلی القدح فی القرآن. ای زندیق، آنچه تو اطلاع یافتی بر بیربط بودن آیه ﴿ وَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا تُقۡسِطُواْ فِی ٱلۡیَتَٰمَىٰ فَٱنكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ ﴾زیراکه میان قسط فی الیتامی و نکاح نساء ربطی نیست پس آن هم ازان قبیل است که پیشتر ذکر آن کردم که منافقین از قرآن ساقط کردهاند در میان فی الیتامی و در میان فانکحوا از احکام و قصهها زائد از ثلث قرآن بود و این و امثال این ازان قبیل است که کارهای منافقین در آن برای صاحبان نظر وتامل ظاهرست و اهل مذهب معطله و دیگر مخالفین اسلام بسبب این امور راهی بقدح کردن در قرآن یافتهاند. ف: تعجب است که جناب امیر شیعه از جواب چنین اعتراض بدیهی البطلان عاجز شده پناه در دامن تحریف گرفتند امروز او نی طالب علم اهل سنت میتواند که چنان جواب گردن شکن دهد که آن زندیق را مبهوت سازد. در آیهی کریمه تذکرهی نکاح است که اگر در نکاح کردن با دختران یتیمه اندیشهی این امر باشد که حقوقشان چنانچه باید ادا نخواهید کرد بسبب اینکه کسی از جانبشان مطالبه حقوق نخواهد کرد پس با زنان دیگر نکاح کنید. ربط میان شرط و جزا چنان که باید موجودست.
طرفه تر، ماجرا اینکه بیضرورت و بیوجه جناب امیر بآن زندیق این هم فرمودند چنان که در همین روایت است: ولو شرحت لك كل ما أسقط وحرف وبدل مما یجری هذا البحری لطال وظهر ما تحظر التقیة إظهاره. ای زندیق، اگر من برای تو بیان کنم تمام آن مضامین را که از قرآن برافگنده شد وتحریف و تبدیل شد هر آئینه سخن طولانی خواهد شد و چیزی که تقیه ازان منع میکند ظاهر خواهد گردید. ف: سبحان الله تقیه از محرف گفتن قرآن مجید مانع نشد و از منافق گفتن صحابه جامعین قرآن مانع نشد از بیان و تعیین مواضع تحریف مانع گردید؟! شان مظهر العجائب والغرائب همین است از تعیین مواضع تحریف باقی قرآن از مشکوک شدن محفوظ میماند و مقصود آن است که جمیع قرآن مشکوک شود لهذا تقیه مانع آمد.
۱) در همین کتاب احتجاج در همین روایت یک اعتراض آن زندیق این بود که در قرآن توهین پیغمبر شما بسیار است، جناب مظهر العجائب بجواب آن ارشاد فرمودند که والذی بدا فی الكتاب من الإزراء علی النبی صلى الله علیه وآله من فریة الملحدین. ای زندیق، آنچه ظاهر شد از توهین نبی جدر قرآن این همه افترا کرده والحاق کرده ملحدین است. ف: صلای عام است شیعیان جمیع عالم را که یک آیت توهین پیغمبر از قرآن مجید پیش کرده صداقت قول جناب امیر خود ثابت کنند. در حقیقت شیعه بر تصنیف این چنین روایات مجبور بودند زیراکه ایشان اعتراضاتی که بر صحابه کرام میکنند چنین اعتراضات لغو و بیهوده بر انبیاء†از قرآن مجید وارد میشود لیکن در نظر اهل ایمان عظمت و رفعت بینظیر برای جمیع انبیاء عموماً و برای سید الانبیا خصوصاً در قرآن مذکورست.
۲) نیز در همین روایت است که جناب مظهر العجائب فرمود: إنهم أثبتوا فی الكتاب مالم یقله الله لیلبسوا علی الخلیفة. هر آئینه جامعین قرآن در قرآن چیزها درج کردند که خدا نه فرموده بود تاکه بر مخلوق دین حق را پوشیده کنند. نیز در همین روایت است که جناب مظهر العجائب فرمود: ولیس یسوغ مع عموم التقیة التصریح بأسماء المبدلین ولا الزیادة فی آیاته علی ما أثبتوه من تلقائهم فی الكتاب لما فی ذلك من تقویة حجج أهل التعطیل والكفر والملل المحرفة عن قبلتنا وإبطال هذا العلم الظاهر الذی قد استكان له الموافق والمخالف. بسبب تقیه ممکن نیست تصریح نامهای کسانیکه در قرآن تبدیل کردند و از جانب خود در قرآن چنان عبارات افزودند که دران تائید دلائل مذهب معطله و تائید کفر و تائید مذاهب منحرفین از قبلهی ماست وابطال این علم ظاهرست که موافق و مخالف همه بآن قائلاند. نیز در همین روایت است که جناب مظهر العجائب قصه جمع قرآن بآن زندیق بیدین بیان فرمودند که: ثم دفعهم الاضطرار بورود المسائل عما لا یعلمون تأویله إلی جمعه وتأویله وتضمینه من تلقائهم ما یقیمون به دعائم كفرهم فصرح منادیهم من كان عنده شیئ من القرآن فلیأتنا به ووكلوا تألیفه ونظمه إلی بعض من وافقهم إلی معاداة أولیاء الله مخالفة علی اختیارهم. باز چون پرسیده شد ازین منافقان مسائلی که جواب آن نمیدانستند مجبور شدند که قرآن را جمع کنند و تفسیر آن تراشند و از جانب خود در آن چیزهای افزایند
که بمدد آن ستونهای کفر خود قائم کنند پس منادی ایشان اعلان کرد که کسیکه نزد او چیزی از قرآن باشد نزد ما بیارد و سپرد کردند جمع و ترتیب به بعض کسانیکه موافقشان بودند در دشمنی دوستان
خدا، پس او موافق پسند ایشان قرآن را جمع کرد. نیز در همین روایت است که جناب مظهر العجائب فرمودند: وزادوا فیه ما ظهر تناكره وتنافره. و افزودند در قرآن آنچه ظاهر بود خلاف فصاحت و لائق نفرت بودن آن. ف: از ارشاد جناب مظهر العجائب معلوم شد که این قرآن که نزد اهل اسلام است، معاذ الله کتاب دین نیست بلکه کتاب کفر و الحادست ستونهای کفر ازان قائم میشود و تائید مذاهب باطله از وی حاصل میشود و عبارات آن هم خلاف فصاحت و قابل نفرت است. أستغفرالله ثم أستغفرالله.
۳) در تفسیر صافی مطبوعه ایران ص ۱۰ از تفسیر عیاشی منقول است که امام باقر÷فرمود که: لولا أنه زید فی القرآن ونقص ماخفی حقنا علی ذی حجة. اگر نبودی که بیشی کرده شد در قرآن و کمی کرده شد پوشیده نماندی حق ما بر هیچ صاحب خرد.
۱) در اصول کافی ص ۲۶۸ میآرد: قرأ رجل عند أبی عبدالله÷﴿ وَقُلِ ٱعۡمَلُواْ فَسَيَرَى ٱللَّهُ عَمَلَكُمۡ وَرَسُولُهُۥ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ ﴾[التوبة: ۱۰۵] فقال: لیس هكذا نزلت إنما هی والمأ مونون فنحن المأمونون. تلاوت کرد شخصی پیش امام جعفر صادق÷این آیت ﴿ وَقُلِ ٱعۡمَلُواْ فَسَيَرَى ٱللَّهُ عَمَلَكُمۡ وَرَسُولُهُۥ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ﴾[التوبة: ۱۰۵] امام فرمود: این چنین نازل نشده بود بلکه بجای والمومنون والمامونون بود. و مامون مائیم. ۲) در تفسیر قمی که مصنف آن شاگرد خاص امام حسن عسکری است میآرد: وأما ما كان خلاف ما أنزل الله فهو قوله تعالى:﴿ كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ﴾[آلعمران:۱۱۰] الآیة. قال أبوعبدالله÷ لقاری هذه الآیة: خیر أمة یقتلون أمیرالمؤمنین والحسین ابن علی، فقیل له: فكیف نزلت؟ فقال: إنما أنزلت خیر أئمة أخرجت للناس. و چیزهای که درین قرآن خلاف ما انزل الله شده پس این است: ﴿ كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاس ﴾[آل عمران: ۱۱۰] الآیة. امام جعفر صادق÷به تلاوت کننده این آیت فرمود که (وه چه) بهترین امتاند که قتل کردند امیرالمومنین را و حسین بن علی را. پرسیده شد که یا امام پس این آیت چگونه نازل شده؟ فرمود که نازل شده بود: خیر أئمة أخرجت للناس. ف: یعنی در اصل در این آیت بجای لفظ أمة لفظ أئمة بود، جامعین قرآن تحریف و تبدیل کردند مطلب آیت که در قرآن موجودست اینست که حق تعالی میفرماید که شما از همه امتها که برای هدایت مردمان ظاهر کرده شدند بهتر هستید. امام جعفر صادق این مطلب را غلط قرار دادند و بر آن اعتراض نمودند که این امت که قتل کرد امیرالمومنین را و قتل کرد حسین بن علی را چگونه بهترین امت تواند شد. امام جعفر صادق را خبر نیست که این آیت بزبان عربی است، زبان عجمی که مسکین راویان مذهب شیعه است نیست. در لغت عرب درین آیت صیغههای که وارد شدهاند از اول تا آخر همه صیغههای مخاطباند کنتم وتامرون وتنهون وتؤمنون همه صیغههای مخاطب است. لهذا خطاب درین آیت نه بقاتلان امیرالمومنین است نه بقاتلان حسین بلکه بصحابه کرام است که در وقت نزول آیت موجود بودند. علاوه قاعدهی زبان در اصول فقه هم عند الفریقین ثابت و مقررست که صیغه مخاطب غیر حاضر را شامل نمیباشد در معالم الاصول که اصول فقه شیعه است و در لکهنو داخل درس است مطبوعه لکهنو مینویسد: وما وضع لخطاب المشافهة نحو: یا أیها الناس ویا أیها الذین آمنوا لا یعم بصیغته من تأخر عن زمن الخطاب وإنما یثبت حكمه لهم بدلیل آخر. و لفظیکه برای خطاب مشافهه وضع کرده شده مثل: یا أیها الناس ویا أیها الذین آن را شامل نمیشود بسبب لفظ خود کسانی را که از زمان خطاب متاخر باشند و جز این نیست که ثابت میشود حکم آن برای ایشان بدلیلی دیگر.
۳) در احتجاج طبرسی در همان روایت است که جناب امیر فرمود: إن الكنایة عن أسماء ذوی الجرائم العظیمة لیست من فعله تعالى وإنها من فعل المغیرین والمبدلین الذین جعلوا القرآن عضین واعتاضوا الدنیا من الدین. هر آئینه کنایه از نامهای ارتکاب کنندگان گناههای عظیمه از فعل حق تعالی نیست بلکه از فعل تغیر و تبدیل کنندگان است که قرآن را پاره پاره کردند و دنیا را بعوض دین حاصل کردند. ف: آن زندیق اعتراض کرده بود که چه سبب است که در قرآن توهین پیغمبران نام بنام است و ذکر بدکاران نام بنام نیست بلکه در اشارات و کنایات است مثلاً: ﴿ وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَقُولُ ﴾[البقرة: ۸] و مثلاً ﴿ يَٰوَيۡلَتَىٰ لَيۡتَنِي لَمۡ أَتَّخِذۡ فُلَانًا خَلِيلٗا ٢٨ ﴾[لفرقان: ۲۹] جناب امیر بجواب همین اعتراض کلام مذکورهی بالا ارشاد فرموده که حاصلش این است حق تعالی نامها را ذکر فرموده بود جامعین قرآن نامها را حذف کردند و بجای آن الفاظ کنایات نهادند.
۱) در تفسیر صافی مطبوعه ایران ص ۱۴ میآرد: فی المجمع فی قراءة أهل البیت: جاهد الكفار بالمنافقین وفیه عن الصادق أنه قرأ
جاهد الكفار بالمنافقین قال: إن رسول الله صلى الله علیه وآله لم یقاتل منافقاً قطّ إنما كان یتألفهم. والقمی: أیضاً آنها نزلت یا أیها النبی جاهد الكفار بالمنافقین. در تفسیر مجمع البیان که در قراءت اهل بیت (جاهد الکفار بالمنافقین) است. و همدرین تفسیر از امام صادق مروی است که او (جاهد الکفار بالمنافقین) تلاوت کرد و گفت که رسول خدا جگاهی با منافقی قتال نکرده بلکه تالیف ایشان مینمود. و در تفسیر قمی است که جز این نیست که نازل شده بود: (یا أیها النبی جاهدالکفار بالمنافقین). ف: در قرآن مجید این آیت: ﴿ جَٰهِدِ ٱلۡكُفَّارَ وَٱلۡمُنَٰفِقِينَ﴾[التحریم: ۹] است. و ترجمهاش اینست که ای نبی با کفار و منافقین جهاد کن. امام جعفر صادق برین آیت اعتراض نمود که نبی گاهی با منافقی قتال نه کرده و فرمود که در اصل بالمنافقین بود و معنی آن بود که بذریعه منافقین با کفار جهاد کن، جامعین قرآن بجای بای موحده واو نهادند. باقی ماند اعتراض امام صادق بر قرآن پس جوابش اینکه در آیت حکم جهادست نه حکم قتال، و جهاد و قتال بیک معنی نیست. و ثانیاً اینکه در سوره احزاب منافقان را مهلت چند روز داده شده اندر آن مهلت منافقی باقی نماند، یا مردند یا توبه کردند.
۲) در تفسیر صافی ص ۱۲ میآرد: قرء علی أبی عبدالله÷﴿ وَٱجۡعَلۡنَا لِلۡمُتَّقِينَ إِمَامًا ٧٤ ﴾[الفرقان: ۷۴] فقال أبوعبدالله: سالوا الله عظیماً أن یجعلهم للمتقین إماماً. فقیل له یا ابن رسول الله! كیف نزلت؟ قال: واجعل لنا من المتقین إماماً. تلاوت کرده شد پیش امام جعفر صادق آیه ﴿ وَٱجۡعَلۡنَا لِلۡمُتَّقِينَ إِمَامًا ٧٤ ﴾[الفرقان: ۷۴] امام فرمود که از خدا چیزی عظیم خواستند که ایشان را برای متقیان امام سازد پس پرسیده شد که ای فرزند رسول چگونه نازل شده بود؟ فرمود: که واجعل لنا من المتقین إماماً ف: مرتبهی امامت نزد شیعه مماثل مرتبه نبوت بلکه فائق تر از آن است. لهذا امام جعفر صادق بر آیت قرآنی اعتراض نمود که این دعا کردن که مرا امامت عطا کن مثل اینست که کسی دعا کند که خداوندا مرا نبوت عطا کن و امام فرمود که درین آیت تحریف کرده شده اصل آیت این چنین بود که (واجعل لنا من المتقین إماماً) در حقیقت این آیت مسأله امامت را خاکستر میکند زیرا که ازین آیت ظاهر میشود که هر شخص بر مرتبهی امامت فائز میتواند شد لهذا برین آیت اعتراض کردن و محرف گفتن حق بجانب است. أستغفرالله.
۳) در کافی کتاب الروضه ص ۱۷۴ میآرد: عن الرضا÷ فأنزل الله سكینته علی رسوله وعلی علی وأیده بجنود لم تروها. قلت: هكذا؟ قال: هكذا نقرؤها وهكذا تنزیلها. روایت است از امام رضا÷که او تلاوت کرد فأنزل الله سکینته علی رسوله وعلی علی وأیده بجنود لم تروها. پرسیدم که آیت این چنین است؟ امام فرمود که این چنین تلاوت میکنیم و این چنین نازل شده بود. ف: در قرآن مجید آیت این چنین است: ﴿ فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَيۡهِ ﴾[التوبة: ۴۰] امام رضا این آیت را محرف و خلاف ما انزل الله قرار داد و فرمود که بجای ضمیر نام رسول و نام علی بود درین آیت واقعه سفر هجرت و رفاقت حضرت صدیق در آن سفر پر خطر بیان فرموده. فضیلت بینظیر برای حضرت صدیق ارشاد فرموده و نزول سکینه بروی در قرآن مجید ثبت کرده بجز حضرت صدیق در جماعت صحابه کسی نیست که بالتخصیص رفاقت وجان نثاری او در قرآن مجید مذکور شده باشد. اولین و آخرین شیعه از عهده جواب آن بر نمیتوانند آمد لهذا فی الفور این آیت را محرف قرار داده گلوخلاصی خود نمودند و روایتی از امام رضا تصنیف کردند که این کار برای ایشان دشوار نبود.
روایات خرابی ترتیب هم در ضمن این سه اقرار ان شاءالله مذکور خواهد شد.
۱) علامه نوری طبرسی در کتاب فصل الخطاب [۳۷]مطبوعه ایران ص ۲۱۱ مینویسد: الأخبار الكثیرة المعتبرة الصریحة فی وقوع السقط ودخول النقصان فی الموجود من القرآن زیادة علی ما مر فی ضمن الأدلة السابقة وأنه أقل مما نزل إعجازاً علی قلب سید الأنس والجان من غیر اختصاصها بآیة أو سورة وهی متفرقة فی الكتب المعتبرة التی علیها المعول عند الأصحاب جمعت ما عثرت علیها فی هذا الباب. بسیار احادیث معتبره که صریح دلالت میکند بر واقع شدن سقوط و نقصان در قرآن موجود زیاده از آنچه در ضمن دلائل سابقه گذشت و اینکه قرآن موجود بسیار کم است ازان مقدار که بر قلب سید انس و جان بطریق معجزه نازل شده بود و این کمی مخصوص بآیتی یا سورتی نیست. و این احادیث متفرق است در کتب معتبره که بران اعتماد اصحاب ما است جمع کرده ام بر آنچه اطلاع یافتم درین باب. بعد ازین نامهای کتب خویش که در بحث تحریف تصنیف شده بسیار ذکر کرده و انبارهای روایات تحریف مهیا ساخته.
۲) نیز در هم این کتاب ص ۳۰ میفرماید: قال السید المحدث الجزائری فی الأنوار ما معناه: إن الأصحاب قد أطبقوا علی صحة الأخبار المستفیضة بل المتواترة الدالة بصریحها علی وقوع التحریف فی القرآن كلاماً ومادة وإعراباً والتصدیق بها. گفته سید محدث جزائری در کتاب انوار که معنایش بزبان عربی اینست که اصحاب ما اتفاق کردهاند بر صحیح بودن احادیث مستفیضه بلکه متواتره که دلالت صریحه دارند بر وقوع تحریف در قرآن در عبارت و در معنی و در اعراب و اتفاق کردهاند بر تصدیق این احادیث.
۳) نیز در همین کتاب ص۳۷۷ مینویسد: وهی كثیرة جداً حتی قال السید نعمة الله الجزائری فی بعض مولفاته كما حكی عنه أن الأخبار الدالة علی ذلك تزید علی ألفی حدیث وادعی استفاضتها جماعة كالمفید والمحقق الداماد والعلامة المجلسی وغیرهم، بل الشیخ أیضاً صرح فی التبیان بكثرتها بل ادعی تواترها جماعة یأتی ذكرهم. احادیث تحریف قرآن یقیناً بسیاراند تا آنکه گفته سید نعمتهالله جزائری در بعض تالیفات خود چنان که از وی نقل کرده شده که احادیث تحریف زائدست از دو هزار حدیث و دعوی کرده زیاد بودن آنها را جماعتی مثل شیخ مفید [۳۸]و محقق و علامه مجلسی و غیرهم بلکه شیخ نیز در کتاب تبیان بکثرت این روایات تصریح کرده بلکه جماعتی ادعای تواتر آن کردهاند که ذکر ایشان خواهد آمد. باز بفاصله چند سطور مینویسد: واعلم أن ذلك الأخبار منقولة من الكتب المعتبرة التی علیها معول أصحابنا فی إثبات الأحكام الشرعیة والآثار النبویة. بدان که این احادیث منقول است از کتابهای معتبره که بر آن است اعتماد و اصحاب ما در ثابت کردن احکام شرعیه واحادیث نبویه. ۴) در آخر این کتاب قول علامه مجلسی نقل میکند که او فرمود که وعندی أن الاخبار فی هذا الباب متواترة معنی وطرح جمیعها یوجب رفع الاعتماد عن الأخبار رأساً بل ظنی أن الاخبار فی هذالباب لا یقصر عن أخبار الإمامة فكیف یثبتونها بالخبر. نزد من احادیث تحریف قرآن متواتراند باعتبار معنی و ساقط کردن تمام این احادیث فن حدیث را کلاً ناقابل اعتماد میسازد بلکه ظن من آنست که روایات تحریف از روایات امامت کم نیست پس اگر روایات تحریف را اعتبار نکنند مساله امامت را چگونه از روایات ثابت خواهند کرد. ۵) نیز همدرین کتاب فصل الخطاب ص ۹۷ میفرماید: كان لأمیرالمومنین÷ قرآناً مخصوصاً جمعه بنفسه بعد وفاة رسول الله صلى الله علیه وآله وعرضه على القوم فأعرضوا عنه فحجبه عن أعینهم وكان ولده÷ یتوارثونه إماماً عن إمام كسائر خصائص الإمامة وخزائن النبوة وهو عند الحجة عجل الله فرجه یظهره للناس بعد ظهوره ویأمرهم بقراءته وهو مخالف لهذا القرآن الموجود من حیث التألیف وترتیب السور والآیات بل الكلمات أیضاً ومن جهة الزیادة والنقیصة وحیث أن الحق مع علی÷ وعلی مع الحق ففی القرآن الموجود تغییر من جهتین. وهو المطلوب. بود برای امیرالمومنین قرآنی مخصوص که جمع [۳۹]کرده بود آن را بنفس نفیس خود بعد وفات رسول خدا جو پیش کرده بود آن را بر صحابه مگر ایشان اعراض کردند ازان پس پوشیده نموده آن را از چشمهای ایشان و اولاد آن جناب÷بطور میراث مییافتند آن را هر امام از امامی دیگر مانند دیگر خصائص امامت و خزائن نبوت، و آن قرآن اکنون نزد امام غائب است زود کند خدا کشادگی او را ظاهر سازد آن را امام غائب برای مردمان بعد ظهور خود و حکم کند ایشان را بتلاوت آن و آن قرآن مخالف قرآن موجود است باعتبار جمع و ترتیب سور وآیات بلکه ترتیب کلمات نیز و باعتبار بیشی و کمی و چونکه حق همراه علی÷ست و علی همراه حق است پس در قرآن موجود تحریف از هر دو جهت (یعنی به جهت روایات و بجهت قرآن علی) ثابت شده. وهو المطلوب از عبارات سابقه کثیر و مستفیض و متواتر و زائد از دو هزار بودن روایات تحریف و کم نه بودن از روایات امامت ثابت است و ازین عبارت خرابی ترتیب سور و آیات و کلمات هویداست.
۶) در دیباچه تفسیر صافی مطبوعه ایران ص ۱۳ میفرماید: وأما اعتقاد مشائخنا رحمهم الله فی ذلك فالظاهر من ثقة الاسلام محمدبن یعقوب الكلینی طاب ثراه أنه كان یعتقد التحریف والنقصان فی القرآن لأنه روی روایات فی هذالمعنی فی كتابه الكافی ولم یتعرض لقدح فیها مع أنه ذكر فی أول الكتاب أنه كان یثق بمارواه فیه وكذلك أستاده علی بن إبراهیم القمی فإن تفسیره مملوء منه وله غلو فیه وكذلك الشیخ أحمد بن أبی طالب الطبرسی. واعتقاد مشائخ ما/در باب تحریف قرآن پس ظاهر از ثقه الاسلام محمد بن یعقوب کلینی طاب ثراه این است که او معتقد تحریف و نقصان در قرآن بود زیرا که او روایات تحریف قرآن را در کتاب خود کافی روایت کرده و بران روایات هیچ قدح نه کرده با آنکه در آغاز کتاب ذکر کرده که آنچه درین کتاب روایت کند بران اعتمادی دارد و هم چنین استاد او علی بن ابراهیم قمی زیرا که تفسیره او از روایات تحریف پرست و او را درین مساله غلو هست. و هم چنین شیخ احمد بن أبی طالب طبرسی (مصنف احتجاج). ازین عبارت معتقد بها بودن روایات تحریف کما ینبغی ظاهرست و علامه نوری طبرسی فهرست طویل الذیل پیش کرده که در آن اسمای علمای شیعه که در مبحث تحریف تصنیفها کردهاند درج نموده. هر که خواهد در تنبیه الحائرین مطالعه کند.
۷) مجتهد اعظم مولوی دلدار علی در عمادالاسلام میفرماید علی ما نقله فی استقصاء الافحام مجلد اول: قال آیة الله فی العالمین أحله الله دارالسلام فی عماد الاسلام بعد ذكر بنذ من أحادیث التحریف المأثورة عن سادات الأنام علیهم آلاف التحیة والسلام مقتضی تلك الأخبار أن التحریف فی الجملة فی هذا القرآن الذی بین أیدینا بحسب زیادة بعض الحروف ونقصانه بل بحسب بعض الأفاظ وبحسب الترتیب فی بعض المواضع قد وقع بحیث لایشك فیه مع تسلیم تلك الأخبار. گفت آیه الله فی العالمین یعنی مولوی دلدار علی أحله الله دارالسلام در عماد الاسلام بعد ذکر چندی از احادیث تحریف که منقولاند از سرداران خلق علیهم آلاف التحیه والسلام که مقتضای این احادیث آن است که درین قرآن که پیش ماست فی الجمله تحریف واقع شده باعتبار زیادتی بعض حروف کمی آن بلکه باعتبار زیادتی وکمی بعض الفاظ نیز و باعتبار ترتیب نیز در بعض مقامات در وقوع این تحریف بعد تسلیم کردن صحت این احادیث شک نمیتوان کرد. درین عبارت روایات تحریف و عقیدهی تحریف را بسیار سبک کرده تا هم از اقرار مفر نیافته. و وجه سبک کردن اینست که کتاب مستطاب تحفه اثنا عشریه شایع گشته بود و در آن کتاب مواخذه شدید بر مبحث تحریف نموده شده و مجتهد موصوف منجانب پادشاه اوده مکلف برای نوشتن جواب آن کتاب بود.
۸) امام الشیعه مولوی حامد حسین در استقصاء الافحام مجلد اول جابجا اقرار کثرت روایات تحریف و صریح الدلالة بودن آن و اقرار اعتقاد شیعه نموده، از آن جمله در ص ۹ میگوید:
ورود روایات تحریف قرآن بطریق اهل حق در ص ۱۰ میگوید که «اگر بیچاره شیعئی بمقتضای احادیث کثیرهی اهل بیت طاهرین مصرحه بوقوع نقصان در قرآن حرف تحریف و نقصان بر زبان آرد هدف سهام طعن و ملام و مورد استهزا و تشنیع گردد». و در ص ۶۴ میگوید که «اگر هل حق از حافظان اسرار الهی و حاملان آثار جناب رسالت پناهی که هداه اسلام و ائمه ناماند روایت کنند احادیثی که دال است بر آنکه در قرآن شریف مبطلین و اهل ضلال تحریف نمودند و تصحیفش به عمل آوردند و اصل قرآن کما انزل نزد حافظان شریعت موجود است که درین صورت اصلاً بر جناب رسالت مآب جنقصی وطعنی عائد نمیشود فریاد و فغان آغاز کنند».
تمام شد روایات تحریف مع هر سه اقرار علمای شیعه. اینجا لطیفهی تازه بیاد آمد. مولوی دلدار علی صورتِ نو برای تحریف قرآن مجید تراشیده. معاذالله. تحریف کننده رسول خدا جرا قرار داده و آن هم بامر الهی و گفته که چونکه صحابه کرام باعث این تحریف بودند لهذا این تحریف هم بسوی ایشان منسوب کرده خواهد شد. این لطیفه تازه بذهن کسی نرسیده بود.
[۳۷] این کتاب مخصوص برای اثبات تحریف قرآن مجید است. شیعه بالخصوص این چنین کتب خویش را از اهل سنت مخفی میدارند و به هیچ قیمت بدست ایشان نمیفروشند اولا قلمی نسخه این کتاب فراهم کرده شد و چند سال است که بکوشش بسیار بچهار چند قیمت نسخه مطبوعه هم دستیاب شده از دیدن این کتاب ظاهر میشود که شیعه چه قدر سعی بلیغ در معدوم کردن قرآن مجید نمودهاند و چه قدر کتابهای مفرد در این باب تصنیف کردهاند. [۳۸] شیخ مفید ایشان بسیار عظیم است امام غائب بنام او امضا ء فرستاده که در کتاب احتجاج مذکورست و او را باین القاب مخاطب کرده الی الإمام السدید الشیخ مفید. [۳۹] در اهل سنت هم شهرت یافته که حضرت علی قرآنی موافق ترتیب نزول جمع کرده بود مگر محققان قطعاً انکار آن کردهاند و صحیح همین است.
در عماد الاسلام بعد عبارتی که از استقصاء الافحام نقل کردم (علی ما فی ازالة العین) میفرماید: ومنها: أنه معلوم من حال النبی كما لایخفی علی المتفحص الذهین ذی الحدس الصائب أنه مع كمال رغبته علی تخلیفه علیاً كان فی غایة التقیة من قومه ولهذا عندی دلائل وأمارات لایسع المقام ذكرها فیحتمل عند العقل أن النبی حفظاً لبیضة االإسلام الظاهری أودع القرآن النازل المشتمل علی أسماء الأئمة وأسماء المنافقین مثلا عند محارم أسراره كعلی بأمر الله لئلایرتد القوم بأسرهم لما علم من حالهم عدم احتمال ذلك وأظهرهم بقدر ماعلم المصلحة فی إظهاره ولما كانوا هم الباعثین للنبی علی ذلك كان الإسناد إلیهم فی محله. و از جمله صورتهای تحریف یکی این است که حال نبی معلوم است و بر کسی تفحص کرده باشد و ذهین و سریع الفهم باشد پوشیده نیست که با وجود کمال رغبت آن جناب بر خلیفه ساختن علی از قوم خود در غایت تقیه بود و برای این معنی نزد من دلائل و قرائن است که اینجا گنجایش ذکر آن نیست پس عقلاً این احتمال پیدا میشد که نبی بخیال حفاظت اسلام ظاهری قرآن اصلی را که در آن اسمای ائمه واسمای منافقین بود مثلاً نزد محرمان اسرار خود مانند علی بحکم خدا ودیعت نهاد تا که قوم بالکل مرتد نه شوند زیرا که حال ایشان میدانست که برداشت این امر نه توانند کرد و قوم را بر همان مقدارِ قرآن اطلاع داد که اظهار آن مصلحت بود و چونکه ایشان نبی را بر اخفای قرآن اصلی باعث بودند لهذا تحریف قرآن را بجانبشان منسوب کردن بجاست. اگر کسی بر خیالات شیعه که دربارهی قرآن مجید دارند و در جای خود اظهار آن مینمایند مطلع شود بسیار تعجب کند. مثلاً ادیطران الشمس نوشتند که این قرآن جمع نمودهی جهلای عرب است اگر بر آن اعتراض وارد میشود چه عجب، و مثلاً مولوی میرزا احمد علی که در پنجاب سر آمد مناظرین شیعه است در رساله مولفه خود موسوم به انصاف بعد بیان اینکه در قرآن اغلاط صرفیه و نحویه و محاورات متروکه بسیار است میگوید که اگر باوجود این همه قرآن معجزه است. پس من همچنین کتاب معجز تصنیف توانم کرد. و مثلاً مجتهدین لکهنو در سهیل یمن جلد ۵ نمبر ۱۲ مینویسند که آیت تطهیر یعنی آیه کریمه: ﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ٣٣ ﴾[الأحزاب: ۳۳] در میان آیات سابقه و لاحقه چنان معلوم میشود که دانهی طلائی در میان گوهرهای کاذب یعنی مصنوعی. یعنی معاذالله آیات سابقه ﴿ يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ ﴾[الأحزاب: ۳۰] إلی آخره و آیات لاحقه یعنی ﴿ وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ ﴾[الأحزاب: ۳۳] إلی آخره، گوهرهای کاذب و مصنوعی هستند. مجتهدین شیعه دیدند که در آیت تطهیر معنی که به هزار جان فشانی تراشیدهاند و لفظ اهل بیت را خلاف لغت بر معنی که فرود آوردهاند سیاق و سباق آیت آن را درهم و برهم میکند و بآواز بلند ندا میکند که لفظ اهل بیت برای ازواج مطهرات است ومراد خداوندی ازین لفظ بجز ازواج مطهرات دیگر کسی نیست لهذا آیات سابقه ولاحقه را گوهر کاذب یعنی کلام انسانی قرار داده، گلو خلاصی خود خواستند. و مثلاً سلطان العلما مولوی سیدمحمد مجتهد اعظم در کتاب ضربت حیدریه جلد دوم ص ۸۱ میگوید که هر آیت قرآنی که خلاف اجماع ما باشد برآن آیت عمل کردن جائز نیست. عبارتش بلفظه این است: «بنابر این اگر در بعض مقامات هرگاه به سبب قرائن قویه و اخبار امامیه ترتیب منافی اصل مراد باشد یا بعض آیات برخلاف معنی متفق علیه بین الطائفه المحقه دلالت داشته باشد در آن هنگام تشبث و تمسک بآن ترتیب وآن آیت جائز نخواهد بود.
علمای شیعه درین مبحث عاجز آمده روایتی چند از کتب اهل سنت پیش کرده میگویند که از روایات اهل سنت هم تحریف قرآن ثابت است پس بایشان باید گفت که چنان که ما از کتب شما زائد از دو هزار روایات پیش کردیم و سه اقرار علمای شما نقل نمودیم شما هم از کتب ما یک روایت باین سه اقرار پیش نمائید بمجرد استماع این کلمه حواس باخته خواهند شد.
اصل این است که از کتب ما روایات نسخ تلاوت و اختلاف قراءت پیش میکنند و آن را روایات تحریف میگویند. و بسیاری از علمای محدثین ما انکار صحت این روایات کردهاند و گفتهاند که نسخ تلاوت بیاصل محض است. چنانچه اقوالشان در تنبیه الحائرین منقول است. لهذا اقرار تواتر از کجا آرند. نیز علمای ما گفتهاند که این روایات بر تقدیر صحت بر نسخ تلاوت دلالت میکند و لطف این است که علمای شیعه هم ازین روایات نسخ تلاوت فهمیدهاند نه تحریف، اقوال علمای شیعه در تنبیه الهی بر این منقول است، لهذا اقرار دلالت بر تحریف از کجا آرند. باقی ماند اقرار اعتقاد تحریف قرآن، علاوه ازینکه در کتب اهل سنت مصرح است که اعتقاد تحریف قرآن قطعاً کفر است و در کفر بودن آن اختلافی نیست. خواه علمای شیعه هم تصریح کردهاند که اهل سنت کسی معتقد تحریف نیست و اهل سنت اعتقاد تحریف را کفر میدانند لهذا اقرار اعتقاد تحریف بیچاره از کجا یابند. اما الشیعه مولوی حامد حسین در استقصاء الافحام مجلد اول ص ۹ مینویسد:
مصحف عثمانی که اهل سنت آن را قرآن کامل اعتقاد کنند و معتقد نقصان آن را ناقص الایمان بلکه خارج از اسلام پندارند.
المختصر، شیعه درین مبحث سخت عاجزاند. و ازین مبحث واضح میشود که بنیاد مذهب شیعه بر عداوت قرآن مجید است.
مساله امامت اگرچه از مسائل مشهورهی مذهب شیعه است و گفته میشود که همین مساله بنیاد اختلاف میان اهل سنت و شیعه است. لیکن اقل قلیلاند کسانیکه بر حقیقت این مساله اطلاع داشته باشند.
فی الواقع مساله امامت رازی است از رازهای سربستهی مذهب شیعه که اگر مسلمانان از حقیقت این مساله واقف شوند برای نفرت از مذهب شیعه کافی است. و برای معلوم کردن بطلان مذهب شیعه اصلاً حاجت مسائل دیگر نیست.
شیعه در اخفای این مساله کوشش بسیار کردند و میکنند مگر اکنون که کتابهای ایشان طبع گردیده این راز طشت از بام شده.
نهان کی ماند آن رازی کز و سازند محفلها
برای تاکید اخفای این راز احادیث بسیار تصنیف نمودهاند. از آنجمله یک حدیث این است که در اصول کافی ص ۳۸۷ آورده: قال أبوجعفر÷: ولایة: الله أسرها إلی جبریل وأسرها جبریل إلی محمد صلى الله علیه وآله وأسرها محمد إلی علی÷ وأسرها علی إلی من شاء، وأنتم تذیعون ذلك. فرمود امام باقر÷که ولایت الهی یعنی مساله امامت بطور راز گفته خدا آن را به جبریل وبطور راز گفته بود آن را جبریل به محمد صلی الله علیه وآله و بطور راز گفته بود آن را محمد به علی÷. و بطور راز گفته بود آن را علی به هر کسیکه خواست، و شما (ای شیعیان) آن را شهرت میدهید. ازین روایات یک عقدهی لاینحل پیدا میشود که چنین راز سربسته در اصول دین چنان داخل شد، ازین روایات این هم ظاهر گشت که قصه غدیرخم که رسول خدا جدر مجمع عام اعلان امامت حضرت علی فرمود همه دروغ بیفروغ است.
متاخرین شیعه را بینید که ازین روایات و تصریحات متقدمین خود چشم پوشیده هوس آن دارند که از قرآن مجید اثبات امامت کنند چنانچه چند آیات کریمه را قطع و برید کرده تحریفهای معنوی بکار بردند و خود را مصداق قول مشهور «ملال آورد آرزوی محال» ساختند.
به هر کیف ازین روایت و امثال آن معلوم شد که مساله امامت چنان رازی است که خداوند کریم بجز حضرت جبریل فرشته دیگر را ازان آگاهی نه بخشید و در جماعت انبیا بجز آن حضرت جپیغمبری دیگر محرم این راز نشد و در اصحاب آن حضرت جبجز حضرت علی کسی برین سرّ مکنون مطلع نگردید و حضرت علی بهر که خواست گفت مطلبش این است که بحسنین گفت و حسنین هم صرف بامامی که بعد ایشان نامزد بود یعنی امام زین العابدین گفتند و امام زین العابدین هم صرف به امام باقر گفت و سائر اولاد خود را ازین راز بیخبر داشت. هیچ معلوم نمیشود که این کم ظرفی از کدامین ذات اقدس به ظهور آمد که زراره و ابوبصیر و عبدالله ابن ابی یعفور و دیگر ممبران انجمن سبائیه را ازین راز آگاهی حاصل شد و ایشان آن را شهرت دادند. درینجا یک روایتی لطیف که در اصول کافی ص ۱۰۰ آورده باید دید: عن أبان قال: أخبرنی الأحول أن زید بن علی ابن الحسین بعث إلیه وهو مستخف قال: فأتیته فقال لی: یا أباجعفر! ما تقول إن طرقك طارق منا أتخرج معه؟ قال: فقلت له: إن كان أباك وأخاك خرجا خرجت معهما. قال: فقال لی: أنا أرید أن أخرج وأجاهد هؤلاء القوم فاخرج معی. قال: قلت: لا ما أفعل. قال: فقال: أترغب بنفسك عنی؟ فقلت له: إنما هی نفس واحدة فإن كان لله فی الأرض حجة فالمتخلف عنك ناج والخارج معك هالك وإن لم یكن لله فی الأرض حجة فالمتخلف عنك والخارج معك سواء. قال: فقال لی: یا اباجعفر! كنت أجلس مع أبی علی الخوان فیلقمنی البضعة السمینة ویبرد لی اللقمة الحارة حتی تبرد شفقة علی. ولم یشفق علی من حر النار إذ أخبرك بالدین ولم یخبرنی به. روایت است از ابان که گفت: خبر داد مرا احول که زید بن امام زین العابدین مرا طلب داشت در آن ایام که او پوشیده شده بود گفت احول که پس رفتم نزد وی پس گفت زید به من که ای ابوجعفر، چه میگوئی اگر کسی از ما نزد تو رود آیا همراه او برای جهاد بیرون خواهی آمد؟ گفتم که اگر پدر تو زین العابدین یا برادر تو باقر جهاد کند من همراه ایشان بیرون خواهم آمد. زید گفت که من اراده میکنم که بیرونایم و برین قوم یعنی بنی امیه جهاد کنم پس گفتم که من همراه تو نخواهم بیرون آمد پس زید گفت که آیا تو جان خود را از جان من عزیز میداری گفتم که جانِ من یک جان است مگر باید دید که اگر در زمین حجتی منجانب الله هست پس کسیکه شریک تو نه شود نجات خواهد یافت و کسیکه همراه تو بیرون آید هلاک خواهد شد واگر در زمین حجتی منجانب الله نیست پس کسیکه شریک تو شود و کسیکه نه شود هر دو برابراند. پس زید گفت: ای ابوجعفر، من با پدر خود (زین العابدین) بر دستر خوان مینشستم او لقمهای چرب در دهن من میداد و لقمه گرم را از برای من بسبب محبت سرد میکرد مگر از آتش دوزخ برای من ترس نکرد که تو را از دین باخبر کرد و مرا بیخبر داشت. درین روایت قصه حضرت زید شهید مذکورست. کدام زید شهید؟ نور نظر و لخت جگر امام زین العابدین و برادر امام باقر. امام زین العابدین را یازده فرزند بودند مگر سوای امام باقر کسی محرم راز امامت نبود.
عقیدهی شیعه است که امام حجة الله میباشد و جهاد بمعیت غیر امام جائز نیست. حضرت زید شهید احول را چه خوب جواب داد که پدر من با من محبت مینمود که از گرمی لقمه حفاظت من میکرد لیکن تعجب است که از گرمی آتش دوزخ حفاظت من نکرد و مساله امامت که تو بیان کردی از من مخفی داشت. مگر میان احول که شاگرد رشید ابن سبا بودند ازین جواب مسکت خاموش نشدند چنانچه در روایت کافی بعد عبارت منقول بالا این است که میان احول ارشاد فرمودند که بباعث محبت پدر تو؟؟ ازین مساله آگاه نکرد اگر بعد آگاه کردن تو انکار میکردی از اهل دوزخ میشدی. این عجب لطیفه است انکار مساله امامت بعد آگاه شدن موجب هلاکت است و کسیکه ازین مساله آگاه نباشد بر وی باکی نیست، این عجب اصول دین است و لطف بر لطف این است که در این روایت مذکورست که احول به امام باقر این قصه را باز گفت امام باقر بر تذلیل برادر خود حضرت زید شهید بسیار مسرت کردند. لا حول ولا قوة إلا بالله.
المختصر، مسالهی امامت رازیست مخفی. اکنون عقائد مذهب شیعه درباره امامت نقل میکنم از آن واضح خواهد شد که مساله امامت را چرا این چنین «راز درون پرده» ساختهاند.
عقیدهی اول
شیعه میگویند که دنیا گاهی از وجود امام خالی نمیتواند شد و میگویند که بعد رسول خدا جتا روز قیامت برای هر زمان امامی منجانب الله مقرر شده و تعداد ائمه دوازده بیان میکنند و بر امام دوازدهم خاتمهی دنیا میگویند. اسمای مبارکه آن دوازده امام این است. ۱- علی ۲- حسن ۳- حسین ۴- (علی) زین العابدین ۵- باقر ۶- جعفر ۷- موسی ۸- رضا ۹- تقی ۱۰- نقی ۱۱- حسن عسکری ۱۲- مهدی.
درینجا ازین بحث قطع نظر میکنیم که در تعداد ائمه و تقرر عمر دنیا خدای شیعه را باربار بدا واقع شده، عمر دنیا از مقدار مجوزهی خداوندی بسیار زیاده شد و باین سبب عمر امام دوازدهم خلاف عادت انسانی این قدر دراز کرده شد. اولا برای ظهور امام مهدی سنه ۷۶ هجری مقرر بود و ظاهر است که بعد ظهور امام مهدی عمر دنیا ختم شدی لیکن این رای تبدیل شد باز سنه ۱۴۰ هجری برای ظهور امام تقرر یافت مگر این رای خداوندی هم تبدیل شد. یک رای این هم بود که امام جعفر صادق را امام مهدی قرار داده شود لیکن این رای هم قائم نماند. این همه مباحث بحواله احادیث کتب شیعه در ثالث من المائتن باید دید.
عقیدهی دوم
این که این دوازده امام در هر صفت مثل رسول خدا هستند. در معصومیت و افتراض طاعت و فضیلت وغیره تمام اوصاف مماثل و مساوی آن حضرت جدر اصول کافی ص ۱۱۴ از امام جعفر صادق میآرد که: ما جاء به علی آخذ به وما نهی عنه أنتهی عنه. جری له من الفضل مثل ما جری لمحمد ولمحمد الفضل علی جمیع ما خلق اللهﻷ. والمتعقب علیه فی شیء من أحكامه كالمتعقب علی الله وعلی رسوله والراد علیه فی صغیرة أوكبیرة علی حد الشرك بالله. كان أمیرالمؤمنین باب الله الذی لایؤتی الأمنة وسبیله الذی من سلك بغیره یهلك وكذلك یجری لائمة الهدی واحد بعد واحد. آنچه علی آورده است آن را میگیرم و از هر چه او منع کرده باز میمانم، بزرگی علی مثل آن بزرگی است که محمد را حاصل است. و محمد را بزرگی بر تمام مخلوق خداوندﻷحاصل است. و اعتراض کننده بر علی در چیزی از احکام او مانند اعتراض کننده است بر خدا و رسول او و ردکنندهی قول علی در چیزی صغیر یا کبیر در مرتبه شرک بالله است. امیرالمومنین علی دوازده خدا بود کسی تا خدا نه رسد بغیر توسط وی امیرالمومنین راه خدا بود کسیکه بر راه دیگر رود هلاک خواهد شد. و همین است بزرگی تمام ائمه یکی بعد دیگری. ازین حدیث ظاهرست که شان دوازده امام مساویشان رسول خدا و افضل از سائر انبیا†است. همین حدیث را مصنف حمله حیدری نظم کرده که
همه صاحب حکم بر کائنات
همه چون محمد منزه صفات
عقیدهی سوم
این است که ائمه را اختیار تحلیل و تحریم حاصل میباشد هر چیز را که خواهند حلال کنند و هر چیز را که خواهند حرام فرمایند. در اصول کافی ص ۲۷۸ میآرد: عن محمد بن سنان قال: كنت عند أبی جعفر الثانی÷ فأجریت اختلاف الشیعة فقال: یا محمد! إن الله تبارك وتعالى لم یزل متفرداً بوحدانیته ثم خلق محمد أو علیاً
وفاطمة فمكثوا ألف دهر ثم خلق جمیع الأشیاء فأشهدهم خلقها وأجری طاعتهم علیها وفوض أمورها إلیهم فهم یحلون ما یشاءون ویحرمون ما یشاءون ولن یشاءوا إلا أن یشاءالله تبارك وتعالى. از محمدبن سنان روایت است که گفت: بودم نزد امام محمد تقی÷پس ذکرکردم اختلافات شیعه را پس امام فرمود که ای ابومحمد هرآئینه الله تبارک و تعالی همیشه بود متفرد بوحدانیت خود پس آفرید محمد و علی و فاطمه را، ایشان هزارها قرن ماندند بعد ازان آفرید جمیع اشیا را و ایشان را حاضر کرد بر آفریدن آنها و فرض نمود طاعت ایشان بر آنها و تمام امور اشیا بایشان سپرد کرد. پس ایشان حلال میکنند هر چه میخواهند و حرام میکنند هر چه میخواهند و نمیخواهند مگر آن که خواهد الله تبارک و تعالی. ف: درین حدیث محمد بن سنان اختلافات مذهبی را که در میان شیعه بود ذکر کرد امام جواب آن اختیارات ائمه را بیان فرمود. مقصود اینکه این اختلافات بسبب اختیارات ائمه رونما شده یک امام یک چیز را حلال میکند و امامی دیگر آن چیز را حرام میسازد لهذا اختلاف پیدا میشود.
عقیدهی اهل سنت آنست که عصمت خاصه نبوت است غیر نبی معصوم نمیباشد و کسی را مثل آن حضرت جگفتن و او را مختار تحلیل وتحریم قرار دادن صریح انکار ختم نبوت است. چیزی که آن حضرت جحلال فرمود تا قیامت حلال خواهد ماند و چیزی که حرام فرمود تا قیامت حرام خواهد ماند.
عقیدهی چهارم
هر امام را هر شب جمعه معراج میشود. در اصول کافی ص ۱۵۵ از حضرت امام جعفر صادق میآرد: إن لنافی لیالی الجمعة لشأناً من الشأن قال: قلت: جعلت فداك وما ذاك الشأن؟ قال: یوذن لأرواح الأنبیاء الموتی علیهم السلام وأرواح الأوصیاء الموتی وروح الوصی الذی بین أظهركم یعرج بها إلی سماء حتی توافی عرش ربها فتطوف به أسبوعاً فتصلی عند كل قائمة من قوائم العرش ركعتین ثم ترد إلی الأبدان التی كانت فیها فتصبح الأنبیاء والأوصیاء قد ملئوا سروراً ویصبح الوصی الذی بین ظهرانیكم وقد زید فی علمه مثل الجم الغفیر. در شبهای جمع شانِ ما عجیب میباشد راوی گفت: فدای تو شوم چه شان میباشد؟ فرمود که اجازت داده میشود ارواح انبیا و ارواح ائمه را که مردهاند و روح آن امام را که در میان شماهست معراج داده میشود ایشان را بسوی آسمان تا آنکه میرسند تا عرش پروردگار خود و طواف عرش میکنند هفت شوط و نزد هر پایه عرش دو رکعت نماز میگزارند بعد از آن واپس کرده میشوند بسوی بدنهای که در آن بودند پس انبیاء وائمه گذشته از سرور پر میشوند و امامی که درمیان شماست علم او زیاده میشود مانند انبوه کثیر. عقیدهی پنجم
هر امام را در هر شب قدر کتابی نوشته منجانب الله عنایت میشود که در آن احکام یک سال از عقائد و اعمال مندرج میباشد و بعد ختم سال آن کتاب منسوخ میشود. در اصول کافی ص ۱۵۳ از امام باقر میآرد: ولقد قضی أن یكون فی كل سنة لیلة یهبط فیها بتفسیر الأمور إلی مثلها من السنة المقبلة. و هر آئینه مقدر شده که در هر سال شبی باشد که دران نازل کرده شود بیان و توضیح کارها تا شب دیگر مثل آن از سال آینده. علامه خلیل قزوینی در صافی شرح کافی جزو دوم ص ۲۲۴ بشرح این حدیث مینویسد: برای هر سال کتابی علیحده است. مراد کتابی است که در آن تفسیر حوادث که محتاج الیه امام است تا سال دیگر نازل میشوند بآن کتاب ملائکه و روح در شب قدر بر امام زمان، الله تعالی باطل میکند بان کتاب آنچه را که میخواهد از اعتقادات امام خلائق و اثبات میکند آنچه را که میخواهد از اعتقادات.
خلاصه این که هر سال عقائد و اعمال همه تبدیل میشود آنچه سال گذشته حق بود امسال ناحق میگردد.
عقیدهی ششم
نزد هر امام فرشتگان منجانب الله میآیند و پیغام خداوندی میآرند. در اصول کافی ص ۱۳۵ از امام جعفر صادق میآرد که او فرمود:
یاخیثمة نحن شجرة النبوة وبیت الرحمة ومفاتیح الحكمة ومعدن العلم وموضع الرسالة ومختلف الملائكة.
درین حدیث «جای نهادن رسالت» قابل غورست. انکار ختم نبوت ازین صاف تر چه خواهد بود.
عقیدهی هفتم
علوم ائمه همه از قرآن و حدیث نمیباشد بلکه نزدشان دیگر رسائل علم بسیار است مثلاً مصحف فاطمه و کتاب علی و زنبیل چرمی و علم نجوم و کتاب شب قدر که ذکرش گذشت و غیر ذلک بلکه حق این است که بسبب دیگر رسائل علم امام را حاجتی به قرآن و حدیث نیست. در اصول کافی ص ۱۴۶ بابی مستقل باین عنوان است باب فیه ذکر الصحیفة والجفر و الجامعة درین باب حدیث اول این است: عن أبی بصیر قال: دخلت علی أبی عبدالله÷ فقلت: جعلت فداك، إنی أسئلك عن مسألة لا أحد [۴۰] یسمع كلامی قال: فرفع أبوعبدالله سترا بینه وبین بیت آخر فاطلع فیه ثم قال: سل عما بدا لك. قال: قلت: جعلت فداك إن شیعتك یتحدثون أن رسول الله صلى الله علیه وآله علم علیاً باباً یفتح له منه ألف باب (ثم بفاصلة یسیرة) ثم قال: یا أبا محمد! وإن عندنا الجامعة وما یدریهم ما الجامعة؟ قال: قلت: جعلت فداك وما الجامعة؟ قال: صحیفة طولها سبعون ذراعاً بذراع رسول الله صلى الله علیه وآله و املائه من فلق فیه وخط علی بیمینه فیها كل حلال وحرام وكل شیئ یحتاج إلیه الناس حتی الأرش فی الخدش وضرب بیده الی فقال لی: تأذن یا أبا محمد؟ قال: قلت: جعلت فداك إنما أنا لك، فاصنع ما شئت. قال: فغمزنی بیده قال: حتی أرش هذا كأنه مغضب ثم قال: وإن عندنا الجفر وما یدریهم ما الجفر؟ قال: قلت: وما الجفر؟ قال: وعاء من أدم فیه علم النبیین والوصیین وعلم العلماء الذین مضوا من بنی إسرائیل ثم قال: وإن عندنا لمصحف فاطمة علیها السلام وما یدریهم ما مصحف فاطمة؟ قال: مصحف فیه مثل قرآنك هذا ثلث مرات والله ما فیه من قرآنكم حرف واحد. روایت است از ابوبصیر گفت که رفتم نزد امام جعفر صادق÷پس گفتم که من فدای تو شوم یک مساله از تو میپرسم آیا اینجا کسی هست که کلام من شنود پس امام پرده را که در میان او و در میان خانه دیگر بود برداشت ودر آن خانه نظر کرد بعد ازان فرمود که (کسی نیست) بپرس آنچه خواهی گفتم که فدای تو شوم شیعیان تو میگویند که رسول خدا جعلی را بابی تعلیم کرد که ازان هزار باب علم میکشایند (باز بفاصله قلیله است که) امام فرمود: ای ابومحمد نزد ما جامعه است. مردمان چه دانند که جامعه چیست؟ گفتم: فدای تو شوم بگو که جامعه چیست؟ امام فرمود: که صحیفه ایست که طولش هفتاد گزست از دست رسول خدا جو املا میفرمود از دهان خود و علی مینوشت از دست راست خود. در آن صحیفه جمیع حلال وحرام و جمیع آن چیزها که مردمان بآن حاجت دارند مذکورست حتی که دیت خراش خفیف هم، دست خود بر بدن من نهاده فرمود که آیا مرا
اجازت میدهی؟ گفتم که من خادم تو ام هر چه خواهی کن. پس مرا بدست خود گویا که غضبناک شده فشرد وگفت که دیت این هم باز فرمود که نزد ما جعفرست، مردمان چه دانند که جفر چیست؟ گفتم: بگو که جفر چیست؟ فرمود که زنبیلی است از چرم که در وی هست علم انبیا و اوصیا و علم آن عالمان که در بنی اسرائیل گذشتند باز فرمود که نزد ما مصحف فاطمه علیهاالسلام است مردمان چه دانند که مصحف فاطمه چیست؟ و فرمود که مصحفی است سه چند از قرآن شما و الله در آن یک حرف هم از قرآن شما نیست. ف: ببینید ای مسلمانان این است قدر و منزلت قرآن عظیم که امام آن را به سوی خود منسوب هم نمیکند و میفرماید که مصحف فاطمه از قرآن شما سه چند است و یک حرف از قرآن شما در آن نیست. و ظاهرست که با وجود مصحف فاطمه امام را به سوی قرآن ما چه حاجت.
باز در اصول کافی در همین باب و همین صفحه حدیث دوم از حماد بن عثمان منقول است که در آن حقیقت مصحف فاطمه بسیار عجیب و غریب بیان فرموده. این حدیث هم از امام جعفر صادق مروی است. إن الله لما قبض نبیه صلى الله علیه وآله دخل فاطمة من الحزن ما لا یعلمه إلا اللهﻷ فأرسل إلیها ملكا یسلی غمها ویحدث فشكت ذلك إلی أمیرالمؤمنین علیها السلام فقال: إذا أحسست بذلك وسمعت الصوت فقولی لی: فأعلمته بذلك، فجعل أمیرالمؤمنین÷ یكتب كل ما سمع حتی أثبت من ذلك مصحفاً. الله تعالی چون قبض روح کرد نبی خود را صلی الله علیه و آله بر فاطمه اندوه بسیار آمد که اندازه آن بجز اللهﻷکسی نتواند کرد پس الله تعالی فرستاد بسوی او فرشته را که تسلی کند اندوه او را وباوی سخن گوید پس شکایت کرد حضرت فاطمه ازین امر بامیرالمومنین÷پس فرمود امیرالمومنین که چون باز فرشته را محسوس کنی و آواز او شنوی مرا خبر ده چنانچه حضرت فاطمه او را خبر داد پس امیر المومنین÷هر آنچه از فرشته شنید آن را بنوشت و از آن مصحفی مکمل ساخت. باقی ماند علم نجوم پس متعلق حقانیت آن هم یک دو روایت نقل کرده میشود. در فروع کافی جلد سوم کتاب الروضه ص ۱۵۳ میآرد: عن معلی بن خنیس قال: سألت أباعبدالله÷ عن النجوم أحق هی؟ قال: نعم، إن اللهﻷ بعث المشتری إلى الأرض فی صورة رجل فأخذ بید رجل من العجم فعلمه النجوم حتی ظن أنه قد بلغ، ثم قال: انظر أین المشتری؟ فقال: ما أراه فی الفلك وما أدری أین هو. قال: فنحاه وأخذ بید رجل من الهند فعلمه حتی ظن أنه قد بلغ، فقال: انظر إلی المشتری أین هو؟ فقال: إن حسابی لیدل علی أنك أنت المشتری. قال: فشهق شهقة فمات وورث علمه أهله فالعلم هناك. روایت است از معلی بن خنیس گفت که پرسیدم از امام جعفر صادق÷که آیا علم نجوم حق است؟ امام فرمود: بلی، هرآئینه اللهﻷ(ستاره موسوم به) مشتری را بسوی زمین فرستاد بصورت مردی. پس گرفت او دست یکی را از اهل عجم و آموخت او را علم نجوم تا آنکه گمان کرد که او کامل شد پس پرسید ازو که به بین مشتری کجاست؟ پس گفت آن عجمی که بر آسمان او را نمیبینم و نمیدانم که او کجاست پس مشتری او را بگذاشت دست یکی از اهل هند گرفت و او را آموخت تا آنکه گمان کرد که او کامل شد پس پرسید ازو که ببین مشتری کجاست؟ پس آن شخص هندی گفت که حساب من دلالت میکند که مشتری توئی. امام فرمود که پس مشتری نعرهی برآورد و مُرد و اهل هند وارث علم او شدند. پس علم آنجاست. درین حدیث خصوصاً در جلمه اخیره چه قدر عظمت علم نجوم است معلوم میشود که علم همین است و بس. و آنچه ارشاد شده که مشتری مُرد شاید بر فلک آنچه نمایان میشود نعش مشتری باشد. یک حدیث این باب دیگر هم قابل زیارت است. عن أبی عبدالله÷ قال: سئل عن النجوم؟ فقال: لا یعلمها إلا أهل بیت من العرب وأهل بیت من الهند. روایت است از امام جعفر صادق÷که پرسیده شد از وی دربارهی علم نجوم. پس فرمود که نمیداند آن را جز یک خاندان عرب (شاید مراد ازین خاندان خود باشد أستغفرالله) و یک خاندان هند. اهل سنت میگویند که هر چه از رسول خدا جمنقول شد برای ما کافی است و غیر آن را ما به جوی نمیخریم. این همه علوم عالیه به شیعه و ائمه شیعه مبارک باد.
تو و طوبی و ما و قامت دوست
فکر هرکس به قدر همت اوست
عقیدهی هشتم
نزد ائمه تمام کتب سماویه تورات و انجیل وغیره بحالت اصلی خود غیر محرف موجود میباشند و ائمه عالم همه کتب میباشند. در اصول کافی ص ۱۳۴ بابی مستقل برای همین بیان است و هم درین باب است که ائمه تورات و انجیل را بزبان سریانی چنان تلاوت میکردند که کسی از یهود و نصاری برین چنین تلاوت قدرت نداشت. نیز در همدرین باب است که امام جعفر صادق÷فرمود که اگر موسی و خضر پیش من بودندی من ایشان را آگاه میکردم که من از هر دو زیاده علم میدارم.
اهل سنت میگویند که اولاً این همه افسانهای بیاصل است. ثانیاً درین هیچ کمالی نیست، کمال در علم قرآن است و بس.
عقیدهی نهم
ائمه عالم ما کان و ما یکون میباشند. تمام واقعات گذشته و حال وآینده را علم ائمه محیط میباشد در اصول کافی ص ۱۵۹ بابی باین عنوان است: باب أن الأئمة علیهم السلام یعلمون علم ما كان وما یكون وأنه لایخفی علیهم شیء صلوات الله علیهم. باب در بیان اینکه ائمه†میدانند علم چیزها که گذشت و علم چیزها که خواهد آمد و هر آئینه پوشیده نیست بر ائمه صلوات الله علیهم چیزی. عقیدهی دهم
ائمه وقت موت خود میدانند و موت ایشان باختیار ایشان میباشد. در اصول کافی ص ۱۵۸ بابی مستقل باین عنوان است. باب أن الائمة† یعلمون متی یموتون وأنهم لا یموتون إلا باختیار منهم. باب در بیان اینکه ائمه†میدانند که کی خواهند مرد و هر آئینه ایشان نمیمیرند مگر باختیار خود. اهل سنت میگویند که اگر حقیقت امر چنین است پس چرا ترس و خوف بریشان غالب بود که تقیه کرده مسائل دینیه غلط بیان میکردند؟!
عقیدهی یازدهم
هر امام را یک دفتری مکتوب من جانب خدا مرحمت میشود. در آن دفتر اسمای شیعه هر امام بأسمائهم وأسماء آبائهم درج میباشد. در اصول کافی ص ۱۳۶ از امام رضا÷میآرد: إنا لنعرف الرجل إذا رأیناه بحقیقة الإیمان وحقیقة النفاق وإن شیعتنا لمكتوبون بأسمائهم وأسماء آبائهم. أخذ الله علینا وعلیهم المیثاق یردون موردنا ویدخلون مدخلنا لیس علی ملة الإسلام غیرنا وغیرهم. هر آئینه میشناسیم هر کس را که بینم به حقیقت ایمان و حقیقت نفاق وهر آئینه شیعیان ما نوشته شدهاند باسمای خود و اسمای آبای خود. گرفته است خدا از ما و ازیشان عهد شیعیان ما فرود میآیند در جای فرود آمدن ما و در میآیند درجای در آمدن ما (یعنی قدم بقدم ما میباشند) نیست بر مله اسلام کسی بجز ما و شیعیان ما. تعجب است که با وجود این دفتر خداوندی ائمه چرا فریب مردمانِ میخوردند؟ چنان که امام حسین از اهل کوفه فریب خورد که ایشان را بسبب نوشتن ایشان شیعه پنداشت و سفر کربلا اختیار کرده چندین جانهای عزیز را در هلاکت افگند یا فی الواقع اهل کوفه را که خطوط فرستاده بودند و باز امام حسین و رفقای او را قتل کردند شیعه تسلیم کرده شود. از کتب شیعه ثابت است که از قتل ائمه در تشیع هیچ خلل [۴۱]نمیآید.
عقیدهی دوازدهم
امام دوازدهم پیدا شدهاند و عمرشان چهار یا شش سال بود که غائب شدند و در غار (سر من رأی) موجوداند لیکن کسی را بنظر نمیآیند عقب اینکه قرآن مجید و مصحف فاطمه وکتاب علی و زنبیل چرمی این همه اشیا را همراه خود بردند و معجزات انبیا: عصای موسی و انگشتر سلیمان و تمام کتب سماویه را نیز همراه بردند و بقوت اعجاز این همه انبار که بارگران بود در عمر چهار سالگی خود بنفس نفیس برداشتند.
قصه غیبت امام دوازدهم نیز از عجائب مذهب شیعه است، لهذا بغایت اختصاربندی از آن حواله قلم میکنم.
امام یازدهم یعنی حضرت حسن عسکری در سنه ۲۶۰ هـ وفات کرد شیعه مشهور کردند که یک فرزند او از بطن کنیزی نرجس [۴۲]نام بود از وفات پدر ده روز پیشتر غائب شد و همون فرزند صاحب العصر و صاحب الزمان و قائم است. پادشاه وقت تفتیش بسیار نمود لیکن به تحقیق ثابت شد که حضرت حسن عسکری لاولد فوت شدند. از جانب سلطان وقت خانه تلاشی کرده شد و سردابها کنده لیکن هیچ سراغی از طفل غائب بهم نه رسید. اعزه و اقارب حسن عسکری هم شهادت دادند که ممدوح لاولد بود میراث ممدوح هم بوالده و برادرشان تقسیم یافت. در اصول کافی ص ۲۰۶ میآرد: فان الأمر عند السلطان أن أبا محمد مضی ولم یخلف أحدا وقسم میراثه وأخذه من لا حق له فیه. هر آئینه نزد پادشاه این امر ثابت شد که ابومحمد یعنی حضرت حسن عسکری فوت شد و اولادی نگذاشت و میراث او تقسیم شد و کسانیکه در آن حقی نداشتند گرفتند. برادر حقیقی حسن عسکری که جعفر نام داشت هم شهادت داد که برادر من لاولد فوت شد مگر شیعه تکذیب این شهادت کردند شهرت دادند که امام مهدی صرف برای شش روز یا شش ماه یا شش سال غائب شده بعد ازین مدت یقیناً ظاهر خواهد شد و در تمام دنیا پادشاهی خواهد کرد و چنین خواهد شد و چنان خواهد شد. در اصول کافی ص ۲۱۱ از حضرت علی روایت آورده که فقلت: یا أمیرالمؤمنین! وكم تكون الحیرة والغیبة؟ فقال: ستة أیام أوستة أشهر أو ست سنین. پس گفتم که یا امیرالمومنین چه قدر باشد حیرت و غیبت (امام) فرمود که شش روز یا شش ماه یا شش سال. باز چو این مدت بگذشت و ظهور امام نشد سنه ۷۰ و بعد ازان سنه ۱۴۰ مقرر نمودند و این همه تقررات از ائمه نقل کردند و گفتند که خدا را بدا شد و اکنون میگویند که برای ظهور امام وقتی مقرر نیست این قدر هست که چون انصار و اعوان او بعدد اصحاب بدر یعنی سه صد وسیزده فراهم شوند از غار بیرون خواهد آمد. در کتاب احتجاج طبرسی مطبوعهی ایران ص ۲۳۰ از امام نقی میآرد که: یجتمع إلیه من أصحابه عدة أهل بدر ثلاثمائة وثلاث عشر رجلاً من أقاصی الأرض (إلی أن قال): فإذا اجتمعت هذه العدة من أهل الاخلاص أظهر الله أمره. جمع شوند نزد وی اصحاب وی موافق شمار اهل بدر یعنی سه صد و سیزده کس از اطراف زمین پس چون این قدر اهل اخلاص نزد او جمع شوند الله تعالی کار او را ظاهر خواهد نمود. آیا مقام عبرت نیست که امروز مدعیان تشیع در دنیا از لکوک (لکها) متجاوزاند و در ایران خود سلطنت ایشان است لیکن در این انبوه بیشمار سه صد و سیزده مخلص هم نیستند. حالت شیعه از روز اول همین است حتی که در وقتی اراده نمودند که مرتد شوند پس عذاب الهی [۴۳]بریشان نازل شدنی بود مگر امام معصوم جان عزیز خود را فدیه و کفارهی ایشان نموده ایشان را محفوظ داشت. چون حال برین منوال است پس از مذهب شیعه امید فلاح داشتن خود را در سفاهت انداختن است. چیزی دیگر درین روایت اینست که فضیلت اصحاب بدر چنان ثابت میشود که باید و شاید عددشان را در فتح و نصرت دین چنین تاثیر، پس خود ذوات مقدسهشان به چه مرتبه خواهند بود؟ مگر شیعه با این همه از اصحاب بدر بغض و عداوت میدارند.
المختصر، امام مهدی غائب شد و چیزهای که بران مدار ایمان بود هم غائب کرد بعد انتظار بسیار شیعیان پر کمال انتظامی دیگر درست کردند و سفارت میان خود و میانِ امام غائب قائم کردند یکی بعد دیگری چهار بلند اقبال بر عهده سفارت ممتاز شدند. این سفرا نامه و پیام و هدایا و تحف شیعه بخدمت امام میرسانیدند و فرامین و احکام امام نزد شیعه میآوردند. چون پادشاه وقت را برین کارهای خفیه آگاهی شد و بنام حکام فرمان شاهی جاری شد که تحقیقات کنند که کدام اشخاص رعیت ما را فریب میدهند و خود را سفیر امام غائب قرار داده نهب اموال رعایا مینمایند. از آن وقت سلسلهی سفارت منقطع شد و غیبت کبراى شروع گردید. پیشتر از آن غیبت صغرای بود. سفیر آخری علی بن محمد سمیری بود که در سنه ۳۲۹ هجری فوت شد.
بیشتر حصه مذهب شیعه در زمانهی سفارت تصنیف کرده شد. گویند که محمد بن یعقوب کلینی کتاب کافی را در همین زمانهی غیبت صغری تصنیف کرد و بذریعه سفیر آخری علی بن محمد سمیری نزد امام غائب فرستاد که مطالعه فرمود آگاه فرمایند که احادیث آن صحیح است یا نه؟ امام غائب آن کتاب را از اول تا آخر مطالعه کرده ارشاد نمود که هذا کاف لشیعتنا یعنی این کتاب برای شیعیان ما کافی است. به همین سبب نام این کتاب «کافی» نهاده شد.
شیخ احمد بن ابی طالب طبرسی در کتاب احتجاج میفرماید که سفارت این سفرا را محض بنابر ادعای ایشان قبول نه کردهایم بلکه معجزات ایشان دیده تصدیق ایشان نمودهایم. در کتاب احتجاج بسیاری از مکتوبات امام غائب که بذریعه این سفرا رسیده بودند درج نمود.
این است عجائب و غرائب مساله امامت، و شاید که هر قدر که ذکر کردیم بمقابله آنکه بغرض اختصار فرو گذاشتیم کم باشد. مثلاً این که امام هر شخص را از آواز آدم [۴۴]شناسد که ناجی است یا ناری اگر ناری است او را بیدینی تعلیم میکند. و مثلاً این که امام [۴۵]از آن مادران پیدا میشود از موضع چرک و نجاست پیدا نمیشود. و غیر ذلک.
اکنون ظاهر شد که مساله امامت چرا چنین راز مخفی گردانیده شد و چرا در اخفای آن این قدر سعی بلیغ بکار رفت. مساله امامت علاوه ازین که بسیاری از امور خلاف عقل و خلاف قرآن مجید در شکم خود دارد منافی است باختم نبوت به همین سبب آن را راز مخفی قرار داده شد.
مساله امامت توضیح وتفسیر تولاست لهذا معلوم شد که بنیاد مذهب شیعه بر انکار ختم نبوت است. این همه اهتمام که در مساله امامت کرده شد و این همه فضائل ائمه که در کتب شیعه است صحیح مصداق مثل مشهور لا لحب علی بل لبغض معاویةاست یعنی مقصود اصلی رفعتشان ائمه نیست بلکه تنقیصشان نبوت و انکار ختم نبوت مطمح نظر است.
[۴۰] این همان جمله است که بر آن بنیاد مذهب شیعه است. میگویند که ما از امام مسائل مذهب شیعه در خلوت خاص میپرسیدیم وامام ما را در خلوت خاص تعلیم این مذهب میفرمود و در مجمع عام خلاف مذهب اهل سنت امام لب نمیکشود. [۴۱] در کتاب احتجاج طبرسی مطبوعه ایران ص ۲۰۰ میآرد: «روی أن المأمون قال لقومه: أتدرون من علمنی التشیع؟ فقال القوم: لا والله ما نعلم ذلك. قال: علمیه الرشید. قیل له: و كیف ذلك والرشید یقتل أهل هذا البیت؟ قال: كان یقتلهم علی الملك لأن الملك عقیم».ترجمه: روایت است که مامون (خلیفه) روزی بقوم خود گفت که آیا میدانید که مرا مذهب تشیع که آموخت؟ مردمان گفتند که والله نمیدانیم. گفت که پدرم هارون الرشید مرا مذهب تشیع آموخت. گفته شد که این چگونه باشد هارون اهل بیت را قتل میکرد؟ مامون گفت که برای پادشاهت قتل میکرد زیرا که پادشاهت شرکت را بر نمیتابد. نظائر این بسیار است قاتلان حسین هم ازین قبیلاند. [۴۲] نام مبارک والدهی محترمه امام غائب است، قصهاش عجیب وغریب ست داستانی ست از عشق و محبت بغایت دل چسپ. علامه مجلسی در جلاءالعیون باب چهاردهم مینویسد که «ابن بابویه و شیخ طوسی بسندهای معتبر روایت کرده آن را از بشر بن سلیمان برده فروش که از فرزندان ابوایوب انصاری بود و از شیعیان خاص امام علی نقی و امام حسن عسکری و همسایهی ایشان در شهر سرمن رای». بعد ازین قصه طویله نوشته، خلاصه اینکه امام حسن عسکری یک نامه بنام کنیزی به خط فرنگی و لغت فرنگی نوشته بود و صد اشرفی باو داد که برد سوی بغداد بر ساحل دریا کشتی خواهی دید که در آن کنیزکان باشند و یک کنیزه را بینی که در پرده نشسته و ابا میکند که کسی او را بیند یک جوان عرب برای خریداری او به سی صد اشرفی آماده گردد مگر آن کنیز هرگز راضی نه شود پس درین حال تو به صاحب کنیز گو که نامهی بنام این کنیز در خط فرنگی و لغت فرنگی یکی از اشراف عرب داده است بآن کنیز برسان من امتثال امر شریف کردم و همون واقعات پیش آمدند بالاخره چون نامه بدست کنیز رسید و او در آن نظر کرد نامه را بار بار بوسهها داد و بصاحب خود گفت که مرا بصاحب این نامه بفروش وگرنه خود را هلاک خواهم کرد. مالک او بدو صد اشرفی راضی شد و من آن کنیز را بجای خود آوردم.آن کنیز بمن گفت که من ملیکه دختر پادشاه روم هستم و مادرم از اولاد شمعون وصی حضرت عیسی بود من سیزده ساله بودم که پدرم خواست که با برادرزاده خود عقد من کند جشنی عظیم برپا کرد و بالای تخت صلیب نهاده برادرزاده خود را نشانید علمای نصاری انجیلها بدست گرفته ایستادند و خواستند که عقد من کنند ناگهان صلیب سرنگون افتاد و تخت بشکست و برادرزاده از تخت بزیر آمده بیهوش شد. بار دیگر با برادرزاده دیگر اراده عقد کردند این بار هم همین واقعه هائله پیش آمد پدرم بسیار ملول و شرمنده شد و من آن شب بخواب دیدم که حضرت مسیح و شمعون و جمعی از حواریان در آن قصر آمدند و منبری از نور نصب کرده شد بران منبر حضرت محمد جبا وصی خود علی و امامان دیگر آمده نشستند و به حضرت مسیح فرمودند که من آمده ام تا ملیکه را که دختر شمعونست برای این فرزند خود خواستگاری کنم و اشاره به سوی امام حسن عسکری کرد که تو نامه او بمن داده ی. حضرت مسیح و شمعون بخوشی قبول کردند حضرت محمد جخطبه انشا کرد و حضرت مسیح تزویج من نمود این خواب را من بکسی نه گفتم ولیکن آتش عشق آن خورشید فلک امامت در کانون سینه روز بروز مشتعل شدن گرفت و صبر و قرار مرا بباد فنا داد تا آنکه خوا ب و خور ترک شد و آثار عشق نهانی در بیرون ظاهر گردید. بعد ازان خواب دیدم که حضرت فاطمه و مریم با هزار حوران بهشتی تشریف آوردهاند حضرت مریم به من گفت که این خاتون حضرت فاطمه بهترین زنان و مادرشوهرتست پس من دست بدامن او زدم و بسیار گریستم و شکایت کردم که فرزند تو حسن عسکری گاهی بدیدن من هم نمیآید فرمود که چگونه آید که تو ترسا هستی و شرک بخدا میکنی من در آن ساعت مسلمان شدم و کلمه طیبه خواندم چون بیدار شدم کلمه طیبه بر زبانم بود. بعد ازان هر شب در خواب میبینم که امام نزد من میآید و بشربت وصال خود مرا مسرور میسازد. تا امروز یک شب چنین نبوده که امام نزد من نیاید و از شربت وصل خود مرا محروم دارد و بعد از آن بفرموده حضرت امام حسن عسکری خود را در لشکری که برای جنگ با مسلمانان میآمد انداختم چون لشکر مسلمانان غالب آمد مرا با کنیزهای دیگر اسیر کردند تا اینجا آمده بدست تو رسیدم. انتهی ملخصاً. [۴۳] چنانچه دراصول کافی ص ۱۵۹ روایت میکند عن ابی الحسن÷قال: «إن الله غضب علی الشیعة فخیرنی نفسی أو هم فوقیتهم والله بنفسی».ترجمه: امام موسی کاظم÷فرمود که الله غضبناک شد بر شیعه ومرا اختیار داد که یا من جان خود را هلاک کنم یا ایشان هلاک شوند پس من جان خود را فدا کرده ایشان را محفوظ داشتم این همان مساله کفارهی مسیح است که در عیسائیان است یعنی مسیح÷خود را بعوض گناهان عیسائیان کفاره ساخت. نعوذبالله منه. [۴۴] در اصول کافی ص ۲۷۷ از عبدالله بن سلیمان مروی است که شخصی نزد امام جعفر صادق آمده مساله پرسید امام او را جواب داد باو شخصی دیگر آمد و همان مساله پرسید امام او را جوابی دیگر داد که خلاف جواب اول بود باز شخصی دیگر آمد و همان مساله پرسید امام او را جوابی دیگر داد که خلاف جواب آن هر دو بود پس من گفتم که یا امام، خدا شما را اختیار داده است که هر جواب که خواهید بگوئید؟ امام فرمود: بلی. باز امام فرمود که ما هر شخص را از شکل او آواز او میشناسیم که ناجی است یا ناری. آخر جمله این روایت این است: «فلیس یسمع شیئا منا لأمر ینطق به إلا عرفه ناج أو هالك فلذلك یجیبهم بالذی یجیبه». [۴۵] علامه مجلسی در جلاءالعیون باب چهاردهم از امام حسن عسکری روایت میکند که او فرمود: «حمل ما اوصیای پیغمبران در شکم نمیباشد در پهلو میباشد و از رحم بیرون نمیآئیم بلکه از رانِ مادران فرود میآئیم زیراکه ما نورهای خدای تعالی ایم و چرک کثافت ونجاست را از ما دور گردانیده است».
باید دانست که آیاتِ خلافت دو قسم است. قسمی آن است که اهل سنت بآن استدلال کردهاند بر حقیت خلافت حضرات خلفای ثلاثهش. و قسمی آن است که شیعه بآن استدلال کردهاند برای اثبات خلافت بلا فصل حضرت علی مرتضی و امامت ائمه دیگر. تفسیر این همه آیات نهایت مفصل و مدلل شایع گردیده تفسیر هر آیت در یک رساله مستقل است. اسمای آن رسائل حسب ذیل است.
۱- تفسیر آیه استخلاف ۲- تفسیر آیه تمکین ۳- تفسیر آیه قتال مرتدین ۴- تفسیر آیت معیت ۵- تفسیر آیه دعوت اعراب ۶- تفسیر آیه میراث ارض ۷- تفسیر آیه اظهار دین ۸- تفسیر آیه رضوان ۹- تفسیر آیات مدح مهاجرین ۱۰- تفسیر آیات امامت ۱۱- تفسیر آیات مذمت منافقین ۱۲- تفسیر آیات حفاظت قرآن ۱۳- تفسیر آیه تقسیم فی ۱۴- تفسیر آیه ولایت ۱۵- تفسیر آیه تطهیر ۱۶- تفسیر آیه اولی الامر ۱۷- تفسیر آیه تبلیغ ۱۸- تفسیر آیه مودة القربی ۱۹- تفسیر آیه مباهله ۲۰- تفسیر آیات ملک طالوت.
اینجا صرف تفسیر چهارچهار آیت از هر دو قسم نوشته میشود و آن هم به تلخیص و اختصار. والله الموفق.
چند مسائل ضروریه متعلق مبحث خلافت و امامت که میان اهل سنت و شیعه مختلف است اولاً دانستن آن ضروری است لهذا قبل تفسیر آیات، نوشته میشود.
۱) نزد اهل سنت خلافت و امامت کبری بمعنی پادشاهی است مگر نه هر پادشاهی، بلکه پادشاهی که برای اجرای احکام دینیه و اقامت سیاست اسلامیه نیابتاً عن النبی جباشد. و نزد شیعه خلافت و امامت صنعتی است مانند نبوت پادشاهت به او منضم باشد یا نباشد و قوت اجرای احکام دینیه حاصل بود یا نبود.
۲) نزد اهل سنت تقرر خلیفه منجانب شارع ضروری نیست بلکه بر امت واجب است که هر کسی از او حصول مقاصد خلافت متوقع باشد او را خلیفه سازند مانند امام نماز که بر مقتدیان است که کسیکه اهلیت امامت داشته باشد او را امام خود مقرر کنند و چنان که اگر در انتخاب امام نماز غلطی کنند و نااهل را امام مقرر کنند گنهگار میشوند همچنان اگر در انتخاب خلیفه غلطی کنند و شخصی را که اهلیت انجام دهی مقاصد خلافت نداشته باشد خلیفه مقرر نمایند گنهگار خواهند شد. و نزد شیعه تقرر خلیفه و امام بر ذمه شارع است چنان که تقرر نبی، امت را جائز نیست که کسی را برای خلافت و امامت منتخب کند چنان که جائز نیست انتخاب کسی برای نبوت.
۳) نزد اهل سنت معصوم بودن شرط خلافت نیست، نیز اطاعت خلیفه مطلقاً فرض نیست بلکه صرف در آن احکام که خلاف کتاب و سنت نباشد اطاعت او لازم است چنان که از تفسیر آیه اولی الامر عنقریب واضح خواهد شد. و نزد شیعه خلیفه و امام مثل نبی معصوم میباشد و مثل نبی در جمیع امور اطاعت او فرض میباشد.
۴) شیعه ادعای نص برای ائمه میکنند، آن نص تشریعی است. یعنی اینکه منجانب شارع ارشاد میشود که فلان کس را امام مقرر کردیم، ای بندگان، اطاعت او کنید و اهل سنت که برای حضرات خلفای ثلاثه نص میگویند آن نص تشریعی [۴۶]نیست بلکه نص تقدیری است، یعنی حق تعالی خلافت این حضرات مقدر کرده بود و از آن امر مقدر ما را خبر داد گاهی بطور پیشگوئی و گاهی باین طور که علامات خلیفه بر حق بیان فرمود و ارشاد نمود که این علامات در هر که یابید او را خلیفه بر حق دانید چنان که هرگاه بنی اسرائیل درخواست تقرر خلیفه کردند حق تعالی علامت خلیفه بر حق بیان فرمود و آن علامت بجز حضرت طالوت در کسی یافته نشد.
بر عاقل خبیر مخفی نیست که نص تقدیری اعلی و افضل است از نص تشریعی زیرا که در نص تشریعی بندگان را اختیار میباشد که خواهند بر آن نص عمل کنند و خواهند نه کنند. چنان که در نص نماز و روزه و سائر احکام شرعیه. ودر نص تقدیری کسی را اختیار خلافت باقی نمیماند چه از غیب همان ظاهر میشود که شاعر مقدر فرموده و پسند کرده و ظاهرست که اگر از برای خلفای راشدین نص تشریعی میبود و بندگان باختیار خود در انتخاب غلطی میکردند دین اسلام که هنوز متمکن نشده بود برباد میرفت حالانکه وعده الهی است که این دین تا قیامت باقی خواهد ماند. حضرت شیخ ولی الله محدث دهلوی/در کتاب ازالةالخفا همین معنی را بیان میفرماید که خلافتِ حضرت سید المرسلین جامری نیست که عامه را بآن مکلّف ساخته باشند فقط پس اگر بحب امر عمل کردند مطیع شدند و اگر عصیان ورزیدند مستوجب عقوبت گشتند. بلکه وعدهی بود از فوقِ عرش نازل شده که امکانِ تخلف نداشت و درین وعده تعلق به جبری و اختیار احدی نبود.
بعد ازین شروع در تفسیر آیات میکنم ولا حول ولا قوة إلا بالله وهو حسبی ونعم الوكیل.
[۴۶] کسانیکه از علمای اهل سنت میگویند که خلافت این بزرگواران منصوص نبود مراد ایشان انکار همین نص تشریعی است.
﴿ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعۡدِ خَوۡفِهِمۡ أَمۡنٗاۚ يَعۡبُدُونَنِي لَا يُشۡرِكُونَ بيشَيۡٔٗاۚ وَمَن كَفَرَ بَعۡدَ ذَٰلِكَ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ ٥٥ ﴾[النور: ۵۵].
ترجمه: وعده داده است خدا آنان را که ایمان آوردند از شما [۴۷]و کارهای نیک کردند که ۱- ضرور ضرور خلافت دهد ایشان را در زمین چنان که خلافت داده بود آنان را که پیش ازیشان بودند. ۲- و ضرور ضرور تمکین دهد برای ایشان دین ایشان را که پسند کرده است خدا برای ایشان و ۳- ضرور ضرور تبدیل کند خوف ایشان را بامن. عبادت کنند ایشان مرا و شریک نخواهند کرد ایشان با من چیزی را، و کسیکه کفر [۴۸]کند بعد ازین پس آن کفر کنندگان نافرمان هستند.
درین آیت کریمه حق تعالی وعدهی سه نعمت فرموده: اول استخلاف فی الارض، دوم تمکین دین پسندیده، سوم تبدیل خوف. واین وعده را مخصوص گردانیده بکسانیکه در زمانه ماضی یعنی [۴۹]قبل نزول این آیت بایمان و عمل صالح موصوف شده در وقت نزول این آیت موجود [۵۰]بودند. پس اگر از جماعت موعود لهم کسی را یکی را یا زیاده را این هر سه نعمت حاصل شود وعدهی الهی صادق خواهد شد و آن کس خلیفهی برحق خواهد بود و خلافتِ او قطعاً و یقیناً خلافت موعوده این آیت خواهد بود. واگر از جماعت موعود لهم کسی را مجموعه این هر سه نعمت حاصل نه شود معاذالله خلف وعده الهی لازم آید و آن محال است. لهذا ضروری است که از جماعت موعود لهم یکی را یا متعدد را مجموعه این هر سه نعمت حاصل شود.
واین هم در لحاظ باید داشت که حق تعالی درین آیت استخلافِ این جماعت موعود لهم را باستخلاف پیشینیان تشبیه داده و مراد از پیشینیان یا خلفای حضرت موسی÷اند که خلفای وی حضرت یوشع وحضرت کالب و حضرت یوسا قوس بسی با قوت و با شوکت و با عظمت و با جلالت بودند اشاعت دین خوب کردند و فتوحات عظیمه بدست آوردند چنانچه در تاریخ بنی اسرائیل مذکورست. یا مراد از پیشینیان حضرت داود و حضرت سلیمان†اند که حق تعالی ایشان را نیز پادشاهت عظیمه داده بود و لفظ خلیفه هم اطلاق فرموده، قوله تعالی: ﴿ يَٰدَاوُۥدُ إِنَّا جَعَلۡنَٰكَ خَلِيفَةٗ فِي ٱلۡأَرۡضِ ﴾[ص: ۲۶]. و فائده این تشبیه، یکی اظهار این امر است که این استخلاف مانند استخلاف سابق سلطنت عظمی خواهد بود مشتمل بر فتوحات عظیمه. دوم اظهار عظمتشان این خلفای موعودین است که ایشانرا محض خلیفه ندانید ایشان مانند انبیای بنی اسرائیلاند و خلافت ایشان همرنگ نبوت است. ازین جاست که علمای محققین متفقاند بر اینکه خلافت این هر سه بزرگان علی منهاج النبوة بوده.
بعد ازین دیدیم که از جماعت موعود لهم صرف چهار کس بر سریر خلافت نشستند: ۱- ابوبکر صدیق ۲- عمر فاروق ۳- عثمان ذوالنورین ۴- علی مرتضی رضی الله تعالی عنهم اجمعین. درین چهار بزرگوار دربارهی حضرت علی مرتضی شیعه و اهل سنت هر دو متفقاند که او را مجموعه هر سه نعمت حاصل نبود. اهل سنت میگویند که او را دو نعمت حاصل بود یکی استخلاف فی الارض زیرا که مهاجرین و انصار بدست او بیعت خلافت کرده بودند. دوم تمکین دین زیرا که دین او همان بود که دین تمام مهاجرین و انصار بود و آن دین در زمانهی حضرات خلفای ثلاثه ممکن گشته بود. صرف نعمت تبدیل خوف حاصل نبود زیرا که در عهد وی خانه جنگیهای شدید روی نمود در آن خانه جنگیها تمام زمانهی خلافت او صرف شد. و شیعه میگویند که او را از این سه نعمت صرف یک نعمت استخلاف حاصل بود و آن هم محض برای نام، نه در حقیقت دو نعمت برای نام هم حاصل نبود یعنی تبدیل خوف و تمکین دین زیرا که دین او آن دین نبود که مهاجرین و انصار میداشتند. او دین اصلی خود را همیشه مخفی میداشت حتی که در زمانه خلافت خود هم گاهی قدرت بر اظهار دین خود نیافت و گاهی یارای آن نداشت که خلافت خود را منصوص من الله گوید، نه گاهی از نماز تراویح که معصیتی است کبیره منع توانست کرد، نه متعه را که عبادتی است عظیم الشان ترویج نمود، نه فدک به وارثان فاطمه حواله کرد و نه احکام خلاف قرآن را که رائج بود اصلاح فرمود، و نه زنان مومنه را که در تصرف ناجائز مردمان بودند بساحل نجات رسانید. المختصر، حضرت علی مرتضی باتفاق فریقین مصداق این آیت نبود و او را مجموعه هر سه نعمت حاصل نه شد. پس اگر حضرات خلفای ثلاثه را که حصول این هر سه نعمت بایشان از بدیهیات [۵۱]است و کسی انکار آن نتواند کرد مصداق این آیت قرار ندهند و خلافت ایشان را خلافت موعودهی این آیت نه گویند تکذیب آیت میشود و خلف وعدهی خداوندی لازم میآید. لهذا به یقین معلوم شد که این هر سه بزرگوار خلیفه راشد بودند و خلافت ایشان خلافت موعودهی آیت است و مثل خلافت پیشینیان همرنگ نبوت است. حضرت شیخ ولی الله محدث دهلوی در إزالة الخفاء تحت استدلال این آیت چه خوش گفته میفرماید که:
پس اگر دران زمان استخلاف موعود متحقق نشد الی یوم القیامه بودنی [۵۲]نیست. ودر آن زمان غیر این عزیزان ممکن نشدند و مستخلف نه شدند پس مستخلفین و ممکنین ایشاناند بالقطع و آن جاهلان که میگویند خلافت را از مستحق آن غصب کرده شد و به غیر مستحق رسید مکذب خدا و مکذب رسول اویند.
این جا یک نکته دیگر هم باید فهمید. دلالت آیهی استخلاف بر حقیقت خلافت خلفای ثلاثه اگرچه مثل روز روشن ظاهرست لیکن این دلالت مانند دلالت حدیث رایت است بر محب و محبوب خدا و رسول بودن حضرت علی مرتضی، رسول خدا جروزی در جنگ خیبر فرمود: «لأعطین الرّایة غداً رجلا یحب الله ورسوله ویحبه الله ورسوله» [۵۳]. در آن وقت مسلمین به یقین دانستند که فردا رایت بهرکه داده خواهد شد آن کس محب و محبوب خدا و رسول است لیکن ندانستند که آن کدام کس است که باین دولت سرفرازی خواهد یافت. روز دیگر چون رایت به حضرت علی مرتضی عطا شد به تحقیق پیوست که آن شخص موصوف اوساست. همچنین وقتی که آیت استخلاف نازل شد این قدر به یقین معلوم شد که از جماعت موعود لهم کسی را این هر سه نعمت حاصل خواهد شد و او خلیفه برحق و خلیفه موعود خواهد بود و خلافت او مثل پیشینیان ملک عظیم مشتمل بر فتوحات عظیمه کثیره و همرنگ نبوت خواهد بود لیکن هیچ ظاهر نشد که آن شخص کیست و یکی است یا متعدد چون نعمتهای موعودهی این آیت بر دست خلفای ثلاثه بحصول پیوست به تحقیق متیقن شد که آن خلیفه موعود ایناند و در آیت استخلاف ایشان مراد بودند. شیخ ولی الله محدث دهلوی میفرماید:
بعد انطباق اوصاف بر همه منکشف شد که آنچه حق بود واقع شد و چشم واگشت بر آنکه (انتخاب حضرت صدیق برای خلافت) فعل جماعت نبود، وعد الله بود که از پس پرده چندین افکار واقعیه بروز نمود.
کار زلفِ تست مشک افشانی اما عاشقان
مصلحت را تهمتی برآهوی چین بستهاند
مدارِ استدلالِ این آیت چنانچه که نوشته شد بر دو چیز است. یکی آنکه وعدهی این آیت مخصوص است به حاضرینِ وقتِ نزول. دوم آنکه باتفاق فریقین حضرت علی مرتضی را مجموعهی این هر سه نعمت حاصل نبود لهذا دلائل این هر دو امر واضح تر مینگارم.
بدانکه مخصوص بودن صیغه حاضر به حاضر و صیغه غائب بغائب مقتضای آفت است ودر این امر گنجایش اختلاف اصلاً نیست. در قرآن مجید و احادیث صرف در خصوصِ احکام غائبین را در حکم حاضرین شریک میسازند نه بسبب صیغه، بلکه به سبب دیگر که مقتضی آن است. در اصول فقه نیز بلا اختلاف عند الفریقین مسلم است که صیغه حاضر مخصوص به حاضر میباشد و جائیکه غائبین را شریک حاضرین میسازند آنجا به سبب دلیلی خارجی چنین کردهاند. صیغه آنجا هم مقتضی شرکت غائبین نیست در معالم الاصول که اصول فقه مذهب شیعه است بتصریح تمام این مساله مذکور است، عبارت معالم الاصول در فصل دوم در بیان روایات تبدیل الفاظ قرآن منقول شده و من ازین تنزل کرده میگویم که اگر صیغهی حاضر را به حاضرین مخصوص نداریم بلکه غائبین را هم شریک حاضرین سازیم درین صورت خرابیهای چند لازم میآید. اول: اینکه ﴿ مِنكُمۡ ﴾بیکار میشود، بغیر این لفظ این مطلب حاصل میشد. دوم: اینکه در هر زمانه مومنین صالحین را نعمتهای موعودهی آیت حاصل نیست لهذا خلف وعده الهی لازم خواهد آمد. نعوذ بالله منه، ودر این صورت هم شیعه را هیچ فائده نیست زیرا که زمانه حضرات خلفای ثلاثه در این صورت هم داخل آیت خواهد بود. مقصود شیعه آن است که حضرت امام مهدی را مصداق آیت قرار داده شود و وعدهی آیت متعلق بزمانه او نموده شود لیکن این مقصود وقتی حاصل شود که صیغه حاضر را اطلاق کردن و از حاضرین کسی را مراد نداشتن و از غائبین هم بعد از منه طویله شخصی را مراد گرفتن جائز باشد حالانکه کسی قائل بجواز آن نیست و نه در هیچ قرنی و هیچ ملکی و هیچ زمانی این چنین استعمال به وقوع آمده، و از همه بالاتر خرابی این است که جماعتی را بصیغهی حاضر مخاطب کرده بشارت نعمتی دادن که در آن نعمت اصلا حصهی آن جماعت نباشد فریب عظیم است. (تعالى الله عن ذلک علوا کبیراً). حضرت شیخ ولی الله محدث دهلوی در ازالة الخفا تحت همین آیت میفرماید:
﴿ مِنكُمۡ ﴾محتمل دو معنی است من الأمة المحمدیة أو من الحاضرین عند نزول الأیة، وعند التحقیقمعنی ثانی متعین است زیراکه در معنی اول تکرار بلافائده لازم میآید لفظ: ﴿ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ﴾از آن کلمه مغنی است و چون دانسته شد که مراد حاضرین سورهی نوراند حضرت معاویه و بنی امیه و بنی عباس از آن خارج شدند.
و مولانا شاه عبدالعزیز محدث دهلوی در تحفه اثنا عشریه باب امامت تحت همین آیت میفرماید:
حاصل این آیت این است که حق تعالی وعده فرمود کسانی را که در وقت نزول سورهی نور ایمان آورده و عمل صالح کرد ه بودند.
باقی ماند این امر که باتفاق فریقین حضرت علی مرتضی را مجموعه این هر سه نعمت حاصل نبود پس برای آن یک دو قول علمای اهل سنت و اقوال و روایات علمای شیعه ذکر میکنیم.
امام فخرالدین رازی در تفسیر کبیر میفرماید: المراد بهذا الاستخلاف طریقة الإمامة ومعلوم أن بعد الرسول الاستخلاف الذی هذا وصفه إنما كان فی أیام أبی بكر وعمر وعثمان لأن فی أیامهم كانت الفتوح العظیمة وحصل التمكین وظهور الدین والأمن، ولم یحصل ذلك فی أیام علیس. مراد باین استخلاف طریقه امامت است و معلوم است که بعد رسول جاستخلافی که صفت او این باشد (که درین آیت مذکورست) صرف در زمان ابوبکر و عمر و عثمان یافته شد زیرا که در زمان ایشان فتوح عظیمه بوجود آمد و تمکین و غلبهی دین و امن حاصل شد و این امور در ایام علیسیافته نشد. ومولانا شاه عبدالعزیز محدث دهلوی درتحفه بعد عبارت منقوله بالا میفرماید:
پس مجموع این امور چون در وعده الهی داخل شدند واقع شدنی است و الا خلف در وعدهی حق تعالی لازم آید و مجموع این امور در ماسوای خلفای ثلاثه واقع نه شد.
اکنون اقوال علمای شیعه در روایات ایشان باید شنید که چه قدر صریح اقرار کرده قاضی نورالله شوستری (در جواب این اعتراض علامه ابن روزبهان که اگر متعه در حقیقت حلال بود و حضرت عمر از جانب خود آن را حرام کرده بود حضرت علی در زمانهی خلافت خود چرا اعلان حلت آن نه فرمود) در احقاق الحق مطبوعه ایران ص ۲۴۴ مینویسد: والحاصل أن أمر الخلافة ما وصل إلیه إلا بالاسم دون المعنی، وكان÷ معارضا منازعا مبغضا فی أیام ولایته وكیف یأمن فی ولایته الخلاف علی المتقدمین علیه وكل من بایعه وجمهورهم شیعة أعدائه ومن یری أنهم مضوا علی أعدل الأمور وأفضلها وأن غایة أمر من بعدهم أن یتبع طرائقهم ویقتفی آثارهم. و حاصل این است که خلافت به جناب امیر نرسیده
بود مگر برای نام، نه در حقیقت، و آنجا÷معارضه کرده میشد ونزاع کرده میشد و از وی بغض داشته میشد در ایام خلافت وی. و آن جناب چگونه بیخوف شده مخالفت پیشنیان خود کردی حال این بود که تمام آنانکه آن جناب بیعت کرده بودند و جمهورشان از گروه دشمنان وی بودند و میدانستند که خلفای پیشین بر بهترین روش و افضلترین سیرت بودند و انتهای خوبی کسی بعد ایشان بود اینست که پیروی راههای ایشان کند و از پس نشانهای قدمهای ایشان رود. و در کافی کتاب الروضه ص ۲۹ خود از زبان مبارک حضرت علی مرتضی مروی است: قد عملت الولاة قبلی أعمالا خالفوا فیها رسول الله متعمدین بخلافه ناقضین لعهده مغیرین لسنته ولو حملت الناس علی تركها وحولتها إلی مواضعها وإلی ما كانت فی عهد رسول الله ج لتفرق عنی جندی. هر آئینه کردهاند والیان امر که پیش از من بودند کارهای که در آن مخالفت رسول الله کردهاند و بالقصد مخالفت کردهاند و عهد او را شکسته و سنت او را تبدیل کردهاند. و اگر من آماده کنم مردمان را بر ترک آن، و آن کارها را در صورتی که بزمانه رسول الله جبودند گردانم هرآئینه لشکر من از من جدا گردد.
وهمدرین روایت بعد ارشاد مذکور چند امثلهی قائم داشتن احکام ظلم و جور بیان فرمودند که: لرددت فدك إلی ورثة فاطمة علیها السلام وأقطعت قطائع أقتطعها رسول الله ج لأقوام لم تمض لهم وأتنفذ ورددت قضایا من الجور قضی بها ونزعت نساء تحت رجال بغیر حق فرددتهن إلی أزواجهن وحملت الناس علی حكم القرآن ومحوت دواوین العطایا وأعطیت كما كان رسول الله یعطی بالسویة وحرمت المسح علی الخفین اذ تفر قواعنی [۵۴] والله لقد أمرت الناس ألا یجتموا فی شهر رمضان إلا فی فریضة وأعلمتهم أن اجتماعهم فی النوافل بدعة فنادی بعض أهل عسكری ممن یقاتل معی یا أهل الإسلام غیرت سنة عمر، ینهانا عن الصلاة فی شهر رمضان تطوعاً اگر فدک را به وارثان فاطمه علیها السلام واپس کنم و جاگیرها بدهم که داده بود رسول خدا جمردمان را، مگر داده نشد ایشان را و نافذ نکرده شد و اگر روگردانم فیصلههای ظلم را که حکم کرده شده بآن و اگر بر آورم زنان را که ناحق در قبضه مردانند واپس کنم ایشان را بسب وی شوهران آنها و آماده کنم مردمان را بر حکم قرآن و محو کنم دفاتر عطایا را و بدهم به تقسیم مساوی چنان که میداد رسول خدا و حرام گزانم مسح موزها را، هر آئینه جدا شوند مردمان از من والله حکم داده بودم مردمان را که جمع نه شوند در ماه رمضان مگر برای نماز فرض و آگاه کردم ایشان را که جمع شدن برای نوافل بدعت است. پس ندا کردند بعض لشکریان من که همراه من با دشمنان من قتال میکنند که ای اهل اسلام سنت عمر تبدیل کرده میشود این کس (یعنی علی) مارا از نوافل در ماه رمضان منع میکند. امثال این روایات و اقوال در کتب شیعه بسیار از بسیار است و چرا نباشد که بنیاد مذهبشان بر همین است که حضرت علی و سائر ائمه آنچه مذهب خود ظاهر میکردند آن مذهب اصلیشان نبود.
تفسیر آیه استخلاف بعونه تعالی تمام شد. عبارات تفاسیر اهل سنت و شیعه به بسط و تفصیل در رساله «تفسیر آیه استخلاف» هر که خواهد مطالعه کند. همه مفسرین این آیت را برای ثبوت خلافت خلفای راشدین نص صریح میگویند. مثلاً حضرت شیخ ولی الله محدث دهلوی در فصل ششم از ازالة الخفا که بهترین تفسیر قرآن عظیم است تحت آیه استخلاف میفرماید.
فقیر گوید: این آیت نص است در اثبات خلافت خلفاء و تاویلات بعیده که اهل اهواء میکنند ایشان را از وادی عصیان بر نمیآرد چنان که در فصل سوم بسط نمودیم.
و علامه زمخشری در تفسیر کشاف مینویسد: فإن قلت: هل فی هذه الآیة دلیل علی أمر الخلفاء الراشدین؟ قلت: أوضح دلیل وأبینه. پس اگر پرسی که آیا درین آیت دلیل هست بر خلاف خلفای راشدین؟ جواب گویم که واضحترین دلیل است و روشنتر.
و امام بغوی در تفسیر معالم التنزیل میفرماید: وفی الآیة دلالة علی خلافة الصدیق وإمامة الخلفاء الراشدین. در این آیت دلالت است بر خلافت حضرت صدیق و امامت خلفای راشدین.
و صاحب تفسیر مدارک میفرماید: والآیة أوضح دلیل علی حقیة خلافة الخلفاء الراشدین رضی الله عنهم أجمعین. این آیت روشن تر دلیل است بر حقیقت خلافت خلفای راشدین شاجمعین.
و از مفسرین شیعه، علامه محسن کاشی در تفسیر صافی مینویسد: وعن الباقر: ولقد قال الله فی كتابه لولاة الأمر من بعد محمد خاصةً:﴿ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ ﴾[النور: ۵۵] إلى قوله: ﴿ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ ٥٥ ﴾. روایت است از امام باقر که الله تعالی در کتاب خود خاص برای والیان امر که بعد از محمد جبودند فرموده که: ﴿ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ ﴾[النور: ۵۵] إلى قوله: ﴿ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ ٥٥ ﴾. باز همین مفسر در سوره تحریم از تفسیر قمی که مصنف آن شاگرد خاص امام معصوم است میآرد که: فقال: إن أبابكر [۵۵] یلی الخلافة بعدی ثم بعده أبوك. فرمود رسول (بام المومنین حضرت حفصه) که ابوبکر والی خلافت خواهد بود بعد از من و بعد او پدر تو باز همین مفسر در همین مقام این روایت را بحواله تفسیر مجمع البیان و تفسیر عیاشی از امام باقر آورده و علامه فتح الله کاشانی در تفسیر منهج الصادقین تحت همین آیت مینویسد.
در اندک فرصتی حق تعالی بوعدهی مومنان وفا نمود جزائر عرب و دیار کسری و بلاد روم بدیشان ارزانی داشت.
روایات شیعه چندی در فصل پنجم خواهد آمد. ان شاءالله تعالی.
[۴۷] خطاب است به بنی آدم که بوقت نزول این آیت موجود بودند که ای بنی آدم، هر کس که از شما ایمان قبول کرده و اعمال صالحه بجا آورده او را نعمتهای مذکوره داده خواهد شد. مقصود آیت ترغیب است بایمان وعمل صالح چنانچه این مقصود از سباق و سیاق آیت ظاهرست. [۴۸] کفر گاهی بمعنی کفر حقیقی که ضد اسلام است میآید درین صورت معنی آیت این باشد که هر کسی که بعد این بشارت عظمی اسلام قبول نکند او سخت نافرمان است. و گاهی بمعنی کفران نعمت یعنی ناشکری میآید، درین صورت معنی آیت این باشد که هر که بعد عطای این نعمتهای موعوده ناشکری کند او سخت نافرمان است. مفسرین مینویسند که أول من كفر قتلة عثمان یعنی اول کسیکه ناشکری این نعمتها کردند قاتلان حضرت عثمان بودند و اشد ناشکری کنندگان روافضاند. [۴۹] زیرا که کلمه «آمنوا وعملوا» صیغههای ماضی است. [۵۰] زیرا که «منکم» ضمیر حاضرست. [۵۱] استخلاف فی الارض ازین بهتر چه خواهد بود که چنین بیعت کامل بر دست حضرت صدیق واقع شد که شیعه هم اقرار میکنند که تمام امت به رضا و رغبت بر دست حضرت صدیق بیعت کرد صرف پنج کس بودند که بیعت کردند مگر بغیر رضا و رغبت: ۱- علی ۲- ابوذر ۳- سلمان ۴- مقداد ۵- عمار. در کتاب احتجاج طبرسی مطبوعه ایران ص ۳۸ از سلمان فارسی آورده «وما من الأمة أحد بایع مكرهاً غیر علی واربتعنا».و نزد اهل سنت این پنج بزرگ هم برضا و رغبت بیعت کرده بودند و برین دلائل بسیارست. استخلاف فی الارض ازین بهتر چه خواهد بود که موافق تشبیه به پیشینیان فتوحات عظیمه و ملک عظیم بایشان ارزانی شد و در اندک مدت تمام جزیرهی عرب وملاک کسرى و قیصر و غیره در ملک و تصرف ایشان درآمد و تمکین دین ازین خوب تر چه خواهد بود که دین اسلام در تمام اطراف عرب و عجم شایع شد و در هر مقام مساجد بنا گردید ومفتیان و قضاة و فقها مقرر گشتند. دو بازوی کفر بودند کسری و قیصر این هر دو بازو بشکست، تبدیل خوف ازین کامل تر چه خواهد بود که مسلمانان را نه خوف دشمن بیرونی باقی ماند نه خوف دشمن اندرونی. دشمن بیرونی فنا گردید و بیطاقت شد و دشمن اندرونی اصلاً وجود نداشت. خود شیعه معترفاند که در زمان حضرات خلفای ثلاثه مسلمانان با هم متفق و متحد بودند اختلافی و نزاعی در میان ایشان نبود. چنانچه درنهج البلاغه است که بوقت مشوره جنگ ایران حضرت علی به حضرت عمر فرمود که «والعرب الیوم وإن كانوا قلیلاً فهم كثیرون بالإسلام وعزیزون بالاجتماع».این خطبه حضرت علی در فصل پنجم ان شاءالله خواهد آمد. [۵۲] زیرا که بعد آن زمان از جماعت موعود لهم کسی باقی نماند. [۵۳] ترجمه: فردا رایت خواهم داد مردی را که محب خدا و رسول است و محبوب خدا و رسول او خواهد بود. [۵۴] درین روایات و امثال این روایات دو چیز قابل عبرت است. این چنین مظالم شدیده و اعمال خبیثه را حضرت علی چرا باقی داشت؟ آخر خلافت او برای چه کار بود و این چنین خلافت راچرا ترک نه کرد؟ شوق حکومت و ذوق لقب امیرالمومنین در دل او چرا این قدر بود که این مظالم را برگردن خود بار کرد. مسلمانان آن زمان خصوصاً آنانکه بر دست حضرت علی بیعت کرده بودند وبحکم او جهاد کرده جانهای خود فدا مینمودند چرا این قدر محبت و حسن عقیدت به حضرت عمر میداشتند که بعد از وفات وی که خونی و طمع از وی باقی نبود همچو نماز تراویح که عبادتی است بسی با مشقت ترک نمیکردند وممانعت خلیفه وقت را در خاطر نمیآوردند؟ فاعتبروا یا أولی الأبصار. [۵۵] این روایت درکتب اهل سنت هم باسانید متعدده مروی است حضرت محدث دهلوی در إزالة الخفاء در فصل سوم میفرماید: «وعن ابن عباس قال: والله إن إمارة أبی بكر وعمر لفی كتاب الله، قال الله تعالى:﴿ وَإِذۡ أَسَرَّ ٱلنَّبِيُّ إِلَىٰ بَعۡضِ أَزۡوَٰجِهِۦ حَدِيثٗا ﴾[التحریم: ۳]. قال لحفصة: أبوك وأبوعائشة أولیاء الناس بعدی فإیاك أن تخبری به أحداً». أخرجه الواحدی وله طرق، ذكر بعضها فی الریاض النضرة».ترجمه: ابن عباس فرمود که والله خلافت ابوبکر در کتاب الله مذکورست قال الله تعالی: ﴿ وَإِذۡ أَسَرَّ ٱلنَّبِيُّ... ﴾إلی آخره. فرمود رسول خدا جبه حفصه که پدر تو و پدر عائشه والیان امت خواهند بود بعد از من. خبر مکن باین امر کسی را. برای این حدیث سندهاست که بعض آن در کتاب ریاض النضرة مذکورست باز همین روایت را در فصل ششم از حضرت عائشه و حضرت علی و میمون بن مهران و حبیب بن ابی ثابت وضحاک و مجاهد نقل کرده.
﴿ ٱلَّذِينَ إِن مَّكَّنَّٰهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَمَرُواْ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَنَهَوۡاْ عَنِ ٱلۡمُنكَرِۗ وَلِلَّهِ عَٰقِبَةُ ٱلۡأُمُورِ ٤١ ﴾[الحج: ۴۱].
ترجمه: این جماعت مهاجرین چنین کسانند که چون ایشان را در زمین تمکین خواهیم داد ایشان نماز قائم خواهند نمود و زکات خواهند داد و امر معروف و نهی منکر بجا خواهند آورد و خدای راست انجام همه کارها، یعنی خدای راست علم انجام هر چیز، یاور اختیار خداست به انجام هر چیز.
سلسله کلام از آیات ماسبق شروع شده، از کلمهی: ﴿ إِنَّ ٱللَّهَ يُدَٰفِعُ ﴾[الحج: ۳۸] ترجمه آن آیات کریمه این است: هر آئینه (عادت کریمه خداوندی است که) خدا مدافعت میکند از مومنان (شر کافران را) هر آئینه خدا پسند نمیکند کسی را که خیانت و ناشکری کند. اجازت جهاد داده شد آنان را که کفار با ایشان جنگ میکنند باین سبب که ایشان مظلوماند و خدا بر نصرت ایشان قادرست. اجازت جهاد داده شد آنان را که بیرون کرده شدند از خانههای خویش بناحق، جرم ایشان این بود که میگفتند: (ربنا الله) یعنی پروردگار ما الله است. و اگر نبود دفع کردنِ خدا بعض را بذریعه بعض یعنی اجازت جهاد داده شود هر آئینه مسمار کرده شد خلوت خانههای راهبان و عبادت خانههای یهود و نصاری و مساجد که یاد کرده میشود در آن نام خدا بکثرت، و ضرور ضرور نصرت خواهد داد خدا کسی را که عزمِ نصرت دین او کند. هرآئینه خدا صاحب قوت و غالب است.
این بود ترجمه آیات سابقه. درین آیه کریمه حق تعالی فضائل مهاجرین به طرز خاص بیان فرموده که توضیح آن دفترها میخواهد و بسلسلهی این فضائل ارشاد فرموده که ازین جماعت هر کسی را که تمکین فی الارض یعنی خلافت حاصل شود از وی مقاصد خلافت که اقامتِ دین [۵۶]است به ظهور خواهد رسید. این مضمون از الفاظ آیت بغیر ضم ضمیمهی از خارج بوضاحت تمام ظاهر میشود. اگر بر همین قدر اکتفا [۵۷]کنیم برای ثبوت خلافت خلفای راشدین کافی و وافی است زیراکه از بدیهیات است که هر سه خلفا از مهاجرین بلکه سرتاج آن جماعت بودند و نیز از بدیهیات است که ایشان را تمکین فی الارض حاصل شد پس بحکم این آیت ضروری است که از ایشان مقاصد خلافت حاصل شود و هر یکی ازیشان حسب منطوق این آیت خلیفهی راشد باشد.
این آیت کریمه ببانگ بلند ندا میکرد که در جماعت مهاجرین هر کس اهلیت خلافت میدارد وازین جماعت هر کس که خلیفه شود از وی مقاصد خلافت حاصل خواهد شد و خلافت او خلافت راشده خواهد بود. العجب کل العجب که این چنین صریح آیت در قرآن مجید موجود و باز انکار حقیت خلفای راشدین میکنند و خود را مسلمان میگویند. حضرت شیخ ولی الله محدث دهلوی در فصل سوم ازالة الخفاء استدلال این آیت به بسط و تفصیل زیب رقم فرموده و مقصود این آیت را بایراد احادیث کثیره روشن تر گردانیده باز در فصل ششم تحت این آیت میفرماید:
فقیر گوید عفی عنه: این آیات اول دلیل است بر خلافت خلفا زیراکه ممکن شدند بر ارض باتفاق موافق و مخالف و از مهاجرین بودند بلاشک پس اقامت صلوة و ایتای زکوة وامر معروف و نهی منکر ازیشان متحقق گشت. و همین است معنی خلافت خاصّه.
شیعه میگویند که آن تمکین که حضرات خلفای ثلاثه را حاصل بود دادهی خدا نبود بلکه حاصل کردهی خود ایشان بود و درین آیت خدا تمکینِ دادهی خود را بیان فرموده که ﴿ إِن مَّكَّنَّٰهُمۡ ﴾[الحج: ۴۱] یعنی چون ما تمکین دهیم. جوابش این که در قرآن مجید این چنین استعمال بکثرت واقع شده مثلاً در سورهی یوسف جائیکه پادشاه مصر به حضرت یوسف صدیق گفت که ﴿ إِنَّكَ ٱلۡيَوۡمَ لَدَيۡنَا مَكِينٌ أَمِينٞ ٥٤ ﴾[یوسف: ۵۴]. یعنی: تو مقرب ما و امین ما هستی و حضرت یوسف صدیق بجواب آن فرمود که ﴿ ٱجۡعَلۡنِي عَلَىٰ خَزَآئِنِ ٱلۡأَرۡضِۖ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٞ ٥٥ ﴾[یوسف: ۵۵]. یعنی: ای پادشاه، خزائن ملک مصر در قبضه من بده که من حفاظت کننده ام و علم این کار میدارم. چنانچه پادشاه مصر زمام سلطنت بدست حضرت یوسف صدیق داد و آن جناب را تمکین فی الارض حاصل شد. بقول شیعه این تمکین هم دادهی خدا نبود بلکه بکوشش حضرت یوسف یا به عنایت پادشاه مصر حاصل شده بود مگر حق تعالی این تمکین را دادهی خود قرار میدهد، قوله تعالی: ﴿ وَكَذَٰلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي ٱلۡأَرۡضِ يَتَبَوَّأُ مِنۡهَا حَيۡثُ يَشَآءُۚ نُصِيبُ بِرَحۡمَتِنَا مَن نَّشَآءُ ﴾[یوسف: ۵۶]. یعنی: این چنین تمکین دادیم یوسف را در زمین که جای میگرفت در زمین هر جا که میخواست که میرسانیم رحمت خود هر که را میخواهیم.
و اگر شیعه عقل و شرم و حیا را بالای طاق نهاده انکار بودن خلفای ثلاثه از مهاجرین کنند. پس جوابش اولاً: اینکه این انکار بدیهیات خواهد بود مانند آنکه کسی انکار کند که حضرت فاطمه دختر رسول جنبود. ثانیاً: اینکه در روایات صحیحه معتبرهی ایشان از ائمه معصومین تصریح مهاجرین بودن این حضرات منقول است. چنانچه یک حدیث صریح از اصح الکتب ایشان در فصل پنجم ان شاءالله خواهد آمد. ثالثاً: اینکه بعد اخراج حضرات خلفای ثلاثه از مهاجرین کسی در جماعت مهاجرین باقی نمیماند بجز دو سه کس زیرا که همه هم عقیده و هم مشرب حضرات خلفای ثلاثه بودند چنانچه از کتاب احتجاج در تفسیر آیت استخلاف منقول شده که همه کس برضا و رغبت بر دست حضرت صدیق بیعت کردند و نیز از کتاب کافی منقول شده که کسانیکه بدست حضرت علی در ایام خلافت او بیعت کرده بودند همه احکام حضرت علی را در همین صورت قبول میکردند که خلاف سیرت فاروقی نباشد. لهذا بوجه اخراج حضرات خلفای ثلاثه این همه جماعت از مهاجرین خارج خواهد شد. حالانکه نه صرف آیت تمکین بلکه متعدد آیات قرآنیه کثرت جماعت مهاجرین ظاهر میکنند. رابعاً: اینکه بقول شیعه حضرت علی مرتضی مصداق این آیت نبود زیراکه در ایام خود امر معروف و نهی منکر نمیکرد در روضهی کافی خود از آن جناب منقول است که چه قدر مظالم قبیحه در ایام او رائج بود و او لب نمیگشود پس این ترک امر معروف و نهی منکر اگر بلاعذر بود عاصی گشت و مصداق این آیت هم نماند و اگر بعذر بود تاهم مصداق این آیت نشد و تمکین هم رفت زیراکه معنی تمکین در قرآن مجید بیان فرمود که هر تصرف که خواهد بکند در سورهی یوسف کلمه ﴿ يَتَبَوَّأُ مِنۡهَا حَيۡثُ يَشَآءُ ﴾[یوسف: ۵۶]. بیان همین معنی میکند. المختصر، بر بنای مذهب شیعه حضرت علی مرتضی مصداق این آیت هرگز هرگز نبوده پس اگر حضرات خلفای ثلاثه هم مصداق آیت نباشند آیت بیمصداق [۵۸]میگردد. و نعوذ بالله منه.
تفسیر آیت تمکین ختم شد. استدلال این آیت چه قدر سهل الحصول است. مدار استدلال صرف بر دو چیز است. اول: اینکه حضرات خلفای ثلاثه از مهاجرین بودند. دوم: اینکه این حضرات را تمکین فی الارض حاصل شد و این هر دو چیز از بدیهیات و قطعیات است که انکار آن از حیز امکان بیرون است.
[۵۶] اقامت دین ازین بهتر چه خواهد بود که نفس خود را هم پابند احکام شریعت نماید و دیگران را هم متبع احکام شرعیه سازد این هر دو چیز درین آیات مذکورست پابندی نفس خود از اقامت صلاة وایتای زکاة ظاهر کرده شد و پابند نمودن دیگران از امرمعروف و نهی منکر بیان فرموده شد اقامت جهاد هم در اقامت دین داخل است بلکه جزو اعظم آن ست. [۵۷] واگر برین قدر اکتفا نکنیم و دقت نظر بکار بریم واضح میشود که درین آیت صرف بر بیان اهلیت مهاجرین برای خلافت راشده اکتفا نه فرموده بلکه وعده فرموده که جماعت مهاجرین را تمکین فی الارض خواهیم داد و خلافت راشده بایشان عطا خواهیم فرمود. در صدر آیت فرموده که ﴿ إِنَّ ٱللَّهَ یُدَٰفِعُ ﴾[الحج: ۳۸]. معلوم شد که مدافعت شر کفار از مسلمانان سنت مستمره حق تعالی است. باز در کلمه ﴿ وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ ﴾[البقرة: ۲۵۱]. صورت مدافعت همین فرموده که بعض را بر بعض مسلط میکنیم تا که حفاظت دین وشعائر دین کنند. معلوم شد که همین صورت اینجا هم به ظهور خواهد رسید. باز در آیت تمکین مظلومیت مهاجرین بابلغ وجوه بیان فرمود معلوم شد که همین جماعت مراد الهی است و سنت مستمرهی حق تعالی در پرده همین جماعت بروز خواهد نمود ازین سلسله کلام با حسن وجوه ظاهر شد که درین آیت جماعت مهاجرین را وعدهی تمکین فی الارض داده شده این همان مضمون ست که در سورهی قصص برای اصحاب حضرت موسی÷فرموده که ﴿ وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى ٱلَّذِینَ ٱسۡتُضۡعِفُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَنَجۡعَلَهُمۡ أَئِمَّةٗ وَنَجۡعَلَهُمُ ٱلۡوَٰرِثِینَ ٥ وَنُمَكِّنَ لَهُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ ﴾[القصص: ۵- ۶] چنان که این آیت وعده است برای اصحاب حضرت موسی هم چنین آیت تمکین وعده است برای مهاجرین، و شواهد آن در قرآن مجید بسیارست. [۵۸] در صورتی که درین آیت وعدهی تمکین است چنانچه از سیاق و سباق مفهوم وعده متحقق است بیمصداق گردیدن خلف وعد است. تعالی الله عن ذلک و در صورتی که صرف بیان اهلیت مهاجرین درین آیت قرار داده شود بیمصداق گردیدن باین معنی است که وقوع این شرط وجزا در خارج نشد و کلام الهی پاک است ازینکه چنین قضایای فرضیه بیان فرموده شود.
﴿ قُل لِّلۡمُخَلَّفِينَ مِنَ ٱلۡأَعۡرَابِ سَتُدۡعَوۡنَ إِلَىٰ قَوۡمٍ أُوْلِي بَأۡسٖ شَدِيدٖ تُقَٰتِلُونَهُمۡ أَوۡ يُسۡلِمُونَۖ فَإِن تُطِيعُواْ يُؤۡتِكُمُ ٱللَّهُ أَجۡرًا حَسَنٗاۖ وَإِن تَتَوَلَّوۡاْ كَمَا تَوَلَّيۡتُم مِّن قَبۡلُ يُعَذِّبۡكُمۡ عَذَابًا أَلِيمٗا ١٦ ﴾[الفتح: ۱۶].
ترجمه: «بگو: ای نبی، پس گذاشتگان را از بدویان که عنقریب دعوتِ داده خواهد شد شما را به سوی قومی سخت جنگ آور. کارزار کنید بآن قوم تا آنکه مسلمان شوند پس اگر فرمان برداری کنید (آن دعوتِ دهنده را) بدهد خدا شما را مزد نیک، و اگر روگردانی کنید (از فرمان برداری آن دعوت دهنده) چنان که روگردانی کرده بودید پیش ازین (از فرمان برداری رسول) عذاب کند. خدا شما را عذاب درد دهنده».
این آیه کریمه دلیلی روشن بر حقیت هر سه خلافت. لیکن قبل بیان استدلال سببِ نزول این آیت بخیر نگارش میآید تا مطلب آیت واضح تر گردد و اگرچه استدلال بر آن موقوف نیست. در این سببِ نزول این آیه کسی را اختلاف نیست. در ازالة الخفا تحت این آیت میفرماید:
سبب نزول آیه بر وفق اجماع مفسرین و دلالت سیاق و سباق آیات و بر طبق مضمون احادیث صحیحه آن است که آن حضرت جدر سال حدیبیه (یعنی ششم هجری) اراده فرمود که برای عمره بمکه رود (و چونکه در آن زمان شهر مکه در قبضه کفار بود) لهذا دعوت فرمود اعراب و اهل بوادی را تا درین سفر برکاب آن جناب جسعادت اندوز باشند زیراکه احتمال قوی بود که قریش از دخول مکه مانع آیند و به سبب کینههای که از جهت قتل بدر و احد و احزاب در قلوب ایشان متمکن بود متعرض به حرب شوند و درین هنگام بحسب تدبیر عقل لابدست از استصحاب جمع کثیر تا از شر قریش ایمنی حاصل شود بسیاری از اعراب دعوت آن حضرت جگوش نکرده از این سفر تخلف نمودند و بعض باشغال ضروریه در اهل و مال تعلل کردند و مخلصین مسلمین که سرتا پا بشاشت ایمان ممتلی بودند مرافقت و موافقت را سعادت دانسته صحبت اختیار نمودند. چون نزدیک به حدیبیه رسیده شد قریش به حمیت جاهلیت مبتلا گشته مستعد قتال و جدال شدند. بعد از دو شب والتی صلح مغلوبانه در آنجا اتفاق افتاد. بیرون مکه دم احصار ادا کردند و بازگشتند. چون درین سفر اخلاص مخلصان مبرهن گشت و بر خواطر ایشان کرب عظیم مستولی شد بسبب فوت عمره واز جهت صلح مغلوبانه حکمت الهی تقاضا فرمود که جبر قلوب ایشان نماید بمغانم خیبر که عنقریب بدست ایشان افتد و آن مغانم را خاص بحاضرین حدیبیه گرداند غیر ایشان را اذن خروج نداد. قال الله تعالی: ﴿ سَيَقُولُ ٱلۡمُخَلَّفُونَ إِذَا ٱنطَلَقۡتُمۡ إِلَىٰ مَغَانِمَ لِتَأۡخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعۡكُمۡۖ يُرِيدُونَ أَن يُبَدِّلُواْ كَلَٰمَ ٱللَّهِۚ قُل لَّن تَتَّبِعُونَا كَذَٰلِكُمۡ قَالَ ٱللَّهُ مِن قَبۡلُۖ فَسَيَقُولُونَ بَلۡ تَحۡسُدُونَنَاۚ بَلۡ كَانُواْ لَا يَفۡقَهُونَ إِلَّا قَلِيلٗا ١٥ ﴾[الفتح: ۱۵] [۵۹]. (بعد ازین فضائل اهل حدیبیه بیان کرده میفرماید) ونیز حکمت الهیه تقاضا نمود که تهدید متخلفین و تفضیح حال ایشان کرده شود.
اینست سبب نزول آیت دعوت اعراب. و چون تهدید وتنبیه ایشان کما ینبغی فرموده شد چنانچه در قرآن مجید به کلمه ﴿ كَذَٰلِكُمۡ قَالَ ٱللَّهُ مِن قَبۡلُ ﴾[الحج: ۱۵] اشاره بآن فرموده شد. باز ارحم الراحمین برین متخلفان رحم فرمود و آیت دعوتِ اعراب فرو فرستاد. ودرین آیت ایشان را امیدوار وقتی دیگر گردانید که تلافی مافات کنند و باجر حسن ممتاز شوند.
[۵۹] اشاره است بسوی آیتی که در سوره توبه واقع است: ﴿ فَإِن رَّجَعَكَ ٱللَّهُ إِلَىٰ طَآئِفَةٖ مِّنۡهُمۡ فَٱسۡتَٔۡذَنُوكَ لِلۡخُرُوجِ فَقُل لَّن تَخۡرُجُواْ مَعِیَ أَبَدٗا وَلَن تُقَٰتِلُواْ مَعِیَ عَدُوًّا ﴾[التوبة: ۸۳] ترجمه: چون خدا تو را واپس رساند بسوی ایشان و ایشان اذن خروج طلب کنند پس ای نبی بایشان بگو که در هیچ سفری همراه من هرگز خروج مکنید و همراه من در هیچ جهادی هرگز شریک مشوید.
درین آیت دعوت اعراب آن بدویان را که در سفر حدیبیه از سعادت همرکابی سرور انبیا جمحروم شده بودند بشارت داد که عنقریب شما را دعوتِ جهاد داده خواهد شد و مرتبهی آن دعوت دهنده چنان عظیم الشان بیان فرمود که بر اطاعت او وعده اجر حسن یعنی مزد نیک داد و بر انحراف از اطاعت او وعید عذاب الیم نازل کرد. اگر نبوت بر آن حضرت جختم نشده بودی یقیناً از تلاوت این آیت ذهن باین جانب سبقت کردی که درین آیت پیشین گوئی ظهور پیغمبری است بعد آن حضرت جزیراکه در قرآن مجید این شان رفیع برای غیر انبیا مذکور نشده که بر اطاعت او وعده اجر حسن و بر انحراف از او وعید عذاب الیم باشد. لیکن به سبب ختم نبوت این خطره در دل مومنی نخواهد آمد و البته متیقن خواهد شد که درین آیت بیان نفسی است بغایت مقدس که خلیفه کامل و نائب مکمل است آن حضرت جرا.
اکنون باید که تفتیش کنیم که آن دعوت دهنده که درین آیت چنینشان او بیان نموده شده کیست؟ چهار علامات این دعوت درین آیت مبین شده. اول: اینکه دعوت برای آن بدویان باشد که در حدیبیه تخلف کرده بودند غیر ایشان را دعوت باشد یا نباشد. دوم: اینکه دعوت جهاد بمقابله آن کافران باشد که به صفت: ﴿ أُوْلِي بَأۡسٖ شَدِيدٖ ﴾[الإسراء: ۵] [۶۰]. موصوف بودند. سوم: اینکه دعوت بمقابله کفار غیر قریش [۶۱]باشد. چهارم: اینکه این دعوت برای جهادی باشد که آن جهاد بغیر قتال ختم نه شود الا اینکه آن قوم مسلمان شوند لهذا تفحص باید کرد که بعد نزول این آیت این چهار صفت در کدام دعوت یافته شد. درهر دعوتی که این چهار صفت را مجتمع بیابیم ما را یقین باید کرد که همین دعوت در آیت دعوتِ اعراب مرادست و آن کس که این دعوتِ ازوی به ظهور رسیده نائبِ مطلقِ سیدالانبیاست وخلیفهی بر حق وی جاطاعتش موجب اجر جزیل است و انحراف ازو موجب عذاب وبیل.
پس چون در صفحات تاریخ نظر کردیم مانند آفتاب بیسحاب ظاهر گردید که این داعی حضرات خلفای ثلاثه شبودند لاغیر. زیرا که بحسب احتمال عقلی این داعی یا جناب رسالت مآب جاست یا حضرات خلفای ثلاثه یا حضرت علی مرتضی یا بنی امیه یا بنی عباس.
بنوامیه و بنوعباس هرگز این داعی نمیتوانند شد زیراکه ایشان گاهی بدویان حجاز و یمن را برای قتال کفار دعوت ندادهاند کما هو معلوم من التاریخ. حضرت علی مرتضی هم این داعی نیست زیراکه در عهد خلافت وی قتالی با کفار واقع نشد و در آیت کریمه دعوت الی الکفار مذکورست در عهد خلافت وی سه جنگ بظهور آمد. اول حرب جمل دوم حرب صفین سوم حرب نهروان. این هر سه جنگ با کلمه گویان اسلام بوده، بلکه در جمل و صفین هر دو جانب صحابه کرام و اکابر امت بودند که حضرت علی مرتضی ایمانشان را برابر ایمان خود میدانست چنانچه ان شاءالله در فصل پنجم از کتب شیعه منقول خواهد شد. این هر سه جنگ برای احکام خلافت و شکست بغاه مسلمین بود نیز این هر سه جنگ با اهل عرب بود و در آیت دعوت به غیر اهل عرب است.
جناب رسالت مآب جنیز این داعی نیست بدو وجه. اول: اینکه از روی قرآن این بدویان از معیت سفر با آن جناب و جهاد و قتال بمعیت آن جناب جبرای ابدالآباد ممنوع گشته بودند پس قطعاً ممکن نیست که آن حضرت جاین بدویان را بعد منع قرآنی گاهی دعوت فرماید. علامه زمخشری که امام لغت عرب است در تفسیر کشاف تحت این آیت مینویسد: هذا دلیل علی إمامة أبی بكر الصدیقس فإنهم لم یدعوا إلی حربٍ فی أیام رسول الله ج ولكن بعد وفاته، وكیف یدعوهم رسول الله ج مع قوله تعالى:﴿ فَقُل لَّن تَخۡرُجُواْ مَعِيَ أَبَدٗا وَلَن تُقَٰتِلُواْ مَعِيَ عَدُوًّا ﴾[التوبة: ۸۳] این آیت دلیل است بر امام بر حق بودن حضرت ابوبکر صدیقسزیراکه آن بدویان را دعوت برای هیچ جنگ نشد در زمانهی رسول خدا جولیکن بعد وفات نبوی ایشان را دعوت داده شد. وچگونه ممکن است که دعوت دهد ایشان را رسول خدا جباوجود ارشاد خداوندی که بگو: ای نبی، هرگز بیرون نیائید با من گاهی وهرگز قتال نکنید همراه من با دشمنی. وجه دوم، اینکه بعد حدیبیه غزواتِ نبویه صرف چهاراند: ۱- غزوه خیبر ۲- فتح مکه ۳- غزوه حُنَین ۴- غزوه تبوک. و بریکی هم ازین چهار اوصاف مذکورهی آیت صادق نمیآید زیرا که خیبر و فتح مکه و حنین درین هر سه جهاد با اهل عرب بود و در آیت دعوت برای غیر اهل عرب مذکورست نیز درین هر سه فریق مقابل مصداق ﴿ أُوْلِي بَأۡسٖ شَدِيدٖ ﴾[الإسراء: ۵] هم نبود بلکه در غزوهی حنین فریق مقابل که قبیلهی هوازن بودند نهایت اقل و اذل [۶۲]بودند. بمقابله صحابه کرام که دوازده هزار مردان جنگی بودند. باقی ماند غزوهی تبوک پس دران قتالی واقع نشد و در آیت وقوع قتال مشروط است واقعهی غزوهی تبوک این است که رسول خدا جاز مدینه طیبه تا تبوک که مسافت یکماهه بود تشریف بردند و از آنجا دارالسلطنت قیصر روم یک ماهه راه بود جناب نبوی جبه قیصر پیغام فرستادند که برای جنگ بیاید مگر او چنان مرعوب شد که از جای خود جنبش نکرد لهذا بغیر قتال از تبوک بمدینه منوره مراجعت فرمودند. مقصود از غزوهی تبوک بجز ایقاع رعب در قلوب اهل شام و روم هیچ نبود پس قطعاً این دعوت مخصوصه موصوفه بصفات اربعه که در آیت دعوتِ اعراب مذکورست از غیر خلفای ثلاثه به ظهور نیامد. در کتب تاریخ دعوت این هر سه بزرگوار مذکورست که دران دعوت بلاشبهه اوصاف مذکوره یافته میشود. در ازالة الخفا بعد ذکر دعوت حضرت صدیق برای جهاد ملک شام و نامه فرستادن باطراف یمن و حجاز میفرماید.
این نامه در دل مردم کاری کرد که از میزان عقل معاشی بیرون است تا آنکه در غزوهی یرموک چهل هزار کس مجتمع شد و کوشش عجیب از دست ایشان بروی کار آمد و فتح که هیچ گاه از زمان حضرت آدم تا این دم واقع نشده بود ظهور نمود. کشود کار اضعافاً مضاعف از کوشش و اهتمام ظاهر گردید و این فعل حضرت صدیق دستورالعمل فاروق اعظم شدببه همین اسلوب در واقعهی قادسیه دعوت اعراب فرمود، فی کتاب روضة الاحباب عند ذکر غزوة القادسیه. چون خبر رسید که عجم یزدگرد را بپادشاهی برداشتند و امور خود مهیا ساختند امیرالمومنین عمرسبه هر یک از عمال خود نامه نوشت بدین مضمون که باید دران ناحیه هر کرا داند که اسپ وسلاح دارد و از اهل نخوت و شجاعت و مقاتله بود ساختگی نموده به تعجیل تمام بجانب مدینه روان سازد و هم چنین دعوت امیرالمومنین عثمان برای کمک عبدالله بن ابی سرح چون در افریقه با ملک آنجا مقاتله در پیش گردید مشهورست. چون ثابت شد که این خلفا داعی بودند به دعوت موصوفه فی القرآن ثابت شد که خلفای راشدین بودند. دعوت ایشان موجب تکلیف ناس شد و به قبول آن مستحق ثواب و به عدم قبول مستوجب عذاب گشتند.
درین هر سه غزوات کیست که انکار یکی از اوصاف اربعه مذکورهی آیت تواند کرد. در غزوهی یرموک که داعی آن حضرت صدیق بود مقابله به پادشاه روم بود و در غزوهی قادسیه که داعی آن حضرت فاروق بود مقابله به پادشاه ایران بود و هم در قادسیه رستم که در شجاعت ضرب المثل است مقابل مسلمانان بود و در غزوهی افریقه که داعی آن حضرت ذوالنورین بود مقابله به ملک اعظم افریقه بود. ۱- شک نیست که این هر سه اولی باسٍ شدید بودند. ۲- وشک نیست که این هر سه اقوام غیر عرب بودند و ۳- شک نیست که درین هر سه غزوات قتال واقع شد و قتال هم بینظیر و بیمثال. و شک نیست که درین هر سه غزوات بادیه نشینان که در حدیبیه محروم مانده بودند مدعو شدند و شرکت نموده تلافی مافات کردند. درین غزوات کارهای عجیب و غریب و خوارق عادات که از دست مسلمانان بظهور آمد و نصرتهای غیبیه که کارهای ایشان را در بالا ساخت اگر کسی بر تفصیل این همه اشیا اطلاع خواهد، باید که کتب تاریخ را مطالعه کند. و مطالعه ازالة الخفا درین باب کافی است.
تفسیر آیه دعوت اعراب تمام شد. حق اینست که تاوقتی که انکار قرآن مجید نکرده شود انکار خلافت این بزرگواران ممکن نیست.
[۶۰] این لفظ سابقاً مذکور شد یعنی سخت جنگ آور. مقصود آنکه ازان پیشتر باقومهای که مسلمانان جنگ کرده بودند این قوم از همه سخت خواهد بود زیراکه شدت و ضعف امر اضافی است پس لامحاله این قوم را که شدید گفته به نسبت کسی خواهد بود و آن را متعین نه فرمودند لهذا معلوم شد که از همه آن اقوام که تا آن زمان با ایشان جنگ واقع شده بود این قوم قوی تر و شدیدتر خوهد بود. [۶۱] زیرا که لفظ قوم نکره آورده شده پس معلوم شد که این قوم غیر آن اقوام است که مسلمانان آنها را میدانستند. نکره بمعنی شی غیر معلوم میآید. [۶۲] اقل و اذل بودن موازن از قرآن مجید ثابت است. قوله تعالی: ﴿ وَیَوۡمَ حُنَیۡنٍ إِذۡ أَعۡجَبَتۡكُمۡ كَثۡرَتُكُمۡ ﴾[التوبة: ۲۵] معلوم شد که مسلمانان درین غزوه بر کثرت خود ناز کرده بودند و ناز کردن بر کثرت خود بغیر اقل واذل بودن مخالف صورت نمیبندد.
﴿ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ يُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖۚ ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٌ ٥٤ ﴾[المائدة: ۵۴].
ترجمه: «ای مومنان هر که مرتد شود یعنی برگردد از شما از دین خود پس بزودی بیارد خدا گروهی را که خدا محب ایشان بود و ایشان محب خدا باشند، تواضع کنندگان باشند برای مسلمانان، و سخت و درشت باشند بر کافران. جهاد کنند (با این مرتدان) در راه خدا و نترسند از ملامت هیچ ملامت کننده، این بخشش خداست خواهد داد بهر که خواهد و خدا صاحب وسعت است (که خزائن او را بخشش کردن ختم نمیشود) و صاحب علم است (که به هر که بخشش کند او اهل آن بخشش باشد». ولنعم ما قیل:
داد حق را قابلیت شرط نیست
بلکه شرط قابلیت دادِ اوست
این آیهی کریمه هم برهانی است قاطع بر خلافت خلفای ثلاثه خصوصاً حضرت صدیق شاجمعین و دلالت این آیت برین مدعا بعینه مانند دلالتِ حدیث رایت است بر فضیلت حضرت علی مرتضی چنان که سابقاً در تفسیر آیت استخلاف ذکر یافت.
باید دانست که درین آیت حق تعالی بحاضرین وقتِ نزولِ این آیت خطاب کرده میفرماید که هر کس که از شما مرتد شود بروی خدا گروهی را مسلط خواهد فرمود که متصف باشد باین شش صفات کامله: اول: آنکه آن گروه محبوب خدا باشد. دوم: آنکه محب خدا باشد. سوم: آنکه برای مسلمانان متواضع باشد. چهارم: آنکه برای کافران سخت باشد. پنجم: آنکه در راه خدا جهاد کند. ششم: آنکه درین کار از ملامت کسی نه ترسد. درین آیت هم تخصیص حاضرین است و برین تخصیص دلیل لفظ ﴿ مِنكُمۡ ﴾است که ضمیر حاضرست. دلیل دوم اینکه اگر تخصیص حاضرین نکرده شود مفهوم آیت خلاف واقع میشود زیراکه درهر زمانه بر مرتدان چنین قوم کجا مسلط میشود. در زمانه ما هزاران کس مرتد شدند و کسی بریشان مسلط نه شد.
درین آیت پیشین گوئی است باینکه در زمانهی مستقبل در حاضرین وقت نزول فتنه ارتداد رونما خواهد شد و جماعتی چنین و چنین برروی کار خواهد آمد. تاوقتی که فتنه ارتداد ظاهر نشده بود کسی ندانست که این جماعت کیست که چنین مناقب او در تنزیل وارد شده لیکن بعد ظهور آن فتنه و مشاهدهی استیصال آن چشمها واگشت و همه را متیقن شد که این دفتر مناقب که مافوق آن فضیلتی در شریعت الهیه نتواند بود برای خُدام و فرمان برداران حضرت صدیق استشاجمعین پس در خلافت راشده و امامت حقه حضرت صدیق شبههی نمانده ودرین آیت مامور بودن او به قتال مرتدین مقصود را واضح تر ساخت چه اعظم مقاصد خلافت اقامت جهادست چنان که در قصهی حضرت طالوت که در تنزیل مذکورست ظاهرست. قوله تعالی: ﴿ مَلِكٗا نُّقَٰتِلۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ ﴾[البقرة: ۲۴۶].
واقعه قتال مرتدین علی وجه الاختصار اینست که در آخر عهد نبوی سه گروه مرتد شدند: اول: بنو مدلج قوم اسود عنسی مدعی نبوت. دوم: بنوحنیفه قوم مسیلمهی کذاب مدعی نبوت. سوم: بنو اسد قوم طلیحه مدعی نبوت. و بعد از وفات آن حضرت جهفت گروه مرتد گشتند حضرت ابوبکر اولاً جیش اسامه را که رسول خدا جحکم به روانگی آن بسوی شام فرموده بود فرستاد. ثانیاً برای قتال مرتدین کمربست صحابه کرام درین امر با او موافقت نکردند و گفتند که اکثر مسلمین در جیش اسامه رفتند چندی که باقی ماندهاند اگر آن هم برای قتال مرتدین فرستاده شوند مدینه مطهره خالی خواهد شد و درین وقت خلو مدینه خالی از خطرات نیست لهذا فی الحال قتال مرتدین را ملتوی باید داشت. نوبت باینجا رسید که حضرت فاروق اعظم حاضر خدمت شده عرض نمود که یا خلیفة رسول الله تألف. یعنی ای خلیفهی رسول اندکی نرمی کن. حضرت صدیق بگفتهی او برهم شد و فرمود که «أجبار فی الجاهلیة وخوار فی الاسلام».یعنی: ای عمر در جاهلیت چنان تند مزاج بودی ودر اسلام چنین نرم شدی و فرمود: «قد انقطع الوحی وتم الدین، أینقص الدین وأنا حی».یعنی: وحی الهی منقطع شد و دین کامل گشت آیا ممکن است که در حیات من رخنه در دین افتد [۶۳]. حضرت فاروق به مجرد استماع این کلمه بشناخت که این داعیه در قلب حضرت صدیق از کجاست وگفت: «فعرفت أنه شرح الله صدر أبی بكر».یعنی بشناختم که خدا شرح صدر حضرت صدیق فرموده باز حضرت صدیق امر فرمود تا ناقهی او را حاضر آوردند شمشیر از نیام بیرون کرده بر ناقه بنشست و روانه گشت در آندم حضرت علی مرتضی از همه سبقت کرده زمام ناقه او را بگرفت و عرض نمود که یا خلیفه رسول الله کجا میروی؟ حضرت صدیق فرمود: برای قتال مرتدین. حضرت مرتضی عرض کرد که تنها؟ فرمود که چه کنم شما همه آن را خلاف مصلحت میگوئید و رای [۶۴]خلاف میدارید. حضرت مرتضی عرض کرد که حضرت، ما مشاوره فهمیده رای خود ظاهر میکردیم لیکن این نیست که اگر امر فرمائی کسی از ما در امتثال آن پس و پیش کند. حضرت صدیق درین معامله چنان جازم بود که بگفتهی او التفات نه فرمود پس حضرت علی مرتضی یک جمله عجیب گفت که فی الفور کارگر شد گفت که «أقول لك ما قد قال لك رسول الله ج یوم أحد: یا أبابكر، شم سیفك ولا تفجعنا بنفسك».یعنی میگویم سخنی که گفته بود به تو رسول خدا جروز احد (چون در آن روز بشوق شهادت شمشیر برهنه گرفته عزم میدان جنگ نمودی) که ای ابوبکر، شمشیر خود را در نیام کن و ما را به جدائی خود بیقرار مساز [۶۵]. حضرت صدیق با استماع این کلمه شمشیر را در نیام کرد و از ناقه فرود آمد و فوج را ترتیب داده برای قتال مرتدین فرستاد. در اندک مدت این فتنه را از بیخ و بن برکند. بالاخره صحابه کرام این کارنامه صدیقیه را بکلمات بلند ستودند. حضرت عبدالله بن مسعود گفت: «كرهناه فی الابتداء وحمدناه علی الانتهاء».یعنی در ابتدا این کار را ناپسند کرده بودیم و در آخر قابل ستایش یافتیم و حضرت ابوهریره گفت: «قام فی الردة مقام الأنبیاء»یعنی ابوبکر صدیق در زمانه ردت در مقامی ایستاد که آن مقام انبیاست. و حضرت فاروق اعظم میفرمود که اگر ابوبکر صدیق خدمات تمام عمر من گرفته بعوض آن عبادت یک شب خود و یک روز خود بدهد در نفع باشم «أما لیله فلیلة الغار وأما یومه فیوم الردة».این بود واقعه ردت که در کتب تاریخ و سیرت به بسط وتفصیل مذکورست. اگر کسی گوید که پیشین گوئی این آیت در زمانه آن سرور جوقوع یافته جوابش آن است که در زمانِ مبارک جقلع و قمع فتنه ارتداد واقع نشده، و من ادعی فعلیه البیان، نیز در زمان آن سرور ملامت از جانب مسلمانان متصور نیست لهذا ﴿ وَلَا يَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖ ﴾[المائدة: ۵۴]. چگونه صادق خواهد شد.
اگر شیعه گویند که این آیت در حق حضرت علی مرتضی است، او در ایام خلافت خود با مرتدان قتال نموده جوابش بچند وجه ست. اول: اینکه وقوع قتال با قوم مسیلمه و اسود وطلیحه مدعیان نبوت که ارتدادشان ناقابل انکارست در زمان حضرت صدیق واقع شده و مفهوم آیت این است که از حاضرین وقت نزول هر که مرتد شود و هرگاه مرتد شود تسلط جماعتی که موصوف بصفات شش گانه باشد بر آن مرتد متحتم است، و این قتال در زمانه حضرت علی واقع نشده. دوم: اینکه با کسانیکه حضرت علی در ایام خلافت خود قتال کرده هرگز مرتد نبودند در فصل پنجم از کتب شیعه منقول خواهد شد که خود حضرت علی به مومن بودن شان تصریح نموده بلکه ایمانشان برابر ایمان خود قرار داده. سوم: اینکه بقول شیعه اگر صحابه کرام معاذالله مرتد بودند پس چرا حضرت علی با حضرات خلفای ثلاثه قتال نه کرد. با بعض مرتدان قتال شد و با بعض نشد. این تکذیب آیت است. چهارم: اینکه در آیت مصرح است که جماعتی که با مرتدان قتال کند باوصاف شش گانه موصوف باشد وهمراهیان حضرت علی مرتضی در ایام خلافت او ازین اوصاف محروم بودند. در نهج البلاغه خطبههای متعدده موجودست که حضرت علی اصحاب خود را مذمت فرموده ایشان را بزدل و متفرق عن الحق گفته و اصحاب حضرت معاویه را بهتر ازیشان قرار داده و ایشان را دعاهای بد بسیار داده.
و اگر شیعه گویند که در زمانه امام مهدی پیشین گوئی این آیت بظهور خواهد آمد پس آن صریح البطلان است زیراکه لفظ ﴿ مِنكُمۡ ﴾تخصیص حاضرین نزول میکند. المختصر، صدق این آیت بر زمانهی حضرت صدیق قطعی است و خلاف آن هرگز عندالعقل و النقل مسموع نیست.
اکنون شرح چند کلمات این آیه کریمه باید شنید. ﴿ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ ﴾[المائدة: ۵۴]. یعنی خدا خواهد آورد جماعتی را که بآن مرتدین قتال کند حالانکه آن جماعت آوردهی حضرت صدیق بود. آوردهی حضرت صدیق را حق جل شانه آوردهی خود قرار داد این تشریفی عظیم است برای حضرت صدیق که او را حق سبحانه مانند آله قرار داد برای فعل خود این کلمه مانند آن است که در شان آن حضرت جفرموده: ﴿ وَمَا رَمَيۡتَ إِذۡ رَمَيۡتَ ﴾[الأنفال:۱۷]. درین مقام در ازالة الخفا چه خوب فرموده که:
إتیان بقوم کذا و کذا فعل حق ست سبحانه و تعالی و حضرت صدیق کالجارحهاند، دران کدام منزلت بالاتر ازین منزلت خواهد بود بعد منزلت الانبیاء صلوات الله و سلامه علیهم و کدام کامل و مکمل مانند او باشد. ﴿ ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُ ﴾[المائدة:۵۴].
﴿ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ ﴾اولاً حق تعالی ایشان را محبوب خود فرمود. و ثانیاً محب خود ارشاد نمود تا ظاهر شود که ایشان مراد حقاند نه مرید او. و شتان بین المرتبتین.
﴿ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ ﴾این کلمه مانند آن کلمه است که در آیت معیب برای اصحاب حدیبیه فرموده: ﴿ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡ ﴾[الفتح: ۲۹]. خوشا سعادت آنانکه در قتال مرتدین شرکت نمودند بعض ایشان غیر صحابه هم بودند و بلا شبهه برای غیر صحابه این نعمتی ست غیر مترقبه که به طفیل حضرت صدیق حاصل شد.
﴿ وَلَا يَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖ ﴾ملامت که از اغیار باشد برداشت کردن آن چندان کاری عظیم ولائق این قدر مدح و ستایش نیست البته ملامتی که از خویشان باشد برداشت کردن آن آسان نیست و بلاشک لائق صد گونه ستایش است. اینجا در قتال مرتدین همین قسم ملامت بود چه از جانب کفار نبود بلکه از جانب صحابه کبار.
﴿ ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُ ﴾بعد فضائل قتال مرتدین این کلمه محلی عظیم دارد. گویا بعد استماع آیت دلها مضطرب بود و در هر دل تمنای حصول این مراتب بود حق تعالی تسکین ایشان فرمود که منتظر عالم غیب باشید هر کرا خدا خواهد این فضائل نصیب او خواهد شد. این کلمه هم مانند آن ست که در سوره جمعه بعد اظهار نبوت آن حضرت جبجواب یهود که میگفتند نبوت از خاندان ما چرا بیرون رفت؟ فرمود: ﴿ ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُ ﴾و لطف این کلمه در بالا میشود چون در سورهی نور در شان حضرت صدیق همین کلمه دیده میشود قوله تعالی: ﴿ وَلَا يَأۡتَلِ أُوْلُواْ ٱلۡفَضۡلِ مِنكُمۡ وَٱلسَّعَةِ أَن يُؤۡتُوٓاْ أُوْلِي ٱلۡقُرۡبَىٰ ﴾[النور: ۲۲] یعنی کسانیکه از شما صاحبان فضل و وسعتاند از دادن قرابت داران خویش قسم نخورند. درین آیت از صاحبان فضل بالاجماع حضرت ابوبکر صدیق مراداند و شیعه [۶۶]هم مجبور شده درین مراد اختلاف نکردهاند. واقعه این بود که چون بر ام المومنین حضرت عائشه صدیقه واقعه افک پیش آمد حضرت مسطح که قرابت دار حضرت صدیق بود و حضرت صدیق او را کفالت مینمود و در افک باغوای منافقین شریک شده بود بعد از نزول آیات براءت و طهارت درشان ام المومنین حضرت صدیق قسم خورد که مسطح را آینده هیچ ندهد و دست از کفالت او بردارد حق تعالی آیت فرو فرستاد که صاحبان فضل چنین قسم نخورند. معلوم شد که فضل خداوندی برای حضرت صدیق مثل جزو لاینفک بود ازین جهت او را اولوالفضل فرموده شده. ﴿ ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُ ﴾.
به لحاظ همین فضائل غزوهی قتال مرتدین که درین آیت مذکورست حضرت شیخ ولی الله محدث دهلوی در ازالة الخفا فصل سوم تحت همین آیت نوشته کلام او را خاتمه این تفسیر میسازم میفرماید که
ازین جا معلوم میشود که قتال مرتدین تِلو غزوه بدر و حدیبیه بود و نمونهی از مشاهد عظیمه القدر.
تفسیر آیهی قتال مرتدین تمام شد. تا اینجا تفسیر چهار آیت که نوشته شد. این آیات آن است کما اهل سنت ازان بر حقیت خلافت راشده استدلال میکنند. اینک تفسیر آن چهار آیات که شیعه ازان برخلافت بالافصل حضرت علی و امامت ائمه استدلال میکنند شروع نموده میشود. و التوفیق من الله.
[۶۳] راقم سطور گوید که این کلمه حضرت صدیق بس بلندست هرکس باین کلمه تکلم نتواند کرد. ازین کلمه ظاهر میشود که حضرت صدیق در اسلام دارای کدام منزلت بود. فرض کنید که کسی بمیرد و اولاد متعدد داشته باشد هرگز ازان اولاد یک کسی را نمیزیبد که بگوید که ممکن نیست که در حیات من متروکه پدر من بر ما درود بلکه خواهد گفت که در حیات ما همه و کسی بمیرد و بجز یک فرزند و دیگری وارثِ او نباشد نه پسر و نه دختر بالشک آن یک فرزند او را میرسد که بگوید ممکن نیست که در حیات همچو من فرزند یگانه میراث پدر بر باد شود. این کلمه حضرت صدیق مانند همین فرزند یگانه ست و در حقیقت کارهای او از بدو اسلام برین منزلت او شهادت میدهند باز احادیث نبویه و کلمات صحابه کرام این منزلت او را روشنتر میسازند. من شاء فلیطالع إزالة الخفاء. [۶۴] این است ملامتی که از خویشان و یگانگان به حضرت صدیق رسید و برداشت آن را حق تعالی درین آیت باین مرتبه ستود. [۶۵] این سخن هم بینظیرست گاهی رسول خدا جکسی را که بشوق شهادت ارادهی میدان جهاد کند از شهادت باز نداشته بلکه از صحابه کرام هم مثل آن منقول نیست الا از حضرت علی که نور نظر خود حضرت امام حسن را چون دید که به میدان قتال میروند فرمود که «أملكوا عنی هذا الغلام فإنی أخاف أن ینقطع نسل رسول الله ج»کما فی نهج البلاغه. [۶۶] چنانچه علامه فتح الله کاشانی در تفسیر منهج الصادقین همین قول را نوشته و مرتبط بآیت نموده و بران قدح نکرده البته در معنی ﴿ أُوْلُواْ ٱلۡفَضۡلِ ﴾[النور: ۲۲]. تاویل علیل نموده میگوید: ﴿ أُوْلُواْ ٱلۡفَضۡلِ مِنكُمۡ ﴾خداوند فضل بحسب حسب و نسب یا خداوند افزونی درغنا و توانگری». رکاکت این تاویل ظاهرست زیراکه علو حسب و نسب را در شریعت فضل نه قرار دادهاند شرعاً فضل برایمان و عمل صالح است و بس. چنانچه در قرآن مجید فرموده: ﴿ إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡ ﴾[الحجرات: ۱۳]. وافزونی در غنا و توانگری هم صحیح نیست برای آن لفظ سعة موجودست. دو لفظ برای یک معنی خلاف اصل است و فضل باین معنی هم نمیآید.
﴿ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ ٥٥ وَمَن يَتَوَلَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فَإِنَّ حِزۡبَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ ٥٦ ﴾[المائدة: ۵۵- ۵۶].
شیعه میگویند که این آیت نص صریح ست بر خلافت بلافصل حضرت علی مرتضی و امامت باقی ائمه و میگویند که دلالت این آیت از همه آیات روشن تر است. اهل سنت را دیده هوس استدلال بالقرآن کردهاند و حقیقت این است که خواه مخواه خود را مبتلای مصیبت و مذهب خود را نصیحت کردهاند مثل مشهورست که کلاغی هوس رفتار کبک نمود نتیجهاش این شد که رفتار خود هم فراموش کرد.
کلاغی تگِ کبک در گوش کرد
تگِ خویشتن هم فراموش کرد
پیشتر ترجمه آیت موافق لغت عرب و مقصد صحیح او بیان کرده میشود بعد ازان آنچه شیعه گفتهاند نوشته خواهد شد.
ترجمه: جزین نیست که دوست شما خداست و رسولِ او و آن مومنان که قائم میکنند نماز و میدهند زکات، ایشان عاجزی و فروتنی کنندگانند. و هر که دوستی کند با خدا و رسولِ او ومومنان، پس هر آئینه (او در گروه خداست) گروه خدا (بر دشمنان خود اگرچه اکثر و اقوی باشند) غالب میباشد.
سلسلهی کلام از آیات سابقه آغاز شده. اصل مقصد خداوندی درین آیات ممانعت است از دوستی کفار یهود و نصاری و تاکیدست باین امر که مسلمانان بایکدیگر دوستی و محبت کنند و تعلیم این مقصد [۶۷]دلیلی است برینکه دین اسلام دین کامل است. آغاز این مقصد عظیم باین عنوان فرموده که: ﴿ ۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡيَهُودَ وَٱلنَّصَٰرَىٰٓ أَوۡلِيَآءَۘ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمۡ فَإِنَّهُۥ مِنۡهُمۡ ﴾[المائدة: ۵۱]. یعنی: ای مومنان دوستی مکنید با یهود و نصاری ایشان با هم با یکدیگر دوستی کنند و هر که از شما با یهود و نصاری دوستی کند پس او ازیشان است یعنی عندالله شمار او در یهود و نصاری خواهد بود یا انجام این دوستی آنست که او مرتد شده بایشان ملحق شود. بعد ازین فرمود که کسانیکه در دلهای ایشان بیماری (نفاق) است بسوی دوستی یهود و نصاری سرعت میکنند و میگویند که بوقت بد ایشان بکار ما خواهند آمد. حق تعالی جواب این مقولهی ایشان داد که ﴿ وَمَن يَتَوَلَّ ٱللَّهَ ﴾[المائدة: ۵۶] یعنی بر مسلمانان وقت بد پیش نخواهد آمد بلکه مسلمانان غالب خواهند شد باز فرمود که خدا عنقریب مسلمانان را فتح دهد یا چیزی دیگر از غیب ظاهر کند آن هنگام این دوستی کنندگان پشیمان خواهند شد. بعد ازین آیت قتال مرتدین است که تفسیرش بالا گذشت و ربط آن از ماسبق ظاهرست که چون دوستی یهود و نصاری را منجر بارتداد قرار داده شد لهذا درین آیت نتیجه ارتداد و علاج آن که در عالم غیب مقدر بود ارشاد فرمود، بعد آیت قتال مرتدین بلافصل آیت ولایت است ﴿ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ ﴾[المائدة: ۵۵]. بعد ممانعت دوستی یهود و نصاری ضرور بود که بیان فرموده شود که باز به که دوستی کنند لهذا درین آیت فرمود که دوست شما خداست یعنی بخدا دوستی کنید و به رسول او و بآن مومنان که متصف باین صفات سه گانه باشند. اول: اقامت صلاة. دوم: ایتای زکاة. سوم: عاجزی و فروتنی. یعنی باوجودیکه چنین کارهای پسندیده میکنند لیکن خود را صاحب فضائل دانسته تکبر نمیکنند بلکه خود را از همه کمتر میدانند در تعلیم انبیا†این صفت عجیب و غریب است که کسی را که مجموعه فضائل و گنجینهی کمالات میسازند او در خود هیچ کمال محسوس نمیکند و خود را از همه کمتر میداند.
نهد شاخ پر میوه سر بر زمین
این بود سباقِ آیت ولایت. اینک سیاقِ آیت باید دید. بعد آیت ولایت، علی الاتصال این آیت است: ﴿ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ دِينَكُمۡ هُزُوٗا وَلَعِبٗا مِّنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكُمۡ وَٱلۡكُفَّارَ أَوۡلِيَآءَ ﴾[المائدة: ۵۷]. یعنی: ای اهل ایمان، با کسانیکه بدین شما تمسخر میکنند از آنان که داده شدند کتاب قبل از شما و با کافران دوستی مکنید. بعد از آن شرارتهای ایشان و تمسخر ایشان باذان بیان فرموده و بریشان نزول لعنت و غضب و مسخ ایشان بصورت بوزنه و خنزیر بیان نموده و سلسله همین مضمون تا اختتام پاره ششم جاری است. پس بملاحظه سباق و سیاق آیت ولایت صاف ظاهرست که مقصود این آیت ممانعت است از دوستی کفار و امرست بدوستی خدا و رسول و آن مومنان که متصف بصفات مذکوره باشند و بس.
بملاحظه این سباق و سیاق این هم ظاهر شد که آیت ﴿ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ ﴾[المائدة: ۵۵]. هم در شان حضرت صدیق است یعنی او را و رفقای او را حق تعالی ولی مسلمانان قرار داده.
[۶۷] زیراکه در فطرت انسان دو قوت ودیعت نهاده شده یکی قوت محبت دوم قوت نفرت هه حرکات و سکنات انسان ما تحت همین دو قوت صادر میشود دین اسلام تعلیم میدهد که این هر دو قوت را تابع احکام شریعت باید ساخت و ظاهرست که عمل برین تعلیم هیچ نقصانی و فسادی در انسان باقی نخواهد گذاشت بهتر ازین تعلیم کامل دیگر چه خواهد بود.
که این آیت درشان حضرت علی مرتضی ست و بر خلافتِ بلافصل او بالصراحة دلالت میکند ومی گویند که ترجمه آیت این است: «جزین نیست که حاکم شما خداست و رسول او و آن مومنان که نماز قائم میکنند و درحالتِ رکوعِ نماز، زکوات میدهند». ازین ترجمه مخترعه هم مقصود ایشان حاصل نشد و هیچ معلوم نشد که این آیت را به خلافت بلافصل چه ربطست لهذا یک قصه تصنیف کرده ضمیمه آیت ساختند وآن اینکه حضرت علی در نماز بود که سائلی بر درِ مسجد آمد و سوال کرد، حضرت علی آن وقت در رکوع بود همدرین حالت انگشتری از انگشت خود برآورده به سائل داد، پس این آیت نازل شد. پس بانضمام این روایت مقصد آیت واضح شد که ای مسلمانان، حاکم شما آن مومناناند که در حالت رکوع زکوات یعنی انگشتری به سائل میدهند و این صفت بجز حضرت علی مرتضی در کسی نبود لهذا او حاکم مسلمانان گردید و همین است معنی خلافت بلافصل.
این بود استدلال پر کمال حضرات شیعه، درین استدلال لطائف بسیارست لیکن اینجا تبرکاً بعدد ائمه اثنا عشر صرف بر بیان دوازده لطیفه اکتفا نموده میشود.
لطیفه اول
آیت را از ماقبل و مابعد بیربط و بیتعلق ساختند، این چنین قطع و برید آیات قرآنیه بلاشبه حمله شدیدست بر اسلام. حضرت شیخ ولی الله محدث دهلوی در ازالة الخفا فصل سوم بمشاهده این قطع و برید قرآن عزیز سخت متاذی و متالم شده میفرماید:
سباق وسیاق آیت را برهم زنند خدای تعالی اعضای ایشان را ازهم جدا سازد چنانچه ایشان آیات متسقة بعضها ببعض را از هم جدا کردند.
لطیفه دوم
لفظ ولی را بمعنی حاکم گرفتند حالانکه در لغت عرب گاهی لفظ ولی بمعنی حاکم مستعمل نشده و لطف این است که در ماقبل و مابعد این آیت لفظ اولیاء که جمع ولی است وارد شده آنجا شیعه هم بمعنی دوست میگیرند نه بمعنی حاکم، چنانچه علامه کاشانی در تفسیر منهج الصادقین در هر دو جا، دوستان ترجمه کرده. شیعه در اذان خود میگویند: أشهد أن علیا ولی الله پس انصاف بدست شیعه میدهیم اگر در اذان خود ولی بمعنی حاکم گیرند و گویند که علی حاکم خداست رضا میدهیم که اینجا هم بخوشی بمعنی حاکم بگیرند.
در قرآن مجید، در جاهای بسیار لفظ ولی وارد شده، مثلا ﴿ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖ ﴾[التوبة: ۷۱]. آنجا شیعه هم بمعنی دوست میگویند. در آیت ولایت چه مصیبت پیش آمد که لفظ ولی خلاف لغت بمعنی حاکم شد.
لطیفه سوم
﴿ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ ﴾[المائدة: ۵۵].
و غیره کلمات جمعاند، از الفاظ جمع شخص واحد یعنی حضرت علی را مراد گرفتند و ظاهرست که اطلاق جمع بر واحد مجازست و مجاز بغیر قرینه صارفه جائز نیست.
لطیفه چهارم
جمله ﴿ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ ٥٥ ﴾را صرف از ضمیر ﴿ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ ﴾حال میگیرند. حالانکه از روی قواعد نحویه بعد دو جمله متناسفه اگر حال واقع شود از ضمیر هر دو جمله باشد لهذا اینجا هم ﴿ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ ٥٥ ﴾را از ضمیر ﴿ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ ﴾هم حال باید قرار داد و درین صورت معنی این بود که در حالت رکوع نماز ادا میکنند و در حالت رکوع زکات میدهند و ظاهرست که در حالت رکوع نماز ادا میکنند کلامی است لغو و مهمل که معنی ندارد.
لطیفه پنجم
در جمله ﴿ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ ٥٥ ﴾رکوع را بمعنی رکوع نماز گرفتند حالانکه اینجا قطعاً بمعنی رکوع نماز نیست بلکه به معنی لغوی است یعنی عاجزی و فروتنی کردن. اینجا بمعنی رکوع نماز گرفتن معنی آیت را خراب میکند چنانچه ظاهر شد و از لطیفههای آینده ظاهرتر خواهد گشت.
لطیفه ششم
زکات در اصطلاح شریعت خاصةً آن صدقه مفروضه را گویند که بر صاحب نصاب بعد گذشتن یک سال فرض میشود و اینجا شیعه زکات را بمعنی صدقه نافله گرفتند زیرا که حضرت علی مرتضی در آن وقت بالاتفاق صاحب نصاب نبود لامحاله این صدقه نافله خواهد بود که بوی منسوب میکنند.
لطیفه هفتم
قصه اعطای انگشتری تصنیف کرده باین آیت ضمیمه کردند و میگویند که استدلال بآیت کردهاند حاشا ثم حاشا این استدلال بآیت نیست بلکه استدلال بروایت است، کاش آن روایت از ارذل اقسام خبر آحاد بود.
لطیفهی هشتم
که الطف لطائف است اینست که علمای شیعه ادعا کردهاند که اهل سنت هم متفقاند براینکه این آیه در شان حضرت علی نازل شده و روایت اعطای انگشتری بروایات صحیحه اهل سنت ثابت است و کسی درین اختلاف نکرده. چرا این چنین ادعاهای کاذبه نکنند که کذب در مذهبشان عبادت عظمی است. علامه کاشانی در تفسیر منهج الصادقین مطبوعه ایران جلد اول ص ۳۵۵ تحت این آیت مینویسد:
باتفاق شیعه و اهل سنت تصدق در حالت رکوع از غیر او صادر نشده روایت تصدق در رکوع از طریقین به صحت پیوسته و کسی را درین نزاع نیست و اصحاب سیر و تفاسیر و تواریخ باین معنی تصریح کردهاند و رای جمهور برین قرار یافته که متصدق باین وصف یعنی در رکوع علی بن ابی طالب است نه دیگری. (و بفاصله چند سطر ازین پیشتر نوشته) بدانکه جمهور مفسرین از علمای شیعه و اهل سنت برانند که این آیه در شان علی بن ابی طالب نزول یافت.
و امام اعظم شیعه یعنی شیخ حلی در منهاج الکرامه نوشته که اجماع اهل سنت بر آن است که این آیت در حق حضرت علی نازل شده. حالانکه این همه کذب محض است هرگز قصه اعطای انگشتری بطریق اهل سنت به صحت نه پیوسته و نه نزول این آیه در شان حضرت علی ثابت شده در تفاسیر اهل سنت هر که التزام روایات صحیحه کرده این شان نزول را ذکر هم نکرده چنانچه در تفسیر جلالین تحت این آیت میفرماید: «نزلت فی عبدالله بن سلام لما هجره قومه الیهود»یعنی این آیت در حق عبدالله بن سلام نازل شد هرگاه که او را قوم او که یهود بودند مقاطعه کردند. و بدانکه ائمه فن حدیث و تفسیر بر قصه اعطای انگشتری جرح شدید کردهاند لهذا نزد اهل سنت این قصه هرگز صحیح نیست بلکه موضوع و مجعول است. شیخ الاسلام ابن تمییه در منهاج السنه میفرماید [۶۸]: «قد وضع بعض الكذابین حدیثاً مفتری أن هذه الآیة نزلت فی علی لما تصدق بخاتمه فی الصلوة وهذا كذب بإجماع أهل العلم بالنقل وكذبه بین من وجوه». و شیخ الاسلام حافظ الحدیث ابن حجر عسقلانی در کتاب الشاف فی تخریج أحادیث الکشاف متعلق این قصه اعطای انگشتری میفرماید [۶۹]: «راوه الثعلبی من حدیث أبی ذر مطولاً وإسناده ساقط».و حافظ ابن کثیر در تفسیر خود تحت این آیت میفرماید [۷۰]: «ولیس یصح شیء منها بالكیة لضعف أسانیدها وجهالة رجالها».و امام فخرالدین رازی در تفسیر کبیر میفرماید [۷۱]: «وأما استدلالهم بأن هذه الآیة نزلت فی حق علی فهو ممنوع».و حضرت شیخ ولی الله محدث دهلوی در ازالة الخفا فصل سوم میفرماید:
نه چنان که شیعه گمان بردند و قصه موضوع را روایت کنند ﴿ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ ٥٥ ﴾را حال از ﴿ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ ﴾میگیرند و پرتافتن انگشتری بجانب فقیری در حالت رکوع فرود میآرند و سباق و سیاق آیت را برهم زنند.
تنبیه، درینجا شان نزول دو مطلب دارد، یکی آنکه در ﴿ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ﴾مصداق ولی کیست؟ یعنی که اولی باید دانست باین معنی نزول آیت درشأن حضرت صدیق و رفقای اوست. دوم اینکه مخاطب ضمیر (کم) کیست؟ باین معنی نزول آیت در شان حضرت عبدالله بن سلام یا عباده بن صامت یا بقول حضرت امام باقر «علی ما نقله فی الإزالة»عامه مومنین است.
لطیفه نهم
آیت کریمه به سبب صیغههای مضارع تکرار این فعل ظاهر میکند و در اقامت صلاة و ایتای زکاة تکرار ظاهرست پس باید که این فعل اعطای انگشتری هم متکرر باشد حالانکه در قصه مصنفه شیعه هم این فعل زیاده از یک بار منقول نیست.
لطیفه دهم
چون در قرآن مجید برین فعل (یعنی اعطای انگشتری در رکوع) مدح وارد شد باید که کم از کم این فعل برای مسلمانان مستحب باشد حالانکه کسی از سنی و شیعه قائل باستحباب این فعل برای کافه مسلمین نیست بلکه درین فعل اگر حاجت به عمل کثیر افتد مفسد صلاة است. عجیب لطیفه است که اگر حضرت علی آن فعل کند موجب مدح شود و اگر ما کنیم موجب ذم گردد.
لطیفه یازدهم
درین قصه اعطای انگشتری سخت توهین نماز حضرت علی مرتضی است، کمال نماز او بلکه نماز جمیع عباد الله این است که در نماز کلیته توجه بسوی حق تعالی باشد و نسیان و تبتل از ما سوای حاصل گردد کما قالﻷ: ﴿ وَٱذۡكُرِ ٱسۡمَ رَبِّكَ وَتَبَتَّلۡ إِلَيۡهِ تَبۡتِيلٗا ٨ ٨ ﴾[المزمل: ۸]. نه آنکه سائلی آید و شعر خوانی [۷۲]آغاز کند و درعین نماز توجه بسوی او شود و در برتافتن انگشتری از انگشت و اعطای آن به سائل مشغول شود، در حقیقت این هجو ملیح حضرت علی است. حاشا جنابه عن ذلک. نماز اوسآنست که در کتب اهل سنت مروی است که روز احد تیری از جانب کافران آمد و بر تن مبارکش رسیده تا پیکان فرو شد خون پاکش روان گردید لیکن او را احساسی نشد حتی که بعد نماز از حاضرین پرسید که این رنگ سرخ از کجا آمد که لباس من و مصلای من همه رنگین شد؟ حاضران گفتند که رنگ نیست خون پاکت هست، تیری تا پیکان در جسم شریف تو فرو رفته. شیعه چه دانند که شان حضرت علی مرتضی چیست، جمال یا کمال او از چشم اهل سنت باید دید.
او را بچشم پاک توان دید چون هلال
هر دیده جای منظر آن ماه پاره نیست
لطیفه دوازدهم
بعد این همه قصه خوانی هم امامت باقی ائمه ازین آیت ثابت نشد لهذا علی الفور حدیثی تصنیف نمودند که این کار برای ایشان بسی آسان بود. که هر امام در وقت خود در حالت رکوع اعطای زکات نموده مگر زیاده از یکبار از هیچ امامی تصنیفی نکردند. کاش این هم کردندی تا که مطابق مفهوم آیت شدی در اصول کافی [۷۳]ص ۷۸ میآرد: فكل من بلغ من أولاده مبلغ الإمامة یكون بهذه الصفة مثله فیتصدقون وهم راكعون. پس هر کس که از اولاد حضرت علی بدرجه امامت فائز میشد باین صفت موصوف بود یعنی در حالت رکوع صدقه میدادند. تفسیر آیت ولایت تمام شد. والحمدلله.
[۶۸] بعض مردمان کذاب حدیثی دروغ نمودهاند که این آیت در شان علی نازل شد وقتیکه او انگشتری خود در نماز صدقه کرد. و این حدیث باجماع عالمان نقل دروغ ست و دروغ بودن او بوجوه بسیار ظاهرست. [۶۹] ترجمه: این روایت را ثعلبی بسند ابوذر بطول تمام نقل کرده مگر اسنادش ساقط از اعتبارست. [۷۰] ترجمه: صحیح نیست هیچ روایتی باین مضمون کلیتاً بسبب ضعیف بودن اسانید آن، مجهول بودن راویان آن. [۷۱] ترجمه: ولیکن استدلال شیعه باین که این آیت در حق علی نازل شده لائق تسلیم نیست. [۷۲] شیعه قصائد متعدده از زبان آن سائل تصنیف نمودهاند. یک شعر یک قصیده اینست. أتیتك والعذراء تبكی برنة= وقد ذهلت أم الصبی عن الطفل. و یک شعر قصیده دیگر اینست: فدتك نفوس القوم یا خیر راكع ویا خیرشاءو یا خیر بائع. [۷۳] همدرین روایت قصه نو تصنیف آورده یعنی بجای انگشتری اعطای حله نقل کرده و گفته که آن سائل فرشته بود وقت نماز ظهر بود حضرت به نماز ظهر مشغول بود و دو رکعت خوانده بود که سائل صدا بلند کرد حضرت علی در آن وقت حله در برداشت که قیمتش یک هزار اشرفی بود شاه حبش برای آن حضرت صلی الله فرستاده بود حضرت علی آن حله را از جسم خود فرود آورده به سائل اشاره کرد که این را بگیر. ازین روایت ظاهر میشود که نماز فرض بود و پیش همه نمازیان در عین نماز حضرت علی برهنه گردد. أستغفرالله.
﴿ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِيلًا ٥٩ ﴾[النساء: ۵۹].
ترجمه: «ای اهل ایمان، فرمان برداری کنید خدا را و فرمان برداری کنید رسول را و صاحبان حکومت را که از شما باشند (یعنی مسلمان باشند) باز اگر با هم اختلاف کنید در چیزی پس رجوع کنید آن را بسوی خدا و رسول، اگر شما ایمان میدارید بر خدا و روز آخرت (یعنی قیامت ضرور چنین خواهید کرد) این بهترست و خوب ترست باعتبار انجام».
ترجمه لفظ (اولی الامر) صاحبان حکومت کرده ام، همین ترجمه مولوی فرمان علی مجتهد شیعه در ترجمه خود که عندالشیعه بسی مقبول است نموده. و مولوی مقبول احمد شیعه که در نیرنک بازی خیلی مشهور بود در ترجمه خود «والیان امر» ترجمه کرده. و مولانا شیخ ولی الله محدث دهلوی/«فرمان روایان» نوشته و مولانا شاه عبدالقادر محدث دهلوی در ترجمه خود (که عندالعلماء ملقب است به امام التراجم) «صاحبان اختیار» نوشته.
مقصد این آیت چنان که میبینی چندان واضح است که مطلقاً حاجت تفسیر و توضیح نمیدارد بهر کیف ازین آیت دو چیز بالصراحة مفهوم میشود.
اول این که حق تعالی امری میفرماید مسلمانان را باطاعت و فرمان برداری خود و اطاعت رسول خدا جو اطاعت اولی الامر، یعنی صاحبان حکومت که مسلمان باشند مگر به کمال بلاغت برای اولی الامر اعادهی لفظ (أطیعوا) نه فرموده، چنان که برای رسول فرموده ازینجا مفهوم شد که اطاعت اولی الامر مانند اطاعت رسول نیست. و چگونه مانند اطاعت رسول باشد که اطاعت رسول را در قرآن مجید عین اطاعت خود قرار داده، قوله تعالی: [۷۴]﴿ مَّن يُطِعِ ٱلرَّسُولَ فَقَدۡ أَطَاعَ ٱللَّهَ ﴾[النساء: ۸۰].
دوم: اینکه اطاعت اولی الامر على الاطلاق واجب نیست بلکه صرف در همان امور واجب است که مختلف فیها نباشد. در صورت اختلاف که میان رعیت و اولی الامر پیدا شود واجب است که رعیت و اولی الامر هر دو بسوی خدا و رسول یعنی کتاب و سنت رجوع کنند و فیصله کتاب و سنت را هر دو قبول کنند. و این امر را چنان موکد فرمود که اگر ایمان بخدا و روز قیامت دارید ضرور همچنین کنید و باز این هم فرمود که درین هرگونه فلاح و بهبودی برای شماست و انجامش بسیار خوب خواهد بود.
پیش از آیت اولی الامر علی الاتصال این آیت است: ﴿ ۞إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُكُمۡ أَن تُؤَدُّواْ ٱلۡأَمَٰنَٰتِ إِلَىٰٓ أَهۡلِهَا وَإِذَا حَكَمۡتُم بَيۡنَ ٱلنَّاسِ أَن تَحۡكُمُواْ بِٱلۡعَدۡلِۚ إِنَّ ٱللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُم بِهِۦٓۗ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ سَمِيعَۢا بَصِيرٗا ٥٨ ﴾[النساء: ۵۸] [۷۵]. درین آیت به حکام امر فرمود که پابندی عدل و انصاف کنند خلاف عدل و انصاف رعیت را حکم نه دهند و در آیت اولی الامر رعیت را امر فرمود که فرمان برداری صاحبان حکومت کنند و در صورت اختلاف طریقهی رفع اختلاف بیان فرمود.
بعد دانستن مقصود آیت یک نظر برین دو امر هم باید انداخت. اول: اینکه مصداق اولوالامر کیست؟ دوم: اینکه در شریعت الهیه حکم به اطاعت اولی الامر چرا داده شد؟ پس باید دانست که اولوالامر از روی لغت عرب کسی است که او را نوعی از حکومت حاصل باشد و حکومت دو قسم میباشد، یکی حکومت عامه چنان که پادشاه را بر رعیت خود عام و شامل میباشد جمیع رعیت را. دوم حکومت خاصه چنان که افسران فوج یا حکام صوبه (ولایت یا استان) یا قاضیان را که مخصوص میباشد به فوج یا صوبه یا شهر و ظاهرست که حکومت عامه فرد کامل است. لهذا بوقت اطلاق اولی الامر ذهن به همان معنی سبقت میکند. بالجمله، تا وقتی که قسمی ازین اقسام حکومت کسی را حاصل نباشد بر آن کس اطلاق لفظ اولی الامر خلاف لغت عرب است و قطعاً جائز نیست. به همین سبب مفسرین بالاجماع در تفسیر این لفظ سه قول دارند:
۱) اینکه مراد از اولوالامر [۷۶]خلفااند. و بر بنای این تفسیر حضرات شیخین را بخصوصیت مصداق این لفظ قرار دادهاند.
۲) سرداران [۷۷]افواج مراداند که بر هر فوج اطاعت سردار خود لازم میباشد.
۳) علما [۷۸]و فقها که در حکم قضاة [۷۹]داخلاند مرادند. و این قول اضعف اقوال است.
درین هر سه قول تخالف و تناقض نیست. اولوالامر به هر معنی که ازین سه معانی باشد در درجهی خود واجب الاطاعة است. و شک نیست که خلیفه وقت که او را حکومت عامه حاصل میباشد اولی و احق است برای مصداق این لفظ.
باقی ماند امر دوم، پس بیانش آنکه اگر موافق قول سوم علما و فقها مراد باشند پس امر باطاعتشان باین است که عوام الناس که از فهم کتاب و سنت بهرهی نمیدارند اگر بسوی علما و فقها رجوع نه کنند و ازیشان تعلیم دین حاصل نه کنند و بر تعلیمشان عمل پیرو نه شوند از دین اجنبی و بیتعلق گردند لهذا امر باطاعتشان ضروری شد.
و اگر موافق قول اول و دوم مراد خلفا یا سرداران فوج باشند پس امر باطاعتشان ازین جهت است که قیام نظام امت و انصرام امور سیاست بغیر این ممکن نیست.
در مشیت الهی از روز اول مقرر بود که بعثت سید الانبیا جبرای این مقصد خواهد بود که تمام ادیان و مذاهب پیش با سطوت و شوکت اسلام سرنگون شوند و دین اسلام بر همه غالب شود و پیروان دین اسلام محکوم کسی نباشند بلکه بر عالم و عالمیان فرمان روائی کنند. آیه کریمه ﴿ لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِ ﴾[التوبة: ۳۳] [۸۰]. برای شهادت این معنی کافی است، لهذا ضروری شد که در قرآن مجید هم چنان که اصول عبادت و معاشرت و اخلاق تعلیم فرموده شد همین سان اصول سیاست و جهانداری هم ارشاد فرموده شود و در اصول سیاست و جهانداری اهم امور بلکه روح آن اینست که شیرازه قوم متحد باشد و همه در یک نظام منسلک باشند و این روح بغیر آن که یکی از قوم فرمان روا باشد و تمام افراد قوم او را فرمان برداری کنند پیدا نمیشود چنانچه در قرآن مجید به سلسله قصه حضرت طالوت اشاره به همین معنی فرموده که ﴿ ٱبۡعَثۡ لَنَا مَلِكٗا نُّقَٰتِلۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ ﴾[البقرة: ۲۴۶] [۸۱].
انتظام ملک یا شهر چیزی است بس عظیم، ما میبینیم که نظم یک خانه راست نمیشود بغیر اینکه یکی را از میان خود کبیر خود دانند و همه اهل آن خانه زیر حکم او باشند. پس همین اصل عظیم است که درین آیت تعلیم فرموده شد و برای حاکم و محکوم هر دو اصول کلیه ارشاد نموده آمد و به همین سبب برای اطاعت اولی الامر دفتری ست از احادیث صحیحه که دران تاکیدات شدیده را به نهایت رسانیده شده، دو سه احادیث صحیح بخاری و صحیح مسلم بطور مثال اینجا نوشته میشود: عن أبی هریرة قال: قال رسول الله صلى الله علیه وسلم: «من أطاعنی فقد أطاع الله ومن عصانی فقد عصی الله ومن یطع الأمیر فقد أطاعنی ومن یعص الأمیر فقد عصانی وإنما الإمام جنة یقاتل من ورائه ویتقی به، فإن أمر بتقوی الله وعدل فإن له بذلك أجراً وإن قال بغیره فإن علیه منه». (متفق علیه).
عن أم الحصین قالت: قال رسول الله ج: «إن أمر علیكم عبد مجدع یقودكم بكتاب الله فاسمعوا له وأطیعوا» (مسلم).
عن أنس أن رسول الله صلى الله علیه وسلم قال: «اسمعوا وأطیعوا وإن استعمل علیكم عبد حبشی كان رأسه كالزبیبة». (بخاری).
عن ابن عمر قال رسول الله صلى الله علیه وسلم السمع والطاعة علی المرء المسلم فیما أحب وكره ما لم یؤمر بمعصیة، فإذا أمر بمعصیة فلا سمع ولا طاعة». (متفق علیه) [۸۲]. روایت است از ابوهریره که فرمود رسول خدا جهر که اطاعت من کرد او اطاعت خدا کرد و هر که نافرمانی من نمود او نافرمانی خدا نمود و هر که اطاعت امیر کرد او اطاعت من کرد و هر که نافرمانی امیر کرد او نافرمانی من کرد و امیر و امام مثل سپرست که در پناه او قتال کرده میشود و بذریعه او حفاظت نموده میشود. پس اگر او حکم به تقوی دهد و انصاف کند پس برای اوست ثواب و اگرخلاف این کند بروی وبال ست. (بخاری و مسلم).
روایت است از ام حصین که فرمود رسول خدا جکه اگر حاکم کرده شود بر شما غلامی بینی وگوش بریده و او شما را موافق قرآن رهنمائی کند پس احکام او را بشنوید و اطاعت کنید. (مسلم).
روایت است از انس که فرمود رسول خدا جکه احکام امیر خود بشنوید و اطاعت کنید اگرچه بر شما غلامی حبشی (بد صورت) امیر کرده شود که سرش مثل خشک انگور باشد (بخاری).
روایت است از ابن عمر که فرمود رسول خدا صلی الله علیه وسلم که شنیدن (احکام امیر) و اطاعت کردن بر مرد مسلمان لازم است خواه احکام او موافق طبع باشد یا مخالف تا وقتی که حکم خلاف شرع نباشد وهرگاه که خلاف شرع حکم کند پس نشنیدن آن حکم لازم است نه اطاعت. (بخاری و مسلم) [۸۳]. وهمین است مفاد قول حضرت علی مرتضی که در نهج البلاغه مطبوعه مصر جلد اول ص ۱۰۰ آورده: فَإِنَّهُ لاَبُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیر بَرّ أَوْ فَاجِر، یَعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ، وَیَسْتَمْتِعُ فِیهَا الْكَافِرُ، وَیُبَلِّغُ اللهُ فِیهَا الاَْجَلَ، وَیُجْمَعُ بِهِ الْفَیءُ، وَیُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ، وَتَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ، وَیُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِیفِ مِنَ الْقَوِیِّ، حَتَّى یَسْتَرِیحَ بَرٌّ، وَیُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِر [۸۴]. هرآئینه ضروری است برای مردمان امیری خواه نیکوکار باشد یا بدکار تا که کار انجام دهد بسبب حکومت وی مومن و فائده بردارد در حکومت وی کافر و کامل سازد خدا میعادها و جمع کرده شود بحمایت او مال غنیمت و جهاد کرد شود و با دشمن و مامون شود بسبب حکومت او راهها و گرفته شود بسبب او حق کمزور از زورآور تا آنکه راحت حاصل کند بسبب او نیکوکار و نجات حاصل شود از بدکار. ودر نهج البلاغه جلد دوم ص ۹۶ تفسیر این آیه هم به عنوان شایسته از علی مرتضی منقول است جناب ممدوح بنام مالک اشتر هر گاه که او راحاکم مصر مقرر فرموده مینویسد: وَارْدُدْ إِلَى الله وَرَسُولِهِ [۸۵] مَا یُضْلِعُكَ مِنَ الْخُطُوبِ، وَیَشْتَبِهُ عَلَیْكَ مِنَ الاُْمُورِ، فَقَدْ قَالَ اللهُ سبحانه لِقَوْم أَحَبَّ إِرْشَادَهُمْ:﴿ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ ﴾[النساء: ۵۹]. فَالرَّدُّ إِلَى اللهِ: الأخْذُ بِمُحْكَمِ كِتَابِهِ، وَالرَّدُّ إِلَى الرَّسُولِ: الأخْذُ بِسُنَّتِهِ الْجَامِعةِ غَیْرِ الْمُفَرِّقَةِ. و رجوع کن به سوی خدا و رسول او تمام آن کارها که تو را در مشکل اندازد تمام آن کارها که مشتبه گردد بر تو زیرا که الله تعالی برای گروهی که هدایت کردن شان خواسته (در قرآن مجید) فرموده که ای اهل ایمان اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید رسول را و صاحبان حکومت را که از شما باشند. باز اگر میان شما و صاحبان حکومت در امری نزاع واقع شود پس آن را رجوع کنید بسوی خدا و رسول. رجوع بسوی خدا این است که به آیات محکمات کتاب او عمل کرده شود و رجوع بسوی رسول این است که به سنت جامعه [۸۶]او که تفرقه نیندازد عمل کرده شود. اکنون که تفسیر صحیح این آیت نوشته شد و واضح شد که این آیت ابطال مذهب شیعه میکند و طلسم امامت و عصمت خانه ساز را پاره پاره میسازد باید دید که حضرات شیعه چگونه ازین آیت استدلال میکنند.
[۷۴] ترجمه: هرکه اطاعت کند رسول را پس او بالیقین اطاعت کرد خدا را. [۷۵] ترجمه: هر آئینه خدا حکم میدهد شما را که برسانید امانتها را به اهل آنها و هرگاه که حکم و فیصله کنید در میان مردمان (یعنی حاکم ایشان شوید) پس حکم کنید به عدل، هرآئینه چه خوب است این چیز که خدا نصیحت میکند بآن. هر آئینه خدا شنوا و بیناست. [۷۶] چنانچه در تفسیر معالم التنزیل از حضرت ابوهریره آورده که هم «الامراء والولاة»و از عکرمه آورده که اراد باولی الامر أبابکر وعمر. [۷۷] چنانچه بخاری و مسلم و ابوداود وترمذی و نسائی و ابن جریر و ابن المنذر و ابن ابی حاتم و بیهقی بواسطه ابن جریر از حضرت ابن عباس روایت کردهاند که «نزلت فی عبدالله بن حذافة بن قیس إذ بعثه النبی جفی سریة». یعنی: این آیات اولی الامر در شان عبدالله بن حذافه بن قیس نازل شده در هنگامی که او را نبی جدر لشکری سردار فوج ساخته روانه فرموده بود. و ابن عساکر از میمون بن مهران روایت کرده که اصحاب السرایا علی عهد النبی جیعنی این آیت نازل شد درشان سرداران فوج که در زمانه نبی جتقرر مییافتند. [۷۸] چنانچه عبد بن حمید و ابن جریر و ابن ابی حاتم از عطاء روایت میکنند که «إطاعة الله والرسول اتباع الكتاب والسنة وأولی الأمر منكم قال: أولی الفقه والعلم».یعنی مراد از اطاعت خدا و رسول اتباع کتاب و سنت است و مراد اولی الامر صاحبان علم و فقهاند. و ابن جریر و حاکم از ابن عباس نیز این قول را روایت کردهاند که یعنی «أهل الفقه والدین وأهل الطاعة الذین یعلمون الناس معانی دینهم ویأمرونهم بالمعروف وینهون عن المنكر».یعنی مراد از اولو العلم اصحاب فقه و دین اصحاب عبادتاند که مردمان را مسائل دین تعلیم میکنند و امر معروف و نهی منکر مینمایند. [۷۹] در حکم قضاه داخل بودن باین معنی ست که چنان که بامر خلیفه تقرر قضاه به عمل میآمد همچنان در قرون اولی تقرر علما و فقها هم میکند که تعلیم دین و امر معروف و نهی منکر نمایند هر کس به طور خود مجاز این امور نبود. [۸۰] ترجمه: فرستاد محمد جرا تا که غالب گرداند دین بر حق را بر همه ادیان. [۸۱] ترجمه: بنی اسرائیل به پیغمبر خود گفتند که برای ما پادشاهی مقرر کن تا که در راه خدا قتال کنیم. معلوم شد که بغیر پادشاه امور مهمه سرانجام نمیتواند شد. [۸۲] ازین حدیث معلوم شد که خلیفه معصوم نمیباشد و اطاعت غیر معصوم در احکامی که خلاف شریعت باشد جائز نیست. [۸۳] ازین هر سه احادیث این قدر تاکید اطاعت خلیفه ظاهر میشود که اگر چه اهلیت خلافت کما حقه نداشته باشد تا هم بعد انعقاد خلافت اطاعت و ضروری است. [۸۴] این ارشاد بجواب خوارج است که میگفتند حکومت کسی بجز خدا جائز نیست. ارشاد فرمود که نصب خلیفه ضروری است تا مقاصد مذکورهی ذیل حاصل شود و این ضرورت باین مرتبه اهمیت دارد که اگر شخصی نیکوکار میسر نشود غیر نیکوکار را خلیفه باید ساخت ابطال عصمت ازین بهتر چه خواهد بود. منقولات کتب شیعه در فصل پنجم ان شاءالله زیاده ازین خواهد آمد. [۸۵] صرف رجوع کردن بخدا و رسول فرمود چنان که در آیت کریمه است رجوع به سوی اولوالامر نیفزود چنان که شیعه میگویند. [۸۶] مراد از آیات محکمات ظاهرست که آیاتی که بر مدلول خود صراحةً دلالت میکند و مراد از سنت جامعه آن است که بر سنت بودن آن کلمه گویان اسلام یا سواد اعظم ایشان اجماع و اتفاق کرده باشند حضرت امام حسن اجماع تمام کلمه گویان را تصریح فرموده چنانچه در فصل پنجم منقول خواهد شد و حضرت علی اتفاق سواد را کافی دانسته. این هم در فصل پنجم در حاشیه حدیث یازدهم میاید. لیکن صد حیف که شیعه برخلاف این هر دو امر بنای مذهب خود انداختهاند نه بر آیات محکمات عمل میکنند نه بر سنت جامعه. آیات صریحی را چیستان میسازند و سنت جامعه را گاهی به سهو هم در نظر نمیآرند ﴿ وَسَیَعۡلَمُ ٱلَّذِینَ ظَلَمُوٓاْ أَیَّ مُنقَلَبٖ یَنقَلِبُونَ ٢٢٧ ﴾[الشعراء:۲۲۷].
که این آیت اولی الامر بر خلافت بلافصل حضرت علی و عصمت ائمه نص صریح است و میگویند که در دلالت صریح برین مدعا بعد آیت ولایت درجه همین آیت است.
و میگویند که درین آیت حق تعالی امر باطاعت اولی الامر فرموده چنان که به اطاعت رسول و اطاعت غیر معصوم عقلاً قبیح و ناجائزست پس واضح شد که اولوالامر هم مانند رسول معصوم و مانند رسول مفترض الطاعه میباشد. و بنابر روایات خانه ساز خود میگویند که اولوالامر بجز حضرت علی و باقی ائمه اثنا عشریه دیگری نیست پس ثابت شد که این دوازده امام مثل رسول خدا جمعصوماند و مامور من الله و مفترض الطاعه. این بود خلاصهی استدلال شیعه.
که مدار این استدلال بر دو لطیفه است، و هر دو خانه زاد ذریت ابن سباست عقل صریح و نقل صحیح هر دو را باطل میکند.
لطیفه اول
اینکه آنچه گفتهاند که درین آیت امر باطاعت اولی الامر مثل اطاعت رسول است و اطاعت غیر معصوم قبیح است. معلوم نیست که مثلیت رسول از کجا فهمیدند در آیت لفظی نیست که بر مثلیت دلالت کند و اطاعت غیر معصوم درین آیت اطاعت [۸۷]مطلقه نیست بلکه مقیده است به عدم مخالفت شریعت. کلمه تامه ﴿ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ ﴾[النساء: ۵۹] إلی آخره، همین قید را بیان میفرماید بدو وجه، اول: اینکه با اولی الامر تنازع را جائز قرار میدهد اگر اطاعت مطلقه بودی هرگز تنازع جائز نبود چنان که با رسول جائز نیست. دوم: اینکه در صورت تنازع فیمابین رعیت و اولوالامر هر دو را امر فرموده که بسوی خدا و رسول رجوع کنند این چنین اطاعت مقیده غیر معصوم هرگز قبیح نیست و نه انسان را در هیچ جای و هیچ زمانی ازان مفر ممکن است. امروز شیعه احکام مجتهدین خود را اطاعت میکنند آیا این اطاعت هم قبیح است یا مجتهدین خود را هم مثل ائمه معصوم میدانند؟ روزانه در نماز پنجگانه که از اعظم ارکان دین و اجل معالم ایمان است مقتدیان اطاعت امام نماز میکنند آیا این اطاعت هم قبیح است یا امام نماز هم معصوم میباشد؟ بگذارید این را در زمانه ائمه کسانیکه نزد ائمه نمیرسیدند اطاعت نائبان ائمه و روایان احادیث ایشان میکردند آیا این اطاعت هم قبیح است یا جمیع نائبان ائمه و راویان احادیث هم معصوم بودند؟ لهذا ازین آیت هرگز عصمت اولوالامر ثابت نمیشود بلکه این آیت بر عدم عصمت اولوالامر چنان دلیلی است روشن که کسیکه ایمانش به قرآن مجید است بعد مطالعه این آیت هرگز هرگز ممکن نیست که به عصمت اولی الامر قائل شود.
لطیفه دوم
این که مصداق اولی الامر حضرت علی و باقی ائمه را قرار دادهاند و این ظلم عظیم است بر لغت عرب، زیراکه معنی اولی الامر حسب لغت، صاحبان حکومت است چنان که گذشت و ائمه اثنا عشر را گاهی حکومت حاصل نشده که ایشان را صاحبان حکومت گفته شود و البته شیعه ایشان را مستحقان حکومت اگر گویند موافق عقیدهشان گنجایش دارد.
ازین ائمه اثنا عشر، یک ذات قدسی صفات هنوز بظهور نیامده لهذا متعلقشان او چیزی گفتن قبل از وقت است. باقی ماندند یازده، ازین یازده صرف یک ذات مبارک حضرت علی را صاحب حکومت توان گفت مگر مذهب شیعه از آن هم انکار [۸۸]شدید بلکه اشد مینمایند ومی گویند که آن جناب را هرگز حکومت حاصل نشده بود، خلافت بآن جناب برای [۸۹]نام رسیده بود در زمانهی خلافت خود مذهب خود را گاهی ظاهر نتوانستند کرد و نه گاهی امر معروف و نهی منکر توانستند نمود.
البته نزد اهل سنت حضرت علی مرتضی در ایام خلافت خود اولو الامر بود و ائمه مابعد چونکه صاحبان حکومت نبودند لهذا مصداق اولوالامر نتوانستند بود. درینجا شیعه از هر جانب در مشکلات عدیده گرفتار شدهاند. نه جای ماندن نه پای گریختن، اگر بیچاره میگویند که حضرت علی و دیگر ائمه اولوالامر نبودند قول علما و ائمهشان غلط میشود که میگویند که این آیت نص صریح است در اثبات امامت و عصمت دوازده امام. و اگر میگویند که این حضرات اولوالامر هستند پس این کوه گران را چگونه بر سر خود گیرند که این آیت ابطال عصمت اولوالامر میکند و تنازع و اختلاف را با اولوالامر جائز میگرداند. سنگ آمد و سخت آمد.
باری به برکت روح ابن سبا و بغایت ائمه ازین مشکل با حسن وجوه نجات حاصل گشت. ائمه معصومین†فرمودند که این آیت محرف است یعنی به همین سبب برای شیعه مشکلات پیدا شده در آیت اصلی هیچ اشکالی نیست. در تفسیر صافی مطبوعه ایران جلد اول ص ۲۱۶ میفرماید: القمی عن الصادق قال: نزل فإن تنازعتم فی شیء فردوه إلی الله وإلى الرسول وإلی
أولی الأمر منكم. وفی الكافی والعیاشی عن الباقر أنه تلا هذه الآیة هكذا، فإن خفتم تنازعاً فی أمر فردوه إلی الله وإلی الرسول وإلی أولی الأمر قال: كذا أنزلت، وكیف یأمرهم اللهﻷ بطاعة ولاة الامر ویرخص فی تنازعهم. قمی از امام جعفر صادق روایت کرده که فرمود آیت اولی الامر چنین نازل شده بود: «فإن تنازعتم فی شیء فردوه إلی الله وإلى الرسول وإلی أولی الأمر منكم».و در کافی و تفسیر عیاشی از امام باقر آورده که او آیت اولی الامر را چنین تلاوت کرد: «فإن خفتم تنازعاً فی أمر فردوه إلی الله وإلی الرسول وإلی أولی الأمر».امام باقر فرمود که هم چنین نازل شده بود و چگونه ممکن است که خدایﻷباطاعت اولی الامر مردمان را حکم کند و اجازت دهد که با اولی الامر نزاع هم جائز است. این روایت را مولوی مقبول احمد شیعی در ترجمه خود مطبوع مقبول پریس دهلی ص ۱۳۸ نقل نموده، این دو حدیث است یکی از امام جعفر صادق و دیگر از پدرشان امام باقر. میان پدر و پسر اختلاف [۹۰]است پسر میفرمایند که در آیت اولی الامر صرف در یک مقام تحریف شده و آن اینکه لفظ اولی الامر از جای دوم ساقط کرده شد. پدر میفرمایند در دو مقام تحریف وقوع یافته یکی همین ودیگری اینکه خفتم تنازعاً فی امرٍ بود، بجای آن تنازعتم فی شیء کرده شد. مقصد اینکه در آیت اصلی اجازت نزاع باولی الامر نبود بلکه تذکرهی نزاع فیمابین رعیت بود و در صورت نزاع رعیت را حکم بود که بسوی خدا و رسول و اولی الامر رجوع کنند نه اینکه صرف بسوی خدا و رسول. بعد تحریف مقصدی دیگر خلاف مقصد خداوندی پیدا شد و بر شیعه کار تنگ گردید.
الحمدلله که هر دوامام معصوم شیعه حضرت باقر و حضرت صادق اقرار کردند که آیت اولی الامر که در قرآن مجیدست، ابطال مذهب شیعه میکند و مسئله عصمت اولوالامر رابه سرداب فنا میرساند. وازین اقرار این هم مثل روز روشن واضح گردید که این آیت بر ائمه صادق نمیآید زیرا که ایشان بزعم شیعه معصوم بودند. بعد این جواب، ما را ضرورت جواب الجواب نیست چه ما را کار به آیات قرآن است بامرویات خانه ساز ایشان چه کار. و بگفته ایشان قرآن مجید محرف نمیشود.
حسبنا كتاب الله وحسبهم مرویات ذریة ابن سبا.
پتو و طوبی وما و قامت دوست
فکر هر کس بقدر همت اوست
تفسیر آیت اولی الامر ختم شد. والحمدلله اولاً وآخراً
[۸۷] در شریعت اسلامیه اطاعت مطلقه مخصوص برای رسول است برای غیر رسول هر جا که حکم اطاعت آمده مانند آیت اولی الامر مقیدست. مثلا باطاعت والدین و حسن سلوک بایشان امر فرموده مگر باین حکم این هم فرموده که ﴿ وَإِن جَٰهَدَاكَ لِتُشۡرِكَ بِی مَا لَیۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٞ فَلَا تُطِعۡهُمَآ ﴾[العنکبوت: ۸] و مثلاً حضرات مهاجرین و انصارشرا متبوع و مطاع قرار داده مگر باین قید که این اتباع در نیکی باید بود و قوله تعالی: ﴿ وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِینَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِینَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِیَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ ﴾[التوبة: ۱۰۰] این شان مخصوص به رسول ست که اطاعت او اطاعت مطلقه ست هر حکم او در حال واجب گاهی با او در هیچ حکمی تنازع جائز نیست. حضرت امام مالک میفرماید و همین ست قول و عقیدهی همه اهل ایمان که «ما من أحد إلا ویؤخذ من قوله ویترك إلا صاحب هذا القبر ج». [۸۸] وجه شدت انکار ظاهرست اگر حضرت علی را صاحب حکومت تسلیم کنند این قصه غلط میشود که آنجناب مذهب اصلی خود را مینهفت و ما را تعلیم مذهب شیعه در خلوت خاص به تاکید اخفا و استتار فرموده. [۸۹] چنانچه در صفحات سابقه تحت تفسیر آیه استخلاف از کتب شیعه اقوال علمای ایشان و خود قول حضرت علی مرتضی برای این همه مضامین منقول شده. [۹۰] شیعه میگویند که میان ائمه اختلاف نمیباشد مگر به سبب تقیه وغیره خدا داند که این اختلاف بچه سبب است وحق این است که بطور اسرار امامت همه ناشدنیها میشود.
﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ٣٣ ﴾[الأحزاب: ۳۳].
ترجمه: «جز این نیست که میخواهد خدا (باین نصائح) که دور کند از شما نجاست را، ای اهل بیت (اهل خانه) رسول و پاک کند شما را چنانچه حق پاک کردن است».
درین آیت لفظ اهل بیت را شیعه تخته مشق خود ساخته آن را مانند معمی و چیستان قرار داده از کجا تا کجا بردهاند و طلسمی عجیب تیار کرده عوام کالانعام را فریب میدهند چنان که لفظ آل را هم نشانهی ظلم خود نمودهاند. درین آیت مدار استدلالشان بر همین لفظ اهل بیت است.
که باجماع مفسرین این آیت در حق حضرت علی و حضرت فاطمه [۹۱]وحضرات حسنین نازل شده. پس مراد از لفظ اهل بیت همین حضراتاند و میگویند که از اولاد حضرت علی بجز حضرات حسنین همه از اهل بیت خارجاند، و اولاد حضرت حسنسکلهم اجمعون از اهل بیت خارج، و از اولاد حضرت حسینسبجز امام زین العابدین همه از اهل بیت خارج، و از اولاد امام زین العابدین بجز امام باقر همه از اهل بیت خارج، و علی هذا در اولاد هر امام صرف یک کس اهل بیت است باقی همه از اهل بیت خارج. و کسانیکه از اولاد رسول مقبول جاز اهل بیت خارج نمودهاند به چنین کلمات ناسزا و دشنامهای ناروا یاد میکنند که لرزه بر اندام اهل ایمان میافتد و میگویند که ازین آیت معصوم بودن حضرات ائمه ثابت میشود پس امامت وخلافت بجز ایشان برای کسی جائز نیست.
[۹۱] بلکه حق این است که بنابر مذهب شیعه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علی أبیها وعلیها نیز از اهل بیت خارج است زیرا که حدیثی درین باب ساختهاند که «أهل بیت كل نبی أوصیاؤه». یعنی اهل بیت هر پیغمبر کسانی میباشند که وصی آن پیغمبر باشند و حضرت فاطمه از اوصیاء خارج است، یعنی امام نیست و دلائل دیگر هم در مذهبشان بر خروج حضرت فاطمه از اهل بیت دلالت دارد بملاحظه همین معنی حضرت مولانا حیدر علی مصنف منتهی الکلام وإزالة العین رحمةالله عیله رسالهی مستقل برین موضوع تصنیف فرموده که (اسم بامسمایش الا اهیه الحاطمه علی من أخرج من أهل البیت فاطمه) است و در حیدرآباد دکن مطبوع گردیده.
که باین طریق معنی قرآن مجید بیانکردن ظلم عظیم است بر لغت عرب، و تحریف معنوی است در آیات کریمه، أعاذنا الله منه. معنی الفاظ قرآنیه از لغت عرب فهمیده میشود واز سباق و سیاق و نیز از استعمال آن لفظ در جاهای دیگر از قرآن مجید. لهذا اولاً سباق و سیاق نقل کرده میشود که دلالت صریحه واضحه دارد برانکه مراد از اهل بیت ازواج مطهرات سیدالبشراند ج، و غیر ایشان درین آیت هرگز هرگز مراد نمیتواند شد. سلسله کلام از جائیکه شروع شده نقل مینمایم:
﴿ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيۡنَ أُمَتِّعۡكُنَّ وَأُسَرِّحۡكُنَّ سَرَاحٗا جَمِيلٗا ٢٨ وَإِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَ فَإِنَّ ٱللَّهَ أَعَدَّ لِلۡمُحۡسِنَٰتِ مِنكُنَّ أَجۡرًا عَظِيمٗا ٢٩ يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ مَن يَأۡتِ مِنكُنَّ بِفَٰحِشَةٖ مُّبَيِّنَةٖ يُضَٰعَفۡ لَهَا ٱلۡعَذَابُ ضِعۡفَيۡنِۚ وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٗا ٣٠ ۞وَمَن يَقۡنُتۡ مِنكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَتَعۡمَلۡ صَٰلِحٗا نُّؤۡتِهَآ أَجۡرَهَا مَرَّتَيۡنِ وَأَعۡتَدۡنَا لَهَا رِزۡقٗا كَرِيمٗا ٣١ يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ لَسۡتُنَّ كَأَحَدٖ مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِنِ ٱتَّقَيۡتُنَّۚ فَلَا تَخۡضَعۡنَ بِٱلۡقَوۡلِ فَيَطۡمَعَ ٱلَّذِي فِي قَلۡبِهِۦ مَرَضٞ وَقُلۡنَ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا ٣٢ وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰۖ وَأَقِمۡنَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتِينَ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَطِعۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ٣٣ وَٱذۡكُرۡنَ مَا يُتۡلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِكۡمَةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا ٣٤ ﴾[الأحزاب: ۲۸-۳۴].
«ای نبی، بگو ازواج خود را که اگر شما میخواهید زندگی دنیا و زینت یعنی آرام و راحت آن را پس بیائید تا دهم شما را متاع دنیا و رخصت کنم شما را باسلوب خوب. و اگر شما میخواهید خدا و رسول او را و دار آخرت را پس هر آئینه خدا تیار کرده است برای نیکی کنندگان از شما ثوابی عظیم. ای ازواج نبی، هرکه مرتکب شود بیحیائی صریح را افزوده شود برای او عذاب دو چند و هست این کار برخدا آسان و هر که اطاعت کند از شما خدا و رسول او را کند کار نیک بدهیم او را ثواب المضاعف، تیار کردهایم برای او روزی با عزت. ای ازواج نبی، نیستید شما مثل کسی دیگر از زنان بشرطیکه تقوی گزینید پس نرمی مکنید در سخن گفتن ورنه طمع و بدنیتی خواهد کرد کسیکه در دلش بیماری (فسق و فجور) است و بگوئید سخن موافق شریعت و قرار گیرید در خانههای خود و بیرون مروید مانند بیرون رفتن در زمانه جاهلیت پیشین، و قائم کنید نماز و بدهید زکات، و اطاعت کنید در همه امور خدا و رسول او را، جز این نیست که (ازین نصائح) میخواهد خدا که دور کند از شما نجاست (گناهان). ای اهل خانهی نبی، و پاک کند شما را حق پاک کردن و یاد دارید آیات خداوندی و حکمت را(یعنی قرآن مجید را) که خوانده میشود و یاد دارید آیات خداوندی و حکمت را(یعنی قرآن مجید را) که خوانده میشود یعنی نازل میگردد در خانههای شما هر آئینه خداست صاحب لطف و باخبر».
بعد تلاوت این آیات که آیت تطهیر در میان آنهاست کسیکه از عقل و حواس بهرهی داشته باشد هرگز آیت تطهیر را بر غیر ازواج مطهرات فرود نخواهد آورد و هرگز در وهم او نخواهد آمد که از لفظ اهل بیت کسی دیگر بجز ازواج مطهرات مراد میتواند شد. بعد این چنین دلالت واضحه صریحه حاجت تفسیر باقی میماند نه ضرورت ورق گردانی کتب لغت، شیعه هم ازین سباق و سیاق عاجزاند و جوابی بجز [۹۲]تحریف قرآن - معاذ الله منه- ندارند لیکن این جواب مصداق «عذر بدتر از گناه» است و بجای خود دلیلی است روشن بر بطلان مذهبشان.
بعد این سباق وسیاق، شان نزول این آیات را که در احادیث صحیحه وارد شده و همه مفسران بلا اختلاف بیان کردهاند مطالعه باید کرد. و آن اینکه ازواج مطهرات چون دیدند که ایام عسرت و تنگدستی بگذشت باب فتوحات و غنائم مفتوح شده در مدینه طیبه خانهی از مسلمانان نیست که از آسودگی و خوش حالی خالی باشد بجز خانههای ما که بدستور سابق فاقههای پی در پی میشود روزی همه مجتمع شده بخدمت سیدالمرسلین جعرض حال کردند ودرخواست نمودند که نفقه بقدر کفایت مقرر شود. این قدر میل بسوی دنیا که بقدر ضرورت است ودر حق دیگران بلاشبهه جائز، لیکن از ازواج مطهرات آن هم پسند خدا و رسول وی جنیفتاد و آن حضرت جتا یک ماه اندرون خانه قدم مبارک نه نهاد. بعد یک ماه این آیت نازل شد که ای نبی از ازواج خود بپرس که ایشان زندگی دنیا و راحت آن میخواهند یا طالبان رضای خدا و رسول و دار آخرتاند. اگر ایشان طالب دنیا باشند پس ایشان را طلاق بده و بگو که متاع دنیا داده شما را رخصت خواهم کرد و این رخصت کردن جمیل خواهد بود یعنی صرف تعلق زوجیت قطع خواهد شد و ناخوشی و ناراضی درمیان نخواهد آمد که تعلقی که میان نبی و امت میباشد آن هم مختل شود. و اگر ایشان طلبکار خدا و رسول باشند پس بایشان بفرما که دست از دنیا راحت آن بشویند و برای ایشان در آخرت ثواب عظیم است.
بعد نزول این آیات، سرور انبیا جنزد ازواج مطهرات رفت و ابتدا از ام المومنین حضرت عائشه صدیقه کرد و فرمود که از جانب حق تعالی سوالی از او شده باید که در جواب عجلت نه کنی بلکه از والد خویش مشاورت کرده جوابی دهی بعد ازان این آیات کریمه بر خواند. ام المومنین بمجرد استماع گفت: «فیم أشاور أبی؟ إنی أختار الله ورسوله والدار الآخرة». یعنی این چیست که در آن با پدر خود مشوره کنم من اختیار میکنم خدا را و رسول او را و دار آخرت را. بعد ازان رسول خدا جفرداً فرداً نزد دیگر [۹۳]ازواج مطهرات رفت واین آیات کریمه تلاوت فرمود، همین یک کلمه بر زبان هر یکی بود که «إنی أختار الله ورسوله والدار الآخرة» مضمون این شعر بر زبانشان بود.
از فراق تلخ میگوئی سخن
هرچه خواهی کن ولیکن این مکن
در حقیقت کدامین دولت از همنشینی سرور انبیا جبهتر تواند شد که آن را اختیار کرده شود. و درین هم شک نیست که ازواج مطهرات کاری عظیم کردند که از حوصلهی بشری بالاتر بود. یک طرف پیش ایشان وعدهی متاع دنیا و آن هم غیر محدود و چنانچه از کلمه ﴿ أُمَتِّعۡكُنَّ ﴾ظاهرست و با آن این اطمینان که عاقبت خراب نخواهد شد، چنان که از کلمه ﴿ سَرَاحٗا جَمِيلٗا ٢٨ ﴾ظاهرست ودیگر جانب همان فقر و فاقه و همان زندگانی که میدانی و شرف زوجیت سیدالبشر وثواب آخرت که لانظیر له. ایشان بتوفیق الهی و ببرکت صحبت رسالت پناهی متاع غیر محدود دنیا را پشت پای زده خدا و رسول را اختیار کردند و درین امتحان خداوندی که سخت تر از سخت بود چنین کامیابی حاصل کردند ﴿ ذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ٧٢ ﴾[التوبة:۷۲].
سیدعالم جاز جواب ازواج مطهرات خود نهایت خوشنود شد و از بارگاه رب العزت بصله این خوشنودی چنان عظیم الشان انعامات بایشان عطا شد که مثال آن در شریعت الهی نیست. یکی از آن اینکه آن حضرت جرا از طلاق دادنشان ممنوع کرده شد تا که چشمهای ایشان خنک گردد که از برای کسیکه متاع دنیا را پشت پا زدند اندیشه و دغدغه جدائی او نماند قوله تعالی: ﴿ ذَٰلِكَ أَدۡنَىٰٓ أَن تَقَرَّ أَعۡيُنُهُنَّ ﴾[الأحزاب: ۵۱] و این فرمان واجب الاذعان از فوق عرش نازل شد که با ازواج مطهرات بعد وفات آن سرور کسی نکاح نتواند کرد و تا ظاهر گردد که بعد وفات هم تعلق زوجیت باقی است و در آخرت هم قایم خواهد ماند. قوله تعالی: ﴿ وَمَا كَانَ لَكُمۡ أَن تُؤۡذُواْ رَسُولَ ٱللَّهِ وَلَآ أَن تَنكِحُوٓاْ أَزۡوَٰجَهُۥ مِنۢ بَعۡدِهِۦٓ أَبَدًاۚ إِنَّ ذَٰلِكُمۡ كَانَ عِندَ ٱللَّهِ عَظِيمًا ٥٣٣ ﴾[الأحزاب: ۵۳] [۹۴]. و یکی از آن اینکه بایشان وعدهی الهی شد که هر عمل [۹۵]نیک که ایشان کنند ثواب آن المضاعف خواهد بود مثلاً ام المومنین حضرت عائشه دو رکعت نماز گزارد و پدرش حضرت ابوبکر صدیق که باجماع قطعی افضل البشر بعد الانبیاست دو رکعت نماز گزارد ام المومنین ثواب دو رکعت از پدر خود المضاعف خواهد یافت. و یکی ازان اینکه ایشان را بشارت داده شد که اگر بر صفت تقوی قایم خواهند ماند هیچ کس از زنان مماثل و همرتبهی ایشان نخواهد بود. مرتبه ایشان عند الله از همه بالا و برتر [۹۶]خواهد بود. اگر کسی گوید که دلیل این چیست که ایشان بر صفت تقوی قایم بودند جوابش آنکه تا امروز کسی از دشمنان که در عیب جوئی بزرگان ضرب المثلاند حرکتی خلاف تقوی یعنی خلاف این نصائح که درین آیات است ثابت نکرده. و جوابی دیگر آنکه بر صاحب تقوی بودن بهتر ازین چه دلیل خواهد بود که آن حضرت جدرین آیات مامور شده باینکه هر که از ازواج مطهرات صاحب تقوی نباشد یعنی طالب دنیا بود او را طلاق دهد وآن حضرت جکسی را ازیشان طلاق نداد این یک دلیل برابر هزارها دلائل است، بمطالعه سباق و سیاق و بمطالعه این نزول مصداق لفظ ﴿ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِِ ﴾[الأحزاب: ۳۳] چنان متعین شد که احتمالی خلاف آن باقی نماند. نیز مقصد آیه تطهیر هم ظاهر گردید اصل این است که داب ناصح مشفق این است که چون نصیحت میکند میخواهد که منصوح از نصیحت او متاثر شود لهذا قبل نصیحت یا بعد آن این امر را واضح میسازد که در ین نصیحت هیچ غرض من نیست ازین نصیحت مقصود خالص نفع رسانی تست و بس. فطرت انسانی است که بعد ادراک این امر که درین نصیحت غرض ناصح مشوب نیست ازان نصیحت متاثر میشود و برای کاربند میگردد. ولنعم ما قیل:
نصیحت که خالی بود از غرض
چو دادروی تلخ است دفع مرض
حق تعالی در قرآن مجید این اسلوب مشفقانه را بدرجه کمال مرعی داشته صدها مثال این در قرآن مجید توان یافت. جابجا میفرماید: ﴿ خَيۡرٞ لَّكُمۡ ﴾[البقرة: ۵۴] وجائی میفرماید ﴿ قُل لَّآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًا ﴾[الأنعام: ۹۰] [۹۷]. جائی میفرماید: ﴿ قُلۡ مَآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٖ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُتَكَلِّفِينَ ٨٦ ﴾[ص: ۸۶] به همین اسلوب درین آیات چون ازواج مطهرات را این چنین نصائح بلیغه که جامع جمیع صفات کمالاند فرمود ارشاد نمود که ﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ ﴾[الأحزاب: ۳۳] یعنی مقصود الهی ازین نصائح اینست که از باطن شما ظلمت و کدورت معاصی دور شود وکمال نورانیت و طهارت و تقدس در شما پیدا شود بجز این مقصدی دیگر ازین نصائح نیست. اینست مقصد آیت تطهیر که آن را از کجا تا کجا برده کلام الهی را خبط بیربط کردند همین مقصد آیت تطهیر را مفسران [۹۸]واضح تر بیان کردهاند.
اکنون مواقع دیگر را که در قرآن مجید لفظ اهلیت وارد شده باید دید که در آنجا این لفظ چه معنی دارد، از آن جمله در سورهی هود بسلسله قصه حضرت ابراهیم علی نبینا وعلیه الصلوة والسلام است که چون فرشتگان برای هلاک کردن قوم لوط÷آمدند و پیشتر بخدمت حضرت ابرایم حاضر شدند چونکه مُشکل بشکل انسانی بودند حضرت ابراهیم ایشان را بنی آدم دانسته پیش ایشان طعام نهاد که در آن گوشت گوساله بریان بود. فرشتگان دست بسوی طعام دراز نکردند حضرت ابراهیم ترسید که شاید ایشان دشمن من باشند که از طعام من پرهیز میکنند. فرشتگان خود را ظاهر ساختند و گفتند که ما برای هلاک کردن قوم لوط آمدهایم. از استماع این خبر حضرت ساره زوجهی حضرت ابراهیم شادمانی نمود قالﻷ: ﴿ وَٱمۡرَأَتُهُۥ قَآئِمَةٞ فَضَحِكَتۡ فَبَشَّرۡنَٰهَا بِإِسۡحَٰقَ وَمِن وَرَآءِ إِسۡحَٰقَ يَعۡقُوبَ ٧١ قَالَتۡ يَٰوَيۡلَتَىٰٓ ءَأَلِدُ وَأَنَا۠ عَجُوزٞ وَهَٰذَا بَعۡلِي شَيۡخًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عَجِيبٞ ٧٢ قَالُوٓاْ أَتَعۡجَبِينَ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِۖ رَحۡمَتُ ٱللَّهِ وَبَرَكَٰتُهُۥ عَلَيۡكُمۡ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِۚ إِنَّهُۥ حَمِيدٞ مَّجِيدٞ ٧٣ ﴾[هود: ۷۱- ۷۳] ترجمه: «و زوجه ابراهیم ایستاده بود (باستماع خبر هلاکت آن قوم) تبسم کرد پس خوشخبری دادیم به اسحاق و بعد وی به یعقوب. زوجه ابراهیم گفت که من چنان خواهم زاد من پیر شده ام عقیمه هستم و این شوهر من نیز پیر شده است. فرشتگان گفتند که ای زوجه ابراهیم از قدرت خدا تعجب میکنی حالانکه رحمت خدا و برکات او برشماست ای اهل بیت هر آئینه خداست صاحب حمد و صاحب بزرگی».
قدرت خداوندی تماشا کردنی است که شیعه هم درین آیت مفر نیافتند و همه بالاتفاق اقرار کردهاند که درین آیت لفظ اهل بیت بزوجه حضرت ابراهیم اطلاق یافته حتی که مجتهد اعظم ایشان سلطان العلما مولوی سید محمد راه گریز مسدود یافته اقرار نموده در کتاب خود بوارق که بجواب باب امامت تحفه اثنا عشریه است مینویسد، عبارتش بلفظه این است: «و ادخال حضرت ساره در قوله تعالی: ﴿ رَحۡمَتُ ٱللَّهِ وَبَرَكَٰتُهُۥ عَلَيۡكُمۡ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ ﴾[هود: ۷۳] نه از حیثیت زوجیت حضرت ابراهیم است بلکه چون بنت خاله یا بنت عم آن جناب، على اختلاف الروایات بودهاند داخل اهل بیت بوده باشند». بعد اقرار اینکه حضرت ساره زوجه حضرت ابراهیم مصداق اهل بیت است، این قول جناب مجتهد که سبب این، زوجیت نیست بلکه فلان یا فلان است برکدام دلیل مبنی است لیکن من ازین قطع نظر کرده از شیعه میپرسم که اگر بنت خاله با بنت عم بودن باعث دخول در اهل بیت است پس بنات خاله و بنات عم [۹۹]سرور انبیا جچه خطای شما کردهاند که ایشان را از اهل بیت خارج مینمائید؟! برای خدا انصاف کنید.
جناب مجتهد خود هم میدانست که جواب او چه قدر لغو و بیهوده است لهذا بعد این جواب جوابی دیگر تراشیده میفرماید: «ومعهذا قرابت معنویه که مناط فوز باهل بیت و سبب ازدواج در زمره اهل بیت هست نیز متحقق بود». حاصل این جواب اینکه حضرت ساره بسبب قرابت معنویه یعنی به سبب مومنه بودن مصداق اهل بیت شد. ما بر این جواب میگوئیم که چشم ما روشن دل ما شاد. در امت محمدیه هر مومن و هر مومنه را درین صورت اهل بیت باید گفت و مصداق اهل بیت باید دانست خواه قرابت نسبی بآن حضرت جداشته باشند یا نه. عداوت شیعه با خاصان سرور انبیا جباید که برای اخراج ازواج مطهرات از اهل بیت چه ناکردنیها که نمیکنند و چه ناگفتنیها که نمیگویند.
بعد طی کردن این مراحل و ثابت شدن اینکه در آیت تطهیر مراد الهی از لفظ اهل بیت ازواج مطهراتاند حاجت تحقیق لغت نیست لیکن کلمات چند متعلق این هم نوشته میشود. در لغت عرب ثابت و مقرر و شایع و ذایع است که لفظ اهل چون بسوی مقامی مضاف میشود بمعنی ساکن [۱۰۰]آن مقام میباشد مثلاً اهل مکه بمعنی ساکن مکه، اهل هند بمعنی ساکن هند و غیر ذلک. پس باین قاعده اهل بیت نبی کسانی باشند که در خانه نبی سکونت داشته باشند و ظاهرست و مسلم است که در خانهی آن حضرت جبجز ازواج مطهرات سکونت کسی دیگر نبود لهذا لفظ اهل بیت مخصوص به ازواج مطهرات باشد. بر کسی دیگر اطلاق این لفظ مجاز خواهد بود نه حقیقت.
اینجا سخنی دیگر است بس متین، روزمره مسلمانان است که میگویند ازواج مطهرات گویا لفظ مطهرات برای ازواج جزو لاینفک گشته، و این روزمره از زمانه سلف تا امروز جاری است حتی که در کلام علمای شیعه هم جا بجا دیده میشود. و شک نیست که این روزمره ماخوذ است از همین آیت تطهیر چه لفظ مطهرات مشتق است از لفظ تطهیر. این روزمره هم شبعه ایست از لغت
و نیز دلالت میکند برانکه اجماع مسلمین کلهم اجمعین بر نیت که مصداق اهل بیت ازواج مطهراتاند و مراد الهی از لفظ اهل بیت در آیه تطهیر بجز ازواج مطهرات کسی دیگر نیست.
یک دو عذر لنگ شیعه باقی است آن را هم بحول الله و قوته، هباء منثورا گردانیده تفسیر این آیت ختم کرده خواهد شد.
[۹۲] چنانچه مولوی عبدالحسین پروفیسر جامعه سلطانیه لکهنو در رساله «تذکرة النسوان» برای فرود آوردن این آیت بر غیر ازواج مطهرات در دامن تحریف پناه گرفته میگوید که «بظاهر جامع قرآن حضرت ثابث تی یه کاز روئی که هی که آیت تطهیر که وان آیات کی در میان مین لا کهیرایی تا که حضرت عائشه ام المومنین که نمک خواری کاحق ادا کرد دین ورنه هر عاقل سمج سکتا هی که آیت ماقبل مابعدین آیت تطهیر اینطور به نظر مى اید جبی جهوطی موتی سونی کی کهندطی ترجمه واضح باد که رساله تذکرة النسوان بر صفحات سهیل یمن لکهنو جلد ۵ نمبر ۱۲ اشاعت یافته و باین سبب اعتبار و استنادش در بالا گذشت. ترجمه این عبارت اردو در فارسی این است: «بظاهر جامع قرآن یعنی حضرت (خلیفه) ثالث این کار نمایان کرده که آیه تطهیر را در میان این آیت کذاشته تا که حق نمک حضرت عائشه ام المومنین ادا شود (و وی داخل آیه تطهیر گردد) ورنه هر عاقل تواند فهمید که در آیات ماقبل و مابعد آیت تطهیر چنان مینماید که در گوهرهای کاذبه (یعنی مصنوعی) دانه کلان از طلا نیست از عبارت رساله مذکوره خرابی ترتیب آیات که قسمی است از اقسام پنجگانه تحریف بالصراحة معلوم میگردد و از اطلاق لفظ گوهرهای کاذبه الحاق کلام انسانی در قرآن مجید ظاهر میشود و مفهوم میگردد که نزد شیعیان آیات ماقبل و مابعد کلام انسانی است چه بر کلام الهی اطلاق لفظ «گوهرهای کاذبه» شاید شیعه هم نخواهد کرد. [۹۳] در آن وقت ازواج مطهرات نه بودند. عائشه صدیقه، حفصه، ام حبیبه، سوده، ام سلمه، صفیه، میمونه، زینب، جویریه رضی الله عنهن أجمعین. [۹۴] ترجمه شما را جائز نیست که رسول خدا را ایذا دهید و نکاح بکنید بازواج او بعد او. این نزدیک خدا گناه عظیم است معلوم شد که بعد وفات نبوی هم نکاح بایشان موجب ایذای رسول است. [۹۵] در آیت بعد هم فرموده که عذاب آن دو چند خواهد بود این مضمون برای اظهار عدل فرموده ورنه هرگاه که صاحب تقوی بودن ایشان ثابت گردید عمل بد از ایشان متصور نیست. [۹۶] در احادیث صحیحه که برای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها «سیدة نساء أهل الجنة» وارد شده امهات المؤمنین بنابر قرآنی از آن مستثنی خواهند بود قطعاً یعنی حضرت فاطمه زهرا سوای ازواج مطهرات سرور باقی زنان جنت خواهد بود. چنانچه در حدیث صحیح برای حضرت حسنین وارد شده که سردار جوانان جنتاند ازین سرداری رسول خدا جو حضرت علی و سائر خلفای راشدین مستثنیاند. در اصول فقه مسلم شده: ما من عام إلا وقد خص. [۹۷] ترجمه: بگو: ای نبی که نمیخواهم از شما برای تعلیم مزدی. این آیه جزویست از آیه مودت فی القربی که تفسیرش بعد ازین خواهد آمد. ان شاءالله تعالی. [۹۸] چنانچه علامه زمخشری که عندالکل امام لغت عرب است در تفسیر کشاف تحت همین آیت مینویسد: «ثم بین أنه إنما نهاهن وأمرهن ووعظهن لئلا یقارف أهل بیت رسول الله جالمآثم ولیتصوّنوا عنها بالتقوی. واستعار للذنوب الرجس وللتقوی الطهر». باز بفاصله قلیله مینویسد: «فی هذا دلیل بیّن علی أن نساء النبی جمن أهل بیته». یعنی باز باین فرموده خدا که جز این نیست که نهی فرمود خدا ازواج مطهرات را (از بعض امور) و امر کرد (در بعض امور) و ایشان را نصیحت کرد تا که اهل بیت رسول خدا جارتکاب گناهان نکنند و از گناهان محفوظ باشند بذریعه تقوی و استعاره کرد برای گناهان نجاست را، و برای تقوی لفظ طهارت را، درین آیات دلیل واضح است بر اینکه ازواج نبی جاز اهل بیت اویند . خداوند کریم ظلمت معاصی را به نجاست تعبیر کرد تا طبیعت از آن متنفر گردد و تقوی را به طهارت تعبیر کرد تا بسوی آن رغبت پیدا شود. [۹۹] وجود بنات خاله و بنات عم برای آن حضرت جاز نص قرآنی ثابت است در سوره احزاب فرموده عز شأنه: ﴿ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِنَّآ أَحۡلَلۡنَا لَكَ أَزۡوَٰجَكَ ٱلَّٰتِيٓ ءَاتَيۡتَ أُجُورَهُنَّ وَمَا مَلَكَتۡ يَمِينُكَ مِمَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَيۡكَ وَبَنَاتِ عَمِّكَ وَبَنَاتِ عَمَّٰتِكَ وَبَنَاتِ خَالِكَ وَبَنَاتِ خَٰلَٰتِكَ ﴾[الأحزاب:۵۰]. حیف صد حیف که شیعه برین قدر اکتفا نکردهاند که این حضرات را از اهل بیت خارج کنند بلکه عم نبی و ابن عم نبی چنان کلمات تذلیل و قبیح گفتهاند که معاذالله ولد الزنا جهنمی گر فرمودهاند , غرض که هیچ زشتی فرو نگذاشتهاند حالانکه رسول خدا جایشان را باهتمام خاص زیر چادر خود گرفته اهل بیت خویش فرمودهاند چنانچه زیر بحث حدیث کساء ان شاءالله خواهد آمد. [۱۰۰] علمای شیعه هم تسلیم میکنند که معنی لغوی همین است چنانچه در تحفه اثنا عشریه از ملاعبدالله مشهدی نقل فرموده.
شیعه بصد طمطراقی میگویند که در آیت تطهیر دو ضمیر مذکور وارد شد ﴿ عَنكَ ﴾[ق:۲۲] و ﴿ وَيُطَهِّرَكُم ﴾[الأحزاب: ۳۳] چنان که در آیات ماقبل و ما بعد ضمائر مونث است درین آیت یک ضمیر مونث نیست ازین معلوم شد که درین آیت خطاب به ازواج مطهرات نیست ورنه بجای ﴿ عَنكَ ﴾(عنکن) و بجای ﴿ وَيُطَهِّرَكُم ﴾(یطهرکن) بودی، این دو ضمائر مذکر دلیل روشن است برانکه در آیت تطهیر خطاب به ذکورست و آن حضرت علی و حسیناند و حضرت فاطمه و بودن حضرت فاطمه بنابر تغلیب مانع تذکیر ضمیر نیست.
جواب آن که
در لغت عرب چنانچه بعض کلمات باعتبار لفظ واحد و باعتبار معنی جمعاند و برای این چنین کلمات ضمائر واحد و جمع هر دو مستعمل میشود، ازین کلمات کلمه (من) است که در قرآن مجید در آیت واحده برای آن ضمیر واحد و جمع هر دو وارد شده. همچنان بعض کلمات باعتبار لفظ مذکر و باعتبار معنی مونثاند و برای این چنین کلمات ضمائر مذکر و مونث هر دو استعمال مییابد، لفظ اهل بیت هم ازین قبیل است لهذا برای آن هر دو قسم ضمائر مستعمل است، و جوابی دیگر نفیس تر این است که در کلام عرب جائیکه اظهار عظمت و محبت مقصود میباشد برای زنان ضمائر مذکر میآرند. علامه زمخشری در تفسیر کشاف این قاعده را بیان کرده اشعار جاهلیت را بطور شهادت پیش کرده، چنانچه یک مصرع و یک شعر ازان اینست:
فإن شئت حرمت النساء سواكم [۱۰۱]
وكان منكحی النكاح وإن تتایمی
وإن كنت أفتی فیكم أتیم [۱۰۲].
درین اشعار شاعر برای محبوبه خود ضمیر کم استعمال کرده و در شرح شواهد کشاف مطبوعه مصر ص ۳۴ نوشته: «ربما خوطبت المراة الواحدة بخطاب الجمع المذكر بقول الرجل عن أهله: فعلوا كذا مبالغة فی سترها حتی لاینطق بالضمیر الموضوع ها، ومنه قوله تعالى حكایة عن موسى÷: ﴿ قَالَ لِأَهۡلِهِ ٱمۡكُثُوٓاْ ﴾[القصص: ۲۹] [۱۰۳]. ودور چرا، روند در آیهی سوره هود که علمای شیعه هم اقرار کردهاند که خطاب بحضرت ساره است ضمیر جمع مذکر برای حضرت ساره وارد شده، قوله تعالی: ﴿ رَحۡمَتُ ٱللَّهِ وَبَرَكَٰتُهُۥ عَلَيۡكُمۡ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ ﴾[هود: ۷۳] پس موافق این محاورهی عرب العرباء حق تعالی خواست که عظمت ازواج مطهرات و محبوبیتشان در بارگاه خداوندی ظاهر سازد لهذا در آیت تطهیر دو ضمیر مذکر برای ایشان نازل فرمود. پس ایراد ضمیر مذکر هرگز دلیل خروج ازواج مطهرات از اهل بیت نیست و هرگز باین عذر لنگ جائز نیست که آیت را از ماقبل و مابعد بیربط کرده نظم کلام مختل نموده شود بلکه تذکیر ضمیر دلیلی است روشن بر رفعت شأن ازواج مطهرات رضی الله عنهن أجمعین. شیعه میخواهند که شان ازواج مطهرات پس کنند و خدا میخواهد که بلندتر سازد.
﴿ يُرِيدُونَ لِيُطۡفُِٔواْ نُورَ ٱللَّهِ بِأَفۡوَٰهِهِمۡ وَٱللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٨ ﴾[الصف:۸].
[۱۰۱] ترجمه: پس اگر خواهی حرام کنم بر خود زنان را بجز شما. [۱۰۲] ترجمه: پس اگر نکاح کنی نکاح خواهم کرد و اگر بینکاح باشی من هم بینکاح خواهم ماند. [۱۰۳] بسا اوقات زن واحد مخاطب کرده میشود به جمع مذکر میگوید مرد بابت زوجه خود که ایشان چنین کردهاند برای مبالغه در پوشیدگی او که ضمیری که برای زن مقرست برای او نمیآرد. وازین قبیل است قول حق تعالی که در قصه حضرت موسی÷آورده که به زوجه خود فرموده که ﴿ ٱمۡكُثُوٓاْ ﴾یعنی اینجا توقف کنید. (حالانکه در زبان عرب برای زن واحد امکثی و برای زنان زیاده از واحد اُمکثن میبایست).
شیعه میگویند که در صحیحترین احادیث اهل سنت وارد شده که آن حضرت جبعد نزول [۱۰۴]آیت تطهیر حضرت علی و حسنین و حضرت فاطمه را زیر چادر خود گرفته فرمود که «اللهم هؤلاء أهل بیتی فاذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهیراً» [۱۰۵]. ازین حدیث معلوم میشود که مصداق اهل بیت ازواج مطهرات نیستند بلکه این چهار بزرگواراند و در آیت تطهیر خطاب بایشان است و بس.
[۱۰۴] مجتهد اعظم شیعه سلطان العلماء در بوارق نوشته که قبل نزول آیت تطهیر واقعه حدیث کساء پیش آمده، بعد این دعای رسول آیت تطهیر نازل شده مگر این کذب خالص است در کتب اهل سنت یک روایت موضوع هم باین مضمون نیست. [۱۰۵] ترجمه: ای خدا، این کسان نیز اهل بیت مناند پس ازیشان هم نجاست را دور فرما و ایشان را هم پاک کن حق پاک کردن.
اول: اینکه صحیحترین چه معنی، این حدیث در ادنی درجه صحت هم نیست، از مطالعه رسالهی نفیسه تنقید حدیث کساء این امر بخوبی ظاهر میشود.
دوم: اینکه این حدیث هرگز دلالتی بر خروج ازواج مطهرات از اهل بیت ندارد. درین حدیث [۱۰۶]دعای آن حضرت جمذکورست برای ادخال این چهار بزرگوار در اهل بیت نمیبینی که آخر این حدیث جمله ایست که شیعه بوقت استدلال آن را ذکر نمیکنند و آن این است که ام المومنین حضرت ام سلمه چون واقعه مفروضه کساء مشاهده کرد و بخدمت مبارک آن سرور عرض کرد که بفرما تا من هم زیر چادر بیایم آن سرور فرمود: «أنت علی مكانك، أنت علی خیر».یعنی: ای ام سلمه، بر جای خود باش تو بر بهتر ازین حال هستی یعنی تو حقیقتاً از اهل بیت هستی، لهذا برای تو حاجت دعای ادخال در اهل بیت نیست. البته اگر شیعه گویند که این حدیث دعا نیست بلکه جملهی خبریه است یعنی حق تعالی از معنی اهل بیت ناواقف بود آن حضرت جاو را خبر داد که ایناند اهل بیت من. درین صورت این حدیث دلیل مدعای شیعه تواند شد. (نعوذ بالله منه).
سوم: اینکه دعای که در حدیث کساء برای این چهار بزرگوار منقول است برای دیگر بزرگان هم در کتب اهل سنت مروی است، مصنف تحفه/از سنن بیهقی نقل فرموده: عن أبی اُسید الساعدی قال: قال رسول الله ج للعباس بن عبدالمطلب: یا أبا الفضل لا ترم منزلك أنت وبنوك غداً حتی آتیكم فإن لی بكم حاجة فانتظروه حتی جاء بعد ما أضحى، فدخل علیهم فقال: السلام علیكم فقالوا وعلیك السلام ورحمة الله وبركاته. قال: كیف أصبحتم؟ قالوا: أصبحنا بخیر، نحمدالله. فقال لهم: تقاربوا، یزحف بعضكم إلى بعض، حتى إذا أمكنوه اشتمل علیهم بملاءته ثم قال: یا رب! هذا عمی وصنو أبی، وهؤلاء أهل بیتی فاسترهم من النار كستری إیاهم بملاءتی هذه، فأمنت أسكفة الباب وحوائط البیت فقالت: آمین آمین آمین. از حضرت ابو اسید ساعدی مروی است که فرمود رسول خدا ج به حضرت عباس بن عبدالمطلب که ای ابوالفضل، فردا از جای خود مرو تو و پسران تو، تا آنکه بیایم من نزد شما زیرا که مرا با شما کاری هست. چنانچه ایشان منتظر آن جناب بودند تا آنکه تشریف آورد بعد نماز چاشت پس داخل شد بر ایشان و فرمود: السلام علیکم. ایشان گفتند: وعلیک السلام رحمةالله وبرکاته و باز آن جناب پرسید که در چه حال صبح کردید شما؟ ایشان گفتند که بخیریت صبح کردیم و شکر خدا میکنیم. پس بایشان فرمود که با هم نزدیک نزدیک بنشینند. پس ایشان همچنین کردند و آن حضرت ج ایشان را در چادر خود گرفت باز گفت که ای پروردگار من، این عم من است و برابر پدر من و ایشان همه اهل بیت مناند پس ایشانرا از آتش پوشیده دار چنان که من ایشان را در چادر خود پوشیده کردهام. پس آمین گفت و دروازه و در و دیوارهای خانه همه گفتند: آمین آمین. این حدیث در سنن ابن ماجه هم بالاختصار مروی است ودیگر محدثان هم آن را بطرق متعدده روایت کردهاند. این حدیث بر فضائل عظیمه حضرت عباس و ابنای او دلالت میکند و همه ایشان را در اهل بیت داخل میکند و از حدیث کساء که شیعه پیش میکنند به هر حیثیت فوقیتها وارد و درحق حضرت سلمان فارسی در کتب فریقین [۱۰۷]اطلاق لفظه اهل بیت آمده. شیعه میگویند که در حق حضرت سلمان بطور محبت مجازاً وارد شده پس همین وجه در حق دیگران هم باید فهمید و ازواج مطهرات را حقیقتاً اهل بیت باید دانست.
ف: اهل سنت حقیقتاً ازواج مطهرات را اهل بیت میدانند و گویند که مراد الهی از لفظ اهل بیت ایشانند و بس، و نیز حضرت فاطمه و حضرت علی و حضرات حسنین وتمام اولاد ایشان را و سائر بنات طاهرات و اولاد آنها را و حضرت عباس و همه فرزندان او را اهل بیت میگویند و حسب مراتب ایشان بعضهم فوق بعض اعتقاد میدارند و دلیل آن بر مقام خود مذکور است.
[۱۰۶] دعا بودن این حدیث در بوارق هم تسلیم کرده و گفته که «نزول آیه بعد دعای پیغمبر» و ظاهرست که بجز دعا بر مطلبی دیگر این حدیث را هرگز محمول نتوان کرد. [۱۰۷] در اصول کافی مطبوعه لکهنو ص ۲۵۳ از امام جعفر صادق آورده که فرمود: «إنما صار سلمان من العلماء، امرء منا أهل البیت، فلذلك نسبته إلی العلماء».ترجمه: جزین نیست که سلمان از زمرهی علماء گشته باین سبب که او مردی است از اهل بیت ما پس به همین سبب او را بسوی علماء منسوب کرده ام.
این عجیب عذرست میگویند که ازواج مطهرات مصداق آیت تطهیر نمیتوانند شد زیرا که ازالهی رجس دلالت بر عصمت میکند و ازواج مطهرات نزد اهل سنت هم معصوم نیستند. سبحان الله، گویا دلالت ازاله رجس بر عصمت از مسلمات اهل سنت است.
ازالهی رجس چنان که از معنی لفظی او ظاهرست هرگز دلالت بر عصمت نمیکند بلکه بر عدم عصمت دلالت مینماید زیراکه ازاله چیزی مقتضی آن است که آن چیز اولا آنجا موجود باشد باز از آنجا دور کرده شود. و چیزی که موجود نباشد ازالهی او چه معنی؟ و شیعه میگویند که ائمهشان از مهد تا لحد از معاصی پاک بودهاند. و در وجود ایشان اصلاً رجس نبود.
الحمدلله که تفسیر آیه تطهیر تمام شد. و حسب ذیل امور بدلائل قطعیه واضح گردید:
۱) در آیت تطهیر از لفظ اهل بیت مراد الهی ازواج مطهراتاند لاغیر.
۲) در محاورهی قرآنی اهل بیت کسی برغیر زوجه او اطلاق نیافته.
۳) در لغت عرب اهل بیت شخصی غیر زوجه او نمیباشد.
۴) تذکیر ضمائر که در آیت تطهیر است هرگز برین امر دلالت نمیکند ازواج مطهرات نیستند بلکه این تذکیر ضمائر بر رفعت منزلت ایشان دلالت میکند.
۵) در قرآن مجید برای لفظ اهل بیت هرجا صیغههای مذکر وارد شده.
۶) در روایت چنان که برای حضرت فاطمه و حضرت علی و حسنینشلفظ اهل بیت وارد شده همچنان در احادیث برای حضرت عباس و فرزندانش و برای حضرت سلمان نیز وارد شده.
۷)آیت تطهیر ابطال مذهب شیعه میکند و در دست ایشان بجز تحریف قرآن معاذالله منه نیست.
۸) آیت تطهیر برای ازواج مطهرات حسب ذیل فضائل عظیمه ثابت میکند. ایشان ۱- طالب حیات دنیا و زینت آن نبودند. ۲- بصف تقوی موصوف بودند. ۳- شرف زوجیت رسول برای ایشان ابدی است. ۴- کسی از زنان همرتبه ایشان نیست. والحمدلله اولا وآخراً.
﴿ قُل لَّآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًا إِلَّا ٱلۡمَوَدَّةَ فِي ٱلۡقُرۡبَىٰۗ وَمَن يَقۡتَرِفۡ حَسَنَةٗ نَّزِدۡ لَهُۥ فِيهَا حُسۡنًاۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ شَكُورٌ ٢٣ ﴾[الشوری: ۲۳].
تفسیر این آیت بر سه تنبیهات تقسیم کرده میشود: تنبیه اول در تفسیر صحیح این آیت. تنبیه دوم در کتابهای شیعه که در شان سرورانبیا جنموده ودرین آیت تحریف معنوی کرده تهمتی ناپاک تراشیدهاند. تنبیه سوم در بعض تعلیمات که ازین آیه کریمه مستفاد میشود.
تنبیه اول
ترجمه: بگو ای نبی که نمیخواهم از شما برین (تعلیم و تبلیغ) مزدی بجز مودت فی القربی [۱۰۸]. و هر که به عمل آرد کار نیک را زیاده میکنیم برای او در آن کار نیک حسن و خوبی. هر آئینه خدا هست بسیار بخشنده (معاصی را) و بسیار قدر کننده (محاسن را).
در تفسیر موده فی القربی مفسرین چهار اقوال نوشتهاند:
قول اول: اینکه مراد از قربی قرابت رسول خدا جاست. بطنی از بطون قریش نبود که آن سرور در آن رشته قرابت نداشته باشد. پس معنی این بود که ای نبی، بگو که من هیچ مزدی نمیخواهم بجز اینکه با من محبت کنید بسبب قرابت که با شما دارم، مراد از محبت کردن اینکه مرا ایذا مرسانید و در تبلیغ احکام خداوندی مزاحم نشوید درین صورت تقدیر عبارت این خواهد بود: إلا المودة لی بسبب قربای منكم.
این قول را امام بخاری در کتاب التفسیر از صحیح خود از امام المفسرین حضرت عبدالله بن عباس روایت کرده و اکثر مفسرین همین قول را ترجیح دادهاند. در رساله تفسیر آیه مودة القربی که کتابی است مستقل در تفسیر این آیه از نوزده کتب تفسیر و حدیث تفسیر این آیت نقل کرده شده، من شاء فلیطالعها.
قول دوم: اینکه مراد از قربی قرابت صحابه کرام است اکثر و بیشتر مهاجرین قرابت داران کفار مکه بودند. پس معنی این بود که ای نبی، بگو که من هیچ مزدی نمیخواهم بجز اینکه با قرابت داران خویش که اصحاب من نیز از آن زمرهاند محبت کنید. مراد از محبت کردن اینجا نیز همان است که ایشان را ایذا مرسانید و در اقامت دین مخل نشوید درین صورت تقدیر عبارت این خواهد بود: إلا المودة لأصحابی بسبب قرباهم منكم.
این قول را کمتر از مفسرین اختیار کردهاند چنانچه از مطالعه تفسیر ابن جریر ظاهر است و در حقیقت مقصد این قول از قول اول حاصل است زیراکه هرگاه ایذا رسانی آن حضرت جترک میکردند ایذا رسانی صحابه کرام بدرجه اولی ترک میشد، چه ایذای ایشان عین ایذای آن جناب بود.
قول سوم: مراد از قربی اعمال مقربه است یعنی اعمالیکه از آن تقرب خدا حاصل شود. قربی مصدر است و مصدر بمعنی اسم فاعل بکثرت مستعمل است. پس معنی این بود که ای نبی، بگو که من هیچ مزدی نمیخواهم بجز اینکه محبت و رغبت کنید بآن کارها که شما را مقرب بارگاه الهی سازد. این قول مانند آنست که طبیبی مشفق برای مریضی نسخه بنویسد و بگوید که من هیچ مزدی نمیخواهم بجز اینکه نسخه را استعمال کن تا مرض تو زائل و صحت زائله تو را حاصل گردد و درین صورت تقدیر عبارت این خواهد بود که إلا المودة للمقربات إلی الله.
این قول را امام ابن جریر طبری بواسطهی مجاهد از امام المفسرین حضرت ابن عباس و از امام حسن بصری به سه اسانید روایت کرده است.
قول چهارم: اینکه مراد از قربی قرابت داران رسول جاند. پس معنی این بود که بگو ای نبی که نمیخواهم هیچ مزدی بجز اینکه با قرابت داران من محبت کنید. و درین صورت تقدیر عبارت این خواهد بود. إلا المودة لأهل قربای.
این قول را جمهور مفسرین مردود قرار دادهاند. و حافظ الحدیث شیخ الاسلام ابن حجر عقلانی در فتح الباری گفته: «إسناده واه، فیه ضعیف ورافضی». وجوه مردود بودن این قول مردود عنقریب ان شاءالله در معرض بیان خواهد آمد.
[۱۰۸] همین لفظ درین آیت معرکةالاول گشته در تفسیر آن چهار قول شده لهذا ترجمه این لفظ اینجا نه نوشته شد که موافق هر قول ترجمهاش جداگانه خواهد بود.
اولاً: باید فهمید که مقصود این آیه کریمه چیست؟ و خطاب ﴿ لَّآ أَسَۡٔلُكُمۡ ﴾[الأنعام: ۹۰] از کیست؟ پس مخفی مباد که مقصود این آیه نیز همان است که در آیه تطهیر مذکور شد یعنی حق تعالی از غایت رحمت میخواهد که تعلیمات و نصائح که در ما قبل بیان فرموده قوی التاثیر گردد ولهذا فرمود که ای نبی، بایشان بگو که این تعلیمات و نصائح محض برای نفع شماست من برین هیچ مزدی و اجری نمیخواهم. تقاضای فطرت است که چون خلوص نصیحت متیقن میگردد و منصوح را معلوم میشود که درین نصیحت هیچ غرض ناصح نیست آن نصیحت دل نشین او میشود و رغبت عمل بر آن پیدا میگردد. بس همین است مقصود این آیت و این مقصود در قرآن مجید بعنوانات مختلفه و عبارات متنوعه نازل شده. و این مقصود نزد حق تعالی چنان اهمیت دارد که برای پیغمبران پیشین هم ذکر آن باهتمام تمام فرموده سورهی شعرا تلاوت کنید که ذکر حضرت نوح و حضرت هود و حضرت صالح و حضرت لوط و حضرت شعیب علی نبینا وعلیهم الصلوة والسلام جداجدا فرموده و از زبان هر یکی ازیشان متفق اللفظ این آیت نقل فرموده: ﴿ وَمَآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۖ إِنۡ أَجۡرِيَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٠٩ ﴾[الشعراء:۱۰۹- ۱۸۰] یعنی پیغمبر گفت که نمیخواهم از شما برین مزدی، نیست مزد من مگر بذمه رب العلمین. درین یک سوره پنج جا این آیت واردست. و برای ختم الانبیا جباربار تکرار این مضمون در قرآن مجیدست.
مثلاً در سورهی انعام فرموده: ﴿ قُل لَّآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًاۖ إِنۡ هُوَ إِلَّا ذِكۡرَىٰ لِلۡعَٰلَمِينَ ٩٠ ﴾[الأنعام: ۹۰] یعنی: ای نبی، بگو که من نمیخواهم از شما برین مزدی، نیست این مگر نصیحت برای اهل جهان. و مثلاً در سورهی یوسف فرمود: ﴿ وَمَا تَسَۡٔلُهُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۚ إِنۡ هُوَ إِلَّا ذِكۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِينَ ١٠٤ ﴾[یوسف: ۱۰۴] یعنی: ای نبی، نمیخواهی تو ازیشان برین مزدی، نیست این مگر نصیحت برای اهل جهان. معلوم شد که میان طلب مزد و نصیحت منافات است یکی با دیگری جمع نمیشود. و مثلاً در سوره فرقان فرموده: ﴿ قُلۡ مَآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٍ إِلَّا مَن شَآءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَىٰ رَبِّهِۦ سَبِيلٗا ٥٧ ﴾[الفرقان: ۵۷] یعنی: «بگو ای نبی، که نمیخواهم از شما برین مزدی بجز اینکه هر کس که بسوی پروردگار خود راه اختیار کردن خواهد (او ازین تعلیم فائده بردارد)». در آیت مودة القربی بعینه همین مضمون است. و مثلاً در سورهی سبا فرموده: ﴿ قُلۡ مَا سَأَلۡتُكُم مِّنۡ أَجۡرٖ فَهُوَ لَكُمۡۖ إِنۡ أَجۡرِيَ إِلَّا عَلَى ٱللَّهِۖ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٞ ٤٧ ﴾[سبأ: ۴۷] یعنی: «بگو ای نبی که اگر خواسته باشم از شما مزدی پس آن برای شماست [۱۰۹]، نیست مزد من مگر بذمه خدا و او بر هر چیز آگاه است». و مثلاً در سوره ص فرموده: ﴿ قُلۡ مَآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٖ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُتَكَلِّفِينَ ٨٦ ﴾[ص: ۸۶] یعنی: «بگو ای نبی که من نمیخواهم از شما برین هیچ مزد، و نیستم من از تکلف کنندگان (که در دل خواهش مزد باشد و از زبان انکار کنم)، نیست این مگر نصیحت برای اهل جهان». و مثلاً در سورهی طور فرموده: ﴿ أَمۡ تَسَۡٔلُهُمۡ أَجۡرٗا فَهُم مِّن مَّغۡرَمٖ مُّثۡقَلُونَ ٤٠ ﴾[الطور: ۴۰] یعنی: ای نبی آیا تو میخواهی ازیشان مزدی که ایشان بخیال دادن آن گران بار شدهاند. درین آیات متعدده به چنین اهتمام بلیغ از خاتم الانبیا جنفی طلب هر گونه اجر فرموده جای بصورت امر و جائی بصورت خبر و جائی بصورت استفهام و جائی بصیغهی مضارع و جائی بصیغهی ماضی. پس قطعاً ممکن نیست که مفهوم آیه موده القربی خلاف این آیات باشد.
باقی ماند که خطاب از کیست؟ پس از سباق وسیاق آیت ظاهرست که خطاب به کفارست. قبل آیه موده القربی انجام کار کافران و مومنان مذکورست و بشارت داده شده بمومنان مگر ایشان را مخاطب نفرموده بعد آن آیه مودهالقربی است. و بعد آن علی الاتصال فرموده: ﴿ أَمۡ يَقُولُونَ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبٗا ﴾[الشوری: ۲۴] و بالیقین این مقوله کفارست پس معلوم شد که خطاب ﴿ مَآ أَسَۡٔلُكُمۡ ﴾یقیناً به کفار است. و وجه دیگر آن است که در قرآن مجید هر جا که نفی اجر فرموده در همه جا خطاب به کفارست چنانچه آیات متعدده در ماسبق منقول شده و مقتضای عقل نیز همین است زیرا که نفی اجر برای ترغیب ایمان است و مومنان را ترغیب ایمان تحصیل حاصل و فعل باعث. تعالی الله عن ذلک علواً کبیراً.
اکنون باید دانست که او چهار اقوال که مفسرین ذکر کردهاند کدامین قول اولی و اقوی و انسب است پس قول چهارم که آن را جمهور مفسرین رد کردهاند مردودست بچند وجوه:
۱) با دهنی مومن نمیزیبد که اجرت وعظ و تبلیغ خود طلب کند چه جائیکه انیبا و خصوصاً سیدالانبیا جاجمعین وبارک وسلم.
۲) خلاف عقل است که کسانیکه ایمان بخدا و رسول ندارند ازیشان گفته شود که بقرابت داران رول محبت کنید. ثبت العرش ثم انقش.
۳) طلب اجر خلاف روش انبیای سابقین و علاوه ازینکه درین تنقیصشان آن حضرت جخلاف عقل امر الهی لازم میآید، چه آن جناب مامور بود که اقتدای روش پیشینیان کند قوله تعالی: ﴿ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ هَدَى ٱللَّهُۖ فَبِهُدَىٰهُمُ ٱقۡتَدِهۡ ﴾[الأنعام: ۹۰].
۴) طلب اجر خلاف آن آیات کثیره است که در آن خاصتاً از آن حضرت جنفی طلب اجر فرموده چنانچه از سوره انعام و سوره یوسف و سورهی فرقان و سورهی سباء و سورهی جو سوره طور منقول شده و اکثر این آیات مکی است . پس چگونه ممکن است که در آیات قرآنیه تخالف و تناقض باشد.
باقی ماند سه قول، پس قول دوم در قول اول مندرج [۱۱۰]است لهذا هر دو را یک باید شمرد و این قول را اکثر مفسرین ترجیح دادهاند و شک نیست که این قول از اکثر مفاسد محفوظ است. چه درین قول طلب اجر نیست و استثنا هم منقطع است و درخواست عدم ایذا رسانی بوجه قرابت است نه بوجه تعلیم و تبلیغ لهذا شمار آن در اجر هرگز نه تواند [۱۱۱]شد. اگرچه بعض مفسرین این را هم اجر قرار داده بوجه مخالفت آیات مذکوره که در آن نفی اجرست آیه مودهالقربی منسوخ قرار داده اند [۱۱۲].
لیکن چون بنظر دقیق دیده شد این قول هم خالی از دغدغه نیست زیراکه از کفار درخواست این امر که مرا ایذا مرسانید با شان نبوت مناسبتی ندارد. در قرآن مجیدست که حضرت نوح با آن ایذاها که خود خداوند کریم آن را کرب عظیم فرموده بقوم خود فرمود که ﴿ فَعَلَى ٱللَّهِ تَوَكَّلۡتُ فَأَجۡمِعُوٓاْ أَمۡرَكُمۡ وَشُرَكَآءَكُمۡ ثُمَّ لَا يَكُنۡ أَمۡرُكُمۡ عَلَيۡكُمۡ غُمَّةٗ ثُمَّ ٱقۡضُوٓاْ إِلَيَّ وَلَا تُنظِرُونِ ٧١ ﴾[یونس: ۷۱] [۱۱۳]. وحضرت هود بقوم خود فرمود که ﴿ مِن دُونِهِۦۖ فَكِيدُونِي جَمِيعٗا ثُمَّ لَا تُنظِرُونِ ٥٥ إِنِّي تَوَكَّلۡتُ عَلَى ٱللَّهِ رَبِّي وَرَبِّكُم ﴾[هود: ۵۵- ۵۶] [۱۱۴]. پس چگونه ممکن است که انبیای سابقین این چنین فرمایند و سید و سرور از همه بهتر و برتر بقوم خود التجا نماید و درخواست کند که مرا ایذا مرسانید ازین هم بالاتر چیزی بشنو، خود آن جناب جرا در سورهی اعراف امر فرموده: ﴿ قُلِ ٱدۡعُواْ شُرَكَآءَكُمۡ ثُمَّ كِيدُونِ فَلَا تُنظِرُونِ ١٩٥ إِنَّ وَلِـِّۧيَ ٱللَّهُ ٱلَّذِي نَزَّلَ ٱلۡكِتَٰبَۖ وَهُوَ يَتَوَلَّى ٱلصَّٰلِحِينَ ١٩٦ ﴾[الأعراف: ۱۹۵- ۱۹۶] [۱۱۵]. و همین یک آیت نیست بلکه آیات متعدده باین مضمون در قرآن مجید موجودست بمطالعه این آیات قطعاً گنجایشی نماند که درخواست عدم ایذا بآن حضرت جیا امر آن بحق جل شانه منسوب کرده شود لهذا قول سوم اولی و اخری ست بشانِ نبوت و بلاشبه این قول بلندست از همه خدشات که شایانشان آن حضرت جنیست و درین صورت آیت موده القربی هم مضمون آیت سورهی فرقان که ﴿ قُلۡ مَآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٍ إِلَّا مَن شَآءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَىٰ رَبِّهِۦ سَبِيلٗا ٥٧ ﴾[الفرقان:۵۷] [۱۱۶]. و دیگر آیات کریمه میشود.
اگر کسی گوید که قول اول در صحیح بخاری از ابن عباس مروی است آن را ترک کردن چگونه درست باشد؟ جواب گویم که این بیش از آن نیست که در همین صحیح بخاری در تفسیر سورهی قیامه از ابن عباس تفسیر ﴿ إِنَّ عَلَيۡنَا جَمۡعَهُ ﴾[القیامة: ۱۷] جمع فی الصدر مروی است و حضرت شیخ ولی الله محدث در ازالة الخفا میفرماید که جمع فی المصاحف مرادست و درباره روایت صحیح بخاری مینویسد که «این تفقه ابن عباس است حدیث مرفوع نیست». وحق اینست که در اصول حدیث و اصول فقه مسلم و مقرر شده که در ما یدرک بالرأی قول صحابی حدیث مرفوع یعنی حدیث نبوی نمیباشد و ظاهرست که این همه اقوال که در تفسیر این آیت ذکر کردهاند از قبیل ما یدرک بالرأی است. و آخر این قول سوم که ما اختیار کردیم هم از ابن عباس مروی است. الحاصل قول سوم از روی درایت از قول اول و دوم ارجح و اقوی است ازان تجاوز نباید کرد.
تنبیه دوم
شیعه میگویند که در آیه موده القربی رسول خدا جمامور است که از قوم خود اجر رسالت طلب کند و آن اجر رسالت اینکه با قرابت داران او محبت کنند گویند که چون این آیت نازل شد صحابه پرسیدند که یا رسول الله، قرابت داران تو کیستند؟ رسول الله جفرمود که علی و فاطمه و حسن حسین این روایت بر دروغ عجیبه رنگین کرده پیش اهل سنت میآرند و امام اعظم شیعه شیخ حلی در منهاج الکرامه گفته که این روایت در صحیح بخاری موجودست حالانکه دروغ محض است در صحیح بخاری نامی و نشانی از آن نیست. شیخ الاسلام علامه ابن تیمیه در منهاج السنه بجواب منهاج الکرامه میفرماید: «والجواب من وجوه، أحدها المطالبة بصحة هذا الحدیث. وقوله: أن أحمد روى هذا فی مسنده، كذب بیّن، فإن هذا مسند أحمد موجود به من النسخ ما شاء الله ولیس فیه هذا الحدیث. وأظهر من ذلك كذباً قوله: أن نحو هذا فی الصحیحین ولیس هو فی الصحیحین بل فیهما وفی المسند ما یناقض ذلك».
و عجب تر این است که این سورهی شوری که آیه موده القربی دران هست بالاجماع مکی است و حضرات حسنین در مکه متولد هم نشده بودند بلکه نکاح حضرت فاطمه هم نشده، پس ذکر ایشان در تفسیر این آیت چه معنی دارد.
[۱۰۹] این به دو معناست یکی آنکه مزدی که طلب کرده باشم نزد خود دارید مرا بدهید دوم آنکه مزدی که طلب کرده باشم برای نفع شما خواهد بود چنانچه در آیه سورهی فرقان مذکورست. [۱۱۰] زیرا که ایذای صحابه کرام عین ایذای رسول است بلکه ایذای او همه طرق ایذاست. [۱۱۱] زیرا که اجر فعلی آن است که بسبب آن فعل واجب شود و عدم ایذا بسبب قرابت واجب شود نه بوجه تعلیم و تبلیغ. [۱۱۲] در تفسیر خازن است وقیل: «إن هذه الآیة منسوخة».وقائل این قول، از ائمه تفسیر ضحاک و حسن بن فضل را نوشته. [۱۱۳] این آیت در سورهی یونس است. ترجمه: پس بر خدا توکل کردم، پس استوار کنید کار خود را و جمع کنید معبودان خود را، باز کار شما پوشیده نماند یعنی هیچ تدبیری فروگذاش نشود پس ختم کنید بر من و مهلت مدهید مرا. ازین آیت معلوم میشود که درخواست عدم ایذا منافی توکل است. [۱۱۴] این آیه در سورهی هود است. ترجمه: پس بدی کنید با من عابد و معبود متفق شده باز مهلت مدهید مرا من توکل کرده ام بر خدا که رب من و رب شماست. ازین آیت هم منافات توکل ظاهرست. [۱۱۵] ترجمه: بگو «شریکان خود را بخوانید سپس در باره من حیله به کار برید و مرا مَهَلت مدهید.» (۱۹۵) بىتردید، سرور من آن خدایى است که قرآن را فرو فرستاده، و همو دوستدار شایستگان است. (۱۹۶) [۱۱۶] ترجمه بگو ای نبی، که نمیخواهم از شما برین مزدی بجز اینکه هر کس که بسوی پروردگار خود راه اختیار کردن خواهد (او ازین تعلیم فائده بردارد).
که محبت اهل بیت اجر رسالت است و همین آیت مودت را دلیل و شاهد خویش قرار میدهند و این مقوله را به تدبیرهای عجیب چنان شهرت دادند که بعض ناواقفان اهل سنت هم فریب خوردند لاریب که شیعه درین فن نهایت مهارت و نهایت کمال دارند.
سبب فریب خوردن اهل سنت در همچو مواقع این است که در نزد عوام شایع شده که تعظیم و تکریم حضرت علی و حضرت فاطمه و حسنینشاجمعین مشترک است در میان فریقین، پس هرگاه که عوام اهل سنت فضائل این بزرگان میشنوند بلاتحقیق آن را قبول میکنند.
دام همرنگ زمین بود گرفتار شدیم
باید دانست که هرگز این چیز مشترک نیست میان اهل سنت و شیعه درین باب مشترک بودن بعید است. اگر کسی گوید که تعظیم و محبت حضرت عیسی÷مشترک است در میان اهل اسلام وعیسائیان، غلط میگوید. عیسائیان محبت حضرت عیسی این را دانند که معاذالله او را خدا و پسر خدا گویند و مسلمانان این را محبت میگویند که او را عبدالله و رسوله گویند و سیدالانبیا جرا از وی افضل گفتن منافی محبت نمیدانند لیکن عیسائیان این را توهین حضرت عیسی قرار داده مسلمانان را از محبان حضرت عیسی خارج مینمایند. همچنین شیعه محبت این حضرات این را میدانند که این حضرات را همرتبه رسول و مثل وی در همه امور گویند و اهل سنت این حضرات را هرگز مثل رسول در هیچ امر نمیدانند وتفضیل انبیا†را بلکه تفضیل حضرات خلفای ثلاثهشرا منافی محبت نمیدانند. شیعه این را توهین این حضرات قرار داده اهل سنت را از محبان این حضرات خارج مینمایند اندرین صورت شرکت کجا است.
که هر که با اهل بیت محبت ندارد او اجر رسالت ادا نکرده و محبت اهل بیت این را گویند که تا قیام قیامت در هر زمانی یکی را از اهل بیت پادشاه یا امام خود دانند و امام دوازدهم را غائب یقین کنند و هر امام را در هر صف مساوی و مماثل رسول خدا جو افضل از سائر انبیا†اعتقاد کنند. معاذالله.
آن حضرت جرا طلب کار اجر رسالت گفتن تهمتی است نهایت ناپاک و توهینی است بسیار خطرناک. از زمانهی سابق تا امروز احدی از کافران هم جرات این امر نکرده که آن جناب جرا طلبکار اجر رسالت گوید و بر دامن مقدس ایشان لوث دنیا ثابت کند. درین تامل صادق باید کرد که چه قدر اهانت شأن رسالت میکنند بلکه رسالت را مشکوک میسازند.
تنبیه سوم
از تعلیماتی که این آیه کریمه میدهد صرف دو تعلیم اینجا نگاشته میشود:
۱) بچیزهائی که ذریعه تقرب الی الله است یعنی ایمان و اعمال صالحه محبت و مودت پیدا کنید. محبت ایمان اصل است چون اصل قائم میشود شاخهای او خود بخود میروید و سرسبزی و شادابی آنها آناً فآناً ترقی میکند. حصول لذت در عبادات چنان که در وصال محبوب میباشد و حصول یسر در ادای آن و اقامت و ادامت بر آن و نفرت از معاصی و مناهی ثمرات همین محبتاند. کسی را که خداوند کریم کارساز محبت ایمان عطا فرمود او را انعامی عظیم عطا شد که فوق همه انعامهاست. همین اوج کمال است که به خصوصیت و اهتمام برای صحابه کرام در کلام ملک علام بیان فرموده شده، قوله تعالی: ﴿ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ فِيكُمۡ رَسُولَ ٱللَّهِۚ لَوۡ يُطِيعُكُمۡ فِي كَثِيرٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡرِ لَعَنِتُّمۡ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ حَبَّبَ إِلَيۡكُمُ ٱلۡإِيمَٰنَ وَزَيَّنَهُۥ فِي قُلُوبِكُمۡ وَكَرَّهَ إِلَيۡكُمُ ٱلۡكُفۡرَ وَٱلۡفُسُوقَ وَٱلۡعِصۡيَانَۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلرَّٰشِدُونَ ٧ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَنِعۡمَةٗۚ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ ٨ ﴾[الحجرات: ۷- ۸] [۱۱۷]. و دعای نبوی است که «اللهم إنی أسألک حبک وحب من یحبک والعمل الذی یبلغنی حبک» [۱۱۸]. بالجمله، محبت و مودت مقربات بارگاه الهی از اهم مهام و اعظم مقاصد دین اسلام است.
۲) عالمان دین نائبان سیدالمرسلین جرا باید که اجرت وعظ و تبلیغ از مخلوق نخواهند و این کار را خالصاً و مخلصاً لوجه الله الکریم انجام دهند و ﴿ إِنۡ أَجۡرِيَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٠٩ ﴾[الشعراء: ۱۰۹] جاگیر خود دانند. بحمد الله گروه باشکوه اهل سنت از چنین علمای ربانیین گاهی خالی نمانده و حق اینست که قیام زمین و آسمان ببرکت وجود شریف همین عالمان حقانی است.
حضرت عارف جامی در کتاب مستطاب خود تحفة الأحرار حکایتی بس زیبا از یکی از علمای ربانیین آورده که با تفسیر این آیت مناسبت تمام دارد لهذا آن حکایت را خاتمه این تفسیر میسازم.
عالمی از چاه ضلالت برون
در رهی افتاد بچاهی درون
هیچ بدو دست نداشت براه
ماند دران راه چو یوسف بچاه
سایه صفت در تگِ چاه آرمید
سایه شخصی بسر چاه دید
نعره بر آورد که ای ره نورد
از ره احسان و مروت مگرد
پای مروت به سر چاه نه
دست بافتادهی از راه ده
راه رو آمد به سر چاه و
گفت دست بده ای به غم وآه جفت
گفت نخست از کرم عام خویش
گو خبری از لقب و نام خویش
گفت که شاگرد کمین توام
در ره دین خاک نشین توام
گفت که حاشا که ازین چاه پست
در زنم امروز بدست تو دست
من که به تعلیم میان بسته ام
از غرض سود و زیان رسته ام
کوششم از راه خداوندی است
خاص پی فضل خداوند است
کی به جزای دگر آلایمش
وز غرض آلودگی افزایمش
در تگ این چاه نشینم اسیر
تا شودم بیغرضی دستگیر
پایهی علم چو بلند اوفتاد
هر چه حز آنم نه پسند اوفتاد
همت جامی که بلندی گرفت
از شرف علم پسندی گرفت
تفسیر آیه مودة فی القربی ختم شد. الحمدلله.
[۱۱۷] ترجمه: بدانید که میان شما رسول خدا موجودست اگر او بر هر قول شما عمل کند در مشقت خواهید افتاد (زیراکه شما از خطا وزلت معصوم نیستید) ولیکن الله ایمان را محبوب شما گردانیده و آن را در دلهای شما زینت داده از کفر و فسق و جمیع معاصی نفرت شما را عطا کرده، ایشانند راه یافتگان از فضل خدا وانعام او والله علیم و حکیم است. این آیت نیز در فضائل صحابه بینظیرست و بنابر مذهب شیعه حضرت علی مصداق این آیت نتوانند شد زیراکه این آیت در حق غیر معصومین است و ایشان بزعم باطل خود حضرت علی را معصوم میدانند. [۱۱۸] ترجمه: ای الله، سوال میکنم از تو محبت تو و محبت محبان تو و محبت کاریکه مرا تا محبت تو رساند. این حدیث در جامع ترمذی و مستدرک حاکم است.
درین مقام تبرکاً به دوازده امام صرف دوازده حدیث که در اعتبار و استناد بدرجه اعلی رسیده زیب رقم میشود. شاید شیعه عظمت این عدد ملحوظ داشته این احادیث را بنظر انصاف مطالعه کنند. بالله العظیم اگر در کتب معتبرهی اهل سنت یک حدیث هم چنین صریح که بر بطلان مذهبشان دلالت کردی موجود بودی یقیناً تبدیل مذهب میکردند یا اعلان مینمودند که همه کتب ما غیر معتبر و مجموعه خرافات و مکذوباتاند. سوگند بمالک عرش عظیم که یکی از این دو چیز ضرور بظهور آمدی. والله علی ما نقول وکیل.
حدیث اول
در نهج البلاغه مطبوعه مصر قسم دوم ص ۴ میآرد. ومن كتاب له÷كتبه إلى معاویة:
إِنَّهُ بَایَعَنِی الْقَوْمُ الَّذِینَ بَایَعُوا أبَا بَكْرٍ وَعُمَرَ وَعُثْمانَ عَلَى مَا بَایَعُوهُمْ عَلَیْهِ، فَلَمْ یَكُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَخْتَارَ، وَلاَ لِلغَائِبِ أنْ یَرُدَّ، وَإنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِینَ وَالاَْنْصَارِ، فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَسَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذلِكَ للهِ [۱۱۹] رِضىً، فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْن أَوْبِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَى مَاخَرَجَ منه، فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اتِّبَاعِهِ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ، وَوَلاَّهُ اللهُ مَا تَوَلَّى. نامه آن جناب یعنی حضرت علی÷بنام معاویه:
هر آئینه حال این ست که بیعت کردهاند بمن کسانیکه بیعت کرده بودند به ابوبکر و عمر و عثمان به همان شرائط که بآن بیعت کرده بودند بایشان، پس نه حاضر را اختیارست که (کسی دیگر را) پسند کند و نه غائب را که (بیعت مرا) رد کند. وجزین نیست که حق انتخاب خلیفه ومشورهی آن مخصوص است برای مهاجرین و انصار. پس اگر ایشان بر شخصی متفق شوند و او را امام نامزد کنند آن شخص پسندیدهی خدا است باز اگر کسی از اجماع مهاجرین و انصار مخالفت کند بوجه اعتراضی یا چیزی نو ساخته مسلمانان را باید که او را بازارند بر همان راه که او ازان بیرون رفته، پس اگر او انکار کند با او قتال کنند بسبب اینکه او خلاف راه مومنان اختیار کرده و خدا او را بهمان جزا رساند که او اختیار کرده. ازین نامه مبارک حسب ذیل فوائد حاصل میشود:
۱) کسانیکه به حضرات خلفای ثلاثهشبیعت کرده بودند به حضرت علی بیعت کردند ازین نامه معلوم شد که میان حضرت علی و حضرات خلفای ثلاثه و رفقایشان اختلاف مذهبی اصلاً نبود.
۲) شرایط بیعت حضرت علی و حضرات خلفای ثلاثه متحد بود. ازین معلوم شد که حضرت علی مانند ایشان معاهده کرده بود که اتباع کتاب و سنت و اقتفای سیرت شیخین خواهد کرد و شیعه آنچه گویند که حضرت علی اتباع سیرت شیخین را قبول نکرده بود، دروغ محض است.
۳) حق انتخاب خلیفه مهاجرین و انصار را حاصل بود ازین معلوم شد که برای خلافت و امامت منصوص من الله بودن شرط نیست و برای حضرت علی وصیتی از جانب رسول نبود چنان که شیعه گویند. ور نه حضرت علی ضرور نوشته بود، زیاده برین نیست که بعد از آن تذکرهی بیعت مهاجرین و انصار هم کردی لیکن حضرت علی چنین نکرد و محض بیعت مهاجرین و انصار را دلیل خلافت خود قرار داد.
۴) انتخاب مهاجرین و انصار پسندیدهی خداست هر کس را که مهاجرین و انصار انتخاب کنند برای خلافت و امامت او خلیفه برحق است. ازین بهتر تصریح خلیفه بر حق بودن هر سه خلفا دیگر چه خواهد بود.
ف: حضرت علی مرتضی این مضمون را که حق انتخاب برای مهاجرین و انصارست از آیات قرآینه که در مدح مهاجرین [۱۲۰]و انصار نازل شده اخذ فرموده خصوصاً از آیه تمکین که تفسیر آن درین کتاب نوشته شد.
۵) خلیفه که او را مهاجرین و انصار منتخب کرده باشند او را امام برحق اعتقاد کردن در شریعت الهیه واجب است. اگر کسی ازین واجب سرتابی کند او را فهمایش باید کرد اگر فهمایش نتیجه ندهد با او قتال باید نمود و او را قتل باید کرد. خیال باید کرد که امروز اگر حضرت علی مرتضی موجود بودی با منکران حضرات خلفای ثلاثهشچه کردی.
۶) کسیکه انکار [۱۲۱]خلیفه منتخب کردهی مهاجرین کند او را حضرت علی مرتضی متبع غیر سبیل المؤمنین فرمود، و این اشاره بسوی آیه کریمه سورهی نساء و این اشاره را باز موکد فرمود از قول خود: «وَوَلاَّهُ اللهُ مَا تَوَلَّى». و آن آیه این است: ﴿ وَمَن يُشَاقِقِ ٱلرَّسُولَ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِيرًا ١١٥ ﴾[النساء: ۱۱۵].
ترجمه: کسیکه مخالفت رسول کند بعد از آنکه ظاهر شد بروی هدایت و پیروی کند خلاف راه مومنان را، بگردانیم او را بجانبی که او گردیده است و در اندازیم او را در جهنم و چه بدجائی است.
ازین اشاره که باین آیه کریمه فرموده معلوم شد که حضرت علی مرتضی منکر خلیفهی را که منتخب کردهی مهاجرین باشد مخالف رسول و متبع غیر سبیل المومنین و مستحق جهنم میداند.
حدیث دوم
در نهج البلاغه مطبوعه مصر قسم دوم ص ۲۵۳ میآرد که حضرت علی مرتضی فرمود: وَوَلِیَهُمْ وَال فأَقَامَ واسْتَقَامَ، حَتَّى ضَرَبَ الدِّینُ بِجِرَانِهِ وحاکم شد بر مسلمانان حاکمی که قایم کرد دین را و استقامت اختیار کرد تا آنکه بزد دین فراز سینه خود را بر زمین. شتر چون سیراب و مطمئن میشود، فراز سینه خود را بر زمین مینهد. همین محاوره درین حدیث مستعمل است، مقصد اینکه دین را کمال قوت و اطمینان حاصل شد.
اگرچه درین حدیث نام کسی نیست مگر پیش از حضرت علی همین سه خلیفه بودند هر که ازیشان مراد باشد برای ابطال مذهب شیعه کافی است و بعض شراح نهج البلاغه تصریح کردهاند که حضرت فاروق اعظم مرادست، علامه فتح الله کاشانی در ترجمه فارسی نهج البلاغه مینویسد: «والی ایشان شد والی که آن عمربن خطاب است». این قول اقرب بصواب است زیراکه دین را کمال قوت و اطمینان در زمانه وی رضی الله عنه حاصل شده بود. و همین لفظ ضرب الدین بجرانه درشان حضرت فاروق در حدیث نبوی هم آمده.
حدیث سوم
در نهج البلاغه آورده که در مواقع که بسی پرخطر و نازک تر بود حضرت فاروق اعظم از حضرت علی مرتضی مشوره طلب کرده حضرت علی به کمال اخلاص و راستی و محبت مشوره داد و حضرت فاروق بر مشورهی او عمل کرد. اینجا هر دو مشوره بالفاظ مبارکه آن جناب زینت قرطاس میشود.
مشورهی اول متعلق غزوه روم در نهج البلاغه مطبوعه مصر قسم اول ص ۲۴۱ میطرازد: ومن كلام له (علیه السلام) وقد شاوره عمر بن الخطاب فی الخروج إلى غزو الروم بنفسه:
وَقَدْ تَوَكَّلَ اللهُ لاَِهْلِ هَذا الدِّینِ بِإِعْزَازِ الْحَوْزَةِ، وَسَتْرِ الْعَوْرَةِ، وَالَّذِی نَصَرَهُمْ وَهُمْ قَلِیلٌ لاَ یَنْتَصِرُونَ، وَمَنَعَهُمْ وَهُمْ قَلِیلٌ لاَ یَمتَنِعُونَ، حَیٌّ لاَ یَمُوتُ.
إِنَّكَ مَتَى تَسِرْ إِلَى هذَا الْعَدُوِّ بِنَفْسِكَ، فَتَلْقَهُمْ بِشَخْصِكَ فَتُنْكَبْ، لاَ تَكُنْ لِلْمُسْلِمِینَ كَانِفَةٌ دُونَ أَقْصَى بِلاَدِهِمْ، وَلَیْسَ بَعْدَكَ مَرْجِعٌ یَرْجِعُونَ إِلَیْهِ، فَابْعَثْ إِلَیْهِمْ رَجُلاً مجرباً، وَاحْفِزْ مَعَهُ أَهْلَ الْبَلاَءِ وَالنَّصِیحَةِ، فَإِنْ أَظْهَرَ اللهُ فَذَاكَ مَا تُحِبُّ، وَإِنْ تَكُنِ الاُْخْرَى، كُنْتَ رِدْءاً للنَّاسِ وَمَثَابَةً لِلْمُسْلِمِینَ. این کلام جناب امیر÷است هرگاه که مشوره طلب کرد از وی عمربن خطاب در غزوه روم که بذات خود برود:
هر آئینه ذمه دار شده الله برای اهل این دین به عزت دادن جماعت ایشان و پوشیده داشتن کمبودی ایشان و کسیکه ایشان را نصرت داد در وقتی که قلیل بودند و طاقت انتقام گرفتن نداشتند و محفوظ داشت ایشان را در وقتی که ایشان قلیل بودند قوت حفاظت خود نداشتند. زنده است و گاهی نخواهند مُرد. لهذا مطمئن باید بود.
هرآئینه چون بذات خود بمقابلهی این دشمن بروی، اگر شکست خوری برای مسلمانان پناهی تا آخر شهرهای ایشان نخواهد ماند چه بعد از تو کسی نیست که بسوی او رجوع آرند پس رأی این است که بفرست بسوی ایشان مردی کارآزموده، و بفرست با وی مردان جفاکش و مخلصان را، پس اگر او را الله تعالی غالب کرد پس همین است که میخواهی و اگر صورتی دیگر روی نمود، تو برای مردمان مددگار و برای مسلمانان جای پناه باشی. ازین کلام بلاغت نظام حسب ذیل نتائج حاصل میشود:
۱) میان حضرت فاروق و حضرت علی بغایت محبت [۱۲۲]و اخلاص بود و حضرت فاروق او را محب مخلص خود میدانست چه در همچو اوقات کسی از غیر مخلص مشوره نمیخواهد.
۲) حضرت علی شهادت میدهد که دینی که حضرت فاروق و تمام صحابه داشتند همان دین است که سیدالانبیا جآورده بود زیرا که این اوصاف همان دین است که خدا ذمه دار عزت ایشان شده و در حالت بیسر و سامانی نصرت ایشان نموده. و آنچه شیعه میگویند که صحابه کرام معاذ الله از آن دین برگشته بودند دروغ محض است.
۳) حضرت علی شهادت میدهد که جهادهای حضرت فاروق خالصاً و مخلصاً لوجه الله بودند غرضی دیگر درین جهادها هرگز نبود.
۴) حضرت علی مرتضی ذات مقدس حضرت فاروق را برای مسلمانان نعمت بیمثال میدانست و اعتقاد میداشت که بعد حضرت فاروق کسی نیست که مسلمانان در سایه او پناه گیرند.
ف: درین کلام جناب علی مرتضی آنچه ذمه داری خدا بیان فرموده این از آیات قرآنیه ماخوذست. آیات کثیره باین ذمه داری ناطق است. و شار حین نهج البلاغه با تخصیص آیه استخلاف را ماخذ این مضمون بیان میکنند. علامه ابن سیم بحرانی در شرح این کلام تحت قوله: «وَقَدْ تَوَكَّلَ اللهُ لأهْلِ هَذا الدِّینِ» میگوید: وهذا الحكم من قوله تعالى:
﴿ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعۡدِ خَوۡفِهِمۡ أَمۡنٗا ﴾[النور: ۵۵]. و این حکم (یعنی ذمه داری خدا) ماخوذست از قول او تعالی: ﴿ وَعَدَ ٱللَّهُ... ﴾ترجمه: «وعده داده است خدا آنان را که ایمان آوردند از شما و کارهای نیک کردند که ضرور ضرور خلیفه سازد ایشان را در زمین چنان که خلیفه ساخته بود کسانی را که پیش ازیشان بودند و ضرور ضرور تمکین دهد برای ایشان دین ایشان را، آن دین که پسند کرده است برای ایشان، و ضرور ضرور تبدیل کند خوف ایشان را بامن». ازین تصریحات معلوم شد که حضرت علی مرتضی خلافت حضرت فاروق را موعودهی آیت استخلاف میدانست در کلام حضرت علی مرتضی مرةً بعد اخری اشاره بآیه استخلاف واقع شده، چنانچه عنقریب در مشورهی غزوهی فارس هم خواهد آمد. ازینجاست که حضرت مولانا الشیخ ولی الله محدث دهلوی در ازالة الخفا تحت آیه استخلاف میفرماید:
اول کسیکه از مفسرین صحابه این آیه را برین معنی فرود آورد و این وعده را در زمان حضرت عمرسمنجنر دانست علی مرتضی است کرم الله وجهه، زیراکه چون فاروق اعظم طلب مشاورت کرد از صحابه در باب رفتن بجانب عراق علی مرتضی به همین آیت متمسک شد. این جا با بداهه معلوم گردید که خلافت فاروق اعظم از جمله استخلاف موعودست و این قول مرتضی بطرق متعدده ظاهر شد هم پیش اهل سنت و جماعت و هم پیش شیعه. ومن كلام له (علیه السلام) وقد استشاره عمر بن الخطاب فی الشخوص لقتال الفرس بنفسه:
إِنَّ هذَا الاَْمْرَ لَمْ یَكُنْ نَصْرُهُ وَلاَ خِذْلاَنُهُ بِكَثْرَةٍ وَلاَ بِقِلَّةٍ، وَهُوَ دِینُ اللهِ الَّذِی أَظْهَرَهُ، وَجُنْدُهُ الَّذِی أَعَدَّهُ وَأَمَدَّهُ، حَتَّى بَلَغَ مَا بَلَغَ، وَطَلَعَ حَیْثُ طَلَعَ، وَنَحْنُ عَلَى مَوْعُودٍ مِنَ اللهِ، وَاللهُ مُنْجِزٌ وَعْدَهُ، وَنَاصِرٌ جُنْدَهُ.
وَمَكَانُ الْقَیِّمِ بِالاَْمْرِ مَكَانُ النِّظَامِ مِنَ الْخَرَزِ یَجْمَعُهُ وَیَضُمُّهُ: فَإِنِ انْقَطَعَ النِّظَامُ تَفَرَّقَ وَذَهَبَ، ثُمَّ لَمْ یَجْتَمِعُ بِحَذَافِیرِهِ أَبَداً. وَالْعَرَبُ الْیَومَ وَإِنْ كَانُوا قَلِیلاً، فَهُمْ كَثِیرُونَ بَالاِْسْلاَمِ، عَزِیزُونَ بَالاجْتَِماعِ!
فَكُنْ قُطْباً، وَاسْتَدِرِ الرَّحَا بِالْعَرَبِ، وَأَصْلِهِمْ دُونَكَ نَارَ الْحَرْبِ، فَإِنَّكَ إِنْ شَخَصْتَ مِنْ هذِهِ الاَرْضِ انْتَقَضَتْ عَلَیْكَ الْعَرَبُ مِنْ أَطْرَافِهَا وَأَقْطَارِهَا، حَتَّى یَكُونَ مَا تَدَعُ وَرَاءَكَ مِنَ الْعَوْرَاتِ أَهَمَّ إِلَیْكَ مِمَّا بَیْنَ یَدَیْكَ.
إِنَّ الاَعَاجِمَ إِنْ یَنْظُرُوا إِلَیْكَ غَداً یَقُولُوا: هذا أَصْلُ الْعَرَبِ، فَإِذَا اقْتَطَعْتُمُوهُ اسْتَرَحْتُمْ، فَیْكُونُ ذلِكَ أَشَدَّ لِكَلَبِهِمْ عَلَیْكَ، وَطَمَعِهِمْ فِیكَ.
فَأَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ مَسِیرِ الْقَوْمِ إِلَى قِتَالِ المُسْلِمِینَ، فَإِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ هُوَ أَكْرَهُ لِمَسِیرِهِمْ مِنْكَ، وَهُوَ أَقْدَرُ عَلَى تَغْیِیرِ مَا یَكْرَهُ.
وَأَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ عَدَدِهِمْ، فَإِنَّا لَمْ نَكُنْ نُقَاتِلُ فِیَما مَضَى بِالْكَثْرَةِ، وَإِنَّمَا كُنَّا نُقَاتِلُ بِالنَّصْرِ وَالْمَعُونَةِ! این کلام جناب امیر÷است به عمربن خطاب در حالیکه مشوره طلب کرد از جناب امیر در باب رفتن به جهاد فارس بذات [۱۲۳]خود:
هر آئینه این چیز (یعنی دین اسلام) نبوده است فتح و شکست او بسبب کثرت و قلت (مسلمانان)، و آن دین خداست که غالب کرد آن را، و این فوج لشکر خداست که مهیا ساخت آن را، و مدد کرد آن را، تا آنکه رسید آنجا که رسید و نمودار شد آنجا که نمودار شد، و ما بر وعدهی خداوندی هستیم و خدا وعده خود را وفا خواهد کرد و لشکر خود را یاری خواهد نمود. و کسیکه قیام باین امر کند (یعنی خلیفه) بجای رشته است برای دانه یا که آن رشته یکی میکند و با هم میآمیزد آن را نهاد پس اگر آن رشته بگسلاد آنها پراکنده گردد و باز به هیأت سابقه گاهی یکجا نه شود و امروز اهل عرب اگر (در تعداد) کماند مگر به سبب اسلام (مانند) بسیاراند و بسبب اتفاق باهمی (بر اعدا) غالباند. پس مانند قطب باش (واز جای خود جنبش مکن) و آسیای اسلام را از عرب در گردش آور، و دیگران را در آتش جنگ انداز نه خود را، زیراکه اگر تو از این سرزمین برخیزی اهل عرب از تمام اطراف و جوانب بر تو بریزند (مانند پروانها بر شمع) نتیجه این شود مقامی را که پس خود بگذاری اهم گردد از آن مقامی که بسوی آن رخ کنی و مصلحت دیگر آن هست. هرآئینه چون فردا اهل عجم تو را ببینند باهم گویند که این اصل و ریشه عرب است اگر این را قطع کنید راحت دوام یابید پس این خیال حملهی ایشان را بر تو، دفع ایشان را برای قتل تو سخت تر گردانده. آنچه ذکر کردی که ایرانیان برای جنگ مسلمانان روان شده از پس، هر آئینه الله سبحانه روان شدن ایشان را زیاده از تو ناپسند میکند و بر تبدیل آن چیز که آن را ناپسند کند قادرست. درآنچه ذکر کردی که تعداد ایرانیان زیاده است پس هر آئینه ما در زمانه گذشته بر کثرت خود (اعتماد نموده) جهاد نمیکردیم بلکه بر نصرت و معونت خداوندی تکیه کرده جهاد مینمودیم. ازین کلام صداقت تام حسب ذیل فوائد حاصل میشود:
۱) دین حضرت عمر دین الهی بود و فوج او جندالله یعنی فوج خدا بود. از کلمه جندالله اشاره است بآیه کریمه: ﴿ وَإِنَّ جُندَنَا لَهُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ ١٧٣ ﴾[الصافات: ۱۷۳] ازین اشاره یاد دهانی وعدهی خداوندی مقصود است.
۲) ذات مبارک حضرت فاروق اعظم را نظام مسلمین فرمود و ظاهر کرد که این نظام بعد حضرت فاروق گاهی نخواهد بود.
۳) در زمانه حضرت فاروق قیام همه اهل عرب بر دین اسلام و اتحاد فیما بینهم بیان فرموده بنیاد مذهب شیعه را متزلزل ساخت.
۴) شکستِ افواج حضرت فاروق را ناپسندیدهی خدا فرمود.
۵) جان نثاری مسلمانان بر حضرت فاروق بیان فرمود که چون او بنفس نفیس بمیدان جنگ رود از عرب کسی باقی نخواهد ماند همه در رکاب مقدس او برای جان نثاری خواهند رفت.
ف: در شرح این کلام هم شارحین نهج البلاغه نوشتهاند که جناب امیر آنچه فرموده که از ما وعدهی خداست، این وعده از کجا دانست؟ علامه ابن میسم بحرانی در شرح خود تحت این کلام مینویسد: وعدنا بموعود وهم النصر والغلبة والاستخلاف فی الأرض، كما قال: ﴿ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ... ﴾[النور: ۵۵] وعده فرموده خدا به نصرت و غلبه و استخلاف فی الارض چنانچه فرمود: ﴿ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ... ﴾
حدیث چهارم
در نهج البلاغه مطبوعه مصر قسم اول ص ۳۲۲ آورده که چون یاغیان امیرالمومنین حضرت عثمان را محاصره کردند حضرت علی مرتضی نزد او رفت و گفت: وَوَاللهِ مَا أَدْرِی مَا أَقُولُ لَكَ! مَا أَعْرِفُ شَیْئاً تَجْهَلُهُ، وَلاَ أَدُلُّكَ عَلَى أَمْر لاَ تَعْرِفُهُ، إِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نَعْلَمُ، مَا سَبَقْنَاكَ إِلَى شَیْء فَنُخْبِرَكَ عَنْهُ، وَلاَ خَلَوْنَا بِشَیْء فَنُبَلِّغَكَهُ، وَقَدْ رَأَیْتَ كَمَا رَأَیْنَا، وَسَمِعْتَ كَمَا سَمِعْنَا، وَصَحِبْتَ رَسُولَ الله (صلى الله علیه وآله) كَمَا صَحِبْنَا. وَمَا ابْنُ أَبِی قُحَافَةَ وَلاَ ابْنُ الْخَطَّابِ بِأَوْلَى بِعَمَلِ الْحَقِّ مِنْكَ، وَأَنْتَ أَقْرَبُ إِلَى رَسُولِ اللهِ (صلى الله علیه وآله) وَشِیجَةَ رَحِم مِنْهُمَا، وَقَدْ نِلْتَ مَنْ صَهْرِهِ مَا لَمْ یَنَالاَ. سوگند به خدا نمیدانم که با تو چه گویم! نمیدانم چیزی که تو آن را ندانی، وترا آگاه نتوانم کرد بر چیزی که تو آن را نه شناسی، سبقت نکردهایم بر تو در هیچ چیز که تو را بآن خبر دهیم در خلوت چیزی از رسول حاصل نکردهایم که تو را تبلیغ آن کنیم هر آئینه که تو هم رسول را دیدهی چنان که ما دیدیم و تو نیز صحبت رسول خدا جیافتهی چنان که مایافتیم. و نبود ابن ابی قحافه و نه ابن خطاب در اهلیت عمل کردن بر حق از تو زیاده وتو ازیشان قریب تر هستی با رسول خدا جباعتبار نسب و یافتهی (شرف) دامادی رسول که ایشان نیافته بودند. ازین کلام مبارک حسب ذیل امور واضح میشود:
۱) حضرت علی مرتضی در علم دین حضرت عثمان را مساوی خود میدانست.
۲) حضرت علی در هیچ چیز خود را از حضرت عثمان سابق و فائق نمیدانست. در دیدن رسول و صحبت و همنشینی وی جکه اصل همه نیکی هاست حضرت عثمان را مثل خود میفرمود ظاهرست که این مثلیت وقتی متحقق خواهد شد که چنان که حضرت علی بحالت ایمان کامل دیدار رسول و شرف صحبت وی دریافته حضرت عثمان هم چنین باشد ورنه دیدن منافقی با کافری (معاذالله) با دیدن مومنی کامل چگونه مساوی خواهد بود؟!
۳) حضرت علی حضرت عثمان را در استحقاق و اهلیت عمل بالحق کم از شیخین نمیدانست ازینجا عامل بودن شیخین بر حق بدرجه اولی ظاهر میشود.
۴) حضرت علی حضرت عثمان را داماد پیغمبر فرمود و این واقعه تاریخی است و در کتب متعدده ایشان مثل حیات القلوب و غیره مذکورست که دو نور نظر سیدالبشر حضرت رقیه و حضرت ام کلثوم یکی بعد دیگری در زوجیت حضرت عثمان بودند و ازین جهت او را ذوالنورین لقب شد لیکن شیعه در عداوت مهاجرین و انصار چنان مخموراند که انکار دامادی حضرت عثمان مینمایند و نمیبینند که ازین انکار تکذیب کتب ایشان و تکذیب حضرت علی مرتضی لازم میآید بلکه ازین هم بالاتر اینکه میگویند که بجز یک حضرت فاطمه دیگر دختر رسول نبود و این قول صریح خلاف نص قرآنی است در سورهی احزاب فرموده: ﴿ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ وَبَنَاتِكَ ﴾[الأحزاب: ۵۹] بنات جمع بنت است، و در لغت عرب جمع برای زائد از دو میآید.
حدیث پنجم
در نهج البلاغه مطبوعه مصر قسم دوم ص ۲۵۲ میآرد که حضرت علی مرتضی در مدح انصار فرمود: وقال (علیه السلام) فی مدح الانَصار: هُمْ وَاللهِ رَبّوا الاِْسْلاَمَ كَمَا یُرَبَّى الْفَلُوُّ مَعَ غَنَائِهِمْ بَأَیْدِیهِمُ السِّبَاطِ وَأَلْسِنَتِهِمُ السِّلاَطِ. وفرمودند حضرت÷در ستایش انصار (رضی الله عنهم): سوگند بخدا ایشان پرورش کردند اسلام را چنان که پرورش کرده میشود بچه اشتر باوجود [۱۲۴]مستغنی بودن ایشان (پرورش کردند اسلام را) از دستهای [۱۲۵]باسخاوت خود و زبانهای شدید خود. الله اکبر حضرت علی مرتضی انصار را (رضی الله عنهم اجمعین) پرورش کننده اسلام و بالفاظ دیگر پروردگار اسلام فرماید و شیعیان علی بغض و عداوت و سب و شتم انصار را جزو ایمان خود سازند.
حدیث ششم
در نهج البلاغه قسم دوم ص ۱۱۸ میآرد. ومن كتاب له (علیه السلام) كتبه إلى أهل الأمصار یقص فیه ما جرى بینه وبین أهل صفین:
وَكَانَ بَدْءُ أَمْرِنَا أَنَّا الْتَقَیْنَا وَالْقَوْمُ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ، وَالظَّاهِرُ أَنَّ رَبَّنَا وَاحِدٌ، وَنَبِیَّنَا وَاحِدٌ، وَدَعْوَتَنَا فِی الإسلامِ وَاحِدَةٌ، لاَ نَسْتَزِیدُهُمْ فِی الإیمانِ باللهِ وَالتَّصْدِیقِ بِرَسُولِهِ (صلى الله علیه وسلم)، وَلاَ یَسْتَزِیدُونَنَا، الاَْمْرُ وَاحِدٌ، إِلاَّ مَا اخْتَلَفْنَا فِیهِ مِنْ دَمِ عُثْمانَ، وَنَحْنُ مِنْهُ بَرَاءٌ! این (فرمان گشتی) مکتوب حضرت علی÷است که بسوی باشندگان شهرها نوشته بود بیان فرموده درین مکتوب ماجرای آن (جنگ) که میان او و اهل صفین (یعنی حضرت معاویه و رفقایش) پیش آمد:
ابتدای کار ماباین طور شد که ما و جماعتی از اهل شام با هم جنگ کردیم و ظاهرست که خدای ما و ایشان یکی است و نبی ما و ایشان نیز یکی است ودعوت ما و ایشان در اسلام یک است. ما زیاده ازیشان نیستیم در ایمان بخدا تصدیق برسول او صلی الله علیه وآله وسلم ورنه ایشان از ما (درین امور) زیاده هستند پس جمع امور ما و ایشان یکی است بجز اینکه در خون عثمان با هم اختلاف پیش آمده و ما ازین پاک دامن هستیم. ف: شان حضرات خلفای ثلاثه و شأن سائر مهاجرین و انصار بس ارفع و اعلی است، درین مکتوب حضرت معاویه را حضرت علی مرتضی در دین و ایمان مثل خود قرار میدهد و تصریح میفرماید که میان من و اهل شام اختلاف مذهبی قطعاً نیست الامر واحد. حضرات شیعه را باید که این فرمان گشتی را که جناب امیر باهتمام تام در تمام شهرها فرستاده و در نهج البلاغه که آن را شیعه کتاب امیر÷میگویند مروی است بنظر عبرت مطالعه نمایند و خود انصاف کنند که آیا اتباع حضرت علی ایشان میکنند یا اهل سنت؟
حدیث هفتم
در نهج البلاغه مطبوعه مصر قسم اول ص ۱۹۸ میآرد که بعد شهادت حضرت عثمانسمردمان نزد حضرت علی مرتضی آمده درخواست بیعت کردند حضرت ممدوح بجواب ایشان فرمود که دَعُونی وَالْـتَمِسُوا غَیْرِی; فإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَأَلْوَانٌ; لاَ تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ، وَلاَ تَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ، وَإِنَّ الاْفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ، وَالْـمَحَجَّةَ قَدْ تَنَكَّرَتْ.
وَاعْلَمُوا أَنِّی إنْ أَجَبْتُكُمْ رَكِبْتُ بِكُمْ مَا أَعْلَمُ، وَلَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَعَتْبِ الْعَاتِبِ، وَإِنْ تَرَكْتُمُونِی فَأَنَا كَأَحَدِكُمْ; وَلَعَلِّی أَسْمَعُكُمْ وَأَطْوَعُكُمْ لِمنْ وَلَّیْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ، وَأَنَا لَكُمْ وَزِیراً، خَیْرٌ لَكُمْ مِنِّی أَمِیراً! بگذارید مرا و بجوئید دیگری را زیراکه ما را آینده چنان احوال پیش آمدنی است که در آن چنان صورتها و رنگها خواهد بود که دلهای مردمان آن را تحمل نخواهند کرد و عقلها برجا نخواهند ماند و هرآئینه همه آفاق غبارآلود گشته و راه اجنبی شده. و بدانید که اگر من درخواست شما قبول کنم موافق علم خود با شما کار خواهم کرد و هرگز بسوی قول کسی و ناراضی کسی گوش نخواهم داشت و اگر بگذارید مرا پس مانند یکی از شما (مطیع اولوالامر) خواهم بود شاید که من از شما زیاده سمع واطاعت آن کس کنم که شما او را اولوالامر خود سازید و وزارت من در حق شما به نسبت خلافت من زیاده مفید وبهتر است. ف: درین کلام مبارک سه چیز قابل غورست:
اول: اینکه حضرت علی شهادت حضرت عثمان را برای اسلام و مسلمانان چه قدر مصیبت عظمی میدانست که فرمود فتنهها برپاست که عقول در آن کار نمیکند و مطلع غبار آلود گشته و راه متغیر گشته.
دوم: اینکه از خلافت خود انکار فرموده و برای انتخاب شخصی دیگر امر نموده.
سوم: اینکه وزارت خود را برای مسلمانان مفیدتر و بهتر از خلافت خود فرموده.
از حضرات شیعه باید پرسید که حضرت علی مرتضی را درین ارشاد صادق میدانید یا کاذب؟ و آیا انکار حضرت علی از خلافت خود منصوصیت خلافت و امامت را مانند حرف غلط محو میکند یا نه؟ اگر منصوص بودی هرگز نه گفتی که مرا بگذارید و دیگری را انتخاب کنید. علامه ابن میسم بحرانی در شرح این کلام میگوید: أی كنت كأحدكم فی الطاعة لأمیركم لعلی أكون أطوعكم له لقوة علمه بوجوب طاعة الإمام. یعنی: من مثل شما طاعت امیر تجویز کردهی شما خواهم کرد بلکه شاید از شما زیاده اطاعت او کنم. این بسبب آن فرمود که جناب امیر÷وجوب طاعت امام را خوب میدانست.
باز همین علامه در شرح کلمه «لعلی» میفرماید: وإنما قال: «لعلی» لأنه علی تقدیر أن یولوا أحدا یخالف أمرالله لا یكون أطوعهم بل أعصاهم. و شاید برای آن فرمود که در صورتی که اینچنین کسی راه اولوا الامر سازند که خلاف حکم خدا کند جناب امیر ازیشان زائد اطاعت او نخواهد کرد بلکه از همه زائد نافرمانی او خواهد نمود. ف: چنان که از کلام امیر ثابت شد که انتخاب خلیفه و امام کار مسلمانان است هر که را مسلمانان منتخب کرده امام و اولوالامر سازند اطاعت او واجب میشود. این اطاعت در صورتیکه اولوالامر خلاف شریعت حکم کند واجب نیست. همچنان از کلام شارح توضیح این مقصد کما حقه حاصل گردید.
حدیث هشتم
در نهج البلاغه قسم اول ص ۲۸۸ مناجات حضرت علی مرتضی نقل کرده که: اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ یَكُنِ الَّذِی كَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِی سُلْطَانٍ، وَلاَ الِْتمَاسَ شِیء مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ، وَلكِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِینِكَ، وَنُظْهِرَ الاِْصْلاَحَ فِی بِلاَدِكَ، فَیَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ، وَتُقَامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِكَ. ای خدا هر آئینه میدانی که آنچه بظهور آمد از ما (یعنی قبول کردیم خلافت را) این چیز بسبب طمع پادشاهت یاطلب ذخارف دنیا نیست بلکه برای اینست که از معالم دین تو سیراب شویم و خوبیها در شهرهای تو ظاهر کنیم که تا ستم رسیدگان [۱۲۶]از بندگان تو امن یابند و آنچه از حدود تو معطل شده قایم کرده شود. ف: این مناجات هم منصوصیت خلافت و امامت را باطل میکند کما هو ظاهر. اگر حضرت علی منصوص بودی هرگز این کلمات بر زبان او نیامدی که خداوند این کار که از من صادر شد برای پادشاهات دنیا نکرده ام برای مقاصد دینیه کرده ام زیرا که درصورت منصوصیت، هیچ کارکردهی او نبود بلکه کرده رسول بود، لهذا بایستی که این گفتی که خداوندا من خلیفه منصوص رسول تو ام در فلان فلان امور دینیه مدد من کن. حضرت علی مرتضی این مضمون را در خطبههای خود بار بار فرموده چنانچه یک خطبه در همین جلد نهج البلاغه ص ۳۴۵ این است: وَاللهِ مَا كَانَتْ لِی فِی الْخِلاَفَةِ رَغْبَةٌ، وَلاَ فِی الْوِلاَیَةِ إِرْبَةٌ، وَلكِنَّكُمْ دَعَوْتُمُونِی إِلَیْهَا، وَحَمَلْتُمُونِی عَلَیْهَا. سوگند بخدا نبود مرا بسوی خلافت رغبتی و بسوی امامت حاجتی، و لیکن شما مرا بسوی خلافت و امامت خواندید و مرا برای قبول آن آماده ساختید. از شیعه باید پرسید که آیا شما سوگند حضرت علی را هم دروغ میدانید و میگوئید که حضرت علی خواهش خلافت داشت و برای حصول آن کوششهای بسیار کرد مگر حضرات خلفای ثلاثه او را مغلوب کردند؟
در تگاپوی بهر این مطلوب
همه غالب شدند و او مغلوب
با چنین وهم وطن زنادانی
اسدالله غالبش خوانی
حدیث نهم
در نهج البلاغه قسم اول ص ۳۴۱ میآرد که حضرت علی مرتضی فرمود: أَیُّهَا النَّاسُ! إنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهذَا الاَْمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَیْهِ، وَأَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللهِ فِیهِ، فَإِنْ شَغَبَ شَاغِبٌ اسْتُعْتِبَ، فَإِنْ أَبَى قُوتِلَ.
وَلَعَمْرِی، لَئِنْ كَانَتِ الاِْمَامَةُ لاَ تَنْعَقِدُ حَتَّى یَحْضُرَهَا عَامَّةُ النَّاسِ، فمَا إِلَى ذلك سَبِیلٌ، وَلكِنْ أَهْلُهَا یَحْكُمُونَ عَلَى مَنْ غَابَ عَنْهَا، ثُمَّ لَیْسَ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَرْجِعَ، وَلاَ لِلغَائِبِ أَنْ یَخْتَارَ. ای مسلمانان! هر آئینه مستحق تر از همه مردمان باین امر (یعنی خلافت) کسی است که در قوت این کار از همه زیاد و در علم باحکام الهی متعلقه بآن از همه فائق باشد (چون چنین کسی منتخب شود) پس اگر خلاف وی کسی شور کند او را باید فهمانید باز اگر نفهمد با او قتال باید کرد وسوگند بمالک جان خویش اگر امامت منعقد نشود بغیر اینکه همه مردمان در بیعت حاضر شوند پس درین بسیار دشوارست [۱۲۷]بلکه مسئله این است که فیصله اهل حل و عقد برای غائبان هم کافی است و بعد فیصله ایشان نه حاضر را اختیار باقی میماند که از بیعت رجوع کند و نه غالب را که کسی دیگر را اختیار نماید. ف: این ارشاد فیض بار بنیاد مذهب شیعه را چنان متأصل میکند که نامی و نشانی از آن باقی نمیگذارد و همین است مسلک اهل سنت در باب امامت که نصب امام بر امت فرض است نه بذمهی خدا، و تقرر امام از بیعت اهل حل و عقد میشود حاجت نص نیست.
حدیث دهم
در نهج البلاغه جلد اول ص ۴۶۳ میآرد که حضرت علی مرتضی بمردمان فرمود که: وَلاَ تَظُنّوا بیاسْتِثْقَالاً فِی حَقّ قِیلَ لِی، وَلاَ الِْتمَاسَ إِعْظَام لِنَفْسِی، فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ یُقَالَ لَهُ أَوْ الْعَدْلَ أَنْ یُعْرَضَ عَلَیْهِ، كَانَ الْعَمَلُ بِهِمَا أَثْقَلَ عَلَیْهِ.
فَلاَ تَكُفُّوا عَنْ مَقَال بِحَقّ، أَوْ مَشُورَة بِعَدْلٍ، فَإِنِّی لَسْتُ فِی نَفْسِی بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِىءَ، وَلاَ آمَنُ ذلِكَ مِنْ فِعْلِی. وگمان مبرید [۱۲۸]بر من این که بر خاطر من گران گذرد سخن حق که بمن گفته شود نه اینکه من طالب عظمت خود هستم هر آئینه کسیکه سخن حق یا مشورهی عدل بر وی گرانی کند عمل کردن بر حق و عدالت بروی زیاده گران خواهد بود. پس باز نمائید از سخن حق گفتن پیش من و مشوره عدل دادن بمن زیراکه هر آئینه من نیستم بالاتر از خطا کردن در نفس خود مامون نیستم از خطا کردن در فعل خود. ف: در ابطال عصمت بیانی ازین واضح تر چه خواهد بود بعد اینچنین بیان صریح هر که حضرت علی را معصوم گوید و برای امامت عصمت را شرط قرار دهد بلاشبه حضرت علی مرتضی را کاذب میداند. درین حدیث خطا را بدو قسم تقسیم فرموده خطای نفسی و خطای فعلی، مراد از خطای نفسی خطای علمی است مقصود اینکه در علم و عمل هر دو خطا از من ممکن است و علاوه این ارشاد در کتب شیعه صدور این هر دو قسم نیز از حضرت علی ودیگر ائمه مروی است.
حدیث یازدهم
در فروع کافی جلد اول کتاب الجهاد حدیثی طولانی از حضرت امام جعفر صادق مروی است آغاز این از ص ۶۰۹ و اختتامش بر ص ۶۱۳ واقع شده. درین حدیث دفتری است از فضائل و مناقب حضرات خلفای ثلاثه و سائر مهاجرین و انصارش. و حقیقت هر سه خلافت. این حدیث از ابوعمرو زبیری مروی است. حاصل این حدیث آن است که ابوعمرو مذکور میگوید که من از امام جعفر صادق÷پرسیدم که دعوت الی الله و جهاد فی سبیل الله برای هرکس جائزست یا قومی برای این کار مخصوص است. امام فرمود که برای هرکس جائز نیست بلکه جماعتی برای این مخصوص است.
راوی مذکور گوید که باز پرسیدم که آن جماعت کدام است؟ امام فرمود که آن جماعتی است که به شرائط جهاد موصوف باشد و آیات متعدده از قرآن مجید تلاوت کرده فرمود که هر قدر اوصاف کمال مومنین صالحین که درین آیات مذکورست این همه در آن جماعت موجود باشد از آن جمله این آیت هم تلاوت کرد: ﴿ ٱلتَّٰٓئِبُونَ ٱلۡعَٰبِدُونَ ﴾[التوبة: ۱۱۲]. و با این همه اوصاف کمال این هم شرط است که مظلوم باشند. چنانچه در آیت: ﴿ أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَٰتَلُونَ بِأَنَّهُمۡ ظُلِمُوا ﴾[الحج: ۳۹] برای ایشان اذن جهاد مذکور است. و کسی را منجانب الله اذن جهاد حاصل نمیشود تا وقتی که مظلوم نباشد و مظلوم نمیشود بغیر اینکه مومن باشد و مومن نمیشود بغیر این که در وی شرائط ایمان [۱۲۹]یافته شود زیراکه آن کس که در شرائط ایمان کامل نباشد او خود ظالم است. بر مومنان واجب است که با این کس جهاد کنند. این چنین کس را هرگز منجانب الله اذن جهاد حاصل نمیشود.
راوی گوید که باز پرسیدم که آیت ﴿ أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَٰتَلُونَ ﴾در حق آن مهاجرین نازل شده بود که بریشان کفار مکه ظلم کرده بودند پس چگونه باشد حال آن کسان که علاوه کفار مکه با دیگر قبائل عرب جهاد کردند و با کسری (پادشاه ایران) و با قیصر (پادشاه روم) جهاد کردند. زیراکه از دیگر قبائل عرب و نیز از کسری و قیصر هیچ ظلمی بر مسلمانان بوقوع نیامده بود لهذا از آیت مذکوره یعنی ﴿ أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَٰتَلُونَ ﴾برای ایشان اذن جهاد مستنبط نخواهد شد. امام جعفر صادق÷بجواب من فرمود: «لیس [۱۳۰] كما ظننت ولا كما ذكرت ولكن المهاجرین ظلموا من جهتین ظلمهم أهل مكة باخراجهم من دیارهم وأموالهم فقاتلوهم باذن الله لهم فی ذلك وظلمهم كسری وقیصر ومن كان دونهم من قبائل العرب والعجم بما كان فی أیدیهم مما كان المؤمنون أحق به منهم. فقد قاتلوهم بإذن اللهﻷ لهم فی ذلك وبحجة هذه الآیة یقاتل مومنوا كل زمان».
ترجمه حدیث مذکور:
امام جعفر صادق فرمود که حقیقت این نیست که تو گفتی. بلکه بر مهاجرین دو قسم ظلم واقع شد. یکی آنکه اهل مکه بریشان ظلم کردند که ایشان را از خانهای ایشان واموال ایشان بدر کردند. لهذا مهاجرین باذن خدا با اهل مکه جهاد کردند و ظلم دوم آنکه کسری و قیصر و دیگر قبائل عرب و عجم برایشان کردند که نعمتهائیکه مستحق آن مومنین بودند در قبضه خود کردند لهذا مهاجرین با کسری و قیصر و دیگر قبائل عرب و عجم جهاد کردند بسبب اینکه اللهﻷایشان را باین جاد اذن داده بود وبدلیل همین آیت مسلمانان هر زمانه جهاد و قتال خواهند کرد.
درین حدیث کسانی را که در ایران و روم جهاد کردند مهاجرین فرموده شد و مظلوم و موصوف بده صفات کامله اهل ایمان قرار داده شد. و ظاهرست که جهاد کننده با کسری و قیصر بجز حضرات خلفای ثلاثه کسی دیگر نبود. در همین کتاب کافی اقرار این امر هم موجودست که جهاد ایران در عهد حضرت عمر فاروق بود. پس ازین واضح تر بیان مناقب حضرات خلفای ثلاثه و بیان حقیت خلافت بیانی دیگر چه خواهد بود. فالحمدلله.
حدیث دوازدهم
فرمان عالیشان سید المسلمین حضرت حسن بن علیس:
در کتاب احتجاج طبرسی مطبوعه ایران ص ۱۳۷ میآرد که در دربار حضرت معاویهسروزی اجتماع اهل علم بود از آنجمله حضرات حسنین و حضرت عبدالله بن عباس و فضل بن عباس و عمر بن ام سلمه و اُسامهشأجمعین هم بودند. درین مجمع اهل علم سیدنا حسن بن علی فرمود: لأقولن كلاماً ما أنت أهله، ولكنی أقول لتسمعه بنو أبی هؤلاء حولی أن الناس قد اجتمعوا علی أمور كثیرة لیس بینهم اختلاف ولا تنازع ولا فرقة، علی شهادة أن لا إله إلا الله وأن محمداً رسول الله وعبده والصلوات الخمس والزكاة المفروضة وصوم شهر رمضان وحج البیت، ثم أشیاء كثیرة من طاعة الله لا یحصی ولا یعدها إلا الله واجتمعوا علی تحریم الزنا والسرقة والكذب والقطیعة والخیانة وأشیاء كثیرة من معاصی الله لا یحصی ولایعدها إلا الله، واختلفوا فی سنن اقتتلوا فیها وصاروا فرقاً یلعن بعضهم بعضاً وهی الولایة ویقتل بعضهم بعضاً أنهم أحق وأولی بها إلا فرقة تتبع كتاب الله وسنة نبیه، فمن أخذ بما علیه أهل القبلة الذین لیس فیه اختلاف ورد علم ما اختلفوا فیه إلی الله سلم ونجا من النار، ودخل الجنة. هر آئینه میگویم سخنهای که ای معاویه تو اهل آن نیستی (یعین تو مخاطب آن نیستی) ولیکن میگویم تا که بشنوند آن را برادران و خویشان من که گرد من نشستهاند هرآئینه مسلمانان متفقاند بر اشیای بسیار که نیست در میان ایشان در آن اشیا اختلافی و نه نزاعی و نه افتراقی، (مثلا متفقاند) بر شهادت لا اله الا الله محمد رسول الله و نمازهای پنجگانه و زکات مفروضه و روزه ماه رمضان و حج بیت الله و ماسوای این چیزهای بسیارست از اطاعت خداوندی که شمار آن بجز خدا کسی نمیداند. همچنین متفقاند بر حرمت زنا و دزدی و دروغگوئی و قطع قرابت و خیانت و علاوه این چیزهای بسیار است از گناهان که شمار آن بجز خدا کسی نمیداند و اختلاف نمودهاند در طریقههای چند که باهم کارزار میکنند برای آن طریقهها و گشتهاند بسبب آن فرقهها و لعنت میکند بعض ایشان بعض را و آن چیز اختلافی مسئله امامت است که بسبب آن بعض ایشان بعض را میکشد و خود را مستحق و لایق امامت میداند مگر گروهی که پیروی کتاب خدا و سنت نبی او میکند (ازین فتنه بری است) پس هرکس را که آن چیزها را اختیار کند که تمام اهل قبله بر آن متفقاند و اختلافی در آن نیست و حواله بخدا کند علم آن چیزها که دران اهل قبله [۱۳۱]مختلفاند آن کس از فتنهی محفوظ خواهد ماند و از دوزخ نجات خواهد یافت و در جنت داخل خواهد شد. درین فرمان رفیع البنیان سه امور مهم عالی شأن ارشاد فرمود:
اول: اینکه بسیاری از امور دینیه است که تمام اهل قبله بر آن متفقاند و بعضی از چیزهاست که در آن اهل قبله اختلاف دارند و در مثال امور مختلف فیها تصریح مساله امامت نمود که بسبب آن مابین کلمه گویان اسلام بازار قتل و قتال گرم است.
دوم: اینکه هرکس که امور متفق علیها را اختیار کند و مختلف فیها را ترک نماید از دوزخ نجات خواهد یافت و در جنت خواهد رفت.
سوم: اینکه گروهی را که اتباع کتاب الله و اتباع سنت رسول الله میکند پسند نمود و او را از امور اختلافیه بالاتر فرمود و درین ضمن این هم ظاهر فرمود که بجز قرآن مجید و سنت پیغمبر جچیزی دیگر واجب الاتباع نیست. بنیاد مذهب شیعه از بیخ و بن برکنده شد، چه ایشان اقول ائمه را مانند سنت پیغمبر میدانند بلکه با سنت پیغمبر کاری ندارند در کتب ایشان حدیث نبوی شاذ و نادر است. همین اقوال ائمه خصوصاً حضرت امام باقر و جعفر صادق را حدیث میگویند.
اگر شیعه برین فرمانِ سید مجتبی عمل کنند همه نزاعات و اختلافات سنی و شیعه از جهان معدوم گردد و چه مبارک ساعت باشد که هر دو با هم متفق شده خدمت دین پاک کنند. اهل سنت برای اینگونه مصالحت فیما بین همه وقت آمادهاند و شعر حضرت خواجه حافظ بطور فال نیک ورد زبان میدارند:
شکر ایزد که میان من و او صلح فتاد
حوریان رقص کنان ساغر و پیمانه زدند
[۱۱۹] این لفظ مبارک در نسخه مطبوعه ایران است و در نسخه مطبوعه مصر نیست بلکه ذلک رضی هست. بهرحال این لفظ باشد یا نباشد مراد همین ست.
[۱۲۰] رساله تفسیر آیات مدح مهاجرین مطالعه باید کرد هر کس بعد مطالعه آن آیات به این نتیجه خواهد رسید. کسیکه اهلییت خلافت داشته باشد بدرجه اولی.به او خواهد رسید
[۱۲۱] حضرت معاویهسکه انکار خلافت حضرت علی مرتضی میکرد او را شبههی دامنگیر شده بود که آن مهاجرین و انصار که بدست حق پرست حضرت مرتضی بیعت کردهاند این بیعت به طیب خاطر نیست بلکه بجبر و اکراه بلوائیان و یاغیان است که در لشکر حضرت علی خواه مخواه داخل شده و حضرت علی بریشان قابو نمییافت چنانچه حضرت معاویه شبههی خود را در جواب این نامه به حضرت علی نوشت.علامه ابن مسیم ورخمرخ خود مطبوعهی ایران جز یازدهم میآرد که اولش اینست «وأجابه معاویة: أما بعد، فلعمری لو بایعك الذین بایعوك و انت بری من دم عثمان كنت كابی بكر و عمر و عثمان الی آخره لیكن».از جانب حضرت علی جوابی شانی باز نرسید لهذا شبه او قوی تر گشت حالانکه فی الواقع بیعت مهاجرین و انصار به طیب خاطر بود و حضرت علی بر آن بلوائیان قابو نمییافت که قصاص حضرت عثمان گیرد انکشاف واقعات بعد مدتی به ظهور آمد. همین را خطای اجتماع میگویند لهذا انکار حضرت معاویه خلافت حضرت علی را مثل انکار شیعه نیست خلافت حضرات خلفای ثلاثه را. فافهم وتدبر.
[۱۲۲] درین هر دو مشورهی حضرت علی مرتضی هر لفظ آن از محبت و اخلاص پرست چیزهایی که درین هردو مشوره ذکر فرموده، این نیست که حضرت فاروق از آن چیزها بیخبر باشد. صاحبان بصر و بصیرت نیک میدانند که محبت علی مرتضی با حضرت فاروق مماثل ومشابه آن محبت بود که حضرت صدیق با سرور انبیا جمیداشت. در غزوهی بدر آن حضرت جرا در اضطراب و التهاب دید به ایشان مشوره داده بود که «كفاك مناشدتك ربك یا رسول الله» حالانکه آنحضرتجداناتر بود باین امور.
[۱۲۳] روم و فارس هر دو سلطنت عظیم بودند و هیبت ایشان بسیار بود و عرب را گاهی با چنین افواج شائسته شاهی سابقه نبود لهذا حضرت فاروق اعظم بنفس نفیس اراده فرمود لیکن حضرت علی مرتضی بتقاضای محبت ازین اراده باز داشت.
[۱۲۴] یعنی باوجودیکه ایشان را حاجت دنیایی داعی به پرورش اسلام نبود. این جمله شهادت هست باخلاص ایشان.
[۱۲۵] یعنی خدمات مالیه اسلام به نهایت بجا آورده و بزبانهای خود نیز مدافعت از اسلام نمودند.
[۱۲۶] غالباً مراد این است که از دست یاغیان قاتلان حضرت عثمان برکسانیکه ستمها رسیده آن مظلومان را امن داده شود از قاتلان حضرت عثمان قصاص که یکی از حدود است گرفته شود مگر مشیت خداوندی که جناب ممدوح درین اراده کامیاب نه شد.
[۱۲۷] مگر این دشوار برای حضرت صدیق آسان، چنانچه از کتاب احتجاج طبرسی مطبوعه ایران ص ۳۸ سابقاً منقول شد که کسی از مسلمانان نبود که بر دست مبارک او بیعت نکرده باشد و صرف پنج کس باکراه و باقی همه برضا و رغبت بیعت نموده بودند و ادعای اکراه پنج کس از مزعومات باطله ابن سباست چنانچه از ارشادات حضرت علی مرتضی ظاهرست.
[۱۲۸] درین ارشاد مبارک آنچه از حال خود خبر داد و اهل سنت بدل و جان از صد زبان تصدیق آن میکنند و اوراق تاریخ شهادت آن میدهند که بارها در ایام خلافت او سرور بار مردمان او را سخن حق گفتند ومشوره عدل دادند و اوسذره برابر سرکه بر آبرو نیاورد. یک واقعه را ازین واقعات کثیر حضرت عارف شیرازی در بوستان نظم فرموده ابیات دلکش آورده میفرماید:
بهشکلیبردپیشعلی
مگرمشکلشراکندمنجلی
امیرعددبندکشورگشای
جوابیبگفتازسرعلمورای
شنیدمکهشخصیدرانانجمن
بگفتاچنیننیستیااباالحسن
نهرنجیدازوحیدرنامجوی
بگفتارتوانیازینبهبهگوی
بگفتآنچهدانستوپاکیزهگفت
بهگلچشمهخودنشایدنهفت
پسندیدازوشاهمردانجواب
کهمنبرخطابودماوبرصواب
گر امروز بودی خداوند جاه
نکردیخودازکبروزینگاه
همیراندیازبارگهحاجتش
فردگز تندی بنا واجبش
اینچنین واقعات در کتب تاریخ بسارست.
[۱۲۹] درین حدیث به سلسله تفصیل شرائط ایمان ده صفات مذکورست که هیچ درجه از کمال بعد آن ده صفات باقی نمیماند.
[۱۳۰] حضرت مولانا حیدرعلی مصنف منتهی الکلام طرفی ازین حدیث در کتاب بصارة العین نقل فرموده بودند در آن ایام لکهنو دارالسلطنت شیعه بود و از مجتهدین کرام هر کوچه و باز او رشک شهر سبز را مینمود به مجرد اشاعت این حدیث قیامت کبری قایم شد در مجتهدین عظام خواب و خور حرام گردید هر یک درین فکر بود که جوابی معقول ازین حدیث مهیا کرده از پادشاه در آن انعامات ذاخره و خلعتهای فاخره حاصل کند. مشکلی عجیب پیش آمد نه یارای آن که از صحت و اعتبار حدیث انکار کنند زیراکه از کتاب کافی پسند معتبر منقول بود در گنجائش آن که تاویل و تسویلی بکار آرند و بقول سلطان العلماء چنین اوقات حضرت امام غائب نزد مجتهدین شیعه تشریف آورده حل مشکلات میفرمایند لیکن درین مشکل آنجناب هم دستگیری نه فرمودند. بالاخره سلطان العلماء مولوی سید محمد مجتهد اعظم درتشید المبانی آنچه در جواب این حدیث فرمودند بر بدحواسی و پریشانی خود و دیگر مجتهدین مهر تصدیق ثبت کردند ازین جواب خاموشی هزار درجه بهتر بود. در تشید المبانی میفرمایند: نهایت آنچه ازین حدیث ظاهر میشود این است که مهاجرین مأذون به جهاد کسری و قیصر بودند و حقیت خلافت خلفا از آن اصلا مستفاد نمیشود. شیعه خود ببینند که این چه جواب است. امام جعفر صادق میفرمایند که کسی ماذون به جهاد نمیشود تا وقتیکه ده صفات مذکوره در وی نباشد و آن ده صفات در خلیفهی غاصب وظالم کجا؟ و مجتهد صاحب فرمایند که حقیت خلافت ثابت نمیشود اگر این را جواب نام نهند در دنیا هیچ چیزی لاجواب نخواهد ماند. تفصیل این اجمال در رساله تفسیر آیه تطهیر باید دید که در آن فوائد دیگر بسیارست.
[۱۳۱] حضرت علی مرتضی کرم الله وجهه برای امور مختلف فیها نیز هدایتی روشن ارشاد فرموده. در نهج البلاغه قسم اول ص ۲۶۱ میآرد:
وَسَیَهْلِكُ فِیَّ صِنْفَانِ: مُحِبٌّ مُفْرِطٌ یَذْهَبُ بِهِ الْحُبُّ إِلَى غَیْرِ الْحَقِّ، وَمُبْغِضٌ مُفْرِطٌ یَذْهَبُ بِهِ الْبُغْضُ إِلَى غَیْرِ الْحَقِّ، وَخَیْرُ النَّاسِ فیَّ حَالاً الَّنمَطُ الاَْوْسَطُ فَالْزَمُوهُ، وَالْزَمُوا السَّوَادَ الاَعْظَم فَإِنَّ یَدَ اللهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ، وَإِیَّاكُمْ وَالْفُرْقَةَ! فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّیْطَانِ، كَمَا أَنَّ الشَّاذَّةَ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ.
أَلاَ مَنْ دَعَا إِلَى هذَا الشِّعَارِ فَاقْتُلُوهُ، وَلَوْ كَانَ تَحْتَ عِمَامَتِی هذِهِ. هلاک (یعین دوزخی) خواهند شد دربارهی من دو گروه، یکی آنکه با من محبت زائد کند آن محبت او را به جانب خلاف حق ببرد. دیگری آنکه با من بغض زائد دارد که آن بغض او را به جانب خلاف حق ببرد. و بهترین مردمان آنست که دربارهی من اعتقاد متوسط دارد. و پس ای حاضرین، شما همین اعتقاد متوسط را بر خود لازم دانید و متابعت سواد اعظم اسلام را لازم شمارید چه بر جماعت دست خداست و از افتراق بین المسلمین پرهیز کنید زیراکه هر کس از جماعت جدا شد شکار افکار شیطان خواهد گشت. چنان که گوسفندی که از گله خود جدا شود شکارگرگ میشود. آگاه باشید هر که شما را برای مخالفت سواداعظم و برای افتراق بین المسلمین دعوت دهد او را قتل کنید اگرچه زیر این عمامه من باشد. (یعنی اگرچه من خودم باشم).
ف: این ارشاد حضرت علی مرتضی در نهج البلاغه در مقامات متعدده بعبارات متنوعه منقول است و علاوهی نهج البلاغه در کتب دیگر هم مروی است، و در کتب اهل سنت نیز این مضمون از حضرت ممدوح ماثور است.
ازین ارشاد علىسدو چیز به غایت وضاحت هویدا شد. اول: آنکه در محبت حضرت علی غلو کردن و او را از مرتبه که برای او از کتاب و سنت ثابت میشود بالا بردن موجب هلاکت و موجب عذاب جهنم است و شک نیست که جمیع فرق شیعه درین غلو مبتلا هستند. فرقهی درجه اعلی در غلو دارد که او را خدا میگوید مانند فرقه نصیریه، فرقه دیگر درجه اولی در غلو دارد که او را همه صفات کمال مماثل و مساوی سیدالانبیا جو افضل از سائر انبیا میداند مانند فرقه اثنا عشریه. دوم: آنکه در امور مختلف فیها که (حسب تصریح سیدنا حسن بن علی مساله امامت بزرگترین این امورست) پیروی سواد اعظم باید نمود. و برای سود اعظم لفظ جماعت هم استعمال فرمود تا ظاهر گردد که مراد ویساز سواد اعظم گروه باشکوه اهل سنت و جماعت است. و در حدیث دیگر که آن هم در کتب شیعه مانند احتجاج طبرسی و غیره مروی است لفظ اهل سنت هم استعمال فرموده. و درین امر تاکید را باین نهایت قصوی رسانید که کسیکه بخلاف مذهب اهل سنت و جماعت دعوت کند او را واجب القتل قرار داد فرمود که (بفرض محال) اگر من به خلاف مذهب اهل سنت و جماعت دعوت دهم قتل من هم واجب است.
در آغاز این تکمله بخاطر داشتم که در کتب شیعه هر چه از توهین و تذلیل اهل بیت بنظر این قاصر رسیده همه را درین خاتمه یکجا سازم. لیکن این تکمله باوجود اختصار باین مقدار رسید که درین وقت وسعت اتمام آن اراده باقی نماند، ان شاءالله تعالی برای آن تصنیفی مستقل خواهم پرداخت ودفتری دیگر خواهم ساخت.
بهر آن دفتری ز نو سازم
داستانی دگر بپردازم
لیکن چنان که گفتهاند «ما لا یدرك كله لایترك كله»حرفی چند از آن حواله قلم میکنم والله ولی المؤمنین. باید دانست که اینجا قطع نظر ازین میکنیم که معنی اهل بیت چیست و مصداق حقیقی آن کیست، سخن را بر همان معنی دائر میگردانیم که ساخته و پرداخته حضرات شیعه است.
حضرات شیعه باجناب موصوف آنچه کردند تفصیلش ناگفته بِه، لهذا خود بر اقوال آن جناب و آن هم یکی از هزار اکتفا نموده میشود.
در نهج البلاغه مطبوعه مصر قسم اول ص ۴۲ میآرد که حضرت علی مرتضی به شیعیان خود فرمود: وَبِمَعْصِیَتِكُمْ إِمَامَكُمْ فی الحَقِّ، وَطَاعَتِهِمْ إِمَامَهُمْ فی البَاطِلِ، وَبِأَدَائِهِمُ الاَْمَانَةَ إِلَى صَاحِبِهِمْ وَخِیَانَتِكُمْ، وَبِصَلاَحِهمْ فی بِلاَدِهِمْ وَفَسَادِكُمْ، فَلَو ائْتَمَنْتُ أَحَدَكُمْ عَلَى قَعْبٍ لَخَشِیتُ أَنْ یَذْهَبَ بِعِلاَقَتِهِ.
اللَّهُمَّ إِنِّی قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَمَلُّونی، وَسَئِمْتُهُمْ وَسَئِمُونی، فَأَبْدِلْنِی بِهِمْ خَیْراً مِنْهُمْ، وأَبْدِلُهمْ بیشَرَّاً مِنِّى، اللَّهُمَّ مِثْ قُلُوبَهُمْ كَمَا یُمَاثُ الْمِلْحُ فِی الْمَاءِ. شما نافرمانی میکنید امام خود را و اصحاب معاویه اطاعت میکنند امام خود را در امور ناحق، و امانت داری میکنند باصحاب خود، شما خیانت میکنید و ایشان در شهرهای خود کارهای خوب میکنند و شما فساد میکنید حتی که اگر امانت نهم نزد کسی از شما یک تعب میترسم که دستی آن ببرد.
خداوندا، من ایشان را عاجز و رنجیده کردم و ایشان مرا رنج دادند پس مرا بعوض ایشان بهتر ازیشان عطا کن وایشان را بعوض من بدتر از من، خداوندا بگداز دلهای ایشان را چنان که گداخته میشود نمک در آب. ف: درین ارشاد شیعیان را نافرمان و خائن و مفسد فرمود و دعای بد برای ایشان کرد.
و در نهج البلاغه قسم اول ص ۷۷ میآرد که حضرت علی مرتضی فرمود: قَاتَلَكُمُ اللهُ! لَقَدْ مَلاَْتُمْ قَلْبِی قَیْحاً، وَشَحَنْتُمْ صَدْرِی غَیْظاً، وَجَرَّعْتُمُونِی نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً. لعنت کند خدا شما را هرآئینه پر کردید دل مرا از ریم و پر کردید سینهی مرا از غیظ و نوشانیدید مرا جرعههای غم بتدریج پی در پی. ف: درین ارشاد هم بد دعای مرتضوی و ایذا رسانی شیعیان قابل عبرت است.
ودر نهج البلاغه قسم اول ص ۲۰۳ آورده که حضرت علی مرتضی فرمود: لَوَدِدْتُ وَاللهِ أَنَّ مُعَاوِیَةَ صَارَفَنی بِكُمْ صَرْفَ الدِّینَارِ بِالدِّرْهَمِ، فَأَخَذَ مِنِّی عَشَرَةً مِنْكُمْ وَأَعْطَانِی رَجُلاً مِنْهُمْ! سوگند بخدا آرزو دارم که کاش معاویه معاملهی مبادله میکرد بمن، بعوض شما (کسان خود را میداد) بآن طریق که دینار بعوض درهم داده میشود یعنی از من ده نفر شما میگرفت و مرا یک نفر از کسان خویش میداد. ف: درین ارشاد حقیقت شیعیان کما حقه واضح فرمود و بسوگند گفت که من آرزو دارم که کاش معاویه مبادله کسان خود با شما بکند ویک کس خود بعوض ده کس شما بدهد. (مگر حضرت معاویه کی برین مبادله راضی تواند شد).
المختصر، حضرت علی مرتضی شیعیان را حسب ذیل القاب عطا فرمود:
۱- نافرمان
۲- بیوفا
۳- بزدل
۴- خائن
۵- مفسد
۶- موذی
۷- حیلهساز
۸- بدعهد
۹- ناقابل اعتماد
۱۰- بیغیرت،
در خطبات نهج البلاغه بتفصیل و توضیح این همه القاب موجودست.
اگر شیعه گویند که همه شیعیان چنین نبودند بعضی ازیشان با اخلاص و جان نثار هم بودند پس برای تسلی ایشان یک ارشاد جناب مرتضوی کافی است. در نهج البلاغه قسم اول ص ۶۳ آورده: فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ لِی مُعِینٌ إِلاَّ أَهْلُ بَیْتِی، فَضَنِنْتُ بِهمْ عَنِ المَوْتِ. پس چون غور کردم معلوم شد که کسی مددگار من نیست بجز اهل بیت من، پس بخل کردم بایشان از موت (یعنی نخواستم که ایشان را برای جهاد بفرستم). معلوم شد که بجز اهل بیت یک نفر هم از القاب مذکوره مستثنی نبود.
بدسلوکی شیعیان پاک با حضرت ممدوح تا باینجا رسید که همه متفق شده برین کار کمر بستند که حضرت ممدوح را دست و پا بسته به حضرت معاویه بدهند یا بالفاظ دیگر بدست حضرت معاویه بفروشند، حضرت ممدوح بسیار صائب الرای و روشن ضمیر بود و چرا نباشد که بهترین انبیا جاو را مشابه خود فرموده بود هم در صورت و هم در سیرت. لهذا بر مکنون شیعیان پاک متنبه شد و با حضرت معاویه صلح کرده خود را از پنجه ایشان رهانید. شیعیان پاک بسی غضبناک شدند که شکار از دست رفت پس ارادهی قتل او کردند مگر مقدر نبود و خیمه او تاراج کردند که حتی که مصلی از زیر پای او ربودند و همه اموال او بغارت بردند و او را مذل المومنین (ذلیل کننده مومنان) خطاب دادند. اولاد او را از امامت تا قیام قیامت محروم کردند. این همه مضامین در کتب معتبره شیعه مذکور است بطور مثال قدر قلیلی از آن منقول میشود.
در احتجاج طبرسی مطبوعه ایران ص ۱۳۸ میآرد. عن زید بن وهب الجهنی قال: لما طعن الحسن بن علی بالمدائن أتیته وهو متوجع فقلت: ما تری یا ابن رسول الله! فإن الناس متحیرون؟ فقال: أری والله معاویة خیراً لی من هؤلاء یزعمون أنهم شیعتی ابتغوا قتلی ونهبوا ثقلی وأخذوا مالی والله لأن أخذ من معاویة عهداً حقن به دمی وأمن به فی أهلی خیر من أن یقتلونی فتضیع أهل بیتی وأهلی. روایت است از زید بن وهب جهنی که گفت: چون به نیزه زخمی کرده شد حضرت حسن در شهر مدائن، نزد او رفتم و او مبتلای درد و الم بود، باو گفتم که ای فرزند رسول خدا، چه رای داری درین امر زیراکه مردمان متحیراند؟ فرمود: سوگند بخدا معاویه را من ازیشان برای خود بهتر میدانم. ایشان ادعا میکنند که شیعه مناند و اراده قتل من کردند و سامان مرا بغارت بردند و مال من در قبضه خود کردند. سوگند بخدا اینکه از معاویه عهدی بگیرم و ذریعه آن خون خود را محفوظ سازم و برای اهل خود امن حاصل کنم بهترست از آنکه ایشان مرا قتل کنند و اهل بیت من و اهل من ضایع شوند. و علامه باقر مجلسیس در جلاءالعیون مینویسد:
ابن بابویه بسند معتبر روایت کرده است که سدیر صیرفی (شیعهی خاص) بخدمت امام محمد باقر گفت که چگونه امام حسن امام شد و حال آنکه خلافت را به معاویه گذاشت؟ حضرت فرمود که بس کن او داناتر بود بآنچه کرد.
و در کتاب احتجاج روایت کرده که چون حضرت امام حسن صلوات الله علیه با معاویه صلح کرد مردم بخدمت آن حضرت آمدند و بعضی او را ملامت کردند بر بیعت معاویه.
وایضاً روایت است که چون خنجر بحضرت امام حسن صلوات الله زدند در مدائن زید بن وهب جهنی بخدمت آن حضرت رفت و آن حضرت در درد و الم بود گفت: چه مصلحت میدانی یا ابن رسول الله، بدرستیکه مردم متحیراند درین کار؟ حضرت فرمود که بخدا سوگند که معاویه از برای من بهترست ازین جماعت که دعوی میکنند که شیعهی مناند و ارادهی قتل من کردند و مال مرا غارت کردند. نیز درجلاءالعیون است که شیخ کشی بسند معتبر از حضرت امام محمدباقر÷روایت کرده است که روزی حضرت امام حسن بخانه نشسته بود ناگاه سوارهی آمد که او را سفیان بیعلی میگفتند و گفت: السلام علیک ای ذلیل کننده مومنان. نیز در جلاءالعیون است.
پس با پسرش امام حسن بیعت کردند و بعد از بیعت با او غدر و مکر کردند و خواستند که او را به دشمن دهند و اهل عراق بر روی او ایستادند و خنجر به پهلویش زدند و خیمهاش را غارت کردند حتی که خلخالهای کنیزان آن حضرت را از پاهای ایشان بیرون آوردند و او را مضطر کردند تا آنکه با معاویه صلح کردند، خونهای خود و اهل بیت خود را حفظ کردند و اهل بیت او بسیار اندک بودند. پس بیست هزار کس اهل عراق با حضرت امام حسین÷بیعت کردند و آنهای که با او مبایعت کرده بودند شمشیر بر روی او کشیدند و هنوز بیعتهای آن حضرت در گردن ایشان بود که او را شهید کردند.
و تحقیق این است که همین شیعیان پاک حضرت ممدوح را زهر خورانیده هلاک کردند رضی الله عنه وأرضاه.
سلوک شیعه با حضرت ممدوح حاجت بیان ندارد، و در همه عالم مشهور و بر زبانهای خاص و عام مذکورست. خلاصهاش این که شیعیان پاک حضرت ممدوح را پی در پی نامهها فرستادند در آن نامهها اشتیاق بیپایان و اخلاص بیکران اظهار نموده او را نگذاشتند که در مدینه منوره که جای امن بود بماند بکوفه طلب کردند چون به کربلا رسید او را و فرزندان و برادران و برادرزادگان او را بغایت بیرحمی به تیغ کشیدند و سوای حضرت علی بن حسین یعنی زین العابدین که در آن ایام بیمار بود و صغیر السن هم بود کسی را از جنبش مردان زنده نگذاشتند و بعد قتل همه خاندان ماتمها نمودند و گریه و زاری آغاز کردند که سلسلهاش هنوز جاری است، اول ماتمی که برای حسین کرده شد بحکم یزید در خانه او بود.
رسم ماتم بنا یزید نمود
هرکه آمد بران مزید نمود
بعد قتل حسین سلیمان بن صرد خزاعی و مسیب بن بخنه که علمای شیعه ایشان را از شیعیان خاص نوشتهاند با دیگر شیعیان قاتلان حسین در یک خانه جمع شدند و گفتند که در خسران [۱۳۲]دنیا و آخرت نصیب ما شد که بعد از آنکه امام حسین را طلب داشتیم تیغ بر روی او کشیدیم تا از بیوفائی ما رسید باو آنچه رسیده و گفتند که ما توبه میکنیم وخود را به لقب توابین شهرت دادند. این همه مضامین بحوالهی کتب شیعه و نقل عبارات آنها در رسالهی که مستقلاً برای همین موضوع تالیف یافته که نامش «قاتلان حسین کی خانه تلاشی» [۱۳۳]است منقول شده. درین رساله اقرار علمای شیعه و کلماتی که در آخر وقت از زبان مبارک حضرت حسین بحق شیعیان باصفا صادر شده و کلماتی که از زبان مبارک حضرت زین العابدین و حضرت زینب بنت حسین بخطاب شیعیان پاک بعد واقعهی شهادت ظهور یافته قابل دید و لایق صد هزار عبرت است. إنالله وإنا إلیه راجعون.
[۱۳۲] لفظ این فقره عبارت مجالس المؤمنین است. [۱۳۳] این رساله سه بار طبع شده تا وقتی که از جانب مجتهدین لکهنو جواب این رساله بظهور نیامده بود، در دلها خلجان بود که علماء شیعه چه جواب خواهند داد آیا انکار این عبارات خواهند کرد یا کتب منقول عنها را غیر معتبر خواهند گفت، یا تاویل این روایات و اقوال خواهند کرد. باری بحمدلله این خلجان هم رفع شد و از جانب علمای شیعه جواب این رساله شایع گردید که بدیدن آن لاجوابی این رساله ناقابل انکار گشت. جواب الجواب هم در طباعت ثالثه باین رساله ملحق کرده شد. سالهاست که آن جواب الجواب اشاعت یافته لیکن بعد آن صدای برنخاست. ﴿ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٢٥٨ ﴾[البقرة: ۲۵۸].
بر حضرت ممدوح شیعیان باصفا توفیق یافتند تا هم در خدمتگزاری حسب استطاعت خود تقصیری نکردند از آن جمله اینکه مشهور کردند که امام زین العابدین خون بهای شهیدان کربلا را از یزید قبول فرمود، چنانچه در جلاء العیون روایت آن موجودست. و قابل عبرت این است که خون بهای این همه بزرگان صرف دوصد اشرفی مذکورست.
تا حضرت حسن عسکری امامی نیست که او و اولاد او از دست و زبان شیعیان باصفا محفوظ مانده باشد، حضرت زین العابدین یازده فرزند داشت، ازین جماعت صرف حضرت محمد باقر را شیعه امام میدانند و باقی همه را بد میگویند، خصوصاً در شان حضرت زید شهید آنچه بیادبیها کردهاند در کتب ایشان خاصتاً در اصول کافی مذکورست. و حضرت محمد باقر که او را امام میگویند در حق او هم کمی نکردهاند چنانچه بحث کردن زراره، صاحب بحث امام موصوف را جاهل قرار دادن، در اصول کافی ص ۵۵۶ مذکورست بعد حضرت امام محمد باقر از فرزندان او صرف امام جعفر صادق را امام میگویند باقی همه را بالفاظ ناشائسته یاد میکنند و در شان حضرت امام جعفر صادق که او را امام گویند زراره صاحب فرمایند که اما جعفر ففی قلبی علیه لعنة چنانچه در رجال کشی این قول زراره صاحب موجودست. و از همه فایق تر اینکه ربیع که یکی از شیعیان با اخلاص بود امام جعفر صادق را گرفتار کرده سر و پا برهنه در دربار منصور خلیفه عباسی برای قتل برد و لیکن مشیت خدا نبود منصور بر عاجزی و پیرانه سالی امام جعفر صادق رحم کرده دست از قتل او برداشت این واقعه در جلاءالعیون باتفصیل مذکورست.
المختصر، با هر امام و فرزندان او همین معاملات شیعه خود در کتب شیعه مذکوراند و با اولاد حضرت امام حسن عناد خاص دارند. چنانچه در احتجاج طبرسی مطبوعه ایران ص ۱۹۲ آورده که حضرت امام جعفر صادق فرمود: لیس منا أحد إلا وله عدو من أهل بیته، فقیل له: بنو الحسن لا یعرفون الحق. قال: بلی، ولكن یحملهم الحسد یمنعهم. نیست از ما کسیکه دشمن او از اهل بیت او نباشند. کسی پرسید که آیا اولاد امام حسن مذهب حق را یعنی مساله امامت را نمیدانند. امام فرمود: میدانند لیکن ایشان را حسد برین کار آماده میکند و از قبول حق باز میدارد. باز در همین کتاب ص ۱۹۳ از امام جعفر صادق آورده که او فرمود: لو توفی الحسن بن علی علی الزنا والربا وشرب الخمركان خیراً مما توفی علیه. اگر حسن بن علی بر زنا کاری و رباخواری و شراب نوشی میمُرد بهتر از آن حال بودی که در آن مُرد (یعنی انکار امامت). بادیگر اولاد حضرت علی مرتضی مانند حضرت ابوبکر و حضرت عمر و حضرت عثمان که با برادر خود حضرت حسین در میدان کربلا شربت شهادت چشیدند و با حضرت محمدبن حنیفه (که محبوبترین اولاد او بود بعد حسنین) آنچه کردند هم در کتب ایشان مرقوم است.
اکنون به مختصر بغایت اختصار از حال امام المفسرین حضرت عبدالله بن عباس که پسر عم سید انبیاست ج، این را ختم میکنیم که وعدهی آن سابقاً بر زبان قلم رفته بود. حضرت عباس را آنچه گفتند و دشنامهای ناپاک در حق او استعمال کردند در ترجمه آیات بینات در صفحات گذشته نوشته شد اینک در حق پسر وی مطالعه باید کرد.
در اصول کافی ص ۱۵۰ از امام باقر منقول است که آن جناب روزی نشسته بود که خودبخود در خنده آمد بعد ازان فرمود که مرا این وقت یک گفتگوی ابن عباس یاد آمد. ابن عباس روزی با علی مرتضی دربارهی شب قدر بحث کرد و فرمودهی حضرت علی را انکار نمود پس فرشته ظاهر شد و پرهای خود زده چشم او را کور کرد من از وی گفتم: إن حجدت لها بعد ما سمعتها من رسول الله صلى الله علیه وآله فأدخلك الله الناركما أعمی بصرك یوم حجدت لها علی علی بن أبی طالب÷. اگر این را انکار کنی بعد از آنکه شنیدهی از رسول خدا صلی الله علیه وآله پس داخل خواهد کرد خدا تو را در دوزخ چنان که کور کرد چشم تو را آن روز که انکار کرده بودی آن را پیش علی بن ابی طالب÷. این روایت قدری طویل است بعد عبارت منقوله این است که امام باقر فرموده: ثم تركته ذلك الیوم لسخافة عقله، ثم لاقیته فقلت یا این عباس! ما تكلمت بصدق مثل أمس. پس بگذاشتم عبدالله بن عباس را آن روز بسبب سخافت عقل او و بعد از آن ملاقات کردم با وی و گفتم: ای ابن عباس، چنان که دیروز راست گفتی این چنین راست گاهی نگفته بودی. و در آخر این روایت است که حضرت امام باقر ابن عباس را فرمود: هلکت وأهلکت. علامه خلیل قزوینی در صافی شرح کافی ترجمه این جمله آخری باین عبارت کرده: «جهنمی شدی و جهنمی کردی». یعنی: ای ابن عباس (معاذ الله) تو خود دوزخی هستی و دیگران را هم دوزخی میسازی.
لطف بالای لطف اینست که شیعه این کردارهای خود را چنان مستحسن میدانند که بیتکلف برملا اظهار و اقرار آن میکنند بلکه داد آن میخواهند. صدق الله تعالی: ﴿ وَهُمۡ يَحۡسَبُونَ أَنَّهُمۡ يُحۡسِنُونَ صُنۡعًا ١٠٤ ﴾[الکهف: ۱۰۴].
در کتاب احتجاج طبرسی که مصنف آن شیخ احمد بن ابی طالب طبرسی در اکابر متقدمین شیعه معدودست در ص ۲۵۸ مطبوعه ایران به نهایت فخر و مباهات میفرماید: أو لا یرون أن الإمامیة لا تلتفت إلی من خالفها من العترة وحاد عن جادتها فی الدیانة ومحجتها فی الولایة ولا تسمح له بشیء من المدح والتعظیم فضلا عن غایته وأقصی نها یته بل تبرأً منه وتعادیه وتجر به فی جمیع الأحكام مجری من لانسب له ولاحسب ولا قرابة ولا علاقة. آیا (اهل سنت) نمیبینند که امامیه بسوی آن عترت رسول التفاتی نمیکنند که مخالف امامیه شده واز طریق مذهبی امامیه منحرف گشته و از مسلک امامیه در باب امامت جدا گشته. و امامیه برای اینچنین عترت رسول ذرهی از مدح و تعظیم نمیکنند بلکه امامیه از چنین عترت تبرا میکنند با چنین عترت عداوت میدارنند و چنین عترت را در تمام احکام مانند آن کس قرار میدهند که (او را با رسول) نسبی نه باشد و نه صاحب حسب بود نه قرابتی و تعلقی (با رسول) داشته باشد. حاصل این عبارت این است که شیعه با عترت رسول محبت نمیدارند بلکه با مذهبی که از ابن سبا بمیراث یافتهاند مشغوفاند. و هر که در مذهب ایشان نیست اگرچه از عترت باشد تخته مشق بغض وعداوت و هدف سهام تبرا و لعنت ایشان است. تا امام حسن عسکری قریب دو هزار نفوس از عترت رسول گذشتهاند، علاوه دوازده امام شاید هفت یا هشت کس را در مذهب خود ادعا خواهند کرد. اگرچه ادعای ایشان بر دوازده امام هم افتراست، پس از دو هزار نفوس زاید از زاید بیست کس محبوب و آن هم بآن حسن سلوک که مذکور شد و باقی همه مبغوض، اینست حقیقت محبت اهل بیت.
عاذنا الله عنه. هذا آخر ما أردت إیراده فی هذا المقام والحمدلله أولا وآخراً.
شکر که این نامه به پایان رسید
نحیهی این خرقه به دامان رسید
وصلى الله على خیر خلقه سیدنا محمد وعلى آله وصحبه أجمعین،
وآخر دعوانا أن الحمدلله رب العالمین.
کسیکه مذهب شیعه و کتب معتبره ایشان را بنظر انصاف بیشائبه تعصب و اعتساف مطالعه کند و نیک میداند که امور ذیل خاصهی لازمه مذهب شیعهاند بلزوم بین و آن هم باصطلاح منطق بالمعنی الأعم. بلکه اعلان و اظهار این امور از جانب اهل اسلام تا حدی رسیده که آن لزوم از خیر خود عروج نموده تا باوج التزام رسیده بر ارباب خبرت ظهور تام نموده کظهور النور علی قلة الطور، و آن امور این است.
۱) بنیاد مذهب شیعه بر عداوت قرآن مجیدست، عداوتی که گاهی کسی را با کسی یا با چیزی نبوده باشد، قدمای شیعه آنچه سعی نامشکور در معدوم و مشکوک کردن قرآن کریم بکار بردهاند از یهود و نصاری و سائر منکران اسلام عشر عشیر آن ظهور یافته.
۲) بعد تسلیم حقانیت مذهب شیعه اثبات نبوت آن حضرت جبه هیچ وجه ممکن نیست، چه ناقلان دلائل نبوت و راویان معجزات و تعلیمات آن سرور یعنی صحابه کرام همه بلا استثنای احدی از روی مذهب شیعه کاذب بودند و با وجودیکه کثرتشان بحد تواتر رسیده بود اتفاق علی الکذب مینمودند. چنان که در مناظرهی امر بمواجهی اکابر علمای شیعه از کتب ایشان بپایه ثبوت رسیده.
۳) بنیاد مسالهی امامت که از اصول مذهب شیعه است وان مبنی بر انکار ختم نبوت است. نمیبینی که بعد آن سرور جنه یک کس و دو کس را بلکه دوازده اشخاص را بجبارت تمام در هر وصف کمال مساوی و مماثل آن سرور قرار دادهاند و اختیار تحلیل و تحریم بدست ایشان داده و نزول کتب سماویه بر سر یکی ازیشان تراشیدهاند.
۴) بر بنای مذهب شیعه برای حضرت علی مرتضی و دیگر ائمه هدی هیچ مذهبی متعین نمیشود و نه اسلام و نه غیر اسلام، هرگز نمیتوان گفت که این حضرات مسلم بودند یا غیر مسلم یا یهودی بودند یا نصرانی یا بر مذهب آبای خود یعنی مشرکین قریش (معاذالله منه). ازینجاست که حضرت مولانا شیخ ولی الله محدث دهلوی که آیتی بود از آیات الهی در کتاب ازالة الخفا میطرازد: و میتوان گفت که اظهار اسلام و نماز پنجگانه خواندن و از دوزخ ترسیدن همه بنابر تقیه مسلمین بود و شک نیست تنفر قوم به ترک اسلام منجر میشد و تنفر از شیخین پس امن از اسلام رو برخاست چه جای امامت.
۵) چیزهای که در همه مذاهب دنیا (قدیماً و حدیثاً) بلکه نزد کسانیکه به هیچ مذهب مقید نیستند، لایق صد هزار مذمت و نفرت بلکه ننگ انسانیت قرار یافته در مذهب شیعه بهترین اعمال و ستودهترین افعال است بر ارتکاب آن ثوابهای بیشمار و بر تارک آن وعیدهای بسیار ورود یافته. آیا نمیدانی که دروغگوئی و فریب دهی در همه عالم چه قدر مذموم و مقبوح است. و در مذهب شیعه اعلیترین عبادت و افضلترین طاعت و کسیکه ازین عبادت عظمی بیبهره بود او را بیدین و بیایمان گفته میشود. آیا نمیبینی که زنا در چه مرتبه زشت و ناشایست است و در مذهب شیعه عزت آن باین مرتبه رسیده که باسم شریف متعة النساء موسوم گشته و هر که یکبار متعه کند برای او درجه امام حسین و در دو بار به درجه امام حسن و در سه بار درجه حضرت علی و در چهارم بار به درجه رسول خدا نامزد گشته.
این پنج امور که در پنج زیب رقم شده مشتی است از خروار و یکی است از هزار.
حیف صد حیف که علمای شیعه باین نتائج مذهب کما ینبغی آگاهی دارند و تحدی علمای اسلام هم پی در پی بگوش ایشان میرسد لیکن اصلاً متنبه نمیشوند و از عذاب آخرت ناترسیده کتمانِ حق مینمایند.
﴿ رَبِّ إِنِّي دَعَوۡتُ قَوۡمِي لَيۡلٗا وَنَهَارٗا ٥ ﴾
﴿ فَلَمۡ يَزِدۡهُمۡ دُعَآءِيٓ إِلَّا فِرَارٗا ٦ ٦ ﴾ کتبه أفقر عباد الله محمد عبدالشکور عافاه مولاه
غره شعبان سنه ۱۳۶۴هـ