﴿ إِنۡ أُرِيدُ إِلَّا ٱلۡإِصۡلَٰحَ مَا ٱسۡتَطَعۡتُۚ وَمَا تَوۡفِيقِيٓ إِلَّا بِٱللَّهِۚ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ وَإِلَيۡهِ أُنِيبُ ﴾
«من قصدى جز اصلاح [جامعه] تا آنجا كه بتوانم، ندارم، و توفيق من جز به [يارى] خدا نيست. بر او توكّل كردهام و به سوى او بازمىگردم.» [هود: 88]
﴿ ءَأَرۡبَابٞ مُّتَفَرِّقُونَ خَيۡرٌ أَمِ ٱللَّهُ ٱلۡوَٰحِدُ ٱلۡقَهَّارُ ﴾
«آیا معبودان متعدد و متفرق بهتر است یا خدای یگانۀ مقتدر؟» [یوسف: 39]
توحید عبادت
«یکتا پرستی»
تأليف:
مصلح كبیر و علامهی شهیر
آیت الله شریعت سنگلجی
۱۳۲۷هـ
حمد و سپاس خداوندی که نعمت اسلام را بر بندگان خود ارزانی داشت و از میان آنان، بهترین و پاکترین را برای ابلاغ پیام آزادی و آزادگی برگزید؛ و درود و سلام پروردگار یکتا بر اهل بیت بزرگوار، صحابه کرام و تابعین گرانقدر پیامبرِ دوستی و رحمت.
دینی که امروز مفتخر به آن هستیم، ثمره مجاهدتها و از جان گذشتگیهایِ مردان خداست؛ آنانی که در راه حفظ و نشر پیام الهی، خالصانه مِهر حق در دل و مُهر نام پاکش بر لب داشتند و در راه صیانت از سخن خداوندِ سبحان و سنت پیامبر مهربان، جان و مال و عِرض بر کف نهادند و جز خشیت و خوف آفریدگار، ترسی به دل راه نداند.
آری، اسلام عزیز این گونه رشد کرد و بالید و بر بلندای آسمان بانگ یکتاپرستی و برابری سر داد. در این میان اما، دست تطاولِ دشمنان قسم خورده و جورِ عالمان مُتهتّک و جاهلان مُتنسّک، بر قامت رعنای دینِ حق نشست و شرک و غلوّ و گزافه و دروغ، چنان طوفانی بر پا کرد که چهره زیبای آیین حق، در پسِ دروغپردازیهای غوغا سالارانِ دین فروش در مُحاق افتاد. این روندِ دوری از حقایق دین و سنت حسنۀ رسولالله، به ویژه پس از روی کار آمدن پادشاهان صفوی در قرن نهم هجری و زمامداران جمهوری اسلامی در عصر حاضر، سیر صعودی گرفت؛ تا جایی که امروز، مساجد محل سینه زنی و عزاداری است و صدای قرآن بر نمیخیزد مگر بر مزار مردگان؛ روایات شاذّ و خودساخته، جایگزین سنت پیامبر شده است و مداحان جاهل و عوامفریب، تبدیل به فرهنگ ناطق دین شدهاند؛ تفسیر به رأی و روایات مجعول، مستمسکی شد برای جدایی انداختن بین شیعه و سنی؛ و دریغ که ندانستند از این تفرقه و خصومت، بهره و منفعت از آنِ کیست؟
آنچه امروز به نام تقریب مذاهب اسلامی در ایران سر میدهند، چیزی نیست مگر هیاهوی تبلیغاتی و گرد و خاک سیاسی که در سایۀ پوششِ رسانهای گسترده، مقصودش جلب توجه سیاسی و ترسیم چهرهای مناسب از حکومت شیعی ایران در جهان است. نگاهی به عملکرد سردمداران و روحانیون و مراجع شیعۀ ایران، خود گویایِ این حقیقت است که تقریب مذاهب و دوستی و برادری دینی به شیوۀ زمامدارانِ ایران، خواب و خیالی بیش نیست و «دو صد گفته چون نیم کردار نیست».
در این میان، موحدان مسلمانی در ایران، از دل جامعه خرافه زدۀ شیعۀ امامیه برخاستند و کمر به بیداری جامعۀ غفلت زده خود بر بستند؛ سراپا شور و شهامت شدند و قلم فرسودند و سخن دردادند و زنگار شرک را به صیقلِ توحید و سنت زدودند و بیپروا فریاد برآوردند که:
برخیز تا یکسو نهیم این دلقِ ازرق فام را
بر بادِ قلّاشی دهیم این شرکِ تقوا نام را
هر ساعت از ما قبلهای با بتپرستی میرود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را
حیدر علی قلمداران قمی -که از زمرۀ این بزرگواران بود- در کتاب ارزشمند شاهراه اتحاد، علت این تفرقه را در جهل مسلمین نسبت به کتاب خدا و سیره پیامبرش میدانست و کوشید تا با ریشۀابیِ دیگر علل جداییِ فرقههای اسلامی، گامی حقیقی و موثر در جهت تقریب مذاهب بردارد. تلاش و جدیّت دیگر علما و دلسوزان اسلام، همچون آیت الله سید ابوالفضل برقعی قمی، سید مصطفی حسینی طباطبایی، آیت الله شریعت سنگلجی، یوسف شعار و بسیاری دیگر از این مجاهدانِ راه حق، بدون شک، الگوییست برای حقپژوهان و جویندگانِ گوهر دین، تا با تأسی از شیوۀ دینپژوهی و عیار سنجیِ مدعیان دینی و در سایۀ آموزههای ناب قرآن و سنت، در جهت پژوهشهای یکتاپرستانه گامهای موثری بردارند و گمگشتگان را مدد رسانند تا ره به ساحلِ سلامت برند و از گرداب شرک و توهّم رهایی یابند.
تلاشهای خستگی ناپذیرِ این رادمردانِ عرصه یکتاپرستی، رسالتی را بر دوش دیگرانی میگذارد که شاهدِ گرفتاریهای دینیِ جامعه و جدایی مسلمانان از تعالیم حیاتبخش اسلام، به ویژه در ایران هستند.
لازم به ذکر است که اصلاحگرانی که امروز کتابهایشان را منتشر میکنیم در خلال تغییر مذهب شیعه امامی که در گذشته پیرو آن بودهاند، مرحلههای متعددی را پشت سر گذاشتهاند و باطل بودن عقاید شیعۀ امامی را مانند امامت از دیدگاه شیعه، عصمت، رجعت و غیبت و اختلافاتی که میان صحابه رخ داده و غیره، را به صورتی تدریجی و در چند مرحله کشف کردهاند؛ به همین دلیل عجیب نیست که در تعدادی از کتابهایی که در ابتدای امر تألیف کردهاند برخی از اثرات و بازماندههای عقاید گذشته به چشم بخورد ولی کتابهای بعدی آنها از این عقاید غلو آمیز رها شده، بلکه کاملاً از آن پاک شده است، به هدف نزدیک شده و بلکه عقیدۀ پاک اسلامی، توحیدی و بیآلایش را در آغوش کشیدهاند.
***
اهداف
آنچه امروز در اختیار دارید، تلاشی در جهت نشر معارف دین و ادای احترام به مجاهدتهای خستگی ناپذیرِ مردانِ خداست. هدف از انتشار این مجموعه، این است که:
۱- امکان تنظیم و نشرِ آثار موحدین، به صورت اینترنتی، الکترونیکی، لوح فشرده و چاپی مهیا شود، تا زمینه آشنایی جامعه با اندیشه و آراء توحیدی آنان فراهم و ارزشهای راستینِ دین، به نسلهای بعد منتقل گردد.
۲- با معرفی آثار و اندیشههای این دانشمندان موحد، چراغی فرا راهِ پژوهشهای توحیدی و حقیقتجویانه قرار گیرد و الگویی شایسته به جامعه اندیشمندِ ایران معرفی شود.
۳- جامعۀ مقلد، روحانیگرا، مرجع محور و مداحدوستِ ایران را به تفکر در اندیشههای خود وادارد و ضمن جایگزین کردن فرهنگ تحقیق به جای تقلید، به آنان نشان دهد که چگونه از دلِ شیعۀ غالیِ خرافی، مردانی برخاستند که با تکیه بر کلام خدا و سنت رسول، ره به روشناییِ توحید بردند.
۴- با نشر آثار و افکارِ این موحدینِ پاکنهاد، ثمرۀ پژوهشهای بیشائبۀ آنان را از تیغ سانسور و مُحاق جهل و تعصبِ زمامدارانِ دین و فرهنگ ایران به در آورَد و با ترجمه این کتابها به دیگر زبانها، زمینه آشنایی امت بزگ اسلام در دیگر کشورها را با آرا و اندیشههای یکتاپرستانِ مسلمان در ایران فراهم کند.
***
چشم انداز
تردیدی نیست که دستیابی به جامعهای عاری از خرافه و بدعت و رسیدن به مدینۀ فاضلهای که آرامش در جوار رضایت حضرت حق را به همراه دارد، مگر با پیروی از آموزههای اصیل و ناب قرآن و سنت پاکِ پیامبرِ مهر و رحمتصمقدور نخواهد بود. هدف غاییِ دست اندر کارانِ مجموعۀ موحدین، آن است که با معرفی آثار این بزرگانِ جهادِ علمی، الگوی مناسبی برای دینپژوهان و جویندگانِ راه حق فراهم آورند، تا شناخت و بهرهگیری از فضایل دینی و علمیِ این عزیزان، بستر مناسبی برای رشد و تقویتِ جامعه توحیدی و قرآنی در ایران و نیل به رضایت خالق و سعادتِ مخلوق باشد.
باشد که خداوند، این مختصر را وسیله علوّ درجات آن عزیزان قرار دهد و بر گناهان ما، قلمِ عفو کشد.
سپاس خداوند بزرگی را که نعمت بندگیاش را بر ما عرضه کرد و درود و سلام خداوند بر پاکترین خلق خدا و آخرین فرستاده پروردگار - محمد مصطفی- و خاندان و اصحاب پاک نهادش.
مسلمانان در طول قرنهای گذشته، به برکت و موهبت اسلام عزیز و پیروی از کلام گهربار رسول خدا، در دانش اندوزی و علم آموزی، گوی سبقت از دیگران ربودند، چنان که در پایان خلافت عباسی، دانشمندان مسلمان، سرآمد دوران خود شدند و نیمۀ دوم قرنِ دوم هجری قمری، بیتالحکمه، که در دورۀ خلافت هارونالرشید عباسی در بغداد تأسیس شده بود، به بزرگترین نهاد آموزشی و پژوهشی جهان تبدیل شد و به دلیل فعالیتهای فرهنگی و علمیاش در عرصههای مختلف تألیف، ترجمه، استنساخ و پژوهش در دانشهای گوناگون پزشکی، انسانی و مهندسی، هنوز به عنوان نماد تمدن اسلامی شناخته میشود.
بدون شک، چنین توانمندی و شکوهی همچون خاری در چشم، دشمنان اسلام را میآزُرد؛ پس بر آن شدند تا با ایجاد زمینههای اختلاف و تفرقه افکنی در میان مسلمین، این شکوه و عظمت را، که ناشی از اتحاد و یکدلی و برادری میان آنان بود، از بین ببرند و تفرقه را طوفانی بلا خیز کنند، تا چشمها را بر زیبایی حق ببندد و خورشیدِ دین را در پسِ ابرهای بدعت و خرافه پنهان کنند و چنان که شیخ سعدی میگوید:
حقیقت، سرایی است آراسته
هوا و هوس، گرد برخاسته
نبینی که هر جا که برخاست گرد
نبیند نظر، گرچه بیناست مرد
تلاشهای برنامهریزی شده و بلند مدتِ مغرضانِ اسلام برای بستن چشمِ مسلمانان به حقیقتِ دین، سستی و کاهلی مسلمین در فراگیری و نشر معارف دین و دوری جستن آنان از سنت ناب و هدایتگر رسول خدا، منجر به بروز چنان شکاف و اختلاف عمیقی در امت اسلام شد که تبعات شوم آن، امروز نیز دامنگیر آنان است.
به موازات تلاشهای خصمانه دشمنانِ پیامبر خدا صبرای به انحراف کشیدن آموزههای اسلام و وارد کردن بدعتهای گوناگون در دین، مؤمنینی پاکنهاد و دلسوز، این خطر را دریافتند و در جهادی مستمر برای احیای اسلام و سنت نبوی، به پا خاستند و با شجاعتی کمنظیر، قلم در دست گرفتند و در دلِ شیعیان خرافهپرست، به اشاعه فرهنگ و اعتقادات اصیل اسلام پرداختند؛ فریاد توحید سر دادند و خواب دینفروشان و بدعتگذاران را آشفته نمودند. این موحدینِ حقیقتجو، به تأسی از پیامبر شریف اسلام، حقیقت را فدای مصلحت نکردند و در این راه، جان را تحفۀ بارگاه حق تعالی نمودند، و به راستی: ﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ٦٢﴾[يونس: ٦٢].
آنچه در این مجموعه آمده است، جرعهایست از دریای معرفت الهی و گزیدهایست از آثار موحدین خداجویی که در آغاز از طایفه شیعیان بودند، نور خدا در دلشان تابیدن گرفت و توحید را سرلوحه حیات با برکتشان قرار دادند. این افراد، که همگی از علما و نویسنگان و محققین طراز اول جهان تشیع در ایران بوده و هستند، در سیر تحول فکری (و بالطبع، در آثارشان) حرکتی گام به گام داشتند؛ به این معنا که نگرششان به مسایل مختلف اعتقادی، به یکباره متحول نشده است؛ بلکه با گذشت زمان، مطالعات گسترده و تعامل با دیگر همفکرانشان، به مسیری نو گام نهادهاند. لذا، ممکن است برخی از اظهار نظرها یا نتیجه گیریها در آثار این افراد، که در این مجموعه آمده است، کاملا منطبق با رویکردهای دینی و اعتقادی اهل سنت و جماعت نباشد؛ با این وجود، به دلیل اهمیت این آثار در هدایت شیعیان ایران و دیگر اقوام پارسی زبان، به انتشار آن اقدام نمودیم. همچنین، دیدگاهها و مواضع فکری مطرح شده در این کتابها، الزاماً دیدگاههای ناشر و دست اندرکاران انتشار این مجموعه نیست، اما بیتردید، نفحهای است از نفحات حق و نوری است از جانب پرودگار برای هدایت آنانی که به دور از تعصبات و گمانه زنیهای تاریخی، فرقهای و مذهبی، جویای حقیقت هستند.
نکته قابل تأمل این است که برای آگاهی از دیدگاههای این افراد نمیتوان تنها به مطالعه یک جلد از آثارشان بسنده کرد؛ بلکه نیاز است که زندگی آنان به طور کامل مطالعه گردد، تا چگونگی انقلاب فکریشان و انگیزهها و عوامل آن کاملاً شناخته شود. برای مثال، آیت الله سید ابوالفضل برقعی قمی، کتابی دارد با عنوان درسی از ولایت که آن را در اوایل دوران تکامل فکریاش به رشته تحریر درآورده است. او در این کتاب به بحث درباره ائمه و ادعای شیعه درباره ولایت و امامتِ بلافصلِ ایشان پس از پیامبر خدا پرداخته است. او عدد ائمه را دوازده نفر دانسته و بر وجود و حیات محمد بن حسن عسگری، به عنوان دوازدهمین امام، صحّه گذاشته و آن را پذیرفته است. اما چند سال بعد، کتابی با نام تحقیق علمی در احادیث مهدی مینویسد و نتایج پژوهشهایش را در اختیار خواننده قرار میدهد، که حاکی از جعلی و دروغ بودن تمام احادیث، اخبار و گزارههای تاریخی مرتبط با ولادت و وجود امام زمان است. از این مثال و موارد مشابه دیگر، چنین برمیآید که اطلاع از حوادث و رویدادهای زندگی موحدین و مطالعه مجموعه آثار آنان، با در نظر گرفتن تقدم و تأخر نگارش آنها، بهترین راه برای آگاهی از سیر تحول اندیشه و آثار ایشان است.
امید است آثار این بزرگواران و تلاشهای متولیان نشر آنها، زمینهای برای بازگشت به مسیر امن الهی و عبادت خالصانه خالق باشد. تا اینکه خداوند بزرگ، این مختصر را موجب بخشش گناهان و لغزشهای ما قرار دهد و روح آن عزیزان را در جوار مهر و بخشش خود گیرد.
آیت الله شریعت سنگلجی در سال ۱۳۱۰ هجری قمری، برابر ۱۲۷۱ هجرى شمسی [۱]در تهران در خاندان علم و دانش تولد و پرورش یافت. پدرش حاج شیخ حسن سنگلجى، پسر عموی شیخ فضل الله نوری، است و جدش حاج رضاقلى، از اعاظم فقها و روحانیون دانشمند و شجاع عصر خود بودند و آثار و احوالشان نزد اهل دانش و فضلیت معروف است [۲]. حاج رضاقلی از شاگردان آیت الله حاج شیخ حسن جواهری بود [۳].
شریعت فرزند ارشد (از پسران) شیخ حسن بود. شیخ حسن در ابتدا نام پدرش- رضاقلی- را بر فرزند ارشدش گذاشت، ولی هنگامی که رضاقلی نوجوان همراه پدرش شیخ حسن به نجف رفت و کتابی از آثارش را به حاج سید محمد کاظم یزدی - مرجع بزرگ شيعه و صاحب كتاب عروۀ الوثقى - داد، یزدی روی وی لقب شریعت گذاشت، که از این به بعد به این نام معروف شد [۴].
حاج شیخ حسن سنگلجی بعد از شریعت دو فرزند دیگری بنام محمد مهدی و محمد داشت. شیخ حسن در تربیت و تعلیم پسران خود جدیت و اهتمام بسیار کرد بطورى که هر سه در آغاز جوانی مقدمات را به پایان رساندند و به تحصیل علوم عالیه پرداختند. شریعت در تهران در محضر بزرگترین دانشمندان عصر خود درس خواند: خارج فقه را نزد مجتهد معروف تهران مرحوم حاج شیخ عبد النبی مجتهد نوری آموخت؛ در حکمت از میرزا حسن کرمانشاهی، در کلام از حاج شیخ علی متکلّم نوری، و در عرفان از مرحوم میزرا هاشم اِشکوری و نیز در علوم و رشتههای دیگر از استادان بزرگ استفاده کرد [۵].
شریعت، از سال ۱۲۹۵ش (۱۳۳۴ق/۱۹۱۶م) یعنی دو سال قبل از رفتن به نجف، با اینکه عمرش هنوز از ۲۴ سال نگذشته بود، به تدریس و تبلیغ مشغول شد. در ابتدا در منزل مسکونی پدری خود در محله سنگلج که دارای حیاط بزرگ بود صندلی گذارده و خود بر روی صفحۀ چوبی بر روی یک صندلی مینشست و همه هفته، شبهای پنجشنبه سخنرانی میکرد. حاضران مجلس، اکثراً افسران ارتش و کارمندان دولت بودند [۶]، و در هنگام وعظ، سکوتی محض بر مجلس حکمفرما بود.
شریعت در سال ۱۲۹۷ ش و در سن بیست و شش سالگی، باتفاق برادر خود شیخ محمد سنگلجی، جهت تحصیلات علمی سطح بالا، به نجف رفت. در نجف فضل و احاطۀ علمی شریعت مورد تحسین و اعجاب استادان و مدرسین بزرگ حوزۀ علمیۀ نجف قرار گرفت [۷]. او نزد سید ابو الحسن اصفهانی و ضیاء الدین عراقی - که نامدارترین علمای شیعۀ آن دوران به شمار میرفتند - درسهای خارج را فرا گرفت.
او پس از اینکه چهار سال و اندی را در نجف گذراند، تصمیم گرفت به وطن خویش بازگردد تا وظیفۀ تبلیغی خود را در تهران ادامه دهد.
شریعت پس از بازگشت به تهران، به مطالعۀ دقیق کتابها و آثار فلاسفه و متخصصانِ منطق و کلام غرب پرداخت، با دانشمندان بزرگ ممالک اسلامی و عربی تماس حاصل کرد، دامنۀ معلوماتش با این دروس و مطالعات وسعت بسیار یافت و به مرحلۀ جامعیت بینظیری رسید؛ به طورى که در علوم ماوراء الطبیعه و همچنین در فقه و شرایع صاحبنظر گردید و فرید عصر خود شد. گفتگوها و مباحثات او با بعضی دانشمندان بزرگ شرق و غرب و نمایندگان مسیحیت و بعضی از رجال و جهانگردان اروپایی و امریکایی نزد اهل اطلاع، معروف و موجب شگفتی و تحسین است» [۸].
بلافاصله پس از بازگشت سنگلجی از نجف، مجلس خطابه و تدریس وی تشکیل یافت و با سرعت گسترش یافت. شنوندگان این خطابات، که از آغاز امر شبهای پنجشنبه ایراد میشد، به قدری زیاد شدند که مسجد گنجایش نداشت و با همت شریعت و کمک دوستان و اهل خیر و احسان، مسجد دارالتبلیغ اسلامی در محل همان مسجد در گذر تقىخان ساخته شد، سپس در نتیجۀ خرابی سنگلج باز هم همت و پشتکار و علاقهمندى استاد بزرگ موجب بنای مسجد دارالتبلیغ در خیابان فرهنگ تهران گردید. از اوایل سال ۱۳۱۹ ش تا زمان در گذشت شریعت در سال ۱۳۲۲ ش، دار التبلیغ شریعت پذیرای علاقهمندان دیدگاههای او بود [۹].
در مقالهای که برای بزرگداشت آن مصلح موحد نوشته شد چنین میخوانیم:
«امروز شاید بتوانیم متجاوز از ده هزار نفر را نشان دهیم که در سایۀ تربیت این مرد بزرگ [و] متدین به دین حنیف اسلام با اطلاع از حقیقت این دین [شدهاند] و متخلق به اخلاق حسنه با اعتقاد به لزوم اخلاق نیک برای سعادتمند بودن هستند، مرحوم شریعت سنگلجی با شجاعتى بینظیر و بدون بیم و هراس از غوغای عوام، خرافاتی را که قرنها گوهر تابناک اسلام را در میان گرفته و نهان ساخته بود به دور ریخت و بطلان بسیاری از عقاید سوء و بدعتهای زیان بخش و افسانهها و خرافات و احادیث و اخبار دروغى را با دلایل علمی و کتابی به اثبات رسانیده، و در چند مورد که بطلان این خرافات به زبان یک عده از متظاهرین به دیانت تمام میشد، با این دانشمند بزرگ گاه گاهى ابراز مخالفت میکردند؛ ولی آن مرد شجاع و توانا به هیچ وجه نترسید و سخنان و اندیشههای بزرگ خود را با صراحت بیشترى دنبال کرد. ولی این مبارزه و تلاش دایمی اثر خود را بخشید، در عین حال که روح توانای این مرد از آسیبهای یک مبارزه و مجاهدۀ طولانی رونق و توانایی بیشتری میگرفت، جسم نحیف او آسیب میدید و سلامت از مزاجش دور میشد؛ به طوری که در ده سال اخیر که مبارزات او پیوسته قدرت یافت، پیرى زودرس و بیموقع، با سرعت بسیار گل جوانی او را پژمرده ساخت و بالاخره در سال اخیر انحراف سلامت مزاج آن مرحوم به جایی رسید که غالباً بیمار بود، مع هذا؛ منبر خود را ترک نمیگفت و غالباً با داشتن تب به منبر میرفت و مبارزه و مجاهدۀ خود را دنبال میکرد» [۱۰].
[۱] بعضی منابع تاریخ تولد ایشان را دو سال قبل از این، یعنی سال ۱۳۰۸ق مطابق با ۱۲۶۹ش ذكر كردهاند. (نک: رسول جعفریان، جریانها و سازمانهای مذهبی- سیاسی ایران «۱۳۲۰-۱۳۵۷ ش»، تهران، علم، چاپ سیزدهم، زمستان ۱۳۸۹ ش، ص ۱۰۱۶). [۲] حسینقلی مستعان، محو الموهوم، تهران، شرکت چاپخانه تابان، ۱۳۲۳ش، مقدمه، ص ۴. [۳] نک: سید مقداد نبوی رضوی، نگاهى تحلیلی به تکاپوهاى شریعت سنگلجى، فصلنامۀ امامت پژوهى، سال ۱، ش ۴، ص ۲۵۰. [۴] نک: رسول جعفریان، جریانها وسازمانهای مذهبی-سیاسی ایران، تهران، عَلَم، چاپ سیزدهم، ۱۳۸۹ش، ص ۱۰۱۶ (متن و حاشیه)، به نقل از مجلۀ «آینده» (سال ۱۲، ش ۳، ص۷۳). [۵] حسینقلی مستعان، مقدمۀ کتاب محو الموهوم، تهران، شرکت چاپخانه تابان، ۱۳۲۳ش، ص ۴. [۶] نک: نور الدین چهاردهی، وهابیت وریشههاى آن، سازمان چاپ و انتشارات فتحی، چاپ اول، پاییز سال ۱۳۶۳ ش (۱۴۰۴ ق/ ۱۹۸۴ م)، ص ۱۵۹. [۷] مدرسى، مرتضى، سیماى بزرگان، ۱۸۲ و ۱۸۳، مرتضى مدرسى چهاردهى از شاگردان و همفکران شریعت سنگلجى بود، از این؛ از این روست که آگاهىهایى که در کتاب خود دست داده، از اهمیت بر خور دار است، یک نمونه از اهمیت گفتار او نام شریعت است که در بسیارى از آثار به اشتباه «محمد حسن» یا «غلام رضا» نگاشته شده است، یکی از منسوبان نزدیک شریعت نیز نام او را «میرزا رضاقلى» ثبت کرده است، وى همچنین نوشته که لقب «شریعت» را مرجع بزرگ شیعیان، آقا سید محمد کاظم طباطبایى یزدى، به شیخ رضاقلى جوان داده بود (محمد حسن شریف الدین مشکور، «نام و نسب شریعت سنگلجى»، مجله آینده، ۱۲، (فروردین – خرداد ۱۳۶۳) ص ۷۳). [۸] حسینقلی مستعان، مقدمۀ کتاب محو الموهوم، ص ۵. [۹] مرتضى مدرسى چهاردهی، سیمای بزرگان، ص ۱۸۴ و ۱۸۵. [۱۰] بیگدلى، ابو الحسن، «ضایعۀ بزرگ اسلامى»، اطلاعات، (۱۷ دى ۱۳۲۲)، ص ۲۸.
شریعت سنگلجی از فکر دو تن از مردان اصلاحطلب و پرچمداران نوگرایی قبل از خود سرمشق گرفت: یکی از آنها پدرش شیخ حسن سنگلجی، و دیگری آیت الله اسدالله خرقانی بود، و هر دو از شاگردان و یاران حاج شیخ هادی نجم آبادی -یکی از ارکان داعیان فکر اصلاح دینی دورۀ قاجار- بودند.
سید اسد الله خرقانی- که شریعت سنگلجی از درس تفسیر قرآن او بهره گرفته بود - نیز از نزدیکان شیخ هادی نجم آبادی [۱۱]و از طلاب فاضل و خواص درس وی به شمار میرفت [۱۲]. زمانی که سید جمال الدین در تهران اقامت داشت، خرقانی هم با وی ارتباط داشت [۱۳].
بنابر آنچه گفته شد، شریعت سنگلجی با یک واسطه شاگرد فکری شیخ هادی نجم آبادی و بعد سید جمال الدین افغانی بودهاست، و دانستن رویکرد اصلاح دینی این دو استاد، خاستگاه فکری شریعت سنگلجی را نشان خواهد داد» [۱۴].
ناگفته نماند که سید اسد الله خرقانی، که شریعت در درسهای تفسیر قرآن وی حاضر میشد، از علمای روشنفکر و تجددگرای ایران بوده، و از فعالان نهضت مشروطه بود، و مخصوصاً در بحث نظام سیاسی اسلام، آرای جدیدی داشته و معتقد بود که دوران خلفای راشدین عصر طلایی اسلام به شمار میرفته، زیرا نظام حکومتی مسلمانان عادلانه، مردمی، شورایی، انتخابی و نزدیک به مردمسالاری اسلامی بود، و مسلمانان باید دورۀ صدر اسلام را سرمشقی برای خود در ادارۀ امور سیاسی قرار بدهند.
[۱۱] سید مقداد نبوی رضوی در پاورقی مینویسد: [سرهنگ سید ابراهیم سخایی در گفتگو با نگارنده از درس آموزی شریعت سنگلجی نزد سید اسد الله خرقانی یاد کرد، همچنین از قول دکتر محمد جواد مشکور (خواهر زاده و شاگرد شریعت) نقل شدهاست که وی از مجالس تفسیر خرقانی بهره برده بود]. سپس منبع این اطلاعات چنین ذکر میکند: (رسول جعفریان، جریانها و سازمانهای مذهبی سیاسی ایران از روى کار آمدن محمد رضا شاه تا پیروزی انقلاب، ص ۸۸۲). [۱۲] یحیى دولت آبادی، حیات یحیى، ص ۵۹ و ۶۰. [۱۳] ناظم الاسلام کرمانى، میرزا محمد، تاریخ بیداری ایرانیان، ص ۷۹ و ۸۰ ؛ مدرسی چهاردهی، مرتضى، سید جمال الدین و اندیشههای او، ص ۱۱۵ و ۱۱۶ ؛ محیط طباطبایی، سید محمد، سید جمال الدین اسد آبادی و بیداری مشرق زمین، ص ۹۵. [۱۴] سید مقداد نبوی رضوی، نگاهى تحلیلى به تکاپوهاى فکرى شریعت سنگلجى»، فصلنامه «امامت پژوهى»، سال اول، شمارۀ ۴ ، ص ۲۶۰.
شاعر و فیلسوف شهیر هندوستان دکتر تاگور [۱۵]در اردیبهشت سال ۱۳۱۱ش (بهار ۱۹۳۲م) بنا به دعوت دولت ایران به این کشور سفر کرد، و قرار شد با یکی از علمای ایران گفتگو و مناظره ادبی کند که شریعت سنگلجی برای این امر برگزیده شد. موضوع مناظره مربوط به ادعای تاگور بود مبنی بر اینکه همۀ ادیان یکسانند، و سعادت هر انسان بسته به پیروی او از دینِ آبا و اجدادش است، و در نتیجه- در نظر تاگور- نیازی به جستجوی دین حق و پیروی از پیغمبر ختمی مرتبت حضرت محمد مصطفى جو دین اسلام وجود ندارد. این مناظره در انجمن ادبیات در باغ نیر الدوله صورت گرفت و یک ساعت به طول انجامید (از ساعت ۹ تا ۱۰ صبح) و دکتر تاگور قبل از انتهای مناظره از ادامۀ آن عذرخواهی کرد و جلسه را نیمه تمام ترک گفت و مناظره در عمل، به نفع شریعت سنگلجی ختم شد.
[۱۵] رابیندرانات تاگور (۱۸۶۱-۱۹۴۱م) شاعر، فیلسوف، موسیقیدان و چهرهپرداز اهل بنگال هند بود. نامآوریش بیشتر از برای شاعری اوست. وی نخستین آسیایی برنده جایزه نوبل بود. تاگور در شهر کلکته پایتخت استان بنگال هند به دنیا آمد، زبان سنسکریتی و انگلیسی را فراخواند، و در سال ۱۹۱۳م جایزه نوبل را در ادبیات دریافت کرد. تاگور بزرگترین شاعر ایالت بنگال بود که به دو زبان هندی و بنگالی شعر میسرود و اشعار خود را به انگلیسی نیز ترجمه میکرد. هم سرود ملی هند و هم سرود ملی بنگلادش از تصنیفات وی است. (ویکیپدیا، دانشنامۀ آزاد).
«شریعت پنج سال قبل از فوتش [۱۶]به مکه مشرف گشته و در غیاب خود ادارۀ امور دار التبلیغ را به عهدۀ برادرش محمد سنگلجی گذاشت» [۱۷]. حسینقلی مستعان میگوید: «استاد بزرگ به کعبه مشرف شد و علاوه بر ادای مراسم دینی تماس بیشتری با دانشمندان حجاز و مصر و غیره یافت و به تهران بازگشت و با حرارت و مجاهدت بیشتری به تبلیغ و تربیت پرداخت» [۱۸].
به نقل از دکتر محمد جواد مشکور - خواهر زادۀ شریعت سنگلجی و از شاگردان او [۱۹]- وی [یعنی شریعت] زمانی از طرف میرزا حسین خان مؤتمنالملک به حج رفت و همان سال با مطالعۀ آثار وهابیها به این روش مذهبی گرایش پیدا کرد [۲۰].
در واقع نوشتن کتاب «توحید عبادت» پس از مراجعت وی از حج، و همسانی قسمت زیادی از این کتاب با کتاب شیخ محمد بن عبد الوهاب (۱۲۰۶ق) موسوم به «كتاب التوحيد، حق الله على العبيد» - هم از لحاظ عناوین فصلها و هم از لحاظ متن - این تأثیرپذیری را ثابت میکند. علاوه بر این، خود شریعت در همین کتاب خود - یعنی فصل «پوشیدن حلقه یا انگشتر یا نخ یا امثال آنها برای رفع بلا یا دفع آن» - تصریح میکند که هنگام مسافرتش از مدینه به مکه، کتابی را خوانده که چنان تاثیر عمیقی در روح وی کرد که انگشتری که برای تبرک در دست کرده بود از دستش درآورد و در بیابان انداخت.
[۱۶] از آنجاییکه تاریخ فوت شریعت - همانطوریکه مریدش حسینقلی ذکر کرد - ۱۳۲۲ش (۱۹۴۴م) است، پس تاریخ مشرف شدنش به مکه برای حج: ۱۳۱۷ ش (۱۹۳۹م) باید باشد. [۱۷] نور الدین چهاردهی، وهابیت و ریشههاى آن، ص ۱۶۲. [۱۸] حسینقلی مستعان، مقدمۀ کتاب محو الموهوم، ص ۶. [۱۹] نک: مرتضى مدرِّسی چهاردهی، شیخ هادی نجم آبادی و داستانهایی از زندگی او، مجله «وحید»، ش ۱۹، مؤرخ اردیبهشت ۱۳۵۲ش (۱۳۹۳ق/۱۹۷۳م)، ص ۵۹؛ همچنین نگاه کنید: گلزار مشاهیر، زندگینامه درگذشتگان مشاهیر ایران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، ص ۲۱۶. [۲۰] رسول جعفریان، جریانها وسازمانهای مذهبی- سیاسی ایران، ص ۱۰۱۷.
شریعت توحید را اساس دین میدانست و هرچیزی را که مغایر با توحید و آلوده به شرک و خرافه و خلاف عقل میدانست، نادرست و محکوم میکرد. لذا بسیاری از عقاید را نادرست و افسانه و بدعت میخواند و پارهای از اخبار و احادیث را که برخی از اعتقادات عوام بر اساس آنها بنا شده بود رد میکرد و دروغ میشمرد و خشم مخالفانش را بر میانگیخت.
شریعت تاکید میکرد که در بیان عقاید و آرای خود بر قرآن تکیه دارد و همواره به قرآن استناد میکرد. او معتقد بود در کتاب خدا آیهای یافت نمیشود که خلایق از فهم آن عاجز باشند و تمامی آن قابل تدبر و فهم است. مهمترین نکتهای که از آرا و عقاید شریعت در تحکیم پایههای نوگرایی دینی و راه و روش روشنفکران مذهبی میتواند مؤثر واقع شده باشد، همین رجوعِ مستقیم به قرآن و تدبر و تفکر در آن بوده است. به طور کلی اصلیترین ویژگی روشنفکران مذهبی، بازگشت به قرآن بودهاست [۲۱].
[۲۱] نک: محمود طاهر احمدی، درآمدی بر نوگرایی دینی در ایران (مقالهایست در شبکۀ انترنت ، ویبسایت گنجینۀ اسناد، نشر شده بود). با تصرف.
دکتر صاحب الزمانی نگاه شریعت به مهدویت را اینچنین توصیف میکند:
«در ایران سالهای اخیر شریعت سنگلجی که آموزهها و «تز» اساسی وی را در کتاب [های] اسلام و رجعت و کلید فهم قرآن مییابیم، با کوششی خستگی ناپذیر تا هنگام مرگ خود سعى داشت که بدون نسخ اسلام با نقد پارهای از احادیث و اخبار مربوط به ظهور مهدی موعود، عنصر قیام به سیف و ظهور مسلحانه و مایۀ جنگ و انتقامجویی را از آن بزداید و جنبۀ رهبری شخصی را نیز از آن حذف نماید و بدان بیشتر صورت یک نهضت ترقیخواه دستهجمعی و اجتماعی بدهد و آن را جهانبینی مقبول نسل نو قرار دهد» [۲۲].
متفکر ایرانی معروف احسان طبری در این مورد نیز میگوید:
«یکی از مطالب عمده بحثهای شریعت در مجالس منظم خود در اطراف «ظهور قائم موعود» بود. شریعت مبانی اسلامی و شیعی را در این بحث اکیدا مراعات میکرد و تنها کاری که بدان دست زد، انکار برخی «خرافات» مربوط به ظهور بود؛ مانند «رجعت»، «پیدایش دجال»، «قیام به سیف» یعنی اینکه مهدی حتی از خون سادات منکر وجود خود نهرها به راه میاندازد، و لذا تفسیر مسئلۀ ظهور به مثابه غلبۀ دین و عدالت بر کفر و ظلم بود لا غیر» [۲۳].
خلاصه اینکه شریعت با جرأت بیسابقه میان علمای شیعه موضوع ظهور مهدی موعود را به شکل نقدآمیزی مطرح کرده، و روایات شیعی که متضمّن خروج مسلح امام برای نابودی مخالفان (که در آثار شیعی منظور از آنها اهل سنت است) میکند، کاملا رد میکند، و برای ظهور تصور جدیدی را مطرح میکند و جنبۀ یک نهضت ترقیخواه اجتماعی که متناسب با دیدۀ عمومی اسلام است، برای آن میدهد؛ بر خلاف آن تصور شیعی سنتی که مهدی را مردی شمشیر به دست معرفی میکند که هیچ کاری جز قتل و انتقام ندارد.
[۲۲] صاحب الزمانی، ناصر الدین، دیباچهای بر رهبری، ص۱۳۳ و ۱۳۴. [۲۳] احسان طبری، مقالۀ: راه توده - جامعه ایران در دوران رضاشاه، که در شبکۀ اینترنت در آدرس ذیل منتشر شدهاست: http://www.rahetudeh.com/rahetude/Tabari/iran-rezashah/html/ jameehiran-۱۱.html
نور الدین چهاردهی مینویسد:
«شریعت سنگلجی در منابر خود به تفصیل دربارۀ شفاعت سخن رانده و شفاعت را به هر نحوی از انحاء رد کرده و مردود دانسته است، و آنچه این ناچیز مشاهده کرده، شریعت در پایان سخنرانیهای خود هیچگاه ذکر مصبیت ائمه اطهار ÷ را تقریر نمیکرد. اما در این مبحث شریعت سنگلجی سه مبحث اساسی از عقاید شیعه را با هم و در مطاوی چند صفحه شفاعت و عزاداری حسین بن علی ÷ و زیارت اماکن متبرکه را با هم در یک جا مورد بحث به کوتاهی یاد کرده و هر سه مطلب را مردود شناخته است» [۲۴].
رابطۀ نفی شفاعت با نفی مجالس عزاداری و روضهخوانی و زیارت قبور إمامان ایناست که عوام شیعه معتقدند انجام این امور دلیل بر ایناست که آنها مستحق حتمی شفاعت ائمه ÷ قرار میگیرند و در نتیجه، تمام گناهان آنها آمرزیده میشود و به بهشتهای برین وارد خواهند شد. به همین سبب، شریعت تمام این امور را به این عنوان نفی میکند نه به طور مطلق.
[۲۴] نور الدین چهاردهی، وهابیت و ریشههاى آن، ص ۱۸۸.
رجعت یکى از اصول اعتقادى شیعه است. بر اساس این اعتقاد، پیش از برپایىِ قیامت، گروهى از مؤمنانِ پاکسرشت و کافران زشتطینت پس از مرگ زنده شده و بار دیگر به دنیا برمیگردند تا سرانجامِ اعمال نیک و بد خود را دریابند و حاکمیت نهایىِ دولت حق را مشاهده کنند.
شریعت سنگلجی «رجعت» را جزو عقاید غالیان شیعه میشمارد، و این عقیده را در درسها و سخنرانیهایش با دلایل روشن و متین رد میکرد، همانطوریکه شاگردش- شیخ عبد الوهاب فرید تنکابنی- در مقدمۀ کتابش «اسلام و رجعت» به این امر اشاره کرده و مینویسد:
«گرچه مصلح معظم و دانشمند محترم آقای شریعت سنگلجی، که از سالهای متمادی با یک ایمان کامل و عزم راسخ تشریح حقایق اسلام و ازالۀ خرافات و اوهام را وجهۀ همت خود قرار دادهاند چندی پیش در (دار التبلیغ) خود این موضوع (رجعت) را با بیاناتی بس شیرین و دلچسب ملغی کرده و اساس آن را از هم پاشیدهاند، ولی چون دیدم مطلب روشن نگردیده و کاملا سوء تفاهم شدهاست و حتی نسبت به جمعی بر خلاف انتظار تأثیر سوئی بخشیده بیش از پیش این عقیده در آنان راسخ گردیده است، و از طرفی هم برخی از مردمان بوالهوس و ابن الوقت- از جهاتی که همه میدانیم- این امر را که از دیر زمانی در میان یک سلسله کتابهای غبار آلوده مستور بوده برملا ساختهاند و در بین تودۀ عوام وی را از مبانی متقنۀ اسلام و مقومات فرقۀ امامیه معرفی کردهاند؛ خلاصه چون دیدم این لباس را با صورتی بس ننگینتر به تن اسلام پوشاندهاند، علاوه بر اینکه برادران عزیز مصری و دیگر ممالک اسلامی ما و آنانی که فرقۀ امامیه را به مناسبت این مقاله و دیگر مقالات (غلاۀ) مورد حملات خود قرار دادهاند، بدانند که امامیه از این گونه مقالات مبری و منزّهند، لذا نگارنده این موضوع را بیش از همه مورد دقت قرار داده و مدتی در اطرافش مطالعۀ عمیق نموده و در نتیجه این مجموعه را، آن اندازهای که فکر ضعیفم اجازه میداد، تنظیم کرده و در دسترس مطالعۀ برادران دینی خویش میگذارم» [۲۵].
[۲۵] عبد الوهاب فرید تنکابنی، اسلام و رجعت، ص ۷ - ۸ . سید مقداد نبوی رضوی - (به نقل از سید عبد الحجت البلاغی در ص ۲۵۹ از کتابش «تذکره عرفاء») مینویسد که تاریخ نوشتن این مقدمه ۱۳۵۵ ق است؛ اما تاریخ چاپ کتاب اسلام و رجعت: ۱۳۵۸ ق (۱۳۱۸ ش) میباشد.
شریعت در کتاب «محو الموهوم» برای ثابت کردن فوت حضرت عیسى و حضرت الیاس وحضرت خضر†و تمام پیغمبرانی که قبل از حضرت ختمی مرتبت جبدنیا آمده بودند، تعدادی از آیات قرآنی را آورده که دلالت صریح و قاطع بر فوت تمام خلایق قبل از پیغمبر اسلام جدارد، و اینکه هیچ یک از آنها جاودان نماندهاند. او بسیار عالمانه و هوشیارانه این آیات شریفه را تفسیر کرد و با نهایت زیرکی و فهم از آنها بر مطلب مورد نظر استدلال نمود، که دلالت بر تبحّر و دقت نظر و فهم عمیق وی به معانی قرآن و مسلط بودنش بر زبان و ادبیات عربی است.
او تاکید میکند که خداوند تبارک و تعالى واژۀ «توفَّى» را در جاهای مختلف قرآن به معنی میراندن استعمال کردهاست، و ۱۹ نمونه از آیات قرآن ذکر میکند، وبعد از بررسی بسیار دقیق در مورد معانی «توفى» در قرآن و در حدیث و در زبان عربی، معنی کلمۀ «تَوَفَّيۡتَنِي» در آیۀ ۱۱۷ سورۀ مبارکۀ مائده با معنی همین کلمه که در حدیث مشهور پیغمبر جآمده، مقایسه کرده، و از این راه خیلی زیبا ثابت میکند که پیغبمر اکرم ججز معنی میراندن از آن کلمه در آن آیۀ شریفه استفاده نمیکرد. خلاصه، این کتاب یک تحقیق علمی ارزندهای است که گرایش قرآنی شیخ شریعت سنگلجی و استقلال فکریش و جرأتش در بیان هر مطلبی که به نظرش درست باشد - و لو اینکه این مطلب مخالف عقیدۀ رایج میان مسلمانان باشد - را کاملاً روشن میکند.
تقلید کورکورانه مهمترین مانعیاست که مردم را از علم و تعقل و هدایت دور نگه میدارد. شریعت این مطلب را در کتابش «کلید فهم قرآن» تحت عنوان «تقلید از موانع تعقل است» به طور مفصل بحث میکند. آشکار است که شریعت با این بیانات اصل تقلید و مرجعیت را که اکثریت علمای سنتی شیعه - مخصوصاً در دوران اخیر- مطرح و رواج میکنند رد میکند. همانطوری که میدانیم، اکثریت مراجع کنونی شیعه میگویند هر انسان مکلفی یا باید مجتهد باشد یا مقلد، اگر به درجۀ اجتهاد نرسیده باشد یعنی عامی است و تکلیفش تقلید محض از مراجع است. در واقع این تفکر غلط همیشه از بزرگترین موانع راه یافتن و هدایت شدن بسیاری از شیعیان به حقایق مسائل اختلافی بین المسلمین میباشد، وباعث میشود در همان انحرافها و گمراهیهایشان بمانند.
کتاب «توحید عبادت» مشهورترین کتب شریعت سنگلجی به شمار میرود. این کتاب در دوران زندگی شریعت دو بار چاپ شد، بدلیل اینکه خود شریعت برای چاپ دوم کتاب مقدمهای در ۱۳۶۲ ق نوشت، یعنی یک سال قبل درگذشتش. البته بعد از وفات وی این کتاب چندین بار چاپ شد.
شریعت سنگلجی در این کتاب آن دسته از اعمال شرک آلودی را که به گونۀ مبالغهآمیزی در نزد عوام مردم مسلمان منتشر شده بود، مورد بررسی قرار داد؛ یعنی همان اعمالی که آنها را با توحید در عبادت- که مردم به زبانشان بدان اقرار داشتند- در تناقض فاحش میدید. از این رو، از عقاید و عملکردهایی که در میان مسلمانان، به ویژه عوام مردم و هموطنانش از گروه شیعۀ امامیه، رایج شده بود، بسیار انتقاد نمود؛ اعمالی از قبیل گردش به دور مراقد ائمۀ اهل بیت †و فرزندان و نوادگان ایشان، سجده و نماز و دعا در برابر آرامگاهها و قبور آنان، طواف نمودن در اطراف ضریحهای ایشان در حالی که از مدفون شدگان در آنها میخواهند که گرفتاریهایشان برطرف و حاجاتشان را برآورده سازند و در عین حال، به نام و برای آن حضرات نذر و قربانی هم میکنند و به ایشان متوسل میشوند تا آن صاحب قبر نزد خدا آنان را شفاعت کند؛ بلکه برخی از ایشان چنان میپندارند که آن ولی و شخص صالح میتواند بعد از مرگش کارهای خارقالعاده انجام دهد و شخصاً در عالم هستی تصرف نماید. وی همچنین توسل مردم عوام را به سنگ و درخت و اعتقادشان به ستارهشناسی و خرافات، فال زدن و آویختن وسیلهای به گردن فرزندان برای جلوگیری از چشم زخم را به نقد میکشد. سپس هریک از این اعمال را فصلبندی نموده و بیان میکند که اینها اعمالی شرکآلود هستند و با توحید عبادت- که اساس اسلام است- منافات دارند و دلایلی از قرآن و سنت نبوی بر مدعای خود ارائه میکند.
در آخر کتاب «توحید عبادت» شریعت فهرست منابع خود را در تالیف این کتاب ذکر میکند، که ۵۷ مصدر است، و جالب اینکه بیشتر این منابع (دو سوم آنها) کتابهای اهل سنت میباشند؛ اعم از تفسیرهای قرآن (مانند تفسیر طبری و ابن کثیر و فخر رازی وبیضاوی و آلوسی و...) یا کتب فرق (مانند فرق بین فرق بغدادی و ملل و نحل شهرستانی و الفِصَل في الملل والأهواء والنحل تالیف ابن حزم) یا منابع حدیث اهل سنت (مانند صحیح بخاری و مُوَطَّأ مالك و سنن ابی داود سنن ابن ماجه و...). شریعت هم هیچ ابای ندارد که در این فهرست به صراحت ذکر کند که یکی از منابع کتابش کتاب «فتح المجید» تالیف شیخ عبد الرحمن بن الحسن است، که در واقع شرحی است بر کتاب «توحید» شیخ محمد بن عبد الوهاب نجدی، که بوسیلۀ نوهاش شیخ عبد الرحمن بن حسن بن محمد بن عبد الوهاب نوشته شدهاست، علاوه بر سه کتاب از آثار ابن قیم جوزیه شاگرد ابن تیمیه (یعنی کتب: مدارج السالكین، إعلام الموقعین، و مفتاح دار السعادة) و کتاب سبل السلام صنعانی، و آنها همه پیروان مشرب اهل حدیث که بمخالفت شدید با شیعه معروفند. بنظرم بهتر است که گفته شود: و آنها همه از علمای بزرگ اهل سنت هستند.
در واقع هرکسی که کتاب شیخ محمد بن عبد الوهاب موسوم به «كتاب التوحيد حق الله على العبيد» را مطالعه کند به طور واضح پی میبَرد که «شریعت» قسمت زیادی از کتاب خود را از همین کتاب اخذ کرده، زیرا نه فقط عناوین خیلی از فصلهای دو کتاب یکی هستند، بلکه متن و صحبتهایی که تحت آن عناوین شده هم یکی است [۲۶].
[۲۶] به عنوان نمونه، فصل «یکی از اقسام شرکت تبرک به درخت یا سنگ و امثال آنهاست» و فصل «پوشیدن حلقه یا انگشتر یا نخ یا امثال آنهاست از برای رفع بلا یا دفع آن» و سخن شریعت در آن در مورد تمَائِمَ و توله، و فصل «دیگر از اقسام شرک نذر از برای غیر خداست» و فصل «سبب کفر بنی آدم غلو در انبیا و صالحین است» در کتاب «توحید عبادت» سنگلجی را ملاحظه کنید.
پس از اینکه شریعت اصلاحطلبی دینی خود را شروع کرد و با کمال جرأت عقاید خرافی رایج بین مردم که با تعالیم قرآن منافات داشت، رد میکرد، آخوندهای خرافی و روحانینمایان متعصب در جواب آن چیزی جز آزار و اذیت و متهم کردنش به «وهابیت» نداشتند. در واقع شریعت سنگلجی خود آزار و اذیت و تهمتهایی که تعدادی از روحانیون سنتی متعصب در حق او روا داشتند در مقدمۀ خود بر کتاب «توحید عبادت» برایمان بازگو کرده، و همچنین در مقدمۀ کتابش «کلید فهم قرآن» نوشت:
«از ابناى زمان رنج فراوان کشیدم و سبب آن این بود که اولاً محسود اقران واقع شدم به واسطه اینکه مورد بعضى از نعمتهاى الهى بوده از علم حظى داشتم و از عمل صالح نصیبى؛ از این جهت همه قِسم به آزارم کوشیدند و هر افترا و توهینی که به یزید و شمر زده نشده بود بالنسبه به من مرتکب شدند؛ حتى دو بار قصد کشتن مرا کردند لکن خداوند مرا حفظ فرمود؛ خیال میکردند خداوند بندگانش را به دست حساد میدهد؛ ندانستند که قلبها بدست مقلّبالقلوب و عزت و ذلت و حیات و مرگ به ید قدرت اوست:
﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ [آل عمران/۲۶] [۲۷].
و جهت دیگر دشمنى اقران و ابنای زمان این بود که خداوند متعال مرا هدایت به شناختن دین فرمود, دیدم در دین خرافاتى پیدا شدهاست و به قرآن اباطیل و موهوماتى نسبت میدهند و در جامعه ما به جاى دین اسلام از ادیان باطله و خرافات امم خالیه اصولى و احکامى جایگزین شده است که امتیاز میان اسلام و خرافات داده نمیشود؛ هزارگونه شرک و بتپرستى به اسم دین توحید رونق پیدا کرده و هزار قِسم بدعت و خرافت به نام سنت پیغمبر رایج شده است و اگر مسلمین به همین طریق پیش بروند و امتیاز میان حقیقت و مجاز داده نشود هیچ عاقل و درسخواندهای در دین نمیماند، بنا بر امر رسول اکرمجکه فرمود: «إِذا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِي الدِّينِ فَلِلْعَالِمِ أَن يُظْهِرَ عِلْمَهُ وَإِلاَّ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ» [۲۸]. بر خود لازم دانستم که معلومات خود را در دین بیان کنم و خرافات را از قرآن دور گردانم و دین حقیقى را به مسلمانان معرفى کنم، و در این کار جز رضاى حضرت رحمان و حفظ قرآن و متابعت از سلف صالح و تأدیه امانت اسلاف به اعقاب، مقصد دیگری نداشتم و از ملامتِ ملامتکننده نترسیدم.
أجدُ الملامة في هواك لذيذةً
حباً لذِكْرِكَ فلْيَلُمْنِي اللُّوَّمُ
باز طرفداران خرافت و جهالت چون از راه دلیل و برهان نتوانستند درآیند، بهانه گرفتند؛ عوام را بر من شوراندند؛ از هیچ گونه افترا و توهین کوتاهى نکردند؛ مرا به مذاهبی نسبت دادند و آرای باطلی برای من درست کردند؛ حتى سخنچینى و سعایتهایى کردند که اگر خداوند حافظ نبود، براى نابود کردنِ من و خانمانم کافی بود.
خلاصه آنچه میخواستند بکنند کردند؛ در تمامى این شئون غیر از خداوند مددى نداشتم و ندارم ﴿وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ﴾ [۲۹][الطلاق/۳]» [۳۰].
[۲۷] ترجمۀ آیه: «بگو: بار خدایا، اى مالک فرمانروایى، هر که را بخواهى، فرمانروایى بخشى و از هر که بخواهى، بازستانى، و هر که را بخواهى، اقتدار بخشى و هر که را بخواهى، ذلیل مىکنى خوبیها همه به دست توست، که براستى بر هر کار توانایى». [۲۸] در کتاب کافی کلینی(۱/۵۴) از پیامبرصروایت شده که فرمودند: «هنگامی که بدعتها و نوآوریها در میان امت من پدیدار گشت، پس عالِم و دانشمند باید (پرده از علمش بردارد و) علمش را نمایان سازد. کسی که چنین نکرد، لعنت خدا بر او باد». و همچنین نگا: کتاب الوسائل (۱۶/۲۶۹-۲۷۱). [۲۹] ترجمۀ آیه «هر که بر خدا توکل کند، خدا برایش کافى است». [۳۰] شریعت سنگلجی، کلید فهم قرآن بانضمام براهین القرآن، مقدمه، ص ۶ - ۷.
شریعت روز پنجشنبه پانزدهم دیماه سال ۱۳۲۲ هجری شمسی جانش از دست روبه صفتان و دشمنان دین و ایمان آسوده شد و در نتیجۀ چند روز ابتلا به بیماری تیفوس روحش به عالم بالا پرواز، و شمع وجودش افول کرد، و در زیر زمین «دارالتبلیغ اسلامی» واقع در خیابان فرهنگ- از خیابانهای فرعی خیابان شاهپور سابق (حافظ) و امیریه- مدفون شد. روز وفات دانشمند شهیر شریعت سنگلجی برابر نهم محرم سنه ۱۳۶۳ هجری قمری بود، و چهارده روز در بستر بیماری بسر برد و در وقت وفات سنش پنجاه و سه سال بود [۳۱].
شاگرد نزدیک شریعت آقای حسینقلی مستعان مینویسد:
«زندگى استاد فقید را در کلمۀ «تقوى و علم و افاضه و مجاهده» خلاصه میتوان کرد و با نهایت تأسف از این چهار کلمه یک کلام دیگر نیز حاصل شد که در دوران ما میتوان تأسف آنرا نتیجۀ منطقى و معقول آن کلمات شمرد و آن «رنج و ملامت» بود ولى دل به این نکته خوش باید داشت که نصیب همه بزرگان دانشمند و متقى و مجاهد در زندگى چیزی جز رنج و ملال نبودهاست، بدبختانه یک اثر بزرگ این رنجورى و ملالتِ بىپایان، مرگ نابهنگام استاد بزرگ بود که هنگام رحلت بیش از ۵۳ سال نداشت» [۳۲].
[۳۱] نور الدین چهاردهی، وهابیت و ریشههای آن، تحت عنوان «شریعت سنگلجی و اعمال و گفتار وآثار او»، ص ۱۵۹؛ تیمسار سرتپ جهانبگلو، مقاله «سخنی چند دربارۀ مرحوم آیت الله شریعت سنگلجی»، نشریۀ فرهنگ و هنر «مِهْر»، شمارۀ ۱ از دورۀ سیزدهم، تهران مؤرخ ۱۳۴۶ش (۱۳۸۷ق/۱۹۶۸م)، ص ۷۴. [۳۲] حسینقلی مستعان، مقدمۀ کتاب محو الموهوم علامۀ شیخ شریعت سنگلجی، ص ۴.
شریعت از حوالی سالهای ۱۳۰۹ش به بعد، به فعالیتهای تبلیغی پرداخته و در آن سال سلسله مباحثی دربارۀ حرمت ربا داشت، که یکی از مریدانش با نام رویین مبشری آن را گردآوری کرده و به عنوان یک رساله بنام «رساله در حرمت ربا» منتشر کرد. همین طور رسالهای با عنوان «اسلام و موسیقی. بیانات شریعت سنگلجی به قلم اسد الله روئین» توسط همین آقای مبشری از درسهای شبهای پنجشنبه شریعت در سال ۱۳۰۹ش [مطابق با ۱۳۴۹ق/۱۹۳۰م] گردآوری و چاپ شدهاست [۳۳].
علاوه بر کتابهایی که معرفی شد، دیگر آثار شریعت که در زمان حیات وی به چاپ رسیدهاست به شرح زیر میباشد:
۱- توحید عبادت «یکتاپرستی»: در ۱۷۴ صفحه از قطع کوچک. این کتاب دو بار در مدت زندگی خود شریعت چاپ شد و شریعت بر هر دو چاپ مقدمهای نوشت. البته بعد از رحلت شریعت کتاب چندین بار تجدید چاپ شد.
۲- کلید فهم قرآن: در ۲۴۹ صفحه از قطع کوچک، که به انضمام کتاب «براهین القرآن» در زمان حیات شریعت چاپ شد، و بعد از رحلت او چندین بار تجدید چاپ شد.
۳- اسلام و رجعت: این کتاب را شیخ عبدالوهاب فرید تنکابنی، شاگرد شریعت، با استفاده از بیانات و دروس او در این زمینه به رشتۀ تحریر درآورده است.
۴- محو الموهوم: در ۴۱ صفحه قطع کوچک، که در سال ۱۳۲۳ ش در تهران به کوشش «حسینقلی مستعان»، شاگرد شریعت و یکی از مریدان نزدیکش چاپ شد. شریعت در این کتاب ثابت نمود که عیسى [و همچنین خضر و الیاس] مردهاند و این مطلب از آیات قرآن به دست میآید.
۵- براهین القرآن: به کتاب «کلید فهم قرآن» ضمیمه شد.
آثار چاپ نشدۀ او نیز به شرح زیر است:
۱- متعابسات در مسائل فلسفه به زبان عربی.
۲- یک دوره کامل فلسفه به زبان عربی.
۳- تلخيص الفلسفۀ به زبان عربی.
۴- علم القرآن به زبان عربی.
۵- البدع والخرافات به زبان عربی.
و چند کتاب ناتمام دیگر [۳۴].
[۳۳] رسول جعفریان، جریانها وسازمانهای مذهبی- سیاسی ایران، ص ۱۰۱۶. [۳۴] نور الدین چهاردهی، وهابیت و ریشههای آن، ص ۱۶۵، به نقل از از بیانات شبهای پنجشنبه سال ۱۳۰۹ شمسی که بضمیمۀ کتاب «بمناسبت یکمین سال رحلت شریعت» وسیلۀ ابو الحسن بیگدلی به چاپ رسید.
سید مقداد نبوی رضوی مینویسد:
«در سالهایی که شریعت سنگلجی به تبلیغات اصلاح دینی خود مشغول بود، افراد بسیاری در محفل او حضور یافتند یا تحت تأثیر آثار وی قرار گرفتند که البته برخی از ایشان در تاریخ فکر دینی معاصر ایران نیز تأثیرگذار بودهاند؛ برخی از مهتمرینِ آنها عبارتند از:
فضل الله صبحی مهتدی، شیخ محمد سنگلجی، حسین مطیعی، عبد الحسین آیتی (آواره سابق)، عبدالرحمن بدیع الزمانی کردستانی، حاج سید محمود طالقانی، مهندس مهدی بارزگان، حاج میزرا یوسف شعار تبریزی، علی اکبر حکمیزاده، دکتر محمد جواد مشکور [۳۵]، دکتر عباس زریاب خویی [۳۶]، دکتر سید صادق تقوی، مرتضی مدرسی چهاردهی، مهندس عزت الله سحابی [۳۷]، و حیدر علی قلمداران [۳۸]» [۳۹].
[۳۵] دکتر محمد جواد مشکور (۱۲۹۷ - ۱۳۷۴ ش)، مورخ، ادیب و زبانشناس معاصر ایرانی است. وی پس از اخذ لیسانس ادبیات فارسی از دانشگاه تهران، در سال ۱۳۳۵ ش به اخذ درجه دکترا در تاریخ اسلام از دانشگاه سوربُن نائل گشت و پس از مراجعت به ایران، به تدریس در دانشگاه تبریز و سپس، دانشگاه تهران پرداخت. دکتر مشکور همچنین در سال ۱۳۵۳ ش به عنوان رایزن فرهنگی ایران به دمشق اعزام شد و ضمن تدریس در دانشگاه دمشق، دو کرسی زبان و ادبیات فارسی را در دانشگاه دمشق و حَلَب تأسیس کرد. وی با تسلط به زبانهای عربی، فرانسه و انگلیسی و نیز آشنایی با زبانهای ترکی اسلامبولی، لاتین و آلمانی و زبانهای باستانی، کتب معتبری در زمینه فِرَق و مذاهب، ادیان و عرفان، زبانهای آریایی و سامی به نگارش در آورده است. استاد مشکور دارای ۴۷ عنوان کتاب و بیش از یکصد مقاله میباشد که تاریخ ایران زمین، تاریخ اسلام و ایران و... از آن جملهاند. [۳۶] دکتر عباس زریاب خویی (۱۲۹۸ - ۱۳۷۳ش)، مورخ، ادیب، نسخهشناس، نویسنده و مترجم ایرانی معروفی است. وی در سال ۱۳۱۶ ش به قم رفت و شش سال نزد علمای تراز اول حوزۀ علمیۀ قم به تحصیل مشغول بود. دورۀ لیسانس را در دانشکده معقول و منقول (الهیات) دانشگاه تهران گذراند، و به کار در کتابخانۀ مجلس شورای ملی مشغول شد. در سال ۱۳۳۹ ش از دانشگاه یوهانس گوتنبرگ شهر ماینز آلمان در رشتههای تاریخ وفلسفه درجۀ دکتری گرفت. [۳۷] سید مقداد نبوی رضوی در پاورقی مینویسد: مرحوم مهندس عزت الله سحابی- آنگونه که خود برای نگارنده نقل کرد- تنها یک بار در مجالس شریعت حاضر شده بود؛ اما در سالهای نوجوانی با آثار او حشر و نشر داشت و آنها را تبلیغ می کرد، آقای سحابی در برخی موارد، - و نه در اصول اعتقادی – با شریعت همراه بود. [۳۸] آقای حیدر علی قلمداران نیز با اینکه شریعت سنگلجی را ندیده بود، با مطالعه آثار او و سید اسد الله خرقانی به این مسیر وارد شد و آن را با جدیت دنبال کرد. [۳۹] سید مقداد نبوی رضوی، نگاهى تحلیلی به تکاپوهاى شریعت سنگلجى، فصلنامۀ امامت پژوهى، سال ۱، ش ۴، ص ۲۷۰.
شاید اغراق نباشد اگر کتاب توحید عبادت را یکی از ادبیترین آثار روشنگرِ سده حاضر بدانیم. در عصری که هنوز بسیاری از- به اصطلاح- آیات عظام و علمای شیعه در ادای برخی کلمات مشکل دارند و جمع کثیری از آنها حتی نمازشان را نمیتوانند بدون غلط بخوانند، عالم برجستهای همچون شریعت سنگلجی چنین ادیبانه و فخیم مینگارد و بیپروا پردۀ خرافه از چهرۀ زیبای دین برمیدارد و همین امر، ویرایش چنین اثری را دشوار میسازد.
برای حفظ نثر ادبی متن، بیشتر ترکیبهای را بدون تغییر رها کردم و به اعمال تغییرات جزیی و رسمالخطی اکتفا کردم؛ هر کجا واژهای را برای خوانندۀ محترم دشوار یافتم معنای آن را درون دو قلاب [ ] گذاشتم و از شیوه رایج، که آوردن معنی در پاورقی است، امتناع کردم؛ بدین صورت، رشته کلام حفظ میشود و یافتنِ معنای یک واژه بسیار آسانتر است. به علاوه، تمام واژهها و معنای آنها را در بخش پایانی کتاب نیز آوردهام تا در صورت لزوم، نیازی به جستوجو کردنِ آن در متن کتاب نباشد.
این اثر را محققی ارجمند و دوستی فاضل مستندسازی و تصحیح کرده است و در هر جا که نیاز به توضیح و شفافسازی بوده در پاورقی نگاشته شده است. به خوانندگان عزیز توصیه میکنم حتماً در زمان مطالعۀ این کتاب پربار، یادداشتهای مصصح را نیز از نظر بگذرانند.
خداوند روح نویسندۀ بزرگوار و مصلح فرزانۀ این اثر را در جوار مهر و بخشایش خویش قرار دهد و ما را از رهروان پیامبر رحمت و بخشش حضرت محمد مصطفیجقرار دهد.
پنج سال از انتشار چاپ دوم کتاب توحید عبادت (یکتاپرستی) تألیف پدر بزرگوارم/میگذرد و چهار سال است که نسخههای آن رو به کمیابی نهاده تا به حدی که خواستاران حق و شیفتگان حقیقت، که از هر سوی به جستجوی آن پرداختهاند به قیمتهای بسیار گزاف آن را به دست آوردهاند، و بسیاری هم از یافتن آن ناامید و محروم شدهاند. لذا دوستان از هر گوشه و کنار، چه از تهران، و چه از شهرستآنها به من بنده تکلیف نمودند که برای بار سوم آن کتاب چاپ و منتشر گردد، باشد که جویندگان حق و حقیقت به سرچشمۀ مقصود رسند. چون چنین دیدم، با آقای حسین دانش صاحب و مؤسس کتابخانه و چاپخانه دانش دربارۀ چاپ آن مذاکره نمودم. ایشان هم با رویی گشاده استقبال کردند و همه گونه زحمت و نفقۀ کتاب را بر عهده گرفته و چاپ را به پایان رساندند.
اینک خود را به مفاد «مَنْ لَمْ يَشْكُرْ الْـمَخْلُوقَ لَمْ يَشْكُرْ الْـخَالِقَ»موظف به اظهار تشکر و امتنان دانسته از جانب خود و برادران ایمانیَم از ایشان سپاسگزاری نموده، سلامتی و موفقیت ایشان را از درگاه ایزد متعال خواستارم و امیدوارم که خداوند عاقبت او و خاندان محترمش را محمود گرداند، و جامعۀ ما را به صراط مستقیم توحید هدایت فرماید. ضمناً از کمکهای آقای ابراهیم حاجیابراهیمی تشکر مینمایم.
محمد باقرسنگلجی (شهاب الدین)
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ وَسَلَٰمٌ عَلَىٰ عِبَادِهِ ٱلَّذِينَ ٱصۡطَفَىٰٓۗ ءَآللَّهُ خَيۡرٌ أَمَّا يُشۡرِكُونَ﴾.[النمل: ۵۹] ﴿إِنۡ هِيَ إِلَّآ أَسۡمَآءٞ سَمَّيۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُكُم مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍۚ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَمَا تَهۡوَى ٱلۡأَنفُسُۖ وَلَقَدۡ جَآءَهُم مِّن رَّبِّهِمُ ٱلۡهُدَىٰٓ ٢٣﴾[النجم : ٢٣]﴿إِنَّ ٱللَّهَ وَمَلَٰٓئِكَتَهُۥ يُصَلُّونَ عَلَى ٱلنَّبِيِّۚ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ صَلُّواْ عَلَيۡهِ وَسَلِّمُواْ تَسۡلِيمًا ٥٦﴾[الأحزاب : ٥٦].
چون چاپ اول این کتاب مورد توجه أولوالألباب واقع گردید و مردمان موحد دانشمند، عنایتِ تامی به آن نمودند و نسخۀ آن کمیاب گشته حتی به بهای دهبرابر فروش رفت دیدم این قیمت بر ارباب خرد اجحافی بزرگ است، و از طرف دیگر عدۀ کثیری از بلاد دیگر برای تحصیل آن به نگارنده مراجعه میکردند، لذا به حول و قوۀ الـهی تصمیم بر چاپ جدید گرفته شد.
در این چاپ مسائلی بر آن افزوده گردید، از قبیل: استغاثه به غیر خدا، پیدایش قربانی در بشر، سبب بت پرستی، اینکه توحید مبدأ فضایل است و امثال آن. دیگر آنکه چون مردم نوعاً به زبان عربی آشنا نیستند و آیات و احادیث در چاپ اول معرب نبود [اِعراب نداشت] و قرائتش مشکل بود، در این چاپ تمامی آیات و احادیث معرّب شد تا خواننده را در قرائت آن اشکالی دست ندهد.
اگرچه تألیف و نشر این کتاب و کتاب «کلید فهم قرآن» و «محاضرات در شب پنجشنبه» برای من گران تمام شد، به این معنی که بعضی از اراذل و جَهَلۀ مردم و کسانی که استشمام رایحه توحید ننموده حملههای شدیدی به نگارنده کردند و از هیچگونه افترا کوتاهی ننمودند، و آنچه نفس اماره به سوء آنان امر کرد اطاعت کردند. البته خلاف عقاید و آراء و موهومات توده سخن گفتن، کاری بسیار مشکل و خطرناک است، و من قریب پانزده سال است که بدان مبتلا هستم، و این امر تازهای نیست؛ در هر عصری هر کس مختصر امتیازی داشت، و بیشتر از دیگران فهمید، و برای مردم گفت، مبتلا به هو و جنجال و نفرتِ اهل بدعت و ضلال شد، نباید متوقع بود که هر حرف حسابی را تمام مردم بفهمند: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِۚ بَلۡ أَكۡثَرُهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ﴾«سپاس خداى راست [نه] بلكه بيشترشان نمىدانند»[النحل: ۷۵]. همیشه اکثریت با جُهّال بوده است؛ اگر میفهمیدند، اینقدر بدبخت نمیشدند و سالها در منجلاب جهل و نادانی باقی نمیماندند.
به عقیدۀ من این افتضاحات که مردم جاهل و مدعیان باطل به جهت اصلاحاتی که نمودهام به سرم میآورند، کم و ناچیز است، زیرا در این کتاب و سایر نوشتهجات و محاضرات، اسلامِ سلفِ صحیح به آنان معرفی میشود، و در نتیجه تیشه به ریشۀ خرافات زده و بتخانهها خراب میشود، مردمی که به این مقالات آشنا گشتند و تدبر در قرآن نمودند، و توحید اسلام را دریافتند، دیگر به مدعیان باطل و طرفداران خرافات وقعی نگذارده و پایبند باطل و موهومات نخواهند شد، مسلماً مرتزقین [روزیخورندگان] از موهومات آوازشان بلند میشود، و چون منافع خود را در خطر میبینید با هر حربهای که ممکن باشد با ما میجنگند، ولی باید دانست جنگ اینان جنگ دینی نیست، بلکه جنگ مادی و اقتصادی میباشد. ای کاش به آنچه میگفتند معتقد بودند، زیرا دفاع از عقیده، کاری پسندیده است. اگر واقعاً متدینند و برای دین خدمت میکنند، چرا پیوسته به من حمله میکنند، من که مردم را به خدای جهان و ختمیت سیدالمرسلینصو روز بازپسین و علم و تقوی دعوت میکنم. در جامعۀ ما هزار منکر و بدعت شایع است، و بسیاری از مردم به عناوین مختلف بر ضد قرآن و اسلام برخواسته و مشغول به هزار خرابکاری هستند؛ چرا اینان را مورد تعقیب خود قرار نمیدهند؟ چرا مردم را از رفتن به رقاصخانهها و شرابخانهها و رباخواری و احتکار و امثال آن نهی نمیکنند؟ و از قرائت کتب ضاله و مقالات ضاره که موجب برباد رفتن دین و عِرض [آبرو] و ناموس مسلمین است جلوگیری نمیکنند؟ چرا مردم را از خواندن این کتاب و کلید فهم قرآن و شنیدن کلمات من منع میکنند؟ پر واضح است؛ سبب آن:
اولاً: حسدی است که امثال و اقران نسبت به من دارند، چون حسود نتواند خود را به مرتبۀ محسود برساند، همت گماشته تا محسود را نزد مردم کوچک قلمداد کند، و باید بداند که الحَسُود لا یسُود:«حسود، هیچگاه سید و آقا نخواهد شد» و اگر شخص برای رضای خداوند کاری کند حسد حساد مؤثر نخواهد گردید.
آن یکی با شیخ خود گفتا که من
نهی منکر میکنم اندر زمن
لیک میترسم که از اهل حسد
آفتی بر روزگار من رسد
گفت اگر این کار َبهر حق کنی
از بلاهای دو عالم ایمنی
ثانیاً: چون مکتوبات و محاضرات ما به حول و قوۀ الهی تأثیر زیادی در مردم روشنفکر نموده، و مردم را به قرآن آشنا کرده، مسلّم است شخصی که آشنا به قرآن شد دیگر اعتنایی به مدعیان باطل ندارد، اطاعت شیادان و شیاطین انس را نمیکند، لذا حسودان منافع خود را در خطر میبینند باید برای حفظ آن بکوشند، و به هر وسیلهای متوسل شوند. گاهی مرا به کشتن تهدید میکنند، و توده را بر من میشورانند:
﴿أَتَقۡتُلُونَ رَجُلًا أَن يَقُولَ رَبِّيَ ٱللَّهُ وَقَدۡ جَآءَكُم بِٱلۡبَيِّنَٰتِ مِن رَّبِّكُمۡۖ وَإِن يَكُ كَٰذِبٗا فَعَلَيۡهِ كَذِبُهُۥۖ وَإِن يَكُ صَادِقٗا يُصِبۡكُم بَعۡضُ ٱلَّذِي يَعِدُكُمۡۖ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي مَنۡ هُوَ مُسۡرِفٞ كَذَّابٞ﴾[غافر: ۲۸]
«آیا مردی را میکشید که میگوید پروردگار من خداست و حال آنکه براهین متقنی از طرف پروردگار بر مدعایش برای شما آورده است، اگر دروغگوست وِزر وبال آن بر ضرر او خواهد بود، و اگر راستگوست پارهای از آنچه وعده میدهد از عذاب الهی به شما میرسد و خداوند اسرافکار و دروغگو را هدایت نخواهد فرمود»،
و هنگامی به مفتریات و اکاذیب، صورت باطل به مقالات من میدهند و نمیدانند «ما كان لِـلَّهِ ینمو»«هر کاری که برای رضای خدا باشد، حقمتعال او را نموّ میدهد» خداوند میفرماید:
﴿أَلَمۡ تَرَ كَيۡفَ ضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلٗا كَلِمَةٗ طَيِّبَةٗ كَشَجَرَةٖ طَيِّبَةٍ أَصۡلُهَا ثَابِتٞ وَفَرۡعُهَا فِي ٱلسَّمَآءِ ٢٤﴾[إبراهیم: ۲۴]
«آیا ندیدی چگونه خداوند مثل زد، کلمۀ پاکیزه [را که توحید یا دعوت به اسلام است] مانند درخت طیّبی که بیخ آن در زمین استوار و شاخ آن در آسمان است؟»
باید بدانند به هیاهو و جنجال نمیشود کلمۀ حق را پایمال کرد، همیشه غلبه و دولت [سعادت] با حق است، و باطل چند روزی جولت [تاخت و تاز] دارد، نباید از آشوب زمان و انقلاب دوران استفادۀ سوء کرد. همیشه در انقلاب و برهمخوردن اوضاع اراذل استفادۀ سوء میکنند، خیال میکنند که همیشه دنیا بر یک منوال است. روزی میآید که این آتش عالمسوز و جنگهای خونین فروکش خواهد نمود. آن روز، روز بدبختی و پشیمانی مفسدین است، تمام حوادث جهان به خصوص در این عصر که تاریخ چنین انقلابی یاد ندارد، امتحان الهی است، باید ملتفت شد که بد امتحان ندهیم. بدبختانه میبینیم مردم زمان ما خیلی بد امتحان میدهند، گویا اهریمنِ جهل و رذایل اخلاق فرمانفرمای تام است. از هیچ رذیلهای کوتاهی نمیکنند، گویا فضیلت و تقوی از اصل نبوده است. چنانکه میبینید نفاق و قتل و غارت و هتک اعراض و نوامیس و احتکار و بیرحمی و ظلم و دشنام و افترا و امثال آن، به اندازهای شایع است که باید فرار به خدا کرد، دشمنان خیال نکنند همیشه اینطور است، یا میتوانند در مقابل حقایق قرآن قد علم کرده و به مفتریات و اکاذیب، حرف خدای را پایمال کنند. باید بدانند خدا با ماست، و به حول و قوۀ الهی حقایق را میگوییم و مینویسیم و از ملامت ملامتکننده، و حملۀ اراذل و سُفله [پست] ترسی نداشته و از خداوند متعال تأثیر میخواهیم. ترس از مردم، یا از روی طمع در اموال خلق است، یا خوف از آنان، و علاج این دو مرض را از شفاخانۀ امیرالمؤمنین یافتیم که میفرماید:
«وإِنَّ الأمْرَ بِالْمَعْرُوفِ والنَّهْی عَنِ الْمُنْكَرِ لا یقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ ولا ینْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ» [۴۰]«امر به معروف و نهی از منکر اجل مقدر را نزدیک نمیکند، و روزی مقرر را کم نمیگرداند».
هرگز غم نان و ترس جان، ما را مانع از اظهار غیرت ایمان نخواهد شد. سعدی میگوید: «نصیحت پادشاهان کسی را مسلّم است که بیمِ سَر ندارد و امیدِ زَر».
نهایت آن است که به کمچربیِ طعام باید قناعت کرد، و قطع الفت از فجرة لئام [بدکارانِ فرومایه] باید نمود، هر کس قطع آفت طمع و رفع علت احتیاج از مزاج کرد، در شجاعت، شیر، و در اقامۀ دین، دلیر است.
تمام این زحمات و مشقات را برای یوم تُبلَی السَّرائِر [اشاره به روز قیامت] تهیه نموده، و در محضر ختمی مرتبت پای میزان عدل الهی با دشمنان خود محاکمه کرده و آنان را به منتقم حقیقی واگذار میکنیم.
بذر سخنی که امروز کاشتیم، مسلماً روزی به ثمر خواهد رسید، و امید است جوانان تحصیلکرده که نظر من کاملاً با آنان است، هدایت شده و اجتماع آتیه در زیر پرچم توحید سعادتمند گردیده، موفق به تشکیل مدینۀ فاضله گردند.
وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلا بِاللَّـهِ الْعَلي الْعَظِیمِ، وَصَلَّى اللَّـهُ عَلَى سَیدِنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِینَ.
شریعت سنگلجی
۱۳۶۲ قمری
[۱۳۲۲ خورشیدی]
[۴۰] نهج البلاغه/ حکمت ۳۷۴. [مُصحح]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ
سُبْحَانَ مَنْ دَانَتْ لَهُ السَّمٰوَاتُ وَالْأَرْضُ بِالْعُبُودِيَّةِ، وَأَحْمَدُ مَنْ شَهِدَتْ لَهُ جَمِيْعُ الْخَلاَئِقِ عَلَى اخْتِلاَفِ أَلْسِنَتِهِمْ بِالرُّبُوبِيَّةِ، وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ الْـمُجْتَبٰى، أَشْرَفُ الْـمَخْلُوقَاتِ وَأَفْضَلُ الْبَرِيَّةِ، وَأُصَلِّيْ عَلَيْهِ وَآلِهِ كَمَا صَلّٰى عَلَيْهِ هُوَ وَمَلاَئِكَتُهُ أَفْضَلَ صَلاَةٍ وَأَكْمَلَ تَحِيَّةٍ.
رسول اکرمصمیفرماید:
«بَدَأَ الإِسْلاَمُ غَرِيْبًا وَسَيَعُودُ غَرِيْبًا كَمَا بَدَأَ، فَطُوبَى لِلْغُرَبَاءِ الَّذِینَ یُصْلِحُونَ ما أفَسَدَهُ النَّاسُ مِنَ السُّنَّةِ» [۴۱]
«اسلام هنگامی ظهور کرد که غریب [۴۲]و ناآشنا بود و دوباره غریب خواهد شد، همان طور که در ابتدا غریب بود. پس خوشا به حال غریبانی که آنچه را که مردم از سنت فاسد کردهاند، اصلاح میکنند».
مردم آن زمان، آن سنخ کلمات را نشنیده بودند، مقاصد اسلام و دستورالعمل مقدس آن در میان اعراب، بلکه همۀ بشر، سخنی تازه و مخالف عقاید و عادات بود، زیرا همگی مُنهَمِک [کوشنده] در پرستش بت، و عبادت سنگ، قبر و آتش بودند، و انبیا و ملائکه را عبادت میکردند:
﴿وَلَا يَأۡمُرَكُمۡ أَن تَتَّخِذُواْ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ وَٱلنَّبِيِّۧنَ أَرۡبَابًاۗ أَيَأۡمُرُكُم بِٱلۡكُفۡرِ بَعۡدَ إِذۡ أَنتُم مُّسۡلِمُونَ ٨٠﴾[آلعمران: ۸۰]
«و [نيز] شما را فرمان نخواهد داد كه فرشتگان و پيامبران را به خدايى بگيريد؛ آيا پس از آنكه سر به فرمان [خدا] نهادهايد [باز] شما را به كفر وامىدارد؟»
چنان که نصاری عیسی را عبادت میکردند و صدوقیه از یهود، عُزَیر را پسر خدا میدانستند. خلاصه همه چیز مورد پرستش بود، جز خدای ربالعالمین، و مقصد مقدس ختمی مرتبتصخواندن مردم به پرستش خدای واحد بود، و چون این دعوت به خدای واحد و برانداختن بتها بر خلاف عقاید و عادات بود، از اینرو سخنان پیغمبر عجیب به نظر میآمد، چنانکه قرآن از قول مشرکین میفرماید:
﴿أَجَعَلَ ٱلۡأٓلِهَةَ إِلَٰهٗا وَٰحِدًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عُجَابٞ ٥﴾[ص: ۵]
«آیا خدایان را، خدای واحد گردانید؟ این چیزی بس عجیب است».
زمانی که پیغمبرصفرمود: «بگویید: لاَ إلهَ إِلاَّ اللهُتا رستگار شوید» مشرکین در شگفت شدند، و گفتند: «چگونه ما خدای واحد را پرستش کنیم؟ این شخص قصد دارد که ما را از پرستش خدایان باز داشته و عبادت را به خالق جهان منحصر کند».
«وَسَیعُودُ غَرِیبَاً»:به زودی اسلام غریب میشود، چنانکه در اول ظهورش غریب بود. توحید حقیقی و فضائل اخلاقی و سنت مسلّم پیغمبرصاز میان مسلمانان میرود، و به جای آنها شرک و رذائل و بدعت جایگزین میشود، به طوری که اگر کسی دعوت به توحید حقیقی کند، سخنان او عجیب به نظر میآید.
سبحان الله! طوری اسلام و مقاصد مقدس پیغمبر آخرالزمانصاز میان مسلمانان رفته و گم شده است، که با هیچ مشعل و چراغی نمیتوان آن را پیدا کرد. چنان تاریکی جهل و بتپرستی عالم اسلام را احاطه کرده و غبارِ بدعت روی قرآن را گرفته که با هیچ آبی شسته نمیشود، و با هیچ زبانی نمیتوان مقاصد مقدسش را بیان کرد، و به واسطۀ بیخبر بودن مردم از قرآن و دین، و گمشدن مقاصد سیدالمرسلینصاز هر طرفی مدعیان باطل و غولان ضالّ به جان یک عده مسلمان جاهل افتاده و خود را هادی و راهنما نام نهاده، و نفاق بین مسلمانان افکندهاند، و این مردم نادان بیچاره را به بیابان تاریک و وحشتناک گمراهی میکشانند؛ به ناچار سرانجام آن جز هلاک دنیا و آخرت چیزی نخواهد بود.
﴿قُلِ ٱللَّهُمَّ فَاطِرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ عَٰلِمَ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِ أَنتَ تَحۡكُمُ بَيۡنَ عِبَادِكَ فِي مَا كَانُواْ فِيهِ يَخۡتَلِفُونَ ٤٦﴾[الزمر: ۴۶]
«بگو بار الها، اى پدیدآورندۀ آسمانها و زمین، [اى] داناى نهان و آشکار، تو خود در میان بندگانت بر سر آنچه اختلاف مىکردند داورى مىکنى».
باید خون گریست؛ چنان اسلام تحریف شده، و خرافات و اباطیل جای حقایق دین را گرفته که اگر کسی دین حقیقی را معرفی کند، مردمی که از علوم دین سطری نخوانده و از قرآن و سنت پیغمبرصو آثار ائمۀ دین†به هیچ وجه با خبر و مستحضر نیستند، بلکه از معارف یقینی و دستور ختمی مرتبتصفرسنگها دور و به سلاسل و اغلال کفر و خرافات مقید، و تحقیقاً خارج از دین، و کافر به شریعت سید المرسلینصهستند، این بیچارۀ واقف به حقیقتِ دین را تکفیر میکنند، و آن عامی نادان خیال میکند که اینان حَمَلۀ [حاملان] دین و مروج شریعت خیرالمرسلینصمیباشند (وای اگر از پس امروز بود فردایی).
البته جمعی که دستور آسمانی را فراموش کرده، و قرآن را پشت سر انداختهاند، و هزاران افتراء به آن زده و میگویند قرآن مُحَرَّف [تحریفشده] و غیر قابل فهم است و هفتاد معنی دارد، چگونه میتوانند هدایت شوند؟
خداوندا، چرا دین تو را خراب میکنند؟ پروردگارا، چرا با دستور تو این گونه بازی میکنند؟
مسلمانان، چشم باز کنید تا این قبیل کلمات شما را فریب ندهد و از قرآن دورتان نکند. از شر این غولان به خدای لایزال پناه ببرید. این مقالات زنادقۀ [کافران] اسلام است که میگویند: «قرآن محرف و غیر قابل فهم است». آنان میخواستند مصادر دینی را از شما بگیرند و به جای آن بدعت و خرافات را جایگزین کنند.
چه شد آن تاج افتخار توحیدی که پیغمبر آخرالزمانصبر فرق امت خود بگذاشت؟ امروزه این تاج، لگدمال اوهام و خرافات شده و بتپرستیها به نام دین اسلام رونق تمام پیدا کرده است. اسلام حقیقی امروزه غریبتر است تا روز ظهورش، و همچنین مسلمان واقعی میان مردم غریب و تنهاست؛ و چگونه غریب نباشد در حالی که مردم در عقاید و عادات، هفتاد و دو فرقه، بلکه بیشتر شدهاند، که هر گروهی تابع شخصی است، و او مذهبی احداث کرده و بدعتی بر بدعتها افزوده است. هریک از مدعیان باطل بر پیکر مقدسِ اسلام لباسهای گوناگون پوشانیده، از هر کوی آوازی ساز، و از هر ناحیۀ نغمه بلند است، یکی دعوی خدایی میکند، دیگری دعوی نبوت، بیچارۀ دیگری دعوی ولایت و امامت، و هر یک مریدان و اتباع دارند، و عُمر عوام را به دستبوسی و پایبوسی و سجدۀ غیر خدا بر باد میدهند. رونق بازار هر یک در مخالفت با خدا و رسولص است، چه قرآن بر ضد مقاصد و هوسهای اینان است. قرآن غیر از اطاعت خدا و اصلاح نفس و تقوا و فضیلت مقصد دیگری ندارد، بنابراین برای ترویج مقاصد و رونق بازارِ خود، باید قرآن را از حجّیت بیندازند تا بتوانند دکان بدعت و ضلالت خود را رونق دهند، و اوهام و خرافات را بر دِماغ [فکر] مردم باز کنند. از اینان است که فردای قیامت رسولاکرمصدر مقابل عدل الهی شکایت خواهد کرد:
﴿وَقَالَ ٱلرَّسُولُ يَٰرَبِّ إِنَّ قَوۡمِي ٱتَّخَذُواْ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ مَهۡجُورٗا ٣٠﴾[الفرقان: ۳۰]
«و پیامبر گفت: بار خدایا، پیروان من این قرآن را کنار گذاشتند».
اگر شخصی را که خداوند متعال به مفاد ﴿وَٱللَّهُ يَهۡدِي مَن يَشَآءُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ﴾ [۴۳][البقرة: ۲۱۳ و النور : ٤٦] بینایی در دین و آگاهی بر سنت سیدالمرسلینصو فهم و تدبر در کتاب مبین روزی فرموده و بر بدعتها و خرافات آشنایش ساخته است، ارادۀ آن کند که به حول و قوۀ الهی راه راست و صراط مستقیم قرآن را بپیماید، بایستی خود را مهیای قدح [بدگویی] جُهّال و توهین اهل بدعت و ضلال و نفرت مردم سازد. پس این شخص، در دین غریب است، از آن جهت که همراه با دینِ باطل مردم نیست. غریب در تمسک به سنت است، چون بدعت جای آن شایع است. غریب در اعتقاد است، چون شرک و خرافات رواج دارد. غریب در معاشرت است، چون با هوای مردم موافق نیست. رونق بازار ندارد، چون متاعش که توحید و اخلاق است، بیمشتری است.
عشاق تو جز دیدة خونبار نخواهند
غیر از دل آزردة افکار نخواهند
ای بُلهوسان دور شوید از من مسکین
مردان رهش رونق بازار نخواهند
این شخص باید بداند که غیر از خداوند رفیقی ندارد و از مردمش باکی نیست، زیرا جز او کسی کافی نخواهد بود؛ و فرار به خدا کند و از خلق نترسد و صبر بر اذیت مردم کند.
موحد چو زر ریزی اندر بـَــرَش
چو شمشیر هندی نهی برسرش
امید و هراسش نباشد ز کس
بر این است مبنای توحید و بس
اگرچه ظاهراً در این راه تنهاست و از مردم زمان کسی با او مساعد نیست، ولی باید بداند که تنها نیست، زیرا روندگان این راه بزرگانند که سادات بشر بودهاند؛ در این راه، نوح نجی الله÷است؛ در این راه، شیخالانبیاء ابراهیم خلیل÷مشعلدار است، در این راه موسی÷و عیسی÷راه رواند؛ در این راه قافله سالار اشرف مخلوقات خاتمالنبیینصاست؛ این راهی است که مرتضی÷در آن شهید شده است؛ این راهی است که مجتبی÷در آن خون جگر خورده است؛ این راهی است که حسین مظلوم÷در آن فداکاریها کرده است؛ در این راه زینالعابدین÷اسیر شده است؛ در این راه موسی بن جعفر÷به حبس رفته است؛ در این راه حکما و دانشمندان جان دادهاند.
علی÷میفرماید:
«لا تَسْتَوْحِشُوا فِي طَرِیقِ الْهُدَى لِقِلَّةِ أَهْلِهِ» [۴۴]
«در راه هدایت به واسطۀ کمیِ اهل آن متوحش نباشید».
در این راه انبیا چون ساربانند
دلیل و رهنمای کاروانند
وز ایشان سید ما گشته سالار
هم او اول هم او آخر در این کار
بر او ختم آمده پایان این راه
بدو منزل شده ادعو الی الله
شده او پیش دلها جمله در پی
گرفته دست جآنها دامن وی
پس با بودن انبیا و قافله سالاریِ ختمی مرتبتصنباید ترسید، خدا را دارد و همراه رسل کرام است، و هیچ وقت گرفتار غولان نخواهد شد.
﴿وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥٓ﴾[الطلاق: ۳]
«هر که توکل بر خدا کند او برایش کافی است»،
﴿كَتَبَ ٱللَّهُ لَأَغۡلِبَنَّ أَنَا۠ وَرُسُلِيٓ﴾[الـمجادلة: ۲۱]
«خداوند مقرر فرمود: من و پیغمبرانم غلبه خواهیم کرد».
«فَطُوبَى لِلْغُرَبَاءِ الَّذِینَ یُصْلِحُونَ ما أفَسَدَهُ النَّاسُ مِنَ السُّنَّةِ»، پس خوشا به حال غربا، کسانی که مقاصد دین را میفهمند و میتوانند توحید و شرک را از هم تمییز دهند و بدعت را از سنت تفکیک کنند، و آنچه را که از سنت پیغمبرصفاسد شده است اصلاح کنند.
این بندۀ ضعیف فانی که سالها در علوم اسلامی مطالعات عمیق کرده و در تفسیر و حدیث و کلام و فلسفه و فقه و اصول و تاریخ به اندازۀ طاقت بشری خود تحری [حقیقتجویی] و اجتهاد کردهام، و در ملل و نحل و دیانت مطالعاتی کامل نموده و به مفاد: ﴿وَٱلَّذِينَ جَٰهَدُواْ فِينَا لَنَهۡدِيَنَّهُمۡ سُبُلَنَا...﴾ [۴۵][العنكبوت: ۶۹] هدایت به قرآن شدهام، و تحقیق در دین حنیف اسلام کرده، و به اندازۀ استعداد خود تمییز بین حق و باطل دادهام، و بارهای شرک و اوهام را ریخته، و سلاسل خرافات و اغلال و اباطیل را پاره کرده، و از سرچشمۀ قرآن سیراب شده، و به نورش هدایت یافتهام، چون دیدم مطالبی را که فهمیدهام و به حقانیتش دو شاهد عادل عقل و شرع گواهی داده است، اگر برای تشنگان حقیقت اظهار نکنم، بنا بر حدیث شریف: «إِذا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِي الدِّينِ فَعَلَى الْعَالِمِ أَن يُظْهِرَ عِلْمَهُ، وَإِلاَّ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ» [۴۶]مورد لعن رسولصخواهم گردید، از این جهت دست به کار زدم، و نخست اقدام به امر اهم نمودم، و آن توحید اسلام است که رکن رکین دین و سرمایۀ سعادت دنیا و آخرت است، و بدبختانه در میان مردم معنی دیگر پیدا کرده، و هزار شرک به نام توحید ترویج شده است. از خداوند توفیق و تأیید میخواهم که بتوانم این امر اهم و مقصد اسنی [مهمتر] را که دعوت رسل بر آن مبتنی بوده، در چند کلمه برای برادران فارسی زبان معرفی کنم. امید است که ذخیرۀ روز بازپسین باشد.
شریعت سنگلجی
شوال المکرم ۱۳۶۱
آبانماه ۱۳۲۱
[۴۱] از ابوبصیر روایت شده که امام صادق ÷فرمود: «اسلام غریبانه آغاز شد و دوباره غریب خواهد شد همچنانکه در ابتدا بود، پس خوشا به حال غریبان». (نگا: بحار الأنوار ج۱۳ ص۱۹۴). همچنین ترمذی از عمرو بن عوف روایت کرده که رسول اللهصفرمودند:«همانا دین غریبانه شروع شد و به غربت باز خواهد گشت، پس خوشا به حال غریبانی که اصلاح میگردانند هرآنچه مردمان پس از من، از سنت و روش من به افساد و نابودی کشیدهاند».(جامع ترمذی/ کتاب ایمان حدیث ۲۶۳۰). مسلم نیز در صحیحش، کتاب ایمان، حدیث (۱۴۵) از ابوهریره روایت میکند که رسول الله صفرمودند: «همانا اسلام غریبانه شروع گشت و دوباره غریب خواهد شد همچنان که بود، پس خوشا به حال غریبان». [مُصحح] [۴۲] راغب اصفهانی میگوید: «گفته شده: هر آنچه (از دیدگان و افکار) دور باشد غریب است، و هر چیزی که در بین همجنسهایش بیهمتا و بینظیر باشد غریب است، و سخن رسولاللهصبر این اساس است که میفرماید: «بَدَأَ الإِسْلاَمُ غَرِیبًا وَسَیعُودُ كَمَا بَدَأَ». و همچنان گفته شده: العلماء غُرَبَاءُ، چون علما و دانشمندان تعداد شان در میان جهّال و نادانان کم و اندک است». (مفردات، ص۳۶۴) [۴۳] و خدا هر که را بخواهد به راه راست هدایت مىکند. [۴۴] نهج البلاغه (۲/۱۸۱)، و«الغارات»، إبراهیم بن هلال الثقفی، (۲/۳۹۸). [مُصحح] [۴۵] «کسانى که در راه ما مجاهدت کنند، به یقین آنها را به راههاى خود هدایت مىکنیم». [۴۶] در کتاب کافی کلینی(۱/۵۴) از پیامبرصروایت شده که فرمودند: «هنگامی که بدعتها و نوآوریها در میان امت من پدیدار گشت، پس عالِم و دانشمند باید [پرده از علمش بردارد و] علمش را نمایان سازد؛ کسی که چنین نکرد، لعنت خدا بر او باد». و همچنین نگا: کتاب الوسائل (۱۶/۲۶۹-۲۷۱). [مصحح]
قرآن، گمگشتگان و تشنگان بیابان شرک و بتپرستی را به کوثر توحید و منزل تفرید [به یگانگی پذیرفتن] دعوت میکند، افتادگان در چاه وَثَنیّت [بتپرستی] و ثنویت را به وسیلۀ ریسمان محکم توحید نجات میدهد.
از چاه شور این جهان بر حبل قرآن زن دو دست
ای یوسف، آخر بَهْرِ توست این دَلوِ در چاه آمده
فهم و دقت در توحید عبادت، که قطب رحی قرآن است، مبتنی بر تمهید چند اصل است:
[۴۷] برخی از عناوین کتاب جهت فهم بهتر، سلیس و روان گردیده است. شمارهگذاری عناوین اصلی نیز توسط مصحح صورت گرفته است.[مُصحح]
از ضروریات دین مبین اسلام است که آنچه در قرآن نازل شده حق است، باطل در آن تصور نمیشود، صدق محض است، دروغ در آن راه ندارد، حقیقت هدایت و جوهر علم و درایت، لب و لباب یقین و عروةالوثقی متین است.
﴿لَّا يَأۡتِيهِ ٱلۡبَٰطِلُ مِنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَلَا مِنۡ خَلۡفِهِۦ﴾[فصلت: ۴۲]
«هیچگونه باطلى نه از پیش رو و نه از پشت سر [نه در حال و نه در آینده] به آن [= قرآن کریم] راه ندارد».
اسلامِ شخص محقق نمیشود، مگر به تصدیق و اعتراف یقینی به این اصل.
انبیا آمدند تا مردم را به پرستش خدای یکتا وادارند، و توحید در پرستش و تفرید در عبادت را گوشزدشان کنند، زیرا بشر با اینکه بالفطره برای عالم، خالقی قائل است و او را عبادت و پرستش میکند، ولی به واسطۀ عللی از تقالید و تربیت آباء و غیر آن، از فطرت خارج میشود، و غیر از خالق جهان خدایانی توهم میکند، و بتهایی میتراشد:
«كُلُّ مَوْلُودٍ یولَدُ إِلا عَلَى الْفِطْرَةِ فَأَبَوَاهُ یهَوِّدَانِهِ أو یمَجِّسَانِهِ أو ینَصِّرَانِهِ» [۴۸]
«هر مولودی به فطرت توحید متولد میشود، سپس پدر و مادرش او را یهودی یا مجوسی یا نصرانی میگرداند».
انبیا و رسل آمدند تا مردم را به فطرت اولیۀ خود برگردانند و به توحید در پرستش، و تفرید در عبادت دعوت کنند.
هر پیغمبری اول چیزی که به گوش مردم خواند این بود:
﴿يَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥٓ﴾[الأعراف: ۵۹]
«ای مردم، خدا را بپرستید شما را خداوندی جز او نیست»،
﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥٦﴾[الذاریات: ۵۶]
«جـن و انس را جز بـرای آنکه عبادتِ من کنند نیافریـدم»،
﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَ﴾[النحل: ۳۶]
«در هر امتی پیغمبری را مبعوث کردیم که [بگوید:] خدای واحد را بپرستید و از طاغوت [۴۹]بپرهیزد»،
﴿وَقَضَىٰ رَبُّكَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُ﴾[الإسراء: ۲۳]
«خداوند تو مقرر کرد که جز او را نپرستید»،
﴿وَٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡٔٗا﴾[النساء: ۳۶]
«خدا را بپرستید و چیزی را شریک او نگردانید»،
﴿أَن لَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّا ٱللَّهَ﴾[هود: ۲۶]
«که نپرستید جـز خدا را»،
﴿أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱتَّقُوهُ وَأَطِيعُونِ ٣﴾[نوح: ۳]
«خدا را بپرستید و از او بپرهیزید و مرا اطاعت کنید».
تمام این آیات، در حقیقت، دعوت به معنی و جوهر «لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّه» و متحقق شدن به حقیقت پرستشِ واحد قیوم است، نه صرف سخن و لقلقۀ زبان، و معنی «لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّه» اِفراد حق است به الوهیت، و عبادت و نفی پرستش غیر پروردگار و بیزاری جستن از غیر خداست.
جز الف قامتش در دل درویش نیست
خانۀ تنگ است دل، جای یکی بیش نیست
مسلمان واقف به کتاب و سنت و آثار ائمۀ طاهرین†نمیتواند در این اصل کمترین تردیدی به خود راه دهد.
[۴۸] من لا یحضره الفقیه، (۲/۵۰)، وسائل الشیعة، (۱۱/۹۶)، و بحار الأنوار، (۳/ ۲۲)، (۱۰۰ /۶۵). صحیح بخاری (۲/ ۹۷)، صحیح مسلم، (۸/ ۵۲). [مُصحح] [۴۹] راغب در مفردات میگوید: طاغوت، عبادت هر متعدی و هر معبودی غیر از خداست از این جهت است که ساحر و کاهن و صارف از طریق خیر را طاغوت مینامند، و سیوطی در اتقان میگوید: طاغوت به لغت حبشه کاهنست.
اقرار و اعتراف به این است که حقتعالی، خالق همه موجودات و پروردگار جهان است. مشرکین به این توحید کاملاً اقرار و اعتراف دارند، چنانکه خـداوند در قرآن مجیدش از قـول مشرکین میفرماید:
﴿وَلَئِن سأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُ﴾[لقمان: ۲۵]
«اگر از ایشان بپرسی آسمانها و زمین را چه کسی خلق کرده، حتماً میگویند: الله»،
﴿وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَ﴾[یوسف: ۱۰۶]
«بیشترشان ایمان به خدا نمیآورند، جز اینکه آنان مشرکند»،
﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡعَلِيمُ﴾[الزخرف: ۹]
«اگر از ایشان بپرسی آسمانها و زمین را چه کسی خلق کرده، میگویند آنها را عزیز علیم آفریده است».
همچنین مشرکین مُقرّ و معترفند به اینکه خداوند روزیده، زندهکننده، میراننده، مدبر آسمانها و زمین، و مالک چشم و گوش و قلب است، چنانکه میفرماید:
﴿قُلۡ مَن يَرۡزُقُكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ أَمَّن يَمۡلِكُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَمَن يُخۡرِجُ ٱلۡحَيَّ مِنَ ٱلۡمَيِّتِ وَيُخۡرِجُ ٱلۡمَيِّتَ مِنَ ٱلۡحَيِّ وَمَن يُدَبِّرُ ٱلۡأَمۡرَۚ فَسَيَقُولُونَ ٱللَّهُۚ فَقُلۡ أَفَلَا تَتَّقُونَ ٣١﴾[یونس: ۳۱]
«بگو چه کسی به شما از آسمان و زمین روزی میدهد؟ مالک چشمها و گوشها کیست؟ چه کسی زنده را از مرده و مرده را از زنده در میآورد؟ چه کسی مدبر کارهاست؟ خواهند گفت: خدا؛ پس بگو آیا نمیپرهیزید؟»،
﴿قُل لِّمَنِ ٱلۡأَرۡضُ وَمَن فِيهَآ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٨٤ سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ﴾[المؤمنون: ۸۴-۸۵]
«بگو اگر [چنان که ادعا میکنید] میدانید، [بگویید] زمین و آنچه در آن است از آنِ کیست؟ خواهند گفت از آن خداست؛ بگو آیا متذکر نمیشوید؟»،
﴿قُلۡ مَن رَّبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ ٱلسَّبۡعِ وَرَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِيمِ ٨٦ سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ أَفَلَا تَتَّقُونَ ٨٧﴾[المؤمنون: ۸۷]
«بگو: خداوندِ هفت آسمان، و خداوند عرش بزرگ کیست؟ خواهند گفت: خداست؛ بگو: آیا نمیپرهیزید؟»،
﴿قُلۡ مَنۢ بِيَدِهِۦ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيۡءٖ وَهُوَ يُجِيرُ وَلَا يُجَارُ عَلَيۡهِ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٨٨ سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ فَأَنَّىٰ تُسۡحَرُونَ ٨٩﴾[المؤمنون: ۸۸-۸۹]
«بگو: ملکوت هر چیز در دست کیست؟ که او زینهار دهد و زینهار داده نشود بر او [۵۰]اگر میدانید؟ خواهند گفت: خداست. بگو: پس چرا مسحور [شیطان] میشوید؟».
پس هر مشرکی معترف است به اینکه خداوند آفرینندۀ او و همۀ جهان است و همچنین اقرار میکند که حقتعالی روزیدهنده، زنده کننده و میرانندۀ اوست. از این جهت بود که انبیا و رسل از گفتۀ مشرکین بر ضد ایشان دلیل میآورند:
﴿أَفَمَن يَخۡلُقُ كَمَن لَّا يَخۡلُقُ﴾[النحل: ۱۷]
«آیا آنکه خلق میکند مانند آن است که خلق نمیکند؟»،
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ لَن يَخۡلُقُواْ ذُبَابٗا وَلَوِ ٱجۡتَمَعُواْ لَهُۥ﴾[الحج: ۷۳]
«آنانکه جز خدا عبادتشان میکنید اگر هم اجتماع کنند نتوانند مگسی بیافرینند».
[۵۰] یعنی: کسی نتواند که دیگری را از عذاب او ایمن گرداند و در پناه آرد.
آن است که ذات مقدس ربوبی را پرستش کنند، به اقسام پرستشها – چنانکه به تفصیل ذکر خواهد شد- و در این توحید عبادت و یکتاپرستی است که بشر برای خدا شریکی قائل شده است، و خودِ لفظ شریک، دلالت بر این میکند که مشرکین به وجودِ خالق موجودات، اعتراف میکنند.
انبیا و رسل بر تقریر و اثبات توحید به معنی اول- یعنی توحید ربوبیت- موظفند، چنانکه قرآن مجید ادلۀ متقن بر این توحید میآورد. ولی مورد نظر پیغمبران، عموماً، و توجه قرآن، خصوصاً، بر توحید به معنی دوم، یعنی توحید عبادت است، و قطب رحی قرآن و اساس دعوت همین یکتاپرستی است که قرآن بر آن دور میزند، و معنی و حقیقت «لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ» است. خداوند در قرآن میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَ﴾[النحل: ۳۶]، پس
بعث انبیا برای دعوت به پرستش خدای واحد است، و در هر امتی رسولی مبعوث شد، و امر به پرستش خدای واحد فرمود، چنانکه در کلمۀ ﴿فِي كُلِّ أُمَّةٖ﴾دلالت صریح است بر اینکه بعث رسل در میان همۀ امم، برای توحید در عبادت است، نه برای اثبات خالق جهان؛ زیرا همۀ مشرکین به این معنی معترفند.
و نیز به علت اعتراف مشرکین به خالق جهان است که بعضی از آیات راجع به آفریدگار به صیغۀ استفهام تقریری [۵۱]وارد شده مانند:
﴿هَلۡ مِنۡ خَٰلِقٍ غَيۡرُ ٱللَّهِ﴾[فاطر: ۳]
«آیا آفرینندهای جز خدا هست؟»،
﴿أَفَمَن يَخۡلُقُ كَمَن لَّا يَخۡلُقُ﴾[النحل: ۱۷]
«آیا آنکه میآفریند مانند آنست که نمیآفریند؟»،
﴿أَفِي ٱللَّهِ شَكّٞ فَاطِرِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾[إبراهیم: ۱۰]
«آیا در خدا، آفرینندۀ آسمانها و زمین شکی هست؟»،
﴿قُلۡ أَغَيۡرَ ٱللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيّٗا فَاطِرِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾[الأنعام: ۱۴]
«بگو: آیـا جـز خـدا آفرینندۀ آسمانها و زمین را ولی بگیرم؟»،
﴿أَرُونِي مَاذَا خَلَقُواْ مِنَ ٱلۡأَرۡضِ﴾[فاطر: ۴۰]
«نشانم بدهید، آنان را که عبادت میکنید از زمین چه چیز را آفریدند».
از این بیانات کاملاً روشن میشود که مشرکین بتها را شریک خداوند در آفرینش آسمانها و زمین نگردانیدند، و همچنین نصاری مسیح و مریم را، و ستارهپرستان، ستارهها و ملائکه را آفریدگار و روزیده و زنده کننده و میراننده نگرفته، بلکه شریک در عبادتشان کردند و شفیعِشان قرار دادند و گفتند:
﴿هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِ﴾[یونس: ۱۸]
«اينها نزد خدا شفاعتگران ما هستند».
این توحید بر دو قسم است:
[۵۱] آیاتی را که مولف /ذکر کرده است استفهامات انکاری است نه تقریری. [مُصحح]
آن است که ذات حق را بسیطالحقیقه و منزه از ترکیب خارجی که ماده و صورت است، و ترکیب عقلی که ماهیت و وجود است، خلاصه منزه از صفات ممکن بداند:
﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞ﴾[الشورى: ۱۱]
«مانند او چیزی نیست».
سورۀ مبارکه توحید نهایت تنزیه و غایت تقدیس را برای ذات ربوبی اثبات میکند:
﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ ٱللَّهُ ٱلصَّمَدُ ٢ لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ ٣ وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ ٤﴾[الإخلاص: ۱-۴]
«بگو: [ای پیامبر] او خدای یگانه است و منزه، نزاییده است و زاییده نه شده؛ و برای او همتا و مانندی نیست».
ای منزه از زن و فرزند و جفت
کی توانم شکر نعمتهات گفت
آن است که شخص جز ذات پاک احدیت را اراده نکند، و جز حقیقت قیومی را مراد قرار ندهد:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدۡحٗا فَمُلَٰقِيهِ ٦﴾[الانشقاق: ۶]
«ای انسان، تو تا ملاقات خداوندت در دنیا سعی و کوشش میکنی و در هر حال او را ملاقات میکنی».
و سورۀ مبارکه جحد مثبت (کافرون) و محقق توحید اراده است:
﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡكَٰفِرُونَ ١ لَآ أَعۡبُدُ مَا تَعۡبُدُونَ ٢ وَلَآ أَنتُمۡ عَٰبِدُونَ مَآ أَعۡبُدُ ٣ وَلَآ أَنَا۠ عَابِدٞ مَّا عَبَدتُّمۡ ٤ وَلَآ أَنتُمۡ عَٰبِدُونَ مَآ أَعۡبُدُ ٥ لَكُمۡ دِينُكُمۡ وَلِيَ دِينِ ٦﴾[الكافرون: ۱-۶]
«بگو: [ای پیغمبر] ای کافران، آنچه را که میپرستید نمیپرستم، و شما هم آنچه را که میپرستم نمیپرستید، من آنچه را که پرستیدید نپرستیدم، و شما هم آنچه را که میپرستم نپرستیدید. دین شما برای شما، و دین من برای من است» [۵۲].
دعوت قرآن مبتنی بر توحید، اراده، و وحدت، مراد است؛ زیرا آنچه که سبب اختلاف بشر است، اختلافِ مراد و پراکندگیِ اراده است که هر کس برای خود مرادی ساخته، و از او حاجت میخواهد، و مردم را به مراد خویش میخواند، و مراد غیر خود را باطل میداند.
وقتی که مرادهای مختلف و ارادههای گوناگون پیدا شد، البته در میان مریدان اختلاف و نزاع تولید میگردد، و تا زمانی که این مرادها در میانند، نزاع برطرف نخواهد شد، و مردم به صلح و سداد [درست و راست] موفق نخواهند گردید، زیرا سعادت بشر وقتی تأمین خواهد شد که مراد را یکی کنند، و دارای وحدت مرام و اراده گردند.
بدبختانه دیده میشود که مرادهای مختلف، و در نتیجه ارادههای گوناگون در بشر حکمفرما است؛ از بتپرستان گرفته که هر یک بتی را مراد خود قرار داده، و ربّی برای خود تراشیدهاند، تا کسی که مرادش را بودا میداند و دیگری برهما؛ قوم دیگر موسی [۵۳]و جمعیتی عیسی:
﴿وَلَا يَأۡمُرَكُمۡ أَن تَتَّخِذُواْ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ وَٱلنَّبِيِّۧنَ أَرۡبَابًاۗ أَيَأۡمُرُكُم ِٱلۡكُفۡرِ بَعۡدَ إِذۡ أَنتُم مُّسۡلِمُونَ ٨٠﴾[آلعمران: ۸۰]
«امر نمیکند شما را که فرشتگان و پیغمبران را خدایان خود قرار دهید، آیا شما را امر به کفر میکند، پس از آنکه مسلمان گردیدید».
دعوت ختمی مرتبتصعلاوه بر برانداختن بتها و خدایان، مبتنی بر وحدتِ بشر و اتحادِ مرام و مراد بود. امم مختلف را به خدای واحد و مراد واحد دعوت کرد، و فضیلت و علم و تقوی را برای ایشان قبلۀ آمال قرار داد، تا به سعادت کبری نائل شوند.
﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ كَلِمَةٖ سَوَآءِۢ بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمۡ أَلَّا نَعۡبُدَ إِلَّا ٱللَّهَ وَلَا نُشۡرِكَ بِهِۦ شَيۡٔٗا وَلَا يَتَّخِذَ بَعۡضُنَا بَعۡضًا أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ...﴾[آلعمران: ۶۴]
«بگو اى اهل كتاب بياييد بر سر سخنى [کلمهای] كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم كه جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم و بعضى از ما بعضى ديگر را به جاى خدا به خدايى نگيرد ...»
و اینجا منظور از کلمه سه چیز است:
یکی آنکه نپرستیم مگر خدای را و آن تعریض [به کنایه گفتن] به یهود و نصاری است در عبادت عُزیر و عیسی؛
و دوم آنکه شرک نیاوریم به خدا چیزی را از جمیع اقسام شرک؛
سوم اینکه قرار ندهند بعضی از ما بعضی دیگر را خدایان جز خدای تعالی، و اتخاذ ارباب در نصاری آن بود که احبار [روحانیون] خود را سجده میکردند و میگفتند از کمال ریاضت، اثرِ حلولِ لاهوت [عالَم غیب] در ذات ایشان ظاهر است، و اتخاذ ارباب در یهود آن بود که احبارشان را در تحلیل و تحریم [حلال و حرام کردن] اطاعت میکردند [۵۴].
و علت اینکه مراد واحد بشر، باید ذات ربوبیت باشد این است که اگر مرادِ بشر، موجودِ ممکن و حادث باشد، مسلماً موجود حادث در معرض زوال و فناست و بقا ندارد، وقتی هم که مراد فانی شد و نیست گردید، اراده میمیرد و دگرگون میشود. ارادهای که باید هر روز مرادی را مورد عزم خود قرار دهد، آن اراده هیچوقت قوی نخواهد شد؛ سعادت دنیا و آخرت نصیب مردمان صاحب ارادۀ قوی است.
دعوت اسلام و تربیت قرآن، به تحصیلِ علم و تقویتِ اراده است، و راه تقویت اراده، منحصر بر این است که مراد انسان، موجود حَیّ لایموت باشد، که زوال و فنا بر او راه ندارد:
﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُۚ لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞۚ لَّهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾[البقرة: ۲۵۵]
«خدایی که جز او خدایی نیست، بذاته حی، و بذاته قائم و موجود است، او را نَعاسی [چُرت] و خوابی نمیگیرد، آنچه در آسمان و زمین است از آن او است».
خداوند متعال مردمانی را که مقصدشان حَیّ لا یموت است مدح میفرماید:
﴿وَلَا تَطۡرُدِ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجۡهَهُۥ﴾[الأنعام: ۵۲]
«کسانی را که خواستار رضای خدا بوده صبح و عصر خدای خود را میخوانند طرد نکن»،
و در جای دیگر در حق پیغمبر اکرمصمیفرماید:
﴿وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُۥ مِن نِّعۡمَةٖ تُجۡزَىٰٓ ١٩ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ رَبِّهِ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٠ وَلَسَوۡفَ يَرۡضَىٰ ٢١﴾[اللیل: ۱۹-۲۱]
«او در مالی که به کسی میدهد قصد مکافاتی ندارد [۵۵]، فقط رضای خداوند بزرگ خود را میخواهد و او به زودی راضی میشود».
خلاصۀ کلام اینکه اگر اراده، به مراد حقیقی، که خدای لایزال است، تعلق بگیرد و جز او مقصد و مقصودی نباشد، البته این اراده، کوه را از جای بر میکند و دارندۀ آن همواره در آغوش سعادت و خوشبختی میآرامد، و لازمۀ این اراده، اخلاص دین برای ربالعالمین است:
﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ﴾[البینة: ۵]
«و مأمور نشدند مگر آنکه بپرستند خدای را از روی اخلاص».
[۵۲] ابومسلم بحر اصفهانی در تفسیر این آیه مینویسد که مقصود از دو جمله اولی معبود است، و «ما» به معنای «الذی» آمده است، مثل این که بگوید من بتها را عبادت نمیکنم و شما خدا را، و در دو جمله آخری «ما» با فعل در تأویل مصدر است، یعنی عبادت من چون عبادت شما مبتنی بر شرک و ترک نظر نیست، و عبادت شما هم مانند عبادت من مبتنی بر یقین نیست. [۵۳] ثابت نشده است که قوم موسی، همچنان که مسیحیان در حق عیسی ÷انجام دادند، او را خدا دانسته یا بپرستند. هرچند که بعضی از بنیاسرائیل گوسالهای را عبادت کرده و بعضی دیگر از دایره توحید خارج گشته و گفتند که عزیر پسر الله است. [مُصحح] [۵۴] آنچه در کتب تفسیر و حدیث از پیامبرصروایت شده این است که آنحضرت، به خدایی گرفتنِ احبار و رهبان توسط پیروانشان را به اطاعتِ بیچون و چرا از آنها در مورد حرام کردن و حلال کردنِ امور تفسیر میکند. از عدی بن حاتم سروایت است که گفت: پیش پیامبرصآمدم، شنیدم این آیه را تلاوت میفرمود: ﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ...﴾[التوبة: ۳۱]. گفتم: یا رسول الله، آنها را عبادت نمیکردند. فرمود: «أَجَلْ، وَلَكِنْ یحِلُّونَ لَهُمْ مَا حَرَّمَ اللهُ فَیسْتَحِلُّونَهُ، وَیحَرِّمُونَ عَلَیهِمْ مَا أَحَلَّ اللهُ، فَیحَرِّمُونَهُ، فَتِلْكَ عِبَادَتُهُمْ لَهُمْ». «بله، اما آنچه خداوند حرام کرده را برای آنها حلال میکردند و آنها نیز قبول میکردند و آنچه خداوند آن را حلال گردانیده، برای آنها حرام میگردانیدند و آنها نیز آن را قبول میکردند. پس این فرمانبرداری، عبادت آنهاست». [ترمذی در سنن خود، ح (۳۰۹۵) و بیهقی در سنن الكبرى، ح (۲۰۸۴۷) آن را روایت کردهاند]. طبرسی در تفسیرش «مجمع البیان»، در توضیح آیه مذکور این روایت را آورده است: «از ابوعبدالله روایت است که گفت: [یهود و نصاری] به غیر از خدا، آنها [= احبار و رهبان] را عبادت نمیکردند اما آنها حلال را برای اتباع خود حرام، و حرام را برای آنها حلال میکردند. پس این همان معبود قرار دادن آنها به غیر از خداوند است». [مُصحح] [۵۵] یعنی: كسی بر گردن او حقی ندارد تا مقصود او از دادن مال، ادای حق مردم باشد.
اصل چهارم: در حقیقتِ عبادت و معنی پرستش است
زمخشری در کشاف میگوید: «عبادت منتهای خضوع و تذلل و اظهار عجز و خواری در مقابل ربالعالمین است». و محققین سلف میگویند: «عبادت منتهای حب و دوستی با شدت خضوع و غایت تذلل [فروتنی] و خواری در مقابل حقتعالی است». ولی این معنی را عاشقان مجازی نسبت به معشوق نیز دارند، و نهایت دوستی و منتهای تذلل و خواری را از خود نشان میدهند.
پس آنچه میتوان تحقیق کرد، چنانکه بعضی از محققین گفتهاند معنی عبادت و پرستش آن است که با غایت محبت و دوستی و نهایت ذل و خواری در پیشگاه ربوبی اعتقاد و شعور داشته باشد، با اینکه برای معبود حقیقی سلطنتی است غیبی، و حکومتی است فوق اسباب، و عللی که با این سلطنت و قدرت تامهاش بر نفع و ضرر و تغییر اسباب و خلق اسبابِ دیگر قادر است، مسبب الأسباب [سببساز] و آسانکنندۀ مشکلات است، زندهکننده و میراننده و روزیدهنده اوست، شافی اوست، و کافی اوست، غیاث الـمستغیثین ورحمة للعالـمیناوست.
بنابراین، هر دعایی و ثنایی که این نحو اعتقاد را با شعور تام به این معنی در بر داشته باشد، آن را عبادت میدانیم.
خلاصۀ کلام:
حقیقت عبادت، حب و ذل است، با این معنی ِدقیق که سببتراش اوست، فوقِ سبب اوست، صاحب قدرتِ تامّه اوست:
﴿أَمَّن يُجِيبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكۡشِفُ ٱلسُّوٓءَ وَيَجۡعَلُكُمۡ خُلَفَآءَ ٱلۡأَرۡضِۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ قَلِيلٗا مَّا تَذَكَّرُونَ ٦٢﴾[النمل: ۶۲]
«[آیا آنچه را شریک خداوند قرار میدهید بهتر است] یا آن کسی که اجابت کند بیچاره را هر گاه بخواند او را، و بدی را برمیدارد، و شما را خلیفه در زمین میگرداند، آیا خدایانی غیر از خدای [جهان] هستند [که این امور از ایشان صادر شود]؟ چه بسیار اندک متذکر میشوند [و از این جهت مشرک میگردند]».
رأس عبادت و اساس توحید «لا إِلَهَ إِلاَّ اللهُ» است زمانی که رسول اکرمصفرمود: «قُوْلُوا: لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ تُفْلِحُوا»«بگویید خدایی به حق نیست جز او تا رستگار شوید». مشرکین چون اهل زبان بودند هنگامی که این کلمه را شنیدند چون دیدند که اگر این سخن را بپذیرند باید از هر معبودی جز خدا بیزاری جویند و خضوع و تذلل در مقابل احدی جز خدا نکنند و حاجت از غیر خدا نخواهند، فریادشان بلند شد:
﴿أَجَعَلَ ٱلۡأٓلِهَةَ إِلَٰهٗا وَٰحِدًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عُجَابٞ ٥ وَٱنطَلَقَ ٱلۡمَلَأُ مِنۡهُمۡ أَنِ ٱمۡشُواْ وَٱصۡبِرُواْ عَلَىٰٓ ءَالِهَتِكُمۡۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٞ يُرَادُ ٦ مَا سَمِعۡنَا بِهَٰذَا فِي ٱلۡمِلَّةِ ٱلۡأٓخِرَةِ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا ٱخۡتِلَٰقٌ٧﴾[ص: ۵-۷]
«آیا خدایان را خدای واحد گردانید؟... این چیز بس عجیبی است! ... جماعتی از آنان [از مجلس درآمدند و گفتند:] بروید صبر کنید بر [پرستش] خدایان خود، این [مخالفت محمد] حادثهای است که خواسته شده است [برای ما]، چنین چیزی در ملت بازپسین [یعنی دین عیسی] نشنیدیم! این جز چیزی ساختگی نتواند بود».
نتیجه:
اکنون که این چهار اصل معلوم شد، باید دانست که سلسلۀ انبیا و رسل، برای خواندن بندگان به سوی خدای واحد و دعوت بر اِفرادِ [یگانهکردن] حق در عبادت مبعوث شدند، نه برای اینکه ثابت کنند خداوند خالق موجودات است زیرا همۀ مشرکین معترف بودند که:
جهان را صانعى باشد خدا نام
کز او آشفته دریا گیرد آرام
و از این جهت بود که مشرکین میگفتند:
﴿أَجِئۡتَنَا لِنَعۡبُدَ ٱللَّهَ وَحۡدَهُۥ﴾[الأعراف: ۷۰]
«(ای محمد) آمدهای تا تنها خدا را عبادت کنیم؟»
و به هیچ وجه منکر خدا و پرستش او نبودند، بلکه او را سزاوار پرستش میدانستند، منتها در اینجا برای او قائل به شریک میشدند خداوند میفرماید:
﴿فَلَا تَجۡعَلُواْ لِلَّهِ أَندَادٗا وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ﴾[البقرة: ۲۲]
«امثالی برای خدا قرار ندهید در صورتی که میدانید».
و مشرکین در تلبیۀ [لبیک گفتن] حج میگفتند: «لَبَّيْكَ لا شَرِيكَ لَكَ إِلا شَرِيكًا هُوَ لَكَ تَمْلِكُهُ وَمَا مَلَكَ». «لبیک، شریکی برای تو نیست مگر شریکی که از آن تو است؛ مالک او و مایملک او هستی».
رسول اکرمصوقتی این تلیبه را از مشرکین شنید فرمود: اینها موحدند، اگر کلمۀ «إِلا شَرِيكًا هُوَ لَكَ» را ترک کنند [۵۶]. پس لازمه شرک اقرار و اعتراف به خداست. نیز خداوند میفرماید:
﴿أَيۡنَ شُرَكَآؤُكُمُ ٱلَّذِينَ كُنتُمۡ تَزۡعُمُونَ﴾[الأنعام: ۲۲]
«کجا هستند شرکایتان که گمان میکردید؟»
﴿قُلِ ٱدۡعُواْ شُرَكَآءَكُمۡ ثُمَّ كِيدُونِ فَلَا تُنظِرُونِ﴾[الأعراف: ۱۹۵]
«بگو بخوانید شرکایتان را، بعد برای من حیله کنید و مهلتم ندهید».
خلاصه، مشرکین با خضوع و خشوعی که عبادت بتها را میکردند و نذر و نحر و قربانی که مینمودند، معتقد بودند که بتها ایشان را فقط به خدا نزدیک کرده و فردای قیامت شفاعت میکنند [۵۷].
﴿وَيَقُولُونَ هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِ﴾[یونس: ۱۸]
«و میگویند: اینان شفیعان ما در نزد خداوند هستند».
از اینجا فهمیده میشود که توحیدی که انبیا و رسل آوردهاند توحید عبادت است.
مشرکین بر چند قسم بودند: یکدسته پرستش ملائکه میکردند؛ جمعی از ستارگان و آفتاب حاجت میخواستند؛ برخی پرستش بتها میکردند؛ گروهی سنگها را مقدس میدانستند و همگی در شدائد و سختیها دست به دامن اینها میزدند. در این هنگامه خداوند ختمی مرتبتصرا برانگیخت که چنانکه در ربوبیت، خدای را واحد میدانید، در الوهیت هم جز او را نپرستید، و از غیر او حاجت نخواهید، و معتقد به حقیقتِ «لا إله إلا الله» شوید، و به مقتضای آن عمل کنید:
﴿لَهُۥ دَعۡوَةُ ٱلۡحَقِّۚ وَٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ لَا يَسۡتَجِيبُونَ لَهُم﴾[الرعد: ۱۴]
«مر او راست سزاواربودن آنکه مردمان را به عبادت او خوانند، و آنان که جز از خدا را میخوانند مستجاب نمیشوند» [۵۸].
﴿وَعَلَى ٱللَّهِ فَتَوَكَّلُوٓاْ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ﴾[المائدة: ۲۳]
«به خدا توکل کنید اگر ایمان آوردهاید».
عزت، ذلت، بینیازی، فقر، سلطنت و مُلک، همه از خداست.
﴿قُلِ ٱللَّهُمَّ مَٰلِكَ ٱلۡمُلۡكِ تُؤۡتِي ٱلۡمُلۡكَ مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ ٱلۡمُلۡكَ مِمَّن تَشَآءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَآءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَآءُۖ بِيَدِكَ ٱلۡخَيۡرُۖ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ ٢٦﴾[آلعمران: ۲۶]
«بگو: ای خدای مالک مُلک، مُلک را به هر که خواهی میدهی، و از هر که میخواهی میستانی، هر که را میخواهی عزیز میگردانی، و هر که را میخواهی ذلیل میکنی، خیر در دست توست، و بر هر چیزی توانا هستی».
و بندگان را فرمود تا بگویند:
﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥﴾[الفاتحة: ۵]
«یعنی تنها تو را عبادت میکنیم، و تنها از تو یاری میجوییم».
بنابراین، اگر کسی از غیر خدا یاری بجوید مسلماً مشرک است.
اِفراد خدا در عبادت، وقتی کامل میگردد که دعا و پرستش تنها برای خدا باشد، و در شدت و آسودگی جز خدا را نخوانند، و جز به او پناه نبرند، و نذر و نحر و قربانی جز برای خدا نکنند، و باید جمیع اقسام عبادت: از رکوع و سجود و قیام تذلل و طواف و غیره فقط برای ذات لایزالِ حقـباشد. هر کسی این اعمال را برای مخلوقی اعم از زنده و مرده و بت و ملک و جن و سنگ و درخت و قبر و غیره به جای آورد مشرک است، و چنانکه اقرار مشرکین به خداوندِ جهان، از شرک بیرونشان نکرد، همچنین اعتراف به خدا و ختمی مرتبتصو ائمه طاهرین، مادامی که این اعمالِ شرکآمیز در میان باشد، شخص را از شرک خارج نمیکند. رسولاکرمصفرمود که خدایم گفت:
«أَنَا أَغْنَى الشُّرَكَاءِ عَنِ الشِّرْكِ. لاَ یَقْبَلُ اللهُ عَمَلاً شُورِكَ فِیْهِ غَیْرُهُ. وَلاَ یُؤْمِنُ بِهِ مَنْ عَبِدَ مَعَهُ غَیْرَهُ» [۵۹]
«من غنیترین شرکاء از شرک هستم، خداوند عملی را که در آن دیگری را شریک کنند نمیپذیرد و هر که با او دیگری را عبادت کرد به او ایمان نیاورده است».
کسی که پرستش غیر خدا میکند، اعتراف او به حق بیفایده است، زیرا مخلوق را با خالق در حب و عبادت و جهات دیگر مساوی گرفته است، چنانکه خداوند از قول مشرکین میفرماید:
﴿تَٱللَّهِ إِن كُنَّا لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ ٩٧ إِذۡ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٩٨﴾[الشعراء: ۹۷-۹۸]
«[گفتند] به خدا قسم در مساویگرفتنِ شما با ربالعالمین، جز در گمراهی واضحی نبودیم».
با اینکه مشرکین در جمیع جهات و حیثیات، رب را با خلق مساوی ندانستند و بتها را خالق جهان نگرفتند، بلکه فقط پرستششان کردند و شفیعانشان قرار دادند، برای آنها سجده و نذر و قربانی کردند، و از آنها شفاعت و برکت خواستند، خداوند میفرماید:
﴿وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَ ١٠٦﴾[یوسف: ۱۰۶]
«بیشترشان ایمان به خدا نمیآورند، مگر اینکه ایشان مشرکانند».
مراد از این گروه مشرکین مکهاند که گفتند «ربنا الله» اما ملائکه را «بنات الله» خواندند، و یهودانند که ایمان به خدا داشتند، اما میگفتند عُزَیر پسر خداست، و نصاری هستند که به خدای گرویدند و گفتند عیسی پسر خداست.
خداوند متعال ریا را در طاعات نیز شرک قرار داد، ریاکننده را مشرک نامید، و حال آنکه ریاکار پرستش غیر خدا نمیکند، بلکه میخواهد به طاعت و عمل در قلوب مردم جاه و منزلت پیدا کند، که بگویند فلانی متدین است. پس درآمیختن عبادات با تحصیل جاه و عظمت در قلوب نیز شرک است:
﴿فَوَيۡلٞ لِّلۡمُصَلِّينَ ٤ ٱلَّذِينَ هُمۡ عَن صَلَاتِهِمۡ سَاهُونَ ٥ ٱلَّذِينَ هُمۡ يُرَآءُونَ ٦﴾[الماعون: ۴-۶]
«وای بر نمازگزارانی که از نماز خود غافل و بیخبر هستند، [و یا آنکه کاهلی میکنند تا وقت آن فوت شود و] آنها که ریا میکنند».
با اینحال و با این اهمیتی که قرآن به یکتاپرستی و عبادت بیریا داده است، جای بسی تعجب و افسوس است که نادانانِ ملت اسلام و امت توحید، تمامی اقسام شرک را به نام اسلام ترویج میکنند، اسماً موحد و مسلم، و رسماً از مشرک پستترند:
چشم باز و گوش باز و این عمی
حیرتم از چشمبندی خدا
سبحانالله، زحمات پیغمبرصو أئمه دین†چه شد؟ تعلیمات سیدالمرسلین کجا رفت؟ خونها ریخته شد تا توحید حقیقی برقرار گردید؛ چرا مسلمانان توجهی به حفظ آن توحید ندارند؟ چرا کتاب خدا و سیرۀ رسولصرا نمیخوانند؟ همان شرکی که قرآن و سنت نهی کرده در میان بسیاری از مسلمانان به طور بارزتری منتشر است: قبرپرستی، سنگپرستی، درختپرستی، مرشدپرستی، تبرک به سنگ قدمگاه، سقاخانهها و هزاران چیزها از این قبیل. ای پیغمبر رحمة للعالمین، ای اهلِ «لا اله الا الله»، ای بدریون، ای اُحدیون، ای شهدای راه توحید، ای ائمۀ دین، و ای حَمَلۀ [حاملان] قرآن، سر از خاک بردارید و نظری به حال مسلمانان کنید؛ ببینید چقدر عالم اسلام انحطاط یافته، و کار توحید به کجا کشیده است. جهل و نادانی، پستیِ اخلاق و پیدایش بدعتها و خرافات کاری کرده که «گر تو ببینی نشناسیش باز».
﴿رَبَّنَا ٱفۡتَحۡ بَيۡنَنَا وَبَيۡنَ قَوۡمِنَا بِٱلۡحَقِّ وَأَنتَ خَيۡرُ ٱلۡفَٰتِحِينَ﴾[الأعراف: ۸۹]
«پروردگارا ميان ما و قوم ما به حق داورى كن كه تو بهترينِ داورانى».
[۵۶] از ابن عباسبروایت است که میگفت: مشرکین میگفتند: «لَبَّیكَ لَا شَرِیكَ لَكَ. لبیک، شریکی برای تو نیست». پیامبر خدا صمیفرمودند: هلاک شوید! همینقدر کافی است. (یعنی دنبالهاش را نگویید، اما آنها) میگفتند: «إِلَّا شَرِیكًا هُوَ لَكَ، تَمْلِكُهُ وَمَا مَلَكَ، یقُولُونَ هَذَا وَهُمْ یطُوفُونَ بِالْبَیتِ= مگر شریکی که از آن تو است؛ مالک او و مایملک او هستی». و این سخن را در هنگامِ طواف کعبه میگفتند. [صحیح مسلم، کتاب الحج، باب التلبیة وصفتها ووقتها، ح(۱۱۸۵)]. [مُصحح] [۵۷] واقعیت این است که مشرکین به روز قیامت ایمان نداشتند، بلکه امیدی که به شفاعت بتها داشتند، تنها برای تسهیل و رواج امور روزمره و حاجات دنیوی خویش بود. انکار قیامت توسط مشرکین، بسیار معروف و مشهور است، و آیات متعددی از قرآن کریم بر این موضع دلالت و تأکید میکنند. همانند قول الله متعال در آیات ۳۵ تا ۳۷ سوره مومنون: ﴿أَيَعِدُكُمۡ أَنَّكُمۡ إِذَا مِتُّمۡ وَكُنتُمۡ تُرَابٗا وَعِظَٰمًا أَنَّكُم مُّخۡرَجُونَ ٣٥ ۞هَيۡهَاتَ هَيۡهَاتَ لِمَا تُوعَدُونَ ٣٦ إِنۡ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا ٱلدُّنۡيَا نَمُوتُ وَنَحۡيَا وَمَا نَحۡنُ بِمَبۡعُوثِينَ ٣٧﴾«آیا (او) به شما وعده میدهد: که همانا شما چون مردید و خاک و استخوانهایی (پوسیده) شدید، (بار دیگر از گور) بیرون آورده میشوید؟! * هیهات، هیهات (= دور است، دور است) آنچه به شما وعده داده میشود. * جز زندگی دنیوی ما چیزی نیست، میمیریم و زنده میشویم، و هرگز برانگیخته نخواهیم شد». و همچنین آیات ۷۸ تا ۷۹ سوره یس: ﴿وَضَرَبَ لَنَا مَثَلٗا وَنَسِيَ خَلۡقَهُۥۖ قَالَ مَن يُحۡيِ ٱلۡعِظَٰمَ وَهِيَ رَمِيمٞ ٧٨ قُلۡ يُحۡيِيهَا ٱلَّذِيٓ أَنشَأَهَآ أَوَّلَ مَرَّةٖۖ وَهُوَ بِكُلِّ خَلۡقٍ عَلِيمٌ ٧٩﴾«و برای ما مَثَلی زد، و آفرینش خود را فراموش کرد، گفت: «چه کسی (این) استخوانها را (دوباره) زنده میکند در حالی که پوسیده است؟!». بگو: «(همان) کسی آن را زنده میکند که نخستین بار آن را پدید آورد، و او به هر آفرینشی داناست». و همانند این آیات که بسیار زیاد هستند. [مُصحح] [۵۸] ترجمه روانتر معنای آیه کریمه: «دعوت حق [که اجابتش مایه سعادت دنیا و آخرت است] فقط ویژه خداست. و کسانی را که [مشرکان] به جای خدا میخوانند، چیزی [از درخواستها و نیازهایشان را] برای آنان برآورده نمیکنند». [مُصحح] [۵۹] این روایت در کتب اهل سنت و شیعیان مشهور است که رسول خداصدر حدیث قدسی از خداوند متعال روایت میکند که: «أَنَا أَغْنَى الشُّرَكَاءِ عَنِ الشِّرْكِ، فَمَنْ عَمِلَ عَمَلا أَشْرَكَ فِیهِ غَیرِی فَأَنَا مِنْهُ بَرِیءٌ فَهُوَ لِلَّذِی أَشْرَكَ».«من بینیازترین شرکاء از شرک هستم. پس کسی که کاری انجام دهد که در آن، دیگری را با من شریک سازد، پس من از او بیزار هستم و عملش برای کسی است که شریک آورده است». مجلسی در بحار الأنوار (ج۶۹، ص۲۸۲) و طبرسی و دیگر مفسرین شیعه آن را ذکر کردهاند. این حدیث در مصادر اهل سنت هم روایت شده است، همچون صحیح مسلم کتاب الزهد و الرقائق، باب من أشرك فی عمله غیر الله، حدیث (۲۹۸۵) با لفظ: «أَنَا أَغْنَى الشُّرَكَاءِ عَنِ الشِّرْكِ، مَنْ عَمِلَ عَمَلًا أَشْرَكَ فِیهِ مَعِی غَیرِی، تَرَكْتُهُ وَشِرْكَهُ». «من بینیازترین شرکاء از شرک میباشم. آنکه عملی انجام دهد که دیگری را در آن با من شریک نمود، خودش و شرکش را فرو میگذارم». همچنین در سنن ترمذی حدیث (۳۱۵۴) و سنن ابن ماجه حدیث (۴۲۲۰) و دیگر مصادر ذکر شده است. اما آنچه مولف آن را در متن ذکر کرده، بنده نه در مصادر أهل سنت و نه در مصادر شیعه، حدیثی را با این لفظ نیافتم. واحدی در کتاب اسباب نزول، و دیگر مفسرین قسمت دوم حدیث را بدون سند و با لفظ: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى طَیبٌ لَا یقْبَلُ إِلَّا طَیبًا، وَلَا یقْبَلُ مَا شُورِكَ فِیهِ»آوردهاند. هرچند که، نصی را که مولف آورده است از نظر معنا صحیح میباشد. والله اعلم. [مُصحح]
حقمتعال عبودیت و بندگی را صفت اکمل خلق و بزرگترین مردم به خودش قرار داد.
خداوند در حق مسیح÷فرمود:
﴿لَّن يَسۡتَنكِفَ ٱلۡمَسِيحُ أَن يَكُونَ عَبۡدٗا لِّلَّهِ وَلَا ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ ٱلۡمُقَرَّبُونَۚ وَمَن يَسۡتَنكِفۡ عَنۡ عِبَادَتِهِۦ وَيَسۡتَكۡبِرۡ فَسَيَحۡشُرُهُمۡ إِلَيۡهِ جَمِيعٗا ١٧٢﴾[النساء: ۱۷۲]
«مسیح و ملائکۀ مقرب از اینکه بندۀ خدا باشند استنکاف نمیکنند، هرکه از عبادت او سرپیچی کند و تکبر نماید آنان را [برای رسانیدن به کیفر] هر آینه به طرف خود جمع و حشر میکند».
و همچنین در آیۀ دیگر تعظیماً تصریح به بندگی او فرمود:
﴿إِنۡ هُوَ إِلَّا عَبۡدٌ أَنۡعَمۡنَا عَلَيۡهِ...﴾[الزخرف: ۵۹]
«عیسی[ ÷]که ما به او [نبوت] انعام کردیم بندهای بیش نیست».
نیز در حق ملائکه فرمود:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ عِندَ رَبِّكَ لَا يَسۡتَكۡبِرُونَ عَنۡ عِبَادَتِهِۦ وَيُسَبِّحُونَهُۥ وَلَهُۥ يَسۡجُدُونَۤ۩ ٢٠٦﴾[الأعراف: ۲۰۶]
«آنان که نزد خداوند تو هستند، سرپیچی از عبادت او نمیکنند، او را تسبیح و تنزیه کرده به او سجده مینمایند»،
و در حق مؤمنان فرمود:
﴿وَعِبَادُ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلَّذِينَ يَمۡشُونَ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ هَوۡنٗا﴾[الفرقان: ۶۳]
«بندگان خدا آنانند که روی زمین با سکون و وقار راه میروند»،
و نیز:
﴿عَيۡنٗا يَشۡرَبُ بِهَا عِبَادُ ٱللَّهِ يُفَجِّرُونَهَا تَفۡجِيرٗا ٦﴾[الإنسان: ۶]
«بندگان خدا از سرچشمهای مینوشند که به هر کجا که بخواهند جاری کنند»،
و دربارۀ انبیا فرمود:
﴿وَٱذۡكُرۡ عَبۡدَنَا دَاوُۥدَ﴾[ص: ۱۷]،
﴿وَٱذۡكُرۡ عَبۡدَنَآ أَيُّوبَ﴾[ص: ۴۱]،
﴿وَٱذۡكُرۡ عِبَٰدَنَآ إِبۡرَٰهِيمَ وَإِسۡحَٰقَ...﴾[ص: ۴۵].
در این آیات انبیا را به صفت بندگی خود ستوده است، و در بارۀ سلیمان فرمود:
﴿نِعۡمَ ٱلۡعَبۡدُ إِنَّهُۥٓ أَوَّابٌ﴾[ص: ۳۰] «چه بندۀ نیکی است؛ او متوجه خداست».
محترمترین بندگان خاتمالنبیینصرا در اشرف مقامات و ارفع منازل بندۀ خود خواند:
﴿وَإِن كُنتُمۡ فِي رَيۡبٖ مِّمَّا نَزَّلۡنَا عَلَىٰ عَبۡدِنَا﴾[البقرة: ۲۳]
«اگر در آنچه که بر بندۀ خود فرستادیم شکی داشته باشید...»،
﴿تَبَارَكَ ٱلَّذِي نَزَّلَ ٱلۡفُرۡقَانَ عَلَىٰ عَبۡدِهِۦ...﴾[الفرقان: ۱]
«مبارک شد خدایی که قرآن را بر بندۀ خود فرو فرستاد»،
﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ عَلَىٰ عَبۡدِهِ ٱلۡكِتَٰبَ...﴾[الكهف: ۱]
«حمد خدایی را که کتاب بر بندۀ خود فرستاد»،
و در مقام دعوت شدن مردم به دین مبین اسلام، از طرف رسول اکرمصنام عبد بر او نهاده:
﴿وَأَنَّهُۥ لَمَّا قَامَ عَبۡدُ ٱللَّهِ يَدۡعُوهُ كَادُواْ يَكُونُونَ عَلَيۡهِ لِبَدٗا ١٩﴾[الجن: ۱۹]
«وقتی که بندۀ خدا [محمدص]برخاسته [و] عبادت خدا میکرد، در اطراف او ازدحام میکردند».
همچنین در مقام وصف شب اسراء مشرف به شرف بندگیش فرمود:
﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِيٓ أَسۡرَىٰ بِعَبۡدِهِۦ لَيۡلٗا مِّنَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ...﴾[الإسراء: ۱]
«منزه است خداوندی که بندۀ خود را شب از مسجد الحرام سِیر داد»،
و در حدیث صحیح از پیغمبر اکرمصمأثور است که فرمود:
«لاَ تُطْرُونِي كَمَا أَطْرَتِ النَّصَارَى المَسِيْحَ، فَإِنَّمَا أَنَا عَبْدُ اللهِ، فَقُولُوا عَبْدُ اللَّهِ وَرَسُولُهُ» [۶۰]
«مرا مدح زیاد نکنید، [و از حقیقت قدم فراتر نگذارید، و به دروغ صفاتی برای من نسازید]، چنانکه نصاری عیسی را به دروغ مدح کردند و غلو در حق او نمودند. من بندۀ خدا هستم، مرا بندۀ خدا و رسول او بخوانید».
و در حدیث دیگر مأثور است که فرمود:
«إنَّمَـا أَنَا عَبْدٌ، آكُلُ كَمَا یَأْكُلُ الْعَبِيْدُ، وَأَجْلِسُ كَمَا یجْلِسُ الْعَبِيْدُ» [۶۱]
«من بندۀ هستم که مانند بندگان میخورم و مثل آنها مینشینم».
همچنین حقتعالی امن مطلق را مخصوص بندگان حقیقیش کرده است:
﴿يَٰعِبَادِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡكُمُ ٱلۡيَوۡمَ وَلَآ أَنتُمۡ تَحۡزَنُونَ ٦٨﴾[الزخرف: ۶۸]
«ای بندگان من، امروز ترسی بر شما نیست و محزون نمیشوید»
و سلطنت شیطان را از قلوب عباد برداشته است:
﴿إِنَّ عِبَادِي لَيۡسَ لَكَ عَلَيۡهِمۡ سُلۡطَٰنٌ إِلَّا مَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡغَاوِينَ ٤٢﴾[الحجر: ۴۲]
«بندگان من، تو را بر ایشان تسلطی نیست، جز از گمراهان، کسی که پیروی تو کند».
[۶۰] نگا: «خلاصۀ عبقات الأنوار»، اثر سید حامد نقوی (وفات۱۳۰۶هـ)، (قم، موسسة البعثة ۱۴۰۵هـ) ج۳/ ص۳۰۱. و این حدیث در مصادر اهل سنت: در صحیح بخاری، کتاب أحادیث الأنبیاء، ح(۳۲۶۱)، و مسند احمد(۱/۲۴۱) از عمر بن الخطاب سبه صورت مرفوع روایت شده است، و محمد بن محمد بن اشعث (قرن ۴هـ) در کتابش «الأشعثیات» (یا الجعفریات) (ص ۱۸۱) با اسناد خودش از جعفر بن محمد از پدرانش روایت کرده است که رسول اللهصفرمود: «جایگاه مرا از آنچه هستم بالاتر نبرید، زیرا خداوند متعال مرا بندهای آفرید قبل از اینکه مرا پیامبری عطا فرماید». همچنین قطب راوندی (وفات ۵۷۳هـ) در النوادر (ص۱۶) این را روایت کرده، و مجلسی در بحار الأنوار ج۲۵/ص۲۶۵ از او نقل کرده است. [مُصحح] [۶۱] «دعائم الإسلام» اثر قاضی ابوحنیفه النعمان التیمی الشیعی(وفات۳۶۳هـ) (۲/۱۱۸)، و بحار الأنوار، مجلسی (۱۶/۲۴۲)، و مستدرک الوسائل، میرزا حسین نوری طبرسی(وفات۱۳۲۰هـ) (۱۶/ ۲۲۸)، حدیث (۱۹۶۷۴). و در مصادر اهل سنت: ابوداوود، حدیث (۳۷۶۹)، ترمذی، حدیث (۱۸۳۰) و ابن ماجه، حدیث (۳۲۶۲) و دارمی، حدیث (۲۰۷۷) و احمد در مسندش (۴/۳۰۸ و۳۰۹) آن را روایت کردهاند. [مُصحح]
الف- عبودیت عام
عبودیت همۀ اهل آسمان و زمین است، اعم از نیکوکار و بدکار؛ مؤمن و کافر، و این عبودیت را عبودیت قهر مینامند. خداوند میفرماید:
﴿وَقَالُواْ ٱتَّخَذَ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَلَدٗا ٨٨ لَّقَدۡ جِئۡتُمۡ شَيًۡٔا إِدّٗا ٨٩ تَكَادُ ٱلسَّمَٰوَٰتُ يَتَفَطَّرۡنَ مِنۡهُ وَتَنشَقُّ ٱلۡأَرۡضُ وَتَخِرُّ ٱلۡجِبَالُ هَدًّا ٩٠ أَن دَعَوۡاْ لِلرَّحۡمَٰنِ وَلَدٗا ٩١ وَمَا يَنۢبَغِي لِلرَّحۡمَٰنِ أَن يَتَّخِذَ وَلَدًا ٩٢ إِن كُلُّ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ إِلَّآ ءَاتِي ٱلرَّحۡمَٰنِ عَبۡدٗا ٩٣﴾[مریم: ۸۸-۹۳]
«گفتند: خداوند متعال فرزند اتخاذ کرد. چه چیزی بدی آوردید! به علت این اِسناد نزدیک به آن شد که آسمانها پاره، زمین شکافته و کوهها ویران گردند. سزاوار نیست که خداوند فرزند اتخاذ کند. همۀ آنچه که در آسمانها و زمیناند جز بندگان خدا نیستند».
پس در این عبودیت مؤمن و کافر و نیکوکار و بدکار همگی داخلند:
﴿وَيَوۡمَ يَحۡشُرُهُمۡ وَمَا يَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَيَقُولُ ءَأَنتُمۡ أَضۡلَلۡتُمۡ عِبَادِي هَٰٓؤُلَآءِ﴾[الفرقان: ۱۷] «روزی که خدا آنان و معبودهایشان را حشر و جمع میکند، پس میگوید: آیا شما این بندگان مرا گمراه کردید؟».
در این آیۀ مبارکه حقمتعال گمراهان را نیز بندۀ خود خوانده است، مانند اینکه در جای دیگر گناهکاران را به این نام خطاب میکند:
﴿قُلۡ يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِ﴾[الزمر: ۵۳]
«بگو: ای بندگان اسرافکننده بر نفسهای خود، از رحمت خدا نا امید نشوید».
عبارت از طاعت و محبت ارادی و پیروی اوامر حقتعالی است، و دربارۀ صاحبان آن آن است که خداوند میفرماید:
﴿يَٰعِبَادِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡكُمُ ٱلۡيَوۡمَ وَلَآ أَنتُمۡ تَحۡزَنُونَ ٦٨﴾[الزخرف: ۶۸]
«ای بندگان من، امروز ترسی بر شما نیست و محزون نمیشوید».و نیز از زبان ابلیس دربارۀ آنان میفرماید:
﴿لَأُغۡوِيَنَّهُمۡ أَجۡمَعِينَ ٨٢ إِلَّا عِبَادَكَ مِنۡهُمُ ٱلۡمُخۡلَصِينَ ٨٣﴾[ص: ۸۲-۸۳]
«همه مردم را جز آنان که بندگان مخلص تو اند گمراه خواهم کرد».
و در آیه دیگر بشارت و مژدۀ مطلق را مخصوص بندگان حقیقی و عاقل خود گردانیده است:
﴿فَبَشِّرۡ عِبَادِ ١٧ ٱلَّذِينَ يَسۡتَمِعُونَ ٱلۡقَوۡلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحۡسَنَهُۥ﴾[الزمر: ۱۸]
«بشارت بده بندگان مرا که سخن را میشنوند و نیکوترش را پیروی میکنند».
خلاصه، همۀ مخلوقات بندگان قهر و عبید ربوبیت حقاند، اما اهل خدا و اهل اطاعت بندگان الوهیتش هستند.
جهت تقسیم عبودیت به خاص و عام و قهر و ارادی، این است که اصل لفظِ عبادت، به معنی «ذل و خضوع» است. هنگامی که راه زیر گامهای مردم خوار و مستوی [هموار] شده باشد، عرب میگوید «طریق معبّد»، و میگوید: «فلان عبّده الحب» وقتی که بالنسبه به دوست خوار و ذلیل باشد، و این معنی اعم از ارادی و غیر ارادی است؛ ولی دوستان خدا در مقابل او به اختیار و ارادۀ خود خاضع و خوارند و مطیع کامل اوامر او هستند؛ در حالیکه دشمنان خدا خضوع و خواریشان بر خلاف میل و ارادۀ ایشان است.
عبادت تا وقت مرگ واجب است، و به هیچوجه تکلیف از بندگان برداشته نخواهد شد. چنانکه نص صریح قرآن شاهد بر این امر است:
﴿وَٱعۡبُدۡ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأۡتِيَكَ ٱلۡيَقِينُ ٩٩﴾[الحجر: ۹۹]
«پروردگارت را تا اینکه مرگ به سراغ تو بیاید عبادت کن»،
و یقین در این مورد به معنی مرگ است به اجماع مسلمین، و به دلیل این آیه که خداوند از قول اهل آتش میفرماید:
﴿وَكُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوۡمِ ٱلدِّينِ ٤٦ حَتَّىٰٓ أَتَىٰنَا ٱلۡيَقِينُ ٤٧﴾ [المدثر: ۴۶-۴۷]
«روز جزا را تا هنگامی که مرگ آمد تکذیب میکردیم».
دلیل دیگر حدیث شریفی است منقول از رسول اکرمصکه در وقت مرگِ عثمان بن مظعون فرمود:
«أَمَّا عُثمان، فَقَدْ جَاءَهُ الْيَقِينُ مِنْ رَبِّهِ» [۶۲]
«اما عثمان، مرگ برای او از طرف پروردگارش آمد».
حتی پس از مرگ هم در برزخ عبودیتِ دیگری است: هنگامی که دو فرشته از عقاید سئوال میکنند، شخص در آن مورد، مکلف به جواب است.
عبودیت دیگری هم در روز قیامت است که خداوند خلایق را امر به سجود میفرماید؛ مؤمنین سجده میکنند و کفار قادر بر سجده نمیشوند:
﴿يَوۡمَ يُكۡشَفُ عَن سَاقٖ وَيُدۡعَوۡنَ إِلَى ٱلسُّجُودِ فَلَا يَسۡتَطِيعُونَ ٤٢خَٰشِعَةً أَبۡصَٰرُهُمۡ تَرۡهَقُهُمۡ ذِلَّةٞۖ وَقَدۡ كَانُواْ يُدۡعَوۡنَ إِلَى ٱلسُّجُودِ وَهُمۡ سَٰلِمُونَ ٤٣﴾[القلم: ۴۲-۴۳]
«روزى که کار زار [و رهایى دشوار] شود و به سجده فرا خوانده شوند و در خود توانایى نیابند(۴۲) دیدگانشان به زیر افتاده خوارى آنان را فرو مىگیرد در حالى که [پیش از این] به سجده دعوت مىشدند و تندرست بودند».
اما هنگامی که بندگان در دارالثواب، و کفار در دارالعقاب داخل شدند، تکلیف منقطع میشود. و عبودیتِ اهل ثواب، تسبیح و تقدیس است، که مقرون [پیوسته] با نفسهایشان است و رنج و تعبی نخواهند دید.
با اینحال اگر کسی گمان کند که به مقامی رسیده که از او تعبد و بندگی ساقط شده است، مسلماً کافر میباشد. ... بلی میتوان گفت که به منزلِ کفر به خدا و انسلاخ [بیرون آمدن] از انسانیت رسیده است، که تکلیف از او ساقط شده.
نَعُوذُ بِاللهِ مِنْ غَضَبِ اللهِ.
[۶۲] نگا: صحیح بخاری، کتاب، جنائز باب دخول بر میت بعد از مرگ هنگامی که در کفنش پوشیده شد، حدیث (۱۱۸۶) و مسند احمد (۶/۴۳۶). [مُصحح]
جمعی میگویند افضل اعمال و عبادات و انفع پرستشها، آن عبادت و عملی است که مشقت و زحمتش بیشتر باشد، به دلیل اینکه چون در اعمال شاقه هوای نفس کمتر خواهد بود، و مزد هم به قدرِ مشقت میدهند؛ از این جهت، هر چه عمل سختتر باشد، فضیلتش بیشتر خواهد بود. همچنین استدلال کردهاند به حدیثی که اصل صحیحی ندارد:
«أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ أحْمَزُهَا»
«افضل اعمال سختترین آن است».
این جماعت، اهل مجاهده و جور بر نفسند و گفتند: «چون طبعاً نفوس مایل به خمود و تنبلی است، و انسانی کامل نمیگردد مگر به تحمل شدائد [سختیها] و مشقّات، از این جهت هر عملی که مشقتّش بیشتر است، افضل است».
جمعی دیگر میگویند افضل اعمال و عبادات، تجرّد و زهد در دنیاست؛ باید توجه به دنیا نکرد، و به زَخارِف [زیباییها] آن مغرور و فریفته نشد. این جماعت دو قسمند: عامیها و جهّال. این دسته چون گمان کردند که غایتِ عبادت و خلقت انسانی، همین زهد و اِعراض [رویگرداندن] است، کمر همت بسته و عمل بر این رویه کردند و مردم را به این راه دعوت نمودند و گفتند: «زهد و تجرد، از تحصیل علم و عبادت بهتر و بالاتر است» و زهد در دنیا را غایت هر عبادت و علم قرار دادند. اما دانشمندان این گروه گفتند: «زهد در دنیا مقصود بالذات نیست، بلکه مقصود، توجه قلب به خدا و انابت [توبه] و توکل به اوست»، پس افضل عبادت را در جمعیت با حق تصور کردند، و متوجه به ذکر مداوم به قلب و زبان شدند، و از هرچه که سالک را از جمعیت با حق باز دارد، دوری جستند. این دسته هم دو قسمند: یک دسته عارف و تابع رسولند، و هر جا که امر خداست، پیشی میجویند، و از نواهی و منکرات اجتناب و دوری میورزند. دستۀ دیگر منحرفینند که میگویند: «اکنون که مقصود از زهد، جمعیت قلب است با خدا، پس آنچه سبب پراکندگی خاطر و برهم خوردن همت است نباید به آن اعتنا کرد، اگرچه از واجبات شرع باشد» و این شعر متعلق به این دسته است:
یُطالَب بالأوراد من کان غافلاً
فکیف بِقلبٍ کَلُّ أوقاته وِرْدُ؟
یعنی: اوراد از کسی طلب میشود که غافل باشد، پس قلبی که همیشه اوقاتش ورد است چه احتیاج به وِرد دارد؟.
جمعی دیگر هم میگویند: «افضل عبادات و انفع اعمال، عمل و عباداتی است که در آن نفعی به غیر رسد» و نفع متعدی را افضل از نفع قاصر میدانند. آنان میگویند: «اشتغال به مصالح ناس و قضای حوایج مردم و مساعدت و همراه به عباد به مال و جاه، افضل عبادات و اشرف قربات است» و دلیل میآورند قول رسولاکرمصرا که فرمود:
«اَلْخَلْقُ كُلُّهُمْ عِیالُ اللَّهِ، فَأَحَبُّهُمْ إِلَیه أَنْفَعُهُمْ لِعِیالِهِ» [۶۳]
«مردم همگی عیال خدایند، و محبوبترین آنان نزد او، نافعترینشان به عیالش است».
نیز استدلال میکنند که عمل عابد، منحصر به خودش، و مفید برای روح اوست، اما از عمل صاحب نفع و عالم، دیگران نیز استفاده میکنند؛ پس نیکی به غیر، بهتر از نیکی به خود است، و فضل عالم بر عابد، مثل برتریِ ماه بر دیگر ستارگان است؛ چنانکه نبیاکرمصبه امیرالمؤمنین÷فرمود:
«لِأنْ یَهْدِيَ اللهُ بِكَ رَجُلاً وَاحِداً خَیرٌ لَكَ مِنْ حُمْرِ النَّعَم [۶۴]» [۶۵]
«اگر خداوند مردمی را به وسیلۀ تو هدایت کند برای تو از شتران قرمز بهتر است»،
و نیز فرمود: «مَنْ دَعَا إِلَى هَدْيٍ كَانَ لَهُ مِنَ الْأَجْرِ مِثْلُ أُجُورِ مَنْ تَبِعَهُ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَنْقُصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْئًا» [۶۶]
«هر کسی به راه راستی دعوت کند، درست مانند کسی که تبعیت آن راه را کرد، اجر میبرد، بى آن که از اجر او چیزى کاسته شود»،
و فرمود:
«إِنَّ اللَّهَ وَمَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى مُعَلِّمِ النَّاسِ الْخَيْرَ» [۶۷]
«خداوند و فرشتگان او به نیکی آموزان مردم صلوات میفرستند»
و نیز پیغمبر اکرمصفرمود:
«إِنَّ الْعَالِمَ لَيَسْتَغْفِرْ لَهُ مَنْ فِي السَّمَواتِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ حَتَّى الْحِيتَانُ فِي الْبَحْرِ وحَتَّى النَّمْلَةُ فِي جُحْرِهَا» [۶۸]
«برای عالم، هرچه در آسمانها و زمین است، حتی ماهیها در دریا، و مورها در لانه، طلب آمرزش میکنند».
دلیل دیگری که بر این مدعی ذکر میکنند اینست که صاحب عبادت وقتی مُرد عملش منقطع میگردد، اما عملِ صاحب، نفع مادامی که مردم از آن منتفع میشوند، منقطع نخواهد شد.
دلیل دیگری هم میآورند که غایت بعثتِ رسل، احسان به خلق و راهنمایی مردم به طریق خیر و ارشاد در معاش و معاد است، نه دعوت آنان به گوشهنشینی و عزلت و خلوت و انقطاع [جدایی] از خلق و رهبانیت، و از این جهت است که رسولاکرمصقومی را که عزلت اختیار کرده بودند، و صرفاً مشغول به عبادت بدنیه از نماز و روزه بودند، سرزنش فرمود. تا اینجا طرق مختلفه بود، اینک طریق حق را گوشزد میکنیم:
[۶۳] «وسائل الشیعة» اثر حر عاملی به نقل از عبد الله بن جعفر الحمیری در کتاب «قرب الإسناد» با سندش از جعفر بن محمد از پدرش از اجدادش علیهم السلام گفت: رسول خداصفرمود... تا آخر حدیث (۱۶/۳۴۵). و در مصادر اهل سنت: بیهقی در کتاب شعب الإیمان و ابونعیم در الحلیه آن را روایت کردهاند و هیثمی در مجمع الزوائد از انس (۱۳۷۶) ذکر کرده و آن را به أبی یعلی و بزاز نسبت داده است که آن دو در مسندشان این حدیث را روایت نمودهاند، و همچنان هیثمی از عبدالله بن مسعود (۱۳۷۰۷) ذکر کرده و آن را به معجم الکبیر و اوسط طبرانی نسبت داده است. و هیثمی هر دو روایت را ضعیف دانسته است، چرا که در هردو سند، فرد متروکی وجود دارد. [مُصحح] [۶۴] راغب اصفهانی [در المفردات فی غریب القرآن (ص ۴۹۹)] میگوید: «نِعَم مختص به شتر است و جمعش انعام است و تسمیه شتر به نِعَم برای آنست که بزرگترین نعمتهائی که عرب دارد شتر است، لکن نعم گفته میشود به شتر و گاو و گوسفند و بر آنها انعام اطلاق نمیشود، مگر وقتی شتر داخل آنها باشد». [۶۵] نگا: بحار الأنوار مجلسی (۲۱/ ۳)، و (۳۹ / ۱۲). [مُصحح] [۶۶] «منیة المرید فی أدب المفید وَالمستفید» از شهید ثانی ص۱۰۲. و الفاظ این حدیث به الفاظ حدیثی که در مصادر اهلسنت همچون صحیح مسلم وسنن أبی داود والترمذی والنسائی ومسند أحمد آمده است، بسیار نزدیک است. [مُصحح] [۶۷] عوالی اللآلی از ابن ابی جمهور الإحسائی (وفات ۹۱۰هـ) (۱/۳۵۹)، ومنیة المرید فی أدب المفید والمستفید از شهید ثانی (ص۱۰۱) با لفظ «برتری عالم بر عابد عبادت پیشه همانند برتری من بر کمترین فرد از شما از نظر درجه است. سپس رسول اللهصفرمود: «همانا خداوند متعال و فرشتگان او و أهالی آسمانها و زمین، حتی مورچه در لانهاش و ماهی، بر معلّمی که به مردم مسائل خیر ونیک یاد میدهد، درود میفرستند». این حدیث در مصادر اهل سنت، در سنن ترمذی ۲۶۸۵ از ابی امامه باهلی روایت شده است. [مُصحح] [۶۸] منیة المرید فی أدب المفید والمستفید، از شهید ثانی (ص ۱۰۷)، بدون جمله «حتی مورچه در سوراخش». و محمد بن حسن الصفار، در (بصائر الدرجات) (ص۴)، همانند این را با سند خودش از امام باقر روایت میکند که فرمود: «همانا همۀ موجودات روی زمین، حتی ماهیها در دریا بر کسی که به دنبال دانش میرود، درود میفرستند». و در مصادر اهل سنت با لفظ دیگر و با کمی اختلاف در کتاب الأوسط طبرانی و کتاب الثواب اثر أبوالشیخ ابن حبان روایت شده و اسناد آن قوی نیست. [مُصحح]
اما افضلِ اعمال و عبادات در نزد محققین از موحدین اسلام، آن است که در آن سه شرط موجود باشد:
۱- در آن عمل، رضای خداوند ملاحظه شود؛
۲- مقتضایات و مناسبات وقت در نظر گرفته شود؛
۳- شخص، وظیفة خود را نسبت به عمل تشخیص دهد.
با این شرایط، عمل و عبادتی که از شخص عامل سر میزند، افضل اعمال و عبادات خواهد بود؛ مثلاً: افضل اعمال و عبادات در وقت هجوم دشمن، دفاع است، اگرچه منتهی به ترک بعضی واجبات گردد؛ در وقت حضور ، قیام به حق مهمان افضل است از اعمال مستحبه؛ ادای حقِ زن و فرزند، مانند حقوق زوجیت و تربیت و انفاق، افضل از بعضی عبادات دیگر است؛ در وقت سحر، افضل اعمال، استغفار و قرائت قرآن است؛ هنگامی که جاهلی مراجعه به عالِم کند و موردِ احتیاجش، بیان معارف و مسائل حلال و حرام باشد، در آن زمان بر شخص عالِم و تعلیم جاهل افضل است از بعضی اعمال دیگر؛ در وقت عبادتِ پنجگانه، افضل اعمال و اکمل قِربات [اسباب نزدیکی به خدا] ادای آنهاست؛ هنگامی که محتاجی به تو روی آورد و حاجتهای مادی یا معنوی دارد، افضل اعمال در آن مورد، رفع حاجت اوست؛ افضل در وقت قرائت قرآن، جمعیت قلب و تفکر و تدبر در آیات است؛ افضل در وقت وقوف در عرفه، اجتهاد و کوشش در تضرع و زاری، و مناجات با ربالعالمین است، و آن روز را نباید روزه گرفت؛ در دهۀ اول ذی الحجه، کثرت تهلیل [گفتن «لا اله الا اﷲ»] و تکبیر و تمجید افضل است؛ در دهۀ سوم رمضان، اعتکاف در مسجد افضل است؛ در وقت بیماری برادر مؤمن، افضل عبادات، مساعدت اوست؛ هنگام مرگ برادر مؤمن، تشییع جنازه و تسلیت بازماندگانش افضل است؛ در وقت غوغای مردم بر علیه تو و بدگویی و توهین ایشان، صبر کردن و ترک مخالطه با مردم نکردن افضل است از ترک معاشرت و فرار از مردم.
از این بیانات واضح شد که افضل اعمال در هر وقت، آن است که رضای خدا را در آن عمل ملاحظه کند، و وظیفۀ خود و مقتضی وقت را تشخیص دهد. این جماعت، یعنی محققین اسلام، اهل تعبد مطلق و توحید محض هستند و همیشه خدا را در نظر دارند و همه وقت به افضلِ اعمال موفقند.
اما اقسام و اصناف سابقالذکر اهل تعبد مقیدند: دستهای از آنان در وقت زهد عابدند و همینکه از زهد خارج شدند از افضلِ اعمال بیرونند. دستۀ دیگر که افضل اعمال را احمز [سختتر] آن پنداشتند، وقتی که عمل مشقتی نداشت، خود را ناقصالعمل میبینند، و جمعیتی که افضل اعمال را خدمت به خلق میدانند، وقتی که نفع خلق در عملی نباشد، آن عمل را ناقص میدانند؛ پس تمامی این گروهها خدای را بر یک وجه عبادت میکنند.
اما صاحب عبادت مطلقه و تابع طریقۀ ابراهیمی محمدی ختمی، همیشه خدای را عبادت میکند، و از یک منزل تعبد به منزل تعبدِ دیگری روان است. صاحب تعبد مطلق را در مجلس علما میبینی؛ در وقت جهاد در صف مجاهدین مییابی؛ در وقت خدا با ذاکرین میبینی؛ در وقت عیادت مریض و تشییع جنازه با مشیعین [تشییعکنندگان] و عیادتکنندگان مییابی. خلاصه در هر مشهد از مشاهدِ عبادت و هر منزل از منازل طاعت، حاضر و مشغول عمل و وظیفۀ خویش است.
بندۀ مطلق خدا، صاحب این عبادت است؛ تابع شیخالانبیا اوست؛ امت محمد مصطفی اوست؛ صاحب فضیلت اوست؛ موحد حقیقی که مقید به قیدی نیست و ساکن در تَعیُّنی [جاه و مقام] نخواهد شد اوست؛ متحقق به حقیقتِ ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥﴾[الفاتحة: ۵] این شخص است.
شِرک اکبر آن است که مخلوقی مخلوق دیگر را عبادت و پرستش کند، و شرک اصغر عبارت از اثبات افعالی که مختص به ذات خداوندی است به غیر او؛ مثل اینکه غیر خدا را شافی بداند، یا رازق تصور کند، یا غیر خدا را دافع بلا و رافع بدبختیها و شقاء بداند.
شرک اکبر چنانکه مکرر اشاره شد آن است که برای خدا در عبادت شریکی قائل شود، و معبودِ غیر حق را مثل حق یا بیشتر دوست بدارد؛ و این عبارت است از تسویۀ خلق با ربالعالمین؛ چنانکه فردای قیامت مشرکین در آتش جهنم به خدایان خود خطاب میکنند:
﴿تَٱللَّهِ إِن كُنَّا لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ ٩٧ إِذۡ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٩٨﴾[الشعراء: ۹۸]
«قسم به خدا ما در گمراهی بودیم که شما خدایان را با ربالعالمین مساوی گرفتیم».
با اینکه مشرکین مقرند که خالق جهان و جهانیان خداست، و خداوندان خیالی آنها روزی نمیدهند، زنده نمیکنند و نمیمیرانند، پس مراد از تسویه چیست؟
مقصود از تسویۀ خداوندان با خدای جهان، تسویه در دوستی و محبت و تعظیم و عبادت است، چنانکه مشرکین خدایانشان را بیش از پروردگار جهانیان دوست دارند:
﴿يُحِبُّونَهُمۡ كَحُبِّ ٱللَّهِ﴾[البقرة: ۱۶۵].
در این آیه خداوند تصریح میفرماید که مشرکین به خداوندان باطل مانند خدای جهان محبت دارند، و به هنگام ذکر معبودهایشان بیش از ذکر خدا خوشحال و فرحناک میشوند، بلکه در موقع ذکر خدای واحد مشمئز و بدحال هم میگردند:
﴿وَإِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَحۡدَهُ ٱشۡمَأَزَّتۡ قُلُوبُ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِۖ وَإِذَا ذُكِرَ ٱلَّذِينَ مِن دُونِهِۦٓ إِذَا هُمۡ يَسۡتَبۡشِرُونَ ٤٥﴾[الزمر: ۴۵]
«و چون نام خدای واحد برده شود برمد دلهای آنان که نمیگروند به روز بازپسین، و چون یاد کرده شوند آنان که از غیر اویند آنگاه ایشان فرحناک شوند».
چنانکه اگر توهین کوچکی به خدایان باطله، و تخفُّف [بیاحترامی] کمی نسبت به مشایخ و اولیا من دون الله بشود، مثل سگ حمله میکنند، و میخواهند آن شخص موحد را بدرند؛ اما وقتی توهین به حرمات الهیه شود یا نوامیس احکام تغییر کند، هیچ تکان نمیخورند؛ خصوصاً اگر آن شخصِ موهن به دین و تغییردهندۀ سنت خیرالمرسلینصمطمع [طمعکار] باشد، و امید مال و جاهی نزد او توهم شود.
یا للعجب! اگر بگویی اولیاء من دونالله، قاضیالحاجات نیستند، بابالحوائج و شافی نیستند، برآورندۀ حاجات خداست، قبول کنندۀ توبهها و بخشندۀ گناهان اوست، نافع اوست، ضارّ اوست، قادر اوست، و نباید از بشری حاجت خواست، در این هنگام پیراهن میدرند، و داد و وادینا میزنند، شیادان دینفروش هم محمل و توجیهاتی برای عقاید شرکیه جهال، سِنخ [از جنس] توجیهات و محملهایی که کاهنان و رؤسای مشرکین میکردند، پیدا میکنند. مسلّم است با این توجیهاتِ شیادان و جهل مردم به قرآن، روزنۀ فلاحی باز نخواهد شد، و روز به روز بر عدد مشرکین افزوده خواهد گردید.
﴿ذَرۡهُمۡ يَأۡكُلُواْ وَيَتَمَتَّعُواْ وَيُلۡهِهِمُ ٱلۡأَمَلُۖ فَسَوۡفَ يَعۡلَمُونَ ٣﴾[الحجر: ٣]
«بگذارشان تا بخورند و [با لذایذ مادی و زودگذر] کامرانی کنند، و آرزوها سرگرمشان كند، ولى به زودى خواهند دانست».
اگر بگویی که امامزاده کور را شفا نمیدهد، بیبیشهربانو چشم زائرین قبرش را کور نمیکند، دیگِ سمنو برآورندۀ حاجات نیست، جواب میدهند بلی چنین است ولی ما اینها را شفیع و واسطه قرار میدهیم. عیناً همان جوابی که مشرکین به ختمی مرتبتصمیدادند:
﴿هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِ﴾[یونس: ۱۸]
«اينها نزد خدا شفاعتگران ما هستند»،
و خداوند این جواب را رد میکند:
﴿وَٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءَ مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ إِنَّ ٱللَّهَ يَحۡكُمُ بَيۡنَهُمۡ فِي مَا هُمۡ فِيهِ يَخۡتَلِفُونَ﴾[الزمر: ٣]
«و كسانى كه به جاى او دوستانى براى خود گرفتهاند [به اين بهانه كه] ما آنها را جز براى اينكه ما را هر چه بيشتر به خدا نزديك گردانند نمىپرستيم البته خدا ميان آنان در باره آنچه كه بر سر آن اختلاف دارند داورى خواهد كرد».
جای دیگر میفرماید:
﴿مَثَلُ ٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَوۡلِيَآءَ كَمَثَلِ ٱلۡعَنكَبُوتِ ٱتَّخَذَتۡ بَيۡتٗاۖ وَإِنَّ أَوۡهَنَ ٱلۡبُيُوتِ لَبَيۡتُ ٱلۡعَنكَبُوتِۚ لَوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ ٤١﴾[العنكبوت: ١٤]
«و به راستى نوح را به سوى قومش فرستاديم پس در ميان آنان نهصد و پنجاه سال درنگ كرد تا طوفان آنها را در حالى كه ستمكار بودند فرا گرفت».
﴿أَفَحَسِبَ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَن يَتَّخِذُواْ عِبَادِي مِن دُونِيٓ أَوۡلِيَآءَۚ إِنَّآ أَعۡتَدۡنَا جَهَنَّمَ لِلۡكَٰفِرِينَ نُزُلٗا ١٠٢﴾[الكهف: ۱۰۲]
«آيا كسانى كه كفر ورزيدهاند پنداشتهاند كه [مىتوانند] به جاى من بندگانم را سرپرست بگيرند ما جهنم را آماده كردهايم تا جايگاه پذيرايى كافران باشد».
ما برای راهنمایی برادران مسلمان، موارد شرک و مصادیق آن را بیان میکنیم، تا شاید گمراهی هدایت شود و آشنا به موازین دین گردد.
خداوند متعال میفرماید:
﴿قُلۡ أَفَرَءَيۡتُم مَّا تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ إِنۡ أَرَادَنِيَ ٱللَّهُ بِضُرٍّ هَلۡ هُنَّ كَٰشِفَٰتُ ضُرِّهِۦٓ أَوۡ أَرَادَنِي بِرَحۡمَةٍ هَلۡ هُنَّ مُمۡسِكَٰتُ رَحۡمَتِهِۦۚ قُلۡ حَسۡبِيَ ٱللَّهُۖ عَلَيۡهِ يَتَوَكَّلُ ٱلۡمُتَوَكِّلُونَ﴾[الزمر: ۳۸]
«بگو [هان] چه تصور مىكنيد اگر خدا بخواهد صدمهاى به من برساند آيا آنچه را به جاى خدا مىخوانيد مىتوانند صدمه او را برطرف كنند يا اگر او رحمتى براى من اراده كند آيا آنها مىتوانند رحمتش را بازدارند بگو خدا مرا بس است اهل توكل تنها بر او توكل مىكنند».
از این آیۀ مبارکه معلوم میشود که هیچ موجودی ضرر یا نفعی نمیتواند برساند مگر به اذن خدایتعالی، و اگر کسی ضارّ و نافعی غیر از پروردگار جهانیان تصور کند، شرک محض است.
عمران بن حصین میگوید:
أَنَّ النَّبِيَّ رَأَى رَجُلاً فِيْ یَدِهِ حَلْقَةٌ مِنْ صُفْرٍ (وَفِيْ رِوَایِةٍ: وَفِيْ یَدِهِ خَاتَمٌ مِنْ صُفْرٍ). فَقَالَ: «مَا هَذِهِ». قَالَ: مِنَ الْوَاهِنَةِ. قَالَ: «انْزَعْهَا، فَإِنَّهَا لاَ تَزِیدُكَ إِلاَّ وَهْنًا، فَإِنَّكَ لَوْ مِتَّ وَهِيَ عَلَیْكَ مَا أَفْلَحْتَ أَبَداً» [۶۹]
«رسول خداص مردی را دید که حلقهای از جنس روی در دست داشت (و به روایتی انگشتری از مس). به او فرمود: این چیست؟ او گفت: [برای درمانِ] دردِ بازوست. ایشان فرمود: بیندازش، همانا جز سستی بر تو نمیافزاید؛ پس اگر بمیری و این [حلقه] همراهت باشد، هرگز رستگار نمیگردی».
واهنه: دردی است که در دوش و بازو پیدا میشود و از برای علاجش مهرههایی به رشته درمیآورند و در موضع درد آویزان میکردند، و به این مهرهها «حِرز واهنه» میگفتند.
حلقه: رسم مشرکین این بود که حلقهای از روی یا فلزی دیگر بر بازو میبستند و گمان میکردند که از چشمزخم و جن حفظشان میکند.
در حدیث صریح و صحیح دیگر از نبی اکرمصروایت شده:
«مَنْ تَعَلَّقَ تَمِیمَةً فَلاَ أَتَمَّ اللَّهُ لَهُ، وَمَنْ تَعَلَّقَ وَدَعَةً فَلا وَدَعَ اللَّهُ لَهُ» [۷۰].
«کسی که تمیمه آویزان کند خدا برای او تمام نمیکند [زیرا معتقد بودند که تمیمه همۀ داروها و شفاها را در بر دارد] و کسی که ودعه بردارد، خداوند او را در ودعه و سکون قرار نمیدهد [یا آنچه را که از او میترسید زایل نمیکند]».
تمیمه: مهرههایی بود که به رشته در میآوردند و بر گردن بچهها آویزان میکردند و میگفتند از چشمزخم محفوظ میدارد، و در اصطلاح عامه «نظر قربانی» میگویند.
ودعه: چیز سفیدی است که از دریا بر آورند و دارای شکافی مانند شکاف هستۀ خرماست و به فارسی مورچه خوانند و جهت دفع چشمزخم بر گردن کودکان اندازند.
ابن ابیحاتم از حذیفه روایت میکند:
«أَنَّهُ رَأَى رَجُلًا فِي يَدِهِ خَيْطٌ مِنَ الْحُمَّى فَقَطَعَهُ، وَتَلَا قَوْلَهُ تَعَالَى:﴿وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَ﴾[یوسف: ۱۰۶]» [۷۱]
«حذیفه سمردی را دید که در دستش نخی برای تب بود (به اصطلاح عامه تببند)؛ آن را پاره کرد و این آیه را تلاوت کرد: بیشتر مردم به خدا ایمان نمیآورند، آنان مشرکانی بیش نیستند».
در حدیث صحیح از أبیبشیر انصاری سروایت است:
«أَنَّهُ كَانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ جفِي بَعْضِ أَسْفَارِهِ فَأَرْسَلَ رَسُولاً أَنْ لا یُبْقَینَّ فِی رَقَبَةِ بَعِیرٍ قِلادَةٌ مِنْ وَتَرٍ أَوْ قِلادَةٌ إِلا قُطِعَتْ» [۷۲].
«در بعضی از سفرها با رسول خدا بودیم؛ پیغمبر اکرمصشخصی را فرستاد [زید بن حارثه] و فرمود تمامِ قلاده و وتر شترها را پاره کن».
وتر: در جاهلیت چنین رسم بود وقتی که زهکمان کهنه میشد عوض میکردند و به گردن شتر و اسب و گاو و گوسفند میبستند و عقیده بر این داشتند که آنها را از مکاره و چشمزخم حفظ میکند.
از ابن مسعود مرویست که گفت:
«سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِجیقُولُ: «إِنَّ الرُّقَى وَالتَّمـَائِمَ وَالتِّوَلَةَ شِرْكٌ» [۷۳].
«شنیدم از رسول خدا که فرمود: رقی و تمیمهها و تِوَله شرک است».
رُقی: جمع رقیه، معنی افسون و تعویذ است.
تِوَله: جادو و تعویذ و افسون دوستی و مهرۀ افسون که زنان شوهران خود را بدان شیفته کنند.
از عبدالله بن عُکیم مرفوعاً مروی است:
«مَنْ تَعَلَّقَ شَیْئًا وُكِلَ إِلَیهِ» [۷۴]
«کسی که چیزی به خود آویزان کند خداوند او را واگذار به آن چیز میکند».
از رویفع مروی است که گفت:
«قَالَ رسولُ اللهِ ج: یا رُوَیفِعُ لَعَلَّ الْحَیاةَ سَتَطُولُ بِكَ بَعْدِي، فَأَخْبِرِ النَّاسَ أَنَّهُ مَنْ عَقَدَ لِحْیَتَهُ أَوْ تَقَلَّدَ وَتَرًا أَوِ اسْتَنْجَى بِرَجِیعِ دَابَّةٍ أَوْ عَظْمٍ فَإِنَّ مُحَمَّدًا مِنْهُ بَرِيءٌ» [۷۵].
«رسول خدا به من فرمود: «ای رویفع، شاید زندگانی تو طولانی شود یعنی مدتی پس از من بمانی. مردم را آگاه کن کسی که ریش خود را گره بزند یا وتر به گردن بیندازد، یا با سرگین حیوانی استنجا کند محمدصاز او بیزار است».
عَقَدَ لِحْیَتَهُ: دو معنی در آن ذکر شده یکی آنکه کاری کند که مویش مجعد گردد؛ دوم آنکه در جنگ ریش را گره بزند و آن، نوعی تکبر بوده و پیغمبر اکرمصامر به ارسال [رها کردن] ریش فرمود.
از سعید بن جبیر رسیده است که گفت:
«مَنْ قَطَعَ تَمِيْمَةً مِنْ إِنْسَانِ كَانَ كَعَدْلِ رَقَبَةٍ» [۷۶]
«کسی که تمیمه از انسانی پاره کند مثل این است که یک بنده آزاد کرده باشد».
از این اخبار صحاح و نصِ آیۀ مبارکه روشن شد که استمداد غیبی و استعانۀ معنوی جستن از انگشتر و نظر قربانی و حلقه و نخ تببند و امثال اینها از قبیل: نعل اسب در دکانها و اتومبیلها و خانهها، شرکِ محض و خرافاتِ صرف است، و نباید بدانها تبرک جست، و از آنها رفع فقر و فاقه و دفع آفات و بلایا خواست.
اگر بگویند اخباری وارد شده که پیغمبر و ائمۀ دین انگشتر در دست میکردند و اخبار دیگری در خاصیت نگین انگشتر وارد شده که فلان نگین برای دفع فقر مفید است، یا فلان نگین نماز در آن چندین برابر ثواب دارد، و یا فلان نگین آدمی را از بلا محفوظ میکند، و غیر اینها،در جواب میگوییم:
اولاً: بنا به روایت صحیح که در وسائل از حضرت صادق÷منقول است که فرمود: «مَا تَخَتَّمَ رَسُولُ اللَّهِ إِلا یسِیراً حَتَّى تَرَكَه» [۷۷]
«رسول خدا جز زمان کمی انگشتر در دست نکرد و بعد ترک فرمود».
ثانیاً: خاتمی که رسول خداصدر سالهای آخر در دست کرد، برای تبرک و غلبه بر دشمن و رفع فقر و فاقه نبود، بلکه هنگامی که رسول اکرمصخواست برای پادشاهان جهان دعوتنامه بفرستد و آنان را دعوت به اسلام کند، عرض شد که نامۀ بدون مهر تأثیری ندارد و کسی آن را نخواهد خواند؛ رسول اکرمصفرمود تا انگشتری از نقره تهیه کردند و نقش آن را در سه سطر قرار دادند. سطر اول: الله سطر دوم: رسول، سطر سوم: محمد، که از زیر به بالا قرائت میشد. این انگشتر تا زمانی که آن حضرتصزنده بودند، در انگشت مبارکشان بود. پس از رحلت رسولاکرمصابابکر آن را در انگشتر خود قرار داد و بعد از ابابکر، عُمَر و پس از او عثمان و در سالی که عثمان کشته شد انگشتر در چاه اریس افتاد و سه روز تجسس کردند و نیافتند.
از این بیان معلوم شد که انگشتر پیغمبرصمُهرِ اسم بود، نه اینکه رسولاکرمصبه نگینِ انگشتر تبرک جسته باشد.
ائمۀ طاهرین†هم به احجار تبرک نمیجستند، بلکه به اسماءالله الحسنی تیمن میکردند، و نقش انگشترشان مبتنی بر توسل به حق و اسماءالله بود، چنانکه نقش نگین امیرالمؤمنین ÷: «الْـمُلْكُ لِلَّـهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ»، نقش خاتم حضرت زهرال: «اللَّـهُ وَلِيُّ عِصْمَتِي»، نقش خاتم مجتبی ÷: «الْعِزَّةُ لِلَّـهِ»، نقش خاتم حسین شهید ÷: «إِنَّ اللَّـهَ بَالِغُ أَمْرِه»، نقش نگین سید سجاد ÷: «لِكُلِّ غمٍّ حَسْبِيَ اللَّـهُ»، نقش خاتم باقرالعلوم ÷: «أَمَلِيْ بِاللهِ»، نقش نگین حضرت صادق ÷: «اللَّـهُ وَلِيُّ عِصْمَتِي مِنْ خَلْقِهِ»، نقش خاتم موسی بن جعفر ÷: «حَسْبِيَ اللَّـهُ»، نقش نگین حضرت رضا ÷: «مَا شَاءَ اللَّـهُ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّـهِ»، نقش خاتم امام محمدتقی ÷: «حَسْبِيَ اللَّـهُ حَافِظِيْ»، نقش خاتم امام علی النقی ÷: «الْـمُلْكُ لِلَّـهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّار»، و نقش خاتم امام حسن عسکری ÷: «الغِنى لِـلَّهِ» بود.
از این مقدمات معلوم شد که عمل پیامبرصو سیرۀ ائمه طاهرین†بر تبرک به احجار نبود، و نه توسط انگشتر دفع بلا، یا رفع بیماری و گرفتاری نمیکردند. و نیز از نص قرآنکریم و همچنین اخبار صحیح که بیان شد برمیآید که تبرک به احجار شرک به خداست.
ولی شگفتی اینجا است که چرا کتاب خدا و سنت پیغمبرصزیر پای گذارده شده؟ چرا مسلمانان از آن خبری ندارند؟ چرا فکر نمیکنند، آخر تبرک به سنگ چه معنی دارد؟ پروردگارا، چرا دین تو بازیچۀ جهال گردیده؟ خداوندا، چرا سنت پیغمبرت فراموش شده است؟
سبحانالله، متدینین انگشترها در دست میکنند و میگویند فلان نگین خاصیتش این است که انسان را به خداوند نزدیک میکند، و فلان سنگ در آن نماز چند برابر ثواب دارد؛ آخر این سنگپرستی نیست؟ چه فرق میکند که انسان سنگ بزرگ را عبادت کند و به آن تبرک بجوید یا سنگ کوچک را؟
تقدیس احجار و تبرّک به آنها از یادبودهای دورههای ابتدایی و جهالت بشر است که در عصر باستان آنها را مقدس میشمردند، ولی مشکل اینجاست که میگویند تبرّک به احجار از شرع رسیده، در صورتی که اخباری که در این باب نقل شده همگی موضوع [جعلی] و بیاصل میباشند.
این اخبار چنانکه معارض با قرآن و سنت پیغمبرصو أئمۀ طاهر†میباشد، این اخبار مخالف اصول توحید است؛ این اخبار مخالف مذاق اسلام است؛ باید آنها را دور انداخت، زیرا به ما امر رسیده اگر خبری مخالف کتاب خدا باشد، با آن چنین رفتار کنیم.
من خود انگشتری داشتم از حدید صینی که در کتب برای آن خواصی دیده بودم، از آن جمله اینکه اگر این انگشتر در دست باشد در بیابانها و دریاها شخص را از آفات حفظ میکند. از این جهت زمانی که عازم مسافرت حج بیتالحرام کردم آن انگشتر را همراه خود برداشتم. از مدینۀ منوّره به مکّه میرفتم و کتاب حدیثی داشتم که در اتومبیل مطالعه میکردم. یکدفعه به این اخبار که نقل کردم برخوردم، وقتی دقت کامل نمودم گفتم ای داد، و وای بر من! چقدر جاهل و بی اطلاع از توحید اسلامم، من مُحرِم و حاجی، سفر به سوی خانۀ خدا میکنم ولی بت در دست دارم. چرا خدای جهان را حافظ خود ندانم؟ چرا سنگی را نگهبان خود دانم، در حالی که من نگهبان اویم؟ انقلابی چنان به من دست داد که شرحش محال است. مشغول استغفار شدم و انگشتر را از انگشت خود درآورده و در بیابان انداختم به عالم خودش یعنی به ریگ بیابان ملحق کردم و این مصرع را خواندم: «رسم عاشق نیست با یکدل دو دلبر داشتن» و کعبۀ دل را از بت انگشتر پاک کردم. اَلْـحَمْدُ لله رَبِّ الْعَالَـمِینَ.
در اینجا مطلبی هست و آن اینکه ما منکر خواص احجار نیستیم، البته هر سنگی خاصیتی دارد، مثل عقیق و فیروزه و غیره. اما تحقیق در خاصیت احجار در رشتۀ علوم طبیعی است. اسلام خاصیت روحی و غیبی آنها را منکر است، نه خاصیت طبیعی آنها را. اگر بگویند کسی که مثلاً انگشتر فیروزه در دست باشد در دریا غرق نخواهد شد، باید تجربه کرد، و کسی را که شنا نداند و انگشتر فیروزه در دست داشته باشد در استخری انداخت اگر غرق نشد، صحیح است.
در تحقیق عبادت گفتیم که اگر از چیزی اثر غیبی و حکومت معنوی بخواهی این کار عبادت کردن آن چیز است. این قاعده را نباید فراموش کرد: «اگر از هر موجودی غیر حق، اثر معنوی از قبیل حفظ حیات و رزق، دفع بلا، رفع بدبختی، هدایت، آمرزش و نجات بخواهی، مشرکی؛ زیرا اینها از شئون حق است».
اگر گفته شود در خبر از امام وارد شده است که فرمود:
«عَلاَمَاتُ الإیمانِ خَمْسٌ: ... التختُّم بالیمین» «علامات ایمان پنج تاست، از آن جمله، انگشتر به دست راست کردن است» [۷۸].
جواب میگوییم: مراد از مؤمن، شیعه است؛ و یکی از شعایر و مشخصات شیعه از سایرین، تختّم به یمین است، چون در آن زمان رسم بود که غیر شیعه انگشتر را به دست چپ میکرد، و شیعیان بالنسبه به سایرین جمعیتشان کم و در تقیه بوده و همدیگر را نمیشناختند؛ از این جهت این شعار در میانشان مقرر شد تا یکدیگر را بشناسند و محتاج به تقیه نباشند. این حدیث دلالت نمیکند که باید به انگشتر تبرک جست، بلکه میگوید انگشتر که زینت است، باید شیعه آن را از دست چپ درآورد و به دست راست کند، و از شواهد بر این معنی انداختنِ تحتالحنک است، که آن نیز برای امتیاز موحدین از مشرکین بوده، زیرا مشرک و موحد در اسلام لباسشان یک شکل بود، و هر دو یک جور عمامه بر سر میگذاشتند؛ برای امتیاز [جداشدن] قرار شد که مسلمان تحتالحنک بیاندازد تا شناخته شود؛ چنانکه محقق ثانی در کتاب «جامعالمقاصد» در باب لباس مصلی [نمازگزار] میگوید:
قال النّبیص: «الْفَرْقُ بَینَ الْـمُسْلِمِینَ وَالْـمُشْرِكِینَ التَّلَحِّي» [۷۹]
رسول اکرمصفرمود: «امتیاز مشرک و موحد تحتالحنک انداختن است».
خدایا، به رحمت رحمانیت قسم میدهم بندگان موحدت را از شرِ مشرکین حفظ فرما. پروردگارا، تربیت مسلمانان از میزان قرآن و سنت بیرون شده؛ هدایتشان فرما و شرک را از ایشان دور گردان.
[۶۹] بحار الأنوار مجلسی (۵۹/۱۲۱)، به نقل از النهایة اثر ابن الأثیر. و در مصادر أهل سنت: سنن ابن ماجه، كتاب الطب، باب تعلیق التمائم، حدیث (۳۵۳۱)، آلبانی آن را ضعیف دانسته، و مسند أحمد (۴/۴۴۵)، شعیب أرنؤوط میگوید: حدیث حسن است، و اما این إسناد بخاطر مجهول بودن خالد بن عبید المعافری ضعیف است. [مُصحح] [۷۰] در مصادر حدیثی شیعه آن را نیافتم، و نزدیکترین حدیث به آن، حدیثی است که قاضی ابوحنیفه النعمان التمیمی الشیعی (وفات ۳۶۳هـ) در کتابش «دعائم الإسلام»، (۲/۱۴۲) به صورت مرسل روایت کرده، و مجلسی در بحار الأنوار، (۶۰/ ۱۸)، والنوری الطبرسی در «مستدرك الوسائل» (۴/ ۳۱۷)، حدیث (۴۶۶۴) از او نقل کردهاند. ولفظ آن: «از رسول اللهصروایت است که ایشان از تمائم و تول - التمائم: آنچه از نوشتهها و مهره به ادعای رفع بلا و چشم زخم آویزان میشود. و التول: روشهایی همانند جادوگری و مانند آن، که زنان خود را برای شوهرانشان محبوب میگردانند- و سحر نهی کردند». اما متنی که مولف آن را ذکر کرده است، با همین الفاظ در مسند احمد (۴/ ۱۵۴) - از مصادر اهل سنت- روایت شده است. شعیب الأرنؤوط محقق آن میگوید: حدیث حسن است. بیهقی نیز در سنن کبری (۹/۳۵۰)، حدیث (۲۰۰۹۰) روایت کرده است. [مُصحح] [۷۱] تفسیر ابن أبی حاتم (۷/۲۲۰۸، چاپ. أسعد الطیب)، با لفظ: از عَزْره روایت است که گفت: «حذیفه بر مریضی داخل گشت و در بازویش بندی را دید، پس آن را برید یا بیرون آورد. سپس این آیه را تلاوت کرد: ﴿وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَ ١٠٦﴾[یوسف: ١٠٥]. «و بیشتر آنها به خدا ایمان نمیآورند؛ مگر اینکه آنان (به نوعی) مشرک اند». [مُصحح] [۷۲] در مصادر حدیثی شیعه آن را نیافتم، اما در مصادر حدیثی اهل سنت، حدیثی متفق علیه است که بخاری ح(۲۸۴۳) و مسلم ح(۲۱۱۵) در صحیحشان، و مالک در موطأ ح(۱۶۷۷) آن را روایت کردهاند. [مُصحح] [۷۳] حر عاملی در کتاب وسائل الشیعه (۶/۲۳۷) ح (۷۸۲۴) روایت کرده: «از احمد بن محمد بن محمد بن مسلم گفت: از ابوجعفر ÷سوال کردم: آیا به چیزی از این تعویذها پناه ببریم؟ فرمودند: نه مگر اینکه قرآن باشد. همانا علی ÷میفرمود: بدرستی بسیاری از این نوشتهها و تعویذها شرک هستند». مجلسی هم این را در بحار الأنوار (۹۲/۵) روایت کرده است. نوری طبرسی نیز در مستدرک الوسائل از علی بن ابی طالب نقل کرده که فرمودند: «بسیاری از تعویذها و آویزان کردن نوشتهها، جزئی از شرک است». (مستدرک الوسائل ۴/۳۱۸، ۱۳/۱۱۰). اما متنی که مولف آن را ذکر کرده، آن در مصادر سنت وجود دارد، ابوداوود ح(۳۸۸۵) و ابن ماجه ح(۳۵۳۰) در سنن خود روایت کردهاند، و آلبانی آن را صحیح دانسته است. [مُصحح] [۷۴] سنن ترمذی ح(۲۰۷۲)، ومسند أحمد: (۴/۳۱۰) و شعیب أرنؤوط، حکم آن را «حسن لغیره» ذکر کرده است. همچنان بیهقی در السنن الكبرى ح(۲۰۰۹۶) روایت کرده است. [مُصحح] [۷۵] سنن أبی داود ح(۳۶)، و سنن نسائی ح(۵۰۶۷)، و آلبانی میگوید: صحیح. [مُصحح] [۷۶] مصنف ابن أبی شیبة، (۵ / ۳۶)، ح (۲۳۴۷۳). [مُصحح] [۷۷] نگا: وسائل الشیعة (۷۶ / ۷۷)، «الكافی» كلینی، باب الخواتیم، ح (۱۰)، (۶/۴۶۹)، بحار الأنوار (۱۶/۱۲۳). [مُصحح] [۷۸] مولف /به روایتی که شیخ طوسی در تهذیب الأحکام (۶/۵۲) ذکر کرده، اشاره میکند که میگوید: از ابومحمد الحسن العسکری ÷روایت شده که فرمودند: نشانههای مومن پنج چیز است: نماز پنجاهم و زیارت چهلم و انگشتر به دست راست کردن و تیرگی پیشانی و بلند گفتن بسمالله الرحمن الرحیم». این روایت ضعیف میباشد و روایتی که کلینی در کافی (۶/۴۶۹) آن را روایت کرده، آن را نقض و باطل میکند. وی با سند خودش از ابان از یحیی بن أبی العلاء از ابوعبدالله که درمورد پوشیدن انگشتر در دست راست از ایشان سوال کرد، و گفت: من بنیهاشم را دیدم که انگشتر را به دست راست میکنند. ابوعبدالله فرمود: «همانا پدرم انگشتر را در دست چپ میکرد و بهتر و داناترین آنها بود». [مُصحح] [۷۹] «من لا یحضره الفقیه» شیخ صدوق، (۱/ ۲۶۶). [مُصحح]
خداوند میفرماید:
﴿أَفَرَءَيۡتُمُ ٱللَّٰتَ وَٱلۡعُزَّىٰ ١٩ وَمَنَوٰةَ ٱلثَّالِثَةَ ٱلۡأُخۡرَىٰٓ ٢٠﴾[النجم: ۱۹- ۲۰]
«به من خبر دهید از لات و عزى و منات آن سومین دیگر ».(و لفظ «أخری» صفت ذم است، یعنی متأخر و پست).
لات: به گفتۀ ابن کثیر، سنگی بود سفید و بر آن بیتی نقش کرده بودند و در شهر طایف بود، و رسول اکرمصمغیره بن شعبه را مأمور فرمود آن بت را شکست و بتخانه را آتش زد.
عزّی: درختی بود که پردههایی بر آن پوشانیده و بتکدهای برایش ساخته بودند و این بت در محلی موسوم به نخله میان مکه و طایف بود. رسول اکرمصخالد بن ولید را مأمور فرمود تا آن درخت را از ریشه بَر کند و آتش زند؛ و بعضی گویند: سه درخت خرما بود.
منات: بتی بود میان مکه و مدینه که در سال فتح رسول اکرمصعلی÷را فرستاد تا آن را شکست و بتکده را خراب نمود.
ابو واقد لیثی میگوید:
«خَرَجْنَا مَعَ رَسُولِ الله صإِلَى حُنَيْنٍ وَنَحْنُ حُدَثَاءُ عَهْدٍ بِكُفْرٍ، ولِلْمُشْرِكِينَ سِدْرَةٌ يَعْكُفُونَ عِنْدَهَا، ويَنُوطُونَ بِهَا أَسْلِحَتَهُمْ يُقَالُ لَهَا: ذَاتُ أَنْوَاطٍ، قَالَ: فَمَرَرْنَا بِسِدْرَةٍ، فَقُلْنَا: يَا رَسُولَ الله! اجْعَلْ لَنَا ذَاتَ أَنْوَاطٍ كَمَا لَهُمْ ذَاتُ أَنْوَاطٍ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّـهِ ص: اللهُ أَكْبَرُ، إِنَّهَا السُّنَنُ، قُلْتُمْ وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ كَمَـا قَالَتْ بنو إِسْرَائِيلَ:﴿ٱجۡعَل لَّنَآ إِلَٰهٗا كَمَا لَهُمۡ ءَالِهَةٞۚ قَالَ إِنَّكُمۡ قَوۡمٞ تَجۡهَلُونَ ١٣٨﴾[الأعراف: ۱۳۸]، لَتَرْكَبُنَّ سَنَنَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ» [۸۰].
«با رسول اکرمصبه حنین میرفتیم و همگی مردمی تازه مسلمان بودیم. مشرکین درخت سدری داشتند که پیرامون آن اعتکاف و عبادت میکردند و اسلحۀ خود را به قصد تبرک و تعظیم به آن میآویختند، و آن درخت را «ذات انواط» میگفتند. سپس از جلو درخت سدری گذشتیم و به پیغمبرصعرض کردیم برای ما هم ذات انواطی معین فرما. حضرت رسولصفرمود: الله اکبر، [مراد تعظیم خداوند و تنزیه اوست از شرک، عادت نبی اکرمصاین بود که هر گاه که کلمات نامناسب به مقام ربوبیت و الوهیت به سمع مبارکش میرسید در حال تعجب میفرمود: سبحان الله، یا الله اکبر] این راه و طریقۀ گذشتگانِ مشرک است. قسم به کسی که روح من در قبضۀ قدرت اوست سخنی گفتید که عین آن را بنی اسرائیل به موسی گفتند که برای ما خدایی قرار بده، چنانکه آنان خدایانی دارند. موسی گفت: شما قومی جاهل هستید. و بعد رسول اکرمصفرمود: شما طریقۀ اقوام گذشته را متابعت خواهید کرد».
در این خبر رسول اکرمصامت خود را آگاه فرموده است که شما هم از طریقۀ گذشتگان خود متابعت خواهید کرد. اگر درست دقت کنید تبعیت مسلمانان سنن گذشتگان را برملا میبینی؛ چنانکه در هر شهر و دِه و محله سنگی یا درختی یا سقاخانهای است که مردم از آن حاجت میخواهند، و صدها مانند این. آیا مردمی که معتقد به این موهومات هستند و از این قبیل چیزها حاجت میخواهند، میتوان اسم مسلمان و موحد بر آنان گذاشت؟ آیا اینان مشرک نیستند؟
عجب این است که میگویند درخت یا سنگ یا سقاخانه یا قدمگاه یا دیگ سمنو و غیره که ما از آنها حاجت میخواهیم، به واسطۀ این است که نظرکردۀ امامزاده هستند. با این سخن جاهلانه میخواهند با شرکی روی شرک دیگر را بپوشانند. مگر امامزاده قاضیالحاجات است تا توجه او به درخت، درخت را هم قاضیالحاجات کند؟
من خود «درخت ملا چغندر» را که در پشت مدرسۀ سید ناصرالدین بود دیدم که جمعی از زنان دور درخت جمع بودند و شخصی روضه میخواند و این زنان از درخت حاجت میخواستند و به اندازهای کهنه و نخ به آن بسته بودند که به شمار در نمیآمد؛ چشمهایی از نقره بر درخت کوبیده بودند و به واسطۀ شمع زیادی که روی این درخت گذاشته شده بود به یک چوب خشک سوختۀ متعفن مبدل گردیده بود. عجبتر اینکه این بت در پشت مدرسهای بود که قریب صد نفر طلبه در آن تحصیل علوم دینی میکردند، و یکی از آنها جرأت نهی از منکر نمیکرد. حوادث روزگار خیابانی احداث کرد و به حمدالله این بت از میان رفت. اما صد افسوس که مدرسۀ زیبایی هم از دست رفت.
همچنین چناری بود در قصر سلطنتی که آن را «چنار عباسعلی» میگفتند و مورد توجه ساکنان آن مکان بود و به آن تبرک میجستند، و به حمد الله از بیخ کنده شد.
خاتم انبیا آنچه لازمۀ تبلیغ رسالت بود به جای آورد، و چنان مسلمانان را از شرک بیزار کرد که عمر با آن همه تعصب در بتپرستی که زمان جاهلیت داشت، در ایام خلافتش وقتی به زیارت کعبه رفت و به حجرالأسود رسید به آن خطاب کرده گفت:
«ای سنگ، تو جمادی بیش نیستی، اگر ندیده بودم که پیغمبر به تو استلام مینمود و احترام میفرمود ابداً به تو اعتنایی نمیکردم» [۸۱].
ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!
این نکته را باید متوجه بود که حجرالأسود را نباید عبادت کرد و استلام [لمس کردن] آن هم فقط مستحب است. وضع این سنگ برای تعیین نقطۀ شروع به طواف است، و به اصطلاح سنگ مرّه است؛ به عبارت واضحتر، حاجی باید شروع به طواف از محاذات [مقابل] این سنگ کند. زیرا طوافکنندگان باید از یک جهت حرکت کنند، و اگر طواف از جهات مختلف شروع شود طائفین به محاذات یکدیگر واقع میشوند، و طواف مشکل میگردد؛ لذا تشریع شد که در محاذات سنگ نیت کنند و از آنجا شروع به طواف نمایند.
این بود تربیت پیغمبرص؛ ولی هزار افسوس که پس از مدت کمی بسیار از امت گرفتار شرک شدند و چنان در آن فرو رفتند که بعضی از این عادات ساختگیِ شرکآمیز از ضروریات دین و مسلّمات شریعت سیدالمرسلینصگردید.
راستی ببینید چگونه جاهلیت را از نو شروع کردند! چه خوابها دیدند، و چه رقعههای بر درختان آویزان کردند! چه قدمگاهها بر پا کردند و در سقاخانهها، حتی در روز روشن چه شمعها روشن کردند!
بس که ببستند بر او برگ و ساز
گر تو ببینی نشناسیش باز
[۸۰] شیخ طوسی در تفسیرش «التبیان» (۱/۴۰۰) و طبرسی در «مجمع البیان» (۳/۳۵۱) حدیث فوق را در تفسیر این آیه کریمه نقل کردهاند: ﴿ أَمۡ تُرِيدُونَ أَن تَسَۡٔلُواْ رَسُولَكُمۡ كَمَا سُئِلَ مُوسَىٰ مِن قَبۡلُۗ وَمَن يَتَبَدَّلِ ٱلۡكُفۡرَ بِٱلۡإِيمَٰنِ فَقَدۡ ضَلَّ سَوَآءَ ٱلسَّبِيلِ ١٠٨﴾. [البقرة: ١٠٨]. «آیا میخواهید از پیامبر خود، (همان چیزی را) درخواست کنید که پیش از این از موسی خواسته شد؟ و کسی که کفر را به (جای) ایمان برگزیند، مسلماً راه راست را گم کرده است». اما در مصادر اهل سنت؛ طبرانی در معجم الکبیر ح(۳۲۹۱)، (۳ /۲۴۴) این حدیث را با همین لفظ و احمد در مسندش (۵/۲۱۸) با لفظ بسیار نزدیک به آن، روایت کردهاند. شعیب الأرنؤوط میگوید: اسناد آن بر شرط شیخین صحیح است. همچنین در سنن النسائی الكبرى ح(۱۱۱۸۵) و مسند طیالسی ح(۱۳۴۶) وصحیح ابن حبان ح(۶۷۰۲) روایت شده و ترمذی آن را با اختلاف اندکی در سنن خود ح(۲۱۸۰) روایت کرده که این واقعه هنگام رفتن به سوی خیبر رخ داده است و سپس میگوید: این حدیث حسن صحیح میباشد ... و از ابوسعید و ابوهریره روایت شده است. [مُصحح] [۸۱] این خبر در مصادر اهل سنت روایت شده است، بخاری ح(۱۵۲۰) و مسلم ح(۱۲۷۰) در صحیحشان، و دیگران از عمر بن خطاب سروایت کردهاند که ایشان به سوی حجر الأسود آمده و بر آن بوسه زد و فرمود: «قسم به الله که برتو بوسه میزنم و میدانم که تو سنگی هستی که نفع و ضرری نمیرسانی و اگر نمیدیدم که رسول الله تو را میبوسید، بر تو بوسه نمیزدم». [مُصحح]
قربانی یعنی آنچه به وسیلۀ آن تقرب به خدا پیدا میکند. اعم از خونی و غیر آن؛ و در عرف اسم است برای ذبیحه، چنانکه در تاریخ بنیاسرائیل مذکور است که قربانی قابیل از نوباوه و ثمرۀ زمین، و قربانی هابیل از حیوانات بود.
در زمان نوح مذبحی ساخته شده بود که حیوانات را در آنجا میکشتند و میسوزاندند، و در زمان ابراهیم، قربانی مردم نان و شراب و آدمی بود، که برای بتهای خود قربانی میکردند. حضرت ابراهیم ذبح و قربانی بشر را منع نمود [قضیة ذبح اسمعیل و آمدن فدیه اشاره به همین معنی است].
در زمان موسی ÷قربانی دو قسم بود: دموی [خونی] و غیر دموی [غیر خونی]، قربانی دموی را میکشتند و غیر دموی را در بیابان رها میکردند.
این عادت را عرب جاهلی از قوم موسی آموخت که به جهت تقرب به اصنام، حیوانات را رها میکردند که قرآن آن را به اسم «بحیره» و «سائبه» مینامد، چنانکه میفرماید:
﴿مَا جَعَلَ ٱللَّهُ مِنۢ بَحِيرَةٖ وَلَا سَآئِبَةٖ وَلَا وَصِيلَةٖ وَلَا حَامٖ وَلَٰكِنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ يَفۡتَرُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَۖ وَأَكۡثَرُهُمۡ لَا يَعۡقِلُونَ ١٠٣﴾[المائدة: ۱۰۳]
«خدا [چیزهاى ممنوعى از قبیل] بحیره و سائبه و وصیله و حام قرار نداده است، ولى کسانى که کفر ورزیدند بر خدا دروغ مىبندند و بیشترشان تعقل نمىکنند».
بحیره: عرب را رسم چنان بود که چون شتری از آنِ ایشان پنج بطن میزاد و آخرین آن نر بود، گوش آن را میشکافتند و رها میکردند، و کشتن و سوار شدن آن ممنوع میشد، ولی از آب و گیاه آن را ممانعت نمینمودند.
سائبه: عرب در جاهلیت نذر میکرد که اگر مسافرش مراجعت کند، یا مریض بهبودی حاصل کند، شتری را آزاد کند به مثابه اینکه شخصی بندهای را آزاد کند.
وصیله: آن گوسفندی است که هفت بطن بزاید و اگر هفتمین آن نر بود، بکشند و قربانی بتان کنند، و اگر به یک شکم نر و ماده بزاید گویند: وَصَلَتْ أَخَاهَا [پیوست به برادرش] و نر را برای خاطر خواهرش نمیکشتند.
حام: فحلی است که هفت بچه از نتایج آن قابل سواری شود و بعضی دیگر گفتهاند که چون فرزندِ فرزند او قابل سواری شود گویند: حَمَى ظَهْرَه [یعنی پشت خود را از سواری حمایت و منع کرد] و او را آزاد کنند، و از آب و گیاه منع نکنند.
این رویۀ مشرکین در میان بعضی از مسلمین حکمفرماست که بز یا گوسفند یا شتر را برای سقاخانه یا قبر صالحی آزاد میکنند، و از امثال سایره است که میگویند گوساله امام رضا را تا چاشت نمیرسانند، و این گوساله در زمان شاه سلطان حسین صفوی بود و با طلا و آیینه زینت داده بودند و در کوچه و بازار آزاد بود، و مردم به آن تقرّب و تبرّک میجستند و خود دیدم که بزی را برای سقاخانه سائبه نموده بودند و شاخش را طلا کرده و به آن تبرّک میجستند.
بنیاسرائیل ذبایح دموی را سه قسمت میکردند: ذبیحه محرمه، ذبیحه کفارۀ گناهان، ذبیحه سلامه. ذبیحۀ اول جز پوستش تمامی آن را میسوزاندند، و دومی را دو قسمت میکردند: یکی از آن را به کاهن میدادند و قسمت دیگرش را میسوزاندند، و ذبیحۀ سومی گوشتش را میخوردند.
قربانی در نزد مسیحیان منحصر به نان و شراب بود که به نام گوشت مسیح و خون مسیح میخواندند.
بعضی از امم مثل مصریها، رومیها، فنیقیها و کنعانیها در امر قربانی مبالغه مینمودند؛ حتی بشر را قربانی میکردند و این عادت مشئوم تا قرن هفتم میلاد مسیح در اروپا جاری بود.
بعضی گفتهاند که اصل آن مهمانی بود که بعضی از امم برای خدایان میکردند؛ در بتکده جمع میشدند و حیوانات را ذبح مینمودند، و همچنین اسیرانی که در جنگ گرفته بودند برای بتان قربانی میکردند و گوشتش را میخوردند.
بعضی گفتهاند که قربانی دو سبب داشت: ۱- هدیه و تشریف برای خدایان بود. ۲- کفارۀ گناهان که خدایان را راضی کنند و غضبشان را تسکین دهند.
قربانی نزد وحشیها سه سبب داشت:
۱- قربانی را برای روح میت میکردند، چون میگفتند میت در قبر گرسنه میماند محتاج به غذاست؛ حتی اسب و غلمان میت را قربانی میکردند تا در قبر بـرای مردگان معاون و مدد باشند؛
۲- قربانی برای خدایان میکردند تا از آنان راضی شوند؛
۳- برای کفارۀ گناهان خود و قبیله قربانی میکردند، و اصل در این قربانی این بود که معتقد بودند به قربانی حیوان، مرض از شخص مریض منتقل به حیوان ذبح شده میشود، و از اعتقاد به نقل مرض از مریض به حیوان مذبوح اعتقاد دیگری پیدا شد که گناهِ امت منتقل میشود به حیوان مذبوح؛ چنانکه بعضی از قبایل آفریقایی هر سال یک مرد و زن را قربانی میکنند و میگویند گناهِ قبیله منتقل به این دو نفر میشود، و قبیله از گناه پاک میگردد، و آتنیها وقت وبایِ عام یا بلایای عمومی از قحط و غلا، یک نفر از بشر را قربانی میکردند و میگفتند از قربانی این شخص بلایا مرتفع میشود و امت نجات مییابند.
این عقیده مبنی و منشأ عقیدۀ نصاری است که میگویند عیسی فدا گردید تا مردم از گناه پاک شوند، و چنانکه در اراذل و جَهَله از شیعه مشهور است که «حسین بن علی شهید گردید و شیعیان را از گناه پاک فرمود».
اسلام تمام این موهومات و خرافات را از بشر برداشت و قربانی حیوانات را امضا فرمود و قربانی بشر را نهی اکید نمود، چنانکه مصریها هر سال یک مرتبه یک دختر زیبا را در رود نیل غرق میکردند و اسمش را «عروس نیل» نهاده بودند، و در زمان حکومت عمرو بن عاص و غلبۀ اسلام بر مصر، این امر فظیع [بسیار زشت] به برکت اسلام موقوف گردید.
اسلام قربانی حیوانات را تقریر [برقرار] نمود، اما حکمتش را بیان فرمود که برای خشنودی بتان یا تغذیۀ مردگان یا تفدیه زندگان نیست، بلکه بخششی است از اغنیا به فقرا و مقصود از قربانی، اطعام گرسنگان و بینوایان است چنانکه میفرماید:
﴿وَٱلۡبُدۡنَ جَعَلۡنَٰهَا لَكُم مِّن شَعَٰٓئِرِ ٱللَّهِ لَكُمۡ فِيهَا خَيۡرٞۖ فَٱذۡكُرُواْ ٱسۡمَ ٱللَّهِ عَلَيۡهَا صَوَآفَّۖ فَإِذَا وَجَبَتۡ جُنُوبُهَا فَكُلُواْ مِنۡهَا وَأَطۡعِمُواْ ٱلۡقَانِعَ وَٱلۡمُعۡتَرَّۚ كَذَٰلِكَ سَخَّرۡنَٰهَا لَكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ ٣٦ لَن يَنَالَ ٱللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَآؤُهَا وَلَٰكِن يَنَالُهُ ٱلتَّقۡوَىٰ مِنكُمۡۚ كَذَٰلِكَ سَخَّرَهَا لَكُمۡ لِتُكَبِّرُواْ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا هَدَىٰكُمۡۗ وَبَشِّرِ ٱلۡمُحۡسِنِينَ﴾[الحج: ۳۷-۳۶]
«و شتران فربه را براى شما از [جمله] شعایر خدا قرار دادیم در آنها براى شما خیر است پس نام خدا را بر آنها در حالى که برپاى ایستادهاند ببرید و چون به پهلو درغلتیدند از آنها بخورید و به تنگدست [سائل] و به بینوا[ى غیر سائل] بخورانید این گونه آنها را براى شما رام کردیم امید که شکرگزار باشید. هرگز [نه] گوشتهاى آنها و نه خونهایشان به خدا نخواهد رسید ولى [این] تقواى شماست که به او مىرسد این گونه [خداوند] آنها را براى شما رام کرد تا خدا را به پاس آنکه شما را هدایت نموده به بزرگى یاد کنید و نیکوکاران را مژده ده».
در این آیۀ مبارکه تصریح است که قربانی لذاته مطلوب نبوده و برای ذات حقتعالی مفید نیست، چون ﴿إِنَّ ٱللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾[آلعمران: ۹۷]، و رکنی از ارکان دین نخواهد بود، ولکن به اعتبار صدقه و توسعه بر فقراء و تنگدستان است، و باید ذبح و قربانی برای خداوند متعال باشد، و نام غیر خدا در وقت ذبح و نحر ذکر نشود، چنانکه خداوند متعال میفرماید:
﴿قُلۡ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحۡيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٦٢﴾[الأنعام: ۱۶۲]
«بگو در حقیقت نمازِ من و [سایر] عبادات من و زندگى و مرگ من براى خدا پروردگار جهانیان است».
مجاهد و سعید بن جبیر و قتاده و ضحاک میگویند که نسکِ قربانی در حج و عمره است.
در این آیۀ مبارکه تصریح شده است به اینکه قربانی فقط از برای ذات حق باشد و غیر او را نباید در این کار شریک گرفت.
نیز میفرماید:
﴿فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَٱنۡحَرۡ ٢﴾[الكوثر: ۲]
«نماز و عبادت را برای خدایت به جای آور و شتر را برای او نحر کن».
و نیز میفرماید:
﴿إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡمَيۡتَةَ وَٱلدَّمَ وَلَحۡمَ ٱلۡخِنزِيرِ وَمَآ أُهِلَّ بِهِۦ لِغَيۡرِ ٱللَّهِ﴾[البقرة: ۱۷۳]
«خداوند بر شما مرده و خون و گوشت خوک و آنچه را که در وقت قربانی بر آن برای غیر خدا آواز بردارند حرام کرد».
و مراد از ﴿مَآ أُهِلَّ بِهِۦ لِغَيۡرِ ٱللَّهِ﴾آن بود که به نام بتها و معبودهای غیر خدا قربانی میکردند، در وقت قربانی میگفتند: «ای بت، این گوسفند را از بهر تو قربانی میکنیم و به واسطۀ تو تقرب به خدا میجوییم».
امیرالمؤمنین علی ÷فرمود:
«حدثنی رسول الله بأربع كلمات:لَعَنَ اللهُ مَنْ ذَبَحَ لِغَیرِ الله، وَلَعَنَ اللهُ مَنْ لَعَنَ وَالِدَیهِ، وَلَعَنَ اللهُ مَنْ آوَى مُحْدِثًا، وَلَعَنَ الله مَنْ غَیَّرَ مَنَارَ الأرْضِ» [۸۲]
«رسول خداصمرا چهار کلمه فرمود: خدا لعنت کند کسی را که برای غیر خدا قربانی کند؛ خدا لعنت کند کسی را که پدر و مادرش را لعن کند؛ خدا لعنت کند کسی را که محدثی را پناه دهد [محدث به دو وجه قرائت شده است به کسر دال یعنی بدعتگذار، و به فتح دال به معنی بدعت]؛ خدا لعنت کند کسی را علامات و حدود زمین را تغییر دهد [تا زمین همسایه را غصب کند]».
ابوعبید در کتاب اموال و بیهقی از زهری و او از حضرت ختمی مرتبتصروایت کرده است:
«نَهَى عَنْ ذَبَائِحِ الْجِنِّ، وَقَالَ: وَذَبَائِحُ الْجِنِّ أَنْ یشْتَرِي الرَّجُلُ الدَّارَ أَوْ یسْتَخْرِجَ الْعَینَ وَمَا أَشْبَهَ ذَلِكَ فَیَذْبَحَ لَهَا ذَبِیحَةً لِلطِّیَرَةِ، وَكَانُوا فِي الْجَاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ إِذَا فَعَلَ ذَلِكَ لَنْ يَضُرَّ أَهْلَهَا الْجِنُّ، فَأَبْطَلَ صذَلِكَ، وَنَهَى عَنْهُ» [۸۳]
«پیغمبرصاز قربانیهای جن نهی فرمود، و مراد از قربانی جن این است که کسی خانهای میخرد یا چشمهای احداث میکند و برای رفع تشائم [بدیُمنی] گوسفندی بکشد. و در جاهلیت میگفتند اگر گوسفندی در وقت خریدن خانه یا احداث چشمهای قربانی شود، اهل آن خانه و چشمه، از آزار جن در امان خواهند ماند. حضرت رسولصاین کار را باطل کرده و نهی فرمود».
از این آیات مبارکه و احادیث نبوی که ذکر شد، واضح گردید که قربانی برای غیر خدا شرک است، و گوشت آن حرام خواهد بود.
فقها- رضوان الله علیهم- میگویند: «هر قربانی که بر او اسم غیر خدا ذکر شود اگرچه نام خدا را هم مُنضَم [پیوست] کنند، گوشت آن قربانی حرام و آن عمل شرک است. از این قبیل است آنچه امروز به اسم امامزادگان، یا حضرت ابوالفضل ÷یا ائمۀ هدی†قربانی میکنند. چنانکه شخص عامی میگوید: «ای امامزاده، این گوسفند را در راه تو کشتم»، یا میگوید: «یا ابوالفضل، این گوسفند را به نام تو قربانی میکنم که مثلاً بیمارم را شفا بدهی».
پروردگارا، شرک به نام توحید حکومت دارد، اکثر مردم اعمال شرکیه را به نام اسلام مرتکب میشوند؛ برعکس نهند نام زنگی کافور.
واقعاً مشکل غریبی است! مسلماً گناهش به گردن شیادان است که هزار گونه توجیه برای اعمال شرکیۀ عوام میکنند، زیرا میخواهند نان بخورند. اینان مقلد عوامند؛ نه عوام مقلد اینان. هر جا که عوام میروند اینان نیز گوسالهوار میروند. این شیادان دینفروش، چون موافق هوا و امیال تودۀ نادان عوام سخن میرانند، مردمِ جاهل که قوۀ تشخیص ندارند خیال میکنند آنان در دین مُطاع [اطاعتشده] هستند از این جهت اطاعت کامل از آنان میکنند تا تابع و متبوع هر دو وارد جهنم شوند:
﴿يَوۡمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمۡ فِي ٱلنَّارِ يَقُولُونَ يَٰلَيۡتَنَآ أَطَعۡنَا ٱللَّهَ وَأَطَعۡنَا ٱلرَّسُولَا۠ ٦٦ وَقَالُواْ رَبَّنَآ إِنَّآ أَطَعۡنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَآءَنَا فَأَضَلُّونَا ٱلسَّبِيلَا۠ ٦٧ رَبَّنَآ ءَاتِهِمۡ ضِعۡفَيۡنِ مِنَ ٱلۡعَذَابِ وَٱلۡعَنۡهُمۡ لَعۡنٗا كَبِيرٗا ٦٨﴾[الأحزاب: ۶۸-۶۶]
«روزى که چهرههایشان را در آتش زیرورو مىکنند مىگویند اى کاش ما خدا را فرمان مىبردیم و پیامبر را اطاعت مىکردیم، و مىگویند پروردگارا ما رؤسا و بزرگتران خویش را اطاعت کردیم و ما را از راه به در کردند، پروردگارا آنان را دوچندان عذاب ده و لعنتشان کن لعنتى بزرگ».
راستی اگر ایمان به خدا و رسول داشتند و از قیامت میترسیدند همین یک آیه برای ایشان کافی بود، اما بدبختانه:
﴿إِنَّهُمۡ عَنِ ٱلسَّمۡعِ لَمَعۡزُولُونَ ٢١٢﴾[الشعراء: ۲۱۲]
«در حقیقت آنها از شنیدن معزول [و محروم]اند».
[۸۲] در هیچیک از مصادر حدیثی امامیه آن را نیافتم، اما در مصادر اهل سنت، صحیح مسلم ح(۱۹۷۸)، با کمی تقدیم و تأخیر. [مُصحح] [۸۳] السنن الكبرى اثر بیهقی، (۹/۵۲۷). أبو عُبید القاسم بن سلاّم بن عبد الله الهروی البغدادی (وفات: ۲۲۴هـ) در كتابش، غریب الحدیث، (۲ /۲۲۱) آن را ذکر کرده است، اما آن را در کتابش «الأموال» نیافتم. همچنین حرعاملی، در وسائل الشیعۀ، ح (۱۵۳۸۶)، (۱۱ / ۵۰۷) آن را ذکر کرده است. [مُصحح].
خداوند متعال در ستایش بندگان حقیقی خود میفرماید:
﴿يُوفُونَ بِٱلنَّذۡرِ﴾ [الإنسان: ۷]
«به نذر خود وفا مىکردند»
این آیۀ مبارکه دلالت بر وجوب وفای به نذر دارد و فاعلش را مدح میکند. پس نذر، از جملۀ عبادات است و در عبادت باید کسی را جز از حق در نظر نگرفت؛ همچنانکه نماز و روزه فقط برای خداست و برای غیر خدا باطل است؛ نذر هم چون عبادت است اگر از برای غیر خدا باشد باطل است. از این جهت است که فقها- رضوانالله علیهم- میگویند نذرِ کافر منعقد نمیشود.
خداوند میفرماید:
﴿وَمَآ أَنفَقۡتُم مِّن نَّفَقَةٍ أَوۡ نَذَرۡتُم مِّن نَّذۡرٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُهُۥ﴾[البقرة: ۲۷۰]
«و هر نفقهای را که انفاق، یا نذری را که عهد کردهاید، قطعاً خداوند آن را میداند»
در این آیۀ مبارکه خداوند خبر داده است که من عمل عاملین دنیا را عالِم و دانا هستم، انفاق باشد یا نذر، و خداوند عهدهدار شده است که نیکوکاران را جزای خیر مرحمت کند.
در کافی از جعفر بن محمد ÷روایت شده:
«قَالَ: إِذَا قَالَ الرَّجُلُ: عَليَّ الْـمَشْيُ إِلَى بَیتِ الله وَهُوَ مُحْرِمٌ بِحَجَّةٍ أَوْ عَليَّ هَدْيُ كَذَا وَكَذَا فَلَیسَ بِشَيءٍ حَتَّى یقُولَ: لِلَّهِ عَليَّ الْـمَشْيُ إِلَى بَیتِهِ أَوْ یقُولَ: لِلَّهِ عَليَّ أَنْ أُحْرِمَ بِحَجَّةٍ أَوْ یقُولَ: لِلَّهِ عَليَّ هَدْيُ كَذَا وَكَذَا إِنْ لَـمْ أَفْعَلْ كَذَا وَكَذَا» [۸۴].
خلاصهاش اینست: که اگر کسی بگوید بر گردن من فلان عمل است، واقع نمیشود، مگر بگوید اینکه برای خدا بر گردن من فلان امر است.
در کافی از کنانی روایت شده:
«سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنْ رَجُلٍ قَالَ: عَليَّ نَذْرٌ؟ قَالَ: لَیسَ النَّذْرُ بِشَيءٍ حَتَّى یُسَـمِّيَ شَیْئًا لِـلَّهِ صِیَامًا أَوْ صَدَقَةً أَوْ هَدْیًا أَوْ حَجًّا» [۸۵].
«از حضرت صادق ÷در خصوص مردی که بگوید: بر من فلان نذر است، سئوال کردم، حضرت فرمودند: اگر نام خدا را نبرد نذر صحیح نخواهد بود».
در کافی از ابی عبدالله روایت شده:
«عَنِ الرَّجُلِ یَحْلِفُ بِالنَّذْرِ وَنِیَّتُهُ فِيْ یَمِیْنِهِ الَّتِيْ حَلَفَ عَلَیْهَا دِرْهَمٌ أَوْ أَقَلُّ. قَالَ: إِذَا لَـمْ یَجْعَلْ لِلَّهِ فَلَیسَ بِشَيْءٍ» [۸۶].
«مردی که قسم به نذر میخورد و قصدش در قسم یک درهم یا کمتر است، اگر آن را برای خداوند قرار ندهد چیزی نیست [یعنی باطل است]».
بنابراین مقدمات، از آیات و اخبار و اجماع علما معلوم میشود که نذر برای غیر خدا جائز نیست و باطل است؛ مانند نذرهایی که برای قبور صالحین میکنند. مثل اینکه میگویند: «ای امامزاده، این فرش یا چراغ یا شمعدان یا گوسفند را نذر تو کردیم»؛ همۀ این نذرها باطل است، و اگر قضای حاجت از صاحب قبر بخواهد مسلماً شرک است. خداوند متعال میفرماید:
﴿وَجَعَلُواْ لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ ٱلۡحَرۡثِ وَٱلۡأَنۡعَٰمِ نَصِيبٗا فَقَالُواْ هَٰذَا لِلَّهِ بِزَعۡمِهِمۡ وَهَٰذَا لِشُرَكَآئِنَاۖ فَمَا كَانَ لِشُرَكَآئِهِمۡ فَلَا يَصِلُ إِلَى ٱللَّهِۖ وَمَا كَانَ لِلَّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلَىٰ شُرَكَآئِهِمۡۗ سَآءَ مَا يَحۡكُمُونَ ١٣٦﴾[الأنعام: ۱۳۶]
«و [مشرکان] براى خدا از آنچه از کشت و دامها که آفریده است سهمى گذاشتند و به پندار خودشان گفتند این ویژه خداست و این ویژه بتان ما، پس آنچه خاص بتانشان بود به خدا نمىرسید و[لى] آنچه خاص خدا بود به بتانشان مىرسید؛ چه بد داورى مىکنند».
قبیلۀ بنی خولان را بتی بود که «عمیانس» مینامیدند و این قبیله را چنین رسم بود که از زرع و کشت و چارپایانی که داشتند یک نیمه برای خداوند و نیمهای برای بتهای خود جدا میکردند؛ آنچه نصیب خدا بود به درویشان و مهمانان میدادند و آنچه را که بهرۀ بتان بود میان خدمتگزارانِ بتکده قسمت میکردند، و اگر حصۀ [سهم] خدا بهتر بود آن را به حصۀ بتها تبدیل میکردند، ولی اگر چیزی از نصیب خدا در میان نصیب بتان میافتاد برنمیداشتند و میگفتند خدا توانگر است [۸۷]. حقتعالی در آیۀ شریفه به این قسمت اشاره میکند.
از این بیانات واضح شد که نذر برای غیر خدا باطل است و خود حرام میباشد؛ چه برای قبر باشد، چه شخص زنده؛ زیرا
اولاً: نذر برای مخلوق، مثل نماز خواندن برای غیر خداست، هر دو عبادت است و باید عبادت فقط برای خدا باشد؛
ثانیاً: نذر برای مرده تصویر نمیشود، زیرا میت به اجماع امتِ خیرالمرسلینصو ضرورت عقل، نمیتواند مالک باشد؛
ثالثاً: شخص نذرکننده فرض میکند که صاحب قبر در تصرف امور در مقابل حقتعالی مستقل است، و این صراحت در شرک و کفر دارد.
بعد از فهمیدن این مطالب اگر کسی متوجه به شرک خود شد و فهمید که عمری از روی غفلت در شرک به سر برده باید توبه کند، و پس از آن اگر نذر کرد، به این طریق آن را انجام دهد: خداوندا، این قربانی را برای تو نذر کردم و ثواب این قربانی را هدیۀ روح مقدس حضرت سیدالشهداء÷یا ائمه یا اولیا دیگر کردم، و مورد و مصرفش را فقرا و دوستان ائمه هدی قرار دادم، یا اینکه این فرش یا چراغ یا ظرف را نذر تو کردم و مصرفش را حرم یا مسجد قرار دادم. اگر با این طرز که ذکر شد نذر کرد، صحیح است و مأجور خواهد بود [۸۸].
بسیاری از گمراهیهای مردم از این جهت است که حکم شرع را نمیدانند، اگر آگاهشان نمودی البته عامل خواهند شد.
[۸۴] الكافی، اثر كلینی، باب نذور، حدیث (۱)، (۷/ ۴۵۴). [مُصحح] [۸۵] الكافی، كلینی، باب نذور، حدیث (۲)، (۷/۴۵۵). [مُصحح] [۸۶] الكافی، كلینی، باب نذور، حدیث (۲۲)، (۷/ ۴۵۸). [مُصحح] [۸۷] تفسیر مجمع البیان طبرسی در تفسیر فرموده خداوند متعال: ﴿وَجَعَلُواْ لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ ٱلۡحَرۡثِ وَٱلۡأَنۡعَٰمِ نَصِيبٗا فَقَالُواْ هَٰذَا لِلَّهِ بِزَعۡمِهِمۡ وَهَٰذَا لِشُرَكَآئِنَا...﴾«و (مشرکان) از آنچه الله از زراعت و چهارپایان آفریده است، بهرهای برای او قرار دادند (و نیز بهرهای برای بتها) و به گمان خود گفتند: «این برای الله است، و این (هم) برای شریکان ما (= بتها) است... تا آخر». نگا: السیرة النبویة اثر ابن هشام (۱/۵۳) و معجم البلدان حموی، (۴/۱۵۸). [مُصحح] [۸۸] اشاره به نکتهای بسیار مهم در اینجا ضروری است: کسی که میخواهد برای خدا نذر کند، نباید در جایی كه برای غیر خدا مانند بت، قبر و غیره قربانی میشود، نذرش را به جا آورده یا قربانی کند؛ چون این عمل، موافقت ظاهری با مشركان است، و چه بسا كه شیطان نیت بدی را در دل انسان بیافكند و اعتقاد پیدا كند كه قربانی در این مكان بهتر است، و چنین عقیدهای برای ایمان مؤمن خطرناک است. رسول خداصاز ذبح در همچون جایی منع فرمودهاند، چنانچه در حدیثی از ثابت بن ضحاك سنقل شده كه فرمود: «مردی نذر كرد كه شتری را در بوانه قربانی كند، پیامبرصاز او سئوال كرد: آیا در آنجا بتی از بتهای جاهلیت بود كه پرستش شود؟ گفتند: خیر. فرمود: آیا در آنجا یكی از اعیاد آنها برگزار شده است؟ گفتند: خیر. رسولاللهصفرمود: پس نذرت را ادا كن، چون ادای نذر در معصیت خداوند درست نیست، و در آنچه كه انسان مالك آن نیست، نذر درست نیست». (سنن ابوداود، كتاب النذور، باب ما یؤمر به من الوفاء بالنذر، (۳/۶۰۷)). [مُصحح]
استغاثه، طلب غوث و فریاد خواستن برای برطرف نمودن شدت است، طلب عون و یاری جستن است. بعضی گفتهاند: استغاثه برای مَکروب و غمزده و اندوهناک استعمال شده است، و دعا اعم از آن و غیر آن میباشد، و میان دعا و استغاثه عموم و خصوصِ مطلق است؛ پس هر استغاثهای دعاست، ولی هر دعایی استغاثه نیست.
دعا بر دو قسم است: دعای عبادت و پرستش، و دعای مسئلت و خواهش. دعای مسئلت آن است که داعی آنچه نفع خویش از جلب نفع یا کشفِ ضُرّ است طلب کند، و حقمتعال در قرآنِ کریمش کسی که احدی غیر خدا را در جلب نفع یا کشفِ ضُرّ بخواند، تخطئه میکند؛ چنانکه میفرماید:
﴿قُلۡ أَتَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَمۡلِكُ لَكُمۡ ضَرّٗا وَلَا نَفۡعٗاۚ وَٱللَّهُ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ﴾[المائدة: ۷۶]
«بگو آیا غیر از خدا چیزى را که اختیار زیان و سود شما را ندارد مىپرستید و حال آنکه خداوند شنواى داناست»،
﴿قُلۡ أَنَدۡعُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَنفَعُنَا وَلَا يَضُرُّنَا وَنُرَدُّ عَلَىٰٓ أَعۡقَابِنَا بَعۡدَ إِذۡ هَدَىٰنَا ٱللَّهُ﴾[الأنعام: ۷۱]
«بگو آیا به جاى خدا چیزى را بخوانیم که نه سودى به ما مىرساند و نه زیانى و آیا پس از اینکه خدا ما را هدایت کرده از عقیده خود بازگردیم»،
﴿وَلَا تَدۡعُ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكَ وَلَا يَضُرُّكَۖ فَإِن فَعَلۡتَ فَإِنَّكَ إِذٗا مِّنَ ٱلظَّٰلِمِينَ﴾[یونس: ۱۰۶]
«و به جاى خدا چیزى را که سود و زیانى به تو نمىرساند مخوان که اگر چنین کنى در آن صورت قطعا از جمله ستمکارانى».
و هر دعای عبادتی مستلزم دعای مسئلت است، و هر دعای مسئلتی مستلزم دعای عبادت؛ چنانکه خداوند میفرماید:
﴿ٱدۡعُواْ رَبَّكُمۡ تَضَرُّعٗا وَخُفۡيَةًۚ إِنَّهُۥ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِينَ ٥٥﴾[الأعراف: ۵۵]
«بخوانید (و پرستش کنید) پروردگار خود را از روی زاری و پنهانی، همانا او دوست ندارد از حد گذرندگان را»،
﴿قُلۡ أَرَءَيۡتَكُمۡ إِنۡ أَتَىٰكُمۡ عَذَابُ ٱللَّهِ أَوۡ أَتَتۡكُمُ ٱلسَّاعَةُ أَغَيۡرَ ٱللَّهِ تَدۡعُونَ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ٤٠ بَلۡ إِيَّاهُ تَدۡعُونَ فَيَكۡشِفُ مَا تَدۡعُونَ إِلَيۡهِ إِن شَآءَ وَتَنسَوۡنَ مَا تُشۡرِكُونَ ٤١﴾ [الأنعام: ۴۰-۴۱]
«بگو به ایشان که چه میبینید اگر عذاب خدا بر شما فرود آید یا قیامت شود آیا غیر خدای را میخوانید که آن عذاب از شما بردارد، اگر راستگویانید، بلکه او را میخوانید، پس اگر خواهد ببرد و دفع کند از شما [در دنیا] آنچه او را به کشف آن میخوانید و فراموش میکنید آنچه را شریک حقتعالی قرار داده بودید»،
﴿وَأَنَّ ٱلۡمَسَٰجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدۡعُواْ مَعَ ٱللَّهِ أَحَدٗا ١٨﴾[الجن: ۱۸]
«و اینکه مساجد مر خدا راست پس دیگری را با خدا مخوانید».
امثال این آیات در قرآن بسیار است که دعای مسئلت مستلزم دعای عبادت است به جهت اینکه سائل باید سئوالش را خالص برای خدایتعالی قرار بدهد.
استغاثه در اسباب ظاهری از امور حسی جایز است؛ مثل اینکه در جنگ بگویی: «ای فلان، به فریاد من برس»، یا وقتی درندهای متوجه شود بگویی: «ای بهمان، به دادم برس»، یا مصیبت دیگری متوجه شود مثل اینکه خانهات آتش بگیرد یا دشمن سرت بریزد فریاد بزنی و استغاثه کنی که: «ای مسلمانان، به دادم برسید». تمامی اینها به اجماع امت سیدالمرسلینصشرک نخواهد بود.
اما استغاثه به قوت و تأثیر در امور معنوی و اموری که غیر از حقتعالی کسی قادر بر آن نیست، مثل اینکه شفاء مرض و یا وفای دین از غیر جهت معین یا طلب رزق یا هدایت و غفران گناه و دخول بهشت و موفق شدن به علم و امثال آن؛ این نحو از استغاثه مختص به ذات ربوبی است و به غیر او شرک است، و جایز نیست استغاثه به نبی یا ولی کنی و بگویی مرا شفا ده، گناهم را ببخش، یا بگویی: «أَسْتَغِیْثُ بِكَ یَا فَلاَن، یا أغِثْنِيْ یا فُلاَن»؛ بلکه باید بگویی: «أَغِثْنِيْ یَا غِیَاثَ الُمسْتَغِیْثِیْنَ».
طبرانی روایت میکند:
«أَنَّهُ كَانَ فِي زَمَنِ النَّبِيِّ غ مُنَافِقٌ يُؤْذِي الْمُؤْمِنِينَ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ: قُومُوا بِنَا نَسْتَغِيثُ بِرَسُولِ اللَّهِ غمِنْ هَذَا الْمُنَافِقِ، فَقَالَ النَّبِيُّ غ: «إِنَّهُ لَا يُسْتَغَاثُ بِي، إِنَّمَا يُسْتَغَاثُ بِاللَّهِ»
«در زمان رسول اکرم منافقی بود [مسمى به عبدالله بن أُبَی] که مؤمنین را اذیت میکرد. بعضی از مؤمنین با یکدیگر گفتند برخیزید برویم استغاثه به رسول خدا کنیم. پیغمبر فرمود: «به من نباید استغاثه شود باید به خداوند استغاثه نمود».
نهی رسول اکرمصاز استغاثه به او در امور حسیه اگرچه جایز بود، اما جهت نهی، حمایتِ توحید و تحذیر از شرک و قَرَق [عادت] از توسل به غیر حقتعالی بود که مردم عادت نکنند و استغاثه به غیر خدا کنند.
چون اعتقاد به تنجیم و تأثیر وهمی ستارگان و خورشید و ماه در این عالم از عقاید دیرینه فرقۀ صابئین است و از آنها سرایت کرده و وارد عقاید مسلمانان شده؛ از این جهت ناچاریم شمّهای از احوال این امت را پیش از ورود به مطلب بیان کنیم:
بنابر عقیدۀ بعضی از دانشمندان، این قوم پیروان «صاب بن شیث» بودند و از این جهت اینان را صابئین خواندند و مؤید این قول کلام خود آنان است که میگویند معلم ما در این مذهب، عازیمون یعنی شیث و هرمس یعنی ادریس میباشد. صاحب صحاح میگوید اشتقاق صابی از صبأ به معنی بیرون رفتن از دینی به دین دیگر است. عرب جاهلی رسول اکرمصرا «صابی» مینامیدند، زیرا از دین قریش که بتپرستی بود خارج گشته بود و هر که را مسلمان میشد میگفتند: «صبأ الرجل»، و مسلمانان را «صُبَاة» مینامیدند.
در مقابل صابئه ملت «حُنَفاء» است، و حَنیف در لغت، «اعراض از گمراهی و میل به هدایت» است. امام حنفاء- چنانکه به تفصیل بیاید- شیخالأنبیاء ابراهیم خلیلالرحمن ÷است، و خاتم حنفاء سیدالأنبیاء حضرت ختمی مرتبتصاست.
چون ابراهیم÷مکه را بنا کرد، آنجا را مرکز دین حنیف قرار داد. پدران و سلف اهل مکه تابع حضرت ابراهیم بودند، و حنفاء نامیده میشدند و جداً بر ضد صابئین بودند، ولی خلف و پسران آنان هم که معاصر ختمی مرتبتصبودند با آن همه بتپرستیها باز هم خیال میکردند که بر طریقۀ حنفاء اند و مخالفت با بتان را خروج از دین حنیف ابراهیم میپنداشتند و رسول اکرمصو مسلمانان را صابی مینامیدند؛ چنانکه سلف و پدران ما نیز مسلمانان بودند و عقاید حقه و توحید کامل داشتند، بعد به واسطۀ دوری عهد و ملل، دیگر عقاید غیر اسلامی و شرکهای زیادی به نام اسلام و توحید، جایگزینِ عقاید سابق شد، و حتی بسیاری از اعمال و عقاید خلاف اسلام شایع گردید، ولی مسلمانانِ بیخبر از حقیقت اسلام، خیال میکنند که این عقاید و اعمالی که دارند اسلام است، و هرکس دعوت به اسلام حقیقی و سلف کند او را کافر میدانند.
بنیان مذهب صابئه، بر پرستش روحانیون و ملائکه است، ولی بنیاد مذهب حنفاء، بر پرستش خدای واحد است، و تفصیل مطلب بعداً بیان خواهد شد. صابئه میگویند: «مذهب ما اکتسابی است»، ولی حنفاء میگویند: «طریقۀ ما مبتنی بر فطرت است»، مراد از اکتساب این است که دین را باید به دلیل فهمید؛ مثلاً در بارۀ مبدأ و معاد و فضیلت اگر دلیلی قائم شد، صحیح است، وگرنه فاسد؛ حنفاء میگویند: «دین فطرت است و عقاید دینی را باید فطرت تصدیق کند و هرچه از فطرت خارج شد دین بشمار نمیآید»؛ به فرمودۀ خداوند:
﴿فَأَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗاۚ فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَاۚ لَا تَبۡدِيلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ ٣٠﴾[الروم: ۳۰]
«پس روى خود را با گرایش تمام به حق به سوى این دین کن؛ با همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است؛ آفرینش خداى تغییرپذیر نیست این است همان دین پایدار ولى بیشتر مردم نمىدانند».
فطره به معنی خلقت است، و مقصود از فطرت، قابلیت برای توحید و درک حقایق است بدون امتناع و انکار. فطرتی که این صفت را دارد مردم بر آن مفطوراند، ﴿لَاتَبۡدِيلَ﴾کلمۀ لا، نهی است به صورت نفی. این آیه صریح است که انسان به فطرت توحید و درک حقایق آفریده شده است و ساختمان انسان در منتهی مرتبۀ تبدیل و استقامت خلق شده است:
﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِيٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ ٤﴾[التین: ۴]
«به تحقیق انسان را در بهترین تعدیلی خلق کردیم».
و خروج از فطرت به واسطۀ علل زیادی است از تربیت معلمین و تقلید آباء و تأثیر محیط و امثال آن، که این عوامل مردم را از فطرت و شریعت انسانیت خارج نموده است، و بعث رسل برای این است که مردم را به فطرت اولیه برگردانند و موانعی که برای فطرت بشر پیدا شده مرتفع سازند.
بعضی از بزرگان میگویند: «هر آدمی که باشد او را البته سه مذهب باشد؛ یکی: مذهب پدر و مادر و عوام شهر بود، دوم: مذهب پادشاه ولایت، که اگر پادشاه عادل باشد بیشتر اهل ولایت عادل شوند و اگر ظالم باشد ظالم شوند و اگر زاهد باشد زاهد شوند و اگر حکیم باشد حکیم شوند و اگر سنی باشد سنی شوند و اگر شیعی باشد شیعی شوند؛ از جهت آنکه همهکس را قرب پادشاه مطلوب باشد و همه کس طالب ارادت و محبت پادشاه باشند. این است معنی: «النَّاسُ عَلَى دِیْنِ مُلُوكِهِمْ». «مردم بر دین پادشاهان خود هستند». سوم: مذهب یار بود با هر که صحبت دوستی میورزد هر آینه مذهب او گیرد، و این است معنی: «شرط صحبت مشابهت بیرون و موافقت اندرون» و این است معنی «اَلْـمَرْءُ عَلَى دِیْنِ خَلِیْلِهِ» [۸۹].
عَنِ الْـمَرْءِ لاَ تَسْأَلْ وَأَبْصِـرْ قَرِيْنَهُ
فَكُلُّ قَرِيْنٍ بِالـمُقَارِنِ يَقْتَدِيْ
[۹۰]
نفس از همنفس بگیرد خوی
بر حذر باش از لقای خبیث
باد چون بر فضای بد گذرد
بوی بد گیرد از هوای خبیث
[۸۹] این متنِ حدیثی است که شیخ الطائفه، أبو جعفر محمد بن الحسن الطوسی (وفات۴۶۰ هـ) در الأمالی، (چاپ قم، انتشارات دار الثقافه، ۱۴۱۴هـ)، ص ۵۱۸ ذکر کرده است. و در مصادر أهل سنت، ترمذی آن را در سنن خود ح(۲۳۷۸) روایت کرده و میگوید: حدیث حسن غریب میباشد، همچنین أبو داود در سننش ح(۴۸۳۵) آن را آورده است. آلبانی میگوید: درجۀ حدیث حسن میباشد، أحمد در مسندش (۲/۳۰۳ و۳۳۴) نیز روایت کرده و شعیب أرنؤوط میگوید که سند آن جید، یعنی خوب است. همگی آنها با سند خودشان از أبو هریره به صورت مرفوع با این الفاظ روایت نمودهاند: «الْمَرْءُ عَلَى دِینِ خَلِیلِهِ، فَلْینْظُرْ أَحَدُكُمْ مَنْ یخَالِلُ». «فرد بر دین دوستش است پس هر کدام از شما بنگرد با چه کسی پیوند دوستی برقرار میکند». [مُصحح] [۹۰] «دربارۀ خود شخص سوال مکن بلکه به دوستش بنگر(که کیست)، چرا که هر دوست، به دوست خود اقتدا میکند». [مُصحح]
فرقۀ اول: اصحاب روحانیونند. این فرقه میگویند: «مبدأ عالم، ذات ربوبی و حقیقت قیومی است که مقدس از حدوث و زوال است. این ذات اعلی و اجل است که او را عبادت و پرستش کنیم. به عبارت دیگر، خداوند از بندگانش دور است و بندگان به واسطۀ فرو رفتن در عالم طبیعت و شهوات نمیتوانند تحصیل تقرب و زلفی به او کنند، پس ناچار بایستی وسائطی [واسطههایی] میان رب و خلق باشد. این وسائط موجوداتی هستند در وضع ربوبی و عالم بالا که روحانی صرفند، و مقدس از مواد جرمانیه و قوای جسمانیه و حرکات مکانیه و تغییرات زمانیه میباشند، و در جوار ربالعالمین مجبول [سرشته شده] بر تقدیس و تمجید و تعظیم دائم و تسبیح سرمدند. این واسطه- چنانکه بیان خواهد شد- غیر از واسطهای است که حنفاء قائلند و انبیا را واسطۀ هدایت میدانند.
نیز میگفتند که روحانیون خدایان و ارباب ما هستند و میان ما و خدای جهان وسیلهاند به توسط اینان باید تقرب به خدا جست و رزق و حیات و صحت و سایر چیزهای دیگر را از اینان باید خواست. روحانیون مدبّر کواکبند، محرم افلاک و انجمند، حرکات کواکب بر ترتیب مخصوص علت پیدایش نباتات و جمادات و حیوانات است، کواکب هیکل روحانیونند، و نسبت روحانیون به کواکب، مثل نسبت نفس به بدن انسان است، برای هر روحانی هیکلی مخصوص است، و برای هر هیکلی فلکی است، میگویند عازیمون و هرمس بنای علم هیئت را گذاشتند و اسماء کواکب سیاره و تقسیم بروج از این دو شخص است.
فرقۀ دوم: اصحاب هیاکلند، این فرقه میگفتند انسان محتاج به واسطه است، ملائکه و روحانیون به چشم دیده نمیشوند، و ما محتاج به واسطههایی هستیم که دیده شوند تا بتوانیم متوجه به آنها شویم و اسباب تقرب به مبدأ را تحصیل کنیم. پس باید ستارگان را که به چشم دیده میشوند وسیله قرار دهیم و آنها را بپرستیم. برای پرستش ستارگان اولاً خانه و منزل هر یک را، ثانیاً مطالع و مغاربشان را، ثالثاً اتصالات و موافقت و مخالفت به ترتیب طبایعشان را، رابعاً تقسیم ایام و لیالی و ساعات بر آنها را، و خامساً تقدیر صور و اشخاص و اقالیم [سرزمینها] و اِمصار [شهرها] بر آنها را باید دانست و شناخت؛ بعد از معرفت آنچه مذکور شد، به نقش خواتیم [انگشترها] و خواندن عزائم و دعوات [دعاها] باید متوجه شد.
مثلاً: برای زحل روز شنبه را اختصاص داده بودند، و در ساعت اول آن روز انگشتر مصور به صورت زحل در دست میکردند، و لباس مخصوص به آن را میپوشیدند، و بخور مناسب آن میسوزاندند، و به طلب حاجتی که برآوردن آن از افعال و آثارِ مختصۀ زحل بود میپرداختند. همچنین سایر کواکب، نیز روز معیّن و ساعت مشخص و بخور و لباس و خاتمِ مخصوص و کار معلوم داشتند. اگر شخص مسلمان چشم باز کند میفهمد که تبرک به انگشتر از یادگاریهای ستارهپرستان بوده و بدبختانه از شعار اهل تقوی شده است.
این فرقه چون به وسیلۀ وسائط به مطلوب میرسیدند، بر آنها اطلاق اسم «إله» و «رب» مینمودند. و خداوند متعال را «رب الأرباب» و «إله الآلهه» میگفتند؛ بعضی هم إله الآلهه را نام آفتاب میدانستند؛ میگفتند تقرب به این هیاکل موجب نزدیکی به روحانیون است، و تقرب بدانها مؤدی قُرب باریتعالی است، زیرا که هیاکل ابدان روحانیون است و نسبت آنها مثل نسبت اجساد است به ارواح؛ پس هیاکل چون زنده به حیاتِ روحانیون صاحب حیات، و مدرک کلیات و جزئیات میباشند و روحانیون متصرف در هیاکلند، چنانکه ما متصرف در ابدان خود هستیم، و شکی نیست که نزدیکی به شخص، تقرب به روح اوست و بر این عقاید در خارج آثاری مترتب میکردند. طلسمات و تنجیم و تعزیم و کهانت که هنوز نمونهای از آنها باقی است و جزو عقاید دیگران به خصوص بعضی از مسلمانان شده است از علوم ایشان میباشند.
از این مطلب میفهمیم که عقول عشره، که فلاسفه بر آن رفتهاند، همین روحانیونند که صابئه میگویند، و متفلسفه اسلام به آن معتقد شده این عقیدۀ شرکی از صابئین وارد فلسفه شده، بدبختانه متفلسفین اسلام این عقیدۀ شرکیه را قبول کردند و خیال نمودند خداپرستی و توحید این است و آیاتی که در قرآن نفی شفاعت ملائکه میکند اشاره به این عقیده ستارهپرستی است؛ چنانکه خداوند میفرماید:
﴿وَكَم مِّن مَّلَكٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ لَا تُغۡنِي شَفَٰعَتُهُمۡ شَيًۡٔا﴾[النجم: ۲۶]
«بسا فرشتگان در آسمانها هستند که شفاعتشان به هیچ وجه اثری ندارد».
فرقۀ سوم: اصحاب اشخاصند، این فرقه میگفتند که هیاکل روحانیون در همه اوقات دیده نمیشوند، زیرا گاهی طالع و گاهی آفل، زمانی ظاهر و زمانی مخفی هستند. پس به ازاء هر هیکلی از هیاکل سیارات و در حضرت ایشان در مقام حاجت معتکف شد تا از برکت اشخاص، توجه به هیاکل و تقرب به روحانیات و در نتیجه، تقرب باریتعالی حاصل شود و در این آیه اشاره به این معنی:
﴿مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ﴾[الزمر: ۳]
«نمیپرستم ایشان را مگر اینکه نزدیک گردانند ما را به سوی خدا نزدیک گردانیدنی»، ﴿هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِ﴾[یونس: ۱۸]
«اینان شفیعان ما در آستان پروردگارند».
در پیروی این عقاید بتخانهای بنا کردند و هر بتی را در مقابل هیکلی نهادند. در استدعای حاجات، ملاحظۀ جمیع اضافات نجومی میکردند؛ مانند وقت و ساعت و درجه و دقیقه و روز و ساعت مخصوص به هر یک از هیاکل و بخور و انگشتر و لباس و عزائم مناسب آنها.
هیاکلی که بنا نهادند به اسامی جواهر علقیه روحانیه و اشکال کواکب سماویه بود؛ مانند هیکل علت اولی، هیکل عقل ضرورت، هیکل نفس که تمامی اینها به شکل دایره بود، هیکل زحل شش ضلعی بود، هیکل مشتری مثلث، هیکل مریخ مستطیل، هیکل آفتاب چهارضلعی، هیکل عطارد مستطیل در میان سه ضلعی، هیکل زهره سه ضلعی در میان چهار ضلعی و هیکل ماه هشت ضلعی.
فرقۀ چهارم: حلولیهاند، ابن بطوطه و سایر مورخین اینان را «حرانیه» نام نهادهاند، این فرقه میگفتند که خدای معبود یکى است و او اجرام و افلاک و ستارگان را آفریده، ستارگان هم مدبر عالم سفلی هستند، ستارگان هفتگانه را زنده و ناطق و پدران موالید ثلثۀ جماد و نبات و حیوان میدانستند، و عناصر چهارگانۀ آب و خاک و آتش و باد را مادران موالید ثلثه فرض میکردند و میگفتند: خدایتعالی در کواکب سبعه ظهور و جلوه نمود، و متشخص به اشـخاص کواکب گردیـده است، بدون اینکه تعددی در ذات او حاصل شـود- چنانکه گاهی خداوند ظهور در اشخاص میکند و این شخص خدای بشر میشود- شرور و قبایح و موجودات پست را خداوند خلق نفرموده بلکه اینها از اتصالات ستارگان نحس و سعد و اجتماع عناصر پاک و کثیف پیدا میشود.
این بود خلاصۀ عقاید صابئین که ستارگان و بتها را عبادت میکردند، ستارگان را مؤثر تام میدانستند، برای ایام سعد و نحسی قائل بودند و نگینها و سنگها را دارای تأثیرات روحی و معنوی میپنداشتند و آنها را مؤثر در معنویات میدانستند، خداوند تبارک و تعالی شیخالأنبیاء ابراهیم خلیل÷را برای هدایت قوم خود که صابئین بودند برانگیخت و او با فرقه هیکلپرستان و بتپرستان مناظرهها و مباحثهها فرمود و ما مناظرۀ ابراهیم ÷را با صابئین به طور مختصر به نظر خوانندگان میرسانیم:
خداوند میفرماید:
﴿وَتِلۡكَ حُجَّتُنَآ ءَاتَيۡنَٰهَآ إِبۡرَٰهِيمَ عَلَىٰ قَوۡمِهِۦۚ نَرۡفَعُ دَرَجَٰتٖ مَّن نَّشَآءُۗ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٞ ٨٣﴾[الأنعام: ۸۳]
«این حجت ماست که به ابراهیم دادیم تا بر ضد قوم خود ایراد کند، هرکه را بخواهیم به درجات بلند میکنیم. خداوند تو حکیم و داناست».
ابراهیم÷نخست با اصحاب اشخاص اقامۀ حجت نمود. آزر که پدر و به قولی عموی آن جناب بود، اعلم این فرقه به شمار میرفت و تمام آداب و مراسم عبادت اصنام و کارهای بتخانه در دست او بود. بدین جهت ابراهیم بیشتر اوقات با او مناظره میکرد خداوند میفرماید:
﴿وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِيمُ لِأَبِيهِ ءَازَرَ أَتَتَّخِذُ أَصۡنَامًا ءَالِهَةً إِنِّيٓ أَرَىٰكَ وَقَوۡمَكَ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ﴾[الأنعام: ۷۴]
«وقتی که ابراهیم به پدر خود آزر گفت: آیا بتان را خدا میگیری؟ به درستی که من تو و قوم تو را در گمراهی آشکاری میبینم»،
و در سورۀ مریم میفرماید:
﴿إِذۡ قَالَ لِأَبِيهِ يَٰٓأَبَتِ لِمَ تَعۡبُدُ مَا لَا يَسۡمَعُ وَلَا يُبۡصِرُ وَلَا يُغۡنِي عَنكَ شَيۡٔٗا﴾[مریم: ۴۲]
«وقتی که (ابراهیم) پدر خود را گفت: ای پدر من، چرا میپرستی آنچه را که نه میشنود و نه میبیند و دفع نمیکند از تو چیزی را؟».
ابراهیم÷خطاب به پدر فرمود که ای پدر اگر به خلقت خود به دیدۀ بصیرت بنگری میبینی که فطرت و خلقت تو اشرف تمام مخلوقات است و آثار سماویه و انوار علویه و اسرار ملکوتیه در تو اظهر است، در صورتی که سمیع و بصیر و نافع و ضارّی، جسمی که مصنوع خود توست، نه گوش شنوا دارد و نه دیدۀ بینا چگونه میتواند در تو تصرف کند، نفعی یا ضرری به تو برساند و یا تو را از چیزی بینیاز کند:
﴿أَتَعۡبُدُونَ مَا تَنۡحِتُونَ ٩٥ وَٱللَّهُ خَلَقَكُمۡ وَمَا تَعۡمَلُونَ ٩٦﴾[الصافات: ۹۵-۹۶]
«آیا میپرستید آنچه را که خودتان میتراشید؟ و خداوند آفرید شما را و آنچه میکنید». و فاقد چیزی چگونه تواند مُعطی [عطا کننده] همان چیز شود؟
ذات نایافته از هستی بخش
ون تواند که شود هستی بخش
کهنه ابری که شد از آب تهی
ناید از وی صفت آب دهی
و چون با دلائل روشن و حجج لامع [تابنده] بر او مدلل داشت که این بتها که آفریده و مخلوق خود تو است واسطه و شفیع تو در نزد ربالأرباب نتوانند بود فرمود:
﴿يَٰٓأَبَتِ إِنِّي قَدۡ جَآءَنِي مِنَ ٱلۡعِلۡمِ مَا لَمۡ يَأۡتِكَ فَٱتَّبِعۡنِيٓ أَهۡدِكَ صِرَٰطٗا سَوِيّٗا ٤٣ يَٰٓأَبَتِ لَا تَعۡبُدِ ٱلشَّيۡطَٰنَۖ إِنَّ ٱلشَّيۡطَٰنَ كَانَ لِلرَّحۡمَٰنِ عَصِيّٗا ٤٤﴾[مریم: ۴۳-۴۴]
«ای پدر من، حقتعالی افاضۀ علمی به من کرده است که به تو نداده، مرا پیروی کن تا تو را به راه راست هدایت کنم، ای پدر من، شیطان را مپرست به درستی که او از اوامر خدای بخشنده سر پیچیده است».
آزر، این کلمات حقیقت و آیات پسر را به هیچ وجه مورد قبول قرار نداد و گفت:
﴿أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنۡ ءَالِهَتِي يَٰٓإِبۡرَٰهِيمُۖ لَئِن لَّمۡ تَنتَهِ لَأَرۡجُمَنَّكَۖ وَٱهۡجُرۡنِي مَلِيّٗا﴾[مریم: ۴۶]
«آیا از خداوندان من روبر میگردانی؟ اگر باز نایستی تو را سنگسار میکنم، دور شو از من زمانی دراز».
چون حجت علمی در آزر و اتباع او اثری نبخشید حضرت ابراهیم ÷اقامۀ برهان عملی فرمود و به شکستن بتها قیام نمود. خداوند میفرماید:
﴿قَالُوٓاْ ءَأَنتَ فَعَلۡتَ هَٰذَا بَِٔالِهَتِنَا يَٰٓإِبۡرَٰهِيمُ ٦٢ قَالَ بَلۡ فَعَلَهُۥ كَبِيرُهُمۡ هَٰذَا فَسَۡٔلُوهُمۡ إِن كَانُواْ يَنطِقُونَ ٦٣﴾[الأنبیاء: ۶۲-۶۳]
«گفتند: ای ابراهیم، آیا اینکار را تو به خدایان ما کردی؟ گفت: بلکه بت بزرگ اینکار را کرده است! از خودشان بپرسید اگر توانند حرف زد».
بدین ترتیب، ابراهیم ÷اطرافیان آزر را ملزم کرد همان طور که در پاسخ به زبان فروماندند، در جواب دلیل هم ذلیل شدند. ناچار دست تعدی دراز و یاوهسرایی آغاز نمودند که از سنت جاهلان است، که چون به حجت از خصم فرومانند سلسلۀ خصومت بجنبانند، همچو آزرِ بتتراش که چون جواب حجت پسر نداشت، به جنگش برخاست که:
﴿لَئِن لَّمۡ تَنتَهِ لَأَرۡجُمَنَّكَ﴾[مریم: ۴۶]
«اگر باز نایستی هر آینه تو را سنگسار کنم».
حضرت ابراهیم÷که باریتعالی او را بر ملکوت کونین و اسرار عالمین مطلع ساخته بود، چنانکه میفرماید:
﴿وَكَذَٰلِكَ نُرِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ مَلَكُوتَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلِيَكُونَ مِنَ ٱلۡمُوقِنِينَ﴾[الأنعام: ۷۵]
«اینطور نمودیم ابراهیم را ملکوت آسمان و زمینها را تا اینکه از یقین دارندگان باشد».
مناظرهای هم با اصحاب هیاکل کرد، و به طریق الزام و مماشات با خصم و مجادله به نحو احسن و اتَمّ، نخست ستارهای را معبود خود گرفت:
﴿فَلَمَّا جَنَّ عَلَيۡهِ ٱلَّيۡلُ رَءَا كَوۡكَبٗاۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّيۖ فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لَآ أُحِبُّ ٱلۡأٓفِلِينَ﴾[الأنعام: ۷۶]
«چون شب فرا رسید کوکبی را دید و گفت: این خدای من است، و چون غایب شد گفت: من غایب شدگان را دوست ندارم»
و آنچه که تغییر و انتقال بر آن عارض گردد، اطلاق صفت خداوندی بر او شایسته نیست، زیرا چون تغییر میکنند محتاج به تغییر دهندهای است. همچنین اطلاق صفت شفیع نیز بر آن جایز نیست زیرا که افول و زوال، او را از حد کمال بیرون برده است.
و نظر به اینکه جمعی از صابئه منتقل شده بودند که در حال افول، توجه ستارگان ممتنع است، پس بنابراین اشخاصی را قائم هیاکل قرار داده بودند، چنانکه مشروحاً گذشت. حضرت ابراهیم÷استدلال بر آنها نمود به آنچه فیالجمله بعضی بدان معترف بودند، و این ابلغ در احتجاج است که مسلّماتِ خصم را مدرک قرار داده و با همانها او را محکوم نمایند.
بالجمله چون حضرت ابراهیم÷از ستاره رویگردان شد ماه را دید در منتهای درخشندگی، گفت: این خدای من است:
﴿فَلَمَّا رَءَا ٱلۡقَمَرَ بَازِغٗا قَالَ هَٰذَا رَبِّي﴾[الأنعام: ۷۷]
«پس چون دید ماه را که برآمد گفت: این پروردگار من است»،
﴿فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمۡ يَهۡدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلضَّآلِّينَ﴾[الأنعام: ۷۷]
«پس چون غایب شد گفت: اگر خدای من مرا رهنمایی نکند از گمراهان خواهم بود»،
﴿فَلَمَّا رَءَا ٱلشَّمۡسَ بَازِغَةٗ قَالَ هَٰذَا رَبِّي هَٰذَآ أَكۡبَرُۖ فَلَمَّآ أَفَلَتۡ قَالَ يَٰقَوۡمِ إِنِّي بَرِيٓءٞ مِّمَّا تُشۡرِكُونَ﴾[الأنعام: ۷۸]
«پس خورشید را دید گفت: این خدای من است، که بزرگتر از دیگران نیز هست. پس چون غایب شد گفت: ای قوم، من بیزارم از آنچه برای خدا انباز قائل شوید».
آخرالأمر چون آن حضرت همه درهای عُذر را به روی ایشان بست فرمود:
﴿إِنِّي وَجَّهۡتُ وَجۡهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ حَنِيفٗاۖ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ٧٩﴾[الأنعام: ۷۹]
«به درستی که من متوجه میکنم روی خودم را به طرف آنچنان کسی که آفرید آسمانها و زمین را در حالی که حنیفم و مشرک نیستم».
پیش بیحد هر چه محدود است لاست
کل شیء غیر وجهالله فناست
* * *
میپرستید آفتاب چرخ را
خوار کرده جان عالی نرخ را
آفتاب، از امر حق طباخ ماست
ابلهی باشد، که گوییم او خداست
آفتابت گر بگیرد چون کنی
آن سیاهی زو، تو چون بیرون کنی؟
نی به درگاه خدا آری صداع؟
که سیاهی را ببر، واده شعاع
گر کُشندت نیمه شب، خورشید کو؟
تا بنالی، یا امان خواهی از او
حادثات اغلب به شب واقع شود
و آن زمان معبود تو غایب بود
سوی حق، گر ز آستانه خم شوی
وارهی از اختران مَحرم شوی
[۹۱]
بدین ترتیب، ابراهیم خلیل÷توحید حقیقی را مسلم داشت و بیان فرمود که فطرت، دین حنیف است، معدات سماویه و ارضیه فاعل حقیقی نیستند؛ بخشنده، وجود حق است و جز او مؤثری در آفرینش نیست.
ولی چون «حب الشيء یُعمي ویُصم»، قوم ابراهیم با آنکه در جواب عاجز ماندند و اقرار به عدم نطق بتهای خود کردند نتوانستند از عادات مذمومۀ چندین سالۀ خود دست بردارند:
﴿ثُمَّ نُكِسُواْ عَلَىٰ رُءُوسِهِمۡ لَقَدۡ عَلِمۡتَ مَا هَٰٓؤُلَآءِ يَنطِقُونَ ٦٥﴾[الأنبیاء: ۶۵]
«پس نگونسار کرده شدند بر سرهای خود [یعنی سر در پیش افکندند از خجالت و حیرت و گفتند] تو دانستهای که این بتها سخن نگویند، [پس چرا ما را امر به پرسش میکنی]»،
و پس از شنیدن سرزنشها و توبیخات حضرت که فرمود:
﴿قَالَ أَفَتَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكُمۡ شَيۡٔٗا وَلَا يَضُرُّكُمۡ ٦٦ أُفّٖ لَّكُمۡ وَلِمَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ ٦٧﴾[الأنبیاء: ۶۶-۶۷]
«ابراهیم گفت: آیا پرستش میکنند جز خدایتعالی آنچه سود ندهد شما را چیزی، و زیان نرساند شما را از زشتی، و ناخوشی باد شما را و مر آن چیزی را که میپرستید به جز خدایتعالی، آیا تعقل نمیکنید (قباحت کردار خود را؟)».
چون مجال سخن برایشان نماند بنا بر شیوۀ جاهلان، روحانیون قوم حکم تکفیر ابراهیم را نوشتند، و جزای او را سوزانیدن قرار دادن که مبادا مریدان سر از این سرّ بیرون آرند:
﴿قَالُواْ حَرِّقُوهُ وَٱنصُرُوٓاْ ءَالِهَتَكُمۡ إِن كُنتُمۡ فَٰعِلِينَ ٦٨﴾[الأنبیاء: ۶۸]
«گفتند: بسوزانید او را و یاری کنید خدایان خود را اگر هستید نصرتکنندگان».
نمرود موافق حکم قضات فرمان داد تا آتش افروختند و پیغمبر خدا را در آتش انداختند ولی ایزد منان فرستادۀ خود را در آن دریای آتش فرونگذاشت و بر خلیل گلستان کرد:
﴿قُلۡنَا يَٰنَارُ كُونِي بَرۡدٗا وَسَلَٰمًا عَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِيمَ ٦٩ وَأَرَادُواْ بِهِۦ كَيۡدٗا فَجَعَلۡنَٰهُمُ ٱلۡأَخۡسَرِينَ ٧٠ وَنَجَّيۡنَٰهُ وَلُوطًا إِلَى ٱلۡأَرۡضِ ٱلَّتِي بَٰرَكۡنَا فِيهَا لِلۡعَٰلَمِينَ ٧١﴾[الأنبیاء: ۶۹-۷۱] «گفتیم: ای آتش، بر ابراهیم سرد و سلامت باش. و اراده کردند نمرودیان به ابراهیم مکری در سوختن او، پس ما ایشان را زیانکارتر گردانیدیم و ابراهیم و لوط را [از عراق که منزل نمرود و قوم او بود] به زمینی نجات دادیم که در آن مر جهانیان را برکت دادیم [که شام است]».
آتش ابراهیم را دندان نزد
چون گُزیده حق بود چونش گزد
آتش ابراهیم را نی قلعه بود
تا برآورد از دل نمرود دود؟
آتش ابراهیم را نبود زیان
هرکه نمرودیست گو میترس از آن
جان ابراهیم باید تا بنور
بیند اندر نار فردوس و قصور
پایه پایه بر رود بر ماه و خور
تا نماند همچو حلقه بند در
چون خلیل از آسمان هفتمین
بگذرد که﴿لَآ أُحِبُّ ٱلۡأٓفِلِينَ﴾.
ای خلیل اینجا شرار و دود نیست
جز که سحر و خدعۀ نمرود نیست
چون خلیل حق اگر فرزانهای
آتش آب توست و تو پروانهای
[۹۲]
در قضیۀ مناظره ابراهیم ÷چند سخنی است که میباید گفت: یکی آنکه آنجا که فرمود:
﴿بَلۡ فَعَلَهُۥ كَبِيرُهُمۡ هَٰذَا فَسَۡٔلُوهُمۡ إِن كَانُواْ يَنطِقُونَ﴾[الأنبیاء: ۶۳]
«بلکه کرده است این را بت بزرگ ایشان (از روی خشم) پس اگر بتان سخنگو هستند از ایشان سئوال کنید»
ظاهراً این کلام دروغ است و این عمل بت بزرگ نبوده است و زیبندۀ جناب ابراهیم نیست که:
﴿وَٱذۡكُرۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ إِبۡرَٰهِيمَۚ إِنَّهُۥ كَانَ صِدِّيقٗا نَّبِيًّا ٤١﴾[مریم: ۴۱]
«و یاد کن در قرآن ابراهیم را به درستی که پیغمبر راستگوی بود».
جواب آن است که جناب ابراهیم ÷خود فرموده بود:
﴿وَتَٱللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصۡنَٰمَكُم بَعۡدَ أَن تُوَلُّواْ مُدۡبِرِينَ ٥٧﴾[الأنبیاء: ۵۷]
«و قسم به خدا که هر آینه تدبیری کنم در باب بتان شما بعد از آنکه روی بگردانید از ایشان [بروید به خارج شهر و عیدگاه]».پس از این تهدید جای انکار نبود چنانکه قوم گفتند:
﴿قَالُواْ مَن فَعَلَ هَٰذَا بَِٔالِهَتِنَآ إِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٥٩ قَالُواْ سَمِعۡنَا فَتٗى يَذۡكُرُهُمۡ يُقَالُ لَهُۥٓ إِبۡرَٰهِيمُ ٦٠ قَالُواْ فَأۡتُواْ بِهِۦ عَلَىٰٓ أَعۡيُنِ ٱلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ يَشۡهَدُونَ ٦١﴾[الأنبیاء: ۵۹-۶۱]. «گفتند که این کار را با خدایان ما کرده است؟ [و اینها را در هم شکسته؟] به درستی که او از ستمکاران است، گفتند: شنیدیم جوانی که [به بدی] بتان را یاد میکرد و او را ابراهیم مینامند، گفتند: پس بیاورید او را و چنان کنید که مردم او را ببینند شاید گواهی دهند [که اینست بتان را نکوهش میکند]».
و محض اینکه ابراهیم را به اقرار آوردند به طور استفهام تقریری سئوال کردند:
﴿قَالُوٓاْ ءَأَنتَ فَعَلۡتَ هَٰذَا بَِٔالِهَتِنَا يَٰٓإِبۡرَٰهِيمُ﴾[الأنبیاء: ۶۲]
«گفتند: ابراهیم آیا تو اینکار را [از شکستن و خورد نمودن] با خدایان ما کردی؟». آنجناب برای اتمام حجت و تنبیه ایشان فرمود:
﴿بَلۡ فَعَلَهُۥ كَبِيرُهُمۡ هَٰذَا فَسَۡٔلُوهُمۡ إِن كَانُواْ يَنطِقُونَ﴾[الأنبیاء: ۶۳]
و شکستن بتهای کوچک را به شرط نطق آنها به گردن بت بزرگ انداخت، و این سخن اندکی در نفس قوم اثر کرد چنانکه میفرماید:
﴿فَرَجَعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ فَقَالُوٓاْ إِنَّكُمۡ أَنتُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٦٤﴾ [الأنبیاء: ۶۴]
«پس بازگشتند و مراجعه کردند به عقول خود و گفتند شما ستمکارانید (به پرستش چیزی که نشنود و نگوید)».
سخن دیگر اینکه جناب ابراهیم ÷در مواضع سهگانه فرمود: ﴿هَٰذَا رَبِّي﴾. این را اگر به طور حقیقت و اعتقاد گفت لازم میآید فی الجمله مذهب صابئه را داشته و هنوز در تحقیق و اجتهاد بوده و واصل به مقام توحید و یقین نگردیده باشد. در این صورت چگونه ممکن است مرتبۀ رسالت را داشته قوم را هدایت نماید؟ و گرنه از روی اعتقاد گفت موهوم کذب است.
جواب: گوییم سخن ابراهیم÷بر طریق استفهام انکاری است که ربِ حقیقی بودنِ ستارگان را انکار کرد؛ و تحقیق آن است که گفته شود برای مماشات با قوم، اظهار دخول در دین آنها نمود و بعد استدلال به افول کرد، تا نزدیکتر با انصاف باشد؛ چنانکه خداوند میفرماید:
﴿وَتِلۡكَ حُجَّتُنَآ ءَاتَيۡنَٰهَآ إِبۡرَٰهِيمَ عَلَىٰ قَوۡمِهِ﴾[الأنعام: ۸۳]
«این حجت ما است که دادیم ابراهیم بر قومش اقامه فرماید».
این دلیل راه، رهرو را بود
کو بهر دم در بیابان گم شود
واصلان را نیست جز چشم و چراغ
از دلیل و راهشان باشد فراغ
گر دلیلی گفت آن مرد وصال
گفت بهر فهم اصحاب جدال
بهر طفلی نو، پدر تی تی کند
گرچه فهمش هندسه گیتی کند
پس همه خلقان چو طفلان ویند
لازمست این پیر را در وقت پند
[۹۳]
از این مقدمات معلوم شد که قول به تأثیر ستارگان و سعد و نحس ایام از ملت صابئین است و ختمی مرتبتصچون خاتم حنفاء است از این عقیده منع اکید فرموده و ایمان به تنجیم را حرام و شرک به خدایتعالی قرار داده است.
در «معتبر» [اثر محقق حلی] از نبی اکرمصمروی است:
«مَنْ صَدَّقَ كَاهِناً أَوْ مُنَجِّماً فَقَد كَفَرَ بِمَا أُنْزِلَ عَلَى مُحَمَّدٍ» [۹۴]
«کسی که منجمی یا کاهنی را تصدیق کند، بر آنچه که محمد آورده است کافر شده است».
نضر بن قابوس از حضرت صادق ÷روایت کرده:
«الْـمُنَجِّمُ مَلْعُونٌ وَالْكَاهِنُ مَلْعُونٌ وَالسَّاحِرُ مَلْعُونٌ...» [۹۵].
منجم و کاهن و ساحر همگی ملعونند،
و در نهج البلاغه:
«إِنَّهُ ÷لَمَّا أَرَادَ الْمَسِيرَ إِلَى بَعْضِ أَسْفَارِهِ، فَقَيْلَ لَهُ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! إِنْ سِرْتَ فِي هَذَا الْوَقْتِ خَشِيتُ أَنْ لَا تَظْفَرَ بِمُرَادِكَ مِنْ طَرِيقِ عِلْمِ النُّجُومِ فَقَالَ ÷: أَتَزْعُمُ أَنَّكَ تَهْدِي إِلَى السَّاعَةِ الَّتِيْ مَنْ سَارَ فِیهَا صُرِفَ عَنْهُ السُّوءُ وَتُخَوِّفُ مِنَ السَّاعَةِ الَّتِيْ مَنْ سَارَ فِیهَا حَاقَ بِهِ الضُّرُّ فَمَنْ صَدَّقَكَ بِهَذَا فَقَدْ كَذَّبَ الْقُرْآنَ وَاسْتَغْنَى عَنِ الاسْتِعَانَةِ بِاللَّهِ فِي نَیلِ الْمَحْبُوبِ وَدَفْعِ الْمَكْرُوهِ. .. إِلَى أَنْ قَالَ: أَیهَا النَّاسُّ إِیَّاكُمْ وَتَعَلُّمَ النُّجُومِ إِلاَّ مَا یُهْتَدَى بِهِ فِی بَرٍّ أَوْ بَحْرٍ فَإِنَّهَا تَدْعُو إِلَى الْكَهَانَةِ... وَالْكَاهِنُ كَالسَّاحِرِ وَالسَّاحِرُ كَالْكَافِرِ وَالْكَافِرُ فِی النَّارِ» [۹۶].
«حضرت امیرالمؤمنین ÷هنگامی که خواست به سفری رود گفتند: یا امیرالمؤمنین، اگر در این هنگام حرکت کنی از روی علم نجوم ترس آن است که به مراد خود نرسی. گفت: گمان میکنی که شخص را هدایت به ساعتی مینمایی که اگر در آن سفر کند از خطر محفوظ میماند، و نیز از ساعتی که اگر شخص در آن حرکت کند گرفتار مصیبت میگردد میترسانی؟ کسی که به واسطۀ این سخن، تو را تصدیق کند قرآن را تکذیب کرده، و خود را در نیل به مراد، و دفع مکروه از استعانت خداوند مستغنی دانسته است؛ تا اینکه گفت: ای مردم، از یاد گرفتن نجوم جز آنچه که در خشکی و دریا راه نشان دهد حذر کنید زیرا که این علم به کهانت میکشاند، و کاهن مانند ساحر، و ساحر مانند کافر است، و کافر هم در آتش است».
«وَقَرِیْبٌ مِنْ هَذَا الْحَدِیْثِ مَا وَقَعَ بِعَیْنِهِ بَیْنَهُ ÷وَبَیْنَ مُنَجِّمٌ آخَرَ نَهَى عَنِ الْـمَسِیِرْ، فَقَالَ: أَتَدْرِي مَا فِی بَطْنِ هَذِهِ الدَّابَّةِ أَذَكَرٌ أَمْ أُنْثَى؟ قَالَ: إِنْ حَسَبْتُ عَلِمْتُ! قَالَ: فَمَنْ صَدَّقَكَ بِهَذَا الْقَوْلِ فَقَدْ كَذَّبَ بِالْقُرْآنِ، قَالَ اللَّـهُ تَعَالَى: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ ٱلۡغَيۡثَ وَيَعۡلَمُ مَا فِي ٱلۡأَرۡحَامِۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسُۢ بِأَيِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرُۢ ٣٤﴾[لقمان: ۳۴]. وَمَا كَانَ مُحَمَّدٌ صیدَّعِي مَا ادَّعَیتَ. أَتَزْعُمُ أَنَّكَ تَهْدِي إِلَى السَّاعَةِ الَّتِي مَنْ سَارَ فِیهَا صُرِفَ عَنْهُ السُّوءُ وَالسَّاعَةِ الَّتِي مَنْ سَارَ فِیهَا حَاقَ بِهِ النَّصْرُ. مَنْ صَدَّقَكَ بِهَذَا اسْتَغْنَى عَنِ الاسْتِعَانَةِ بِاللَّهِ ﻷفِی هَذَا الْوَجْهِ، وَكَانَ أَحْوَجَ إِلَى الرَّغْبَةِ إِلَیكَ فِی دَفْعِ الْـمَكْرُوهِ عَنْهُ» [۹۷].
«و نزدیک این حدیث شریف است، حدیث دیگری که میان او و منجم دیگری رخ داد: منجم او را از سفر ممانعت کرد، پس علی ÷فرمود: آیا میدانی آنچه که در شکم این حیوان است نر است یا ماده؟ گفت: اگر حساب کنم میدانم، فرمود: هرکس تو را به این سخن تصدیق کند، قرآن را تکذیب کرده است. قرآن میگوید: «علم به قیامت و فرود آمدن باران و آنچه در ارحام است مخصوص به خداوند میباشد و هیچکس فردای خود را نمیداند و هیچکس سرزمین مرگ خودرا نمیداند، همانا خداوند آگاه است». پیغمبر اکرمصهمچنین ادعایی نکرده است. آیا گمان میکنی ساعتی را میدانی که هرکس در آن سفر کند نصرت و یاری با او میرسد. کسی که تو را تصدیق کند باید خود را از خداوند بینیاز بداند و برای رفع شرور به چون تویی نیازمند باشد».
عبدالملک بن أعین روایت کرده:
«قُلْتُ لأبِي عبد الله: إِنِّی قَدِ ابْتُلِیتُ بِهَذَا الْعِلْمِ فَأُرِیدُ الْحَاجَةَ فَإِذَا نَظَرْتُ إِلَى الطَّالِعِ وَرَأَیتُ الطَّالِعَ الشَّرَّ جَلَسْتُ وَلَـمْ أَذْهَبْ فِیهَا وَإِذَا رَأَیتُ الطَّالِعَ الْخَیرَ ذَهَبْتُ فِی الْحَاجَةِ. فَقَالَ لِي: تَقْضِي؟ قُلْتُ: نَعَمْ! قَالَ: أَحْرِقْ كُتُبَك» [۹۸]
«به حضرت ابی عبدالله گفتم: که من مبتلی به این علم شدهام، هر وقت حاجتی میخواهم به طالع نگاه میکنم، اگر طالع شر دیدم مینشینم و در آن وقت حرکت نمیکنم، و اگر طالع را خیر یافتم از پس حاجت میروم، فرمود: آیا حکم هم میکنی؟ گفتم: بلی. فرمود: کتابهایت را بسوزان».
از این احادیث صحیح معلوم میشود که اعتقاد به تنجیم، شرک و کفر است، و چون مطلب بسیار دقیق است و مردم کاملاً مبتلای این شرکند. و این عقیده سبب بدبختیها و ناامیدیها و ترس از غیر خدا و امید به غیر حق است باید تفصیلی در این امر شرکی دهیم تا مطلب روشنتر گردد.
نجوم شامل چند قسمت است: طبیعیات، حسابیات و وهمیات.
طبیعیات نجوم، عبارت است از تأثیر طبیعی آفتاب و ستارگان در روی زمین و موالید این عالم. این چیزی است که به هیچوجه انکار نمیشود؛ چنانکه مشهود است که آفتاب تأثیر در روییدن نبات و در تربیت حیوان دارد و در شهرها و طبیعت اهالی آن نیز مؤثر است. چنانکه اگر عرض ناحیهای کم باشد مزاج اهل آن ضعیف و رنگهایشان سیاه و زرد است؛ مانند نوبه و حبشه، و اگر عرض ناحیهای زیاد باشد رنگهای مردم آن نواحی سفید و موهایشان اشقر است؛ مانند ترکستان. پس تأثیر طبیعی آفتاب و ماه و ستارگان امری است محقق و قول به تأثیر طبیع به هیچ وجه مورد بحث ما نیست و اعتقاد به آن شرک نخواهد بود؛
حسابیات نجوم، این است که مثلاً منجم حساب میکند و از کسوف و خسوف خبر میدهد و غالب اوقات اشتباه هم نمیکند؛ اعتقاد و ایمان به این محاسبات نیز موجب شرک نمیباشد.
وهمیات نجوم، آنست که تأثیر وهمی برای ستارگان قائل شوند؛ مثل اینکه بگویند به حکم ستارگان فلانی عمرش فلان قدر است، یا اینکه ثروتش زیاد میشود، یا فقیر میشود، یا وزیر میشود، یا بچهای که در شکم این زن است خوشبخت یا بدبخت است، عالم خواهد شد یا جاهل، یا اینکه فلان روز برای ملاقات پادشاهان خوب است، یا فلان ساعت برای ازدواج مبارک است، یا فلان روز برای دوا خوردن خوب است، فلان روز برای قصد کردن خوبست، فلان روز برای خضاب کردن یا حمام رفتن یا کرسی گذاشتن و تغییر منزل مبارک است، و امثال این موهومات، مانند روز سفر کردن و یا بنا کردن و غیره.
آنچه که در شرع ختمی مرتبتصنهی و حرام شده و شرک به خدا محسوب گردیده همین وهمیات نجوم است. چنانکه در اخبار صحیحه که ذکر شد، این معنی مراد است.
عقل هم این معنی را کاملاً تصدیق میکند، زیرا ممتنع [محال] است که بشر بتواند به احوال جمیع ستارگان و تأثیراتشان راه پیدا کند، زیرا که ستارگان نامحدودند و علم به نامحدود، ممتنع است. امروزه با وجود تلسکوپهای قوی علمای رصد میگویند که فوقِ کهکشانِ محسوس، کهکشانهایی هست که با این ادوات بصری فعلی نمیتوان آنها را به خوبی دید. عجیب است چگونه میشود که بشر با اینکه به احوال همه ستارگان راه ندارد، با دیدن و رصد چند ستاره حکم به آیندۀ عالم و افراد موجود در آن کند؟ «مَا هَذَا إلاَّ ضَلالٌ مُبِینٌ».
از طرف دیگر، علم تنجیم مشتمل بر اصولی است که عقل بر آن میخندد؛ مانند اینکه بداهت عقلانی حکم میکند که در آسمان حمل و ثور و حیه و عقرب و دب و کلب و تنینی نیست، و متقدمین چون فلک را به دوازده قسمت تقسیم کردند و خواستند برای هر یک علاماتی معین کنند آنها را به صورت حیوانی تشبیه کردند، با اینکه این شباهت خیلی بعید بود. ولی علمای نجوم از این اسماء و علامات موهوم، تفریعاتی متفرع کردند و گفتند صورتهای سفلی [زمینی] مطیع صورتهای علوی [بالا] هستند؛ پس عقربها را تابع صورت عقرب فلکی گرفتند، و افعیها را مطیع صورت تنین فلکی، و شیر را تابع شیر موهوم فلک دانستند؛ لیکن کسی که چگونگی وضع این اسماء را بداند بر این احکام میخندد و دروغگویی علمای نجوم بر او روشن میگردد.
به علاوه، این علم روش خاصی نداشته، مبتنی بر تقلید محض است، و این تقلید هم منظم نیست: هر طایفه مقالهای دارد مخالف مقالۀ طایفۀ دیگر؛ چنانکه بابلیها مذهب خاصی داشتن،د و فُرس هم مذهب دیگری، هندیها هم احکام نجوم را به قسم ثالثی بیان میکردند و غیر از اینها مذاهب بسیار دیگری نیز بود.
اگر به تاریخ مراجعه کنیم میبینیم که منجمان در زمانی پیشگوییهایی کردهاند ولی به زودی دروغگوییشان واضح شده است:
در سنۀ ۷۳ هجری، امیرالمؤمنین ÷برای محاربه با اهل شام حرکت فرمود. همۀ منجمین گفتند علی ÷در این جنگ کشته میشود و شکست سختی بر او وارد آید. دروغشان روشن شد و لشکر علی ÷بر اهالی شام غلبه کرد و جز به حیلۀ عمرو بن عاص خلاصی نتوانستند جست که قرآنها بر سر نیزه کردند.
همچنین در جنگ خوارج منجمان گفتند: ای امیرالمؤمنین، چون قمر در برج عقرب است، اگر حرکت کنی شکست خواهی خورد. آن حضرت ÷فرمود: «متوکلاً علی الله حرکت میکنم». حرکت فرمود و فتح و فیروزی کامل نصیب حضرتش گردید.
در سال ۷۶ هجری منجمان به عبیدالله زیاد گفتند که اگر با مختار جنگ کنی فتح و پیروزی نصیب تو گردد. عبیدالله زیاد با هشتاد هزار نفر حرکت کرد و ابراهیم پسر مالک هم با هزار مرد جنگی از طرف مختار پیش آمد. دو لشکر در زمین «نصبین» به هم رسیدند. هفتاد و سه هزار نفر از اصحاب عبیدالله کشته شد ولی از لشکریان پسر مالک کشتهها از صد تجاوز نکرد و پسر مالک عبیدالله را در معرکه کشت.
در سال ۱۴۶ هجری که بنای بغداد پایان رسید، منجمان اتفاق کردند که طالع این بنا حکم میکند که خلیفهای در این شهر نخواهد مرد. این عقیده به اندازهای شیوع یافتکه شعرا به منصور، بانی بغداد، تهنیت و تبریک گفتند. اتفاقاً چون منصور در راه مکه، مهدی در ماسبدان، هادی در عساباد، و رشید در طوس درگذشتند، این عقیده رفته رفته کاملاً مؤثر و مؤکد گردید، ولی هنگامی که امین در بغداد بدست طاهر ذوالمینین به قتل رسید، این اصل باطل شد و دروغگویی نجوم ظاهر گردید. پس از آن، جمعی از خلفا مانند واثق و متوکل و معتضد و مکتفی و ناصر هم در بغداد مردند. از این قبیل دلایل و شواهد بر کذب منجمان بسیار است.
اگر گفته شود که استدلال کردهاند اهل تنجیم بر صحت آن به آیۀ مبارکه:
﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَا عَلَيۡهِمۡ رِيحٗا صَرۡصَرٗا فِي يَوۡمِ نَحۡسٖ مُّسۡتَمِرّٖ ١٩﴾[القمر: ۱۹]
«ما بر [سر] آنان در روز شومى به طور مداوم تندبادى توفنده فرستادیم»،
و آیۀ شریفه:
﴿فَأَرۡسَلۡنَا عَلَيۡهِمۡ رِيحٗا صَرۡصَرٗا فِيٓ أَيَّامٖ نَّحِسَاتٖ﴾[فصلت: ۱۶]
«پس بر آنان تندبادى توفنده در روزهایى شوم فرستادیم»،
که در این دو آیه به روز نحس اشاره شده است، پس معلوم میشود ایام سعد و نحس واقعیت دارد، در جواب میگوییم:
اولاً: روز نحس به معنی روزی است که سرمایش سخت باشد چنانکه راغب اصفهانی در مفردات تصریح میکند که: «ایام نحسات یعنی شدیدات البرد»؛
ثانیاً: زمان، معلولِ حرکت و موجودی است که در ذات او تصرم [به سر آمدن] و انقضاء [سپری شدن] مأخوذ است؛ به بیان واضح، موجودی است سیال و غیر باقی، و این موجود غیر باقی را در آن قطعاتی فرض کردهاند از آن، و دقیقه و ساعت و روز و شب و هفته و ماه و سال و قرن و دهر و هر قطعه از زمان، پس از رفتن و منقضی شدنِ آن، دیگر موجود نخواهد شد و برنمیگردد.
ما فاتَ مَضـى وما سیأتیك فَأَین؟
قُمْ فَاغْتَنِمِ الْفُرْصَةَ بینَ الْعَدَمَینِ
تا قطعۀ اول زمان معدوم نشود قطعۀ ثانی موجود نخواهد شد، مثلاً تا روز شنبه معدوم نشود روز یکشنبه موجود نخواهد شد، و در ذات زمان که حقیقت سیال است، نحس و سعد تصویر نمیشود که بگوییم این قطعه نحس است و این قطعه سعد یا مبارک و نامبارک.
اما اجزاء زمان به واسطۀ حادثهای که در آن واقع میشود سعد و نحس میگردد، مثل اینکه ماه رمضان مبارک و سعد شد به واسطۀ نزول قرآن.
خلاصه، موجودات و حوادث چون گاهی سعد و زمانی نحسند، و البته موجودات زمانی، در افق زمان واقعند؛ از این جهت سعد و نحس آنها را به زمان نسبت میدهند، و ذات زمان علتی برای خوبی یا بدی نیست و نمیتوان گفت که روز خاصی نحس یا سعد است، و ایام تأثیر در حوادث دارد. «مَا هَذَا إلاَّ ضَلالٌ مُبِینٌ».
در آیۀ مبارکه، این نحوست همیشه ملازم مکذب رسل است، و مُسْتَمِر صفت نحس است، نه صفت روز، واگر گمان کند نحوست صفت روز است و آن روز چهارشنبه آخر صفر است، و این روز همیشه نحس است، در فهم قرآن خطا رفته است.
پس سعود ایام و نحوس آن به سعادت اعمال و نحوست آن است. و اعمال سعد در موافقت رسل، و اعمال نحس در مخالفت آنان است. آن روز که عمل شایسته از انسان صادر شود سعد است، و اگر اعمال رذیله سر زند نحس خواهد بود؛ چنانکه روز بدر بر مؤمنین سعد بود، و بر مشرکین نحس.
روزی که عمل صالح از انسان صادر شود سعد است، اگرچه روز سیزدهم یا روز چهارشنبه آخر صفر باشد. روزی که عمل بد از انسان صادر شود آن روز نحس است، اگرچه عید نوروز باشد. أَعَاذَنَا اللهُ مِنْ شُرُوْرِ أَنْفُسِنَا.
[۹۱] مثنوی معنوی مولانا جلال الدین رومی بلخی، دفتر چهارم، قصۀ هدیه فرستادن بلقیس از شهر سبا سوی سلیمان علیه السلام، به استثنای بیت اول که آن در دفتر دوم مثنوی است. [مُصحح] [۹۲] ابیات فوق برگرفته از دفاتر مختلف مثنوی مولانا میباشد که به دلیل اشتراک موضوعاتشان، مولف آنها را در یکجا و پشت سرهم آورده است. [مُصحح] [۹۳] مثنوی معنوی، مولانا جلال الدین رومی، دفتر دوم. [مُصحح] [۹۴] المعتبر فی شرح المختصر، اثر محقق حلی ۲/۶۸۸، وسائل الشیعة حر عاملی باب «عدم جواز تعلم النجوم والعمل به» (۱۷/۱۴۴)، ح (۲۲۲۰۵) که آن را از مولف المعتبر روایت کرده است. در مصادر اهل سنت: مسند أحمد (۲/۴۲۹)، بیهقی در السنن الكبرى، (۸/۱۳۵). [مُصحح] [۹۵] وسائل الشیعة، (۱۷/ ۱۴۳)، ح (۲۲۲۰۱)، ومنهاج الفقاهة، محمد صادق روحانی (۱/۳۱۵). [مُصحح] [۹۶] نهج البلاغة، خطبهی ۷۹، ص۲۰۲ (ط. مؤسسة المعارف). [مُصحح] [۹۷] «الأمالی»، شیخ صدوق، روایت ۱۶، ص ۴۱۵؛ «وسائل الشیعة»، (۱۱/۳۷۱-۳۷۲)، ح (۱۵۰۴۴). [مُصحح] [۹۸] «من لا یحضره الفقیه»، شیخ صدوق، (۲/ ۲۶۷)، ح (۲۴۰۲)؛ وسائل الشیعة، (۱۱/۳۷۰). [مُصحح]
ابن اثیر در نهایه میگوید: طیره، به کسره طاء و فتح یاء، تشائم به چیزی است (یعنی شوم گرفتن و زدن فال بد)، و طیره مصدر تطیّر است مثل تخیر و خیره.
اصل تطیّر این بود که در جاهلیت وقتی کسی ارادۀ سفر یا تجارت یا کار دیگر داشت مرغ یا حیوانی وحشی را از منزلش میراند، اگر آن حیوان به سوی راست میرفت آن را «سانح» و اگر به سوی چپ میرفت «بارح» میگفتند. اگر روی به آنان میکرد «ناطح»، و اگر از پشت آنان میآمد «قعید» مینامیدند. بعضی از اعراب بارح را شوم میگرفتند، و تبرک به سانح میجستند، و بعضی دیگر برخلاف این بود؛ چنانکه در میان ما نیز مردمانی هستند که تبرک به قهقهۀ جغد میجویند، و وای وای او را به فال بد میگیرند. تطیُّر در استعمال اولیهاش در تشائم به پرنده وضع شده بود، و بعدها در همه حوادثی که شوم میگیرند استعمال شد.
رسول اکرمصچنانکه امراض اجتماعی و خلقی بشر را معالجه فرمود، همچنین این مرض مهم تطیّر را که بیشتر بشر مبتلی به آن هستند و روز به روز زیادتر میگردد، علاج کرد. چنانکه در جواب سئوال از تطیُّر فرمود:
«این چیزیست که بعضی از شما بدان گرفتارید ولی نباید شما را از کارتان باز دارد» [۱۰۰].
در حدیث دیگر است که فرمود:
«هنگامی که فال بد زدید، آن کار را ترک نکنید، بروید و تطیُّر شما را از کار بازندارد» [۱۰۱].
باید دانست که تطیُّر فقط به کسی ضرر میزند که از آن بترسد، ولی کسی که اعتناء نکند و برود ضرر نمیبیند، به خصوص اگر این دعا را بخواند:
«اللَّهُمَّ لاَ طَیْرَ إلاَّ طَیْرُكَ، وَلاَ خَیْرَ إلاَّ خَیْرُكَ، وَلاَ إِلَهَ غَیرُكَ [۱۰۲]. اَللَّهُمَّ لا یأْتِيْ بِالْحَسَنَاتِ إِلاَّ أَنْتَ وَلا یَدْفَعُ السَّیِّئَاتِ إِلاَّ أَنْتَ وَلا حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِكَ» [۱۰۳].
«طیره» و «تشئوم» از اقسام شرک و القاء شیطان و وسوسۀ اوست، و هرچه انسان به آن بیشتر اهمیت بدهد مؤثرتر و بزرگتر میشود، و اگر بیاعتنایی کند، بی اثر و مضمحل میگردد، و مادامی که قلب را مشغول آن نکرده و فکرش را متوجه ننموده باشد، به هیچوجه مؤثر نخواهد بود [۱۰۴].
اگر کسی در زندگانی متشائم و بدبین باشد، بدبختیها مثل سیل به او هجوم میکنند، و درهای وسوسه بر او باز میشود، و هرچه میبیند، یا میشنود به آن تشئوم میزند؛ مثلاً صبح که از خانه بیرون بیاید اگر کوری یا شلی یا صاحب آفتی ببیند، تشائم میزند، یا هر کلمهای که بشنود و غیر مناسب ببیند، به فال بد میگیرد، و خود را بدبخت میپندارد. حال این شخص مانند حال یک نفر وسواسی است که التفات بر علم و ناصح ندارد، و هیچوقت متوکل بر حق نیست، بلکه برهنه از اعتماد و اتکاء به خالق جهان است، و همیشه متمسک به اسباب موهوم و ضعیف میباشد. هر کس به اینجا برسد بلاهای گوناگون روزگار و مصائب چرخ بوقلمون کاملاً متوجه او میشود؛ مانند کسی که دمل دارد و مرهم نمیگذارد، و به جای آن نمک بر آن میپاشد، شخص بدبین و مُتَطیِّر [فالگیرنده] همیشه محزون و متحیر است، و زندگانیش تنگ میباشد. از هر امری دوری میکند، در هر کاری وسواس دارد. هر موهومی را مؤثر میپندارد، و چه بسیار از حظوظ [لذتها] و منافعی که از آنها محروم میماند.
تطیُّر و بدبینی کار دشمنان انبیا و رسل است، و خداوند در قرآن از قول منکرین رسل بیان میفرماید:
﴿إِنَّا تَطَيَّرۡنَا بِكُمۡۖ لَئِن لَّمۡ تَنتَهُواْ لَنَرۡجُمَنَّكُمۡ وَلَيَمَسَّنَّكُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٞ ١٨ قَالُواْ طَٰٓئِرُكُم مَّعَكُمۡ أَئِن ذُكِّرۡتُمۚ بَلۡ أَنتُمۡ قَوۡمٞ مُّسۡرِفُونَ ١٩﴾[یس: ۱۸-۱۹]
«ما شما را شوم گرفتیم، اگر به این سخنان خود خاتمه ندهید شما را سنگسار میکنیم، و از ما به شما عذاب سختی میرسد، گفتند: اگر فکر کنید شومی شما با خودتان است، بلکه شما قومی هستید که از حد تجاوز نمودهاید».
همچنین از قول قوم فرعون میفرماید:
﴿فَإِذَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡحَسَنَةُ قَالُواْ لَنَا هَٰذِهِۦۖ وَإِن تُصِبۡهُمۡ سَيِّئَةٞ يَطَّيَّرُواْ بِمُوسَىٰ وَمَن مَّعَهُۥٓۗ أَلَآ إِنَّمَا طَٰٓئِرُهُمۡ عِندَ ٱللَّهِ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ ١٣١﴾[الأعراف: ۱۳۱]
«اگر به قوم موسی ارزانی و وسعت رزق و فراوانی و عافیت میرسید، میگفتند: حق با ماست و سزاوار این نعمتها هستیم، و اگر قحط و بلا و مرضی میرسید میگفتند: از شومی موسی و اصحاب او و بدقدمی ایشان است. پس خدا خبر داد که شومیِشان از جانب خداست، نه به سبب موسی، ولی ایشان نمیدانند».
همچنین دربارۀ دشمنان رسول اکرمصمیفرماید:
﴿وَإِن تُصِبۡهُمۡ حَسَنَةٞ يَقُولُواْ هَٰذِهِۦ مِنۡ عِندِ ٱللَّهِۖ وَإِن تُصِبۡهُمۡ سَيِّئَةٞ يَقُولُواْ هَٰذِهِۦ مِنۡ عِندِكَۚ قُلۡ كُلّٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ﴾[النساء: ۷۸]
«و اگر [پیشامد] خوبى به آنان برسد مىگویند این از جانب خداست و چون صدمهاى به ایشان برسد مىگویند این از طرف توست؛ بگو همه از جانب خداست»،
پس در این سه جای قرآن، خداوند تطیُّر را به دشمنان رسل منسوب میفرماید، در جواب تطیُّرشان به موسی ÷و قوم او میفرماید:
﴿أَلَآ إِنَّمَا طَٰٓئِرُهُمۡ عِندَ ٱللَّهِ﴾[الأعراف: ۱۳۱]
«آگاه باشید که [سرچشمه] بدشگونى آنان تنها نزد خداست»،
در جواب تطیُّرشان به رسول اکرمصمیفرماید:
﴿قُلۡ كُلّٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ﴾[النساء: ۷۸]
«بگو همه از جانب خداست»،
و در جواب تطیُّرشان به رسل میفرماید:
﴿طَٰٓئِرُكُم مَّعَكُمۡ﴾[یس: ۱۹]
«شومىِ شما با خود شماست».
ابن عباس میگوید: یعنی قضا و قدرشان نزد خداست، و در روایت دیگر یعنی شومیِشان از نزد خداست. و به واسطۀ کفر و تکذیب آیات و رسل خدا، نتیجۀ عمل که شومی و بدبختی است از نزد خدا خواهد بود، و این، شومیای است که در دنیا به واسطۀ اعمال بد حاصل شده است.
این معنی، نظیر قول خداست که میفرماید:
﴿وَكُلَّ إِنسَٰنٍ أَلۡزَمۡنَٰهُ طَٰٓئِرَهُۥ فِي عُنُقِهِۦ...﴾[الإسراء: ۱۳]
«آنچه از خیر و شر تطیُّر میزنند بر گردن خودشان است» [۱۰۵].
عرب میگوید: جرى له الطائر بكذا من الخیر والشر، ابوعبیده میگوید: طائر نزد عرب به معنی حظ است که به فارسی بخت میگویند. عرب میگوید: هذا یطیر لفلان.
بعضی هم گفتهاند که: ﴿أَلَآ إِنَّمَا طَٰٓئِرُهُمۡ عِندَ ٱللَّهِ﴾یعنی: سبب شومیِشان نزد خداست، و آن اعمالی است که در نامۀ عمل ایشان نوشته شده و خدا آنها جزا میدهد.
این معنی متناقض با سخن رسل که گفتند: ﴿طَٰٓئِرُكُم مَّعَكُمۡ﴾نیست، یعنی حظ شما و آنچه به شما از خیر و شر میرسد با شماست، و به سبب اعمال و کفر و مخالفتتان با ناصحین گرفتار آنها میگردید. پس اینها از طرف ما انبیا و رسل نیست و ما مسببشان نیستیم، بلکه به واسطۀ سرکشی و دشمنی شماها با انبیاست، و طائر ظالم با خودش است و آن هم نزد خدا مکتوب است، چنانکه می فرماید:
﴿وَإِن تُصِبۡهُمۡ سَيِّئَةٞ يَقُولُواْ هَٰذِهِۦ مِنۡ عِندِكَۚ قُلۡ كُلّٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِۖ فَمَالِ هَٰٓؤُلَآءِ ٱلۡقَوۡمِ لَا يَكَادُونَ يَفۡقَهُونَ حَدِيثٗا﴾[النساء: ۷۸]
«اگر بدی به کفار برسد میگویند: [ای محمد] از طرف توست. بگو: همه از نزد خداست. چرا این قوم حرف [خود] را نمیفهمند؟»
یعنی: اگر تفقه میکردند و میفهمیدند آنچه را که تو از طرف حق آوردهای به فال بد نمیگرفتند. چون هرچه رسول خدا آورده خیر محض است، شر در آن تصور نمیشود، صلاح حال امت است، و فساد در آن راه ندارد، حقیقت حکمت و عقل است، عبث و بیهوده در آن نیست، رحمت صرف است. جور در آن تصور نمیشود، پس اگر این قوم اهل فهم و درایت بودند، به خیر محض و وجودی سراپا رحمت تطیُّر نمیزدند. زیرا که شومی فقط از خود بشر است به سبب کفر و ظلم و شرک و اعمال شرک و افعال زشت که در آنان راسخ شده، و اینها نزد خدا محفوظ است؛ مانند سایر حظوظ دیگری که به اعمال خود تهیه کردهاند.
از جابر روایت شده است که رسول اکرمصفرمود:
«لاَ غُولَ وَلاَ طِیرَةَ وَلاَ شُؤْمَ» [۱۰۶]
«غولی نیست و طیره حقیقتی ندارد و هیچ چیز شوم نیست».
از عبدالله بن مسعود که گفت:
قال رسولُاللهص:«الطِّیرَةُ شِرْكٌ، وَلَكِنَّ اللَّهَ یُذْهِبُهُ بِالتَّوَكُّلِ» [۱۰۷]
«رسول اکرمصفرمود: طیره شرک است، و لکن با توکل به خدا اثرش محو میشود».
در روایت دیگر است که:
«مَنْ رَدَّتْهُ الطِّیرَةُ فقد قارَنَ الشركَ» [۱۰۸]
«کسی که شومی کاری او را از عمل باز دارد به شرک نزدیک شده است».
و در روایت دیگر:
«مَنْ رَدَّتْهُ الطِّیرَةُ مِنْ حَاجَةٍ فَقَدْ أَشْرَكَ. قَالُوا: یا رَسُولَ اللَّهِ! مَا كَفَّارَةُ ذَلِكَ؟ قَالَ: أَنْ یقُولَ أَحَدُهُمْ: اللَّهُمَّ لا خَیرَ إِلاَّ خَیرُكَ وَلا طَیرَ إِلاَّ طَیرُكَ وَلا إِلَهَ غَیرُكَ» [۱۰۹]
«کسی که او را تشائُم از حاجتی که دارد باز دارد مشرک است. عرض کردند کفارۀ آن چیست؟ فرمود: این دعا را بخواند: «لاَ طَیْرَ إلاَّ طَیْرُكَ ...». که سابقاً ذکر کردیم.
پس بنا بر نص آیات و اخبار معلوم شد که تطیُّر و تشائُم کار مشرکین است و به هیچوجه علت برای امری نخواهد بود.
[۹۹] تطیُّر را به فارسی سره مرغوا میگویند. [۱۰۰] مسلم در صحیحش، كتاب الصلاة، باب تحریم الكلام فی الصلاة، (۱/۳۸۱)، ح(۵۳۷) وأحمد فی مسندش، (۳۹/۱۸۱)، با لفظ خودش از معاویة بنِ الحكم السلمی روایت کرده است؛ حدیث دیگری وجود دارد که معنیِ آن بسیار نزدیک به این حدیث است، مجلسی در بحار الأنوار (۵۵/ ۳۲۰)، به صورت مرسل و با این لفظ ذکر کرده است: «ثَلاثٌ لا یسْلَمُ مِنْهَا أَحَدٌ: الطِّیرَةُ وَالْحَسَدُ وَالظَّنُّ. قِیلَ: فَمَا نَصْنَعُ؟ قَالَ: إِذَا تَطَیرْتَ فَامْضِ وَإِذَا حَسَدْتَ فَلا تَبْغِ وَإِذَا ظَنَنْتَ فَلا تُحَقِّقْ».«سه چیز است كه هیچكس از آن در امان نمىماند (و وسوسههاى آن در درون قلب غالب اشخاص پیدا مىشود): فال بد و حسد و سوء ظن است، عرض كردند: پس چه كنیم؟ فرمود: هنگامى كه فال بد زدى اعتنا مكن و بگذر و هنگامى كه حسد در دلت پیدا شد عملا كارى بر طبق آن انجام مده و هنگامى كه سوء ظن پیدا كردى آنرا نادیده بگیر». این روایت مجلسی، برگرفته از مصادر أهل سنت میباشد، بطوری که حدیث را متقی الهندی در كنز العمال، شماره (۴۳۷۸۹) از حسن به صورت مرسل نقل کرده و آن را به حافظ رُسْتَه (عبد الرحمن بن عمر أبی الحسن الزهری الأصبهانی) در كتابش «الإیمان»، شماره (۲۸۵۶۳) از أبوهریره بصورت مرفوع نسبت داده است. همچنین آن را به حافظ بیهقی در «شعب الإیمان» منسوب کرده است. [مُصحح] [۱۰۱] حدیث را با این لفظ نیافتم، اما حدیث دیگری که از نظر معنا به آن نزدیک است را حرّ عاملی در ابواب آداب السفر از کتاب "الوسائل"، ح (۱۵۰۲۳) روایت کرده که چنین است: از حسن بن علی بن شعبه در «تُحَفِ الْعُقُولِ» از پیامبر صکه فرمود: «إِذَا تَطَیرْتَ فَامْضِ وَإِذَا ظَنَنْتَ فَلا تَقْضِ». «هنگامى كه فال بد زدى اعتنا مكن و بگذر و هر زمان گمان بد کردی پس حکم و داوری نکن». اما در مصادر اهل سنت، در ضمن حدیث طولانی که سیوطی در جامع الصغیر به صورت مرفوع از جابر سروایت میکند، آمده است که «إذا ظننتم فلا تحققوا وإذا حسدتم فلا تبغوا وإذا تطیرتم فامضوا وعلى الله فتوكلوا وإذا وزنتم فأرجحوا».با وجودی که ابن ماجه در سننش تنها جمله آخر را آورده است اما سیوطی آن را به طور کامل به ایشان نسبت داده است و آلبانی در کتاب ضعیف الجامع الصغیر وزیادته (۵۸۸)، آن را ضعیف دانسته است. [مُصحح]. [۱۰۲] شیخ صدوق علی بن بابویه قمی در «الأمالی»، ص ۴۱۶، از أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب سروایت کرده که آن حضرت در جوابش به شخص مُنجّم پیشگو که ایشان را از رفتن به نهروان ترسانده بود، اینگونه دعا کردهاند: «اللَّهُمَّ لا طَیرَ إِلا طَیرُكَ وَلا ضَیرَ إِلا ضَیرُكَ وَلا خَیرَ إِلا خَیرُكَ وَلا إِلَهَ غَیرُك». «بارالها، هیچ چیزِ شومی وجود ندارد مگر اینکه تو بخواهی و هیچ ضرری واقع نمیشود مگر اینکه تقدیر و باشد، و خیر و خوبی وجود ندارد مگر اینکه از طرف تو باشد و هیچ خدایی جز تو نیست». اما در مصادر اهل سنت؛ ابوبكر ابن ابی شیبه در المصنف (۲۹۸۷۲) از ابنعباس روایت کرده که هنگام شنیدن صدای کلاغ، این دعا را میخواند. احمد در مسندش (۲/۲۲۰) از عبد الله بن عمرو از پیامبرصروایت کرده که فرمود: «مَنْ رَدَّتْهُ الطِّیرَةُ مِنْ حَاجَةٍ فَقَدْ أَشْرَكَ. قَالُوا: یا رَسُولَ اللَّهِ! مَا كَفَّارَةُ ذَلِكَ ؟ قَالَ: أَنْ یقُولَ أَحَدُهُمْ: اللَّهُمَّ لا خَیرَ إِلا خَیرُكَ وَلا طَیرَ إِلا طَیرُكَ وَلا إِلَهَ غَیرُكَ». «کسی که فال بد او را از انجام حاجتش برگرداند، یقینا شرک ورزیده است، گفتند: ای رسول خدا، کفاره آن چیست؟ فرمود: اینکه بگوید: خدایا، هیچ خیری جز خیر و خوبی تو نیست و هیچ شومی جز با ارادۀ تو نیست و خدایی جز تو وجود ندارد». [مُصحح] [۱۰۳] «بحار الأنوار» (۹۱/۳۰۲)، در خلال دعای طولانی، و (۹۲/ ۲- ۳)، به نقل از «مكارم الأخلاق» طبرسی. ابن ابی الحدید نیز آن را به صورت مرسل در شرح نهج البلاغه، (۱۹/۳۷۴) ذکر کرده است. و عبدالرزاق بن همام الصنعانی در «المصنف»، ح(۱۹۵۱۲)، و بیهقی در «السنن الكبرى»، ح(۱۶۹۶۲)، با سند خودشان از عروه بن عامر به صورت مرفوع روایت کردهاند. [مُصحح] [۱۰۴] کلینی در «الكافی» (۸/۱۸۷-۱۹۸) با سند خودش از عَمْرِو بْنِ حُرَیثٍ روایت کرده که گفت: أبو عبداللَّـهِ ÷فرمودند: «الطِّیرَةُ عَلَى مَا تَجْعَلُهَا إِنْ هَوَّنْتَهَا تَهَوَّنَتْ وَإِنْ شَدَّدْتَهَا تَشَدَّدَتْ، وَإِنْ لَمْ تَجْعَلْهَا شَیئاً لَمْ تَكُنْ شَیئاً».«فال بد، اثرش به همان اندازه است كه آنرا مى پذیرى ، اگر آن را سبك بگیرى كم اثر و اگر آنرا محكم بگیرى پر اثر خواهد بود ، و اگر به آن اعتنا نكنى ، هیچ اثرى نخواهد داشت». [مُصحح] [۱۰۵] بعضی گفتهاند: در ﴿أَلَآ إِنَّمَا طَٰٓئِرُهُمۡ عِندَ ٱللَّهِ﴾[الأعراف: ۱۳۱]. طائر بهمعنی عمل است و گردن به عمل اختصاص داده شده به جهت این که گردن محل طوقی است كه به آن میاندازند و قدرت برداشتن آن را ندارند. چنانکه میگویند گناه فلان بر گردن فلان است، یا مثلاً: فلان کار را بکن گناهش به گردن من. [۱۰۶] «الكافی» اثر کلینی، باب حدیث قوم صالح، ح (۲۳۴)، (۸/۱۹۶)، و لفظ آن – در خلال حدیثی طولانیتر: «ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللهِ ص: لا عَدْوَى وَلا طِیرَةَ وَلا هَامَةَ وَلا شُؤْمَ وَلا صَفَر... الحدیث». «سپس رسولاللهصفرمود: عدوی (سرایت بیماری به دیگری بدون اراده خداوندأ) و بدفالی و شوم بودن جغد و ماه صفر (یا موجودی در شکم) صحیح نیست..». اما در مصادر أهل سنت، مسلم در صحیحش [كتاب السلام، ح (۲۲۲۲)]، و أحمد فی مسندش (۳/۲۹۳) با سند خودشان از جابر روایت کردهاند که گفت: رسول اللهصفرمود: «لا عَدْوَى وَلا طِیرَةَ وَلا غُولَ». یعنی: «عدوی (سرایت بیماری به دیگری بدون اراده خداوندأ) و بدفالی و غول وجود ندارد». [مُصحح] [۱۰۷] کلینی در «الكافی» باب حدیث قوم صالح، ح (۲۳۶)، (۸/۱۹۸) با سند خودش از أبو عبد اللَّه(ع) روایت کرده که گفت: رَسُولُ اللَّهِصفرمود: «كَفَّارَةُ الطِّیرَةِ التَّوَكُّل». «کفاره فال بد زدن، توکل بر خداوندأمیباشد». اما در مصادر أهل سنت، سنن أبو داود ح(۳۹۱۲)، و سنن ابن ماجه ح(۳۵۳۸) با لفظ: «الطِّیرَةُ شِرْكٌ وَمَا مِنَّا إِلا وَلَكِنَّ اللَّهَ ﻷیذْهِبُهُ بِالتَّوَكُّلِ» «فال بد زدن شرک است و از ما نیست اما الله متعال بوسیله توکل بر او، آن را از بین میبرد». و أحمد نیز در مسندش (۱/۴۴۰) آن را روایت کرده و در آن جمله «الطیرة شرك» دو بار تکرار شده است. [مُصحح] [۱۰۸] با این لفظ، آن را در هیچ مصدر معتبری نیافتم و چه بسا که خطای چاپی صورت گرفته باشد و صحیح آن اینگونه میباشد: «مَنْ رَدَّتْهُ الطِّیرَةُ عَنْ شَیءٍ فَقَدْ قَارَفَ الشِّرْكَ». «کسی که فال بد او را از کاری باز دارد همانا در معرض شرک قرار گرفته است». بزار آن را در مسندش (۶/۳۰۰) از رویفع بن ثابت س، وأبوبكر بن الخلال در السنة (۴/۱۱۶)، ح(۱۳۰۰)، و ابن وهب در الجامع، ص۷۴۳، ح(۶۵۶) از فَضَالَةَ بْنَ عُبَیدٍ الْأَنْصَارِی سروایت کردهاند. آلبانی آن را در سلسلة الأحادیث الصحیحة ح(۱۰۶۵)جزو احادیث صحیح ذکر کرده است. [مُصحح] [۱۰۹] احمد در مسندش (۲/۲۲۰) ح (۷۰۴۵) از عبد الله بن عمرو بصورت مرفوع روایت کرده است. محقق شعیب أرنؤوط آن را حسن دانسته است. [مُصحح]
اهل جاهلیت اگر عطسهای میشنیدند دست از کار باز میداشتند؛ روزی که قصد شکار میکردند، پیش از بیدار شدن مردم حرکت میکردند که مبادا از کسی عطسهای صادر شود و مانع از رفتن به شکار گردد.
اگر عطسه از کسی که او را دوست میداشتند صادر میشد، میگفتند: «عُمْراً و شبَاباً» [باعث عمر و جوانی باشد]و اگر شخصی که مورد بغض ایشان بود عطسه میکرد میگفتند: «وَرْياً وقُحَاباً»، [مبتلا به دردِ کبد و سرفه شوی].وقتی کسی عطسهای از شخصی میشنید و شوم میگرفت میگفت: خدا کند شومی عطسهات بر خودت باشد؛ آنها به عطسۀ شدید بیشتر فال بد میزدند.
هنگامی که آفتاب نبوت از افق عربستان طالع شد، خداوند متعال به واسطۀ پیغمبرش این موهومات جاهلیت را باطل و مردم را از تشائُم و تطیُّر به عطسه نهی صریح فرموده و تشریع کرد که به جای نفرینی که به عطسه کننده میکردند برای او طلب رحمت کنند و تبریک بگویند، و چون نفرین بر عطسه کننده نوعی از ظلم بود دعا به لفظ رحمت تشریع شد، و امر شد که شنوندۀ عطسه، برای عطسه کننده تَشمیت [دعای عطسه گفتن] و طلب مغفرت کند و مراد از تشمیت گفتن: «یَرْحَمُكَ اللهُ». بعضی تشمیت را با سین مهمله «تسمیت» خواندهاند، یعنی: تکریم و احترام.
خلاصه، شوم گرفتنِ عطسه که شایع است، از کارهای دورۀ جاهلیت بوده که اسلام آن را باطل کرده است. نبی اکرمصفرمود که خداوند عطسه کننده را دوست دارد:
«إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْعُطَاسَ، وَیَكْرَهُ التَّثَاؤُبَ. فَإِذَا تَثَاءَبَ أَحَدُكُمْ فَلْیَسْتُرَهُ مَا اسْتَطَاعَ، فَإِنَّهُ إِنْ فَتَحَ فَاهُ فَقَالَ آه آه، ضَحِكَ مِنْهُ الشَّیطَانُ» [۱۱۰]
«خداوند عطسه را دوست و خمیازه را مکروه میدارد، پس وقتی یکی از شما خمیازه میکشد، باید هر قدر ممکن است مخفی بدارد، زیرا وقتی که دهانش را باز کرده و آه آه گفت، شیطان میخندد».
چون عطسه باعث نشاط، و خمیازه علامت کسالت و سستی است.
[۱۱۰] نوری طبرسی در «مستدرك الوسائل»، ح (۹۷۴۶)، (۸/ ۳۸۴) تنها دو جملۀ اول آن را به نقل از كتاب «الجعفریات» روایت کردهاست. ولفظ آن: حَدَّثَنِی مُوسَى حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِی بْنِ الْحُسَینِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِی ÷ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّ اللَّهَ ﻷیحِبُّ الْعُطَاسَ وَیكْرَهُ التَّثَاؤُب». یعنی: رسول اللهصفرمود: «همانا الله متعال عطسه را دوست دارد و از خمیازه بدش میآید». حدیث به طور کامل در مصادر أهل سنت و با الفاظ بسیار نزدیک به آنچه مولف ذکر کرده وجود دارد. نگا: صحیح بخاری (۵۸۶۹) و سنن أبی داود (۵۰۳۰) و سنن ترمذی (۲۷۴۶)، و صحیح ابن خزیمه (۲/۶۲)، همۀ آنها، این حدیث را با سند خودشان از ابوهریره سروایت کردهاند. [مُصحح]
انسان باید در زندگانی متفأل بوده و نسبت به آینده اعتماد به خداوند داشته باشد.
رسول اکرمصمیفرماید:
«لا طِیرَةَ وَأُحِبُّ الْفَأْلَ الصَّالِحَ» [۱۱۲]
«تطیُّری نیست، و فال نیکو را دوست میدارم».
شکی و شبههای نیست که پیغمبرصفال نیکو را دوست میداشت و مدح آن را با ابطال تطیُّر، و فال بد مقارن فرمود؛ چنانکه در حدیث صحیح دیگر است که رسولخداصمیفرماید:
«لا طِیرَةَ، وَخَیرُهَا الْفَأْلُ. قَالَوا: وَمَا الْفَأْلُ یا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: الْكَلِمَةُ الصَّالِحَةُ یَسْمَعُهَا أَحَدُكُمْ» [۱۱۳]
«تطیُّر حقیقت ندارد و بهترین اقسام آن فال نیک است. عرض کردند که آن چیست؟ فرمود: کلمه و سخن خوبی است که یکی از شما میشنود».
پس نخست تشائم و طیره را باطل فرمود تا تصور طیره به رسول اکرمصنشود، و پس از آن فال نیکو را تأیید کرد.
در اعجاب به فال نیکو و تفأل زدن به هیچوجه تصور شرک نمیشود بلکه از طبیعت انسانی و فطرت آدمیزاد است که به آنچه ملایم طبیعت و موافق فطرت اوست تمایل دارد؛ چنانکه در بعضی آثار است که رسول اکرمصاز شکوفۀ حنا و حلوا و عسل و آب شیرین سرد خوشش میآمد. قرآن را با صوت نیکو دوست میداشت و گوش میداد، و معالیِ [بزرگواری] اخلاق و مکارم شیَم [اخلاق نیک] و خلاصه هر کمال و خیر آنچه که انسان را به آن برساند دوست میداشت.
حقتعالی در غرایز بشر به ودیعه گذارده است که به شنیدن اسم نیکو خوشحال و مسرور میگردد، مانند اسم نیکوکاری و رستگاری و ظفر و کامیابی و شادمانی و کمک و توانگری و امثال آنها. وقتی که این اسمها به گوش انسانی برخورد، قلبش روشن میشود، روحش خوش میگردد، ارادهاش قوت پیدا میکند، ولی وقتی اضداد آنها را شنید، متأثر و محزون میگردد، در او ترس و گرفتگی پیدا میکند. بنابراین، تطیُّر پر از ضرر دنیوی و سبب نقصان ایمان به خدا و در نتیجه، موجب شرک به او خواهد بود.
این خوش آمدن مردم از اسماء مبارک و نیکو و سخنان زیبا نظیر همان حس غریزی آنان است که به اعجاب و تحسین در مقابل مناظر زیبای طبیعت، باغهای قشنگ، آبهای صاف و گوارا و رنگهای زیبا، بویهای خوش و غذاهای لذیذ وادارشان میکند، و ممتنع است که نفوس بشر از آنها منزجر و منصرف گردد. پس تفأل برای شخص، نافع و مفید است، نفس را خوشحال میکند، و روح را نشاط میدهد، و به توحید هم ضرری نمیرساند. اگرچه فال و طیره مأخذشان یکى است، اما مقاصدشان مختلف است و فرقشان هم از این لحاظ است: یعنی به آنچه محبوب و نیکوست تفأل میزنند و خود ممدوح و مستحسن است، ولی به آنچه که تنفّرآور مکروه و قبیح و مشئوم است، تشائُم میزنند و خود مکروه است.
عرب را چنین مرسوم بود که اسماء را تغییر میداد و به جای اسم بد، اسمی خوب میگذاشت و آن را به فال نیکو می گرفت؛ مثلاً مارگزیده را «سلیم» مینامید و تفأل به سلامت میزد، تشنه را «ناهل» میگفت به تفائل اینکه به زودی سیراب میشود، بیابان را «مفازه» مینامید به تفأل اینکه امید است به فوز و رستگاری برسد.
پس از این بیانات واضح میگردد که تفأل و تیمُّن از عناصر مهم تکوین شخصیت انسانی است؛ باید به همه چیز خوشبین بود و دنیا را به دیدۀ مبارک نگاه کرد.
به جهان خُرَّم از آنم که جهان خُرَّم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
دنیا مانند آیینهای است که اگر در آن عبوس نظر کردی عبوس جلوه خواهد کرد، و اگر به دیدۀ خوش نگاه کردی خوش و خرم جلوه خواهد کرد.
پیش ترک آیینه را خوش رنگی است
پیش زنگی آینه هم زنگی است
[۱۱۴]
باید در هر پیشامد زندگی فال نیکو زده و عادت کنیم که همیشه نظرمان به امور و کارها به چشم امیدواری و رحمت باشد، نه به چشم ناامیدی و یأس.
شخص متفأل نسبت به گذشتۀ خود راضی و خشنود است، چه خیر باشد، و چه شر، وثوق [اعتماد] به خدا دارد، به آیندۀ خود امیدوار است، ادای واجب میکند، دنبال وظیفۀ خود میرود، تسبیب [سبب ساختن] اسباب میکند و نتیجه را از خداوند متعال میخواهد.
تشائُم ناشی از ضعف نشاط و ضعف قوۀ عصبی و سستی قوۀ عقلی است، در این حالت شخص در زمینهای پست و بلند از اوهام و خرافات حرکت و در جو تاریک وساوس [وسوسهها] جَوَلان میکند، تا به جایی میرسد که در آسمان عقلش ابرهای تاریک و دودهای متراکم از تطیُّر و تشائُم و بدبینی پیدا میشود که روح را خاموش میکند، نفس را کسالت میبخشد، اراده را ضعیف میکند و افکار را دگرگون میسازد.
اما تفأل عقل را بیدار میکند، به آدم نشاط میدهد، و او را در کارها شجاع میگرداند، نفس را از بدبختیها نجات میدهد، و روح را از زنجیرهای وساوس و بدبینی آزاد میکند.
در خاتمۀ کلام، درود بر روان پاک خاتم پیغمبران باد که امت مرحومه را از بدبختیها نجات داد، لباس سعادت و خوشبختی بر اندام مسلمانان پوشانید، خرافات را ریشهکن کرد و موهومات را از دماغ مردم خارج نمود.
وَصَلَّى اللَّـهُ عَلَى سَیدِنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِینَ.
[۱۱۱] تفأل را به فارسی سره «مُروا» مینامند. [۱۱۲] «مكارم الأخلاق»، شیخ رضی الدین الفضل بن الحسن الطبرسی (ط۴، قم، انتشارات شریف رضی، ۱۳۱۲هـ)، ص۳۵۰، و مجلسی در «بحار الأنوار» (۹۲/ ۲- ۳) بصورت مرسل و بدون سند از وی نقل کرده است. و اصل در مصادر أهل سنت میباشد، نگا: صحیح مسلم ح(۵۹۳۶) مسند احمد ح(۵۰۷) به روایت أبوهریره. [مُصحح] [۱۱۳] صحیح بخاری، ح (۵۴۲۲) و صحیح مسلم، ح(۲۲۲۳). [مُصحح] [۱۱۴] مثنوی معنوی مولانا.
خداوند میفرماید:
﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ﴾[النساء: ۱۷۱]
«اى اهل کتاب در دین خود غلو مکنید».
غلو به معنی تجاوز از حد است مثلاً: غلا السعر (یغلو غلوّاً) یعنی بهای متاع بالا رفت و گران شد و از حد تجاوز کرد.
خداوند تبارک و تعالی در این آیۀ مبارکه اهل کتاب را از غلو نهی فرموده؛ در این میان غلو نصاری نسبت به سایر ملل شدیدتر است، چنانکه عیسی را از مرتبۀ عبودیت و نبوت به رتبۀ الوهیت و خدایی رساندند و پرستش کردند، حتی در حق بعضی از اتباع عیسی ÷که علما و احبار باشند غلو کردند و عصمت در حقشان قائل شده و سخنانشان را از حق و باطل و صدق و کذب اطاعت کردند. خداوند میفرماید: ﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ﴾[التوبة: ۳۱]
«اینان دانشمندان و راهبان خود و مسیح پسر مریم را به جاى خدا به الوهیت گرفتند»،
صدوقیه از یهود نیز در حق عُزَیر غلو کردند و به خدایش معترف شدند.
رسول اکرمصمیفرماید:
«لا تُطْرُونِي كَمَا أَطْرَتْ النَّصَارَى المَسِيْحَ بْنَ مَرْيَمَ، إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ، فَقُولُوا: عَبْدُ اللهِ وَرَسُولُهُ» [۱۱۵]
«مدح بیحد در حق من نکنید و گزاف نگویید چنانکه نصاری در حق عیسی پسر مریم گزافگویی کردند [و به مقام خداییش رسانیدند]؛ من بندۀ خدا هستم، مرا بندۀ خدا، و رسول او بخوانید».
در زمان پیغمبرصبعضی در حق حضرتش غلو کردند و گفتند: «یا رسولالله، اذن بده تو را سجده کنیم»، رسول اکرمصبه سختی از این کار نهی کرد، و حدیث مذکور را در آن حال فرموده است، زیرا سجده منحصر برای ذات ربوبیت است. ﴿وَٱسۡجُدُواْ لِلَّهِ﴾[فصلت: ۳۷]. سجده به غیر خدا شرک است، خواه برای شخص باشد، خواه برای قبر. ولی عجب است که جهّال وقتی به قبر اولیا میرسند سجده میکنند، و حتی بعضی از نادانان متصوفه به مرشد و شیخ خود نیز سجده مینمایند.
ابن عباس میگوید:
«قال رسولُ اللهِ: إِیَّاكُمْ وَالْغُلُوَّ فَإِنَّمَـا أَهْلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمُ الْغُلُوُّ» [۱۱۶]
«رسول اکرمصفرمود: از غلو اجتناب کنید و دوری بجویید، زیرا اقوام سابقه را غلو هلاک کرد».
از ابن مسعود نقل است که:
«إنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَالَ: هَلَكَ الْـمُتَنَطِّعُوْنَ. قَالَهَا ثَلاثًا» [۱۱۷]
«پیغمبرصسه مرتبه پشت سر هم فرمود: «غلوکنندگان و کسانی که از حدود تجاوز کردند هلاک شدند».
در عیون اخبارالرضا÷روایت شده:
«قَالَ الْمَأْمُونُ للرضَّا: بَلَغَنِي أَنَّ قَوْماً يَغْلُونَ فِيكُمْ وَيَتَجَاوَزُونَ فِيكُمُ الْحَدَّ؟! فَقَالَ الرِّضَا ÷: حَدَّثَنِي أَبِي مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ÷قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: لا تَرْفَعُونِي فَوْقَ حَقِّي فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى اتَّخَذَنِي عَبْداً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَنِي نَبِيّاً. قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى:﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤۡتِيَهُ ٱللَّهُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحُكۡمَ وَٱلنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُواْ عِبَادٗا لِّي مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلَٰكِن كُونُواْ رَبَّٰنِيِّۧنَ بِمَا كُنتُمۡ تُعَلِّمُونَ ٱلۡكِتَٰبَ وَبِمَا كُنتُمۡ تَدۡرُسُونَ ٧٩ وَلَا يَأۡمُرَكُمۡ أَن تَتَّخِذُواْ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ وَٱلنَّبِيِّۧنَ أَرۡبَابًاۗ أَيَأۡمُرُكُم بِٱلۡكُفۡرِ بَعۡدَ إِذۡ أَنتُم مُّسۡلِمُونَ ٨٠﴾[آل عمران: ۷۹-۸۰] وَقَالَ عَلِيٌّ ÷: «يَهْلِكُ فِيَّ اثْنَانِ وَلا ذَنْبَ لِي، مُحِبٌّ مُفْرِطٌ وَمُبْغِضٌ مُفْرِطٌ، وَإِنَّا لَنَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ ﻷمِمَّنْ يَغْلُو فِينَا فَيَرْفَعُنَا فَوْقَ حَدِّنَا كَبَرَاءَةِ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ÷مِنَ النَّصَارَى». قَالَ اللَّهُ ﻷ:﴿يَٰعِيسَى ٱبۡنَ مَرۡيَمَ ءَأَنتَ قُلۡتَ لِلنَّاسِ ٱتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَٰهَيۡنِ مِن دُونِ ٱللَّهِۖ قَالَ سُبۡحَٰنَكَ مَا يَكُونُ لِيٓ أَنۡ أَقُولَ مَا لَيۡسَ لِي بِحَقٍّۚ إِن كُنتُ قُلۡتُهُۥ فَقَدۡ عَلِمۡتَهُۥۚ تَعۡلَمُ مَا فِي نَفۡسِي وَلَآ أَعۡلَمُ مَا فِي نَفۡسِكَۚ إِنَّكَ أَنتَ عَلَّٰمُ ٱلۡغُيُوبِ ١١٦ مَا قُلۡتُ لَهُمۡ إِلَّا مَآ أَمَرۡتَنِي بِهِۦٓ أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمۡۚ وَكُنتُ عَلَيۡهِمۡ شَهِيدٗا مَّا دُمۡتُ فِيهِمۡۖ فَلَمَّا تَوَفَّيۡتَنِي كُنتَ أَنتَ ٱلرَّقِيبَ عَلَيۡهِمۡۚ وَأَنتَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٌ ١١٧﴾[المائدة: ۱۱۵-۱۱۶] وَقَالَ ﻷ: ﴿لَّن يَسۡتَنكِفَ ٱلۡمَسِيحُ أَن يَكُونَ عَبۡدٗا لِّلَّهِ وَلَا ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ ٱلۡمُقَرَّبُونَ﴾[النساء: ۱۷۲]، وَقَالَ ﻷ: ﴿مَّا ٱلۡمَسِيحُ ٱبۡنُ مَرۡيَمَ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُ وَأُمُّهُۥ صِدِّيقَةٞۖ كَانَا يَأۡكُلَانِ ٱلطَّعَامَ﴾[المائدة: ۷۵]. وَمَعْنَاهُ أَنَّهُمَا كَانَا يَتَغَوَّطَانِ. فَمَنِ ادَّعَى لِلأنْبِيَاءِ رُبُوبِيَّةً أَوِ ادَّعَى لِلأئِمَّةِ رُبُوبِيَّةً أَوْ نُبُوَّةً أَوْ لِغَيْرِ الأئِمَّةِ إِمَامَةً فَنَحْنُ مِنْهُ بِرَاءٌ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ!...» [۱۱۸].
«مأمون به حضرت رضا ÷عرض کرد: به من رسیده است که قومی در حق شما غلو کرده و از حد تجاوز مینمایند، فرمود: پدرم موسی بن جعفر ÷ از پدرش محمد بن علی ÷از پدرش علی بن الحسین ÷از پدرش حسین بن علی ÷از پدرش علی بن ابیطالب ÷مرا روایت کرد که گفت: رسول خداصفرمود: «مرا از مرتبۀ خود بالاتر نبرید زیرا که خداوند متعال نخست مرا بندۀ خود قرار داد و آنگاه به مقام پیغمبری رسانید، خداوند میفرماید: "بشری را سزاوار نیست که خداوند به او کتاب و حکم نبوت مرحمت فرماید، و او به مردم بگوید بندۀ من باشید، و مرا غیر از خدا بپرستید، لکن باید بگوید که در علم و عمل کامل باشید زیرا که شما متعلمین و دارسین کتابید، و به شما امر نمیکند که فرشتگان و پیغمبران را خدایان خود قرار دهید. آیا بعد از اسلام شما را به کفر امر میکند؟" حضرت علی بن ابیطالب ÷فرمود: دو طایفه دربارۀ من هلاک میشوند و مرا گناهی نیست: یک دسته مردمی که در دوستی من غلو میکنند، و دستۀ دیگر آنانی که در دشمنی من افراط مینمایند. ما از دست کسانی که غلو کرده ما را مانند عیسی از حد خودمان بالاتر میبرند بیزاری میجوییم، خداوند میفرماید: "ای عیسی، آیا تو، به مردم گفتی که مرا و مادر مرا خدایانی غیر از خدای جهان بگیرید؟ گفت: تو از شرک منزه هستی، مرا نسزد که آنچه سزاوار نباشد بگویم و اگر گفتهام تو دانستهای. آنچه را که در ضمیرم پنهان است میدانی، و من آنچه را که پنهان داری نمیدانم. تو دانای پوشیدههایی. به مردم جز آنچه را که امر کردی نگفتم که خداوند پروردگار من و خودتان را بپرستید، مادامی که در میانشان بودم شاهد حالشان بودم، و وقتی که در گذشتم تو مراقب آنان بودی، تو هر چیز را میبینی". خداوند میفرماید: "عیسی و فرشتگان مقرب از اینکه بندۀ خدا باشند عار ندارند و استنکاف نمیکنند" و نیز خداوند میفرماید: "عیسی بن مریم جز رسولی بیش نبود که پیش از او رسولانی رفتند و مادر او نیکوکار بود و هر دو غذا میخورند" یعنی قضای حاجت میکردند. پس هر که از برای انبیا ربوبیتی و یا نبوتی یا برای ائمه نبوتی یا از برای غیر ائمه امامتی دعوی کند ما در دنیا و آخرت از او بیزاریم».
[۱۱۵] نگا: «خلاصۀ عبقات الأنوار»، سید حامد نقوی (وفات ۱۳۰۶ هـ)، (قم: مؤسسة البعثة، ۱۴۰۵ هـ)، (۳/۳۰۱). وأصل آن در مصادر أهل سنت میباشد، نگا: صحیح بخاری، كتاب أحادیث الأنبیاء، ح (۳۲۶۱)، و مسند أحمد (۱/۱۲۴) به روایت عمر بن الخطاب سبصورت مرفوع. و محمد بن محمد بن الأشعث فی كتاب «الأشعثیات» [كه «الجعفریات» هم نامیده میشود] (ص ۱۸۱): از جعفر بن محمد از پدرانش روایت کرده که رسول الله صفرمودند: «لا تَرْفَعُونِی فَوْقَ حَقِّی فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى اتَّخَذَنِی عَبْداً قَبْلَ أَنْ یتَّخِذَنِی نَبِیاً». «مرا از آنچه حقم است بالاتر نبرید، همانا خداوند متعال قبل از اینکه مرا پیامبر بگرداند، مرا بندهای قرار داده است». [مُصحح] [۱۱۶] مجلسی در بحار الأنوار (۴/۳۰۳) از ابو محمد از پدرانش(ع) روایت میکند که گفت: امیرالمومنین(ع) فرمود: «لا تَتَجَاوَزُوا بِنَا الْعُبُودِیةَ ثُمَّ قُولُوا مَا شِئْتُمْ وَلا تَغْلُوا وَإِیاكُمْ وَالْغُلُوَّ كَغُلُوِّ النَّصَارَى فَإِنِّی بَرِیءٌ مِنَ الْغَالِین..». «ما را از درجه بندگی بالاتر نبرید و سپس هرچه خواستید بگویید و همانند غلو نصاری، غلوّ نکنید، همانا من از کسانی که غلوّ میکنند بری و بیزار هستم». و در مصادر أهل سنت، ابن ماجه همانند آن را در سنن خود (۲/۱۰۰۸) ح(۳۰۲۹) و أحمد در مسندش (۱/۳۴۷) روایت کردهاند و لفظ حدیث: عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صغَدَاةَ الْعَقَبَةِ وَهُوَ عَلَى نَاقَتِهِ «الْقُطْ لِى حَصًى»... (إلى قوله:) ثُمَّ قَالَ: «یا أَیهَا النَّاسُ إِیاكُمْ وَالْغُلُوَّ فِى الدِّینِ، فَإِنَّمَا أَهْلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمُ الْغُلُوُّ فِى الدِّینِ». [مُصحح] [۱۱۷] صحیح مسلم (۲۶۷۰) وسنن أبی داود (۴۶۱۰) ومسند أحمد (۱/۳۸۶). [مُصحح] [۱۱۸] عیون أخبار الرضا، شیخ صدوق، (۲/۲۰۰ – ۲۰۱)، و بحار الأنوار، مجلسی (۲۵/۱۳۵). در مستدرک حاکم از یحیی بن سعید روایت شده که گفت: نزد علی بن حسین بودیم که قومی از اهل کوفه آمدند، علی فرمودند: یا أَهْلَ الْعِرَاقِ أَحِبُّونَا حُبَّ الْإِسْلَامِ، سَمِعْتُ أَبِی یقُولُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ: «یا أَیهَا النَّاسُ، لَا تَرْفَعُونِی فَوْقَ قِدْرِی، فَإِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَنِی عَبْدًا قَبْلَ أَنْ یتَّخِذَنِی نَبِیا». «ای اهل عراق، آن طور كه اسلام را دوست دارید، ما را نیز دوست داشته باشید. شنیدم که پدرم میگفت، رسول اللهصفرمود: «ای مردم، مرا از جایگاهم بالاتر نبرید، همانا خداوند متعال قبل از اینکه مرا پیامبر بگرداند، مرا بندۀ [خود] قرار داده است». (المستدرك ۳/۱۷۹). [مُصحح]
یکی از مسلّمات عقل و ضروریات دین عبارت از این است که انبیا و رسل†واسطة بین خلق و حقّند، و بشر ناچار از داشتن وسائط است، و بدون آنان دنیا و آخرت او خراب خواهد بود.
چون این مبحث از مسایل مشکله است و گاهی صورت شرک به خود میگیرد و بسیاری از مسلمین به واسطة عدم دقت در این معنی جزو گروه مشرکین میگردند، از این جهت محتاج به تحقیق در این مسئله میباشیم و آنچه را که مطابق کتاب خدا و سنت رسول اکرمصاست به عرض برادران ایمانی میرسانم:
اگر مراد از واسطه این است که باید شخصی از جانب خداوند برای هدایت و راهنمایی بندگان مبعوث شود، البته این مطلب حق و عین حقیقت است. زیرا مردم نمیدانند خداوند چه عملی را دوست دارد، و از چه کاری بدش میآید یا به چه چیز امر میکند و از چه چیز باز میدارد، و همچنین مردم واقف نیستند چه عمل و قولی به آنان سعادت نشأتین میدهد و چه کاری، شقیِ [بدبخت] دنیا و آخرتشان میگرداند. نیز عقل بشر از وصف خدا عاجز است و نمیداند کدام صفت لایق جلال اوست و به چه نامی بایدش خواند و همچنین به کیفیت معاد و حشر اجساد عقل بشر راه ندارد.
پس مسلماً انسان محتاج به واسطهای است که او را به راه راست هدایت کند و مطالبی را که گفته شد برای او بیان نماید.
چون که حق غیب است و ناید در عیان
نایب حقّند این پیغمبران
و چون احتیاج به رسل مُسلَّم شد، بر خدای جهان است که یک دسته هادیان و راهنمایان بفرستد.
ایمان به رسل جوهر هدایت و حقیقت رستگاری است و نافرمانی از ایشان، اصلِ گمراهی و دوری از حق است. بدون اطاعت پیغمبران و متابعت انبیا نجات برای کسی میسر نخواهد بود: گر نبی نیستی ز امت باش:
﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ وَيَغۡفِرۡ لَكُمۡ ذُنُوبَكُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٣١﴾[آلعمران: ۳۱]
«بگو: [ای پیغمبر] اگر خدا را دوست دارید پیرویَم کنید تا خداوند شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد؛ خداوند آمرزندۀ مهربانست»».
پس انبیا و رسل واسطه و وسیله برای هدایتند و سرپیچی از فرمان آنان مایۀ گمراهی و بدبختی است.
خداوند میفرماید:
﴿يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ إِمَّا يَأۡتِيَنَّكُمۡ رُسُلٞ مِّنكُمۡ يَقُصُّونَ عَلَيۡكُمۡ ءَايَٰتِي فَمَنِ ٱتَّقَىٰ وَأَصۡلَحَ فَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ٣٥وَٱلَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِٔايَٰتِنَا وَٱسۡتَكۡبَرُواْ عَنۡهَآ أُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ ٣٦﴾[الأعراف: ۳۵]
«ای بنیآدم، هنگامی که برای شما رسولانی از میان خودتان آمده، و آیات مرا برای شما بیان میکند، کسی که از خدا پرهیز کرد و [اعمال خود را] اصلاح نمود ترسی بر او نیست و محزون نمیگردد. آنان که آیات ما را تکذیب و از [ایمان به] آنها خودداری کردند، آنان اهل آتشند و در آن جاودان میباشند».
نیز خداوند میفرماید:
﴿فَإِمَّا يَأۡتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدٗى فَمَنِ ٱتَّبَعَ هُدَايَ فَلَا يَضِلُّ وَلَا يَشۡقَىٰ ١٢٣ وَمَنۡ أَعۡرَضَ عَن ذِكۡرِي فَإِنَّ لَهُۥ مَعِيشَةٗ ضَنكٗا وَنَحۡشُرُهُۥ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ أَعۡمَىٰ ١٢٤ قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرۡتَنِيٓ أَعۡمَىٰ وَقَدۡ كُنتُ بَصِيرٗا ١٢٥ قَالَ كَذَٰلِكَ أَتَتۡكَ ءَايَٰتُنَا فَنَسِيتَهَاۖ وَكَذَٰلِكَ ٱلۡيَوۡمَ تُنسَىٰ ١٢٦﴾[طه: ۱۲۳-۱۲۶]
«هنگامی که راهنمایی از طرف من نزد شما بیاید، کسی که پیروی راهنمای مرا بکند گمراه نمیشود، و در زحمت نمیافتد. و کسی که از ذکر من اعراض کند زندگی او سخت گردد، و او را در روز قیامت کور بر میانگیزیم. میگوید: خدایا، من [در دنیا] بینا بودم، چرا مرا کور برانگیختی؟! [خداوند] میگوید: وقتی معجزات ما برای تو آمد آنها را فراموش کردی همچنان تو امروز فراموش میشوی!»».
خداوند از زبان اهل آتش میفرماید:
﴿كُلَّمَآ أُلۡقِيَ فِيهَا فَوۡجٞ سَأَلَهُمۡ خَزَنَتُهَآ أَلَمۡ يَأۡتِكُمۡ نَذِيرٞ ٨ قَالُواْ بَلَىٰ قَدۡ جَآءَنَا نَذِيرٞ فَكَذَّبۡنَا وَقُلۡنَا مَا نَزَّلَ ٱللَّهُ مِن شَيۡءٍ إِنۡ أَنتُمۡ إِلَّا فِي ضَلَٰلٖ كَبِيرٖ ٩﴾[الملك: ۹]
«هر بار که دستهای از کفار به جهنم انداخته میشوند پاسبانان دوزخ از ایشان میپرسند: آیا برای شما بیمدهندۀ نیامد [تا از این عذاب بترساند] ؟ میگویند: بلی آمد و او را تکذیب کردیم و گفتیم: خداوند چیزی نازل نکرده است، و شما در گمراهی بزرگی هستید»».
و نیز میفرماید:
﴿وَسِيقَ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ إِلَىٰ جَهَنَّمَ زُمَرًاۖ حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءُوهَا فُتِحَتۡ أَبۡوَٰبُهَا وَقَالَ لَهُمۡ خَزَنَتُهَآ أَلَمۡ يَأۡتِكُمۡ رُسُلٞ مِّنكُمۡ يَتۡلُونَ عَلَيۡكُمۡ ءَايَٰتِ رَبِّكُمۡ وَيُنذِرُونَكُمۡ لِقَآءَ يَوۡمِكُمۡ هَٰذَاۚ قَالُواْ بَلَىٰ وَلَٰكِنۡ حَقَّتۡ كَلِمَةُ ٱلۡعَذَابِ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ ٧١﴾[الزمر: ۷۱]
«و کفار دسته دسته به جهنم رانده میشوند و وقتی بدانجا رسیدند درهایش باز میگردد و پاسبانان دوزخ به کفار میگویند: آیا برای شما رسولانی از خودتان نیامد تا آیات خداوند را بر شما تلاوت کند و شما را از ملاقات این روز بترساند؟ گفتند: بلی آمد لکن کلمۀ عذاب بر کفار واجب شده بود».
نیز خداوند میفرماید:
﴿وَمَا نُرۡسِلُ ٱلۡمُرۡسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَۖ فَمَنۡ ءَامَنَ وَأَصۡلَحَ فَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ٤٨وَٱلَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِٔايَٰتِنَا يَمَسُّهُمُ ٱلۡعَذَابُ بِمَا كَانُواْ يَفۡسُقُونَ ٤٩﴾[الأنعام: ۴۸]
«و پیغمبران را جز برای بشارت [ثواب] و ترسانیدن [از عذاب] نمیفرستیم. پس آنکه ایمان بیاورد و [خود را] اصلاح کند ترسی بر او نیست و محزون نمیگردد، و آنان که آیات ما را تکذیب کردند به علت فسقشان دچار عذاب میگردند».
و نیز خداوند میفرماید:
﴿إِنَّآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ كَمَآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰ نُوحٖ وَٱلنَّبِيِّۧنَ مِنۢ بَعۡدِهِۦۚ وَأَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ وَإِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطِ وَعِيسَىٰ وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَٰرُونَ وَسُلَيۡمَٰنَۚ وَءَاتَيۡنَا دَاوُۥدَ زَبُورٗا ١٦٣ وَرُسُلٗا قَدۡ قَصَصۡنَٰهُمۡ عَلَيۡكَ مِن قَبۡلُ وَرُسُلٗا لَّمۡ نَقۡصُصۡهُمۡ عَلَيۡكَۚ وَكَلَّمَ ٱللَّهُ مُوسَىٰ تَكۡلِيمٗا ١٦٤ رُّسُلٗا مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى ٱللَّهِ حُجَّةُۢ بَعۡدَ ٱلرُّسُلِ...﴾[النساء: ۱۶۳-۱۶۵]
«همچنانکه بر نوح و پیغمبران بعد از او وحی کردیم، بر تو نیز، [ای محمد] وحی فرستادیم، به ابراهیم و اسماعیل و یعقوب و نوادگان [او] و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان وحی فرستادیم، و به داود زبور را دادیم. رسولانی که پیش از این سرگذشتشان را بر تو نقل کردیم و رسولانی که نیز قصۀ آنها را بر تو نقل نکردهایم و خداوند متعال با موسی تکلم فرمود. برای اینکه مردم حجتی بر خداوند نداشته باشند [خود را بیخبر از اوضاع در آخر کار قلمداد نکنند] رسولان بشارتدهنده و ترسانندهای فرستادیم».
نظیر این آیات در قرآن بسیار است که خداوند متعال حال مکذّبین رسل را بیان نموده است، که به واسطۀ تکذیب رسل هلاک شدند، و آیات دیگری هم دلیل بر اینست که خداوند در همه حال یار و پشتیبان پیغمبران خود بوده است؛ چنانکه میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ سَبَقَتۡ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا ٱلۡمُرۡسَلِينَ ١٧١ إِنَّهُمۡ لَهُمُ ٱلۡمَنصُورُونَ ١٧٢ وَإِنَّ جُندَنَا لَهُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ ١٧٣﴾[الصافات: ۱۷۱-۱۷۳]
«محققاً کلمۀ ما به بندگان پیغمبر ما: که آنان منصور خواهند شد و لشکر ما غلبه خواهد کرد، در علم ازلی ما گذشت»،
﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَيَوۡمَ يَقُومُ ٱلۡأَشۡهَٰدُ ٥١﴾[غافر: ۵۱] «ما پیغمبران خود و مؤمنین را در حیات دنیا و روز آخرت کمک میکنیم».
در آیات دیگر خداوند به صراحت امر به اطاعت پیغمبران فرموده است:
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذۡنِ ٱللَّهِ﴾[النساء: ۶۴]
«پیغمبری را نفرستادیم جز برای اینکه به اذن خدا اطاعت شود»،
﴿مَّن يُطِعِ ٱلرَّسُولَ فَقَدۡ أَطَاعَ ٱللَّهَ﴾[النساء: ۸۰]
«کسی که پیغمبر را اطاعت کند خدا را پیروی کرده است»،
﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ﴾[آلعمران: ۳۱]
«بگو: (ای محمد)، اگر خدا را دوست دارید مرا پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد»،
﴿فَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِهِۦ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَٱتَّبَعُواْ ٱلنُّورَ ٱلَّذِيٓ أُنزِلَ مَعَهُۥٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ﴾[الأعراف: ۱۵۷]
«آنان که بر رسول خدا ایمان آوردند و او را بزرگ داشتند و [بر ضد دشمنانش] کمکش کردند و نوری را که به او نازل شده بود [قرآن] پیروی نمودند، آنان رستگارند»،
﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ لِّمَن كَانَ يَرۡجُواْ ٱللَّهَ وَٱلۡيَوۡمَ ٱلۡأٓخِرَ وَذَكَرَ ٱللَّهَ كَثِيرٗا ٢١﴾[الأحزاب: ۲۱]
«برای کسانی که امیدوار به لقای خدا و روز بازپسین هستند و همیشه به یاد خدا هستند در [کار] رسول خدا اقتدای پسندیده و خوبی است»،
یعنی از هر حیث اقتدای به او سزاوار است.
ولی اگر مراد از واسطه این باشد که انبیا و رسل را واسطه و وسیله برای جلب نفع یا دفع ضرر قرار بدهی مثل اینکه بگویی: انبیا، واسطۀ در رزق، و واسطۀ در شفای مرضند، و بعد، از این وسایط حاجت بخواهی و رسل را باب الحوائج بدانی، این بزرگترین اقسام شرک است؛ زیرا که غیر خدا را ولی قرار داده و توسط او جلب یا دفع ضرر کردهای.
خداوند میفرماید:
﴿ٱللَّهُ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَيۡنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٖ ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰ عَلَى ٱلۡعَرۡشِۖ مَا لَكُم مِّن دُونِهِۦ مِن وَلِيّٖ وَلَا شَفِيعٍۚ أَفَلَا تَتَذَكَّرُونَ ٤﴾[السجدة: ۴]
«خدایی که آسمانها و زمین و آنچه را که ما بین آنهاست در شش روز آفرید و بعد بر عرش مستولی شد، جز او شما را ولی و شفیعی نیست. آیا متذکر نمیشوید؟» [۱۱۹].
نیز میفرماید:
﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُم مِّن دُونِهِۦ فَلَا يَمۡلِكُونَ كَشۡفَ ٱلضُّرِّ عَنكُمۡ وَلَا تَحۡوِيلًا ٥٦ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ يَبۡتَغُونَ إِلَىٰ رَبِّهِمُ ٱلۡوَسِيلَةَ أَيُّهُمۡ أَقۡرَبُ وَيَرۡجُونَ رَحۡمَتَهُۥ وَيَخَافُونَ عَذَابَهُۥٓۚ إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ كَانَ مَحۡذُورٗا ٥٧﴾[الإسراء: ۵۶]
«بگو: آنان را که جز از خدا، [خداوندشان] میپنداشتید، بخوانید؛ آنان قادر به دفع ضرری از شما یا تحویل آن نمیباشند. آنهایی که عبادتشان میکنید نیز وسیلۀ تقرب به خدا میجویند که کدام از اینها نزدیکتر است، و امید به رحمت خدا دارند و از عذابش میترسند و محققاً عذاب خدایِ تو حذر کردنی است».
نیز میفرماید:
﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ لَا يَمۡلِكُونَ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَمَا لَهُمۡ فِيهِمَا مِن شِرۡكٖ وَمَا لَهُۥ مِنۡهُم مِّن ظَهِيرٖ ٢٢ وَلَا تَنفَعُ ٱلشَّفَٰعَةُ عِندَهُۥٓ إِلَّا لِمَنۡ أَذِنَ لَهُۥۚ حَتَّىٰٓ إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمۡ﴾[سبأ: ۲۲-۲۳]
«بگو کسانى را که جز خدا [معبود خود] پنداشتهاید بخوانید هموزن ذرهاى نه در آسمانها و نه در زمین مالک نیستند و در آن دو شرکتى ندارند و براى وى از میان آنان هیچ پشتیبانى نیست، و شفاعتگرى در پیشگاه او سود نمىبخشد مگر براى آن کس که به وى اجازه دهد تا چون هراس از دلهایشان برطرف شود مىگویند پروردگارتان چه فرمود مىگویند حقیقت و هموست بلندمرتبه و بزرگ».
سبب نزول این آیه این بود که گروهی در کشفِ کربات [برطرف کردن غمها] و دفع بلیّات، مسیح و ملائکه را میخواندند و از آنان یاری میخواستند، خداوند در جواب این گروه میفرماید که ملائکه و انبیا قادر به زائل کردن ضرر و تغییر در آن نیستند، و نیز میفرماید:
﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤۡتِيَهُ ٱللَّهُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحُكۡمَ وَٱلنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُواْ عِبَادٗا لِّي مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلَٰكِن كُونُواْ رَبَّٰنِيِّۧنَ بِمَا كُنتُمۡ تُعَلِّمُونَ ٱلۡكِتَٰبَ وَبِمَا كُنتُمۡ تَدۡرُسُونَ ٧٩ وَلَا يَأۡمُرَكُمۡ أَن تَتَّخِذُواْ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ وَٱلنَّبِيِّۧنَ أَرۡبَابًاۗ أَيَأۡمُرُكُم بِٱلۡكُفۡرِ بَعۡدَ إِذۡ أَنتُم مُّسۡلِمُونَ ٨٠﴾[آلعمران: ۷۹- ۸۰]
«هیچ بشرى را نسزد که خدا به او کتاب و حکم و پیامبرى بدهد سپس او به مردم بگوید به جاى خدا بندگان من باشید بلکه [باید بگوید] به سبب آنکه کتاب [آسمانى] تعلیم مىدادید و از آن رو که درس مىخواندید علماى دین باشید، و [نیز] شما را فرمان نخواهد داد که فرشتگان و پیامبران را به خدایى بگیرید آیا پس از آنکه سر به فرمان [خدا] نهادهاید [باز] شما را به کفر وامىدارد».
پس هر که انبیا و ملائکه و ائمه هدی را واسطه قرار داده از آنها رزق و حیات بخواهد و توکل بر آنها کند و از آنان جلب منفعت و دفع مضرت بخواهد، مانند آمرزش گناه و رفع بدبختیها و سد حاجات و دفعت فقر و فاقه، این شخص به نص قرآن کریم و اجماع امت سیدالمرسلینصکافر است.
خداوند میفرماید:
﴿وَقَالُواْ ٱتَّخَذَ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَلَدٗاۗ سُبۡحَٰنَهُۥۚ بَلۡ عِبَادٞ مُّكۡرَمُونَ ٢٦ لَا يَسۡبِقُونَهُۥ بِٱلۡقَوۡلِ وَهُم بِأَمۡرِهِۦ يَعۡمَلُونَ ٢٧ يَعۡلَمُ مَا بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡ وَلَا يَشۡفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ٱرۡتَضَىٰ وَهُم مِّنۡ خَشۡيَتِهِۦ مُشۡفِقُونَ ٢٨ ۞وَمَن يَقُلۡ مِنۡهُمۡ إِنِّيٓ إِلَٰهٞ مِّن دُونِهِۦ فَذَٰلِكَ نَجۡزِيهِ جَهَنَّمَۚ كَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلظَّٰلِمِينَ ٢٩﴾[الأنبیاء: ۲۶]
«بعضی گفتند: خداوند فرزندی [از ملائکه] اتخاذ کرد، خداوند از این منزه است، بلکه [ملائکه] بندگان مکرم او هستند. و در کلام بر خداوند متعال پیشی نمیگیرند و بر طبق امر او رفتار میکنند، خداوند آنچه را که در پیش رو و پس سر ایشان است میداند، فقط برای کسی که خداوند راضی است شفاعت میکنند، و از ترس او میلرزند و اگر یکی از آنان بگوید: من جز او خداوندی هستم جزای او را جهنم میدهیم؛ ظالمان را چنین مجازات میکنیم».
نیز میفرماید:
﴿لَّن يَسۡتَنكِفَ ٱلۡمَسِيحُ أَن يَكُونَ عَبۡدٗا لِّلَّهِ وَلَا ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ ٱلۡمُقَرَّبُونَۚ وَمَن يَسۡتَنكِفۡ عَنۡ عِبَادَتِهِۦ وَيَسۡتَكۡبِرۡ فَسَيَحۡشُرُهُمۡ إِلَيۡهِ جَمِيعٗا ١٧٢﴾[النساء: ۱۷۲]
«مسیح و ملائکه مقرب از اینکه بندۀ خدا باشند استنکاف نمیکنند، و هر کس از عبادت او سرپچی کند و تکبر نماید، آنان را جمیعاً به سوی خود [برای مجازات] حشر میکند».
و نیز میفرماید:
﴿وَقَالُواْ ٱتَّخَذَ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَلَدٗا ٨٨ لَّقَدۡ جِئۡتُمۡ شَيًۡٔا إِدّٗا ٨٩ تَكَادُ ٱلسَّمَٰوَٰتُ يَتَفَطَّرۡنَ مِنۡهُ وَتَنشَقُّ ٱلۡأَرۡضُ وَتَخِرُّ ٱلۡجِبَالُ هَدًّا ٩٠ أَن دَعَوۡاْ لِلرَّحۡمَٰنِ وَلَدٗا ٩١ وَمَا يَنۢبَغِي لِلرَّحۡمَٰنِ أَن يَتَّخِذَ وَلَدًا ٩٢ إِن كُلُّ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ إِلَّآ ءَاتِي ٱلرَّحۡمَٰنِ عَبۡدٗا ٩٣ لَّقَدۡ أَحۡصَىٰهُمۡ وَعَدَّهُمۡ عَدّٗا ٩٤ وَكُلُّهُمۡ ءَاتِيهِ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ فَرۡدًا ٩٥﴾[مریم: ۸۸-۹۵]
«و گفتند [خداى] رحمان فرزندى اختیار کرده است؛ واقعا چیز زشتى را [بر زبان] آوردید؛ چیزى نمانده است که آسمانها از این [سخن] بشکافند و زمین چاک خورد و کوهها به شدت فرو ریزند؛ از اینکه براى [خداى] رحمان فرزندى قایل شدند؛ [خداى] رحمان را نسزد که فرزندى اختیار کند؛ هر که در آسمانها و زمین است جز بندهوار به سوى [خداى] رحمان نمىآید؛ و یقینا آنها را به حساب آورده و به دقت شماره کرده است؛ و روز قیامت همه آنها تنها به سوى او خواهند آمد».
و نیز میفرماید:
﴿وَيَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمۡ وَلَا يَنفَعُهُمۡ وَيَقُولُونَ هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِۚ قُلۡ أَتُنَبُِّٔونَ ٱللَّهَ بِمَا لَا يَعۡلَمُ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِۚ سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ١٨﴾[یونس: ۱۸]
«آنان جز از خدا چیزهایی که به آنان نه ضرر و نه نفعی میرساند عبادت مینمایند، و میگویند: اینان شفاعتکنندگان ما در نزد خدایند. بگو: آیا چیزی را که در آسمانها و زمین خداوند نمیداند به او خبر میدهید؟ خداوند از این شرک منزه و برتر است».
نیز میفرمایند:
﴿وَكَم مِّن مَّلَكٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ لَا تُغۡنِي شَفَٰعَتُهُمۡ شَيًۡٔا إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ أَن يَأۡذَنَ ٱللَّهُ لِمَن يَشَآءُ وَيَرۡضَىٰٓ ٢٦﴾[النجم: ۲۶]. «و چقدر ملائکه در آسمانها هستند که شفاعت آنها اندک فایدهای نمیدهد، مگر بعد از آنکه خداوند به کسی که میخواهد و از او راضی است اجازه دهد [تا مورد شفاعت واقع شود]».
و نیز میفرماید:
﴿وَإِن يَمۡسَسۡكَ ٱللَّهُ بِضُرّٖ فَلَا كَاشِفَ لَهُۥٓ إِلَّا هُوَۖ وَإِن يُرِدۡكَ بِخَيۡرٖ فَلَا رَآدَّ لِفَضۡلِهِۦ﴾[یونس: ۱۰۷]
«[ای محمد] اگر خداوند ضرری به تو رساند زائل کنندهای برای آن جز خود او نیست، و اگر ارادۀ نیکی به تو کند کسی نمیتواند مانع بخشش کردن او بشود».
نیز میفرماید:
﴿مَّا يَفۡتَحِ ٱللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحۡمَةٖ فَلَا مُمۡسِكَ لَهَاۖ وَمَا يُمۡسِكۡ فَلَا مُرۡسِلَ لَهُۥ مِنۢ بَعۡدِهِۦ﴾[فاطر: ۲]
«کسی نمیتواند جلو رحمتی را که خداوند به مردم میفرستد بگیرد، و آنچه را که از مردم میگیرد کسی جز او نمیتواند آن را بفرستد و رها سازد».
[۱۱۹] - ترجمه آیه بدین شکل صحیح است: «خدایی که آسمانها و زمین و آنچه را که ما بین آنهاست در شش روز آفرید و بعد بر عرش استقرار یافت، جز او شما را ولی و شفیعی نیست. آیا متذکر نمیشوید؟» [مصحح].
ممکن است بگویی انبیا و اولیا را واسطه قرار میدهیم، چنانکه وزرا واسطه میان پادشاه و رعیتند، یعنی همچنانکه وزرا حوایج مردم را به عرض شاه میرسانند و از پادشاه قضای حوایج ایشان را میخواهند، همچنین انبیا و اولیا نیز عرایض بندگان را به عرض خدا میرسانند؛ و خداوند رزق و حیات و شفا و یاری و مال و جاه را به وسیلۀ انبیا به بندگان مرحمت میکند، زیرا که انبیا و اولیا به درگاه الهی نزدیکترند همچنانکه وزیران به پادشاه نزدیکترند، و مردم دور از او، مردم باید به طرز ادب و تواضع حاجت خود را از وزرا و دربانان پادشاه بخواهند و حاجت خواستن آنان از وزیران نافعتر از سئوال مستقیم از پادشاه هست.
اگر انبیا و اولیا را بدین نحو واسطۀ میان خلق و رب قرار بدهی، محض کفر و شرک است، و جز با توبه نتوان خود را از ناپاکی آن نجات داد.
ای بیچارۀ نادان، پادشاه جزئیات را نمیداند، از گوشه و کنار بیخبر است و آشنا به احوال رعیت نیست، پس باید کسی او را از حال ایشان مستحضر نماید؛ ولی آیا خداوند، عالم به همه جزئیات و قلوب مردم نیست؟
﴿يَعۡلَمُ مَا بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡ﴾[البقرة: ۲۵۵]
«آنچه را که در پیش رو و پس سر آنهاست میداند»،
﴿وَمَا تَسۡقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا يَعۡلَمُهَا...﴾[الأنعام: ۵۹]
«و برگی از درختی نمیافتد مگر آنکه بدان آگاه است».
مردم از پادشاه و پادشاه از مردم دور است، ولی خداوند به بندگان از رگِ گردن نزدیکتر است:
﴿وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَيۡهِ مِنۡ حَبۡلِ ٱلۡوَرِيدِ﴾[ق: ۱۶]
«ما از رگِ گردن به او نزدیکتر هستیم»،
﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌۖ أُجِيبُ دَعۡوَةَ ٱلدَّاعِ إِذَا دَعَانِۖ فَلۡيَسۡتَجِيبُواْ لِي وَلۡيُؤۡمِنُواْ بِي لَعَلَّهُمۡ يَرۡشُدُونَ ١٨٦﴾[البقرة: ۱۸۶]
«اگر بندگان از تو در باره من سئوال کنند، بگو: من نزدیک هستم، دعوتکنندگان را اجابت میکنم، پس آنان نیز اجابت دعا را از من بخواهند و به من ایمان بیاورند تا شاید نایل به رشد گردند».
وساطت وزیران در محضرِ پادشاه از سه قسم بیرون نیست:
اول: آنکه چون پادشاه واقف به جزئیات حال رعیت نیست، وزرا او را از این جزئیات آگاه میکنند، و وقتی که پادشاه از اوضاع باخبر شد اقدام به اصلاح حال رعیت و برآوردن حاجت آنان مینماید. اگر برای انبیا وساطتی از این نوع تصور کنی، نعوذ بالله حقتعالی را جاهل به حال بندگان دانستهای و مسلماً این عقیده مخالف با اصول یکتاپرستی و توحید بوده و خود کفر صریح است؛
دوم: آنکه چون پادشاه نمیتواند مستقیماً به کارهای رعیت رسیدگی کرده و از دشمنان دفاع نماید، بدین جهت محتاج به وسائط و اَعوانی [یاران] است که او را در تقویمِ امور [رسیدگی کارها] ملک یاری کنند. اگر انبیا را بدین نحو قرار بدهی، مسلم و بدیهی است که کفر و شرک محض است، زیرا خداوند محتاج به معاون و ظهیری [پشتیبان] نیست:
﴿وَمَا لَهُمۡ فِيهِمَا مِن شِرۡكٖ وَمَا لَهُۥ مِنۡهُم مِّن ظَهِيرٖ﴾[سبأ: ۲۲]
«و در آن دو شرکتى ندارند و براى وى از میان آنان هیچ پشتیبانى نیست».
خداوند میفرماید:
﴿وَقُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِي لَمۡ يَتَّخِذۡ وَلَدٗا وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ شَرِيكٞ فِي ٱلۡمُلۡكِ وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ وَلِيّٞ مِّنَ ٱلذُّلِّۖ وَكَبِّرۡهُ تَكۡبِيرَۢا ١١١﴾[الإسراء: ۱۱۱]
«و بگو ستایش خدایى را که نه فرزندى گرفته و نه در جهاندارى شریکى دارد و نه خوار بوده که [نیاز به] دوستى داشته باشد و او را بسیار بزرگ شمار».
هرچه در عالم وجود از اسباب دیده میشود، خداوند متعال خالق و رب و مالک اوست پس حقتعالی غنی و بینیاز است و ما سوی الله فقیر درگاه اویند، به خلاف ملوک که به خادم و لشگر و حشم محتاجند و اگر درست دقت کنی لشکر و خدم و وزیران با سلاطین شریک در ملک و فرمانفرمایی هستند؛ اما حقتعالی:
﴿لَهُ ٱلۡمُلۡكُ وَلَهُ ٱلۡحَمۡدُۖ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ﴾[التغابن: ۱]
«او راست فرمانروایى و او راست سپاس و او بر هر چیزى تواناست»؛
قسم سوم: این است که تصور شود پادشاه بر رعیت احسان و رحمت نمیکند و محرکی خارجی لازم است که اورا نصیحت و وعظ کند و پند دهد تا به واسطۀ وعظ او در پادشاه رهبتی [ترس] از ستمکاری و رغبتی به نیکوکاری پیدا شود و مشفوع له را مورد عنایت شاهانۀ خود قرار دهد.
اگر وساطت انبیا را به این نحو تصور کنی بطلانش محتاج به برهان نیست و بدیهی است که این اعتقاد نیز کفر و شرکِ صریح است، زیرا که حقتعالی پروردگار موجودات است و به بندگانش مهربانتر از مادر به طفل میباشد؛ همه چیزها تابع مشیت الهى است: «مَا شَاءَ اللهُ كَانَ وَمَا لَمْ یَشَأْ لَمْ یَكُنْ» [آنچه که خدا خواست صورت گرفت و آنچه که خدا نخواست صورت نگرفت]؛ چگونه ممکن است خدای جهانیان رحمت و شفقت نداشته و به پنددهنده محتاج باشد؟
﴿سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّٗا كَبِيرٗا ٤٣﴾[الإسراء: ۴۳]
«خداوند از آنچه آنان [دربارۀ او به هم میبافند و از ناروا و نقایصی که در حق او] میگویند، بسیار به دور و [از اندیشۀ ایشان] خیلی والاتر و بالاتر است»،
مگر آنکه از مقام محترم رسل و ائمه استدعا و خواهش و التماس دعا کنی، به این معنی در مقام رسل و ائمه عرض کنی: «ای پیغمبر، ای امام، از تو میخواهم که دعا کنی در حق من، که مریضم را خداوند شفا دهد یا مرا غنی کند، یا موفق به علم کند و غیر اینها؛ به این وجه شرک نخواهد شد، بلکه راه راست و درست است. و چون البته انبیا و ائمه مستجابالدعوه هستند و دعایشان در درگاه ربوبی مورد قبول است، مسلماً حاجت برآورده خواهد شد [۱۲۰].
از خداوند متعال خواهانم که امت مرحومه را موفق به توحید گرداند، و دعای پیغمبر و ائمه را در حق همه مستجاب فرماید.
پس حاصل مطلب این شد که هر کس انبیا و اولیا را واسطه میان خدا و خلق، سنخ وسایطی که میان شاه و رعیت است قرار دهد، این شخص مشرک و خارج از دین حنیف اسلام است. خداوند تبارک و تعالی نصاری را به این نحو شرک مذمت فرموده:
﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ وَٱلۡمَسِيحَ ٱبۡنَ مَرۡيَمَ وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُوٓاْ إِلَٰهٗا وَٰحِدٗاۖ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۚ سُبۡحَٰنَهُۥ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ٣١﴾[التوبة: ۳۱]
«احبار و علمای خود، و مسیح بن مریم را خداوندانی غیر از خدا گرفتند، در صورتی که امر شده بودند فقط خدای واحد را بپرستند جز او خداوندی به حق نیست، منزه است از آنچه که شریک او میگردانند»،
﴿أَمَّن يُجِيبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكۡشِفُ ٱلسُّوٓءَ﴾[النمل: ۶۲]
«کیست که درمانده را - چون وی را بخواند - اجابت میکند و گرفتاری[اش] را برطرف میگرداند؟»،
﴿يَسَۡٔلُهُۥ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ كُلَّ يَوۡمٍ هُوَ فِي شَأۡنٖ ٢٩﴾[الرحمن: ۲۹]
«هر که در آسمانها و زمین است از او درخواست مىکند هر زمان او در کارى است».
قرآن این تاج توحید را بر سر مردم گذارد و شرک و بتپرستی را از ریشه برانداخت تا اینکه جز از خدا نترسند و جز بر او توکل ننمایند.
خداوند میفرماید:
﴿فَلَا تَخۡشَوُاْ ٱلنَّاسَ وَٱخۡشَوۡنِ وَلَا تَشۡتَرُواْ بَِٔايَٰتِي ثَمَنٗا قَلِيلٗا﴾[المائدة: ۴۴]
«از مردم نترسید و از من بترسید و آیات مرا به قیمت کمی نخرید»،
﴿إِنَّمَا ذَٰلِكُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ يُخَوِّفُ أَوۡلِيَآءَهُۥ فَلَا تَخَافُوهُمۡ وَخَافُونِ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ ١٧٥﴾[آلعمران: ۱۷۵]
«همانا شیطان دوستداران خود را میترساند، از آنان نترسید و اگر ایمان آوردهاید از من بترسید»،
نیز میفرماید:
﴿إِنَّمَا يَعۡمُرُ مَسَٰجِدَ ٱللَّهِ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَأَقَامَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَى ٱلزَّكَوٰةَ وَلَمۡ يَخۡشَ إِلَّا ٱللَّهَ﴾[التوبة: ۱۸]
«مساجد خدا را کسی بر پا میکند که ایمان به خدا و روز آخرت داشته، اقامۀ نماز کند و زکات بدهد و جز از خدا نترسد»،
و نیز میفرماید: ﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَيَخۡشَ ٱللَّهَ وَيَتَّقۡهِ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَآئِزُونَ٥٢﴾[النور: ۵۲]
«کسانی که اطاعت خدا و رسول او را بکنند و از خدا بترسند و از او بپرهیزند، آنان رستگارانند»،
نیز میفرماید:
﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ رَضُواْ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ سَيُؤۡتِينَا ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ وَرَسُولُهُۥٓ...﴾[التوبة: ۵۹]
«اگر به آنچه خداوند و رسول او به آنان داده است راضی میشدند و میگفتند: خدا برای ما کافى است، به زودی خداوند از فضل خود و فرستادۀ او نیز [که رسول اکرم است] به ما [غنیمت] خواهد داد»،
نیز میفرماید:
﴿ٱلَّذِينَ قَالَ لَهُمُ ٱلنَّاسُ إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَكُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِيمَٰنٗا وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ ١٧٣﴾[آلعمران: ۱۷۳]
«مؤمنین کسانی هستند که وقتی مشرکین به آنان گفتند: مردم بر ضد شما جمع شدند از آنان بترسید، گفتند: در حالی که ایمانشان زیادتر شد: خداوند برای ما کافى است و وکیل خوبى است».
***
[۱۲۰] درخواست دعا از پیامبران و صالحین بایستی در حیات و زندگی آنها باشد نه بعد از مرگ و از دنیا رفتنشان. کسی که پیامبری از پیامبران و یا بندۀ نیکی از بندگان را فرا بخواند، مثلا بگوید: ای پیامبر خدا، ای رسول خدا، ای امام، ای ولی خدا، ای...، (بعد وفات آنها) از خدا برای من طلب استغفار کن، از خدا بخواه مرا هدایت کند یا مرا ببخشد یا مرا یاری کند و همانند اینها، این عمل او بدعت و حرام و مخالف شریعت خداوند متعال بوده و سبب و ذریعهای برای واقع شدن در شرک میباشد به چندین دلایل از جمله: ۱- خداوند متعال آن را در دین مشروع و تجویز نکرده و هیچ پیامبری چنین سخنی را بیان ننموده است، و در هیچیک از کتابهای آسمانی نیز بدان سفارش نشده است. یاران پیامبر و تابعین آنها که طبق حدیث پیامبر بهترین افراد و در بهترین قرون زندگی میکردند، هرگز چنین عملی را در زندگی پربرکتشان انجام ندادهاند. هیچ امامی از ائمۀ مسلمین نیز چنین عملی را مرتکب نشده و بدان دستور نداده است؛ ۲- همانا دعا عبادت است، و عبادت خداوند باید به همان طریقی که در کتابش و بر زبان رسولش امر و سفارش شده، انجام شود؛ ۳- صحابه و تابعین و صالحین بعد از پیامبرص، بعد از وفات ایشان به انواع بلاها و مصیبتها دچار شده و مورد آزمایش قرار گرفتند، گاهی با کمبود روزی، گاهی با ترس و قدرت دشمن، اما هرگز یکی از آنها پیش قبر پیامبرصیا قبر یکی از پیامبران با نیکمردان نیامده که از کمبود رزق و روزی یا قدرت دشمن یا... شکایت بکند و بگوید: یا رسول الله، برای ما یا برای امت خودت دعای رزق و روزی یا نصرت یا مغفرت بکن؛ ۴- این عمل به مرور زمان، منجر به شرک و طلب مستقیم حاجات از مرده میگردد. حاجاتی که هیچ کس به غیر از خداوند متعال بر آن قادر و توانا نیست. اصل شرک در میان بشر نیز به همین طریق رواج یافت و آنها در دعاها، خدا را از میان برداشته و مستقیما از مردگان طلب کردند؛ ۵- همانا عمل میت بعد از مرگ او قطع میگردد بدلیل حدیث : «إِذَا مَاتَ العبدُ انْقَطَعَ عَنْهُ عَمَلُه إِلَّا مِنْ ثَلَاثٍ: صَدَقَةٍ جَارِیةٍ، أَوْ عِلْمٍ ینْتَفَعُ بِهِ، أَوْ وَلَدٍ صَالِحٍ یدْعُو لَهُ». یعنی: «هرگاه بندهای بمیرد، عملش قطع میگردد مگر از سه چیز: صدقهای که استمرار داشته باشد یا علمی که از آن سود برده شود یا فرزند صالحی که برای (آمرزش) او دعا کند». از این حدیث بر میآید که مرده خود محتاج است که برای او دعا کنند نه اینکه زندگان محتاج به او باشند؛ ۶- این نوع از دعا با فرمودۀ خداوند متعال تعارض دارد که میفرماید: ﴿إِنَّكَ لَا تُسۡمِعُ ٱلۡمَوۡتَىٰ وَلَا تُسۡمِعُ ٱلصُّمَّ ٱلدُّعَآءَ إِذَا وَلَّوۡاْ مُدۡبِرِينَ﴾. «و بیگمان تو نمیتوانی (سخنت را) به (گوش) مردگان بشنوانی، و نمیتوانی کران را هنگامی که پشتکنان روی میگردانند؛ سخن (و نِدای خود را) بشنوانی» [النمل: ۸۰]. وفرمودۀ خداوند متعال: ﴿وَمَآ أَنتَ بِمُسۡمِعٖ مَّن فِي ٱلۡقُبُورِ﴾. «و تو (ای پیامبر!) نمیتوانی (سخنت را) به درگور خفتگان بشنوانی» [فاطر: ٢٢]؛ ۷- آیا معقول است که همۀ مردم، پیامبر یا امام مرده یا غایبی را بخوانند که برای آنها دعا کند؟ آیا این امکان برای او وجود دارد که به صدای همۀ آنها گوش فرا دهد؟ آیا آنها در همه جا حاضر هستند؟ آیا آنها قدرت تشخیص صداها را دارند و میتوانند آنها را از یکدیگر تمییز دهند؟ و آیا صوت آن یکی مانع از صوت شخص دیگری نیست؟ مگر آنها دارای صفات خدایی هستند یا اینکه با او در وجود، شریک هستند؟ آیا آن پیامبر و امام مجبورند که هر کس صدایشان کرد بشنوند و فوری اطاعت کنند، و برای همه کس واسطه شوند؟ به این دلایل و دلایلی که امکان ذکر آنها در اینجا وجود ندارد، درخواست از نیکمردانی که رخت از جهان بربستهاند، بدعت جدیدی است که جایی در شرع ندارد، بلکه منجر به شرک میگردد. [مُصحح]
اگر بگویی به جواز توسل به انبیا و اولیا در غیر امور هدایت و امور تکوینی مانند رزق و حیات و شفا و غیر اینها به این آیۀ مبارکه استدلال کردهاند که:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱبۡتَغُوٓاْ إِلَيۡهِ ٱلۡوَسِيلَةَ وَجَٰهِدُواْ فِي سَبِيلِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ ٣٥﴾[المائدة: ۳۵]
«ای مؤمنین، از خدا بپرهیزید و در طلب وسیله تقرب به او باشید و در راه او جهاد نمایید شاید رستگار شوید»؛
و ما که انبیا و اولیا را وسیله برای حاجات خود قرار میدهیم اطاعت امر خدا را میکنیم، زیرا در این آیۀ مبارکه که امر به اتخاذ وسیله شده است، پس استغاثه به انبیا و اولیا و صالحین و وسیله قرار دادنِ آنها میان خلق و حق در امور تکوینی، مشروع و صحیح است.
در جواب میگوییم: مراد از طلبِ وسیله، دستآویز قرار دادن علم و عمل برای نزدیکی به خداست، زیرا که حقیقت زُلفی و تقرب به خدا داشتن عقاید درست و اعمال نیک است، پس باید علم و عمل را وسیله قرار داد. شخص رسل چنانکه ذکر شد واسطه در هدایتند و اطاعتِ آنان، وسیلۀ تقرب به خداست؛ هر که اطاعت پیغمبران را بکند و علم و عمل صالح داشته باشد به خدا نزدیک است و هر که عالمتر و به شریعت عالمتر باشد نزدیکی او به خدا بیشتر است؛ چنانکه نزدیکیِ متعلّم به معلم آن است که کمالات معلم در او جلوه کند، و هرچه شاگرد فاضلتر باشد و از استاد بیشتر استفاده کند به او نزدیکتر است.
اولاً: نص مفسرین و لغویین است که وسیله را به معنی «ما یُتَوسَّلُ به من الطاعات والعلم»تفسیر کردهاند [یعنی آنچه طاعات و علم که بدانها توسل بکنند] و راغب اصفهانی در «مفردات» بدین معنی تصریح کرده است؛
شاهد دوم: نص کتاب کریم است:
﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُم مِّن دُونِهِۦ فَلَا يَمۡلِكُونَ كَشۡفَ ٱلضُّرِّ عَنكُمۡ وَلَا تَحۡوِيلًا ٥٦ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ يَبۡتَغُونَ إِلَىٰ رَبِّهِمُ ٱلۡوَسِيلَةَ أَيُّهُمۡ أَقۡرَبُ وَيَرۡجُونَ رَحۡمَتَهُۥ وَيَخَافُونَ عَذَابَهُۥٓۚ إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ كَانَ مَحۡذُورٗا ٥٧﴾[الإسراء: ۵۶].
«بگو کسانى را که به جاى او [معبود خود] پنداشتید بخوانید [آنها] نه اختیارى دارند که از شما دفع زیان کنند و نه [آنکه بلایى را از شما] بگردانند. آن کسانى را که ایشان مىخوانند [خود] به سوى پروردگارشان تقرب مىجویند [تا بدانند] کدام یک از آنها [به او] نزدیکترند و به رحمت وى امیدوارند و از عذابش مىترسند چرا که عذاب پروردگارت همواره در خورِ پرهیز است».
قریش به قحط و غلا مبتلا شدند؛ خداوند تبارک و تعالی این آیه را بر پیغمبرش فرستاد؛ یعنی: اینان که مقربانِ درگاه خدا هستند، مانند مسیح و ملائکه و جن، توسل به حق سبحان میجویند و از او امید بخشش دارند. پس معلوم شد که اینان مثل سایر بندگان بیم و امید دارند، و نباید از آنها کشف ضرر و حاجت خواست، و در نتیجه روشن میگردد که مراد از «وسیله» در آیۀ مبارکه انبیا و اولیا نمیتواند باشد؛ زیرا- به استدلالی که گذشت- خداوند در این آیۀ اخیر آن صفت را از ایشان سلب کرده است.
سیدالساجدین، حضرت زینالعابدین ÷در صحیفۀ سجادیه در دعای دفع مکر دشمنان چنین عرض میکند:
«وَوَسِیلَتِي إِلَیكَ التَّوْحِیدُ، وَذَرِیعَتِي أَنِّي لَمْ أُشْرِكْ بِكَ شَیئاً، وَلَـمْ أَتَّخِذْ مَعَكَ إِلَهاً...»
«خدایا، وسیلۀ من به تو یکتاپرستی است، و دستآویزِ من این است که چیزی را شریک تو نگرفتم و معبودی با تو اتخاذ نکردم».
پس از این آیۀ مبارکه و دعای صحیفۀ سجادیه و تحقیق مفسرین معلوم شد که وسیله به معنی شخص نبی یا ولی استعمال نشده، و شخص را نباید وسیله قرار داد، بلکه وسیله منحصر به علم و عمل صالح و اطاعت رسول است و نزدیک کنندۀ عبد به رب، عقاید صحیحه و اعمال فاضله است.
یکی از مصائب و بدبختیهای مسلمانان بیاطلاع از مبانی دین این است که در زمان پیغمبرصو هر یک از أئمه هادین†جماعتی از دروغگویان و زنادقه بر ایشان دروغ بستند و دربارۀ پیغمبرصو اولیا† صفت خدایی قائل شدند و خود را به پیغمبری معرفی میکردند، آن بزرگواران از ایشان بیزاری میجستند و بر آنها لعنت و نفرین میکردند.
غُلات در اصل نه فرقهاند که همگی به بطلان شرایع قائلند. فرقهای از ایشان میگویند که خداوند به صورت خَلْق ظاهر میشود، و از صورتی به صورتی منتقل میگردد و شناختن چنین خلقی موجب سقوط تکالیف است. فرقۀ دیگر میگویند که ائمه خالق و رازق و زندهکننده و میراننده هستند، و مراد از نماز و روزه و زکات اشخاص خوبند، و مقصود از شراب و قمار و زنا، مردمان بد میباشند، و هر کس اینها را شناخت تکلیف از او ساقط میشود؛ ملاحظه کنید چگونه غلو در میان مسلمانان رواج پیدا کرد. چیزی که در این قسمت محرک و دستآمیزِ عوام و جهال شد، وجود صفات عالی و علم وافری بود که در پیغمبرص و ائمه طاهرین†وجود داشت. افتضاح این است که در حق امامزادگان، و بعضی از اراذل خلق، در حق مرشدان خود، که سر تا پا جهل و نادانیاند، نیز آثار ربوبیت و خالقیت و قضای حاجات و رفع کربات قائل شدند و کار جهل و شرک به جایی رسید که صورت مرشد را در موقع ذکر خدا و عبادت در نظر گرفتند و گفتند باید مخاطب ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ﴾را مرشد قرار داد، و حتی مرشد را سجده کردند و عبادت نمودند: نَعُوذُ بِاللهِ مِنْ الضَّلاَلِ وَمِنْ حُمْقِ الْأَرَاذِلِ وَالْجُهَّالِ.
ما در اینجا تتمیماً للکلام و تبصره للأنام [به عنوان پایان کلام و آگاهیبخشی به مردم] چند حدیث از «کشی» که از علماء مهم امامیه است نقل میکنیم:
عن أبي حمزة الثماليّ، قال: قال علي بن الحسين سلام الله عليه: «لَعَنَ اللهُ مَنْ كَذَبَ عَلَيْنَا، إِنِّيْ ذَكَرْتُ عَبْدَ اللهِ بْنِ سَبَأ، فَقَامَتْ كُلُّ شَعْرَةٍ فِيْ جَسَدِيْ، لَقَدْ ادَّعَى أَمْراً عَظِيْماً [مَا لَهُ لَعَنَهُ اللهُ؟]، كَانَ عَلِيٌّ ÷ وَاللهِ عَبْداً للهِ صَالِحاً، أَخُو رَسولِ اللهِ، مَا نَالَ الْكَرَامَةَ مِنَ اللهِ إِلاَّ بِطَاعَتِهِ للهِ وَرَسُولِهِ، وَمَا نَالَ رَسُولُ اللهِ صالْكَرَامَةَ مِنَ اللهِ إلاَّ بِطَاعَتِهِ» [۱۲۱].
«از ابو حمزه ثمالی روایت میکند که حضرت علی بن الحسین ÷فرمود: خدا لعنت کند کسی را که به ما دروغ بندد. به خاطرم عبدالله سباء یهودی آمد و تمام موی بدن من برخاست، خدا عبدالله را لعنت کند که امر مهمی را دعوی کرد. والله علی بنده خدا بود و برادر رسول، او جز به اطاعت خدا و رسول او به بزرگی و کرامت نرسید، همچنین رسولاکرمصبه کرامت و بزرگی جز به اطاعت خدا نرسید»،
عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ أَنَّهُ سَمِعَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ÷يَقُولُ: «كَانَ الْمُغِيرَةُ بْنُ سَعِيدٍ يَتَعَمَّدُ الْكَذِبَ عَلَى أَبِي، وَيَأْخُذُ كُتُبَ أَصْحَابِهِ، وَكَانَ أَصْحَابُهُ الْمُسْتَتِرُونَ بِأَصْحَابِ أَبِي يَأْخُذُونَ الْكُتُبَ مِنْ أَصْحَابِ أَبِي فَيَدْفَعُونَهَا إِلَى الْمُغِيرَةِ فَكَانَ يَدُسُّ فِيهَا الْكُفْرَ وَالزَّنْدَقَةَ [وَيُسْنِدُهَا إِلَى أَبِي] ثُمَّ يَدْفَعُهَا إِلَى أَصْحَابِهِ، فَيَأْمُرُهُمْ أَنْ يَبُثُّوهَا فِي الشِّيعَةِ، فَكُلُّ مَا كَانَ فِي كُتُبِ أَصْحَابِ أَبِي مِنَ الْغُلُوِّ فَذَاكَ مِمَّا دَسَّهُ الْمُغِيرَةُ بْنُ سَعِيدٍ فِي كُتُبِهِمْ» [۱۲۲].
در حدیث صحیح از هشام بن حکم روایت کرده که از حضرت صادق ÷شنیدم که میفرمود: «مغیره بن سعید طریقهاش این بود که بر پدرم دروغ میبست و کتابهای اصحاب پدرم را میگرفت. اصحاب مغیره که در میان اصحاب پدرم پنهان بودند، به تزویر، کتابهای ایشان را میگرفتند و به مغیره میدادند، و او کفر و زندقه داخل آنها میکرد که آنها را میان شیعه شایع گردانند. پس هرچه در کتابهای پدرم از غلو هست همان است که مغیره بن سعید داخل کرده است»،
عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ÷يَوْماً لِأَصْحَابِهِ: «لَعَنَ اللَّهُ الْمُغِيرَةَ بْنَ سَعِيدٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ يَهُودِيَّةً كَانَ يَخْتَلِفُ إِلَيْهَا يَتَعَلَّمُ مِنْهَا السِّحْرَ وَ الشُّعْبَذَةَ وَ الْمَخَارِيقَ. إِنَّ الْمُغِيرَةَ كَذَبَ عَلَى أَبِي ÷فَسَلَبَهُ اللَّهُ الْإِيمَانَ، وَإِنَّ قَوْماً كَذَبُوا عَلَيَّ [مَا لَهُمْ أَذَاقَهُمُ اللَّهُ حَرَّ الْحَدِيدِ] فَوَ اللَّهِ مَا نَحْنُ إِلَّا عَبِيْدُ الَّذِي خَلَقَنَا وَاصْطَفَانَا مَا نَقْدِرُ عَلَى ضَرٍّ وَ لَا نَفْعٍ وَإِنْ رَحِمَنَا فَبِرَحْمَتِهِ وَإِنْ عَذَّبَنَا فَبِذُنُوبِنَا. وَاللَّهِ مَا لَنَا عَلَى اللَّهِ مِنْ حُجَّةٍ وَلَا مَعَنَا مِنَ اللَّهِ بَرَاءَةٌ وَإِنَّا لَمَيِّتُونَ وَمَقْبُورُونَ وَمُنْشَرُونُ وَمَبْعُوثُونَ وَمَوْقُوفُونَ وَمَسْئُولُونَ وَيْلَهُمْ مَا لَهُمْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ لَقَدْ آذَوُا اللَّهَ وَآذَوْا رَسُولَهُ فِي قَبْرِهِ وَأَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَفَاطِمَةَ وَالْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ وَعَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ ... إلى آخر الحديث» [۱۲۳].
یعنی: نیز کشی از حضرت صادق÷روایت کرده است که: «آن حضرت روزی به اصحاب خود فرمود: خدا مغیره و آن زن یهودی را که با او آمد و شد داشت و از او سحر و شعبده میآموخت، لعنت کند؛ به پدرم دروغ میبست و خداوند ایمان را از او گرفت. قومی هستند که بر من دروغ میبندند، والله ما بندۀ خدایی بیش نیستیم، ما قدرت بر ضرر و نفع نداریم، اگر خدا بر ما رحم کند به رحمت خود کرده است، و اگر ما را عذاب کند در ازای گناهان ماست؛ والله ما را حجتی نیست، و ما برائت آزادی از خدا نداریم، ما نیز میمیریم و به قبر میرویم، و ما را از قبر بیرون میآورند و در صحرای قیامت میدارند و از ما سئوال میکنند، وای بر آنانی که رسول اکرمصو علی و حسن و حسین و علی بن حسین و محمد بن علی †را در قبر اذیت میکنند».
عن ابن المغيرة قال: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي الْحَسَنِ [أي الإمام موسى الكاظم عليه السلام] أَنَا وَيَحْيَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحُسَيْنِ، فَقَالَ يَحْيَى: جُعِلْتُ فِدَاكَ! إِنَّهُمْ يَزْعُمُونَ أَنَّكَ تَعْلَمُ الْغَيْبَ؟! فَقَالَ: «سُبْحَانَ اللَّهِ! ضَعْ يَدَكَ عَلَى رَأْسِي فَوَ اللَّهِ مَا بَقِيَتْ فِي جَسَدِي شَعْرَةٌ وَلا فِي رَأْسِي إِلا قَامَتْ. قَالَ: ثُمَّ قَالَ: لا، وَاللَّهِ مَا هِيَ إِلا رِوَايَةٌ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص» [۱۲۴].
نیز کشی به سند صحیح روایت میکند که عبدالله بن مغیره گفت: من با یحیی بن عبدالله بن حسن نزد امام موسی کاظم ÷بودم، یحیی گفت: «فدایت شوم، این جماعت گمان میکنند تو غیب میدانی». حضرت فرمود: «سبحان الله، سبحان الله، دست بر سر من بگذار والله در تن و سرم مویی که برنخواسته باشد نماند» و فرمود: «والله اینکه ما میدانیم جز به روایت از رسولصنیست»،
عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: قُلْتُ لأبِي عَبْدِ اللَّهِ ÷: إِنَّهُمْ يَقُولُونَ [قَالَ: وَمَا يَقُولُونَ؟ قُلْتُ: يَقُولُونَ] يَعْلَمُ قَطْرَ الْمَطَرِ وَعَدَدَ النُّجُومِ وَوَرَقَ الشَّجَرِ وَوَزْنَ مَا فِي الْبَحْرِ وَعَدَدَ التُّرَابِ؟ فَرَفَعَ يَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ! فَقَالَ: «سُبْحَانَ اللَّهِ سُبْحَانَ اللَّهِ! لا وَاللَّهِ مَا يَعْلَمُ هَذَا إِلا اللَّه!» [۱۲۵].
یعنی: «و نیز کشی به سند صحیح از ابوبصیر روایت میکند که گفت: به حضرت صادق ÷عرض کردم که این جماعت میگویند: شما به قطرههای باران و عدد ستارگان و برگ درختان و آنچه در دریاهاست عالم هستید. آن حضرت سر خود را به آسمان بلند کرد و فرمود: «سبحانالله، سبحانالله، والله این را کسی جز خدا نمیداند».
[۱۲۱] رجال كشی، (ص ۱۰۸)، و بحار الأنوار (۲۵/۲۸۷). [مُصحح] [۱۲۲] رجال كشی، (ص ۱۹۶) (برگرفته از چاپ قدیمی) یا در (ص ۲۲۵) (از چاپ مشهد الحدیثه، انتشارات مؤسسة النشر دانشگاه مشهد/إیران، ۱۳۴۸ هـ)، وبحار الأنوار (۲۵/۲۵۰). [مصحح] [۱۲۳] رجال كشی، ص ۱۹۶، (برگرفته از چاپ قدیمی)، یا در ص ۲۲۵ – ۲۲۶، (از چاپ مشهد الحدیثه)، و اختیار معرفة الرجال طوسی (۲/۴۱۹). [مُصحح] [۱۲۴] رجال كشی، ص ۲۹۸، و بحار الأنوار، (۲۵/ ۲۹۳). [مُصحح] [۱۲۵] رجال كشی، ص۲۹۹، و بحار الأنوار، (۲۵/ ۲۹۴)، و اختیار معرفة الرجال طوسی (۲/۵۸۸). [مُصحح]
خداوند میفرماید:
﴿فَوَيۡلٞ لِّلۡمُصَلِّينَ ٤ ٱلَّذِينَ هُمۡ عَن صَلَاتِهِمۡ سَاهُونَ ٥ ٱلَّذِينَ هُمۡ يُرَآءُونَ ٦﴾[الماعون: ۴-۶]
«وای بر نمازگذاران که در نماز خود مسامحه و سهلانگاری میکنند و کسانی که ریا میکنند [و طاعت خود را به جهت ثنا یا فایدۀ دیگر از فوائد دنیا به جای میآورند]».
حقمتعال در مقام مذمت جمع ریاکار میفرماید:
﴿يُرَآءُونَ ٱلنَّاسَ وَلَا يَذۡكُرُونَ ٱللَّهَ إِلَّا قَلِيلٗا﴾[النساء: ۱۴۲]
«اعمال خود را مینمایانند و یاد نمیکنند خدا را مگر اندکی»،
رسول اکرمصمیفرماید:
«إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیكُمْ الشِّرْكُ الأصْغَرُ. قَالُوا: وَمَا الشِّرْكُ الأصْغَرُ یا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: الرِّیاءُ. یقُولُ اللهﻷ لَهُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ إِذَا جُزِی (جاز) النَّاسُ (العباد) بِأَعْمَالِهِمْ: اذْهَبُوا إِلَى الَّذِینَ كُنْتُمْ تُرَاءُونَ فِی الدُّنْیا فَانْظُرُوا هَلْ تَجِدُونَ عِنْدَهُمْ جَزَاءً؟!» [۱۲۶]
«بدترین چیزی که بر شما از آن میترسم آن شرک اصغر است، عرض کردند که شرک اصغر چیست؟ فرمود: ریا است؛ وقتی که خداوند روز بازپسین کردارهای بندگان را جزا میدهد میفرماید: شما ای اهل ریا، بروید نزد کسانیکه برای آنها ریا میکردید در دنیا ببینید آیا جزای شما نزد آنها است یا نه؟».
ریا مشتق از رؤیت است، و مراد از ریا طلب منزلت و اعتبار است در دلهای مردم به نشان دادن خصلتهای نیکو از قبیل عبادات و عادات و یا آثاری که دلالت بر صفات نیک کند، و مراد از آن آن است که فعل خیر نباشد، و لیکن از آن پی به امور خیر توان برد، مثل اظهار ضعف و بیچارگی به جهت آنکه بفهماند کمخوراکی را، یا بیداری شب، و یا در راه رفتن متماوت باشد، یعنی خود را به مردگی و بیحالی بزند، و یا لباسی کثیف در بر کند، و امثال آن که این سنخ از اعمال کاشف از زهد و اعراض از دنیا است نزد عامۀ نادان.
ریا در عبادت از گناهان بزرگ و صاحب آن مغضوب پروردگار و ممنوع از رسیدن به سعادت است، علاوه بر آن موجب بطلان عبادت است، خواه در اصل عبادت باشد، یا در وصف لازم آن، و در بطلان عبادت ریاکار فرقی نیست؛ قصدش ریای محض باشد و هیچ نیت قربت نداشته باشد، یا اینکه هر دو با هم منظم باشد، و بالاشتراک باعث بر عمل باشند؛ بلکه اگر قصد قربت هم راجح باشد، و شائبهای از ریا در آن باشد باز عبادت فاسد است، و صاحب آن از عهدۀ تکلیف خود برنیامده است، بلکه حال او بدتر از کسی است که عبادت را ترک نموده باشد.
کلیدِ درِ دوزخ است آن نماز
که در چشم مردم گذاری دراز
اگر جز به حق میرود جادهات
در آتـش فشـانند سـجادهات
و همچنین فرقی نیست در فساد عبادت به قصد ریا میان آنکه در ابتدای عبادت باشد، یا در اثناء عارض شود.
اشک ریای زاهدان ریخت به خانۀ خدا
قحبه به مسجد آورد طفل حرامزاده را
یک قسم از ریا جایز است، و آن ریا در معاصی است؛ به این معنی که گناهان خود را از مردم پنهان کردن، و کراهت از اطلاع آنان داشتن است، و این قسم از ریا جایز بلکه اظهار معاصی قبیح و حرام است، و آنچه گفتهاند که مقتضای اخلاص آن است که باطن انسانی طوری باشد که در ظهور آن قبیحی نباشد، و این است معنی آنچه یکی از اکابر [بزرگان] گفته که بر تو باد به عمل علانیه، یعنی عملی که چون ظاهر گردد شرم و خجالت نداشته باشی؛ این مرتبه از فضیلت، مقامی است بس ارجمند، و هر کس به این منزل نمیرسد، مگر معصومین [۱۲۷]و کمی از برگزیدگان محفل قرب ربالعالمین، سایر اشخاص از گناهان ظاهری و باطنی خالی نمیباشند، به خصوص از افکار باطله و وساوس شیطانیه و آرزوهای دروغ، که حقتعالی بر همه مطلّع و تمامی آن از مردم پنهان است، پس کوشش در پنهان کردن واجب و اظهارش حرام است.
از رسول اکرمصروایت شده:
«هر که مرتکب چیزی از اعمال ناشایسته گردد آن را از مردمان بپوشاند تا خدا نیز او را بپوشاند [۱۲۸]».
«اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ خِزْي الدُّنْیا وَعَذَابِ الآخِرَةِ وَأَعُوذُ بِوَجْهِكَ الْكَرِیمِ وَسُلْطانِكَ الْعَظِیمِ وَعِزَّتِكَ الَّتِي لا تُرَامُ وَقُدْرَتِكَ الَّتِي لا یمْتَنِعُ مِنْهَا شَیءٌ مِنْ شَرِّ الدُّنْیا وَالآخِرَةِ وَشَرِّ الأوْجَاعِ كُلِّهَا. وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ الْعَلِي الْعَظِیمِ».
[۱۲۶] بحار الأنوار، (۶۹/۲۶۶)، وص۳۰۳ و۳۰۴، و«مستدرك الوسائل»، نوری طبرسی، (۱/ ۱۰۶)، به نقل از شهید ثانی در مُنْیةِ الْـمُرِیدِ، همۀ آنها از پیامبرص بدون سند روایت کردهاند. و اصل آن در مصادر حدیثی اهل سنت وجود دارد مانند مسند أحمد (۵/۴۲۸). [مُصحح] [۱۲۷] تردیدی نیست که هیچ کس معصوم و بری از خطا و اشتباه نیست. تنها حضرت رسول اکرم در ابلاغ وحی عاری از خطا و اشتباه بودند، آن هم نه با ارادۀ شخصی، بلکه با تأییدات الهی. به علاوه، معصوم بودنِ فرد امتیاز و هنری برای وی محسوب نمیشود، زیرا به باور شیعه، این حالت یک امر اکتسابی و در نتیجه زهد و تهجّد نیست، بلکه حالتی خداداد است که تنها به چهارده نفر عطا شده و ایشان مصون از گناه و خطا هستند. این مانند آن است که چشمان شخصی را کور کنند و بعد به دلیل آنکه او به نامحرم نگاه نمیکند، تقدیسش کنند و او را به خاطرِ این خداترسی و پارسایی گرامی بدارند. (ویراستار) [۱۲۸] شیخ محمد مهدی نراقی در جامع السعادات (۲/۲۹۶) آن را بیان کرده، و آن را به منبع حدیثی معینی نسبت نداده است، اصل آن در موطأ إمام مالك (۲/۸۲۵۸) با این لفظ روایت شده است: «مَنْ أَصَابَ مِنْ هَذِهِ الْقَاذُورَاتِ شَیئًا. فَلْیسْتَتِرْ بِسِتْرِ اللَّهِ». «هر کسی دچار چیزی از این پلیدیها گشت، آن را با پوشش خداوند بپوشاند». [مُصحح]
مسئلۀ شفاعت، یکی از مسائل مهم دینی است و از مسلمات دین مبین اسلام است. اما در کیفیت و چگونگی آن در میان فرق اسلام اختلاف وجود دارد:
جمهور اشاعره و امامیه برای پیغمبرصدر اسقاطِ عقاب [لغو کردن مجازات] از اهل عقاب اثبات شفاعت کردهاند، ولی معتزله گفتند که شفاعت پیغمبرصتأثیری در اسقاط عقاب ندارد، بلکه در ایصال [رساندن] ثواب به اهل ثواب مؤثر است. به بیان واضحتر، با شفاعت پیغمبرصگناهکار مورد عفو واقع نخواهد شد، ولیکن درستکار به شفاعت پیغمبرصبر علوّ رتبه و منزلتش افزوده خواهد شد. ادلۀ فریقین در کتب کلامیه مسطور است.
از بیان اختلاف معلوم شد که مسئلۀ شفاعت مُسلَّم فِرق است، و اختلاف در کیفیت و حقیقت شفاعت است.
ما پیش از همه چیز مراجعه به قرآن میکنیم تا ببینیم دربارۀ شفاعت چه میگوید. در قرآن آیاتی هست که مطلقاً و صریحاً شفاعت را رد میکند:
﴿هَلۡ يَنظُرُونَ إِلَّا تَأۡوِيلَهُۥۚ يَوۡمَ يَأۡتِي تَأۡوِيلُهُۥ يَقُولُ ٱلَّذِينَ نَسُوهُ مِن قَبۡلُ قَدۡ جَآءَتۡ رُسُلُ رَبِّنَا بِٱلۡحَقِّ فَهَل لَّنَا مِن شُفَعَآءَ فَيَشۡفَعُواْ لَنَآ أَوۡ نُرَدُّ فَنَعۡمَلَ غَيۡرَ ٱلَّذِي كُنَّا نَعۡمَلُۚ قَدۡ خَسِرُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ وَضَلَّ عَنۡهُم مَّا كَانُواْ يَفۡتَرُونَ ٥٣﴾[الأعراف: ۵۳]
«آیا [آنان] جز در انتظار تاویل آنند روزى که تاویلش فرا رسد کسانى که آن را پیش از آن به فراموشى سپردهاند مىگویند حقا فرستادگان پروردگار ما حق را آوردند پس آیا [امروز] ما را شفاعتگرانى هست که براى ما شفاعت کنند یا [ممکن است به دنیا] بازگردانیده شویم تا غیر از آنچه انجام مىدادیم انجام دهیم به راستى که [آنان] به خویشتن زیان زدند و آنچه را به دروغ مىساختند از کف دادند»،
﴿تَٱللَّهِ إِن كُنَّا لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ ٩٧ إِذۡ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٩٨ وَمَآ أَضَلَّنَآ إِلَّا ٱلۡمُجۡرِمُونَ ٩٩ فَمَا لَنَا مِن شَٰفِعِينَ ١٠٠ وَلَا صَدِيقٍ حَمِيمٖ ١٠١﴾[الشعراء: ۹۷ -۱۰۱]
«[در جهنم مشرکین به معبودهای خود خطاب میکنند که] قسم به خدا در مساوی گرفتن شما با ربالعالمین جز در گمراهی آشکاری نبودیم؛ ما را مجرمین گمراه کردند. برای ما شفاعتکننده و دوست دلسوزی نیست»،
﴿وَكُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوۡمِ ٱلدِّينِ ٤٦ حَتَّىٰٓ أَتَىٰنَا ٱلۡيَقِينُ ٤٧فَمَا تَنفَعُهُمۡ شَفَٰعَةُ ٱلشَّٰفِعِينَ ٤٨﴾ [المدثر: ۴۶-۴۸]
«و روز جزا را دروغ می شمردیم، تا مرگ ما در رسید، و شفاعتِ شفاعتگران آنها را سود نبخشد»،
﴿وَأَنذِرۡ بِهِ ٱلَّذِينَ يَخَافُونَ أَن يُحۡشَرُوٓاْ إِلَىٰ رَبِّهِمۡ لَيۡسَ لَهُم مِّن دُونِهِۦ وَلِيّٞ وَلَا شَفِيعٞ﴾[الأنعام: ۵۱]
«آن کسانی را که از حشر به سوی خدا میترسند، بترسان، برای آنان جز او ولی و شفیعی نیست»،
﴿وَذَرِ ٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ دِينَهُمۡ لَعِبٗا وَلَهۡوٗا وَغَرَّتۡهُمُ ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَاۚ وَذَكِّرۡ بِهِۦٓ أَن تُبۡسَلَ نَفۡسُۢ بِمَا كَسَبَتۡ لَيۡسَ لَهَا مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلِيّٞ وَلَا شَفِيعٞ﴾[الأنعام: ۷۰]
«ترک کن کسانی را که دین خود را لهو و لعب کردند و مغرور به حیات دنیا شدند، و با قرآن به آنان یادآوری کن تا نفسی به سبب گناهان خود، به هلاک تسلیم نشود، برای او جز خدا ولی و شفیعی نیست»،
﴿وَيَوۡمَ تَقُومُ ٱلسَّاعَةُ يُبۡلِسُ ٱلۡمُجۡرِمُونَ ١٢وَلَمۡ يَكُن لَّهُم مِّن شُرَكَآئِهِمۡ شُفَعَٰٓؤُاْ وَكَانُواْ بِشُرَكَآئِهِمۡ كَٰفِرِينَ ١٣﴾[الروم: ۱۲- ۱۳]
«روزی که قیامت میشود، گناهکاران خاموش و ناامید میگردند و برای ایشان از شرکایی که به خدا نسبت داده بودند شفیعانی پیدا نمیشوند و به آنان کافر میگردند»،
﴿أَمِ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ شُفَعَآءَۚ قُلۡ أَوَلَوۡ كَانُواْ لَا يَمۡلِكُونَ شَيۡٔٗا وَلَا يَعۡقِلُونَ ٤٣﴾[الزمر: ۴۳]
«آیا غیر از خدای، شفیعانی اتخاذ کردند؟ بگو: آنان که چیزی از دستشان برنمیآید و عقل ندارند؛ چگونه میتوانند شفاعت کنند؟»
﴿قُل لِّلَّهِ ٱلشَّفَٰعَةُ جَمِيعٗاۖ لَّهُۥ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ ثُمَّ إِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ ٤٤﴾[الزمر: ٤٤]
«بگو: شفاعت مخصوص خداست، مالک آسمانها و زمین است و همگی به طرف او رجوع میکنید»،
﴿وَٱتَّقُواْ يَوۡمٗا لَّا تَجۡزِي نَفۡسٌ عَن نَّفۡسٖ شَيۡٔٗا وَلَا يُقۡبَلُ مِنۡهَا شَفَٰعَةٞ وَلَا يُؤۡخَذُ مِنۡهَا عَدۡلٞ وَلَا هُمۡ يُنصَرُونَ٤٨﴾[البقرة: ۴۸]
«بپرهیزید از روزی که نفسی برای نفس دیگری نخواهد توانست چیزی بپردازد، و از او فدیهای پذیرفته نخواهد شد، و برای او شفاعتی فایده نخواهد داد، و به آنان کمکی نخواهد شد»،
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقۡنَٰكُم مِّن قَبۡلِ أَن يَأۡتِيَ يَوۡمٞ لَّا بَيۡعٞ فِيهِ وَلَا خُلَّةٞ وَلَا شَفَٰعَةٞۗ وَٱلۡكَٰفِرُونَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٢٥٤﴾[البقرة: ۲۵۴]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید، از آنچه که بر شما روزی کردهایم صدقه دهید، قبل از اینکه روزی بیاید که در آن خرید و فروش و دوستی و شفاعتی نیست، و کافران ظالمانند»،
﴿ءَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِۦٓ ءَالِهَةً إِن يُرِدۡنِ ٱلرَّحۡمَٰنُ بِضُرّٖ لَّا تُغۡنِ عَنِّي شَفَٰعَتُهُمۡ شَيۡٔٗا وَلَا يُنقِذُونِ ٢٣﴾[یس: ۲۳]
«آیا جز از خدا چیز دیگری را معبود اتخاذ کنم، که اگر خداوند ارادۀ ضرری به من کند شفاعت آنان چیزی از من دفع نکند و نتواند مرا نجات دهد؟»،
﴿وَكَم مِّن مَّلَكٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ لَا تُغۡنِي شَفَٰعَتُهُمۡ شَيًۡٔا﴾[النجم: ۲۶]
«و چقدر فرشتگان که در آسمانها هستند و شفاعت آنها چیزی را دفع نمیکند».
آیات دیگری هم هست که شفاعت را ثابت میکند ولی به شرط رضایت خداوند از مشفوعٌ له [کسی که برایش شفاعت میشود] و اذنِ او به شفاعتکننده؛ مانند:
﴿مَن ذَا ٱلَّذِي يَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ إِلَّا بِإِذۡنِهِ﴾ [البقرة: ۲۵۵]
«اگر اذن او نباشد کیست که در نزد او شفاعت کند؟»،
﴿إِنَّ رَبَّكُمُ ٱللَّهُ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٖ ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰ عَلَى ٱلۡعَرۡشِۖ يُدَبِّرُ ٱلۡأَمۡرَۖ مَا مِن شَفِيعٍ إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ إِذۡنِهِۦۚ ذَٰلِكُمُ ٱللَّهُ رَبُّكُمۡ فَٱعۡبُدُوهُۚ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ﴾[یونس: ۳]
«پروردگار شما خداوندی است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید و بعد بر عرش مستولی شد، [۱۲۹]همه کارها را او اداره میکند. اگر اذن او نباشد شفاعت کنندهای برای کسی نیست، خداوند شما چنین است او را پرستش کنید آیا متذکر نمیشوید؟»،
﴿يَوۡمَئِذٖ لَّا تَنفَعُ ٱلشَّفَٰعَةُ إِلَّا مَنۡ أَذِنَ لَهُ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَرَضِيَ لَهُۥ قَوۡلٗا ١٠٩﴾[طه: ۱۰۹]
«در آنروز مادامی که خدای متعال اذن ندهد و از شفاعت او را راضی نشود، شفاعتی فایده نمیدهد»،
﴿وَلَا تَنفَعُ ٱلشَّفَٰعَةُ عِندَهُۥٓ إِلَّا لِمَنۡ أَذِنَ لَهُ﴾[سبأ: ۲۳]
«در نزد خداوند شفاعتی نافع نمیگردد، مگر برای کسانی که اذن بدهد مفید شود»،
﴿لَّا يَمۡلِكُونَ ٱلشَّفَٰعَةَ إِلَّا مَنِ ٱتَّخَذَ عِندَ ٱلرَّحۡمَٰنِ عَهۡدٗا ٨٧﴾[مریم: ۸۷]
«در آن روز فقط کسی که عهدی نزد خداوند متعال داشته باشد – یعنی مأذون باشد – میتواند شفاعت بکند»،
﴿وَلَا يَمۡلِكُ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِهِ ٱلشَّفَٰعَةَ إِلَّا مَن شَهِدَ بِٱلۡحَقِّ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ ٨٦﴾[الزخرف: ۸۶]
«آنهایی که غیر از خدا عبادتشان میکنند، قادر به شفاعت نیستند. فقط برای کسانی که علم به وحدانیت خدا داشته و با آن شهادت میدهند میتوان شفاعت کرد».
***
[۱۲۹] - ترجمه آیه بدین شکل صحیح است: «پروردگار شما خداوندی است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید و بعد بر عرش استقرار یافت، همه کارها را او اداره میکند ...» [مصحح].
نتیجه گرفتن از آیات بالا و تحقیق در مسئلۀ شفاعت محتاج به مقدمهایست.
یکی از تعلیمات عالی و مسلّمِ اسلام این است که انسان باید به غیر از حقتعالی متکی به کسی نباشد، و غیر از او موجودی را مؤثر نداند، و چون از جهت دیگر در سعادت مادی و معنوی انسان گرو بند اعمالش هست:
﴿كُلُّ نَفۡسِۢ بِمَا كَسَبَتۡ رَهِينَةٌ ٣٨﴾[المدثر: ۳۸]
«هر کسی در گرو عمل خویش است»،
پس باید با توکل و اتکا به حق، تحصیل اعمال نیک و افعال پسندیده و طی مراحل ترقی و تکامل کرد:
سایۀ حق بر سر بنده بود
عاقبت جوینده یابنده بود
﴿إِنۡ أَحۡسَنتُمۡ أَحۡسَنتُمۡ لِأَنفُسِكُمۡۖ وَإِنۡ أَسَأۡتُمۡ فَلَهَا﴾[الإسراء: ۷]
«هر نیک و بدی که کردید به خودتان برمیگردد».
انسان فرزند عملش است، عمل و کردار نیک با تسلیم شدن به حق اصل سعادت و رستگاری است:
﴿بَلَىٰۚ مَنۡ أَسۡلَمَ وَجۡهَهُۥ لِلَّهِ وَهُوَ مُحۡسِنٞ فَلَهُۥٓ أَجۡرُهُۥ عِندَ رَبِّهِۦ وَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ١١٢﴾[البقرة: ۱۱۲]
«آری، کسی که خود را به خدا تسلیم کند و نیکوکار باشد مزد خود را نزد پروردگارش مییابد و ترس و غمی ندارد».
نجات از بدبختیها و نکبات، فقط به وسیلۀ عمل صالح میسر است، و هر بدبختیکه به بشر روی میآورد به واسطۀ اعمال بد آنها است:
«إِنَّمَا هِي أَعْمَالُكُمْ تُرَدُّ إِلَیكُم» [۱۳۰]«اعمال شما به خودتان برمیگردد».
خداوند میفرماید:
﴿لَّيۡسَ بِأَمَانِيِّكُمۡ وَلَآ أَمَانِيِّ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِۗ مَن يَعۡمَلۡ سُوٓءٗا يُجۡزَ بِهِۦ وَلَا يَجِدۡ لَهُۥ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلِيّٗا وَلَا نَصِيرٗا ١٢٣﴾[النساء: ۱۲۳]
«[پاداش و کیفر] به دلخواه شما و به دلخواه اهل کتاب نیست؛ هر کس بدى کند در برابر آن کیفر مىبیند و جز خدا براى خود یار و مددکارى نمىیابد»
در شأن نزول این آیه چنین ذکر کردهاند که مسلمانان با اهل کتاب مجادله و مخاصمه کردند و بر ضد یکدیگر استدلال نمودند. اهل کتاب به مسلمین گفتند ما از شما بهتر و بالاتر و به خداوند نزدیکتریم چون پیغمبر و کتاب ما پیش از پیغمبر و کتاب شما بود؛ مسلمانان گفتند ما از شما بهتریم چون پیغمبرِ ما بهترین پیغمبران و خاتم انبیاست و شرع ما ناسخ شرایع میباشد، این آیۀ مبارکه نازل گردید.
یعنی صرف اینکه ما امت خیرالمرسلین یا شیعۀ امیرالمؤمنین هستیم کافی نمیباشد؛ و همچنین به آرزوی اهل کتاب نخواهد بود که میگویند: ﴿لَن يَدۡخُلَ ٱلۡجَنَّةَ إِلَّا مَن كَانَ هُودًا أَوۡ نَصَٰرَىٰ﴾[البقرة: ۱۱۱]
«هرگز داخل نمیشود بهشت را مگر کسی که یهودی یا نصرانی باشد».
خلاصه، هیچ کاری با آرزو درست نخواهد شد، بلکه سعادت اخروی موکول به علم و عمل صالح است.
به آروز و هوس بر نیاید این معنی
به آب دیده و خون جگر تواند بود
هر کس کار بد بکند جزا داده خواهد شد و جز خداوند ناصر و ولیای نمییابد.
قیامت که بازار مینو نهند
منازل به اعمال نیکو دهند
بضاعت به چندان که آری بری
اگر مفلسی شرمساری بری
کسی را که حُسن عمل بیشتر
به درگاه حق منزلت پیشتر
سعدی
در حدیث شریف از حضرت باقر ÷روایت شده که فرمود:
«قَالَ رَسُولُ اللهص: یا بَنِي هَاشِمٍ! یا بَنِي عَبْدِالْـمُطَّلِبِ! إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَیكُمْ وَإِنِّي شَفِیقٌ عَلَیكُمْ وَإِنَّ لِي عَمَلِي وَلِكُلِّ رَجُلٍ مِنْكُمْ عَمَلَهُ لا تَقُولُوا إِنَّ مُحَمَّداً مِنَّا وَسَنَدْخُلُ مَدْخَلَهُ فَلا وَاللَّهِ مَا أَوْلِیائِي مِنْكُمْ وَلا مِنْ غَیرِكُمْ یا بَنِي عَبْدِالْـمُطَّلِبِ إِلا الْـمُتَّقُونَ، أَلا فَلا أَعْرِفُكُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ تَأْتُونَ تَحْمِلُونَ الدُّنْیا عَلَى ظُهُورِكُمْ وَیأْتُونَ النَّاسُ یحْمِلُونَ الآخِرَةَ. أَلا إِنِّي قَدْ أَعْذَرْتُ إِلَیكُمْ فِیمَا بَینِي وَبَینَكُمْ وَفِیمَا بَینِي وَبَینَ اللَّهِ ﻷاسـمُهُ فِیكُمْ» [۱۳۱].
«رسول خداصفرمود: «ای بنی هاشم، ای بنیعبدالمطلب، من رسول خدا بر شما هستم، و بر شما مهربانم، همانا برای من عمل من است و هر مردی از شما نیز عمل خود را دارد، نگویید که محمد از ماست و بدان جایی که او داخل شود ما نیز داخل خواهیم شد؛ نه، قسم به خدا اولیای من از شما و غیر شما فقط کسانی هستند که از خدا بپرهیزند. هان! نشناسم شما را در روز قیامت در حالی که دنیا را در پشتتان حمل میکنید و دیگران آخرت را. آگاه باشید من در آنچه میان من و شما و میان شما و خداوند است معذور هستم و رفع تکلیف از خود نمودم».
البته کسی که از جانب خداوند مبعوث برای تربیت مردم بود میبایست همین طریقه را داشته باشد که مردم را دعوت به عمل کند و سعادت و شقاوت را نتیجۀ مستقیم اعمال مردم قرار دهد.
اکنون ببینیم شفاعت چیست؟ شفاعت سئوال از گذشتن گناه گناهکار است، و در اصطلاح دینی عبارت است از سئوال بعضی از صالحین از خداوند برای گذشتن از عقاب گناهکاران و مورد عفو قرار دادن گناهکاران.
این اعتقاد که ضرر بسیار به اهل دیانات وارد آورده، تحریفی است از تعلیمات کاهنان که برای اینکه نزد مردم شأنی داشته باشند این معنی را درست کردند و این مقام را برای خود قائل شدند.
این همان شفاعت شرکیه است که مشرکین قائل بودند چنانکه در نزد عامه و جاهلین امت معروف است که میگویند - العیاذ بالله- پیغمبرصو ائمه†فرمودند که ای گناهکاران امت، شما با ما محبت داشته باشید و ما شما را فردای قیامت شفاعت میکنیم.
این معنی با دعوت انبیا، مخالف، و با اصول اسلام، ضد، و با قوانین تعلیم و تربیت منافی است، و لازم میآید که بعث رسل لغو و بیهوده گردد، و بدان ماند که به طفلی بگویی: در مدرسه باید درس بخوانی، ولی اگر هم نخواندی از معلم نترس من میآیم و وساطت میکنم.
آیا میشود تصور کرد که پیغمبر اکرمصنواهی و اوامری از طرف خداوند بیاورد و بگوید باید اوامر را بجای آوری و نواهی را ترک کنی، ولی اگر چنین نکردی من از شما شفاعت میکنم؟ این مخالف تربیت و منافی با بعث رسل است. اسلام هر سببی را قطع کرده و وسیلۀ فوز و رستگاری را فقط عمل نیک قرار داده است. شفاعت به این معنی، علاوه بر اینکه مردم را مغرور میکند، شرکِ محض را نیز متضمن است.
اما شفاعتی که کتاب و سنت ثابت میکند، شفاعتی است که به اذن خدا برای کسی صادر شود که موحد بوده و رضایت خدا را جلب کرده باشد. به عبارت روشنتر، باید موحد بود و شرکا و شفیعانی به این معنی که ذکر شد برای خدا قائل نگردید، تا پیغمبر به اذن خدا از شخص شفاعت کند.
از رسول اکرمصسئوال شد که «یا رسول الله، سزاوارترین مردم به شفاعت شما چه کسی است؟» فرمود: «سزاوارترین مردم به شفاعت من کسی است که از صمیم قلب لا إله إلا الله بگوید [۱۳۲]».
پس حضرت محمد صبزرگترین اسباب نیل به شفاعت را تجرید توحید قرار داد، و این درست برعکس چیزی است که مشرکین میگویند: «وقتی نائل به شفاعت میگردی که انبیا را شفیع بگیری و غیر از خدا به آنان هم موالات داشته باشی».
به بیان واضحتر، عقیدۀ شرکیه در شفاعت همین اعتقادی است که عوام دارند، که انبیا و اولیا را عبادت میکنند و در مقابلشان خضوع و خشوع و در مجالس عزاداری ایشان گریه و زاری مینمایند و محبتشان را در دل جایگزین میکنند، و در عوض هزاران عمل فاسد از ایشان بروز میکند، و خیال میکنند فردای قیامت مورد شفاعت آنان واقع میشوند؛ این عقیدۀ مشرکین است که به هیچوجه اتکا به عمل صالح نداشتند.
از نادانیهای عوام یکی هم این است که میگویند: «اگر نبی و امام را دوستبداری و شفیع قرار دهی مورد عفو و مرحمت خدا واقع خواهی گردید، چنانکه اگر رابطه و محبت با مقربین پادشاه داشته باشی و آنان را شفیع قرار دهی مورد لطف و مرحمت واقع خواهی شد»؛ نمیدانند که شفاعت بدون اذن خدا محال است:
﴿مَن ذَا ٱلَّذِي يَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ إِلَّا بِإِذۡنِهِ﴾ [البقرة: ۲۵۵]
«کیست آن کس که جز به اذن او در پیشگاهش شفاعت کند؟»
و بعد از اذن خداوند، پیغمبرصوائمه†از کسی شفاعت میکنند که خداوند از او راضی باشد:
﴿وَلَا يَشۡفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ٱرۡتَضَىٰ﴾[الأنبیاء: ۲۸]
«و شفاعت نمیکنند مگر برای کسی که خداوند راضی باشد».
اگر خداى نباشد ز بندهاى خوشنود
شفاعت همه پیغمبران ندارد سود
سعدی
خلاصه، برای نجات یافتن از عقاید شرکیه راجع به شفاعت باید سه اصل را در نظر گرفت:
اولاً: شفاعت بدون اذن خدا محال است؛
ثانیاً: خداوند اذن شفاعت نمیدهد مگر آنکه قولاً و عملاً از شخص مشفوعٌله راضی باشد؛
ثالثاً: قول و عملی که راضیکنندۀ خداست توحید مجرد از عقاید شرکیه و متابعت رسولصو سنت سنیۀ اوست.
پس اگر شرایط بالا جمع نشود شفاعت شافعین بیفایده است.
گفت پیغمبر که جنت از اله
گر همیخواهی ز کس چیزی مخواه
چون نخواهی تو شفیعم مر تو را
جنت المأوی و دیدار خدا
مثنوی
وَصَلَّی اللهُ عَلَى سَیدِنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِینَ.
[۱۳۰] متن حدیث نبوی، آنگونه که در بحار الأنوار، (۳/۹۰) وجود دارد. و در مصادر أهل سنت، جمله در ضمن حدیث قدسی معروف آمده و لفظ آن: «إِنَّمَا هِىَ أَعْمَالُكُمْ أُحْصِیهَا لَكُمْ ثُمَّ أُوَفِّیكُمْ إِیاهَا» «اینها اعمال شماست که برایتان حساب میکنم سپس جزای(خوب یا بد) آن را میدهم». نگا: مثلا: صحیح مسلم، ح(۶۷۳۷). [مُصحح] [۱۳۱] الكافی (۸/۱۸۲). [مُصحح] [۱۳۲] صحیح بخاری، ح (۹۹)، و مسند أحمد (۲/۳۷۳). [مُصحح]
خداوند تبارک و تعالی در آفرینش موجودات منتهای مرتبه اتقان [استواری] و حکمت را در نظر گرفته، و بنا به مقتضای حکمت برای هر موجودی سببی قرار داده که بدون آن سبب ممکن نیست در ملکش موجودی پیراهن هستی بر تن پوشد. شخص مسلم قرآنی، هیچوقت منکر اسباب نیست زیرا قرآن تصریح به اسباب کرده است:
﴿وَمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مِن مَّآءٖ فَأَحۡيَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ مَوۡتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَآبَّةٖ﴾[البقرة: ۱۶۴].
«و [همچنین] آبى که خدا از آسمان فرو فرستاده و با آن زمین را پس از مردنش زنده گردانیده و در آن هر گونه جنبندهاى پراکنده کرده»،
پس هر چیزی سببی دارد و بدون سبب، نظام عالم منظم نخواهد گردید:
«أَبَى اللَّـهُ أَنْ یجْرِي الأُمُورَ إِلا بِأَسْبَابِها» [۱۳۳]
«خدا خوددارى و امتناع فرموده که کارها را بدون اسباب فراهم آورى نماید»،
و پایۀ آفرینش بر روی این سنت است:
﴿...فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ ٱللَّهِ تَبۡدِيلٗاۖ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ ٱللَّهِ تَحۡوِيلًا﴾[فاطر: ۴۳]
«پس سنت خداى را هرگز دگرگون و تغییرپذیر نخواهى یافت»؛
لکن باید دانست که:
اولاً: اسباب عالم، علیت تام و فاعلیت حقیقی برای مسببات ندارند؛ هر سببی که میبینی مقتضی و مُعِدّ [آمادهکننده] است، و فرق میان علت و معد این است که علت، اعطای هستی و وجود میکند، یعنی وقتی علت پیدا شد مسلماً معلول، موجود میگیرد، و به رفتن و نیست شدنِ علت، معلول، معدوم و نیست میشود، اما مُعِدّ آن است که به وجودش معلول موجود نمیشود، و به عدمش معدوم نمیگردد؛ مثل وجود پدر برای پسر: وجود پدر علت تامه در پیدایش پسر نیست، بلکه باید شرایط دیگر هم جمع بشود مانند بودن مادر، و سلامت نطفۀ پدر، رحم مادر، نبودن موانع دیگر، و پیدایش شرایطی مانند هوا و آب و مواد غذاییکه مادر باید بخورد؛ وقتی که این شرایط موجود و موانع مفقود گردید، اولاد پیدا میشود. پس پدر علت تامه نیست، بلکه سبب و معد است و به رفتن پدر نیز پسر معدوم نمیشود:
﴿أَفَرَءَيۡتُم مَّا تُمۡنُونَ ٥٨ ءَأَنتُمۡ تَخۡلُقُونَهُۥٓ أَمۡ نَحۡنُ ٱلۡخَٰلِقُونَ ٥٩﴾[الواقعة: ۵۸-۵۹]
«آیا آنچه را [که به صورت نطفه] فرو مىریزید دیدهاید؟آیا شما آن را خلق مىکنید یا ما آفرینندهایم؟»،
﴿أَفَرَءَيۡتُم مَّا تَحۡرُثُونَ ٦٣ ءَأَنتُمۡ تَزۡرَعُونَهُۥٓ أَمۡ نَحۡنُ ٱلزَّٰرِعُونَ ٦٤﴾[الواقعة: ۶۳-۶۴]
«آیا آنچه را کشت مىکنید ملاحظه کردهاید؟ آیا شما آن را [بىیارى ما] زراعت مىکنید یا ماییم که زراعت مىکنیم؟»،
﴿أَفَرَءَيۡتُمُ ٱلۡمَآءَ ٱلَّذِي تَشۡرَبُونَ ٦٨ ءَأَنتُمۡ أَنزَلۡتُمُوهُ مِنَ ٱلۡمُزۡنِ أَمۡ نَحۡنُ ٱلۡمُنزِلُونَ ٦٩﴾[الواقعة: ۶۸- ۶۹]
«آیا آبى را که مىنوشید دیدهاید؟ آیا شما آن را از [دل] ابر سپید فرود آوردهاید یا ما فرودآورندهایم؟»،
﴿أَفَرَءَيۡتُمُ ٱلنَّارَ ٱلَّتِي تُورُونَ ٧١ ءَأَنتُمۡ أَنشَأۡتُمۡ شَجَرَتَهَآ أَمۡ نَحۡنُ ٱلۡمُنشُِٔونَ ٧٢﴾[الواقعة: ۷۱-۷۲]
«آیا آن آتشى را که برمىافروزید ملاحظه کردهاید؟ آیا شما [چوب] درخت آن را پدیدار کردهاید، یا ما پدیدآورندهایم؟».
علت حقیقی خداوند است و اگر توجهش را از عالم بر دارد، عالم به نیستیِ ازلی خود برمیگردد:
﴿لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞ﴾[البقرة: ۲۵۵]
«نه خوابى سبک او را فرو مىگیرد و نه خوابى گران».
بنابراین سبب معین، استقلال در حصولِ مطلوب ندارد، بلکه باید ضمّ [پیوست] اسباب دیگر شود، و رفع موانع هم بشود تا مطلوب حاصل گردد.
شخص موحد نباید اسباب را مستقل بداند، و نباید هم تعطیل در اسباب روا دارد، بلکه باید با تمسک به اسباب، مسببالأسباب را کارگزار بداند.
فرق است میان تعطیل اسباب و خلع اسباب؛ موحد خلع اسباب میکند و خداوند را مسبب الأسباب میداند و به قدر مقدور هم تهیۀ اسباب میکند، اما مشرک چشم به سبب دارد و مسبب را فراموش میکند؛ خداوند تبارک و تعالی اسباب را چنان متقن خلق فرموده که مردم چشم از مسبب الأسباب پوشیدهاند.
پس اینکه در قرآن در بعضی آیات اثبات سبب میکند، و در بعضی دیگر نفی سبب، اشاره به این معنی است که اسباب مستقل نیستند.
مردم علاوه بر شرکهایی که دارند مبتلا به شرک سبب نیز میباشند، و هر سبب ضعیف را قاضی الحاجات میدانند.
از سبب سـازیت من سـوداییَم
و ز سبب سوزیت سوفسطاییَم
دیدهای خواهم سبب سوراخ کن
تا سـبب را برکنَد از بیخ و بُـن
تا مسـبب بیـنَد اندر لا مکان
هرزه بیند جهد و اِکساب دکان
از مسبب میرسد هر خیر و شـر
نیست اسباب و وسایط را اثـر
[۱۳۴]
ثانیاً: میان سبب و مُسَبَّب مناسبت خاصی است و هر چیزی سبب هر چیزی نمیشود.
باید خصوصیتی میان علت و معلول و سبب و مسبب باشد. اگر قائل به خصوصیت و مناسبت میان سبب و مسبب نشویم هرج و مرج در علل و معلولات لازم میآید که هر چیز باید بدون مناسبت علت چیزی شود؛ مثلاً میان آتش و سوزانیدن مناسبتی است، نمیشود آتش سببِ تری گردد و به واسطۀ این رابطۀ خاص در میان موجودات است که انسان میتواند علم به موجودات پیدا کند و تحقیق حقایق نماید؛ وقتی ربط و مناسبت میان اشیاء نباشد، تعلیل و استدلال ممتنع خواهد بود. پس بدون مناسبت، چیزی نمیتواند علتِ چیز دیگری باشد و تا راه مناسب و خصوصیت یافته نشود نباید حکم به سببیت کرد.
برای حکم به سببیتِ چیزی، دو راه موجود است:
۱- تجربه: مثلاً وقتی که تجربه کردی و مکرر آتش برافروختی و دیدی که اغلب میسوزاند، حکم میکنی بر اینکه آتش سوزاننده است. راه تجربه، راهی است صحیح، و ترقی و تکامل بشر در مادیات از این راه به دست آمده است؛
۲- وحی: گاهی تجربه به کشفِ سبب راه ندارد، و باید اتکای وحی کرد تا وحی سببیت را بیان کند؛ مثل سببیتِ اعمال صالحه برای سعادت اخروی و سببیتِ اعمال رذیله برای شقاوت اخروی.
پس برای کشف سببیت دو راه هست: تجربه و وحی.
بشر در تشخیص سببیت بعضی اشیا برای بعضی دیگر دچار اشتباه میگردد: بعضی را برای بعضی دیگر سبب قرار میدهد، حال آنکه سبب نیست؛ نه تجربه کرده و نه از وحی شاهدی دارد؛ مانند اینکه میگویند عطسه علامت صبر است یا عدد سیزده نحس میباشد.
* * *
خلاصه، در مسئلۀ سببیت دو اشتباه پیدا میشود:
اشتباه نخست: آنکه بشر خیال میکند اسباب عالم، علت تامه است و متوجه نمیگردد که تا خداوند مشیتش علاقه نگیرد هیچ سببی کارگزار نیست؛
خواجه پندارد که روزی دِه دهد
او نپندارد که روزیدِه دهد
یک سلسله بی دینیها از اینجا پیدا میشود: معلمین جاهل میگویند فلان دعا یا فلان نذر، علت تامۀ فلان حاجت است، شخص مشغول به عمل میشود و به نتیجه نمیرسد و در او عقیدۀ باطلی پیدا میشود که مطلقاً دعا و نذر دروغ است و هیچ اثری ندارد؛ بیخبر از اینکه دعا و نذر، علت تامه نیست، بلکه مُعِد است.
اشتباه دوم: در فهم سببیت و مناسبت میان علت و معلول به میان میآید که مردم غفلت ورزیده خیال میکنند هر چیزی علت هر چیزی میتواند باشد.
این اشتباه، علت پیدایش خرافات است، مثلاً: نعل اسب را سبب توسعۀ رزق میگیرد، انگشتر عقیق را رافع بدبختی قرار میدهد، دیگ سمنو را شافی میداند، فلان چیز را علامت سعد و چیز دیگر را علامت نحوست میپندارد. این نحو عقاید علاوه بر اینکه شرک به خداست، سبب انحطاط عقل و پریشانی فکر هم میگردد. این بیچاره از هر چیزی میترسد، به هر موهومی امیدوار است، همیشه متمسّک به اسباب موهومه است، راه استدلال عقلی بر او بسته شده، سرگردان و حیران، نمیداند چه کند و به کجا پناه ببرد، با هر بادی لرزان و با هر ناحقی همراهست و هر روز به کسی معتقد: ﴿صُمُّۢ بُكۡمٌ عُمۡيٞ فَهُمۡ لَا يَرۡجِعُونَ ١٨﴾[البقرة: ۱۸]
«کرند، لالند، کورند، بنابراین به راه نمىآیند».
[۱۳۳] أصول الكافی، كُلَینِی (۱/ ۱۸۳)، با لفظ: «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ÷ أَنَّهُ قَالَ: أَبَى اللَّهُ أَنْ یجْرِی الأشْیاءَ إِلا بِأَسْبَابٍ فَجَعَلَ لِكُلِّ شَیءٍ سَبَباً...». یعنی: «خدا خوددارى و امتناع فرموده كه كارها را بدون اسباب فراهم آورى نماید، پس براى هر چیز سبب و وسیلهاى قرار داده است...». [مُصحح] [۱۳۴] مثنوی معنوی مولانا با اندک تغییر. [مُصحح]
سبب بتپرستی و اتخاذ اصنام دو چیز است: پرستش ستارگان، چنانکه در باب حرمت تنجیم بیان کردیم، و عبادت مردگان، اما پرستش مردگان محتاج به تقدیم مقدمهای است.
از مراسم تدفین پیشینیان چنین بر میآید که چون مردهای را به خاک میسپردند گمان میکردند که چیزی زنده نیز با وی مدفون میشود. یونانیان قدیم چون مردهای را به خاک میسپردند سه بار روح او را به نام میخواندند و دعا میکردند که در زیر خاک به نیکبختی زندگی کند و سه بار به او میگفتند که «سعادت با تو یار و جانت از رنج فارغ باد». عقیدۀ آنان به بقای وجود انسان در زیر خاک بدان پایه بود که گمان داشتند که در آنجا نیز لذات و آلام را احساس خواهد کرد.
اسلام میگوید که روح در عالم دیگری غیر از عالم خاک موسوم به «برزخ»، معذب یا متنعّم خواهد بود و بر روی قبر مینوشتند: «اینجا آرامگاه فلان است». و این عبارت که پس از قرنها به ما رسیده، و اکنون نیز متداول است، یادگاری از عقاید دیرینه آنهاست، در صورتی که امروز- فی الحقیقه- هیچ مسلمانی گور را آرامگاه وجودِ جاودانی نمیشمرد. مردمان قدیم چنان به حیات انسان در زیر خاک معتقد بودند همیشه اشیایی مانند البسه و ظروف و آلات حرب را چون مورد احتیاج مردگان میپنداشتند با انسان به خاک میسپردند، حتی برای رفع تشنگی مرده و بر گور او شراب میریختند و خوردنیها مینهادند تا از رنج گرسنگی بیاساید، و اسبان و غلمان شخص متوفی را سر میبریدند و با مرده به خاک میسپردند تا مانند ایام حیات به وی خدمت کنند.
در اثر این عقیده، دفن مردگان را واجب میشمردند زیرا روح وابستۀ تن بود، و زمانی در آرامگاه خاکی خویشتن متمکن و از حیات دیگر بهرهمند میشد. روحی که گور معین نداشت بیمکان و سرگردان بود، و اگرچه پس از مشقات و آلام زندگانی آسایش جاوید را دوست میداشت، ولی هرگز بدان نمیرسید و پیوسته به شکل اشباح سرگشته و از آسایش بینصیب بود، و از هدایا و اغذیهای که احتیاج داشت برخوردار نمیشد، و عاقبت بیچارگی او را زشتخوی و بد اندیش میکرد، لذا به آزار زندگان پرداخته ایشان را امراض گوناگون میفرستاد، و به تباه کردن کِشت، و زرع آنان برخواسته در هیاکل سهمناک مردم را میترساند، تا آنکه شاید جسدش را دفن کرده او را از سرگردانی برهانند، و معتقد بودند که هرگاه جسدی مدفون نشود روح او شقی، و چون مدفون گردد سعید خواهد بود، و روح شریر را جن و شیطان میگفتند.
چنانکه گفتیم بشر در ادوار سابق به آداب و مراسم تدفین عقیدهای کامل داشت، و نیز پیوسته از آن اندیشناک بود که مبادا پس از مرگش مراسم معموله را در بارۀ وی بجا نیاورند و بیگور ماندن را به مراتب از مرگ دشوارتر میشمردند، زیرا گور در نظر آنان برای آسایش و سعادت جاوید بود.
مردم آتن چندین سردار را که در جنگهای دریایی که از تدفین کشتگان دریغ کرده و اجساد آنان را به آب افکنده بودند هلاک ساختند، و بنا بر آنچه گذشت از این کار تعجب نباید کرد، زیرا سرداران مزبور شاگردان فلاسفه بودند، و روح را از جسم ممتاز میدانستند و چون آن دو را وابسته به یکدیگر نمیدانستند در نظرشان فنای جسد در آب با خاک تفاوتی نداشت از این رو کشتگان سپاه را به امواج دریا میسپردند، ولی مردم یونان که حتی در آتن نیز پایبند عقاید کهنۀ خویش بودند سرداران را به بیدینی متهم و مقتول ساختند، و حال اینکه فتوحات آنان، آتن را از آسیب دشمن نگاه داشته بود، لذا اقوام کشتگان، جامۀ عزا پوشیده از دیوان عدالت خواهان انتقام میشدند.
در مدینههای قدیم گاهی قانون مقصرین بزرگ را از تدفین و مراسم آن محروم میساخت، و این از سختترین سیاستها بود، زیرا بدین وسیله روح مقصر نیز به جزای خود میرسید، و به عذاب ابدی منتهی میگشت.
نخستین تصور آدمی دربارۀ مرگ این بود که انسان در زیر خاک زندگی کرده و روح وی هرگز از جسدش دوری نخواهد جست و در همان خاکی باقی خواهد ماند که استخوانهای مرده مدفون است. وجودی که در زیر خاک میزیست چنان از طبیعت اولی دور نبود که به خوردن محتاج نباشد و از این جهت در ظرف سال روزهای معینی برای مردگان طعام میبردند.
دیری نپایید که بر عقاید مذکور تکالیفی نیز مترتب شد چون مردگان را پیوسته به خوردن و آشامیدن حاجت بود زندگان رفع این حاجت را از وظایف خویش میشمردند و از آنجا آیین پرستش اموات پیدا شد.
مردگان از زمرۀ مقدسات بودند و پیشینیان بهترین و برترین صفات را به آنان منسوب مینمودند، اموات را نیکوکار و منزه و نیکبخت میخواندند، و تمام احتراماتیکه از جانب آدمیان نسبت به خداوندی محبوب و توانا مبذول و مراعی بود دربارۀ آنان اجرا میگردید. اینگونه احترامات، اختصاص به مردم بزرگ نداشت و مردگان را تفاوتی در بین نبود.
یونانیان اموات را خدایان زیر خاک میخواندند، و پرستشگاه آنان قبور مردگان بود. این روش در هندوستان مانند روم و یونان مرسوم بود، هندوان نیز برای مردگان خویش طعامی موسوم به «سرادها» میساختند و هر صاحب خانهای میبایستی سرادها را از برنج و شیر و ریشۀ درختان و میوهها فراهم سازد تا ارواح بدو مهربان شوند. وحشیان افریقا و هند و یونان اموات خویش را خدایانی خوشبخت و شادکام میپنداشتند، ولی خوشبختی آنان را مشروط بدان میدانستند که زندگان در کار خیرات و مبرات تقصیر و کوتاهی نکنند، و گمان میکردند که چون سرادها برای مردهای مهیا نشود روح وی از آرامگاه خود خارج شده سرگردان و مایۀ آزار زندگان خواهد گشت، بنا بر این خدای ارواح تا زمانی مسلم خواهد بود که زندگان آداب معمولۀ مذهب را در بارۀ آنان به جای آرند.
ظاهرا آیین پرستش اموات از قدیمترین مذاهب نوع بشر است. ابتدای معبد و پرستشگاه مردم منحصر به قبرها بود که انواع پرستشها را از قبیل نذر و نحر و قربانی و امثال آن برای مردگان بجای میآوردند و قضای حاجات و رفع کربات را از صاحب قبر میخواستند.
۱- امر به تسطیح قبور نمود. شهید اول در کتاب ذکری از ابوالهیاج روایت میکند که گفت:
قال علي: ÷«أَبْعَثُكَ عَلَى مَا بَعَثَنِي عَلَيْهِ رسولُ اللهِ صأَنْ لا تَدَعَ قَبْرًا مُشْرِفًا إِلَّا سَوَّیتَهُ وَلا تِمْثَالاً إِلاَّ طَمَسْتَهُ» [۱۳۵]
«مبعوث میکنم تو را بر آنچه که پیغمبرصمرا مبعوث فرمود: اینکه هر قبری که از زمین بلندتر است تسویه کنی و با سطح زمین برابر سازی، و هر تمثال و صورتی را محو گردانی».
و نیز شهید در ذکری میگوید که رسول اکرمصقبر فرزندش ابراهیم را تسطیح فرمود: و نیز میگوید: قاسم بن محمد گفت: دیدم قبر نبی اکرمصو شیخین را که مسطح بود، و نیز میگوید: قبر مهاجرین و انصار در مدینۀ منوره مسطح بود [۱۳۶]؛
۲- از جابر نقل شده است که:
«نَهَى رسولُ اللهجأَنْ یجصَّصَ القبرُ أو یبْنَى علیهِ أو أنْ یقْعَدَ عَلَیْهِ» [۱۳۷]
«رسول خداصگچکاری و بنای بر قبر یا نشستن بر آن را نهی فرمود»؛
۳- في الفقیه عن الكاظم:
«إِذَا دَخَلْتَ الْـمَقَابِرَ فَطَأِ الْقُبُورَ، فَمَنْ كَانَ مُؤْمِناً اسْتَرْوَحَ إِلَى ذَلِكَ وَمَنْ كَانَ مُنَافِقاً وَجَدَ أَلَـمَهُ» [۱۳۸]
حضرت کاظم ÷میفرماید: «هنگامیکه در گورستان داخل شدی زیر گام خود قرار دهید قبور را، پس اگر مدفون قبر مؤمن است لذت و راحت مییابد و اگر منافق است متألم میگردد»؛
۴- علي بن جعفر از موسی بن جعفر روایت میکند که فرمود:
«لا یصْلُحُ الْبِنَاءُ عَلَیهِ» [۱۳۹]
«صلاحیت ندارد بنای بر قبر»؛
۵- قبری که خراب شد نباید تجدید کرد و نیز گچکاری قبور نباید بشود؛ چنان که اصبغ بن نباته از امیرالمومنین÷روایت میکند که فرمود:
«مَنْ جَدَّدَ قبراً أو مَثَّلَ مِثَالاً، فَقَدْ خَرَجَ مِنَ الإسْلامِ» [۱۴۰]
«کسیکه قبری را تجدید کند یا تصویری بکشد از اسلام تحقیقاً خارج است».
وعن الصادق ÷عن النبيصأنّه قال: «لا تَبْنُوا عَلَى الْقُبُورِ وَلا تُصَوِّرُوا سُقُوفَ الْبُیوتِ» [۱۴۱]
حضرت صادق÷از رسول اکرمصروایت میکند که فرمود: «بنایی بر گورها نسازید و سقف خانهها را تصویر نکنید»؛
۶- اسلام از عبادت و نماز بر قبور نهی فرمود، چنانکه در حدیث صحیح محقق و مسلّم نزد جمیع اهل اسلام که به هیچوجه شک در آن راه نمییابد، رسولاکرمصفرمود:
«لا تَتَّخِذُوا قَبْرِي قِبْلَةً وَلا مَسْجِداً فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَعَنَ الْیهُودَ حِینَ اتَّخَذُوا قُبُورَ أَنْبِیائِهِمْ مَسَاجِدَ» [۱۴۲]
«قبر مرا قبله و مسجد قرار ندهید، خداوند یهود را لعنت کرد چون قبور پیغمبران خود را مساجد قرار دادند».
و نیز شهید در ذکری از حضرت صادق ÷ [۱۴۳]روایت میکند که فرمود:
«لا تَجْلِسُوا عَلَى الْقُبُورِ وَلا تُصَلُّوا إِلَیهَا» [۱۴۴]
«بر قبور منشینید و نماز به طرف قبر نخوانید».
وعَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ زِيَارَةِ الْقُبُورِ وَبِنَاءِ الْمَسَاجِدِ فِيهَا، فَقَالَ: «أَمَّا زِيَارَةُ الْقُبُورِ فَلا بَأْسَ بِهَا وَلا تُبْنَى عِنْدَهَا الْمَسَاجِدُ» [۱۴۵]
سماعه میگوید: از حضرت صادق÷سئوال کردم از زیارت و بنای بر قبور. فرمود: «زیارت قبور بأسی در آن نیست اما نباید بر قبر بنا کرد».
اجماع فقها نماز به سوی قبر و بر روی قبر را مکروه میدانند و ابن بابویه نماز بر روی قبر را حرام میداند. محقق ثانی در «جامع المقاصد» میگوید: شیخ مفید و شیخ طوسی مطلقاً نماز در قبور را مکروه میدانند، اگر چه قبر امام÷باشد [۱۴۶].
[۱۳۵] شیخ طوسی در «الخلاف»، (۱/۷۰۶ – ۷۰۷)، و کلینی فی «الكافی» با سند خودش از أبی عبد الله ÷ روایت کرده که گفت: أمیر المؤمنین ÷ فرمود: «بعثنی رسولُ الله (صلى الله علیه وآله) إلى المدینة فقال: لا تدع صورةً إلا محوتها، ولا قبراً إلا سویته».یعنی: «رسول الله مرا به مدینه فرستاد و فرمود: هیچ عکسی را رها نکن مگر اینکه آن را پاک کنی و هیچ قبری را فرو نگذار مگر اینکه آن را با زمین یکسان کنی». نگا: «وسائل الشیعة» حر عاملی، (۳ / ۲۰۹– ۲۱۰). وحدیث أبی الهیاج الأسدی در مصادر أهل سنت، صحیح مسلم، كتاب جنائز/ ح (۹۶۹)، وسنن ترمذی، (۳/۳۶۶)، ح(۱۰۴۹) وسنن نسائی، (۴/۸۸)، ح(۲۰۳۱)، ومسند أحمد (۱/۹۶). [مُصحح]. [۱۳۶] نگا: الذكرى، نوشته شهید اول، شمس الدین محمد بن مكى العاملی النبطی الجزینى، ج۱/ ص۶۷. [مُصحح] [۱۳۷] نوری طبرسی در«مستدرك الوسائل»، [چاپ حجریه]، (۱/ص۱۲۷) با لفظ نزدیک به آن روایت کرده، و حرعاملی در وسائل الشیعه (۲/۸۶۹) آن را ذکر کرده است، و در مصادر اهل سنت، در صحیح مسلم، كتاب جنائز، ح (۹۷۰). [مُصحح] [۱۳۸] من لا یحضره الفقیه، اثر صدوق (۱/۱۱۵)، ذكرى الشیعة (۲/۳۷)، وسائل الشیعة (۲/۸۸۵). [مُصحح] [۱۳۹] تهذیب الأحكام، شیخ طوسی، (۱/۴۶۱)، ح (۱۴۸)، «وسائل الشیعة»، ح (۳۴۲۶). [مُصحح] [۱۴۰] المحاسن، اثر أحمد بن محمد البرقی (وفات ۲۷۴ یا ۲۸۰هـ)، (ط۲، قم، دار الكتب الإسلامیه، ۱۳۷۱هـ)، (۲/ ۶۱۲)، ح (۳۳). «من لا یحضره الفقیه» اثر شیخ صدوق، (۱/۱۸۹)، ح (۵۷۹)، و شیخ طوسی در «تهذیب الأحكام»، (۱/۴۵۹)، ح (۱۴۲)، وحر عاملی فی «وسائل الشیعة»، ح (۶۶۱۷) آن را نقل کردهاند. [مُصحح] [۱۴۱] المحاسن، (۲/۶۱۲)، ح (۳۲)، «تهذیب الأحكام»، طوسی، (۱/۴۶۱)، ح (۱۵۰)، وسائل الشیعه، ح (۳۴۲۸)، مختلف الشیعة حلی (۲/۳۱۵). [مُصحح] [۱۴۲] من لا یحضره الفقیه، اثر شیخ صدوق، (۱/۱۷۸)، ح (۵۳۲). وسائل الشیعه، ح (۳۴۹۷)، (۳/۲۳۵)، منتهى المطلب اثرحلی (۱/۴۶۸)، وعلل الشرائع (۲/۳۵۸)، ومسند الشیعه (۴/۴۳۵) ومناهج الأحكام اثر میرزا قمی ص۱۰۲. [مُصحح] [۱۴۳] مؤلف /اینگونه ذکر کرده است، و این خطای ناآگاهانه ایشان است، برای آنکه آنچه در كتاب «الذكرى» اثر شهید أول ذکر شده، نقل حدیث از رسول الله صمیباشد، و از امام صادق نیست. جا دارد اشاره کنیم که شهید اول بیان کرده که این حدیث را از كتب حدیثی اهل سنت نقل کرده است. [مُصحح] [۱۴۴] «الذكرى»، ص ۶۹، ومنتهى المطلب (۱/۴۶۸)، وذخیرة المعاد سبزواری (۱/۳۴۳)، و در مصادر اهل سنت در صحیح مسلم، ح (۹۷۲)، و سنن ابو داود، ح (۳۲۳۱)، و سنن ترمذی (۱۰۵۰)، و سنن نسائی (۷۶۰)، و مسند أحمد (۴/۱۳۵) همه آنها با سند خودشان از أَبِى مَرْثَدٍ الْغَنَوِىِّ به صورت مرفوع روایت کردهاند. [مُصحح] [۱۴۵] كافی، (۳/۲۲۸)، ح (۲)، من لا یحضره الفقیه صدوق، (۱/۱۷۸)، ح (۵۳۱)، بحار الأنوار (۷۹/۲۰). [مُصحح] [۱۴۶] نگا: «جامع المقاصد فی شرح القواعد»، المحقق الكركی (وفات ۹۴۰ هـ)، (قم، مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، ۱۴۰۸هـ)، (۲/۱۳۵). [مُصحح]
اخباری که ذکر شد برای سد راه بتپرستی است که مردم قبور را عبادت و پرستش نکنند، اما زیارت قبور مؤمنین در آن حرجی نیست، بلکه زائر نزد خداوند مأجور است، چنانکه احادیث بسیاری در فضیلت زیارت قبور وارد شده است، خصوصاً قبر پدر و مادر؛ در این زیارت دو فایده است:
اول: نفعی است که به میت و زائر میرسد، و آن این است که شخص زائر بر میت سلام کند و برای صاحب قبر از خداوند متعال طلب آمرزش و رفع درجه و منزلت را بخواهد، و این دعا و استغفار به منزلۀ نماز بر جنازۀ میت میباشد، و زیارت شرعی این است:
رسول اکرمصبه اصحابش فرمود که هر وقت به زیارت قبور رفتید بگویید: «السَّلامُ عَلَیكُمْ أَهْلَ دِیارِ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ، وَإِنَّا إِنْ شَاءَ اللَّهُ بِكُمْ لاحِقُونَ. یرْحَمُ اللَّهُ الْـمُسْتَقْدِمِینَ مِنَّا وَالْـمُسْتَأْخِرِین، نَسْأَلُ اللهَ لَنَا وَلَكُمْ العَافِيَةَ، اللَّهُمَّ لا تَحْرِمْنَا أَجْرَهُمْ وَلا تَفْتِنَّا بَعْدَهُمْ» [۱۴۷].
از رسول اکرمصروایت است که:
«هیچ شخصی بر قبر مؤمنی که او را در دنیا میشناخت سلام نمیکند، مگر اینکه روح مؤمن متوجه به بدنش میشود و سلام او را جواب میدهد [۱۴۸]»،
و خداوند مؤمنی را که بر میت دعا کند اجر میدهد، چنانکه اجر میدهد هنگامی که نماز بر جنازه آن کند، و از این جهت است که خداوند زیارت قبر منافقین را نهی فرمود چنانکه میفرماید:
﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰٓ أَحَدٖ مِّنۡهُم مَّاتَ أَبَدٗا وَلَا تَقُمۡ عَلَىٰ قَبۡرِهِۦٓۖ إِنَّهُمۡ كَفَرُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَمَاتُواْ وَهُمۡ فَٰسِقُونَ ٨٤﴾[التوبة: ۸۴]
«هیچوقت بر احدی از ایشان نماز نگذار و بر سر قبرشان نایست، ایشان کافر به خدا و رسول و مردمی فاسقند».
پس در زیارت قبور نباید از مردگان حاجت خواست و توسل نمود، بلکه باید طلب مغفرت و ترحیم بر آنان کرد که فیضی است از زایر بر صاحب قبر؛
دوم: از فواید زیارت قبور تذکر و پندی است برای زائر که مشاهده کند در این گورستان، جوانان زیبا، مردمان پرافتخار، مالداران ممسک، اشخاص ظالم، علما، فلاسفه و سلاطین مدفونند، که هر یک دعاویای داشته و آمال و آرزوهایی را به خاک بردند و غنی و فقیر و عالم و جاهل و شاه و گدا همه را خاک یکسان کرده، هنگامی که نظرش به مردگان افتاد و حال کنونی آنان را در نظر گرفت مییابد که دنیا به کسی وفا نکرده، و این عجوز عروس هزار داماد است، هم و غمش کم میشود، خیالش راحت میگردد، و هوسهایش را فراموش میکند، روح سکینه و صبر در او ایجاد میگردد، و میگوید: ای برادر که نه محسود بماند نه حسود.
خواجه عبدالله میگوید:
«نظر کن به گورستان و غافل مباش چون مستان، تا ببینی چندین مقابر و مزار و خفتهداران نازنینان گلعذار، صد هزار همه جهد کردند، و کوشیدند، و در آتش حرص و هوس جوشیدند، و کلاه از جواهر پوشیدند، مائدهها پر نعیم کردند، و سبوها پر زر و سیم، سودها بردند، و حیلهها نمودند، تا نقدها ربودند، و عاقبت مردند، و حسرتها بردند، انبارخانهها انباشتند، و تخم محبت دنیا در زمین دل کاشتند، و آخر رفتند، و بگذاشتند ناگاه همه را به درِ مرگ کشانیدند، و شربت مرگ از دست ساقی اجل چشانیدند. ای عزیز، از موت بیندیش، عمل بردار از پیش، وگرنه وای بر تو، دوزخ بود مأوای تو، بدان که دوستان خاک دعای تو را جویانند، و به زبان حال گویانند که: ای جوانان غافل و پیران بیحاصل، مگر دیوانهاید که در نمییابید که ما در خاک و خون خفتهایم، و چهره در نقاب کفن نهفته، و هر یک ماه، دو هفته، و به هفته از یاد شما رفتهایم، ما نیز پیش از شما بر بساط دنیا و کامرانی بودهایم، و نشاط و انبساط جهان فانی نمودهایم، و بر بستر راحت و استراحت نمودهایم، و بر فرش کمال به قدم مراد میپیمودهایم، عاقبت شربت ناگوار مرگ چشیدیم، و از دنیا و زندگانی دنیا وفا ندیدیم، تا خبردار شدیم خود را دیدیم، بر باد فنا داده و بر خاک محنت و عَنا [مشقت] افتاده، نه از اهل و عیال دیدیم مرحمتی، و نه از مال و منال یافتیم منفعتی، هم قانعیم به این ندامت، اگر در پیش نبودی قیامت، اکنون ما را نه دور باشی نه فراشی، نه نقدی و نه قماشی، نه سامان خطاب و ندایی، و نه امکان صوت و صدایی، همه هستیم مشتی گدایی، حظ از دنیا حرمان است، و گوشت و پوست ما نصیب کرمان است. وقتیکه ما را امکان بود، و گوهر مراد در دکان نکردیم تمیزی، و نجستیم چیزی عاقبت در پریشانی افتادیم، و در همانجا جان بدادیم، اگر ندارید جنون، در ما نگرید اکنونکه ما هر یک میزاریم، و اشک حسرت از دیده میباریم، و ماتم خود میداریم، حال نابیناییهاست، و بر کردۀ پشیمانیهاست. ای عزیزان، روی آورید به راه، و در حال ما کنید نگاه، که نه از نام ماست خبری، و نه از اجسام ماست اثری، همه ابدان ما ریزیده، و اشخاص ما پوسیده، خانمان ما خراب، منزل و دکان ما بر روی آب، بر بستر ما دیگری نایب، و یتیمان ما غایب، رخسارۀ ما را خاک خورده، و گل روی ما پژمرده، لبان ما گرد آمیخته، و در دندانهای ما در لحد فرو ریخته، زبان ما فرو بسته، و دهان ما درهم شکسته، تمام اعضای ما برهم خورده، و آتش حرص ما افسرده، و مرغ روح ما از سر پریده، و سبزۀ حسرت از گِل ما دمیده، ما در خاک تیره، و شما در خاک غفلت». إِنَّ فِيْ ذَلِكَ لَعِبْرَةً لأُولِي الْأَلْبَاب.
خلاصۀ کلام اینکه زیارت قبور موعظۀ بزرگی است برای انسان:
قال رسولُاللهص: «كُنْتُ نَهَیتُكُمْ عَنْ زِیارَةِ الْقُبُورِ، ألا فَزُورُوهَا فَإِنَّهَا تُذَكِّرُ الآخِرَةَ» [۱۴۹].
پیغمبر اکرمصمیفرماید: «شما را از زیارت قبور منع میکردم، زیارت کنید قبور را به جهت اینکه مذکر آخرت است».
نهی اولی رسول اکرمصبرای این بود که مردم را از قبرپرستی باز دارد و توحید را حفظ فرماید، هنگامی که مردم آگاه شدند که نباید از قبور حاجت خواست و آن را پرستش نمود و موحد کامل گردیدند، امر به زیارت فرمود و حکمتش را بیان نمود، که غرض از زیارت قبور، تذکر روز بازپسین است. ایشان فرمودند:
«زُورُوا القُبُورَ، فَإِنّهَا تذكرُ المَوْتَ» [۱۵۰]
«زیارت کنید مردگان را که آن یادآورِ موت است».
[۱۴۷] این روایت از امام صادق میباشد، همچنان که در کافی کلینی (۳ / ۲۲۹) و در «من لا یحضره الفقیه» شیخ صدوق، (۱ /۱۷۸-۱۷۹)، ح رقم (۵۳۳). ولفظ آن: «وَسَأَلَ جَرَّاحٌ الْمَدَائِنِی أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع): كَیفَ التَّسْلِیمُ عَلَى أَهْلِ الْقُبُورِ؟ فَقَالَ: تَقِفُ وَتَقُولُ: السَّلامُ عَلَى أَهْلِ الدِّیارِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُسْلِمِینَ، رَحِمَ اللَّهُ الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنَّا وَالْمُسْتَأْخِرِینَ وَإِنَّا إِنْ شَاءَ اللَّهُ بِكُمْ لاحِقُونَ. وقال الصدوق: وَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وآله وسلم إِذَا مَرَّ عَلَى الْقُبُورِ قَالَ: السَّلامُ عَلَیكُمْ مِنْ دِیارِ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ وَإِنَّا إِنْ شَاءَ اللَّهُ بِكُمْ لاحِقُون». یعنی: «جراح المدائنی از ابو عبد الله سوال کرد: سلام کردن بر اهل قبور چگونه است؟ فرمودند: میایستی و میگویی: سلام بر شما ای مومنین و مسلمینی که ساکن این سرزمین هستید. خداوند کسانی از ما را به جلو رفتند و کسانی که در آینده به آنها ملحق میشوند را مورد مرحمت خودش قرار دهد و ما هم إن شاءالله به شما خواهیم پیوست». صدوق میگوید: هنگامی که رسول الله از قبرستان گذر میکردند میفرمودند: «سلام بر شما از سرزمین مسلمانان و ما إن شاءالله به شما ملحق خواهیم شد». ابن ماجه آن را در سنن خود و در ضمن دو حدیث شماره (۱۵۴۶) و(۱۵۴۷) که هر کدام قسمتهایی از جملههای ذکر شده را بیان میکنند و نه تمام آن را، آورده است. در هیچ کدام از آن دو جملۀ «یرْحَمُ اللَّهُ الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنَّا وَالْمُسْتَأْخِرِین»وجود ندارد. و سنن أبو داود (۳۲۳۹)، و مسند أحمد (۶/۷۱ و ۶/۱۱۱) با سند خودش از عائشه از رسول الله صروایت کرده که ایشان هنگام زیارت اهل بقیع همانند آن فرمودند. [مُصحح] [۱۴۸] حافظ ابن عبد البر قرطبی (۴۶۳هـ) در كتابش «الاستذكار» (۱/۱۸۵) [بیروت، دار الكتب العلمیه]، با سندش از ابن عباس و با الفاظ نزدیک به آن روایت کرده است، و حافظ ابن كثیر در تفسیرش (۶/۳۲۵) با همین لفظ ذکر کرده و آن را به حافظ ابن عبد البر نسبت داده و صحیحش دانسته است. [مُصحح] [۱۴۹] علل الشرائع، شیخ صدوق (۲/۴۳۹)، و وسائل الشیعه، حر عاملی، ( ۱۴/۱۷۰)، بدون جمله اخیر «فَإِنَّهَا تُذَكِّرُ الآخِرَةَ»، بحار الأنوار (۶۳/۴۹۸) با جملۀ: «فزیارتها تذكرةٌ»، و المعتبر اثر حلی (۱/۳۳۹)، والحدائق الناضره، بحرانی (۱۰/۲۱). و در مصادر اهل سنت، مسلم همانند آن را در صحیحش ح(۱۹۷۷) روایت کرده است، و ترمذی در سنن خود ح(۱۰۵۴) و ابن ماجه در سنن خود خ(۱۵۷۱) و دیگران آن را آوردهاند. [مُصحح] [۱۵۰] مسلم در کتاب صحیحش (ح ۹۷۶) به صورت طولانی، و حاكم در «مستدرك»، (۱/۳۷۵-۳۷۶) آن را روایت کردهاند. نگا: ذكرى الشیعه (۲/۶۲). [مُصحح]
اخبار بسیار در فضیلت زیارت آنان در کتب فریقین از ائمه رسیده و پر از نفع دو جهان است و اسرار زیادی در آن میباشد، که این رساله گنجایشِ ذکر آن را ندارد و ما مختصری از آن را ذکر میکنیم.
چنانکه زیارت پیغمبر اکرمصو ائمه† در حال حیاتشان برای زائرین اجر جزیلی دربر داشت، همچنین زیارت آنان بعد از مرگشان متضمن ثواب فراوان خواهد بود، چنانکه بنا بر روایت از رسول اکرمصکه فرمود:
«بر قبور مؤمنین سلام کنید و خداوند روح مؤمن را متوجه بدنش میگرداند و سلام شما را جواب میدهد»،
هنگامی که میت مؤمن سلام زائر را جواب میدهد، چگونه میشود تصور کرد زائر قبر پیغمبر و ائمۀ هادیین سلامشان بیجواب بماند؟ أَشْهَدُ أَنَّكَ تَسْمَعُ سَلامِيْ وتَرُدَّ جَوَابِيْ.
دیگر آنکه بقاع متبرکه محل توجه حقتعالى و مکان نزول رحمت است و دعای داعی سریعاً به هدف اجابت میرسد خصوصاً قبر حضرت أبی عبدالله و إجابةُ الدُّعَاءِ تَحْتَ قُبَّتِهِ [۱۵۱].
و از اسرار زیارت قبور پیغمبرصو ائمۀ هادین†این است که هنگامی که انسان وارد بقاع متبرکه گردید یک سلسله فضایل و مکارم اخلاق بر دل وی میریزد، چون شخص زائر با خود حدیث نفس میکند که این بزرگان چه فداکاریها و خدمتها به جامعۀ بشری نمودند، و در محاذات قبر یک دوره تاریخ روشن پر افتخاری را از صاحب قبر میآموزد، البته این تذکر و تدبر در سیرۀ صاحب قبر یک روح اسوهاى به زائرش میدهد، و گویا به زائرش میگوید من کسى بودم موحد و یکتاپرست جز حقتعالى را قاضیالحاجات و رافعالکربات ندانستم، و به کسی از بندگانش متوسل نشدم، دارای عفت و شجاعت و تقوی و فداکاری و حقگویی بودم از ملامت ملامتکننده نترسیدم، امر به معروف و نهی از منکر کردم، زیارت تو وقتی قبول است که به من تأسی کنی، و صاحب صفات کامل و ملکات فاضل گردی که اگر درست دقت شود که هر یک از بقاع متبرکه مدرسه تعلیم و تربیت است، و لب زیارت هم همین میباشد نه اینطور که عامّۀ مردم تصور میکنند.
خود هنگامی که مشرف به روضۀ رسول اکرمصو موفق به زیارت آن عتبۀ عرش مرتبه گردیدم و خود را محاذی با ضریح مقدس دیدم، یک سلسله افکار به من هجوم آورد و عظمت رسول اکرمصچنان مرا گرفت، و کهربایی از قبر مقدس به قلب من خورد تو گویی دیدم حضرت رسول است با آن صورت زیبا و لحن شیرین تلاوت قرآن میکند، و یک دوره تاریخ زندگانی این شخص بزرگ مثل برق بر ذهنم، یاد آوردم آن روز بیکسی و تنهایی و ظلم و جسارتهای آن مردم وحشی را، و آن حالت صبر و بردباری وبزرگواری حضرتش را چنان انقلاب به من دست داد و اعصابم متشنج گردید که هرچه خواستم بگویم: «السَّلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّـهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صَاحِبَ السَّكينَة» نتوانستم بگویم؛ زبانم بند آمده و قلبم شروع به ضربان کرد؛ حالی پیدا کردم که شرحش ممتنع است؛ دیدم آن شخصی که مأمور قبر شریف بود از حالم آگاه شد دستم گرفته به گوشهای نشانید و گفت: «شیخنا تفضل».
خلاصۀ کلام، در زیارت قبور پیغمبر و ائمه خواصی هست که مردم کمی از آن واقفند.
اللهُمَّ ارْزُقْنَا حَجَّ بَیتِكَ الحَرام، وَزِیارَةَ قَبْرِ نَبِیِّكَ وَالْأَئِمَّةِ الطَّاهرین، بِرَحْمَتِكَ یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.
***
[۱۵۱] اصل بر این است که خاصیت استجابت دعا را برای هیچ مکانی اثبات نکنیم مگر اینکه دلیل شرعی صحیحی داشته باشیم، چرا که این امر از امور توقیفی میباشد که بوسیلۀ عقل نمیتوان آن را اثبات کرد. دلایلی بر اینکه دعا در بعضی از اماکن و اوقات به استجابت نزدیکتر است اثبات گردیده است همانند: یک سوم آخر شب، ملتزم –بین حجر الاسود و کعبه- و غیره، اما هیچ دلیل ثابتی از قرآن و سنت صحیح وجود ندارد که قبری را به عنوان جایگاه استجابت دعا تعیین کند. برای توضیح این امر میگوییم: برخی اوقات، دعا نزد قبور نیکان و صالحین بدون قصد و نیت قبلی اتفاق میافتد، همانند کسی که قبر مسلمانی را زیارت میکند و بر او سلام میکند و برای خودش و میت دعا میکند، پس این جایز است، اما گاهی اوقات، شخص با قصد و هدف قبلی، تصمیم دارد پیش قبر معینی برود و نزد آن دعا کند و حاجاتش را از خداوند بخواهد، با این اعتقاد که آنجا مبارک بوده و دعا مستجاب میگردد؛ در این مورد هیچ نص شرعی و معتبری وارد نشده، بلکه از آن نهی نیز شده است، چرا که این امر ممکن است به عبادت صاحب قبر منجر شود، همچنانکه نوعی از قرار دادن قبور به عنوان مساجد به حساب میآید. و امروزه به سبب این نوع از زیارتها و اعتقادها، پرستش قبور و درخواست حاجات از آنها رواج یافته است. [مُصحح]
چنانکه بیان شد ابتدا معبد و پرستشگاه منحصر به مقابر بود و پس از آن بت پیدا شد، و آن در اصل مردۀ تحنیط [مومیایی] شدهای بود. تحنیط این بود که احشا و امعای میت را درآورده شکمش را پر از ادویهای مانند زیره، مشک، عنبر، کافور، قصب هندى، و صندل میکردند تا از کهنهشدن و پوسیدن محفوظ بماند، و نیز به جای چشم آنان سنگی درخشان مانند یاقوت میگذاردند. چون دیدند که تحنیط کاملاً مرده را از پوسیدهشدن محفوظ نمیدارد، بر آن شدند که مجسمۀ مرده را از سنگ یا چوب تراشیده پرستش کنند، یا بر تابوت و قبر مرده صورت آن را نقش کرده عبادت کنند، و خداوند تبارک و تعالی در قرآن از این مسئله خبر میدهد:
﴿وَقَالُواْ لَا تَذَرُنَّ ءَالِهَتَكُمۡ وَلَا تَذَرُنَّ وَدّٗا وَلَا سُوَاعٗا وَلَا يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسۡرٗا ٢٣﴾[نوح: ۲۳]
«روحانیون و کاهنان بتکده به عوام و سفله گفتند دست بر مدارید از پرستش خدایان خود، و از دست مدهید ود و سواع و یغوث و یعوق و نسر را».
محققین سلف گفتند که اینها اسامی پنج مرد صالح بود پیش از نوح، و مردم به ایشان اعتقادی تمام داشتند، و بعد از مرگ آنان به صورت ایشان از چوب و سنگ پیکرها ساختند، و آن را تعظیم مینمودند، به مرور زمان به پرستش آنها مشغول شدند [۱۵۲]. از این آیۀ مبارکه معلوم شد که مبدأ بتپرستی، مردهپرستی بوده است.
[۱۵۲] نگا: علل الشرائع شیخ صدوق، (۱/۳ – ۴)، وتفسیر قمی اثر علی بن إبراهیم قمی، (۲ / ۳۸۷ –۳۸۸)، «تفسیر مجمع البیان» شیخ طبرسی (۱۰/۱۳۷– ۱۳۸). و در صحیح بخاری (۶/۱۶۰): از ابن عباس روایت شده که فرمودند: «.... أَسْمَاءُ رِجَالٍ صَالِحِینَ مِنْ قَوْمِ نُوحٍ، فَلَمَّا هَلَكُوا أَوْحَى الشَّیطَانُ إِلَى قَوْمِهِمْ، أَنِ انْصِبُوا إِلَى مَجَالِسِهِمُ الَّتِی كَانُوا یجْلِسُونَ أَنْصَابًا وَسَمُّوهَا بِأَسْمَائِهِمْ، فَفَعَلُوا، فَلَمْ تُعْبَدْ، حَتَّى إِذَا هَلَكَ أُولَئِكَ وَتَنَسَّخَ العِلْمُ عُبِدَتْ». یعنی: «اینها نامهای مردان نیک و صالحی است که در میان قوم نوح بودند، هنگامی که از دنیا رفتند، شیطان به قوم آنها وسوسه کرد تا تمثالهایی را از آنها درست کرده و در جایگاهی که آنها حضور داشتند قرار دهند و این تمثالها را به نام همان بزرگان صدا بزنند. قوم نیز چنان کردند اما آنها را نپرستیدند تا اینکه از میان رفتند و آگاهی به این تمثالها نیز از بین رفت، پس تمثالها [توسط نسلهای بعدی] مورد پرستش قرار گرفتند». [مُصحح]
چون عقاید و آراء مردم وحشی بر اساس منطق و برهان نبود، هر خاطرهای که بر نفس ایشان خطور میکرد و بدان مدتی عمل مینمودند، جزو دین و عقیدۀ آنان میگردید، و اگر خلاف و بطلان آن را هم مشاهده میکردند، به هیچوجه نمیتوانستند از آن منصرف گردند، و بعد زمان و تکرار در عمل، آن موهوم را جامۀ قدس میپوشانید.
چنانکه بیان شد انسان وحشی، شخص میت را پرستش میکرد و طعام برایش پیشکش مینمود، و بسا که مرده را در خانۀ خود دفن میکرد تا آن را پرستش کند، و چون قبر را با سنگ میپوشاند و خوردنیها را بر روی آن مینهاد، این عادت به تدریج سنگ را مقدس کرد، و بازماندگان میت خیال کردند که خصوصیتی در سنگ است، و ندانستند که سنگ به مجاورت مرده مقدس است؛ این تقدس را برای سنگ قائل شدند، و پرستش سنگ از اینجا پیدا شد، و منات و لات دو سنگ بود که عرب آن را میپرستید.
اصل پرستش درختان عبادت قبور بود. چون انسان اولی به زراعت آشنا نبود، معاش او منحصر به صید ماهی و حیوانات بود، و نمیدانست که زراعت و درخت را بذری است، و از آن طرف چون معتقد بود که مرده در قبر گرسنه میشود، از میوهها و حبوبات برایش غذا میگذاردند، چون پس از مدتی این حبوبات سبز میشد و نمو میکرد، تعلیل مینمودند که روح مرده از او راضی شده و در عوض آن تجلیل، درخت و میوه به زندگان داده است، و بدین جهت تقدیس درخت و پرستش آن در بشر پیدا شد.
از صنایعیکه اسلام نهی فرمود، مجسمهسازی و نقاشی است و احادیثیکه در فصل سابق ذکر شد شاهد بر این مدعی است از قبیل:
«... وَلا تِمْثَالاً إِلَّا طَمَسْتَهُ..» [۱۵۳]
و حدیث دیگر:
«مَنْ مَثَّلَ مِثَالاً فَقَدْ خَرَجَ مِنَ الإسْلام» [۱۵۴]
و نیز مثل حدیث:
«أَشَدُّ النَّاسِ عَذَابًا یوْمَ الْقِیامَةِ الْـمُصَوِّرُونَ» [۱۵۵]
«معذبترین مردم فردای قیامت مصورانند»
و مثل حدیث:
«كلُّ مُصَوِّرٍ في النار» [۱۵۶]
«هر تصویرکنندهای در آتش است».
سبب نهی از این عمل این بود: چنانکه بیان کردیم مبدأ بتپرستی، پرستش مردگان بود، و مرده را تحنیط میکردند تا مدتی باقی بماند و آن را پرستش کنند. چون دیدند تحنیط مرده را همیشه نگاه نمیدارد آمدند به صورت آن مرده سنگی را تراشیدند، و یا صورت مرده را بر سنگ نقش کردند و پس از آن پرستش نمودند و به آن تبرک جستند، و چنانکه در عقاید صابئین ذکر شد که صوری برای روحانیون و ستارگان ساختند و آنها را عبادت کردند.
پیامبر اسلامصبرای جلوگیری از بتپرستی و حمایت توحید و یکتاپرستی، مجسمهسازی و نقاشی را منع فرمود. پس حرمت این عمل ذاتی نیست و بلکه برای حمایت خداپرستی است.
عجب اینکه ما که ملت توحید هستیم تمامی اعمال بتپرستان را استقبال نموده، زحمات اسلام را منظور نداشتیم، و فطرت توحیدی را فراموش کردیم، افتخار کامل یکتاپرستی را برای خود نگذاشتیم، برای هر سنگ و چوبی قرب و منزلت قایل شدیم، و برای «نخل» که بتی است به صورت جنازه، و به شکل مهیبی ساخته شده، و «علامت» که به شکل صلیب نصاری است، نذر و قربانی کردیم، و به هر صورت جعلی که به بزرگان دین نسبت دادند، تعظیم و تجلیل کردیم، و بالنتیجه بر حقایق اسلام پشت پا زدیم، در صورتی که به تصویر حضرت رسولصوشمایل بزرگان دین هم تعظیم و تبرّک حرام است، و مقصود شارع در تحریم این دو، همین موارد بوده است.
ولی صد افسوس، بسیاری از مردمان به هر تصویر اختراعی که به یکی از بزرگان دین نسبت میدهند تبرک میجویند؛ حتی بعضی از مردم این تصاویر را در اطاق خود میآویزند، و نسبت به آن به ادبی تمام رفتار میکنند. علاوه بر آنکه این کار بتپرستی است، هیچ فایدهای هم بر آن مترتب نمیباشد، در صورتی که اگر به جای این عکسها آیهای چند از پندها و مواعظ قرآن، یا از گفتههای پیشوایان اسلام در اطاق خویش آویزیم به مراتب بر آن تصاویر برتری دارد، و هر دم که بیننده را بر آن کلمات چشم افتد، یک پردۀ اخلاق از نظرش میگذرد.
پس ما با بتپرستان و نصرانیان چه فرقی داریم؟ بتپرستان به چوب و سنگ تبرک میجویند، ما هم به نخل و سنگ قدمگاه و امثال آن تبرک میجوییم؛ نصاری به صورت مسیح و مریم تبرک میجویند، ما به تصویرهای جعلی بزرگان دین تبرک میجوییم.
افتضاح این است که صورت رسول اکرمصو ائمه†را هر یک به خیال خویش گاهی به صورت جوان زیبا، گاهی به صورت قلندر، گاهی به صورت عرب بدوی، گاهی به صورت شیخ زاهد تصویر میکنند، و همچنین سایر بزرگان دین را. رسوایی دیگر که دلیل بر حماقت و نادانی ماست و رسوا کنندۀ همه میباشد، ذوالفقاری که در دست علی ÷تصویر میکنند به صورت شمشیری که سر آن دو شقه است، و نمیفهمند فایدۀ شمشیر دو شقه چیست، آیا در جنگ اثری دارد؟ و دیگر آنکه چگونه این شمشیر در غلاف میرود؟ ذوالفقار شمشیر «عاص بن منبه» بود که در جنگ بدر کشته شد و آن شمشیر را پیغمبر تصرف فرمود و به امیرالمؤمنین داد؛ معنی ذوالفقار شمشیر دانهنشان [جواهرنشان] است.
پروردگارا، این مردم شمشیر علی را نشناختند؛ میخواهند تو را بشناسند و معرفت به حال پیغمبر و ائمۀ دین پیدا کرده به حقایق دین آشنا شوند؟ خداوندا، آیا روزی میآید که این مردم به قرآن و سنت رسول آشنا گردند؟ از مردمی که نه از توحید خبر دارند، نه پیغمبر و علی و ائمه را شناختهاند، نه قرآن را میفهمند، میشود دیگر منتظر اخلاق و آداب انسانیت شد؟
نتیجۀ کلام، پردۀ نقاشی یا مجسمهای که برای ستایش و عبودیت به کار رود، پایۀ توحید را متزلزل گرداند و بشر را از راه خداپرستی دور نماید، حضرت ختمی مرتبت آن را نهی فرمود. وَصَلَّى اللَّـهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.
[۱۵۳] بحار الأنوار، (۷۹/۱۸)، در صفحات گذشته تخریج آن به طور مفصل بیان شد. [مُصحح] [۱۵۴] معانی الأخبار اثر صدوق ۱۸۱، وسائل الشیعه (۱۶/۴۳۰)، بحار الأنوار (۶۹/۲۲۰). [مُصحح] [۱۵۵] در مصادر حدیثی شیعه، حدیثی را با این لفظ نیافتم. نزدیکترین حدیث به آن آنچیزی است که برقی در المحاسن (۲/۶۱۶) از ابوجعفر باقر روایت کرده که فرمود: «إِنَّ الَّذِینَ یؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ هُمُ الْمُصَوِّرُونَ یكَلَّفُونَ یوْمَ الْقِیامَةِ أَنْ ینْفُخُوا فِیهَا الرُّوح».یعنی: «همانا کسانی خدا و رسول او را آذار و اذیت میرسانند که تصویر میکشند. آنها در روز قیامت وادار میشوند تا در این تصاویر روح بدمند». و حدیث در مصادر أهل سنت، مثل صحیح بخاری ح(۵۶۰۶) و صحیح مسلم ح(۲۱۰۹) و غیر از آن دو از عبد الله بن مسعود به صورت مرفوع روایت شده است. [مُصحح] [۱۵۶] بحار الأنوار (۸۰/۲۴۵). و در مصادر اهل سنت، صحیح مسلم (۳/۱۶۷۰)، ح(۲۱۱۰)، و مسند أحمد (۵/۲۳)، ح(۲۸۰۹). [مُصحح]
قال الله تعالى [في الحديث القدسي]:
«كلمةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِيْ أَمِنَ مِنْ عَذَابِي» [۱۵۷].
چون مسطورات این کتاب را به دقت مطالعه کردید، درمییابید که حقیقت توحید و یکتاپرستی اعراض و دوری از غیر خداست، و ادراک میکنید که لب توحید حاجت نخواستن و قربانی و نحر و سجده و رکوع ننمودن برای غیر خداست، و نیز میفهمید که مقصود از توحید این است که حتی برای ایام سعدی و نحسی قایل نباشید، و به هیچ وسیلهای جز علم و عمل صالح توسل نجویید و خلاصۀ کلام، توحید تفطن [با هشیاری فهمیدن] به حقیقت کلمۀ «لا إِلَهَ إِلاَّ الله» است.
مسلمانان این زمان با مشرکین جاهلیت چندان فرقی ندارند، جز آنکه مشرکین عصر نبی اهل لسان بودند، و معنی لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّـهُرا میفهمیدند، اما مشرکین فارسی زبان چون واقف به لغت عربی نیستند معنی این کلمه را نمیفهمند، و دلیل آن این است که هنگامی که رسول اکرمصفرمود: «قُولوا: لاَ إِلَهَ إِلَّا الله تُفْلِحُوا» [بگویید: لا إِلَهَ إِلا اللهتا رستگار شوید] مردم آن زمان به شنیدن این کلمه دیدند اگر آن را تصدیق کنند باید غیر خدا را از خود دور کرده پیرامون بتها نگردند، و ملائکه را نیز پرستش نکنند، عیسی را پسر خدا و قاضیالحاجات ندانند، و مریم را بابالحوائج نشمرند، و سعد و نحس کواکب را عقیدۀ باطلی بدانند، بالاخره ملزم میشدند که بتها را کنار گذارده سنگهایی را که مردم در آنجا ذبح میکردند و مقدس میشمردند بشکنند و به دور افکنند، دیدند که باید درختهایی را که برای آنها نذر و نحر میکردند بسوزانند، و احبار و رهبان را که تقرب به آنان را زلفی [نزدیکی] به خدا میدانستند پشت پای زنند، و به طاغوت که کاهن و متولی بتکده بود کافر شوند. خلاصه، جز خالق جهان مؤثر دیگری قایل نشوند. مسلماً هر یک از این بتها و سنگها متولیانی داشت که از آن استفاده میکردند و از نذور و صدقات مردم امرار معاش مینمودند؛ عزت آنان بسته به بتها بود، چه کنند؟ نانشان قطع میشد و اساس حیثیت و زندگانیشان به هم میخورد و بیچاره میشدند. از این جهت گفتند: «ما به گفتن کلمۀ توحید و تصدیق پیغمبر حاضر نیستیم». رسولاکرمصفرمود:
«من مأمورم که با شما مقاتله کنم تا قایل به کلمۀ لا إِلَهَ إِلا الله گردید».
در واقع تصدیق به این کلمه، سبب ریشهکن شدنِ خرافات و خراب شدن بتکدهها و برهم خوردن موهومات و عقاید شرکیه بود لذا مشرکین نتوانستند متحمل این معنی شوند گفتند:
﴿أَجَعَلَ ٱلۡأٓلِهَةَ إِلَٰهٗا وَٰحِدًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عُجَابٞ ٥﴾[ص: ۵]
«آیا خدایان را یک خدا کرده است؟ این محققاً چیز عجیبی است».
مردم زمان جاهلیت دو دسته بودند: یک دسته عوام و تودهای که در هیچ زمانی رأی و اندیشه نداشته و «همج رعاع» [مردم پست و احمق] بودند. به هر بادی حرکت میکردند، و هر کاهن و شیادی در آن نفوذ کامل داشت.
دستۀ دیگر کاهنان و متولیان بتکدهها و علمای یهود و نصاری که همیشه و در هر دورهای از وهم و نادانی مردم استفاده میکردند، و استرزاق آنان موکول به جهل و ضعف توده بود که به اشکال و اسامی گوناگون خون این بیچارگان را میمکیدند.
ابن رشد قرطبی، دستۀ اخیر را جُنات [جانیان] بر عقول نام نهاده، میگوید: مردم جنایتکاران را منحصر به دزدان و آدمکشان و سلاطین جابر میدانند؛ حال اینکه جنایت این گروه، بالنسبه به جنایت دستۀ اول قلیل است. این گروه جنایت به اموال و ابدان مردم میکنند که منحصر به زمان خودشان میباشد، در صورتی که جنایت علمای سوء نسبت به عقول و ارواح مردم است، که عقاید و آراء سخیفه را به آنان تزریق کرده منحط از عالم انسانیتشان میسازند. این جهل و نادانی و حمق و سرگردانی چون در آنان مستحکم گردید و ریشه دوانید به وراثت به اخلاف و اولاد آنان سرایت میکند، پس جنایت اینان منحصر به قرن خود نبوده، بلکه در قرون بعد هم ساید و حکمفرما خواهد بود.
این دسته کاهنان و متولیان بتکدهها مخالفت شدیدی با رسول اکرمصمیکردند، حال اینکه مخالفت آنان از جهت عقیده و دین نبود، زیرا میدانستند که این بتها قاضیالحاجات و رافع کربات نمیباشند، ولی چون حیثیت و نانشان بستگی به این بتها و موهومات و خرافات داشت، لذا مخالفت با رسول اکرمصمینمودند، و جنگشان جنگ اقتصادی بود، نه جنگ دینی.
ابتدا رسول اکرمصمتولیان بت و کاهنان را دعوت به توحید و یکتاپرستی فرمود، و حجت را بر آنان تمام نمود، چون میدانست مادامی که این گروه استفاده از عوام میبرند هیچگاه تصدیق پیغمبر را نخواهند کرد، زیرا در این صورت آنان خود سبب تکذیب خود، و برباد دادن زندگانی مادی و ریاست روحانیشان میشدند، لذا به حمله و افترا نسبت به رسول اکرمصمتوسل شدند. پیغمبر اکرمصچون دید کاهنان و متولیان بت را نمیتواند از مردم بگیرد متوجه تربیتِ توده شد، و در این راه کوشش فراوان نمود، و به خصوص جوانان را مورد عنایت خود قرار داد. رئیس جوانان امیرالمؤمنین علی÷اولین مصدق [تصدیقکننده] رسول اکرمصبود؛ تدریجاً دعوت به توحید در توده مؤثر افتاد. رسول اکرمصبعد از مجاهدات زیاد آخرالأمر پرچم توحید را بر بالای کعبه استوار نمود، بتها را سرنگون ساخت و بتکدهها را خراب نمود و تاج توحید را بر فرق مسلمین گذارده، پای موحد را بر فرق فرقدان فلک قرار داد:
﴿وَقُلۡ جَآءَ ٱلۡحَقُّ وَزَهَقَ ٱلۡبَٰطِلُۚ إِنَّ ٱلۡبَٰطِلَ كَانَ زَهُوقٗا ٨١﴾[الإسراء: ۸۱]
«بگو: آمد حق، و ناچیز شد باطل [یعنی شرک]، به درستی که باطل معدوم و ناچیز است».
مردمی که پرستش بت میکردند، برای ایام سعد و نحس قائل بودند، از هر چه میترسیدند، به هر چیزی متوسل میشدند، از آن حاجت میخواستند و متزلزل در زندگانی و در عین تزلزل به جان یکدیگر افتاده بودند، پس از تصدیق به کلمۀ «لا إِلَهَ إِلا اللَّـهُ»تمامی فضایل اخلاق در آنان تحقق پیدا کرد.
پس چگونه «لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ» مبدأ فضایل نباشد؟ شخصی که غیر از خداوند رحمان و رحیم مؤثری دیگر قایل نباشد، مسلماً شجاع خواهد بود، زیرا متکای خود را جز خالق جهان موجودی نمیداند:
﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ٦٢﴾[یونس: ۶۲]
«دوستان خدا ترس ندارند و اندوهی بر ایشان نیست»،
از مرگ نمیهراسد بلکه بدان علاقه دارد، زیرا پس از مرگ به ملاقات خدایش نایل میگردد، و به سعادت کبری رسیده از رنج جهانی رهایی مییابد.
چگونه تصدیق به کلمۀ طیبه، مبدأ سخاوت در نفس نباشد؟ آنکه خداوند قادر را میپرستد، و او را توانای مطلق میداند، انفاق در راه او کرده و از فقر نمیترسد:
﴿ٱلشَّيۡطَٰنُ يَعِدُكُمُ ٱلۡفَقۡرَ وَيَأۡمُرُكُم بِٱلۡفَحۡشَآءِۖ وَٱللَّهُ يَعِدُكُم مَّغۡفِرَةٗ مِّنۡهُ وَفَضۡلٗا﴾[البقرة: ۲۶۸]
«شیطان شما را به فقر و مسکنت وعده میدهد، و به فحشاء امر می کند، و خداوند متعال شما را وعده به آمرزش میدهد».
چگونه توحید مبدأ عفت نباشد و حال آنکه موحد خدای را دانا به هر پنهان و آشکاری، و هر جزیی و کلی میداند:
﴿وَمَا تَسۡقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا يَعۡلَمُهَا﴾[الأنعام: ۵۹]
«برگی از درخت نمیریزد مگر آنکه خداوند به آن عالم است»،
﴿يَعۡلَمُ مَا بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡ﴾[البقرة: ۲۵۵]
«خداوند عالم است به آنچه بین ایدی و خلف مردم است».
پس موحد عفیف است و خدای را واقف بر ضمایر قلوب و اعمال جوارح و نزدیکتر از ریسمان گردن به خودش میداند، و او را حکیم و عادل میشناسد و تصدیق میکند که جزای اعمال نیک و بدش به دست اوست؛ بنا براین در این منتهای درجۀ عفت و طهارت زیست کرده، تخطی از حدود اخلاق را به خود روا نمی دارد. چون عفت و شجاعت و سخاوت در نفس موحد جایگزین گردید، عقلش مستقیم گشته و نفسش متقی میگردد، و به مفاد:
﴿إِن تَتَّقُواْ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّكُمۡ فُرۡقَانٗا﴾[الأنفال: ۲۹]
«اگر از الله بترسید برای شما راه نجات [و وسیلهای برای جدایی حق از باطل] قرار میدهد»
دیگر در تمیز حق و باطل معطل نمیماند.
پس دانستیم که «لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ» چنانکه عقل را ترقی میدهد و درخت خرافات و موهومات را ریشهکن میگرداند، همچنین تمامی فضایل را در نفس متمرکز میسازد.
کلمۀ طیبه توحید اصل فلاح و رستگاری و مبدأ کتاب تعلیم و تربیت و مرقی انسان است، و بالعکس شرک مبدأ رذایل و منجلاب ضعف عقل و اراده و انحطاط از مرتبۀ انسانیت است. مشرک پیوسته منقلب و مبتلی به وسواس است، به هر چیزی پناه میبرد و از هر چیزی میترسد. خلاصه، متکی به نقطۀ معیّنی نیست؛ قاعدۀ متقنی در دست نداشته، ملبس به لباس تقوی نگردیده است؛ لذا عقلش کج است، حرف حق را نمیتواند تصدیق کند، العوبۀ [بازیچه] حوادث و بازیچۀ شیادان و دستخوش غولان میگردد؛ زیرا ملتجی [پناهجو] به رکن وثیق توحید و متمسک به عروۀ الوثقی «لا إِلَهَ إِلاَّ الله»نیست، به هر بادی حرکت میکند و از هر چیزی میترسد:
﴿وَمَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ ٱلسَّمَآءِ فَتَخۡطَفُهُ ٱلطَّيۡرُ أَوۡ تَهۡوِي بِهِ ٱلرِّيحُ فِي مَكَانٖ سَحِيقٖ﴾[الحج: ۳۱]
«هر کس به خداى جهان شرک آورَد پس چنان مانَد که از آسمان به زمین افتاد و هلاک گردید پس در میرباید او را مرغان [مردارخوار از روی زمین، و اجزای او را پاره و متفرق میگرداند]، یا او را بادها میاندازد به جاهایی که دور [از فریادرس و دستگیر است]».
این کلمات از تشابهات مرکبه است، یعنی هر کسی از اوج توحید و یکتاپرستی به حَضیضِ [پستی] شرک و پرستش غیر خدا افتد، هواهای نفس او را پریشان و پایمال سازند و بادهای ضلالت و وساوس شیطانی او را در وادی بدبختی و شقاوت و سرگردانی افکنده و نابودش سازد.
کسی که دائماً فکرش مشوش باشد مسلماً خوش عمل نخواهد بود، زیرا فکر مبدأ عمل است، و چون میزانی در اعمال ندارد، اعمال بدی از او سر میزند که اگر واقف بدان گردد و بخواهد کردار بد خود را اصلاح کند، راه را گم کرده و متوسل به اسبابی میشود که هیچگاه مصلح عمل نخواهد بود؛ مثلاً فحشاء مرتکب میشود و مصلح آن را توسل به دامان مردگان میپندارد، قربانی برای بت و سجدۀ غیر خدا میکند، مال مردم را میخورد و مصلح آن را دادنِ مقداری از آن مال به کاهن یا متولیان بت میپندارد، رباخواری میکند و برای اصلاح آن متوسل به مصالحه یک سیر نبات میشود، و به این طریق به خیال خود، خود را از معصیت پاک میکند.
اگر درست دقت کنیم مییابیم که علت خرابی مردم همین شرکی است که دارند. انحطاط اخلاق جامعۀ ما به واسطۀ توسل افرادِ آن است به غیر خدا. سبب رذایلی که در جامعه حکمفرماست، خداناشناسی است.
خداوند میفرماید:
«كلمۀ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي»
«کلمۀ لا إله إلا الله حصار و قلعۀ محکم من است، هر که داخل شود ایمن از عذاب من خواهد بود».
خلاصۀ کلام، معتقد به «لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّـهُ»در ذات خود آداب بزرگی حس کرده و در نفسش اخلاق فاضله را مییابد، ولی با این همه اصطلاح فضیلت را نمیفهمد: شجاع، عفیف، حکیم، سخی، و عادل است، حال اینکه تعریف هیچ یک از این صفات را نمیداند.
حُریّتی که آرزوی بشر است و فلسفه از آن دم میزنند، مختصّ شخص موحد است. موحد از شهوت و غضب آزاد است؛ چون بندۀ خداست و شهوت و غضب را بنده خود میداند، از موهومات آزاد است؛ چون درخت موهومات را به تیشۀ توحید ریشهکن کرده، بارِ گران خرافات و سعد و نحس ایام و پرستش سنگ و چوب را از دوش انداخته و بندگی بشری را نمیکند و به کسی سواری نمیدهد. خلاصه کلام، حُرّ [آزاد] است و خر نیست، و به اصطلاح فلاسفه، صاحب حکمت و حرّیت است.
جامعهای که از این سنخ مردم موحد تشکیل شود یا اکثریت آن موحد باشد، همان مدینۀ فاضلهای است که انبیا مبعوث بر تشکیل آن شده و آرزوی فلاسفۀ جهان بوده است. واضح است که این جمعیت هیچگاه روی بدبختی ندیده و پیوسته با شاهد سعادت همآغوش میباشند.
ای مسلمانان، از خواب غفلت بیدار شوید؛ بار شرک و خرافات از دوش به دور افکنید؛ آزاد شوید تا رستگار گردید: «قُولُوا لاَ إِلَهَ إِلاَّ الله تُفْلِحُوا».
وَصَلَّى الله عَلَى سَیدِنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِینَ.
[۱۵۷] صدوق در اکثر تألیفات حدیثی خود همچون «الأمالی»: ص۱۹۵، ح(۸)، و همچنین در کتاب «التوحید» و«معانی الأخبار» و«إكمال الدین» آن را ذکر کرده است. طوسی نیز در کتابش «الأمالی»، ص ۲۷۹، ح (۵۳۶) آن را روایت کرده است. در مصادر اهل سنت، متقی هندی در کنز العمال آن را ذکر کرده و آن را به ابن عساكر در «تاریخ دمشق» و ابن نجار در «تاریخ بغداد» با سند خودشان به علی سنسبت دادهاند. نگا: کنز العمال ح (۱۵۸) و(۲۳۵) و(۱۷۶۹). [مُصحح]
چون اسلام با منطق صحیح و برهان محکم بر بیشترِ معمورۀ [قسمتهای آباد] عالم سلطنت کرد و امم بسیاری در تحت حکومت اسلام واقع شدند و سلطنت و عظمت آنها محو در عظمت اسلام گردید، مسلّم است که بغض و دشمنی در دل بعضی از آنان پیدا شد، اینان همیشه منتظر فرصت بودند تا حملهای به اسلام کنند، ولی با وجود قدرت و شوکت اسلام ممکن نبود که با شمشیر بجنگند. لذا به مکر و حیله متوسل شدند، یعنی در ظاهر علاقه به اسلام کردند و در باطن مشغول به تخریب آن شدند. به اصطلاح «حزب منافقین» تشکیل یافت. سرسلسلۀ منافقین «عبدالله بن اُبَی» است که در زمان پیغمبرصمیزیست.
منافقین حیله و تدبیری کردند، و آن حیله این بود که مقالات [گفتهها] فاسده و خرافات و اباطیلی را که در مذاهب سابق بود و بعضی را خودشان میساختند، داخل اسلام کردند، و به ساحت مقدس شارع آن را نسبت دادند.
این دستۀ منافق ثَقافَت [فرهنگ] اسلام را در دست گرفتند: جمعی به اسم راوی حدیث به کار پرداختند، مثل «کعب الحبر ابوالأحبار یهودی»، بعضی مفسر شدند، برخی واعظ، برخی عالم و گروهی مورخ، و همگی اینها مسلح به اسلحۀ علومِ تفسیر و حدیث و فقه و تاریخ شده و حملۀ شدیدی به اسلام کردند، سخنهای زشت و نامعقول به آن نسبت دادند و آنچه نمیبایست بکنند کردند.
غرضِ مهم منافقین این بود که اسلام را به صورت منکَر [زشت] و غیرمعقولی جلوه دهند، و تا اندازهای هم موفق شدند و امتیازی را که اسلام از سایر دیانات داشت از میان برداشتند.
اسلام دین عقل و منطق و فطرت بود، دین توحید و یکتاپرستی و برانداختن بتها بود، دین فضیلت و اخلاق بود، دین صبر و شجاعت بود، دین علم و عمل صالح بود، شریعت انسانیت بود، به بشر حرّیتِ نفس و علم و عقل داد، بشر را از رِقیَّت [بندگی] کاهنان نجات داد، قائل به واسطۀ میان خلق و خالق نبود، قبرپرستی و سنگپرستی و عبادت غیر خدا را ملغی کرد، وقتی که شخص مسلمان میشد و پناه به قرآن میآورد دیگر احتیاج به واسطۀ میان خود و خدا نداشت، اسلام تقلید کورکورانه را حرام کرد و عمل به ظن را نهی فرمود.
مسلّم است با این تعالیم عالیه، شیادانی که میبایست به اسم دین دکان باز کرده و استفاده کنند دکانشان بسته میشد، و از استفاده باز میماندند ناچار برای اینکه پیشۀ دیرین خود را ترک نکنند شروع به کار کردند، و در مقابل هر مقصد اسلام، حدیثی چند بر خلاف آن ساختند و منتشر در عالم اسلام کردند. یک دسته از مقالات یهود و نصاری و صابئین و مجوس وارد اسلام گردید که اگر بخواهیم تفصیل دهیم، خود کتاب مفصلی خواهد شد. چنان مقاصد اسلام و حقایق دین با مذاهب باطله مخلوط شد که امتیاز جوهریِ اسلام از میان رفت و آن دین پاک به صورت دیگری جلوه کرد.
اکنون اگر درست نگاه کنی، مسلمان در اعمال و عقاید با امم باطله فرقی ندارد: صابئین ستارهها را مقدس میدانستند، و برای ایام، سعد و نحس قائل بودند. همچنین در مسلمانان این عقیده به طور اَشَد [شدیدترین حالت] جلوه کرده و هر سال چندین تقویم که تعیین سعد و نحس ایام میکند در میان مسلمانان منتشر میگردد که اگر دقت کنی رسالۀ عملیۀ فرقۀ صابئین است؛ نصاری از مسیح و مریمإحاجت میخواهند، مسلمانان هم از پیغمبرصوائمه†و اولیا حاجت میخواهند؛ یهود و نصاری، اَحبار و رُهبان را رب گرفتند، مسلمان نیز ولی و مرشد را رب گرفته است؛ مشرکین برای غیر خدا قربانی میکردند، مسلمانان نیز برای امامزاده قربانی میکنند؛ مشرکین درخت و سنگ را عبادت میکردند، مسلمانان نیز به درخت و سنگ تبرک میجویند.
دشمنیِ دیگرِ منافقین که باید خون گریست، این بود که کلمات سست و غیرمعقول به پیغمبرصو ائمۀ هادین† نسبت دادند، تا کسی را که اندک عقلی داشته باشد از دین اسلام خارج کنند. در این دشمنی کاری کردند و دین اسلام را به قدری خرافی و لَغو جلوه دادند که اگر کسی رشد و تمییز داشته باشد، اسلام را در نخستین نظر حتماً رد میکند؛ مانند اینکه به پیغمبرصنسبت دادند که فرمود:
«من سیّد انبیا هستم، آب، سیّد مشروبات است و بادمجان سیّد سبزیجات است»،
و در خصایص نبی در کتب نوشتند که:
«از مختصات [ویژگیها] پیغمبرصاین بود که به هر زنی که نظر میکرد و از آن زن خوشش میآمد، آن زن بر شوهرش حرام میشد»،
و از معجزات پیغمبرصنوشتند که:
«وقتی آن حضرت متولد شد تا هفت روز از پستان ابوطالب شیر خورد، و از این جهت میان او و علی اخوت است»،
و از کلمات پیغمبرص نوشتند که فرمود:
«زمین بر روی شاخ گاو است، و آن گاو بر پشت ماهی است که در دریا حرکت میکند، و هر وقت گاو سر خود را تکان دهد زلزله اتفاق میافتد».
همچنین بر ائمۀ طاهرین افتراهایی زدند از قبیل اینکه حضرت صادق ÷ فرمود:
«این قرمزیِ آسمان در اول شب- که شفق میگویند- خون علی اصغرِ حسین ÷است».
و از همه اینها مفتضحتر کتابی است موسوم به «ضیاء عیون الناظرین» که در عصر صفویه تألیف شده است. این کتاب را مدخل بعضی از قرآنهای مطبوع تهران قرار دادهاند و تمامی آن، کفر و مخالف تعلیمات قرآن و ضد با اصل اسلام است؛ محتویات آن خواص مُهر نبوت و نعل مبارک و اَشکالی که از مجعولات یهود است، و خواص عجیب و غریبی برای این اشکال از پیغمبرصو ائمۀ دین†نقل میکند که باعث آبروریزی اسلام و مسلمانی است؛ مثل اینکه در خاصیت نقشی میگوید از امیر المؤمنین منقول است:
«هر کس این نقش مکرم را یک بار ببینند گناهان هفتاد سالۀ او آمرزیده میشود، و اگر دو بار نگاه کند خداوند کریم عفو جرایم پدر و مادر او را فرماید، و به کرمِ خود بیامرزد، و کسی که سه بار ببیند از برکت این نقش، غفار بینیاز همۀ امت حضرت رسالت پناه را بیامرزد».
اگر درست توجه کنی مییابی که این حدیث را شخصی که دشمن دین و امیر المؤمنین بوده جعل کرده است، و هر کس مثقال ذرهای عقل داشته باشد به این حدیث میخندد. آخر چه مناسبت دارد شخصی سه مرتبه به نقشی نگاه کند و خدواند گناه امت مرحومه را بیامرزد؟
و نیز طلسم و نقشی دیگر دارد و در فضیلت آن از حضرت امیرالمؤمنین روایت میکنند:
«هر کس بعد از نماز صبح به این نقش مبارک نظر کند، چنان است که پنجاه حج گذارده باشد، مانند حج حضرت آدم، و هر کس بعد از نماز ظهر نظر کند چنان باشد که سیصد حج مانند حج ابراهیم ادا کرده باشد، و هرکس بعد از نماز عصر نظر کند چنان باشد که هفتصد حج مانند حج حضرت یونس کرده باشد، و هر کس بعد از نماز مغرب نظر کند چنان باشد که هزار حج مانند حضرت موسی به جا آورده باشد، و هر کس بعد از نماز عشاء نظر کند چنان باشد که هزار حج مانند حج حضرت ختمی مرتبت به جا آورده باشد».
از این قبیل موهومات و کفریات در این کتاب بسیار است، آخر چه معنی دارد شخص جاهلِ فاسقی به نقشی نگاه کند و خداوند هزار برابر حج سید انبیا به آن اجر دهد.
از این قبیل اخبار موضوع و موهوم، که کاشف کفرِ راوی حدیث و دشمنی او با اسلام است، به اندازهای زیاد است که اگر بنویسم، مثنویِ هفتاد من کاغذ شود و انسان خجالت میکشد که نقل کند. مسلماً غرض اینان استهزای قرآن و شریعت سید المرسلین بوده است:
﴿ٱللَّهُ يَسۡتَهۡزِئُ بِهِمۡ وَيَمُدُّهُمۡ فِي طُغۡيَٰنِهِمۡ يَعۡمَهُونَ ١٥﴾[البقرة: ۱۵]
«خدا [است که] ریشخندشان مىکند و آنان را در طغیانشان فرومىگذارد تا سرگردان شوند».
حال ملاحظه کنید به این اخبار موهومه و عقاید فاسده و اعمال رذیله؛ آیا عاقلی در دین اسلام میمانَد؟
ای مسلمانان، چشم باز کنید و از خواب غفلت بیدار شوید. دین حقیقی اسلام را بشناسید و میان حق و باطل فرق دهید تا اسلام از میان نرود و به رونق نخستینش باز گردد.
چرا مردم خارج از دین نشوند؟ دینی که پر از موهومات و خرافات شده و از آن جز نامی بیش نمانده است؟ مردم از چه راه وارد حقیقتِ دین شوند؟ با این شیادان و راهزنانی که در اسلام هست و خود بزرگترین حامی و مروج خرافاتند، مردم به چه وسیله آشنا به حقایق دین و شریعت سیدالمرسلین گردند؟
راه نجات پناه بردن به کتاب خدا و سنت ختمی پیغمبرص است. اگر مسلمانان این دو مشعل نورانی را در دست بگیرند، در این بیابان ظلمانی طبیعت میتوانند طی منازل کرده به سعادت برسند، وگرنه گرفتار غولان و شیادان خواهند شد و عاقبت هلاک خواهند گردید.
وَصَلَّى اللَّـهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.
و ختم میکنیم کتاب را به دعاى شریف صحیفۀ ملکوتیه سجادیه:
وَكَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ بِخَوَاتِيمِ الْخَيْرِ:
«یا مَنْ ذِكْرُهُ شَرَفٌ لِلذَّاكِرِینَ، وَیا مَنْ شُكْرُهُ فَوْزٌ لِلشَّاكِرِینَ، وَیا مَنْ طَاعَتُهُ نَجَاةٌ لِلْمُطِیعِینَ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ، وَاشْغَلْ قُلُوبَنَا بِذِكْرِكَ عَنْ كُلِّ ذِكْرٍ، وَأَلْسِنَتَنَا بِشُكْرِكَ عَنْ كُلِّ شُكْرٍ، وَجَوَارِحَنَا بِطَاعَتِكَ عَنْ كُلِّ طَاعَةٍ. فَإِنْ قَدَّرْتَ لَنَا فَرَاغاً مِنْ شُغْلٍ فَاجْعَلْهُ فَرَاغَ سَلامَةٍ لا تُدْرِكُنَا فِیهِ تَبِعَةٌ، وَلا تَلْحَقُنَا فِیهِ سَأْمَةٌ، حَتَّى ینْصَرِفَ عَنَّا كُتَّابُ السَّیئَاتِ بِصَحِیفَةٍ خَالِیةٍ مِنْ ذِكْرِ سَیئَاتِنَا، وَیتَوَلَّى كُتَّابُ الْحَسَنَاتِ عَنَّا مَسْرُورِینَ بِمَـا كَتَبُوا مِنْ حَسَنَاتِنَا. وَإِذَا انْقَضَتْ أَیامُ حَیاتِنَا، وَتَصَرَّمَتْ مُدَدُ أَعْمَـارِنَا، وَاسْتَحْضَرَتْنَا دَعْوَتُكَ الَّتِي لا بُدَّ مِنْهَا وَمِنْ إِجَابَتِهَا، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ، وَاجْعَلْ خِتَامَ مَا تُحْصِی عَلَینَا كَتَبَةُ أَعْمَـالِنَا تَوْبَةً مَقْبُولَةً لا تُوقِفُنَا بَعْدَهَا عَلَى ذَنْبٍ اجْتَرَحْنَاهُ، وَلا مَعْصِیةٍ اقْتَرَفْنَاهَا. وَلا تَكْشِفْ عَنَّا سِتْراً سَتَرْتَهُ عَلَى رُءُوسِ الأشْهَادِ، یوْمَ تَبْلُو أَخْبَارَ عِبَادِكَ. إِنَّكَ رَحِیمٌ بِمَنْ دَعَاكَ، وَمُسْتَجِیبٌ لِـمَنْ نَادَاكَ» [۱۵۸].
[۱۵۸] صحیفهی سجادیه، ص ۶۲، دعای (۱۱). «نیایش آن حضرت در طلبِ فرجام نیك: «اى كه یادت یادكنندگان را شرف است، و شُكرت شكرگزاران را كامروایى است، و اى كه فرمانبرداریَت براى فرمانبرداران نجات و رهایى است، بر محمد و خاندانش درود فرست؛ و با یاد خود، دلهای ما را از هر یاد دیگری؛ و با سپاس خود، زبانهای ما را از هر سپاس دیگر، و با فرمانبرداری خود، اعضای ما را از فرمانبرداری دیگران بازدار. اگر برای ما فراغتی مقدّر كردهای، آن را فراغتی بیگزند و سالم قرار ده كه وبال نیاورد و دلهایمان را نمیراند، تا فرشتگانی كه گناهان ما را مینویسند، با كارنامهای سفید و تهی از تیرگیهای گناه از نزد ما برگرداند، و فرشتگانی كه كارهای نیك ما را مینویسند، شادمان از آنچه در كارنامۀ ما نوشتهاند، از نزد ما برگردند. چون روزهای زندگی ما سپری شود و مدت عمرِ ما به سر آید و فراخوانِ تو ما را فرا خوانَد ـ همان كه از اجابت آن چاره و گریزی نیست ـ بر محمد و خاندانش درود فرست و چنان كن كه آنچه فرشتگانِ نویسنده برای ما رقم میزنند، به توبهای مقبول خاتمه یابد، تا پس از آن ما را به سبب گناهی كه كردهایم و نافرمانیای كه بدان آلوده گشتهایم، باز نداری. و در آن روز كه از رازهای پنهان بندگانت پرده بر میداری، پیش چشمِ همگان، پرده از گناهان ما بر نداری. تنها تویی كه با هر كس تو را بخوند، مهر میورزی، و به هر كس كه تو را ندا دهد، جواب میگویی».
تفسیر روحالبیان
تفسیر كشاف زمخشری
تفسیر طبری
تفسیر فخر رازی
تفسیر آلوسی
تفسیر مجمع البیان
تفسیر ابوالفتوح رازی
تفسیر صافی
تفسیر ملا حسین کاشفی
تفسیر بیضاوی
تفسیر ابنکثیر
تفسیر شیخ محمد عبده
اتقان سیوطی
كافی کلینی
وافی فیض كاشانی
شرح نهج البلاغه: ابن ابی الحدید
شرح نهج البلاغه: ابن میثم
وسایل الشیعة: شیخ حرعاملی
جواهر كلام: شیخ محمد حسن
صحیح بخاری
موطأ: مالک
مفتاح دار السعاده: ابنقیم
ذكرى: شهید اول
من لا یحضره الفقیه: ابن بابویه
قاموس مقدس: مسترهاکس آمریکایی
مثنوی ملا محمد بلخی
كلیات سعدی
صحیفة سجادیة
أسباب النزول: واحدی
مقدمۀ تفسیر: فرید وجدی
الصابئة قدیماً وحدیثاً: سید عبدالرزاق حسنی
بلوغ الأدب: ابن الآلوسی
ملل ونحل: شهرستانی
طرایق الحقایق: نایب الصدر
رجال: کشی
شتاب: میرزای قمی
فِصَل: ابنحزم
سیره ابنهشام
سیره: حلبی
مفردات: راغب اصفهانی
نهایه: ابناثیر
الفهرست: ابنندیم
فرق الفرق: بغدادی
احیاء علوم الدین: غزالی
مدارج السالکین: ابنقیم
اعلام الموقعین: ابن قیم
شرح مواقف: میر سید شریف
سبل السلام: محمد بن اسماعیل صنعانی
سنن: ابنماجه
سنن: ابی داود
مکاسب: شیخ مرتضی
معتبر: محقق
عیون اخبار الرضا÷: صدوق
جنات الخلود: آقا محمد رضا
نشو فکرة الله: سلامه موسی
فتح المجید: شیخ عبدالرحمن
مناجات خواجه عبدالله انصاری
دائرة المعارف: فرید وجدی
تمدن قدیم: فوستلدوکولانژ فرانسوی ترجمۀ نصر الله فلسفی
آن فقید سعید در ذیل همین عکس خود رباعی مرقوم داشتهاند:
چون عود نبود چوب بید آوردم
روی سیه و موی سپید آوردم
تو خود گفتی که نا امیدی کفر است
بر قول تو رفتم و امید آوردم
اِتقان: استواری
اَحبار: روحانیون
اَحمَز: سختتر، قویتر
اِستلام: لمس کردن
اِسقاطِ: عقاب لغو کردن مجازات
اِعراض: رویگرداندن
اَعوان: یاران
اِفراد: یگانهکردن
اَقالیم: سرزمینها
امتیاز: جداشدن
اِمصار: شهرها
اِنابت: توبه
اِنسِلاخ: بیرون آمدن
انقطاع: جدایی
ایصال: رساندن
تحلیل و تحریم: حلال و حرام کردن
تَحنیط: مومیایی
تَخفّف: بیاحترامی
تَذلّل: فروتنی
تَسبیب: سبب ساختن
تشائُم: بدیُمنی
تَعریض: به کنایه گفتن
تَعیُّن: جاه و مقام
تَفطّن: با هشیاری فهمیدن
تقریر نمودن: برقرار کردن
تَلبیه: لبیک گفتن در حج
تَهلیل: گفتن «لا اله الا اﷲ»
ثَقافَت: فرهنگ
جُنات: جانیان
حُرّ: آزاد
حصه: سهم
حَضیض: پستی
خَواتیم: انگشترها
دَعَوات: دعاها
رَحی: اصلی و اساسی
رِقیَّت: بندگی
رَهبَت: ترس
زَخارِف: زیباییهای دنیا
زُلفی: نزدیکی
سَداد: درست، راست
شدائد: سختیها
شقیِ: بدبخت
ضمّ: پیوست
ظهیری: پشتیبان
عَنا: مشقت
العوبه: بازیچه
فظیع بسیار زشت
قِربات: اسباب نزدیکی به خدا (جمع قِربة)
قیوم: پاینده
کشفِ کَرب: برطرف کردن غم و اندوه
لاهوت: عالَم غیب
مَجبول: سرشته شده
محاذات: مقابل، برابر
مختصّات: ویژگیها
مسبب الأسباب: سببساز
مُستَوی: هموار
مشفوعٌ له: کسی که برایش شفاعت میشود
مشیعین: تشییعکنندگان
مُصلّی: نمازگزار
مُطاع: اطاعتشده
مطمع: طمعکار
مُعِدّ: آمادهکننده
مُعطی: عطا کننده
مَعموره: قسمتهای آباد
مَقالات: گفتهها
مقرون: پیوسته، نزدیک
مُلتجی: پناهجو
مُنضَم: پیوست، ضمیمه
مُنکَر: زشت
وثوق: اعتماد
وساوس: وسوسهها
هَمَجِ رَعاع مردم پست و احمق
«آیا معبودان متعدد و متفرق بهتر است یا خدای یگانۀ مقتدر؟» [یوسف: ۳۹]
﴿ءَأَرۡبَابٞ مُّتَفَرِّقُونَ خَيۡرٌ أَمِ ٱللَّهُ ٱلۡوَٰحِدُ ٱلۡقَهَّارُ﴾
«من قصدى جز اصلاح [جامعه] تا آنجا که بتوانم، ندارم، و توفیق من جز به [یارى] خدا نیست. بر او توکل کردهام و به سوى او بازمىگردم.» [هود: ۸۸]
﴿إِنۡ أُرِيدُ إِلَّا ٱلۡإِصۡلَٰحَ مَا ٱسۡتَطَعۡتُۚ وَمَا تَوۡفِيقِيٓ إِلَّا بِٱللَّهِۚ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ وَإِلَيۡهِ أُنِيبُ﴾