احکام القرآن
تأليف
امام محمد بن ادریس شافعی/
ترجمه:
آيت الله العظمى علامه سيد ابوالفضل ابن الرضا برقعي قمی/
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله الذي هدانا بکتابه وصلی الله على نبیه وآله وأصحابه».
و بعد بدانکه جمیع علوم اسلامی و شعب آن ببرکت قرآن و استنباط و استخراج از آیات آن بوجود آمده از فقه و اصول و تفسیر و علم رجال، و درایه و تاریخ، و خصوصاً در تفسیر قرآن و توضیح احکام و قوانین آن کتب بسیاری از قدیم و جدید نوشته شده و آن قدر زیاد است که احصاء و شمارۀ آن بسیار مشکل و تمیز و امتیازات هر یک از دیگر کار هر کسی نیست. البته آنان که السابقون السابقون بوده و به زمان نزول قرآن نزدیکتر بودهاند کارشان و افکارشان و کتابشان طبعاً مهمتر و ارج زیادتری دارد. خصوصاً آنان که از قوم عرب و به زبان قوم آشناتر بودهاند و خصوصاً کسانی که از قریش و یا از نزدیکان رسول خداجو جامع علم و عمل و زهد و تقوی، مختصر آنکه جامع الشرایط بودهاند. از جمله امام معظم و فقیه مقدم محمد بن ادریس الشافعی پسر عم رسول خداجکه نسب او با رسول خداجدر جدشان عبد مناف بهم میرسد که نسب او چنین است: محمد بن ادریس بن عباس بن شافع بن السائب بن عبید بن عبد یزید بن هاشم بن مطلب بن عبد مناف القرشی الحجازی.
۱- او ساکن مکه بوده و به زبان قرآن و سنت رسول خداجاز سایر دانشمندان آشناتر بوده. زیرا والده ما جده او در بلاد شام یعنی در ارض مقدسه او را متولد نمود، سپس در دو سالگی او را به مکه برد و در آنجا ساکن شدند و در آنجا به تحصیل علوم دینی پرداخت، و از ائمه مسلمین از قبیل مسلم بن خالد زنجی و سایر علمای مکه استفاده نمود و از ابتدا معلومات خود را مینوشت، سپس از مکه به سوی مدینه منوره کوچ کرد و از امام بزرگوار مالک بن انس امام مالکیه استفاده کرد و شاگردی او را اختیار نمود. و مالک او را بسیار گرامی میداشت برای نسب و دانش و هم عقل و ادب و فهم او. و کتاب «الـموطأ» را از حفظ نزد مالک فرا گرفت و حفظ و قرائت او مالک را به عجب آورد در حالی که شافعی سیزده ساله بود. سپس به یمن رفت و متولی تدریس و تعلیم علوم دینی به دیگران شد و به حسن اخلاق و رفتار مشهور گردید. سپس به طرف عراق کوچ کرد و در اشتغال به علوم جدیت نمود، و با اعلم العلماء آنجا محمد ابن الحسن الشیبانی شاگرد امام ابوحنیفه مباحثه و مناظره کرد و به نشر علم و حدیث و سنت رسول خداجپرداخت، و فضل و دانش او شهرت پیدا کرد. حتی آنکه علمای معاصر او از او درخواست کردند که کتابی در اصول فقه بنویسد و عبدالرحمن بن مهدی که امام اهل حدیث زمان خود بود و هم چنین علمای دیگر مانند یحیی بن سعید القطان از علم و دانش او در شگفت بودند و اینان و هم احمد بن حنبل امام حنابله در حق او دعا میکردند و چون میدیدند بتوسط او و همت او دین خدا یعنی کتاب خدا و سنت رسول منتشر و ترویج میشود در نمازهای خود سلامتی و تأیید او را از خدا میخواستند، و پس از مدتی یعنی در سنۀ ۱۹۹ هجری به طرف مملکت مصر کوچ کرد، و کتب بسیاری تصنیف نمود و نام او در بلاد اسلامی شهرت یافت، و از نواحی شام و یمن و عراق دانشجویان اسلامی برای کسب علوم دینی از او، و خواندن و نسخه برداشتن کتب او نزد او هجوم میکردند. ربیع بن سلیمان مصری گوید: روزی دیدم در پشگاه خانۀ شافعی نهصد قافله برای شنیدن کتب او بار انداختهاند.
۲- تواضع و فروتنی او، با اینکه معاصرین او مانند ائمۀ شیعه و مرشدان صوفیه هر یک بنابر نقل رواتشان مدعی کشف و کرامات بودند و بر خلاف کتاب خدا هر کدام خود را حجت بر خلق و معدن وحی و عالم به ماکان و مایکون و محل نزول ملائکۀ وحی میدانستند، شافعی ابدا ادعایی نداشت و میگفت: من دوست دارم این مردم علم دین و کتاب خدا و سنت رسول را بیابند، از من فرا گیرند و حرفی از آن را به من نسبت ندهند و نامی از من به زبان نیاورند و نیز از او روایت شده که میفرمود: هرگاه با کسی مناظره کنم دوست میدارم که خدای تعالی حق را بتوسط او ظاهر کند و باضافه بر دانشجویان و واردین بسیار مهربان بود و آنان را پند و نصیحت میداد و به فراگرفتن کتاب خدا و سنت رسولجتشویق میکرد و خود مدعی آوردن مذهبی نگردید چنانکه هیچ کدام از ائمۀ مذاهب مدعی آوردن مذهبی نبودند.
۳- بر خلاف سیر علما و دانشمندان که دست بگیر دارند و چنانکه خدا در سورۀ توبه آیۀ ۳۴ فرموده:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلۡأَحۡبَارِ وَٱلرُّهۡبَانِ لَيَأۡكُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡبَٰطِلِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ﴾[التوبة: ۳۴] .
«ای مؤمنین، هشیار باشید که بسیاری از دانشمندان و مقدسین اموال مردم را بباطل میخورند (بنامهای وجوه دینی از قبیل عشر و سهم امام و خمس و غیر اینها) و از راه خدا باز میدارند».
ولی شافعی بعکس دارای سخاوت و دست بخشندگی داشت. در تاریخ آمده که شافعی از صنعا به مکه آمد در حالی که ده هزار دینار همراه داشت، در بیابان مکه خیمه زد و مردم میآمدند میگرفتند و شب نشد که همه را تمام نمود. روزی بند نعلین او پاره شد مردی آن را اصلاح کرد شافعی به ربیع که همراهش بود گفت: آیا از مخارج ما چیزی باقی مانده؟ گفت: بلی هفت دینار، گفت همه را به او بده. ابو سعید گفته: شافعی از تمام مردم سخاوتمندتر بود. و ربیع گوید: چون سائلی از او چیزی میخواست او از خجالت رنگش سرخ میشد و بسرعت به او عطا میکرد.
۳- شافعی مرد جامعی بوده و به اشعار عرب و ایام عرب دانا و آنها را قبلاً فرا گرفته و سپس شروع به فقه نمود. مسلم بن خالد زنجی که از علمای مکه بود روزی او را دید در حالی که او به شعری از اشعار عرب متمثل بود و تازه جوان هم بود گفت: ای جوان، از اهل کجا و از کدام قبیلهای؟ گفت: از اهل مکه و از قبیلۀ عبد مناف. گفت: خداوند تو را شرافت دنیا و آخرت داده چرا فهم خود را در فقه مصرف نمی کنی که بر تو نیکوتر است. و شافعی در فنون طب و تیراندازی و اسب سواری نیز وارد بود، و دارای هیبت و شجاعت بوده است. و در آخر ماه رجب ۲۰۴ ﻫ وفات کرد و قبر او در مصر مشهور است. رحمه الله علیه.
مؤلفات شافعی بسیار بوده. امام ابو الحسن مروزی گفته: او صد و سیزده کتاب در تفسیر و فقه و ادب تصنیف نموده، از آن جمله کتاب «الأم» که کتاب جامعی است در هفت جلد بزرگ. و دیگر کتاب جامعی مزنی کبیر و صغیر و مختصر آن دو و مختصر الربیع و مختصر البویطی و کتاب حرمله و کتاب الحجه و رسالۀ قدیمه و رسالۀ جدیده و امالی و املاء و غیر اینها که امام بیهقی جامع این کتاب، یعنی کتاب احکام القرآن کتب او را در کتابی بنام مناقب الشافعی ذکر کرده است. و نیز بدانکه تمام علمای معاصرین شافعی از او تعریف و تمجید بسیار کردهاند.
باید دانت که بسیاری از فقهاء و علماء از رموز و کلمات و آیات قرآن استنباطاتی کرده و کتبی بنام احکام القرآن نوشتهاند، از آن جمله: أحکام القرآن علی بن موسی بن یزداد القمی و أحکام القرآن ابی جعفر الطحاوی و أحکام القرآن أبیبکر الجصاص الرازی و تلخیص أحکام القرآن جمال بن محمود القونونی السراج و أحکام القرآن صاحب نور الأنوار هندی و أحکام القرآن اسماعیل القاضی المالکی و مختصر أحکام القرآن قاضی مالکی تألیف بکر بن علاء القشیری و أحکام القرآن ابن بکیر و أحکام القرآن أبی بکر بن العربی و أحکام القرآن ابن فرس و أحکام القرآن خزائلی فارسی و أحکام القرآن مترجم این کتاب سید ابوالفضل البرقعی القمی. ولی بقاعده: «الفضل للمتقدم والفضيلة لـمن سبق»، کتاب احکام القرآن امام شافعی از تمام اینها سبقت گرفته و اگر چه تألیف خود امام شافعی نیست، بلکه مطالب و استنباطات و احکامی است که امام شافعی در مجالس متعدده بیان کرده و دانشجویان از او فراگرفته و ثبت کردهاند، تا اینکه امام کبیر عالم بزرگواری مانند ابوبکر احمد بن الحسین البیهقی النیشابوری که از بزرگترین علمای شافعی است و در سنۀ ۳۸۴ در قریه خسروجرد بیهق نیشابور به دنیا آمد و ملقب است به علامه حافظ کبیر. و دارای تألیفاتی بوده از آن جمله: السنن الکبری در ده جلد و کتاب دلائل النبوة و کتب دیگر. و در زمان خود اعلم علمای خراسان بوده و در تمام بلاد اسلامی شهرت داشته و اول کسی است که نصوص شافعی را در ده جلد جمع نموده و بر گردن تمام شافعیین منت گذاشته و نام او در تراجم و کتب رجال و حدیث ذکر شده. و کتاب احکام القرآن شافعی را همین شخص از روی نسخ و روایت رسیدۀ از امام شافعی جمع کرده، و مجلس درس او در نیشابور مملو بوده از علماء و محدثین، و در سنۀ ۴۵۸ وفات نمود و جنازۀ او را به قریۀ خسروجرد حمل نمودند. و امام بیهقی با سه فاصله از شافعی روایت میکند، و مطالب شافعی را فصل فصل آورده و ما نیز همانطور باختصار ترجمه میکنیم. ان شاء الله.
مترجم: ا. ع. ب. بعون الله وقوته.
و بدانکه مطالب احکام القرآن شافعی در مواردی مورد اشکال ما بود ولی چون بناء ما بر اشکال و رد و ایراد نبوده متعرض نشدهایم. ولی در بعضی از موارد که محتاج به توضیح بوده در پاورقی توضیح دادهایم.
بسم الله الرحمن الرحیم
حمد و ثنا مخصوص است به ذاتی که مستجمع کمالات ذاتیه و پروردگار جهانیان و بخشاینده و مهربان و مالک روز جزاء است، آنکه انسان را از گِل خلق کرد و نسل او را از نطفه و قطره آبی قرار داد سپس او را صورتبندی کرد و از روح که بزرگترین خلق او بود در آن دمید. و برای او چشم و گوش و دل قرار داد و درمیان نسل او رسولان و پیشوایانی برانگیخت تا آنان را که مطیعند به بهشت برین بشارت دهند و کسانی را که اهل عصیان و یاغی باشند بدوزخ بترسانند. و بر ما منت نهاد بفرستادن پیغمبر مصطفی و رسول مجتبی ابی القاسم محمد بن عبدالله صلى الله علیه وعلى آله، آنان که خدا هدایتشان نمود و از میان بنی هاشم برگزیدشان.
خدا رسول خود را به راه حق فرستاد برای کسانی که مکلفند از تمام خلق، برای بشارت و انذار و دعوت به سوی پروردگار در حالی که او چراغی بود فروزنده. و با او کتابی عزیز و نور روشن و بینائی و بیانی و حکمتی و برهانی و رحمت و شفائی و پند و موعظه و ذکرى فرستاد. و کسانی را که مورد نعمت توفیق او بودند از کفر و ضلالت به سوی رشد و هدایت ارشاد نمود. و حلال و حرام خود را در آن بیان کرد. و به آنچه پسند و یا مورد مذمت و یا عبادت و معصیت بود دلالت کرد. و به تصریح و یا اشاره رهنمایی کرد، و وعدۀ ثواب و عقاب داد و بشارت و انذار فرمود، و رسول خود را بیانکنندۀ آن کتاب قرار داد. و چون او را قبض روح نمود در میان امت او جماعتی را بوجود آورد که در شناخت کتاب او و سنت رسول او دقت نظر افکندند تا در دانش راسخ و استوار گشتند، و به امر او پیشوایان هدایت گردیدند و چیزهایی که بر دیگران مشکل گردد از احکام قرآن بیان کنند.
و بتحقیق بسیاری از متقدمین و متأخرین در تفسیر و معانی قرآن و اعراب و سکون و لغت آن کتبی نوشتند و هر کس به آنچه دانشش رسید ذکر کرد. و بسا قول او موافق قول ما و بسا مخالف قول ما بود. ولی آن کس که دلیل بر صحت قول او باشد به نظر من ابی عبدالله محمد بن ادریس شافعی مطلبی پسر عم رسول خداجبود که آنچه از احکام قرآن معرفت آن بر ما لازم بود بیان کرد.
و بیان او در کتبی که تصنیف شده در اصول و احکام پراکنده بود و من که برای آنها امتیازی قائل بودم، آنها را در این اوراق بترتیب اختصار جمعآوری کردم و در نقل کلام بقدر بیان مراد اکتفا نمودم و از طول کلام احتراز جستم و از کلام او در اصول فقه و استشهاد به آیاتی که محل احتیاج بود بنهایت اختصار قناعت نمودم و آنچه به این کتاب لایق بود گرد آوردم. و از خدای رحیم مهربان خواستارم که مرا و نظرکنندگان به آنچه آورده بهره بخشد. و ما را جزائی مانند جزاء اقتداکنندگان عطا کند.
بتحقیق امام شافعی در شرح و بیان سعی نموده و بقدر امکان خیرخواهی خود را ادا کرده و به صواب و برهان اشاره و آگاه کرده تا کسانی که به او اقتداء کنند مورد اطمینان خود را از دین پروردگار یافته و به مذهب یقین رسیده باشند.
و ستایش خدا را که شرح صدر و وسعت فکر به ما داد و ما را به صحت این اعتقاد رهنمون شد. و به او امیدواریم که بر دست ما این اعتقاد و آثار را اجرا نماید و ما را در آنچه اذن و رضای اوست یاری کند. و به سوی او تضرع و زاری میکنیم که ما را به رحمت خود فرا گیرد و از عقوبت خود حفظ کند زیرا او آمرزنده و مهربان و فعال ما یشاء است، و او ما را کافی و وکیل خوبی است.
«خبر داد» ما را ابوعبدالله محمد بن عبدالله الحافظ، و گفت: ما را خبر داد ابوالولید حسان بن محمد الفقیه، و او گفت: ما را خبر داد ابوبکر احمد بن محمد بن عبیده که او گفت: ما از یونس بن عبدالاعلی تفسیر زید بن اسلم را که از ابن وهب نقل شده میشنیدیم. پس یونس به ما گفت: من اول به مجالس اهل تفسیر میرفتم و مناظره میکردم. ولی شافعی را دیدم که چون شروع به تفسیر میکند گویی وقت نزول قرآن حاضر بوده است.
و باز ما را «خبر داد» ابوعبدالله الحافظ که گفت: ما را خبر داد ابو الولید فقیه که گفت: ما را خبر داد ابابکر حمدون، او گفت: از ربیع شنیدم که میگفت: کم وقتی بود که من بر شافعی وارد شوم و کتاب خدا در جلو او نباشد و جستجو از احکام آن ننماید.
«ما را خبر داد» ابوعبدالله محمد بن عبدالله الحافظ/که گفت: خبر داد ابوالعباس محمد بن یعقوب که گفت: ما را خبر داد ربیع بن سلیمان که گفت: ما را خبر داد شافعی/در ذکر نعمت الله بر ما بواسطۀ رسول خود به آنچه بر او از کتاب خود نازل نموده و فرموده:
﴿وَإِنَّهُۥ لَكِتَٰبٌ عَزِيزٞ ٤١ لَّا يَأۡتِيهِ ٱلۡبَٰطِلُ مِنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَلَا مِنۡ خَلۡفِهِۦۖ تَنزِيلٞ مِّنۡ حَكِيمٍ حَمِيدٖ ٤٢﴾[فصلت: ۴۱-۴۲] .
«البته این قرآن کتابی است ارجمند که باطل از جلو و از پشت آن نیاید، نازل شده از جانب خدای حکیم ستوده شده».
و بواسطه آن کتاب، ایشان را از کفر و کوری به روشنی و هدایت نقل داد، و در آن بیان کرد آنچه بخاطر برکت و وسعت دادن بر خلق برای ما حلال نمود، و آنچه حرام بود روشن نمود. زیرا او به بهره ایشان از خودداری آن در دنیا و آخرت داناتر بود. و ایشان را به طاعت خودشان آزمایش نمود به اینکه آنان را به بندگی قولی و عملی واداشت و به امساک از حرام و غرقگاه خود نهی نمود. و ایشان را بر طاعت ثواب خلود در بهشت و نجات از عذاب وعده داد. چه قدر نعمت او بزرگ و ثناء او سزاوار.
و ایشان را اعلام نمود که اهل عصیان و اهل طاعت مساوی نیستند و به اخبار گذشتگان ایشان را پند داد، آنان که اموال و اولادشان زیادتر از اینان بود و عمر طولانیتری داشتند و آثار بهتری از خود گذاشتند. و چون اجلشان سرآمد عقوبت او به ایشان نازل گردید تا دیگران عبرت گیرند و بروشنی بیان بفهمند و قبل از آمدن غفلت آگاه گردند و قبل از گذشتن مدت کار کنند برای وقتی که به گناهکار اعتناء نشود و فدیه پذیرفته نگردد. و هر کسی آنچه را از خیر انجام داده حاضر بیند و دوست دارد بین او و بدیهایش جدائی بسیار باشد. و آنچه در کتاب او (جل جلاله) باشد رحمت و حجت است، هر کس دانست و هر که ندانست نادان بود.
شافعی فرموده: مردم در دانش و علم درجاتی دارند هر کس مقامش بقدر درجاتش در علم و دانش میباشد. پس بر طالبین علم سزاوار است که کوشش کنند در زیاد کردن علم خودشان و بر هر پیش آمدی که پیش آید صبر کنند و در طلب علم نیت خود را برای خدا خالص کنند، چه برای درک نصوص و چه در استنباطات. و به سوی خدا توجه کنند در یاری بر طلب علم، زیرا خیری به کسی نرسد جز بیاری او. بتحقیق کسی که احکام خدا را که در کتاب اوست بنص و استدلال درک نماید و خدا او را توفیق داده باشد که قولاً و عملاً به آنچه دانسته عمل کند به فضیلت و برتری دینی و دنیائی خود رسیده و شک از او بر طرف گردد و دل او بنور حکمت نورانی شود. و در دین مستحق مقام امامت باشد.
پس از خدائی که ابتدا کرد به نعمت خود بر ما و هستی داد قبل از استحقاق ما، خواستاریم که نعمت را بر ما ادامه دهد، با اینکه ما کوتاه و تقصیر کاریم در شکر نمودن نعمتها که ما را بهترین امتها قرار داد و برای سایر مردم ما را شاهد قرار داد. از او خواهانیم که فهم در کتاب خود به ما روزی کند. سپس درک سنت رسول خودجرا. و توفیق دهد که قولاً و عملاً حق او را ادا کنیم تا برای ما موجب عطای زیادتری گردد.
بدانکه بر احدی از اهل دین خدا پیش آمدی نکند و حوادثی رخ ندهد مگر آنکه در کتاب خدا دلیلی بر راه هدایت در آن، موجود است. خدایﻷدر سوره ابراهیم آیه ۱ فرموده:
﴿الٓرۚ كِتَٰبٌ أَنزَلۡنَٰهُ إِلَيۡكَ لِتُخۡرِجَ ٱلنَّاسَ مِنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ بِإِذۡنِ رَبِّهِمۡ إِلَىٰ صِرَٰطِ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡحَمِيدِ ١﴾[ابراهيم: ۱] .
«کتابی که بهسوی تو نازل کردیم برای این است که مردم را از تاریکیها بهسوی نور راهنمائی کنی باذن پروردگارشان به راه خدای عزیز حمید».
و در سوره نحل آیه ۸۹ فرموده:
﴿وَنَزَّلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ تِبۡيَٰنٗا لِّكُلِّ شَيۡءٖ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُسۡلِمِينَ ٨٩﴾[النحل: ۸۹] .
«بر تو این کتاب را نازل نمودیم که بیانی است برای هر چیزی و هدایت و رحمت و بشارتی است برای مسلمین».
و در آیه ۴۴ همان سوره فرموده:
﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلذِّكۡرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيۡهِمۡ وَلَعَلَّهُمۡ يَتَفَكَّرُونَ ٤٤﴾[النحل: ۴۴] .
«و ما به سوی تو این کتاب را نازل کردیم تا برای مردم بیان کنی آنچه به ایشان نازل شده تا ایشان فکر کنند».
شافعی گوید: از مجموع کتاب خدا معلوم میگردد که تمام آن به زبان عرب نازل شده ۱. و علم به آن و شناخت ناسخ و منسوخ و فرض و غیر فرض و آداب و ارشاد و اباحه، و شناخت مقامی را که خدا به رسول خود داده و او را چگونه معرفی کرده و بواجبات از خلق خود چه خواسته، آیا از بعضی از ایشان خواسته و یا تمامشان و فهم واجبات و محرمات آن و آنچه در آن مثل آورده که دلالت بر اطاعت نموده و اجتناب از عصیان را بیان کرده و ترک غفلت بندگان از بهره بردن و زیاد نمودن فضائل خود، پس بر جهانیان واجب است که سخن نگویند مگر از آنجا که دانستهاند. سپس شافعی کلام را کشانیده تا آنجا که گوید: قرآن دلالت دارد بر اینکه چیزی در کتاب خدا نیست جز به زبان عرب. چنانچه در سورۀ شعراء آیۀ ۱۹۲ تا ۱۹۵ فرموده:
﴿وَإِنَّهُۥ لَتَنزِيلُ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٩٢ نَزَلَ بِهِ ٱلرُّوحُ ٱلۡأَمِينُ ١٩٣ عَلَىٰ قَلۡبِكَ لِتَكُونَ مِنَ ٱلۡمُنذِرِينَ ١٩٤ بِلِسَانٍ عَرَبِيّٖ مُّبِينٖ ١٩٥﴾[الشعرا: ۱۹۲-۱۹۵] .
«و محققاً قرآن نزول آن از طرف پروردگار جهانیان است که روح الامین آن را بر قلب تو نازل نموده تا از انذار کنندگان بوده باشی و به زبان عربی روشن نازل شده».
و در سوره رعد آیه ۳۷ فرموده:
﴿أَنزَلۡنَٰهُ حُكۡمًا عَرَبِيّٗا﴾[الرعد: ۳۷] .
«آن را فرمانی عربی نازل کردیم».
و در سوره شوری آیه ۷ فرموده
﴿أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ قُرۡءَانًا عَرَبِيّٗا لِّتُنذِرَ أُمَّ ٱلۡقُرَىٰ وَمَنۡ حَوۡلَهَا﴾[الشورى: ۷] .
«به تو وحی کردیم قرآن عربی را تا بترسانی مکه و اطرافیان آن را».
پس حجت آورده که کتاب او عربی است. سپس در دو آیه تأکید کرده که زبان غیر عرب در آن نیست: اول در سورۀ نحل آیۀ ۱۰۳ فرموده
﴿وَلَقَدۡ نَعۡلَمُ أَنَّهُمۡ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُۥ بَشَرٞۗ لِّسَانُ ٱلَّذِي يُلۡحِدُونَ إِلَيۡهِ أَعۡجَمِيّٞ وَهَٰذَا لِسَانٌ عَرَبِيّٞ مُّبِينٌ ١٠٣﴾[النحل: ۱۰۳] .
«و اگر آن را قرآن اعجمی (غیر فصیح و غیر عربی) قرار میدادیم همانا میگفتند چرا آیات آن بیان نشده آیا عجمی و عربی است».
شافعی گوید: و شاید آنکه گفته در قرآن غیر عربی هست، عقیده داشته که بعضی از آیات قرآن را عرب نمیفهمد. و زبان عرب وسیعترین زبانها است چه از نظر دینی و چه از نظر کثرت الفاظ. و غیر از پیغمبرجکسی احاطه به تمام الفاظ آن ندارد. ولیکن بر عموم اهل علم چیزی از آن مخفی نیست، مانند علم فقهاء به سنت رسول خداجمردی که جمیع آن را بداند و چیزی از نظر او مخفی نشده باشد ما سراغ نداریم، و هرگاه علم عموم اهل علم را نسبت به سنت جمعآوری کند بر سنن وارد شده است. و عجمی که به چیزی از زبان عرب نطق کند بر او انکاری نیست هرگاه لفظی را فرا گرفته و یا به آن تلفظ کرده موافق با زبان عجم. اگر چه بعضی از لغت عجم موافق با زبان عرب است و شافعی در آن بسط دادهاست.
[۱] و اگر چند کلمهای غیر عربی باشد آن هم معرب است. مترجم
«ما را خبر داد» ابو عبدالله الحافظ، گفت: ما را خبر داد ابو العباس، گفت: ما را خبر داد ربیع، گفت: شافعی/فرموده که خدای تبارک وتعالی در سورۀ انعام آیۀ ۱۰۲ فرموده:
﴿لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ خَٰلِقُ كُلِّ شَيۡءٖ فَٱعۡبُدُوهُۚ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ وَكِيلٞ ١٠٢﴾[الأنعام: ۱۰۲] .
«معبودی جز او آفریننده هر چیزی نیست پس او را عبادت کنید و او بر هر چیزی وکیل و کارساز است».
و نیز در سورههای متعدد فرموده: ﴿خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾، «آسمانها و زمین را آفرید».
و در سوره هود آیه ۶ فرموده:
﴿وَمَا مِن دَآبَّةٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا عَلَى ٱللَّهِ رِزۡقُهَا﴾[هود: ۶] .
«هیچ جنبندهای در زمین نیست مگر آنکه روزی او بر عهده خدای تعالی است».
که این کلمات «کل شئ» و یا «سموات» و یا «دابه، جنبنده» عام است. یعنی شامل عموم افراد خود است. مثلا «کل شئ» که در آن خاصی ذکر نشده شامل آسمان و زمین و بشر و حجر و شجر و غیر اینها است که خدا خالق تمام آنهاست. و «کل دابه»، هر جنبده را، بطور عموم، خدا روزی میدهد و جایگاه برقراری و موقت آن را میداند. و نیز خدای تعالی در سوره حجرات آیۀ ۱۳ فرموده:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّا خَلَقۡنَٰكُم مِّن ذَكَرٖ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَٰكُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْۚ إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٞ ١٣﴾[الحجرات: ۱۳] .
«ما شما را از مردی و زنی آفریدیم و شما را شعبهها و قبیلهها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید محققاً گرامیترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شما است».
و در سوره بقره آیه ۱۸۳ تا ۱۸۵ فرموده:
﴿كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ ١٨٣ أَيَّامٗا مَّعۡدُودَٰتٖۚ﴾ إلی ﴿فَمَن شَهِدَ مِنكُمُ ٱلشَّهۡرَ فَلۡيَصُمۡهُ﴾[البقرة: ۱۸۳-۱۸۵] .
«روزه بر شما نوشته شد، چنانکه بر کسانی که پیش از شما بودند نوشته گردید باشد که پرهیزگار گردید، چند روزی بیش نیست.... . پس هر کس از شما این ماه را دریابد باید روزه گیرد».
و در سوره نساء آیه ۱۰۳ فرموده:
﴿إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ كَانَتۡ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ كِتَٰبٗا مَّوۡقُوتٗا ١٠٣﴾[النساء: ۱۰۳] .
«البته نماز بر مؤمنین در اوقات معلوم مقرر و واجب است».
شافعی فرموده. خدا بیان کرده در کتاب خود در این آیات، عموم و خصوص را. اما عموم از این آیات کلمۀ ذکر و انثی میباشد هر نفسی مخاطب به این آیه است چه در زمان رسول خداجباشد و چه قبل و چه بعد، همه مخلوق از نر و ماده هستند و همه شعبه و قبییله شدهاند. و خاص آن جملۀ ﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡ﴾، «همانا نزد خدا بهترین شما متقیترین شما است». زیرا تقوى فقط برای عدۀ مخصوصی هستند که به دنبال عقل بروند و تعقل کنند و از خردمندان باشند نه هر بنی آدم و نه هر حیوان جنبندهای و نه هر که عقل خود را مغلوب هوی و هوس نموده و نه اطفالی که به عقل تقوی نرسیدهاند. پس جایز نیست هر کس را به وصف تقوی خواند مگر کسی که به حد عقل رسیده و اهل تعقل باشد. پس اگر مخالف عقل و تقوی رفتار کرده از اهل آن نیست. و در سنت نیز کلماتی دلالت بر عام و خاص دارد، مانند این حدیث که در سنت آمده: «رُفِعَ الْقَلَمُ عَنْ ثَلَاثَةٍ: النَّائِمِ حَتَّى يَسْتَيْقِظَ، وَالصَّبِيِّ حَتَّى يَبْلُغَ، وَالْمَجْنُونِ حَتَّى يُفِيقَ» [۲] [۳]. یعنی «قلم تکلیف از سه طائفه برداشته شده: از خوابیده تا بیدار گردد. و طفل تا بالغ شود و دیوانه تا به عقل آید».
شافعی/فرموده: و همچنین آنچه نازل در نماز و روزه که تکلیف آنها بر بالغان و عاقلان است نه آن کسی که به بلوغ نرسیده از کسانی که عقلشان مغلوبست، و نه در ایام حیض.
شافعی/گوید: خدای تعالی در سورة آل عمران آیه ۱۷۳ فرموده:
﴿ٱلَّذِينَ قَالَ لَهُمُ ٱلنَّاسُ إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَكُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِيمَٰنٗا وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ ١٧٣﴾[آل عمران: ۱۷۳] .
«آنان که مردم به ایشان گویند که مردم برای دفع شما جمع شدهاند از ایشان بترسید، پس ایمان آنان زیاد گردد و گویند: خدا ما را کافی و خوب وکیلی است».
شافعی/گوید: کلمۀ «الناس» در این آیه گفته شده بر عدهای که با رسول خداجبودند و بر عدهای که ایشان را خبر میدادند و خبر میآوردند و نیز بر عدۀ دشمنی که علیه ایشان جمع شده بودند. و معلوم است که همۀ مردم با رسولجنبودند و نیز همۀ مردم خبرآور نبودند و نیز همۀ مردم به دشمنی نیامده بودند. و لیکن کلمه «ناس» گفته میشود هم بر سه نفر و هم بر تمام مردم و هم بر بعضی از مردم. و این صحیح است در کلام که گفته شود: مردم به ایشان گفتند. و همانا گویندگان چهار نفر بودند. و مقصود از کلمۀ «ناس» کسانیند که از احد برگشته بودند و جماعت زیادی از مردم نبودند و آنانکه جمع شده بودند غیر از آنان بودند که خبر جمع شدن را آورده بودند و غیر از شنوندگان خبر بودند. و خدایﻷدر سورۀ بقره فرموده: ﴿فَٱتَّقُواْ ٱلنَّارَ ٱلَّتِي وَقُودُهَا ٱلنَّاسُ وَٱلۡحِجَارَةُ﴾[البقرة: ۲۴] . «پس بترسید از آتشی که هیزم و آتش افروز آن مردم و سنگها باشند»، پس کتاب خدا دلالت دارد بر اینکه آتش افروز دوزخ بعضی از مردمند، زیرا خدای تعالی در سورۀ انبیاء آیه ۱۰۱ فرموده:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ سَبَقَتۡ لَهُم مِّنَّا ٱلۡحُسۡنَىٰٓ أُوْلَٰٓئِكَ عَنۡهَا مُبۡعَدُونَ ١٠١﴾[الأنبياء: ۱۰۱] .
«آنان که حسن سابقه از نزد ما دارند، از دوزخ و آتش آن بدورند».
شافعی/گوید: خدایﻷدر سورۀ نساء آیه ۱۱ فرموده:
﴿وَلِأَبَوَيۡهِ لِكُلِّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا ٱلسُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِن كَانَ لَهُۥ وَلَدٞ﴾[النساء: ۱۱] .
«هرگاه میت را فرزندی باشد برای والدین میت، هر کدام یک ششم میراث است».
و آیات دیگری که در این مورد آمده است.
سپس شافعی گوید: پس خدا روشن ساخت که برای والدین و همسران در حالات مختلفه که ذکر کرده چیزی از میراث برای آنان خارج میشود. پس از آن سنت رسولجدلالت دارد بر اینکه مقصود بعضی از افراد والدین و ازواج است نه بعض دیگر، و والدین و ازواجی ارث میبرند که دین ایشان با دین میت یکی باشد و دیگر اینکه قاتل میت نباشند، و نیز مملوک نباشند. و خدای تعالی در همان آیۀ ۱۱ فرموده:
﴿مِنۢ بَعۡدِ وَصِيَّةٖ يُوصِي بِهَآ أَوۡ دَيۡنٍ﴾[النساء: ۱۱] .
«(قسمت کردن میراث) پس از انجام و عمل به وصیت و پرداخت دیونی است که میت دارد»، که بطور عموم وصیت و دین را بر ارث مقدم داشت، ولی رسول خداجبیان کرد که در وصیتها اکتفاء بر ثلث میشود و دو ثلث برای اهل میراث است. و روشن ساخت که دَین قبل از وصیت و قبل از میراث است، و بیان کرد که وصیت وارثی نیست تا اهل دَین تمام دَین خود را دریافت کنند. و اگر دلالت سنت و اجماع نبود میراث نبود مگر پس از وصیت و یا دَین، و وصیت را بر دَین مقدم میداشتند و یا مساوی قرار میدادند.
و شافعی/در آیات مانند این آیه، آیۀ وضو را ذکر کرده، و در سنت آمده که مسح بر خفین جایز است. و همچنین آیۀ سرقت و دزدی که به بریدن دست دزد امر شده. ولی در سنت آمده که دست بریده نمیشود در سرقت میوه و خوشه نخل [۴] ، [۵] زیرا سرقت از حرز نشده (حرز جائی است که دیوار و در بسته داشته باشد)، و نیز دست بریده نمیشود مگر از دزدی که سرقت او به قیمت یک چهارم دینار طلا باشد. و آیۀ تازیانه در زانی و زانیه است و سنت بیان کرده که مقصود موردی است که طرفین بکر باشند نه بیوه.
و آیه سهم «ذوي القربی» عام است، هر خویشاوندی را شامل میشود و سنت بیان کرده که مراد بنی هاشم و بنی عبدالمطلب است نه سایر خویشان. و آیه غنیمت شامل هر غنیمت جنگی است ولی سنت بیان کرده که لباس مقتول و اسلحۀ او مخصوص قاتل است. و تمام اینها تخصیص داده عموم کتاب را بواسطۀ سنت. و اگر سنت نبود و استدلال به سنت نبود طهارت در شستن قدمها بود و اگر چه خف پوشیده باشد، و هر کس نام او سارق بود قطع دست میشد و هر کس زنا میکرد صد تازیانه میخورد و اگر چه بیوه بود، و سهم ذوی القربی مال هر کس که خویشی با رسول خداجداشت بود، و اسلحه مقتول خمس داشت مانند غنائم دیگر.
[۲] أبو داود:۴/۱۴۱ ، حدیث ۴۴۰۳، ترمذى: ۴/۳۲ ، حدیث ۱۴۲۳، و فرموده: «حسن غریب»، نسائى: ۶/۴۶۸، حدیث ۳۴۳۲، ابن ماجه: ۱/۶۵۹، حدیث ۲۰۴۲. شیخ آلبانی گفته است: این حدیث صحیح است. [۳] که کلمات نائم و صبی و مجنون عام است یعنی شامل هر نائم و هر طفل و هر مجنونی میباشد. [۴] لفظ حدیث اینطور است: «لا قطع في ثمر ولا كثر». [۵] موطأ مالک: ۲/ ۸۳۹، حدیث: ۱۵۲۸، سنن أبی داود: ۲/ ۵۴۱، حدیث: ۴۳۸، سنن ترمذی: ۴/ ۵۲، حدیث: ۱۴۴۹، سنن نسائی: ۸/ ۸۶، حدیث: ۴۹۶۰. آلبانی و شعیب ارنؤوط میگویند: این حدیث صحیح است.
«خبر داد ما را» ابوعبدالله الحافظ، گفت: خبر داد ما را ابوالعباس گفت: ربیع، گفت: شافعی/فرموده: خدایأاز برای دین و امر و کتاب خود رسول خود را علم و نشانه قرار داد، بواسطۀ آنکه طاعت او را واجب و عصیان او را حرام نمود. و فضیلت او را آشکار کرد بواسطۀ آنکه ایمان به خود را با ایمان با رسول مقرر نمود. پس خدای تبارک و تعالی در سوره نساء آیه ۱۳۶ فرمود:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ ءَامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ﴾[النساء: ۱۳۶] .
«ای مؤمنان، به خدا و پیامبر او ایمان آورید».
و در آیه ۶۲ سوره نور فرموده:
﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَإِذَا كَانُواْ مَعَهُۥ عَلَىٰٓ أَمۡرٖ جَامِعٖ لَّمۡ يَذۡهَبُواْ حَتَّىٰ يَسۡتَٔۡذِنُوهُ﴾[النور: ۶۲] .
«همانا مؤمنین کسانیند که به خدا و رسول او ایمان آورند و هرگاه با او در امری حاضر باشند بیاذن او اقدام ننمایند».
پس رسول را راهنمای ایمان قرار داد که دیگران تابع او باشند. ایمان به خدا سپس به رسول اوج. پس اگر بندهای به خدا ایمان آورد و به رسول او ایمان نیاورد هرگز نام مؤمن کامل [۶] بر او گفته نشود تا آنکه به رسول او ایمان آورد.
شافعی/فرموده: و خدای تعالی بر مردم واجب کرده پیروی وحی خود و سنتهای رسول خود را، و در کتاب خود در سورۀ بقره آیۀ ۱۲۹ فرموده:
﴿رَبَّنَا وَٱبۡعَثۡ فِيهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَيُزَكِّيهِمۡۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١٢٩﴾[البقرة: ۱۲۹] .
«خدایا، درمیان ایشان رسولی از خودشان برانگیز تا آیات تو را بر ایشان بخواند و کتاب و حکمت به ایشان بیاموزد و ایشان را پاک سازد، همانا تو عزیز و حکیمی».
و در سوره آل عمران آیه ۱۶۴ فرموده:
﴿لَقَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ بَعَثَ فِيهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِهِۦ وَيُزَكِّيهِمۡ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبۡلُ لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ ١٦٤﴾[آلعمران: ۱۶۴] .
«بتحقیق خدا بر مؤمنین منت نهاد زیرا در میان ایشان رسولی از خودشان برانگیخت که آیات او را بر ایشان تلاوت کند و به ملایمت و تأنی بخواند و ایشان را از آلودگیها پاک و تزکیه نماید و کتاب و حکمت به ایشان بیاموزد و حقا که از پیش در گمراهی آشکار بودند».
و در سوره احزاب آیه ۳۴ به زنان رسول خدا فرموده: ﴿وَٱذۡكُرۡنَ مَا يُتۡلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِكۡمَةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا ٣٤﴾[الأحزاب: ۳۴] .
«بیاد آرید آنچه تلاوت میشود در خانههای شما از آیات و حکمت الهی».
و غیر این آیات که در همین معنی نازل شده. پس مقصود از ذکر کتاب در جمله ﴿وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ﴾، قرآن است. و اما مقصود از حکمت، شنیدم از یک نفری که اهل علم به قرآن بود که میگفت: «حکمت»، سنت رسول است، زیرا حکمت مقرون به کتاب آمده و آن نباید باشد مگر سنت رسول که رسول خدا جبیان کنندۀ مراد خدا و راهنمای بر خاص و عام کتاب است، و برای احدی چنین مقامی نیست.
سپس شافعی/فرموده: از طرف خدا آیاتی وارد شده برای بیان وجوب طاعت رسول خدا ج. از آن جمله در سورۀ نساء آیۀ ۵۹ فرموده:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡ﴾[النساء: ۵۹] .
«ای کسانی که ایمان آوردهاید، اطاعت کنید خدا و اطاعت کنید رسول و فرماندارانی که از میان شما هستند».
بعضی از اهل علم گفتهاند که مقصود از ﴿أُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ﴾فرمانداران سپاهیان رسول خدایند، و چنین به ما خبر رسیده است، و خدا داناتر است. و این قول شبیه است به قول آنکه گفته که اطراف مکه بعضی عرب های بودند که امارتی و امیری را نمیشناخت و به دماغ آن بر میخورد که بعضی مطیع دیگری باشد بعنوان امارت. پس چون دین رسول خدا جرا پذیرفت غیر رسول خدا کس دیگر را به این مقام نمیشناخت، پس مأمور شدند که فرماندارانی که رسول خدا جآنان را معین کرده اطاعت کنند نه اطاعت مطلقه، بلکه چنان اطاعتی که استثناء دارد (و مقید است به اینکه امرشان طبق کتاب و سنت باشد زیرا اطاعت خدا و رسول مقدم بر اطاعت اولوا الامر میباشد) و لذا خدای تعالی در همان آیۀ ۵۹ فرموده:
﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ﴾[النساء: ۵۹] .
«اگر بین شما با یکدیگر (حتی با فرماندار) نزاع گردید و در چیزی اختلاف نمودید نزاع را برگردانید به آنچه خدا گفته و رسول بیان نموده».
و اگر نمیدانید چون به رسول خدا جو یا اصحاب او رسیدید سؤال کنید زیرا این واجبی است که نزاع در آن نیست. و لذا خدایﻷدر سورۀ احزاب آیۀ ۳۶ فرموده:
﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡ﴾[الأحزاب: ۳۶] .
«برای مؤمن و مؤمنهای اختیاری نیست هرگاه خدا و رسول او امری را معین کردند».
و کسی که پس از رسول خدا جباشد در نزاع باید مراجعه کند به حکم خدا سپس به حکم رسول خدا ج. اگر در مورد آن نزاع نصی در حکم خدا و رسول نبود باید برگردانند به قیاس بر یکی از این دو. و خدای تعالی در سورۀ نساء آیۀ ۶۵ فرموده:
﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ﴾[النساء: ۶۵] .
«نه، قسم به پروردگارت ایشان ایمان ندارند تا اینکه تو را در منازعات و اختلافاتشان حکم قرار دهند».
شافعی/فرموده: این آیه طبق آنچه به ما رسیده و خدا داناتر است آنکه نازل شده دربارۀ مردی که با زبیر در زمینی نزاع کرد، پس رسول خداجبنفع زبیر حکم کرد. و این قضاوت سنتی از رسول خداجبود و حکم منصوصی در قرآن نبود. و خدایﻷدر سوره نور آیه ۴۸ و آیات بعد فرموده:
﴿وَإِذَا دُعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ لِيَحۡكُمَ بَيۡنَهُمۡ إِذَا فَرِيقٞ مِّنۡهُم مُّعۡرِضُونَ ٤٨﴾[النور: ۴۸] .
«و چون دعوت شوند به سوی خدا و رسول او تا بین ایشان حکم کند ناگاه گروهی از ایشان اعراض میکنند».
پس خدا مردم را اعلام کرده و ایشان را خوانده به سوی رسول خداجتا بین ایشان حکم کند طبق حکم خدا، و چون تسلیم حکم رسول شدند همانا تسلیم حکم واجب الهی شدهاند. و شافعی بسط کلام داده.
و شافعیسفرموده: و خدای جل جلاله شهادت داده که رسول او چنگ میزند به امر او، و دیگران چنگ میزنند به خود رسول و هدایت خود او و هدایت پیروانش. و در سورۀ شوری آیه ۵۲-۵۳ فرموده:
﴿وَكَذَٰلِكَ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ رُوحٗا مِّنۡ أَمۡرِنَاۚ مَا كُنتَ تَدۡرِي مَا ٱلۡكِتَٰبُ وَلَا ٱلۡإِيمَٰنُ وَلَٰكِن جَعَلۡنَٰهُ نُورٗا نَّهۡدِي بِهِۦ مَن نَّشَآءُ مِنۡ عِبَادِنَاۚ وَإِنَّكَ لَتَهۡدِيٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ٥٢ صِرَٰطِ ٱللَّهِ ٱلَّذِي لَهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۗ أَلَآ إِلَى ٱللَّهِ تَصِيرُ ٱلۡأُمُورُ ٥٣﴾[الشوری: ۵۲-۵۳] .
«بدین گونه ما به تو وحی کردیم روحی از امر خود را، تو نمیدانستی کتاب چیست و ایمان چه باشد و لیکن ما آن را نوری قرار دادیم که بآن هر کس از بندگان خود را که بخواهیم هدایت کنیم و بدون شک تو به راه راست هدایت میکنی، راه خدائی که ملک او و مخصوص اوست آنچه در آسمانها و زمین است، آگاه باش برگشت امور به سوی خدا میباشد».
و با این آیه، آیات دیگری نیز ذکر کرده و شهادت داده که رسول خدا جبواسطۀ قرآن به راه مستقیم راه خدا هدایت میکند و در وصف او، او را واجب الاطاعه خوانده و به او اقامۀ حجت بر خلق نموده به اینکه تابع حکم رسول باشند و امر او را اطاعت کنند. پس آنچه رسول خداجدر سنت خود بیان کرده که در آن حکم خدا منصوص نیست، پس حکم خدا سنت او است.
سپس شافعی/استدلال کرده به سنت او بر ناسخ و منسوخ از کتاب خدا، سپس ذکر کرده فرائضی را که رسول خداجبیان کرده، سپس ذکر کرده فرائض اجمالی را که رسول خدا از کتاب خدا بیان کرده و تفصیل داده که چگونه است و اوقات آنها را بیان کرده. سپس عمومات امر خدا را بیان کرده که کدام به عموم باقی است و کدام از آن عمومات خاص اراده شده. سپس ذکر کرده سنت رسول خداجرا در مواردی که نصی از کتاب خدا نبوده. و ایراد تمام آنها در اینجا موجب طولانی شدن کتاب است و در آنچه ذکر کردیم اشاره است به آنچه ذکر نکردیم.
[۶] در اصل نص امام شافعی/نیز اینطور آمده: «فَلَوْ آمَنَ بِهِ عَبْدٌ وَلَمْ يُؤْمِنْ بِرَسُولِهِج لَمْ يَقَعْ عَلَيْهِ اسْمُ كَمَالِ الْإِيمَانِ أَبَدًا، حَتَّى يُؤْمِنَ بِرَسُولِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ مَعَهُ» «اگر کسی به خدا ایمان بیاورد اما به رسول اللهجایمان نیاورد اصلا مؤمن نیست چه رسد به اینکه کمال ایمان از او نفی شود». والله أعلم.
«خبر داد ما را» حافظ ابوعبدالله، گفت: خبر داد ما را ابوالعباس محمد بن یعقوب، گفت: خبر داد ما را ربیع ابن سلیمان که گفت: شافعی/فرموده: در کتاب خدایﻷدلالت است بر آنچه گفتم. خدای تعالی در سورۀ اعراف آیۀ ۵۹ و در سورۀ مؤمنون آیۀ ۲۳ فرموده:
﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوۡمِهِۦٓ﴾[المؤمنون: ۲۳] .
و در سوره نساء آیه ۱۶۳ فرموده:
﴿وَأَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ﴾[النساء: ۱۶۳] .
و در سوره اعراف آیه ۶۵ فرموده:
﴿وَإِلَىٰ عَادٍ أَخَاهُمۡ هُودٗا﴾[الأعراف: ۶۵] .
و در آیه ۷۳ فرموده:
﴿وَإِلَىٰ ثَمُودَ أَخَاهُمۡ صَٰلِحٗا﴾[الأعراف: ۷۳] .
و در آیه ۸۵ فرموده:
﴿وَإِلَىٰ مَدۡيَنَ أَخَاهُمۡ شُعَيۡبٗا﴾[الأعراف: ۸۵] .
و در سورههای دیگر فرموده:
﴿كَذَّبَتۡ قَوۡمُ لُوطٍ ٱلۡمُرۡسَلِينَ ١٦٠ إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ لُوطٌ أَلَا تَتَّقُونَ ١٦١ إِنِّي لَكُمۡ رَسُولٌ أَمِينٞ ١٦٢ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُونِ ١٦٣﴾[الشعراء: ۱۶۰-۱۶۳] .
و در سوره نساء آیه ۱۶۳ به پیامبرش محمد جفرموده:
﴿إِنَّآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ كَمَآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰ نُوحٖ وَٱلنَّبِيِّۧنَ مِنۢ بَعۡدِهِۦ﴾[النساء: ۱۶۳] .
و در سوره آل عمران آیه ۱۴۴ فرموده:
﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُ﴾[آل عمران: ۱۴۴] .
که در این آیات فرموده: «ما نوح را به سوی قومش فرستادیم» «و به ابراهیم و اسماعیل وحی کریم» «و هود را به سوی قوم او که قوم عاد بود فرستادیم» «و برای قوم ثمود صالح را فرستادیم» «قوم لوط فرستادگان (خدا) را تکذیب کردند. هنگامى که برادرشان لوط به آنان گفت: آیا تقوا پیشه نمىکنید؟! من براى شما پیامبرى امین هستم! پس تقواى الهى پیشه کنید و مرا اطاعت نمایید!» «و به سوی تو وحی کردیم چنانکه به سوی نوح و پیغمبران بعد از او وحی کردیم». «و نیست محمدجمگر پیغمبر هر آئینه گذشتهاند پیش از وى پیغامبران». (ولی هر یک از این انبیاء یک فرد بودند و خبر آن یک فرد برای قوم او حجت بود پس خبر واحدی که عادل باشد و قول او مخالف قرآن نباشد حجت است).
شافعی/فرموده: پس خدای جل جلاله حجت خود را بر خلق خود اقامه کرد در مورد پیغمبرانش، و این حجت بود بر کسانی که امور انبیاء را مشاهده کردند و دلائل آنان را شنیدند هم بر آنان و هم بر کسانی که پس از انبیاء آمدند و یک نفر از ایشان و یا بیشتر یکسانند. چنانکه به یک نفر اقامۀ حجت میشود به بیشتر نیز میشود. و خدای تعالی در سورۀ یس آیات ۱۳ و ۱۴ فرموده:
﴿وَٱضۡرِبۡ لَهُم مَّثَلًا أَصۡحَٰبَ ٱلۡقَرۡيَةِ إِذۡ جَآءَهَا ٱلۡمُرۡسَلُونَ ١٣ إِذۡ أَرۡسَلۡنَآ إِلَيۡهِمُ ٱثۡنَيۡنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزۡنَا بِثَالِثٖ فَقَالُوٓاْ إِنَّآ إِلَيۡكُم مُّرۡسَلُونَ ١٤﴾[یس: ۱۳-۱۴] .
«برای ایشان مثل اصحاب قریه را بزن که رسولانی برایشان آمد هنگامی که دو نفر به سوی ایشان فرستادیم پس آن دو را تکذیب کردند پس ایشان را به سومی عزیز کردیم که گفتند: ما فرستادۀ به سوی شمائیم».
پس خدای تعالی برای ایشان حجت را ظاهر کرد بدو نفر، سپس بسومی، و چنین اقامۀ حجت کرده بیک نفر بر امتها، و زیادتر در تأکید از حجت بودن یک نفر مانع نیست هرگاه خدا به او امتیازی عطا کند. و شافعی/استدلال کرده به آیاتی که در قرآن وارد شده در وجوب اطاعت خدا و رسول اوجو کسی که از دیدن رسول خداجمحروم شده و غایب بوده و یا به دنیا نیامده بوده، امر رسول خداجرا ندانسته مگر بواسطۀ خبر او. و شافعی کلام را در این مورد بسط داده است.
«ما را خبر داد» ابوعبدالله الحافظ، گفت: ما را خبر داد ابوالعباس گفت: ما را خبر داد ربیع، او گفت: شافعی/فرموده که خدا مردم را خلق کرد برای آن که در علم او گذشته بود که چه میخواسته با افریدن ایشان. و خدای تعالی در سوره رعد آیه ۴۱ فرموده:
﴿لَا مُعَقِّبَ لِحُكۡمِهِۦۚ وَهُوَ سَرِيعُ ٱلۡحِسَابِ ٤١﴾[الرعد: ۴۱] .
«برای حکم او تبدیلی نیست، و او بزودی به حساب میرسد».
و در سوره نحل آیه ۸۹ فرموده:
﴿وَنَزَّلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ تِبۡيَٰنٗا لِّكُلِّ شَيۡءٖ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُسۡلِمِينَ ٨٩﴾[النحل: ۸۹] .
«و قرآن را بر تو نازل نمودیم که بیان هر چیزی (از احکام خدا) و هدایت و رحمت و بشارت برای مسلمین است».
و در قرآن واجباتی است که آنها را اثبات کرده و قسم دیگری که آنها را نسخ کرده برای رحمت بر خلق بواسطۀ تخفیف بر ایشان و برای وسعت بر ایشان و زیاد کردن نعمت در آنچه به ایشان ابتداء داده، و برای آنکه ایشان را ثواب دهد. و در مقابل اطاعت ایشان، بهشت خود و نجات از عذاب خود را وعده داده است. پس در آنچه تکلیف کرده و یا نسخ نموده شمول رحمت او است. پس برای او حمد است بر نعمتها. و خدا برای ایشان بیان کرده که همانا کتاب نسخ میشود بکتاب. و اما سنت، پس ناسخ کتاب نیست، و جز این نیست که سنت تابع کتاب است که سنت مانند نصی است که نازل شده و مفسر آنست، و مجملات کتاب را معنی میکند. چنانکه خدای تعالی در سورۀ یونس آیۀ ۱۵ فرموده:
﴿وَإِذَا تُتۡلَىٰ عَلَيۡهِمۡ ءَايَاتُنَا بَيِّنَٰتٖ قَالَ ٱلَّذِينَ لَا يَرۡجُونَ لِقَآءَنَا ٱئۡتِ بِقُرۡءَانٍ غَيۡرِ هَٰذَآ أَوۡ بَدِّلۡهُۚ قُلۡ مَا يَكُونُ لِيٓ أَنۡ أُبَدِّلَهُۥ مِن تِلۡقَآيِٕ نَفۡسِيٓۖ إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّۖ إِنِّيٓ أَخَافُ إِنۡ عَصَيۡتُ رَبِّي عَذَابَ يَوۡمٍ عَظِيمٖ ١٥﴾[یونس: ۱۵] .
«و چون آیات روشن ما بر ایشان تلاوت شود، آنانکه امید ملاقات ما را ندارند، گویند: قرآنی غیر از این بیاور و یا این را تبدیل کن، بگو: مرا نرسد که پیش خود تبدیل کنم، پیروی نمیکنم مگر آنچه را به سوی من وحی شود، زیرا من میترسم که اگر پروردگارم را عصیان کنم به عذاب روز بزرگ مبتلا شوم».
پس خدایﻷخبر داده که: بر پیغمبر خود پیروی آنچه به او وحی میشود واجب است. و برای او حق تبدیل قرار نداده از پیش خود. و در آن جمله که فرموده: ﴿مَا يَكُونُ لِيٓ أَنۡ أُبَدِّلَهُۥ مِن تِلۡقَآيِٕ نَفۡسِيٓ﴾، «مرا جایز نباشد که آن را از پیش خود تبدیل کنم». بیان شده که کتاب خدا را نسخ نمیکند مگر کتاب او. چنانچه خود در ابتدا واجب کرده، خود میتواند بردارد آنچه را بخواهد و احدی از مخلوق این حق را ندارد. و لذا در سوره رعد آیه ۳۹ فرموده:
﴿يَمۡحُواْ ٱللَّهُ مَا يَشَآءُ وَيُثۡبِتُۖ وَعِندَهُۥٓ أُمُّ ٱلۡكِتَٰبِ ٣٩﴾[الرعد: ۳۹] .
«خدا هر چه بخواهد محو میکند و آنچه را بخواهد اثبات کند».
گفته شده: وجوب آنچه را بخواهد محو میکند و وجوب آنچه بخواهد اثبات میکند، و این شبیه است به آن آیه دیگر که در سوره بقره آیه ۱۰۶ دلالت دارد، و خدا داناتر است، که فرموده:
﴿مَا نَنسَخۡ مِنۡ ءَايَةٍ أَوۡ نُنسِهَا نَأۡتِ بِخَيۡرٖ مِّنۡهَآ أَوۡ مِثۡلِهَآ﴾[البقرة: ۱۰۶] .
«ما آیهای را که نسخ کنیم و یا به نسیان گذاریم بهتر از آن و یا مانند آن را بیاوریم».
پس خدا خبر داده که نسخ قرآن و تأخیر نازل کردن آن میباشد مگر بقرآنی مثل آن. و در سوره نحل آیه ۱۰۱ فرموده:
﴿وَإِذَا بَدَّلۡنَآ ءَايَةٗ مَّكَانَ ءَايَةٖ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا يُنَزِّلُ قَالُوٓاْ إِنَّمَآ أَنتَ مُفۡتَرِۢ﴾[النحل: ۱۰۶] .
«و هرگاه تبدیل کنیم آیهای را مکان آیهای و خدا داناتر است به آنچه نازل میکند، گویند: همانا تو افتراء بستی».
و همچنین سنت رسول خداجرا نسخ نمیکند مگر سنت رسول اللهج. و شافعی/در این مورد بسط کلام داده است.
شافعی/فرموده: بعضی از اهل علم در ذیل قول خدای تعالی: ﴿قُلۡ مَا يَكُونُ لِيٓ أَنۡ أُبَدِّلَهُۥ مِن تِلۡقَآيِٕ نَفۡسِيٓ﴾[یونس: ۱۵] . «بگو: مرا نرسد و نسزد که از پیش خود آن را تبدیل کنم»، گفتهاند -و خدا داناتر است- که این آیه دلالت دارد که در مواردی که قرآن حکمی را بیان ننموده خداوند به پیغمبر اجازه فرموده است که خود دربارۀ آن حکم صادر نماید. «والله اعلم».
«ما را خبر داد» ابو عبدالله الحافظ گفت: ما را خبر داد ابو العباس همان اصم گفت: ما را خبر داد ربیع که شافعی/فرموده: خدای تبارک و تعالی دربارۀ نماز در سوره نساء آیه ۱۰۳ فرموده:
﴿إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ كَانَتۡ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ كِتَٰبٗا مَّوۡقُوتٗا ١٠٣﴾[النساء: ۱۰۳] .
«البته نماز بر مؤمنین در اوقات معلوم مقرر و واجب است».
پس رسول خدا جاز جانب خدا آن وقتها را بیان کرده و نماز را بوقت آن خوانده، پس در جنگ احزاب محاصره شد و توانست نماز را بوقت آن بخواند و برای عذر آن را به تأخیر افکند تا آنکه نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را در یک مقام بجا آورد.
شافعی/فرموده: خبر داد ابن ابی فدیک از ابن ابی ذئب از مقبری از عبدالرحمن بن ابی سعید الخدری از پدرش که گفت: روز جنگ خندق ما از نماز بازماندیم تا پس از مغرب بورود شب تا کفایت شدیم، و این است قول خدای تعالی در سورۀ احزاب:
﴿وَكَفَى ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱلۡقِتَالَ﴾[الأحزاب: ۲۵] .
«و خدا کارزار مؤمنین را کفایت کرد».
گفت: پس رسول خداج بلال را خواست و او را امر کرد اقامۀ نماز را گفت، و نماز ظهر خواند بخوبی همانطوری که در وقت خود میآورد انجام داد، سپس نماز عصر را همچنین، سپس اقامه کرد مغرب را چنین. سپس عشاء را نیز چنین [۷] ، پیش از آنکه خدا آیۀ نماز خوف را که در سورۀ بقره و در سورۀ نساء آمده نازل کند که نماز خوف در سوره بقره آیه ۲۳۹ است و هم در سورۀ نساء آیۀ ۱۰۱، خدای تعالی فرماید:
﴿فَإِنۡ خِفۡتُمۡ فَرِجَالًا أَوۡ رُكۡبَانٗاۖ﴾[البقرة: ۲۳۹] .
«و اگر [از دشمن] ترسان بودید، در حال راه رفتن یا سواره [نماز را به جاى آورید] ».
﴿وَإِذَا ضَرَبۡتُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَلَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ جُنَاحٌ أَن تَقۡصُرُواْ مِنَ ٱلصَّلَوٰةِ إِنۡ خِفۡتُمۡ أَن يَفۡتِنَكُمُ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْۚ﴾[النساء: ۱۰۱] .
«و چون پا به سفر در زمین حرکت کردید، اگر از فتنه (و حمله) کفار خوف داشتید، بر شما باکی (و گناهی) نیست که نماز خود را قصر کنید».
و در آیه ۱۰۲ فرموده:
﴿وَإِذَا كُنتَ فِيهِمۡ فَأَقَمۡتَ لَهُمُ ٱلصَّلَوٰةَ فَلۡتَقُمۡ طَآئِفَةٞ مِّنۡهُم مَّعَكَ﴾[النساء: ۱۰۲] .
«و هرگاه تو درمیان ایشان بودی و اقامۀ نماز بر ایشان کردی، پس طائفهای با تو بایستند و طائفۀ دیگر در برابر دشمن».
و شافعی/ذکر نموده حدیث صالح بن خوات را از کسی که با پیامبرجروز جنگ ذات الرقاع [۸]نماز خوف بجا آورده. سپس شافعی فرموده: در این آیه دلالت است بر آنچه من گفتم که رسول خداجهرگاه سنتی را پدید میآورد و خدا آن را نسخ میفرمود، حضرت هم سنت دیگر را بیان میداشت تا نسخ سنت قبلی را مبرهن و روشن دارد تا از آن سنت اول به سنت بعدی بگرایند. شافعی/گوید: پس خدا تأخیر نماز را از وقت آن نسخ کرد و امر کرد که صلاۀ خوف را در وقت بجا آرند، چنانکه رسول خدا جنسخ نمود بواسطه فرضی که خدا در کتاب خود آورد، پس نماز را در وقت بجا آورد چنانکه گفتیم.
شافعی/فرموده: خبر داد ما را مالک از نافع از ابن عمر از رسول خدا جکه نماز خوف را ذکر کرد و فرمود: «اگر خوفی سختتر از این شد نماز را پیاده و سواره رو به قبله و به غیر قبله بخوانید» [۹] . شافعی فرموده: پس سنت دلالت کرده بر آنچه گفتم از اینکه قبله در نماز واجبی همیشه واجب است مگر در موقعی که ممکن نباشد رو به قبله بودن، و این وقت شمشیر زدن و فرار کردن و آنچه در این معنی باشد که نماز رو به قبله ممکن نباشد و سنت بیان کرده که نماز در وقت خود ترک نمیشود و هر طوری که نمازگزار در امکانش باشد باید بجا آورد.
[۷] سنن نسائی: حدیث: ۱۰۷، سنن دارمی: ۳۵۸، شافعی در الأم: ۱ / ۷۵، سنن بیهقی: ۱ / ۴۰۲، مسند طیالسی: ۲۹۵، مسند احمد: ۳ / ۲۵ و ۴۹ و ۶۷-۶۸. شیخ آلبانی میگوید: این اسناد صحیح طبق شرط مسلم است. [۸] این غزوه را ذات الرقاع میگویند برای آنکه قدم مجاهدین پاره پاره شد و بر قدم خود پاره پاره کهنه میبستند، زیرا سنگلاخ بود. و چون از دشمن وحشت داشتند نماز خوف خواندند. [۹] متفق علیه، صحیح بخاری: ۱/ ۳۱۹، حدیث: ۹۰۰، صحیح مسلم: ۱/ ۵۷۴، حدیث: ۸۳۹.
«خبر داد ما را» ابوسعید بن ابی عمرو، گفت: خبر داد ما را ابوالعباس محمد بن یعقوب، گفت: خبر داد ما را ربیع بن سلیمان، گفت: شافعی/فرموده: حکم خدا، سپس حکم رسول اللهج، سپس حکم مسلمین. دلیل است بر اینکه برای اهل فتوی و یا حاکم جایز نیست حکم کند و یا فتوی بدهد مگر از جهت خبر لازم العمل، و آن کتاب است، سپس سنت و یا آنچه اهل علم بدون اختلاف گفته باشند و یا قیاس بر بعض این. و جایز نیست برای او که حکم کند و یا فتوی دهد به استحسان. زیرا استحسان واجب نبوده و در یکی از این معانی نبوده. و در ضمن احتجاج نموده به قول خدای تعالی در سورۀ قیامه آیه ۳۶ که:
﴿أَيَحۡسَبُ ٱلۡإِنسَٰنُ أَن يُتۡرَكَ سُدًى ٣٦﴾[القیامة: ۳۶] .
«آیا انسان گمان میکند که بیهوده رها میشود».
شافعی/فرموده: اهل علم اختلاف ندارند در آنچه من دانستهام که «السُّدَى» کسی است که نه مورد امر باشد و نه مورد نهی، و آنکه فتوی دهد و یا حکم کند به آنچه مأمور نشده بتحقیق خود را در معانی سدی جایز دانسته، و بتحقیق خدایﻷاو را با رأیش رها نکرده که بگوید: آنچه خواستهام، و ادعائی کند که قرآن بر خلاف او نازل شده، خدای تعالی به رسول خود در سورۀ انعام آیه ۱۰۶ فرموده:
﴿ٱتَّبِعۡ مَآ أُوحِيَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَ﴾[الأنعام: ۱۰۶] .
«آنچه را که از پروردگارت نازل شده پیروی کن».
و در سوره مائده آیه ۴۹ فرموده:
﴿وَٱحۡذَرۡهُمۡ أَن يَفۡتِنُوكَ عَنۢ بَعۡضِ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ إِلَيۡكَ﴾[المائدة: ۴۹] .
«و از آنان برحذر باش که مبادا تو را از بخشى از آنچه خدا به سویت نازل کرده است، منحرف کنند».
سپس قومی نزد رسول خداجآمدند و از او از اصحاب کهف سؤال کردند، فرمود: فردا به شما میآموزم، یعنی از جبرئیل سؤال میکنم و به شما یاد میدهم، پس خدایﻷآیه ۲۳-۲۴ سوره کهف را نازل کرد که:
﴿وَلَا تَقُولَنَّ لِشَاْيۡءٍ إِنِّي فَاعِلٞ ذَٰلِكَ غَدًا ٢٣ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُۚ﴾[الکهف: ۲۴-۲۳] .
«و البته در هیچ چیز مگو که فردا آن را بجا آورم مگر آنکه اگر خدا خواسته باشد».
و زن اوس بن صامت آمد و به رسول خدا جاز اوس شکایت کرد؟ او را جواب نداد تا وحی نازل شد که
﴿قَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّتِي تُجَٰدِلُكَ فِي زَوۡجِهَا وَتَشۡتَكِيٓ إِلَى ٱللَّهِ وَٱللَّهُ يَسۡمَعُ تَحَاوُرَكُمَآۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَمِيعُۢ بَصِيرٌ ١﴾[الـمجادلة: ۱] .
«حقا که خدا شنید گفتار آن زنی را که دربارۀ شوهر خود با تو مجادله میکرد....» [۱۰] .
و عجلانی آمد خدمت آن حضرت و زن خود را متهم کرد، رسول خدا جفرمود: دربارۀ شما وحی نازل نشده، پس چون وحی نازل شد آنان را خواست، و ملاعنه کرد بین ایشان چنانکه خدا امر کرده بود [۱۱] . شافعی کلام را با استدلال به کتاب و سنت و دلیل عقلی بسط داده در رد حکم استحسانی نه قیاس بر کتاب و سنت و اجماع.
[۱۰] سنن أبی داود: ۱/ ۶۷۴، حدیث: ۲۲۱۴، الـمستدرك على الصحيحين، الحاكم: ۲/ ۵۲۳ حدیث: ۳۷۹۱، و حاکم در مورد این حدیث میگوید: «صحیح الإسناد» و ذهبی نیز به صحت آن حکم کرده است، و آلبانی میگوید: حسن است. [۱۱] نگا: صحیح بخاری: ۵/ ۲۰۱۴، حدیث: ۴۹۵۹، صحیح مسلم: ۲/ ۱۱۲۹، حدیث: ۱۴۹۲.
«خبر داد ما را» ابو سعید، گفت: خبر داد ما را ابوالعباس، گفت: خبر داد ما را ربیع، گفت: شافعی فرموده: خدای تعالی در سوره احقاف آیۀ ۹ به رسول خودجفرموده:
﴿قُلۡ مَا كُنتُ بِدۡعٗا مِّنَ ٱلرُّسُلِ وَمَآ أَدۡرِي مَا يُفۡعَلُ بِي وَلَا بِكُمۡ﴾[الاحقاف: ۹] .
«بگو: من از رسولان تازه درآمد نیستم و نمیدانم به من و به شما چه خواهند کرد».
سپس خدایﻷبر پیغمبر خود نازل نمود که خدا برای او آمرزیده گناه مقدم و گناه مؤخر او را. یعنی: و خدا اعلم است که گناهی که قبل از وحی کردهای و آنچه پس از وحی کردهای که او تو را حفظ کرد که گناه نمیکنی، آنچه خدا نسبت به او بجا آرد این است که از او خوشنود گردد و او اولین شافع و اولین شفاعتی که قبول میشود در روز قیامت شفاعت رسول است و او سید خلایق است [۱۲]. و شنیدم اباعبدالله محمد بن ابراهیم بن عبدان کرمانی میگفت: شنیدم از ابی الحسن محمد بن ابی اسماعیل العلوی در بخاری که گفت: شنیدم احمد بن محمد بن حسان مصری در مکه میگفت: شنیدم مزنی میگوید: از شافعی از آیه:
﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا ١ لِّيَغۡفِرَ لَكَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ﴾[الفتح: ۱-۲] .
«حقا که ما برای تو فتح نمایانی پیش آوردیم تا خدا گناه متقدم و متأخر ترا بیامرزد».
که آیه اول و دوم سورۀ فتح است سؤال شد؟ او گفت: معنایش این است «ما تقدم» (آنچه گذشت) از گناه پدرت آدم و ما تأخر از گناهان امتت که ایشان را بواسطه شفاعت داخل بهشت میکنم. شیخ/گفته: و این گفتار ظریفی است ولی آنچه شافعی در کتاب خود گفته صحیحتر و به ظاهر روایت شبیهتر است. (مترجم گوید: خدای متعال آدم را آمرزید بکلماتی که خود به او تلقین کرد چنانکه در سورۀ اعراف آیه ۲۳ گفتند: ﴿قَالَا رَبَّنَا ظَلَمۡنَآ أَنفُسَنَا وَإِن لَّمۡ تَغۡفِرۡ لَنَا وَتَرۡحَمۡنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٢٣﴾[الاعراف: ۲۳] .
«پروردگارا ما به خود ستم کردیم و اگر برای ما نیامرزی و رحم نکنی البته از زیانکاران خواهیم بود».
و توبه کردند و خدا توبه ایشان را پذیرفت و چندین هزار سال قبل از فتح مکه او را آمرزید نه اینکه توبه او را قبول نکند و بگذارد پس از فتح مکه او را بیامرزد. اینجا است که باید گفت: لغزش بزرگان بزرگترین لغزش است.
«خبر داد ما را» ابو عبدالله الحافظ گفت: شنیدم ابوبکر احمد بن محمد المتکلم میگفت: شنیدم جعفر بن احمد السامانی میگفت: شنیدم عبدالرحمن بن عبدالله بن عبدالحکم میگوید: از شافعی پرسیدم: کدام آیه بیشتر محل امیدواری است؟ فرمود آیه: ۱۵-۱۶ از سوره بلد، یعنی: ﴿يَتِيمٗا ذَا مَقۡرَبَةٍ ١٥ أَوۡ مِسۡكِينٗا ذَا مَتۡرَبَةٖ ١٦﴾[البلد: ۱۵-۱۶] . «طعام دادن به یتیم خویشاوند و یا مسکین نیازمند».
«خبر داد ما را» محمد بن عبدالله الحافظ گفت: خبر داد مرا ابوبکر احمد بن محمد بن یحیی المتکلم گفت: خبر داد ما را اسحاق بن ابراهیم البستی گفت: حدیث کرد مرا ابراهیم بن حرب بغدادی که از شافعی در اثنای طواف (کعبه) در مکه سؤال شد از قول خدای تعالی در سوره مائده آیه ۱۱۸:
﴿إِن تُعَذِّبۡهُمۡ فَإِنَّهُمۡ عِبَادُكَۖ وَإِن تَغۡفِرۡ لَهُمۡ فَإِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١١٨﴾[المائدة: ۱۱۸] .
«اگر ایشان را عذاب کنی بندگان تو هستند و اگر بیامرزی ایشان را پس بتحقیق تو خود عزیز حکیمی».
فرمود: اگر عذاب کنی که ایشان بندگان تو اند و اگر بیامرزی و اجل ایشان را عقب اندازی و بر ایشان منت بگذاری بتوبه و مغفرت.
«خبر داد ما را» ابو عبدالرحمن محمد بن الحسین السلمی که گفت: شنیدم محمد بن عبدالله بن شاذان میگوید: شنیدم جعفر بن احمد الخلاطی میگوید: شنیدم ربیع بن سلیمان میگوید: از شافعی سؤال شد از قول خدای تعالی در سوره بقره:
﴿وَلَنَبۡلُوَنَّكُم بِشَيۡءٖ مِّنَ ٱلۡخَوۡفِ وَٱلۡجُوعِ وَنَقۡصٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡوَٰلِ وَٱلۡأَنفُسِ وَٱلثَّمَرَٰتِۗ وَبَشِّرِ ٱلصَّٰبِرِينَ ١٥٥﴾[البقرة: ۱۵۵] .
«و البته البته شما را به مقداری از ترس و گرسنگی و کاهش مالها و نفسها و محصولات امتحان میکنیم، و صابران را (به پاداش) مژده بده».
فرمود: خوف، ترس از دشمن است، و جوع گرسنگی ماه رمضان است، و نقص اموال زکات است، و انفس، امراض است، و ثمرات، صدقات است، و صابرین را بشارت بده بر ادای آنها.
«خبر داد ما را» ابو عبدالله الحافظ، گفت: خبر داد مرا ابو عبدالله الزبیر بن عبدالواحد الحافظ استرآبادی، گفت: شنیدم ابوسعید محمد بن عقیل فاریابی میگوید: مزنی و ربیع گفتند که ما روزی نزد شافعی بودیم که مردی آمد و به او گفت: سؤال کنم؟ شافعی گفت: سؤال کن. او گفت: چه چیز در دین خدا حجت است؟ شافعی گفت: کتاب خدا، او گفت: دیگر چه؟ گفت: سنت رسول خدا، او گفت: دیگر چه؟ گفت: اتفاق امت، او گفت: از کجای کتاب خدا اتفاق امت را گفتی؟ پس شافعی تدبر کرد ساعتی، آن مرد گفت: تو را سه روز مهلت دادم برای جواب، پس رنگ شافعی تغییر کرد، سپس شافعی رفت و چند روزی بیرون نیامد، پس روز سوم از خانه بیرون آمد و بزودی آن مرد سائل آمد و سلام کرد و نشست و گفت: حاجت من چه شد؟ شافعی/گفت: بلی، «أعوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» ﴿بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ ١﴾و آیه ۱۱۵ سورۀ نساء را که در حجیت اتفاق امت است برای او خواند:
﴿وَمَن يُشَاقِقِ ٱلرَّسُولَ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِيرًا ١١٥﴾[النساء: ۱۱۵] .
«و هر کس پس از روشن شدن هدایت خدا برایش، با رسول دشمنی و مخالفت کند و راهی جز راه مؤمنین پیش گیرد، واگذایم او را به آنچه دوست دارد و او را به دوزخ درآوریم که جای بازگشت بدی است».
و گفت: خدا فرموده: ﴿نُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَ﴾«او را به دوزخ بریم»، و خدا کسی را به دوزخ وارد نمیکند برای مخالفت مؤمنین مگر آنکه راه مؤمنین واجب الاتباع باشد. آن مرد گفت: راست گفتی و برخاست و برفت. شافعی گفت: قرآن را در هر روز و شب سه مرتبه خواندم تا بر این آیه واقف شدم و این حکایت مبسوطتر از این است، من نقل کردهام در کتاب مدخل.
«ما را خبر داد» محمد بن عبدالله الحافظ گفت: شنیدم ابو محمد جعفر بن محمد بن الحارث میگوید: شنیدم ابا عبدالله الحسین بن محمد بن الضحاک معروف به ابن بحر میگوید: شنیدم اسماعیل بن یحیی المزنی میگوید: شنیدم ابن هرم القرشی میگوید: شنیدم شافعی در آیۀ ۱۵ سوره مطففین:
﴿كَلَّآ إِنَّهُمۡ عَن رَّبِّهِمۡ يَوۡمَئِذٖ لَّمَحۡجُوبُونَ ١٥﴾[المطففین: ۱۵] .
«این چنین نیست که آنان مىپندارند، بلکه اینان در آن روز از پروردگارشان محجوباند».
میگوید: چون ایشان را در غضب خود محجوب کرد در این دلیل است که او را در حال خوشنودی میبینند.
«ما را خبر داد» ابو عبدالله محمد بن حیان القاضی گفت: خبر داد ما را محمد بن عبدالرحمن بن زیاد گفت: خبر داد مرا ابو یحیی الساجی و یا با مشافهه مرا اجازه داد گفت: حدیث کرد ما را ربیع که گفت: از شافعی/شنیدم که در تفسیر کتاب خدایﻷمیگفت: مشیت مخصوص اوست نه خلق او، و مشیت اراده او است، خدایﻷدر سوره انسان آیه ۳۰ و در سوره تکویر آیه ۲۹:
﴿وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُۚ﴾[الانسان: ۳۰] .
﴿وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢٩﴾[التکویر: ۲۹] .
«خواست شما نمیشود مگر آن که خدا بخواهد».
میفرماید: پس به خلق خود اعلام کرد که مشیت مؤثر مخصوص او است.
«ما را خبر داد» ابو عبدالله الحافظ گفت: خبر داد مرا ابو احمد بن الحسن، گفت: خبر داد ما را عبدالرحمن بن محمد الحنظلی، گفت: خبر داد ما را ابوعبدالملک بن عبدالحمید المیمونی، گفت: حدیث کرد مرا ابوعثمان محمد بن محمد بن ادریس الشافعی گفت: شنیدم شبی پدرم با حمیدی سخن میگفت، و علیه مرجئه حجت میآورد و به آیه احتجاج آورد، از قول خدای تعالی در سورۀ بینه آیۀ ۱۵ که فرموده:
﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ حُنَفَآءَ وَيُقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُواْ ٱلزَّكَوٰةَۚ وَذَٰلِكَ دِينُ ٱلۡقَيِّمَةِ ٥﴾[البینة: ۵] .
«مردم مأمور نشدند مگر برای عبادت خدا به اخلاص دین برای او که مایل به حق باشند و نماز را اقامه کنند و زکات را بدهند و این است دین پا بر جا».
در کتاب ابی الحسن محمد بن الحسن القاضی قرائت کردم در آنچه خبر داده بود او را ابوعبدالله محمد بن یوسف بن نصر، گفت: خبر داد ما را ابن الحکم گفت: شنیدم شافعی/در ذیل قول خدایﻷدر سورۀ روم آیۀ ۲۷ فرموده:
﴿وَهُوَ ٱلَّذِي يَبۡدَؤُاْ ٱلۡخَلۡقَ ثُمَّ يُعِيدُهُۥ وَهُوَ أَهۡوَنُ عَلَيۡهِۚ﴾[الروم: ۲۷] .
«و اوست خدائی که ابتداءا خلق میکند سپس آن را بر میگرداند و این بر گردانیدن بر او آسانتر است»»میفرمود: معنی این است که آسانتر در عبرت گرفتن شما است (نسبت به فهم شما عود و ترکیب آسانتر از ایجاد و ترکیب از عدم است). خدائی که میگوید: باش پس انسانی میآید ترکیب شده به دو چشم و دو گوش و بند و بند و آنچه در آنست از رگها، چنین امری به فهم شما سختتر است از اینکه چیز بوده را برگرداند و بگوید: برگرد به آنچه قبلا بودی. و گرنه برای خدا سهل و آسانتر معنی ندارد.
«خبر داد ما را» ابو عبدالله الحافظ گفت: خبر داد ما را ابو العباس محمد بن یعقوب گفت: خبر داد ما را ربیع بن سلیمان گفت: خبر داد ما را شافعی، گفت: خبر داد ما را ابراهیم بن سعد از ابن شهاب از عامر بن سعد از پدرش که رسول خداجفرمود: «بزرگترین جرم مسلمین در میان مسلمین، جرم کسی است که از چیزی که حرام نبوده سؤال کند و بخاطر سؤال او حرام شود» [۱۳] . شافعی گفت: و خدایﻷدر سوره مائده آیه ۱۰۱-۱۰۲ فرموده:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَسَۡٔلُواْ عَنۡ أَشۡيَآءَ إِن تُبۡدَ لَكُمۡ تَسُؤۡكُمۡ وَإِن تَسَۡٔلُواْ عَنۡهَا حِينَ يُنَزَّلُ ٱلۡقُرۡءَانُ تُبۡدَ لَكُمۡ عَفَا ٱللَّهُ عَنۡهَاۗ وَٱللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٞ ١٠١ قَدۡ سَأَلَهَا قَوۡمٞ مِّن قَبۡلِكُمۡ ثُمَّ أَصۡبَحُواْ بِهَا كَٰفِرِينَ ١٠٢﴾[المائدة: ۱۰۱-۱۰۲] .
«ای مؤمنین، از چیزهایی سؤال نکنید که اگر برای شما آشکار و عیان شود شما را ناراحت کند، و اگر هنگام نزول قرآن از آنها بپرسید برایتان روشن شود، خدا از آنچه قبلاً سؤال نمودید در گذشت که خدا غفور و بردبار است، بتحقیق پیش از شما قومی از این سؤالها کردند سپس به (جواب) آنها کافر شدند».
شافعی گوید: مسائلی بوده که چیزی در مورد آنها نازل نبوده هرگاه وحی نازل شود مورد کراهت باشد، و معنی کراهت این است که سؤال کنند از چیزی که حرام نبوده، پس اگر خدا در کتاب خود و یا بر زبان رسول خود حرام کند، حرام ابدی گردد مگر آنکه خدا حرمت آن را نسخ کند در کتابش و یا بر زبان رسولش سنتی را به سنتی.
«ما را خبر داد» ابوعبدالله الحسن بن محمد بن فنجویه در دامغان، گفت: خبر داد ما را فضل بن فضل کندی، گفت: حدیث کرد ما را زکریا بن یحیی الساجی، گفت: شنیدم ابا عبدالله (برادرزادۀ ابن وهب) میگوید: شنیدم شافعی/میگوید: امت بر سه معنی است: اول، بمعنی دین مانند قول خدای تعالی در سوره زخرف آیۀ ۲۲:
﴿بَلۡ قَالُوٓاْ إِنَّا وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا عَلَىٰٓ أُمَّةٖ﴾[الزخرف: ۲۲] .
«ما پدران خود را بر دینی یافتیم».
دوم، بمعنی زمان، مانند قول خدای تعالی در سوره یوسف آیه ۴۵:
﴿وَٱدَّكَرَ بَعۡدَ أُمَّةٍ﴾[یوسف: ۴۵] .
«پس از زمانی بیاد آورد».
سوم، بمعنی مقتدا و معلم، مانند قول خدای تعالی در سوره نحل آیه ۱۲۰:
﴿إِنَّ إِبۡرَٰهِيمَ كَانَ أُمَّةٗ قَانِتٗا لِّلَّهِ﴾[النحل: ۱۲۰] .
«ابراهیم مقتدا و معلم و برای خدا خاضع بود».
(البته معنی دیگر امت بمعنی فرقه و طائفه میباشد).
«ما را خبر داد» ابو عبدالله الحافظ، گفت: حدیث کرد مرا ابوبکر احمد بن محمد بن ایوب الفارسی مفسر، گفت: خبر داد ما را ابوبکر محمد بن صالح بن الحسن البستانی در شیراز، گفت خبر داد ما را ربیع بن سلیمان المرادی، گفت: خبر داد ما را محمد بن ادریس الشافعی/گفت: خبر داد ما را ابراهیم بن سعد از شهاب از سعید بن مرجانه گفت: عکرمه به ابن عباس گفت که ابن عمر این آیه ۲۸۴ بقره را تلاوت کرد:
﴿وَإِن تُبۡدُواْ مَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ أَوۡ تُخۡفُوهُ يُحَاسِبۡكُم بِهِ ٱللَّهُ﴾[البقرة: ۲۸۴] .
«و اگر مکنونات و آنچه در جانتان است ظاهر سازید و یا مخفی کنید، خدا شما را بآن محاسبه میکند».
پس گریه کرد، سپس گفت: و الله اگر خدا ما را بآن مؤاخذه کند البته هلاک شویم. پس ابن عباس گفت: خدا رحمت کند ابا عبدالرحمن یعنی ابن عمر را، هنگامی که این آیه نازل شد، مسلمین همین حالت را یافتند، پس برای رسول خداجذکر کردند، پس آیه ۲۸۶.
﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَا﴾[البقرة: ۲۸۶] .
«خدا هیچ کس را جز باندازۀ وسعتش تکلیف نکند».
نازل شد از قول و عمل. ولی حدیث نفس و خیالات ذهنی از چیزهایی است که باختیار احدی نیست و احدی بر آن توانا نیست [۱۴].
[۱۲] ظاهر آیات: ﴿لِّيَغۡفِرَ لَكَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ﴾[الفتح: ۲] ، این است که پس از فتح مکه گناه بیصبری تو را آمرزیده چون رسول خداجقبل از فتح بیصبری میکرد، خود و اصحاب او میگفتند «متی نصر الله»؟ پس یاری خدا چه وقت است»؟ و معانی متن بر خلاف ظاهر آیات است. و خدا در سوره نصر به رسول خودجفرموده: ﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ ... فَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّكَ وَٱسۡتَغۡفِرۡهُ﴾«وقتى که بیاید نصرت خدا و بظهور آید فتح .... پس بپاکى یاد کن همراه ستایش پروردگار خود و آمرزش طلب کن از وى». مترجم [۱۳] متفق علیه، صحیح بخارى: ۶/۲۶۵۸ ، حدیث: ۶۸۵۹، و صحیح مسلم: ۴/۱۸۳۱، حدیث: ۲۳۵۸. [۱۴] تحقیق آنست که گناهان جوانح که منحصرا قلبی است و مربوط به جوارح نمیباشد، مانند شرک و نفاق و سوء ظن به خدا، مستقلاً حساب دارد چه ظاهر گردد و چه مخفی باشد. و اما گناهانی که مربوط به جوارح است، اگر قصد قلبی کند و عمل نکند یعنی ظاهر نسازد بخشیده شده و حساب ندارد.
«ما را خبر داد» محمد بن موسی بن الفضل، گفت: خبر داد ما را ابوالعباس محمد بن یعقوب، گفت: خبر داد ما را ربیع بن سلیمان، گفت: خبر داد ما را شافعی/که گفت: خدای جل ثناؤه در سورۀ مائده آیۀ ۶ فرموده:
﴿إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَكُمۡ وَأَيۡدِيَكُمۡ﴾[المائدة: ۶] .
«هر گاه به نماز برخیزید بشوئید صورتها و دستهاتان را .... تا آخر».
شافعی/فرمود: نزد مخاطبین روشن بود که شستن همانا با آب میباشد و نزد مخاطب معلوم است که آب را خدا خلق کرده و برای آدمیان در آن صنعتی نیست. و ذکر آب عمومیت دارد چه آب آسمان و چه آب نهرها و چاهها و چالهها و دریاها چه گوارا از تمام اینها و چه تلخ و شور، مساویند در اینکه پاک میکنند، و برای کسی وضو گیرد و یا غسل کند طهارت حاصل میگردد.
و شافعی/در قول خدایﻷ: ﴿فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَكُمۡ﴾، «بشوئید صورتهایتان را»، فرمود: مخالفی نمیدانم در اینکه صورت در شستن وضو آنچه ظاهر است مقصود میباشد نه آنچه باطن است. و گوید: معقول این است که صورت از محل روئیدن موی سر است تا دو گوش و محل ریش و چانه. و در قول خدای تعالی: ﴿وَأَيۡدِيَكُمۡ إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ﴾. «و دستهاتان را تا مرفقها»، گوید: و مخالفی ندانستم که مرفق باید شسته شود. و در قول خدای تعالی: ﴿وَٱمۡسَحُواْ بِرُءُوسِكُمۡ﴾، «سرهاتان را مسح کنید»، گوید: معقول در آیه این است که آن کس که مقداری از سرش را مسح کند همانا مسح نموده، و آیه جز همین را نمیگوید، و این ظاهرترین معانی آنست و یا تمام سرش را مسح کند. شافعی/گوید: سنت دلالت دارد بر اینکه بر انسان مسح تمام سر واجب نیست و هرگاه سنت بر این دلالت کرد پس معنی آیه این میشود که هر کس جزئی از سرش را مسح کرد او را کافی است.
قول خدای تعالی: ﴿وَأَرۡجُلَكُمۡ إِلَى ٱلۡكَعۡبَيۡنِ﴾شافعی/گوید: ما به فتح «أرجلکم»، قرائت میکنیم بمعنای: «اغسلوا أرجلکم» «پاهای خود را بشوئید». گوید: و نشنیدم مخالفی در اینکه دو کعب را که خدایﻷذکر کرده، دو کعبی است که بالا آمده و آن دو، محل جمع ساق و قدم است، و اینکه شستن بر آنها است. گویا معنی چنین است که: «قدمهای خود را تا شستن دو کعب بشوئید». و در غیر این روایت گفته، کعب را کعب میگویند چون از محل خود بالا آمده و خارج شده و به روغنی که جمع شده و روی هم رفته، میگویند، کعب سمن، و پستان چون بالا رفت آن را کعب گویند.
شافعی/گوید: در روایت ما از ابی سعید و اصل مذهب ما این است که بشوید هر طور خواسته باشد، و اگر چه قطعه قطعه باشد، زیرا خدای تبارک و تعالی فرموده: ﴿حَتَّىٰ تَغۡتَسِلُواْۚ﴾.
شافعی/فرموده: و رسول خداجوضو گرفت چنانچه خدا امر کرده بود و ابتدا کرد به آنچه خدا به آن ابتدا کرده، پس بهتر این است که بر وضوگیرنده در وضو دو چیز است: اول اینکه ابتدا کند به آنچه خدا و رسول ابتدا کرده، و دیگر اینکه به تمام و کمال انجام دهد. و این مسئله شبیه است به مسئلۀ صفا و مروه که خدایﻷدر سوره بقره آیه ۱۵۸ میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلصَّفَا وَٱلۡمَرۡوَةَ مِن شَعَآئِرِ ٱللَّهِ﴾[البقرة: ۱۵۸] .
«براستی که صفا و مروه از شعائر خدا است».
پس رسول خداجدر طواف ابتدا کرد به صفا، و فرمود: «ابتدا میکنیم به آنچه خدا به آن ابتدا کرده است» [۱۵] .
شافعی گوید: و خدا دو دستها و دو پاها را با هم ذکر کرده و من دوست میدارم که ابتدا شود به راست، و اگر به چپ ابتدا کرد بد کرده ولی اعاده بر او نیست.
و در قول خدایﻷ: ﴿إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَكُمۡ وَأَيۡدِيَكُمۡ إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ...﴾[المائدة: ۶] . «هرگاه به نماز برخیزید بشوئید صورتها و دستهایتان را ....» شافعی/گوید: ظاهر این است که هر کس برای نماز قیام میکند بر او است که وضو گیرد. و محتمل است که در مورد خاصی نازل شده باشد. و شنیدم از یکی از کسانی که به قرآن دانا بود گمان میکرد این آیه نازل شده در حق آنان که از خواب برخاستهاند. و گمان میکنم صحیح گفته باشد، زیرا در سنت دلیلی است که هر کس از خواب برخاسته وضو گیرد. شافعی/گوید: وضوئی که خدا ذکر کرده با راهنمائی سنت، بر کسی است که بول و غائطی نکرده، اما اگر بول و غائط کرده باید استنجاء کند با آب و یا با سنگ. زیرا بول و غائط نجسند و با جزئی از بدن تماس پیدا کردهاند. و اگر با سنگ استنجاء شود باز با آب شسته شود نزد من بهتر است. و گفته شده که قومی از انصار با آب استنجاء میکردند و آیۀ ۱۰۸ سوره توبه:
﴿فِيهِ رِجَالٞ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُواْۚ وَٱللَّهُ يُحِبُّ ٱلۡمُطَّهِّرِينَ ١٠٨﴾[التوبة: ۱۰۸] .
«در آن مسجد مردانی هستند که پاک شدن خود را دوست میدارند و خدا پاکان را دوست میدارد».
نازل شد.
شافعی/گوید: و معقول است که چون خدای تعالی غائط را در آیۀ وضو ذکر کرده، غائط تخلی است و چون تخلی کرد بر او وضو و واجب است. سپس شافعی/از غیر کتاب حجت آورده در وجوب وضو بواسطه با د و بول و مدی و ودی و غیر اینها که خارج میشود از راه حدث. و در قول خدای تعالی: ﴿أَوۡ لَٰمَسۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ﴾«یا با زنان نزدیکی نمودید» که در آیه ۴۳ سوره نساء و آیه ۶ سورۀ مائده آمده. شافعی/گوید: خدای تعالی ذکر کرده وضو را بر آنکه بر خیزد به نماز مانند آنکه از خواب برخیزد. و ذکر کرده طهارت جنب را، سپس بعد از آن فرموده: ﴿وَإِن كُنتُم مَّرۡضَىٰٓ أَوۡ عَلَىٰ سَفَرٍ أَوۡ جَآءَ أَحَدٞ مِّنكُم مِّنَ ٱلۡغَآئِطِ أَوۡ لَٰمَسۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَلَمۡ تَجِدُواْ مَآءٗ فَتَيَمَّمُواْ﴾[المائدة: ۶] . «و اگر شما بیمار و یا بر سفر بودید و یا یکی از شما از محل غائط آمد و یا مس کردید زنان را و آبی نیافتید تیمم کنید». پس گویا وضو را واجب دانسته از غائط و واجب دانسته از لمس با زنان. پس گویا مقصود لمس بدست و بوسه است نه جنابت. سپس استدلال کرده به اخباری که ذکر کرده است. ربیع گوید: مقصود از لمس، لمس با کف دست است، آیا نمیبینی که رسول خداجنهی کرده از خرید ملامسه، ملامسه این است که مرد به جامه دست بمالد و زیر و رو نکند. چنانکه شاعری لمس را در رسیدن کف دست دست استعمال کرده، و چنین یافتم در کتابم. و بتحقیق دیگران از ربیع از شافعی روایت کردهاند که گفت: خبر داد ما را ابو عبدالرحمن السلمی، گفت: خبر داد ما را حسین بن رشیق المصری باجازه، گفت: خبر داد ما را احمد بن یحیی بن حریر النحوی، گفت: شنیدم ربیع بن سلیمان میگوید: پس معنائی که از شافعی نقل شد ذکر کرده.
خبر داد ما را ابو سعید از ابو العباس از ربیع که شافعی/گوید: خدای تعالی در سورۀ نساء آیۀ ۴۳ فرموده:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَنتُمۡ سُكَٰرَىٰ حَتَّىٰ تَعۡلَمُواْ مَا تَقُولُونَ وَلَا جُنُبًا إِلَّا عَابِرِي سَبِيلٍ حَتَّىٰ تَغۡتَسِلُواْ﴾[النساء: ۴۳] .
«ای مؤمنین، در حال مستی به نماز نزدیک نشوید تا بدانید چه میگویید و نه در حال جنابت تا آنکه غسل نمایید مگر آنکه مسافر باشید».
پس خدای جل ثناؤه واجب کرده غسل از جنابت را، و در زبان عرب معروف بوده که جنابت، جماع است و اگر چه آب جهندهای نباشد (یعنی منی خارج نشود) و همچنین این معنی است در حد زنا و واجب شدن مهر و غیر آن، و هر کس خطاب شود به اینکه فلانی از فلانهزن جنب شده میفهمد که با او هم بستر شده و اگر چه منی نیامده باشد.
و به همین اسناد شافعی گوید: و خدا واجب کرده غسل را ولی ذکر نکرده به چه ابتدا کند، پس چون غسلکننده غسل کند بهر نحو که باشد کافی است. والله اعلم. و همچنین کافی نیست مگر آنکه تمام بدنش را غسل دهد.
«ما را خبر داد» ابو عبدالله الحافظ گفت: خبر داد ابو العباس از ربیع که شافعی فرمود: خدای تعالی فرموده:
﴿فَتَيَمَّمُواْ صَعِيدٗا طَيِّبٗا فَٱمۡسَحُواْ بِوُجُوهِكُمۡ وَأَيۡدِيكُم مِّنۡهُ﴾[المائدة: ۶] . «با خاک پاک تیمم کنید و از آن به صورتهایتان و دستهایتان بکشید»، گوید: این آیه در غزوه بنیالمصطلق نازل شد که گردنبند عایشهبپاره شد، پس مردم با رسول خداجمعطل شدند و آبی نداشتند و خدا آیه تیمم را نازل کرد [۱۶] . عدهای از قریش و اهل علم به تاریخ و غیر ایشان ما را به این مطلب خبر دادند و در آن حدیثی از مالک رسیده که در کتاب معرفت ذکر شده.
«ما را خبر داد» ابو سعید بن ابی عمرو از ابو العباس از ربیع که شافعی/گفت: خدای تعالی فرموده: ﴿فَتَيَمَّمُواْ صَعِيدٗا طَيِّبٗا﴾، «خاک پاکی را قصد کرده تیمم کنید»، گوید: هر چه به آن صعید گفته شود که مخلوط به نجاست نباشد تیمم به آن خوبست. و صعید گفته نمیشود مگر به خاک دارای غبار. و اما بیابان زبر و درشت و تل ریگ، پس به آن صعید گفته نشود.
و بهمین اسناد شافعی گوید: خدای تعالی فرموده: ﴿إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ﴾تا آخر، و در ذیل آن فرموده: ﴿وَإِن كُنتُم مَّرۡضَىٰٓ أَوۡ عَلَىٰ سَفَرٍ أَوۡ جَآءَ أَحَدٞ مِّنكُم مِّنَ ٱلۡغَآئِطِ أَوۡ لَٰمَسۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَلَمۡ تَجِدُواْ مَآءٗ فَتَيَمَّمُواْ...﴾[المائدة: ۶] .«و اگر بیمار و یا مسافر بودید و یا یکی از شما از قضای حاجت آمد و یا با زنان آمیزش نمودید و آبی نیافتید پس تیمم کنید...» که دلالت دارد بر اینکه تیمم مباح است در دو حالت: یکی سفر و نایابی آب و دیگر مرض بیماری، در حضر باشد و یا در سفر، و دلالت دارد که بر مسافر است طلب آب، زیرا فرموده: ﴿فَلَمۡ تَجِدُواْ مَآءٗ﴾و هر کس بیرون رفت از شهر خود به جای دیگر، اسم مسافر بر او صدق میکند، کوتاه باشد و یا طولانی، و از سنت دلیلی نیست که بعضی از مسافرین تیمم بکنند و بعضی نکنند. پس ظاهر قرآن اینستکه هرکس مسافر باشد چه نزدیک و چه دور تیمم کند. شافعی/گوید: هرگاه مریض شد، چه در حضر و چه در سفر، واجد آب باشد و یا نباشد، تیمم کند، و مرض اسم جامعی است برای امراض مختلفه. پس آنچه شنیدم این است که برای مرد است که تیمم کند در جراحت، زیرا در همه اینها از مس آب میترسد که تلف شود و یا مرض زیاد گردد. و در قدیم بروایت زعفرانی از او گفته که: اگر از رسیدن آب ترس تلف و یا شدت مرض دارد تیمم کند. و در کتاب البُوَیطی گوید: هرگاه بترسد از رسیدن آب که بمیرد و یا زیاد گردد که بیشتر شود تیمم کند و نماز بجا آرد، و اعاده بر او نیست، زیرا خدا برای مریض تیمم را مباح نموده است. و گفته شده که آن مرض، جراحت و جدری و آنچه به معنی این دو بوده، باشد. و تب و مانند آن نیست. و همچنین چشم درد و غیر آن.
شافعی/گوید: در روایت ما خدا برای نماز وقتها قرار داده، پس احدی قبل از آن وقتها حق ندارد نماز کند. و همانا امر شده به قیام به آن، چون وقت آن داخل شد. و همچنین امر شده به تیمم وقت قیام نماز و نایابی آب. پس کسی که تیمم کرد برای نمازی قبل از وقت نماز و قبل از طلب آب برای نماز، حق ندارد با آن تیمم نماز بخواند.
«ما را خبر داد» ابو سعید از ابو العباس از ربیع که شافعی/گوید: و همانا گفتم: با آبی که غیر با آن وضو گرفته، مردی وضو نگیرد زیرا خدایﻷمیفرماید: ﴿فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَكُمۡ وَأَيۡدِيَكُمۡ﴾و معقول این است که صورت شسته نمیشود مگر با آب ابتدائی، (نه آب استعمال شده)، سپس بر او در دو دست هم نزد من مانند حکم صورت است که باید با آب ابتدائی بشوید. پس اگر با آبی که صورت را شسته اعاده دهد گویا بین دو دست و صورت را مساوی ننموده، و بتحقیق رسول خداجبرای هر عضوی آب جدیدی میگرفت.
و بهمین اسناد شافعی/گوید: خدایﻷفرموده: ﴿فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَكُمۡ...﴾تا﴿وَأَرۡجُلَكُمۡ إِلَى ٱلۡكَعۡبَيۡنِ﴾امر خدا به شستن کعبین شده و این امر برای هر وضو گیرنده است، و احتمال دارد برای بعضی از وضو گیرندگان نباشد پس مسح رسول خداجبر روی خف و موزه دلالت دارد که مسح بر کعب بر کسی است که خف ندارد، و بر خف یا موزه وقتی است که موزه را با کمال طهارت پوشیده باشد. چنانکه نماز رسول خداج، دو نماز را با یک وضو، و چند نماز با یک وضو، دلالت دارد که وجوب وضو بر بعضی است که وضو ندارند. نه اینکه مسح (بر خفین) بر خلاف کتاب خدا باشد و نه اینکه وضو و شستن قدمین بر خلاف کتاب خدا باشد. در روایت من از ابی عبدالله از ابی العباس از ربیع از شافعی زیاد شده جملۀ: همانا غسل و شستن کمال است و مسح (بر خفین) اجازۀ کمال است، و هر کدام را خواست بجا آرد.
«خبر داد ما را» ابو عبدالله الحافظ از ابی العباس از ربیع از شافعی که گفت: خدای تبارک و تعالی فرموده: ﴿إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغۡسِلُواْ...﴾«هرگاه به نماز برخیزید پس بشوئید ...» و سنت دلالت دارد بر اینکه وضو از حدث است، و خدا فرموده:
﴿لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَنتُمۡ سُكَٰرَىٰ حَتَّىٰ تَعۡلَمُواْ مَا تَقُولُونَ وَلَا جُنُبًا إِلَّا عَابِرِي سَبِيلٍ حَتَّىٰ تَغۡتَسِلُواْ....﴾[النساء: ۴۳] . «در حال مستی به نماز نزدیک نشوید تا بدانید چه میگوئید و نه در حال جنابت تا آنکه غسل نمایید مگر آنکه مسافر باشید»، پس وضو در کتاب خدا عام است از هر حدثی، و امر خدا در حالت جنابت به غسل، دلیل بر این است که غسل واجب نیست مگر از جنابت، مگر اینکه دلیلی آید بر غسلی که ما آن را بواسطه سنت واجب بدانیم، و سنت دلالت دارد بر وجوب غسل جنابت، و دلیل روشن ندانستم بر وجوب غسل غیر جنابت وجوبی که غیر آن کافی نباشد. و بتحقیق در غسل جمعه چیزی روایت شده و کسانی به غیر آنچه ما گفتیم رفتهاند و زبان عرب وسیع است. سپس شافعی آنچه در جمعه روایت شده ذکر کرده و تأویل آن را ذکر نموده و سنتی را که دلالت بر وجوب آن دارد در حال اختیار ذکر کرده و نظافت و تغییر بو را وقت اجتماع مردم ذکر نموده در کتاب «الـمعرفة».
و در آنچه ابوعبدالله مرا خبر داده باجازه از ربیع، گوید: شافعی گفته: خدای تعالی در سوره بقره آیه ۲۲۲ فرموده:
﴿وَيَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡمَحِيضِۖ قُلۡ هُوَ أَذٗى فَٱعۡتَزِلُواْ ٱلنِّسَآءَ فِي ٱلۡمَحِيضِ وَلَا تَقۡرَبُوهُنَّ حَتَّىٰ يَطۡهُرۡنَۖ﴾[البقرة: ۲۲۲] .
«و سؤال میکنند از تو درباره حیض زنان، بگو در آن آزاری است، پس در وقت حیض از زنان کنارهگیری کنید و با ایشان آمیزش نکنید تا پاک شوند».
پس روشن کرده که زن حائض طاهر نیست و ما را امر کرده که نزدیک او نشویم تا پاک شود. و نه وقتی که پاک شد تا آنکه تطهیر یعنی غسل کند و از کسانی شود که نماز بری او جایز است.
و در قول خدای تعالی: ﴿فَإِذَا تَطَهَّرۡنَ فَأۡتُوهُنَّ مِنۡ حَيۡثُ أَمَرَكُمُ ٱللَّهُۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِينَ وَيُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِينَ ٢٢٢﴾[البقرة: ۲۲۲] . «پس چون تطهیر کردند، از آنجا که خدا امرتان کرده و مقرر داشته (طریق طبیعی) نزدیک ایشان بیائید». گوید: بعضی از اهل علم به قرآن گفتهاند که چون تطهیر کردند از جائی که خدا شما را امر کرده با ایشان آمیزش و نزدیکی کنید یعنی در قُبل که محل حیض است، و آیه محتمل اینست. و محتمل است که کنارهگیری از تمام بدنشان در هنگام حیض باشد. و سنت رسولجدلالت دارد که کنارهگیری از زیر لنگ ناف به پایین است و بالاتر مباح است.
شافعی/گوید: بیان کردیم در قول خدای تعالی: ﴿حَتَّىٰ يَطۡهُرۡنَ﴾، «تا پاک شوند» که زنان حیض شده در حال طهارت نیستند، و خدا بر جنب حکم کرده که نماز نکند تا غسل کند، پس بیان شده مدتی برای طهارت از جنب نیست مگر غسل، و برای طهارت حائض مدتی نیست مگر رفتن حیض، سپس غسل. زیرا خدا فرموده: ﴿حَتَّىٰ يَطۡهُرۡنَ﴾، «تا پاک شوند»، و این گذشتن حیض است، و جمله: ﴿فَإِذَا تَطَهَّرۡنَ﴾، «پس چون تطهیر کنند» یعنی بغسل، زیرا سنت دلالت دارد که طهارت حائض غسل است. و دلالت دارد بر بیان آنچه خدا در کتاب خود راهنمائی کرده که حائض نماز نخواند، پس حدیث عایشه را ذکر کرده که به او فرموده: «به خانه کعبه طواف مکن تا پاک شوی»، دلالت دارد که نماز نخواند زیرا حائض غیر طاهر است مادامی که در حیض است، و لذا خدا فرموده: ﴿حَتَّىٰ يَطۡهُرۡنَ﴾، «تا پاک شوند».
شافعی/گوید: خدای تعالی در سورۀ بقره آیه ۲۳۸-۲۳۹ فرموده:
﴿حَٰفِظُواْ عَلَى ٱلصَّلَوَٰتِ وَٱلصَّلَوٰةِ ٱلۡوُسۡطَىٰ وَقُومُواْ لِلَّهِ قَٰنِتِينَ ٢٣٨ فَإِنۡ خِفۡتُمۡ فَرِجَالًا أَوۡ رُكۡبَانٗا...﴾[البقرة: ۲۳۸-۲۳۹] .
«همه نمازها و نماز میانتر را محافظت کنید و بحال فروتنی برای خدا قیام کنید. و اگر از دشمنی خوف داشتید، پس پیاده یا سواره نماز را بخوانید».
پس چون خدا در تأخیر نمازها در حال خوف اجازه نداده. و اجازه داده که هر طور ممکن است پیاده یا سواره نماز را بجا آورند، و در سوره نساء آیه ۱۰۳ فرموده:
﴿إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ كَانَتۡ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ كِتَٰبٗا مَّوۡقُوتٗا ١٠٣﴾[النساء: ۱۰۳] .
«نماز بر مؤمنین بوقت معین واجب و نوشته شده».
و هر کس از عقلاء بالغ شد بترک نماز و تأخیر از وقت آن، عصیان کرده اگر فراموش نکرده باشد. و حائض بالغه و عاقله به یاد نماز است و طاقت آن را دارد. و حکم خدا این بود که زوج او در حال حیض نزدیک او نشود. و سنت رسول خداجدلالت کرده که هرگاه بر زوج خود حرام بود نماز بر او حرام است. این دلیل است که واجب الهی در ایام حیض از او زائل شده در حالی که عاقله و ذاکره و دارای طاقت است و قضاء بر او نیست. و چگونه قضا کند چیزی را که بر او واجب نشده. و این چیزی است که مخالفی برای آن نمیدانم.
«خبر داد ما را» ابو عبدالله محمد بن عبدالله الحافظ/از ابو العباس محمد بن یعقوب الأصم از ربیع بن سلیمان که گفت: شافعی/فرموده: و از بعضی از اهل علم نقل شده که شنیدم خدای تعالی نمازی را واجب کرد قبل از وجوب نمازهای پنجگانه، در سوره مزمل آیات ۱ تا ۴ فرمود:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُزَّمِّلُ ١ قُمِ ٱلَّيۡلَ إِلَّا قَلِيلٗا ٢ نِّصۡفَهُۥٓ أَوِ ٱنقُصۡ مِنۡهُ قَلِيلًا ٣ أَوۡ زِدۡ عَلَيۡهِ وَرَتِّلِ ٱلۡقُرۡءَانَ تَرۡتِيلًا ٤﴾[المزمل: ۱-۴] .
«ای گلیم بر خود پیچیده، شب را قیام کن مگر اندکی، نیمی از آن و یا کمی از آن کمتر، و یا بر آن بیفزا، و قرآن را بسرود بخوان سرودنی».
سپس این نسخ شد در همین سوره و در آیه ۲۰ همان سوره فرمود: ﴿إِنَّ رَبَّكَ يَعۡلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدۡنَىٰ مِن ثُلُثَيِ ٱلَّيۡلِ وَنِصۡفَهُۥ وَثُلُثَهُۥ وَطَآئِفَةٞ مِّنَ ٱلَّذِينَ مَعَكَۚ وَٱللَّهُ يُقَدِّرُ ٱلَّيۡلَ وَٱلنَّهَارَۚ عَلِمَ أَن لَّن تُحۡصُوهُ فَتَابَ عَلَيۡكُمۡۖ فَٱقۡرَءُواْ مَا تَيَسَّرَ مِنَ ٱلۡقُرۡءَانِۚ عَلِمَ أَن سَيَكُونُ مِنكُم مَّرۡضَىٰ وَءَاخَرُونَ يَضۡرِبُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ يَبۡتَغُونَ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ وَءَاخَرُونَ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۖ فَٱقۡرَءُواْ مَا تَيَسَّرَ مِنۡهُۚ وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ﴾[المزمل: ۲۰] .
«پروردگار تو میدانند که تو بر میخیزی کمتر از دو ثلث شب را و نیمی از آن و ثلث آن را و گروهی از آنان که با تو هستند بر میخیزند و خدا اندازه میدهد شب و روز را، خدا دانست که هرگز آن را احصاء نمیکنید، پس توبۀ شما را پذیرفت، پس هر چه میسر است از قرآن قرائت کنید، خدا دانست که بعضی از شما بیمار و بعضی از شما مسافرند و در پی فضل خدایند و دیگرانی در راه خدا قتال میکنند، پس آنچه میسر است از قرآن قرائت کنید و نماز را بپای دارید و زکات بدهید».
شافعی گوید: و چون خدایﻷامر کرد به قیام شب، نصف آن و یا زیاده بر آن، تخفیف داد و فرمود: «آنچه میسر است قرائت کنید از قرآن». و بیان کرد در کتاب خود نسخ قیام شب و نصف آن را بقول خود که آنچه میسر است. سپس احتمال داده شده در این آیه دو معنی: یکی اینکه این قرائت میسر واجب ثابتی باشد که واجب دیگری را نسخ کرده. و احتمال دیگر واجب منسوخی باشد که زایل شده به آیه دیگری که در سوره اسراء آیه ۷۹ فرموده:
﴿وَمِنَ ٱلَّيۡلِ فَتَهَجَّدۡ بِهِۦ نَافِلَةٗ لَّكَ عَسَىٰٓ أَن يَبۡعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامٗا مَّحۡمُودٗا ٧٩﴾[الإسراء: ۷۹] .
«و بعضی از شب را بیدار باش بنماز تا برای تو نافله باشد شاید که پروردگارت تو را مقام ستودهای بدهد».
که نماز نافله بخوانند غیر از آنچه میسر بوده، پس واجب است که به سنت استدلال شود بر یکی از این دو معنی. پس یافتیم سنت رسولجرا که دلالت دارد بر اینکه واجب نیست جز نماز پنجگانه. پس گفتیم: واجب پنج است و غیر آن از نمازی که قبلاً واجب بوده نسخ شده بآن، و ما دوست نداریم برای احدی که ترک نافله کند به آنچه بر او خدا و کتاب خود میسر کرده، و بهر حال هر چه بیشتر، به سوی ما محبوبتر، سپس ذکر کرده حدیث طلحه بن عبیدالله و عباده بن الصامت را دربارۀ نمازهای پنجگانه.
«خبر داد ما را» ابو سعید بن ابی عمرو از ابو العباس از ربیع که گفت: شافعی/گوید، و ذکر کرده همین مطلب را به لفظ دیگر. سپس گوید: گفته شده: آیۀ مزمل نسخ شده به آیه ۷۸-۷۹ سوره اسراء که فرموده:
﴿أَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِدُلُوكِ ٱلشَّمۡسِ إِلَىٰ غَسَقِ ٱلَّيۡلِ وَقُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِۖ إِنَّ قُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِ كَانَ مَشۡهُودٗا ٧٨ وَمِنَ ٱلَّيۡلِ فَتَهَجَّدۡ بِهِۦ نَافِلَةٗ لَّكَ﴾[الاسرء: ۷۸-۷۹] .
«نماز را به پادار وقت میل و زوال خورشید در نصف النهار تا تاریکی شب که نماز عشاء باشد و بپادار قرائت کردن فجر را زیرا قرائت فجر (نماز صبح) مشاهده شده است و بعضی از شب نماز نافله کن برای خود».
که او را اعلام کرد که نافله است نه واجب، و اینکه نمازهای واجب آنست که ذکر شده از شب و روز.
شافعی گوید: و گفته میشود: در قول خدایﻷدر سوره روم آیه ۱۷ که فرموده:
﴿فَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ حِينَ تُمۡسُونَ وَحِينَ تُصۡبِحُونَ ١٧﴾[الروم: ۱۷] .
«پس تنزیه خدا هنگامیست که شب میکنید».
نماز مغرب و عشاء است، و ﴿وَحِينَ تُصۡبِحُونَ﴾، و هنگامی که صبح میکنید، نماز صبح است. ﴿وَلَهُ ٱلۡحَمۡدُ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَعَشِيّٗا وَحِينَ تُظۡهِرُونَ ١٨﴾[الروم: ۱۸] .، «و خاص او است ستایش در آسمانها و زمین در حال عشی» عصر است، ﴿وَحِينَ تُظۡهِرُونَ﴾، ظهر است. شافعی گوید: و چه قدر شبیه است آنچه گفته به قول دیگر و الله اعلم.
و بهمین اسناد سابق شافعی گفته: خدایﻷمحکم گردانید در کتابش آنچه واجب کرد از نمازها را بوقت. والله اعلم. همان وقتی که ما در آن نماز میخوانیم. و در سوره نساء آیه ۱۰۳ فرموده:
﴿إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ كَانَتۡ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ كِتَٰبٗا مَّوۡقُوتٗا ١٠٣﴾[النساء: ۱۰۳] .
یعنی: «نماز بر مؤمنین نوشته شده بوقت».
و بهمین اسناد شافعی گوید: خدای تعالی در سوره نساء آیه ۴۳ فرموده: ﴿لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَنتُمۡ سُكَٰرَىٰ﴾[النساء: ۴۳] . «در حال مستی به نماز نزدیک نشوید»، گوید: گفته میشود: این آیه قبل از تحریم خمر نازل شده، و هر چه باشد چه قبل نازل شده باشد و چه بعد، هر کس در مستی نماز بخواند نماز او کافی نیست برای نهی خدایﻷاز نماز تا بداند چه میگوید. و معقول این است که نماز قول و عمل است و امساک در مواضع مختلفه و آن را طبق آنچه امر شده اداء نمیکند مگر کسی که عاقل باشد.
و به این اسناد شافعی/فرموده: خدای تعالی در سورۀ مائده آیه ۵۸ فرموده:
﴿وَإِذَا نَادَيۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ ٱتَّخَذُوهَا هُزُوٗا وَلَعِبٗا﴾[المائدة: ۵۸] .
«چون برای نماز ندا کردید آن را مسخره و بازی گرفتند».
و در سوره جمعه آیۀ ۹ فرموده:
﴿إِذَا نُودِيَ لِلصَّلَوٰةِ مِن يَوۡمِ ٱلۡجُمُعَةِ فَٱسۡعَوۡاْ إِلَىٰ ذِكۡرِ ٱللَّهِ﴾[الجمعة: ۹] .
«چون در روز جمعه برای نماز ندا شد پس سعی کنید به سوی ذکر خدا».
در این دو آیه خدا اذان را ذکر کرده، والله اعلم، و معلوم است که مقصود به این دو آیه نماز واجبی است. و رسول خداجاذان را سنت قرار داد برای نماز واجب و احدی از او نقل نکرده که او امر کرده باشد برای نماز غیر واجب اذان گفته شود.
«خبر داد ما را» ابو عبدالله الحافظ از ابی العباس از ربیع از شافعی از سفیان بن عیینه از ابن ابی نجیح از مجاهد در قول خدای تعالی در سوره انشراح آیه ۴:
﴿وَرَفَعۡنَا لَكَ ذِكۡرَكَ ٤﴾[الشرح: ۴] .
که خدا فرموده: «ما ذکر تو را بلند کردیم» که من ذکر نشوم مگر تو با من ذکر شوی: «أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أن محمداً رسول الله». شافعی/فرموده: و الله اعلم، یعنی ذکر او وقت ایمان به خدا و اذان، و محتمل است ذکر او و وقت تلاوت قرآن و وقت عمل به طاعت، و خودداری از معصیت باشد.
و در فضیلت تعجیل به نمازها استدلال کرده به قول خدایﻷدر سوره اسراء آیه ۷۸:
﴿أَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِدُلُوكِ ٱلشَّمۡسِ﴾[الاسراء: ۷۸] .
«نماز را بپادار وقت میل و زوال خورشید».
و دلوک خورشید میل اوست از وسط السماء (که باید تعجیل کرد و همان وقت نماز خواند) و به آیه دیگر در سوره طه آیه ۱۴:
﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِذِكۡرِيٓ ١٤﴾[طه: ۱۴] .
«نماز را برای یاد من بر پا دار».
و به آیه ۲۳۸ سوره بقره:
﴿حَٰفِظُواْ عَلَى ٱلصَّلَوَٰتِ﴾[البقرة: ۲۳۸] .
«بر نمازها محافظت کنید».
و محافظت بر چیزی تعجیل آن است.
و شافعی در محل دیگر گوید: و کسی که نماز را در اول وقت آن مقدم دارد سزاوارتر به محافظت است از آنکه از اول وقت عقب عقب انداخته.
و شافعی در محل دیگر گوید: و کسی که نماز را در اول وقت آن مقدم دارد سزاوارتر به محافظت است از آنکه از اول وقت عقب انداخته.
و شافعی در قول خدای تعالی: ﴿وَٱلصَّلَوٰةِ ٱلۡوُسۡطَىٰ﴾[البقرة: ۲۳۸] .، «و نماز میانتر» گوید: ما معتقدیم که نماز وسطی، نماز صبح است، و اگر آن نباشد باز هم نماز صبح از نمازهایی است که به محافظت آن مأمور میباشیم.
و ذکر کرده در روایت المزنی و حرمله، حدیث ابی یونس مولی عایشهبرا که در آن مذکره املا کرده: ﴿حَٰفِظُواْ عَلَى ٱلصَّلَوَٰتِ وَٱلصَّلَوٰةِ ٱلۡوُسۡطَىٰ﴾وصلاة العصر»، «محافظت کنید بر نمازها و نماز وسطی و نماز عصر»، سپس گفته: از رسول خدا جآن را شنیدم [۱۷] . پس حدیث عایشه دلالت دارد که نماز وسطی، نماز عصر نیست. شافعی گوید: و بعضی از اصحاب رسول خداجاختلاف کردند، پس از علی و از ابن عباس روایت شده که نماز وسطی، صبح است. و ما این قول را قبول کردیم. و از زید بن ثابت روایت شده که ظهر است. و از غیر او روایت شده که عصر است و در آن روایتی از پیغمبر نقل شده.
امام بیهقی گفته: آنچه شافعی در این مورد از علی و ابن عباس روایت کرده، مالک در کتاب «الـموطأ» روایت کرده بسندی که به او رسیده. و ما به سند متصل از ابن عباس و ابن عمر روایت کردیم. و این قول عطا و طاووس و مجاهد و عکرمه است.
و برای ما روایتی است از عاصم از زربن حبیش از علیسکه گفت: ما چنان میدیدیم که نماز وسطی، نماز فجر است تا آنکه شنیدم رسول خداجروز جنگ احزاب میفرمود: «کفار ما را از نماز وسطی نماز عصر مشغول کردند تا خورشید غروب کرد، خدا قبرها و شکمهای ایشان را پر از آتش کند» [۱۸] . و روایت او در اینجا از پیغمبرجصحیح است. و از عبیدۀ سلمانی و غیر او نیز از علی روایت شده، و همچنین از مره از ابن مسعود. و نیز به این مطلب گفته ابی بن کعب و ابو ایوب انصاری و ابوهریره و عبدالله بن عمرو. و این در یکی از دو روایتی است که از ابن عمر و ابن عباس و ابی سعید الخدری و عایشهشنقل شده است.
و در کتاب حرمله خواندم از شافعی/در ذیل آیه ۱۸ سوره اسراء:
﴿إِنَّ قُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِ كَانَ مَشۡهُودٗا ٧٨﴾[الاسراء: ۱۸] .
«بتحقیق، قرائت فجر مورد مشاهده است».
و در این آیه ذکر نشده که غیر فجر مشهود باشد. و نمازها تماماً مورد مشاهده میباشند، گویا نماز فجر بیشتر از سایر نمازها مورد نظر و مشاهده است و یا افضل است و یا مشاهده میشود با نزول ملائکه. و مقصود نماز صبح است.
«خبر داد ما را» ابو سعید از ابی العباس از ربیع که گفت: شافعی/فرموده: خدای تعالی نمازها را واجب نموده و رسول خداجروشن کرد عدد رکعات هر یک از آنها را و وقت آنها را، و اینکه در آنها چه عملی باید کرد. و خدای تعالی اظهار کرد که بعضی از آنها نافله و بعضی واجب است. و به رسول خودجفرمود: ﴿وَمِنَ ٱلَّيۡلِ فَتَهَجَّدۡ بِهِۦ نَافِلَةٗ لَّكَ﴾«و بعضی از شب را نافله بخوان»، سپس رسول خداجآن را وقتی که بعضی از نمازها نافله و بعضی واجب شد، بیان نمود. و واجب آن موقت شد. و خواندن نماز کافی نیست مگر آنکه نمازگزار نیت کند.
و به این اسناد شافعی/فرماید: خدای تبارک و تعالی در سوره نحل آیه ۹۸ فرموده:
﴿فَإِذَا قَرَأۡتَ ٱلۡقُرۡءَانَ فَٱسۡتَعِذۡ بِٱللَّهِ مِنَ ٱلشَّيۡطَٰنِ ٱلرَّجِيمِ ٩٨﴾[النحل: ۹۸] .
«و چون قرآن قرائت کنی پناه ببر به خدا از شیطان رانده شده».
شافعی گوید: و من دوست دارم که قبل از خواندن سوره حمد بگوید: «أَعُوذُ بِاَللَّهِ مِنْ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم=» «پناه میبرم به خدا از شیطان رانده شده». و هر کلامی که با آن استعاذه شود کافی است».
و در املاء به این اسناد فرموده که ابتدا میکند و پناه میبرد. و میگوید: «أَعُوذ بِاَللَّهِ السَّمِيعِ الْعَلِيمِ - و یا أَعُوذُ بِالسَّمِيعِ الْعَلِيمِ- مِنْ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ و یا أَعُوذُ بِاَللَّهِ أَنْ يَحْضُرُونِ». زیرا خدا فرموده: ﴿فَإِذَا قَرَأۡتَ ٱلۡقُرۡءَانَ فَٱسۡتَعِذۡ بِٱللَّهِ مِنَ ٱلشَّيۡطَٰنِ ٱلرَّجِيمِ ٩٨﴾[النحل: ۹۸] . «و چون قرآن قرائت کنی پناه ببر به خدا از شیطان رانده شده». شافعی در کتاب البویطی گفته: خدای جل ثناءه در سوره حجر آیه ۸۷ فرموده:
﴿وَلَقَدۡ ءَاتَيۡنَٰكَ سَبۡعٗا مِّنَ ٱلۡمَثَانِي وَٱلۡقُرۡءَانَ ٱلۡعَظِيمَ ٨٧﴾[الحجرات: ۸۷] .
«و بتحقیق و بدون شک ما هفت آیهای که باید تکرار شود و قرآن عظیم را به تو دادیم».
و این هفت آیه ام القرآن و سوره حمد است، و اول آن ﴿بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ ١﴾[الفاتحة: ۱] . میباشد.
«خبر داد ما را» ابو زکریا بن ابی اسحاق در لفظ دیگران گفتند: خبر داد ما را از ابوالعباس محمد بن یعقوب از ربیع از شافعی از عبدالمجید از ابن جریح که گفت: خبر داد مرا پدرم از سعید بن جبیر در قول خدای تعالی: ﴿وَلَقَدۡ ءَاتَيۡنَٰكَ سَبۡعٗا مِّنَ ٱلۡمَثَانِي﴾[الحجرات: ۸۷] . گفت: آن ام القرآن است. پدرم گفت: سعید بن جبیر آن را بر من قرائت کرد تا ختم آن، سپس گفت: بسم الله ... آیۀ هفتم است. سعید گفت: و ابن عباس بر من آن را قرائت کرد چنانکه من بر تو قرائت کردم. سپس گفت بسم الله ... آیه هفتم است. ابن عباس گفت: خدا آن را برای شما ذخیره کرده و برای احدی قبل از شما چنین آیهای را اظهار نکرده.
شافعی گوید: در روایت حرمله از او که ابن عباس افتتاح میکرد به بسم الله ... و میگفت: شیطان بهترین آیۀ در قرآن را از میان ایشان برد و میگفت: رسول خداجچنین بود که ختم سوره را نمیشناخت تا بسم الله ... نازل شود. (یعنی با نزول بسم الله ... میدانست که سوره جدیدی نازل و سوره قبل تمام شده است).
«خبر داد ما را» ابو سعید از ابی العباس از ربیع از شافعی که گفت: خدای تبارک و تعالی در سورۀ مزمل آیه ۴ به رسول خود فرموده:
﴿وَرَتِّلِ ٱلۡقُرۡءَانَ تَرۡتِيلًا ٤﴾[المزمل: ۴] .
«و قرآن را بتأنی و ترتیب قرائت نما بتأنی کامل».
پس کمترین ترتیل ترک عجله در قرآن است. و هر قدر بیشتر بسم الله را ظاهر سازند در قرآن نزد من بهتر است مادامی که زیاد کشش در آن نیاید.
در کتاب «الـمختصر الکبیر» در ذیل روایت ابوابراهیم المزنی خواندم از شافعی/که فرموده: خدایﻷبر رسول خودجنازل نمود وجوب قبله را در مکه پس او در کناری نماز میکرد بطوری که رو به مسجد الحرام و بیت المقدس باشد ولی چون به مدینه هجرت کرد رو به بیت المقدس میکرد در حالی که شانزده ماه از مسجد الحرام پشت میکرد. و او دوست میداشت که خدا او را امر کند به استقبال مسجد الحرام زیرا در آن مقام ابراهیم و اسماعیل بود و برای مردم مرجع و امن و حج به سوی او بود، و مورد امر بود که آن را برای طوافکنندگان و عاکفین و رکوعکنندگان و سجدهکنندگان تطهیر نماید. با کراهت رسولجاز موافقت یهود. پس به جبرئیل÷گفت: البته من دوست دارم که پروردگارم مرا از قبلۀ یهود برگرداند به غیر آن. پس خدایﻷآیۀ ۱۱۵ سورۀ بقره را نازل نمود که:
﴿وَلِلَّهِ ٱلۡمَشۡرِقُ وَٱلۡمَغۡرِبُۚ فَأَيۡنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجۡهُ ٱللَّهِ﴾[البقرة: ۱۱۵] .
«مشرق و مغرب ملک خداست، پس به هر طرف رو کنید همانجا ذات خدا وجود دارد».
یعنی همان طرفی است که شما را به سوی خود توجه داده. جبرئیل گفت: یا محمد! من بندهای مانند تو مأمورم، مالک چیزی نیستم، از خدا سؤال کن، پس پیغمبر جاز خدا سؤال کرد که او را به بیت الحرام توجه دهد و جبرئیل به آسمان بالا رفت و پیغمبر جهمواره به آسمان توجه داشت به امید اینکه جبرئیل جواب سؤال او را بیاورد. پس خدایﻷنازل نموده آیات ۱۴۴ تا ۱۵۰ سوره بقره را که در آیۀ ۱۴۴ میفرماید:
﴿قَدۡ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجۡهِكَ فِي ٱلسَّمَآءِۖ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبۡلَةٗ تَرۡضَىٰهَاۚ فَوَلِّ وَجۡهَكَ شَطۡرَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِۚ وَحَيۡثُ مَا كُنتُمۡ فَوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ شَطۡرَهُۥ﴾[البقرة: ۱۴۴] .
«بتحقیق گردش روی تو را در طرف آسمان میبینیم، پس تو را به طرف قبلهای که خوشنود باشی بگردانیم پس روی به طرف مسجد الحرام کن و شما ای مسلمین هر جا که باشید روی به آن طرف کنید».
و در آیه ۱۵۰ فرموده:
﴿فَلَا تَخۡشَوۡهُمۡ وَٱخۡشَوۡنِي﴾[البقرة: ۱۵۰] .
کاز مردم نترسید و از من بترسید».
و در قول خدای تعالی در آیۀ ۱۴۴ سوره بقره:
﴿وَإِنَّ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ لَيَعۡلَمُونَ أَنَّهُ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّهِمۡ﴾[البقرة: ۱۴۴] .
«آنانکه اهل کتابند میدانند که این حق است از پروردگارشان».
گفته میشود که آنان در آنچه بر ایشان نازل شده، مییابند که پیغمبر امی از فرزند اسماعیل بن ابراهیم است، از حرم مکه خارج میشود و قبلۀ او و نماز او به طرف محل خروج او یعنی حرم مکه است. و در قول خدای تعالی در سوره بقره آیه ۱۵۰:
﴿وَمِنۡ حَيۡثُ خَرَجۡتَ فَوَلِّ وَجۡهَكَ شَطۡرَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِۚ وَحَيۡثُ مَا كُنتُمۡ فَوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ شَطۡرَهُۥ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيۡكُمۡ حُجَّةٌ﴾[البقرة: ۱۵۰] .
«و از هر جا که خارج شدی پس روی خود را به طرف مسجد الحرام بگردان و هر جا که بودید رو کنید به طرف آن تا مردم را علیه شما حجتی نباشد..».
گفته شده: در حالی که خدا داناتر است که از مدینه به مسجد الحرام رو مکنید مگر آنکه شما به بیت المقدس پشت کنید، و اگر از طرف نجد یمن آمدید و به استقبال بیت الحرام و بیت المقدس بودید به مسجد الحرام استقبال کنید نه آنکه قصد شما بیت المقدس باشد، تا مردم را علیه شما حجتی نباشد که بگویند: قبلۀ مسلمین را دیگران معین نمودهاند. و گفته شده: در تحویل از قبلهای که بر آن بودید به سوی غیر آن. و این مناسبترین قولی است که در آیه گفته شده برای قول خدایﻷ:
﴿سَيَقُولُ ٱلسُّفَهَآءُ مِنَ ٱلنَّاسِ مَا وَلَّىٰهُمۡ عَن قِبۡلَتِهِمُ ٱلَّتِي كَانُواْ عَلَيۡهَا﴾[البقرة: ۱۴۲] .
«کم خردان خواهند گفت: چه باعث شد که مسلمین از قبلهای که بر آن بودند روی بگردانیدند».
پس خدا به رسول خود اعلام کرد که حجتی برای مردم در تحویل قبله نیست، یعنی احدی در اینجا سخنی علیه شما ندارد مگر آنان که ستمگرند.
و در قول خدای تعالی در آیۀ ۱۴۳:
﴿وَمَا جَعَلۡنَا ٱلۡقِبۡلَةَ ٱلَّتِي كُنتَ عَلَيۡهَآ إِلَّا لِنَعۡلَمَ مَن يَتَّبِعُ ٱلرَّسُولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ﴾[البقرة: ۱۴۳] .
«و ما قبلهای را که تو بر آن بودی تغییر ندادیم مگر برای آن که بدانیم و جدا سازیم کسی را که پیروی رسول میکند از کسی که به قهقرا به کفر خود بر میگردد».
«لنعلم= تا بدانیم» (یعنی تا علم ازلی ما تحقق پیدا کند)، زیرا علم خدا قبل از پیروی ایشان و پس از پیروی ایشان بوده است.
و بتحقیق مسلمین گفتند: نمازهائی که به طرف بیت المقدس خواندیم چگونه است و کسانی که از ما دنیا را وداع کردهاند نماز آنان چه خواهد شد؟ پس خدا ایشان را اعلام کرد که نمازشان از روی ایمان بوده و به هدر نرفته و دارای ثواب است، و فرمود:
﴿وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَٰنَكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِٱلنَّاسِ لَرَءُوفٞ رَّحِيمٞ ١٤٣﴾[البقرة: ۱۴۳] .
«و چنین نبوده که خدا ایمان شما (یعنی نمازتان را) ضایع گرداند همانا خدا نسبت به مردم البته رؤوف و رحیم است».
و گفته میشود که یهود گفتند: نیکی در استقبال مغرب یعنی بیت المقدس است. و نصاری گفتند: نیکی در استقبال مشرق است، پس خدا نازل نمود آیۀ ۱۷۷ سوره بقره را که:
﴿لَّيۡسَ ٱلۡبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ قِبَلَ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَلَٰكِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ....﴾[البقرة: ۱۷۷] .
«نیکی این نیست که صورت و روی خود را به طرف مشرق و مغرب کنید ولیکن نیکی ایمان به خدا و روز قیامت است...» تا آخر.
یعنی -و خدا داناتر است- و شما مشرکید و نیکی مشرک برای او نوشته نشود.
پس چون خدای تعالی رسول خودجرا به سوی مسجد الحرام گردانید بیشتر نماز خود را در مقابل درب کعبه بجا میآورد و بتحقیق از پشت دیوار کعبه نیز نماز میخواند در حالی که مردم با او بودند مستقبل به سوی کعبه و پشت به باقی مسجد الحرام.
گوید: و قول خدایﻷ:
﴿فَوَلِّ وَجۡهَكَ شَطۡرَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ﴾[البقرة: ۱۴۴] .
«پس بگردان روی خود را به جانب مسجد الحرام».
که در آیه ۱۴۴-۱۵۰ ذکر شده، پس «شطر»، همان جهات و طرف کعبه است در کلام عرب، و استدلال شده بر آن به بعض آنچه در کتاب رسالۀ امام بیهقی ذکر شده است.
«خبر داد ما را» ابو عبدالله الحافظ از ابی العباس از ربیع از شافعی که گفت: خدای تبارک و تعالی فرموده:
﴿وَحَيۡثُ مَا كُنتُمۡ فَوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ شَطۡرَهُۥ﴾[البقرة: ۱۴۴] .
«و هر جا که باشید روی به طرف مسجد الحرام کنید».
پس بر ایشان واجب کرد که هر جا باشند صورتهای خود را به طرف مسجدالحرام بگردانند. عرب گاهی میگوید: توجه کرد به عین چیزی و گاهی میگوید: به طرف و جهت آن. و اگر چه الفاظ مختلفه است، ولی مقصد یکی است، چنانکه در اشعار عرب ذکر شده است.
شافعی/فرموده: خدای تعالی در سورۀ انعام آیۀ ۹۷ فرموده:
﴿وَهُوَ ٱلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ ٱلنُّجُومَ لِتَهۡتَدُواْ بِهَا فِي ظُلُمَٰتِ ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ﴾[الأنعام: ۹۷] .
«خدای تعالی برای شما ستارهها را قرار داد تا بواسطۀ آنها در تاریکیهای بیابان و دریا هدایت جوئید».
و در سوره نحل آیه ۱۶ فرموده:
﴿وَعَلَٰمَٰتٖۚ وَبِٱلنَّجۡمِ هُمۡ يَهۡتَدُونَ ١٦﴾[النحل: ۱۶] .
«و نشانهها و به ستارگان هدایت میجویند».
پس خدا برای مردم علامات آفرید و برای ایشان مسجد الحرام را نصب کرد و امر کرد که به سوی آن متوجه شوند و همانا توجهشان بعلامات و عقلهائی است که در ایشان ترکیب شده، همان عقولی که با آن عقول علامات را شناختهاند. و تمام اینها بیان و نعمت خدای جل شأنه است.
شافعی/فرمود: و خدا رسول خود را در نماز به طرف بیت المقدس توجه داد، پس آنجا قبلهای بود که استقبال به غیر آن حلال نبود قبل از نسخ آن، سپس آن را نسخ و او را توجه به مسجد الحرام داد که برای احدی حلال نیست هرگز که استقبال بیت المقدس در نماز واجب کند و هر کدام در هر وقت آن حق بوده است. و کلام را طول داده است.
«خبر داد ما را» ابو سعید بن ابی عمرو از ابو العباس از ربیع از شافعی از سفیان بن عیینه از ابی نجیح از مجاهد که گفت: نزدیکترین حالت بنده به خدا وقتی است که سجده کند، آیا ندیدهای که خدا در سورۀ علق آیه ۱۹ فرموده:
﴿وَٱسۡجُدۡۤ وَٱقۡتَرِب۩ ١٩﴾[العلق: ۱۹] .
«سجده بجا آر و نزدیک شو».
در روایت حرمله از شافعی در قول خدای تعالی در سوره اسراء آیه ۱۰۷:
﴿يَخِرُّونَۤ لِلۡأَذۡقَانِۤ سُجَّدٗاۤ ١٠٧﴾[الاسراء: ۱۰۷] .
«با چانهها به سجده میافتند».
شافعی گوید: و احتمال دارد که معنی چنین باشد به سجده میافتند در حالی که چانههاشان به زمین میآید، ولی سجده بر غیر چانه باشد.
«خبر داد ما را» ابو سعید بن ابی عمرو از ابی العباس از ربیع که گفت: شافعی/فرموده: خدای جل جلاله واجب نموده صلوات بر رسول خود را، پس در سورۀ احزاب آیه ۵۶ فرموده:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ وَمَلَٰٓئِكَتَهُۥ يُصَلُّونَ عَلَى ٱلنَّبِيِّۚ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ صَلُّواْ عَلَيۡهِ وَسَلِّمُواْ تَسۡلِيمًا٥٦﴾[الأحزاب: ۵۶] .
«خدا و فرشتگان او بر پیغمبر صلوات میفرستند. ای کسانی که ایمان دارید، بر او صلوات بفرستید، و چنان که باید سلام بگویید».
پس وجوب صلوات بر او در محلی اولی و بهتر از آن در نماز نبوده است، پس ذکر دو حدیث نموده که ما آنها را در کتاب معرفت ذکر کردیم.
«و خبر داد ما را» ابو محمد عبدالله بن یوسف الأصبهانی/از ابو سعید بن الاعرابی از حسن بن محمد الزعفرانی از محمد بن ادریس الشافعی که گفت: خبر داد ما را مالک از نعیم بن عبدالله المجمر که محمد بن عبدالله بن زید انصاری و عبدالله بن زید همان کسی که در خواب ندای نماز به او ارائه شد، او، او را خبر داد از ابی مسعود انصاری که او گفت: رسول خداجآمد نزد ما که در مجلس سعد بن عباده -رضوان الله علیه- بودیم که بشیر بن سعد به او گفت: خدا ما را امر کرده که بر تو صلوات بفرستیم یا نبی الله، پس چگونه بفرستیم؟ رسول خداجسکوت کرد تا جائی که ما تمنا کردیم که از او سوال نکرده بودیم، پس رسول خداجفرمود: بگوید: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، كَمَا صَلَّيْتُ عَلَى إبْرَاهِيمَ، وَبَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، كَمَا بَارَكْتُ عَلَى إبْرَاهِيمَ، فِي الْعَالَمِينَ، إنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ» [۱۹] .
و این را روایت کرده المزنی و حرمله از شافعی و در آن زیاده کرده «والسلام» و این سلام اشاره به سلامی است که در تشهد بر پیغبمر جمیکردند [۲۰].
شافعی/فرموده: در روایت حرملی نیز آمده و آنچه من عمل میکنم همان حدیث ابی مسعود است که از پیغمبرج ذکر شد. و همانا من چرا به آن معتقدم زیرا میبینم خدا در قران در آیه ۵۶ احزاب که ذکر شد ابتدا خود بر پیغمبر صلوات فرستاده و مؤمنین را به آن امر کرده است. و خداوند برگزیده شدگان از انبیاء خود را در قرآن ذکر کرده، سپس برگزیدگان آل ایشان را ذکر نموده ودر سوره آل عمران آیۀ ۳۳ فرموده:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰٓ ءَادَمَ وَنُوحٗا وَءَالَ إِبۡرَٰهِيمَ وَءَالَ عِمۡرَٰنَ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ ٣٣﴾[آل عمران: ۳۳] .
«خدا برگزید آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان و حدیث ابی مسعود نزد ما شبیه است به آنچه خدا در کتاب خود فرموده».
شافعی گوید: و من دوست دارم که داخل شود با آل محمدجازواج او و ذریه او تا به آنچه از پیغمبرجروایت شده عمل شود. بگوید: «اللهم صل علی محمد وآله وأزواجه وذریته».
شافعی گوید: و مردم اختلاف کردهاند که «آل محمدج» کیانند؟ عدهای گفته: آل محمدج، اهل دین و پیروان اویند. و آنکه چنین گوید قول او شبیه است به آنچه خدای تعالی در سوره هود آیه ۴۰ تا ۴۶ به نوح فرموده: ﴿ٱحۡمِلۡ فِيهَا مِن كُلّٖ زَوۡجَيۡنِ ٱثۡنَيۡنِ وَأَهۡلَكَ﴾«حمل کن در کشتی از هر جنسى دو تن [نر و ماده] و اهل خود را». عرض کرد: ﴿إِنَّ ٱبۡنِي مِنۡ أَهۡلِي﴾«پسرم از اهل من است». جواب آمد: ﴿إِنَّهُۥ لَيۡسَ مِنۡ أَهۡلِكَ﴾که او از اهل تو نیست. (پس آل و اهل آنانند که ایمان داشته و پیرو او باشند و خدا پسر نوح را بواسطۀ شرک از اهل او خارج کرد).
شافعی/گوید: آنچه ما معتقدیم در معنی آیۀ فوق این است که خدایﻷفرمود: «پسر تو از اهل تو نیست» که ما امر به حمل آنان کردیم. و اگر کسی بگوید: خدا فرموده: ﴿إِلَّا مَن سَبَقَ عَلَيۡهِ ٱلۡقَوۡلُ﴾که به او اعلام کرد که حمل کن از اهلت کسی که قول سابق او را خارج نکرده باشد. سپس برای او بیان کرده که پسرت اهل عصیان و عمل غیر صالح است و لذا از اهل خارج شده است.
امام شافعی فرموده است ال محمد همان ازواج رسول اللهج، هستند ایشان معتقد بود همانند اینکه از کسی بپرسی ایا اهل داری وبگوید نه. یعنی اینکه ازدواج نکردهام.
شافعی اینجا میگوید این همان معنی لغوی است ومعنی حرف مشخص نمیشود مگر اینکه سببی بیایید ودلالت آن را مشخص سازد.
شافعی/گوید: از کلام عرف فهمیده میشود که اهل همان همسر مرد است، مثلاً میگوید: «من متأهل نشدهام»، یعنی همسر نگرفتهام و یا میگوید: از اهل خود جنب شدم. و یا میگوید: اهل من در فلان شهر است. و یا میگوید: میخواهم اهل خود را زیارت کنم. میفهمند که همسرش را میگوید.
و عدهای گفتهاند: آل محمدجخویشان اویند که مخصوص به او هستند نه خویشان غیر مخصوص. شافعی گوید: و گاهی از آل شمرده شود فرزندان او که به او منسوب است و کسیکه در خانۀ او مأوی دارد و او متکفل امورشان است از همسر و یا مملوک و یا عیال او که در پناه او و به خرج او است. و این صدق میکند بر بعضی از خویشان او، آنکه از طرف پدر منسوب به اوست، نه آنکه از طرف مادر است. پس جایز نیست آل گفته شود به کسی که خدا و رسول او اراده نکردهاند، مگر اینکه بسنت رسول الله معلوم گردد. مثلاً: «إنَّ الصَّدَقَةَ لَا تَحِلُّ لِمُحَمَّدٍ وَلَا لِآلِ مُحَمَّدٍ وَإِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ عَلَيْنَا الصَّدَقَةَ وَعَوَّضَنَا مِنْهَا الْخُمْسَ» [۲۱] . یعنی: «صدقه برای محمد و آل او حلال نیست و بدرستی که خدا بر ما صدقه را حرام کرد و در عوض به ما خمس داده» (باید دید اولا صدقه چه چیز است زکات واجبی است و یا مستحبی و یا چیز دیگر و برای آل او حرام است آل او کیانند).
و خدایﻷدر سوره انفال آیه ۴۱ فرموده:
﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ﴾[الانفال: ۴۱] .
«بدانید که آنچه از غنائم روز ملاقات و جنگ دو جمع مشرکین و مؤمنین آنچه غنیمت بردید پنج یک آن مخصوص خدا و رسول و نزدیکان و یتیمان و مسکینان و در راه بازماندگان است».
پس این آیه با آن روایت که میگوید: صدقه حلال نیست برای محمدجو آل او، اینها راه نما است که زحمت را نمیبرد و اهل علم را ملزم نمیکند مگر خبر از رسول خداج. پس چون خدا بر رسول خود واجب کرد که حق نزدیکان را بدهد و به او اعلام کرد که پنج یک غنائم سهم نزدیکان است، و او این سهم را به بنی هاشم و بنیعبدالمطلب داد اینها دلالت میکند که آل محمدجکه رسول خدا امر کرده بر ایشان صلوات بفرستند و آنان که خدا ایشان را برگزیده بر جهانیان کیانند.
امام بیهقی گوید: در کتاب قدیم که زعفرانی روایت کرده از شافعی در ذیل آیه ۲۰۴ سوره اعراف:
﴿وَإِذَا قُرِئَ ٱلۡقُرۡءَانُ فَٱسۡتَمِعُواْ لَهُۥ وَأَنصِتُواْ لَعَلَّكُمۡ تُرۡحَمُونَ ٢٠٤﴾[الأعراف: ۲۰۴] .
«و چون قرائت قرآن شد پس به آن گوش دهید و ساکت شوید تا باشد که مشمول رحمت شوید».
خواندم که شافعی گفته: این نزد ما برای قرائتی است درنماز که شنیده شود (نماز های جهری) بخصوص که باید ساکت شد و گوش داد، پس چگونه است سکوت برای آنچه شنیده نمیشود. بیهقی گوید: این قولی که اینجاست ابتدای امر بوده و بعدا در آخر عمر (شافعی از آن) برگشته و گفته است: فاتحه الکتاب یعنی سوره حمد را پیش خود یعنی در ذهن خود بخواند در جائیکه کلام امام جماعت را نمیشنود و اگر با امام قرائت کند صدای خود را بلند نکند بطوری که مانع از استماع مردم از امام نشود که همانا ما مأموریم که سکوت از کلام و آنچه در نماز جایز نیست. و این مطلب در جای خود با دلیل ذکر شده است.
و خواندم در کتاب سنن به روایت حرمله از شافعی/که گفته: خدای تبارک و تعالی در سوره بقره آیه ۲۳۸ فرموده:
﴿وَقُومُواْ لِلَّهِ قَٰنِتِينَ ٢٣٨﴾[البقرة: ۲۳۸] .
«برای خدا در حال خضوع و سکوت قیام کنید».
شافعی گوید: کسی که در این آیه مخاطب شده این قیام در نماز است، و محتمل است مقصود از قنوت، قیام در نماز باشد. و از عبدالله بن عمر روایت شده که به او گفتند: چه نمازی گفت: طول قنوت. و طاوس گفته: قنوت، اطاعت خدایﻷاست. شافعی گفته: آن معنی اول اولی است و گوید: چون قنوت در بعضی از قیام است باید آنچه سنت بر آن دلالت کرده مراد باشد و آن قنوت برای دعاء است نه برای قرائت. و محتمل است قنوت در تمام نماز باشد و یا در بعض. پس چون رسول خداجترک قنوت در بعضی از نمازها کرده و فقط در نماز صبح قنوت کرده، دلیل میشود که مراد خدا همان قنوت در نماز باشد و احتمال دارد طول قنوت باشد و محتمل است مراد از قنوت طاعت خدا باشد و محتمل است سکوت باشد.
شافعی گوید: من در صبح اجازه ترک قنوت نمیدهم، زیرا اگر از طرف خدا و رسول او مستحب باشد من اجازه ترک مستحب نمیدهم. و اگر واجب باشد که ترک آن بیان نشده، و اگر کسی ترک کند برای او است که سجده نماید چنانکه اگر ترک جلوس میکرد.
امام بیهقی در قول شافعی که گفته: اگر مراد از قنوت، سکوت باشد گوید: مقصود سکوت از کلام آدمیان است، و بتحقیق از زید بن ارقم روایت شده که اصحاب رسول تکلم میکردند در نماز، پس این آیه نازل شد و ما را از کلام نهی کرد و امر به سکوت نمود. و روایت شده از ابی رجاء العطاردی که او گفت: ابن عباس با ما نماز صبح کرد در حالی که او امیر بصره بود، پس قنوت خواند و دستهای خود را بلند کرد تا آن اندازه که اگر کسی جلو او بود سفیدی زیر بغل او را میدید. پس چون نمازش تمام شد رو کرد به ما و گفت: این است آن نمازی که خدایﻷدر کتاب ذکر کرده و فرمود: ﴿حَٰفِظُواْ عَلَى ٱلصَّلَوَٰتِ وَٱلصَّلَوٰةِ ٱلۡوُسۡطَىٰ وَقُومُواْ لِلَّهِ قَٰنِتِينَ ٢٣٨﴾[البقرة: ۲۳۸] . «بر تمام نمازها و به خصوص نماز میانه (نماز عصر) محافظت و مواظبت کنید، و [در حال طاعت و عبادت] فروتنانه براى خدا بپا خیزید».
حدیث کرد ما را ابو علی الروذباری از اسماعیل الصفار از حسن بن الفضل بن السمح از سهل بن تمام از ابوالأشهب و مسلم بن زید از ابی رجاء، پس روایت ابن عباس را ذکر کرده و گفت: قبل از رکوع.
«خبر داد ما را» ابوسعید بن ابی عمرو از ابی العباس از ربیع که گفت، شافعی گفته: قول خدای تعالی: ﴿وَقُومُواْ لِلَّهِ قَٰنِتِينَ﴾، گفته شده: قانتین یعنی مطیعین. و رسول خداجامر کرده به نماز ایستاده و همانا مخاطب به فرائض کسانیند که طاقت آن را دارند و چون طاقت نداشت نشسته نماز بخواند. و بهمین اسناد شافعی گفته: قول خدای تعالی در سوره مدثر آیه ۴:
﴿وَثِيَابَكَ فَطَهِّرۡ ٤﴾[المدثر: ۴] .
گفته شده نماز بخوان در جامههای پاک، و غیر این نیز گفته شده، ولی این بهتر است، زیرا رسول خداجامر کرده که خون حیض را برای نماز از جامه بشویند.
امام بیهقی گوید: و بتحقیق از ابی عمر صاحب ثعلب روایت شده که گفت: ثعلب گفته در قول خدای تعالی ﴿وَثِيَابَكَ فَطَهِّرۡ﴾، مردم اختلاف کردهاند، طائفهای گفتهاند: ثیاب جامه ساتر است و طائفهای گفتهاند: ثیاب قلب است.
«خبر داد ما را» علی بن محمد بن عبدالله بن بشران از ابی عمر، و او همین معانی را ذکر کرده است.
«خبر داد ما را» ابو سعید محمد بن موسی از ابی العباس الأصم از ربیع که او گفت: شافعی/گفته: خدای تعالی ابتدا کرده خلق آدم را از آب و گِل و هر دو را پاک قرار داد و ابتدا کرد آفرینش اولاد او را از آب جهنده یعنی منی، و این دلالت دارد که آب جهنده پاک بوده نه نجس. و در کتاب املا بهمین اسناد گفته که منی نجس نیست. خدای جل ثناءه بزرگوارتر از این است که خلق بشر گرامی را که از او انبیاء و صدیقین و شهداء و صالحین و اهل بهشتند از نجس خلق کند زیرا خود در سورۀ اسراء آیۀ ۷۰ فرموده:
﴿وَلَقَدۡ كَرَّمۡنَا بَنِيٓ ءَادَمَ﴾[الإسراء: ۷۰] .
«محققاً ما بنی آدم را گرامی داشتیم».
و در سوره نحل آیه ۴ فرموده:
﴿خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِن نُّطۡفَةٖ﴾[النحل: ۴] .
«خدا انسان را از نطفه آفرید».
و در سوره مرسلات آیه ۲۰ فرموده:
﴿أَلَمۡ نَخۡلُقكُّم مِّن مَّآءٖ مَّهِينٖ ٢٠﴾[المرسلات: ۲۰] .
«آیا شما را از آب پست نیافریدیم».
و اگر در اینجا حدیث و خبری از رسول خداجنباشد هر آینه عقلها میدانند که خدا ابتداء نمیکند خلق گرامی را که او را ساکن بهشت کند از نجس. در حالی که خبری از رسول خداجرسیده که او در جامهای منی به آن رسیده بود نماز خواند و آن را نشست، و در حال تری آن را بر طرف کرد و یا در حال خشکی آن را تراشید، بمعنی اینکه نظافت کرد. با اینکه این قول عدم نجاست قول سعد بن ابی وقاص و ابن عباس و عایشه و غیر ایشان است - رضی الله عنهم.
«خبر داد ما را» ابو سعید از ابی العباس از ربیع که گفت شافعی/در قول خدای تعالی:
﴿لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَنتُمۡ سُكَٰرَىٰ حَتَّىٰ تَعۡلَمُواْ مَا تَقُولُونَ وَلَا جُنُبًا إِلَّا عَابِرِي سَبِيلٍ حَتَّىٰ تَغۡتَسِلُواْ﴾[النساء: ۴۳] .
«به نماز در حالی که مستید نزدیک نشوید تا بدانید که چه میگویید و (نیز) در حال جنابت (نزدیک نماز نشوید) تا اینکه غسل کنید مگر آنکه رهگذر باشید».
گوید: بعضی از اهل علم به قرآن گفتهاند: مقصود از ﴿عَابِرِي سَبِيلٍ﴾عبور و نزدیک شدن به محل نماز است زیرا در نماز که عبوری نیست بلکه عبور از محل نماز است که مسجد باشد. بنابراین، باکی نیست که در مسجد جنب بگذرد ولی توقف نکند زیرا خدایﻷفرموده: ﴿وَلَا جُنُبًا إِلَّا عَابِرِي سَبِيلٍ﴾.
و به این اسناد شافعی گفته: باکی نیست که مشرک در هر مسجدی شب بماند جز مسجد الحرام، زیرا خدای تعالی در سوره توبه آیه ۲۸ میفرماید:
﴿إِنَّمَا ٱلۡمُشۡرِكُونَ نَجَسٞ فَلَا يَقۡرَبُواْ ٱلۡمَسۡجِدَ ٱلۡحَرَامَ بَعۡدَ عَامِهِمۡ هَٰذَا﴾[التوبة: ۲۸] .
«همانا مشرکین نجسند، پس بعد از این سال نزدیک مسجد الحرام نشوند».
پس سزاوار نیست که مشرک داخل مسجد الحرام شود بهیچ حالی.
«خبر داد ما را» ابو سعید از ابی العباس از ربیع که گوید: شافعی/گفت: خدای تعالی اذان را با نماز ذکر کرده، و در سوره مائده آیه ۵۸ فرموده:
﴿وَإِذَا نَادَيۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ ٱتَّخَذُوهَا هُزُوٗا وَلَعِبٗا﴾[المائدة: ۵۸] .
«و چون شما به سوی نماز ندا کردید کفار آن را مسخره و بازیچه گرفتند».
و در سوره جمعه آیه ۹ فرموده:
﴿إِذَا نُودِيَ لِلصَّلَوٰةِ مِن يَوۡمِ ٱلۡجُمُعَةِ فَٱسۡعَوۡاْ إِلَىٰ ذِكۡرِ ٱللَّهِ وَذَرُواْ ٱلۡبَيۡعَ﴾[الجمعة: ۹] .
«چون برای نماز روز جمعه ندا شد پس به سوی یاد خدا سعی کنید و خرید و فروش را رها کنید».
پس خدا واجب کرده -والله أعلم- رفتن به نماز جمعه را. و رسول خداجاذان را برای نمازهای واجب سنت قرار داده و احتمال دارد که واجب باشد رفتن به جماعت در غیر جمعه، چنانکه ما را به رفتن نماز جمعه و ترک خرید و فروش امر نموده. و احتمال دارد که اذنی باشد برای نماز خواندن در وقت آن.
و بتحقیق رسول خداججماعت خواند چه در حال سفر و چه در حال اقامه، چه در حال خوف و چه غیر خائف. و در سورۀ نساء آیۀ ۱۰۲ خدای تعالی به رسول خود فرموده:
﴿وَإِذَا كُنتَ فِيهِمۡ فَأَقَمۡتَ لَهُمُ ٱلصَّلَوٰةَ فَلۡتَقُمۡ طَآئِفَةٞ مِّنۡهُم مَّعَكَ﴾[النساء: ۱۰۲] .
«و چون در میان ایشان بودی و برای ایشان اقامۀ نماز کردی باید طائفهای از ایشان با تو به نماز بایستند...».
و امر کرد رسول خداجکه هر کس به نماز حاضر شد، باید در حال سکینه و وقار بیاید و در حال عذر به ترک آمدن به نماز جماعت اجازه داد همانطور که ذکر خواهیم کرد در محل خود. پس گویا آنچه را من از کتاب و سنت بیان کردم دلالت داشته باشد که ترک جماعت گوارا نباشد در هر نماز واجبی که به طور جماعت درمیان مردم باشد خواه در حال اقامه و خواه سفر.
«خبر داد ما را» ابو سعید از ابی العباس از ربیع که شافعی/فرموده: خدای تعالی اذن گرفتن را ذکر کرده و در سیاق آیه ۵۹ از سوره نور فرموده: ﴿وَإِذَا بَلَغَ ٱلۡأَطۡفَٰلُ مِنكُمُ ٱلۡحُلُمَ فَلۡيَسۡتَٔۡذِنُواْ كَمَا ٱسۡتَٔۡذَنَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ﴾[النور: ۵۹] .
«و چون اطفال شما به سن بلوغ و احتلام رسیدند باید اذن گیرند چنانکه آنانکه قبل از ایشان بودند اذن گرفتند».
و در سوره نساء آیه ۶ فرموده: ﴿وَٱبۡتَلُواْ ٱلۡيَتَٰمَىٰ حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغُواْ ٱلنِّكَاحَ فَإِنۡ ءَانَسۡتُم مِّنۡهُمۡ رُشۡدٗا فَٱدۡفَعُوٓاْ إِلَيۡهِمۡ أَمۡوَٰلَهُمۡ﴾[النساء: ۶] .
«یتیمان را بیازمائید تا وقتی که به حد نکاح و سن ازدواج برسند پس اگر از ایشان رشدی فهمیدید پس اموالشان را به ایشان رد کنید».
و رشدی که موجب دفع اموالشان میباشد ذکر نکرده مگر پس از بلوغ حد نکاح و سن ازدواج. شافعی گوید: و خدا جهاد را واجب نمود است. و رسول خداجبیان کرد که جهاد بر کسی است که به پانزده سال برسد. به اینکه عبدالله بن عمر را در سال جنگ خندق اجازۀ جهاد داد چون به پانزده سال رسید. ولی در جنگ احد که ۱۴ سال داشت، او را رد کرد و اجازه نداد.
شافعی/فرموده: و چون پسر به احتلام رسید و دختر حیض شد و عقلشان معیوب نبود بر آنان نماز و سایر واجبات واجب است و اگر پسران کمتر از ۱۵ سال بودند باید هر یک را به نماز امر کنند اگر میفهمند. و هرگاه نماز نکردند مانند زمان بلوغ نیستند ولی بر ترک نماز باید ادب شوند ادب سبک و خفیفی.
شافعی/گوید: و هر کس عقل او معیوب است بواسطۀ عارضهای و یا مرضی -هر مرضی باشد- واجب از او بر داشته میشود. زیرا خدای تعالی به عقلاء فرموده:
﴿وَٱتَّقُونِ يَٰٓأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ ١٩٧﴾[البقرة: ۱۹۷] .
«ای صاحبان خرد، در برابر من تقوی پیشه کنید و از من بترسید».
و نیز قول او در سوره رعد و سایر سور:
﴿إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ ١٩﴾[الرعد: ۱۹] .
«فقط صاحبان عقل متذکر میشوند».
و اگر چه معقول است که مخاطب به امر و نهی نشوند مگر آنکه آن دو را تعقل کنند.
«خبر داد ما را» ابوسعید از ابی العباس از ربیع که شافعی/فرموده: و هرگاه زنی به امامت بر مردان و زنان و اطفال ذکور نماز خواند، پس نماز زنان کافی است ولی نماز مردان و اطفال ذکور کافی نیست. زیرا خدای تعالی مردان را سرپرست و به عبارت دیگر پیشکار زنان قرار داده، و در سوره نساء آیه ۳۴ فرموده:
﴿ٱلرِّجَالُ قَوَّٰمُونَ عَلَى ٱلنِّسَآءِ﴾[النساء: ۳۴] .
«مردان قوامبخش امور زنانند».
و زنان را بازداشت از اینکه سرپرست باشند. پس جایز نیست که زنان امام مردان باشند در نماز و در هیچ حالی. و شافعی/بسط کلام در اینجا داده و در کتاب قدیم.
«خبر داد ما را» ابو سعید از ابی العباس از ربیع که شافعی/فرموده: کسی که برای جهاد بیرون رفته در حال خوف است، نماز او قصر است. و خدایﻷدر کتاب خود در سوره نساء آیه ۱۰۱ فرموده:
﴿وَإِذَا ضَرَبۡتُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَلَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ جُنَاحٌ أَن تَقۡصُرُواْ مِنَ ٱلصَّلَوٰةِ إِنۡ خِفۡتُمۡ أَن يَفۡتِنَكُمُ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْۚ إِنَّ ٱلۡكَٰفِرِينَ كَانُواْ لَكُمۡ عَدُوّٗا مُّبِينٗا ١٠١﴾[النساء: ۱۰۱] .
«و چون پا به سفر گذاشته در زمین حرکت کردید اگر خوف دارید که کفار شما را به فتنه و خطر اندازند بر شما باکی نیست که نماز خود را کوتاه کنید، البته کفار برای شما دشمن آشکارند».
گوید: و قصر برای کسی است که بیرون رود در غیر معصیت چنانکه در سنت آمده.
شافعی/گوید: و اما کسی که برای ستم بر مسلمانی و یا راه زنی و یا فساد در زمین و یا بنده گریز از آقای خود بیرون رود و یا مردی فرار کند که خونی که بر گردنش ثابت شده ندهد و یا مانند این معانی و یا معصیت دیگری، پس او نباید قصر کند، و اگر قصر کرد پس برای هر نمازی که کرده باید اعاده کند. زیرا قصر کرد پس برای هر نمازی که کرده باید اعاده کند. زیرا قصر رخصتی است، و رخصت برای کسی است که عاصی نباشد. آیا نمیبینی قول خدای تعالی که فرموده:
﴿فَمَنِ ٱضۡطُرَّ غَيۡرَ بَاغٖ وَلَا عَادٖ فَلَآ إِثۡمَ عَلَيۡهِ﴾[البقرة: ۱۷۳] .
«پس هر کسی که مضطر شد در حالی که از روی ستم و تجاوز از حد و نافرمانی نباشد پس بر او گناهی نیست».
شافعی/گوید: و همچنین مسح بر خفین و جمع صلاة مسافر در معصیت نمیباشد. و همچنین نماز نافله به غیر قبله. و برای کسی که سفر او در معصیت باشد نیست.
شافعی/گوید: و خوش ندارم ترک قصر را و از آن نهی میکنم هرگاه برای اعراض از سنت باشد یعنی برای خروج در غیر معصیت.
«خبر داد ما را» ابو عبدالله الحافظ گفت: و حسین بن محمد گوید: در خبری که دارم از محمد بن سفیان از یونس بن عبد الأعلی که گفت: شافعی/در قول خدای تعالی: ﴿فَلَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ جُنَاحٌ أَن تَقۡصُرُواْ مِنَ ٱلصَّلَوٰةِ﴾گوید: که این آیۀ قصر نازل شد در منزلی که نام آن عسفان در نزدیکی خیبر است. پس چون ثابت شد که رسول خدا در بیرون رفتن از مدینه به سوی مکه همیشه قصر میکرده پس سنت قصر بوده، بنابراین، اگر کسی عمداً تمام بخواند بدون اینکه قصر را خطا شمرد بر او چیزی نیست و اما اگر عمداً تمام بخواند و منکر قصر باشد بر او اعاده نماز است.
در روایت حرمله خواندم از شافعی/که مستحب است برای مسافر که صدقه الهی را بپذیرد و قصر کند و اگر نماز را تمام کند بدون اعراض از قول رخصت الهیﻷ، اعاده بر او نیست، چنانکه در سفر اگر روزه گرفت برای او اعاده نیست در حالی که خدای تعالی فرموده:
﴿فَمَن كَانَ مِنكُم مَّرِيضًا أَوۡ عَلَىٰ سَفَرٖ فَعِدَّةٞ مِّنۡ أَيَّامٍ أُخَرَ﴾[البقرة: ۱۸۴] .
«هر کس از شما که مریض و یا بر سفر بود بهمان شماره (بتعداد روزهای بیماری یا مسافرت) از ایام دیگر سال را روزه بگیرد».
و چنانکه در فدیه آزار بر سر رخصت آمده که خدای تعالی فرموده:
﴿فَمَن كَانَ مِنكُم مَّرِيضًا أَوۡ بِهِۦٓ أَذٗى مِّن رَّأۡسِهِۦ فَفِدۡيَةٞ﴾[البقرة: ۱۹۶] .
«هر کس از شما که مریض بود و یا به او آزاری از سرش بود، فدیه بدهد».
پس اگر حلق و فدیه را ترک کرد بر او باکی نیست در وقتی که برای اعراض از رخصت الهی نباشد.
«خبر داد ما را» ابو سعید بن ابی عمرو از ابی العباس محمد بن یعقوب از ربیع بن سلیمان از شافعی/که گفت: خدای تعالی فرموده:
﴿وَإِذَا ضَرَبۡتُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَلَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ جُنَاحٌ أَن تَقۡصُرُواْ مِنَ ٱلصَّلَوٰةِ﴾[النساء: ۱۰۱] . تا آخر.
یعنی: «و چون شما (برای سفر) قدم در زمین زدید بر شما باکی نیست که از نماز قصر کنید...».
گوید: پس بیان شده در کتاب خدا که قصر نماز در راه رفتن در زمین و خوف است، و این تخفیفی است از خدای تعالی از خلق خود، نه اینکه نماز قصر واجب باشد، چنانکه قول خدای تعالی در سوره بقره آیه ۲۳۶: ﴿لَّا جُنَاحَ عَلَيۡكُمۡ إِن طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ مَا لَمۡ تَمَسُّوهُنَّ أَوۡ تَفۡرِضُواْ لَهُنَّ فَرِيضَةٗ﴾[البقرة: ۲۳۶] .
یعنی: «باکی بر شما نیست اگر زنان را مس نکرده و مهری معین نکرده طلاق دهید نصف مهر را با طلاق دهید».
و این رخصتی است نه اینکه حتماً باید طلاق دهند. و چنانکه در آیه ۱۸۹ بقره فرمود:
﴿لَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ جُنَاحٌ أَن تَبۡتَغُواْ فَضۡلٗا مِّن رَّبِّكُمۡ﴾[البقرة: ۱۹۸] .
«بر شما باکی نیست که در سفر حج از فضل پروردگار بجوئید و تجارت کنید».
نه اینکه حتماً باید تجارت کند. و چنانکه در سورۀ نور آیۀ ۶۱ فرموده:
﴿لَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ جُنَاحٌ أَن تَأۡكُلُواْ﴾[النور: ۶۱] .
«یعنی باکی نیست بر شما که از خانههای خودتان و یا پدرانتان بخورید نه اینکه حتماً باید بخورید».
و چنانکه در سوره نور آیه ۶۰ فرموده:
﴿وَٱلۡقَوَٰعِدُ مِنَ ٱلنِّسَآءِ ٱلَّٰتِي لَا يَرۡجُونَ نِكَاحٗا فَلَيۡسَ عَلَيۡهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضَعۡنَ ثِيَابَهُنَّ غَيۡرَ مُتَبَرِّجَٰتِۢ بِزِينَةٖ﴾[النور: ۶۰] .
«زنان پیر و بازنشسته که امیدی به نکاح ندارند باکی بر آنان نیست که جامههای خود را زمین بگذارند و لی باید خود را به زینت آرایش نکنند».
پس اگر لباس خود را پوشیدند گناه نکردهاند.
و قول خدای تعالی در سوره فتح آیه ۱۷:
﴿لَّيۡسَ عَلَى ٱلۡأَعۡمَىٰ حَرَجٞ وَلَا عَلَى ٱلۡأَعۡرَجِ حَرَجٞ وَلَا عَلَى ٱلۡمَرِيضِ حَرَجٞ﴾[الفتح: ۱۷] .
«بر کور باکی نیست و بر لنگ باکی نیست و بر بیمار باکی نیست».
که نازل شده در حق آنان که بر ایشان حرجی به ترک جهاد نیست و اگر به جهاد رفتند گناهی نکردهاند.
«خبر داد ما را» ابو سعید از ابی العباس از ربیع که شافعی/گوید: خدای تعالی در سوره بروج آیه ۳ فرموده:
﴿وَشَاهِدٖ وَمَشۡهُودٖ ٣﴾[البروج: ۳] .
«قسم به شاهد و مشاهده شده».
شافعی گوید: خبر داد ما را بر ابراهیم بن محمد از صفوان بن سلیم از نافع بن جبیر و عطاء بن یسار که پیغمبرجفرموده: «شاهد روز جمعه و مشهود روز عرفه است» [۲۲] .
و بهمین اسناد شافعی گفته: خدای تعالی در سوره جمعه آیۀ ۹ فرموده:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا نُودِيَ لِلصَّلَوٰةِ مِن يَوۡمِ ٱلۡجُمُعَةِ فَٱسۡعَوۡاْ إِلَىٰ ذِكۡرِ ٱللَّهِ وَذَرُواْ ٱلۡبَيۡعَۚ﴾[الجمعة: ۹] .
«هرگاه اذان گفته شد و برای نماز از روز جمعه ندا شد بشتابید به سوی ذکر خدا و بیع را رها کنید».
و آن اذانی که هر کسی آن را بشنود باید خرید و فروش را رها کند، همان اذانی است که زمان رسول خداجبود و آن اذان دوم پس از زوال و جلوس امام بر منبر است.
و بهمین اسناد شافعی گفته: سعی در این آیه آنچه معقول است عمل کردن و رفتن به سوی نماز است نه سعی بر قدم، چنانکه سعی در آیات دیگر، عمل است، مانند آیه:
﴿إِنَّ سَعۡيَكُمۡ لَشَتَّىٰ ٤﴾[الیل: ۴] . یعنی: «همانا سعی شما متفاوت است».
و یا در سوره اسراء آیۀ ۱۹ فرموده:﴿وَمَنۡ أَرَادَ ٱلۡأٓخِرَةَ وَسَعَىٰ لَهَا سَعۡيَهَا وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَأُوْلَٰٓئِكَ كَانَ سَعۡيُهُم مَّشۡكُورٗا ١٩﴾[الإسراء: ۱۹] .
«و هر کس اراده آخرت کند و برای آن سعی کند سعی صحیحی، سعی او مورد تشکر است».
و در سوره انسان آیه ۲۲ فرموده:
﴿إِنَّ هَٰذَا كَانَ لَكُمۡ جَزَآءٗ وَكَانَ سَعۡيُكُم مَّشۡكُورًا ٢٢﴾[الانسان: ۲۲] .
«سعی شما مورد تشکر است».
و یا در سورۀ نجم آیۀ ۳۹ فرموده:
﴿وَأَن لَّيۡسَ لِلۡإِنسَٰنِ إِلَّا مَا سَعَىٰ ٣٩﴾[النجم: ۳۹] .
«برای انسان نیست مگر آنچه سعی کرده یعنی عمل کرده».
و در سورۀ بقره آیه ۲۰۵ فرموده:
﴿وَإِذَا تَوَلَّىٰ سَعَىٰ فِي ٱلۡأَرۡضِ لِيُفۡسِدَ فِيهَا﴾[البقرة: ۲۰۵] .
«و چون رو برگردانید در زمین سعی کند که فساد کند».
و چنانکه زهیر شاعر گوید:
سَعَى بَعْدَهُمْ قَوْمٌ لِكَيْ يُدْرِكُوهُمْ
فَلَمْ يَفْعَلُوا وَلَمْ يُلَامُوا وَلَمْ يَأْلُوا
یعنی: «قومی پس از ایشان سعی کردند تا ایشان را درک کنند، پس درک نکردند و ملامت نشدند و خودداری نکردند». تا آخر.
وَمَا يَكُ مِنْ خَيْرٍ أَتَوْهُ فَإِنَّمَا تَوَارَثَهُ آبَاءُ آبَائِهِمْ قَبْلُ
وَهَلْ يَحْمِلُ الْخَطِّيَّ إلاَّ وَشِيجُهُ وَتُغْرَسُ إلاَّ فِي مَنَابِتِهَا النَّخْلُ
و بهمین اسناد شافعی/در قول خدای تعالی در آیۀ ۱۱ سورۀ جمعه:
﴿وَإِذَا رَأَوۡاْ تِجَٰرَةً أَوۡ لَهۡوًا ٱنفَضُّوٓاْ إِلَيۡهَا وَتَرَكُوكَ قَآئِمٗا﴾[الجمعة: ۱۱] .
«و چون تجارتی و یا لهوی دیدند به سوی آن پراکنده شدند و تو را ایستاده واگذاشتند».
گوید: و من مخالفی ندیدم که این آیه نازل شده دربارۀ خطبۀ رسول خداجدر روز جمعه.
امام بیهقی گفته: در روایت حرمله و غیر او از حصین از سالم بن ابی الجعد از جابر نقل شده که پیغمبرجروز جمعه خطبه میخواند ایستاده مردم منصرف شدند به سوی تجارت و صدای آن تا آنکه باقی نماند با رسول خدا جمگر دوازده مرد. پس این آیه نازل شد [۲۳] .
و در حدیث کعب بن عجره دلالتی است بر اینکه نزول آیه در خطبه او در حال قیام بوده. گوید: و در حدیث حصین آمده که در بین آنکه ما نماز جمعه میخواندیم و تعبیر شده از خطبه به نماز.
و بهمین اسناد از شافعی/نقل شده که در قول خدای تعالی:
﴿وَإِذَا كُنتَ فِيهِمۡ فَأَقَمۡتَ لَهُمُ ٱلصَّلَوٰةَ فَلۡتَقُمۡ طَآئِفَةٞ﴾[النساء: ۱۰۲] .
«و چون تو درمیان ایشان بودی و بر ایشان نماز خواندی پس باید عدهای از ایشان با تو به نماز برخیزند».
گوید: خدا ایشان را امر کرده که در حال خوف نماز کنند، این دلالت دارد بر اینکه امر ایشان به نماز به طرف قبله بوده است. و قول خدای تعالی در سوره بقره آیه ۲۳۹:
﴿فَإِنۡ خِفۡتُمۡ فَرِجَالًا أَوۡ رُكۡبَانٗا﴾[البقرة: ۲۳۹] .
«پس هرگاه خوف (از دشمن) داشتید پس پیاده یا سواره (نماز را بجا آرید)».
دلالت دارد که این رخصت بر نماز پیاده و یا سواره بر اینکه ایشان در حال خوف شدیدتری بودند. و دلالت دارد که میتوانند به هر طرفی نماز بخوانند، رو به قبله و یا غیر قبله، و در آن حال چه بر مرکب نشسته باشند و چه بر پا ایستاده باشند. و سنت دلالت بر همین میکند. پس حدیث عبدالله بن عمر را در اینجا ذکر کرده است.
«خبر داد ما را» ابوعبدالله الحافظ از ابی العباس از ربیع از شافعی/که در قول خدای تعالی در سوره نساء آیه ۱۰۲:
﴿فَإِذَا سَجَدُواْ فَلۡيَكُونُواْ مِن وَرَآئِكُمۡ﴾[النساء: ۱۰۲] .
«و چون سجده کردند باید عقب شما باشند و پشت سر شما بروند».
فرموده: احتمال دارد که هرگاه تمام سجدهای که بر ایشان بوده انجام داده بروند عقب ایشان. و سنت دلالت دارد بر همین که قرآن دلالت کرده، پس این احتمال بهترین معنی است. والله اعلم.
«خبر داد ما را» ابو سعید بن ابی عمرو از ابی العباس از ربیع از شافعی که در قول خدای تعالی راجع به ماه رمضان در آیه ۱۸۵ سوره بقره:
﴿وَلِتُكۡمِلُواْ ٱلۡعِدَّةَ وَلِتُكَبِّرُواْ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا هَدَىٰكُمۡ﴾[البقرة: ۱۸۵] .
«و شماره ایام روزه را کامل گردانید و خدا را بر هدایتی که شما را نموده بزرگ شمارید و تکبیر گوئید».
گوید: از بعضی از اهل علم به قرآن که از او خوشنودم شنیدم که میگفت: عده روزه ماه رمضان را کامل گردانید و چون کامل شد وقت غروب خورشید از آخرین روز ماه رمضان خدا را تکبیر گوئید. و الله اعلم.
«خبر داد ما را» ابو سعید محمد بن موسی بن الفضل از ابی العباس از ربیع از شافعی که در قول خدای تعالی در سورۀ فصلت آیه ۳۷:
﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِ ٱلَّيۡلُ وَٱلنَّهَارُ وَٱلشَّمۡسُ وَٱلۡقَمَرُۚ لَا تَسۡجُدُواْ لِلشَّمۡسِ وَلَا لِلۡقَمَرِ وَٱسۡجُدُواْۤ لِلَّهِۤ ٱلَّذِي خَلَقَهُنَّ﴾[فضلت: ۳۷] .
«و از نشانههای قدرت او شب و روز و خورشید و ماه است برای خورشید و ماه سجده مکنید و برای خدائی که آنها را خلق کرده سجده کنید».
و قول خدای تعالی در سوره بقره آیه ۱۶۴:
﴿إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ وَٱلۡفُلۡكِ ٱلَّتِي تَجۡرِي فِي ٱلۡبَحۡرِ.... لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَعۡقِلُونَ ١٦٤﴾[البقرة: ۱۶۴] .
«حقا که در خلقت آسمانها و زمین و اختلاف شب و روز و کشتی که در دریا جاری است ..... آیاتی است برای خردمندان».
میگوید: در آیات فوق، خدا این آیات و نشانههای قدرت را ذکر کرده و با آنها سجدهای ذکر نکرده مگر با خورشید و ماه و امر کرده که به آنها سجده نکنند و برای خالق آنها سجده کنند. پس احتمال دارد که وقت ذکر خورشید و ماه (یعنی ذکر این آیات) برای خدا سجده شود، و احتمال دارد که وقت حادثۀ خورشید و ماه (کسوف و خسوف) امر به نماز شود. و احتمال دارد که نهی از سجود بر آنها مانند نهی از عبادت غیر خدا باشد. پس سنت رسولجدلالت دارد بر اینکه وقت کسوف خورشید و ماه باید نماز خوانده شود. پس گویا دو معنی دارد یکی اینکه نزد کسوف آنها نماز خوانده شود. دوم اینکه وقت آیات دیگر مأمور به نماز نشدهاند، زیرا خدای تعالی در چیزی از آیات نمازی ذکر نکرده و نماز در هر حالی برای طاعت خدای تعالی خوب و مورد غبطه است. پس نماز وقت کسوف خورشید و ماه به صلاة جماعت است، و در آیات دیگر چنین نیست.
و بهمین اسناد خبر داد ما را شافعی از ثقهای از مجاهد که گفته: نشنیدهام برق، چشم احدی را برده باشد، گویا توجه کرده به قول خدای تعالی در سوره بقره آیه ۲۰:
﴿يَكَادُ ٱلۡبَرۡقُ يَخۡطَفُ أَبۡصَٰرَهُمۡ﴾[البقرة: ۲۰] .
«نزدیک است برق چشمان ایشان را برباید».
شافعی/گفته: و از مجاهد خبر رسیده که گوید: و بتحقیق شنیدهام کسی را که صاعقهها به او رسیده و گویا اشاره کرد به قول خدای تعالی در سورۀ رعد آیۀ ۱۳:
﴿وَيُرۡسِلُ ٱلصَّوَٰعِقَ فَيُصِيبُ بِهَا مَن يَشَآءُ﴾[الرعد: ۱۳] .
«و خدا میفرستد صاعقهها را پس میرساند آن را به هر کس که بخواهد».
و شنیدهام از کسی میگفت: صاعقه بسا بکشد و آتش بزند.
و بهمین اسناد خبر داد ما را شافعی از قول کسی که گوید: من او را متهم نمیدانم از علاء بن راشد از عکرمه از ابن عباس که گفت: بادی نوزید هرگز مگر آنکه پیغمبرجبر دو زانو نشست و گفت: خدایا، آن را رحمت قرار ده و عذاب قرار مده. خدایا، آن را بادها قرار بده و یک باد قرار مده. ابن عباس گفت: در کتاب خدایﻷدر سوره قمر آیه ۱۹ آمده:
﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَا عَلَيۡهِمۡ رِيحٗا صَرۡصَرٗا﴾[القمر: ۱۹] .
«ما بر قوم عاد باد تندی فرستادیم».
و در سورۀ ذاریات آیه ۴ آمده:
﴿وَفِي عَادٍ إِذۡ أَرۡسَلۡنَا عَلَيۡهِمُ ٱلرِّيحَ ٱلۡعَقِيمَ ٤١﴾[الذریات: ۴۱] .
«و قوم عاد هنگامی که فرستادیم بر ایشان باد نازا را».
و در سوره حجر آیه ۲۲ آمده:
﴿وَأَرۡسَلۡنَا ٱلرِّيَٰحَ لَوَٰقِحَ﴾[الحجر: ۲۲] .
«ما بادها را آبستن کننده فرستادیم».
و در سوره روم آیه ۴۶ فرموده:
﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦٓ أَن يُرۡسِلَ ٱلرِّيَاحَ مُبَشِّرَٰتٖ﴾[الروم: ۴۶] .
«از آیات خداست که بادهای بشارت دهنده میفرستد».
«خبر داد ما را» ابو عبدالله الحافظ از ابی العباس از ربیع که گفت: شافعی/در قول خدای تعالی در سورۀ ماعون آیه ۴:
﴿فَوَيۡلٞ لِّلۡمُصَلِّينَ ٤ ٱلَّذِينَ هُمۡ عَن صَلَاتِهِمۡ سَاهُونَ ٥ ٱلَّذِينَ هُمۡ يُرَآءُونَ ٦ وَيَمۡنَعُونَ ٱلۡمَاعُونَ ٧﴾[الماعون: ۴-۷] .
«وای برای نماز خوانانی که از نماز خود غافلند آنان که ریا میکنند و مایحتاج را از محتاج منع میکنند».
گوید: بعضی از اهل علم گفتند: آن زکات واجبی است.
«خبر داد ما را» ابو سعید از ابو العباس از ربیع که گفت: شافعی گوید: خدایﻷدر سوره توبه آیه ۳۴ فرموده: ﴿وَٱلَّذِينَ يَكۡنِزُونَ ٱلذَّهَبَ وَٱلۡفِضَّةَ وَلَا يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ فَبَشِّرۡهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٖ ٣٤﴾[التوبة: ۳۴] .
«آنان که طلا و نقره را گنج میکنند و در راه خدا آنها را انفاق نمیکنند بشارتشان ده به عذاب دردناک».
پس خدا روشن نموده که در طلا و نقره زکات است. و در جمله: ﴿وَلَا يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ﴾«و در راه خدا انفاق نمیکنند»، والله اعلم اشاره به این است که در راه او واجب شده از زکات و غیر آن. و اما دفن مال قسمی از حفظ آنست و هرگاه حفظ آن حلال باشد حلال است به دفن و غیر آن. و در این امر استدلال شده به ابن عمر و غیر او.
«خبر داد ما را» ابو سعید از ابی العباس از ربیع که گفت: شافعی/گوید: مردم بندگان خدای جل ثناؤه میباشند آنچه خواسته به ملک ایشان آورده و بر ایشان واجب کرده در آنچه به ایشان داده، آنچه خواسته. و در سوره انبیاء آیه ۲۳ فرمود:
﴿لَا يُسَۡٔلُ عَمَّا يَفۡعَلُ وَهُمۡ يُسَۡٔلُونَ ٢٣﴾[الأنبياء: ۲۳] .
«او از آنچه میکند مسؤول نیست و بندگان مسؤولند».
پس در آنچه به ایشان داده بیشتر است از آنچه بر ایشان قرار داده، و چه داده او و چه آنچه واجب کرده همه نعمتی است بر ایشان. و زکاتی قرار داده که معلوم کند در اموال ایشان حقی است برای غیر در وقتی که بر زبان رسول خود مقرر کرده است، پس برای ایشان حلال است تملک اموال، و حرام است حبس زکات، زیرا آن مقدار زکات ملک غیر ایشان است، پس روشن شده در آنچه گفتم.
و در قول خدای تعالی در سوره توبه آیه ۱۰۲:
﴿خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ تُطَهِّرُهُمۡ﴾[التوبة: ۱۰۲] .
«از اموال ایشان صدقهگیر که ایشان را پاک کنی».
یعنی هر مالک تام الملکی که آزاد باشد و دارای مال، در آن زکات است. و شافعی در این باره سخن را بسط داده است.
و بهمین اسناد شافعی در اثناء کلام در باب زکات تجارت، در ذیل قول خدای تعالی در سوره انعام آیه ۱۴۱:
﴿وَءَاتُواْ حَقَّهُۥ يَوۡمَ حَصَادِهِۦ﴾[الأنعام: ۱۴۱] .
«و بدهید حق او را روز چیدن و درو کردن آن».
گوید: و این دلالت دارد که همانا بر زراعت زکات قرار داده. و همانا شافعی قصد داشته که گندم در دست او که بدون زراعت باشد زکات ندارد.
و بهمین اسناد، شافعی در قول خدای تعالی به رسول خود در سورة توبه آیة ۱۰۳: ﴿خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ تُطَهِّرُهُمۡ وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيۡهِمۡۖ إِنَّ صَلَوٰتَكَ سَكَنٞ لَّهُمۡ﴾[التوبة: ۱۰۳] .
«از اموال ایشان صدقه بگیر که ایشان را پاک و پاکیزه کنی و بر ایشان دعا کن زیرا دعای تو موجب آرامش ایشانست».
گوید: دعا وقت گرفتن صدقه است. پس سزاوار است که والی چون صدقۀ کسی را گرفت برای او دعا کند و من دوست دارم که بگوید: «آجَرَكَ اللَّهُ فِيمَا أَعْطَيْتَ وَجَعَلَهَا لَكَ طَهُورًا وَبَارَكَ لَكَ فِيمَا أَبْقَيْتَ». «خدا تو را در آنچه دادهای اجر دهد و برای تو پاک کننده قرار دهد و در آنچه باقی مانده و برایت با برکت سازد».
«خبر داد ما را» ابو عبدالله الحافظ و ابی سعید بن ابی عمرو، آن دو گفتند: خبر داد ما را ابوالعباس از ربیع بن سلیمان که گفت: شافعی در قول خدای تعالی:
﴿وَلَا تَيَمَّمُواْ ٱلۡخَبِيثَ مِنۡهُ تُنفِقُونَ وَلَسۡتُم بَِٔاخِذِيهِ إِلَّآ أَن تُغۡمِضُواْ فِيهِ﴾[البقرة: ۲۶۷] .
«و در دادن زکات جنس بد را انتخاب مکنید در حالی که شما آن را نمیگیرید مگر در آن چشم پوشی و اغماض میکنید».
گوید: و خدا داناتر است، یعنی شما برای خود جنس بد را که از کسی طلب کارید از او نمیگیرید، پس از آنچه خود نمیگیرید انفاق مکنید، یعنی جنس بد را ندهید در حالی که جنس خوب نزد شما است.
در روایت مزنی از شافعی قرائت کردم که او گوید: خدای تعالی در سوره بقره آیه:
﴿كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ ١٨٣ أَيَّامٗا مَّعۡدُودَٰتٖ﴾[البقرة: ۱۸۳-۱۸۴] .
«بر شما روزه نوشته شد چنانکه بر کسان قبل از شما نوشته شد تا شاید پرهیزکار شوید. چند روزی شمرده شده».
سپس بیان کرد که آن روزها ماه رمضان است، و فرمود:
﴿شَهۡرُ رَمَضَانَ ٱلَّذِيٓ أُنزِلَ فِيهِ ٱلۡقُرۡءَانُ هُدٗى لِّلنَّاسِ﴾[البقرة: ۱۸۵] .
«ماه رمضان ماهی که در آن قرآن نازل شده برای هدایت مردم».
تا آنجا که فرموده:
﴿فَمَن شَهِدَ مِنكُمُ ٱلشَّهۡرَ فَلۡيَصُمۡهُ﴾[البقرة: ۱۸۵] .
«هر کس از شما در آن ماه حاضر بود باید آن را روزه بگیرد».
و روشن است که در کتاب خدای تعالی روزهای واجب نیست مگر ماه رمضان، و مخاطب قرآن میداند که ماه رمضان بین ماه شعبان و شوال است.
و در روایت حرمله از شافعی به همین مطلب اشاره شده، و باضافه گوید: چون خدا به مردم اعلام کرد که در ماه رمضان بر ایشان روزه واجب شده و عجمها ماهها و روزها را با هلال حساب نمیکردند و ماه آنان خورشیدی بود نه قمری، و لذا موجب اختلاف میشد، خدا بیان کرد که مقصود ماه قمری است. و در سورۀ بقره آیۀ ۱۸۹ فرمود:
﴿يَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡأَهِلَّةِۖ قُلۡ هِيَ مَوَٰقِيتُ لِلنَّاسِ وَٱلۡحَجِّ﴾[البقرة: ۱۸۹] .
«از تو هلال ماهها میپرسند، بگو آنها برای (بیان) زمانهای مردم است و برای حج».
و ماههای قمری را ذکر کرد ودر سورۀ توبه آیۀ ۳۶ فرمود که:
﴿إِنَّ عِدَّةَ ٱلشُّهُورِ عِندَ ٱللَّهِ ٱثۡنَا عَشَرَ شَهۡرٗا فِي كِتَٰبِ ٱللَّهِ﴾[التوبة: ۳۶] .
«عده ماهها نزد خدا دوازده ماه است در کتاب خدا».
پس دلالت کرد که ماه قمری است نه شمسی. سپس رسول خداجآن را طبق کتاب خدا بیان کرد که ماه گاهی ۲۹ روز و گاهی ۳ روز است.
«خبر داد ما را» ابو عبدالله الحافظ از ابی العباس از ربیع که گفت: شافعی گوید: خدای تعالی در وجوب روزه در آیه ۱۸۵ سوره بقره فرموده:
﴿شَهۡرُ رَمَضَانَ ٱلَّذِيٓ أُنزِلَ فِيهِ ٱلۡقُرۡءَانُ﴾[البقرة: ۱۸۵] .
«ماه رمضان ماهی که در آن قرآن نازل شده...» تا آخر.
و بیان کرد که چند روزی روزه واجب شده و برای ایشان قرار داد که در حال مرض و سفر افطار کنند و شماره آن را بشمارند تا بعدا آن را کامل گردانند. و خبر داد که خدای تعالی آسانی ایشان را خواسته.
و قول خدای تعالی:
﴿وَمَن كَانَ مَرِيضًا أَوۡ عَلَىٰ سَفَرٖ فَعِدَّةٞ مِّنۡ أَيَّامٍ أُخَرَ﴾[البقرة: ۱۸۵] .
«و هر کس که از شما مریض یا مسافر بود پس روزهای دیگری را روزه گیرد».
احتمال دو معنی دارد:
یکی اینکه در حال سفر و مرض روزه بر ایشان نیست.
و دیگر اینکه افطار کنند که به زحمت نیفتند.
و وجوب روزه و افطار در مرض و سفر در یک آیه نازل شده، و یک آیه یک کلام و تمام آیه قطع کلام است. و ما از آیۀ افطار مریض و مسافر رخصت را فهمیدهایم. شافعی/گوید: پس هر کس ایامی از ماه رمضان را افطار کرد از روی عذر، پس آنها را قضا کند چه پی در پی و چه متفرقه، زیرا خدا فرموده: ﴿فَعِدَّةٞ مِّنۡ أَيَّامٍ أُخَرَ﴾، «چند روزی از ایام دیگر» و نفرموده پی در پی.
و بهمین اسناد شافعی گوید: قول خدای تعالی در سوره بقره آیه ۱۸۴:
﴿وَعَلَى ٱلَّذِينَ يُطِيقُونَهُۥ فِدۡيَةٞ طَعَامُ مِسۡكِينٖ﴾[البقرة: ۱۸۴] .
«و بر کسانی که روزه بر ایشان طاقت فرساست فدیه است که مسکینی را طعام دهند».
گفته شده: طاقت داشته سپس عاجز شدهاند.
در کتاب روزه (که جزء دوم از کتاب «الأم» شافعی است) گوید: حالی که موجب ترک صوم میشود این است که به کوشش و زحمت بسیاری که تحمل آن سنگین شده مبتلا شود چه مریض و چه زن حامله، که اگر روزه باعث زیادتی مرض گردد و یا موجب احتمال زیادتی باشد افطار کند. و زن حامله اگر بترسد که به فرزندش ضرر برسد. و هم چنین زن شیردهنده اگر به شیر او ضرری وارد گردد افطار کند. و در شرح این بسط داده است.
و در کتاب قدیم زعفرانی از او روایت کرده و گوید: شنیدم اصحاب از او نقل کردند که سؤال شد از تأویل قول خدای تعالی:
﴿وَعَلَى ٱلَّذِينَ يُطِيقُونَهُۥ فِدۡيَةٞ طَعَامُ مِسۡكِينٖ﴾[البقرة: ۱۸۴] . گویا چنین تأویل کرده بود که هرگاه طاقت ندارد فدیه دهد.
و در کتاب حرمله در آنچه که از شافعی قرائت کردم که او گوید: عکوف ملزم کردن مرد است خود را و نگاهداشتن خود است از چیزی، کار نیک باشد و یا گناه که او را عاکف گویند. و استدلال کرده به آیۀ ۱۳۸ سورۀ اعراف:
﴿فَأَتَوۡاْ عَلَىٰ قَوۡمٖ يَعۡكُفُونَ عَلَىٰٓ أَصۡنَامٖ لَّهُمۡ﴾[الاعراف: ۱۳۸] .
«قوم موسی رسیدند به قومی بر بتهای خود عاکف بودند».
یعنی خود را نزد بتها نگاهداشته بودند. و نیز استدلال کرده به آیۀ ۵۲ سوره انبیاء که ابراهیم ÷به بتپرستان گوید:
﴿إِذۡ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوۡمِهِۦ مَا هَٰذِهِ ٱلتَّمَاثِيلُ ٱلَّتِيٓ أَنتُمۡ لَهَا عَٰكِفُونَ ٥٢﴾[الأنبياء: ۵۲] .
«این مجسمهها که شما خود را حبس آنها کردهاید چیست».
گفته شده که آیا برای اعتکاف اصلی آیه در کتاب خدای تعالی هست؟ جواب بلی، در سوره بقره آیه ۱۸۷:
﴿وَلَا تُبَٰشِرُوهُنَّ وَأَنتُمۡ عَٰكِفُونَ فِي ٱلۡمَسَٰجِدِ﴾[البقرة: ۱۸۷] .
«هنگامی که در مساجد معتکفید با زنان مباشرت نکنید».
و عکوف در مساجد صبر کردن و خود را نگاهداشتن در مساجد است برای عبادت خدای تعالی و طاعت او.
و در بین آنچه خبر داد ما را ابو عبدالله الحافظ بطور اجازه این است که خبر داد ما را ابوالعباس از ربیع که گفت: شافعی/فرموده: آیهای که در آن وجوب حج بیان شده آیه ۹۷ سوره آل عمران است که خدای تعالی فرموده:
﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَيۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَيۡهِ سَبِيلٗا﴾[آل عمران: ۹۷] .
«برای خدا بر مردم است که خانۀ او را زیارت کنند کسی که راهی به سوی او بتواند».
و در آیه ۱۹۶ بقره فرمود:
﴿وَأَتِمُّواْ ٱلۡحَجَّ وَٱلۡعُمۡرَةَ لِلَّهِ﴾[البقرة: ۱۹۶] .
«و حج و عمره را برای خدا به اتمام رسانید».
شافعی/از ابن عیینه، او از ابن ابی نجیح، او از عکرمه روایت کرده که گفت: چون آیه ۸۵ سوره آل عمران: ﴿وَمَن يَبۡتَغِ غَيۡرَ ٱلۡإِسۡلَٰمِ دِينٗا فَلَن يُقۡبَلَ مِنۡهُ وَهُوَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٨٥﴾[آل عمران: ۸۵] .
«هر کس دینی غیر از اسلام بجوید هرگز از او قبول نشود و او در آخرت از زیانکاران است».
نازل شد، یهود گفتند: ما مسلمانیم، پس خدا به رسول خدا فرمود: با ایشان محاجه کن که حج بروند. رسول خداجبا ایشان محاجه کرد که حج کنید. گفتند: بر ما مقرر نشده و حج نکردند. پس خدا فرمود:
﴿وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٩٧﴾[آل عمران: ۹۷] .
«هر کس کافر شود خدا بینیاز از جهانیان است».
عکرمه گوید: هر کس کافر شود از اهل ملل خدا بینیاز است.
شافعی گوید: عکرمه قول خدا را بیان کرده زیرا کفر به حج، کفر به آیهای از کتاب خدا، و آن کفر است.
شافعی/از مسلم بن خالد و سعید بن سالم از ابن جریج روایت کرده که گفت: مجاهد گفته: جمله: ﴿وَمَن كَفَرَ...﴾در حق کسی است که اگر حج کند آن را کار نیکی نمیبیند و اگر نکند آن را گناه نمیشمرد. سعید بن سالم معتقد بود که انکار وجوب حج کفر به آیهای از کتاب خدایﻷمیباشد و کافر است. و این واضح است.
«خبر داد ما را» ابو سعید بن ابی عمرو از ابی العباس الاصم از ربیع که شافعی گفته: قول خدای تعالی: ﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَيۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَيۡهِ سَبِيلٗا﴾[آل عمران: ۹۷] . استطاعتی که در سنت و اجماع بیان شده این است که قادر باشد بر تهیه مرکب و زاد و توشه که او را برساند و بر گرداند و او توانائی سوار شدن داشته باشد و یا مالی داشته باشد که کسی را برای حج اجیرکند و یا کسی را داشته باشد که اگر امر کرد در عوض او حج کند. و در شرح این مطلب شافعی بسط کلام داده است. و همانا مقصود، از این کلام استطاعتی است که سبب وجوب حج باشد. آن استطاعتی که خلق و ایجاد خدا باشد با کسب بنده شافعی/در اول کتاب «الرسالة» بیان کرده که: حمد مخصوص خدائی است که اداء شکر نعمتی از نعمتهای او نشود مگر بنعمت توفیق او که نعمت تازهای است که موجب شکر اوست بهمین نعمت تازه. و بعد گوید: و من هدایت میجویم بهدایت او، آن هدایتی که هر کس آن هدایت به او انعام شده گمراه نمیشود.
و در آن کتاب گوید: مردم باید خود را بنده بدانند به اینکه بگویند ویا بجا آرند آنچه را مأمورند و از آن تجاوز نکنند. زیرا مردم خودشان بخود چیزی ندادهاند، هر چه دارند عطای الهی است، جل ثناؤه. پس از خدا سؤال میکنیم عطائی را که موجب ادای حق او گردد و باعث مزید عطای او شود.
و تمام اینها را خبر داده ابوعبدالله از ابی العباس از ربیع از شافعی، و برای شافعی این جنس کلمات بسیار است که دلالت بر حسن اعتقاد او و بیاعتمادی او به حول و قوۀ خود، و اینکه بنده استطاعت عمل به طاعت خدا ندارد جز بتوفیق او. و توفیق او نعمت تازهای است که ببرکت آن میتوان شکر نعمت گذشته را کرد و عطایی است که ببرکت آن حق او را باید ادا کرد. و هدایت اوست که ببرکت آن گمراه نمیشود هر کس که بآن انعام شده.
«خبر داد ما را» ابو سعید بن ابی عمرو از ابی العباس از ربیع از شافعی در بیان قول خدای تعالی:
﴿ٱلۡحَجُّ أَشۡهُرٞ مَّعۡلُومَٰتٞ﴾[البقرة: ۱۹۷] .
«حج را ماههای معینی باشد».
گوید: ماههای حج: شوال و ذو القعده و ذو الحجه است. و واجب نشده مگر در تمام شوال و تمام ذیقعده و نه روز از ذیحجه، و هر گاه ده روز از ذی الحجه گذشت واجب نمیشود و این ماه از ماههای حج در بعض آن حج است.
و در بیان قول خدای تعالی (سوره بقره آیه ۱۹۶):
﴿ذَٰلِكَ لِمَن لَّمۡ يَكُنۡ أَهۡلُهُۥ حَاضِرِي ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ﴾[البقرة: ۱۹۶] .
«آن (احکامی که ذکر شد) مخصوص کسی است که خانوادۀ او (و وطن او) مسجد الحرام (یعنی مکه) نباشد».
پس مقصود از حاضر کسی است که نزدیک آن باشد، و آن هر کسی است که از نزدیکترین میقات به مکه نزدیکتر باشد. یعنی بین او و مکه از دو شب راه کمتر باشد.
و «خبر داد ما را» ابوسعید از ابی العباس از ربیع که گفت: شافعی/گوید: در آنچه از وکیع به او رسیده از شعبه از عمرو بن مره از عبدالله بن سلمه از علیسدر آیه ۱۹۶ سوره بقره که گفت: حاضر، از خانههای خانوادهاش احرام میبندد.
و «خبر داد ما را» ابو سعید از ابی العباس از ربیع از شافعی که گفت: واجب نیست خون ریختن بر کسی که حج تمتع میکند تا آنکه احرام به حج بندد، زیرا خدای تعالی در آیۀ ۱۹۶ سوره بقره فرموده:
﴿فَمَن تَمَتَّعَ بِٱلۡعُمۡرَةِ إِلَى ٱلۡحَجِّ فَمَا ٱسۡتَيۡسَرَ مِنَ ٱلۡهَدۡيِ﴾[البقرة: ۱۹۶] .
«پس هر کس پس از عمره به حج پرداخت، هر چه میسر شود از قربانی ذبح کند».
و در کتاب خدا روشن است که تمتع همان احرام بستن از عمره است تا آنکه داخل شود در احرام حج، و چون داخل احرام حج شد تمتع را کامل کرده و تمتع را انجام داده، و چون کامل کرد واجب است بر او ریختن خونی (در منی)، و این قول عمرو بن دینار است.
شافعی، گوید: و ما میگوییم: آنچه میسر است از هدی، گوسفندی است. و از ابن عباس روایت شده، پس آنکه گوسفندی نیافت پس سه روز روزه بگیرد در اوقاتی که احرام بسته تا روز عرفه، و هرگاه روزه نگرفت، پس از منی در مکه و یا در سفر روزه بگیرد و هفت روز بعد از آن. و در جای دیگر گوید: و هفت روز در بازگشت به وطن، و در جای دیگر گوید: هرگاه به خانه خود برگشت.
«خبر داد ما را» ابو زکریا بن ابی اسحاق از ابی العباس از ربیع از شافعی از ابن عیینه از هشام از طاووس در آنچه گمان دارم که او گفت: حِجر از خانه کعبه است، و خدای تعالی در سوره حج آیه ۲۹ فرموده:
﴿وَلۡيَطَّوَّفُواْ بِٱلۡبَيۡتِ ٱلۡعَتِيقِ ٢٩﴾[الحج: ۲۹] .
«و باید طواف کنند به خانه کعبه».
و بتحقیق رسول خداجاز پشت حِجر طواف نمود و حِجر را داخل طواف کرد. شافعی در غیر این روایت گوید: از عدهای از اهل علم از قریش شنیدم که ذکر میکردند که حِجر را از کعبه جدا شده بقدر شش ذراع.
و شافعی در ذیل قول خدای تعالی:
﴿فَمَن كَانَ مِنكُم مَّرِيضًا أَوۡ بِهِۦٓ أَذٗى مِّن رَّأۡسِهِۦ﴾[البقرة: ۱۹۶] .
«هر کس از شما که بیمار بود و یا آزاری بسر داشت».
گوید: ظاهر قرآن این است که مریض و آنکه در سر او آزاری است و اگرچه مریض نباشد مأذون به تراشدن مو میباشد.
«خبر داد مرا» ابو عبدالله باجازه که ابو العباس حدیث کرد ایشان را از ربیع که گفت، شافعی/در حج فرموده که: طفل میتواند حج کند و حج واجب بر او نوشته نشده، زیرا خدای تعالی بفضل نعمتش مردم را طبق اعمالشان چند مقابل ثواب میدهد و بر مؤمنین منت گذاشته به اینکه ذریات آنان را به ایشان ملحق کرده و اعمال ایشان را برایشان زیاد گردانیده، و در سوره طور آیه ۲۱ فرموده:
﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَٱتَّبَعَتۡهُمۡ ذُرِّيَّتُهُم بِإِيمَٰنٍ أَلۡحَقۡنَا بِهِمۡ ذُرِّيَّتَهُمۡ وَمَآ أَلَتۡنَٰهُم مِّنۡ عَمَلِهِم مِّن شَيۡءٖۚ كُلُّ ٱمۡرِيِٕۢ بِمَا كَسَبَ رَهِينٞ ٢١﴾[الطور: ۲۱] .
«و آنان که ایمان آورده و فرزندانشان بسبب ایمان از ایشان پیروی کرده باشند فرزندانشان را به ایشان ملحق گردانیم و از عمل ایشان چیزی نکاستهایم هر کس گرو اعمال خویش باشد که انجام دادهاست».
پس چنانکه بر ذریههای ایشان منت گذارده به داخل نمودن بهشت خود بدون عمل، منت گذارده بر آنان که عمل نیک در حج را برایشان بنویسد و اگرچه واجب نباشد بر ایشان، سپس شافعی به سنت استدلال کرده است.
«خبر داد ما را» ابو عبدالله الحافظ از ابی العباس از ربیع که گفت، شافعی/گوید: خدای تعالی در آیه ۱۲۵ بقره فرموده:
﴿وَإِذۡ جَعَلۡنَا ٱلۡبَيۡتَ مَثَابَةٗ لِّلنَّاسِ وَأَمۡنٗا﴾[البقرة: ۱۲۵] .
«و بیاد آر آنگاه را که ما خانۀ کعبه را برای مردم مرجع و محل امن قرار دادیم».
شافعی گوید: «الْـمَثَابَةُ» در کلام عرب موضع و محل است که مردم به سوی او جمع میشوند چه ابتدائاً جمع شوند و چه پس از برگشتن چنانکه در اشعار ورقه بن نوفل و خداش بن زهیر نصری و دیگران آمده.
شافعی در قول خدای تعالی که فرموده:
﴿أَوَ لَمۡ يَرَوۡاْ أَنَّا جَعَلۡنَا حَرَمًا ءَامِنٗا وَيُتَخَطَّفُ ٱلنَّاسُ مِنۡ حَوۡلِهِمۡ﴾[العنکبوت: ۶۷] .
«آیا ندیدند که ما حرمی را امن قرار دادیم در حالی که مردم از اطرافشان ربوده میشوند».
گوید: و الله اعلم، یعنی کسی که به آن حرم برود ربوده نمیشود و خدای تعالی به ابراهیم خلیل خود÷ در سوره حج آیه ۲۷ فرموده: ﴿وَأَذِّن فِي ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَجِّ يَأۡتُوكَ رِجَالٗا وَعَلَىٰ كُلِّ ضَامِرٖ يَأۡتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٖ ٢٧﴾[الحج: ۲۷] .
«اعلام کن در بین مردم به رفتن حج، بیایندت بطور پیادگانی و بر هر شتر لاغری ز یطهر درۀ عمیقی بیایند».
شافعی گوید: از اهل علم مورد پسندم شنیدم که میگفت: چون خدای تعالی ابراهیم÷را امر کرد به این ندا، او بر مقام ایستاد و فریاد کرد بندگان خدا دعوت خدا را اجابت کنید، پس او را اجابت کردند حتی کسانی که در پشت مردان و رحم زنان بودند، پس هر کس پس از دعوت او حج رود او از کسانی است که دعوت ابراهیم÷را اجابت کرده و وفا نموده، و داعی پروردگار خود را لبیک گفته است.
«خبر داد ما را» ابو سعید بن ابی عمرو از ابی العباس الاصم از ربیع که گفت: از شافعی سؤال کردم از حکم کسی که چیزی از صید را بکشد در حالی که محرم است او گفت: هر کس چیزی از جنبندگان را بکشد جزائی بمانند آن از چهارپایان دارد، زیرا خدای تعالی میفرماید:
﴿وَمَن قَتَلَهُۥ مِنكُم مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآءٞ مِّثۡلُ مَا قَتَلَ مِنَ ٱلنَّعَمِ﴾[المائدة: ۹۵] .
«و کسی که صید را عمدا بکشد پس بمانند آنچه کشته جزائی دارد از چهار پایان».
و مانند نمیباشد مگر برای حیوانات رونده، اما پرنده مانند ندارد، و مانند آن قیمت آن است مگر آنکه ما میگوئیم: برای صید کبوتر مکه برای پیروی اخبار وارده گوسفندی است.
«خبر داد ما را» ابو سعید بن ابی عمرو از ابی العباس الاصم از ربیع بن سلیمان که گفت: شافعی در ذیل قول خدای تعالی: ﴿وَمَن قَتَلَهُۥ مِنكُم مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآءٞ مِّثۡلُ مَا قَتَلَ مِنَ ٱلنَّعَمِ﴾، گوید که مثل مفرد است نه امثال که جمع است، پس چگونه گمان شده که اگر ده نفر یک صید را کشتند جزای آن ده مثل است.
و در کلام شافعی چنین آمده در فرق میان مثل و کفارۀ قتل که کفاره معین است، ولی مثل غیر معین است، پس مثل به دیه و قیمت شبیهتر است، و استدلال کرده در وجوب مثل در جزاء حیوانات صید نه قیمت به ظاهر آیه که خدایﻷفرموده: ﴿فَجَزَآءٞ مِّثۡلُ مَا قَتَلَ مِنَ ٱلنَّعَمِ﴾، و بتحقیق عمر و عبدالرحمن و عثمان و علی و ابن عباس و ابن عمر و غیر ایشان در شهرهای مختلفه و زمانههای پراکنده حکم کردهاند به مثل از چهارپایان. پس حاکم ایشان در شتر مرغ حکم کرده به بدنه که شتر باشد در حالی که شتر مرغ با شتر در (قیمت) مساوی نیست، و در الاغ وحشی حکم کرده به گاو و حال آنکه آن مساوی با گاو نیست، و در کفتار حکم کرده به میش در حالی که کفتار با میش مساوی نیست، و در آهو حکم کرده به بز در حالی که گاهی قیمت آهو به چند مقابل زیادتر است. و در خرگوش حکم کرده به بچه بزی، و در یربوع که حیوانی شبیه موش است حکم کرده به بچه بزی، در حالی که اینها مساوی نیستند. پس این حکم دلالت دارد که ایشان به حیوانی که نزدیکتر باشد و شبیهتر از حیث جسم حکم کردهاند نه از جهت قیمت. و اگر به قیمت حکم میکردند بحسب زمانها و شهرها احکام ایشان اختلاف پیدا میکرد.
خبر داد ما را ابوزکریا بن ابی اسحاق از ابوالعباس از ربیع از شافعی از سعید بن سالم از ابن جریج که گفت: به عطا - در قول خدای تعالی: ﴿لَا تَقۡتُلُواْ ٱلصَّيۡدَ وَأَنتُمۡ حُرُمٞۚ وَمَن قَتَلَهُۥ مِنكُم مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآءٞ مِّثۡلُ مَا قَتَلَ مِنَ ٱلنَّعَمِ﴾[المائدة: ۹۵] . «صید را مکشید در حالی که محرمید و هر کس از شما آن را عمداً بکشد پس جزاء آن مانند آنست از چهار پایان» - گفتم: اگر کسی به خطا بکشد آیا غرامتی دارد؟ گفت: بلی، باین غرامت محرمات الهی تعظیم میشود و بآن سنتها گذشته است.
شافعی گوید: روایت کرد ما را مسلم و سعید از ابن جریج از عمرو بن دینار که گفت: مردم را دیدم که در خطا مورد غرامتند، و در این باره شافعی از عماره و عبدالرحمن بن عوفشروایت کرده در مورد دو مردی که اسبان خود را راندند و به آهوئی رسیدند در حالی که محرم بودند، بر آنان حکم شد به بزی، و عمرسقرائت کرد آیه:
﴿يَحۡكُمُ بِهِۦ ذَوَا عَدۡلٖ مِّنكُمۡ﴾[المائدة: ۹۵] .
شافعی این مسئله خطا را قیاس کرده بر قتل مؤمن خطائی که خدا در سوره نساء آیه ۹۲ فرموده:
﴿مَن قَتَلَ مُؤۡمِنًا خَطَٔٗا فَتَحۡرِيرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖ وَدِيَةٞ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦٓ﴾[النساء: ۹۲] .
«و هر کس مؤمنی را بخطا بکشد پس اسیر مؤمنی را آزاد کند و دیهای تسلیم کسان مقتول نماید».
و منع از قتل عمومیت دارد و مسلمین فرق بین غرامتها در ممنوع نگذاشتهاند چه مردم باشد و چه اموال عمد باشد و یا خطا.
خبر داد ما را ابوسعید بن ابی عمرو از ابوالعباس از ربیع از شافعی که گفت: اصل صید حیوان مأکول اللحم است و اگرچه غیر آن نیز صید نامیده میشود.
آیا نظر نمیکنی به قول خدای تعالی که در سورۀ مائده آیۀ ۴ فرموده:
﴿وَمَا عَلَّمۡتُم مِّنَ ٱلۡجَوَارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ﴾[المائدة: ۴] .
«حلال است آنچه را که تعلیم دادهاید از حیوانات شکاری که تربیت کردهاید از آنچه خدا به شما یاد داده تعلیمشان میکنید پس بخورید از آنچه برای شما نگاه داشتهاند».
زیرا معقول نزد مردم این بود که حیوانات شکاری را بر سر حیوانی که مأکول بود میفرستادند. آیا نظر نمیکنی به قول خدای تعالی در آیۀ ۹۴-۹۶ سورۀ مائده که فرموده:
﴿لَيَبۡلُوَنَّكُمُ ٱللَّهُ بِشَيۡءٖ مِّنَ ٱلصَّيۡدِ تَنَالُهُۥٓ أَيۡدِيكُمۡ وَرِمَاحُكُمۡ﴾[المائدة: ۹۴-۹۶] .
«خدا شما را به چیزی از صید که دستهای شما و نیزههای شما به آن میرسد آزمایش کند».
﴿أُحِلَّ لَكُمۡ صَيۡدُ ٱلۡبَحۡرِ وَطَعَامُهُۥ مَتَٰعٗا لَّكُمۡ وَلِلسَّيَّارَةِۖ وَحُرِّمَ عَلَيۡكُمۡ صَيۡدُ ٱلۡبَرِّ مَا دُمۡتُمۡ حُرُمٗا﴾[المائدة: ۹۶] .
«برای شما صید دریا حلال شده است، و طعام آن بهره و معاش برای شما و برای قافله است، و بر شما حرام شده است صید بیابان مادامی که محرمید».
که در این دو آیه خدای تعالی دلالت کرده بر اینکه در حال احرام بر ایشان حرام است از صید بیابان آنچه قبل از احرام حلال بود خوردن آن. و در جای دیگر شافعی گوید: خدا فقط در احرام حرام نکرده مگر آنچه قبلا مباح بود، اما آنچه حرام بوده بر محل همان حرام بودن اول کافی بوده است.
شافعی گوید: و اگر به این معنا نبود رسول خداجامر نمیکرد به قتل سگ گزنده و عقرب و کلاغ و زغن و موش در حرم و در خارج حرم. ولیکن آن جناب مباح قرار داد قتل آنچه مضر باشد از غیر مأکول اللحم. و شافعی کلام را بسط دادهاست.
خبر داد ما را ابو سعید از ابی العباس از ربیع از شافعی از مسلم از ابن جریج از عطاء که گفت: محرم از صیدی که کرده فدیه نمیدهد مگر صید مأکول اللحم.
و در آنچه خبر داد ابوعبدالله بطور اجازه که عباس حدیث کرده ایشان را از ربیع از شافعی از سعید بن سالم از ابن جریج که گفت: به عطا گفتم: در بیان قول خدا در سوره مائده آیه ۹۵:
﴿عَفَا ٱللَّهُ عَمَّا سَلَفَ﴾[المائدة: ۹۵] .
«خدا از گذشته عفو کرده».
گفت: یعنی از آنچه در جاهلیت کردهاند. گفتم: قول خدا:
﴿وَمَنۡ عَادَ فَيَنتَقِمُ ٱللَّهُ مِنۡهُ﴾[المائدة: ۹۵] .
گفت: (و هر کس در اسلام تکرار کند خدا از او انتقام میکشد) عطا گفت و بر او کفاره است [۲۴].
شافعی/تشبیه کرده این گناه را به آدم کشی و زنا و آنچه در اینها و در کفر از وعده عقاب آمده است، چنانکه در سوره فرقان آیه ۶۸-۶۹ فرموده: ﴿وَٱلَّذِينَ لَا يَدۡعُونَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ وَلَا يَقۡتُلُونَ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِي حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ وَلَا يَزۡنُونَۚ وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ يَلۡقَ أَثَامٗا ٦٨ يُضَٰعَفۡ لَهُ ٱلۡعَذَابُ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَيَخۡلُدۡ فِيهِۦ مُهَانًا ٦٩﴾[الفرقان: ۶۸-۶۹] .
«و آنچه در هر یکی از این گناهان آمده از حدود در دنیا، گوید چون خدا حدود را بر ایشان واجب کرده دلالت دارد بر اینکه عذاب آخرت حکم دنیوی را ساقی نمیکند».
خبر داد ما را ابو زکریا ابی اسحاق از ابی العباس الأصم از ربیع از شافعی از سعید از ابن جریج از عمرو بن دینار که گفت: هر چیزی که در قرآن در آن کلمه: «او» وارد شده تخییر است، مگر قول خدایﻷدر سوره مائده آیه ۲۳:
﴿إِنَّمَا جَزَٰٓؤُاْ ٱلَّذِينَ يُحَارِبُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَيَسۡعَوۡنَ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَسَادًا أَن يُقَتَّلُوٓاْ أَوۡ يُصَلَّبُوٓاْ أَوۡ تُقَطَّعَ أَيۡدِيهِمۡ وَأَرۡجُلُهُم مِّنۡ خِلَٰفٍ أَوۡ يُنفَوۡاْ مِنَ ٱلۡأَرۡضِ﴾[المائدة: ۳۲] .
«همانا جزای کسانی که با خدا و رسول او محاربه میکنند و در زمین به فساد کوشش دارند این است که کشته شوند و یا به دار آویخته گردند و یا تبعید شوند».
(زیرا آنکه محاربۀ مداوم علیه خدا و رسول داشته و در زمین فساد کرده و هم آدم کشته و هم غارت کرده و مردم را ترسانیده کشته میشود، اما آن کس که فساد کرده ولی آدم نکشته و غارت نکرده باید تبعید شود. [مترجم] . شافعی مانند ابن جریج و دیگران در محارب و غیر او در این مسئله موافقت دارد، و نیز سعید از ابن جریج از عطا روایت کرده که هر چیزی در قرآن کلمه «او» دارد صاحب آن مخیر است
و شافعی در فدیه استدلال کرده به حدیث کعب بن عُجره.
و «خبر داد ما را» ابو زکریا از ابوالعباس از ربیع از شافعی از سعید از ابن جریج که گفت: به عطا گفتم: خدا فرموده:
﴿فَجَزَآءٞ مِّثۡلُ مَا قَتَلَ مِنَ ٱلنَّعَمِ يَحۡكُمُ بِهِۦ ذَوَا عَدۡلٖ مِّنكُمۡ هَدۡيَۢا بَٰلِغَ ٱلۡكَعۡبَةِ أَوۡ كَفَّٰرَةٞ طَعَامُ مَسَٰكِينَ أَوۡ عَدۡلُ ذَٰلِكَ صِيَامٗا لِّيَذُوقَ وَبَالَ أَمۡرِهِۦ﴾[المائدة: ۹۵] .
«پس جزائی دارد بمانند آنچه کشته، (ذبح) حیوانی از چهار پایان، که بمثلیت آن دو نفر عادل از شما حکم میکند در حالی که آن را هدیه به کعبه برساند و یا آنکه بعنوان کفاره، مساکینی را اطعام کند، و یا معادل آن روزه گیرد، این حکم برای آنست که بدی کارش را بچشد».
او گفت: این جزاء از جهت این است که در حرم این کار را کرده و کفاره آن را باید همانجا ادا کند. و اما روزه، پس خبر داد ما را ابوسعید از ابی العباس از ربیع که گفت: شافعی فرماید: جزائی که بواسطه روزه باشد هر جا شد باشد (یعنی در هر جای که خواست در همانجا روزه بگیرد) زیرا منفعیت برای مساکین حرم در روزه نیست.
و در روزه استدلال کرده در آنچه خبر داد مرا ابوعبدالله الحافظ بطور اجازه از ابی العباس از ربیع از شافعی که گفته است: خدا برای آنکه حج متعه کرده و از فدیه عاجز است فرموده که روزۀ او سه روز است در ایام حج، و هفت روز چون برگشت، و برای روزه منفعیت برای مساکین حرم نیست، بر خود مرد روزهگیر نافع است، پس هر جا خواست عمل کند.
خبر داد ما را ابوسعید بن ابی عمرو از ابو العباس از ربیع، از شافعی، که گفت: احصار و محاصره یعنی منع شدن از حج که خدای تعالی ذکر نموده که آیۀ ۱۹۶ سورۀ بقره نازل شده در روز حدیبیه که خدا فرموده:
﴿فَإِنۡ أُحۡصِرۡتُمۡ فَمَا ٱسۡتَيۡسَرَ مِنَ ٱلۡهَدۡيِ﴾[البقرة: ۱۹۶] .
«پس اگر از حج منع شدید آنچه میسور است از حیوانات را برای ارسال و هدیۀ کعبه ذبح و یا نحر کنید».
و رسول خدا جمنع شد بواسطه دشمن. پس آنکه بین او و خانه کعبه منع شود بواسطه مرض و یا مانع دیگر در معنی آیه نیست، زیرا آیه در مورد حائل شدن دشمن است. والله اعلم. و از ابن عباس روایت شده که گفت: حصر و منعی نیست مگر منع دشمن. و از ابن عمر و عایشه بهمین معنی روایت شده است. شافعی/گفت: و رسول خدا جدر خارج از حرم نحر نمود و گفته شده در حرم، و همانا ما معتقدیم که نحر او در خارج حرم بوده، و بعضی از حدیبیه در حرم بوده و بعضی از آن در خارج حرم، زیرا خدا فرموده: ﴿هُمُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ وَصَدُّوكُمۡ عَنِ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ وَٱلۡهَدۡيَ مَعۡكُوفًا أَن يَبۡلُغَ مَحِلَّهُۥ﴾[الفتح: ۲۵] .
«اینان همان کسانیند که کافر شدند و شما را از مسجد الحرام با قربانیها که بسته بودید برای قربانگاه باز داشتند».
و حرم تمامش محل قربانی است نزد اهل علم (پس چون خدا فرموده: قربانی به محل خود نرسیده معلوم میشود قربانی رسول خدا در خارج از حرم بوده). پس هر جا مردی منع شد چه نزدیک حرم باشد و چه دور، بواسطۀ دشمن حائل شد، دشمن مسلم باشد و یا کافر، پس مردم ممنوع، احرام بسته ذبح گوسفندی کند و از احرام خارج شود و قضائی بر او نیست مگر حج او حجة الإسلام واجبی باشد که قضا بکند. از جهت اینکه خدا فرموده: اگر منع شدید آنچه میسر است قربانی کنید و نفرموده قضاء کنید.
خبر داد ما را ابوسعید از ابوالعباس از ربیع که گفت: شافعی/گوید: قول خدای تعالی:
﴿أُحِلَّ لَكُمۡ صَيۡدُ ٱلۡبَحۡرِ وَطَعَامُهُۥ مَتَٰعٗا لَّكُمۡ وَلِلسَّيَّارَةِ﴾[المائدة: ۹۶] .
«حلال شد برای شما صید دریا و طعام آن که مایۀ بهره و زندگی شما و مسافران است».
و در سوره فاطر آیه ۱۲ فرموده:
﴿وَمَا يَسۡتَوِي ٱلۡبَحۡرَانِ هَٰذَا عَذۡبٞ فُرَاتٞ سَآئِغٞ شَرَابُهُۥ وَهَٰذَا مِلۡحٌ أُجَاجٞۖ وَمِن كُلّٖ تَأۡكُلُونَ لَحۡمٗا﴾[فاطر: ۱۲] .
«دو دریا مساوی نیستند، این یکی شیرین گوارا و آشامیدنی است، و این دیگر شور و تلخ است و از همه گوشتی تازه میخورید».
پس، گوید: هر چه در آن صیدی باشد چاه باشد و یا محل جمع آب و یا چشمۀ شور و یا شیرین، آن حکم دریا را دارد، در حرم باشد و یا خارج حرم، ماهی باشد و یا مانند آن از چیزهایی که در آب زندگی میکنند و اکثر زندگی او در آبست. پس محرم و غیر محرم میتواند آن را صید کند و بخورد.
و اما پرندهای که در زمین مأوی میگیرد، پس آن از صید صحرا میباشد، اگر صید شود جزاء و کفاره دارد.
خبر داد ما را ابوعبدالله الحافظ او و حسین بن محمد الماسرجسی، در جملهای به من خبر داده از او ابو محمد بن سفیان از یونس بن عبدالاعلی روایت کردهاند که شافعی در ذیل آیۀ ۱۹۹ سوره بقره:
﴿ثُمَّ أَفِيضُواْ مِنۡ حَيۡثُ أَفَاضَ ٱلنَّاسُ﴾[البقرة: ۱۹۹] .
«آنگاه حرکت کنید از همان جائی که مردم حرکت کنند».
گوید: قریش و قبائلی در عرفات توقف نمیکردند و میگفتند: ما ممتازیم هرگز سب نشدهایم و در جاهلیت کسی داخل ما نشده و همیشه در حرم بودهایم، ولی سایر مردم در عرفات توقف میکردند، پس خدای تعالی ایشان را امر کرد که در عرفه با مردم توقف کنند.
یونس گوید، محمد بن ادریس برای من گفت که «أیام معلومات» ده روز ذیحجه است و «أیام معدودات» فقط ایام منی میباشد. و در کتاب بویطی گوید: چنین گمان میشود، و از ابن عباس روایت شده.
خبر داد ما را ابوسعید بن ابی عمرو از ابی العباس الاصم از ربیع از شافعی که گفت: خدای تعالی در سوره بقره آیه ۲۷۵ فرموده:
﴿وَأَحَلَّ ٱللَّهُ ٱلۡبَيۡعَ وَحَرَّمَ ٱلرِّبَوٰاْ﴾[البقرة: ۲۷۵] .
«خدا بیع را حلال و ربا را حرام فرمود».
گوید: حلال کردن بیع دو معنی را احتمال دارد: یکی اینکه حلال کرده هر بیعی را که دو نفر معامله خرید و فروش کنند امر ایشان در این معامله جایز است و از رضایت طرفین است، و این معنی ظاهرتر است.
دوم اینکه خدا بیع را حلال کرده هرگاه رسول او که مقصود خدا را بیان میکند از آن نهی نکند. پس این حکم از جمله احکامی است که خدا آن را در کتاب خود و به زبان رسول خود محکم نموده و چگونگی آن را بیان کرده، و یا از عموماتی است که خاص به آن اراده شده و رسول خدا بیان کرده مقصود او را از حلال و حرام آن، و یا از عموماتی است که مباح نموده مگر آنچه را بر زبان پیغمبرش حرام کند چنانکه وضووشستن پا واجب است بر هر وضو گیرندهای که خفین ندارد.
و به هر معنی که باشد خدا بر خلق خود الزام نموده که بواجب او از طاعت رسول عمل کنند. پس چون رسول خداجاز داد و ستدهائی نهی کرد که طرفین راضیند، ما استدلال میکنیم بر اینکه مراد خدا از حلال بیع آن مواردی است که بر زبان رسول او حرام نشده باشد (نه آن مواردی که حرام شده).
خبر داد ما را ابوسعید بن ابی عمرو، گفت: حدیث کرد ما را ابوالعباس از ربیع از شافعی که او گفت: خدا در سوره بقره آیه ۲۸۲ فرموده: ﴿إِذَا تَدَايَنتُم بِدَيۡنٍ إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمّٗى فَٱكۡتُبُوهُۚ وَلۡيَكۡتُب بَّيۡنَكُمۡ كَاتِبُۢ بِٱلۡعَدۡلِ﴾[البقرة: ۲۸۲] .
«هرگاه با یکدیگر قرار دَینی تا مدت معین گذاشتید باید آن را بین شما کاتبی با عدالت بنویسد».
و در آیه ۲۸۳ میفرماید:
﴿وَإِن كُنتُمۡ عَلَىٰ سَفَرٖ وَلَمۡ تَجِدُواْ كَاتِبٗا فَرِهَٰنٞ مَّقۡبُوضَةٞۖ فَإِنۡ أَمِنَ بَعۡضُكُم بَعۡضٗا فَلۡيُؤَدِّ ٱلَّذِي ٱؤۡتُمِنَ أَمَٰنَتَهُۥ﴾[البقرة: ۲۸۳] .
«و اگر در سفری بودید و نویسندهای نیافتید پس گروی قبض کنید پس اگر بعضی بعض دیگر را امین دانست و امانتی داد باید آن کس که امین شناخته شده امانت او را بوقتش برگرداند».
شافعی/گوید که: در آیه امر شده به کتابت در حضر و سفر، و خدای تعالی گرو را ذکر کرده هرگاه مسافر بودند و کاتبی نیافتند، و این کار معقولی است (و خدا داناتر است)، در این آیه بیان شده که مأمورند به نوشتن و گرو برای احتیاط به نفع مالک حق که حق او فراموش نشود و بیاد باشد نه اینکه نوشتن و یا گرو گرفتن واجب باشد زیرا خدایﻷفرموده:
﴿فَإِنۡ أَمِنَ بَعۡضُكُم بَعۡضٗا فَلۡيُؤَدِّ ٱلَّذِي ٱؤۡتُمِنَ أَمَٰنَتَهُۥ﴾[البقرة: ۲۸۳] .
«اگر بعضی به بعض دیگر امین دانسته امانتی داد باید آنکه امین شده امانت را رد کند».
شافعی/گوید، آیه: ﴿إِذَا تَدَايَنتُم بِدَيۡنٍ إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمّٗى...﴾[البقرة: ۲۸۲] . احتمال هر دَینی را میدهد و احتمال دارد بخصوص سلف باشد، ولی در هر دینی بگوئیم و قیاس بر سلف کنیم. ابن عباس گفته: آیه در سلف وارد شده.
«خبر داد ما را» ابوسعید از ابی العباس از ربیع که گفت: شافعی گوید: قول خدای تعالی: ﴿وَٱبۡتَلُواْ ٱلۡيَتَٰمَىٰ حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغُواْ ٱلنِّكَاحَ فَإِنۡ ءَانَسۡتُم مِّنۡهُمۡ رُشۡدٗا فَٱدۡفَعُوٓاْ إِلَيۡهِمۡ أَمۡوَٰلَهُمۡ﴾[النساء: ۶] .
«یتیمان را بیازمایید تا هنگامی که به سن ازدواج برسند، پس اگر در ایشان رشد عقلی یافتید اموالشان را در اختیارشان بگذارید».
دلالت دارد بر اینکه حجر و منع از تصرف در مال برای یتیمان ثابت است تا دارای دو خصلت شوند: یکی بلوغ و دیگر رشد.
(شافعی گوید): پس بلوغ کامل شدن ۱۵ سال است (که مرد و زن در این مورد مساویند) مگر آنکه قبل از ۱۵ سال مرد، محتلم و یا زن حیض شود که چنین آثاری بلوغ شناخته میشود.
شافعی/گوید: (والله أعلم) رشد، صلاح در دیانت است تا آنکه شهادت او جایز باشد و دیگر اصلاح مال است، و همانا اصلاح مال به امتحان یتیم شناخته میشود.
و بهمین اسناد شافعی گوید: خدا امر کرده اموال پسر و دختر را به ایشان بدهند و مساوی نموده بین مرد و زن.
و شافعی/در آیه ۲۳۷ از سوره بقره که فرموده:
﴿وَإِن طَلَّقۡتُمُوهُنَّ مِن قَبۡلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ وَقَدۡ فَرَضۡتُمۡ لَهُنَّ فَرِيضَةٗ فَنِصۡفُ مَا فَرَضۡتُمۡ إِلَّآ أَن يَعۡفُونَ﴾[البقرة: ۲۳۷] .
«و اگر زنان را پیش از آنکه با ایشان آمیزش داشته باشید طلاق دادید و برای ایشان مهری معین کرده بودید، پس نصف مهر را بدهید مگر آنکه زنان بخشند».
گوید: آیه دلالت دارد بر اینکه بر مرد است که نصف مهر او را به او تسلیم کند مثل آنکه مدیون یک نفر اجنبی است و زن اختیار دارد و مسلط است که از مال خود عفو کند و ببخشد و خدا بخشش را مستحب قرار داده و ذکر کرده که آن به تقوی نزدیکتر است، و بین مرد و زن را مساوی نموده که هر یک نسبت به دیگری بخششی داشته باشد نسبت به آن چیزی که برای او واجب شده است.
و خدای تعال در سورۀ نساء آیه ۴ فرموده: ﴿وَءَاتُواْ ٱلنِّسَآءَ صَدُقَٰتِهِنَّ نِحۡلَةٗۚ فَإِن طِبۡنَ لَكُمۡ عَن شَيۡءٖ مِّنۡهُ نَفۡسٗا فَكُلُوهُ هَنِيٓٔٗا مَّرِيٓٔٗا ٤﴾[النساء: ۴] .
«مهریه زنان را به طیب خاطر (و بدون توقع)، بعنوان پیشکشی بدهید، ولی اگر آنها چیزی از آن را به طیب نفس به شما واگذار کردند پس گوارا است آن را بخورید».
پس بر مردان قرار داده حق واجب و آنچه برای زنان مهر شده بدهند و برای مردان حلال کرده هر چه زنان با طیب نفس به ایشان دادند.
و شافعی استدلال کرده به آیۀ فدیه در خلع و به آیه وصیت و دین، سپس گفته: چون زن در آنجا مالی میدهد و یا میتواند وصیت کند پس میتواند از هر چه خواست از مال خود بدهد و اگرچه به غیر اذن زوج باشد. و کلام را بسط دادهاست.
«خبر داد ما را» ابو سعید از ابی العباس از ربیع که گفت: شافعی گوید: خدای تعالی ولایت بر سفیه و ضعیف و آنکه نمیتواند املاء کند ثابت نموده و امر کرده ولی او از طرف او املاء کند و ولی را قائم مقام او قرار داده در مواردی که از ولی بینیاز نیست.
گفته: و بتحقیق گفته شده آنکه نمیتواند املاء کند محتمل است دیوانه باشد، و آن شبیهترین معانی ناتوانی است. و الله اعلم.
و بهمین اسناد شافعی گوید: و شخص آزاد در مورد دین هرگاه برایش چیزی یافت نشود نمیتوان او را اجیر کرد زیرا خدای تعالی در سوره بقره آیه ۲۸۰ فرموده:
﴿وَإِن كَانَ ذُو عُسۡرَةٖ فَنَظِرَةٌ إِلَىٰ مَيۡسَرَةٖ﴾[البقرة: ۲۸۰] .
«اگر مدیون در سختی است او را مهلت دهید تا برایش میسر گردد».
«خبر داد ما را» ابو سعید از ابی العباس از ربیع که گفت: شافعی گوید: خدای تعالی در سورۀ مائده آیه ۱۰۳ فرموده:
﴿مَا جَعَلَ ٱللَّهُ مِنۢ بَحِيرَةٖ وَلَا سَآئِبَةٖ وَلَا وَصِيلَةٖ وَلَا حَامٖ وَلَٰكِنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ يَفۡتَرُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَ﴾[المائدة: ۱۰۳] .
«خدا (مشروع) قرار نداده بحیره و نه سائبه و نه وصیله و نه حام را، ولیکن کفار این دروغ را بر خدا بستند» [۲۵].
پس این حیوانات را زمان جاهلیت حبس و منع از کار میکردند و خدا قراردادهای آنان را باطل کرد و رسول خداجبه امر خدا باطل نمود. و اهل جاهلیت به بنده خود میگفت: تو مانند سائبه حر و آزادی. پس چون آزادی بر حیوانات زبان بسته روا نبود، رسول خداجملک آنها را به مالک آنها رد کرد. و در اینها اقوالی گفته شده و اهل جاهلیت این کارها را در اموال خود برکت میدانستند و از اخلاق گرامی میشمردند که در کتاب «ولاء» بطور مبسوط ذکر شده است.
خبر داد ما را ابوعبدالله الحافظ از ابی العباس از ربیع که گفت: شافعی گوید: خدا در سورۀ انفال آیۀ ۷۵ فرموده:
﴿وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِي كِتَٰبِ ٱللَّهِ﴾[الانفال: ۷۵] .
«و صاحبان رحم یعنی خویشاوندان در کتاب خدا بعضی (در ارث) سزاوارترند به بعضی دیگر».
گوید: این آیه نازل شد بواسطۀ اینکه مردم از یکدیگر ارث میبردند بواسطه قسم و یاری، سپس ارث بردند با سلام و هجرت، و مهاجر از مهاجر ارث میبرد، و ورثۀ او که مهاجر نبودند ارث نمیبردند، و مهاجر نزدیکتر از ورثه بود، پس آیه نازل شد که طبق کتاب خدا و فرض او خویشان میت سزاوارترند.
«خبر داد ما را» ابوعبدالله الحافظ گفت: حسین بن محمد گوید: در آنچه خبر داده شدهام از محمد بن سفیان از یونس بن عبدالاعلی که شافعی در قول خدای تعالی در سوره نساء آیۀ ۷:
﴿ِّلرِّجَالِ نَصِيبٞ مِّمَّا تَرَكَ ٱلۡوَٰلِدَانِ وَٱلۡأَقۡرَبُونَ وَلِلنِّسَآءِ نَصِيبٞ مِّمَّا تَرَكَ ٱلۡوَٰلِدَانِ وَٱلۡأَقۡرَبُونَ﴾[النساء: ۷] .
«برای مردان بهرهایست از ما ترک والدین و خویشان، و برای زنان بهرهایست از ما ترک والدین و خویشان».
گوید: بواسطه این آیه احکام جاهلیت نسخ شد و مقرر شد که برای مرد و زن از فرائض بهرهای است.
و در قول خدای تعالی:
﴿وَإِذَا حَضَرَ ٱلۡقِسۡمَةَ أُوْلُواْ ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينُ...﴾[النساء: ۸] .
«و چون هنگام قسمت حاضر شدند خویشان و یتیمان و مساکین... تا آخر آیه».
گوید: هنگام قسمت مورد ارث باید کسانی که حاضرند از خدا بترسند و به خیر حاضر باشند و بترسد که خود او نیز رفتنی است و جانشین میگذارد.
و خبر داد ما را ابوسعد بن ابی عمرو از ابی العباس الاصم از ربیع که شافعی/در قول خدای تعالی:
﴿وَإِذَا حَضَرَ ٱلۡقِسۡمَةَ أُوْلُواْ ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينُ فَٱرۡزُقُوهُم مِّنۡهُ وَقُولُواْ لَهُمۡ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا ٨﴾[النساء: ۸] .
«و چون هنگام قسمت حاضر شدند خویشان و یتیمان و مساکین پس به ایشان نیز از آن روزی دهید و با ایشان با نیکی و مهربانی سخن گوید».
فرموده که خدا امر کرده در آن که مقداری از قسمت را روزی دهند به نزدیکان و یتیمان و مساکین که حاضرند در هنگام قسمت. و در آیه امر نشده که به دیگرانی که مانند ایشانند و حاضر نیستند چیزی داده شود، و برای این شبیههائی است مثلاً اگر کسی آمد ضیافت کن و اگر کسی به قصد تو نیامده ضیافت لازم نیست و اگرچه محتاج باشد مگر آنکه خود بعنوان کار خوب ضیافت کند. و نظیر این تخصیص دادن رسول خداجمیباشد به نشاندن با خودش و لقمه را روغنی کردن برای کسی که متولی طعام میشد از بندگان او یا خادم او.
شافعی/فرموده: بعضی از اصحاب ما گفته: این آیه در قسمت مواریث است و بعضی گفتهاند: در قسمت غیر ارث از غنائم است و این وسیعتر میباشد، و من دوست دارم که هر قدر خود عطاکننده خوش دارد بدهد، و محروم نشوند.
«خبر داد ما را» ابو سعید محمد بن موسی از ابی العباس الاصم از ربیع که شافعی در قول خدای تعالی در سوره بقره آیه۱۸۰:
﴿كُتِبَ عَلَيۡكُمۡ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ ٱلۡمَوۡتُ إِن تَرَكَ خَيۡرًا ٱلۡوَصِيَّةُ لِلۡوَٰلِدَيۡنِ وَٱلۡأَقۡرَبِينَ بِٱلۡمَعۡرُوفِۖ حَقًّا عَلَى ٱلۡمُتَّقِينَ ١٨٠﴾[البقرة: ۱۸۰] .
«بر شما مقرر شد که هرگاه هنگام مرگ یکی از شما رسید اگر مالی گذاشته وصیت کند برای والدین و نزدیکان بخوبی که این سزاوار است بر مردم با تقوی».
گوید: در کتاب خدایﻷفرض است بر کسی که خیری گذارد، و مقصود از خیر مال است که وصیت کند برای والدین و نزدیکان، ولی بعضی از اهل علم به قرآن گمان کرده که وصیت برای والدین و نزدیکان نسخ شده. و اختلاف کردهاند در نزدیکانی که وارث نباشند، پس بیشتر از کسانی را که من ملاقات کردم از اهل علم و از کسانی که من از آنان چیزی حفظ کردهام گفتهاند: وصیتها نسخ شده، زیرا امر به وصیت وقتی بوده که بوصیت ارث برده میشد، پس چون خداوند میراث را قسمت کرده وصیت مستحب است، و این سخن تماماً إن شاء الله چنانست که گفتهاند.
و شافعی/در عدم جواز وصیت برای وارث استدلال کرده به آیۀ ارث، و به آنچه از رسول خدا جروایت شده که فرموده: «لا وَصِيَّةَ لِوَارِثٍ» [۲۶] ، «برای وارث وصیتی نیست».
و برای جواز وصیت برای غیرخویشان استدلال کرده به حدیث عمران بن الحصین که مردی شش عدد مملوک خود را آزاد کرد و مالی غیر از آنها نداشت، پس رسول خداجآنها را سه قسمت کرد و دو نفر آنها را آزاد کرد و چهار نفر آنها را به رقیت باقی گذارد [۲۷] ، سپس فرمود: آزادکننده عرب است، و همانا عرب مالک میشود کسی را که خویشی بین او و بین آنها نیست. پس اگر وصیت جز برای خویشان جایز نباشد، برای مملوکان وصیت جایز نمیشد در حالی که رسول خداجبرای مملوکین تجویز کرد.
«خبر داد ما را» ابوسعید بن ابی عمرو از ابی العباس الاصم از ربیع که گفت: شافعی/گفته: در آنچه بطور ودیعه گذاشته شده اگر آنگه ودیعه نزد او بود گفت: به تو پس دادم، قول، قول اوست، و اگر گفت: تو امر کردی به فلانی بدهم و من به او دادم، قول، قول ودیعه گذارنده است. خدایﻷدر آیه ۲۸۳ سورۀ بقره فرموده:
﴿فَإِنۡ أَمِنَ بَعۡضُكُم بَعۡضٗا فَلۡيُؤَدِّ ٱلَّذِي ٱؤۡتُمِنَ أَمَٰنَتَهُۥ﴾[البقرة: ۲۸۳] .
«اگر بعضی از شما بعض دیگر را امین دانسته امانتی سپرد باید آن کس که امین شمرده شده امانت را به او رد کند«.
و شافعی گوید: خدا دربارۀ یتیمان در آیۀ ۶ سوره نساء فرماید:
﴿فَإِذَا دَفَعۡتُمۡ إِلَيۡهِمۡ أَمۡوَٰلَهُمۡ فَأَشۡهِدُواْ عَلَيۡهِمۡ﴾[النساء: ۶] .
«چون اموال یتیمان را به ایشان دادید بر ایشان شاهد بگیرید».
و این بجهت این است که ولی یتیم همانا وصی پدرش بوده و یا وصیی است که حاکم او را معین کرده و یتیم نزد او ودیعه نگذاشته، و در اینجا آنکه باید مال به او داده شود، ودیعه گذار نیست، و لذا بر اوست که شاهد بگیرد اگر میخواهد از تهمت بری باشد، و همچنین است وصی.
«خبر داد را» ابوعبدالله الحافظ بطور اجازه از ابی العباس از ربیع که گفت: شافعی/گوید: خدای تعالی در سورۀ انفال آیه ۴۱ فرموده:
﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ﴾[الانفال: ۴۱] .
«بدانید آنچه غنیمت در روز جنگ بردید پس پنج یک آن عنوان زکات مال خدا و رسول و نزدیکان و یتیمان و مساکین و ابن السبیل است».
و در سوره حشر آیه ۶ فرموده:
﴿وَمَآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ مِنۡهُمۡ فَمَآ أَوۡجَفۡتُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ خَيۡلٖ وَلَا رِكَابٖ﴾[الحشر: ۶] .
«و آنچه خدا به رسول خود عائد نمود از مال کفار پس شما اسبی و شتری بر آن نتاختید».
تا آنکه در آیه ۷ فرماید:
﴿مَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰ فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ﴾[الحشر: ۷] .
«آنچه خدا برگردانید به رسول خود از اموال اهل این قریهها پس، مال خدا و رسول و خویشاون و یتیمان و مساکین و ابن السبیل است».
شافعی گوید: فئ و غنیمت مشترکند در اینکه در هر دو یک پنجم است برای کسانی که خدا نام برده چه در یکجا جمع شوند و جدا نباشند و چه جدا باشند، سپس حکم در چهار پنجم آن بطوریست که خدا بیان کرده بر زبان رسول خود و در عمل او، زیرا رسول خداجچهار پنجم غنیمت را تقسیم کرد و غنیمت که بر آن با اسب و شتر تاخت شده برای کسانی است که حاضرند چه غنی و چه فقیر.
ولی «فئ» آنست که با اسب و شتر بر آن تاخت نشده، پس سنت رسول خداجدر قریههای عرینه که خدا بر او برگردانید این بود که چهار پنجم آن بدست رسول خداجبود مخصوصاً نه مسلمین، رسول خداجبه هر جا که خدا به او ارائه کرده بود مصرف میکرد.
و شافعی/ذکر کرده حدیث عمر بن الخطابسرا هنگامی که علی و عباسشبه مخاصمه نزد او رفتند دربارۀ اموال رسول خداج. و اموال بنی النضیر از فئ بود که مسلمین بر آن نتاخته بودند پس خالص به دست رسول خداجبود نه مسلمین، و رسول خدا انفاق میکرد بر خانوادۀ خود نفقه یک سال را و هر چه زیاد میماند در خرید وسائل و سلاح جنگ برای مهیا بودن در جهاد راه خدا مصرف میکرد.
شافعی/گوید: به خبر عمر استدلال کردم بر اینکه تمام غنیمت مال اهل خمس نیست و استدلال کردم به قول خدای تعالی در سورۀ حشر که فرموده:
﴿فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ﴾[الحشر: ۷] .
«پس برای خدا و رسول و خویشان و یتیمان و مساکین و ابن سبیل است».
که خمس مال آنهاست، چون خمس مال آنان شد شکی نیست که رسول خداجتسلیم آنان کرد.
و استدلال کردم به آیۀ سورۀ انفال و آیه سوره حشر که غیر خمس به ایشان نمیرسد.
شافعی گوید: و یافتم که خدایﻷحکم کرده در خمس به اینکه بر پنج طائفه است، زیرا قول خدا مفتاح و کلید سخن است، و برای اوست امر از قبل و از بعد.
شافعی گوید: گذشت که رسول خداجبه چه کسان انفاق میکرد از زوجات و غیر ایشان اگر با ایشان بودند. و احدی از اهل علم مخالفت نکرده و ندیدم و ندانستم کسی گفته باشد: آن مال و نفقه مال ورثۀ ایشان است. رسول خداجزیادی غلات آن اموال را در آنچه صلاح اسلام و اهل آن بود مصرف میکرد، و در اینجا شافعی بسط کلام داده است.
شافعی/گوید: و سهم ذوی القربی بر بنی هاشم و بنی المطلب تقسیم میشود، و استدلال کرده به حدیث جبیر بن مطعم در قسمت رسول خدا سهم ذوی القربی را بین بنی هاشم و بنی المطلب. و فرمود: «بنی هاشم و بنی المطلب یک چیزند» [۲۸] . و این با شواهدش در کتب مبسوطه و سنن مذکور است.
شافعی/گوید: هر چه از غنائم اهل دار الحرب بدست آید تمامش قسمت میشود جز مردان بالغ که اختیار با امام است بین اینکه منت گذارد به هر یک از ایشان (که آزاد گردد) یا کشته شود یا فدا و معاوضه و مقابله شود و یا اسیر گردد. و راه بنده شدن و فدا گرفتن راه همان سایر غنائم است.
و در کتاب قدیم استدلال کرده به قول خدای تعالی در سوره محمد آیه ۸:
﴿فَإِذَا لَقِيتُمُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فَضَرۡبَ ٱلرِّقَابِ حَتَّىٰٓ إِذَآ أَثۡخَنتُمُوهُمۡ فَشُدُّواْ ٱلۡوَثَاقَ فَإِمَّا مَنَّۢا بَعۡدُ وَإِمَّا فِدَآءً حَتَّىٰ تَضَعَ ٱلۡحَرۡبُ أَوۡزَارَهَا﴾[محمد: ۴] .
«پس چون (در جنگ) ملاقات کردید کسانی را که کافرند پس گردنهاشان بزنید تا هنگامى که [بسیارى از] آنان را کشتید پس بندها را محکم ببندید (یعنی اسیرشان کنید)، پس از آن، یا منت گذارید (و آزادشان کنید) و یا فدا گیرید (و به مقابله و معاوضه بپردازید) تا اینکه آثار حرب خاموش گردد».
و این قبل از انقطاع جنگ است، و رسول خداجچنین کرد درباره اسیران بدر، منت بر ایشان نهاد و فداء گرفت و حال آنکه حرب بین او و قریش بر پا بود. و بر ثمامه بن اثال الحنفی که او و قوم او در آن روز با رسول خداجدر جنگ بودند، پیشنهاد کرد که بر او منت گذارده شود (و آزاد گردد). و شافعی بسط کلام دادهاست.
«خبر داد ما را» ابوعبدالله الحافظ از ابی العباس محمد بن یعقوب از ربیع بن سلیمان که گفت: شافعی/گوید: خدای تعالی در سوره توبه آیه ۶۰ فرموده:
﴿إِنَّمَا ٱلصَّدَقَٰتُ لِلۡفُقَرَآءِ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱلۡعَٰمِلِينَ عَلَيۡهَا وَٱلۡمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمۡ وَفِي ٱلرِّقَابِ وَٱلۡغَٰرِمِينَ وَفِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيل...﴾[التوبة: ۶۰] .
«همانا صدقات برای فقراء و مساکین و کارمندان بر آن و مؤلفة القلوب و در آزاد کردن گردنها (بردگانی که با آنان عقد کتابت شده است) و مدیونین و در راه خدا و راه ماندگان است».
پس خدا وجوب صدقات را در کتاب خود محکم نمود، سپس تأکید و تشدید کرد و گفت: فریضهای است از خدا، پس احدی نمیتواند آن را به غیر از آنچه خدایﻷقسمت کرده، قسمت کند. و این مادامی است که اصناف گیرندگان زکات موجود باشند زیرا به کسی که وجود دارد داده میشود مانند آیات ارث که میراث داده میشود به وارث موجودی که همان روز فوت میت وجود داشته باشد. و طبق عقل این سهام زکات، به کسی داده میشود که روز اخذ صدقه و روز تقسیم موجود باشد.
پس چون صدقه قومی گرفته شد بین خودشان به کسانی که اهل آن سهم میباشند تقسیم میشود، و از همسایگان نباید خارج گردد تا آنکه از ایشان مستحق نماند.
سپس شافعی تفسیر هر صنفی از این اصناف هشت گانه را ذکر کرده، و به همان سند به من رسیده که گوید: اهل این سهام را یک جمله جمع میکند و آن این است که اهل حاجت به این مالند، ولی اسباب حاجتشان مخلتف است. پس چون جمع شدند، پس فقرای زمینگیر ناتوان که حرفهای ندارند و اهل حرفهای که حرفهشان ضعیف است که کفاف حاجتشان را نمیدهد و از مردم گدائی نمیکنند، و دیگر مساکین چه آنکه گدائی میکند و یا گدائی نمیکند از کسانی که حرفه ندارند و یا حرفۀ او، او و عیال او را بینیاز نمیکند.
و در کتاب فرض الزکات گوید: فقیر (والله اعلم) کسی است که مالی و حرفهای که احتیاج او را رفع کند ندارد، زمینگیر باشد یا نباشد، سؤال کند یا عفیف باشد، و مسکین کسی است که مال یا حرفهای دارد ولی آن اندازه درآمد و مالی ندارد که او را بینیاز کند. حال از مردم گدائی بکند یا غیرسائل باشد.
و گوید: «عاملون علیها» متولیان قبض زکاتند از اهل آن، از کسانی که سعی میکنند و کسی که ایشان را بر جمع زکات کمک میدهد از معرف و کسی که زکات اخذ نمیشود جز بکمک و شناسائی او، چه از اغنیاء باشند و چه از فقراء. و در جای دیگر گوید: «عامل» کسی است که زمامدار او را متولی قبض و تقسیم کرده، او بقدر بینیازیش میگیرد نه زیادتر، زیرا مانند یک اجیر است.
و شافعی/کلام را در «مولفة قلوبهم» طول داده، و در ضمن آن گوید: برای آن سهمی است و خبری نقل کرده و مقداری از آن را که من حفظ کردم این است که: عدی بن حاتم، به نزد ابی بکر الصدیقسآمد و از صدقات قوم خود سیصد شتر آورد، پس ابوبکرسسی عدد شتر به او داد و او را امر کرد که ملحق شود او و کسانی که از قوم او مطیع اویند به خالد بن ولید، پس او با هزار نفر تقریباً در جنگ به یاری خالد حاضر شد و کارزار خوبی کرد [۲۹] .
شافعی/گوید: در این خبر ذکر نشده که از چه جهت و به چه عنوان شتران را به او داد جز اینکه آنچه عقل با استدلال به اخبار میفهمد این است که از بابت سهم «مولفة قلوبهم» به او داده تا کسان دیگر از قوم خود را از کسانی که مانند عدی مورد اطمینان نبودهاند تألیف قلب کند تا مانند عدی گردند. گوید: به رأی من میشود سهم «مولفة قلوبهم» را در مانند چنین جائی مصرف کرد که اگر حادثهای، خدا نکرده و خدا نخواسته، برای مسلمین رخ داد به یاری برخیزند. سپس بسط کلام داده گوید: «الرقاب» مکاتبون هستند از همسایگان صدقه که مکاتبه کردهاند و پولی از صدقه بدهند و آزاد شوند.
گوید: «غارمون، مدیونها» دو صنفند: صنفی قرض گرفتهاند در مصلحت خود و یا کار خیر و غیر معصیت، سپس از ادای آن عاجزند و متاع و یا پولی که بدهند ندارند. و صنفی مدیون شدهاند در کفالتی و اصلاح بین دو نفری و کار خیری و متاعی دارند که اگر بفروشند متضرر میشوند و از کسب خود باز میمانند، پس به هر دو صنف ایشان داده میشود چنانکه به اهل حاجت داده میشود تا دَین خود را اداء کنند.
گوید: و سهم «سبیل الله» داده میشود به کسی که میخواهد به جهاد برود از همسایگان صدقه، چه فقیر باشد و چه غنی.
گوید: و سهم «ابن السبیل» از همسایگان صدقه که میخواهند در غیر معصیت سفر کنند و عاجزند از رسیدن به مقصد مگر بکمک بر سفرشان.
و در کتاب قدیم گوید: بعضی از اصحاب ما گفتهاند: مسافری که از محل صدقه عبور میکند و عاجز است از رسیدن به مقصد خود مگر با کمک. و آنچه در قدیم گفته در غیر روایت ما است. همانا در روایت زعفرانی است.
«خبر داد مرا» ابوعبدالله الحافظ بنحو اجازه از ابی العباس از ربیع که شافعی/گفت: از چیزهایی که خداوندأرسول خودجرا به آن اختصاص داده، قول اوست در آیه ۶ سوره احزاب:
﴿ٱلنَّبِيُّ أَوۡلَىٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ مِنۡ أَنفُسِهِمۡۖ وَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡ﴾[الأحزاب: ۶] .
«این پیغمبر سزاوارتر است نسبت به مؤمنین از خودشان، و زنان او مادران ایشانند».
و قول خدای تعالی در همان سوره آیه ۵۳: ﴿وَمَا كَانَ لَكُمۡ أَن تُؤۡذُواْ رَسُولَ ٱللَّهِ وَلَآ أَن تَنكِحُوٓاْ أَزۡوَٰجَهُۥ مِنۢ بَعۡدِهِۦٓ أَبَدًا﴾[الأحزاب: ۵۳] .
«شما را نرسد که رسول خداجرا اذیت کنید و نه اینکه زنان او را پس از او، به نکاح در آورید هرگز».
پس خدا نکاح زنان او را پس از او حرام گردانید بر تمام مردم، و زنان احدی غیر او چنین نیستند.
و خدای تعالی در همان سوره آیه ۳۲ فرمود:
﴿يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ لَسۡتُنَّ كَأَحَدٖ مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِنِ ٱتَّقَيۡتُنَّۚ فَلَا تَخۡضَعۡنَ بِٱلۡقَوۡلِ﴾[الأحزاب: ۳۲] .
«ای زنان پیغمبر، شما مانند احدی از زنان نیستید اگر تقوی پیشه کنید، پس در گفتار خود نرمی مکنید».
پس آنان را به این جهت از زنان جهانیان جدا کرد.
و قول خدا که: ﴿وَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡ﴾«زنان او مادران ایشانند»، از وسعت زبان عرب است که یک کلمه معانی مختلفه دارد، و از آن جمله کلمه «أم = مادر»، بمعنای این است که زنان رسول خداجبمنزله مادرانند که نکاحشان بهیچ وجه حلال نیست، ولی نکاح دخترانشان بر امت حرام نیست، چنانکه دختران مادران نسبی و یا رضاعی حرام است. و حجت و دلیل این مطلب این است که گاهی کلمۀ عامی میگویند و مقصودشان خاص است، و به یک معنی است نه معنی دیگر. و عرب به زنی که تربیت امر کسانی را بکند او را «أم» و «أم العیال» میگویند، و به زنی که مربی مساکین باشد «أم الـمساکین» میگویند، و حتی به مردی که متولی قوت اشخاص باشد او را «أم العیال» میگویند، یعنی مانند مادر مربی آنان است، چنانکه در اشعار عرب نیز آمده است.
شافعی/گوید: گاهی به مردی «أم» گویند، و گاهی عرب به شتر ماده و به گاو و به گوسفند و به زمین «أم» میگویند، بمعنی اینکه متکفل قوت ما و عیال ما است.
و خدای تعالی در سورۀ مجادله آیه ۲ فرموده: ﴿ٱلَّذِينَ يُظَٰهِرُونَ مِنكُم مِّن نِّسَآئِهِم مَّا هُنَّ أُمَّهَٰتِهِمۡۖ إِنۡ أُمَّهَٰتُهُمۡ إِلَّا ٱلَّٰٓـِٔي وَلَدۡنَهُمۡ﴾[الـمجادلة: ۲] .
«آنان که از شما ظهار میکنند از زنانشان، آن زنان مادران ایشان نیستند، نیست مادرانشان مگر آنان که ایشان را زائیدهاند».
یعنی مادر حقیقی آنست که ایشان را زائیده، نه آنکه در ظهار به او بگویند: تو مانند مادر منی، یعنی آن زنی که وارث میشود و موروث میگردد که نکاح او و نکاح کسانی بواسطۀ او حرام میباشد مادرانی که زائیدهاند میباشند. و حتی مادران رضاعی نیز غیر مادران حقیقی میباشند، و «أمهات الـمؤمنین»، امهات تنزیلی میباشند فقط از جهت حرمت نکاح نه غیر آن، ولی آنان که به زبان عرب و فقه جاهلند، به این معانی نیز جاهل میباشد.
و بهمین اسناد شافعی/گوید: خدابندهای را گرامی داشته، و در سوره آل عمران آیه ۳۹ او را (یعنی حضرت یحیی÷) را سید و حصور خوانده و فرموده:
﴿وَسَيِّدٗا وَحَصُورٗا وَنَبِيّٗا مِّنَ ٱلصَّٰلِحِينَ ٣٩﴾[آل عمران: ۳۹] .
«آقا و بیرغبت به زنان و پیغمبری از شایستگان است».
که حصور آنست که به زن اعتناء نمیکند و عفت میورزد.
و بهمان اسناد شافعی/گوید: حتم و لازم است برای سرپرستان زنان بیشوهر و زنان آزادی که به بلوغ رسیدهاند هرگاه میل به نکاح داشتند و به شوهر پسندیده دعوت شدند اینکه آنان را به تزویج برسانند و شوهر دهند. زیرا خدا در آیه ۲۳۲ سوره بقره فرموده:
﴿وَإِذَا طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَبَلَغۡنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا تَعۡضُلُوهُنَّ أَن يَنكِحۡنَ أَزۡوَٰجَهُنَّ إِذَا تَرَٰضَوۡاْ بَيۡنَهُم بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾[البقرة: ۲۳۲] .
«هرگاه شما زنان را طلاق دادید و به مدت خود رسیدند، پس ایشان را از نکاح ازواج خودشان منع نکنید هرگاه بین خودشان بطریق نیک رضایت باشد».
پس اگر بر کسی اشتباه شود به اینکه بگوید: آیه همانا نهی کرده از منع اولیاء (نه از منع خود زوج اول) زیرا زوج هرگاه زن خود را طلاق داد و زن به اجل که خاتمه عده باشد رسید، پس زوج، دورترین مردم از آن زن است، پس چگونه میتواند او را منع کند، راهی ندارد و شریک زندگی او نیست. پس اگر کسی بگوید: محتمل است که مقصود این باشد که هرگاه نزدیک به آخر عده. یعنی زمانی که نزدیک است مدت به آخر برسد، باشد، که زوج میتواند رجوع کند پس اولیاء مانع نشوند، زیرا خدای تعالی به شوهران فرموده:
﴿وَإِذَا طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَبَلَغۡنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمۡسِكُوهُنَّ بِمَعۡرُوفٍ...﴾[البقرة: ۲۳۱] .
«هر گاه زنان را طلاق دادید و نزدیک به رسیدن اجل و مدتشان شدند آنان را نگاه دارید ...» یعنی رجوع کنید بخوبی.
شافعی/گوید: آیه دلالت میکند که این معنی مقصود نیست، زیرا زن چه به آخر مدت برسد و چه نرسد خدا زن را از نکاح منع کرده، و در سوره بقره آیه ۲۳۵ فرموده:
﴿وَلَا تَعۡزِمُواْ عُقۡدَةَ ٱلنِّكَاحِ حَتَّىٰ يَبۡلُغَ ٱلۡكِتَٰبُ أَجَلَهُۥ﴾[البقرة: ۲۳۵] .
«قصد بستن نکاح نکنید تا کتاب به اجل خود برسد».
پس خدا امر نمیکند کسی را که از نکاح منع کرده به اینکه مانع از نکاح نشود بلکه خدا امر میکند به عدم منع کسی را که برای او نکاح را مباح نموده است.
شافعی/گوید: و بتحقیق بعضی از اهل علم حفظ کرده نزول این آیه را که درباره معقل بن یسار نازل شده زیرا او خواهرش را تزویج کرد به مردی، آن مرد او را طلاق داد و عده او تمام شد، سپس همان مرد خواستگار نکاح او شد و زن طالب بود، معقل گفت: من او را قبلاً به تو تزویج کردم و به دیگران ندادم، سپس تو او را طلاق دادی، من ابداً او را به نکاح تو در نمیآورم، پس این آیه نازل شد که مانع از نکاح ازواج آنها که طالبند نشوید [۳۰] .
شافعی/گوید: این آیه روشنترین آیهای در کتاب خدای تعالی میباشد که دلالت دارد که زن آزاد را نرسد که خود را به نکاح در آورد. و در این آیه است که نکاح تمام میشود بواسطۀ رضایت ولی و مرد تزویج شده و زن تزویج شده.
امام بیهقی/گوید: این را که از کلام شافعی/درباره «امهات مؤمنین» تا اینجا نقل کردم بعضی از آن مسموع من بوده و بعضی از آن نقل به اجازه شده.
و شافعی/در مورد شرط ولایت در نکاح استدلال کرده به قول خدای تعالی در سوره نساء آیه ۳۴:
﴿ٱلرِّجَالُ قَوَّٰمُونَ عَلَى ٱلنِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ ٱللَّهُ بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ﴾[النساء: ۳۴] .
«مردان قوام بخش بر امور زنانند زیرا خدا بعضی از ایشان را بر بعضی دیگر (بواسطۀ نیروی بدنی) برتری داده».
و نیز به قول خدای تعالی در آیه ۲۵ همان سوره که درباره کنیزان فرموده:
﴿فَٱنكِحُوهُنَّ بِإِذۡنِ أَهۡلِهِنَّ﴾[النساء: ۲۵] .
«با ایشان با اجازۀ اهل (و سرپرست) آنها نکاح کنید».
«خبر داد مرا» ابو سعید بن ابی عمرو از ابی العباس از ربیع از شافعی که گفت: خدایﻷدر سوره نور آیه ۳۲ فرموده:
﴿وَأَنكِحُواْ ٱلۡأَيَٰمَىٰ مِنكُمۡ وَٱلصَّٰلِحِينَ مِنۡ عِبَادِكُمۡ وَإِمَآئِكُمۡ﴾[النور: ۳۲] .
«و مردان بیزن و زنان بیشوهر و همچنین شایستگان از بندگان خود و کنیزان خود را به نکاح یکدیگر درآورید».
و شافعی گوید: احکام الهی، سپس احکام رسول او دلالت دارد بر اینکه اولیاء مالک امر بیوهها نیستند. خدایﻷدر آیۀ ۲۳۲-۲۳۴ سورۀ بقره فرموده که از نکاح بیوهها با ازواج خودشان مانع نشوید و آنان هر کاری بکنند بر شما باکی نیست. و رسول خداجفرمود: «الْأَيِّمُ أَحَقُّ بِنَفْسِهَا مِنْ وَلِيِّهَا وَالْبِكْرُ تُسْتَأْذَنُ فِي نَفْسِهَا، وَإِذْنُهَا: صُمَاتُهَا» [۳۱] ، زن بیوه سزاوارتر است به امر خود از ولی او، و از بکر اذن خواسته میشود دربارۀ خودش و اذن و سکوت اوست. و غیر اینها از دلائل.
و کتاب و سنت دلالت دارد که مملوک ملک مالک خود است، و خود چیزی را مالک نمیشود، و دلیلی نیافتم بر اینکه واجب باشد به نکاح در آوردن بندگان و کنیزان، مگر اطلاق ادله در این امر، ولی ادله یافت میشود بر به نکاح در آوردن احرار. پس من دوست میدارم که بندگان و کنیزانی که بالغ شدهاند به نکاح درآورده شوند و برایم معلوم نشد که بشود کسی را اجبار بر نکاح کرد. زیرا محتمل است که منظور از آیه راهنمایی و ارشاد بر امر ازدواج باشد نه ایجاب.
و شافعی/در کتاب قدیم معتقد است که بنده میتواند چیزی خریداری کند هرگاه سید او به او اذن دهد و از آیه ۷۵ سوره نحل که فرموده:
﴿ضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلًا عَبۡدٗا مَّمۡلُوكٗا لَّا يَقۡدِرُ عَلَىٰ شَيۡءٖ﴾[النحل: ۷۵] .
«خدا مثل زده بنده مملوکی را که قادر بر چیزی نیست».
جواب داده که خدا از باب مثل چنین فرموده، و گرنه گمان میشود که بنده بر چیزهای قادر باشد، از جمله اقرار بر خود از حدودی که موجب تلف و نقص او میشود، و از جمله در مورد تجارتی که به او اذن داده شده خرید و فروش و اقرار او که جایز میباشد. پس اگر کسی علت آورد که بواسطه اذن تجارت او جایز است، گفته شود: خرید او نیز به اذن سیدش میباشد. پس چگونه میتوان گفت که به یکی از دو اذن مالک میشود ولی به اذن دیگر نمیشود؟!.
سپس شافعی، در قول جدید خود از این رأی برگشته به این آیه که خدای تعالی در سوره مؤمنین آیه ۵ و ۶ و در سوره معارج آیه ۲۹-۳۰ فرموده:
﴿وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِفُرُوجِهِمۡ حَٰفِظُونَ ٢٩ إِلَّا عَلَىٰٓ أَزۡوَٰجِهِمۡ أَوۡ مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُهُمۡ فَإِنَّهُمۡ غَيۡرُ مَلُومِينَ ٣٠﴾[المعارج: ۲۹-۳۰] .
«مؤمنین آنانند که فروج خود را حفظ کنند مگر بر ازواج خود و یا ملک یمین خود که ایشان ملامت نشوند».
پس کتاب خدا دلالت دارد بر مباح بودن فروج از یکی از دو صورت: نکاح و ملک یمین، پس بنده بهیچ حال مالک نیست. و در اینجا شافعی بسط کلام دادهاست.
خبر داد ما را ابو زکریا بن ابی اسحاق در میان عدۀ دیگری که گفتند: خبر داد ما را ابو العباس الاصم از ربیع بن سلیمان از شافعی از سفیان از یحیی بن سعید از سعید بن المسیب که او در قول خدای تعالی در سوره نور آیه ۳ فرموده:
﴿ٱلزَّانِي لَا يَنكِحُ إِلَّا زَانِيَةً أَوۡ مُشۡرِكَةٗ وَٱلزَّانِيَةُ لَا يَنكِحُهَآ إِلَّا زَانٍ أَوۡ مُشۡرِكٞۚ وَحُرِّمَ ذَٰلِكَ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٣﴾[النور: ۳] .
«مرد زناکار نکاح نمیکند مگر با زن زناکار و یا مشرکه، و زن زناکار نکاح نمیکند او را مگر مرد زناکار و یا مشرک، و این بر مؤمنین حرام شده است».
گفته است: این آیه منسوخ است، و آن را نسخ کرده قول خدای تعالی:
﴿وَأَنكِحُواْ ٱلۡأَيَٰمَىٰ مِنكُمۡ...﴾[النور: ۳۲] .
«و مردان بیزن و زنان بیشوهر خود را به نکاح یکدیگر درآورید...».
که دلالت بر اینکه به نکاح آورده شود زنان بیوه و آنان زنان مسلمین میباشند.
شافعی/در غیر این روایت فرموده: این مطلب چنانست که سعید بن مسیب گفته است. ان شاء الله، و بر آن دلیلهائی از قرآن و سنت است. و همچنین سایر مطالبی که در آن آیه گفته شده شافعی در کتاب مبسوط و در کتاب معرفت ذکر نموده.
خبر داد ما را ابوسعید بن ابی عمرو از ابی العباس از ربیع که شافعی گفت: خدای تبارک و تعالی در سوره نساء آیه ۳ فرموده:
﴿فَٱنكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ مَثۡنَىٰ وَثُلَٰثَ وَرُبَٰعَۖ فَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا تَعۡدِلُواْ فَوَٰحِدَةً أَوۡ مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡ﴾[النساء: ۳] .
«آنچه شما را خوش آید از زنان، دو دو، سه سه، چهار چهار، پس اگر خوف از بیعدالتی داشتید، پس به یک زن و یا به ملک یمین خودتان اکتفاء کنید».
پس روشن است که مخاطبین به این آیه مردان آزادند، زیرا فرموده: ﴿أَوۡ مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡ﴾، و مالک نمیشوند مگر آزادها و دیگر اینکه فرموده: ﴿ذَٰلِكَ أَدۡنَىٰٓ أَلَّا تَعُولُواْ ٣﴾، «این نزدیکتر است به آنکه ظلم و ستم نکنید». و معلوم است که میل و ستم از کسی است که مال داشته باشد و بنده که مالی ندارد.
و به همین اسناد آمده که شافعی آیات قرآنی که مربوط به نکاح و تزویج است تلاوت کرد و گفت: خدا نکاح را به دو اسم نامیده: نکاح و تزویج.
و شافعی/ذکر کرده آیۀ هبه و بخشش را که اگر زنی خود را بدون مهر خود را به رسول خد اجبخشید، اگر رسول خداجخواست میتواند او را به نکاح خود درآورد، و این امر فقط مخصوص رسول خداست، چنانکه در آیۀ ۵۰ سوره احزاب است و مؤمنین دیگر چنین حقی ندارند. و هبه چنانکه قرآن میگوید بدون مهر است و رسول او را عقد میکند بعقد نکاح، و این دلالت دارد که نکاحی جز بنام نکاح و تزویج نداریم.
خبر داد ما را ابو سعید از ابی العباس از ربیع که شافعی/گوید، خدایﻷدر سوره نساء آیه ۲۳ فرموده:
﴿وَحَلَٰٓئِلُ أَبۡنَآئِكُمُ ٱلَّذِينَ مِنۡ أَصۡلَٰبِكُمۡ﴾[النساء: ۲۳] .
«زنان پسرانی که از نسل شما میباشند بر شما حرام است».
نه زنان پسر خواندهها که شما آنان را پسر خواندهاید. و استدلال کرده به آنچه نقل شده در کتاب «الـمعرفة». سپس گوید: و ما حرام دانستیم بواسطه رضاع و شیر دادن به آنچه خدا حرام کرده و قیاس بر آن، و بواسطۀ اینکه رسول خداجفرموده: «يَحْرُمُ مِنْ الرَّضَاعِ مَا يَحْرُمُ مِنْ الْوِلَادَةِ» [۳۲] . «بواسطه رضاع حرام میشود آنچه از ولادت حرام میشود».
و در قول خدایﻷدر سوره نساء آیه ۲۲:
﴿وَلَا تَنكِحُواْ مَا نَكَحَ ءَابَآؤُكُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِلَّا مَا قَدۡ سَلَفَ﴾[النساء: ۲۲] .
«و نکاح نکنید با آن زنانی که پدران شما با آنان ازدواج کردهاند جز آنچه گذشته و قبلاً واقع شده است».
و نیز در قول خدایﻷدر سوره نساء آیه ۲۳:
﴿وَأَن تَجۡمَعُواْ بَيۡنَ ٱلۡأُخۡتَيۡنِ إِلَّا مَا قَدۡ سَلَفَ﴾[النساء: ۲۳] .
«و بر شما حرام است که جمع بین دو خواهر کنید (در یک زمان با آنان ازدواج کنید)، مگر آنچه گذشته (و قبلاً در جاهلیت پیش آمده)».
شافعی گوید: در زمان جاهلیت بزرگترین فرزند مرد جای او بود بر زن او، و مردان بین دو خواهر جمع میکردند، پس خدا از اینکه کسی بتواند در عمر خود جمع کند بین دو خواهر و یا زن پدر خود را نکاح کند، نهی کرد، مگر آنچه در جاهلیت قبل از اسلام گذشته و اتفاق افتاده است، ولی پس از اسلام برقرار ننموده آنچه در جاهلیت عمل شده، یعنی چون مسلمان شدند دیگر حلال نیست بهیچ حالی.
و به همین اسناد شافعی/گوید: کسی که زنی را تزویج کرد ولی به او دخول نکرد تا آن زن وفات کرد و یا قبل از دخول او را طلاق داد و از او جدا شد، پس باکی بر او نیست که دختر او را تزویج کند. و اما مادر او را جایز نیست عقد نکاح کند زیرا خدایﻷدر آیۀ فوق حرام کرده و فرموده: ﴿وَأُمَّهَٰتُ نِسَآئِكُمۡ﴾، «و حرام است بر شما مادران زنانتان». و در کتاب رضاع جملهای را زیاد کرده که حکم تحریم مادر زن غیرمدخوله در کتاب خدا مبهم است و در آن شرطی ذکر نشده، و فقط شرطی که ذکر شده در دختران زن است. (یعنی در صورتی که مادرشان مدخوله باشد خدا دختر او را حرام نموده)، و این را از زید بن ثابت روایت کرده است.
و شافعی/قول خدای تعالی در سوره نساء آیه ۲۴ را که فرموده:
﴿وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلنِّسَآءِ إِلَّا مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡ﴾[النساء: ۲۴] .
«و حرام شده بر شما ازدواج با زنان شوهردار مگر آنچه دست راست شما مالک شده (کنیزان)».
تفسیر کرده به اینکه شوهرداران چه زنان حره و چه امه بر غیر شوهران خود حرامند تا آنکه از شوهران خود جدا شوند بواسطۀ مردن شوهر، و یا به طلاق و یا به فسخ نکاح، مگر زنان اسیر مشرکین که ایشان از شوهرانشان جدا شدهاند که کتاب و سنت و اجماع بر این مطلب دلالت دارد. و احتجاج و استدلال کرده به حدیث ابی سعید خدریسکه گفت: «ما اسیرانی را دستگیر کردیم که شوهران در شرک داشتند و کراهت داشتیم که با آنان هم بستر شویم، پس از رسول خداجسؤال کردیم آیه: ﴿وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلنِّسَآءِ إِلَّا مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡ...﴾[النساء: ۲۴] . نازل شد» [۳۳] . و به غیر این نیز استدلال کرده، و این نقل شده در کتاب «معرفت».
خبر داد ما را ابوسعید بن عمرو از ابی العباس الأصم از ربیع که گفت: شافعی/گوید: خدای تعالی در سورۀ ممتحنه آیه ۱۰ فرموده:
﴿إِذَا جَآءَكُمُ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ مُهَٰجِرَٰتٖ فَٱمۡتَحِنُوهُنَّۖ ٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِإِيمَٰنِهِنَّۖ فَإِنۡ عَلِمۡتُمُوهُنَّ مُؤۡمِنَٰتٖ فَلَا تَرۡجِعُوهُنَّ إِلَى ٱلۡكُفَّارِۖ لَا هُنَّ حِلّٞ لَّهُمۡ وَلَا هُمۡ يَحِلُّونَ لَهُنَّ﴾[الـممتحنة: ۱۰] .
«چون زنان با ایمان هجرت کردند و نزد شما آمدند آنان را امتحان کنید، خدا داناتر است به ایمان ایشان، پس اگر دانستید که با ایمانند ایشان را به سوی کفار بر نگردانید، نه اینان برای کافران حلالند و نه کفار برای اینان حلالند».
شافعی/گوید: بر آن زنان ایمان را عرضه بدارید اگر قبول کردند و اقرار کردند بتحقیق شما آنان را مؤمن دانستهاید، و علم بنی آدم بظاهر چنین است، خدایﻷفرموده: ﴿ٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِإِيمَٰنِهِنَّ﴾، «خدا داناتر است به ایمان ایشان» یعنی به باطن ایشان در ایمان.
شافعی/گوید: و بعضی از اهل علم به قرآن، گمان کردهاند که این آیه نازل شده در حق زنان مهاجرات از مکه، و آن زنان را نام بردهاند که دختر عقبه بن ابی معیط بوده است، و اهل مکه بت پرست بودند. و قول خدا که در آیه فوق فرموده: ﴿وَلَا تُمۡسِكُواْ بِعِصَمِ ٱلۡكَوَافِرِ﴾، «و هرگز زنان کافر را در همسرى خود نگه ندارید». نازل شده در حق مرد مؤمن مهاجر اهل مکه که ایمان داشته، و همانا در زمان صلح نازل شده است.
و خدایﻷدر آیه ۲۲۱ بقره فرموه: ﴿وَلَا تَنكِحُواْ ٱلۡمُشۡرِكَٰتِ حَتَّىٰ يُؤۡمِنَّۚ وَلَأَمَةٞ مُّؤۡمِنَةٌ خَيۡرٞ مِّن مُّشۡرِكَةٖ وَلَوۡ أَعۡجَبَتۡكُمۡۗ وَلَا تُنكِحُواْ ٱلۡمُشۡرِكِينَ حَتَّىٰ يُؤۡمِنُواْۚ وَلَعَبۡدٞ مُّؤۡمِنٌ خَيۡرٞ مِّن مُّشۡرِكٖ وَلَوۡ أَعۡجَبَكُمۡ﴾[البقرة: ۲۲۱] .
«و با زنان مشرکه ازواج نکنید تا ایمان آورند، و البته کنیز مؤمنه بهتر از زن آزاد مشرکه است هر چند (زیبائی زن مشرکه) شما را به تعجب آورد، و به مردان مشرک همسر ندهید تا ایمان آورند، و البته بنده مؤمن به از مرد آزاد مشرکست و اگر چه (قدرت و ثروت مرد مشرک) شما را به عجب آورد».
شافعی/گوید: این آیه نازل شده در حق جماعتی از مشرکین عرب که اهل بت پرستی بودند، پس نکاح زنانشان حرام شد چنانکه نکاح با مردانشان حرام شد. پس اگر چنین باشد این آیه ثابت است و در آن نسخی نیست.
و بتحقیق گفته شده: این آیه نازل شده در حق جمیع مشرکین، سپس بعد از آن رخصت نازل شده در حلال بودن نکاح کردن با زنان آزاد اهل کتاب فقط، چنانکه در حلال شمردن ذبایح اهل کتاب آیه آمده است. که خدایﻷدر سورۀ مائده آیه ۵ فرموده:
﴿أُحِلَّ لَكُمُ ٱلطَّيِّبَٰتُۖ وَطَعَامُ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ حِلّٞ لَّكُمۡ وَطَعَامُكُمۡ حِلّٞ لَّهُمۡۖ وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكُمۡ إِذَآ ءَاتَيۡتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾[المائدة: ۵] .
«برای شما پاکیزهها حلال شد و طعام اهل کتاب برای شما حلال شد و طعام شما برای ایشان حلال است و زنان عفیفه از مؤمنات و زنان عفیفۀ از اهل کتاب قبل از شما، برای شما حلال است هرگاه صداق ایشان را داده باشد».
شافعی گوید: بهر حال و در هر دو صورت زنان آزاد اهل کتاب نکاحشان مباح است.
و خدا فرموده:
﴿وَمَن لَّمۡ يَسۡتَطِعۡ مِنكُمۡ طَوۡلًا أَن يَنكِحَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ فَمِن مَّا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُم مِّن فَتَيَٰتِكُمُ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ﴾[النساء: ۲۵] .
«و کسانی از شما که استطاعت ندارند با زنان حره مؤمنه نکاح کنند، پس از جوانهای مؤمنهای که ملک یمین و اسیر شما هستند نکاح کنند».
تا آنکه فرموده:
﴿ذَٰلِكَ لِمَنۡ خَشِيَ ٱلۡعَنَتَ مِنكُمۡ﴾[النساء: ۲۵] .
«این (حکم) برای کسانی است از شما که از ضرر (و زحمت بیهمسری) بترسند».
شافعی/گوید: در این آیه (والله اعلم) دلالت است بر اینکه مخاطبین آیه مردان آزادند زیرا آنان واجد و یا فاقد توانائی و مالک مالند، و مملوک که مالک مالی نیست. و نکاح کنیز حلال نیست مگر آنکه مرد صداق زن حره را نداشته باشد و از ضرر زنا بترسد.
شافعی/گوید: و در این آیه دلالت است بر تحریم کنیزان اهل کتاب، و دلالت دارد بر اینکه کنیزان مؤمنه نیز حلال نیستند مگر با جمع دو امری که در بالا ذکر شد، یعنی عدم توانائی و خوف ضرر. و شافعی در استدلال طول کلام داده است.
شافعی/گوید: و اگر چه به حکم آیه:
﴿وَلَا تَنكِحُواْ ٱلۡمُشۡرِكَٰتِ حَتَّىٰ يُؤۡمِنَّ﴾[البقرة: ۲۲۱] .
«و به مردان مشرک همسر ندهید تا اینکه ایمان بیاورند».
زنان مسلمین بر مشرکین بت پرستان حرام است، ولی بر مشرکین اهل کتاب نیز به حکم قرآن بهر حال حرامند، بخاطر قطع ولایت و دوستی بین مسلمین و مشرکین و طبق دانسته من اختلافی در این نمیباشند.
خبر داد ما را ابوعبدالله الحافظ از ابی العباس از ربیع که شافعی/در قول خدایﻷآیۀ ۲۴ سوره نساء:
﴿وَأُحِلَّ لَكُم مَّا وَرَآءَ ذَٰلِكُمۡ﴾[النساء: ۲۴] .
«و برای شما حلال شده سوای اینها».
گوید: معنایش این است که برای شما حلال است آنچه غیر از محرمات مذکوره باشد، بواسطۀ نکاح و ملک یمین نه اینکه مطلقاً حلال باشند.
خبر داد ما را ابو سعید از ابی العباس از ربیع که شافعی/گوید: خدای تعالی در سوره بقره آیه ۲۳۵ فرموده:
﴿وَلَا جُنَاحَ عَلَيۡكُمۡ فِيمَا عَرَّضۡتُم بِهِۦ مِنۡ خِطۡبَةِ ٱلنِّسَآءِ﴾[البقرة: ۲۳۵] .
«و گناهی بر شما نیست که با کنایه از زنان خواستگاری کنید».
تا آنکه فرموده:
﴿وَلَا تَعۡزِمُواْ عُقۡدَةَ ٱلنِّكَاحِ حَتَّىٰ يَبۡلُغَ ٱلۡكِتَٰبُ أَجَلَهُۥ﴾[البقرة: ۲۳۵] .
«و عقد نکاح را قصد نکنید تا عدۀ لازمه به پایان رسد».
شافعی/گوید: مقصود از رسیدن کتاب به مدت خود (والله اعلم) گذشتن عده است. گوید: و چون خدا اذن داده در خواستگاری کردن بطور اشاره و کنایه در هنگام عده، پس روشن است که از تصریح منع نموده. و خدای تعالی در آیۀ فوق فرموده: ﴿وَلَٰكِن لَّا تُوَاعِدُوهُنَّ سِرًّا﴾، «ولیکن وعده سری ایشان را مدهید»، که (و الله اعلم) یعنی، جماع. و فرموده: ﴿إِلَّآ أَن تَقُولُواْ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا﴾، «مگر آنکه گفتار خوب و شایسته بگوئید»، یعنی: سخن نیکی که در آن فحش نباشد. و این چنین که بگوید: من خوشنودم حقیقتاً بواسطۀ تو، نزد من جماعی است که با هر که صورت بگیرد او خوشنود میشود. و این اگر چه تعریض و کنایه است، باز مورد نهی است، برای زشتی آن. و گوشهای غیر این بزند که این چنین نباشد، بطوری که زن بفهمد که او، نکاح او را طالب است، که در این صورت جایز است، و عدهای که تعریض وکنایه در آن برای خواستگاری جایز است عده وفات زوج است. و اما در طلاقی که طلاق دهنده رجوع ندارد ظاهر نیست که جایز نباشد.
و شافعی در جای دیگر استدلال کرده بر اینکه مقصود از «سر» (و عده سری که در آیه نهی شده) جماع است بدلالت قرآن، سپس گوید: چون تعریض مباح شد و تعریض نزد اهل علم جایز است چه سری و چه آشکار، پس نباید توهم کرد که تعریض بمعنی سر است، و لابد سر معنی دیگری دارد و آن جماع است چنانکه در اشعار «امرؤ القیس» و شاعر دیگر آمده، و کلمه «سر» در آن اشعار بمعنی جماع است.
خبر داد ما را ابو عبدالله الحافظ از ابی العباس از ربیع که شافعی/در قول خدایﻷدر سوره بقره آیه ۲۲۲:
﴿وَلَا تَقۡرَبُوهُنَّ حَتَّىٰ يَطۡهُرۡنَ﴾[البقرة: ۲۲۲] .
«نزدیک زنان حائض نروید تا پاک شوند».
گوید: (و الله اعلم) یعنی، آن طهارتی حاصل شود که نماز به آن حلال است، یعنی غسل و تیمم کرده باشد. شافعی/گوید: خدای تبارک و تعالی که همبستر شدن با زنان را در حال حیض برای آزار حیض نهی کرده، گویا دلالت دارد که در دبر آنان نیز حرام است.
خبر داد ما را ابو عبدالله از ابی العباس از ربیع که شافعی گوید: خدایﻷدر سوره بقره آیه ۲۲۳ فرموده:
﴿نِسَآؤُكُمۡ حَرۡثٞ لَّكُمۡ فَأۡتُواْ حَرۡثَكُمۡ أَنَّىٰ شِئۡتُمۡ﴾[البقرة: ۲۲۳] .
«زنان شما کشتزار شمایند به آن در آیید هر جا که خواهید».
شافعی گوید: و روشن است که محل کشت محل ولد است، و خدا مباح کرده آنجا را مگر وقت حیض، گوید: و مباح گردانیدن محل کشتزار اشاره به تحریم غیر آن محل است. و دخول در دبر -باندازهای که باندازه قبل برسد- حرام است که کتاب و سنت بر این دلالت دارد.
شافعی/(در خبری که مرا ابوعبدالله به نحو اجازه از ابی العباس از ربیع از او رسیده) در قول خدایﻷ:
﴿وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِفُرُوجِهِمۡ حَٰفِظُونَ ٥ إِلَّا عَلَىٰٓ أَزۡوَٰجِهِمۡ أَوۡ مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُهُمۡ فَإِنَّهُمۡ غَيۡرُ مَلُومِينَ ٦ فَمَنِ ٱبۡتَغَىٰ وَرَآءَ ذَٰلِكَ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡعَادُونَ ٧﴾[المؤمنون: ۵-۷] .
«و مؤمنان آن کسانی که فروج خود را نگهدارندهاند، مگر بر زنان خود و با ملک یمین خود که محققاً ایشان مورد ملامت نباشند، پس کسانی که سوای این را بجویند همانا تجاوزکنندگانند».
گوید: پس روشن است در ذکر نمودن حفظ فروج مگر از زوجات و ملک یمین که غیر از زوجات و ملک یمین حرام شده است. و بیان کرده که زوجات و ملک یمین از بنی آدم نه بهائم. سپس آن را تأکید کرده و فرموده:
﴿فَمَنِ ٱبۡتَغَىٰ وَرَآءَ ذَٰلِكَ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡعَادُونَ ٧﴾[المؤمنون: ۷] .
«پس کسانی که سوای این را بجویند همانا تجاوزکنندگانند».
پس هیچ عملی حلال نیست جز در زوجه و ملک یمین و استمناء نیز حلال نیست. (والله اعلم).
و در قول خدای تعالی در سوره نور آیه ۲۳:
﴿وَلۡيَسۡتَعۡفِفِ ٱلَّذِينَ لَا يَجِدُونَ نِكَاحًا حَتَّىٰ يُغۡنِيَهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ﴾[النور: ۳۳] .
«باید عفت بورزند آنان که واجد نکاح نیستند تا خدا ایشان را از فضل خود غنی سازد».
گوید: معنایش (و الله اعلم) این است که صبر کنند تا خدا ایشان را بینیاز کند، و این کلام خدا مانند آن کلامی است که خدایﻷدر مال یتیم فرموده: ﴿وَمَن كَانَ غَنِيّٗا فَلۡيَسۡتَعۡفِفۡ﴾[النساء: ۶] ، «آنکه غنی است عفت بورزد، (و از خوردن مال یتیم بمعامله سلف یا غیر آن، خودداری کند)».
و در قول خدایﻷ: ﴿وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِفُرُوجِهِمۡ حَٰفِظُونَ ٥ إِلَّا عَلَىٰٓ أَزۡوَٰجِهِمۡ أَوۡ مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُهُمۡ﴾[المعارج: ۲۹-۳۰] .
«و مؤمنان آن کسانی که فروج خود را نگهدارندهاند، مگر بر زنان خود و با ملک یمین خود».
گوید: بیانی است که مخاطبین به آن مردانند نه زنان، پس دلالت دارد بر اینکه برای زن حلال نیست که با ملک یمین خود خلوت کند.
خبر داد ما را ابو سعید بن ابی عمرو از ابی العباس الأصم از ربیع از شافعی/که گفت: خدایﻷفرموده:
﴿وَءَاتُواْ ٱلنِّسَآءَ صَدُقَٰتِهِنَّ نِحۡلَةٗ﴾[النساء: ۴] .
«مهریۀ زنان را بطیب خاطر بعنوان پیشکشی بدهید».
و در همین سوره آیه ۲۵ فرموده:
﴿فَٱنكِحُوهُنَّ بِإِذۡنِ أَهۡلِهِنَّ وَءَاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾[النساء: ۲۵] .
«پس با ایشان با اجازۀ اهل و سرپرست شان نکاح کنید و اجر ایشان که مهرشان است به ایشان بدهید».
و همچنین سایر آیاتی که در صداق آمده ذکر کرده، سپس گوید: پس خدا امر کرده به مردان که اجر زنان که همان صداق و یا مهر باشد بدهند. و این کلمۀ عربی یعنی صداق چند اسم دارد. و احتمال دارد این آیه مأمور کرده به دادن صداق آن کس را که صداقی معین کرده نه آنکه معین نکرده، چه دخول کرده باشد و چه نکرده باشد، زیرا آن حقی است که مرد برخود الزام کرده، پس برای او حق نیست که چیزی از آن را ندهد مگر به معنی و موردی که خدا قرار داده باشد، و آن وقتی است که قبل از دخول طلاق دهد. خدایﻷدر سورۀ بقره آیۀ ۲۳۷ فرموده:
﴿وَإِن طَلَّقۡتُمُوهُنَّ مِن قَبۡلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ وَقَدۡ فَرَضۡتُمۡ لَهُنَّ فَرِيضَةٗ فَنِصۡفُ مَا فَرَضۡتُمۡ إِلَّآ أَن يَعۡفُونَ أَوۡ يَعۡفُوَاْ ٱلَّذِي بِيَدِهِۦ عُقۡدَةُ ٱلنِّكَاحِ﴾[البقرة: ۲۳۷] .
«و اگر زنان را پیش از آمیزش طلاق دادید و برای ایشان مهری معین داشتهاید، پس نصف آن را بدهید مگر آنکه عفو کنند و یا آن کس که گره نکاح بدست اوست عفو کند».
و محتمل است اینکه مهر واجب شود بواسطه عقد و اگرچه مهری را نام نبرده باشد. و دخول هم نکرده باشد.
و محتمل است که مهر لازم نباشد مگر مرد خود را ملزم کرده باشد و یا دخول کرده باشد و اگرچه مهری را نام نبرده باشد. پس این سه معنی را احتمال داده که سزاوارتر آنست که هر چه کتاب و سنت و اجماع بیان کرده گفته شود.
و استدلال کردهایم به قول خدایﻷدر سوره بقره آیه ۲۳۶:
﴿لَّا جُنَاحَ عَلَيۡكُمۡ إِن طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ مَا لَمۡ تَمَسُّوهُنَّ أَوۡ تَفۡرِضُواْ لَهُنَّ فَرِيضَةٗۚ وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى ٱلۡمُوسِعِ قَدَرُهُۥ وَعَلَى ٱلۡمُقۡتِرِ قَدَرُهُۥ﴾[البقرة: ۲۳۶] .
«بر شما باکی (گناهی) نیست اگر زنان خود را طلاق دهید مادامی که با آنان همبستر نشده و یا مهری معین نکردهاید، ولی آنان را بشکلی بهرهمند نمائید، بر دارا و وسعتدار باندازه خود او و بر ندار باندازه او».
که عقد نکاح صحیح است بدون تعیین صداق، و آن دلیل این است که طلاق واقع نمیشود مگر بر آن که عقد نکاح بسته شده باشد.
سپس کلام را کشانیده تا آنکه گوید: در کتاب خدا به امر خدا روشن است که بر زوج وطیکننده که دخول کرده صداقی است در کنیزانی که به اذن اهلشان نکاح میشوند اجری است و اجر (که در مورد کنیزان در آیۀ ۲۵ بقره خدا امر کرده پرداخت شود) همان صداق است و (در آیات دیگر نیز اجر به معنای صداق آمده) بدلیل قول خدای تعالی در سوره نساء آیه ۲۴:
﴿فَمَا ٱسۡتَمۡتَعۡتُم بِهِۦ مِنۡهُنَّ فََٔاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةٗ﴾[النساء: ۲۴] .
«چون با زنان زناشوئی نمودید، مهر ایشان را بدهید که واجب است».
و نیز در سوره احزاب آیه ۵۰ فرموده:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِنَّآ أَحۡلَلۡنَا لَكَ أَزۡوَٰجَكَ ٱلَّٰتِيٓ ءَاتَيۡتَ أُجُورَهُنَّ﴾[الأحزاب: ۵۰] .
«ای پیغمبر، ما بر تو حلال کردهایم همسرانت را که مهرشان را دادهای...».
و خدایﻷدر همین آیه فرموده:
﴿وَٱمۡرَأَةٗ مُّؤۡمِنَةً إِن وَهَبَتۡ نَفۡسَهَا لِلنَّبِيِّ إِنۡ أَرَادَ ٱلنَّبِيُّ أَن يَسۡتَنكِحَهَا خَالِصَةٗ لَّكَ مِن دُونِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾[الأحزاب: ۵۰] .
«و زن مومنهای هرگاه خود را به رسول خدا ببخشد اگر رسول خدا خواست او را نکاح و ازدواج کند در حالی که این بخشش بدون مهر خاص تو است نه سایر مؤمنین».
﴿خَالِصَةٗ﴾دلالت دارد که این نکاح و ازدواج بدون مهر برای احدی غیر رسول خداجنیست، و هر کس نکاح کند و دخول نماید، او را مهری لازم است. بعلاوه آیات قبل که بر این موضوع دلالت دارد.
و در قول خدای تعالی در سوره بقره آیه ۲۳۷:
﴿إِلَّآ أَن يَعۡفُونَ﴾[البقرة: ۲۳۷] .
«مگر آنکه عفو کنند».
گوید: یعنی زنان.
و در قول خدای تعالی در آیه فوق:
﴿أَوۡ يَعۡفُوَاْ ٱلَّذِي بِيَدِهِۦ عُقۡدَةُ ٱلنِّكَاحِ﴾[البقرة: ۲۳۷] .
«یا آن کس که گره نکاح به دست اوست عفو کند».
گوید: یعنی زوج که گذشت کند و تمام مهر را بپردازد و بخشش کند. و این را روایت کرده از امیر المؤمنین علی بن ابی طالبسو از جبیر بن مطعم، و از ابن سیرین، و شریح، و ابن المسیب، و سعید بن جبیر، و مجاهد. و شافعی (بنا به روایت زعفرانی از او) گوید: و شنیدم از آنکه از او راضی و خشنودم که میگفت: منظور از آنکه گره نکاح به دست او میباشد پدر است دربارۀ دختر باکرۀ خود، و آقا است دربارۀ کنیزش، پس عفو او جایز است.
و خبر داد ما را ابوسعید از ابی العباس از ربیع که گفت، شافعی گوید: خدایﻷدر سورۀ بقره آیه ۲۴۱ فرموده:
﴿وَلِلۡمُطَلَّقَٰتِ مَتَٰعُۢ بِٱلۡمَعۡرُوفِۖ حَقًّا عَلَى ٱلۡمُتَّقِينَ ٢٤١﴾[البقرة: ۲۴۱] .
«برای زنان طلاق داده شده بهرهای بشایستگی است که این حقی است بر عهدۀ متقین».
و در آیه ۲۳۶ فرموده:
﴿لَّا جُنَاحَ عَلَيۡكُمۡ إِن طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ مَا لَمۡ تَمَسُّوهُنَّ أَوۡ تَفۡرِضُواْ لَهُنَّ فَرِيضَةٗۚ وَمَتِّعُوهُنَّ﴾[البقرة: ۲۳۶] .
«گناهی بر شما نیست اگر زنان را مادامی که با آنان همبستر نشده یا مهری معین نکردهاید طلاق دهید، ولی بنحوی آنان را بهرهمند سازید».
(که در هر دو آیه فرموده: زنانی را که طلاق دادید خصوصاً بدون مهر و بدون دخول متاعی و یا متعهای به ایشان بدهید).
شافعی گوید: عموم کسانی را که من ملاقات کردم از اصحاب ما گفتهاند: متعه برای زنی است که به او دخول نشده و مهری هم معین نگردیده و طلاق داده شده. و هم برای مطلقاتی است که دخول شده و مهری معین شده زیرا آیه عام است، و از ابن عمر روایت شده [۳۴].
و شافعی در کتاب صداق به همین اسناد گوید در مسئلۀ کسی که زنی را بصداق فاسد نکاح کرده، اگر قبل از دخول او را طلاق داد باید نصف مهر المثل او را به او بدهد و متعه ندارد در قول کسی که برای او مهر فرض کرده هرگاه قبل از دخول طلاق داده شود. و برای او متعه است در قول کسی که گفته برای هر مطلقه متعه است. و قول دوم از ابن شهاب الزهری روایت شده و ما اسناد او را در کتاب «المعرفة» ذکر کردیم.
و «مس» را که در آیه ۲۳۷ سوره بقره: ﴿وَإِن طَلَّقۡتُمُوهُنَّ مِن قَبۡلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ وَقَدۡ فَرَضۡتُمۡ لَهُنَّ فَرِيضَةٗ فَنِصۡفُ مَا فَرَضۡتُمۡ﴾[البقرة: ۲۳۷] .
«اگر زنان را قبل از مس (آمیزش) طلاق دادید و مهری بر ایشان تعیین نمودهاید پس نیمی از آنچه را معین کردهاید باید بپردازد ....».
ذکر شده، بر وطأ و آمیزش حمل نموده است. و این را از ابن عباس و شریح روایت کرده، و این روایت بتمامه در کتاب «معرفت» و کتاب «الـمبسوط» نقل شده، با آنچه در کتاب بیان کرده و پذیرفته است.
خبر داد ما را ابوعبدالله الحافظ از ابی العباس از ربیع از شافعی که گفت: خدای تعالی در آیۀ ۱۹ سوره نساء فرموده:
﴿وَعَاشِرُوهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾[النساء: ۱۹] .
«با زنان به نیکی و به خوبی عرفی معاشرت کنید».
و در آیه ۲۲۸ سوره بقره میفرماید:
﴿وَلَهُنَّ مِثۡلُ ٱلَّذِي عَلَيۡهِنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾[البقرة: ۲۲۸] .
«و بنفع ایشان است مانند آنچه بر ضرر ایشان است بخوبی (یعنی برای زنان در مقابل تکالیف و وظایفی که به عهده دارند حقوقی میباشد)».
شافعی/گوید: تمام معروف آوردن عملی است که ثواب و نتیجه خوبی برای تو باشد و خودداری از مکروه. و در جای دیگر گفته: در آنچه باجازه از ابی عبدالله به من رسیده است آنکه خدا فریضه و واجب نموده که بطور خوبی هر چه بر عهده او است ادا کند. و تمامی معروف این است که صاحب حق بگذرد و در طلب آن کمکی مصرف نکند و مدیون حق با خوشی حق او را ادا کند نه بمطالبۀ او. و در اداء حق کراهت اظهار نکند. و هر کدام اینها ترک شود ظلم است، زیرا خودداری و کندی کردن غنی ظلم است، و تأخیر انداختن در ادای حق است. شافعی گوید: و خدا فرموده: ﴿وَلَهُنَّ مِثۡلُ ٱلَّذِي عَلَيۡهِنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾«برای زنان حقوقی است بنفع ایشان مانند آنچه علیه ایشان است»، گوید: و خدا داناتر است که باید حق آنان را بخوبی اداء کرد. و در روایت مزنی از شافعی که او گفته: آنچه معروف و خوبی بین زوجین است این است که از کار ناشایست خودداری کنند و حق صاحب حق را تأخیر نیندازند.
خبر داد ما را ابو سعید بن ابی عمر از ابی العباس از ربیع از شافعی که گفت: خدایﻷدر سورۀ نساء آیۀ ۱۲۸ فرموده:
﴿وَإِنِ ٱمۡرَأَةٌ خَافَتۡ مِنۢ بَعۡلِهَا نُشُوزًا أَوۡ إِعۡرَاضٗا فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡهِمَآ أَن يُصۡلِحَا بَيۡنَهُمَا صُلۡحٗاۚ وَٱلصُّلۡحُ خَيۡرٞ﴾[النساء: ۱۲۸] .
«اگر زنی از شوهر خود ترس ناسازگاری و دوری گزیدن داشت. بر زوجین باکی نیست که بین خودشان سازش و اصلاح اندازند اصلاح خوبی، و این صلح بهتر است (از جدا شدن)».
خبر داد ما را ابن عیینه از زهری از ابن مسیب که دختر محمد بن مسلمه نزد رافع بن خدیج بود، رافع از آن دختر چیز مکروه میداشت یا از جهت بزرگسالی و یا غیر آن، و خواست او را طلاق دهد، دختر گفت: مرا طلاق مده و مرا نگه دار و آنچه میل داری برایم قسمت کن (یعنی از چهار شب یک شب و یا از ده شب یک شب) پس خدا نازل کرد:
﴿وَإِنِ ٱمۡرَأَةٌ خَافَتۡ مِنۢ بَعۡلِهَا نُشُوزًا أَوۡ إِعۡرَاضٗا....﴾[النساء: ۱۲۸] [۳۵] .
و خبر داد ما را ابو سعید بن ابی عمرو از ابی العباس الأصم از ربیع از شافعی که گوید: بعضی از اهل علم به تفسیر دربارۀ قول خدای تعالی در سوره نساء آیه ۱۲۹:
﴿وَلَن تَسۡتَطِيعُوٓاْ أَن تَعۡدِلُواْ بَيۡنَ ٱلنِّسَآءِ وَلَوۡ حَرَصۡتُمۡۖ فَلَا تَمِيلُواْ كُلَّ ٱلۡمَيۡلِ فَتَذَرُوهَا كَٱلۡمُعَلَّقَةِ﴾[النساء: ۱۲۹] .
«و هرگز نمیتوانید عدالت (کامل) بین زنان کنید و اگرچه (به این عدالت) حریص باشید، پس بکلی رویگردان نشوید که زنی را بلاتکلیف (و سرگردان) رها کنید».
گمان کردهاند که آیه گوید: به آنچه در دلهاست عدالت نتوانید زیرا شما مالک آنچه در دلها باشد نیستید تا بتوانید میل قلبی را نسبت به زنان مساوی کنید (یعنی میل قلبی به یک زنی که خوشگلتر است باختیار شما نیست). شافعی/گوید: این معنا ان شاء الله چنانست که گفتهاند. و خدای تعالی برای این امت گذشته کرده از آنچه خیالات نفسانی است مادامی که به قول و عمل نیاورند و خدا گناه را در قول و عمل قرار دادهاست.
و بعضی از اهل علم به تفسیر در مورد قول خدایﻷکه فرموده: ﴿فَلَا تَمِيلُواْ كُلَّ ٱلۡمَيۡلِ﴾«پس بکلی روی مگردانید»، گمان کردهاند که منظور این است که از آنچه در قلوب تان تجاوز شود و به دنبال هوای نفس برود و اثر عملی بروز دهد، پس زن را بلاتکلیف گذارد. و این معنی نزد من ان شاء الله چنانست که گفتهاند. پس گوید: کارها را به پیروی هوای نفس انجام ندهید که کار طوری شود که از اختیار خارج گردد زیرا خدا از اعمال قلبی گذشته و بر شما و بر مردم افعال و اقوال را نوشته، و چون به قول و عمل برسد آیه آن را ﴿كُلَّ ٱلۡمَيۡلِ﴾و رویگردانی دانسته است.
خبر داد مرا ابو عبدالله الحافظ باجازه که ابوالعباس محمد بن یعقوب حدیث کرده از ربیع بن سلیمان از شافعی که گوید: خدایﻷدر سوره نساء آیه ۳۴ فرموده: ﴿ٱلرِّجَالُ قَوَّٰمُونَ عَلَى ٱلنِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ ٱللَّهُ بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ وَبِمَآ أَنفَقُواْ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ﴾[النساء: ۳۴] .
«مردان قوامبخش بر امور زنانند زیرا خدا بعضی از ایشان را بر بعضی دیگر (بواسطۀ نیروی جسمی) برتری داده و بخاطر آنچه از اموال خود را انفاق میکنند».
تا آنجا که فرموده:
﴿وَٱلَّٰتِي تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَٱهۡجُرُوهُنَّ فِي ٱلۡمَضَاجِعِ وَٱضۡرِبُوهُنَّۖ فَإِنۡ أَطَعۡنَكُمۡ فَلَا تَبۡغُواْ عَلَيۡهِنَّ سَبِيلًا﴾[النساء: ۳۴] .
«و زنانی را که از سرکشی آنان در خوف هستید آنان را موعظه کنید و (اگر اثری نکرد) در خوابگاه از ایشان دوری کنید و (اگر باز بیاثر بود) آنان را بزنید. پس اگر شما را اطاعت کردند (و صالح شدند) بهیچ نحوی بر ایشان ستم روا مدارید».
شافعی/گوید: قول خدای تعالی: ﴿وَٱلَّٰتِي تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ﴾. وقتی است که دلیلهایی در کارها و گفتارهای زن به بیند که بر ناسازگاری دلالت کند و جای ترس باشد. این است که ابتداء او را موعظه کند، و اگر باز ناسازگاری کرد دوری کند، و اگر پایداری کرد او را بزند و تنبیه نماید.
و این برای این است که موعظه قبل از هر کارِ مکروهی است، و ضرری هم ندارد و موعظه ناروا نیست حتی برای مرد نسبت به برادرش چه برسد بزنش. و دوری مگر در موردی که روا باشد حرام است. و در غیر اینجا تا سه روز دوری بیشتر روا نیست. و زدن روا نیست مگر آنکه قبلاً انجام تکلیف کرده باشد. پس آیه دلالت دارد که حالات زن مختلف است و عقاب و عتاب با او باید مختلف باشد.
و احتمال داده میشود که قول خدا: ﴿تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ﴾این باشد که چون زنان ناشزه شدند و شما ترسیدید که لجاجت کنند، موعظه کنید سپس هجرت و ضرب.
و به همان اسناد شافعی گوید: خدای تعالی در سوره نساء آیه ۳۵ فرموده:
﴿وَإِنۡ خِفۡتُمۡ شِقَاقَ بَيۡنِهِمَا فَٱبۡعَثُواْ حَكَمٗا مِّنۡ أَهۡلِهِۦ وَحَكَمٗا مِّنۡ أَهۡلِهَآ إِن يُرِيدَآ إِصۡلَٰحٗا يُوَفِّقِ ٱللَّهُ بَيۡنَهُمَآ﴾[النساء: ۳۵] .
«و هرگاه خوف اختلافی بین زوجین داشتید، پس داوری از خانوادۀ مرد و داوری از خانواده زن بنمایندگی بر خوانید که اگر (زن و شوهر) ارادۀ اصلاح داشته باشند خداوند (داوران را برای اصلاح) توفیق دهد».
شافعی/گوید: خداوند به معنی آیه داناتر است که چون اختلاف زن و شوهر از حد گذشت، امر نموده که یک حکم از خانواده مرد و یک حکم از خانوادۀ زن بنمایندگی انتخاب شوند.
و آنچه از ظاهر آیه بدست میآید این است که من یافتم خدایﻷدر ناسازگاری زوج اذن مصالحه داد و در ناسازگاری زن اذن زدن داده و در ناسازگاری طرفین بترسند حدود خدا اقامه نشود اذن خلع دادهاست.
سپس شافعی کلام را کشانیده تا اینکه گوید: در حکمین که نه مرد صلح میکند و نه جدا میگردد و زن نه حق او را اداء میکند نه فدیه میدهد و قولاً و عملاً به کاری میکشانند که برای ایشان حلال نیست و لجاجت میکنند در آنچه نباید، و حق یکدیگر را مراعات نمیکنند و مطیع یکدیگر نمیشوند، پس هرگاه چنین شد حکمی از خانواده زن و حکمی از خانواده مرد بفرستند، و هر دو امین و به رضای زوجین باشند و زوجین آن دو را وکیل کنند به اینکه از جمع و جدائی هر کدام را صلاح دیدند انجام دهند. و شافعی در شرح این مسئله طول کلام داده، و در آخر گفته: سلطان زوجین را مجبور کند به حکم حکمین.
و بهمان اسناد شافعی/گوید: خدایﻷدر سوره نساء آیه ۱۹ فرموده:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا يَحِلُّ لَكُمۡ أَن تَرِثُواْ ٱلنِّسَآءَ كَرۡهٗاۖ وَلَا تَعۡضُلُوهُنَّ لِتَذۡهَبُواْ بِبَعۡضِ مَآ ءَاتَيۡتُمُوهُنَّ إِلَّآ أَن يَأۡتِينَ بِفَٰحِشَةٖ مُّبَيِّنَةٖ﴾[النساء: ۱۹] .
«اى مؤمنان، براى شما حلال نیست که به اکراه زنان را به ارث برید، و بر ایشان سخت مگیرید که بعضی از آنچه به ایشان دادهاید ببرید (و پس بگیرید)، مگر آنکه کار زشت معلومی را مرتکب شوند».
(شافعی فرموده): گفته میشود (و خدا داناتر است) که این آیه نازل شده درباره مردی که زن را مجبور میکرد و حق الهی او را منع مینمود و با او بمعروف معاشرت نمیکرد برای آن که حق او را ندهد و بدون میل زن ارث برد. پس خدای تعالی چنین معنایی را حرام نمود و حرام کرد بر شوهران که بر زنان سخت بگیرند تا بعضی از آنچه را به ایشان دادهاند پس بگیرند. ولی استثناء نمود مگر آنکه کار زشت آشکاری را بجا آورند و مقصود در اینجا زنا است. که در این صورت اگر مقداری مال خود را برای مفارقت داد ان شاء الله حلال است، و ترک زوج بهتر از عصیان خدا و زوج است است. گوید: و خدا امر کرده درباره زنانی که شوهرانشان از آنان خوششان نمیآید و حال آنکه فاحشهای نیاوردهاند اینکه حق آن زنان بخوبی اداء شود و معاشرت نیکو کردند.
و خدای تعالی در همان آیه فرموده: ﴿فَإِن كَرِهۡتُمُوهُنَّ فَعَسَىٰٓ أَن تَكۡرَهُواْ شَيۡٔٗا وَيَجۡعَلَ ٱللَّهُ فِيهِ خَيۡرٗا كَثِيرٗا ١٩﴾[النساء: ۱۹] .
«پس اگر از آن زنان ناخشنود بودید، پس چه بسا که شما چیزی را مکروه میدارید و حال آن که خدا در آن خیر بسیاری قرار میدهد».
پس خدا معاشرت با زنان را به نیکی در حال کراهت مباح نموده و خبر داده که در آن خیر بسیاری نهاده است. و خیر بسیار، همانا اجر در صبر بر معاشرت است و اداء کردن حق بر صاحب حق و صبر بر ناز کردن زن بر او است.
و گاهی زوج غبطه میخورد به اخلاق و دین و کفایت و بذل و بخشش زن ولی باز از او کراهت دارد که در جای دیگر شافعی چنانکه شنیدهام بیان کرده است.
و گفته شده که این آیه نسخ شده است. و در معنای آیۀ ۱۵ سوره نساء است که فرموده:
﴿وَٱلَّٰتِي يَأۡتِينَ ٱلۡفَٰحِشَةَ مِن نِّسَآئِكُمۡ فَٱسۡتَشۡهِدُواْ عَلَيۡهِنَّ أَرۡبَعَةٗ مِّنكُمۡۖ فَإِن شَهِدُواْ فَأَمۡسِكُوهُنَّ فِي ٱلۡبُيُوتِ حَتَّىٰ يَتَوَفَّىٰهُنَّ ٱلۡمَوۡتُ أَوۡ يَجۡعَلَ ٱللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلٗا ١٥﴾[النساء: ۱۵] .
«و زنانی که کار فاحشهای کنند چهار کس از خودتان را بر آنها گواه بگیرید. آن گاه اگر گواهى دادند ایشان را در خانهها نگاه دارید تا مرگ ایشان برسد و یا خدا بر ایشان راهی قرار دهد».
که این آیه به آیۀ حدود نسخ شده است (یعنی، مقصود از جملۀ «خدا بر ایشان راهی قرار دهد» همان راهی است که در آیه دوم از سورۀ نور ذکر شده). پس بر زن حبسی که بواسطۀ آن مانع حق او شود نیست ولی بر او حد است [۳۶]. و شافعی در اینجا طول کلام داده و مقصود او این است که حبسی که مانع حق زن بشود در صورت اتیان فاحشه، منسوخ به آیه حدود است.
خبر داد ما را ابو سعید محمد بن موسی از ابی العباس محمد بن یعقوب از ربیع بن سلیمان از شافعی/که گوید: خدایﻷدر سورۀ نساء آیۀ ۴ فرموده: ﴿وَءَاتُواْ ٱلنِّسَآءَ صَدُقَٰتِهِنَّ نِحۡلَةٗۚ فَإِن طِبۡنَ لَكُمۡ عَن شَيۡءٖ مِّنۡهُ نَفۡسٗا فَكُلُوهُ هَنِيٓٔٗا مَّرِيٓٔٗا ٤﴾[النساء: ۴] .
«و مهر زنان را بطیب خاطر و بدون توقع بعنوان پیشکش بدهید، ولی اگر چیزی از آن را بطیب نفس و رضای خاطر به شما واگذاشتند پس آن را بخورید که گوارا و رواست».
پس در این آیه مباح کرده خوردن مقداری از مهر را در صورتی که زن خود و به میل خود چیزی به زوج دهد و گرنه خوردن آن حرامست.
و بتحقیق خدایﻷدر سورۀ نساء آیه ۲۰ فرموده:
﴿وَإِنۡ أَرَدتُّمُ ٱسۡتِبۡدَالَ زَوۡجٖ مَّكَانَ زَوۡجٖ وَءَاتَيۡتُمۡ إِحۡدَىٰهُنَّ قِنطَارٗا فَلَا تَأۡخُذُواْ مِنۡهُ شَيًۡٔاۚ أَتَأۡخُذُونَهُۥ بُهۡتَٰنٗا وَإِثۡمٗا مُّبِينٗا ٢٠﴾[النساء: ۲۰] .
«و اگر (تصمیم به طلاق زن خود گرفتید و) خواستید آن زن را تبدیل و بجای آن با زن دیگری ازدواج کنید و به یکی از زنان مال فراوانی بخشیدهاید، پس چیزی از آن را مگیرید. آیا میخواهید با بهتان و گناه آشکار آن مال را بگیرید».
شافعی/گوید: و این آیه در معنی آیه قبل است، پس هرگاه شوهر، زن تازهای بجای زن سابق میخواهد بگیرد و زن طالب جدائی نیست، مرد حق ندارد از مهر و مالی که به او بخشیده چیزی کم کند و حق ندارد که او را وادار کند که او چیزی از مال را برگرداند و حق ندارد برای آن که چیزی از او دریافت کند او را طلاق دهد. و در این موضوع طول کلام داده است.
شافعی/گوید: خدای تعالی در سوره بقره آیه ۲۲۹ میفرماید:
﴿وَلَا يَحِلُّ لَكُمۡ أَن تَأۡخُذُواْ مِمَّآ ءَاتَيۡتُمُوهُنَّ شَيًۡٔا إِلَّآ أَن يَخَافَآ أَلَّا يُقِيمَا حُدُودَ ٱللَّهِۖ فَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا يُقِيمَا حُدُودَ ٱللَّهِ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡهِمَا فِيمَا ٱفۡتَدَتۡ بِهِۦ﴾[البقرة: ۲۲۹] .
«بر شما حلال نیست که چیزی از آن چه را که به زنان دادهاید پس بگیرید مگر آنکه طرفین بترسند که حدود خدا را بر پا ندارند، پس اگر ترسیدید که حدود خدا را بر پای ندارند باکی بر ایشان نیست در آنچه زن فدا دهد (یعنی عوضی بپردازد و طلاق بگیرد)».
پس، گفته شده (و خدا داناتر است) که منظور آنست که زن کراهت از مرد دارد تا آنجا که میترسد حدود خدا اقامه نشود و در این صورت میتواند مقداری و یا بیشتر از مهر و از آنچه شوهر به او داده به زوج پس بدهد، و این فدیه حلالی است برای زوج که او را طلاق دهد (طلاق خلع). و هرگاه هیچ یک از ایشان اقامه حدود الهی نکرد صدق میکند که این دو اقامه حدود نکردهاند. و گفته شده که خدا فرموده بر زوجین باکی نیست یعنی بر هیچ یک حرام نیست که این کار را عمل کنند. و گفته شده: اگر زن ادای حق نکرد و میترسد که مرد نیز در این صورت اداء حق نکند پس فدیه حلال میشود.
در کتاب ابی الحسن العاصمی خواندم که گفت خبر داد ما را عبدالرحمن بن العباس الشافعی که گفت: در مصر بر او قرائت کردم که گفت: شنیدم یحیی بن زکریا میگوید: یونس بر من قرائت کرد که شافعی دربارۀ مردی که قسم میخورد به طلاق زن قبل از آنکه او را نکاح کند گوید: چیزی بر او نیست، زیرا من دیدم خدا طلاق را پس از نکاح ذکر کرده، و قرائت کرد آیه ۴۹ سوره احزاب را که فرموده:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا نَكَحۡتُمُ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ ثُمَّ طَلَّقۡتُمُوهُنَّ﴾[الأحزاب: ۴۹] .
«ای مؤمنین، هرگاه نکاح کردید زنان مؤمنه را سپس آنان را طلاق دادید».
بیهقی گفته: روایتی برای ما از عکرمه از ابن عباس آمده که او در این مطلب استدلال به همین آیه کرده است.
خبر داد ما را ابوسعید از ابی العباس از ربیع از شافعی که گفت: خدای تعالی در سوره طلاق آیه ۱ فرموده:
﴿إِذَا طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ﴾[الطلاق: ۱] .
«اگر زنان را طلاق دادید برای عده طلاق دهید».
شافعی گوید: «لِقبل عِدَّتِهِنَّ» قرائت شده، ولی این دو قرائت در معنی فرقی ندارند. و از ابن عمرشروایت شده است.
شافعی/گوید: طلاق سنت دربارۀ زنی است که مدخوله باشد آنکه حیض میشود که او را طلاق دهد در حال طهر بدون جماع، در آن طهری که از حیض و یا از نفاس خارج شده باشد.
شافعی گوید: و بتحقیق خدا امر کرده به نگه داشتن زن بخوبی و یا رها کردن به نیکی، و از ضرر رساندن نهی کرده است. و طلاق حائض ضرری است بر او، زیرا او نه زوجهای است که بتوان به او دخول کرد و نه در عدهای است که از زوج داشته باشد. مادامی که در حیض است هرگاه طلاق داده شد نه خود میداند و نه زوج او که عده او حمل است و یا حیض. ( گویا شافعی میخواهد بگوید که زوجین باید عده را بدانند که اگر زوج رغبت کرد و زن کوتاه آمد او را طلب کند) مترجم.
خبر داد ما را ابوعبدالله الحافظ و ابوسعید بن ابی عمرو که گفتند: ما را خبر داد ابوالعباس از ربیع از شافعی که گفت: خدای تعالی در کتاب خود ذکر کرده طلاق را به سه نام: طلاق، و فراق، و سراح. پس یک جا در سورۀ طلاق آیه ۱ فرموده:
﴿إِذَا طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ﴾[الطلاق: ۱] .
و یک جا در آیه ۲ از همان سوره فرموده:
﴿فَإِذَا بَلَغۡنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمۡسِكُوهُنَّ بِمَعۡرُوفٍ أَوۡ فَارِقُوهُنَّ بِمَعۡرُوفٖ﴾[الطلاق: ۲] .
و یکجا در سوره احزاب آیه ۲۸ درباره ازواج رسول خود فرموده: ﴿إِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيۡنَ أُمَتِّعۡكُنَّ وَأُسَرِّحۡكُنَّ سَرَاحٗا جَمِيلٗا ٢٨﴾[الحزاب: ۲۸] .
ابو سعید در روایت زیاد کرده که شافعی گوید: پس هر کس به زن خود به یکی از این نامها خطاب کند طلاق لازم میشود اگر چه او نیت طلاق نکرده باشد ولی ما بین خود او و خدا از آن طلاق میفهمیم.
خبر داد ما را ابوزکریا بن ابی اسحاق در میان عدهای که گفتند: خبر داد ما را ابوالعباس از ربیع از شافعی که گفت: حدیث کرد ما را مالک از هشام بن عروه از پدرش که گفت: چنین بود هرگاه مردی زن خود را طلاق میداد سپس قبل از انقضاء عده رجوع میکرد، این را حق داشت و اگر چه هزار مرتبه طلاق دهد. پس مردی زن خود را طلاق داد و او را مهلت داد تا نزدیک به انقضای عده شد، او رجوع کرد و گفت: به خدا قسم نه تو را نزد خود مأوی میدهم و نه برای دیگران حلال و آزادت میگردانم. پس خدای تعالی آیه نازل که:
﴿ٱلطَّلَٰقُ مَرَّتَانِۖ فَإِمۡسَاكُۢ بِمَعۡرُوفٍ أَوۡ تَسۡرِيحُۢ بِإِحۡسَٰنٖ﴾[البقرة: ۲۲۹] .
«طلاق دوبار است، پس از آن یا بخوبی نگاه داشتن و یا رها کردن به نیکی».
پس مردم از این دستور جدید استقبال کردند چه کسی که طلاق میداد چه نمیداد [۳۷] .
شافعی/گوید: بعضی از اهل تفسیر این را ذکر کرده، امام بیهقی گوید: ما از ابن عباس در همین معنی روایتی داریم.
خبر داد ما را ابوسعید از ابی العباس از ربیع از شافعی که گفت: خدای تعالی در سوره نحل آیه ۱۰۶ فرموده:
﴿إِلَّا مَنۡ أُكۡرِهَ وَقَلۡبُهُۥ مُطۡمَئِنُّۢ بِٱلۡإِيمَٰنِ﴾[النحل: ۱۰۶] .
«مگر آن کس که مجبور شود ولی دلش به ایمان آرام شده باشد».
گوید: و برای کفر احکامی است مانند جدا شدن زوجه و کشتن آن کافر و غنیمت مال او. پس چون خدا احکام اکراه را بیان کرد و گفت: مگر آنکه مکره باشد در حالی که قلب او آرام به ایمان باشد پس احکام قول او که در اکراه گفته ساقط شد. و اینجا بسط کلام داده (و میخواهد بگوید طلاق اکراهی حکمی ندارد).
خبر داد ما را ابوسعید بن عمرو از ابی العباس از ربیع از شافعی که گفت: خدای تعالی در سوره بقره آیه ۲۲۹ فرموده:
﴿ٱلطَّلَٰقُ مَرَّتَانِۖ فَإِمۡسَاكُۢ بِمَعۡرُوفٍ أَوۡ تَسۡرِيحُۢ بِإِحۡسَٰنٖ﴾[البقرة: ۲۲۹] .
«طلاق دوبار است، پس از آن یا نگاه داشتن بخوبی و یا بنیکی رها کردن».
و در آیه ۲۲۸ فرموده:
﴿وَٱلۡمُطَلَّقَٰتُ يَتَرَبَّصۡنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلَٰثَةَ قُرُوٓءٖۚ وَلَا يَحِلُّ لَهُنَّ أَن يَكۡتُمۡنَ مَا خَلَقَ ٱللَّهُ فِيٓ أَرۡحَامِهِنَّ إِن كُنَّ يُؤۡمِنَّ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذَٰلِكَ إِنۡ أَرَادُوٓاْ إِصۡلَٰحٗا﴾[البقرة: ۲۲۸] .
«و زنان طلاق داده شده به مدت سه پاکی انتظار برند و برای آنان حلال نیست که کتمان کنند آنچه را خدا در رحم ایشان خلق کرده اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارند، و شوهرانشان به برگردانیدن ایشان سزاوارترند اگر خواستار اصلاح باشند».
شافعی/گوید: منظور از ﴿إِنۡ أَرَادُوٓاْ إِصۡلَٰحٗا﴾«هرگاه خواستار اصلاح شدند»، اینست که پس از طلاق رجوع کنند. پس هر شوهر آزادی که زن خود را یک مرتبه و یا دو مرتبه طلاق داد، آن زوج سزاوارتر است به رجوع به آن زن، مادامی که عده او نگذشته باشد، چنانکه کتاب خدا دلالت نموده.
و در قول خدای تعالی در آیه ۲۳۱ سوره بقره که فرموده:
﴿وَإِذَا طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَبَلَغۡنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمۡسِكُوهُنَّ بِمَعۡرُوفٍ أَوۡ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعۡرُوفٖۚ وَلَا تُمۡسِكُوهُنَّ ضِرَارٗا﴾[البقرة: ۲۳۱] .
«و چون زنان را طلاق داید و در آستانۀ انقضای مدتشان رسیدند پس یا بخوبی نگه دارید و یا بشایستگی رهایشان کنید و هرگز به قصد ضرر و زیان ایشان را نگه ندارید».
گوید: هرگاه مشرف به رسیدن آخر عده شدند مراجعه کنید بخوبی، و نهی کرده که آنان را برای ضرر نگه دارند، پس این کار حلال نیست. و در جای دیگر این مطلب را زیادتر بیان کرده، بنا به روایت عبدالله.
و عرب به کسی که نزدیک شهر رسید و میخواهد وارد شود میگوید: رسیده، پس خدا که فرموده: ﴿فَإِذَا بَلَغۡنَ أَجَلَهُنَّ...﴾«پس به آخر مدتشان رسیدند...» مقصود این است که نزدیک به رسیدن مدت شده. پس مأمور به نگه داشتن نیست مگر آن کس که برای نگه داشتن حلال باشد.
و قول خدای تعالی در سورۀ بقره در آیۀ ۲۳۴ راجع به زنی که شوهرش فوت کرده که فرموده:
﴿فَإِذَا بَلَغۡنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡكُمۡ فِيمَا فَعَلۡنَ فِيٓ أَنفُسِهِنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾[البقرة: ۲۳۴] .
«و چون مدت خود را بپایان رسانیدند بر شما باکی نیست در آنچه در حق خودشان بخوبی بجا آورند (و اقدامی شایسته کنند)».
یعنی مدت خود را به آخر رسانند. و این کلام روشنی است، و هر دو آیه دلالت بر جدا شدن این دو دارد، و کلام در این دو مثل قول خدای تعالی در زن شوهر مرده است، که در آیه ۲۳۵ فرموده:
﴿وَلَا تَعۡزِمُواْ عُقۡدَةَ ٱلنِّكَاحِ حَتَّىٰ يَبۡلُغَ ٱلۡكِتَٰبُ أَجَلَهُۥ﴾[البقرة: ۲۳۵] .
«و تصمیم بر عقد نکاح مگیرید تا اینکه عده لازمه بپایان رسد».
که مقصود انقضای عده است که نکاح او حلال میشود.
خبر داد ما را ابوسعید از ابی العباس از ربیع از شافعی/درباره زنی که مرد آزاد او را سه مرتبه طلاق دهد، شافعی/گوید: پس برای آن مرد حلال نیست آن زن مگر پس از مجامعت زوج دیگری با آن زن. زیرا خدای تعالی راجع به زنی که برای بار سوم طلاق داده شده در آیه ۲۳۰ بقره فرموده:
﴿فَإِن طَلَّقَهَا فَلَا تَحِلُّ لَهُۥ مِنۢ بَعۡدُ حَتَّىٰ تَنكِحَ زَوۡجًا غَيۡرَهُۥ﴾[البقرة: ۲۳۰] .
«پس اگر شوهر (برای سومین دفعه) زن را طلاق دهد پس از آن زن برای او حلال نمیباشد مگر آنکه با شوهری غیر او نکاح کند».
گوید: احتمال دارد منظور از کلمۀ «تا با شوهر دیگری ازدواج کند» مجامعت آن زوج دوم باشد که سنت هم بر همین دلالت دارد، پس بهترین معنی بر کتاب خدا آن چیزی است که سنت بر آن دلالت دارد.
شافعی/گوید: پس اگر مطلقۀ ثلاث، تزویج کرد خود را به زوجی با نکاح صحیح و آن شوهر به او دخول کرد سپس آن شوهر او را طلاق داد وعدۀ او گذشت، پس برای شوهر اول حلال است که او را بنکاح آورد بنابه قول خدای تعالی که فرموده:
﴿فَإِن طَلَّقَهَا فَلَا تَحِلُّ لَهُۥ مِنۢ بَعۡدُ حَتَّىٰ تَنكِحَ زَوۡجًا غَيۡرَهُۥ﴾[البقرة: ۲۳۰] .
«پس اگر شوهر (برای سومین دفعه) زن را طلاق دهد پس از آن زن برای او حلال نمیباشد مگر آنکه با شوهری غیر او نکاح کند».
و خدا در آیه ۲۲۰ نیز فرموده:
﴿فَإِن طَلَّقَهَا فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡهِمَآ أَن يَتَرَاجَعَآ إِن ظَنَّآ أَن يُقِيمَا حُدُودَ ٱللَّهِ﴾[البقرة: ۲۳۰] .
«هرگاه (شوهر دوم) زن را طلاق داد پس بر آن زن و شوهر اول او باکی نیست که به یکدیگر مراجعه کنند در صورتی که گمان دارند که (میتوانند) حدود خدا را اقامه کنند».
گوید: و خدا داناتر است به آنچه اراده کرده. و این آیه شبیه است به قول خدای تعالی که در سوره بقره آیه ۲۲۸ فرموده:
﴿وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذَٰلِكَ إِنۡ أَرَادُوٓاْ إِصۡلَٰحٗا﴾[البقرة: ۲۲۸] .
«و شوهرانشان به باز آوردن ایشان در این مدت سزاوارترند اگر ارادۀ اصلاح داشته باشند».
یعنی: اصلاح آنچه فاسد شده بواسطۀ طلاق. سپس شافعی کلام را کشانیده تا آنجا که فرموده: من دوست میدارم برای زوجین که بین خود اراده کننده مراعات حدود الهی را.
بیهقی گوید: در قول خدای تعالی که فرموده:
﴿فَإِن طَلَّقَهَا فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡهِمَآ أَن يَتَرَاجَعَآ﴾[البقرة: ۲۳۰] .
«هرگاه (شوهر دوم) زن را طلاق داد پس بر آن زن و شوهر اول او باکی نیست که به یکدیگر مراجعه کنند».
معنی چنین است که اگر زوج دوم او را طلاق داد بطلاق رجعی که بتواند در عده به او رجوع کند و این انتهای تحریم به زوج اول است.
و اگر مراد از ﴿يَتَرَاجَعَآ﴾زوج اول باشد، مراد نکاح و عقد نکاحی است پس از عده که برضایت طرفین باشد.
خبر داد ما را ابوعبدالله الحافظ از ابی العباس از ربیع از شافعی که گفت: خدایﻷفرموده:
﴿لِّلَّذِينَ يُؤۡلُونَ مِن نِّسَآئِهِمۡ تَرَبُّصُ أَرۡبَعَةِ أَشۡهُرٖۖ فَإِن فَآءُو فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٢٢٦ وَإِنۡ عَزَمُواْ ٱلطَّلَٰقَ فَإِنَّ ٱللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٞ ٢٢٧﴾[البقرة: ۲۲۶-۲۲۷] .
«برای آن کسانی که از زنانشان ایلاء میکنند (به عدم آمیزش با همسرانشان قسم میخورند)، انتظار و فرصت چهار ماه است، پس اگر باز گردند البته خدا آمرزنده و رحیم است، و اگر تصمیم به طلاق گرفتند پس محققاً خدا شنوا و دانا است».
پس اکثر کسان از اصحاب رسول خداجکه از ایشان روایت شده گفتهاند که هرگاه چهار ماه گذشت، مردی که قسم خورده از زنش دوری کند توقیف میشود، یعنی موظف میشود بر اینکه یا به زن خود برگردد و یا اینکه او را طلاق دهد. و از سایر اصحاب پیغمبرجروایت شده که آیۀ فوق میگوید که تصمیم طلاق پس از انقضاء چهار ماه است.
شافعی/گوید: و ظاهر در آیه این است که کسی که خدا او را مهلت به چهار ماه داده، بر او راهی نیست تا چهار ماه بگذرد، و قرار داده بر او که یا برگردد و یا طلاق دهد، و برگشت به جماع است اگر قادر باشد. و خدا در یک وقت برای او اختیار داده که یکی از آنها مقدم از دیگری نمیشود. و بتحقیق در وقت واحد ذکر شدهاند. و چنانکه گفته میشود عوض کن و یا میفروشم، بدون فاصله.
و در شرح آن بسط کلام داده و بیان کرده که اعتبار به عزم است، و در خلال آن گفته: چگونه میتواند هر روز برگردد و چون چهار ماه گذشت در حالی که قصد برگشت ندارد باید طلاق دهد. آیا میتوان گفت که چنین قولی در نزدِ یکی از عقلاء صحیح است؟!.
و در جای دیگر طبق آنچه از ابوسعید شنیدم گوید: و برای چه گمان کردید که رجوع نمیباشد مگر به کاری که ایجاد کند از جماع و یا با زبان بگوید اگر قادر به جماع نیست. و البته تصمیم طلاق پس از گذشتن چهار ماه است که نه چیزی با زبان بگوید و نه عملی را انجام دهد. بعد گوید: آیا ایلاء طلاق است؟ گوید: نه، طلاق نیست. بسط کلام داده، و من آن را در مبسوط نقل نمودم.
خبر داد ما را ابوسعید بن ابی عمرو از ابوالعباس الاصم از ربیع از شافعی که گوید: خدایﻷدر سوره مجادله آیه ۳ فرموده: ﴿وَٱلَّذِينَ يُظَٰهِرُونَ مِن نِّسَآئِهِمۡ ثُمَّ يَعُودُونَ لِمَا قَالُواْ فَتَحۡرِيرُ رَقَبَةٖ مِّن قَبۡلِ أَن يَتَمَآسَّا﴾[المجادلة: ۳] .
«آنان که از زنانشان مظاهره میکنند (میگویند به زن خود که پشت تو مانند پشت مادر من است) سپس برمیگردند و پشیمان میشوند باید پیش از آنکه یکدیگر را مس کنند بندهای آزاد کنند».
شافعی گوید: از کسی که از او خوشنودم از اهل علم به قرآن شنیدم که میگفت: اهل جاهلیت به سه نوع طلاق میدادند: ظهار، ایلاء، و طلاق، خدای تعالی طلاق را بر جای گذاشت و پذیرفت.
و در ایلاء برای ایلاء کننده چهارماه مهلت داد، سپس بر او قرار داد که یا برگردد و یا طلاق دهد. و در ظهار به کفاره حکم نمود و احتیاج به طلاق ندارد.
شافعی/گوید: و آنچه من حفظ کردهام از آنچه شنیدهام در جمله: ﴿يَعُودُونَ لِمَا قَالُواْ﴾، آنکه، ظهار کننده زنی را که ظهار نموده حرام است مس کند. و هرگاه مدتی از گفتن ظهار گذشت و به طلاقی که بر او حرام شود و یا به چیز دیگری که تکلیف زن را معین کند نیاورد بر او واجب است کفارۀ ظهار را بدهد. گویا اینان معتقدند که چون خودداری کرده و کاری نکرده و خیال کرده که موجب حلیت است و او برگشته پس حلال کرده حرام را. شافعی گوید: من معنی بهتری از این نمیدانم و مخالفی هم نمیدانم در اینکه بر او کفارۀ ظهار واجب است. پس جایز نیست چیز دیگری بگویم.
شافعی/گوید: و معنی قول خدایﻷکه فرموده: ﴿مِّن قَبۡلِ أَن يَتَمَآسَّا﴾، زمانی است که خدا قبل از تماس گرفتن بر او کفاره دادن را واجب نموده، و اگر قبل از کفاره تماس گیرد وقت رفته، ولی کفاره باطل نشده است، و قیاس بر نماز کرده (که اگر وقت گذشت کفاره یعنی قضاء دارد).
شافعی در قول خدایﻷکه فرموده: ﴿فَتَحۡرِيرُ رَقَبَةٖ﴾. «پس آزاد کردن بندهای» گوید: یک بندهای که بر غیر دین اسلام باشد کافی نیست، زیرا خدا در سورۀ نساء آیه ۴ (درباره کفاره قتل غیر عمد) فرموده: ﴿فَتَحۡرِيرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖ﴾«آزاد کردن بنده و اسیری مؤمن»، و شرط و قید نمودن خدا در مورد کفارۀ قتل، آزاد کردن یک اسیر مؤمن، مانند دلیل است بر اینکه در کفاره، رقبه غیر مؤمنه کافی نیست. همچنانکه خدای تعالی راجع به شهادت در دو مورد شرط عدالت نموده، ولی در سه مورد شهود را مطلق گذاشته، ولی ما در تمام شهادتها شرط عدالت را که شرط الهی است شرط میکنیم، و اگر چه شهادت را مطلق گذاشته باشد.
خبر داد ما را ابوسعید بن ابی عمرو از ابی العباس الاصم از ربیع از شافعی/که گفته: خدایﻷدر سورۀ نور آیه ۴ فرموده: ﴿وَٱلَّذِينَ يَرۡمُونَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ثُمَّ لَمۡ يَأۡتُواْ بِأَرۡبَعَةِ شُهَدَآءَ فَٱجۡلِدُوهُمۡ ثَمَٰنِينَ جَلۡدَةٗ﴾[النور: ۴] .
«آنان که زنان عفیفه را نسبت ناروا میدهند سپس چهار شاهد گواه نمیآورمند به آنان هشتاد تازیانه بزنید».
گوید: من خلافی در این ندیدم که هرگاه زن تهمت زده شده حد را طلب کرد و تهمت زننده شاهدان را نیاورده که او را از حد نجات دهند، باید حد بر او جاری شود.
و خدای تعالی در همان سوره در آیات ۶ تا ۹ فرموده:
﴿وَٱلَّذِينَ يَرۡمُونَ أَزۡوَٰجَهُمۡ وَلَمۡ يَكُن لَّهُمۡ شُهَدَآءُ إِلَّآ أَنفُسُهُمۡ فَشَهَٰدَةُ أَحَدِهِمۡ أَرۡبَعُ شَهَٰدَٰتِۢ بِٱللَّهِ إِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ ٦ وَٱلۡخَٰمِسَةُ أَنَّ لَعۡنَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡهِ إِن كَانَ مِنَ ٱلۡكَٰذِبِينَ ٧ وَيَدۡرَؤُاْ عَنۡهَا ٱلۡعَذَابَ أَن تَشۡهَدَ أَرۡبَعَ شَهَٰدَٰتِۢ بِٱللَّهِ إِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلۡكَٰذِبِينَ ٨ وَٱلۡخَٰمِسَةَ أَنَّ غَضَبَ ٱللَّهِ عَلَيۡهَآ إِن كَانَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ ٩﴾[النور: ۶-۹] .
«و آنان که زنان خود را به زنا نسبت میدهند و برای آنان گواهانی جز خودشان نیست، پس گواهی یکی از آنان چهار مرتبه گواهی و شاهد گرفتن خداست که او از راستگویان است. و پنجم گفتن: لعنت خدا بر او اگر از دروغگویان باشد. و از زن عذاب را (یعنی حد را) دفع میکند شاهد گرفتن او خدا را چهار مرتبه که مرد از دروغگویان است. و پنجم اینکه بگوید: غضب خدا بر او اگر مرد از راستگویان باشد».
شافعی/گوید: پس در کتاب خدا روشن است که خدا بواسطه لعان زوج را از تهمت زوجۀ خود خارج نموده، چنانکه در نسبت ناروا دادن مرد به زنی که غیر از همسر او باشد چهار شاهد لازم بود که علیه زن شهادت بدهند و این دلالت دارد که زوج نمیتواند ملاعنه کند تا آن که زوجۀ تهمت زده شده مطالبه کند و قیاس کرده زوجه را بر اجنبیه.
گوید: و چون خدای تعالی لعان را برای ازواج ذکر کرده. لعان بر هر شوهری است که حق طلاق داشته باشد. شافعی/گوید: پس اگر زوج گفت: من ملاعنه نمیکنم، و زن مطالبۀ حد کرد زوج حد زده خواهد شد و هر زمان که زوج ملاعنه کرد زوجه باید ملاعنه کند و گرنه حد بر زن جاری شود، برای اینکه خدایﻷفرموده:
﴿وَيَدۡرَؤُاْ عَنۡهَا ٱلۡعَذَابَ أَن تَشۡهَدَ أَرۡبَعَ شَهَٰدَٰتِۢ بِٱللَّهِ إِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلۡكَٰذِبِينَ ٨ وَٱلۡخَٰمِسَةَ أَنَّ غَضَبَ ٱللَّهِ عَلَيۡهَآ إِن كَانَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ ٩﴾[النور: ۸] .
تا آخر آیه. یعنی: «از زن حد دفع میشود که چهار مرتبه شهادت دهد و بگوید: خدا را شاهد میگیرم که این مرد از دروغگویان است. و در مرتبۀ پنجم بگوید: لعنت خدا بر من اگر او راست بگوید». و عذاب که از او دفع میشود حد است.
و خبر داد مرا ابوعبدالله الحافظ از ابی العباس از ربیع که شافعی گوید: و زمانی سهل بن سعد در هنگام جوانی خود دیده است شاهدان متلاعنین، یعنی دو طرف ملاعنه را و ابن عمر نیز حکایت کرده، پس ما استدلال کنیم بر اینکه لعان واقع نمیشود مگر در محضر طائفهای از مؤمنین. و همچنین جمیع حدود الهی را باید طائفهای از مؤمنین حاضر شوند و کمترین نفرات آن چهار نفر است، زیرا در شهادت به زنا کمتر از چهار نفر نمیشود. و این شبیه است به قول خدای تعالی درباره زانیه و زانی که در سوره نور آیه ۲ فرموده:
﴿وَلۡيَشۡهَدۡ عَذَابَهُمَا طَآئِفَةٞ مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٢﴾[النور: ۲] .
«و باید در عذاب (حد) ایشان گروهی از مؤمنین حاضر و گواه باشند».
و در سوره نساء آیۀ ۱۰۲ (راجع به نماز خوف) فرموده:
﴿فَلۡتَقُمۡ طَآئِفَةٞ مِّنۡهُم مَّعَكَ﴾[النساء: ۱۰۲] .
«طائفهای (دستهای) از ایشان (یعنی مجاهدین) با تو بایستند».
و طائفه، سه نفر و بیشتر از سه نفر است. و چرا طائفه گفته؟ زیرا قصد رسول خداجنماز جماعت بوده، و اقل عدد جماعت سه نفر است. پس مستحب است که سه نفر و یا بیشتر باشد و ذکر کره جهت اینکه در حدود باید چهار نفر باشند.
خبر داد ما را ابوعبدالله الحافظ که قرائت کردم بر او از ابی العباس از ربیع از شافعی/که گفت: خدای تعالی در سوره بقره آیه ۲۲۸ فرموده:
﴿وَٱلۡمُطَلَّقَٰتُ يَتَرَبَّصۡنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلَٰثَةَ قُرُوٓءٖ﴾[البقرة: ۲۲۸] .
«طلاق داده شدگان باید بمدت سه پاکی انتظار برند و خود را نگه دارند».
عایشهبگفته: منظور از أقراء در آیه سه طهر است که چون از حیض سوم خارج شد حلال است که شوهر رود. و به مثل همین قول، زید بن ثابت و عبدالله بن عمر و غیر ایشان گفتهاند. ولی چند نفری نیز از اصحاب رسول خداجگفتهاند: منظور از أقراء، سه حیض است، پس مطلقه حلال نمیشود حتی اینکه از حیض سوم غسل کند. سپس شافعی/حجت هر دو قول را گفته، و قول اول را اختیار نموده است. و بر این قول استدلال کرده به اینکه هنگامی که فرزند عمر زن خود را در حال حیض طلاق داده بود، رسول خداجاز عمرسخواست که فرزندش را امر کند که رجوع کند و زنش را نگه دارد تا پاک شود و در حال طهارت بدون اینکه جماع کرده باشد او را طلاق دهد و رسول خداجفرمود: «عِدهای که خدا برای زنان امر کرده که بر آن طلاق داده شوند این است» [۳۸] .
شافعی/گوید: یعنی (و الله اعلم) قول خدا که در سوره طلاق آیه ۱ فرموده:
﴿إِذَا طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ﴾[الطلاق: ۱] .
«هرگاه زنان را طلاق دادید برای عده طلاق دهید».
پس رسول خداجخبر داده که عده، همانا پاکی است نه حیض، و دلیل آورده به اینکه خدا فرموده: ﴿ثَلَٰثَةَ قُرُوٓءٖ﴾و برای غسل معنائی نیست. و استدلال کرده به اینکه حیض این است که رحم خون میریزد تا خون ظاهر میشود، و طهر این است که خون را رحم نگه میدارد که ظاهر نشود، پس قرء بمعنی حبس است نه رها کردن، پس طهر در زبان عرب برای قرء مناسبتر است، زیرا آن حبس خون است. و در شرح این، کلام را بسط داده است.
خبر داد مرا ابوعبدالله الحافظ باجازه از ابی العباس از ربیع که گفت: شافعی/گوید: خدا فرموده:
﴿وَٱلۡمُطَلَّقَٰتُ يَتَرَبَّصۡنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلَٰثَةَ قُرُوٓءٖۚ وَلَا يَحِلُّ لَهُنَّ أَن يَكۡتُمۡنَ مَا خَلَقَ ٱللَّهُ فِيٓ أَرۡحَامِهِنَّ إِن كُنَّ يُؤۡمِنَّ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ﴾[البقرة: ۲۲۸] .
«و طلاق داده شدگان سه طهر انتظار میبرند و خودداری کنند، و اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارند، برایشان حلال نیست که آنچه را خدا در رحم ایشان آفریده پنهان کنند».
شافعی/گوید: پس در آیه روشن کرده که برای مطلقه حلال نیست که کتمان کند آنچه را در رحم دارد از حیض، پس گاهی برای شوهر فکری میآید وقتی که خوف از انقضاء عده دارد رایی پیدا میشود که او را نکاح کند و یا برای ادب طلاق دهد. سپس کلام را کشانیده و گفته: کتمان آنچه در رحم است محتمل است حمل باشد، زیرا حمل از چیزهایی است که خدا در رحم آنان خلق نموده است.
پس هرگاه مرد طلاق دهنده از زنش پرسید: آیا حاملهای و یا در حیض؟ برای او حلال نیست که کتمان کند. و نزد من هرگاه از او سؤال هم نشود بهتر است که خود این مطلب را خبر دهد. سپس کلام را کشانیده که اگر پس از سؤال کتمان کرد نزد من گناهکار است. و شافعی در این موضوع روایت کرده قول عطا و مجاهد را. و این در کتاب «الـمبسوط» و «الـمعرفة» نقل شده است.
و به همین اسناد شافعی گوید: شنیدم از کسی که او را میپسندم از اهل علم که میگفت: اول آیهای که در عده نازل شده قول خدایﻷاست که فرموده: ﴿وَٱلۡمُطَلَّقَٰتُ يَتَرَبَّصۡنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلَٰثَةَ قُرُوٓءٖ﴾[البقرة: ۲۲۸] . «طلاق داده شدگان انتظار میبرند بمدت سه پاکی» پس ندانستند عده زنی که قرء یعنی طهارت از حیض ندارد چه قدر است، یعنی زنی که حیض نمیشود و همچنین عدۀ زن حامله را. پس خدای تعالی نازل کرد آیه ۴ سورۀ طلاق را که فرموده:
﴿وَٱلَّٰٓـِٔي يَئِسۡنَ مِنَ ٱلۡمَحِيضِ مِن نِّسَآئِكُمۡ إِنِ ٱرۡتَبۡتُمۡ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلَٰثَةُ أَشۡهُرٖ وَٱلَّٰٓـِٔي لَمۡ يَحِضۡنَ﴾[الطلاق: ۴] .
«آنان زنانی که از حیض شدن مأیوسند اگر به شک افتادید (که آیا حیض میشوند و یا نه) و همچنین آن زنان (دخترانی) که حیض نشدهاند، پس عدۀ ایشان سه ماه است».
پس قرار داده عدۀ زنانی که یائسهاند و آنهائی که حیض نمیشوند سه ماه. و قول خدا که فرموده: ﴿إِنِ ٱرۡتَبۡتُمۡ﴾یعنی «ندانستند عده آنها را». و در آیه ۴ فرموده:
﴿وَأُوْلَٰتُ ٱلۡأَحۡمَالِ أَجَلُهُنَّ أَن يَضَعۡنَ حَمۡلَهُنَّ﴾[الطلاق: ۴] .
«و زنان باردار یعنی حامله مدتشان این است که وضع حمل نمایند».
شافعی گوید: (والله اعلم) که این آیه شباهت دارد با آنچه گفتهاند.
و بهمین اسناد شافعی گوید: خدای تعالی در سوره احزاب آیه ۴۹ فرموده:
﴿إِذَا نَكَحۡتُمُ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ ثُمَّ طَلَّقۡتُمُوهُنَّ مِن قَبۡلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ فَمَا لَكُمۡ عَلَيۡهِنَّ مِنۡ عِدَّةٖ تَعۡتَدُّونَهَا﴾[الأحزاب: ۴۹] .
«چون زنان مؤمنه را نکاح کردید سپس قبل از آنکه با آنان آمیزش کنید طلاقشان دادید پس برای شما عدهای بر عهدۀ آنان نیست».
و در حکم خدا بیان شده که عده بر زنی که مس نشده نیست، و مس همان دخول است، و خلافی در این مطلب ندیدهام. و ذکر کرده آیاتی که در عده است. سپس گوید: عده از روزی است که طلاق واقع شده و یا وفات.
و بهمین اسناد شافعی/گوید: خدایﻷدر سوره بقره آیه ۲۴۰ فرموده:
﴿وَٱلَّذِينَ يُتَوَفَّوۡنَ مِنكُمۡ وَيَذَرُونَ أَزۡوَٰجٗا وَصِيَّةٗ لِّأَزۡوَٰجِهِم مَّتَٰعًا إِلَى ٱلۡحَوۡلِ غَيۡرَ إِخۡرَاجٖۚ فَإِنۡ خَرَجۡنَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡكُمۡ فِي مَا فَعَلۡنَ فِيٓ أَنفُسِهِنَّ مِن مَّعۡرُوفٖ﴾[البقرة: ۲۴۰] .
«و کسانی که از شما وفات میکنند و همسرانی بجای میگذارند (قبل از فوت) برای همسرانشان (و تأمین نفقه و معاش ایشان) تا یکسال متاعی را وصیت کنند، در صورتی که زنان از منزل خارج نشوند، و اگر زنان خود بیرون روند بر شما گناهی نیست در آنچه آنان در حق خود اقدامی پسندیده انجام دهند».
شافعی گوید: از عدهای از اهل علم به قرآن شنیدم که این آیه نازل شده قبل از آیات ارث و بواسطۀ نزول آیات ارث این آیه نسخ شده است [۳۹]. و بعضی گفتهاند که این آیه با آیاتی نازل شده که برای والدین و نزدیکان بهرهای از ارث است، و اینکه وصیت راجع به زن محدود به بهره یکسال است که نفقه و کسوه و سکنی به او بدهند و منع شده که خانوادۀ زوج آن زن را بیرون کنند، ولی او ممنوع نیست اگر خواست خود آن منزل را ترک گوید. و خدا بر او بیان کرده و عدۀ چهار ماه و ده روز را معین نموده که در ایام عده اختیار خارج شدن و نکاح به دیگری را ندارد. مگر آنکه حامله باشد که مدت وعده او این است که وضع حمل کند یعنی حده حامله وضع حمل است، حال این وضع زود انجام گیرد و یا بدرازا کشد که بواسطۀ وضع حمل عدۀ چهار ماه و ده روز ساقط میشود.
و برای شافعی در سکنای زنی که شوهرش وفات کرده قول دیگری است که اختیار با ورثه است که به او سکنی دهند، و اگر ندادند مالک مالند به هر صورت عمل کنند. و این را شافعی روایت کرده از شعبی از علیس.
خبر داد ما را ابوسعید بن ابی عمرو از ابی العباس از ربیع که گفت: شافعی گوید: خدای تعالی دربارۀ زنان طلاق داده شده در سورۀ طلاق آیه ۱ فرموده:
﴿لَا تُخۡرِجُوهُنَّ مِنۢ بُيُوتِهِنَّ وَلَا يَخۡرُجۡنَ إِلَّآ أَن يَأۡتِينَ بِفَٰحِشَةٖ مُّبَيِّنَةٖ﴾[الطلاق: ۱] .
«زنان را (در أیام عده) از خانههاشان بیرون نکنید و آنان خارج نشوند مگر آنکه کار زشت آشکاری بیاورند».
شافعی/گوید: فاحشه و کار زشت این است که بدگوئی کند به خانواده زوج و کاری کند که خوف اختلاف بین او و بین ایشان گردد، پس اگر چنین کرد برای آنان اخراج او حلال است، و بر ایشان است که او را منزلی غیر آن منزل بدهند و همین معنی را شافعی از ابن عباس نقل نموده است.
خبر داد ما را ابوسعید بن ابی عمرو از ابی العباس الاصم از ربیع که شافعی گفته است: خدای تعالی در سوره نساء آیه ۲۳ فرموده:
﴿وَأُمَّهَٰتُكُمُ ٱلَّٰتِيٓ أَرۡضَعۡنَكُمۡ وَأَخَوَٰتُكُم مِّنَ ٱلرَّضَٰعَةِ﴾[النساء: ۲۳] .
«و (حرام شده بر شما) مادرانی که شیرتان دادهاند و خواهران شما از شیر (خواهران رضاعی شما)».
شافعی/گوید: تحریم مادر و خواهر رضاعی دو معنی احتمال دارد: یکی آنکه خدا مادر و خواهر رضاعی را چون مادر و خواهر نسبی قرار داده، و معنی آن این است که هر چه بواسطۀ نسب حرام است، به شیر دادن نیز حرام است. و به این معنا ما قائلیم بدلیل سنت رسول خداجو قیاس بر قرآن.
معنی دیگر این است که حرام باشد مادر و خواهر رضاعی نه غیر این دو. سپس برای معنی اول شاهدی از سنت آورده و آن را اختیار کرده است.
شافعی/گوید: رضاع نام کلی است که بر یک مکیدن شیر گفته میشود و بر کمال شیر دادن تا دو سال نیز گفته میشود، و بر رضاع پس از دو سال نیز گفته میشود. ولی ما دلیل داریم که بعضی از شیر دادنها موجب تحریم است نه تمام آنها، پس هر چه نام رضاع گفته شود موجب حرمت نیست. و نظیر این آیه سارق و سارقه و آیه زانی و زانیه است که کلی است ولی بعضی از آنها موجب حد است. و حجت آورده که پنج مرتبه شیر دادن موجب حرمت است.
و استدلال کرده در دو سال که حق فرزند است به قول خدای تعالی در آیه ۲۳۳ سورۀ بقره که فرموده:
﴿وَٱلۡوَٰلِدَٰتُ يُرۡضِعۡنَ أَوۡلَٰدَهُنَّ حَوۡلَيۡنِ كَامِلَيۡنِۖ لِمَنۡ أَرَادَ أَن يُتِمَّ ٱلرَّضَاعَةَ﴾[البقرة: ۲۳۳] .
«و مادران فرزندان خود را دو سال کامل شیر دهند، این حکم برای پدری است که بخواهد شیر دادن را کامل نماید».
سپس گوید: خدایﻷ، شیر دادن کامل را دو سال تمام ذکر کرده است. و (نیز خدا در همان آیه) فرموده:
﴿فَإِنۡ أَرَادَا فِصَالًا عَن تَرَاضٖ مِّنۡهُمَا وَتَشَاوُرٖ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡهِمَا﴾[البقرة: ۲۳۳] .
«پس اگر والدین با رضایت و مشورت یکدیگر خواستند طفل را از شیر جدا کنند گناهی بر ایشان نیست».
یعنی (والله اعلم) که قبل از دو سال بخواهند طفل را از شیر بگیرند. پس آیه دلالت میکند بر رخصت جدا کردن طفل از شیر به تراضی زن و شوهر قبل از دو سال. و این نمیشود مگر اینکه حال طفل را والدین ملاحظه کنند که جدا کردن از شیر بهتر از تمام کردن مدت رضاع است، برای علتی از مصلحت طفل و یا زن مرضعه و یا طفل شیر غیر او را نمیگیرد و نحو آن.
و آنچه خدای تعالی نهایت قرار داده برای حکمی، دلالت دارد که پس از گذشتن آن وقت، حکم عوض میشود و حکم بعد غیر از حکم قبل است، مثلاً در آیه ۲۲۸ سوره بقره:
﴿وَٱلۡمُطَلَّقَٰتُ يَتَرَبَّصۡنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلَٰثَةَ قُرُوٓءٖ﴾[البقرة: ۲۲۸] .
«طلاق داده شدگان را انتظاری بمدت سه پاکی است».
پس حکم زنان پس از گذشت سه طهر غیر از حکم ایشان در آن سه طهر است. و در آیۀ ۱۰۱ سوره نساء فرموده:
﴿وَإِذَا ضَرَبۡتُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَلَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ جُنَاحٌ أَن تَقۡصُرُواْ مِنَ ٱلصَّلَوٰةِ﴾[النساء: ۱۰۱] .
«و چون پا به سفر در زمین به راه افتادید، پس گناهی بر شما نیست که نماز خود را قصر کنید».
و قصر را با شرایطی قرار داده که دلالت دارد در صورت فقدان آن شرایط، حکم ایشان قصر نیست.
خبر داد ما را ابوعبدالله الحافظ بقرائت بر او از ابی العباس از ربیع که گفت: شافعی/گوید: خدای تعالی در سوره نساء آیه ۳ فرموده:
﴿فَٱنكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ مَثۡنَىٰ وَثُلَٰثَ وَرُبَٰعَۖ فَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا تَعۡدِلُواْ فَوَٰحِدَةً أَوۡ مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡۚ ذَٰلِكَ أَدۡنَىٰٓ أَلَّا تَعُولُواْ ٣﴾[النساء: ۳] .
«پس نکاح کنید آنچه پاکیزه باشد برای شما از زنان: دو، سه، چهار، ولی اگر خوف و ترس از بیعدالتی داشتید به یک زن و یا ملک یمینی که در اختیار شماست اکتفاء کنید که این نزدیکتر است به اینکه جور نکنید و یا عیالمند نشوید».
شافعی/فرموده: جمله: ﴿ذَٰلِكَ أَدۡنَىٰٓ أَلَّا تَعُولُواْ﴾دلالت دارند بر اینکه بر زوج است نفقه زوجه او. و قول خدا که فرموده: ﴿أَلَّا تَعُولُواْ﴾معنایش این است که عیال شما زیاد نشود در وقتی که مرد یک زن داشته باشد و اگر چه بیش از یک زن بر او مباح باشد.
خبر داد ما را ابوالحسن بن بشیران العدل در بغداد از ابی عمرو محمد بن عبدالواحد اللغوی صاحب ثعلب در کتاب «یاقوتة الصراط» در قول خدایﻷ: ﴿أَلَّا تَعُولُواْ﴾، آورده که معنی آن «جور نکنید» میباشد. و عیال شما زیاد نشود. و از زید بن اسلم در این آیه روایت داریم که گوید: معنایش این است که: عیال شما زیاد نشود.
خبر داد ما را ابوعبدالله از ابی العباس از ربیع که شافعی/گوید: خدایﻷدرباره مطلقات فرموده:
﴿أَسۡكِنُوهُنَّ مِنۡ حَيۡثُ سَكَنتُم مِّن وُجۡدِكُمۡ﴾[الطلاق: ۶] .
«زنان مطلقه را سکنی دهید از جائی که خود سکونت دارید بقدر وسع خودتان».
و (نیز) فرموده:
﴿وَإِن كُنَّ أُوْلَٰتِ حَمۡلٖ فَأَنفِقُواْ عَلَيۡهِنَّ حَتَّىٰ يَضَعۡنَ حَمۡلَهُنَّ﴾[الطلاق: ۶] .
«و اگر حامله هستند بر آنان نفقه دهید تا وضع حمل کنند».
شافعی/گوید: این آیه روشن کرده که دربارۀ مطلقهای است که زوج نمیتواند رجوع کند، زیرا خدا بطور عموم امر نموده به دادن سکنی، و بعد گفته به حامله نفقه دهید تا وضع حمل کند. و این وصف دلالت دارد که بر غیر حامله نفقه نیست. زیرا واجب شده برای مطلقهای که چنین وصفی دارد و این دلیل میشود که چون وصف نبود نفقه نیست. و چون مخالفی از اهل علم را ندانستهام در اینکه مطلقۀ رجعیه در حکم ازواج است، پس آیۀ فوق به رجعیه مربوط نیست. و در شرح این مطلب بسط کلام داده و حجت آورده است.
خبر داد ما را ابوسعید بن ابی عمرو از ابی العباس الاصم از ربیع که شافعی/گوید: خدای تبارک و تعالی در سوره بقره آیه ۲۳۳ فرموده:
﴿وَٱلۡوَٰلِدَٰتُ يُرۡضِعۡنَ أَوۡلَٰدَهُنَّ حَوۡلَيۡنِ كَامِلَيۡنِۖ لِمَنۡ أَرَادَ أَن يُتِمَّ ٱلرَّضَاعَةَۚ وَعَلَى ٱلۡمَوۡلُودِ لَهُۥ رِزۡقُهُنَّ وَكِسۡوَتُهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾[البقرة: ۲۳۳] .
«و مادران فرزندان خود را دو سال تمام شیر دهند، این حکم برای پدری است که بخواهد شیر دادن را کامل نماید، و پدر باید خوراک و پوشاک ایشان را بشایستگی فراهم کند».
و در سوره طلاق آیه ۶ فرموده:
﴿فَإِنۡ أَرۡضَعۡنَ لَكُمۡ فََٔاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَأۡتَمِرُواْ بَيۡنَكُم بِمَعۡرُوفٖۖ وَإِن تَعَاسَرۡتُمۡ فَسَتُرۡضِعُ لَهُۥٓ أُخۡرَىٰ ٦﴾[الطلاق: ۶] .
«پس اگر برای شما شیر دادند اجرشان را بدهید و بین خودتان بخوبی و مسالمتآمیز امر یکدیگر را بپذیرید، و اگر بسختی مبتلا شدید و بهم سختی نمودید، پس شیر آن طفل را زن دیگری بر عهده گیرد».
شافعی/گوید: در کتاب خدا و سنت رسول جبیانی است که اجاره جایز است، زیرا خدا در آیۀ فوق فرموده: ﴿فَإِنۡ أَرۡضَعۡنَ لَكُمۡ فََٔاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾«پس اگر برای شما شیر دادند پس اجرشان را بدهید»، و شیر دادن مختلف است، یک طفلی بیشتر از طفل دیگر شیر لازم دارد و یک زنی بیشتر از زن دیگر شیر دارد و شیر او کم و زیاد میشود.
پس امور اجاره جایز است، و جایز است اجاره بستن بر خدمت بندهای قیاس بر شیر دادن طفلی، و در غیر این نیز از آنچه متعارف است بین مردم است، اجاره کردن اجیر نمودن جایز است.
شافعی گوید: نفقه و مخارج فرزند بر عهدۀ پدر است نه مادر، چه مادر در ازدواج باشد و چه مطلقه. و در این مطلب دلالت است بر اینکه نفقه بر وارث نیست، زیرا مادر ارث بر است، و باز نفقه بر او نیست، و نفقه و شیر بر پدر است. و ابن عباس در قول خدایﻷکه فرموده:
﴿وَعَلَى ٱلۡوَارِثِ مِثۡلُ ذَٰلِكَ﴾[البقرة: ۲۳۳] .
«و بر وارث نیز چنین امری واجب است (یعنی هزینۀ شیر را بپردازد».
گوید: از اینکه نباید مادر بواسطۀ فرزندش ضرر بخورد، رضاع بر مادر نیست.
و به همین اسناد شافعی/در کتاب املاء گوید: لازم نیست که زن شیر دهد فرزند خود را، چه آن زن نزد شوهر خود باشد و یا نباشد مگر آنکه خود بخواهد چه زن شریفه باشد و یا غیر شریفه، چه غنی باشد و چه فقیر. زیرا خدا در سورۀ طلاق آیه ۶ فرموده:
﴿وَإِن تَعَاسَرۡتُمۡ فَسَتُرۡضِعُ لَهُۥٓ أُخۡرَىٰ ٦﴾[الطلاق: ۶] .
«اگر بر یکدگر سختگیری کنید زن دیگری او را شیر خواهد داد».
و شافعی/در کتاب اجاره زیاد کرده، پس گوید: خدای تعالی در کتاب خود اجاره را ذکر نموده، و بعضی از انبیاء به آن عمل کردهاند. در سورۀ قصص آیۀ ۲۷ دختر شعیب به پدر خود گوید:
﴿يَٰٓأَبَتِ ٱسۡتَٔۡجِرۡهُۖ إِنَّ خَيۡرَ مَنِ ٱسۡتَٔۡجَرۡتَ ٱلۡقَوِيُّ ٱلۡأَمِينُ ٢٦﴾[القصص: ۲۶] .
«ای پدر، موسی را اجیر کن که بهترین کسی را اجیر کردهای، قوی و امین است».
پس خدا ذکر کرده که یکی از پیامبران او سالهای معینی خود را اجاره داده که بآن ناموس زنی را مالک شود، پس دلالت دارد بر تجویز اجاره و اینکه باکی نیست در اجاره بر سالها. بنابراین، اجاره بهر حالی جایز است. و گفته شده: او را اجیر کرد بر اینکه گله و چهارپایان او را بچراند. و الله اعلم.
خبر داد ما را ابوعبدالله الحافظ از ابی العباس محمد بن یعقوب الاصم از ربیع بن سلیمان از شافعی/که گفت: خدایﻷدر سورۀ انعام آیۀ ۱۵۱ به پیغمبر خود فرموده:
﴿قُلۡ تَعَالَوۡاْ أَتۡلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمۡ عَلَيۡكُمۡۖ أَلَّا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنٗاۖ وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَكُم مِّنۡ إِمۡلَٰقٖ نَّحۡنُ نَرۡزُقُكُمۡ وَإِيَّاهُمۡ﴾[الأنعام: ۱۵۱] .
«بگو: بیائید بر شما بخوانم آنچه پروردگارتان بر شما حرام کرده: که چیزی را شریک او نکنید و به والدین احسان کنید و اولاد خود را از نداری نکشید، ما شما و ایشان را روزی میدهیم».
و در سوره تکویر آیات ۸ و ۹ فرموده:
﴿وَإِذَا ٱلۡمَوۡءُۥدَةُ سُئِلَتۡ ٨ بِأَيِّ ذَنۢبٖ قُتِلَتۡ ٩﴾[التکویر: ۸-۹] .
«یعنی در روزی که سؤال شود از دختران زنده بگور. به چه گناهی کشته شده».
و در سوره انعام آیه ۱۳۷ فرموده:
﴿وَكَذَٰلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٖ مِّنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ قَتۡلَ أَوۡلَٰدِهِمۡ شُرَكَآؤُهُمۡ﴾[الأنعام: ۱۳۷] .
«و این چنین شرکاء ایشان (یعنی خدام بتها) برای بسیاری از مشرکین زینت دادهاند کشتن اولاد ایشان را».
شافعی/فرموده: بعضی از عرب دختران کوچک از اولادشان را از خوف نداری و یا خوف عار میکشتند. پس خدای تعالی از آن نهی کرد حتی این دلالت میکند که از قتل اولاد مشرکین در دارالحرب و مکان جنگ نیز باید خودداری کرد، و قرآن و سنت بر این معنی دلالت دارد، علاوه بر آنچه کتاب دلالت دارد بر حرام بودن قتل بناحق.
خبر داد ما را ابوعبدالله الحافظ از ابی العباس از ربیع از شافعی/که در قول خدایﻷدر سوره اسراء آیه ۳۳:
﴿وَمَن قُتِلَ مَظۡلُومٗا فَقَدۡ جَعَلۡنَا لِوَلِيِّهِۦ سُلۡطَٰنٗا فَلَا يُسۡرِف فِّي ٱلۡقَتۡلِ﴾[الإسراء: ۳۳] .
«هر کس مظلوم کشته شود ما برای ولی او تسلطی قرار دادیم (که قصاص کند) پس باید اسراف در قتل نکند».
گوید: یعنی غیر قاتل را نکشد، و این مانند آیۀ دیگر است (و الله اعلم) که در سوره بقره آیه ۱۷۸ فرموده:
﴿كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡقِصَاصُ فِي ٱلۡقَتۡلَى﴾[البقرة: ۱۷۸] .
«بر شما نوشته شد قصاص در کشتگان».
پس قصاص همانا از قاتل است نه از آنکه کاری نکرده. خدایﻷدر کتابش قصاص (یعنی کیفر برابر) را واجب کرده و سنت بیان کرده که قصاص برای که و بر که.
خبر داد ما را ابوعبدالله از ابی العباس از ربیع از شافعی که گفت: از مطلب معلومی که همه میدانند و بین احدی از کسانی که من ملاقات کردهام اختلافی نبوده و از علمای عرب به ما رسیده اینکه قبل از نزول وحی از فضل فروشی جدائی بود (یک نوع معامله است) و فرق زیادی در بین همسایگان بود از قتل عمد و خطا. و در دیه بعضی برای بعضی برتری قائل بودند تا آنکه دیه مرد شریف چند مقابل دیه بنی قریظه بود. و مرد شریفی از عرب هرگاه کشته میشد از قاتل تجاوز میشد به سوی آنکه نکشته و بسا راضی نمیشدند مگر آنکه بجای مقتول که یک نفر بود چند نفری را بکشد. مثلاً یکی از طائفۀ غنوی، شأس بن زهیر عبسی را کشت، پدر او عدهای را جمع کرد، به او گفتند: در قتل چه خواهی کرد؟ گفت: یکی از سه کار که غیر این سه مرا راضی نکند. به او گفتند: آن سه چه باشند؟ گفت: زنده کند شأس را. و یا رداء مرا پر کنند از ستارگان آسمان و یا تمام طائفۀ غنویها را بدهند من بکشم، تازه من نمیبینم عوضی گرفته باشم.
و کلیب وائل کشته شد، پس بین دو طائفه روزگار درازی قتال بود، ولی بعضی از ایشان کناره گرفت (و او حارث بن عباد بکری بود که گفت: «لا ناقة لی ولا جمل» «من نه شتر نر دارم و نه ماده» و این مثل شد) پس فرزند او را گرفتند و کشتند، او آمد نزد ایشان و گفت: شما میدانید من کناره گرفتم، پس فرزند من «بجیر» بعوض «کلیب»، در حالی که او عزیرترین عرب بود؟ و از جنگ خودداری کنید. آنان گفتند: بجیر مقابل بند کفش کلیب نمیشود. پس او ناچار با ایشان قتال کرد در حالی که گوشهگیر بود.
شافعی/گوید: آیۀ فوق در این قضایا و مانند اینها نازل شده از آنچه در جاهلیت به آن حکم میکردند. و حکم خدا بعدالت است، و از روی عدل مساوی کرده بین بندگان خود، و شریف و غیر شریف را در قصاص فرق نگذاشته، و در سوره مائده آیه ۵۰ فرموده:
﴿أَفَحُكۡمَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ يَبۡغُونَۚ وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ حُكۡمٗا لِّقَوۡمٖ يُوقِنُونَ ٥٠﴾[المائدة: ۵۰] .
«آیا حکم جاهلیت را میجویند؟! و کیست نیکوتر از خدا در حکم صادر کردن برای قوم اهل یقین».
شافعی/گوید: اسلام آمد در حالی که بعضی از عرب از بعض دیگر مطالبه خونها میکرد. پس درباره ایشان نازل شد آیه ۱۷۸ از سوره بقره که فرموده:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡقِصَاصُ فِي ٱلۡقَتۡلَىۖ ٱلۡحُرُّ بِٱلۡحُرِّ وَٱلۡعَبۡدُ بِٱلۡعَبۡدِ وَٱلۡأُنثَىٰ بِٱلۡأُنثَىٰ﴾[البقرة: ۱۷۸] .
«ای مؤمنین، مقرر شد بر شما قصاص دربارۀ کشتهشدگان: آزاد در برابر آزاد، و بنده به بنده و زن به زن، (یعنی اگر شخص آزادی، آزادی را کشت، و یا اسیری اسیر دیگر را کشت و یا زنی زنی را کشت، باید عیناً همان آزاد، و یا اسیر و یا زن قاتل کشته شوند و به کس دیگر سرایت نکند)».
گوید: و ابتدای این، در دو فامیل از عرب بود که قبل از اسلام بمدت قلیلی قتال کردند و یکی از آنان بر دیگری برتری داشت. پس قسم خوردند در مقابل زن مرد را بکشند و در مقابل بنده آزاد را، و چون این آیه نازل شد راضی شدند (که همان قاتل را بکشند).
شافعی/گوید: و چه قدر شبیه است این سخن به سخنی که گفتهاند: خدای تعالی هر گناهکاری را به گناه خودش ملزم میکند و جرم احدی را بر غیر او قرار نداده. و لذا فرموده: ﴿ٱلۡحُرُّ بِٱلۡحُرِّ﴾«آزاد در برابر آزاد» در صورتی که قاتل است، و عبد (بنده) در برابر بنده هرگاه قاتل باشد. و زن در برابر زن هرگاه قاتل باشد، نه آنکه احدی غیر از قاتل کشته شود از کسانی که قتل نکردهاند. و از رسول خداجروایت آمده که «دشمنترین مردم بر خدا کسی است که غیرقاتلی را بکشد» [۴۰] . آنچه گفتم مخالفی ندارد، ولی از بعضی از اهل تفسیر نقل شده که مردی به مقابل زن کشته نمیشود.
خبر داد ما را ابوعبدالله الحافظ از ابی العباس از ربیع از شافعی که گفت: خدای تبارک و تعالی فرموده:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡقِصَاصُ فِي ٱلۡقَتۡلَى﴾[البقرة: ۱۷۸] .
«ای کسانی که ایمان آوردید، نوشته شده بر شما قصاص درباره کشتهشدگان».
گوید: ظاهر آیه این است که مقرر شده و نوشته شده بر بالغین که مخاطب آیه و سایر فرایض ایشانند که هرگاه مؤمنین را کشتند برادران دینی خود را کشتهاند، و قول خدا که فرموده: ﴿فَمَنۡ عُفِيَ لَهُۥ مِنۡ أَخِيهِ شَيۡءٞ﴾«پس آن کس که از طرف برادر دینیش چیزی (از خونبها) بنفع او گذشت (و کسر) شد» برای آنست که بین مؤمنین برادری قرار داده، و در سوره حجرات آیۀ ۱۰ فرموده:
﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ﴾[الحجرات: ۱۰] .
«همانا مؤمنان برادرند».
ولی این برادری را بین مؤمنین و کافرین قطع نمود. گوید: و سنت رسول خداجدلالت دارد بر مانند ظاهر این آیه.
شافعی/گوید: خدای جل ثناؤه در سوره مائده آیه ۴۵، درباره اهل کتاب تورات فرموده:
﴿وَكَتَبۡنَا عَلَيۡهِمۡ فِيهَآ أَنَّ ٱلنَّفۡسَ بِٱلنَّفۡسِ﴾[المائدة: ۴۵] .
«و در تورات برای ایشان نوشتیم که جان در برابر جان است».
گوید: و در حکم خدا بین اهل تورات جایز نیست چیزی باشد مگر طبق آنچه در سورۀ اسراء آیه ۳۳ تجویز کرده که:
﴿وَمَن قُتِلَ مَظۡلُومٗا فَقَدۡ جَعَلۡنَا لِوَلِيِّهِۦ سُلۡطَٰنٗا فَلَا يُسۡرِف فِّي ٱلۡقَتۡلِ﴾[الاسراء: ۳۳] .
«هر کس مظلوم کشته شود پس ما برای ولی او سلطنت قرار دادیم که (قصاص کند) پس در قتل نباید اسراف کند».
و جایز نیست مگر اینکه چنین باشد که هر نفسی محترم است و بر کسی که او را بکشد قصاص است. لازمه این سخن این است که مؤمن بمقابل کافر معاهد (اگر او را کشته باشد) کشته میشود و هم چنین در مقابل کافری که طلب امان کرده و در مقابل زن و بچه اهل حرب نیز کشته میشود. و همچنین مرد بمقابل بنده خود او و بنده غیر او مسلم باشد و یا کافر (هرگاه آن بنده را کشته باشد) کشته میشود و همچنین مرد بمقابل فرزندش هرگاه فرزندش را بکشد.
و یا معنی قول خدایﻷکه فرموده: ﴿وَمَن قُتِلَ مَظۡلُومٗا...﴾چنین باشد که از کسانی که خون او مساوی خون قاتل باشد و هر کس که قصاص میشود براهنمائی کتاب خدا و یا سنت و یا اجماع باشد، چنانکه قول خدایﻷرا که فرموده: ﴿وَٱلۡأُنثَىٰ بِٱلۡأُنثَىٰ﴾[البقرة: ۱۷۸] . «زن در برابر زن» بگوئیم: هرگاه زن قاتل شد نه اینکه مردی بمقابل زن کشته نشود. و اینکه بدلالت کتاب و سنت باشد بهترین معانی آیه است، زیرا بر این معنی دلیلهائی است، از جمله قول رسول خداجکه فرموده: «لَا يُقْتَلُ مُؤْمِنٌ بِكَافِرٍ» [۴۱] . «مؤمن در عوض کافر کشته نشود». و اجماع است بر اینکه مردی بمقابل پسرش و یا بندهاش و یا بمقابل کافری از اهل دارالحرب که امان یافته و بمقابل زنی یا بچهای از دارالحرب کشته نشود. و همچنین مرد حر بمقابل بنده در هیچ حال کشته نشود.
خبر داد ما را ابوعبدالله الحافظ و ابوزکریا بن ابی اسحاق که گفتند: خبر داد ما را ابوالعباس از ربیع از شافعی از معاذ بن موسی از بکیر بن معروف از مقاتل بن حیان که مقاتل گفته: این تفسیر را از عدهای گرفتم از جمله مجاهد و حسن و ضحاک بن مزاحم، که در قول خدای تعالی در ذیل آیه ۱۷۸ سوره بقره که فرموده: ﴿فَمَنۡ عُفِيَ لَهُۥ مِنۡ أَخِيهِ شَيۡءٞ فَٱتِّبَاعُۢ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَأَدَآءٌ إِلَيۡهِ بِإِحۡسَٰنٖۗ ذَٰلِكَ تَخۡفِيفٞ مِّن رَّبِّكُمۡ وَرَحۡمَةٞۗ فَمَنِ ٱعۡتَدَىٰ بَعۡدَ ذَٰلِكَ فَلَهُۥ عَذَابٌ أَلِيمٞ ١٧٨ وَلَكُمۡ فِي ٱلۡقِصَاصِ حَيَوٰةٞ﴾[البقرة: ۱۷۸] .
«پس کسی که از طرف برادرش چیزی بنفع او از خونبها گذشت شد (و کم گردید) باید بشایستگی پیروی کند و اداء دیه به برادرش به نیکی باشد (و نیکی برادرش را جبران کند). این تخفیفی از پروردگارتان و رحمتی است، پس آن کس که بعد از این تجاوز کند برای او عذابی است دردناک، و برای شما در قصاص زندگی (و مایۀ حیات) است».
مقاتل گوید: بر اهل توراۀ نوشته شد که هر کس نفسی را بدون جهت بکشد حق است که قصاص بشود به آن، و از او عفو نشود و دیه از او پذیرفته نگردد. و بر اهل انجیل واجب شده اینکه از او عفو شود و کشته نگردد. ولی برای امت محمدجرخصت شده که اگر ولی خواست بکشد، و اگر خواست دیه بگیرد و اگر خواست عفو کند، و اینست قول خدایﻷکه فرموده: ﴿ذَٰلِكَ تَخۡفِيفٞ مِّن رَّبِّكُمۡ وَرَحۡمَةٞ﴾یعنی: «دیه، تخفیفی و رحمتی از خداست (که دیه قرار داده و کشته نشود)». سپس میفرماید: ﴿فَمَنِ ٱعۡتَدَىٰ بَعۡدَ ذَٰلِكَ فَلَهُۥ عَذَابٌ أَلِيمٞ ١٧٨﴾که میفرماید: «هر کس پس از گرفتن دیه و دریافت خونبها از حد در گذشته و بکشد برای او عذاب دردناک است».
و مقاتل در قول خدای تعالی: ﴿وَلَكُمۡ فِي ٱلۡقِصَاصِ حَيَوٰةٞ﴾میگوید: یعنی «قصاص برای شما قوامبخش زندگی و حیات است» که بعضی از شما را از خوف بعض دیگر جلوگیری میکند. و بعضی از شما بجهت ترس از کشته شدن، بعض دیگر را نمیکشد.
و خبر دادند ما را ابوعبدالله و ابوزکریا که گفتند: خبر داد ما را ابوالعباس از ربیع از شافعی از ابن عیینه از عمرو بن دینار که گفت: از مجاهد شنیدم که میگفت: از ابن عباس شنیدم میگوید: در بنی اسرائیل قصاص بود و دیه نبود، پس خدایﻷبه این امت فرمود: ﴿كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡقِصَاصُ فِي ٱلۡقَتۡلَىۖ ٱلۡحُرُّ بِٱلۡحُرِّ وَٱلۡعَبۡدُ بِٱلۡعَبۡدِ وَٱلۡأُنثَىٰ بِٱلۡأُنثَىٰۚ فَمَنۡ عُفِيَ لَهُۥ مِنۡ أَخِيهِ شَيۡءٞ﴾[البقرة: ۱۷۸] . پس عفو این است که دیه قبول شود در قتل عمد. و فرمود: ﴿فَٱتِّبَاعُۢ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَأَدَآءٌ إِلَيۡهِ بِإِحۡسَٰنٖۗ ذَٰلِكَ تَخۡفِيفٞ مِّن رَّبِّكُمۡ وَرَحۡمَةٞ﴾[البقرة: ۱۷۸] . یعنی: نسبت به آنچه که که بر قبل از شما نوشته شده، به شما تخفیف داده شد. و در آخر میفرماید: ﴿فَمَنِ ٱعۡتَدَىٰ بَعۡدَ ذَٰلِكَ فَلَهُۥ عَذَابٌ أَلِيمٞ ١٧٨﴾[البقرة: ۱۷۸] . «که هر کس پس از آن (دریافت خونبها) تجاوز کند (و بکشد) برای او عذاب دردناک است».
شافعی/در روایتی که ابوعبدالله از او نقل کرده گوید: و آنچه ابن عباس در اینجا گفته چنانست که گفته (والله اعلم)، و همچنین آنچه مقاتل گفته، ولیکن تفحص و تعمق مقاتل در اینجا بیشتر از ابن عباس است و کتاب خدا دلالت میکند بر آنچه مقاتل گفته است. زیرا خدای جل ثنائه ذکر کرده قصاص را، سپس فرموده: ﴿فَمَنۡ عُفِيَ لَهُۥ مِنۡ أَخِيهِ شَيۡءٞ فَٱتِّبَاعُۢ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَأَدَآءٌ إِلَيۡهِ بِإِحۡسَٰنٖ﴾[البقرة: ۱۷۸] . پس اینکه برادرش نسبت به او عفو کند، جایز نیست گفته شود که عفو این است که مصالحه شود بر گرفتن دیه، زیرا عفو ترک حق است بدون عوض، بنابراین، جایز نیست که عفو گفته شود مگر اینکه از آن قتل صرف نظر شود. پس چون عفو شد دیگر راهی به سوی او نیست، و گویا راهی به قاتل ندارند و فقط برای بخشندۀ قتل، مالی در مال قاتل است و آن دیۀ مقتول است که باید قاتل رفتاری شایسته نشان دهد و با نیکی و خوبی دیه را به خانواده مقتول برساند. و یا اینکه منظور از عفو ایشان، عفو از قاتل باشد که چون از قاتل عفو کردند دیگر چیزی بر قاتل نیست. و عفو کننده نباید بدنبال قاتل بیفتد و بر قاتل چیزی نیست که به خانواده مقتول رساند.
شافعی/گوید: سنت با بیان قرآن موافق است پس حدیث ابی شریح کعبی را ذکر کرده که پیغمبرج فرمود: «کسی که پس از عفو کسی را بکشد اهل مقتول مخیرند بین دو چیز: اگر خواستند او را بکشند. و اگر خواستند دیه را بگیرند» [۴۲] .
شافعی/گوید: خدا در سوره اسراء آیۀ ۳۳ فرموده:
﴿وَمَن قُتِلَ مَظۡلُومٗا فَقَدۡ جَعَلۡنَا لِوَلِيِّهِۦ سُلۡطَٰنٗا﴾[الإسراء: ۳۳] .
«و هر کس مظلوم کشته شود پس ما برای ولی او سلطنتی قرار دادیم (که قصاص کند)».
و نزد اهل علم، از کسانی که مخاطب به این آیه میباشند، معلوم است که ولی کسی است که خدا میراث مقتول را برای او قرار دادهاست.
و در آنچه خبر داد مرا ابوعبدالله باجازه از ابی العباس از ربیع که شافعی/فرموده: خدای تعالی در سوره مائده آیه ۴۵ آنچه را بر اهل تورات واجب کرده، ذکر کرده و میفرماید:
﴿وَكَتَبۡنَا عَلَيۡهِمۡ فِيهَآ أَنَّ ٱلنَّفۡسَ بِٱلنَّفۡسِ وَٱلۡعَيۡنَ بِٱلۡعَيۡنِ وَٱلۡأَنفَ بِٱلۡأَنفِ وَٱلۡأُذُنَ بِٱلۡأُذُنِ وَٱلسِّنَّ بِٱلسِّنِّ وَٱلۡجُرُوحَ قِصَاصٞ﴾[المائدة: ۴۵] .
«و در تورات بر آنان نوشتیم که جان در برابر جان، و چشم در برابر چشم، و بینی در برابر بینی، و گوش در برابر گوش، و دندان در مقابل دندان، و جراحتها را قصاص ...».
شافعی/گوید: و خلافی ندانستم در اینکه قصاص در این امت چنانست که خدای تعالی همچنان بین اهل تورات حکم کرده، و مخالفی ندانستم در اینکه قصاص بین دو مرد آزاد مسلمان در نفس و آنچه کمتر از آنست که جراحتهایی که قصاص در آن ممکن است انجام میشود البته بدون تلفی که از محل قصاص ترسیده شود. (یعنی در هنکام قصاص خطر کشته شدن داشته باشد در صورتی که نباید کشته شود).
خبر داد ما را ابوسعید بن ابی عمرو، گفت: حدیث کرد ما را ابوالعباس از ربیع که گفت: شافعی/گفته: خدای تعالی در سوره نساء آیۀ ۹۲ فرموده:
﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٍ أَن يَقۡتُلَ مُؤۡمِنًا إِلَّا خَطَٔٗاۚ وَمَن قَتَلَ مُؤۡمِنًا خَطَٔٗا فَتَحۡرِيرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖ وَدِيَةٞ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦٓ﴾[النساء: ۹۲] .
«و مؤمن حق ندارد مؤمنی را بکشد مگر بخطا، و هر آن کس که مؤمنی را بخطا بکشد، پس جریمۀ او آزاد کردن یک بنده مؤمن و دیه دادن به خانواده مقتول است».
گوید: خدای جل ثناؤه در کتاب خود حکم کرده بر قاتل مؤمنی که بخطا کشته اینکه دیهای به خانواده مقتول بپردازد. و بر زبان رسول او جبیان شده که دیه چه قدر است؟ و از عدهای از اهل علم در دیۀ مسلمان نقل شده که نزاعی ندارند که رسول خداجحکم به صد شتر نموده [۴۳] ، و این اقوی میباشد از نقل چند نفر بخصوص اگرچه نقل خصوصی هم شده و ما به همین حکم میکنیم که دیۀ قتل خطا صد شتر است.
شافعی/گوید: عراقیین یعنی اهل عراق ملزم میباشند بقول خودشان که در دیه گفتهاند بر کسی که درهم و دینار دارد ده هزار درهم است. و بتحقیق از عکرمه از رسول خداجروایت شده که حکم کرد در دیه به دوازده هزار درهم. و عکرمه گمان کرده که نازل شده در این موضوع آیۀ ۷۴ سوره توبه: ﴿وَمَا نَقَمُوٓاْ إِلَّآ أَنۡ أَغۡنَىٰهُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ مِن فَضۡلِهِۦ﴾[التوبة: ۷۴] [۴۴] . «آنها فقط از این انتقام مىگیرند که خداوند و رسولش، آنان را به فضل (و کرم) خود، بىنیاز ساختند».
امام بیهقی گوید: حدیث عکرمه را روایت کرده ابن عیینه از عمرو بن دینار از عکرمه، یک بار بطور مرسل نقل نموده و مرتبه دیگر موصول که ذکر ابن عباس در آنست، و آن را محمد بن مسلم طائفی از عمرو از عکرمه از ابن عباس مسلسل نقل نموده است.
و به همان اسناد گوید: شافعی/گفته: خدای تعالی امر کرده درباره کافر پیمان بسته هرگاه بخطا کشته شود اینکه به خانواده او دیه بدهند. و سنت رسول خداجبر این است که مؤمن بمقابل کافر کشته نشود، علاوه بر آنچه خدا بین مؤمنین و کفار فرق گذاشته. پس جایز نیست که بر قاتل کافر حکم شود مگر به دیه و از آن کم نمیشود مگر به خبر معتبری.
و عمر بن الخطاب، و عثمان بن عفانشدر دیه یهودی و نصرانی حکم کردند به ثلث دیه مسلمان. و عمرسدر دیه مجوسی حکم کرد به هشتصد درهم، و این دو ثلث یکدهم دیه مسلمان است، زیرا او دیۀ مسلمان را دوازده هزار درهم معین میکرد.
و کسی را نمیشناسم که در دیههای ایشان کمتر از این گفته باشد. و گفته شده که دیه ایشان بیش از اینها است. پس ما ملزم میدانیم قاتل هر یک از این کفار را به کمتر از آنچه گفتهاند. و شافعی در این باره طول کلام دادهاست. و سخن ایشان را نقض کرده با استدلال به دیۀ زن مؤمنه آزاد و جنین و به بنده، و حال آنکه گاهی میشود که قیمت جنین ده درهم باشد. و در قتل هر یک از اینان آزاد کردن یک بنده مؤمن واجب است، ولی در دیه مساوی نشدهاند.
خبر داد ما را ابوعبدالله الحافظ از ابی العباس از ربیع از شافعی/که گفته: خدای تعالی در سوره نساء آیه ۹۲ فرموده:
﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٍ أَن يَقۡتُلَ مُؤۡمِنًا إِلَّا خَطَٔٗاۚ وَمَن قَتَلَ مُؤۡمِنًا خَطَٔٗا فَتَحۡرِيرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖ وَدِيَةٞ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦٓ إِلَّآ أَن يَصَّدَّقُواْۚ فَإِن كَانَ مِن قَوۡمٍ عَدُوّٖ لَّكُمۡ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَتَحۡرِيرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖۖ وَإِن كَانَ مِن قَوۡمِۢ بَيۡنَكُمۡ وَبَيۡنَهُم مِّيثَٰقٞ فَدِيَةٞ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦ وَتَحۡرِيرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖ﴾[النساء: ۹۲] .
«و مؤمن حق ندارد مؤمنی را بکشد مگر به خطا، و هر آن کس که مؤمنی را به خطا بکشد، پس جریمۀ او آزاد کردن یک بنده مؤمن و دیه دادن به خانوادۀ مقتول است مگر اینکه ایشان در گذرند، و هرگاه مقتول از بین قومی بود که دشمن شمایند ولی آن مقتول مؤمن بود، پس بر قاتل آزاد کردن بنده مؤمنی کافیست، و اگر مقتول از قومی بود که بین شما و ایشان پیمانی است، پس تکلیف ادای دیه به خانواده مقتول و آزاد کردن بنده مؤمنی است».
شافعی/گوید: ﴿مِن قَوۡمٍ﴾یعنی در میان قوم دشمن. سپس کلام را کشانیده تا اینکه فرموده: در قرآن کفایت است از تأویل، یعنی تأویل لازم ندارد. زیرا خدای تعالی در قسمت اول آیه حکم کرده درباره مؤمن در قتل خطا به دیه و کفاره، و بمانند آن حکم کرده درباره آنکه بین ما و او پیمان است، و در بین این دو حکم فرموده: اگر مقتول مؤمنی است از طائفه دشمن که در این صورت فقط کافیست که بنده مؤمنی آزاد کند و دیه را ذکر نکرده، زیرا به طائفه دشمن متخاصم حربی نباید دیه یک نفر مؤمن را پرداخت نمود. و از سنت رسول خداجاین بود که چون دعوت را به مردم رسانید (و قبول نمیکردند) بر ایشان غارت میبرد. و این دلیل است بر اینکه غارت مباح نیست بر آن خانهای که اگر اهل آن کشته شود دیه دارد. شافعی/ گوید: و جایز نیست به مردی که طائفۀ او دشمنند گفته شود دشمن، زیرا عموم مهاجرین از قریش بودند و قریش اهل مکه دشمن و کافر بودند و همچنین سایر مهاجرین که از طوائف دیگر از عرب و عجم بودند در حالی که قبیله آنان دشمن مسلمین بودند. پس اگر مسلمانی داخل در دارالحرب شد سپس مسلمان دیگری او را کشت بر او آزاد کردن بندۀ مؤمنی است، و اگر در حالی که او را نمیشناخته و نمیدانسته او مسلم است او را کشته پس دیه ندارد. و در شرح آن اطالۀ کلام دادهاست.
شافعی/در کتاب البویطی گوید: و هر قاتل عمدی که از او عفو شد و از او دیه گرفته شد بر او است کفاره، زیرا خدایﻷدر خطا کفاره قرار داده با اینکه خطا گناه ندارد، پس در عمد بطریق اولی کفاره است. و دلیل این، کتاب خدا است که در سوره مجادله آیه ۲ دربارۀ ظهار فرموده:
﴿مُنكَرٗا مِّنَ ٱلۡقَوۡلِ وَزُورٗا﴾[الـمجادلة: ۲] .
«و آنان بىتردید سخنى ناپسند و دروغ مىگویند».
و در آن کفاره قرار داده است.
و در سوره مائده آیه ۹۵ در قتل عمدی صید، کفاره قرار داده و فرموده:
﴿وَمَن قَتَلَهُۥ مِنكُم مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآءٞ مِّثۡلُ مَا قَتَلَ مِنَ ٱلنَّعَمِ﴾[المائدة: ۹۵] .
«و هر آن کس از شما که از روى عمد [و آگاهى] آن را بکشد، جزایى مانند آنچه کشته است، از چهارپایان [بر او] واجب است».
(قیاس کرده قتل عمدی در انسان را به قتل عمدی در حیوان).
و این را در کتاب و روایت المزنی نیز ذکر کرده، ولی عفو و گرفتن دیه را ذکر نکرده.
و در آنچه مرا خبر داد ابوعبدالله باجازه از ابی العباس از ربیع که گفت: شافعی گوید: خدایﻷدر سوره حجرات آیه ۹ فرموده:
﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِ﴾[الحجرات: ۹] .
«و اگر دو طائفه از مؤمنین کارزار کردند، پس بین ایشان صلح دهید و اگر یکی از آنان بر دیگری ستم روا داشت پس با آنکه ستم میکند بجنگید تا به فرمان خدا بگردد ....».
پس خدا دو طائفهای که امتناع از صلح دارند مؤمن نامیده، و امر کرده که بین ایشان را اصلاح دهند.
پس بر هر کسی حق است که دو طائفۀ مؤمنین را هرگاه جدا شدند و اراده قتال کردند، ایشان را دعوت کند که قتال نکنند تا بهسوی صلح دعوت شوند.
و امر کرده به قتال با گروه ستمکار که مؤمن نامیده شدهاند تا بهسوی امر خدا برگردد. پس اگر برگشت احدی حق قتال با او را ندارد زیرا خدا اذن قتال با ایشان را داده در مدتی که امتناع از برگشت دارند و فئ بمعنی برگشت از قتال است بواسطه فرار و یا توبه و یا غیر اینها. و هر وقت قتال را ترک کرد پس همانا بر گشته، و فئ برگشت از قتال و از عصیان الهی است، و همچنین بمعنای خودداری از آنچه خدای تعالی حرام کرده است. و ابوذویب هذلی در شعر خود در واقعه جنگی، فئ را بهمین معنی آورده است.
شافعی/فرموده: اگر برگشتند باید با عدالت با ایشان رفتار شود و خدا ذکر نکرده حکم خونها که ریخته شده، و همچنین ذکر نکرده حکم مالها را که چه تبعهای دارد و فقط اول و آخر صلح را ذکر کرده که بین ایشان اصلاح شود، و قبل از اذن بر قتال خدا اصلاح را خواسته است.
پس گویا تبعات و جراحات و خونها و آنچه از اموال فوت شده از ایشان ساقط است. و احتمال دارد که قول خدایﻷکه فرموده: ﴿فَإِن فَآءَتۡ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَا بِٱلۡعَدۡلِ﴾«پس اگر برگشت میانشان را بعدالت اصلاح دهید»، این باشد که حکم کارهائی را که کرده بعدالت معلوم کنید و حق را برای صاحبان حق بگیرید. سپس شافعی همان احتمال اول را اختیار کرده و دلیل آن را ذکر نموده است.
خبر داد ما را ابوسعید بن ابی عمرو از ابی العباس از ربیع از شافعی/که گوید: خدایﻷدر سورة منافقون آیات ۱ تا ۳ فرموده: ﴿إِذَا جَآءَكَ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ قَالُواْ نَشۡهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُۥ وَٱللَّهُ يَشۡهَدُ إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ لَكَٰذِبُونَ ١ ٱتَّخَذُوٓاْ أَيۡمَٰنَهُمۡ جُنَّةٗ فَصَدُّواْ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِۚ إِنَّهُمۡ سَآءَ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ٢ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ فَطُبِعَ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ فَهُمۡ لَا يَفۡقَهُونَ ٣﴾[المنافقون: ۱-۳] .
«چون منافقین نزد تو آیند بگویند: شهادت میدهیم که تو رسول خدائی، و خدا میداند که تو رسول اوئی، و خدا شهادت میدهد که منافقین دروغ گویند. سوگندهای خود را سپری کرده و از راه خدا دور بگشتهاند و بتحقیق آنچه میکنند بد است، این بواسطۀ این است که ایشان ایمان آورده سپس کافر شدند، پس بر دلهاشان مهر زده شده که ایشان نمیفهمند».
گوید: پس خدا در کتاب خود بیان کرده و از منافقین خبر داده که ایشان سوگندهای خود را سپر قرار دادهاند که (والله اعلم) یعنی سپر از قتل. سپس خبر داده چگونه آن را سپر قرار دادهاند، پس فرموده: به اینکه ایشان ایمان آورده سپس کافر شدهاند، که هرگاه از ایشان سؤال شود ایشان اظهار و اقرار به ایمان کنند و از کفر توبه اظهار میدارند در حالی که بین خود و خدای خود مقیم بر کفرند. و خدای تعالی در سورۀ توبه آیۀ ۷۴ فرموده:
﴿يَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ مَا قَالُواْ وَلَقَدۡ قَالُواْ كَلِمَةَ ٱلۡكُفۡرِ وَكَفَرُواْ بَعۡدَ إِسۡلَٰمِهِمۡ﴾[التوبة: ۷۴] .
«به خدا قسم میخورند که کفر نگفتهاند و بتحقیق کلمۀ کفر را گفته و پس از اسلامشان کافر گشتند».
پس خدا به کفر و انکار و کذب سرائر ایشان خبر داده، و کفر ایشان را در آیات متعدد ذکر، و ایشان را به نفاق معرفی نموده، زیرا ایشان اظهار ایمان نمودند، در حالی که بر غیر طریق ایمانی بودند. و (در آیه ۱۴۵ سورۀ نساء) فرموده:
﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ فِي ٱلدَّرۡكِ ٱلۡأَسۡفَلِ مِنَ ٱلنَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمۡ نَصِيرًا ١٤٥﴾[النساء: ۱۴۵] .
«براستی منافقین در درک اسفل (پستترین مرحلۀ) از آتش باشند و برای ایشان یاوری نخواهی یافت».
پس خدا از منافقین به کفر خبر داده و بعلم خود اسرار خلق خود را که غیر او نمیداند بیان کرده که درغگویند و قسمهایشان برایشان سپری است در حالی که در باطن کافرند. و بر زبان رسول خود مانند آنچه را در قرآن بیان کرده روشن نموده (که اظهار ایمان مانع از قتل است). سپس شافعی کلام را در این باره طولانی نموده است.
و نیز شافعی گوید: خدایﻷاز گروهی از بادیهنشینان خبر داده، پس در سوره حجرات آیه ۱۴ فرموده:
﴿قَالَتِ ٱلۡأَعۡرَابُ ءَامَنَّاۖ قُل لَّمۡ تُؤۡمِنُواْ وَلَٰكِن قُولُوٓاْ أَسۡلَمۡنَا وَلَمَّا يَدۡخُلِ ٱلۡإِيمَٰنُ فِي قُلُوبِكُمۡ﴾[الحجرات: ۱۴] .
«بادیهنشینان گفتند: ایمان آوردیم، بگو: ایمان نیاوردهاید، ولکن بگوئید: اسلام آورده و تسلیم شدهایم و هنوز ایمان در قلوب شما داخل نشده».
پس خدا اعلام کرده که اینان برای حفظ خونهای خود اظهار ایمان میکنند. مجاهد گفته: ﴿أَسۡلَمۡنَا﴾یعنی از ترس قتل و اسارت تسلیم شدهایم. سپس خدا خبر داده که اگر خدا و رسول او را اطاعت کنند خدا به ایشان جزا میدهد (البته این آیه راجع به بعضی از بادیهنشینان است، ولی بعضی از بعضی بادیه نشینان تمجید و تعریف کرده که حقیقتاً دارای ایمانند چنانکه در سوره توبه آیه ۹۹ آمده است).
شافعی/گوید: و اعراب (یعنی بادیهنشینان) به دینی متدین نمیشوند (البته بعضی از ایشان)، بلکه اظهار اسلام میکنند و شرک و تعطیل را مخفی مینمایند چنانکه خدایﻷدر سوره نساء آیه ۱۰۸ فرموده:
﴿يَسۡتَخۡفُونَ مِنَ ٱلنَّاسِ وَلَا يَسۡتَخۡفُونَ مِنَ ٱللَّهِ وَهُوَ مَعَهُمۡ إِذۡ يُبَيِّتُونَ مَا لَا يَرۡضَىٰ مِنَ ٱلۡقَوۡلِ﴾[النساء: ۱۰۸] .
«خیانت خویش را از مردم مخفی میدارند ولی از خدا مخفی نتوانند که خدا همیشه با ایشان است، و هنگامی که شبانه سخنان ناپسند میگویند».
و در سوره توبه آیه ۸۴ فرموده:
﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰٓ أَحَدٖ مِّنۡهُم مَّاتَ أَبَدٗا﴾[التوبة: ۸۴] .
«و ابدا بر یکی از ایشان که مُرد نماز مکن و بر قبر او نایست».
پس اما امر خدا که فرموده: بر ایشان نماز مخوان، برای آنست که نماز رسول خداجغیر از نماز دیگران است، -پدر و مادرم فدایش- او بر کسی نماز نمیخواند مگر آنکه اگر بخواند خدا او را میآمرزد.
و نیز خدا حکم کرده که مقیم بر شرک را نیامرزد پس رسول خود را از نماز بر کسی که نمیآمرزدش نهی نموده است.
شافعی/گوید: رسول خداr مسلمانان را از نماز بر ایشان منع نکرد و همچنین کسی از ایشان را بعد از این نکشت.
شافعی/در جای دیگر گوید: گفته شده: خدایﻷکه شهادت بر کذب ایشان میدهد برای آنکه مخلص نبودند.
خبر داد ما را ابوسعید از ابی العاص از ربیع که گفت: شافعی/فرموده: خدایﻷدر سوره نحل آیه ۱۰۶ فرموده:
﴿مَن كَفَرَ بِٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ إِيمَٰنِهِۦٓ إِلَّا مَنۡ أُكۡرِهَ وَقَلۡبُهُۥ مُطۡمَئِنُّۢ بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَٰكِن مَّن شَرَحَ بِٱلۡكُفۡرِ صَدۡرٗا فَعَلَيۡهِمۡ غَضَبٞ﴾[النحل: ۱۰۶] .
«کسی که به خدا کافر شود پس از ایمانش نه آنکه مجبور شود به کفر و دلش آرام به ایمان باشد، ولیکن هر کس سینه را به کفر باز کند پس برای ایشانست خشمی از خدا».
پس اگر دشمن مرد مسلمانی را اسیر کرد و او را به کفر مجبور نمود، زن او از ایمان جدا نگردد و چیزی از حکم مرتد بر او وارد نگردد. بتحقیق در زمان رسول خداr بعضی از مسلمانان (چون عمار بن یاسر) مجبور شد بر کفر، و آن را بر زبان جاری کرد، سپس خدمت رسول خداr آمد و برای او ذکر کرد آنچه به آن معذب بود [۴۵] . پس آیه فوق نازل شد و رسول خداr او را به اجتناب از زوجهاش امر نکرد، و چیزی از احکام مرتد را بر او جاری نساخت.
خبر داد ما را ابوسعید بن ابی عمرو از ابی العباس از ربیع از شافعی/که فرمود: خدایﻷبرای خلق خود روشن ساخت که متولی حکم در آنچه ایشان را ثواب دهد و عقاب کند خود اوست که بر طبق آنچه از سرائر و قلوب آنان دهد عمل میکند خواه باطن آنان موافق ظاهر باشد و یا نباشد، پس همانا جزای ایشان بر طبق باطن خواهد بود و عمل کسی که به او کافر است هدر کند.
سپس خدای تعالی درباره کسی که از دین خود به فتنه افتاده، فرموده: ﴿إِلَّا مَنۡ أُكۡرِهَ وَقَلۡبُهُۥ مُطۡمَئِنُّۢ بِٱلۡإِيمَٰنِ﴾، پس از مکرهین هدر شدن اعمال و گناه بواسطۀ اظهار کفر را برداشته هرگاه دلشان بر ایمان و خلاف کفر آرام باشد. و به قتال کفار دستور داده که ایمان آورند و ایمان را ظاهر سازند. سپس برای منافقین دوزخ را واجب ساخته، زیرا کفر را در باطن پنهان کردهاند. و در سورۀ نساء آیۀ ۱۴۵ فرموده:
﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ فِي ٱلدَّرۡكِ ٱلۡأَسۡفَلِ مِنَ ٱلنَّارِ﴾[النساء: ۱۴۵] .
«براستی منافقین در پستترین مرحلۀ از آتش باشند».
و در سوره منافقون فرموده که هرگاه ایشان نزد تو شهادت به ایمان دادند، دروغگو هستند و ایمان را سپر خود از قتل گرفتهاند، ولی مانع از قتل ایشان است. و خدا در دنیا احکام ایمان را از ایشان بر نداشت بواسطه ایمانی که اظهار میکنند، ولی درک اسفل را بر ایشان واجب نمود بواسطۀ باطنی که ایشان دارند و خلاف ظاهرشان است. و به بندگان خود اعلام کرد که احدی مانند او نیست که به باطنها و ظاهرها دانا باشد. و در سورۀ ق آیۀ ۱۶ میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ وَنَعۡلَمُ مَا تُوَسۡوِسُ بِهِۦ نَفۡسُهُۥۖ وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَيۡهِ مِنۡ حَبۡلِ ٱلۡوَرِيدِ١٦﴾[ق: ۱۶] .
«و بتحقیق انسان را آفریدیم و وسوسه و خیالات نفس او را میدانیم و ما به او از رگ گردن نزدیکتریم».
و در سوره غافر آیه ۱۹ میفرماید:
﴿يَعۡلَمُ خَآئِنَةَ ٱلۡأَعۡيُنِ وَمَا تُخۡفِي ٱلصُّدُورُ ١٩﴾[غافر: ۱۹] .
«خدا گردش چشمان را بخیانت و آنچه را سینهها مخفی کنند، میداند».
و همچنین آیات دیگر از قرآن.
و در کتاب خود به تمام خلق شناسانید که علمی ندارند جز آنچه به ایشان تعلیم نموده است. و در آیه ۷۸ سوره نحل فرموده:
﴿وَٱللَّهُ أَخۡرَجَكُم مِّنۢ بُطُونِ أُمَّهَٰتِكُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ شَيۡٔٗا﴾[النحل: ۷۸] .
«خدا شما را از شکم مادرتان خارج کرد در حالی که چیزی نمیدانید».
و در سوره بقره آیه ۲۵۵ فرموده:
﴿وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيۡءٖ مِّنۡ عِلۡمِهِۦٓ إِلَّا بِمَا شَآءَ﴾[البقرة: ۲۵۵] .
«و به چیزی از دانش او احاطه ندارند جز آنچه او خود خواسته».
سپس خدا ایشان را تعلیم داد به آنچه به ایشان آموخت و امر کرد که به همان اکتفاء کنند. پس در سوره شوری آیه ۵۰ به رسول خود فرمود: ﴿وَكَذَٰلِكَ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ رُوحٗا مِّنۡ أَمۡرِنَاۚ مَا كُنتَ تَدۡرِي مَا ٱلۡكِتَٰبُ وَلَا ٱلۡإِيمَٰنُ﴾[الشوری: ۵۲] .
«و بدین گونه ما بهسوی تو وحی کردیم روحی (قرآنی) را به فرمان خودمان، تو نمیدانستی کتاب و ایمان چه باشد».
و در سوره کهف آیه ۲۳-۲۴ فرموده:
﴿وَلَا تَقُولَنَّ لِشَاْيۡءٍ إِنِّي فَاعِلٞ ذَٰلِكَ غَدًا ٢٣ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ﴾[الکهف: ۲۳-۲۴] .
«و البته در هیچ چیز مگو که من فردا آن را بجا میآورم، مگر آنکه خدا بخواهد».
و در سوره احقاف آیه ۹ به رسول خود میفرماید: به مردم بگو که:
﴿وَمَآ أَدۡرِي مَا يُفۡعَلُ بِي وَلَا بِكُمۡ﴾[الاحقاف: ۹] .
«من نمیدانم با من و شما چه خواهد شد».
و در سوره اسراء آیۀ ۳۶ فرموده:
﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌ﴾[الاسراء: ۳۶] .
«چیزی را که به آن علم نداری پیروی مکن».
سپس شافعی سایر آیاتی که در نفی علم غیب وارد شده ذکر کرده و اینکه علم قیامت را خدا از رسول خود محجوب نموده (بلکه بشر به چیز که نیامده و وجود پیدا نکرده علم ندارد). پس آن کس که تجاوز کند و خود را از ملائکۀ مقربین و انبیاء مصطفین بهتر بداند علم او کوتاهتر و خود او ناتوانتر است از اینکه بتواند بر غیب کسی مطلع شود و حکمی برای باطن کسی صادر کند نه بدلیلی و نه بگمانی. زیرا علم او کمتر از علم انبیاء است، و انبیاء مأمورند به توقف و ترک پیروی آنچه را که نمیدانند، و در این موضوع کلام را بسط دادهاست.
خبر داد ما را ابوعبدالله الحافظ از ابی العباس از ربیع از شافعی/که گفت: خدای تعالی در سورة نساء آیه ۱۵ و ۱۶ میفرماید: ﴿وَٱلَّٰتِي يَأۡتِينَ ٱلۡفَٰحِشَةَ مِن نِّسَآئِكُمۡ فَٱسۡتَشۡهِدُواْ عَلَيۡهِنَّ أَرۡبَعَةٗ مِّنكُمۡۖ فَإِن شَهِدُواْ فَأَمۡسِكُوهُنَّ فِي ٱلۡبُيُوتِ حَتَّىٰ يَتَوَفَّىٰهُنَّ ٱلۡمَوۡتُ أَوۡ يَجۡعَلَ ٱللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلٗا ١٥ وَٱلَّذَانِ يَأۡتِيَٰنِهَا مِنكُمۡ فََٔاذُوهُمَاۖ فَإِن تَابَا وَأَصۡلَحَا فَأَعۡرِضُواْ عَنۡهُمَآۗ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ تَوَّابٗا رَّحِيمًا ١٦﴾[النساء: ۱۵-۱۶] .
«و آن کسان از زنان شما که کار ناشایستی بیاورند، پس (ابتدا) باید چهار شاهد از خود بر ایشان گواه گیرید، پس اگر آن چهار نفر شهادت دادند آن زنان را در خانهها نگه دارید تا مرگ ایشان فرا رسد و یا خدا بر ایشان راهی قرار دهد. و آن دو تن از بین شما که کار ناپسندی بجا آرند، پس آنان را بیازارید. پس اگر توبه کرده اصلاح شدند دست از ایشان بردارید زیرا خدا توبهپذیر و رحیم است».
شافعی/گوید: این اول عقوبت زانی و زانیه در دنیاست، سپس این حکم از تمام زناکاران نسخ شده، چه حر و چه عبد و چه بکر و چه بیوه، و برای دو نفر آزاد مسلمان بکر در سورۀ نور آیۀ ۲ حدی معلوم کرده و فرموده:
﴿ٱلزَّانِيَةُ وَٱلزَّانِي فَٱجۡلِدُواْ كُلَّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا مِاْئَةَ جَلۡدَةٖ﴾[النور: ۲] .
«زن و مرد زناکار هر کدام را صد تازیانه (شلاق) بزنید».
و در مورد آیۀ ﴿حَتَّىٰ يَتَوَفَّىٰهُنَّ ٱلۡمَوۡتُ أَوۡ يَجۡعَلَ ٱللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلٗا ١٥﴾[النساء: ۱۵] . «زنان زشتکار را در خانه نگهدارید تا ایشان را مرگ برسد یا خدا برایشان راهی قرار دهد» به حدیث عباده بن صامت استدلال کرده که مسلمین ابتدا ایشان را در خانه نگه میداشتند تا اینکه آیۀ حدود نازل شد. پس پیغمبرr فرمود: «از من فراگیرید که خدا برای ایشان راهی قرار داده. پس بکر با بکر، هر کدام صد تازیانه و نفی بلد، و بیوه یا بیوه صد تازیانه و سنگسار» [۴۶] . و در اثبات سنگسار بر زن بیوه استدلال کرده به حدیث ابی هریره و زید بن خالد جهنی که مردی ذکر کرد که پسرش با زوجۀ مردی زنا کرد، پس رسول خداr فرمود: «بین شما قضاوت میکنم به کتاب خدا»، پس پسر او را صد تازیانه زد و یکسال تبعید نمود، و انیس را امر کرد که صبح نزد آن زن برود، اگر اعتراف کرد، سنگسارش کند، پس اعتراف کرد و او سنگسارش نمود [۴۷] .
شافعی/گوید: پسر او بکر بود و آن زن دیگر بیوه، پس رسول خداr از طرف خدای جل ثنائه حد بکر و بیوه را در زنا ذکر کرد. و مانند این است در دلالت آنچه عمر گفته از حد بیوه در زنا.
و به همین اسناد شافعی در جای دیگر گوید: پس ثابت شد صد تازیانه و نفی بر طرفین بکر، و سنگسار است بر طرفین بیوه. پس اگر حکم ایشان جلد باشد همانا جلد و سنگسار از ایشان نسخ شده و تکرار کرده و گوید: نزد ما این بهترین معنی است (و الله اعلم).
خبر داد ما را ابو عبدالله الحافظ از ابی العباس از ربیع از شافعی/که گفت: خدای تعالی در سورۀ نساء آیۀ ۲۵ دربارۀ زنان مملوکه فرموده: ﴿فَإِذَآ أُحۡصِنَّ فَإِنۡ أَتَيۡنَ بِفَٰحِشَةٖ فَعَلَيۡهِنَّ نِصۡفُ مَا عَلَى ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ مِنَ ٱلۡعَذَابِ﴾[النساء: ۲۵] .
«و چون زنان مملوکه شوهردار شدند، اگر کار زشتی کردند پس عذاب (مجازات) ایشان نصف عذابی است که بر زنان آزاد است».
شافعی/گوید: نصف نمیباشد مگر در تازیانه (شلاق) که صد عدد آن میشود پنجاه عدد، اما رجم و سنگسار کشتن است و نصف ندارد. سپس کلام را کشانیده به اینکه احصان زن مملوکه، اسلام اوست. و این را همانا گفتم بدلیل سنت و اجماع. و زمانی که رسول خداr فرمود: «هرگاه کنیز یکی از شما زنا کرد و معلوم شد باید او را تازیانه بزند» [۴۸] ، ولی نفرمود: محصنه باشد و یا غیر محصنه. ما استدلال میکنیم بر اینکه قول خدا در آیه که فرموده: ﴿فَإِذَآ أُحۡصِنَّ﴾. بمعنای «إذا أسلمن» میباشد نه «إذا نکحن» و نه «إذا أعتقن».
شافعی/گوید: سخن جامع در معنی احصان این است که احصان بمعنی مصون بودن و مانع داشتن از ارتکاب حرام است، و اسلام مانع است، و همچنین آزادی مانع است، و هم شوهر داشتن مانع است، و هر چه مانع شد احصان است. و همچنین حبس در خانه مانع است، هر مانعی احصان است. خدا در سورۀ انبیاء آیه ۸۰ فرموده:
﴿وَعَلَّمۡنَٰهُ صَنۡعَةَ لَبُوسٖ لَّكُمۡ لِتُحۡصِنَكُم مِّنۢ بَأۡسِكُمۡ﴾[النبیاء: ۸۰] .
«و به داود صنعت زرهپوشی آموختیم برای شما که حفظ کند و مانع شود از آسیبتان».
و در سوره حشر آیه ۱۴ فرموده:
﴿لَا يُقَٰتِلُونَكُمۡ جَمِيعًا إِلَّا فِي قُرٗى مُّحَصَّنَةٍ﴾[الحشر: ۱۴] .
«یهود همگی با شما مقاتله نکنند مگر در قریههای دیواردار مانعدار (یعنی حصاردار که مانع از حمله باشد)».
شافعی/گوید: اول و آخر کلام این است که معنی احصان، عام است، و اینجا به معنی اسلام نه نکاح و نه حریت و نه در حصار رفتن به حبس و عفاف، و این نامها را جمع میکند نام احصان.
شافعی/گوید: محصنات در آیة سورة نور که فرموده: ﴿وَٱلَّذِينَ يَرۡمُونَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ثُمَّ لَمۡ يَأۡتُواْ بِأَرۡبَعَةِ شُهَدَآءَ فَٱجۡلِدُوهُمۡ ثَمَٰنِينَ جَلۡدَةٗ﴾[النور: ۴] .
«و آنان که زنان عفیفه را نسبت ناروا میدهند سپس چهار گواه نمیآورند پس ایشان را هشتاد تازیانه بزنید».
محصنات: یعنی زنان بالغه حره مسلمان.
خبر داد ما را ابوعبدالله الحافظ گفت: و حسن بن محمد گفت: در آنچه من از او خبر دارم و در کتاب او قرائت کردم از محمد بن سفیان بن سعید ابوبکر در مصر، از یونس بن عبدالاعلی که شافعی در قول خدای تعالی در سوره نساء آیه ۲۴ فرموده:
﴿وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلنِّسَآءِ إِلَّا مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡ﴾[النساء: ۲۴] .
«و (حرامست بر شما ازدواج با) زنان شوهردار مگر آنکه دست راست شما مالک آن باشد (کنیزان)».
گوید: مقصود از محصنات زن شوهردار است، و مقصود از: ﴿مُحۡصَنَٰتٍ غَيۡرَ مُسَٰفِحَٰتٖ﴾[النساء: ۲۵] .
همسران گردند نه از راه زنا که در آیه ۲۵ فرموده، زنان عفیفه غیر خبیثه میباشند، و در همان آیه که فرموده:
﴿فَعَلَيۡهِنَّ نِصۡفُ مَا عَلَى ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ مِنَ ٱلۡعَذَابِ﴾[النساء: ۲۵] .
«بر آن کنیزانست نصف عذاب زنان شوهردار».
خبر داد ما را ابوعبدالله از ابی العباس از ربیع از شافعی/که گفته: خدا در سوره مائده آیه ۳۸:
﴿وَٱلسَّارِقُ وَٱلسَّارِقَةُ فَٱقۡطَعُوٓاْ أَيۡدِيَهُمَا جَزَآءَۢ بِمَا كَسَبَا﴾[المائدة: ۳۸] .
«مرد دزد و زن دزد را دستهاشان را ببرید جزائی مقابل آنچه کسب کردهاند».
گوید: و سنت رسول خداr دلالت دارد که مراد از قطع در سرقت، کسی است که از حرزی سرقت کند، و سرقت او به یک چهارم دینار برسد نه غیر آنان از کسانی که نام سرقت به آن چسبیده است.
خبر داد ما را ابوعبدالله الحافظ از ابی العباس از ربیع از شافعی که گفت: خدایﻷدر سورۀ مائده آیه ۳۳ فرموده:
﴿إِنَّمَا جَزَٰٓؤُاْ ٱلَّذِينَ يُحَارِبُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَيَسۡعَوۡنَ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَسَادًا أَن يُقَتَّلُوٓاْ أَوۡ يُصَلَّبُوٓاْ أَوۡ تُقَطَّعَ أَيۡدِيهِمۡ وَأَرۡجُلُهُم مِّنۡ خِلَٰفٍ أَوۡ يُنفَوۡاْ مِنَ ٱلۡأَرۡضِ﴾[المائدة: ۳۳] .
«همانا جزای کسانی که با خدا و رسول محاربه و جنگ میکنند و در زمین با سعی و کوشش فساد مینمایند این است که کشته شده یا به دار آویخته شوند یا دستها و پاهایشان از خلاف یکدیگر قطع شده، یا از سرزمین خود تبعید شوند».
شافعی/گوید: خبر داد ما را ابراهیم از صالح مولی توأمه از ابن عباس که درباره قطاع الطریق و راه زنان (که به کاروانها حمله نموده و مردم بیگناه را کشته یا با اسلحه به اسارت و بیعفتی میکشانند، و مانند این اعمال انجام میدهند). گوید: هرگاه راه زنان کشتند و مال گرفتند پس کشته میشوند و به دار میروند، و هرگاه کشتند و مال نگرفتند کشته گردند و به دار نروند، و هرگاه مال گرفتند و کسی را نکشتند دستهای ایشان سپس پاهای ایشان برخلاف یکدیگر قطع شود، (و هرگاه فرار کردند باید طلب شود تا یافت شوند که حد بر ایشان جاری گردد) و هرگاه فقط در راهها مردم را ترسانیده و چیزی نگرفته (کسی را نکشتهاند) باید تبعید شوند.
شافعی/فرموده: قول ما همین و موافق معنی کتاب الله است، همانا این حدود نازل شده برای مسلمان است، و اما اهل شرک را حدودی نیست جز قتل و اسیری و جزیه.
ابن عباس گفته است که: اختلاف حدود باختلاف افعال ایشان است (یعنی خدا در آیه امر نموده به رعایت ترتیب در حدود بر حسب اختلاف درجات فساد).
و شافعی/گوید: خدای تعالی در آیۀ ۳۴ سوره مائده فرموده:
﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ تَابُواْ مِن قَبۡلِ أَن تَقۡدِرُواْ عَلَيۡهِمۡ﴾[المائدة: ۳۴] .
«مگر کسانی که قبل از آنکه بر آنان دست یابید توبه کنند».
یعنی: حدودی که ذکر شد جاری میشود مگر بر آنان که قبل از دستیابی بر ایشان توبه کردهاند. گوید: پس آنکه قبل از دست یابی بر او، توبه نمود، حد الهی از او ساقط است، ولی حقوق مردم از او گرفته میشود.
گوید: و دست راهزنان قطع نمیشود مگر آنکه باندازۀ یک چهارم دینار و بالاتر گرفته باشد، قیاس بر سارق.
خبر داد ما را ابوسعید بن ابی عمرو از ابی العباس از ربیع که شافعی/گوید: تبعیدشان اینست که دستگیر شوند و از شهری به شهر دیگر تبعید گردند. پس هرگاه بر ایشان دست یافتند، حدودی که لایق هر کدام است جاری گردد.
شافعی/گوید: اولیاء مقتولین به دست راهزنان، حق عفو ندارند زیرا خدا حدود ایشان را ذکر کرده بدون اینکه از اولیاء ذکر کند. ولی در آیات قصاص ذکر کرده و در سورۀ اسراء آیۀ ۳۳ میفرماید:
﴿وَمَن قُتِلَ مَظۡلُومٗا فَقَدۡ جَعَلۡنَا لِوَلِيِّهِۦ سُلۡطَٰنٗا﴾[الإسراء: ۳۳] .
«و هر کس مظلوم کشته شود پس بتحقیق برای ولی او حکومت و تسلط قرار دادیم».
و در قتل خطا در سوره نساء آیه ۹۲ فرموده:
﴿وَدِيَةٞ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦٓ إِلَّآ أَن يَصَّدَّقُواْ﴾[النساء: ۹۲] .
«و باید خونبها به خانواده مقتول تسلیم کند مگر آنکه ایشان بعنوان صدقه بگذرند».
و در سوره بقره آیه ۱۷۸ قصاص درباره کشته شدگان را ذکر کرده سپس فرموده:
﴿فَمَنۡ عُفِيَ لَهُۥ مِنۡ أَخِيهِ شَيۡءٞ فَٱتِّبَاعُۢ بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾[البقرة: ۱۷۸] .
«و هر کس که از طرف برادر ایمانی او چیزی عفو شد پس رفتاری شایسته پیش گیرد (و گذشت برادر دینیش را جبران کند)».
بنابراین، در قتل خطا و عمد خانواده و کسان مقتول را ذکر نموده ولی در محاربه ذکر نکرده، و این دلیل است بر اینکه حکم قتل در محاربه با حکم قتل غیر آن اختلاف دارد. والله اعلم.
خبر داد ما را ابوعبدالله الحافظ از ابی العباس از ربیع از شافعی از سفیان بن عیینه از عمرو بن دینار از عمر بن اوس که گفت: چنین بود که مرد به گناه غیر خود مؤاخذه میشد تا ابراهیمu آمد، پس خدای تعالی در سوره نجم آیه ۳۷ و ۳۸ فرمود:
﴿وَإِبۡرَٰهِيمَ ٱلَّذِي وَفَّىٰٓ ٣٧ أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰ ٣٨﴾[النجم: ۳۷-۳۸] .
«و ابراهیم که وفاکار است که بر ندارد هیچ گنهباری بار دیگری را».
شافعی/گوید: و آنچه در آیۀ فوق شنیدم این است که احدی به گناه غیر، مؤاخذه نمیشود. و این گناه مربوط به عمل است نه مال او. پس اگر کشت و یا موجب حدی آورد، دیگری را به گناه او نمیکشند و حد نمیزنند. گناهکار باید بین خود و خدا توبه کند زیرا خدا بندگان را بر اعمال خودشان یا ثواب میدهد و یا عذاب میکند. و هم چنین جنایت در اموالشان، پس جنایت احدی در مال بر مال دیگری نیست مگر آنجا که رسول خداr جدا کرده که جنایت خطا بر عاقله جانی است. و اما غیر این، پس اموال کسی را بواسطه جنایت غیر نمیتوان گرفت، و اگر چه بر مردم در اموالشان حقوقی است از میهمانی و زکات و غیر اینها، ولی از جهت جنایت نیست.
تمام شد ترجمه جلد اول، «بحول و قوت الهی، وله الحمد».
[۱۵] صحیح مسلم: ۲/۸۸۶ ، حدیث ۱۲۱۸، موطأ مالک: ۱/۳۷۲ ، حدیث ۸۲۹، سنن أبیداود: ۲/۱۸۲، حدیث ۱۹۰۵، سنن ترمذى: ۳/۲۱۶ ، حدیث ۸۶۲، و فرموده: «حسن صحیح»، سنن نسائى: ۵/۲۳۹ ، حدیث ۲۹۶۹. [۱۶] نگا: صحیح بخاری: ۱/ ۱۲۷، حدیث: ۳۲۷، صحیح مسلم: ۱/ ۲۷۹، حدیث: ۳۶۷. [۱۷] صحیح مسلم: ۴/ ۲۲۸، حدیث: ۱۴۵۹، سنن أبی داود: حدیث: ۴۱۰، سنن ترمذی حدیث: ۲۹۸۲. [۱۸] مسند احمد، حدیث: ۱۳۲۷. شیخ شعیب أرنؤوط میگوید: «اسنادش صحیح طبق شرط مسلم است». [۱۹] صحیح مسلم: ۲/۱۶ حدیث: ۴۰۵، موطأ مالک: ۲ / ۲۳۰، حدیث: ۵۷۳. [۲۰] بدان که چون پیغمبرجدر نماز جماعت جلو چشم مأمورین حاضر بود پس از اتمام نماز، اصحاب به او که حاضر بود میگفتند: «السلام علیك أیها النبی ورحمة الله وبرکاته». پس از وفات رسول خدا مردم عادت کردند به این لفظ در حالی که رسول خدا حضور نداشت بلکه باید بگویند : «السلام علی النبی ورحمة الله وبرکاته». و علیک باکاف خطاب که خطاب با حاضر است نگویند. مترجم [۲۱] صحیح مسلم: ۲/۷۵۴ ، رقم ۱۰۷۲، با این لفظ: «إِنَّ هَذِهِ الصَّدَقَاتِ إِنَّمَا هِىَ أَوْسَاخُ النَّاسِ وَإِنَّهَا لاَ تَحِلُّ لِمُحَمَّدٍ وَلاَ لآلِ مُحَمَّدٍ». [۲۲] مسند الشافعي: ص ۶۰. [۲۳] صحیح مسلم: ۳ / ۹، حدیث: ۲۰۳۴. [۲۴] کفاره ندارد زیرا اگر کفاره بود دیگر انتقام خدا معنی نداشت. مترجم [۲۵] بحیره، ماده شتری بوده که پنج شکم بزاید و پنجم آن نر باشد، پس گوشش را شکافته و آزاد میساختند و گوشتش را حرام میدانستند. و سائبه، ماده شتری بوده که به نذر آزاد میکردند و از سواری و بارکشی آزادش میکردند، و وصیله، ماده شتری بود که دو شکم نر بزاید آزاد میشد. حام، شتر نری بود که ده سال آن را میجهانیدند و بعد آزاد میشد. [۲۶] سنن أبی داود: ۳/۲۹۶ ، حدیث: ۳۵۶۵، سنن ترمذى: ۴/۴۳۳ ، حدیث: ۲۱۲۰، وفرموده: «حسن صحیح»، سنن ابن ماجه: ۲/۹۰۵ ، حدیث: ۲۷۱۳. و آلبانی گفته: «صحیح». [۲۷] صحیح مسلم: ۳ / ۱۲۸۸، حدیث: ۱۶۶۸. [۲۸] صحیح بخاری: ۳/ ۱۱۴۳، حدیث: ۲۹۷۱، سنن أبی داود: ۲/ ۱۶۱، حدیث: ۲۹۷۸. [۲۹] السنن الكبرى، البيهقي: ۷/ ۱۹، از شافعی/. [۳۰] نگا: صحیح بخاری: ۴ / ۱۶۴۵، حدیث: ۴۲۵۵. [۳۱] صحیح مسلم: ۲/۱۰۳۷، حدیث: ۱۴۲۱، سنن ترمذى: ۳/۴۱۶ ، حدیث: ۱۱۰۸، و فرموده: «حسن صحیح». سنن نسائى: ۶/۸۴ ، حدیث: ۳۲۶۰، سنن ابن ماجه: ۱/۶۰۱ ، حدیث: ۱۸۷۰. [۳۲] موطأ مالک: ۲/۶۰۱، حدیث: ۱۲۵۴، صحیح بخارى: ۵/۱۹۶۰، حدیث: ۴۸۱۱، صحیح مسلم: ۲/۱۰۶۸، حدیث: ۱۴، به عبارت: «الرَّضَاعَةُ تُحَرِّمُ مَا تُحَرِّمُ الْوِلاَدَةُ». و در صحیحین به این عبارت نیز روایت شده: «يَحْرُمُ مِنَ الرَّضَاعِ مَا يَحْرُمُ مِنَ النَّسَبِ». [۳۳] نگا، صحیح مسلم: ۴ / ۱۷۰، حدیث: ۳۶۸۱. [۳۴] ولی باید دانست که آیه ۲۳۶ عمومیت ندارد و اینجا اشتباه شده است. [۳۵] مسند إسحاق بن راهویه: ۲ / ۲۰۶، مسند الشافعي: ص ۲۶۰، السنن الكبرى – البيهقي: ۷ / ۲۹۶، الـمستدرك على الصحيحين - الحاکم: ۲/۳۰۸. حاکم در حکم حدیث میگوید: این حدیث صحیح طبق شرط شیخین (بخاری و مسلم) اما روایت نکردهاند، و ذهبی هم میگوید که این حدیث طبق شرط شیخین است. [۳۶] تحقیق آنست که هیچ یک از این آیات ناسخ یکدیگر نیست و حکم هر کدام تا قیامت باقی است. یعنی اگر دولت واجد قدرتی بود حد جاری میشود. و اگر نبود شوهر باید او را حبس و مراقبت کند در خانه تا وفات او. و اگر شوهر ندارد تا هنگامی که شوهر رود و توبه کند باید در خانه نگهداری و از او مراقبت شود. (مترجم). این نظریه مترجم است نه جمهور اهل سنت. [۳۷] موطأ مالک: ۲ / ۵۸۸، حدیث: ۱۲۲۲، السنن الكبرى، البيهقي: ۷ / ۳۳۳. [۳۸] متفق علیه، صحیح بخاری: ۴/ ۱۸۶۴، حدیث: ۴۶۲۵، صحیح مسلم: ۴ / ۱۸۰، حدیث: ۳۷۲۷. [۳۹] مترجم گوید: این آیه نه مربوط به آیات ارث است و نه به آیات عده، بلکه ارفاقی است که خدا به زنان نموده و فرموده که ازواج هرگاه داعی حق را میخواهند لبیک گویند وصیت کنندگان که زنانشان را یکسال در خانه سکنی دهند و معاش ایشان را تأمین کنند و به ایشان نفقه دهند. و آیه عده نیز کاری به این آیه ندارد بلکه برای حفظ حرمت مردان است که زنانشان چهار ماه و ده روز عده نگه دارند و این آیه برای حفظ حرمت زنان است، پس نه ناسخ است و نه منسوخ. ( این نظر مترجم است ونظریه جمهور اهل سنت این نیست) [۴۰] مسند الشافعي: ص ۱۹۸، حدیث: ۹۵۸، مسند احمد: ۲/ ۱۷۹. شعیب ارنؤوط میگوید: «این حدیث حسن است، و با شواهدش به درجه صحیح میرسد». [۴۱] صحیح بخاری:۳ / ۱۱۱۰، حدیث: ۲۸۸۲. [۴۲] سنن ابی داود: ۲ / ۵۷۹، حدیث: ۴۵۰۴، سنن ترمذی: ۴ / ۴۲۱، حدیث: ۱۴۰۶، و ترمذی فرموده: «این حدیث حسن و صحیح است». و آلبانی نیز به صحیح بودن این حدیث حکم کرده است. و بهمین معنى در صحیحین نیز روایت شده [۴۳] نگا: سنن أبیداود: ۲/ ۵۹۲، حدیث: ۴۵۴۱، مسند احمد: ۲/ ۱۸۳. آلبانی و شعیب ارنؤوط میگویند: «این حدیث حسن است». [۴۴] مشكل الآثار، الطحاوي: ۱۰/ ۱۰۱، معرفة السنن والآثار، البيهقي: ۱۳/ ۲۳۸. [۴۵] نگا: مستدرك الحاکم: ۲/ ۳۸۹، حدیث: ۳۳۶۲، السن الكبرى، البيهقي: ۸/ ۲۰۹. حاکم در حکم این حدیث میگوید: این حدیث صحیح، و طبق شرط شیخین (بخاری و مسلم) است، اما آنها آن را روایت نکردهاند. و ذهبی میگوید: این حدیث طبق شرط بخاری و مسلم است. [۴۶] صحیح مسلم: ۳ / ۱۳۱۶، حدیث: ۱۶۹۰، سنن أبی داود: ۴/ ۱۴۴، حدیث: ۴۴۱۵، ترمذى: ۴/۴۱، حدیث: ۱۴۳۴، و ترمذی فرموده: «حسن صحیح». و ابن ماجه: ۲/۸۵۲ ، حدیث: ۲۵۵۰. [۴۷] متفق علیه، صحیح بخارى: ۲/۹۷۱ ، حدیث: ۲۵۷۵، صحیح مسلم: ۳/۱۳۲۴، حدیث: ۱۶۹۷. [۴۸] متفق علیه، صحیح بخارى: ۲/۷۵۶، حدیث: ۲۰۴۶، صحیح مسلم: ۳/۱۳۲۹، حدیث: ۱۷۰۴.
از امام شافعی/
ترجمۀ:
سید ابوالفضل ابن الرضا
(علامۀ برقعی)
خبر داد ما را سعید بن ابی عمرو از ابی العباس محمد بن یعقوب الاصم از ربیع بن سلیمان از شافعی/که گوید: خدایﻷدر سوره ذاریات آیه ۵۶ فرموده:
﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥٦﴾[الذاریات: ۵۶] .
«نیافریدم جن و انس را مگر برای اینکه مرا بندگی کنند».
شافعی/فرموده: خدا خلق را خلق کرد برای عبادت، سپس بیان کرد که بهترین خلق پیغمبران اویند. پس خدای تعالی در سوره بقره آیه ۲۱۴ میفرماید:
﴿كَانَ ٱلنَّاسُ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ فَبَعَثَ ٱللَّهُ ٱلنَّبِيِّۧنَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ﴾[البقرة: ۲۱۳] .
«مردم همه یک امت بودند، پس خدا پیامبران را بشارتدهنده و بیمدهنده فرستاد».
بنابراین، خدا پیامبرانش را از برگزیدگان قرار داد و آنان را امین وحی و قائم به حجت خود درمیان بندگان قرار داد، سپس بعضی از برگزیدگان خاص خود را ذکر کرد. و در سوره آل عمران آیه ۳۳ فرموده: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰٓ ءَادَمَ وَنُوحٗا وَءَالَ إِبۡرَٰهِيمَ وَءَالَ عِمۡرَٰنَ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ ٣٣﴾[آل عمران: ۳۳] .
«بتحقیق خدا برگزید آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان».
پس مخصوص کرد آدم و نوح را به تکرار ذکر مقامشان. و ابراهیم را در سوره نساء آیه ۱۲۵ ذکر کرد و فرمود:
﴿وَٱتَّخَذَ ٱللَّهُ إِبۡرَٰهِيمَ خَلِيلٗا ١٢٥﴾[النساء: ۱۲۵] .
«و خدا ابراهیم را خلیل خود گرفت».
و در سوره مریم آیه ۵۴ اسماعیل بن ابراهیم را ذکر کرد و فرمود:
﴿وَٱذۡكُرۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ إِسۡمَٰعِيلَۚ إِنَّهُۥ كَانَصَادِقَ ٱلۡوَعۡدِ وَكَانَ رَسُولٗا نَّبِيّٗا ٥٤﴾[مریم: ۵۴] .
«و در این کتاب اسماعیل را بخاطر آر، زیرا او در وعده خود راستگو بود و رسولی بود خبر گیرنده و دارای شأن».
سپس در بین امتها بر آل ابراهیم و آل عمران نعمت داد که در سوره آل عمران آیه ۳۳ و ۳۴ فرموده:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰٓ ءَادَمَ وَنُوحٗا وَءَالَ إِبۡرَٰهِيمَ وَءَالَ عِمۡرَٰنَ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ ٣٣ ذُرِّيَّةَۢ بَعۡضُهَا مِنۢ بَعۡضٖۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ٣٤﴾[آل عمران: ۳۳-۳۴] .
«براستی که خدا برگزید آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان. ذریهای که بعض ایشان از بعض دیگر است، و خدا شنوا و دانا است».
سپس برگزید محمدجرا از بهترین خاندان ابراهیم÷، و خدا قبل از نزول قرآن کتبی را نازل نمود، و قرآن را بر محمدجنازل کرد، و صفت فضیلت او و فضیلت پیروانش را ذکر کرد، و در سوره فتح آیه ۲۹ فرموده:
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ﴾[القتح: ۲۹] .
«محمد رسول خداست، و آنانکه با اویند بر کفار سخت و بین خود رحیمند ایشان را رکوعکنان و سجدهکنان میبینی که از خدا فضل و خوشنودی میجویند، نشانه ایشان در صورتشان از اثر سجود است، این است وصفشان در توراة، و اما مثل ایشان در انجیل همچون زراعتی است که شاخک خود را بیرون دهد پس آن را کمک دهد و محکم کند تا ستبر گردد».
و درباره امت محمدجدر سوره آل عمران آیه ۱۱۰ میفرماید: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ﴾[آل عمران: ۱۱۰] .
«شما بهترین امتی بودید که انتخاب شدید برای مردم، امر به معروف و نهی از منکر میکنید».
پس آنان را فضیلت داد برای بودنِ ایشان از امت او، نه سایر انبیاءِ قبل.
سپس خبر داد که رحمت خود را در وقت نبودن رسولان باز نمود، و در سوره مائده آیه ۱۹ فرموده:
﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ قَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمۡ عَلَىٰ فَتۡرَةٖ مِّنَ ٱلرُّسُلِ أَن تَقُولُواْ مَا جَآءَنَا مِنۢ بَشِيرٖ وَلَا نَذِيرٖۖ فَقَدۡ جَآءَكُم بَشِيرٞ وَنَذِيرٞ﴾[المائدة: ۱۹] .
«ای اهل کتاب، بتحقیق رسول ما شما را آمد که بیان میکند برای شما بدوران نبودن پیغمبران، تا مبادا بگوئید: بشیر و نذیر برای ما نیامد، پس محققاً بشیر و نذیر برای شما آمد».
و در سوره جمعه آیه ۲ فرمود:
﴿هُوَ ٱلَّذِي بَعَثَ فِي ٱلۡأُمِّيِّۧنَ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِهِۦ وَيُزَكِّيهِمۡ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبۡلُ لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ ٢﴾[الجمعة: ۲] .
«او آن خدائی است که در میان بیسوادان رسولی از خودشان فرستاد که آیات او را بر ایشان تلاوت کند و ایشان را تزکیه نماید و ایشان را کتاب و حکمت بیاموزد و حقا که از پیش در گمراهی آشکار بودند».
این آیات دلالت دارد که خدا رسولش را به سوی خلق فرستاده برای اهل کتاب و بیسوادان، و ابواب رحمت خود را باز نموده.
و نبوت را به آن حضرت ختم کرد و در سوره احزاب آیه ۴۰ فرموده:
﴿مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٖ مِّن رِّجَالِكُمۡ وَلَٰكِن رَّسُولَ ٱللَّهِ وَخَاتَمَ ٱلنَّبِيِّۧنَ﴾[الأحزاب: ۴۰] .
«محمد جپدر هیچ یک از مردان شما نیست، ولیکن رسول خداست و ختم نموده پیامبران را».
و خدا حکم نمود که دین اسلام بر سایر ادیان غلبه کند، پس در سوره توبه آیه ۳۴ فرموده:
﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِينِ ٱلۡحَقِّ لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡمُشۡرِكُونَ٣٣﴾[التوبة: ۳۳] .
«آن خدا همانست که رسول خود را با هدایت و دین حق فرستاد تا اینکه آن را ظاهر سازد و غالب گرداند بر تمام ادیان، و اگرچه مشرکین کراهت داشته باشند».
خبر داد ما را ابوعبدالله الحافظ و ابوسعید بن ابی عمرو، از ابی العباس از ربیع از شافعی/که گوید: چون خدا رسول خود را مبعوث کرد، واجبات خود را چنانکه میخواست بر او نازل نمود که ﴿لَا مُعَقِّبَ لِحُكۡمِهِ﴾[الرعد: ۴۱] . «حکم خدا را رد کنندهای نیست»، سپس آنها را بتدریج، و واجبی پس از واجبی و وقتی غیر وقت دیگر بدنبال یکدیگر آورد. گوید: و گفته شده: اول چیزی که به او نازل شد، سورۀ علق بود که ﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ ١﴾[العلق: ۱] .
«بخوان بنام پروردگارت که آفرید».
سپس بر او نازل نمود آنچه را که مأمور نبود که مشرکین را به آن دعوت کند. سپس گفته میشود: جبرئیل از جانب خدا بر محمدجنازل شد که مشرکین را اعلام به نزول وحی کند و ایشان را دعوت کند به ایمان به آن. پس بر رسول خداجکار بزرگ شد و از تکذیب ایشان خوف داشت که مبادا دستگیرش کنند. پس نازل شد بر او آیۀ ۶۷ سوره مائده که:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِ﴾[المائدة: ۶۷] .
«ای رسول، آنچه که از پروردگارت به سوی تو نازل شده برسان، و اگر نرسانی رسالت او را انجام ندادهای، و خدا تو را از مردم حفظ میکند».
گوید: تو را از کشتن حفظ میکند تا تو برسانی. پس او آنچه مأمور به آن شد رسانید، و به او استهزاء کردند. پس نازل شد آیۀ ۹۴- ۹۵ از سورۀ حجر که فرموده: ﴿فَٱصۡدَعۡ بِمَا تُؤۡمَرُ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ٩٤ إِنَّا كَفَيۡنَٰكَ ٱلۡمُسۡتَهۡزِءِينَ ٩٥﴾[الحجرات: ۹۴-۹۵] .
«آشکار کن آنچه را که مأموری و از مشرکین اعراض کن. ما تو را از استهزاء کنندگان کفایت میکنیم».
گوید: و خدا او را از کسانی که ایمان نمیآورند اعلام کرد.
در سوره اسراء آیه ۹۰-۹۳ فرمود: ﴿وَقَالُواْ لَن نُّؤۡمِنَ لَكَ حَتَّىٰ تَفۡجُرَ لَنَا مِنَ ٱلۡأَرۡضِ يَنۢبُوعًا ٩٠ أَوۡ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٞ مِّن نَّخِيلٖ وَعِنَبٖ فَتُفَجِّرَ ٱلۡأَنۡهَٰرَ خِلَٰلَهَا تَفۡجِيرًا ٩١ أَوۡ تُسۡقِطَ ٱلسَّمَآءَ كَمَا زَعَمۡتَ عَلَيۡنَا كِسَفًا أَوۡ تَأۡتِيَ بِٱللَّهِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ قَبِيلًا ٩٢ أَوۡ يَكُونَ لَكَ بَيۡتٞ مِّن زُخۡرُفٍ أَوۡ تَرۡقَىٰ فِي ٱلسَّمَآءِ وَلَن نُّؤۡمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّىٰ تُنَزِّلَ عَلَيۡنَا كِتَٰبٗا نَّقۡرَؤُهُۥۗ قُلۡ سُبۡحَانَ رَبِّي هَلۡ كُنتُ إِلَّا بَشَرٗا رَّسُولٗا ٩٣﴾[الاسراء: ۹۰-۹۳] .
«و گفتند: هرگز به تو ایمان نمیآوریم مگر آنکه برای ما چشمهای از زمین بیرون آوری، و یا ملکِ تو و برای تو باشد باغ و بوستانی از خرما و انگور که در خلال آن بشکافی و در آوری چشمهای را، یا آنکه بیفکنی بر ما آسمان را چنانکه گمان بردهای بطوری که آسمان پاره پاره باشد و یا اینکه خدا و فرشتگان را فوج فوج در برابر ما بیاوری و حاضر کنی و یا برای تو خانهای از طلا باشد و یا به آسمان پرواز کنی و بالا روی، و هرگز به بالا رفتنت ایمان نیاوریم تا بر ما کتابی را که قرائت کنیم نازل گردانی، بگو: منزه است پروردگارم، آیا مگر من جز بشری پیغامآور هستم».
شافعی/گوید: و خدایﻷنازل کرد بر او آیاتی که او را ثابت قدم و پایدار بدارد هنگامی که از آزار مردم سینهاش تنگ شد، و در سورۀ حجر آیۀ ۹۷-۹۹ فرمود:
﴿وَلَقَدۡ نَعۡلَمُ أَنَّهُمۡ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُۥ بَشَرٞۗ لِّسَانُ ٱلَّذِي يُلۡحِدُونَ إِلَيۡهِ أَعۡجَمِيّٞ وَهَٰذَا لِسَانٌ عَرَبِيّٞ مُّبِينٌ ١٠٣ إِنَّ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بَِٔايَٰتِ ٱللَّهِ لَا يَهۡدِيهِمُ ٱللَّهُ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ ١٠٤ إِنَّمَا يَفۡتَرِي ٱلۡكَذِبَ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بَِٔايَٰتِ ٱللَّهِ﴾[الحجر: ۱۰۳-۱۰۵] .
«البته ما میدانیم که سینهات بواسطه آنچه میگویند تنگ میشود، پس با حمد پروردگارت او را تسبیح کن و از سجده کنان باش و پروردگارت را عبادت کن تا وفاتت برسد».
پس خدا بر او رسانیدن به ایشان و عبادت را واجب نمود، ولی قتال با ایشان را واجب نکرد، و در آیات بسیاری او را دستور داد که متعرض ایشان نشود و عزلت هم نکند، و بر او نازل نمود سوره کافرون را که:
﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡكَٰفِرُونَ ١ لَآ أَعۡبُدُ مَا تَعۡبُدُونَ ٢﴾[الکافرون: ۱-۲] .
«بگو: ای کافران، من نمیپرستم آنچه را شما میپرستید».
﴿لَكُمۡ دِينُكُمۡ وَلِيَ دِينِ ٦﴾[الکافرون: ۶] .
«و دین من برای خودم و دین شما برای خودتان».
و در سوره نور آیه ۵۴ فرمود:
﴿فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَإِنَّمَا عَلَيۡهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَيۡكُم مَّا حُمِّلۡتُمۡۖ وَإِن تُطِيعُوهُ تَهۡتَدُواْۚ وَمَا عَلَى ٱلرَّسُولِ إِلَّا ٱلۡبَلَٰغُ ٱلۡمُبِينُ ٥٤﴾[النور: ۵۴] .
«پس اگر اعراض کنند و روگردانند همانا بر رسول است آنچه را پذیرفته و متحمل شده، و بر شماست آنچه متحمل شدهاید، و اگر او را اطاعت کنید هدایت یابید، و بر رسول نیست جز رسانیدن آشکار».
و در قرآن مکرر ذکر شده که بر رسول فقط ابلاغ است.
و ایشان را امر کرد به اینکه شریکان و بتها و بتپرستان را سب نکنند، و در سوره انعام آیۀ ۱۰۸ فرمود:
﴿وَلَا تَسُبُّواْ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَيَسُبُّواْ ٱللَّهَ عَدۡوَۢا بِغَيۡرِ عِلۡمٖ﴾[الأنعام: ۱۰۸] .
«و آن کسانی را که غیر خدا را میخوانند سب نکنید و دشنام ندهید پس ایشان خدا را بعداوت و بدون علم سب میکنند».
سپس بعد از آن بر او واجب گردانید که از مشرکین کنارهگیری کند، و در سوره انعام آیۀ ۶۸ فرمود:
﴿وَإِذَا رَأَيۡتَ ٱلَّذِينَ يَخُوضُونَ فِيٓ ءَايَٰتِنَا فَأَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ حَتَّىٰ يَخُوضُواْ فِي حَدِيثٍ غَيۡرِهِۦۚ وَإِمَّا يُنسِيَنَّكَ ٱلشَّيۡطَٰنُ فَلَا تَقۡعُدۡ بَعۡدَ ٱلذِّكۡرَىٰ مَعَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِينَ ٦٨﴾[الأنعام: ۶۸] .
«و چون دیدی کسانی را که دربارۀ آیات ما سخنان نامناسب گویند، از ایشان اعراض کن تا به سخنان دیگری غیر آن پردازند و اگر شیطان تو را در فراموشی برد، پس بعد از متذکر شدن با قوم ستمگر مجالست مکن».
و بر پیروان او نیز بیان کرد آنچه را که مکلفند چنانکه بر آن حضرت واجب نموده، و در سوره نساء آیه ۱۴۰ میفرماید:
﴿وَقَدۡ نَزَّلَ عَلَيۡكُمۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ أَنۡ إِذَا سَمِعۡتُمۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ يُكۡفَرُ بِهَا وَيُسۡتَهۡزَأُ بِهَا فَلَا تَقۡعُدُواْ مَعَهُمۡ حَتَّىٰ يَخُوضُواْ فِي حَدِيثٍ غَيۡرِهِۦٓ إِنَّكُمۡ إِذٗا مِّثۡلُهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ جَامِعُ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ وَٱلۡكَٰفِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعًا ١٤٠﴾[النساء: ۱۴۰] .
«و بتحقیق در این کتاب بر شما نازل شد که هرگاه شنیدید به آیات خدا کفر و انکار و استهزاء میشود، پس با ایشان ننشینید تا به سخن دیگر پردازند، که در صورت مجالست با ایشان شما نیز مانند ایشان خواهید بود، براستی خدا منافقین و کفار را در دوزخ جمع میکند».
خبر داد ما را ابوسعید از ابی العباس از ربیع که گفت: شافعی/فرموده: مسلمین در مکه زمانی که مأذون به هجرت نشدند مستضعف بودند، سپس خدا ایشان را اذن هجرت داد و برای آنان جای خروجی قرار داد، پس گفته میشود در این مورد نازل شده آیه ۲ سوره طلاق که فرموده:
﴿وَمَن يَتَّقِ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّهُۥ مَخۡرَجٗا ٢﴾[الطلاق: ۲] .
«و هر کس از خدا بترسد خدا برای او راه بیرون رفتنی قرار میدهد».
پس رسول خداجایشان را اعلام نمود که خدا بر ایشان راهی قرار داده، و در سوره نساء آیه ۱۰۰ فرموده:
﴿وَمَن يُهَاجِرۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ يَجِدۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ مُرَٰغَمٗا كَثِيرٗا وَسَعَةٗ﴾[النساء: ۱۰۰] .
«هر کس که در راه خدا هجرت کند در زمین مکانهای بسیار و وسعت مییابد».
و ایشان را امر کرد به هجرت به بلاد حبشه. پس طائفهای از ایشان بهسوی حبشه هجرت کردند.
سپس اهل مدینه وارد به اسلام شدند، پس رسول خداجطائفهای را امر کرد که به سوی مدینه هجرت نمایند در حالی که بر سایرین ترک هجرت حرام نبود.
و خدای تعالی اهل هجرت را در کتاب خود ذکر کرده، و در سوره توبه آیه ۱۰۰ فرمود:
﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ﴾[التوبة: ۱۰۰] .
«و پیش آهنگان نخستین از مهاجرین و انصار و آنان که بنیکی پیرو آنان شدند خدا از ایشان خشنود و ایشان از خدا خشنودند».
و در سوره حشر آیه ۸ فرموده:
﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ﴾[الحشر: ۸] .
«آنچه خدا عائد رسول خود نمود... برای فقرای مهاجرینی که از خانههای خود خارج شدند».
و در سوره نور آیه ۲۲ فرموده:
﴿وَلَا يَأۡتَلِ أُوْلُواْ ٱلۡفَضۡلِ مِنكُمۡ وَٱلسَّعَةِ أَن يُؤۡتُوٓاْ أُوْلِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينَ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ﴾[النور: ۲۲] .
«صاحبان فضل و وسعت خودداری نکنند از دادن مال به خویشاوندان و مساکین و مهاجرین در راه خدا».
شافعی/گوید: سپس خدای تعالی به رسول خدا اذن داد که از مکه هجرت کند، پس آن حضرت بهسوی مدینه هجرت کرد، و برای کسانی که در مکه اقامت داشتند اقامت آنها حرام نشد در حالی که خانۀ شرک بود و اگر چه کم بودند با اینکه در فشار و فتنه بودند و به ایشان اذن جهاد نداد.
سپس خدایﻷاذن جهاد داد. و پس از آن فرض و واجب نمود که از دارالشرک هجرت کنند. و محل این سخن در جای دیگر است.
و به همین اسناد، شافعی/گوید: پس ایشان به یکی دو جهاد مأذون شدند: به هجرت قبل از شروع به قتال، سپس مأذون شدند به اینکه با مشرکین قتال کنند. خدایﻷدر سوره حج آیه ۳۹ فرموده:
﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَٰتَلُونَ بِأَنَّهُمۡ ظُلِمُواْۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ نَصۡرِهِمۡ لَقَدِيرٌ ٣٩﴾[الحج: ۳۹] .
«به کسانى که [با آنان] جنگ مىشود، به سبب آنکه به آنان ستم شده، اجازه [جهاد] داده شد و خدا بر یاری ایشان تواناست».
و برای ایشان قتال را به معنائی که در کتاب خود بیان کرده مباح نمود. پس در سوره بقره آیه ۱۹۰-۱۹۱ فرمود:
﴿وَقَٰتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ ٱلَّذِينَ يُقَٰتِلُونَكُمۡ وَلَا تَعۡتَدُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِينَ ١٩٠ وَٱقۡتُلُوهُمۡ حَيۡثُ ثَقِفۡتُمُوهُمۡ وَأَخۡرِجُوهُم مِّنۡ حَيۡثُ أَخۡرَجُوكُمۡ﴾[البقرة: ۱۹۰-۱۹۱] .
«در راه خدا با کسانی که با شما قتال میکنند (و به جنگ اقدام نمودهاند) قتال نمائید و تعدی مکنید، زیرا خدا تعدیکنندگان (و متجاوزان) را دوست ندارد. و آنان را هر جا یافتید بکشید و از همانجا که شما را بیرون راندند بیرونشان کنید».
تا آنکه فرمود:
﴿وَلَا تُقَٰتِلُوهُمۡ عِندَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ حَتَّىٰ يُقَٰتِلُوكُمۡ فِيهِۖ فَإِن قَٰتَلُوكُمۡ فَٱقۡتُلُوهُمۡۗ كَذَٰلِكَ جَزَآءُ ٱلۡكَٰفِرِينَ ١٩١﴾[البقرة: ۱۹۱] .
«و نزد مسجد الحرام با ایشان قتال نکنید مگر آنکه ایشان در آنجا با شما پیکار کنند، پس اگر با شما پیکار کردند بکشید ایشان را که کیفر کافران چنین است».
شافعی/گوید: این آیات در حق اهل مکه نازل شد و ایشان در عداوت مسلمین از دیگران شدیدتر بودند، پس در قتال ایشان آنچه را که خدایﻷذکر کرده واجب شد.
سپس گفته میشود که از قتال با ایشان نهی شده مگر مادامی که ایشان اقدام به قتال کنند و (نیز) از قتال در ماه حرام نهی شده است. و خدایﻷدر سورۀ بقره آیۀ ۱۹۳ میفرماید:
﴿وَقَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتۡنَةٞ﴾[البقرة: ۱۹۳] .
«با آنان (که به جنگ شما برخاستهاند) قتال کنید تا فتنهای نباشد (و فتنهشان از بین برود)».
و نزول این آیه پس از وجوب جهاد است، و این در محل خود بیان شده است.
و به همان اسناد شافعی/فرموده: چون جهاد را خدایﻷبر رسول خود واجب نمود بعد از آنکه مباح بود. و رسول خداجبر مشرکین مکه سنگین شده بود که ایشان چون کثرت واردین در دین خدا را دیدند بر مسلمین سخت گرفتند و ایشان را از دین باز میداشتند.
پس خدا دربارۀ کسانی از معذبین که از هجرت ناتوان بودند فرمود:
﴿إِلَّا مَنۡ أُكۡرِهَ وَقَلۡبُهُۥ مُطۡمَئِنُّۢ بِٱلۡإِيمَٰنِ...﴾[النحل: ۱۰۶] .
«جز کسی که مجبور به گفتن کفر باشد ولی دلش آرام به ایمان شده باشد».
و رسول خدا جبه ایشان پیغام فرستاد که خدا برای شما بیرون رفتن را واجب کرده بر کسانی که میتوانند هجرت کنند و هرگاه هجرت نکنند به فتنه مبتلا میشوند. و دربارۀ کسانی که بدون هجرت وفات کردند و از هجرت خودداری کردند آیۀ ۹۷ سورۀ نساء نازل شد که:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ تَوَفَّىٰهُمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ ظَالِمِيٓ أَنفُسِهِمۡ قَالُواْ فِيمَ كُنتُمۡۖ قَالُواْ كُنَّا مُسۡتَضۡعَفِينَ فِي ٱلۡأَرۡضِۚ قَالُوٓاْ أَلَمۡ تَكُنۡ أَرۡضُ ٱللَّهِ وَٰسِعَةٗ فَتُهَاجِرُواْ فِيهَاۚ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُۖ وَسَآءَتۡ مَصِيرًا ٩٧ إِلَّا ٱلۡمُسۡتَضۡعَفِينَ مِنَ ٱلرِّجَالِ وَٱلنِّسَآءِ وَٱلۡوِلۡدَٰنِ لَا يَسۡتَطِيعُونَ حِيلَةٗ وَلَا يَهۡتَدُونَ سَبِيلٗا ٩٨ فَأُوْلَٰٓئِكَ عَسَى ٱللَّهُ أَن يَعۡفُوَ عَنۡهُمۡ﴾[النساء: ۹۹-۹۷] .
«آن کسانی را که ملائکه قبض روحشان کنند در حالی که بخود ظلم کرده باشند گویند: شما را چه حالی بود؟ گویند: ما ضعیفانی در سرزمین (کفر) بودیم در جوابشان گویند: آیا زمین خدا وسیع نبود که در آن مهاجرت کنید، پس چنین کسانی جایگاهشان دوزخ است که بد بازگشتی است، مگر آن ضعیف شمردهشدگان از مردان و زنان و اطفالی که حیله (و گریزی) نتوانند و راهی نیابند پس امید است که خدا ایشان را عفو نماید».
که خدا در این آیات عذر ضعیف شمردهشدگان و ناتوانان را بیان نموده است. و «عسى» امید است، و از خدا بمعنی واجب میباشد. و سنت رسول خداجدلالت دارد بر اینکه فرض هجرت و مهاجرت بر کسی است که بتواند، و فقط برای کسی است که به فتنه دینی میافتد، پس هجرت کند به شهری که مردم آن اسلام آوردهاند. زیرا رسول خداجبه قومی که در مکه بودند اذن ماندن در آن داد پس از آن که مسلمان شدند، از جمله به عباس بن عبدالمطلب، زیرا خوف از فتنه نداشتند. و رسول خداجبه لشکر خود امر کرد به مسلمانان مکه بگویند: اگر هجرت کردید به شما بهره مهاجرین خواهد رسید، و اگر ماندید شما مانند سایر اعراب مسلمانید [۴۹] ، و مخیر نمیکرد کسی را مگر در آنچه حلال بود.
[۴۹] نگا، صحیح مسلم: ۳/ ۱۳۵۶، حدیث: ۱۷۳۱، سنن ابی داود: ۲/ ۴۳، حدیث: ۲۶۱۲.
شافعی/گوید: و چون مدتی از هجرت رسول خدا جگذشت، و خدا جماعاتی را به پیروی رسول خداجموفق کرد، و بعون و یاری خدا نیروی با تعدادی که قبلاً نبود برای مسلمین ایجاد شد، پس برای ایشان جهاد را بعد از آنکه مباح بود واجب نمود، پس خدای تعالی در آیۀ ۲۱۶ سورۀ بقره فرمود:
﴿كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡقِتَالُ﴾[البقرة: ۲۱۶] .
«قتال بر شما فرض شد».
و در سوره توبه آیه ۱۱۱ فرمود:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ ٱشۡتَرَىٰ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَنفُسَهُمۡ وَأَمۡوَٰلَهُم بِأَنَّ لَهُمُ ٱلۡجَنَّةَ﴾[التوبة: ۱۱۱] .
«البته خدا از مؤمنین جانهایشان و مالهایشان را خرید بمقابل اینکه بهشت برای ایشان باشد».
و در سوره بقره آیه ۲۴۴ فرمود:
﴿وَقَٰتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٞ ٢٤٤﴾[البقرة: ۲۴۴] .
«و در راه خدا قتال کنید و بدانید که خدا شنوا و داناست».
و در سوره حج آیۀ ۷۸ فرمود:
﴿وَجَٰهِدُواْ فِي ٱللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِۦ﴾[الحج: ۷۸] .
«و در راه خدا جهاد کنید آن طوری که سزاوار اوست».
و در سوره محمد آیه ۴ فرمود:
﴿فَإِذَا لَقِيتُمُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فَضَرۡبَ ٱلرِّقَابِ حَتَّىٰٓ إِذَآ أَثۡخَنتُمُوهُمۡ فَشُدُّواْ ٱلۡوَثَاقَ﴾[محمد: ۴] .
«پس چون با کافران برخوردید، گردنها [ى شان] را بزنید. تا هنگامى که [بسیارى از] آنان را کشتید، بند [اسارت] را استوار دارید».
و در سوره توبه آیه ۳۸ فرمود:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَا لَكُمۡ إِذَا قِيلَ لَكُمُ ٱنفِرُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ ٱثَّاقَلۡتُمۡ إِلَى ٱلۡأَرۡضِۚ أَرَضِيتُم بِٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا مِنَ ٱلۡأٓخِرَةِۚ فَمَا مَتَٰعُ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا فِي ٱلۡأٓخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ ٣٨ إِلَّا تَنفِرُواْ يُعَذِّبۡكُمۡ عَذَابًا أَلِيمٗا وَيَسۡتَبۡدِلۡ قَوۡمًا غَيۡرَكُمۡ﴾[التوبة: ۳۸-۳۹] .
«اى کسانى که ایمان آوردهاید! چرا هنگامى که به شما گفته مىشود: «به سوى جهاد در راه خدا حرکت کنید!» بر زمین سنگینى مىکنید (و سستى به خرج مىدهید)؟! آیا به زندگى دنیا به جاى آخرت راضى شدهاید؟! با اینکه متاع زندگى دنیا، در برابر آخرت، جز اندکى نیست! اگر (به سوى میدان جهاد) حرکت نکنید، شما را مجازات دردناکى مىکند، و گروه دیگرى غیر از شما را به جاى شما قرار مىدهد».
و در آیه ۴۱ همان سوره فرمود:
﴿ٱنفِرُواْ خِفَافٗا وَثِقَالٗا وَجَٰهِدُواْ بِأَمۡوَٰلِكُمۡ وَأَنفُسِكُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ﴾[التوبة: ۴۱] .
«(همگى به سوى میدان جهاد) حرکت کنید سبکبار باشید یا سنگین بار! و با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نمایید».
سپس ذکر نموده قومی را که در جهاد از رسول خداجتخلف کردند، کسانی که اظهار اسلام میکردند، و در سورۀ توبه آیۀ ۴۲ فرمود:
﴿لَوۡ كَانَ عَرَضٗا قَرِيبٗا وَسَفَرٗا قَاصِدٗا لَّٱتَّبَعُوكَ﴾[التوبة: ۴۲] .
«اگر متاع و بهره نزدیکی و سفری آسان باشد تو را پیروی کنند ولیکن چون سفر دور است خودداری میکنند».
پس در همان آیه بیان کرد که بر ایشان جهاد است چه نزدیک باشد و چه دور، و در آیۀ ۱۲۰ و ۱۲۱ همان سوره فرمود:
﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ لَا يُصِيبُهُمۡ ظَمَأٞ وَلَا نَصَبٞ وَلَا مَخۡمَصَةٞ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَا يَطَُٔونَ مَوۡطِئٗا يَغِيظُ ٱلۡكُفَّارَ﴾[التوبة: ۱۲۰-۱۲۱] .
«این برای این است که به ایشان عطش و رنج و تنگی در راه خدا نمیرسد و قدمی بمحلی که کفار را به غضب میآورد نمیگذارند».
تا آنکه فرموده:
﴿لِيَجۡزِيَهُمُ ٱللَّهُ أَحۡسَنَ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٢١﴾[التوبة: ۱۲۱] .
« (مگر) اینکه خدا ایشان را به نیکوتر از آنچه عمل میکردند جزا دهد». و در مقابل عمل نیکشان دارای اجر زیادند.
شافعی میگوید: بزودی بیان میکنیم آنچه در ذهن داریم. ان شاء الله.
گوید: و خدا جل ثناؤه در آیه ۸۱ سورۀ توبه فرمود:
﴿فَرِحَ ٱلۡمُخَلَّفُونَ بِمَقۡعَدِهِمۡ خِلَٰفَ رَسُولِ ٱللَّهِ وَكَرِهُوٓاْ أَن يُجَٰهِدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَقَالُواْ لَا تَنفِرُواْ فِي ٱلۡحَرِّۗ قُلۡ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّٗاۚ لَّوۡ كَانُواْ يَفۡقَهُونَ ٨١﴾[التوبة: ۸۱] .
«متخلفین از جنگ خوشند که بر خلاف رسول خدا نشستند و نخواستند که با مال و جان در راه خدا جهاد کنند و گفتند: در گرما حرکت نکنید. بگو: آتش جهنم حرارتش سختتر است، اگر بفهمند».
و در سوره صف آیه ۴ فرموده:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلَّذِينَ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِهِۦ صَفّٗا كَأَنَّهُم بُنۡيَٰنٞ مَّرۡصُوصٞ ٤﴾[الصف: ۴] .
«البته خدا دوست میدارد کسانی را که چون ستونی آهنین و یکپارچه در راه او کارزار میکنند».
و در سوره نساء آیه ۷۵ فرموده:
﴿وَمَا لَكُمۡ لَا تُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ﴾[النساء: ۷۵] .
«چه شده شما را که در راه خدا قتال نمیکنید».
علاوه بر آنچه در سایر آیات ذکر نموده از وجوب جهاد و حکم متخلفین.
و بهمان اسناد شافعی/فرمود: چون خدای تعالی جهاد را در کتاب خود واجب نمود، و سپس بر زبان رسول خداجراهنمائی کرد که جهاد بر مملوک و زن بالغ و حر غیر بالغ واجب نیست. برای قول خدای تعالی که در سورۀ توبه آیۀ ۴۱ میفرماید:
﴿ٱنفِرُواْ خِفَافٗا وَثِقَالٗا وَجَٰهِدُواْ بِأَمۡوَٰلِكُمۡ وَأَنفُسِكُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ﴾[التوبة: ۴۱] .
«(همگى به سوى میدان جهاد) حرکت کنید سبکبار باشید یا سنگین بار! و با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نمایید».
پس برای مملوک مالی نیست که با آن جهاد کند و مجاهدی نیست مگر آنکه در جهاد مخارجی از مال لازم دارد.
و خدای تعالی در سوره انفال آیه ۶۵ به رسول خود فرموده:
﴿حَرِّضِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ عَلَى ٱلۡقِتَالِ﴾[الانفال: ۶۵] .
«مؤمنین را بر قتال تحریض کن».
که دلالت دارد مردان را اراده کرده نه زنان را، زیرا زنان مؤمنات اند نه مؤمنین. و در آیۀ ۱۲۲ سورۀ توبه فرموده:
﴿وَمَا كَانَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ لِيَنفِرُواْ كَآفَّةٗ﴾[التوبة: ۱۲۲] .
«و مؤمنین را توانائی نبوده که همگی (به سوی میدان جهاد) حرکت کنند».
و در سوره بقره آیۀ ۲۱۶ فرموده:
﴿كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡقِتَالُ﴾[البقرة: ۲۱۶] .
«قتال بر شما فرض شد».
و تمام این آیات دلیل است که ذکور را اراده نموده است.
و خدایﻷچون برای ورود اذن گرفتن را امر نمود، و در سوره نور آیه ۵۹ فرمود: ﴿وَإِذَا بَلَغَ ٱلۡأَطۡفَٰلُ مِنكُمُ ٱلۡحُلُمَ فَلۡيَسۡتَٔۡذِنُواْ كَمَا ٱسۡتَٔۡذَنَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ﴾[النور: ۵۹] .
«و چون اطفال شما به سن احتلام رسیدند (یعنی بالغ شدند) باید (هنگام ورود بر شما) اذن ورود و اجازه بگیرند همچون آنان که پیش از ایشان بودند و اذن میگرفتند».
پس خدا اعلام کرد که وجوب اذن برای بالغین میباشد. و در سورۀ نساء آیۀ ۶ فرموده: ﴿وَٱبۡتَلُواْ ٱلۡيَتَٰمَىٰ حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغُواْ ٱلنِّكَاحَ فَإِنۡ ءَانَسۡتُم مِّنۡهُمۡ رُشۡدٗا فَٱدۡفَعُوٓاْ إِلَيۡهِمۡ أَمۡوَٰلَهُمۡ﴾[النساء: ۶] .
«و یتیمان را بیازمائید تا هنگامی که به سن ازدواج برسند، پس اگر در ایشان رشد عقلی یافتید اموالشان را به ایشان بسپارید».
پس برای رشد حکمی قرار نداد مگر پس از بلوغ. بنابراین، دلالت دارد که وجوب عمل همانا بر بالغ است. و آنچه من در بین اهل علم مخالفی با آن نمیدانم این است که سنت همین را میگوید. و ذکر کرده در این موضوع حدیث ابن عمر را.
و به همان اسناد شافعی/گوید: خدای جل ثناؤه در سورۀ توبه آیۀ ۹۱ تا ۹۳ دربارۀ جهاد فرمود که:
﴿لَّيۡسَ عَلَى ٱلضُّعَفَآءِ وَلَا عَلَى ٱلۡمَرۡضَىٰ وَلَا عَلَى ٱلَّذِينَ لَا يَجِدُونَ مَا يُنفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُواْ لِلَّهِ وَرَسُولِهِۦۚ مَا عَلَى ٱلۡمُحۡسِنِينَ مِن سَبِيلٖۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٩١ وَلَا عَلَى ٱلَّذِينَ إِذَا مَآ أَتَوۡكَ لِتَحۡمِلَهُمۡ قُلۡتَ لَآ أَجِدُ مَآ أَحۡمِلُكُمۡ عَلَيۡهِ تَوَلَّواْ وَّأَعۡيُنُهُمۡ تَفِيضُ مِنَ ٱلدَّمۡعِ حَزَنًا أَلَّا يَجِدُواْ مَا يُنفِقُونَ ٩٢ ۞إِنَّمَا ٱلسَّبِيلُ عَلَى ٱلَّذِينَ يَسۡتَٔۡذِنُونَكَ وَهُمۡ أَغۡنِيَآءُۚ رَضُواْ بِأَن يَكُونُواْ مَعَ ٱلۡخَوَالِفِ وَطَبَعَ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ فَهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ ٩٣﴾[التوبة: ۹۱-۹۳] .
«بر ناتوانان و بیماران و فاقدان بودجۀ جهاد حرج و گناهی نیست (اگر به جهاد حاضر نشوند) در صورتی که برای خدا و رسول او خیرخواه باشند، بر نیکوکاران راهی (عتاب و سرزنشی) نیست، و خدا آمرزندۀ رحیم است. و باکی نیست بر آنان که چون نزد تو آمدند برای آن که سوارشان کنی گفتی: نمییابم چیزی را که شما بر آن حمل کنم، برگشتند در حالی که چشمانشان از اشک جاری بود از غصۀ اینکه نیافتند چیزی را که انفاق کنند. همانا راه (مؤاخذه در امر جهاد) بر کسانی است که از تو اجازه میخواهند در حالی که توانگرند خشنود شدهاند که با بازماندگان باشند، و خدا بر دلهای ایشان مهر زده، پس ایشان نمیدانند».
و خدایﻷدر سوره نور آیه ۶۱ فرموده:
﴿لَّيۡسَ عَلَى ٱلۡأَعۡمَىٰ حَرَجٞ وَلَا عَلَى ٱلۡأَعۡرَجِ حَرَجٞ وَلَا عَلَى ٱلۡمَرِيضِ حَرَجٞ﴾[النور: ۶۱] .
«بر کور و بر لنگ و بر بیمار باکی نیست».
شافعی/گوید: و گفته شده که اعرج زمینگیر است، اغلب عرج بمعنای لنگی در یک پا است.
و گفته شده: آیه نازل شده در اینکه بر ایشان حرجی نیست که جهاد نکنند، و این خوب سخنی است، و احتمال غیر این نیست، و آنان داخل در ضعفایند. ولی از وجوب حج و نماز و روزه و حدود خارج نیستند. پس احتمال داده میشود که مقصود این آیه هم همان حرج در جهاد باشد نه سایر واجبات.
و شافعی/گوید: در جائی که قتال و جنگ در آن دور است ، و آن جائی است که دو شب و بالاتر راه باشد. در این صورت بر آنکه قوی و بدن سالم دارد لازم نیست حاضر شود هرگاه واجد مرکب و سلاح و نفقه نباشد. و برای کسی لازم است که نفقه باندازۀ ماندن خود در جنگ داشته باشد. خدایﻷدر سورۀ توبه آیه ۹۲ فرموده:
﴿وَلَا عَلَى ٱلَّذِينَ إِذَا مَآ أَتَوۡكَ لِتَحۡمِلَهُمۡ قُلۡتَ لَآ أَجِدُ مَآ أَحۡمِلُكُمۡ عَلَيۡهِ تَوَلَّواْ وَّأَعۡيُنُهُمۡ تَفِيضُ مِنَ ٱلدَّمۡعِ حَزَنًا أَلَّا يَجِدُواْ مَا يُنفِقُونَ ٩٢﴾[التوبة: ۹۲] .
«و حرجی نیست بر آنان که چون نزد تو آمدند برای آنکه ایشان را سوارشان کنی و بفرستی، گفتی: وسائلی که شما را با آن حمل کنم ندارم آنان برگشتند در حالی که چشمانشان از اشک جاری بود از اندوه اینکه نیافتهاند چیزی را که خرج کنند».
خبر داد ما را ابوسعید از ابی العباس از ربیع که گفت: شافعی/گوید: رسول خداجقتال کرد و با او بعضی از منافقین بودند که نفاقشان شناخته شده بود. سپس روز خندق با او حاضر شدند و سخنانی گفتند، چنانکه در سوره احزاب آیه ۱۲ از ایشان نقل کرده که گفتند:
﴿مَّا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ إِلَّا غُرُورٗا ١٢﴾[الأحزاب: ۱۲] .
«خدا و رسول او ما را وعده ندادند مگر برای مغرور کردن و فریب».
سپس در جنگ بنی المصطلق عدهای منافقین حاضر شدند و سخنانی گفتند که خدا در سورۀ منافقون آیه ۸ از آنان حکایت کرده که گفتند:
﴿لَئِن رَّجَعۡنَآ إِلَى ٱلۡمَدِينَةِ لَيُخۡرِجَنَّ ٱلۡأَعَزُّ مِنۡهَا ٱلۡأَذَلَّ﴾[المنافقون: ۸] [۵۰] .
«اگر به مدینه برگشتیم البته عزیزتر ذلیلتر را خارج میکند».
و غیر این از سخنانی که خدا از نفاق ایشان حکایت کرده.
سپس غزوه تبوک رسید، عدهای از ایشان با رسولجآمدند که شب عقبه شتر او را رم دادند تا او را بکشند، پس خدا او را از شر ایشان حفظ کرد، و عدهای از ایشان تخلف کردند. سپس خدایﻷدر تبوک و یا در برگشت، اخبار ایشان را به رسول خود خبر داد، و در تبوک جنگی نشد، پس خدا در آیۀ ۴۶ تا ۵۰ سورۀ توبه فرمود:
﴿وَلَوۡ أَرَادُواْ ٱلۡخُرُوجَ لَأَعَدُّواْ لَهُۥ عُدَّةٗ وَلَٰكِن كَرِهَ ٱللَّهُ ٱنۢبِعَاثَهُمۡ فَثَبَّطَهُمۡ وَقِيلَ ٱقۡعُدُواْ مَعَ ٱلۡقَٰعِدِينَ ٤٦ لَوۡ خَرَجُواْ فِيكُم مَّا زَادُوكُمۡ إِلَّا خَبَالٗا وَلَأَوۡضَعُواْ خِلَٰلَكُمۡ يَبۡغُونَكُمُ ٱلۡفِتۡنَةَ وَفِيكُمۡ سَمَّٰعُونَ لَهُمۡۗ وَٱللَّهُ عَلِيمُۢ بِٱلظَّٰلِمِينَ ٤٧ لَقَدِ ٱبۡتَغَوُاْ ٱلۡفِتۡنَةَ مِن قَبۡلُ وَقَلَّبُواْ لَكَ ٱلۡأُمُورَ حَتَّىٰ جَآءَ ٱلۡحَقُّ وَظَهَرَ أَمۡرُ ٱللَّهِ وَهُمۡ كَٰرِهُونَ ٤٨ وَمِنۡهُم مَّن يَقُولُ ٱئۡذَن لِّي وَلَا تَفۡتِنِّيٓۚ أَلَا فِي ٱلۡفِتۡنَةِ سَقَطُواْۗ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةُۢ بِٱلۡكَٰفِرِينَ ٤٩ إِن تُصِبۡكَ حَسَنَةٞ تَسُؤۡهُمۡۖ وَإِن تُصِبۡكَ مُصِيبَةٞ يَقُولُواْ قَدۡ أَخَذۡنَآ أَمۡرَنَا مِن قَبۡلُ وَيَتَوَلَّواْ وَّهُمۡ فَرِحُونَ ٥٠﴾[التوبة: ۴۶-۵۰] .
«و اگر ایشان اراده خروج به جهاد داشتند بدون تردید بر آن ساز و برگی فراهم میکردند، ولیکن خدا آمدنشان را به جهاد مکروه دانست، و ایشان را بازداشت و گفته شد: با نشستگان بنشینید، و اگر در میان شما بیرون میآمدند جز فساد و مکر برای شما نمیافزودند، و هر آینه در میان شما شتاب میکردند که برایتان فتنه جویند، و در میان شما بنفع ایشان جاسوسانی است، و خدا بحال ستمگران داناست، و همانا از پیش فتنه جوئی میکردند و امور را برای تو دگرگون میساختند تا اینکه حق آمد و امر خدا آشکار شد و حال آنکه ایشان خوش نداشتند، و بعضی از منافقین آنانند که میگویند: به من اذن بده و مرا به فتنه میفکن. آگاه باش که در فتنه افتادهاند و محققاً دوزخ محیط به کافرین است، و اگر نیکی به تو رسد ایشان را خوش نیاید و اگر به تو مصیبتی برسد میگویند: ما جلوتر احتیاط خود را گرفتیم (که در خانهها نشستیم) و رو میگردانند در حالی که خوشحالند».
پس خدا برای رسول خود اسرار ایشان را آشکار کرد و خبر جاسوسانشان را و فتنه جوئیها و نشر کذب و اراجیف و بدخواهی ایشان را بیان کرد. پس خبر داد که خدا حرکت کردن ایشان را با تو صلاح ندانست، زیرا نیت بد داشتند زیرا ضرر بر مسلمین میداشتند.
سپس در تأکید این مطلب بیانی زیاد کرد، و در سورۀ توبه آیۀ ۸۱ تا ۸۳ فرمود:
﴿فَرِحَ ٱلۡمُخَلَّفُونَ بِمَقۡعَدِهِمۡ خِلَٰفَ رَسُولِ ٱللَّهِ وَكَرِهُوٓاْ أَن يُجَٰهِدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَقَالُواْ لَا تَنفِرُواْ فِي ٱلۡحَرِّۗ قُلۡ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّٗاۚ لَّوۡ كَانُواْ يَفۡقَهُونَ ٨١ فَلۡيَضۡحَكُواْ قَلِيلٗا وَلۡيَبۡكُواْ كَثِيرٗا جَزَآءَۢ بِمَا كَانُواْ يَكۡسِبُونَ ٨٢ فَإِن رَّجَعَكَ ٱللَّهُ إِلَىٰ طَآئِفَةٖ مِّنۡهُمۡ فَٱسۡتَٔۡذَنُوكَ لِلۡخُرُوجِ فَقُل لَّن تَخۡرُجُواْ مَعِيَ أَبَدٗا وَلَن تُقَٰتِلُواْ مَعِيَ عَدُوًّاۖ إِنَّكُمۡ رَضِيتُم بِٱلۡقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٖ فَٱقۡعُدُواْ مَعَ ٱلۡخَٰلِفِينَ ٨٣﴾[التوبة: ۸۱-۸۳] .
«واماندگان از جهاد در جلوس شان بر خلاف رسول خدا شادند و نخواستند که با مال و جانشان در راه خدا جهاد کنند و گفتند: در گرما حرکت نکنید. بگو: آتش دوزخ حرارتش سختتر است، اگر بفهمند. پس باید کم بخندند و زیاد گریه کنند بجزای آنچه کسب میکردند. پس اگر خدا ترا بهسوی گروهی از ایشان برگردانید و از تو اجازۀ خروج بهسوی جهاد خواستند بگو: هرگز و ابداً با من خارج نخواهید شد، و بهمراه من با دشمن قتال نخواهید کرد زیرا شما بار اول به نشستن خوشنود بودید پس بنشینید با تخلفکنندگان».
و شافعی کلام را بسط دادهاست.
و بهمین اسناد شافعی/گوید: خدای تعالی در سورۀ توبه آیۀ ۱۲۳ فرموده:
﴿قَٰتِلُواْ ٱلَّذِينَ يَلُونَكُم مِّنَ ٱلۡكُفَّارِ﴾[التوبة: ۱۲۳] .
«قتال کنید با کفاری که به شما نزدیکند».
پس جهاد با مشرکین را واجب کرده، سپس بیان نمود که به جهاد چه کسانی ابتدا کنند و اعلام کرد که با کسانی که نزدیکترند. و معقول هم همین است، زیرا مسلمین به جهاد آنان که نزدیک باشند قویتر خواهند بود زیرا ضرر آن که نزدیک است بیش از کسی است که دور باشد.
خبر داد ما را ابوعبدالله الحافظ از ابی العباس از ر بیع از شافعی که گفت: خدای تعالی در کتاب خود و بر زبان نبی خود جهاد را واجب نمود، سپس تأکید نمود به حرکت برای جهاد، پس در سورۀ توبه آیة ۱۱۱ فرمود:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ ٱشۡتَرَىٰ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَنفُسَهُمۡ وَأَمۡوَٰلَهُم بِأَنَّ لَهُمُ ٱلۡجَنَّةَۚ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ فَيَقۡتُلُونَ وَيُقۡتَلُونَۖ وَعۡدًا عَلَيۡهِ حَقّٗا فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِيلِ وَٱلۡقُرۡءَانِ﴾[التوبة: ۱۱۱] .
«خدا از مؤمنین جانهای ایشان و مالهای ایشان را خریداری نمود بمقابل اینکه بهشت برای ایشان باشد، کارزار میکند در راه خدا پس میکشند و کشته میشوند، وعدهای است ثابت بر او: در توراة و انجیل و قرآن ...».
و در آیه ۵ همان سوره فرمود:
﴿فَإِذَا ٱنسَلَخَ ٱلۡأَشۡهُرُ ٱلۡحُرُمُ فَٱقۡتُلُواْ ٱلۡمُشۡرِكِينَ﴾[التوبة: ۵] .
«پس چون ماههای حرام منقضی شد بکشید مشرکین را».
و در آیه ۲۹ فرمود:
﴿قَٰتِلُواْ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَلَا بِٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَلَا يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَلَا يَدِينُونَ دِينَ ٱلۡحَقِّ﴾[التوبة: ۲۹] .
«کارزار کنید با آنان که ایمان به خدا و روز جزا ندارند و آنچه خدا و رسول آن حرام کرده، حرام نمیدانند و دین حق را نمیپذیرند».
و شافعی/ذکر نمود حدیث ابی هریره را از رسول خدا جکه فرمود: «لَا أَزَالُ أُقَاتِلُ النَّاسَ حَتَّى يَقُولُوا: لَا إلَهَ إلاَّ اللَّهُ» «با مردم قتال میکنم تا بگویند: لا إله الا الله» [۵۱] .
سپس شافعی/گوید: خدای تعالی در سوره توبه آیه ۳۸-۳۹ فرمود: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَا لَكُمۡ إِذَا قِيلَ لَكُمُ ٱنفِرُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ ٱثَّاقَلۡتُمۡ إِلَى ٱلۡأَرۡضِۚ أَرَضِيتُم بِٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا مِنَ ٱلۡأٓخِرَةِۚ فَمَا مَتَٰعُ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا فِي ٱلۡأٓخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ ٣٨ إِلَّا تَنفِرُواْ يُعَذِّبۡكُمۡ عَذَابًا أَلِيمٗا وَيَسۡتَبۡدِلۡ قَوۡمًا غَيۡرَكُمۡ وَلَا تَضُرُّوهُ شَيۡٔٗاۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ ٣٩﴾[التوبة: ۳۸-۳۹] .
«اى کسانى که ایمان آوردهاید! چرا هنگامى که به شما گفته مىشود: «به سوى جهاد در راه خدا حرکت کنید!» بر زمین سنگینى مىکنید (و سستى به خرج مىدهید)؟! آیا به زندگى دنیا به جاى آخرت راضى شدهاید؟! با اینکه متاع زندگى دنیا، در برابر آخرت، جز اندکى نیست! اگر (به سوى میدان جهاد) حرکت نکنید، شما را مجازات دردناکى مىکند، و گروه دیگرى غیر از شما را به جاى شما قرار مىدهد، و هیچ زیانى به او نمىرسانید و خداوند بر هر چیزى تواناست!».
و در آیه ۴۱ فرمود:
﴿ٱنفِرُواْ خِفَافٗا وَثِقَالٗا وَجَٰهِدُواْ بِأَمۡوَٰلِكُمۡ وَأَنفُسِكُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِكُمۡ خَيۡرٞ لَّكُمۡ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٤١﴾[التوبة: ۴۱] .
«(همگى بهسوى میدان جهاد) حرکت کنید سبکبار باشید یا سنگین بار! و با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نمایید، این براى شما بهتر است اگر بدانید!».
شافعی/گوید: این آیات احتمالات دارد که میخواهد جهاد و کوچ کردن را واجب کند بر هر کس که طاقت دارد مانند نماز و زکات، پس هر کس جهاد کرد از دیگری ساقط نمیشود، زیرا عمل این برای دیگری نوشته نمیشود. و احتمال دارد واجب کفائی باشد که اگر عدهای بقدر کفایت برای جهاد حرکت کردند از دیگران ساقط میشود، و اگر دیگران حرکت نکردند گناه نکردندهاند.
شافعی/گوید: خدای تعالی در سوره نساء آیه ۹۵ فرموده:
﴿لَّا يَسۡتَوِي ٱلۡقَٰعِدُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ غَيۡرُ أُوْلِي ٱلضَّرَرِ وَٱلۡمُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡۚ فَضَّلَ ٱللَّهُ ٱلۡمُجَٰهِدِينَ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ عَلَى ٱلۡقَٰعِدِينَ دَرَجَةٗۚ وَكُلّٗا وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡحُسۡنَىٰ﴾[النساء: ۹۵] .
«آن عده از مؤمنین که از جهاد تقاعد و خودداری میکنند باستثنای آنان که صاحب عذر و ضررند با آنان که در راه خدا با مالها و جانهای خود جهاد میکنند مساوی نیستند، خدا کسانی که با مالها جانهای خود مجاهدند برتری داده بر متقاعدین بدرجهای، و همه را وعدهی نیکو دادهاست».
شافعی/فرمود: پس متخلفین از جهاد را خدا وعدۀ نیک داده بخاطر ایمانشان، و بیان کرده که مجاهدین برتری دارندزمانی متخلفین گناهکارهستند در صورتی که عده کافی به جهاد قیام نکرده باشند ، هرآینه متخلفین به گناه ترک جهاد معاقب بودند. اگر خدا عفو نکرده باشد.
شافعی/گوید: خدای تعالی در سورۀ توبه آیۀ ۱۲۲ فرموده:
﴿وَمَا كَانَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ لِيَنفِرُواْ كَآفَّةٗۚ فَلَوۡلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرۡقَةٖ مِّنۡهُمۡ طَآئِفَةٞ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي ٱلدِّينِ﴾[التوبة: ۱۲۲] .
«مؤمنین را توانایی نبوده که همگی کوچ کنند (در راه جهاد)، پس چرا از هر گروهی از ایشان عدهای کوچ نمیکنند تا تعلم کنند در دین».
پس خدا خبر داده که مسلمین همگی کوچکننده نیستند و کوچ بر بعضی دون بعضی است، و تفقه نیز بر بعضی است.
شافعی/گوید: و رسول خداججنگ کرد، و عده و جمعی از اصحاب او با او بودند، و عدۀ دیگر میماندند، حتی آن که در جنگ تبوک علی بن ابی طالبسبه امر رسول خداجنیامد. و شافعی/در این مورد کلام را بسط داده و جهاد را نظیر تشییع جنازه و نماز بر جنازه قرار داده که بعمل بعضی از دیگران ساقط است (در صورتی که جهاد فرض کفایی باشد، نه فرض عین).
خبر داد ما را ابوعبدالله الحافظ و ابوسعید بن ابی عمرو که گفتند: حدیث کرد ما را ابو العباس الاصم از ربیع از شافعی که گفت: خدایﻷدر سورۀ انفال آیه ۱ فرمود:
﴿يَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡأَنفَالِۖ قُلِ ٱلۡأَنفَالُ لِلَّهِ وَٱلرَّسُولِۖ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَصۡلِحُواْ ذَاتَ بَيۡنِكُمۡۖ وَأَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ ١﴾[الانفال: ۱] .
«سؤالت میکنند از انفال؟ بگو: انفال مال خدا و رسول است، پس از خدا بترسید و میان خود اصلاح کنید، وخدا و رسول او را اطاعت کنید اگر ایمان دارید».
پس غنیمتهای جنگ بدر مال رسول خداست آن را به هر جا که خواهد مصرف کند. و همانا آیۀ ۴۱ انفال که فرموده:
﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ إِن كُنتُمۡ ءَامَنتُم بِٱللَّهِ وَمَآ أَنزَلۡنَا عَلَىٰ عَبۡدِنَا يَوۡمَ ٱلۡفُرۡقَانِ يَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ ٤١﴾[الانفال: ۴۱] .
«و بدانید که هر چه غنیمت گرفتید پس محققا یک پنجم آن برای خدا است، و برای رسول، و برای صاحب قرابت و یتیمان و مساکین و راهگذر، اگر مؤمن به خدا هستید و به آنچه ما نازل کردیم بر بندۀ خودمان، روز فرقان (جدا شدن) روزی که دو جماعت به هم رسیدند و خدا بر همه چیز توانا است».
نازل شد پس از بدر و چنانکه برای تو تعریف شد رسول خداجاز هر غنیمتی پس از بدر یک پنجم آن را بر میداشت و چهار پنجم دیگر را به آنان که در جنگ حاضر بودند از مسلمین قسمت میکرد مگر لباس مقتول که مخصوص قاتل او بود، پس لباس مقتول خارج از غنائم بود و همچنین صنفی از غنائم (یعنی، آنچه رسول خداجاز غنائم قبل از تقسیم برای خود انتخاب کرده بر میداشت)، و در آن اختلاف شده و گفته شده که پیغمبرجآن را از غنائم خارج میکرد و گفته شده آن را از سهم خود از خمس میگرفت.
و همچنین اسیران در جنگ از حکم غنائم خارج بودند که رسول خداجدرباره آنان رفتاری داشت، بعضی را به قتل میرساند و از بعضی فدیه میگرفت و بعضی را به اسارت مسلمین میگذاشت.
شافعی/گوید: و اما واقعه و قصه عبدالله بن جحش و ابن الحضرمی (که عبدالله را با چند نفر، رسول خداجفرستاد برای انتقام از کفار، اینان در آخر جمادی الثانی در بطن نخله، ابن الحضرمی را دیدند با قافلۀ تجارتی قریش، پس حمله کردند و ابن الحضرمی را کشتند و قافله را غارت کردند، و این اولین جنگ و اولین غنیمتی بود که نصیب مسلمین شد، ولی چون این قضیه در اول ماه رجب که ماه حرام بود واقع شد در حالی که عبدالله بن جحش خیال کرده بود از جمادی است، و لذا مورد سؤال واقع شد و خدا در سوره بقره آیه ۲۱۷ جواب داده) [۵۲] . شافعی/گوید: این قبل از بدر و قبل از نزول آیه غنیمت، و در اولین روز ماه حرام بود، پس در این کار توقف کردند تا آیه ۲۱۷ سوره بقره نازل شد که:
﴿يَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلشَّهۡرِ ٱلۡحَرَامِ قِتَالٖ فِيهِۖ قُلۡ قِتَالٞ فِيهِ كَبِيرٞۚ وَصَدٌّ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ وَكُفۡرُۢ بِهِۦ وَٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ وَإِخۡرَاجُ أَهۡلِهِۦ مِنۡهُ أَكۡبَرُ عِندَ ٱللَّهِۚ وَٱلۡفِتۡنَةُ أَكۡبَرُ مِنَ ٱلۡقَتۡلِ﴾[البقرة: ۲۱۷] .
«از تو سؤال میکنند درباره جنگ در ماه حرام؟ بگو: قتال در آن ماه (گناه) بزرگی است، ولی باز داشتن از راه خدا و کفر به او و (هتک حرمت) مسجد الحرام و بیرون راندن اهلش از آن، نزد خدا (گناهش) بزرگتر است، و فتنه (برگرداندن دیگران از دین) از کشتن بزرگتر است».
خبر داد ما را ابوسعید بن ابی عمرو از ابی العباس از ربیع از شافعی از سفیان از عمرو بن دینار از ابن عباس که چون نازل شد آیه ۶۵ سوره انفال که فرموده:
﴿إِن يَكُن مِّنكُمۡ عِشۡرُونَ صَٰبِرُونَ يَغۡلِبُواْ مِاْئَتَيۡنِ﴾[الانفال: ۶۵] .
«اگر از شما (مسلمین) بیست نفر صابر باشند بر دویست نفر غلبه کنند».
پس مقرر شده بود که بیست نفر از مقابل دویست نفر فرار نکنند، بعد خدایﻷآیه ۶۶ را نازل کرد که میفرماید:
﴿ٱلۡـَٰٔنَ خَفَّفَ ٱللَّهُ عَنكُمۡ وَعَلِمَ أَنَّ فِيكُمۡ ضَعۡفٗاۚ فَإِن يَكُن مِّنكُم مِّاْئَةٞ صَابِرَةٞ يَغۡلِبُواْ مِاْئَتَيۡنِ﴾[الانفال: ۶۶] .
«اکنون خدا از شما سختی را برداشت و بار شما را سبک کرد و دانست که در شما ضعفی است، پس اگر از شما صد نفر صابر باشند بر دویست نفر غلبه کنند».
و مقرر شد که صد نفر از مقابل دویست نفر فرار نکنند [۵۳] .
شافعی/گوید: چنانکه ابن عباس گفته ان شاء الله بواسطۀ تنزیل از تأویل بینیازیم که چون خدا مقرر کرد که بیست نفر از مقابل دویست نفر فرار نکنند، که یک نفر از مقابل ده نفر فرار نکند، پس خدا تخفیف داد. پس امر بر این شد که صد نفر از مقابل دویست نفر فرار نکنند، یعنی یک نفر از مقابل دو نفر. و روایت کرده شافعی بسند دیگری از ابن عباس که او گفته: هر کس از مقابل سه نفر فرار کند فرار نکرده، و اگر از مقابل دو نفر فرار کند فرار نموده است.
شافعی/گوید: خدای تعالی در سورۀ انفال آیات ۱۵ تا ۱۶ میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا لَقِيتُمُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ زَحۡفٗا فَلَا تُوَلُّوهُمُ ٱلۡأَدۡبَارَ ١٥ وَمَن يُوَلِّهِمۡ يَوۡمَئِذٖ دُبُرَهُۥٓ إِلَّا مُتَحَرِّفٗا لِّقِتَالٍ أَوۡ مُتَحَيِّزًا إِلَىٰ فِئَةٖ فَقَدۡ بَآءَ بِغَضَبٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَمَأۡوَىٰهُ جَهَنَّمُۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمَصِيرُ ١٦﴾[الأنفال: ۱۵-۱۶] .
«ای مؤمنین، چون کافران را در جنگ ملاقات کردید در حالی که زیاد بودند و به شما رو آوردند پس به آنان پشت نکنید. و هر کس در آن روز (روز جنگ) جز برای بازگشت و آماده شدن و یا برای مکانگیری و ملحق شدن به گروه دیگر از مجاهدین به ایشان پشت کند، پس بتحقیق به غضب خدا مبتلا شده و جای او دوزخ و بد باز گشتی است».
شافعی/گوید: پس اگر یک نفر از مقابل دو نفر فرار کند به راست و چپ، و به عقب و جلو، برای برگشت و حمله، و یا جای گرفتن به گروهی از مسلمین، کم باشند و یا زیاد که در حضور او باشند و یا جدای از او، فرق ندارد این بسته به نیت اوست که خدایﻷمیداند پس چنین کسی از غضب الهی استثناء شده است، و اگر غیر این باشد میترسم بر او که به غضب الهی دچار شود، مگر آنکه خدا او را عفو کند.
گوید: و اگر مشرکین از دو مقابل ایشان زیادتر باشند، من دوست ندارم که رو بگردانند و نزد من مستوجب غضب خدا نیستند اگر روگردان شدند، زیرا بیان کردیم که خدا غضب دارد بر آن که ترک واجب او را در جهاد نموده، و این غضب در موردی است که مسلمین با دو مقابل دشمن باشند و فرار کنند.
خبر داد ما را ابوسعید بن ابی عمرو از ابی العباس از ربیع از شافعی که گفت: خدایﻷدربارۀ یهودیان بنی النضیر هنگامی که رسول خداجبا ایشان جنگ کرد، در سورۀ حشر آیه ۲ فرموده: ﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَخۡرَجَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ مِن دِيَٰرِهِمۡ لِأَوَّلِ ٱلۡحَشۡرِۚ مَا ظَنَنتُمۡ أَن يَخۡرُجُواْۖ وَظَنُّوٓاْ أَنَّهُم مَّانِعَتُهُمۡ حُصُونُهُم مِّنَ ٱللَّهِ فَأَتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِنۡ حَيۡثُ لَمۡ يَحۡتَسِبُواْۖ وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ ٱلرُّعۡبَۚ يُخۡرِبُونَ بُيُوتَهُم بِأَيۡدِيهِمۡ وَأَيۡدِي ٱلۡمُؤۡمِنِينَ فَٱعۡتَبِرُواْ يَٰٓأُوْلِي ٱلۡأَبۡصَٰرِ ٢﴾[الحشر: ۲] .
«اوست خدائی که کفار اهل کتاب را از خانههاشان برای اولین بار بیرون راند، گمان نمیکردید که خارج شوند و آنان گمان داشتند که قلعههاشان مانع ایشان از عذاب خدا است، پس امر و عذاب خدا برای ایشان آمد از جائی که گمان نمیکردند و خدا در دلهای ایشان چنان ترسی انداخت که خانههای خود را بدست خودشان و بدست مؤمنین خراب میکردند، پس ای صاحبان بصیرت، عبرت گیرید».
پس خدا توصیف کرده ایشان را به خراب کردن خانههاشان، گویا راضی است، و رسول خداجامر کرد به قطع درختان ایشان، و گویا خدا به این کار راضی بود که آیه ۵ را نازل کرده و فرموده: ﴿مَا قَطَعۡتُم مِّن لِّينَةٍ أَوۡ تَرَكۡتُمُوهَا قَآئِمَةً عَلَىٰٓ أُصُولِهَا فَبِإِذۡنِ ٱللَّهِ وَلِيُخۡزِيَ ٱلۡفَٰسِقِينَ ٥﴾[الانفال: ۵] .
«آنچه از درختان خرما را که قطع کردید و یا آنکه گذاشتید تا بر ریشه بپا باشد، پس باجازه خداست و تا فاسقان خوار شوند».
پس قطع و یا ترک آن را مورد رضا و مباح کرده و قطع درخت و ترک یعنی گذاشتن آن، در کتاب و سنت موجود است، رسول خداجقطع کرد درختان بنی النضیر را، و گذاشت درختان دیگری را.
خبر داد ما را ابوعبدالله الحافظ از ابی العباس از ربیع که گفت: شافعی/درباره کافر حربی گوید: هرگاه اسلام آورد در حالی که مسلم و یا معاهد و یا امان یافتهای را به قتل و یا به جراحت رسانیده و یا مالی گرفته، ضامن نیست، مگر اینکه نزد او مال شخص معینی باشد، و استدلال کرده به قول خدای تعالی در سوره انفال آیه ۳۸ میفرماید:
﴿قُل لِّلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ إِن يَنتَهُواْ يُغۡفَرۡ لَهُم مَّا قَدۡ سَلَفَ﴾[الانفال: ۳۸] .
«بگو به کفار: اگر از کفر خودداری کنند، گذشته ایشان آمرزیده شود».
شافعی/گوید: آنچه گذشته چیزی است که رفته، مانند آیه ربا که در آیه ۲۷۸ سوره بقره فرموده:
﴿ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَذَرُواْ مَا بَقِيَ مِنَ ٱلرِّبَوٰٓاْ﴾[البقرة: ۲۷۸] .
«از خدا بترسید و آنچه از ربا باقی مانده رها کنید».
و امر نکرده به رد آنچه گذشته. و شافعی/کلام را در این مورد بسط داده.
شافعی در جای دیگر به همین اسناد در این آیه گوید: رسول خداجبه حکم خدا هر ربائیکه در جاهلیت بود نگرفت و احدی را امر نکرد که نسبت به ربائی که در جاهلیت قبض نموده، رد نماید.
خبر داد ما را ابوزکریا بن ابی اسحاق در میان عدهای که گفتند: خبر داد ما را ابوالعباس الاصم از ربیع بن سلیمان از شافعی از سفیان بن عیینه از عمرو بن دینار از حسن بن محمد از عبیدالله بن ابی رافع که گفت: از علیسشنیدم که میفرمود: رسول خداجمن و زبیر و مقداد را فرستاد و فرمود: بروید تا برسید به روضه خاخ، آنجا زن کنیزی است که با او نامهای است پس ما بیرون رفتیم و اسبان ما میدویدند ناگهان آن زن را دیدیم و گفتیم: بیرون بیاور نامه را، او گفت: با من نامهای نیست، گفتیم: یا بیرون آور و یا جامههای تو را میافکنیم، پس نامه را از میان گیسوان خود بیرون آورد، ما آن را خدمت رسول خداجآوردیم، ناگه در آن نوشتهای از حاطب بن ابی بلتعه بود به مردی از مشرکین مکه، که بعضی از اخبار مربوط به رسول خدا را اطلاع داده بود، رسول خداجفرمود: ای خاطب، این چیست؟ عرض کرد در قضاوت عجله نکنید من از خود قریش نبودم و حلیف ایشان بودم، مهاجرین دیگر خویشانی دارند که حمایت از نزدیکان ایشان بکنند، ولی من خویش در مکه نداشتم، پس دوست داشتم که بر ایشان منتی بگذارم، و والله این کار را برای شک در دین خود نکردم و خوشنود از کفر نیستم پس از اسلام. رسول خداجفرمود: راست میگوید، عمر گفت: یا رسول الله، مرا بگذار گردن این منافق را بزنم، پیغمبرجفرمود: او در بدر حاضر شده و چه میدانی شاید خدا به اهل بدر توجه کرده و فرموده: آنچه خواهید بکنید که برای شما آمرزیدم [۵۴] . پس نازل شد آیه ۱، سوره ممتحنه که میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمۡ أَوۡلِيَآءَ تُلۡقُونَ إِلَيۡهِم بِٱلۡمَوَدَّةِ﴾[الـممتحنة: ۱] .
«ای مؤمنین، دشمن خدا و دشمن خودتان را دوستانی قرار ندهید که با ایشان طرح دوستی افکنید».
خبر داد ما را ابوسعید از ابی العباس از ربیع که گفت: شافعی/فرمود: در این حدیثی که ذکر شد میرساند که بواسطه گمانها نباید حکم کرد، زیرا آن نامه حاطب محتمل بوده که برای شک در اسلام این کار را نکرده و آن را بجا آورده برای آن که خانواده او از اذیت کفار محفوظ باشند. و احتمال لغزشی از او بوده نه اعراض از اسلام، و احتمال معنی زشتتری داشته. ولی قول، قول اوست در حمل کردن به صحت. و شافعی/در اینجا بسط کلام داده.
خبر داد ما را ابوسعید محمد بن موسی از ابی العباس الاصم از ربیع که گفت: شافعی/گوید: خدایﻷدر سوره توبه آیه ۳۳ فرمود:
﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِينِ ٱلۡحَقِّ لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡمُشۡرِكُونَ٣٣﴾[التوبة: ۳۳] .
«خدا همانست که رسول خود را با هدایت و دین حق فرستاد تا اینکه آن را بر تمام ادیان غالب گرداند و اگرچه مشرکین نخواهند».
شافعی/گوید: خدا دین خود را ظاهر ساخت بواسطۀ رسول خود بر ادیان، به اینکه هر کس شنید گفت: این دین حق است و ادیان مخالف این دین بر باطل است. و ظاهر ساخت که تمام شرک در دو دین است: دین اهل کتاب، و دین امیین. پس رسول خداجبر امیین غلبه کرد تا اینکه ایشان بخواهی و نخواهی اسلام را پذیرفتند، و از اهل کتاب کشت و اسیر کرد تا بعضی از ایشان دین را پذیرفت و بعضی دیگر در حال ذلت جزیه داد و حکم آن حضرت بر ایشان جاری گردید، و این است معنای ظهور دین. و اینجا مکرر کرده است.
خبر داد ما را ابوعبدالله الحافظ از ابی العباس از ربیع از شافعی/که گوید: خدایﻷدر سوره توبه آیه ۵ فرموده:
﴿فَإِذَا ٱنسَلَخَ ٱلۡأَشۡهُرُ ٱلۡحُرُمُ فَٱقۡتُلُواْ ٱلۡمُشۡرِكِينَ حَيۡثُ وَجَدتُّمُوهُمۡ﴾[التوبة: ۵] .
«پس چون ماههای حرام منقضی شد مشرکین را هر جا یافتید بکشید».
و در سوره انفال آیه ۳۹ فرموده:
﴿وَقَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتۡنَةٞ وَيَكُونَ ٱلدِّينُ كُلُّهُۥ لِلَّهِۚ فَإِنِ ٱنتَهَوۡاْ فَإِنَّ ٱللَّهَ بِمَا يَعۡمَلُونَ بَصِيرٞ ٣٩﴾[الانفال: ۳۹] .
«و با ایشان کارزار کنید تا فتنهای نباشد و تمام دین برای خدا باشد ولی اگر خودداری کنند پس محقق است که خدا به آنچه میکنند بیناست».
و در جای دیگر شافعی/گوید: منظور از دفع فتنه، دفع شرک است. و دین تمامش یکی باشد برای خدا. و ذکر کرده حدیث ابی هریره را از پیغمبرجکه فرمود: «لاَ أَزَالُ أُقَاتِلُ النَّاسَ حَتَّى يَقُولُوا: لاَ إلَهَ إلاَّ اللَّهُ» [۵۵] . همواره با مردم قتال میکنم تا بگویند: لا اله الا الله.
شافعی/گوید: و خدای تعالی در سوره توبه آیه ۲۹ فرموده: ﴿قَٰتِلُواْ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَلَا بِٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَلَا يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَلَا يَدِينُونَ دِينَ ٱلۡحَقِّ مِنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ حَتَّىٰ يُعۡطُواْ ٱلۡجِزۡيَةَ عَن يَدٖ وَهُمۡ صَٰغِرُونَ ٢٩﴾[التوبة: ۲۹] .
«با کسانی که ایمان به خدا و روز قیامت نمیآورند و آنچه خدا و رسول او حرام کرده حرام نمیدانند و به دین حق گردن نمینهند و از آنان که کتاب داده شدهاند کارزار کنید تا اینکه از دست خود در حال ذلت جزیه دهند».
و ذکر نموده حدیث بریده را از رسول خداجدر دعوت به اسلام که فرمود: «اگر به سوی اسلام اجابت نکردند ایشان را به جزیه دعوت کن، پس اگر دادند بپذیر و رهاشان کن و اگر نه از خدا یاری جو و با ایشان قتال کن» [۵۶] .
سپس شافعی/گوید: این دو آیه ناسخ و مخالف یکدیگر نیستند، و همچنین هیچ یک از دو حدیث ناسخ دیگری و مخالف با یکدیگر نیست، ولیکن یکی از دو آیه و دو حدیث عام است که مراد به آن خاص است، و از مجملاتی است که آیه دیگر آن را تفسیر میکند. پس امر خدا به قتال مشرکین تا ایمان آورند و هم چنین حدیث ابو هریره، از بت پرستان و وجوب قتال اهل کتاب تا جزیه دهند اگر ایمان نیاورند و هم حدیث که بریده روایت کرده درباره بت پرستان، پس واجب این است که در حال قدرت با ایشان قتال کنی تا ایمان آورند و از بتپرستان جزیه قبول نشود، ولی واجب درباره اهل کتاب و کسانی که قبل از اسلام دینی داشتند این است که با ایشان قتال کنی تا جزیه دهند و یا اسلام آورند، چه عرب باشند و چه عجم.
شافعی/گوید: و برای خدای تعالی کتبی است که قبل از قرآن نازل شده، معروف نزد عموم تورات و انجیل است، و خدایﻷدر سورۀ نجم آیۀ ۳۶-۳۷ خبر داده که غیر این دو نیز نازل شده و فرموده:
﴿أَمۡ لَمۡ يُنَبَّأۡ بِمَا فِي صُحُفِ مُوسَىٰ ٣٦ وَإِبۡرَٰهِيمَ ٱلَّذِي وَفَّىٰٓ ٣٧﴾[النجم: ۳۶-۳۷] .
«آیا خبر داده نشده به آنچه در صحف موسی است و صحف ابراهیمی که وفا کرده است».
و زبور داود را ذکر کرده، ولی صحف ابراهیم و یا زبور داود در دسترس نیست، و در سورۀ شعراء آیه ۱۹۶ فرموده:
﴿وَإِنَّهُۥ لَفِي زُبُرِ ٱلۡأَوَّلِينَ ١٩٦﴾[الشعراء: ۱۹۶] .
«براستی که وصف این قرآن در کتابهای گذشتگان است».
شافعی/گوید: مجوس را کتابی غیر از تورات و انجیل بوده و بتحقیق کتاب خود را فراموش کردند و تبدیل، و رسول خداجدر گرفتن جزیه از ایشان اذن دادهاست.
شافعی/گوید: و قومی از عرب قبل از نزول قرآن، به دین اهل کتاب بودند، پس رسول خداجاز بعضی از ایشان جزیه گرفت و از جمله در جائی نام برده نام اکیدر دومه را، و او مردی بود از غسان و یا از کنده.
خبر داد ما را ابوسعید از ابی العباس از ربیع از شافعی که گفت: خدای تعالی درباره مشرکین دو حکم نمود: پس درباره بتپرستان حکم نموده که مقاتله شوند تا اسلام آورند و با اهل کتاب مقاتله شود تا جزیه دهند اگر اسلام نیاورند.
و خدا زنان اهل کتاب و طعام ایشان را حلال نموده، پس احتمال دارد که این حکم شامل تمام اهل کتاب باشد و یا بعضی از ایشان باشد، ولی آنچه روایت شده از رسول خداجکه در آن مخالفی ندانم این است که مراد اهل تورات و انجیل از بنی اسرائیل است نه مجوس. و شافعی/در این مورد بسط کلام داده و فرق گذاشته بین بنی اسرائیل و کسانی از غیر بنی اسرائیل که قبل از اسلام به دین بنی اسرائیل بودند، و بین غیر بنی اسرائیل. بواسطۀ آنکه خدا در چند جای کتاب خود نعمت خود را بر بنی اسرائیل ذکر کرده و آنچه به ایشان داده و به غیر ایشان نداده از معاصرین ایشان. پس هر کس از غیر بنی اسرائیل قبل از نزول قرآن به دین بنی اسرائیل بوده و اهل کتابی نبودهاند از ایشان جزیه گرفته شود، ولی زنانشان نکاح نشود و ذبایح ایشان خورده نشود مانند مجوس. زیرا خدای تعالی برای ما حلال کرده نکاح و حلیت طعام کسانی را که کتاب بر ایشان نازل شده، و روایتی هم در این موضوع از عمر و علیشوارد شده است.
شافعی/گوید: و آنچه از ابن عباس روایت شده در حلیت ذبائح ایشان، و او تلاوت کرده آیه ۵۱ سوره مائده را که:
﴿وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمۡ فَإِنَّهُۥ مِنۡهُمۡ﴾[المائدة: ۵۱] .
«هر کس اهل کتاب را دوست و یاور گیرد او از ایشانست».
(که خواسته از این آیه حرمت را استفاده کند) پس این روایت اگر از ابن عباس راست باشد، قبول کردن قول عمر و علیشاولی و بهتر است، و طبق حکم عقل است و اما آیه: ﴿وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمۡ فَإِنَّهُۥ مِنۡهُمۡ﴾. پس معنی آن چیز دیگری است غیر مربوط به ذبایح.
شافعی/گوید: اگر صابئون و سامره از بنی اسرائیل باشند و دین یهود و نصاری را داشته باشند زنانشان نکاح میشود و ذبحشان خورده میشود و اگرچه در فرعی از دین مخالف آنان باشند، زیرا اختلاف بین ایشان در فروع است.
و اما اگر در اصل دینداری مخالف اهل کتاب باشند ذبائح ایشان خورده نمیشود و زنانشان نکاح نگردد.
خبر داد ما را ابوسعید از ابی العباس از ربیع که گفت: شافعی/گوید: خدای تعالی در سوره توبه آیه ۲۹ فرمود:
﴿حَتَّىٰ يُعۡطُواْ ٱلۡجِزۡيَةَ عَن يَدٖ وَهُمۡ صَٰغِرُونَ ٢٩﴾[التوبة: ۲۹] .
«تا اینکه آنان جزیه از دست دهند در حال ذلت».
پس خدا اذن نداده در گرفتن جزیه از آنان تا آن که خودشان بدست خود در حال ذلت بدهند.
شافعی/گوید: و از مردانی از اهل علم شنیدم که میگویند: صغار به این معنی است که حکم اسلام بر ایشان جاری شود با اینکه اسلام را قبول ندارند و چون حکم اسلام بر ایشان جاری گردد کوچک شمرده شدهاند.
شافعی/گوید: در آیه روشن است (و الله اعلم) که آنان که قتال با ایشان واجب است تا جزیه دهند کسانی اند که حجت بر ایشان بواسطۀ بالغ شدن اقامه شده باشد، پس دین خدا را رها کرده و بر دین پدران خود بمانند از اهل کتاب و روشن است که خدا با کسانی امر به قتال کرده که بالغ شدهاند، و رسول خداجنیز مانند کتاب خدا جزیه را از بالغین گرفته نه از اطفال و نه از زنان. و بسط کلام دادهاست.
و به همان اسناد شافعی/گوید: خدای تعالی در سوره توبه آیه ۲۸ فرموده:
﴿إِنَّمَا ٱلۡمُشۡرِكُونَ نَجَسٞ فَلَا يَقۡرَبُواْ ٱلۡمَسۡجِدَ ٱلۡحَرَامَ بَعۡدَ عَامِهِمۡ هَٰذَا﴾[التوبة: ۲۹] .
«همانا مشرکین نجسند پس بعد از این سال نزدیک مسجد الحرام نشوند».
گوید: من از بعضی از اهل علم شنیدم که میگفت: مسجد الحرام حرم است، و از اهل تاریخ از چند نفر شنیدم که روایت میکردند در نامۀ رسول خداجبوده که پس از این سال مسلم و مشرک در حرم جمع نشوند.
و به همان اسناد شافعی گوید: خدا واجب کرده قتال با غیر اهل کتاب را تا مسلمان شوند و قتال با اهل کتاب تا جزیه دهند. و در سوره بقره آیه ۲۸۶ فرموده:
﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَا﴾[البقرة: ۲۸۶] .
«خدا به کسی تکلیف نمیکند مگر بقدر وسع او».
بنابراین، اگر مسلمین عاجز شدند باکی نیست که از قتال هر دو فرقه خودداری و صلح کنند، سپس کلام را کشانیده تا گفته: رسول خدا جبا اهل مکه در حدیبیه صلح کرد و صلح میانشان تا ده سال دوام پیدا کرد. و در همان سفر بر او نازل شد آیات ۱ و ۲ سوره فتح که میفرماید:
﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا ١ لِّيَغۡفِرَ لَكَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ﴾[الفتح: ۱-۲] .
«حقا که ما فتح آشکاری نصیب تو کردیم تا خدا گناه متقدم و متأخر ترا بیامرزد».
شافعی/گوید: ابن شهاب گفته: در اسلام فتحی بزرگتر از آن نبوده و گوید: هنگامی که امن حاصل شد مردم داخل اسلام شدند.
شافعی/ذکر کرده که صلح با کسانی که قدرت بر قتالشان هست آن کسانی که جزیه نمیدهند، بیشتر از چهار ماه نیست، زیرا خدایﻷدر سوره توبه آیه ۱-۴ فرموده:
﴿بَرَآءَةٞ مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦٓ إِلَى ٱلَّذِينَ عَٰهَدتُّم مِّنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ١ فَسِيحُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَرۡبَعَةَ أَشۡهُرٖ....﴾[التوبة: ۱-۲] .
«بیزاری خدا و رسول اوست به سوی مشرکینی که با ایشان پیمان بستهاید، پس چهار ماه بآزادی در زمین سیر کنید».
شافعی/گوید: چون اسلام قوی شد خدای تعالی در مراجعت پیغمبرجاز تبوک نازل نمود آیه: ﴿بَرَآءَةٞ مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦٓ إِلَى ٱلَّذِينَ عَٰهَدتُّم...﴾. سپس شافعی/کلام را کشانیده تا اینکه گوید: گفته شده که آنان که پیمان با رسول خداجبسته بودند، قومی بودند که تا مدت غیر معلومی پیمانشان بود، پس خدایﻷآن را چهار ماه قرار داد و امر کرد رسول خود را که پیمانشان را تا مدتی قرار دهد و نسبت به پیمانی که قبل از نزول آیات فوق بود اگر به پیمان خود عمل کردند مدتی که برایشان قرار داده شده تمام شود، و آن کس که از او خوف خیانت است پیمانش به سویش افکنده شود، پس اجازه پیمان جدید پس از نزول این آیه و قدرت مسلمین نداد.
و به همان اسناد شافعی/گوید: هر کس از مشرکین بود و خواست اسلام را بفهمد، پس بر امام مسلمین سزاوار است که او را امان دهد تا بر او کتاب خدا تلاوت شود و او را به اسلامی که امیدوار دخول اوست دعوت کند، زیرا خدا در سوره توبه آیه ۶ به رسول خود فرموده: ﴿وَإِنۡ أَحَدٞ مِّنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ٱسۡتَجَارَكَ فَأَجِرۡهُ حَتَّىٰ يَسۡمَعَ كَلَٰمَ ٱللَّهِ ثُمَّ أَبۡلِغۡهُ مَأۡمَنَهُۥ﴾[التوبة: ۶] .
«و اگر یکی از مشرکین از تو پناه خواست او را پناه بده تا کلام خدا را بشنود سپس او را به محل امن خودش برسان».
که مسلمین و معاهدین آنان که در بلاد اسلامند مانع او نشوند و یا مردمی که متصل به بلاد اسلام میباشند (مانع او نشوند).
شافعی/گوید: و قول خدایﻷکه فرموده: ﴿ثُمَّ أَبۡلِغۡهُ مَأۡمَنَهُۥ﴾«سپس او را به محل امن خودش برسان» یعنی (والله اعلم) امن از تو و یا از کسانی که بر دین تو هستند نه امن از طرف غیر تو و دشمنانی که او را امان نمیدهند و مطیع تو نیستند.
خبر داد ما را ابوسعید از ابی العباس از ربیع از شافعی که گفت: مجموع وفاء به نذر و عهد چه به سوگند باشد و یا به غیر سوگند، در قول خداست که در آیۀ اول سوره مائده فرموده:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَوۡفُواْ بِٱلۡعُقُودِ﴾[المائدة: ۱] .
«ای مؤمنین، به عقدها و پیمان ها وفا کنید».
و در قول خدای تعالی در سورۀ دهر آیۀ ۷ فرموده:
﴿يُوفُونَ بِٱلنَّذۡرِ وَيَخَافُونَ يَوۡمٗا كَانَ شَرُّهُۥ مُسۡتَطِيرٗا ٧﴾[الدهر: ۷] .
«نیکوکاران به نذر وفا میکنند واز روزی که شر آن پرواز کنان است میترسند».
و بتحقیق خدایﻷوفای به پیمان را در کتاب خود مکرر واجب کرده، از آن جمله در سوره نحل آیه ۹۱-۹۲ میفرماید:
﴿وَأَوۡفُواْ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ إِذَا عَٰهَدتُّمۡ وَلَا تَنقُضُواْ ٱلۡأَيۡمَٰنَ بَعۡدَ تَوۡكِيدِهَا﴾[النحل: ۹۱-۹۲] .
«و به پیمان خود وفا کنید چون پیمان بستید و قسمها را پس از تأکید آن مشکنید».
تا آنجا که فرموده:
﴿تَتَّخِذُونَ أَيۡمَٰنَكُمۡ دَخَلَۢا بَيۡنَكُمۡ﴾[النحل: ۹۲] .
«سوگندهای خود را خدعه و مکر بین خودتان مگیرید».
و از آن جمله، در سوره رعد آیه ۲۰ فرموده:
﴿يُوفُونَ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ وَلَا يَنقُضُونَ ٱلۡمِيثَٰقَ ٢٠﴾[الرعد: ۲۰] .
«خردمندان کسانی اند که به پیمان خدا وفا میکنند و آن پیمان را نمیشکنند».
و آیات دیگر که وصف کرده نیکان را به اینکه به عهد و پیمان وفا میکنند و پیمانها را نقض نمیکنند.
شافعی/گوید: این وسعت کلام عربست که خطاب عام و شامل هر عقد و پیمانی است و هر بستن نذری، در وقتی که در این عقد و نذر طاعت خدا باشد نه کار عصیان. و استدلال کرده به اینکه رسول خداجدر حدیبیه با قریش مصالحه کرد بر اینکه رد کند و برگرداند به سوی ایشان هر کس از ایشان نزد او بیایند. پس آیه نازل شد در حق زنی از ایشان که نزد آن حضرت آمد در حالی که اسلام آورده بود، و در جای دیگر نام آن زن را ذکر کرده ام کلثوم بنت عقبه بن ابی معیط، و آیۀ ۱۰ سورۀ ممتحنه نازل شد که:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا جَآءَكُمُ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ مُهَٰجِرَٰتٖ فَٱمۡتَحِنُوهُنَّۖ ٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِإِيمَٰنِهِنَّۖ فَإِنۡ عَلِمۡتُمُوهُنَّ مُؤۡمِنَٰتٖ فَلَا تَرۡجِعُوهُنَّ إِلَى ٱلۡكُفَّارِۖ لَا هُنَّ حِلّٞ لَّهُمۡ وَلَا هُمۡ يَحِلُّونَ لَهُنَّۖ وَءَاتُوهُم مَّآ أَنفَقُواْ﴾[الـممتحنة: ۱۰] .
«ای مؤمنین، وقتی زنان مؤمنه هجرت کردند آنان را امتحان کنید خدا به ایمانشان داناتر است، اگر آنان را با ایمان یافتید به سوی کفار برمگردانیدشان، نه اینان به کافران حلالند و نه کفار برای ایشان حلالند و هر چه خرج کردند بدهیدشان».
پس خدا واجب کرد که زنان را به سوی کفار برنگردانند و حال آن که پیمان داده بودند که هر کس آمد برگردانند ولی رسول خداجبه امر خدا زنان را نگه داشت. شافعی/گوید: رسول خداجپیمان بست با قومی از مشرکین، پس خدا سوره توبه را به بیزاری از آنان نازل کرد.
شافعی/گوید: در صلح حدیبیه و صلح با مشرکین اطاعت خدا بود، یا خدا امر کرد به آنچه عمل کرد و یا خداوند برای او مقرر کرده که با هر کس صلاح دید پیمان بندد پس به قضاء الهی توکل کردند، و هر کاری کردند در وقت خودش اطاعت خدا بود. و به همان اسناد شافعی/گوید: و روشن بود در آیه منع زنان مهاجرات از اینکه به دارالکفر برگردانیده شوند و اینکه بواسطۀ اسلام بین ایشان و بین شوهرانشان قطع عصمت شده. و سنت دلالت دارد بر اینکه جدا شدن عصمت و محرمیت وقتی است که عدۀ زنان بگذرد و شوهران مشرک ایشان مسلمان نشوند. و معلوم است که باید رد کنند نفقه و مخارجی که از شوهرانشان گرفتهاند و آن مهرهای ایشانست هرگاه داده باشند. و معلوم است که مهر شوهرانشان به ایشان برای آنست که شوهرانشان ممنوع اند و مسلمین مأذون اند که آنان را نکاح کنند هرگاه مهر ایشان را بدهند. زیرا اشکالی نیست که زنان بیشوهر را میتوان ازدواج کرد، همانا اشکال در نکاح زنان شوهردار است تا وقتی که خدا علاقه با شوهرانشان را قطع کند بواسطۀ اسلام زنان و گذشتن عدهای که رسول خداجبیان کرده.
پس احدی نفقه زنی را که از دستش رفته نمیدهد مگر آنکه به زوجیت باقی باشد. شافعی/گوید: خدایﻷدر سوره ممتحنه آیه ۱۰ فرموده:
﴿وَلَا تُمۡسِكُواْ بِعِصَمِ ٱلۡكَوَافِرِ﴾[الـممتحنة: ۱۰] .
«و به ازدواج زنان کافر چنگ مزنید».
و رسول خداجبیان کرده که به گذشتن عده حکم عوض میشود و اگر پس از اسلام زن، مرد هم مسلمان شود قبل از گذشتن عده و یا اسلام زوج قبل از اسلام زوجه باشد دیگر اختلافی بین زوجین نیست.
و خدای تعالی در همان آیه فرموده:
﴿وَسَۡٔلُواْ مَآ أَنفَقۡتُمۡ وَلۡيَسَۡٔلُواْ مَآ أَنفَقُواْ﴾[الـممتحنة: ۱۰] .
«و آنچه انفاق کردهاید بخواهید و کفار آنچه خرج کردهاند بخواهند».
یعنی (والله اعلم) ای مؤمنین، شما مهری که به زن کافره دادهاید بخواهید و کفار آنچه به زن مهاجره دادهاند پس بگیرند. پس خدا در همان آیه فرموده:
﴿وَإِن فَاتَكُمۡ شَيۡءٞ مِّنۡ أَزۡوَٰجِكُمۡ إِلَى ٱلۡكُفَّارِ فَعَاقَبۡتُمۡ﴾[الـممتحنة: ۱۱] .
«و اگر فوت شود و از دست شما برود چیزی از مهر زنانتان بهسوی کافران پس شما تلافی کنید».
یعنی، (والله اعلم) اگر کفار مهری که شما به زن کافره دادهاید نپرداختند شما تلافی و عقاب کنید و آن مهری که به زن مؤمنه دادهاند به ایشان ندهید. بعد فرموده:
﴿فََٔاتُواْ ٱلَّذِينَ ذَهَبَتۡ أَزۡوَٰجُهُم مِّثۡلَ مَآ أَنفَقُواْ﴾[الـممتحنة: ۱۱] .
«بدهید به آنان که زنانشان رفتهاند بمانند آنچه به آن زن دادهاند».
شافعی/گوید: نوشته میشود بر صاحبان پیمان از مشرکین که بدهند به مسلمان آنکه زنش به طرف ایشان رفته، مهری را که مسلمان داده به او رد کند. سپس شافعی بسط کلام در فروعات این سخن داده در قصۀ دخول زنان در صلح حدیبیه.
خبر داد ما را ابوعبدالله الحافظ از ابی العباس از ربیع که گفت: شافعی/گوید: خدای تعالى در سوره انفال آیه ۵۸ فرموده: ﴿وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِن قَوۡمٍ خِيَانَةٗ فَٱنۢبِذۡ إِلَيۡهِمۡ عَلَىٰ سَوَآءٍۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡخَآئِنِينَ ٥٨﴾[الانفال: ۵۸] .
«و البته اگر از قومی ترس خیانتی داشتی پس پیمانشان را بطور منصفانه به سوی ایشان بینداز زیرا خدا دوست نمیدارد خیانتکاران را».
این آیه نازل شده در پیمان اهل صلح، به رسول خداجاز ایشان چیزی و خبری رسید که دلیل بر خیانت ایشان بود. پس هرگاه چنین دلالتی آمد بر اینکه آنان بجمیع آنچه عهد کردهاند وفا نکردهاند برای زمامدار است که پیماننامۀ او را به طرف او بیندازد و او را به محل خودش برساند، سپس اگر خواست با او محاربه کند مانند دیگران که صلحی نکردهاند.
و به همان سند شافعی/گوید: خدای تعالی به رسول خدا درباره اهل کتاب در سوره مائده آیه ۴۲ فرموده:
﴿فَإِن جَآءُوكَ فَٱحۡكُم بَيۡنَهُمۡ أَوۡ أَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡۖ وَإِن تُعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ فَلَن يَضُرُّوكَ شَيۡٔٗاۖ وَإِنۡ حَكَمۡتَ فَٱحۡكُم بَيۡنَهُم بِٱلۡقِسۡطِ﴾[المائدة: ۴۲] .
«اگر کفار اهل کتاب نزد تو برای محاکمه آمدند بین ایشان حکم کن و یا از ایشان اعراض کن، و اگر از ایشان اعراض کنی هیچ گونه ضرری به تو هرگز نزنند و اگر حکم کردی پس به عدالت بین ایشان حکم کن».
شافعی/گوید: در این آیه بیان شده (والله اعلم) که خدایﻷبرای رسول خود اختیار قرار داده و او را مخیر کرده در اینکه حکم بکند بین ایشان و یا خیر، اعراض کند، و اگر حکم کرد به عدالت حکم کند، حکمی که خدا بر او نازل کرده طبق قرآن، چنانکه در سورۀ مائده آیۀ ۴۹ فرموده: ﴿وَأَنِ ٱحۡكُم بَيۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَهُمۡ وَٱحۡذَرۡهُمۡ أَن يَفۡتِنُوكَ عَنۢ بَعۡضِ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ إِلَيۡكَۖ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَٱعۡلَمۡ أَنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ أَن يُصِيبَهُم بِبَعۡضِ ذُنُوبِهِمۡۗ وَإِنَّ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلنَّاسِ لَفَٰسِقُونَ ٤٩ أَفَحُكۡمَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ يَبۡغُونَۚ وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ حُكۡمٗا لِّقَوۡمٖ يُوقِنُونَ ٥٠﴾[المائدة: ۴۹-۵۰] .
«و حکم کن بین ایشان به آنچه خدا نازل نموده و آراء ایشان را پیروی مکن و از ایشان دوری کن که مبادا تو را از بعض آنچه خدا به سوی تو نازل نموده فریبت دهند، پس اگر رو برگردانند بدان که خدا میخواهد ایشان را به بعضی از گناهانشان بگیرد، و بتحقیق که بسیاری از مردم نابکارند. آیا پس حکم جاهلیت را میجویند، و کیست نیکوتر از خدا در حکم صادر کردن برای اهل یقین».
شافعی/گوید: و در این آیه و آیات قبل خدای تعالی امر کرده به رسول خود که حکم کند به آنچه نازل شده نه آنچه هوی و هوس ایشانست.
شافعی/گوید: از کسی که از او خرسندم از اهل علم میگفت: در بیان قول خدای تعالی: ﴿وَأَنِ ٱحۡكُم بَيۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ﴾«و حکم کن بین ایشان به آنچه خدا نازل نموده» یعنی: اگر حکم کردی نه اینکه حتماً بین ایشان حکم کن. سپس کلام را کشانیده تا اینکه روایتی از ابن عباس نقل کرده که او گفته: «شما چگونه از اهل کتاب از چیزی سؤال میکنید در حالی که کتاب شما که خدا بر پیغمبرش نازل کرده اخبار را ذکر کرده که قرائت میکند حقیقت خالصی که مخلوط به خرافات نیست. آیا خدا شما را خبر نداده در کتابش که آنان کتاب خدایﻷرا تحریف کرده و کتابی را بدست خودشان نوشتهاند و گویند: این از نزد خداست که خریداری کنند متاع قلیلی را. و خدا در سورۀ بقره آیۀ ۷۹ فرموده:
﴿يَقُولُونَ هَٰذَا مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ لِيَشۡتَرُواْ بِهِۦ ثَمَنٗا قَلِيلٗا﴾[البقرة: ۷۹] .
«میگویند: این از نزد خداست تا بواسطه آن متاع کمی بدست آورند».
آیا این علمی که برای شما آمد شما را نهی نکرده از سؤال از ایشان، ما ندیدیم مردی از آنان هرگز از شما سؤال کنند از آنچه به سوی شما نازل شده است» [۵۷] . و این قول اوست در کتاب حدود، و به همین جواب داده در کتاب قضاء که حکم میشود به سوگند و شاهد. و در آن کتاب گوید: شنیدم از کسی که از او خوشنودم که میگفت: قول خدای تعالی: ﴿وَأَنِ ٱحۡكُم بَيۡنَهُم﴾[المائدة: ۴۹] . معنایش این است اگر حکم کردی بمعنای قول دیگر خداست که فرموده: ﴿فَٱحۡكُم بَيۡنَهُمۡ أَوۡ أَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ﴾[المائدة: ۴۲] . «پس حکم کن بین ایشان یا از ایشان اعراض کن» پس آن جملۀ اول مفسر جمله اخیر است.
گوید: و در قول خدای تعالی در سورۀ مائده آیۀ ۴۹ که فرموده:
﴿فَإِن تَوَلَّوۡاْ﴾[المائدة: ۴۹] .
«پس اگر رو بگردانند».
دلالت است که اگر ایشان رویگردان شدند حکم بین ایشان نیست، و اگر قول خدا که فرموده: ﴿وَأَنِ ٱحۡكُم بَيۡنَهُم﴾[المائدة: ۴۹] . الزامی بود برای حکم بین ایشان باید در حالی که روگردانند حکمی باشد. زیرا آنان رو میگردانند پس از آمدن برای حکم، اما اگر نیامدند گفته نمیشود رویگردانند.
به همان اسناد از شافعی/نقل شده که گوید: از اهل علم به تاریخ و سیره مخالفی ندانستم که رسول خداجچون وارد مدینه شد قرار مصالحه گذاشت با یهود بدون جزیه، و همانا آیه:
﴿فَإِن جَآءُوكَ فَٱحۡكُم بَيۡنَهُمۡ أَوۡ أَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡۖ﴾[المائدة: ۴۲] .
«اگر کفار اهل کتاب نزد تو برای محاکمه آمدند بین ایشان حکم کن و یا از ایشان اعراض کن».
نازل شد در حق یهودی که بدون اینکه جزیه بدهند مصالحه کرده بودند، و قرار نگذاشته بودند که حکم رسول بر ایشان جاری گردد. و بعضی گفتهاند: آن آیه نازل شد درباره دو نفری که زنا کرده بودند. گوید: گویا قول اینان صحیح باشد برای آن که خدا در سوره مائده آیه ۴۳ فرموده:
﴿وَكَيۡفَ يُحَكِّمُونَكَ وَعِندَهُمُ ٱلتَّوۡرَىٰةُ فِيهَا حُكۡمُ ٱللَّهِ﴾[المائدة: ۴۳] .
«چگونه تو را حکم قرار میدهند و حال آنکه نزد ایشان تورات است که در آن حکم خدا میباشد».
و گوید: جملۀ: ﴿وَأَنِ ٱحۡكُم بَيۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ﴾[المائدة: ۴۲] . «و حکم کن بین ایشان به آنچه خدا نازل نموده»، و جمله:
﴿فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَٱعۡلَمۡ أَنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ أَن يُصِيبَهُم بِبَعۡضِ ذُنُوبِهِمۡ﴾[المائدة: ۴۹] .
«پس اگر رو بگردانند بدانکه خدا میخواهد ایشان را ببعضی از گناهانشان بگیرد».
میرساند که اگر از حکم تو رو گردانند چون طبق رضای ایشان نیست پس مجبور بر حکم تو نیستند. و آنانکه نزد رسول خداجمحاکمه کردند در موضوع زن و مردی از ایشان بود که زنا کرده بودند از همان یهودیانی که با رسول خداجمصالحه داشتند، در تورات حکم سنگسار بود ولی آنان امیدوار بودند که رسول خداجحکمش سنگسار نباشد، پس رسول خداجحکم همان سنگسار را بیان کرد [۵۸] . و شافعی حدیث ابن عمر را ذکر کرده است.
شافعی/گوید: پس هرگاه قومی از اهل شرک با امام مصالحه داشتند و شرط نکرده بودند که حکم امام بر ایشان جاری شود، سپس برای محاکمه آمدند، امام مختار است که حکم بکند و یا ترک کند، و اگر حکم کردن را اختیار کرد باید حکم او مانند حکم بین مسلمین باشد. پس اگر بعد از رضای به حکم قبول نکردند با ایشان محاربه کند. گوید: و امام مختار نیست دربارۀ آنان که مصالحه کردهاند که حکم او جاری باشد. پس هرگاه آمدند درباره اجرای حدی باید حد را اجراء کند.
گوید: و اگر بعضی قبول نکردند و طالب حق آمد نزد امام و حق خود را مطالبه کرد بر امام لازم است که حق را به نفع او بیان کند و اگر چه طرف او راضی به حکم امام نباشد، زیرا بیان کردیم از قول خدای تعالی که فرموده: ﴿وَهُمۡ صَٰغِرُونَ﴾یعنی ذلت است که حکم اسلام بر ایشان جاری شود، با اینکه راضی نیستند و کلام را بسط داده در فروعات آن. و گویا هنگامی که کتاب جزیه را تصنیف کرد متوجه شده که آیه مختار بودن امام نازل شده در حق آنان که مصالحه داشتهاند، پس از آنچه در کتاب گفته برگشته، و آیه را در حق هم پیمانان آورده، و واجب دانسته که حکم بین ایشان طبق ما انزل الله باشد در صورتی که نزد مسلمین مراجعه کنند.
در کتاب سنن خواندم که حرملۀ بن یحیی از شافعی نقل کرده که گوید: خدای تعالی در سوره مائده آیه ۴ فرموده: ﴿يَسَۡٔلُونَكَ مَاذَآ أُحِلَّ لَهُمۡۖ قُلۡ أُحِلَّ لَكُمُ ٱلطَّيِّبَٰتُ وَمَا عَلَّمۡتُم مِّنَ ٱلۡجَوَارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ ٱللَّهُۖ فَكُلُواْ مِمَّآ أَمۡسَكۡنَ عَلَيۡكُمۡ وَٱذۡكُرُواْ ٱسۡمَ ٱللَّهِ عَلَيۡهِ﴾[المائدة: ۴] .
«از تو سؤال میکنند چه چیز برای ایشان حلال است؟ بگو: آنچه پاکیزه است، براى شما حلال گردیده، (و نیز صید) حیوانات شکارى و سگهاى آموخته (و تربیت یافته) که از آنچه خداوند به شما تعلیم داده به آنها یاد دادهاید، (بر شما حلال است) پس، از آنچه این حیوانات براى شما (صید مىکنند و) نگاه مىدارند، بخورید و نام خدا را بر آن ببرید».
شافعی/فرموده: منطقی است که خدای تعالی هرگاه اجازه دهد در خوردن آنچه حیوانات شکاری نگه داشتهاند، همانا ایشان حیوانات شکاری را نگاه میداشتند برای آنچه دسترسی نداشتند و نمیتوانستند آن را بدست آورند جز بوسیله حیوان شکاری، و اگر چه نصی در کتاب خدا نازل نشده بود. پس خدای تعالی در سوره مائده آیه ۹۴ نازل نمود که:
﴿لَيَبۡلُوَنَّكُمُ ٱللَّهُ بِشَيۡءٖ مِّنَ ٱلصَّيۡدِ تَنَالُهُۥٓ أَيۡدِيكُمۡ وَرِمَاحُكُمۡ﴾[المائدة: ۹۴] .
«خدا شما را به چیزی از صید که دستهای شما و نیزههای شما به آن میرسد آزمایش کند».
و در همان سوره، آیه ۹۵ فرمود:
﴿لَا تَقۡتُلُواْ ٱلصَّيۡدَ وَأَنتُمۡ حُرُمٞ﴾[المائدة: ۹۵] .
«در حالی که محرم هستید صید را مکشید».
و در آیه ۲ فرمود:
﴿وَإِذَا حَلَلۡتُمۡ فَٱصۡطَادُواْ﴾[المائدة: ۲] .
«و چون از احرام خارج شدید صید کنید».
شافعی/گوید: و چون خدای تعالی امر به ذبح را ذکر کرد و فرمود: ﴿إِلَّا مَا ذَكَّيۡتُمۡ﴾. «مگر آنچه را ذبح نمائید». همانا امر به ذبح کرده در چیزی که ذبح و تذکیه آن ممکن باشد. و چون آیه در حکم خدا احتمال داده میشود، بیان کردم سزاوار است برای اهل علم که بدانند چه حیوانی حلال است و تذکیۀ حیوانی که مقدور است مانند ذبح و یا نحر، و تذکیه آنچه مقدور نیست مانند آنچه کشته شود بتوسط حیوان شکاری و یا بواسطه سلاحی.
به همان اسناد شافعی/فرمود: سگ تعلیم داده شده آن است که چون فرستادی برود و چون گرفت نگاه دارد و نخورد، پس این عمل را مکرر کرد یاد گرفته و صاحب آن میخورد از آنچه نگاه داشته و اگر چه به قتل رساند مادامی که از آن چیزی نخورده باشد.
شافعی/گوید: و بتحقیق گاهی حیوان جوارح نامیده میشود زیرا مجروح میکند. پس نامی لازم شده برای آن و مطلقاً حلال است آنچه نگاه دارد.
به همان اسناد شافعی/گوید: و چون حیوانات قربانی همانا خونی است که بآن تقرب جسته میشود، پس بهترین قربانیها نزد من محبوبست. و بعضی از مفسرین در قول خدایﻷکه در سوره حج آیه ۳۲ فرموده:
﴿ذَٰلِكَۖ وَمَن يُعَظِّمۡ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقۡوَى ٱلۡقُلُوبِ ٣٢﴾[الحج: ۳۲] .
«و آنکه شعائر الهی را بزرگ شمرد پس آن از پرهیز دلها است».
ادعا کردهاند تعظیم شعائر چاق کردن حیوان قربانی و نیکو پرورش دادن آنست، و از رسول خداجسؤال شد کدام قربانی افضل است؟ فرمود: «هر کدام قیمت بیشتر و نزد اهل آن مرغوبتر شد» [۵۹] .
شافعی/فرمود: و عقل ناچار است که بداند هر چیز وقتی موجب تقرب الی الله است که گرانبها باشد، پس هر چه زحمت آن بر شخص بزرگ باشد اجر آن عظیمتر باشد.
و خدایﻷدر حق آنکه حج تمتع میکند در سوره بقره آیه ۱۹۶ فرموده:
﴿فَمَا ٱسۡتَيۡسَرَ مِنَ ٱلۡهَدۡيِ﴾[البقرة: ۱۹۶] .
«هر چه میسر است از قربانی بفرستید».
ابن عباس گفته: آن گوسفندی است [۶۰] . و رسول خداجبه اصحاب خود امر فرمود: هر کس بعمره به سوی حج میرود یک گوسفند، ذبح کند. و این کمترین چیزی بود، پس چون کمترین آن کافی باشد پس بر تو و بالاتر از آن بهتر است.
و به همان اسناد شافعی/فرموده: خدای تعالی طعام اهل کتاب را حلال کرده، و طعام ایشان بنظر بعضی که من از قول او حفظ دارم از اهل تفسیر: ذبایح ایشان است. و آثار دلالت دارد بر حلال بودن ذبایحشان، پس اگر در ذبح نامه خدا میبرند آن حلال است، و اگر نام غیر خدا میبرند مانند نام مسیح و یا بنام دیگر، حلال نیست.
شافعی/گوید: گاهی چیزی مطلقا مباح میشود ولی مقصود بعضی از آن است نه بعض دیگر. پس هرگاه کسی گمان کند که مسلمان اگر نام خدا را نسیان کرد ذبیحه او خورده میشود، و اگر نام خدا را برای استخفاف ترک کرده ذبیحۀ او خورده نمیشود، و آن برای شرک نیست، ولی برای شرک خورده نشود اولی است.
شافعی/گوید: و بتحقیق خدا گوشت قربانی را حلال کرده مطلقاً، و در سوره حج آیه ۳۶ فرموده:
﴿فَإِذَا وَجَبَتۡ جُنُوبُهَا فَكُلُواْ مِنۡهَا﴾[الحج: ۳۶] .
«پس هرگاه (آن شتران بعد از نحر بی جان) به پهلو افتادند از آن بخورید».
ما بعضی از مسلمین را یافتیم که معتقند از گوشت شتر قربانی که به نذر باشد و یا جزاء صید و یا فداء باشد نمیخورند. پس چون احتمالی در این آیه آمد ما به این احتمال توجه کرده و تمام آن را ترک کردیم نه اینکه بر خلاف قرآن باشد، ولیکن احتمال معقولی است که هر کس چیزی در مال او واجب باشد برای او سزاوار نباشد از آن چیزی مأخوذ دارد، پس همچنین ذبایح اهل کتاب که مورد احتمال است برای آنچه گفتیم [۶۱].
به همان اسناد شافعی/گوید: کسی که قربانی مستحبی انجام داده واجب است که اطعام کند به بینوای درویش، زیرا خدای تعالی در سوره حج آیه ۲۸ فرموده:
﴿فَكُلُواْ مِنۡهَا وَأَطۡعِمُواْ ٱلۡبَآئِسَ ٱلۡفَقِيرَ ٢٨﴾[الحج: ۲۸] .
«پس از گوشت آنها بخورید و بینواى فقیر را نیز اطعام نمایید!».
و در همان سوره آیه ۳۶ فرموده:
﴿فَكُلُواْ مِنۡهَا وَأَطۡعِمُواْ ٱلۡقَانِعَ وَٱلۡمُعۡتَرَّ﴾[الحج: ۳۶] .
«پس بخورید از آن قربانی و به سائل و راه گذر بخورانید».
و «قانع» سائل است، و «معتر» زائر و مرور کنندۀ بدون وقت است.
پس چون به یک نفر از آنان اطعام کرد از اطعام کنندگان است، و به آیه عمل کرده، و من دوست دارم که ثلث آن را اطعام کند، و ثلث دیگر را هدیه بفرستد و ثلث دیگر را ذخیره کند و هر کاری خواست بکند. شافعی/گوید: قربانی مصرفش در این راه است.
و در کتاب «البویطی» گوید: «قانع»، فقیر است و «معتر» زائر که به این عطاء میرسند.
به همان اسناد شافعی/فرموده: و اهل تفسیر و یا کسی که من از او شنیدهام از اهل تفسیر، در معنی قول خدای تعالی در آیه ۱۴۵ سوره انعام که فرموده:
﴿قُل لَّآ أَجِدُ فِي مَآ أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّمًا عَلَىٰ طَاعِمٖ يَطۡعَمُهُۥٓ إِلَّآ أَن يَكُونَ مَيۡتَةً أَوۡ دَمٗا مَّسۡفُوحًا أَوۡ لَحۡمَ خِنزِيرٖ فَإِنَّهُۥ رِجۡسٌ﴾[الأنعام: ۱۴۵] .
«بگو: در آنچه که به من وحى شده است [چیز] حرامى را بر خورندهاى که آن را بخورد، نمىیابم. مگر اینکه مردار یا خون ریخته شده و یا گوشت خوک باشد، زیرا آن پلیدی است ....».
میگوید: یعنی از آنچه شما میخورید، زیرا عرب چیزهایی را حرام میدانست باعتبار اینکه خبائث است و چیزهایی را حلال میدانست باعتبار اینکه طیبات است، پس حلال شد برای ایشان آنچه طیبات میدانستند مگر آنچه از آن استثناء شده باشد و نیز آنچه خبائث بود بر ایشان حرام شد، چنانکه خدای تعالی در سوره اعراف آیه ۱۵۷ فرموده:
﴿وَيُحِلُّ لَهُمُ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡخَبَٰٓئِثَ﴾[الاعراف: ۱۵۷] .
«بر ایشان پاکیزهها را حلال میگرداند و حرام میگرداند بر ایشان خباث را».
و به همان اسناد شافعی/گوید: خدای جل ثناؤه در سوره مائده آیه ۹۶ فرموده:
﴿أُحِلَّ لَكُمۡ صَيۡدُ ٱلۡبَحۡرِ وَطَعَامُهُۥ مَتَٰعٗا لَّكُمۡ وَلِلسَّيَّارَةِۖ وَحُرِّمَ عَلَيۡكُمۡ صَيۡدُ ٱلۡبَرِّ مَا دُمۡتُمۡ حُرُمٗا﴾[المائدة: ۹۶] .
«برای شما حلال شد صید دریائی و طعام آن، برای شما و برای قافله متاعی است، و حرام شد بر شما صید صحرا مادامی که در لباس احرامید».
پس دو چیز حلال بودند که حلیت یکی را اثبات کرد و آن صید دریا و طعام شور او و هر چه دریا آن را بیرون اندازد در حالی که زنده باشد، متاع ایشان است که به خوردن آن بهرهبرند. و صید صحرا را که از خوردن آن بهره برند حرام نمود، یعنی در حال احرام در کتاب خدا و سنت رسول چنین است، و خدا از صید صحرا در حال احرام، حرام نمیکند مگر آنچه را که قبل از احرام برای ایشان حلال بوده است.
و به همان اسناد شافعی/گوید: خدای جل ثناؤه در سورۀ انعام آیۀ ۱۱۹ فرموده:
﴿وَمَا لَكُمۡ أَلَّا تَأۡكُلُواْ مِمَّا ذُكِرَ ٱسۡمُ ٱللَّهِ عَلَيۡهِ وَقَدۡ فَصَّلَ لَكُم مَّا حَرَّمَ عَلَيۡكُمۡ إِلَّا مَا ٱضۡطُرِرۡتُمۡ إِلَيۡهِ﴾[الأنعام: ۱۱۹] .
«چه شده شما را که از آنچه نام خدا بر آن ذکر شده نمیخورید و حال آنکه برای شما بیان شده آنچه بر شما حرام شده مگر آنکه به آن مضطر شوید».
و در سوره بقره آیه ۱۷۳ و سوره نحل آیه ۱۱۵ فرموده:
﴿إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡمَيۡتَةَ وَٱلدَّمَ وَلَحۡمَ ٱلۡخِنزِيرِ﴾[البقرة: ۱۷۳ و النحل ۱۱۵] .
«همانا خدا بر شما حرام نموده مردار و خون و گوشت خوک و ..».
و در توضیح آنچه حرام شده در سورۀ مائدۀ آیۀ ۳ میفرماید:
﴿فَمَنِ ٱضۡطُرَّ فِي مَخۡمَصَةٍ غَيۡرَ مُتَجَانِفٖ لِّإِثۡمٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٣﴾[المائدة: ۳] .
«پس هر کس مضطر شد در سال مجاعه و مائل به گناه نباشد همانا خدا آمرزنده و رحیم است».
شافعی/فرموده: در اضطرار حلال میشود آنچه حرام بوده از مردار و خون و گوشت خوک و هرچه حرام شده از آنچه عقل را تغییر ندهد از خمر. و مضطر آن مردی است در جایی باشد که نه طعامی باشد و نه چیزی که سد جوع کند از شیر و مانند آن، و گرسنگی او را به حدی برسانند که خوف مرگ داشته باشد، و یا بیماری و اگر چه از مرگ نترسد و یا او را ضعیف کند، و یا به او ضرر زند، و یا او را علیل کند، و یا پیاده است از رسیدن مقصود ناتوان میشود و یا سواره است از سوار شدن ناتوان شود، و یا آنچه به این معنی باشد از ضرر معلوم، پس هر کدام اینها به او برسد میتواند از حرام بخورد و یا بیاشامد غیر مسکر، بمانند آبی که در آن میته و چیزی شبیه آن باشد، واجب است که بخورد و یا بیاشامد و یا جمع کند. پس بنابراین، خوف او که قطع شد و به مقداری از قوه رسید دیگر خودداری کند زیرا اضطرار زائل شده است. و چون به سیری و سیراب شدن رسید حق ندارد تجاوز کند زیرا تجاوز از آن به ضرر نزدیکتر است.
شافعی/فرموده: اما کسی که بیرون شد برای سفری که در آن عصیان خداست، پس به هیچ حالی برای او حلال نمیشود، زیرا خدایﻷحلال کرده برای مضطری که ظالم و تجاوزگر و گناه کن نباشد.
و اگر خارج شد بعنوان عصیان، سپس توبه کرد و ضرورت و اضطرار به او رسید پس از توبه، امید است که خوردن محرم و شرب آن برای او جایز باشد.
و اگر بیرون رفت نه برای عصیان، سپس نیت عصیان کرد و به اضطرار رسید و نیت او عصیان شده میترسم نتواند محرم را مرتکب شود، زیرا من به نیت او در حال اضطرار نظر میکنم نه قبل و بعد آن.
و به همان اسناد شافعی/گوید: و دلیل در اینکه آنچه اصلا مباح بوده و بواسطه مالک شدن مالکی حرام میشود مگر آنکه مالک آن اذن دهد و محجور نباشد، این است که خدای تعالی در سورۀ نساء آیۀ ۲۹ فرموده: ﴿لَا تَأۡكُلُوٓاْ أَمۡوَٰلَكُم بَيۡنَكُم بِٱلۡبَٰطِلِ إِلَّآ أَن تَكُونَ تِجَٰرَةً عَن تَرَاضٖ مِّنكُمۡ﴾[النساء: ۲۹] .
«اموال خود را بین خودتان به باطل مخورید مگر آنکه بصورت تجارت و داد و ستد از روی رضایت طرفین شما باشد».
و در سوره نساء آیه ۲ فرموده:
﴿وَءَاتُواْ ٱلۡيَتَٰمَىٰٓ أَمۡوَٰلَهُمۡ﴾[النساء: ۲] .
«اموال یتیمان را به ایشان بدهید».
و در آیه ۴ فرموده:
﴿وَءَاتُواْ ٱلنِّسَآءَ صَدُقَٰتِهِنَّ نِحۡلَةٗ﴾[النساء: ۴] .
«و مهریه و صداق زنان را بطیب خاطر (و بدون توقع) بعنوان پیش کشی بدهید».
بعلاوه آیات بسیاری در کتاب خدایﻷکه از اموال مردم منع شده مگر با رضایت خودشان و مگر به آنچه خدا واجب کرده باشد در کتاب خود سپس سنت رسول اوجو حجتی به آن آمده باشد.
شافعی/فرموده: و اگر مردی ناچار شد و از مرگ ترسید سپس به طعامی میگذشت باکی نمیبینم که بخورد به قدری که گرسنگیش بر طرف شود، سپس قیمت آن را بدهد. و در شرح این بسط کلام دادهاست.
گوید: و گفته شده از اضطرار است که مردی بیمار شود و مردی از اهل علم به او بگوید و یا خود او اهل علم باشد که کمتر کسی است که از مانند این مرض خوب شود مگر آنکه بخورد و یا بیاشامد فلان چیز را. و یا گفته شود به او که فلان چیز زودتر تو را خوب میکند که فلان چیز را بخوری و یا بیاشامی و او ناچار بخورد مادامی که خمر نباشد که هرگاه فلان مقدار شود تو را مست کند و یا چیزی از عقل تو را ببرد از محرمات و غیر آن. زیرا بردن عقل حرام است، و ذکر کرده حدیث عرنیین را در بول شتر و شیر آن و اذن رسول خداجدر شرب آنها برای اصلاح بدنشان.
به همان اسناد شافعی/گوید: خدای تبارک و تعالی در سورۀ آل عمران آیه ۹۳ فرموده:
﴿كُلُّ ٱلطَّعَامِ كَانَ حِلّٗا لِّبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ إِلَّا مَا حَرَّمَ إِسۡرَٰٓءِيلُ عَلَىٰ نَفۡسِهِۦ﴾[آل عمران: ۹۳] .
«هر طعامی بر فرزندان اسرائیل حلال بود مگر آنچه را یعقوب قبل از نزول تورات بر خود حرام نمود».
و در سوره نساء آیه ۱۶۰ فرموده:
﴿فَبِظُلۡمٖ مِّنَ ٱلَّذِينَ هَادُواْ حَرَّمۡنَا عَلَيۡهِمۡ طَيِّبَٰتٍ أُحِلَّتۡ لَهُمۡ﴾[النساء: ۱۶۰] .
«بسبب ستم یهودیان، برایشان طیباتی که حلال بود حرام کردیم».
یعنی، خدا داناتر است طیباتی بوده که برایشان حلال بوده و حرام شده. و در آیه ۱۴۶ سوره انعام فرمود: ﴿وَعَلَى ٱلَّذِينَ هَادُواْ حَرَّمۡنَا كُلَّ ذِي ظُفُرٖۖ وَمِنَ ٱلۡبَقَرِ وَٱلۡغَنَمِ حَرَّمۡنَا عَلَيۡهِمۡ شُحُومَهُمَآ إِلَّا مَا حَمَلَتۡ ظُهُورُهُمَآ أَوِ ٱلۡحَوَايَآ أَوۡ مَا ٱخۡتَلَطَ بِعَظۡمٖۚ ذَٰلِكَ جَزَيۡنَٰهُم بِبَغۡيِهِمۡۖ وَإِنَّا لَصَٰدِقُونَ ١٤٦﴾[الأنعام: ۱۴۶] .
«و بر یهودیان حرام کردیم هر حیوان ناخنداری و از گاو و گوسفند بر ایشان حرام کردیم، پیههای آنها را جز پیهی که بر پشتهای آنها باشد و یا پشگلدانهای آنها و یا آنچه مخلوط به استخوان باشد، این حرام کردن کیفریست بدیشان دادیم بسبب ستمشان، و همانا ما راستگوئیم».
شافعی/گوید: ﴿ٱلۡحَوَايَآ﴾که در آیه آمده است آن خوردنیها و آشامیدنیهائی است که در شکم آنهاست. پس همواره آنچه خدا بر بنی اسرائیل حرام کرده بود بر یهود و غیر یهود بطور عموم بود تا آنکه خدا محمدجرا مبعوث کرد، پس ایمان به او را واجب نمود و امر کرد به پیروی او و اطاعت امر او، و به خلق خود اعلام کرد که اطاعت او اطاعت خداست، و دین او اسلام است که ناسخ هر دینی است که قبل از او بوده و قرار داد که هر کس او را درک کند و به او ایمان نیاورد و پیروی او را نکند کافر است، پس در سورۀ آل عمران آیه ۱۹ فرمود:
﴿إِنَّ ٱلدِّينَ عِندَ ٱللَّهِ ٱلۡإِسۡلَٰمُ﴾[آل عمران: ۱۹] .
«همانا دین نزد خدا اسلام است».
و درباره مشرکین اهل کتاب آیه ۶۴ سوره آل عمران را نازل نمود که میفرماید:
﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ كَلِمَةٖ سَوَآءِۢ بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمۡ أَلَّا نَعۡبُدَ إِلَّا ٱللَّهَ وَلَا نُشۡرِكَ بِهِۦ شَيۡٔٗا وَلَا يَتَّخِذَ بَعۡضُنَا بَعۡضًا أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِۚ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقُولُواْ ٱشۡهَدُواْ بِأَنَّا مُسۡلِمُونَ ٦٤﴾[آل عمران: ۶۴] .
«بگو: ای اهل کتاب، بیائید به سوی کلمهای که بین ما و بین شما مساوی باشد که جز خدا را نپرستیم و چیزی را به او شریک نگردانیم و بعضی از ما بعضی را اربابی جز خدا نگیرد، و اگر اعراض کردند بگوئید گواه باشید به اینکه ما مسلمان و تسلیم امر خدائیم».
و امر کرد به قتال آنان تا جزیه دهند اگر مسلمانان نشوند، و درباره آنان نازل کرد آیه ۱۵۷ سوره اعراف که میفرماید:
﴿ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِيَّ ٱلۡأُمِّيَّ ٱلَّذِي يَجِدُونَهُۥ مَكۡتُوبًا عِندَهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِيلِ يَأۡمُرُهُم بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَىٰهُمۡ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡخَبَٰٓئِثَ وَيَضَعُ عَنۡهُمۡ إِصۡرَهُمۡ وَٱلۡأَغۡلَٰلَ ٱلَّتِي كَانَتۡ عَلَيۡهِمۡۚ فَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِهِۦ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَٱتَّبَعُواْ ٱلنُّورَ ٱلَّذِيٓ أُنزِلَ مَعَهُۥٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ١٥٧﴾[الاعراف: ۱۵۷] .
«آنان که پیروی میکنند از فرستاده (خدا)، پیغامبر امی (درس ناخوانده) که مییابند (صفات) او را نوشته شده نزدشان در تورات و انجیل که ایشان را به کار خوب امر و از منکر نهی میکند و حلال میکند برایشان پاکیزهها را و حرام میگرداند بر ایشان خبائث را، و بر میدارد از ایشان بار سنگین و بندهایی که بر ایشان بود، پس آنان که به او ایمان آوردند و تأییدشان کنند و یاریش نمایند نوری که به او نازل شده پیروی کنند همانانند رستگاران».
که این رسول بار سنگین را از دوش ایشان بر میدارد، پس گفته شده اوزار و گناهان مذکور در آیه همان محرمات و ممنوعاتی بود که خود ایجاد کرده بودند قبل از شرع محمدیج. پس باقی نماند خلق عاقلی از ابتدای بعثت محمدجچه کتابی و چه بت پرستی، و هیچ زندهای از جن و انس که دعوت محمدجبه او رسیده باشد مگر آنکه حجت بر او قائم شده و حجت خدا به او رسیده که باید تابع دین او و مؤمن به پیروی او باشد، و به ترک پیروی او کافر است. و به هر مردی از آنان لازم است که به او ایمان آورد و آنچه را خدایﻷبه زبان پیغمبرش حرام کرده حرام بداند، در یکی از ملل مباح بوده و یا غیر مباح.
و حلال بداند آنچه را بر زبان محمدجحلال کرده، خواه در یکی از ملل حرام باشد و یا نباشد. و خدا حلال کرده طعام اهل کتاب را که وصف آن را در ذبایح ایشان گفتیم و از آن چیزی استثناء نکرده پس جایز نیست که حرام بدانی ذبیحه کتابی را و نیز آن ذبیحهای که حرام بوده بر اهل کتاب قبل از محمدج، و جایز نیست که چیزی از پیه گاو و گوسفند بر حرمت باقی بماند اگر کتابی ذبح کرد برای خودش و مباح کرد برای مسلمان. و جایز نیست که چیزی از حلال برای کسی حرام باشد، زیرا خدای تعالی بطور عموم مباح کرده نه بطور خصوص. و آیا بر اهل کتاب حرام است آنچه قبل از محمدجبر ایشان حرام بود از همین پیهها و غیر پیهها هرگاه پیروی محمدجرا نکردند؟ شافعی گوید: گفته شده کل آن حرام است بر ایشان تا آنکه ایمان آورند. و حال آنکه سزاوار نیست بر ایشان حرام باشد چیزی که به دین محمدجنسخ شده هرگاه خمر برای ایشان حلال بود، چون بر زبان پیغمبر ما محمدجحرام شده بر ایشان حرام است و اگر چه داخل دین او نشدهاند.
و به همان اسناد شافعی/فرموده: مشرکین بر خود حرام کردند چیزهایی از اموال خودشان را که خدا بیان کرد آنها بواسطۀ تحریم ایشان حرام نیست، و این مانند بحیره و سائبه و وصیله و حام که رها میکردند و آنها را ترک میکردند در مورد شتر و گوسفند مانند عتق. پس شیر آنها و گوشت آنها و ملک آنها را حرام میکردند که من در غیر اینجا آن را تفسیر کردم. و خدا در سوره مائده آیه ۱۰۳ فرموده:
﴿مَا جَعَلَ ٱللَّهُ مِنۢ بَحِيرَةٖ وَلَا سَآئِبَةٖ وَلَا وَصِيلَةٖ وَلَا حَامٖ﴾[المائدة: ۱۰۳] .
«خدا مشروع قرار نداده بحیره را و نه سائبه را و نه وصیله را و نه حام را...».
و در سوره انعام آیه ۱۴۰ فرموده:
﴿قَدۡ خَسِرَ ٱلَّذِينَ قَتَلُوٓاْ أَوۡلَٰدَهُمۡ سَفَهَۢا بِغَيۡرِ عِلۡمٖ وَحَرَّمُواْ مَا رَزَقَهُمُ ٱللَّهُ ٱفۡتِرَآءً عَلَى ٱللَّهِۚ قَدۡ ضَلُّواْ وَمَا كَانُواْ مُهۡتَدِينَ ١٤٠﴾[الأنعام: ۱۴۰] .
«بتحقیق زیانکارند آنان که از سفاهت و نادانی اولاد خود را کشتند، و آنچه خدا روزی ایشان نموده حرام کردند برای افتراء بر خدا، بتحقیق گمراهند و هدایت یافته نیسنتد».
و باز خدایﻷدر همان سوره آیه ۱۳۸-۱۳۹ ذکر میکند آنچه را که حرام کردهاند، و میفرماید:
﴿وَقَالُواْ هَٰذِهِۦٓ أَنۡعَٰمٞ وَحَرۡثٌ حِجۡرٞ لَّا يَطۡعَمُهَآ إِلَّا مَن نَّشَآءُ بِزَعۡمِهِمۡ وَأَنۡعَٰمٌ حُرِّمَتۡ ظُهُورُهَا وَأَنۡعَٰمٞ لَّا يَذۡكُرُونَ ٱسۡمَ ٱللَّهِ عَلَيۡهَا ٱفۡتِرَآءً عَلَيۡهِۚ سَيَجۡزِيهِم بِمَا كَانُواْ يَفۡتَرُونَ ١٣٨ وَقَالُواْ مَا فِي بُطُونِ هَٰذِهِ ٱلۡأَنۡعَٰمِ خَالِصَةٞ لِّذُكُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَىٰٓ أَزۡوَٰجِنَاۖ وَإِن يَكُن مَّيۡتَةٗ فَهُمۡ فِيهِ شُرَكَآءُۚ سَيَجۡزِيهِمۡ وَصۡفَهُمۡۚ إِنَّهُۥ حَكِيمٌ عَلِيمٞ ١٣٩﴾[الأنعام: ۱۳۸-۱۳۹] .
«و گفتند: این چهارپایان و زراعت ممنوع است نمیخورد اینها را مگر کسی که ما بخواهیم، بگمانشان. و چهارپایانی حرام شده پشتهایشان (یعنی سواری بر آنها) و چهارپایانی که نام خدا را بر آنها نمیبرند برای افتراء بر خدا، بزودی جزا دهیم ایشان را بمقابل افترای شان و گفتند: آنچه در شکمهای این چهارپایان است مخصوص مردان ما و حرام است بر زنان ما، و اگر آنچه در شکم حیوان مرده بود پس مرد و زن در آن شریکند، بزودی جزا میدهیم ایشان را بر سخنانشان، زیرا خدا حکیم و داناست».
و در آیه ۱۴۳ فرموده:
﴿ثَمَٰنِيَةَ أَزۡوَٰجٖۖ مِّنَ ٱلضَّأۡنِ ٱثۡنَيۡنِ وَمِنَ ٱلۡمَعۡزِ ٱثۡنَيۡنِۗ قُلۡ ءَآلذَّكَرَيۡنِ حَرَّمَ أَمِ ٱلۡأُنثَيَيۡنِ أَمَّا ٱشۡتَمَلَتۡ عَلَيۡهِ أَرۡحَامُ ٱلۡأُنثَيَيۡنِۖ نَبُِّٔونِي بِعِلۡمٍ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ١٤٣﴾[الأنعام: ۱۴۳] .
«(مشرکین میگفتند): هشت جفت، از گوسفند دوتا، و از بز دوتا (بر ما حرام است) بگو: آیا آن دو نر حرام است و یا دو ماده و یا آنچه در رحم آن دو ماده است؟! طبق دانش خبر دهید مرا اگر راست میگوئید» تا آخر آیه ۱۴۵.
پس خدای تعالی ایشان را اعلام کرد که چیزهائی که خود حرام کردهاند بر ایشان حرام نیست، و فرمود: ﴿قُلۡ هَلُمَّ شُهَدَآءَكُمُ ٱلَّذِينَ يَشۡهَدُونَ أَنَّ ٱللَّهَ حَرَّمَ هَٰذَاۖ فَإِن شَهِدُواْ فَلَا تَشۡهَدۡ مَعَهُمۡ﴾[الأنعام: ۵۰] .
«بیاورید شاهدان خود را که شهادت دهند خدا اینها را حرام کرده و تازه اگر شهادت دادند تو شهادت مده» تا آخر آیات.
که رد کرده خرافات و محرمات ایشان را، همچون بحیره و سائبه و وسیله و حام، و بیان کرده که خداوند این چیزها را با تحریم کردن ایشان حرام نکرده است. و در اول سورۀ مائده میفرماید:
﴿أُحِلَّتۡ لَكُم بَهِيمَةُ ٱلۡأَنۡعَٰمِ إِلَّا مَا يُتۡلَىٰ عَلَيۡكُمۡ﴾[المائدة: ۱] .
«برای شما حلال است چهار پایان مگر آنچه تلاوت میشود بر شما».
﴿إِلَّا مَا يُتۡلَىٰ عَلَيۡكُمۡ﴾(که خدا داناتر است) یعنی از مردار.
و گفته میشود که در این باره نازل شده آیه ۱۴۵ سوره انعام که فرموده:
﴿قُل لَّآ أَجِدُ فِي مَآ أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّمًا عَلَىٰ طَاعِمٖ يَطۡعَمُهُۥٓ إِلَّآ أَن يَكُونَ مَيۡتَةً أَوۡ دَمٗا مَّسۡفُوحًا أَوۡ لَحۡمَ خِنزِيرٖ فَإِنَّهُۥ رِجۡسٌ أَوۡ فِسۡقًا أُهِلَّ لِغَيۡرِ ٱللَّهِ بِهِۦ﴾[الأنعام: ۱۴۵] .
«بگو: در آنچه به سوی من وحی شده حرامی که بر خورندۀ طعام حرام باشد نمیبینم مگر مردار و یا خون ریخته شده و یا گوشت خوک باشد که آن پلیدی است و یا حیوانی که بعنوان فسق نام غیر خدا به آن برده شده و ذبح شده».
و خدای تعالی در آیه ۱۱۴-۱۱۵ سوره نحل فرموده:
﴿فَكُلُواْ مِمَّا رَزَقَكُمُ ٱللَّهُ حَلَٰلٗا طَيِّبٗا وَٱشۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ إِن كُنتُمۡ إِيَّاهُ تَعۡبُدُونَ ١١٤ إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡمَيۡتَةَ وَٱلدَّمَ وَلَحۡمَ ٱلۡخِنزِيرِ وَمَآ أُهِلَّ لِغَيۡرِ ٱللَّهِ بِهِۦ﴾[النحل: ۱۱۴-۱۱۵] .
«پس از آنچه خدا شما را روزی کرده بخورید حلال پاکیزه و نعمت خدا را شکر گذارید اگر او را میپرستید. همانا بر شما مردار و خون و گوشت خوک و آنچه برای غیر خدا بآن بانگ شده (نام برده شده و برای غیر خدا ذبح شده) حرام است».
و این آیه مانند آیات قبل روشن است.
شافعی/، (در روایت حرمله از او) گوید: خدایﻷدر سوره مائده آیه ۵ فرموده:
﴿وَطَعَامُ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ حِلّٞ لَّكُمۡ﴾[المائدة: ۵] .
«و طعام اهل کتاب برای شما حلال است».
گوید: احتمال ذبایح و غیر ذبایح را دارد از طعام ایشان که ما معتقدیم بر ما حرام نیست، پس ظرفهایشان هرگاه شسته شود دیگر در نفس ما چیزی نیست. سپس کلام را بسط داده در مباح بودن طعام ایشان که در غیاب ما تهیه میکنند، هرگاه ندانیم در آن چیز حرامی و نجسی باشد.
سپس شافعی فرموده: در اینجا که خرید و فروش با مسلمانی که کسب حلال و حرام دارد و بازارهایی که پول حرام در آن وارد میشود چگونه است، و اگر کسی اجتناب کند و بپرهیزد ولی به نیت حرام ترک نکند کار نیکی است، زیرا برای او حلال است که ترک کند چیزی را که شکی در حلیت آن ندارد. ولیکن من خوش ندارم که بعنوان حرام آن را ترک کند که جهل به سنت و اعراض از آن است.
و به اسناد سابق شافعی در قول خدای تعالی در آیه ۲۹ سوره نساء که میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَأۡكُلُوٓاْ أَمۡوَٰلَكُم بَيۡنَكُم بِٱلۡبَٰطِلِ إِلَّآ أَن تَكُونَ تِجَٰرَةً عَن تَرَاضٖ مِّنكُمۡ﴾[النساء: ۲۹] .
«ای مؤمنین، اموال خود را بین خودتان به باطل نخورید مگر آنکه بصورت تجارت و با رضایت طرفین باشد».
گوید: کیفیت اموال در این جا سه قسم احکام دارد، و سوای آنها اکل به باطل است. بر مرد در مال او واجبی از خدای تعالی است که سزاوار نیست در آن تصرف کند و چیزی میدهد به میل خودش، و از باطل است که بگوید: بگو در دست من چه قدر است؟ اگر گفتی، مال تو.
و به همان اسناد شافعی گوید: تمام آنچه حلال است که مرد از مرد مسلمان بگیرد بر سه وجه است: یکی آنچه در مال مردم واجب است که حق ندارد خودداری کنند از جنایات خود و جنایات بستگان خود، و آنچه واجب است بر ایشان بزکات و نذر و کفارات و مانند اینها.
و دوم، آنچه بر خود لازم کردهاند که در مقابل گرفتن عوض باشد از قبیل خرید و فروش و اجاره و بخششهای برای ثواب و مانند اینها.
و سوم، آنچه میدهند بقصد استحباب برای طلب رضای خدا و ثواب او، و دیگر برای حمد و ثنای گیرنده، و هر دو خوب و نیکو است. و ما امیدوار ثوابیم بر آن ان شاء الله.
سپس آنچه مرم از اموال خود را میدهند غیر از وجوهی که ذکر شد به یکی از دو صورت است: یا حق است و یا باطل. آنچه از باطل بدهند برای ایشان جایز نباشد نه برای آنان و نه برای گیرندگان، و همین است قول خدای تعالی که در سوره بقره آیۀ ۱۸۸ فرموده:
﴿وَلَا تَأۡكُلُوٓاْ أَمۡوَٰلَكُم بَيۡنَكُم بِٱلۡبَٰطِلِ وَتُدۡلُواْ بِهَآ إِلَى ٱلۡحُكَّامِ لِتَأۡكُلُواْ فَرِيقٗا مِّنۡ أَمۡوَٰلِ ٱلنَّاسِ بِٱلۡإِثۡمِ وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ١٨٨﴾[البقرة: ۱۸۸] .
«و اموال یکدیگر را بین خودتان به باطل مخورید و آن را به سوی حکام نیندازید تا مقداری از اموال مردم را بگناه (مثل رشوه و مانند آن) بخورید و حال آنکه میدانید (چنین خوردنی ناحق است)».
پس حق از این وجوه که در قرآن ذکر شده و در سنت و در تاریخ، آن است که خدا تکلیف کرده اهل دین خود را.
و در آیه ۶۰ سوره انفال فرموده: ﴿وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن قُوَّةٖ وَمِن رِّبَاطِ ٱلۡخَيۡلِ تُرۡهِبُونَ بِهِۦ عَدُوَّ ٱللَّهِ وَعَدُوَّكُمۡ﴾[الانفال: ۶۰] .
«و مهیا سازید برای کفار هر چه میتوانید از قوی و اسباب و اسبان مهیا که با آن بترسانید دشمن خدا و دشمن خود را».
پس اهل علم به تفسیر گمان کردهاند که قوۀ مقصود در آیه تیراندازی است.
و خدای تبارک و تعالی در آیه ۶ سوره حشر فرموده:
﴿وَمَآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ مِنۡهُمۡ فَمَآ أَوۡجَفۡتُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ خَيۡلٖ وَلَا رِكَابٖ﴾[الحشر: ۶] .
«و آنچه خدا از مال کفار به رسول خود عائد نمود پس شما اسبی و شتری بر آن نتاختید».
سپس شافعی/ذکر فرموده حدیث ابی هریره و سپس حدیث ابن عمر را در مسابقۀ اسب دوانی و تیر اندازی و غیره، سپس حلال و حرام آن را ذکر نموده است.
به همان اسناد سابق شافعی/در قول خدایﻷدر سوره نور آیه ۲۲: ﴿وَلَا يَأۡتَلِ أُوْلُواْ ٱلۡفَضۡلِ مِنكُمۡ وَٱلسَّعَةِ أَن يُؤۡتُوٓاْ أُوْلِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينَ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۖ وَلۡيَعۡفُواْ وَلۡيَصۡفَحُوٓاْۗ أَلَا تُحِبُّونَ أَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَكُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٌ ٢٢﴾[النور: ۲۲] .
«و صاحبان فضل و برتری و وسعت از شما خودداری نکنند از اینکه به خویشان و مساکین و مهاجرین در راه خدا چیزی بدهند و باید در گذرند و عفو نمایند، آیا دوست ندارید که خدا شما را بیامرزد؟ و خدا آمرزنده رحیم است».
گوید: این آیه نازل شده درباره مردی که قسم خورد به مرد دیگری بهره ندهد. پس خدا او را امر کرده که از قسم خود دست بکشد و به او بهره بدهد. امام بیهقی گوید: آیه نازل است در حق ابوبکر الصدیقسچون در قصۀ افک و تهمت به عایشهبشخصی بنام مِسطح که از بستگان صدیق بود در تهمت به عایشهبشرکت داشت. بعد از آنکه آیاتی در سوره نور نازل شد و خدای تعالی حضرت عایشه را از آن تهمت تبرئه کرد، و معلوم شد حضرت عایشه پاک بوده، حضرت صدیق قسم خورد که دیگر به مسطح همراهی نکند، زیرا قبلاً به او همراهی میکرد و به او بخشش میکرد، پس این آیه نازل شد که صاحبان فضل، یعنی صدیق باید گذشت و عفو کنند و از بذل و عطائی که داشتهاند خودداری ننمایند و آن را ادامه دهند [۶۲] .
و به همان اسناد ربیع گوید: به شافعی/گفتم: قسم لغو کدام است؟ گفت: الله اعلم، اما آنچه من معتقدم آن چیزی است که از عایشهبروایت شده که او گفته: قسم لغو قول انسان است: «لا والله، و بلی والله» (که در محاورات و معاملات هر دم عرب تکرار میکنند)[63] .
شافعی/فرموده: لغو در کلام عرب کلامی است که از دل بر نخیزد، و جامع لغو در خطا است. و به همان اسناد در جای دیگر حدیث عایشهبکه ذکر شد مکرر کرده که «بلی والله ولا والله» است، در جای لجاجت و غضب و عجله که قصد قلبی نباشد.
و عقد قسم این است که قصد کند چیزی را بجا نیاورد و یا بجا بیاورد و قسم بخورد و اگر طبق قسم عمل نکند کفاره دارد، زیرا بیان کردهام خدایﻷکفارات را قرار داده در گناه عمد، مثلاً نسبت به صید در حرم در سوره مائده آیه ۹۶ فرموده:
﴿لَا تَقۡتُلُواْ ٱلصَّيۡدَ وَأَنتُمۡ حُرُمٞۚ وَمَن قَتَلَهُۥ مِنكُم مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآءٞ مِّثۡلُ مَا قَتَلَ مِنَ ٱلنَّعَمِ يَحۡكُمُ بِهِۦ ذَوَا عَدۡلٖ مِّنكُمۡ هَدۡيَۢا بَٰلِغَ ٱلۡكَعۡبَةِ أَوۡ كَفَّٰرَةٞ طَعَامُ مَسَٰكِينَ أَوۡ عَدۡلُ ذَٰلِكَ صِيَامٗا لِّيَذُوقَ وَبَالَ أَمۡرِهِۦ﴾[المائدة: ۹۵] .
«نکشید صید را در حالی که محرمید و کسی که آن را عمداً بکشد پس جزائی دارد بمانند آنچه کشته از چهارپایان، بمثلیت آن حکم میکند دو نفر عادل از شما، در حالی که آن را هدیه و به کعبه برساند، و یا آنکه بعنوان کفاره مساکینی را اطعام کند و یا معادل آن روز گرفتن، این حکم برای این است که بچشد بدی کارش را ...».
و یا مانند اینکه در کفارۀ ظهار در سوره مجادله آیه ۲ فرموده است:
﴿وَإِنَّهُمۡ لَيَقُولُونَ مُنكَرٗا مِّنَ ٱلۡقَوۡلِ وَزُورٗاۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٞ ٢ وَٱلَّذِينَ يُظَٰهِرُونَ مِن نِّسَآئِهِمۡ ثُمَّ يَعُودُونَ لِمَا قَالُواْ فَتَحۡرِيرُ رَقَبَةٖ مِّن قَبۡلِ أَن يَتَمَآسَّاۚ ذَٰلِكُمۡ تُوعَظُونَ بِهِۦۚ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِيرٞ ٣ فَمَن لَّمۡ يَجِدۡ فَصِيَامُ شَهۡرَيۡنِ مُتَتَابِعَيۡنِ مِن قَبۡلِ أَن يَتَمَآسَّاۖ فَمَن لَّمۡ يَسۡتَطِعۡ فَإِطۡعَامُ سِتِّينَ مِسۡكِينٗا﴾[الـمجادلة: ۲-۴] .
«وحقا که ایشان سخنی ناهنجار و دروغ میگویند، و بتحقیق خدا دارای گذشت و آمرزنده است. و آنان که دربارۀ زنانشان ظهار میکنند سپس بر میگردند برای آنچه گفتهاند، وظیفه: آزاد کردن بندهای است پیش از آنکه یکدیگر را مس میکنند، این احکامی است که پند داده میشوید به آن، و خدا به آنچه میکنید آگاه است، پس هر کس نیابد و واجد نباشد پس بر او روزه گرفتن دو ماه پی در پی است پیش از آنکه یکدیگر را مس میکنند پس هر کس نتواند بر او اطعام شصت مسکین است».
شافعی/فرموده: کافی است در کفارۀ قسم مدی از گندم مانند مد پیغمبر (که تقریباً یک چارک است) باشد. و آنچه قوت اهل هر شهر است کافی است که مدی بدهند.
شافعی/فرموده: و کمترین چیزی از کسوه که نام کسوه بر آن صدق میکند کافی است از عمامه و یا زیرجامه و یا دامن جامه، و یا روسری و غیر اینها برای مرد و زن و طفل، زیرا خدایﻷمطلق گفته است، و اگر خواست طعام دهد جایز نیست کمتر از ده نفر باشد و همچنین کسوه باید ده نفر را بپوشاند. و در کفارۀ قسم هرگاه بنده آزاد کند کافی نیست مگر آنکه بنده مؤمن را آزاد کند. و هر نقصی داشته باشد که به عمل او ضرر نزند، ضرری که واضح باشد، پس در این صورت کافی است. و کلام را در شرح آن بسط داده است.
به همان اسناد سابق شافعی/در قول خدایﻷکه در سوره نحل آیه ۱۰۶ فرموده:
﴿مَن كَفَرَ بِٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ إِيمَٰنِهِۦٓ إِلَّا مَنۡ أُكۡرِهَ وَقَلۡبُهُۥ مُطۡمَئِنُّۢ بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَٰكِن﴾[النحل: ۶] .
«کسی که بخدا کافر شود پس از ایمانش نه آن کس که مجبور شود و دلش به ایمان آرام شده باشد».
گوید: خدا قول آن کس که مکره است آمرزیده و مؤاخذه دنیا و آخرت را از او برداشته است. پس معنایی که به فکر ما میرسد این است که قول او مانند عدم است در حکم، و شافعی/تعمیم داده، و قولی که اختیار کرده این است که قسم شخص مکره چیزی را بر او ثابت نمیکند، برای آنکه استدلال کرده به آن از کتاب خدا و سنت رسولج. شافعی/فرموده: و این قول عطاء است که از مردم خطا و نسیان برداشته میشود.
و به همان اسناد شافعی/در حق کسی که قسم خورده با مردی تکلم نکند، پس قاصدی نزد او فرستاده و یا نامهای به او نوشته، گوید: آیا پیغام بتوسط قاصد و یا نامه شکستن قسم است یا خیر؟ دو قول است. پس ورع این است که شکسته است، ولی روشن نیست، زیرا رسول و نامه غیر از گفتن کلام است، و اگر چه در یک حال کلام و یا بحکم کلام باشد.
کسی که میگوید: شکسته است، دلیل آورده که آن کلام است، زیرا خدای تعالی وحی و ارسال رسول را کلام شمرده، و در آیه ۵۱ سوره شوری فرموده:
﴿وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ ٱللَّهُ إِلَّا وَحۡيًا أَوۡ مِن وَرَآيِٕ حِجَابٍ أَوۡ يُرۡسِلَ رَسُولٗا فَيُوحِيَ بِإِذۡنِهِۦ مَا يَشَآءُ﴾[الشوری: ۵۱] .
«و درخور هیچ انسانی نبوده که خدا با او سخن گوید مگر بوحی و یا از پس پردهای، و یا بفرستد فرستادهای که باذن او آنچه بخواهد وحی نماید».
و گوید: خدایﻷدر سورۀ توبه آیۀ ۹۴ به مؤمنین دربارۀ منافقین میفرماید:
﴿قُل لَّا تَعۡتَذِرُواْ لَن نُّؤۡمِنَ لَكُمۡ قَدۡ نَبَّأَنَا ٱللَّهُ مِنۡ أَخۡبَارِكُمۡ﴾[التوبة: ۹۴] .
«بگو: عذرخواهی نکنید که هرگز به شما ایمان نیاوریم. بتحقیق خدا از اخبار شما ما را خبر داده».
که وحی به اخبار منافقین را گویا کلام منافقین شمرده است.
و کسی که میگوید: فرستادن رسول و نامه شکستن قسم نیست، گوید: زیرا کلام آدمی شبیه کلام خدا نیست، کلام آدمی آنست که با طرف روبرو شوی، آیا نمیبینی که اگر مردی از مردی قهر کرد و جدا شد، فوق سه روز بر او حرام است، و اگر به او نامه نویسد و یا قاصد فرستد در حالی که میتواند با او سخن گوید از قهر و جدائی خارج نشده و گناهکار است.
شافعی/فرموده: و هرگاه مردی قسم بخورد که البته بندۀ خود را صد تازیانه بزند، پس آن صد را جمع کند و به آن صد عدد یک مرتبه بزند، آیا به قسم خود عمل کرده یا خیر؟ اگر احاطۀ علمی دارد که به آن مجموعه تمامش به بدن او رسیده بتحقیق نیکو کرده، و به قسم خود عمل کرده و اگر علم ندارد، در حکم قسم را نشکسته، ولی در ورع شکسته، و استدلال کرده به آیه ۴۴ سوره ص که فرموده:
﴿وَخُذۡ بِيَدِكَ ضِغۡثٗا فَٱضۡرِب بِّهِۦ وَلَا تَحۡنَثۡ﴾[ص- ۴۴] .
«و با دست خود دستهای از شاخه ریحان بگیر پس با آن بزن و قسم را مشکن».
و ذکر کرده خبر آن زمینگیری که در زنا به شاخۀ خرمائی که مجموعهای صد عددی بود، حد زده شد[64] .
به همان اسناد سابق در قول خدای تعالی در سوره حجرات آیه ۶ که فرموده:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن جَآءَكُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَيَّنُوٓاْ أَن تُصِيبُواْ قَوۡمَۢا بِجَهَٰلَةٖ فَتُصۡبِحُواْ عَلَىٰ مَا فَعَلۡتُمۡ نَٰدِمِينَ ٦﴾[الحجرات: ۶] .
«ای کسانی که ایمان آوردهاید، اگر فاسقی برای شما خبری آورد بتحقیق پردازید تا مبادا گروهی را بنادانی رنجی رسانید، و بر آنچه کردهاید پشیمان گردید».
و در سوره نساء آیه ۹۴ که میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا ضَرَبۡتُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ فَتَبَيَّنُواْ وَلَا تَقُولُواْ لِمَنۡ أَلۡقَىٰٓ إِلَيۡكُمُ ٱلسَّلَٰمَ لَسۡتَ مُؤۡمِنٗا﴾[النساء: ۹۴] .
«ای مؤمنین، هنگامی که در راه خدا (برای جهاد و کارزار با دشمنان) حرکت کردید، پس تحقیق کنید و ندانسته کاری نکنید و به کسی که به شما سلام و اظهار اسلام کرده نگوئید که تو مؤمن نیستی».
و شافعی/گوید: خدای تعالی امر کرده به کسی که بر کسی از بندگان خدا میگذرد قبل از آنکه کاری و اقدامی کند تحقیق کافی کند. و کلام را در این مورد بسط داده است.
شافعی/گوید: خدای تعالی در سورۀ آل عمران آیۀ ۱۵۹ فرموده:
﴿وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِ﴾[آل عمران: ۱۵۹] .
«و در کارها با ایشان مشورت کن».
و در سورۀ شوری آیۀ ۳۸ فرموده:
﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ﴾[الشوری: ۳۸] .
«و امرشان بین خودشان بمشورت است (کار مؤمنین مشورت است)».
شافعی گوید: حسن بصری گفته که رسول خداجاز مشورت مردم بینیاز بود، ولیکن خدا خواسته که برای حکامِ پس از رسولجسنتی باشد.
شافعی/گوید: و هرگاه بر حاکم امری رخ داد که احتمال چند وجه میدهد و یا مشکل باشد، سزاوار این است که مشورت کند با شخصی که بین علم و امانت جمع نموده است. و بسط کلام داده است.
و به همان اسناد شافعی/گوید: خدایﻷدر سوره ص آیه ۲۶ فرموده:
﴿يَٰدَاوُۥدُ إِنَّا جَعَلۡنَٰكَ خَلِيفَةٗ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَٱحۡكُم بَيۡنَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَقِّ﴾[ص- ۲۶] .
«ای داود، ما تو را جانشین حکام زمین قرار دادیم پس میان مردم بحق حکم نما».
و درباره حکم بین اهل کتاب در سوره مائده آیه ۴۲ فرموده:
﴿وَإِنۡ حَكَمۡتَ فَٱحۡكُم بَيۡنَهُم بِٱلۡقِسۡطِ﴾[المائدة: ۴۲] .
«و اگر حکم کردی پس بین ایشان بعدالت حکم کن».
و نیز به رسول خود در آیه ۴۹ همان سوره فرموده:
﴿وَأَنِ ٱحۡكُم بَيۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَهُمۡ﴾[المائدة: ۴۹] .
«و حکم کن بین ایشان طبق آنچه خدا نازل نموده و پیرو هواهای آنان مباش».
و در سوره نساء آیه ۵۸ فرموده:
﴿وَإِذَا حَكَمۡتُم بَيۡنَ ٱلنَّاسِ أَن تَحۡكُمُواْ بِٱلۡعَدۡلِ﴾[النساء: ۵۸] .
«و چون بین مردم حکم نمودید بعدالت حکم نمائید».
شافعی/فرموده: خدا به رسول خودجاعلام کرده که او و بر هر کس قبل از او بوده و بر مردم واجب نموده که هرگاه حکم کردند مطابق حق و بعدالت حکم کنند، و پیروی از حکم نازل شده نمایند.
و در قول خدایﻷدر سوره مائده آیه ۴۹-۵۰: ﴿وَأَنِ ٱحۡكُم بَيۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَهُمۡ وَٱحۡذَرۡهُمۡ أَن يَفۡتِنُوكَ عَنۢ بَعۡضِ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ إِلَيۡكَۖ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَٱعۡلَمۡ أَنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ أَن يُصِيبَهُم بِبَعۡضِ ذُنُوبِهِمۡۗ وَإِنَّ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلنَّاسِ لَفَٰسِقُونَ ٤٩ أَفَحُكۡمَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ يَبۡغُونَۚ وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ حُكۡمٗا لِّقَوۡمٖ يُوقِنُونَ ٥٠﴾[المائدة: ۴۹-۵۰] .
«و از ایشان حذر کن که مبادا تو را از بعض آنچه خدا نازل کرده به سوی تو فریبت دهند، پس اگر رو بگردانند بدان که خدا میخواهد ایشان را ببعضی از گناهانشان بگیرد، و بتحقیق که بسیاری از مردم نابکارند. آیا پس حکم جاهلیت را میجویند، و کیست نیکوتر از خدا در حکم صادر کردن برای اهل یقین».
شافعی/گوید: احتمال داده میشود که سهلانگاری ایشان در احکامشان بوده و احتمال داده میشود که طبق هوی بوده، و هر کدام باشد خدا نهی نموده، و امر کرده که حکم بین ایشان باید طبق آنچه بر رسول خودجنازل کرده باشد.
و به همان اسناد سابق شافعی/گوید: خدای جل ثناؤه در سوره انبیاء آیه ۷۸-۷۹ فرموده:
﴿وَدَاوُۥدَ وَسُلَيۡمَٰنَ إِذۡ يَحۡكُمَانِ فِي ٱلۡحَرۡثِ إِذۡ نَفَشَتۡ فِيهِ غَنَمُ ٱلۡقَوۡمِ وَكُنَّا لِحُكۡمِهِمۡ شَٰهِدِينَ ٧٨ فَفَهَّمۡنَٰهَا سُلَيۡمَٰنَۚ وَكُلًّا ءَاتَيۡنَا حُكۡمٗا وَعِلۡمٗا﴾[الأنبیاء: ۷۸-۷۹] .
«و داود و سلیمان را بیاد آر هنگامی که دربارۀ آن زراعت حکم میکردند وقتی که گوسفندان آن قوم در آن شبانه چریدند و ما شاهد حکم ایشان بودیم، پس آن را به سلیمان فهماندیم و هر کی را حکم و علم دادیم».
شافعی/گوید: حسن بن ابی الحسن گفته: اگر این آیه نبود من دیده بودم که حکام به هلاکت رسیدهاند، ولیکن خدای تعالی ستایش کرده این را که به صواب رفته و آن را که کوشش نموده است.
و به همان اسناد شافعی/گوید: خدای جل ثناؤه در سورۀ قیامت آیۀ ۳۶ فرموده:
﴿أَيَحۡسَبُ ٱلۡإِنسَٰنُ أَن يُتۡرَكَ سُدًى ٣٦﴾[القیامة: ۳۶] .
«آیا انسان گمان میکند که بیحساب و بیهوده رها میشود».
گوید: پس اهل علم به قرآن اختلاف ندارند که «سدی» آن است که مورد امر و نهی نباشد.
و به همان اسناد سابق شافعی/گوید: خدای تعالی در سورۀ بقره آیۀ ۲۸۲ فرموده:
﴿وَأَشۡهِدُوٓاْ إِذَا تَبَايَعۡتُمۡ﴾[البقرة: ۲۸۲] .
«چون معامله و خرید و فروش نمودید پس شاهد و گواه بگیرید».
گوید: امر خدا به شاهد گرفتن در بیع دو احتمال دارد: یکی راهنمائی و ارشادی که بواسطۀ شهادت بهره برید و ترک آن مباح است و حتمی نیست که هر کس ترک کند عاصی باشد. و احتمال دوم آن است که امر حتمی باشد که در ترک آن گناه کرده باشد. و آنچه من اختیار میکنم این است که طرفین بیع شاهد گرفتن را ترک نکنند. برای اینکه هرگاه شاهد گرفتند خاطر جمعترند، زیرا امر شارع اگر حتمی باشد که آنان تکلیف را اداء کردهاند و اگر ارشادی باشد که بهره خود را گرفتهاند.
شافعی/گوید: و هر چه خدا آن را مقرر کرده چه واجب باشد و چه دلالت و ارشاد، برای عملکننده برکت است. آیا نمیبینی که شاهد گرفتن در بیع هرگاه دلالت و ارشاد باشد اگر طرفین و یا یکی از آنها بخواهد ستم کند دو شاهد علیه او هستند و مانع از ظلم و گناه او هستند، و اگر ترک اشهاد کنند مانعی از ستم نباشد، و اگر یکی از آنان فراموش کند مانعی از ستم نباشد، و اگر یکی از آنان فراموش کند و یا بخیالی انکار کند شاهد مانع است، و همچنین ورثۀ ایشان. آیا نمیبینی که آن دو و یا یکی از آنان اگر وکیل گرفت، پس خود او به مردی فروخت و وکیل او به دیگری فروخت، و ندانستند کدام یک از دو معامله قبل بوده و کدام بعد؟
اگر دو شاهد باشد ثابت میشود که کدام آنها اول بوده و در چه وقت بوده است. پس شهادت سبب قطع مظالم و تثبیت حقوق است، و هر امری که از خدای تعالی باشد و یا از رسولجخیر است که در ترک آن عوضی نیست.
شافعی/گوید: و آنچه به نظر میرسد آنست که امر به اشهاد در بیع ارشادی است نه حتمی، و خدایﻷدر سوره بقره آیه ۲۷۵، فرموده:
﴿وَأَحَلَّ ٱللَّهُ ٱلۡبَيۡعَ وَحَرَّمَ ٱلرِّبَوٰاْ﴾[البقرة: ۲۷۵] .
«خدا بیع را حلال و ربا را حرام نموده».
و دیگر اینکه خدا نفرموده، در بیع باید بینه و شاهد باشد.
و شافعی/در آیۀ دَین (آیۀ ۲۸۲ سوره بقره) که خدا فرموده:
﴿إِذَا تَدَايَنتُم بِدَيۡنٍ﴾[البقرة: ۲۸۲] .
«چون معامله دینی (و قرار وام) با یکدیگر نمودید ....».
گوید: دَین، یک معامله است که خدا امر کرده به شاهد گرفتن در آن، معنای آن روشن است که امر به اشهاد بسته به نظر و اختیار است نه حتمی، زیرا فرموده: ﴿فَٱكۡتُبُوهُ﴾«آن را بنویسید»، و سپس در ذیل آن فرموده:
﴿وَإِن كُنتُمۡ عَلَىٰ سَفَرٖ وَلَمۡ تَجِدُواْ كَاتِبٗا فَرِهَٰنٞ مَّقۡبُوضَةٞۖ فَإِنۡ أَمِنَ بَعۡضُكُم بَعۡضٗا فَلۡيُؤَدِّ ٱلَّذِي ٱؤۡتُمِنَ أَمَٰنَتَهُۥ﴾[البقرة: ۲۸۳] .
«و اگر بر سفری بودید و کاتبی نیافتید پس گروی بگیرید، و اگر بعضی شما بعض دیگر را امین دانست آن کس که امین شمرده شده باید امانت او را رد کند».
پس چون خدا در صورتی که نویسندهای نباشد به گرو امر نمود، سپس ترک گرو را مباح کرد در صورتی که شخص امین و مورد اطمینان موجود باشد، و فرمود:
﴿فَإِنۡ أَمِنَ بَعۡضُكُم بَعۡضٗا فَلۡيُؤَدِّ ٱلَّذِي ٱؤۡتُمِنَ أَمَٰنَتَهُۥ﴾[البقرة: ۲۸۳] .
«پس اگر بعضی از شما بعض دیگر را امین دانست (و اطمنیان حاصل بود گروگان لازم نیست) باید امین امانت را ادا کند».
بنابراین، دلالت دارد که امر اول حتمی نبوده که تارک آن عاصی باشد. سپس به خبر استدلال کرده، و آن در جای دیگر ذکر شده است.
و به همان اسناد شافعی/گوید: خدای تعالی در سوره نساء آیه ۶ فرموده:
﴿ٱبۡتَلُواْ ٱلۡيَتَٰمَىٰ حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغُواْ ٱلنِّكَاحَ فَإِنۡ ءَانَسۡتُم مِّنۡهُمۡ رُشۡدٗا فَٱدۡفَعُوٓاْ إِلَيۡهِمۡ أَمۡوَٰلَهُمۡۖ وَلَا تَأۡكُلُوهَآ إِسۡرَافٗا وَبِدَارًا أَن يَكۡبَرُواْۚ وَمَن كَانَ غَنِيّٗا فَلۡيَسۡتَعۡفِفۡۖ وَمَن كَانَ فَقِيرٗا فَلۡيَأۡكُلۡ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ فَإِذَا دَفَعۡتُمۡ إِلَيۡهِمۡ أَمۡوَٰلَهُمۡ فَأَشۡهِدُواْ عَلَيۡهِمۡۚ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ حَسِيبٗا ٦﴾[النساء: ۶] .
«و یتیمان را بیازمائید تا هنگامی که به سن ازدواج برسند، پس اگر از ایشان رشد عقلی دیدید، پس اموال ایشان را به ایشان رد کنید، و اموال ایشان را از ترس آن که مبادا بزرگ شوند به اسراف و شتاب مخورید، و هر کس غنی است باید عفت جوید (و به آن اموال دست نزند)، و هر کس فقیر است باید بطور پسندیده مصرف کند، و چون اموال ایشان را به ایشان دادید بر آنان گواه بگیرید، و خدا برای حسابرسی کافی است».
در این آیه، دو معنی احتمال دارد: یکی اینکه امر به اشهاد ارشادی باشد نه حتمی، و جملۀ:
﴿وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ حَسِيبٗا ٣٩﴾[الأحزاب: ۳۹] .
«خداوند برای حسابگری کافی است».
گویا به ترک اشهاد رخصت داده، یعنی (والله اعلم) اگر شاهد نگرفتید خدا شاهد کافی است. احتمال دوم اینکه ولی یتیم باید شاهد گیرد که اگر روزی یتیم در اخذ مال انکار کرد، ولی بتواند خود را از تهمت بری نماید.
شافعی/(در روایت المزنی از او در کتاب وکالت) استدلال کرده به این آیه در مورد وکیل که هرگاه وکیل ادعا کرد که مال موکل را به او داده و یا به کسی که موکل امر کرده، از او بدون دلیل قبول نشود، زیرا امین نبوده که ادعای او قبول شود، چنانکه یتیمان امانت ولی را قبول ندارند پس خدا امر نموده به اشهاد. و به همین جهت فرق است بین وکیل و بین امین که از امین قبول میشود بدون اشهاد. و در کتاب ودیعه نیز در روایت ربیع بهمین معنی ذکر نموده است.
و بهمان اسناد شافعی/گوید: خدای تبارک و تعالی در سوره نساء آیه ۱۵ فرموده:
﴿وَٱلَّٰتِي يَأۡتِينَ ٱلۡفَٰحِشَةَ مِن نِّسَآئِكُمۡ فَٱسۡتَشۡهِدُواْ عَلَيۡهِنَّ أَرۡبَعَةٗ مِّنكُمۡ﴾[النساء: ۱۵] .
«و آن زنانی از شما که مرتکب فحشاء شوند پس بر ایشان چهار نفر گواه از خودتان بگیرید».
پس خدای تعالی در شهادت به فاحشه که زنا باشد چهار شاهد ذکر کرده، پس در زنا شهادت تمام نیست مگر به چهار نفر مرد نه زن، و در استدلال بر این بسط کلام دادهاست.
شافعی/گوید: خدای تعالی در سوره طلاق آیه ۲ فرموده:
﴿فَإِذَا بَلَغۡنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمۡسِكُوهُنَّ بِمَعۡرُوفٍ أَوۡ فَارِقُوهُنَّ بِمَعۡرُوفٖ وَأَشۡهِدُواْ ذَوَيۡ عَدۡلٖ مِّنكُمۡ﴾[الطلاق: ۲] .
«پس چون (زنان مطلقه) به مدت خود رسیدند، یا آنان را طبق عرف بخوبی نگه دارید و یا از ایشان بخوبی جدا شوید، و دو نفر عادل از خودتان را شاهد گیرید».
پس خدا در طلاق و رجوع امر به اشهاد نموده و ذکر کرده که شاهد دو نفرند، و دلالت کرده که کمال شهادت در طلاق رجوع به دو شاهد است که زن نباشد، زیرا شاهدین باید بهر حال دو مرد باشند.
و من مخالفی را از اهل علم ملاقات نکردم (والله اعلم) که طلاق به دو اشهاد را حرام بداند و دلالت دارد که اشهاد اختیاری است، و احتمال دارد شهادت به رجوع مانند شهادت به طلاق باشد. سپس کلام را کشانیده تا آنکه گوید: اختیار من این است که در این مورد و در غیر آن از موارد که به اشهاد امر شده همان اشهاد است.
و به همان اسناد شافعی/گوید: خدای تعالی در سیاق آیات ۲۸۲ و ۲۸۳ سوره بقره که راجع به دَین است. فرموده:
﴿وَٱسۡتَشۡهِدُواْ شَهِيدَيۡنِ مِن رِّجَالِكُمۡۖ فَإِن لَّمۡ يَكُونَا رَجُلَيۡنِ فَرَجُلٞ وَٱمۡرَأَتَانِ مِمَّن تَرۡضَوۡنَ مِنَ ٱلشُّهَدَآءِ أَن تَضِلَّ إِحۡدَىٰهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحۡدَىٰهُمَا ٱلۡأُخۡرَى﴾[البقرة: ۲۸۲] .
«و شاهد بگیرید دو شاهد از مردان خودتان را، و اگر دو مرد نبود پس یک مرد و دو زن، از اشخاصی که مورد اعتماد و پسند شما باشند، تا در صورت فراموشی یکی، دیگری آن را بخاطرش آورد و متذکر شود».
شافعی/گوید: خدای تعالی شاهد در زنا را چهار نفر، و شاهد زنا شهادت بر حدی است که مال در آن نیست، و شهود طلاق و رجوع بر تحریم پس از حلیت است، و تحلیل است بدون مال.
سپس گوید: احدی از اهل علم را ندانستم که مخالف باشد در اینکه در زنا جایز نیست مگر شهادت مردان، و دانستم که اکثر شان گفتهاند: و نه در طلاق و نه در رجوع، هرگاه زوجین منکر یکدیگر باشند. و همین را گفتهاند در وصیت. پس طبق حکایتی که از اقوال ایشان کردم دلالت دارد بر موافقت ظاهر کتاب خدایﻷو سزاوارترین امور به قرآن، رجوع کردن و بهسوی آن رفتن است.
و در شهود دَین، خدایﻷذکر کرده زنان را، و دَین مربوط به مال است که از مدیون گرفته میشود، پس امر خدا که فرق گذاشته بین احکام شهادات این است که هر جا شهادت مالی نیست باید شاهد مرد باشد و اگر امر مالی شد، شهادت زنان با مردان جائز است، و در جائی است که خدا به زنان اجازه داده، و اختلافی در این قول نیست، و غیر این جایز نباشد والله اعلم.
و به همان اسناد شافعی/گوید: خدای تبارک و تعالی در سوره نور آیه ۴-۵ فرموده:
﴿وَٱلَّذِينَ يَرۡمُونَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ثُمَّ لَمۡ يَأۡتُواْ بِأَرۡبَعَةِ شُهَدَآءَ فَٱجۡلِدُوهُمۡ ثَمَٰنِينَ جَلۡدَةٗ وَلَا تَقۡبَلُواْ لَهُمۡ شَهَٰدَةً أَبَدٗاۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ ٤ إِلَّا ٱلَّذِينَ تَابُواْ مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِكَ وَأَصۡلَحُواْ﴾[النور: ۴-۵] .
«و آنان که زنان عفیفه را نسبت ناروا میدهند و چهار گواه نمیآورند پس آنان را هشتاد تازیانه بزنید و گواهی ایشان را هیچ وقت نپذیرید و آنان خود فاسقند. مگر آنان که پس از آن توبه و اصلاح کنند».
پس خدای تعالی امر کرده به زدنِ آنکه نسبت بد به زن مؤمنه داده و امر نموده که شهادت او پذیرفته نشود و او را فاسق نامیده، سپس استثنا کرده مگر آن که توبه و خود را اصلاح نماید. شافعی/روایت کرده از عمر بن الخطاب و از ابن عباس سپس از عطاء و طاوس و مجاهد که هرگاه قاذف یعنی تهمت زننده توبه کرده شهادت او قبول است، و از شعبی سؤال کردند، او گفت: خدا توبۀ او را قبول میکند و شما شهادت او را قبول نمیکنید؟!.
و به همان اسناد شافعی/گوید: خدای جل ثناؤه در سورۀ اسراء آیۀ ۳۶ فرموده:
﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَٰٓئِكَ كَانَ عَنۡهُ مَسُۡٔولٗا ٣٦﴾[الإسراء: ۳۶] .
«آنچه به آن علم نداری پیروی مکن زیرا گوش و چشم و دل هر یک از اینها مسؤولند».
و در سوره زخرف آیه ۸۶ فرموده:
﴿إِلَّا مَن شَهِدَ بِٱلۡحَقِّ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ ٨٦﴾[الزخرف: ۸۶] .
«مگر آنکه بحق شهادت دهد در حالی که بدانند».
و در سوره یوسف آیه ۸۱، حکایت کرده که برادران یوسف شهادت خود را سزاوار دانستند، پس حکایت کرده که بزرگ ایشان گفت:
﴿ٱرۡجِعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَبِيكُمۡ فَقُولُواْ يَٰٓأَبَانَآ إِنَّ ٱبۡنَكَ سَرَقَ وَمَا شَهِدۡنَآ إِلَّا بِمَا عَلِمۡنَا وَمَا كُنَّا لِلۡغَيۡبِ حَٰفِظِينَ ٨١﴾[یوسف: ۸۱] .
«به سوی پدرتان برگردید و بگوئید: ای پدر ما، فرزندت دزدی کرد و ما شهادت نمیدهیم مگر به آنچه دانستیم و ما حافظ غیب نیستیم و به آن علمی نداریم».
شافعی/گوید: شاهد حق ندارد شهادت دهد جز به آنچه دانسته است، و علم از سه صورت حاصل میشود: آنچه را مشاهده کرده. پس همانطور گواهی میدهد، و از آنچه شنیده پس طبق دیدن و شنیدنش شهادت میدهد، و از تواتر اخبار و تظاهر آثار آنچه را که به عیان ندیده، پس به همان صورت شهادت دهد. و در شرح آن بسط کلام داده.
و به همان اسناد، شافعی/فرموده است که در آنچه بر مرد واجب است از قیام به شهادت، هرگاه شهادت دهد آیاتی است، از جمله: آیه ۸ سوره مائده که فرموده:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ قَوَّٰمِينَ لِلَّهِ شُهَدَآءَ بِٱلۡقِسۡطِ﴾[المائدة: ۸] .
«ای کسانی که ایمان دارید، قیامکنندگان برای خدا و گواهان بعدالت باشید».
و از جمله در سوره نساء آیه ۱۳۵ فرموده: ﴿كُونُواْ قَوَّٰمِينَ بِٱلۡقِسۡطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ وَلَوۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِكُمۡ أَوِ ٱلۡوَٰلِدَيۡنِ وَٱلۡأَقۡرَبِينَ﴾[النساء ۱۳۵] .
«قیامکنندگان بعدالت و گواهان برای خدا باشید و اگر چه بر ضرر خود و یا والدین و نزدیکانتان باشد».
و در سوره انعام آیه ۱۵۲ فرموده:
﴿إِذَا قُلۡتُمۡ فَٱعۡدِلُواْ وَلَوۡ كَانَ ذَا قُرۡبَىٰ﴾[الأنعام: ۱۵۲] .
«و هرگاه سخن گوئید پس بعدالت گوئید و اگر چه درباره خویشان باشد».
و در سوره معارج آیه ۳۳ فرموده:
﴿وَٱلَّذِينَ هُم بِشَهَٰدَٰتِهِمۡ قَآئِمُونَ ٣٣﴾[المعارج: ۳۳] .
«و آنانکه به شهادات خود قیامکنندگانند».
و در سوره بقره آیه ۲۸۳ فرموده:
﴿وَلَا تَكۡتُمُواْ ٱلشَّهَٰدَةَۚ وَمَن يَكۡتُمۡهَا فَإِنَّهُۥٓ ءَاثِمٞ قَلۡبُهُۥ﴾[البقرة: ۲۸۳] .
«و شهادت را کتمان مکنید و هر کس آن را کتمان کند قلبش گناهکار است (قلبی گناه آلود دارد)».
و در آیه ۲ سوره طلاق فرموده:
﴿وَأَقِيمُواْ ٱلشَّهَٰدَةَ لِلَّهِ﴾[الطلاق: ۲] .
«و شهادت را برای خدا بپا کنید».
شافعی/گوید: آنچه من حفظ کردهام از هر کس از اهل علم شنیدهام در این آیات، این است که بر شاهد لازم است که شهادت را ادا کند و بر او واجب است که به آن قیام کند و اگر چه بر ضرر او و والدین و فرزندان او و نزدیک و دور و دوست و دشمن باشد، و از احدی کتمان نکند و از احدی منع ننماید.
و به همان اسناد شافعی/گوید: قول خدای تعالی در سوره بقره آیه ۲۸۲:
﴿وَلَا يَأۡبَ كَاتِبٌ أَن يَكۡتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ ٱللَّهُ﴾[البقرة: ۲۸۲] .
«و نویسنده خودداری نکند از آنگونه که خدا به او آموخته بنویسد».
احتمال میدهد که حتم باشد بر آن کس که دعوت به کتاب میشود که بنویسد و گرنه عصیان نموده، و احتمال دارد که واجب کفائی باشد که اگر دو نفر نویسنده هستند یکی حاضر برای نوشتن شد، از دیگری ساقط است، و از گناه خارج است، و این مناسبترین معنی میباشد.
گوید: و قول خدایﻷکه در سوره بقره آیه ۲۸۲ فرموده:
﴿وَلَا يَأۡبَ ٱلشُّهَدَآءُ إِذَا مَا دُعُواْ﴾[البقرة: ۲۸۲] .
«و شاهدان هرگاه دعوت شدند از حضور و شهادت خودداری نکنند».
احتمال میرود که واجب عینی باشد که هر شاهدی ابتداءاً دعوت شد باید اجابت کند، و احتمال دارد کفائی باشد که اگر چند نفر شاهد بودند عدۀ کافی از ایشان که برای شهادت حاضر شدند، ترک دیگران بر ایشان گناه نباشد، و اگر همه ترک کردند گناهکار باشند (والله اعلم)، و این معنی مناسبتر است.
گوید: و اما کسی که شهادت او جلوتر بوده به اینکه شهادت داده و یا حقی برای مسلمانی و یا معاهدی را گواهی داده، پس او حق ندارد تخلف کند در جائی که برای قطعی شدن حق طلب شود.
و به همان اسناد شافعی/گوید: خدای تبارک و تعالی در سورۀ مائده آیۀ ۱۰۶ فرموده:
﴿شَهَٰدَةُ بَيۡنِكُمۡ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ ٱلۡمَوۡتُ حِينَ ٱلۡوَصِيَّةِ ٱثۡنَانِ ذَوَا عَدۡلٖ مِّنكُمۡ﴾[المائدة: ۱۰۶] .
«گواه بین شما چون مرگ یکی از شما برسد هنگام وصیت دو نفر عادل از خود شما».
و در سوره بقره آیه ۲۸۲ فرموده:
﴿وَٱسۡتَشۡهِدُواْ شَهِيدَيۡنِ مِن رِّجَالِكُمۡۖ فَإِن لَّمۡ يَكُونَا رَجُلَيۡنِ فَرَجُلٞ وَٱمۡرَأَتَانِ مِمَّن تَرۡضَوۡنَ مِنَ ٱلشُّهَدَآءِ﴾[البقرة: ۲۸۲] .
«و شاهد بگیرید دو شاهد از مردان خودتان را، واگر دو مرد نبود پس یک مرد و دو زن، از اشخاص که مورد اعتماد و به شهادت آنان خوشنودید».
گوید: پس از این آیه و از این خطاب استفاده میشود که مقصود اشهاد آزادگان پسندیده شدۀ مسلمین میباشد، از جهت اینکه ﴿مِمَّن تَرۡضَوۡنَ﴾همان اهل دین ما هستند نه مشرکین، زیرا بواسطه دین قطع دوستی شده بین ما و ایشان، و رجال مقصود آزادگان مایند نه ممالیک که در امور خود مغلوبند، و دیگر اینکه اهل فسق مورد پسند ما نیستند، رضای ما بر عدول است، و پسند بر بالغین مخاطب است نه با اطفال. و بسط کلام دادهاست.
به همان اسناد شافعی/گوید: قول خدایﻷدر سوره بقره آیه ۲۸۲:
﴿وَٱسۡتَشۡهِدُواْ شَهِيدَيۡنِ مِن رِّجَالِكُمۡۖ فَإِن لَّمۡ يَكُونَا رَجُلَيۡنِ فَرَجُلٞ وَٱمۡرَأَتَانِ مِمَّن تَرۡضَوۡنَ مِنَ ٱلشُّهَدَآءِ﴾[البقرة: ۲۸۲] .
و نیز قول خدای تعالی در سوره طلاق آیه ۲:
﴿وَأَشۡهِدُواْ ذَوَيۡ عَدۡلٖ مِّنكُمۡ﴾[الطلاق: ۲] .
«و شاهد بگیرید دو عادل از خودتان».
دلالت دارد بر اینکه مقصود از خود مسلمین است. سپس کلام را کشانیده به اینکه: کسی که میگوید: شهادت اهل ذمه جایز است، پس عادلترین آنان شرکش به خدا بزرگتر و برای صلیب خاضعتر و به کنیسه ساکنتر است.
پس اگر کسی بگوید: خدایﻷدر سوره مائده آیه ۱۰۶ میفرماید:
﴿حِينَ ٱلۡوَصِيَّةِ ٱثۡنَانِ ذَوَا عَدۡلٖ مِّنكُمۡ أَوۡ ءَاخَرَانِ مِنۡ غَيۡرِكُمۡ﴾[المائدة: ۱۰۶] .
«هنگام وصیت دو عادل از شما و یا دو عادل از غیر شما».
یعنی از غیر اهل دین شما. شافعی/فرموده: شنیدم کسی که این آیه را تأویل میکند میگوید: مقصود از غیر شما یعنی از مسلمین از غیر قبیله شما!.
شافعی/گوید: و الله اعلم قرآن دلالت بر همین دارد، زیرا خدا در همان آیه فرمود:
﴿تَحۡبِسُونَهُمَا مِنۢ بَعۡدِ ٱلصَّلَوٰةِ﴾[المائدة: ۱۰۶] .
«حبس میکنید آن دو را پس از نماز».
و وقت نماز برای مسلمین است. و نیز برای اینکه خدا در همان آیه میفرماید:
﴿فَيُقۡسِمَانِ بِٱللَّهِ إِنِ ٱرۡتَبۡتُمۡ لَا نَشۡتَرِي بِهِۦ ثَمَنٗا وَلَوۡ كَانَ ذَا قُرۡبَىٰ﴾[المائدة: ۱۰۶] .
«پس اگر شک داشتید قسم به خدا خورند که به این شهادت متاع دنیا را نمیخریم و اگر چه بسود خویشاوند باشد».
و همانا خویشی بین مسلمین است که با رسول خداجبودند از عرب، و یا خویشی که بین ایشان و بت پرستان بود نه بین ایشان و اهل ذمه، و نیز قول خدای تعالی در همان آیه که میفرماید:
﴿وَلَا نَكۡتُمُ شَهَٰدَةَ ٱللَّهِ إِنَّآ إِذٗا لَّمِنَ ٱلۡأٓثِمِينَ ١٠٦﴾[المائدة: ۱۰۶] .
«و کتمان شهادت الهی را نمیکنیم که در آن هنگام از گناهکاران خواهیم بود».
پس همانا کتمان و گناه آن از کتمان کردن شهادت را کسی اجتناب و دوری میکند که از مسلمین باشد نه اهل ذمه.
شافعی/گوید: و بتحقیق شنیدم از کسی که میگفت: این آیه منسوخ است به قول خدای تعالی که در سوره طلاق آیۀ ۲ فرموده:
﴿وَأَشۡهِدُواْ ذَوَيۡ عَدۡلٖ مِّنكُمۡ﴾[الطلاق: ۲] .
«و شاهد بگیرید دو عدل از خودتان را».
و الله اعلم.
سپس در ضمن کلام شافعی/که گوید: به او گفتم: همانا خدا این آیه (آیه ۱۰۶ سوره مائده) را در وصیت مسلمانی ذکر کرده، و آیا در وصیت مسلمانی در سفر جایز میدانی؟ گفت: نه، گفتم: آیا ایشان را قسم میدهی؟ گفت: نه، گفتم: برای چه و حال آنکه تأویل کردهای که این آیه در وصیت مسلمانی است، گفت: زیرا نسخ شده، گفتم: اگر نسخ شده در چه موضوعی نازل شده تا آخر.
شافعی از این آیه در سبب نزول این آیه بنابر نقل آنچه از مقاتل بن حیان و غیر او آمده، جواب دیگری داده.
و این در خبری است که ما را ابو سعید بن ابی عمرو نقل کرده از ابی العباس از ربیع از شافعی که خبر داد ابو سعید معاذ بن موسی از جعفری از بکیر بن معروف از مقاتل بن حیان که او گفت: این تفسیر را گرفتم از مجاهد و حسن و ضحاک که قول خدای تعالی:
﴿ٱثۡنَانِ ذَوَا عَدۡلٖ مِّنكُمۡ أَوۡ ءَاخَرَانِ مِنۡ غَيۡرِكُمۡ﴾[المائدة: ۱۰۶] .
«دو نفر عادل از خودتان و یا دو نفر دیگر از غیر خودتان».
نازل شده هنگامی که دو مرد نصرانی از اهل دارین که یکی از ایشان تمیمی و دیگری عدی بوده با یک نفر از طائفه قریش در سفری تجارتی مصاحبت نمودند، پس در دریا به مسافرت پرداختند. و با قریشی مالی معلوم بود که خانوادۀ او دانسته بودند از ظروف و پوست و سیم و زر، پس قریشی بیمار شد و وصیت خود را به آن دو نفر نصرانی نمود و وفات کرد، و آن دو نفر مال او را با وصیت او گرفتند و به اولیاء آن میت دادند، ولی بعضی از مال او را آوردند. خانوادۀ او چون نظر به کمی مال کردند گفتند: این رفیق شما با مال زیادی حرکت کرد زیادتر از آنچه شما آوردهاید، آیا چیزی فروخت و یا چیزی خرید و یا بیماری او طولانی شد که خرج زیادی کرد؟ گفتند: نه، گفتند: پس شما خیانت کردهاید، و مال را برداشتند و امر خود را نزد رسول خداجبردند. پس خدای تعالی نازل فرمود آیه ۱۰۶ سوره مائده را که میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ شَهَٰدَةُ بَيۡنِكُمۡ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ ٱلۡمَوۡتُ حِينَ ٱلۡوَصِيَّةِ ٱثۡنَانِ ذَوَا عَدۡلٖ مِّنكُمۡ أَوۡ ءَاخَرَانِ مِنۡ غَيۡرِكُمۡ إِنۡ أَنتُمۡ ضَرَبۡتُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَأَصَٰبَتۡكُم مُّصِيبَةُ ٱلۡمَوۡتِۚ تَحۡبِسُونَهُمَا مِنۢ بَعۡدِ ٱلصَّلَوٰةِ فَيُقۡسِمَانِ بِٱللَّهِ إِنِ ٱرۡتَبۡتُمۡ لَا نَشۡتَرِي بِهِۦ ثَمَنٗا وَلَوۡ كَانَ ذَا قُرۡبَىٰ وَلَا نَكۡتُمُ شَهَٰدَةَ ٱللَّهِ إِنَّآ إِذٗا لَّمِنَ ٱلۡأٓثِمِينَ ١٠٦﴾[المائدة: ۱۰۶] .
«ای مؤمنین، گواه بین شما چون مرگ شما برسد هنگام وصیت دو نفر عادل از خود شما و یا از غیر شما است اگر در سفری بودید که حادثۀ مرگ به شما رسید، اگر در حق آن دو نفر بدگمان شدید بازشان دارید پس از نماز قسم بخورند که بگویند: به این شهادت متاع دنیا را نمیخریم و اگر چه به سود خویشاوند باشد و کتمان شهادت الهی نمیکنیم، زیرا در این هنگام گنهکار خواهیم بود».
پس چون آن دو نفر قسم خوردند رها شدند، ولی چون جام مکلل پیدا شد. آن دو نفر خدمت رسول خداجاحضار شدند و مؤاخذه شدند، آنان گفتند: ما اینها را از او در زمان حیات او خریداری کرده بودیم. از آنان شاهد و بینه خواسته شد نتوانستند شاهد بیاورند. پس آیۀ فوق نازل شد[65] که:
﴿فَإِنۡ عُثِرَ عَلَىٰٓ أَنَّهُمَا ٱسۡتَحَقَّآ إِثۡمٗا فََٔاخَرَانِ يَقُومَانِ مَقَامَهُمَا مِنَ ٱلَّذِينَٱسۡتَحَقَّ عَلَيۡهِمُ ٱلۡأَوۡلَيَٰنِ فَيُقۡسِمَانِ بِٱللَّهِ لَشَهَٰدَتُنَآ أَحَقُّ مِن شَهَٰدَتِهِمَا وَمَا ٱعۡتَدَيۡنَآ إِنَّآ إِذٗا لَّمِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ ١٠٧ ذَٰلِكَ أَدۡنَىٰٓ أَن يَأۡتُواْ بِٱلشَّهَٰدَةِ عَلَىٰ وَجۡهِهَآ أَوۡ يَخَافُوٓاْ أَن تُرَدَّ أَيۡمَٰنُۢ بَعۡدَ أَيۡمَٰنِهِمۡۗ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱسۡمَعُواْۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡفَٰسِقِينَ ١٠٨﴾[المائدة: ۱۰۸] .
«هرگاه اطلاع حاصل شد که آن دو استحقاق اتهام دارند دو شاهد دیگر (از اولیاء میت) جای آنان بایستند که شایستهتر باشند از کسانی که استحقاق برتری دارند، و قسم میخورند به خدا که گواهی ما از گواهی آنان درستتر است و ما از حق تجاوز نمیکنیم زیرا در این صورت از ستمگران خواهیم بود این روش به آوردن شهادت بر صورت حقیقی آن نزدیکتر است و یا بترسند که پس از قسم خوردنشان قسمهائی رد شود و از خدا بترسید و بشنوید و خدا قوم فاسقان را هدایت نمیکند».
یعنی: چون اطلاع حاصل شد که آن دو استحقاق اتهام دارند دو نفر از اولیاء میت قسم خوردند که آن جام و گردن بند از مال ما است و ما که آنان را متهم کردیم حق داشتهایم و از ستمگران نیستیم.
شافعی/گوید: هر کس مانند حال آن دو نفر را داشته باشد باید آنچه در این آیه ذکر شده در حق آنان معمول شود. و معنای ﴿شَهَٰدَةُ بَيۡنِكُمۡ﴾که در آیه آمده یعنی قسم بین شما چنانکه در ملاعنه نیز قسم، شهادت نامیده شده است. و بسط کلام داده تا آنکه گوید: طبق ادعای ورثه چون دو نفر نصرانی متهم به خیانت شده قسم از آنان رد شده و کسان میت قسم خوردند، و معنی جمله: ﴿أَن تُرَدَّ أَيۡمَٰنُۢ بَعۡدَ أَيۡمَٰنِهِمۡ﴾(والله اعلم) همین است. و معنای ﴿يَقُومَانِ مَقَامَهُمَا﴾این است که دو نفر از کسان میت که قسم خوردند بجای دو نفر نصرانی متصدی و متصرف در آن مال میشوند.
امام بیهقی گوید: طبق گفتار شافعی و مقاتل، از ابن عباس روایتی آمده که قول اینان را تصدیق میکند. و به همان اسناد سابق شافعی/گفته است: دلیلی در آیه میباشد که باید قسم مردم در مرافعات خود در محلی دارای عظمت باشد، مانند آنکه میان کعبه و مقام ابراهیم حاضر شوند برای خوردن قسم، و نزد منبر رسول خداجپس از نماز عصر. و قول خدای تعالی: ﴿تَحۡبِسُونَهُمَا مِنۢ بَعۡدِ ٱلصَّلَوٰةِ فَيُقۡسِمَانِ بِٱللَّهِ﴾«بازشان دارید که پس از نماز به خدا قسم بخورند» را، مفسرین چنین گفتهاند که پس از نماز عصر بوده، سپس ذکر کرده شهادت دو طرف ملاعنه و غیر آن را.
و به همان اسناد سابق شافعی/فرموده که بعضی از اهل تفسیر گمان کرده که قول خدای تعالی در سوره احزاب آیه ۴ که فرموده:
﴿مَّا جَعَلَ ٱللَّهُ لِرَجُلٖ مِّن قَلۡبَيۡنِ فِي جَوۡفِهِۦ﴾[الأحزاب: ۴] .
«خدا برای مردی دو دل در جوف او قرار نداده».
یعنی برای مرد دو پدر در اسلام قرار نداده است. شافعی/گوید: این مفسر استدلال کرده به سیاق آیه که در آیۀ پنجم همان سوره فرموده:
﴿ٱدۡعُوهُمۡ لِأٓبَآئِهِمۡ هُوَ أَقۡسَطُ عِندَ ٱللَّهِ﴾[الأحزاب: ۵] .
«ایشان را نسبت به پدرانشان بخوانید که نزد خدا به عدالت نزدیکتر است».
یعنی، هر کس را نسبت به پدری که از او متولد شده بخوانید نه اینکه فرزندخوانده را نسبت به او بدهید.
بیهقی گفته: همین معنی را از مقاتل بن حیان روایت کردهایم. و از زهری نیز روایت شده است.
و به همان اسناد سابق شافعی/گوید: خدای تبارک و تعالی در سورۀ آل عمران آیۀ ۴۴ به رسول خودجمیفرماید:
﴿وَمَا كُنتَ لَدَيۡهِمۡ إِذۡ يُلۡقُونَ أَقۡلَٰمَهُمۡ أَيُّهُمۡ يَكۡفُلُ مَرۡيَمَ وَمَا كُنتَ لَدَيۡهِمۡ إِذۡ يَخۡتَصِمُونَ٤٤﴾[آل عمران: ۴۴] .
«و تو نبودی آن هنگام که (زکریا و دوستانش) قلمهای قرعه خود را میانداختند برای اینکه کدامشان مریم را کفالت کند و هنگامی که نزاع میکردند تو نبودی».
و نیز در سوره صافات آیات ۱۳۹ تا ۱۴۱ خدای تعالی فرموده:
﴿وَإِنَّ يُونُسَ لَمِنَ ٱلۡمُرۡسَلِينَ ١٣٩ إِذۡ أَبَقَ إِلَى ٱلۡفُلۡكِ ٱلۡمَشۡحُونِ ١٤٠ فَسَاهَمَ فَكَانَ مِنَ ٱلۡمُدۡحَضِينَ ١٤١﴾[الصافات: ۱۳۹-۱۴۱] .
«و محققاً یونس از پیغمبران مرسل است، هنگامی که فرار کرد به طرف کشتی پر شده، پس تیرهای قرعه افکند و او از انداختهشدگان گردید».
پس اصل قرعه در کتاب خدای تعالی میباشد، دربارۀ آنان که برای حضرت مریم علیها السلام- قرعه افکندند و آنان که برای حضرت یونس÷قرعه انداختند.
و قرعه (و الله اعلم) نمیباشد مگر بین چند نفری که در دلیل مساوی باشند، و آنان که بر مریم -علیها السلام- قرعه افکندند همه مساوی بودند در کفالت او، رغبت داشتند و قصدشان این بود که نزد یک نفری باشد که نسبت به او بیشتر مداری کند، و اگر روزی یک نفر کفالت میکرد و روز دیگر دیگری، موجب زحمت میشد، و اگر کفالت کننده یک نفری باشد، نسبت به او مهربانتر باشد و به مصلحت او نزدیکتر. زیرا بهتر اخلاق و رفتار او را تحت نظر میگرفت و غذائی که برای او مفید و یا مضر بود متوجه میگردید، و هر کس به زحمت کفالت و مصلحت او وارد نبود. و برای این عمل وجه دیگری نز گفتهاند که کفالت یک نفر برای مستور بودن و گرامی داشتن دختری مناسبتر است از کفالت جمعی. و جایز بود که نزد یک نفر باشد و او را کفالت کند و دیگران در مخارج او شرکت کنند چنانکه اگر نزد خالۀ خود و یا مادر خود میبود و دیگران مؤونه او را متکفل میشدند.
شافعی/فرموده: و آنان که طالب کفالت مریم -علیها السلام- بودند نمیخواستند برای کفالت او نزاعی بوجود آید و نمیخواستند یکدیگر را دفع کنند و لذا قرعه افکندند تا آنکه حریص بر کفالت او بود با میل مخارج او را کفالت کند و دیگران تکلیفی نداشته باشند. گوید: و به هر معنی باشد قرعه لازم است در جائی که مانند این موارد باشد.
و به همین معنی قرعه برای حضرت یونس÷چون کشتی متوقف شد و مورد حمله امواج گردید گفتند: مانع جریان او چه باشد؟ و علت عدم جریان نیست مگر آنکه گناهکاری در آن ساکن است. بیائید قرعه افکنیم، پس قرعه افکندند و قرعه بنام یونس÷آمد. پس او را از کشتی بیرون انداختند.
و این نیز مانند همان معنی است که برای کفالت حضرت مریم -علیها السلام- افکندند، زیرا حالت ساکن کشتی در حفظ جانشان مساوی بود و اگر حکمی مربوط به اموال بود محتاج به قرعهای در نفوس نمیشدند، چنانکه در قرعهای که برای کفالت مریم -علیها السلام- افکندند. و شافعی/فرموده: قرعه پیغمبرجدر هر موردی مانند قرعهای است که بر حضرت مریم افکندند.
و آن قرعه مانند اینکه آن جناب قرعه افکندند بین چند نفر مملوکی که با هم آزاد شده بودند، پس قرعه افکند که یک سوم آنان آزاد شدند. و این قضیه در موردی بود که آزاد کننده یعنی مالک ایشان در بیماری خود آزاد کرد بندههائی را که متعلق به خودش و متعلق به ورثه بود، و این آزادی را در مال ورثه حق نداشت[66] . پس رسول خداجچنان کرد که به همه ورثه حق ایشان برسد نه آنکه تبعیض شود. و همچنین قرعهای که بین زنان خود افکند که هر کدامشان در حضر به قسمت خود نائل میشدند ولی در سفر چون نمیتوانست همه را همراه ببرد قرعه میافکند، قرعه بنام هر کدام میآمد او را همراه میبرد و حق دیگران ساقط میشد. و چون از سفر بر میگشت به همان قسمی که قبل از سفر بود عمل میکرد، و ایام سفر را حساب نمیکرد[67] . و همچنین در تقسیمات اموال خیبر قرعه افکند پس چهار پنجم اموال خیبر را برای حاضرین قسمت کرد، و برای هر کس سهم او بر جزئی از آن مجتمع معین میشد آن را به او میداد که دیگران حقی در آن نداشته باشند، و او نیز در حق و سهم دیگران منقطع باشد.
به همان اسناد سابق شافعی/گوید: خدای تعالی در سوره هود آیه ۴۲ میفرماید: ﴿وَنَادَىٰ نُوحٌ ٱبۡنَهُۥ وَكَانَ فِي مَعۡزِلٖ يَٰبُنَيَّ ٱرۡكَب مَّعَنَا وَلَا تَكُن مَّعَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٤٢﴾[هود: ۴۲] .
«و نوح پسرش را که در کناری بود ندا کرد ای پسرک من، با ما سوار شو و با کافران مباش».
و در سوره انعام آیه ۷۴ فرموده:
﴿وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِيمُ لِأَبِيهِ ءَازَرَ أَتَتَّخِذُ أَصۡنَامًا ءَالِهَةً﴾[الأنعام: ۷۴] .
«و ذکر کن وقتی را که ابراهیم به پدرش آزر گفت: آیا بتها را معبودها و ملجاها گرفتهای».
پس در این آیات نسبت داده ابراهیم÷را به پدرش و حال آنکه پدر او کافر بود، و فرزند نوح را نیز به پدرش نسبت داده و حال آنکه آن پسر کافر بود.
و خدای تعالی درباره زید بن حارثه در سوره احزاب آیه ۵ به رسول خودجفرموده:
﴿ٱدۡعُوهُمۡ لِأٓبَآئِهِمۡ هُوَ أَقۡسَطُ عِندَ ٱللَّهِۚ فَإِن لَّمۡ تَعۡلَمُوٓاْ ءَابَآءَهُمۡ فَإِخۡوَٰنُكُمۡ فِي ٱلدِّينِ وَمَوَٰلِيكُمۡ﴾[الأحزاب: ۵] .
«پسر خواندهها را فرزندان پدرانشان بخوانید که این به عدالت نزد خدا مناسبتر است، و اگر پدرانشان را نمیشناسید پس برادران دینی شما و موالی شمایند».
و خدای تعالی در همان سوره آیه ۳۷ فرموده:
﴿وَإِذۡ تَقُولُ لِلَّذِيٓ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ﴾[الأحزاب: ۳۷] .
«و آن هنگام که تو به آن کسی (یعنی به زید) که خدا بر او نعمت داده و تو نیز نعمتش دادی میگفتی که زوج خویش را برای خودت نگهدار».
پس موالی را به دو کس نسبت داده، یک مرتبه به پدرانشان و دیگر به منعم ایشان. و رسول خداجفرموده: «ولاء برای کسی است که آزاد کند»[68] . پس کتاب و سنت دلالت کردند بر اینکه ولاء مال کسی است که آزاد کرده باشد، چنانکه نسب مخصوص کسی است که ولادتی از پدرش داشته باشد. و کلام را بسط داده در اینکه محال است ولاء را از آزاد کننده بگردانی به سوی غیر کسی که نسبت به او ثابت است.
به همان اسناد سابق شافعی/گوید: خدای تعالی در سوره نور آیۀ ۳۳ فرموده: ﴿وَٱلَّذِينَ يَبۡتَغُونَ ٱلۡكِتَٰبَ مِمَّا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡ فَكَاتِبُوهُمۡ إِنۡ عَلِمۡتُمۡ فِيهِمۡ خَيۡرٗا﴾[النور: ۳۳] .
«و آنان که مملوک شمایند (یعنی در جنگ تحت اسارت آمدهاند) و طالب کتابت میباشند و مکاتبه میجویند پس با ایشان مکاتبه کنید اگر در ایشان خیری دانستهاید».
شافعی/فرموده: جمله ﴿وَٱلَّذِينَ يَبۡتَغُونَ ٱلۡكِتَٰبَ﴾دلالت دارد بر اینکه همانا خدا اذن داده که مکاتبه کنید با عاقلی که طالب مکاتبه است نه آنکه نمیفهمد و مکاتبه میخواهد، چه بچه باشد و چه دیوانه.
و به همان اسناد سابق شافعی/نقل کرده که ابن جریج به عطاء گفت: خیر مال است و یا صلاح و یا هر دو؟ عطاء گفت: ما نمیبینیم خیر را جز مال. پس اگر مال ندارد و مرد راستی باشد چطور؟ گفت: من گمان ندارم خیر را جز همان مال نه صلاح. و مجاهد گفته: اگر در مملوک خیر دانستید یعنی مال، اخلاق و دین ایشان هر چه باشد.
شافعی/فرموده: خیر کلمهای است که از خطاب مردم با یکدیگر مراد از خیر دانسته میشود. خدای تعالی که در سوره بینه آیه ۷ فرموده:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أُوْلَٰٓئِكَ هُمۡ خَيۡرُ ٱلۡبَرِيَّةِ ٧﴾[البینة: ۷] .
«بتحقیق آنان که ایمان آورند و عملهای شایسته کنند آنان خود بهترین مخلوقاتند».
پس ما میفهمیم که بهترین مردم بایمان است و اعمال شایسته، نه بمال.
و خدا در سوره حج آیه ۳۶ فرموده:
﴿وَٱلۡبُدۡنَ جَعَلۡنَٰهَا لَكُم مِّن شَعَٰٓئِرِ ٱللَّهِ لَكُمۡ فِيهَا خَيۡرٞ﴾[الحج: ۳۶] .
«و شتران قربانی را برای شما از شعائر الهی قرار دادیم برای شما در آنها خیر است».
ما فهمیدیم که مراد از خیر در این آیه نفع آخرتست نه اینکه در شتر قربانی بر ایشان مالی باشد.
و در سوره بقره آیه ۱۸۰ فرموده:
﴿كُتِبَ عَلَيۡكُمۡ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ ٱلۡمَوۡتُ إِن تَرَكَ خَيۡرًا ٱلۡوَصِيَّةُ﴾[البقرة: ۱۸۰] .
«مقرر شد بر شما که چون نشانههای مرگ یکی از شما رسید اگر خیری گذاشت وصیت نماید».
ما میفهمیم که منظور از خیر در اینجا مال است. برای آنکه خدا در دنباله آیه فرموده:
﴿ٱلۡوَصِيَّةُ لِلۡوَٰلِدَيۡنِ وَٱلۡأَقۡرَبِينَ﴾[البقرة: ۱۸۰] .
«وصیت برای والدین و نزدیکان است».
یعنی وصیت به مال برای آنان است.
پس چون خدا در آیه قبل (آیه ۳۳ سوره نور) فرموده:
﴿إِنۡ عَلِمۡتُمۡ فِيهِمۡ خَيۡرٗا﴾[النور: ۳۳] .
«اگر در ایشان خیری دانستید».
ظاهرترین معنای آن بنا به دلائلی که گفتیم این است که نیروئی بر کسب مال و امانت داشته باشد، زیرا گاهی نیرومند است و کسب میکند و مال المکاتبه را نمیدهد، چون امین نیست، و گاهی امین است ولی قدرت بر کسب ندارد. و نزد من جایز نیست در جمله: ﴿إِنۡ عَلِمۡتُمۡ فِيهِمۡ خَيۡرٗا﴾جز همین معنی.
و ظاهر آیه این نیست که اگر در بندهات مالی دانستی، زیرا دو اشکال دارد: یکی اینکه مال در او نیست بلکه نزد او است، یعنی در او قوهای است که میتواند کسب کند و مالی فائدهدار بردارد. دیگر اینکه مالی که در دست بنده باشد مال آقا او است، پس چگونه میتواند با او مکاتبه کند با مال او، او مالی ندارد. همانا مکاتبه با او این است که پس از مکاتبه که آزاد شد قوهای دارد که کسب میکند و مال المکاتبه را میدهد.
و شاید آنکه میگوید: خیر مال است، مقصود او این است که همانطور که قبلاً برای مولای خود مال کسب مینموده، باز میتواند مالی کسب کند که خود را آزاد کند.
شافعی/فرموده: و چون بنده جامع شد یعنی هم قوه کسب دارد و هم امانت و دوست دارد که آقای او با او مکاتبه کند من دوست داردم که آقا مکاتبه کند. ولی آنچه برای من روشن است این است که او را مجبور بر مکاتبه نکند، زیرا آیه ارشادی است و اباحه را میفهماند نه حتمی را. و این سخن را عدهای از اهل علم از کسانی که من ملاقاتشان کردم گفتهاند.
و شافعی/بسط کلام داده و استدلال کرده به اینکه اگر مکاتبه واجب و حتمی بود هرآینه سید او مجبور بود به کمترین مالی که نام مکاتبه بر آن واقع شود و یا بمدت زودی باید مکاتبه شود.
خبر داد ما را ابوسعید از ابی العباس از ربیع از شافعی از شخص ثقه از ایوب از نافع از عبدالله بن عمر که او با بندۀ خود به سی و پنج هزار دینار و یا درهم مکاتبه کرد و پنج هزار آن را به او بخشید که گمان میکنم قسط آخرش بود.
شافعی/فرموده: به عقیده من (والله اعلم) این قضیۀ بخشش مقداری از مال المکاتبه مانند آن است که خدا در سوره بقره آیۀ ۲۴۱ فرموده:
﴿وَلِلۡمُطَلَّقَٰتِ مَتَٰعُۢ بِٱلۡمَعۡرُوفِۖ حَقًّا عَلَى ٱلۡمُتَّقِينَ ٢٤١﴾[البقرة: ۲۴۱] .
«و زنان طلاق داده شده بطور معروف بهرهای دارند، و این حقی است بر عهده پرهیزکاران».
پس همچنانکه برای زنان طلاق شده بهرهای میباشد اینجا بهرهای برای مکاتبات است. پس سید او مجبور میشود که مقداری از مال المکاتبه را از او بگذرد. و چون چیزی برای او گذاشت مجبور بر بیشتر نشود. و چون عبد مکاتب تمام مال المکاتبه را پرداخت، بر سید است که مقداری از آن را به او برگرداند و از آنچه گرفته مقداری به او عطاء نماید، زیرا خدای تعالی در سورۀ نور آیۀ ۳۳ که همان آیه مکاتبه باشد فرموده:
﴿وَءَاتُوهُم مِّن مَّالِ ٱللَّهِ ٱلَّذِيٓ ءَاتَىٰكُمۡ﴾[النور: ۳۳] .
«از مالی که خدا به شما داده است به مکاتبین بدهید».
و شافعی/در این مورد بسط کلام داده است.
به همان اسناد سابق که از شافعی/نقل شده که گفت: خبر داد مرا یحیی بن سلیم از ابن جریج از عکرمه که گفت: وارد شدم بر ابن عباس، و او پیش از آنکه نابینا شود از روی مصحف قرآن را قرائت میکرد و گریه میکرد، گفتم: چرا گریه میکنی؟ فدایت شوم، گفت: آیا أیْلَه را میشناسی؟ گفتم: ایله چیست؟ گفت: قریهای است که مردمی از یهود در آن بودند (و آن قریه نزدیک دریا بود). پس خدای تعالی روز شنبه ماهیها را بر آن مردم حرام نمود، پس ماهی روز شنبه دست جمعی میآمدند سفید و چاق مانند شتران آبستن میان آب در مقابل بناها و ساختمانهای ایشان، و چون روز غیر شنبه بود آنها را نمییافتند مگر بسختی و مخارج بسیاری. پس بعضی از ایشان گفتند: ممکن است ما روز شنبه ماهیها را بگیریم و در روز غیر شنبه بمصرف برسانیم، پس خانوادهای همین کار را کردند و ماهیها را کباب کردند و همسایگان بوی آن را یافتند و گفتند: فلانیها چنین کردند، پس دیگران نیز همین کار را کردند تا میانشان شیوع پیدا کرد. پس مردم سه فرقه شدند: فرقهای خورد، و فرقهای نهی کرد، و فرقهای بیطرف ماند، و چنانکه در سوره اعراف در قصه اصحاب السبت آمده، در آیۀ ۱۶۴ فرقۀ بیطرف به کسانی که نهی از منکر میکردند گفتند:
﴿لِمَ تَعِظُونَ قَوۡمًا ٱللَّهُ مُهۡلِكُهُمۡ أَوۡ مُعَذِّبُهُمۡ عَذَابٗا شَدِيدٗا﴾[الأعراف: ۱۶۴] .
«چرا موعظه و نهی میکنید قومی را که خدا ایشان را هلاک و یا عذاب خواهد کرد عذاب سختی».
پس فرقهای که نهی از منکر و موعظه میکردند در جواب گفتند: ﴿مَعۡذِرَةً إِلَىٰ رَبِّكُمۡ وَلَعَلَّهُمۡ يَتَّقُونَ ١٦٤﴾[الأعراف: ۱۶۴] . «برای اینکه ما را نزد پروردگارتان عذری باشد، و شاید ایشان پرهیز کنند». پس، به اهل عصیان میگفتند: ما شما را از غضب خدا و عقاب او بر حذر میداریم مبادا شما را فرورفتن به زمین و یا سنگبارانی و یا بعضی از عذابهای الهی برسد، بخدا قسم ما با شما در یک مکان شب نمیمانیم. پس از خانهها خارج شدند و فردا که برگشتند درب منزلها را کوبیدند دیدند کسی جواب نمیدهد، پس نردبان آوردند و به خانهها گذاشتند و کسی را بالا فرستادند که او آنها را دید و سه مرتبه گفت: ای بندگان خدا، میمونهای دارای دم، سپس از دیوار پایین آمد. سپس درها را باز کردند و مردم وارد شدند و میمونها منسوبین خود را شناختند از انسانها، ولی انسانها آنان را نمیشناختند. پس میمون میآمد نزد خویش و منسوب خود از انسانها و خود را به او میمالید و میچسبانید، انسان به او میگفت: تو فلان هستی؟ او به سر اشاره میکرد که آری، و گریه میکرد. و میمون ماده میآمد نزد کسان خود از از انسانها، انسان به او میگفت: تو فلانه زن هستی؟ او با سر اشاره میکرد که آری و گریه میکرد. انسان به او میگفت: ما شما را از غضب خدا بر حذر داشتیم که مبادا عذاب گوناگون الهی به شما برسد. ابن عباس گفت: و بشنو که خدا در آیۀ ۱۶۵ سورۀ اعراف میفرماید:
﴿أَنجَيۡنَا ٱلَّذِينَ يَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلسُّوٓءِ وَأَخَذۡنَا ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ بِعَذَابِۢ بَِٔيسِۢ بِمَا كَانُواْ يَفۡسُقُونَ١٦٥﴾[الأعراف: ۱۶۵] .
«آن کسانی را ما نجات دادیم که از بدی نهی میکردند و آنان را که ستم کردند به عذاب سختی بگرفتیم بمقابل آنچه نافرمانی میکردند».
پس نمیدانیم فرقۀ سوم چه کردند؟ ابن عباس گفت: چه قدر ما منکر دیدیم و نهی نکردیم. عکرمه گفت: فدایت شوم آیا نمیبینی که فرقه سوم (فرقۀ بیطرف) انکار و کراهیت داشتند هنگامی که میگفتند:
﴿لِمَ تَعِظُونَ قَوۡمًا ٱللَّهُ مُهۡلِكُهُمۡ أَوۡ مُعَذِّبُهُمۡ عَذَابٗا شَدِيدٗا﴾[الأعراف: ۱۶۴] .
«چرا موعظه میکنید قومی را که خدا هلاکشان کند و یا به عذاب سختی عذابشان میکند».
پس سخن من ابن عباس را به تعجب آورد و امر کرد تا دو عدد عبای پشمی به من بدهند، و آنها را به من پوشانید[69] .
به همان اسناد سابق شافعی/از سفیان از زهری از عروه روایت کرده که گفت: همواره رسول خداجاز ساعت قیامت سؤال میکرد تا خدای تعالی آیه ۴۳ سوره نازعات را بر او نازل نمود که:
﴿فِيمَ أَنتَ مِن ذِكۡرَىٰهَآ ٤٣ إِلَىٰ رَبِّكَ مُنتَهَىٰهَآ ٤٤﴾[النازعات: ۴۳] .
«تو چه میخواهی از ذکر آن. به سوی پروردگارت انتهای آن است».
پس رسول خداجخودداری کرد[70] .
و به همان اسناد سابق، محمد بن عبدالله بن عبدالحکم نقل کرده که شنیدم شافعی/در قول خدای تعالی در آیه ۶۴ سوره نجم که فرموده:
﴿وَأَنتُمۡ سَٰمِدُونَ ٦١﴾[النجم: ۶۱] .
«(که خدا به کفار فرموده) شما (از شنیدن قرآن) تکبر کرده واز غیظ، به خود باد کردهاید».
میگفت: یعنی شما آواز میخوانید و این بلغت حمیر است. و بعضی گفتهاند: شما از غضب باد کردهاید. و باز شافعی/فرموده: هر سخنی را که به آن گوش ندهند آن سمود است.
و به همان اسناد سابق اباثور نقل کرده که شافعی میفرمود: فصاحت را اگر در طاعت به کار اندازی شافیتر و کافیتر در بیان و رساتر در گفتار است. و برای همین بود که حضرت موسی÷در آیۀ ۲۷-۲۸ سوره طه میگوید:
﴿وَٱحۡلُلۡ عُقۡدَةٗ مِّن لِّسَانِي ٢٧ يَفۡقَهُواْ قَوۡلِي ٢٨﴾[طه: ۲۷-۲۸] .
«خدایا، گره از زبانم بردار که گفتار مرا بهفمند».
و گفت:
﴿وَأَخِي هَٰرُونُ هُوَ أَفۡصَحُ مِنِّي لِسَانٗا﴾[القصص-۳۴] .
«و برادرم هارون از من به زبان فصیحتر است».
زیرا موسی دانست که فصاحت در بیان رساتر است.
خبر داد ما را ابو عبدالرحمن السلمی گفت: شنیدم از علی بن ابی عمرو البلخی که میگفت: شنیدم از عبدالمنعم بن عمر الاصفهانی که میگفت: خبر داد ما را احمد بن محمد الملکی از محمد بن اسماعیل و حسین بن زید و زعفرانی و ابو ثور که همه گفتند: ما شنیدیم از محمد بن ادریس الشافی/که میگفت: خدایﻷمنزه نمود و قدر پیغمبرش را بالا برد و او را علم و ادب آموخت و به او فرمود:
﴿وَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱلۡحَيِّ ٱلَّذِي لَا يَمُوتُ﴾[الفرقان: ۵۸] .
«و توکل نما بر آن خدای زندهای که نمیمیرد».
و این برای این است که مردم در احوال پراکنده میباشند، بعضی بر خود و یا بر مال خود و یا بر زراعت خود و یا بر سلطانی و یا بر عطای مردمی توکل و اعتماد کرده به زندهای که میمیرد، و یا بر چیزی که فانی است و به همین زودی از آن جدا میشود. پس خدا پیغمبرش را منزه نمود و او را امر کرد که توکل کند بر خدائی که نمیمیرد.
شافعی/فرمود: شب گذشته از دو آیه استنباطی کردم که در مقابل استنباطم دنیا و آنچه در آنست ارزشی ندارد: اول آیه ۳ سوره یونس که میفرماید:
﴿يُدَبِّرُ ٱلۡأَمۡرَۖ مَا مِن شَفِيعٍ إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ إِذۡنِهِۦ﴾[یونس: ۳] .
«خدای تعالی امور را تدبیر میکند و هیچ شفیعی نیست مگر پس از اذن او».
و در کتاب خدا مانند آن بسیار است. دوم، آیه ۲۵۵ از سوره بقره:
﴿مَن ذَا ٱلَّذِي يَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ إِلَّا بِإِذۡنِهِۦ﴾[البقرة: ۲۵۵] .
«کیست آنکه بدون اذن او نزد او شفاعت کند».
پس شافعان بیکار و بیاثر میمانند مگر خدا اذن دهد.
و در سوره هود آیه ۳ فرموده:
﴿وَأَنِ ٱسۡتَغۡفِرُواْ رَبَّكُمۡ ثُمَّ تُوبُوٓاْ إِلَيۡهِ يُمَتِّعۡكُم مَّتَٰعًا حَسَنًا إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمّٗى﴾[هود: ۳] .
«و از پروردگارتان آمرزش بخواهید سپس به سوی او توبه و برگشت کنید تا شما را بهره دهد بهرۀ نیکی تا زمان معینی».
پس خدا وعده داده هر کسی را که توبه کند و طلب آمرزش نماید بهره بدهد تا وقت مرگ، سپس در دنبالۀ آیه میفرماید:
﴿وَيُؤۡتِ كُلَّ ذِي فَضۡلٖ فَضۡلَهُۥ﴾[هود: ۳] .
«و به هر صاحب فضلی خدا فضل و برتری و درجۀ او را میدهد».
یعنی در آخرت.
شافعی/فرموده: ما بحقیقت توبهکننده نیستیم، ولیکن علمی است که خدا دانسته حقیقت توبهکنندگان را، و بتحقیق ما در این دنیا بهرهمند شدهایم بهرهمندی نیکی.
به همان اسناد سابقه، شافعی/فرموده است که مابعد آیات ۱۲۰ سوره آل عمران نازل شده درباره جنگ احد. و سورۀ انفال نازل شده در جنگ بدر، و سوره احزاب نازل شده درباره جنگ خندق، و سوره حشر نازل شده درباره یهود بنی النضیر.
شافعی/فرموده: غنیمتهای بدر بدون شک تخمیس نشد، و همانا آیه خمس پس از رجوع مسلمین از بدر و پس از تقسیم غنائم نازل شد.
شافعی/در قول خدای تعالی که در سوره مائده آیه ۲ فرموده:
﴿لَا تُحِلُّواْ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِ﴾[المائدة: ۲] .
«حلال و سبک نشمرید شعائر الهی را».
گوید: یعنی، شعائر خدا را حلال ندانید، و منظور از شعائر، هر آنچه برای خدایﻷباشد از قربانی و غیر آن. و مقصود از قول خدا که فرموده:
﴿وَلَآ ءَآمِّينَ ٱلۡبَيۡتَ ٱلۡحَرَامَ﴾[المائدة: ۲] .
«و نه قاصدین بیت الحرام را».
یعنی: کسی که به طرف مسجد الحرام میآید و شما آنان را باز میدارید (یعنی متعرض زائران خانه خدا شدن حلال نیست).
راوی گفت: شافعی/در معنی قول خدایﻷکه در آیۀ مذکور فرموده:
﴿وَلَا يَجۡرِمَنَّكُمۡ شَنََٔانُ قَوۡمٍ﴾[المائدة: ۲] .
«دشمنی با قومی باعث نشود که شما در حق آنان جرم و ظلم کنید».
گوید: یعنی، بدون حق و بر خلاف حق کاری نکنید. و در قول خدای تعالی که در آیه ۳ سوره مائده فرموده:
﴿إِلَّا مَا ذَكَّيۡتُمۡ﴾[المائدة: ۳] .
«مگر آنچه را تذکیه و ذبح کنید».
گوید: پس هر چه نام ذبح بر آن واقع شود، آن، ذبیحه و گواراست.
گوید: شافعی/فرموده: ازلام معنائی ندارد جز همان تیرهای قرعه.
گوید: و شافعی/در قول خدایﻷ:
﴿وَلَا تُؤۡتُواْ ٱلسُّفَهَآءَ أَمۡوَٰلَكُمُ﴾[النساء: ۵] .
«اموالتان را به سفیهان مدهید».
گوید: مقصود از آن زنان و اطفال است، که آنچه خدا به تو داده به ملک ایشان مده، و تو ناظر بر ایشان در آن اموال باش.
گوید: و شافعی/در قول خدایﻷ:
﴿وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكُمۡ﴾[المائدة: ۵] .
«و ازدواج با زنان پاکدامن از اهل کتاب (برای شما حلال است)».
گوید: مقصود زنان آزاد از اهل کتابست که شوهر ندارند.
و مقصود از جمله: ﴿مُّحۡصِنِينَ غَيۡرَ مُسَٰفِحِينَ﴾[النساء: ۲۴] . «با پاکدامنی نه به زنا کاری» این است که پاکدامن و عفیف باشید نه از راه فسق و نابکاری.
گوید: و شافعی/در قول خدایﻷکه فرموده:
﴿لَيۡسَ عَلَى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ جُنَاحٞ فِيمَا طَعِمُوٓاْ إِذَا مَا ٱتَّقَواْ﴾[المائدة: ۹۳] .
«بر آنان که ایمان آورده و عمل صالح کردند گناهی نیست در آنچه خوردند در صورتی که تقوی داشته باشند».
گوید: مقصود از ﴿ٱتَّقَواْ﴾«تقوی پیشه کنند» اینست که به آنچه بر ایشان حرام است نزدیک نشدند.
گوید: و شافعی/در قول خدایﻷکه فرموده:
﴿عَلَيۡكُمۡ أَنفُسَكُمۡ﴾[المائدة: ۱۰۵] .
«ای مؤمنین، به خود پردازید و از خود مراقبت کنید».
گفته: این آیه مانند آیۀ ۲۷۲ سورۀ بقره است که فرموده:
﴿لَّيۡسَ عَلَيۡكَ هُدَىٰهُمۡ﴾[البقرة: ۲۷۲] .
«ای پیامبر، هدایت ایشان بر عهدۀ تو نیست».
و مانند آیه ۱۴۰ سورۀ نساء است که میفرماید:
﴿إِذَا سَمِعۡتُمۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ يُكۡفَرُ بِهَا وَيُسۡتَهۡزَأُ بِهَا فَلَا تَقۡعُدُواْ مَعَهُمۡ حَتَّىٰ يَخُوضُواْ فِي حَدِيثٍ غَيۡرِهِۦٓ﴾[النساء: ۱۴۰] .
«هرگاه شنیدید که به آیات خدا کفران و انکار و استهزاء میکنند پس با ایشان منشینید تا به سخنی دیگر پردازند».
و مثل این در قرآن به عبارات دیگر نیز آمده است.
گوید: و شافعی/در قول خدایﻷ:
﴿إِنَّمَا ٱلتَّوۡبَةُ عَلَى ٱللَّهِ لِلَّذِينَ يَعۡمَلُونَ ٱلسُّوٓءَ بِجَهَٰلَةٖ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٖ﴾[النساء: ۱۷] .
«همانا پذیرفتن توبه بر خدا برای آن کسانیست که از روی جهالت کار بد میکنند و سپس بزودی توبه میکنن»».
گفته است که برای این آیه دو معنی ذکر کردهاند: یکی اینکه هر کس عصیان کرد بتحقیق جاهل است از تمام خلق. معنی دیگر اینکه توبه نمیکند هرگز تا بداند و تا عمل کند در حالی که او نفهمیده که حرام است. ولی معنای اول بهتر است.
گوید: و درقول خدایﻷدر آیۀ ۹۲ سورۀ نساء:
﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٍ أَن يَقۡتُلَ مُؤۡمِنًا إِلَّا خَطَٔٗا﴾[النساء: ۹۲] .
«و برای مؤمن امکان نداشته که بکشد مؤمنی را مگر از روی خطا».
شافعی/گفته: معنی چنین است که مؤمن حق ندارد که برادر خود را بکشد مگر بخطا.
گوید: و در قول خدایﻷ:
﴿وَيَسۡتَفۡتُونَكَ فِي ٱلنِّسَآءِۖ قُلِ ٱللَّهُ يُفۡتِيكُمۡ فِيهِنَّ وَمَا يُتۡلَىٰ عَلَيۡكُمۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ فِي يَتَٰمَى ٱلنِّسَآءِ﴾[النساء: ۱۲۷] .
«و از تو درباره زنان فتوی میطلبند؟ بگو: خدا شما را دربارۀ ایشان فتوی میدهد و (همینطور دربارۀ) آنچه در این کتاب بر شما خوانده میشود در مورد یتیمان زنان».
شافعی/فرموده: همانا ثابتترین چیز در این آیه همان است که عایشه فرموده در حدیث زهری.
گوید: و در قول خدایﻷدر سوره مائده آیۀ ۸۹:
﴿لَا يُؤَاخِذُكُمُ ٱللَّهُ بِٱللَّغۡوِ فِيٓ أَيۡمَٰنِكُمۡ﴾[المائدة: ۸۹] .
«خداوند شما را به قسمهای بدون قصد و بیهودهتان مؤاخذه نمیکند».
شافعی/فرموده: در این آیه نباید گفت مگر قول عایشه را که گفته: مردی قسم میخورد بر چیزی که یقین دارد سپس مییابد که غیر آن بوده است[71] . بیهقی گوید: و این بر خلاف روایت ربیع از شافعی است از قول عایشه، و روایت ربیع صحیحتر است. پس این چیزی که یونس از شافعی/روایت کرده از قول عایشه، همانا آن را عمر بن قیس از عطا از عائشه روایت کرده است، و عمر بن قیس ضعیف است، و از طریق دیگر روایت شده که گویا روایت منقطع است، یعنی راوی وسط ذکر نشده، و صحیح آنست که از عطا و عروه از عایشه نقل شده، و آن همان است که در روایت ربیع است، و صحیح از مذهب نیز همان چیزی است که اجازه شده در روایت ربیع.
قرائت کردم در کتاب سنن روایت حرمله از شافعی/را که گفته: خدای تعالی در آیۀ ۸ سورۀ عنکبوت فرموده:
﴿وَوَصَّيۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ بِوَٰلِدَيۡهِ حُسۡنٗا﴾[العنکبوت: ۸] .
«ما سفارش کردیم انسان را که به والدین خود نیکی کند».
و در سوره لقمان آیه ۱۴ فرموده:
﴿أَنِ ٱشۡكُرۡ لِي وَلِوَٰلِدَيۡكَ﴾[لقمان: ۱۴] .
«مرا و والدین خود را شکرگزاری کن».
و در سوره حجرات آیۀ ۱۳ فرموده:
﴿إِنَّا خَلَقۡنَٰكُم مِّن ذَكَرٖ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَٰكُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْ﴾[الحجرات: ۱۳] .
«حقا ما شما را از مرد و زنی آفریدیم و شما را شعبهها و قبیلهها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید».
و خدایتبارک و تعالی در سورۀ طارق آیۀ ۵-۷ فرموده:
﴿فَلۡيَنظُرِ ٱلۡإِنسَٰنُ مِمَّ خُلِقَ ٥ خُلِقَ مِن مَّآءٖ دَافِقٖ ٦ يَخۡرُجُ مِنۢ بَيۡنِ ٱلصُّلۡبِ وَٱلتَّرَآئِبِ٧﴾[الطارق: ۵-۷] .
«پس انسان باید نظر کند که از چه خلق شده، خلق شده از آبی جهنده، که بیرون میآید از میان کمر و دندهها».
شافعی/گوید: از صلب مرد و ترائب زن.
و خدای تعالی در سوره انسان آیه ۲ فرموده:
﴿إِنَّا خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ مِن نُّطۡفَةٍ أَمۡشَاجٖ نَّبۡتَلِيهِ﴾[الانسان: ۲] .
«حقا که ما انسان را از نطفۀ مخلوط و آمیخته آفریدیم و آزمودیمش».
گفته شده: (و الله اعلم) نطفۀ مرد که مخلوط به نطفۀ زن میباشد. شافعی/فرموده: چیزی که مخلوط شده، عرب آن را امشاج گوید.
و خدای تعالی در سوره نساء آیه ۱۱ فرماید:
﴿وَلِأَبَوَيۡهِ لِكُلِّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا ٱلسُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِن كَانَ لَهُۥ وَلَدٞ﴾[النساء: ۱۱] .
«برای والدین میت برای هر یک، یک ششم ما ترک است در صورتی که برای میت فرزندی باشد».
پس خدای جل ثناؤه خبر داده که هر آدمی مخلوق از مرد و زنی است، و مرد را پدر نامیده و زن را مادر.
و آگاه کرده که یکی از نعمتها نسبت فرزند است به پدر خود، و در سورۀ هود آیۀ ۷۱ فرموده:
﴿فَبَشَّرۡنَٰهَا بِإِسۡحَٰقَ وَمِن وَرَآءِ إِسۡحَٰقَ يَعۡقُوبَ ٧١﴾[هود: ۷۱] .
«پس ساره همسر ابراهیم را بشارت دادیم به اسحاق، و از پی اسحاق یعقوب را».
و در سورۀ مریم آیۀ ۷ فرموده:
﴿يَٰزَكَرِيَّآ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَٰمٍ ٱسۡمُهُۥ يَحۡيَىٰ﴾[مریم: ۷] .
«ای زکریا، براستی ما تو را به غلام و فرزندی که نام او یحیی است بشارت میدهیم».
شافعی/فرموده: در احکام الهی بیان شده که نعمت او از جهت عصیان او نمیباشد، پس نکاح را حلال کرد و در آیه ۳ از سوره نساء فرمود:
﴿فَٱنكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ﴾[النساء: ۳] .
«پس نکاح کنید آنچه را خوش آید شما را از زنان».
و در همان آیه فرمود:
﴿فَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا تَعۡدِلُواْ فَوَٰحِدَةً أَوۡ مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُم﴾[النساء: ۳] .
«پس اگر خوف از بیعدالتی داشتید پس به یک زن و یا یک ملک یمین اکتفا کنید».
و زنا را حرام کرده، و در سوره اسراء آیه ۲۲ فرموده:
﴿وَلَا تَقۡرَبُواْ ٱلزِّنَىٰٓۖ إِنَّهُۥ كَانَ فَٰحِشَةٗ وَسَآءَ سَبِيلٗا ٣٢﴾[الاسراء: ۳۲] .
«و به زنا نزدیک مشوید زیرا آن کاری زشت و بد راهی است».
علاوه بر آیات دیگری که در کتاب خود ذکر کرده.
پس معقول است که ولدالزنا منسوب به زنا کننده نباشد، زیرا ما بیان کردیم که نعمت او فقط از جهت اطاعت است نه از جهت معصیت. سپس آن را بر زبان رسول خود بیان نموده، و کلام را در شرح آن بسط دادهاست.
خبر داد ما را ابوعبدالرحمن، از علی بن عمر الحافظ در بغداد، از عبدالله بن محمد بن احمد بن محمد بن عبدالله بن محمد بن العباس الشافعی از پدرش، از پدر خود، از ابی محمد بن عبدالله بن محمد که گفت: شنیدم شافعی/میگوید: بین دو جلد مصحف نظر کردم و مراد خدا را شناختم در جمیع آنچه در آن است مگر دو حرف را که شافعی ذکر کرد آن دو را، و من یکی را نسیان کردم. و دیگری قول خدای تعالی در آیه ۱۰ سورۀ شمس میباشد که فرموده:
﴿وَقَدۡ خَابَ مَن دَسَّىٰهَا ١٠﴾[الشمس: ۱۰] .
«و محققاً هر کس نفس را تباه کند هلاک گردیده».
پس آن را در کلام عرب نیافتم، و برای مقاتل بن سلیمان قرائت کردم، او گفت: لغت سودان است، و «دساها»، بمعنای «أغواها» میباشد. یعنی بتحقیق هلاک شد آنکه خود را اغوا کند. و الله اعلم.
و در کتاب سنن قرائت کردم روایت حرملۀ بن یحیی را از شافعی/که گفته است: خدای تبارک و تعالی فرموده:
﴿لَّا يَنۡهَىٰكُمُ ٱللَّهُ عَنِ ٱلَّذِينَ لَمۡ يُقَٰتِلُوكُمۡ فِي ٱلدِّينِ وَلَمۡ يُخۡرِجُوكُم مِّن دِيَٰرِكُمۡ أَن تَبَرُّوهُمۡ وَتُقۡسِطُوٓاْ إِلَيۡهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ ٨ إِنَّمَا يَنۡهَىٰكُمُ ٱللَّهُ عَنِ ٱلَّذِينَ قَٰتَلُوكُمۡ فِي ٱلدِّينِ وَأَخۡرَجُوكُم مِّن دِيَٰرِكُمۡ وَظَٰهَرُواْ عَلَىٰٓ إِخۡرَاجِكُمۡ أَن تَوَلَّوۡهُمۡۚ وَمَن يَتَوَلَّهُمۡ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٩﴾[الـممتحنة: ۸-۹] .
«خدا شما را از نیکی کردن و انصاف و عدالت در حق کفاری که در کار دین با شما جنگ نکردند و شما را از خانههاتان خارج ننمودهاند، نهی ننموده، زیرا خدا منصفان و عدالتگران را دوست میدارد. خدا شما را فقط نهی میکند از دوستی کسانی که در راه دین با شما قتال کردند و شما را از دیارتان خارج نمودند و تظاهر و معاونت کردند بر بیرون راندن شما، و هر کس با ایشان دوستی کند پس آنان خود ستمگرند».
شافعی/گوید: گفته میشود (و الله اعلم) که بعضی از مسلمین از صله رحم با مشرکین احساس گناه کرد، گمان میکنم این وقتی بود که جهاد و قطع دوستی بین مسلمین و کفار نازل شد، و آیۀ ۲۲ سوره مجادله نازل شد که:
﴿لَّا تَجِدُ قَوۡمٗا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ يُوَآدُّونَ مَنۡ حَآدَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَلَوۡ كَانُوٓاْ ءَابَآءَهُمۡ أَوۡ أَبۡنَآءَهُمۡ أَوۡ إِخۡوَٰنَهُمۡ أَوۡ عَشِيرَتَهُمۡۚ أُوْلَٰٓئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ ٱلۡإِيمَٰنَ وَأَيَّدَهُم بِرُوحٖ مِّنۡهُۖ وَيُدۡخِلُهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ﴾[المجادلة: ۲۲] .
«نمییابی قومی را که ایمان به خدا و قیامت داشته باشند با دشمنان خدا و رسول او دوستی کنند، و اگر چه آن مخالفین خدا و رسول، پدران ایشان و یا فرزندانشان و یا برادرانشان و یا خویشاوندانشان باشند، آنان را خدا در دلهایشان ایمان را نوشته، و به روحی از جانب خود تأییدشان نموده، و ایشان را به باغهائی که از زیر آنها نهرها روان باشد داخل میکند».
پس چون ترسیدند که دوستی صلۀ با مال باشد آیات ۸-۹ سورۀ ممتحنه نازل شد که خدای تعالی نهی نکرده از نیکی و عدالت دربارۀ کفاری که در دین با شما قتال نکرده، و شما را از خانهها تان خارج نکرده اند، که به ایشان نیکی و عدالت کنید، زیرا خدا خدا عدالت کنندگان را دوست میدارد. همانا خدا شما را نهی میکند از نیکی با کسانی با شما قتال کرده در دین، و شما را از خانه های خود خارج کردند و پشتیبانی بر بیرون راندن شما نمودند، نهی کرده از دوستی با ایشان، و هر کس با ایشان دوستی کند پس آنان خود ستمگرند.
شافعی/فرموده: صلۀ با مال و نیکی و عدالت و نرمی کلام و نامه فرستادن بحکم خدا برای غیر کسانی است که از دوستی ایشان نهی شده و بر علیه مسلمین هم پشتی نمایند. و این آیه مباح کرده نیکی با کسانی که علیه مسلمین هم پشت نشدهاند و اگر چه مشرک باشند، و خود رسول خداجبعضی از اسیران بدر را فداء گرفت و رها کرد. و بتحقیق ابوعزۀ الجمحی از کسانی بود که رسول خداجبر او منت گذاشت[72] ، در حالی که به عداوت با رسول خداجمعروف بود، و مردم را علیه آنحضرت تحریک میکرد، چه به جان و چه به مال. و رسول خداجپس از جنگ بدر منت گذاشت بر ثمامۀ بن اثال در حالی که به عداوت با آن حضرت معروف بود، و به قتال او اول امر نمود. سپس بعد از اسارت او، منت بر او نهاد و او اسلام آورد، و قافلۀ آذوقۀ اهل مکه را از اهل مکه قطع کرد، پس اهل مکه از رسول خد جدرخواست کردند که به او اذن دهد که قافلۀ آذوقه را مانع نشود، پس رسول خداجاذن داد[73] . و بتحقیق خدایﻷدر سورۀ انسان آیۀ ۸ فرموده:
﴿وَيُطۡعِمُونَ ٱلطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِۦ مِسۡكِينٗا وَيَتِيمٗا وَأَسِيرًا ٨﴾[الانسان: ۸] .
«نیکوکاران بر دوستی خدا مسکین و یتیم و اسیران را اطعام طعام میکنند».
در حالی که اسیران از دشمنان خدا و رسول بودند.
و به همان اسناد ربیع گوید: از شافعی/شنیدم که میفرمود: هر کس از اهل عدالت گمان کند که جن را میبیند من شهادت او را باطل میدانم، زیرا خدایﻷدر سورۀ اعراف آیه ۲۷ فرموده:
﴿إِنَّهُۥ يَرَىٰكُمۡ هُوَ وَقَبِيلُهُۥ مِنۡ حَيۡثُ لَا تَرَوۡنَهُمۡ﴾[الأعراف: ۲۷] .
«شیطان و قبیلۀ او شما را میبینند از جائی که شما ایشان را نمیبینید».
مگر آنکه پیغمبر باشد.
به همان اسناد سابق شافعی/میفرماید: من کراهت دارم که به محرم، صفر گفته شود، ولیکن به محرم، محرم گفته شود. و همانا کراهت داشتن من از جهت این است که اهل جاهلیت ماهها را شمار میکردند و به محرم و صفر، دو صفر میگفتند. برای اینکه نسئ مینمودند، یعنی ماه حرام را تغییر میدادند، و در سالی حج را در ماهی انجام میدادند و در سال دیگر در غیر آن، و میگفتند: محل محرم را در این سال خطاء نمودیم و در سالی صواب کردیم. پس خدایﻷآیۀ ۳۷ از سورۀ توبه را نازل کرد که
﴿إِنَّمَا ٱلنَّسِيٓءُ زِيَادَةٞ فِي ٱلۡكُفۡرِ﴾[التوبة: ۳۷] .
«همانا تأخیر انداختن و تغییر در ماه حرام زیاد نمودن در کفر است».
و رسول خداجفرمود: «زمان دور میزند بشکل و چگونگی خود در روزی که خدا آسمان و زمین را خلق نمود. پس سال ۱۲ ماه است، از جمله چهار ماه حرام که سه ماه آن پی در پی و پشت سر هم است که عبارتند از: ذو العقده، و ذو الحجه، و محرم، و رجب ماه مضر که بین ماههای جمادی و شعبان است»[74] . شافعی/فرموده: پس هیچ ماهی جلو و عقب افکنده نشود. و رسول خدا جمحرم را محرم نامید.
«وصلى الله على سيدنا محمد وعلى آله وصحبه أجمعين»
بحول و قوۀ الهی ترجمه تمام شد در تاریخ:
۹/۹/۶۳ شمسی هجری
[۵۰] نگا، صحیح بخاری: ۳ / ۱۲۹۶، حدیث: ۳۳۳۰، صحیح مسلم: ۴/ ۱۹۹۸، حدیث: ۲۵۸۴. [۵۱] متفق علیه، صحیح بخارى: ۲/۵۰۷، حدیث: ۱۳۳۵، صحیح مسلم: ۱/۵۲، حدیث: ۲۱، با عبارت: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ...». [۵۲] نگا: تفسیر ابن أبی حاتم: ۷ / ۴۴۲، سیرۀ ابن هشام: ۱ / ۶۰۴. [۵۳] صحیح بخاری: ۴/ ۱۷۰۶، حدیث: ۴۳۷۵. [۵۴] متفق علیه، صحیح بخاری: ۴/ ۱۵۵۷، حدیث: ۴۰۲۵، صحیح مسلم: ۷/ ۱۶۷، حدیث: ۶۵۵۷. [۵۵] متفق علیه، صحیح بخارى: ۲/۵۰۷، حدیث: ۱۳۳۵، صحیح مسلم: ۱/۵۲، حدیث: ۲۱، به عبارت: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ...». [۵۶] صحیح مسلم: ۳/۱۳۵۷، حدیث: ۱۷۳۱، سنن أبی داود: ۳/۳۷ ، حدیث: ۲۶۱۲، ترمذى: ۴/۲۲، حدیث: ۱۴۰۸، و ترمذی فرموده: «حسن صحیح». [۵۷] صحیح بخاری: ۲ / ۹۵۳، حدیث: ۲۵۳۹. [۵۸] نگا: صحیح بخاری: ۶ / ۲۴۹۹، حدیث: ۶۴۳۳، صحیح مسلم: ۳ / ۱۳۲۶. [۵۹] متفق علیه، صحیح بخاری: ۲/ ۸۹۱، حدیث: ۲۳۸۲، صحیح مسلم: ۱/ ۸۹، حدیث: ۱۳۶. [۶۰] موطأ مالک: ۱/ ۳۸۵، حدیث: ۸۶۲. [۶۱] در اینجا مترجم جملات را به خوبی درک نکرده و لذا جمله گنگ است. ناشر [۶۲] متفق علیه، صحیح بخاری: ۲/ ۹۴۲، حدیث: ۲۵۱۸، صحیح مسلم: ۴/ ۲۱۲۹، حدیث: ۲۷۷۰. [63] صحیح بخاری: ۴/ ۱۶۸۶، حدیث: ۴۳۳۷. - خدا به ایوب ÷دستور داد که مجموعه شاخۀ ریحان که صد عدد شاخه داشت عیالش را بزند که به قسم خود عمل کرده باشد بنابراین اگر به دستهای ریحان بزند که حاوی صد عدد باشد کافی است و به قسم خود عمل کرده است. مترجم. [64] مسند شافعی: ص ۳۶۲، حدیث: ۱۶۶۸، سنن ابن ماجه: ۲ / ۸۵۹، حدیث: ۲۵۷۴، مسند احمد: ۵/ ۲۲۲. آلبانی و شعیب أرنؤوط میگویند: صحیح است. [65] سنن البيهقي الكبرى: ۱۰/ ۱۶۴، و و بهمین معنی روایت شده در صحیح بخاری: ۳/ ۱۰۲۲، حدیث: ۲۶۲۸، سنن ابی دواد: ۲/ ۳۳۱، حدیث: ۳۶۰۶، سنن ترمذی: ۵/ ۲۵۹، حدیث: ۳۰۶۰. [66] نگا: صحیح مسلم: ۳ / ۱۲۸۸، حدیث: ۱۶۶۸. [67] بهمین معنی روایت شده در صحیح بخاری: ۲/ ۹۱۶، حدیث: ۲۴۵۳، سنن أبی داود: ۱/ ۶۴۹، حدیث: ۲۱۳۸. [68] متفق علیه، صحیح بخاری: ۱/ ۱۷۴، حدیث: ۴۴۴، صحیح مسلم: ۲/ ۱۱۴۱، حدیث: ۱۵۰۴. [69] تفسير القرآن، عبد الرزاق الصنعانی: ۲/ ۲۴۰، جامع البيان، ابن جریر الطبری: ۱۳/ ۱۸۸. [70] مسند شافعی: ص ۲۴۱، حدیث: ۱۱۹۵، مستدرک حاکم: ۱/ ۴۶، مسند إسحاق بن راهویه: ۲/ ۲۷۰، حدیث: ۷۷۷، هیثمی میگوید: راویان آن راویان صحیح است. [71] معرفة السنن والآثار، البیهقی: ۱۵/ ۳۱۴، السنن الكبرى، البیهقی: ۱۰/ ۴۹. [72] السنن الكبرى، البیهقی: ۶/ ۳۲۰، سیرة ابن هشام: ۱۱۰. [73] نگا: صحیح بخاری: ۴/ ۱۵۸۹، حدیث: ۴۱۱۴، صحیح مسلم: ۳/ ۱۳۸۶، حدیث: ۱۷۶۴. [74] متفق علیه، صحیح بخاری: ۳/ ۱۱۶۸، حدیث: ۳۰۲۵، صحیح مسلم: ۳/ ۱۳۰۵، حدیث: ۱۶۷۹.