شرح ریاض الصالحین - جلد چهارم
تأليف:
أبو زكريا يحيى بن شرف نووي دمشقي شافعي
مترجم:
محمد ابراهیم کیانی
الله متعال میفرماید:
﴿تِلۡكَ ٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ نَجۡعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوّٗا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فَسَادٗاۚ وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلۡمُتَّقِينَ ٨٣﴾ [القصص: ٨٣]
این، سرای آخرت است که آن را برای کسانی قرار میدهیم که خواهان فساد و برتری در زمین نیستند. و فرجام نیک از آنِ پرهیزگاران است.
۶۷۹ - وعن أبي سعيد عبد الرحمنِ بن سَمُرةَس قال: قال لِي رسولُ اللهج: «يَا عَبدَ الرَّحمن بنَ سمُرَةَ! لا تَسأَلِ الإمارَةَ، فَإنَّكَ إن أُعْطِيتَها عَن غَيْرِ مسأَلَةٍ أُعنتَ علَيها، وإن أُعطِيتَها عَن مسأَلةٍ وُكِلتَ إلَيْها، وإذَا حَلَفْتَ عَلى يَمِينٍ، فَرَأَيت غَيرها خَيرًا مِنهَا، فَأْتِ الَّذي هُو خيرٌ، وكَفَِّرْ عَن يَمينِكَ».[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: (۶۶۲، ۷۱۴۶)؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۶۵۲]
ترجمه: عبدالرحمن بن سمرهسمیگوید: رسولاللهجبه من فرمود: «ای عبدالرحمن بن سمره! هیچگاه خواستارِ امارت نباش؛ زیرا اگر بدون درخواست به امارت برسی، در مسیر امارت از سوی الله یاری میشوی و اگر به درخواست خود به امارت برسی، با آن تنها میمانی - و از کمک و یاریِ اللهﻷمحروم میگردی.- و هرگاه بر انجامِ کاری سوگند خوردی و سپس خلافِ آن کار را بهتر دانستی، همان کار بهتر را انجام بده و کفّارهی سوگندت را ادا کن».
شرح
مؤلفبابی بدین عنوان گشوده است: «نهی از درخواست امارت و بهتر بودن دوری از مسؤولیتها، مگر در صورتی که مصلحت و نیاز باشد».
امارات در اینجا مفهومی فراگیر دارد و شامل ردههای مختلف آن میشود؛ یعنی امارات در سطح بالا به عنوان والاترین مقام حکومتی و امارات یا مسؤولیتهای پایینتر.
از والاترین مقام حکومتی به عنوان امارتِ بزرگ یا عام یاد میشود؛ مانند خلافت ابوبکر صدیقسکه جانشین رسولاللهجبود و نیز خلافت امیر مؤمنان عمر بن خطاب، و عثمان بن عفان و علی بن ابیطالبسو سایر خلفا. این، امارت یا فرماندهی عام و فراگیر است.
و امارتِ خاص به پُستهای حکومتیِ پایینتر گفته میشود؛ مانند استاندار، فرماندار و امثال آن. در حدیث از اشتیاق به پست و مقام و تقاضای آن، منع شده است؛ همانطور که در حیث عبدالرحمن بن سمرهسآمده است.
مؤلفدر ابتدای این باب، این آیه را ذکر کرده است که اللهﻷمیفرماید:
﴿تِلۡكَ ٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ نَجۡعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوّٗا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فَسَادٗاۚ وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلۡمُتَّقِينَ ٨٣﴾ [القصص: ٨٣]
این، سرای آخرت است که آن را برای کسانی قرار میدهیم که خواهان فساد و برتری در زمین نیستند. و فرجام نیک از آنِ پرهیزگاران است.
گاه هدف از درخواست امارت، برتریجویی و سیطرهطلبی بر مردم است تا زمامِ امورشان را در دست گیرد و هر طور که میخواهد امر و نهی کند؛ یعنی درخواست امارات و پست و مقام، انگیزههای بدی دارد و کسی که با انگیزههای بد در پیِ پست و مقام باشد، بهرهای در آخرت نخواهد داشت. از اینرو از درخواست امارت منع شده است.
﴿وَلَا فَسَادٗاۚ﴾؛ یعنی خواهان، فساد و تبهکاری در زمین نیستند و به این نمیاندیشند که اگر قدرت و موقعیش را پیدا کنند، به راهزنی و سرقت اموال مردم بپردازند یا به آبرویشان تجاوز کنند. ﴿وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلۡمُتَّقِينَ﴾: «و فرجام نیک از آنِ پرهیزگاران است». چه این فرجام نیک در دنیا باشد و چه در آخرت. و گاه هم در دنیاست و هم در آخرت.
سپس مؤلفحدیث عبدالرحمن بن سمرهسرا ذکر کرده است که پیامبرجبه او فرمود: «ای عبدالرحمن بن سمره! هیچگاه خواستارِ امارت نباش؛ زیرا اگر بدون درخواست به امارت برسی، در مسیر امارت از سوی الله یاری میشوی و اگر به درخواست خود به امارت برسی، با آن تنها میمانی»؛ یعنی از کمک و یاریِ اللهﻷمحروم میگردی؛ در نتیجه شکست میخوری و موفق نمیشوی. اما اگر خود، تقضای امارت نکردی و مردم تو را انتخاب کردند و از تو خواستند که این مسؤولیت را قبول کنی، ایرادی ندارد؛ بپذیر و بدان که اللهﻷبا توست و تو را یاری میکند. پُست و مقام نیز، مانند مال و ثروت است؛ زیرا رسولاللهجبه عمرسفرمود: «مَا جَاءَكَ مِنْ هَذَا الْمَالِ وَأَنْتَ غَيْرُ مُشْرِفٍ وَلا سَائِلٍ فَخُذْهُ وَمَا لا فَلا تُتْبِعْهُ نَفْسَكَ». [بخاری، ش: (۱۴۷۳، ۷۱۶۴)؛ و مسلم، ش: ۱۰۴۵] یعنی: «هرگاه مال و ثروتی بدون چشمداشت یا درخواست، به تو رسید، بپذیر و گرنه، در پیِ آن مباش».
از اینرو انسان موفق، خواستار پُست و کارِ اداری نیست؛ اگر بدون درخواست، چنین موقعیتی برایش فراهم شد، خوب است و قبولش کند؛ اما اینکه در پیِ آن بِدَوَد و پافشاری کند، بیمِ آن میرود که در مفهوم این حدیث بگنجد.
لذا احتیاط، اینست که درخواست ترفیع درجه نکنید؛ اگر ترفیع درجه دادند، قبول کنید و گرنه، در پیِ آن نباشید. تمام دنیا، چیزی نیست. اگر درآمد و روزیِ کافی داشتید که فتنهای در آن نبود، خیلی بهتر از مال و ثروتیست که دردِ سر و فتنه دارد.
«و هرگاه بر انجامِ کاری سوگند خوردی و سپس خلافِ آن کار را بهتر دانستی، همان کار بهتر را انجام بده و کفّارهی سوگندت را ادا کن». به عنوان مثال اگر سوگند یاد کردید که فلانکار را انجام ندهید و سپس دریافتید که انجامِ آن بهتر است، پس در انجام ِ آن درنگ نکنید و کفارهی سوگندتان را بدهید. و بر عکس، اگر سوگند خوردید که فلانکار را انجام دهید و سپس متوجه شدید که انجام ندادنِ آن بهتر میباشد، از انجام آن صرف نظر کنید و کفارهی سوگند خود را ادا نمایید.
پیامبرجاین را از آن جهت در ادامهی موضوع امارت بیان فرمود که چهبسا یک امیر سوگند میخورد و سپس درمییابد که خلاف آن بهتر است؛ اما امکان دارد شکستنِ سوگندش را ننگ بداند. لذا پیامبرجبیان فرمود که هرکس - از جمله امیر و فرمانروا- سوگند بخورد و سپس متوجه شود که خلافِ آن بهتر است، باید کفارهی سوگندش رابدهد و بر خلافِ سوگند خود عمل نماید. و این شامل هر کسی از جمله امیر و فرمانروا نیز میشود.
بین یک نفر و قوم و خویشِ او حرفشان میشود؛ حال این آقا قسم میخورد که دیگر به دیدنش نخواهد رفت و با او قطع رابطه خواهد کرد. روشن است که صلهی رحم بهمراتب بهتر میباشد. به این آقا میگوییم: بر شما واجب است که کفارهی سوگندتان را بدهید و به دیدن خویشاوند خود بروید.؛ زیرا صلهی رحم واجب است.
مثالی دیگر: شخصی سوگند یاد میکند که با برادر مسلمانش سخن نگوید و با او قهر کند. میگوییم: این، اشتباه است. کفارهی سوگندت را بدهد و با برادر مسلمانت حرف بزن.
این، یک قاعده دربارهی همهی سوگندهاست. البته شایسته است که انسان در قسم خوردن، عجله نکند. زیرا بسیاری از مردم در قسم خوردن یا طلاق و امثال آن، عجولانه رفتار میکنند و سپس پشیمان میشوند. میگوییم: عجله نکن؛ اگر قصدِ انجام کاری یا قصدِ ترک آن را دارید، نیازی به سوگند یا نیازی به طلاق نیست؛ بلکه بدون سوگند یا بدون طلاق یا قسمِ زنطلاق، دست بهکار شوید. البته اگر به قسمِ زیاد مبتلا شدهاید، به همراه سوگند «انشاءالله»بگویید. زیرا اگر «ان شاءالله»بگویید، سوگند شما منعقد نمیشود و اگر بر خلافِ سوگند خود عمل کنید، اشکالی نخواهد داشت و نیازی به کفاره نیست. یعنی اگر بگویید: «بهخدا قسم که انشاءالله چنین کاری نخواهم کرد» و سپس آن کار را انجام دهید، کفارهای بر شما نیست؛ زیرا کسی که در سوگندش «انشاءالله»بگوید، حانث نمیشود.
***
۶۸۰- وعن أبي ذرٍس قال: قال لِي رسولُ اللهج: «يا أبا ذَرٍّ أَرَاك ضعِيفًا، وإنِّي أُحِبُّ لَكَ ما أُحِبُّ لِنَفسي، لا تَأَمَّرَنَّ عَلَى اثْنيْنِ ولا تَوَلَّيَنَّ مالَ يتِيمٍ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۱۸۲۶]
ترجمه: ابوذرسمیگوید: رسولاللهجبه من فرمود: «ای ابوذر! تو را ضعیف و ناتوان میبینم و برای تو همان چیزی را دوست دارم که برای خود میپسندم. پس ریاستِ دو نفر را نیز نپذیر و مسؤولیت مالِ یتیم را قبول نکن».
۶۸۱- وَعَنْهُ قَالَ: قُلْتُ: يا رسول الله ألا تَستعمِلُنِي؟ فضَرب بِيدِهِ على منْكبِي ثُمَّ قال: «يَا أبا ذَرٍّ إنَّكَ ضَعِيفٌ، وإنَّهَا أَمانَةٌ، وإنَّهَا يومَ القيامَة خِزْيٌ ونَدَامةٌ، إلاَّ من أخَذها بِحقِّها، وأدَّى الَّذِي عَلَيْهِ فِيها».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۱۸۲۵]
ترجمه: ابوذرسمیگوید: گفتم: ای رسولخدا! آیا مرا به کار (وظیفهای) نمیگمارید؟ رسولاللهجبا دستش به شانهام زد و فرمود: «ای ابوذر! تو ضعیف و ناتوانی و این مسؤولیتها، امانت است و روز قیامت مایهی رسوایی و پشیمانی خواهد بود؛ مگر برای کسی که آن را با رعایت حقّ آن بپذیرد و به وظیفهی خود در این مسؤولیت عمل نماید».
۶۸۲- وعن أبي هُريرةس أنَّ رسولَ اللهج قال: «إنَّكم سَتَحْرِصُونَ عَلَى الإمارةِ، وَسَتَكُونُ نَدَامَةً يَوْم القِيامَةِ».[روایت بخاري] [صحیح بخاری، ش: ۷۱۴۸]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «شما برای رسیدن به ریاست و فرمانروایی حرص میورزید، در حالی که ریاست و فرماندهی در رستاخیز، مایهی ندامت و پشیمانی خواهد بود».
شرح
حافظ نوویدر باب نهی از درخواست ریاست، حدیثی بدین مضمون نقل کرده است که رسولاللهجبه ابوذرسفرمود: «ای ابوذر! تو را ضعیف و ناتوان میبینم و برای تو همان چیزی را دوست دارم که برای خود میپسندم. پس سرپرستی دو نفر را نیز نپذیر و مسؤولیت مالِ یتیم را قبول نکن». در این حدیث چهار عبارت آمده است:
نخست: اینکه پیامبرجبه ابوذرسفرمود: «من تو را ضعیف و ناتوان میبینم». روشن است که اینهمه رُکگویی و صراحت لهجه در برابر انسان، بر او دشوار تمام میشود؛ یعنی اگر کسی به ما بگوید: «تو آدمِ ضعیفی هستی»، در ما اثر میگذارد. ولی امانت و خیرخواهی، چنین ایجاب میکند که صفتِ انسان را بهروشنی و بدون ملاحظه به خودش بگویند تا با توجه به استعدادها و تواناییهای خود تصمیم بگیرد. لذا ایرادی ندارد که از بابِ خیرخواهی به کسی بگویید که تو چنین و چنان هستی؛ البته در صورتی که هدف، طعنه زدن یا عیبجویی نباشد. چنانکه پیامبرجبه ابوذرسفرمود: «تو، آدمِ ضعیف و ناتوانی هستی».
دوم: پیامبرجفرمود: «برای تو همان چیزی را دوست دارم که برای خود میپسندم». و این از خوشخُلقی پیامبرجبود که پس از بیانِ یک واقعیت تلخ برای ابوذرس، برایش توضیح داد که این سخنم، از سرِ خیرخواهیست؛ زیرا «برای تو همان چیزی را دوست دارم که برای خود میپسندم».
سوم: فرمود: «پس ریاست دو نفر را نیز نپذیر». پس از باب اولی نباید ریاست افراد بیشتری را قبول کنی.
معنایش اینست که پیامبرجابوذر را از پذیرش ریاست منع نمود؛ زیرا ابوذرسضعیف و ناتوان بود و ریاست به انسانی توانمند و امانتدار نیاز دارد؛ یعنی کسی که در برابر مردم، نیرو و قدرت اجرایی داشته باشد و همینکه دستوری بدهد، اجرا کنند؛ زیرا کسی که از نظرِ مردم، ضعیف و بیعُرضه است، نزدشان حرمت و هیبتی ندارد و هرکس و ناکسی نسبت به او جسارت میکند. اما اگر کسی نسبت به آیین و شریعت الاهی، جدّی و قوی باشد و از حدود الاهی تجاوز نکند و وظایفش را بهخوبی انجام دهد، مدیر یا رییس موفقی خواهد بود.
چهارم: فرمود: «و سرپرستی مال یتیم را قبول نکن». یتیم به کسی گفته میشود که پدرش را قبل از سنّ بلوغ از دست بدهد. رسولاللهجابوذر را از پذیرش سرپرستی مالِ یتیم منع نمود؛ زیرا مالِ یتیم به رسیدگی و عنایت ویژهای نیاز دارد. اللهﻷمیفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَأۡكُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلۡيَتَٰمَىٰ ظُلۡمًا إِنَّمَا يَأۡكُلُونَ فِي بُطُونِهِمۡ نَارٗاۖ وَسَيَصۡلَوۡنَ سَعِيرٗا ١٠﴾ [النساء : ١٠]
بهراستی کسانی که اموال یتیمان را به ستم میخورند، در حقیقت آتشِ (جهنم) را در شکمهایشان فرو میبرند و به زودی در آتش فروزان خواهند افتاد.
و ابوذرسضعیف بود و توانایی سرپرستیِ مالِ یتیم را نداشت. از اینرو پیامبرجبه او فرمود: «مسؤولیت مالِ یتیم را قبول نکن».
از این حدیث چنین برداشت میشود که یکی از شرایط ریاست یا مسؤولیت، اینست که انسان، توانمند و امانتدار باشد؛ زیرا رسولاللهجاز ریاست، به عنوان یک امانت یاد کرد و فرمود: «و این مسؤولیتها، امانت است». لذا اگر کسی، متخصص و متعهد، یعنی توانا و امانتدار باشد، شایستهی ریاست است؛ ولی که یکی هیچیک از این ویژگیها یا یکی از آنها را ندارد، شایستهی ریاست نیست.
البته باید بدانیم که هر چیزی به موقعیت و میزانِ نیاز بستگی دارد؛ یعنی اگر کسی در میدان نبود که هم امین باشد و هم توانا، کسی را انتخاب مینماییم که حداقل از دیگران، بهتر باشد و کارها و وظایف را بدون سرپرست، رها نمیکنیم؛ زیرا در هر صورت مردم به سرپرست یا رییس، نیاز دارند و محتاجِ قاضی و نیازمندِ کسی هستند که به مشکلات و کارهایشان رسیدگی کند. لذا واجب است که در صورتِ امکان کسی قبولِ مسؤولیت کند که هم امانتدار است و هم توانمند؛ و گرنه،. یعنی بهترین گزینهی ممکن انتخاب میشود. زیرا الله متعال میفرماید:
﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ مَا ٱسۡتَطَعۡتُمۡ﴾ [التغابن : ١٦]
تا میتوانید، تقوای الله پیشه کنید.
حال اگر دو گزینه داشته باشیم که یکی امانتدار و ضعیف است و دیگری، توانمند و غیرمتعهد؛ یعنی در هر یک از دو نفر، عیبی وجود دارد. در چنین شرایطی کدام گزینه را انتخاب کنیم؟ در باب ریاست، گزینهی توانمند بر شخصِ ضعیف، ترجیح داده میشود. زیرا آدمِ توانا، گاه تعهد و امانت دارد؛ اما آدمِ ضعیف، در ذات خود ضعیف است و طبیعت انسان تغییر نمیکند. لذا اگرچه امانتدار است، اما قدرت و تواناییِ کارِ اجرایی ندارد. از اینرو شخص توانمند را که مفیدتر است، ترجیح میدهیم. چون مردم در عرصهی مدیریت به تخصص و توانایی، نیازِ بیشتری دارند؛ بهویژه در شرایط کنونی که کمتر کسی، از تعهد کافی برخوردار است؛ در نتیجه چشمپوشی از تخصص و توانایی، شرایط را بدتر میکند.
الله متعال میفرماید:
﴿ٱلۡأَخِلَّآءُ يَوۡمَئِذِۢ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوٌّ إِلَّا ٱلۡمُتَّقِينَ ٦٧﴾ [الزخرف: ٦٧]
دوستان، در آن روز دشمن یکدیگرند، جز پرهیزگاران.
۶۸۳- عن أبي سعيدٍ وأبي هريرة رضي الله عنهما أنَّ رسولَ اللهج قال: «مَا بَعَثَ الله مِن نَبِيٍّ، ولا استَخْلَفَ مِنْ خَليفَةٍ إلاَّ كَانَتْ لَهُ بِطَانتَانِ: بِطَانَةٌ تَأْمُرُهُ بِالمَعْرُوفِ وَتحُضُّهُ عليه، وبِطَانَةٌ تَأْمُرُهُ بِالشَّرِّ وتحُضُّهُ عليهِ والْمَعصُومُ من عَصَمَ الله».[روایت بخاري] [صحیح بخاری، ش: ۷۱۹۸]
ترجمه: از ابوسعيد و ابوهريرهبروایت است: رسولاللهجفرمود: «الله، هیچ پیامبری مبعوث نکرد و هیچ خلیفهای را به خلافت نرساند، مگر اینکه دو همنشین (مشاور) برای هر یک قرار داد که یکی، او را به کار نیک فرمان میداد و به عمل شایسته تشویقش میکرد و دیگری، او را به کار بد فرا میخواند و به کار ناشایست تشویقش مینمود. و معصوم، کسیست که الله، او را - از گناه و معصیت- حفظ کند».
۶۸۴- وعن عائشة رضي الله عنها قالت: قال رسولُ اللهج: «إِذَا أرَادَ الله بالأمِيرِ خيرًا، جَعَلَ له وزيرَ صِدقٍ، إن نَسِیَ ذكَّرَهُ، وَإن ذَكَرَ أعَانَهُ، وَإذا أَرَادَ بهِ غَيرَ ذلكَ جعَلَ لَهُ وَزِيرَ سُوءٍ، إن نَسِیَ لم يُذَكِّرْهُ، وَإن ذَكَرَ لم يُعِنْهُ».[ابوداود این حدیث را با اِسناد جيّد (نیکو) بنا بر شرط مسلم روایت کرده است.] [صحیح الجامع، ش: ۳۰۲؛ و صحیح أبی داود از آلبانی، ش: ۲۵۴۴]
ترجمه: عایشهلمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرگاه الله خیر و سعادتِ امیری را بخواهد، وزیری درستکار برای او قرار میدهد که وقتی امیر - حقیقت را- فراموش میکند، به او تذکر میدهد و اگر حاکم، خود حقیقت را بهیاد داشته باشد، وزیرش به او در مسیر درست، کمک مینماید. و آنگاه که الله جز این را برای امیر (حاکم) بخواهد، برای او وزیری ناشایست قرار میدهد که در هنگامِ فراموشیِ حاکم به او تذکر نمیدهد و اگر حاکم، خود حقیقت را بهیاد داشته و در مسیر درست باشد، به او کمک نمیکند».
شرح
نوویبابی بدین عنوان گشوده است: «تشویق حاکم و سایر مدیران به انتخاب وزیران و مشاوران شایسته، و هشدار به آنها دربارهی همنشینان و مشاوران ناشایست». سپس این آیه ذکر کرده است که اللهﻷمیفرماید:
﴿ٱلۡأَخِلَّآءُ يَوۡمَئِذِۢ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوٌّ إِلَّا ٱلۡمُتَّقِينَ ٦٧﴾ [الزخرف: ٦٧]
دوستان، در آن روز دشمن یکدیگرند، جز پرهیزگاران.
﴿ٱلۡأَخِلَّآءُ﴾، جمعِ «خلیل» است و به معنای دوست بسیار نزدیک و صمیمی که محبتش تمام وجود انسان را گرفته است. چنانکه شاعرِ عرب میگوید:
قد تخللتَ مسلک الروح مـنّي و بذا سُمّـی الخليـل خلـيلاً
«در روح و روان من جای گرفته و نفوذ کردهای؛ از همینروست که دوست خاص و صمیمی را خلیل نامیدهاند».
این مرحله از دوستی، والاترین درجهی محبت و دوستیست. از اینرو الله متعال ابراهیم÷را به عنوان خلیل خود برگزید؛ همانگونه که محمدجرا نیز به عنوان خلیل و دوست خاصّ خود انتخاب کرد. و سراغ نداریم که اللهﻷکسی جز این دو را به عنوان خلیل خود برگزیده باشد.
برخی از مردم میگویند: ابراهیم خلیلالله، محمد حبیبالله و موسی، کلیمالله. در سخنِ کسی که رسولاللهجرا «حبیبالله» مینامد، این اشکال وجود دارد که خلیل بودن از حبیب بودن، والاتر است؛ یعنی مقام خلیل از مقام حبیب، بالاتر میباشد. لذا اگر رسولاللهجرا حبیبالله، بدانیم، نه «خلیلالله»، در آن نوعی نقص یا کاستی نسبت به حق رسولاللهجوجود دارد. زیرا خیلیها از چنین مقامی برخوردارند؛ مؤمنان، نیکوکاران و افراد عادل، همه دوستان خدا هستند و الله، آنها را دوست دارد. اما دوست خاص و ویژهی الله، فقط ابراهیم و محمد عليهما الصلاة والسلام هستند. لذا درست، اینست که بگوییم: ابراهیم خلیلالله، محمد خلیلالله و موسی، کلیمالله. ولی برخی از مردم بدین نکته توجه نمیکنند؛ در صورتی که رسولاللهجفرموده است: «إِنَّ الله اتَّخَذَنِي خَلِيلاً كَمَا اتَّخَذَ إِبْرَاهِيم خَلِيلاً». یعنی: «الله مرا به عنوان خلیل و دوست ویژهی خود برگزید؛ همانطور که ابراهیم را به عنوان خلیل خویش انتخاب کرد». همچنین فرموده است: «وَلَوْ كُنْتُ مُتَّخِذًا خَلِيلاً مِنْ أُمَّتِي لاَتَّخَذْتُ أَبَا بَكْرٍ وَلَكِنْ أُخُوَّةُ الإِسْلاَمِ». [مسلم، ش: ۵۳۲. [ر.ک: بخاري، كتاب فضائل الصحابة، شمارهي۳۶۵۴. (مترجم)])] یعنی: «و اگر میخواستم كسي از امتم را به عنوان دوستِ ویژه و خاصّ خود - یعنی به عنوان خلیل خویش- برگزينم، ابوبكرسرا برمیگزيدم». با این حال، از رسولاللهجسؤال شد: محبوبترین شخص، نزد شما کیست؟ فرمود: «ابوبکر». [بخاری، ش: (۳۶۶۲، ۴۳۵۸)؛ و مسلم، ش: ۲۳۸۴] لذا مقامِ خلیل از مقام حبیب، والاتر است.
خیلیها در دنیا با هم دوست صمیمی هستند، اما در آخرت با یکدیگر دشمن خواهند بود. الله متعال میفرماید:
﴿ٱلۡأَخِلَّآءُ يَوۡمَئِذِۢ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوٌّ إِلَّا ٱلۡمُتَّقِينَ ٦٧﴾ [الزخرف: ٦٧]
دوستان خیلی صمیمی، در آن روز دشمن یکدیگرند، جز پرهیزگاران.
زیرا دوستیِ پرهیزگاران با یکدیگر، بهخاطر الله متعال است. الله متعال، در قیامت سايهای میآفریند و آنگاه که جز این، سایهی دیگری وجود ندارد، هفت گروه را در زير سايهی خود، جای میدهد؛ از جمله: دو مسلماني كه فقط بهخاطر خشنودي الله با يكديگر دوست باشند و بر همین اساس، گردِ هم میآیند یا از يكديگر جدا میشوند.
فرمودهی الله متعال در آیهی۳۸ سورهی «اعراف» نشانگر اینست که روز قیامت همهی دوستان صمیمی، دشمنِ یکدیگر خواهند بود، جز پرهیزگاران؛ الله متعال در این آیه میفرماید:
﴿قَالَ ٱدۡخُلُواْ فِيٓ أُمَمٖ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِكُم مِّنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ فِي ٱلنَّارِۖ كُلَّمَا دَخَلَتۡ أُمَّةٞ لَّعَنَتۡ أُخۡتَهَاۖ﴾ [الأعراف: ٣٨]
(الله) میفرماید: با امتهایی از جنها و انسان-هایی که پیش از شما بودهاند، وارد دوزخ شوید. هرگاه گروهی وارد دوزخ شوند، گروه همانند خویش را نفرین میکنند.
الله متعال همچنین میفرماید:
﴿إِذۡ تَبَرَّأَ ٱلَّذِينَ ٱتُّبِعُواْ مِنَ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُواْ وَرَأَوُاْ ٱلۡعَذَابَ وَتَقَطَّعَتۡ بِهِمُ ٱلۡأَسۡبَابُ﴾[البقرة: ١٦٦]
آنگاه که پیشوایان از پیروانشان، اظهار بیزاری کنند و (پیروان باطل) عذاب الله را ببینند و تمام وسایل نجات بریده شود (و دستشان، از همهجا کوتاه گردد).
ابنعباسبمیگوید: منظور از وسایل نجات، محبتیست که در دنیا به یکدیگر داشتهاند؛ این محبت در آخرت، متلاشی میشود و از میان میرود.
باید دانست که الله متعال بندهاش را میآزماید؛ بدینسان که گاه دوستان نیک و شایستهای برایش مقدّر میکند که او را به سوی خیر و نیکی فرا میخوانند و از کارهای زشت باز میدارند و در انجام کارهای نیکی که توانش را ندارد، به او کمک مینمایند. همچنین برخی از بندگانش را به صورتی دیگر، یعنی بر عکس این حالت، آزمایش مینماید. از اینرو در حدیث آمده است: «الرَّجُلُ عَلَى دِينِ خَلِيلِه، فَلْيَنْظُرْ أَحَدُكمْ مَنْ يُخَالِلُ». [صحیح الجامع، ش: ۳۵۴۵؛ السلسلة الصحیحة، ش: ۹۲۷؛ آلبانی در مشکاۀ المصابیح، ش: ۵۰۱۹ این حدیث را حسن دانسته است. ر.ک: حدیث شمارهی ۳۷۱، همین کتاب] یعنی: «هرکسی، بر دین و آیین دوست خویش است؛ پس هر یک از شما بنگرد که با چه کسی دوستی و همنشینی دارد».
پیامبرجهمچنین فرموده است: «إِنَّما مثَلُ الجلِيس الصَّالِحِ وَجَلِيسِ السُّوء كَحَامِلِ المِسْك وَنَافِخِ الْكِير، فَحامِلُ المِسْك، إِمَّا أَنْ يُحْذِيَك، وَإِمَّا أَنْ تَبْتَاعَ مِنْهُ وَإِمَّا أَنْ تَجِدَ مِنْهُ ريحًا طيِّبةً. ونَافخُ الكيرِ إِمَّا أَن يحْرِقَ ثيابَكَ وإمَّا أنْ تجِدَ مِنْهُ ريحاً مُنْتِنَةً». [صحیح بخاری، ش: (۲۱۰۴، ۵۵۳۴)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۶۲۸. [ر.ک: حدیث شمارهی ۳۶۷])] یعنی: «مثال همنشینِ نیک و همنشینِ بد، مانند دارندهی مِشک (عطار) و دمندهی کورهی آهنگر است؛ دارندهی مِشک (عطار)، یا از آن به تو میبخشد و یا از او مِشک میخری یا از او بوی خوشی به تو میرسد؛ ولی دمندهی کورهی آهنگر، یا لباست را میسوزاند یا بوی بدی از او به تو میرسد».
در حدیث عایشهلکه مؤلفآن را ذکر کرده، آمده است: پیامبرجفرمود: «هرگاه الله خیر و سعادتِ امیری را بخواهد، وزیری درستکار برای او قرار میدهد که وقتی امیر - حقیقت را- فراموش میکند، به او تذکر میدهد و اگر حاکم، خود حقیقت را بهیاد داشته باشد، وزیرش به او در مسیر درست، کمک مینماید. و آنگاه که الله جز این را برای امیر (حاکم) بخواهد، برای او وزیری ناشایست قرار میدهد که در هنگامِ فراموشیِ حاکم به او تذکر نمیدهد و اگر حاکم، خود حقیقت را بهیاد داشته و در مسیر درست باشد، به او کمک نمیکند».
پیامبرجهمچنین فرموده است: «الله، هیچ پیامبری مبعوث نکرد و هیچ خلیفهای را به خلافت نرساند، مگر اینکه دو همنشین (مشاور) برای هر یک قرار داد که یکی، او را به کار نیک فرمان میداد و به عمل شایسته تشویقش میکرد و دیگری، او را به کار بد فرا میخواند و به کار ناشایست تشویقش مینمود. و معصوم، کسیست که الله، او را - از گناه و معصیت- حفظ کند».
این، چیزیست که به تجربه ثابت شده و چهبسا خود، آن را دیدهایم. برخی از حکام و فرمانراویان در ذات خود آدمهای خوبی هستند، اما مشاوران نابابی دارند که ایشان را از انجام کارهای نیک باز میدارند و کارهای زشت را در نظرشان نیک و شایسته نشان میدهند. و بر عکس، برخی از حکام و فرمانروایان در ذات خود، خوب نیستند؛ اما مشاوران نیک و شایستهای دارند که آنها را به سوی خیر و نیکی رهنمون میشوند و بدینسان محبت و دوستی دو جانبهای در میان حاکم و مردم ایجاد میکنند.
حال که تأثیر دوستان و مشاوران بر حکام و فرمانروایان، اینگونه است، پس وضعیت خود را بررسی کنیم و بنگریم با چه کسانی دوستی و معاشرت داریم؛ اگر دوستانمان ما را به سوی خیر و نیکی رهنمون میشوند، در انجام کارهای نیک تشویقمان میکنند، به هنگام فراموشی، به ما تذکر میدهند و نکتهای به ما میآموزند، پس باید دوستی خود با آنها را حفظ کنیم. اما اگر میبینیم که دوستانمان به موفقیت و رستگاریِ ما یا نابودی و شکستمان اهمیت نمیدهند و چنین مسایلی برایشان مهم نیست یا حتی اسباب شکست و بدبختی ما را فراهم میکنند، چه دلیلی وجود دارد که همچنان با آنان رابطه داشته باشیم؛ بلکه باید از آنها دوری نماییم که بهراستی چنین دوستانی، سمّ کُشنده هستند. هرگز به چنین افرادی نزدیک نشویم؛ بلکه همانطور که از شیرِ درنده فرار میکنیم، از اینها نیز فرار نماییم. آدمِ موفق، مانند سنگ، بیحرکت و بیاحساس نیست؛ بلکه مانند شیشه صاف و بیآلایش است که میتوان آن سویش را دید؛ یعنی آدمِ موفق، زیرک است و نفع و ضررش را از ورای محیط زندگیاش میبیند و درک میکند. از اینرو به چیزی روی میآورد که برایش مفید و سودمند است و از چیزی که برایش زیان دارد، دوری میکند.
۶۸۵- عن أبي موسى الأَشعريِّس قال: دخَلتُ عَلَى النَّبِيِّج أنَا وَرَجُلانِ مِنْ بَنِي عَمِّي، فقال أحَدُهُمَا: يا رسولَ الله أمِّرنَا عَلى بعضِ مَا ولاَّكَ اللهﻷ، وقال الآخَرُ مِثْلَ ذلكَ، فقال: «إنَّا والله لا نُوَلِّي هذَا العَمَلَ أحدًا سَأَلَه أو أحَدًا حَرَص عليه».[متفق علیه] [صحیح بخاری، ش: ۷۱۴۹؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۷۳۳]
ترجمه: ابوموسی اشعریسمیگوید: با دو تا از پسرعموهایم نزد پیامبرجرفتم؛ یکی از پسرعموهایم عرض کرد: ای رسولخدا! مسؤولیت بخشی از آنچه را که اللهﻷشما را سرپرست آن قرار داده است، به ما بسپار. و دیگری نیز همین را گفت. پیامبرجفرمود: «به الله سوگند، ما ریاست و سرپرستی را به کسی که خودش آن را درخواست کند یا به کسی که مشتاقِ آن باشد، واگذار نمیکنیم».
شرح
مؤلفبابی بدین عنوان گشوده است: «نهی از واگذاری ریاست، قضاوت و دیگر پُستهای اداری و قضایی به کسانی که خود، خواهان چنین مسؤولیتهایی هستند.»
پیشتر حدیثی بدین مضمون گذشت که پیامبرجبه عبدالرحمن بن سمرهسفرمود: «ای عبدالرحمن بن سمره! هیچگاه خواستارِ امارت (ریاست) نباش؛ زیرا اگر بدون درخواست به امارت برسی، در مسیر امارت از سوی الله یاری میشوی و اگر به درخواست خود به امارت برسی، با آن تنها میمانی (و از کمک و یاریِ اللهﻷمحروم میگردی)».
همچنین حاکم یا ولی امر باید بدین نکته توجه کند که اگر کسی از او درخواست کرد که وی را به عنوان امیر یک منطقه تعیین کند یا ریاست یک نهاد حکومتی را به او واگذار نماید، درخواستش را نپذیرد؛ اگرچه متقاضی، شایستگی چنین مسؤولیتی را داشته باشد. زیرا همانگونه که در حدیث ابوموسیسآمده است: پیامبرجبه دو نفری که خواهان چنین مسؤولیتی بودند، فرمود: «به الله سوگند، ما ریاست و سرپرستی را به کسی که خودش آن را درخواست کند یا به کسی که مشتاقِ آن باشد، واگذار نمیکنیم». دلیلش، اینست که شاید هدف درخواستکننده از چنین تقاضایی، منافع شخصی یا کسب قدرت باشد، نه منافع عمومی و رسیدگی به مشکلات و نیازهای مردم. همچنین اگر کسی، از وزیر دادگستری بخواهد که او را به عنوان قاضی یا دادستانِ فلان منطقه منصوب کند، تقاضایش رد میشود و چنین مسؤولیتی به او نمیدهند. البته درخواست انتقال از یک منطقه به منطقهی دیگر و مواردِ مشابهش، در این حدیث نمیگنجد و مشمول این حکم نمیشود. زیرا متقاضیِ انتقال، پیشتر این مسؤولیت را دریافت کرده و اینک فقط خواهان انتقال به منطقهای دیگر است. اما اگر بنا بر دلایل و شواهد موجود، روشن شود که هدفش از درخواست انتقال، سیطرهجویی بر مردم آن منطقه میباشد، درخواستش پذیرفته نمیگردد. چراکه اعمال به نیتها بستگی دارند. شاید این پرسش مطرح شود که پس چرا یوسف÷از پادشاه مصر خواست که او را سرپرست خزانههای آن سرزمین بگرداند؟ همانگونه که اللهﻷمیفرماید:
﴿قَالَ ٱجۡعَلۡنِي عَلَىٰ خَزَآئِنِ ٱلۡأَرۡضِۖ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٞ ٥٥﴾ [يوسف: ٥٤]
(یوسف) گفت: مرا سرپرست خزانههای این سرزمین قرار بده؛ بهراستی که من نگهبان و (خزانهدار) آگاهی هستم.
برای این پرسش دو پاسخ داریم:
نخست: در صورتی که شریعت یا حکمی از احکام شرعیِ امتهای گذشته، مخالفِ شریعت ما باشد، بیاعتبار است و حکم شریعتِ خودمان اعتبار دارد؛ بنا بر قاعدهی اصولیها که: «احکام شرعی امتهای گذشته برای ما نیز معتبر است؛ البته در صورتی که در شریعت ما به خلافِ آن حکم نشده باشد». اما در این مورد حکم شریعتِ ما بر خلاف شریعت یوسف÷است؛ زیرا رسولاللهجفرموده است: «ما ریاست و سرپرستی را به کسی که خودش آن را درخواست کند یا به کسی که مشتاقِ آن باشد، واگذار نمیکنیم».
دوم: یوسف÷شاهد تباه شدن اموال عمومی بود و میدید که نسبت به اموال عمومی کوتاهی و حتی خیانت میشود؛ لذا برای نجات مردم، این درخواست را مطرح کرد. بنابراین، اگر هدف از چنین درخواستهایی، برطرف کردن مشکلات ناشی از سوءمدیریت یا عملکرد نامناسب مسؤلان فعلی باشد، تقاضای چنین مسؤولیتهایی ایرادی ندارد؛ البته در صورتی که کسی دیگر شایستهی چنین مسؤولیتی نباشد. زیرا عثمان بن ابیالعاص به رسولاللهجگفت: مرا پیشنماز قوم و طایفهام قرار دهید. و رسولاللهجفرمود: «أنتَ إمامُهم».[ ]سنن النسائی، ش: ۶۷۲؛ و أبو داود، ش: ۵۳۱؛ آلبانیدر إرواء الغلیل، ش: ۱۴۹۲ این حدیث را صحیح دانسته است] یعنی: «تو، امام (پیشنماز) ایشان هستی». لذا ولی امر، دقت کند و بنگرد که چه عاملی این شخص را بر آن داشته است که درخواست پُست اداری یا قضایی مطرح نماید؛ و آنگاه هر چه مصلحت دید، حکم کند.
۶۸۶- عن ابْنِ عُمَرَ رضي الله عنهما أَنَّ رسولَ اللهج مَرَّ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الأَنْصَارِ وَهُوَ يَعِظُ أَخَاهُ في الحَيَاءِ، فَقَالَ رسُولُ اللهج: «دَعْهُ فإِنَّ الْحَياءَ مِنَ الإِيمانِ».[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۲۴؛ و صحیح مسلم، ش: ۳۶]
ترجمه: ابنعمربمیگوید: رسولاللهجاز کنارِ یکی از انصار گذشت که برادرش را دربارهی شرم و حیا پند میداد - و میگفت: از شرم و حیای خود، کم کن.- رسولاللهجفرمود: «او را به حالِ خود بگذار؛ زیرا حیا، بخشی از ایمان است».
۶۸۷- وعن عِمْرانَ بنِ حُصَيْنٍ رضي الله عنهما قال: قال رسول اللهج: «الْحياَءُ لا يَأْتِي إلاَّ بِخَيْرٍ».[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۶۱۱۷؛ و صحیح مسلم، ش: ۳۷]
وفي رواية لمسلم: «الحَياءُ خَيْرٌ كُلُّهُ» أوْ قَال: «الحَيَاءُ كُلُّهُ خَيْرٌ».
ترجمه: عمران بن حصینبمیگوید: رسولاللهجفرمود: «حیا نتیجهای جز خیر و خوبی به ارمغان نمیآورد».
و در روایت مسلم آمده است: «شرم و حیا، سراسر خیر و نیکیست».
شرح
مؤلفبخشی به نام «ادب» گشوده و ذیل آن، این موضوع را باب کرده است: «حیا و فضیلت آن، و تشویق به شرم و آزرم».
ادب: به منش یا اخلاقی میگویند که انسان بر اساس آن عمل میکند؛ و انواع فراوانی دارد:
بخشندگی، شجاعت، پاکیِ دل، شرح صدر، گشادهرویی و امثال آن. لذا ادب، عبارت است از اخلاق نیکی که انسان، به آن آراسته میشود؛ مانندِ حیا که ویژگی پسندیدهایست.
شرم و حیا، یک ویژگی درونیست که انسان را به انجام کارهای نیک و پسندیده و دوری از کارهای زشت و ناپسند وادار میسازد؛ لذا آدمِ باحیا از انجام کارهایی که بر خلاف کمال و مردانگیست، از مردم شرم میکند و اگر مرتکبِ عمل حرامی شود، نزدِ اللهﻷشرمنده میگردد؛ همچنین بهخاطر ترک عملِ واجب، از الله متعال حیا مینماید و چون کارِ پسندیدهای را ترک کند، از مردم، خجالت میکشد.
حیا، بخشی از ایمان است؛ چنانکه ابنعمربمیگوید: رسولاللهجاز کنارِ یکی از انصار گذشت که برادرش را دربارهی شرم و حیا پند میداد. رسولاللهجفرمود: «حیا، بخشی از ایمان است».
رسولاللهجدر حدیثی دیگر فرموده است: «ایمان، هفتاد و اندی بخش دارد که برترینش، گفتن "لاإلهإلاالله"میباشد و پایینترین بخشِ ایمان، برداشتن خار و خاشاک (و هر چیز آزاردهندهای) از سرِ راه است و شرم و حیا، بخشی از ایمان بهشمار میرود». [ر.ک: حدیث شمارهی ۱۲۷]
میبینیم که انسان باحیا، سر به راه است و راهِ درست و مستقیم را میرود؛ نه سبک راه میرود که سرزنش شود و نه خود را موشمردگی میزند که سزاوار نکوهش گردد؛ بلکه وقار و متانت دارد و وقتی سخن میگوید، مؤدبانه حرف میزند و در حدّ توانش سخنان سنجیده و پسندیدهای میگوید.
اما آدمِ بیحیا، هر کاری که بخواهد، انجام میدهد؛ چنانکه در حدیث صحیح آمده است: «إِنَّ مِمَّا أَدْرَكَ النَّاسُ مِنْ كَلامِ النُّبُوَّةِ الأُولَى: إِذَا لَمْ تَسْتَحْيِ فَاصْنَعْ مَا شِئْتَ»؛ [بخاری، ش: ۳۴۸۴، ۶۱۲۰] یعنی: «یکی از سخنانی که مردم از پیامبران گذشته گرفتهاند، اینست که: اگر حیا نداری، هر چه خواهی کن».
پیامبرجاز دوشیزگان زیرِ چادر، شرم و حیای بیشتری داشت؛ اما از بیان حق و حقیقت، شرم نمیکرد و بیآنکه از کسی پروا کند، حق را آشکارا بیان مینمود. البته آنجا که حق ضایع نمیشد، از همه باحیاتر بود. لذا سعی کنیم خود را به شرم و حیا و دیگر ارزشهای اخلاقی بیاراییم.
***
۶۸۸- عن أبي هُريرةَس أنَّ رسولَ اللهج قال: «الإيمَانُ بِضْعٌ وسبْعُونَ، أوْ بِضْعٌ وَسِتُّونَ شُعْبةً، فَأَفْضَلُها قوْلُ لا إله إلاَّ الله، وَأدْنَاها إمَاطةُ الأَذَى عنَ الطَّرِيقِ، والحياءُ شُعْبَةٌ مِنَ الإيمَانِ».[متفق عليه] [صحیح مسلم، ش: ۳۵؛ و صحیح بخاری، ش: ۹. [این حدیث پیشتر بهشمارهی ۱۲۷ ذکر شد. (مترجم)])]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «ایمان، هفتاد و اندی یا شصت و اندی بخش دارد که برترینش، گفتن «لاإلهإلاالله»میباشد و پایینترین بخشِ ایمان، برداشتن خار و خاشاک (و هر چیز آزاردهندهای) از سرِ راه است و شرم و حیا، بخشی از ایمان بهشمار میرود».
شرح
مؤلفحدیثی بدین مضمون نقل کرده است که ابوهریرهسمیگوید: پیامبرجفرمود: «ایمان، هفتاد و اندی یا شصت و اندی بخش دارد». راوی شک کرده است که آیا پیامبرجهفتاد و اندی فرمود یا شصت و اندی؟ فرمود: «برترین بخش ایمان، گفتن «لاإلهإلاالله»میباشد و پایینترین بخشِ آن، برداشتن خار و خاشاک (و هر چیز آزاردهندهای) از سرِ راه است و شرم و حیا، بخشی از ایمان بهشمار میرود». آخرین بخش حدیث، شاهد موضوع است.
پیامبرجدر این حدیث بیان فرموده که ایمان، بخشهای فراوانی دارد؛ هفتاد و چند بخش یا شصت و چند بخش. البته رسولاللهجهمهی این بخشها را بیان نفرمود تا انسان، خود برای شناخت آنها تلاش کند و نصوص و متون کتاب و سنت را برای شناسایی بخشهای گوناگون ایمان، مورد مطالعه و بررسی قرار دهد و به آموختههایش از کتاب و سنت عمل نماید. مواردِ زیادی در قرآن و سنت وجود دارد که الله و پیامبرش به صورت مبهم ذکر کردهاند؛ حکمتش اینست که انسانهای مشتاق و علاقهمند از افرادِ بیعلاقه، جدا شوند.
به عنوان مثال: شب قدر در دههی اخیر رمضان یا در هفت شبِ پایانی این ماه مبارک است؛ اما بهطور دقیق مشخص نیست که کدام شب میباشد تا مردم با اشتیاق بیشتری به امید این شب، همهی شبها را در عمل و عبادت سپری کنند. زیرا اگر شب قدر مشخص بود، مردم همان شب را عبادت میکردند و از سایر شبها غافل میشدند. ساعت پذیرش دعا در روز جمعه نیز همینگونه است: «فِيهَا سَاعَةٌ لا يُوافِقُهَا عَبْدٌ مُسْلِمٌ وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي يَسْألُ اللهَ شَيْئًا، إِلا أعْطَاهُ إيّاهُ». [بخاری، ش: (۹۳۵، ۵۲۹۵)؛ و مسلم، ش: (۷۵۷، ۸۵۲)] یعنی: «در روز جمعه ساعتی وجود دارد که اگر بندهی مسلمان در آن لحظه نماز بخواند و دعا کند، الله متعال دعایش را میپذیرد و خواستهاش را برآورده میسازد». البته این ساعت یا این لحظه نیز مبهم و نامشخص است تا مردم برای یافتن آن، تلاش نمایند و لحظات و بخش زیادی از این روز را در نماز و دعا سپری نمایند. چنانکه در هر شب نیز چنین لحظهای برای اجابت دعا وجود دارد و هرکس در آن لحظه دعا کند، دعایش پذیرفته میشود.
پیامبرجهمچنین فرموده است: «إِنَّ لِلَّهِ تِسْعَةً وَتِسْعِينَ اسْمًا مِائَةً إِلاَّ وَاحِدًا، مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الْجَنَّةَ». [بخاری، ش: (۲۷۳۶، ۷۳۹۲)؛ و مسلم، ش: ۲۶۷۷] یعنی: «الله نود و نه اسم دارد؛ يعني يكي كمتر از صد. هر كس آنها را برشمارد، وارد بهشت میشود». و این نود و نه اسم را ذکر نکرد تا برای شناخت آنها در متون کتاب و سنت تلاش کنیم و از این فضیلت بزرگ برخوردار شویم. البته روایتی که در آن، نود و نه اسم، ذکر شده، ضعیف است؛ لذا حجت نیست.
اینکه رسولاللهجفرمود: «ایمان، هفتاد و اندی یا شصت و اندی بخش دارد»، و بخشهای مختلف آن را ذکر نکرد، برای اینست که ما برای شناخت این بخشها در کتاب و سنت به بررسی بپردازیم و سپس به آنها عمل کنیم. این، از فرزانگی و حکمتیست که اللهﻷبه پیامبرش عنایت فرمود.
پیامبرجدربارهی بخشهای ایمان فرموده است: «برترینش، گفتن "لاإلهإلاالله" میباشد». اگر هفت آسمان و هفت زمین و همهی مخلوقات را بسنجند، باز هم این کلمهی بزرگ بر همهی آنها برتری مییابد؛ زیرا بزرگترین کلمه، یعنی کلمهی توحید است که انسان با گفتن آن، مسلمان میشود و اگر از گفتن آن امتناع ورزد، کافر میگردد. پس "لاإلهإلاالله" حدّ فاصل میان کفر و ایمان است. از اینرو والاترین و برترین بخش ایمان بهشمار میآید. "لاإلهإلاالله" یعنی معبود برحق و راستینی جز الله وجود ندارد و همهی معبودانی که جز الله یکتا و بیهمتا پرستش میشوند، باطلند و الله، یگانه معبود بر حق است. لذا اللهﻷحق است؛ همانگونه که میفرماید:
﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ هُوَ ٱلۡبَٰطِلُ وَأَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡكَبِيرُ ٦٢﴾ [الحج : ٦٢]
زیرا الله، (پروردگار) برحق و راستین است و بیگمان آنچه جز او میخوانند، باطل میباشد و بهراستی الله، والای بزرگ است.
ایمان به این توحیدِ بزرگ، یعنی ایمان به اینکه معبود راستینی جز الله وجود ندارد، شاملِ این اعتقاد نیز میشود که: خالقی جز الله، رازقی جز الله، و مدبّری جز الله وجود ندارد و هیچکس جز الله، مالک نفع و ضرر نیست.
ایمان به توحید بزرگ، ایمان به اسماء و صفات الاهی را نیز در برمیگیرد؛ لذا تنها کسی پرستش میشود که شایستهی عبادت و پرستش است و کسی جز خالقﻷشایستهی عبادت و پرستش نیست. ازاینرو "لاإلهإلاالله"برترین بخش ایمان است و کسی که فرجامش، با گفتن این کلمهی بزرگ باشد، در جرگهی بهشتیان قرار میگیرد. زیرا در حدیث آمده است: «مَن کان آخِرُ كَلامِهِ مِن الدُّنيا لا إله إلا الله دَخَلَ الجَنَّةَ». [صحیح است؛ روایت: ابوداود (۳۱۱۶)؛ احمد در مسندش (۵/۲۳۳، ۲۴۷) بهنقل از معاذس] یعنی: «هرکس، آخرین سخنش در دنیا "لاإلهإلاالله"باشد، وارد بهشت میشود». از الله متعال میخواهیم که خاتمهی ما را با گفتن این کلمهی بزرگ قرار دهد؛ بهیقین او، بر هر کاری توانست.
«و پایینترین بخشِ ایمان، برداشتن خار و خاشاک (و هر چیز آزاردهندهای) از سرِ راه است». لذا به گستردگی دامنهی ایمان پی میبریم و درمییابیم که دامنهی ایمان، همهی کارهای نیک و شایسته را در برمیگیرد.
«و شرم و حیا، بخشی از ایمان بهشمار میرود». شرم و حیا، نوعی سر به زیر بودنِ درونیست که انسان را از انجامِ کارهایی که مردم نمیپسندند، شرمنده میکند و بر دو گونه است: شرم از خدا، و شرم از خلق خدا؛ شرم از خدا، بنده را بر آن میدارد که از اللهﻷاطاعت کند و از معصیت و نافرمانیِ او دوری نماید. نتیجهی شرم از خلق خدا، بزرگمنشی و مردانگیست؛ یعنی کسی که از خلق خدا شرم کند، کارهایی انجام میدهد که از نظرِ مردم، نیک و پسندیده است و از انجامِ کارهایی که مردم، بد میدانند، دوری مینماید. هر دو نوع شرم و حیا، جزو ایمان است. از پیامبرجدربارهی ایمان سؤال شد که چیست؟ فرمود: «أَنْ تُؤْمِن بِالله وملائِكَتِه وكُتُبِهِ ورُسُلِه والْيومِ الآخِر، وتُؤمِنَ بالْقَدَرِ خَيْرِهِ وشَرِّه». [صحیح مسلم، ش: ۸. [ر.ک: حدیث شمارهی ۶۱. (مترجم)])] فرمود: «ایمان، اینست که به الله، و فرشتگانش، و کتابهایش، و پیامبرانش و روز قیامت (آخرت) و نیز به تقدیر خیر و شر از سوی الله، ایمان و باور داشته باشی». از جمعبندی این دو حدیث، بدین نتیجه میرسیم که همانگونه که اهلسنت و جماعت، معتقدند، ایمان شامل عقیده، گفتار و کردار میشود؛ به عبارت دیگر، ایمان یعنی عمل قلبی - عقیده و کردار قلبی- و نیز اقرار به زبان و عمل با اندام و جوارح. گفتنِ "لاإلهإلاالله"، اقرار به زبان است؛ و برداشتن خار و خاشاک (و هر چیز آزاردهندهای) از سرِ راه، عمل با اندام و جوارح میباشد و شرم و حیا، عملی قلبیست و ایمان به فرشتگان و کتابهای الاهی، اعتقادِ قلبیست». پس همانگونه که اهل سنت و جماعت معتقدند ایمان شاملِ چهار بخش میشود: اعتقاد قلب، عمل قلب، اقرار به زبان و عمل با اندام و جوارح. چنانکه دلایل فراوانی از کتاب و سنت در اینباره وجود دارد.
در این حدیث به فضیلت برداشتن خار و خاشاک و هر چیزِ آزاردهندهای از سرِ راه تصریح شده است؛ زیرا چنین عملی، بخشی از ایمان است. پس به انجامِ چنین عملی اهمیت دهید تا بر ایمانتان افزوده شود و به کمالِ ایمان دست یابید. هرگاه در مسیر میروید و سنگ، شیشه، چوب، میخ و خاری میبینید، آن را بردارید؛ زیرا چنین عملی جزو ایمان است. اما اگر ماشین را وسط خیابان متوقف کنید یا به هر طریقی سدّ معبر نمایید، در حقیقت چیزِ آزاردهندهای سرِ مردم گذاشتهاید و این، در ایمانِ انسان، خلل ایجاد میکند. زیرا همانطور که برداشتن اشیای آزاردهنده از سرِ راه، عبادت و بخشی از ایمان است، گذاشتنِ هر چیزِ آزاردهندهی در مسیر مردم، معصیت و مخالفِ ارزشهای ایمانیست که مایهی نقص ایمان میباشد. پس بر همهی ما واجب است که زندهدل باشیم و چنین مسایلی را درک کنیم و به آن اهمیت دهیم.
برخی از مردم بدون توجه ماشینِ خود را هر جا که شد، پارک میکنند؛ اما هیچ اهمیت نمیدهند که این کار، رفت و آمد مردم یا سایر خودروها را مختل میکند. این، ویژگی مؤمن نیست؛ بلکه مؤمن، زندهدل است و چنین مسایلی را درک میکند و به آن اهمیت میدهد؛ لذا برای مردم همان چیزی را میپسندد که برای خود میپسندد. پس چرا و چگونه برخی از مردم، ماشین خود را هر طور یا هرجا که شد، پارک میکنند و مسیرِ رفت و آمد دیگران را میبندند؟! حتی ماشین خود را در خیابانِ کمعرض جلوی درب مسجد میگذارند؛ آنهم روز جمعه! لذا وقتی مردم از مسجد بیرون میآیند، راه، بسته یا تنگ است.
لذا به برداشتنِ چیزهای آزاردهنده از مسیر رفت و آمد مردم، اهمیت دهید و اگر امکان برداشتن آن برای شما وجود داشت، مثلاً سنگِ بزرگی بود یا امثال آن، با ارگانهای ذیربط مثلِ شهرداری تماس بگیرید و موضوع را پیگیری کنید. این، یعنی همکاری با یکدیگر در مسیر تقوا و پرهیزگاری. شرم و حیا، بخشی از ایمان است و کسی که حیا دارد، نزدِ مردم سخنان بیشرمانه نمیگوید یا کارهای بیشرمانه انجام نمیدهد؛ بلکه سنگین، متین و باوقار است.
***
۶۸۹- وعن أبي سعيد الخُدْرِيِّس قال: كانَ رسولُ اللهج أَشَدَّ حَيَاءً مِنَ الْعَذْرَاءِ في خِدْرِهَا، فَإذَا رأى شَيْئًا يَكْرَهُهُ عَرَفْنَاهُ في وَجْهِهِ.[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: (۳۵۶۲، ۶۱۰۲)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۳۲۰]
ترجمه: ابوسعید خدریسمیگوید: رسولاللهجاز دوشیزگان پردهنشین شرم و حیای بیشتری داشت و وقتی چیزی میدید که دوست نداشت، از تغییر چهرهاش متوجه میشدیم. (اما به سبب شرم، چیزی نمیگفت.)
[قَالَ العلماءُ: حَقِيقَةُ الحَيَاءِ خُلُقٌ يَبْعَثُ عَلَى تَرْكِ القَبِيحِ ، وَيَمْنَعُ مِنَ التَّقْصِيرِ في حَقِّ ذِي الحَقِّ. وَرَوَيْنَا عَنْ أَبي القاسم الْجُنَيْدِ رَحِمَهُ اللهُ، قَالَ : الحَيَاءُ: رُؤيَةُ الآلاءِ - أيْ النِّعَمِ - ورُؤْيَةُ التَّقْصِيرِ، فَيَتَوَلَّدُ بَيْنَهُمَا حَالَةٌ تُسَمَّى حَيَاءً.]
[ترجمه: علما گفتهاند: حیا در حقیقت، خوی و سرشتیست که انسان را به ترکِ اعمال زشت برمیانگیزد و از کوتاهی در ادای حقِّ صاحبان حقوق باز میدارد. از ابوالقاسم، جنیدروایت کردهایم که گفته است: حیا، دیدنِ نعمتها و مشاهدهی کوتاهیهای خویشتن است و در میان آن دو، حالتی پدید میآید که شرم و حیا نامیده میشود.]
شرح
نوویدر باب شرم و حیا و فضیلت آن، سخنی بدین مضمون از ابوسعید خدریسنقل کرده که فرموده است: «رسولاللهجاز دوشیزگان پردهنشین شرم و حیای بیشتری داشت». دخترِ زیرِ چادر یا زنِ پردهنشینی که ازدواج نکرده است، بیش از سایر زنان، شرم و حیا دارد؛ زیرا با مردان ارتباط و معاشرت نداشته و شرم و حیایش نریخته است؛ اما رسولاللهجاز دخترانِ زیرِ چادر نیز شرم و حیای بیشتری داشت. اما وقتی چیزی میدید که خوشَش نمیآمد، از روی شرم و حیا چیزی نمیگفت؛ اما از چهرهاش مشخّص میشد که از آن، خوشَش نیامده است.
مؤمن نیز باید اینگونه باشد؛ یعنی شرم و حیا داشته باشد، بیشرمی و سبکسری نکند و عملی انجام ندهد که باعث خجالت و شرمندگیاش شود یا انگشت نقد و انتقاد یا خردهگیریِ دیگران را به سوی خود دراز کند؛ البته این بدین معنا نیست که مؤمن، احساس و عاطفه ندارد؛ بلکه اگر مسألهی ناراحتکنندهی ببیند، متأثر میشود؛ زیرا شعور و احساس دارد و کودن و بیاحساس نیست. متأثر شدن، خوب است؛ اما باید آنقدر شرم و حیا داشته باشیم که واکنشِ بیشرمانهای از ما سر نزند.
ناگفته نماند که شرم و حیا، نباید مانع از پرسیدن سؤالهایی شود که دانستنِ آن واجب است؛ خودداری از پرسیدنِ سؤالهای دینی، حیا نیست؛ بلکه نشانهی ناتوانی و ضعف است. زیرا الله متعال از بیان حق و حقیقت، شرم نمیکند.
امالمؤمنین عایشهلمیگوید: «زنان انصار، چه زنان خوبی هستند؛ شرم و حیا آنها را از تفقه و پژوهش در دین باز نمیدارد». [مسلم، ش: ۳۳۲] به همین خاطر، گاه یک زن نزد پیامبرجمیآمد و سؤالی میپرسید که مردان از ذکر آن، خجالت میکشند. لذا انسان باید دربارهی دینش بپرسد و خجالت نکشد.
چنانکه ماعز بن مالکسنزد پیامبرجآمد و به ارتکاب زنا، اقرار کرد. او اعتراف نمود و گفت: مرتکب زنا شدهام. اما پیامبرجاز او روی گرداند. دوباره اعتراف کرد؛ باز هم پیامبرجاز او روی گرداند. باری دیگر آمد و اعتراف نمود. پیامبرجبه امید اینکه توبهاش را به درگاه خداوندﻷببرد و الله متعال نیز توبهاش را بپذیرد، از او روی میگرداند و به اعترافش ترتیب اثر نمیداد. و چون مرتبهی چهارم نزد پیامبرجآمد، ایشان به بررسی موضوع پرداخت و از او پرسید: «آیا دیوانه شدهای؟» گفت: «خیر، ای رسولخدا!». فرمود: «آیا میدانی زنا چیست؟» پاسخ داد: بله؛ یعنی انسان همان عمل جایزی را که با همسرش انجام میدهد، با زنی بیگانه که حرام است، انجام دهد. رسولاللهجبدون کنایه و با صراحت تمام از او پرسید: «أَنِكْتَهَا؟» یعنی بدون کنایه یا بیآنکه از این عمل به جماع و همبستری و امثال آن تعبیر کند، از او پرسید که آیا دخول انجام شده است؟ ماعزساقرار نمود و گفت: بله. رسولاللهجپرسید: «حَتَّى غَابَ ذَاكَ مِنْك فِي ذَلِكَ مِنْهَا كَمَا يَغِيبُ الْمِرْوَدُ فِي الْمُكْحُلَةِ وَالرِّشَاءُ فِي الْبِئْرِ؟»[روایت ابوداود، ش: ۴۴۲۸؛ اصل این روایت در صحیحین نیز آمده است]یعنی: «آیا بهگونهای که آلتِ تناسلیِ تو در آلت تناسلیِ او فرو رفت؛ مانندِ میلِ سرمه که در سرمهدان فرو میرود و طنابِ دلو که وارد چاه میشود؟» پاسخ داد: بله.
چنین سخنانی گرچه در اصلِ خود شرمآور است، اما در چنین مواردی که هدف، روشن شدن حقیقت است، نباید از گفتنِ آن شرم کرد. چنانکه امسلیملنزد پیامبرجآمد و عرض کرد: ای رسولخدا! الله متعال از بیان حق شرم نمیکند؛ اگر زنی احتلام شود، آیا غسل بر او واجب است؟ فرمود: «نَعَم إِذَا رَأَتِ الْمَاءَ». [بخاری، ش: (۱۳۰، ۲۸۲، ۳۳۲۸، ۶۰۹۱، ۶۱۲۱)؛ و مسلم، ش: ۳۱۳] یعنی: «بله؛ هنگامی که آب ببیند». گاه مرد نیز از طرحِ چنین پرسشی خجالت میکشد؛ بهویژه اگر در میانِ جمع باشد. اما امسلیملکه میخواست حکم شرعیاش را بداند، این سؤال را پرسید و شرم و حیا او را از پژوهش و تفقه در دین باز نداشت.
لذا شرم و حیایی که انسان را از پرسیدن دربارهی مسایل شرعی باز دارد، شرم و حیا نیست؛ بلکه ترس و ناتوانی، و از سوی شیطان است. پس بدون خجالت و شرمندگی مسایل دینی خود را بپرسید. البته ناگفته پیداست که شرم و حیا در رابطه با مسایل غیرواجب، از بیشرمی و بیحیایی بهتر است: «إِنَّ مِمَّا أَدْرَكَ النَّاسُ مِنْ كَلامِ النُّبُوَّةِ الأُولَى: إِذَا لَمْ تَسْتَحْيِ فَاصْنَعْ مَا شِئْتَ». [بخاری، ش: ۳۴۸۴، ۶۱۲۰] یعنی: «یکی از سخنانی که مردم از پیامبران گذشته گرفتهاند، اینست که: اگر حیا نداری، هر چه خواهی کن».
بیشرميِ برخي از مردم به جايي رسيده كه در كوچه و خيابان سخنان بیشرمانهای میگويند يا كارهای بیشرمانهای انجام میدهند. خلاصه اینکه انسان باید، شرم و حیا داشته باشد؛ اما برای دانستن مسایل دینیاش یا برای درک حقیقت، خجالت نکشد.
الله متعال میفرماید:
﴿وَأَوۡفُواْ بِٱلۡعَهۡدِۖ إِنَّ ٱلۡعَهۡدَ كَانَ مَسُۡٔولٗا ٣٤﴾ [الإسراء: ٣٤]
و به پیمانها وفا نمایید که دربارهی عهد و پیمان سؤال خواهد شد.
۶۹۰- وعن أبي سعيد الخُدْرِيِّس قال: قالَ رسولُ اللهج: «إنَّ مِنْ أَشَرِّ النَّاسِ عِنْدَ الله مَنْزِلَةً يَوْم الْقِيامَةِ الرَّجُل يُفضِي إِلَى المَرْأَةِ وَتُفضِي إلَيهِ ثُمَّ يَنْشُرُ سِرَّهَا».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۱۴۳۷]
ترجمه: ابوسعید خدریسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «روز قیامت بدترین جایگاه را نزد الله، مردی دارد که با همسرش همبستر میشود و زنش با او همخواب میگردد و آنگاه مرد، رازِ زن را فاش میکند».
۶۹۱- وعن عبد الله بن عمر رضي الله عنهما أنَّ عمرَس حِينَ تَأَيَّمتْ بِنْتُهُ حَفْصةُ قال: لقيتُ عُثْمَانَ بْنَ عَفَّانَس، فَعَرَضْتُ علَيْهِ حفصةَ فَقلت: إنْ شِئتَ أنكَحْتُكَ حَفْصَةَ بِنْتَ عُمر؟ قال: سَأَنْظُرُ في أمْرِي فَلبِثْتُ ليَالِي، ثُمَّ لَقِينِي، فقال: قد بَدَا لِي أنْ لا أَتَزَوَّجَ يوْمِي هذا، فَلَقِيتُ أبا بَكْرٍ الصِّديقَس، فقلتُ: إن شِئْتَ أَنكَحْتُكَ حَفْصةَ بنْتَ عُمَر، فَصَمتَ أبو بكْرٍس، فَلَمْ يرْجِعْ إلیَّ شَيْئًا، فَكُنْتُ عَلَيْهِ أَوجَدَ مِنِّي عَلَى عُثْمانَ، فَلَبثْتُ ليَالِيَ، ثُمَّ خَطَبهَا النَّبِيُّج فَأَنْكَحْتُهَا إيَّاهُ، فلَقِيَنِي أبُو بكْرٍ فقال: لَعَلَّكَ وجَدْتَ علَیَّ حِينَ عَرضْتَ علَیَّ حفْصةَ فَلَمْ أَرْجعْ إِلْيَكَ شَيْئًا؟ فقلتُ: نَعم. قال: فإنَّهُ لَمْ يَمْنَعْنِي أنْ أرْجِعَ إِلَيْكَ فيما عرضْتَ عليَّ الاَّ أَنِّي كُنْتُ عَلِمْتُ أَنَّ النَّبِيَّج ذَكرَها، فَلَمْ أَكُنْ لأُفْشِيَ سِرَّ رسولِ اللهج، ولوْ تَركَهَا النَّبِيُّج لَقَبِلْتُهَا.[روایت بخاري] [صحیح بخاری، ش: ۴۰۰۵]
ترجمه: عبدالله بن عمربمیگوید: عمرسهنگامی که دخترش حفصهببیوه شد، گفت: عثمان بن عفانسرا دیدم و ازدواج با حفصه را به او پیشنهاد کردم و گفتم: اگر بخواهی، دخترم حفصه را به ازدواج تو در میآورم. پاسخ داد: در اینباره فکر میکنم. چند شب منتظر ماندم؛ آنگاه عثمان نزدم آمد و گفت: برایم روشن شد که بهتر است فعلاً ازدواج نکنم. - عمرسمیگوید:- سپس ابوبکر صدیقسرا دیدم و به او گفتم: اگر بخواهی، دخترم حفصه را به ازدواج تو درمیآورم. ابوبکرسسکوت کرد و پاسخی به من نداد. لذا از ابوبکر بیشتر از چیزی ناراحت شدم که از عثمان ناراحت شده بودم. چند شب منتظر ماندم. سپس رسولاللهجاز حفصه خواستگاری کرد و حفصه را به ازدواج پیامبرجدرآوردم. آنگاه ابوبکرسمرا دید و گفت: فکر میکنم هنگامی که ازدواج با حفصه را به من پیشنهاد کردی و من پاسخی به تو ندادم، از من ناراحت شدی؟ گفتم: بله. ابوبکرسفرمود: تنها چیزی که مرا از پاسخ دادن به تو باز داشت، این بود که میدانستم رسولاللهجاز تصمیمش دربارهی ازدواج با حفصه سخن گفته است و نمیخواستم راز رسولاللهجرا فاش کنم. البته اگر رسولاللهجاز تصمیمش منصرف میشد و با حفصه ازدواج نمیکرد، من او را میپذیرفتم.
۶۹۲- وعن عائشة رضي الله عنها قالت: كُنَّ أَزْواجُ النبيجعِنْدَهُ، فَأْقْبلتْ فَاطِمةُ رضي الله عنها تَمْشِي، مَا تُخْطِئُ مِشْيتُهَا مِنْ مِشْيَةِ رسول اللهجشَيْئًا، فَلَمَّا رآها رَحَّبَ بِهَا وقال: «مرْحبًا بابنَتِي»؛ ثُمَّ أَجْلَسهَا عنْ يَمِينِهِ أَوْ عَنْ شِمالِهَ، ثُمَّ سارَّها فَبَكتْ بُكَاءً شديدًا، فلَمَّا رَأى جَزَعَها سَارَّها الثَّانِيةَ فَضَحِكَت؛ فقلتُ لَهَا: خصَّك رسولُ اللهجمِن بَيْنِ نِسائِهِ بالسِّرارِ، ثُمَّ أَنْتِ تَبْكِين؟
فَلَمَّا قَام رسولُ اللهج سأَلْتُهَا: ما قالَ لكِ رسولُ اللهج؟ قَالَت: ما كُنْتُ لأُفْشِيَ عَلى رسول اللهج سِرَّهُ. فَلَمَّا تُوُفِّيَ رسولُ اللهج قُلْتُ: عَزَمْتُ عَلَيْكِ بِمَا لِي عَلَيْكِ مِنَ الحَقِّ، لَمَا حدَّثْتِنِي مَا قال لكِ رسولُ اللهج؟ فَقَالَتْ: أَمَّا الآنَ فَنَعَمْ، أَمَّا حِينَ سَارَّنِي فِي المَرَّةِ الأولى فَأخْبَرَنِي «أَنَّ جِبْرِيلَ كَان يُعارِضُهُ القُرْآن في كُلِّ سَنَةٍ مرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ، وأَنَّهُ عَارَضهُ الآنَ مَرَّتَيْنِ، وإنِّي لا أُرَى الأجَل إلاَّ قدِ اقْتَرَبَ، فَاتَّقِي الله واصْبِرِي، فَإنَّهُ نِعْمَ السَّلَفُ أَنَا لكِ». فَبَكَيْتُ بُكَائِيَ الَّذِي رأيْتِ، فَلَمَّا رَأَى جَزَعِي سَارَّنِي الثَانيةَ، فقال: «يَا فَاطمةُ أَما تَرْضِينَ أَنْ تَكُونِي سيِّدَةَ نِسَاء المُؤْمِنِين، أوْ سَيِّدةَ نِساءِ هذهِ الأمَّة؟» فَضَحِكْتُ ضَحِكي الَّذي رأَيْتِ.[متفقٌ عليه؛ این، لفظ مسلم است.] [صحیح بخاری، ش: (۳۶۲۴، ۶۲۸۵، ۶۲۸۶)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۴۵۰]
ترجمه: عایشهلمیگوید: همهی زنان پیامبرجنزدش بودند؛ در این میان فاطمهلآمد که راهرفتنش با راه رفتنِ پیامبرجهیچ تفاوتی نداشت. پیامبرجوقتی او را دید، به او خوشآمد گفت و فرمود: «خوش آمدی دخترم!» سپس فاطمه را سمت راست یا چپِ خود نشاند و درِ گوشی چیزی به او گفت؛ فاطمهلسخت گریست. رسولاللهجوقتی بیقرار و گریهی شدید دخترش را دید، دوباره درِ گوشی چیزی به او گفت و این بار فاطمه خندید. به فاطمه گفتم: رسولاللهجدر حضورِ زنانش، بهطور ویژه با تو در گوشی سخن گفت و رازی با تو در میان نهاد؛ اما تو میگریی؟
وقتی پیامبرجبرخاست و رفت، از فاطمهلپرسیدم: رسولاللهجبه تو چه فرمود؟ گفت: من، راز رسولاللهجرا فاش نمیکنم. وقتی پیامبرجدرگذشت، به فاطمهلگفتم: بهخاطر حقّی که بر تو دارم، به من بگو رسولاللهجبه تو چه فرمود؟ فاطمهلپاسخ داد: اینک بله، به تو میگویم؛ نخستین بار که پیامبرجبا من درِ گوشی سخن گفت، به من خبر داد که جبرئیل÷سالی یک یا دو بار قرآن را با ایشان میخواند و دوره میکرد؛ اما امسال دو بار دوره کرد «و من، فکر میکنم اجلم نزدیک شده است؛ پس تقوای الله و صبر و شکیبایی پیشه کن که بهراستی من، برای تو بهترین نیاکان و پیشمرگِ خوبی هستم». لذا همانطور که دیدی، گریستم. و چون بیقرار و گریهام را دید، دوباره با من درِ گوشی سخن گفت و فرمود: «ای فاطمه! آیا دوست نداری که سرور و بزرگبانوی زنان باشی یا سرور و بزرگبانوی زنان این امت باشی؟» در نتیجه همانطور که دیدی، خندیدم.
شرح
اما نوویمیگوید: «باب: رازداری و حفظ اسرار دیگران».
راز به کارِ پوشیده یا سخنِ پنهانی میگویند که میان دو دوست است؛ لذا برای شما جایز نیست که رازِ دوست خود را به کسی بگویید یا آن را فاش کنید. چه دوستتان به شما گفته باشد که این راز را به کسی نگو؛ و چه از شواهد و قراین چنین معلوم شود که دوست ندارد کسی از این راز اطلاع یابد. شواهد و قراین، دو حالت دارد:
شواهد و قراین فعلی: یعنی وقتی با تو سخن میگوید، این سو و آنسو را بپاید و حرکاتش یا نحوهی نگاه کردنش بهگونهای باشد که گویا دقت میکند تا مبادا کسی از رازش مطلع شود.
شواهد و قراین کیفی که به کیفیت و چگونگی موضوع فیما بین شما برمیگردد؛ یعنی موضوعی که با شما در میان میگذارد، جزو مسایل و موضوعهاییست که از ذکر آن در همه جا شرم میکند یا از این میترسد که مباد کسی از آن اطلاع یابد. لذا چنین موضوعی جزو اسرار است و برای شما جایز نیست که آن را فاش کنید.
سپس مؤلفبه این آیه استدلال کرده است که الله متعال میفرماید:
﴿وَأَوۡفُواْ بِٱلۡعَهۡدِۖ إِنَّ ٱلۡعَهۡدَ كَانَ مَسُۡٔولٗا ٣٤﴾ [الإسراء: ٣٤]
و به پیمانها وفا نمایید که دربارهی عهد و پیمان سؤال خواهد شد.
یعنی اگر بهزبانِ حال یا بهزبانِ گفتار، قول و قراری گذاشتید و پیمانی بستید، به پیمان خود وفادار باشید. البته مفهوم پیمان، عام و فراگیر است و شامل تمام شرایطی میشود که در داد و ستد، اجاره دادن یا اجاره گرفتن و رهن و دیگر قراردادهای شرعی، در میان دو طرفِ معامله رد و بدل میشود و بر سرِ آن به توافق میرسند.
همچنین شاملِ پیمانهایی میگردد که میانِ مسلمانان و کافران بسته میشود و بر مسلمانان واجب است که به این پیمانها پایبند باشند. البته الله متعال، در سورهی «توبه» بیان فرموده که کافرانِ همپیمان بر سه دستهاند:
دستهی نخست: کافرانی که همواره به عهد و پیمان خود پایبند هستند؛ بر ما نیز واجب است که به پیمان خود با چنین کسانی وفادار باشیم.
دستهی دوم : کافرانی هستند که پیمانشکنی میکنند؛ روشن است که هیچ پیمانی میانِ ما و اینها وجود ندارد؛ زیرا آنها، خود پیمانشکنی کردهاند. همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿أَلَا تُقَٰتِلُونَ قَوۡمٗا نَّكَثُوٓاْ أَيۡمَٰنَهُمۡ وَهَمُّواْ بِإِخۡرَاجِ ٱلرَّسُولِ وَهُم بَدَءُوكُمۡ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ [التوبة: ١٣]
آیا با کسانی که سوگندهایشان را شکستند و قصدِ اخراج پیامبر را نمودند و خود، آغازگر جنگ با شما بودند، پیکار نمی-کنید؟
دستهی سوم: کسانی هستند که گرچه پیمان خود را نقض نکردهاند، اما بیم آن میرود که هر لحظه پیمانشکنی کنند. لذا به اینها خبر میدهیم که هیچ پیمانی، میان ما و شما نیست. الله متعال دربارهی اینها میفرماید:
﴿وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِن قَوۡمٍ خِيَانَةٗ فَٱنۢبِذۡ إِلَيۡهِمۡ عَلَىٰ سَوَآءٍۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡخَآئِنِينَ ٥٨﴾ [الأنفال: ٥٨]
و اگر از خیانت قومی نگران بودی، پس متقابلاً پیمانشان را به سویشان بیفکن تا در وضعیت برابر قرار بگیرید. همانا الله، خیانتکاران را دوست ندارد.
لذا همهی شروطی که مردم در تعامل با یکدیگر میپذیرند، جزو عهد و پیمان است و وفای به آن واجب میباشد که پایبندی کارگران و کارمندان به شرایط استخدام، از این جمله است. هر کارمندی باید به شروطِ تعریفشده در نظام اداری پایبند باشد؛ مانند حضورِ بهموقع سرِ کار و عدمِ خروج از محل کار مگر پس از پایان وقتِ اداری و نیز انضباط کاری و امثال آن که در نظامِ اداری بهروشنی تعریف شده است.
پایبندی به این شرایط، واجب است و اگر تواناییِ التزام به این شرایط را ندارید، این کار را ترک کند و شغلی آزاد انتخاب نمایید تا در اختیار خود باشید؛ زیرا خود در پی استخدام بودهاید و باید به شرایطی که پذیرفتهاید و تعهد کردهاید، پایبند باشید؛ و گرنه، خود از کارِ دولتی یا اداری و سازمانی بگذرید تا تنها در برابرِ اللهﻷپاسخگو باشید.
سپس مؤلفحدیثی روایت کرده است که ابوسعید خدریسمیگوید: پیامبرجفرمود: «إنَّ مِنْ أَشَرِّ النَّاسِ عِنْدَ الله مَنْزِلَةً يَوْم الْقِيامَةِ». یعنی: «روز قیامت، از میان مردم بدترین جایگاه را نزد الله، مردی دارد که با همسرش همبستر میشود و زنش با او همخواب میگردد و آنگاه مرد، رازِ زن را فاش میکند».
واژهی «أَشَر»که در این حدیث ذکر شده، خیلی کم استعمال میشود. گرچه در زبان عربی برای بیان فراوانی یا برتری یک چیز، از وزن «أفعل»استفاده میشود، اما در واژههایی مثل «شر» و «خیر» برای بیان فراوانی شر و خیر، حرف همزه حذف شده شده است؛ لذا «اَشَر»و «أخْیر»کاربردِ کمتری دارند و به جای آنها از واژههای «شر» و «خیر» استفاده میشود. الله متعال میفرماید:
﴿أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِ يَوۡمَئِذٍ خَيۡرٞ مُّسۡتَقَرّٗا وَأَحۡسَنُ مَقِيلٗا ٢٤﴾ [الفرقان: ٢٤]
قرارگاه و استراحتگاه بهشتیان در آن روز، بهتر و نيكوتر است.
و میفرماید:
﴿فَسَيَعۡلَمُونَ مَنۡ هُوَ شَرّٞ مَّكَانٗا وَأَضۡعَفُ جُندٗا ٧٥﴾ [مريم: ٧٥]
آنگاه خواهند دانست که جایگاه چه کسی بدتر و لشکرش ضعیفتر است.
گرچه همزه در خیر و شر، حذف شده است، اما گاه بنا بر اصل خود، بهصورت «أخْیر» و «اَشَر» میآیند. چنانکه در این حدیث به جای «شرّ النّاس»، «أَشَرّ النَّاس»آمده است. رسولاللهجدر این حدیث بیان فرموده است: که روز قیامت بدترین جایگاه را نزد اللهﻷمردی دارد که شب با همسرش همبستر میشود و روز، رازش را فاش میکند و پیش شخصِ سومی بازگو مینماید که دیشب با زنش چه کرده است؛ گویا آن شخص شبِ گذشته در بسترشان حضور داشته است! پناه بر الله.
و همچنین زن؛ بدینسان که داستان شب گذشتهاش با شوهرش را برای سایر زنان بازگو میکند! این، حرام است و چنین کسانی روز قیامت بدترین جایگاه را نزد اللهﻷخواهند داشت.
لذا حفظ اسرار زناشویی و دیگر مسایل خانوادگی و بهطور کلی رازداری، واجب است. هرکس سرّ برادرِ مسلمانش را حفظ کند، الله متعال رازش را حفظ مینماید و رسوایش نمیگرداند؛ زیرا مکافات هر عملی از جنسِ آن عمل است.
***
۶۹۳- وعن ثابتٍ عن أنسس قال: أَتى علیَّ رسولُ اللهج وأَنا ألْعَبُ مع الْغِلْمان، فسلَّمَ عَلَيْنَا، فَبَعَثَنِي فِي حاجةٍ، فَأبْطأْتُ على أُمِّي، فَلَمَّا جِئتُ قالت: ما حَبَسَك؟ فقلت: بَعَثَنِي رسولُ اللهج لِحَاجَةٍ؛ قالت: ما حَاجته؟ قُلتُ: إِنَّهَا سرٌّ. قالتْ: لا تُخِبرَنَّ بسِرِّ رسولِ اللهج أَحَدًا. قال أَنَسس: والله لوْ حدَّثْتُ بِهِ أحَدًا لَحَدَّثْتُكَ بِهِ يَا ثابِتُ.[روایت مسلم؛ بخاري نیز بخشی از این روایت را بهصورت مختصر ذکر کرده است.] [صحیح بخاری، ش: ۶۲۸۹؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۴۸۲]
ترجمه: از ثابت روایت است که انسسفرمود: با پسرانِ همسن و سالم بازی میکردم که رسولاللهجنزدم آمد و به ما سلام کرد؛ آنگاه مرا به دنبال کاری فرستاد. به همین سبب دیر نزدِ مادرم برگشتم. لذا از من پرسید: چرا دیر کردی؟ گفتم: رسولاللهجمرا به دنبال کاری فرستاد. مادرم سؤال کرد: چه کاری؟ گفتم: این یک راز است. مادرم فرمود: رازِ رسولاللهجرا به هیچکس نگو. - ثابت میگوید:- انسسفرمود: ای ثابت! به الله سوگند، اگر این راز را برای کسی بازگو میکردم، حتماً آن را به تو میگفتم.
شرح
مؤلفدر باب رازداری، روایتی بدین مضمون از ثابت از خدمتکار پیامبرجیعنی از انسسنقل کرده است که پیامبرجنزد پسربچههایی رفت که با هم بازی میکردند و انسسنیز با آنها بود. رسولاللهجبه آنها سلام گفت؛ زیرا رسولاللهجاز همه خوشاخلاقتر بود و هرگاه از کنارِ بچهها میگذشت، به آنها سلام میکرد. سپس انسسرا صدا زد و او را به دنبال کاری فرستاد؛ در نتیجه انسسدیر نزدِ مادرش بازگشت. مادرش، امسلیم همسر ابوطلحهببود. هنگامی که انسسنزدِ مادرش بازگشت، مادرش علت تأخیرش را پرسید. انسسپاسخ داد: رسولاللهجمرا به دنبال کاری فرستادند. امسلیم- مادر انسب- سؤال کرد: چه کاری؟ انسسگفت: این، یک راز است و من راز رسولاللهجرا به کسی نمیگویم. مادر انسسفرمود: آری؛ راز رسولاللهجرا به هیچکس نگو. انس به ملازم و یارِ همیشههمراه خود فرمود: «ای ثابت! به الله سوگند، اگر این راز را برای کسی بازگو میکردم، حتماً آن را به تو میگفتم». یعنی به تو میگفتم که پیامبرجمرا به دنبالِ چه کاری فرستاد؛ ولی این، یک راز است و آن را به هیچکس نمیگویم.
و اما نکاتی که در این حدیث وجود دارد:
یکم: خوشخُلقی و تواضع فراوانِ پیامبرج؛ زیرا با جاه و جیگاه والایی که نزد اللهﻷو مردم داشت، بهقدری فروتن بود که به بچههایی که در کوچه بازی میکردند، سلام میگفت؛ حال آنکه کمتر کسی از ما چنین کاری میکند؛ مگر کسی که الله بخواهد.
دوم: از این حدیث درمییابیم که سنت است وقتی از کنارِ کسی عبور میکنیم، به او سلام بگوییم؛ هرچند خردسال یا بچه باشد. زیرا سلام کردن، در حقیقت دعای خیر برای برادر مسلمان است و وقتی جوابِ سلام تو را میدهند، در حقیقت برای تو دعای خیر میکنند. همچنین سلام کردن به بچهها تأثیر بهسزایی در تربیت آنها دارد و باعث میشود که به سلام کردن عادت کنند؛ در نتیجه بدان سبب که شما وسیلهی تربیت نیکوی آنها بودهاید، در اجر و ثواب آنها شریک خواهید بودید. زیرا انسان در پاداش هر کار نیکی که مردم از او یاد بگیرند و به آن عمل کنند، سهیم است.
سوم: مسؤولیت دادن به بچهها یا واگذاریِ یک کار جایز است؛ یعنی اگر به بچهای اطمینان دارید، ایرادی ندارد که انجام کاری را به او واگذار کنید. اما اگر بچهای بازیگوش و غیر قابل اعتماد باشد، پس کارهای مهم را به او واگذار نکنید؛ زیرا معمولاً بچهها بازیگوش هستند و به کاری که به آنها واگذار میشود، اهمیت نمیدهند. یعنی مسؤولیتپذیری را بهتدریج به بچهها آموزش دهید.
چهارم: فقها رحمهمالله گفتهاند: وقتی بچهای چیزی آورد و گفت: این را پدرم یا مادرم داده است، میتوانید از او بپذیرید؛ گرچه بچه، خودش مال و ثروتی ندارد که بذل و بخشش کند؛ اما وقتی چیزی آورد، مثلاً بستهای خرما، یک هندوانه، لباس یا هر چیزِ دیگری، آن را از او بپذیرید و نگویید:«او که بچه است؛ شاید آن را دزدیده یا بدون اجازه برداشته است»؛ بلکه ظاهرِ سخنش را قبول کنید.
پنجم: انسان باید مراعاتِ حال مادر و خانوادهاش را بکند؛ یعنی وقتی برای انجامِ کاری خانه را ترک میکند و احتمال میدهد که دیر برگردد، در صورتی که خللی در کارش ایجاد نمیشود، به آنها بگوید که کجا میرود تا نگران نشوند. انسان گاه به جایی میرود و اتفاقی میافتد یا بیمار میشود؛ لذا اگر خانوادهاش ندانند که کجا رفته است، پریشان و نگران میشوند. اما اگر به جایی مثلِ مسجد میروید که عادیست، نیازی به این نیست که هر بار به خانواده اطلاع دهید. اما اگر میخواهید بهاتفاق دوستان خود به گردش یا به شهر و روستایی در نزدیکی شهر خود بروید، حتماً به خانواده اطلاع دهید تا نگران نشوند.
ششم: برای انسان جایز نیست که رازِ کسی را فاش کند و آن را کسی بازگو نماید؛ حتی برای پدر و مادرش. لذا اگر کسی، شما را به دنبال کاری فرستاد و سپس پدرتان از شما پرسید: «تو را برای چه کاری فرستاد»، به پدرتان نگویید؛ هرچند پدرِ شماست. و به مادرتان نیز نگویید؛ زیرا این، راز مردم است و فاش کردن راز دیگران، جایز نیست.
هفتم: درمییابیم که امسلیم فرزندش را خوب تربیت کرد؛ زیرا به او گفت: راز رسولاللهجرا به هیچکس نگو. گرچه انسسخود این راز را نه برای مادرش بازگو کرد و نه برای کسی دیگر؛ اما مادر برای اینکه عذری برای فرزندش نگذارد و بر اهمیت این موضوع، تأکید کند، به انسسفرمود: راز رسولاللهجرا به هیچکس نگو. زیرا انسسخود گفته بود: من، راز رسولاللهجرا به هیچکس نمیگویم. گویا مادرش به او گفت: من هم موافقم؛ کارِ خیلی خوبی میکنی.
هشتم: انسسمحبتش به ثابتسرا نشان داد؛ زیرا ثابت، دوستِ همیشههمراه انس بود و میبینیم که ثابت، روایتهای فراوانی از انسسنقل کرده است. چنانکه انسسبه ثابت فرمود: اگر این راز را با کسی در میان میگذاشتم، حتماً آن را به تو میگفتم. و این، نشانگر محبت انس با شاگردش ثابتمیباشد.
چه خوب است که رابطهی همهی شاگردان با معلمان و استادانشان، اینگونه محبتآمیز باشد؛ زیرا اگر چنین رابطه ای میان استاد و شاگرد وجود نداشته باشد، شاگرد همهی سخنان استادش را نمیپذیرد و معلم نیز شور و نشاط چندانی برای آموزش شاگردش ندارد و به او یا موفقیتش اهمیت نمیدهد. اما اگر محبت دو جانبهای در میان معلم و شاگرد وجود داشته باشد، پیامدش بسیار نیک و فراوان خواهد بود.
الله متعال میفرماید:
﴿وَأَوۡفُواْ بِٱلۡعَهۡدِۖ إِنَّ ٱلۡعَهۡدَ كَانَ مَسُۡٔولٗا ٣٤﴾ [الإسراء: ٣٤]
و به پیمانها وفا نمایید که دربارهی عهد و پیمان سؤال خواهد شد.
و میفرماید:
﴿وَأَوۡفُواْ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ إِذَا عَٰهَدتُّمۡ﴾ [النحل: ٩١]
و چون با الله پیمان بستید، به پیمان الهی وفا کنید.
و میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَوۡفُواْ بِٱلۡعُقُودِۚ﴾ [المائدة: ١]
ای مؤمنان! به پیمانها وفا کنید.
و میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفۡعَلُونَ ٢ كَبُرَ مَقۡتًا عِندَ ٱللَّهِ أَن تَقُولُواْ مَا لَا تَفۡعَلُونَ ٣﴾ [الصف: ٢، ٣]
ای مؤمنان! چرا سخنی میگویید که عمل نمیکنید؟ نزد الله بسیار زشت و ناپسند است که سخنی بگویید که عمل نمیکنید.
شرح
مؤلفمیگوید: «باب: وفای به عهد و پایبندی به عهد و پیمان».
عهد، به هر پیمانی میگویند که انسان با دیگران میبندد و بر دو نوع است:
عهد با اللهﻷ: چنانکه اللهﻷدر کتابش میفرماید:
﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّكَ مِنۢ بَنِيٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّيَّتَهُمۡ وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ شَهِدۡنَآۚ﴾ [الأعراف: ١٧٢]
و زمانی (را یاد کن) که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، نسلشان را در آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت (و فرمود:) آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری؛ گواهی دادیم.
بدینسان اللهﻷاز همهی بندگانش پیمان گرفت که او را عبادت و پرستش کنند و هیچ چیز و هیچ کس را شریکش نسازند؛ زیرا او، پروردگار و خالقِ ایشان است.
و عهد با بندگان خدا: این، شامل همهی پیمانهاییست که در میان مردم بسته میشود؛ میان دو مسلمان؛ میان مسلمانان و کافران؛ و نیز سایر پیمانهای مشهور. الله متعال به وفادای به عهد و پیمان دستور داده و فرموده است:
﴿وَأَوۡفُواْ بِٱلۡعَهۡدِۖ إِنَّ ٱلۡعَهۡدَ كَانَ مَسُۡٔولٗا ٣٤﴾ [الإسراء: ٣٤]
و به پیمانها وفا نمایید که دربارهی عهد و پیمان سؤال خواهد شد.
یعنی انسان، روز قیامت دربارهی پایبندی به عهد و پیمان، بازخواست خواهد شد؛ به عبارت دیگر روز قیامت دربارهی عهد و پیمانش از او میپرسند که آیا به آن عمل وفا کرده است یا خیر؟
الله متعال میفرماید:
﴿وَأَوۡفُواْ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ إِذَا عَٰهَدتُّمۡ﴾ [النحل: ٩١]
و چون با الله پیمان بستید، به پیمان الهی وفا کنید.
لذا پیمانشکنی نکنید. همچنین میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفۡعَلُونَ ٢ كَبُرَ مَقۡتًا عِندَ ٱللَّهِ أَن تَقُولُواْ مَا لَا تَفۡعَلُونَ ٣﴾ [الصف: ٢، ٣]
ای مؤمنان! چرا سخنی میگویید که عمل نمیکنید؟ نزد الله بسیار زشت و ناپسند است که سخنی بگویید که عمل نمیکنید.
کسی که پیمان میبندد یا قول و قراری میگذارد و به آن وفا نمیکند، در حقیقت سخنی میگوید که به آن عمل نمینماید. مثلاً به شخصی میگویید: به تو قول میدهم رازی را که میان من و توست، به هیچکس نگویم یا به تو قول میدهم دربارهی فلانکار که در فلانجا انجام دادی، به هیچکس چیزی نگویم؛ اما به قولِ خود عمل نمیکنید. این، یعنی گفتنِ چیزی که به آن عمل نمینمایید﴿لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفۡعَلُونَ﴾: «چرا سخنی میگویید که به آن عمل نمیکنید؟» ﴿كَبُرَ مَقۡتًا عِندَ ٱللَّهِ أَن تَقُولُواْ مَا لَا تَفۡعَلُونَ﴾ ؛ یعنی چنین رویکردی نزد الله بسیار زشت و ناپسند است و مایهی خشم و غضب او میگردد. اما از سوی دیگر اللهﻷکسانی را که به قول و قرارِ خود عمل میکنند، دوست دارد.
***
۶۹۴- عَنْ أبي هريرةس أنَّ رسولَ اللهج قال: «آيَةُ الْمُنَافِقِ ثَلاثٌ: إذا حَدَّث كَذَبَ، وَإِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ، وَإِذَا اؤْتُمِنَ خَانَ».[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۳۳؛ و صحیح مسلم، ش: ۵۹. [این حدیث، پیشتر بهشمارهی ۲۰۴ ذکر شد. (مترجم)])]
زاد في روايةٍ لمسلم: «وإنْ صَامَ وصَلَّى وَزَعَمَ أَنَّهُ مسلِمٌ».
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «نشانهی منافق، سه چیز است: هنگام سخن گفتن، دروغ میگوید؛ و چون وعده میدهد، خُلف وعده میکند؛ و هرگاه امانتی به او بسپارند، در امانت، خیانت مینماید».
در روایت مسلم، افزون بر این آمده است: «هرچند روزه بگیرد، و نماز بخواند و خود را مسلمان بپندارند».
۶۹۵- وعن عبدِ الله بن عمرو بن العاصب أنَّ رسولَ اللهج قال: «أرْبعٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ كَانَ مُنَافِقًا خَالِصًا؛ وَمَنْ كَانَتْ فِيه خَصلَةٌ مِنْهُنَّ كانَتْ فِيهِ خَصْلَةٌ مِن النِّفاقِ حَتَّى يَدَعَهَا: إذا اؤُتُمِنَ خَان، وإذَا حدَّثَ كذَب، وَإذا عَاهَدَ غَدَر، وَإذا خَاصَم فَجَرَ».[متفقُ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۳۴؛ و صحیح مسلم، ش: ۵۸]
ترجمه: عبدالله بن عمرو بن عاصبمیگوید: رسولاللهجفرمود: «چهار ویژگیست که در هرکس وجود داشته باشد، او منافقی خالص و تمامعيار است؛ و هرکس یکی از این ویژگیها در او یافت شود، خصلتی از نفاق را دارد تا آنکه آن را ترک کند: هرگاه امانتی به او بسپارند، در امانت، خیانت مینماید؛ هنگام سخن گفتن، دروغ میگوید؛ وقتی وعده میدهد، خُلف وعده میکند؛ و هنگامِ دعوا، حقکُشی مینماید».
۶۹۶- وَعَنْ جابرٍس قال: قال لِي النَّبِيُّج: «لَوْ قَدْ جاءَ مالُ الْبَحْرَيْنِ أعْطَيْتُكَ هكَذا وهكذا وَهَكَذا». فَلَمْ يَجيءْ مالُ الْبحْرَيْنِ حَتَّى قُبِضَ النَّبِيُّج، فَلَمَّا جَاءَ مَالُ الْبَحْرَيْن أَمَرَ أبُو بَكْرٍس فَنَادى: مَنْ كَانَ لَهُ عنْدَ رسولِ اللهج عِدَةٌ أوْ دَيْنٌ فَلْيَأْتِنَا. فَأتَيتُهُ وقُلْتُ لَهُ: إنَّ النَّبِيَّج قالَ لِي كَذَا، فَحَثَى لِي حَثْيَةً، فَعدَدْتُهَا، فَإذا هِي خَمْسُمِائَةٍ؛ فقال لِي: خُذْ مثْلَيْهَا.[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۲۲۹۶؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۳۱۴]
ترجمه: جابرسمیگوید: پیامبرجبه من فرمود: «اگر اموال بحرین برسد، اینقدر و اینقدر و اینقدر به تو خواهم داد». هنوز جزیهی بحرین نرسیده بود که پیامبرجاز دنیا رفت. وقتی جزیهی بحرین رسید، به دستور ابوبکرساعلام کردند که هر کس، رسول اللهجبه او وعدهای داده یا از پیامبرجبستانکار است، به ما مراجعه کند. - جابرسمیگوید:- نزد ابوبکر رفتم و به او گفتم: پیامبرجبه من چنین وعدهای داد. ابوبکرسمُشتی سکه به من داد. آن را شمردم؛ پانصد سکه بود. ابوبکرسبه من فرمود: دو برابرِ آن را بردار.
شرح
مؤلفدر باب وفای به عهد و پایبندی به عهد و پیمان، حدیثی بدین مضمون ذکر کرده است که ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «نشانهی منافق، سه چیز است: هنگام سخن گفتن، دروغ میگوید؛ و چون وعده میدهد، خُلف وعده میکند؛ و هرگاه امانتی به او بسپارند، در امانت، خیانت مینماید». یعنی، اینها از نشانههای منافقان است. اگر کسی را دیدید که هنگام سخن گفتن دروغ میگوید، در امانت خیانت میکند و وقتی وعده میدهد، به وعدهاش پایبند نیست، این را از نشانههای منافقان بدانید. زیرا اصلِ نفاق، بر ریاکاری و پنهانکاری استوار است و منافق، پلیدی و خباثت را مخفی میکند و نیکی و خوبی را ظاهر میسازد؛ کفرش را پنهان میگرداند و اظهارِ ایمان میکند.
دروغگو نیز همینگونه است؛ یعنی سخنِ بر خلافِ واقع میگوید. کسی که خُلف وعده میکند نیز همینگونه است؛ و کسی که در امانت، خیانت میکند نیز چنین وضعیتی دارد. پناه بر الله.
این حدیث، هشداری جدّی دربارهی دروغگوییست که یکی از ویژگیهای منافقان بهشمار میآید. لذا برای هیچکس جایز نیست که دروغ بگوید؛ البته اگر بنا بر ضرورت، توریه کند که نوعی تأویل است، ایرادی ندارد؛ مثلاً از او دربارهی مسألهای بپرسند که دوست ندارد کسی از آن اطلاع یابد؛ لذا تأویل میکند و بر خلافِ واقع، سخن میگوید یا با تعابیری حرف میزند که اصلِ موضوع مشخص نمیشود. لذا اشکالی ندارد.
اما خُلف وعده یا پیمانشکنی، حرام است و وفای به عهد، واجب میباشد؛ چه به طرفِ مقابل وعدهی مال داده باشید و چه به او وعده دهید که مثلاً در فلانکار کمکش کنید؛ واجب است که به وعدهی خود عمل نمایید. از اینرو انسان باید زمان وعدهاش را تعیین کند؛ مثلاً وقتی به کسی میگوید: تو را فلانجا خواهم دید، ساعتش را هم بهطور دقیق بگوید تا بندهی خدا، آنجا معطل نشود و اگر انسان، تأخیر کرد، او سرِ قرار نماند و عذری برای ترک آنجا داشته باشد.
گاه مشاهده میشود که وقتی با کسی قول و قراری میگذاریم، میگوید: «وعدهی انگلیسیست یا وعدهی مسلمانی؟» یعنی انگلیسیها، به قول و قرار خویش متعهد و پایبند هستند. روشن است که چنین سخنی برآمده از بیخردی و فریفته شدن به کافران است. اگرچه برخی از انگیسیها مسلمان هستند، ولی بیشترِ آنها کافرند و به فرض اینکه به وعدههای خویش پایبند باشند، این، بهخاطر الله و اجرای حکم او نیست؛ بلکه به دنبال منافع خویش هستند و میخواهند سیمای خوبی از خود در برابر دیگران به تصویر بکشند. در هر حال، مسلمان وظیفه دارد به عهد و پیمان خویش وفادار باشد و خُلف وعده نکند. لذا هرگاه میخواستید بر پایبندی به قول و قرار تأکید کنید، به جای گفتنِ چنین سخنی، بگویید: این، وعدهی یک مؤمن است؛ زیرا هیچکس همانند مؤمن به عهد و پیمان خویش، وفادار نیست و تنها منافق، خُلف وعده میکند.
«هرگاه امانتی به او بسپارند، در امانت، خیانت مینماید». یعنی اگر مردم او را امین اموال یا اسرار یا فرزندان خود یا هر چیزِ دیگری قرار دهند، خیانت میکند. پناه بر الله. این هم از نشانههای نفاق است.
و اما حدیث عبدالله بن عمرو بن عاصب؛ در این حدیث آمده است: «چهار ویژگیست که در هرکس وجود داشته باشد، او منافقی خالص است؛ و هرکس یکی از این ویژگیها در او یافت شود، خصلتی از نفاق را دارد تا آنکه آن را ترک کند». یعنی هر چهار ویژگی با هم، فقط در منافقِ خالص یافت میشود و البته ممکن است که یکی از این ویژگیها در مؤمن نیز دیده شود. لذا منافق، بهشمار نمیآید؛ بلکه خصلتی از نفاق در او وجود دارد تا آنکه آن را ترک کند. این چهار خصلت، عبارتند از:
«هرگاه امانتی به او بسپارند، در امانت، خیانت مینماید و هنگام سخن گفتن، دروغ میگوید». پیشتر دربارهی این دو مورد، سخن گفتیم.
و اما سومین خصلت یا ویژگی نفاق: «وقتی وعده میدهد، خُلف وعده میکند» و به عهد و پیمان خویش، پایبند نیست.
و چهارمین ویژگیِ منافق اینست که «هنگامِ دعوا، حقکُشی مینماید». یعنی وقتی موضوعی را برای دادرسی نزد قاضی میبرند، با هر شگردی که شده سعی میکند قاضی را بفریبد و حق را ناحق کند. حقکُشی به دو صورت است:
نخست: مدّعی چیزی میشود که از آنِ او نیست یا به او تعلق ندارد.
دوم: حقّی را که بر گردنِ اوست، انکار میکند.
مثال نخست: شخصی نزد بهدروغ قاضی میگوید: من از این آقا دویست هزار تومان بستانکارم و حتی برای اثبات دروغش، قسم میخورد و شاهد دروغین هم میآورد. لذا قاضی به نفعِ او حکم میدهد. چنین شخصی در دعوا و خصومت، حقکُشی کرده است؛ یعنی مدّعی چیزی شده که از او نیست و برای اثبات دروغش سوگند خورده است!
مثال دوم: شخصی دویست هزار تومان بدهکار است و بستانکارش، پولِ خود را مطالبه میکند؛ اما او میگوید: چه طلبی از من داری؟ تو از من بستانکار نیستی! وقتی برای قضاوت نزد قاضی میروند، مدعی (بستانکار) برای اثبات ادعایش هیچ دلیل یا سندی ندارد؛ و مدعیعلیه (خوانده) که همان بدهکار است، بهدروغ قسم میخورد که او چیزی از من بستانکار نیست. لذا قاضی به برائت او حکم میکند. این هم حقکُشیست. پناه بر الله. رسولاللهجفرموده است: «مَنْ حَلَفَ عَلَى يَمِينٍ يَقْتَطِعُ بِهَا مَالَ امْرِئٍ مُسْلِمٍ هُوَ عَلَيْهَا فَاجِرٌ لَقِيَ الله وَهُوَ عَلَيْهِ غَضْبَان»[صحیح بخاری، ش: ۴۵۵۰، ۶۶۷۶) و مسلم، ش: (۱۱۰، ۱۳۸)] یعنی: «هركس، با سوگند دروغ، مال مسلمانی را تصاحب نماید، در حالي الله را ملاقات میكند كه الله بر او خشمگين است».
اگر این چهار خصلت، همگی در یک نفر وجود داشته باشد، او منافقی خالص است؛ زیرا همهی ویژگیهای نفاق را در خود جمع کرده است؛ و اگر یکی از این ویژگیها در او دیده شود، خصلتی از نفاق در اوست تا آنکه آن را ترک کند.
این حدیث، نشانگر اینست که گاه، ویژگیهای ایمان و ویژگیهای نفاق در یک نفر جمع میشود؛ زیرا در این حدیث آمده است: «و هرکس یکی از این ویژگیها در او یافت شود، خصلتی از نفاق را دارد تا آنکه آن را ترک کند». و این، دیدگاهِ اهل سنت و جماعت است که خصلت نفاق و ایمان در یک نفر جمع میشود؛ همچنین خصلتِ نیکی و بدی؛ و نیز دشمنی و دوستی. یعنی چنین نیست که انسان، حتماً کافرِ خالص یا مسلمانِ خالص باشد؛ بلکه گاه در یک مؤمن نیز ویژگیهایی از کفر، دیده میشود.
سپس مؤلفحدیث جابر بن عبداللهبرا ذکر کرده است که پیامبرجبه او فرمود: «اگر اموال بحرین برسد، اینقدر و اینقدر و اینقدر به تو خواهم داد». هنوز جزیهی بحرین نرسیده بود که پیامبرجاز دنیا رفت. لذا ابوبکر صدیقسبهاجماع صحابهشبه خلافت رسید و بدینسان جانشین رسولاللهجشد. جزیهی بحرین در زمان خلافت ابوبکر صدیقسبه مدینه رسید. ابوبکر اعلام کرد: «هرکس، رسول اللهجبه او وعدهای داده یا از پیامبرجبستانکار است، به ما مراجعه کند». زیرا گاه، رسولاللهجچیزی خریداری میکرد و بدهکار میشد یا به کسی وعدهای میداد. رسولاللهجدر حالی درگذشت که لباس رزمِ ایشان در برابر سی صاع جو که برای خانوادهاش خریده بود، در رهن (گرو) یک یهودی بود. رسولاللهجدر پیِ ثروتاندوزی نبود و مال و ثروتی نزدش نمیماند؛ بلکه هرچه بهدست میآورد، در میان مسلمانان تقسیم میکرد.
خلاصه اینکه ابوبکر صدیقساعلام کرد: «هرکس وعده یا قرضی نزد پیامبرجدارد، نزدِ ما بیاید». لذا جابرسنزد ابوبکر صدیقسرفت و به او گفت: «پیامبرجبه من چنین وعدهای داده است». ابوبکرسمُشتی سکه به او داد. جابرسآن را شمرد؛ پانصد درهم بود. ابوبکرسبه او فرمود: دو برابرِ آن را بردار. زیرا رسولاللهجبه جابرسفرموده بود: «اگر اموال بحرین برسد، اینقدر و اینقدر و اینقدر به تو خواهم داد». لذا یک مُشت سکه ابوبکرسبه جابر داد و دو مُشت دیگر نیز جابرسبه دستور ابوبکر برداشت و بدینسان ابوبکر صدیقسبه وعدهی پیامبرجبه جابرسوفا کرد. و اما نکاتی که از این حدیث برداشت میشود:
از این حدیث چنین برداشت میشود که اختصاص بخشی از بیتالمال به برخی از مسلمانان، جایز است؛ زیرا پیامبرجچیزی از بیتالمال را به جابرساختصاص داد؛ البته بهشرطی که تخصیص بخشی از بیتالمال به برخی از مسلمانان، از روی هوا و هوس نباشد؛ بلکه مصلحتی عمومی یا مصلحتی خاص وجود داشته باشد.
این حدیث همچنین نشانگر كَرَم و بخشندگی پیامبرجاست؛ زیرا بیحساب و کتاب بذل و بخشش میکرد و نمیشمرد؛ بلکه با مُشت خود را پُر از سکه میکرد و بدون شمارش، انفاق مینمود. این، بیانگر بخشندگی و سخاوت پیامبرجاست و نشان میدهد که پیامبرجبرای دنیا و ثروتش ارزشی قایل نبود؛ بر خلاف کسی که ثروتاندوزی مینماید و همواره پولهایش را میشمارد یا ثروتش را حساب و کتاب میکند و قرآن و ریال پولهایش را از حساب نمیاندازد و بعد چکپولها و سکههایش را محاسبه مینماید!
این حدیث، نشانگر اینست که پیامبرجغیب نمیدانست؛ زیرا به جابرسوعده داد و قبل از اینکه به وعدهاش وفا کند، درگذشت؛ زیرا جزیهی بحرین در حیات ایشان به مدینه نرسید.
این حدیث نشاندهندهی فضیلت ابوبکر صدیقسمیباشد که صحابهشبا او بیعت کردند.
این حدیث، دلیلی بر پذیرش ادّعای مدّعیست؛ البته مدّعی قابل اعتمادی در برابرِ ادعای وی نباشد که ادعایش را نقض کند. اما اگر مخالف یا مدّعی دیگری باشد، مدّعی نخست (مدعی علیه) باید دلیلی بر ادعایش بیاورد و گرنه، طرف دیگر، یعنی مخالفش باید سوگند بخورد. در این ماجرا، جابرسهیچ مخالفی نداشت؛ زیرا ابوبکر صدیقسبه عنوان مسؤول بیتالمال اعلام کرد: هرکس وعده یا قرضی نزد پیامبرجدارد، نزد ما بیاید و هنگامی که جابرسبه ابوبکر صدیقسمراجعه نمود، ابوبکر به او نفرمود: چه دلیلی داری که پیامبرجبه تو چنین وعدهای داده است؟ یعنی درخواست دلیل نکرد؛ زیرا به جابرساطمینان داشت و کسی هم با ادعای جابر مخالفت نکرد.
از این حدیث چنین برداشت میشود که همسان یا همانندِ یک چیز، به منزلهی خودش میباشد؛ به عبارت دیگر اگر انسان چیزی را در ظرفی بسنجد و وزنش ده کیلو باشد، میتواند ظرفیت این ظرف را ده کیلو در نظر بگیرد؛ البته در صورتی که جرم و حجم چیزی که وزن میشود، متغیر نباشد. زیرا ابوبکر صدیقسپس از اینکه مُشت اول را شمرد، دو مُشت بعدی را بدون شمارش، همان اندازه در نظر گرفت.
مثلاً اگر بر گردن شخصی پانصد صاع باشد و گنجایش ظرفی، ده صاع، آن شخص میتواند بر اساس گنجایش همین ظرف باقیماندهی پانصد صاع را بسنجد و هیچ ایرادی در این کار نیست.
الله متعال میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوۡمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمۡ﴾ [الرعد: ١١]
بیگمان الله وضعیت هیچ قومی را دگرگون نمیکند تا آنکه رویه و حالتی را که در خودشان است، تغییر دهند.
و میفرماید:
﴿وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّتِي نَقَضَتۡ غَزۡلَهَا مِنۢ بَعۡدِ قُوَّةٍ أَنكَٰثٗا﴾ [النحل: ٩٢]
مانند آن زنی نباشید که نخهای تابیدهاش را پس از تابیدن محکم، باز میکرد.
و میفرماید:
﴿وَلَا يَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلُ فَطَالَ عَلَيۡهِمُ ٱلۡأَمَدُ فَقَسَتۡ قُلُوبُهُمۡۖ﴾ [الحديد: ١٦]
...و مانند کسانی نباشند که پیشتر به آنان کتاب داده شد و زمان بر آنان طولانی گذشت و دلهایشان سخت گشت.
و میفرماید:
﴿فَمَا رَعَوۡهَا حَقَّ رِعَايَتِهَاۖ﴾ [الحديد: ٢٧]
ولی آن را چنانکه باید رعایت نکردند.
۶۹۷- وعن عبدِ الله بنِ عمرو بنِ العاصب قال: قال لي رسولُ اللهج: «يَا عبْدَالله لا تَكُنْ مِثلْ فُلان، كَانَ يقُومُ اللَّيْلَ فَتَركَ قِيامَ اللَّيْل».[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ۱۱۵۲؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۱۵۹. [این حدیث پیشتر به شمارهی ۱۵۸ ذکر شد. (مترجم)])]
ترجمه: عبدالله بن عمرو بن عاصبمیگوید: رسولاللهجبه من فرمود: «ای عبدالله! مانندِ فلانی نباش که نماز شب میخواند، ولی پس از مدتی آن را ترک کرد».
شرح
مؤلف، نوویمیگوید: «امر به پایبندی بر عادتها و کارهای نیک»؛ یعنی انسان باید بر کارِ نیکی که به آن عادت کرده است، پایبندی و مداومت نماید. مثلاً اگر عادت کرده است که سنتهای روزانه -سنتهای پنج وقت- را بخواند، پس بر آنها پایبندی کند؛ همچنین اگر به نماز شب عادت کرده است، ترکش نکند و بر آن مداومت نماید. همچنین اگر دو رکعت نماز ضحی (چاشت) را میخوانَد، همچنان به خواندن آن ادامه دهد. خلاصه اینکه شایسته است به هر کارِ نیکی که عادت کرده، پایبندی کند. چنانکه رسولالله بر اعمال نیک پایبندی مینمود و وقتی عملی را شروع میکرد، به انجامِ آن ادامه میداد و تركَش نمیکرد؛ زیرا وقتی انسان عملِ نیکی را آغاز کند و به آن عادت نماید و سپس تركَش کند، این امر به رویگردانیاش از کارهای نیک منجر میشود؛ زیرا شروع کردن و بریدن، بدتر از شروع نکردن است. تجربه نیز ثابت کرده که اگر انسان، عملی را آغاز نکرده باشد، شروعِ آن برایش آسانتر از عملیست که آغاز کرده و سپس تركَش نموده است.
سپس مؤلفچند آیه از قرآن ذکر کرده است که همگی نشان میدهد انسان باید به کارهای نیکی که به آن عادت کرده است، پایبندی نماید. از جمله این آیه که الله متعال میفرماید:
﴿وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّتِي نَقَضَتۡ غَزۡلَهَا مِنۢ بَعۡدِ قُوَّةٍ أَنكَٰثٗا﴾ [النحل: ٩٢]
مانند آن زنی نباشید که نخهای تابیدهاش را پس از تابیدن محکم، باز میکرد.
و نیز میفرماید:
﴿وَلَا يَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلُ فَطَالَ عَلَيۡهِمُ ٱلۡأَمَدُ فَقَسَتۡ قُلُوبُهُمۡۖ﴾[الحديد: ١٦]
...و مانند کسانی نباشند که پیشتر به آنان کتاب داده شد و زمان بر آنان طولانی گذشت و دلهایشان سخت گشت.
یعنی اهل کتاب ابتدا کارهای نیک انجام میدادند؛ ولی زمانی طولانی بر آنها گذشت و دلهایشان سخت شد و کارهای نیک را رها کردند؛ اللهﻷبه مؤمنان دستور میدهد که مانندِ اینها نباشند.
و اما احادیثی که مؤلفذکر کرده است؛ حدیث عبدالله بن عمرو بن عاصبیکی از اینهاست. عبدالله بن عمرو بن عاصبمیگوید: رسولاللهجبه من فرمود: «ای عبدالله! مانندِ فلانی نباش که نماز شب میخواند، ولی پس از مدتی آن را ترک کرد».
رسولاللهجبه جای اینکه نام این شخص را برای عبدالله بن عمروبذکر کند، از کلمهی فلانی استفاده کرد تا رسوایش نگرداند؛ زیرا اصلِ موضوع بدون ذکر نامش، بیان میشد. البته احتمال دارد که رسولاللهجنام آن شخص را برای عبدالله بن عمروبذکر کرده باشد؛ اما عبدالله بن عمروبنامش را ذکر نکرد. در هر صورت، مهم اصلِ موضوع میباشد که انسان باید بر عملِ نیکی که آغاز میکند، مداومت و پایبندی نماید. نه مانندِ آن شخص که شبها نماز میخواند، اما پس از مدتی آن را ترک کرد؛ گرچه نماز شب، سنت است و اگر انسان شبها قیام نکند، سرزنشی بر او نیست. چون سنت است، نه واجب. ولی اینکه کسی نماز شب بخواند و سپس آن را ترک کند، سزاوار سرزنش است. از اینرو پیامبرجفرمود: «مانندِ فلانی نباش که نماز شب میخواند، ولی پس از مدتی آن را ترک کرد».
و بدتر، اینست که کسی به تحصیل علوم دینی بپردازد و پس از اینکه الله متعال این درب را به رویَش میگشاید، آن را ترک کند؛ این، کفران نعمتیست که اللهﻷبه او عطا فرموده است. لذا وقتی در مسیر تحصیل علوم شرعی گام برمیدارید، به این کارِ مهم و ارزشمند ادامه دهید؛ مگر اینکه ضرورتی شدیدی، شما را به خود مشغول کند. آری؛ به تحصیل علوم دینی ادامه دهید. زیرا طلب علم فرض کفایه است و هرکس به تحصیل علوم دینی بپردازد، الله متعال پاداش فرض را به او عنایت میکند. همانطور که میدانید ثواب فرض از ثواب نفل، بیشتر است. چنانکه در حدیث صحیح آمده است: «مَا تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبْدِي بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ». [صحیح بخاری، ش: ۶۵۰۲، بهنقل از ابوهریرهس] یعنی: «محبوبترین چیز نزد من که بندهام بهوسیلهی آن به من تقرب و نزدیکی میجوید، اعمالیست که بر او فرض کردهام». طلب علم، فرض کفایه است و وقتی انسان به کسب علم بپردازد، فریضهای را از گردنِ سایر امت برداشته است. البته طلب علم در رابطه با مسایلی که خودِ انسان با آن سر و کار دارد، فرض عین است؛ مانند کسی که میخواهد نماز بخواند. یعنی بر او فرض است که احکام نماز را بداند. همچنین بر ثروتمند فرض است که احکام زکات را بیاموزد. خریدار و فروشنده نیز باید احکام داد و ستد را یاد بگیرند و کسی که قصد حج دارد، چارهای جز فراگیری احکام حج ندارد؛ این، فرضِ عین است. اما فراگیری سایر علوم، فرض کفایه میباشد و وقتی انسان پا در این راه میگذارد، باید ادامه دهد و هیچ چیزی مانعش از ادامهی تحصیل نشود؛ مگر اینکه ضرورتی گریزناپذیر پیش آید که این، چیزِ دیگریست. زیرا منافقان، کسانی هستند که وقتی کاری را شروع میکنند، آن را ادامه نمیدهند. چنانکه در غزوهی «اُحُد» حدودِ هزار نفر با رسولاللهجخارج شدند که تقریباً یکسوم آنها منافقان بودند و از میانهی راه برگشتند و گفتند: «اگر میدانستیم که جنگی روی خواهد داد، حتماً از شما پیروی میکردیم». [ر.ک: سورهی آلعمران: ۱۶۷] الله متعال میفرماید:
﴿هُمۡ لِلۡكُفۡرِ يَوۡمَئِذٍ أَقۡرَبُ مِنۡهُمۡ لِلۡإِيمَٰنِۚ﴾ [آل عمران: ١٦٧]
در آن روز آنان به کفر نزدیکتر بودند تا به ایمان.
خلاصه اینکه وقتی اللهﻷبر بندهاش منت میگذارد و او را به عمل یا عبادتِ ویژهای توفیق میدهد یا وقتی او را به عبادتی عام المنفعه مانند کسب علم موفق میگرداند، بنده نباید از پا بنشیند و در میانهی راه، این عبادت را ترک کند؛ بلکه باید به این عمل ادامه دهد. زیرا این، روش و رهنمود پیامبرجاست؛ چنانکه به عبدالله بن عمروبفرمود: «ای عبدالله! مانندِ فلانی نباش که نماز شب میخواند، ولی پس از مدتی آن را ترک کرد».
الله متعال میفرماید:
﴿وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَكَ لِلۡمُؤۡمِنِينَ ٨٨﴾ [الحجر: ٨٨]
بالِ (مهر و تواضع) خویش را برای مؤمنان فرود آور.
و میفرماید:
﴿وَلَوۡ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِكَۖ﴾ [آل عمران: ١٥٩]
و اگر خشن و سنگدل بودی، از اطرافت پراکنده میشدند.
۶۹۸- عَنْ عدِيِّ بن حَاتمٍس قال: قال رسولُ اللهج: «اتَّقُوا النَّارَ وَلَوْ بِشِقِّ تَمْرَةٍ؛ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَبِكَلِمَةٍ طَيِّبَةٍ».[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: (۶۰۲۳، ۶۵۳۹)؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۰۱۶. [بخش نخست این حدیث پیشتر ذکر شد؛ ر.ک: شمارههای ۱۴۳ و ۵۵۱. (مترجم)])]
ترجمه: عدی بن حاتمسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «از آتش دوزخ پروا کنید؛ اگرچه با صدقه دادن نصف یک خرما باشد و اگر کسی، این را هم نیافت، پس با گفتن سخن نیکو خود را از آتش دوزخ دور بگرداند».
۶۹۹- وَعَنْ أبي هُرَيْرَةَس أنَّ النَّبِيَّج قَالَ: «والكلِمةُ الطَّيِّبَةُ صدَقَةٌ». [متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۲۹۸۹؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۰۰۹. [این، بخشی از حدیثیست که بهطور کامل بهشمارهی ۱۲۴ ذکر شد. (مترجم)])]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: پیامبرجفرمود: «و سخن نیکو، صدقه است».
۷۰۰- وَعَنْ أبي ذَرٍّس قال: قال لي رَسُولُ اللهج: «لاَ تَحقِرنَّ مِن المعْرُوفِ شَيْئاً ولَوْ أنْ تلْقَى أخَاكَ بِوجهٍ طلِيقٍ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۲۶۲۶. [این حدیث، پیشتر به شمارهی ۱۲۳ ذکر شد. (مترجم)]]
ترجمه: ابوذرسمیگوید: پیامبرجبه من فرمود: «هیچ کار نیکی را کوچک و ناچیز مپندار؛ حتی این عمل را که با برادرت با گشادهرویی ملاقات کنی».
شرح
مؤلفمیگوید: «باب: خوشزبانی و خوشرویی در برخورد با دیگران». یعنی وقتی انسان برادر مسلمانش را میبیند، باید با او خوشرو باشد و بهنیکی با او سخن بگوید؛ زیرا این، اخلاق و منشِ پیامبرجبود. چنین رفتاری، نه تنها برای انسان کسرِ شأن نیست؛ بلکه جایگاه و منزلتش را نزد اللهﻷبالا میبَرد و پیروی از سنتِ پیامبرجاست. چراکه پیامبرجهمواره خوشرو بود و تبسم بر لب داشت.
لذا چه خوب است که انسان با خوشرویی و چهرهای باز و خندان با برادر مسلمانش ملاقات کند و به نیکی با او سخن بگوید تا از اجر و پاداش این عمل ارزشمند برخوردار شود و از تکبر در برابر بندگان خدا دور گردد و محبت و الفتِ آنها نسبت به یکدیگر افزایش یابد.
سپس مؤلف، آیههایی از قرآن کریم ذکر کرده است؛ از جمله اینکه الله متعال میفرماید:
﴿وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَكَ لِلۡمُؤۡمِنِينَ ٨٨﴾[الحجر: ٨٨]
بالِ (مهر و تواضع) خویش را برای مؤمنان فرود آور.
البته الله متعال دربارهی نحوهی برخورد با کافران فرموده است:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ جَٰهِدِ ٱلۡكُفَّارَ وَٱلۡمُنَٰفِقِينَ وَٱغۡلُظۡ عَلَيۡهِمۡۚ وَمَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمَصِيرُ ٧٣﴾ [التوبة: ٧٣]
ای پیامبر! با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت بگیر. و جایگاهشان دوزخ است؛ و چه بد جایگاهیست!
لذا فقط با مؤمن یا برادران مسلمان خود، خوشرو باشیم یا با کافری که به مسلمان شدنش امید است؛ یعنی با چنین کافری نیز خوشبرخورد و گشادهرو باشیم. البته همانطور که گفتم، بدین امید که از این برخورد شایسته نفع ببرد و مسلمان شود.
اما اگر تواضع و گشادهرویی در برابرِ کافر، بر تکبر و جسارتش دربارهی مسلمانان میافزاید، خوشرویی و خوشزبانی با او معنایی ندارد و درست نیست.
خوشرویی، شادمانی و سرور را به طرفِ مقابل هدیه میکند؛ زیرا تفاوت زیادی میان ملاقات با شخصی اخمو و شخصی خوشرو وجود دارد و نتیجهاش کاملاً متفاوت است. از اینرو پیامبرجبه ابوذرسفرمود: «هیچ کار نیکی را کوچک و ناچیز مپندار؛ حتی این عمل را که با برادرت با گشادهرویی ملاقات کنی». چون گشادهرویی، باعث شادی و خوشحالی برادرِ مسلمانت میشود.
و چه خوب است که خوشرویی با خوشزبانی یا سخن نیکو همراه باشد؛ زیرا رسولاللهجعلاوه بر فضیلت خوشرویی، دربارهی سخن نیکو فرموده است: «از آتش دوزخ پروا کنید»؛ یعنی مانعی میان خود و دوزخ قرار دهید که شما را در برابر آن حفظ کند. «اگرچه با صدقه دادن نصف یک خرما باشد». آری؛ اگر اللهﻷاز شما بپذیرد؛ صدقه دادن نصف یک خرما نیز مایهی نجات شما از آتش دوزخ خواهد بود. سپس رسولاللهجفرمود: «و اگر کسی این را هم نیافت، پس با گفتن سخن نیکو خود را از آتش دوزخ دور بگرداند». مثلاً به برادر مسلمانش بگوید: حال شما چطور است؟ و از او و خانواده و عزیزانش احوالپرسی نماید. و حالِ هرکس را بپرسد، صدقهای نزد الله متعال محسوب میشود و اجر و ثوابش را خواهد یافت. پیامبرجفرموده است: «البرُّ حُسنُ الخُلُقِ». [[صحیح مسلم، ش: ۲۵۵۳؛ ر.ک: حدیث شمارهی ۵۹۵. (مترجم)])] ترجمه: «نیکی، یعنی خوشخُلقی». همچنین فرموده است: «أکملُ المُؤمِنينَ إيمانًا أحسَنُهم خُلُقًا». [تخریج این حدیث، در شرح حدیث شمارهی ۶۲ آمده است. [مترجم])] یعنی: «ایمان مؤمنانی کاملتر است که اخلاقشان، نیکوتر میباشد».
۷۰۱- عَنْ أَنَسٍس أنَّ النَّبِيَّج كانَ إذا تَكَلّمَ بِكلِمَةٍ أعَادها ثَلاثاً حَتَّى تُفْهَم عَنْهُ، وَإِذَا أتَى عَلَى قَوْمٍ فَسَلَّمَ عَلَيْهِمْ سَلَّمَ علَيْهِمْ ثَلاثًا.[روایت بخاري] [صحیح بخاری، ش: ۹۵]
ترجمه: انسسمیگوید: پیامبرجهنگامی که سخنی میگفت، آن را سه بار تکرار میکرد تا سخنش فهمیده شود و هنگامی که نزد گروهی میرفت و به آنها سلام میگفت، سلامش را – حدّ اکثر- سه بار تکرار مینمود.
۷۰۲- وَعَنْ عَائِشَةَ رَضِيَ الله عَنْهَا قالَتْ: كَانَ كَلامُ رسولِ اللهج كَلاماً فَصْلاً يفْهَمُهُ كُلُّ مَن يَسْمَعُه.[روایت ابوداود] [صحیح أبی داود، از آلبانی، ش: ۴۰۵۱]
ترجمه: عایشهلمیگوید: سخنِ رسولاللهجسخنی آشکار و روشن بود که هرکس آن را میشنید، میفهمید.
شرح
مؤلف، نوویمیگوید: «استحباب واضح سخن گفتن و روشن ساختن آن برای شنونده و نیز تکرارِ آن در صورتی که جز با تکرار، قابل فهم نباشد». یعنی شایسته است که انسان، هنگامِ سخن گفتن با مردم، بهآرامی و شمرده با آنها سخن بگوید، نه با عجله و شتاب؛ همچنین کلمات را در هم قاطی نکند و هر واژهای را بهطور کامل تلفظ نماید تا سخنش، واضح و آشکار باشد و مخاطب، بهسادگی و بدون تکلف آن را دریابد.
برخی از مردم تُند و با عجله سخن میگویند و حروف و واژهها را میخورند؛ بهگونهای مخاطب ناگزیر میشود گوشهایش را تیز کند یا حتی از گوینده بپرسد: چه گفتی؟ این نحوهی سخن گفتن، بر خلافِ سنت است؛ سنت، اینست که انسان بهگونهای سخن بگوید که شنونده آن را بهسادگی بفهمد و لازم نیست که انسان لفظ قلم حرف بزند؛ بلکه با اطرافیان خود با لهجه و گویش خود سخن بگویید و سخنان شما، واضح و روشن باشد. چنانکه در حدیث انس بن مالکسآمده است: «پیامبرجهنگامی که سخنی میگفت، آن را سه بار تکرار میکرد تا سخنش قابل فهم باشد». از این حدیث چنین بهنظر میرسد که وقتی سخنش قابل فهم بود، آن را تکرار نمیکرد؛ و این، یک واقعیت است. زیرا بسیاری از احادیث پیامبرجرا که در سخنرانی یا در میان مردم بیان فرموده است، میشنویم یا میخوانیم و هیچ تکراری در آن نمیبینیم.
اما وقتی موضوع یا سخنی که مطرح میکنید، برای مخاطب قابل فهم نیست، آن را برایش تکرار نمایید تا دریابد؛ همچنین هنگام سخن گفتن با کسی که گوشهایش سنگین است یا اطرافش سر و صدا میباشد، مستحب است که سخن را تکرار کنید تا آن را بفهمد.
«پیامبرجوقتی به گروهی سلام میگفت، سلامش را سه بار تکرار میکرد». یعنی اگر سلام میکرد و متوجه نمیشدند، دوباره سلام میکرد و به همین ترتیب تا سه بار سلام میگفت؛ نه بیشتر. همچنین برای اجازه خواستن؛ یعنی هنگامی که میخواست واردِ خانهی کسی شود، حدّ اکثر سه بار اجازه میگرفت. به عبارت دیگر سه بار درب میزد و اگر پاسخی نمیشنید، باز میگشت. این سنت پیامبرجبود که هر چیزی را حدّ اکثر بنا بر ضرورت، سه بار تکرار میکرد.
اما آیا زنگ تلفن نیز همین حکم را دارد؛ یعنی آیا باید به سه زنگ، بسنده کنیم؟ احتمال دارد که حکمش، همین باشد. یعنی وقتی با کسی تماس میگیرید و سه بار بوق تلفن را میشنوید و پاسخی دریافت نمیکنید، کافیست و اگر این تماس بنا بر قرارِ قبلی باشد، شما کارِ خود را انجام دادهاید و به وعدهی خود وفا کردهاید.
شاید هم بگویند: تلفن، حکمِ دیگری دارد؛ زیرا ممکن است وقتی به خانه زنگ میزنید، خانواده دور از تلفن باشند و برای برداشتنِ گوشی ناگزیر باشند قدمهای بیشتری بردارند تا به تلفن برسند و جواب تلفن را دیر بدهند. بنابراین، هر دو احتمال را ذکر کردیم.
سپس مؤلفحدیث عایشهلرا ذکر کرده است؛ عایشهلمیگوید: «سخنِ رسولاللهجسخنی آشکار و روشن بود که هرکس آن را میشنید، میفهمید». یعنی حروف و واژههایش، در هم و قاطی نبود و از بس با تأنّی و آرامش سخن میگفت، شنونده میتوانست یکایک کلماتش را بشمارد.
لذا شایسته نیست که سخنانمان، بهگونهای در هم و نامفهوم باشد که فهمِ آن برای شنونده مشکل شود؛ زیرا هدف از سخن گفتن، فهماندن مخاطب است و هرچه سخنانِ انسان، بیشتر قابلِ فهم باشد، بهتر و شایسته تر است.
ناگفته نماند: کسی که آرام و شمرده سخن میگوید و در صورت نیاز، سخنش را سه بار تکرار میکند، باید این عمل را با این نیت و احساس انجام دهد که از رسولاللهجپیروی مینماید تا از اجر و پاداشِ پیروی از رسولاللهجبرخوردار شود. چه اینکه به همهی سنتها با این نیت و تصور عمل کنید که از رسولاللهجپیروی مینمایید تا به فضیلت پیروی از آن بزرگوار دست یابید.
۷۰۳- عَنْ جَريرِ بْنِ عبدِاللهس قالَ: قالَ لِي رسولُ اللهج فِي حَجَّةِ الْوَدَاع: «اسْتَنْصِتِ النَّاسَ» ثمَّ قال: «لا ترْجِعُوا بَعْدِي كُفَّاراً يضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقَاب بَعْضٍ». [متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۱۲۱؛ و صحیح مسلم، ش: ۶۵]
ترجمه: جریر بن عبداللهسمیگوید: رسولاللهجدر حج وداع به من فرمود: «مردم را ساکت کن» و آنگاه فرمود: «پس از من بهسانِ کافران نشوید که برخی از شما، گردنِ برخی دیگر را بزنند».
شرح
مؤلف، نوویدر این باب به موضوع توجه و گوش دادن انسان به سخنانِ جایز و شرعیِ همنشینش پرداخته و این نکته را بیان کرده است که عالم یا مربی مردم، مخاطبانش را ساکت کند و از آنها بخواهد که به سخنانش توجه نمایند. پیشتر بیان شد که پیامبرجسه بار سلام میکرد؛ یعنی اگر سلام میگفت و طرفِ مقابلش سلامِ ایشان را نمیشنید، پیامبرجدوباره میکرد و چون جوابی نمیشنید، باری دیگر سلام مینمود و وقتی پس از سه بار، جوابی دریافت نمیکرد، دیگر سلام نمیگفت.
در این باب آمده است: انسان باید به سخنانِ همنشینش گوش دهد؛ البته در صورتی که همنشینش سخنِ حرام و ناجایز نگوید. توجه و گوش دادن به سخنانِ همنشین هم به سخن است و هم به عمل؛ یعنی وقتی کسی سخن میگوید، ما حرف نزنیم تا سخنانِ گوینده، مفهوم باشد و همهمه و صداهای اضافی، مشکلی ایجاد نکند و همهی حاضران از سخنان گوینده، استفاده نمایند.
و اما توجه عملی به سخنانِ گوینده، اینست که به او نگاه کنیم و توجه یا نگاهِ ما به چپ و راست نباشد؛ زیرا وقتی با ما سخن میگوید و ما به این سو و آنسو بنگریم، به ما بدبین میشود و فکر میکند بهخاطرِ تکبر است که به سخنانش توجه نمیکنیم. الله متعال میفرماید:
﴿وَلَا تُصَعِّرۡ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمۡشِ فِي ٱلۡأَرۡضِ مَرَحًاۖ﴾ [لقمان: ١٨]
متکبرانه از مردم روی برنگردان و در زمین خرامان و باغرور راه مرو.
لذا یکی از نشانه های تکبر، اینست که انسان از دیگران روی بگرداند و به آنها یا سخنانشان توجه نکند. پس به گوینده نگاه کنید تا دریابد که شما، به او و سخنانش توجه دارید؛ مگر اینکه سخنانِ حرام و ناجایزی بگوید؛ مثلاً از کسی غیبت کند یا سخنان بیهوده بگوید. در چنین مواردی به سخنانش توجه نکنید؛ بلکه او را از گفتن سخنانِ ناجایز منع نمایید و اگر همچنان به گفتنِ سخنان ناجایز ادامه داد و به نصیحت شما توجه نکرد، بر شما واجب است که آنجا را ترک کنید. زیرا الله متعال میفرماید:
﴿وَقَدۡ نَزَّلَ عَلَيۡكُمۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ أَنۡ إِذَا سَمِعۡتُمۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ يُكۡفَرُ بِهَا وَيُسۡتَهۡزَأُ بِهَا فَلَا تَقۡعُدُواْ مَعَهُمۡ حَتَّىٰ يَخُوضُواْ فِي حَدِيثٍ غَيۡرِهِۦٓ إِنَّكُمۡ إِذٗا مِّثۡلُهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ جَامِعُ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ وَٱلۡكَٰفِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعًا ١٤٠﴾ [النساء : ١٤٠]
و الله (این حکم را) در قرآن بر شما نازل کرده که چون شنیدید گروهی آیات الهی را انکار و استهزا میکنند، با آنان ننشینید تا آنکه به گفتار دیگری بپردازند؛ زیرا در این صورت شما نیز همانند آنان هستید. الله، همهی منافقان و کافران را در دوزخ جمع میکند.
سپس مؤلفحدیث جریر بن عبدالله بجلیسرا ذکر کرده است که پیامبرجدر حج وداع به او امر نمود مردم را ساکت کند و آنگاه فرمود: «لا ترْجِعُوا بَعْدِي كُفَّاراً يضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقَاب بَعْضٍ». یعنی: «پس از من بهسانِ کافران نشوید که برخی از شما، گردنِ برخی دیگر را بزنند». واژهی «يضْرِبُ»در این حدیث، مرفوع میباشد؛ نه مجزوم. زیرا جواب نهی نیست؛ بلکه حال است. لذا مفهوم حدیث، این میشود که پس از من کافر نشوید؛ در حالی که برخی از شما گردنِ برخی دیگر را بزنند. اینجاست که درمییابیم جنگیدن مسلمانان با یکدیگر، کفر است. چنانکه حدیثی دیگر، این سخن را تأیید میکند؛ رسولاللهجفرموده است: «سِبَابُ الْمُسْلِمِ فُسُوقٌ وَقِتَالُهُ كُفْرٌ». [بخاری، ش: (۴۸، ۶۰۴۴، ۷۰۷۶)؛ و مسلم، ش: ۶۴] یعنی: «ناسزاگویی به مسلمان، فسق است و جنگیدن با او، کفر». البته کفری نیست که مسلمان را از دایرهی اسلام اخراج کند؛ زیرا الله متعال میفرماید:
﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ فَإِن فَآءَتۡ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَا بِٱلۡعَدۡلِ وَأَقۡسِطُوٓاْۖ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ ٩ إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَ أَخَوَيۡكُمۡۚ﴾ [الحجرات: ٩، ١٠]
و اگر دو گروه از مؤمنان با یکدیگر جنگیدند، میانشان صلح برقرار کنید. و اگر یکی از این دو گروه، به گروه دیگر تجاوز نمود، با گروه تجاوزگر بجنگید تا به حکم الله بازگردد. و اگر (به حکم الله) بازگشت، در میانشان به عدالت و انصاف، صلح برقرار کنید و عدالت و دادگری پیشه نمایید. بیگمان الله، دادگران را دوست دارد. جز این نیست که مؤمنان با هم برادرند؛ پس در میان برادرانتان صلح و آشتی برقرار کنید.
الله متعال میفرماید:
﴿ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِٱلۡحِكۡمَةِ وَٱلۡمَوۡعِظَةِ ٱلۡحَسَنَةِۖ﴾ [النحل: ١٢٥]
با حکمت و پند پسندیده به راه پروردگارت فرابخوان.
۷۰۴- عن أبي وائِلٍ شَقِيقِ بنِ سَلَمَةَ قال: كَانَ ابْنُ مسْعُودٍس يُذكِّرُنَا في كُلِّ خَمِيسٍ مَرّةً، فَقَالَ لَهُ رَجُل: يَا أَبَا عبْدِ الرَّحْمنِ لَوَدِدْتُ أَنَّكَ ذَكَّرْتَنَا كُلَّ يَوْمٍ، فَقَالَ: أمَا إِنَّهُ يَمْنَعُنِي مِنْ ذلكَ أنِّي أَكْرَهُ أنْ أُمِلَّكُمْ وإِنِّي أَتخَوَّلُكُمْ بِالموْعِظةِ، كَمَا كَانَ رسولُ اللهج يَتَخَوَّلُنَا بِهَا مَخافَةَ السَّآمَةِ علَيْنَا.[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۶۸؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۸۲۱]
ترجمه: ابووائل، شقیق بن سلمهمیگوید: ابنمسعودسهر پنجشنبه ما را اندرز میداد. شخصی به او گفت: ای ابوعبدالرحمن! دوست دارم هر روز ما را پند و اندرز دهی. ابنمسعودسفرمود: «چیزی که مرا از این کار باز میدارد، اینست که دوست ندارم شما را خسته و ملول کنم؛ لذا وضعیت و رغبتِ شما را در نظر میگیرم و هر از چند گاهی - هفتهای یک بار- شما را موعظه میکنم. همانگونه که رسولاللهجاز ترسِ دلسردی و ملالت ما، از موعظهی روزانه دوری میکرد و حالِ ما را رعایت مینمود.
شرح
مؤلفمیگوید: «باب موعظه و میانهروی در آن». یعنی باید در موعظه و سخنرانی میانهروی کرد تا مردم، خسته و ملول نشوند و از پند و اندرز، دلسرد نگردند.
موعظه، یعنی پند و اندرز و یادآوری احکام شرعی به همراه تشویق و ترغیب. مثلاً به کسی میگویید: فلانعمل و فلانعمل بر تو واجب است؛ پس تقوای الله پیشه کن و واجبات الاهی را انجام بده.
بزرگترین واعظ و بهترین پند، کتابالله میباشد؛ چنانکه اللهﻷمیفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ قَدۡ جَآءَتۡكُم مَّوۡعِظَةٞ مِّن رَّبِّكُمۡ وَشِفَآءٞ لِّمَا فِي ٱلصُّدُورِ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٞ لِّلۡمُؤۡمِنِينَ ٥٧﴾ [يونس : ٥٧]
ای مردم! بهراستی پندی از سوی پروردگارتان آمده که مایهی بهبودی و درمان بیماریهاییست که در سینههاست و هدایت و رحمتی برای مومنان است.
لذا بزرگترین موعظهای که مایهی پند است، کتاب الله میباشد؛ زیرا هم در آن تشویق و ترغیب وجود دارد و هم هشدار و ترهیب؛ همچنین در آن از بهشت و دوزخ یاد شده و از پرهیزگاران و بدکاران، سخن به میان آمده است؛ لذا قرآن، بزرگترین کتاب پنددهنده میباشد؛ البته برای کسی که عقل دارد یا با جان و دل، به حقایق و پندها گوش میسپارد. همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿وَإِذَا مَآ أُنزِلَتۡ سُورَةٞ فَمِنۡهُم مَّن يَقُولُ أَيُّكُمۡ زَادَتۡهُ هَٰذِهِۦٓ إِيمَٰنٗاۚ فَأَمَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فَزَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا وَهُمۡ يَسۡتَبۡشِرُونَ ١٢٤﴾ [التوبة: ١٢٤]
و هنگامی که سورهای نازل شود، برخی از منافقان میگویند: این سوره بر ایمانِ کدامیک از شما افزود؟ ولی این سوره بر ایمان مومنان افزود و آنان (از نزول این سوره) شادمان میشوند.
مؤمن هر بار که آیه ای از کتاب را قرائت میکند، بر ایمانش افزوده میشود و از نوری که اللهﻷاز این کتاب بزرگ در دلش قرار میدهد، برخوردار میگردد.
﴿وَأَمَّا ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ فَزَادَتۡهُمۡ رِجۡسًا إِلَىٰ رِجۡسِهِمۡ وَمَاتُواْ وَهُمۡ كَٰفِرُونَ ١٢٥﴾ [التوبة: ١٢٥]
و اما بر پلیدی و شک بیماردلان، پلیدی و شکی دیگر افزود و در حال کفر مُردند.
پناه بر الله متعال.
لذا شایسته است که انسان،مردم را با قرآن و سنت و سخنان ائمه و هر چیزی که دلها را نرم میگرداند وآن را متوجه اللهﻷمیگرداند، پند و اندرز دهد.
سپس مؤلفیادآور شده که در موعظه باید میانهروی کرد؛ لذا برای مردم زیاد موعظه نکنید که آنها را دلسرد و خسته مینمایید و آنان را از قرآن و سنت و سخنان علما، فراری میگردانید؛ زیرا وقتی روح و روان انسان خسته شود، رنجور و دلسرد میگردد و چهبسا از حق و حقیقت دوری میکند. از اینرو فرزانهترین موعظهگر از میان انسانها، رسولاللهجبود که در رابطه با پند و موعظه، حالِ مردم را رعایت میکرد و برای آنها زیاد موعظه نمیفرمود تا خسته و دلسرد نگردند و از سخن حق بیزار نشوند.
سپس مؤلفاین آیه را در رأس این باب ذکر کرده است که اللهﻷمیفرماید:
﴿ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِٱلۡحِكۡمَةِ وَٱلۡمَوۡعِظَةِ ٱلۡحَسَنَةِۖ وَجَٰدِلۡهُم بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ﴾[النحل: ١٢٥]
با حکمت و پند پسندیده به راه پروردگارت فرابخوان و به بهترین روش با آنان گفتگو کن.
﴿ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ﴾: «به راهِ پروردگارت فرا بخوان»؛ یعنی به دینِ اللهﻷدعوت بده. زیرا راهِ پروردگار، همان دین اوست که به الله متعال منتهی میشود. به عبارت دیگر هرکس راه این دین را در پیش بگیرد، این دین، او را به الله متعال میرساند. چراکه الله متعال این دین را برای بندگانش مقرر فرموده است. لذا واژهی «سبیل» یا راه به کلمهی «الله» اضافه میشود و منظور از سبیلالله، دین اللهﻷمیباشد.
﴿ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِٱلۡحِكۡمَةِ وَٱلۡمَوۡعِظَةِ ٱلۡحَسَنَةِۖ وَجَٰدِلۡهُم بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ﴾[النحل: ١٢٥]
با حکمت و پند پسندیده به راه پروردگارت فرابخوان و به بهترین روش با آنان گفتگو کن.
در این آیه به سه چیز امر شده است:
نخست: حکمت: حکمت، اینست که هر چیزی را سرِ جایش قرار دهیم؛ وقتِ مناسب، سخن مناسب، و مکان مناسب را در نظر بگیریم؛ زیرا برخی از مکانها و زمانها برای پند و اندرز، مناسب نیست. برخی از افراد نیز در وضعیت یا حالتی بهسر میبرند که باید صبر کنید تا شرایط برای پند و اندرزِ آنان فراهم شود و آنگاه آنان را در زمانی پند دهید که آمادهی پذیرش آن باشند. از اینرو الله متعال فرمود: ﴿بِٱلۡحِكۡمَةِ﴾؛ علما گفتهاند: حکمت، یعنی قرار دادن هر چیزی سرِ جایش.
دوم: پند نیک و پسندیده: یعنی دعوت خود را با پند نیک و پسندیده به انجام برسانید؛ موعظه یا پندی که دلها را نرم و متوجهی پروردگار متعال بگرداند. یعنی موعظه، باید نیک و پسندیده باشد؛ اگر ترغیب و تشویق، تأثیر بیشتری دارد، پس از طریق تشویق و ترغیب دعوت دهید و اگر ترساندن یا هشدار دادن، مؤثرتر است، از این روش در دعوت خویش استفاده کنید.
موعظه و دعوت، باید از لحاظ ساختار و روش نیز نیک و پسندیده باشد و نیز قانعکننده؛ یعنی با دلایل قانعکننده دعوت دهید؛ دلایلی از شریعت و دلایلی عقلی که مبتنی بر شریعت است. زیرا برخی از مردم، مانندِ مؤمنان مخلص و راستین، با دلایل شرعی قانع میشوند. چنانکه الله متعال میفرماید:
﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡ﴾ [الأحزاب : ٣٦]
سزاوار هیچ مرد و زن مؤمنی نیست که چون الله و پیامبرش به کاری حکم دهند، برای آنها در کارشان اختیاری باشد.
اما برخی از مردم به دلایل شرعی بسنده نمیکنند؛ بلکه خواهانِ دلایل عقلی هستند. از اینرو الله متعال در بسیاری از آیاتی که بر پیامبرش نازل کرده، به دلایلی عقلی استدلال نموده است. مثلاً به برانگیخته شدن پس از مرگ بنگرید؛ کفار برانگیخته شدن پس از مرگ را انکار کردند و گفتند: چه کسی استخوانِ پوسیده را زنده میکند؟ انسان میمیرد و زمین، گوشت و پوست و استخوانش را میخورد و باز این انسان، برانگیخته میشود؟ الله متعال در پاسخشان فرمود:
﴿قُلۡ يُحۡيِيهَا ٱلَّذِيٓ أَنشَأَهَآ أَوَّلَ مَرَّةٖ﴾ [يس: ٧٩]
بگو: همان ذاتی آن را زنده میکند که نخستین بار آن را آفرید.
چه کسی این استخوان را نخستین بار آفرید؟ آری؛ اللهﻷ. و بازآفرینی از نخستین آفرینش، آسانتر است:
﴿وَهُوَ ٱلَّذِي يَبۡدَؤُاْ ٱلۡخَلۡقَ ثُمَّ يُعِيدُهُۥ وَهُوَ أَهۡوَنُ عَلَيۡهِ﴾ [الروم: ٢٧]
و او، ذاتیست که آفرینش را آغاز میکند و سپس تکرارش مینماید و این کار برای او آسانتر است.
همچنین میفرماید:
﴿أَوَ لَيۡسَ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ بِقَٰدِرٍ عَلَىٰٓ أَن يَخۡلُقَ مِثۡلَهُم﴾ [يس: ٨١]
آیا ذاتی که آسمانها و زمین را آفریده است، توانایی آن را ندارد که مانند اینها را بیافریند؟
اینها دلایلی عقلیست که اللهﻷبا استدلال به سرآغاز آفرینش، معاد را اثبات کرد.
الله متعال همچنین در اینباره به احیای دوبارهی زمینِ مرده، استدلال فرموده است. چنانکه الله متعال بر زمینِ خشک و مرده ای که گیاه و علفی در آن نیست، باران فرو میفرستد و آنگاه زمین، سرسبز میشود. چه کسی، به این گیاهان حیات میبخشد؟ آری؛ اللهﻷ. پس ذاتی که گیاهان مرده و خشکیده را زنده میکند، توانایی زنده کردن مردگان را دارد.
وجود زندگی و حیاتی دوباره، قطعیست؛ زیرا بدور از حکمت است که الله متعال مخلوقاتش را بیافریند و آنها را از نعمت و روزی برخوردار سازد و کتابهایی بر آنها نازل کند و پیامبرانی به سویِ آنان بفرستد و به جهاد و پیکار با دشمنانش دستور دهد و همهی اینها بهخاطر دنیایی فانی و گذرا باشد. امکان ندارد؛ این، بر خلافِ حکمت است. بلکه بهقطع زندگی دیگری هم وجود دارد که زندگیِ حقیقیست. همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿يَقُولُ يَٰلَيۡتَنِي قَدَّمۡتُ لِحَيَاتِي﴾ [الفجر: ٢٤]
(در آخرت، انسان متذکر میشود و) میگوید: ای کاش برای زندگی (حقیقی و پایانناپذیر) خود، (اعمال نیکی) پیش میفرستادم.
لذا زندگیِ حقیقی، زندگیِ آخرت است:
﴿رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِي ٱلدُّنۡيَا حَسَنَةٗ وَفِي ٱلۡأٓخِرَةِ حَسَنَةٗ وَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ﴾ [البقرة: ٢٠١]
ای پروردگامان! در دنیا به ما نیکی عطا فرما و در آخرت نیز نیکی بده و ما را از عذاب آتش محفوظ بدار.
سوم: و اما سومین نکتهای که اللهﻷدربارهی دعوت به آن سفارش میکند، اینست که میفرماید: ﴿وَجَٰدِلۡهُم بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ﴾: «و به بهترین روش با آنان گفتگو کن». یعنی وقتی با حکمت و پند پسندیده به دین اللهﻷفرا خواندی، اما طرفِ مقابل نپذیرفت، به بهترین روش با او گفتگو کن؛ اگر برای ردّ سخنت دلیل میآورد، با روشی درست و اخلاقی، دلایل نادرستی پندار و دلیلش را بیان کن و اگر رد دلیلش، به درازا میانجامید، به سراغ سایر دلایل برو و با او جر و بحث نکن؛ یعنی دلایلی برایش بیاور که پاسخی برایش نداشته باشد تا بدینسان قانع شود.
به عنوان نمونه به ابراهیم÷بنگرید که شخصی دربارهی الله با او مجادله کرد؛ الله متعال در اینباره میفرماید:
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِي حَآجَّ إِبۡرَٰهِۧمَ فِي رَبِّهِۦٓ أَنۡ ءَاتَىٰهُ ٱللَّهُ ٱلۡمُلۡكَ إِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِۧمُ رَبِّيَ ٱلَّذِي يُحۡيِۦ وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا۠ أُحۡيِۦ وَأُمِيتُۖ قَالَ إِبۡرَٰهِۧمُ فَإِنَّ ٱللَّهَ يَأۡتِي بِٱلشَّمۡسِ مِنَ ٱلۡمَشۡرِقِ فَأۡتِ بِهَا مِنَ ٱلۡمَغۡرِبِ فَبُهِتَ ٱلَّذِي كَفَرَۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٢٥٨﴾ [البقرة: ٢٥٨]
آیا ماجرای آن پادشاهی را میدانی که چون الله به او فرمانروایی داده بود، با ابراهیم دربارهی پروردگارش جر و بحث کرد؛ وقتی ابراهیم به او گفت: پروردگارم ذاتیست که زنده میکند و میمیراند؛ پاسخ داد: من نیز زنده میکنم و میمیرانم. ابراهیم فرمود: الله، خورشید را از شرق طلوع میدهد؛ پس (اگر راست میگویی) آن را از مغرب طلوع بده. در نتیجه کسی که کفر ورزیده بود، مات و مبهوت شد (و دیگر نتوانست چیزی بگوید). و الله، ستمگران را هدایت نمیکند.
ابراهیم÷به آن پادشاه سرکش گفت: «پروردگارم زنده میکند و میمیراند»؛ یعنی تو، توانایی زنده کردن و میراندن نداری. اما آن پادشاه سرکش، دست از مجادله و سرکشی برنداشت و گفت: من هم میتوانم این کار را انجام دهم. آنگاه دستور داد شخصی را آوردند که برایش حکم اعدام صادر کرده بود؛ پس او را آزاد کرد و گفت: بدینسان زندگی میبخشم. همچنین به دستورِ او، شخصی را که سزاوار قتل نبود، آوردند و کشتند؛ و گفت: اینگونه میکُشم. یعنی از این کار، به زنده کردن و میراندن تعبیر کرد!
آنجا بود که ابراهیم÷ به این ادعایش هیچ توجه نکرد؛ گرچه میتوانست با او مجادله کند و بگوید: کاری که تو انجام دادی، در حقیقت زنده کردن و میراندن نیست؛ بلکه تو با دستورِ خود سبب مرگ یک نفر شدی که همان قتل است و با برداشتن حکمِ اعدام، سبب مرگش را برطرف کردی. اینکه زنده کردن و میراندن نیست. اما ابراهیم÷برای اینکه طرفِ مقابلش حرفی برای گفتن نداشته باشد، موضوع دیگری را پیش کشید و گفت: پروردگارم، خورشید را از شرق طلوع میدهد؛ اگر راست میگویی آن را از غرب طلوع بده. لذا پادشاهِ سرکش پاسخی نداشت. همانطور که الله متعال میفرماید: ﴿فَبُهِتَ ٱلَّذِي كَفَرَ﴾ : «پس کسی که کفر ورزیده بود، مات و مبهوت شد و نتوانست چیزی بگوید».
بههر حال الله متعال میفرماید: ﴿وَجَٰدِلۡهُم بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ﴾: «و به بهترین روش با آنان گفتگو کن». از این آیه چنین برداشت میشود که اگر کسی، توانایی مجادله و گفتگو ندارد، هرگز وارد بحث و مجادله نشود. گاه یک مؤمن راستین که هیچ شبهه و اشکالی برایش وجود ندارد، با فردی لجوج و ورّاج وارد بحث میشود و در برابرش کم میآورد. در چنین مواردی با هیچکس وارد بحث نشوید؛ زیرا اگر با او بحث و گفتگو کنید، نمیتوانید به بهترین روش گفتگو نمایید. این گفتگو را به زمان دیگری بیندازید یا اینکه شخصی قویتر و توانمندتر از شما با او مباحثه کند.
***
۷۰۵- عن أبي الْيَقظان عَمَّار بن ياسر رضي الله عنهما قال: سمِعْتُ رسولَ اللهج يقول: «إنَّ طُولَ صلاةِ الرَّجُل وَقِصَرَ خُطْبَتِهَ، مَئِنَّةٌ مِنْ فقهِهَ؛ فَأَطِيلُوا الصَّلاةَ وَأَقْصِروا الخُطْبةَ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۸۶۹]
ترجمه: ابوالیقظان، عمار بن یاسربمیگوید: از رسولاللهجشنیدم که میفرمود: «طولانی بودن نماز انسان و کوتاه بودن خطبهاش، نشانهی دانش و آگاهی اوست؛ پس نماز را طولانی و خطبه- سخنرانی- را کوتاه کنید».
۷۰۶- عَنْ مُعاويةَ بْنِ الحَكَمِ السُّلَمِيِّس قال: «بَيْنَمَا أَنا أصَلِّي مَعَ رسولِ اللهج، إِذْ عَطَسَ رجُلٌ مِنْ القَوْمِ فَقُلت: يَرْحَمُكَ الله، فَرَمانِي الْقَوْمُ بِأَبْصَارِهِم، فَقُلْتُ: وَا ثُكْلَ أُمَّيَاه! مَا شَأنُكُم تَنْظُرُونَ إِلیَّ؟ فَجَعَلُوا يَضْرِبُونَ بِأيْدِيهِم عَلَى أَفْخَاذِهِم فَلَمَّا رَأَيْتُهُم يُصَمِّتُونَنِي لكِنِّي سَكَتُّ، فَلَمَّا صَلَّى رسولُ اللهج فَبِأبِي هُوَ وأُمِّي، مَا رَأَيْتُ مُعَلِّماً قَبْلَهُ وَلا بَعْدَهُ أَحْسنَ تَعْلِيماً مِنْهُ، فَوَالله مَا كَهَرنَي ولا ضَرَبَني وَلا شَتَمَني، قال: «إِنَّ هَذِهِ الصَّلاةَ لا يَصْلُحُ فيها شَيءٌ مِنْ كَلامِ النَّاس، إِنَّمَا هِيَ التَّسْبِيحُ والتَّكْبِير، وقرَاءَةُ الْقُرآنِ». أَوْ كَمَا قال رسولُ اللهج. قُلْتُ: يا رسول الله، إنِّي حديثُ عهْدٍ بجَاهِلِيَّةٍ، وقدْ جاءَ الله بِالإِسْلام، وإِنَّ مِنَّا رجالاً يَأْتُونَ الْكُهَّان؟ قال: «فَلا تأْتِهِمْ» قُلْتُ: وَمِنَّا رِجَالٌ يَتَطيَّرونَ؟ قال: «ذَاكَ شَيْء يَجِدونَه في صُدورِهِم، فَلا يَصُدَّنَّهُمْ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۵۳۷]
ترجمه: معاویه بن حَكَم سُلَمیسمیگوید: با رسولاللهجنماز میخواندم که مردی از میانِ جماعت، عطسه زد؛ لذا «يَرْحَمُكَ الله»گفتم. ناگاه همه نگاهِ خود را به سوی من دوختند. گفتم: ای وای مادر جان! چرا اینطور به من نگاه میکنید؟ مردم شروع به زدنِ دستانشان بر روی پاهایشان کردند. و چون متوجه شدم که میخواهند مرا ساکت کنند، ساکت شدم. به الله سوگند پس از پایان نماز، رسولاللهج- که پدر و مادرم فدایش باد و هیچ معلمی پیش از او و پس از او ندیدم که از نظرِ نحوهی آموزش از او بهتر باشد- نه با خشم و ترشرویی به من نگاه کرد و نه مرا زد و نه به من بد گفت؛ بلکه فرمود: «هیچیک از سخنان مردم، شایستهی این نماز نیست؛ زیرا نماز، تسبیح و تکبیر و قرائت قرآن است». یا چنین سخنی فرمود. عرض کردم: ای رسولخدا! من، تازهمسلمانم و اینک الله، اسلام را فرستاده است. در میانِ ما کسانی هستند که نزد کاهنان میروند؟ فرمود: «تو نزدِ کاهنان نرو». گفتم: در میانِ ما کسانی هستند که - هر چیزی را- به فال بد میگیرند؟ فرمود: «این، وسوسهایست که در دلهایشان خطور میکند و نباید آنها را از تصمیم و کارِشان باز دارد».
[یعنی به این حالتِ روانی یا وسوسهی درونی توجه نکنند و مطابقِ معمول، کارِ خود را انجام دهند.] [مترجم]
۷۰۷- وَعَن الْعِرْباضِ بْنِ سَارِيَةس قال: وَعَظَنَا رسولُ اللهج مَوْعِظَةً بليغةً وَجِلَتْ مِنْهَا الْقُلُوبُ وَذَرَفَتْ مِنْهَا الْعُيُون.[این حدیث پیشتر بهطور کامل در باب پایبندی به سنت ذکر شد؛ آنجا یادآوری کردیم که ابوداود و ترمذي این حدیث را روایت کردهاند و ترمذی، این حدیث را حسن صحیح دانسته است.] [السلسلة الصحیحة، آلبانی، ش: ۹۳۷؛ صحیح الجامع، ش: ۲۵۴۹؛ و إرواءالغلیل، ش: ۲۴۵۵. ر.ک: حدیث شمارهی ۱۶۱]
ترجمه: عِرباض بن ساریهسمیگوید: رسولاللهجبرای ما سخنرانی شیوایی ایراد فرمود که دلها از آن ترسید و از چشمها، اشک سرازیر شد.
شرح
مؤلف، نوویمیگوید: «باب موعظه و میانهروی در آن»؛ یعنی موعظه نباید بهگونهای باشد که مردم را خسته و دلسرد کند.
مؤلفدر این باب، به این آیه استدلال کرده است که اللهﻷمیفرماید:
﴿ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِٱلۡحِكۡمَةِ وَٱلۡمَوۡعِظَةِ ٱلۡحَسَنَةِۖ وَجَٰدِلۡهُم بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ﴾ [النحل: ١٢٥]
با حکمت و پند پسندیده به راه پروردگارت فرابخوان و به بهترین روش با آنان گفتگو کن.
پیشتر دربارهی این آیه، سخن گفتیم. سپس مؤلفحدیثی بدین مضمون نقل کرده است که عمار بن یاسربمیگوید: رسولاللهجفرمود: «طولانی بودن نماز انسان و کوتاه بودن خطبهاش، نشانهی دانش و آگاهی اوست؛ پس نماز را طولانی و خطبه- سخنرانی- را کوتاه کنید». منظور، نماز جمعه است.
نماز جمعه دو خطبه دارد که پیش از نماز است. گرچه ظاهر حدیث دربارهی کوتاه کردن خطبهی جمعه میباشد؛ اما حکمش عام است و شامل همهی سخنرانیها میشود. لذا شایسته نیست که انسان، خطبهها یا سخنرانیها را طولانی کند و خطبه هرچه کوتاه تر باشد، بهتر است؛ به دو دلیل:
نخست: برای اینکه مردم، خسته و دلسرد نشوند.
دوم: سخنانِ خطیب را خوب دریابند. زیرا وقتی سخنی، طولانی شود، انسان بخش زیادی از آن را فراموش میکند. اما سخنِ کوتاه، بیشتر قابل هضم و قابل درک میباشد؛ از اینرو هم مفیدتر است و هم باعث خستگی و دلسردیِ مردم نمیشود.
البته منظور از طولانی کردن نماز، اینست که مانندِ نمازِ پیامبرجباشد که خیلی طولانی نیست؛ زیرا پیامبرجمعاذسرا که نمازهای عشاء را طولانی میخواند، سرزنش کرد؛ و نیز آن مردی را که نمازهای صبح را طول میداد؛ چنانکه فرمود: «يَا أَيهَا النَّاس! إنَّ مِنكم مُنَفِّرين». [صحیح بخاری، ش: (۹۰، ۷۰۲، ۷۰۴)؛ و صحیح مسلم، ش: ۴۶۶] یعنی: «ای مردم! برخی از شما دیگران را از دین گریزان میکنید».
لذا منظور از طولانی کردن نماز دین جا، اینست که مطابق نماز رسولاللهجباشد؛ این، زمانیست که انسان، پیشنماز است. ولی هنگامی که بهتنهایی نماز میخوانَد، هرچه دوست دارد، نمازش را طولانی بخواند و هیچکس او را منع نمیکند؛ چون تنهایی نماز میخواند و به خودش مربوط میشود. سپس پیامبرجفرمود: «پس نماز را طولانی و خطبه را کوتاه کنید». یعنی نماز جماعت را به همان اندازه ای طول دهید که در سنت، ثابت شده است؛ البته خطبه را کوتاه کنید. ضمن اینکه خطبه، باید اثرگذار، شورآفرین، آگاهیبخش و سودمند باشد.
سپس مؤلف، حدیثی بدین مضمون ذکر کرده است که معاویه بن حَكَمسبا رسولاللهجنماز میخواند که مردی از میانِ جماعت، عطسه زد و «الحمدلله»گفت؛ لذا معاویهسدر جوابش «يَرْحَمُكَ الله»گفت. زیرا اگر کسی عطسه بزند و «الحمدلله»بگوید و شما این را بشنوید، بر شما واجب است که در جوابش «يَرْحَمُكَ الله»بگویید؛ اگرچه مشغول مطالعه یا خواندنِ کتابی باشید. البته جواب عطسه، در نماز جایز نیست؛ زیرا حرف زدن در نماز، جایز نمیباشد. از اینرو مردم نگاهِ خود را به سویِ معاویه بن حکمسدوختند و با نگاهِ خود، او را سرزنش کردند. معاویهسکه یکّه خورده بود، گفت: ای وای مادر جان! مگر من چهکار کردم؟ لذا حاضران با دستان خود بر روی پاهایشان میزدند تا او را ساکت کنند. لذا معاویهسساکت شد و به نمازش ادامه داد. نماز که تمام شد، پیامبرجاو را صدا زد و به او فرمود: «هیچیک از سخنان مردم، شایستهی این نماز نیست؛ زیرا نماز، تسبیح و تکبیر و قرائت قرآن است». معاویه بن حکمسخود میگوید: پدر و مادرم فدای پیامبرجباد؛ من هیچ معلمی پیش از او و پس از او ندیدم که از نظرِ نحوهی آموزش از او بهتر باشد. رسولاللهجنه با خشم و ترشرویی به من نگاه کرد و نه مرا زد و نه به من بد گفت»؛ بلکه فرمود: «هیچیک از سخنان مردم، شایستهی این نماز نیست؛ زیرا نماز، تسبیح و تکبیر و قرائت قرآن است». یا چنین سخنی فرمود.
این، پندِ کوتاه و مفیدی بود که معاویهساز آن استفاده کرد و آن را به آیندگان منتقل نمود.
از این حدیث چنین برداشت میشود که در دقت نیاز یا ضرورت، توجه یا نگاه کردن نمازگزار به به سمتی دیگر ایرادی ندارد؛ گرچه بهتر است نمازگزار به سجدهگاهش نگاه کند و هنگامی که نشسته است، نگاهش به محل اشارهاش، یعنی به انگشت اشاره اش باشد؛ زیرا نمازگزار در تشهد یا در میان دو سجده، انگشتِ اشارهاش را اندکی بالا میبَرَد و هنگام دعا، آن را حرکت میدهد. البته اشکالی ندارد که نمازگزار به روبهروی خود نگاه کند؛ اما نگاهش در حالتِ قیام و رکوع، به سجدهگاهش باشد.
برخی از علما گفتهاند: به روبهروی خود نگاه کند. لذا گنجایش هر دو وجود دارد؛ اگر بخواهد، به سجدهگاهش بنگرد و اگر دوست داشته باشد، به روبهرویش نگاه کند. اما اگر ضرورتی پیش آمد، ایرادی ندارد که نگاهش را به سمتِ دیگری بگرداند.
از این حدیث درمییابیم که عملِ اندک، یعنی عملِ ناچیزی که افزون بر اعمال نماز انجام میشود، خللی در نماز ایجاد نمیکند یا نماز را باطل نمیگرداند؛ زیرا صحابهشدر نماز دستانشان را روی پاهایشان میزدند؛ اما پیامبرجآنها را از این کار بازنداشت. بلکه در حدیثی دیگر فرموده است: «إذَا نَابَكُمْ شَيْءٌ فِي الصَّلاةِ فَلْيُسَبِّح الرِّجَالُ وَلْيُصَفِّح النِّسَاءُ». [بخاری، ش: ۷۱۹۰] یعنی: «اگر در نماز بودید و مسألهای پیش آمد، مردان سبحانالله بگویند و زنان دست بزنند».
از این حدیث چنین برمیآید که سخن گفتن در نماز جایز نیست و نماز را باطل میکند؛ مگر اینکه نمازگزار این مسأله نداند یا از روی فراموشی یا غفلت، در نماز سخن بگوید. مثلاً مشغول نماز هستید و شخصی به شما سلام میکند یا درب میزند و شما ناخواسته و از روی غفلت، جواب سلامش را میدهید یا میگویید: «بفرما داخل»؛ میگوییم: در چنین حالتی، نمازتان، درست است. زیرا الله متعال، انسان را در رابطه با عملی که از روی جهل، نسیان یا غفلت باشد، مؤاخذه نمیکند:
﴿لَّا يُؤَاخِذُكُمُ ٱللَّهُ بِٱللَّغۡوِ فِيٓ أَيۡمَٰنِكُمۡ وَلَٰكِن يُؤَاخِذُكُم بِمَا كَسَبَتۡ قُلُوبُكُمۡۗ﴾ [البقرة: ٢٢٥]
الله، شما را به خاطر سوگندهای بیهودهای که میخورید، مؤاخذه نمیکند؛ ولی شما را به خاطر آنچه در دل دارید، مؤاخذه خواهد کرد.
این حدیث، نشان میدهد که رسولاللهجاز لحاظ شیوهی آموزش نیز بهترین بود؛ چنانکه با مدارا و مهر و محبت آموزش میداد. پیامبرجالگوی امت خویش است و این، روشِ آن بزرگوار بود. لذا باید هر کسی را در جایگاهِ خودش قرار دهیم و با هر کسی مطابق منزلتش رفتار کنیم؛ با آدمِ لجوج و سرکش بهگونهای صحبت نماییم که لایق اوست و با کسی که جویای علم و آگاهیست، رفتارِ مناسب با خودش را داشته باشیم.
از دیگر نکاتی که در این حدیث به آن تصریح شده، اینست که هیچیک از سخنان مردم، شایستهی نماز نیست؛ زیرا نماز، تسبیح و تکبیر و قرائت قرآن است. آری؛ همانطور که میدانیم در نماز، تکبیر، تسبیح، قرائت قرآن، دعا و تشهد است.
در این حدیث واعظی که بهنیکی پند میدهد و تُند و خشن نیست، ستوده شده است؛ لذا حدیث مذکور تشویقی برای واعظان است که در موعظهها و سخنان خویش به این رهنمود و روش پیامبرجعمل کنند.
در ادامهی حدیث معاویه بن حَكَمسآمده است که به پیامبرجعرض کرد: «ای رسولخدا! من، تازهمسلمانم و اینک الله، اسلام را فرستاده است». این سخن را از آن جهت عرض کرد که وضعیتِ خود را پیش از پذیرش اسلام و پس از آن، بیان کند و لطف و نعمت پروردگار متعال را بر خود بازگو نماید. زیرا آنها پیش از اسلام، نیکی را نیک نمیدانستند و بدی را بد قلمداد نمیکردند و تنها به عادتهایی باور داشتند که در میانشان رایج شده بود.
اما الله متعال، اسلام، این نورِ آشکار و شاخص حق و باطل را برای ما نازل فرمود و حق و باطل را از هم جدا کرد و سود و ضررِمان را به ما نشان داد و میان کفر و ایمان، فاصله انداخت و مرز توحید و شرک را مشخص نمود و بدینوسیله نعمتهای فراوانی به این امت عنایت کرد. معاویهسدر ادامه افزود: «در میانِ ما کسانی هستند که نزد کاهنان میروند؟» پیامبرجفرمود: «تو نزدِ کاهنان نرو».
کاهنان، کسانی بودند که شیطانهای جنّی، خبرهایی را که در آسمان استراق سمع کرده بودند، نزدشان میآوردند و سپس کاهنان دروغهای فراوانی بر این سخنان میافزودند و آن را تحویل مردم میدادند! اگر مردم یک در صدِ سخنانشان را درست میدیدند، از آنها پیروی میکردند؛ لذا برای رسیدگی به مشکلات خود، نزدشان میرفتند و به این دروغگویان تزویرگر اعتماد مینمودند.
لذا کاهن، کسیست که با شیاطین در ارتباط است و خبرهایی را که شیاطین از آسمان برایش میآورند، به دروغهای فراوانی در هم میآمیزد و به خوردِ مردم میدهد؛ مردم نزدشان میروند و از آنها میپرسند: وضعِ ما چگونه است و چه آیندهای خواهیم داشت؟ یعنی از آنها دربارهی آینده یا دربارهی مسایل خاصّی سؤال میکنند! و آنها نیز خبرهایی را که از شیاطین شنیدهاند، بازگو مینمایند.
پیامبرجفرمود: «نزدِ کاهنان نرو». یک کلمه؛ نزدشان نرو. اصلاً نمیتوان گمان کرد که پیامبرجبه معاویه بن حکمسیا هر یک از سایر صحابهشبگوید: «این کار را نکن» و او، به سراغ آن کار برود؛ هرگز! ما، چنین پنداری دربارهی آن بزرگواران نداریم؛ آنها به فرمانِ پیامبرجپایبند بودند و مانندِ بسیاری از مردم این دوران نبودند که بارها از یک کار منع شوند و باز به سراغِ آن کار بروند یا کارِشان را تأویل و توجیه نمایند و بگویند: این، نهی حرمت که نیست؛ نهی کراهت است! یا بگویند: یک نهی عادی در چارچوب ادب است که انجامش، بر خلاف فضیلت است، نه بیشتر.
گفتنیست: کاهن، کسیست که از امور غیبی در آینده خبر میدهد؛ یعنی مدّعی پیشگوییِ آینده است. کسی که نزد کاهن میرود، سه حالت دارد:
حالت نخست: نزد کاهن میرود و از او سؤال میکند، اما تصدیقش نمینماید. در «صحیح مسلم» حدیثی آمده است که هرکس، چنین عملی انجام دهد- یعنی نزد کاهن برود و فقط از او سؤال نماید و تصدیقش نکند- نمازِ چهل روزِ وی پذیرفته نمیشود.
حالت دوم: نزد کاهن برود، از او سؤال کند و تأییدش نماید؛ چنین کسی، کافر است. زیرا پیامبرجفرموده است: «مَنْ أَتَى كَاهِنًا فَصَدَّقَهُ بِمَا يَقُول فَقَدْ كَفَرَ بِمَا أُنْزِلَ عَلَى مُحَمَّد». [ابنماجه، ش: ۶۳۹؛ آلبانیدر آداب الزفاف (۳۱)، و إرواء الغلیل (۲۰۰۶) و المشکاۀ (۵۵۱) این حدیث را صحیح دانسته است] یعنی: «کسی که نزد کاهن برود و سخنانش را تصدیق کند، به آنچه بر محمد(ج) نازل شده، کفر ورزیده است». وجه کفرش، اینست که تصدیق یا تأییدِ کاهن، به معنای تکذیب این فرمودهی اللهﻷمیباشد که فرموده است:
﴿قُل لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُۚ﴾ [نمل:۶۵]
بگو: جز الله هیچیک از موجودات آسمانها و زمین، غیب نمیداند.
زیرا کاهن، از امور غیبی در آینده خبر میدهد؛ لذا تصدیق یا تأییدش به معنای تکذیب این آیه است و این، کفر میباشد.
حالت سوم: اینست که بهقصدِ امتحان و تکذیبِ کاهن، از او سؤال کند. این حالت، ایرادی ندارد؛ زیرا رسولاللهجاز ابنصیاد پرسید: «من چیزی برایت پنهان کردهام؛ آیا میتوانی بگویی که چیست؟» پاسخ داد: «الدُّخُّ»و منظورش، دخانِ مورد اشاره در سورهی «دخان» بود. [مترجم گوید: اشارهایست به آیهی ۱۰ سورهی دخان که اللهﻷمیفرماید: ﴿فَٱرۡتَقِبۡ يَوۡمَ تَأۡتِي ٱلسَّمَآءُ بِدُخَانٖ مُّبِينٖ﴾ پس منتظر روزی باش که آسمان، دودی آشکار بیاورد.)] پیامبرجبه او فرمود: «اخْسَأْ فَلَنْ تَعْدُوَ قَدْرَكَ». [بخاری، ش: (۱۳۵۵، ۳۰۵۵، ۶۱۷۳، ۶۶۱۸)؛ و مسلم، ش: (۲۹۲۴، ۲۹۳۱)] یعنی: «خوار و ذلیل شوی؛ تو نمیتوانی از حدّ خود بگذری».
لذا اگر انسان از کاهن سؤال کند تا رسوایش نماید و دروغ و دغلش را برای مردم آشکار سازد، ایرادی ندارد؛ بلکه چنین عملی، نیک و پسندیده است و روشنگری و ابطالِ باطل بهشمار میآید.
سپس معاویه بن حکمسسؤال دیگری از پیامبرجپرسید؛ عرض کرد: «در میانِ ما کسانی هستند که - هر چیزی را- به فال بد میگیرند؟ پیامبرجفرمود: «این، وسوسهایست که در دلهایشان خطور میکند و نباید آنها را از تصمیم و کارِشان باز دارد». عربها بیشتر بدین شکل فال میگرفتند که ابتدا پرندهای را پرواز میدادند؛ آنها بنا بر خرافاتی که به آن باور داشتند، معتقد بودند که اگر پرنده به هر سمتی پرواز کند، حالت و صورتِ قضیه یا تصمیمشان فرق میکند؛ لذا اگر پرنده به سمتِ راست پرواز میکرد، نزدشان تعبیرِ خودش را داشت و اگر به سمت چپ میپرید، تعبیرِ دیگری برایش داشتند؛ و چنانچه مستقیم یا در جهت مقابل پرواز میکرد، نظرِشان متفاوت بود و اگر پرنده برمیگشت و به جهت مخالف میپرید، طورِ دیگری تعبیرش میکردند! آنها بدینسان فال میگرفتند و این، جهتِ پروازِ پرندگان بود که نقشی اساسی در تصمیمگیریهای عربهای پیش از اسلام داشت و باعث میشد که کاری را انجام دهند یا از کاری منصرف شوند! مثلاً اگر کسی قصدِ سفر میکرد و پرندهی فالَش به سمت چپ میپرید، میگفت: این، یک هشدار است؛ پس به سفر نمیروم. ولی اگر پرندهاش به سمت راست پرواز میکرد، میگفت: این، سفرِ خوبیست. یعنی به چنین خرافههایی معتقد بودند.
همانطور که گفتم، بیشتر با پرندگان، فال میگرفتند؛ آنها همچنین برخی از روزها و برخی از ماهها را بدشگون میدانستند و برخی از صداها و حتی برخی از اشخاص را به فالِ بد میگرفتند. چنانکه امروزه نیز برخی از مردم، به چنین خرافاتی باور دارند؛ مثلاً اگر هنگام خروج از خانه، با شخصی بدسیما روبهرو شوند، آن روز را بد میپندارند و میگویند: امروز، روزِ بدشانسیست و اگر شخصِ خوشسیمایی ببینند، میگویند: امروز، روزِ خوششانسیست!
پیامبرجفرمود: «این، وسوسهایست که در دلهایشان خطور میکند و نباید آنها را از تصمیم و کارِشان باز دارد».
لذا اگر کسی به این حالتِ روانی یا وسوسهی درونی توجه کند، زندگیاش تیره و ناگوار میشود و آرام و قرار نخواهد داشت؛ حتی چهبسا جنها یا شیاطین جنّی به این حالتش دامن بزنند تا همواره در غم و اندوه باشد. پس هیچگاه فالِ بد نزنید.
عربها ازدواج در ماه شوال را بدشگون می پنداشتند و میگفتند: کسی که در ماه شوال ازدواج کند، در ازدواجش دچارِ شکست میشود! این، پندارِ عربها دربارهی ازدواج در ماه شوال بود. امالمؤمنین عایشهلمیگوید: پیامبرجدر شوال با من ازدواج کرد؛ یعنی عقد نکاح ایشان در شوال بود و در ماه شوال نیز عایشه را به خانه بُرد. لذا عایشهلمیفرمود: هیچکس خوشبختتر از من نیست.
بدون شک رسولاللهجپس از اینکه با عایشهلازدواج کرد، او را بیش از سایر همسرانش دوست داشت؛ گرچه عقد نکاح و نیز ازدواج آنها هر دو در ماه شوال بود. اما عربها از روی نادانی و بیخردی، میگفتند: ازدواج در ماه شوال، فرجامِ نیکی ندارد. در صورتی که ما بسیاری از مردم را میبینیم که در ماه شوال ازدواج میکنند و ازدواج موفّق و مبارکی دارند.
لذا باید این وسوسه را از قلب و درون خود محو کنیم و همواره خوشبین باشیم و دنیا را در برابر خویش، گسترده ببینیم و راهِ پیشِ روی خود را همواره باز بدانیم؛ زیرا پیامبرجبدشگونی و فالِ بد را نمیپسندید و خوشبینی و به فالِ نیک گرفتن را دوست داشت. پس همواره خوشبین باشید و بدانید که آنچه ارادهی الله باشد، روی خواهد داد؛ بنابراین خوشبین و خوشحال باشید. دنیای گستردهای پیشِ روی شماست و راه، باز است. سینه بگشایید و به دنیا لبخند بزنید. اما بدبینی و فالِ بد زدن و اینکه انسان فکرش را در همه چیز غوطه دهد، دنیا را بر او تیره و تنگ میگرداند. این، از خوبیهای اسلام است که بدبینی و فال بد زدن را مردود و به فالِ نیک گرفتن را درست دانسته است؛ زیرا فالِ بد، بد است و به فالِ نیک گرفتن، خوب.
الله متعال میفرماید:
﴿وَعِبَادُ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلَّذِينَ يَمۡشُونَ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ هَوۡنٗا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ ٱلۡجَٰهِلُونَ قَالُواْ سَلَٰمٗا ٦٣﴾ [الفرقان: ٦٣]
و بندگان پروردگار رحمان، كسانى هستند كه روى زمين با آرامش و فروتنى راه مىروند، و هنگامى كه افراد نادان، آنان را مورد خطاب قرار مىدهند، سلام ـ سخن مسالمتآميزی ـ مىگویند.
۷۰۸- وعن عائشة رضي الله عنها قالت: مَا رَأَيْتُ رسولَ اللهج مُسْتَجْمِعاً قَطُّ ضَاحِكاً حتَّى تُرى مِنه لَهَوَاتُه، إِنَّما كانَ يَتَبَسَّم.[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۴۸۲۸؛ و صحیح مسلم، ش: ۸۹۹]
ترجمه: عایشهلمیگوید: هرگز رسولاللهجرا ندیدم که در خندیدن بهاندازهای زیادهروی کند - و دهانش را باز نماید- که داخل دهانش دیده شود؛ بلکه هنگام خندیدن، فقط تبسم میفرمود.
شرح
مؤلفمیگوید: «باب: متانت و آرامش».
متانت، ویژگی یا حالتیست که انسان را در چشمِ دیگران، متین و محترم میگرداند؛ از اینرو هرکس او را میبیند، به او احترام میگذارد و او را گرامی میدارد.
آرامش، نیز همینگونه است؛ بهگونهای که انسان، سنگین است و حرکتهای اضافی و سبک از او دیده نمیشود. بلکه در قلب خود آرام است و در گفتار و کردارِ خویش، آرام بهنظر میرسد.
شکی نیست که این دو ویژگی، یعنی متانت و آرامش، جزو بهترین ویژگیهاییست که الله به بندهاش عنایت میکند. زیرا در نبودِ این ویژگیها، انسان، بیشخصیت میگردد و هیبت و وقار ندارد؛ بلکه با رفتارهای سبکش از چشم مردم میافتد. حرکتهای اضافی و سبک، همخوانی و سنخیتی با آرامش و وقار ندارد؛ بلکه اثری از آرامشِ قلبی و متانت در گفتار و کردار، در آدمِ بیقرار دیده نمیشود. لذا اگر الله متعال بر بندهای منت بگذارد، او را از این دو ویژگی ارزشمند برخوردار میسازد. عجله و شتابزدگی نیز با آرامش و وقار، در تعارض است؛ آدمِ عجول، آرام و قرار ندارد و فقط بگومگو میکند! در صورتی که رسولاللهجاز بگومگو و کثرت سؤال و نیز هدر دادن مال، نهی فرموده است. کسی که در کارها، درنگ و تأنی ندارد، خطاهای فراوانی از او سر میزند و مردم به حرفش اعتماد نمیکنند؛ از اینرو در جرگهی کسانی قرار میگیرد که کسی حرفشان را نمیپذیرد و از آن استفاده نمیکند.
سپس مؤلفبه این آیه استدلال کرده است که اللهﻷمیفرماید:
﴿وَعِبَادُ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلَّذِينَ يَمۡشُونَ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ هَوۡنٗا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ ٱلۡجَٰهِلُونَ قَالُواْ سَلَٰمٗا ٦٣﴾ [الفرقان: ٦٣]
و بندگان پروردگار رحمان، كسانى هستند كه روى زمين با آرامش و فروتنى راه مىروند، و هنگامى كه افراد نادان، آنان را مورد خطاب قرار مىدهند، سلام ـ سخن مسالمتآميزی ـ مىگویند.
﴿وَعِبَادُ ٱلرَّحۡمَٰنِ﴾، یعنی بندگان پروردگار رحمان، کسانی هستند که الله گسترده مهر، با رحمت خویش بر آنان منت نهاده و به آنان توفیق خیر و نیکی عنایت کرده است؛ لذا روی زمین با آرامش راه میروند. یعنی اگر یکی از آنها را ببینی، در حقیقت شخصی را دیدهای که در راه رفتنش، سنگین و باوقار است و هیچ عجله یا شتابی زشت و زننده در او دیده نمیشود.
﴿وَإِذَا خَاطَبَهُمُ ٱلۡجَٰهِلُونَ قَالُواْ سَلَٰمٗا﴾؛ یعنی در برابرِ سخن یا رفتارِ زشت دیگران، رفتارِ مسالمتآمیزی دارند و منظور، گفتنِ لفظِ سلام نیست. به عبارت دیگر، اگر فردِ جاهلی، او را مخاطب قرار دهد و حرفِ ناشایستی به او بزند، واکنش منفی نشان نمیدهد؛ بلکه سخن مسالمتآمیزی میگوید تا از شرش در امان بماند یا به بهترین روش دفاع میکند و اگر صلاح بداند، هیچ نمیگوید. خلاصه اینکه یا سخنی میگوید که با آن در امان میماند؛ زیرا تعامل با آدمِ نادان، مشکل است؛ اگر با او بحث و مجادله کنید، هر آن امکان دارد نسبت به شما بیادبی کند یا سخنِ ناشایستی بگوید و حتی ممکن است به عمل یا موضوعِ نیک و پسندیدهای که او را به آن فرا میخوانید، دشنام دهد و بدینسان به دین و آیین بد بگوید! لذا یکی از توفیقهای پروردگار رحمان به بندگان نیکش، اینست که وقتی افرادِ نادان، آنان را مورد خطاب قرار میدهند، سخن مسالمتآمیزی به آنها میگویند؛ به عبارت دیگر واکنش سالمی در برابر جهالتهای افراد نادان دارند و این، باعث میشود که خود، از گناه و معصیت، دور بمانند. الله متعال در این آیات ویژگیهای دیگری هم برای این دسته از بندگانش برشمرده است؛ از جمله اینکه میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ لَا يَشۡهَدُونَ ٱلزُّورَ وَإِذَا مَرُّواْ بِٱللَّغۡوِ مَرُّواْ كِرَامٗا ٧٢﴾ [الفرقان: ٧٢]
و كسانى كه گواهى دروغ نمىدهند و آنگاه كه بر گفتار و كردار لغو و بیهوده مىگذرند، با بزرگوارى و متانت مىگذرند.
منظور از گفتار و کردار بیهوده، گفتار و کرداریست که خیر و شرّی در آن نیست. ﴿مَرُّواْ كِرَامٗا﴾؛ یعنی با متانت و بزرگواری از کنارِ آن میگذرند؛ بهگونهای که خود، به آن آلوده نمیشوند و با سلامت، از کنار آن عبور میکنند.
پس هر چیزی از سه حالت خارج نیست: یا خیر است؛ یا شر است و یا لغو، یعنی نه خیر و نه شر. بندگان نیک الله، در محل شرارت و بدی حاضر نمیشوند و کار ناشایست انجام نمیدهند؛ از گفتار و کردار لغو و بیهوده، با بزرگواری و متانت میگذرند؛ اما تا میتوانند از خیر و نیکی، بهره میبَرند.
سپس مؤلفحدیث عایشهلرا ذکر کرده است که رسولاللهجدر خندیدن زیادهروی نمیکرد؛ یعنی قهقهه نمیزد؛ در نتیجه هنگام خندیدن دهانش را باز نمیکرد و داخل دهانش دیده نمیشد. بلکه لبخند میزد یا هنگامی که میخندید، فقط دندانهای پیشینش دیده میشد و این، از وقار و متانتِ پیامبرجبود. از اینرو کسی که هنگام خندیدن قهقهه میزند و دهانش را باز میکند، جایگاه و منزلتی نزد مردم ندارد و در نظرشان، خوار و ذلیل است؛ اما کسی که همواره و در جایش تبسم بر لب دارد، محبوب دیگران است و انسان با دیدنش آرامش مییابد.
الله متعال میفرماید:
﴿وَمَن يُعَظِّمۡ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقۡوَى ٱلۡقُلُوبِ ٣٢﴾ [الحج : ٣٢]
و هر کس، نشانهها و شعایر الاهی را بزرگ و گرامی بدارد، بیگمان این امر از تقوای دلهاست.
۷۰۹- وعن أبي هريرةَس قَالَ: سَمِعْتُ رسولَ اللهج يَقُولُ: «إذا أُقِيمَتِ الصَّلاةُ، فَلا تَأْتُوهَا وأنْتُمْ تَسْعَوْن، وَأْتُوهَا وَأَنُتمْ تَمْشُون، وعَلَيكم السَّكِينَةَ، فَما أَدْرَكْتُمْ فَصَلُّوا، وَمَا فَاتَكُمْ فَأَتِمُّوا».[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: (۶۳۶، ۹۰۸)؛ و صحیح مسلم، ش: ۶۰۲]
زَادَ مُسْلِمٌ فِي رواية له: «فَإنَّ أحدَكُمْ إذا كانَ يعمِدُ إلى الصَّلاةِ فَهُوَ في صلاةٍ».
ترجمه: ابوهريرهسمیگويد: از رسول اللهجشنيدم كه میفرمود: «وقتی نماز برپا میشود، با عجله و شتاب به نماز نیایید؛ بلکه با راه رفتنِ عادی به نماز بیایید و سکون و آرامش را رعایت کنید. هرچه از نماز را - با جماعت- دریافتید، بخوانید و آنچه را از دست دادید، کامل نمایید».
در روایتی از مسلم، افزون بر این آمده است: «وقتی یکی از شما قصدِ نماز میکند، گویا در نماز است».
۷۱۰- وعن ابن عباس رضي الله عنهما أَنَّهُ دَفَعَ مَعَ النَّبِيَّج يَوْمَ عرَفَةَ فَسَمِعَ النَّبِيُّج وَرَاءَهُ زَجْراً شَديداً وَضَرْباً وَصوْتاً للإِبل، فَأَشار بِسَوْطِهِ إِلَيْهِمْ وقال: «أَيُّهَا النَّاسُ عَلَيْكُمْ بِالسَّكِينَةِ فَإِنَّ الْبِرَّ لَيْسَ بِالإِيضَاعِ».[بخاري، این حدیث را روایت کرده و مسلم نیز بخشی از آن را نقل نموده است.] [صحیح بخاری، ش: (۱۵۴۴، ۱۶۷۱)؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۲۸۲]
ترجمه: ابنعباسبمیگوید: روز عرفه با پیامبرج- از عرفات- بهراه افتادم. پیامبرجاز پُشت سرش سر و صدای زدن و راندن شترها را شنید. با تاریانهاش به سوی مردم آنان اشاره کرد و فرمود: «ای مردم! آرامش را حفظ کنید؛ زیرا نیکی، به عجله کردن - و تند راندن شترها- نیست».
شرح
مؤلفمیگوید: «تشویق به آرامش و وقار به هنگام رفتن به سوی نماز و جلسههای علمی و دیگر عبادتها».
روشن است که نماز، مهمترین رُکن اسلام پس از شهادتین و یکی از بزرگترین شعایر الاهیست. انسان هنگامی که به نماز میایستد، در حقیقت در پیشگاه اللهﻷقرار میگیرد. وقتی پیشِ یک انسان میرویم، او را گرامی میداریم و با ادب و آرامش به سوی او حرکت می کنیم؛ پس چگونه است آنگاه که به سوی نماز میرویم تا در پیشگاه اللهﻷبایستیم؟
لذا همانگونه که در حدیث ابوهریرهسخواهد آمد، باید با سکون و آرامش به سوی نماز برویم.
سپس مؤلفدر این باب، این آیه ذکر کرده است که اللهﻷمیفرماید:
﴿وَمَن يُعَظِّمۡ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقۡوَى ٱلۡقُلُوبِ ٣٢﴾ [الحج : ٣٢]
و هر کس، نشانهها و شعایر الاهی را بزرگ و گرامی بدارد، بیگمان این امر از تقوای دلهاست.
کسی که شعایر الاهی را گرامی دارد و آنها را در قلبش بزرگ میبیند و آنگونه که باید در عمل نیز آنها را بزرگ میداند، این، از تقوای دلهاست؛ یعنی چنین رویکردی، نشانگر درست بودن نیت و تقوای قلبِ اوست. وقتی قلب انسان، تقوا داشته باشد، تقوا و پرهیزگاری در سراسرِ وجودش نمایان میشود. زیرا پیامبرجفرموده است: «أَلاَ وإِنَّ في الجسَدِ مُضغَةً إذا صلَحَت صَلَحَ الجسَدُ كُلُّه، وَإِذا فَسَدَتْ فَسَدَ الجَسَدُ كُلُّه؛ أَلاَ وَهِي القَلْبُ». [م أَلاَ وإِنَّ في الجسَدِ مُضغَةً إذا صلَحَت صَلَحَ الجسَدُ كُلُّه، وَإِذا فَسَدَتْ فَسَدَ الجَسَدُ كُلُّه؛ أَلاَ وَهِي القَلْبُ». [صحیح بخاری، ش: ۵۲؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۵۹۹] «هان! پارهگوشتی در بدن وجود دارد که صلاح و فساد همهی بدن وابسته به آن است. بدانید که آن عضو، قلب است».
پس شعایر الاهی را گرامی بدارید که این، همان تقوای قلبِ شماست و نزدِ پروردگارتان برای شما بهتر است:
ش ﴿ذَٰلِكَۖ وَمَن يُعَظِّمۡ حُرُمَٰتِ ٱللَّهِ فَهُوَ خَيۡرٞ لَّهُۥ عِندَ رَبِّهِۦۗ﴾ [الحج : ٣٠]
(حُکم) اینست و هر کس، نشانهها و شعایر الاهی را بزرگ بدارد، بیگمان این عمل برایش نزد پروردگارش نیک است.
سپس مؤلفحدیثی بدین مضمون ذکر کرده است که ابوهریرهسمیگوید: پیامبرجفرمود: «وقتی نماز برپا میشود، با عجله و شتاب به نماز نیایید»؛ یعنی هنگامی که بیرونِ مسجد هستید و صدای اقامه را میشنوید، دواندوان به سوی نماز نیایید. لذا چنین بهنظر میرسد که صدای اقامه از بیرون مسجد شنیده میشود؛ چنانکه در حدیث آمده است: پیامبرجبه بلالسفرمود: «پیش از من، آمین نگو». و این نشان میدهد که بلالسدر جایی قرار میگرفت و اقامه میگفت که مردم صدایش را میشنیدند. خلاصه اینکه پیامبرجفرمود: بلکه با راه رفتنِ عادی به نماز بیایید و سکون و آرامش را رعایت کنید». منظور از راه رفتنِ عادی، اینست که گامهای معمولی بردارید و منظور در اینجا، این نیست که قدمهای شما به هم نزدیک باشد. زیرا کوتاه کردن قدمها یا گامهای کوتاه و نزدیک به هم، در حدیثِ دیگری اشاره شده است: «لَمْ يَخطُ خُطوَةً إِلاَّ رُفِعَ لَهُ بِها دَرجةٌ». [ر.ک: حدیث شمارهی ۱۱. [مترجم])] یعنی: «با هر قدمی که برمیدارد، یک درجه بر درجاتش افزود میشود». از اینرو برخی از علما، برداشتن گام های کوتاه به سوی نماز را مستحب دانستهاند. رسولاللهجفرمود: «هرچه از نماز را - با جماعت- دریافتید، بخوانید و آنچه را از دست دادید، کامل نمایید». لذا علما گفتهاند: اگر نگران بود که رکعتی را از دست بدهد، ایرادی ندارد که اندکی سریعتر حرکت کند؛ البته بهاندازهای که با راه رفتنِ عادی، تفاوت نداشته باشد؛ یعنی بهگونهای که سر و صدا ایجاد نشود.
این حدیث، نشانگر اهمیت و جایگاه والای نماز است. از اینرو ایرادی ندارد که مؤذن، اقامه را در بلندگو بگوید تا کسانی بیرون مسجد هستند، صدای اقامه را بشنوند. گرچه برخی از مردم اعتراض کرده، میگویند: گفتن اقامه در بلندگوی بیرون، باعث میشود که برخیها تنبلی کرده، منتظر شنیدن اقامه بمانند و بدین ترتیب رکعت اول یا حتی دو سه رکعت نماز را از دست بدهند؛ و این به فاصلهی خانهی آنها از مسجد بستگی دارد. اما وقتی صدای اقامه در زمان پیامبرجاز بیرونِ مسجد شنیده میشد، دیگر دلیلی وجود ندارد که اشکالی در این کار ببینیم. البته اشکالِ کار در اینست که در برخی از مناطق، خود نماز را از بلندگوی مناره پخش میکنند و این، آرامش اطرافیان مسجد و حتی آرامشِ نمازگزاران مساجدِ نزدیک را بههم میزند؛ بهویژه در نمازهای جهری. [یعنی نمازهای صبح، مغرب و عشاء که امام قرائت نماز را آشکار (با صدای بلند) میخوانَد. )] چنانکه برخی از مردم در مسجد مشغول نماز هستند و قرائت امامِ مسجد نزدیکشان را نیز میشنوند و چون امامِ آن مسجد، خوشصداست، حواسشان به آنسو میرود و حتی دیده شده که وقتی امامِ آن مسجد قرائت سورهی فاتحه را به پایان میرسانَد، برخی از نمازگزاران، آمین گفتهاند؛ زیرا قرائت مسجد مجاور را از بلندگو شنیده و دنبال کردهاند و چون امامِ مسجد مجاور، خوشصداست، بهجای گوش دادن به قرائتِ امامِ خود، همهی حواسشان به قرائت امام مسجد مجاور، معطوف میشود.
در «موطأ» امام مالکآمده است: شبی پیامبرجبیرون رفت و یارانش در مسجد نماز میخواندند و صدای قرائتشان بلند بود. پیامبرجفرمود: «إنَّ الْمُصَلِّيَ يُنَاجِي رَبَّهُ، فَلْيَنْظُرْ بِمَا يُنَاجِيهِ بِهِ وَلا يَجْهَرْ بَعْضُكُمْ عَلَى بَعْضٍ بِالْقُرْآنِ». [بخاری، ش: (۴۰۵، ۴۱۳، ۴۱۷، ۵۳۱، ۱۲۱۴)؛ و مسلم، ش: ۵۵۱] یعنی: «نمازگزار با پروردگارش مناجات میکند؛ پس دقت نماید که با پروردگار چگونه مناجات میکند. لذا با بلند کردن صدای قرائت، باعث اذیت و تشویش خاطر یکدیگر نشوید». در روایت ابوداود آمده است: «ألا إنَّ كُلَّكُمْ مُنَاجٍ رَبَّهُ فَلاَ يُؤذينَّ بَعْضُكُم بَعْضًا وَلاَ يَرْفَعْ بَعْضُكُم عَلَى بَعْضٍ فِي القراءةِ». [ابوداود،بهشمارهی ۱۳۳۲ روایتش کرده و آلبانی آن را صحیح دانسته است] یعنی: «هر یک از شما با پروردگارش مناجات میکند؛ پس یکدیگر را اذیت نکنید و هنگام قرائت صدایتان را در حضور یکدیگر بالا نبرید».
بدینسان بلند کردن صدا برای قرائت قرآن را اذیت و آزار برشمرد و از آن نهی کرد؛ واقعیت نیز همین است. از اینرو بهپندارِ ما کسانی که نماز را از طریق بلندگوهای مساجد پخش میکنند، به اطرافیان مسجد آزار میرسانند و از این بابت گنهکارند. علاوه بر این، حتی اگر بحثِ گناه مطرح نباشد، در اینکه ترکِ چنین عملی بهتر است، شکی نیست؛ زیرا پخشِ نماز از بلندگوی مسجد، فایدهای ندارد. زیرا پیشامام برای مقتدیها و نمازگزارانِ داخلِ مسجد، نماز نمیدهد؛ و کاری به کسانی که بیرونِ مسجد هستند، ندارد.
ضمن اینکه این عمل، یک پیامدِ منفی دیگر نیز دارد؛ و آن، اینکه باعث میشود مردم برای آمدن به مسجد تنبلی کنند. یعنی تا زمانی که شخص صدای قرائت امام را میشنود، همینکه میخواهد برخیزد و به مسجد برود، شیطان او را منصرف میکند و میگوید: صبر کن؛ رکعت دوم میرسی. عجله نکن؛ به رکعت سوم خواهی رسید و بدینسان فقط یک رکعت جماعت را درمییابد و از خیر و نیکی فراوانی محروم میگردد. لذا از برادران مسلمانمان بهویژه ائمهی جماعات میخواهیم که دست از این عمل بردارند تا خود نیز مسؤولیتی نداشته باشند و دیگران نیز، بهویژه اطرافیانِ مسجد رنج نبرند. چون گاه برخی از مردم، نماز خود را میخوانند و استراحت میکنند یا بیمارند و پخش صدای نماز از مسجد، آرامش و سکوتِ مورد نیازشان را بههم میزند.
پیامبرجفرمود: «هرچه از نماز را - با جماعت- دریافتید، بخوانید و آنچه را از دست دادید، کامل نمایید». یعنی انسان هر جای نماز به جماعت رسید، تکبیرِ احرام را میگوید و با امام، واردِ نماز میشود. به عبارتی اگر به مسجد آمدید و امام در حالِ رکوع بود، همانگونه که راست ایستادهاید، تکبیر احرام را بگویید و سپس رکوع کنید؛ بدینسان آن رکعت را دریافتهاید. همچنین اگر زمانی به جماعت رسیدید که امام در قیامِ پس از رکوع بود، تکبیر بگویید و در همان بخشِ نماز به امام بپیوندید و با او سجده کنید؛ البته این را رکعت بهشمار نیاورید؛ زیرااگر انسان رکوع را با امام درنیابد، آن رکعت را از دست داده است. همچنین اگر زمانی به جماعت رسیدید که امام در سجده بود، در حالی که ایستادهاید تکبیر بگویید و سپس به سجده بروید و منتظر نمانید که امام برخیزد.و نیز اگر امام نشسته بود، در حالی که در قیام هستید، تکبیر بگویید و سپس بنشینید. یعنی امام در هر وضعیتی که بود، در حالِ قیام تکبیر بگویید و در همان بخشِ نماز، به جماعت بپیوندید.
اما اگر به مسجد آمدید و دیدید که امام در تشهدِ پایانیِ نماز است، اطرافتان را نگاه کنید؛ اگر عده ی دیگری نیز مانند شما به نماز نرسیده بودند، دیگر وارد نماز نشوید؛ زیرا با رسیدن به تشهد، نماز جماعت را در نیافتهاید؛ یعنی لازمهی درکِ جماعت، اینست که حداقل به یک رکعت برسید. چون در حدیث آمده است: «مَنْ أَدْرَكَ رَكْعَةً مِنَ الصَّلاةِ فَقَدْ أَدْرَكَ الصَّلاةَ». [بخاری، ش: ۵۸۰؛ و مسلم، ش: ۶۰۷] یعنی: «کسی که یک رکعت را با امام دریابد، ثواب نماز جماعت را دریافته است». اما اگر جماعتی با شما نباشد و نتوانید خود را به جماعت مسجدِ مجاور برسانید، در تشهد به جماعت ملحق شوید؛ البته این را هیچ رکعتی حساب نکنید؛ زیرا به رکوع نرسیدهاید.
از این حدیث چنین برداشت میشود که وقتی کسی به بخشی از نماز جماعت نمیرسد، هنگامی که برای تکمیل نمازش برمیخیزد، پایانِ نمازش را بهجا میآورد، نه ابتدای آن را؛ یعنی اگر به دو رکعتِ پایانیِ نماز ظهر رسید، هنگامی که برای تکمیل نمازش برمیخیزد، دو رکعتی که ادا میکند، دو رکعتِ پایانیِ نمازِ اوست و فقط فاتحه را میخوانَد. زیرا سنت در دو رکعتِ پایانی نماز، اینست که فقط سورهی فاتحه قرائت شود.
و اما حدیث ابن عباسبکه مؤلفآن را ذکر کرده است؛ ابنعباسبمیگوید: «روز عرفه با پیامبرج- از عرفات- بهراه افتادم. پیامبرجاز پُشت سرش سر و صدای زدن و راندن شترها را شنید». زیرا مردم در دوران جاهلیت هنگامی که از عرفه میرفتند، بهسرعت حرکت میکردند و پس از تاریک شدن هوا، از آنجا کوچ مینمودند. از اینرو با سر و صدا و هیاهوی فراوان شترهایشان را میراندند. لذا همینکه طبق عادتِ گذشته عمل کردند، پیامبرجبا تازیانهاش به آنها اشاره نمود و فرمود: «ای مردم! آرامش را حفظ کنید؛ زیرا نیکی، به عجله کردن و حرکتِ پُرشتاب نیست».
از این حدیث چنین برمیآید که انسان نباید برای رفتن به مکانهای عبادت، تُند و پرشتاب حرکت کند؛ زیرا کسانی که از عرفه به سوی مزدلفه میروند، قصدِ عبادت دارند. از اینرو باید ادب را رعایت کنند و با آرامش حرکت نمایند.
مؤلفاین باب را با همین روایت به پایان برده است؛ لذا وقتی به جلسههای علمی میروید، آرامش و وقارِ خود را حفظ کنید تا در برابر مردم به حرمت و منزلت شما حفظ گردد. زیرا گرامیداشت چنین مجالسی، به معنای تعظیم و گرامیداشت اللهﻷمیباشد.
الله متعال میفرماید:
﴿هَلۡ أَتَىٰكَ حَدِيثُ ضَيۡفِ إِبۡرَٰهِيمَ ٱلۡمُكۡرَمِينَ ٢٤ إِذۡ دَخَلُواْ عَلَيۡهِ فَقَالُواْ سَلَٰمٗاۖ قَالَ سَلَٰمٞ قَوۡمٞ مُّنكَرُونَ ٢٥ فَرَاغَ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦ فَجَآءَ بِعِجۡلٖ سَمِينٖ ٢٦ فَقَرَّبَهُۥٓ إِلَيۡهِمۡ قَالَ أَلَا تَأۡكُلُونَ ٢٧﴾ [الذاريات: ٢٤، ٢٧]
آیا خبر میهمانان گرامی ابراهیم به تو نرسیده است؟ آنگاه که نزدش رفتند و سلام گفتند؛ او نیز سلام گفت (و عرض کرد که شما) گروهی ناشناس هستید. سپس پنهانی نزد خانوادهاش رفت و برایشان گوسالهای فربه (و بریان) آورد. و آن را نزدیکشان برد و گفت: مگر نمیخورید؟
و میفرماید:
﴿وَجَآءَهُۥ قَوۡمُهُۥ يُهۡرَعُونَ إِلَيۡهِ وَمِن قَبۡلُ كَانُواْيَعۡمَلُونَ ٱلسَّئَِّاتِۚ قَالَ يَٰقَوۡمِ هَٰٓؤُلَآءِ بَنَاتِي هُنَّ أَطۡهَرُ لَكُمۡۖ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُخۡزُونِ فِي ضَيۡفِيٓۖ أَلَيۡسَ مِنكُمۡ رَجُلٞ رَّشِيدٞ ٧٨﴾ [هود: ٧٨]
قوم لوط که پیش از آن، کارهای زشت و ناپسندی مرتکب میشدند، شتابان نزدش آمدند. گفت: ای قوم من! اینها، دختران من هستند که برایتان پاکیزهترند. پس تقوای الاهی پیشه کنید و مرا دربارهی میهمانانم رسوا نکنید. آیا در میان شما هیچ جوانمردی وجود ندارد؟
شرح
مؤلفمیگوید: «باب مهماننوازی و احترام مهمان».
مهمان به کسی میگویند که به خانهی شما میآید تا با آب و غذا و دیگر چیزهای مورد نیازش از او پذیرایی کنید.
مهماننوازی، اخلاقی ارزشمند و کهن است که قدمتش به دوران ابراهیم خلیل÷میرسد؛ اگر قدمتش بیش از این نباشد.
مؤلفبه خواستِ اللهﻷاحادیثی دربارهی مهماننوازی ذکر خواهد کرد و از میانِ احادیث به بیانِ این نکته خواهد پرداخت که احترام مهمان، جزو ایمان به الله و آخرت است. البته وی، مطابق عادتش ابتدا به ذکر آیاتی در این باب پرداخته است. زیرا قرآن بر سنت، مقدّم میباشد. قرآن، کلامِ خداست و سنت، سخنِ رسولاللهج. البته کتاب و سنت، هر دو حق است و تصدیق خبرهای کتاب و سنت، و نیز اطاعت و فرمانبرداری از دستورهای هر دو، واجب میباشد.
مؤلفاین آیه را ذکر کرده است که اللهﻷمیفرماید:
﴿هَلۡ أَتَىٰكَ حَدِيثُ ضَيۡفِ إِبۡرَٰهِيمَ ٱلۡمُكۡرَمِينَ ٢٤﴾ [الذاريات: ٢٤]
آیا خبر میهمانان گرامی ابراهیم به تو نرسیده است؟
استفهام در اینجا برای تشویق است؛ یعنی برای اینکه مخاطب، توجه و دقت بیشتری به این موضوع داشته باشد. این پرسش همچنین متوجه پیامبرجیا متوجه پیامبرجو امتِ اوست.
و مهمانان گرامی، فرشتگانی بودند که اللهﻷبه سوی ابراهیم و سپس به سوی لوط علیهماالسلام فرستاد. و از آن جهت از آنان به عنوان مهمانانِ گرامیِ ابراهیم÷یاد کرد که آن بزرگوار از آنان بهگرمی استقبال نمود. ﴿إِذۡ دَخَلُواْ عَلَيۡهِ فَقَالُواْ سَلَٰمٗاۖ قَالَ سَلَٰمٞ﴾: «آنگاه که نزدش رفتند و سلام گفتند؛ او نیز سلام گفت».
علما گفتهاند: طرز سلام کردن ابراهیم÷از شیوهی سلام گفتن فرشتگان، بهتر بود؛ زیرا فرشتگان گفتند: به تو سلام میگوییم. یعنی جملهی «فعلیه» بهکار بردند و معنایش چنین میشود که اینک بر تو سلام میگوییم. اما نحوهی سلام گفتن ابراهیم÷که با جملهی «اسمیه» بود، بیانگر تداوم و استمرار است؛ یعنی همواره سلام بر شما. بنابراین، با سلامی گرم و نیک، از میهمانانش استقبال کرد. زیرا رهنمود شریعت دربارهی پاسخ سلام، اینست که انسان بهتر از سلامی که به او میگویند، پاسخ دهد یا لااقل پاسخش همانندِ سلامی باشد که به او گفته میشود. چنانکه اللهﻷمیفرماید:
﴿وَإِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٖ فَحَيُّواْ بِأَحۡسَنَ مِنۡهَآ أَوۡ رُدُّوهَآ﴾ [النساء : ٨٦]
و هنگامی که به شما سلام میگویند، بهتر یا همانند آن پاسخ دهید.
سپس فرمود: ﴿سَلَٰمٞ قَوۡمٞ مُّنكَرُونَ﴾ یعنی با صراحت به آنها نگفت که من، شما را نمیشناسم؛ بلکه بهخاطر حفظ احترامشان که مهمان بودند، با اشاره یا با چنین عبارتی به آنها فهماند که برایش ناشناس هستند؛ زیرا نخستین بار بود که آنها را ملاقات میکرد. پس از این استقبال گرم، برای پذیرایی از آنان دست بهکار شد:
﴿فَرَاغَ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦ فَجَآءَ بِعِجۡلٖ سَمِينٖ ٢٦﴾ [الذاريات: ٢٦]
سپس پنهانی نزد خانوادهاش رفت و برایشان گوسالهای فربه (و بریان) آورد.
ابراهیم÷از آن جهت پنهانی و با شتاب نزد خانوادهاش رفت که مبادا میهمانانش، نگذارند که برای پذیرایی از آنها، کاری انجام دهد یا بگویند که ما، چیزی نمیخواهیم. به هر حال، ابراهیم÷برایشان گوسالهای بریان آورد. زیرا گوشتِ گوساله از گوشت گاو، لذیذتر است؛ همانگونه که گوشت بریانشده یا کباب، از گوشتی که به روشهای دیگر پخته میشود، خوشمزهتر میباشد. ﴿فَقَرَّبَهُۥٓ إِلَيۡهِمۡ﴾یعنی «و آن را نزدیکشان گذاشت». غذا را در جای دوری قرار نداد و به آنها نگفت که برای صرف غذا به محل غذاخوری بروید. بلکه غذا را نزدیکشان گذاشت تا از آنها بهخوبی پذیرایی کند. و آنگاه به آنها فرمود: ﴿أَلَا تَأۡكُلُونَ﴾ یعنی: «مگر نمیخورید؟» در واقع به آنها گفت: بفرمایید؛ خواهش میکنم بفرمایید. در واقع، با ادب خاصی به آنها تعارف نمود که غذا میل کنند.
سپس این مهمانان به صورتِ جوانانی زیبا و بدون ریش نزدِ لوط÷رفتند. قوم لوط، نخستین کسانی بودند که به عملِ لواط (همجنسبازی) روی آوردند. آن عده از قوم لوط که مهمانانِ او را دیدند، خبرش را به دیگران رساندند و گفتند: لوط، مهمانانِ جوان و زیبایی دارد:
﴿وَجَآءَهُۥ قَوۡمُهُۥ يُهۡرَعُونَ إِلَيۡهِ وَمِن قَبۡلُ كَانُواْيَعۡمَلُونَ ٱلسَّئَِّاتِۚ قَالَ يَٰقَوۡمِ هَٰٓؤُلَآءِ بَنَاتِي هُنَّ أَطۡهَرُ لَكُمۡۖ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُخۡزُونِ فِي ضَيۡفِيٓۖ أَلَيۡسَ مِنكُمۡ رَجُلٞ رَّشِيدٞ ٧٨﴾ [هود: ٧٨]
قوم لوط که پیش از آن، کارهای زشت و ناپسندی مرتکب میشدند، شتابان نزدش آمدند. گفت: ای قوم من! اینها، دختران من هستند که برایتان پاکیزهترند. پس تقوای الهی پیشه کنید و مرا دربارهی میهمانانم رسوا نکنید. آیا در میان شما هیچ جوانمردی وجود ندارد؟
﴿يُهۡرَعُونَ إِلَيۡهِ﴾؛ یعنی شتابان نزدِ لوط آمدند. ﴿وَمِن قَبۡلُ كَانُواْيَعۡمَلُونَ ٱلسَّئَِّاتِۚ﴾: «آنها پیشتر مرتکبِ کارهای زشت و ناپسندی میشدند»؛ یعنی لواط میکردند. ﴿قَالَ يَٰقَوۡمِ هَٰٓؤُلَآءِ بَنَاتِي هُنَّ أَطۡهَرُ لَكُمۡۖ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُخۡزُونِ فِي ضَيۡفِيٓۖ﴾: «گفت: ای قومِ من! اینها دخترانِ من هستند که برای شما پاکیزهترند؛ پس از الله بترسید و مرا دربارهی مهمانانم رسوا نکنید». ﴿هَٰٓؤُلَآءِ بَنَاتِي﴾: «اینها دختران من هستند». برخی از علما گفتهاند: منظورش، دخترانِ قومش بود، نه دختران خودش و از آن جهت از آنها به دختران خود یاد کرد که هر پیامبری، برای قومش بهمنزلهی پدر است. گویا به آنها تذکر داد که برای شما امکان ازدواج با زنان وجود دارد؛ پس چرا لواط میکنید و مرتکب این عمل زشت میشوید؟ چنانکه اللهﻷدر آیهای دیگر همین مفهوم را بیان کرده است:
﴿أَتَأۡتُونَ ٱلذُّكۡرَانَ مِنَ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٦٥ وَتَذَرُونَ مَا خَلَقَ لَكُمۡ رَبُّكُم مِّنۡ أَزۡوَٰجِكُمۚ بَلۡ أَنتُمۡ قَوۡمٌ عَادُونَ ١٦٦﴾ [الشعراء : ١٦٥، ١٦٦]
آيا از ميان جهانیان، با مردها آميزش مىكنيد؟! و همسرانى را كه پروردگارتان براى شما آفريده، وا مىگذاريد؟ بلكه شما مردم تجاوزكاري هستید.
خلاصه اینکه لوط÷از قومش خواست که حرمت مهمانانش را رعایت کنند؛ به آنها گفت: ﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُخۡزُونِ فِي ضَيۡفِيٓۖ﴾؛ یعنی: «پس از الله بترسید و مرا دربارهی مهمانانم رسوا نکنید».
و اما اینکه فرمود: «اینها دخترانِ من هستند که برای شما پاکیزهترند»، برای مقایسهی همجنسبازی با ازدواج مشروع نیست که یکی خوب و دیگری، بهتر باشد؛ زیرا همجنسبازی، بهکلی زشت و پلید است و هیچ پاکی و طهارتی در آن نیست؛ همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿وَنَجَّيۡنَٰهُ مِنَ ٱلۡقَرۡيَةِ ٱلَّتِي كَانَت تَّعۡمَلُ ٱلۡخَبَٰٓئِثَۚ﴾ [الانبياء: ٧٤]
و لوط را از شهری که مردمش مرتکب اعمال زشتی میشدند، نجات دادیم.
لوط÷به قومش گفت:
﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُخۡزُونِ فِي ضَيۡفِيٓۖ أَلَيۡسَ مِنكُمۡ رَجُلٞ رَّشِيدٞ ٧٨﴾ [هود: ٧٨]
پس تقوای الاهی پیشه کنید و مرا دربارهی میهمانانم رسوا نکنید. آیا در میان شما هیچ جوانمردی وجود ندارد؟
پناه بر الله؛ یک جوانمرد نیز در میانشان وجود نداشت. ببینیم چه پاسخی به لوط÷دادند:
﴿قَالُواْ لَقَدۡ عَلِمۡتَ مَا لَنَا فِي بَنَاتِكَ مِنۡ حَقّٖ وَإِنَّكَ لَتَعۡلَمُ مَا نُرِيدُ ٧﴾ [هود: ٧٩]
گفتند: بیگمان میدانی که ما هیچ میل و نیازی به دخترانت نداریم و خوب میدانی که ما چه میخواهیم.
یعنی تو میدانی که ما، خواهانِ جوانانی هستیم که نزدَت آمدهاند!
﴿قَالَ لَوۡ أَنَّ لِي بِكُمۡ قُوَّةً أَوۡ ءَاوِيٓ إِلَىٰ رُكۡنٖ شَدِيدٖ ٨٠﴾ [هود: ٨٠]
لوط گفت: ای کاش در برابر شما توان و قدرتی داشتم یا به تکیهگاه محکمی پناه میبردم.
آنجا بود که فرشتگان گفتند:
﴿قَالُواْ يَٰلُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَن يَصِلُوٓاْ إِلَيۡكَۖ﴾ [هود: ٨١]
(فرشتگان) گفتند: ای لوط! ما فرستادگان پروردگارت هستیم. آنان هرگز به تو دست نمییابند.
و آنگاه از لوط÷خواستند که شبهنگام آن سرزمین را ترک کند. الله متعال در سورهی «قمر» میفرماید:
﴿كَذَّبَتۡ قَوۡمُ لُوطِۢ بِٱلنُّذُرِ ٣٣ إِنَّآ أَرۡسَلۡنَا عَلَيۡهِمۡ حَاصِبًا إِلَّآ ءَالَ لُوطٖۖ نَّجَّيۡنَٰهُم بِسَحَرٖ ٣٤ نِّعۡمَةٗ مِّنۡ عِندِنَاۚ كَذَٰلِكَ نَجۡزِي مَن شَكَرَ ٣٥ وَلَقَدۡ أَنذَرَهُم بَطۡشَتَنَا فَتَمَارَوۡاْ بِٱلنُّذُرِ ٣٦ وَلَقَدۡ رَٰوَدُوهُ عَن ضَيۡفِهِۦ فَطَمَسۡنَآ أَعۡيُنَهُمۡ فَذُوقُواْ عَذَابِي وَنُذُرِ ٣٧﴾ [القمر: ٣٣، ٣٧]
قوم لوط، هشدارها را دروغ شمردند. ما، توفانی از شن و سنگریزه بر آنان فرستادیم که (همه را هلاک کرد) جز خانوادهی لوط که سحرگاهان به لطف و رحمت خویش نجاتشان دادیم. و بدینسان به افراد سپاسگزار پاداش میدهیم. و (لوط) آنان را از عذاب سخت ما بیم داد؛ ولی دربارهی هشدارها به ستیز و مجادله پرداختند. و تلاش کردند لوط را از میهمانانش غافل نمایند؛ پس چشمانشان را کور کردیم و سپس (گفتیم: طعم) عذاب و هشدارهایم را بچشید.
گفته شده: فرشتگان به چشمانِ این قومِ نابکار زدند و بدینسان قوم لوط کور شدند. و نیز گفته شده است: الله متعال همان دَم چشمانشان را کور کرد. در هر حال، اینکه لوط÷از آنها خواست که او را دربارهی مهمانانش رسوا نکنند، نشان میدهد لوط÷نیز مانند ابراهیم÷مهمانانش را گرامی میداشت و به آنها اهمیت میداد.
نتیجه اینکه وقتی کسی مهمانتان میشود، بر شما واجب است که یک شبانهروز از او پذیرایی کنید؛ نه اینکه مانندِ برخی، در پذیرایی از او تکلف به خرج دهید و آنقدر غذا بپزید که بیشترش دور ریخته شود! اینجا یک نکتهی بسیار مهم را یادآوری میکنم؛ و آن، اینکه برخی از افراد ناآگاه، به زنطلاق قسم میخورند. به عنوان مثال: شخصی، به میهمانی میرود و به میزبانش میگوید: زنطلاق باشم اگر بگذارم خودت را بهخاطر من در زحمت بیندازی و گوسفندی ذبح کنی. میزبان هم سوگند یاد میکند و میگوید: «زنطلاق باشم اگر این گوسفند را برای تو ذبح نکنم»! این، اشتباه است. اگر واقعاً نیازی به سوگند میبینید، قسمِ زنطلاق نخورید؛ زیرا این، مسأله سادهای نیست و بیشترِ علما، از جمله ائمهی اربعه رحمهمالله، این را طلاق دانسته و گفتهاند: اگر کسی که به شرطی که میگذارد، عمل نکند، زنش، مطلقه میشود. لذا مسألهی بسیار مهمیست. گمان نکنید که چون برخی از مفتیان، فتوای سادهای دادهاند، اصل مسأله نیز ساده است. بلکه مسألهی بسیار مهمیست؛ زیرا مفتیان و اصحاب مذاهب اربعهی مالکی، شافعی، حنبلی و حنفی، بهاتفاق این را طلاق دانستهاند و اگر کسی قسمِ زنطلاق بخورد و بهفرض مثال بگوید: «زنطلاق باشم که این کار را انجام ندهم»، و سپس آن کار را انجام ندهد، همسرش مطلقه میگردد. شوخی که نیست؛ این، فتوای مذاهب چهارگانه است که هیچ اختلافی در آن وجود ندارد. پس سهلانگاری نکنید و این مسأله را ناچیز و بیاهمیت ندانید.
***
۷۱۱- وَعَنْ أبي هريرة أَنَّ رسولَ اللهج قال: «مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بالله وَالْيَوْمِ الآخِرِ فَلا يُؤْذِ جَارَه، وَمَنْ كَان يُؤْمِنُ بِالله والْيَوْمِ الآخر، فَلْيكرِمْ ضَيْفَهُ، وَمَنْ كَانَ يُؤْمنُ بِالله وَالْيومِ الآخِر، فَلْيَقُلْ خَيْراً أَوْ لِيَسْكُتْ».[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۶۰۱۸؛ و صحیح مسلم، ش:۴۷. این حدیث پیشتر بهشمارهی ۳۱۳ ذکر شد]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرکس به الله و آخرت ایمان دارد، همسایهاش را اذیت نکند؛ هرکس، به الله و روز قیامت ایمان دارد، مهمانش را گرامی بدارد؛ هرکس به الله و آخرت ایمان دارد، یا سخن نیک بگوید یا ساکت باشد».
۷۱۲- وعن أبي شُرَيْح خُوَيلدِ بن عمرو الخُزَاعِيِّس قال: سَمِعتُ رسول اللهج يقول: «مَنْ كانَ يؤمِنُ بِالله واليوْمِ الآخِرِ فَلْيُكرِمْ ضَيفَهُ جَائِزَتَهُ». قالوا: وما جَائِزَتُهُ يا رسول الله؟ قال: «يَومُهُ وَلَيْلَتُه؛ والضِّيَافَةُ ثَلاثَةُ أَيَّام، فَمَا كان وَرَاءَ ذلكَ فهُوَ صَدَقَة عليه».[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۶۰۱۹؛ و صحیح مسلم، ش: ۴۸؛ این حدیث پیشتر بهشمارهی ۳۱۴ ذکر شد. روایت مسلم، در صحیح مسلم، بهشمارهی ۱۷۲۶ آمده است]
وفي روايةٍ لمسلم: «لا يَحِلُّ لِمُسلمٍ أن يُقِيمَ عِنْد أخِيهِ حَتَّى يُؤْثِمَهُ». قالوا: يا رسول الله، وكَيْف يُؤْثِمُه؟ قال: «يُقِيمُ عِنْدَهُ وَلا شَيءَ لَهُ يَقْرِيهِ بِهِ».
ترجمه: ابوشریح، خُوَیلد بن عمرو خُزاعیسمیگوید: از رسولاللهجشنیدم که میفرمود: هرکس، به الله و روز قیامت ایمان دارد، مهمانش را گرامی بدارد و جایزهاش را بدهد». عرض کردند: ای رسولخدا! جایزهاش چیست؟ فرمود: «(پذیرایی به بهترین شکل و در حد توان در) یک شبانهروز؛ و مهمانی، سه شبانهروز است و بیش از آن، صدقه و احسانِ میزبان نسبت مهمانِ اوست».
در روایتی از مسلم آمده است: «برای هیچ مسلمانی جایز نیست که آنقدر نزد برادرش بماند که او را گنهکار کند». گفتند: ای رسولخدا! چگونه او را گنهکار میگرداند؟ فرمود: «نزدش میمانَد و او چیزی ندارد که از وی پذیرایی کند».
شرح
مؤلفدر باب مهماننوازی و احترام مهمان، احادیثی ذکر کرده که همگی نشانگر اهمیت پذیرایی از مهمان و گرامیداشتِ اوست؛ از جمله حدیث ابوهریرهسبدین مضمون که پیامبرجفرمود: «هرکس، به الله و روز قیامت ایمان دارد، مهمانش را گرامی بدارد». این، برای تشویق به مهماننوازی و گرامیداشتِ مهمان است؛ یعنی مهماننوازی، نشانگر کمالِ ایمان به الله و آخرت میباشد. زیرا الله متعال روز قیامت به کسی که مهمانش را گرامی میدارد، پاداش میدهد و گاه بندهاش را در دنیا نیز از این اجر و ثواب برخوردار میسازد. همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿مَن كَانَ يُرِيدُ حَرۡثَ ٱلۡأٓخِرَةِ نَزِدۡ لَهُۥ فِي حَرۡثِهِۦۖ﴾ [الشورى: ٢٠]
کسی که زراعت آخرت را بخواهد، برایش در کِشتِ او میافزاییم.
یعنی الله عوضش را در دنیا به او میدهد و در آخرت نیز او را از پاداش مهماننوازی برخوردار میسازد. از اینرو پیامبرجفرمود: «هرکس، به الله و روز قیامت ایمان دارد، مهمانش را گرامی بدارد».
نحوهی پذیرایی از مهمان، به موقعیت و جایگاه وی بستگی دارد؛ یعنی از مهمانی که جزو سرآمدان و بزرگان یک طایفه است، باید بهگونهای پذیرایی کرد که شایستهی اوست و از يك فردِ عادي يا كسي كه در جایگاهِ پایینتری قرار دارد، متناسب با موقعیتش پذیرایی میشود.
در هر حال، پیامبرجمهماننوازی را بهطور مطلق ذکر کرد و این، شامل انواع مهماننوازی در عُرف مردم میشود.
پیامبرجفرمود: «هرکس، به الله و آخرت ایمان دارد، با خویشاوندانش ارتباط داشته باشد». و در حدیثی دیگر آمده است: «به همسایهاش نیکی کند». خویشاوند، هرچه نزدیکتر باشد، رعایت حقوقش اهمیت بیشتری دارد و بر هر مسلمانی، صلهی رحم و ادای حقوق خویشاوندان واجب است. البته پیامبرجنحوهی صلهی رحم را بهطور مشخّص بیان نفرمود. لذا منظور از صلهی رحم، ارتباط خویشاوندیست و این، به عُرف مردم و عادتِ آنها بستگی دارد؛ زیرا چند و چون پیوند خویشاوندی و حد و اندازهی آن در کتاب و سنت، بیان نشده و پیامبرجشرط و قیدی برای آن ذکر نکرده است. به عبارت دیگر، مواردی چون خورد و نوش یا همسفره بودن و یا زندگی در یک مسکن به عنوان شرایط پیوند خویشاوندی، مطرح نیست و این مسأله به عرف مردم بر میگردد؛ یعنی صلهی رحم، همان است که در عرف مردم، ارتباط و پیوند خویشاوندی شناخته شود و در مقابل، آنچه مردم قطع رابطه بدانند، بیتوجهی به صلهی رحم بهشمار میرود؛ این، یک اصل است. وضعیت برخی از خویشاوندان بهگونهایست که دیدارشان، به معنای صلهی رحم با آنهاست و برخی هم وضعیتی دارند که از طریق کمکِ مالی به آنها صلهی رحم را بهجا میآورید؛ چون نیازمندند. همچنین به خویشاوندِ نیازمندتان لباس و غذا میدهید؛ این نیز گونهای از صلهی رحم است. لذا با هر خویشاوندی متناسب با وضعیتش رابطه داشته باشید. به عنوان مثال: اگر خویشاوندتان ثروتمند است، برایش بُشقابی غذا نمیفرستید؛ بلکه به دیدارش میروید و با سخنان محبتآمیز و امثال آن، حقّ خویشاوندیاش را بهجا میآورید. و اگر خویشاوندِتان فقیر است، همان بهتر که برایش غذا بفرستید. و اگر خویشاوندتان به کمکِ مالی نیاز دارد، بهتر است کمکش کنید. خلاصه اینکه هر کسی مطابق وضعیتی که دارد، اکرام میشود.
پیامبرجهمچنین فرمود: «هرکس به الله و آخرت ایمان دارد، یا سخن نیک بگوید یا ساکت باشد». ای کاش در زندگی خود به این رهنمود عمل میکردیم. البته گاه یک سخن، در اصلِ خود نیک و پسندیده است و گاه، هدف از یک سخن، نیک و پسندیده میباشد. مانندِ امر به معروف و نهی از منکر یا آموزشِ یک مسأله در اصلِ خود نیک است؛ اما پارهای از سخنان بنا بر هدفشان نیک و پسندیده بهشمار میآیند؛ مانند سخنی که برای شاد کردن یک نفر میگویید تا به دوستی و همنشینی با شما خو بگیرد و در کنارِ شما آرامش یابد؛ گرچه خودِ سخن در ذات خود جزو سخنانی نیست که مایهی نزدیکی به اللهﻷمیباشد و گناه هم نیست؛ بلکه هدف از گفتنِ چنین سخنی، شاد کردن همنشین یا دوستتان است.
از این حدیث چنین برمیآید که هرکس سخن نیک نگوید، ایمانش به الله و رستاخیز، ناقص است؛ پس کسی که سخن بد میگوید یا از مردم غیبت میکند یا به سخنچینی میپردازد و دروغ میگوید یا نیرنگ میورزد، چه حکمی دارد؟ و بدتر از این، رویکرد کسیست که بدگویی علما را میکند و آنها را دشنام میدهد. این، بهمراتب بدتر است؛ زیرا بدگویی از علما، مانند بدگویی از تودهی مردم نیست. کسی که از شخصی عادی بد میگوید، در واقع به یک نفر بد میکند؛ اما کسی که دربارهی علما سخن میگوید، در حقیقت آیین و شریعتی را به چالش میکشد که علما، حاملِ آن هستند؛ زیرا این امر، مردم را نسبت به علما بدبین میگرداند و دیگر، مردم به سخنانِ علما اعتماد نمیکنند. لذا از آنجا که زیادهگویی و پُرحرفی، رایج شده است و بسیاری از مردم به کارها و سخنانِ بیفایده میپردازند، بر انسان واجب است که زبانش را حفظ کند و جز به مصلحت، سخن نگوید و وقتی صحبتی به میان میآید، بگوید: الله، همه را هدایت نماید. اما اینکه زبانش را رها کند و دربارهی مسایل بیپایه سخن بگوید، این از عدمِ ایمان به الله و آخرت است. البته چنین کسی، کافر نیست؛ بلکه ایمانش ناقص است. زیرا پیامبرجفرموده است: «هرکس به الله و آخرت ایمان دارد، یا سخن نیک بگوید یا ساکت باشد». لذا چه خوب گفتهاند که: «كَم گوی و گزیده گوی چون دُر». تازه اگر سخن نقره باشد، سکوت، طلاست. و نیز چه حکیمانه گفتهاند: سکوت، حکمت است و کمتر کسی به آن عمل میکند. همچنین گفتهاند: کسی که ساکت باشد، نجات مییابد و کسی که سخن بگوید، در معرضِ خطر است. «زبانِ سست، سرِ سخت میدهد بر باد».
پس همواره ساکت باشید مگر در مواردی که سخن گفتن، بهتر است.
الله متعال میفرماید:
﴿فَبَشِّرۡ عِبَادِ ١٧ ٱلَّذِينَ يَسۡتَمِعُونَ ٱلۡقَوۡلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحۡسَنَهُۥٓۚ﴾ [الزمر: ١٧، ١٨]
پس بندگانم را مژده بده؛ آنان که سخنها را میشنوند و از بهترینش پیروی میکنند.
و میفرماید:
﴿يُبَشِّرُهُمۡ رَبُّهُم بِرَحۡمَةٖ مِّنۡهُ وَرِضۡوَٰنٖ وَجَنَّٰتٖ لَّهُمۡ فِيهَا نَعِيمٞ مُّقِيمٌ ٢١﴾ [التوبة: ٢١]
پروردگارشان، آنان را به رحمتی از سوی خویش و رضایت و خشنودی و باغهایی نوید میدهد که در آن نعمتهای پایداری خواهند داشت.
و میفرماید:
﴿وَأَبۡشِرُواْ بِٱلۡجَنَّةِ ٱلَّتِي كُنتُمۡ تُوعَدُونَ ٣٠﴾ [فصلت: ٣٠]
و شما را به بهشتی مژده باد که وعده داده میشدید.
و میفرماید:
﴿فَبَشَّرۡنَٰهُ بِغُلَٰمٍ حَلِيمٖ ١٠١﴾ [الصافات : ١٠١]
پس او را به پسری بردبار مژده دادیم.
و میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ جَآءَتۡ رُسُلُنَآ إِبۡرَٰهِيمَ بِٱلۡبُشۡرَىٰ﴾ [هود: ٦٩]
و فرشتگان ما، با مژده و بشارت نزد ابراهیم آمدند.
و میفرماید:
﴿وَٱمۡرَأَتُهُۥ قَآئِمَةٞ فَضَحِكَتۡ فَبَشَّرۡنَٰهَا بِإِسۡحَٰقَ وَمِن وَرَآءِ إِسۡحَٰقَ يَعۡقُوبَ ٧١﴾[هود: ٧١]
و همسر ابراهیم ایستاده بود و خندید. پس او را به اسحاق و پس از اسحاق، به یعقوب بشارت دادیم.
و میفرماید:
﴿فَنَادَتۡهُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ وَهُوَ قَآئِمٞ يُصَلِّي فِي ٱلۡمِحۡرَابِ أَنَّ ٱللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحۡيَىٰ﴾[آل عمران: ٣٩]
پس در حالی که در محراب عبادت به نماز ایستاده بود، فرشتگان او را ندا دادند که الله تو را به (فرزندی به نام) یحیی بشارت می-دهد
و میفرماید:
﴿إِذۡ قَالَتِ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ يَٰمَرۡيَمُ إِنَّ ٱللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٖ مِّنۡهُ ٱسۡمُهُ ٱلۡمَسِيحُ عِيسَى ٱبۡنُ مَرۡيَمَ﴾ [آل عمران: ٤٥]
هنگامی که فرشتگان گفتند: ای مریم! الله تو را به فرزندی نوید میدهد که با نامِ مسیح، عیسی بن مریم شناخته می-شود
آیههای فراوان و روشنی در اینباره وجود دارد.
شرح
مؤلفمیگوید: «باب: مستحب بودن مژده دادن به خیر و نیکی و تبریکِ رویدادهای شادیبخش».
مژده یا بشارت دربارهی خبرهای خوش میباشد و از آن جهت به آن، بشارت میگویند که وقتی کسی خبری خوش بشنود، آثار خوشحالی در چهرهاش نمایان میشود. گفتنیست در عربی به چهره، «بشره» میگویند و «بشره» و «بشارت»، همخانوادهاند. گاه از خبر بد نیز به بشارت تعبیر میگردد؛ زیرا آثارش در چهره نمایان میشود. چنانکه اللهﻷمیفرماید:
﴿فَبَشِّرۡهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ ٢٤﴾ [الانشقاق: ٢٤]
پس آنان را به عذابی دردناک مژده بده!
مژدهی نیک یا بشارت، گاه دربارهی خبرهای خوشِ آخرت است و گاه دربارهی خبرهای خوشِ دنیا. مژدههای آخرت، فراوان است و الله متعال در بسیاری از موارد، آنها را ذکر کرده است؛ مانندِ این آیه که میفرماید:
﴿وَبَشِّرِ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أَنَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُۖ﴾ [البقرة: ٢٥]
و کسانی را که ایمان آوردهاند و عمل صالح انجام میدهند، به بوستانهایی مژده بده که زیر درختانش نهرها روان است.
و نیز میفرماید:
﴿لَهُمُ ٱلۡبُشۡرَىٰ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَفِي ٱلۡأٓخِرَةِۚ﴾ [يونس : ٦٤]
در زندگی دنیا و آخرت، بشارت و مژدهی نیک دارند
همچنین میفرماید:
﴿يُبَشِّرُهُمۡ رَبُّهُم بِرَحۡمَةٖ مِّنۡهُ وَرِضۡوَٰنٖ وَجَنَّٰتٖ لَّهُمۡ فِيهَا نَعِيمٞ مُّقِيمٌ ٢١ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًاۚ إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥٓ أَجۡرٌ عَظِيمٞ ٢٢﴾ [التوبة: ٢١، ٢٢]
پروردگارشان، آنان را به رحمتی از سوی خویش و رضایت و خشنودی و باغهایی نوید میدهد که در آن نعمتهای پایداری خواهند داشت. در آن جاودانه و همیشه میمانند. بهراستی پاداش بزرگی نزد الله است.
الله متعال میفرماید:
﴿وَأُخۡرَىٰ تُحِبُّونَهَاۖ نَصۡرٞ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَتۡحٞ قَرِيبٞۗ وَبَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ١٣﴾ [الصف: ١٣]
و نعمت دیگری به شما میدهد که دوستش میدارید؛ یاری و پیروزی نزدیکی از سوی الله. و به مؤمنان مژده بده.
همهی این مژدهها، مربوط به آخرت است.
و از دیگر اموری که جزو مژدههای اخرویست، خوابِ خوبی میباشد که انسان خودش میبیند یا دیگران برایش میبینند؛ مثلاً انسان در خواب ببیند که به او گفته میشود: به فلانی مژده بده که بهشتیست. این، یک بشارت است. همچنین همینکه انسان، خودش را به کارهای نیک علاقهمند ببیند و از کارهای زشت، بدَش بیاید، خود نشانه و بشارتی نیکوست. زیرا الله متعال میفرماید:
﴿فَأَمَّا مَنۡ أَعۡطَىٰ وَٱتَّقَىٰ ٥ وَصَدَّقَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ ٦ فَسَنُيَسِّرُهُۥ لِلۡيُسۡرَىٰ ٧﴾[الليل: ٥، ٧]
اما کسی که (مالش را در راه الله) بخشید و تقوا پیشه کرد و (آیین و وعدهی) نیک الاهی را تصدیق نمود، پس او را در مسیری آسان (که انجام اعمالِ نیک و در نتیجه بهشت است) قرار خواهیم داد.
و اما بشارتها یا مژدههای مربوط به دنیا؛ مانند این فرمودهی الله متعال دربارهی ابراهیم خلیل÷:
﴿إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَٰمٍ عَلِيمٖ ٥٣﴾ [الحجر: ٥٣]
(فرشتگان به ابراهیم گفتند:) ما تو را به (تولد) پسری دانا مژده میدهیم.
منظور از این پسر، اسحاق÷بود. الله متعال در آیهای دیگر میفرماید:
﴿فَبَشَّرۡنَٰهُ بِغُلَٰمٍ حَلِيمٖ ١٠١﴾ [الصافات : ١٠١]
پس او را به پسری بردبار مژده دادیم.
این مژده دربارهی تولد اسماعیل÷بود.
اسحاق، پدرِ بنیاسرائیل بهشمار میآید؛ زیرا پدرش، یعقوب÷بود ویعقوب، همان اسرائیل است که موسی و عیسی از نسل او بهدنیا آمدند؛ بیشتر پیامبرانی که نامشان در قرآن ذکر شده، از نسلِ یعقوب÷هستند.
اما در آیهی ۱۰۱ سورهی «صافات» به تولد اسماعیل÷اشاره شده است؛ وی، جدّ عربهاست و تنها پیامبری که در نسل او برانگیخته شد، محمد مصطفیجبود که با بعثتش سلسلهی نبوت پایان یافت؛ او، به سوی همهی مردمی مبعوث گشت که تا رستاخیز، پا به عرضهی هستی میگذارند؛ در صورتی که سایر پیامبران، فقط به سوی قومِ خویش برانگیخته شدند.
الله متعال همچنین دربارهی همسر ابراهیم÷میفرماید:
﴿وَٱمۡرَأَتُهُۥ قَآئِمَةٞ فَضَحِكَتۡ فَبَشَّرۡنَٰهَا بِإِسۡحَٰقَ وَمِن وَرَآءِ إِسۡحَٰقَ يَعۡقُوبَ﴾ [هود: ٧١]
و همسر ابراهیم ایستاده بود و خندید. پس او را به اسحاق و پس از اسحاق، به یعقوب بشارت دادیم.
خلاصه اینکه بشارت، هم به مسایل دنیوی مربوط میشود و هم به امور اخروی. انسان باید همواره خوشبین باشد و همه چیز را به فالِ نیک بگیرد؛ نه اینکه دنیا را در برابرش تیره و تار ببیند که در این صورت سرخورده و ناامید میگردد.
همچنین باید زمانی که به موفقیتی دست مییابد یا نعمتی به او میرسد، آن را نیک و خجسته بداند و چنانچه این امر به آینده مربوط میشود، به آن امید داشته باشد و دربارهی سایر برادرانش نیز به همین شکل عمل کند و با تبریک و شادباش، آنان را خوشحال نماید. لذا اگر برادرِ مسلمانتان را غمگین و ناراحت دیدید و دریافتید که دنیا با تمام گستردگیاش بر او تنگ شده و در چنگِ مشکلات، گرفتار گشته است، او را به گشایشی در آینده مژده دهید؛ زیرا پیامبرجفرموده است: «واعْلَمْ أنّ النَّصْرَ مَعَ الصَّبْر، وأَنَّ الْفَرَجَ مَعَ الْكَرْب، وأَنَّ مَعَ الْعُسرِ يُسْراً». [روایت احمد (۱/۳۰۷)؛ آلبانیدر صحیح الجامع، ش: ۶۸۰۶، این حدیث را صحیح دانسته است] یعنی: «بهیقین پیروزی و موفقیت با صبر و شکیباییست و گشایش، با تحمل رنج و سختی؛ و در کنار هر سختی، آسانیست». اين، فرمودهی پیامبرجاست که از پیشِ خود سخن نمیگفت. لذا هرگاه برادرِ خویش را غمگین دیدید، به او امید و دلداری دهید و وقتی مشاهده کردید که در تنگناست، به او بگویید: غم مخور؛ گشایش و آسانی، نزدیک است. همانگونه که ابنعباسبفرموده است: «یک سختی، هیچگاه بر دو آسانی چیره نمیشود». اشارهاش به سورهی «شرح» است که اللهﻷمیفرماید:
﴿فَإِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ يُسۡرًا ٥ إِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ يُسۡرٗا ٦﴾ [الشرح: ٥، ٦]
پس بیگمان در کنار دشواری، آسانیست. بیشک در کنار دشواری، آسانیست.
اینجا، واژهی «عُسر» (دشواری) دو بار ذکر شده و واژهی «یُسر» (آسانی) نیز دو بار آمده است. اما در حقیقت، «عُسر» (دشواری) یک بار ذکر گشته و «یُسر» (آسانی) دو بار تکرار شده است. چرا؟ علما گفتهاند: وقتی یک کلمه به صورتِ معرفه به الف و لام، تکرار شود، یک مصداق دارد و اگر معرفه به الف و لام نباشد، دارای دو مصداق است. و اینجا واژهی «عُسر» دو بار با الف و لام، تکرار شده؛ لذا هر دو واژه، یکیست. اما واژهی «یُسر» دو بار بدون الف و لام آمده و دو واژهی جداگانه میباشند. از اینرو ابنعباسبفرمود: «یک سختی، هیچگاه بر دو آسانی چیره نمیشود».
حجاج بن یوسف ثقفی را که میشناسید؛ او ستمگری بود که بسیاری از مردم را بهناحق میکُشت. اما زبانِ عربی را خیلی خوب صحبت میکرد. شخصی نزدِ او سخنی گفت و واژهای بر زبان آورد که حجاج آن را نپسندید. یکی از خوبیهای حجاج این بود که قرآن را حرکتگذاری کرد؛ گرچه بدیهای فراوانی داشت. حجاج به آن شخص گفت: واژهای که تو بر وزنِ «فُعله» گفتی، در زبان عربی کاربرد ندارد. پاسخ داد: اما من از صحرانشینان شنیدهام که این وزن را بهکار میبرند. گفتنیست: گویشِ معیار در میانِ عربها، واژههایی بود که صحرانشینان بهکار میبردند؛ زیرا برخي از غيرعربها مانند ايرانيان و رومیان، مسلمان شده و در شهرهای عربنشین سکونت کرده بودند و این، تغییرهایی در زبان عربی ایجاد کرده بود؛ اما صحرانشینها که دور از محیط شهر زندگی میکردند، اصالتِ عربی را حفظ کرده بودند.
حجاج به آن شخص گفت: باید تا فلانروز شاهدی از زبان عربی برایم بیاوری که نشان دهد عربها وزنِ فُعله را بهکار میبرند؛ وگر نه، گردنت را میزنم. مردِ بینوا بدین منظور آوارهی دشت و صحرا گشت؛ از صحرانشینی شنید که میگفت: «رُبما تَكرَهُ النُّفُوسُ مِنَ الأمرِ لَهُ فُرجَةٌ كَحِلِّ العِقَالِ». یعنی: «چهبسا انسانها چیزی را دوست ندارند؛ حال آنکه برای آنها گشایشی وجود دارد؛ بهسانِ گرهِ ریسمان که باز میشود». آن مرد که در این سخن، واژهی «فُرجَةٌ»را بر وزن «فُعله»یافته بود، شادمان نزد حجاج میرفت که در راه به او خبر رسید، حجاج مرده است. گفت: به الله سوگند، نمیدانم از یافتنِ این شاهد خوشحالتر باشم یا از مرگِ حجاج؟
خلاصه اینکه همواره سرور و شادی را به برادران خویش هدیه کنید تا شادمان و امیدوار شوند و نشاط و نیرو پیدا کنند و به گشایشی از سوی اللهﻷچشم بدوزند.
***
۷۱۳- عن أبي إِبراهيمَ وَيُقَالُ أبو محمَّد ويُقَالُ أَبو مُعَاوِيةَ عبدِ الله بن أبي أَوْفیس أَنَّ رسولَ اللهج بَشَّرَ خَدِيجَةَ رضي الله عنها بِبيْتٍ في الجنَّةِ مِنْ قَصَبٍ، لاصَخبَ فِيه ولا نَصَبَ.[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: (۱۷۲۹، ۳۸۱۹)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۴۳۳]
ترجمه: ابوابراهیم، یا ابومحمد، یا ابومعاویه، عبدالله بن ابیاوفیسمیگوید: رسولاللهجخدیجهلرا به خانهای از زبرجدِ یاقوتنشان در بهشت مژده داد که در آن سر و صدا، و خستگی و رنجی وجود ندارد.
۷۱۴- وعن أبي موسى الأشعريِّس أَنَّهُ تَوضَّأَ فِي بَيْتِهِ، ثُمَّ خَرَجَ فَقَالَ: لألْزَمَنَّ رسول اللهجوَلأكُونَنَّ مَعَهُ يَوْمِي هَذا، فجاءَ الْمَسْجِدَ، فَسَأَلَ عَنِ النبيجفقَالُوا: وَجَّهَ ههُنَا، قال: فَخَرَجْتُ عَلَى أَثَرِهِ أَسأَلُ عنْهُ، حتَّى دَخَلَ بئْرَ أريسٍ فَجَلَسْتُ عِنْدَ الْبابِ حتَّى قَضَى رسولُ اللهجحَاجَتَهُ وتَوَضَّأَ، فقُمْتُ إِلَيْه، فإذا هُو قَدْ جَلَسَ على بِئْرِ أَريسٍ، وتَوسَّطَ قُفَّهَا، وكَشَفَ عنْ ساقَيْهِ ودلاَّهمَا في البِئْرِ، فَسلَّمْتُ عَلَيْهِ ثُمَّ انْصَرفتُ. فجَلسْتُ عِندَ البابِ فَقُلت: لأكُونَنَّ بَوَّاب رسُولِ اللهجاليوْمَ.
فَجاءَ أَبُو بَكْرٍس فَدفَعَ البَابَ فقُلْتُ: منْ هَذَا؟ فَقَال: أَبُو بكر، فَقلْتُ: على رِسْلِك، ثُمَّ ذَهَبْتُ فَقُلتُ: يا رسُول الله هذَا أَبُو بَكْرٍ يسْتَأْذِنُ، فَقال: «ائْذَنْ لَه وبشِّرْه بِالْجنَّةِ». فَأَقْبَلْتُ حتَّى قُلت لأبي بكر: ادْخُلْ ورسُولُ الله يُبشِّرُكَ بِالْجنةِ، فدخل أَبُو بَكْرٍ حتَّى جلَس عنْ يمِينِ النبيجمَعَهُ في القُفِّ، ودَلَّى رِجْلَيْهِ في البِئْرِ كَمَا صنَعَ رَسُولُ اللهج، وكَشَف عنْ ساقَيْهِ، ثُمَّ رَجَعْتُ وَجَلَسْتُ، وقد ترَكْتُ أَخي يَتَوَضَّأُ وَيَلْحَقُنِي، فقُلْت: إنْ يُرِدِ الله بِفُلانٍ يُريدُ أَخَاهُ خَيْراً يأْتِ بِه. فَإِذا إِنْسانٌ يحرِّكُ البابَ، فقُلت: منْ هَذَا؟ فَقال: عُمَرُ بنُ الخطَّاب: فقُلْتُ: على رِسْلِك، ثمَّ جئْتُ إلى رَسُولِ اللهج، فَسلَّمْتُ عَلَيْهِ وقُلْت: هذَا عُمرُ يَسْتَأْذِن؟ فَقَالَ: «ائْذنْ لَهُ وَبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ». فَجِئْتُ عُمَرَ، فَقُلْت: أَذِنَ أُدخلْ وَيبُشِّرُكَ رَسُولُ اللهجبِالْجَنَّةِ، فَدَخَل فجَلَسَ مَعَ رسُول اللهجفِي القُفِّ عَنْ يسارِهِ ودَلَّى رِجْلَيْهِ فِي البِئْرِ، ثُمَّ رَجَعْتُ فَجلَسْتُ فَقُلْت: إن يُرِدِ الله بِفلانٍ خَيْراً يعْني أَخَاهُ يأْت بِه.
فجاء إنْسانٌ فَحَرَّكَ البابَ فقُلْت: مَنْ هذَا؟ فقَال: عُثْمانُ بنُ عفان. فَقلْتُ: عَلى رسْلِكَ، وجئْتُ النَّبِيَّج، فَأْخْبرْتُهُ فَقَال: «ائْذَن لَهُ وبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ مَعَ بَلْوى تُصيبُهُ»؛ فَجئْتُ فَقُلت: ادْخلْ وَيُبشِّرُكَ رسُولُ اللهج بِالْجَنَّةِ مَعَ بَلْوَى تُصيبُكَ، فَدَخَل فَوَجَد القُفَّ قَدْ مُلِئَ، فَجَلَس وِجاهَهُمْ مِنَ الشِّقِّ الآخَرِ. قَالَ سَعِيدُ بنُ المُسَيَّب: فَأَوَّلْتُها قُبُورَهمْ.[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۳۶۷۴؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۴۰۳]
وزاد في روايةٍ: «وأمَرَنِي رسولُ اللهجبِحِفْظِ الباب وَفِيها: أَنَّ عُثْمانَ حِينَ بشَّرهُ حمِدَ الله تعالى، ثُمَّ قَال: الله المُسْتعَان.
ترجمه: از ابوموسي اشعريسروايت است كه او در خانهاش وضو گرفت. سپس بيرون رفت و با خود گفت: رسولاللهجرا ترك نمیكنم و امروز تماموقت با او خواهم بود. آنگاه به مسجد رفت و جويای پيامبرجشد. به او گفتند: پیامبرجبه اين طرف رفت. ابوموسيسمیگويد: من در جستجوی پیامبرجبه دنبالش بهراه افتادم تا اينكه وارد باغ "اريس" شد. لذا کنارِ در نشستم؛ رسولاللهجقضای حاجت كرد و وضو گرفت. آنگاه برخاستم و بهسوي ایشان رفتم و ديدم بر لبهی چاه اريس نشسته و ساقهايش را برهنه نموده و داخل چاه، آويزان كرده است. به ايشان، سلام کردم و برگشتم و كنارِ درب نشستم و با خود گفتم: امروز دربان رسولاللهجخواهم شد. در این میان ابوبكرسآمد و در را فشار داد. گفتم: كيست؟ گفت: ابوبكر. گفتم: صبر كن. آنگاه نزدِ رسولاللهجرفتم و گفتم: ای رسولخدا! ابوبکر آمده و اجازهی ورود میخواهد. فرمود: «بگو: وارد شود و به او مژدهی بهشت بده». پس نزد ابوبكر بازگشتم و به او گفتم: وارد شو و رسولاللهجتو را به بهشت، مژده میدهد. ابوبكرسوارد شد و بر لبهی چاه، سمت راست رسولاللهجنشست و مانندِ ایشان پاهايش را در چاه، آويزان كرد و ساقهايش را برهنه نمود. سپس برگشتم و نشستم؛ هنگامِ خروج از خانه برادرم را گذاشته بودم تا وضو بگيرد و به من ملحق شود. با خود گفتم: اگر الله نسبت به او - يعني برادرم- ارادهی خير داشته باشد، او را به اینجا میآورَد. در این میان، متوجه شدم که شخصي در را تكان میدهد. پرسيدم: كيست؟ گفت: عمر بن خطاب. گفتم: صبر كن. آنگاه نزد رسولاللهج رفتم و به ايشان سلام کردم و گفتم: عمر بن خطاب است و اجازهی ورود میخواهد. فرمود: «بگو: وارد شود و به او مژدهی بهشت بده». لذا نزدِ عمرسرفتم و گفتم: وارد شو و رسولاللهجبه تو مژدهی بهشت میدهد». او نیز وارد شد و بر لبهی چاه، سمت چپ پيامبرجنشست و پاهايش را در چاه، آويزان كرد. من بر گشتم و نشستم و با خود گفتم: اگر الله، نسبت به فلاني - یعنی برادرم- ارادهی خير داشته باشد، او را به اینجا میآورَد. در این اندیشه بودم که کسی آمد و در را تكان داد. گفتم: كيست؟ گفت: عثمان بن عفان. گفتم: صبر كن. سپس نزد رسولاللهجرفتم و به او خبر دادم - که عثمان آمده است.- فرمود: «بگو: وارد شود و به او بهخاطر مصيبتي كه گرفتارش میشود، مژدهی بهشت بده». نزدِ عثمانسرفتم و به او گفتم: وارد شو و رسولاللهجتو را بهخاطرِ مصيبتي كه به آن گرفتار میشوي، مژدهی بهشت میدهد. او نيز وارد شد و ديد كه لبهی چاه، پُر شده و جایی برای نشستن نیست. لذا آن سویِ چاه، روبهروي آنان نشست. سعید بن مسیبمیگوید: این را به قبرهای آنان، تأویل کردم.
و در روایتی افزون بر این آمده است: رسولاللهجبه من دستور داد که دمِ در نگهبانی دهم. در این روایت آمده است: وقتی ابوموسیسمژدهی پیامبرجرا به عثمانسرساند، عثمانسالحمدلله گفت و فرمود: در اینباره از الله یاری میخواهم.
شرح
مؤلفدر باب مستحب بودن مژده دادن به خیر و نیکی و تبریکِ رویدادهای شادیبخش، چند آیه ذکر کرده است که پیشتر دربارهاش توضیح دادیم و این نکته را بیان کردیم که مژده یا بشارت، هم شاملِ خبرها و رویدادهای شادیبخش دنیویست و هم شامل خبرهای خوشحالکنندهی آخرت.
وی، سپس دو حدیث ذکر کرده است: حدیث ابوابراهیم، عبدالله بن ابیاوفیسکه پیامبرجخدیجهلرا به خانهای از زبرجدِ یاقوتنشان در بهشت مژده داد که در آن سر و صدا، و خستگی و رنجی وجود ندارد.
و نیز حدیث ابوموسی اشعریسکه انشاءالله به شرح و توضیح آن خواهیم پرداخت.
پیامبرجخدیجهلرا به خانهای از نی که از جنس زبرجد است، مژده داد. البته نی و مصالحِ قصرِ خدیجه در بهشت، مانند نی و مصالح ساختمانی در دنیا نیست؛ گرچه اسمش همان است، اما حقیقتش چیزی دیگر میباشد. چنانکه در بهشت، خرما، انار، انواع میوه، گوشتِ پرنده و نعمتهای دیگری وجود دارد که فقط در اسم، همانند نعمتهای دنیویست؛ نه در کیفیت. لذا بدین نکته توجه داشته باشید که آن دسته از امور غیب که نمونهاش در دنیا یافت میشود، در آخرت بینظیر است.
به عنوان مثال میتوان به پارهای از صفات اللهﻷاشاره کرد؛ مثلاً اللهﻷکه موصوف به جلال و بزرگیست، دارای وجه (چهره) میباشد. ما نیز چهره داریم؛ و این، یعنی اشتراک صفت یا اسم؛ نه همانندیِ چهرهی بشر با چهرهی الله. چنانکه خود متعال میفرماید:
﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ ١١﴾ [الشورى: ١١]
هیچ چیزی همانند او نیست؛ و او، شنوای بیناست.
لذا وجه یا چهرهی الله، شایستهی جلال و عظمتِ اوست و درکِ آن ممکن نیست؛ یعنی نمیتوان چگونگیِ آن را دریافت یا در ذهن، تصور کرد یا دربارهاش سخن گفت. زیرا الله، بزرگتر از آن است که در وصف بگنجد. دیگر صفاتِ الله نیز همینگونه است؛ یعنی اشتراک اسم یا صفت، به معنای همانند بودن صاحبان این نامها یا صفات نیست.
همچنین در بهشت عسل، آب، باده، گوشت، میوه، زنان، انار و نعمتهای فراوانی وجود دارد؛ اما هیچیک از اینها مانندِ نعمتهای موجود در دنیا نیست. زیرا الله متعال میفرماید:
﴿فَلَا تَعۡلَمُ نَفۡسٞ مَّآ أُخۡفِيَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعۡيُنٖ جَزَآءَۢ بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٧﴾[السجدة : ١٧]
هیچکس نمیداند چه پاداشهای ارزشمندی که روشنیبخش چشمها (و مایهی شادمانی) است، برای آنان به پاس کردارشان، نهفته شده است.
پیامبرجاز پروردگارش نقل کرده که فرموده است: «أَعْدَدْتُ لِعِبَادِي الصَّالِحِينَ مَا لا عَيْنٌ رَأَتْ، وَلا أُذُنٌ سَمِعَتْ، وَلا خَطَرَ عَلَى قَلْبِ بَشَرٍ». [صحیح بخاری (۳۰۰۵، ۴۴۰۶، ۴۴۰۷، ۶۹۴۴) و صحیح مسلم (۵۰۵۰، ۵۰۵۱، ۵۰۵۲) بهنقل از ابوهریرهس] یعنی: «برای بندگان نیکم، نعمتهایی (در بهشت) فراهم کردهام که هیچ چشمی ندیده، هیچ گوشی نشنیده و به قلب هیچ انسانی، خطور نکرده است». الله متعال ما و همهی مسلمانان را در جرگهی نیکوکاران قرار دهد که اللهﻷچنین نعمتهایی برایشان فراهم میکند.
پیامبرجبه واسطهی جبرئیل÷خدیجهلرا به خانهای از نیِ زمردین مژده داد؛ یعنی جبرئیل÷به پیامبرجفرمود: او را به چنین خانهای در بهشت، مژده بده. اما نی و زمرد بهشت، مانندِ نی و زمردِ دنیا نیست. سپس رسولاللهجفرمود: «در آن سر و صدا، و خستگی و رنجی وجود ندارد». منظور از سر و صدا، فریادهای رنجآور است. زیرا بهشتیان در آرامشِ کامل بهسر میبرند و نزدشان سر و صدا، رنج و خستگی، و سخنان بیهوده وجود ندارد؛ همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿لَّا لَغۡوٞ فِيهَا وَلَا تَأۡثِيمٞ ٢٣﴾ [الطور: ٢٢]
در بهشت نه بیهودهگوییست و نه گناه.
اللهﻷمیفرماید:
﴿وَتَحِيَّتُهُمۡ فِيهَا سَلَٰمٞۚ﴾ [يونس : ١٠]
درودشان در بهشت (به یکدیگر) سلام است.
لذا سخنان نیک و پسندیدهای به یکدیگر میگویند؛ زیرا در جوار پروردگارِ پاک و بلندمرتبه هستند. در نتیجه در بهشتهای پُرنعمت ارج و منزلت دارند و نزد پروردگارشان از خانههای خوبی برخوردارند؛ همانطور که در دنیا دلها و اعمالِ پاکی داشتند. چراکه الله متعال فقط پاکی را میپذیرد. در نتیجه اعمالشان پذیرفته میشود و در آخرت نیز به چنین مقام والایی دست مییابند.
در قصرِ خدیجه داد و فریاد، و رنج و خستگی یافت نمیشود؛ کاخَش به نظافت و خاکروبی نیازی ندارد. چون پاک و تمیز است. این، بشارتی برای مادرِ مؤمنان، خدیجهلبود.
خدیجه، نخستین زنی بود که پیامبرجبا او ازدواج کرد؛ در آن زمان، پیامبرجبیست و پنج سال داشت و خدیجهلچهل سال؛ و از شوهرِ سابقش بیوه شده بود. پیامبرجاز خدیجهلصاحبِ چهار دختر و سه یا دو پسر شد. تا زمانی که خدیجه زنده بود، پیامبرجبر سَرَش ازدواج نکرد. امالمؤمنین، خدیجهلبانویی زیرک، فرزانه و خردمند بود و هرکس شرحِ حالش را در کتابهای تاریخ مطالعه کند، بهروشنی میبیند که آن بزرگبانوی گرامی، رویکرد نیک و پسندیدهای در زندگیاش داشته است. وی در کسبِ فضایل، همتای امالمؤمنین عایشهلمیباشد؛ یعنی او و عایشهببرترین زنانِ پیامبرجبودند و نبی اکرمجآن دو را از سایر زنانش بیشتر دوست داشت. البته علما اختلاف نظر دارند که آیا خدیجه برتر است یا عایشه؟ گفته شده: عایشه برتر است و برخی هم خدیجه را برتر دانستهاند؛ در این میان، دیدگاه صحیح اینست که هر یک از این دو بانوی بزرگوار، ویژگیها و فضایل خاصّ خودش را دارد. عایشه در اواخر زندگانی پیامبرجو پس از وفات ایشان به این فضایل دست یافت؛ چنانکه موفقیتش در نشر و گسترش معارف اسلامی، دانش شرعی و پیامهای نبوی بر کسی پوشیده نیست؛ فضایلی که خدیجهلاز آن برخوردار نشد.
اما خدیجهلاز سرآغاز طلوع خورشید نبوت، پیامبرجرا یاری رسانید و از ایشان، حمایت و پشتیبانی کرد و در آن دوران به فضایلی دست یافت که عایشهلاز آن برخوردار نشد. لذا هر یک از دو بانو، ویژگیها و مزایای خودش را دارد.
بزرگترین فضیلت برای هر دو، اینست که پیامبرجآنها را از سایر همسرانش بیشتر دوست داشت؛ و این، کافیست.
سپس مؤلفحدیث ابوموسی اشعریسرا ذکر کرده است؛ روزی ابوموسی در خانهاش وضو گرفت و آنگاه بيرون رفت تا نزدِ پیامبرجبرود؛ با خود گفت: «رسولاللهجرا ترك نمیكنم و امروز تماموقت با او خواهم بود».
اینجاست که در مییابیم چه خوبست انسان هنگامِ بیرون رفتن از خانهاش وضو بگیرد تا بیرون از خانه، برای نماز، آماده باشد؛ در نتیجه اگر در جایی که آب نیست، وقتِ نماز فرا رسد، دچارِ مشکل نمیشود. همچنین اگر جنازهای بیاورند و بخواهند بر او نماز بخوانند، بهسادگی میتواند از این فضیلت برخوردار گردد؛ زیرا وضو دارد و بیدرنگ در نماز جنازه شرکت میکند. یا لااقل طهارت دارد و انسان، با طهارت (وضو) باشد، بهتر از اینست که وضو نداشته باشد؛ و اگر مرگش فرا رسد، در حالِ وضو (طهارت) جان به جانآفرین میسپارد. لذا چه خوب است که انسان، در حدّ توانش همواره وضو داشته باشد؛ بهویژه هنگام بیرون رفتن از خانه.
ابوموسیسبه مسجد رفت و جويای پيامبرجشد؛ زیرا پیامبرجیا در مسجد و مشغولِ ارشادِ اصحابشبود و به مسایل آنها رسیدگی میکرد و یا در خانه، در خدمتِ خانوادهاش بود. ابوموسیسدر مسجد سراغِ پیامبرجرا گرفت. به او گفتند: پیامبرجبه اين طرف رفت و به سوی «اریس» اشاره کردند. اریس، نام چاهی در اطرافِ «قباء» بود. ابوموسيسدر جستجوی پیامبرجبه سوی «اریس» بهراه افتاد تا اینکه تا اينكه به اريس رسید و آنجا پیامبرجرا دید و لذا کنارِ دربِ باغ نشست. رسولاللهجقضای حاجت كرد و وضو گرفت؛ آنگاه بر لبهی چاه اريس نشست و ساقهايش را برهنه نمود و داخل چاه، آويزان كرد. از این روایت چنین برمیآید که آن مزان، فصلِ گرما بوده و این چاه، آب داشته است. در چنین زمانی، نشستن در کنارِ درختان و در سایهی نخلها، دلپذیر است و انسان در چنین شرایطی، در سایه میآرامد و پاهایش را برهنه میکند تا جسمش را با نسیم خنکی که از درون چاه به بیرون میوَزد، آرامش دهد. خلاصه اینکه پیامبرجبر لبهی چاره نشست و پاهایش را برهنه کرد. ابوموسیسکنارِ دربِ باغ نشسته بود. در این میان ابوبكرسآمد و اجازهی ورود خواست. اما ابوموسیسبه او اجازهی ورود نداد؛ بلکه. نزدِ رسولاللهجرفت و در اینباره از ایشان نظَر خواست و گفت: ای رسولخدا! ابوبکر آمده و اجازهی ورود میخواهد. پیامبرجفرمود: «بگو: وارد شود و به او مژدهی بهشت بده». ابوموسیسبه ابوبکرساجازهی ورود داد و به او گفت: «وارد شو و رسولاللهجتو را به بهشت، مژده میدهد». چه مژدهی خوبی! چه خبرِ خوشی! مژدهی پیامبرجرا به ابوبکرسرساند و به او اجازه داد وارد باغ شود و نزدِ پیامبرجبرود.
ابوبكرسوارد شد و بر لبهی چاه، سمت راست رسولاللهجنشست؛ زیرا رسولاللهجهمواره سمت راست را بر سمتِ چپ ترجیح میداد و دوست داشت که در هر کاری، سمتِ راست در اولویت باشد. از اینرو ابوبکرسسمتِ راست رسولاللهجنشست و مانندِ ایشان پاهايش را در چاه، آويزان كرد و ساقهايش را برهنه نمود. گویا دوست نداشت که در آن موقعیت، در نحوهی نشستن با پیامبرجمخالفت کند. و گرنه، چنین عملی، یعنی نشستن بر لبهی چاه و برهنه کردن پاها و آویزان نمودن آنها در چاه، مشروع نیست.
ابوموسیسهنگامِ خروج از خانه برادرش را گذاشته بود تا وضو بگيرد و به او ملحق شود. لذا با خود گفت: «اگر الله نسبت به او - يعني برادرش- ارادهی خير داشته باشد، او را به اینجا میآورَد». در این اندیشه بود که متوجه شد کسی در را تكان میدهد. ابوموسیسپرسيد: كيست؟ و پاسخ شنید: عمر هستم. آنگاه ابوموسیسنزد رسولاللهجرفت و گفت: عمر بن خطاب است و اجازهی ورود میخواهد. رسولاللهجفرمود: «بگو: وارد شود و به او مژدهی بهشت بده». ابوموسیسبه عمرساجازهی ورود داد و گفت: رسولاللهجبه تو مژدهی بهشت میدهند. عمر نیز وارد شد و پیامبرجو ابوبکرسرا دید که بر لبهی چاه نشسته و پاهیشان را در چاه، آیزان کردهاند. لذا سمت چپ پيامبرجنشست؛ زیرا دهانهی چاه، کوچک بود.
سپس عثمانساجازهی ورود خواست. این بار نیز ابوموسیسنزد پیامبرجرفت تا خبرِ آمدنِ عثمان را به اطلاع پیامبرجبرساند. پیامبرجفرمود: «بگو: وارد شود و به او بهخاطر مصيبتي كه گرفتارش میشود، مژدهی بهشت بده». بدینسان برای عثمانسخبرِ خوش (مژده) با خبرِ یک مصیبت، همراه بود. عثمانسوارد شد و ديد لبهی چاه، پُر شده است و جایی برای نشستن نیست. لذا آن سویِ چاه، روبهروي آنان نشست. سعید بن مسیبکه یکی از بزرگانِ تابعین است، میگوید: این را به قبرهای آنان، تأویل کردم. زیرا قبرِ پیامبرجو ابوبکر و عمربیکجاست و این سه بزرگوار در یک اتاقک، یعنی در حجرهی عایشهلدفن شدهاند. ابوبکر و عمربدر سفر و حضر رفیق و همراه پیامبرجبودند و بیشترِ اوقاتشان را در کنارِ رسولاللهجسپری میکردند. از اینرو بسیار شنیده میشد که پیامبرجمیفرمود: «من با ابوبکر و عمر آمدم»، «من با ابوبکر و عمر رفتم»، «من با ابوبکر و عمر برگشتم». ابوبکر و عمر، دوستانِ همیشههمراه پیامبرجبودند؛ چنانکه در عالم برزخ در کنار او هستند و روز قیامت نیز با او خواهند بود.
در این حدیث به فتنه یا آشوبی اشاره شده است که در زمانِ عثمانسبرپا شد و به شهادتِ این بزرگوار انجامید. مردم در زمانِ عثمانسبر او شوریدند و دامادِ پیامبرجرا در خانهاش، کُشتند! آنها در مدینه واردِ خانهی عثمانسشدند و او را در حالی که مشغولِ تلاوت قرآن بود و کتابالله در برابرش قرار داشت، به شهادت رساندند. برخی از تاریخنگاران، آوردهاند: قطرهای از خونِ عثمانسبر روی این آیه افتاد که اللهﻷمیفرماید:
﴿فَسَيَكۡفِيكَهُمُ ٱللَّهُۚ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ١٣٧﴾ [البقرة: ١٣٧]
الله تو را در برابر شرّ آنها، کفایت خواهد کرد و او، شنوا و داناست.
عثمانسهمواره به قرائت قرآن و قیام شب پایبند بود؛ این تجاوزگرانِ بیخرد و ستمکار، وارد خانهی عثمانسشدند و او را به شهادت رساندند و بدینسان فرمودهی رسولاللهجتحقق یافت؛ آنگاه که با ابوبکر و عمر و عثمانشروی کوهِ «اُحُد» بود. در آن هنگام کوه تکان خورد. این لرزش، یکی از نشانههای الاهی بود؛ نه لرزشِ عذاب و امثالِ آن. بلکه خود، مقدمهای برای یک بشارت بزرگ دربارهی این سه صحابیِ بزرگوار بود؛ زیرا وقتی کوه اُحُد لرزید، پیامبرجخطاب به آن فرمود: «اُثْبُتْ أُحُد فَإِنَّمَا عَلَيْكَ نَبِيٌّ وَصِدِّيقٌ وَشَهِيدَانِ». [بخاری، این حدیث را در صحیح خود، در کتاب فضائل الصحابهشاز انس بن مالکسآورده است. [مترجم])] یعنی: «ای احد! آرام باش که یک پیامبر، یک صدیق و دو شهید، روی تو قرار دارند». در این حدیث منظور از پیامبر، شخصِ رسولاللهجاست و صدیق، ابوبکرسمیباشد و دو شهید، عمر و عثمانبهستند.
عمر و عثمان، هر دو به شهادت رسیدند؛ عمرسدر محرابِ مسجد، هنگامی که نماز صبح را امامت میداد، به شهادت رسید و عثمانسرا در خانهاش، در حالی که نمازِ شب میخواند، به شهادت رساندند. اللهﻷاز ایشان راضی باد و ما را در سرایِ پایدار و پُرنعمتِ آخرت، به ایشان ملحق بگرداند.
در این داستان، به مژدهای بس بزرگ دربارهی ابوبکر و عمر و عثمانشتصریح شده و این، مؤلفرا بر آن داشته که مؤلفبر آن داشته است که این حدیث را در این باب ذکر کند. الله متعال از همهی آنها راضی باد و ما و همهی مسلمانان را در گروهِ محمدجو دوستانش قرار دهد.
***
۷۱۵- وَعَنْ أبي هُرَيرَةَس قال: كُنَّا قُعُوداً حَوْلَ رسول اللهج، وَمعَنَا أَبُو بكْرٍ وعُمَرُ رضي الله عنهما في نَفَرٍ، فَقامَ رَسُولُ اللهجمِنْ بَيْنِ أَظْهُرِنا فَأَبْطَأَ علَيْنَا وخَشِينَا أَنْ يُقْتَطَعَ دُونَنا وَفَزِعْنَا فقُمْنَا، فَكُنْتُ أَوّل من فَزِعَ. فَخَرَجْتُ أَبْتغي رسُولَ اللهج، حَتَّى أَتَيْتُ حَائِطاً للأَنْصَارِ لِبَنِي النَّجَّار، فَدُرْتُ بِهِ هَلْ أَجِدُ لَهُ بابًا؟ فلَمْ أَجِد، فإذَا ربيعٌ يدْخُلُ في جوْفِ حَائِطٍ مِنْ بِئرٍ خَارِجَه والرَّبيعُ: الجَدْوَلُ الصَّغيرُ فاحتَفزْتُ، فدَخلْتُ عَلى رسُولِ اللهج.
فقال: «أَبو هُريرة؟» فَقُلْتُ: نَعَمْ يَا رسُولَ الله، قال: «ما شَأنُكَ؟» قلتُ: كُنْتَ بَيْنَ ظَهْرَيْنَا فقُمْتَ فَأَبَطأْتَ علَيْنَا، فَخَشِينَا أَنْ تُقَتطعَ دُونَنا، ففَزعْنَا، فَكُنْتُ أَوَّلَ منْ فَزعَ فأَتَيْتُ هذَا الحائِطَ، فَاحْتَفَزْتُ كَمَا يَحْتَفِزُ الثَّعلب، وَهؤلاءِ النَّاسُ وَرَائي.
فَقَال: «يَا أَبا هريرة» وأَعطَاني نَعْلَيْهِ فَقَال: «اذْهَبْ بِنَعْلَیَّ هاتَيْنِ، فَمنْ لقيتَ مِنْ وَرَاءِ هَذا الحائِط يَشْهَدُ أَنْ لا إله إلاَّ الله مُسْتَيْقناً بِهَا قَلبُه، فَبَشِّرْهُ بالجنَّةِ». وذَكَرَ الحدِيثَ بطُولِه.[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۳۱. [بخشی از این حدیث پیشتر بهشمارهی ۴۲۹ آمده است. (مترجم)])]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: ما به همراه ابوبکر و عمرببا پیامبرجنشسته بودیم و چند نفر دیگر نیز با ما بودند. پیامبرجاز میانِ ما برخاست و رفت و چون تأخیر کرد، ترسیدیم که مبادا در نبودِ ما و در تنهایی، مشکلی برایش پیش آمده باشد؛ طاقت نیاوردیم و برخاستیم (تا ببینیم چه شده است). من، نخستین کسی بودم که نگران شدم؛ لذا بیرون رفتم و در جستجوی پیامبرجبودم تا اینکه باغی از انصار که از آنِ بنینجار بود، رسیدم. آن را دور زدم تا دربش را بیابم؛ اما نیافتم. ناگهان آبراههی کوچکی دیدم که از چاهی بیرون از باغ، به درون باغ میرفت و از دیوارِ باغ میگذشت؛ لذا - برای عبور از آبراهه- خودم را جمع و جور کردم و واردِ باغ شدم و نزد رسولاللهجرفتم. پیامبرجپرسید: «ابوهریره هستی؟» گفتم: بله، ای رسولخدا! فرمود: «چهکار داری؟» گفتم: «شما در میان ما بودید که برخاستید و رفتید و چون تأخیر کردید، نگران شدیم که مبادا در نبودِ ما و در تنهایی مشکلی برای شما پیش آمده باشد. پس طاقت نیاوردیم و من، نخستین کسی بودم که بیتاب و نگران شدم. لذا به این باغ آمدم و خودم را برای عبور از آبراهه، مانند روباه جمع کردم و مردم، پشت سرِ من هستند. رسولاللهجکفشهایش را به من داد و فرمود: «ای ابوهریره! برو و هرکس را بیرون این باغ دیدی که گواهی میدهد معبود راستینی جز الله نیست و قلبش به آن یقین دارد، به او مژدهی بهشت بده».
شرح
در این حدیث که مؤلفآن را در باب مژده دادن به خیر و نیکی، ذکر کرده، بشارتی بزرگ برای همهی کسانیست که با صدق و یقین قلب گواهی میدهند که معبود برحقی جز الله وجود ندارد. پیامبر با تعدادی ازیارانش از جمله ابوبکر و عمرشنشسته بود؛ اما ناگهان از میانِ یارانش برخاست و رفت و چون تأخیر کرد، اصحابشترسیدند که مبادا در نبودِ آنها و در تنهایی، مشکلی برای پیامبرجپیش آمده باشد. زیرا منافقان و دیگر دشمنان اسلام، همواره در کمینِ پیامبرجبودند. از اینرو صحابهشطاقت نیاوردند و رفتند تا ببینند چه شده است. ابوهریرهسنخستین کسی بود که نگران شد؛ لذا بیرون رفت و در جستجوی پیامبرجبود تا اینکه باغی از انصار که از آنِ بنینجار بود، رسید. آن را دور زد تا دربش را بیابد؛ اما نیافت. روشن است که هر باغی دربی برای ورود و خروج دارد، اما ابوهریره درب باغ را پیدا نکرد؛ شاید هم، دربِ باغ، قفل بوده است. ناگهان آبراههی کوچکی دید که از دیوار باغ میگذشت. او برای عبور از آبراهه خودش را جمع و جور کردم و واردِ باغ شد و پیامبرجرا آنجا یافت. پیامبرجپرسید: «ابوهریره هستی؟» گفت: بله. رسولاللهجکفشهایش را به او داد و فرمود: «ای ابوهریره! برو و هرکس را بیرون این باغ دیدی که گواهی میدهد معبود راستینی جز الله نیست و قلبش به آن یقین دارد، به او مژدهی بهشت بده». ابوهریرهسنیز برای ابلاغ این بشارت، با کفشهای پیامبرجاز باغ بیرون رفت. گویا رسولاللهجکفشهایش را به ابوهریرهسداد تا نشانهی صداقتش باشد؛ زیرا این، مژدهی بسیار بزرگی بود. ابوهریرهساز سوی رسولاللهجحاملِ این مژدهی بزرگ بود که هرکس گواهی دهد معبود راستینی جز الله وجود ندارد و قلبش به آن یقین داشته باشد، وارد بهشت میشود. زیرا کسی که با یقین و باور قلبی، «لاإلهإلاالله»میگوید، به فرمانهای الاهی عمل میکند و از کارهایی که اللهﻷممنوع کرده است، میپرهیزد؛ زیرا اقرار میکند که معبود راستینی جز الله وجود ندارد. وقتی معنا و مفهوم «لاإلهإلاالله»اینست، پس گویندهاش چارهای جز این ندارد که تنها اللهﻷرا که یکتا و بیشریک است، عبادت نماید. اما اگر کسی این کلمه را بهزبان بگوید و قلبش به آن یقین نداشته باشد، گفتنِ این کلمه سودی به او نمیرساند؛ چنانکه منافقان گواهی میدهند که معبود برحقی جز الله وجود ندارد، اما جز اندکی الله را یاد نمیکنند؛ حتی به نماز هم میایستند، اما نمازشان، نمازِ منافقان است. به عبارت دیگر، نماز بر آنان سنگین میباشد؛ بهویژه نماز صبح و عشاء. آنها نزد پیامبرجمیآمدند و با تأکید میگفتند: ﴿نَشۡهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ ٱللَّهِ﴾؛ یعنی ما، گواهی میدهیم که بهقطع، و بهیقین، تو، فرستادهی خدا هستی. ولی پروردگار متعال که از راز سینهها، آگاه است، فرمود:
﴿وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُۥ وَٱللَّهُ يَشۡهَدُ إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ لَكَٰذِبُونَ ١﴾ [المنافقون: ١]
و الله، میداند که تو فرستادهی او هستی. و الله، گواهی میدهد که منافقان، دروغگویند.
دلهایشان به «لاإلهإلاالله، محمد رسولالله»یقین نداشت؛ لذا این اقرارِ زبانی سودی به آنان نبخشید. از اینرو مژدهی پیامبرجدربارهی کسیست که این کلمه را با یقینِ قلب بر زبان میآورد. امکان ندارد که کسی صادقانه و با یقین قلب، به «لاإلهإلاالله، محمد رسولالله»گواهی دهد و فرایض و واجبات دینی را ترک کند. لذا این حدیث، نشانگرِ این نیست که ترکِ نماز کفر نمیباشد؛ بلکه ترکِ نماز کفر است و کسی که نماز را ترک کند، کافر میباشد؛ هر چند «لاإلهإلاالله، محمد رسولالله»بگوید. زیرا آن را بدون یقین و باورِ قلبی گفته است. مگر میشود کسی این کلمه را با یقین و باورِ قلبی بگوید، اما هیچگاه نماز نخوانَد و این فریضهی بزرگ را ترک کند؟
البته گاه وسوسههای شیطانی دربارهی اللهﻷاز دل میگذرد؛ این وسوسهها هیچ زیانی برای مؤمن ندارد. بلکه [تعدادی از صحابهشاز پیامبرجپرسیدند: وسوسههایی در دلهایمان میآید که گفتنش برای ما سنگین است؟] پیامبرجفرمود: «ذَاكَ صَرِيحُ الإِيمَانِ». [صحیح مسلم، ش: ۱۳۲] یعنی: «این، نشانهی ایمانِ خالص است». مفهومش این نیست که خودِ وسوسهها، ایمانِ ناب و خالص هستند. خیر؛ بلکه این وسوسهها، نشانهی ایمانِ ناب و خالص هستند؛ زیرا شیطان به سراغِ قلبی میرود که پاک و خالص است و شک و تردید ندارد؛ شیطان، قلبِ پاک و خالص را وسوسه میکند تا در آن شک و تردید بیندازد یا ایمانش را خراب بگرداند. چنانکه به ابنعباس یا ابنمسعودشگفتند: یهودیان، وقتی نماز میخوانند، وسوسه نمیشوند! فرمود: شیطان، با قلب خراب چهکار دارد؟ یهودیها، کافرند و دلهایشان، خراب و فاسد است و از اینرو شیطان، آنها را در نمازشان، وسوسه نمیکند. زیرا نمازشان، از اساس، باطل است. شیطان، مسلمانی را وسوسه مینماید که نمازش، درست و صحیح است تا آن را خراب کند. اما الحمدلله که محمد مصطفیجبه عنوان طبیب دلها، درمان این بیماری را برای ما بیان نموده و فرموده است که باید در چنین حالتی، به الله پناه ببریم و اصلاً به وسوسههای درونی، توجه نکنیم. لذا وقتی دچار وسوسههای شیطانی میشوید، بگویید: «أعوذ بالله مِنَ الشّیطانِ الرَّجیمِ»؛ یا بگویید: ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ ٱللَّهُ ٱلصَّمَدُ ٢ لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ ٣ وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ ٤﴾؛ ﴿هُوَ ٱلۡأَوَّلُ وَٱلۡأٓخِرُ وَٱلظَّٰهِرُ وَٱلۡبَاطِنُۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٌ ٣﴾ به هیچ عنوان، به وسوسهها، توجه نکنید. زیرا همینکه شیطان ببیند هیچ راهی برای خراب کردن این قلب پاک و آکنده از ایمان ندارد، خوار و زبون، عقبنشینی میکند و بازمیگردد و بدینسان بهخواست الله متعال، این وسوسه از میان میرود.
در این حدیث بشارت و مژدهی بزرگی به خیر و نیکی وجود دارد؛ اینکه هرکس گواهی دهد معبود راستینی جز الله نیست و قلبش به آن یقین داشته باشد، او را به بهشت مژده باد.
***
۷۱۶- وعن ابنِ شُماسَةَ قال: حَضَرْنَا عَمْرَو بنَ العاصِس وَهُوَ في سِيَاقَةِ المَوْتِ فَبَكى طَويلاً، وَحَوَّلَ وَجْهَهُ إِلى الجدَار، فَجَعَلَ ابْنُهُ يَقُول: يا أَبَتَاه، أَمَا بَشَّرَكَ رَسُولُ اللهجبكَذَا؟ أَما بشَّرَكَ رَسُولُ اللهجبكَذَا؟ فَأَقْبلَ بوَجْههِ فَقَال: إِنَّ أَفْضَلَ مَا نُعِدُّ شَهَادَةُ أَنْ لا إله إلاَّ الله، وأَنَّ مُحمَّداً رسُولُ الله؛ إِنِّي قَدْ كُنْتُ عَلى أَطبْاقٍ ثَلاث: لَقَدْ رَأَيْتُنِي وَمَا أَحَدٌ أَشَدَّ بُغْضاً لِرَسُولِ اللهجمِنِّي، وَلا أَحبَّ إِلیَّ مِنْ أَنْ أَكُونَ قَدِ استمْكنْتُ مِنْهُ فقَتلْتُهُ، فَلَوْ مُتُّ عَلى تِلْكَ الحالِ لَكُنْتُ مِنْ أَهْلِ النَّار. فَلَمَّا جَعَلَ الله الإِسْلامَ فِي قَلْبي أَتيْتُ النَّبِيَّجفَقُلْتُ: اُبْسُطْ يمينَكَ فَلأُبَايعْكَ، فَبَسَطَ يَمِينَهُ فَقَبَضْتُ يَدِي، فقال: «ما لَكَ يا عمرو؟» قلتُ: أَرَدْتُ أَنْ أَشْتَرطَ قال: «تَشْتَرطُ ماذَا؟» قُلْتُ: أَنْ يُغْفَرَ لِي، قَال: أَمَا عَلمْتَ أَنَّ الإِسْلام يَهْدِمُ ما كَانَ قَبلَهُ، وَأَن الهجرَةَ تَهدمُ ما كان قبلَها، وأَنَّ الحَجَّ يَهدِمُ ما كانَ قبلَه؟» وَمَا كان أَحَدٌ أَحَبَّ إِلیَّ مِنْ رسول اللهج، وَلا أَجَلّ في عَيْنَيَّ مِنْه، ومَا كُنتُ أُطِيقُ أَن أَملأَ عَيْنَيَّ مِنهُ إِجلالاً لَهُ، ولو سُئِلتُ أَن أَصِفَهُ ما أَطَقْتُ، لأَنِّي لم أَكنْ أَملأُ عَيْنَيَّ مِنه ولو مُتُّ على تِلكَ الحَال لَرَجَوتُ أَن أَكُونَ مِنْ أَهْلِ الجَنَّةِ.
ثم وُلِّينَا أَشيَاءَ ما أَدري ما حَالي فِيهَا؟ فَإِذا أَنا مُتُّ فلا تصحَبنِّي نَائِحَةٌ ولا نَارٌ، فإذا دَفَنْتُمُونِي، فشُنُّوا عليَّ التُّرَابَ شَنًّا، ثُمَّ أَقِيمُوا حولَ قَبري قَدْرَ ما تُنَحَرُ جَزورٌ، وَيُقْسَمُ لحْمُهَا، حَتَّى أَسْتَأْنِسَ بِكُم، وأَنظُرَ ما أُراجِعُ بِهِ رسُلَ ربِّي.[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۱۲۱]
ترجمه: ابنشمّاسه میگوید: هنگامی که عمرو بن عاصسدر لحظات مرگ بهسر میبُرد، بر بالینش حاضر شدیم؛ وی، طولانی گریست و صورتش را به سوی دیوار کرد. پسرش به دلداری از او پرداخت و گفت: پدر جان! مگر رسولاللهجفلانمژده را به شما نداد؟ آیا رسولاللهجفلانمژده را به شما نداد؟ آنگاه عمروسرو به سوی حاضران کرد و گفت: برترین چیزی که تدارک دیدهایم، شهادتِ «لاإلهإلاالله، محمدٌ رسولالله»میباشد. من سه حالت را پشت سر گذاشتهام: زمانی بر من گذشته است که هیچکس بهاندازهی من با رسولاللهجدشمنی نداشت و بیشترین چیزی که دوست داشتم، این بود که به پیامبرجدست یابم و او را بکُشم. لذا اگر در این حالت میمُردم، بهقطع دوزخی بودم. اما هنگامی که الله اسلام را در دلم جای داد، نزد پیامبرجآمدم و گفتم: دست راستِ خویش را دراز کن تا با تو بیعت کنم. و چون پیامبرجدست راستش را گشود، من دست خود را جمع کردم. فرمود: «ای عمرو! چه شده است؟» گفتم: میخواهم شرطی بگذارم. فرمود: «چه شرطی؟» گفتم: اینکه آمرزیده شوم. فرمود: «آیا نمیدانی که اسلام، گناهانِ پیش از خود را نابود میکند و هجرت، گناهانِ قبل از خود را از میان میبرد و حج نیز گناهان گذشته را نابود میگرداند؟». از آن پس، کسی نزدِ من محبوبتر از رسولاللهجنبود و هیچکس به اندازهی ایشان در نگاهم، بزرگوار و پُرشکوه نبود؛ از بس پرشکوه بود، نمیتوانستم سیر نگاهش کنم. اگر از من بخواهند که او را توصیف کنم، نمیتوانم؛ زیرا هیچگاه نتوانستم چشمانم را از نگاهش سیر نمایم. اگر در این حالت میمُردم، امیدوار بودم بهشتی باشم. سپس مسؤولیتهایی به ما داده شد که نمیدانم حالِ من در آنها چگونه است؟ وقتی مُردَم، زنِ نوحهخوان و آتش، جنازهام را همراهی نکند. [این، اشارهایست به اینکه برافروختن آتش در تشییع جنازه، درست نیست؛ چنانکه در حدیثی تصریح شده که این عمل، از عادتهای دوران جاهلیت میباشد و از آن نهی شده است. [مترجم])] آنگاه که مرا در قبر گذاشتید، اندکاندک روی من خاک بریزید و سپس در اطراف قبرم بهاندازهای که یک شتر را میکُشند و گوشتش را تقسیم میکنند، بمانید تا با شما اُنس بگیرم - و وحشت من از میان برود- و ببینم به فرستادگان پروردگارم، چه جوابی میدهم.
شرح
مؤلفدر ادامهی احادیثی که در این باب ذکر کرده، حدیثی بدین مضمون آورده است که عمرو بن عاصسدر لحظات مرگ بهسر میبُرد و برخی از دوستانش بر بالینش حاضر شدند؛ عمروسبهشدت گریست و آنگاه صورتش را به سوی دیوار کرد. پسرش گفت: پدر جان! چرا میگریی؟ مگر رسولاللهجفلانمژده را به شما نداد؟ عمروسفرمود: «إِنِّي قَدْ كُنْتُ عَلى أَطبْاقٍ ثَلاث»: «من، سه حالت را پشت سر گذاشتهام». «أَطبْاقٍ»، یعنی «احوال»؛ چنانکه اللهﻷمیفرماید:
﴿لَتَرۡكَبُنَّ طَبَقًا عَن طَبَقٖ ١٩﴾ [الانشقاق: ١٩]
شما دگرگونیها و احوال گوناگونی را پشت سر مینهید.
سپس عمروساین مراحل سهگانه را برشمرد و فرمود: «زمانی بر من گذشته است که هیچکس بهاندازهی من با رسولاللهجدشمنی نداشت و بیشترین چیزی که دوست داشتم، این بود که به پیامبرجدست بیابم و او را بکُشم». این، بدترین حالتِ کفر است. اما الله متعال اسلام را در دلِ عمروسجای داد؛ از اینرو عمروسنزد پیامبرجآمد و گفت: ای رسولخدا! دست خویش را بگشا تا با تو بیعت کنم. رسولاللهجکه خوشاخلاقترین مردم بود، دستش را گشود؛ اما عمرو بن عاصسدستش را عقب کشید. البته نه اینکه از بیعت کردن با پیامبرجپشیمان شود؛ بلکه هدفش، چیزِ دیگری بود که خودش در اینباره فرموده است: «من دست خود را جمع کردم». پیامبرجفرمود: «ای عمرو! چه شده است؟» گفتم: میخواهم برای پذیرش اسلام، شرطی بگذارم. فرمود: «چه شرطی؟»
عمروسپاسخ داد: «اینکه آمرزیده شوم». این، بزرگترین درخواستِ عمروسبود که الله متعال او را بیامرزد؛ زیرا گمان میکرد بهخاطر سوء پیشینهای که در جنگ با دین داشت، آمرزیده نخواهد شد. پیامبرجبه او فرمود: «آیا نمیدانی که اسلام، گناهانِ پیش از خود را نابود میکند و هجرت، گناهانِ قبل از خود را از میان میبرد و حج نیز گناهان گذشته را نابود میگرداند؟» سه مورد شد: اسلام، هجرت و حج.
بنا بر آیهی صریح قرآن، اسلام، گناهان گذشتهی انسان را از میان میبرد؛ یعنی همینکه کسی مسلمان میشود، گناهان گذشتهاش آمرزیده میگردد. همانگونه که اللهﻷمیفرماید:
﴿قُل لِّلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ إِن يَنتَهُواْ يُغۡفَرۡ لَهُم مَّا قَدۡ سَلَفَ وَإِن يَعُودُواْ فَقَدۡ مَضَتۡ سُنَّتُ ٱلۡأَوَّلِينَ ٣٨﴾ [الأنفال: ٣٨]
به کافران بگو: اگر (از کفر) باز آیند، گذشته-هایشان بخشیده میشود و اگر به کفر و سرکشی بازگردند، (مطابق) سنت (الهی که بر) پیشینیان گذشته است، (با آنان رفتار خواهد شد).
هجرت نیز گناهانِ گذشتهی مهاجر را از میان میبرد؛ یعنی وقتی انسان سرزمین کفر را رها کند و به سرزمین ایمان هجرت نماید، گناهان گذشتهاش بخشیده میشود.
و نیز حج؛ زیرا پیامبرجفرموده است: «مَنْ حَجَّ فَلَم يرْفُث وَلَم يفْسُق، رجَع مِن ذنُوبِهِ كَيَومِ ولَدتْهُ أُمُّهُ». [مسلم، ش: ۱۳۵۰؛ [بخارینیز این حدیث را بهشمارهی ۱۵۲۱ آورده است. (مترجم)])] یعنی: «هرکس حج بگزارد و از همبستری با همسرش و مقدمات آن خودداری نماید - یا بدگویی و دعوا نکند- و مرتکب معصیت نشود، از گناهانش مانندِ روزی که به دنیا میآید، پاک میگردد».
عمروسبا رسولاللهجبیعت کرد؛ از آن پس، کسی نزدِ وی محبوبتر از رسولاللهجنبود؛ بهگونهای که از شکوهِ دیدنِ پیامبرجنمیتوانست نگاهش را روی ایشان متمرکز کند یا سیر نگاهشان نماید. سبحان الله! این پروردگار است که دلها را دگرگون میکند؛ دیروز عمرو بهشدت از پیامبرجمتنفر بود و با ایشان کینه داشت و حتی آروزی قتل پیامبرجرا در سر میپروراند؛ اما حال که مسلمان شده، نمیتواند از شکوه و هیبت پیامبرج، بهطور مستقیم نگاهشان کند! از اینرو توانایی توصیفِ پیامبرجرا نداشت؛ زیرا هیچگاه نتوانست چشمانش را از تماشای پیامبرجسیر نماید و مستقیم، نگاهش کند.
عمروسمیگوید: «اگر در حالتِ نخست میمُردم، بهقطع دوزخی بودم. و اگر در حالتِ دوم میمُردم، امیدوار بودم بهشتی باشم». فراست و احتیاط عمروسرا بنگرید که دربارهی حالتِ نخستش قاطعانه فرمود: «اگر در این حالت میمُردَم، بهقطع دوزخی بودم»؛ اما دربارهی حالتِ دومش فرمود: «اگر در این حالت میمُردم، امیدوار بودم بهشتی باشم»؛ و نفرمود: «بهقطع بهشتی بودم». این، نشانگر فراست و ترسِ آن بزرگوار است. زیرا نمیتوان دربارهی بهشتی بودن کسی، قاطعانه نظر دارد. امید است که اللهﻷما را در جرگهی بهشتیان قرار دهد. سپس پُستها و مسؤولیتهایی به عمروسداده شد؛ در همان دوران مسایلی چون جنگِ معاویهسو دیگران، پیش آمد. عمروسبه فراست و زیرکی در میان عربها شهرت داشت؛ و چنانکه عمروسخود فرموده، از این رخدادها نگران بوده است. فرمود: «وقتی مُردَم، زنِ نوحهخوان و آتش جنازهام را همراهی نکنند». آنگاه دستور داد: وقتی او را در قبر گذاشتند، اندکاندک بر او خاک بریزند و سپس در اطراف قبرش بهاندازهای که یک شتر را میکُشند و گوشتش را تقسیم میکنند، بمانند وحشتش در قبر از میان برود و پاسخ به فرستادگان الاهی را بدهد؛ فرستادگان الاهی، همان فرشتگانی هستند که پس از خاکسپاریِ مُرده، نزدش میآیند. وقتی مُرده را دفن میکنند، دو فرشته نزدش میآیند و او را مینشانند و از او سه سؤال میپرسند؛ میگویند: پروردگارت کیست؟ دینت چیست؟ و پیامبرت کیست؟ مؤمن که اللهﻷاو را در زندگی دنیا و آخرت با سخن استوار، ثابت و پایدار میگراند، میگوید: پروردگار من، الله متعال است و دینم، اسلام و پیامبرم، محمدج. بدینسان اللهﻷاو را در آن موقعیت سخت، پایدار میسازد.
و اما منافق یا کسی که در دینش شک و تردید داشته است، میگوید: نمیدانم؛ چیزهایی از مردم شنیدم و من هم تکرارش کردم. زیرا ایمان، در قلبش جای نگرفته است؛ از اینرو همان حرفی را میگوید که از مردم میشنود. لذا او را در قبر، با گُرز آهنی بزرگی میزنند؛ آنجاست که انسان، آه و فغان سر میدهد و فریاد میزند؛ هر چیزی جز انسان، آه و فغانش را میشنود و اگر انسانها آه و فغانش را بشنوند، بیهوش میشوند. پیامبرجفرموده است: «وَلَوْ سَمِعَهَا الإنسان لَصَعِقَ». [صحیح بخاری، ش: (۱۳۱۶، ۱۳۸۰)] یعنی اگر انسانها صدای کسی را که در قبرش عذاب میشود، بشنوند، بیهوش به زمین میافتند؛ زیرا در دنیا، هرچه صدا یا داد و فریاد، بلند باشد، مرگبار نیست و باعثِ مرگِ کسی نمیشود؛ اما فریادِ چنین کسی در قبر، بهاندازهای شدید است که همه، جز انسانها آن را میشنوند و اگر انسانها این صدا را بشنوند، بیهوش میشوند.
عمرو بن عاصساز نزدیکانش خواست که وقتی او را دفن کردند، بهاندازهای که یک شتر را میکُشند و گوشتش را تقسیم میکنند، در اطراف قبرش بمانند تا با آنها انس بگیرد و وحشت قبر از میان برود. این، نشان میدهد که مِرده، حضورِ نزدیکانش را درک میکند. چنانکه از پیامبرجثابت شده که فرموده است: وقتی دوستان و نزدیکان مُرده، او را به خاک میسپارند و بر میگردند، مرده، صدای پای آنها را میشنود.
همچنین در حدیثی حَسَن آمده است: پیامبرجهنگامی که از خاکسپاریِ مُردهای فارغ میشد، بر سرِ قبرش میایستاد و میفرمود: «اسْتَغْفِرُوا لأَخِيكُمْ وَسَلُوا لَهُ التَّثْبِيتَ فَإِنَّهُ الآنَ يُسْأَلُ». [روایت ابوداود، ش: ۳۲۲۱؛ آلبانیدر أحکام الجنائز، این حدیث را صحیح دانسته است] یعنی: «برای برادرتان درخواست آمرزش کنید و - از الله- بخواهید که او را بر سخنِ استوار- یعنی بر توحید و اسلام- ثابت و پایدار بماند؛ زیرا اینک از او سؤال میکنند». لذا مستحب است که انسان پس از خاکسپاریِ مُرده بر سر قبرش بایستد و بگوید: «اللّهمّ ثَبِّتْهُ»، «اللّهمّ ثَبِّتْهُ»، «اللّهمّ ثَبِّتْهُ»؛ «اللّهمّ اغْفِرْ لَهُ»، «اللّهمّ اغْفِرْ لَهُ»، «اللّهمّ اغْفِرْ لَهُ». زیرا پیامبرجوقتی سلام میکرد، سه بار سلام میگفت و هنگامِ دعا نیز آن را سه بار تکرار مینمود.
امید است که الله متعال در دنیا و آخرت، ما را با سخن استوار، ثابت و پایدار بگرداند.
شاهدِ موضوع از این روایت، اینست که پسرِ عمرو بن عاصسبه پدرش گفت: پیامبرجشما را به بهشت نوید داده است؛ و این، جزو مژده دادن یا بشارت به خیر و نیکیست.
الله متعال میفرماید:
﴿وَوَصَّىٰ بِهَآ إِبۡرَٰهِۧمُ بَنِيهِ وَيَعۡقُوبُ يَٰبَنِيَّ إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰ لَكُمُ ٱلدِّينَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ ١٣٢ أَمۡ كُنتُمۡ شُهَدَآءَ إِذۡ حَضَرَ يَعۡقُوبَ ٱلۡمَوۡتُ إِذۡ قَالَ لِبَنِيهِ مَا تَعۡبُدُونَ مِنۢ بَعۡدِيۖ قَالُواْ نَعۡبُدُ إِلَٰهَكَ وَإِلَٰهَ ءَابَآئِكَ إِبۡرَٰهِۧمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ وَإِسۡحَٰقَ إِلَٰهٗا وَٰحِدٗا وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ ١٣٣﴾ [البقرة: ١٣٢، ١٣٣]
و ابراهیم و یعقوب، فرزندانشان را به این آیین وصیت کردند (و هر یک به فرزندانش گفت:) ای فرزندانم! الله این آیین را برایتان برگزیده است؛ بنابراین (همواره بر این آیین باشید تا) جز مسلمان، از این دنیا نروید. آیا هنگامی که مرگ یعقوب فرا رسید، حضور داشتید که به فرزندانش گفت: پس از من، چه چیزی را می-پرستید؟ گفتند: معبود تو و معبود نیاکانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را به یگانگی می-پرستیم و ما تسلیم او هستیم.
وَأمَّا الأحاديث: فَمِنهَا حَديثُ زيدِ بنِ أَرْقَمَس الَّذي سبق في باب إِكرامِ أَهْلِ بَيْتِ رسول اللهج قامَ رسولُ اللهج فِينَا خَطِيبًا، فَحَمِدَ الله، وَأَثْنى عَلَيه، وَوَعَظَ وَذَكَّرَ ثُمَّ قال: «أَمَّا بَعْد، أَلا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا أَنا بشرٌ يُوشِكُ أَنْ يَأْتِيَ رَسُولُ رَبِّي فأُجيبَ، وأَنَا تَاركٌ فيكُمْ ثَقَليْن: أَوَّلهُمَا: كتاب الله، فيهِ الهُدَى وَالنُّور، فَخُذُوا بِكتاب الله، وَاسْتَمْسِكُوا بِهِ» فَحَثَّ عَلى كتاب الله، ورَغَّبَ فِيه، ثُمَّ قال: «وَأَهْلُ بَيْتي، أُذَكِّرُكُمُ الله في أَهْلِ بَيْتي».[مسلم، این حدیث را آورده است؛ و روایت کامل آن پیشتر گذشت.] [صحیح مسلم، ش: ۲۴۰۸. [ر.ک: حدیث شمارهی ۳۵۰. (مترجم)])]
از جملهی احادیث، میتوان به حدیث زید بن ارقمساشاره کرد که پیشتر در باب «احترام اهل بیت پیامبرج» ذکر شد؛ در این روایت آمده است: روزی رسول اللهجدر میانِ ما به سخنرانی پرداخت و پس از حمد و ثنای الله، ما را پند و موعظه داد و فرمود: «اما بعد؛ ای مردم! آگاه باشید که من، بشری هستم و نزدیک است که فرستادهی پروردگارم (فرشتهی مرگ) به سراغم بیاید و من، ندای او را بپذیرم. من، دو چیز ارزنده در میان شما میگذارم: یکم، کتاب الله که سراسر هدایت و نور است؛ پس آن را محکم بگیرید و به آن چنگ بزنید». دربارهی قرآن سفارش کرد و تشویق و ترغیب نمود. سپس فرمود: «و (دوم) اهل بیتم. دربارهی اهل بیتم، الله را به شما یادآور میشوم؛ به شما یادآوری میکنم که دربارهی اهل بیتم از الله بترسید».
شرح
نوویمیگوید: «باب خداحافظی با دوست و سفارش او به تقوا در هنگامی که عازمِ سفر است؛ و نیز دعای خیر برای او و درخواست دعا از وی».
وقتی کسی عازمِ سفر میباشد، پسندیده است که فرزندان، دوستان و خویشاوندانش با او خداحافظی کنند و او را به پرهیزگاری و تقوای الاهی سفارش نمایند؛ زیرا الله متعال میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ وَصَّيۡنَا ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكُمۡ وَإِيَّاكُمۡ أَنِ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ﴾[النساء : ١٣١]
و ما به اهل کتاب که پیش از شما بودند، سفارش کردیم و به شما هم سفارش میکنیم که تقوای الله پیشه نمایید.
پیامبرجنیز هرگاه لشکر یا دستهای نظامی را به جایی گسیل میکرد و فرماندهی برای آنان تعیین مینمود، به او میفرمود: «تقوای الاهی پیشه ساز و با مسلمانانی که همراهِ تو هستند، رفتار نیک و پسندیدهای داشته باش». [ر.ک: صحیح مسلم، ش: ۱۷۳۱] زیرا انسان نیازمندِ کسیست که به او در مسیر اطاعت و فرمانبرداری از اللهﻷکمک نماید؛ بهویژه در سفر. چون سفر، سختیها و مشکلات خودش را دارد و مسافر، درگیرِ مسایل و مشکلات سفر میشود؛ بهویژه در گذشته که سفرها، مشکلات و سختیهای فراوانی داشت. در چنین شرایطی انسان به رهنمودِ بیشتری از سوی نزدیکانش نیازمند است.
سپس مؤلف، آیههایی از قرآن کریم در اینباره ذکر کرده است؛ الله متعال میفرماید:
﴿وَوَصَّىٰ بِهَآ إِبۡرَٰهِۧمُ بَنِيهِ وَيَعۡقُوبُ يَٰبَنِيَّ إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰ لَكُمُ ٱلدِّينَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ ١٣٢﴾ [البقرة: ١٣٢]
و ابراهیم و یعقوب، فرزندانشان را به این آیین وصیت کردند (و هر یک به فرزندانش گفت:) ای فرزندانم! الله این آیین را برایتان برگزیده است؛ بنابراین (همواره بر این آیین باشید تا) جز مسلمان، از این دنیا نروید.
این سفارش، همان فرمودهی اللهﻷدربارهی ابراهیم÷است؛ چنانکه میفرماید:
﴿إِذۡ قَالَ لَهُۥ رَبُّهُۥٓ أَسۡلِمۡۖ قَالَ أَسۡلَمۡتُ لِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٣١﴾ [البقرة: ١٣١]
آنگاه که پروردگارش به او فرمود: تسلیم (اوامرم) باش؛ پاسخ داد: من تسلیم پروردگار جهانیان شدم.
بدینسان ابراهیم÷لحظهای تردید به خود راه نداد و تسلیمِ امرِ الله شد.
ابراهیم و یعقوب فرزندانشان را نیز به تسلیم شدن در برابر اوامر الاهی سفارش کردند؛ چنانکه اللهﻷمیفرماید: ﴿وَوَصَّىٰ بِهَآ إِبۡرَٰهِۧمُ بَنِيهِ وَيَعۡقُوبُ﴾؛ یعنی: ابراهیم و یعقوب، هر دو فرزندانشان را به فرمانبرداری از الله سفارش کردند و به آنها گفتند: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰ لَكُمُ ٱلدِّينَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ﴾: «الله، این آیین را برای شما برگزیده است؛ پس جز مسلمان از دنیا نروید». یعنی بر این دین پایداری کنید تا وقتی مرگتان فرا میرسد، مسلمان باشید. به عبارت دیگر بر دینِ اسلام تا زمان مرگ خویش پایداری نمایید و به دین پشت نکنید.
﴿أَمۡ كُنتُمۡ شُهَدَآءَ إِذۡ حَضَرَ يَعۡقُوبَ ٱلۡمَوۡتُ إِذۡ قَالَ لِبَنِيهِ مَا تَعۡبُدُونَ مِنۢ بَعۡدِيۖ قَالُواْ نَعۡبُدُ إِلَٰهَكَ وَإِلَٰهَ ءَابَآئِكَ إِبۡرَٰهِۧمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ وَإِسۡحَٰقَ إِلَٰهٗا وَٰحِدٗا وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ ١٣٣﴾ [البقرة: ١٣٣]
آیا هنگامی که مرگ یعقوب فرا رسید، حضور داشتید که به فرزندانش گفت: پس از من، چه چیزی را میپرستید؟ گفتند: معبود تو و معبود نیاکانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را به یگانگی میپرستیم و ما تسلیم او هستیم.
ابراهیم÷، جد یا پدربزرگِ یعقوب÷بود و اسحاق÷، پدرش و اسماعیل÷عموی وی؛ اما اسماعیل÷را نیز در جرگهی نیاکان یعقوب ذکر کرد؛ زیرا عمو، مانندِ پدر است و هر دو، یعنی عمو و پدر، یک ریشه دارند. چنانکه پیامبرجبه عمرسفرمود: «أَمَا شَعَرْت أَنَّ عَمَّ الرَّجُلِ صِنْوُ أَبِيهِ؟»[مسلم، ش: ۹۸۳] یعنی: «آیا نمیدانی که عموی هر کسی، مانندِ پدرِ اوست؟» زیرا هر دو یک ریشه دارند؛ در زبان عربی «صِنْو» به دو تنهی درخت خرما گفته میشود که از یک ریشه روییده باشند.
لذا شایسته است که انسان کسی را که عازم سفر است و نیز خانواده و نزدیکانِ خویش را به تقوای الاهی سفارش نماید؛ زیرا اخلاص و یکسویی برای اللهﻷ، پایه و اساسِ همه چیز است؛ دین، بدون اخلاص، پایه ندارد و عبادت بدون اخلاص، بیاعتبار است؛ چنانکه پیروی یا فرمانبرداری بدون اخلاص نیز بیپایه میباشد؛ زیرا پایه و اساسِ هر چیزی، اخلاص برای الله متعال است.
***
۷۱۷- وعن أبي سُليْمَانَ مَالك بن الحُويْرثِس قال: أَتَيْنَا رسول اللهج وَنحْنُ شَبَبةٌ متَقَاربُون، فَأَقمْنَا عِنْدَهُ عشْرينَ لَيْلَةً، وكانَ رسولُ اللهج رَحِيماً رفِيقاً، فَظَنَّ أَنَّا قَدِ اشْتَقْنَا أَهْلَنَا. فسَأَلَنَا عَمَّنْ تَرَكْنَا مِنْ أَهْلِنَا، فَأَخْبَرْنَاهُ، فقال: «ارْجعُوا إِلى أَهْليكم فَأَقِيمُوا فِيهِم، وَعلِّموهُم وَمُرُوهُم، وَصَلُّوا صَلاةَ كَذا في حِين كَذَا، وَصَلُّوا كَذَا في حِين كَذَا، فَإِذَا حَضَرَتِ الصَّلاةُ فَلْيُؤذِّنْ لَكُمْ أَحَدُكُم، وَلْيَؤُمَّكُم أَكبَرُكُمَ».[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: (۶۲۸، ۶۳۱)؛ و صحیح مسلم، ش: ۶۷۴]
زاد البخاري في روايةٍ لَهُ: «وَصَلَّوا كمَا رَأَيتُمُوني أُصَلِّي».
ترجمه: ابوسلیمان، مالک بن حویرثسمیگوید: ما تعدادی جوان همسن و سال نزدِ رسولاللهجآمدیم و بیست شب نزدش ماندیم. رسولاللهجبسیار مهربان و دلسوز بود. احساس کرد که ما مشتاق خانواده و نزدیکان خود شدهایم؛ از اینرو از ما دربارهی خانوادههایمان پرسید که آنها را ترک کرده بودیم و ما نیز پاسخش را دادیم. فرمود: «نزدِ خانوادههایتان باز گردید و نزدِ آنها اقامت نمایید و آنها را تعلیم دهید و آنها را - به نماز و سایر احکام اسلام- امر کنید و فلاننماز را در فلانوقت بخوانید و فلاننماز را در فلانوقت؛ هنگامی که وقتِ نماز فرا میرسد، یکی از شما اذان بگوید و مسنترین شما، پیشنماز شود».
بخاری در روایت خود، افزون بر این آورده است: «آنگونه نماز بخوانید که من نماز میخوانم و شما میبینید».
شرح
مؤلف، نوویدر باب خداحافظی از دوست و مسافر، روایتی بدین مضمون ذکر کرده است که مالک بن حویرثسمیگوید: «ما تعدادی جوان همسن و سال نزدِ رسولاللهجآمدیم و بیست شب نزدش ماندیم». این، در «عامالوفود»، یعنی در سال نهم هجری بود که نمایندگان قبایل و طوایف عرب نزد پیامبرجمیآمدند و مدتی در مدینه میماندند تا اسلام و آموزههای اسلامی را فرا بگیرند. همراهان مالک بن حویرثسکه جوان بودند، بیست شب نزد پیامبرجماندند؛ آنها آمده بودند تا دانستنیهای کافی دربارهی دینِ اللهﻷکسب کنند. مالکسمیگوید: «رسولاللهجبسیار مهربان و دلسوز بود. وی احساس کرد که ما مشتاق و دلتنگِ خانوادهی خویش شدهایم؛ از اینرو از ما دربارهی خانوادههایمان پرسید که آنها را ترک کرده بودیم و ما نیز پاسخش را دادیم». رسولاللهجفرمود: «نزدِ خانوادههایتان باز گردید و نزدِ آنها اقامت نمایید و آنها را تعلیم دهید و آنها را - به نماز و سایر احکام اسلام- امر کنید و فلاننماز را در فلانوقت بخوانید و فلاننماز را در فلانوقت؛ هنگامی که وقتِ نماز فرا میرسد، یکی از شما اذان بگوید و بزرگترین شما، پیشنماز شود». بخاری در روایت خود، افزون بر این آورده است: «آنگونه نماز بخوانید که من نماز میخوانم و شما میبینید».
در این حدیث، نکاتی وجود دارد؛ از جمله اینکه پیامبرجبسیار دلسوز و مهربان بود؛ از همه مهربانتر و از همه دلسوزتر. بهگونهای که گاه یک دختربچه یا یک پیرزن، دست آن بزرگوار را میگرفت و او را برای انجام کارِ خود، به جایی دیگر میبُرد و رسولاللهجنیز با او میرفت.
از این حدیث درمییابیم که انسان باید دیگران را درک کند؛ نه اینکه خودخواه باشد و وقتی همه چیز به میلِ اوست، دیگران را فراموش کند. رسولاللهجبا خانوادهاش و در میانِ آنها بود؛ لذا دلتنگشان نبود. اما این جوانان که برای فراگیری دین به مدینه آمده بودند، چنین وضعیتی نداشتند؛ بلکه از خانوادههایشان دور افتاده و دلتنگشان بودند. و این، طبیعیست که انسان در غربت و سفر، دلتنگ و مشتاق خانوادهاش میگردد. رسولاللهجهمینکه متوجه موضوع شد و دریافت که اینها مشتاق خانوادهی خویش هستند، جویای حالِ عزیزان و خانوادههایشان شد و آنگاه به آنها دستور داد که نزد خانوادههای خود باز گردند. لذا احساسِ دیگران را درک کنید و همواره خود را در جایِ آنها قرار دهید تا با آنان همان رفتاری را داشته باشید که در رابطه با خود دارید.
نکتهی دیگری که از این حدیث برداشت میشود، اینست که انسان باید سعی کند در حدّ امکان با خانوادهی خود و در میانِ آنها باشد و از آنها دور نیفتد. حتی پیامبرجدستور داده است که وقتی مسافر، کارَش را انجام میدهد، هر چه سریعتر نزد خانوادهاش باز گردد؛ زیرا در اینکه انسان در کنارِ خانوادهاش باشد، خیر و نیکی فراوانی وجود دارد؛ محبت، الفت و دوستیِ آنها با یکدیگر، حفظ میشود و انسان بهتر و بیشتر میتواند به تربیت، آموزش و رسیدگی به نیازهایشان بپردازد. لذا شایسته است که انسان جز به ضرورت از خانوادهاش دور نشود و وقتی به سفر میرود، بلافاصله پس از انجامِ کارَش نزد خانواده باز گردد.
از این حدیث چنین برمیآید که انسان وظیفه دارد به تعلیم و آموزش خانوادهاش بپردازد؛ از اینرو پیامبرجفرمود: نزدِ خانوادههایتان باز گردید و نزدِ آنها اقامت نمایید و آنها را تعلیم دهید». یعنی آنچه را از پیامبرجفرا گرفتید، به آنها نیز منتقل نمایید. از اینرو شایسته است که انسان به آموزش خانوادهاش اهمیت دهد؛ چه وقتِ مشخصی را به این کار اختصاص دهد و چه هنگام نشستن بر سر سفره یا هنگامِ شبنشینی یا در هر فرصت دیگری، دانستنیهای لازم را برایشان بیان کند.
از این حدیث همچنین درمییابیم که تعلیم و آموزش، بهتنهایی کافی نیست؛ بلکه انسان وظیفه دارد علاوه بر آموزش، آنان را امر و نهی نیز بکند. زیرا رسولاللهجفرمود: «و آنها را - به نماز و سایر احکام اسلام- امر کنید». مهمتر از همه اینست که انسان، خانوادهاش را به ادای نماز دستور دهد. چنانکه پیامبرجبدین نکته تصریح نموده و فرموده است: «مُرُوا أَبْنَاءكُمْ بِالصَّلاةِ لسبع سِنِين، واضْرِبُوهمْ علَيْهَا لعَشْر». یعنی: «فرزندانتان را در هفت سالگی به نماز امر کنید و چون ده ساله شدند، بهخاطر کوتاهی در نماز، تنبيه شان نمایید». لذا به اهمیتِ آموزشِ خانواده و امر و نهی، و تربیت و راهنماییِ آنها پی میبریم.
این حدیث، نشانگر وجوب اذان است؛ یعنی اذانگفتن، فرض کفایه میباشد. زیرا پیامبرجفرمود: «هنگامی که وقتِ نماز فرا میرسد، یکی از شما اذان بگوید».
همچنین در مییابیم که اذان قبل از وقت، درست نیست؛ لذا اگر کسی، پیش از وقت اذان بگوید، هرچند تکبیر ابتدای نماز، پیش از وقت باشد، اذانش درست نیست و بر او واجب است که پس از دخول وقت، دوباره اذان بگوید؛ زیرا پیامبرجفرمود: «هنگامی که وقتِ نماز فرا میرسد، یکی از شما اذان بگوید».
پیامبرجبه ابیمحذوره فرمود: «وَإِذَا أَذّنتَ بِالأَوَّلِ مِنَ الصُّبحِ فَقُلْ: الصَّلاةُ خَيرٌ مِنَ النَّوْمِ الصَّلاةُ خَيرٌ مِنَ النَّوْمِ». [روایت نسائی، ش: (۶۳۳، ۶۴۷)؛ و ابوداود، ش: (۵۰۰، ۵۰۴)؛ ابنماجه، ش: ۷۱۶؛ آلبانیاین حدیث را در صحیح ابیداود، و مشکاۀ المصابیح، ش: ۶۴۴، صحیح دانسته است] یعنی: «وقتی اذان اول صبح را گفتی، دو بار بگو: الصَّلاةُ خَيرٌ مِنَ النَّوْمِ». منظور از اذان نخست، اذانیست که پس از دخول وقت میباشد؛ زیرا فرمود: «وقتی اذانِ اولِ صبح را گفتی»؛ و این، یعنی اذان صبح؛ نه اقامت یا اذانی که پیش از دخول وقت میدهند. برخی از مردم در اینباره دچار اشتباه شدهاند و گمان میکنند منظور از این اذان، اذانیست که پیش از دخول وقتِ صبح میگویند؛ این، اشتباه است؛ زیرا اذانِ پیش از وقت، برای نماز صبح نیست. پیامبرجبیان فرموده که اذان پیش از صبح، برای بیدار کردن کسیست که خوابیده و نیز برای اطلاعِ کسیست که برخاسته و مشغول نماز است تا بداند که وقت سحر است و باید نمازش را تمام کند و سحَری بخورد. چنانکه پیامبرجفرمود: «إِنَّ بِلالاً يُؤَذِّنُ بِلَيْلٍ لِيُوقِظَ نَائِمَكُمْ وَيَرْجِعَ قَائِمُكُمْ فَكُلُوا وَاشْرَبُوا حَتَّى يُؤَذِّنَ اِبْنُ أُمّ مَكْتُوم؛ فَإنَّهُ لا يُؤَذِّنُ حتّی يطلع الفجرُ». یعنی: «بلال، زمانی اذان میدهد که هنوز شب است تا کسی که خوابیده بیدار شود و کسی که بیدار است، سحری بخورد؛ لذا - پس از اذان بلال- بخورید و بیاشامید تا اینکه عبدالله بن اممکتوم اذان بگوید؛ زیرا او زمانی اذان میدهد که فجر طلوع میکند».
بدینسان پیامبرجبیان فرمود که اذانِ پایانِ شب که مردم آن را اذان اول مینامند، برای طلوع فجر و نماز صبح نیست؛ زیرا اذان صبح، پس از دخول وقت است و پیامبرجفرمود: «هنگامی که وقتِ نماز فرا میرسد، یکی از شما اذان بگوید».
این حدیث، نشان میدهد که نماز جماعت، واجب است؛ زیرا رسولاللهجفرمود: «و بزرگترین شما، پیشنماز شود». روشن است که در این عبارت، فعل امر بهکار رفته است؛ پس نماز جماعت، واجب میباشد.
از حدیث مذکور چنین برمیآید که نماز جماعت، بر مسافران نیز واجب است؛ زیرا اینها جوانانی بودند که میخواستند نزد خانوادههایشان باز گردند؛ یعنی مسافر بودند. با این حال پیامبرجبه آنها دستور داد که نمازشان را با جماعت بخوانند. از اینرو اگر مسافری در منطقهای مسکونی اتراق یا اقامت کند، بر او واجب است که با مردمِ آنجا در جماعتِ مسجد حاضر شود. گاه مشاهده میشود که شخصی میگوید: من مسافرم و نماز جماعت بر مسافر، واجب نیست. این، اشتباه است؛ بلکه نماز جماعت بر مسافری که در منطقهای مسکونی اقامت کرده، واجب میباشد و باید با مردمِ آنجا در جماعتِ مسجد حاضر شود. زیرا پیامبرجاز شخصی پرسید: «آیا صدای اذان را میشنوی؟» پاسخ داد: بله. پیامبرجفرمود: «پس اجابت کن». [نسائی، ش: ۸۵۰] یعنی در جماعتِ مسجد حاضر شو.
این حدیث نشان میدهد که کسی که از نظرِ سن و سال بزرگتر است، پیشنماز میشود؛ زیرا پیامبرجفرمود: «بزرگترین شما، برای شما امامت دهد». در حدیثِ دیگری آمده است: «يَؤُمُّ الْقَوْمَ أَقْرَؤهُمْ لِكتَابِ الله». [مسلم، ش: ۶۷۳. [ر.ک: حدیث شمارهی ۳۵۲. (مترجم)])] یعنی: «کسی برای مردم امامت دهد که کتابالله را بهتر قرائت میکند». این دو حدیث، هیچ تعارضی با هم ندارند؛ زیرا چنین به نظر میرسد که این جوانها، در قرائت قرآن یکسان بودهاند و تفاوت چندانی با هم نداشتهاند. از اینرو پیامبرجبه آنها فرمود: «مسنترین شما پیشنماز شود». یعنی اگر گروهی در قرائت قرآن و دانش سنت یکسان بودند و سابقهی همسانی در هجرت داشتند، مسنترین آنها پیشنماز میگردد.
بنابراین نتیجه میگیریم که سن و سال در چنین مواردی، اعتبار دارد و اگر کسی، امتیاز یا برتری دیگری در جنبههای دیگر نداشته باشد، کسی که از نظرِ سنّی بزرگتر است، مقدّم میباشد.
نکتهی دیگری که از این حدیث برمیآید، اینست که انسان باید در همهی موضوعها و زمینهها به راهنمایی مردم بپردازد؛ گرچه اصلِ موضوع، روشن باشد. زیرا پیامبرجبه آنها فرمود: «فلاننماز را در فلانوقت بخوانید». گرچه آنها بیست شب با پیامبرجنماز خوانده بودند و میدیدند که پیامبرجهر نمازی را در چه وقتی میخوانَد. اما برای یادآوری و توجه بیشتر به وقت نماز، به آنها فرمود که نماز ظهر را در فلانوقت بخوانند و نماز عصر را در فلانوقت و بدینسان وقت هر نمازی را به آنان یادآوری کرد.
اینجاست که درمییابیم رسولاللهجبا گفتار و عملش به مردم آموزش میداد؛ چنان که به شخصی که بدونِ آرامش نماز میخواند، فرمود: «إذَا قُمْتَ إِلَى الصَّلاَةِ فَأَسْبِغ الْوُضُوءَ ثُمَّ اسْتَقْبِل الْقِبْلَةَ فَكَبِّرْ ثُمَّ اقْرَأْ بِمَا تَيَسَّرَ مَعَكَ مِنْ الْقُرْآنِ ثُمَّ ارْكَعْ». [بخاری، ش: (۶۲۵۱، ۶۶۶۷)؛ و مسلم، ش: ۳۹۷] یعنی: «وقتی میخواستی به نماز بایستی، وضوی کاملی بگیر؛ آنگاه به قبله روی بیاور و الله اکبر بگو؛ سپس در حدّ امکان، هرچه از قرآن یاد داری، بخوان و آنگاه رکوع کن». اما به اینها فرمود: «آنگونه نماز بخوانید که من نماز میخوانم و شما میبینید». و این، تعلیمِ عملی بود. چنانکه باری پیامبرجروی منبر رفت و روی منبر نماز خواند؛ بدینسان که روی منبر رکوع میکرد و برای سجده، از منبر پایین میآمد و رو به قبله به سجده میرفت؛ وقتی سلام داد، فرمود: «إنَّمَا فَعَلْتُ هَذَا لِتَأْتَمُّوا بِي وَلِتَعَلَّمُوا صَلاتِي». [بخاری، ش: ۵۴۴] یعنی: «این کار را برای این انجام دادم که به من اقتدا کنید و روشِ نمازِ مرا فرا بگیرید».
از این حدیث درمییابیم که فراگرفتن روش نماز پیامبرجواجب است؛ یعنی هر مسلمانی باید بداند که پیامبرجچگونه نماز خوانده است و بدین منظور باید به کتابهایی مراجعه کند که توسط علمای توانا نوشته شده است. رسولاللهجفرمود: «آنگونه نماز بخوانید که من نماز میخوانم و شما میبینید». لازمهی عمل به این حدیث، اینست که انسان، روش نماز پیامبرجرا یاد بگیرد.
***
۷۱۸- وعن عمرَ بنِ الخطابس قال: اسْتَأْذَنْتُ النَّبِيَّجفي العُمْرَةِ، فَأَذِنَ لي، وقال: «لا تَنْسَنَا يا أُخَيَّ مِنْ دُعَائِكَ»، فقال كَلِمَةً مَا يسُرُّني أَنَّ لي بِهَا الدُّنْيَا.
وفي روايةٍ قال: «أَشْرِكْنَا يَا أُخَيَّ في دُعَائِكَ».[حديث صحيحیست که ابوداود روایت کرده و ترمذی، آن را حسن صحیح دانسته است.] [ضعیف است؛ ضعیف ابیداود، آلبانی، ش: ۳۲۲. این حدیث پیشتر بهشمارهی ۳۷۸ گذشت]
ترجمه: عمر بن خطابسمیگوید: از پیامبرجبرای ادای عمره اجازه خواستم؛ به من اجازه داد و فرمود: «برادرم! ما را از دعای خود فراموش مکن». سخنی گفت که حاضر نیستم آن را تمام دنیا عوض کنم.
و در روایتی آمده است: فرمود: «برادرم! ما را در دعای خود شریک کن».
۷۱۹- وعن سالم بنِ عَبْدِ الله بنِ عُمَرَ أَنَّ عبدَ الله بنَ عُمَرَ رضي الله عنهما كَانَ يَقُولُ لِلرَّجُلِ إِذَا أَرَادَ سفراً: اُدْنُ مِنِّي حَتَّى أُوَدِّعَكَ كمَا كَانَ رسولُ اللهج يُودِّعُنَا فيقُولُ: «أَسْتَوْدِعُ الله دِينَكَ، وَأَمانَتَكَ، وخَوَاتِيمَ عَمَلِكَ».[ترمذي، این حدیث را روایت کرده و آن را حسن صحيح دانسته است.] [السلسلة الصحیحة، ش: ۱۴ و صحیح الترمذی، آلبانی، ش: ۲۷۳۸]
ترجمه: سالم بن عبدالله بن عمر میگوید: عبدالله بن عمرببه کسی که قصدِ سفر داشت، میگفت: به من نزدیک شو تا همانگونه که پیامبرجبا ما خداحافظی میکرد، با تو خداحافظی کنم؛ و میفرمود: «أَسْتَوْدِعُ الله دِينَكَ، وَأَمانَتَكَ، وخَوَاتِيمَ عَمَلِكَ». یعنی: «دین، امانت و فرجامِ کارهایت را به الله میسپارم».
۷۲۰- وعن عبدِ الله بنِ يزيد الخَطْمِيِّ الصَّحَابيِّس قال: كَانَ رسولُ اللهج إِذا أَرَادَ أَنْ يُوَدِّعَ الجَيْش قال: «أَسْتَوْدعُ الله دِينَكُمْ، وَأَمَانَتكُم، وَخَوَاتِيمَ أَعمَالِكُمْ».[حديث صحيحیست که ابوداود و جز او با اِسناد صحيح روایت کردهاند.] [السلسلة الصحیحة، ش: ۱۵ و صحیح الترمذی، آلبانی، ش: ۲۲۶۶]
ترجمه: عبدالله بن یزید خطمی صحابیسمیگوید: رسولاللهجهنگام گسیل لشکر و بدرود با آنها میفرمود: «أَسْتَوْدعُ الله دِينَكُمْ، وَأَمَانَتكُم، وَخَوَاتِيمَ أَعمَالِكُمْ». یعنی: «دین، امانت و فرجامِ کارهایتان را به الله میسپارم».
۷۲۱- وعن أَنسٍس قال: جَاءَ رَجُلٌ إلى النَّبِيِّج فقال: يا رسُولَ الله، إِنّي أُرِيدُ سَفَراً، فَزَوِّدْني؛ فَقَال: «زَوَّدَكَ الله التَّقْوَى». قال: زِدْنِي، قال: «وَغَفَرَ ذَنْبَكَ». قال: زِدْنِي، قال: «وَيَسَّرَ لكَ الخيْرَ حَيْثُمَا كُنْتَ».[ترمذي این حدیث را روایت کرده و آن را حسن دانسته است.] [صحیح الجامع، ش: ۳۵۷۹؛ صحیح الترمذی، آلبانی، ش: ۲۷۳۹]
ترجمه: انسسمیگوید: مردی نزدِ پیامبرجآمد و عرض کرد: ای رسولخدا! قصد سفر دارم؛ توشهای به من ببخشید. فرمود: «الله، تقوا را توشهی تو بگرداند». عرض کرد: بیشتر بدهید. فرمود: «و گناهانت را بیامرزد». گفت: بیشتر مرحمت کنید. رسولاللهجفرمود: «و هر جا که باشی، خیر و نیکی را برایت فراهم بگرداند».
شرح
نوویدر این باب حدیث عمر بن خطابسرا ذکر کرده که قصدِ عمره داشت و چون از پیامبرجاجازه خواست، به او اجازه دادند و فرمودند: «برادرم! ما را از دعای خود فراموش مکن». و در روایتی آمده است: فرمود: «برادرم! ما را در دعای خود شریک کن». مؤلفمیگوید: ترمذی، این حدیث را حسن صحیح دانسته است. در صورتی که این حدیث، ضعیف میباشد و از پیامبرجثابت نشده است.
درخواست دعا از دیگران به سه گونه تقسیم میشود:
گونهی نخست: اینست که انسان از دیگران برای مصلحتی عمومی درخواست دعا کند؛ این، اشکالی ندارد. چنانکه پیامبرجدر حالِ سخنرانی جمعه بود که شخصی وارد مسجد شد و عرض کرد: ای رسولخدا! همهی اموال و دامها از میان رفتند و امیدها به ناامیدی تبدیل شد؛ از الله متعال بخواهید که برای ما باران نازل کند. پیامبرجدستانش را بلند کرد و سه بار فرمود: «یا الله! به ما باران بده». به خواستِ الله متعال ابری در آسمان پدیدار شد و شروع به باریدن کرد؛ بهگونهای که وقتی پیامبرجاز منبر پایین آمد، قطرههای باران از ریشِ مبارک میچکید. بارش باران، یک هفته ادامه داشت. جمعهی بعد، همان مرد یا شخصی دیگر آمد و عرض کرد: ای رسولخدا! خانهها خراب شد و اموال و دامها در آب فرو رفتند؛ دعا کنید که الله متعال باران را قطع کند. پیامبرجدستانش را بلند کرد و فرمود: «اللهمَّ حَوَالَيْنَا وَلا عَلَيْنَا»؛ یعنی: «یا الله! باران را بر اطرافِ ما نازل کن، نه بر ما». پیامبرجبه هر پارهابري اشاره مي كرد، آن ابر پراكنده میشد و بدینسان ابرها و آسمان از ابر خالی گشت و آسمان، صاف و آفتابی گردید. لذا اگر دعا، دعایی عام باشد، مانند دعا برای نزول باران یا از میان رفتن فتنهها و امثال آن، درخواست دعا، اشکالی ندارد؛ زیرا در چنین مواردی، مصلحت عمومی در میان است، نه مصلحت شخصی. همانطور که درخواست کمکِ مالی برای یک فقیر یا کسی که بدهکار است، بیاشکال است. همچنین درخواست کمک برای رفع ظلم از مسلمانِ ستمدیده ایرادی ندارد؛ زیرا مصلحت غیر در میان است.
گونهی دوم: اینست که از کسی بدین نیت درخواست دعا کنیم که از ثواب دعا کردن برخوردار شود و خود از این دعا فایده ببرد و منفعت شخصی در میان نباشد؛ بلکه هدف، این باشد که شخصی که از او طلب دعا میشود، به سوی الله روی بیاورد و دست به دعا و زاری بردارد و قلبش با الله متعال پیوند بخورد و دریابد که اللهﻷشنوای دعاست. خلاصه اینکه هدف از درخواست دعا، منفعت آن شخص باشد. این، ایرادی ندارد. زیرا شما صرفاً بهخاطر منافع شخصیِ خود از او درخواست دعا نکردهاید؛ بلکه هدف، این بوده که خودِ آن شخص از فضیلت دعا کردن برخوردار شود و بدینسان بر خیر و نیکیاش افزوده گردد و بهوسیلهی دعا به الله متعال نزدیکی بجوید و به اجر و ثواب این عمل دست یابد.
گونهی سوم: اینست که درخواست دعا از دیگران، فقط بهخاطر منافع شخصی یا برای خویشتن باشد. برخی از علما، این را جایز دانسته و گفتهاند: درخواست دعا برای خویشتن از افراد صالح و نیکوکار، ایرادی ندارد. اما ابوالعباس حرانيمیگوید: درخواست دعا از دیگران برای خود یا برای مصلحت شخصی، نکوهیده است؛ زیرا پیامبرجاز یارانش بیعت گرفت که از هیچکس چیزی درخواست نکنند.
همچنین امکان دارد کسی که درخواست دعا میکند، به دعای دیگران در حقّ خود بسنده نماید و دیگر، خودش برای خویشتن دعا نکند و بگوید: من از فلانی که آدمِ خوبیست، درخواست دعا کردهام؛ اگر الله دعایش را در حقّ من قبول نماید، کافیست. علاوه بر این، امکان دارد که درخواست دعا از یک شخص، او را به خود فریفته کند و باعث خودپسندیاش شود و بدینسان به خودبزرگبینی دچار گردد یا در دلش خطور نماید که من، آدمِ خیلی خوبی هستم که از من درخواست دعا میکنند!
خلاصه اینکه علما دربارهی گونهی سوم، اختلاف نظر دارند؛ برخی از آنها گفتهاند: ایرادی ندارد که به یک آدمِ نیکوکار بگویید: برایم دعا کن. برخی دیگر، گفتهاند: چنین درخواستی، پسندیده نیست؛ بلکه بهتر است از کسی برای خود درخواست دعا نکنید. زیرا چهبسا بر شما منت بگذارد یا با چنین درخواستی در برابرش خوار و ذلیل شوید. علاوه بر این، مگر کسی در میان شما و پروردگارتان قرار دارد؟ پس خود دعا کنید؛ زیرا هیچکس در میان شما و الله نیست. چرا خود را پیشِ دیگران خوار کنید و نیاز خود را نزدِ دیگران ببرید و از آنها درخواست دعا کنید؛ در صورتی که هیچ واسطهای در میان شما و الله وجود ندارد؟ الله متعال میفرماید:
﴿وَقَالَ رَبُّكُمُ ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡۚ﴾ [غافر: ٦٠]
و پروردگارتان فرمود: مرا بخوانید تا دعای شما را بپذیرم.
و میفرماید:
﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌۖ أُجِيبُ دَعۡوَةَ ٱلدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾ [البقرة: ١٨٦]
و چون بندگانم از تو دربارهی من بپرسند، (بدانند که) من نزدیکم و درخواست دعاکننده را بدانگاه که مرا میخواند، اجابت می-کنم.
الله متعال میفرماید:
﴿وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِۖ﴾ [آل عمران: ١٥٩]
و در کارها با آنها مشورت کن.
و میفرماید:
﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ﴾ [الشورى: ٣٨]
و کارهایشان در میان آنها با مشورت است
یعنی در کارها با یکدیگر مشورت میکنند.
۷۲۲- عن جابِرٍس قال: كانَ رسولُ اللهج يُعَلِّمُنَا الاسْتِخَارَةَ في الأُمُور كُلِّهَا كالسُّورَةِ مِنَ القُرْآنِ، يَقُولُ إِذا هَمَّ أَحَدُكُمْ بالأمر، فَليَركعْ رَكعتَيْنِ مِنْ غَيْرِ الفرِيضَةِ ثُمَّ لْيَقُلْ: اللهم إِنِّي أَسْتَخِيرُكَ بعِلْمِكَ، وأستقدِرُكَ بقُدْرِتكَ، وأَسْأَلُكَ مِنْ فضْلِكَ العَظِيم، فإِنَّكَ تَقْدِرُ ولا أَقْدِرُ، وتعْلَمُ ولا أَعْلَمُ، وَأَنتَ علاَّمُ الغُيُوبِ. اللهمَّ إِنْ كنْتَ تعْلَمُ أَنَّ هذا الأمرَ خَيْرٌ لِي فِي دِينِي وَمَعَاشي وَعَاقِبَةِ أَمْرِي» أَوْ قال: «عَاجِلِ أَمْرِي وَآجِله، فَاقْدُرْهُ لِي وَيَسِّرْهُ لِي، ثمَّ بَارِكْ لِي فِيهِ، وَإِن كُنْتَ تعْلمُ أَنَّ هذَا الأَمْرَ شرٌّ لِي فِي دِينِي وَمَعاشي وَعَاقبةِ أَمَرِي» أَو قال: «عَاجِل أَمري وآجِلهِ، فاصْرِفهُ عَنِّي، وَاصْرِفْنِي عَنْهُ، وَاقدُرْ لِيَ الخَيْرَ حَيْثُ كانَ، ثُمَّ رَضِّني بِهِ». قال: ويسمِّي حَاجَتَهُ.[روایت بخاري] [صحیح بخاری، ش: (۱۱۶۶، ۶۳۸۲)]
ترجمه: جابرسمیگوید: رسولاللهجهمانگونه كه سورهای از قرآن را به ما میآموخت، استخاره در همهی كارها را نيز به ما آموزش میداد و میفرمود: «هنگامی که هر یک از شما قصد انجام كاري را كرد، دو ركعت نماز نفل بخواند و سپس بگوید: (اللهمَّ إِنِّي أَسْتَخِيرُكَ بِعِلْمِكَ وَأَسْتَقْدِرُكَ بِقُدْرَتِكَ وَأَسْأَلُكَ مِنْ فَضْلِكَ الْعَظِيمِ، فَإِنَّكَ تَقْدِرُ وَلا أَقْدِرُ وَتَعْلَمُ وَلا أَعْلَمُ، وَأَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ. اللهمَّ إِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّ هَذَا الأَمْرَ خَيْرٌ لِي فِي دِينِي وَمَعَاشِي وَعَاقِبَةِ أَمْرِي)یا فرمود: (عَاجِلِ أَمْرِي وَآجِلِهِ، فَاقْدُرْهُ لِي وَيَسِّرْهُ لِي، ثُمَّ بَارِكْ لِي فِيهِ، وَإِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّ هَذَا الأَمْرَ شَرٌّ لِي فِي دِينِي وَمَعَاشِي وَعَاقِبَةِ أَمْرِي)یا فرمود: (فِي عَاجِلِ أَمْرِي وَآجِلِهِ، فَاصْرِفْهُ عَنِّي وَاصْرِفْنِي عَنْهُ، وَاقْدُرْ لِيَ الْخَيْرَ حَيْثُ كَانَ، ثُمَّ أَرْضِنِي بِهِ)؛ سپس حاجت خود را بگوید».
[ترجمهی دعا: «یا الله! از علم تو، طلب خير میكنم و از قدرت تو، توانايي میجویم و از تو خواهانِ فضل و بخششِ بیکرانت هستم. بهیقین، تو، توانايي و من ناتوانم؛ و تو میداني و من نمیدانم و تو دانای اسراری. یا الله! اگر اين كار را به خيرِ دين، دنيا و فرجامِ كار من میدانی، آن را برای من ممكن و آسان بگردان. و اگر آن را برای دين، دنيا و عاقبت كار من زیانبار میدانی، آن را از من دور کن و مرا از انجامش پشیمان بگردان و خير را هرجا که هست، برایم مقدّر بفرما و آنگاه مرا بدان، خشنود کن».]
شرح
نوویمیگوید: «باب استخاره و مشورت».
استخاره با الله، و مشورت با صاحبنظران و افرادِ نیکاندیش است. زیرا انسان ضعیف و ناتوان آفریده شده و کوتاهیهایی در او وجود دارد؛ از اینرو گاه در کارها و تصمیمهایش با پیچیدگیهایی روبهرو میشود و دچار شک و دودلی میگردد و نمیداند چهکار کند. مثلاً تصمیم میگیرد به مسافرت برود؛ اما شک میکند که آیا این سفر، خوب است یا بد؟ یا تصمیم میگیرد ماشین یا خانهای بخرد و یا دخترش را به ازدواج کسی درآورد؛ اما دودل است و نمیداند چهکار کند؟ میگوییم: دو راه پیشِ رو دارد:
راه نخست: اینست که با پروردگارش استخاره کند؛ یعنی از او طلب خیر کند؛ زیرا او ذاتیست که از آنچه بوده و آنچه هست و آنچه خواهد بود، آگاه است و دربارهی چیزی که وجود ندارد، میداند که اگر پدید آید، چگونه خواهد بود.
راه دوم: اینست که با فرادِ نیکاندیش و صاحبنظر مشورت کند.
مؤلفدربارهی مشورت و نظرخواهی از دیگران، به دو آیه از کتابالله، استدلال کرده است؛ از جمله آیهی ۱۵۹ سورهی «آلعمران» که اللهﻷبه پیامبرش فرموده است:
﴿فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِۖ فَإِذَا عَزَمۡتَ فَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ﴾[آل عمران: ١٥٩]
پس آنان را ببخش و برایشان آمرزش بخواه و در کارها با آنها مشورت نما و چون تصمیمت را گرفتی، بر الله توکل کن.
پیامبرجکه در تصمیمگیری از همه موفقتر و استوارتر بود، در کارهای پیچیده با یارانش مشورت میکرد؛ خلفای پس از او نیز با صاحبنظران و افرادِ نیکاندیش مشورت و رایزنی میکردند.
دو ویژگی برای مشاور یا کسی که با او مشورت میکنید، ضروریست: باتجربه، خبره، کارآزموده و صاحبنظر باشد و در کارها با شتاب عمل نکند؛ و دوم اینکه دیندار و متعهد باشد. زیرا کسی که دیندار نیست، قابل اعتماد نمیباشد؛ هرچند کارآزموده، زیرک و باتجربه باشد. زیرا هیچ خیری در چنین کسی نیست و شایستهی مشورت نمیباشد و هر آن امکان دارد خیانت کند و مشورت یا پیشنهاد زیانباری ارائه دهد یا چیزی بگوید که خیری در آن نیست و بدینسان رهآورد مشورتش، زیان و تجربهی تلخ و جبرانناپذیری باشد.
لذا نه آدمهای بدکار و فاسق، اهل مشورت هستند و نه دینداران و نیکوکارانی که تجربه ندارند یا در تصمیمگیریها عجله میکنند. مشورت و نظرخواهی از چنین کسانی درست نیست؛ زیرا دستهی اول، قابل اعتماد نیستند و دستهی دوم، ظاهرِ موضوع را در نظر میگیرند و بدون شناختِ درونمایهی مسأله، مشورت میدهند و یا با مشورتِ عجولانهی خود، انسان را به سمت و سویی میبرند که خیری در آن نیست. لذا کسی اهل مشورت است که هم باتجربه باشد و هم دیندار و نیکوکار یا نیکاندیش. الله متعال میفرماید:
﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ﴾ [الشورى: ٣٨]
و کارهایشان در میان آنها با مشورت است
یعنی در کارهای عمومی و مشترک، با یکدیگر مشورت میکنند؛ مانندِ جهاد که بر اساس مشورت و رایزنی با هم دربارهاش تصمیم میگیرند. لذا وقتی ولی امر یا حاکم مسلمانان، قصدِ جهاد میکند یا میخواهد دربارهی یک مسألهی عمومی تصمیم بگیرد، نظرِ اهل مشورت را جویا میشود. اما چگونه؟
هنگامی که ولی امر یا پیشوای مسلمانان، دربارهی کاری متردد میگردد، صاحبنظران نیکاندیش را جمع میکند و نظرها و پیشنهادهایشان را میپرسد.
اما استخاره، با اللهﻷمیباشد؛ یعنی وقتی انسان قصد انجامِ کاری را میکند و نمیداند که چه نتیجه یا آیندهای خواهد داشت، باید از اللهﻷطلب خیر کند. استخاره، یعنی طلب خیر دربارهی کارهایی که انسان در موردِ آنها دودل میباشد. پیامبرجروشِ استخاره را بیان فرموده است؛ بدینسان که دو رکعت نماز نفل در وقتهایی که ممنوع نیست، بهجا میآوریم. البته اگر فرصت کافی برای تصمیمگیری و شروع کار وجود نداشت، در وقتهای ممنوع نیز میتوان استخاره کرد. لذا پس از نماز عصر و نیز پس از نماز صبح تا بالا آمدن خورشید بهاندازهی یک نیزه و همچنین هنگام زوالِ آفتاب استخاره نمیکنیم و منتظر میمانیم تا وقتِ ممنوعه، پایان یابد؛ مگر اینکه فرصت کافی برای تصمیمگیری وجود نداشته باشد و صبر کردن تا پایان وقت ممنوعه، به از دست دادن فرصت تصمیمگیری بینجامد. پس دو رکعت نماز نفل بخوانیم و سپس سلام میدهیم و این دعا را میگوییم: «اللهمَّ إِنِّي أَسْتَخِيرُكَ بِعِلْمِكَ وَأَسْتَقْدِرُكَ بِقُدْرَتِكَ وَأَسْأَلُكَ مِنْ فَضْلِكَ الْعَظِيمِ، فَإِنَّكَ تَقْدِرُ وَلا أَقْدِرُ وَتَعْلَمُ وَلا أَعْلَمُ، وَأَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ. اللهمَّ إِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّ هَذَا الأَمْرَ خَيْرٌ لِي فِي دِينِي وَمَعَاشِي وَعَاقِبَةِ أَمْرِي»یا میگوییم: «عَاجِلِ أَمْرِي وَآجِلِهِ، فَاقْدُرْهُ لِي وَيَسِّرْهُ لِي، ثُمَّ بَارِكْ لِي فِيهِ، وَإِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّ هَذَا الأَمْرَ شَرٌّ لِي فِي دِينِي وَمَعَاشِي وَعَاقِبَةِ أَمْرِي»یا میگوییم: «فِي عَاجِلِ أَمْرِي وَآجِلِهِ، فَاصْرِفْهُ عَنِّي وَاصْرِفْنِي عَنْهُ، وَاقْدُرْ لِيَ الْخَيْرَ حَيْثُ كَانَ، ثُمَّ أَرْضِنِي بِهِ». آنگاه همان کاری را انجام میدهیم که قلبِ ما به آن گواهی میدهد و اگر شک و تردیدمان، همچنان برطرف نشد، دوباره و حتی سهباره استخاره میکنیم. و اگر شک و دودلی از میان نرفت، نظرِ صاحبنظرانِ نیکاندیش یا اهل مشورت را جویا میشویم و به مشورت آنها عمل میکنیم که انشاءالله خیر، در مشورتِ آنهاست؛ زیرا گاه الله متعال شک و تردید انسان را با استخاره از میان نمیبرد تا بنده، به مشورت و نظرخواهی از اهل مشورت روی بیاورد. البته علما اختلاف نظر دارند که آیا مشورت، مقدم است یا استخاره؟
دیدگاه صحیح، اینست که استخاره مقدم میباشد. از اینرو مؤلفجنیز ابتدا استخاره را ذکر کرد؛ زیرا پیامبرجفرمود: «هنگامی که قصد انجامِ کاری را کردید...» استخاره کنید؛ و اگر سه بار استخاره کردید و شک و دودلی برطرف نشد، مشورت نمایید و به نظرِ اهل مشورت، عمل کنید. علت اینکه گفتیم سه بار استخاره کنید، اینست که پیامبرجهرگاه دعا میکرد، سه بار دعا مینمود و استخاره، دعاست و چهبسا همان ابتدا، گزینهی بهتر برای انسان روشن نشود؛ و امکان دارد انسان بارِ اول یا بار دوم یا سوم گزینهی بهتر را دریابد و تصمیمش را بگیرد و اگر تا سه بار دودلی و تردیدش از میان نرفت، مشورت کند.
۷۲۳- عَنْ جابرٍس قال: كانَ النَّبِيُّج إِذَا كَانَ يَوْمُ عِيدٍ خَالَفَ الطَّرِيقَ.[روایت بخاري] [صحیح بخاری، ش: ۹۸۶]
ترجمه: جابرسمیگوید: پیامبرجروزِ عید از یک مسیر - به عیدگاه- میرفت و از مسیری دیگر باز میگشت.
۷۲۴- وعنِ ابنِ عُمَرَ رضي الله عنهما أَنَّ رسولَ اللهج كَانَ يَخْرُجُ مِنْ طَرِيقِ الشَّجَرَةِ وَيَدْخُلُ مِنْ طَريقِ المُعَرَّس، وإِذَا دَخَلَ مَكَّةَ دَخَلَ مِنَ الثَّنِيَّةِ العُليَا وَيَخْرُجُ مِنَ الثَّنِيَّةِ السُّفْلى.[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۱۵۳۳؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۲۵۷]
ترجمه: ابنعمربمیگوید: رسولاللهجاز راه «شجره» - مدينه را- بهقصد مكه ترك میکرد و در بازگشت، از راه «معرَّس» وارد مدینه میشد. هنگام ورود به مکه از گردنهی بالایی وارد میگشت و هنگام خروج، مکه را از گردنهی پایینی ترک میکرد.
شرح
نوویمیگوید: «مستحب بودن رفتن به نماز عید و عیادت بیمار و حج و امثال آن از یک راه و بازگشتن از راهی دیگر برای افزایش مکانهای عبادت». منظور از رفتن از یک راه و بازگشتن از راه دیگر، اینست که مسیر رفتن با مسیرِ بازگشت، فرق کند؛ مثلاً از سمت راست یا از مسیر شمارهی یک برود و از سمت چپ یا سمیر شمارهی دو باز گردد. و این از پیامبرجدر نمازهای عید ثابت شده است؛ چنانکه جابرسمیگوید: پیامبرجروزِ عید از یک مسیر - به عیدگاه- میرفت و از مسیری دیگر باز میگشت.
علما دربارهی علتِ این کار چند نظر دارند؛ برخی گفتهاند: علتش اینست که هر دو راه روز قیامت برایش گواهی دهند. زیرا زمین در رستاخیز به اعمالِ نیک و بدی که در آن انجام شده است، گواهی میدهد. همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿يَوۡمَئِذٖ تُحَدِّثُ أَخۡبَارَهَا ٤ بِأَنَّ رَبَّكَ أَوۡحَىٰ لَهَا ٥﴾ [الزلزلة: ٤، ٥]
زمین، خبرهایش را در آن روز بازگو میکند. زیرا پروردگارت به آن حکم کرده است.
زمین در آن روز گواهی میدهد و میگوید: فلانی، این عمل و آن عمل را بر روی من انجام داد. لذا وقتی انسان از یک مسیر به عیدگاه برود و از مسیری دیگر بازگردد، هر دو مسیر روز قیامت برایش گواهی میدهند که او نماز عید را بهجا آورده است.
برخی هم گفتهاند: این، برای نشان دادن شعایرِ عید است تا کوچه و بازار از جماعتِ نمازگزاران پُر شود. روشن است که مسیر رفت و برگشتِ همهی مردم، یکی نیست؛ لذا پراکنده شدن مردم در سطح شهر به هنگام رفتن به عیدگاه، خود جلوهی بیشتری به این مراسم پرشکوه میبخشد؛ زیرا نماز عید، یکی از شعایر دینیست و به همین علت است که مردم دستور یافتهاند برای نماز عید به بیرونِ شهر بروند تا این مراسم، شکوه و جلوهی بیشتری داشته باشد.
و نیز گفته شده که این کار، یعنی تفاوت مسیر رفت و برگشت به عیدگاه، بهخاطر مستمندانیست که در این مسیرها قرار دارند؛ زیرا مستمندانی که در یک مسیر هستند، در مسیر دیگر دیده نمیشوند و بدینسان امکان کمک کردن به مستمندانِ بیشتری فراهم میگردد.
الله داناتر است، اما چنین بهنظر میرسد که این کار بهخاطر اظهارِ هرچه بیشتر شکوه جلوهی نماز عید به عنوان یکی از شعایر دینیست. علما اختلاف نظر دارند که آیا نماز جمعه نیز همینگونه است؟ زیرا نماز جمعه، عیدِ هفتگی مسلمانان میباشد. برخی گفتهاند: در نماز جمعه نیز بهتر است که مسیر رفت و برگشت انسان، متفاوت باشد. حتی برخی از علما دامنهی این عمل را به نمازهای پنجگانه نیز گسترش دادهاند؛ چنانگه گفته اند: مستحب است که انسان، برای نماز ظهر، از یک مسیر برود و از مسیری دیگر باز گردد و همینطور دربارهی نماز عصر و سایر نمازهای پنجگانه. این دسته از علما نمازهای پنجگانه را قیاس بر نماز عید گرفتهاند. و گروهی دیگر از علما، دامنهی این عمل را به همهی عبادتهایی که انسان برای انجامِ آنها مسیری را میپیماید، گستراندهاند؛ حتی در رابطه با عیادت بیمار و تشییع جنازه؛ بنا بر دیدگاهِ اینها کسی که به عیادت بیمار میرود، مستحب است که مسیر رفتنش با مسیر بازگشتش متفاوت باشد و این را در تشییع جنازه نیز مستحب میدانند.
گفتنیست: این قیاسها، ضعیف است و نمیتوان نمازجمعه و نمازهای پنجگانه و رفتن به سایر عبادتها را بر نماز عید قیاس کرد؛ زیرا قیاس، در عبادتها درست نیست و همهی این اعمال در زمانِ پیامبر وجود داشته است؛ هم نماز جمعه و هم نمازهای پنجگانه و عیادت بیمار و تشییع جنازه؛ اما ثابت نیست که پیامبرجدر رفت و برگشت خویش به سوی این عبادتها، مسیرهای جداگانهای انتخاب کرده باشد. و اصل بر اینست که هرچه در دوران پیامبرجوجود داشته و ایشان، روشِ خاصی برای آن بیان نکرده یا در سنتش نیامده باشد، سنت، ترکِ آن است.
و اما حج؛ پیامبرجدر حج، هنگام ورود به مکه از گردنهی بالایی وارد میگشت و هنگام خروج، مکه را از گردنهی پایینی ترک میکرد. و نیز هنگام رفتن به عرفه از یک مسیر میرفت و از مسیری دیگر باز میگشت. علما دیدگاههای متفاوتی در اینباره دارند که آیا این عملِ پیامبرجعبادی بوده است یا بهخاطر انتخاب مسیرِ آسانتر؟ برخی از علما به گزینهی نخست باور داشته و گفتهاند: سنت است که ورود به مکه از گردنهی بالایی باشد و خروج از آن، از گردنهی پایینی؛ اینها همچنین تفاوت مسیر رفت و برگشت به عرفه را سنت میدانند.
و عدهای دیگر از علما گفتهاند: این کار، بهخاطرِ انتخاب مسیرِ آسانتر بوده است و انسان باید مسیرِ آسانتر را انتخاب کند.
در هر حال اگر این امکان برای شما وجود داشت که از بالای مکه وارد این شهر شوید و آن را از گردنهی پایینش ترک کنید، چه بهتر؛ اگر این مسأله، عبادی باشد، از فضیلت این عبادت برخوردار شدهاید و اگر عبادی نباشد، ضرر نکردهاید. گرچه امروزه این امکان وجود ندارد؛ زیرا مسیرِ راهها یکیست.
مانندِ وضو، غسل، تیمم، پوشیدن لباس و کفش و جوراب و شلوار، و ورود به مسجد، مسواک زدن، سرمه کشیدن، ناخن گرفتن، کوتاه کردن سبیل، گرفتن موی زیرِ بغل، تراشیدنِ سر، سلامِ پایان نماز، خوردن و آشامیدن، دست دادن با یکدیگر، دست کشیدن بر حجرالاسود، بیرون آمدن از دستشویی، دادن و گرفتنِ اشیا و دیگر کارهای اینچنینی؛ و مستحب بودن تقدیمِ چپ در کارهایی که اینچنین نیستند، مانند پاک کردن بینی، انداختنِ آب دهان، ورود به دستشویی، خروج از مسجد، درآوردن جوراب و کفش و لباس، استنجا و دفعِ پلیدیها و امثال آن.
الله متعال میفرماید:
﴿فَأَمَّا مَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ بِيَمِينِهِۦ فَيَقُولُ هَآؤُمُ ٱقۡرَءُواْ كِتَٰبِيَهۡ ١٩﴾ [الحاقة: ١٩]
پس هر کس نامهی اعمالش را به دست راست خویش دریافت کند، میگوید: نامهی اعمالم را بگیرید و بخوانید.
و میفرماید:
﴿فَأَصۡحَٰبُ ٱلۡمَيۡمَنَةِ مَآ أَصۡحَٰبُ ٱلۡمَيۡمَنَةِ ٨ وَأَصۡحَٰبُ ٱلۡمَشَۡٔمَةِ مَآ أَصۡحَٰبُ ٱلۡمَشَۡٔمَةِ ٩﴾ [الواقعة: ٨، ٩]
اصحاب یمین (اهل سعادت و نیکبختی که) نامههایشان را به دست راست دریافت میکنند؛ و نیکبختان چه وضعیتی دارند؟ و اصحاب شِمال - افراد نگونبخت- که کارنامهی خود را به دست چپ تحویل میگیرند؛ ونگونبختها چه وضعی دارند؟
شرح
مؤلفمیگوید: «استحبابِ مقدم قرار دادن راست در همهی کارهای محترم و مستحب بودن تقدیمِ چپ در کارهایی که اینچنین نیستند». وی، سپس چندین کار به عنوان نمونه ذکر کرده است؛ از جمله: وضو؛ غسل، تیمم، و پوشیدنِ لباس.
انسان برای وضو از سمت راست شروع میکند؛ یعنی ابتدا دست راستش را میشوید و سپس دست چپش را؛ و نیز پای راست را پیش از پای چپ. این در رابطه با اندامِ دوگانهایست که چپ و راست آنها قابل تمییز است؛ اما دربارهی صورت که یکیست، نمیگوییم ابتدا سمت راست صورت را بشویید و سپس سمت چپش را؛ بلکه همانگونه که در سنت آمده است، همهی صورت به یکباره شسته میشود. البته اگر بهفرض مثال کسی فقط تواناییِ شست صورتش را با یک دست داشته باشد، در این حالت ابتدا سمت راستِ صورتش را از بالا به پایین بشوید و سپس سمت چپش را. مسحِ گوشها نیز همینگونه است؛ یعنی چنین نیست که ابتدا گوش راست را مسح کنیم و سپس گوشِ چپ را. بلکه هر دو با هم مسح میشوند؛ مگر اینکه انسان توانایی مسحِ همزمانِ هر دو گوش را نداشته باشد که در این حالت ابتدا گوشِ راست را مسح میکند و سپس گوشِ چپ را.
همچنین کسی که میخواهد غُسل کند، ابتدا مانندِ وضوی نماز وضو میگیرد و سپس سه بار روی سَرَش آب میریزد تا خیس و شسته شود؛ آنگاه سایر قسمتهای بدنش را میشوید و از سمت راستِ بدنش آغاز میکند و سپس سمت چپ را شستشو میدهد. زیرا پیامبرجبه زنانی که دخترش را غسل میدادند، فرمود: «ابْدَأْنَ بِميامِنهَا وَمَواضِعِ الوُضُوءِ مِنْها». [بخاری، ش: (۱۶۷، ۱۲۵۴، ۱۲۵۵، ۱۲۵۶)؛ و مسلم، ش: ۹۳۹ بهنقل از امعطیهل] یعنی: «غسل دادن او را از سمت راست بدنش و از اعضای وضو شروع کنید».
لذا وقتی زیرِ دوش میروید و میخواهید غسل کنید، پس از شستن سَر، ابتدا سمت راست بدن را بشویید و سپس سمت چپ را. این، سنت است.
و نیز در تیمم؛ اما همانگونه که در سنت آمده است، انسان برای تیمم همهی صورتش را با دو دستش مسح میکند و سپس دو دست خود را مسح مینماید و رعایت سمت راست در آن، نمایان نیست؛ زیرا تیمم فقط در دو عضو است؛ در صورت و دو دست (دو پنجه). لذا مسح صورت به یکباره انجام میشود و سپس دو دست را مسح میکنند؛ با دست چپ، دست راست را و با دست راست، دست چپ را.
همچنین برای پوشیدن لباس، کفش و جوراب، باید از سمت راست، آغاز کرد؛ یعنی وقتی میخواهید لباس بپوشید، ابتدا دست راست خود را واردِ آستین کنید و سپس دست چپ را. هنگام پوشیدن کفش، ابتدا پای راست را در کفش نمایید و سپس پای چپ را و همینطور دربارهی جوراب. زیرا همانگونه که از پیامبرجثابت شده، سنت است.
هنگام ورود به مسجد نیز ابتدا پای راست خود را داخل مسجد بگذارید و هنگامِ مسواک زدن ابتدا از دندانهای سمت راست شروع کنید و سپس دندانهای سمت چپ را مسواک زنید. وقتی چشمانتان را سرمه میکشید، ابتدا چشم راست را سرمه بكشید و آنگاه چشم چپ را.
برای گرفتن ناخنها نیز به همینشکل عمل کنید؛ یعنی ابتدا ناخنهای دست راست را بگیرید؛ ابتدا انگشت کوچک، سپس انگشتِ میانِ انگشت کوچک و میانی و آن گاه انگشت میانی و انگشت اشاره و شست را. و سپس ناخنهای دست چپ را بگیرید و ناخنهای دست چپ را از انگشت شست شروع کنید و با انگشت کوچک تمام نمایید. دربارهی ناخنهای پا نیز به همین ترتیب عمل کنید؛ یعنی ابتدا پای راست به همان ترتیبی که ذکر شد و سپس پای چپ به ترتیب مذکور.
برای کوتاه کردن سبیل، ابتدا سمت راستش را کوتاه کنید و آنگاه سمت چپ را.
همچنین برای زدودن موهای زیر بغل و تراشیدنِ سر؛ زدودن موهای زیر بغل، سنت است که ترتیب راست و چپ در آن رعایت شود. تراشیدن موی سر را نیز از سمت راست آغاز کنید و سپس سمت چپ سر را بتراشید.
و همینطور در سلامِ پایان نماز؛ یعنی ابتدا به سمت راست سلام میدهید و سپس به سمت چپ.
خوردن و آشامیدن نیز باید با دست راست باشد و خوردن و آشامیدن با دست چپ، جایز نیست؛ زیرا پیامبرجاز خوردن و آشامیدن با دست چپ نهی نموده و فرموده است: «لا يَأْكُلْ أَحَدُكُمْ بِشِمَالِهِ وَلا يَشْرَب بِشِمَالِهِ، فَإِنَّ الشَّيْطَانَ يَأْكُلُ بِشِمَالِهِ وَيَشْرَب بِشِمَالِهِ». [مسلم، ش: ۲۰۲۰ به نقل از ابنعمرو] یعنی: «هیچیک از شما با دستِ چپش نخورد و نیاشامد؛ زیرا شیطان با دست چپش میخورد و میآشامد». لذا اگر دو نفر دیدید که یکی از آنها این را رعایت میکرد و دیگری با دست چپش میخورد و میآشامید، بدانید که اولی، به رهنمود پیامبرجعمل میکند و دومی، مطابق روش شیطان، میخورد و میآشامد. آیا کسی راضیست که از رهنمود پیامبرجرویگردانی کند و به روش شیطان عمل نماید؟ هیچکس راضی نیست. اما شیطان خوردن و آشامیدن با دست چپ را در نگاه مردم میآراید؛ از اینرو برخی از مردم، این را نشانهی پیشرفت میپندارند! لذا بر انسان واجب است که در خوردن و آشامیدن، این نکته را رعایت کند و از دستِ راستش استفاده نماید؛ مگر اینکه ضرورتی در کار باشد.
همچنین بر ما واجب است که به فرزندان خردسالِ خود آموزش دهیم که با دست راست خود بخورند و بیاشامند. رعایت این نکته در مصافحه نیز واجب است؛ لذا اگر کسی دستِ چپش را برای دست دادن دراز کرد، با او مصافحه نمیکنیم؛ زیرا بر خلافِ سنت عمل کرده است. مگر اینکه دستِ راستش فلج باشد و نتواند آن را حرکت دهد.
استلام «حجرالاسود» نیز با دست راست است؛ یعنی با دست راست خود بر روی حجرالاسود دست میکشیم. و اگر کسی نتوانست حجرالاسود را استلام کند، به سوی آن اشاره مینماید؛ البته با دستِ راست خود. دست کشیدن بر «رکن یمانی» نیز با دست راست میباشد.
گاه مشاهده میشود که برخی از مردم، حجرالاسود را با دست چپ خود استلام می کنند یا با دست چپ خویش یا با هر دو دست بهسوی آن اشاره مینمایند. اگر امکان استلام رکن یمانی وجود داشت، چه خوب؛ و گرنه، از دور به سوی آن اشاره نکنید. زیرا اشاره کردن به سوی رکن یمانی از پیامبرجثابت نشده است. گویا برخی از مردم این را نمیدانند؛ از اینرو اگر کسی را دیدید که رکن یمانی یا حجرالاسود را با دست چپش استلام میکند، به او تذکر دهید که این کار، گرامیداشتِ بیت الله نیست؛ به او بگویید: با دست راست خود بر حجرالاسود و رکن یمانی دست بکشد.
هنگام خروج از دستشویی ابتدا پای راست خود را بیرون بگذارید؛ زیرا بیرونِ دستشویی بهتر از داخل آن است.
در گرفتن و دادن اشیا نیز این نکته را رعایت کنید؛ یعنی اگر میخواهید چیزی به دوست خود بدهید، با دست راست بدهید یا وقتی میخواهید چیزی بگیرید، با دست راست بگیرید. این، جزو آداب اسلامیست؛ اما برخی از مردم این را رعایت نمیکنند؛ تازه این را پیشرفت میپندارند!
سبحانالله! اصحابِ شِمال - افراد نگونبخت- در دنیا نیز چپ را بر راست ترجیح میدهند. [شِمال، یعنی چپ]. زیرا کافران، اصحابِ شِمال یا همان افراد تیرهروزی هستند که در آخرت، کارنامهی خود را به دست چپ خویش دریافت میکنند. اما مؤمنان، اصحاب یمین هستند؛ یعنی اهل سعادت و نیکبختی که نامهی اعمالشان را به دست راست خود دریافت مینمایند. لذا کافران در دنیا و آخرت، اصحابِ شِمال هستند. زیرا در دنیا نیز چپ را بر راست ترجیح میدهند.
لذا در کارهای یادشده و همهی کارهایی که جنبهی تکریم دارد و محترم میباشد، سمت راست را رعایت کنید؛ زیرا راست، بهتر و برتر است. سپس مؤلفکارهایی را ذکر کرده که با دست چپ انجام میشود یا آغازش از سمت چپ است؛ مانند پاک کردن بینی و انداختنِ آب دهان. یعنی بینی خود را با دست چپ پاک میکنیم و آب دهان را به سمت چپ میاندازیم.
همچنین هنگام ورود به دستشویی، ابتدای پای چپ را داخل میگذاریم. البته همانطور که پیشتر گذشت، هنگام خروج از دستشویی، ابتدا پای راست را بیرون میگذاریم.
هنگام خروج از مسجد، ابتدا پای چپ را بیرون قرار میدهیم. و نیز هنگام درآوردن شلوار یا جوراب یا کفش؛ یعنی ابتدا پای چپ را درمیآوریم.
استنجا نیز با دست چپ انجام میشود. پیامبرجاز استنجا با دست راست، نهی فرموده است؛ زیرا دست راست، محل اکرام است و از آن برای خوردن و آشامیدن استفاده میگردد.
گفتنیست: از زمانی که استفاده از ساعتهای مچی رایج شده است، معمولاً مردم آن را در دست چپ قرار میدهند تا دستِ راستشان آزاد باشد؛ زیرا از دست راست، بیش از دست چپ استفاده میشود و معمولاً انسان به حرکت دادن دست راستش بیشتر نیاز دارد. لذا از همان ابتدا بیشتر مردم عادت کردهاند که ساعت مچی را در دست چپ خود قرار دهند تا راحتتر باشند. برخی بنا بر تقدیمِ راست بر چپ، گمان میکنند که قرار دادن ساعت مچی در دست راست، بهتر و افضل میباشد؛ اما این، پندارِ درستی نیست. زیرا از پیامبرجثابت شده که گاه انگشتریاش را در دست راست قرار میداد و گاه در دست چپ؛ ضمن اینکه چهبسا قرار دادن انگشتری در دست چپ برای بیرون کشیدنِ آن با دست راست، آسانتر باشد. ساعت مچی را هم بر انگشتری، قیاس میکنیم؛ لذا نتیجه میگیریم که فرقی نمیکند ساعت مچی را در دست راست قرار دهیم یا در دست چپ.
سپس مؤلفدو آیه از کتابالله ذکر کرده است؛ یک آیه، اینکه الله متعال میفرماید:
﴿فَأَمَّا مَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ بِيَمِينِهِۦ فَيَقُولُ هَآؤُمُ ٱقۡرَءُواْ كِتَٰبِيَهۡ ١٩﴾ [الحاقة: ١٩]
پس هر کس نامهی اعمالش را به دست راست خویش دریافت کند، میگوید: نامهی اعمالم را بگیرید و بخوانید.
این، در روز قیامت خواهد بود؛ یعنی زمانی که مردم نامههای اعمال خویش را دریافت میکنند. در آن روز کارنامهی عدهای را به دستِ راستشان میدهند و کارنامهی برخی را به دست چپشان. ﴿فَأَمَّا مَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ بِيَمِينِهِۦ﴾؛ کسی که نامهی اعمالش را به دستِ راستش دریافت میکند، شادمان است و به مردم میگوید: به من نگاه کنید؛ بیایید و نامهی اعمالم را بخوانید: ﴿ٱقۡرَءُواْ كِتَٰبِيَهۡ﴾. چنانکه یک دانشآموز موفق پس از دریافتِ کارنامهی قبولیاش، آن را به دوستان و نزدیکانش نشان میدهد.
اما کسی که نامهی اعمالش را به دست چپ خویش دریافت میکند، نه تنها دوست ندارد که دیگران کارنامهاش را ببینند، بلکه میگوید: ای کاش نامهی اعمالم به من داده نمیشد! همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿وَأَمَّا مَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ بِشِمَالِهِۦ فَيَقُولُ يَٰلَيۡتَنِي لَمۡ أُوتَ كِتَٰبِيَهۡ ٢٥﴾
و اما کسی که نامهی اعمالش را به دست چپ خویش دریافت کند، میگوید: ای کاش نامهی اعمالم به من داده نمیشد.
و آیهی دیگری که مؤلفذکر کرده، اینست که الله متعال میفرماید:
﴿فَأَصۡحَٰبُ ٱلۡمَيۡمَنَةِ مَآ أَصۡحَٰبُ ٱلۡمَيۡمَنَةِ ٨ وَأَصۡحَٰبُ ٱلۡمَشَۡٔمَةِ مَآ أَصۡحَٰبُ ٱلۡمَشَۡٔمَةِ ٩﴾ [الواقعة: ٨، ٩]
اصحاب یمین (اهل سعادت و نیکبختی که) نامههایشان را به دست راست دریافت میکنند؛ و نیکبختان چه وضعیتی دارند؟ و اصحاب شِمال - افراد نگونبخت- که کارنامهی خود را به دست چپ تحویل میگیرند؛ ونگونبختها چه وضعی دارند؟
الله متعال بیان فرموده که مردم در قیامت، سه دسته خواهند بود: اصحاب یمین (اهل سعادت)، اصحاب شِمال (افراد نگونبخت) و پیشاهنگانِ پیشتاز که همان بندگان مقرّب پروردگارند.
مردم، هنگام مُردن یا هنگامی که روح از پیکرشان جدا میشود نیز سه دستهاند که الله متعال در سورهی «واقعه» بیان فرموده است؛ چنانکه میفرماید:
﴿فَلَوۡلَآ إِذَا بَلَغَتِ ٱلۡحُلۡقُومَ ٨٣ وَأَنتُمۡ حِينَئِذٖ تَنظُرُونَ ٨٤ وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَيۡهِ مِنكُمۡ وَلَٰكِن لَّا تُبۡصِرُونَ ٨٥ فَلَوۡلَآ إِن كُنتُمۡ غَيۡرَ مَدِينِينَ ٨٦ تَرۡجِعُونَهَآ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ٨٧ فَأَمَّآ إِن كَانَ مِنَ ٱلۡمُقَرَّبِينَ ٨٨ فَرَوۡحٞ وَرَيۡحَانٞ وَجَنَّتُ نَعِيمٖ ٨٩ وَأَمَّآ إِن كَانَ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلۡيَمِينِ ٩٠ فَسَلَٰمٞ لَّكَ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلۡيَمِينِ ٩١ وَأَمَّآ إِن كَانَ مِنَ ٱلۡمُكَذِّبِينَ ٱلضَّآلِّينَ ٩٢ فَنُزُلٞ مِّنۡ حَمِيمٖ ٩٣ وَتَصۡلِيَةُ جَحِيمٍ ٩٤﴾[الواقعة: ٨٣، ٩٤]
پس آنگاه که جانِ (شخصی) به حلقوم (گلوگاه) میرسد؛ و شما در آنهنگام نظارهگر هستید و ما، از شما به او نزدیکتریم؛ ولی شما نمیبینید. پس پس چنانچه شما جزا نمییابید، اگر راست میگویید، چرا جانش را باز نمیگردانید؟ ولی اگر از مقربان باشد. پس آسایش و گیاهان خوشبو و باغهای پرنعمت (درانتظار اوست). و اگر از اصحابِ یمین (سعادتمندان) باشد، (به او گفته میشود:) از سوی نیکبختان بر تو درود و سلام. ولی اگر از تکذیبکنندگان و گمراهان باشد، پس پذیرایی (او) با آب جوشان است. و (نیز) ورود به دوزخ.
مؤلفبا ذکرِ این دو آیه، بدین نکته اشاره کرده که اصحابِ یمین (سعادتمندان) در دنیا و آخرت، فضایل پایداری دارند. در واقع، اشارهی مؤلفبه این آیات از آن جهت است که در آن از اصحاب یمین یاد شده است؛ و میدانید که «یمین»، یعنی راست. و این، تناسبِ موضوع یا عنوان این باب، با آیههای مذکور میباشد.
***
۷۲۵- وعن عائشة رضيَ الله عنها قالَت: كَانَ رسولُ اللهج يُعْجِبُهُ التَّيمُّنُ في شأنِهِ كُلِّهِ: فِي طُهُوِرِه، وَتَرجُّلِهِ، وَتَنَعُّلِهِ.[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۱۶۸؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۶۸]
ترجمه: عایشهل میگوید: پیامبرجدر همهی کارهایش، شروع کردن از سمت راست را میپسندید: در وضو گرفتن، شانه کردن موها و پوشیدن کفش.
۷۲۶- وعنها قالت: كانَتْ يَدُ رسول اللهج اليُمْنى لِطُهُورِهِ وطَعَامِه، وكَانَتْ اليُسْرَى لِخَلائِهِ وَمَا كَانَ منْ أَذىً.[حديث صحيحیست که ابوداود و جز او، با اِسناد صحیح روایت کردهاند.] [صحیح أبی داود، آلبانی، ش: ۲۶]
ترجمه: عایشهلمیگوید: دستِ راستِ رسولاللهجبرای وضو گرفتن و غذا خوردن بود و دستِ چپش برای استنجا و دفع آلودگی.
شرح
مؤلفدر این باب، روایتی بدین مضمون ذکر کرده است که عایشهلمیگوید: «پیامبرجدر همهی کارهایش، شروع کردن از سمت راست را میپسندید: در وضو گرفتن، شانه کردن موها و پوشیدن کفش». یعنی وقتی میخواست وضو بگیرد، از سمت راست شروع میکرد؛ ابتدا دست راستش را میشست و سپس دست چپش را؛ همچنین پای راستش را پیش از پای چپش میشست. گفتنیست: دو گوش، یک عضو محسوب میشوند که در سر قرار دارند و مسحِ هر دو همزمان انجام میگردد؛ مگر اینکه کسی نتواند هر دو را همزمان مسح کند. لذا در حالتِ ضرورت، ابتدا گوش راستش را مسح نماید.
پیامبرجمرتب نمودن موهایش، یعنی روغن زدن و شانه کردن آنها را نیز از سمت راست شروع مینمود؛ وی مانند سایر مردم، موهایش را فقط در حج و عمره میتراشید و هر از چندگاهی موهایش را کوتاه میکرد و گاه بلند مینمود تا به شانههایش میرسید و گاه موهایش را از مقابلِ نرمهی گوش، میزد. اما در همه حال به بهداشت و نظافت موهایش اهمیت میداد.
پیامبرجهمچنین هنگامِ پوشیدنِ کفش، ابتدا از سمت راست شروع میکرد و سپس پای چپش را داخل کفش قرار میداد. اما هنگامِ درآوردن کفش، ابتدا پای چپش را درمیآورد و سپس پای راستش را. در پوشیدنِ لباس نیز به همینگونه عمل میکرد؛ یعنی ابتدا دستِ راستش را وارد آستین مینمود و سپس دست چپش را؛ اما هنگام درآوردن لباس از سمت چپ شروع میکرد. و در پوشیدنِ شلوار نیز ترتیب راست و چپ را رعایت میفرمود.
در حدیث دوم، عایشهلبه بیانِ مواردی پرداخته است که رسولاللهجبا دستِ راستش انجام میداد و نیز کارهایی که برای انجام آنها از دستِ چپش استفاده میکرد. عایشهلدر این حدیث یادآور شده است که دستِ رسولاللهجبرای وضو گرفتن و غذا خوردن بود و دستِ چپش برای استنجا و دفع آلودگی؛ مثلِ استنشاق (تمیز کردن بینی با آب) و مانندِ آن. یعنی در هر کاری که برای دفع آلودگی بود، از دستِ چپش استفاده میکرد و در سایر کارها دستِ راستش را بهکار میگرفت. زیرا همانگونه که پیشتر ذکر شد، دستِ راست از دست چپ، برتر است.
***
۷۲۷- وعن أُم عَطِيةَ رضي الله عنها أَنَّ النَّبِيَّج قالَ لَهُنَّ فِي غَسْلِ ابْنَتِهِ زَيْنَبَ رضي الله عنها: «ابْدَأْنَ بِميامِنهَا وَمَواضِعِ الوُضُوءِ مِنْها».[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۱۲۵۵؛ و صحیح مسلم، ش: ۹۳۹]
ترجمه: امعطیهلمیگوید: پیامبرجهنگامِ غسل دادنِ دخترش زینبلبه آنها، یعنی زنانی که دخترش را غسل میدادند، فرمود: «غسل دادن او را از سمت راست بدنش و از اعضای وضو شروع کنید».
۷۲۸- وعن أبي هُريرةس أَنَّ رسولَ اللهج قال: «إِذا انْتَعَلَ أَحَدُكُمْ فَلْيبْدَأْ باليُمْنى، وَإِذا نَزَعَ فَلْيبْدَأْ بِالشِّمالِ، لِتَكُنِ اليُمْنى أَوَّلَهُما تُنْعَلُ، وآخرَهُمَا تُنْزَعُ».[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۵۸۵۶؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۰۹۷]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هر یک از شما هنگام پوشیدن کفش، از پایِ راست شروع کند و هنگامِ درآوردن کفش، از پای چپ آغاز نماید؛ پای راست در پوشیدنِ کفش، اول باشد و در بیرون آوردن، آخِر».
۷۲۹- وعن حَفْصَةَ رضي الله عنها أَنَّ رسول اللهج كان يَجْعَلُ يَمينَهُ لطَعَامِهِ وَشَرَابِهِ وثيابِهِ ويَجَعلُ يَسارَهُ لِمَا سِوى ذلكَ.[روایتِ ابوداود، ترمذي و...] [صحیح أبی داود، آلبانی، ش: ۲۵]
ترجمه: حفصهلمیگوید: رسولاللهجدستِ راستش را برای خوردن، آشامیدن و پوشیدنِ لباس استفاده میکرد و دست چپش را در سایر کارها.
۷۳۰- وعن أبي هريرةس أَنَّ رسول اللهج قال: «إِذا لَبِسْتُم، وَإِذا تَوَضَّأْتُم، فَابْدؤُوا بِأَيَامِنكُمْ».[حديث صحيحیست که ابوداود و ترمذي با اِسناد صحيح روایت کردهاند.] [صحیح الجامع، ش: ۷۸۷؛ و صحیح أبی داود، آلبانی، ش: ۳۴۸۸]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هنگامی که وضو میگیرید و هنگامی که لباس میپوشید، از سمتِ راست بدنتان شروع کنید».
۷۳۱- وعن أَنسٍس أَنَّ رسولَ اللهج أَتى مِنًى؛ فَأَتَى الجَمْرةَ فَرماهَا، ثُمَّ أَتَى مَنْزِلَهُ بِمنًى وَنَحَرَ، ثُمَّ قال لِلحلاَّقِ: «خُذْ» وَأَشَارَ إِلى جَانِبِهِ الأيمنِ، ثُم الأيسَرِ ثُمَّ جعَلَ يُعطِيهِ النَّاسَ.[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: (۱۷۰، ۱۷۱) بهصورت مختصر؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۳۰۵]
وفي روايةٍ: لَمَّا رَمَى الجَمْرةَ، ونَحَر نُسُكَهُ وَحَلَقَ، نَاوَل الحَلاّقَ شِقَّهُ الأَيْمنَ فَحلَقَه، ثُمَّ دعَا أَبَا طَلحةَ الأَنصاريَّس، فَأَعطَاهُ إِيَّاه، ثُمَّ نَاوَلهُ الشقَّ الأَيْسَرَ فقال: «احْلِقْ» فَحلَقَهُ فَأَعْطاهُ أَبا طلحة فقال: «اقسِمْهُ بَيْنَ النَّاس».
ترجمه: انسسمیگوید: رسولاللهجبه «منا» آمد و آنگاه به «جمره» رفت و رمی عقبه را انجام داد؛ سپس به منزل (باراندازِ) خود در منا آمد و قربانی کرد و آنگاه به سلمانی فرمود: «(موهای اینجا را) بگیر» و به سمت راست سَرَش اشاره نمود و آنگاه به سمتِ چپِ سرش؛ و سپس شروع به تقسیمِ موهایش در میانِ مردم کرد.
و در روایتی آمده است: وقتی رمی جمره را انجام داد و قربانیاش را نحر کرد و سرَش را تراشید، سمتِ راستِ سرش را در اختیار سلمانی قرار داد و او، سمت راست سرِ پیامبرجرا تراشید؛ آنگاه پیامبرجابوطلحهی انصاریسرا صدا زد و موهایش را به او داد و سپس نیمهی چپ سرش را در اختیار سلمانی گذاشت و به او فرمود: «بتراش». و او نیز آن قسمت را تراشید. آنگاه پیامبرجموی تراشیده را به ابوطلحهسداد و فرمود: «آن را در میانِ مردم، تقسیم کن».
شرح
این احادیث دربارهی مستحب بودن آغاز کردن از سمت را در کارهاییست که پایهی محترمانهای دارند و نیز دربارهی آغاز کردن از سمت چپ یا استفاده از دست چپ در کارهاییست که بهقصدِ دفع آلودگی انجام میشوند. مؤلفحدیث امعطیهلرا ذکر کرده است؛ امعطیهلیکی از زنان انصار بود که عملکرد نیک و درخشانی داشت؛ از جمله اینکه جنازههای زنان را غسل میداد. وقتی زینب، دختر رسولاللهجاز دنیا رفت و زنها برای غسل دادن او جمع شدند، پیامبرجبه آنها فرمود: «ابْدَأْنَ بِميامِنهَا وَمَواضِعِ الوُضُوءِ مِنْها». یعنی: «غسل دادن او را از سمت راست بدنش و از اعضای وضو شروع کنید».
روش شستنِ جنازه، اینگونه است که ابتدا چیزی روی عورتش میاندازند و لباسهایش را بیرون میآورند؛ سپس مردهشو، پارچهای در دست میگیرد و شرمگاه مرده را از جلو و عقب میشوید تا تمیز شود. سپس این پارچه را کنار میگذارد و همانگونه که وضو میگیرد، دستانِ مرده را میشوید. سپس پارچهای خیس برمیدارد و دندانها و دهان و بینی مرده را تمیز میکند. این، به جای مضمضه و استنشاق (گرداندن آب در دهان و بینی) است. لذا نباید آب، وارد دهان و بینی میّت شود؛ زیرا باعث میشود که آب در شکمش فرود رود و هنگامی که غسلش میدهند، بیرون بیاید و آنها را اذیت کند. سپس صورتِ مرده و دستانش را تا آرنج بشوید و سَرش را مسح نماید و پاهایش را بشوید؛ یعنی مرده را وضوی کامل بدهد.
سپس سرِ مرده را با کفِ سدر بشوید؛ طرز تهیهی کف سدر، بدین صورت است که مقداری پودرِ سدر به آب، اضافه میکنند و سپس آن را هم میزنند تا کف کند. آنگاه با کفِ سدر، سر و دیگر قسمتهای جنازه را میشویند.
اگر مرده، زن باشد، فقط زنها یا شوهرش او را میشویند؛ حتی پدر و پسرش نیز نمیتوانند او را غسل دهند؛ فقط زنها یا شوهرش. و مرد را فقط مردها میشویند؛ لذا مادر، دختر و هیچ زنی، جز همسرش نمیتواند جنازهی مرد را غسل دهد. البته زن، میتواند جنازهی شوهرش را بشوید؛ همانگونه که مرد میتواند جنازهی شوهرش را غسل دهد و دیگر هیچ مردی، جنازهی هیچ زنی را نمیشوید و هیچ زنی نیز جنازهی هیچ مردی را غسل نمیدهد.
زنها برای غسل دادن جنازهی زینب دختر رسولاللهجحاضر شدند؛ رسولاللهجبه آنها فرمود: «غسل دادن او را از سمت راست بدنش و از اعضای وضو شروع کنید». و آنها به دستورِ رسولاللهجعمل کردند؛ یعنی دست راست را پیش از دستِ چپ شستشو دادند و پای راست را قبل از پای چپ شستند و بهطور کلی نیمتنهی راستش را پیش از نیمتنهی چپش غسل دادند. سرَش را در سه مرحله شستند؛ سمت راستِ سر، سمتِ چپ و وسطِ سر؛ و او را بر پُشت گذاشتند. سپس پیامبرجازار (لُنگ) خود را به آنها داد تا آن را برای تبرک به دورِ دخترش بپیچند.
شاهدِ موضوع، اینجاست که پیامبرجبه آنها فرمود: «غسل دادن او را از سمت راست بدنش شروع کنید».
سپس مؤلفاحادیثی به همین مضمون ذکر کرده است؛ مانندِ حدیث ابوهریرهسو حدیث حفصهلدربارهی پوشیدنِ لباس، پوشیدنِ کفش و وضو گرفتن.
و آنگاه حدیث انس بن مالکسرا آورده است که نشان میدهد پیامبرجدر حج وداع، موهایش را به چه ترتیبی تراشید. پیامبرجدر حج وداع، پس از اینکه شب را در «مزدلفه» گذراند و نماز صبح را بهجا آورد، برای دعا نشست و آنقدر دعا کرد که صبح، روشن شد؛ و پیش از طلوع خورشید حرکت کرد تا به جمرهی عقبه رسید. در آن هنگام خورشید، بالا آمده و گرم شده بود. پیامبرجرمی جمره را انجام داد و روزِ عید بود. سپس به منزل خود در منا رفت و سلمانی را صدا زد تا سرِ مبارکش را بتراشد. و آنگاه به سلمانی فرمود: «(موهای اینجا را) بگیر» و به سمت راست سَرَش اشاره نمود؛ آنگاه پیامبرجابوطلحهی انصاریسرا صدا زد و موهایش را به او داد و سپس نیمهی چپ سرش را در اختیار سلمانی گذاشت و به او فرمود: «بتراش». و او نیز آن قسمت را تراشید. آنگاه پیامبرجموی تراشیده را به ابوطلحهسداد و فرمود: «آن را در میانِ مردم، تقسیم کن». برخی از مردم، به یک تارِ مو دست یافتند و عدهای به دو تارِ مو و به برخی هم چند تارِ مو رسید؛ این، برای تبرک به موی مبارک پیامبرجبود.
اینکه رسولاللهجموهای نیمهی راستِ سرش را به ابوطلحهسبخشید، نشانگر اینست که گاه، برخی از مردم، بهطور ویژه از فضیلت و امتیاز خاصی برخوردار میشوند که الله متعال به آنان عنایت میکند. هرچند در میان صحابهش، کسانی چون ابوبکر، عمر، عثمان و علی و بسیاری دیگر از یاران پیامبرجوجود داشتند که از ابوطلحهسبرتر بودند؛ اما این، فضلِ الله متعال است که به هرکس بخواهد، عطا مینماید. صحابهشبه مو، لباس و عرقِ پیامبرجتبرک میجستند؛ ناگفته نماند که این، جزو ویژگیهای منحصر به فرد پیامبرجبوده است و تبرک جستن به عرق، مو، آب دهان و لباس کسی دیگر جایز نیست.
مادر مؤمنان، امسلمهلجعبه یا صندوقچهای سیمین داشت که چند تار مو از رسولخداجرا در آن نگه میداشت و مردم برای بهبود بیماریهای خود، دو یا سه تار از این موها را در آب میگذاشتند و هم میزدند تا به این آب، تبرک بجویند؛ اما باید دانست که این امر، مخصوص پیامبرجبوده است. [گفتنیست: کسی سراغ ندارد که چیزی از آثار رسولاللهجمانده باشد و این، از حکمت الاهیست تا زمینهی شرک، مرتفع گردد. ر.ک: «التوسل، انواعه واحکامه» از علامه آلبانیکه در این موضوع، بینظیر است] همچنین هیچیک از مسلمانان، پس از رسولخداجبه ابوبکر و عمر و سایر سرآمدان دینی تبرک نجستهاند و خود، دلیلیست بر اینکه این امر، ویژهی رسولاللهجبوده است.
شاهدِ موضوع از حدیثِ انسساینجاست که پیامبرجبه سلمانی اشاره کرد که تراشیدن موهای مبارک را از سمت راست شروع کند؛ لذا هنگام تراشیدنِ موی سر، از سمتِ راست، آغاز نمایید.
۷۳۲- عن عُمَرَ بنِ أبي سلَمَة رضي الله عنهما قال: قال لي رسولُ اللهstrong>ج: «سَمِّ الله وكُلْ بِيمِينك، وكُلْ مِمَّا يَلِيكَ».[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۵۳۷۶؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۰۲۲؛ [ر.ک: حدیث شمارهی ۳۰۴. (مترجم)])]
ترجمه: عمر بن ابوسلمه، میگوید: رسولاللهجبه من فرمود: «ای پسر! بسمالله بگو و با دست راست، و از جلوی خود بخور».
۷۳۳- وعن عَائشة رضي الله عنها قالَتْ: قالَ رسولُ اللهج: «إذا أكل أَحَدُكُمْ فَليَذْكُر اسْمَ الله تعالى، فإنْ نَسِيَ أَنْ يَذْكُرَ اسْمَ الله تَعَالَى في أَوَّلِهِ، فَليَقُلْ: بِسْمِ الله أَوَّلَهُ وَآخِرَهُ».[روایت ابوداود و ترمذي؛ ترمذی، این حدیث را حسن صحیح دانسته است.] [صحیح الجامع، ش: ۳۸۰؛ إرواء الغلیل، ش: ۱۹۶۵؛ و صحیح أبی داود، آلبانی، ش: ۳۲۰۲]
ترجمه: عایشهلمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هر یک از شما هنگام غذا خوردن، بسمالله بگوید؛ و اگر گفتن بسمالله در ابتدای غذا را فراموش کرد، بگوید: بِسْمِ الله أَوَّلَهُ وَآخِرَهُ». [یعنی: «این غذا را با نامِ الله، آغاز میکنم و با نامِ او به پایان میبرم».]
شرح
مؤلفمیگوید: «کتاب: آداب غذا خوردن». و غذا، شامل همهی خوراکیها و نوشیدنیها میشود؛ یعنی میتوان گفت: آب خورد و آب نوشید؛ هر دو، صحیح است. زیرا اللهﻷمیفرماید:
﴿فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِٱلۡجُنُودِ قَالَ إِنَّ ٱللَّهَ مُبۡتَلِيكُم بِنَهَرٖ فَمَن شَرِبَ مِنۡهُ فَلَيۡسَ مِنِّي وَمَن لَّمۡ يَطۡعَمۡهُ فَإِنَّهُۥ مِنِّيٓ إِلَّا مَنِ ٱغۡتَرَفَ غُرۡفَةَۢ بِيَدِهِۦۚ﴾ [البقرة: ٢٤٩]
هنگامی که طالوت با سپاهانش (از شهر) جدا شد، به آنان گفت: الله شما را با رودخانهای آزمایش میکند؛ هر کس، از آبِ آن بنوشد، از یاران من نیست و کسی که آب نخورَد یا فقط به اندازهی کف دستش آب بردارد، از یاران من است.
سپس مؤلفمیگوید: «باب: گفتنِ بسمالله در ابتدای غذا و الحمدلله در پایانِ آن». و آنگاه حدیث عمر بن ابوسلمهسرا ذکر کرده است؛ عمر بن ابوسلمهس، پیشزادهی پیامبرج، یعنی پسرِ همسرشان، امسلمه بود. وی، در خانهی پیامبرجبزرگ شد. برای پیامبرجغذا آوردند و عمر بن ابوسلمهسپسربچهای بود که با پیامبرجغذا میخورد و دستانش در ظرف غذا دور میزد و از هر سوی ظرف، لقمه برمیداشت. رسولاللهجاز هر فرصتی برای تعلیم استفاده میکرد و آنچه را لازم بود، به بچهها نیز آموزش میداد؛ لذا به عمر بن ابوسلمهسفرمود: «ای پسر! بسمالله بگو و با دست راست، و از جلوی خود بخور». و بدینسان سه ادب غذا خوردن را به این پسربچه آموزش داد:
یکم: گفتنِ بسمالله؛ و ایرادی ندارد که انسان، بسمالله الرحمن الرحیم را بهطورِ کامل بگوید؛ زیرا الله متعال در قرآن کریم، خودش را در «بسمله» (بسمالله الرحمن الرحیم) با این دو صفت، ستوده است. لذا گفتن بسمالله با دو صفت الرحمن و الرحیم، ایرادی ندارد و گفتن بسمالله بهتنهایی کافیست. البته گفتن بسمالله در هنگام غذا خوردن، واجب میباشد و اگر کسی بسمالله نگوید، گنهکار میشود و شیطان، همغذا یا همکاسهاش میگردد. روشن است که هیچکس دوست ندارد دشمنش با او همغذا شود؛ یعنی از اینکه شیطان در غذا خوردن با او شریک گردد، بیزار است. از اینرو توجه داشته باشید که هنگام غذا خوردن، بسمالله بگویید تا شیطان با شما همکاسه نشود.
و اگر گفتنِ بسمالله در ابتدای غذا را فراموش کردید، همینکه بهیاد آوردید، بگویید: «بِسْمِ الله أَوَّلَهُ وَآخِرَهُ»؛ همانگونه که در روایتِ ابوداود و ترمذی از امالمؤمنین عایشهلآمده است.
دوم: غذا خوردن با دستِ راست. این هم واجب است و هرکس با دستِ چپش غذا بخورد، گنهکار میباشد و از پیامبرجنافرمانی کرده است و نافرمانی از پیامبرج، نافرمانی از خداست و هرکس از پیامبرجاطاعت کند، در حقیقت از اللهﻷاطاعت کرده است.
سوم: «از جلویِ خود غذا بخور». یعنی اگر هنگام غذا خوردن، با کسی همکاسه بودید، از جلوی خود غذا بخورید، نه از پیشِ آن شخص. این، بر خلافِ ادب است؛ علما گفتهاند: مگر اینکه غذای متنوعی باشد؛ مثلاً آمیزهای از کدو، بادمجان و گوشت باشد؛ در این صورت اشکالی ندارد که برای برداشتن کدو، بادمجان یا گوشتِ مورد علاقهی خود، دستتان را به اینسو و آنسوی ظرف دراز کنید. زیرا انس بن مالکسمیگوید: با پیامبرجغذا میخوردم و پیامبرجبرای برداشتن تکههای کدو، دستش را این سو و آن سوی ظرف میبرد.
همچنین هنگامی که بهتنهایی غذا میخورید، میتوانید از هر سوی ظرف غذا بخورید و ایرادی ندارد؛ زیرا همکاسه و شریک ندارید و در نتیجه باعث اذیت و آزارِ کسی نمیشوید. البته از قسمتِ بالای غذا، یعنی از وسط ظرف نخورید؛ زیرا برکت، بر بالترین قسمت غذا نازل میشود؛ بلکه از اطراف ظرف، غذا میل کنید.
از این حدیث چنین برداشت میشود که باید آداب خوردن و آشامیدن و آداب خواب را به فرزندان خود آموزش دهیم؛ و این، افزون بر آموزشِ نماز و اهمیت دادن به مسایل تربیتی آنان میباشد؛ چنانکه پیامبرجفرموده است: «مُرُوا أَبْنَاءكُمْ بِالصَّلاةِ لسبع سِنِين، واضْرِبُوهمْ علَيْهَا لعَشْر». [حسن است؛ ر.ک: صحیح الجامع، ش: ۵۸۶۸، آلبانی] یعنی: «فرزندانتان را در هفت سالگی به نماز امر کنید و چون ده ساله شدند، بهخاطر کوتاهی در نماز، تنبیشهان نمایید».
***
۷۳۴- وعن جابِرٍس قال: سَمِعتُ رسولَ اللهج يقولُ: «إِذا دَخَلَ الرَّجُل بيْتَهُ، فَذَكَرَ الله تعَالى عِنْد دُخُولهِ وعِنْدَ طَعامِهِ، قال الشَّيْطانُ لأَصحَابِهِ: لا مبيتَ لَكُمْ ولا عشَاءَ، وإذا دَخَلَ، فَلَم يَذكُر الله تَعَالى عِنْد دخُولِهِ، قال الشَّيْطَانُ: أَدْرَكْتُمُ الْمَبِيتَ، وإِذا لَم يَذْكُرِ الله تعَالى عِنْد طَعامِهِ قال: أَدْركْتُمُ الْمبيتَ وَالعَشاءَ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۲۰۱۸]
ترجمه: جابرسمیگوید: از رسولاللهجشنیدم که میفرمود: «وقتی شخصی وارد خانهاش میشود و هنگامِ ورود و نیز هنگام غذا خوردن، الله متعال را یاد میکند، شیطان به یاران خود میگوید: اینجا، جای خواب و غذای شب ندارید. و آنگاه که شخصی وارد خانهاش میشود و نامِ الله متعال را نمیبَرَد، شیطان میگوید: امشب جای خواب پیدا کردید و چون بنده، هنگام غذا خوردن، الله متعال را یاد نکند، شیطان میگوید: هم جای خواب پیدا کردید و هم غذای شب».
شرح
مؤلفدر ادامهی احادیثی که دربارهی آداب غذا خوردن ذکر کرده، حدیث جابرسرا آورده است که میگوید: پیامبرجفرمود: «وقتی شخصی وارد خانهاش میشود و هنگامِ ورود و نیز هنگام غذا خوردن، الله متعال را یاد میکند، شیطان به یاران خود میگوید: اینجا، جای خواب و غذای شب ندارید».
ذکرِ الله متعال در هنگام ورود به خانه، اینست که بگوییم: «بِسْمِ اللهِ وَلَجْنَا، وبِسْمِ اللهِ خَرَجْنَا، وعَلَى الله رَبِّنا تَوَكَّلْنَا؛ اللهمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ خَيْرَ الْمَوْلَجِ وَخَيْرَ الْمَخْرَجِ». [اِسنادش، ضعیف است؛ روایت ابوداود، ش: ۵۰۹۶؛ طبرانی در مسند الشامیین (۲/۴۴۷)؛ و الکبیر (۳/۲۹۶) از طریق محمد بن اسماعیل بن عیاش از پدرش از ضمضم از شریح از ابومالک به صورت مرفوع؛ ابوحاتم گوید: همانگونه که در الجرح و التعدیل (۷/۱۸۹) آمده است: «از پدرش حدیث نشنید؛ اما او را وادار کردند که از او حدیث بگوید و او نیز گفت».. ابن ابیحاتم در المراسیل از پدرش نقل کرده است: «شریح، از ابومالک اشعری ارسال میکند». یعنی روایتش از وی، مرسَل است. و در ضمضم نیز ضعف وجود دارد]
و ذکر الله در هنگام غذا خوردن، گفتن «بسمالله» میباشد.
وقتی انسان، هنگام ورودش به خانه و هنگام غذا خوردن، الله را یاد کند، شیطان به یاران خود میگوید: «اینجا، جای خواب و غذای شب ندارید». زیرا این خانه و این غذا، با ذکر اللهﻷحمایت شده است؛ به عبارت دیگر الله متعال آن را در برابر شیطانها در پناهِ خویش قرار می دهد.
«و آنگاه که شخصی وارد خانهاش میشود و نامِ الله متعال را نمیبَرَد، شیطان میگوید: امشب جای خواب پیدا کردید و چون بنده، هنگام غذا خوردن، الله متعال را یاد نکند، شیطان میگوید: هم جای خواب پیدا کردید و هم غذای شب». یعنی شیطان با چنین شخصی، همخانه و همغذا میشود. زیرا بنده، خانه و غذایش را در حصارِ ذکر اللهﻷقرار نداده است.
اینجاست که درمییابیم شایسته است که انسان هنگام ورود به خانهاش، الله را ذکر کند؛ ذکری که در اینباره روایت شده، اینست: «بِسْمِ اللهِ وَلَجْنَا، وبِسْمِ اللهِ خَرَجْنَا، وعَلَى الله رَبِّنا تَوَكَّلْنَا؛ اللهمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ خَيْرَ الْمَوْلَجِ وَخَيْرَ الْمَخْرَجِ». آنگاه مسواک بزند؛ زیرا پیامبرجپس از اینکه واردِ خانه میشد، نخستین کاری که انجام میداد، مسواک میزد و سپس به خانوادهاش سلام میکرد. و ذکر غذا خوردن، گفتنِ بسمالله میباشد و بدینسان انسان خانه و غذایش را از شیطان راندهشده، محافظت میکند. لذا اگر بندهای هنگام ورود به خانه الله را ذکر کند، اما هنگام غذا خوردن نامِ الله را نبَرَد، شیطان با او در غذا خوردن شریک میشود و اگر هنگام شام خوردن، ذکر الله بگویدو هنگام ورود به خانه ذکر نگوید، شیطان در غذا خوردن شریکش نمیشود؛ اما در خانهی وی جای خواب مییابد. و اگر انسان، هم هنگام ورود به خانه ذکر بگوید و هم هنگام غذا خوردن، شیطان در آن خانه، نه جای خواب پیدا میکند و نه غذای شب.
***
۷۳۵- وَعَن حُذَيْفَةَس قال: كنَّا إِذا حضَرْنَا مع رسولِ اللهج طَعَاماً، لَم نَضَعْ أَيدِينَا حتَّى يَبْدأَ رسولُ اللهج فَيَضَع يَدَهُ. وَإِنَّا حَضَرْنَا مَعَهُ مَرَّةً طَعاماً، فجاءَت جارِيَةٌ كأَنَّهَا تُدْفَعُ، فَذَهَبتْ لتَضَعَ يَدهَا في الطَّعامِ، فَأَخَذَ رسولُ اللهج بِيدِهَا، ثُمَّ جَاءَ أَعْرابِيٌّ كأَنَّمَا يُدْفَعُ، فَأَخَذَ بِيدِهِ، فَقَالَ رسولُ اللهج: «إِنَّ الشَّيْطانَ يَسْتَحِلُّ الطَّعامَ أَنْ لا يُذْكَرَ اسمُ الله تَعَالى عليه؛ وإِنَّهُ جاءَ بِهذهِ الجارِيةِ لِيسْتَحِلَّ بِها، فَأَخَذتُ بِيدِهَا، فَجَاءَ بِهذا الأَعْرَابِيِّ لِيسَتحِلَّ بِهِ، فَأَخَذْتُ بِيدِهِ، والَّذِي نَفسي بِيَدِهِ إِنَّ يدَهُ فِي يَدي مَعَ يَديْهِما»؛ ثُمَّ ذَكَرَ اسم الله تعالى وأَكَل.[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۲۰۱۷]
ترجمه: حذیفهسمیگوید: وقتی با رسولاللهجبر سرِ غذایی حاضر میشدیم، تا زمانی که پیامبرجشروع نمیکرد، دست به سوی غذا نمیبردیم. باری با او بر سرِ غذایی حاضر شدیم. در این میان، دختربچهای با سرعت آمد؛ رفت تا دستش را در غذا قرار دهد - و غذا بخورد.- اما رسولاللهجدستش را گرفت. آنگاه صحرانشینی آمد؛ او نیز تُند میآمد. - گویا او را به جلو میراندند.- پیامبرجدستِ او را هم گرفت و سپس فرمود: «همانا شیطان، بر خوردنِ غذایی دست مییابد که نام الله متعال بر آن برده نشود؛ شیطان، این دختربچه را بر سرِ این غذا آورد تا بهوسیلهی او بر آن دست یابد. لذا من دستِ دختربچه را گرفتم. سپس این صحرانشین را آورد تا بهوسیلهی او به این غذا برسد؛ از اینرو من، دستِ صحرانشین را گرفتم؛ سوگند به ذاتی که جانم در دستِ اوست، دستِ شیطان با دستِ این دو نفر در دست من است (و توانایی شریک شدن در غذا را ندارد)». آنگاه بسمالله گفت و شروع به خوردن کرد.
شرح
مؤلفدر بابِ آداب غذا خوردن، حدیثی بدین مضمون ذکر کرده است که حذیفه بن یمانسمیگوید: «وقتی با رسولاللهجبر سرِ غذایی حاضر میشدیم، تا زمانی که پیامبرجشروع نمیکرد، دست به سوی غذا نمیبردیم». یعنی منتظر میماندیم تا پیامبرجشروع کند و آنگاه ما نیز شروع به خوردن میکردیم. این، از کمال احترامِ اصحابشنسبت به پیامبرجبود.
یک بار که با پیامبرجغذا میخوردند، دختربچهای با سرعت آمد؛ همینکه میخواست بدونِ گفتنِ «بسمالله» دستش را دراز کند و غذا بخورد، پیامبرجدستش را گرفت. آنگاه صحرانشینی آمد؛ او نیز تُند میآمد. گویا او را به جلو هُل میدادند. پیامبرجدستِ او را هم گرفت و سپس بیان فرمود که شیطان، این دو را آورد تا بهوسیلهی آنها بر این غذا دست یابد؛ چون بسمالله نگفتند. آن دو، یعنی دختربچه و صحرانشین، معذور بودند؛ زیرا نمیدانستند که باید بسمالله بگویند. اما شیطان، آن دو را آورد تا بهوسیلهی آنها که بسمالله نمیگفتند، در غذا شریک شود. سپس پیامبرجسوگند یاد کرد که دستِ شیطان با دستِ این دو نفر در دست ایشان است.
نکاتی که از این حدیث برداشت میشود:
• میزانِ احترامی که اصحابشبه رسولاللهجمیگذاشتند و چهقدر در برابرش مؤدبانه رفتار میکردند!
• وقتی بزرگتری سرِ سفره هست، نباید در شروعِ غذا خوردن بر او پیشدستی کرد؛ زیرا این، بر خلافِ ادب است. لذا صبر میکنند تا بزرگتر شروع نماید.
• شیطان انسان را به کارهای ناپسند وادار میکند. چنانکه در قرآن کریم آمده است:
﴿ٱلشَّيۡطَٰنُ يَعِدُكُمُ ٱلۡفَقۡرَ وَيَأۡمُرُكُم بِٱلۡفَحۡشَآءِۖ﴾ [البقرة: ٢٦٨]
شیطان، شما را از فقر و تنگدستی میترساند و شما را به کارهای زشت و ناپسند دستور میدهد.
و می فرماید:
﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّبِعُواْ خُطُوَٰتِ ٱلشَّيۡطَٰنِۚ وَمَن يَتَّبِعۡ خُطُوَٰتِ ٱلشَّيۡطَٰنِ فَإِنَّهُۥ يَأۡمُرُ بِٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنكَرِۚ﴾ [النور : ٢١]
ای مؤمنان! از گامهای شیطان پیروی نکنید. و هر کس از گامهای شیطان پیروی کند، بداند که شیطان به کارهای بسیار زشت و ناپسند فرمان میدهد.
لذا درمییابیم که شیطان در پیِ حکم کردن بر انسان است؛ و کسی زیرِ بار دستورهایش نمیرود که الله متعال او را حفظ کند.
• وقتی انسان بر سر سفرهای حاضر میشود که پیشتر عدهای شروع به خوردن کردهاند، باید بسمالله بگوید. نگوید که اینها پیش از من بسمالله گفتهاند. اما آیا وقتی همه همزمان سرِ سفره بنشینند و با هم شروع به خوردن کنند، آیا یک بسمالله کافیست؟ پاسخ: اگر یک نفر، بهآرامی بسمالله بگوید، کافی نیست؛ زیرا دیگران بسمالله گفتن او را نشنیدهاند. اگر با صدای بلند و آشکار بسمالله بگوید و همه را نیت کند، برخی از علما گفتهاند: از طرفِ همه کافیست. و نیز گفته شده: بهتر است هر کسی، خود بسمالله بگوید. و همین، بهتر و کاملتر میباشد.
• این حدیث نشان میدهد که شیطان، دست دارد؛ زیرا پیامبرجدستش را گرفت.
• این حدیث، یکی از نشانههای نبویست؛ زیرا الله متعال پیامبرش را از این ماجرا باخبر ساخت. از اینرو وقتی شیطان، دختربچه و صحرانشین را به سمتِ غذا آورد، پیامبر، دستانشان را گرفت؛ یعنی با گرفتن دستِ دختربچه و صحرانشین، دستِ شیطان را هم گرفت و اجازه نداد در غذا خوردن با آنها شریک شود.
• وقتی کسی آمد و میخواست با شما غذا بخورد و نشنیدید که بسمالله بگوید، دستش را بگیرید تا بسمالله بگوید؛ زیرا پیامبرجدستشان را گرفت و بهزبان نگفت که بسمالله بگویید. بلکه فقط با گرفتنِ دستانشان به آنان یادآوری کرد تا بسمالله بگویند و این ماجرا همواره به یادِشان باشد و گفتنِ بسمالله را در آینده فراموش نکنند.
• گفتن بسمالله در هنگام غذا خوردن، اهمیت فراوانی دارد؛ بلکه واجب است و اگر کسی بسمالله نگوید، از اللهﻷنافرمانی کرده و راضی شده که سرسختترین دشمن، یعنی شیطان با او همکاسه شود. از اینرو گفتن بسمالله واجب است. و اگر گفتن بسمالله را در ابتدای غذا فراموش کردید، در اثنای غذا خوردن که به یادتان آمد، بگویید: «بِسْمِ الله أَوَّلَهُ وَآخِرَهُ».
***
۷۳۶- وعن أُميَّةَ بنِ مخْشِيٍّ الصَّحابيِّس قال: كان رسُولُ اللهج جالساً، ورَجُلٌ يأْكُلُ، فَلَمْ يُسمِّ الله حَتَّى لَمْ يبْقَ مِنْ طَعَامِهِ لُقْمةٌ، فَلَمَّا رَفَعها إِلى فِيهِ، قال: بسم الله أَوَّلَهُ وَآخِرَهُ، فَضَحِكَ النَّبِيُّج، ثُمَّ قال: «مَا زَالَ الشَّيْطَانُ يَأْكُلُ مَعَهُ، فَلمَّا ذَكَر اسمَ الله استْقَاءَ مَا في بَطنِهِ».[روایت ابوداود و نسائي] [ضعیف است؛ ضعیف أبی داود، آلبانی، ش: ۸۰۶]
ترجمه: از اُمَیَّه بن مخشیّ صحابیسروایت شده است: رسولاللهجنشسته بود و مردی غذا میخورد؛ او بسمالله نگفته و فقط یک لقمه از غذایش باقی مانده بود. وقتی آن را به سوی دهانش بالا برد، گفت: «بِسْمِ الله أَوَّلَهُ وَآخِرَهُ». پیامبرجخندید و فرمود: «شیطان با او مشغول خوردن بود؛ اما همینکه او نامِ الله را بُرد، شیطان هرچه را خورده بود، بالا آورد».
۷۳۷- وعن عائشةَ رضيَ الله عنها قالَتْ: كانَ رسولُ اللهج يَأْكُلُ طَعَاماً في سِتَّةٍ مِنْ أَصحَابِهِ، فَجَاءَ أَعْرابيٌ، فَأَكَلَهُ بِلُقْمَتَيْنِ؛ فقال رسولُ اللّهج: «أَما إِنَّهُ لوْ سَمَّى لَكَفَاكُمْ».[ترمذي، این حدیث را روایت کرده و گفته است: حسن صحيح میباشد.] [صحیح الترمذی، آلبانی، ش: ۱۵۱۴]
ترجمه: عایشهلمیگوید: رسولاللهجبا شش نفر از یارانش غذا میخورد که صحرانشینی آمد و آن غذا را به دو لقمه خورد. رسولاللهجفرمود: «اگر او بسمالله میگفت، - این غذا- برای همهی شما کافی بود».
۷۳۸- وَعَنْ أَبِي أُمَامَةَس أَنَّ النَّبِيَّج كَانَ إِذَا رَفَعَ مَائِدَتَهُ، قَالَ: «الْحَمْدُ لِلَّهِ حَمدًا كَثِيرًا طَيِّبًا مُبَارَكًا فِيهِ غَيْرَ مَكْفِيٍّ وَلا مُوَدَّعٍ وَلا مُسْتَغْنًى عَنْهُ رَبَّنَا».[روایت بخاری] [صحیح بخاری، ش: ۵۴۵۸]
ترجمه: ابوامامهسمیگوید: پیامبرجهنگامی که سفرهاش را جمع میکرد، میفرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ حَمدًا كَثِيرًا طَيِّبًا مُبَارَكًا فِيهِ غَيْرَ مَكْفِيٍّ وَلا مُوَدَّعٍ وَلا مُسْتَغْنًى عَنْهُ رَبَّنَا». [ترجمهی دعا: حمد و ستایشِ بسيار، خالص و پاك از آنِ الله، پروردگارِ ماست كه نعمتهايش جبران ندارد [یعنی هرچه او را سپاس بگوییم، باز هم نمیتوانیم حقّ شکر و سپاسِ نعمتهایش را بهجای آوریم. یا هیچکس جز او ما را بسنده نیست و تنها الله، برای ما کافیست و او، به ما روزی میدهد. [مترجم])] و پايانناپذير است و انسان از او بینياز نیست.]
۷۳۹- وعن مُعَاذِ بن أَنسٍس قَالَ: قال رسُولُ اللهج: مَنْ أَكَلَ طَعَاماً فقال: الحَمْدُ للَّهِ الذي أَطْعَمَني هذا، وَرَزَقْنِيهِ مِنْ غيْرِ حَوْلٍ مِنِّي وَلا قُوّةٍ، غُفِرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ».[روایت ابوداود و ترمذي؛ ترمذی گفته است: حدِيثی حسن میباشد.] [صحیح الجامع، ش: ۶۰۶۸؛ إرواء الغلیل، ش: ۱۹۸۹؛ و صحیح أبی داود، آلبانی، ش: ۱۵۱۴]
ترجمه: معاذ بن انسسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرکس پس از خوردن غذا بگوید: "الحَمْدُ للَّهِ الذي أَطْعَمَني هذا، وَرَزَقْنِيهِ مِنْ غيْرِ حَوْلٍ مِنِّي وَلا قُوّةٍ"گناهانِ گذشتهاش آمرزیده میشود». [ترجمهی دعا: همهی حمد و ستایش، ویژهی الله میباشد؛ ذاتی که بدون توان و نیروی خودم این غذا را به من عطا کرد و آن را روزیِ من قرار داد.]
شرح
احادیثی که مؤلفدربارهی آداب غذا خوردن ذکر کرده، نشانگر چند نکته است:
از جمله اینکه اگر انسان، هنگام غذا خوردن بسمالله نگوید، شیطان با او همغذا میگردد؛ چنانکه در حدیثِ امیّه بن مخشیسآمده است: رسولاللهجنشسته بود و مردی غذا میخورد؛ او بسمالله نگفته و فقط یک لقمه از غذایش باقی مانده بود. وقتی آن را به سوی دهانش بالا برد، گفت: «بِسْمِ الله أَوَّلَهُ وَآخِرَهُ». پیامبرجخندید و فرمود: «شیطان با او مشغول خوردن بود؛ اما همینکه او نامِ الله را بُرد، شیطان هرچه را خورده بود، بالا آورد». این، لطفِ خداست که اگر ابتدای غذا بسمالله بگوییم، شیطان نمیتواند در غذا خوردن با ما شریک شود؛ همچنین اگر در پایان غذا «بِسْمِ الله أَوَّلَهُ وَآخِرَهُ»بگوییم، شیطان هرچه خورده باشد، بالا میآورد و بدینسان از غذا خوردن با ما محروم میگردد.
از این حدیث چنین برمیآید که شیطان نیز غذا میخورد؛ زیرا از غذای آن مرد که بسمالله نگفته بود، خورد. پس شیطان در خوراک و نوشیدنیِ کسی که هنگام خوردن و آشامیدن، بسمالله نمیگوید، شریک میشود.
مؤلفهمچنین حدیثی بدین مضمون ذکر کرده است که عایشهلمیگوید: رسولاللهجبا شش نفر از یارانش غذا میخورد که صحرانشینی آمد و آن غذا را به دو لقمه خورد. رسولاللهجفرمود: «اگر او بسمالله میگفت، - این غذا- برای همهی شما کافی بود». اما آن شخص بسمالله نگفت و باقیماندهی غذا را دو لقمه کرد و خورد!
این حدیث، نشان میدهد که اگر انسان بسمالله نگوید، برکت از غذایش برداشته میشود؛ زیرا شیطان در چنین غذایی با انسان شریک میگردد و بدینسان غذایی که انسان آن را کافی میداند، او را سیر نمیکند؛ زیرا برکت از آن برداشته شده است.
سایر احادیث نشانگر اینست که انسان باید پس از غذا خوردن، الحمدلله بگوید؛ یعنی این دعا را بگوید: «الحَمْدُ للَّهِ الذي أَطْعَمَني هذا، وَرَزَقْنِيهِ مِنْ غيْرِ حَوْلٍ مِنِّي وَلا قُوّةٍ». معنایش اینست که اگر الله متعال این غذا را برای شما فراهم نمیکرد، نمیتوانستید به آن دست یابید؛ همانگونه که اللهﻷمیفرماید:
﴿أَفَرَءَيۡتُم مَّا تَحۡرُثُونَ ٦٣ ءَأَنتُمۡ تَزۡرَعُونَهُۥٓ أَمۡ نَحۡنُ ٱلزَّٰرِعُونَ ٦٤ لَوۡ نَشَآءُ لَجَعَلۡنَٰهُ حُطَٰمٗا فَظَلۡتُمۡ تَفَكَّهُونَ ٦٥ إِنَّا لَمُغۡرَمُونَ ٦٦ بَلۡ نَحۡنُ مَحۡرُومُونَ ٦٧﴾[الواقعة: ٦٣، ٦٧]
آیا به آنچه میکارید، توجه کردهاید؟ آیا شما، آن را میرویانید یا ما میرویانیم؟ اگر بخواهیم، بهطور قطع آن را گیاهی خُرد و خشکیده میگردانیم. و بدین ترتیب شما شگفتزده میشوید. (و میگویید:) بهراستی ما زیان کردهایم؛ بلکه ما محروم و بیبهرهایم.
از لحظهای که انسان، بذری را در زمین میکارد و آنگاه آن بذر میروید و به ثمر میرسد تا زمانی که انسان، آن را درو، تمیز و آرد میکند و میپَزد و آنگاه میخورد، لطف و کمکِ الله متعال است که این روزی برای انسان فراهم میگردد و اگر الله نمیخواست، انسان به این روزی دست نمییافت.
از اینرو علما گفتهاند: پیش از هر روزی یا غذایی که به انسان میرسد، صدها نعمت الهی، پیش از رسیدنِ این روزی، در خدمتِ انسان هستند؛ ولی متأسفانه ما، بیشترِ اوقات غافلیم! امید است که الله متعال به ما و همهی مسلمان، روزیِ حلال عطا بفرماید و به ما توفیق سپاسگزاری و شکرِ نعمتهایش را عنایت کند؛ بهیقین او، بر هر کاری تواناست.
در حدیث انس بن مالکسآمده است که پیامبرجبه گفتنِ این دعا تشویق نمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ حَمدًا كَثِيرًا طَيِّبًا مُبَارَكًا فِيهِ غَيْرَ مَكْفِيٍّ وَلا مُوَدَّعٍ وَلا مُسْتَغْنًى عَنْهُ رَبَّنَا». یعنی ما از پروردگارمان بینیاز نیستیم و هیچکس جز او ما را بسنده نیست؛ تنها او برای ما کافیست و اوست که به ما روزی میدهد.
۷۴۰- عن أبي هُريرةس قال: «ما عَابَ رسُولُ اللهج طَعَاماً قَطُّ، إِن اشْتَهَاه أَكَلَهُ، وإِنْ كَرِهَهُ تَرَكَهُ».[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۵۴۰۹؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۰۶۴]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: «رسولاللهجهیچگاه از هیچ غذایی ایراد نگرفت؛ اگر موردِ علاقهاش بود، میخورد و اگر دوست نداشت، آن را ترک میکرد و نمیخورد».
۷۴۱- وعن جابرٍس أَنَّ النَّبِيَّج سَأَلَ أَهْلَهُ الأُدُمَ فقالوا: ما عِنْدَنَا إِلاَّ خَلٌّ، فَدَعَا بِهِ، فَجَعلَ يَأْكُلُ ويقول: «نِعْمَ الأُدُمُ الخَلُّ نِعْمَ الأُدُمُ الخَلُّ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۲۰۵۲]
ترجمه: جابرسمیگوید: پیامبرجاز خانوادهاش نانخورشی خواست؛ گفتند: چیزی جز سرکه نداریم. لذا به خواستِ او سرکه را آوردند و شروع به خوردن کرد و میفرمود: «سرکه، نانخورشِ خوبیست؛ سرکه نانخورشِ خوبیست!»
شرح
مؤلفمیگوید: «ایراد گرفتن از غذا درست نیست؛ بلکه تعریف از غذا مستحب است».
غذا شامل انواع خوراکیها و نوشیدنیها میشود؛ شایسته است که وقتی غذایی برای انسان میآوردند، قدر نعمت پروردگار را بداند و الله را بر آن سپاسگزار باشد که این نعمت را نصیبش کرده است؛ نه اینکه از آن ایراد بگیرد؛ اگر میل دارد، بخورَد و اگر دوست ندارد، نخورد و از آن بد نگوید. دلیلش، حدیث ابوهریرهسمیباشد که فرموده است: «رسولاللهجهیچگاه از هیچ غذایی ایراد نگرفت؛ اگر موردِ علاقهاش بود، میخورد و اگر دوست نداشت، آن را ترک میکرد و نمیخورد».
به عنوان مثال: اگر برای کسی، خرمای نامرغوبی بیاورند، نگوید: چه خرمای بدیست! اگر دوست دارد، از آن بخورد؛ و گرنه، از آن بدگویی نکند؛ زیرا این، نعمت خداست که به او ارزانی فرموده است. پس شایسته نیست که از آن ایراد بگیرد. همچنین وقتی برایش غذایی درست میکنند که آن را نمیپسندد، نباید از آن ایراد بگیرد؛ اگر از کیفیت آن غذا خوشَش آمد، از آن بخورد؛ اگر دوست نداشت، نخورَد.
و اما دربارهی تعریف از غذا، حدیث جابرسآمده است؛ جابرسمیگوید: پیامبرجاز خانوادهاش نانخورشی خواست؛ گفتند: چیزی جز سرکه نداریم. لذا به خواستِ او سرکه را آوردند و شروع به خوردن کرد و میفرمود: «سرکه، نانخورشِ خوبیست؛ سرکه نانخورشِ خوبیست!» در این روایت، واژهی «خَل» آمده است که به معنای سرکه میباشد؛ همچنین به آبی که حاوی خرما باشد و شیرین شود، خَل گویند. پیامبرجنان را در این آب فرو میبُرد و میل میکرد. غذایی بسیار ساده؛ اما میفرمود: «چه نانخورشِ خوبیست!» از آن جهت به آن نانخورش میگویند که مایع است؛ یعنی به نوشیدنیها یا خوراکیهای مایع نیز غذا میگویند. چنانکه الله متعال میفرماید:
﴿فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِٱلۡجُنُودِ قَالَ إِنَّ ٱللَّهَ مُبۡتَلِيكُم بِنَهَرٖ فَمَن شَرِبَ مِنۡهُ فَلَيۡسَ مِنِّي وَمَن لَّمۡ يَطۡعَمۡهُ فَإِنَّهُۥ مِنِّيٓ إِلَّا مَنِ ٱغۡتَرَفَ غُرۡفَةَۢ بِيَدِهِۦۚ﴾ [البقرة: ٢٤٩]
هنگامی که طالوت با سپاهانش (از شهر) جدا شد، به آنان گفت: الله شما را با رودخانهای آزمایش میکند؛ هر کس، از آبِ آن بنوشد، از یاران من نیست و کسی که آب نخورَد یا فقط به اندازهی کف دستش آب بردارد، از یاران من است.
لذا به چیزی که طعم یا مزه دارد و خورده میشود، غذا میگویند.
این، روش پیامبرجبود که وقتی از غذایی خوشَش میآمد، از آن تعریف میکرد؛ مثل اینکه بگویید: چه نانِ خوبی! این، سنت پیامبرجاست.
۷۴۲- عن أبي هُريرةس قال: قال رسولُ اللهج: «إِذا دُعِيَ أَحَدُكُمْ، فَلْيُجِبْ، فَإِنْ كان صائماً فَلْيُصلِّ، وَإنْ كانَ مُفْطَراً فَلْيَطْعَمْ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۱۴۳۱]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرگاه یکی از شما دعوت شد، باید اجابت کند؛ اگر روزه داشت، - برای میزبان- دعا نماید و اگر روزه نداشت، غذا بخورد».
شرح
مؤلفمیگوید: «روزهداری که از او پذیرایی کنند و حاضر به افطار نباشد، چه کند؟» سپس حدیث ابوهریرهسرا ذکر کرده است؛ ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرگاه یکی از شما دعوت شد، باید اجابت کند؛ اگر روزه داشت، دعا نماید و اگر روزه نداشت، غذا بخورد».
در این حدیث، واژهی «فَلْيُصلِّ»آمده است؛ یعنی نماز بخواند. گفتنیست: اینجا منظور از «صلاة»، دعاست. چنانکه در زبان عربی مشهور است که «صلاة»، یعنی دعا. اما در شریعت، «صلاة»همان نماز میباشد که عبادتی مشهور است؛ مگر اینکه دلیلی وجود داشته باشد که منظور از «صلاة»، دعاست.
وقتی کسی را برای خوردن غذا دعوت کنند، تنها حضور در مهمانی کافی نیست؛ بلکه باید از غذای مهمانی بخورَد. زیرا میزبان، خود را به زحمت انداخته و بیش از نیاز خانوادهاش غذا درست کرده است تا این غذا خورده شود. تازه بهفرض اینکه غذایش نمانَد، باز هم مشکل دیگری وجود دارد؛ فرض کنیم شخصی، ده نفر را دعوت میکند و برای آنها غذا تدارک میبیند؛ حال اگر مهمانانش بیایند و چیزی نخورند، آیا میزبان ناراحت نخواهد شد که چرا غذایم را نخوردند؟
میگوییم: اگر کسی، شما را به غذایی دعوت کند، سنت است که دعوتش را بپذیرید؛ مگر اینکه غذای عروسی باشد و داماد، شما را دعوت نماید؛ در این صورت، پذیرش دعوت، واجب است. زیرا پیامبرجفرموده است: «مَنْ لَمْ يُجِبِ الدَّعْوةَ فَقَدْ عَصَى الله ورَسُولَه»؛ یعنی: «هرکس، دعوت - ولیمه- را قبول نکند، از الله و پیامبرش نافرمانی کرده است». دربارهی سایر دعوتیها، تصمیم با خودِ شماست. مثل اینکه کسی از سفر بازمیگردد و شما را با سایر دوستانش برای صرف غذا دعوت میکند. تصمیم با شماست؛ دوست دارید، اجابت کنید و دوست نداشتید، اجابت نکنید؛ اما بهتر است دعوتش را بپذیرید. این، دیدگاهِ جمهورِ علماست. برخی از علما گفتهاند: پذیرش دعوتِ دیگران، چه برای غذای ولیمه باشد و چه هر دعوتیِ دیگری، واجب است؛ مگر اینکه سببی شرعی وجود داشته باشد.
لذا وقتی در ضیافتی حضور مییابید، اگر روزه ندارید، بخورید و اگر روزه دارید، برای میزبان دعا کنید و به او خبر دهید که روزه دارید تا دلخور نشود. و چنانچه احساس کردید که اگر افطار کنید یا روزهی خود را بشکنید، او را خرسند کردهاید، پس این کار را انجام دهید؛ مگر اینکه روزهی فرض باشد.
لذا صورتِ مسأله، سه حالت دارد:
نخست: شما را دعوت میکنند و شما هم روزه ندارید؛ پس از غذایی که پذیرایی از شما تدارک دیدهاند، بخورید.
دوم: شما را دعوت میکنند، اما شما روزه دارید؛ آنهم روزهی فرض. در این حالت نخورید و روزهی خود را نشکنید.
سوم: شما را دعوت میکنند و شما روزهی نفل دارید؛ در این حالت اختیار با شماست که بخورید و افطار کنید یا روزهی خود را نگه دارید؛ البته اگر نخوردید، به میزبان بگویید که روزه دارم. خود نگاه کنید که کدام بهتر است؛ اینکه بخورید یا روزهی خود را نگه دارید.
وقتی کسی را با کارت، دعوت نمایند، اجابتِ دعوت بر او واجب نیست؛ زیرا معمولاً این کارتها جنبهی تشریفاتی دارد و برای میزبان مهم نیست که در جشن و مهمانی او حاضر شوید یا خیر. اما اگر دوست صمیمی یا خویشاندِ نزدیکتان بود و میدانستید که حضور شما برای او مهم است، پس دعوتش را بپذیرید.
۷۴۳- عَن أبي مسعودٍ البَدْرِيِّس قال: دَعا رجُلٌ النَّبِيَّج لِطعَامٍ صَنعَهُ لَهُ خَامِس خَمْسَةٍ، فَتَبِعهُمْ رَجُلٌ، فَلمَّا بَلَغَ الباب، قال النَّبِيُّج: «إِنَّ هذا تَبِعَنا، فإِنْ شئتَ أَنْ تَأْذنَ لَهُ، وإِنْ شِئتَ رَجَعَ». قال: بل آذَنُ لَهُ يا رسولَ الله.[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۲۰۸۱؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۰۳۶]
ترجمه: ابومسعود بدریسمیگوید: مردی، پیامبرجرا با چهار نفرِ دیگر که در مجموع پنج نفر میشدند، به غذایی دعوت کرد که برایش ایشان تدارک دیده بود. شخصی بدون دعوت با آنان رفت. وقتی دربِ (خانهی میزبان) رسیدند، پیامبرجفرمود: «این مرد با ما آمده است؛ اگر میخواهی، به او اجازه بده؛ و گرنه، باز میگردد». صاحبخانه گفت: ای رسولخدا! به او اجازه دادم.
شرح
مؤلفدر بخش آداب غذا خوردن، بابی بدین عنوان گشوده است: «مهمانی که شخصِ دیگری نیز با همراه میشود، چه کند؟» سپس حدیثی بدین مضمون ذکر کرده که ابومسعود بدریسمیگوید: مردی، پیامبرجرا با چهار نفرِ دیگر که در مجموع پنج نفر میشدند، به غذایی دعوت کرد که برایش ایشان تدارک دیده بود. شخصی بدون دعوت با آنان رفت. وقتی دربِ (خانهی میزبان) رسیدند، پیامبرجبرای نفرِ ششم نیز اجازه خواست؛ چنانکه فرمود: «این مرد با ما آمده است؛ اگر میخواهی، به او اجازه بده؛ و گرنه، باز میگردد». صاحبخانه گفت: ای رسولخدا! به او اجازه دادم.
و اما نکاتی که از این حدیث برداشت میشود:
یکم: برای انسان جایز است که وقتی عدهای را دعوت میکند، تعدادشان را تعیین نماید؛ این، هیچ ایرادی ندارد. اما برخی از مردم، این کار را نشانهی بُخل میپندارند و می گویند: فلانی بخیل است! در صورتی که ممکن است میزبان، تنگدست باشد و نتواند از عدهی بیشتری پذیرایی کند. بهویژه در مناطقی که بیشتر ساکنانش فقیر هستند. اما الحمدلله که ثروتمندان، سفرهی پهن و گشودهای دارند.
دوم: از این حدیث چنین برمیآید که انسان میتواند با دعوتشدگان یا مهمانان، همراه شود و به خانهی میزبان برود تا در کنارِ آنان، از او نیز پذیرایی شود؛ و این، جایز است؛ یعنی جایز است که انسان، مهمانِ طفیلی شود؛ زیرا پیامبرجمردی را که با آنان همراه شد، برنگرداند و به او اجازه داد که با آنان همراه شود. زیرا در حدیث ابوهریرهسآمده است که وی با آنان همراه شد تا از این طریق شکمش را سیر کند.
سوم: از این حدیث چنین برداشت میکنیم که وقتی مهمانی ناخوانده با ما همراه شد، برای او از میزان اجازه میگیریم؛ بهویژه اگر گمانمان این باشد که میزبان، با هدف خاصی ما را دعوت کرده و میخواهد موضوعی را با ما در میان بگذارد که دوست ندارد کسی از آن اطلاع یابد. در چنین شرایطی حتماً باید از میزبان، برای مهمان ناخواندهای که با ما همراه شده است، اجازه بگیریم.
چهارم: این حدیث، نشانگر اینست که اگر میزبان، به مهمانِ ناخواندهای که با دعوتشدگان همراه شده است، اجازهی ورود ندهد، ایرادی ندارد. زیرا اگر ایرادی در این کار بود، پیامبرجبرای مهمانِ ناخواندهای که با ایشان همراه شده بود، اجازه نمیخواست. و همین اجازه خواستن، نشانگر اینست که تصمیم با میزبان یا صاحبخانه میباشد. اگر بخواهد به او اجازه میدهد یا به او میگوید: بازگرد و اجازهی ورود نمیدهد. الله متعال فرموده است:
﴿وَإِن قِيلَ لَكُمُ ٱرۡجِعُواْ فَٱرۡجِعُواْۖ هُوَ أَزۡكَىٰ لَكُمۡۚ﴾ [النور : ٢٨]
و اگر به شما گفتند: بازگردید (و اجازهی ورود ندادند)، پس بازگردید که این برای شما پاکیزهتر است.
لذا اگر از کسی اجازه خواستید و اجازهی ورود نداد یا گفت: من، الآن مشغولم، ناراحت و دلخور نشوید؛ زیرا برخی از مردم همینکه چنین پاسخی میشنوند، ناراحت میشوند. این، توقعِ نادرستیست؛ زیرا مردم، کارها و مشغولیتهای خاصّ خود را دارند و شاید کارو مشغولیتِ دیگری در رابطه با عدهای دیگر داشته باشند که بهمراتب مهمتر باشد. لذا اگر از کسی وقت ملاقات خواستید و درخواست شما را قبول نکرد و گفت: اینک مشغولم، بدون اینکه ناراحت شوید، برگردید. این، رهنمود شریعت است.
۷۴۴- عن عُمَرَ بنِ أبي سلَمةَ قال: كُنْتُ غُلاماً في حجْرِ رسول اللهج وكَانَتْ يَدِي تَطِيشُ في الصَّحْفَةِ، فقال لي رسولُ اللهج: «يا غُلامُ سمِّ الله تعالى، وَكُلْ بِيمِينِكَ، وكُل ممَّا يليكَ».[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۵۳۷۶؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۰۲۲. این حدیث پیشتر ذکر شد؛ نگا: ش: ۳۰۴ و ۷۳۲]
ترجمه: عمر بن ابوسلمهسمیگوید: پسربچهای در دامان پیامبرجبودم و دستم در ظرف غذا دور میزد (و از هر سوی ظرف، لقمه برمیداشتم). رسولاللهجبه من فرمود: «ای پسر! بسمالله بگو و با دست راست، و از جلوی خود بخور».
۷۴۵- وعنْ سلمةَ بنِ الأَكْوعس أَنَّ رَجُلاً أَكَل عِنْدَ رسولِ اللهج بِشِمالِهِ فقال: «كُلْ بِيَمِينِكَ». قال: لاَ أَسْتَطِيع. قال: «لا اسْتَطَعْتَ»؛ مَا مَنَعَهُ إِلاَّ الكبْر. قال: فما رَفَعها إِلى فِيه.[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۲۰۲۱. [این حدیث پیشتر بهشمارهی ۱۶۳ و ۶۱۸ ذکر شد.])]
ترجمه: سلمه بن اکوعسمیگوید: شخصی، نزد رسولاللهجبا دست چپ خود، غذا خورد؛ پیامبرجبه او فرمود: «با دست راستِ خود بخور». آن مرد گفت: نمیتوانم. پیامبرجفرمود: «هیچگاه نتوانی». چیزی جز کبر، آن مرد را از اطاعت بازنداشت؛ از آن پس نمیتوانست دست راستش را به سوی دهانش بلند کند.
شرح
مؤلفدر بخش آداب غذا خوردن، بابی بدین عنوان گشوده است: «غذا خوردن از جلوی خود و آموزش آداب غذا به کسی که بد غذا میخورد».
پیشتر این نکته را بیان کردیم که خوردن و آشامیدن، با دستِ راست واجب میباشد؛ لذا خوردن و آشامیدن با دستِ چپ حرام است و هرکس با دستِ چپش بخورد و بیاشامد، گنهکار میباشد و از الله و پیامبرش نافرمانی کرده و مانندِ شیطان و دوستان وی که همان کفار هستند، عمل نموده است.
بر هر مسلمانی واجب است که با دستِ راستِ خود بخورد؛ مگر اینکه معذور باشد، مثلاً دست راستش فلج باشد. چنانکه اللهﻷمیفرماید:
﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ مَا ٱسۡتَطَعۡتُمۡ﴾ [التغابن : ١٦]
تا میتوانید، تقوای الله پیشه کنید.
از اینرو مؤلفحدیثی بدین مضمون ذکر کرده است که سلمه بن اکوعسمیگوید: شخصی، نزد رسولاللهجبا دست چپ خود، غذا خورد؛ پیامبرجبه او فرمود: «با دست راستِ خود بخور». آن مرد گفت: نمیتوانم. پیامبرجفرمود: «هیچگاه نتوانی». چیزی جز کبر، آن مرد را از اطاعت بازنداشت؛ از آن پس نمیتوانست دست راستش را به سوی دهانش بلند کند.
در این روایت آمده است: «چیزی جز کبر، آن مرد را از اطاعت بازنداشت». یعنی سرکشی از فرمانِ پیامبرجباعث شد که پیامبرجبر ضدِ او دعا کند. و معنای دیگرش، اینکه تکبر او را از خوردن با دستِ راست بازداشت. در هر صورت، پیامبرجبرایش بددعایی کرد؛ لذا دستِ آن شخص فلج شد و دیگر نمیتوانست آن را به سوی دهانش بلند کند.
پیامبرجخبر داده است که شیطان، با دست چپش میخورد و میآشامد؛ لذا برای خوردن و آشامیدن دو روش پیشِ رویِ ماست: یکی، روشِ پیامبرجو دیگری، روشِ شیطان. پیامبرجبا دستِ راستش میخورد و مینوشید و شیطان با دستِ چپش میخورد و میآشامد. حال کدام روش را انتخاب میکنید؟
از اینرو دوستانِ شیطان، یعنی یهودیان، نصارا و مشرکان، معمولاً به این مسأله اهمیت نمیدهند و بیشتر با دستِ چپ میخورند و مینوشند. چون دوستان شیطان هستند و شیطان بر آنان حکم میرانَد. لذا دقت کنید که مانندِ آنها نباشید.
برخی از مردم، لیوان را با دست چپِ خود میگیرند و میگویند: بدین خاطر با دستِ چپم آب مینوشم که دست راستِ من چرب است و نمیخواهم، لیوان هم چرب شود. میگوییم: بگذار چرب گردد؛ آلوده به نجاست که نمیشود؛ شسته خواهد شد. یا انگشتان سبابه و شست خود را به صورت حلقه درآورید و بدینسان لیوان را بگیرید تا کمتر چرب شود. بهویژه که بسیاری معمولاً لیوانهای امروزی، فلزی یا شیشهای (بلورین) است و شستن آنها دشوار نیست؛ همچنین برخی از مردم از لیوانهای یک بار مصرف استفاده میکنند. در هر حال هیچ عذر و بهانهای برای خوردن و آشامیدن با دست چپ، پذیرفته نیست؛ زیرا خوردن و آشامیدن با دست چپ، حرام است و اعمال حرام، تنها در شرایط اضطراری و گریزناپذیر، جایز است؛ یعنی اگر کسی، دست راستش شکسته یا فلج باشد و نتواند آن را به سوی دهانش بالا ببرد، این، ضرورت یا حالتِ اضطراری محسوب میشود و برای چنین فردی خوردن و آشامیدن با دست چپ، جایز است. کسی که با دست چپش میخورد و مینوشد، از الله و پیامبرش نافرمانی میکند؛ زیرا پیامبرجاز این عمل نهی کرده است. این، یعنی نافرمانی از پیامبرجو نافرمانی از پیامبرجنافرمانی از خداست. الله متعال میفرماید:
﴿مَّن يُطِعِ ٱلرَّسُولَ فَقَدۡ أَطَاعَ ٱللَّهَۖ﴾ [النساء : ٨٠]
کسی که از پیامبر اطاعت کند، از الله اطاعت نموده است.
همچنین میفرماید:
﴿وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِينٗا ٣٦﴾ [الأحزاب : ٣٦]
و هرکس از الله و پیامبرش نافرمانی کند، دچار گمراهی آشکاری شده است.
پیامبرجهیچ چیزی از پیشِ خود نگفته است؛ بلکه او فرستادهی پروردگار جهانیان بود که پیامهای الهی را ابلاغ کرد.
مؤلفروایتی از عمر بن ابوسلمهسنقل کرده است. عمر بن ابوسلمهسناپسری یا پیشزادهی پیامبرجبود؛ زیرا پسرِ همسر ایشان، امسلمهلبوده است. امسلمهلپیش از ازدواج با پیامبرجهمسرِپسرعمویش، ابوسلمهسبود و او را خیلی دوست داشت. وقتی ابوسلمهساز دنیا رفت، پیامبرجبر بالینش حاضر شد؛ در آن هنگام چمشان ابوسلمهسباز مانده بود. پیامبرجفرمود: «إِنَّ الرُّوح إِذَا قُبِضَ تَبِعَهُ الْبَصَر». یعنی: «وقتی روح از تَن جدا میشود، چشم آن را دنبال میکند». زیرا روح، جسمِ لطیفیست که از بدن خارج میگردد و نمیتوانیم آن را ببینیم؛ البته مُرده، آن را میبیند و مشاهده میکند که چگونه از پیکرش بیرون میآید. پیامبرجفرمود: «إِنَّ الرُّوح إِذَا قُبِضَ تَبِعَهُ الْبَصَر». یعنی: «وقتی روح از تَن جدا میشود، چشم آن را دنبال میکند». برخی از افراد خانوادهی ابوسلمهسهمینکه این سخن پیامبرجرا شنیدند، دریافتند که ابوسلمهسوفات کرده است؛ لذا آه و واویلا سر دادند و حتی آرزوی مرگ کردند. همانطور که عادتِ برخی از مردم است؛ چنانکه عادت دوران جاهلیت بود. پیامبرجفرمود: «لا تَدْعُوا عَلَى أَنْفُسِكُمْ إِلا بِخَيْرٍ، فَإِنَّ الْمَلائِكَةَ يُؤَمِّنُونَ عَلَى مَا تَقُولُونَ». یعنی: «برای خود جز دعای نیک نکنید؛ زیرا فرشتگان بر دعای شما، آمین میگویند». سپس پیامبرجدستانش را روی پلکهای ابوسلمهسکشید تا چشمانش بسته شود. این عمل را هنگامی انجام میدهند که بدنِ میّت گرم است؛ زیرا اگر سرد شود، نمیتوان چشمانش را بست. سپس پیامبرجبرای ابوسلمهسدعا کرد و فرمود: «اللهمَّ اغْفِرْ لأَبِي سَلَمَةَ وَارْفَعْ دَرَجَتَهُ فِي الْمَهْدِيِّينَ، وَاخْلُفْهُ فِي عَقِبِهِ فِي الْغَابِرِينَ، وَاغْفِرْ لَنَا وَلَهُ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ، وَافْسَحْ لَهُ فِي قَبْرِهِ، وَنَوِّرْ لَهُ فِيهِ». [مسلم، ش: ۱۵۲۸ بهنقل از امالمؤمنین امسلمهل] یعنی: «یا الله! گناهان ابوسلمه را بیامرز و درجهاش را در میان بندگان هدایتیافتهات در بهشت، بلند بگردان و خود حامی بازماندگانش باش و ما و او را بیامرز ای پروردگار جهانیان! و قبرش را فراخ و نورانی بگردان». بهبه! دعایی که همهی ما آرزویش را داریم.
امسلمهلاز پیامبرجیاد گرفته بود که در مصیبت، این دعا را بگوید: «اللهُمَّ أْجُرْنِي فِي مُصِيبَتِي وَأَخْلِفْ لِي خَيْرًا مِنْهَا». یعنی: «یا الله! در این مصیبت، به من اجر و پاداش عنایت کن و به من بهتر از آن عوض بده». وی، از پیامبرجشنیده بود که هرکس در مصیبتی که به او میرسد، این دعا را بگوید، الله متعال در مصیبتی که به وی رسیده، به او اجر و پاداش عطا میکند و بهتر از آن به او عوض میدهد. امسلمهلکه شوهر، یعنی پسرعموی عزیزش را از دست داده بود، با خود میگفت: چه کسی برایم از ابوسلمهسبهتر خواهد بود؟ البته او به فرمودهی رسولاللهجباور داشت، اما با خود میگفت: چه کسی برایم از ابوسلمه بهتر است؟
لذا همینکه عدهاش پایان یافت، پیامبرجاز او خواستگاری کرد و بیشک پیامبرجبرای امسلمهلاز ابوسلمهسبهتر بود. ضمنِ اینکه الله متعال، دعای پیامبرجرا در حقِ ابوسلمهسپذیرفت؛ زیرا پیامبرجدربارهی ابوسلمهسدعا کرده و گفته بود: «وَاخْلُفْهُ فِي عَقِبِهِ فِي الْغَابِرِينَ». یعنی: «خود حامی بازماندگانش باش» و بدینسان الله متعال، بهترین شخص، یعنی رسولاللهجرا جایگزین پدرشان کرد. یکی از بازماندگانِ ابوسلمهس، پسر خردسالش عمر بن ابیسلمه بود. وی، با پیامبرجغذا میخورد و دستش در ظرف غذا دور میزد؛ یعنی از هر طرف ظرف، لقمه برمیداشت. پیامبرجبه او فرمود: «پسر جان! بسمالله بگو و با دست راست، و از جلوی خود بخور». بدین ترتیب پیامبرجسه مورد از آداب غذا خوردن را به او یاد داد:
اول: گفتنِ «بسم الله» در ابتدای غذا که واجب است.
دوم: «با دست راست خود بخور». این هم واجب میباشد.
سوم: «و از جلوی خود بخور». یعنی وقتی با کسی همکاسه هستی، از جلوی او نخور؛ زیرا بیادبیست.
آری؛ پیامبرجدر یک وعده غذا، سه مورد از آداب غذا خوردن را به او یاد داد و این، از برکتهای پیامبرجبود که الله متعال در او نهاده، به او توفیق میداد که از هر فرصتی برای تعلیم و تربیت دیگران، استفاده کند.
از اینرو شایسته است که علما و همهی کسانی که حتی یکی از سنتهای پیامبرجرا یاد دارند، در هر مناسبت یا فرصتی، آن را به دیگران آموزش دهند. هیچگاه نگو: من که عالِم نیستم. آری؛ عالِم نیستی، اما هرچه یاد داری، به دیگران منتقل کن. پیامبرجفرموده است: «بَلِّغُوا عَنِّي وَلَو آية». [بخاری، ش: ۳۲۰۲ بهنقل از عبدالله بن عمروب] یعنی: «از طرف من تبلیغ کنید؛ گرچه یک آیه (یک مسأله) باشد». لذا شایسته است که انسان چنین فرصتهایی را غنیمت شمارد و در هر فرصتی که بهدست میآورَد، به نشر و ترویج سنت بپردازد تا از اجر و پاداش سنت و از ثواب کسانی که تا قیامت به آن عمل میکنند، برخوردار شود.
۷۴۶- عن جبَلَةَ بن سُحَيْم قال: أَصابَنا عامُ سَنَةٍ معَ ابْنِ الزُّبَيْرِ، فرُزقْنَا تَمْراً، وَكانَ عَبْدُ الله بنُ عمرب يَمُرُّ بِنَا ونحْنُ نأْكُلُ، فيقولُ: لا تُقَارِنُوا، فإِنَّ النَّبِيَّج نَهَى عَنِ الإقرانِ، ثُمَّ يقولُ: «إِلاَّ أَنْ يَسْتَأْذِنَ الرَّجُلُ أَخَاهُ».[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۵۴۴۶؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۰۴۵]
ترجمه: جبله بن سُحیم میگوید: در زمانِ حکمرانیِ - عبدالله- بن زبیر قحطی به ما رسید؛ مقداری خرما-به عنوان جیره- به ما داده شد. مشغولِ خوردن بودیم که عبدالله بن عمرباز کنارِ ما گذشت و فرمود: دوتا دوتا نخورید؛ زیرا پیامبرجاز دوتا دوتا خوردن منع کرده است. سپس - ابنعمر- میفرمود: «مگر اینکه شخص از برادرش- یعنی کسی که با اوست- اجازه بگیرد».
۷۴۷- عن وَحْشيِّ بنِ حربس أَنَّ أَصحابَ رسولِ اللهج قالُوا: يا رسولَ الله، إِنَّا نَأْكُلُ ولا نَشْبَعُ؟ قال: «فَلَعَلَّكُمْ تَفْترِقُونَ» قالُوا: نَعَمْ. قال: فَاجْتَمِعُوا عَلى طَعَامِكُمْ، وَاذْكُرُوا اسْمَ الله، يُبَارَكْ لَكُمْ فيه».[روایت ابوداود] [صحیح أبی داود، آلبانی، ش: ۳۱۹۹]
ترجمه: وحشی بن حربسمیگوید: اصحاب رسولاللهجعرض کردند: ای رسولخدا! هرچه میخوریم، سیر نمیشویم؟! فرمود: «شاید شما جدا از هم غذا میخورید؟» گفتند: بله. فرمود: «با هم غذا بخورید و بسم الله بگویید تا غذای شما بابرکت شود».
شرح
مؤلفدر بخش آداب غذا خوردن، دو بابِ دیگر گشوده است:
بابِ نخست دربارهی نهی از دوتا دوتا خوردن خرما و امثال آن در هنگامیست که چند نفر با هم میخورند، مگر اینکه دوستانش اجازه دهند. عادت مردم، این است که معمولاً خرما و امثال آن را یکییکی میخورند؛ لذا وقتی چند نفر یکجا و به صورت دستهجمعی میخورند، نباید دوتا دوتا بخورید؛ یعنی نباید دو خرما را با هم در دهان بگذارید. چون بدینسان بیش از دوستان خود خوردهاید و این، انصاف نیست؛ مگر اینکه اجازه بگیرید و بگویید: آیا اجازه میدهید دوتا دوتا بخورم؟ اگر اجازه دادند، ایرادی ندارد.
این نکته را باید دربارهی تمام خوراکیها یا میوههایی- چون انگور- که دانه به دانه میل میشوند، رعایت کنیم. اما وقتی تنهایی مشغول خوردن هستیم، دوتا دوتا خوردن، ایرادی ندارد؛ مگر اینکه امکانِ پریدن در گلو یا خفه شدن وجود داشته باشد. مردم درست گفتهاند که لقمهی بزرگ، گلوگیر است. پس اگر این خطر وجود داشت، دوتا دوتا نخورید؛ زیرا برای انسان ضرر دارد و جسم و جانِ انسان، امانتی الهیست و آسیب رساندن به جسم، جایز نیست.
سپس مؤلفروایتی بدین مضمون نقل کرده که ابنعمربمیگوید: پیامبرجاز دوتا دوتا خوردن منع کرده است؛ مگر اینکه شخص از برادرش- یعنی کسی که با اوست- اجازه بگیرد.
و اما باب دوم، دربارهی کسیست که هرچه میخورَد، سیر نمیشود؛ این، چند علت دارد:
از جمله اینکه هنگام غذا خوردن بسم الله نمیگوید؛ اگر انسان هنگام غذا خوردن بسمالله نگوید، شیطان با او غذا میخورَد و بدینسان برکت از غذایش برداشته میشود.
یکی دیگر از عوامل بیبرکت شدن غذا، اینست که از بالای ظرف، غذا میخورد؛ این هم برکت را از میان میبرد. زیرا پیامبرجاز غذا خوردن از بالای ظرف که محلِ نزول برکت میباشد، منع نموده است؛ پس باید از کنارههای ظرف، غذا خورد.
جدا از هم غذا خوردن، بیبرکتی میآورَد. زیرا لازمهاش اینست که هر کسی در ظرفِ مخصوص خود غذا بخورد؛ در نتیجه غذا پراکنده میشود و برکتش از میان میرود. زیرا اگر برای هر نفری یک ظرف اختصاص دهید، غذا پراکنده میگردد. اما اگر غذا در یک ظرف باشد و همه با هم غذا بخورند، برکت میکند.
اینجاست که درمییابیم با هم غذا خوردن، نیک و پسندیده است؛ یعنی چه خوب است که هر پنج یا ده نفر در یک ظرف غذا بخورند. این، غذا را بابرکت میگرداند. همانگونه که جدا غذا خوردن، مایهی بیبرکتیست.
در اینباره، همان حدیثیست که بخاری و مسلم روایت کردهاند و پیشتر ذکر شد؛ پیامبرجفرمود: «وكُل ممَّا يليكَ». یعنی: «و از جلوی خود بخور».
۷۴۸- عن ابن عباسب عَنِ النَّبِيِّج قال: «الْبَرَكَةُ تَنْزِلُ وَسَطَ الطَّعَام فَكُلُوا مِنْ حَافَّتَيْهِ ولاَ تَأْكُلُوا مِن وَسَطِهِ».[روایت ابوداود و ترمذي؛ ترمذی گوید: حسن صحیح است.] [صحیح أبی داود، آلبانی، ش: ۳۲۰۶]
ترجمه: ابنعباسبمیگوید: پیامبرجفرمود: «برکت در وسط غذا نازل میشود؛ پس از دو طرفِ آن بخورید و از وسطِ آن نخورید».
۷۴۹- وعن عبدِ الله بن بُسْرٍس قال: كان لِلنَّبِيِّج قَصْعَةٌ يُقالُ لَهَا الْغَرَّاءُ، يحْمِلُهَا أَرْبَعَةُ رِجالٍ، فَلمَّا أَضْحوا وَسَجَدُوا الضُّحى أُتِي بتَلْكَ الْقَصْعَةِ، يعني وقد ثُرِدَ فيها، فالتَفُّوا عليها، فَلَمَّا كَثُرُوا جَثَا رسولُ اللهج فقالَ أَعرابيٌّ: ما هذه الجِلْسةُ؟ قال رسولُ اللّهج: «إِنَّ الله جَعَلَنِي عَبْداً كَرِيماً، ولَمْ يجْعَلْني جَباراً عَنيداً»، ثمَّ قال رسولُ اللهج: «كُلُوا مِنْ حَوَالَيْهَا، وَدَعُوا ذِرْوَتَهَا يُبَارَكْ فيها».[روایت ابوداود با اِسناد نیکو.] [صحیح الجامع، ش: ۴۸۳۳؛ و السلسلة الصحیحة، ش: ۲۱۰۵؛ و صحیح أبی داود، ش: ۳۲۰۷]
ترجمه: عبدالله بن بُسرسمیگوید: پیامبرجکاسهای داشت که به آن «غرّاء» گفته میشد و چهار مرد آن را حمل میکردند. هنگامِ چاشت شد و اصحاب، نماز ضحی (چاشت) خواندند؛ در آن هنگام کاسه را آوردند، در حالی که در آن نان ترید شده بود. اطرافش جمع شدند و چون زیاد گشتند، رسولاللهجدو زانو نشست. صحرانشینی گفت: این چه نشستنیست؟ رسولاللهجفرمود: «الله، مرا بندهای بخشنده و خوشخو قرار داده و مرا متکبر و خودسَر نگردانیده است»؛ آنگاه افزود: «از اطراف آن بخورید و بالای آن- یعنی وسطش- را بگذارید تا بابرکت شود».
شرح
این باب که مؤلفدر بخش آداب غذا خوردن گشوده است، به همان موضوعی میپردازد که پیشتر به آن اشاره کردیم؛ اینکه شایسته است از اطراف ظرف، غذا بخوریم، نه از بالا یا وسطِ آن. چنانکه در حدیث عبدالله بن عباس و عبدالله بن بسرشبدین نکته تصریح شده است. همچنین هنگامی که دو یا چند نفر با هم غذا میخورند، هرکس باید از جلوی خود بخورد.
اینکه پیامبرجفرمود: «برکت در وسط غذا نازل میشود»، نشان میدهد که وقتی انسان از بالای غذا، یعنی از وسطِ آن بخورد، برکتش از میان میرود. علما گفتهاند: مگر اینکه غذای متنوعی باشد؛ مثلاً گوشت در وسطِ ظرف باشد؛ در این صورت اشکالی ندارد که برای برداشتن گوشتِ مورد علاقهی خود که در وسطِ ظرف است، دست خود را دراز کنید؛ زیرا گوشت یا غذای مورد علاقهی شما فقط در وسطِ ظرف قرار دارد. چنانکه پیامبرجبرای برداشتن تکههای کدو، دستش را این سو و آن سوی ظرف میبرد.
حدیث عبدالله بن بسرسنشانگر مستحب بودن دو رکعت ضحی (چاشت) است؛ زیرا در این روایت آمده است: «هنگامِ چاشت شد و اصحاب، نماز ضحی (چاشت) خواندند». زمان نماز ضحی، از هنگام بالا آمدن خورشید بهاندازهی یک نیزه، یعنی پانزده پس از طلوع خورشید تا ده دقیقه قبل از زوال آفتاب است. نماز ضحی (چاشت) سنت میباشد و چه خوب است که انسان بر آن پایبندی کند؛ زیرا همانگونه که در حدیث آمده: «هر صبح (هر روز) در برابر هر مفصل انسان، یک صدقه لازم است؛ هر «سبحانالله»گفتن، یک صدقه است؛ هر «الحمدلله»گفتن، یک صدقه است؛ هر «لا اله الا الله»گفتن، یک صدقه است؛ هر «الله اکبر»گفتن، یک صدقه است؛ هر امر به معروف، صدقه است؛ هر نهی از منکر، صدقه است؛ و به جای همهی اینها، خواندن دو رکعت نماز «ضحی» کافیست». [ر.ک: حدیث شمارهی ۱۲۰. [مترجم])] این، نشان میدهد که بهجا آوردن نماز ضحی در هر روز، سنت است.
حدیث عبدالله بن بسرسنشانگر اینست که انسان نباید هنگام خوردن، تکیه زده باشد؛ بلکه دو زانو یا در حالتی بنشیند که زیاد غذا نخورَد. زیرا پیامبرجدربارهی منع از پُرخوری فرموده است: «مَا ملأَ آدمِيٌّ وِعَاءً شَرّاً مِنْ بَطنِه، فإِنْ كَانَ لا مَحالَةَ، فَثلُثٌ لطَعَامِه، وثُلُثٌ لِشرابِه، وَثُلُثٌ لِنَفَسِهِ». [ر.ک: حدیث شمارهی ۵۲۱. [مترجم])] یعنی: «انسان، ظرفی بدتر از شکمش را پُر نمیکند؛ و اگر- به خوردن غذای بیشتر- ناچار باشد، پس یکسوم شکمش را برای غذا، یکسوم آن را برای آب و یکسوم را برای تنفّس خود، قرار دهد».
شاید کسی بگوید: در این صورت، آدم قبل از نوبتِ بعدیِ غذا، گرسنه میشود. میگوییم: هر وقت گرسنه شدید، بخورید؛ اما اگر به روش مذکور در این حدیث عمل کنید، معدهی شما سبکتر و هضم غذا آسانتر خواهد بود. این، طبّ نبویست که وقتی احساس گرسنگی میکنید یا میلِ غذا خوردن دارید، بخورید. البته ایرادی ندارد که هر از چند گاهی، شکمِ سیر بخورید؛ زیرا وقتی پیامبرجاز ابوهریرهسخواست که از اصحاب صفه پذیرانی کند و ظرفِ شیر را یکی پس از دیگری به آنها بدهد، در پایان به وی فرمود: «بنشین و بنوش». و ابوهریره نشست و نوشید. دوباره فرمود: «بنوش». و ابوهریرهسنوشید؛ و پیامبرجهمچنان میفرمود: «بنوش»، تا اینکه ابوهریرهسگفت: «نه؛ سوگند به ذاتی که شما را بهحق مبعوث کرده است، دیگر راه ندارد و نمیتوانم». یعنی آنقدر خوردهام که دیگر، جا ندارم. [ر.ک: حدیث شمارهی ۵۰۷. [مترجم])] البته شایسته است که در خوردن، بیشتر مطابق این رهنمود نبوی عمل کنید که یکسوم شکم را برای غذا، یکسوم آن را برای آب و یکسوم را برای تنفّس خود، قرار دهید.
۷۵۰- عن أبي جُحَيْفَةَ وهبِ بنِ عبد اللهس قال: قال رسولُ اللهج: «لا آكُلُ مُتَّكِئًا». [روایت بخاري] [صحیح بخاری، ش: ۵۳۹۸]
ترجمه: ابوجُحَیفه، وهب بن عبداللهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «تکیهزده، چیزی نمیخورم».
[خطابی میگوید: یعنی هنگام غذا خوردن مانندِ افراد پُرخور، بر فرش و پُشتی تکیه نمیزد؛ بلکه چمباتمه میزد یا مانندِ کسی که عجله و قصدِ برخاستن دارد، سرِ پا مینشست و اندکی میخورد. این، مفهومِ کلام خطابیست. همچنین گفتهاند: تکیه زدن بدین معناست که کسی هنگامِ نشستن بر پهلوی خود کج شود. و الله، داناتر است.]
۷۵۱- وَعَنْ أَنسٍس قال: رَأَيْتُ رسولَ اللهج جالسًا مُقْعِيًا يَأْكُلُ تَمْرًا.[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۲۰۴۴]
ترجمه: انسسمیگوید: رسولاللهجرا دیدم که نشسته و چمباتمه [چمباتمه زدن، بدین معناست که انسان، ساقها و زانوان خود را در بغل بگیرد و روی نشیمنگاه خود بنشیند. [مترجم])] زده بود و خرما میخورد.
شرح
مؤلفدر ادامهی آداب غذا خوردن، بابی بدین عنوان گشوده است: «ناپسند بودن خوردن در حال تکیه زدن بر پهلو». خوردن از نظر طرز نشستن بر دو گونه است: یک نوعِ آن ممنوع، و بر خلافِ روشِ پیامبرجمیباشد؛ بدینسان که انسان بر پهلوی خود تکیه زنَد و چیزی بخورَد. زیرا تکیه زدن، نشانگر خودبینی و غرور است. همچنین خوردن در چنین حالتی زیانبار است. زیرا در این حالت، مجرای غذا، کج و غیرطبیعیست و این، برای بدن و دستگاه گوارش، زیان دارد. از اینرو همانگونه که در حدیث عبدالله بن وهب سواریسآمده است: پیامبرجفرمود: «تکیهزده، چیزی نمیخورم». یعنی روشِ من، این نیست که بر پهلو تکیه بزنم و چیزی بخورم. و این، دو علت دارد که بیان کردیم: علتی معنوی که همان خودبینی و غرور است و نیز علتی جسمی؛ یعنی این روشِ غذا خوردن برای بدن زیان دارد.
مؤلفحدیثی بدین مضمون ذکر کرده است که انسسمیگوید: «رسولاللهجرا دیدم که نشسته و چمباتمه زده بود و خرما میخورد». یعنی ساقهایش را بالا گرفته و روی نشیمنگاه خود نشسته بود. پیامبرجاز آن جهت چمباتمه میزد که مطمئن و خاطرجمع نباشد و زیاد نخورَد. زیرا معمولاً کسی که خاطرجمع مینشیند، زیاد میخورَد. گرچه گاه خلافِ این هم دیده میشود؛ یعنی برخی از افراد با اینکه خاطرجمع به نظر نمیرسند، باز هم زیاد میخورند و برخی کاملاً عادی مینشینند و بدون عجله، اما اندک میخورند. در هر حال، یکی از روشهای کمخوری یا کم کردن غذا، اینست که انسان، هنگام غذا خوردن، چمباتمه زَند و خاطرجمع ننشیند.
نتیجه اینکه دو روش نشستن برای غذا خوردن وجود دارد: یکی، تکیه زدن بر پهلوست که روش پیامبرجنمیباشد و سایر شیوههای نشستن، جایز است و بهترین روش، همان است که ذکر شد؛ یعنی چمباتمه زدن یا نشستن بهگونهای که گویا انسان، عجله و قصدِ برخاستن دارد تا بدینسان کمتر غذا بخورد. زیرا پُرخوری، پسندیده نیست. بهترین روش، اینست که انسان تا میتواند یکسوم شکمش را برای غذا، یکسوم آن را برای آب و یکسوم را برای تنفّس خود، قرار دهد. البته ایرادی ندارد که هر از چند گاهی، شکمِ سیر بخورد.
۷۵۲- عن ابنِ عباسٍ رضي الله عنهما قال: قال رسولُ اللهج: «إِذا أَكلَ أَحدُكُمْ طَعَامًا، فَلا يَمسحْ أَصابِعَهُ حتى يَلعَقَهَا أَو يُلْعِقَها».[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۵۴۵۶؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۰۳۱]
ترجمه: ابن عباسبمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرگاه یکی از شما عذایی خورد، تا زمانی که خود انگشتانش را نلیسیده یا - به دیگری- نلیسانده است، آنها را پاک نکند».
۷۵۳- وعن كعْبِ بنِ مالكس قال: رَأَيْتُ رسولَ اللهج يَأْكُلُ بِثلاثِ أَصابِعَ فَإِذا فَرغَ لَعِقَها.[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۲۰۳۲]
ترجمه: کعب بن مالکسمیگوید: رسولاللهجرا دیدم که با سه انگشت غذا میخورد و پس از پایان غذا، آنها را میلیسید.
۷۵۴- وعن جابرٍس أَنَّ رسولَ اللهج أَمَرَ بِلَعْقِ الأَصَابِعِ والصَّحْفَةِ وقال: «إِنَّكُمْ لا تَدرُونَ فِي أَيِّ طعَامِكُم البَركةُ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۲۰۳۳. [ر.ک: حدیث شمارهی ۱۶۸. (مترجم)])]
ترجمه: جابرسمیگوید: رسولاللهجبه لیسیدن انگشتان، (پس از صرف غذا و نیز) پاک کردن ظرف غذا با انگشتان دستور داد و فرمود: «شما نمیدانید که برکت در کدام قسمت غذایتان است».
۷۵۵- وعنه أنَّ رسولَ اللهج قال: «إِذا وقعت لُقمَةُ أَحَدِكُمْ، فَليَأْخُذْهَا فَلْيُمِطْ مَا كان بِهَا مِنْ أذًى وَلْيَأْكُلْهَا، وَلاَ يدَعْها للشَّيطَانِ، ولا يَمْسَحْ يَدهُ بِالمِنْدِيلِ حتَّى يَلعقَ أَصَابِعَهُ، فإِنَّهُ لا يَدرِي فِي أَيِّ طعامِهِ البركةُ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۲۰۳۳. [ر.ک: حدیث شمارهی ۱۶۸. (مترجم)])]
ترجمه: جابرسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرگاه لقمهی یکی از شما افتاد، آن را بردارد و از خاک و خاشاک، پاکش نماید و سپس بخورد و آن را برای شیطان، نگذارد؛ و پیش از لیسیدن انگشتانش، دست خود را با دستمال، پاک نکند. زیرا نمیداند که برکت در کدام قسمت غذای اوست».
۷۵۶- وعنه أَنَّ رسولَ اللهج قال: «إِنَّ الشَّيْطَانَ يَحضُرُ أَحدَكُم عِند كُلِّ شَيءٍ مِنْ شَأْنِهِ، حتّى يَحْضُرُهُ عِندَ طعَامِهِ، فَإِذا سَقَطَتْ لُقْمةُ أَحَدِكم فَليَأْخذْهَا فَلْيُمِطْ ما كانَ بِهَا مِن أَذىً، ثُمَّ ليَأْكُلْهَا ولا يَدَعها للشَّيْطَانِ، فإذا فَرغَ فَلْيلْعَقْ أَصابِعِهُ فإِنَّه لا يدري فِي أَيِّ طعامِهِ البرَكَةُ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۲۰۳۳. [ر.ک: حدیث شمارهی ۱۶۸. (مترجم)])]
ترجمه: جابرسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «شیطان در هر کاری که انجام میدهید، نزدتان حاضر میشود؛ حتی هنگام غذا خوردن. لذا هرگاه لقمهی یکی از شما به زمین افتاد، آن را از خاک و خاشاک، پاک کند و سپس بخورد و آن را برای شیطان نگذارد و پس از غذا خوردن، انگشتان خود را بلیسد؛ زیرا نمیداند که برکت در کدام قسمت غذای اوست».
۷۵۷- وعن أَنسٍس قال: كان رسولُ اللهج إِذا أَكَلَ طعَامًا، لعِقَ أَصَابِعَهُ الثَّلاثَ، وقالَ: «إِذا سقَطَتْ لُقمةُ أَحدِكُم فَلْيَأْخُذْها، وَلْيُمِطْ عَنْهَا الأذى، وَلْيَأْكُلْهَا، وَلاَ يَدعْهَا لِلشَّيطَانِ» وأَمَرنَا أَن نَسْلُتَ القَصعةَ وقال: «إِنَّكم لا تدْرُونَ في أَيِّ طَعَامِكم البَركةُ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۲۰۳۴. )]
ترجمه: انسسمیگوید: هرگاه پیامبرجغذایی میخورد، سه انگشت خود را میلیسید؛ و میفرمود: «هرگاه لقمهی یکی از شما به زمین افتاد، آن را از خاک و خاشاک، پاک کند و سپس بخورد و آن را برای شیطان نگذارد» و ما را به پاک کردن ظرف غذا با انگشتان دستور میداد و میفرمود: «شما نمیدانید که برکت در کدام قسمت غذایتان است».
۷۵۸- وعن سعيد بنِ الحارث أَنَّه سأَل جابرًاس عَنِ الوضوءِ مِمَّا مَسَّتِ النَّارُ، فقال: لا، قد كُنَّا زمنَ النَّبِيِّج لا نجدُ مثلَ ذلك الطعامِ إِلاَّ قلِيلاً، فإِذا نَحنُ وجدناهُ، لَم يَكْنْ لَنَا مَنَادِيلُ إِلا أَكُفَّنَا وسَوَاعدنَا وأَقْدَامَنَا، ثُمَّ نُصَلِّي وَلا نَتَوَضَّأُ.[روایت بخاري] [صحیح بخاری، ش: ۵۴۵۷]
ترجمه: از سعید بن حارث روایت است که وی از جابرسدربارهی وضو گرفتن پس از صرفِ غذایی که روی آتش پخته میشود، سؤال کرد. پاسخ داد: خیر؛ - صرفِ چنین غذایی، وضو را باطل نمیکند.- ما، در زمانِ پیامبرجبهندرت چنین غذایی مییافتیم و وقتی چنین غذایی میخوردیم، دستمالی جز کفِ دستها و ساعدها و پاهای خود نداشتیم. آنگاه- با وضویی که از قبل داشتیم- بدون اینکه وضوی تازهای بگیریم، نماز میخواندیم.
۷۵۹- عن أبي هريرةس قال: قال رسولُ اللهج: «طَعَامُ الإثْنَيْنِ كافِي الثَّلاثَةِ، وَطَعَامُ الثَّلاثَةِ كافِي الأَربعَةِ».[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۵۳۹۲؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۰۵۸. [این حدیث، پیشتر بهشمارهی ۵۷۰ ذکر شد. (مترجم)])]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «خوراکِ دو نفر برای سه نفر کافیست و خوراک سه نفر، برای چهار نفر».
۷۶۰- وَعَنْ جابرٍس قال: سَمِعْتُ رسولَ اللهج يَقُول: «طَعامُ الوَاحِدِ يَكْفي الإثْنَيْنِ، وَطَعَامُ الإثْنَيْنِ يَكْفي الأربعةَ، وطعامُ الأرَبَعةِ يَكْفي الثَّمانِيَةَ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۲۰۵۹. [این حدیث، پیشتر بهشمارهی ۵۷۰ ذکر شد. (مترجم)])]
ترجمه: جابرسمیگوید: از رسولاللهجشنیدم که میفرمود: «خوراک یک نفر، برای دو نفر و خوراک دو نفر، برای چهار نفر و خوراک چهار نفر، برای هشت نفر کافیست».
شرح
این احادیث، حاویِ چند نکته است:
نکتهی نخست: پسندیده است که انسان با سه انگشت غذا بخورد: میانی، اشاره و شَست. زیرا این، نشانهی تواضع و کمخوریست. البته این، دربارهی غذاهاییست که میتوان با سه انگشت خورد؛ اما در غذاهایی مانند برنج که سه انگشت کافی نیست، ایرادی ندارد که از انگشتان بیشتری استفاده کنید. در مواردی که خوردن با سه انگشت ممکن است، باید مطابق سنت پیامبرجعمل کنیم.
نکتهی دوم: پسندیده است که انسان پس از پایان غذا، پیش از آنکه دستش را با دستمال پاک کند، انگشتان خود را بلیسد؛ چنانکه پیامبرجبه لیسیدن انگشتان یا لیساندن آن به دیگران دستور داده است. اینکه انسان، خود انگشتانش را بلیسد، روشن است؛ اما میتوان آن را به دیگران نیز لیساند. مانند زن و شوهری که بهخاطر محبت و پیوند محکمی که با یکدیگر دارند، بهسادگی این کار را انجام میدهند. برخی از مردم میگویند: «امکان ندارد پیامبرجچنین چیزی گفته باشد؛ مگر میشود انسان انگشتِ کسی دیگر را بلیسد؟» میگوییم: هرچه پیامبرجگفته، حق است و امکان ندارد که پیامبرجدستوری بدهد که غیرممکن باشد؛ بلکه انجامِ چنین عملی، ممکن است. همچنین گاه انسان انگشتان فرزندان کوچکش را پس از اینکه غذا میخورند، میلیسد و این، ممکن است. لذا لیسیدنِ انگشتان یا لیساندن آن به دیگران، هم سنت است و هم ممکن. ضمن اینکه این دستور، منحصر به لیساندن نیست؛ بلکه فرمود: خود بلیسد یا به دیگران بلیساند. از اینرو نمیتوان این را دستوری دشوار قلمداد کرد.
پیامبرجفرمود: «شما نمیدانید که برکت در کدام قسمت غذایتان است». چهبسا برکت در همین اندک غذایی باشد که در انگشتان ما قرار دارد و آن را میلیسیم. حتی از برخی از پزشکان نقل میشود که لیسیدن انگشتان پس از صرف غذا، مفید است و به هضم غذا کمک میکند. چه اینگونه باشد و چه نباشد، چیزی که برای ما مهم است، فرمانبرداری از پیامبرجو عمل کردن به سنت و رهنمود اوست.
نکتهی سوم: شایسته است که انسان بشقاب، کاسه و ظرف غذا را با انگشتان خود پاک کند و بلیسد. لذا پس از پایان غذا، مطابق دستور پیامبرجظرف غذای خود را با انگشتان خود بهگونهای بلیسید که هیچ غذایی در اطراف آن نمانَد؛ زیرا نمیدانید که برکت در کدام قسمت از غذای شماست.
متأسفانه مردم بدون اجرای این سنت، از سرِ سفره کنار میروند و مشاهده میشود که مقداری غذا در اطراف ظرف وجود دارد. علتش اینست که از این سنت بیاطلاع هستند. اگر اهل علم با عموم مردم همسفره شوند و این سنت و سایر سنتهای خوردن و آشامیدن را به آنها تعلیم دهند، دیری نمیپاید که این سنتها نهادینه میشود. امید است که الله متعال ما را ببخشد؛ بهراستی که ما نسبت به سنتها کوتاهی میکنیم و این، با دعوت به سوی حق، تعارض دارد.
نکتهی چهارم: وقتی لقمهای از دست انسان میافتد، نباید آن را رها کند؛ بلکه آن را بردارد و خاک و خاشاکش را پاک نماید؛ زیرا انسان مجبور نیست چیزی بخورَد که دوست ندارد یا برایش زیانآور است. لذا خاک و خاشاکش را پاک کند و سپس آن را بخورَد. چرا؟ زیرا پیامبرجفرموده است: «و آن را برای شیطان نگذارد». زیرا شیطان در هر کاری که انسان انجام میدهد، نزدش حاضر میشود؛ هنگام غذا خوردن، هنگام آشامیدن، و حتی هنگامی که با همسرش همبستر میگردد تا بدینسان با او در این کارها شریک شود! چنانکه در قرآن کریم آمده است:
﴿قَالَ ٱذۡهَبۡ فَمَن تَبِعَكَ مِنۡهُمۡ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَآؤُكُمۡ جَزَآءٗ مَّوۡفُورٗا ٦٣ وَٱسۡتَفۡزِزۡ مَنِ ٱسۡتَطَعۡتَ مِنۡهُم بِصَوۡتِكَ وَأَجۡلِبۡ عَلَيۡهِم بِخَيۡلِكَ وَرَجِلِكَ وَشَارِكۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡوَٰلِ وَٱلۡأَوۡلَٰدِ وَعِدۡهُمۡۚ وَمَا يَعِدُهُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ إِلَّا غُرُورًا ٦٤﴾ [الإسراء: ٦٣، ٦٤]
(پروردگار به ابلیس) فرمود: برو؛ آن دسته از آدمیزادگان که از تو پیروی کنند، به راستی که دوزخ، کیفر سخت و کامل شما خواهد بود. هر کدامشان را که توانستی، با صدایت (به سوی معصیت) برانگیز و با سربازان سواره و پیادهات بر آنان حملهور شو و در اموال و فرزندان، خودت را شریکشان بگردان و به آنان وعده بده؛ و شیطان، به آنان فقط وعدهی دروغین میدهد.
اگر هنگام غذا خوردن «بسمالله»بگویید، شیطان را از خوردن منع کردهاید و دیگر نمیتواند در غذا خوردن با شما شریک شود؛ اما اگر بسمالله نگویید، با شما شریک میگردد. همچنین هنگامی که با گفتن بسمالله او را از خوردن منع میکنید، در انتظار مینشیند تا لقمهای از دستتان بیفتد؛ اگر آن را بردارید، پس از آنِ شماست و اگر رهایش کنید، شیطان آن را میخورَد. لذا اگرچه در غذا خوردن با شما شریک نشد، اما در لقمهای از دستتان افتاد، خود را شریکتان کرد. پس در اینباره نیز او را در تنگنا قرار دهید و وقتی لقمهای غذا یا دانهای خرما و امثال آن از دستتان میافتد، آن را بردارید و خاک و خاشاکش را پاک کنید و آن را بخورید و برای شیطان نگذارید.
نکتهی پنجم: اینست که آیا باید پس از خوردن چیزهایی چون نان، برنج و امثال آن وضو بگیریم یا نه؟ برخی از علما گفتهاند: هرکس چیزی بخورد که روی آتش پخته میشود، بر او واجب است که وضو بگیرد. دلیلشان اینست که پیامبرجبه وضو گرفتن پس از خوردن چنین خوراکهایی دستور داده است. اما دیدگاهِ صحیح، اینست که واجب نیست؛ چنانکه در حدیث جابرسکه مؤلفذکر کرده و در «صحیح بخاری» نیز آمده است: این عمل، واجب نیست؛ بلکه سنت میباشد. یعنی بهتر و افضل، اینست که وقتی چیزی خوردیم که روی آتش پخته شده بود، حتی اگر وضو داشتیم، دوباره وضو بگیریم. البته وضو گرفتن واجب نیست. زیرا آنچه از پیامبرجثابت شده، اینست که این بزرگوار وضو گرفتن پس از خوردنِ خوراکِ پختهشده بر روی آتش را ترک نموده و به این عمل پایبندی نکرده است.
شخصی، از رسولاللهجپرسید: آیا پس از خوردن گوشت شتر، وضو بگیریم؟ فرمود: «بله». آن شخص، سؤال کرد: آیا پس از خوردن گوشت گوسفند، وضو بگیریم؟ فرمود: «إِنْ شِئْت». [صحیح مسلم، ش: ۱۴۶۹] یعنی: «اگر بخواهی...». زیرا اگر کسی در حالِ وضو، گوشت شتر بخورد، وضویش میشکند و باید وضو بگیرد. اما شستن شرمگاه واجب نیست؛ زیرا ادرار و مدفوع نکرده است. فقط وضو گرفتن، واجب میباشد. لذا اگر کسی وضو داشت و گوشت شتر خورد، بر او واجب است که برای نماز، وضو بگیرد؛ فرقی نمیکند که این گوشت، نیمپخته بوده یا بهطور کامل پخته است؛ همچنین فرقی نمیکند که این گوشت، از کدام قسمت شتر باشد: جگر، قلب، گوشت بدون چربی، شش و سیرابی و امثال آن؛ یعنی خوردن گوشت شتر از هر جای بدنش که باشد، وضو را میشکند. زیرا پیامبرجبدون اینکه هیچ قسمتی را مستثنا کند، به وضو گرفتن پس از خوردن گوشت شتر، دستور داده است.
کتاب «ریاضالصالحین»، کتابی جامع و سودمند میباشد و بهراستی بوستان نیکوکاران و گلشن صالحان است و در آن انواع گلها و گیاهان زیبا و باطراوت وجود دارد. آری؛ این کتاب، حاوی مسایل علمی و نکات و آدابیست که در کمتر کتابی دیده میشود.
۷۶۱- عَن أَنسٍس أنَّ رسولَ اللهج كانَ يتنَفَّسُ في الشَّرَابِ ثَلاثًا.[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۵۶۳۱؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۰۲۸]
ترجمه: انسسمیگوید: رسولاللهج- آب و هرگونه- نوشیدنی را با سه نفس میخورد.
۷۶۲- وعن ابن عباسٍب قال: قال رسول اللهج: «لا تَشْرَبُوا واحِدًا كَشُرْبِ البَعِير، وَلكِن اشْرَبُوا مَثْنى وثُلاثَ، وسَمُّوا إِذا أَنْتُمْ شَرِبْتُمْ، واحْمَدوا إِذا أَنْتُمْ رَفَعْتُمْ».[ترمذي، این حدیث را روایت کرده و گفته است: حديثی حسن میباشد.] [ضعیف است؛ ضعیف الجامع، ش: ۶۲۳۳؛ و ضعیف الترمذی، آلبانی، ش: ۳۱۹]
ترجمه: از ابن عباسبروایت شده است: رسولاللهجفرمود: «مانند شتر به یکباره و با یک نفس آب نخورید؛ بلکه با دو یا سه نفس آب بنوشید و هنگام نوشیدن بسمالله بگویید و پس از پایان، الحمدلله».
۷۶۳- وعن أبي قَتَادَةَس أَنَّ النَّبِيَّج نَهَى أن يُتَنَفَّسَ في الإِناءِ.[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۵۶۳۰؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۶۷]
ترجمه: ابوقتادهسمیگوید: پیامبرجاز نفس کشیدن در ظرف آب منع فرمود.
۷۶۴- وعن أَنسٍس أَنَّ رسول اللهج أُتِيَ بِلَبَنٍ قد شِيب بِمَاءٍ، وَعَنْ يَمِينِهِ أَعْرابِيٌّ، وعَنْ يَسارِهِ أَبو بَكرٍس، فَشَرِبَ، ثُمَّ أَعْطَى الأَعْرَابِيَّ وَقَالَ: «الأَيْمَنَ فالأَيْمنَ».[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: (۲۳۵۲، ۵۶۱۹)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۰۲۹]
ترجمه: انسسمیگوید: برای رسولاللهجمقداری شیر آوردند که با آب مخلوط شده بود؛ سمت راستِ پیامبرجصحرانشینی نشسته بود و سمت چپش ابوبکرس؛ رسولاللهجپس از اینکه خود از آن شیر نوشید، آن را به صحرانشین داد و فرمود: «راست، سپس راست». [یعنی در ترتیب پذیرایی، حق با کسیست که سمت راست میباشد.]
۷۶۵- وعن سهل بن سعدٍس أَنَّ رسول اللهج أُتِيَ بشرابٍ، فشرِبَ مِنْهُ وعَنْ يَمِينِهِ غُلامٌ، وعن يَسَارِهِ أَشْيَاخٌ، فقال للغُلام: «أَتَأْذَنُ لي أَنْ أُعْطِيَ هُؤلاءِ؟» فقال الغُلامُ: لا والله، لا أُوثِرُ بِنَصِيبِي مِنكَ أَحَدًا، فَتلَّهُ رسولُ اللهج فِي يَدِهِ.[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۲۳۵۱؛ و صحیح مسلم، ش:۲۰۳۰. این حدیث پیشتر پیشتر بهشمارهی ۵۷۴ ذکر شد]
ترجمه: سهل بن سعدسمیگوید: برای رسولاللهجنوشیدنی آوردند؛ پیامبرجاز آن نوشید و سمت راستش پسربچهای بود و سمت چپش تعدادی بزرگسال بودند. پیامبرجبه آن پسربچه فرمود: «آیا به من اجازه میدهی که ابتدا به اینها بدهم؟» پسربچه گفت: «خیر؛ ای رسولخدا! به الله سوگند هیچکس را در سهمی که از شما نصیبم شده است، بر خود ترجیح نمیدهم». لذا پیامبرجظرف را در دست آن پسر نهاد.
[این پسربچه، عبدالله بن عباسببوده است.]
شرح
مؤلفمیگوید: «باب: روش نوشیدن و مستحب بودن سه بار تنفس در بیرون ظرف، و ناپسند بودن تنفس در ظرف؛ و استحباب دور دادنِ ظرف از سمت راست».
مؤلفپیشتر به بیان آداب و روشهای غذا خوردن پرداخت. بهراستی نعمتهای الاهی بر بندگانش، بیشمار است؛ همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿وَإِن تَعُدُّواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ لَا تُحۡصُوهَآ﴾ [ابراهيم: ٣٤]
و اگر بخواهید نعمتهای الله را بشمارید، نمیتوانید آنها را به شمارش درآورید.
خوردن و آشامیدن از نعمتهای الاهیست و کسی، قدر این نعمت را میداند که از آن محروم است و طعم گرسنگی و تشنگی را میچشد. این، یکی از حکمتهای روزه است. لذا روزهدار، از خوردن و آشامیدن خودداری میکند تا قدر این نعمت پروردگار را بداند.
آشامیدن آب و هر نوشیدنیِ دیگری، آدابی دارد؛ از جمله اینکه انسان، در ابتدا بسمالله بگوید و در پایان، الحمدلله. همچنین آب را با سه نفس بخورد. زیرا انس بن مالکسمیگوید: «رسولاللهج- آب و هرگونه- نوشیدنی را با سه نفس میخورد». یعنی جرعهای سر میکشید و سپس ظرف را از دهان خود جدا میکرد؛ دوباره سر میکشید و آنگاه ظرف را از دهان خود جدا مینمود و سومین بار نیز مینوشید و در ظرف، تنفس نمیکرد. چنانکه در حدیث ابوقتادهسآمده است: «پیامبرجاز نفس کشیدن در ظرف آب منع فرمود». حکمتش اینست که این کار، ظرف را آلوده میکند؛ زیرا چهبسا با بازدمی که وارد ظرف میشود، عوامل بیماریزایی از معده، مری یا دهانِ شخص، وارد ظرف گردد و این، برای شخصی دیگر که از این ظرف استفاده کند، خوب نیست؛ همچنین کسی که با یک نفس آب میخورد یا در ظرف، نفس میکشد، احتمال دارد که آب در گلویش بپرد و بدینسان خفه شود. از اینرو پیامبرجاز تنفس در ظرف منع نموده است؛ بلکه باید آب را در سه نفس خورد و در هر نفس، ظرف را از دهان جدا کرد.
پیامبرجخبر داده است که رعایت این روش، گواراتر و سالمتر است و تشنگی را بهتر برطرف میسازد. یعنی انسان، ضمن اینکه از نوشیدن آب لذت میبرد و به بیمار مبتلا نمیشود، هم تشنگیاش رفع میشود و هم آب در رودهها و مجاریِ گوارشِ وی فرو میرود.
زیرا عطش یا تشنگی، نتیجهی سوخت و سازِ معده و حرارتیست که به سبب کمبود آب در معده، سلولها و دیگر بخشهای بدن پدید میآید و گاه به سبب بیماری. لذا اگر آب بهیکباره وارد بدن شود، ضرر دارد؛ اما اگر انسان، آب را بهتدریج وارد بدنش کند، هم تشنگیاش از میان میرود و هم از بیماریها و زیانهای ناشی از ورود یکبارهی آب به بدنش، سالم میمانَد.
از اینرو شایسته است که از سرکشیدن آب بپرهیزیم و بهگونهای آب بنوشیم که گویا آن را میمکیم؛ یعنی آب را بهتدریج وارد معده کنیم؛ جرعهای بنوشیم، سپس ظرف را از دهان جدا کرده، نفس بکشیم و باز جرعهای دیگر و به همین ترتیب در سه جرعه و در سه نفس آب بخوریم. این، سنت است.
اما هنگامِ پذیرایی با نوشیدنی، مثل آب، چای و قهوه به چه روشی عمل کنیم؟ یعنی شخصی وارد میشود و میخواهد به حاضران، آب بدهد؛ ابتدا از چه کسی آغاز نماید؟ میگوییم: اگر کسی، درخواست آب یا نوشیدنی کرده است، ابتدا به او میدهیم و اگر این آب یا نوشیدنی را به درخواست کسی نیاوردهایم، ابتدا از بزرگتر آغاز میکنیم و ترتیب بزرگترها را از سمت راست، رعایت مینماییم. اگر هر کسی، فنجان یا ظرف خودش را داشت، از بزرگتر شروع کرده، سپس به کسی میدهیم که سمت چپِ وی قرار دارد. زیرا کسی که در سمت چپِ اوست، در حقیقت در سمت راست میزبان میباشد و بدینسان میزبان یا کسی که پذیرایی میکند، ترتیب پذیرایی از سمت راست را رعایت مینماید. به عنوان مثال: شخصی درخواست آب میکند؛ برایش آب میآورند و او مینوشد. اگر کسی که آب آورده، بالای سرِ این فرد ایستاده و منتظر پس گرفتن لیوان است، همینکه آن شخص آب نوشید، لیوان را به او برمیگرداند و گرنه، لیوان را به کسی میدهد که سمت راستِ اوست؛ فرقی ندارد کسی که سمت راست اوست، کوچک باشد یا بزرگ، از بزرگان و اشراف باشد یا از افرادِ عادی.
دلیلش، اینست که برای پیامبرجمقداری شیر آوردند با آب مخلوط شده بود. سمت راستِ پیامبرجصحرانشینی نشسته بود و سمت چپش ابوبکر و عمرب؛ رسولاللهجپس از اینکه خود از آن شیر نوشید، آن را به صحرانشین داد. عمرسبه صحرانشین گفت: «این، ابوبکر است». زیرا ابوبکرساز اصحاب مشهور و نامدار، بلکه یارِ ویژهی پیامبرجبود. لذا عمرساین را گفت تا صحرانشین، ابوبکر صدیقسرا گرامی بدارد. اما صحرانشین، ظرف شیر را گرفت و نوشید. آنجا پیامبرجصحرانشین را بر ابوبکر صدیقسکه فضایلش بر کسی پوشیدن نیست، ترجیح داد. علتش این بود که صحرانشین، سمت راستِ پیامبرجقرار داشت و ابوبکر صدیقسسمت چپش. چنانکه پیامبرجفرمود: «راست، سپس راست». [یعنی در ترتیب پذیرایی، حق با کسیست که سمت راست میباشد.]
و اما داستان دوم: برای رسولاللهجنوشیدنی آوردند؛ پیامبرجاز آن نوشید و سمت راستش پسربچهای بود و سمت چپش تعدادی بزرگسال بودند. پیامبرجبه آن پسربچه فرمود: «آیا به من اجازه میدهی که ابتدا به اینها بدهم؟» پسربچه گفت: «خیر؛ ای رسولخدا! به الله سوگند هیچکس را در سهمی که از شما نصیبم شده است، بر خود ترجیح نمیدهم». یعنی دوست دارم من از باقیماندهی نوشیدنی شما بخورم. لذا پیامبرجظرف را در دست آن پسر نهاد.
این، نشان میدهد که در ترتیب پذیرایی خردسالی که سمت راست قرار دارد، بر بزرگسالی که در سمت چپ است، ترجیح دارد. چنانکه داستان نخست، نشانگر اینست که اگر در سمت راست، یک فرد عادی یا کسی باشد که قدر و منزلت کمتری دارد، بر بزرگان و اشرافی که سمت راست هستند، مقدم خواهد بود. زیرا پیامبرجفرموده است: «الأَيْمَنُونَ الأَيْمَنُونَ الأَيْمَنُونَ، أَلاَ فَيَمِّنُوا أَلاَ فَيَمِّنُوا أَلاَ فَيَمِّنُوا». [بخاری، ش: ۲۵۷۱؛ و مسلم، ش: ۲۰۲۹ بهنقل از انسس] یعنی: «آنها که سمت راست هستند، آنها که سمت راست هستند، آنها که سمت راست هستند» و سه بار فرمود: «هان! ترتیب را از سمت راست رعایت کنید». در حدیث، اینگونه آمده است؛ البته این، دربارهی کسیست که میخواهد به حاضران یک جلسه آب بدهد.
امروزه روش پذیرایی بدین ترتیب است که شخص، وسایل پذیرایی را میآورَد و از بزرگتر مجلس شروع میکند. این، مطابق سنت است؛ زیرا در زمان رسولاللهجپذیرایی را از ایشان آغاز میکردند. همچنین پیامبرجمیخواست مسواکش را به یکی از دو نفری بدهد که در برابرش ایستاده بودند؛ به ایشان گفته شد، [یعنی جبرئیل به ایشان گفت:] به بزرگتر (مسنتر) بده. در اینباره احادیثی آمده است که نشان میدهد که وقتی برای پذیرایی وارد مجلس میشوید، از بزرگتر مجلس شروع کنید، نه از سمت راست.
۷۶۶- عن أبي سعيدٍ الخدْرِيِّس قال نَهَى رسولُ اللهج عنِ اخْتِنَاثِ الأَسْقِيَةِ. يعنى: أَنْ تُكسَرَ أَفْوَاهُها، وَيُشْرَب منها.[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۵۶۲۵؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۰۲۳]
ترجمه: ابوسعید خدریسمیگوید: رسولاللهجاز نوشیدن آب از دهانهی مشک منع فرمود.
۷۶۷- وعن أبي هريرةس قال: نَهَى رسولُ اللهج أَن يُشْرَبَ مِنْ فِيِّ السِّقاءِ أَو القِرْبةِ.[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۵۶۲۸؛ مسلم، این حدیث را روایت نکرده است]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجاز نوشیدنِ آب از دهانهی ظرف آب و مشک منع فرمود.
۷۶۸- وعن أُمِّ ثابِتٍ كَبْشَةَ بِنْتِ ثَابتٍ أُخْتِ حَسَّانِ بْنِ ثابتس وعنها قالت: دخَل علَيَّ رسولُ اللهج فَشَرِبَ مِن فِيِّ قِرْبةٍ مُعَلَّقةٍ قَائمًا. فَقُمْتُ إِلى فِيهَا فَقطَعْتُهُ.[ترمذي، این حدیث را روایت کرده و گفته است: حسن صحیح میباشد.] [صحیح الترمذی، آلبانی، ش: ۱۵۴۲]
ترجمه: امثابت، کبشه بنت ثابت، خواهر حسان بن ثابتبمیگوید: رسولاللهجنزدم آمد و ایستاده از دهانهی مشکی که آویزان بود، آب نوشید. لذا برخاستم و دهانهی مشک را بُریدم (تا آن را نگه دارم).
[امثابتلدهانهی مشک را بُرید تا محلی را که دهان پیامبرجبه آن خورده بود، برای تبرک حفظ کند. این حدیث، نشانگر جایز بودن نوشیدن از دهانهی ظرف است و دو حدیث پیشین، نشان میدهد که بهتر و افضل، اینست که انسان از دهانهی ظرف، آب نخورد.]
شرح
مؤلفمیگوید: «ناپسند بودن نوشیدن از دهانهی مشک، ظرف آب و امثال آن؛ و بیانِ اینکه این کراهت، تنزیهیست، نه تحریمی».
یکی از آداب نوشیدن، اینست که انسان از دهانهی مشک یا ظرف، آب نخورَد. زیرا پیامبرجاز این کار منع کرده است. در گذشته آب را در مشک و امثال آن نگه میداشتند؛ لذا گاه خاشاک، حشرات و امثال آن در آب دیده میشد. از اینرو پیامبرجاز تا کردنِ دهانهی مشک و نوشیدن آب از دهانهی آن منع فرمود؛ لذا حکمتش، اینست که چهبسا آب، آلوده باشد و وقتی انسان، از دهانهی مشک، آب بخورد، متوجهِ آلودگی آب نمیشود.
چنانکه باری شخصی میخواست آب بخورد که ناگهان ماری از مشک بیرون آمد. چهقدر خطرناک بوده است! هر آن امکان داشت او را بگزد یا آسیبی به او برساند. البته آب خوردن از شیرِ آب یا سبوها و ظرفهای مخصوص آب، خطرناک نیست و حکمِ نوشیدن آب از لیوان را دارد. گفتنیست: اگر چارهای نبود، ایرادی ندارد که انسان از دهانهی مشک آب بنوشد. مثلاً تشنه هست و لیوانی با خود ندارد؛ در این حالت از دهانهی مشک آب میخورد. زیرا همانگونه که مؤلفذکر کرده، این نهی، نهیِ تنزیهیست، نه تحریمی.
از حدیث امثابت چنین برمیآید که هنگام ضرورت، نوشیدن آب در حالتِ ایستاده ایرادی ندارد. آری؛ پیامبرجاز نوشیدن آب در حالت ایستاده منع نموده است؛ اما وقتی ضرورت باشد، مثلِ وقتی که لیوان یا ظرفی در دسترس نیست و مَشک، آویزان است و دهان انسان در حالت نشسته به مشک نمیرسد، نوشیدن آب در حالت ایستاده ایرادی ندارد. چنانکه پیامبرج، ایستاده از مشکی که آویزان بود، آب نوشید.
این حدیث، همچنین نشان میدهد که تبرک جستن به آثار پیامبرججایز است؛ همانگونه که صحابهشبه عرق، آب دهان، لباس و موی پیامبرجتبرک میجستند. البته تبرک جستن به آثار دیگران، جایز نیست و این امر، مخصوص پیامبرجبوده است. [کسی سراغ ندارد که چیزی از آثار رسولاللهجمانده باشد و این، از حکمت الاهیست تا زمینهی شرک، مرتفع گردد. ر.ک: «التوسل، انواعه واحکامه» از علامه آلبانیکه در این موضوع، بینظیر است]
۷۶۹- عَن أبي سعيدٍ الخدريِّس أَنَّ النَّبِيَّج نَهَى عَنِ النَّفخِ فِي الشَّرابِ فقال رَجُلٌ: القذَاةُ أَراها في الإِناء؟ فقال: «أَهْرِقْهَا» قال: فإِنِّى لا أُرْوَى مِنْ نَفَسٍ وَاحِدٍ؟ قال: «فَأَبِن القَدَحَ إِذًا عَنْ فِيكَ».[ترمذي، این حدیث را روایت کرده و گفته است: حسن صحيح میباشد.] [صحیح الجامع، ش: ۶۹۱۲؛ السلسلة الصحیحة، ش: ۳۸۵؛ و صحیح الترمذی، آلبانی، ش: ۱۵۳۸]
ترجمه: ابوسعید خدریسمیگوید: پیامبرجاز دمیدن در آب منع نمود. شخصی عرض کرد: حتی وقتی که در ظرف، خاشاک میبینم؟ فرمود: «آن را بریز». گفت: به یک نفس سیراب نمیشوم؛ چه کنم؟ فرمود: «در این صورت ظرف را از دهانت جدا کن (و پس از نفس کشیدن، آب بنوش)».
۷۷۰- وعن ابن عباس رضي الله عنهما أنَّ النَّبِىَّج نَهَى أَن يُتنَفَّسَ في الإِنَاءِ أَوْ يُنْفَخَ فِيه.[ترمذي، این حدیث را روایت کرده و گفته است: حسن صحيح میباشد.] [صحیح الجامع، ش: ۶۸۲۰؛ إرواءالغلیل، ش: ۲۰۳۷؛ و صحیح الترمذی، آلبانی، ش: ۱۵۳۹]
ترجمه: ابنعباسبمیگوید: پیامبرجاز نفس کشیدن یا فوت کردن در ظرف، منع نمود.
شرح
مؤلفدر آداب خوردن و نوشیدن، بابی بدین عنوان گشوده است: «کراهت دمیدن در نوشیدنی».
و سپس دو حدیث ذکر کرده که در آنها از دمیدن در نوشیدنی منع شده است. زیرا چهبسا در بازدم انسان، عوامل بیماریزا وجود داشته باشد. از اینرو پیامبرجاز دمیدن یا فوت کردن در نوشیدنی، منع نمود. شخصی پرسید: آیا وقتی در آب، خاشاک میبینم، فوت نکنم تا بیرون بیفتد؟ فرمود: «آن را بریز»؛ یعنی آبی را که در آن خاشاک است، بریز و در آن فوت نکن. سپس عرض کرد: «من به یک نفس سیر نمیشوم». یعنی هنگام آب خوردن، به نفس کشیدن نیاز دارم؛ چه کنم؟ پیامبرجبه او دستور داد که ظرف را از دهانش جدا کند و پس از نفس کشیدن، آب بنوشد. باز نفس تازه کند و دوباره بنوشد. البته برخی از علما فوت کردن در نوشیدنی را در حالتِ ضرورت، مستثنا دانستهاند؛ مثلاً هنگامی که نوشیدنی، داغ است و شخص، عجله دارد. ناگفته نماند که در این حالت نیز بهتر است در نوشیدنی فوت نکند. بلکه اگر ظرفِ دیگری در دسترس است، چند بار نوشیدنی را از این ظرف به آن ظرف بریزد تا زودتر سرد شود.
اینجاست که درمییابیم شریعت اسلامی از هر جهت کامل میباشد و رسولاللهجهر چیزی را به ما آموزش داده است. همانگونه که ابوذرسمیگوید: «رسولاللهجدر حالی از دنیا رفت که چیزِ ناگفتهای باقی نگذاشت؛ چنانکه پرندهای در آسمان بال نمیگشاید، مگر اینکه دربارهاش با ما سخن گفته و به ما علم و دانش آموخته است». [اِسنادش ضعیف است؛ روایت: طبرانی در الکبیر (۲/۱۵۵) از طریق سفیان بن عیینه از فطر از ابوالطفیل از ابوذر به صورت مرفوع؛ دارقطنی در العلل (۶/۲۹۰) گفته است: «و غیر از ابنعیینه، این روایت را از فطر از منذر ثوری از ابوذر، به صورت مرسَل نقل کردهاند و همین، صحیح است». شاهدِ این معنا، روایت شافعی در مسند اوست که اِسنادش ضعیف میباشد] آری؛ حتی دربارهی پرندگان آسمان نیز با آموزشِ الله و پیامبرش اطلاعاتی داریم.
یکی از مشرکان به سلمان فارسیسگفت: پیامبرتان هر چیزی به شما آموخته است؛ حتی نحوهی نشستن در هنگامِ قضای حاجت. سلمان فارسیسگفت: آری؛ پس چه! به ما آموخته است که روی به قبله ننشینیم؛ با دست راست و کمتر از سه سنگ استنجا نکنیم و استخوان، سرگین و پسماندهی حیوانات و امثال آن را برای استنجا بهکار نبریم.
در هر حال، به فضل پروردگار، شریعت ما از هر جهت کامل میباشد و هیچ نقصی در آن یافت نمیشود و نیاز ندارد که کسی آن را کامل کند. این، ردی آشکار بر بیخردانیست که گمان میکنند آیین اسلام فقط به تنظیم روابط میان بنده و پروردگار میپردازد و به عبادتهایی از قبیل نماز و روزه منحصر میشود و کار و برنامهای دربارهی روابط و معاملات مردم با یکدیگر ندارد. اینها چه بیخرد و سبکسرند! بزرگترین آیهی قرآن، آیهی «مداینه»، [یعنی آیهی ۲۸۲ سورهی بقره] است که به موضوع معاملهی مدتدار در میان مردم میپردازد. حال اینها چگونه ادعا میکنند که اسلام به روابط و معاملات مردم با یکدیگر توجه نکرده است؟! چه همه آیه در قرآن کریم به مسایل مالی و تنظیم و اصلاح روابط اقتصادی و امثال آن پرداخته است! چنانکه سنت نبوی نیز همین ویژگی را دارد. پس الحمدلله شریعت اسلامی از هر جهت کامل است.
در اینباره میتوان به حدیث کبشهلاشاره کرد که پیشتر گذشت. [ر.ک: حدیث شمارهی ۷۶۸]
۷۷۱- وعن ابن عباس رضي الله عنهما قال: سَقَيْتُ النَّبِيَّج مِنْ زَمْزَم، فَشَرِبَ وَهُوَ قَائمٌ.[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۱۶۳۷؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۰۲۷]
ترجمه: ابن عباسبمیگوید: از آب زمزم به پیامبرجدادم و ایشان، ایستاده نوشید.
۷۷۲- وَعَن النَزَّال بنِ سبْرَةَس قال: أَتَى عَلِيٌّس باب الرَّحْبَةِ فَشَرِب قَائمًا، وقال: إِنِّى رَأَيْتُ رَسولَ اللهج فَعَلَ كَمَا رَأَيْتُمُونِي فَعَلْتُ.[روایت بخارى] [صحیح بخاری، ش: ۵۶۱۵]
ترجمه: نزّال بن سبرهسمیگوید: علیسبه محوّطهی - مسجدِ کوفه- آمد و ایستاده، آب نوشید و فرمود: «رسولاللهجرا دیدم که ایستاده آب نوشید؛ همانگونه که شما مرا دیدید که ایستاده آب نوشیدم».
۷۷۳- وعن ابن عمر رضيَ الله عنهما قال: كنَّا نَأْكُلُ عَلى عَهدِ رسُولِ اللهج ونَحْنُ نَمْشي، ونَشْرَبُ وَنحْنُ قيامٌ.[ترمذي، این حدیث را روایت کرده و گفته است: حسن صحيح میباشد.] [صحیح الترمذی، آلبانی، ش: ۱۵۳۳]
ترجمه: ابنعمربمیگوید: ما، در دوران رسولاللهجدر حالی که راه میرفتیم، میخوردیم و در حالی که ایستاده بودیم، آب مینوشیدیم.
۷۷۴- وعن عمرو بن شعيب عن أَبيهِ عن جدِّهس قال: رَأَيْتُ رسُولَ اللهج يَشرَبُ قَائمًا وقَاعِدًا.[ترمذي، این حدیث را روایت کرده و گفته است: حسن صحيح میباشد.] [صحیح الترمذی، آلبانی، ش: ۱۵۳۵]
ترجمه: از عمرو بن شعیب از پدرش از جدشسروایت است: رسولاللهجرا دیدم که گاه ایستاده و گاه نشسته آب مینوشید.
۷۷۵- وعن أَنسٍس عَنِ النَّبِىِّج أَنَّهُ نَهَى أَنْ يَشْرَبَ الرّجُلُ قَائمًا. قال قتادة: فَقلْنَا لأنَس: فالأَكْل؟ قال: ذلكَ أَشَرُّ أَو أَخْبثُ.[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۲۰۲۴]
وفي روايةٍ لَهُ أَنَّ النَّبِىَّج زَجَرَ عَنِ الشُّرْبِ قَائمًا.
ترجمه: انسسمیگوید: پیامبرجاز اینکه شخصی، ایستاده آب بنوشد، منع نمود. قتاده گوید: به انسسگفتیم: خوردن چطور؟ فرمود: این، بدتر است.
در روایت دیگری از مسلم آمده است: پیامبرجاز نوشیدن در حالت ایستاده منع فرمود.
۷۷۶- وعن أبي هريرةس قال: قالَ رسُولُ اللهج: «لاَ يشْرَبَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ قَائمًا، فَمَنْ نَسِيَ فَلْيَسْتَقِئْ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۲۰۲۶؛ علامه آلبانیمیگوید: با این لفظ، منكَر است. سپس میافزاید: در چند روایت از چند صحابه، از نوشیدن آب در حالتِ ایستاده منع شده است؛ از جمله در روایتی از ابوهریرهس، ولی با لفظی دیگر که در آن، به انگشت زدن و بالا آوردن امر شده است؛ اما ذکری از نسیان و فراموشی نیست. و وجه منکر بودنش، همین است؛ وگرنه، سایر حدیث، محفوظ میباشد. از اینرو آن را در السلسلة الصحیحة، ش: ۱۷۷ آوردهام]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هیچیک از شما، ایستاده آب ننوشد؛ و اگر کسی فراموش کرد و ایستاده آب نوشید، انگشت بزند تا بالا بیاورد».
شرح
مؤلفمیگوید: «جایز بودن نوشیدن در حالت ایستاده و اینکه نوشیدن در حالت نشسته بهتر است».
خوردن و آشامیدن در حالتِ نشسته بهتر میباشد؛ زیرا این، روش پیامبرجاست. یعنی پیامبرجمعمولاً ایستاده چیزی نمیخورد و نمینوشید.
در حدیثی صحیح آمده است که پیامبرجاز نوشیدن آب در حالتِ ایستاده منع فرمود. از انس بن مالکسکه راوی این حدیث است، پرسیدند: خوردن چطور؟ فرمود: این، بدتر است.
اما در حدیث ابنعمربکه ترمذی آن را روایت کرده و صحیح دانسته، آمده است: «ما، در دوران پیامبرجدر حالی که راه میرفتیم، میخوردیم و در حالی که ایستاده بودیم، آب مینوشیدیم». لذا از جمعبندی این دو حدیث، بدین نتیجه میرسیم که نهی، برای تحریم نیست؛ بلکه بدین معناست که اگر خوردن و آشامیدن در حالت نشسته، بهتر میباشد و خوردن و آشامیدن در حالت ایستاده، ایرادی ندارد. دلیلش، روایتِ ابنعباسبمیباشد که گفته است: «از آب زمزم به پیامبرجدادم و ایشان، ایستاده نوشید».
«زمزم» نامِ چشمهایست که در نزدیک «کعبه» قرار دارد. این چشمه زمانی از زمین جوشید که ابراهیم خلیل÷همسرش هاجر و پسرش اسماعیل را در مکه، تک و تنها رها کرد. در آن دوران هیچکس در مکه نبود؛ بلکه مکه، سرزمینی خشک و خالی از سکنه بود. ابراهیم÷کیسهای خرما و ظرفی آب برای همسر و فرزندش گذاشت و آنها را ترک کرد؛ زیرا الله متعال به او دستور داده بود که آنها را آنجا بگذارد. همینکه از آنها جدا شد و حرکت کرد، هاجرلخود را به او رساند و گفت: چگونه ما را تک و تنها رها میکنی؟ آیا الله به تو چنین دستوری داده است؟ ابراهیم÷پاسخ داد: آری. هاجر پس از شنیدن پاسخ شوهرش، گفت: حال که الله چنین دستوری به تو داده است، پس خود، ما را تنها نمیگذارد. این، نشانهی کمالِ ایمانِ هاجر است.
داستانش، مانند داستان مادرِ موسی بن عمران میباشد. فرعون بر بنیاسرائیل چیره شده بود و پسرانشان را میکُشت و زنانشان را زنده نگه میداشت و بدینسان آنان را به خفت و خواری کشانده بود. گفته میشود: منجمان به فرعون گفته بودند: مردی از میان بنیاسرائیل ظهور خواهد کرد که هلاکت تو به دست اوست. از اینرو فرعون دستور داد که نوزادان پسر را بکشند.
مادر موسی نگران پسرش بود. الله متعال به او وحی کرد؛ یعنی وحیِ الهام، نه وحی نبوت. آری؛ الله به او الهام کرد که موسی را در صندوقی چوبی بگذارد و در رودخانه رها کند. روشن است که انجامِ چنین کاری، برای یک مادر دشوار است؛ ولی مادر موسی، زنی باایمان بود و به وعدهی پروردگار اطمینان داشت. لذا به فرمانِ اللهﻷعمل کرد و موسی را در صندوقی چوبی گذاشت و آن را در رودخانه رها نمود. سربازان فرعون، صندوق و پسربچهای را که در آن بود، دیدند و میخواستند او را بکُشند. اما همسر فرعون، همینکه این پسربچه را دید، مهرش در دلش افتاد؛ چنانکه اللهﻷمیفرماید:
﴿وَقَالَتِ ٱمۡرَأَتُ فِرۡعَوۡنَ قُرَّتُ عَيۡنٖ لِّي وَلَكَۖ لَا تَقۡتُلُوهُ عَسَىٰٓ أَن يَنفَعَنَآ أَوۡ نَتَّخِذَهُۥ وَلَدٗا وَهُمۡ لَا يَشۡعُرُونَ ٩﴾ [القصص: ٩]
و همسر فرعون گفت: او (این نوزاد) روشنی چشم من و تو خواهد بود؛ او را نکُشید؛ چه بسا به ما سودی برساند یا او را به فرزندی بگیریم. و آنان (حقیقت را) نمیدانستند.
مادر موسی نگران شد و دلش تُهی گردید؛ یعنی با وجودِ ایمانی که به الله داشت، دلش به دنبال فرزندش بود. اللهﻷبا قدرتش کاری کرد که این کودک، از هیچ زنی شیر نخورَد؛ لذا هر دایهای میآوردند، این بچه از او شیر نمیخورد. خواهر موسی به خواستهی مادرش آمده بود تا ببیند کارِ موسی به کجا میرسد. وقتی دید مردم در جستوجوی دایهای برای این بچه - موسی- هستند، گفت:
﴿هَلۡ أَدُلُّكُمۡ عَلَىٰٓ أَهۡلِ بَيۡتٖ يَكۡفُلُونَهُۥ لَكُمۡ وَهُمۡ لَهُۥ نَٰصِحُونَ ١٢﴾[القصص: ١٢]
آیا خانوادهای را به شما نشان بدهم که او را سرپرستی میکنند و خیرخواهش هستند؟
بدینسان الله متعال، موسی را پیش از آنکه از هیچ زنی شیر بخورد، به مادرش برگرداند و موسی فقط از مادرش شیر خورد؛ گرچه پیشتر مادرش او را به دریا انداخته بود!
به داستان ابراهیم÷و خانوادهاش باز میگردیم؛ ابراهیم÷به هاجرلفرمود: این، دستورِ الله متعال است. هاجر گفت: پس الله متعال، ما را به حال خود رها نخواهد کرد. لذا هاجر و فرزندش تک و تنها در میان کوههای مکه ماندند و هیچ انسانی آنجا نبود. هاجر از آب و خرمایی که با خود داشت، تغذیه میکرد و به فرزندش شیر میداد تا اینکه آب و خرما تمام شد و مادر، گرسنه گردید. روشن است که وقتی مادرِ شیرده، چیزی برای خوردن نداشته باشد، شیر هم ندارد. در نتیجه بچه، گرسنه شد و جیغ میزد.
الله در دلِ هاجر انداخت که بالای نزدیکترین کوه برود تا بلکه کسی را ببیند یا صدایی بشنود. نزدیکترین کوه به او، کوهِ «صفا» بود. همانطور که اینک نیز کوه صفا نزدیکترین کوه به کعبه است. هاجر از صفا بالا رفت و گوشهایش را تیز کرد تا بلکه صدایی بشنود؛ اما کسی را ندید. آنگاه پایین آمد و به سوی نزدیکترین کوه در آنسو رفت؛ یعنی به سوی کوه «مروه». از مروه بالا رفت و خوب گوش داد؛ اما صدایی نشنید و کسی را ندید. میان صفا و مروه، دره یا مجرای سیل بود؛ هاجر وقتی واردِ دره یا فرورفتگیِ میان صفا و مروه میشد، پاهایش را بهسرعت حرکت میکرد تا از فرزندش غافل نشود و او را ببیند. وی، این کار را هفت مرتبه انجام داد و چون هفت بار، کامل شد، صدایی شنید. گفت: اگر کمکی از تو ساخته است، به ما کمک کن. هاجر، فقط صدایی نشیده و چیزی احساس کرده بود. آری؛ جبرئیل÷به فرمان پروردگارش به زمین آمد و با پاشنهی پا یا بالش به محلّ کنونی چشمهی زمزم زد و از زمین آب جوشید. هاجر، از ترس اینکه شاید این آب گُم شود، پیرامون چشمه سنگ چید. خود را از آب چشمه سیراب نمود؛ آبی که هم رفع تشنگی میکرد و هم رفع گرسنگی. او از این آب مینوشید و به فرزندش شیر میداد.
عدهای از قبیلهی «جرهم» در آن اطراف بودند؛ از دور، چشمشان به پرندگانی افتاد که بالای چشمهی زمزم پرواز میکردند. پرندهها از فاصلهی دور دیده میشوند. گفتند: خبر نداشتیم و فکر نمیکردیم آنجا چشمهای باشد و پرندگان را به سوی خود بکشد. وجودِ پرندگان، نشانگر اینست که آنجا آب وجود دارد. لذا به سوی پرندگان رفتند تا اینکه به آنجا رسیدند و این چشمهی جوشان را دیدند. لذا همانجا اتراق کردند و بدینسان هاجرلاز وحشت و تنهایی درآمد. اسماعیل÷بزرگ شد و از این قبیله زن گرفت.
پس از مدتی ابراهیم÷به مکه آمد و نزد هاجر و همسرِ اسماعیل رفت؛ از عروسش دربارهی وضعیت زندگی آنها پرسید. همسر اسماعیل، از وضعیت زندگیشان سخت نالید. ابراهیم÷به او فرمود: وقتی شوهرت آمد، به او بگو: چارچوب درب خانهاش را عوض کند. وقتی اسماعیل به خانه بازگشت، از همسرش پرسید: آیا کسی نزدتان آمد؟ پاسخ داد: آری، پیرمردی آمد که چنین و چنان بود. - یعنی ویژگیهایش را بیان کرد.- به من گفت: تو را سلام برسانم و به تو بگویم: چارچوب درب خانهات را عوض کنی.
بهراستی منظورِ ابراهیم÷از این سخن چه بود؟ منظورش این بود که اسماعیل÷این زنِ ناراض و شاکی را طلاق دهد. زیرا از شوهرش مینالید و همواره شکایت داشت که زندگیِ سختی دارند. اسماعیل÷فرمود: او پدرم بود و تو، همان چارچوب درب هستی که گفته است آن را عوض کنم. پس نزد خانوادهات برو.
سپس اسماعیل÷با زنی دیگر ازدواج کرد. پس از مدتی ابراهیم÷دوباره به مکه آمد و به خانهی پسرش اسماعیل رفت. از همسر اسماعیل، دربارهی وضع زندگانی آنها سؤال کرد. آن زن، یعنی عروسش، پاسخ داد: ما، وضع خوبی داریم. ابراهیم÷به او گفت: از طرف من به شوهرت سلام برسان و به او بگو: آستانهی درب خانهاش را محکم نگه دارد. و چون اسماعیل÷به خانه آمد، همسرش به او گفت: پیرمردی با این ویژگیها به اینجا آمد؛ تو را سلام رساند و گفت: آستانهی درب خانهات را محکم نگه دار. اسماعیل÷فرمود: او، پدرم بوده است و منظور از چارچوب یا آستانهی درب، تو هستی. به من دستور داده که تو را نگه دارم.
خلاصه اینکه آب زمزم، آبی بابرکت و خجسته است: «طَعَامُ طُعْمٍ وَشِفَاءُ سَقَمٍ». [صحیح است؛ صحیح الجامع، آلبانی، ش: ۲۴۳۵] یعنی: آب زمزم، خاصیت غذا را دارد و گرسنگی را برطرف میسازد و مایهی شفا و بهبودیِ بیماریهاست. همچنین در حدیثی آمده است: «مَاء زَمْزَم لِمَا شُرِبَ لَهُ». [صحیح لشواهده؛ صحیح الجامع، ش: ۵۵۰۲. حافظ، طرق و شواهد این روایت را بهطور خاص ذکر کرده است] یعنی: آب زمزم با هر هدفی که نوشیده شود، همان خاصیت را دارد. اگر آن را برای رفع تشنگی بنوشید، سیراب میشوید و اگر برای رفع گرسنگی بنوشید، سیر میگردید. حتی برخی از علما از این حدیث چنین برداشت کردهاند که اگر کسی، بیمار باشد و بهقصد شفا از آب زمزم بنوشد، بهبود مییابد؛ همچنین اگر کسی کمحافظه باشد و بهقصد تقویت حافظ از آب زمزم بنوشد، حافظهاش تقویت میگردد. یعنی با هر هدفی که نوشیده شود، سودمند است؛ خلاصه اینکه آبِ زمزم، آبی خجسته و بابرکت میباشد.
چکیدهی بحث اینکه بهتر است انسان، نشسته آب بنوشد؛ گرچه نوشیدن در حالت ایستاده نیز جایز است. چنانکه علی بن ابیطالبسایستاده آب نوشید و فرمود: «رسولاللهجرا دیدم که ایستاده آب نوشید؛ همانگونه که شما مرا دیدید که ایستاده آب نوشیدم». این، نشان میدهد که آشامیدن آب و سایر نوشیدنیها در حالت ایستاده، جایز است؛ گرچه بهتر است که انسان، نشسته آب بنوشد.
حال این پرسش مطرح میشود که اگر در مسجد، آبسردکن وجود داشته باشد و شخصی وارد مسجد شود و بخواهد آب بنوشد، بهتر است نشسته آب بنوشد یا ایستاده؟ زیرا اگر بنشیند، با این سخنِ پیامبرجمخالفت کرده که فرموده است: «إِذَا دَخَلَ أَحَدكُمْ الْمَسْجِد فَلا يَجْلِس حَتَّى يُصَلِّي رَكْعَتَيْنِ». [بخاری، ش: (۴۴۴، ۱۱۶۷) و مسلم، ش: ۷۱۴ بهنقل از ابوقتادهس] یعنی: «هرگاه یکی از شما وارد مسجد میشود، تا دو رکعت نماز نخوانده است، ننیشند». و اگر ایستاده، آب بنوشد، افضل را ترک کرده است؛ حال چه کند؟ میگوییم: در این حالت، بهتر است ایستاده آب بنوشد؛ زیرا نشستن پیش از این دو رکعت، از دیدگاه برخی از علما حرام است؛ حال آنکه نوشیدن آب در حالت ایستاده، جایز میباشد. لذا ایستاده آب بنوشد و سپس دو رکعت تحیتالمسجد را بخواند.
۷۷۷- عَن أبي قتادةس عَنِ النَّبيِّج قال: «سَاقى القَوْمِ آخِرُهُمْ» يعنى: شرْبًا.[ترمذي این حدیث را راویت کرده و گفته است:حديث حسن صحيح میباشد.] [صحیح الجامع، ش: ۳۵۸۸؛ صحیح الترمذی، ش: آلبانی، ش: ۱۵۴۴؛ این حدیث بهصورت طولانی در صحیح مسلم، ش: ۶۸۱ آمده است]
ترجمه: ابوقتادهسمیگوید: پیامبرجفرمود: «ساقی (آبدهندهی) یک گروه، - در نوشیدن- آخرینشان است». [یعنی در پایان آب بنوشد.]
شرح
مؤلفبابی بدین عنوان گشوده است: «مستحب است که ساقی (آبدهنده)، پس از همه آب بنوشد». لذا کسی که به گروهی آب، چای و یا قهوه میدهد، خود آخر از همه مینوشد تا بدینسان دیگران را بر خود ترجیح دهد و اگر نوشیدنی، کم باشد، ساقی از سهم خود بگذرد. شکی نیست که این، فرمانبرداری از رهنمود پیامبرجاست؛ لذا اگر ساقی پس از پذیرایی از یک گروه، به آب یا نوشیدن میل نداشته باشد، ملزم نیست که حتما آب بخورد. از این حدیث چنین برداشت میشود که ساقی با وجود میل و رغبت به آب و نوشیدنی، صبر میکند تا همه بنوشند و آنگاه خود مینوشد. و این، اشارهایست به اینکه انسان، در خوردن و آشامیدن به برادرانش خدمت میکند. اگر میزبان یا صاحبخانه است، آب و غذا را پیشِ مهماناناش میگذارد؛ مانندَ ابراهیم÷که اللهﻷدربارهاش میفرماید:
﴿فَرَاغَ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦ فَجَآءَ بِعِجۡلٖ سَمِينٖ ٢٦ فَقَرَّبَهُۥٓ إِلَيۡهِمۡ قَالَ أَلَا تَأۡكُلُونَ ٢٧﴾[الذاريات: ٢٦، ٢٧]
سپس پنهانی نزد خانوادهاش رفت و برای مهمانانش گوسالهای فربه (و بریان) آورد. و آن را نزدیکشان برد و گفت: مگر نمیخورید؟
لذا صاحبخانه آب و غذا را پیش مهمان میگذارد و خود، در پایان میخورَد. حال این پرسش مطرح میشود که آیا بهتر با مهمانانش غذا بخورد یا برایشان آب و غذا بیاورد و تنهایشان بگذارد تا خود مشغول خوردن شوند؟ این، به عادت و عُرف مردم بستگی دارد. اگر مهمانانش دوست داشتند که با آنها سرِ سفره بنشیند، همین کار را بکند و اگر عادت مردم، اینست که صاحبخانه با مهمانانش سر سفره ننشیند، پس به همین شکل عمل نماید. یعنی این امر، به عرف مردم برمیگردد. از اینرو اگر عرف مردم در پذیرایی از مهمان، اینست که با او سرِ سفره ننشینید و این را مهماننوازی میدانند، به همین ترتیب عمل کنید و مهمان را آزاد بگذارید تا خود، هرچه دوست داشت، بخورد. مهم، اینست که تعریف مردم از نحوهی پذیرایی از مهمان چه باشد؛ لذا مطابق عُرف از مهمان پذیرایی میکنیم. زیرا پیامبرجفرموده است: «مَنْ كَان يُؤْمِنُ بِالله والْيَوْمِ الآخر، فَلْيُكرِمْ ضَيْفَهُ». [صحیح بخاری، ش: ۶۰۱۸؛ و صحیح مسلم، ش:۴۷] یعنی: «هرکس، به الله و روز قیامت ایمان دارد، مهمانش را گرامی بدارد». میبینیم که پیامبرجروش مهماننوازی را بیان نفرمود؛ در نتیجه این موضوع به عُرف مردم بستگی دارد.
۷۷۸- عَنْ أَنسٍس قال: حَضَرَتِ الصَّلاة، فَقَامَ مَنْ كانَ قَريبَ الدَّارِ إِلى أَهْلِه، وبقِى قَوْمٌ فَأَتَى رسُولُ اللهج بِمِخْضَبٍ مِن حِجَارَة، فَصَغُرَ المِخْضَبُ أَن يَبْسُطَ فِيهِ كَفَّه، فَتَوَضَّأَ القَوْمُ كُلُّهُم. قَالُوا: كَم كُنْتُمْ؟ قَال: ثَمَانِين وزِيادةً.[متفقٌ عليه؛ این، روايت بخاري است.] [صحیح بخاری، ش: (۱۹۵، ۳۵۷۴)؛ صحیح مسلم، ش: ۲۲۷۹؛ روایت دیگر در صحیح بخاری، ش: ۲۰۰ و صحیح مسلم، ش: ۲۲۷۹ آمده است]
وفي رواية لَهُ ولِمُسلمٍ: أَنَّ النَّبيَّجدَعا بِإِناءٍ مِنْ ماءٍ، فأُتِيَ بِقَدحٍ رَحْرَاحٍ فِيهِ شَيءٌ مِنْ مَاءٍ، فَوَضَعَ أَصَابِعَهُ فِيهِ. قَالَ أَنس: فَجعَلْتُ أَنْظُرُ إِلى الماءِ يَنْبُعُ مِنْ بَيْنِ أَصابِعِه، فَحزَرْتُ مَنْ تَوَضَّأَ ما بيْنَ السَّبْعِينَ إِلى الثَّمَانِينَ.
ترجمه: انسسمیگوید: وقت نماز فرا رسید؛ آنها که خانههایشان نزدیک بود، برای وضو به خانههایشان رفتند و بقیه ماندند. در آن هنگام ظرفی سنگی برای رسولاللهجآوردند که در آن مقداری آب بود. ظرف، کوچکتر از آن بود که پیامبرجدستش را در آن باز کند. با این حال، همهی حاضران از آن وضو گرفتند. از انسسپرسیدند: شما چند نفر بودید؟ پاسخ داد: بیش از هشتاد نفر.
در روایتی دیگر از بخاری و مسلم، آمده است: پیامبرجظرفی آب خواست. ظرفِ پهن و کمعمقی برایش آوردند. پیامبرجانگشتانش را در آن قرار داد. انسسمیگوید: دیدم از میان انگشتانش آب میجوشید. کسانی را که با آن وضو گرفتند، هفتاد تا هشتاد نفر تخمین زدم.
۷۷۹- وعن عبد الله بنِ زيدٍس قال: أَتَانَا النَّبِيُّج فَأَخْرَجْنَا لَهُ مَاءً في تَوْرٍ مِنْ صُفرٍ فَتَوَضَّأَ.[روایت بخاري] [صحیح بخاری، ش: ۱۹۷]
ترجمه: عبدالله بن زیدسمیگوید: پیامبرجنزدمان آمد؛ برایش در کاسهای مسی آب بردیم که با آن وضو گرفت.
۷۸۰- وعن جابرٍس أَنَّ رسُولَ اللهج دَخَلَ على رَجُلٍ مِنَ الأَنْصارِ، ومَعهُ صاحبٌ لَهُ، فقالَ رسُولُ اللهج: «إِنْ كَانَ عِنْدَكَ مَاءٌ بَاتَ هَذِهِ اللَّيْلَةَ في شَنَّةٍ وَإِلاَّ كَرَعْنا».[روایت بخاري] [صحیح بخاری، ش: (۵۶۱۳، ۵۶۲۱)]
ترجمه: جابرسمیگوید: رسولاللهجبا یکی از یارانش نزدِ مردی از انصارشرفت؛ فرمود: «اگر نزد تو آبی هست که دیشب در مشک بوده - و سرد شده است، بیاور تا بنوشیم- و گرنه، با دهانمان از جوی، آب مینوشیم».
۷۸۱- عن حذيفةس قال: إِنَّ النَّبِيَّج نَهَانَا عَن الحَريرِ والدِّيبَاجِ والشُّرْبِ في آنِيةِ الذَّهَبِ والفِضَّة، وقال: «هِيَ لَهُمْ في الدُّنْيا، وهى لَكُمْ في الآخِرَةِ».[متَّفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: (۵۶۳۲، ۵۸۳۱)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۰۶۷]
ترجمه: حذیفهسمیگوید: پیامبرجما را از پوشیدن انواع ابریشم و دیبا و نیز نوشیدن در ظروف طلا و نقره منع نمود و فرمود: «اینها، در دنیا از آنِ کفار است و در آخرت، مخصوص شما».
۷۸۲- وعن أُمِّ سلمةل أَنَّ رسُولَ اللهج قال: «الَّذِي يَشْرَبُ في آنِيَةِ الفِضَّةِ إِنَّما يُجَرْجِرُ في بَطْنِهِ نَارَ جَهَنَّمَ».[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۵۶۳۴؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۰۶۵]
وفي رواية لِمُسلمٍ: «إِنَّ الَّذي يَأْكُلُ أَوْ يَشْرَبُ في آنِيَةِ الفِضَّةِ والذَّهَبِ».
وفي رواية لَه: «مَنْ شَرِبَ في إِناءٍ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ فضةٍ فَإِنَّما يُجَرْجِرُ في بَطْنِهِ نَارًا مِنْ جَهَنَّمَ».
ترجمه: امسلمهلمیگوید: رسولاللهجفرمود: «کسی که در ظروف نقره بنوشد، آتش دوزخ را در شکم خود میریزد».
و در روایتی از مسلم آمده است: «کسی که در ظروف نقره و طلا میخورد و میآشامد...».
و در روایتی دیگر از او آمده است: «کسی که در ظرف طلا یا نقره آب بنوشد، آتشی از دوزخ را در شکمش میریزد».
شرح
مؤلفاین باب را دربارهی حکم استفاده از ظروف گوناگون گشوده است. باید دانست اصل بر اینست که همهی آفریدههای الله در زمین، حلالاند؛ مگر آنچه که دلیلی بر حرام بودنش وجود داشته باشد. زیرا الله متعال میفرماید:
﴿هُوَ ٱلَّذِي خَلَقَ لَكُم مَّا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا﴾ [البقرة: ٢٩]
او، ذاتیست که هر آنچه را که در زمین وجود دارد، برای شما آفرید.
لذا همهی حیوانات، میوهها و گیاهان و سایر چیزهایی که در زمین هستند، برای ما جایزند؛ مگر آنچه که دلیلی شرعی بر حرام بودن آن وجود دارد. این، یک قاعدهی کلیست که الله متعال در کتابش بیان فرموده است؛ لذا هرکس بگوید: فلانچیز حرام است، باید دلیلش را ذکر کند. مثلاً اگر کسی، بگوید: این، حیوان حرام است، به او میگوییم: دلیلت چیست؟ اگر بگوید: این ظرف، حرام است، از او میپرسیم: چرا و به کدامین دلیل؟ زیرا کسی که میگوید: فلان چیز حلال است، سخنش مبتنی بر اصلی میباشد که الله متعال در قرآن کریم بیان فرموده است:
﴿هُوَ ٱلَّذِي خَلَقَ لَكُم مَّا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا﴾[البقرة: ٢٩]
او، ذاتیست که هر آنچه را که در زمین وجود دارد، برای شما آفرید.
و نیز فرموده است:
﴿وَسَخَّرَ لَكُم مَّا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا مِّنۡهُۚ﴾ [الجاثية : ١٣]
و همهی آنچه را که در آسمانها و زمین است، از فضل خویش برای شما مسخّر کرد.
این، یک اصل است. از اینرو مؤلف/این باب را با این عبارت گشوده است: «جایز بودن نوشیدن از همهی ظروف...»؛ چه از جنس سنگ باشند و چه از چوب یا هر جنس دیگری جز طلا و نقره. زیرا خوردن و آشامیدن در ظروف طلا و نقره، جایز نیست. دلیلش حدیث حذیفه بن یمان و امسلمهبمیباشد. در حدیث حذیفهستصریح شده است: پیامبرجنيز از نوشیدن در ظروف طلا و نقره منع نمود و فرمود: «اینها، در دنیا از آنِ کفار است و در آخرت، مخصوص شما». چنانکه در حدیث امسلمهلنیز بدین نکته تصریح شده است.
کفار در آخرت، در آتش دوزخ هستند و آنگاه که از شدت تشنگی درخواست آب میکنند، آبی چون مسِ گداخته به آنان میدهند. چنانکه اللهﻷمیفرماید:
﴿وَإِن يَسۡتَغِيثُواْ يُغَاثُواْ بِمَآءٖ كَٱلۡمُهۡلِ يَشۡوِي ٱلۡوُجُوهَۚ بِئۡسَ ٱلشَّرَابُ وَسَآءَتۡ مُرۡتَفَقًا ٢٩﴾[الكهف: ٢٩]
و اگر در خواست آب کنند، آبی چون مس گداخته به آنان داده میشود که چهرهها را میسوزاند. چه آشامیدنی بدی! و دوزخ جایگاه بسیار بدیست.
وقتی این آب را به سوی دهانشان میبرند، از حرارتش، چهرههایشان میسوزد. اللهأمیفرماید:
﴿وَسُقُواْ مَآءً حَمِيمٗا فَقَطَّعَ أَمۡعَآءَهُمۡ ١٥﴾[محمد : ١٥]
آبی جوشان نوشانده میشوند که رودههایشان را پارهپاره میکند.
پناه بر الله! اما ببینیم بهشتیان چه وضعی دارند؛ الله متعال ما را در جرگهی اهل بهشت قرار دهد. میفرماید:
﴿يُسۡقَوۡنَ مِن رَّحِيقٖ مَّخۡتُومٍ ٢٥ خِتَٰمُهُۥ مِسۡكٞۚ وَفِي ذَٰلِكَ فَلۡيَتَنَافَسِ ٱلۡمُتَنَٰفِسُونَ ٢٦﴾ [المطففين: ٢٥، ٢٦]
از شرابی ناب و مُهرشده (و دستنخورده) به آنان مینوشانند. مُهرش، از مشک است. مشتاقان چنین نعمتهایی باید در طلبش بر یکدیگر پیشی بگیرند.
آری؛ در ظرفهایی زرین و سیمین، از اینها پذیرایی میکنند؛ از اینرو پیامبرجاز خوردن و آشامیدن در ظروف طلا و نقره منع فرمود؛ زیرا اینها، ظروفِ بهشت است.
همچنین از پوشیدن انواع ابریشم از جمله حریر و دیبا برای مردان، منع کرد؛ زیرا اینها لباس بهشتیان است. الله متعال پوشیدن حریر و دیگر لباس ابریشمی را برای زنان، جایز گردانیده است؛ چراکه بدینسان خود را برای شوهرانشان میآرایند و اگر مصلحتِ خودآرایی برای شوهران در کار نبود، پوشیدن حریر برای زنان نیز حرام میشد.
لذا اصل بر اینست که جز ظروف طلا و نقره، سایر ظروفِ شیشهای، سفالی، چوبی، سنگی و سایر ظروف از هر جنس و با هر قیمتی که باشند، جایزند؛ زیرا علتش بر خلافِ پندار برخی از فقها، این نیست که در استفاده از ظروف قیمتی، تجمل و تکبر وجود دارد و ممکن است به دلشکستگی فقرا بینجامد. خیر؛ بلکه اگر این، دلیلِ حرام بودنِ ظروف طلا و نقره بود، در این صورت، خوردن و آشامیدن در هر ظرفی که باعث سرخوردگی و دلشکستگی فقرا میشد، حرام بود. رسولاللهجخود علتش را بیان نموده و فرموده است: «زیرا اینها، در دنیا از آنِ کفار است و در آخرت، مخصوص شما». این، بهطور خاص دربارهی طلا و نقره بیان شده است. لذا خوردن و آشامیدن در ظروف گرانبهاتر از طلا و نقره تا زمانی که به حدّ اسراف نرسیده است، جایز میباشد. اما خوردن و آشامیدن در ظروف طلا و نقره، جایز نیست. زیرا پیامبرجاز این کار منع نموده و دلیلش را بیان فرموده است.
حدیث امسلمهلنشانگر اینست که خوردن و نوشیدن در ظروف طلا و نقره، جزو گناهان کبیره است؛ زیرا پیامبرجدر این حدیث هشدار داده که هرکس این عمل را انجام دهد، آتش دوزخ را در شکمش شعلهور میسازد. در این حدیث آمده است: «إِنَّما يُجَرْجِرُ في بَطْنِهِ نَارَ جَهَنَّمَ»که مفهومش ذکر شد. در زبان عربی به صدای بلیعدن یک چیز یا فرورفتن آن در گلو، «جرجر» میگویند. [چنانکه به صدای گُرگُرِ آتش نیز «جرجر» گفته میشود.] لذا در مییابیم که خوردن و نوشیدن در ظروف طلا و نقره، گناه کبیره است؛ زیرا دربارهاش این وعید شدید وارد شده و هر گناهی که دربارهاش وعیدی ذکر شده باشد، جزو گناهان کبیره بهشمار میآید.
علما ظروفی را که آب طلا و نقره داده میشوند، یعنی ظروف طلااندود و نقرهاندود را مانند ظروفی میدانند که از طلا و نقره ساخته شدهاند؛ لذا خوردن و نوشیدن در چنین ظروفی جایز نیست.
***
الله متعال میفرماید:
﴿يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ قَدۡ أَنزَلۡنَا عَلَيۡكُمۡ لِبَاسٗا يُوَٰرِي سَوۡءَٰتِكُمۡ وَرِيشٗاۖ وَلِبَاسُ ٱلتَّقۡوَىٰ ذَٰلِكَ خَيۡرٞۚ٢٦﴾ [الأعراف: ٢٦]
ای فرزندان آدم! لباسی برایتان فرو فرستادیم که شرمگاههایتان را میپوشاند و نیز لباسی که مایهی زینت شماست؛ و لباس تقوا بهتر است.
شرح
مؤلفمیگوید: «کتاب لباس». این، بهترین ترتیب در طرح موضوع است؛ زیرا خوردن و آشامیدن، لباس باطن است و پوشاک، لباس ظاهر. الله متعال میفرماید:
﴿إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيهَا وَلَا تَعۡرَىٰ ١١٨ وَأَنَّكَ لَا تَظۡمَؤُاْ فِيهَا وَلَا تَضۡحَىٰ ١١٩﴾[طه: ١١٨، ١١٩]
بیگمان در بهشت نه گرسنه میشوی و نه برهنه. و در آن دچار تشنگی و آفتابزدگی نمیگردی.
فرمود: «در بهشت نه گرسنه میشوی و نه برهنه». زیرا گرسنگی، برهنگی درونی یا خالی شدن شکم از غذاست. از اینرو لاین پرسش برای برخی از مردم پیش میآید که چرا نفرمود: گرسنه و تشنه نمیشوی؟ یا نفرمود: برهنه و آفتابزده نمیگردی؟ لذا اندکی دقتِ نظر در مفهومی که ذکر کردیم، بلاغت قرآن را نشان میدهد. ﴿أَلَّا تَجُوعَ فِيهَا﴾، نفی برهنگی یا عاری شدنِ درون است و ﴿وَلَا تَعۡرَىٰ﴾، نفی برهنگیِ ظاهری. همچنین ﴿لَا تَظۡمَؤُاْ﴾، نفی عَطَش و حرارت درون است؛ ﴿وَلَا تَضۡحَىٰ﴾، نفیِ آفتابزدگی یا آسیب دیدن از حرارتِ خورشید میباشد؛ یعنی نفیِ حرارت ظاهری. بدینسان به تناسبِ مفهومیِ واژههای این دو آیه پی میبریم.
مؤلفنیز ابتدا آداب غذا خوردن را مطرح کرده و سپس آدابِ نوشیدن و آنگاه به موضوع لباس ظاهری و آداب آن پرداخته است؛ وی، این آیه را سرآغاز این بخش قرار داده که اللهﻷمیفرماید:
﴿يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ قَدۡ أَنزَلۡنَا عَلَيۡكُمۡ لِبَاسٗا يُوَٰرِي سَوۡءَٰتِكُمۡ وَرِيشٗاۖ وَلِبَاسُ ٱلتَّقۡوَىٰ ذَٰلِكَ خَيۡرٞۚ﴾ [الأعراف: ٢٦]
ای فرزندان آدم! لباسی برایتان فرو فرستادیم که شرمگاههایتان را میپوشاند و نیز لباسی که مایهی زینت شماست؛ و لباس تقوا بهتر است.
میبینیم که الله متعال در این آیه، دو نوع لباس را ذکر نموده است: لباس ظاهری و لباس باطنی؛ یا لباس قابلِ حس و لباس معنوی. همچنین بیان فرمود که لباس ظاهری بر دو گونه است: لباس ضروری برای پوشیدن شرمگاه، و لباس شیک و زیبا که همان لباس زینت است.
الله متعال از حکمتش انسانها را برای پوشاندن شرمگاههایشان نیازمند پوشاک گردانیده است. انسان همانگونه که برای پوشاندن جسم خود به لباس نیاز دارد، نیازمند پوششیست که عیوب معنویاش، یعنی گناهان او را بپوشاند و این از حکمت الاهیست.
از اینرو مشاهده میکنیم که بیشترِ مخلوقات جز انسانها، با مو، پشم، کُرک و پَر پوشیده شدهاند؛ زیرا مانند انسان نیستند که به یادآوری بدیها و عیوب معنوی خود نیاز داشته باشند و این، انسانها هستند که به یادآوریِ عیبها و گناهان خود نیازمندند. الله متعال، ما را از شرّ بدیها و گناهان در پناه خویش قرار دهد.
﴿يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ قَدۡ أَنزَلۡنَا عَلَيۡكُمۡ لِبَاسٗا يُوَٰرِي سَوۡءَٰتِكُمۡ وَرِيشٗاۖ﴾ [الأعراف: ٢٦]
ای فرزندان آدم! لباسی برایتان فرو فرستادیم که شرمگاههایتان را میپوشاند و نیز لباسی که مایهی زینت شماست؛
لباس زینت، به لباسی گفته میشود که افزون بر نیازِ انسان است و برای خودآرایی میپوشند. الله متعال در ادامه میفرماید: ﴿وَلِبَاسُ ٱلتَّقۡوَىٰ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ﴾؛ یعنی: و لباس تقوا که همان لباس معنویست، از لباس ظاهری بهتر میباشد. فرقی نمیکند که لباس ظاهری، در حد ضرورت باشد یا لباس زینت و تجمل.
وقتی لباس تقوا از لباس ظاهری بهتر است، پس باید بیندیشیم که آیا به نظافت لباس ظاهری خود بیشتر اهمیت میدهیم یا به پاکیزگی لباس معنوی خویش. انسان همینکه کوچک ترین لکهای روی لباسش ببیند، آن را با آب و صابون و دیگر شویندهها میشوید؛ اما بسیاری از مردم به لباس تقوا اهمیت نمیدهند که آیا تمیز است یا آلوده؟ در صورتی که اللهﻷمیفرماید: «و آن- یعنی لباس تقوا- بهتر است». این، اشارهایست به اینکه توجه و عنایت به لباس تقوا باید بیش از توجه به لباس ظاهری باشد. زیرا لباس تقوا، مهمتر است. الله متعال میفرماید: ﴿وَلِبَاسُ ٱلتَّقۡوَىٰ ذَٰلِكَ خَيۡرٞۚ﴾؛ یعنی برای بیان برتری لباس تقوا، «اسم اشاره به دور» بهکار برده است که این، نشان گر جایگاه والای این لباس میباشد. چنانکه الله متعال برای بیان عظمت کتابش اسم اشاره به دور را آورده و فرموده است:
﴿الٓمٓ ١ ذَٰلِكَ ٱلۡكِتَٰبُ لَا رَيۡبَۛ فِيهِۛ هُدٗى لِّلۡمُتَّقِينَ ٢﴾
الف، لام، میم. در آن کتاب که راهنما و هدایتگر پرهیزگاران است، هیچ شک و تردیدی وجود ندارد.
نفرمود: «این کتاب»؛ این، اشارهای به جایگاه والای قرآن کریم است. همانگونه که ﴿ذَٰلِكَ خَيۡرٞ﴾، به اهمیت و جایگاه والای لباس تقوا اشاره دارد. لذا انسان باید به نظافت این لباس اهمیت دهد و تقوای الاهی پیشه کند و همواره در اندیشهی گناهان و بدیهایش باشد. زیرا پاک کردن گناهان و بدیها، از تمیز کردن لباس ظاهری، سادهتر است؛ تمیز کردن لباس ظاهری، به کار و زحمت، آماده کردن آب و شوینده، نیاز دارد، اما پاک کردن لکهی گناه از وجود خود، آسانتر میباشد. اللهﻷمیفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ إِذَا فَعَلُواْ فَٰحِشَةً أَوۡ ظَلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ ذَكَرُواْ ٱللَّهَ فَٱسۡتَغۡفَرُواْ لِذُنُوبِهِمۡ﴾[آل عمران: ١٣٥]
و آنان که چون کار زشتی انجام دهند یا بر خویشتن ستم نمایند، الله را یاد میکنند و برای گناهشان آمرزش میخواهند.
یعنی با توبه و استغفار، همهی گناهان گذشتهی انسان، محو میگردد. امید است که الله متعال به همهی ما توفیق توبه عنایت کند و با لطف و بزرگواری خود، توبهی ما را بپذیرد.
***
الله متعال میفرماید:
﴿وَجَعَلَ لَكُمۡ سَرَٰبِيلَ تَقِيكُمُ ٱلۡحَرَّ وَسَرَٰبِيلَ تَقِيكُم بَأۡسَكُمۡ﴾ [النحل: ٨١]
و -الله- لباسهایی برایتان فراهم نمود که شما را از گرما نگه میدارد و نیز لباسهایی برایتان پدید آورد که از شما در جنگ و نبرد شما محافظت میکند.
۷۸۳- وعن ابنِ عبَّاس رضيَ الله عنْهُما أنَّ رسُولَ اللهج قال: الْبَسُوا مِنْ ثِيَابِكُمُ البَيَاضَ، فَإِنَّهَا مِن خَيْرِ ثِيابِكُم، وَكَفِّنُوا فِيها مَوْتَاكُمْ».[روایت ابوداود و ترمذي؛ ترمذی گفته است: حسن صحيح میباشد.] [صحیح الجامع، ش: ۱۲۳۶؛ صحیح أبی داود، آلبانی، ش: ۳۴۲۶]
ترجمه: ابن عباسبمیگوید: رسولاللهجفرمود: «لباسهای سفیدتان را بپوشید؛ زیرا لباس سفید، بهترین لباسهای شماست. و مردگان خود را در آن کفن کنید».
۷۸۴- وعن سَمُرَةَس قال: قالَ رسُولُ اللهج: «الْبَسُوا البَيَاضَ، فَإِنَّهَا أَطْهرُ وأَطَيبُ، وكَفِّنُوا فِيها مَوْتَاكُمْ».[روایت نسائى و حاكم؛ حاکم، این حدیث را صحيح دانسته است.] [صحیح النسائی، آلبانی، ش:۴۹۱۵]
ترجمه: سَمُرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «لباس سفید بپوشید که پاکتر و بهتر است و مردگان خود را در آن کفن کنید».
۷۸۵- وعن البراءِس قال: كانَ رسولُ اللهج مَرْبُوعًا وَلَقَدْ رَأَيْتُهُ في حُلَّةٍ حمْراءَ ما رأَيْتُ شَيْئًا قَطُّ أَحْسَنَ مِنْه.[متَّفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۳۵۵۱؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۳۳۷؛ صحیح الجامع، ش: ۱۲۳۵]
ترجمه: براءسمیگوید: پیامبرجمیانهقامت بود و من، او را در جامهای سرخرنگ دیدم که هرگز چیزی زیباتر از او ندیدهام.
شرح
مؤلفآیهای دیگر ذکر کرده است؛ این آیه که اللهﻷمیفرماید:
﴿وَجَعَلَ لَكُمۡ سَرَٰبِيلَ تَقِيكُمُ ٱلۡحَرَّ وَسَرَٰبِيلَ تَقِيكُم بَأۡسَكُمۡۚ﴾[النحل: ٨١]
و -الله- لباسهایی برایتان فراهم نمود که شما را از گرما نگه میدارد و نیز لباسهایی برایتان پدید آورد که از شما در جنگ و نبرد شما محافظت میکند.
در گذشته در جنگ و کارزار، لباس رزمی یا تنپوش آهنی میپوشیدند تا شمشیر، تیر و نیزه به آنها اصابت نکند و آسیبی نبینند. تنپوشهای رزمی، مجموعهی بههمبافتهای از تعداد زیادی حلقهی آهنی بود. چنانکه اللهﻷروش ساختِ آن را به داوود÷آموزش داد؛ اللهﻷدر اینباره میفرماید:
﴿أَنِ ٱعۡمَلۡ سَٰبِغَٰتٖ وَقَدِّرۡ فِي ٱلسَّرۡدِۖ﴾ [سبا: ١١]
- و به داوود آموزش دادیم- زرههای فراخ بساز و در بافتن حلقهها، اندازه نگه دار.
﴿سَرَٰبِيلَ تَقِيكُمُ ٱلۡحَرَّ﴾: «لباسهایی که شما را از گرما نگه میدارد»؛ یعنی لباسهای پنبهای و امثال آن. شاید کسی بپرسد چرا به لباسهای گرم اشاره نکرد که انسان را از سرما حفظ میکند؟ علما در پاسخش گفتهاند: این مفهوم بهصورت پوشیده یا محذوف در این آیه قابل برداشت است؛ از آن جهت تنها به گرما اشاره کرد که این سوره، مکیست و اهالی مکه با سرما سر و کار ندارند؛ لذا اللهﻷدر بیان لطف و منت خویش بر اهالی مکه، به لباسهایی اشاره کرد که آنها را از گرما حفظ میکند. همچنین گفته شده که هیچ عبارت محذوفی در این آیه وجود ندارد و تنپوشهای آهنی، انسان را از حرارت ناشی از اصابت تیر و شمشیر، حفظ میکند و لباسهای نازک، محافظ انسان در برابر حرارت یا گرمای هواست. زیرا اگر انسان در هوای گرم و آفتابی، لباس نازکی نپوشد، آفتاب داغ او را میسوزاند و پوستش را خشک و سیاه میگرداند. لذا الله متعال به لطف خویش لباسهایی در اختیارمان گذاشته که ما را از گرما، نگه میدارد.
سپس مؤلفحدیث ابنعباس و حدیث سمرهشرا ذکر کرده است؛ پیامبرجدر این دو حدیث به پوشیدن لباس سفید تشویق نموده و فرموده است: «لباس سفید، از بهترین لباسهای شماست». «و مردههای خود را در آن کفن کنید». آری؛ پیامبرجدرست فرموده است. زیرا لباس سفید از نظر نور و روشنی، از سایر لباسها بهتر است؛ همچنین وقتی کوچکترین آلودگی و لکهای روی آن بیفتد، دیده میشود و انسان به شستن آن میپردازد. اما سایر لباسها، چرک و لکهی زیادی برمیدارند که دیده نمیشود؛ از اینرو انسان در شستن آنها درنگ میکند. تازه پس از شستن نیز معلوم نیست که آیا تمیز شدهاند یا خیر؟ از اینرو پیامبرجفرمود: «لباس سفید، بهترین لباسهای شماست. و مردگان خود را در آن کفن کنید». این، شامل همهی لباسها از جمله پیراهن، شلوار و لُنگ و امثال آن میشود. یعنی بهتر است همهی پوشش یا لباس انسان، سفید باشد. البته پوشیدن لباسهای رنگی ایرادی ندارد. بهشرطی که جزو لباسهای زنانه نباشد؛ یعنی لباس و رنگش مخصوص زنان نباشد که در این صورت، پوشیدن آن برای مرد، جایز نیست. زیرا پیامبرجمردانی را خود را شبیهِ زنان میسازند، نفرین کرده است. همچنین لباس مرد، نباید یکدست، قرمز باشد. چون پیامبرجاز پوشیدن لباس سرخ منع نموده است؛ البته در صورتی که یکپارچه قرمز باشد و اگر قرمز و سفید، باشد ایرادی ندارد.
در سومین حدیثی که مؤلفذکر کرده، آمده است: پیامبرججامهای سرخ پوشیده بود؛ از جمعبندی این حدیث و حدیث نهی از پوشیدن لباس سرخ، بدین نتیجه میرسیم که اگر لباسی، یکپارچه قرمز باشد، پوشیدن آن ممنوع است و پوشیدن لباسِ سرخ و سفید، ایرادی ندارد.
***
۷۸۶- وعن أبي جُحَيْفَةَ وهْبِ بنِ عبدِ اللهس قال: رَأَيْتُ النَّبِيَّج بمَكَّةَ وَهُوَ بِالأَبْطَحِ في قُبَّةٍ لَهُ حمْراءَ مِنْ أَدَمٍ فَخَرَجَ بِلالٌ بِوَضوئِه، فَمِنْ نَاضِحٍ ونَائِل، فَخَرَجَ النَّبىُّج وعَلَيْهِ حُلَّةٌ حَمْرَاءُ، كَأَنِّى أَنْظُرُ إِلى بَيَاضِ ساقَيْهِ، فَتَوضَّأَ وَأَذَّنَ بِلالٌ، فَجَعَلْتُ أَتَتبَّعُ فَاهُ ههُنَا وههُنَا، يقولُ يَمِينًا وشِمَالاً: حَيَّ عَلى الصَّلاة، حيَّ على الفَلاَح. ثُمَّ رُكِزَتْ لَهُ عَنَزَةٌ، فَتَقَدَّمَ فَصَلَّى يَمُرُّ بَيْنَ يَدَيْهِ الكَلْبُ وَالحِمَارُ لاَ يُمْنَعُ.[متَّفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: (۱۸۷، ۶۳۳)؛ و صحیح مسلم، ش: ۵۰۳]
ترجمه: ابوجحیفه، وهب بن عبداللهسمیگوید: پیامبرجرا در مکه دیدم که در وادی "ابطح" در خیمهی سرخرنگش بود. بلالسآب وضوی پیامبرجرا بیرون آورد. برخی از اصحاب به آب وضوی پیامبرجدست یافتند -و برای تبرک بر خود مالیدند- و آنها که دست نیافتند، به آبی که دوستانشان گرفته بودند، دست میکشیدند. پیامبرج-ابتدای ظهر- در حالی که جامهای سرخرنگ پوشیده بود، بیرون آمد؛ گویا اینک به سفیدیِ ساقهایش نگاه میکنم. وضو گرفت و بلالساذان گفت. من، سر و دهان بلال را دنبال میکردم که به اینسو و آن سو حرکت مینمود؛ یعنی هنگام گفتن «حَيَّ عَلى الصَّلاة»و «حيَّ على الفَلاَح»، صورتش را به راست و چپ میگرداند. چوبدستی - یا نیزهای- برای پیامبرج- به عنوان سُتره- در زمین فرو بردند. پیامبرججلو رفت و شروع به نماز کرد؛ در حالی که سگ و الاغ از مقابلش- یعنی از آن سوی ستره- میگذشتند و منع نمیشدند.
۷۸۷- وعن أبي رِمْثة رفاعَةَ التَّميْمِيِّس قال: رأَيتُ رسُولَ اللهج وَعَلَيْهِ ثَوْبَانِ أَخْضَرانِ.[روایت ابوداود و ترمذي با اِسناد صحيح] [صحیح أبی داود، آلبانی، ش: ۳۴۳۰]
ترجمه: ابورمثه، رفاعهی تیمیسمیگوید: رسولاللهجرا دیدم، در حالی که دو لباس- یعنی ردا و ازاری- سبز پوشیده بود.
۷۸۸- وعن جابرٍس أَنَّ رَسُولَ اللهج دَخَلَ يَوْمَ فَتْحِ مَكَّةَ وعَلَيْهِ عِمامةٌ سوْداءُ.[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۱۳۵۸]
ترجمه: جابرسمیگوید: رسولاللهجروز فتح مکه، در حالی وارد مکه شد که عمامهای سیاه بر سَرَش بود.
شرح
مؤلفحدیثی بدین مضمون ذکر کرده که ابوجحیفه، وهب بن عبداللهسمیگوید: «پیامبرجرا در مکه دیدم که در وادی "ابطح" در خیمهی سرخرنگش بود». این دیدار در سال دهم هجری در حج وداع روی داد که پیامبرجبرای حج به مکه رفته بود. ایشان، روز یکشنبه هنگام چاشت، در چهارمین روز ذیالحجه وارد مکه شد، به مسجدالحرام رفت، طواف نمود و سعی صفا و مروه را انجام داد و سپس به ابطح رفت و تا روز هشتم ذیالحجه آنجا ماند و این مدت را در خیمهای که ذکر شد، سپری نمود.
وهب بن عبداللهسمیگوید: «پیامبرجدر حالی که جامهای سرخرنگ پوشیده بود، بیرون آمد»؛ و خروجش در ابتدای ظهر بود. لباس پیامبرجیکپارچه سرخ نبود؛ بلکه نقش و نگارش سرخ بود. زیرا پیامبرجخود از پوشیدن لباسی که یکدست سرخ باشد، منع نموده است. بلالسباقیماندهی آب وضوی پیامبرجرا بیرون آورد. اصحاب آمدند تا از آب وضوی پیامبرجتبرک بجویند که به برخی، آبِ فراوانی رسید و به عدهای هم آبِ اندکی. پیامبرجاز خیمهاش بیرون آمد. وهبسمیگوید: «گویا اینک به سفیدیِ ساقهایش نگاه میکنم». بلالساذان گفت. و آنگاه عصایی مانند نیزه که انتهایش پیکانی آهنی بود، در زمین نصب کردند تا سترهی پیامبرجباشد. پیامبرجمعمولاً این چوبدستی را در سفر با خود داشت و هنگام نماز به عنوان ستره استفاده میکرد. لذا چه خوب است که انسان در سفر چنین چیزی با خود داشته باشد و از آن به عنوان ستره استفاده نماید.
وهبسمیگوید: پیامبرججلو شد؛ دو رکعت نماز ظهر و دو رکعت نماز عصر را بهجا آورد. این، نشان میدهد که انسان در سفر میتواند میان نمازها جمع کند؛ یعنی نماز ظهر و عصر و نیز نماز مغرب و عشاء را با هم بخواند؛ گرچه در جایی اتراق کرده باشد. البته افضل، اینست که بدون ضرورت، جمع نکند. یعنی اگر کسی، در مسیرِ مسافرت و در حال حرکت باشد، میان نماز با تقدیم یا تأخیر، جمع میکند؛ اما برای کسی که در جایی اتراق کرده، بهتر است میان نمازها جمع نکند. [این، اجتهاد و دیدگاه فقهی شارحمیباشد؛ و گرنه افضل، همان عملیست که پیامبرجانجام داده است. [مترجم])]
سپس وهب بن عبداللهسچگونگی اذان گفتن بلالسرا بیان کرده است؛ میگوید: «من، سر و دهان بلال را دنبال میکردم که به اینسو و آن سو حرکت مینمود؛ یعنی هنگام گفتن «حَيَّ عَلى الصَّلاة»و«حيَّ على الفَلاَح»، صورتش را به راست و چپ میگرداند».
علما اختلاف نظر دارند که آیا مؤذن بار نخست که «حَيَّ عَلى الصَّلاة»میگوید به راست نگاه کند و بار دوم به چپ و نیز هنگام گفتن «حيَّ على الفَلاَح»در مرتبهی اول، صورتش به راست بگرداند و مرتبهی دوم به سمت چپ، یا هنگام گفتن «حَيَّ عَلى الصَّلاة»در هر دو بار به راست نگاه کند و هنگام گفتنِ «حيَّ على الفَلاَح»به چپ؟ میگوییم: به هر دو روش میتواند عمل کند و به هر یک از روشهای یادشده اذان بگوید، ایرادی ندارد.
مؤلفسپس دو حدیث ذکر کرده که در یکی از آنها آمده است: پیامبرجلباس سبز پوشیده بود و دیگری، اینکه پیامبرجعمامهای سیاه بر سر داشت. لذا در مییابیم که پوشیدن لباس سبز و لباس سیاه، جایز است.
***
۷۸۹- وعن أبي سعيد عمرو بن حُرَيْثٍس قال: كَأَنِّي أَنظُرُ إِلى رسولِ اللهج وعَليْهِ عِمَامَةٌ سَوْدَاءُ قدْ أَرْخَى طَرَفيها بَيْنَ كتفيْه.[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۱۳۵۹]
وفي روايةٍ لَهُ: أَنَّ رسولَ اللهجخَطَبَ النَّاسَ، وعَلَيْهِ عِمَامَةٌ سَودَاءُ.
ترجمه: ابوسعید، عمرو بن حُرَیثسمیگوید: گویا اینک به رسولاللهجنگاه میکنم که عمامهای سیاه بر سر دارد و یک سرِ آن را در میان دو شانهی خود، انداخته و آویزان کرده است.
و در روایتی دیگر از او آمده است: رسولاللهجبرای مردم سخنرانی کرد و عمامهای سیاه بر سرَش بود.
۷۹۰- وعن عائشة رضي الله عنها قالت:كُفِّنَ رسولُ اللهج في ثلاثةِ أَثْوَابٍ بيضٍ سَحُوليَّةٍ مِنْ كُرْسُف، لَيْسَ فيهَا قَمِيصٌ وَلا عِمامَةٌ.[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۱۲۶۴؛ و صحیح مسلم، ش: ۹۴۱]
ترجمه: عایشهلمیگوید: رسولاللهجدر سه تکهپارچهی سَحولی- منسوب به روستای سحول در یمن- کفن گردید و پیراهن و عمامهای در کفنش، وجود نداشت.
۷۹۱- وعنها قالت:خَرَجَ رسول اللهج ذات غَداةٍ وَعَلَيْهِ مِرْطٌ مُرَحَّلٌ منْ شَعْرٍ أَسوَدَ.[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۲۰۸۱]
ترجمه: عایشهلمیگوید: پیامبرجصبحِ یکی از روزها در حالی از خانه بیرون رفت که پیراهنی از موی سیاه، منقوش به کاروان شتر بر تن داشت.
۷۹۲- وعن المُغِيرةِ بن شُعْبَةَس قال: كُنْتُ مَعَ رسول اللهج ذاتَ ليلَةٍ فِي مسيرٍ، فقال لي: «أَمعَكَ مَاءٌ؟» قلتُ:نَعَم، فَنَزَلَ عن راحِلتِهِ فَمَشى حتَّى توَارَى في سَوادِ اللَّيْلِ ثُمَّ جاءَ فَأَفْرَغْتُ علَيْهِ مِنَ الإِدَاوَة، فَغَسَلَ وَجْهَهُ وَعَلَيهِ جُبَّةٌ مِنْ صُوفٍ، فلم يَسْتَطِعْ أَنْ يُخْرِجَ ذِراعَيْهِ منها حتَّى أَخْرَجَهُمَا مِنْ أَسْفَلِ الجُبَّة، فَغَسَلَ ذِرَاعيْهِ وَمَسَحَ برأْسِهِ ثُمَّ أَهْوَيْتُ لأَنزِعَ خُفَّيْهِ، فقال: «دعْهمَا فَإِنِّى أَدخَلْتُهُما طَاهِرَتَينِ»؛ وَمَسَحَ عَلَيْهِما.[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۵۷۹۹؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۷۴]
وفي روايةٍ: وعَلَيْهِ جُبَّةٌ شامِيَّةٌ ضَيقَةُ الْكُمَّيْن.
وفي روايةٍ: أَنَّ هذِه القصةَ كانت في غَزْوَةِ تَبُوك.
ترجمه: مغیره بن شعبهسمیگوید: شبی در راهی با رسولاللهجبودم؛ به من فرمود: «آیا با تو آب هست؟» عرض کردم: بله. آنگاه از شترش پایین آمد و پیاده رفت تا اینکه در تاریکیِ شب، ناپدید شد؛ سپس بازگشت و من، از ظرف آب روی دستش آب ریختم. صورتش را شَست. جُبه (لباسی) پشمین بر تن داشت. نتوانست دو ساعد خود را از آن بیرون بیاورد؛ لذا دستانش را از زیر جبه بیرون آورد و آنها را شُست و سَرَش را مسح کشید. میخواستم موزهها (جورابهایش) را بیرون بیاورم؛ فرمود: «آنها را بيرون نياور؛ زیرا من، آنها را پس از طهارت و وضو پوشيدهام». سپس بر موزههایش مسح کشید.
در روایتی آمده است: جُبّهای شامی بر تن داشت که آستینهایش تنگ بود.
و در روایتی دیگر آمده است: این داستان در غزوهی تبوک روی داده است.
شرح
احادیثی که مؤلفدر کتاب لباس ذکر کرده، نشان میدهد که انسان هر لباسی با هر رنگی بپوشد، جایز است؛ سفید، سیاه، سبز، زرد، و قرمز، جز قرمزِ خالص یا لباسی که یکپارچه سرخ باشد؛ زیرا پیامبرجاز پوشیدن آن منع کرده است. لذا نباید لباسی به رنگِ قرمز خالص بپوشد، مگر اینکه آمیخته به رنگی دیگر باشد.
در حدیث عمرو بن حُرَیث آمده است که وی، پیامبرجرا در عمامهای سیاه دیده است؛ پیشتر روایتی بدین مضمون گذشت که پیامبرجروز فتح مکه، در حالی وارد مکه شد که عمامهای سیاه بر سَرَش بود. و این، نشان میدهد که پوشیدنِ عمامه و لباس سیاه جایز است.
این حدیث، همچنین نشانگر جواز گذاشتن عمامه بر سر میباشد. البته بهتر است که عمامه، دنباله داشته باشد؛ یعنی یک سوی آن، همانند عمامهی پیامبرجآویزان باشد. عمامهای که یک سوی آن آویزان نیست، «دستار» نامیده میشود و هر دو، جایز است؛ همچنین بنا بر قول راجح، مسح کشیدن بر هر دو بهجای مسحِ سر، جایز میباشد.
در حدیث عایشهلآمده است: «رسولاللهجدر سه تکهپارچهی سَحولی- منسوب به روستای سحول در یمن- کفن گردید و پیراهن و عمامهای در کفنش، وجود نداشت». اینجاست که درمییابیم، بهتر است مُرده را در سهتکهپارچهی سفید کفن کنند. این در صورتیست که امکانش وجود دارد و گرنه، مرده را میتوان در پارچهای با هر رنگی جز قرمزِ خالص کفن کرد. همانگونه که زندهها به هر رنگی - جز سرخِ یکدست- میتوانند لباس بپوشند.
حدیث عایشهلنشان میدهد که در کفنِ مُرده، پیراهن و عمامه وجود ندارد. بلکه سهتکهپارچه روی هم میگذارند و آنگاه مرده را روی آن قرار داده، پارچهها را بهترتیب به دور او میپیچند و از قسمت سَر و پاهایش، تا کرده، آن را میبندند وپس از اینکه مُرده را در قبر گذاشتند، بندهایی را که به دَوْر کفن بستهاند، باز میکنند. علما گفتهاند: علتش اینست که مُرده، باد میکند و اگر بندها را باز نکنند، شاید بترکد.
در حدیث مغیره بن شعبهسآمده است: پیامبرجدر غزوهی "تبوک" از شترش پایین آمد و ظرفِ آب را گرفت و پیاده رفت تا اینکه در تاریکیِ شب، ناپدید شد؛ زیرا شرم پیامبرجاز همه بیشتر بود و دوست نداشت کسی، او را در حالی که برای قضای حاجت نشسته است، ببیند؛ اگرچه عورتش نمایان نباشد.
این، از کمال ادب است که انسان دور از چشم دیگران، قضای حاجت کند تا کسی، او و شرمگاهش را نبیند. زیرا پوشاندن عورت واجب است و برهنه کردن آن در برابر مردم، جایز نیست. البته بهتر و افضل اینست که کسی، انسان را در حالِ قضای حاجت نبیند؛ گرچه عورتش دیده نشود. این، روش پیامبرجاست. بهراستی روش پیامبرجبهترین و کاملترین روش میباشد. سپس رسولاللهجبازگشت و میخواست وضو بگیرد؛ پیامبرجدر تبوک، یعنی در نزدیکی "شام" بهسر میبرد که هوایش سرد است. از اینرو جُبه (لباسی) پشمین بر تن داشت و چون آستینهایش تنگ بود، نتوانست دو ساعد خود را از آن بیرون بیاورد؛ لذا دستانش را از زیر جبه بیرون آورد و آنها را شُست و سَرَش را مسح کشید. وقتی میخواست پاهایش را بشوید، مغیرهسدستان خود را دراز کرد تا جورابهای پیامبرجرا بیرون بیاورد؛ زیرا پیامبرجدستانش را از زیر جبه بیرون آورده و شسته بود؛ از اینرو مغیرهسگمان میکرد که پیامبرجمیخواهد پاهایش را نیز از جوراب بیرون بیاورد و بشوید. اما پیامبرجبه او فرمود: «آنها را بيرون نياور؛ زیرا من، آنها را پس از طهارت و وضو پوشيدهام». سپس بر موزهها- جورابهای چرمیاش- مسح کشید.
چند نکته از این حدیث برداشت میشود؛ از جمله اینکه:
پیامبرجمانند سایر انسانها احساس گرما و سرما میکرد و از پیشامدهای طبیعی متأثر میشد. باری معاویهسپیامبرجرا در حالی دید که دگمههای پيراهنش را باز کرده بود؛ الله بهتر میداند، ولی گویا از شدت گرما دگمههایش را باز کرده بود. لذا معاویهساین را سنت میدانست. البته باز کردن دگمه بهطور مطلق، سنت نیست؛ مگر اینکه هوا گرم باشد و انسان برای راحت کردن جسم خود، این کار را انجام دهد. لذا ایرادی ندارد که انسان، در هوای گرم دگمههای بالای پیراهنش را باز کند و این، سنت است؛ اما باز کردن دگمهها بدون سبب، سنت نیست. زیرا اگر سنت بود، پس قرار دادن دگمه در لباس، بیهوده میباشد. در صورتی که هیچ چیزِ بیهودهای در دین اسلام وجود ندارد و اسلام، سراسر جدیست.
از این حدیث درمییابیم نه تنها ایرادی ندارد که انسان از خودش در برابر گرما و سرما محافظت کند؛ بلکه بهتر و افضل میباشد که از خودش در برابر گرما و سرما و هر چیزِ آزاردهندهای محافظت نماید. زیرا این، به معنای توجه و رسیدگی به خویشتن و رعایت حقِ نفس است. علامه ابوالعباس حرانی، خوردن چیزی را که مایهی اذیت و آزار انسان است، حرام میداند. یعنی اگر میخواستید غذا بخورید و نگران بودید که باعث اذیت شما میشود، چه به علت پُرخوری و زیانهای ناشی از آن باشد و چه بدان سبب که از نوبت قبلی، زمان زیادی نگذشته، در این صورت، خوردن غذا بر شما حرام است؛ زیرا توجه به سلامت جسم و رعایت حقوق آن بر انسان، واجب است.
نکتهی دیگری که از این حدیث برداشت میشود، اینست که در وضو مسح کشیدن بر هیچ حایلی جز جوراب و عمامه درست نیست. لذا اگر انسان، لباسی بر تن داشت که آستینهایش تنگ بود، نمیتواند همانگونه که بر موزه (جوراب) مسح میکشد، بهجای شستن دستانش بر روی آستین مسح کند. این، جایز نیست و باید دستانش را بیرون بیاورد و بشوید. اگرچه درآوردن دستان، مشکل باشد. زیرا شستن دستها در وضو فرض است و هیچ دلیلی بر جواز مسح آنها از روی آستین وجود ندارد.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَكُمۡ وَأَيۡدِيَكُمۡ إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ﴾ [المائدة: ٦]
ای مؤمنان! هنگامی که میخواستید به نماز بایستید، صورت و دستانتان را تا آرنج بشویید.
از این حدیث به جهل و ناآگاهی آن دسته از مردم پی میبریم که گمان میکنند لاکِ دست، مانند موزه (جوراب) است. بهپندار اینها اگر زن، وضو داشته باشد و ناخنهایش را لاک بزند، به مدت یک شبانهروز میتواند بر روی آنها مسح کند. این، اشتباه است. بلکه زن باید هنگام وضو، لاکِ ناخنهایش را پاک نماید تا آب به ناخنها و اطرافِ انگشتانش برسد.
یکی از نکاتی که از این حدیث برداشت میشود، اینست که به خدمت گرفتن انسانهای آزاد جایز میباشد؛ زیرا مغیرهسبه پیامبرجخدمت میکرد. البته شکی نیست که خدمت کردن به پیامبرجافتخار بزرگیست و هر کسی به خدمت کردن به پیامبرجافتخار میکند. برخی از انسانهای آزاد مانند عبدالله بن مسعود، انس بن مالک و مغیره بن شعبهشبه پیامبرجخدمت میکردند.
این حدیث نشان میدهد که کمک کردن به کسی که وضو میگیرد، جایز است؛ یعنی ریختن آب روی دستانش یا نزدیک کردن ظرف وضو به او و امثال آن ایرادی ندارد. حتی اگر خود، قادر به شستن اعضای وضو نباشد، مثلاً دستش شکسته یا فلج باشد، شما اعضای وضویش را بشویید.
نکتهی دیگری که از این حدیث برداشت میشود، اینست که وقتی انسان در حالتِ وضو موزه یا جوراب پوشیده است، برای وضوی مجدد میتواند روی آنها مسح کند و مسح کشیدن بهتر از درآوردن جورابها و شستن پاهاست. زیرا پیامبرجبه مغیرهسفرمود: «آنها را بيرون نياور؛ چون من، آنها را پس از طهارت و وضو پوشيدهام». سپس بر موزههایش مسح کشید.
برخی از علما از این حدیث چنین برداشت کردهاند که مسح بر جورابها به یکباره انجام میشود؛ یعنی بهطور همزمان با دست راست بر روی پای راست و با دست چپ بر روی پای چپ مسح میکشیم. زیرا مغیرهسذکر نکرده که پیامبرجابتدا پای راستش را – که در موزه بود- مسح کرد و سپس پای چپش را. از اینرو برخی از علما چنین برداشت کردهاند که مسح بر هر دو موزه یا هر دو پا، همزمان بوده است. البته به هر دو روش میتوان عمل کرد. یعنی اگر در حالت وضو و طهارت، جوراب پوشیده ایم، برای وضوی دوباره، میتوانیم هر دو پا را که در جوراب است، همزمان مسح کنیم یا ابتدا پای راست را مسح نماییم و سپس پای چپ را. زیرا مسح، جایگزین شستن شده است و ترتیب شستن پا از راست به چپ میباشد.
این حدیث نشانگر اینست که مسح بر جوراب یا موزه، زمانی درست است که انسان، آنها را درحالت طهارت و وضو بپوشد و اگر بیوضو باشد و جوراب بپوشد، هنگام وضو بر او واجب است که جورابهایش را بیرون بیاورد و پاهایش را بشوید.
۷۹۳- عن أُمِّ سَلمةَ رضي الله عنها قالت:كان أَحَبَّ الثِّيابِ إِلى رسول اللهج القَميص.[روایت ابوداود و ترمذي؛ ترمذی، گفته است: حدیثی حسن میباشد.] [صحیح الجامع، ش: ۴۶۲۵؛ و صحیح أبی داود، آلبانی، ش: ۳۳۹۶]
ترجمه: امسلمهلمیگوید: دوستداشتنیترین لباس نزد رسولاللهجپیراهن بود.
۷۹۴- عَن أَسْمَاءَ بنْتِ يَزِيدَ الأنصاريَّةِل قالت: كانَ كُمُّ قمِيصِ رسول اللهج إِلى الرُّصْغِ.[ابوداود و ترمذي روایت کردهاند و ترمذی، آن را حسن دانسته است.] [ضعیف است؛ ر.ک: السلسلۀ الضعیفۀ، ش: ۲۴۵۸؛ ضعیف أبیداود، ش:۱۷۰۰؛ و مختصر الشمائل، ش:۴۷؛ همهی این کتابها از آلبانیست. این حدیث پیشتر بهشمارهی ۵۲۴ گذشت]
ترجمه: اسماء انصاري دختر یزیدلمیگوید: آستین پیراهن پیامبرجتا مچ دست بود.
۷۹۵- وعن ابن عمرب أَنّ النَّبىَّج قال: «مَنْ جَرَّ ثَوْبَهُ خُيَلاءَ لَمْ يَنْظُرِ الله إِليهِ يَوْم القِيَامَةِ». فقال أَبو بكر: يا رسول الله إِنَّ إِزارى يَسْتَرْخي إِلا أَنْ أَتَعَاهَدَهُ، فقال لَهُ رسول اللهج: «إِنَّكَ لَسْتَ مِمَّنْ يَفْعَلُهُ خُيَلاءَ».[روایت بخاري؛ مسلم نیز بخشی از آن را روایت کرده است.] [صحیح بخاری، ش: (۳۶۶۵، ۵۷۸۴)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۰۸۵]
ترجمه: عبدالله بن عمربمیگويد: رسولاللهج فرمود: «هركس، از روي تكبر، لباسش را بر زمين بكشاند، الله روز قيامت به او نگاه نخواهد كرد». ابوبكرسگفت: ای رسولخدا! يك طرف لباسم پايين میافتد مگر اينكه مواظبش باشم. رسولاللهجفرمود: «تو، جزو کسانی نیستی که این عمل را از روی تکبر انجام میدهند».
۷۹۶- وعن أبي هريرةس أَنَّ رسول اللهج قال: «لا ينْظُرُ الله يَوْم القِيَامة إِلى مَنْ جَرَّ إِزَارَهُ بَطراً».[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۵۷۸۸؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۰۸۷. [این حدیث پیشتر بهشمارهی ۶۲۱ گذشت. (مترجم)])]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «الله، روز قیامت به کسی که لباسش را از روی تکبر بر زمین بکشاند، نظر رحمت نمیکند».
۷۹۷- وَعَنْهُ عَنِ النَّبِىِّج قال: «مَا أَسْفَلَ مِنَ الْكَعْبَيْنِ مِنَ الإِزارِ فَفِي النَّارِ».[روایت بخاري] [صحیح بخاری، ش: ۵۷۸۷]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: پیامبرجفرمود: «پایینتر از دو قوزکِ پای کسی که اسبال ازار میکند، [اسبال ازار، یعنی بلند بودن شلوار بهگونهای که دو قوزک پا را بپوشاند] در آتش دوزخ خواهد بود».
۷۹۸- وعن أبي ذرٍّس عَنِ النَّبِىِّج قال: «ثلاثةٌ لا يُكَلِّمُهُمُ الله يَوْمَ القِيَامة، ولا يَنْظُرُ إِلَيْهم، وَلا يُزَكِّيهِم، وَلهُمْ عَذَابٌ أَليمٌ». قال: فقَرأَها رسولُ اللهج ثَلاثَ مِرَارٍ. قال أَبو ذَر: خابُوا وخسِرُوا مَنْ هُمْ يا رسول الله؟ قال: «المُسبِل، والمنَّانُ وَالمُنْفِقُ سِلْعَتَهُ بِالحَلفِ الكاذِبِ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۱۰۶]
ترجمه: ابوذرسمیگوید: پیامبرجفرمود: «سه گروه هستند که الله، روز قیامت با آنها سخن نمیگوید، به آنان نظر نمیکند، آنها را پاکیزه نمیگرداند و عذاب دردناکی خواهند داشت». ابوذرسمیگوید: پیامبرجاین جمله را سه بار تکرار کرد. ابوذرسگفت: چقدر بدبخت و زیانکارند! ای رسولخدا! اینها چه کسانی هستند؟ فرمود: «کسی که اسبالِ ازار میکند، [یعنی کسی که شلوار یا لباسش را پایینتر از دو قوزک پایش قرار میدهد] کسی که- در برابر نیکیاش بر دیگران- منت میگذارد، و کسی که کالایش را با سوگند دروغ به فروش میرساند».
۷۹۹- وعن ابن عمرب عَنِ النَّبِىِّج قال: «الإِسْبَالُ فِي الإِزارِ وَالقَمِيصِ وَالعِمَامة، منْ جَرَّ شَيئًا خُيَلاءَ لَم يَنظُرِ الله إليهِ يوْمَ القِيَامةِ».[روایت ابوداود و نسائى با اِسناد صحيح] [صحیح الجامع، ش: ۲۷۷۰؛ و صحیح أبی داود، آلبانی، ش: ۳۴۵۰]
ترجمه: ابنعمربمیگوید: پیامبرجفرمود: «اسبال، [یعنی بلند کردن نامشروع لباس] در سه چیز است: لُنگ (شلوار)، پیراهن و عمامه؛ هرکس، چیزی از لباسش را از روی تکبر بر زمین بکشاند، الله روز قیامت به او نگاه نخواهد کرد».
شرح
در حدیثی که نوویدر کتاب لباس ذکر کرده، آمده است: «دوستداشتنیترین لباس نزد رسولاللهجپیراهن بود». زیرا پیراهن، بهتر از ردا و ازار (لُنگ)، بدن را میپوشاند. مردم در دوران پیامبرجگاه با لُنگ و پارچهای که به دور خود میپیچیدند، خود را میپوشاندند و گاه پیراهن میپوشیدند. پیامبرجپیراهن را که برای پوشش بدن بهتر و مناسبتر بود، بیشتر دوست داشت. چون پیراهن، لباسی یکپارچه است که انسان آن را بهیک باره میپوشد و مانند ردا (بالاپوش) و ازار (لُنگ) نیست که انسان ناگزیر باشد، ابتدا بالاپوش را به دَوْرِ خود بپیچد و سپس لنگ را. البته اگر در مناطقی زندگی میکنید که پوشیدن ردا و ازار (لُنگ) رواج دارد، اشکالی ندارد که از چنین پوششی استفاده نمایید. [استفاده از لُنگ برای پوشش، همچنان در پارهای از مناطق جنوب ایران مرسوم است. [مترجم])] مهم اینست که پوشش شما بر خلاف لباسهای مرسوم و شرعیِ مردم یا اهالی محل سکونت شما نباشد. زیرا به چنین لباسی، لباس شهرت گفته میشود که انسان را انگشتنما میگرداند و پیامبرجاز پوشیدن لباس شهرت، منع کرده است.
این حدیث نشانگر اینست که اندازهی آستین، تا مچ دست میباشد. چنانکه آستین پیراهن پیامبرجتا مچ دست بود.
سپس مؤلفحدیث ابنعمر و حدیث ابوهریرهشرا دربارهی اسبال ازار (بلند کردن لباس) ذکر کرده است؛ بلند کردن لباس، به دو شکل است:
یکم: اینکه کسی، لباسش را از روی تکبر بر زمین بکشاند.
دوم لباسش را بدون اینکه قصد تکبر داشته باشد، پایینتر از قوزک پایش قرار دهد.
پیامبرجبرای موردِ نخست چهار مجازات را ذکر کرده است: «الله، روز قیامت با او سخن نمیگوید، به او نظر نمیکند، او را پاکیزه نمیگرداند و عذاب دردناکی خواهد داشت». چهار مجازات برای کسی که لباسش را از روی تکبر بر زمین بکشاند.
ابوبکرسپس از شنیدن این حدیث عرض کرد: «ای رسولخدا! يك طرف لباسم پايين میافتد مگر اينكه مواظبش باشم». یعنی آیا این هشدار مرا در برمیگیرد؟ رسولاللهجفرمود: «تو، جزو کسانی نیستی که این عمل را از روی تکبر انجام میدهند». بدینسان پیامبرجبرای ابوبکر صدیقسگواهی داد که او از این گناه، پاک است و این مجازات، کسی را در برمیگیرد که لباسش را از روی تکبر بر زمین بکشاند.
مجازاتِ کسی که این عمل را از روی تکبر انجام نمیدهد، سبکتر است؛ چنانکه ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «پایینتر از دو قوزکِ پای کسی که اسبال ازار میکند، در آتش دوزخ خواهد بود». در این حدیث، تنها یک مجازات را ذکر کرده است. این مجازات، همهی بدن را در برنمیگیرد؛ بلکه فقط همان عضوی مجازات میگردد که این گناه دربارهی آن انجام شده است؛ یعنی پایینتر از قوزک پا. لذا اگر انسان، لباس یا شلوارش را پایینتر از قوزک پایش قرار دهد، این قسمت از بدنش در آتش دوزخ خواهد سوخت و آتش، همهی بدنش را در بر نخواهد گرفت. به عبارت دیگر به همان اندازه که لباسش را پایینتر از قوزک قرار داده است، با آتش دوزخ، داغ میگردد. و این تعجب ندارد که فقط بخشی از بدن عذاب شود؛ زیرا وقتی پیامبرجبرخی از یارانش را دید که با عجله وضو گرفتهاند و پشت پای آنها خشک مانده است، فرمود: «وَيْلٌ لِلأعْقَابِ مِنْ النَّارِ». [صحیح بخاری، ش: (۶۰، ۹۶، ۱۶۳)؛ و مسلم، ش: ۲۴۱ بهنقل از عبدالله بن عمروب. این حدیث شواهد دیگری نیز در «صحیحین» دارد] یعنی: پُشت پای کسانی که هنگام وضو گرفتن عجله میکنند و آن را خوب نمیشویند، در معرض عذاب دوزخ است.
اینجاست که درمییابیم سخن نوویضعیف میباشد که اسبال ازار از روی تکبر را حرام و بدون تکبر را مکروه دانسته است. صحیح، اینست که اسبال ازار، چه از روی تکبر باشد و چه بدون تکبر، حرام است و جزو گناهان کبیره بهشمار میآید؛ زیرا هر گناهی که مجازات ویژهای برای آن بیان شده، گناه کبیره میباشد و برای این عمل، مجازات ویژهای بیان شده است. برای کسی که بدون تکبر لباسش را پایینتر از قوزک پا قرار دهد، مجازات آتش ذکر گردیده و برای کسی که از روی تکبر این عمل را انجام میدهد، چهار عقوبت بیان شده است: «الله، روز قیامت با او سخن نمیگوید، به او نظر نمیکند، او را پاکیزه نمیگرداند و عذاب دردناکی خواهد داشت».
آنگاه مؤلفحدیث ابوذرسرا آورده است؛ ابوذر میگوید: پیامبرجفرمود: «سه گروه هستند که الله، روز قیامت با آنها سخن نمیگوید، به آنان نظر نمیکند، آنها را پاکیزه نمیگرداند و عذاب دردناکی خواهند داشت». ابوذرسمیگوید: «پیامبرجاین جمله را سه بار تکرار کرد». زیرا وقتی یک موضوع بهطور کلی ذکر شود و آنگاه تکرار گردد، شنونده با رغبت و توجه بیشتری منتظر میماند تا آن مسأله را با شرح و توضیح بیشتری برای او بیان کنند. یعنی مشتاق میشود که جزئیات آن موضوع را دریابد. ابوذرسگفت: ای رسولخدا! اینها که اینهمه بدبخت و زیانکارند، چه کسانی هستند؟ فرمود: «کسی که اسبالِ ازار میکند، کسی که - در برابر نیکیاش به دیگران- منت میگذارد، و کسی که کالایش را با سوگند دروغ به فروش میرساند».
یکم: «کسی که اسبال ازار میکند»؛ یعنی کسی که از روی تکبر لباسش را بر زمین میکشد.
دوم: «کسی که در برابر نیکیاش به دیگران، منت میگذارد»؛ یعنی وقتی به کسی نیکی میکند، بر سرش منت نهاده، به او میگوید: من برای تو چنین و چنان کردم. منت گذاشتن بر دیگران جزو گناهان کبیره است؛ زیرا دربارهاش این وعید وارد شده که اجر و پاداش انسان را از میان میبرد. الله متعال میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُبۡطِلُواْ صَدَقَٰتِكُم بِٱلۡمَنِّ وَٱلۡأَذَىٰ﴾ [البقرة: ٢٦٤]
ای مؤمنان! صدقات و بخششهایتان را با منت و آزار باطل نکنید.
سوم: «کسی که کالایش را با سوگند دروغ به فروش میرساند»؛ یعنی همواره سوگند میخورَد تا قیمت کالایش را بالا ببرد. میگوید: «بهخدا قسم این را ده هزار تومان خریدهام»، در صورتی که فقط به هفت هزار تومان خریده است! بدینسان سوگند دروغ یاد میکند. چنین کسی، سزاوار چهار مجازات یادشده است: الله، روز قیامت با او سخن نمیگوید، به او نظر نمیکند، او را پاکیزه نمیگرداند و عذاب دردناکی خواهد داشت. [پناه بر الله.]
***
۸۰۰- وعن أبي جُرَيٍّ جابر بن سُلَيمس قال: رَأَيتُ رَجلاً يصْدُرُ النَّاسُ عَنْ رَأْيهِ لاَ يَقُولُ شَيئًا إِلاَّ صَدَرُوا عَنْهُ، قُلْتُ: مَنْ هذا؟ قالوا: رسولُ اللهج. قُلْتُ: عَليكَ السَّلامُ يا رسولَ الله مَرَّتَيْنِ قال: «لا تَقُل علَيكَ السَّلام، علَيكَ السلامُ تَحِيَّةُ الْموْتَى؛ قُل: السَّلامُ علَيك». قال: قُلْتُ: أَنتَ رسولُ الله؟ قال: «أَنَا رسولُ الله الَّذي إِذا أَصابَكَ ضَرٌّ فَدعَوْتَهُ كَشَفَهُ عنْكَ، وإِذا أَصَابَكَ عامُ سنَةٍ فَدَعَوْتَهُ أَنْبَتَهَا لَكَ، وإِذَا كُنتَ بِأَرْضٍ قَفْرٍ أَوْ فَلاَةٍ، فَضَلَّتْ راحِلَتُك، فَدَعَوْتَهُ رَدَّهَا علَيكَ». قال: قُلْتُ: اعْهَدْ إِلَيَّ. قال: «لا تَسُبَّنَّ أَحدًا». قال: فَما سَببْتُ بَعْدهُ حُرًّا، وَلا عَبْدًا، وَلا بَعِيرًا، وَلا شَاةً؛ «وَلا تَحقِرنَّ مِنَ الْمَعْروفِ شَيْئًا، وأَنْ تُكَلِّمَ أَخَاك وأَنتَ مُنْبسِطٌ إِليهِ وجهُكَ، إِنَّ ذلك مِنَ المعرُوفِ. وارفَع إِزاركَ إِلى نِصْفِ السَّاقِ، فَإِن أبيتَ فإلى الكَعبيْنِ، وإِيَّاكَ وإِسْبالُ الإِزارِ فَإِنَّهَا مِن الْمَخِيلةِ وإِنَّ الله لا يُحِبُّ المَخِيلةَ، وإن امْرؤٌ شَتَمك وَعَيَّركَ بِمَا يَعْلَمُ فيكَ فلا تُعيِّرْهُ بِمَا تَعلَمُ فِيهِ، فإِنَّمَا وبالُ ذلكَ عليهِ».[روایت ابوداود و ترمذي با اِسناد صحيح؛ ترمذی گفته است: این حدیث، حسن صحيح میباشد.] [صحیح الجامع، ش: ۷۴۰۲؛ السلسلة الصحیحة، ش: ۱۴۰۳؛ صحیح أبی داود، آلبانی، ش: ۳۴۴۲]
ترجمه: ابوجُرَی، جابر بن سُلَیمسمیگوید: مردی را دیدم که مردم سخنش را میگرفتند و هرچه میگفت، میپذیرفتند. گفتم: این مرد کیست؟ گفتند: او رسولاللهجاست. دو بار گفتم: علیکالسلام ای رسولخدا! فرمود: «نگو: علیکالسلام؛ زیرا علیکالسلام، درود و سلامِ مردگان است. بگو: السلامعلیک». جابرسمیگوید: گفتم: آیا تو فرستادهی الله هستی؟ فرمود: «من، رسولالله هستم؛ فرستادهی همان ذاتی که وقتی زیانی به تو برسد و تو او را بخوانی، آن را از تو برطرف میکند و اگر گرفتار خشکسالی شوی و دعا کنی، او زمین را برای تو میرویاند و چنانچه در بیابان باشی و شترت گُم شود و تو الله را بخوانی، آن را به تو باز میگرداند». میگوید: گفتم: مرا پند بده. فرمود: «به هیچکس دشنام نده». میگوید: از آن پس به هیچ انسان آزاد یا غلام و به هیچ شتر و گوسفندی دشنام ندادم. - پیامبرجدر ادامه فرمود:- هیچیک از کارهای نیک را کوچک و ناچیز نشمار؛ حتی این عمل را که با برادرت با گشادهرویی ملاقات کنی که این، از جملهی نیکیهاست. و لباس و شلوارت را تا نصفِ ساق یا لااقل تا قوزک پاهایت بالا بکش و از بلند کردن لباست - تا زیرِ قوزک یا کشاندن آن بر روی زمین- بپرهیز که این عمل، از تکبر است و الله، تکبر را دوست ندارد. و اگر کسی به تو دشنام داد یا تو را بهخاطر عیبی که در تو میشناخت، سرزنش نمود، تو او را بهخاطر عیبی که در او میشناسی، سرزنش نکن؛ زیرا گناهِ این عمل، تنها بر عهدهی خودش میباشد».
شرح
مؤلفحدیثی بدین مضمون ذکر کرده است که جابر بن سُلَیمسبه مدینه آمد و مردی را دید که مردم سخنش را میگرفتند و هرچه میگفت، میپذیرفتند. زیرا آن مرد، رسولاللهجبود. جابرسپرسید: این مرد، کیست؟ گفتند: او، رسولاللهجاست. نزدشان رفت و گفت: تو، رسولخدا هستی؟ و نیز گفت: «علیکالسلام». یعنی خبر (گزاره) را ابتدا ذکر کرد. پیامبرجبه او فرمود: «نگو: علیکالسلام؛ زیرا علیکالسلام، درود و سلامِ مردگان است»؛ یعنی مردم در دوران جاهلیت بر مردگانشان بدین ترتیب سلام میکردند. چنانکه شاعرشان چنین گفته است:
عليک سلام الله قيس بن عامر و رحمتـه ما شاء أن يتـرحم
[توضیح: شاعر در این بیت برای درود فرستادن بر قیس بن عامر که مرده بود، مطابق روش آن دوران ابتدا گزاره- یعنی واژهی علیک- را ذکر کرده است».]
لذا روشن شد که مردم در دوران جاهلیت برای سلام کردن یا درود فرستادن بر مرده، میگفتند: علیکالسلام. اما اسلام، این روش را منسوخ (باطل) گردانید و به جای آن، برای کسی که سلام میکند، «السلامعلیک» را قرار داد. حتی پیامبرجهنگامی که به قبرستان میرفت و به مردگان سلام میکرد، میفرمود: «السَّلامُ عَلَيْكُمْ دَارَ قَوْمٍ مُؤمِنينَ»و نمیگفت: «علیکمالسلام...».
رسولاللهجفرمود: «بگو: السلامعلیک». لذا درمییابیم که وقتی انسان به کسی سلام میکند، بگوید: «السلام علیک». یعنی ابتدا واژهی «سلام» را ذکر نماید و سپس «علیک» را با «صیغهی مفرد» بگوید. چنانکه در حدیث آن شخصی که بد نماز خواند و پیامبرجروش نماز را به او آموزش داد- یعنی در حدیث مسیء الصلاه- آمده است: وی به پیامبرجسلام کرد و گفت: «السلام علیک». لذا گفتنِ «السلام علیک» از گفتن «السلامعلیکم» بهتر است.
برخی از علما گفتهاند: «السلامعلیکم» بگویید و قصدِتان، سلام گفتن به طرف مقابل و نیز فرشتگانی باشد که با او هستند. اما بهتر است که مطابق سنت، «السلام علیک» بگوییم؛ مگر اینکه خواسته باشیم به یک گروه یا چند نفر سلام کنیم که در این صورت میگوییم: «السلامعلیکم».
سپس رسولاللهجخود را برای جابر بن سُلَیمسمعرفی کرد و بیان نمود که او، فرستادهی پروردگار جهانیان، یعنی فرستادهی ذاتیست که ضرر و زیان را برطرف میکند و آنچه را مفید است، فراهم میگرداند. او، ذاتیست که وقتی شترت را در بیابان گم کنی و او را بخوانید، آن را به تو باز میگرداند. همچنین فرمود: «و اگر گرفتار خشکسالی شوی و دعا کنی، او زمین را برای تو میرویاند چون ضرر و زیانی به تو برسد و دست به دعا برداری، الله آن را برطرف میسازد». همانگونه که اللهأمیفرماید:
﴿أَمَّن يُجِيبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكۡشِفُ ٱلسُّوٓءَ وَيَجۡعَلُكُمۡ خُلَفَآءَ ٱلۡأَرۡضِۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِ﴾ [نمل:۶۲]
آیا (معبودان باطل بهترند یا) ذاتی که دعای درمانده را آنگاه که او را بخواند، اجابت میکند و سختی و گرفتاری را برطرف مینماید و شما را جانشین (یکدیگر) در زمین میگرداند؟ آیا معبود برحقی جز الله وجود دارد؟
بدینسان برای وی روشن ساخت که اللهﻷآنچه را به نفع بندگانش باشد، برایشان فراهم میگرداند و انگاه که بندهاش او را بخواند، دستِ خالی از درگاهش برنمیگردد. آری؛ هر دعایی که بکنید، از درگاه الاهی دستِ خالی برنمیگردید؛ گرچه بهظاهر درخواست شما پذیرفته نشود. زیرا دعا، خود نیکیست و پاداش آن را خواهید یافت؛ و هرکس، کار نیکی انجام دهد، ده برابر تا هفتصد برابرش و بلکه بیشتر پاداش مییابد. وقتی هیچ مانعی برای پذیرش دعا وجود نداشته باشد، الله متعال، درخواست بندهاش را برآورده میسازد و بنده، آن را به چشم خود میبیند؛ یا اینکه زیانی بزرگتر از خواستهاش را از او دور میگرداند یا اینکه پاداش دعایش را برای او نزد خویش نگه میدارد و در آخرت، به او میبخشد. لذا دعاکنندهای که شرایط دعا را رعایت نماید، از درگاه پروردگار متعال دستِخالی برنمیگردد.
گاه بنده گمان میکند در اجابت دعایش درنگ شده است؛ میگوید: چقدر دعا کردم، اما دعایم قبول نشد! شیطان، این وسوسه را در دلِ انسان میاندازد و به او میگوید: چه همه دعا کردی، اما به هدف خود نرسیدی! و سپس انسان را از رحمت الاهی ناامید میگرداند. در صورتی که ناامیدی از رحمت پروردگار، جزو گناهان کبیره است. پس، از رحمت الاهی ناامید نباشید؛ هرچند دعای شما دیر اجابت شود. چه میدانید که خیرِ شما در چیست؟ الله، بندگانش را به دعا کردن دستور داده و خود، هرگونه که صلاح بداند، دعای بندهاش را میپذیرد:
﴿وَقَالَ رَبُّكُمُ ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡۚ﴾ [غافر: ٦٠]
و پروردگارتان فرمود: مرا بخوانید تا دعای شما را بپذیرم.
اما بنده، عجله میکند. هیچگاه عجله نکنید؛ بلکه منتظر باشید و همچنان به دعا کردن ادامه دهید. گاه اللهﻷبه حکمت خویش دعای شما را دیرتر اجابت میفرماید تا شما، بیشتر دعا کنید و بدینسان به نیکیهای بیشتری دست یابید و حد و اندازهی خود و میزان نیازتان به پروردگار را درک نمایید. این، به نفع شماست.
لذا برای قبول شدن دعای خود عجله نکنید و با دعا و زاری به درگاه الاهی پافشاری نمایید و بدانید که اللهﻷآن دسته از بندگانش را که در دعا و زاری، پافشاری میکنند، دوست دارد. زیرا انسان، با دعا کسی را میخواند که فرجامِ همه چیز به اراده و خواست او بستگی دارد؛ یعنی ذاتی که پایان همه چیز به او برمیگردد و فرمانروایی همه چیز به دست اوست. فرقی ندارد که در نماز یا در خلوتِ خویش، پروردگار را بخوانید؛ حتی هنگامی که در نماز هستید، هر دعایی که میخواهید، بکنید. زیرا پیامبرجفرموده است: «وَأَمَّا السُّجُودُ فَأکْثرُوا فِيهِ بِالدُّعَاءِ». [صحیح مسلم، ش: ۴۷۹] یعنی: «اما در سجده، زياد دعا کنید». و چون دربارهی تشهد نماز سخن گفت، فرمود: «ثُمَّ لْيَتَّخِذْ مِنْ الدُّعَاء مَا شَاءَ». یعنی: «هر دعایی که خواست، بگوید». انسان، کسی جز الله ندارد و باید در مسایل ريز و بزرگِ خود به اللهﻷپناه ببرد. چنانکه در حدیث آمده است: «لِيَسْأَلْ أَحَدكُمْ رَبّه حَاجَتَهُ كُلَّهَا حَتَّى شِراكَ نَعْلِهِ إذَا انْقَطَعَ». [ضعیف است؛ روایت ابنحبان، (۸۶۶، ۸۹۴)، و ابویعلی در مسندش (۳۴۰۴) و بیهقی در شعب الایمان (۲/۴۱) از طریق قطن بن نسیر از جعفر بن سلیمان از ثابت از انس بن مالکسبه صورت مرفوع؛ بیهقی گوید: قطن بن نسیر بهصورت مسند و جز او، به صورت مرسَل روایت کردهاند. و نیز روایت: ابنعدی در الکامل (۶/۵۲). ابنالمدینی در علل خود، ص۷۲ میگوید: «جعفر، بهکثرت از ثابت روایت کرده و روایتهای مرسَلش فراوان است و بسیاری از آنها، منكَر میباشد». علامه آلبانیدر السلسلۀ الضعیفۀ (۱۳۶۲) این حدیث را ضعیف دانسته است] یعنی: «هر یک از شما، همهی نیازهایش را از الله بخواهد؛ حتی بندِ کفش خود را زمانی که پاره میشود». بند کفش، کمترین یا کوچکترین چیزیست که انسان میتواند آن را از پروردگارش درخواست نماید؛ زیرا خواستن از پروردگار یا عرض نیاز به درگاهش، عبادت و بندگیِ اللهﻷ، روی آوردن به سوی او، پیوند با او و پناهنده شدن به اوست و بدینسان قلب انسان همواره با پروردگارش میباشد. پس تا میتوانید، دعا کنید.
پیامبرجدر ادامه به جابر بن سُلَیمسفرمود: «هیچیک از کارهای نیک را کوچک و ناچیز نشمار؛ حتی این عمل را که با برادرت با گشادهرویی ملاقات کنی که این، از جملهی نیکیهاست» و الله، نیکوکاران را دوست دارد.
همینکه به شخصی کمک کنید تا بارش را داخل ماشینش بگذارد، یک صدقه یا نیکیست؛ اگر کسی، به وسیلهای نیاز داشته باشد و شما آن را به او نزدیک کنید، این هم یک نیکیست. اگر خودکار خود را به کسی بدهید که میخواهد چیزی بنویسد، این، یک نیکی بهشمار میآید. پس، تا میتوانید نیکی کنید؛ زیرا الله نیکوکاران را دوست دارد. گفتنیست: یک اصل یا قاعدهی کلی وجود دارد که اگر انسان آن را بهخاطر بیاورد، نیکی کردن بر او آسان میشود. این اصل، از پیامبرجبهثبوت رسیده است: «مَنْ كَانَ فِي حَاجَةِ أَخِيهِ كَانَ الله فِي حاجتِه». [صحیح بخاری، ش: (۲۴۴۲، ۶۹۵۱)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۵۸۰. [این حدیث پیشتر بهشمارهی ۲۳۸ گذشت. (مترجم)])] یعنی: «کسی که در جهت برطرف کردن نیازِ برادرش بکوشد، الله، نیاز او را برآورده میسازد». وقتی اللهﻷخود، عهدهدار کارهای شما باشد، آیا هیچ کارِ سخت و دشواری برای شما وجود خواهد داشت؟ روشن است که خیر؛ بلکه الله متعال در همهی کارها شما را یاری میکند و بدینسان هر کاری، آسان میگردد. لذا تا زمانی که در جهت برطرف کردن نیازِ برادر خود بکوشید، اللهﻷنیازِ شما را برآورده میسازد. پس تا میتوانید نیکی کنید و هیچ کارِ نیکی را کوچک مپندارید؛ گرچه بهظاهر، کارِ کوچک یا اندکی باشد. پیامبرجبه زنان مسلمان فرمود: «لا تَحْقِرَنَّ جارَةٌ لجارتِهَا وَلَوْ فِرْسَنَ شَاةٍ». [صحیح بخاری، ش: (۲۵۶۶، ۶۰۱۷)؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۰۳۰. ر.ک: همین کتاب، حدیث شمارهی:۱۲۶]یعنی: «هیچ زنی، هدیهی خود به زن همسایهاش را کوچک نشمارد، اگرچه (هدیهی بهظاهر کوچکی مانند) استخوان کف پای گوسفند (پاچهی گوسفند) باشد».
سپس پیامبرجبه جابر بن سُلَیمسفرمود: «هیچیک از کارهای نیک را کوچک و ناچیز نشمار؛ حتی این عمل را که با برادرت با گشادهرویی ملاقات کنی که این، از جملهی نیکیهاست». همینکه انسان با برادر مسلمانش گشادهرو باشد، نه اخمو، جزو نیکیهاست؛ زیرا بدینوسیله برادرِ مسلمانش را شادمان میگرداند و شاد کردن دیگران، نیکی و احسان، بهشمار میآید و الله متعال نیکوکاران را دوست دارد. البته در پاره ای از موارد که مستثناست، بهتر است در برابر شخصی که عمل ناپسندی انجام داده، اخم کنیم یا چهره در هم بکشیم تا بلکه به خود بیاید و دریابد که مرتکبِ عمل زشت و ناسپندی شده است؛ زیرا «هر سخن، جایی و هر نکته، مقامی دارد».
آنگاه رسولاللهجبه جابر بن سلیمسدستور داد که لباس و شلوارش را تا نصفِ ساق یا لااقل تا قوزک پاهایش بالا بکشد. این، نشان میدهد بهترین حالت در پوشش، اینست که انسان لباسش را تا نصف ساقهایش بالا بکشد؛ البته ایرادی ندارد که لباسش را بالاتر از قوزک پایش قرار دهد. گرچه در حدیث از این کار به امتناع از سنت تعبیر کرد و فرمود: «اگر از این کار، امتناع ورزیدی، پس لباست را تا دو قوزک پا بالا بیاور». و چون وعید یا هشداری در این باره ذکر نکرد، ایرادی ندارد که انسان، لباسش را فقط تا دو قوزک پا بالا بکشد.
پیشتر حدیث گذشت که در آن آمده بود: ابوبکر صدیقسبه پیامبرجعرض کرد: «ای رسولخدا! يك طرف لباسم پايين میافتد مگر اينكه مواظبش باشم». رسولاللهجفرمود: «تو، جزو کسانی نیستی که این عمل را از روی تکبر انجام میدهند». اینجاست که در مییابیم شلوار (لُنگ) ابوبکرسپایینتر از قوزک پایش نبود و فقط پایینتر از ساق پایش قرار میگرفت و این، ایرادی ندارد. لذا نباید بر خود یا دیگران سخت بگیریم و تأکید کنیم که حتماً لباس یا شلوار انسان، تا نصفِ ساقش باشد. زیرا همانطور که در حدیث آمده، گرچه سنت، اینست که انسان لباس یا شلوارش را تا نیمهی ساقش بالا بکشد، اما مطابق حدیث و اجازهی رسولاللهج، ایرادی ندارد که انسان لباسش را بالاتر از دو قوزک پایش قرار دهد.
سپس رسولاللهججابرسرا از کبر و غرور در راه رفتن و لباس پوشیدن یا سخن گفتن برحذر داشت؛ زیرا الله متعال، تکبر را دوست ندارد. خود فرموده است:
﴿وَلَا تُصَعِّرۡ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمۡشِ فِي ٱلۡأَرۡضِ مَرَحًاۖ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخۡتَالٖ فَخُورٖ ١٨﴾ [لقمان: ١٨]
متکبرانه از مردم روی برنگردان و در زمین خرامان و باغرور راه مرو که بهراستی الله، هیچ متکبر فخرفروشی را دوست ندارد.
شایسته است که انسان در راه رفتن، لباس پوشیدن و همهی حرکات خود، متواضع و فروتن باشد؛ زیرا کسی که بهخاطر الله تواضع کند، الله متعال او را گرامی و والامقام میگرداند. اینها، آدابیست که پیامبرجبه امتش آموزش داد و انسان باید خود را به این آداب، آراسته سازد تا به دو نتیجهی بزرگ و مهم دست یابد:
یکم: فرمانبرداری از پیامبرج؛ الله متعال میفرماید:
﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ يُدۡخِلۡهُ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ﴾ [النساء : ١٣]
هر کس از الله و پیامبرش اطاعت نماید، الله او را وارد باغهایی میکند که در آن جویبارها روان است.
دوم: انسان از طریق آراستگی به این آداب و منشهای نیکو، خود را به صفات و ویژگیهای نیک و پسندیدهای آراسته میسازد که هیچیک از افراد بشر نمیتواند مردم را به سوی چنین ویژگیهایی سوق دهد. زیرا آداب و منشهایی که اسلام آورده است، بهترین آداب و منشهاست. سپس پیامبرجبه جابرسفرمود: «و اگر کسی به تو دشنام داد یا تو را بهخاطر عیبی که در تو میشناخت، سرزنش نمود، تو او را بهخاطر عیبی که در او میشناسی، سرزنش نکن؛ زیرا گناهِ این عمل، تنها بر عهدهی خودش میباشد». زیرا شایسته است که انسان عفو و گذشت پیشه کند و هر سخنی را که به گوش او میرسد، معیار قضاوت دربارهی دیگران قرار ندهد. لذا از سخنان دیگران چشمپوشی کنید و عفو و گذشت پیشه سازید؛ چراکه الله متعال بندگان باگذشت و بخشندهی خود را دوست دارد و به آنها پاداش میدهد. اگر کسی را بهخاطر عیبی که در او میشناسید، سرزنش کنید یا به او طعنه بزند، درگیری و کشمکش شما با یکدیگر طولانی میگردد و چهبسا این امر، به کینه و دشمنی در میان شما میانجامد. اما اگر سکوت نمایید و هیچ نگویید، اوضاع، عادی میشود. تجربه ثابت کرده است که وقتی انسان به کسی که به او ناسزا گفته است، ناسزا بگوید، دشنامگویی به یکدیگر در میان آنها ادامه مییابد و به دوری و دشمنیِ انها با یکدیگر دامن میزند. اما اگر انسان سکوت کند و هیچ نگوید، بهتر و مفیدتر خواهد بود؛ همانگونه که الله متعال در توصیف بندگان نیک و شایستهاش میفرماید:
﴿خَاطَبَهُمُ ٱلۡجَٰهِلُونَ قَالُواْ سَلَٰمٗا ٦٣﴾ [الفرقان: ٦٣]
و هنگامى كه افراد نادان، آنان را مورد خطاب قرار مىدهند، سلام ـ سخن مسالمتآميزی ـ مىگویند.
اللهﻷمیفرمايد:
﴿خُذِ ٱلۡعَفۡوَ وَأۡمُرۡ بِٱلۡعُرۡفِ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡجَٰهِلِينَ ١٩٩﴾ [الأعراف: ١٩٩]
عفو و گذشت (در پیش) بگیر و به کار نیک و پسندیده فرمان بده و از جاهلان روی بگردان.
﴿ ÷ش﴾یعنی با اخلاق و رفتارِ سبک و ناشایست مردم، سازگار باش و از مردم نخواه و توقع نداشته باش که در برخورد با تو به بهترین شکل عمل کنند؛ مردم، هیچگاه مطابق میل تو نخواهند بود. پس ساده ترین رفتار مردم را بپذیر و سخت نگیر. از اینرو الله متعال فرمود: ﴿وَأۡمُرۡ بِٱلۡعُرۡفِ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡجَٰهِلِينَ﴾: «و به کار نیک و پسندیده فرمان بده و از جاهلان روی بگردان». وقتی یک آدمِ جاهل به تو دشنام داد یا به تو بد کرد، خیر و مصلحت در اینست که از وی روی بگردانی.
***
۸۰۱- وعن أبي هريرةس قال: بينما رَجُلٌ يُصَلِّي مُسْبِلٌ إِزَارَه، قال لَهُ رسولُ اللهج: «اذهَب فَتَوضَّأْ» فَذهَب فَتَوضَّأَ، ثُمَّ جاءَ، فقال: «اذهبْ فَتَوضَّأْ». فقال لَهُ رجُلٌ: يا رسول الله! ما لَكَ أَمرْتَهُ أَن يَتَوَضَّأَ ثم سَكَتَّ عَنْهُ؟ قال: «إِنَّهُ كانَ يُصلِّي وَهُوَ مُسْبلٌ إِزارَهُ، إِنَّ الله لا يَقْبَلُ صَلاةَ رجُلٍ مُسبِلٍ».[روایت ابوداود با اسنادی که مطابق شرط مسلم است.] [ضعیف است؛ ضعیف أبی داود، آلبانی، ش: ۸۸۴]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: مردی که لُنگ (شلوارش) را پایینتر از قوزک پایش انداخته بود، نماز میخواند. رسولاللهجبه او فرمود: «برو و وضو بگیر». آن مرد رفت و وضو گرفت؛ سپس آمد. رسولاللهجفرمود: «برو و وضو بگیر». مردی به پیامبرجعرض کرد: «ای رسولخدا! چرا به او فرمان دادی که وضو بگیرد و دیگر، دربارهاش چیزی نگفتید؟ فرمود: «او در حالی نماز میخواند که اسبال ازار کرده بود و الله متعال، نماز کسی را که اسبال ازار کند، نمیپذیرد».
شرح
پیامبرجدر احادیثی که پیشتر ذکر شد، بیان فرمود که هرکس لباسش را از روی تکبر بر زمین بکشد، الله متعال روز قیامت به او نظر رحمت نمیکند، با او سخن نمیگوید، او را پاکیزه نمیگرداند و چنین شخصی عذابی دردناک در پیش دارد. و این حدیث نیز گذشت که: «پایینتر از دو قوزکِ پای کسی که اسبال ازار میکند، در آتش دوزخ خواهد بود». این نکته را هم بیان کردیم که این عمل، جزو گناهان کبیره است و برای مرد پوشیدن لباسی که پایینتر از قوزک پایش قرار بگیرد، جایز نیست؛ اما پوشیدن لباسی که تا قوزک پایش بلند است، یعنی قوزک را نمیپوشاند و نیز لباسی که تا نیمهی ساق میباشد، جایز است. اما پوشیدن شلوار، پیراهن و لباسی که پایینتر از قوزک قرار میگیرد، جایز نیست و جزو گناهان کبیره میباشد.
علما رحمهمالله اختلاف نظر دارند که آیا نماز کسی که با چنین پوششی نماز میخواند، درست است یا خیر؟
برخی از علما گفتهاند: نمازش درست نیست؛ زیرا لباسی که پوشیده، حرام است و الله متعال فقط پوشیدن لباسهای مباح را برای ما جایز قرار است:
﴿يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ خُذُواْ زِينَتَكُمۡ عِندَ كُلِّ مَسۡجِدٖ﴾ [الأعراف: ٣١]
ای فرزندان آدم! (هنگام هر نماز و) در هر مسجدی زیورتان - یعنی لباسهایتان- را بپوشید.
بدینسان به پوشیدن لباسهای جایز دستور داده، نه لباسهایی که پوشیدن آن برای ما جایز نیست. این دسته از علما، همچنین به حدیث یادشده استدلال کردهاند که ابوهریرهسمیگوید: مردی که لُنگ (شلوارش) را پایینتر از قوزک پایش انداخته بود، نماز میخواند. رسولاللهجبه او فرمود: «برو و وضو بگیر». آن مرد رفت و وضو گرفت؛ سپس آمد. رسولاللهجفرمود: «برو و وضو بگیر». مردی به پیامبرجعرض کرد: «ای رسولخدا! چرا به او فرمان دادی که وضو بگیرد؟ فرمود: «او در حالی نماز میخواند که اسبال ازار کرده بود و الله متعال، نماز کسی را که اسبال ازار کند، نمیپذیرد». اینها میگویند: این، نص و متنی آشکار از سنت نبوی دربارهی باطل بودن نماز کسیست که اسبال ازار میکند؛ بلکه نشان میدهد که چنین شخصی باید نمازش را دوباره بخواند.
مؤلفمیگوید: «ابوداود، این حدیث را با اِسنادی صحیح و مطابق شرط مسلم، روایت کرده است». این سخن، جای بحث و بررسی دارد؛ زیرا این حدیث، ضعیف میباشد و صحتش از پیامبرجثابت نشده است.
از میان اقوال علما، دیدگاه صحیح اینست که نماز کسی که اسبال ازار میکند، درست است؛ گرچه چنین شخصی، گنهکار میباشد. مانندِ کسی که لباس حرام مثلِ لباسِ دزدی میپوشد و با آن نماز میخواند یا لباسی میپوشد که در آن تصویر یا عکس حیوان یا صلیب وجود دارد. پوشیدن چنین لباسهای در نماز و بیرون نماز، حرام است و اگر کسی در چنین لباسهایی نماز بخواند، نمازش درست میباشد، اما خودش گنهکار است.
این، قولِ راجح دربارهی مسأله مذکور است؛ زیرا نهی از اسبال ازار و نهی از پوشیدن لباسِ حرام، مخصوص نماز نیست. بلکه پوشیدن لباس حرام، در نماز و بیرون نماز حرام میباشد. از اینرو نماز را باطل نمیکند. این، قاعدهایست که جمهور علما، آن را پذیرفتهاند. البته اگر این حدیث، صحیح بود، حکم این موضوع روشن میشد و دیگر جایی برای اختلاف وجود نداشت. آن دسته از علما که این حدیث را ضعیف دانستهاند، نمازِ کسی را که اسبال ازار میکند، درست میدانند و آن دسته از علما که این حدیث را صحیح دانستهاند، میگویند: نماز کسی که در حالِ اسبال ازار نماز میخوانَد، باطل است. در هر حال انسان باید از پروردگارش بترسد و از نعمت الاهی در جهت معصیت و نافرمانی از او استفاده نکند. کسی که آشکارا از الله متعال نافرمانی میکند و چون به او تذکر میدهند که اسبال ازار، حرام و جزو گناهان کبیره است و او بیپروا از کنارِ این موضوع میگذرد، در حقیقت از نعمت الله برای نافرمانی و معصیت او استفاده میکند. [پناه بر الله]
***
۸۰۲- وعن قَيسِ بن بشرٍ التَّغْلبيِّ قال: أَخْبَرنِي أبِي وكان جليسًا لأبي الدَّرداءِ قال: كان بِدِمشقَ رَجُلٌ من أَصحاب النبيجيُقَالُ لَهُ سهلُ بنُ الحنظَليَّةِ، وكانَ رَجُلاً مُتَوحِّدًا قَلَّمَا يُجالسُ النَّاسَ، إِنَّمَا هُوَ صَلاةٌ، فَإِذا فرغَ فَإِنَّمَا هو تسبيحٌ وتكبيرٌ حتَّى يأْتيَ أهْلَهُ، فَمَرَّ بِنَا ونَحنُ عِند أبي الدَّردَاءس، فقال له أَبو الدَّردَاء: كَلِمةً تَنْفَعُنَا ولا تضُرُّك. قال: بَعثَ رسولُ اللهجسَرِيَّةً فَقَدِمَت، فَجَاءَ رَجُلٌ مِنهم فَجَلسَ فِي المَجْلِس الَّذي يَجلِسُ فِيهِ رسولُ اللهج، فَقَالَ لِرجُلٍ إِلى جَنْبِهِ: لَوْ رَأَيتنَا حِينَ التقَيْنَا نَحنُ والعدُوُّ، فَحمَل فلانٌ فَطَعَن، فقال: خُذْهَا مِنِّي وأَنَا الغُلامُ الغِفَارِي، كَيْفَ تَرى في قوْلِهِ؟ قال: مَا أَرَاهُ إِلا قَدْ بَطَلَ أَجرُهُ. فسَمِعَ بِذلكَ آخَرُ فقال: مَا أَرَى بِذَلَكَ بأْسًا، فَتَنَازعا حَتى سَمِعَ رسول اللهجفقال: «سُبْحان الله! لا بَأْس أَن يُؤْجَرَ ويُحْمَد». فَرَأَيْتُ أَبا الدَّرْدَاءِ سُرَّ بِذلك، وَجَعَلَ يَرْفَعُ رأْسَه إِلَيهِ وَيَقُول: أأَنْتَ سمِعْتَ ذَلكَ مِنْ رسول اللهج؟ فيقول: نعَم، فما زال يعِيدُ عَلَيْهِ حَتَّى إِنّي لأَقولُ لَيَبرُكَنَّ على ركْبَتَيْه.
قال: فَمَرَّ بِنَا يَوماً آخَر، فقال لَهُ أَبُو الدَّرْدَاء: كَلِمَةً تَنفَعُنَا ولا تَضُرُّك، قال: قال لَنَا رسول اللهج: «المُنْفِقُ عَلى الخَيْلِ كالبَاسِطِ يَدَهُ بالصَّدَقة لا يَقْبِضُهَا». ثُمَّ مرَّ بِنَا يوماً آخر، فقال لَهُ أَبوالدَّرْدَاء: كَلِمَةً تَنْفَعُنَا وَلا تَضرُّك، قال: قال رسول اللهج: «نعْمَ الرَّجُلُ خُرَيْمٌ الأَسَدي، لَوْلا طُولُ جُمَّتِهِ وَإِسْبَالُ إِزَارِه». فبَلغَ ذلك خُرَيْمًا، فَعجََّلَ فَأَخَذَ شَفْرَةً فَقَطَعَ بِهَا جُمَّتَهُ إِلى أُذُنَيْهِ، وَرَفَعَ إِزَارَهُ إِلى أَنْصَاف سَاقَيْهِ. ثَمَّ مَرَّ بنَا يَوْماً آخَرَ فَقَالَ لَهُ أَبُو الدَّرْدَاء: كَلِمةً تَنْفَعُنَا ولاَ تَضُرُّكَ قَال: سَمعْتُ رسُولَ اللهج يقُول: «إِنَّكُمْ قَادمُونَ عَلى إِخْوانِكُم. فَأَصْلِحُوا رِحَالَكم، وأَصْلِحُوا لبَاسَكُمْ حَتَّى تَكُونُوا كَأَنَّكُمْ شَامَةٌ فِي النَّاسِ، فَإِنَّ الله لاَ يُحبُّ الفُحْشَ وَلاَ التَّفَحُش».[روایت اَبوداود با اِسناد حسن، جز قيس بن بشر که در ثقه یا ضعیف بودن او اختلاف دارند و مسلم از او حدیث روایت کرده است.] [ضعیف است؛ ضعیف أبی داود، آلبانی، ش: ۸۸۵]
ترجمه: قیس بن بشر تغلبی میگوید: پدرم که همنشین ابودرداءسبود، به من گفت: مردی از اصحاب پیامبرجبه نام سهل بن حنظلیه در دمشق بود؛ مردی گوشهگیر که با مردم کم مینشست و همواره در نماز بود و پس از نماز به تسبیح و تکبیر مشغول میشد تا اینکه نزد خانوادهاش میرفت. روزی نزد ابودرداءسنشسته بودیم که سهلساز کنارِمان گذشت. ابودرداءسبه او گفت: سخنی بگو که برای ما سودمند باشد و زیانی به تو نرساند. گفت: پیامبرجدستهای از مجاهدان را به جنگ فرستاد. وقتی بازگشتند، یکی از آنها در محلی که پیامبرجمینشست، نشست و مردی که کنارش بود، گفت: کاش وقتی با دشمن روبهرو شدیم، ما را میدیدی که فلانی حمله کرد و نیزه انداخت و - به دشمن، با غرور و افتخار- گفت: بگیر که من، از بنیغفار هستم. نظرت دربارهی سخنش چیست؟ آن مرد پاسخ داد: به گمانم پاداش وی، از میان رفته است. شخصی دیگر این را شنید و گفت: ایرادی در این نمیبینم. و بدین ترتیب در اینباره با هم اختلاف کردند تا اینکه پیامبرجبگومگوی آنها را شنید؛ فرمود: «سبحانالله! اشکالی ندارد که انسان - بهخاطر کارِ پسندیدهاش هم- پاداش بیابد و هم ستایش شود». دیدم ابودرداءساز شنیدن این حدیث، خوشحال شد و سرش را به سوی سهلسبلند میکرد و میگفت: تو خود این را از رسولاللهجشنیدی؟ و سهل میگفت: آری. و ابودرداء همواره این سخن را از آن صحابی میپرسید و من با خود میگفتم: شاید او به زانو بیفتد.
پدرم - پدر قیس- میگوید: روزی دیگر نیز از کنارِ ما گذشت. ابودرداءسبه او گفت: سخنی بگو که برای ما سودمند باشد و زیانی به تو نرساند. گفت: رسولاللهجفرمود: «کسی که برای پرورش و نگهداری اسب - به منظور استفاده از آن در میدان جهاد- هزینه میکند، مانند کسیست که دستش همواره برای صدقه دادن باز است و آن را نمیبندد».
روزِ دیگری نیز از کنارِ ما گذشت. ابودرداءسبه او گفت: سخنی بگو که برای ما سودمند باشد و زیانی به تو نرساند. گفت: رسولاللهجفرمود: «خُرَیم اسدی، مرد نیکیست، اگر موهای سرش بلند نبود و اسبال ازار نمیکرد». این سخن به خریم رسید و او بلافاصله تیغی برداشت و موهایش را تا مقابل گوشهایش کوتاه کرد و ازار (لُنگ) خود را تا نصف ساق پایش بالا کشید.
وی، روزی دیگر هم از کنار ما گذشت. ابودرداءسبه او گفت: سخنی بگو که برای ما سودمند باشد و زیانی به تو نرساند. گفت: از رسولاللهجشنیدم که میفرمود: «شما نزد دوستانتان میروید؛ پس سواری- و سر و وضع خود- و لباستان را درست و مرتب کنید تا در میان مردم مانند خال - یعنی مرتب و زیبا و در بهترین وضعیت- به نظر آیید؛ زیرا الله، زشتی و زشتکاری - ظاهر و رفتارِ ناپسند- را دوست ندارد».
شرح
در حدیثی که مؤلفذکر کرده، چند نکتهی آموزنده وجود دارد؛ همانگونه که در این روایت آمده است: ابن حنظلیهستنهایی را دوست داشت و معمولاً مشغول نماز و تسبیح یا در خدمت خانوادهاش بود. یعنی دوست نداشت که وقتش در بگومگو و سخنان بیهوده با مردم تَلَف شود. از اینرو همواره نماز میخواند یا به ذکر پروردگار یا خدمت خانوادهاش میپرداخت.
یکی از روزها ابودرداءسبا دوستانش نشسته بود که در این میان، ابنحنظلیهساز کنارشان گذشت. ابودرداءسبه او گفت: «سخنی بگو که برای ما سودمند باشد و زیانی به تو نرساند». ابنحنظلیهسگفت: «پیامبرجسریهای را به جنگ فرستاد». سریه، به دستهای از مجاهدان گفته میشود که کمتر از چهارصد نفر هستند. وقتی به مدینه بازگشتند، یکی از آنها در محلی که پیامبرجمینشست، یعنی در حضورِ پیامبرجنشست تا از عملکرد این دسته گزارش دهد. وی، از یکی از تیراندازان سخن گفت که در میدان نبرد به سوی دشمن تیر میانداخت و با غرور و افتخار میگفت: بگیر که من، از بنیغفار هستم.
ایرادی ندارد که انسان در میدان نبرد، در برابر دشمن، رفتار و گفتار غرورآمیزی داشته باشد؛ یعنی انسان میتواند در میدان نبرد، برای شکستن روحیهی دشمن و اظهار قدرت و هیبت، خرامان و با غرور و تکبر راه برود و عزت و قدرت خود را به رُخ دشمن بکشد. چنانکه در گذشته برخی از مجاهدان، پَرِ شترمرغ روی عمامهی خود نصب میکردند که نشانگر عزت بود و بدینسان دشمن را آزار میدادند. هر چیزی که مایهی خشم و آزار دشمن شود، نزد اللهﻷاجر و پاداش دارد. حتی سخنی که دشمن را خوار و خشمگین میگرداند، نزد الله متعال مایهی عزت است و ثواب دارد.
این تیراندازِ غفاری نیز به غرور و افتخار به دشمن میگفت: بگیر؛ یعنی تیر را بگیر که من، از بنیغفار هستم. یکی از حاضران، گفت: او، با گفتنِ این سخن خود را بیاجر کرده کرده است؛ زیرا فخرفروشی و به خود بالیدن، درست نیست. الله متعال میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخۡتَالٖ فَخُورٖ ١٨﴾ [لقمان: ١٨]
همانا الله، هیچ متکبر فخرفروشی را دوست ندارد.
آری؛ الله متعال تکبر و فخرفروشی را دوست ندارد؛ اما در جنگ، مستثناست. لذا یکی دیگر از حاضران گفت: ایرادی ندارد که انسان در جنگ، عزتش را به رخ دشمن بکشد. بدین ترتیب در اینباره با هم اختلاف کردند تا اینکه پیامبرجبگومگوی آنها را شنید؛ فرمود: «سبحانالله!» یعنی الله از هر عیب و نقصی پاک و منزّه است و صفات الله از هر جهت کامل میباشد؛ هیچ نقصی در علم، قدرت، حکمت و عزتش نیست. همهی صفات او از هر جهت کامل است.
پیامبرجفرمود: «سبحانالله!» یعنی چرا و چگونه در اینباره بگومگو میکنید؟ «اشکالی ندارد که انسان - بهخاطر کارِ پسندیدهاش هم- پاداش بیابد و هم ستایش شود». به عبارت دیگر الله متعال، برای بندهی نیکوکار و مجاهدش خیرِ دنیا و آخرت را یکجا جمع میکند و بدینسان مردم او را میستایند و دربارهاش میگویند: آدمِ شجاعیست. در آخرت نیز این بنده از اجر و پاداش الهی برخوردار میشود و ایرادی در این نیست که بندهی نیکوکار هم در دنیا ستایش شود و هم در آخرت، اجر و پاداش بیابد.
عامر بن اكوعسخود را به سارقاني رساند که شتران شیردهِ پیامبرجرا دزدیده بودند و با خود میبردند. او شروع به تیراندازی کرد و میگفت:
أَنَا ابـْنُ الأَكْـوَعِ وَالْيَوْمُ يَوْمُ الرُّضَّعْ
یعنی: «من، فرزند اکوع هستم و امروز، روز نابودیِ فرومایگان است». و بدینسان به نژاد و خانوادهی خود میبالید و موقعیت و جایگاه خانوادگیاش را به رخ دشمن میکشید. لذا ایرادی ندارد که انسان در جنگ، به خود، خانواده و قدرت و جایگاه خویش ببالد و آن را به رخ دشمن بکشد.
ابن حنظلیهسروزی دیگر نیز از کنار ابودرداء و یارانش عبور کرد. ابودرداءسبه او گفت: سخنی بگو که برای ما سودمند باشد و زیانی به تو نرساند. گفت: رسولاللهجفرمود: «کسی که برای پرورش و نگهداری اسب - به منظور استفاده از آن در میدان جهاد- هزینه میکند، مانند کسیست که دستش همواره برای صدقه دادن باز است و آن را نمیبندد». لذا خرج کردن برای اسبی که از آن در میدان نبرد استفاده میشود، جزو صدقات است.
ابنحنظلیهسروزِ دیگری نیز از کنارِ ابودرداءسگذشت. ابودرداءسبه او گفت: سخنی بگو که برای ما سودمند باشد و زیانی به تو نرساند. گفت: رسولاللهجمردی را ستود و از او به نیکی یاد کرد و فرمود: «مرد نیکیست، اگر موهای سرش بلند نبود و اسبال ازار نمیکرد». یعنی مقداری متکبر و خودبین است. این سخن به آن مرد رسید و او بلافاصله تیغی برداشت و موهایش را تا شانههایش کوتاه کرد و ازار (لُنگ) خود را تا نصف ساقِ پایش بالا کشید.
اینجاست که درمییابیم بلند بودن موی سر برای مردان، نشانهی تکبر است و موی سر مرد، نباید از شانهها یا نرمهی گوش او بلندتر باشد. زیرا این زن است که به خودآرایی از طریق بلند کردن موی سرش نیاز دارد. لذا برای مردان جایز نیست که خود را در مو و امثال آن شبیه زنها بسازند. زیرا پیامبرجمردانی را خود را شبیهِ زنان و زنانی را که خود را شبیه مردان میسازند، نفرین کرده است.
الله متعال، انسانها را از دو جنس مرد و زن آفریده و به هر جنسی، ویژگیهای مناسب خودش را داده است؛ لذا نباید مرد و زن را در همه چیز یکسان بدانیم. من، هیچ مسلمانی را سراغ ندارم که مرد و زن را در همه چیز یکسان بداند. اما اوضاع آن دسته از کافران که زن را در همه چیز بر مرد مقدم قرار دادهاند، واژگون شده و طبیعت و سرشتشان، بهکلی دگرگون و برعکس گردیده است. اینها زن و مرد را در همه چیز و در هر کاری، بدون هیچ تفاوتی شریک و یکسان میدانند. بدون شک چنین تفکری، بر خلاف طبیعتیست که الله متعال انسانها را بر اساس آن، سرشته و نیز بر خلاف آیین و شریعتیست که پیامبران آوردهاند؛ زیرا مردان، ویژگیهای خاص خود را دارند و زنان، ویژگیهای خاص خود را.
وقتی آن مرد، فرمودهی پیامبرجرا شنید، بلافاصله تیغی برداشت و موهایش را تا شانههایش کوتاه کرد. این، نشانگر فرمانبرداری صحابهشاز پیامبرجاست. چنانکه بهسرعت به رهنمودهایش عمل میکردند و برای اجرای آن بر یکدیگر سبقت میجستند. این، نشانهی ایمان است. اما کسی که در اجرای فرمان الله و پیامبرش درنگ میکند، در او خصلتی از منافقانی وجود دارد که چون به نماز میایستند، با تنبلی و کسالت نماز میخوانند. از اینرو گاه مشاهده میشود که وقتی شخصی از حُکم الله و پیامبرش باخبر میشود، در انجام آن تنبلی و درنگ میکند و آنقدر دیر و سست به انجامِ آن میپردازد که گویا سنگ یا وزنهی بزرگ و سنگینی روی اوست؛ تازه نزد این و آن عالِم میرود تا بلکه رخصتی بیابد و از انجام آن کار، شانه خالی کند. در صورتی که علما گفتهاند: جستجو یا دنبال کردن رخصتها، فسق است و کسی که چنین رویکردی دارد، فاسق میباشد. حتی یکی از علما گفته است: کسی که چنین رویکردی داشته باشد، سرانجام بیدین میشود و دین و ایمانش را از دست میدهد.
لذا انسان همینکه حکم الله و پیامبرش را از شخصی شنید که علم و ایمانش قابل اعتماد است، باید به حکم الله و پیامبرش عمل کند؛ گفتم: از شخصی که به علم و ایمانش میتوان اعتماد کرد. زیرا دیده میشود که شخصی، دیندار و پرهیزگار است و یک یا چند حدیث از پیامبرجیاد دارد؛ لذا در میان مردم بهگونهای سخن میگوید که گویا یکی از امامان و پیشوایان دینیست. پس، از چنین شخصی و از فتواهایش بپرهیزید؛ چراکه به سبب کمعلمیاش، اشتباههای فراوانی از او سر میزند.
و گاه مشاهده میشود که فردی، علم و دانش فراوانی دارد؛ اما اهل هوا و هوس است و مطابق میل و رضایت مردم فتوا میدهد، نه مطابق رضایت پروردگار. چنین شخصی هم عالم امت بهشمار نمیآید. پس علما بر سه دسته هستند: عالمِ ربانی، عالم حکومتی و عالم امت (عالم ملی).
عالم ربانی، کسیست که به نشر و گسترش اسلام میپردازد و از روی علم و آگاهی دربارهی دین اسلام و احکام و آموزههایش فتوا میدهد و برایش مهم نیست که حکم شرعی، مطابق میل مردم باشد یا نه.
عالمِ حکومتی، کسیست که نگاه میکند حکومت چه میخواهد و مطابق میل و خواستهی حکومت فتوا میدهد؛ گرچه در فتوایش تحریف کتابالله و سنت رسولاللهجباشد.
و اما عالم ملی، کسیست که مطابق میل و خواستهی مردم فتوا میدهد. اگر مردم به کاری عادت کنند، دربارهی آن کار فتوایی میدهد که مردم را راضی نماید؛ حتی بدین منظور متون کتاب و سنت را تحریف میکند. امید است که الله متعال ما را در جرگهی علمای ربانی و عاملان به قرآن و سنت قرار دهد.
مهم، اینست که انسان دین را ابزار فریفتن دیگران قرار ندهد و خود نیز در مسیر دین و علوم دینی، فریفته نشود؛ بلکه دینش را از کسی بگیرد که میتوان به علم و دین او، اعتماد کرد. چنانکه یکی از بزرگان سلف گفته است: این علم، دین است؛ پس بنگرید دین خود را از چه کسی میگیرید.
آری؛ علم و دانش، همان دین و مسیریست که انسان را به اللهﻷمیرساند. اما عدهای سادهلوح، به کفار فریفته شده، از آنها تقلید میکنند؛ حتی در نحوهی لباس پوشیدن! چنان که منتظر چاپ جدید مجلههای مُد لباس هستند و همینکه شمارهی جدیدش وارد بازار میشود، بلافاصله آن را خریده، به خانه میبرند و میگویند: به این لباسها یا به این مُدهای جدید نگاه کنید! مجلههایی با تصاویر برهنه و لباسهایی که مخالف ارزشهای اخلاقی و شریعت اسلامیست. و زنِ کوتهبین و سستایمان نیز با دیدن چنین مدها و لباسهایی، به شوهر خود میگوید: من نیز چنین لباسی میخواهم. یا خود به خیاطی میرود و مُد روز را سفارش میدهد! و بدین ترتیب جامعهی اسلامی در ظاهر و طرز لباس خود نیز از کفار تقلید میکند. - پناه بر الله- این، مسألهی بسیار خطرناکیست؛ زیرا پیامبرجفرموده است: «مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُمْ». [صحیح است؛ علامه آلبانیاین حدیث را در کتاب «حجاب المرأۀ المسلمۀ»، ص ۱۰۴، و در إرواءالغلیل، ش: ۱۲۶۹ صحیح دانسته است] یعنی: «هرکس خود را شبیه قومی بسازد، از جرگهی آنهاست».
یکی از کارهای ناپسند که بهتازگی مُد شده، اینست که زنها، موی خود را مانند مردان کوتاه میکنند و بهاصطلاح، موهای خود را مردانه میزنند! در گذشتهی نه چندان دور، خواستگار از زنِ مورد علاقهاش سؤال میکرد که موهایش بلند است یا کوتاه؟ یعنی بلند بودن موی سر برای زن، نیک و پسندیده بود؛ اما اینک بر عکس شده و زن، موهای خود را مانند موهای مرد، کوتاه میگرداند! خلاصه اینکه امروزه زنها موها را به روشهای عجیب و غریبی کوتاه میکنند که رهآورد غرب و کافران است. سببش، غفلت مردان از همسرانشان میباشد. بر هر مردی واجب است که مردِ خانهاش باشد، نه اینکه نام مرد را یدک بکشد و هیچ نشانهای از مردانگی در او یافت نشود. وقتی همسر خود را دیدید که نسبت به وظایف شرعی خود کوتاهی میکند، به او تذکر دهید و اگر لازم بود، مطابق رهنمودهای شرعی او را بزنید. زیرا شما دربارهی خانوادهی خود مسؤولید. رسولاللهجفرموده است: «والرَّجُلُ رَاعٍ في أَهْلِهِ ومسئولٌ عَنْ رَعِيَّتِه». [صحیح بخاری، ش: (۸۹۳، ۵۱۸۸، ۵۲۰۰، ۷۱۳۸)؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۸۲۹ بهنقل از ابنعمرب. [ر.ک: حدیث شمارهی ۲۸۸ همین کتاب. (مترجم)])] یعنی: «و مرد، مسؤول خانوادهاش میباشد و دربارهی خانوادهاش بازخواست میشود». این منصب یا این مسؤولیت را فرماندار، استاندار یا وزیر و رییسجمهور به تو نداده است؛ این منصب را محمد رسولاللهجبه تو داده است؛ پس تو، فرماندار خانهی خویش هستی. «هر مردی، مسؤول خانوادهاش میباشد و دربارهی خانوادهاش بازخواست میشود». فقط به اینکه مرد مسؤول خانوادهی خود میباشد، بسنده نکرد؛ زیرا در این صورت، مسأله، خیلی آسان بود. اما رسولاللهجافزون بر اینکه فرمود: «مرد مسؤول خانوادهی خود میباشد»، بیان نمود که: «هر مردی دربارهی خانوادهاش بازخواست میشود». لذا خود ببینید که دربارهی این مسؤولیت، روز قیامت چه پاسخی در برابر الله متعال خواهید داشت؟ پس باید به این مسایل اهمیت دهیم و پیش از آنکه سیل خانمانبرانداز، همهی هستی و ارزشهای ما را از میان ببرد، به خود بیاییم و از پیروی و تقلید از نصارا بپرهیزیم و عادتها و سبک زندگی خود را مطابق اسلام و آموزههای دینی قرار دهیم.
سپس مؤلفبقیهی حدیث را ذکر کرده است. پیامبرجدر این بخش حدیث برای یارانش بیان نمود که با سر و وضعی نیک و آراسته، نزد دوستانشان بروند؛ فرمود: «شما نزد دوستانتان میروید؛ پس سواری- و سر و وضع خود- و لباستان را درست و مرتب کنید». در گذشته که سفر، سخت و طاقتفرسا بود، آثار سفر یا گرد و غبار راه بر چهره و لباس مسافر، نمایان میشد و مسافر لباسی غبارآلود و موهایی ژولیده داشت. اما امروزه که امکانات سفر، زیاد شده و مردم با هواپیماهای تمیز سفر میکنند، دیگر، مشکلات گذشته وجود ندارد. خلاصه اینکه پیامبرجیارانش را راهنمایی کرد که وقتی نزد دوستانشان میروند، سر و وضع خود را مرتب و موهایشان را شانه کنند و لباسی تمیز و مرتب بپوشند که آثار سفر در آن نباشد تا هنگام رویارویی با مردم، آنها را چِندش نشود و بدشان نیاید.
این، اشارهایست به اینکه انسان باید به چنین مسایلی اهمیت دهد و نسبت به آنها کوتاهی نکند و در حد شرعی و بدون اسراف، لباسهای شیک و زیبایی بپوشد. باری پیامبرجفرمود: «لا يَدْخُلُ الجَنَّةَ مَنْ كَانَ في قَلْبِهِ مثْقَالُ ذَرَّةٍ مَنْ كِبرٍ». یعنی: «کسی که در قلبش بهاندازهی ذرهای کبر باشد، وارد بهشت نمیشود». عرض کردند: ای رسولخدا! همهی ما دوست داریم کفش و لباس خوب و زیبا بپوشیم؛ این هم تکبر است؟ فرمود: «إِنَّ الله جَمِيلٌ يُحِبُّ الجَمالَ». یعنی: «همانا الله زیباست و زیبایی را دوست دارد». به عبارت دیگر ایرادی ندارد که کفش و لباستان، خوب زیبا باشد. این، تکبر نیست؛ بلکه: «الكِبْرُ بَطَرُ الحَقِّ وغَمْطُ النَّاسِ». [صحیح مسلم، ش: ۹۱ بهنقل از عبدالله بن مسعودس. [ر.ک: حدیث شمارهی ۶۱۷. (مترجم)])] یعنی: «کبر، سرپیچی از حق و تحقیر مردم است». بدینسان که وقتی به کسی گفته شود: این، حق است، از آن روی بگرداند. تحقیر مردم اینست که با دیدهی تحقیر به آنها بنگرد. شخصی به فرزندش گفت: مردم را چگونه میبینی؟ گفت: بزرگ و گرامی مانند پادشاه. آن مرد گفت: مردم نیز تو را همینگونه، یعنی بزرگ و گرامی میبینند. لذا با هر دیدهای که به مردم نگاه کنیم، نگاهشان به ما، همانگونه خواهد بود و اگر مردم را چیزی بهحساب نیاوریم، آنها نیز از ما حساب نمیبرند. مردم به هر کسی بهاندازهی نگاهی که به آنها دارد، نگاه میکنند.
***
۸۰۳- وعن أبي سعيدٍ الخدْرِيِّس قال: قَالَ رسُولُ اللهج: «إزرَةُ الْمُسلِمِ إِلى نصْفِ السَّاقِ، وَلاَ حَرَجَ أَوْ لا جُنَاحَ فيما بَيْنَهُ وَبَيْنَ الكَعْبَيْن، فَمَا كانَ أَسْفَلَ منَ الكعْبَينِ فَهَوُ في النَّارِ، ومَنْ جَرَّ إِزارهُ بَطَراً لَمْ يَنْظرِ الله إِلَيْهِ».[روایت ابوداود با اِسناد صحیح] [صحیح أبی داود، آلبانی، ش: ۳۴۴۹]
ترجمه: ابوسعید خدریسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «شلوار مسلمان، تا نصفِ ساق است و مانع یا گناهی ندارد که بین ساق و قوزک باشد و پایینتر از قوزک - چنانچه با شلوار پوشیده شود- در آتش است و الله به کسی که شلوار (لُنگ) خود را از روی تکبر بر زمین بکشد، نگاه نمیکند».
۸۰۴- وعن ابنِ عمر رضيَ الله عنهما قال: مَرَرْتُ عَلى رسُولِ اللهج وَفِي إِزاري اسْترْخَاءٌ. فَقَال: «يا عَبْدَ الله، ارْفَعْ إِزارَكَ»، فَرفعتهُ ثُمَّ قَال: «زِدْ»، فَزِدْتُ، فَمَا زِلْتُ أَتَحرَّاها بَعْد. فَقَالَ بَعْضُ القُوْم:إِلى أَيْن؟ فَقَال: «إِلى أَنْصاف السَّاقَيْنِ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۲۰۸۶]
ترجمه: ابنعمربمیگوید: باری از کنارِ رسولاللهجگذشتم و شلوارم مقداری پایین افتاده بود. پیامبرجفرمود: «ای عبدالله! شلوارت را بالا بکش». آن را بالا کشیدم. فرمود: «بیشتر بالا بکش». همچنان شلوارم را بالا میکشیدم؛ شخصی پرسید: تا کجا؟ فرمود: «تا نیمهی دو ساق».
۸۰۵- وعنه قال: قالَ رسُولُ اللهج: «مَنْ جَرَّ ثَوبَه خُيَلاءَ لَمْ يَنْظُرِ الله إِلَيْهِ يَوْمَ القيامِةِ». فقالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ: فَكَيْفَ تَصْنَعُ النِّسَاءُ بِذُيُولِهن؟ قال: «يُرْخينَ شِبْرًا». قَالَتْ: إِذن تَنكَشفُ أَقْدامُهُنَّ. قال: «فيُرْخِينَهُ ذِراعاً لاَ يَزِدْنَ».[روایت ابوداود و ترمذي؛ ترمذی گفته است: این حدیث، حسن صحیح میباشد.] [صحیح الجامع، ش: ۶۱۸۷؛ غایة المرام، ش: ۹۰؛ و صحیح أبی داود، آلبانی، ش: ۳۴۶۷]
ترجمه: ابن عمربمیگوید: رسولاللهجفرمود: «الله، روز قیامت به کسی که لباسش را از روی تکبر بر زمین بکشد، نگاه نمیکند». امسلمهلگفت: پس زنان با دامنهای خود چکار کنند؟ فرمود: آن را یک وجب - روی زمین- رها نمایند». امسلمه عرض کرد: در این صورت، قدمهایشان نمایان میشود. فرمود: «پس یک ذراع (یک گَز) رها کنند و بر آن نیفزایند».
شرح
مؤلفحدیثی بدین مضمون نقل کرده است که ابوسعید خدریسمیگوید: پیامبرجفرمود: «شلوار مسلمان، تا نصفِ ساق است و مانع یا گناهی ندارد که بین ساق و قوزک باشد و پایینتر از قوزک - چنانچه با شلوار پوشیده شود- در آتش است و الله به کسی که شلوار (لُنگ) خود را از روی تکبر بر زمین بکشد، نگاه نمیکند». بدینترتیب پیامبرجاندازهی لباس اعم از پیراهن، شلوار یا لُنگ را به چهار دسته تقسیم کرد:
نخست: سنت و تا نصف ساق است.
دوم: رخصت است؛ یعنی از نصف ساق تا قوزکِ پا.
سوم: حرام، و یکی از گناهان کبیره است؛ بدینسان که لباسِ کسی پایینتر از قوزک پایش باشد و این عمل را از روی تکبر انجام ندهد.
و چهارمین حالت، بدترین نوع لباس، اینست که کسی لباسش را از روی تکبر، بر زمین بکشد یا لباسش را پایینتر از قوزک پایش قرار دهد. الله متعال به چنین کسی، نظر رحمت نمیکند.
لذا درمییابیم که هرکس لباسش، یعنی پیراهن یا شلوار یا لُنگ خود را پایینتر از قوزک پایش قرار دهد، مرتکب گناه کبیره شده است؛ فرقی ندارد که این عمل را از روی تکبر انجام دهد یا قصدِ تکبر نداشته باشد. زیرا پیامبرجدر این حدیث، میان این عمل از روی تکبر و انجام آن بدون تکبر، فرق گذاشته و فرموده است: «کسی که این عمل را از روی تکبر انجام دهد، الله متعال، روز قیامت به او نگاه نمیکند». با پیوست این حدیث به حدیث ابوذرسکه پیشتر ذکر شد، روشن میشود که هرکس این عمل را از روی تکبر انجام دهد، چهار عقوبت دارد: الله به او نگاه نمیکند، با او سخن نمیگوید، او را پاکیزه نمیگرداند و چنین شخصی عذاب دردناکی خواهد داشت.
اما پایینتر از پای کسی که نه بهقصد تکبر، بلکه از روی بیتوجهی اسبال ازار میکند، در آتش دوزخ خواهد بود و به مجازاتهای چهارگانهی مذکور، گرفتار نمیگردد.
سپس مؤلفحدیث ابنعمربرا ذکر کرده است که پیامبرجبه او دستور داد که شلوار خویش را بالا بکشد. ابنعمرسشلوارش را بالا کشید؛ شخصی پرسید:» ای رسولخدا! تا کجا بالا بکشد؟ فرمود: «تا نیمهی دو ساق».
یعنی بیشترین مقداری که باید لباس خود را بالا بکشیم، نیمهی ساقِ پاست و کمتر از آن تا قوزک پا، جایز میباشد. البته بهتر است که تا نیمهی ساق، بالا بکشیم.
و در حدیث دیگر آمده است که پیامبرجبنا بر پرسش امسلمهلاجازه داد که زنها، لباس خود را یک وجب روی زمین رها کنند. امسلمهلعرض کرد: در این صورت، قدمهایشان دیده میشود. پیامبرجفرمود: «پس یک ذراع (یک گَز) رها کنند و بر آن نیفزایند». زیرا قدمهای زن، عورت است و اگر نمایان گردد و مردم قدمهای زن را ببینند، در فتنه میافتند. لذا زن باید لباسش را روی زمین رها کند تا پاها یا قدمهایش دیده نشود.
این، نشانگر وجوبِ پوشش صورت برای زنان است؛ زیرا وقتی پوشاندنِ قدم که کمتر مایهی فتنه میگردد، واجب است، پوشاندن صورت از باب اولی واجب میباشد و امکان ندارد شریعتی که از سوی پروردگاری حکیم و دانا نازل شده، به زنها دستور دهد که قدمهای خود را بپوشند و صورتهایشان را رها کنند. و این، تناقض در احکام بهشمار میآید؛ مگر میشود که شریعت به پوشاندن قدمها حکم کند و از صدور این حکم دربارهی صورت که مهمتر است، غفلت ورزد؟ چنین چیزی در شریعتی که خود، معیار عدل و عدالت است، قابل تصور نیست. لذا پندار کسانی که پوشش قدم را برای زن واجب دانسته و در عین حال، پوشاندن صورت را برای زن واجب نمیدانند، اشتباه است؛ دیدگاه درست، اینست که برای زن جایز نیست که صورتش را جز به شوهر یا محارم خویش نشان دهد. [آلبانیبا نگاهی دیگر و متفاوت از دیدگاه شارح، کتابی مفید در این موضوع دارد که مطالعهی آن به دانشپژوهان و اهل تحقیق، پیشنهاد میشود. کتابِ : «الرد المفحم على من خالف العلماء وتشدد وتعصب وألزم المرأة أن تستر وجهها وكفيها وأوجب ولم يقنع بقولهم : إنه سنة ومستحبة». [مترجم])]
پیشتر در باب «فضیلت گرسنگی و زندگی سخت»، سخنانی گذشت که مربوط به این باب است.
۸۰۶- وعن معاذِ بن أَنسٍس أَنَّ رسُولَ اللهج قال: «مَنْ تَرَكَ اللِّباس تَواضُعًا لِلَّه، وَهُوَ يَقْدِرُ علَيْه، دَعَاهُ الله يَوْمَ القِيامَةِ عَلى رُؤُوسِ الخَلائِقِ حتى يُخيِّرَهُ منْ أَيِّ حُلَلِ الإِيمان شَاءَ يلبَسُها».[ترمذي این حدیث را روایت کرده و گفته است: حسن میباشد.] [صحیح الجامع، ش: ۶۱۴۵؛ السلسلة الصحیحة، ش: ۷۱۸؛ و صحیح الترمذی، آلبانی، ش: ۲۰۱۷]
ترجمه: معاذ بن انسسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرکس با وجودِ توانایی، از روی تواضع و فروتنی برای الله، از پوشیدن لباس خوب خودداری کند، الله متعال روز قیامت او را در انظار مردم فرا میخوانَد و به او این اختیار را میدهد که از لباسهای گرانبها و زیبای اهل ایمان، هر لباسی که میخواهد، بپوشد».
۸۰۷- عن عمرو بن شُعْيبٍ عن أَبيه عَنْ جدِّهِس قال: قالَ رسُولُ اللهج: «إِنَّ الله يُحِبُّ أَنْ يَرَى أَثَرَ نِعْمَتِهِ عَلى عبْدِهِ».[ترمذي، این حدیث را روایت کرده گفته است: حدیثی حسن میباشد.] [صحیح الجامع، ش: ۱۸۸۷؛ غایة المرام، ش: ۷۵؛ و صحیح أبی داود، آلبانی، ش: ۲۲۶۰]
ترجمه: از عمرو بن شعیب از پدرش از جدشسروایت است: رسولاللهجفرمود: «همانا الله دوست دارد اثرِ نعمت خود را بر بندهاش ببیند».
شرح
مؤلفدر این بخش، دو باب گشوده است؛ باب اول دربارهی مستحب بودن خودداری از شیکپوشی از روی تواضع میباشد و باب دوم، دربارهی مستحب بودن اعتدال در نوع لباسی که انسان میپوشد.
در باب نخست، حدیثی بدین مضمون آمده است که معاذ بن انسسمیگوید: پیامبرجفرمود: «هرکس با وجودِ توانایی، از روی تواضع و فروتنی برای الله از پوشیدن لباس خوب خودداری کند، الله متعال روز قیامت او را در انظار مردم فرا میخوانَد و به او این اختیار را میدهد که از لباسهای گرانبها و زیبای اهل ایمان، هر لباسی که میخواهد، بپوشد».
این، بدین معناست که وقتی انسان در میان مردمی زندگی میکند که زندگی متوسطی دارند و نمیتوانند لباسهای گرانبها بپوشند و او نیز از روی تواضع همانند آنها یا در سطح مردم منطقهاش لباس میپوشد تا بر کسی فخرفروشی نکند یا دلِ کسی نشکند، به چنین پاداش بزرگی دست مییابد؛ اما اگر در منطقهای زندگی میکند که مردمش ثروتمند هستند و در چارچوب شریعت، لباسهای گرانبهایی میپوشند، بهتر است در همین سطح لباس بپوشد. زیرا الله متعال زیباست و زیبایی را دوست دارد.
بدون شک اگر انسان در میان ثروتمندان باشد و با وجود توانایی، لباسی در سطح پایین بپوشد، چنین لباسی، لباس شهرت بهشمار میآید؛ یعنی لباسی که انسان را انگشتنما میگرداند و پیامبرجاز پوشیدن لباس شهرت منع کرده است. پس انسان باید در طرز لباس پوشیدن خود، با توجه به آموزهها و احکام دینی، شرایط و وضعیت هر جایی را در نظر بگیرد. اگر از روی تواضع، بهخاطر رعایت حال همشهریان و مردم منطقهاش که سطح زندگی متوسطی دارند، از شیکپوشی خودداری کند، به پاداش بزرگی که در حدیث آمده است، دست خواهد یافت؛ ولی اگر در میان مردمی ثروتمند زندگی میکند که لباسهای گرانبها میپوشند، بهتر است همانندِ آنها لباس بپوشد.
سپس مؤلفبه موضوع میانهروی در پوشیدن لباس پرداخته است. انسان باید در همه حال میانهرو باشد و در خوردن و نوشیدن و در لباس و دیگر مسایل، اعتدال را رعایت کند؛ ولی نعمتهای الهی را نادیده نگیرد. زیرا الله متعال دوست دارد آثار نعمت خود را بر بندهاش ببیند؛ یعنی دوست دارد وقتی نعمتی به بندهاش میدهد، اثر این نعمت بر بندهاش نمایان باشد.
اگر به او ثروت داده است، دوست دارد آثار این ثروت، یعنی انفاق، صدقه دادن، بذل و بخشش، مشارکت در کارهای نیک و پوشیدن لباسهای زیبا و شایسته را در او مشاهده کند. و چنانچه به بندهاش علم و دانش عطا کرده، دوست دارد آثار علم و دانش، یعنی عمل کردن به این علم را در عبادتها، و نیز در رفتارهای فردی و اجتماعی وی و همچنین در گسترش دعوت و آموزش آن به دیگران، ببیند. لذا هر نعمتی که الله به شما ارزانی داشته است، آثارش را به او نشان دهید؛ این، از جملهی شکر نعمت است. اما کسی که خداوندﻷبه او مال و ثروت داده و او با لباسهای کهنه یا با شکل و قیافهای در میان مردم ظاهر میشود که گویا کسی از او فقیرتر نیست، در حقیقت، نعمت الهی را انکار کرده است. چگونه است که اللهﻷبه او مال و ثروت داده، اما او با لباسِ فقرا و حتی با لباسهایی در سطح پایینتر به میان مردم میرود؟! یا چگونه است که به لطف اللهﻷثروتمند شده، اما از بذل و بخشش و انفاقِ مال و ثروتی که الله به او داده، بخل میورزد؛ نه حق واجب مالش را ادا میکند و نه صدقهی نفل میدهد؟!
الله به تو علم و دانش داده است، اما اثر این نعمت را در تو نمیبیند! نه عبادت تو افزایش یافته است و نه خشوع و رفتارِ نیک و پسندیدهای داری! به نشر و گسترش علم و آموزش آن به دیگران هیچ اهمیت نمیدهی! همهی اینها، مصداق و نمونهای بارز از کتمان نعمتیست که اللهﻷبه بندهاش ارزانی داشته است؛ انسان باید آثار هر نعمتی را که الله به او میبخشد، نمایان سازد، نه اینکه در عمل، نعمت و لطف پروردگار را انکار کند.
۸۰۸- عَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِس قال: قالَ رسُولُ اللهج: «لاَ تَلْبَسُوا الحريرَ، فَإنَّ مَنْ لَبِسهُ فِي الدُّنْيَا لَمْ يَلْبَسْهُ في الآخرةِ».[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۵۸۳۴؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۰۶۹]
ترجمه: عمر بن خطابسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «لباس ابریشمی نپوشید؛ زیرا هرکس در دنیا لباس ابریشمی بپوشد، در آخرت آن را نخواهد پوشید». [یعنی در آخرت از لباس ابریشمی محروم خواهد بود. [مترجم])]
۸۰۹- وَعَنْهُ قال: سَمِعْتُ رسُولَ اللهج يقول: «إنَّمَا يلبَسُ الْحَرِيرَ مَنْ لاَ خَلاَقَ لَهُ».[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۵۸۳۵؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۰۶۸]
وفي روايةٍ للبُخاري: «مَنْ لاَ خَلاَقَ لَهُ في الآخِرة».
ترجمه: عمر بن خطابسمیگوید: از رسولاللهجشنیدم که میفرمود: «فقط کسی لباس حریر میپوشد که هیچ بهرهای - در آخرت- ندارد».
در روایت بخاری آمده است: «...هیچ نصیبی در آخرت ندارد».
۸۱۰- وَعَنْ أَنَسٍس قال: قالَ رسُولُ اللهج: «مَنْ لَبِسَ الحريرَ فِي الدُّنْيا لَمْ يَلْبَسْهُ فِي الآخرَةِ».[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۵۸۳۲؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۰۷۳]
ترجمه: انسسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرکس در دنیا لباس ابریشمی بپوشد، در آخرت آن را نخواهد پوشید».
۸۱۱- وَعَنْ عليٍّس قال: رأَيْتُ رَسُولَ اللهج أَخَذَ حَرِيرًا، فَجَعلَهُ في يَمِينِهِ، وَذَهَبًا فَجَعَلَهُ فِي شِمالِه، ثُمَّ قَال: «إنَّ هذَيْنِ حرَامٌ عَلى ذُكُورِ أُمَّتي».[روایت ابوداود با اِسناد حسن] [صحیح الجامع، ش: ۲۲۷۴؛ إرواء الغلیل، ش: ۲۷۷؛ و صحیح أبی داود، آلبانی، ش: ۳۴۲۲]
ترجمه: علیسمیگوید: رسولاللهجرا دیدم که پارچهای ابریشمی برداشت و سمت چپ خود گذاشت و نیز قطعهای طلا و آن را سمت چپش نهاد و فرمود: «این دو، بر مردان امت من حرام است».
۸۱۲- وعن أبي مُوسى الأشْعريِّس أنَّ رسُولَ اللهج قال: «حُرِّم لِبَاسُ الحَرِيرِ وَالذَّهَب عَلَى ذُكُورِ أُمَّتي، وَأُحِلَّ لإنَاثِهِم».[ترمذی این حدیث را روایت کرده و گفته است: حسن صحيح میباشد.] [صحیح الجامع، ش: ۳۱۳۷؛ غایة المرام، ش: ۷۷؛ آداب الزفاف، ص۱۵۰؛ و صحیح الترمذی، آلبانی، ش: ۱۴۰۴]
ترجمه: ابوموسی اشعریسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «لباس حریر و طلا، بر مردان امتم حرام و برای زنانشان حلال شده است».
۸۱۳- وعن حُذَيْفَةس قال: نَهَانَا النَّبيُّج أنْ نَشْرب في آنِيةِ الذَّهب وَالفِضَّة، وَأنْ نَأْكُل فِيهَا، وعَنْ لُبْسِ الحَرِيرِ وَالدِّيبَاج وأنْ نَجْلِس عَلَيْهِ.[روایت بخاري] [صحیح بخاری، ش: ۵۸۳۷؛ پیشتر روایتی به همین مضمون بهشمارهی ۷۸۱ از حذیفهسذکر شد که در صحیحین آمده است]
ترجمه: حذیفهسمیگوید: پیامبرجما را از نوشیدن و خوردن در ظروف طلا و نقره و نیز از پوشیدن انواع ابریشم و دیبا و نشستن بر آن منع نمود.
شرح
«حرام بودن لباس حریر (ابریشم) برای مردان و و نیز حرام بودن نشستن و تکیه زدن بر آن». سه مورد شد: تحریم لباس حریر، حرام بودن نشستن بر آن و نیز حرام بودن تکیه زدن بر آن. مؤلفقاطعانه یادآور شده که لباس حریر برای مردان حرام است؛ دلیلش، احادیثیست که از عمر بن خطاب، علی بن ابیطالب، انس بن مالک، ابوموسی اشعری و حذیفه بن یمانشذکر کرده است. همهی این احادیث، نشانگر حرام بودن طلا و لباس ابریشم برای مردان است.
در حدیث عمر بن خطابسآمده است: «فقط کسی لباس حریر میپوشد که هیچ بهرهای در آخرت ندارد». از اینرو برخی از علما بر این باورند که هر کس در دنیا لباس حریر بپوشد، وارد بهشت نمیشود. زیرا در این حدیث آمده است: چنین شخصی هیچ نصیبی در آخرت ندارد.
پیامبرجهمچنین فرموده است: «هرکس در دنیا لباس ابریشمی بپوشد، در آخرت آن را نخواهد پوشید». یعنی وارد بهشت نخواهد شد. اما برخی از علما گفتهاند: وارد بهشت میشود، ولی از لباس حریر محروم خواهد بود؛ گرچه بهشتیان، لباس حریر میپوشند. لذا کسی که در دنیا لباس ابریشم میپوشد، حتی اگر به بهشت برود، از این لباس محروم میگردد و لباس دیگری خواهد پوشید. این در صورتیست که توبه نکند؛ اما هرکس در دنیا توبه نماید، الله متعال گناهانش را میآمرزد. همانگونه که خود میفرماید:
﴿قُلۡ يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِيعًاۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ ٥٣﴾ [الزمر: ٥٣]
بگو: ای بندگان من که با زیادهروی در گناهان به خویشتن ستم کردهاید! از رحمت الله ناامید نباشید. بیگمان الله، همهی گناهان را میآمرزد.
این، حکم پوشیدن حریر یا ابریشم طبیعیست که از کرم ابریشم فرآوری میگردد؛ اما پوشیدن حریر مصنوعی حرام نیست. البته بهتر است که مردان از پوشیدن حریر مصنوعی نیز بپرهیزند؛ زیرا پوشیدن چنین لباسهایی برای مرد که باید لباسش با جنس او همخوانی داشته باشد، مقداری سبک و زننده است. با این حال، حریر مصنوعی برای مردان، حرام نیست. یعنی ایرادی ندارد که مرد، کلاه شب و لباس خوابش از حریر مصنوعی باشد؛ اما شایسته نیست که لباس بیرون یا لباس رسمیاش، از حریر مصنوعی باشد. زیرا شاید کسی که آن را میبیند، تصور کند حریر طبیعیست و بدینسان حریر طبیعی را برای مردان، جایز بپندارد یا چهبسا با این تصور نادرست که حریر طبیعی برای مردان جایز است، خود نیز حریر طبیعی بپوشد. لذا بهتر است که مردان از پوشیدن حریر مصنوعی خودداری کنند.
طلا نیز برای مردان، حرام و برای زنان، جایز است؛ زیرا زنها به منظور خودآرایی برای شوهران خود به طلا نیاز دارند. استفاده از حلقه یا انگشتر طلا برای مردان حرام است؛ اما برای زنان جایز است. به شرطی که این کار، مبتنی بر عقیده یا باور خاصی نباشد؛ مثلاً زن با این پندار، حلقه یا انگشتر به دست نکند که این کار، او را نزد شوهرش محبوبتر میگرداند. لذا اگر فقط بهقصد خودآرایی برای شوهر باشد و مبتنی بر عقیده یا باوری خاص نباشد، یک انگشتر بهشمار میآید که به دست کردن آن، ایرادی ندارد.
۸۱۴- عَنْ أَنَسس قال: رَخَّصَ رسُولُ اللهج لِلزُّبَيْرِ وَعبْدِالرَّحْمنِ بْنِ عوْفٍ رضي الله عَنْهُمَا فِي لُبْسِ الحَرِيرِ لِحِكَّةٍ بِهِمَا.[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۵۸۳۹؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۰۷۶]
ترجمه: انسسمیگوید: رسولاللهجبه زبیر و عبدالرحمن بن عوفباجازه داد به سبب خارشی که در بدنشان بود، لباس حریر (ابریشم) بپوشند.
۸۱۵- عَنْ مُعاويةَس قال: قال رسُولُ اللهج: «لاَ تَرْكَبُوا الْخَزَّ وَلاَ النَّمارَ».[حديثی حسن است که ابوداود و جز او آن را با اِسناد حسن روایت کردهاند.] [صحیح الجامع، ش: ۷۲۸۳؛ و صحیح أبی داود، آلبانی، ش: ۳۴۷۷]
ترجمه: معاویهسمی گوید: رسولاللهجفرمود: «روی ابریشم خالص و پوست پلنگ ننشینید».
۸۱۶- وَعَنْ أبي الْمَليحِ عَنْ أَبِيهِس أنَّ رسُول اللهج نَهَى عَنْ جُلُودِ السِّباع.[ابوداود، ترمذي و نسائي، این حدیث را با اِسناد صحیح روایت کردهاند.] [صحیح الجامع، ش: ۶۹۵۳؛ السلسلة الصحیحة، ش: ۱۰۱۱؛ و صحیح أبی داود، آلبانی، ش: ۳۴۸۰]
وَفِي روايةِ التِّرمِذِيِّ: نَهَى عَنْ جُلُودِ السِّباعِ أنْ تُفْتَرَشَ.
ترجمه: از ابوالملیح از پدرشسروایت است: رسولاللهجاز نشستن بر پوست درندگان منع نمود.
در روایت ترمذیآمده است: پیامبرجاز اینکه از پوست درندگان به عنوان فرش (زیرانداز) استفاده شود، منع فرمود.
۸۱۷- عَنْ أبي سعيدٍ الْخُدْريِّس قال: كانَ رسُولُ اللهج إذا اسْتَجَدَّ ثَوْبًا سَمَّاهُ باسْمِهِ عِمامَةً أَوْ قَمِيصًا، أَوْ رِدَاءً يقُول: «اللهمَّ لكَ الحَمْدُ أَنْتَ كَسَوْتَنِيهِ، أَسْأَلُكَ خَيْرَهُ وَخَيْرَ ما صُنِع لَهُ، وأَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّهِ وشَرِّ ما صُنِعَ لَهُ».[روایت ابوداود و ترمذي؛ ترمذی گفته است: حدیثی حسن میباشد.] [صحیح الجامع، ش: ۴۶۶۴؛ و صحیح أبی داود، آلبانی، ش: ۳۳۹۳]
ترجمه: ابوسعید خدریسمیگوید: رسولاللهجهرگاه لباسی نو- عمامه یا پیراهن ردایی- میپوشید، آن را نام میبُرد و میگفت: «اللهمَّ لكَ الحَمْدُ أَنْتَ كَسَوْتَنِيهِ، أَسْأَلُكَ خَيْرَهُ وَخَيْرَ ما صُنِع لَهُ، وأَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّهِ وشَرِّ ما صُنِعَ لَهُ». [ترجمهی دعا: «یا الله! همهی حمد و ستایش ویژهی توست؛ تو، این- عمامه یا پیراهن یا ردا- را به من پوشاندهای. من، از تو خیرِ آن و خیری را که برای آن ساخته شده است، درخواست میکنم و از شرّ آن و شرّی که برای آن ساخته شده است، به تو پناه میجویم».]
این موضوع پیشتر بیان شد و احادیثی صحیح در اینباره ذکر کردیم.
شرح
مؤلفدر پایان این بخش چند باب ذکر کرده است:
باب نخست: دربارهی جایز بودن پوشیدن حریر (ابریشم طبیعی) برای مردیست که بدنش خارش دارد.
پیشتر بیان شد که پیامبرجمردان را از پوشیدن حریر منع کرده و فرموده است: «فقط کسی لباس ابریشم میپوشد که در آخرت بهرهای ندارد». و نیز فرموده است: «هرکس در دنیا لباس ابریشمی بپوشد، در آخرت آن را نخواهد پوشید». [پیشتر تخریج این دو حدیث بیان شد] اما در صورتی که ضرورت ایجاب کند، پوشیدن لباس ابریشمی ایرادی ندارد؛ مثلاً هنگامی که انسان حساسیت پوستی یا خارش دارد و چارهای جز پوشیدن حریر ندارد. در چنین شرایطی رواست لباسی که با پوستش در تماس است، از جنس ابریشم یا حریر باشد؛ زیرا لطافت و سردیِ ابریشم، برای حساسیتهای پوستی مفید است. از اینرو پیامبرجبه زبیر و عبدالرحمن بن عوف که حساسیت پوستی داشتند، اجازه داد لباس ابریشمی بپوشند.
همچنین اگر حریر یا ابریشم بهکار رفته در لباس، چهار انگشت یا کمتر از آن باشد، پوشیدن چنین لباسی ایرادی ندارد. زیرا پیامبرجپوشیدن چنین لباسی را اجازه داده است. مثلاً اگر انسان لباسی دارد که با ابریشم، سردوز شده و مقدارش در مجموع از چهار انگشت، کمتر است، پوشیدن چنین لباسی اشکالی ندارد.
همچنین اگر لباس، از جنس ابریشم و پنبه یا ابریشم و پشم باشد و بیشترِ الیافش را پنبه یا پشم تشکیل دهد، یعنی پنبه یا پشمِ لباس از حریرش بیشتر باشد، پوشیدن این لباس نیز ایرادی ندارد.
و چهارمین حالت، جنگ تست؛ یعنی هنگامی که مسلمانان و کفار رویاروی هم قرار میگیرند؛ در چنین شرایطی نیز پوشیدن لباس ابریشمی برای مجاهدان، ایرادی ندارد. زیرا این امر، دشمن را آزار میدهد و هر چیزی که باعث خشم و آزار دشمن شود، نیک و پسندیده است. پس پوشیدن حریر برای مردان در چهار مورد، مستثنا یا جایز است:
یکم: زمانی که ضرورتی چون خارش یا حساسیت پوستی، ایجاب کند.
دوم: هنگامی که مقدار حریر یا ابریشم بهکار رفته در لباس، از چهار انگشت کمتر باشد.
سوم: وقتی جنس لباس، آمیزهای از ابریشم و الیاف دیگر باشد؛ البته بهشرطی که مقدار سایرِ الیاف، از ابریشم بیشتر باشد.
چهارم: در جنگ بهقصد آزار دادن کفار.
پوشیدن حریر در چهار مورد مذکور، اشکالی ندارد.
باب دوم: بدین موضوع میپردازد که استفاده از پوست پلنگ به عنوان لباس و زیرانداز، حرام است و آنگونه که حدیثی دیگر نشان میدهد، پوست همهی درندگان همین حکم را دارد؛ زیرا پوست درندگان، نجس است. لذا همهی درندگان نجس هستند و سگ، نجسترین حیوان است. نجاستش بهاندازهایست که هفت بار شستنِ چیزی که سگ لیسیده، برای پاک شدن آن کافی نیست و باید در پاک کردن آن، از خاک نیز استفاده شود. در صورتی که نجاستِ سایر درندگان، اینگونه نیست.
در هر حال استفاده از پوستِ گرگ، پلنگ، شیر و سایر درندگان، به عنوان لباس و زیرانداز، جایز نیست؛ زیرا پیامبرجاز آن منع کرده است.
اما استفاده از پوست میش و سایر حیوانات حلالگوشت بهعنوان پوشاک و زیرانداز، ایرادی ندارد. زیرا پاک است و استفاده از پوست پاک، جایز میباشد.
باب سوم در بیان دعاییست که انسان هنگام پوشیدن لباس نو، میگوید. بدون شک انسان، برای خود مالک هیچ نفع و ضرری نیست؛ مگر آنچه الله بخواهد. پس بیتردید آنچه میخوریم و مینوشیم و آنچه میپوشیم، نعمتِ اللهﻷمیباشد و اوست که این نعمتها را برای ما آفریده است و اگر الله، این نعمتها را برای ما فراهم نمیساخت، به چنین نعمتهایی دست نمییافتیم. اگر الله بخواهد، همهی مال و ثروتمان را از دست میدهیم و نمیتوانیم چیزی بهدست بیاوریم. اگر خواستِ الله باشد، چهبسا پول و ثروت داشته باشیم، اما نتوانیم آنگونه که میخواهیم از آن بهرهبرداری کنیم یا آنگونه که میلِ ماست، بخوریم و بنوشیم و بپوشیم:
﴿قُلۡ أَرَءَيۡتُمۡ إِنۡ أَصۡبَحَ مَآؤُكُمۡ غَوۡرٗا فَمَن يَأۡتِيكُم بِمَآءٖ مَّعِينِۢ ٣٠﴾ [الملك: ٣٠]
بگو: آیا هیچ توجه کردهاید که اگر آبهای (مورد استفادهی) شما (در زمین) فرو رود، چه کسی برای شما آبی روان میآورد؟
لذا هر چه در اختیار داریم، لطف و نعمت پروردگار متعال است؛ از جمله لباس. بنابراین، هرگاه الله متعال لباسی نو در اختیارت قرار میدهد، بگو: «اللهمَّ لكَ الحَمْدُ أَنْتَ كَسَوْتَنِيهِ، أَسْأَلُكَ خَيْرَهُ وَخَيْرَ ما صُنِع لَهُ، وأَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّهِ وشَرِّ ما صُنِعَ لَهُ». [ترجمهی دعا: «یا الله! همهی حمد و ستایش ویژهی توست؛ تو، این- عمامه یا پیراهن یا ردا- را به من پوشاندهای. من، از تو خیرِ آن و خیری را که برای آن ساخته شده است، درخواست میکنم و از شرّ آن و شرّی که برای آن ساخته شده است، به تو پناه میجویم».]
گاه لباسی که انسان میپوشد، به نفع او نیست یا شری در آن است؛ مثلاً گوشهای از آن، آتش میگیرد و بدینسان آتش به تمام لباس و بدن انسان میرسد و باعث مرگش میشود یا حشرهای گزنده در آن است که انسان، هیچ اطلاعی از آن ندارد. اینجاست که در دعای پوشیدن لباس میگوییم: «وأَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّهِ وشَرِّ ما صُنِعَ لَهُ». یعنی: «یا الله! از شرّ این لباس و شرّی که برای آن ساخته شده است، به تو پناه میجویم». لباس ممکن است انسان را به فخرفروشی و تکبر بکشاند. همچنین امکان دارد فتنهانگیز باشد؛ مانندِ لباسهایی که برخی از زنان میپوشند یا لباسهای که رهآورد فرهنگ غرب است و برخی از زنان به آن فریفته میشوند و مانند زنان کافر و بیدین لباش میپوشند!
***
(نکاتی پیرامون آداب خوابیدن، دراز کشیدن، نشستن، مجلس، همنشین و خواب دیدن)
۸۱۸- عن الْبَراءِ بن عازبٍ رضيَ الله عنهما قال: كَانَ رسول اللهج إذا أَوَى إلى فِرَاشِهِ نَامَ عَلى شِقَّهِ الأَيمن، ثُمَّ قال: «اللهمَّ أَسْلَمْتُ نَفْسِي إليْك، وَوجَّهْتُ وَجْهي إلَيْك، وفَوَّضْتُ أَمْرِي إلَيْك، وَأَلجَأْتُ ظهْري إلَيْك، رَغْبةً وَرهْبَةً إلَيْك، لا مَلْجأ ولا مَنْجى مِنْكَ إلاَّ إلَيْك، آمَنْتُ بِكتَابكَ الَّذي أَنْزلتَ، وَنَبيِّكَ الَّذِي أَرْسَلْتَ».[روایت بخاري با این لفظ در صحیحش در کتاب: الأدب] [صحیح بخاری، ش: ۶۳۱۵. [این حدیث پیشتر بهشمارهی ۸۱ ذکر شد. (مترجم)])]
ترجمه: براء بن عازببمیگوید: رسولاللهجهنگامی که به رختخوابش میرفت، بر پهلوی راستش میخوابید و میگفت: «اللهمَّ أسْلَمْتُ نفْسي إلَيْك، ووجَّهْتُ وجْهِي إِلَيْك، وفَوَّضْتُ أمري إِلَيْك، وألْجأْتُ ظهْرِي إلَيْك. رغْبَة ورهْبةً إلَيْك، لا ملجَأَ ولا منْجى مِنْكَ إلاَّ إلَيْك، آمَنْتُ بِكِتَابِكَ الَّذي أنْزَلْتَ، وبنبيِّك الَّذي أرْسلتَ».
[ترجمهی دعا : «یا الله! با بیم و امید، خود را تسلیم تو نمودم و به سوی تو روی آوردم، کارهایم را به تو سپردم و به تو پناه آوردم (به تو توکل کردم)؛ در برابر تو، هیچ پناهگاه و جای نجاتی، جز خودت وجود ندارد. به کتابی که نازل فرمودهای و به پیامبری که فرستادهای، ایمان دارم».
۸۱۹- وَعَنْهُ قال: قال لِي رسولُ اللهج: «إذَا أَتَيْتَ مَضْجَعكَ فَتَوَضَّأْ وُضُوءَكَ لِلصَّلاة، ثُمَّ اضْطَجِعْ عَلى شِقِّكَ الأَيمَن، وَقُل...» وذَكَرَ نَحْوَهُ، وفيه: «واجْعَلْهُنَّ آخِرَ مَا تَقولُ».[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۲۴۷؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۷۱۰. [ر.ک: همین کتاب، ج۱، حدیث شمارهی ۸۱ . (مترجم)])]
ترجمه: براءسمیگوید: رسولاللهجبه من فرمود: «هنگامی که میخواستی به رختخوابت بروی، همانند وضوی نماز، وضو بگیر و سپس بر پهلوی راست خود، بخواب و این دعا را بخوان - همان دعایی که پیشتر ذکر کرد - و آن را آخرین سخن خویش قرار بده».
شرح
مؤلفبخشی از کتاب «ریاضالصالحین» را به آداب خواب اختصاص داده و در آن به بیان نکاتی پیرامون آداب خوابیدن، دراز کشیدن، نشستن، مجلس، همنشین و خواب دیدن پرداخته است. این، نشان میدهد که کتاب «ریاضالصالحین»، کتابی جامع میباشد و شایستهی هر مسلمانیست که از این کتاب استفاده کند و آن را بخواند و مطالبش را دریابد.
مؤلفبابی دربارهی آداب خواب گشوده است؛ خواب، یکی از نشانههای اللهﻷو نشانگر کمالِ قدرت، رحمت و حکمت اوست. چنانکه میفرماید:
﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦ مَنَامُكُم بِٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ وَٱبۡتِغَآؤُكُم مِّن فَضۡلِهِۦٓۚ﴾ [الروم: ٢٣]
و از نشانههای او، خوابیدن شما در شب و تلاش و کوشش روزانهی شما برای کسب روزیِ اوست.
خواب، یکی از نعمتهاییست که الله متعال به بندگانش داده است؛ زیرا برای رفع خستگی میخوابند تا برای تلاش و کوشش روزانهی خود، نشاط و نیرو داشته باشند. به عبارت دیگر خواب برای گذشته و آیندهی انسان، مفید است؛ بدینسان که خستگیِ گذشتهاش را از میان میبرد و او را برای کار و تلاش آینده، آماده میسازد. و این، برای تداوم و کمالِ زندگی دنیاست؛ زیرا حیات دنیوی، جز با خواب و استراحت، کامل نمیشود. البته خواب به عنوان یک نیاز، برای پروردگار همیشهزنده و پابرجا، یعنی برای الله متعال یک نقص بهشمار میآید و الله متعال از هر عیب و نقصی پاک است؛ چنانکه میفرماید:
﴿لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞ﴾ [البقرة: ٢٥٥]
او را هرگز نه چُرت میگیرد و نه خواب.
این، از کمال حیات الهیست که نه به خواب نیاز دارد و نه به چیزی دیگر. بهیقین او، بینیاز و ستوده است. اما انسان در زندگی دنیویاش، ناقص است و به کامل شدن نیاز دارد؛ یعنی نیازمندیهایی دارد که باید برطرف شود. خواب، عبارت است از گرفتن جان انسان توسط پروردگار متعال؛ البته هنگامی که انسان میخوابد، الله متعال جانش را بهطور کامل نمیگیرد. از اینرو انسان در هنگام خواب، نه زنده است و نه مرده. یعنی با وجودی که حیات دارد، چیزی درک نمیکند و از اطرافش بیخبر است؛ نه صدایی میشنود، نه کسی را میبیند و نه بویی استشمام میکند و جانش بهطور کامل از پیکرش بیرون نمیآید. الله متعال میفرماید:
﴿ٱللَّهُ يَتَوَفَّى ٱلۡأَنفُسَ حِينَ مَوۡتِهَا وَٱلَّتِي لَمۡ تَمُتۡ فِي مَنَامِهَاۖ فَيُمۡسِكُ ٱلَّتِي قَضَىٰ عَلَيۡهَا ٱلۡمَوۡتَ وَيُرۡسِلُ ٱلۡأُخۡرَىٰٓ إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمًّىۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَتَفَكَّرُونَ ٤٢﴾ [الزمر: ٤٢]
الله، جانها را هنگام مرگشان میگیرد و نیز جانی را که نمرده، بههنگام خواب آن قبض میکند؛ آنگاه جانی را که به مرگش حکم کرده، نگه میدارد و جان دیگر را تا زمان معینی (به کالبد) بازپس میفرستد. بیگمان در این امر نشانههای روشنی برای اندیشمندان وجود دارد.
خواب، یکی از نشانههای الهیست؛ گاه گروهی را میبینید که خوابیدهاند و بهسان مردهها روی زمین افتادهاند و هیچ چیزی را درک نمیکنند؛ اما الله متعال، اینها را بیدار میکند، درست مانند مردگانی که برانگیخته میشوند. اللهأمیفرماید:
﴿وَهُوَ ٱلَّذِي يَتَوَفَّىٰكُم بِٱلَّيۡلِ وَيَعۡلَمُ مَا جَرَحۡتُم بِٱلنَّهَارِ ثُمَّ يَبۡعَثُكُمۡ فِيهِ لِيُقۡضَىٰٓ أَجَلٞ مُّسَمّٗىۖ ثُمَّ إِلَيۡهِ مَرۡجِعُكُمۡ﴾ [الأنعام: ٦٠]
و او ذاتیست که شبهنگام شما را در مرگِ خواب فرو میبرد و از اعمالی که در روز انجام میدهید، آگاه است و سپس شما را در روز، بلند میکند تا مُهلت مشخص به سرآید و آنگاه بازگشتتان به سوی اوست.
انسان، درسِ دیگری نیز از خواب میگیرد؛ خواب، نمونهای روشن از زنده شدن مردگان است؛ ذاتی که جان انسان را در خواب میگیرد و سپس جانش را به کالبدش بازمیگرداند و انسان را بیدار میکند، بر زنده کردن مردگان و برانگیختن آنها از قبرهایشان تواناست؛ بهیقین اللهﻷتواناییِ هر کاری را دارد.
از آداب خواب است که انسان بر پهلوی راستش بخوابد؛ زیرا پيامبرجبر پهلوی راستش میخوابید و به این کار، دستور میداد. براء بن عازبسمیگوید: پیامبرجبر پهلوی راستش دراز میکشید؛ چنانکه به براءسامر نمود که بر پهلوی راستش بخوابد. این، بهترین شکل یا بهترین حالتِ خوابیدن است؛ فرقی نمیکند که قبله، در مقابل یا پشت سر یا چپ یا راستِ انسان باشد؛ مهم اینست که انسان، مطابق عملکرد و رهنمود پیامبرجبر پهلوی راستش بخوابد.
برخی از مردم به خوابیدن بر پهلو چپ عادت کردهاند و اگر بر پهلوی راست دراز بکشند، خوابشان نمیآید؛ اما باید خود را به خوابیدن بر پهلوی راست عادت دهند. زیرا، این، مسألهای معمولی نیست؛ هم از عملکرد پیامبرجثابت شده و هم از دستور و رهنمود آن بزرگوار. لذا وقتی بر پهلوی راست میخوابید، احساس میکنید که از پیامبرجپیروی کردهاید. زیرا پیامبرجخود بر پهلوی راستش میخوابید و به خوابیدن بر پهلوی راست دستور میداد. اگر یک یا دو روز یا یک هفته بر پهلوی راست بخوابید، عادت میکنید و بدینسان میتوانید بهسادگی به سنت پیامبرجعمل نمایید.
این هم سنت است که انسان در صورت امکان، دست راستش را زیر گونهی راستش بگذارد. زیرا این عمل در سنت پیامبرجثابت شده است. اگر امکانش بود، چه بهتر؛ و گرنه، بر انجام این عمل بهاندازهی خوابیدن بر پهلوی راست، تأکید نشده است.
یکی دیگر از آداب خواب، اینست که هنگام خوابیدن همان دعایی را بگوییم که پیامبرجمیگفت: «اللهمَّ أسْلَمْتُ نفْسي إلَيْك، ووجَّهْتُ وجْهِي إِلَيْك، وفَوَّضْتُ أمري إِلَيْك، وألْجأْتُ ظهْرِي إلَيْك. رغْبَة ورهْبةً إلَيْك، لا ملجَأَ ولا منْجى مِنْكَ إلاَّ إلَيْك، آمَنْتُ بِكِتَابِكَ الَّذي أنْزَلْتَ، وبنبيِّك الَّذي أرْسلتَ».
[ترجمهی دعا : «یا الله! با بیم و امید، خود را تسلیم تو نمودم و به سوی تو روی آوردم، کارهایم را به تو سپردم و به تو پناه آوردم (به تو توکل کردم)؛ در برابر تو، هیچ پناهگاه و جای نجاتی، جز خودت وجود ندارد. به کتابی که نازل فرمودهای و به پیامبری که فرستادهای، ایمان دارم».
این دعا را آخرین سخن خود، یعنی آخرین ذکری قرار دهید که پیش از خوابیدن میگویید؛ زیرا انسان، پیش از خوابیدن، دعاها و اذکارِ دیگری هم میگوید. مانند این دعا: «اللّهمَّ بِكَ وَضَعْتُ جَنْبِي، وَبِكَ أَرْفَعُهُ، إِنْ أَمْسَكْتَ نَفْسِي، فَاغْفِرْ لَهَا وَارْحَمْهَا، وَإِنْ أَرْسَلْتَهَا فَاحْفَظْهَا بِمَا تَحْفَظُ بِهِ عِبَادَكَ الصَّالِحِينَ».
[ترجمهی دعا: «یا الله! به نام تو پهلويم را بر زمين گذاشتم و به كمك تو آن را بلند میكنم. اگر جانِ مرا گرفتی، آن را بیامرز و بر آن، رحم بفرما. و اگر جانم را به کالبدم برگرداندی، آن را با آنچه که بندگان نيكوكارت را حفاظت مینمايي، حفاظت كن».]
مهم، اینست که انسان، دعایی را که پیامبرجبه براء بن عازبسآموزش داد، آخرین دعایی قرار دهد که پیش از خواب میگوید.
براء بن عازبسبهقصد یادگیری، این دعا را نزد رسولاللهجتکرار کرد و گفت: «آمَنْتُ بِكِتَابِكَ الَّذي أنْزَلْتَ، وبِرَسُولِكَ الَّذي أرْسلتَ». رسولاللهجفرمود: «بگو: وبنبيِّك الَّذي أرْسلت، نگو: وبِرَسُولِكَ الَّذي أرْسلتَ».
گرچه معنا، یکیست، اما علما گفتهاند: یکی از تفاوتهای «رسول» و «نبی» در اینست که رسول، هم از میان انسانها برانگیخته میشود و هم از میان فرشتگان؛ اما نبی، فقط از میان انسانها مبعوث میگردد. اللهأمیفرماید:
﴿إِنَّهُۥ لَقَوۡلُ رَسُولٖ كَرِيمٖ ١٩ ذِي قُوَّةٍ عِندَ ذِي ٱلۡعَرۡشِ مَكِينٖ ٢٠﴾ [التكوير: ١٩، ٢٠]
بهیقین قرآن، گفتارِ (ابلاغشده توسط) فرستادهای بزرگوار است، یعنی (جبرئیل، فرشتهی) نیرومندی که نزد صاحب عرش، دارای مقام والاییست.
لذا رسول، میتواند از جنس فرشتگان نیز باشد؛ اما نبی، فقط از جنس انسانهاست و اگر در دعا میگفت: «وبِرَسُولِكَ الَّذي أرْسلتَ»، لفظ رسول (فرستاده)، شایستهی فرشتهای چون جبرئیل÷نیز بود؛ اما واژهی نبی (پیامبر) در این دعا، ویژهی محمدجمیباشد.
شایسته است که این دعا را حفظ کنید و وقتی به رختخواب میروید، آن را آخرین ذکری قرار دهید که پیش از خواب میگویید تا بدینسان از فرمان، سنت و رهنمود پیامبرجپیروی کنید؛ این، جزو آداب خواب است.
یکی از حکمتهای اللهﻷاینست که تقریباً برای هر عملی، ذکر و دعای ویژهای وجود دارد؛ پوشیدن لباس، ذکر ویژهی خود را دارد؛ نوشیدن و خوردن نیز همینطور. خواب و حتی همبستری با همسر نیز ذکر و دعای مخصوصی دارد. حکمتش، اینست که انسان، هیچگاه از یادِ پروردگارش غافل نشود و پیوسته با قلب و زبانش اللهﻷرا یاد کند. این، یکی از الطاف و نعمتهای الهیست. از الله متعال میخواهیم که به ما توفیق شکر این نعمت را عطا کند و ما را بر انجامش یاری دهد.
***
۸۲۰- وعن عائشةَ رضيَ الله عنها قالت:كَانَ النَّبيُّج يُصَلِّي مِنَ اللَّيْلِ إحْدَى عَشَرَةَ رَكْعَةً، فَإذا طلَعَ الْفَجْرُ صَلَّى ركْعَتيْنِ خَفِيفتيْنِ، ثمَّ اضْطَجَعَ على شِقِّهِ الأيْمَنِ حَتَّى يَجِيءَ المُؤَذِّنُ فيُوذِنَهُ. [متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۶۳۱۰؛ و صحیح مسلم، ش: ۷۳۶]
ترجمه: عایشهلمیگوید: «پیامبرجشبها یازده رکعت نماز میخواند و چون سپیده میدمید، دو رکعت کوتاه بهجا میآورد؛ آنگاه بر پهلوی راستش دراز میکشید تا اینکه مؤذن میآمد و او را - از اجتماع مردم برای جماعت صبح- آگاه میساخت».
۸۲۱- وعن حُذَيْفَةَس قال: كانَ النَّبِيُّج إذا أَخَذَ مَضْجَعَهُ مِنَ اللَّيْلِ وَضَعَ يَدَهُ تَحْتَ خَدِّهِ، ثُمَّ يَقُول: «اللهمَّ بِاسْمِكَ أَمُوتُ وَ أَحْيَا» وإذا اسْتيْقَظَ قَال: «الحَمْدُ للَّهِ اَلَّذي أَحْيَانَا بعْدَ مَا أَمَاتَنَا وإليه النُّشُورُ».[روایت بخاري] [صحیح بخاری، ش: ۶۳۱۴]
ترجمه: حذیفهسمیگوید: پیامبرجشبها هنگامی که میخواست بخوابد، دست راستش را زیر رخسارش میگذاشت و میگفت: «اللهمَّ بِاسْمِكَ أَمُوتُ وَ أَحْيَا»[ترجمهی دعا: «یا الله! به نام تو میمیرم- میخوابم- و به نامِ تو زنده - بیدار- میشوم»] و هنگامی که بیدار میشد، این دعا را میگفت: «الحَمْدُ للَّهِ اَلَّذي أَحْيَانَا بعْدَ مَا أَمَاتَنَا وإليه النُّشُورُ». [ترجمهی دعا: «همهی حمد و ستایش ویژهی الله میباشد؛ ذاتی که ما را پس از آنکه میراند، زنده کرد و بازگشت، به سوی اوست»]
شرح
پیشتر حدیثی بدین مضمون ذکر شد که پیامبرجبه براء بن عازبسفرمان داد که بر پهلوی راستش بخوابد و این دعا را بگوید: «اللهمَّ أسْلَمْتُ نفْسي إلَيْك، ووجَّهْتُ وجْهِي إِلَيْك، وفَوَّضْتُ أمري إِلَيْك، وألْجأْتُ ظهْرِي إلَيْك. رغْبَة ورهْبةً إلَيْك، لا ملجَأَ ولا منْجى مِنْكَ إلاَّ إلَيْك، آمَنْتُ بِكِتَابِكَ الَّذي أنْزَلْتَ، وبنبيِّك الَّذي أرْسلتَ». همچنین بیان کردیم که سنت و بهتر، اینست که انسان بر پهلوی راستش بخوابد.
حدیث حذیفهسنشان میدهد که شایسته است انسان، دستش، یعنی دست راست را زیر رخسارش بگذارد؛ البته این، واجب نیست. بلکه پسندیده است. اگر امکانش بود، چه خوب و گرنه، ایرادی ندارد که دستش را زیر رخسارش نگذارد.
پیامبرجدست راستش را زیر رخسارش میگذاشت و میگفت: «اللهمَّ بِاسْمِكَ أَمُوتُ وَ أَحْيَا»؛ یعنی: «یا الله! به نام تو میمیرم- میخوابم- و به نامِ تو زنده - بیدار- میشوم». لذا از آنجا که خواب برادر مرگ است، هم میتوان خوابیدن را مراد گرفت و هم مرگ حقیقی یا مرگِ بزرگ، یعنی جدا شدن روح از بدن را. و این، مانند این فرمودهی الهیست که:
﴿قُلۡ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحۡيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٦٢﴾ [الأنعام: ١٦٢]
بگو: همانا نماز و قربانی و زندگی و مرگم، از آنِ الله، پروردگار جهانیان است.
و هنگامی که بیدار میشد، این دعا را میگفت: «الحَمْدُ للَّهِ اَلَّذي أَحْيَانَا بعْدَ مَا أَمَاتَنَا وإليه النُّشُورُ». یعنی: «همهی حمد و ستایش ویژهی الله میباشد؛ ذاتی که ما را پس از آنکه میراند، زنده کرد و بازگشت، به سوی اوست». این، نشان میدهد که منظور از مردن در دعای پیشین، مرگ کوچک یا خواب است.
و اما حدیث عایشهل؛ این بانوی بزرگوار فرموده است: «پیامبرجشبها یازده رکعت نماز میخواند و چون سپیده میدمید، دو رکعتِ کوتاه بهجا میآورد؛ آنگاه بر پهلوی راستش دراز میکشید تا اینکه مؤذن میآمد و او را - از اجتماع مردم برای جماعت صبح- آگاه میساخت». این، بیشترین رکعتهایی بود که پیامبرجشبها بهجا میآورد؛ گاه یازده رکعت و گاه سیزده رکعت و برخی از اوقات کمتر از این. و تعداد رکعتها، به این بستگی داشت که پیامبرجبانشاط و سرِ حال بود یا خیر. وقتی سپیده میدمید، پیامبرجدو رکعتِ کوتاه، یعنی سنتِ صبح را میخواند. لذا سنت است که انسان، این دو رکعت را کوتاه بخواند؛ لذا در رکعت نخست، سورهی «کافرون» و در رکعت دوم، سورهی «اخلاص» را میخوانیم یا در رکعت اول، آیهی ۱۳۶ سورهی «بقره» و در رکعت دوم، آیهی ۶۴ سورهی «آلعمران» را قرائت میکنیم.
مهم، اینست که انسان سنت صبح را کوتاه بخواند و قیام، رکوع و سجدههای نماز را کوتاه بگرداند؛ البته بهآرامی و بهگونهای که در آرامش و اطمینان نماز، خللی وارد نشود. زیرا اگر با آرامش نماز نخواند، نمازش باطل میشود. پیامبرجپس از بهجا آوردن این دو رکعت، بر پهلوی راستش دراز میکشید تا اینکه مؤذن میآمد و به او خبر میداد که وقتِ اقامهی نماز است. آنگاه پیامبرجبه مسجد میرفت و نماز صبح را برپا میکرد.
چند نکته از این حدیث برداشت میشود؛
از جمله اینکه یکی از الطاف الهی به ما، اینست که از طریق همسران پیامبرجما را از اعمالی که این بزرگوار در شب انجام میداد، باخبر ساخته است. این، یکی از حکمتهای چند همسر بودن پیامبرجمیباشد. هنگامی که پیامبرجدار فانی را وداع گفت، نُه همسر داشت؛ در نتیجه هر یک از همسرانش بازگوکنندهی سنتی بود که سایر همسران پیامبرجاز آن، بیاطلاع بودند.
این حدیث، گویای اینست که پیامبرجشبها یازده رکعت نماز میخواند؛ وی، قیامِ نمازش را طولانی میگرادند و پس از گذشت نیمی از شب به نماز میایستاد و گاه کمی دیرتر از خواب برمیخاست. این، به حال و نشاط آن بزرگوار بستگی داشت. و چون نیمهی شب بلند میشد، پایان شب میخوابید؛ چنانکه در حدیثی دیگر از امالمؤمنین عایشهی صدیقهلروایت شده است؛ و اگر دیرتر بیدار میشد، تا سپیدهدم نماز میخواند و پس از سپیدهدم، دو رکعت بهجا میآورد و آنگاه بر پهلوی راستش دراز میکشید.
این حدیث، نشان میدهد که انسان باید سنت صبح را مانند پیامبرجکوتاه بخواند؛ و این، سنت است. همچنین برای امام (پیشنماز) بهتر است که پیش از اقامهی نماز فرض، در مسجد حاضر نشود و مانند پیامبرجنمازهای سنتش را در خانه بخواند. اما مقتدی، زودتر به مسجد میآید.
این روایت، نشانگر مستحب بودن دراز کشیدن بر پهلوی راست پس از سنت فجر برای کسیست که در خانهاش نماز شب میخوانَد؛ همانگونه که پیامبرجبدینگونه عمل میکرد.
علما دربارهی این دراز کشیدن، اختلاف نظر دارند:
برخی از علما، آن را در همه حال، سنت دانستهاند.
و برخی دیگر گفتهاند: دراز کشیدن پس از سنت صبح، سنت نیست؛ مگر برای کسی که در پایانِ شب، نماز تهجد میخوانَد. چنین شخصی در فاصلهی سنت و فرضِ صبح دراز میکشد تا خستگی از تن بهدَر کند.
برخی از علما در اینباره بهقدری سخت گرفتهاند که دراز کشیدن پس از سنت صبح را از شرایط نماز صبح دانستهاند؛ اینها گفتهاند: کسی که پس از نماز سنت صبح دراز نکشد، نمازش درست نیست. ولی این، دیدگاهِ تک و نادریست و ما، این را از آنرو ذکر کردیم که بیان کنیم برخی از علما، دیدگاههای تک و نادری دارند که از اقوالِ درست و صحیح، بدور است.
دیدگاهِ درست در اینباره اینست که این عمل، برای کسی که نماز تهجد میخوانَد، سنت است؛ چنین شخصی، پس از سنت صبح دراز میکشد تا نماز فرض، اقامه شود. اما (پیشنماز) این عمل را بهسادگی انجام میدهد و از جماعتِ صبح نمیافتد؛ چون خود، پیشنماز است و مردم منتظرِ او میمانند؛ از اینرو سرِ وقت در مسجد، حاضر میشود. اما مقتدی باید دقت کند که ناخواسته جماعتِ صبح را از دست ندهد؛ زیرا برای او منتظر نمیمانند. لذا کسی پس از سنت صبح دراز میکشد که شب را در نماز و قیام میگذراند و کسی که دیرهنگام یا با اذانِ صبح برمیخیزد، ضرورتی ندارد که پس از سنت صبح، بر پهلو دراز بکشد.
***
۸۲۲- وعن يعِيشَ بنِ طخْفَةَ الغِفَارِيَّ رضي الله عنهما قال: قال أَبِي: بَيْنَمَا أنَا مُضْطَجِعٌ فِي الْمسَجِدِ عَلَى بَطْنِي إذَا رَجُلٌ يُحَرِّكُنِي بِرِجْلِهِ فقال: «إنَّ هذِهِ ضَجْعَةٌ يُبْغِضُهَا اللهُ»؛ قال: فَنَظرْتُ، فإذَا رسولُ اللّهج.[روایت ابوداود با اِسناد صحيح] [ضعیف است؛ ضعیف أبی داود، آلبانی، ش: ۱۰۶۹]
ترجمه: یعیش بن طخفهی غفاریبمیگوید: در مسجد بر روی شکم دراز کشیده بودم که مردی مرا با پایش حرکت داد و گفت: «این، درازکشیدنیست که الله از آن بدَش میآید». میگوید: نگاه کردم؛ دیدم پیامبرجاست.
۸۲۳- عَنْ أبِي هُرَيْرَةَس عَنْ رسولِ اللّهج قال: «مَنْ قَعَدَ مَقْعَدًا لَمْ يَذْكُرِ اللّهَ تَعَالَى فِيهِ كَانَتْ عَلَيِهِ مِنَ الله تَعَالَى تِرَةٌ، وَمَنِ اضْطَجَعَ مُضْطَجَعاً لاَ يَذْكُرُ اللّهَ تَعَالَى فِيهِ كَانَتْ عَلَيْهِ مِن اللّهِ تِرَةٌ».[روایت ابوداود با اِسناد حَسَن] [صحیح الجامع، ش: ۶۴۷۷؛ السلسلة الصحیحة، ش: ۷۸؛ و صحیح أبی داود، آلبانی، ش: ۴۰۶۵]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرکس در جایی بنشیند و الله متعال را در آنجا یاد نکند، زیانی از سوی الله متعال بر اوست؛ و هرکس، در جایی بخوابد و آنجا الله متعال را یاد نکند، ضرر و زیانی از سوی الله متعال بر اوست».
شرح
مؤلفدر ادامهی احادیثی که دربارهی آداب خواب ذکر کرده، حدیث یعیش بن طخفهی غفاریسرا آورده است؛ یعیش میگوید: پدرم به من گفت: باری در مسجد بر روی شکم دراز کشیده بودم که مردی مرا با پایش حرکت داد و گفت: «این، درازکشیدنیست که الله از آن بدَش میآید». میگوید: نگاه کردم؛ دیدم پیامبرجاست.
این حدیث، گویای اینست که خوابیدن بر روی شکم، کارِ شایستهای نیست؛ بهویژه در جاهایی که در معرضِ دیدِ مردم است. زیرا پسندیده نیست که مردم او را در چنین حالتی ببینند. اما اگر انسان، شکمدرد باشد و با خوابیدن بر روی شکم، راحت شود، ایرادی ندارد که بر روی شکم بخوابد؛ زیرا ضرورت است.
نکتهی دیگری که از این حدیث برداشت میشود، اینست که بیدار کردن دیگران، با پا ایرادی ندارد و تکبر بهشمار نمیآید؛ زیرا پیامبرجبا اینکه از همه متواضعتر بود، طخفهی غفاری را با پای خود، تکان داد و بیدارش کرد. اما اگر در قلبِ انسان، ذرهای تکبر باشد، این، چیزِ دیگریست؛ ولی بیدار کردن دیگران با پا، در اصل، تکبر نیست. ناگفته نماند که اگر طرفِ مقابل، این را بیاحترامی قلمداد میکند، برای بیدار کردنش، او را با پا تکان ندهید. زیرا اگر یک کار مباح یا جایز نتیجهی بدی داشته باشد، انجامِ آن ممنوع است.
سپس مؤلفحدیث ابوهریرهسرا دربارهی شخصی ذکر کرده که در جایی مینشیند و الله را در آنجا یاد نمیکند یا در جایی میخوابد و آنجا ذکر الله نمیگوید؛ این، ضرر و زیان بزرگی از سوی الله متعال، برای چنین شخصیست. زیرا این نشستن یا این خوابیدن، به نفعِ او نیست.
از اینرو در مییابیم که انسان باید در همه حال، - ایستاده، نشسته و زمانی که بر پهلو دراز کشیده است- الله متعال را یاد کند. پس همواره ذکر الله بگویید و در یادِ الله باشید تا در زمرهی کسانی قرار بگیرید که الله متعال دربارهی آنها فرموده است:
﴿إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ لَأٓيَٰتٖ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ ١٩٠ ٱلَّذِينَ يَذۡكُرُونَ ٱللَّهَ قِيَٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمۡ﴾ [آل عمران: ١٩٠، ١٩١]
همانا در آفرینش آسمانها و زمین و گردش شب و روز، نشانههایی برای خردمندان وجود دارد. کسانی که ایستاده و نشسته و یا در حالی که بر پهلوها آرمیدهاند، الله را یاد میکنند.
پس همواره اللهﻷرا یاد کن تا نمونهی این فرمودهی الاهی باشی که میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ ذِكۡرٗا كَثِيرٗا ٤١ وَسَبِّحُوهُ بُكۡرَةٗ وَأَصِيلًا ٤٢﴾ [الأحزاب : ٤١، ٤٢]
ای مؤمنان! الله را بسیار یاد کنید و صبح و شام او را به پاکی یاد نمایید.
امید است که الله متعال به ما توفیقِ ذکر، سپاسگزاری و عبادت، عنایت کند.
۸۲۴- عَنْ عَبْدِاللّه بْنِ يَزيدٍس أَنَّهُ رأى رسولَ اللّهج مُستَلِقيًا فِي المسَجْدِ وَاضعًا إحْدَى رِجْلَيْهِ عَلى الأُخْرىَ.[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۴۷۵؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۱۰۰]
ترجمه: از عبدالله بن یزیدسروایت است که وی، رسولاللهجرا در مسجد دید که به پشت دراز کشیده و یک پایش را روی پای دیگر گذاشته بود.
۸۲۵- وَعَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَس قال: «كَانَ النَّبِيُّج إذَا صَلَّى الْفَجرَ تَرَبَّعَ في مَجْلِسِهِ حتَّى تَطْلُعَ الشَّمسُ حَسْنَاء».[حديث صحيحیست که ابوداود و جز او با اِسناد صحيح روایت کردهاند.] [صحیح الجامع، ش: ۴۷۴۷؛ صحیح أبی داود، آلبانی، ش: ۴۰۶۰؛ و مسلم، ش: ۶۷۰]
ترجمه: جابر بن سمرهسمیگوید: «پیامبرجپس از اینکه نماز صبح را میخواند، سرِ جایش تا زمانی که خورشید بهخوبی طلوع می کرد، چهارزانو مینشست».
۸۲۶- وَعَنِ ابن عمرَ رضي الله عنهما قال: رَأيْتُ رسولَ اللّهج بِفِنَاءِ الكَعْبَةِ مُحْتَبيًا بِيَدَيْهِ هكَذَا، وَوَصَفَ بِيَدِيِْهِ الاحْتِباءَ، و َهُوَ القُرفُصَاءُ.[روایت بخاري] [صحیح بخاری، ش: ۶۲۷۲]
ترجمه: ابنعمربمیگوید: «رسولاللهجرا دیدم که در اطراف کعبه- در صحن مسجدالحرام- دستانش را به دَوْرِ زانوانش، بدینشکل حلقه زده و نشسته بود». ابنعمرباین طرزِ نشستن را نشان داد که همان چمباتمه زدن میباشد.
۸۲۷- وَعَنْ قَيْلَةَ بِنْتِ مَخْرَمَةَ رضي الله عنها قَالَتْ: رأيتُ النَّبِيَّج وهو قَاعِدٌ القُرْفُصَاءَ؛ فَلَمَّا رأيْتُ رسولَ اللّهج الْمُتَخَشِّعَ فِي الْجَلسةِ أُرْعِدتُ مِنَ الفَرَقِ.[روایت ابوداود و ترمذی] [صحیح أبی داود، آلبانی، ش: ۴۰۵۷]
ترجمه: قیله دختر مخرمهلمیگوید: پیامبرجرا دیدم که نشسته و چمباتمه زده بود؛ وقتی رسولاللهجرا دیدم که - با آنهمه هیبت- سر به زیر و متواضع نشسته است، از ترس به خود لرزیدم.
۸۲۸- وَعَنِ الشَّريد بن سُوَيْدٍس قال: مَرَّ بِي رسولُ اللّهج وَأنَا جَالِسٌ هكذا، وَقَدْ وَضَعتُ يَديِ اليُسْرَى خَلْفَ ظَهْرِي وَاتَّكأْتُ عَلَى إِلْيَةِ يَدِي؛ فَقَالَ: «أَتَقْعُدُ قِعْدةَ الْمَغضُوبِ عَلَيهْم؟»[روایت ابوداود با اِسناد صحیح] [صحیح أبی داود، آلبانی، ش: ۴۰۵۸]
ترجمه: شرید بن سُوَیدسمیگوید: رسولاللهجاز کنارم گذشت، در حالی که چنین نشسته بودم: دست چپم را پشت سرم- روی زمین- گذاشته و بر کفِ دستم تکیه زده بودم؛ فرمود: «آیا مانندِ کسانی مینشینی که الله بر آنان خشم گرفته است؟»
شرح
نوویاین باب را دربارهی خوابیدن بر پُشت گشوده است. پیشتر این نکته بیان شد که بهتر است انسان بر پهلوی راستش بخوابد و نیز خوابیدن بر روی شکم، جز بهضرورت، کار پسندیدهای نیست.
خوابیدن بر پشت، بهشرطی که عورتِ انسان نمایان نشود، ایرادی ندارد. اگر کسی، لُنگ بپوشد و شلوار، پایش نباشد، بیمِ آن میرود که در خواب، پایش را بالا بگیرد و عورتش نمایان گردد؛ لذا شایسته نیست که چنین شخصی بر پشت بخوابد.
یک مسألهی دیگر نیز مانده است؛ یعنی خوابیدن بر پهلوی چپ. این هم ایرادی ندارد. چنانکه خوابیدن بر پشت، ایرادی ندارد. گرچه خوابیدن بر پهلوی راست، بهتر است و خوابیدن بر شکم، کارِ پسندیدهای نیست؛ مگر اینکه ضرورتی چون شکمدرد، ایجاب کند.
نشستن به شیوههای گوناگون نیز ایرادی ندارد؛ لذا انسان میتواند چهارزانو بنشیند و یا چمباتمه بزند؛ یعنی ساقهایش را بالا بگیرد و دستانش را به دَوْرِ زانوانش حلقه بزند یا ساقهایش را به دستانش بچسباند؛ زیرا پیامبرجگاه چمباتمه میزد.
البته نشستن بهطرزی که پیامبرجاز آن به نشستن کسانی یاد کرد که الله متعال بر آنان خشم گرفته است، مکروه و ناپسند میباشد؛ بدینسان که انسان دست چپش را پشت سرش روی زمین بگذارد و بر کف دستش تکیه بزند. اما اگر هر دو دستش را پشت سر بگذارد و بر هر دو تکیه دهد یا دستِ راستش را پشت سرش قرار دهد و بر آن تکیه بزند، ایرادی ندارد.
۸۲۹- عَنِ ابنِ عُمَرَ رضي الله عنهما قال: قال رسولُ اللّهج: «لا يُقِيِمَنَّ أحَدُكُمْ رَجُلاً مِنْ مَجْلِسِهِ ثُمَّ يَجْلِسُ فِيه ولكِنْ تَوَسَعُّوا وتَفَسَّحوا»؛ وَكَان ابنُ عُمَرَ إذا قام َ لَهُ رَجُلٌ مِنْ مجْلِسِهِ لَمْ يَجِلسْ فِيه.[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۶۲۷۰؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۱۷۷]
ترجمه: ابنعمربمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هیچیک از شما، کسی را از جایش بلند نکند تا خود در جای او بنشیند؛ بلکه - برای دیگران- جا باز کنید». ابنعمربعادت داشت که اگر کسی برایش برمیخاست و جای خود را به او میداد، - قبول نمیکرد و- در جایِ وی نمینشست.
۸۳۰- وَعَنْ أَبِي هُرَيْرَةَس أَنَّ رسولَ اللّهج قال: «إِذَا قاَم أحَدُكُمْ مِنْ مَجْلسٍ ثُمَّ رَجَعَ إلَيْهِ فَهُوَ أحَقُّ بِه».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۲۱۷۹]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «اگر کسی - در مجلسی- از جای خود برخیزد و سپس بازگردد، او به آنجا سزاوارتر است».
شرح
مؤلفمیگوید: «آداب مجلس و همنشین»؛ وی، این باب گشوده تا به بیان آدابی بپردازد که شایسته است انسان در مجالس و با همنشینان خود، رعایت کند.
الله متعال در کتابش به آداب مجالس اشاره کرده و فرموده است:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا قِيلَ لَكُمۡ تَفَسَّحُواْ فِي ٱلۡمَجَٰلِسِ فَٱفۡسَحُواْ يَفۡسَحِ ٱللَّهُ لَكُمۡۖ﴾ [المجادلة: ١١]
ای مؤمنان! هرگاه به شما گفته شود: در مجالس (برای نشستن دیگران) جا باز کنید، پس جا باز نمایید تا الله (بهشت و رحمتش را) برایتان فراخ گرداند.
آری؛ شریعت اسلامی، آیینی کامل است که به همهی نیازهای دینی و دنیوی مردم توجه دارد. الله متعال میفرماید:
﴿وَنَزَّلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ تِبۡيَٰنٗا لِّكُلِّ شَيۡءٖ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُسۡلِمِينَ ٨٩﴾[النحل: ٨٩]
و کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز، و هدایت و رحمت و بشارتی برای مسلمانان است.
ابوذرسمیگوید: «رسولاللهجدر حالی از دنیا رفت که چیزِ ناگفتهای باقی نگذاشت؛ چنانکه پرندهای در آسمان بال نمیگشاید، مگر اینکه دربارهاش با ما سخن گفته و به ما علم و دانش آموخته است». [اِسنادش ضعیف است؛ روایت: طبرانی در الکبیر (۲/۱۵۵) از طریق سفیان بن عیینه از فطر از ابوالطفیل از ابوذر به صورت مرفوع؛ دارقطنی در العلل (۶/۲۹۰) گفته است: «و غیر از ابنعیینه، این روایت را از فطر از منذر ثوری از ابوذر، به صورت مرسَل نقل کردهاند و همین، صحیح است». شاهدِ این معنا، روایت شافعی در مسند اوست که اِسنادش ضعیف میباشد] از اینرو میبینیم که شریعت اسلامی، مسایل مهم و بزرگِ دین از جمله توحید و مسایل عقیدتی، نماز، زکات، روزه و حج را بیان کرده و از مسایلی چون آداب خوردن و آشامیدن، و آداب خواب و آداب مجالس نیز غفلت نورزیده است.
سپس مؤلفحدیثی بدین مضمون ذکر کرده است که عبدالله بن عمربمیگوید: پیامبرجفرمود: «هیچیک از شما، کسی را از جایش بلند نکند تا خود در جای او بنشیند؛ بلکه - برای دیگران- جا باز کنید». یعنی وقتی وارد مجلسی شدید و جایی برای نشستن نیافتید، به هیچیک از حاضران نگویید: فلانی! برخیز؛ و آنگاه خود در جای او بنشینید. اگر میخواهید بنشینید، از حاضران جلسه بخواهید جا باز کنند که اگر جا باز نمایند، الله متعال نیز رحمتش را برای آنها فراخ میگرداند؛ چنانکه میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا قِيلَ لَكُمۡ تَفَسَّحُواْ فِي ٱلۡمَجَٰلِسِ فَٱفۡسَحُواْ يَفۡسَحِ ٱللَّهُ لَكُمۡۖ﴾ [المجادلة: ١١]
ای مؤمنان! هرگاه به شما گفته شود: در مجالس (برای نشستن دیگران) جا باز کنید، پس جا باز نمایید تا الله (بهشت و رحمتش را) برایتان فراخ گرداند.
اما جایز نیست که کسی را از جایش بلند کنید و خود در جای او بنشینید؛ حتی در رابطه با محلّ نماز. یعنی اگر کسی را دیدی که در صف اول ایستاده، برای شما روا نیست که به او بگویید: برخیز، و سپس خود در جایش بنشینید؛ حتی اگر بچه باشد؛ لذا بلند کردن بچه از صف نماز، جایز نمیباشد؛ زیرا این حدیث، عام است و بچهها را نیز شامل میشود و بچه باید با مردم و در کنارِ آنها نماز بخواند تا به نماز خواندن خو بگیرد.
در حدیثی آمده است: «لِيَلِني مِنكُمْ أُولوا الأَحْلامِ والنُّهَى». [صحیح مسلم، ش: ۴۳۲، ۱۲۲؛ ر.ک: حدیث شمارهی ۳۵۳و ۳۵۴. [مترجم])] یعنی: «افرادِ بالغ و عاقل، پشتِ سر و نزدیکِ من قرار بگیرند». این حدیث، بدین معنا نیست که تنها افرادِ بالغ و عاقل جلو بایستند یا بدین معنا نیست که بچهها و خردسالان، حق ندارند در صفهای جلو قرار بگیرند. زیرا اگر اینگونه بود، پیامبرجمیفرمود: «تنها افراد بالغ و عاقل، نزدیک امام و پشت سرِ او بایستند». اما فرموده است: «افراد بالغ و عاقل، پشت سر و نزدیک من قرار بگیرند»؛ و این، تشویقی برای افراد بالغ و عاقل بود تا در صف اول و نزدیک پیامبرجبایستند تا شریعتش را بیاموزند وآن را به دیگران منتقل کنند.
ابنعمرببر اساس تقوا و پرهیزگاریاش، عادت داشت که اگر کسی برایش برمیخاست و جای خود را به او میداد، - قبول نمیکرد و- در جایِ وی نمینشست. میترسید که آن شخص از روی شرم و حیا برخاسته باشد؛ زیرا روی کردِ چنین فردی مانندِ کسیست که از روی اجبار، کاری انجام میدهد. لذا علما رحمهمالله گفتهاند: اگر بدانید که فلانی از روی شرم و حیا یا خجالت به شما هدیه میدهد، قبول کردن هدیهاش حرام است.
همچنین اگر گذرتان به خانهی کسی افتاد و صاحبخانه، شما را به داخل خانه تعارف کرد و میدانستید که از روی خجالت چنین عملی انجام میدهد، نباید دعوتش را بپذیرید؛ زیرا حکمش، مانندِ کسیست که کاری را از روی اجبار، انجام میدهد.
لذا یکی از آداب مجلس که پیامبرجبرای امتش بیان نموده، اینست که انسان، کسی را از جایش بلند نکند تا خود، در جایش بنشیند.
***
۸۳۱- وَعَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ رضي الله عنهما قال: «كُنَّا إذَا أَتَيْنَا النَّبِيَّج جَلَسَ أَحَدُنَا حَيْثُ يَنْتَهي».[روایت ابوداود و ترمذي؛ ترمذی گفته است: حدیثی حسن میباشد.] [صحیح أبی داود، آلبانی، ش: ۴۰۴۰]
ترجمه: جابر بن سمرهبمیگوید: هر یک از ما هنگامی که وارد مجلس پیامبرجمیشد، در انتهای مجلس مینشست.
۸۳۲- وَعَنْ أَبِي عَبْدِاللّه سَلْمانَ الْفارِسيِّس قال: قال رسولُ اللّهِج: «لاَ يَغْتَسِلُ رَجُلٌ يَوْمَ الجُمُعة وَيَتَطَهَّرُ مَا اسْتَطاعَ منْ طُهْرٍ وَيدَّهِنُ منْ دُهْنِهِ أوْ يَمَسُّ مِنْ طِيْبِ بَيْتِهِ ثُمَّ يَخْرُجُ فَلاَ يُفَرِّقُ بَيْنَ اثْنَيْنِ ثُمَّ يُصَلّي ما كُتِبَ لَهُ ثُمَّ يُنْصِتُ إذَا تَكَلَّمَ الإمامُ إلا غُفِرَ لَهُ ما بَيْنَهُ وَبَيْنَ الْجُمُعَةِ الأُخْرَى».[روایت بخاري] [صحیح بخاری، ش: ۸۸۳]
ترجمه: ابوعبدالله، سلمان فارسيسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هركس، روز جمعه غسل كند و حتیالمقدور خود را پاكيزه نمايد و از روغن يا مواد خوشبوکننده كه در خانه دارد، استفاده كند و سپس، برای نماز جمعه- به مسجد- برود و در مسجد، میان دو نفر فاصله نیندازد- یعنی میان دو نفر که کنار هم نشستهاند، ننشیند یا از روی شانههایشان رد نشود- و هرچه برایش مقدّر شد، نماز بخواند و آنگاه سكوت کند و به خطبهی امام گوش بسپارد، همهی گناهانش از جمعهی قبل تا اين جمعه، آمرزیده میشود».
شرح
نوویاین دو حدیث را در باب آداب مجلس و همنشین ذکر کرده است. یکی از آداب مجلس، اینست که وقتی انسان، وارد مجلسی میشود، جلو نرود و بالای مجلس ننشیند؛ همانگونه که پیامبرجو یارانش بدینشکل عمل میکردند. مگر اینکه از پیش، جایی در بالای مجلس برایش مشخص کرده باشند یا وقتی وارد مجلس میشود، کسی برخیزد و جای خود را به او بدهد.
اما اینکه حاضران را در زحمت بیندازد و به آنها بگوید: کنار بروید تا در بالای مجلس بنشینم، بر خلاف روش پیامبرجو اصحابشمیباشد و نشانگر خودپسندی و تکبرِ اوست.
اما اگر اهل علم و دعوت باشد، خود به خود جزو کسانیست که در بالای مجلس مینشینند؛ یعنی مردم، خود به سوی او روی میآورند تا پرسشهای خود را مطرح کنند یا به سخنانش گوش بسپارند. از اینرو هرگاه پیامبرجوارد مجلسی میشد، در انتهای مجلس مینشست و در عمل، بالای مجلس، همان جایی میگردید که پیامبرجآنجا مینشست. لذا شایسته است که وقتی انسان وارد مجلسی میشود، در انتهای مجلس بنشیند؛ اگر از تودهی مردم، باشد، جایش همانجاست که نشسته است و اگر جزو خواص و علما باشد، مردم به او روی میآورند و بدینسان، محل نشستن وی به بالای مجلس تبدیل میگردد.
و از دیگر آداب مجلس، اینست که انسان، میان دو نفر فاصله نیندازد؛ یعنی در میان آنها ننشیند و جایشان را تنگ نکند. پیامبرجدربارهی مردی سخن گفت که روز جمعه غسل میکند و حتیالمقدور خود را پاکیزه میگرداند و از روغن يا مواد خوشبوکنندهای كه در خانه دارد، استفاده مینماید و سپس، برای نماز جمعه- به مسجد- میرود و در مسجد، میان دو نفر فاصله نمیاندازد- یعنی میان دو نفر که کنار هم نشستهاند، نمینشیند یا از روی شانههایشان رد نمیشود- و هرچه برایش مقدّر شد، نماز میخوانَد و چون امام خطابهاش را آغاز مینماید، به خطبهی وی گوش میسپارد؛ چنین شخصی، همهی گناهانش از جمعهی قبل تا اين جمعه و سه روز دیگر، یعنی در مجموع، گناهان ده روزِ او آمرزیده میشود.
این، نشان میدهد که بر انسان واجب است که روز جمعه، خود را پاکیزه بگرداند؛ یعنی غسل روز جمعه، واجب است و کسی که جز به ضرورت غسل جمعه را ترک میکند، گنهکار میگردد؛ زیرا پیامبرجفرموده است: «غُسْلُ يَوْم الْجُمُعَةِ وَاجِبٌ عَلَى كُلِّ مُحْتَلِمٍ». [صحیح بخاری، ش: (۸۱۱، ۸۳۰، ۸۳۱، ۸۴۶، ۲۴۷۱)؛ و مسلم، ش: ۱۳۹۷، ۱۴۰۰))] یعنی: «غسل روز جمعه بر هر بالغی واجب است». لذا بر هر بالغی که در نماز جمعه حاضر میشود، غسل جمعه واجب است؛ مگر اینکه آبی برای غسل نیابد یا آب برایش ضرر داشته باشد و یا در سفر باشد و بخواهد با اهالی محل در نماز جمعه حاضر شود، اما آب یا مکانی برای غسل نیابد. غسل جمعه از چنین شخصی، ساقط میگردد؛ زیرا الله متعال میفرماید:
﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَا﴾ [البقرة: ٢٨٦]
الله، هیچکس را جز به اندازهی توانش تکلیف نمیدهد.
یکی دیگر از سنتهای روز جمعه، اینست که انسان، موهای سرش را روغن بزند و به سر و وضعش برسد تا در بهترین وضعیت در نماز جمعه حاضر شود. و نیز سنت است که بهترین لباسهایش را بپوشد و مسواک بزند؛ یعنی بهطور خاص، از مسواک استفاده کند. پس چه نیکوست با مسواک و خمیر دندان، دهانش را خوب، تمیز نماید.
همچنین سنت است که اولِ وقت در مسجد، حاضر شود؛ زیرا کسی که در ابتدای وقت، به مسجد میرود، مانندِ کسیست که شتری قربانی میکند و کسی که در ساعت دوم به مسجد برود، مانندِ اینست که گاوی قربانی کرده است؛ هرکس در ساعت سوم به مسجد برود، گویا قوچی قربانی کرده و کسی که در ساعت چهارم به مسجد برود، مثل اینست که مرغی صدقه داده است؛ کسی که در ساعت پنجم در مسجد حاضر میشود، گویا تخممرغی صدقه داده و کسی که پس از امام به مسجد میآید، گرچه از پاداش جمعه برخوردار میشود، اما ثوابش کمتر است و پاداش ورود زودهنگام به مسجد به او نمیرسد و از این پاداش بزرگ محروم میگردد.
بسیاری از مردم، روز جمعه هیچ کاری ندارند؛ با این حال در خانه یا در کوچه و بازار مینشینند و بدینسان شیطان، آنان را از این پاداش بزرگ محروم میگرداند. لذا از همان ابتدای روز جمعه، برای کسب این پاداش دست بهکار شوید، غسل کنید، خود را پاکیزه نمایید، عطر و روغن بزنید، بهترین لباس خود را بپوشید و زودهنگام به مسجد بروید و هر چه اللهﻷتوفیق داد، نماز بخوانید و به تلاوت قرآن مشغول شوید تا امام بیاید و خطبه را آغاز نماید.
و از دیگر آداب جمعه، اینست که انسان، میان دو نفر فاصله نیندازد؛ یعنی میان دو نفر که کنار هم نشستهاند، ننشیند و جایشان را تنگ نگرداند یا از روی شانههایشان رد نشود. اما اگر در میان آنها فاصله بود، ایرادی ندارد که آنجا بنشیند؛ زیرا این دو، خود با فاصله نشستهاند. اما نشستن در میان دو نفر که کنار هم هستند، آزار رساندن به آنهاست. پیامبرجشخصی را دید که از روی شانههای مردم رد میشد تا خود را به صفهای جلو برساند؛ به او فرمود: «اجْلِسْ فَقَدْ آذَيْتَ». یعنی: «بنشین که مردم را اذیت کردی». اینها همه، جزو آداب حضور در نماز جمعه است.
***
۸۳۳- وَعَنْ عَمْرِو بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِس أَنَّ رسولَ اللّهِج قال: «لا يَحِلُّ لِرَجُلٍ أَنْ يُفَرِّقَ بَيْنَ اثْنَيْنِ إلاّ بإذْنِهِمَا».[روایت ابوداود و ترمذي؛ ترمذی گفته است: حديثی حسن میباشد.] [صحیح الجامع، ش: ۷۶۵۶؛ و صحیح أبی داود، آلبانی، ش: ۴۰۵۵]
وَفِي روايةٍ لأبي داود: «لا يَجلِسُ بَيْنَ رَجُليْنِ إلاَّ بإذْنِهمَا».
ترجمه: از عمرو بن شعیب از پدرش از جدشسروایت است: رسولاللهجفرمود: «برای هیچکس جایز نیست که میان دو نفر، جز به اجازهی آنها - بنشیند و میانِ آنها-فاصله بیندازد».
و در روایتی از ابوداود آمده است: «هیچکس میان دو نفر جز به اجازهی آنها ننشیند».
۸۳۴- وَعَنْ حُذَيْفَةَ بْنِ الْيَمَانِس أنَّ رسولَ اللّهِج لَعَنَ مَنْ جَلَسَ وَسَطَ الْحَلْقَةِ.[روایت ابوداود با اِسناد حسن]
وَرَوَى التِّرمِذِيُّ عَنْ أَبِي مِجْلَزٍ أنَّ رَجُلاً قَعَدَ وَسَطَ حَلقْةٍ فقال حُذَيْفَةُس: مُلْعُونٌ عَلَى لِسَانِ مُحَمَّدٍج أوْ لَعَنَ اللّهُ عَلَى لِسَانِ مُحَمَّدٍج مَنْ جَلَسَ وَسَطَ الْحَلْقةِ.[ترمذي گفته است: این حدیث، حسن صحیح میباشد.] [(۸۳۴): ضعیف است؛ ضعیف الجامع، ش: ۴۶۹۴؛ السلسلۀ الضعیفۀ، آلبانی، ش: ۶۳۸]
ترجمه: حذیفه بن یَمانسمیگوید: «رسولاللهجکسی را که در وسط حلقه بنشیند، نفرین کرده است».
ترمذی از ابومجلز روایت کرده است: مردی، وسط حلقه نشست؛ حذیفهسفرمود: «هرکس وسط حلقه بنشیند، به زبان محمدجلعنت شده است» یا فرمود: «الله، کسی را که وسط حلقه مینشیند، به زبان محمدجلعنت کرده است».
۸۳۵- وَعَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّس قَالَ سَمِعْتُ رسولَ اللّهج يَقُولُ: «خَيْرُ الْمَجَالِسِ أوْسَعُهَا».[روایت ابوداود با اِسنادی صحیح و مطابق با شرط بخاری.] [صحیح الجامع، ش: ۳۲۸۵؛ السلسلة الصحیحة، ش: ۸۳۲؛ و صحیح أبی داود، آلبانی، ش: ۴۰۳۵]
ترجمه: ابوسعید خدریسمیگوید: از رسولاللهجشنیدم که میفرمود: «بهترین مجالس، وسیعترینِ آنهاست». [یعنی مجلسی که جای بیشتری برای نشستن داشته باشد.]
۸۳۶- وَعَنْ أَبِي هُرَيْرَةَس قال: قال رسولُ اللّهِج: «مَنْ جَلَسَ في مَجْلسٍ فَكثُرَ فيهِ لَغَطُهُ فَقَالَ قَبْلَ أنْ يَقُومَ مِنْ مَجْلِسِهِ ذلك: سبْحانَك اللهمّ وَبِحَمْدكَ أشْهدُ أنْ لا إله إلاَّ أنْتَ أسْتغْفِرُكَ وَأَتُوبُ إِلَيْكَ، إلاَّ غُفِرَ لَهُ ماَ كان َ في مَجْلِسِهِ ذلكَ».[ترمذي این حدیث را روایت کرده و گفته است: حسن صحيح میباشد.] [صحیح الجامع، ش: ۶۱۹؛ ر.ک: السلسلة الصحیحة (ح۶۷-۸۱)؛ و صحیح الترمذی، آلبانی، ش: ۲۷۳۰]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرکس در مجلسی بنشیند و لغزش وی- اعم از همهمه یا شوخی و سخنان بیمعنایش- در آن مجلس زیاد گردد، اما پیش از برخاستن، این دعا - یعنی دعای ذیل- را بگوید، همهی اشتباههایی که در آن مجلس از او سر زده است، بخشیده میشود؛ (سبْحانَك اللهمّ وَبِحَمْدكَ أشْهدُ أنْ لا إله إلاَّ أنْتَ أسْتغْفِرُكَ وَأَتُوبُ إِلَيْكَ)».
شرح
یکی از آداب مجلس که مؤلفذکر کرده، در روایت عمرو بن شعیب از پدرش از جدشسآمده است که پیامبرجفرمود: «برای هیچکس جایز نیست که میان دو نفر، جز به اجازهی آنها - بنشیند و میانِ آنها-فاصله بیندازد». یعنی اگر به جایی وارد شدید و دو نفر را دیدید که در کنارِ هم نشستهاند، در میان آنها ننشینید؛ مگر اینکه آنها خود به شما اجازه دهند. اجازه دادن میتواند بهزبان یا در عمل باشد؛ یعنی یکی از آنها بگوید: بیا اینجا بنشین؛ یا اینکه خودشان از یکدیگر فاصله بگیرند و برای نشستن شما، جا باز کنند. این، اشارهایست به اینکه میتوانید در میان آنها بنشینید. در غیر این صورت، در میانشان فاصله نیندازید؛ زیرا بیادبیست که به آنها بگویید: جا باز کنید یا کنار بروید؛ همچنین اگر در میان آنها بنشینید، جایشان را تنگ کرده و آنها را اذیت نمودهاید.
یکی دیگر از آداب مجلس، اینست که وقتی وارد حلقه یا گروهی میشوید که گرداگرد یکدیگر نشستهاند، در انتهای مجلس بنشینید؛ زیرا نشستن در وسط حلقه جایز نیست. فرقی ندارد که حلقه، حلقهی درس و آموزش باشد یا اینکه عدهای دَوْرِ هم جمع شده و با هم سخن میگفته باشند. مهم اینست که وقتی حلقه زدهاند، وسطِ آنها ننشینید؛ زیرا بدینسان در میان آنها و همنشینانشان یا استاد و یا کسی که سخن میگوید، فاصله میاندازید؛ همچنین معمولاً حاضرانِ جلسه دوست ندارند که کسی جلوتر از آنها در میانِ حلقه بنشیند. از اینرو نشستن در وسط حلقه، نادیده گرفتن حقوق حاضران است؛ مگر اینکه خود به شما اجازه بدهند. به عنوان مثال: جا، تنگ باشد یا جای کافی وجود نداشته باشد؛ لذا به شما بگویند: بفرما، اینجا بنشین. در این صورت ایرادی ندارد؛ اما اگر بدون اجازه در وسط حلقه مینشینید، بهیاد داشته باشید که حذیفه بن یمانسخبر داده که پیامبرجکسی را که در وسط حلقه مینشیند، نفرین کرده است.
و از دیگر آداب مجالس، اینست که انسان پیش از برخاستن از جلسهای که در آن، سخنان بیمعنا گفته یا لغزشی از او سر زده است، این دعا را بگوید: «سبْحانَك اللهمّ وَبِحَمْدكَ أشْهدُ أنْ لا إله إلاَّ أنْتَ أسْتغْفِرُكَ وَأَتُوبُ إِلَيْكَ». این، دعای کفارهی مجلس است و کسی که پیش از برخاستن از جلسه، این دعا را میگوید، لغزشهایی که در مجلس از او سر زده است، بخشیده میشود. لذا مستحب است که این دعا، پایانبخش مجلسی باشد که خطاهای زیادی در آن روی داده است.
همچنین شایسته است که مجالس، وسیع و فراخ باشند؛ یعنی جای زیادی برای نشستن داشته باشند. زیرا بهترین مجالس، فراخترین آنها، یعنی مجلسیست که جای زیادی برای نشستن دارد. به عبارت دیگر گنجایش عدهی بیشتری را دارد.
***
۸۳۷- وَعَنْ أَبِي بَرْزَةَس قال: كانَ رسولُ اللّهِج يَقُولُ بِأَخَرَةٍ إذَا أرَادَ أنْ يَقُومَ مِنَ الْمَجِلسِ «سُبْحَانَكَ اللهمَّ وبَحَمْدكَ أشْهدُ أنْ لا إله إلا أنْتَ أَسْتَغْفِرُكَ وأتُوبُ إِلَيْكَ»؛ فقال رَجُلٌ: يا رسول اللّه! إنَّكَ لَتَقُولُ قَوْلاً مَاكُنْتَ تَقُولُهُ فِيَما مَضَى؟ قال: «ذلكَ كفَّارَةٌ لِماَ يَكُونُ في الْمجْلِسِ».[روایت ابوداود؛ ابوعبدالله، حاکم نیشابوری، این حدیث را در «المستدرک» از عایشهلروایت کرده و گفته است: اِسنادش صحیح میباشد.] [صحیح أبی داود، آلبانی، ش: ۴۰۶۸]
ترجمه: ابوبرزهسمیگوید: رسولاللهجدر واپسین ایام زندگانیاش، هنگامی که میخواست از مجلسی برخیزد، این دعا را میگفت: «سُبْحَانَكَ اللهمَّ وبَحَمْدكَ أشْهدُ أنْ لا إله إلا أنْتَ أَسْتَغْفِرُكَ وأتُوبُ إِلَيْكَ». مردی عرض کرد: ای رسولخدا! شما دعایی میگویید که پیشتر نمیگفتید؟ فرمود: «این، کفارهی اشتباهها و کارهای بیهودهایست که در مجلس، روی میدهد».
[ترجمهی دعا: «یا الله! از هر عیب و نقصی، پاک و منزّهی و تو را بهپاکی میستایم. گواهی میدهم معبود راستینی جز تو وجود ندارد. از تو درخواست آمرزش میکنم و با توبه و انابت به سوی تو بازمیگردم».
شرح
پیشتر حدیثی بدین مضمون گذشت که پیامبرجفرموده است: «هرکس در مجلسی بنشیند و لغزش وی- اعم از همهمه یا شوخی و سخنان بیمعنایش- در آن مجلس زیاد گردد، اما پیش از برخاستن، این دعا - یعنی دعای ذیل- را بگوید، همهی اشتباههایی که در آن مجلس از او سر زده است، بخشیده میشود؛ (سبْحانَك اللهمّ وَبِحَمْدكَ أشْهدُ أنْ لا إله إلاَّ أنْتَ أسْتغْفِرُكَ وَأَتُوبُ إِلَيْكَ)».
حدیث ابوبرزهسکه مؤلفآن را پس از حدیث پیشین ذکر کرده، نشانگر اینست که پیامبرجخود نیز در پایان مجلس، این دعا را میگفت؛ همچنین بیان فرمود که این دعا، کفارهی مجلس است. کمتر پیش میآید که انسان در مجلسی بنشیند و از او خطا یا کار بیهودهای سر نزند یا وقتش تَلَف نشود؛ لذا پسندیده است که وقتی برمیخیزد، این دعا را بگوید تا کفارهی اشتباههایی باشد که در مجلس از او سر زده است.
در حدیث دیگر از ابنعمربآمده است: کمتر پیش میآمد که پیامبرجاز مجلسی برخیزد و این دعا را نگوید: «الَّلهمَّ اقْسِم لَنَا مِنْ خَشْيَتِكَ ما تَحُولُ بِه بَيْنَنَا وبَينَ مَعصِيتِكَ...»تا پایان دعا. انشاءالله دربارهی این دعا، توضیحِ بیشتری خواهیم داد. منظور، اینکه پیامبرجبیشترِ اوقات، این دعا را میگفت. اما اینکه در هر مجلسی اعم از مجالس وعظ یا پند و اندرز نیز این دعا را میگفت، جای بحث و بررسی دارد. زیرا ابن عمربدر همهی مجالس پیامبرجحاضر نبود. لذا اگر کسی، این دعا را در ابتدا یا در انتهای جلسه و حتی در بینِ جلسه بگوید، به سنتی که پیامبرجانجام میداد، عمل کرده است.
***
۸۳۸- وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ رضي الله عنهما قال: قَلَّمَا كان رسولُ اللّهِج يَقُومُ مِن مَجْلسٍ حَتَّى يَدعُوَ بِهؤلاَءِ الَّدعَوَاتِ: «الَّلهمَّ اقْسِم لَنَا مِنْ خَشْيَتِكَ ما تَحُولُ بِه بَيْنَنَا وبَينَ مَعْصِيَتِكَ، وَمِنْ طَاعَتِكَ ما تُبَلِّغُنَا بِهِ جَنَّتَكَ، وَمِنَ اْليَقينِ ما تُهِوِّنُ بِه عَلَيْنا مَصَائِبَ الدُّنيَا. اللهمَّ مَتِّعْنا بأسْمَاعِناَ، وأبْصَارِناَ، وَقُوّتِنا مَا أحييْتَنَا، وَاجْعَلْهُ الوَارِثَ منَّا، وَاجْعَلْ ثَأْرَنَا عَلَى مَنْ ظَلَمَنَا، وَانْصُرْنا عَلَى مَنْ عَادَانَا، وَلا تَجْعلْ مُصِيبَتَنا فِي دينِنَا، وَلا تَجْعلِ الدُّنْيَا أكبَرَ هَمِّنا ولا مَبْلَغَ عِلْمِنَا، وَلا تُسَلِّطْ عَلَيَنَا مَنْ لا يَرْحَمُنَا».[ترمذي این حدیث را روایت کرده و گفته است: حسن میباشد.] [صحیح الترمذی، آلبانی، ش: ۲۷۸۳]
ترجمه: ابنعمربمیگوید: کمتر پیش میآمد که پیامبرجاز مجلسی برخیزد و این دعاها را نگوید: «الَّلهمَّ اقْسِم لَنَا مِنْ خَشْيَتِكَ ما تَحُولُ بِه بَيْنَنَا وبَينَ مَعْصِيَتِكَ، وَمِنْ طَاعَتِكَ ما تُبَلِّغُنَا بِهِ جَنَّتَكَ، وَمِنَ اْليَقينِ ما تُهِوِّنُ بِه عَلَيْنا مَصَائِبَ الدُّنيَا. اللهمَّ مَتِّعْنا بأسْمَاعِناَ، وأبْصَارِناَ، وَقُوّتِنا مَا أحييْتَنَا، وَاجْعَلْهُ الوَارِثَ منَّا، وَاجْعَلْ ثَأْرَنَا عَلَى مَنْ ظَلَمَنَا، وَانْصُرْنا عَلَى مَنْ عَادَانَا، وَلا تَجْعلْ مُصِيبَتَنا فِي دينِنَا، وَلا تَجْعلِ الدُّنْيَا أكبَرَ هَمِّنا ولا مَبْلَغَ عِلْمِنَا، وَلا تُسَلِّطْ عَلَيَنَا مَنْ لا يَرْحَمُنَا».
[ترجمهی دعا: «یا الله! از خشیت خویش بهاندازهای نصیبمان بگردان که در میانِ ما و نافرمانیِ تو، حایل شود؛ و از طاعت خود، آنقدر به ما بده که ما را به بهشتِ تو برساند و به ما یقینی عطا کن که بهوسیلهی آن، سختیهای دنیا را بر ما آسان نمایی. یا الله! تا زمانی که ما را زنده میداری، ما را از گوشها، چشمها و نیرویمان- و دیگر حواسی که به ما دادهای- برخوردار بگردان و حواس ما را پیش از مرگمان از میان مَبَر و انتقام ما را بر کسی قرار بده که به ما ستم کرده است و ما را بر دشمنانمان پیروز بگردان و مصیبتمان را در دینمان قرار نده و دنیا را بزرگترین هدفمان و پایان و غایتِ علم و دانشمان نگردان و کسی را بر ما چیره مکن که به ما رحم نمیکند».]
شرح
امام نوویاز عبدالله بن عمربروایت کرده است: کمتر پیش میآمد که پیامبرجاز مجلسی برخیزد و این دعاها را نگوید:
«الَّلهمَّ اقْسِم لَنَا مِنْ خَشْيَتِكَ ما تَحُولُ بِه بَيْنَنَا وبَينَ مَعْصِيَتِكَ»؛ یعنی: «یا الله! از ترس و خشیت خویش بهاندازهای نصیبمان بگردان که در میانِ ما و نافرمانیِ تو، حایل شود». خشیت، به ترسی گفته میشود که از روی علم و آگاهی یا به همراه علم و آگاهیست. زیرا الله متعال میفرماید:
﴿إِنَّمَا يَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْۗ﴾ [فاطر: ٢٨]
بهراستی تنها بندگان دانای الله از او میترسند.
«ما تَحُولُ بِه بَيْنَنَا وبَينَ مَعْصِيَتِكَ»: «خشیتی که میان ما و نافرمانیِ تو حایل شود». زیرا انسان هرچه بیشتر خداترس باشد، از اللهﻷکمتر نافرمانی میکند.
«وَمِنْ طَاعَتِكَ ما تُبَلِّغُنَا بِهِ جَنَّتَكَ»؛ یعنی: «و از طاعت خود، آنقدر به ما بده که ما را به بهشتِ تو برساند». زیرا راهِ رسیدن به بهشت، اطاعت و فرمانبرداری از الله متعال است. اگر بندهای، خداترس باشد، از کارهای حرام بپرهیزد و از اللهﻷاطاعت کند، با ترس و خشیت خویش از دوزخ رهایی مییابد و با طاعت و بندگی، وارد بهشت میشود.
«وَمِنَ اْليَقينِ ما تُهِوِّنُ بِه عَلَيْنا مَصَائِبَ الدُّنيَا»؛ یعنی: «و به ما یقینی عطا کن که بهوسیلهی آن، سختیهای دنیا را بر ما آسان نمایی». یقین، بالاترین درجهی ایمان است. به عبارت دیگر، یقین، ایمانیست که هیچ شک و تردیدی به همراه ندارد و انسان به غیب و آنچه از نظرش پنهان است، آنگونه باور دارد که گویا پیشِ چشمِ اوست و آن را میبیند.
کمالِ یقین، اینست که انسان به آنچه الله متعال خبر داده است، یعنی به امور غیب و آنچه به نامها و صفات الهی یا به آخرت و امثال آن مربوط میشود، یقینِ کامل داشته باشد؛ بهگونهای که گویا غیب و آنچه را که الله متعال از آن خبر داده است، با چشم مشاهده میکند.
«ما تُهِوِّنُ بِه عَلَيْنا مَصَائِبَ الدُّنيَا»؛ یعنی: «یقینی که بهوسیلهی آن، سختیهای دنیا را بر ما آسان نمایی». زیرا سختیهای فراوانی در دنیا وجود دارد؛ اما اگر انسان، یقین داشته باشد که سختیهای دنیا، کفارهی گناهان و سبب رفع درجاتِ اوست، آنگاه که صبر و شكيبایی پیشه سازد و به اجر و پاداش الهی امیدوار باشد، سختیها بر او آسان میگردد و مشکلات و مصیبتهای جانی، مالی و خانوادگی هرچه بزرگ باشند، او را از پا در نمیآورند؛ بلکه تا زمانی که یقین کامل داشته باشد، همهی سختیها بر او آسان خواهد بود.
«اللهمَّ مَتِّعْنا بأسْمَاعِناَ، وأبْصَارِناَ، وَقُوّتِنا مَا أحييْتَنَا»؛ یعنی: «یا الله! تا زمانی که ما را زنده میداری، ما را از گوشها، چشمها و نیرویمان- و دیگر حواسی که به ما دادهای- برخوردار بگردان». بدینسان دعا میکنیم که الله متعال، ما را تا زمانی که زنده هستیم، از حواسی چون شنوایی، بینایی و نیروی بدنی بهرهمند کند. زیرا کسی که از این حواس بهرهمند است، خیر و نعمت فراوانی در اختیار دارد؛ اما وضعیتِ کسی که کمتوان یا ناتوان ذهنی و جسمیست، بر کسی پوشیده نیست. ناگفته نماند که نباید چنین کسانی را سرزنش کنیم؛ بلکه با آنها با کمالِ احترام رفتار نماییم.
«وَاجْعَلْهُ الوَارِثَ منَّا»؛ یعنی بگذار از این حواس استفاده کنیم. به عبارت دیگر حواس ما را پیش از مرگمان از میان مَبَر و به لطف خویش حواسمان را بهسان وارثانمان حفظ بفرما. این، کنایه از تداوم و ماندگاری حواس تا پایان زندگیست.
«وَاجْعَلْ ثَأْرَنَا عَلَى مَنْ ظَلَمَنَا»؛ یعنی: «و انتقام ما را بر کسی قرار بده که به ما ستم کرده است». به عبارت دیگر خود از کسانی که به ما ستم کردهاند، برای ما انتقام بگیر؛ چه با مکافات دنیا و چه با مجازات آخرت. لذا ایرادی ندارد که انسان متناسب با ستمی که بر او رفته است، بر ضدّ ظالم دعا کند. پس، در دعا بر ضدّ ظالم نیز انصاف داشته باشیم و بدانیم که الله متعال، دعای مظلوم را میپذیرد.
پیامبرجهنگامی که معاذسرا برای دعوت، به یمن فرستاد و مواردِ دعوتش را برایش بیان نمود، به او فرمود: «فَإِنْ هُمْ أَطَاعُوا لِذلك، فَإِيَّاكَ وكَرائِمَ أَمْوالِهم. واتَّقِ دعْوةَ الْمَظْلُومِ فَإِنَّهُ لَيْس بينها وبيْنَ الله حِجَابٌ». [صحیح بخاری، در چندین مورد، از جمله: (۱۳۹۵، ۱۴۵۸، ۱۴۹۶، ۴۳۴۷)؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۹. [ر.ک: حدیث شمارهی ۲۱۳. (مترجم)])] یعنی: «اگر این فرمان را پذیرفتند - و حاضر شدند زکات بدهند- از گرفتن اموال قیمتیِ آنها (به عنوان زکات) بپرهیز و از دعای مظلوم بترس. زیرا هیچ حجابی، میان الله و دعای مظلوم وجود ندارد».
الله متعال، فرمانروای عادلیست که دادِ مظلوم را از ظالم میستاند؛ یعنی آنگاه که ستمدیده، شکایت به پیشِ الله میبرد، اللهﻷاز ستمکار انتقام میگیرد و به دادِ مظلوم میرسد. اما مظلوم، نباید بیشتر یا شدیدتر از ستمی که بر او رفته است، بر ضدّ ظالم دعا کند؛ و گرنه، خود ستمگر بهشمار میآید.
«وَانْصُرْنا عَلَى مَنْ عَادَانَا»؛ یعنی: «ما را بر دشمنانمان پیروز بگردان». بزرگترین دشمن مسلمانان، یهودیان و نصرانیها و نیز مشرکان بودایی، ملحدان و منافقان هستند. اینها، با ما مسلمانان کینه و دشمنی دارند. الله متعال میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمۡ أَوۡلِيَآءَ﴾ [الممتحنة : ١]
ای مؤمنان! دشمنان من و دشمنان خودتان را دوستان خویش مگیرید.
الله متعال دربارهی منافقان میفرماید:
﴿هُمُ ٱلۡعَدُوُّ فَٱحۡذَرۡهُمۡۚ قَٰتَلَهُمُ ٱللَّهُۖ أَنَّىٰ يُؤۡفَكُونَ ٤﴾ [المنافقون: ٤]
آنها، دشمناند؛ پس، از آنان برحذر باش. الله، نابودشان کند که چگونه منحرف میشوند.
لذا هر مسلمانی از الله درخواست میکند که او را بر دشمنانش، بر یهود و نصارا، و مشرکان و بوداییها و دیگر گروههای کفر، پیروز بگرداند. همانا الله، یاورِ مؤمنان است؛ چنانکه میفرماید:
﴿بَلِ ٱللَّهُ مَوۡلَىٰكُمۡۖ وَهُوَ خَيۡرُ ٱلنَّٰصِرِينَ ١٥٠﴾ [آل عمران: ١٥٠]
آری! الله یاور شماست؛ و او بهترین یاوران است.
«وَلا تَجْعلْ مُصِيبَتَنا فِي دينِنَا، وَلا تَجْعلِ الدُّنْيَا أكبَرَ هَمِّنا ولا مَبْلَغَ عِلْمِنَا»؛ یعنی: «و مصیبتمان را در دینمان قرار نده و دنیا را بزرگترین هدفمان و پایان و غایتِ علم و دانشمان نگردان». مصیبتها، معمولاً مالی یا جانیست؛ بدینسان که دزد، مالِ انسان را میبَرد یا آتش، آن را میسوزاند یا به هر شکلی، مال و ثروت انسان از میان میرود. و اما مصیبتِ جانی؛ مانندِ اینکه یک شخص یا یکی از عزیزانش، بیمار میشود یا میمیرد. و گاه مصیبت، عقلیست؛ یعنی یک شخص یا یکی از عزیزانش به جنون مبتلا میگردد. ولی بزرگترین مصیبت، مصیبتیست که بر دینِ انسان وارد میشود.- از الله متعال درخواست میکنیم که ما را بر دینش استوار و ثابتقدم بگرداند.- مصیبتهای دینی، مانند مصیبتهای جانیست که پارهای از آنها مانند سرماخوردگی و سردرد، سخت و شدید نیست. پارهای از مصیبتهای دینی نیز همینگونهاند؛ مانند گناهان کوچک. و برخی از مصیبتهای دینی، هلاکتبارند؛ مانند کفر، شرک و شک و تردید و امثال آن. همانگونه که مرگ، بزرگترین مصیبت یا بلای جسمیست. لذا همواره دعا میکنیم که الله متعال ما را به مصیبتهای دینی، مبتلا نکند؛ زیرا تحمل سایر مصیبتها، آسان میباشد و مصیبتزدهی واقعی، کسیست که از اجر و پاداش الاهی محروم میگردد.
«وَلا تَجْعلْ مُصِيبَتَنا فِي دينِنَا، وَلا تَجْعلِ الدُّنْيَا أكبَرَ هَمِّنا ولا مَبْلَغَ عِلْمِنَا»؛ پس، پروردگارا! ما را از اجر و ثواب، محروم مگردان و دنیا را بزرگترین هدفمان و پایان و غایتِ علم و دانشمان قرار نده؛ بلکه آخرت را هدفمان قرار بده و چنان کن که نصیبمان از دنیا را فراموش نکنیم. یعنی آنچه از دنیا به نفعِ ماست، نصیبمان بفرما. چراکه دنیا، ضرورتِ گریزناپذیر همگان است، اما نباید مهمترین هدف زندگی یا پایان و غایتِ علم و دانشِ انسان باشد. از اینرو انسانِ مسلمان از اللهﻷمیخواهد که علم آخرت را پایان و غایتِ دانش او بگرداند؛ علم دنیا و دانش مربوط به زندگی دنیا، هرچه باشد، پایان مییابد و از میان میرود؛ یعنی اگر انسان، پزشکی برجسته یا جغرافیدانی نامدار یا فیزیکدانی مشهور باشد، دانش وی، حداکثر در خدمت دنیا یا در محدوهی دنیا خواهد بود؛ اما مهم، دانشِ آخرت، یعنی علم مربوط به شریعت است.
«وَلا تُسَلِّطْ عَلَيَنَا مَنْ لا يَرْحَمُنَا»؛ یعنی: «و کسی را بر ما چیره مکن که به ما رحم نمیکند». کسی به ما رحم کند، آسیبی به ما نمیرساند؛ تنها کسی، به ما بد میکند یا به ما آسیب میرساند که رحم ندارد.
پیامبرجدر هر مجلسی که مینشست، معمولاً این دعا را میگفت؛ البته همانگونه که پیشتر گفتیم، گفتن این دعا در هر مجلسی، لازم یا واجب نیست.
***
۸۳۹- وَعَنْ أَبِي هُرَيْرَةَس قال: قال رسولُ اللّهج: «مَا مِنْ قَوْمٍ يَقُومُونَ مِنْ مَجْلسٍ لا يَذكُرُونَ الله تَعَالَى فيهِ إلاَّ قَامُوا عَنْ مِثلِ جيفَةِ حِمَارٍ وكانَ لَهُمْ حَسْرَةً».[روایت ابوداود با اِسناد صحيح] [صحیح أبی داود، آلبانی، ش: ۴۰۶۴]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هر گروهی از مجلسی برخیزند که در آن الله متعال را یاد نکردهاند، گویا از لاشهی الاغی مُرده برخاستهاند و این مجلس برای آنان، مایهی حسرت و افسوس خواهد بود».
۸۴۰- وَعَنْهُ عَنِ النَّبِيِّج قال: «مَا جَلَسَ قَومٌ مَجْلِسًا لم يَذْكرُوا اللّهَ تَعَالَى فيهِ ولَم يُصَُّلوا عَلَى نَبِيِّهم فيهِ إلاَّ كانَ عَلَيْهِمْ تِرَةٌ، فإِنْ شاءَ عَذَّبَهُم، وإنْ شَاءَ غَفَرَ لَهُم».[ترمذي، این حدیث را روایت کرده و گفته است: حدیثی حسن میباشد.] [صحیح الترمذی، آلبانی، ش: ۲۶۹۱]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: پیامبرجفرمود: «هر گروهی در مجلسی بنشینند و در آن، الله متعال را یاد نکنند و بر پیامبرشان درود نفرستند، زیان و نقصی برای آنها بهشمار میآید؛ اگر الله بخواهد، عذابشان میکند و اگر بخواهد، آنان را میآمرزد».
۸۴۱- وَعَنْهُ عَنْ رسولِ اللّهج قال: «مَنْ قَعَدَ مَقْعَدًا لَمْ يَذْكُرِ اللّهَ تَعَالَى فِيهِ كَانَتْ عَلَيِهِ مِنَ الله تَعَالَى تِرَةٌ، وَمَنِ اضْطَجَعَ مُضْطَجَعاً لاَ يَذْكُرُ اللّهَ تَعَالَى فِيهِ كَانَتْ عَلَيْهِ مِن اللّهِ تِرَةٌ».[روایت ابوداود] [صحیح الجامع، ش: ۶۴۷۷؛ السلسلة الصحیحة، ش: ۷۸؛ و صحیح أبی داود، آلبانی، ش: ۴۰۶۵. [پیشتر بهشمارهی ۸۲۳ گذشت.])]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرکس در جایی بنشیند و الله متعال را در آنجا یاد نکند، زیانی از سوی الله متعال بر اوست؛ و هرکس، در جایی بخوابد و آنجا الله متعال را یاد نکند، ضرر و زیانی از سوی الله متعال بر اوست».
شرح
این سه حدیث دربارهی آداب مجلس میباشد و نشان میدهد که شایسته است انسان در مجلسی که مینشیند، اللهﻷرا یاد کند و بر پیامبرجدرود بفرستد؛ چنانکه در این احادیث آمده است: «هر گروهی در مجلسی بنشینند و در آن، الله متعال را یاد نکنند و بر پیامبرشان درود نفرستند، زیان و نقصی برای آنها بهشمار میآید؛ اگر الله بخواهد، عذابشان میکند و اگر بخواهد، آنان را میآمرزد».
یاد و ذکر الله متعال در مجالس، صورتهای گوناگونی دارد؛ از آن جمله، اینست که شخصی در مجلس دربارهی یکی از آیههای اللهﻷسخن بگوید؛ مثلاً بگوید: «با اینکه فصلِ زمستان است، هوایی بهاری را تجربه میکنیم و این، از قدرت پرودگار و از نشانههای اوست». یا به عنوان مثال، بگوید: «اگر همهی مردم جمع شوند، نمیتوانند این هوای گرم را در این فصل که باید هوا سرد باشد، به سرما تبدیل کنند». بیان یکی از ویژگیهای پیامبرجنیز یکی دیگر از صورتهای معنوی کردن مجلس است؛ مثلاً بگوید: «پیامبرجپرهیزگارترین مردم بود» و سپس بر او درود بفرستد. حاضران جلسه که به این سخنان گوش میسپارند، در ثوابش شریکاند.
این، نمونههایی از ذکر الله متعال و یادِ پیامبرجاست. و اگر بخواهد، الله متعال را با الفاظ و واژههای مشهورِ ذکر، یعنی با گفتن: «سبحانالله»، «لاإلهإلاالله»، «ما شاءالله»و امثال آن، یاد کند. خلاصه اینکه آدمِ زیرک و خردمند، میتواند درک کند که در هر مجلس و انجمنی چگونه اللهﻷرا یاد نماید یا بر پیامبرجدرود بفرستد.
دعای پایان مجلس نیز یکی دیگر از نمونههای ذکر و یادِ اللهﻷمیباشد؛ یعنی هنگامِ برخاستن از مجلس، این دعا را بگوید: «سُبْحَانَكَ اللهمَّ وبَحَمْدكَ أشْهدُ أنْ لا إله إلا أنْتَ أَسْتَغْفِرُكَ وأتُوبُ إِلَيْكَ».
لذا با توجه به احادیث یادشده، شایسته است که انسان، در هر مجلس و در هر فرصتی، حتی هنگام خوابیدن نیز الله متعال را یاد کند تا از زمرهی کسانی باشد که الله متعال دربارهی آنان فرموده است:
﴿ٱلَّذِينَ يَذۡكُرُونَ ٱللَّهَ قِيَٰمٗا وَقُعُودٗا﴾ [آل عمران: ١٩١]
کسانی که ایستاده و نشسته و یا در حالی که بر پهلوها آرمیدهاند، الله را یاد میکنند.
الله متعال میفرماید:
﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦ مَنَامُكُم بِٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ﴾ [الروم: ٢٣]
و از نشانههای او، خوابیدن شما در شب و روز است.
۸۴۲- وَعَنْ أَبِي هُرَيْرَةَس قال: سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِج يَقُولُ: «لَم يَبْقَ مِنَ النُبُوَّة إلا الْمبُشِّراتُ». قالوا: وَمَا المُبشِّراتُ؟ قال: «الُّرؤْيَا الصَّالِحةُ».[روایت بخاري] [صحیح بخاری، ش: ۶۹۹۰]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: از رسولاللهجشنیدم که میفرمود: «از نبوت چیزی جز بشارتها باقی نمانده است». گفتند: منظور از بشارتها چیست؟ فرمود: «خوابهای خوب».
۸۴۳- وَعَنْهُ أَنَّ النَّبِيَّج قال: «إذَا اقْتَرَبَ الزَّمَانُ لَمْ تَكَدْ رُؤْيَا الُمؤْمِنِ تَكذبُ، وَرُؤْيَا المُؤْمِنِ جُزْءٌ منْ ستَّةٍ وَأرْبَعيَنَ جُزْءًا مِنَ النُبُوةِ». [متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۷۰۱۷؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۲۶۳]
وفي روايةٍ: «أصْدَقُكُم رُؤْيَا، أصْدُقكُم حَديثًا».
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: پیامبرجفرمود: «نزدیک قیامت، کمتر اتفاق میافتد که خواب مؤمن دروغ از آب درآید؛ خواب مؤمن، بخشی از چهل و شش بخش نبوت است».
و در روایتی آمده است: «آنکس از شما که خوابش صادقتر است، راستگوتر است».
۸۴۴- وَعَنْهُ قَالَ: قَالَ رسولُ اللّهِج: «مَنْ رَآنِي فِي الْمنَامِ فَسَيَرَانِيِ في الْيَقَظَةِ أوْ كأنَّمَا رآنِي في اليَقَظَةِ لا يَتَمثَّلُ الشَّيْطانُ بِي». [متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۶۹۹۳؛ و صحیح مسلم، ش: (۲۲۶۶، ۲۲۶۷)]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرکس مرا در خواب ببیند، در بیداری نیز مرا خواهد دید یا گویا مرا در بیداری دیده است؛ شیطان خودش را شبیهِ من نمیسازد».
۸۴۵- وَعَنْ أَبِي سعيدٍ الْخُدريِّس أَنَّهُ سَمِعَ النَّبِيَّجيقول: «إذا رَأى أَحدُكُم رُؤْيَا يُحبُّهَا فَإنَّما هِيَ مِنَ اللّهِ تَعَالَى فَليَحْمَدِ اللّهَ عَلَيْهَا وَلْيُحُدِّثْ بِهَا.
وفي روايةٍ: فَلاَ يُحَدِّثْ بِهَا إلاَّ مَنْ يُحِبُّ وَإذا رأى غَيْرَ ذَلِكَ مِمَّا يَكْرَهُ فَإِنَّمَا هِيَ مِنَ الشَّيْطانِ فَلْيَسْتَعِذْ مِنْ شَرِّهَا وَلا يَذكُرْها لأَحَدٍ فَإِنَّهَا لا تَضُرُّهُ».[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۶۹۸۵؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۲۶۲]
ترجمه: از ابوسعید خدریسروایت است که وی از پیامبرجشنید که میفرمود: «هرگاه یکی از شما خوابی دید که از آن خوشَش میآید، بداند که آن خواب، از سوی الله است و باید آن را – برای دیگران- بازگو کند».
و در روایتی آمده است: «آن را تنها برای کسی که دوستش دارد، بازگو نماید؛ و اگر خوابی دید که خوشَش نمیآید، بداند که آن خواب از سوی شیطان است و باید از شرّ آن - به الله- پناه ببرد و آن را برای هیچکس تعریف نکند. چراکه این خواب، زیانی به او نمیرساند».
شرح
مؤلف، نوویمیگوید: «باب: خواب و مسایل مربوط به آن».
وقتی انسان میخوابد، روحش از کالبدش جدا میشود؛ اما این، مرگ یا وفات کوچک است. همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿وَهُوَ ٱلَّذِي يَتَوَفَّىٰكُم بِٱلَّيۡلِ وَيَعۡلَمُ مَا جَرَحۡتُم بِٱلنَّهَارِ ثُمَّ يَبۡعَثُكُمۡ فِيهِ لِيُقۡضَىٰٓ أَجَلٞ مُّسَمّٗىۖ﴾ [الأنعام: ٦٠]
و او ذاتیست که شبهنگام شما را در مرگِ خواب فرو میبرد و از اعمالی که در روز انجام میدهید، آگاه است و سپس شما را در روز، بلند میکند تا مُهلت مشخص به سرآید.
و میفرماید:
﴿ٱللَّهُ يَتَوَفَّى ٱلۡأَنفُسَ حِينَ مَوۡتِهَا وَٱلَّتِي لَمۡ تَمُتۡ فِي مَنَامِهَا﴾ [الزمر: ٤٢]
الله، جانها را هنگام مرگشان میگیرد و نیز جانی را که نمرده، بههنگام خوابِ آن قبض میکند.
خواب، وفات یا مرگِ کوچک است که در آن هنگام، روح از تن جدا میشود و به جایی که الله بخواهد، میرود. از اینرو یکی از اذکار خواب اینست که میگوییم: «اللّهمَّ بِكَ وَضَعْتُ جَنْبِي، وَبِكَ أَرْفَعُهُ، إِنْ أَمْسَكْتَ نَفْسِي، فَاغْفِرْ لَهَا وَارْحَمْهَا، وَإِنْ أَرْسَلْتَهَا فَاحْفَظْهَا بِمَا تَحْفَظُ بِهِ عِبَادَكَ الصَّالِحِينَ».[ترجمهی دعا: «یا الله! به نام تو پهلويم را بر زمين گذاشتم و به كمك تو آن را بلند میكنم. اگر جانِ مرا گرفتی، آن را بیامرز و بر آن، رحم بفرما. و اگر جانم را به کالبدم برگرداندی، آن را با آنچه که بندگان نيكوكارت را حفاظت مینمايي، حفاظت كن]
در هنگامِ خواب که روح از کالبد جدا میشود، انسان خواب میبیند؛ خواب بر سه گونه است: خواب نیک، خواب بد یا کابوس، و خوابِ بیمعنا یا خوابی که نتیجهی بازی و وسوسهی شیطان یا مسایل روانیست یا انگیزههای دیگری دارد.
نوع اول: خواب نیک، یعنی خوابی که انسان از آن خوشَش میآید؛ خواب خوب از سوی اللهﻷو نعمتیاست که اللهﻷبه انسان عطا میکند و چیزی را که دوست دارد یا از آن خوشَش میآید، در خواب به او نشان میدهد؛ زیرا انسان از دیدن چیزی که دوست دارد، سرِحال و بانشاط میگردد. خواب نیک، بشارت یا مژدهای از سوی الله متعال است. به عبارت دیگر، خواب خوبی که مؤمن میبیند یا دیگران برایش میبینند، نوید یا مژدهای زودهنگام برای مؤمن بهشمار میآید. از اینرو پیامبرجفرمود: «از نبوت چیزی جز بشارتها باقی نمانده است»؛ یعنی خوابهای خوبی که مؤمن، خود می بیند یا دیگران برای او میبینند. این، بشارت و نویدِ خیر است و از سوی اللهﻷمیباشد.
نوع دوم: خوابِ بد (خواب پریشان)؛ یعنی خوابی که انسان از آن خوشَش نمیآید و از سوی شیطان است؛ شیطان، چیزهایی در خواب انسان میآورَد که برای انسان، رنجآور است. دوایش، اینست که انسان از شر شیطان و از شرِ خوابِ بد، به الله پناه ببرد و خواب بد را برای کسی بازگو نکند و مشتاق تعبیرِ آن نباشد؛ زیرا برخی از مردم همینکه خواب بدی میبینند، دوست دارند تعبیرش را بدانند؛ لذا نزدِ تعبیرکنندگانِ خواب میروند یا به کتابهای تعبیر خواب مراجعه میکنند تا تعبیر خوابشان را پیدا کنند. در صورتی که اگر خوابی را بد تعبیر کنند، چهبسا تعبیرِ آن، به واقعیت میپیوندد. اما اگر انسان از شر شیطان و خواب بدی که دیده است، به اللهﻷپناه ببرد و خوابش را برای کسی بازگو نکند، خواب بد، زیانی برایش نخواهد داشت. یعنی بهسادگی میتوان از شر خواب بد نجات یافت؛ زیرا دارویش، آسان است. بدینسان که انسان، صبر نماید، خوابش را کتمان کند و از شر شیطان و از شر خواب یا اتفاقی که هنوز رخ نداده، به اللهﻷپناه ببرد.
نوع سوم: خوابیست که هدف و معنای روشنی ندارد و گاه نتیجهی مسایل روانیست؛ یعنی انسان به چیزی دلبستگی دارد و چون به آن فکر میکند، آن را در خواب میبیند. و گاه نتیجهی وسوسه و بازیِ شیطان است؛ بدین معنا که شیطان، چیزهای بیمعنایی به خوابِ انسان میآورد یا در خواب، به انسان نشان میدهد. چنانکه شخصی به پیامبرجعرض کرد؟: ای رسولخدا! در خواب دیدم که سَرَم قطع شده بود و به سرعت روی زمین میغلتید و من به دنبالش میدویدم. پیامبرجبه او فرمود: «لا تُحَدِّث النَّاسَ بِتَلَعُّبِ الشَّيطانِ بِكَ فِي مَنَامِكَ». یعنی: «بازیای را که شیطان در خواب با تو کرده است، برای مردم بازگو نکن». چنین خوابی، بیمعناست؛ چه معنا دارد که سرِ انسان قطع شود و آنگاه او به دنبال سرِ قطعشدهاش که روی زمین میغلتد، بِدَود؟!
گاه انسان، خوابی دربارهی پدر، یا مادر یا برادر یا عمویش میبیند که ممکن است خوابِ معنادار و یا خوابی بیمعنا و از سوی شیطان باشد؛ بدینسان که شیطان خودش را در خوابِ انسان به شکلِ کسی درآورَد. البته همانگونه که در حدیث آمده است: شیطان نمیتواند خودش را شبیهِ پیامبرجبسازد و جرأت چنین کاری را ندارد. از اینرو اگرانسان، کسی را در خواب ببیند و در دلش چنین بیاید که پیامبرجبوده است، ویژگیهای شخصی را که در خواب دیده، با ویژگیهایی که دربارهی پیامبرجروایت شده است، مقایسه کند؛ اگر مطابقت داشت، پیامبرجرا در خواب دیده، و گرنه، آنچه دیده، اوهامی از سوی شیطان بوده است. چنانکه بسیار پیش میآید که شخصی میگوید: پیامبرجرا در خواب دیدم که چنین و چنان گفت یا این عمل را انجام داد؛ اما با بیان اوصاف و ویژگیهای فردی که در خواب دیده است، روشن میگردد که این اوصاف و ویژگیها، با ویژگیهای پیامبرجهمخوانی ندارد؛ یعنی آن فرد، پیامبرجنبوده است. در چنین مواردی قاطعانه میگوییم: کسی که در خواب دیدهای، پیامبرجنبوده است.
اما اگر اوصافی که بیان میکند، با ویژگیهای پیامبرجمطابقت داشت، پس، پیامبرجرا خواب دیده است. باید دانست که امکان ندارد رسولخداجبه خوابِ کسی بیاید و چیزی بگوید که بر خلاف شریعتِ اوست؛ یعنی اگر کسی بیاید و بگوید: «پیامبرجرا در خواب دیدم که چنین و چنان گفت»، اگر با شریعت محمدی در تعارض باشد، در دروغ بودنش، جای هیچ شک و تردیدی وجود ندارد و اگر ویژگیهای شخصی که در خواب این فرد آمده، با ویژگیهای پیامبرجمطابقت داشت، چنین نتیجهگیری میکنیم که این فرد، بهدروغ ادعا میکند که پیامبرجرا در خواب دیده است؛ لذا به سخنانش اهمیت نمیدهیم.
***
۸۴۶- وَعَنْ أَبِي قتادةَس قال: قال النَّبِيُّج: «الرّؤيا الصَّالَحِةُ وفي رواية الرُّؤيَا الحَسَنَةُ منَ اللّهِ، والْحُلْمُ مِنَ الشَّيْطَانِ، فَمَن رَأى شَيْئًا يَكرَهُهُ فَلْيَنْفُثْ عَن شِمَالِهِ ثَلاَثًا، وَلْيَتَعَوَّذْ مِنَ الشَّيْطانِ فَإنَّها لا تَضُرُّهُ».[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: (۶۹۸۶، ۷۰۴۴)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۲۶۱]
ترجمه: ابوقتادهسمیگوید: پیامبرجفرمود: «خواب خوب- در روایتی رؤیای صالحه آمده و در روایتی دیگر، رؤیای حسنه- از سوی الله است و خوابِ بد (خواب پریشان) از سوی شیطان. پس هرکس خوابی دید که از آن خوشَش نمیآید، سه بار به سمت چپ - بهآرامی و بدون آبِ دهان- تُف کند و از شرّ شیطان به الله پناه ببرد که در این صورت، آن خواب زیانی به او نمیرساند».
۸۴۷- وَعَنْ جَابِرٍس عَنْ رسولِ اللّهِج قال: «إذَا رَأى أحَدُكُم الرُّؤيا يَكْرَهُها فلْيَبْصُقْ عَن يَسَارِهِ ثَلاَثًا، وَلْيَسْتَعِذْ باللّهِ مِنَ الشَّيَطانِ ثَلاثًا، وَلْيَتَحَوَّلْ عَنْ جَنْبِهِ الّذِي كانَ عَلَيْهِ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۲۲۶۲]
ترجمه: جابرسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرگاه یکی از شما خوابی دید که از آن خوشَش نمیآید، سه بار به سمت چپش - بدون آب دهان- تُف کند و سه بار از شرّ شیطان به الله پناه ببرد و از پهلویی که بر آن خوابیده است، به پهلوی دیگر بخوابد».
۸۴۸- وَعَنْ أبِي الأسْقَعِ وَاثِلَةَ بْنِ الأَسْقَعِس قال: قال رسولُ اللّهج: «إنَّ مِنْ أَعْظَمِ الفِرَى أَنْ يَدَّعِيَ الرَّجُلُ إِلَى غَيْرِ أبِيْهِ، أوْ يُرِيَ عَيْنهُ مَالم تَرَ، أوْ يقولَ عَلَى رسولِ اللّهج مَا لَمْ يَقُلْ».[روایت بخاري] [صحیح بخاری، ش: ۳۵۰۹]
ترجمه: ابوالاسقع، واثله بن ابیالاسقعسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «از بزرگترین دروغها، اینست که شخصی، خودش را به غیرِ پدرش نسبت دهد یا مدّعیِ دیدن خوابی شود که ندیده است یا سخنی را به رسولاللهجنسبت دهد که آن بزرگوار نگفته است».
شرح
این احادیث دربارهی خواب و مسایل مربوط به آن است؛ پیشتر بیان کردیم که خواب بر سه نوع است:
نوع اول: خوابِ خوب که از سوی اللهﻷمیباشد؛ خواب نیک، شادیبخش و مژده یا نویدی زودهنگام دربارهی مؤمن است.
نوع دوم: خواب بد (خواب پریشان) که از سوی شیطان است؛ یعنی شیطان، چیزی را به خواب انسان میآورَد که برای او خوشایند نیست و بدینسان انسان را غمگین، افسرده و حتی بیمار میگرداند. زیرا شیطان، دشمن انسان است و دوست دارد انسان را غمگین نماید. الله متعال میفرماید:
﴿إِنَّمَا ٱلنَّجۡوَىٰ مِنَ ٱلشَّيۡطَٰنِ لِيَحۡزُنَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَيۡسَ بِضَآرِّهِمۡ شَيًۡٔا إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ١٠﴾ [المجادلة: ١٠]
درِ گوشی سخنگفتن و گفتگوی محرمانه (و بدون دلیل و بر پایهی گناه و تجاوز)، تنها از سوی شیطان است تا مؤمنان را اندوهگین کند؛ و جز به خواستِ الله، نمیتواند هیچ زیانی به آنان برساند. و مؤمنان باید بر الله توکل کنند.
خواب بد یا خواب پریشان، خوابیست که برای انسان خوشایند نیست و او را ناراحت و گاه، بیمار میگرداند؛ اما یکی از نعمتهای الله متعال، اینست که برای هر بیماری و مرضی، درمانی قرار داده است؛ درمان خواب بد یا راهکار رهایی از آن، اینست که:
نخست: انسان سه بار به سمت چپش - بدون آب دهان- تُف کند و سه بار از شرّ شیطان و از شرّ خوابی که دیده است، به اللهﻷپناه ببرد و بگوید: «از شرّ شیطان و از شرّ این خواب به الله پناه میبرم» و آنگاه از پهلوی که بر آن خوابیده، به پلوی دیگر بخوابد؛ یعنی اگر بر پهلوی راست بوده، به پهلوی چپ بگردد و بر عکس.
دوم: اگر این کار نتیجه نداد، یعنی اگر با وجودی که از پهلویی به پهلوی دیگر خوابید، باز هم خوابِ بد دید، برخیزد، وضو بگیرد و نماز بخواند و خوابش را برای هیچکس بازگو نکند؛ نگوید: «چنین خوابی دیدم» یا برای تعبیرِ خوابش نزد مردم نرود. اگر موارد مذکور را رعایت نماید، خوابی که دیده، هیچ زیانی به او نمیرساند؛ انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. لذا راحت و آسودهخاطر میگردد.
برخی از مردم همینکه خوابّ بدی میبینند، به جستجوی کسی میپردازند که خوابشان را تعبیر کند. به چنین افرادی پیشنهاد میکنیم: دست از این کار بکشند و هیچگاه خواب بدشان را برای هیچکس تعریف نکنند. صحابهشنیز گاه خواب بد میدیدند، اما زمانی که پیامبرجاین حدیث را برایشان بیان فرمود، راحت شدند و به رهنمودهای پیامبرجعمل کردند.
نوع سوم: خواب پریشان یا خواب بیمعناییست که انگیزهی روانی دارد؛ یعنی از بس انسان به یک چیز علاقهمند است یا به آن فکر میکند، آن را در خواب میبیند. چنین خوابهایی، بیمعنا و بیاثر هستند.
وقتی انسان، خواب خوبی میبیند، شایسته است که آن را برای خود به بهترین شکلی تعبیر کند که امکان تحققش وجود دارد؛ زیرا معمولاً خواب، به خواست پروردگار به شکلی که تعبیر شده است، اتفاق میافتد. البته توجه داشته باشید که به کتابهای تعبیر خواب، اعتماد نکنید؛ مانند کتابی که در این زمینه به ابنسیرین نسبت میدهند. این، اشتباه است؛ زیرا خواب، به شرایط گوناگونی از قبیل کسی که خوب دیده و به زمان و مکان خواب، بستگی دارد. یعنی گاه، یک نفر خوابی میبیند که تعبیرِ خاص خودش را دارد و شخصی دیگر، همان خواب را میبیند و تعبیرش، چیزِ دیگریست.
گفته میشود: شخصی، خوابی دید؛ خوابش را تعبیر کردند. شخصی دیگر، همان خواب را دید؛ خوابش را طورِ دیگری تعبیر نمودند. علت را از معبّر پرسیدند؛ پاسخ داد: هر تعبیری، شایستهی هر یک از آنها بود. خواب هر کسی آنگونه تعبیر میشود که شایستهی اوست؛ از اینرو خواب هر کسی، تعبیر خودش را دارد.
پیامبرجپیش از «غزوهی اُحُد» یا در جریان جنگ، خواب دید که شمشیرش تَرَک برداشته است؛ و نیز خواب دید که گاوی را سر میبُرند. تعبیرش، این بود که فردی از خاندانش و نیز تعدادی از یارانش کشته میشوند. تَرَک شمشیر، نشانگر کشته شدن فردی از خاندانش بود؛ زیرا انسان از خانواده یا خاندان خود با شمشیر دفاع میکند. همینطور هم شد و حمزهسعموی پیامبرجدر اُحُد بهشهادت رسید. و اما گاوی که سر میبریدند، از کشته شدن تعدادی از اصحابشحکایت داشت؛ چنانکه حدودِ هفتاد نفر از یاران پیامبرجدر اُحُد کشته شدند. گاو، منافع فراوانی دارد؛ بلکه در میان دامها، از همه سودمندتر است و از آن برای شخم زدن زمین، تهیهی شیر، گوشت و دیگر فرآوردههای دامی استفاده میکنند. از صحابهشخیر و نیکیِ فراوانی به امت رسیده است؛ همین بس که الله توفیقشان داد تا حاملان آیین اسلام باشند و آن را به این امت منتقل نمایند؛ زیرا شریعت، تنها از طریق صحابهشیا بهواسطهی آنها به ما رسیده است.
الله متعال میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَدۡخُلُواْ بُيُوتًا غَيۡرَ بُيُوتِكُمۡ حَتَّىٰ تَسۡتَأۡنِسُواْ وَتُسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَهۡلِهَاۚ ذَٰلِكُمۡ خَيۡرٞ لَّكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَذَكَّرُونَ ٢٧﴾ [النور : ٢٧]
ای مؤمنان! واردِ خانههایی غیر از خانههای خودتان نشوید تا آنکه اجازه بگیرید و بر ساکنان خانه سلام کنید. این کار برای شما بهتر است؛ باشد که پند بگیرید.
و میفرماید:
﴿فَإِذَا دَخَلۡتُم بُيُوتٗا فَسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِكُمۡ تَحِيَّةٗ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ مُبَٰرَكَةٗ طَيِّبَةٗۚ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمُ ٱلۡأٓيَٰتِ لَعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ ٦١﴾ [النور : ٦١]
پس هنگام ورود به خانهها به یکدیگر سلام کنید که درود و شادباشی خجسته و پاکیزه از سوی الله است. بدینسان الله آیات را برایتان بیان میکند تا بیندیشید.
و میفرماید:
﴿وَإِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٖ فَحَيُّواْ بِأَحۡسَنَ مِنۡهَآ أَوۡ رُدُّوهَآۗ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٍ حَسِيبًا ٨٦﴾ [النساء : ٨٦]
و هنگامی که به شما سلام میگویند، بهتر یا همانند آن پاسخ دهید. بیگمان الله، حسابرس همه چیز است.
و میفرماید:
﴿هَلۡ أَتَىٰكَ حَدِيثُ ضَيۡفِ إِبۡرَٰهِيمَ ٱلۡمُكۡرَمِينَ ٢٤ إِذۡ دَخَلُواْ عَلَيۡهِ فَقَالُواْ سَلَٰمٗاۖ قَالَ سَلَٰمٞ قَوۡمٞ مُّنكَرُونَ ٢٥﴾ [الذاريات: ٢٤، ٢٥]
آیا خبر مهمانانِ گرامیِ ابراهیم به تو رسیده است؟ آنگاه که نزدش رفتند و سلام گفتند؛ او نیز سلام گفت (و عرض کرد که شما) گروهی ناشناس هستید.
شرح
مؤلفدر کتاب «ریاضالصالحین» بخشی به نامِ «سلام» گشوده است؛ منظورش از سلام، درود و شادباشیست که پیامبرجبرای امتش وضع نموده است.
سلام به معنای دعای سلامتی و عافیت از هرگونه آفتیست. لذا وقتی به کسی میگویید: «السلام علیک»، بدین معناست که دعا میکنید: الله متعال او را از هرگونه آفتی از قبیل: بیماری و جنون، و از شرارت و بدیِ مردم، و نیز از معاصی و بیماریهای قلب و از آتش دوزخ، سلامت بدارد. لذا «سلام»، واژهای فراگیر میباشد و به معنای دعای سلامتی برای کسیست که به او سلام میکنند.
صحابهشبهخاطر محبت فراوانی که به اللهﻷداشتند، در نمازهایشان [در تشهد] میگفتند: «السَّلامُ عَلَى الله مِنْ عِبَادِهِ، السَّلامُ علی جبريلَ، السَّلامُ عَلَى فُلانٍ وَفُلانٍ». پیامبرجآنها را از این کار، یعنی از سلام کردن بر الله منع نمود و فرمود: «إِنَّ الله هُوَ السَّلامُ»؛ یعنی: «الله، خود سلام (و منشأ سلامتی) است». به عبارت دیگر: الله متعال از هر عیب و نقصی پاک و سالم میباشد و نیازی نیست که با چنین عبارتی، او را ستایش کنید یا از او بخواهید که خود را سالم بگرداند. سپس به یارانش فرمود: «بگویید: السَّلامُ عَلَيْنَا وَعَلَى عِبَادِ الله الصَّالِحِينَ» و افزود: «فَإِنَّكُمْ إِذَا قُلْتُمْ ذَلِكَ سلَّمْتم عَلَی كُلِّ عَبْدٍ صَالِحٍ فِي السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ». [صحیح بخاری، ش: (۸۳۱، ۶۱۳۰، ۶۳۲۸)؛ و مسلم، ش: ۴۰۲ بهروایت: عبدالله بن مسعودس] یعنی: «وقتی شما این را میگویید، این دعا شامل همهی بندگان نیکِ آسمان و زمین میشود».
نمیدانم! آیا ما هنگامی که این دعا را در نماز میگوییم، به این نکته توجه میکنیم که این دعا شامل همهی بندگان نیکِ آسمان و زمین میشود یا خیر؟
نمیدانم! آیا به این نکته توجه داریم که با گفتنِ این عبارت، بر خود درود میفرستیم و این درود به همهی بندگانِ نیکِ آسمان و زمین میرسد؟ یعنی در واقع به پیامبران، صحابه و پیروانِ نیکشان درود میفرستیم و بر یارانِ پیامبران، از جمله حواریها و اصحاب عیسی÷و نیز بر هفتاد نفری که موسی÷آنان را برگزید و همینطور بر همهی بندگانِ نیکِ الله، سلام میکنیم. آیا با گفتن این عبارت، بهخاطر داریم که بر جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و همچنین بر مالک (=نگهبان دروخ) و بر نگهبانِ بهشت و سایر فرشتگان، درود میفرستیم؟ اگر هنگام گفتن این عبارت، به این نکته توجه نکردهایم، لازم است که از این به بعد، این نکته را بهخاطر داشته باشیم؛ زیرا پیامبرجفرموده است: «وقتی شما این را میگویید، این دعا شامل همهی بندگان نیکِ آسمان و زمین میشود».
مسلمانان به سلام کردن و ترویج و آشکار ساختنِ آن بهعنوان یک وظیفهی شرعی، دستور داده شدهاند؛ پیامبرجفرموده است: «وَالله لا تَدْخُلُوا الجَنَّةَ حَتَّى تُؤْمِنُوا، ولا تُؤْمِنُوا حَتَّى تَحَابُّوا، أَفَلا أُخْبِرُكُمْ بِشَيءٍ إِذَا فَعَلْتُمُوه تَحَابَبْتُم؟ أَفْشُوا السَّلامَ بينَكم». [ر.ک: حدیث شمارهی ۳۸۳ همین کتاب. [مترجم]] یعنی: «سوگند به الله که وارد بهشت نمیشوید تا اینکه ایمان داشته باشید و ایمان ندارید مگر زمانی که یکدیگر را دوست بدارید؛ آیا شما را به کاری راهنمایی نمایم که اگر انجامش دهید، همدیگر را دوست خواهید داشت؟ سلام گفتن به یکدیگر را در میان خود رواج دهید». رسولاللهجدرست فرموده است؛ سلام کردن مردم به یکدیگر و ترویج آن در میانشان، یکی از زمینههای افزایش محبت است. از اینرو وقتی با کسی روبهرو میشوید و به شما سلام نمیکند یا پاسخِ سلامتان را نمیدهد، از او خوشتان نمیآید؛ اما اگر به شما سلام کند، محبتش در دلتان مینشیند؛ اگرچه یکدیگر را نشناسید. لذا یکی از خوبیهای اسلام، ترویج و آشکار ساختن سلام میباشد؛ بدین معنا که به هرکس که میشناسید یا نمیشناسید، سلام کنید.
سپس مؤلفآیاتی از کتابالله، ذکر کرده است؛ از جمله:
سلام کردن، سنت پیامبران و فرشتگان است: فرشتگان هنگامیکه نزد ابراهیم÷رفتند، سلام کردند. ﴿إِذۡ دَخَلُواْ عَلَيۡهِ فَقَالُواْ سَلَٰمٗاۖ قَالَ سَلَٰمٞ﴾آنگاه که نزدش رفتند و سلام گفتند؛ او نیز سلام گفت]. علمای نحو گفتهاند: طرز سلام کردن ابراهیم÷از شیوهی سلام گفتن فرشتگان، کاملتر بود؛ زیرا فرشتگان گفتند: به تو سلام میگوییم. یعنی جملهی «فعلیه» بهکار بردند و معنایش چنین میشود که اینک بر تو سلام میگوییم. اما نحوهی سلام گفتن ابراهیم÷که با جملهی «اسمیه» بود، بیانگر تداوم و استمرار است؛ یعنی همواره سلام بر شما. بنابراین، با سلامی گرم و نیک، از مهمانانش استقبال کرد. زیرا رهنمود شریعت دربارهی پاسخ سلام، این است که انسان بهتر از سلامی که به او میگویند، پاسخ دهد یا لااقل پاسخش همانندِ سلامی باشد که به او گفته میشود. چنانکه اللهﻷمیفرماید:
﴿وَإِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٖ فَحَيُّواْ بِأَحۡسَنَ مِنۡهَآ أَوۡ رُدُّوهَآ﴾ [النساء : ٨٦]
و هنگامی که به شما سلام میگویند، بهتر یا همانند آن پاسخ دهید.
اینجاست که روشن میشود: سلام کردن، سنت پیامبرانِ گذشته و نیز از اعمالِ فرشتگانِ مقرّب است.
۲- مؤلفآیاتِ دیگری نیز در اینباره ذکر کرده است:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَدۡخُلُواْ بُيُوتًا غَيۡرَ بُيُوتِكُمۡ حَتَّىٰ تَسۡتَأۡنِسُواْ وَتُسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَهۡلِهَاۚ ذَٰلِكُمۡ خَيۡرٞ لَّكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَذَكَّرُونَ ٢٧﴾ [النور : ٢٧]
ای مؤمنان! واردِ خانههایی غیر از خانههای خودتان نشوید تا آنکه اجازه بگیرید و بر ساکنان خانه سلام کنید. این کار برای شما بهتر است؛ باشد که پند بگیرید.
لذا وقتی که قصدِ ورود به خانهی دیگران را دارید، ابتدا باید اجازه بگیرید و بر ساکنان خانه سلام کنید. اُنس گرفتن در واژهی ﴿تَسۡتَأۡنِسُواْ﴾بدین معناست که (از صاحبخانه اجازه بگیرید تا) در قلب شما نگرانی و ترسی باقی نمانَد؛ زیرا هنگامیکه انسان بدون اجازه واردِ خانهی کسی میشود، بیمناک و دلتنگ است؛ اما آنگاه که با اجازهی صاحبخانه وارد میشود، چنین احساسی ندارد. البته در قرائتی دیگر به جای ﴿تَسۡتَأۡنِسُواْ﴾، واژهی «تستأذنوا»آمده که به همان معناست؛ اما ﴿تَسۡتَأۡنِسُواْ﴾، فراگیرتر است. زیرا اُنس گرفتن، نتیجهی اجازه خواستن میباشد و وقتی انسان با اجازهی قبلی به خانهی کسی وارد شود، با او اُنس مییابد و دلتنگ یا بیمناک نمیگردد.
مثلاً صاحبخانه به شما میگوید: «ساعتِ چهار و نیم به خانهام بیا؛ دربِ خانه باز خواهد بود». شما در موعدِ مقرر میروید و میبینید که دربِ خانه باز است؛ در اینصورت نیازی به اجازه خواستن نیست. زیرا بهخاطر اجازهی قبلی، برای ورود به خانه نگران و بیمناک نیستید. همانگونه که پیشتر گذشت، قرائت ﴿حَتَّىٰ تَسۡتَأۡنِسُواْ﴾از قرائتِ «تستأذنوا»فراگیرتر و جزو قرائتهای هفتگانه است. فرمود: ﴿وَتُسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَهۡلِهَا﴾؛ یعنی بر ساکنان خانه سلام کنید و بگویید: آیا میتوانم وارد شوم.
۳- ﴿هَلۡ أَتَىٰك﴾[= آیا فلانخبر به تو رسیده است؟] چنین عبارتهایی، برای تشویقِ مخاطب است؛ یعنی اللهﻷبا ذکر چنین پرسشهایی، مخاطب را تشویق میکند تا توجه بیشتری به موضوع داشته باشد. روشن است که انسان در چنین مواردی نمیگوید که این خبر به من نرسیده است. پیشتر دربارهی این آیه سخن گفتهایم. اما عبارتِ ﴿قَوۡمٞ مُّنكَرُونَ٦٢﴾بدین معناست که با کنایه به آنها گفت: «من، شما را نمیشناسم». «مُنكَر»در اینجا به معنای ناشناس است، نه به معنای ناشایست یا حرام.
۴- الله متعال میفرماید:
﴿فَإِذَا دَخَلۡتُم بُيُوتٗا فَسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِكُمۡ تَحِيَّةٗ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ مُبَٰرَكَةٗ طَيِّبَةٗۚ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمُ ٱلۡأٓيَٰتِ لَعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ ٦١﴾ [النور : ٦١]
پس هنگام ورود به خانهها به یکدیگر سلام کنید که درود و شادباشی خجسته و پاکیزه از سوی الله است. بدینسان الله آیات را برایتان بیان میکند تا بیندیشید.
﴿فَسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِكُمۡ بدین معناست که به یکدیگر، یعنی به کسانی که در خانه هستند، سلام کنید. به عبارت دیگر از ساکنان خانه به ﴿أَنفُسِكُمۡ﴾یا «خویشتن» تعبیر فرمود؛ زیرا مؤمنان برای يكديگر مانند اجزای يك ساختمان هستند كه باعث تقويت و استحكام يكديگر میشوند. [اشارهای است به این حدیث که رسولاللهجفرموده است: «الْمُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِ كَالْبُنْيَانِ يَشُدُّ بَعْضُهُ بَعْضًا». [صحیح بخاری، ش: (۴۸۱، ۲۴۴۶، ۶۰۲۷)] مترجم] همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِيصٌ عَلَيۡكُم﴾[التوبة: ١٢٨]
بهراستی پیامبری از خودتان بهسویتان آمد که رنجهای شما بر او دشوار است و به (هدایت) شما اشتیاق فراوانی دارد.
﴿مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ﴾، یعنی از خودتان.
بنابراین ﴿فَسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِكُمۡ﴾بدین معناست که به کسانی که در خانه هستند، سلام کنید؛ زیرا شما و آنها مانند یک پیکر هستید. واژهی «نفس» گاه بر دیگران نیز اطلاق میشود؛ همانگونه که در آیهی پیشین (=آیهی ۱۲۸ سورهی توبه) اشاره شده است؛ و نیز در این آیه که الله متعال میفرماید:
﴿وَلَا تَلۡمِزُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ﴾ [الحجرات: ١١]
و به عیبجویی از یکدیگر نپردازید.
این آیه بدین معناست که از یکدیگر عیبجویی نکنید؛ و بدین معنا نیست که انسان در پیِ عیوبِ خویش نباشد.
خلاصه اینکه وقتی واردِ خانهای میشوید، به کسانی که در خانه هستند، بگویید: «السلام علیکم». و بر آنها واجب است که جوابِ سلامتان را بدهند. همانگونه که پیشتر گذشت، سنت است که هنگامِ ورود به خانه، ابتدا مسواک بزنید و سپس به اهل خانه سلام کنید.
۵- الله متعال میفرماید:
﴿وَإِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٖ فَحَيُّواْ بِأَحۡسَنَ مِنۡهَآ أَوۡ رُدُّوهَآۗ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٍ حَسِيبًا ٨٦﴾ [النساء : ٨٦]
و هنگامی که به شما سلام میگویند، بهتر یا همانند آن پاسخ دهید. بیگمان الله، حسابرس همه چیز است.
الله متعال در این آیه دستور داده است که وقتی به ما سلام میگویند، بهتر یا همانندِ آن را پاسخ دهیم. بهطور مثال: وقتی کسی به شما میگوید: «السلام علیک»، شما نیز بگویید: «علیک السلام»؛ نه کمتر. و اگر سلامکننده بگوید: «السلام علیک و رحمةالله»، شما نیز بگویید: «علیک السلام و رحمةالله». و آنگاه که سلامکننده میگوید: «السلام علیک و رحمةالله و برکاته»، شما هم بگویید: «علیک السلام و رحمةالله و برکاته». این طرز پاسخ، واجب است؛ زیرا الله متعال میفرماید: ﴿أَوۡ رُدُّوهَآ﴾؛ [=یا همانندِ آن را پاسخ دهید.]
اگر سلامکننده بگوید: «السلام علیک»، و شما در پاسخ بگویید: «علیک السلام و رحمةالله»؛ این، بهتر و افضل است؛ اما واجب نیست. واجب، این است که همانندِ سلامش را جواب دهید. اینکه الله متعال فرموده است: ﴿بِأَحۡسَنَ مِنۡهَآ﴾بدین معناست که از لحاظ نوع و نیز کمیت و کیفیت، بهتر از سلامش را جواب دهید. لذا اگر سلامکننده بگوید: «السلام علیک»، و شما در پاسخ بگویید: «خوش آمدید» یا «زنده باشید، بفرمایید»؛ این، نه کافیست و نه جواب سلام بهشمار میآید؛ اگرچه هزار بار تکرارش کنید؛ بلکه چون جواب سلامش را ندادهاید، گنهکارید. هنگامیکه او به شما میگوید: «السلام علیک»، در حقیقت ضمنِ خوشامدگویی و شادباش، برای شما دعای سلامتی میکند. اما بسنده کردن شما به گفتنِ «خوش آمدید»، خوشآمدگوییِ بدونِ دعاست و شما در جواب سلام، باید هم در نوعِ آن و هم در مقدارِ آن، بهتر پاسخ دهید؛ یا حداقل، همانندِ آن را پاسخ بگویید. اگر سلامکننده بگوید: «السلام علیک و رحمةالله»، جایز نیست که شما به گفتن «علیک السلام»بسنده نمایید؛ زیرا سلامِ شما در پاسخِ وی، نه بهتر و بیشتر از سلامِ اوست و نه همانندِ آن. حداقل باید همانندِ سلامی که به شما گفته است، جواب سلامش را بدهید. کیفیت و چگونگی سلام نیز همین حکم را دارد؛ یعنی اگر با صدای رسا و بلند به شما سلام گفت، شما نیز باید همینگونه جواب سلامش را بدهید و درست نیست که پاسخ سلامش را با صدای آهسته بدهید. همچنین اگر هنگامِ سلام کردن، صورتش را بهطور کامل به سوی شما گرداند و شما ضمنِ جوابِ سلامش، صورتِ خود را از او بگردانید، این، نقص بهشمار میآید و در حقیقت، جواب سلامش را بهخوبی ندادهاید؛ چه رسد به اینکه جوابی بهتر از سلامش داده باشید.
از ظاهرِ این آیهی کریمه چنین برمیآید که اگر کافری به شما سلام کند و بهروشنی به شما «السلام علیک»بگوید، اشکالی ندارد که در پاسخش بگویید: «وعلیک السلام». اگرچه پیامبرجفرموده است: «إِذَا سَلَّمَ عَلَيْكُمْ أَهْلُ الْكِتَابِ فَقُولُوا وَعَلَيْكُمْ».= «آنگاه که اهل کتاب به شما سلام میکنند، شما بگویید: وعلیکم». یعنی نگویید: «وعلیکم السلام». پیامبرجخود سببش را در همین حدیث بیان نموده و فرموده است: «إنَّ الْيَهُودَ إذَا سَلَّمُوا يَقُولُونَ: السَّامُ عَلَيْكُمْ». [صحیح بخاری، ش: ۶۹۲۸؛ و مسلم، ش: ۲۱۶۴] یعنی: «یهودیان هنگامی که سلام میکنند، میگویند: السَّامُ عَلَيْكُمْ». [«السَّامُ عَلَيْكُمْ»یعنی: مرگ بر شما.] لذا رسولاللهجفرمود: «شما بگویید: وعلیکم»؛ یعنی: در پاسخشان بگویید که مرگ بر خودتان. از این حدیث چنین برداشت میکنیم که اگر اهل کتاب به ما بگویند: «السلام علیکم»، ایرادی ندارد که در پاسخشان بگوییم: «وعلیکم السلام»؛ زیرا الله متعال میفرماید:
﴿وَإِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٖ فَحَيُّواْ بِأَحۡسَنَ مِنۡهَآ أَوۡ رُدُّوهَآ﴾ [النساء : ٨٦]
و هنگامی که به شما سلام میگویند، بهتر یا همانند آن پاسخ دهید.
***
۸۴۹- وَعَن عبد الله بن عمرو بن العاصب أنَّ رجلاً سَأَلَ رسولَ اللهج أيُّ الإْسلام خَيْرٌ؟ قال: «تُطْعِمُ الطَّعَامَ، وَتَقْرَأُ السَّلامَ عَلَى مَنْ عَرَفْتَ وَمَنْ لَمْ تَعْرِفْ».[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۱۲؛ و صحیح مسلم، ش: ۳۹. [این حدیث، پیشتر بهشمارهی ۵۵۵ گذشت. (مترجم)])]
ترجمه: عبدالله بن عمرو بن عاصبمیگوید: شخصی از رسولاللهجسؤال کرد: بهترین ویژگی اسلامی چیست؟ فرمود: «اینکه- به دیگران- خوراک بدهی و به هر مسلمانی که میشناسی و نمیشناسی، سلام کنی».
شرح
پیشتر دربارهی آیاتی که مؤلفدر این باب ذکر کرده است، سخن گفتیم؛ وی سپس چند حدیث در این باب آورده است؛ از جمله حدیث عبدالله بن عمرو بن عاصبکه میگوید: از رسولاللهجسؤال شد: بهترین ویژگی اسلامی چیست؟
صحابهشبا پرسیدن چنین پرسشهایی تنها در پیِ کسب علم نبودند؛ بلکه قصدِ عمل داشتند. لذا همینکه پیامبرجآنان را به سوی یکی از ویژگیهای اسلامی رهنمون میشد، برای عملِ به آن میشتافتند. از اینرو زیبنده است که هرگاه کسی از یک عالِم سؤالی میپرسد، در قلبش نیت نماید که اگر عالِم، او را بهسوی کار نیکی رهنمون شود، به آن عمل کند. چنانکه روش صحابهشاینگونه بود. پس، قصدِ پرسشگر نباید ارزیابیِ سطحِ علمیِ عالِم باشد. پیامبرجدر بیان بهترین ویژگیِ اسلامی فرمود: «اینکه- به دیگران، یعنی به نیازمندان- خوراک بدهی». البته خانواده و زیردستانِ انسان، اولویت دارند و تأمین غذای مورد نیازشان و غذا دادن به آنها، هم صدقه محسوب میشود و هم رعایت حقوق خویشاوندی؛ و از غذا دادن به بیگانگان (=غیرخویشاوندان)، برتر میباشد. زیرا غذا دادن به خانواده، یک واجب و وظیفهی شرعیست و غذا دادن به دیگران، مستحب میباشد. ناگفته پیداست که واجب در نزد الله متعال از مستحب، پسندیدهتر است. همانگونه که در حدیث قدسی آمده است: «مَا تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبْدِي بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ». [صحیح بخاری، ش: ۶۵۰۲، بهنقل از ابوهریرهس] یعنی: «محبوبترین چیز نزد من که بندهام با آن به من تقرب و نزدیکی میجوید، اعمالیست که بر او فرض کردهام». برخی از مردم مخارجِ خانوادهی خود را تأمین میکنند؛ اما توجه ندارند که این عمل مایهی تقرب و نزدیکی به اللهﻷمیباشد. ولی وقتی ریالی به یک بینوا یا نیازمند میدهند، با صدقه دادن آن یک ریال، احساس میکنند که به اللهﻷنزدیکی جستهاند؛ در صورتی که غذا دادن به خانواده بهعنوانِ یک واجب شرعی، هم برتر است و هم پاداش بیشتری دارد. لذا غذا دادن به خانواده و تأمین نیازهای مشروعشان، یکی از بهترین ویژگیهای اسلامیست.
پیامبرجفرمود: «...و به هر مسلمانی که میشناسی و نمیشناسی، سلام کنی». شاهدِ موضوع، همین بخشِ حدیث است؛ لذا به هر مسلمانی- چه او را بشناسید و چه نشناسید- بگویید: «السلام علیک». نباید به سلام کردن به آشنایان بسنده کنید؛ بلکه بکوشید به هر مسلمانی که میشناسید و نمیشناسید، سلام نمایید؛ زیرا این، هم ثواب دارد و هم در میانِ دو طرف، محبت و الفت ایجاد میکند. همانگونه که پیامبرجفرموده است: «وَالله لا تَدْخُلُوا الجَنَّةَ حَتَّى تُؤْمِنُوا، ولا تُؤْمِنُوا حَتَّى تَحَابُّوا، أَفَلا أُخْبِرُكُمْ بِشَيءٍ إِذَا فَعَلْتُمُوه تَحَابَبْتُم؟ أَفْشُوا السَّلامَ بينَكم». یعنی: «سوگند به الله که وارد بهشت نمیشوید تا اینکه ایمان داشته باشید و ایمان ندارید مگر زمانی که یکدیگر را دوست بدارید؛ آیا شما را به کاری راهنمایی نمایم که اگر انجامش دهید، یکدیگر را دوست خواهید داشت؟ سلام گفتن به یکدیگر را در میان خود رواج دهید». لذا کسی که فقط به آشنایان خود سلام میکند، از خیر و نیکیِ فراوانی محروم میگردد؛ چراکه ممکن است دهها نفر از کنارش بگذرند و او، فقط یکی از آنها را بشناسد. اما کسی که به آشنا و ناآشنا سلام میکند، هم از اجر و پاداش بیشتری برخوردار میشود و هم با مسلمانانِ بیشتری اُنس و الفت مییابد. البته اگر کسی که از کنارش عبور میکنید، کافر است، به او سلام نکنید؛ زیرا پیامبرجفرموده است: «لا تَبْدَءُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى بِالسَّلامِ». [صحیح مسلم، ش:۲۱۶۷ بهنقل از ابوهریرهس] یعنی: «شما، آغازگر سلام کردن به یهود و نصارا نباشید». روشن است که سایرِ کافران، از جمله: سیکها، مشرکان و کمونیستها، از یهود و نصارا بدتر و پلیدترند. لذا به هیچ کافری و نیز به افرادی که آشکارا مرتکب فسق و معصیت میشوند، سلام نکن؛ البته در صورتی که در ترک سلام کردن به فاسقان، مصلحتی وجود داشته باشد. به عبارت دیگر اگر سلام نکردن شما به یک فاسق، سبب میشد که بهخود بیاید و دست از فسق و گناه بکشد و بهسوی الله باز گردد، به او سلام نکنید تا سلام نکردنِ شما به او، چنین نتیجهی خوبی در پی داشته باشد. اما اگر سلام نکردن شما به یک مسلمانِ فاسق چنین نتیجهای نداشت و حتی باعث میشد که کینهی شما را به دل بگیرد و به کار ناروای خود ادامه دهد و نصیحت شما را نپذیرد، همان بهتر که به او سلام کنید تا از شرّش درامان باشید.
بنا بر آنچه گذشت، دریافتیم که مردم سه دستهاند:
۱- دستهی نخست: فاسقانی که آشکارا مرتکب گناه و معصیت میشوند؛ به چنین کسانی سلام کنید، مگر آنکه در سلام نکردن شما به آنها مصلحتی مانند بهخود آمدن و توبه کردن آن ها وجود داشته باشد.
۲- دستهی دوم: کافران هستند که سلام کردن به آنها درست نیست؛ البته کافری به شما سلام کند، جوابِ سلامش را بدهید.
۳- دستهی سوم: مسلمانانی هستند که آشکارا گناه و معصیت نمیکنند و شما فسق و فجوری از آنها سراغ ندارید. بکوشید که شما آغازگرِ سلام کردن به چنین مسلمانانی باشید؛ زیرا پیامبرجکه برترین آفریدهی الاهی بود، همینکه مسلمانی را میدید، به او سلام میکرد. خود فرموده است: «لايَحِلُّ لِمؤمنٍ أَنْ يَهْجُرَ أَخَاهُ فَوْقَ ثَلاثٍ، يَلْتَقِيَانِ فَيُعْرِضُ هَذَا، وَيُعْرِضُ هَذَا، وَخَيْرُهُمَا الَّذِي يَبْدَأُ بِالسَّلامِ». [صحیح بخاری، ش۶۰۷۷؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۵۶۰ بهنقل از ابوایوب انصاریس] «برای هيچ مؤمنی، جايز نيست كه بيش از سه شبانهروز، با برادر مسلمانش، قهر باشد؛ بهطوري كه وقتی همدیگر را میبینند، از هم روي میگردانند. و بهترينشان، كسیست كه سلام (و آشتی) را آغاز میکند». و در حدیث موردِ بحثمان آمده است: «بهترین ویژگی اسلامی این است که به هرکه میشناسی و نمیشناسی، سلام کنی».
***
۸۵۰- وعن أبي هريرةس عَنِ النَّبِيِّج قال: «لَمَّا خَلَقَ الله آدمج قال: اذْهَبْ فَسَلِّمْ عَلَى أُولئِكَ -نَفَرٍ مِنَ الَمَلاَئكة جُلُوسٌ- فاسْتمعْ مَا يُحَيُّونَكَ فَإنَّها تَحيَّتُكَ وَتَحِيَّةُ ذُرِّيَّتِك. فقال: السَّلام عَلَيْكُمْ، فقالوا: السَّلامُ عَلَيْكَ وَرَحْمةُ الله، فَزادُوه: وَرَحْمةُ الله».[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: (۳۳۲۶، ۶۲۲۷)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۸۴۱]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: پیامبرجفرمود: «آنگاه که الله، آدمجرا آفرید، به او فرمود: برو و به آنها -گروهی از فرشتگان که نشسته بودند- سلام کن و گوش بده که چه جوابی به تو میدهند؛ زیرا این، (روشِ) سلامِ تو و فرزندان توست. آدم(÷نزدشان رفت و) گفت: «السلام علیکم». فرشتگان پاسخ دادند: «السَّلامُ عَلَيْكَ وَرَحْمةُ الله»؛ و عبارتِ «وَرَحْمةُ الله»را به آن افزودند.
شرح
مؤلفروایتی بدین مضمون نقل کرده است که ابوهریرهسمیگوید: پیامبرجفرمود: «هنگامیکه الله آدم را آفرید، به او فرمود: برو و به آنها -گروهی از فرشتگان که نشسته بودند- سلام کن و گوش بده که چه جوابی به تو میدهند؛ زیرا این، (روشِ) سلامِ تو و فرزندان توست. آدم(÷نزدشان رفت و) گفت: «السلام علیکم». فرشتگان پاسخ دادند: «السَّلامُ عَلَيْكَ وَرَحْمةُ الله»؛ و عبارتِ «وَرَحْمةُ الله»را به آن افزودند.
این حدیث، نشانگر این است که:
۱- انسان، موجودی است که اللهﻷاو را از عدم آفرید و انسان پیش از آن، چیزی درخورِ ذکر نبود؛ همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿هَلۡ أَتَىٰ عَلَى ٱلۡإِنسَٰنِ حِينٞ مِّنَ ٱلدَّهۡرِ لَمۡ يَكُن شَيۡٔٗا مَّذۡكُورًا ١﴾ [الإنسان: ١]
بهراستی مدتزمانی بر انسان گذشت که چیزی درخورِ ذکر نبود.
آری! این بشر پیشتر هیچ نبود و الله متعال او را برای حکمتی بزرگ پدید آورد. از اینرو آنگاه که الله متعال به فرشتگان خبر داد که جانشینی در زمین میگمارد، فرشتگان گفتند: ﴿أَتَجۡعَلُ فِيهَا مَن يُفۡسِدُ فِيهَا وَيَسۡفِكُ ٱلدِّمَآءَ وَنَحۡنُ نُسَبِّحُ بِحَمۡدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَۖ قَالَ إِنِّيٓ أَعۡلَمُ مَا لَا تَعۡلَمُونَ٣٠﴾یعنی: «آیا کسی را در زمین قرار میدهی که در آن فساد میکند و خون به راه میاندازد؟ و ما، تو را بهپاکی میستاییم و تو را به بزرگی یاد میکنیم. (الله) فرمود: من، حقایقی میدانم که شما نمیدانید». بدینسان الله متعال، جنسِ بشر را آفرید و پیامبران و فرستادگانی از میانِ آنها برانگیخت و صدیقان، شهیدان و صالحانی در میانشان قرار داد.
۲- فرشتگان، دارای جسماند و ارواحی بدون پیکر نیستند؛ زیرا نشسته بودند و این، نشان میدهد که دارای جسم هستند. همچنین پیامبرججبرئیل÷را با شکل و قیافهی اصلیاش که ششصد بال دارد و افق را گرفته بود، مشاهده فرمود. الله متعال میفرماید:
﴿جَاعِلِ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ رُسُلًا أُوْلِيٓ أَجۡنِحَةٖ مَّثۡنَىٰ وَثُلَٰثَ وَرُبَٰعَ﴾ [فاطر: ١]
(ذاتی که) فرشتگان را پیامآور و دارای بالهای دوگانه، سهگانه و چهارگانه قرار داده است.
لذا فرشتگان دارای جسماند؛ گرچه الله متعال آنها را از چشمان ما پنهان ساخته و جهانشان را جهانی نهان قرار داده است. همانگونه که جنها نیز دارای جسم هستند؛ اما از نگاهِ ما پنهاناند و در جهانی نهان زندگی میکنند. البته فرشتگان گاه به صورتِ انسان، ظاهر میشوند؛ چنانکه جبرئیل÷یکبار در شکل و قیافهی «دحیهی کلبی» نزد پیامبرجآمد و باری دیگر در شکل و قیافهی مردی غریب و ناآشنا که نه آثار سفر بر او نمایان بود و نه صحابهشاو را میشناختند؛ بلکه لباسهای سفید و موهای سیاهی داشت. وی در آن شکل و قیافه روبهروی پیامبرجنشست و از ایشان دربارهی اسلام، ایمان، احسان و زمانِ برپا شدن قیامت و نشانههای آن سؤال کرد.
از این حدیث همچنین درمییابیم که:
۱- سنت است: اگر طرفِ مقابل که به او سلام میکنیم، یک نفر است، برای سلام کردن عبارتِ «السلام علیک»را بهکار بریم و اگر چند نفر بودند، بگوییم: «السلام علیکم».
۲- در این حدیث بدین نکته اشاره شده است که فرشتگان به فرمانِ الله متعال روش سلام کردن را به آدم÷آموختند. چنانکه الله متعال به آدم فرمود: «این، (روشِ) سلامِ تو و فرزندان توست». البته بهظاهر در سخن فرشتگان در جوابِ سلام آدم÷، این اشکال وجود دارد که گفتند: «السَّلامُ عَلَيْكَ وَرَحْمةُ الله»؛ در صورتی که باید خبر را مقدم میداشتند و میگفتند: «عَلَيْكَ السَّلامُ وَرَحْمةُ الله». پاسخِ این اشکال در دو مورد خلاصه میشود: یا فرشتگان میخواستند روش سلام کردن را به آدم بیاموزند، نه روش جوابِ سلام را؛ و یا شریعت بر خلافِ روش فرشتگان، بدین نکته رهنمون شده است که در جواب سلام، خبر را مقدم قرار دهیم و بگوییم: «عَلَيْكَ السَّلامُ وَرَحْمةُ الله».
۳- بهتر است که انسان در جوابِ سلام، عبارتِ «وَرَحْمةُالله»را به سلامِ سلامکننده اضافه کند؛ زیرا فرشتگان، همین کار را کردند. الله متعال نیز میفرماید: ﴿فَحَيُّواْ بِأَحۡسَنَ مِنۡهَآ﴾؛ یعنی: «بهتر از آن را پاسخ دهید». به عبارتِ دیگر: جواب سلام باید از خودِ سلام، بهتر یا لااقل، همانند سلام باشد: ﴿أَوۡ رُدُّوهَآ﴾؛ یعنی: «یا همانندِ آن را پاسخ دهید».
***
۸۵۱- وعن أبي عُمارة البراء بن عازبٍب قال: أَمَرَنا رسولُ اللهج بِسَبعٍ: «بِعَيادَةِ الَمرِيضِ، وَاتِّباع الجَنائزِ، وَتشْميتِ العَاطس، ونصرِ الضَّعِيفِ، وَعَوْنِ الْمَظْلومِ، وإفْشاءِ السَّلام، وإبرارِ الْمُقْسِمِ».[متفق عليه؛ این، لفظِ یکی از روایتهای بخاریست.] [صحیح بخاری، ش: (۱۲۳۹، ۶۲۲۲)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۰۶۶. [این حدیث پیشتر بهشمارهی ۲۴۴ ذکر شد. (مترجم)])]
ترجمه: ابوعُماره، براء بن عازببمی گوید: رسولاللهجما را به انجامِ هفت کار فرمان داد: «عیادتِ بیمار، تشییع جنازه، دعای خیر (و گفتن یرحمکالله) در جواب کسی که عطسه میزند، کمک کردن به ناتوان، یاری رساندن به مظلوم، ترویج و آشکار نمودنِ سلام، و عملی ساختنِ سوگندِ کسی که سوگند یاد میكند».
۸۵۲- وعن أبي هريرةس قال: قال رسولُ اللهج: «لا تَدْخُلُوا الجَنَّةَ حَتَّى تُؤْمِنُوا وَلا تُؤمِنوا حَتى تحَابُّوا، أَوَلا أدُلُّكُمْ عَلَى شَئٍ إذا فَعَلْتُمُوهُ تَحاَبَبْتُم؟ أفْشُوا السَّلام بَيْنَكُم».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۵۴. . [این حدیث پیشتر بهشمارهی ۳۸۳ ذکر شد. (مترجم)])]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «وارد بهشت نمیشوید تا اینکه ایمان داشته باشید و ایمان ندارید مگر زمانی که یکدیگر را دوست بدارید؛ آیا شما را به کاری راهنمایی کنم که اگر انجامش دهید، یکدیگر را دوست خواهید داشت؟ سلام گفتن به یکدیگر را در میان خود رواج دهید».
۸۵۳- وعن أبي يوسف عبد الله بن سلامس قال: سمعتُ رسولَ اللهج يقول: «يَا أيُّهَا النّاسُ أفْشُوا السَّلامَ، وَأطْعِمُوا الطَّعَامَ، وَصِلُوا الأْرحامَ، وَصَلُّوا والنَّاس نيامٌ، تَدْخُلوا الْجَنَّة بِسَلامٍ».[ترمذي، این حدیث را روایت کرده و گفته است: حسن صحیح میباشد]. [صحیح الجامع، ش: ۷۸۶۵؛ السلسلة الصحیحة، ش: ۵۶۹؛ و صحیح الترمذی، از آلبانیش: ۲۰۱۹]
ترجمه: ابويوسف، عبدالله بن سلامسمیگوید: از رسولاللهجشنیدم که میفرمود: «ای مردم! سلام گفتن را رواج دهید؛ -به نیازمندان- غذا دهید؛ پیوند خویشاوندی را بهجای آورید؛ و شبهنگام، در حالی که مردم خوابیدهاند، نماز بخوانید تا بهسلامتی [یعنی بدون هیچ رنجی، با سلام و استقبالِ گرمِ فرشتگان، وارد بهشت شوید. (مترجم))] وارد بهشت شوید».
۸۵۴- وعن الطُّفَيل بن أُبَيِّ بن كعب أَنَّهُ كان يَأْتِي عبدَ الله بْنَ عُمَرَ فَيَغْدُو مَعَهُ إلى السُّوقِ، قَالَ: فإذا غَدَوْنَا إلى السُّوقِ لَمْ يَمُرَّ عبدُ الله عَلَی سَقَّاطٍ وَلاَ صاحِبِ بيعَة وَلا مِسْكينٍ وَلا أحد إلا سَلّم عَليه، قال الطُّفيل: فَجِئْتُ عبدَ الله بنَ عُمرَ يَوْماً فاستَتْبَعَنِي إلى السُّوقِ فقُلْت لَه: ما تَصْنعُ بالسوقٍ وأنْتَ لا تَقِفُ عَلى البَيْع وَلا تَسْألُ عَنِ السِّلَعِ وَلا تَسُومُ بِهَا وَلا تَجلسُ في مجالس السّوق؟ وأقولُ اجْلسْ بنا ههُنا نَتَحدَّث، فقال يا أبا بَطْن -وَكانَ الطُّفَيلُ ذَا بَطْن- إنَّما نَغُدو منْ أجْل السَّلام نُسَلِّمُ عَلَى مَنْ لَقِيناهُ.[روایت مالك في موطأ با إسناد صحيح] [صحیح الأدب المفرد، از آلبانیش: ۷۷۰]
ترجمه: از طفیل بن اُبَیّ بن کعب میگوید روایت است که وی نزد عبدالله بن عمربمیآمد و صبحهنگام با او به بازار میرفت. - طفیل- میگوید: وقتی به بازار میرفتیم، عبدالله بر هیچ خردهفروش، خریدار و فروشنده، بینوا و هیچکسِ دیگری نمیگذشت، مگر اینکه به او سلام میکرد. طفیل میگوید: روزی نزد عبدالله بن عمربآمدم. وی از من خواست که با او به بازار بروم. به او گفتم: تو را با بازار چهکار؟! نه معاملهای میکنی؛ نه نرخِ کالاها را میپرسی و نه کالایی را به فروش میگذاری و نه در مجالسِ بازار مینشینی! میگویم: اینجا بنشینیم و با هم سخن بگوییم. عبداللهس- به طفیل که شکمِ بزرگی داشت- گفت: ای ابابطن (=شکمگُنده)! ما تنها بهخاطر سلام کردن - به بازار- میرویم و به هر کسی که برخورد میکنیم، سلام میگوییم.
شرح
این احادیث دربارهی فضیلتِ سلام و ترویج و آشکار ساختنِ آن است و پیشتر دربارهی این احادیث سخن گفتیم: حدیث براء، و ابوهریره و عبدالله بن سلامشو دیگر، نیازی به تکرارِ سخن نیست.
اما حدیث طفیل بن ابی بن کعب؛ وی داستانی را ذکر کرده که با عبدالله بن عمربداشته است. روزی عبدالله بن عمربطفیل را با خود به بازار برد و به مغازهداری که میرسید و از کنارِ هر رهگذری که عبور میکرد، - چه او را میشناخت و چه نمیشناخت- به او سلام میگفت. روزی طفیل نزد عبداللهسرفت؛ عبدالله به طفیل گفت: بیا تا با هم به بازار برویم. طفیل گفت: در بازار چهکار میکنی؟! تو که نه چیزی میخَری و نه چیزی میفروشی! پس اینجا بنشین تا با هم سخن بگوییم. عبداللهسفرمود: تنها از این جهت به بازار میرویم که به مردم سلام بگوییم؛ زیرا سلام کردن و ترویج آن، یکی از اسباب و زمینههای ورود انسان به بهشت است. همانگونه که ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «لا تَدْخُلُوا الجَنَّةَ حَتَّى تُؤْمِنُوا، ولا تُؤْمِنُوا حَتَّى تَحَابُّوا، أَفَلا أُخْبِرُكُمْ بِشَيءٍ إِذَا فَعَلْتُمُوه تَحَابَبْتُم؟ أَفْشُوا السَّلامَ بينَكم». یعنی: «وارد بهشت نمیشوید تا اینکه ایمان داشته باشید و ایمان ندارید مگر زمانی که یکدیگر را دوست بدارید؛ آیا شما را به کاری راهنمایی نمایم که اگر انجامش دهید، یکدیگر را دوست خواهید داشت؟ سلام گفتن به یکدیگر را در میان خود رواج دهید». همچنین وقتی انسان به گروهی سلام میکند و میگوید: «السلام علیکم»یا آنگاه که به یک نفر سلام میدهد و میگوید: «السلام علیک»، در برابرِ سلامش، ده نیکی برایش نوشته میشود و اگر به ده نفر سلام کند، صد نیکی برایش ثبت میشود؛ و این، از خرید و فروش بهتر است. از اینرو عبدالله بن عمرببه بازار میرفت تا به مردم سلام کند؛ چراکه کسی به خانهاش نمیرفت یا شمارِ کسانی که به خانهاش میرفتند، خیلی کمتر از افرادی بود که در بازار میدید و به آنان سلام میگفت. اینجاست که درمییابیم: شایسته است که انسان، از کثرتِ سلام کردن خسته و رنجور نشود. لذا اگر در مسیرِ رفتن به مسجد صد نفر را دیدید، به آنها سلام کنید تا بدینسان به هزار نیکی، دست یابید. این، نعمتِ بسیار بزرگیست.
این روایت، نشانگر اشتیاقِ فراوانِ سلف صالح به کسبِ نیکیهاست و نشان میدهد که آنها بر خلافِ دوران ما، در کسب نیکی کوتاهی نمیکردند. ابنعمربیکی از افرادی بود که بیشترین علاقه را به انجام کارهای نیک داشتند؛ باری ابوهریرهسبرای ابنعمربحدیثی از پیامبرجبیان کرد که «هرکس در تشییع جنازهای شرکت کند، بهاندازهی یک قیراط پاداش مییابد و اگر تا خاکسپاریِ میّت صبر نماید، پاداش دو قیراط برایش ثبت میشود». از رسولاللهجپرسیدند: ای رسولخدا! دو قیراط چهقدر است؟ فرمود: «مِثْلُ الْجَبَلَيْنِ الْعَظِيمَيْنِ: أَصْغَرُهُمَا مِثْلُ أُحُدٍ». [صحیح بخاری، ش: ۱۳۲۵؛ و مسلم، ش: ۹۴۵ بهنقل از ابوهریرهس] یعنی: «همانندِ دو کوه بزرگ که کوچکترین آنها، مانندِ "کوه احد" است».
ابنعمربپس از شنیدنِ این حدیث، فرمود: «پس ما، تا کنون قیراطهای فراوانی را از دست دادهایم». و از آن پس، از مرگِ هر مسلمانی که آگاه میشد، در تشییع جنازهاش شرکت میکرد. همهی سلف صالح اینگونه بودند و از هر عمل نیکی که اطلاع مییافتند، به انجامِ آن مبادرت میورزیدند. از الله متعال میخواهیم که همهی ما را در شمارِ کسانی قرار دهد که به سوی نیکیها میشتابند؛ بهیقین الله بر هر کاری تواناست.
اما این که عبدالله بن عمرببه طفیل که شکمِ بزرگی داشت، «شکمگُنده» گفت، از روی شوخی و صمیمیت بود؛ نه از روی تمسخر یا بدین قصد که خواسته باشد او را بهخاطر شکمِ بزرگش بهریشخند بگیرد. همانگونه که پیامبرجبه ابوهریرهسفرمود: «یا ابا هر!»
مستحب است که سلامکننده بگوید: «السَّلامُ عَلَيْكُم وَرَحْمةُ الله وَبَرَكَاتُهُ»و ضمیر جمع - «کُم»- بیاورد؛ هرچند طرفی که به او سلام میکند، یک نفر باشد. و پاسخدهندهی سلام بگوید: «وَعَلَيْكُم السَّلامُ وَرَحْمةُ الله وَبَرَكَاتُهُ»و در ابتدای جوابش، "واو عطف" بیاورد.
۸۵۵- عن عِمران بن حصينب قال: جاءَ رجُلٌ إِلَى النَّبِيِّج فقال: السَّلامُ عَلَيكُم، فَرَدَّ عَلَيْهِ ثُمَّ جَلَس، فَقَالَ النَّبِيُّج: «عَشْرٌ» ثُمَّ جَاءَ آخَرُ فَقَال: السَّلامُ عَلَيكُم وَرَحْمَةُ الله، فَرَدَّ عليهِ فَجَلَسَ، فقال: «عِشْرون»، ثُمَّ جَاءَ آخَرُ فَقَال: السَّلامُ عَلَيكُم وَرَحْمَةُ الله وَبَرَكَاتُه، فَرَدَّ عليهِ فَجَلَس، فقال: «ثَلاَثُونَ».[روایت ابوداود و ترمذي؛ ترمذی، این حدیث را حسن دانسته است.] [صحیح أبی داود، از آلبانیش: ۴۳۲۷]
ترجمه: عمران بن حصینبمیگوید: مردی نزد پیامبرجآمد و گفت: «السَّلامُ عَلَيكُم». پیامبرججوابِ سلامِ او را داد و آنگاه آن مرد نشست. پیامبرجفرمود: «ده (نیکی برای او ثبت شد)». سپس مردی دیگر آمد و گفت: «السَّلامُ عَلَيكُم وَرَحْمَةُ الله». پیامبرججوابِ سلام او را هم داد و آن مرد نشست. پیامبرجفرمود: «بیست (نیکی برای او ثبت گردید)». سپس شخصِ دیگری آمد و گفت: «السَّلامُ عَلَيكُم وَرَحْمَةُ الله وَبَرَكَاتُه». پیامبرججوابِ سلامِ او را نیز داد و آنگاه آن مرد نشست. پیامبرجفرمود: «سی (نیکی برای او ثبت شد)».
۸۵۶- وعن عائشةل قالت: قال لِي رسولُ اللهج: «هذا جِبرِيلُ يَقرَأُ عَلَيْكِ السَّلامَ». قالت: قُلت: «وَعَلَيْهِ السَّلامُ ورحْمَةُ الله وَبَرَكَاتُهُ».[متفقٌ عليه؛ در برخی از روایتهای صحیحین، لفظِ «وَبَرَكَاتُهُ»آمده و در برخی از روایتها نیامده است. البته واژهی اضافی در روایتِ راویِ ثقه (قابل اعتماد)، پذیرفته میشود.] [صحیح بخاری، ش: (۳۲۱۷، ۳۷۶۸)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۴۴۷]
ترجمه: عایشهلمیگوید: رسولاللهجبه من فرمود: «ای عایشه! این جبرئیل است و به تو سلام میکند». عایشهلمیگوید: گفتم: «وَعَلَيْهِ السَّلامُ ورحْمَةُ الله وَبَرَكَاتُهُ». [یعنی: سلام و رحمت و برکتهای الله بر او باد.]
۸۵۷- وعن أنسٍس أنَّ النَّبِيَّج كانَ إذا تَكَلَّم بِكَلمةٍ أعَادهَا ثَلاثاً حتَّى تُفَهَم عَنْهُ، وَإذا أَتَى عَلَى قَوْمٍ فَسَلَّمَ عَلَيهم سَلَّم عَلَيهم ثَلاثاً.[روایت بخاري] [صحیح بخاری، ش: (۹۴، ۹۵)]
ترجمه: انسسمیگوید: پیامبرجهنگامیکه سخنی میگفت، آنرا سه بار تکرار میکرد تا مردم آنرا بفهمند؛ و هرگاه نزدِ گروهی میآمد و به آنان سلام میگفت، سه بار سلام میکرد.
[نوویگوید: این، (=تکرارِ سخن و سلام) مربوط به زمانیست که مردم، زیاد باشند.]
شرح
مؤلفدر کتابش «ریاضالصالحین» بابی دربارهی چگونگی سلام کردن گشوده است؛ یعنی سلامکننده چگونه سلام دهد و هنگامِ سلام کردن یا در جوابِ سلام، چه بگوید؟ مؤلفمیگوید: مستحب است که سلامکننده بگوید: «السَّلامُ عَلَيْكُم وَرَحْمةُ الله وَبَرَكَاتُهُ»و ضمیر جمع بیاورد؛ هرچند طرفی که به او سلام میکند، یک نفر باشد. وی، سپس به حدیث عمران بن حصینباستدلال کرده است. عمرانسمیگوید: مردی نزد پیامبرجآمد و گفت: «السَّلامُ عَلَيكُم». پیامبرججوابِ سلامِ او را داد و آنگاه آن مرد نشست. پیامبرجفرمود: «ده (نیکی برای او ثبت شد)». سپس مردی دیگر آمد و گفت: «السَّلامُ عَلَيكُم وَرَحْمَةُ الله». پیامبرججوابِ سلام او را هم داد و آن مرد نشست. پیامبرجفرمود: «بیست (نیکی برای او ثبت گردید)». سپس شخصِ دیگری آمد و گفت: «السَّلامُ عَلَيكُم وَرَحْمَةُ الله وَبَرَكَاتُه». پیامبرججوابِ سلامِ او را نیز داد و آنگاه آن مرد نشست. پیامبرجفرمود: «سی (نیکی برای او ثبت شد)». بدینترتیب رسولاللهجبیان فرمود که برای شخصِ نخست، ده نیکی است و برای دومین نفر، بیست نیکی؛ و برای سومین شخص، سی نیکی ثبت شد؛ زیرا هر یک از آنها در جواب سلام، عبارتی را افزود.
علما اختلاف نظر دارند که انسان آنگاه که به یک نفر سلام میکند، آیا بهتر است که «السلام علیک»بگوید یا «السلام علیکم»؟
صحیح، این است که گفتنِ «السلام علیک»بهتر میباشد و از پیامبرجنیز اینگونه ثابت شده است. همانگونه که در حدیثِ «مُسیء الصلاة»[منظور، حدیثیست که در آن، پیامبرجروش درستِ نماز را به شخصی که بَد نماز میخواند، آموزش داد. (مترجم))] آمده است. و اما استدلال مؤلفبه حدیث عمران بن حصینببیمورد است؛ زیرا حدیث عمرانسدیدگاهِ مؤلفرا تأیید نمیکند و در آن هیچ اشارهای به دیدگاهِ وی نیست؛ بلکه شخصی که نزد پیامبرجآمد، از آن جهت «السلام علیکم»گفت که عدهای با پیامبرجنشسته بودند و او، به همه سلام کرد. لذا اگر طرفِ مقابلِ شما، یک گروه باشند، بگویید: «السلام علیکم»و اگر طرفِ مقابل یک نفر است، پس با عبارتِ «السلام علیک»به او سلام کنید. و بهتر است که افزون بر این، «وَرَحْمَةُ الله»نیز بگویید و اگر «وَبَرَكَاتُه»را بر آن بیفزایید، بهتر خواهد بود؛ چراکه بر هر عبارتی، ده نیکی مترتب است و اگر به گفتنِ «السلام علیک»بسنده کنید، کافیست.
پاسخدهندهی سلام باید بگوید: «وَعَلَيْكُم السَّلامُ»؛ البته این، در صورتیست که سلامکننده، فقط «السلام علیک»بگوید و چیزی بر آن نیفزاید. ولی اگر سلامکننده با عبارتِ : «السَّلامُ عَلَيكَ وَرَحْمَةُ الله»سلام کند، پاسخدهنده نیز باید لااقل عینِ این سلام را پاسخ دهد و بگوید: «السَّلامُ عَلَيكَ وَرَحْمَةُ الله»؛ زیرا الله متعال میفرماید:
﴿وَإِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٖ فَحَيُّواْ بِأَحۡسَنَ مِنۡهَآ أَوۡ رُدُّوهَآ﴾ [النساء : ٨٦]
و هنگامی که به شما سلام میگویند، بهتر یا همانند آن پاسخ دهید.
مؤلف میگوید: «مستحب است که پاسخدهندهی سلام، در ابتدای جوابش، "واو عطف" بیاورد». این، خوب است؛ زیرا وقتی پاسخدهنده در جوابِ سلام "واو عطف" میآورد و میگوید: «وعلیکم...»، روشن میشود که پاسخش معطوف به عبارتیست که سلامکننده با آن سلام گفته است. البته نگفتنِ "واو عطف" ایرادی ندارد. زیرا ابراهیم÷در جوابِ سلامِ فرشتگان، "واو عطف" نیاورد: ﴿فَقَالُواْ سَلَٰمٗاۖ قَالَ سَلَٰمٞ﴾ [الذاريات: ٢٥] یعنی: «(فرشتگان) سلام گفتند؛ (ابراهیم) نیز سلام گفت». لذا آوردنِ "واو" در جوابِ سلام بهتر است و نیاوردنِ آن، ایرادی ندارد.
همچنین سنت است که وقتی سلامِ کسی را به شخصی میرسانند، در جواب بگوید: «علیه السلام». و اگر بگوید: «علیک وعلیه السلام»یا «علیه وعلیک السلام»، بهتر است. زیرا حاملِ سلام، کارِ خوبی کرده که سلامِ سلامکننده را به این شخص رسانده است و باید از او قدردانی شود. لذا اگر یک نفر به شخصی بگوید: سلامِ مرا به فلانی برسان؛ و آنشخص این کار را بکند و بگوید: «فلانی به تو سلام رساند»، در جوابش باید گفت: «علیه وعلیک السلام»؛ و اگر در جوابِ سلام به گفتنِ «علیه السلام»بسنده کرد، ایرادی ندارد؛ زیرا پیامبرجسلامِ جبرئیل÷را به عایشهلرساند و عایشهلجوابِ سلامِ جبرئیل را اینگونه داد که: «وَعَلَيْهِ السَّلامُ...». اینجاست که روشن میشود: آنگاه که کسی سلامِ شخصی دیگر را به شما میرساند، باید بگویید: «وَعَلَيْهِ السَّلامُ». اما آیا اگر کسی به شما بگوید که سلام مرا به فلانی برسان، رساندنِ سلامش بر شما واجب است یا خیر؟
علما در اینباره گفتهاند: اگر برایش تعهد کردید که این کار را انجام دهید، پس بر شما واجب است که سلام او را به شخصِ مورد نظرش برسانید؛ زیرا در اینصورت سلام، امانت است و الله متعال میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُكُمۡ أَن تُؤَدُّواْ ٱلۡأَمَٰنَٰتِ إِلَىٰٓ أَهۡلِهَا﴾ [النساء : ٥٨]
الله به شما فرمان میدهد که امانتها را به صاحبانش بازپس دهید.
وقتی شما این امانت را قبول کردید، پس باید به تعهد خود عمل کنید؛ اما اگر به شما گفت: «سلامِ مرا به فلانی برسان» و شما سکوت کنید یا به او بگویید: «اگر فراموش نکردم، سلام تو را به او میرسانم»، یا چنین سخنی گفتید، رساندن سلامش تنها در صورتی بر شما واجب است که آن را بهخاطر داشته باشید؛ زیرا انجامِ این عمل را مشروط به این کردهاید که آن را بهیاد داشته باشید. البته بهتر است که انسان، دیگران را با این کار به زحمت نیندازد؛ بلکه بگوید: «به هرکس که جویای حالَم بود یا دربارهی من پرسید، سلام مرا برسان». این، خوب است؛ اما اینکه شخصِ مشخصی را نام ببرید، چهبسا حاملِ سلام در زحمت بیفتد یا از شما شرم کند و به شما قول دهد که سلامتان را میرساند؛ اما فراموش کند یا مدتی طولانی بگذرد و یا به هر دلیلی نتواند به وعدهاش عمل نماید.
مؤلفسپس حدیث انسسرا ذکر کرده که در آن آمده است: پیامبرجهنگامیکه سخنی میگفت، آن را سهبار تکرار میکرد و آنگاه که سلام میداد، آنرا سه بار تکرار میفرمود. البته زمانی سخنش را سه بار تکرار میکرد که سخنش را خوب نمیفهمیدند؛ اما اگر سخنش را میفهمیدند، آنرا تکرار نمیکرد. زیرا نیازی به تکرارِ سخنی که فهمیده میشود، نیست؛ اما اگر گوشِ شنونده، سنگین بود یا به هر دلیلی مانندِ سر و صدای پیرامونش، سخنِ شما را نفهمید، دوباره سخنتان را تکرار کنید و اگر باز هم نفهمید، سخنتان را برای سومین بار تکرار نمایید و بیش از این، درست نیست. همانگونه که اگر شخصی برای ورود به خانهای سه بار اجازه بخواهد و به او اجازه داده نشود، باید بازگردد و بر اجازه خواستن پافشاری نکند. همچنین اگر با شخصی سه بار سخن بگویند و او هیچ نگوید یا نفهمد، او را به حالِ خود رها کنند. همچنین اگر به یک نفر سلام کردید و متوجه نشد، دوباره به او سلام دهید و اگر باز هم متوجه نشد، برای سومین بار به او سلام کنید و چون جواب نداد، او را ترک نمایید. و نیز اگر به کسی سلام کردید، اما جوابِ سلامتان را خوب نداد؛ مثلاً شما به او گفتید: «السلام علیک»و او در پاسختان فقط گفت: «خوش آمدید» و بهنیکی یا به صورتِ شرعی، جواب سلامتان را نداد، دوباره به او سلام کنید و اگر باز هم به همان شکل سلامتان را پاسخ گفت، میتوانید تا سه بار به او سلام کنید و بگویید: «السلام علیک»؛ اما اگر سومین بار نیز همینگونه جواب داد، بیش از سه بار به او سلام نکنید؛ بلکه به او تذکر دهید که این طرزِ جواب دادن، کافی نیست و در جوابِ «السلام علیک»، باید بگوید: «علیک السلام»و عباراتی چون «خوش آمدید»، جوابِ سلام بهشمار نمیآید.
***
۸۵۸- وعن الْمقْدَادس فِي حَدِيثِهِ الطَّويلِ قال: كُنَّا نَرْفَعُ لِلنَّبِيِّج نَصِيبَهُ مِنَ الَّلبَن فَيَجِئُ مِنَ اللَّيلِ فَيُسَلِّمُ تسليمًا لايُوقِظُ نَائِماً وَيُسمِعُ اليَقظانَ فَجَاءَ النَّبِيُّج فَسَلمَّ كَمَا كانَ يُسَلِّمُ.[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۲۰۵۵]
ترجمه: ما سهمِ شیرِ پیامبرجرا برایش برمیداشتیم؛ پیامبرجدر اثنای شب میآمد و بهگونهای سلام میکرد که خفته را بیدار نمیساخت و صدایش به (افرادِ) بیدار میرسید. پیامبرج- شبی طبق معمول- آمد و مانندِ گذشته سلام کرد.
۸۵۹- عن أسماء بنتِ يزيدل أنَّ رسولَ اللهج مَرَّ فِي المَسْجِد يَوْماً وَعُصْبةٌ مِنَ النِّساء قُعوُدٌ فأَلوْي بِيدِهِ بالتَّسليم.[ترمذي این حدیث را روایت کرده و آن را حسن دانسته است.] [صحیح أبی داود، از آلبانیش: ۴۳۳۶]
ترجمه: اسماء بنت یزیدلمیگوید: روزی رسولاللهجدر حالی که گروهی از زنان - در مسجد- نشسته بودند، از مسجد گذشت و دستش را بهنشانهی سلام، تکان داد.
[نووی گوید: این حدیث بر آن حمل شده که پیامبرجبرای سلام کردن، هم لفظِ سلام را گفته و هم با دست خویش اشاره کرده است؛ چنانکه روایتِ ابوداود، این را تأیید میکند. زیرا در آن آمده است: «فَسَلَّمَ عَلَيْنَا»؛ یعنی: به ما سلام کرد]
۸۶۰- وَعن أبي أُمامةس قال: قال رسولُ اللهج: «إنَّ أَوْلىَ النِّاس بِاللهِ مَنْ بَدَأَهُم بالسَّلاَمِ».[این حدیث در صفحاتِ بعد نیز آمده است و ابوداود و ترمذی روایتش کردهاند و ترمذی آن را حسن دانسته است.] [صحیح الجامع، ش: ۲۰۱۱؛ و صحیح أبی داود، از آلبانیش: ۴۳۲۸]
ترجمه: ابوامامهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «نزدیکترین مردم به الله، کسیست که آغازگرِ سلام کردن به مردم باشد». [یعنی در سلام کردن، پیشدستی کند. (مترجم))]
۸۶۱- وعن أبي جُرَيِّ الْهُجَيْمِيِّس قال: أَتَيْتُ رسولَ اللهج فَقُلْتُ:عَلَيْكَ السَّلامُ يا رَسولَ الله. فقال: لاتَقُلْ عَلَيْكَ السَّلامُ، فإن عَلَيْكَ السّلامُ تَحيَّةُ الموتى».[این حدیث پیشتر بهطور کامل گذشت و ابوداود و ترمذی، روایتش کردهاند و ترمذی آنرا حسن صحیح دانسته است.] [السلسلة الصحیحة، ش: ۱۴۰۳؛ این حدیث پیشتر بهشمارهی ۸۰۰ گذشت]
ترجمه: ابوجُرَیّ هُجَیمیسمیگوید: نزد رسولاللهجآمدم و گفتم: علیکالسلام ای رسولخدا! فرمود: «نگو: علیکالسلام؛ زیرا علیکالسلام، درود و سلامِ مردگان است».
شرح
مؤلف چند حدیث در باب آداب سلام و کیفیتِ آن، نقل کرده است؛ از جمله: حدیث مقداد بن اسودسکه در آن آمده است: پیامبرجشبهنگام که وارد خانه میشد، بهآرامی و بهگونهای سلام میکرد که خفته را بیدار نمیساخت و آنانکه بیدار بودند، سلامش را میشنیدند. لذا زیبنده است که انسان هنگامِ ورود به اتاق یا هر جایی که کسانی در آن خوابیدهاند، بهگونهای سلام دهد که افرادِ بیدار آنرا بشنوند و خفتگان را بیدار نکند؛ زیرا کسی که خوابیده است، دوست ندارد که کسی او را بیدار نماید؛ بهویژه آنکه برخی از مردم اگر از خواب بیدار شوند، خواب از چشمشان میپَرَد و نمیتوانند تا صبح بخوابند. لذا سلام کردن با صدای بلند - و صدابلندی در جایی که کسی خوابیده است- مایهی اذیت و آزارِ دیگران است. از اینرو وقتی وارد چنین جایی میشوید، حقّ آنان را که بیدارند، با سلام کردن ادا کنید و از آزار رساندن به خفتگان، بپرهیزید؛ یعنی آهسته و بهگونهای سلام کنید که افرادِ بیدار، آنرا بشنوند و آنانکه خوابیدهاند، آنرا نشنوند.
مؤلفسپس حدیث اسماءلرا روایت کرده است که: پیامبرجاز کنارِ زنانی که در مسجد نشسته بودند، گذشت و با دستِ خویش بهنشانهی سلام، اشاره کرد. نووی میگوید: این حدیث بر آن حمل شده که پیامبرجبرای سلام کردن، هم لفظِ سلام را گفته و هم با دست خویش اشاره کرده است. زیرا از سلام کردن با اشارهی دست بهتنهایی نهی شده است؛ اما ایرادی ندارد که کسی، ضمن گفتنِ لفظ سلام، با دست خود نیز اشاره کند یا آنرا تکان دهد؛ بهویژه زمانی که انسان از سلامکننده فاصله دارد و یا ناشنواست و برای درکِ سلام، نیاز است که سلامکننده با دست خویش اشاره کند. در چنین شرایطی، هم لفظ سلام را میگوید و هم دستش را تکان میدهد. برخی از مردم عادت دارند که وقتی سوارِ ماشین (خودرو) هستند، برای سلام کردن بوق میزنند؛ این، سلام بهشمار نمیآید و مطابق سنت نیست. البته برخی از مردم میگویند: «هدفم از بوق زدن، سلام کردن نیست؛ بلکه ابتدا بوق میزنم تا طرف مقابل متوجه شود و آنگاه به او سلام میکنم». امیدوارم که این کار، اشکالی نداشته باشد؛ اما اگر بوق زدن جایگزینِ سلام کردن باشد، بدون شک خلافِ سنت است. زیرا سنت، این است که انسان با زبانش سلام کند و اگر صدایش به طرف مقابل نمیرسد، با دستش نیز اشاره نماید تا شخصِ دور یا ناشنوایی که به او سلام میشود، متوجه گردد.
همچنین هنگام سلام کردن، ابتدا باید واژهی سلام را ذکر کنیم و بگوییم: «السَّلامُ عَلَيكَ وَرَحْمَةُ الله وَبَرَكَاتُه». و اگر طرف مقابل جماعتی بودند، میگوییم: «السَّلامُ عَلَيكُم وَرَحْمَةُ الله وَبَرَكَاتُه». اما پیامبرجاز گفتنِ «علیک السلام»توسط سلامکننده نهی نموده و فرموده است: «این، درود و سلامِ مردگان است»؛ یعنی مردم در دوران جاهلیت بر مردگانشان بدین ترتیب سلام میکردند. چنانکه شاعرشان چنین گفته است:
عليک سلام الله قيس بن عامر
[توضیح: شاعر در این بیت برای درود فرستادن بر قیس بن عامر که مرده بود، مطابق روش آن دوران ابتدا گزاره- یعنی واژهی علیک- را ذکر کرده است».]
آنها مرگانش را، هرچند که غایب بودند، حاضر و در برابر خویش میپنداشتند و بدینسان آنان را مورد خطاب قرار میدادند و اینگونه به مردهی خویش سلام میکردند که میگفتند: «عليک سلام الله». از اینرو پیامبرجاز این طرزِ سلام کردن نهی فرمود؛ چراکه این، درود و سلامِ مردگان است و به روشِ مردمِ دوران جاهلیت میمانَد. لذا به جای گفتن: «عليک السلام»، بگویید: «السَّلامُ عَلَيكَ». این، روش درست در سلام کردن است. - و الله بهتر میداند-.
در حدیثِ اسماء بنت یزیدلآمده است: پیامبرجاز کنارِ زنانی که در مسجد نشسته بودند، گذشت و با دستِ خویش بهنشانهی سلام، اشاره کرد. نووی میگوید: این حدیث بر آن حمل شده که پیامبرجبرای سلام کردن، هم لفظِ سلام را گفته و هم با دست خویش اشاره کرده است. زیرا از سلام کردن با اشارهی دست بهتنهایی نهی شده است و سلام باید بهزبان باشد.
این حدیث، نشان میدهد که پیامبرجبه زنان سلام میکرد؛ زیرا دلیلِ نهی، یعنی خطر فتنه بهکلی منتفی بود. از اینرو مرد نامحرم نباید به زن سلام کند؛ چراکه ممکن است دو طرف در فتنه بیفتند؛ و این ممنوعیت، برای دختر و پسرِ جوان، شدیدتر است. بنابراین، نه زنِ نامحرم به مردِ بیگانه سلام بگوید و نه مردِ نامحرم به زن بیگانه. اما اگر مردی به نیکوکاری معروف بود و از کنارِ زنانی که در مسجد یا کلاسِ درس و امثال آن گردِ هم آمدهاند، عبور کرد، ایرادی ندارد که به آنها سلام کند؛ زیرا علت نهی، منتفیست و همهی ما به مسجد رفت و آمد میکنیم. اما در سلام کردن مرد به زنی که در کوچه و بازار میبیند، فتنهی بزرگی وجود دارد. همچنین اگر مردی وارد خانهی خویش شد و دید که تعدادی از زنان به دیدنِ همسرش آمدهاند، ایرادی ندارد که به آنها سلام کند؛ زیرا در این حالت نیز خطر فتنه، منتفیست. آنچه نگرانکننده است، خطر فتنه و زمینهی فساد در سلام کردن نامحرمان به یکدیگر است و یک قاعدهی شرعیست که میگوید: «دفع مفاسد نسبت به جلب منافع، اولویت دارد».
اینجاست که درمییابیم: دست دادن با زن- چه جوان و کمسن و سال باشد و چه پیر و کهنسال- جایز نیست؛ نه بهطور مستقیم و نه از روی حایلی مثل پرده و پارچه. اما دست دادن با زنِ محرم، جایز است. والله اعلم.
۸۶۲- وعن أبي هريرةس أنَّ رسولَ اللهج قال: «يُسَلِّمُ الرَّاكِبُ عَلَى الْمَاشِي، وَالْماشي عَلَي القَاعِد، والقليلُ على الكَثِيرِ».[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۶۲۳۱؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۱۶۰]
وَفِي رواية البخاري: «والصَّغيرُ على الْكَبِيرِ».
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «سواره بر پیاده، و پیاده بر نشسته، و شمارِ کمتر بر گروهِ بیشتر سلام کنند».
و در روایت بخاری آمده است: «و کوچک بر بزرگ».
۸۶۳- وَعن أبي أُمامة صُديِّ بن عجلان الباهِلِيس قال: قال رسولُ اللهج: «إنَّ أَوْلىَ النِّاسِ بِاللهِ مَنْ بَدَأَهُم بالسَّلاَمِ».[روایت ابوداود با اِسنادِ جیّد] [صحیح الجامع، ش: ۲۰۱۱؛ و صحیح أبی داود، از آلبانیش: ۴۳۲۸. این حدیث، پیشتر بهشمارهی ۸۶۰ گذشت]
وَرَوَاهُ التِّرمذي عن أبي أُمامةَس قِيلَ يارسولَ الله، الرَّجُلانِ يَلْتَقيانِ أيُّهُمَا يَبْدأُ بالسَّلام، قال: «أوْلاهُمَا بالله تعالى».[ترمذي میگوید: حديثی حسن است.]
ترجمه: ابوامامهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «نزدیکترین مردم به الله، کسیست که آغازگرِ سلام کردن به مردم باشد». [یعنی در سلام کردن به دیگران، پیشدستی کند. (مترجم))]
ترمذی این حدیث را از ابوامامهسروایت کرده است که: گفته شد: ای رسولخدا! کدامیک از دو نفری که با یکدیگر برخورد میکنند، ابتدا سلام دهد؟ فرمود: «نزدیکترینشان به الله متعال».
شرح
نوویاین احادیث را در کتابش «ریاضالصالحین» در باب آداب سلام آورده است و پیشتر به شرح برخی از آنها پرداختیم. وی، سپس حدیث ابوهریرهسرا ذکر کرده که در آن آمده است که چه کسی، ابتدا سلام میکند؟
میگوییم: کسی که از همه بهتر است، در سلام کردن پیشدستی مینماید؛ همانگونه که پیامبر اکرمجبهعنوان برترین آفریده به هرکس که برمیخورد، در سلام کردن از او پیشی میگرفت. لذا همواره بکوشید که در سلام کردن، از دوستان خود سبقت بگیرید و این، شما باشید که ابتدا سلام میکنید؛ گرچه طرفِ مقابل از شما کوچکتر باشد. زیرا بهترین مردم، کسیست که در سلام کردن به آنها پیشدستی میکند و نزدیکترین مردم به الله متعال نیز کسیست که آغازگرِ سلام به آنهاست. آیا مگر دوست ندارید که نزدیکترین مردم به اللهﻷباشید؟ پس آغازگرِ سلام کردن به مردم باشید و در سلام کردن به دیگران، پیشدستی نمایید.
سپس مؤلف در حدیث ابوهریرهسیادآور شده است که پیامبرجفرمود: «سواره بر پیاده، و پیاده بر نشسته، و شمارِ کمتر بر گروهِ بیشتر، و کوچک بر بزرگ سلام کنند». زیرا سواره بالاتر از پیاده است و پیاده، بالاتر از نشسته میباشد و از آنجا که حقِ تعدادِ بیشتر، بیش از حقّ شمارِ کمتر است، لذا گروهِ اندک بر گروهِ بیشتر سلام دهند. و همینطور کوچک به بزرگتر از خود سلام کند؛ زیرا بزرگتر بر کوچکتر از خود، حق دارد. اما اگر تعدادِ کمتر حواسشان نباشد، جمعِ بیشتر به آنها سلام کنند. همچنین اگر کوچکتر، حواسش نباشد، بزرگتر سلام دهد؛ نباید سنتِ سلام کردن، ترک شود. این سخنِ پیامبرجبدین معنا نیست که سلام کردنِ بزرگتر به کوچکتر، حرام است؛ بلکه همانگونه که پیشتر گفتیم، بهتر است که با وجودِ بزرگتر بودن، به کوچکتر از خود، سلام کنید؛ زیرا نزدیکترین مردم به الله متعال، کسیست که آغازگر سلام کردن به آنهاست.
۸۶۴- عن أبي هريرةَس فِي حديثِ المسِيءِ صَلاتُهُ أنَّهُ جاء فَصَلَّى ثُمَّ جاء إِلَى النَّبِيِّج فَسَلَّمَ عَلَيْهِ فَرَدَّ عَلَيْهِ السَّلام فقال: «ارجع فَصَلِّ فَإنَّكَ لم تُصَلِّ»؛ فَرَجَعَ فَصَلَّى، ثُمَّ جاء فَسَلَّمَ عَلَى النَّبِيِّج حَتّى فَعَل ذلكَ ثَلاثَ مَرَّاتٍ.[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۷۵۷؛ و صحیح مسلم، ش: ۳۹۷]
ترجمه: از ابوهریرهسدربارهی آنشخص که نمازش را درست نمیگزارد، روایت است که آن مرد - به مسجد- آمد و نماز خواند؛ آنگاه نزد پیامبرجآمد و به ایشان سلام کرد؛ پیامبرججوابِ سلامش را داد و فرمود: «بازگرد و نماز بخوان؛ چراکه تو نماز نخواندهای». آن مرد بازگشت و نماز گزارد؛ سپس نزد پیامبرجآمد و به ایشان سلام کرد. تا اینکه این کار را سه بار انجام داد.
۸۶۵- وَعَنْهُ عَنْ رسولِ اللهج قال: «إذا لَقِيَ أَحَدَكُمْ أَخَاهُ فَلْيُسَلِّمْ عَلَيْهِ، فَإنْ حَالَتْ بَيْنَهُمَا شَجَرَةٌ أو جِدَارٌ أوْ حَجَرٌ ثُمَّ لَقِيَهُ فَلْيُسَلِّمْ عَلَيْه».[روایت ابوداود] [صحیح الجامع، ش: ۷۸۹؛ السلسلة الصحیحة، ش: ۱۸۶؛ و صحیح أبی داود، از آلبانیش: ۴۳۳۲]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرگاه کسی از شما با برادرِ (مسلمانِ) خود برخورد کرد، به او سلام کند؛ و اگر درختی یا دیواری یا سنگی در میانشان حایل شد و باز او را دید، - دوباره نیز- به او سلام بگوید».
الله متعال میفرماید:
﴿فَإِذَا دَخَلۡتُم بُيُوتٗا فَسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِكُمۡ تَحِيَّةٗ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ مُبَٰرَكَةٗ طَيِّبَةٗ﴾شرح
[النور : ٦١]
پس هنگام ورود به خانهها به یکدیگر سلام کنید که درود و شادباشی خجسته و پاکیزه از سوی الله است.
۸۶۶- وَعَنْ أَنَسٍس قال: قالَ لِي رسولُ اللهج: «يَا بُنَّي، إذا دَخَلْتَ عَلى أهْلِكَ فَسَلِّمْ يَكُنْ بَركةً عَلَيْكَ وَعَلَى أهلِ بَيْتِكَ».[ترمذي، این حدیث را روایت کرده و گفته است: حسن صحیح میباشد.] [ضعیف است؛ ر.ک: ضعیف الجامع، ش: ۶۳۸۹؛ و ضعیف الترمذی، از آلبانیش: ۵۰۹]
ترجمه: انسسمیگوید: رسولاللهجبه من فرمود: «ای پسرم! وقتی نزد خانوادهات میروی، سلام کن که خیر و برکتی برای تو و خانوادهات خواهد بود».
شرح
نوویدر این دو باب که پیرامون آداب سلام گشوده، بدین نکته پرداخته است که وقتی انسان به برادرِ مسلمانش سلام کرد و سپس از آنجا بیرون رفت و دوباره - بهفاصلهی اندک یا زیاد- بازگشت، مستحب است که سلامش را تکرار کند و باری دیگری نیز سلام بگوید. بهطور مثال: کسی، مهمان دارد و برای مهمانانش آب و غذا میآورد و به آنها سلام میکند و دوباره میرود تا چیزِ دیگری برای پذیرایی از آنها بیاورد؛ مستحب است: هر بار که بازمیگردد، سلام بگوید. این، از نعمت اسلام میباشد که سلام کردن و تکرارِ آن در هر بار ملاقات با برادرِ مسلمان، سنت است؛ فرقی نمیکند که بهفاصلهی اندک یکدیگر را دیده باشند یا لحظات و دقایق بیشتری از دیدارشان گذشته باشد. الله متعال به ما دستور داده است که به یکدیگر سلام کنیم؛ زیرا سلام، عبادت است و اجر و پاداش دارد و هرچه بیشتر به یکدیگر سلام کنیم، اجر و ثوابمان نزد الله متعال نیز بیشتر میشود. لذا اگر اللهﻷچنین دستوری نمیداد، تکرارِ سلام بدینصورت بدعت بهشمار میآمد؛ اما این، لطف و نعمتِ الله متعال است که وقتی برادرِ مسلمان خویش را برای لحظاتی هرچند اندک ترک میکنید و سپس نزدش باز میگردید، دوباره به او سلام میگویید. یا اینکه در مسیری با هم راه میروید و درختی یا سنگی یا امثال آن در میان شما حایل میشود و همینکه در ادامهی مسیر، یکدیگر را میبینید، دوباره به او سلام کنید.
سپس مؤلفبه حدیث آن مردی استدلال کرده است که وارد مسجد شد و نماز خواند. وی بهسرعت و بهگونهای نماز میگزارد که گویا به زمین نوک میزد؛ سپس نزد پیامبرجآمد و به ایشان سلام کرد. رسولاللهججواب سلامش را داد و فرمود: «ارجع فَصَلِّ فَإنَّكَ لم تُصَلِّ»؛ یعنی: «بازگرد و نماز بخوان؛ چراکه تو نماز نخواندهای». آن مرد بازگشت و نماز گزارد؛ سپس نزد پیامبرجآمد و به ایشان سلام کرد. تا اینکه این کار را سه بار انجام داد. آن مرد که روشِ درست نماز خواندن را نمیدانست، به پیامبرجعرض کرد: «سوگند به ذاتی که تو را بهحق برانگیخته است، یاد ندارم که بهتر از این نماز بگزارم؛ لطفا به من یاد دهید». این، از حکمتِ پیامبرجبود که هر بار به او فرمود تا باری دیگر نماز بگزارد تا بدینسان او را مشتاقِ کسبِ علم بگرداند و حسّ نیازش به فراگیریِ روشِ درست نماز خواندن را افزایش دهد؛ زیرا آنگاه که انسان به چیزی احساس نیاز کند، با اشتیاقِ بیشتری به آن روی میآورَد. فقیری به پانصد تومان نیاز دارد؛ روشن است که اگر این مبلغ را به او بدهید، خیلی خوشحال میشود؛ اما اگر این مبلغ را به کسی بدهید که به آن نیاز ندارد، برایش مهم نیست و به آن اهمیت نمیدهد یا خوشحال نمیشود.
خلاصه اینکه پیامبرجهر بار آن مرد را باز گردانید و به او دستور داد که نمازش را تکرار کند تا بدینسان او را مشتاقِ علم بگرداند؛ آنگاه به او فرمود: «إِذَا قُمْتَ إِلَى الصَّلاَةِ فَأَسْبِغْ الْوُضُوءَ ثُمَّ اسْتَقْبِلْ الْقِبْلَةَ فَكَبِّرْ ثُمَّ اقْرَأْ بِمَا تَيَسَّرَ مَعَكَ مِنْ الْقُرْآنِ ثُمَّ ارْكَعْ حَتَّى تَطْمَئِنَّ رَاكِعًا ثُمَّ ارْفَعْ حَتَّى تَطْمَئِنَّ قَائِمًا ثُمَّ اسْجُدْ حَتَّى تَطْمَئِنَّ سَاجِدًا ثُمَّ ارْفَعْ حَتَّى تَطْمَئِنَّ جَالِسًا ثُمَّ اسْجُدْ حَتَّى تَطْمَئِنَّ سَاجِدًا ثُمَّ افْعَلْ ذَلِكَ فِي صَلاَتِكَ كُلِّهَا». [صحیح بخاری، ش: (۷۵۷، ۷۹۳، ۶۲۵۱، ۶۶۶۷)؛ و مسلم، ش: ۳۹۷ بهنقل از ابوهریرهس] یعنی: «هرگاه قصدِ نماز کردی، وضوی کامل بگیر؛ آنگاه رو به قبله کن و تکبیر بگو؛ سپس آنچه از قرآن یاد داری و برایت ممکن است، بخوان. - البته بنا بر سایر احادیث، سورهی فاتحه حتماً باید خوانده شود.- آنگاه با آرامش کامل رکوع کن و سپس سر از رکوع بردار و کاملاً راست بایست و پس از آن، با آرامشِ کامل سجده کن و آنگاه سر از سجده بردار و بهطور کامل و با آرامش بنشین و سپس با آرامشِ کامل سجده کن. - این، یک رکعت است- و در همهی نمازت به همین روش عمل نما». بدینترتیب رسولاللهجروشِ نماز خواندن را به آن مرد آموزش داد و آن مرد، روشِ صحیح نماز را فرا گرفت و رفت.
مؤلفبه این حدیث استدلال کرده است که: وقتی انسان نزد برادر مسلمانش باز میگردد- هرچند بهفاصلهی اندک یا پس از لحظاتی کوتاه- باید به او سلام کند. مثلاً در مسجد هستید و برای تجدید وضو یا آوردن کتابی یا امثالِ آن، آنجا را برای لحظاتی کوتاه ترک می کنید و سپس باز میگردید؛ هنگامِ بازگشتن، دوباره سلام کنید. این، کارِ نیک و پسندیدهای است و هر سلامی، ده نیکی بهشمار میآید.
سپس مؤلفیادآور شده است که سلام کردن بههنگامِ ورود به خانه مستحب میباشد؛ وی به این آیه استدلال کرده است که اللهﻷمیفرماید:
﴿فَإِذَا دَخَلۡتُم بُيُوتٗا فَسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِكُمۡ تَحِيَّةٗ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ مُبَٰرَكَةٗ طَيِّبَةٗ﴾[النور : ٦١]
پس هنگام ورود به خانهها به یکدیگر سلام کنید که درود و شادباشی خجسته و پاکیزه از سوی الله است.
لذا وقتی واردِ خانهی خویش میشوید، نخست مسواک بزنید و آنگاه به خانوادهی خود سلام کنید. پیامبرجبه خدمتگزار خود، انسسفرمود: «ای پسرم! وقتی نزد خانوادهات میروی، سلام کن که خیر و برکتی برای تو و خانوادهی توست». از اینرو الله متعال فرمود: ﴿مُبَٰرَكَةٗ طَيِّبَةٗ﴾؛ یعنی: «درود و شادباشی خجسته و پاکیزه است». لذا هنگامِ ورود به خانه به ساکنانش- چه خانوادهات باشند و چه دوستان و همکارانت یا هرکسِ دیگری- سلام کن که این، سنت است.
۸۶۷- عن أنسس أنَّهُ مَرَّ عَلى صِبْيانٍ فَسَلَّمَ عَلَيْهمْ وقال: كانَ رسولُ اللهج يَفْعلُه.[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۶۲۴۷؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۱۶۸]
ترجمه: روایت است که انسساز کنارِ تعدادی کودک گذشت و به آنها سلام کرد و فرمود: رسولاللهجاین کار را انجام میداد.
۸۶۸- عن سهل بن سعدس قال: كانَتْ فينا امْرَأَةٌ -وفي رواية: كانَتْ لَنا عَجُوزٌ- تأْخُذُ مِنْ أَُصُولِ السِّلْقَ فَتَطْرَحُهُ في القِدْرِ وَتُكَرْكِرُ حَبَّاتٍ منْ شَعِير، فإذا صَلَّيْنا الجُمُعَةَ وانْصَرَفْنَا نُسَلِّمُ عَلَيْها فَتُقدِّمُهُ إليْنَا.[روایت بخاري] [صحیح بخاری، ش: (۵۴۰۳، ۶۲۴۸)]
ترجمه: سهل بن سعدسمیگوید: زنی در میانِ ما بود- و در روایتی دیگر: پیرزنی با ما بود- که مقداری چغندر میآورد و در دیگ میریخت و دانههای جو را آرد میکرد - و به چغندرِ پختهشده میافزود-. آنگاه که نماز جمعه را میخواندیم و باز میگشتیم، به او سلام میگفتیم و او، آن غذا را نزدِ ما میآورد.
۸۶۹- وعن أُم هانئ فاخِتَةَ بِنتِ أبي طَالبل قَالت:أَتَيْتُ النَّبِيَّج يَوْمَ الفَتْح وَهُو يَغْتسِلُ وَفاطِمةُ تَسْتُرهُ بِثَوْبٍ فَسَلَّمْتُ. وذَكَرَتِ الحديثَ.[روایت مسلم] [صحیح بخاری، ش: ۳۵۷؛ و صحیح مسلم، ش: ۳۳۶]
ترجمه: امهانی، فاخته بنت ابیطالبلمیگوید: روز فتح مکه نزد پیامبرجآمدم و پیامبرجاستحمام میکرد و فاطمهلپارچهای را برای پوشاندن ایشان گرفته بود؛ سلام کردم... آنگاه امهانی حدیث را تا پایان، روایت کرد.
۸۷۰- وعن أسماءَ بنتِ يزيدل قالت:مَرَّ عَلَيْنا النَّبِيُّج فِي نِسْوَةٍ فَسَلَّمَ عَلَيْنَا.روایت ابوداود و ترمذي؛ این، لفظ ابوداود است. در روایت ترمذی که آن را حسن دانسته، آمده است: [صحیح أبی داود، از آلبانیش: ۴۳۳۶. این حدیث، پیشتر بهشمارهی ۸۵۹ گذشت]
أنَّ رسولَ اللهجمَرَّ فِي المَسْجِد يَوْماً وَعُصْبةٌ مِنَ النِّساء قُعوُدٌ فأَلوْي بِيدِهِ بالتَّسليم.
ترجمه: اسماء بنت یزیدلمیگوید: پیامبرجاز کنارِ عدهای از ما زنان گذشت و به ما سلام کرد.
ترجمهی روایت ترمذی: اسماء بنت یزیدلمیگوید: روزی رسولاللهجدر حالی که گروهی از زنان - در مسجد- نشسته بودند، از مسجد گذشت و با اشارهی دست سلام کرد.
شرح
مؤلفبابی دربارهی سلام گفتن به کودکان گشوده است. بسیاری از مردم، کودکان را ناچیز میشمارند یا به آنها اهمیت نمیدهند و از اینرو به آنان سلام نمیکنند؛ این، بر خلافِ روش و رهنمودِ پیامبرجاست. زیرا پیامبرجبه کوچک و بزرگ سلام میکرد. انس بن مالکساز کنارِ کودکان گذشت و به آنها سلام کرد و گفت: پیامبرجاین کار را انجام میداد؛ یعنی به کودکان سلام میداد. سلام کردن به کودکان، فواید فراوانی دارد؛ از جمله:
پیروی از سنت پیامبرج. الله متعال فرموده است:
﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ لِّمَن كَانَ يَرۡجُواْ ٱللَّهَ وَٱلۡيَوۡمَ ٱلۡأٓخِرَ﴾[الأحزاب : ٢١]
بهراستی برای شما، برای کسی که به (پاداش) الله و روز قیامت امیدوار است، در رسولالله، الگو و سرمشقی نیکوست.
۱- تواضع و فروتنی: بدینسان انسان دچارِ خودپسندی نمیشود و تکبر نمیورزد و سر و بینیاش را بالا نمیگیرد. پیامبرجفرموده است: «مَا زَادَ الله عَبْدًا بِعَفْوٍ إِلاَّ عِزًّا، وَمَا تَوَاضَعَ أَحَدٌ للَّهِ إِلاَّ رَفَعَهُ اللهﻷ». [صحیح مسلم، ش: ۲۵۸۸ بهنقل از ابوهریرهس] یعنی: «الله در برابر گذشتِ بندهاش، عزت او را زیاد میکند و هرکس بهخاطرِ الله تواضع و فروتنی نماید، اللهﻷاو را بلندمرتبه میگرداند».
۲- عادت دادنِ کودکان به ارزشهای اخلاقی: زیرا وقتی کودکان ببینند که بزرگترشان به آنها سلام میگوید، به این سنت نیک و خجسته عادت میکنند.
۳- این کار، مهر و محبتِ کودک نسبت به سلامکننده را در پی خواهد داشت و چهبسا کودک هیچگاه از یاد نبرد که بزرگترش به او سلام کرده است و بدینسان، محبتِ آنشخص در دلش بنشیند. زیرا کمتر پیش میآید که بچهها، چنین مسایلی را فراموش کنند.
این، بخشی از فواید سلام کردن به کودکان است؛ لذا وقتی از کناری کودکانی که در کوچه بازی میکنند، میگذریم، چه خوبست که به آنها سلام کنیم.
اما سلام کردن به زنان؛ سلام کردن به همسر و زنهای محرم، سنت است؛ منظور از محارمِ هر مرد، زنانی هستند که ازدواج با آنها برای آن مرد جایز نیست. لذا ایرادی ندارد که به همسر خویش و نیز به محارمِ خود مانند خواهر، عمه، دخترِ برادر یا دخترِ خواهر خویش سلام کنید؛ اما به زنان نامحرم یا بیگانه سلام نکنید؛ مگر پیرزنانی که در سلام کردن به آنها خطر افتادن در فتنه وجود نداشته باشد؛ اما اگر ترس به فتنه افتادن وجود داشته باشد، سلام نکنید. از اینرو امروزه عادت مردم، بهدرستی بر این رفته است که زنان و مردان نامحرم در کوچه و بازار به یکدیگر سلام نمیکنند؛ و این، درست است. ولی اگر وارد خانهی خویش شدید و تعدادی از زنانِ آشنا را در خانهی خود دیدید، ایرادی ندارد که به شرطِ منتفی بودن خطر فتنه، به آنها سلام کنید؛ همچنین اگر خطر فتنه منتفی باشد، زن نیز میتواند به مردِ بیگانه سلام کند.
مؤلفحدیث زنی را ذکر کرده است که چغندر را در دیگِ آب میریخت و روی آتش میگذاشت تا بپزد و آنگاه دانههای جو را آرد میکرد و به آن میافزود. هر یک از صحابهشکه دوست داشت، پس از نماز جمعه نزد آن زن میرفت و به او سلام میکرد و از غذایی که آن بانو تدارک دیده بود، میخورد. صحابهشاز پذیراییِ آن بانو خوشحال میشدند؛ زیرا بیشترِ آنها در آن زمان فقیر بودند تا اینکه الله متعال دروازههای دنیا را به رویشان گشود؛ همانگونه که میفرماید: ﴿وَمَغَانِمَ كَثِيرَةٗ يَأۡخُذُونَهَا﴾؛ بدینسان الله متعال به اصحابشنوید غنیمتهای فراوانی را داد که آن را بهدست میآورند. چنانکه فرمود: ﴿وَعَدَكُمُ ٱللَّهُ مَغَانِمَ كَثِيرَةٗ تَأۡخُذُونَهَا﴾یعنی: «الله، غنیمتهای فراوانی به شما نوید داده است که آن را به دست میآورید». پس از فتوحات بود که اموال و داراییها، فراوان گردید؛ اما پیش از آن، بیشترِ صحابهشفقیر بودند.
۸۷۱- وعن أبي هريرةس أنَّ رسولَ اللهج قال: «لاتَبَدَءوا اليَهُودَ ولا النَّصَارى بالسَّلامِ، فإذا لَقِيتُم أحَدَهُم فِي طَرِيقٍ فَاضطّرُّوهُ إلى أضْيَقِهِ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش:۲۱۶۷]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «شما، ابتدا به یهود و نصارا سلام نکنید و اگر در راهی با یکی از آنها روبهرو شدید، او را ناگزیر کنید که به تنگترین قسمتِ راه برود».
۸۷۲- وعن أنسٍس قال: قال رسولُ اللهج: «إذَا سَلَّمَ عَلَيكُم أهلُ الكتاب فَقُولُوا: وعَلَيْكُمْ».[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۶۲۵۸؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۱۶۳]
ترجمه: انسسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «آنگاه که اهل کتاب به شما سلام میکنند، شما بگویید: وعلیکم». [یعنی نگویید: «وعلیکم السلام». زیرا آنها معمولا میگویند: السام علیکم که به معنای مرگ بر شماست. (مترجم)]
۸۷۳- وعن أُسامةس أنَّ النَّبِيَّج مَرَّ عَلَى مَجْلسٍ فيه أخلاطٌ من المُسلِمِينَ والمُشرِكِينَ -عَبَدةِ الأوثَانِ واليَهُودِ- فَسَّلمَ عَلَيْهِم النَّبِيُّج.[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: (۵۶۶۳، ۶۲۵۴)؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۷۹۸]
ترجمه: اسامهسمیگوید: پیامبرجاز کنارِ مجلسی گذشت که مسلمانان و مشرکان- بتپرستان و یهودیان- در آن با هم نشسته بودند و پیامبرجبه آنها سلام کرد.
شرح
مؤلفدر کتابش «ریاضالصالحین» به بیانِ حکمِ سلام کردن به کافران پرداخته و نیز بدین موضوع اشاره کرده است که حکمِ سلام کردن به جمعی که کافران و مسلمانان در آن با هم نشستهاند، چیست؟
پیشتر بیان شد که سلام کردن به مسلمانان سنت مؤکده است.
و اما سلام کردن به کفار؛ برای ما جایز نیست که نخست به آنها سلام کنیم یا آغازگرِ سلام کردن به آنان باشیم. به عبارت دیگر برای مسلمانی که از کنارِ کافری میگذرد یا کافری از کنارش عبور میکند، جایز نیست که به او بگوید: «السلام علیک»؛ زیرا همانگونه که در حدیث ابوهریرهسآمده، پیامبرجاز این کار نهی فرموده است. چراکه سلام کردنِ ما به آنان نوعی خفت و خواری در برابر آنها، و گرامیداشتِ آنهاست؛ چون درود و سلام، گرامیداشتِ طرفِ مقابل بهشمار می آید و کافران، سزاوارِ اکرام نیستند؛ بلکه حقّ کافر است که رفتارِ خشمآلودی با او داشته باشیم، ذلیلش کنیم و او را خوار و زبون بگردانیم؛ زیرا الله متعال میفرماید:
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ يُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَۗ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِنۡهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِيمَۢا ٢٩﴾ [الفتح: ٢٩]
محمد، فرستادهی الله است؛ و آنان که با او هستند، در برابر کافران سرسختند و با یکدیگر مهربان. آنان را در حال رکوع و سجده میبینی؛ فضل و خشنودی الله را میجویند. نشانه(ی درستکاری) آنان از اثر سجده در چهرههایشان پیداست؛ این، وصف آنان در تورات است. و وصفشان در انجیل مانند زراعتیست که جوانه زده و تنومندش ساخته و ستبر و ضخیم شده و بر ساقههایش ایستاده است و کشاورزان را شگفتزده میسازد تا بهوسیلهی آنان کافران را به خشم آورد. الله به اینها که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادهاند، نوید آمرزش و پاداش بزرگی میدهد.
شاهد اینجاست که اللهﻷفرمود: ﴿أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ﴾؛ یعنی: «در برابر کافران، سرسختاند» و در برابرشان با توان و عزت ظاهر میشوند. الله متعال در سورهی «توبه» میفرماید:
﴿وَلَا يَطَُٔونَ مَوۡطِئٗا يَغِيظُ ٱلۡكُفَّارَ وَلَا يَنَالُونَ مِنۡ عَدُوّٖ نَّيۡلًا إِلَّا كُتِبَ لَهُم بِهِۦ عَمَلٞ صَٰلِحٌۚ ١٢٠﴾ [التوبة: ١٢٠]
و در هیچ مکانی که مایهی خشم کفار میشود، قدم نمیگذارند و بر هیچ دشمنی پیروز نمیشوند مگر آنکه در برابرش برایشان عمل شایستهای ثبت میگردد.
لذا اگر در سلام کردن به کافران پیشدستی کنیم، در حقیقت آنان را گرامی داشتهایم؛ در صورتی که مؤمن باید در برابرِ کافران سرسخت و باعزت باشد. الله متعال میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ﴾ [المائدة: ٥٤]
ای مؤمنان! آندسته از شما که از دینشان برگردند، بدانند که الله گروهی خواهد آورد که آنان را دوست دارد و آنها نیز الله را دوست دارند و در برابر مؤمنان، فروتن هستند و در برابر کافران سخت و شدید.
مسلمان خودش را در برابرِ کافر، باعزت و سرافراز میبیند؛ اما اینک که کارگرانِ نصرانی در میانِ ما زیاد شدهاند و مسلمانان و نصرانیها با هم درآمیختهاند، غیرت از دلها رخت بربسته است و گویا اختلافِ نصرانی، یهودی، بودایی یا بتپرست با ما، همانند اختلافات مذاهب فقهیِ مالکی، حنبلی و شافعی و امثالِ آن با یکدیگر است! برخی از مردم گمان میکنند که اختلافات ما با کافران، مانند اختلافات مذاهب چهارگانه میباشد! اللهﻷخود رحم کند؛ این، نشانهی مرگِ دلهاست. برای هیچ مسلمانی جایز نیست که کافری را گرامی بدارد؛ بلکه به دستورِ شریعت، رفتارمان با آنان باید خشمآلود باشد. البته بر ما واجب است که به پیمانهایی که در میان ما و آنهاست، پایبند باشیم؛ اما ناگفته نماند که از اساس، از استخدامِ کارگرانِ نصرانی و آوردنِ آنها بهعنوان نیروی کار به شبهجزیرهی عرب بپرهیزیم. زیرا رسولاللهجفرموده است: «لأُخرِجَنَّ اليهودَ والنصاری مِن جزيرةِ العرب». [صحیح مسلم، ش: ۱۷۶۷ بهنقل از جابر بن عبدالله] یعنی: «حتماً یهود و نصارا را از شبهجزیرهی عرب بیرون خواهم کرد». و نیز فرموده است: «أَخرِجُوا اليَهُودَ والنَّصاری مِن جزيرةِ العربِ». [ابنابیعاصم در الآحاد والمثانی (۲۳۴) به روایت ابوعبیده؛ فاکهی در أخبار مکۀ (۱۷۴۹)، و بزار در مسندش (۲۳۰) و خطیب در الفصل للوصل المدرج (۲/۸۱۰) به روایت عمر و مسلمبهشمارهی ۱۷۶۷ بدین الفاظ روایت کرده است: «لأخرجنّ الیهود والنصاری من جزیرۀ العرب حتی لا أدع إلا مسلما»] یعنی: «یهود و نصارا را از شبهجزیرهی عرب بیرون کنید». و در واپسین روزهای حیاتش که میخواست با امت وداع کند، فرمود: «أَخرِجُوا المُشرِکينَ مِن جزيرةِ العرب». [صحیح بخاری، ش: (۳۰۵۳، ۳۱۶۸، ۴۴۳۱) و مسلم، ش: ۱۶۳۷] یعنی: «مشرکان را از شبهجزیرهی عرب بیرون کنید».
لذا وقتی امکانِ استخدامِ مسلمان برای شما وجود دارد، پس کافران را بهعنوان نیروی کار به این سرزمین نیاورید. متأسفانه برخی از مردم، کارگر کافر را بر کارگر مسلمان ترجیح میدهند. پناه بر خدا! دلها، دچار کجی و انحراف شده است و تمایلی به حق ندارد. شیطان چنین کسانی را فریب داده که کارگر کافر، بهتر است؛ چنانکه میگویند: کافر بیشتر به دردِ کار میخورد؛ زیرا تماموقت کار میکند؛ چون نماز نمیخواند و برای ادای حج و عمره، مرخصی نمیگیرد و روزه نمیگیرد و توان بیشتری برای کار دارد! پناه بر الله! این، رویکردِ کسانیست که دنیا را بر آخرت ترجیح میدهند.
به هر حال جایز نیست که به هیچ کافری- چه یهودی باشد یا نصرانی، و چه بودایی باشد یا بتپرست- نخست سلام کنیم؛ پیشدستی کردن در سلام گفتن به غیرمسلمان، جایز نیست.
رسولاللهجفرموده است: «و اگر در راهی با آنها روبهرو شدید، آنان را ناگزیر کنید که به تنگترین قسمتِ راه بروند». یعنی راه را برایشان باز نکنیم؛ لذا اگر گروهی از مسلمانان از راهی میگذشتند و گروهی از کافران از روبهرو میآمدند، مسلمانان نباید راه را برای آنان باز کنند؛ هرچند در راه، پراکنده شوند. زیرا باز کردن راه برای کافران، اکرام و گرامیداشتِ آنها بهشمار میآید. حال چه دلیلی دارد که با کافران چنین برخوردی داشته باشیم؟ آری؛ آنها در مرحلهی نخست، دشمنان الله و سپس دشمنانِ ما هستند. الله متعال میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمۡ أَوۡلِيَآءَ تُلۡقُونَ إِلَيۡهِم بِٱلۡمَوَدَّةِ وَقَدۡ كَفَرُواْ بِمَا جَآءَكُم مِّنَ ٱلۡحَقِّ﴾[الممتحنة: ١]
ای مؤمنان! دشمنان من و دشمنان خودتان را دوستان خود مگیرید که از روی دوستی برایشان پیام بفرستید؛ حال آنکه آنان به دین راستینی که برای شما آمده است، کفر ورزیدهاند.
آنها پیش از هر چیزی دشمنانِ الله و سپس دشمنانِ ما هستند؛ رفتاری که در گذشته با مسلمانان داشتهاند و برخوردی که امروزه با ما دارند، نشانگرِ عمقِ دشمنیِ آنها با مسلمانان است؛ لذا برای ما روا نیست که به آنها سلام کنیم. البته اگر به ما سلام کردند، چه پاسخ دهیم؟ رسولاللهجفرموده است: «آنگاه که اهل کتاب به شما سلام میکنند، شما بگویید: وعلیکم». یعنی: چیزی بر این نیفزایید و نگویید: «وعلیکم السلام». زیرا آنها با خباثتی که داشتند، در دورانِ پیامبرجخبیثانه به مسلمانان سلام میکردند و میگفتند: «السام علیکم»؛ یعنی: «مرگ بر شما»! و شنونده گمان میکرد که میگویند: «السلام علیکم». عمقِ کینه و عداوتشان در طرز سلام کردنشان هویداست؛ از اینرو پیامبرجفرمود: «در پاسخشان بگویید: وعلیکم». تا بدینسان اگر «السام علیکم»گفتهاند، پاسخ خود را بگیرند و اگر «السلام علیکم»گفتهاند، جواب سلامشان را دریافت کنند؛ و این، عینِ عدالت است. زیرا الله متعال میفرماید:
﴿وَإِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٖ فَحَيُّواْ بِأَحۡسَنَ مِنۡهَآ أَوۡ رُدُّوهَآۗ﴾ [النساء : ٨٦]
و هنگامی که به شما سلام میگویند، بهتر یا همانند آن پاسخ دهید. بیگمان الله، حسابرس همه چیز است.
از اینرو علما گفتهاند: اگر کافری بهصورتِ واضح و روشن سلام کرد و گفت: «السلام علیک»، پاسخش را بدهید و بگویید: «علیک السلام»؛ زیرا فرمانِ پیامبرجهمچنان به قوت خود باقیست؛ همانگونه که در حدیث ابنعمرببه روایت بخاریآمده است: «آنها هنگامی که سلام میکنند، میگویند: السَّامُ عَلَيْكُمْ. [«السَّامُ عَلَيْكُمْ»یعنی: مرگ بر شما.] لذا شما بگویید: وعلیکم». و این، علتی واضح و روشن دارد که در حدیث بیان شده است؛ اما وقتی بهدرستی و آشکارا میگویند: «السلام علیکم»، ما نیز جوابشان را درست میدهیم و میگوییم: «وعلیکم السلام». زیرا الحمدلله که مسلمانان، عادلترین مردم هستند. لذا کافران هرگونه که به مسلمانان سلام بگویند، پاسخشان را دریافت میکنند؛ اگر بگویند: «السلام علیکم»، در پاسخشان گفته میشود: «وعلیکم السلام». و اگر بگویند: «خوش آمدید» یا عباراتی شبیهِ این بگویند، با همین عبارات به آنان پاسخ میدهیم.
اینک ما مسلمانان به بلای در هم آمیختن با غیرمسلمانان دچار شدهایم؛ از اینرو برخی از کارکنانِ مسلمانی که رییس شرکتشان یهودی یا نصرانیست، مشکل دارند؛ یعنی هنگامِ ورود به دفترِ رییس خود چه بگویند؟ پاسخِ ما این است که: سلام کند؛ اما تنها لفظِ سلام را بر زبان بیاورد و بگوید: «سلام»؛ و در دل سلام کردن بر خویشتن را نیت نماید. این، در صورتیست که از توبیخ یا سرزنشِ رییس خود میترسد؛ اما اگر برای رییسِ نامسلمانش مهم نبود که کارمندش به او سلام کند یا نه، دیگر نیازی به گفتن واژهی سلام نیست و نباید سلام بگوید؛ زیرا پیامبرجفرموده است: «شما، نخست به یهود و نصارا سلام نکنید».
علما اختلاف نظر دارند که آیا هنگامِ برخورد با کافران جایز است که به جای سلام کردن، با عبارتهایی از قبیل «خوش آمدید» و امثال آن، سخن گفتن با آنان را آغاز کنیم؟ برخی از علما گفتهاند: این کار برای دلجویی از آن و ایجاد علاقه و گرایش در آنان نبست به اسلام، ایرادی ندارد؛ بهویژه اگر از روی ترس یا در شرایطی باشد که مسلمان از ناحیهی آنان، امنیت خاطر ندارد. برخی از علما نیز این طرز خوشآمدگویی را نوعی گرامیداشتِ کافران دانستهاند و گفتهاند که جایز نیست. لذا مسلمان با توجه به شرایطی که در آن بهسر میبرد، بهاقتضای نیاز یا مصلحت، عمل نماید.
سپس مؤلفحدیثی بدین مضمون را آورده است که اگر مسلمانی از کنار گروهی عبور کند که مسلمانان و کافران در آن حضور دارند، آیا بهخاطرِ حضورِ کافران در آن جمع، از سلام گفتن صرف نظر نماید یا بهخاطرِ حضورِ مسلمانان در آن گروه، سلام کند؟ یعنی دو سبب وجود دارد که یکی از آنها، عامل روا بودن سلام کردن است و دیگری، عاملِ منع میباشد. اینجا امکان جدا کردنِ دو عامل وجود دارد؛ گرچه قاعدهای شرعیست که هرگاه عاملِ مباح بودن و عاملِ منع، همزمان در یک مسأله وجود داشت، عاملِ منع یا بازدارنده در اولویت قرار میگیرد و به ممنوع بودنِ آن مسأله حکم میشود. اما در اینجا این دو عامل را میتوان از هم جدا کرد؛ یعنی به چنین جمعی سلام بگو و مسلمانانِ حاضر در جمع را نیت کن؛ زیرا پیامبرجاز کنارِ مجلسی گذشت که مسلمانان و مشرکان- بتپرستان و یهودیان- در آن با هم نشسته بودند و پیامبرجبه آنها سلام کرد.
مؤلفحدیث ابوهریرهسرا - که در سطور پیشِ رو میآید- پایانبخشِ کتابِ «سلام و آدابِ آن» قرار داده است؛ روشن است که انسان هنگامِ ورود به یک جمع، سلام میکند و همانگونه که پیشتر بیان شد، سلام کردن سنت مؤکده میباشد و جوابِ سلام، بر کسی که به او سلام شده، فرض عین است. و اگر کسی به یک گروه سلام کند، جواب سلام بر آن گروه فرض کفایه میباشد؛ یعنی اگر یک یا چند نفر از افرادِ گروه جوابِ سلام را بدهند، جوابِ سلام از دیگران ساقط میشود؛ اما اگر روشن باشد که قصدِ سلامکننده، شخصِ معینی از افرادِ حاضر در آن گروه است، جواب سلام بر همان شخص واجب میباشد. مثلاً گروهی دانشجو یا طلبه با استادِ خویش نشستهاند و شخصی وارد میشود و سلام میکند و هدفش، خودِ استاد است؛ در این صورت جوابِ سلام بر استاد واجب میباشد و اگر طلاب یا دانشجویان جواب دهند، کفایت نمیکند. ولی اگر همهی افرادِ حاضر در یگ گروه، برابر و همسطح باشند و کسی که وارد میشود، به صورتِ کلی سلام کند و روشن نباشد که هدفش شخصِ معینی از آن گروه است، پاسخ دادنِ یکی از افرادِ حاضر کافیست؛ زیرا جواب سلام در چنین حالتی، فرض کفایه میباشد.
۸۷۴- وعن أبي هريرةس قال: قال رسولُ اللهج: «إذَا انْتَهَى أحَدُكُم إلى المَجْلسِ فَلْيُسَلِّمْ، فَإذَا أرَادَ أنْ يَقُومَ فَلْيُسَلِّم، فَليسْت الأُولى بأَحَقِّ من الآخِرَة».[روایت ابوداود و ترمذي؛ ترمذی این حدیث را حسن دانسته است.] [صحیح الجامع، ش: ۴۰۰؛ السلسلة الصحیحة، ش: ۱۸۳؛ و صحیح أبی داود، از آلبانیش: ۴۳۴۰]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرگاه کسی از شما واردِ مجلسی میشود، باید سلام کند و چون میخواست برخیزد، باید سلام نماید؛ زیرا سلامِ نخست، بهتر و شایستهتر از سلامِ پایانی نیست».
شرح
در این حدیث آمده است: هرگاه انسان وارد مجلسی میشود، سلام کند و آنگاه که قصدِ ترکِ مجلس را داشت و برخاست، باز سلام نماید؛ زیرا پیامبرجبه این کار دستور داده و فرموده است: «سلامِ نخست، بهتر و شایستهتر از سلامِ پایانی نیست»؛ یعنی: همانگونه که هنگامِ ورود به مجلس سلام میکنید، هنگامِ ترک مجلس نیز سلام نمایید. از اینرو انسان هم هنگامِ ورود به مسجد بر پیامبرجدرود میفرستد و هم هنگام خروج از آن. همچنین انسان هنگامِ ورود به مکه برای حج یا عمره، با طواف آغاز میکند و آنگاه که قصد ترک مکه را دارد، با طواف به پایان میرساند؛ زیرا طواف، تحیت یا سلام و درودِ مکه برای کسیست که حج یا عمره میگزارد و نیز وداع با مکه برای حاجی یا عمره گزاریست که مکه را ترک میکند. این، از کمالِ شریعت است که آغاز و پایانِ چنین کارهایی را یکسان قرار داده است و همانگونه که همهی ما میدانیم: شریعت از سوی پروردگار دانا و حکیم نازل شده است. همانطور که الله متعال میفرماید:
﴿الٓرۚ كِتَٰبٌ أُحۡكِمَتۡ ءَايَٰتُهُۥ ثُمَّ فُصِّلَتۡ مِن لَّدُنۡ حَكِيمٍ خَبِيرٍ ١﴾ [هود: ١]
الف، لام، را؛ (این) کتابی است که آیاتش محکم و استوار گشته و از سوی پروردگار حکیم و دانا بیان شده است.
از اینرو میبینیم که همهی آموزهها و دستورهای شریعت، همسو و هماهنگ است و در آن هیچ تناقض و عیبی وجود ندارد؛ چنانکه رسول اللهجاز راه رفتن با یک کفش- حتی بهخاطرِ تعمیرِ کفشِ دیگر باشد- منع نموده است؛ چرا؟ زیرا اگر کفش را به یکی از پاهای خود اختصاص دهید، در حقّ پای دیگر جفا کردهاید و این بر خلافِ عدل و توازن است؛ لذا بهروشنی میبینیم که شریعت اسلامی به عدل و رعایتِ حق در همه چیز دستور داده است:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُ بِٱلۡعَدۡلِ وَٱلۡإِحۡسَٰنِ وَإِيتَآيِٕ ذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَيَنۡهَىٰ عَنِ ٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنكَرِ وَٱلۡبَغۡيِۚ يَعِظُكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَذَكَّرُونَ ٩٠﴾ [النحل: ٩٠]
همانا الله به عدل و احسان و عطا و بخشش به خویشان فرمان میدهد و از کارهای زشت و ناپسند و تجاوز باز میدارد. پندتان میدهد؛ باشد که پند بگیرید.
الله متعال میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَدۡخُلُواْ بُيُوتًا غَيۡرَ بُيُوتِكُمۡ حَتَّىٰ تَسۡتَأۡنِسُواْ وَتُسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَهۡلِهَاۚ ذَٰلِكُمۡ خَيۡرٞ لَّكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَذَكَّرُونَ ٢٧﴾ [النور : ٢٧]
ای مؤمنان! واردِ خانههایی غیر از خانههای خودتان نشوید تا آنکه اجازه بگیرید و بر ساکنان خانه سلام کنید.
و میفرماید:
﴿وَإِذَا بَلَغَ ٱلۡأَطۡفَٰلُ مِنكُمُ ٱلۡحُلُمَ فَلۡيَسۡتَٔۡذِنُواْ كَمَا ٱسۡتَٔۡذَنَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ﴾[النور : ٥٩]
و آنگاه که کودکانتان به بلوغ رسیدند، باید مانند کسانی که پیش از آنان اجازه میگرفتند، اجازه بگیرند.
۸۷۵- وعن أبي موسى الأشعريس قال: قال رسولُ اللهج: «الاستِئْذاُن ثَلاَثٌ، فَإِنْ أُذِنَ لَكَ وَ إلاَّ فَارْجِع».[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۶۲۴۵؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۱۵۳]
ترجمه: ابوموسی اشعریسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «اجازه خواستن سه بار است؛ [یعنی برای ورود به جایی باید سه بار اجازه خواست. (مترجم))] اگر به تو اجازه داده شد، (وارد شو) و گرنه، باز گرد».
۸۷۶- وعن سهلِ بنِ سعدس قال: قال رسول اللهج: «إنَّمَا جُعِلَ الاستئذاُن منْ أَجْلِ البَصَر».[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: (۶۲۴۲، ۶۹۰۱)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۱۵۶]
ترجمه: سهل بن سعدسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «اجازه خواستن بهخاطرِ نگاه (و جلوگیری از دیدنِ نامحرم) مقرر شده است».
۸۷۷- وعن رِبْعِيِّ بن حِرَاشٍ قال: حدَّثّنا رَجُلٌ من بَنِي عَامرٍ أنَّهُ استأذَنَ عَلَى النَّبِيِّج وَهُوَ في بيت فقال: أألِج؟ فقال رسول اللهج لِخادِمِه: «أُخْرُج إلى هذا فَعَلِّمْهُ الإستئذَانَ فَقُل لَهُ: قُل: السَّلامُ عَلَيكُم، أأدْخُل؟» فَسَمِعهُ الرَّجُلُ فقال: السَّلام عَلَيكم، أأدْخُل؟ فَأذن لَهُ النَّبِيُّج فَدَخَل.[روایت ابوداود با اِسناد صحيح] [صحیح الجامع، ش: ۲۳۴؛ السلسلة الصحیحة، ش: ۱۱۷۰؛ و صحیح أبی داود، از آلبانیش: ۴۳۱۲]
ترجمه: ربعی بن حِراش میگوید: مردی از «بنیعامر» برای ما روایت کرد که او از پیامبرجکه در خانهای بود، اجازهی ورود خواست و گفت: آیا وارد شوم؟ رسولاللهجبه خدمتکارِ خود فرمود: «نزد اینشخص برو و به او روش اجازه خواستن را آموزش بده؛ به او بگو که بگوید: السلام علیکم؛ آیا وارد شوم؟» آن مرد سخن پیامبرجرا شنید و گفت: «السلام علیکم؛ آیا وارد شوم؟» پیامبرجبه او اجازهی ورود داد و او هم وارد شد.
۸۷۸- عن كلدة بن الحنبلس قال: أَتَيْتُ النَّبِيَّج فَدَخَلْتُ عَلَيْه ولم أُسَلِّم؛ فقال النَّبِيُّج: «ارْجِعْ فَقُلْ: السَّلامُ عَلَيكُم أَأَدْخل؟»[روایت ابوداود و ترمذي؛ ترمذی گوید: حديثی حسن است.] [صحیح أبی داود، ش: ۴۳۱۱]
ترجمه: کلده بن حنبلسمیگوید: نزدِ پیامبرجآمدم و بدون اینکه سلام کنم، وارد شدم. پیامبرجفرمود: «برگرد و بگو: السلام علیکم؛ آیا وارد شوم؟»
شرح
مؤلفدر کتابش «ریاض الصالحین» بابی به نام «اجازه خواستن و آداب آن» گشوده است. منظور از اجازه خواستن، این است که وقتی میخواهید واردِ خانهای شوید، از صاحبخانه اجازه بگیرید؛ اگر اجازه داد، وارد شوید و گرنه، واردِ خانه نشوید و اگر آشکارا به شما گفت: «برگرد»، باید باز گردید. همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿وَإِن قِيلَ لَكُمُ ٱرۡجِعُواْ فَٱرۡجِعُواْۖ هُوَ أَزۡكَىٰ لَكُمۡۚ﴾ [النور : ٢٨]
و اگر به شما گفته شد: بازگردید (و اجازهی ورود ندادند)، پس بازگردید که این برای شما پاکیزهتر است.
تو ای صاحبخانه! از گفتنِ «برگرد» یا از اجازه ندادن شرم مکن؛ و تو که اجازهی ورود خواستهای! اگر به تو اجازهی ورود ندادند یا به تو گفتند که برگرد، ناراحت نشو؛ زیرا چهبسا انسان ضرورت یا شرایطی دارد که نمیتواند پذیرای کسی باشد. لذا نباید برای ورود، پافشاری کنید یا صاحبخانه را در تنگنا قرار دهید؛ چراکه اگر به خواستهی صاحبخانه عمل کنید و برگردید، این به فرمودهی الله متعال برای دلهای شما پاکیزهتر است: ﴿فَٱرۡجِعُواْۖ هُوَ أَزۡكَىٰ لَكُمۡۚ﴾.
مؤلفدو آیه از کتابالله آورده است:
آیهی نخست که پیشتر درباره اش سخن گفتیم؛ این آیه که الله متعال میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَدۡخُلُواْ بُيُوتًا غَيۡرَ بُيُوتِكُمۡ حَتَّىٰ تَسۡتَأۡنِسُواْ وَتُسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَهۡلِهَاۚ ذَٰلِكُمۡ خَيۡرٞ لَّكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَذَكَّرُونَ ٢٧﴾ [النور : ٢٧]
ای مؤمنان! واردِ خانههایی غیر از خانههای خودتان نشوید تا آنکه اجازه بگیرید و بر ساکنان خانه سلام کنید. این کار برای شما بهتر است؛ باشد که پند بگیرید.
پیشتر گفتیم: ﴿تَسۡتَأۡنِسُواْ﴾بدین معناست که اجازه بگیرید؛ یا بدین معناست که مطمئن باشید که صاحبخانه آمادگی ورودِ شما به خانهاش را دارد. مثلاً صاحبخانه به شما میگوید: «بعد از نماز ظهر به خانهام بیا» و شما در موعدِ مقرر میروید و میبینید که دربِ خانه باز است؛ در اینصورت نیازی به اجازه خواستن نیست. لذا فرقی نمیکند که اجازه خواستن بنا بر قرار قبلی باشد یا هنگامی که دربِ خانه میرسید، اجازهی ورود بخواهید. البته وقتی قرارِ قبلی دارید، مادامی که مطمئنید که صاحبخانه دربِ خانهاش را برای شما باز گذاشته است، ایرادی ندارد که وارد شوید؛ اما بدون شک بهتر است که هنگام ورود به خانه سلام کنید تا بدینسان هم از اجر و ثواب سلام کردن برخوردار شوید و هم دعای برادر مسلمانتان که میگوید: «وعلیک السلام»، شامل شما شود.
و اما آیهی دوم که مؤلفذکر کرده است؛ الله متعال میفرماید:
﴿وَإِذَا بَلَغَ ٱلۡأَطۡفَٰلُ مِنكُمُ ٱلۡحُلُمَ فَلۡيَسۡتَٔۡذِنُواْ كَمَا ٱسۡتَٔۡذَنَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡۚ﴾ [النور : ٥٩]
و آنگاه که کودکانتان به بلوغ رسیدند، باید مانند کسانی که پیش از آنان اجازه میگرفتند، اجازه بگیرند.
هر کودکی پس از اینکه به سن بلوغ رسید، باید برای ورود به خانه اجازه بگیرد؛ البته در این مسأله برای کودکانی که به سن تشخیص نرسیدهاند، آسان گرفته شده است و فقط در سه مورد، اینها نیز حتماً باید اجازه بگیرند:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لِيَسۡتَٔۡذِنكُمُ ٱلَّذِينَ مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡ وَٱلَّذِينَ لَمۡ يَبۡلُغُواْ ٱلۡحُلُمَ مِنكُمۡ ثَلَٰثَ مَرَّٰتٖۚ مِّن قَبۡلِ صَلَوٰةِ ٱلۡفَجۡرِ وَحِينَ تَضَعُونَ ثِيَابَكُم مِّنَ ٱلظَّهِيرَةِ وَمِنۢ بَعۡدِ صَلَوٰةِ ٱلۡعِشَآءِۚ﴾ [النور : ٥٨]
ای مؤمنان! بردگان و کودکانتان که به حد بلوغ نرسیدهاند، (هنگام ورود به اتاقتان) باید در سه وقت از شما اجازه بگیرند: پیش از نماز صبح؛ و هنگام (استراحت) نیمروز که لباسهایتان را در میآورید و پس از نماز عشا.
این سه وقت، هنگامِ خلوت ما انسانهاست و در این اوقات برای ورود به اتاق، کودکان نیز باید اجازه بگیرند؛ زیرا در این اوقات، چهبسا انسان برای خوابیدن آماده میشود و لباسی میپوشد که دوست ندارد کسی او را در آن وضعیت ببیند. از اینرو در این سه وقت، اجازه گرفتن برای ورود به اتاق ضروریست.
اما در رابطه با نگاه کردن کودک به زنِ نامحرم، حدّ بلوغ مطرح نیست؛ بلکه اگر مشخص بود که کودکی -حتی اگر کمتر از ده سال داشته باشد- مسایل جنسی را در مییابد و یا با نظر شهوت به زن نگاه میکند، در این صورت، زن باید از چنین کودکی حجاب بگیرد؛ یعنی خودش را در برابرِ وی بپوشاند؛ زیرا الله متعال میفرماید:
﴿وَقُل لِّلۡمُؤۡمِنَٰتِ يَغۡضُضۡنَ مِنۡ أَبۡصَٰرِهِنَّ وَيَحۡفَظۡنَ فُرُوجَهُنَّ وَلَا يُبۡدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنۡهَاۖ وَلۡيَضۡرِبۡنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُيُوبِهِنَّۖ وَلَا يُبۡدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوۡ ءَابَآئِهِنَّ أَوۡ ءَابَآءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوۡ أَبۡنَآئِهِنَّ أَوۡ أَبۡنَآءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوۡ إِخۡوَٰنِهِنَّ أَوۡ بَنِيٓ إِخۡوَٰنِهِنَّ أَوۡ بَنِيٓ أَخَوَٰتِهِنَّ أَوۡ نِسَآئِهِنَّ أَوۡ مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُهُنَّ أَوِ ٱلتَّٰبِعِينَ غَيۡرِ أُوْلِي ٱلۡإِرۡبَةِ مِنَ ٱلرِّجَالِ أَوِ ٱلطِّفۡلِ ٱلَّذِينَ لَمۡ يَظۡهَرُواْ عَلَىٰ عَوۡرَٰتِ ٱلنِّسَآءِۖ﴾ [النور : ٣١]
و به زنان مؤمن بگو: چشمانشان را پایین بگیرند و شرمگاههایشان را حفظ نمایند و زیور خویش را ـ جز آنچه ظاهر است ـ آشکار نکنند و روسریهایشان را بر گریبانهایشان بیندازند و زیورشان را ظاهر نسازند جز برای شوهر یا پدر یا پسر یا پدرشوهر یا برادر یا برادرزادهها یا خواهرزادهها و یا زنان همکیش خویش یا غلامانشان یا مردان پیر که به زنان بیرغبتند یا کودکانی که به مسایل جنسی زنان آگاهی ندارند.
شاهد اینجاست که فرمود: ﴿أَوِ ٱلطِّفۡلِ ٱلَّذِينَ لَمۡ يَظۡهَرُواْ عَلَىٰ عَوۡرَٰتِ ٱلنِّسَآءِۖ﴾؛ علما گفتهاند: منظور از کودکانی که به مسایلِ جنسیِ زنان آگاهی ندارند، کودکانی هستند که به زنان رغبت جنسی ندارند و اصلاً چنین چیزی به ذهنشان خطور نمیکند؛ زیرا چهبسا کودکی کمتر از ده سال دارد، اما با نگاهِ شهوت به زنان مینگرد و این، بستگی به محیطی دارد که در آن بزرگ شده است؛ اگر محیطی که کودک در آن پرورش مییابد، محیطی باشد که دربارهی چنین مسایلی زیاد سخن میگویند، طبیعیست که شهوت و میل جنسی از همان ابتدا در آن کودک زبانه بکشد؛ اما اگر در محیطی مانند کلاسهای حفظ قرآن پرورش یابد، غریزهی جنسیاش تحریک نمیشود. بههر حال اگر کودک سر از مسایل جنسی درمیآورد و به چنین مسایلی دربارهی زنان آگاهی دارد، در این صورت بر زن مسلمان واجب است که حجابش را در برابر این کودک رعایت کند؛ گرچه آن کودک ده ساله و یا کوچکتر باشد. حتما تعجب میکنید که بشنوید: کسی در ۱۱ سالگی دارای فرزند شده باشد! آری؛ گفته میشود که عمرو بن عاصسفقط یازده سال از فرزندش عبداللهسبزرگتر بود. امام شافعیگفته است: «مادربزرگی دیدم که فقط بیست و یک سال داشت»! اما در دوران ما، برخی از دختران در این سن و سال بالغ میشوند و سن ازدواج از این هم بالاتر رفته است. ممکن است دختری در نه سالگی بالغ شود و ازدواج کند و در نخستین سال ازدواجش باردار گردد و در ده سالگی صاحبِ فرزندِ دختر شود؛ دخترش نیز در نه سالگی ازدواج کند و فرزندی بهدنیا بیاورد؛ بدینترتیب زنی بیست ساله، مادربزرگ میشود. پس امام شافعی درست فرموده که مادربزرگی بیست و یک ساله دیده است.
کودکی که به حدّ بلوغ میرسد، برای ورود به خانه حتما باید اجازه بگیرد و اگر مسایلِ جنسی را در مییابد یا درکِ این مسایل در نگاه و سخنانش پیداست، در این صورت بر زن مسلمان واجب است که خودش را در برابر این کودک بپوشاند؛ هرچند کودک، دهساله و یا کوچکتر باشد.
۸۷۹- عن أنسس فِي حديثِهِ المشهورِ فِي الإسراء، قال: قال رسول اللهج: «ثُمَّ صَعِدَ بِي جِبْريلُ إلى السّماء الدُّنيا فاستفتح، فقيل: منْ هذا؟ قال: جبْريلُ، قِيل: وَمَنْ مَعَك؟ قال: مُحمَّد. ثمَّ صَعِدَ إلى السَّماء الثّانية فاستفتح، قيل: مَنْ هذا؟ قال: جبريل، قيل: وَمَنْ مَعَك؟ قال: مُحَمدٌَّ» والثّالثة والرَّابعة وَسَائرهنَّ وَيُقالُ في باب كُلِّ سماءٍ: مَنْ هذا؟ فَيقُول: جبريل.[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: (۳۲۰۷، ۳۸۸۷)؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۶۲]
ترجمه: از انسسدر حدیثِ مشهور «اِسراء» روایت است: رسولاللهجفرمود: «...سپس جبرئیل مرا به آسمان دنیا بالا بُرد و گشوده شدن دروازه را درخواست کرد. گفته شد: کیستی؟ پاسخ داد: جبرئیل هستم. گفته شد: چه کسی با توست؟ گفت: محمد. آنگاه مرا به آسمان دوم بالا بُرد و خواستارِ باز شدن آن شد. گفتند: کیستی؟ پاسخ داد: جبرئیل هستم. گفته شد: چه کسی با توست؟ گفت: محمد». و در آسمانِ سوم و چهارم و دیگر آسمانها و در دروازهی هر آسمان پرسیده میشد: کیستی؟ و جبرئیل میگفت: جبرئیل هستم.
۸۸۰- وعن أبي ذرٍس قال: خَرَجْتُ لَيْلةً مِنَ اللّيالِي فإذا رسولُ اللهج يَمْشِي وَحْدَهُ، فَجَعَلْتُ أَمْشِي فِي ظِلِّ الْقَمَرِ، فَالْتَفَتَ فَرَآنِي فَقَال: «مَنْ هذا؟» فَقُلْتُ: أبو ذَرٍ.[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۶۴۴۳؛ و صحیح مسلم، ش: ۹۴]
ترجمه: ابوذرسمیگوید: شبی از شبها بیرون رفتم؛ پیامبرجرا دیدم که تنها راه میرفت. در سایه(ای که از نورِ) ماه (پدید آمده بود)، به راهم ادامه دادم (تا در مهتاب دیده نشوم و خلوتِ پیامبرجرا بههم نزنم). پیامبرجنگاه کرد و مرا دید؛ فرمود: «کیستی؟» گفتم: ابوذر.
۸۸۱- وعن أُمَّ هانئل قالت: قَالت:أَتَيْتُ النَّبِيَّج وَهُو يَغْتسِلُ وفاطمةُ تسْتُرُهُ فقال: «مَنْ هذه؟» فَقُلْتُ: أَنَا أُمُّ هَانئ.[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۳۵۷؛ و صحیح مسلم، ش: ۳۳۶؛ این حدیث پیشتر بهشمارهی ۸۶۹ گذشت]
ترجمه: امهانیلمیگوید: نزد پیامبرجآمدم و پیامبرجاستحمام میکرد و فاطمهلپارچهای را برای پوشاندن ایشان گرفته بود. پیامبرجپرسید: این زن کیست؟ گفتم: من، امهانی هستم.
۸۸۲- وعن جابرٍس قال: أتَيْتُ النَّبِيَّج فَدَقَقْتُ البابَ فقال: «مَنْ هذا؟» فَقُلْتُ: أنا، فقال: «أنا أنا؟» كَأَنَّهُ كَرِهَهَا.[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۶۲۵۰؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۱۵۵]
ترجمه: جابرسمیگوید: نزدِ پیامبرجآمدم و در زدم؛ پرسید: «کیستی؟» گفتم: منم. فرمود: «(یعنی چه که) منم، منم؟!» گویا از این طرز جواب، خوشَش نیامد.
۸۸۳- عن أبي هريرةس أنَّ النَّبِيَّج: «إنَّ الله يُحِبُّ الْعُطاسَ وَيَكْرَهُ التَّثَاؤُبَ، فَإذَا عَطَس أحَدكُم وَحَمِدَ اللّهَ تعالى كانَ حقًّا عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ سَمِعَهُ أن يَقُولَ لَهُ يَرْحَمُكَ الله وأمَّا التّثاؤُبُ فإنَّما هُوَ مِنَ الشَّيطانِ، فَإذا تَثَاءَبَ أَحَدُكُمْ فَلْيَرُدَّهُ مَا اسْتَطَاعَ، فَإنَّ أَحَدَكُمْ إِذَا تَثَاءَبَ ضَحِكَ مِنْهُ الشَّيطانُ».[روایت بخاري] [صحیح بخاری، ش: ۶۲۲۳]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: پیامبرجفرمود: «الله، عطسه را میپسندد و خمیازه را نمیپسندد؛ هریک از شما عطسه زد و "الحمدلله"گفت، بر هر مسلمانی که آنرا میشنود، لازم است که به او بگوید: "يَرْحَمُكَ الله". اما خمیازه از سوی شیطان است؛ لذا هریک از شما را خمیازه گرفت، تا آنجا که میتواند آنرا برگردانَد. زیرا وقتی یکی از شما خمیازه میکشد، شیطان به او میخندد».
۸۸۴- وَعَنْهُ عَنِ النَّبِيِّج: «إِذَا عَطَسَ أَحَدُكُمْ فَلْيَقُلْ: الْحَمْدُ لله، وَلْيَقُلْ لَهُ أَخُوهُ أَوْ صَاحِبُهُ: يَرْحَمُكَ الله، فإذا قال لَهُ: يَرْحَمُكَ الله فَلْيَقُلْ: يَهْدِيكُمُ اللّهُ وَيُصْلِحُ بَالَكُمْ».[روایت بخاري] [صحیح بخاری، ش: ۶۲۲۴]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: پیامبرجفرمود: «هرگاه یکی از شما عطسه زد، باید بگوید: "الْحَمْدُلِلّه"و برادر یا دوستش به او بگوید: "يَرْحَمُكَالله"و چون (برادر یا دوستش) به او "يَرْحَمُكَالله"گفت، عطسهزننده بگوید: "يَهْدِيكُمُ اللّهُ وَيُصْلِحُ بَالَكُمْ"». [یعنی: الله، شما را هدایت کند و احوالتان را اصلاح بگرداند.]
۸۸۵- وعن أبي موسىس قال: سَمِعْتُ رسولَ اللهج يقولُ: «إذا عَطَسَ أحدُكُمْ فَحَمِدَ الله فَشَمِّتُوهُ، فَإِنْ لَمْ يَحْمَدِ الله فَلا تُشَمِّتُوهُ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۲۹۹۲]
ترجمه: ابوموسیسمیگوید: از رسولاللهجشنیدم که میفرمود: «هرگاه یکی از شما عطسه زد و "الْحَمْدُلِلّه"گفت، او را دعا کنید (و به او "يَرْحَمُكَالله"بگویید). و اگر یکی از شما عطسه زد و "الْحَمْدُلِلّه"نگفت، او را دعا نکنید (و به او "يَرْحَمُكَالله"نگویید)».
۸۸۶- وَعَنْ أَنَسٍس قال: عَطَسَ رَجُلانِ عِنْدَ النَّبِيِّج فَشَمَّتَ أَحَدَهُمَا وَلَمْ يُشَمِّتِ الآخَرَ، فَقَالَ الَّذِي لَمْ يُشَمِّتْهُ: عَطَسَ فُلانٌ فَشَمَّتَّهُ وَعَطَسْتُ فَلَم تُشَمِّتْنِي؟ فقال: «هذا حَمِدَ الله، وإنَّكَ لَمْ تَحْمَدِ الله».[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۶۲۲۵؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۹۹۱]
ترجمه: انسسمیگوید: دو نفر نزد پیامبرجعطسه کردند و پیامبرجبرای یکی از آنها دعا کرد (و به او "يَرْحَمُكَالله"گفت) و برای دیگری دعا نکرد (و به او "يَرْحَمُكَالله"نگفت). کسی که پیامبرجبرایش دعا نکرد، گفت: فلانی عطسه زد و شما برایش دعا کردید؛ ولی من عطسه کردم و شما برایم دعا نکردید؟! فرمود: «این شخص، "الْحَمْدُلِلّه"گفت و تو نگفتی».
شرح
مؤلف، نوویدر کتاب «ریاضالصالحین» میگوید: «باب: مستحب بودن دعا برای کسی که هنگام عطسه زدن، "الْحَمْدُلِلّه"بگوید؛ و بیان آداب عطسه و خمیازه».
عطسه از سوی اللهﻷمیباشد و الله، آن را میپسندد؛ همانگونه که در حدیث ابوهریرهسآمده است که پیامبرجفرمود: «إنَّ الله يُحِبُّ الْعُطاسَ»؛ یعنی: «الله، عطسه را میپسندد». زیرا عطسه، بیانگر نشاط و چالاکیست؛ از اینرو انسان هنگامیکه عطسه میزند، سبک و چالاک میشود و الله متعال، انسانِ کوشا و چالاک را دوست دارد. در حدیث صحیح آمده است که پیامبرجفرمود: «المُؤمنُ القَويُّ خيرٌ وأحبُّ إلی اللهِ مِن المؤمنِ الضَّعيفِ وفي کُلٍّ خير». [صحیح مسلم، ش: ۴۸۱۶] یعنی: «مؤمن توانمند و قوی، نزد الله از مؤمن ضعیف، بهتر و محبوبتر است و در هر دو، خیر و نیکیست». از آنجا که عطسه نشانهی سبکی و چالاکیست، اللهﻷآنرا میپسندد و انسان بهدستورِ شریعت، باید هنگام عطسه کردن "الْحَمْدُلِلّه"بگوید؛ زیرا عطسه، نعمتیست که الله متعال به او ارزانی داشته است و باید حمد و سپاسِ الله بر این نعمت را بهجای آوَرَد. لذا انسان هنگامیکه عطسه میزند، هر جا که باشد- چه در نماز و چه بیرونِ نماز- باید "الْحَمْدُلِلّه"بگوید. البته علما گفتهاند: مگر اینکه در دستشویی باشد که باید با قلب خویش "الْحَمْدُلِلّه"بگوید؛ زیرا علما رحمهم الله گفتهاند: دستشویی، مکان مناسبی برای ذکرِ الله متعال نیست. از اینرو اگر کسی عطسه کرد و "الْحَمْدُلِلّه"گفت، بر هر مسلمانی که آنرا میشنود، واجب است که به عسطهکننده "يَرْحَمُكَالله"بگوید و برایش بدان جهت که اللهﻷرا ستوده است، دعای رحمت کند؛ زیرا عطسهکننده "الْحَمْدُلِلّه"گفته و شایسته است که برادرانش برای او دعای رحمت کنند.
در بخشی از این حدیث آمده است: «كانَ حقًّا عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ سَمِعَهُ أن يَقُولَ لَهُ يَرْحَمُكَ الله»؛ یعنی: «بر هر مسلمانی که آنرا میشنود، لازم است که به او بگوید: "يَرْحَمُكَ الله"». لذا چنین بهنظر میرسد که گفتنِ "يَرْحَمُكَ الله"بر همهی شنوندگان واجب است؛ و فرمودهی پیامبرجدر حدیثِ دیگر، این را تأیید میکند؛ چنانکه فرموده است: «هرگاه یکی از شما عطسه زد و "الْحَمْدُلِلّه"گفت، او را دعا کنید (و به او "يَرْحَمُكَالله"بگویید).
برخی از علما بر این باورند که دعای رحمت برای کسی که عطسه میکند و "الْحَمْدُلِلّه"میگوید، فرض کفایه است؛ یعنی اگر یکی از شنوندگان به عطسهکننده "يَرْحَمُكَالله"بگوید، کافیست؛ اما احتیاط، این است که مطابق رهنمودِ پیامبرجو آنچه در حدیث آمده است، همهی کسانی که "الْحَمْدُلِلّه"گفتنِ آنشخص را میشنوند، به او "يَرْحَمُكَالله"بگویند.
و اما خمیازه از سوی شیطان است و الله متعال آن را نمیپسندد؛ چرا؟ برای اینکه خمیازه نشانهی تنبلیست و افرادِ پُرخواب یا کسانی که زیاد میخوابند، زیاد هم خمیازه میکشند. لذا از آنجا که خمیازه نشانهی تنبلیست، الله متعال آنرا نمیپسندد. از اینرو اگر کسی را خمیازه گرفت، تا آنجا که میتواند آنرا برگردانَد؛ یعنی از خمیازه کشیدن جلوگیری کند. علما گفتهاند: برای جلوگیری از خمیازه و فرو بردنِ آن، لبِ پایینی را بهآرامی گاز بگیرید تا دهانتان باز نشود و خمیازه نیاید؛ البته لبِ خویش را بهگونهای گاز بگیرید که زخمی نشود. مهم این است که انسان با این روش یا هرگونه که میتواند از خمیازه جلوگیری کند. و اگر نتوانستید جلوی خمیازه را بگیرید، دستِ خویش را روی دهانتان بگذارید؛ اینکه برخی از علما رحمهم الله گفتهاند: باید پشتِ دست را روی دهان گذاشت، هیچ اصلی ندارد و درستش، گذاشتنِ کفِ دست بر روی دهان در هنگام خمیازه است. انسان هنگامیکه خمیازه میکشد، شیطان به او میخندد؛ زیرا خمیازه نشانهی تنبلیست و شیطان، انسانهای تنبل را دوست دارد. الله متعال همهی ما را از تنبلی و تنپروری در پناهِ خویش قرار دهد. از سوی دیگر، شیطان، انسانهای کوشا و چالاک را دوست ندارد. از اینرو اگر شما را خمیازه گرفت، تا آنجا که میتوانید خمیازه را فرو برید و از آن جلوگیری کنید. این، سنت است؛ و گرنه، دست خود را بر روی دهانِ خویش بگذارید.
اما آیا لازم است که هنگامِ خمیازه بگویید: «أعوذ بالله مِن الشیطان الرجیم»؟
پاسخ: خیر؛ زیرا این کار از پیامبرجثابت نشده است. پیامبرجبه ما آموخته است که هنگامی خمیازه چهکار کنیم و نگفته که این عبارت را بر زبان بیاوریم؛ بلکه باید مطابق رهنمود آن بزرگوار تا آنجا که میتوانیم، خمیازه را برگردانیم؛ و گرنه، دست خویش را بر روی دهانمان بگذاریم. لذا بر خلافِ پندارِ برخی از مردم، گفتنِ «أعوذ بالله مِن الشیطان الرجیم»در هنگام خمیازه هیچ اصلی ندارد. ناگفته نماند که مبنا و اساسِ عبادتها، شریعت است؛ نه امیال و خواستههای افراد. ممکن است: این پرسش مطرح شود که الله متعال میفرماید:
﴿وَإِمَّا يَنزَغَنَّكَ مِنَ ٱلشَّيۡطَٰنِ نَزۡغٞ فَٱسۡتَعِذۡ بِٱللَّهِۚ إِنَّهُۥ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ٢٠٠﴾[الأعراف: ٢٠٠]
و اگر وسوسهای از سوی شیطان به تو رسید، به الله پناه ببر؛ بهراستی که او، شنوای داناست.
برخی از مردم میگویند: الله متعال در این آیه دستور داده است که اگر وسوسهای از سوی شیطان به انسان رسید، باید به الله پناه ببرد و رسول اللهجفرموده است: «خمیازه از سوی شیطان است». پس خمیازه، نوعی وسوسه است. در پاسخِ اینها میگوییم: خیر؛ شما در فهمِ آیه دچار اشتباه شدهاید؛ زیرا منظور از وسوسهی شیطان، این است که انسان را به ارتکاب معصیت یا ترکِ واجبات فرا بخواند. لذا وسوسهی شیطان بدین معناست که انسانها را به ارتکاب معاصی و ترک واجبات فرا میخواند و هرگاه احساس کردید که شیطان شما را به انجامِ گناهی یا ترک واجبی وسوسه میکند، از او به الله متعال پناه ببرید؛ سنتِ عملی دربارهی خمیازه، این است که آنرا برگردانیم یا از آن جلوگیری کنیم و اگر نتوانستیم خمیازه را فرو ببریم، دست خود را روی دهانمان بگذاریم.
و از آداب عطسه، این است که انسان هنگامِ عطسه کردن دستمال یا لباسش را روی صورتش بگیرد. علما گفتهاند: در این کار دو حکمت وجود دارد:
حکمت نخست: معمولاً با عطسه عواملِ بیماریزا از بدن بیرون میآید و در اطرافِ انسان پراکنده میشود.
حکمت دوم: ممکن است به همراه عطسه چیزهای چندشآوری چون آبِ بینی بیرون بیفتد و باعث چندش و اذیت اطرافیان شود؛ از اینرو اگر انسان هنگام عطسه کردن صورتش را بپوشاند، خوب و پسندیده است. اینکه برخی از مردم هنگام عطسه کردن بینیِ خود را میگیرند، اشتباه است؛ زیرا گرفتن بینی از خروجِ باد یا هوای درون بینی در هنگام عطسه جلوگیری میکند و ممکن است زیانبار باشد.
در احادیثی که مؤلف آورده، آشکار آمده است که اگر کسی عطسه کرد و "الْحَمْدُلِلّه"نگفت، به او "يَرْحَمُكَالله"گفته نمیشود؛ زیرا دو نفر نزد پیامبرجعطسه کردند و پیامبرجبه یکی از آنها "يَرْحَمُكَالله"گفت و به دیگری "يَرْحَمُكَالله"نگفت. نفرِ دوم عرض کرد: ای رسولخدا! فلانی عطسه زد و شما به او "يَرْحَمُكَالله" گفتید؛ ولی من عطسه کردم و شما این را به من نگفتید؟! فرمود: «این شخص، "الْحَمْدُلِلّه"گفت و تو نگفتی». از اینرو اگر کسی عطسه کرد و "الْحَمْدُلِلّه"نگفت، در جوابش "يَرْحَمُكَالله"نگویید؛ اما آیا باید گفتنِ "الْحَمْدُلِلّه"را به او یادآوری کنیم؟ پاسخ: خیر؛ حدیث بیانگرِ این است که گفتنِ "الْحَمْدُلِلّه"را به او یادآوری نمیکنیم؛ زیرا پیامبرجدستور نداد که اگر کسی عطسه کرد و "الْحَمْدُلِلّه"نگفت، گفتنِ این عبارت را به او یادآوری نمایید؛ بلکه فرمود: «و اگر یکی از شما عطسه زد و "الْحَمْدُلِلّه"نگفت، او را دعا نکنید (و به او "يَرْحَمُكَالله"نگویید)». البته پس از اندکی بهقصد آموزش به او میگوییم: انسان هنگامیکه عطسه میکند، باید "الْحَمْدُلِلّه"بگوید؛ و هدفِ ما از این یادآوری، آموزشِ وی باشد. عطسهکننده باید "الْحَمْدُلِلّه"را با صدای بلند و بهگونهای بگوید که برای اطرافیان قابلِ شنیدن باشد و وقتی به او "يَرْحَمُكَالله"گفتند، در جوابشان بگوید: "يَهْدِيكُمُ اللّهُ وَيُصْلِحُ بَالَكُمْ". یعنی: «الله، شما را هدایت کند و احوالتان را اصلاح بگرداند». برخی از مردم میگویند: «يَهْدِينا أو يَهْدِيكُمُ اللّهُ»؛ یعنی: «خداوند، ما یا شما را هدایت کند». این، اشتباه و بر خلافِ رهنمودِ شریعت است؛ درست، همین است که بگویند: «يَهْدِيكُمُ اللّهُ وَيُصْلِحُ بَالَكُمْ».
***
۸۸۷- وعن أبي هريرةس قال: كان رسول اللهج إذَا عَطَسَ وَضَعَ يَدَهُ أوْ ثَوبَهُ عَلى فيهِ وَخَفَضَ أوْ غَضَّ بَها صَوْتَهُ.[روایت ابوداود و ترمذي؛ ترمذی، این حدیث را حسن صحیح دانسته است.] [صحیح الجامع، ش: ۴۷۵۵؛ و صحیح أبی داود، از آلبانیش: ۴۲۰۷. [راوی در بین «خَفَضَ» و «غَضَّ » شک کرده است.])]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجهنگامیکه عطسه میکرد، دست یا لباسش را روی دهانش میگذاشت و با آن صدایش را آرام میکرد یا با آن صدایش را پایین میآورد.
۸۸۸- وعن أبي موسىس قال: كان الْيَهُودُ يَتَعَاطسُونَ عِنْدَ رسولِ اللهج يَرْجُونَ أنْ يَقُولَ لَهُمْ «يَرْحَمُكُم الله»، فيقول: «يَهدْيكمُ الله ويُصْلِحُ بالَكُمْ».[روایت ابوداود و ترمذي؛ ترمذی، این حدیث را حسن صحیح دانسته است.] [صحیح أبی داود، از آلبانیش: ۴۲۱۳]
ترجمه: ابوموسیسمیگوید: یهودیان - بهعمد و از روی دروغ- نزد رسولاللهجعطسه میزدند؛ به این امید که پیامبرجبه آنان «يَرْحَمُكُم الله»[یعنی: الله بر شما رحم کند] بگوید؛ ولی پیامبرجمیفرمود: «يَهدْيكمُ الله ويُصْلِحُ بالَكُمْ». [یعنی: الله، شما را هدایت کند و احوالتان را اصلاح بگرداند]
۸۸۹- وعن أبي سعيد الخدريس قال: قال رسولُ اللهج: «إذَا تَثاءَبَ أحَدُكُمْ فَلْيُمْسِكْ بِيَدِهِ عَلَى فِيهِ فَإنَّ الشَّيْطانَ يَدْخُلُ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۲۹۹۵]
ترجمه: ابوسعید خدریسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرگاه یکی از شما خمیازه کشید، دستش را روی دهانش بگیرد؛ زیرا شیطان، - از این راه به پیکرِ انسان- وارد میشود».
۸۹۰- عَنْ أَبِي الْخَطّابِ قَتادَةَ قال: قُلْتُ لأنسٍ: أكَانتِ الْمُصافَحةُ فِي أصْحابِ رسولِ اللهج؟ قال: نَعَم.[روایت بخاري] [صحیح بخاری، ش: ۶۲۶۳]
ترجمه: ابوخطّاب، قتاده میگوید: به انسسگفتم: آیا مصافحه (=دست دادن) در میانِ اصحاب رسولاللهجمعمول بود؟ فرمود: بله.
۸۹۱- وَعَنْ أَنَسٍس قال: لَمَّا جَاءَ أهْلُ اليَمَنِ قال رسولُ اللهج: «قَدْ جَاءَكُمْ أهْلُ الْيَمَن، وَهُمْ أولُ مَنْ جَاءَ بالمُصَافَحَة».[روایت ابوداود با اِسناد صحيح] [صحیح أبی داود، از آلبانیش: ۴۳۴۴؛ آلبانیگوید: «وَهُمْ أولُ مَنْ جَاءَ بالمُصَافَحَة »، سخن انسسمیباشد که در حدیث گنجانده شده است]
ترجمه: انسسمیگوید: هنگامی که یمنیها - به مدینه- آمدند، رسولاللهجفرمود: «اهل یمن نزد شما آمدهاند و ایشان نخستین کسانی هستند که مصافحه (=دست دادن) را رایج کردند».
۸۹۲- وَعَنْ الْبَرَاءِس قال: قال رسولُ اللهج: «ما مِنْ مُسْلِمَيْنِ يَلْتَقِيَانِ فَيَتَصافَحَانِ إلاّ غُفِرَ لَهُمَا قَبْلَ أنْ يَفْتَرِقا».[روایت ابوداود] [صحیح الجامع، ش: (۵۷۷۷، ۵۷۷۸)؛ السلسلۀالصحیحۀ، ش: ۵۲۵؛ و صحیح أبی داود، از آلبانیش: ۴۳۴۳]
ترجمه: بَراءسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هر دو مسلمانی که به هم میرسند و با هم مصافحه میکنند، پیش از آنکه از هم جدا شوند، بهقطع موردِ آمرزش قرار میگیرند».
۸۹۳- وَعَنْ أَنَسٍس قال: قال رجل: يا رسولَ الله، الرَّجُلُ مِنَّا يَلْقَى أخَاُهُ أوْ صَديقَهُ أيَنْحَنِي لَه؟ قال: «لا» قال: أفَيَلْتَزِمُهُ ويُقَبِّلُهُ؟ قال: «لا» قال: فَيَأْخُذُ بِيَدِهِ وَيُصَافِحُه؟ قال: «نَعَم».[ترمذي این حدیث را روایت کرده و گفته است: حدیثی حسن میباشد.] [صحیح الترمذی، از آلبانیش: ۲۱۹۵]
ترجمه: انسسمیگوید: مردی عرض کرد: ای رسولخدا! شخصی از ما با برادر یا دوستش دیدار میکند؛ آیا میتواند برای او خم شود؟ فرمود: «خیر». پرسید: آیا میتواند او را به آغوش بگیرد و ببوسد؟ فرمود: «خیر». گفت: آیا میتواند دستش را بگیرد و با او مصافحه کند؟ فرمود: «بله».
شرح
مؤلف، نوویاین باب را در ادامهی آداب سلام و مسایل مربوط به آن گشوده است؛ از جمله مسألهی مصافحه یا دست دادن؛ آیا سنت است که انسان هنگامِ ملاقات برادرش با او دست دهد؟ پاسخ: بله؛ سنت است. زیرا قتاده از انس بن مالکسپرسید: آیا دست دادن در میان اصحاب پیامبرجرایج بود؟ انسسپاسخ داد: «آری». ناگفته نماند که مصافحه باید با دستِ راست باشد؛ و همانگونه که در حدیث آمده است: دو مسلمانی که به هم میرسند و با هم دست میدهند، آمرزیده میشوند. این، بیانگر فضیلتِ مصافحه میباشد؛ البته این به زمانی مربوط میشود که دو مسلمان به هم میرسند و با هم سخن میگویند؛ لذا در دیدنِ اتفاقی یکدیگر در کوچه و بازار، نیازی به دست دادن نیست و سلام کردن، کافیست؛ زیرا صحابهشدر هنگامِ حرکت یا رفت و آمد به سلام کردن به یکدیگر بسنده میکردند. از اینرو وقتی در کوچه و بازار از کنارِ مردم عبور میکنید، فقط کافیست که سلام کنید؛ اما اگر توقف کردید تا با کسی سخن بگویید، با او دست دهید.
برخی از مردم پس از پایانِ نماز جماعت با نمازگزاری که در کنارشان است، دست میدهند و گاه میگویند: «تقبل الله»یا «قبول باشد». این، یک بدعت و پدیدهی نوپیداست که صحابهشانجام نمیدادند. نمازگزار همینکه به راست و چپش سلام میدهد و میگوید: «السَّلامُ عَلَيْكُم وَرَحْمةُ الله»، کافیست.
و اما خم شدن در برابر دیگران بههنگام دیدار با آنان یا معانقه و در آغوش گرفتنشان؛ از پیامبرجپرسیدند: آیا در برابر دیگران خم شویم؟ فرمود: «خیر». سؤال کردند: «آیا برادرِ مسلمان خود را در آغوش بگیریم؟» فرمود: «خیر». البته خم شدن بهمراتب بدتر است؛ زیرا در آن نوعی خضوغ برای غیرالله میباشد و به رکوع میمانَد که انسان در برابرِ اللهﻷانجام میدهد. از اینرو از خم شدن در برابر دیگران نهی شده است. اما معانقه (=به آغوش گرفتن) و بوسیدنِ کسی که از سفر میآید، ایرادی ندارد. شاید این پرسش مطرح شود که: پیامبرجاز خم شدن در برابر دیگران نهی فرمود؛ اما الله متعال دربارهی برادران یوسف÷میفرماید:
﴿فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَىٰ يُوسُفَ ءَاوَىٰٓ إِلَيۡهِ أَبَوَيۡهِ وَقَالَ ٱدۡخُلُواْ مِصۡرَ إِن شَآءَ ٱللَّهُ ءَامِنِينَ ٩٩ وَرَفَعَ أَبَوَيۡهِ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ وَخَرُّواْ لَهُۥ سُجَّدٗاۖ﴾ [يوسف: ٩٨، ٩٩]
هنگامی که نزد یوسف رفتند، او پدر و مادرش را کنار خویش جای داد و گفت: به خواست الله در کمال امنیت وارد مصر شوید. و پدر و مادرش را بالای تخت برد و همه برایش سجده کردند.
پاسخش، این است که این مسأله در شریعتِ یوسف و پیش از اسلام بوده و شریعتِ اسلامیِ ما، آن را منسوخ کرده و از آن باز داشته است؛ لذا برای هیچکس جایز نیست که برای دیگری سجده کند؛ گرچه قصدش عبادت نیز نباشد. همچنین خم شدن در برابر دیگران نیز روا نیست؛ زیرا پیامبرجاز کار منع فرموده است. از اینرو اگر کسی از این موضوع بیخبر بود و در برابرِ شما خم شد، او را نصیحت و راهنمایی کنید و به او بگویید که این کار، ممنوع و نارواست و در برابر کسی جز الله، کُرنش نکن.
البته بوسیدن دستِ مردانِ شایسته ایرادی ندارد.
***
۸۹۴- وعن صَفْوان بن عَسَّالٍس قال: قال يَهُوديٌّ لِصَاحِبِهِ اذْهب بِنا إلى هذا النَّبِيِّ فَأَتَيا رسولَاللهج فَسَألاهُ عَنْ تِسْع آياتٍ بَيِّناتٍ فَذَكرَ الْحَديثَ إلى قَوْله: فقَبَّلا يَدَهُ وَرِجْلَهُ وقالا: نَشْهَدُ أنَّكَ نبِيٌّ.[روایت ترمذي و غیرِ او با اِسنادهای صحيح] [ضعیف است؛ ر.ک: ضعیف الترمذی، از آلبانیش: ۵۱۷]
ترجمه: صفوان بن عسّالسمیگوید: یک نفر یهودی به دوستش گفت: ما را نزدِ این پیامبر ببَر؛ سپس هر دو نزد رسولاللهجآمدند و از او دربارهی نُه نشانهی واضح و روشن [منظور از نُه نشانهی آشکار، نشانههای نُهگانهایست که الله متعال به موسی داد؛ این نشانهها، عبارت بودند از: عصا، دست (ید بیضاء)، خشکسالیهای پیاپی، کاهش محصولات، توفان، هجوم ملخ، شپش و قورباغه، و خونآلود شدنِ آبهای بنیاسرائیل. [مترجم])] پرسیدند. و آنگاه ادامهی حدیث را ذکر میکند تا آنجا که میگوید: آندو دست و پای پیامبرجرا بوسیدند و گفتند: گواهی میدهیم که تو پیامبری.
۸۹۵- وَعَن ابْنِ عُمَرَب قِصَّةٌ قال فِيها: فَدَنَوْنا مِنَ النَّبِيِّج فَقَبَّلْنا يَدَهُ.[روایت ابوداود] [ضعیف است؛ ر.ک: ضعیف أبی داود، از آلبانیش: ۱۱۱۷؛ و ضعیف الترمذی، ش: ۵۱۷]
ترجمه: از ابنعمربحکایتی روایت شده که در آن گفته است: سپس به پیامبرجنزدیک شدیم و دستش را بوسیدیم.
۸۹۶- وَعَنْ عائشةَل قالت: قَدِمَ زَيْدُ بْنُ حَارِثةَ المدينةَ ورسولُاللهج فِي بَيْتِي فأتَاهُ فَقَرَعَ البابَ. فَقَام إليْهِ النَّبِيُّج يَجُرُّ ثوْبَهُ فَاعْتَنَقَهُ وَقَبَّلَهُ».[ترمذي این حدیث را روایت کرده و آنرا حسن دانسته است.] [ضعیف است؛ ر.ک: ضعیف الترمذی، از آلبانیش: ۵۱۶]
ترجمه: از عایشهلروایت شده که گفته است: زید بن حارثهس- از سفری- به مدینه بازگشت؛ آن روز پیامبرجدر خانهی من بود. زید نزد پیامبرجآمد و در زد. پیامبرجبرخاست و در حالی که لباسش را به دنبالِ خود میکشید، به سوی زید رفت و او را در آغوش گرفت و بوسید.
۸۹۷- وَعَنْ أبي ذَرٍّس قال: قال لي رَسُولُ اللهج: «لاَ تَحقِرنَّ مِن المعْرُوفِ شَيْئاً ولَوْ أنْ تلْقَى أخَاكَ بِوجهٍ طلِيقٍ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۲۶۲۶. [این حدیث، پیشتر به شمارهی ۱۲۳ و ۷۰۰ ذکر شد. (مترجم)]]
ترجمه: ابوذرسمیگوید: رسولاللهجبه من فرمود: «هیچ کار نیکی را کوچک و ناچیز مپندار؛ حتی این عمل را که با برادرت با گشادهرویی ملاقات کنی».
شرح
امام نوویاین احادیث را در باب آداب مصافحه و معانقه و مسایل مربوط به آن ذکر کرده است؛ از جمله: حدیث صفوان بن عسّالسکه گفته است: یک نفر یهودی به دوستش گفت: ما را نزدِ این پیامبر ببَر؛ سپس هر دو نزد رسولاللهجآمدند و از او دربارهی نُه نشانهی واضح و روشن پرسیدند. و چون پیامبرجنُه نشانهی آشکار را برای آندو برشمرد، دست و پای پیامبرجرا بوسیدند و گفتند: «گواهی میدهیم که تو پیامبری».
یهودیان مدینه در اصل از مصر و از بنیاسرائیل بودند که به فرمانِ پیامبرشان موسی÷به سرزمین مقدس، یعنی شام نقل مکان کردند:
﴿يَٰقَوۡمِ ٱدۡخُلُواْ ٱلۡأَرۡضَ ٱلۡمُقَدَّسَةَ ٱلَّتِي كَتَبَ ٱللَّهُ لَكُمۡ﴾ [المائدة: ٢١]
ای قوم من! وارد سرزمین پاکی شوید که الله برایتان مقرر نموده است.
آنها در تورات میخواندند که در آخر زمان، پیامبری از مکه برانگیخته میشود که به مدینه هجرت میکند؛ از اینرو بسیاری از یهودیان از شام به مدینه مهاجرت کردند و منتظر ظهور پیامبرِ آخر زمان بودند تا از او پیروی کنند؛ زیرا در تورات و انجیل فضیلت پیامبرجبیان شده بود. الله متعال میفرماید:
﴿ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِيَّ ٱلۡأُمِّيَّ ٱلَّذِي يَجِدُونَهُۥ مَكۡتُوبًا عِندَهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِيلِ يَأۡمُرُهُم بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَىٰهُمۡ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡخَبَٰٓئِثَ وَيَضَعُ عَنۡهُمۡ إِصۡرَهُمۡ وَٱلۡأَغۡلَٰلَ ٱلَّتِي كَانَتۡ عَلَيۡهِمۡۚ﴾ [الأعراف: ١٥٧]
آنان که از پیامبر درسنخواندهای که نامش را در تورات و انجیل میبینند، پیروی میکنند؛ پیامبری که به سوی نیکی فرا میخواند و از بدی باز میدارد و نعمتهای پاک را برایشان حلال میگرداند و ناپاکی را بر آنان حرام می-نماید و تکالیف سنگین و قید و بندهایی را که بر عهدهی آنان بود، از آنان رفع می-کند.
هرگاه مشاجرهای میان یهودیان و مشرکان روی میداد، با استناد به بعثت پیامبر خاتم امید پیروزی بر کافران را مطرح میکردند و میگفتند: بهزودی پیامبری برانگیخته میشود که ما از او پیروی میکنیم و بر شما چیره میگردیم:
﴿وَكَانُواْ مِن قَبۡلُ يَسۡتَفۡتِحُونَ عَلَى ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَمَّا جَآءَهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِۦ﴾ [البقرة: ٨٩]
و (با آنکه) پیشتر (با استناد به بعثت پیامبر خاتم) امید پیروزی بر کافران را مطرح میکردند، اما با این حال زمانی که پیامبر، مطابق نشانههایی که او را با آن شناختند، نزدشان آمد، به او کفر ورزیدند.
یهودیان مدینه، سه قبیله بودند: بنیقینقاع، بنینضیر، و بنیقریظه. پیامبرجدر بدو ورود به مدینه با همهی اینها پیمان بست؛ ولی آنها، پیمانشکنی کردند. در نتیجه الله متعال به دست پیامبرش، شکست سختی بر آنان وارد ساخت. آخرین گروه یهودی، «بنیقریظه» بودند که چون در جنگ «احزاب» خیانت و پیمانشکنی کردند، حدود هفتصد تن از آنها کشته شدند. آنان در دژهای «خیبر» مستقر شده بودند. پیامبرجخیبر را فتح کرد و اجازه داد که یهودیان در آنجا بمانند؛ زیرا آنها کشاورزان ماهری بودند و صحابهشبه کارهای مهمتری اشتغال داشتند و فرصتِ کافی برای کشاورزی در خیبر را نداشتند؛ پیامبرجپذیرفت که یهودیان در خیبر بمانند و در مقابل، نیمی از محصولات کشاورزیِ آنجا را به مسلمانان بدهند؛ البته مشروط به اینکه هرگاه پیامبرجبخواهد، آنان را از آنجا بیرون کند. یهودیان در دورانِ پیامبرجو در خلافت ابوبکر صدیقسدر خیبر بودند و آنگونه که تاریخشان نشان میدهد، همواره اهل خیانت و پیمانشکنی بودهاند؛ لذا در دوران عمر فاروقسخیانت کردند و همین، باعث شد که عمرسآنها را در سال شانزدهم هجری از خیبر به «اذرعات» در شام تبعید کند. این، مختصری از سرگذشت یهودیانِ ساکن در شبهجزیرهی عربستان بود که در انتظار بعثت پیامبرجبه این سرزمین هجرت کرده بودند تا از او پیروی کنند و چون پیامبرجبرانگیخته شد، با اینکه او را بهخوبی شناختند و دریافتند که بهراستی فرستادهی الاهیست، به او کفر ورزیدند؛ برخی از علما گفتهاند: یهودیان گمان میکردند که پیامبرِ خاتم از بنیاسرائیل است؛ اما وقتی دیدند که از نسل اسماعیل÷است، حسادت ورزیدند و به او ایمان نیاوردند. البته این نکته، برای من ثابت و روشن نیست؛ زیرا الله متعال میفرماید:
﴿ٱلَّذِينَ ءَاتَيۡنَٰهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ يَعۡرِفُونَهُۥ كَمَا يَعۡرِفُونَ أَبۡنَآءَهُمۡ﴾ [البقرة: ١٤٦]
کسانی که به آنها کتاب دادهایم، محمد را میشناسند؛ همانگونه که پسران خویش را میشناسند.
لذا اهل کتاب میدانستند که پیامبر خاتم، عرب و از نسل اسماعیل÷است. علم یقین یا دانشِ قطعی با عین یقین و اینکه یک حقیقت را با چشم خویش ببینند، فرق میکند. آنها ابتدا گمان میکردند که اگر پیامبرِ خاتم برانگیخته شود، از او پیروی خواهند کرد؛ اما همینکه مبعوث شد، حسادت ورزیدند و کافر شدند. - پناه بر الله-.
خلاصه اینکه آن دو یهودی، دست و پای پیامبرجرا بوسیدند و پیامبرجآنان را از این کار باز نداشت؛ لذا این، نشان میدهد که بوسیدن دست و پایِ کسی که دارای علم و شرافت است، جایز میباشد؛ همچنین بوسیدن دست و پای پدر و مادر و امثالِ آنها رواست؛ زیرا حقّ بزرگی دارند و این، یعنی تواضع و نیکی به آنها.
مؤلفهمچنین حدیث ابنعمربرا آورده که گفته است: نزدِ پیامبرجآمدیم و دستش را بوسیدیم». و پیامبرجآنان را از این کار باز نداشت.
بوسیدنِ دست مانند بوسیدنِ سر است؛ اما شگفتا از کسانی که بوسیدن دست را بیش از بوسیدنِ سر رد میکنند؛ در صورتی که هیچ تفاوتی میان بوسیدن سر و دست نیست. البته ایراد بر کسانی وارد است که وقتی کسی به آنها سلام میگوید، دستشان را دراز میکنند تا سلامکننده دستشان را ببوسد! یا حتی آشکارا میگویند: دستم را ببوس! روشن است که باید نادرستیِ کارِ اینها را یادآوری کرد و مردم را از بوسیدنِ دستِ اینها باز داشت. اما اگر کسی، خود بهاحترامِ شما دست یا پیشانی یا سرِتان را بوسید، ایرادی ندارد؛ البته مشروط به اینکه همیشه و هر بار که شما را میبیند، چنین نکند؛ زیرا پیشتر حدیثی گذشت که از پیامبرجسؤال شد: آیا وقتی شخصی برادرش را میبیند، برای او خم شود؟ فرمود: «خیر». پرسشگر پرسید: آیا میتواند او را در آغوش بگیرد و ببوسد؟ فرمود: «خیر». پرسید: آیا میتواند با او مصافحه کند؟ فرمود: «آری». ولی اگر به سببی چون بازگشت از سفر و غربت باشد، ایرادی ندارد. از اینرو مؤلفحدیث عایشهلدربارهی بازگشت زید بن حارثهساز سفر را ذکر کرده است که وقتی زیدساز سفر بازگشت و نزدِ پیامبرجآمد، پیامبرجدر حالی که لباس خود را به دنبال خویش میکشید، به سوی زید برخاست و او را در آغوش گرفت و بوسید. زیدسغلامِ آزادشدهی پیامبرجبود که خدیجهلبه ایشان هدیه کرد و پیامبرجاو را آزاد ساخت. پیامبرجزید و فرزندش اسامهبرا بسیار دوست داشت. از اینرو اسامهسبه «حبّ بن حب»، یعنی «محبوب پسر محبوب» مشهور شده بود؛ زیرا پدر و پسر، هر دو محبوب رسولاللهجبودند.
لذا پیامبرجزیدسرا که از سفر بازگشته بود، در آغوش گرفت و بوسید؛ پس معانقه با کسی که از سفر میآید و بوسیدنِ او، ایرادی ندارد. ولی اشکال در این است که برادر مسلمان خود را هر بار که میبینید، ببوسید؛ زیرا پیامبرجاز این کار باز داشته است.
پیامبرجسفارش کرده است که انسان نباید هیچ کارِ نیکی را کوچک و ناچیز بشمارد؛ یعنی هیچ گاه نیکی و احسانی را که به مردم میکنید، کوچک و ناچیز نپندارید و نگویید که این، کم یا ناچیز است؛ حتی اگر خودکار یا چیزِ بهظاهر ارزان و کم ارزشی به کسی میدهید. زیرا طرفِ مقابل، حتماً روزی این نیکیِ شما را بهیاد میآورَد و میگوید: پارسال فلانی به من هدیه داد. هر چیزی که مهر و محبت بیاورد، ارزشمند است و نباید آن را ناچیز بشماریم؛ از اینرو پیامبرجفرمود: «هیچ کار نیکی را کوچک و ناچیز مپندار؛ حتی این عمل را که با برادرت با گشادهرویی ملاقات کنی». آری! تا این حد که با چهرهای باز و با خوشرویی، نه با اخم و ترشرویی، برادرِ مسلمانتان را ملاقات کنید. البته گاه انسان، مسایل و مشکلاتی دارد که مردم از آن بیاطلاعاند؛ لذا نمیتواند گشادهرو باشد؛ اما باید سعی کند تا آنجا که میتواند خوشرو و بشاش باشد؛ زیرا این، جزو نیکیهاست و مهر و محبت میآورَد و دین اسلام دین محبت، برادری، و صفا و صمیمیت است؛ همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿وَٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ كُنتُمۡ أَعۡدَآءٗ فَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِكُمۡ فَأَصۡبَحۡتُم بِنِعۡمَتِهِۦٓ إِخۡوَٰنٗا﴾ [آل عمران: ١٠٣]
و نعمت الله را بر خودتان بهیاد آورید که با هم دشمن بودید و الله دلهایتان را نسبت به همدیگر مهربان کرد و به لطف الله با هم برادر شدید.
از الله متعال میخواهیم که همهی ما را به سوی اخلاق نیک و کارهای شایسته رهنمون شود؛ بهیقین تنها اوست که به سوی بهترین اخلاق و رفتار رهنمون میگردد. و از او میخواهیم که اخلاق و رفتار ناشایست را از همهی ما دور بگرداند؛ و تنها اوست که چنین میکند.
***
۸۹۸- وعن أبي هريرةس قال: قبَّل النَّبِيُّج الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّب فقال الأقْرَعُ بْنُ حَابِسٍ: إنَّ لِي عَشَرةًَ مِنَ الْوَلَد ما قَبَّلْتُ مِنهُمْ أحَدًا. فقال رسولُ اللهج: «مَنْ لا يَرْحَمْ لا يُرْحَمْ».[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۵۹۹۷؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۳۱۸. [این حدیث، پیشتر بهشمارهی ۲۳۰ ذکر شد. (مترجم)])]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: پیامبرجحسن بن علیبرا بوسید. اقرع بن حابس گفت: من، ده فرزند دارم و هیچیک از آنها را نبوسیدهام. رسولاللهجفرمود: «کسی که مهر نورزد، مورد رحمت قرار نمیگیرد».
شرح
نوویاین حدیث را دربارهی مسایل مربوط به معانقه و بوسیدن آورده است که بوسیدنِ کودکان از روی مهر و محبت از آن جمله میباشد. همانگونه که پیامبرجحسن بن علی بن ابیطالببرا بوسید. حسنسپسر فاطمه بنت رسولاللهجبود؛ یعنی پیامبرجپدربزرگِ مادریِ حسنسبوده است. ایشان، حسن و حسینبرا دوست داشت و میفرمود: «الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ». [حسن است؛ روایت: ترمذی (۳۷۶۸)؛ نسائی در الکبری (۵/۵۰)؛ احمد در مسند خود (۳/۳، ۶۲، ۶۴، ۸۳) و در فضائل الصحابۀ (۱۳۶۸، ۱۳۸۴) بهنقل از ابوسعید خدریس؛ این حدیث شواهد دیگری هم دارد که علامه آلبانیدر السلسلة الصحیحة (۷۹۶، ۷۹۷) ذکر کرده و در صحیح ابنماجه (۹۶)، و صحیح الترمذی (۲۹۶۵) و صحیح الجامع (۳۱۸۰) آنرا حسن دانسته است] یعنی: «حسن و حسینبدو سردارِ جوانانِ بهشتیاند». البته حسنساز حسینسبرتر است؛ زیرا پیامبرجدربارهاش فرمود: «إنَّ ابْنِي هَذَا سَيِّدٌ وَلَعَلَّ الله أَنْ يُصْلِحَ بِهِ بَيْنَ فِئَتَيْنِ مِنْ الْمُسْلِمِينَ». [صحیح بخاری، ش: ۲۷۰۴، ۳۶۲۹، ۳۷۴۶، ۷۱۰۹) بهنقل از ابیبکرهس] یعنی: «این فرزندِ من، آقاست؛ امید است که الله، او را سببِ صلح و سازش در میان دو گروه از مسلمانان قرار دهد». همینطور هم شد و زمانی که حسنسپس از پدرش، علی بن ابیطالبسبه خلافت رسید، پس از آنکه مسایل و فتنههایی پدید آمد، بهخاطر جلوگیری از قتل و خونریزی در میانِ مسلمانان، از خلافت چشمپوشی کرد و آن را به معاویه بن ابیسفیانبواگذار نمود؛ هرچند که از معاویهسبه خلافت سزاوارتر بود. و بدینسان فرمودهی رسولاللهجبه حقیقت پیوست و حسنسبه این فضیلت بزرگ دست یافت.
آنگاه که پیامبرجنوهاش، حسنسرا بوسید، اقرع بن حابس - یکی از سرداران قبیلهی «بنیتمیم» - آنجا بود؛ روشن است که صحرانشینان، مقداری سرسخت و سنگدل بودهاند. اقرع از این کارِ پیامبرجتعجب کرد و گفت: چگونه این کودک را میبوسید؟! من، ده فرزند دارم و هیچیک از آنها را نبوسیدهام. رسولاللهجفرمود: «کسی که رحم نکند، مورد رحمت قرار نمیگیرد». یعنی کسی که نسبت به بندگان اللهﻷمهربان نیست، از رحمت الهی محروم میشود. این، نشان میدهد که بوسیدن کودکان از روی مهر و شفقت جایز است و فرقی نمیکند که فرزندان انسان یا نوههای دختری و پسریِ او باشند یا هیچ نسبتی با انسان نداشته باشند؛ زیرا بوسیدنِ کودکان، نشانهی داشتنِ قلبِ مهربان نسبت به کودکان است و انسان هرچه نسبت به بندگانِ الله مهربانتر باشد، به رحمت الهی نزدیکتر است؛ حتی اللهﻷزنی زناکار را آمرزید؛ زیرا آن زن، سگی دید که از شدت تشنگی دهانش را باز کرده و زبانش را بیرون آورده بود و آن را به خاک مرطوب میمالید. آن زن از چاه، پایین رفت و جوراب چرمیِ خود را پُر از آب کرد و جورابش را به دهان گرفت و از چاه، بالا آمد و به سگ، آب داد و چون دلش به حالِ سگ سوخت و او را آب داد، الله متعال او را آمرزید. [آن گونه که در حدیث شمارهی ۱۲۸ همین کتاب آمده است، این ماجرا دربارهی یک مرد روی داده و شارح محترم آن را دربارهی یک زنِ زناکار ذکر کرده است. (مترجم))] وقتی الله متعال دلِ انسان را نسبت به خردسالان و ضعفا مهربان بگرداند، بدین معناست که انسان از رحمت الهی برخوردار خواهد شد. امید است که اللهﻷهمهی ما را به رحمتش بنوازد.
پیامبرجفرمود: «کسی که مهر نورزد، مورد رحمت قرار نمیگیرد». لذا چه خوب است که انسان، قلبی مهربان و نرم داشته باشد. بر خلافِ برخی از افراد سبکسر و بیخرد که وقتی کودکی نزدشان میرود، او را از خود دور میکنند. در صورتی که پیامبرجبهعنوان خوشاخلاقترین و خوشرفتارترین بندهی الله، روزی برای مردم امامت میداد و در سجده بود که در این اثنا حسن بن علی بن ابیطالببآمد و مانندِ هر کودکی، روی پشت پیامبرجرفت. از اینرو پیامبرجسجدهاش را طول داد؛ صحابهشتعجب کردند. رسولاللهجفرمود: «فرزندم مرا سواریِ خویش قرار داد؛ لذا صبر کردم تا کارش را تمام کند». این، از مهر و محبت پیامبرجبود؛ چنانکه باری رسولاللهجنوهی دختریاش، یعنی امامه بنت زینببرا بر دوش گرفته بود و او را با خود به مسجد بُرد. رسولاللهجدر حالی که امامهلرا در بغل گرفته بود، برای مردم امامت داد و چون به سجده میرفت، امامه را روی زمین میگذاشت و ان گاه که برمیخاست، او را برمیداشت. همهی این ها از روی مهر و عطوفت پیامبرجنسبت به امامهلبود؛ و گرنه، این امکان برای پیامبرجوجود داشت که امامهی کوچولو را نزد عایشهلیا یکی دیگر از همسرانش بگذارد. شاید هم وابستگیِ امامهلبه پدربزرگشجباعث شد که رسولاللهجاو را با خود به مسجد ببرند. روزی رسولالله برای مردم سخنرانی میکرد؛ در این اثنا حسن و حسینبکه لباسِ نو پوشیده بودند، وارد مسجد شدند و چون لباسشان بلند بود، هنگام راه رفتن سکندری میخوردند. رسولاللهجبا دیدن نوههایش که سکندری میخوردند و هر آن ممکن بود روی زمین بیفتند، تاب نیاورد و از روی منبر پایین آمد و آندو را جلوی خود گرفت و فرمود: الله متعال راست فرموده است که: ﴿إِنَّمَآ أَمۡوَٰلُكُمۡ وَأَوۡلَٰدُكُمۡ فِتۡنَةٞۚ﴾[سورهی تغابن، آیهی ۱۵. ترجمه: « اموال و فرزندانتان، فقط مایهی آزمایش (شما) هستند»]
چه خوب است که خود را به محبت کردن به کودکان عادت دهیم و بکوشیم به هر کسی که محتاج محبت است، از جمله: یتیمان، فقیران و ضعفا مهر بورزیم و مهر و محبت را در دلهایمان جای دهیم تا بدینسان از رحمت الهی برخوردار شویم؛ زیرا به رحمتِ الله، سخت نیازمندیم و مهرورزی به بندگانِ الله، رحمت الهی را در پی دارد. امید است که الله متعال همهی ما را به رحمتی خویش بنوازد.
***
۸۹۹- عن البراء بن عازبٍب قال: أَمَرَنا رسولُ اللهج بِعَيادَةِ الَمرِيضِ، وَاتِّباع الجنازةِ، وَتشْميتِ العَاطس، وإبرارِ الْمُقْسِمِ ونصرِ الْمَظْلومِ، وَإِجابَةِ الدَّاعِي، وإفْشاءِ السَّلام».[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: (۱۲۳۹، ۶۲۲۲)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۰۶۶. [این حدیث پیشتر بهشمارهی ۲۴۴ و ۸۵۱ ذکر شد. (مترجم)])]
ترجمه: براء بن عازببمیگوید: رسولاللهجما را به عیادتِ بیمار، تشییع جنازه، دعای خیر (و گفتن یرحمکالله) در جواب کسی که عطسه میزند، عملی ساختنِ سوگندِ کسی که سوگند یاد میكند، یاری رساندن به مظلوم، پذیرشِ دعوت و ترویج و آشکار نمودنِ سلام دستور داد.
شرح
پیشتر چند باب سودمند در رابطه با زندگان ذکر شد؛ سپس نوویدر این باب به موضوعِ عیادتِ بیمار و تشییع جنازه پرداخته است.
برخی از علما عیادتِ بیمار را فرض کفایه میدانند و اگر کسی از بیمار عیادت نکند، عیادت از او بر کسی که از بیماریِ وی آگاه است، واجب میباشد؛ زیرا پیامبرجعیادت از بیمار را در شمارِ حقوق مسلمان بر برادرش برشمرده است. شایسته نیست که مسلمانان با وجودِ آگاهی از بیمار بودن برادرِ خویش، به عیادتش نروند یا هیچکس از او عیادت نکند؛ زیرا این، قطع رابطه با برادرِ مسلمان، و بسیار زشت و ناپسندیده است!
لذا قول راجح همین است که عیادت از بیمار، فرض کفایه میباشد. روشن است که معمولاً خویشاوندان و دوستانِ بیمار از او عیادت میکنند و بدینسان فرض کفایه انجام میشود؛ اما اگر مسلمانی غریب در شهرِ ما بیمار شد و ما از بیماریِ او مطلع بودیم و میدانستیم که هیچکس به عیادتش نرفته، بر ما واجب است که از او عیادت کنیم؛ زیرا عیادت از بیمار جزو حقوق مسلمان بر سایر مسلمانان است.
مستحب است که عیادتکننده، حالِ بیمار را از او بپرسد و دربارهی عبادتش از او سؤال کند؛ مثلاً بگوید: چگونه وضو میگیری یا چگونه نماز میخوانی؟ آیا حقی بر گردنِ کسی داری و آیا کسی، حقّی بر تو دارد؟ و اگر پاسخش مثبت بود، به او بگویید: چه حقی بر گردنِ توست؟ و از او بخواهید که وصیتش را بگوید؛ زیرا پیامبرجفرموده است: «مَا حَقُّ امْرِیءٍ مُسلِمٍ لَهُ شَيءٌ يُوصِي فِيه، يبِيتُ لَيْلَتَيْنِ إِلاَّ وَوَصِيَّتُهُ مَكْتُوبَةٌ عِنْدَهُ». [صحیح بخاری، ش: ۲۷۳۸؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۶۲۷ بهنقل از ابنعمرم] یعنی: «برای مسلمانی که چیزی برای وصیت دارد، جایز نیست که دو شب بر او بگذرد و وصیتنامهاش را ننوشته باشد». البته نباید برای وصیت کردن روی بیمار فشار بیاورد یا در این باره پافشاری کند؛ بهویژه اگر حالِ بیمار مساعد نباشد. زیرا پافشاری و اصرار بر وصیت کردن، او را خسته و رنجور میگرداند. همچنین مدتِ زیادی نزدِ بیمار ننشینید؛ زیرا خسته میشود و چهبسا دوست دارد با خانوادهاش باشد. اما اگر هنگام عیادت بیمار، دریافتید که دوست دارد زمان زیادی نزدش بمانید، این کار را بکنید؛ بدینسان خوشحالش کردهاید و کار نیکی انجام دادهاید که ثواب دارد. چه بسا این کار که باعث خوشحالی او میشود، زمینهای برای بهبودش گردد؛ زیرا شادمانی و داشتن روحیهی خوب، تأثیر بهسزایی در بهبود و رفع بیماریها دارد. و بر عکس، غمگین کردنِ بیمار، یکی از اسباب و زمینههای افزایش یا طولانی شدن بیماریست. از اینرو عیادتکننده، باید به بیمار روحیه دهد و سخنانی از اینقبیل به او بگوید که ماشاءالله امروز، حال و وضع خوبی داری. و لازم نیست که با او بهگونهای سخن بگوید که سخنانش، گویای بهبود وضعیت جسمانی وی باشد؛ زیرا شاید وضعیت جسمانی بیمار نسبت به دیروز، بدتر شده باشد. از اینرو بهتر است بگوید: ماشاءالله وضعیت خوبی داری؛ چراکه در حقیقت، همهی اوضاع و احوال مؤمن، برای او خوبست؛ میتوانید به او بگویید: امروز از دیروز بهتری؛ زیرا پنج وقت نماز خواندهای؛ استغفار کردهای؛ «لاإلهإلاالله»گفتهای و بهخاطر این بیماری بر اجر و ثوابت افزوده شده است. بدینسان او را شادمان میکنید؛ درست نیست که به او بگویید: «دیروز از امروز بهتر بودی». این، اشتباه است؛ حتی اگر واقعاً حالِ بیمار از دیروز بدتر شده باشد. گفتنِ چنین سخنی اگر زیان نداشته باشد، فایدهای هم ندارد. اگر بیمار دوست داشت که با او حرف بزنید و برایش قصه بگویید، ایرادی ندارد که برایش داستانهای واقعی- نه دروغین- تعریف کنید؛ چراکه این امر، او را خوشحال میکند و روحیه دادن به بیمار، نیک و پسندیده است. وقتی قصدِ رفتن و ترکِ او را دارید، برای رفتن از او اجازه بگیرید و بگویید: اجازهی مرخصی میدهی؟ این هم او را شادمان میگرداند؛ زیرا شاید دوست داشته باشد مدت بیشتری نزدش بمانید. حتماً بکوشید که او را در بیماریاش به انجامِ کارهای نیک تشویق کنید و به او سخنان نیک و پسندیدهای بگویید؛ بهعنوان مثال: به او بگویید: «گاه الله متعال انسان را به بیماری مبتلا میکند تا به او نفع و فایده برساند و توجه و انابتش به سوی الله بیشتر شود». زیرا انسان بههنگام بیماری با توجه و عنایتِ بیشتری به ذکر و تلاوت قرآن و دیگر کارهای نیک میپردازد. شما با تشویق بیمار به کارهای نیک، در اجر و ثوابش سهیم خواهید بود؛ زیرا مشوقش بودهاید.
***
۹۰۰- وعن أَبي هريرةس أَنَّ رسولَاللهج قال: «حقُّ الْمُسْلمِِ عَلَى الْمُسْلِمِ خمسٌ: رَدُّ السَّلام، وَعِيَادَةُ الْمرِيض، واتِّبَاعُ الْجنَائِز، وإِجابة الدَّعوةِ، وتَشمِيتُ العْاطِسِ».[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۱۲۴۰؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۱۶۲. [این حدیث پیشتر بهشمارهی ۲۴۳ ذکر شد. (مترجم)])]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «حق مسلمان بر مسلمان، پنج مورد است: جواب سلام، عیادت بیمار، تشییع جنازه، قبول کردن دعوت، و دعای خیر (مانند گفتن یرحمکالله) برای کسی که عطسه میزند».
شرح
مؤلف، نوویدر کتابش «ریاضالصالحین» میگوید: «کتاب: عیادت بیمار و تشییع جنازه».
کاربرد هر یک از واژههای «عیادت»، «ملاقات» و «تشییع» روشن است. ملاقات، بدین معناست که برای دیدنِ برادرِ دینیِ خود، به خانهاش بروید. و واژهی عیادت، برای بیمار بهکار میرود؛ عیادت به چندین دیدار و ملاقات گفته میشود؛ زیرا تا زمانیکه برادرِ مسلمانتان بیمار است، چند بار به دیدنش میروید.
و تشییع، یعنی غسل دادن و تکفین جنازه و نماز بر آن و سپس دفن یا خاکسپاریِ آن.
مؤلف، حدیث براء بن عازببرا ذکر کرده است که پیشتر دربارهاش سخن گفتیم؛ شاهد موضوع از این حدیث، مسألهی عیادت بیمار است و چون رسولاللهجبه عیادتِ بیمار دستور داده، پس عیادت بیمار فرض کفایه میباشد؛ یعنی اگر عدهای از بیمارِ مسلمان عیادت کنند، مسؤولیتش از دیگران ساقط میشود. و اگر هیچکس از بیمار عیادت نکند بر کسی که از بیماریِ برادرِ مسلمانش آگاه است، واجب میباشد که به عیادتِ وی برود. البته بیماری که از او عیادت میشود، بیماریست که خانهنشین یا بستری شده و نمیتواند بیرون برود؛ اما در مواردی که بیماری خفیف است و بیمار، بستری یا خانهنشین نمیشود و به میانِ مردم میرود، عیادت از او واجب نیست؛ بلکه کسی که از بیماریاش مطلع میباشد، از او احوالپرسی میکند.
عیادت بیمار، آداب فراوانی دارد؛ از جمله:
۱- قصد و نیت عیادتکننده، عمل به دستورِ پیامبرجباشد؛ زیرا پیامبرجبه عیادتِ بیمار دستور داده است.
۲- نیتِ عیادتکننده، نیکی کردن به برادرِ مسلمانش باشد؛ زیرا بیماری که برادرِ مسلمانش به عیادتش میرود خوشحال میشود و روحیه میگیرد.
۳- عیادتکننده فرصت را غنیمت بشمارد و بیمار را به توبه و استغفار و ادای حقوق مردم تشویق کند.
۴- گاه، بیمار مشکلات و پرسشهایی دربارهی طهارت یا وضو و نمازش دارد؛ اگر عیادتکننده، کارشناس و عالِم دینی باشد، بیمار میتواند از او استفاده کند؛ حال چه بیمار، خود سؤالهایش را مطرح نماید و چه عیادتکننده توضیحات لازم را در اینباره ارائه دهد.
۵- عیادتکننده باید شرایط را در نظر بگیرد که آیا مدتِ زیادی نزد بیمار بماند یا عیادتش را کوتاه کند؟ روشِ درست، همین است؛ یعنی مدت عیادت به شرایطِ بیمار بستگی دارد. البته برخی از علما گفتهاند: زمانِ عیادت، باید کوتاه باشد تا بیمار خسته و رنجور نشود. اما دیدگاهِ درست در اینباره این است که عیادتکننده، شرایط را در نظر بگیرد: اگر بیمار، خود دوست داشته باشد که عیادتکننده، مدت زیادی نزدش بماند، همین کار را بکند تا بیمار خوشحال شود؛ ولی اگر روشن بود که بیمار دوست دارد با خانوادهاش باشد، عیادتکننده به عیادتی کوتاه در حد احوالپرسی بسنده کند و برخیزد.
۶- عیادتکننده باید نعمت سلامتی را بهیاد آورَد؛ زیرا انسان زمانی قدرِ یک نعمت را میداند که دیگران را از آن محروم میبیند. لذا هنگامِ عیادت بیمار، سپاس و ستایشِ الله را بر نعمتِ سلامتی بهجای آورید و از او بخواهید که این نعمت را بر شما مستدام بدارد.
۷- یکی از فواید عیادت از بیمار، این است که ممکن است بیمار برای عیادتکننده دعا کند و دعای بیمار، شایستهی اجابت است؛ زیرا الله متعال با دلشکستگانیست که دلهایشان بهخاطرِ او شکسته است و آدمِ بیمار، بهویژه کسی که بیماریاش طولانی شده، دلشکسته و رنجور است و امیدِ بیشتری به پذیرفته شدنِ دعایش وجود دارد.
البته فوایدِ عیادت از بیمار، بیش از مواردیست که ذکر کردیم؛ از اینرو شایسته است که انسان بهخاطرِ اجر و ثوابِ فراوانِ این عمل، توجه و اشتیاق وافری به عیادت از بیماران داشته باشد.
***
۹۰۱- وَعَنْهُ قال قال رسولُ اللهج: «إنَّ اللهﻷ يَقُولُ يَوْمَ القيَامَة: يَا ابْنَ آدَمَ مَرِضْتُ فَلَم تَعُدْنِي، قال: يا ربِّ كَيْفَ أعُودُكَ وأنْتَ رَبُّ العَالَمين؟ قال: أمَا عَلِمْتَ أنَّ عَبْدي فُلاَناًَ مَرِضَ فَلَمْ تَعُدْهُ، أمَا عَلِمْتَ أنَّك لو عُدْتَهُ لَوَجَدْتَنِي عِنْدَهُ؟ يَا ابْنَ آدمَ اسْتَطْعَمْتُكَ فَلَمْ تُطْعِمْنِي، قال: يا ربِّ كَيْفَ أُطْعِمُكَ وَأنْتَ رَبُّ العَالَمين؟ قال: أَمَا عَلِمْتَ أنَّهُ اسْتَطْعَمَكَ عَبْدِي فلانٌ فَلَمْ تُطْعِمْهُ، أما عَلِمْتَ أنَّكَ لَوْ أَطْعَمْتَهُ لَوَجَدْتَ ذلك عِنْدِي؟ يَا ابْنَ آدمَ اِسْتَسْقَيْتُكَ فَلَمْ تَسِقْنِي، قال: يا رَبَّ كيفَ أسْقيكَ وَأنْتَ ربُّ العالَمِينَ؟ قال: اسْتَسْقاكَ عَبْدِي فُلانٌ فَلَمْ تَسِقْهُ، أمَا عَلِمْتَ أنَّكَ لَوْ سَقَيْتَهُ لَوَجَدْتَ ذلكَ عِندِي؟»[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۲۵۶۹]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «اللهﻷروز رستاخیز میفرماید: ای فرزندِ آدم! بیمار شدم و از من عیادت نکردی. - بنده- میگوید: پروردگارا! چگونه از تو عیادت کنم، در حالی که تو پروردگار جهانیان هستی (و بیمار نمیشوی)؟ میفرماید: آیا ندانستی که فلانبندهام بیمار شد؛ اما تو عیادتش نکردی؟ آیا نمیدانستی که اگر از او عیادت میکردی، مرا نزدِ او مییافتی؟ ای فرزندِ آدم! من از تو غذا خواستم و تو به من غذا ندادی. - بنده- میگوید: پروردگارا! چگونه به تو غذا بدهم، در حالی که تو پروردگار جهانیان هستی (و نیازی به غذا نداری)؟ میفرماید: آیا ندانستی که فلانبندهام از تو غذا خواست؛ اما تو به او غذا ندادی؟ آیا نمیدانستی که اگر به او غذا میدادی، پاداشِ آن را نزدِ من مییافتی؟ ای فرزندِ آدم! من از تو آب خواستم و تو به من آب ندادی. - بنده- میگوید: پروردگارا! چگونه به تو آب بدهم، در حالی که تو پروردگار جهانیان هستی (و نیازی به آب نداری)؟ میفرماید: آیا ندانستی که فلانبندهام از تو آب خواست؛ اما تو به او آب ندادی؟ آیا نمیدانستی که اگر به او آب میدادی، پاداشِ آن را نزدِ من مییافتی؟»
شرح
نوویاین حدیث را در باب عیادت بیمار و تشییع جنازه آورده است.
ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «اللهﻷروز رستاخیز میفرماید: ای فرزندِ آدم! بیمار شدم و از من عیادت نکردی. - بنده- میگوید: پروردگارا! چگونه از تو عیادت کنم، در حالی که تو پروردگار جهانیان هستی (و بیمار نمیشوی)؟ میفرماید: آیا ندانستی که فلانبندهام بیمار شد؛ اما تو عیادتش نکردی؟ آیا نمیدانستی که اگر از او عیادت میکردی، مرا نزدِ او مییافتی؟»
هیچ ایرادی بر این حدیث وارد نیست؛ یعنی بر آن قسمتِ حدیث که اللهﻷمیفرماید: «ای فرزندِ آدم! بیمار شدم و از من عیادت نکردی». زیرا بیمار شدنِ الله متعال، غیرممکن است؛ چون بیماری، صفت نقص میباشد و الله متعال از هر عیب و نقصی، پاک است؛ همانگونه که خود میفرماید:
﴿سُبۡحَٰنَ رَبِّكَ رَبِّ ٱلۡعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ ١٨٠﴾ [الصافات : ١٨٠]
پروردگارت که پروردگار شکوه و عزت است، از آنچه (کافران) توصیف میکنند، پاک و منزه میباشد.
در اینجا منظور از بیماری، بیماریِ یکی از بندگان نیک و شایستهی الله متعال است؛ میدانید که دوستان و اولیای الاهی، بندگانِ ویژهی او هستند. از اینرو در حدیث قدسی آمده است: «منْ عادى لي وليًّاً فقدْ آذنتهُ بالْحرْب». [صحیح بخاری، ش: ۶۵۰۲ بهنقل از ابوهریرهس] یعنی: «هرکس، با دوستان من دشمنی نماید، با او اعلام جنگ میکنم». به عبارت دیگر: کسی که با اولیا و دوستان الهی دشمنی میکند، به جنگ با الله برخاسته است؛ گرچه بهپندار خویش به جنگ با الله برنخاسته است. ولی دشمنی به دوستانِ الله به معنای محاربه و جنگیدن با خداست. همچنین هنگامیکه یکی از بندگانِ نیکِ الله متعال بیمار میشود، الله متعال با اوست؛ از اینرو فرمود: «آیا نمیدانستی که اگر از بندهام عیادت میکردی، مرا نزدِ او مییافتی؟» و نفرمود: «پاداشِ آن را نزدِ من مییافتی»؛ آنگونه که دربارهی آب و غذا فرمود. بلکه دربارهی بندهی بیمارش فرمود: «مرا نزدی او مییافتی». این، نشانگر نزدیک بودنی بیمار به الله متعال است. از اینرو علما گفتهاند: دعای بیمار، شایستهی اجابت است؛ یعنی اگر بیمار برای کسی یا بر ضدّ کسی دعا کند، دعایش پذیرفته میشود. اینجاست که به فضیلت و اهمیت عیادتِ بیمار پی میبریم؛ چراکه الله متعال، نزدِ بیمار و نیز نزدِ کسیست که از بیمار عیادت میکند. چراکه میفرماید: «...اگر از بندهام عیادت میکردی، مرا نزدِ او مییافتی». پیشتر دربارهی عیادت بیمار و آداب آن سخن گفتیم.
در ادامهی این حدیث آمده است: «ای آدمیزاد! من از تو غذا خواستم و تو به من غذا ندادی». روشن است که الله متعال برای خودش درخواست خوراک نمیکند؛ زیرا فرموده است:
﴿وَهُوَ يُطۡعِمُ وَلَا يُطۡعَمُ﴾ [الأنعام: ١٤]
...حال آنکه اوست که روزی میدهد و روزی نمیگیرد.
الله از هر چیزی بینیاز است و به آب و غذا نیاز ندارد؛ اما آنگاه که یکی از بندگانش گرسنه میشود و شخصی با وجودِ آگاهی از گرسنگیِ آن بنده، به او خوراک نمیدهد، الله متعال میفرماید: «آیا نمیدانستی که اگر به او غذا میدادی، پاداشِ آن را نزدِ من مییافتی؟» و پاداش این کار، برای تو نزدِ من ذخیره میشد؛ و هرکس کارِ نیکی انجام دهد، ده برابرش پاداش مییابد و چهبسا پاداشِ آن، هفتصد و بلکه بیشتر گردد. این، نشانگر اهمیت و پسندیده بودن غذا دادن به گرسنگان است و هرکس به گرسنگان غذا بدهد، پاداشِ آن را نزدِ الله مییابد.
در ادامهی حدیث آمده است: «ای فرزندِ آدم! من از تو آب خواستم و تو به من آب ندادی. - بنده- میگوید: پروردگارا! چگونه به تو آب بدهم، در حالی که تو پروردگار جهانیان هستی (و نیازی به آب نداری)؟ میفرماید: آیا ندانستی که فلانبندهام از تو آب خواست؛ اما تو به او آب ندادی؟ آیا نمیدانستی که اگر به او آب بدهی، پاداشِ آن را نزدِ من مییابی؟» این حدیث نشاندهندهی فضیلتِ آب دادن به کسیست که درخواستِ آب میکند؛ لذا اگر به کسی آب بدهید، پاداشِ آن را که چهبسا ده تا هفتصد برابر و بلکه بیشتر است، نزدِ الله متعال مییابید. شاهدِ موضوع از این حدیث جملهی نخست آن است که فرمود: «بیمار شدم و از من عیادت نکردی». لذا به اهمیت و استحبابِ عیادت از بیمار پی میبریم.
***
۹۰۲- وعن أبي موسىس قال: قالَ رسولُ اللهج: «عُودُوا الْمَرِيضَ، وَأَطْعِمُوا الجَائعَ، وَفُكُّوا العَاني».[روایت بخاري] [صحیح بخاری، ش: (۳۰۴۶، ۵۶۴۹)]
ترجمه: ابوموسیسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «از بیماران عیادت کنید؛ به گرسنگان غذا بدهید؛ و اسیران را آزاد کنید».
۹۰۳- وَعَنْ ثوبانس عَنِ النَّبِيِّج قَالَ: «إنَّ المُسْلِمَ إِذَا عَادَ أخَاهُ المُسْلِمَ لَمْ يَزَلْ في خُرْفَةِ الْجَنَّةِ حَتَّى يَرْجِعَ». قِيلَ: يَا رَسولَ الله، وَمَا خُرْفَةُ الجَنَّةِ؟ قَالَ: «جَنَاهَا».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۲۵۶۸]
ترجمه: ثوبانسمیگوید: پیامبرجفرمود: «هنگامیکه مسلمان از برادرِ مسلمانش عیادت میکند، تا زمانیکه باز میگردد، در "خُرفهی بهشت" است». سؤال شد: خُرفهی بهشت چیست؟ فرمود: «چیدنِ میوههای بهشتی».
شرح
مؤلفحدیثی بدین مضمون آورده است که ابوموسی اشعریسمیگوید: پیامبرجفرمود: «از بیمار عیادت کنید؛ به گرسنه غذا بدهید؛ و اسیر را آزاد نمایید». پیامبرجدر این حدیث به سه کار دستور داده است:
نخست: عیادتِ بیمار؛ پیشتر بیان شد که عیادتی بیمار فرض کفایه است و اگر هیچکس از مسلمانِ بیمار عیادت نکند، بر کسی که از بیماریاش اطلاع دارد، واجب است که به عیادتش برود. زیرا عیادت بیمار یکی از حقوقِ مسلمانان بر یکدیگر است.
دوم: غذا دادن به گرسنه؛ یعنی هرگاه انسان گرسنهای را دیدیم، بر ما واجب است که به او غذا بدهیم؛ غذا دادن به گرسنه، فرض کفایه است و اگر یک نفر این کار را بکند، از دیگران ساقط میشود؛ اما اگر هیچ کس به گرسنه غذا ندهد، همهی کسانی که از حالِ گرسنه باخبرند، گنهکار هستند و بر آنان واجب است که به او غذا بدهند. لباس دادن به برهنگان نیز همین حکم را دارد؛ یعنی فرض کفایه است.
سوم: آزاد کردن اسیر؛ یعنی آزاد کردنِ مسلمانی که دربندِ کفار است. لذا اگر کفار، مسلمانی را بربایند، بر ما واجب است که برای آزادیِ او اقدام کنیم. همچنین اگر مسلمانی در جنگِ میان کفار و مسلمانان بهاسارتِ دشمن درآید، بر ما واجب است که او را آزاد کنیم آزاد کردن اسیران، فرض کفایه است.
مؤلفسپس حدیث ثوبانسرا آورده که در آن آمده است: پیامبرجفرمود: «هنگامیکه مسلمان از برادرِ مسلمانش عیادت میکند، تا زمانیکه باز میگردد، در "خُرفهی بهشت" است». سؤال شد: خُرفهی بهشت چیست؟ فرمود: «چیدنِ میوههای بهشتی». یعنی: تا زمانی که نزدِ بیمار نشسته است، گویا در حالِ چیدنِ میوههای بهشتیست. پیشتر بیان شد که مدتزمانِ نشست در نزد بیمار، به شرایط و اوضاع وی بستگی دارد.
حدیث دوم نیز بیانگر فضیلتِ عیادت از بیمار است؛ چه کسی دوست دارد که از میوههای بهشت بچیند؟ آری؛ عیادتِ بیمار یکی از راهها و اسبابِ آن است.
***
۹۰۴- وَعَنْ عليٍّس قال: سَمِعْتُ رسولَ اللهج يَقُولُ: «مَا مِنْ مُسْلِمٍ يَعُودُ مُسْلِماً غُدْوةً إِلا صَلَّى عَلَيْهِ سَبْعُونَ ألْفَ مَلَكٍ حَتَّى يُمْسِي، وَإنْ عَادَهُ عَشِيَّةً إِلا صَلَّى عَلَيْهِ سَبْعُونَ ألْفَ مَلَكٍ حَتَّى يُصْبِحَ، وَكَانَ لَهُ خَرِيفٌ في الْجَنَّةِ».[ترمذي، این حدیث را روایت کرده و گفته است: حدیثی حسن است.] [صحیح الجامع، از آلبانیش: ۵۷۶۷]
ترجمه: علیسمیگوید: از رسولاللهجشنیدم که میفرمود: «هر مسلمانی که بامداد مسلمانی را عیادت کند، هفتادهزار فرشته تا شامگاه برای او دعا و استغفار میکنند و اگر شامگاهان به عیادت برادرِ مسلمانش برود، هفتادهزار فرشته تا صبح برای او دعای رحمت میکنند و میوههای چیدهشده(ی بهشتی) برای او فراهم خواهد بود».
۹۰۵- وَعَنْ أنسٍس قال: كَانَ غُلاَمٌ يَهُودِيٌّ يَخْدُمُ النَّبِيَّج فَمَرِضَ، فَأتَاهُ النَّبِيُّج يَعُودُهُ، فَقَعَدَ عِنْدَ رَأسِهِ، فَقَالَ لَهُ: «أَسْلِمْ» فَنَظَرَ إِلَى أبِيهِ وَهُوَ عِنْدَهُ؟ فَقَالَ : أَطِعْ أَبَا القَاسِمِ ، فَأسْلَمَ، فَخَرَجَ النَّبِيُّج وَهُوَ يَقُولُ: «الحَمْدُ للهِ الَّذِي أنْقَذَهُ منَ النَّارِ».[روایت بخاري] [صحیح بخاری، ش: ۱۳۵۶]
ترجمه: انسسمیگوید: پسری یهودی بود که به پیامبرجخدمت میکرد و بیمار شد. پیامبرجبه عیادتش رفت و بر بالینش نشست و به او فرمود: «اسلام بیاور». پسر به پدر که نزدش بود، نگریست. پدرش گفت: از ابوالقاسم اطاعت کن. لذا آن پسر مسلمان شد. پیامبرجدر حالی بیرون رفت که میفرمود: «حمد و سپاس الله را سزاست که او را از آتش دوزخ نجات داد».
شرح
مؤلفحدیثی بدین مضمون آورده است که علیسمیگوید: از رسولاللهجشنیدم که میفرمود: «هر مسلمانی که بامداد مسلمانی را عیادت کند، هفتادهزار فرشته تا شامگاه برای او دعا و استغفار میکنند و اگر شامگاهان به عیادت برادرِ مسلمانش برود، هفتادهزار فرشته تا صبح برای او دعای رحمت میکنند و میوههای چیدهشده(ی بهشتی) برای او فراهم خواهد بود».
این حدیث، شاهدِ دیگری هم دارد که پیشتر ذکر شد؛ چنانکه در هر دو حدیث بدین نکته اشاره شده است که وقتی انسان به عیادتِ برادر مسلمانش میرود، در خُرفهی بهشت، یعنی در حالِ چیدنِ میوههای بهشتیست.
اما دعا و استغفار فرشتگان برای عیادتکننده، جای بحث و تأمل دارد؛ گرچه فضل و رحمت اللهﻷبیکران میباشد، اما از دیدگاهِ علما یکی از نشانههای حدیث ضعیف، این است که در آن پاداش فراوانی برای عملی اندک ذکر شده باشد. ولی از آنجا که اصلِ عیادتِ بیمار، عملی مشروع و پسندیده است، لذا ذکر فضایلِ چنین اعمالی بهقصدِ تشویق و ترغیب به آن، ایرادی ندارد؛ البته مشروط به اینکه آن عمل، اساسی شرعی داشته باشد و ضعفِ حدیثی که در فضایلِ آن ذکر میگردد، زیاد و شدید نباشد. چراکه اگر آن حدیث، از پیامبرجثابت باشد، انسان با انجامِ آن عمل به فضیلتِ مذکور در حدیث دست مییابد و اگر آن حدیث ثابت نباشد، بهرغم ضعفی که داشته، مشوّق انسان برای انجامِ کار نیک بوده است. در هر حال این حدیث، نشانگر فضیلت و اهمیت عیادت از بیمار است. اگر این عیادت صبحگاهان انجام شود، دعا و استغفارِ فرشتگان تا شب برای عیادتکننده ادامه دارد و چنانچه این عیادت شامگاهان بهانجام برسد، اینهمه فرشته تا صبح برای عیادتکننده استغفار و دعای رحمت میکنند.
در حدیث انس بن مالکسآمده است: نوجوانی یهودی به پیامبرجخدمت میکرد و چون بیمار شد، پیامبرجبه عیادتش رفت و بالای سرش نشست و فرمود: «مسلمان شو». نوجوان به پدرش که آنجا نشسته بود، نگاه کرد؛ گویا میخواست نظرِ پدرش را جویا شود. پدرش به او گفت: «از ابوالقاسم اطاعت کن»؛ زیرا در حقانیت پیامبرجشک نداشت. در نتیجه آن پسر مسلمان شد. رسولاللهجدر حالی بیرون میآمد که میفرمود: «الله را سپاس که این نوجوان را از آتش دوزخ نجات داد».
و اما نکاتی که از این حدیث برداشت میشود:
۱- استخدام یا بهخدمت گرفتنِ یهودی، جایز است؛ البته مشروط به اینکه مسلمان از نیرنگِ یهودی، مطمئن و درامان باشد. زیرا یهودیان نیرنگباز، دسیسهکار و اهلِ خیانتاند و بهسادگی نمیتوان به آنان اطمینان کرد؛ نه به پیمان خود وفا میکنند و نه امانتدارند. اما اگر از ناحیهی آنان مطمئن بودید، ایرادی ندارد که انها را بهکار بگیرید.
۲- عیادت از یهودی، جایز است؛ زیرا پیامبرجبه عیادتِ این نوجوان یهودی رفت. البته شاید عیادتِ پیامبرجاز این یهودی بهخاطر خدمتِ آن یهودی به پیامبرجو از روی قدرشناسیِ خدماتش بوده است. اگر این احتمال را در نظر بگیریم، نتیجه این میشود که عیادت از هر یهودیای جایز نیست؛ شاید هم پیامبرجبهقصدِ عرضهی اسلام به آن یهودی به عیادتش رفته است. لذا عیادت از بیمارِ یهودی و دیگر کافران، با چنین هدفی، پسندیده است تا بلکه ایمان بیاورند و از عذاب الاهی نجات یابند. پیامبرجفرموده است: «لأَنْ يَهْدِيَ الله بِكَ رَجُلاً وَاحِداً خَيْرٌ لَكَ مِنْ حُمْرِ النَّعَمَ». [صحیح بخاری در جند مورد، از جمله: (۲۹۴۲، ۴۲۱۰) و صحیح مسلم، ش: ۲۴۰۶)] یعنی: «اگر الله، یک نفر را بهوسیلهی تو هدایت کند، برای تو از شتران سرخمو بهتر است». شترانِ سرخمو نزد عربها از بهترین انواع شتر و جزو نفیسترین اموالشان بود.
۳- شایسته است که عیادتکننده، بیمار را به سوی حقیقت و کارهای نیک راهنمایی و تشویق کند و اگر میدانست که بیمار، در انجامِ عبادات کوتاهی کرده است، به او بگوید: «فلانی! توبه کن و از الله آمرزش بخواه». بهترین هدیهای که میتوانید به بیمار بدهید، این است که نفعی دینی به او برسانید و قصهگویی را به وقتِ دیگری موکول کنید.
۴- معمولاً والدین فرزندانشان را بر خود ترجیح میدهند؛ یعنی چهبسا خود کار نیک انجام ندهند، اما فرزند خویش را به انجام کار نیک امر کنند؛ همانگونه که این یهودی به پسرش گفت: «از ابوالقاسم پیروی کن»؛ اما خودش مسلمان نشد! زیرا گاه والدین خود از نیکیها محروماند، اما فرزندانشان را به آن توصیه میکنند. پناه بر الله.
۵- این حکایت، بیانگر حقانیتِ پیامبرجاست؛ زیرا آن یهودی به پسرش گفت: «از ابوالقاسم پیروی کن». چه حقیقتی بالاتر از اینکه دشمن به آن اعتراف کند؟ روشن است که یهود و نصارا پیامبرجرا میشناختند؛ همانگونه که فرزندان خویش را میشناختند. الله متعال میفرماید:
﴿ٱلَّذِينَ ءَاتَيۡنَٰهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ يَعۡرِفُونَهُۥ كَمَا يَعۡرِفُونَ أَبۡنَآءَهُمۡۖ﴾ [البقرة: ١٤٦]
کسانی که به آنها کتاب دادهایم، محمد را میشناسند؛ همانگونه که پسران خویش را میشناسند.
زیرا الله متعال میفرماید:
﴿ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِيَّ ٱلۡأُمِّيَّ ٱلَّذِي يَجِدُونَهُۥ مَكۡتُوبًا عِندَهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِيلِ يَأۡمُرُهُم بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَىٰهُمۡ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡخَبَٰٓئِثَ وَيَضَعُ عَنۡهُمۡ إِصۡرَهُمۡ وَٱلۡأَغۡلَٰلَ ٱلَّتِي كَانَتۡ عَلَيۡهِمۡ﴾ [الأعراف: ١٥٧]
آنان که از پیامبر درسنخواندهای که نامش را در تورات و انجیل میبینند، پیروی میکنند؛ پیامبری که به سوی نیکی فرا میخواند و از بدی باز میدارد و نعمتهای پاک را برایشان حلال میگرداند و ناپاکی را بر آنان حرام می-نماید و تکالیف سنگین و قید و بندهایی را که بر عهدهی آنان بود، از آنان رفع می-کند.
یعنی: آنها، پیامبرجرا با اسم و شهرتش میشناختند؛ اما حسادت و سرکشی، آنان را از ایمان آوردن به رسولاللهجباز داشت:
﴿وَدَّ كَثِيرٞ مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ لَوۡ يَرُدُّونَكُم مِّنۢ بَعۡدِ إِيمَٰنِكُمۡ كُفَّارًا حَسَدٗا مِّنۡ عِندِ أَنفُسِهِم مِّنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ ٱلۡحَقُّۖ﴾ [البقرة: ١٠٩]
بسیاری از اهل کتاب، به سبب حسادتی که در وجودشان ریشه کرده، دوست دارند شما را که ایمان آوردهاید، به کفر بازگردانند؛ هرچند حق و حقیقت برایشان روشن شده است!
بنابراین اگر کافری بیمار شد، ایرادی ندارد که به عیادتش بروید؛ البته مشروط به اینکه از عیادتش امیدِ خیر داشته باشید، مثلاً با این هدف از او عیادت کنید که اسلام را به او عرضه نمایید یا امیدوار باشید که اسلام بیاورد. اینک که کارگران و فعالانِ اقتصادیِ غیرمسلمان در کشورهای اسلامیِ ما مشغول کار هستند، شایسته نیست که آنان را به حال خودشان رها کنیم یا بگذاریم که مانند چارپا برای ما کار کنند و آنها را به سوی حقیقت رهنمون نشویم! آنها بر گردنِ ما حق دارند که آنان را به سوی اسلام فرا بخوانیم، حقیقت را برایشان بیان کنیم و آنان را به حق و حقیقت تشویق نماییم تا مسلمان شوند. اما بهرغم اینهمه کارگر نصرانی و بودایی و امثالشان که در کشورهای اسلامی کار میکنند، آمارِ پایینِ مسلمان شدنِ چنین کسانی، از آن حکایت دارد که ما فعالیتی جدی در زمینهی دعوت اسلامی نداریم؛ یعنی آنگونه که باید و شاید آنان را بهسوی اسلام فرا نمیخوانیم. این، نشانهی کوتاهیِ ماست؛ و گرنه، کارگری که برای لقمهای نان یا برای گذرانِ زندگیِ خود کار و تلاش میکند، انگیزهای برای سرکشی ندارد؛ بلکه در او زمینه و بستر کافی برای پذیرش حق فراهم است و اگر او را با نرمی و حکمت دعوت دهیم، نتیجهاش را خواهیم دید و بهزودی مردمان زیادی بهدستِ ما مسلمان میشوند؛ اما متأسفانه ما در این زمینه کوتاهی میکنیم و آنگونه که باید چنین فرصتهایی را غنیمت نمیشماریم. و توفیق با الله متعال است.
۹۰۶- عن عائشةَل أنَّ النَّبِيَّج كَانَ إِذَا اشْتَكى الإنسان الشَّيْءَ مِنْهُ، أَوْ كَانَتْ بِهِ قَرْحَةٌ أَوْ جُرْحٌ، قَالَ النَّبيُّج بِأُصْبُعِهِ هكَذا -وَوَضَعَ سُفْيَانُ بْنُ عُيَيْنَة الرَّاوي سَبَّابَتَهُ بِالأَرْضِ ثُمَّ رَفَعَها- وقال: «بِسمِ اللهِ، تُرْبَةُ أرْضِنَا، بِرِيقَةِ بَعْضِنَا، يُشْفَى بِهِ سَقِيمُنَا، بإذْنِ رَبِّنَا».[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۵۷۴۵؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۱۹۴]
ترجمه: عایشهلمیگوید: هرگاه کسی در عضوی از بدنش دردی داشت یا زخمی چرکین و یا جراحتی برمیداشت،- آنگونه که راوی حدیث، سفیان بن عیینه نشان داد و انگشتِ اشارهاش را (پس از خیس کردن با آب دهان) بر زمین مالید و سپس آن را بلند کرد- پیامبرجبا انگشت خود همین کار را میکرد (و آنرا بر محلّ درد یا زخم میکشید) و میفرمود: «به نام الله؛ بیمارمان با این خاک (که) با آب دهانِ یکی از ما (آغشته است)، به فرمان پروردگارمان بهبود مییابد».
۹۰۷- وعنها أنَّ النَّبيَّج كَانَ يَعُودُ بَعْضَ أهْلِهِ يَمْسَحُ بِيدِهِ اليُمْنَى ويقولُ: «اللهمَّ رَبَّ النَّاسِ، أذْهِبِ البَأسَ، وَاشْفِ أنْتَ الشَّافِي، لا شِفَاءَ إِلا شِفاؤُكَ، شِفَاءً لا يُغَادِرُ سَقماً».[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۵۷۴۳؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۲۹۱]
ترجمه: عايشهلمیگوید: پیامبرج- هرگاه- به عیادتِ یکی از همسرانش میرفت، دست راستِ خود را (روی بیمار) میکشید و میفرمود: «اللهمَّ رَبَّ النَّاسِ، أذْهِبِ البَأسَ، وَاشْفِ أنْتَ الشَّافِي، لا شِفَاءَ إِلا شِفاؤُكَ، شِفَاءً لا يُغَادِرُ سَقماً». [ترجمهی دعا: «ای پروردگار مردم! بيماریاش را برطرف کن و آنچنان بهبودی و شفايي عنايت بفرما كه هيچ بيماریای باقي نگذارد. چرا كه تو، شفادهندهای و هيچ شفايي، جز شفای تو وجود ندارد»]
شرح
مؤلفپس از ذکر احادیثی دربارهی مستحب بودن عیادت از بیمار، احادیثی پیرامون دعاهایی که بر بیمار خوانده میشود، آورده است؛ از جمله دو حدیث از مادر مؤمنان، عایشهی صدیقهل:
حدیث نخست: هرگاه کسی در عضوی از بدنش دردی داشت یا زخمی چرکین و یا جراحتی برمیداشت، پیامبرجبا انگشت خود را با آب دهان خویش خیس میکرد و سپس آن را بر خاک میمالید و آنگاه آنرا بر محلّ درد یا زخم میکشید و میفرمود: «بِسمِ اللهِ، تُرْبَةُ أرْضِنَا، بِرِيقَةِ بَعْضِنَا، يُشْفَى بِهِ سَقِيمُنَا، بإذْنِ رَبِّنَا»؛ یعنی: «به نام الله؛ بیمارمان با این خاک (که) با آب دهانِ یکی از ما (آغشته است)، به فرمان پروردگارمان بهبود مییابد». لذا شایسته است که انسان زخم و جراحت را به این روش درمان کند؛ زیرا: بهفرمودهی پیامبرج، خاک، پاک است؛ همانگونه که فرموده است: «جُعِلَتْ تُرْبَتهَا لَنَا طَهُورًا». [صحیح مسلم، ش: ۵۵۲ بهنقل از: حذیفه بن یمانس] یعنی: «خاکِ زمین برای ما پاک گردیده است». آبِ دهان مؤمن نیز پاک است و آنگاه که این دو مادهی پاک با توکل بر اللهﻷو اطمینان به او استعمال شود، بیمار بهبود مییابد؛ البته به دو شرط:
۱- یقین کامل و بالا به اینکه الله متعال، بیمار را به این روش شفا میدهد.
۲- بیمار، خود این را بپذیرد و باور داشته باشد که این کار برای او سودمند است.
اما اگر این کار صرفاً بهخاطر تجربه کردن یا از روی بختآزمایی انجام شود، سودی ندارد؛ زیرا باید به درستیِ کارهای پیامبرجیقینِ کامل داشت و خودِ بیمار نیز باید به سودمند بودن این کار ایمان داشته باشد؛ و گرنه، هیچ فایدهای نخواهد داشت. زیرا اثری که آیات و نشانههای الاهی بر بیماردلان دارد، این است که بر پلیدیِ آنها میافزاید. پناه بر الله.
و اما حدیث دوم: پیامبرج- هرگاه- به عیادتِ یکی از همسرانش میرفت، دست راستِ خود را (روی بیمار) میکشید و این دعا را بر او میخواند: «اللهمَّ رَبَّ النَّاسِ، أذْهِبِ البَأسَ، وَاشْفِ أنْتَ الشَّافِي، لا شِفَاءَ إِلا شِفاؤُكَ، شِفَاءً لا يُغَادِرُ سَقماً». یعنی: «ای پروردگار مردم! بيماریاش را برطرف کن و آنچنان بهبودی و شفايي عنايت بفرما كه هيچ بيماریای باقي نگذارد. چرا كه تو، شفادهندهای و هيچ شفايي، جز شفای تو وجود ندارد». میفرمود: «اللهمَّ رَبَّ النَّاسِ»و بدینسان به ربوبیتِ فراگیرِ اللهﻷمتوسل میشد. آری؛ اللهﻷآفریننده، مالک و مدبرِ همهی امور هستیست. لذا وقتی بیمار میشوید، با خود بگویید که الله متعال، مرا سالم آفریده و او، خود این بیماری را برای من رقم زده است؛ لذا ذاتی که مرا پس از تندرستی و سلامتی بیمار کرده است، تواناییِ شفا دادن مرا دارد. «أذْهِبِ البَأسَ»؛ یعنی: «بیماریِ این بیمار را برطرف کن». «وَاشْفِ أنْتَ الشَّافِي»؛ یعنی: «و او را شفا بده که تو شفا دهندهای». «شِفا»، یعنی بهبود یافتن از بیماری؛ اما «شَفا» به معنای مرگ است؛ لذا باید بگوییم: «شِفا بده» و گفتنِ «شَفا بده»، اشتباه است. تودهی مردم گمان میکنند که دو واژهی «شِفا» و «شَفا» به یک معناست؛ اما تفاوت فراوانی میان این دو واژه وجود دارد.
«شافی» یا شِفادهنده، اللهﻷمیباشد و تنها اوست که شِفا میدهد؛ داروهای درمانی و نیز انچه که بر بیمار خوانده میشود، فقط اسباب هستند که گاه سودمندند و گاه بیفایده؛ شِفا و بهبودی فقط به دستِ الله متعال است. از اینرو گاه دو نفر یک بیماری دارند و از یک نوع دارو استفاده میکنند؛ اما یکی از انها بهبود مییابد و دیگری، میمیرد؛ زیرا همهی امور به دستِ اللهﻷمیباشد و تنها اوست که شِفا میبخشد. البته ما وظیفه داریم که از اسبابِ شِفا استفاده کنیم؛ رسولاللهجفرموده است: «تَدَاوَوْا، وَلاَ تَدَاوَوْا بِحَرَامٍ». [صحیح است؛ ر.ک: صحیح الجامع، ش: ۱۷۶۲] یعنی: «دارو بخورید؛ اما با حرام به درمانِ خود نپردازید». به عبارت دیگر: برای درمانِ بیماریهایتان از دارو استفاده کنید؛ اما نه از داروهای حرام». همچنین فرموده است: «مَا أَنْزَلَ الله مِن دَاءٍ إلاَّ وَأَنْزَلَ لَهُ دَوَاءً». [صحیح بخاری، ش: ۵۶۷۸ بهنقل از ابوهریرهسبا این لفظ: «مَا أَنْزَلَ اللَّهُ دَاءً إلاَّ أَنْزَلَ لَهُ دَوَاءً»] یعنی: «الله، هیچ بیماریای نیافریده، مگر اینکه دارو و درمانِ آن را نیز آفریده است».
رسولاللهجفرمود: «لا شِفَاءَ إِلا شِفاؤُكَ»؛ آری؛ رسولاللهجراست فرمود؛ بهراستی که هيچ شفايي، جز شفای الله وجود ندارد. آنچه مردم برای شفا و بهبودیِ بیمارانشان انجام میدهند، فقط پارهای از اسباب و اقدامات درمانیست و شِفا تنها به دستِ اللهﻷمیباشد. پزشک و دارو شفا نمیدهند؛ بلکه شِفادهنده فقط خداست.
فرمود: «شِفَاءً لا يُغَادِرُ سَقماً»؛ یعنی: «آنچنان بهبودی و شفايي عنايت بفرما كه هيچ بيماریای باقي نگذارد». شفا و بهبودیِ کامل، این است که بیماری بهکلی از میان برود و عوارضِ آن باقی نماند. لذا پسندیده است که وقتی به عیادتِ بیماری میروید، با دستِ راست خود روی بیمار بکشید و این دعا را بخوانید.
***
۹۰۸- وعن أنسٍس أنَّه قَالَ لِثابِتٍ رحمهاللهُ: ألا أرْقِيكَ بِرُقْيَةِ رسولِ اللهج؟ قَالَ: بَلَى، قَالَ: «اللهمَّ رَبَّ النَّاسِ، مُذْهِبَ البَأسِ، اشْفِ أنْتَ الشَّافِي، لا شَافِيَ إِلا أنْتَ، شِفَاءً لا يُغَادِرُ سَقماً».[روایت بخاري] [صحیح بخاری، ش: ۵۷۴۲]
ترجمه: از انسسروایت است که به ثابتگفت: آیا دعایی را که رسولاللهجبر بیماران میخواند، بر تو بخوانم؟ ثابت گفت: آری. و انس این دعا را خواند: «اللهمَّ رَبَّ النَّاسِ، مُذْهِبَ البَأسِ، اشْفِ أنْتَ الشَّافِي، لا شَافِيَ إِلا أنْتَ، شِفَاءً لا يُغَادِرُ سَقماً». [ترجمهی دعا: «ای پروردگار مردم! و ای از میانبرندهی بیماری! - این بنده را- شِفا ده که تو شِفادهندهای و هیچ شفادهندهای جز تو وجود ندارد؛ آنچنان بهبودی و شفايي عنايت بفرما كه هيچ بيماریای باقي نگذارد»]
۹۰۹- وعن سعدِ بن أَبي وقاصٍس قال: عَادَنِي رسولُ اللهج فَقَالَ: «اللهمَّ اشْفِ سَعْداً، اللهمَّ اشْفِ سَعْداً، اللهمَّ اشْفِ سَعْداً».[روایت مسلم] [صحیح بخاری، ش: ۱۲۹۶؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۶۲۸]
ترجمه: سعد بن ابیوقاصسمیگوید: رسولاللهجاز من عیادت کرد و فرمود: «یا الله! سعد را شِفا بده؛ یا الله! سعد را شِفا بده؛ یا الله! سعد را شِفا بده».
۹۱۰- وعن أَبي عبدِ الله عثمان بنِ أَبي العاصِس أَنَّهُ شَكَا إِلَى رسولِ اللهج وَجَعاً يَجِدُهُ في جَسَدِهِ، فَقَالَ لَهُ رسولُ اللهج: «ضَعْ يَدَكَ عَلَى الَّذِي تَألَّمَ مِنْ جَسَدِكَ وَقُلْ: بسم اللهِ ثَلاثاً، وَقُلْ سَبْعَ مَرَّاتٍ: أعُوذُ بِعِزَّةِ الله وَقُدْرَتِهِ مِنْ شَرِّ مَا أجِدُ وَأُحَاذِرُ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۲۲۰۲]
ترجمه: از ابوعبدالله، عثمان بن ابیالعاصسروایت است که وی از دردی که در بدن داشت، نزد رسولاللهجنالید. رسولاللهجبه او فرمود: «دستِ خود را بر محلِّ درد بگذار و سه بار بگو: "بسم اللهِ"و هفت بار بگو: "أعُوذُ بِعِزَّةِ الله وَقُدْرَتِهِ مِنْ شَرِّ مَا أجِدُ وَأُحَاذِرُ"». [ترجمهی دعا: «از دردی که احساس میکنم و از شرّ چیزی که میترسم، به عزت و قدرتِ الله پناه میبرم»]
۹۱۱- وعن ابن عباسٍب عَنِ النَّبِيِّج قَالَ: «مَنْ عَادَ مَرِيضاً لَمْ يَحْضُرْهُ أجَلُهُ، فقالَ عِنْدَهُ سَبْعَ مَرَّاتٍ: أسْأَلُ اللهَ العَظيمَ، رَبَّ العَرْشِ العَظيمِ، أنْ يَشْفِيَكَ، إِلا عَافَاهُ اللهُ مِنْ ذَلِكَ المَرَضِ».[روایت ابوداود و ترمذي؛ ترمذی، این حدیث را حسن دانسته و حاکم گفته است: «حدیثی صحیح بنا بر شرط بخاریست».] [صحیح الجامع، از آلبانیش: ۶۳۸۸]
ترجمه: ابنعباسبمیگوید: پیامبرجفرمود: «هرکس به عیادتِ بیماری برود که زمانِ مرگش نرسیده باشد و هفت بار نزدِ او بگوید: «أسْأَلُ اللهَ العَظيمَ، رَبَّ العَرْشِ العَظيمِ، أنْ يَشْفِيَكَ»، [ترجمهی دعا: «از اللهِ بزرگ، پروردگارِ عرشِ بزرگ، میخواهم که تو را شِفا دهد»] بهقطع الله متعال، مریض را از آن بیماری بهبود میبخشد».
شرح
مؤلفدر کتابش «ریاضالصالحین» احادیثی دربارهی دعاهایی که هنگام عیادتِ بیمار گفته میشود، آورده است.
در حدیث سعد بن ابیوقاصسآمده است: پیامبرجاز سعدسکه بیمار بود، عیادت کرد و فرمود: «یا الله! سعد را شِفا بده؛ یا الله! سعد را شِفا بده؛ یا الله! سعد را شِفا بده». این حدیث، نشان میدهد که عیادت از بیمار سنت است؛ این حدیث همچنین بیانگرِ رفتار و اخلاقِ نیک پیامبرجبا یارانش میباشد؛ چنانکه به عیادتِ یارانِ بیمارش میرفت و برایشان دعا میکرد. از این حدیث در مییابیم که مستحب است: وقتی به عیادتِ بیماری میرویم، برای بهبودیاش دعا کنیم و سه بار بگوییم: «یا الله! فلانی را شِفا ده». چراکه این، سببی برای بهبود یافتِ بیمار خواهد بود. از این حدیث چنین برمیآید که انسان، دعا را سه بار تکرار کند؛ همان گونه که پیامبرجهنگامِ دعا، آن را سه بار تکرار میکرد و نیز وقتی سلام میگفت و طرفِ مقابل متوجه نمیشد، سلامش را سه بار تکرار میفرمود. تکرار دعا، امری مشروع است که پیامبرجدر نماز انجام میداد و میگفت: «رَبّ اِغْفِرْ لِي؛ رَبّ اِغْفِرْ لِي؛ رَبّ اِغْفِرْ لِي». دعا برای بیمار نیز همینگونه است.
سپس مؤلفحدیث عثمان بن ابیالعاصسرا ذکر کرده است؛ وی بهخاطرِ دردی که در بدنش داشت، از پیامبرجچارهجویی کرد. پیامبرجبه او فرمود: «دستِ خود را بر محلِّ درد بگذار و سه بار بگو: "بسم اللهِ"و هفت بار بگو: "أعُوذُ بِعِزَّةِ الله وَقُدْرَتِهِ مِنْ شَرِّ مَا أجِدُ وَأُحَاذِرُ"». این دعا نیز از اسباب شِفاست و شایسته است که انسان، هنگامیکه در قسمتی از بدنش احساسِ درد میکند، این دعا را بخواند. و اگر با یقین و ایمان به آن، این کار را بکند، دردش به فرمانِ اللهﻷآرام خواهد شد. این دعا، از داروهایی چون قرصها، شربتها و آمپولها مفیدتر است؛ زیرا انسان با این دعا به ذاتی پناه میبرد که فرمانرواییِ آسمانها و زمین به دستِ اوست؛ همان ذاتی که این بیماری را آفریده است و او، خود بندهاش را از شرّ بیماری در پناهِ خویش قرار میدهد.
در حدیث ابنعباسبآمده است: «هرکس به عیادتِ بیماری برود که زمانِ مرگش نرسیده باشد و هفت بار نزدِ او بگوید: «أسْأَلُ اللهَ العَظيمَ، رَبَّ العَرْشِ العَظيمِ، أنْ يَشْفِيَكَ»، بهقطع الله متعال، مریض را از آن بیماری بهبود میبخشد». این، در صورتیست که اجلِ بیمار نرسیده باشد؛ اما اگر زمان مرگش رسیده باشد، نه دارو سودی میبخشد و نه دعا؛ زیرا الله متعال میفرماید:
﴿وَلِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٞۖ فَإِذَا جَآءَ أَجَلُهُمۡ لَا يَسۡتَأۡخِرُونَ سَاعَةٗ وَلَا يَسۡتَقۡدِمُونَ ٣٤﴾[الأعراف: ٣٤]
هر نسلی، اجل و زمان مشخصی دارد و چون اجلشان فرا رسد، نه لحظهای تأخیر میکنند و نه لحظهای پیش می-افتند.
***
۹۱۲- وعنه: أنَّ النّبِيَّج دَخَلَ عَلَى أعْرَابِيٍّ يَعُودُهُ، وَكَانَ إِذَا دَخَلَ عَلَى مَنْ يَعُودُهُ، قَالَ: «لا بَأسَ؛ طَهُورٌ إنْ شَاءَ اللهُ».[روایت بخاري] [صحیح بخاری، ش: (۳۶۱۶، ۵۶۵۶)]
ترجمه: ابنعباسبمیگوید: پیامبرجبه عیادتِ یک بادیهنشین رفت و چون به عیادت کسی میرفت، میفرمود: «لا بَأسَ؛ طَهُورٌ إنْ شَاءَ اللهُ». [یعنی: «مشکلی نیست؛ انشاءالله که این بیماری، پاککننده(ی گناهان) است».
شرح
مؤلفحدیثی بدین مضمون آورده است که ابنعباسبمیگوید: پیامبرجبه عیادتِ بادیهنشینی رفت و چون به عیادت بیماری میرفت، میفرمود: «لا بَأسَ؛ طَهُورٌ إنْ شَاءَ اللهُ».
«لا بَأسَ»یعنی: مشکل و رنجی بر تو نیست. «طَهُورٌ إنْ شَاءَ اللهُ»یعنی: انشاءالله که این بیماری، پاککنندهی گناهان است. پیامبرجاز آن جهت «انشاءالله»فرمود که این جمله، جملهی خبریست؛ نه دعایی. زیرا انسان در دعا باید با قاطعیت و یقین، درخواستِ خود را مطرح کند؛ نه اینکه بگوید: اگر میخواهی، چنین کن. پیامبرجفرموده است: «لا يَقُولَنَّ أَحَدُكُمُ: اللهمَّ اغْفِرْ لِي إِنْ شِئتَ، اللهمَّ ارْحَمْنِي إِنْ شِئتَ، لِيَعْزِمِ الْمَسْأَلَةَ، فَإِنَّهُ لا مُكْرِهَ لَهُ». [صحیح بخاری، ش: (۶۳۳۹، ۷۴۷۷)؛ و مسلم، ش: ۲۶۷۹ بهنقل از ابوهریرهس] یعنی: «هیچیک از شما نگوید: یا الله! اگر خواستی، مرا بیامرز یا اگر خواستی، به من رحم کن؛ بلکه با یقین و قاطعیت بخواهد؛ زیرا هیچکس نمیتواند الله را- به کاری- مجبور سازد». چراکه اگر الله بخواهد، شما را میآمرزد و اگر نخواهد، نمیآمرزد. عبارتِ «اگر خواستی»، به کسی گفته میشود که گویا تحتِ فرمان و یا مجبور است. لذا از بهکار بردن این عبارت در دعاها، بپرهیزید.
«لا بَأسَ؛ طَهُورٌ إنْ شَاءَ اللهُ»، جملهی خبری و از روی امیدواری و خوشبینیست؛ گویا پیامبرجبا گفتنِ این جمله به بیمار روحیه میداد که سختی و رنجی بر تو نیست و سپس میفرمود: «انشاءالله»؛ زیرا همه چیز به دستِ خداست. در هر حال مستحب است که هنگام عیادتِ بیمار، بگوییم: «لا بَأسَ؛ طَهُورٌ إنْ شَاءَ اللهُ».
***
۹۱۳- وعن أَبي سعيد الخدريس أنَّ جِبريلَ أتَى النَّبِيَّج فَقَالَ : يَا مُحَمَّدُ، اشْتَكَيْتَ؟ قَالَ: «نَعَمْ» قَالَ: بِسْمِ الله أرْقِيكَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ يُؤْذِيكَ، مِنْ شَرِّ كُلِّ نَفْسٍ أَوْ عَيْنِ حَاسِدٍ، اللهُ يَشْفِيكَ، بِسمِ اللهِ أرقِيكَ.[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۲۱۸۶]
ترجمه: ابوسعید خدریسمیگوید: جبرئیل نزد پیامبرجآمد و گفت: ای محمد! آیا بیمار شدهای؟ فرمود: «آری». جبرئیل گفت: «بِسْمِ الله أرْقِيكَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ يُؤْذِيكَ، مِنْ شَرِّ كُلِّ نَفْسٍ أَوْ عَيْنِ حَاسِدٍ، اللهُ يَشْفِيكَ، بِسمِ اللهِ أرقِيكَ». [ترجمه: «به نامِ الله بر تو دعای شفا میخوانم (و از او میخواهم) که تو را از آنچه که تو را میآزارد و از هر شخص یا چشمِ حسودی در پناه خویش قرار دهد؛ الله، تو را شِفا بخشد که به نامِ او، برای تو دعایِ شِفا و بهبودی میکنم»]
شرح
مؤلفحدیثی بدین مضمون آورده است که: ابوسعید خدریسمیگوید: جبرئیل نزد پیامبرجآمد و گفت: ای محمد! آیا بیمار شدهای؟ فرمود: «آری». جبرئیل گفت: «بِسْمِ الله أرْقِيكَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ يُؤْذِيكَ، مِنْ شَرِّ كُلِّ نَفْسٍ أَوْ عَيْنِ حَاسِدٍ، اللهُ يَشْفِيكَ، بِسمِ اللهِ أرقِيكَ». این، دعای برترین فرستاده از میان فرشتگان برای برترین فرستاده از میان انسانهاست؛ جبرئیل÷از پیامبرجپرسید: آیا بیمار هستی؟ رسولاللهجپاسخ داد: «آری». لذا ایرادی ندارد که وقتی از کسی احوالپرسی میکنند و بیمار است، بگوید که «من، بیمارم». این، به معنای نالیدن و گلایه از خداوندﻷنیست؛ ایراد در این است که کسی، از خالق به مخلوق بنالد و بگوید: خداوند مرا بیمار کرده است. شکایت از خالق به مخلوق، جایز نیست؛ از اینرو یعقوب÷گفت: ﴿إِنَّمَآ أَشۡكُواْ بَثِّي وَحُزۡنِيٓ إِلَى ٱللَّهِ﴾؛ یعنی: «از غم و اندوهم تنها به الله شکایت میبرم». بنابراین اگر قصدِ بیمار، خبر دادن از بیماریاش باشد، نه شکایت از خالق، ایرادی ندارد.
مفهومِ دعای جبرئیل÷این است که: «به نامِ الله بر تو دعای شفا میخوانم (و از او میخواهم) که تو را از آنچه که تو را میآزارد و از هر نفس یا چشمِ حسودی در پناه خویش قرار دهد؛ الله، تو را شِفا بخشد که به نامِ او، برای تو دعایِ شِفا و بهبودی میکنم».
«هر نفس» هم شاملِ نفوس انسانها میشود و هم شاملِ جنها؛ و منظور از «چشمِ حسود»، همان زخم چشم است که عموم مردم، آن را چشمِ شور مینامند. حسود به کسی میگویند که به نعمتهایی که الله به کسی داده است، رشک میبرد؛ یعنی ضمیری پلید و بدخواه دارد که گاه حسادتش به دیگران آسیب میرساند. از اینرو الله متعال میفرماید:
﴿وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ ٥﴾ [الفلق: ٥]
...و از شر هر حسودی، آنگاه که حسادت میورزد.
گاه، کسی که به او حسادت میورزند، در نتیجهی زخمِ چشم، دچارِ غم و اندوه میگردد. از اینرو جبرئیل÷برای پیامبرجدعا کرد که اللهﻷاو را از هر چشمِ حسودی در پناهِ خویش قرار دهد و بیماریاش را برطرف کند. آغاز و پایان این دعا با نام الله بود؛ چنانکه جبرئیل÷در اغاز و پایانِ دعا گفت: «بِسْمِ الله أرْقِيكَ»؛ یعنی به نامِ الله بر تو دعا میخوانم.
بهتر است که انسان، دعاها و عباراتی را بگوید که در سنت آمده است و اگر این دعاها را یاد نداشت، با هر زبانی که میتواند، برای بیمار دعایِ شفا کند؛ مثلاً بگوید: «از الله میخواهم که تو را شِفا دهد» یا بگوید: «از الله برای تو درخواستِ سلامتی میکنم».
این حدیث، نشان میدهد که پیامبرجنیز مانندِ سایر انسانها بوده و به بیماری مبتلا میشده است. این حدیث، همچنین نشانگرِ این است که خواندنِ دعا بر بیمار، منافاتی با کمالِ توکل ندارد؛ البته اگر خودِ بیمار از دیگران بخواهد که دعایی بر او بخوانند، این، بر خلافِ کمالِ توکل است و نقصِ در توکل بهشمار میآید؛ زیرا از مخلوق، درخواست کرده و به درخواستِ از مخلوق اعتماد نموده است. ولی اگر عیادتکننده، خود دعایی شرعی بخواند و بیمار او را باز ندارد، ایرادی در آن نیست و نقص در توکل بهشمار نمیآید؛ از اینرو پیامبرجبر دیگران دعا خوانده است و چون خودش بیمار شد، بدون درخواستِ آن بزرگوار، بر ایشان دعا خواندند. بنابراین، اگر خواندنِ دعا بدونِ درخواستِ شخص باشد، منافاتی با کمالِ توکل ندارد.
***
۹۱۴- وعن أَبي سعيد الخدري وأبي هريرةب: أنَّهُمَا شَهِدَا عَلَى رسول اللهج أنّه قَالَ: «مَنْ قَالَ: لا إله إِلا اللهُ وَاللهُ أكْبَرُ، صَدَّقَهُ رَبُّهُ فَقَالَ: لا إله إِلا أنَا وأنَا أكْبَرُ. وَإِذَا قَالَ: لا إله إِلا اللهُ وَحدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، قَالَ: يقول: لا إله إلا أنَا وَحْدِي لا شَريكَ لِي. وَإِذَا قَالَ: لا إله إِلا اللهُ لَهُ المُلْكُ وَلَهُ الحَمْدُ، قَالَ: لا إله إِلا أنَا لِيَ المُلْكُ وَلِيَ الحَمْدُ. وَإِذَا قَالَ: لا إله إِلا اللهُ وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلا باللهِ، قَالَ: لا إله إِلا أنَا وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلا بي» وَكَانَ يقُولُ: «مَنْ قَالَهَا في مَرَضِهِ ثُمَّ مَاتَ لَمْ تَطْعَمْهُ النَّارُ».[ترمذي، این حدیث را روایت کرده و گفته است: حدیثی حسن میباشد.] [صحیح الجامع، از آلبانی رحمه الله، ش: ۳۱۷]
ترجمه: ابوسعید خدری و ابوهریرهبگواهی دادهاند که رسول اللهجفرمود: «هر کس بگوید: لا إله إِلا اللهُ وَاللهُ أكْبَرُ، [ترجمه: معبود راستینی جز الله نیست و الله از هرچیز و هرکس، بزرگتر است] پروردگارش او را تصدیق میکند و میفرماید: معبود راستینی جز من نیست و من، بزرگترینم. و آنگاه که بنده میگوید: لا إله إِلا اللهُ وَحدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، [ترجمه: معبود راستینی جز الله نیست و او یکتاست و شریکی ندارد] - الله متعال- میفرماید: معبود راستینی جز من وجود ندارد و من یکتا هستم و شریکی ندارم. و هنگامی که - بنده- میگوید: لا إله إِلا اللهُ لَهُ المُلْكُ وَلَهُ الحَمْدُ، [ترجمه: معبود راستینی جز الله وجود ندارد؛ فرمانروایی و ستایش، از آنِ اوست] - الله متعال- میفرماید: معبود راستینی جز من وجود ندارد؛ فرمانروایی و ستایش، از آنِ من است. و چون - بنده- میگوید: لا إله إِلا اللهُ وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلا باللهِ، [ترجمه: معبود راستینی جز الله نیست؛ هیچ بازدارندهای (از گناه) و هیچ نیرویی (برای اطاعت) جز به خواست و توفیقِ الله وجود ندارد] - الله متعال- میفرماید: معبود راستینی جز من نیست؛ هیچ بازدارندهای (از گناه) و هیچ نیرویی (برای اطاعت) جز به خواست و توفیقِ من وجود ندارد». پیامبرجمیفرمود: «هرکس در بیماریاش این را بگوید و سپس بمیرد، طعمهی آتش (دوزخ) نمیشود».
شرح
این، آخرین حدیثیست که مؤلف در باب: «آنچه با آن برای بیمار دعا میشود»، آورده است. احادیثی که پیشتر ذکر شد، دربارهی دعاهایی بود که عیادتکننده بر بیمار میخوانَد؛ اما این حدیث، بیانگرِ دعاییست که خودِ بیمار میخوانَد. در این حدیث آمده است که ابوسعید خدری و ابوهریرهبمیگویند: رسول اللهجفرمود: «هر کس بگوید: لا إله إِلا اللهُ وَاللهُ أكْبَرُ، پروردگارش او را تصدیق میکند و میفرماید: معبود راستینی جز من نیست و من، بزرگترینم. و آنگاه که بنده میگوید: لا إله إِلا اللهُ وَحدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، - الله متعال- میفرماید: معبود راستینی جز من وجود ندارد و من یکتا هستم و شریکی ندارم. و هنگامی که - بنده- میگوید: لا إله إِلا اللهُ لَهُ المُلْكُ وَلَهُ الحَمْدُ، - الله متعال- میفرماید: معبود راستینی جز من وجود ندارد؛ فرمانروایی و ستایش، از آنِ من است. و چون - بنده- میگوید: لا إله إِلا اللهُ وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلا باللهِ، - الله متعال- میفرماید: معبود راستینی جز من نیست؛ هیچ بازدارندهای (از گناه) و هیچ نیرویی (برای اطاعت) جز به خواست و توفیقِ من وجود ندارد». پیامبرجمیفرمود: «هرکس در بیماریاش این را بگوید و سپس بمیرد، طعمهی آتش (دوزخ) نمیشود». یعنی: خواندنِ این دعا، یکی از اسبابِ محفوظ ماندنِ انسان از آتشِ دوزخ میباشد؛ لذا شایسته است که انسان، این را حفظ کند و در بیماریاش، آن را همواره بر زبان بیاورد تا بهخواستِ الله متعال ختمِ بهخیر شود.
۹۱۵- عن ابن عباسٍب أنَّ عليَّ بْنَ أَبي طالبس خَرَجَ مِنْ عِنْدِ رسول اللهج في وَجَعِهِ الَّذِي تُوُفِّيَ فِيهِ، فقالَ النَّاسُ: يَا أَبَا الحَسَنِ، كَيْفَ أصْبَحَ رَسُولُ اللهِج؟ قَالَ : أصْبَحَ بِحَمْدِ اللهِ بَارئاً.[روایت بخاري] [صحیح بخاری، ش: (۴۴۴۷، ۶۲۶۶)]
ترجمه: ابنعباسبمیگوید: علی بن ابیطالبسبههنگامِ بیماریِ پیامبرجکه به وفاتِ ایشان انجامید، از خانهی آن بزرگوار بیرون آمد؛ مردم گفتند: ای اباالحسن! حالِ رسولاللهجچگونه است؟ - علیس- پاسخ داد: الحمدلله خوب شده است.
شرح
مؤلفپس از ذکر مسایلی دربارهی آداب عیادت از بیمار، به موضوعی پرسیدن از نزدیکان بیمار دربارهی حال وی پرداخته و یادآور شده که این کار، در سنت آمده است. چنانکه ابنعباسبمیگوید: علی بن ابیطالبسبههنگامِ بیماریِ پیامبرجکه به وفاتِ ایشان انجامید، از خانهی آن بزرگوار بیرون آمد؛ مردم گفتند: ای اباالحسن! حالِ رسولاللهجچگونه است؟ - علیس- پاسخ داد: الحمدلله خوب شده است.
علی بن ابیطالبس، داماد و پسرعموی رسولاللهجو برترین فردِ اهل بیت و چهارمین خلیفهی این امت بود. زمانی که رسولاللهجرهسپار غزوهی «تبوک» شد، علیسرا به عنوان جانشین خود در مدینه گذاشت تا به نیازهای خانوادهی ایشان، رسیدگی کند. علیسدوست داشت که با پیامبرجبه تبوک برود؛ رسولاللهجکه این موضوع را دریافت، به او فرمود: «أَمَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلا أَنَّهُ لَيْسَ نَبِيٌّ بَعْدِي». [صحیح بخاری، ش: (۳۷۰۶، ۴۴۱۶)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۴۰۴ بهنقل از سعد بن ابیوقاصس] یعنی: «آیا دوست نداری که برای من، به منزلهی هارون برای موسی باشی؟ البته پس از من، پیامبری نخواهد آمد». به عبارت دیگر: من، تو را بهعنوان جانشین خود در میان خانوادهام میگمارم تا به کارهایشان، رسیدگی نمایی؛ همانطور که موسی÷وقتی به میقات پروردگارش رفت، برادرش هارون÷را به عنوان جانشین خود در میان قومش تعیین کرد و به او گفت:
﴿ٱخۡلُفۡنِي فِي قَوۡمِي وَأَصۡلِحۡ وَلَا تَتَّبِعۡ سَبِيلَ ٱلۡمُفۡسِدِينَ ١٤٢﴾ [الأعراف: ١٤٢]
تو در میان قوم من جانشینم باش و به اصلاح بپرداز و از راه و روش مفسدان و تبهکاران پیروی مکن.
خلاصه اینکه علیسدر بیماریِ وفاتِ پیامبرجاز خانهی ایشان بیرون آمد. گفتنیست: پیامبرجدر آن زمان نُه همسر داشت و نوبتشان را رعایت میکرد؛ البته سوده بنت زمعهلنوبتش را به عایشهلداده بود. آنگاه که بیماریِ پیامبرجشدید شد، پیاپی از همسرانش میپرسید: «فردا کجایم؟ فردا کجایم؟» همسرانش@ دریافتند که دوست دارد در خانهی عایشهلباشد؛ از اینرو اجازه دادند که بیماریاش را در خانهی عایشهلسپری کند. پیامبرجآخرین هفتهی زندگانیاش را در خانهی عایشهلگذراند و همانجا وفات نمود. در یکی از این روزها علیساز خانهی پیامبرجبیرون آمد؛ مردم از او پرسیدند: حالِ رسولاللهجچگونه است؟ پاسخ داد: «خدا را شکر، حالش خوب است». لذا اگر امکانِ رفتن به نزدِ بیمار وجود نداشته باشد، باید از نزدیکان و خانوادهی وی، جویای حالَش شویم؛ بهویژه امروزه که میتوان با یک تماسِ تلفنی و بدون نیاز به اجازه گرفتن برای ورود به خانه، حالِ بیمار را پرسید؛ از اینرو اگر امکان عیادتِ بیمار از نزدیک وجود ندارد، با یک تماسِ تلفنی حالَش را بپرسید؛ انشاءالله که پاداشی برای شما ثبت خواهد شد.
۹۱۶- عن عائشةل قالت: سَمِعْتُ النَّبِيَّج وَهُوَ مُسْتَنِدٌ إلَيَّ، يَقُولُ: «اللهمَّ اغْفِرْ لِي وارْحَمْنِي، وأَلْحِقْنِي بالرَّفِيقِ الأَعْلَى».[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۴۴۵۰؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۴۴۴]
ترجمه: عایشهلمیگوید: از پیامبرج-که لحظاتی پیش از وفاتش- به من تکیه زده بود، شنیدم که میفرمود: «یا الله! مرا بیامرز و بر من رحم بفرما و مرا به رفیق اعلی(= پیامبران، صدیقان، شهدا و صالحان) ملحق کن».
۹۱۷- وعنها قالت: رَأيتُ رسولَ اللهج وَهُوَ بِالمَوْتِ، عِنْدَهُ قَدَحٌ فِيهِ مَاءٌ، وَهُوَ يُدْخِلُ يَدَهُ في القَدَحِ، ثُمَّ يَمْسَحُ وَجْهَهُ بالماءِ، ثُمَّ يَقُولُ: «اللهمَّ أعِنِّي عَلَى غَمَرَاتِ المَوْتِ وَسَكَرَاتِ المَوْتِ».[روایت ترمذي] [ضعیف است؛ ر.ک: ضعیف الجامع، از آلبانیش: ۱۱۷۶؛ آلبانی، این حدیث را در مشکاۀ نیز بهشمارهی ۱۵۶۴ ضعیف دانسته است]
ترجمه: عایشهلمیگوید: رسولاللهجرا در آستانهی مرگ دیدم که کاسهای آب کنارش بود؛ وی، دستش را در کاسه فرو میبُرد و روی صورتش آب میمالید و میفرمود: «یا الله! مرا بر سختیها و دشواریهای مرگ یاری بفرما».
شرح
مؤلفدر کتابش «ریاض الصالحین» بابی بدین عنوان گشوده است: «آنچه که شخص در هنگامِ ناامیدی از زندگی میگوید».
کسی که در آستانهی مرگ قرار میگیرد، از زندگی ناامید میشود؛ اما انسان پیش از آن، هرچقدر که بیمار باشد، از زندگی ناامید نمیگردد. چهبسیار انسانهایی که سخت بیمار گشتهاند و خانوادههایشان، برای خاکسپاریِ آنها آماده شدهاند؛ اما الله متعال آنان را شفا داده است و سلامتیِ خود را باز یافتهاند! و چه بسیار انسانهایی که در بیابانهای خشک و بیآب، بدون اینکه آب و غذایی داشته باشند، تا آستانهی مرگ پیش رفتهاند؛ اما الله متعال نجاتشان داده است! همانگونه که پیامبرجفرموده است: «للَّهُ أَشدُّ فرحاً بِتَوْبةِ عَبْدِهِ حِين يتُوبُ إِلْيهِ مِنْ أَحَدِكُمْ كان عَلَى راحِلَتِهِ بِأَرْضٍ فلاةٍ، فانْفلتتْ مِنْهُ وعلَيْها طعامُهُ وشرَابُهُ فأَيِسَ مِنْهَا، فأَتَى شَجَرةً فاضْطَجَعَ في ظِلِّهَا، وقد أَيِسَ مِنْ رَاحِلتِه، فَبَيْنما هوَ كَذَلِكَ إِذْ هُوَ بِها قَائِمة عِنْدَه، فَأَخذ بِخطامِهَا ثُمَّ قَالَ مِنْ شِدَّةِ الفَرح: اللهمَّ أَنت عبْدِي وأَنا ربُّكَ، أَخْطَأَ مِنْ شِدَّةِ الفرح». یعنی: «خداوند، از توبهي بندهاش بيشتر از فردی شادمان میشود كه در بیابانی، بر شتر خود سوار است؛ شترش که آب و غذای او را بر پشت دارد، از او میرَمَد و فرار میکند و او، از یافتنش ناامید میشود؛ زیر سایهی درختی میرود و ناامید از یافتن شترش، دراز میکشد. در آن حال که بهکلی ناامید شده، ناگهان شترش را میبیند که کنارش ایستاده است. افسار شتر را میگیرد و از شدت خوشحالی، بهاشتباه میگوید: خدایا! تو، بندهی منی و من، پروردگار تو هستم». این شخص، پیش از یافتنِ شترش، بهکلی از زندگی ناامید میشود؛ اما حقیقتِ ناامیدی از زندگی، زمانیست که انسان در احتضار و در آستانهی مرگ قرار میگیرد و مطمئن میشود که امکان زنده ماندنش منتفیست. الله متعال میفرماید:
﴿فَلَوۡلَآ إِذَا بَلَغَتِ ٱلۡحُلۡقُومَ ٨٣ وَأَنتُمۡ حِينَئِذٖ تَنظُرُونَ ٨٤ وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَيۡهِ مِنكُمۡ وَلَٰكِن لَّا تُبۡصِرُونَ ٨٥ فَلَوۡلَآ إِن كُنتُمۡ غَيۡرَ مَدِينِينَ ٨٦ تَرۡجِعُونَهَآ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ٨٧﴾ [الواقعة: ٨٣، ٨٧]
پس آنگاه که جانِ (شخصی) به حلقوم (گلوگاه) میرسد. و شما در آنهنگام نظارهگر (مرگِ وی) هستید. و ما، از شما به او نزدیکتریم؛ ولی شما نمیبینید. پس اگر شما جزا نمییابید، اگر راست میگویید، چرا جانش را باز نمیگردانید؟
آری؛ در آن هنگام اطرافیانِ انسان، شاهدِ مردنِ وی هستند و فرشتگان را نمیبینند. آیا کسی میتواند جانِ شخص را پس از آنکه به گلوگاه میرسد، باز گردانَد؟ هرگز. انسان در آن هنگام که انسان مرگ را میبیند، از زندگی ناامید میشود؛ اما چه بگوید؟ عایشهلمیگوید: پیامبرجمیفرمود: «یا الله! مرا بیامرز و بر من رحم بفرما و مرا به رفیق اعلی ملحق کن». پیامبرجکه آمرزیدهی الاهی بود، در هنگامِ وفاتش، این دعا را بر زبان داشت و درخواست رحمت و آمرزش میکرد.
اما رفیق اعلی چه کسانی هستند؟ آنها، پیامبران، صدیقان، شهدا و صالحان هستند و چه رفیقان نیکی میباشند! پیامبرجدر هنگام وفاتش چنین میفرمود و ظرفِ آبی کنارش بود. سختیهای مرگ برای پیامبرجاز هر کسی شدیدتر بود؛ زیرا شدتِ بیماریِ پیامبرجهمواره دو برابر سختیِ بیماریهای دیگران بود. از اینرو دشواریهای مرگ نیز برای ایشان دوچندان بود تا به بالاترین درجات صبر و شکیبایی نایل گردد؛ چراکه باید دلیلی برای صبر و شکیبایی وجود داشته باشد و الله متعال برای پیامبرشجچنین اراده فرمود که بیماری و وفاتش، سخت و دشوار باشد تا به بالاترین درجاتِ صابران دست یابد.
پیامبرجدستش را در کاسهی آب فرو میبُرد و روی صورتش آب میمالید و میفرمود: «یا الله! مرا بر سختیها و دشواریهای مرگ یاری بفرما»؛ یعنی: یاریام کن تا در برابرِ این سختیها، شکیبا باشم و هوشیاریِ خود را از دست ندهم و با گفتن شهادتین، دنیا را ترک کنم؛ زیرا شرایطِ سخت و دشواریست و اگر متعال در آن شرایط به بندهاش کمک نکند و به او صبر ندهد، انسان در معرضِ خطر قرار دارد؛ از اینرو پیامبرجدر آن هنگام میفرمود: «یا الله! مرا بر سختیها و دشواریهای مرگ یاری بفرما». و در روایتِ دیگری آمده است که میفرمود: «لاإلهإلاالله؛ مرگ، سختیهای شدیدی دارد». و راست میفرمود؛ همانگونه که اللهﻷمیفرماید:
﴿وَجَآءَتۡ سَكۡرَةُ ٱلۡمَوۡتِ بِٱلۡحَقِّۖ ذَٰلِكَ مَا كُنتَ مِنۡهُ تَحِيدُ ١٩﴾ [ق: ١٩]
و سختی مرگ، بهراستی (و با آشکار شدن حقایق اخروی) فرا میرسد (و گفته میشود: ای انسان!) این، همان چیزی است که از آن میگریختی.
از الله متعال میخواهم که همهی ما را بر سختیهای مرگ یاری کند و خاتمهی ما را نیکو بگرداند و مرگِ ما را بر ایمان و توحید قرار دهد و ما را در حالی بمیراند که از ما راضیست؛ بهیقین او بر هر چیزی تواناست.
۹۱۸- عن عِمْران بن الحُصَيْنِب: أنَّ أمْرَأَةً مِنْ جُهَيْنَةَ أتَت النَّبِيَّج وَهِيَ حُبْلَى مِنَ الزِّنَا، فَقَالَتْ: يَا رسول الله، أصَبْتُ حَدّاً فَأقِمْهُ عَلَيَّ، فَدَعَا رسولُ اللهج وَلِيَّهَا، فَقَالَ: «أحْسِنْ إِلَيْهَا، فَإذَا وَضَعَتْ فَأتِنِي بِهَا» فَفَعَلَ، فَأمَرَ بِهَا النَّبِيُّج فَشُدَّتْ عَلَيْهَا ثِيَابُهَا، ثُمَّ أمَرَ بِهَا فَرُجِمَت، ثُمَّ صَلَّى عَلَيْهَا.[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۱۶۹۶]
ترجمه: عمران بن حصینبمیگوید: زنی از قبیلهی "جُهَینه" که از بابت زنا حامله بود، نزد پیامبرجآمد و گفت: ای رسولخدا! مرتکب عملی شدهام که سزاوارِ حد (=مجازات شرعی) گشتهام؛ آنرا بر من اجرا کن. رسولاللهجسرپرستِ او را فرا خواند و فرمود: «به او نیکی کن و چون وضعِ حمل کرد، او را نزدِ من بیاور». سرپرستش همین کار را کرد. آنگاه به فرمانِ پیامبرج- که دستورِ رجمِ او را داد- لباسهایش محکم بر او بسته شد و سپس به فرمانِ پیامبرجسنگسار گردید و پیامبرجبر او نماز خواند.
شرح
مؤلف، نوویبابی پیرامونِ توصیه به خانوادهی بیمار برای نیکی کردن به وی و تحملِ او گشوده است؛ یعنی شایسته است که انسان به بیمار نیکی کند و او را تحمل نماید و در برابر سخنان تُند یا زخمِ زبانش که از عوارض بیماریست، شکیبا و خویشتندار باشد؛ زیرا بیمار، رنجور و ضعیف میشود و از خود و دنیا بهتنگ میآید و گاه سخنانِ تُند و زنندهای میگوید. از اینرو انسان باید در برابر این سختیها، شکیبایی ورزد و امیدوار باشد که اللهﻷبه او در برابر نیکی به بیمار، پاداش دهد؛ نیکی کردن به زیردستی که نزدیک بودنِ مرگش محرز است یا در آستانهی مجازاتِ اعدام میباشد، حایز اهمیت است؛ همان گونه که در حدیث عمران بن حصینبآمده است: «زنی از قبیلهی "جُهَینه" که از بابت زنا حامله بود، نزد پیامبرجآمد و گفت: ای رسولخدا! مرتکب عملی شدهام که سزاوارِ حد (=مجازات شرعی) گشتهام؛ آنرا بر من اجرا کن». آن زن، متأهل بود؛ لذا رسولاللهجسرپرستِ او را فرا خواند و فرمود: «به او نیکی کن و چون وضعِ حمل کرد، او را نزدِ من بیاور». پس از اینکه آن زن وضع حمل کرد، سرپرستش او را نزدِ پیامبرجآورد. پیامبرجبه آن زن دستور داد که تا زمانِ از شیر گرفتنِ فرزندش صبر کند و چون فرزندش را از شیر گرفت، نزدِ پیامبرجآمد تا حدّ شرعی را بر او اجرا کنند. پیامبرجپیش از اجرای حکم، دستور داد که لباسش را محکم بر او بپیچند تا هنگامِ اجرای حکم، برهنه نشود و عورتش نمایان نگردد. سپس به فرمانِ پیامبرجسنگسار شد و پیامبرجبر او نماز خواند.
این نشان میدهد که باید خانواده و سرپرستانِ شخصی را که در آستانهی مرگ است، به خوشرفتاری با او و رفتارِ مناسب با وی سفارش کنیم؛ همانگونه که پیامبرجاین کار را کرد. از این حدیث چنین برداشت میشود که در اعتراف به زنا، شرط نیست که شخص، چهار بار اقرار کند؛ اگر کسی که دارای سلامتِ روانیست، به زنا اقرار کند، اعترافش معتبر است و حدّ شرعی بر او اجرا میشود. این حدیث همچنین نشان میدهد که اجرای حد بر مُجرم نباید به آسیب رسیدن به کسی دیگر بینجامد؛ زیرا اگر آن زن بلافاصله پس از اقرارش سنگسار میشد، کودکِ بیگناهی که در شکم داشت نیز میمُرد؛ از اینرو رسولاللهجدستور داد که آن زن تا وضعِ حملش صبر کند و پس از اینکه بچهاش را از شیر گرفت، حد شرعی بر او اجرا شد. نکتهی دیگری که از این حدیث برداشت میشود، این است که هنگامِ سنگسارِ زن، گودالی حفر نمیکنند؛ بلکه لباسش را محکم بر او میپیچند و با سنگهای نه خیلی بزرگ و نه خیلی کوچک، او را رجم میکنند تا بمیرد. و چون در ارتکاب این گناه، همهی بدن لذت برده است، حکم بهگونهای اجرا میگردد که همهی بدن دردِ مجازات را بچشد؛ و این، از حکمتِ اللهﻷمیباشد.
حدیث عمرانس، بیانگرِ این است که اجرای حدود و مجازاتهای شرعی، شخصِ مجرم را از گناهش پاک میگرداند؛ از اینرو پیامبرجو مردم، پس از اجرایِ حکمِ آن زن بر او نماز خواندند.
۹۱۹- عن ابن مسعودس قال: دَخَلْتُ عَلَى النَّبيِّج وَهُوَ يُوعَكُ، فَمَسسْتُهُ، فَقلتُ: إنَّكَ لَتُوعَكُ وَعَكاً شَديداً، فَقَالَ: «أجَلْ، إنِّي أُوعَكُ كَمَا يُوعَكُ رَجُلانِ مِنْكُمْ».[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: (۵۶۴۸، ۵۶۶۷)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۵۷۱]
ترجمه: ابنمسعودسمیگوید: نزدِ پیامبرجرفتم؛ در حالی که آن بزگوار تب داشت؛ به ایشان دست زدم و عرض کردم: شما تبِ شدیدی دارید. فرمود: «آری؛ من بهاندازهی دو نفر از شما تب میکنم». [یعنی: شدتِ بیماریام، دو برابرِ شدت بیماریِ هر یک از شماست]
۹۲۰- وَعَنْ سعْدِ بْنِ أبیوَقَّاصٍس قال: «جَاءَنِي رسولُاللهج يَعُودُنِي مِنْ وَجعٍ اشْتدَّ بِي. فَقُلْت: قَدْ بلغَ بِي مَا تَرى، وَأَنَا ذُو مَالٍ وَ لاَيَرثُنِي إِلاَّ ابْنتي...». وَذَکرَ الحديث.[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۱۲۹۶؛ و صحیح مسلم، ش:۱۶۲۸. [این حدیث، پیشتر بهشمارهی ۷ ذکر شد.])]
ترجمه: سعد بن ابیوقاصسمیگويد: «رسولاللهجبهخاطرِ بیماریِ شدیدی که داشتم، به عيادتم آمد. عرض كردم: همينطور كه میبینید، بهشدت بيمارم؛ من، ثروت زيادي دارم و جز تنها دخترم، وارث ديگري ندارم». و سپس حدیث را تا پایانِ آن ذکر کرد.
۹۲۱- وعن القاسم بن محمد قَالَ: قالت عائشةُل: وَارَأسَاهُ! فَقَالَ النَّبيُّج: «بَلْ أنَا، وَارَأسَاهُ!» وذكر الحديث.[روایت بخاري] [صحیح بخاری، ش: ۵۶۶۱؛ و روایت مسلم، بهشمارهی: ۲۳۸۷]
ترجمه: قاسم بن محمد میگوید: عایشهلگفت: «وای سرم!» پیامبرجفرمود: «من هم (سردرد دارم)؛ وای سرم!» آنگاه راوی، بقیهی حدیث را ذکر کرد.
شرح
حافظ نوویدر کتابش «ریاضالصالحین» دربارهی مسایل مربوط به بیمار میگوید: جایز است که مریض از بیماری و شدتِ دردش سخن بگوید؛ بهشرطی که این امر بهقصدِ خبر دادن باشد؛ نه از روی بیقراری یا نارضایتی از قضا و قدر الاهی. وی، سپس به حدیث ابنمسعود و حدیث سعد بن ابیوقاص و حدیث عایشهشاستدلال کرده است که همگی نشان میدهد: ایرادی ندارد که بیمار بگوید: «سخت بیمارم» یا «تب دارم» یا «وای سرم!» و امثالِ آن. در حدیثِ ابنمسعودسآمده است که وی نزدِ پیامبرجرفت؛ در حالی که آن بزگوار تب داشت؛ دستش را روی پیامبرجگذاشت و عرض کرد: شما تبِ شدیدی دارید. پیامبرجفرمود: «آری؛ من بهاندازهی دو نفر از شما تب میکنم». یعنی: شدتِ بیماریاش، دو برابرِ شدت بیماریِ دیگران بود تا بدینسان به بالاترین درجات صبر و شکیبایی، نایل گردد؛ زیرا انواع صبر و شکیبایی در بالاترین سطحش در پیامبرجوجود داشت: بر انجامِ دستورهای الهی پایدار بود؛ در برابر معاصی خویشتنداری میکرد و شکیبایی میورزید و در برابر مصیبتها و قضا و قدر الهی، صبور و شکیبا بود و آنگاه که در مسیر دعوت و رساندن پیامِ الهی اذیت و آزار میدید، صبر و استقامت میکرد؛ حتی در وسط مسجدالحرام اذیت و آزار میدید، اما به امید پاداش الهی تحمل میفرمود. همچنین برای فرا خواندنِ اهالی طائف به سوی اللهﻷرهسپار این شهر شد؛ ولی آنها او را بهریشخند گرفتند و آنقدر به او سنگ زدند که آزرده و زخمی به رویِ خود رفت و تا "قرنالثعالب" به خود نیامد. آنجا فرشتهی کوهها نزدش آمد تا از او اجازه بگیرد و دو کوهِ دو طرف را بر سرِ ایشان فرود آورد. پیامبرجفرمود: «لا؛ إِنِّي أَستأني بِهِم لَعَلَّ الله أَنْ يُخْرِجَ الله مِنْ أَصْلابِهِم منْ يَعْبُدُ الله وَحْدَهُ لا يُشْرِكُ بِهِ شَيْئاً». [این، ترکیبی از دو حدیث است که شارحدر قالبِ یک روایت آورده است: «أَستأني بِهِم»، روایتِ احمد در مسندش (۱/۲۵۸) و نسائی در الکبری (۶/۳۸۰) بهنقل از ابنعباسبمیباشد و بخشِ دوم، روایتِ بخاری، ش: ۳۲۳۱ و مسلم، ش: ۱۷۹۵ بهنقل از عایشهلاست] یعنی: «خیر؛ بلکه من به اینها مهلت میدهم؛ امید است که الله از نسلِ اینها کسانی پدید آورَد که فقط الله یکتا را عبادت کنند و چیزی را شریکش نسازند».
این، نمونهای از شکیباییِ پیامبرجاست؛ آن بزرگوار در انجام فرمانهای الهی پایداری میورزید و در برابرِ نافرمانی از او خویشتنداری میکرد؛ چراکه بهعنوانِ ترساترین و پارساترین مردم، در برابرِ خواستههای اللهﻷتسلیمِ محض بود. چهبسیار که بهخاطرِ جهاد در راه الله و امثال آن اذیت شد و چه بیماریها و سختیهایی که متحمل گردید؛ اما همواره شکیبایی ورزید و به پاداشِ الهی امیدوار بود تا بدینسان به درجهی صابران برسد؛ لذا در زمینهی صبر و شکیبایی، الگویِ ماست. بر انسان واجب است که مانندِ رسولاللهجدر برابر مصبیتهای دردناک شکیبا باشد و امیدش به الله و پاداش الهی را از دست ندهد و بداند که هر مصیبتی که به او برسد، کفارهی گناهانِ اوست؛ حتی خاری که به پایش فرو میرود. اگر بندهای به پاداشی که نزدِ خداست، امیدوار باشد و با صبر و شکیبایی، آهنگِ رسیدن به این درجات را نماید، بهقطع از این فضیلتِ بزرگ برخوردار میشود. لذا انسان به سبب شکیبایی در برابر سختیها، به دو فضیلتِ بزرگ دست مییابد:
۱- به رتبه و جایگاه صابرانی نایل میگردد که در برابر قضا و قدر الهی، تسلیم و شکیبا هستند.
۲- ضمن اینکه به سبب امید به اجر و ثواب الهی، پاداش میگیرد، ترفیع درجه نیز مییابد.
و اما حدیث سعد بن ابیوقاصس؛ مؤلفروایت سعد بن ابیوقاصسرا آورده است که در مکه - در حج وداع- بهشدت بیمار شده بود و پیامبرجبه عیادتش رفت. سعد بن ابیوقاصساز مهاجرانیست که مکه را بهخاطر اللهﻷترک گفتند و به مدینه هجرت کردند. مهاجران، مُردن در مکانی را که از آن هجرت کرده بودند، ناخوشایند میدانستند و سعد بن ابیوقاصسنیز در آن بیماری، از همین بابت نگران بود؛ زیرا او، مکه را بهخاطر الله ترک گفته بود و دوست نداشت که مرگش در مکه باشد. عیادت از بیماران، عادت رسولاللهجبود؛ لذا مطابقِ عادتش و بهخاطرِ اخلاق و منشِ نیکی که داشت، به عیادت یارانِ بیمارش میرفت. سعدسبهشدت بیمار بود و پیامبرجاز او عیادت فرمود. سعدسعرض كرد: «ای رسولخدا! همينطور كه میبینید، بهشدت بيمارم؛ من، ثروت زيادي دارم و جز تنها دخترم، وارث ديگري ندارم. آيا میتوانم دوسوم ثروتم را صدقه دهم؟» رسولاللهجفرمود: «خير». گفت: «نصف ثروتم را چطور»؟ فرمود: «خير». گفت: «آیا یکسوم آن را بدهم؟» فرمود: «الثُّلثُ والثُّلُثُ كثِيرٌ إِنَّكَ إِنْ تَذرَ وَرثتَك أغنِياءَ خَيْرٌ مِن أَنْ تذرَهُمْ عالَةً يَتكفَّفُونَ النَّاس». یعنی: «يكسومش را صدقه بده؛ گرچه اين هم زياد است. اگر وارثانت را پس از خود، بینياز ترك گویی، بهتر است از اينكه آنها را فقير و نیازمند رها كني تا دستِ گدايي پيش اين و آن دراز كنند».
این فرمودهی رسول اللهجنشان میدهد که اگر انسان کمتر از یکسوم اموالش را صدقه دهد، بهتر و افضل میباشد. از اینرو دانشمند این امت، یعنی ابنعباسبکه رسولاللهجبرایش دعا کرد که الله متعال به او دانش و بینش دینی عنایت کند، گفته است: «ای کاش مردم به جای یکسوم اموالشان، یکچهارمش را صدقه دهند». [صحیح مسلم، ش: ۱۶۲۹] چراکه رسولاللهجفرموده است: «يكسوم؛ گرچه اين هم زياد است». البته صدقه دادنِ یکپنجم اموال از صدقه دادنِ یکچهارمِ آن، برتر میباشد؛ زیرا فقیهترین فردِ این امت، یعنی خلیفهی رسولاللهج، ابوبکر صدیقسفرموده است: «همان چیزی را میپسندم که الله برای خود پسندیده است». یعنی یکپنجم (خمس)؛ همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ﴾
و بدانید که یکپنجم غنایم (جنگی) که بهدست می-آورید، از آنِ الله و پیامبر، و ... است.
از اینرو ابوبکرسیکپنجم اموالش را صدقه داد. فقها رحمهمالله گفتهاند: «بهتر و افضل، آنست که بهپیروی از ابوبکر صدیقس، به یکپنجم اموال وصیت شود». با این حال، گاه مشاهده میشود که برخی از کسانی که به یکسوم اموالشان وصیت مینمایند، در وصیتشان اولویت را رعایت نمیکنند و به جای وصیت به هزینه کردن در کارهای مهمتر و برتر، به هزینه کردن در مواردی وصیت میکنند که دارای اهمیت و فضیلتِ کمتریست. برخی از وصیتکنندگان، در وصیت کردن ناحقی میکنند؛ مثلاً بخشی از اموالشان را به پسرانِ خود میبخشند و چیزی به دختران خود نمیدهند! و گاه دیده میشود که وصیتِ برخی از وصیتکنندگان، بهگونهایست که زمینهساز اختلاف و نزاع در میان افرادی میگردد که برای آنها وصیت کردهاند؛ یعنی وصیت بهگونهایست که همینها در آینده با هم درگیر میشوند. لذا چه خوبست که مردم برای کارهای عامالمنفعه مانند ساختنِ مدارس و مساجد یا چاپ و نشر کتابهای سودمند و امثالِ آن وصیت کنند تا هم فواید این کار، در جریان باشد و هم از اجر و ثوابِ صدقهی جاری برخوردار شوند و وارثان یا کسانی که برایشان وصیت شده است نیز با یکدیگر اختلاف نکنند.
بر اهل علم و کسانی که وصیتنامهها را مینویسند، واجب است که دانش و بینشِ دینی داشته باشند و مردم را به آنچه که بهتر و برتر است، رهنمون شوند؛ زیرا شخصی که در زمینهی وصیت کردن از اینها مشاوره میخواهد یا از ایشان درخواست میکند که وصیتش را بنویسند، در حقیقت آنها را امینِ خود قرار داده و این، اشتباه است که نویسندهی وصیتنامه فقط به راضی کردنِ مردم بیندیشد. لذا مردم را به آنچه که برای دین و دنیایشان سودمندتر است، رهنمون شوید؛ گرچه بر خلافِ رسوم و عادتهایشان باشد. لذا بر شما واجب است که کسی را که بهقصد و ارادهی خیر نزدتان آمده است، به انجامِ کاری راهنمایی کنید که پس از مرگِ وی در قبرش به دردش بخورد و برایش مفید باشد.
و اما حدیث سوم از امالمؤمنین عایشهی صدیقهلمیباشد؛ باری عایشهلنزدِ پیامبرجاز سردرد نالید و عرض کرد: «وای سرم!» پیامبرجفرمود: «من هم (سردرد دارم)؛ وای سرم!» در این روایت، رسولاللهجهم ناله و خبر دادنِ امالمؤمنینلاز سردرد را تأیید کرد و هم از سردردِ خویش خبر داد؛ یعنی در این حدیث، تأیید و خبر با هم وجود دارد. لذا در مییابیم که گفتنِ عبارتهایی چون: «وای سرم» یا «وای شکمم» و امثالِ آن ایرادی ندارد؛ البته بهشرطی که بیمار با گفتنِ چنین عبارتهایی بخواهد از بیماری و دردی خبر دهد که الله برایش مقدر فرموده است؛ نه اینکه هدفش شکایت از خالق به مخلوق باشد. لذا اگر هدفش خبر دادن از بیماری - بهویژه در نزد پزشک یا شخصِ معالِج- باشد و این کار را از روی خشم و اعتراض بر قضا و قدر الهی انجام ندهد، هیچ کراهتی در آن نیست. الله متعال همهی ما را از انواع بیماریها مصون بدارد و سلامتیِ ما را نیرویی در انجام طاعت و بندگیِ خویش قرار دهد؛ بهیقین او بر هر چیزی تواناست.
۹۲۲- عن معاذس قال: قَالَ رسولُ اللهج: «مَنْ كَانَ آخِرَ كَلامِهِ لا إله إِلا اللّهُ دَخَلَ الجَنَّةَ».[روایت ابوداود و حاكم؛ حاکم گفته است: حدیثی صحيح الإسناد میباشد.] [صحیح الجامع، ش: ۶۴۷۹]
ترجمه: معاذسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرکس آخرین سخنش لاإلهإلاالله باشد، واردِ بهشت میشود».
نوویبابی دربارهی تلقینِ لاإلهإلاالله به محتضر گشوده است.
محتضر، کسیست که در آستانهی مرگ است و فرشتگان برای گرفتنِ جانش آمدهاند؛ الله متعال فرشتگانی را بر انسان گماشته است که از او در زندگی و پس از مرگش محافظت میکنند. همانگونه که اللهﻷمیفرماید:
﴿لَهُۥ مُعَقِّبَٰتٞ مِّنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَمِنۡ خَلۡفِهِۦ يَحۡفَظُونَهُۥ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِ﴾ [الرعد: ١١]
انسان فرشتگانِ نگهبانی دارد که پیاپی او را به امر الله از پیش رو و پشت سر حفاظت میکنند.
و میفرماید:
﴿وَيُرۡسِلُ عَلَيۡكُمۡ حَفَظَةً حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَ أَحَدَكُمُ ٱلۡمَوۡتُ تَوَفَّتۡهُ رُسُلُنَا وَهُمۡ لَا يُفَرِّطُونَ ٦١﴾ [الأنعام: ٦١]
و برای شما فرشتگان نگهبان را میفرستد و چون مرگ هر یک از شما فرا رسد، فرستادگان ما جانش را میگیرند و کوتاهی نمیکنند.
وقتی مرگِ انسان فرا میرسد، فرشتگانی پایین میآیند تا روحِ او را از فرشتهی مرگ بگیرند؛ زیرا فرشتهی مرگ، مأمور قبضِ روح یا گرفتن جانها و بیرون کشیدن آن از پیکر انسانهاست. اگر آن شخص جزو مؤمنان باشد، فرشتگان با خود حنوط و کفنِ بهشتی دارند و اگر آن شخص از کافران باشد، فرشتگان عذاب با خود کفن و حنوطی از دوزخ میآورند. وقتی انسان در آستانهی مرگ قرار میگیرد و درمییابیم که در حالِ جان دادن است، «لاإلهإلاالله»را به او تلقین میکنیم؛ همانگونه که پیامبرجفرموده است: «لَقِّنُوا مَوْتَاكُمْ لا إِلَه إِلاَّ الله». [صحیح مسلم، ش: ۹۱۶ بهنقل از ابوسعید خدریس؛ و نیز روایت مسلم، ش: ۹۱۷ بهنقل از ابوهریرهس] یعنی: «به مردگان خود لاإلهإلاالله را تلقین کنید». به عبارت دیگر به کسی که در حالِ مرگ است، لاإلهإلاالله را تلقین نمایید. علما گفتهاند: «تلقینِ کلمه باید بهنرمی و با آرامی باشد؛ به محتضر نگویید: بگو: لاإلهإلاالله. زیرا چهبسا محتضر در آن حال سینهاش تنگ شده و دنیا بر او تنگ گردیده باشد و وقتی به او گفته شود که «بگو: لاإلهإلاالله»، بگوید: «نه». زیرا ما از حالش خبر نداریم و تنها زمانی نفستنگی و شرایطِ سختی که در آن بهسر میبرد، برای ما قابلِ تصور است که خودمان در چنان شرایطی قرار بگیریم. الله متعال به ما در هنگامِ مردن شرحِ صدر عنایت کند و سینههایمان را بگشاید. لذا نزدِ محتضر با صدایِ واضح «لاإلهإلاالله»را تکرار کنید تا محتضر صدای شما را بشنود و دریابد که این کلمه را به او تلقین میکنید و بدین ترتیب او نیز «لاإلهإلاالله»بگوید؛ و همانگونه که در حدیث معاذسآمده، رسولاللهجفرموده است: «هرکس آخرین سخنش لاإلهإلاالله باشد، واردِ بهشت میشود».
علما گفتهاند: آنگاه که محتضر «لاإلهإلاالله»میگوید، تلقینکننده سکوت کند و چیزی نگوید و وقتی محتضر سخنانِ دیگری گفت؛ مثلاً «به من آب دهید»، تلقینکننده، تلقینِ کلمه را از سرگیرد. اگر کسی که بر بالینِ مرگش حاضر میشوید، کافر یا مرتد است، میتوانید با صیغهی امر به او بگویید: «بگو: لاإلهإلاالله». اگر الله بر او منت نهاد و آن شخص کلمهی توحید را گفت، خوشا به سعادتش؛ و اگر کلمهی توحید را نگفت، کافر است. از اینرو وقتی ابوطالب در حالِ مرگ بود، پیامبرجکلمهی توحید را به او تلقین کرد و از خواست که این کلمه را بگوید. ابوطالب، عموی پیامبرجبود؛ آندسته از عموهای پیامبرجکه دورانِ رسالت را دریافتند، چهار نفر بودند: دو تن از اینها، یعنی حمزه و عباسبمسلمان شدند. البته حمزهساز عباسسبرتر است. و دو نفرِ دیگر، یعنی ابوطالب و ابولهب مسلمان نشدند و بر کفر مردند؛ ناگفته نماند که ابولهب، از سرسختترین کافرانی بود که اذیت و آزارِ فراوانی به پیامبرجرسانید؛ بر خلافِ ابوطالب - پدرِ علیس- که هرچند بر کفر از دنیا رفت، اما از پیامبرجحمایت میکرد. الله متعال در نکوهشِ ابولهب سورهای کامل فرو فرستاد که مسلمانان در نمازهای فرض و نافلهی خویش آنرا میخوانند:
﴿تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ ١ مَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُ مَالُهُۥ وَمَا كَسَبَ ٢ سَيَصۡلَىٰ نَارٗا ذَاتَ لَهَبٖ ٣ وَٱمۡرَأَتُهُۥ حَمَّالَةَ ٱلۡحَطَبِ ٤ فِي جِيدِهَا حَبۡلٞ مِّن مَّسَدِۢ ٥﴾[المسد: ١، ٥]
زیانکار و شکسته باد دو دست ابولهب و خودش نابود باد. مالش و آنچه بهدست آورد، سودی به حالش نبخشید. بهزودی وارد آتش شعلهوری خواهد شد. و نیز همسرش (که در دشمنی با پیامبر، آتشبیار معرکه بود؛ آری، همان) زنِ هیزمکش را میگویم. در گردنش ریسمانی از لیف خرماست (و در دوزخ زنجیری آتشین بر گردن دارد).
اما ابوطالب بهرغم کفرش، دوستدار و پشتیبانِ پیامبرجبود؛ ولی هنگامِ وفاتش پیامبرجبر بالینِ او حاضر شد و دو تن از مردان قریش نیز نزد وی بودند. پیامبرجفرمود: «يَا عَمِّ، قُلْ: لا إله إلاَّ الله، كَلِمَةً أحاجُّ لَكَ بِهَا عِنْدَ الله». [صحیح بخاری، ش: (۳۸۸۴، ۴۷۷۲، ۶۶۸۱) بهنقل از مسیب بن حزنس] یعنی: «ای عمو! یک کلمه بگو: لااله الاالله تا با آن در نزدِ الله بر ایمانِ تو گواهی دهم». اما آن دو مرد که همنشینانِ بدی بودند، [آن دو همنشین، ابوجهل و عبدالله بن ابیامیه بودند. (مترجم)] به ابوطالب گفتند: «آیا میخواهی از دینِ عبدالمطلب برگردی؟» و چون این سخن را گفتند، سرکشی و تکبر، وی را به گناه و عدمِ پذیرش کلمهی توحید وادشت و اظهار کرد که همچنان بر دینِ عبدالمطلب است. و بدینسان آخرین سخنش، کلمهی شرک بود؛ - پناه بر الله- و سپس مُرد. پیامبرجفرموده است که برای عموی خویش، شفاعت کرده است؛ از اینرو ابوطالب در بالاترین قسمت دوزخ بهسر میبرد؛ یعنی در عمقِ کمِ آن. اما دو کفش آتشین در پاهای اوست که مغز سرش از آن، به جوش میآید. [صحیح بخاری، ش: (۳۸۸۵، ۶۵۶۴) و مسلم، ش: ۲۱۰ بهنقل از ابوسعید خدریس] پناه بر الله! کفشهای آتشینی که در پای اوست، بالاترین قسمت بدنش را به جوش میآورند، پس، سایر اندامش چه وضعیتی دارند؟! پیامبرجفرموده است: «هُوَ فِي ضَحْضَاحٍ مِنْ نَارٍ، وَلَوْلا أَنَا لَكَانَ فِي الدَّرَكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ». [صحیح بخاری، ش: (۳۸۸۳، ۶۲۰۸) و مسلم، ش:۲۰۹ بهنقل از عباس بن عبدالمطلبس] یعنی: «او، در عمقِ کمِ جهنم بهسر میبرد و اگر من نبودم، در پایین ترین قسمت دوزخ قرار میگرفت». به عبارت دیگر، اگر بدان سبب که از من پشتیبانی کرده بود، برایش شفاعت نمیکردم، وضعیت بدتری داشت و در پایینترین قسمت دوزخ قرار میگرفت.
شاهد موضوع از این ماجرا، این است که پیامبرجبه عمویش فرمود: «ای عمو! بگو: لااله الاالله». و فقط به گفتنِ این کلمه در نزدِ وی و یادآوریاش به او بسنده نکرد؛ بلکه با صیغهی امر از او خواست که این کلمه را بگوید. بهترین هدیهای که با تمام دنیا برابری میکند و انسان در لحظهی مرگِ برادرش به او میدهد، این است که گفتنِ لاإلهإلاالله را به او تلقین نماید؛ لذا اگر بر بالینِ کسی که در حال مرگ است، حاضر شدید، به تلقین این کلمه به وی اهمیت دهید و با اشتیاقِ فراوان، کلمهی توحید را به او تلقین کنید تا بدینسان به رهنمود رسولاللهجعمل نموده و به محتضر نیز نیکی کرده باشید؛ در نتیجه امید است که الله متعال در لحظهی مرگتان توفیقِ گفتنِ این کلمه را به شما عنایت کند؛ زیرا پیامبرجفرموده است: «والله فِي عَوْنِ الْعَبْدِ مَا دَامَ الْعَبْدُ فِي عَوْنِ أَخِيهِ». [صحیح مسلم، ش۲۶۹۹ بهنقل از ابوهریرهس] یعنی: «الله، بندهاش را یاری میکند، مادامی که بنده در صدد یاری برادرش باشد». اللهﻷخاتمهی همهی ما را با شهادتین بگرداند.
***
۹۲۳- وعن أَبي سعيد الخدريس قال: قَالَ رسولُ اللهج: «لَقِّنُوا مَوْتَاكُمْ لا إله إِلا اللهُ».[روایت مسلم]. [صحیح مسلم، ش: ۹۱۶]
ترجمه: ابوسعید خدریسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «به مردگان خود- یعنی به کسانی که در حالِ مرگ هستند- لاإلهإلاالله را تلقین کنید».
۹۲۴- عن أُم سلمةل قالت: دَخَلَ رسولُ اللهج عَلَى أَبي سَلَمة وَقَدْ شَقَّ بَصَرُهُ، فَأغْمَضَهُ، ثُمَّ قَالَ: «إنَّ الرُّوحَ إِذَا قُبِضَ، تَبِعَهُ البَصَرُ»؛ فَضَجَّ نَاسٌ مِنْ أهْلِهِ، فَقَالَ: «لا تَدْعُوا عَلَى أنْفُسِكُمْ إِلاّ بِخَيْرٍ، فَإنَّ الْمَلاَئِكَةَ يَؤمِّنُونَ عَلَى مَا تَقُولُونَ». ثُمَّ قَالَ: «اللهمَّ اغْفِرْ لأَبِي سَلَمَة، وَارْفَعْ دَرَجَتْهُ فِي الْمَهْدِيِّينَ، وَاخْلُفْهُ في عَقِبهِ فِي الغَابِرِينَ، وَاغْفِرْ لَنَا وَلَهُ يَا رَبَّ العَالَمِينَ، وَافْسَحْ لَهُ في قَبْرِهِ، وَنَوِّرْ لَهُ فِيهِ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۹۲۰]
ترجمه: امسلمهلمیگويد: رسولاللهجنزدِ ابوسلمهسآمد که- مُرده و- و چشانِ وی باز مانده بود. پیامبرجفرمود: «وقتی روح از تَن جدا میشود، چشم آن را دنبال میکند». برخی از افراد خانوادهی ابوسلمهسآه و واویلا سر دادند (و آرزوی مرگ کردند). آنگاه پیامبرج«برای خود جز دعای نیک نکنید؛ زیرا فرشتگان بر دعای شما، آمین میگویند». سپس افزود: «یا الله! گناهان ابوسلمه را بیامرز و درجهاش را در میان بندگان هدایتیافتهات در بهشت، بلند بگردان و خود حامیِ بازماندگانش باش و ما و او را بیامرز ای پروردگار جهانیان! و قبرش را فراخ و نورانی بگردان».
شرح
مؤلفدر کتابش «ریاضالصالحین» میگوید: «آنچه بههنگام بر هم نهادن چشمانِ مُرده باید گفت». وقتی روحِ انسان از بدنش جدا میشود، معمولاً چشمانش باز میمانَد؛ زیرا انسان در آن هنگام روحش را میبیند که چگونه از پیکرش بیرون میآید. البته روح، جسمِ لطیفیست که مردم آنرا نمیبینند و فقط مُرده و فرشتگانِ مرگ آن را مشاهده میکنند.
پیامبرجمطابقِ عادتش که از بیماران عیادت میکرد، به عیادتِ ابوسلمهسرفت؛ وقتی بر بالینش حاضر شد، دید که چمشانِ وی باز مانده است. لذا دریافت که ابوسلمهسمُرده است. از اینرو پیامبرجفرمود: «إِنَّ الرُّوح إِذَا قُبِضَ تَبِعَهُ الْبَصَر». یعنی: «وقتی روح از تَن جدا میشود، چشم آن را دنبال میکند». برخی از افراد خانوادهی ابوسلمهسهمینکه این سخن پیامبرجرا شنیدند، دریافتند که ابوسلمهسوفات کرده است؛ لذا آه و واویلا سر دادند و حتی آرزوی مرگ کردند. همانطور که عادتِ برخی از مردم است؛ چنانکه عادت دوران جاهلیت بود. پیامبرجفرمود: «لا تَدْعُوا عَلَى أَنْفُسِكُمْ إِلا بِخَيْرٍ، فَإِنَّ الْمَلائِكَةَ يُؤَمِّنُونَ عَلَى مَا تَقُولُونَ». یعنی: «برای خود جز دعای نیک نکنید؛ زیرا فرشتگان بر دعای شما، آمین میگویند». شایسته است که انسان در چنین شرایطی برای خویش دعای نیک کند و مطابقِ رهنمودِ پیامبرجاین دعا را بگوید: «اللهُمَّ أْجُرْنِي فِي مُصِيبَتِي وَأَخْلِفْ لِي خَيْرًا مِنْهَا». [مسلم، ش: ۹۱۸ بهنقل از امالمؤمنین امسلمهل] یعنی: «یا الله! در این مصیبت، به من اجر و پاداش عنایت کن و به من بهتر از آن را عوض بده». امسلمهلکه این دعا را از پیامبرجیاد گرفته بود، هنگامِ وفاتِ شوهرش، ابوسلمهسکه او را بسیار دوست داشت، این دعا را بر زبان آورد؛ اما با خود میگفت: «چه کسی برایم از ابوسلمهسبهتر خواهد بود؟» البته او به فرمودهی رسولاللهجباور داشت. لذا همینکه عدهاش پایان یافت، پیامبرجاز او خواستگاری کرد و بیشک پیامبرجبرای امسلمهلاز ابوسلمهسبهتر بود.
به اصلِ موضوع برمیگردیم: پیامبرجدستانش را روی پلکهای ابوسلمهسکشید تا چشمانش بسته شود. و سپس فرمود: «اللهمَّ اغْفِرْ لأَبِي سَلَمَةَ وَارْفَعْ دَرَجَتَهُ فِي الْمَهْدِيِّينَ، وَاخْلُفْهُ فِي عَقِبِهِ فِي الْغَابِرِينَ، وَاغْفِرْ لَنَا وَلَهُ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ، وَافْسَحْ لَهُ فِي قَبْرِهِ، وَنَوِّرْ لَهُ فِيهِ». پنج دعای نیک برای ابوسلمهسکه با همهی دنیا برابری میکند:
۱- «یا الله! گناهان ابوسلمه را بیامرز».
۲- «درجهاش را در میان بندگان هدایتیافتهات در بهشت، بلند بگردان».
۳- «خود حامی بازماندگانش باش».
۴- «قبرش را فراخ بگردان».
۵- «قبرش را نورانی بفرما».
اینک میدانیم که الله متعال، دعای پیامبرجرا در حقِ ابوسلمهسپذیرفت و به پذیرفته شدن همهی این دعا امیدواریم. آن بخشِ دعا که پذیرفته شدن آن برای ما نمایان شده، این است که پیامبرجدربارهی ابوسلمهسدعا کرد و فرمود: «وَاخْلُفْهُ فِي عَقِبِهِ فِي الْغَابِرِينَ». یعنی: «...یا الله! خود حامیِ فرزندانش باش». و همینطور هم شد؛ زیرا الله متعال، بهترین شخص، یعنی رسولاللهجرا جایگزین پدرشان کرد و پیامبرجبا امسلمهلازدواج نمود؛ بدینسان فرزندانِ ابوسلمهسدر دامانِ پیامبرجپرورش یافتند. لذا امیدواریم که الله متعال چهار دعای دیگرِ پیامبرشجرا دربارهی این مرد نیکوکار پذیرفته باشد.
از این حدیث چند نکته برداشت میشود:
۱- شایسته است که انسان در شرایطی که به مصیبتی دچار میشود، برای خود جز دعای نیک نکند.
۲- کسی که بر بالینِ محتضر حاضر میشود، باید پس از مُردن آنشخص تا زمانی که بدنش گرم است، دستانِ خود را روی پلکهای وی بکشد؛ زیرا اگر بدنِ میّت سرد شود و چشمانش باز باشد، نمیتوان چشمانش را بست. علما گفتهاند: باید تا زمانی که بدنِ مُرده گرم است، مفاصلِ بدنش را چند بار حرکت دهند تا نرم گردد و هنگامِ غسل دادن و کفن کردن وی، مشکلی پیش نیاید.
۳- روح، جسم یا مادهی لطیفیست که محتضر و نیز برای فرشتگان، قابل دیدن است؛ البته مانند پیکرها یا کالبدهای ما، ستبر و سخت نیست؛ بلکه جسمِ لطیف و نرمیست که همانندِ خون در پیکر انسان، جریان مییابد و از مادهای غیر از خاک آفریده شده که تنها الله از آن آگاه است؛ از اینرو الله متعال میفرماید:
﴿وَيَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلرُّوحِۖ قُلِ ٱلرُّوحُ مِنۡ أَمۡرِ رَبِّي وَمَآ أُوتِيتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِيلٗا ٨٥﴾[الإسراء: ٨٥]
و از تو دربارهی روح میپرسند؛ بگو: (آگاهی از روح) ویژهی پروردگار من است و تنها از دانش اندکی برخوردار شدهاید.
۴-شایسته است: کسی که بر بر بالینِ میّت حاضر میشود و چشمانش را بر هم مینهد، با همان الفاظی که رسولاللهجبرای ابوسلمهسدعا کرد، برای میّت دعا نماید و اگر این دعا را یاد نداشت، هر دعایی که بَلَد بود، بخواند.
۵- فرشتگان در چنین شرایطی بر دعای اطرافیان و بازماندگانِ مُرده، آمین میگویند؛ لذا شایسته است که خانوادهی میت، دعای نیک کنند؛ نه اینکه آه و واویلا سر دهند یا آروزی مرگ کنند!
۹۲۵- عن أُم سَلَمةل قالت: قَالَ رسول اللهج: «إِذَا حَضَرتُمُ المَرِيضَ أَو المَيِّتَ، فَقُولُوا خَيْراً، فَإنَّ المَلائِكَةَ يُؤَمِّنُونَ عَلَى مَا تَقُولُونَ»؛ قالت: فَلَمَّا مَاتَ أَبُو سلَمة أتَيْتُ النَّبِيَّج فَقُلتُ: يَا رسولَ الله، إنَّ أَبَا سَلَمَة قَدْ مَاتَ؛ قَالَ: «قُولِي: اللهمَّ اغْفِرْ لِي وَلَهُ، وَأعْقِبْنِي مِنْهُ عُقْبى حَسَنَةً». فقلتُ، فَأعْقَبنِي اللهُ مَنْ هُوَ خَيْرٌ لِي مِنْهُ: مُحَمَّداًج.[روایت مسلم با شک در اینکه فرمود: «إِذَا حَضَرتُمُ المَريضَ»یا «إِذَا حَضَرتُمُ المَيِّتَ»؛ اما ابوداود و و دیگران، بدون شک در الفاظ، با لفظ «الميت»روایت کردهاند.] [صحیح مسلم، ش: ۹۱۹]
ترجمه: امسلمهلمیگوید: رسولاللهجفرمود: «وقتی بر بالینِ بیمار - یا مُرده- حاضر شدید، سخنان و دعاهای نیک بگویید؛ زیرا فرشتگان بر دعای شما آمین میگویند». امسلمهلمیگوید: هنگامیکه ابوسلمهسدرگذشت، نزدِ پیامبرجآمدم و عرض کردم: ای رسولخدا! ابوسلمه درگذشت. فرمود: «بگو: اللهمَّ اغْفِرْ لِي وَلَهُ، وَأعْقِبْنِي مِنْهُ عُقْبى حَسَنَةً». [ترجمهی دعا: «یا الله! من و او را بیامرز و جایگزین خوبی به جای او به من عطا فرما»] من، این دعا را گفتم؛ پس الله برای من، بهتر از او،- یعنی محمدج- را جایگزین کرد.
۹۲۶- وعنها قالت: سَمِعْتُ رسولَ اللهج يقول: «مَا مِنْ عَبْدٍ تُصيبُهُ مُصِيبَةٌ، فَيَقُولُ: إنّا للهِ وَإنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ، اللهمَّ اؤْجُرْنِي فِي مُصِيبَتي وَأَخْلِفْ لِي خَيراً مِنْهَا، إِلا أَجَرَهُ اللهُ تَعَالَى في مُصِيبَتِهِ وَأخْلَفَ لَهُ خَيْراً مِنْهَا». قالت: فَلَمَّا تُوُفِّيَ أَبُو سَلَمَة قلتُ كَمَا أمَرَنِي رسول اللهج فَأخْلَفَ اللهُ لِي خَيْراً مِنْهُ رسولَ اللهج.[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۹۱۸]
ترجمه: امسلمهلمیگوید: از رسولاللهجشنیدم که میفرمود: «هر بندهای که مصیبتی به او برسد و بگوید: "إنّا للهِ وَإنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ، اللهمَّ اؤْجُرْنِي فِي مُصِيبَتي وَأَخْلِفْ لِي خَيراً مِنْهَا"، [ترجمهی دعا: «ما، از آنِ الله هستیم و به سوی او بازمیگردیم؛ یا الله! بهخاطرِ مصیبتم، به من پاداش بده و جایگزینی بهتر از آن، به من عنایت کن»] الله متعال بهخاطرِ مصیبتش به او اجر میدهد و جایگزینی بهتر از آن، به او عنایت میکند». امسلمهلمیگوید: هنگامی که ابوسلمهسدرگذشت، همانگونه که رسولاللهجبه من فرموده بود، این دعا را گفتم؛ لذا الله برای من، بهتر از ابوسلمه، یعنی رسولاللهجرا جایگزینش کرد.
۹۲۷- وعن أَبي موسىس أنَّ رسول اللهج قَالَ: «إِذَا مَاتَ وَلَدُ العَبْدِ، قَالَ اللهُ تَعَالَى لِمَلائِكَتِهِ: قَبَضْتُمْ وَلَدَ عَبْدِي؟ فيقولونَ: نَعَمْ. فيقولُ: قَبَضْتُمْ ثَمَرَة فُؤَادِهِ؟ فيقولونَ: نَعَمْ. فيقولُ: فمَاذَا قَالَ عَبْدِي؟ فيقولونَ: حَمِدَكَ وَاسْتَرْجَعَ. فيقول اللهُ تَعَالَى: ابْنُوا لِعَبْدِي بَيْتاً في الجَنَّةِ، وَسَمُّوهُ بَيْتَ الحَمْدِ».[ترمذي این حدیث را روایت کرده و گفته است: حدیثی حسن میباشد.] [السلسلة الصحیحة، از آلبانیش: ۱۴۰۸]
ترجمه: ابوموسیسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرگاه فرزند بنده(ی مومن) میمیرد، الله متعال به فرشتگانش میفرماید: فرزندِ بندهام را گرفتید؟ پاسخ میدهند: آری. میفرماید: ثمرهی دلِ او را گرفتید؟ میگویند: بله. میفرماید: بندهام چه گفت؟ پاسخ میدهند: حمد و ستایش تو را بهجای آورد و﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ﴾گفت. [یعنی الحمدلله و ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ﴾گفت] الله متعال میفرماید: خانهای در بهشت برای بندهام بسازید و آنرا خانهی حمد بنامید».
۹۲۸- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَس: أَنَّ رَسُولَ اللهج قَالَ: «يَقُولُ الله تَعَالَى: مَا لِعَبْدِي الْمُؤْمِنِ عِنْدِي جَزَاءٌ إِذَا قَبَضْتُ صَفِيَّهُ مِنْ أَهْلِ الدُّنْيَا ثُمَّ احْتَسَبَهُ إِلاَّ الْجَنَّةُ».[روایت بخارى] [صحیح بخاری، ش: ۶۴۲۴. [این حدیث پیشتر بهشمارهی ۳۳ ذکر شد. (مترجم)])]
ترجمه: ابوهريرهسمیگويد: رسولاللهجفرمود: «الله متعال میفرمايد: هرگاه يکي از عزيزان بندهی مؤمنم را در دنيا از او میگیرم و او به امید اجر و ثواب صبر میکند، نزد من پاداشي جز بهشت ندارد».
۹۲۹- وعن أسَامَة بن زَيدٍل قَالَ : أرْسَلَتْ إحْدى بَنَاتِ النَّبيِّج إِلَيْهِ تَدْعُوهُ وَتُخْبِرُهُ أنَّ صَبِيَّاً لَهَا - أَوْ ابْناً - في المَوْتِ؛ فَقَالَ للرسول: «ارْجِعْ إِلَيْهَا، فَأخْبِرْهَا أنَّ للهِ تَعَالَى مَا أخَذَ وَلَهُ مَا أعْطَى، وَكُلُّ شَيْءٍ عِنْدَهُ بِأجَلٍ مُسَمّى، فَمُرْهَا: فَلْتَصْبِرْ وَلْتَحْتَسِبْ». وذكر تمام الحديث.[متفق علیه] [صحیح بخاری، ش: (۱۲۸۴، ۷۳۷۷)؛ و صحیح مسلم، ش: ۹۲۳]
ترجمه: اسامه بن زیدلمیگوید: یکی از دخترانِ پیامبرج، پیکی برای پدرش فرستاد که از ایشان بخواهد که پیشِ وی بروند و به آن بزرگوار خبر دهد که کودک یا پسرش، در حالِ مرگ است. رسولالله جبه قاصد دخترش فرمود: «نزدِ دخترم باز گرد و به او بگو: آنچه الله متعال میگیرد، از آنِ اوست و آنچه میدهد نیز از آنِ اوست و همه، نزد او مهلت و زمان مشخّصی دارند. به او امر کن که صبر نماید و اميد ثواب داشته باشد».
شرح
این احادیث دربارهی سخنانیست که نزدِ جنازه گفته میشود؛ یعنی هنگامیکه انسان عزیزی را از دست میدهد. پیشتر دو حدیث گذشت که امسلمهلهنگامِ وفاتِ شوهرش، ابوسلمهساین دعا را گفت: "إنّا للهِ وَإنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ، اللهمَّ اؤْجُرْنِي فِي مُصِيبَتي وَأَخْلِفْ لِي خَيراً مِنْهَا"[ترجمهی دعا: «ما، از آنِ الله هستیم و به سوی او بازمیگردیم؛ یا الله! بهخاطرِ مصیبتم، به من پاداش بده و جایگزینی بهتر از آن، به من عنایت کن»]؛ و الله متعال، جایگزینی بهتر از ابوسلمه، یعنی محمدجرا به امسلمهلداد.
و اما در این سه حدیث بدین نکته اشاره شده است که وقتی، فرزندِ بندهی مومن میمیرد و بندهی مؤمن الحمدلله و ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ﴾میگوید، الله متعال در عوضش بهشت را به او میدهد؛ همانگونه که در حدیث آمده است: «هرگاه فرزند بندهی مومن میمیرد، الله متعال به فرشتگانش میفرماید: فرزندِ بندهام را گرفتید؟ پاسخ میدهند: آری. میفرماید: ثمرهی دلِ او را گرفتید؟ میگویند: بله». بهیقین اللهﻷخود اینرا میداند؛ اما سؤالش از آن جهت است که فضیلتِ این بنده را نمایان سازد. لذا «میفرماید: بندهام چه گفت؟ پاسخ میدهند: حمد و ستایش تو را بهجای آورد و﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ﴾گفت». به عبارت دیگر: الحمدلله و ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ﴾گفت. «الله متعال میفرماید: خانهای در بهشت برای بندهام بسازید و آنرا خانهی حمد بنامید».
حمد و ستایشِ الله در سختیها، نشانگر شکیبایی و تسلیم بودن بنده در برابر قضا و قدر الاهیست؛ از اینرو اللهﻷبندهی شکیبا، در سختیها الحمدلله میگوید. هرگاه مصیبت یا امر ناخوشایندی به پیامبرجمیرسید، میفرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى كُلِّ حَالٍ»[حمد و ستایش در همه حال، ویژهی الله متعال است] و چون امرِ خوشایندی به او میرسید، میفرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي بِنِعْمَتِهِ تَتِمُّ الصَّالِحَاتِ». [صحیح است؛ ر.ک: صحیح الجامع، از آلبانیش: ۴۶۴۰] یعنی: «حمد و ستایش، از آنِ الله است که به لطفش نیکیها به انجام میرسد». لذا اگر مسألهای خوشحالکنندهای برای شما پیش آمد، بگویید: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي بِنِعْمَتِهِ تَتِمُّ الصَّالِحَاتِ»و اگر مسألهای ناخوشایندی بود، بگویید: «الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى كُلِّ حَالٍ».
پیامبرجهمچنین خبر داده است که: «وقتی الله متعال، فرزندِ کسی را میگیرد و او به امید پاداش الاهی صبر میکند، الله متعال در عوضش بهشت را به او میدهد». چنانکه در روایت بخاری آمده است: پیامبرجفرمود: «الله متعال میفرمايد: هرگاه يکي از عزيزان بندهی مؤمنم را در دنيا از او میگیرم و او به امید اجر و ثواب صبر میکند، نزد من پاداشي جز بهشت ندارد». منظور از عزیزِ هر کسی، پدر و مادر، یا فرزند، همسر و امثالِ آنهاست.
و اما در سومین حدیث آمده است: یکی از دخترانِ پیامبرج، پیکی برای پدرش فرستاد که از ایشان بخواهد تا پیشِ وی بروند و به آن بزرگوار خبر دهد که کودک یا پسرش، در حالِ مرگ است. رسولالله جبه قاصد دخترش فرمود: «نزدِ دخترم باز گرد و به او بگو: آنچه الله متعال میگیرد، از آنِ اوست و آنچه میدهد نیز از آنِ اوست و همه، نزد او مهلت و زمان مشخّصی دارند. به او امر کن که صبر نماید و اميد ثواب داشته باشد». لذا بهترین دعا برای تسلیت گفتن به داغدیده یا مصیبتزده، این است که به او بگوییم: «إنَّ للهِ مَا أخَذَ وَلَهُ مَا أعْطَى، وَكُلُّ شَيْءٍ عِنْدَهُ بِأجَلٍ مُسَمّى، اصْبِرْ وَاحْتَسِبْ».
نوحهخوانی و شیون و فریاد، حرام است و انشاءالله در کتابِ نهی، بابی در اینباره خواهد آمد. دربارهی گریستن نیز احادیث فراوانی مبنی بر ممنوع بودن آن آمده است و نشان میدهد که میّت به سبب گریستنِ بازماندگانش عذاب میشود؛ اما این احادیث بر این حمل و توجیه شده است که خودِ شخص در حیاتش به این کار وصیت کند؛ و فقط از گریستنی نهی شده است که با مرثیهخوانی یا نوحهگری و شیون و فریاد باشد. دربارهی جواز گریستن بر مرده بدون مرثیهخوانی و نوحهگری، احادیث فراوانی وجود دارد؛ از جمله:
۹۳۰- عن ابن عمرب أنَّ رسول اللهج عاد سَعْدَ بْنَ عُبَادَةَ وَمَعَهُ عَبدُ الرَّحْمنِ بْنُ عَوفٍ، وَسَعدُ بْنُ أَبي وَقَّاصٍ، وَعَبْدُ اللهِ بْنُ مَسْعُودٍش؛ فَبَكَى رسول اللهج، فَلَمَّا رَأى القَوْمُ بُكَاءَ رسولِ اللهج بَكَوْا، فَقَالَ: «ألا تَسْمَعُونَ؟ إنَّ الله لا يُعَذِّبُ بِدَمْعِ العَينِ، وَلا بِحُزنِ القَلبِ، وَلَكِنْ يُعَذِّبُ بِهذَا أَوْ يَرْحَمُ». وَأشَارَ إِلَى لِسَانِهِ.[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۱۳۰۴؛ و صحیح مسلم، ش: ۹۲۴]
ترجمه: ابنعمربمیگوید: رسولاللهجبههمراهِ عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابیوقاص و عبدالله بن مسعودشبه عیادتِ سعد بن عبادهسرفت. پیامبرجبه گریه افتاد. مردم با دیدنِ گریهی پیامبرجگریستند. پیامبرجفرمود: «مگر نمیدانید که الله بهخاطر اشکِ چشم و غمِ دل، عذاب نمیکند؛ بلکه بهخاطر این، عذاب میدهد یا رحم میفرماید»؛ و به زبان خود اشاره کرد.
شرح
مؤلفدر کتابش «ریاضالصالحین» میگوید: جواز گریستن بر مُرده بدونِ مرثیهخوانی و نوحهگری».
گریستن بر مرده، گاه به مقتضای طبیعتِ بشریست؛ یعنی انسان ناخواسته و بیآنکه خود بخواهد، میگرید. این گریستن، ایرادی ندارد و گناهی در آن نیست؛ بلکه همانگونه که در این حدیث آمده، جزو خُلق و خوی پیامبرجبوده و نشانگرِ مهربانی و دلسوزیِ انسان است. گریه، گاه از روی تکلف و با مرثیهخوانی و نوحهگریست که انسان با چنین گریستنی گنهکار میگردد. مرثیهخوانی، به معنای برشمردنِ نیکیهای مُرده در ضمنِ گریستن بر اوست. مثلاً شخصی بر مردهای بگرید و بگوید که فلانی، چنین و چنان بود و بدینسان از او تعریف و تمجید کند. نوحهگری به معنای گریستن با شیون و فریاد و درآوردنِ صداهایی از خود، مانندِ صدا و بقبقو کردنِ کبوتر است. نوحهگری، حرام میباشد و پیامبرجزنِ نوحهخوان و شنوندهی آنرا نفرین کرده است. [ضعیف است؛ ر.ک: إرواء الغلیل، ش: ۷۶۹؛ ضعیف الجامع، ش: ۴۶۹۰؛ و ضعیف أبی داود، ش: ۶۸۵] اما گریستنِ طبیعی بر مُرده که از روی قصد و اراده نیست و نشانهی اندوه و مهربانیست، ایرادی ندارد. همانگونه که در حدیث یادشده از سوی مؤلفآمده است: رسولاللهجبههمراهِ عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابیوقاص و عبدالله بن مسعودشبه عیادتِ سعد بن عبادهسرفت. پیامبرجبه گریه افتاد. مردم با دیدنِ گریهی پیامبرجگریستند. پیامبرجفرمود: «مگر نمیدانید که الله بهخاطر اشکِ چشم و غمِ دل، عذاب نمیکند»؛ یعنی: نه شخصی را که غمگین است و میگرید و نه مُرده را. «بلکه بهخاطر زبان، عذاب میدهد یا رحم میفرماید»؛ یعنی: چیزی که باعثِ عذاب شدنِ انسان میشود، گفتنِ سخنان حرام است. لذا روشن شد که گریستن بر مرده، در صورتیکه بهاقتضای طبیعت و سرشتِ انسان و بدون مرثیهخوانی و نوحهگری باشد، ایرادی ندارد و جزو خلق و خوی پیامبرجبوده است. والله اعلم.
***
۹۳۱- وعن أُسَامَة بن زَيدٍب أنَّ رسول اللهج رُفِعَ إِلَيْهِ ابنُ ابْنَتِهِ وَهُوَ فِي المَوتِ، فَفَاضَتْ عَيْنَا رسولِ اللهج؛ فَقَالَ لَهُ سَعدٌ: مَا هَذَا يَا رسولَ الله؟! قَالَ : «هذِهِ رَحْمَةٌ جَعَلَهَا اللهُ تَعَالَى في قُلُوبِ عِبَادِهِ، وَإنَّمَا يَرْحَمُ اللهُ مِنْ عِبَادِهِ الرُّحَمَاءَ».[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۷۳۷۷؛ و صحیح مسلم، ش: ۹۲۳]
ترجمه: اسامه بن زیدبمیگويد: پسرِ دختر رسولاللهجرا که در حالِ مرگ بود، به ایشان دادند؛ اشك از چشمان رسولاللهجسرازير شد. سعدسگفت: ای رسولخدا! اين چيست؟ پيامبر اكرمجفرمود: «اين، رحمتیست که الله متعال، در دل بندگانش نهاده است و الله، به بندگاني رحم میکند که رحم و شفقت داشته باشند».
۹۳۲- وعن أنسٍس أنَّ رسول اللهج دَخَلَ عَلَى ابْنِهِ إبْرَاهيمَس وَهُوَ يَجُودُ بِنَفسِهِ، فَجَعَلَتْ عَيْنَا رسولِ اللهج تَذْرِفَان. فَقَالَ لَهُ عبدُ الرحمنِ بنُ عَوف: وأنت يَا رسولَ الله؟! فَقَالَ: «يَا ابْنَ عَوْفٍ إنَّهَا رَحْمَةٌ». ثُمَّ أتْبَعَهَا بأُخْرَى، فَقَالَ: «إنَّ العَيْنَ تَدْمَعُ والقَلبَ يَحْزَنُ، وَلا نَقُولُ إِلا مَا يُرْضِي رَبَّنَا، وَإنَّا بِفِرَاقِكَ يَا إبرَاهِيمُ لَمَحزُونُونَ».[روایت بخاري؛ مسلم نیز بخشی از این حدیث را روایت کرده است.] [صحیح بخاری، ش: ۱۳۰۳؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۳۱۵]
ترجمه: انسسمیگوید: رسولاللهجنزد فرزند خویش، ابراهیمسرفت که در حالِ جان دادن بود. چشمان رسولاللهجپُر از اشک شد. عبدالرحمن بن عوفسعرض کرد: ای رسولخدا! شما هم (میگریید)؟! فرمود: «ای فرزندِ عوف! این، رحمت است». و سپس به گریستن ادامه داد و فرمود: «چشم میگرید و قلب، اندوهگین است؛ و ما سخنی جز آنچه پروردگارمان را خشنود سازد، نمیگوییم و ما بهخاطرِ جداییِ تو ای ابراهیم! اندوهگین هستیم».
شرح
پیشتر دربارهی سه حدیث که نوویدربارهی جواز گریستن بر مرده بدون مرثیهخوانی و نوحهگری آورده است، سخن گفتیم؛ وی سپس دو حدیث از رسولاللهجذکر کرده است که آن بزرگوار بر دو کودک که در حالِ مردن بودند، گریست:
نخستین کودک: پسرِ دخترش بود که واپسین لحظههای زندگیاش را سپری میکرد؛ او را به پیامبرجدادند. اشك از چشمان رسولاللهجسرازير شد؛ زیرا شاهدِ جان دادنِ نوهی خردسالش بود. لذا رسولاللهجکه مهربانترین بندهی الله نسبت به آفریدههای الاهی بود، دلش برای این کودک سوخت و گریست. سعد بن عبادهسگفت: «ای رسولخدا! اين چيست» و چرا میگریید؟ پيامبر اكرمجفرمود: «اين، رحمتیست که الله متعال، در دل بندگانش نهاده است و الله به بندگاني رحم میکند که رحم و شفقت داشته باشند». یعنی: هرچه انسان نسبت به بندگان اللهﻷمهربانتر باشد، به رحمت الاهی نزدیکتر است. لذا شایسته است که خویشتن را به دلسوزی و مهرورزی نسبت به کودکان و سایر انسانها و حتی حیوانات، عادت دهید تا شایستهی برخورداری از رحمت اللهﻷشوید؛ زیرا «الله به بندگاني رحم میکند که رحم و شفقت داشته باشند».
این حدیث، بیانگر جوازِ گریستن بر مرده است؛ زیرا پیامبرجگریست و فرمود: «این، رحمت است». این حدیث همچنین نشان میدهد که انسان باید با هر وسیلهای، یعنی با انجامِ نیکیها خود را در معرض رحمتِ اللهﻷقرار دهد:
﴿إِنَّ رَحۡمَتَ ٱللَّهِ قَرِيبٞ مِّنَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ ٥٦﴾ [الأعراف: ٥٦]
همانا رحمت الله به نیکوکاران نزدیک است.
رسولاللهجفرمود: «الله به بندگاني رحم میکند که رحم و شفقت داشته باشند». این سخن، اشارهایست به اینکه پاداش و کیفر الاهی، از جنسِ عمل است؛ اگر انسان به بندگانِ الله مهر بورزد، الله متعال نیز به او رحم میکند. زیرا پیامبرجفرموده است: «مَنْ كَانَ فِي حَاجَة أَخِيهِ كَانَ الله فِي حَاجَته». [صحیح بخاری، ش: (۲۴۴۲، ۶۹۵۱)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۵۸۰ بهنقل ازعبدالله بنعمرب] یعنی: «کسی که در صدد برآورده ساختنِ نیاز برادرش باشد، الله متعال نیازش را برآورده میسازد».
و دومین کودک: فرزندِ رسولاللهجبود؛ انس بن مالکسمیگوید: «رسولاللهجنزد فرزند خویش، ابراهیمسرفت که در حالِ جان دادن بود». این پسر از امالمؤمنین خدیجهلنبود؛ بلکه از کنیزِ پیامبرج، یعنی ماریهی قبطیلزاده شد که پادشاه قبط، او را به پیامبرجهدیه کرده بود. ابراهیمساز ماریه بهدنیا آمد و شانزده ماهه بود که از دنیا رفت. وقتی در حالِ مردن بود، او را به پدر بزرگوارش، پیامبر اکرمجدادند. معمولاً گفته میشود: «جان دادن»؛ جانِ انسان، ارزشمندترین و عزیزترین چیزیست که هر انسانی دارد؛ و کسی که در حالِ احتضار قرار میگیرد، جانش را به فرشتگان میدهد. وقتی فرزندِ رسولاللهج، ابراهیم شانزده ماهه در حال جان دادن بود، او را به پیامبرجدادند؛ اشک از چشمان آن بزرگوار سرازیر شد. به او گفتند: ای رسولخدا! این چیست؟ فرمود: «این، رحمت است». و سپس به گریستن ادامه داد و فرمود: «چشم میگرید و قلب، اندوهگین است؛ و ما سخنی جز آنچه پروردگارمان را خشنود سازد، نمیگوییم و ما بهخاطرِ جداییِ تو ای ابراهیم! اندوهگین هستیم». آنگاه ابراهیمسدرگذشت. لذا روشن شد که گریستن انسان بر مرده از روی دلسوزی و به سبب غمِ جدایی از او، ایرادی ندارد؛ زیرا پیامبرجدر فراقِ فرزندش، اندوهگین شد.
همچنین درمییابیم که برای انسان رواست که در چنین شرایطی از غم و اندوه خویش خبر دهد؛ زیرا پیامبرجفرمود: «...قلب، اندوهگین است؛ ...و ما بهخاطرِ جداییِ تو ای ابراهیم! اندوهگین هستیم». این حدیث بیانگرِ این است که پیامبرجنیز مانندِ سایر انسانها بوده که چون فرزندش میمرد، اندوهگین میشد. پیامبر اکرمجهفت فرزند داشت: سه پسر و چهار دختر. مشهورترین پسرِ پیامبرجابراهیمسبود و برترین دخترش، فاطمهلکه به ازدواج علی بن ابیطالبسدرآمد. و اما دیگر دختران پیامبرج:
زینب، همسر ابیالعاص بن ربیع؛ و امکلثوم و رقیه که یکی پس از دیگری، به ازدواجِ عثمان بن عفان درآمدند. آنگاه که اولی درگذشت، پیامبرجدخترِ دیگرش را بهازدواج عثمانسدرآورد. در میان صحابهش، عثمان بن عفانستنها کسی بود که پیامبرجدو تن از دخترانش را یکی پس از دیگری، به او داد.
و اما پسرانِ پیامبرج: قاسم، عبدالله و ابراهیم؛ مشهورترینشان ابراهیمسبود. همهی فرزندان رسولاللهجاز خدیجهلزاده شدند؛ غیر از ابراهیمسکه از ماریهی قبطی بود و همه در حیاتِ پیامبرجدرگذشتند؛ جز فاطمهلکه پس از وفاتِ رسولاللهجدرگذشت. این، بیانگر حکمتِ الاهیست و نشان میدهد که هیچکس، جلودارِ مرگ نیست؛ حتی اگر بزرگترین و آبرومندترین مردم در نزد الله متعال، یعنی رسولاللهجباشد.
۹۳۳- عن أَبي رافعٍ أَسْلم موْلى رسول اللهج أَنَّ رسول اللهج قال: «مَنْ غَسَّل ميِّتاً فَكَتَمَ عَلَيْه، غَفَرَ الله له أَرْبعِينَ مرَّةً».[حاكم، این حدیث را روایت کرده و گفته است: مطابق شرط مسلم، صحیح میباشد.] [آلبانی این حدیث را در احکام الجنائز، ص: ۶۹ صحیح دانسته و ذیل حدیث شمارهی ۲۳۵۳ در السلسلة الصحیحة به آن اشاره کرده است]
ترجمه: ابورافع، اسلم، غلامِ آزادشدهی رسولاللهجمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرکس مردهای را غسل دهد و عیوب او را بپوشاند، الله چهل بار او را میآمرزد».
شرح
نوویدر کتابش «ریاضالصالحین» بابی بدین عنوان گشوده است: «خودداری از بازگو کردن عیوبی که در مرده دیده میشود». وی، سپس حدیث اسلمسرا آورده که دربارهی فضیلت غسالیست که عیوبی را که بر مرده میبیند، میپوشاند.
عیوبی بر مرده مشاهده میشود، بر دو گونه است:
گونهی نخست: به وضعیتِ او مربوط میشود.
و گونهی دوم: به جسم او.
مثالی برای نوع اول: مثلاً مشاهده میکند که رنگِ مرده، تیره و دگرگون یا زشت میگردد. - پناه بر الله- این، نشانهی سوء خاتمهی اوست. لذا برای مردهشو (= غسال) روا نیست که جریان را برای مردم بازگو کند؛ زیرا این، افشای عیوب مرده بهشمار میآید؛ در صورتی که مُرده به سوی پروردگارش رفته است و پروردگار، او را مطابق عدل یا لطف خویش مجازات میکند؛ اگر عملِ نیکی داشته باشد، الله متعال ده برابرش به او پاداش میدهد و اگر کردارِ بدی داشته باشد، کیفر هر بدی، مجازاتی همانندِ آن میباشد: ﴿وَجَزَٰٓؤُاْ سَيِّئَةٖ سَيِّئَةٞ مِّثۡلُهَا﴾.
نوع دوم، به جسمِ مرده مربوط میشود: مثلاً در بدنش عیبی چون پیسی، یا سیاهی یا خالی زشت که انسان دوست ندارد کسی از آن باخبر شود، مشاهده کند. گفتن چنین مواردی نیز جایز نیست؛ یعنی برای غسال روا نیست که پیش مردم بگوید: در بدنِ فلانی، چنین خالی دیدم. از اینرو علما رحمهمالله گفتهاند: بر مردهشو واجب است که اگر عیبی در مرده دید، آنرا بپوشاند؛ اما اگر موردِ خوبی مانندِ نورانی گشتن چهرهی میّت یا نمایان شدن تبسم بر لبهای بود، بازگو کردن آن در نزد مردم ایرادی ندارد؛ زیرا این امر، باعث میشود که مردم از مرده، بهنیکی یاد کنند. چنین مسایلی جزو بشارتهای زودرس دربارهی مؤمن است. زیرا گاه چنین مژدههایی برای مؤمن نمایان میگردد؛ بهعنوان مثال: کسی یا خودش، خواب خوبی برای او میبیند.
از اینرو علما رحمهم الله گفتهاند: برای کسی که به غسال کمک نمیکند، حضور در بالای سرِ میّت بههنگام غسل دادن وی کراهت دارد؛ حتی برای نزدیکان میّت. زیرا نوعی بیادبی نسبت به مرده بهشمار میآید.
پیشتر فضیلتِ تشییع جنازه بیان شد:
۹۳۴- عن أَبي هريرةس قال: قَالَ رسولُ اللهج: «مَنْ شَهِدَ الجَنَازَةَ حَتَّى يُصَلَّى عَلَيْهَا، فَلَهُ قِيراطٌ، وَمَنْ شَهِدَهَا حَتَّى تُدْفَنَ، فَلَهُ قِيرَاطَانِ». قِيلَ: وَمَا القِيرَاطانِ؟ قَالَ: «مِثْلُ الجَبَلَيْنِ العَظِيمَيْنِ».[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۱۳۲۵؛ و صحیح مسلم، ش: ۹۴۵]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرکس در تشییع جنازهای شرکت کند و تا پایانِ نماز جنازه بماند، بهاندازهی یک قیراط پاداش مییابد و اگر تا خاکسپاریِ میّت صبر نماید، پاداش دو قیراط برایش ثبت میشود». پرسیدند: ای رسولخدا! دو قیراط چهقدر است؟ فرمود: «همانندِ دو کوه بزرگ».
۹۳۵- وعنه أنَّ رسول اللهج قَالَ: «مَنِ اتَّبَعَ جَنَازَةَ مُسْلِمٍ إيماناً وَاحْتِسَاباً، وَكَانَ مَعَهُ حَتَّى يُصَلَّى عَلَيْهَا وَيُفرَغَ مِنْ دَفْنِهَا، فَإنَّهُ يَرْجعُ مِنَ الأَجْرِ بِقيراطَيْنِ كُلُّ قِيرَاطٍ مِثْلُ أُحُدٍ، وَمَنْ صَلَّى عَلَيْهَا، ثُمَّ رَجَعَ قَبْلَ أنْ تُدْفَنَ، فَإنَّهُ يَرْجِعُ بِقيرَاطٍ».[روایت بخاري] [صحیح بخاری، ش: ۴۷]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرکس از روی ایمان و به نیت پاداش، در تشییع جنازهی مسلمانی شرکت کند و تا پایان نماز جنازه و خاکسپاریِ وی حاضر باشد، با دو قیراط پاداش باز میگردد که هر قیراط، مانندِ کوهِ احد است و هرکس بر جنازهای نماز بخواند و پیش از خاکسپاریِ وی باز گردد، با یک قیراط باز میگردد».
۹۳۶- وعن أم عطيةل قالت: «نُهِينَا عَنِ اتِّبَاعِ الجَنَائِزِ، وَلَمْ يُعْزَمْ عَلَيْنَا».[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۱۲۷۸؛ و صحیح مسلم، ش: ۹۳۸]
ترجمه: امعطیهلمیگوید: «ما زنان از شرکت در تشییع جنازه منع شدیم؛ اما این منع- همانند منع از محرمات- شدید نبود».
شرح
مؤلفدر کتابش «ریاض الصالحین» بابی بدین عنوان گشوده است: « نماز بر مرده و تشییع جنازهی او و حضور در خاکسپاریِ وی»؛ یعنی: این کار، برای مردان مستحب است و برای زنان کراهت دارد.
واژهی «جَنازه»- با فتحه- اسمی برای میّت است؛ اما واژهی «جِنازه» - با کسره- به تخته یا تابوتی گفته میشود که مرده را روی آن میگذارند.
سپس مؤلفدو حدیث از ابوهریرهسو یک روایت از امعطیهلآورده است. باید دانست که تشییع جنازه، یکی از حقوق مسلمانان بر یکدیگر است. علما گفتهاند: وقتی کسی در تشییع جنازه شرکت میکند، شایسته است که فروتن باشد و سر و چشمانش را پایین بیندازد و به عاقبتِ خویش بیندیشد که او نیز چنین روزی را در پیش دارد:
اگر دنیا به کس پاینده بودی ابوالقاسم، محمد زنده بودی
از اینرو علما گفتهاند: کسی که در تشییع جنازه شرکت میکند، شایسته نیست که دربارهی دنیا سخن بگوید؛ بلکه دربارهی خویشتن بیندیشد که روزی او را همینگونه بر روی تابوت حمل خواهند کرد. و اگر کسی از همراهانش با او دربارهی دنیا سخن میگفت، به او نیز یادآوری کند که این، فرجامِ هر زندهایست تا بدینسان هم حق مسلمان- که همان تشییع جنازهی اوست- ادا شود و هم تشییع جنازه، عبرتی برای تشییعکننده باشد.
سپس مؤلف دو حدیث از ابوهریرهسآورده است؛ بدین مضمون که پیامبرجفرمود: «هرکس در تشییع جنازهای شرکت کند، بهاندازهی یک قیراط پاداش مییابد و اگر تا خاکسپاریِ میّت صبر نماید، پاداش دو قیراط برایش ثبت میشود». در روایت مسلم آمده است: «أَصْغَرُهُمَا مِثْلُ جَبَلِ أُحُدٍ». [صحیح بخاری، ش: ۱۳۲۵؛ و مسلم، ش: ۹۴۵ بهنقل از ابوهریرهس] یعنی: هر قیراط، همانندِ دو کوه بزرگ که کوچکترین آنها، مانندِ "کوه احد" میباشد».
ابنعمربپس از شنیدنِ این حدیث، فرمود: «پس ما، تا کنون قیراطهای فراوانی را از دست دادهایم». و از آن پس، از مرگِ هر مسلمانی که آگاه میشد، در تشییع جنازهاش شرکت میکرد.
لذا اگر در تشییع جنازهای تا پایانِ نماز جنازه شرکت کنید، پاداش یک قیراط برای شما ثبت میگردد و اگر تا خاکسپاریِ میت بمانید، از پاداش دو قیراط برخوردار میشوید؛ البته همانگونه که در روایت بخاری آمده است: این پاداش، مشروط به این است که این کار را از روی ایمان به الله و تصدیق وعدههایش و امید به اجر و پاداش، انجام دهید و هدفتان، جلبِ رضایتِ وابستگان میّت و راضی کردنِ آنها نباشد؛ زیرا این عمل نیز اگرچه تسلیبخشیدن به بازماندگان میّت است و ثواب دارد، اما پاداشِ اصلی، یعنی دو قیراط، از آنِ کسیست که این عمل را از روی ایمان به الله و اطمینان به وعدههایش و به امید پاداش الهی انجام میدهد.
و اما شرکت زنان در تشییع جنازه:
امعطیهلمیگوید: «ما زنان از شرکت در تشییع جنازه منع شدیم؛ اما این منع- همانند منع از محرمات- شدید نبود». یعنی: رسولاللهجما زنان را از این کار باز داشت؛ ناگفته نماند که عبارتِ «منع شدیم» در گفتارِ یک مرد یا زنِ صحابی، بدین معناست که پیامبرجما را از این کار باز داشت.
برخی از علما از سخنِ امعطیهلچنین برداشت کردهاند که شرکتِ زنان در تشییع جنازه، مکروه است؛ و برخی دیگر از علما نیز بنا بر ثبوت نهی از سوی رسولاللهج، شرکت زنان در تشییع جنازه را حرام دانستهاند. خاستگاهِ اختلاف در اینباره، این است که امعطیهلفرمود: «اما این منع- همانند منع از محرمات- شدید نبود». گویا این، برداشتِ امعطیهلبوده است؛ و گرنه، ما نمیدانیم که آیا واقعاً پیامبرجبهرغم اینکه زنان را از شرکت در تشییع جنازه بازداشت، اما در اینباره بر آنان سخت نگرفت؛ یا عدمِ سختگیری در اینباره، فقط برداشتِ امعطیهلمیباشد؟ دیدگاه صحیح، این است که شرکت زنان در تشییع جنازه حرام است و برای زن روا نیست که در تشییع جنازه شرکت کند؛ زیرا با توجه به عاطفی بودنِ زن، چهبسا بیصبری و شیون و فریاد کند و گریبان چاک دهد یا بر سر و صورتش بزند. همچنین شرکت زنان در تشییع جنازه به اختلاط زنان و مردان میانجامد و چهبسا زمینهساز فتنه میگردد و حکمتِ حضور در تشییع جنازه که اندیشیدن در عاقبت خویشتن است، از میان میرود و به فرصتی برای چشمچرانی اراذل و اوباش تبدیل میشود؛ لذا واجب است که زنان را از حضور در تشییع جنازه باز داریم؛ زیرا شرکت زنان در تشییع جنازه، همانند رفتنشان به قبرستان، حرام است. بدین دلیل که پیامبرجزنانی را که به قبرستان میروند و نیز کسانی را که قبرها را سجدهگاه و محل عبادت قرار میدهند، نفرین کرده و بر آنانکه روی قبرها، چراغ روشن میکنند، لعنت فرستاده است. [صحیح است؛ البته بدون لفظ «سرج» یا روشن کردن چراغ بر روی قبرها؛ نگا: الإرواء (۷۶۲)؛ السلسلۀ الضعیفۀ (۲۲۵)؛ ضعیف الجامع (۴۶۹۱)؛ و ضعیف الترمذی (۵۱)]
۹۳۷- عن عائشةل قالت: قَالَ رسولُ اللهج: «مَا مِنْ مَيِّتٍ يُصَلِّي عَلَيْهِ أُمَّةٌ مِنَ المُسْلِمِينَ يَبْلُغُونَ مِائَةً كُلُّهُمْ يَشْفَعُونَ لَهُ إِلا شُفِّعُوا فِيهِ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۹۴۷]
ترجمه: عایشهلمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هر مردهای که گروهی از مسلمانان بر او نماز بخوانند و تعدادشان به صد نفر برسد و همگی برای او شفاعت کنند، بهقطع شفاعتشان دربارهی او پذیرفته میشود».
۹۳۸- وعن ابن عباسٍب قَالَ: سَمِعْتُ رسولَ اللهج يَقُولُ: «مَا مِنْ رَجُلٍ مُسْلِمٍ يَمُوتُ، فَيقومُ عَلَى جَنَازَتِهِ أرْبَعُونَ رَجُلاً لا يُشْرِكُونَ بِاللهِ شَيْئاً، إِلا شَفَّعَهُمُ اللهُ فِيهِ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۹۴۸]
ترجمه: ابنعباسبمیگوید: از رسولاللهجشنیدم که میفرمود: «هر مسلمانی که بمیرد و چهل مَرد که چیزی را با الله شریک نمیسازند، بر جنازهاش نماز بخوانند، الله شفاعتشان را دربارهی او میپذیرد».
۹۳۹- وعن مرثدِ بن عبدِ الله اليَزَنِيِّ قَالَ: كَانَ مَالِكُ بن هُبَيْرَةس إِذَا صَلَّى عَلَى الجَنَازَةِ، فَتَقَالَّ النَّاسَ عَلَيْهَا، جَزَّأَهُمْ عَلَيْهَا ثَلاَثَةَ أجْزَاءٍ، ثُمَّ قَالَ: قَالَ رسول اللهج: «مَنْ صَلَّى عَلَيْهِ ثَلاَثَةُ صُفُوفٍ فَقَدْ أوْجَبَ».[روایت ابوداود و ترمذي؛ ترمذی گفته است: حدیثی حسن میباشد.] [ضعیف است؛ ر.ک: ضعیف الجامع، آلبانیش: ۵۰۸۷]
ترجمه: مرثد بن عبدالله یَزَنی میگوید: مالک بن هبیرهسهرگاه بر جنازهای نماز میخواند و مردمِ حاضر بر جنازه را اندک مییافت، آنها را به سه صف تقسیم میکرد و میگفت: رسول اللهجفرمود: «هرکس سه صف بر او نماز بخوانند، بهیقین بهشت بر او واجب میشود».
شرح
نوویمیگوید: «باب: مستحب بودن کثرت تعداد نمازگزاران بر جنازه». وی سپس سه حدیث آوررده است: حدیث امالمؤمنین عایشه، حدیث عبدالله بن عباس و حدیث مالک بن هبیرهشکه همگی، نشان میدهد: هرچه تعداد نمازگزاران بر جنازه بیشتر باشد، بهتر است و امیدِ بیشتری برای پذیرفته شدنِ دعا و شفاعتشان در حقّ میّت وجود دارد. در حدیث عایشهلآمده است: رسولاللهجفرمود: «هر مردهای که گروهی از مسلمانان بر او نماز بخوانند و تعدادشان به صد نفر برسد و همگی برای او شفاعت کنند، بهقطع شفاعتشان دربارهی او پذیرفته میشود». روشن است که همهی نمازگزاران برای میّتی که در تشییع جنازهاش حاضر شدهاند، نزد اللهﻷشفاعت میکنند و از الله متعال برای او درخواستِ آمرزش و رحمت مینمایند.
دعا برای میت در نماز جنازه، یکی از مهمترین واجبات این نماز و بلکه یکی از ارکان نماز جنازه است و نماز جنازه بدونِ دعا برای میّت، درست نیست. حدیث ابنعباسببیانگر این است که: «هر مسلمانی که بمیرد و چهل مَردِ موحّد بر جنازهاش نماز بخوانند، الله شفاعتشان را دربارهی او میپذیرد». این هم مژدهی دیگری برای مؤمن است که اگر تعدادی فراوانی از مسلمانان بر جنازهاش نماز بخوانند و برای او شفاعت و دعا کنند، اللهﻷشفاعتشان را دربارهی او قبول میکند.
در حدیث مالک بن هبیرهسآمده است: رسول اللهجفرمود: «هرکس سه صف بر او نماز بخوانند، بهیقین بهشت بر او واجب میشود». همهی این احادیث نشان میدهد که هرچه تعداد حاضران در تشییع جنازه بیشتر باشد، بهتر است. از اینرو میبینیم که وقتی نمازگزارانِ یک مسجد بر جنازهای نماز میخوانند، غالباً در سایر مساجد نیز اعلام میشود که در نماز جنازهی فلانی شرکت کنند تا بدینسان تعداد کسانی که بر جنازه نماز میخوانند، افزایش یابد. لذا شایسته است که وقتی امام میبیند که برخی از مردمی که برای شرکت در نماز جنازه به مسجد آمدهاند، به جماعت نرسیده و از بخشی از نماز فرضشان با جماعت باز ماندهاند، برای نماز جنازه عجله نکند تا ایندسته از نمازگزاران، نمازِ فرضِ خویش را بهجای آورند و با سایر مسلمانان در نماز جنازه شرکت کنند و بدینترتیب جمعیتِ بیشتری بر جنازه نماز بخوانند. امید است که دعای یکی از آنها پذیرفته شود. گرچه برخی از مردم همینکه نمازِ فرض خود را تمام میکنند و سلام میدهند، برای نماز جنازه برمیخیزند؛ در حالی که هنوز یک یا چند صف از نمازگزارانِ مسجد، پشتِ سرشان هستند و نماز فرض خود را تمام نکردهاند. این کار اگرچه جایز میباشد، اما بهتر است که صبر کنند تا همهی مردم نماز خویش را به پایان برسانند و در نماز جنازه حاضر شوند. این کار، وقت زیادی نمیگیرد؛ حداکثر ده دقیقه.
نمازگزار چهار بار تکبیر(=الله اکبر) میگوید؛ پس از تکبیر نخست «أعوذ بالله مِن الشیطان الرجیم»میگوید و آنگاه «سورهی فاتحه» را میخواند. سپس تکبیر دوم را میگوید و بر پیامبرجصلوات میفرستد و میگوید: «اللهمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ»و اگر این درود را تا پایان بخواند، بهتر است؛ اینکه بگوید: «اللهمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إبْرَاهِيمَ وعَلَى آلِ إبْرَاهِيمَ إنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ اللهمَّ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إبْرَاهِيمَ وَعَلَى آلِ إبْرَاهِيمَ إنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ». اینکه برخی از مردم پس از تکبیر دوم، به خواندنِ آیهی ۵۶ سورهی احزاب بسنده میکنند، نمازشان درست نیست.
آنگاه تکبیر سوم را میگوید و مطابق احادیثی که انشاءالله تعالی ذکر خواهیم کرد، برای میّت و مسلمانان دعا میکند و سپس تکبیر چهارم را گفته، دعا مینماید. بهترین دعا، این است که بگوید: «اللهمَّ لاَ تَحْرِمْنَا أَجْرَهُ وَلاَ تَفْتِنَّا بَعْدَهُ وَاغْفِرْ لَنَا وَلَهُ». [ترجمهی دعا: «یا الله! ما را از پاداشِ - نماز خواندن بر- او محروم نکن و پس از او گمراهمان مگردان؛ و ما و او را بیامرز»] بر خلافِ عادتِ بیشترِ مردم، بهتر است که پس از تکبیر چهارم، دعا را طولانی کند؛ بهدلیلِ حدیث ابن ابیاوفی که انشاءالله تعالی آنرا ذکر خواهیم کرد.
و اما برخی از دعاهایی که سنت است پس از تکبیر سوم خوانده شود:
۹۴۰- عن أَبي عبد الرحمن عوف بن مالكس قال: صَلَّى رسول اللهج عَلَى جَنازَةٍ، فَحَفِظْتُ مِنْ دُعَائِهِ، وَهُوَ يقُولُ: «اللهمَّ اغْفِرْ لَهُ وَارْحَمْهُ، وَعَافِهِ وَاعْفُ عَنْهُ، وَأكْرِمْ نُزُلَهُ، وَوَسِّعْ مُدْخَلَهُ، وَاغْسِلْهُ بِالمَاءِ وَالثَّلْجِ وَالبَرَدِ، وَنَقِّه مِن الخَطَايَا كَمَا نَقَّيْتَ الثَّوْبَ الأَبْيَضَ مِنَ الدَّنَس، وَأبدلْهُ دَاراً خَيْراً مِنْ دَارِهِ، وَأهْلاً خَيراً مِنْ أهْلِهِ، وَزَوْجَاً خَيْراً مِنْ زَوْجِهِ، وَأدْخِلهُ الجَنَّةَ، وَأَعِذْهُ مِنْ عَذَابِ القَبْرِ، وَمنْ عَذَابِ النَّارِ»؛ حَتَّى تَمَنَّيتُ أن أكُون أنَا ذَلِكَ الْمَيِّت.[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۹۶۳]
ترجمه: ابوعبدالرحمن، عوف بن مالکسمیگوید: رسولاللهجبر جنازهای نماز خواند؛ من، این را از دعای او بهخاطر سپردم که میفرمود: «اللهمَّ اغْفِرْ لَهُ وَارْحَمْهُ، وَعَافِهِ وَاعْفُ عَنْهُ، وَأكْرِمْ نُزُلَهُ، وَوَسِّعْ مُدْخَلَهُ، وَاغْسِلْهُ بِالمَاءِ وَالثَّلْجِ وَالبَرَدِ، وَنَقِّه مِن الخَطَايَا كَمَا نَقَّيْتَ الثَّوْبَ الأَبْيَضَ مِنَ الدَّنَس، وَأبدلْهُ دَاراً خَيْراً مِنْ دَارِهِ، وَأهْلاً خَيراً مِنْ أهْلِهِ، وَزَوْجَاً خَيْراً مِنْ زَوْجِهِ، وَأدْخِلهُ الجَنَّةَ، وَأَعِذْهُ مِنْ عَذَابِ القَبْرِ، وَمِنْ عَذَابِ النَّارِ»؛ [ترجمهی دعا: «یا الله! او را بیامرز و بر او رحم بفرما؛ او را ببخش و از او درگذر و در پذیرایی از او از - در آن سرا- گرامیاش بدار و قبرش را فراخ بگردان و - گناهانِ- او را با آب و یخ و تگرگ بشوی و او را از گناهان، چنان پاک ساز که پارچهی سفید را از چرک پاک میکنی و سرایی بهتر از این این سرا و خانوادهای بهتر از این خانواده و همسری بهتر از همسر دنیا به او عنایت بفرما؛ او را واردِ بهشت بگردان و از عذاب قبر و آتش دوزخ، پناهش بده»] تا آنجا که آرزو کردم: ای کاش من به جای این میّت بودم!
شرح
مؤلف، نوویمیگوید: «آنچه در نماز جنازه خوانده میشود...».
نماز جنازه، شامل خواندنِ «سورهی فاتحه» و سپس صلوات بر پیامبرجو آنگاه دعاست. البته با خواندنی سورهی فاتحه آغاز میشود؛ زیرا سورهی فاتحه، ثنا و ستایش اللهﻷمیباشد و پس از آن، درود و صلوات بر پیامبرجاست؛ زیرا آن بزرگوار، سزاوارترین مردم به این است که او را بر خویشتن مقدّم بگردانیم. و سپس بهطور عام برای میّت دعا میشود: «اللهمَّ اغْفِرْ لِحَيِّنَا وَمَيِّتِنَا»[این دعا بهصورتِ کامل در صفحات بعد، ذکر میشود. (مترجم))] و آنگاه دعای ویژه برای مرده: «اللهمَّ اغْفِرْ لَهُ وَارْحَمْهُ...». این ترتیب، همانندِ ترتیبِ تشهد است که آنرا با «التحیات لله»که ثنا و ستایش الهیست، آغاز مینماییم و سپس به پیامبرجسلام و درود میفرستیم و آنگاه به خود و بندگانِ نیک و شایستهی الله، سلام میکنیم. دعا برای مرده نیز چنین ترتیبی دارد؛ البته با دعای عمومی آغاز مینماییم و سپس دعای ویژهی میت را میگوییم؛ بر خلاف تشهد که در آن ابتدا دعای خاص میآید؛ یعنی: سلام و درود بر خویشتن که میگوییم: «السلام علینا». و سپس دعای عمومی برای همهی بندگان نیکِ اللهﻷذکر میگردد: «وعلی عباد الله الصالحین». به عبارت دیگر: در تشهد، ابتدا برای خود دعا میکنیم؛ زیرا هر کسی خود را بر دیگران ترجیح میدهد؛ مگر بر پیامبرجکه باید ایشان را بر خویشتن مقدم بداریم.
خلاصه اینکه در نماز جنازه، ابتدا تکبیر نخست را میگوییم و پس از گفتنِ: «أعوذ بالله مِن الشّیطان الرجیم»، سورهی فاتحه را کامل میخوانیم؛ آنگاه تکبیر دوم را میگوییم و بر پیامبرجصلوات میفرستیم؛ بهترین درود بر پیامبرجاین است که خود آن بزرگوار به امت خویش آموزش داد: «اللهمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إبْرَاهِيمَ وعَلَى آلِ إبْرَاهِيمَ إنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ اللهمَّ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إبْرَاهِيمَ وَعَلَى آلِ إبْرَاهِيمَ إنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ». [این لفظ، روایت بخاری است؛ ر.ک: صحیح بخاری، ش: (۳۳۷۰، ۴۷۹۷، ۶۳۵۷) و نیز روایت مسلم، ش: ۴۰۶ بدونِ لفظ «ابراهیم»؛ بلکه فقط با لفظ «آل ابراهیم»] سپس تکبیر سوم را میگوییم و برای عموم مسلمانان دعا میکنیم: «اللهمَّ اغْفِرْ لِحَيِّنَا وَمَيِّتِنَا، وَصَغِيرنَا وَكَبيرنَا، وَذَكَرِنَا وَأُنْثَانَا، وشَاهِدنَا وَغَائِبِنَا...»و آنگاه بهطورخاص برای مرده دعا مینماییم: «اللهمَّ اغْفِرْ لَهُ وَارْحَمْهُ، وَعَافِهِ وَاعْفُ عَنْهُ، وَأكْرِمْ نُزُلَهُ... ». [ترجمهی این دعا، پیشتر بیان شد.] در این دعا آمده است:
«وَأكْرِمْ نُزُلَهُ»؛ یعنی: «در پذیرایی از او - در آن سرا- گرامیاش بدار». زیرا انسان پس از انتقال به عالَم بزرخ و سرای آخرت، مهمانِ پروردگار است؛ البته از دو حال خارج نیست: یا در قبرش عذاب میشود و یا از نعمتهای الهی برخوردار میگردد. از اینرو در این دعا آمده است: «وَوَسِّعْ مُدْخَلَهُ»؛ یعنی: «قبرش را فراخ بگردان».
«وَاغْسِلْهُ بِالمَاءِ وَالثَّلْجِ وَالبَرَدِ»؛ یعنی: «و (گناهان) او را با آب و یخ و تگرگ غسل بده». به عبارت دیگر: او را با آب و یخ و تگرگ از گناهان پاک بفرما. گفتنیست: از آن جهت، آب و یخ و برف یا تگرگ را ذکر نمود که اینها، سرد و خنک است؛ اما مجازاتِ گناهان، داغ و سوزان میباشد. لذا مناسبت دارد که برای زدودن این حرارتِ سوزان، آب و یخ و تگرگ ذکر گردد و بدینسان حرارت گناهان، پاک شود و بهجای آن سرمای آرامشبخش بهدست آید.
«وَنَقِّه مِن الخَطَايَا كَمَا يُنقَّی الثَّوْبُ الأَبْيَضُ مِنَ الدَّنَس»؛ یعنی: «و او را از گناهان، چنان پاک ساز که پارچهی سفید از چرک و آلودگی پاک میشود». به عبارتی: او را بهطور کامل از گناهان، پاک بگردان؛ همانگونه که پارچهی سفید از چرک و آلودگی پاک میگردد. از آن جهت لباس یا پارچهی سفید را ذکر نمود که کمترین آلودگی و چرکی در آن نمایان میشود. لذا وقتی لباسِ سفید، تمیز بهنظر آید، بدین معناست که واقعاً تمیز است و هیچ چرکی در آن وجود ندارد؛ بر خلافِ لباسهای رنگی- سیاه، قرمز و سبز و امثال آن- که آلودگیها و چرکهای چنین لباسهایی دیده نمیشود.
«وَأبدلْهُ دَاراً خَيْراً مِنْ دَارِهِ»؛ یعنی: «و خانهای بهتر از این خانهاش به او عنایت بفرما». زیرا او از سرای دنیا به سرای برزخ انتقال یافته است و همانگونه که میدانیم، دنیا سرای رنج و مشقت است؛ لذا دعا میکنیم که میّت در قبر خویش، در ناز و نعمت باشد.
«وَأهْلاً خَيراً مِنْ أهْلِهِ، وَزَوْجَاً خَيْراً مِنْ زَوْجِه»؛ یعنی: «و خانوادهای بهتر از این خانواده و همسری بهتر از همسر دنیا به او عنایت بفرما» خانواده، شاملِ وابستگانش از قبیل: پدر، مادر، فرزندان، خاله و امثالِ آنان میشود و منظور از همسر آخرت نیز حورالعین است؛ البته این دعا، شاملِ همسرِ انسان در دنیا نیز میشود؛ بدینسان که اگر همسرِ یک مرد مؤمن، باایمان از دنیا برود، در آخرت نیز با یکدیگر زن و شوهر خواهند بود. بر اساسِ این دعا این همسر و بهطور کلی زنان بهشتی، زیبایی و ویژگیهایی مییابند که قابل مقایسه با ویژگیهای دنیویِ زنان نیست.
«وَأدْخِلهُ الجَنَّةَ، وَأَعِذْهُ مِنْ عَذَابِ القَبْرِ، وَمِنْ عَذَابِ النَّارِ»؛ یعنی: «و او را واردِ بهشت بگردان و از عذاب قبر و آتش دوزخ، پناهش بده». این، دعاییست که انسان برای میّت میکند و شایسته است که انسان برای مرده، خالصانه دعا نماید. اگر مرده، زن بود، بگوید: «اللهمَّ اغْفِرْ لَها وَارْحَمْها، وَعَافِها وَاعْفُ عَنْها...»؛ یعنی: با ضمیر مؤنث دعا کند. و اگر نمیدانست که مرده، مرد است یا زن، فرقی نمیکند که ضمیر مذکر بهکار برد یا ضمیر مؤنث؛ اختیار با خود اوست. اگر ضمیرِ مذکر بهکار برد، با گفتنِ «اللهمَّ اغْفِرْ لَهُ»، گویا دعا میکند: «یا الله! این شخص را بیامرز». در زبان عربی، واژهی «شخص» که مذکر لفظیست، برای زن نیز بهکار میرود و اگر بگوید: «اللهمَّ اغْفِرْ لَها»، گویا میگوید: «یا الله، این جنازه را بیامرز». در زبان عربی واژهی «جنازه» که مؤنث لفظیست، هم برای مرد بهکار میرود و هم برای زن. لذا اگر میدانست که مرده، مرد است، ضمیر مذکر بهکار برد و اگر می دانست که مرده، زن است، با ضمیر مؤنث دعا کند؛ و اگر نمیدانست که مرده، مرد است یا زن، با توجه به توضیحی که دادیم، فرقی نمیکند که با ضمیر مذکر دعا نماید یا با ضمیر مؤنث.
***
۹۴۱، ۹۴۲، ۹۴۳- وعن أَبي هريرة وأبي قتادة وَأبي إبراهيم الأشهلي عن أبيه وأبوه صَحَابيٌّش عن النَّبِيِّج: أنَّهُ صَلَّى عَلَى جَنَازَةٍ، فَقَالَ: «اللهمَّ اغْفِرْ لِحَيِّنَا وَمَيِّتِنَا، وَصَغِيرنَا وَكَبيرنَا، وَذَكَرِنَا وَأُنْثَانَا، وشَاهِدنَا وَغَائِبِنَا، اللهمَّ مَنْ أحْيَيْتَهُ مِنَّا فَأحْيِهِ عَلَى الإسْلاَمِ، وَمَنْ تَوَفَّيْتَهُ مِنَّا فَتَوفَّهُ عَلَى الإيمَان، اللهمَّ لا تَحْرِمْنَا أجْرَهُ، وَلا تَفْتِنَّا بَعدَهُ». [روایت ترمذي بهنقل از: ابوهريرة و اشهلي. و روایت ابوداود بهنقل از: ابوهريرة و ابوقتادة. حاكم گفته است: حديث ابوهریره بنا بر شرط بخاري و مسلم، صحیح است». ترمذي گوید: «بخاري گفته است: جامعترین روایتهای این حدیث، روایتِ اشهلیست. بخاری میگوید: صحیحترین حدیث در این باب، حدیث عوف بن مالک است.] [آلبانی در احکام جنایز، ص: ۱۲۴ و در مشکاۀ، به شمارهی: ۱۶۷۵ این حدیث را صحیح دانسته و گفته است: «برخی از محدثان، این حدیث را مرسل دانستهاند؛ اما علتی که برای ارسال ذکر کردهاند، وارد نیست»]
ترجمه: از ابوهریره، و ابوقتاده، و ابوابراهیم اشهلی از پدرش- که صحابی بود-شروایت است: پیامبرجبر جنازهای نماز خواند و فرمود: «اللهمَّ اغْفِرْ لِحَيِّنَا وَمَيِّتِنَا، وَصَغِيرنَا وَكَبيرنَا، وَذَكَرِنَا وَأُنْثَانَا، وشَاهِدنَا وَغَائِبِنَا، اللهمَّ مَنْ أحْيَيْتَهُ مِنَّا فَأحْيِهِ عَلَى الإسْلاَمِ، وَمَنْ تَوَفَّيْتَهُ مِنَّا فَتَوفَّهُ عَلَى الإيمَان، اللهمَّ لا تَحْرِمْنَا أجْرَهُ، وَلا تَفْتِنَّا بَعدَهُ». [ترجمهی دعا: «یا الله! زنده و مرده، و کوچک و بزرگ، و مرد و زن، و حاضر و غایبِ ما را بیامرز؛ یا الله! هرکه از ما را زنده نگاه داشتی، بر اسلام زندهاش بدار و هرکه از ما را میمیرانی، او را بر ایمان بمیران. یا الله! ما را از پاداشِ - نماز خواندن بر- او (یا از اجر شکیبایی بر فراقش) محروم نکن و ما را پس از او، گمراه مگردان»]
۹۴۴- وعن أَبي هريرةس قال: سَمِعْتُ رسول اللهج يقول: «إِذَا صَلَّيْتُمْ عَلَى المَيِّتِ، فَأخْلِصُوا لَهُ الدُّعاء».[روایت ابوداود] [صحیح الجامع، ش: ۶۶۹؛ إرواء الغلیل، ش: ۷۳۲؛ احکام جنایز، ص: ۱۲۳ از آلبانی رحمهالله]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: از رسولاللهجشنیدم که میفرمود: «هرگاه بر مرده نماز خواندید، خالصانه برای او دعا کنید».
شرح
این حدیث نیز دربارهی دعاییست که در نماز جنازه خوانده میشود. پیشتر حدیث عوف بن مالکسذکر شد که در آن دعای مخصوص برای میّت آمده بود. و این دعا که مؤلفآنرا آورده است، دعای عمومیست که نمازگزار در نماز جنازه با آن برای مرده دعا میکند: «اللهمَّ اغْفِرْ لِحَيِّنَا وَمَيِّتِنَا، وَصَغِيرنَا وَكَبيرنَا، وَذَكَرِنَا وَأُنْثَانَا، وشَاهِدنَا وَغَائِبِنَا». بخشِ نخست دعا، یعنی عبارتِ: «اللهمَّ اغْفِرْ لِحَيِّنَا وَمَيِّتِنَا»شامل سایر بخشهای دعا نیز میشود؛ اما شایسته است که دعا با تفصیل و تکرار باشد؛ زیرا هر جملهی دعایی، عبادت و بندگی برای اللهﻷبهشمار میآید و انسان هرچه بیشتر دعا کند یا بیشتر خواستهاش را تکرار نماید، سزاوارِ اجر و پاداشِ بیشتری میگردد.
وقتی میگوییم: «اللهمَّ اغْفِرْ لِحَيِّنَا وَمَيِّتِنَا»این، شاملِ درخواست آمرزش برای زندگان و مردگان میگردد؛ هم شاملِ کسی که زنده و حاضر میباشد و هم شاملِ کسی که پیشتر در گذشته است. «وَصَغِيرنَا وَكَبيرنَا»؛ یعنی: «کوچک و بزرگِ ما را بیامرز». با توجه به بخشِ نخست دعا، گویا برای هر کوچک و بزرگی که زنده میباشد یا پیشتر درگذشته است، آمرزش میخواهیم. ناگفته پیداست که هیچ گناهی بر افرادِ کوچک یا خردسال نیست؛ لذا «کوچک» پیروِ «بزرگ» ذکر میگردد و در حقیقت، به معنای درخواستِ آمرزشی فراگیر برای همگان است. چنانکه میگوییم: «وَذَكَرِنَا وَأُنْثَانَا»؛ یعنی: «همهی زنان و مردان را بیامرز». این هم دعایی فراگیر است. «وشَاهِدنَا وَغَائِبِنَا»؛ یعنی: «حاضر و غایبِ ما را بیامرز». به عبارت دیگر: برای همهی کسانی که در سفر و حَضَر هستند، درخواست آمرزش میکنیم و در ادامه میگوییم: «اللهمَّ مَنْ أحْيَيْتَهُ مِنَّا فَأحْيِهِ عَلَى الإسْلاَمِ، وَمَنْ تَوَفَّيْتَهُ مِنَّا فَتَوفَّهُ عَلَى الإيمَان»؛ یعنی: «یا الله! هرکه از ما را زنده نگاه داشتی، بر اسلام زندهاش بدار و هرکه از ما را میمیرانی، او را بر ایمان بمیران». زندگی و اسلام با هم ذکر شدند و مرگ و ایمان با یکدیگر؛ زیرا اسلام، همان تسلیم شدنِ ظاهری در برابر اللهﻷمیباشد و ایمان، شکلِ حقیقیِ اسلام است که محلش قلب میباشد و از اسلام، برتر است و هنگامِ مرگ و روز رستاخیز، با انسان مطابق آنچه در قلب دارد، رفتار میشود. «اللهمَّ لا تَحْرِمْنَا أجْرَهُ، وَلا تَفْتِنَّا بَعدَهُ»؛ یعنی: «یا الله! ما را از پاداشِ - نماز خواندن بر- او محروم نکن و ما را پس از وی گمراه مگردان». آری؛ همانگونه که پیشتر بیان شد، هرکس بر جنازهای نماز بخواند، یک قیراط پاداش مییابد و هرکس تا پایانِ خاکسپاریِ میّت صبر کند، دو قیراط اجر دارد. همچنین مصیبتزدهای که عزیزی از دست داده است و در غمِ فراقش بهسر میبرد ، در صورتیکه صبر نماید، پاداش مییابد.
«وَلا تَفْتِنَّا بَعدَهُ»؛ یعنی: «ما را پش از او گمراه مگردان». زیرا آدمِ زنده و کسی که جان دارد یا روح در کالبدِ اوست، از خطر گمراهی و ابتلا به انحرافات دینی، درامان نیست. پناه بر الله. از اینرو شایسته است که انسان بهپیروی از رسولاللهجاین دعا را بگوید: «وَلا تَفْتِنَّا بَعدَهُ».
و اما حدیث ابوهریرهس؛ در این حدیث آمده است: رسولاللهجفرمود: «هرگاه بر مرده نماز خواندید، خالصانه برای او دعا کنید». یعنی: با حضورِ قلب و با زاری و تضرع در برابر اللهﻷبرای برادرِ مردهی خویش دعا نمایید؛ زیرا او محتاجِ دعای شماست.
***
۹۴۵- وعنه عن النَّبِيِّج في الصَّلاَةِ عَلَى الجَنَازَةِ: «اللهمَّ أنْتَ رَبُّهَا، وَأنْتَ خَلَقْتَهَا، وَأنتَ هَدَيْتَهَا للإسْلاَمِ، وَأنتَ قَبَضْتَ رُوحَهَا، وَأنْتَ أعْلَمُ بِسرِّهَا وَعَلاَنِيَتِهَا، جِئنَاكَ شُفَعَاءَ لَهُ، فَاغْفِرْ لَهُ».[روایت ابوداود] [ضعیف است؛ ر.ک: ضعیف أبی داود، آلبانیش: ۷۰۳]
ترجمه: از ابوهریرهسروایت شده است که پیامبرجبر جنازهای نماز گزارد و فرمود: «اللهمَّ أنْتَ رَبُّهَا، وَأنْتَ خَلَقْتَهَا، وَأنتَ هَدَيْتَهَا للإسْلاَمِ، وَأنتَ قَبَضْتَ رُوحَهَا، وَأنْتَ أعْلَمُ بِسرِّهَا وَعَلاَنِيَتِهَا، جِئنَاكَ شُفَعَاءَ لَهُ، فَاغْفِرْ لَهُ». [ترجمهی دعا: «یا الله! تو پروردگارِ اویی و تو، او را آفریدهای و تو، او را به سوی اسلام هدایت کردی و تو، روحش را گرفتی و تو به نهان و آشکار وی داناتری؛ ما بهعنوانِ شفاعتگرانش نزدت آمدهایم؛ پس او را بیامرز»]
۹۴۶- وعن وَاثِلَة بنِ الأَسْقَعِس قال: صَلَّى بِنَا رسول اللهج عَلَى رَجُلٍ مِنَ المُسْلِمِينَ، فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ: «اللهمَّ إنَّ فُلانَ ابْنَ فُلانٍ في ذِمَتِّكَ وَحَبْلِ جِوَارِكَ، فَقِهِ فِتْنَةَ القَبْرِ، وَعذَابَ النَّار، وَأنْتَ أهْلُ الوَفَاءِ وَالحَمْدِ؛ اللهمَّ فَاغْفِرْ لَهُ وَارْحَمْهُ، إنَّكَ أنْتَ الغَفُورُ الرَّحيمُ».[روایت ابوداود] [صحیح أبی داود، از آلبانی ش: ۲۷۴۲]
ترجمه: واثله بن اسقعسمیگوید: رسولاللهجبا ما بر جنازهی مردِ مسلمانی نماز گزارد؛ از ایشان شنیدم که -در نماز جنازه- میفرمود: «اللهمَّ إنَّ فُلانَ ابْنَ فُلانٍ في ذِمَتِّكَ وَحَبْلِ جِوَارِكَ، فَقِهِ فِتْنَةَ القَبْرِ، وَعذَابَ النَّار، وَأنْتَ أهْلُ الوَفَاءِ وَالحَمْدِ؛ اللهمَّ فَاغْفِرْ لَهُ وَارْحَمْهُ، إنَّكَ أنْتَ الغَفُورُ الرَّحيمُ». [ترجمهی دعا: «یا الله! فلان پسر فلان در پناه و در سایهی پیمان و امانِ توست؛ پس، او را از عذاب قبر و عذاب آتش (دوزخ)، محافظت بفرما؛ تو، به پیمانِ خویش وفادار، و شایستهی حمد و ستایشی؛ پس او را بیامرز و بر او رحم فرما که بهراستی تو، آمرزندهی مهرورزی»]
۹۴۷- وعن عبدِ الله بنِ أبي أَوْفىب: أنَّهُ كَبَّرَ عَلَى جَنَازَةِ ابْنَةٍ لَهُ أرْبَعَ تَكْبِيرَاتٍ، فَقَامَ بَعْدَ الرَّابِعَةِ كَقَدْرِ مَا بَيْنَ التَّكْبِيرَتَيْنِ يَسْتَغْفِرُ لَهَا وَيَدْعُو، ثُمَّ قَالَ: كَانَ رسول اللهِج يَصْنَعُ هكَذَا.
وفي رواية: كَبَّرَ أرْبَعاً فَمَكَثَ سَاعَةً حَتَّى ظَنَنْتُ أنَّهُ سَيُكَبِّرُ خَمْساً، ثُمَّ سَلَّمَ عَنْ يَمينِهِ وَعَنْ شِمَالِهِ. فَلَمَّا انْصَرَفَ قُلْنَا لَهُ: مَا هَذَا؟ فَقَالَ: إنِّي لا أزيدُكُمْ عَلَى مَا رأيْتُ رسولَ اللهِج يَصْنَع، أَوْ: هكَذَا صَنَعَ رسول اللهج.[حاكم این حدیث را روایت کرده و گفته است: حديثی صحيح میباشد.] [صحیح ابن ماجه، از آلبانی ش: ۱۲۲۰؛ نگا: احکام جنایز]
ترجمه: از عبدالله بن ابیاوفیبروایت است که وی، بر جنازهی دخترش (نماز گزارد و) چهار تکبیر گفت و پس از تکبیر چهارم، بهاندازهی فاصلهی دو تکبیر ایستاد و برای دخترش دعا و درخواستِ آمرزش میکرد. آنگاه گفت: رسولاللهج- در نماز جنازه- چنین میکرد.
و در روایتی آمده است: چهار تکبیر گفت و آنگاه مدتی درنگ کرد تا اینکه گمان کردم: تکبیر پنجم را هم میگوید. سپس به سمت راست و چپ سلام داد. وقتی روی گردانید، به او گفتیم: این چه کاری بود؟ پاسخ داد: «من بر آنچه که از رسولاللهجدیدم، چیزی برای شما نیفزودم». یا فرمود: «رسولاللهجچنین میکرد».
۹۴۸- عن أَبي هريرةس عَنِ النَّبِيِّج قَالَ: «أسْرِعُوا بالجَنَازَةِ، فَإنْ تَكُ صَالِحَةً، فَخَيرٌ تُقَدِّمُونَهَا إِلَيْهِ، وَإنْ تَكُ سِوَى ذَلِكَ، فَشَرٌّ تَضَعُونَهُ عَنْ رِقَابِكُمْ».[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۱۳۱۵؛ و صحیح مسلم، ش: ۹۴۴]
وفي روايةٍ لمسلمٍ: «فَخَيْرٌ تُقَدِّمُونَهَا عَلَيْهِ».
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: پیامبرجفرمود: «جنازه را هرچه زودتر (برای غسل دادن و خاکسپاری) آماده کنید؛ اگر نیکوکار باشد، پس خیریست که او را زودتر به آن میرسانید. و اگر جز این باشد، شرّیست که آنرا از گردن خود برمیدارید».
در روایت مسلم آمده است: «پس خیریست که او را زودتر بر آن عرضه میدارید».
۹۴۹- وعن أَبي سعيد الخدريس قال: كَانَ النَّبِيُّج يقُولُ: «إِذَا وُضِعَت الجَنَازَةُ، فَاحْتَمَلَهَا الرِّجَالُ عَلَى أعنَاقِهمْ، فَإنْ كَانَتْ صَالِحَةً، قالتْ: قَدِّمُونِي، وَإنْ كَانَتْ غَيْرَ صَالِحَةٍ، قَالَتْ لأَهْلِهَا: يَا وَيْلَهَا أَيْنَ تَذْهَبُونَ بِهَا؟ يَسْمَعُ صَوْتَهَا كُلُّ شَيْءٍ إِلا الإنسان، وَلَوْ سَمِعَ الإنسان لَصَعِقَ».[روایت بخاري] [صحیح بخاری، ش: ۱۳۱۴]
ترجمه: ابوسعید خدریسمیگوید: پیامبرجمیفرمود: «هنگامیکه جنازهای آماده میشود و مردان آن را بر دوش میکشند، اگر نیکوکار باشد، میگوید: مرا زودتر ببرید و اگر نیکوکار نباشد، به خانوادهاش میگوید: وای بر من! مرا کجا میبرید؟ هر چیزی جز انسان، صدای او را میشنود و اگر انسان آنرا میشنید، بیهوش به زمین میافتاد».
شرح
مؤلفدر کتابش «ریاضالصالحین» بابی بدین عنوان گشوده است: «تعجیل در آماده کردن جنازه»؛ یعنی شتافتن تشییع و دفن جنازه. زیرا کسی که میمیرد، از دو حال خارج نیست: یا نیکوکار است و یا نیکوکار نیست. اگر نیکوکار باشد، نگه داشتنِ آن، به معنای مانع شدن از رسیدن وی به نعمتهاییست که اللهﻷدر قبر او برایش فراهم کرده است؛ زیرا نیکوکار، از دنیا به جایی منتقل میشود که به مراتب بهتر است. چون در لحظهی مردن به روحش مژده میدهند و به آن گفته میشود: «تو را به رحمت و رضوان الهی مژده باشد». از اینرو مشتاق این مژده میگردد و دوست دارد که هرچه زودتر به آن برسد. لذا درنگ در تشییع و دفن جنازه شایسته نیست؛ بلکه تأخیر در بردن و خاکسپاریِ جنازه، نوعی جفا در حقّ مرده و مانع شدن از رسیدن وی به نعمتهای الهیست. به همین خاطر پیامبرجفرمود: «جنازه را هرچه زودتر (برای غسل دادن، تشییع و خاکسپاری) آماده نمایید» و در این کار، درنگ نکنید. در ادامه فرمود: «اگر نیکوکار باشد، پس خیریست که او را زودتر به آن میرسانید»؛ یعنی: او را به رحمت اللهﻷو نعمت و سرور و نور میرسانید. و افزود: «و اگر جز این باشد»- یعنی: نیکوکار نباشد- «شرّیست که آنرا از گردن خود برمیدارید» و از آن خلاص میشوید؛ زیرا چیزی که در آن خیری نیست، ماندنش نیز خیری ندارد. از این حدیث چنین برداشت میشود که تعجیل در آماده کردن، بردن و به خاک سپردنِ جنازه، سنت است و در این کار نباید درنگ کرد. برخی از مردم، مردهی خویش را روی زمین نگه میدارند و میگویند: «صبر کنید تا نزدیکان و وابستگان از این شهر و آن شهر- یا حتی از آمریکا و اروپا- بیایند!» و گاه دو یا سه روز صبر میکنند و مرده را روی زمین میگذارند. این، جفا در حقّ مرده و نافرمانی از دستورِ رسولاللهجاست که فرمود: «جنازه را هرچه زودتر (برای غسل دادن، تشییع و خاکسپاری) آماده نمایید». اگر خانواده و وابستگانِ مرده، پس از خاکسپاریِ وی رسیدند، بر قبرش نماز بخوانند؛ زیرا الحمدلله که این وسعت و گنجایش شرعی وجود دارد. چه فایده که صبر کنند و خاکسپاری مرده را بهتأخیر بیندازند تا وابستگانش برسند؟ این کار، چه سودی برای مرده دارد؟ تنها چیزی که برای مرده سودمند میباشد، این است که با نماز خواندن بر او برایش دعا کنند؛ و اگر مرده را به خاک سپرده باشند، امکانِ نماز خواندن بر قبرش وجود دارد؛ لذا نگه داشتن مرده هیچ توجیهی ندارد. شاید کسی بپرسد: «رسولاللهجروز دوشنبه درگذشت و روز چهارشنبه به خاک سپرده شد؛ چرا؟» میگوییم: آری؛ اما صحابهشخاکسپاریِ پیامبرجرا بهتأخیر انداختند تا پیش از خاکسپاریِ آن بزرگوار، جانشینش را تعیین کنند و مسلمانان بدون کارگزار و پیشوا نباشند. از اینرو پس از بیعت با ابوبکر صدیقسپیامبرجرا به خاک سپردند. این، دلیلی روشن است.
پیامبرجفرمود: «اگر نیکوکار باشد، پس خیریست که او را زودتر به آن میرسانید. و اگر جز این باشد،...». از این حدیث، درمییابیم که شایسته است: انسان در حد امکان از تعابیر زشت یا بهکار بردن واژههای ناشایست بپرهیزد. زیرا متضادّ واژهی «نیکوکار»، «بدکار» است؛ اما پیامبرجفرمود: «و اگر جز این باشد...»؛ یعنی: به جای بهکار بردن واژهی «بدکار»، از عبارت یادشده، استفاده کرد که همان مفهوم را میرساند؛ اما مؤدبانه است. رعایت ادب در استفاده از کلمات و واژهها، جایگاه و اهمیت ویژهای دارد. همانگونه که اللهﻷاز زبانِ جنها میفرماید:
﴿وَأَنَّا لَا نَدۡرِيٓ أَشَرٌّ أُرِيدَ بِمَن فِي ٱلۡأَرۡضِ أَمۡ أَرَادَ بِهِمۡ رَبُّهُمۡ رَشَدٗا ١٠﴾ [الجن: ١٠]
و ما نمیدانیم که برای اهل زمین شر و بلایی اراده شده یا پروردگارشان برای آنان ارادهی خیر و هدایت نموده است.
همانگونه که میبینید، در این آیه وقتی سخن از ارادهی خیر میباشد، آنرا به الله نسبت دادهاند و چون سخن از ارادهی شر به میان آوردند، گفتند: ﴿أَشَرٌّ أُرِيدَ﴾؛ یعنی: «آیا شر و بلایی اراده شده است؟» و نگفتند: «اللهﻷشر و بلایی اراده نموده است». اگرچه اللهﻷارادهی خیر و شر میکند؛ البته ناگفته نماند که بدی یا شرّی که اللهﻷاراده میکند، در افعالِ او نیست؛ بلکه در مفعولات اوست. زیرا اللهأهر کاری که بخواهد، انجام میدهد؛ ولی باید بدانیم که همهی کارهای الله، خیر است و هرگز شر یا بدی، به الله نسبت داده نمیشود. یعنی فعل (کار) الله، شر نیست؛ شر، فقط در مفعول است. [بدیها و شرارتهایی که در دنیا میبینیم، بدین معنا نیست که در کارهای خداوند نیز، شر و بدی وجود دارد. باید به تفاوت فعل با مفعول توجه کنیم و بدانیم که آفرینش بدی، به معنای انجام دادن بدی نیست. زیرا شر، به کسی نسبت داده میشود که مرتکب بدی میگردد، نه به کسی که بدی را به عنوان یک آزمون، آفریده است. بنابراین به هیچ عنوان نمیتوانیم بدی یا شری را جزو صفات خداوندﻷمحسوب کنیم؛ چراکه الله متعال، همانطور که در ذات و صفاتش، از هر عیبی پاک و منزه است، در اقوال و افعالش نیز، از هر نقصی پاک میباشد. [مترجم]] به عنوان مثال: امر ناگواری که خداوندﻷبرای انسان مقدّر میکند، در رابطه با انسان، شر بهشمار میرود، نه در رابطه با تقدیر الهی؛ به عبارت دیگر: شر یا بدی در آنچه که مقدّر شده است، میباشد و تقدیر الهی، شر نیست. زیرا هرچه اللهﻷمقدّر میکند، بر حکمت بزرگی استوار است.
لذا شایسته است که انسان برای بیان مفاهیم، از بهترین واژهها استفاده کند؛ بیآنکه در معنا یا مفهوم مورد نظرش خللی ایجاد گردد. گفته میشود: پادشاهی در خواب دید که همهی دندانهایش افتادهاند؛ و نگران شد. خوابگزارانش را فرا خواند و از آنها تعبیر خوابش را خواست. یکی از آنها خوابش را چنین تعبیر کرد که: «عزیزان و بستگانت، همگی میمیرند و بلافاصله پس از آنها شما هم میمیرید». پادشاه سراسیمه شد و از این تعبیر، خوشَش نیامد. لذا دستور داد که آن خوابگزار را تازیانه بزنند. سپس به خوابگزار دیگری فرمان داد که خوابش را تعبیر کند. او گفت: «عمر پادشاه از همهی نزدیکانش، بیشتر خواهد بود». با اینکه هر دو تعبیر، یکی بود؛ اما از واژههای متفاوتی استفاده شد. لذا واژهها، اثرگذارند؛ از اینرو رسولاللهجفرمود: «و اگر جز این باشد، شرّیست که آنرا از گردن خود برمیدارید».
مؤلفسپس حدیث ابوسعید خدریسرا آورده است که پیامبرجفرمود: «هنگامیکه جنازهای آماده میشود و مردان آن را بر دوش میکشند، اگر نیکوکار باشد، میگوید: مرا زودتر ببرید». همهی موجودات جز انسان، صدای مرده را میشنوند. این، لطف پروردگار است؛ زیرا اگر صدای مردگانِ روی تابوت را میشنیدیم، سراسیمه و بیقرار میشدیم و چهبسا از هوش میرفتیم. لذا الله متعال صدای مرگان را به ما نمیرساند؛ ولی سایر موجودات آنرا میشنوند. مُرده ای که در دنیا نیکوکار بوده است، میگوید: «مرا زودتر ببرید؛ مرا زودتر ببرید». به کجا؟ آری؛ به سوی نعمتهایی که نویدش را در هنگام جان دادن شنیده است. «و اگر نیکوکار نباشد، به خانوادهاش میگوید: وای بر من!» یعنی: آرزوی نابودی میکند؛ زیرا او را به سوی عذاب قبر میبرند؛ به سوی قبری که بر او تنگ میگردد و دندههایش را در هم فرو میبرد و در آن دروازهای به سوی آتش دوزخ گشوده میشود؛ هیچیک از افراد بشر، نه آنرا میبیند و نه احساسش میکند. - پناه بر الله- اما این، لطفِ الهیست که آنرا از ما پوشیده و پنهان میدارد؛ زیرا اگر جز این بود، هرگز مردگان خود را دفن نمیکردیم.
لذا درمییابیم که یکی از حقوق مرده بر ما این است که در آماده کردن، تشییع و خاکسپاریِ او تعجیل کنیم؛ اما اگر کسی به صورت ناگهانی مُرد، مقداری صبر میکنیم تا از مرگ وی مطمئن شویم؛ زیرا ممکن است: از هوش رفته، و زنده باشد. وقتی مطمئن شدیم، بیدرنگ برای غسل دادن و تشییع و خاکسپاریِ وی دست بهکار میشویم.
۹۵۰- عن أَبي هريرةس عَنِ النَّبِيِّج قَالَ: «نَفْسُ المُؤْمِنِ مُعَلَّقَةٌ بِدَيْنِهِ حَتَّى يُقْضى عَنْهُ».[ترمذي، اين حديث روايت كرده و گفته است: حدیثی حسن میباشد.] [صحیح الجامع، از آلبانی ش: ۶۷۷۹؛ وی در مشکاۀ المصابیح، ش: ۲۹۱۵ نیز این حدیث را صحیح دانسته است]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: پیامبرجفرمود: «نفس مؤمن به بدهیِ او وابسته است تا آنکه بدهیاش از جانب او پرداخت شود».
۹۵۱- وعن حُصَيْنِ بن وَحْوَحٍس أنَّ طَلْحَةَ بْنَ البَرَاءِ بن عَازِبٍب مَرِضَ، فَأتَاهُ النَّبيُّج يَعُودُهُ، فَقَالَ: «إنِّي لا أُرَى طَلْحَةَ إِلا قَدْ حَدَثَ فِيهِ المَوْتُ، فآذِنُوني بِهِ وَعَجِّلُوا بِهِ، فَإنَّهُ لا يَنْبَغِي لجِيفَةِ مُسْلِمٍ أنْ تُحْبَسَ بَيْنَ ظَهْرَانِيْ أهْلِهِ».[روایت ابوداود] [ضعیف است؛ ر.ک: ضعیف الجامع، ش: ۲۰۹۹؛ السلسلۀ الضعیفۀ، از آلبانیش: ۳۲۳۲. وی در مشکاۀ المصابیح، ش: ۱۶۲۵ نیز این حدیث را ضعیف دانسته است]
ترجمه: از حُصین بن وَحوَحسروایت شده است: طلحه بن براء بن عازبببیمار شد؛ پیامبرجبه عیادتش آمد و فرمود: «گمان میکنم که مرگ طلحه نزدیک شده است. لذا مرا از مرگ او باخبر سازید و در آماده کردن و تشییع و خاکسپاریِ وی تعجیل کنید؛ زیرا شایسته نیست که جنازهی مسلمانی در میان خانوادهاش نگه داشته شود».
شرح
مؤلفمیگوید: «باب: تعجیل در پرداخت بدهیهای مرده و شتافتن به آماده کردن او؛ مگر اینکه به صورت ناگهانی بمیرد، که تا زمانِ اطمینان از مرگ وی درنگ میکنیم».
لذا هنگامی که انسان میمیرد، بر خانوادهاش واجب است که اگر بدهی داشته، بیدرنگ بدهیهایش را بپردازند و جایز نیست که در پرداخت بدهیهایش درنگ کنند؛ زیرا آنچه از ثروتش بهارث بردهاند، پس از پرداخت بدهیهای وی به آنان تعلق میگیرد. به عبارت دیگر: وارثان حق تصرف در اموال بهجا مانده از مرده را ندارند؛ مگر پس از پرداخت بدهیهایش. زیرا الله متعال در آیههای میراث میفرماید:
﴿مِنۢ بَعۡدِ وَصِيَّةٖ يُوصَىٰ بِهَآ أَوۡ دَيۡنٍ غَيۡرَ مُضَآرّٖ﴾ [النساء : ١٢]
(میراث بهگونهای که بیان شد، تقسیم شود؛ البته) پس از انجام وصیتی که به آن سفارش شده است یا پس از ادای بدهیها(ی مرده)؛ آن هم در صورتی که وصیت، بدون زیان (و کمتر از یک سوم میراث) باشد.
لذا وارثان حق ندارند که چیزی از اموال بهجا مانده از مرده را بردارند؛ مگر پس از پرداخت بدهیهایش. همچنین بر آنان واجب است که برای پرداخت بدهیهای وی شتاب کنند؛ مگر اینکه سررسید یا زمان بازپرداختش نرسیده باشد. در این صورت از بستانکاران میخواهند که تا زمان سررسید بدهیها صبر نمایند؛ اگر بستانکاران نپذیرفتند، بر وارثان واجب است که بلافاصله نسبت به پرداخت بدهیهای مرده اقدام کنند؛ یا اینکه [با توافق بستانکاران] وثیقهای بهعنوان رهن (=گرو) در اختیارشان بگذارند یا کسی ضامنشان شود.
گاه دیده میشود که برخی از وارثان در پرداخت بدهیهای اموات خویش درنگ میکنند؛ شخصی میمیرد و بهرغم بدهیهایی که دارد، وارثانش در اموال بهجا مانده از وی تصرف میکنند و از پرداخت بدهیهایش به اشکال مختلف طفره میروند! بهعنوان مثال: شخصی که پنجاه میلیون تومان بدهی دارد، میمیرد؛ اما املاک و زمینهای فراوانی با صدها میلیون تومان قیمت نیز از او برجا میماند. وارثانش میگویند: «ما این زمینها را حالا نمیفروشیم؛ بلکه منتظر میمانیم تا قیمتش افزایش یابد و آنگاه با فروشِ زمینها، بدهیهای وی را میپردازیم». این، حرام میباشد؛ بلکه بر آنان واجب است که بیدرنگ نسبت به پرداخت بدهیهای مرده اقدام کنند؛ گرچه ناگزیر شوند زمینهای بهجامانده از او را به نصف قیمت بفروشند. زیرا اموالِ خودشان که نیست؛ بلکه در حقیقت اموالِ میّت است. از اینرو اگر کسی از بانکهای اسلامی یا صندوقها و تعاونیهای اعتباری، وام مسکن گرفته و اقساطش را پرداخت نکرده باشد، پس از مرگش برای وارثان جایز نیست که از پرداخت اقساط طفره بروند یا به حیلههایی برای رهایی از این مسؤولیت متوسل شوند. گرچه گاه مشاهده میشود که برخی از وارثان بهرغمِ توانایی در بازپرداخت اقساط، فریبِ شیطان را میخورند و با ارائهی عفونامه به صندوق مسکن یا بانک ذیربط، بخشودگی وام را درخواست میکنند و با خود میگویند: «اگر درخواست ما پذیرفته شد که چه خوب؛ در این صورت، بدون اینکه پولی داده باشیم، صاحب مسکن شدهایم؛ مگر چه میشود؟ فوقش درخواست ما را نمیپذیرند!» این، جایز نیست؛ بلکه باید بلافاصله نسبت به پرداخت بدهیهای میّت خویش اقدام کنند. البته اگر مرده در زمان حیات خویش نسبت به پرداخت اقساط کوتاهی نکرده باشد و خانه در رهن صندوق مسکن یا بانک ذیربط بماند، دیگر مسؤولیتی متوجه خودش نیست و او در گناه طفره رفتنِ وارثانش نسبت به پرداخت سایر اقساط، بیگناه است؛ زیرا همینکه خانه در رهن صندوق یا بانک است، از او رفع مسؤولیت میکند. برخی از مردم باتقوا و پرهیزگار، پس از مرگ عزیزشان که در حیات خویش وام مسکن گرفته و نسبت به بازپرداخت اقساط در زمان سررسید آنها کوتاهی نکرده است، حساسیت بیمورد دارند و گمان میکنند که روحِ عزیزشان از بابت اقساطی که سررسیدش در زمانِ حیاتش نبوده، آزرده است؛ حال آنکه اینگونه نیست. زیرا روزی که پیامبرجرحلت فرمود، زرهش در برابر بدهی به یک یهودی در گرو (=رهن) بود. پس آیا میتوان گفت که: نفس رسولاللهجبه بدهیاش وابسته است؟! هرگز؛ زیرا آن بزرگوار در برابر بدهیاش چیزی را در گرو آن یهودی گذاشت که امکان ادای بدهیاش با آن وجود داشت.
سپس مؤلفحدیث ابوهریرهسرا آورده است که پیامبرجفرمود: «نفس مؤمن به بدهیِ او وابسته است تا آنکه بدهیاش از جانب او پرداخت شود». یعنی: نفسش در قبر از بابت دیرکرد یا درنگ در پرداخت بدهیاش آزرده میباشد و نمیتواند به لذتها و نعمتهایش برسد؛ زیرا بدهکار است. اینجاست که میگوییم: بر وارثان، واجب است که بیدرنگ نسبت به پرداخت بدهیهای میّت خویش اقدام کنند.
و اما حدیث دوم؛ پیشتر پیرامون این موضوع سخن گفتیم و بیان کردیم که: تعجیل در آماده کردن، بردن و به خاک سپردنِ جنازه، سنت است. از اینرو پیامبرجفرمود: «شایسته نیست که جنازهی مسلمانی در میان خانوادهاش نگه داشته شود». اما ایرادی ندارد که جنازه را یک یا دو ساعت نگه دارند تا جمعیت بیشتری برای نماز خواندن بر او جمع شوند؛ بهعنوان مثال: کسی در ابتدای روز جمعه میمیرد. لذا او را تا نماز جمعه نگه میدارند تا جمعیت حاضر در نماز جمعه بر او نماز بخوانند. انشاءالله که این درنگ، ایرادی ندارد.
۹۵۲- عن عَلِيٍّس قال: كُنَّا فِي جَنَازَةٍ في بَقيعِ الغَرْقَدِ، فَأتَانَا رسولُ اللهج فَقَعَدَ، وَقَعَدْنَا حَوْلَهُ وَمَعَهُ مِخْصَرَةٌ فَنَكَّسَ وَجَعَلَ يَنْكُتُ بِمِخْصَرَتِهِ، ثُمَّ قَالَ: «مَا مِنْكُمْ مِنْ أحَدٍ إِلا وَقَدْ كُتِبَ مَقْعَدُهُ مِنَ النَّارِ وَمَقْعَدُهُ مِنَ الجَنَّةِ». فقالوا: يَا رسولَ الله، أفَلا نَتَّكِلُ عَلَى كِتَابنَا؟ فَقَالَ: «اعْمَلُوا؛ فكلٌّ مُيَسرٌ لِمَا خُلِقَ لَهُ...». وذكَر تَمَامَ الحديث.[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: (۱۳۶۲، ۴۹۴۵)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۴۶۷]
ترجمه: عليسمیگوید: در قبرستان "بقیع الغرقد" مشغول تشییع جنازهای بودیم؛ رسولاللهجنزدمان آمد و نشست. ما نیز پیرامونش نشستیم. آن بزرگوار سرش را پایین انداخت و با عصایی که با خود داشت، به زمین میزد؛ آنگاه فرمود: «هیچیک از شما (و هیچ انسانی) وجود ندارد، مگر اینکه جایگاهش در بهشت یا دوزخ، مشخص شده است». عرض کردند: ای رسولخدا! پس چرا (عمل را کنار نگذاریم و) به سرنوشت خود، دل نسپاریم؟ فرمود: «(خیر؛ بلكه) عمل کنید. زیرا هرکس، در مسیری قرار میگیرد که برای آن آفریده شده است». و سپس همهی حدیث را ذکر کرد.
شرح
مؤلفمیگوید: « باب: موعظه بر سر قبر (بههنگام خاکسپاریِ مرده)».
موعظه، یعنی اندرز دادن مردم با مطالبی که دلهایشان را نرم میگرداند؛ چه با تشویق به انجام کارهای نیک باشد و چه با ترساندن از کارهای زشت. بهترین، بزرگترین و سودمندترین پند برای قلب، قرآن کریم است؛ همانگونه که اللهﻷمیفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ قَدۡ جَآءَتۡكُم مَّوۡعِظَةٞ مِّن رَّبِّكُمۡ وَشِفَآءٞ لِّمَا فِي ٱلصُّدُورِ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٞ لِّلۡمُؤۡمِنِينَ ٥٧﴾ [يونس : ٥٧]
ای مردم! بهراستی پندی از سوی پروردگارتان آمده که مایهی بهبودی و درمان بیماریهاییست که در سینههاست و هدایت و رحمتی برای مومنان است.
لذا قرآن برای کسی که عقل دارد یا با حضور جان و دل، به حقایق و پندها گوش میسپارد، بزرگترین پند و اندرز است؛ اما دلهای بیشتر مردم با قرآن پند نمیگیرد. زیرا دلهایشان، سخت است. الله متعال دربارهی اینها که قرآن را افسانههای پیشینیان میپندارند، همین تعبیر را بیان فرموده است؛ همانگونه که میفرماید:
﴿إِذَا تُتۡلَىٰ عَلَيۡهِ ءَايَٰتُنَا قَالَ أَسَٰطِيرُ ٱلۡأَوَّلِينَ ١٣ كَلَّاۖ بَلۡۜ رَانَ عَلَىٰ قُلُوبِهِم مَّا كَانُواْ يَكۡسِبُونَ ١٤﴾ [المطففين: ١٣، ١٤]
و چون آیات ما بر او خوانده شود، میگوید: افسانههای پیشینیان است. هرگز چنین نیست؛ بلکه گناهانی که همواره مرتکب میشوند، بر دلهایشان زنگار بسته است.
یعنی: در نتیجهی گناهانشان، دلهایشان زنگار میبندد و نمیتوانند حقایق و آموزههای قرآن را دریابند؛ بر خلاف پرهیزگاران که اللهﻷبر آنها منت مینهد و در نتیجه حقایق و رهنمودهای قرآن را درک میکنند. امید است که الله متعال ما را در جرگهی پرهیزگاران قرار دهد. شاید دیده باشید که الله متعال به برخی از مردم، سخنوری و علم و دانشی داده است که وقتی موعظه میکنند، شنوندگان از موعظهی ایشان بهاندازهای متأثر میشوند و دلهایشان نرم میگردد که از شنیدن قرآن بدین اندازه متأثر نمیشوند.
عليسمیگوید: «در قبرستان "بقیع الغرقد" مشغول تشییع جنازهای بودیم». بقیع، نامِ گورستان مشهوری در مدینهی منوره میباشد. و غرقد، نامِ درختیست که بهخاطر فراوانی این درخت در بقیع که قبرستان ساکنان مدینه بود، این مکان به "بقیع الغرقد" مشهور شد. پیامبرجبرای مردگان مدفون در بقیع، دعا کرد و سه بار گفت: «اللَهُمَّ اغْفِرْ لأهْلِ بَقِيع الغَرْقَدِ».
باری اصحابشمشغول تشییع جنازهای بودند که پیامبرجتشریف آورد و نشست؛ صحابهشنیز اطرافش نشستند. آن بزرگوار سرش را پایین انداخت و با عصایی که با خود داشت، به زمین میزد؛ آنگاه فرمود: «هیچیک از شما (و هیچ انسانی) وجود ندارد، مگر اینکه جایگاهش در بهشت یا دوزخ، مشخص شده است». پنجاه هزار سال پیش از آفرینش آسمانها و زمین، سرنوشتِ هرکسی مشخص شده است. از الله متعال میخواهیم که ما را در جرگهی رستگاران قرار دهد. وقتی رسولاللهجچنین فرمود، صحابهشعرض کردند: «ای رسولخدا! پس چرا (عمل را کنار نگذاریم و) به سرنوشت خود، دل نسپاریم؟» یعنی: چه نیازی به عمل است؟ فرمود: «(خیر؛ عمل را كنار نگذارید؛ بلكه) عمل کنید. زیرا هرکس، در مسیری قرار میگیرد که برای آن آفریده شده است». یعنی: «اهل سعادت در مسیرِ کارهای نیک قرار میگیرند و اهل شقاوت در مسیرِ کارهای زشت. سپس این آیات را قرائت نمود که الله متعال فرموده است:
﴿فَأَمَّا مَنۡ أَعۡطَىٰ وَٱتَّقَىٰ ٥ وَصَدَّقَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ ٦ فَسَنُيَسِّرُهُۥ لِلۡيُسۡرَىٰ ٧ وَأَمَّا مَنۢ بَخِلَ وَٱسۡتَغۡنَىٰ ٨ وَكَذَّبَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ ٩ فَسَنُيَسِّرُهُۥ لِلۡعُسۡرَىٰ ١٠﴾ [الليل: ٥، ١٠]
اما کسی که (مالش را در راه الله) بخشید و تقوا پیشه کرد و (آیین و وعدهی) نیک الاهی را تصدیق نمود، پس او را در مسیری آسان (که انجام اعمالِ نیک و در نتیجه بهشت است) قرار خواهیم داد. ولی کسی که بخل ورزید و خود را (از پاداشِ الاهی) بینیاز دانست و آیین و وعدهی نیک الاهی را تکذیب کرد، پس او را در مسیر دشواری (که همان گمراهی و در نتیجه دوزخ است،) قرار خواهیم داد.
فرمود: کار نیک انجام بده و به سرنوشت خویش دل مسپار. هیچیک از ما نمیداند که چه سرنوشتی دارد و در تقدیر او چه آمده است؟ همینکه کسی کار نیک انجام میدهد و در مسیر نیکیها قرار دارد، خود مژدهای برای او بهشمار میآید و نشان میدهد که او، در جرگهی نیکوکاران است. رسولاللهجفرمود: «عمل کنید؛ زیرا هرکس، در مسیری قرار میگیرد که برای آن آفریده شده است». لذا ای برادر مسلمان! اگر دیدید که الله متعال، کردار نیکوکاران را برای شما فراهم میکند، پس شما را مژده باد که در شمارِ اهل سعادت قرار دارید؛ اگر پایبند نماز و زکات و دیگر کارهای نیک بودید و تقوای الاهی داشتید، بدانید و امیدوار باشید که انشاءالله جزو اهل سعادت هستید؛ زیرا الله متعال میفرماید:
﴿فَأَمَّا مَنۡ أَعۡطَىٰ وَٱتَّقَىٰ ٥ وَصَدَّقَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ ٦ فَسَنُيَسِّرُهُۥ لِلۡيُسۡرَىٰ ٧﴾[الليل: ٥، ٧]
اما کسی که (مالش را در راه الله) بخشید و تقوا پیشه کرد و (آیین و وعدهی) نیک الاهی را تصدیق نمود، پس او را در مسیری آسان (که انجام اعمالِ نیک و در نتیجه بهشت است) قرار میدهیم.
و اگر وضعیتِ شما، عکسِ این حالت بود و خود را مشتاقِ کارهای زشت دیدید و به انجامِ کارهای نیک رغبت نداشتید، پس بهخود آیید و به سوی اللهﻷتوبه کنید و برای نجات خویشتن دست بهکار شوید تا اللهﻷشما را در مسیر نیکیها قرار دهد. بدانید که هر وقت به سوی الله روی آورید، هر چهقدر که گناه کرده باشید، الله متعال نیز به سوی شما روی میآورد و از شما استقبال میکند؛ همانگونه که میفرماید:
﴿قُلۡ يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِيعًاۚ﴾ [الزمر: ٥٣]
بگو: ای بندگان من که با زیادهروی در گناهان به خویشتن ستم کردهاید! از رحمت الله ناامید نباشید. بیگمان الله، همهی گناهان را میآمرزد.
بنابراین، هنگامی که انسان به قبرستان میرود و مینشیند، و مردم نیز پیرامونش مینشینند، باید آنگونه که مناسب است، آنان را پند و اندرز دهد. همانگونه که در حدیث علی یا حدیث عبدالرحمن بن سمرهبآمده است که یکی از انصارشدرگذشته بود و پیامبرجبرای تشییع جنازهی وی به قبرستان آمد. یارانش را دید که مشغولِ كَندن قبر بودند؛ آنجا نشست. اصحابشنیز پیرامونش نشستند و بهاحترام پیامبرجو حرمت مجلسش بهگونهای بیحرکت بودند که گویا روی سرشان پرنده نشسته است. پیامبرجآنان را پند و اندرز داد و دربارهی نزول فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب در هنگام مرگِ انسان سخن گفت. این موعظه در حدیثی طولانی آمده و نمونهای از اندرز دادن مردم بر سر قبر است. البته اینکه کسی در قبرستان بهعنوان سخنران بایستد و شروع به موعظه و سخنرانی کند، از پیامبرجثابت نشده است و سنت نیست. سنت، این است که همانندِ پیامبرجعمل کنید؛ یعنی وقتی مردم نشستهاند و خاک سپاریِ مرده به پایان نرسیده است، همانند مجالس عادی با مردم بنشینید و پیرامون مرگ سخن بگویید. برخی از مردم از بابی که نوویدر این باره گشوده و نیز بهاستناد بابی که بخاریدر صحیح خود با همین عنوان آورده است، چنین برداشت کردهاند که خطیب یا سخنرانی در قبرستان در میان مردم برمیخیزد و به سبک سخنرانی یا خطابه، با صدای بلند و خارج از چارچوب مجالس عادی، به موعظه و سخنرانی میپردازد. این، برداشتِ نادرستیست. موعظه در کنار قبر، باید مطابق سنت باشد؛ نه اینکه قبرستان به منبری برای سخنرانی تبدیل شود. پند دادن مردم بر سر قبر، بدین صورت است که انسان نشسته باشد و با صدای آهسته، در حالی که آثار اندوه و تفکر در او نمایان است، اطرافیانش را پند دهد؛ نه اینکه به روش سخنرانان، با صدای بلند یا همانندِ کسی که از حملهی نزدیکِ دشمن بیم میدهد، سخنرانی کند. اللهﻷهرکه را بخواهد، از فضل خویش برخوردار میسازد؛ اما متأسفانه برخی از مردم برداشتهای نادرستی از پارهای از نصوص و متون دینی دارند. الله متعال هرکه را بخواهد، به راه راست هدایت میکند.
۹۵۳- وعن أَبي عمرو - وقيل: أَبُو عبد الله، وقيل: أَبُو ليلى- عثمان بن عفانس قال: كَانَ النَّبيُّج إِذَا فَرَغَ مِن دَفْنِ المَيِّتِ وَقَفَ عَلَيْهِ، وقال: «اسْتَغْفِرُوا لأخِيكُمْ وَسَلُوا لَهُ التَّثْبِيتَ؛ فَإنَّهُ الآنَ يُسألُ».[روايت ابوداود] [صحیح الجامع، ش: ۹۴۵؛ احکام جنایز، از آلبانی ص:۱۵۵؛ وی، در المشکاۀ، ش: ۱۳۳ نیز این حدیث را صحیح دانسته است]
ترجمه: ابوعمرو- یا ابوعبدالله یا ابولیلی- عثمان بن عفانسمیگوید: پیامبرجپس از دفن میّت، بالای قبرش میایستاد و میفرمود: «برای برادرِ خویش، درخواست آمرزش و پایداری کنید که اینک (در قبر) از او سؤال میشود».
۹۵۴- وعن عمرو بن العاصس قال: إِذَا دَفَنْتُمُونِي، فَأقِيمُوا حَوْلَ قَبْرِي قَدْرَ مَا تُنْحَرُ جَزُورٌ، وَيُقَسَّمُ لَحمُهَا حَتَّى أَسْتَأنِسَ بِكُمْ، وَأعْلَمَ مَاذَا أُرَاجِعُ بِهِ رُسُلَ رَبِّي.[روايت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۱۲۱]
ترجمه: از عمرو بن عاصسروایت است که فرمود: «آنگاه که مرا در قبر گذاشتید، در اطراف قبرم بهاندازهای که یک شتر را میکُشند و گوشتش را تقسیم میکنند، بمانید تا با شما اُنس بگیرم - و وحشت من از میان برود- و ببینم به فرستادگان پروردگارم، چه جوابی میدهم».
[نووی گوید: شافعیگفته است: «مستحب است که پس از دفن میّت، بخشی از قرآن تلاوت شود و اگر همهی قرآن ختم گردد، خوبست».] [آلبانیدر مقدمهی همین کتاب پیرامونِ این موضوع، یعنی دربارهی انتساب این سخن به امام شافعیمفصل سخن گفته است]
شرح
مؤلفدر کتابش «ریاضالصالحین» میگوید: «باب: دعا برای مرده پس از دفن او و نشستن در کنار قبرش برای لحظاتی به منظور دعا و استغفار برای وی». وقتی مرده را در قبر میگذارند، دو فرشته نزدش میآیند و از او دربارهی پروردگار، دین و پیامبرش میپرسند. از اینرو پیامبرجپس از دفن میّت، بالای قبرش میایستاد و میفرمود: «برای برادرِ خویش، درخواست آمرزش و پایداری کنید که اینک (در قبر) از او سؤال میشود». لذا پس از خاکسپاری ميّت، لحظاتي بایستید و برای برادر خویش دعا کنید و بگویید: «یا الله! او را بیامرز؛ یا الله! او را استوار و پایدار بگردان» و این دعا را سه بار تکرار کنید؛ زیرا پیامبرجدعايش را سه بار تكرار میكرد و سپس بدون توقف باز میگشت و برای ذکر و قرائت و استغفار نمینشست. این، چیزیست که در سنت آمده است؛ مؤلفاز عمرو بن عاصسنقل کرده که آن بزرگوار فرموده است: «آنگاه که مرا در قبر گذاشتید، در اطراف قبرم بهاندازهای که یک شتر را میکُشند و گوشتش را تقسیم میکنند، بمانید تا با شما اُنس بگیرم - و وحشت من از میان برود- و ببینم به فرستادگان پروردگارم، چه جوابی میدهم». با توجه به آنچه که از سنت نبوی ثابت است، این، نظرِ شخصی و اجتهاد عمرو بن عاصسمیباشد که با آن موافق نیستیم؛ زیرا روش پیامبرجاز روش دیگران کاملتر است و پیامبرجپس از دفن میّت بهاندازهای كه یک شتر را میکُشند و گوشتش را تقسیم میکنند، کنار قبر نمیماند و به یارانش نیز چنین فرمانی نداده است. بیشترین چیزی که به یارانش فرمود، این بود که به آنان فرمان داد که لحظاتی سرِ قبرش بایستند و برای او درخواست آمرزش و پایداری کنند؛ سنت، همین است و بس. و آنگاه مردم پراکنده میشدند. اما موضوع قرائت قرآن در کنار قبر و ایصال ثوابش به میّت، بنا بر صحیحترین دیدگاه، مکروه است؛ یعنی برای انسان مکروه میباشد که سرِ قبری برود و آنجا بایستد یا بنشیند و قرآن بخواند؛ زیرا این، بدعت میباشد و ثبوتی ندارد؛ پیامبرجفرموده است: «كلُّ بدعةٍ ضلالةٌ». یعنی: «هر بدعتی، گمراهیست». لذا کمترین حالتِ این کار، این است که بدعت میباشد.
الله متعال میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ﴾ [الحشر: ١٠]
(و نیز اموال فیء از آنِ) آیندگان ایشان است که میگویند: ای پروردگارمان! ما و برادرانمان را که در ایمان بر ما پیشی گرفتند، بیامرز.
۹۵۵- وعن عائشةل: أنَّ رجلاً قَالَ لِلنَّبِيِّج: إنَّ أُمِّي افْتُلِتَتْ نَفْسُهَا وَأُرَاهَا لَوْ تَكَلَّمَتْ تَصَدَّقَتْ، فَهَلْ لَهَا أجْرٌ إنْ تَصَدَّقْتُ عَنْهَا؟ قَالَ: «نَعَمْ».[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۱۳۸۸؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۰۰۴]
ترجمه: عایشهلمیگوید: مردی به پیامبرجگفت: مادرم به مرگ ناگهانی درگذشت؛ بهگمانم اگر فرصت حرف زدن پیدا میکرد، صدقه میداد (یا برای صدقه دادن سفارش مینمود). آیا اگر از سوی او صدقه دهم، پاداشی برای او خواهد بود؟ پیامبرجفرمود: «آری».
۹۵۶- وعن أَبي هريرةس أنَّ رسول اللهج قَالَ: «إِذَا مَاتَ الإنسان انْقَطَعَ عَمَلُهُ إِلا مِنْ ثَلاثٍ: صَدَقةٍ جَاريَةٍ، أَوْ عِلْمٍ يُنْتَفَعُ بِهِ، أَوْ وَلَدٍ صَالِحٍ يَدْعُو لَهُ».[روايت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۱۶۳۱]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هنگامی که انسان میمیرد، عملش قطع میشود؛ مگر در سه مورد: صدقهی جاری، یا علمی که دیگران از آن نفع میبرند یا فرزند صالحی که برایش دعا میکند».
شرح
مؤلفدر «ریاضالصالحین» میگوید: «باب صدقه دادن از سوی میّت و دعا برای او». وی سپس این آیه را ذکر کرده است که اللهﻷمیفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ ١٠﴾[الحشر: ١٠]
(و نیز اموال فیء از آنِ) آیندگان ایشان است که میگویند: ای پروردگارمان! ما و برادرانمان را که در ایمان بر ما پیشی گرفتند، بیامرز.و در دلهایمان هیچ کینهای نسبت به مؤمنان قرار مده؛ ای پروردگارمان! بیگمان تو، بخشایندهی مهرورزی.
﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ﴾به کسانی اشاره دارد که پس از دو گروهِ پیشگام در اسلام، یعنی پس از مهاجران و انصارشمیآیند. انصارشپیش از مهاجران در سرای ایمان، یعنی در مدینه جای گرفتند و راه ایمان را برگزیدند. بههر حال این امت، سه دستهاند:
مهاجران، انصار، و آیندگان و پیروان ایشان یا کسانی که پس از اینها آمدهاند. الله متعال در دو جای قرآن کریم، این سه دسته را نام برده است؛ یکی، این آیه که میفرماید:
﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ﴾ [التوبة: ١٠٠]
الله، از پیشگامان نخستین (اسلام، یعنی از) مهاجران و انصار و از کسانی که بهنیکی از آنان پیروی نمودند، راضی است. و آنان نیز از الله خشنودند.
و نیز در سورهی «حشر» که میفرماید:
﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا وَيَنصُرُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ ٨ وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٩ وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ ١٠﴾ [الحشر: ٨، ١٠]
(و بخشی از اموال فیء) از آنِ فقیران مهاجریست که از دیار و اموالشان بیرون رانده شدهاند؛ فضل (و نعمت الله) و خشنودی او را میطلبند و الله و پیامبرش را یاری میکنند. ایشان، همان راستگویانند. (و همچنین از آن) کسانی (است) که پیش از مهاجران در سرای هجرت جای گرفتند و راه ایمان را برگزیدند؛ کسانی را که به سویشان هجرت کردهاند، دوست دارند و در دلهایشان دغدغه و نیازی به آنچه به مهاجران داده شده است، احساس نمیکنند و (آنان را) بر خود ترجیح میدهند؛ گرچه خودشان بسیار نیازمند باشند. و کسانی که از آز و بخلِ نفس خویش مصون بمانند، همان رستگارانند. و (نیز از آنِ) آیندگان ایشان است که میگویند: ای پروردگارمان! ما و برادرانمان را که در ایمان بر ما پیشی گرفتند، بیامرز و در دلهایمان هیچ کینهای نسبت به مؤمنان قرار مده؛ ای پروردگارمان! بیگمان تو، بخشایندهی مهرورزی.
لذا هرکه را دیدید که به صحابهشمحبت دارد و برایشان استغفار و درخواست آمرزش میکند، بدانید که چنین شخصی با آن بزرگواران محشور میشود؛ و اگر کسی را دیدید که به صحابهشدشنام میدهد و به آنان محبت ندارد و برایشان استغفار و درخواست آمرزش نمیکند، بدانید که چنین شخصی هیچ بهرهای از این امت ندارد و از صحابهشدور است و صحابه نیز از او دورند؛ زیرا اصحابشدر رساندن شریعت، واسطهی میان ما و رسولاللهجهستند؛ همانگونه که پیامبرجدر این امر، واسطهی میان ما و پروردگارمان است و سخن پروردگارمان را به ما رسانید. از اینرو اگر کسی از این واسطهها بهویژه ابوبکر و عمرببدگویی کند، گویا از همهی شریعت بد گفته است؛ زیرا آنها بهطور مطلق برترین و بهترین پیروان پیامبران بودند و هیچیک از پیروان موسی، ابراهیم، عیسی و محمد صلیالله علیهم اجمعین از ابوبکر و عمرببرتر نبوده است. لذا کسی به بدگویی از آنان میپردازد که ذرهای ایمان در دلش وجود ندارد. همچنین کسی که به بدگویی و عیبجویی از صحابهشمیپردازد، در حقیقت بر دینِ اللهﻷخرده میگیرد. از اینرو اللهﻷمیفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ﴾ [الحشر: ١٠]
... و (نیز از آنِ) آنانکه پس از ایشان آمدند،(و) میگویند: ای پروردگارمان! ما و برادرانمان را که در ایمان بر ما پیشی گرفتند، بیامرز.
سپس مؤلفبه حدیث عایشهلاستدلال کرده است که: مردی به پیامبرجگفت: مادرم به مرگ ناگهانی درگذشت؛ بهگمانم اگر فرصت حرف زدن پیدا میکرد، صدقه میداد (یا برای صدقه دادن سفارش مینمود). آیا اگر از سوی او صدقه دهم، پاداشی برای او خواهد بود؟ پیامبرجفرمود: «آری».
این حدیث، نشانگر جواز صدقه دادن از سوی میّت است؛ یعنی وقتی صدقهای میدهید، نیت کنید که از جانب پدر یا مادر یا برادر، یا خواهرتان یا از سوی هر مسلمانِ مردهای باشد؛ این کار، به او نفع میرساند. به عبارت دیگر: ثوابش به او میرسد. [همانگونه که پیشتر گذشت، این موضوع جای بحث و تأمل دارد و علامه آلبانیدر مقدمهی همین کتاب به نقد و بررسی این دیدگاه پرداخته است. [مترجم])]
و اما دعا برای مرده؛ در حدیث ابوهریرهسآمده است: رسولاللهجفرمود: «هنگامی که انسان میمیرد، عملش قطع میشود»؛ زیرا سرای عمل، دنیاست و فرصت عمل، با مرگ انسان پایان مییابد و پس از مرگ، نه جای عمل است و نه فرصتِ آن. از اینرو پیامبرجفرمود: «هنگامی که انسان میمیرد، عملش قطع میشود؛ مگر در سه مورد: صدقهی جاری، یا علمی که دیگران از آن نفع میبرند یا فرزند صالحی که برایش دعا میکند».
منظور از «صدقهی جاری»، این است که خودِ انسان در حیات خویش، زمین یا هر چیز دیگری را برای فقرا یا کارهای عامالمنفعه وقف کند. و «علم سودمند»، دانشِ ماندگاریست که پس از انسان میماند و دیگران از آن سود میبرند. و اما سومین مورد: «فرزند صالحی که برای پدر و مادرش دعا مینمايد»؛ زیرا فرزند ناخلف به پدر و مادرش نیکی نمیکند و حتی از دعا کردن برای آنها نیز دریغ میورزد. اما فرزند صالح و شایسته دعایش را از پدر و مادرش دریغ نمیدارد و پس از مرگشان برای آنان دعا میکند. اینجاست که به اهمیت توجه به تربیت و پرروشِ نیک فرزندانمان پی میبریم. زیرا اگر فرزندانمان را خوب و شایسته تربیت کنیم، هم برای خودشان خوب است و هم برای ما؛ چون برای ما دعا میکنند. در میان این سه مورد، از همه برتر، دانشِ سودمند است. برای شما چند مثال میزنم:
ابوهریرهسجزو عالمترین اصحاب رسولاللهجبود؛ وی، گاه از شدت گرسنگی بر زمین میافتاد؛ اما اینک بیشترِ مسلمانان از انبوه روایات و احادیثی که او برای ما نقل کرده است، بهره میجویند و این، خود صدقهای جاری برای او در مقایسه با صدقات و کارهای نیکیست که در دوران وی بهانجام میرسید.
امام احمد و ابوالعباس حرانی که اینک از دنیا رفتهاند، درسهای ماندگاری برای ما بهجا گذاشتهاند؛ زیرا کتابهایشان در اختیار ماست که میراثی گرانبها بهشمار میآید. آیا از بزرگترین بازرگان آن دوران اینهمه نفع و فایدهی ماندگار تا دورانِ ما، باقی مانده است؟! هرگز؛ لذا از این سه مورد، علم و دانش از همه برتر است؛ زیرا چهبسا صدقهی جاری، از میان میرود و فرزند صالح نیز میمیرد؛ اما دانشی که برای مسلمانان سودمند است، تا زمانی که اللهﻷبخواهد، ماندگار میباشد. لذا همانگونه که امام احمد فرموده است: مشتاق کسب علم و دانش باشید که هیچ چیزی با آن برابری نمیکند؛ البته برای دانشجو و پژوهشگری که نیتش درست است. پس در جهت کسب علوم شرعی و علوم مربوط به آن از قبیل زبان و ادبیات عرب و امثال آن بکوشید تا انشاءالله هم خودتان از این علوم بهره ببرید و هم به دیگران نفعی برسانید.
۹۵۷- عن أنسٍس قال: مَرُّوا بِجَنَازَةٍ فَأَثْنَوْا عَلَيْهَا خَيْراً فَقَالَ النِّبَيُّج: «وَجَبَتْ». ثُمَّ مَرُّوا بِأُخْرَى، فَأثْنَوْا عَلَيْهَا شَرّاً، فَقَالَ النَّبِيُّج: «وَجَبَتْ». فَقَالَ عمر بن الخطابس: مَا وَجَبَت؟ فَقَالَ: «هَذَا أثْنَيْتُمْ عَلَيْهِ خَيْراً، فَوَجَبتْ لَهُ الجَنَّةُ، وهَذَا أثْنَيْتُمْ عَلَيْهِ شَرّاً، فَوَجَبَتْ لَهُ النَّار، أنْتُمْ شُهَدَاءُ اللهِ في الأَرضِ».[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۱۳۶۷؛ و صحیح مسلم، ش: ۹۴۹]
ترجمه: انسسمیگوید: (صحابه) از کنار جنازهای گذشتند و از او بهنیکی یاد کردند. پیامبرجفرمود: «واجب شد». سپس از کنار جنازهی دیگری گذشتند و او را نکوهش کردند. پیامبرجفرمود: «واجب شد». عمر بن خطابسپرسید: چه چیزی واجب شد؟ فرمود: «شخص نخست را ستودید؛ پس بهشت برایش واجب شد و از شخص دوم بهبدی یاد کردید؛ پس آتش دوزخ بر او واجب گشت. شما، گواهانِ الله در زمین هستید».
۹۵۸- وعن أَبي الأسْوَدِ قَالَ: قَدِمْتُ المَدِينَةَ، فَجَلَسْتُ إِلَى عُمَرَ بنِ الخَطَّابس فَمَرَّتْ بِهمْ جَنَازَةٌ، فَأُثْنِيَ عَلَى صَاحِبِهَا خَيْراً، فَقَالَ عُمَرُ: وَجَبَتْ، ثُمَّ مُرَّ بَأُخْرَى فَأُثْنِيَ عَلَى صَاحِبِهَا خَيْراً، فَقَالَ عُمرُ: وَجَبَتْ، ثُمَّ مُرَّ بِالثَّالِثَةِ، فَأُثْنِيَ عَلَى صَاحِبِهَا شَرّاً، فَقَالَ عُمر: وَجَبَتْ ، قَالَ أَبُو الأسودِ: فقلتُ: وَمَا وَجَبَتْ يَا أمْيرَ المُؤمِنينَ؟ قَالَ: قُلْتُ كما قَالَ النَّبِيُّج: «أيُّمَا مُسْلِمٍ شَهِدَ لَهُ أرْبَعَةٌ بِخَيرٍ، أدْخَلَهُ اللهُ الجَنَّةَ». فقُلْنَا: وَثَلاثَةٌ؟ قَالَ: «وَثَلاثَةٌ»؛ فقلنا: وَاثْنَانِ؟ قَالَ: «وَاثْنَانِ». ثُمَّ لَمْ نَسْأَلْهُ عَن الواحِدِ.[روايت بخاري] [صحیح بخاری، ش: ۱۳۶۸]
ترجمه: ابوالاسود میگوید: به مدینه آمده و نزد عمر بن خطابسنشسته بودم؛ در این میان جنازهای از آنجا عبور دادند و از آن بهنیکی یاد شد. عمرسفرمود: «واجب شد». سپس جنازهی دیگری از آنجا عبور دادند و از او نیز بهنیکی یاد گردید. عمرسفرمود: «واجب شد». آنگاه جنازهی سومی عبور داده شد و صاحبش را نکوهش کردند. عمرسفرمود: «واجب شد». ابوالاسود میگوید: گفتم: ای امیر مؤمنان! چه چیزی واجب شد؟ پاسخ داد: من، سخن پیامبرجرا بازگو کردم که فرمود: «هر مسلانی که چهار نفر از او بهنیکی یاد کنند، الله(ﻷ) او را وارد بهشت میگرداند». گفتیم: (گواهیِ) سه نفر چه؟ فرمود: «(اگر) سه نفر (هم گواهی دهند، اینگونه است)». گفتیم: دو نفر چه؟ فرمود: «(اگر) دو نفر (نیز گواهی دهند، اینگونه است)». و از آن بزرگوار دربارهی گواهی یک نفر نپرسیدیم.
شرح
مؤلفدر کتابش «ریاضالصالحین» میگوید: «باب: تعریف مردم از مرده». یادِ مردم از مرده به دو صورت است: یا از او بهنیکی یاد میکنند و یا بهبدی. و این، به آنچه که دربارهاش میدانند، بستگی دارد.
سپس مؤلف، حدیث انسسو نیز ماجرای ابوالاسود با عمر بن خطابسرا ذکر کرده است. در حدیث انسسآمده است که پیامبرجبا همراهانش از کنار جنازهای گذشت. اصحاب از او بهنیکی یاد کردند. پیامبرجفرمود: «واجب شد». سپس از کنار جنازهی دیگری گذشتند و او را نکوهش کردند. پیامبرجفرمود: «واجب شد». عمر بن خطابسپرسید: ای رسولخدا! چه چیزی واجب شد؟ فرمود: « شخص نخست را ستودید؛ پس بهشت برایش واجب شد و از شخص دوم بهبدی یاد کردید؛ پس آتش دوزخ بر او واجب گشت. شما، گواهانِ الله در زمین هستید». الله بهتر میداند؛ ولی گویا شخص دوم از منافقان بوده است. زیرا در دوران پیامبرجمنافقان فراوانی در مدینه وجود داشتند که بهظاهر ادعای اسلام میکردند، اما در باطن کافر بودند. جایگاه منافقان در پایینترین ردهی دوزخ است؛ مگر کسی که توبه کند. بههر حال این حدیث بیانگر این است که اگر مسلمانان از مردهای بهنیکی یاد کنند، بدین معناست که او بهشتیست و بهشت بر وی واجب میشود. همچنین اگر از مردهای بهبدی یاد کنند، این نشان میدهد که آن شخص دوزخیست و آتش دوزخ بر او واجب میگردد. گفتنیست: هیچ تفاوتی در میان گواهی مسلمانان در دوران پیامبرجو پس از ایشان، وجود ندارد؛ زیرا حدیث ابوالاسود با عمر بن خطابسپس از دوران پیامبرجبوده است. البته ما اهل سنت و جماعت بر این باوریم که دربارهی کسی گواهی نمیدهیم که او، بهشتی یا دوزخیست؛ مگر برای کسی که پیامبرجآشکارا دربارهاش بیان کرده باشد که بهشتی یا دوزخیست. مثلاً برای خلفای چهارگانه، یعنی: ابوبکر، عمر، عثمان و علیشو برای سایر عشرهی مبشَّره گواهی داده است که اینها بهشتیاند؛ همانگونه که پیامبرجفرموده است: «أَبُو بَكْرٍ فِي الْجَنَّةِ، وَعُمَرُ فِي الْجَنَّةِ، وَعُثْمَانُ فِي الْجَنَّةِ، وَعَلِيٌّ فِي الْجَنَّةِ، وَطَلْحَةُ فِي الْجَنَّةِ، وَالزُّبَيْرُ فِي الْجَنَّةِ، وَسَعْدٌ فِي الْجَنَّةِ، وَسَعِيدُ بْنُ زَيْدٍ فِي الْجَنَّةِ، وَعَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ فِي الْجَنَّةِ، وَأَبُو عُبَيْدَةَ بْنُ الْجَرَّاحِ فِي الْجَنَّةِ». [صحیح است؛ ر.ک: صحیح الترمذی، ش: ۲۹۴۶؛ و المشکاۀ، ش: (۶۱۱۰، ۶۱۱۱)؛ و تخریج العقیدۀ الطحاویۀ (۷۲۸) از علامه آلبانی] یعنی: «ابوبکر بهشتیست؛ عمر بهشتیست؛ عثمان بهشتیست؛ علی بهشتیست؛ طلحه بهشتیست؛ زبیر بهشتیست؛ سعد -بن ابیوقاص- بهشتیست؛ سعید بن زید بهشتیست؛ عبدالرحمن بن عوف بهشتیست؛ و ابوعبیده بن جرّاح بهشتیست». پیامبرجهمهی این ده نفر را جزو بهشتیان برشمرد. و نیز عکاشه بن محصنس؛ باری پیامبرجخبر داد که: «هفتادهزار نفر از این امت بدون حساب و عذاب، وارد بهشت میشوند». عكاشه بن محصنسبرخاست و گفت: از الله بخواهید که من، جزو آنها باشم. پیامبرجفرمود: «تو، جزو آنها هستی». مردي ديگر برخاست وگفت : «از الله بخواهید که من نیز جزو آنها باشم». فرمود: «عكاشه، در این زمینه بر تو پیشی گرفت». [اين حدیث و تخریج آن، پیشتر بهشمارهی ۷۵ گذشت]
الله متعال میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَرۡفَعُوٓاْ أَصۡوَٰتَكُمۡ فَوۡقَ صَوۡتِ ٱلنَّبِيِّ وَلَا تَجۡهَرُواْ لَهُۥ بِٱلۡقَوۡلِ كَجَهۡرِ بَعۡضِكُمۡ لِبَعۡضٍ أَن تَحۡبَطَ أَعۡمَٰلُكُمۡ وَأَنتُمۡ لَا تَشۡعُرُونَ ٢﴾[الحجرات: ٢]
ای مؤمنان! صداهایتان را فراتر از صدای پیامبر نبرید و با او، آنگونه سخن نگویید که با یکدیگر سخن میگویید تا مبادا بیآنکه دریابید، اعمالتان نابود شود.
ثابت بن قيسسكه صدای بلندی داشت، پس از نزول این آیه ترسید و خانهنشین شد و از ترس اینکه عملش تباه شود، از خانه بیرون نمیآمد. پیامبرجپس از اینکه متوجه غیبتش شد، کسی را نزدش فرستاد و به او مژده داد که: «بَلْ تَعِيشُ حَمِيدًا، وتُقْتَلُ شَهِيدًا وَتَدْخُلُ الْجَنَّةَ». [روایت: حاکم در المستدرک (۳/۲۶۱)؛ و رویانی (۱۰۰۲)؛ و ابن ابیعاصم در الآحاد والمثانی (۳۳۹۹) و الجهاد (۲۲۵)؛ و طبرانی در الکبیر (۲/۷۰)؛ و اصبهانی در دلائل النبوۀ (۳۰۹)، از طریق عبدالرحمن بن یزید بن جابر از عطاء خراسانی از دختر ثابت بن قیس بهصورت مرفوع. این، اِسنادی ضعیف است؛ زیرا عطاء بهرغم اینکه صدوق (راستگو) بود، - در نقل روایت- بهکثرت اشتباه میکرد؛ همچنین شرحِ حالی از دختر ثابت نیافتم. البته همانند این را معمر در الجامع (۱۱/۲۳۹) بهنقل از زهری بهصورت مرسل از ثابت آورده است. در این روایت، زهری، محل اختلاف است؛ و نیز روایت: طبرانی در الکبیر (۲/۶۶) و الاوسط (۱/۱۸) از طریق اوزاعی از زهری از محمد بن ثابت انصاری از پدرش ثابت بن قیس بهصورت مرفوع؛ حافظ در التهذیب (۵/۵۶) در شرح حال محمد بن ثابت میگوید: «چنین بهنظر میرسد که روایت محمد بن ثابت از پدرش و نیز از سالم، مرسل باشد؛ زیرا اندو در جنگ یمامه کشته شدند و او (=محمد بن ثابت) خردسال بود؛ مگر اینکه در همان زمان، یعنی در دوران طفولیتش چیزی از پدرش شنیده و حفظ کرده باشد... همچنین سماع زهری از وی (=محمد بن ثابت) درست نیست و بهثبوت نرسیده است». و نیز روایت: رویانی (۱۰۰۱)، و طبرانی در الکبیر (۲/۶۷) و ابن مبارک در الجهاد (۱۲۳) از طریق زهری از اسماعیل بن محمد بن ثابت از ثابت بهصورت مرفوع. این، روایت مالک و یونس بن یزید از زهری است؛ البته صالیح بن ابیالخضر و ابراهیم بن سعد در این روایت با مالک و یونس بن یزید اختلاف کرده و آنرا از طریق زهری از اسماعیل از پدرش از ثابت بهصورت مرفوع روایت نمودهاند. ابوحاتم در العلل (۲/۲۳۶) میگوید: «صالح در آن دچار اشتباه شده است؛ بلکه این روایت از زهری از اسماعیل بن محمد بن ثابت اویسیست»] یعنی: «ستوده (و سرافراز) زندگی میکنی و به شهادت میرسی و وارد بهشت میشوی». لذا هرکسی که پیامبرجبه بهشتی بودن وی گواهی داده باشد، ما نیز گواهی میدهیم که بهشتیست و هرکه پیامبرجآشکارا دربارهاش بیان کرده باشد که دوزخیست، ما هم گواهی میدهیم که آنشخص دوزخیست. پیامبرجو همچنین قرآن کریم به دوزخی بودن عدهای تصریح کردهاند. همانگونه که الله متعال دربارهی ابولهب که عموی پیامبرجمیفرماید:
﴿تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ ١ مَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُ مَالُهُۥ وَمَا كَسَبَ ٢ سَيَصۡلَىٰ نَارٗا ذَاتَ لَهَبٖ ٣ وَٱمۡرَأَتُهُۥ حَمَّالَةَ ٱلۡحَطَبِ ٤ فِي جِيدِهَا حَبۡلٞ مِّن مَّسَدِۢ ٥﴾[المسد: ١، ٦]
زیانکار و شکسته باد دو دست ابولهب و خودش نابود باد. مالش و آنچه بهدست آورد، سودی به حالش نبخشید. بهزودی وارد آتش شعلهوری خواهد شد. و نیز همسرش (که در دشمنی با پیامبر، آتشبیار معرکه بود؛ آری، همان) زنِ هیزمکش را میگویم. در گردنش ریسمانی از لیف خرماست (و در دوزخ زنجیری آتشین بر گردن دارد).
پیامبرجخبر داد که عمویش ابوطالب در بالاترین قسمت دوزخ بهسر میبرد؛ یعنی در عمقِ کمِ آن، اما دو کفش آتشین در پاهای اوست که مغز سرش از آن، به جوش میآید.
شخصی نزد پیامبرجآمد و پرسید: ای رسولخدا! پدرم کجاست؟ فرمود: «پدرت در دوزخ است». همچنین پیامبرجفرمود: «عمرو بن لحی را در دوزخ دیدم که رودههایش را به دنبال خویش میکشید». [همانگونه که در روایت بخاری آمده است، عمرو بن لحی نخستین کسی بود که حیوانات را بهنامِ وقف برای بتها، بدون استفاده رها کرد. ر.ک: صحیح بخاری، ش: (۱۲۱۲، ۳۵۲۴). [مترجم] )]
علامه ابوالعباس حرانی میگوید: دربارهی کسی که امت بهاتفاق از او بهنیکی یاد کنند، گواهی میدهیم که بهشتیست. مانند امام احمد، شافعی، ابوحنیفه، مالک، سفیان ثوری، سفیان بن عیینه و دیگر امامانی که همهی امت از آنها بهنیکی یاد میکنند؛ لذا گواهی میدهیم که اینها بهشتیاند. دربارهی شخص شیخالاسلام نیز اینگونه است؛ زیرا امت بهطور عموم از او بهنیکی یاد مینمایند؛ مگر عدهی اندک و ناچیزی که از رویکرد عمومِ مسلمانان کناره گرفتهاند و هرکس چنین رویکردی داشته باشد و از عموم مسلمانان کناره بگیرد، در آتش دوزخ میافتد. لذا دربارهی شیخالاسلام نیز گواهی میدهیم که بهشتیست. و این دیدگاه با حدیث عمرسکه بخاریآنرا روایت کرده است، تأیید میشود: «هرکس که چهار یا سه یا دو نفر از او بهنیکی یاد کنند، بهشت بر وی واجب میشود». و صحابهشاز پیامبرجدربارهی گواهیِ یک نفر سؤال نکردند.
از الله متعال میخواهیم که ما را در جرگهی بهشتیان قرار دهد و ما را بر آتش دوزخ حرام بگرداند.
۹۵۹- عن أنسٍس قال: قَالَ رسول اللهج: «مَا مِنْ مُسْلِمٍ يَمُوتُ لَهُ ثَلاَثَةٌ لَمْ يَبْلُغوا الحِنْثَ إِلا أدْخَلَهُ اللهُ الجَنَّةَ بِفَضْلِ رَحْمَتِهِ إيَّاهُمْ».[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: (۱۳۸، ۱۲۴۸)]
ترجمه: انسسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هر مسلمانی که سه فرزندِ نابالغش بمیرند، بهقطع الله متعال به لطف رحمت خویش بر فرزندانِ آنشخص، او را وارد بهشت میگرداند».
۹۶۰- وعن أَبي هريرةس قال: قَالَ رسول اللهج: «لا يَمُوتُ لأَحَدٍ مِنَ المُسْلِمينَ ثَلاَثَةٌ مِنَ الوَلَدِ لا تَمسُّهُ النَّارُ إِلا تَحِلَّةَ القَسَمِ».[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: (۱۰۲، ۱۲۵۱)؛ صحیح مسلم، ش: ۲۶۳۲]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هر مسلمانی که سه فرزندش بمیرند، آتش به آن مسلمان نمیرسد؛ مگر بهخاطر تحقق سوگند (پروردگار)».
[نووی گوید: منظور از تحقق سوگند پروردگار، اشارهایست به این آیه که الله متعال میفرماید: ﴿وَإِن مِّنكُمۡ إِلَّا وَارِدُهَاۚ﴾؛ [سورهي مریم، آیهی۷۱)] یعنی: «هیچکس از شما نیست؛ مگر آنکه از دوزخ گذر خواهد کرد». و مراد از آن، عبور از "پُل صراط" میباشد که بر روی جهنم نصب شده است. الله، ما را از آن مصون بدارد.]
۹۶۱- وعن أَبي سعيد الخدريس قَالَ: جَاءتِ امْرأةٌ إِلَى رسول اللهج فَقَالَتْ: يَا رسولَ الله، ذَهبَ الرِّجَالُ بِحَدِيثكَ، فَاجْعَلْ لَنَا مِنْ نَفْسِكَ يَوْماً نَأتِيكَ فِيهِ تُعَلِّمُنَا مِمَّا عَلَّمَكَ اللهُ، قَالَ: «اجْتَمِعْنَ يَوْمَ كَذَا وَكَذَا»؛ فَاجْتَمَعْنَ، فَأَتَاهُنَّ النَّبيُّج فَعَلَّمَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَهُ اللهُ، ثُمَّ قَالَ: «مَا مِنْكُنَّ مِنِ امْرَأةٍ تُقَدِّمُ ثَلاَثَةً مِنَ الوَلَدِ إِلا كَانُوا لَهَا حِجَاباً مِنَ النَّارِ». فقالتِ امْرَأةٌ: وَاثْنَينِ؟ فَقَالَ رسولُاللهج: «وَاثْنَيْنِ».[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۱۰۱؛ صحیح مسلم، ش: ۲۶۳۴]
ترجمه: ابوسعید خدریسمیگوید: زنی نزد رسولاللهجآمد و عرض کرد: ای رسولخدا! مردان بهتنهایی از سخنان شما بهره بردند؛ پس روزی از - وقت- خود را به ما اختصاص دهید تا نزدتان بیاییم و از آنچه که الله به شما آموخته است، به ما آموزش دهید. رسولاللهجفرمود: «در فلان و فلانروز جمع شوید». آنگاه پیامبرجنزدشان آمد و از آنچه که الله به او آموخته است، به آنان آموزش داد. سپس فرمود: «هر زنی از شما که سه فرزندش را از دست بدهد، بهقطع آنها برای مادرشان مانعی در برابر آتش دوزخ خواهند بود». زنی پرسید: آیا دو فرزند نیز اینگونه است؟ پیامبرجفرمود: «(بله؛) دو فرزند نیز همینگونه است».
شرح
مؤلفدر کتابش «ریاضالصالحین» بابی بدین عنوان گشوده است: «فضیلت کسی که فرزندان کوچکش بمیرند»؛ یعنی: کسی که چند فرزند خردسالش را از دست بدهد و به امید دریافت پاداش از اللهﻷشکیبایی ورزد، فضایلی دارد که در احادیث آمده است. سپس مؤلف احادیث انس، ابوهریره و ابوسعیدشرا در اینباره آورده است. احادیثی که نشان میدهد: «هر مسلمانی که سه فرزندِ نابالغش بمیرند، بهقطع الله متعال به لطف رحمت خویش بر فرزندانِ آنشخص، او را وارد بهشت میگرداند». از آن جهت به رحمت الهی نسبت به فرزندان خردسال یا نابالغ اشاره کرد که فرزندان نابالغ بهطور خاص درخورِ رحمت و توجه هستند؛ زیرا فرزندان پس از اینکه بزرگ میشوند، استقلال مییابند و بهاندازهی فرزندان نابالغ، به مهر و توجه پدر و مادر نیاز ندارند. لذا پدر و مادر به فرزندان خردسال خویش، بیشتر محبت و توجه میکنند. لذا هرکس سه فرزند نابالغ از دست دهد و به خاطر الله و امید به پاداش الاهی شکیبایی ورزد، این فرزندان برای او مانعی در برابر آتش دوزخ خواهند بود؛ مگر بهخاطر تحقق سوگند پروردگار که میفرماید:
﴿وَإِن مِّنكُمۡ إِلَّا وَارِدُهَاۚ كَانَ عَلَىٰ رَبِّكَ حَتۡمٗا مَّقۡضِيّٗا ٧١ ثُمَّ نُنَجِّي ٱلَّذِينَ ٱتَّقَواْ وَّنَذَرُ ٱلظَّٰلِمِينَ فِيهَا جِثِيّٗا ٧٢﴾ [مريم: ٧١، ٧٢]
و هیچکس از شما نیست؛ مگر آنکه بر دوزخ گذر خواهد کرد. این، وعدهی قطعی و مقدریست که انجامش با پروردگار توست. آنگاه پرهیزکاران را نجات میدهیم و ستمگران را که به زانو درآمدهاند، در دوزخ رها میکنیم.
در حدیث ابوسعید خدریسآمده است: پیامبرجدر گردهمایی زنان حضور یافت و به آنان از آنچه که اللهﻷبه او آموخته بود، آموزش داد و فرمود: «هر زنی از شما که سه فرزندش را از دست بدهد، بهقطع آنها برای مادرشان مانعی در برابر آتش دوزخ خواهند بود». زنی پرسید: آیا دو فرزند نیز اینگونه است؟ پیامبرجفرمود: «(بله؛) دو فرزند نیز همینگونه است». و این هم از لطف و فضلِ الله متعال است که اگر مسلمانی دو فرزندش را از دست بدهد و سپس به امید پاداش الهی شکیبایی ورزد، این امر مانعی برای او در برابر آتش دوزخ خواهد بود؛ فرقی نمیکند که فرزندانش دختر باشند یا پسر.
۹۶۲- عن ابن عمرَب: أنَّ رسول اللهج قَالَ لأصْحَابِهِ- يعْني لَمَّا وَصَلُوا الحِجْرَ، دِيَارَ ثَمُودَ-: «لا تَدْخُلُوا عَلَى هَؤُلاَءِ المُعَذَّبِينَ إِلاَّ أنْ تَكُونُوا بَاكِينَ، فَإنْ لَمْ تَكُونُوا بَاكِينَ، فَلا تَدْخُلُوا عَلَيْهِمْ، لا يُصِيبُكُمْ مَا أصَابَهُمْ».[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: (۴۳۳، ۴۴۱۹، ۴۴۲۰)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۹۸۰]
وفي روايةٍ قَالَ: لَمَّا مَرَّ رسولُ اللهجبِالحِجْرِ، قَالَ: «لا تَدْخُلُوا مَسَاكِنَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أنْفُسَهُمْ، أنْ يُصِيبَكُمْ مَا أصَابَهُمْ، إِلاَّ أنْ تَكُونُوا بَاكِينَ»؛ ثُمَّ قَنَّع رسولُ اللهجرَأسَهُ وأسْرَعَ السَّيْرَ حَتَّى أجَازَ الوَادِي.
ترجمه: ابنعمربمیگوید: رسولاللهجبه یارانش- آنگاه که به "حجر"، سرزمین قوم ثمود رسیدند- فرمود: «از سرزمین اینها که مورد عذاب قرار گرفتهاند، جز گریهکنان عبور نکنید؛ و اگر گریان نبودید، به آنجا وارد نشوید. مبادا عذابی که به آنان رسید، به شما نیز برسد».
و در روایتی دیگر، ابنعمربگفته است: هنگامیکه رسولاللهجاز سرزمین "حجر" گذشت، فرمود: «به سکونتگاههای کسانی که به خویشتن ستم کردند، جز گریهکنان وارد نشوید؛ مبادا آنچه به آنان رسید، به شما نیز برسد. سپس رسولاللهجسر خویش را پوشاند و به حرکت خود سرعت بخشید تا آنکه آن وادی را پشت سر نهاد.
شرح
مؤلفدر کتابش «ریاضالصالحین» بابی بدین عنوان گشوده است: «گریستن بههنگام عبور از کنار قبور و محل هلاکت ستمگران و ترس از اینکه عذابی همانند عذاب آنان به انسان برسد». وی سپس حدیث ابنعمربدربارهی گذر رسولاللهجاز حجر، یعنی از سرزمین قوم ثمود را آورده است. قوم ثمود، همان قوم صالح÷بودند؛ الله متعال، صالح÷را به سویشان فرستاد تا آنان را به ایمان به الله فرا بخواند؛ اما آنها کفر ورزیدند و ایمان نیاوردند. صالح÷به آنان فرمود: سه روز فرصت دارید که در خانههایتان از زندگی برخوردار باشید. سپس بانگی شدید و مرگبار، قوم ثمود را فرا گرفت و در خانههایشان از پا درآمدند و نقش زمین شدند. الله متعال، آنچنان قدرت و نیرویی به آنان بخشیده بود که بهسادگی کوهها را میتراشیدند و در دلِ کوهها، کاخها و خانههای بلند و برافراشته میساختند؛ ولی بدان سبب که ایمان نیاوردند، آنان را با بانگی مرگبار هلاک کرد. پیامبرجهنگامیکه رهسپار "تبوک" بود، از این سرزمین گذشت و فرمود: «از سرزمین اینها که مورد عذاب قرار گرفتهاند، جز گریهکنان عبور نکنید؛ و اگر گریان نبودید، به آنجا وارد نشوید. مبادا عذابی که به آنان رسید، به شما نیز برسد».
لذا رفتن به سرزمین ثمود [و چنین مکانهایی] بهقصد گردش و دیدن خانههایشان جایز نیست؛ زیرا چنین کاری، نافرمانی از رسولاللهجبهشمار میآید؛ مگر اینکه کسی گریهکنان و برای عبرت گرفتن به چنین مکانهایی برود. و اگر گریان نبود، برایش رفتن به آنجا جایز نیست؛ زیرا ممکن است به عذابی همانند عذاب آنان گرفتار شود. رسولاللهجهنگام عبور از سرزمین "حجر" سر خود را پوشاند و به حرکت خویش سرعت بخشید تا آنکه این وادی را پشت سر نهاد. اینجاست که به اشتباهِ آندسته از کسانی که برای گردش و تفریح به سرزمین ثمود و امثال آن میروند و چند روزی در انجا اقامت میکنند، پی میبریم و درمییابیم که این کار، نافرمانی از رسولاللهجو بر خلاف سنت و رهنمود آن بزرگوار است. چراکه پیامبرجبههنگام عبور از این سرزمین، سر خویش را پوشاند و با سرعتِ بیشتری حرکت کرد تا هرچه زودتر آنجا را پشت سر بگذارد؛ همچنین از سکونت و ماندن در سکونتگاههای کسانی که به خویشتن ستم کردند، برحذر داشت تا مبادا انسان به عذابی چون عذاب آنان گرفتار شود؛ چه به سبب کفر به اللهﻷو چه بهخاطر گناهی جز کفر. البته روز رستاخیز که با الله دیدار میکند، پاسخگوی اعمالش خواهد بود و الله به بندگانش بیناست.
***
۹۶۳- عن كعب بن مالكس أنَّ النَّبيَّج خَرَجَ في غَزْوَةِ تَبُوكَ يَوْمَ الخَمِيس، وَكَانَ يُحِبُّ أنْ يَخْرُجَ يَوْمَ الْخَميسِ.[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۲۹۴۹]
وفي رواية في الصحيحين: لقَلَّمَا كَانَ رسولُ اللهجيَخْرُجُ إِلا في يَوْمِ الخَمِيسِ.
ترجمه: کعب بن مالکسمیگوید: پیامبرجروز پنجشنبه رهسپار غزوهی تبوك شد و دوست داشت که روزهای پنجشنبه سفرش را آغاز کند.
در روایتی در «صحیحین» آمده است: کمتر پیش میآمد که رسولاللهجدر روزی جز پنجشنبه - از خانه- بیرون برود (و سفرش را آغاز کند).
۹۶۴- وعن صخر بن وَداعَةَ الغامِدِيِّ الصحابيِّس أنَّ رسول اللهج قَالَ: «اللهمَّ بَارِكْ لأُمَّتِي في بُكُورِهَا»؛ وَكَانَ إِذَا بَعَثَ سَرِيَّةً أَوْ جَيْشَاً بَعَثَهُمْ مِنْ أوَّلِ النَّهَارِ. وَكَانَ صَخْرٌ تَاجِراً، وَكَانَ يَبْعَثُ تِجَارَتَهُ أوَّلَ النَّهَار، فَأَثْرَى وَكَثُرَ مَالُهُ.[روايت ابوداود و ترمذي؛ ترمذی گفته است: حدیثی حسن میباشد.] [صحيح الجامع، ش: ۱۳۰۰؛ و صحيح ابنماجه، از آلبانيش: ۱۸۱۸]
ترجمه: صخر بن وداعهی غامدی صحابیسمیگوید: رسولاللهجدعا کرد: «یا الله! صبحگاهان را برای امتم خجسته و پربرکت بگردان». و هرگاه پیامبرجدسته یا لشکری را گسیل میکرد، آنان را در آغاز روز میفرستاد. صخرسبازرگان بود و فرستادن کاروانهای تجاری (و فعالیتهای)خود را در ابتدای روز انجام میداد؛ لذا پس از مدتی ثروتمند شد و اموالش زیاد گردید.
شرح
مؤلف رحمه الله، بخشی به نام آداب سفر گشوده است.
سفر، یعنی ترک وطن و رفتن انسان از محلّ اقامتش به منطقهای دیگر. واژهی سفر در زبان عربی، همخانوادهی کلمهی «اِسفار» است که به معنای خروج و ظهور یا نمایان شدن میباشد. چنانکه گفته میشود: «أسفر الصبح»؛ یعنی: «صبح روشن شد». بر این اساس علت نامگذاریِ سفر به این اسم، این است که سفر، ویژگیهای انسان را نمایان میسازد و در سفر است که مردان، شناخته میشوند. چه بسیار کسانی که برای شما نامآشنا هستند؛ اما زمانی آنان را بهخوبی میشناسید که با آنها همسفر میشوید و در سفر به خلق و خویشان پی میبرید. عمر بن خطابسعادت داشت که وقتی در حضور وی، از شخصی بهنیکی یاد میکردند، میپرسید: آیا با او همسفر شدهاید؟ آیا با او معامله کردهاید؟ اگر پاسخ مثبت بود، عمرسگواهی آنها را دربارهی آنشخص میپذیرفت و گرنه، سخنشان دربارهی آنشخص، نزد عمرسبیاعتبار بود.
شایسته است که انسان، مناسبترین و آسانترین زمان را برای مسافرت انتخاب کند؛ مانند آخر هفته. همانگونه که پیامبرجبیشتر سفرهایش ر ا در روز پنجشنبه آغاز میکرد و گاه در سایر روزها نیز به سفر میرفت. چنانکه آخرین سفرش، یعنی حج وداع را در روز شنبه آغاز فرمود؛ اما عادتش، این بود که معمولاً روزهای پنجشنبه برای سفر بیرون میرفت؛ بهویژه در جنگها و غزوات. الله بهتر میداند؛ اما گویا حکمتش، این بود که روز پنجشنبه اعمال انسان را به سوی اللهﻷبالا میبرند و به او عرضه میکنند؛ لذا پیامبرجدوست داشت که عملش، یعنی خروج در راه الله، در آنروز بر اللهﻷعرضه شود. همچنین دوست داشت که سفرش را در ابتدای روز آغاز کند؛ زیرا گاه، انسان در سفرش غافلگیر میگردد و اگر در ابتدای روز بیرون آمده باشد، فرصت کافی برای رفع مشکلات فرا رویش دارد؛ بهویژه در سفرهای آن دوران که امکانات سفر اندک بود و مردم با اسب و شتر یا حتی با پای پیاده سفر میکردند. اما امروزه بهخاطر فراوانی امکانات از قبیل وجود هواپیما، سفرها منظم و در ساعتهای مشخصی انجام میشود. بههر حال اگر امکان آغاز سفر در روز پنجشنبه وجود داشت، چه بهتر؛ و گرنه، ایرادی ندارد که انسان در روز یا زمان دیگری، سفرش را آغاز کند.
سپس مؤلفحدیث صخرسرا آورده است که پیامبرجدعا کرد: «یا الله! صبحگاهان را برای امتم خجسته و پربرکت بگردان». بدینسان رسولاللهجدعا نمود که اللهﻷآغاز روز را برای امتش پربرکت بگرداند؛ زیرا انسان در ابتدای روز، فرصت بسیاری برای کار کردن دارد و همانگونه که الله متعال فرموده است: روز، هنگامِ کار و تلاش برای کسب معاش میباشد:
﴿وَجَعَلۡنَا ٱلنَّهَارَ مَعَاشٗا ١١﴾ [النبا: ١١]
و روز را هنگام کسب معاش گرداندیم.
لذا همانطور که تجربه ثابت کرده است: اگر انسان کار و تلاش خویش را در ابتدای روز آغاز نماید، خیر و برکت فراوانی مییابد؛ اما متأسفانه امروزه بسیاری از ما تا دیروقت و حتی تا نزدیک ظهر میخوابیم و آغاز روز را که خجسته و پربرکت است، از دست میدهیم. تودهی مردم میگویند: «سردار و فرمانروای روز، آغاز آن است»؛ یعنی: انسان در ابتدای روز وقتش را بهتر مدیریت میکند و فرصتِ بیشتری برای کار و تلاش دارد. و چه خوب گفتهاند: «سحرخیز باش تا کامروا باشی»! از اینرو صخرسکه بازرگان بود، فرستادن کاروانهای تجاری (و فعالیتهای) خود را در ابتدای روز انجام میداد؛ لذا پس از مدتی ثروتمند شد و اموالش زیاد گردید؛ و این، بهخاطر عمل به رهنمود پیامبرجو دعای ایشان بود که فرمود: «یا الله! آغاز روز را برای امتم خجسته و پربرکت بگردان».
۹۶۵- عن ابن عمرَب قَالَ: قَالَ رسولُ اللهج: «لَوْ أنَّ النَّاسَ يَعْلَمُونَ مِنَ الوحدَةِ مَا أعْلَمُ، مَا سَارَ رَاكبٌ بِلَيْلٍ وَحْدَهُ».[روایت بخاری] [صحیح بخاری، ش: ۲۹۹۸]
ترجمه: ابنعمربمیگوید: رسولاللهجفرمود: «اگر آنچه را که من دربارهی - خطرات- تنها به سفر رفتن را میدانم، مردم نیز میدانستند، هیچ سوارهای بهتنهایی در شب به مسافرت نمیرفت».
۹۶۶- وعن عمرِو بن شُعَيْبٍ عن أبيه عن جَدهِس قَالَ: قَالَ رسولُ اللهج: «الرَّاكِبُ شَيْطَانٌ، وَالرَّاكِبَانِ شَيْطَانَانِ، وَالثَّلاَثَةُ رَكْبٌ».[روايت ابوداود و ترمذي و نسائی با اِسنادهای صحیح؛ ترمذی گفته است: حدیثی حسن میباشد.] [صحيح الجامع، ش: ۳۵۲۴؛ السلسلة الصحیحة، از آلبانیش: ۶۲؛ آلبانیگوید: طبری گفته است: «این، رهنمود و هشداری بازدارنده برای کسیست که از تنهایی میترسد؛ و گرنه، تنها به مسافرت رفتن، حرام نیست. کسی که به تنهایی به بیابان میرود یا شب را در خانه بهتنهایی میگذراند، هر آن ممکن است که بترسد؛ بهویژه اگر قلبی ضعیف و اندیشهای سست داشته باشد. البته مردم در اینباره گوناگوناند؛ لذا این هشدار بازدارنده، بهخاطر بازداشتن از خطرات احتمالیِ تنهاییست و نشان میدهد که تنها به مسافرات رفتن و بهکلی، تنهایی، کراهت دارد و کراهت دربارهی دو نفر که با هم هستند، از یکی بودن و تنهایی، کمتر است»]
ترجمه: از عمرو بن شعیب از پدرش از پدربزرگشسروایت است که رسولاللهجفرمود: «یک سواره (یا یک نفر که رهسپار سفر است)، یک شیطان میباشد و دو سواره، دو شیطان هستند و سه سواره، یک کاروان بهشمار میآیند».
۹۶۷- وعن أَبي سعيد وأبي هُريرةب قالا: قَالَ رسولُ اللهج: «إِذَا خَرَجَ ثَلاَثَةٌ في سَفَرٍ فَليُؤَمِّرُوا أحَدَهُمْ».[حدیثی حسن میباشد که ابوداود با اِسناد حسن روایت کرده است.] [صحيح الجامع، ش: ۵۰۰؛ السلسلة الصحیحة، از آلبانیش: ۱۳۲۲؛ آلبانی، این حدیث را در مشکاۀ المصابیح، ش: ۳۹۱۱، حسن دانسته است]
ترجمه: از ابوسعید و ابوهریرهبروایت است که رسولاللهجفرمود: «هرگاه سه نفر رهسپار سفر میشوند، باید یکی از خودشان را امیر قرار دهند».
۹۶۸- وعن ابن عبّاسٍب عَنِ النَّبِيِّج قَالَ: «خَيْرُ الصَّحَابَةِ أرْبَعَةٌ، وَخَيْرُ السَّرَايَا أرْبَعُمِائَةٍ، وَخَيْرُ الجُيُوشِ أرْبَعَةُ آلاَفٍ، وَلَنْ يُغْلَبَ اثْنَا عَشَرَ ألْفاً مِنْ قِلةٍ».[روايت ابوداود و ترمذي؛ ترمذی گفته است: حدیثی حسن میباشد.] [صحيح الجامع، ش: ۳۲۷۸؛ و السلسلة الصحیحة، از آلبانیش: ۹۸۶]
ترجمه: ابنعباسبمیگوید: پیامبرجفرمود: «بهترین همراهان، چهار نفر هستند؛ و بهترین دسته(ی نظامی) چهارصد نفرند و بهترین لشکر، چهارهزار نفر. و دوازدههزار نفر هرگز بهخاطر کمیِ تعداد شکست نمیخورند».
شرح
مؤلفدر کتابش «ریاضالصالحین» بابی بدین عنوان گشوده است: « استحباب جستجوی همسفر و امیر قرار دادن یکی از خودشان در سفر». این باب، حاوی دو مسأله است:
یکم: شایسته است که انسان همسفری با خود داشته باشد و تنهایی به مسافرت نرود. از اینرو پیامبرجفرموده است: «اگر آنچه را که من دربارهی - خطرات- تنها به سفر رفتن را میدانم، مردم نیز میدانستند، هیچ سوارهای بهتنهایی در شب به مسافرت نمیرفت». یعنی: شایسته نیست که انسان بهتنهایی به مسافرت برود؛ زیرا ممکن است بیمار و حتی بیهوش شود یا کسی به او حمله کند؛ خلاصه اینکه خطرات سفری که بهتنهایی صورت میگیرد، فراوان است و اگر انسان همسفری داشته باشد، در برابر خطرات سفر به او کمک میکند. این، دربارهی سفرهاییست که بهتنهایی انجام میشود و مفهوم تنهایی در آن هویداست؛ نه دربارهی مسیرها یا سفرهایی که در کمتر از هر دقیقه، خودرویی از کنارِ انسان میگذرد؛ گرچه انسان در ماشین خودش، تنها باشد. لذا چنین سفری، تنهایی بهشمار نمیآید و ایرادی در آن نیست. اینک مسیرهای سفر از شهری به شهر دیگر و از استانی به سایر استانها با امکانات گوناگون، ایمن شده است و تنهایی به مسافرت رفتن [برای مردان] هیچ اشکالی ندارد.
سپس همانگونه که در حدیث عمرو بن شعیب آمده است، پیامبرجبیان فرمود که: «یک سواره (یا یک نفر که رهسپار سفر است)، یک شیطان میباشد و دو سواره، دو شیطان هستند و سه سواره، یک کاروان بهشمار میآیند». یعنی: یک نفر که به سفر میرود، یک شیطان است و وقتی نفر دیگری نیز با اوست، دو شیطان بهشمار میآیند؛ اما هنگامیکه سه نفر با یکدیگر همسفرند، گروه و کاروانی مستقل هستند. این حدیث نیز از رفتن به سفر بهتنهایی و نیز از اینکه فقط دو نفر همسفر باشند، برحذر میدارد؛ اما در همسفر بودن سه نفر اشکالی وجود ندارد. البته همانگونه که گفتم: این، مربوط به سفرها و مسیرهاییست که در آنها رفت و آمد نیست.
سپس مؤلفحدیث ابوسعید و ابوهریرهبرا آورده که پیامبرجبه مسافران فرمان داده است که یکی از خودشان را امیر خویش قرار دهند؛ یعنی یک نفر از خودشان را سرگروه یا رییس خویش در سفر معین کنند تا ساماندهی به کارهایشان در سفر را عهدهدار باشد و زمان حرکت، استراحت، غذا خوردن و امثال آن را برای همسفران برنامهریزی و مدیریت کند. زیرا اگر سرگروه یا رییسی نداشته باشند، کارهایشان نابسامان میشود و آشفته و سراسیمه میگردند. از ظاهر حدیث چنین بهنظر میرسد که اطاعت و فرمانبرداری از امیر سفر در مسایل مربوط به سفر واجب است؛ اما در رابطه با کارهای فردی که ربطی به سفر ندارد، اطاعت از سرگروه یا امیر سفر واجب نمیباشد؛ البته این، بدین معنا نیست که سرگروه، خودکامه یا خودرأی باشد؛ بلکه باید مطابق فرمان و رهنمود الهی با همسفرانش مشورت کند و دربارهی مسایل سفر، نظرهای آنان را نیز جویا شود؛ البته در رابطه با مسایل روشن، نیازی به نظرخواهی و مشورت با همسفران نیست. اللهﻷمیفرماید:
﴿فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِۖ فَإِذَا عَزَمۡتَ فَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ﴾[آل عمران: ١٥٩]
... پس آنان را ببخش و برایشان آمرزش بخواه و در کارها با آنها مشورت نما و چون تصمیمت را گرفتی، بر الله توکل کن.
۹۶۹- عن أَبي هُريرةَس قال: قَالَ رسولُ اللهج: «إِذَا سَافَرْتُمْ فِي الخِصْبِ، فَأعْطُوا الإبلَ حَظَّهَا مِنَ الأَرْضِ، وَإِذَا سَافَرْتُمْ في الجدْبِ، فَأسْرِعُوا عَلَيْهَا السَّيْرَ، وَبَادِرُوا بِهَا نِقْيَهَا، وَإِذَا عَرَّسْتُمْ، فَاجْتَنِبُوا الطَّرِيقَ؛ فَإنَّهَا طُرُقُ الدَّوَابِّ، وَمَأوَى الهَوَامِّ بِاللَّيْلِ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۱۹۲۶]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرگاه در مسیری سرسبز سفر کردید، بهرهی شتر را از زمین به او بدهید (و بگذارید تا حیوان در حال حرکت بچرد) و چون در مسیری خشک و بیعلف سفر کردید، او را تند برانید تا پیش از اینکه مغز استخوان حیوان، یعنی توان و نیرویش از بابت خستگی و رنج راه از میان برود، به مقصد برسید. و اگر شب در جایی توقف کردید، از اتراق کردن در راه بپرهیزید؛ زیرا راه، گذرگاه حیوانات و در شب، محلّ گزندگان و حشرات است».
۹۷۰- وعن أَبي قتادةس قال: كَانَ رسولُ اللهج إِذَا كَانَ فِي سَفَرٍ، فَعَرَّسَ بِلَيْلٍ اضْطَجَعَ عَلَى يَمِينهِ، وَإِذَا عَرَّسَ قُبَيلَ الصُّبْحِ نَصَبَ ذِرَاعَهُ، وَوَضَعَ رَأسَهُ عَلَى كَفِّهِ.[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۶۸۳]
ترجمه: ابوقتادهسمیگوید: رسولاللهجهنگامیکه در سفر بود، اگر در شب توقف میکرد، بر پهلوی راست خود میخوابید؛ اما اگر کمی پیش از صبح توقف مینمود، دست خود را از قسمت آرنج بالا میگرفت و سرش را بر روی کف دستش میگذاشت.
[نووی گوید: علما گفتهاند: بدان سبب ساعدِ دست خویش را بالا میگرفت که در خواب عمیق فرو نرود و نماز صبح فوت نشود یا بهتأخیر نیفتد.]
شرح
مؤلفدر این باب آداب فراوانی دربارهی سفر و خوشرفتاری با حیوانات سواری آورده است؛ زیرا کسی که با شتر، یا الاغ، یا اسب و قاطر سفر میکند، دربارهی آنها مسؤول است و باید مراعاتشان کند. پیامبرجدر حج وداع بر شتر خویش سوار بود و در سربلندیها مقداری افسار را پایین میانداخت تا افسار، شتر را اذیت نکند. یکی از آداب سفر، این است که وقتی انسان در ایام یا مسیری سرسبز سفر میکند، حیوان را تند نراند و بهرهی حیوان از زمین را به او بدهد؛ یعنی: بگذارد تا حیوان بچرد. زیرا وقتی حیوان را آرام براند، حیوان فرصت چریدن در حال حرکت نیز پیدا میکند. اما اگر خشکسالی بود و گیاهی در زمین وجود نداشت، حیوان را تند برانید؛ زیرا اگر آرام حرکت کنید، مدت سفر طولانی میشود و گیاهی هم در زمین نیست که حیوان از آن بچرد؛ در نتیجه توان و نیروی حیوان تحلیل میرود. اینجاست که حکمت و فرزانگی پیامبرجبیش از پیش نمایان میشود و درمییابیم که الله متعال به او بینشی داده بود که هم به مسایل و منافع انسانها اهمیت میداد و هم به مصالح حیوانات. از اینرو مسافران را رعایت این آداب رهنمون شد. همچنین فرمان داد که اگر در سفر برای استراحت توقف کردیم، نباید در راه یا جاده بخوابیم؛ زیرا گذرگاه حیوانات است و مردم در این مسیرها یا جادهها حرکت میکنند و ممکن است کسی بیخبر سر رسد و برخوردی صورت بگیرد و در جاده بیفتد. همچنین راهها، محل جمع شدن گزندگان است؛ زیرا گاه پسماندههایی از خوراکیهای رهگذران در راه میافتد و حشرات و گزندگان فراوانی جمع میشنود. از اینرو پیامبرجفرمان داد که برای اتراق کردن و خوابیدن، از جاده فاصله بگیریم تا نه برای سایر رهگذران مشکلی ایجاد شود و نه خودمان در معرض اذیت و آزار حشرات و گزندگان قرار بگیریم. بهویژه در جادههای امروزی که دور شدن از حاشیهی جاده، اهمیت بیشتری دارد؛ زیرا اتفاق یک لحظه میافتد و ممکن است رانندهی خوابآلود باشد و با کسانی که در کنار جاده خوابیدهاند، تصادف کند و بدین ترتیب حادثهی دلخراشی روی دهد. لذا از توقف و خوابیدن در کنار جادهها، بهویژه در کنار بزرگراهها خودداری کنید و خود و دیگران را در معرض خطر قرار ندهید. این، رهنمود رسول هدایتجاست.
همچنین روش پیامبرجدر سفر این بود که اگر در آغاز شب برای استراحت توقف میکرد، بر پهلوی راستش دراز میکشید و راحت میخوابید؛ اما اگر اندکی پیش از صبح توقف میکرد، استراحتی کوتاه میفرمود و برای اینکه خوابش سنگین نشود و نماز صبح را از دست ندهد یا نمازش بهتأخیر نیفتد، ساعدِ دست خود را بالا میگرفت و سرش را روی کف دستش میگذاشت. این، اشارهایست بهاینکه انسان، هم باید به استراحتش اهمیت دهد و هم عبادت پروردگارش را از یاد نبرد. وقتی انسان در ابتدای شب میخوابد، بهاندازهی کافی استراحت میکند و سیرخواب میشود و بهسادگی برای نماز برمیخیزد؛ اما کسی که در پایان شب یا دیرهنگام میخوابد، نباید با اطمینان یا بهگونهای بخوابد که در خواب عمیق فرو برود؛ بلکه به پیروی از پیامبر اکرمجبه روشی بخوابد که گویا بیدار است تا خوابش سنگین نشود و نماز صبحش را از دست ندهد. لذا چه خوب است که زنگ هشدارِ ساعت خود را فعال کنیم تا با زنگ ساعت بیدار شویم و نمازمان فوت نشود؛ زیرا رسولاللهجاز ان جهت ساعدِ دست خود را بالا گرفت که در خواب عمیق فرو نرود و بهسادگی بیدار شود. لذا استفاده از ساعت زنگدار برای بیدار شدن، خوب و پسندیده است.
***
۹۷۱- وعن أنسس قال: قَالَ رسول اللهج: «عَلَيْكُمْ بِالدُّلْجَةِ، فَإنَّ الأرْضَ تُطْوَى بِاللَّيْلِ».[روايت ابوداود با اِسناد حسن] [صحیح الجامع، ش: ۴۰۶۴؛ السلسلة الصحیحة، ش: ۶۸۱؛ آلبانیدر مشکاۀ المصابیح، ذیل حدیث شمارهی ۳۰۰۹، گفته است: «اِسنادش "جید" میباشد»]
ترجمه: انسسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «در شب حرکت کنید؛ زیرا زمین در شب در همپیچیده و کوتاه میشود».
۹۷۲- وعن أَبي ثَعْلَبَةَ الخُشَنِيِّس قال: كَانَ النَّاسُ إِذَا نَزَلُوا مَنْزِلاً تَفَرَّقُوا في الشِّعَابِ وَالأوْدِيَةِ. فَقَالَ رسولُ اللهج: «إنَّ تَفَرُّقكُمْ فِي هذِهِ الشِّعَابِ وَالأوْدِيَةِ إنَّمَا ذلِكُمْ مِنَ الشَّيْطَانِ». فَلَمْ يَنْزِلُوا بَعْدَ ذَلِكَ مَنْزِلاً إِلا انْضَمَّ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ.[روايت ابوداود با اِسناد حسن] [صحیح أبی داود، از آلبانیش: ۲۲۸۸]
ترجمه: ابوثعلبهی خُشَنیسمیگوید: مردم هنگامی که در جایی اتراق میکردند، در درهها و گذرگاههای کوهستانی پراکنده میشدند. لذا رسولاللهجفرمود: «پراکنده شدن شما در این کوهها و درهها، نتیجهی وسوسه و فریبِ شیطان است». از آن پس، مردم هرجا که اتراق میکردند، کنار یکدیگر قرار میگرفتند.
۹۷۳- وعن سهل بن عمرو- وقيل: سهل بن الربيع بن عمرو- الأنصاري المعروف بابن الحنظلِيَّةس وَهُوَ من أهل بيعة الرِّضْوَانِ- قال: مَرَّ رسولُ اللهج بِبَعِيرٍ قَدْ لَحِقَ ظَهْرُهُ بِبَطْنِهِ، فَقَالَ: «اتَّقُوا الله في هذِهِ البَهَائِمِ المُعجَمَةِ، فَارْكَبُوهَا صَالِحَةً، وَكُلُوهَا صَالِحَةً».[روايت ابوداود با اِسناد حسن] [صحیح الجامع، ش: ۱۰۴؛ السلسلة الصحیحة، ش: ۳۳؛ آلبانیدر مشکاۀ المصابیح، ش: ۳۳۷۰، این حدیث را صحیح دانسته است]
ترجمه: از سهل بن عمرو- و گفته شده: سهل بن ربیع بن عمرو- انصاری، معروف به ابنحنظلیهسکه از اهل بیعت رضوان بود، روایت است: رسولاللهجاز کنارِ شتری گذشت که شکمش - از فرط لاغری- به پشتش چسبیده بود. رسولاللهجفرمود: «دربارهی این حیوانات زبانبسته، از الله بترسید (و بهآنها رسیدگی کنید تا) هم خوب سوارشان شوید و هم خوب از آنها تغذیه نمایید».
۹۷۴- وعن أَبي جعفر عبد الله بن جعفرب قَالَ: أردفني رسولُ اللهج ذَاتَ يَوْمٍ خَلْفَهُ، وَأسَرَّ إليَّ حَدِيثاً لا أُحَدِّثُ بِهِ أحَداً مِنَ النَّاسِ، وَكَانَ أحَبَّ مَا اسْتَتَرَ بِهِ رسولُ اللهج لِحاجَتِهِ هَدَفٌ أَوْ حَائِشُ نَخْلٍ، يَعنِي: حَائِطَ نَخْلٍ.[مسلم، این حدیث را همینگونه مختصر روایت کرده است.] [صحیح مسلم، ش: (۳۴۲، ۲۴۲۹)]
وزادَ فِيهِ البَرْقاني بإسناد مسلم - بعد قَوْله: حَائِشُ نَخْلٍ- فَدَخَلَ حَائِطاً لِرَجُلٍ مِنَ الأنْصَارِ، فَإذا فِيهِ جَمَلٌ، فَلَمَّا رَأى رَسولَ اللهج جَرْجَرَ وذَرَفَتْ عَيْنَاهُ، فَأتَاهُ النَّبيُّج فَمَسَحَ سَرَاتَهُ - أيْ: سِنَامَهُ- وَذِفْرَاهُ فَسَكَنَ، فَقَالَ: «مَنْ رَبُّ هَذَا الجَمَلِ؟ لِمَنْ هَذَا الجَمَلُ؟» فَجَاءَ فَتَىً مِنَ الأنْصَارِ، فَقَالَ: هَذَا لِي يَا رسولَ الله. فَقَالَ: «أفَلا تَتَّقِي اللّهَ في هذِهِ البَهِيمَةِ الَّتي مَلَّكَكَ اللّهُ إيَّاهَا؟ فَإنَّهُ يَشْكُو إلَيَّ أنَّكَ تُجِيعُهُ وتُدْئِبُهُ».[ابوداود، این حدیث را همانند برقانی روایت کرده است.] [صحیح أبی داود، از آلبانیش: ۲۵۴۹]
ترجمه: ابوجعفر، عبدالله بن جعفربمیگوید: روزی رسولاللهجمرا پشت سر خویش سوار مرکب کرد و سخنی در گوش من گفت که آنرا برای هیچکس بازگو نمیکنم. بهترین چیز نزد پیامبرجکه دوست داشت هنگام قضای حاجت، خود را پشت آن پنهان کند، تپهی خاک و نخلستان بود.
برقانی با اِسناد مسلم، افزون بر این، آورده است: پیامبرجواردِ باغِ یکی از انصارششد و آنجا شتری دید. شتر همینکه رسولاللهجرا دید، صدایی از گلوی خود درآورد و چشمانش پر از اشک شد. پیامبرجپیشِ شتر آمد و بر سر و گوش و کوهانش دست کشید. آنگاه شتر آرام گرفت. سپس پیامبرجفرمود: «صاحبِ این شتر کیست؟ این شتر، مالِ کیست؟» جوانی از انصار آمد و گفت: ای رسولخدا! مال من است. پیامبرجفرمود: «آیا دربارهی این حیوان که الله به تو داده است، از الله نمیترسی؟ این حیوان نزد من شکایت میکند که تو، او را گرسنه نگه میداری و خستهاش میکنی (و از او زیاد کار میکشی)».
۹۷۵- وعن أنسس قال: كُنَّا إِذَا نَزَلْنَا مَنْزِلاً، لا نُسَبِّحُ حَتَّى نَحُلَّ الرِّحَال.[ابوداود، این روایت را با اِسنادی که مطابق شرط مسلم میباشد، روایت کرده است.] [آلبانیدر المشکاۀ، ش: ۳۹۱۷، این حدیث را صحیح دانسته است]
ترجمه: انسسمیگوید: وقتی در جایی اتراق میکردیم، تا زمانی که بارهای شترها را باز نمیکردیم (و پایین نمیگذاشتیم)، مشغول نماز نمیشدیم.
شرح
نوویچند حدیث دربارهی آداب سفر آورده است؛ از جمله: این حدیث که پیامبرجامتش را به حرکت کردن در شب رهنمون شد و خبر داد که زمین برای مسافر در شب در همپیچیده و کوتاه میشود. یعنی: مسافر در شب مسافتی را میپیماید که در روز نمیپیماید؛ زیرا شب، خنک است و این، باعث میشود که شتر بانشاط و چالاک باشد و با سرعت بیشتری حرکت کند. از اینرو پیامبرجاز این موضوع به کوتاه شدن زمین در هم پیچیده شدنِ آن، تعبیر فرمود.
یکی از دیگر از آداب سفر، این است که همسفران هنگامیکه در جایی اتراق میکنند، پراکنده نشوند؛ صحابهشهرگاه در جایی اتراق میکردند، در کوهها و درهها متفرق میشدند.؛ پیامبرجفرمود: «پراکنده شدن شما در این کوهها و درهها، نتیجهی وسوسه و فریبِ شیطان است». از آن پس، مردم هرجا که اتراق میکردند، کنار یکدیگر قرار میگرفتند. زیرا در کنارِ هم بودن، مایهی قدرت بود و بهتر میتوانستند از یکدیگر دفاع کنند و اگر دشمن در تاریکیِ شب به آنان حملهور میشد، امکان دفاع و رویارویی وجود داشت؛ اما هنگامیکه پراکنده میشدند، توان و نیروی دفاعیِ آنان کاهش مییافت و ضعیف میشدند.
از دیگر مسایلی که در این باب ذکر شده، سفارش پیامبرجدربارهی چارپایان میباشد؛ اینکه بر انسان واجب است که با حیوانات بهنیکی رفتار کند و بیش از توانشان از آنها کار نکشد و در دادن آب و غذا به آنها کوتاهی نکند.
همچنین تنها یک نفر بر پشت چارپا سوار شود؛ مگر اینکه حیوان، توانایی حمل دو نفر را داشته باشد. ولی اگر ضعیف بود و تواناییِ این کار را نداشت، جایز نیست که بیش از توانش از او کار بگیرند؛ زیرا این حیوانات نیز همانندِ انسان از گوشت و خون و استخوان تشکیل شدهاند و مانند انسان خسته میشوند؛ وقتی انسان کاری انجام دهد که بیش از توانِ اوست یا کاری بر او تحمیل گردد، خسته میشود. حیوانات نیز همینگونه هستند. از اینرو پیامبرجدستور داد که دربارهی این حیوانات زبانبسته از اللهﻷبترسیم و در حقشان کوتاهی نکنیم.
سپس مؤلفحدیثی بدین مضمون آورده است: بهترین چیز نزد پیامبرجکه دوست داشت هنگام قضای حاجت، خود را پشت آن پنهان کند، تپهی خاک و نخلستان بود. روزی برای قضای حاجت واردِ باغِ یکی از انصارششد و آنجا شتری دید. شتر همینکه رسولاللهجرا دید، صدایی از گلوی خود درآورد و چشمانش پر از اشک شد. پیامبرجپیشِ شتر آمد و بر سر و گوش و کوهانش دست کشید. آنگاه شتر آرام گرفت. سپس پیامبرجفرمود: «صاحبِ این شتر کیست؟» جوانی از انصار آمد و گفت: ای رسولخدا! مال من است. پیامبرجفرمود: «آیا دربارهی این حیوان که الله به تو داده است، از الله نمیترسی؟ این حیوان نزد من شکایت میکند که تو، او را گرسنه نگه میداری و خستهاش میکنی (و از او زیاد کار میکشی)». این، یکی از معجزههای پیامبرجبود که حیوانات با او سخن میگفتند؛ زیرا این، نشانهای از سوی اللهﻷبود که با آن پیامبرش را تأیید میکرد. الله متعال هر پیامبری که میفرستاد، معجزه یا معجزاتی به او میداد که بیانگر نبوتش بود تا مردم، او را تکذیب نکنند؛ زیرا اگر کسی، ادعا میکرد که فرستاده و پیامآور الهیست و معجزهای با خود نداشت، مردم او را تصدیق نمیکردند؛ اما الله متعال به فرستادگانش معجزاتی میداد که نشانگر صداقتشان بود. البته بزرگترین معجزاتی که به پیامبران داده شد، معجزات پیامبر اسلامجبود. ابنکثیردر «البدایة و النهایة»آورده است: هر معجزهای که به هریک از پیامبران گذشته داده شده بود، به پیامبرجنیز همانندِ آن معجزه یا بزرگتر از آن داده شد؛ چه آن معجزه برای شخصِ پیامبرجبود و چه برای پیروانش. وی سپس نمونههای فراوانی از معجزههای پیامبرجرا ذکر کرده است. اما به هیچیک از پیامبران گذشته معجزهای چون قرآن که معجزهی پیامبر اسلامجاست، داده نشد؛ از اینرو پیامبرجفرمود: «وَإِنَّمَا الَّذِي أُوتِيتُ وَحْيٌ أَوْحَاهُ الله إِلَيَّ، فَأَرْجُو أَنْ أَكُونَ أَكْثَرَهُمْ تَابِعًا يَوْمَ الْقِيَامَةِ». [صحیح بخاری، ش: ۴۹۸۱، ۷۲۷۴) و مسلم، ش: ۱۵۲ بهنقل از ابوهریرهس] یعنی: «آنچه به من داده شده، وحییست که الله به سوی من فرو فرستاده است؛ لذا امیدوارم که روز رستاخیز از سایر پیامبران، پیروان بیشتری داشته باشم». زیرا قرآن، وحییست که همچنان ماندگار میباشد و هرچه مردم آنرا میخوانند، بر ایمانشان به الله و فرستادهاش افزوده میشود؛ چون آیات و نشانههای بزرگی در آن است که نشان میدهد: رسولاللهجبهراستی فرستادهی الله متعال میباشد.
در اینباره احادیث فراوانی وجود دارد؛ از جمله: این حدیث که پیشتر نیز گذشت: «والله فِي عَوْنِ الْعَبْدِ مَا دَامَ الْعَبْدُ فِي عَوْنِ أَخِيهِ». [صحیح مسلم، ش۲۶۹۹ بهنقل از ابوهریرهس. همانگونه كه نووييادآور شده است، این حدیث پیشتر بهشمارهی ۲۵۰ گذشت. (مترجم)] یعنی: «الله، بندهاش را یاری میکند، مادامی که بنده در صدد یاری برادرش باشد». و نیز این حدیث [که پیامبرجفرمود]: «كُلُّ معرُوفٍ صدقَةٌ». [صحیح بخاری، ش: ۶۰۲۱ بهنقل از جابرسو صحیح مسلم، ش: ۱۰۰۵ بهنقل از حذیفهس. این حدیث نیز پیشتر بهشمارهی ۱۳۶ آمده است. (مترجم)] یعنی: «هر کار نیک و پسندیدهای، صدقه است». و امثال این دو حدیث.
۹۷۶- وعن أَبي سعيد الخدريس قال: بَيْنَمَا نَحْنُ في سَفَرٍ إذْ جَاءَ رَجُلٌ عَلَى رَاحِلَةٍ لَهُ، فَجَعَلَ يَصْرِفُ بَصَرَهُ يَمِيناً وَشِمَالاً، فَقَالَ رسولُ اللهج: «مَنْ كَانَ مَعَهُ فَضْلُ ظَهْرٍ فَلْيَعُدْ بِهِ عَلَى مَنْ لا ظَهْرَ لَهُ، وَمَنْ كَانَ لَهُ فَضْلُ زَادٍ فَلْيَعُدْ بِهِ عَلَى مَنْ لا زَادَ لَهُ»، فَذَكَرَ مِنْ أصْنَافِ المَالِ مَا ذَكَرَهُ، حَتَّى رَأيْنَا أنَّهُ لا حَقَّ لأَحَدٍ مِنَّا فِي فَضْلٍ.[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۱۷۲۸. [این حدیث پیشتر بهشمارهی ۵۷۱ آمده است. (مترجم)])]
ترجمه: ابوسعید خدریسمیگوید: در سفری- با پیامبرج- همراه بودیم؛ در این میان، مردی که بر شترش سوار بود، آمد و به چپ و راست نگاه میکرد. پیامبرج- از نگاهش دریافت که محتاج است و- فرمود: «هرکس سواریِ اضافهای دارد، آن را به کسی بدهد که مرکبی ندارد؛ و هرکس، آذوقه (توشهی) اضافی دارد، آنرا به کسی بدهد که بیتوشه است». و انواع مالها را ذکر کرد؛ در نتیجه اینگونه برداشت کردیم که هیچیک از ما حقّی در اموال مازاد بر نیازش ندارد».
۹۷۷- وعن جابرس عن رسولِ اللهج: أنَّهُ أرَادَ أنْ يَغْزُوَ، فَقَالَ: «يَا مَعْشَرَ المُهَاجِرِينَ وَالأَنْصَارِ، إنَّ مِنْ إخْوَانِكُمْ قَوْماً لَيْسَ لَهُمْ مَالٌ وَلا عَشِيرةٌ، فَلْيَضُمَّ أحَدكُمْ إِلَيْهِ الرَّجُلَيْنِ والثَّلاَثَةَ»، فَمَا لأَحَدِنَا مِنْ ظَهْرٍ يَحْمِلُهُ إِلا عُقْبةٌ كَعُقْبَةٍ؛ يَعْني أحَدهِمْ، قَالَ: فَضَمَمْتُ إلَيَّ اثْنَيْنِ أَوْ ثَلاَثَةً مَا لِي إِلا عُقْبَةٌ كَعقبةِ أحَدِهِمْ مِنْ جَمَلِي.[روايت ابوداود] [صحیح الجامع، ش: ۷۹۷۹؛ السلسۀ الصحیحۀ، ش: ۳۰۹؛ و صحیح أبی داود، از آلبانیش: ۲۲۰۹]
ترجمه: جابرسمیگوید: رسولاللهجمیخواست به جهاد برود؛ فرمود: «ای گروه مهاجران و انصار! برخی از برادران شما، مال و خویشاوندی ندارند؛ پس هر یک از شما باید دو یا سه نفر از آنها را با خود، همراه و شریک بگرداند». لذا هریک از ما که حیوان سواری داشت، مثل دیگران فقط دارای یک نوبت برای سوار شدن بود. جابرسمیگوید: من، دو یا سه نفر را با خود همراه کردم و مثلِ آنها برای سوار شدن بر شترم، فقط یک نوبت داشتم (و تنها در نوبت خود سوار میشدم).
۹۷۸- وعنه قَالَ: كَانَ رسول اللهج يَتَخَلَّفُ في المَسير، فَيُزْجِي الضَّعِيف، وَيُرْدِفُ وَيَدْعُو لَهُ.[روايت ابوداود با اِسناد حسن] [صحیح الجامع، ش: ۴۹۰۱؛ السلسۀ الصحیحۀ، ش: ۲۱۲۰؛ و صحیح أبی داود، از آلبانیش: ۲۲۹۸]
ترجمه: جابرسمیگوید: رسولاللهجدر مسیرِ (سفر یا جهاد) گاه بهعمد عقب میماند و - افرادِ- ناتوان را به پیش میراند و(آنها را برای حرکت، کمک و تشویق میفرمود و کسی را که سواری نداشت) پشت سر خود سوار میکرد و برایش دعا مینمود.
شرح
مؤلفبابی دربارهی نیکی بههمسفر و خوشرفتاری با او گشوده است.
این، یکی از آداب سفر است که انسان به همسفر خویش نیکی کند و با او خوشرفتار باشد. سپس مؤلفسه حدیث در اینباره آورده است؛ از جمله: این حدیث که: پیامبرجدر سفر بود که مردی نزدش آمد و به چپ و راست نگاه میکرد. پیامبرج- از نگاهش دریافت که محتاج است و- فرمود: «هرکس سواریِ اضافهای دارد، آن را به کسی بدهد که مرکبی ندارد؛ و هرکس، آذوقه (توشهی) اضافی دارد، آنرا به کسی بدهد که بیتوشه است». و انواع مالها را ذکر فرمود. لذا هر یک از مردم به همسفران خود نگاه میکرد و کسی را که سواری نداشت، با خود سوار مینمود و او را در توشهی خویش شریک میکرد. در حدیث دوم آمده است: پیامبرجفرمان داد که هر دو یا سه نفر، بهنوبت سوار یک شتر شوند تا همه در سوار شدن، برابر باشند. در حدیث سوم آمده است که پیامبرجگاه در انتهای کاروان حرکت میکرد و به افراد ضعیف که عقب مانده بودند، کمک مینمود و آنها را پیش میراند و برایشان دعا میکرد. همانگونه که در «صحیح مسلم» آمده است: جابر بن عبداللهبدر یک سفر بر شتری ضعیف و بیرمق سوار بود. پیامبرجنزد جابرسرفت و شتر جابر را بهآرامی زد و برایش دعا نمود؛ در نتیجه شتر جابر همپای دیگران و بلکه سریعتر از آنها حرکت میکرد. لذا شایسته است که انسان به همسفرانش کمک کند و برای رفع نیازهایشان آستین همت بالا بزند. این، جزو آداب و رهنمودهاییست که در سنت پیامبرجآمده است.
الله متعال میفرماید:
﴿وَٱلَّذِي خَلَقَ ٱلۡأَزۡوَٰجَ كُلَّهَا وَجَعَلَ لَكُم مِّنَ ٱلۡفُلۡكِ وَٱلۡأَنۡعَٰمِ مَا تَرۡكَبُونَ ١٢ لِتَسۡتَوُۥاْ عَلَىٰ ظُهُورِهِۦ ثُمَّ تَذۡكُرُواْ نِعۡمَةَ رَبِّكُمۡ إِذَا ٱسۡتَوَيۡتُمۡ عَلَيۡهِ وَتَقُولُواْ سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَٰذَا وَمَا كُنَّا لَهُۥ مُقۡرِنِينَ ١٣ وَإِنَّآ إِلَىٰ رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ ١٤﴾[الزخرف: ١٢، ١٤]
... و برای شما کشتیها و چارپایانی پدید آورده است که (بر آنها) سوار میشوید تا بر پشت آنها قرار گیرید و آنگاه که بر آنها سوار میشوید، نعمت پروردگارتان را یاد کنید و بگویید: ذاتی که این را مسخّرِ ما ساخته، پاک و منزه است؛ و ما، توانایی تسخیر آن را نداشتیم. و بیشک به سوی پروردگارمان باز میگردیم.
۹۷۹- وعن ابن عمرب أنَّ رسول اللهج كَانَ إِذَا اسْتَوَى عَلَى بَعِيرِهِ خَارِجاً إِلَى سَفَرٍ، كَبَّرَ ثَلاثاً، ثُمَّ قَالَ: «﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَٰذَا وَمَا كُنَّا لَهُۥ مُقۡرِنِينَ ١٣ وَإِنَّآ إِلَىٰ رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ ١٤﴾؛ اللّهُمَّ إنّا نسألُكَ في سفرِنَا هذا البرَّ والتَّقوى، وَمِنَ العملِ ما ترضى، اللهمَّ هَوِّن عَلَيْنَا سَفَرَنَا هَذَا، وَاطْوِ عَنَّا بُعْدَهُ؛ اللهمَّ أنْتَ الصَّاحِبُ في السَّفَرِ، والخَلِيفَةُ في الأهْلِ؛ اللهمَّ إنِّي أعُوذُ بِكَ مِنْ وَعْثَاءِ السَّفَرِ، وَكَآبَةِ المَنْظَرِ، وَسُوءِ المُنْقَلَبِ في المالِ وَالأَهْلِ». وَإِذَا رَجَعَ قَالَهُنَّ وَزَادَ فِيهِنَّ: «آيِبُونَ، تَائِبُونَ، عَابِدُونَ، لِرَبِّنَا حَامِدُونَ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۱۳۴۲]
ترجمه: ابنعمربمیگوید: رسولاللهجهنگامیکه رهسپار سفری بود و بر پشت شترش قرار میگرفت، سه بار تکبیر میگفت و سپس این دعا را میخواند: «﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَٰذَا وَمَا كُنَّا لَهُۥ مُقۡرِنِينَ ١٣ وَإِنَّآ إِلَىٰ رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ ١٤﴾ ؛ اللّهُمَّ إنّا نسألُكَ في سفرِنَا هذا البرَّ والتَّقوى، وَمِنَ العملِ ما ترضى، اللهمَّ هَوِّن عَلَيْنَا سَفَرَنَا هَذَا، وَاطْوِ عَنَّا بُعْدَهُ؛ اللهمَّ أنْتَ الصَّاحِبُ في السَّفَرِ، والخَلِيفَةُ في الأهْلِ؛ اللهمَّ إنِّي أعُوذُ بِكَ مِنْ وَعْثَاءِ السَّفَرِ، وَكَآبَةِ المَنْظَرِ، وَسُوءِ المُنْقَلَبِ في المالِ وَالأَهْلِ». [ترجمهی دعا: «ذاتی که این را مسخّرِ ما ساخته، پاک و منزه است؛ و ما، توانایی تسخیر آن را نداشتیم. و بیشک به سوی پروردگارمان باز میگردیم. یا الله! ما در این سفر از تو نیکی و پرهیزگاری و عملی که میپسندی، درخواست میکنیم. یا الله! این سفر را بر ما آسان بگردان و دوریِ راه را برای ما کوتاه بفرما. یا الله! تو همراه و یاورم در سفر، و جانشینم در خانوادهام هستی. یا الله! از سختیهای سفر و دیدن مناظر غمانگیز و پیشآمدهای ناگوار در مال و خانواده به تو پناه میآورم»] و هنگام بازگشت نیز همین دعا را میخواند و میافزود: «آيِبُونَ، تَائِبُونَ، عَابِدُونَ، لِرَبِّنَا حَامِدُونَ». [ترجمه: «...ما باز میگردیم و توبهکنندگان، عبادتگزاران و ستایشگران پروردگارمان هستیم»]
شرح
مؤلفدر باب «آداب سفر» میگوید: «آنچه مسافر هنگامِ سوار شدن بر سواری میگوید»؛ یعنی: مؤلفدعای سوار شدن بر سواری را مقیّد به سوار شدن بر مرکب بهقصد سفر نموده است؛ اما از ظاهرِ آیهی کریمه [در سورهی زخرف] چنین بهنظر میرسد که این حکم، عام است و انسان چه قصد سفر داشته و چه نداشته باشد، همینکه بر چارپا یا کشتی یا ماشین سوار شد، عبارت مذکور در آیه را میخوانَد.
آنگاه مؤلف، حدیث ابنعمربرا آورده است؛ البته پیش از آن، این فرمودهی اللهﻷرا ذکر کرده است که میفرماید:
﴿وَٱلَّذِي خَلَقَ ٱلۡأَزۡوَٰجَ كُلَّهَا وَجَعَلَ لَكُم مِّنَ ٱلۡفُلۡكِ وَٱلۡأَنۡعَٰمِ مَا تَرۡكَبُونَ ١٢ لِتَسۡتَوُۥاْ عَلَىٰ ظُهُورِهِۦ ثُمَّ تَذۡكُرُواْ نِعۡمَةَ رَبِّكُمۡ إِذَا ٱسۡتَوَيۡتُمۡ عَلَيۡهِ وَتَقُولُواْ سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَٰذَا وَمَا كُنَّا لَهُۥ مُقۡرِنِينَ ١٣ وَإِنَّآ إِلَىٰ رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ ١٤﴾[الزخرف: ١٢، ١٤]
... و برای شما کشتیها و چارپایانی پدید آورده است که (بر آنها) سوار میشوید تا بر پشت آنها قرار گیرید و آنگاه که بر آنها سوار میشوید، نعمت پروردگارتان را یاد کنید و بگویید: ذاتی که این را مسخّرِ ما ساخته، پاک و منزه است؛ و ما، توانایی تسخیر آن را نداشتیم. و بیشک به سوی پروردگارمان باز میگردیم.
«فُلک» به معنای کشتیست که در زبان عربی به آن «سفینه» میگویند و بر سه نوع میباشد: دریایی، خشکی، و فضایی؛ نوعِ دریاییِ آن، از دیرزمان، یعنی از دوران نوح÷مورد استفادهی بشر بوده است. همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿فَأَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡهِ أَنِ ٱصۡنَعِ ٱلۡفُلۡكَ بِأَعۡيُنِنَا وَوَحۡيِنَا﴾ [المؤمنون : ٢٧]
پس به نوح وحی کردیم که زیر نظر ما و با وحی (و رهنمود) ما کشتی را بساز.
و سپس میفرماید:
﴿وَلَقَد تَّرَكۡنَٰهَآ ءَايَةٗ فَهَلۡ مِن مُّدَّكِرٖ ١٥﴾ [القمر: ١٥]
و آن را (به عنوان) نشانهای بر جای گذاشتیم؛ پس آیا پندپذیری وجود دارد؟
اما سفینههای خشکی، همین خودروها و ماشینهاییست که قرنها پس از ساختنِ کشتی، تولید شد و اینک مورد استفادهی ماست. هواپیماها نیز نمونهای از سفینههای فضایی یا کشتیهای هواییست که در شمارِ کشتیهایی قرار میگیرد که اللهﻷاز آن، بهعنوان «فُلک» و نعمتی از سوی خویش، در سورهی «زخرف» یاد فرموده است. «فُلک» همخانوادهی «فَلَک» است و «فَلَک»، یعنی: گردونه، حلقه و دایرهی هر چیز. به مدار ستارگان نیز «فَلَک» گویند. لذا وجه نامگذاری «فُلک»، این است که تعدادی از آفریدههای الهی را در خود گرد میآورد.
و اما منظور از ﴿وَٱلۡأَنۡعَٰمِ﴾، چارپایانی چون: شتر، اسب، الاغ و قاطر و امثال آنهاست که بر آنها سوار میشویم. گفتنیست: علما دربارهی جواز سوار شدن بر حیواناتی چون گاو که سوار شدن بر آنها معمول نیست، اختلاف نظر دارند. برخی از علما گفتهاند: در صورتی که باعث اذیت و آزار حیوان نباشد، جایز است و برخی از علما بر این باورند که جایز نیست؛ بدین دلیل که حیواناتی مانند گاو، برای سوار شدن آفریده نشدهاند؛ بلکه استفادههای دیگری دارند. البته دیدگاه صحیح، این است که سوار شدن بر چنین حیواناتی در صورتی که حیوان در مشقت نیفتد، جایز میباشد؛ و گرنه، جایز نیست.
﴿لِتَسۡتَوُۥاْ عَلَىٰ ظُهُورِهِۦ﴾؛ حرف «لام» در ﴿لِتَسۡتَوُۥاْ﴾یا برای بیان علت است و یا برای بیان نتیجه. لذا مفهوم این عبارت، این است که: «الله، برای شما کشتیها و چارپایانی پدید آورده است که بر آنها سوار میشوید تا بر پشت آنها قرار بگیرید». به عبارت دیگر: الله متعال، این سواریها را از اختیار انسان، خارج نکرده است که انسان نتواند بر روی آنها سوار و مستقر شود؛ بلکه انسان برای قرار گرفتن بر روی اینها مشکلی ندارد. همانگونه که در خودروها، هواپیماها و شتران و چارپایانِ رام و امثالِ آن، اینگونه است. ﴿ثُمَّ تَذۡكُرُواْ نِعۡمَةَ رَبِّكُمۡ إِذَا ٱسۡتَوَيۡتُمۡ عَلَيۡهِ﴾؛ یعنی: «تا آنگاه که بر آنها سوار میشوید، نعمت پروردگارتان را یاد کنید». به عبارتِ دیگر: وقتی بر آنها سوار میشوید، نعمت الهی را بهیاد آورید که الله لطف کرده و چارپایانی برای سواریِ شما آفریده یا دانشِ ساختن کشتی را به شما آموخته است. ﴿وَتَقُولُواْ سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَٰذَا وَمَا كُنَّا لَهُۥ مُقۡرِنِينَ ١٣ وَإِنَّآ إِلَىٰ رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ ١٤﴾؛ یعنی: «و بگویید: ذاتی که اینرا برای ما مسخّر ساخته، پاک و منزّه است؛ و ما، تواناییِ تسخیر و رام کردنِ آنرا نداشتیم. و بیشک به سوی پروردگارمان باز میگردیم». ابتدا چنین بهنظر میرسد که وقتی اینها نعمتهای الهیست، پس باید بهجای تسبیحِ پروردگار، او را حمد و سپاس بگوییم؛ علت و چراییِ تسبیح در اینجا، برای این است که واژهی «سبحان» برای پاکی و منزه بودنِ اللهﻷاز عیب و نیاز دلالت میکند و انسان، هنگام سوار شدن بر کشتیها و چارپایان، نیاز خویش به این سواریها را که نعمتهای الاهیست، بیش از هر زمانی درک میکند؛ لذا اللهﻷرا که از همهی آفریدههایش بینیاز است، بهپاکی میستاید. یعنی تسبیح در این مقام، مناسبتر از گفتنِ الحمدلله میباشد؛ اگرچه تحمید، در سنت آمده است؛ ولی ما دربارهی این آیه سخن میگوییم که ﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَٰذَا وَمَا كُنَّا لَهُۥ مُقۡرِنِينَ ١٣﴾؛ یعنی: اگر اللهﻷاینها را برای ما رام و مسخّر نمیساخت، ما تواناییِ استفاده از آنها را نداشتیم. همانگونه که الله متعال در آیهای دیگر میفرماید:
﴿وَذَلَّلۡنَٰهَا لَهُمۡ فَمِنۡهَا رَكُوبُهُمۡ وَمِنۡهَا يَأۡكُلُونَ ٧٢﴾ [يس: ٧٢]
و چارپایان را برایشان رام کردیم که برخی از این حیوانات، سواری ایشان است و از برخی دیگر تغذیه میکنند.
آیا تا کنون فکر کردهاید که اگر این حیوانات بزرگ، رام نبودند، نمیتوانستیم بر آنها سوار شویم؟ آیا بهراستی توانایی سوار شدن بر آنها را داشتیم؟ پاسخ، روشن است؛ هرگز؛ زیرا حیوانات درندهای وجود دارند که هرچند از چارپایان مورد استفادهی ما کوچکترند، اما نمیتوانیم بر آنها دست بیابیم؛ ولی الله متعال این چارپایان را بهگونهای برای ما رام و مسخر گردانیده است که پسربچهای هم میتواند افسار یک شتر را بگیرد و آنرا به هر سو که میخواهد، ببرد. این، بدین معناست که الله متعال چارپایان را برای ما رام کرده است.
﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَٰذَا وَمَا كُنَّا لَهُۥ مُقۡرِنِينَ ١٣ وَإِنَّآ إِلَىٰ رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ ١٤﴾ این، جملهی بزرگیست؛ زیرا انسان هنگامیکه برای مسافرت بر این کشتی یا چارپای رام سوار میشود، گویا بهیاد میآورد که این، سفرِ پایانیاش از دنیاست؛ یعنی سفرش از دنیا بهسوی اللهﻷدر آن هنگام که میمیرد و مردم او را بر روی شانههایشان حمل میکنند. اینجاست که میگوید: ﴿وَإِنَّآ إِلَىٰ رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ ١٤﴾؛ یعنی: «و بهیقین که ما بهسوی پروردگارمان باز میگردیم». الله متعال در کتابش میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدۡحٗا فَمُلَٰقِيهِ ٦﴾ [الانشقاق: ٦]
ای انسان! بهیقین که تو تا ملاقات پروردگارت در تلاشی سخت خواهی بود و سپس ملاقاتش خواهی کرد.
فرمود: «تا ملاقات پروردگارت در تلاشی سخت خواهی بود» و نفرمود: «برای پروردگارت...»؛ یعنی: ای انسان! فرجامِ تو و سرانجام رنج و تلاشت به سوی اللهﻷمیباشد: ﴿كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ﴾؛ به عبارت دیگر: تو کار میکنی و سرانجام با همهی رنج و تلاشت به سوی الله باز میگردی ﴿فَمُلَٰقِيهِ﴾و او را ملاقات میکنی. همهی ما با اللهﻷملاقات میکنیم؛ اما مهم این است که چگونه و در چه وضعیتی؟! لذا مهم نیست که انسان، کجا و چهوقت میمیرد؛ بلکه ممکن است که الله متعال، عمری طولانی به انسان بدهد و یا مرگ انسان در سرزمینی مقدس باشد؛ همانگونه که موسی÷در سرزمینی مقدس از دنیا رفت. اما آنچه در این میان مهم است، اینکه انسان در چه وضعیتی و با چه اعمالی بمیرد؟ از الله متعال میخواهیم که مرگ همهی ما را بر توحید و ایمان قرار دهد. این، مهم است؛ لذا اگر بر خیر و نیکی از دنیا برویم، مهم نیست که اینجا بمیریم یا آنجا یا در سرزمینی مقدس یا سرزمینی دیگر یا در این ماه یا در این روز یا در این وقت؛ هیچیک از اینها مهم نیست؛ بلکه مهم، این است که بر خیر و نیکی بمیرید. از اینرو شایسته است که انسان هنگامیکه سوار ماشین یا هواپیما میشود، همان ذکر و دعایی را بگوید که در حدیث ابنعمربآمده است: سه بار «الله اکبر» بگوید و سپس این دعا را بخواند: «﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَٰذَا وَمَا كُنَّا لَهُۥ مُقۡرِنِينَ ١٣ وَإِنَّآ إِلَىٰ رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ ١٤﴾؛ اللّهُمَّ إنّا نسألُكَ في سفرِنَا هذا البرَّ والتَّقوى، وَمِنَ العملِ ما ترضى، اللهمَّ هَوِّن عَلَيْنَا سَفَرَنَا هَذَا، وَاطْوِ عَنَّا بُعْدَهُ؛ اللهمَّ أنْتَ الصَّاحِبُ في السَّفَرِ، والخَلِيفَةُ في الأهْلِ؛ اللهمَّ إنِّي أعُوذُ بِكَ مِنْ وَعْثَاءِ السَّفَرِ، وَكَآبَةِ المَنْظَرِ، وَسُوءِ المُنْقَلَبِ في المالِ وَالأَهْلِ». [ترجمهی دعا، پیشتر آمده است. (مترجم))] دقت کنید؛ در این حدیث عبارتی وجود دارد که نشانگر احاطهی الله بر همه چیز است. میگوید: «اللهمَّ أنْتَ الصَّاحِبُ في السَّفَرِ»؛ یعنی: یا الله! تو در سفر همراه منی و سفر را بر من آسان میگردانی. «والخَلِيفَةُ في الأهْلِ»؛ یعنی: تو جانشین من در خانوادهام هستی و با عنایت و لطف خویش از آنان نگهداری میکنی و به امورشان رسیدگی مینمایی. پس اللهأدر سفر با انسان است و جانشین او در خانوادهاش میباشد؛ زیرا اللهأبر همه چیز احاطه دارد.
***
۹۸۰- وعن عبد الله بن سَرجِسَس قال: كَانَ رسول اللهج إِذَا سَافَرَ يَتَعَوَّذُ مِنْ وَعْثَاءِ السَّفَرِ، وَكَآبَةِ المُنْقَلَبِ، وَالْحَوْرِ بَعْدَ الكَوْنِ، وَدَعْوَةِ المَظْلُومِ، وَسُوءِ المَنْظَرِ في الأَهْلِ وَالمَالِ.[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۱۳۴۳. [نووی گوید: مسلم با لفظ «الحَوْر بَعْدَ الكَوْنِ» روایت کرده است؛ ترمذی و نسائی نیز این حدیث را روایت کردهاند. ترمذی گفته است: با لفظ «الكوْرُ»، یعنی با حرف «راء» نیز روایت شده است و هر یک از دو روایت، معنایی دارد. علما گفتهاند: هر دو واژه – با «نون» و «راء»- به معنای بازگشت از پایداری یا فزونی به سوی سستی و کاستیست. همچنین گفتهاند: روایتی که با حرف «راء» آمده است، برگرفته از «تَكْوِيرِ العِمَامَة» میباشد که به معنی پیچاندن و جمع کردنِ عمامه است؛ اما روایتی که با لفظ «الكَوْنِ» آمده، مصدرِ «كَانَ يَكُونُ» است که به مفهوم پیدایش و استقرار میباشد.])]
ترجمه: عبدالله بن سَرجِسسمیگوید: رسولاللهجهنگامی که به مسافرت میرفت، از سختیهای سفر و از پیشآمدها و تغییرات غمانگیز و از کاستی (و خواری) پس از فزونی (و ارجمندی)، و نیز از دعای ستمدیده و از دیدن مناظر غمانگیز (و پیشآمدهای ناگوار) در مال و خانواده - به الله- پناه میبُرد.
۹۸۱- وعن عَلِي بن ربيعة، قَالَ: شَهِدْتُ عليَّ بْنَ أَبي طالبٍس أُتِيَ بِدَابَّةٍ لِيَرْكَبَهَا، فَلَمَّا وَضَعَ رِجْلَهُ في الرِّكَابِ، قَالَ: بِسْمِ اللهِ، فَلَمَّا اسْتَوَى عَلَى ظَهْرِهَا، قَالَ: الحَمْدُ للهِ ثُمَّ قال: ﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَٰذَا وَمَا كُنَّا لَهُۥ مُقۡرِنِينَ ١٣ وَإِنَّآ إِلَىٰ رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ ١٤﴾ ثُمَّ قَالَ: الحمْدُ للهِ، ثَلاثَ مَرَّاتٍ، ثُمَّ قَالَ: اللهُ أكْبَرُ، ثَلاثَ مَرَّاتٍ، ثُمَّ قَالَ: سُبْحَانَكَ إنّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَإنَّهُ لا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ أنْتَ، ثُمَّ ضَحِكَ؛ فَقيلَ: يَا أمِيرَ المُؤمِنِينَ، مِنْ أيِّ شَيْءٍ ضَحِكْتَ؟ قَالَ: رَأيتُ النَّبِيَّج فَعَلَ كَمَا فَعَلْتُ ثُمَّ ضَحِكَ، فقُلْتُ: يَا رسول اللهِ، مِنْ أيِّ شَيْءٍ ضَحِكْتَ؟ قَالَ: «إنَّ رَبَّكَ يَعْجَبُ مِنْ عَبدِهِ إِذَا قَالَ: اغْفِرْ لِي ذُنُوبِي، يَعْلَمُ أنَّهُ لا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ غَيْرِي».[روايت ابوداود و ترمذي؛ ترمذی گفته است: حدیثی حسن میباشد. در برخی از نسخهها آمده است: حدیثی صحیح میباشد. این، لفظ ابوداود است.] [السلسلة الصحیحة، از آلبانیش: ۱۶۵۳]
ترجمه: علی بن ربیعه میگوید: دیدم که چارپایی برای علی بن ابیطالبسآوردند تا بر آن سوار شود؛ هنگامیکه پایش را در رکاب گذاشت، گفت: «بِسْمِ اللهِ»و چون بر پشت آن قرار گرفت، گفت: «الحَمْدُ للهِ»و سپس افزود: «﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَٰذَا وَمَا كُنَّا لَهُۥ مُقۡرِنِينَ ١٣ وَإِنَّآ إِلَىٰ رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ ١٤﴾»؛ سپس سه بار «الحَمْدُ للهِ»و سه بار «اللهُ أكْبَرُ»گفت و آنگاه این دعا را خواند: «سُبْحَانَكَ إنّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَإنَّهُ لا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ أنْتَ»[یا الله! تو پاک و منزهی؛ پس مرا بیامرز که بهیقین کسی جز تو گناهان را نمیآمرزد»] و سپس خندید. گفته شد: ای امیر مؤمنان! از چه بابت خندیدی؟ پاسخ داد: پیامبرجرا دیدم که مانندِ من همین کارها را انجام داد و سپس خندید. عرض کرم: ای رسولخدا! از چه چیزی خندیدید؟ فرمود: «پروردگارِ پاک تو تعجب میکند که بندهاش میگوید: مرا بیامرز؛ در حالی که خود میداند که کسی جز الله، گناهان را نمیآمرزد».
شرح
این دو حدیث دربارهی دعاها و اذکاریست که در سفر بههنگامِ سوار شدن بر سواری گفته میشود. پیشتر شرح آیهی کریمه بیان شد که اللهﻷمیفرماید:
﴿لِتَسۡتَوُۥاْ عَلَىٰ ظُهُورِهِۦ ثُمَّ تَذۡكُرُواْ نِعۡمَةَ رَبِّكُمۡ إِذَا ٱسۡتَوَيۡتُمۡ عَلَيۡهِ وَتَقُولُواْ سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَٰذَا وَمَا كُنَّا لَهُۥ مُقۡرِنِينَ ١٣﴾ [الزخرف: ١٣]
... تا بر پشت آنها قرار گیرید و آنگاه که بر آنها سوار میشوید، نعمت پروردگارتان را یاد کنید و بگویید: ذاتی که این را مسخّرِ ما ساخته، پاک و منزه است؛ و ما، توانایی تسخیر آن را نداشتیم. و بیشک به سوی پروردگارمان باز میگردیم.
انسان همچنین از سختیهای سفر و از دیدن مناظر بد و ناگوار و تغییرات غمانگیز و پیشآمدهای ناگوار) در مال و خانواده و نیز از دعای ستمدیده به الله پناه میبَرد و از او درخواست آمرزش ورحمت میکند و سه بار «الحمدلله»و سه بار «الله اکبر»میگوید. همهی اینها در دعاها و اذکارِ پیامبرجآمده است؛ لذا اگر همان الفاظ و واژههایی را بگویید که پیامبرجگفته است، بهتر و برتر میباشد؛ وگرنه، همان الفاظ و واژههایی را بگویید که ممکن است؛ در این میان از همه بهتر، آن است که همان عبارتی را بگویید که الله متعال در قرآن کریم فرموده است: ﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَٰذَا وَمَا كُنَّا لَهُۥ مُقۡرِنِينَ ١٣ وَإِنَّآ إِلَىٰ رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ ١٤﴾
در حدیث علی بن ابیطالبسبه گستردگی آمرزش و رحمت اللهﻷتصریح شده و بیان گردیده است که الله متعال از توبه و استغفار بندهاش خشنود میشود؛ همانگونه که پیامبرجفرموده است: «للَّهُ أَشدُّ فرحاً بِتَوْبةِ عَبْدِهِ مِنْ أَحَدِكُمْ بِرَاحِلَتِهِ...». [صحیح است؛ این حدیث را مسلم با همین لفظ به صورتی طولانی بهشمارهی ۲۷۴۴ از ابنمسعودسو به صورتی مختصر بهشمارهی ۲۷۴۷روایت کرده است؛ بخاری نیز این حدیث را بهشمارهی ۶۳۰۹ از انس بن مالکسروایت نموده است؛ این حدیث با روایتهای دیگری در صحیح بخاری وجود دارد] یعنی: «الله، از توبهي بندهاش بيشتر از فردی شادمان میشود كه در بیابانی بر شتر خود سوار است؛ شترش که آب و غذای او را بر پشت دارد، از او میرَمَد و فرار میکند و او، از- زندگی- و از یافتن شترش ناامید میشود؛ لذا زیر سایهی درختی میرود و ناامید دراز میکشد. در آن حال که بهکلی ناامید شده، ناگهان شترش را میبیند که کنارش ایستاده است. افسار شتر را میگیرد و از شدت خوشحالی، بهاشتباه میگوید: خدایا! تو، بندهی منی و من، پروردگار تو هستم». بدینسان از فرط خوشحالی اشتباه میکند! لذا اللهﻷاز توبهی بندهاش خشنود میشود؛ پس ای برادر و خواهر مسلمان! بیدرنگ به سوی الله توبه کنید و از او آمرزش بخواهید و بدانید که هرگاه با راستی و اخلاص از الله متعال آمرزش بخواهید، شما را میآمرزد:
﴿وَمَن يَعۡمَلۡ سُوٓءًا أَوۡ يَظۡلِمۡ نَفۡسَهُۥ ثُمَّ يَسۡتَغۡفِرِ ٱللَّهَ يَجِدِ ٱللَّهَ غَفُورٗا رَّحِيمٗا ١١٠﴾ [النساء : ١١٠]
و هر کس کار بدی انجام دهد یا به خویشتن ستم کند و سپس از الله آمرزش بخواهد، الله را آمرزندهی مهرورز مییابد.
از الله متعال عاجزانه میخواهیم که همهی ما را بیامرزد و بر ما رحم کند؛ بهیقین او بر هر کاری تواناست.
۹۸۲- عن جابرٍس قال: كُنَّا إِذَا صَعِدْنَا كَبَّرْنَا، وَإِذَا نَزَلْنَا سَبَّحْنَا.[روایت بخاري] [صحیح بخاری، ش: ۲۹۹۳]
ترجمه: جابرسمیگوید: هرگاه از سربلندی بالا میرفتیم، «الله اکبر» میگفتیم و چون از سراشیبی پایین میرفتیم، «سبحانالله» میگفتیم.
۹۸۳- وعن ابن عمرَب قَالَ: كَانَ النَّبيُّج وجيُوشُهُ إِذَا عَلَوا الثَّنَايَا كَبَّرُوا، وَإِذَا هَبَطُوا سَبَّحُوا.[روایت ابوداود با اِسنادِ صحيح] [صحیح أبی داود، از آلبانیش: ۲۶۴]
ترجمه: ابنعمربمیگوید: پیامبرجو سپاهیانش هنگام بالا رفتن از سربلندی «الله اکبر» میگفتند و هنگامی که از سراشیبی پایین میرفتند، «سبحانالله» میگفتند.
شرح
این باب که مؤلفدر ادامهی آداب و دعاهای سفر گشوده است، به این موضوع میپردازد که: یکی از آداب سفر، این است که انسان هنگام بالا رفتن از سربلندی یا کوه و گردنه، یا هنگامیکه هواپیما اوج میگیرد، یک یا دو یا سه بار «الله اکبر»بگوید؛ و هنگام فرود آمدن، یک یا دو یا سه بار «سبحانالله»بگوید. زیرا انسان در هنگام بالا رفتن، خود را در جایی بلند میبیند و ممکن است حالتِ خودبزرگبینی به او دست دهد؛ لذا «الله اکبر»میگوید و بدینسان خویشتن یا نفسِ خویش را در برابر کبریایی و عظمت الهی، کوچک میشمارد؛ به عبارت دیگر به خود و نفس خویش میگوید: ای نفس! هر چه بالا بروی، باز هم اللهﻷاز تو فراتر است. و آنگاه که از جایی پایین میرود، «سبحانالله»میگوید؛ زیرا پایین رفتن، تداعیگر حقارت و خواریست و الله متعال از هر عیب و نقصی، از جمله: از نزول و پایین آمدنی که در آن نقص و حقارت است، پاک و منزه میباشد؛ چراکه او، فراتر از هر چیزیست. اگرچه از رسولاللهجثابت میباشد که به نزول یا پایین آمدن اللهﻷبه آسمان دنیا تصریح فرموده است؛ اما این نزول، شایستهی جلال و عظمت اوست و به مفهومِ حقارت و خواری یا عیب و نقص نیست. زیرا هیچ چیزی همانندِ الله متعال نمیباشد. بههر حال یکی از آداب پسندیده و از رهنمودها و روشهای پیامبرجو یارانش، این است که هنگام بالا رفتن از سربلندی و نیز هنگام اوج گرفتن هواپیما «الله اکبر»بگویید و آنگاه که از سراشیبی پایین میروید یا هنگام فرود آمدن هواپیما، «سبحانالله»بگویید. گفتنیست: بالا رفتن از سربلندی در زمین با اوج گرفتن در آسمان و نیز پایین رفتن از سراشیبی با فرود آمدن از آسمان، تفاوتی ندارند.
***
۹۸۴- وعنه قَالَ: كَانَ النَّبِيُّج إِذَا قَفَلَ مِنَ الحَجِّ أَوْ العُمْرَةِ، كُلَّمَا أوْفَى عَلَى ثَنِيَّةٍ أَوْ فَدْفَدٍ كَبَّرَ ثَلاثَاً، ثُمَّ قَالَ: «لا إله إِلا اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ المُلْكُ وَلَهُ الحَمْدُ، وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ. آيِبُونَ، تَائِبُونَ، عَابِدُونَ، سَاجِدُونَ، لِرَبِّنَا حَامِدُونَ، صَدَقَ اللهُ وَعْدَهُ، وَنَصَرَ عَبْدَهُ، وَهَزَمَ الأحزاب وَحْدَهُ».[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: (۱۷۹۷، ۲۹۹۵)؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۳۴۴]
وفي رواية لمسلمٍ: إِذَا قَفَلَ مِنَ الجيُوشِ والسَّرَايَا أَو الحَجِّ أَو العُمْرَةِ.
ترجمه: ابنعمربمیگوید: پیامبرجهنگامیکه از حج یا عُمره باز میگشت، هر بار که از گردنه یا زمین سخت و بلندی بالا میرفت، میفرمود: «لا إله إِلا اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ المُلْكُ وَلَهُ الحَمْدُ، وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ. آيِبُونَ، تَائِبُونَ، عَابِدُونَ، سَاجِدُونَ، لِرَبِّنَا حَامِدُونَ، صَدَقَ اللهُ وَعْدَهُ، وَنَصَرَ عَبْدَهُ، وَهَزَمَ الأحزاب وَحْدَهُ». [ترجمهی دعا: «هیچ معبود راستینی جز اللهِ یکتا و بیشریک وجود ندارد؛ فرمانروایی و حمد و ستایش ویژهی اوست و بر هر چیزی تواناست. ما باز میگردیم و توبهکنندگان، عبادتگزاران و ستایشگران پروردگارمان هستیم. الله به وعدهاش وفا کرد و به بندهاش یاری رساند و بهتنهایی همهی گروهها(ی کفر) را شکست داد»]
و در روایت مسلم آمده است: وقتی از میان لشکرها و دستههای نظامی- یعنی از جهاد- یا از حج و عمره باز میگشت....
۹۸۵- وعن أَبي هريرةس أنَّ رجلاً قَالَ: يَا رسول الله، إنّي أُريدُ أنْ أُسَافِرَ فَأوْصِني، قَالَ: «عَلَيْكَ بِتَقْوَى اللهِ، وَالتَّكْبِيرِ عَلَى كلِّ شَرَفٍ». فَلَمَّا وَلَّى الرَّجُلُ، قَالَ: «اللهمَّ اطْوِ لَهُ البُعْدَ، وَهَوِّنْ عَلَيْهِ السَّفَرَ».[ترمذي این حدیث را روایت کرده و گفته است: حدیثی حسن میباشد.] [السلسلة الصحیحة، از آلبانیش: ۱۷۳۰]
ترجمه: ابوهريرهسمیگوید: مردی عرض کرد: ای رسولخدا! میخواهم به سفر بروم؛ مرا وصیت کنید. فرمود: «به رعایت تقوای الهی و گفتن "اللهاکبر"بر هر بلندی پایبند باش». و آنگاه که آن مرد روی گرداند و رفت، پیامبرجدعا کرد: «یا الله! دوریِ مسافت را بر او کوتاه، و سختی سفر را بر او آسان بگردان».
***
۹۸۶- وعن أَبي موسى الأشعريِّس قال: كنّا مَعَ النَّبِيِّج في سَفَرٍ، فَكُنَّا إِذَا أشْرَفْنَا عَلَى وَادٍ هَلَّلْنَا وَكَبَّرْنَا وَارتَفَعَتْ أصْوَاتُنَا، فَقَالَ النَّبيُّج: «يَا أيُّهَا النَّاسُ، ارْبَعُوا عَلَى أنْفُسِكُمْ، فَإنَّكُمْ لا تَدْعُونَ أصَمَّ وَلا غَائِباً، إنَّهُ مَعَكُمْ، إنَّهُ سَمِيعٌ قَرِيبٌ».[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: (۲۹۹۲، ۶۳۸۴)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۷۰۴]
ترجمه: ابوموسی اشعریسمیگوید: در سفری همراه پیامبرجبودیم؛ هنگامیکه از جایی بالا میرفتیم، «لاإلهإلاالله»و «اللهاکبر»میگفتیم و صدایمان بلند میشد. پیامبرجفرمود: «ای مردم! بر خود رحم کنید (و صدایتان را پایین بیاورید)؛ زیرا شما، شخصِ ناشنوا و غایبی را نمیخوانید؛ بلکه الله با شما، و شنوا و نزدیک است».
شرح
پیشتر بیان شد که پسندیده است که مسافر هنگام بالا رفتن از جایی، «اللهاکبر»بگوید و چون از جایی پایین میآید، «سبحانالله»بگوید. حکمتِ این کار را نیز بیان کردیم؛ اما شایسته است که انسان برای انجامِ این کار، خودش را در رنج و زحمت نیندازد و صدایش را بیش از اندازه بالا نبرد. چنانکه در حدیث ابوموسی اشعریسآمده است که آنها در سفری همراه پیامبرجبودند و «لاإلهإلاالله»و «اللهاکبر»میگفتند و صدایشان را بالا میبردند. پیامبرجفرمود: «يَا أيُّهَا النَّاسُ، ارْبَعُوا عَلَى أنْفُسِكُمْ»؛ یعنی: ای مردم بر خود آسان بگیرید و خود را با بالا بردن صداهایتان در زحمت نیندازید. «زیرا شما، شخصِ ناشنوا و غایبی را نمیخوانید؛ بلکه الله - را میخوانید که- با شما، و شنوا و نزدیک است». لذا نیازی ندارد که خودتان را در رنج و زحمت بیندازید و هنگام گفتنِ «لاإلهإلاالله»، «اللهاکبر»و «سبحانالله»صداهایتان را بالا ببرید؛ زیرا اللهﻷمیبیند و میشنود و با اینکه فراتر از آسمانهاست، نزدیک است؛ چراکه بر هر چیزی احاطه دارد. ابنعباسبمیگوید: «آسمانهای هفتگانه و زمینهای هفتگانه در دست پروردگار رحمن و گستردهمهر، تنها همانند یک دانه خردل (=اسپندان) در دستِ یکی از شماست». آسمانها و زمین با کبریایی و عظمت الاهی مقایسه نمیشوند و اللهﻷبه هر چیزی احاطه دارد و فراتر از هر چیزیست. این حدیث بیانگر این است که انسان نباید خودش را در عبادت به زحمت بیندازد یا بر خود سخت بگیرد؛ نه در انجام عبادات ونه در مداومت و پایبندی بر آن. چنانکه پیامبرجاطلاع یافت که عبدالله بن عمرو بن عاصببه سبب علاقهی فراوانش به عبادت، گفته است: «در تمام عمر خویش هر روز، روزه میگیرم و تمام شبها، به نماز و عبادت میپردازم». رسولاللهجبه عبداللهسفرمود: «تو، چنین گفتهای؟» عرض کرد: «بله، چنین گفتهام». پیامبرجفرمود: «تو، توانش را نداری؛ هم روزه بگیر و هم بخور، بخشی از شب بخواب و پاسی از شب برخیز (و عبادت کن) و هر ماه، سه روز، روزه بگیر که پاداش کار نیک، ده برابر است و این سه روز در ماه، مانند تمام عمر است». عبداللهسگفت: «تواناییام، بیش از این است». فرمود: «یک روز، روزه بگیر و دو روز فاصله بینداز». عرض کرد: «طاقت و توان من، بیش از این است». رسولاللهجفرمود: «فَصُم يَوْماً وَأَفْطرْ يوْما، فَذلكَ صِيَام دَاودج وَهُو أَعْدَل الصِّيَامِ»؛ [صحیح بخاری، ش: (۱۹۷۴، ۱۹۷۹، ۱۹۸۰، ۳۴۱۹، ۵۰۵۲، ۶۲۲۷))؛ و صحیح مسلم، ش: (۱۱۵۹، ۱۱۶۲) بهنقل از عبدالله بن عمرو بن عاصب. [این حدیث، پیشتر بهشمارهی ۱۵۴ آمده است. (مترجم)])] یعنی: «یک روز در میان روزه بگیر که این، روزهی داوودجو برترین روزه است». زمانی که عبدالله بن عمروسبزرگ شد و پا به سن گذاشت، میگفت: کاش رخصت رسولاللهجرا قبول میکردم؛ زیرا یک روز در میان روزه گرفتن، برایش دشوار شد. لذا پانزده روزِ پیاپی روزه میگرفت و پانزده روز، روزه نمیگرفت. یعنی به جای روزهی یک روز در میان، نیمی از هر ماه را روز میگرفت.
پیامبرجدربارهی قیام شب و عبادت شبانهی عبداللهسبه او فرمود: «محبوبترین نماز شب نزد الله تعالی، نماز داوود÷است که نیمی از شب میخوابید و یکسوم آن را برای عبادت برمیخاست و یکششم دیگر را میخوابید».
بههر حال شایسته نیست که انسان خودش را برای عبادت در زحمت بیندازد؛ بلکه هر زمان که امکانات یا شرایطی آسان برای عبادت فراهم شد، سپاسگزار باشد و از فرصت استفاده کند. برخی از مردم در زمستان بهرغم اینکه به آب گرم دسترسی دارند، با آب سرد وضو میگیرند و خود را اذیت میکنند؛ در صورتی که اللهﻷمیفرماید:
مَّا يَفۡعَلُ ٱللَّهُ بِعَذَابِكُمۡ إِن شَكَرۡتُمۡ وَءَامَنتُمۡ﴾ [النساء : ١٤٧]
اگر سپاسگزار باشید و ایمان بیاورید، الله را با عذاب شما کاری نیست.
آری؛ هنگامیکه به آب گرم دسترسی ندارید و با آب سرد وضو میگیرد، پاداشی برای شما خواهد بود؛ اما اگر به گمان اینکه ثواب دارد، خود را اذیت کنید و گزینهی سخت را بر گزینهی آسان ترجیح دهید، درست نیست؛ بلکه همان کاری را بکنید که آسانتر است. برخی از مردم میگویند: «پیاده به حج میروم که ثواب بیشتری دارد!» چه کسی گفته است که رفتن به حج با پای پیاده از رفتن به حج با ماشین یا هواپیما برتر میباشد؟ این، پندار اشتباهیست. از شرایط آسانی که الله متعال برای عبادت فراهم میکند، استفاده ببرید. معنا ندارد که انسان با چنین پنداری، به جای استفاده از نعمت برق و قرار گرفتن در جایی مناسب، زیر نورِ ضعیف قرآن بخواند و بگوید: «چون تلاوت قرآن در زیر نور ضعیف سختتر است، پس ثواب بیشتری دارد»! این هم اشتباه است. وقتی شرایط آسانی برای عبادت وجود دارد، از آن استفاده نما و در عبادت، کوتاهی نکن؛ اما هنگامیکه شرایط آسانی فراهم نیست و عبادت با رنج و زحمت است، آنوقت هرچه زحمت بیشتری متحمل شوید، اجر و پاداش بیشتری مییابید.
۹۸۷- وعن أَبي هريرةس قال: قَالَ رسولُ اللهج: «ثلاثُ دَعَوَاتٍ مُسْتَجَابَات لا شَكَّ فِيهِنَّ: دَعْوَةُ المَظْلُومِ، وَدَعْوَةُ المُسَافِرِ، وَدَعْوَةُ الوَالِدِ عَلَى وَلَدِهِ».[روایت ابوداود و ترمذي؛ ترمذی، این حدیث را حسن دانسته است. البته در روایت ابوداود، لفظ «عَلَى وَلَدِهِ»نیست.] [صحیح الجامع، ش: ۳۰۳۱؛ السلسلة الصحیحة، از آلبانی، ش: ۵۹۶؛ آلبانیاین حدیث را در صحیح ابنماجۀ، ش: ۳۱۱۵ حسن داسته است]
ترجمه: ابوهريرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «بیگمان سه دعای مستجب وجود دارد که در پذیرفته شدن آنها شکی نیست: دعای ستمدیده، دعای مسافر، و دعای پدر [و مادر] بر ضدّ فرزند». [البته در روایت ابوداود، دعای پدر بهصورت مطلق آمده است؛ یعنی دعای پدر در حق فرزند، - چه دعای نیک در حق او باشد و چه بددعایی- پذیرفته میشود. (مترجم))]
۹۸۸- عن أَبي موسى الأشعريِّس أنَّ رسولَ اللهج كَانَ إِذَا خَافَ قَوْماً قَالَ: «اللهمَّ إنَّا نَجْعَلُكَ في نُحُورِهِمْ، وَنَعُوذُ بِكَ مِنْ شُرُورِهِمْ».[روايت ابوداود و نسائی با اِسناد صحیح] [صحيح الجامع، ش: ۴۷۰۶؛ و صحیح أبی داود، از آلبانیش: ۱۳۶۰]
ترجمه: ابوموسی اشعریسمیگوید: رسولاللهجهنگامیکه از گروهی بیمناک میشد، میگفت: «اللهمَّ إنَّا نَجْعَلُكَ في نُحُورِهِمْ، وَنَعُوذُ بِكَ مِنْ شُرُورِهِمْ». [ترجمهی دعا: «یا الله! ما، تو را در برابرِ آنان قرار میدهیم از شرارتهایشان به تو پناه میآوریم»]
شرح
نوویدر کتابش «ریاضالصالحین» بابی دربارهی دعای مسافر گشوده است؛ مسافر به کسی میگویند که وطنش را برای مدتی ترک میکند و به منطقهای دیگر میرود و تا زمانیکه به سرزمین خود باز گردد، مسافر بهشمار میآید. غالباً دعای مسافر، پذیرفته میشود. دعای نیازمند به قبول شدن نزدیکتر است؛ زیرا الله متعال دعای درمانده و نیازمند را بیش از دعای دیگران میپذیرد. سپس مؤلف حدیثی آورده که بیانگر سه دعای مستجاب است که در پذیرفته شدن آنها شکی نیست: دعای ستمدیده، دعای مسافر، و دعای پدر. منظور از دعای مظلوم یا ستمدیده، این است که شخصی بهناحق مال شما را تصاحب کند؛ این، ظلم و ستم است. اگر بر ضدّ چنین شخصی دعا کنید، الله متعال دعایتان را قبول میپذیرد؛ حتی اگر به کافری ستم کنید و او بر ضدّ شما دعا نماید، دعایش قبول میشود. این، بدین معنا نیست که الله متعال، کافر را دوست دارد؛ بلکه پذیرفته شدن دعای کافرِ مظلوم، به خاطر اهمیت عدالت و بدین معناست که الله، عدل و داد را دوست دارد. لذا مظلوم، هرکه باشد، حقش از ظالم گرفته میشود. از اینرو پیامبرجهنگامیکه معاذسرا به یمن فرستاد، به او فرمود: «واتَّقِ دعْوةَ الْمَظْلُومِ فَإِنَّهُ لَيْس بينها وبيْنَ الله حِجَابٌ». [تخريج اين حدیث پیشتر گذشت. [ر.ک: حدیث شمارهی ۲۱۳. (مترجم)])] یعنی: «و از دعای مظلوم بترس. زیرا هیچ حجابی، میان الله و دعای مظلوم وجود ندارد». لذا دعای ستمدیدهای که بر ضد ظالم دعا میکند، پذیرفته میشود؛ البته بهاندازهی ظلمی که ظالم مرتکب شده یا کمتر از آن؛ و اگر مظلوم بیش از حدّ ظلمی که بر او رفته است، برای ظالم بددعایی کند، دعایش پذیرفته نمیشود. زیرا از حد گذشته است. این، یک دعای مستجاب.
و اما دومین دعای مستجاب: هنگامیکه مسافر دعا میکند و از اللهﻷمیخواهد که سفرش را آسان بگرداند یا به او در برابر سختیهای سفر کمک کند، الله متعال دعایش را قبول میگرداند. از اینرو شایسته است که انسان فرصت دعا در سفر را غنیمت شمارد؛ بهویژه اگر سفر، سفری عبادی مانند سفر بهقصد عمره و حج باشد، به پذیرفته شدن نزدیکتر است.
سوم: دعای پدر؛ در برخی از الفاظ حدیث آمده است: «دَعْوَةُ الوَالِدِ عَلَى وَلَدِهِ»؛ یعنی: «دعای پدر بر ضد فرزندش». و در برخی از روایتها، دعای پدر بهصورت مطلق آمده است؛ یعنی دعای پدر در حق فرزند، - چه دعای نیک در حق او باشد و چه بددعایی- پذیرفته میشود. اما از انجا که پدر نسبت به فرزندش محبت دارد، غالباً در حقش دعای نیک میکند و اللهﻷبه بندگانِ مهربان خویش، رحم میفرماید. البته امکان ندارد که پدری جز بهحق بر ضدّ فرزند خویش دعا نماید؛ یعنی فقط در صورتی برای فرزندش بددعایی میکند که فرزندش مستحقّ آن باشد و الله متعال نیز دعای پدر را بر ضد فرزندش میپذیرد. در متن حدیث واژهی «والد» آمده است که هم شامل پدر میشود و هم شامل مادر.
لذا دعای سه نفر قبول میگردد: دعای مظلوم، دعای مسافر، و دعای پدر و مادر دربارهی فرزند.
سپس مؤلفحدیثی ذکر کرده که دربارهی دعاییست که انسان هنگام ترسیدن از مردم میگوید؛ یعنی وقتی عدهای از مردم را دیدید که از آنها میترسید، یا با کسی روبهرو شدید که از او بیمناکید، بگویید: «اللهمَّ إنَّا نَجْعَلُكَ في نُحُورِهِمْ، وَنَعُوذُ بِكَ مِنْ شُرُورِهِمْ». اگر این دعا را از روی صدق و اخلاص و با عزم راستین برای پناهنده شدن به اللهﻷگفته باشید، الله متعال شما را از شرّشان نگه میدارد. مفهوم دعا این است که: «یا الله! ما تو را رویاروی اینها قرار میدهیم»؛ یعنی از تو میخواهیم که در برابرِ اینها از ما دفاع کنی و ما را از شرشان نگه داری. «و از شرارتهایشان به تو پناه میآوریم». لذا الله متعال شما را از شرّشان در حفظ و پناهِ خویش قرار میدهد. دو عبارت آسان که اگر انسان آنها را با صدق و اخلاص بگوید، الله متعال خواستهاش را میپذیرد.
۹۸۹- عن خولة بنتِ حَكِيمٍل قالت: سَمِعْتُ رسولَ اللهج يَقُولُ: «مَنْ نَزَلَ مَنْزِلاً ثُمَّ قَالَ: أَعُوذُ بِكَلِمَاتِ اللهِ التَّامَّاتِ مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ، لَمْ يَضُرَّهُ شَيْءٌ حَتَّى يَرْتَحِلَ مِنْ مَنْزِلِهِ ذَلِكَ».[روايت مسلم] [( ]صحیح مسلم، ش: ۲۷۰۸]
ترجمه:خوله بنت حکیملمیگوید: از رسولاللهجشنیدم که میفرمود: «هرکس در جایی اتراق کند و سپس بگوید: "أَعُوذُ بِكَلِمَاتِ اللهِ التَّامَّاتِ مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ"[ترجمهی دعا: «پناه میبرم به کلام کامل و صفاتِ بیعیب الله، از شر آنچه آفریده است». این، یکی از احادیثیست که از آن صفت کلام برای الله متعال ثابت میشود. البته شارحدر شرح این حدیث، مفاهیم و مصادیق کلمات کامل الاهی را توضیح داده است. (مترجم))]، هیچ چیزی به او آسیب نمیرساند تا آنکه از آنجا کوچ کند».
۹۹۰- وعن ابن عمرب قَالَ: كَانَ رسول اللهج إِذَا سَافَرَ فَأقْبَلَ اللَّيْلُ، قال: «يَا أرْضُ، رَبِّي وَرَبُّكِ اللهُ، أعُوذُ بِاللهِ مِنْ شَرِّكِ وَشَرِّ مَا فِيكِ، وَشَرِّ مَا خُلِقَ فِيكِ، وَشَرِّ مَا يَدِبُّ عَلَيْكِ، أعُوذُ بالله مِنْ شَرِّ أسَدٍ وَأسْوَدٍ، وَمِنَ الحَيَّةِ وَالعَقْرَبِ، وَمِنْ سَاكِنِ البَلَدِ، وَمِنْ وَالِدٍ وَمَا وَلَدَ».[روایت ابوداود] [ضعيف است؛ آلبانیدر الکلم الطیب، ص: ۶۴، این حدیث را ضعیف دانسته است]
ترجمه: ابنعمربمیگوید: رسولاللهجهنگامی که به مسافرت میرفت و شب فرا میرسید، میفرمود: «يَا أرْضُ، رَبِّي وَرَبُّكِ اللهُ، أعُوذُ بِاللهِ مِنْ شَرِّكِ وَشَرِّ مَا فِيكِ، وَشَرِّ مَا خُلِقَ فِيكِ، وَشَرِّ مَا يَدِبُّ عَلَيْكِ، أعُوذُ بالله مِنْ شَرِّ أسَدٍ وَأسْوَدٍ، وَمِنَ الحَيَّةِ وَالعَقْرَبِ، وَمِنْ سَاكِنِ البَلَدِ، وَمِنْ وَالِدٍ وَمَا وَلَدَ». [ترجمه: «ای زمین! پروردگار من و تو، الله است؛ از شرّ تو و از شرّ آنچه در توست، و از شرّ آنچه در تو آفریده شده است، و از شر آنچه بر روی تو میجنبد، به الله پناه میبرم؛ از شرّ شیر و انسان ستمکار، و از مار و عقرب و جنهای ساکن در این سرزمین و از شیطان و تبارش به الله پناه میبرم»]
شرح
این دو حدیث دربارهی دعاهاییست که مسافر، هنگام توقف یا اتراق کردن در جایی میگوید. در حدیث خوله بنت حکیملآمده است: رسولاللهجفرمود: «هرکس در جایی اتراق کند و سپس بگوید: "أَعُوذُ بِكَلِمَاتِ اللهِ التَّامَّاتِ مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ"، هیچ چیزی به او آسیب نمیرساند تا آنکه از آنجا کوچ کند»؛ یعنی: وقتی این دعا را بگوید، تا زمانی که آنجاست، هیچ آسیبی به او نمیرسد. کلمات کامل الله، هم شامل کلامِ تکوینی او میشود و هم شامل کلام تشریعیاش؛ الله متعال در این آیه (=آیهی ۸۲ سورهی «یس») به کلام تکوینی خویش اشاره فرموده است:
﴿إِنَّمَآ أَمۡرُهُۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَيًۡٔا أَن يَقُولَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ ٨٢﴾ [يس: ٨٢]
شأن او، این است که چون (پیدایش) چیزی را اراده کند، فقط به آن میگوید: «موجود شو» و بیدرنگ موجود میشود.
لذا وقتی دعای مذکور در حدیث را بگویید، الله متعال با کلامِ تکوینی خویش، آنچه را که به شما آسیب میرساند، از شما دور میکند. کلام شرعی الله متعال نیز از هر بدی و شرّی حفظ میکند؛ چه پیش از نزول بلا و چه پس از آن. بهعنوان مثال: همانگونه که از پیامبر اکرمجثابت است، خواندن «آیةالکرسی»از نزدیک شدن شیطان به انسان پیشگیری میکند. در حدیث آمده است: هر کس در شب «آیةالکرسی»را بخواند، نگهبانی از سوی الله متعال بر او گماشته میشود و هیچ شیطانی تا صبح، به او نزدیک نمیگردد.
و اما پس از نزول بلا یا ابتلا به چیزی: از پیامبرجثابت است که سورهی «فاتحه» بر هر بیماری که خوانده شود، آن بیمار بهبود مییابد. زیرا قرآن، شِفاست:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ قَدۡ جَآءَتۡكُم مَّوۡعِظَةٞ مِّن رَّبِّكُمۡ وَشِفَآءٞ لِّمَا فِي ٱلصُّدُورِ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٞ لِّلۡمُؤۡمِنِينَ ٥٧﴾ [يونس : ٥٧]
ای مردم! بهراستی پندی از سوی پروردگارتان آمده که مایهی بهبودی و درمان بیماریهاییست که در سینههاست و هدایت و رحمتی برای مومنان است.
پس ای برادر و خواهر مسلمان! وقتی در جایی فرود میآیید و برای استراحت و خوابیدن در مکانی از خشکی یا دریا توقف و اتراق میکنید، حتماً این دعا را بخوانید: «أَعُوذُ بِكَلِمَاتِ اللهِ التَّامَّاتِ مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ»و تا زمانی که آنجا هستید، آسیبی به شما نمیرسد.
۹۹۱- عن أَبي هريرةس أنَّ رسول اللهج قَالَ: «السَّفَرُ قِطْعَةٌ مِنَ العَذَابِ، يَمْنَعُ أحَدَكُمْ طَعَامَهُ وَشَرابَهُ وَنَوْمَهُ، فَإذَا قَضَى أحَدُكُمْ نَهْمَتَهُ مِنْ سَفَرِهِ، فَلْيُعَجِّلْ إِلَى أهْلِهِ».[متفق علیه] [صحیح بخاری، ش: ۱۸۰۴؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۹۲۷]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «سفر، پارهای از عذاب است؛ زیرا انسان را از خوردن و نوشیدن و خوابیدن باز میدارد. بنابراین هریک از شما هدفِ خویش از سفر را بهانجام رساند، هرچه زودتر نزد خانوادهاش باز گردد».
شرح
مؤلفدر ادامهی مسایل مربوط به سفر به این موضوع پرداخته که مستحب است: مسافر پس از پایان کارهایش در سفر، هرچه زودتر نزد خانوادهاش باز گردد. زیرا مسافر، ناگزیر میشود که شهر و خانوادهی خود را ترک کند؛ در صورتی که خانوادهاش نیاز دارند که بالای سرشان باشد، به آنها رسیدگی کند و در جهت تعلیم و تربیت آنها بکوشد و چهبسا ممکن است مسایلی پیش آید که ضرورت حضورش در کنار خانواده را موجب گردد. از اینرو پیامبرجدر حدیثی که مؤلفآورده، فرمان داده است که مسافر، پس از به انجام رساندن هدف خویش از سفر، هرچه زودتر نزد خانوادهاش باز گردد. در این حدیث، پیامبرجسفر را بخشی از عذاب برشمرد؛ یعنی: سفر، هم عذاب روحیست و هم عذابِ جسمی. بهویژه در گذشته که امکانات سفر اندک بود و مسافرت با پای پیاده یا چارپایان انجام میشد و در گرمای تابستان و سرمای زمستان، سختیهای فراوانی بههمراه داشت. از اینرو پیامبرجفرمود: «سفر، پارهای از عذاب است؛ زیرا انسان را از خوردن و نوشیدن و خوابیدن باز میدارد». چراکه مسافر مشغلهی فکری دارد و نمیتواند همانند روزهای عادی، بخورد و بیاشامد یا بهاندازهی کافی استراحت کند. لذا باید بکوشد تا هرچه زودتر به شهر و دیار خویش باز گردد تا هم فرصت کافی برای استراحت داشته باشد و هم به خانوادهی خویش، بهویژه مسایلی تربیتی و اموزشی آنان رسیدگی نماید. لذا درمییابیم که ماندن در نزد خانواده از ترکِ آنها و رفتن به سفر، برتر است؛ مگر اینکه ضرورتی وجود داشته باشد؛ زیرا خانواده به او نیاز دارند. چنانكه مالک بن حویرثt با بیست تن از جوانان همسن و سالش نزدِ پیامبرr آمدند و بیست شب نزدش ماندند. رسولاللهr دريافت که آنها مشتاق خانوادهي خود شدهاند؛ از اینرو به آنان فرمود: «ارْجعُوا إِلى أَهْليكم فَأَقِيمُوا فِيهِم، وَعلِّموهُم وَمُرُوهُم...». [این حدیث پیشتر بهشمارهی ۷۱۷ آمده است. (مترجم))] یعنی: «نزدِ خانوادههایتان باز گردید و نزدِ آنها اقامت نمایید و آنها را تعلیم دهید و آنها را - به نماز و سایر احکام اسلام- امر كنيد».
لذا شایسته نیست که انسان بیش از حدّ ضرورت، خانوادهاش را تنها بگذارد و در کنارشان نباشد؛ بلکه بهاندازهی نیاز بسنده نماید و پس از انجامِ کارهایش هرچه زودتر نزد خانوادهاش باز گردد.
۹۹۲- عن جابرٍس أنَّ رسول اللهجقَالَ: «إِذَا أطال أحَدُكُمُ الغَيْبَةَ فَلا يَطْرُقَنَّ أهْلَهُ لَيْلاً».
وفي روايةٍ: أنَّ رسول اللهج نَهَى أنْ يَطْرُقَ الرَّجُلُ أهْلَهُ لَيْلاً.[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: (۱۸۰۱، ۵۲۴۴)؛ و صحیح مسلم، ش: ۷۱۵]
ترجمه: جابرسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرگاه غیبت هر یک از شما - به سبب سفر- طولانی شد، هرگز در شب - بدون اطلاع قبلی- نزد خانوادهاش نرود».
و در روایتی آمده است: رسولاللهجاز اینکه کسی (پس از بازگشت از سفرِ طولانی)، در شب نزد خانوادهاش برود، نهی فرمود.
۹۹۳- وعن أنسٍس قال: كَانَ رسولُ اللهج لا يَطْرُقُ أهْلَهُ لَيْلاً، وَكَانَ يَأتِيهمْ غُدْوَةً أَوْ عَشِيَّةً.[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۱۸۰۰؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۹۲۸]
ترجمه: انسسمیگوید: رسولاللهج- پس از بازگشت از سفر- در شب نزد خانوادهاش نمیرفت؛ بلکه صبح یا غروب، نزدشان میرفت.
حدیث ابنعمربکه پیش از این در باب تکبیر گفتن مسافر بههنگام بالا رفتن از بلندیها گذشت، در این باب نیز میگنجد. [ر.ک: حدیث شمارهی ۹۸۳. (مترجم))]
۹۹۴- وعن أنسس قال: أقْبَلْنَا مَعَ النَّبيِّج حَتَّى إِذَا كُنَّا بِظَهْرِ الْمَدِينَةِ، قَالَ: «آيِبُونَ، تَائِبُونَ، عَابِدُونَ، لِرَبِّنَا حَامِدُونَ»؛ فَلَمْ يَزَلْ يَقُولُ ذَلِكَ حَتَّى قَدِمْنَا المَدِينَةَ.[روايت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۱۳۴۵]
ترجمه: انسسمیگوید: با پیامبرجبه مدینه باز میگشتیم؛ هنگامیکه به بالای مدینه رسیدیم- و مدینه نمایان شد- پیامبرجفرمود: «آيِبُونَ، تَائِبُونَ، عَابِدُونَ، لِرَبِّنَا حَامِدُونَ»[ترجمه: ما باز میگردیم و توبهکنندگان، عبادتگزاران و ستایشگران پروردگارمان هستیم] و پیوسته این را میگفت تا اینکه وارد مدینه شدیم.
۹۹۵- عن كعب بن مالِكٍس أنَّ رسولَ اللهج كَانَ إِذَا قَدِمَ مِنْ سَفَرٍ، بَدَأ بِالْمَسْجِدِ فَرَكَعَ فِيهِ رَكْعَتَيْنِ.[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: (۳۰۸۸، ۴۶۷۷)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۷۶۹]
ترجمه: کعب بن مالکسمیگوید: رسولاللهجهنگامیکه از سفری باز میگشت، ابتدا به مسجد میرفت و در آن دو رکعت نماز میخواند.
شرح
دو باب دیگر دربارهی آداب سفر را توضیح میدهیم:
باب نخست، به این موضوع میپردازد که شایسته است: انسان پس از سفری طولانیمدت که خانوادهاش را ندیده است، در شب به خانهاش نرود؛ مگر با اطلاع قبلی یا اینکه ضرورتی وجود داشته باشد؛ مثلاً در سفر اذیت شود یا برایش امکان ماندن تا صبح، وجود نداشته باشد. در چنین شرایطی ایرادی ندارد که شبهنگام به خانه برود. همچنین اگر پیشتر به خانوادهاش اطلاع دهد که شبهنگام به خانه میرسد، ایرادی ندارد که نزدشان برود. اما اگر غیبتش طولانی بوده است، نباید در شب به خانه برود؛ علتش را پیامبرجبیان نموده و فرموده است: «لِكَيْ تَمْتَشِطَ الشَّعِثَةُ وَتَسْتَحِدَّ الْمُغِيبَةُ». [صحیح بخاری، ش: ۵۲۴۶؛ و صحیح مسلم، ش: ۵۰۷۳. (مترجم))] یعنی: «...تا زنِ ژولیدهموی، سرش را شانه بزند و موهای زائد بدنش را برطرف کند». به عبارت دیگر: حکمتش این است که زن، فرصت بیابد که خود را برای شوهرش بیاراید و خویش را تمیز کند. البته این مسأله، مقیّد به این است که سفرِ مرد، طولانی شده باشد؛ اما در سفرهای کوتاهمدتی چون سفرهای یکروزه یا دو روزه و امثال آن، هر زمانیکه شخص بخواهد، میتواند نزد خانوادهاش برود. خلاصه اینکه مسافر، پس از بازگشت از سفرهای طولانیمدت نباید در شب به خانه برود؛ مگر از روی ضرورت یا با اطلاع قبلی.
و اما حدیث دوم، به بیان این نکته میپردازد که: انسان پس از بازگشت از سفر، پیش از هر کاری و پیش از رفتن به خانه، به مسجد برود و در آنجا دو رکعت نماز بخواند؛ زیرا پیامبرجدر گفتار و کردارش، این عمل را برای امتش سنت قرار داده است. پیامبرجهنگامیکه از سفری باز میگشت، ابتدا به مسجد میرفت و دو رکعت نماز میخواند. همچنین باری جابرسهمسفر پیامبرجبود؛ وقتی به مدینه رسیدند، نزد پیامبرجرفت تا پول شتری را که به آن بزرگوار فروخته بود، بگیرد؛ پیامبرجاز او پرسید: «آیا به مسجد رفته و نماز خواندهای؟» پاسخ داد: خیر. رسولاللهجفرمود: «ادْخُلْ الْمَسْجِدَ فَصَلِّ رَكْعَتَيْنِ». یعنی: «وارد مسجد شو و دو رکعت نماز بخوان». این، سنتیست که بسیاری از مردم نسبت به آن بیتوجهاند؛ یا نمیدانند و یا به آن اهمیت نمیدهند! لذا شایسته است که انسان، این سنت را زنده کند و هنگامیکه به شهر خود میرسد، پیش از رفتن به خانهاش، ابتدا به مسجد برود و دو رکعت نماز بخواند.
۹۹۶- عن أَبي هريرةس قال: قَالَ رسولُ اللهج: «لا يَحِلُّ لامْرَأَةٍ تُؤْمِنُ بِاللهِ وَالْيَومِ الآخِرِ تُسَافِرُ مَسِيرَةَ يَوْمٍ وَلَيْلَةٍ إِلاَّ مَعَ ذِي مَحْرَمٍ عَلَيْهَا».[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۱۰۸۸؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۳۳۹]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: «برای زنی که به الله و روز واپسین (=رستاخیز) ایمان دارد، روا نیست که مسافت یک شبانهروز را بدون محرم به مسافرت برود».
۹۹۷- وعن ابن عباسب أنَّهُ سَمِعَ النَّبِيَّج يقول: «لا يَخْلُوَنَّ رَجُلٌ بِامْرَأَةٍ إِلاَّ وَمَعَهَا ذُو مَحْرَمٍ، وَلا تُسَافِرُ المَرْأةُ إِلا مَعَ ذِي مَحْرَمٍ». فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: يَا رسولَ الله، إنَّ امْرَأتِي خَرَجَتْ حَاجَّةً، وَإنِّي اكْتُتِبْتُ في غَزْوَةِ كَذَا وَكَذَا؟ قَالَ: «انْطَلِقْ فَحُجَّ مَعَ امْرَأَتِكَ».[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۳۰۰۶؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۳۴۱]
ترجمه: ابنعباسبمیگوید: از پیامبرجشنیدم که فرمود: «هیچ مردی با هیچ زنِ بیگانهای خلوت نکند؛ مگر آنکه محرمی با زن باشد. و هیچ زنی بدون محرم به سفر نرود». مردی عرض کرد: ای رسولخدا! همسرم میخواهد به حج برود و نام من برای فلانغزوه نوشته شده است؟ پیامبرجفرمود: «برو و با همسرت حج بگزار».
شرح
مؤلفدر کتابش «ریاضالصالحین» بابی دربارهی حرام بودن مسافرت زن بهتنهایی، یعنی بدون محرم گشوده است؛ زیرا احساسات و عواطف زن بر عقل و اندیشهی او غالب است و خیلی زود فریب میخورد و هر کسی، او را به پَستی و خواری میکشاند. زن، فتنهی مردان میباشد؛ همانگونه که پیامبرجفرموده است: «فَإِنَّ أَوَّلَ فِتْنةِ بَنِي إسْرَائيلَ كَانَتْ في النسَاء». [صحیح مسلم، ش: ۲۷۴۲] يعني: «نخستین فتنه (و سرآغازِ انحرافِ) بنیاسرائیل، دربارهی زنان بود». همچنین فرموده است: «مَا تَرَكْتُ بَعْدِي فِتْنَةً أَضَرَّ عَلَى الرِّجَالِ مِنَ النِّسَاءِ». [صحیح بخاری، ش: ۵۰۹۶؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۷۴۱] یعنی: «پس از من، زيانبارترین فتنهای که برای مردان برجای میماند، فتنهی زنان است». از اینرو مسافرتِ زن بدون محرم، ممنوع و حرام است.
علما اختلاف نظر دارند که اگر سفر، کوتاه باشد، باز هم برای زن ممنوع و نارواست یا خیر؟ برخی از علما مسافرت زن را بهتنهایی و بدون محرم- حتی اگر سفری کوتاه باشد- بهطور مطلق ناروا دانستهاند و برخی گفتهاند: از سفر طولانی منع شده است؛ دیدگاه صحیح، این است که هر مسافتی که نزدِ مردم سفر نامیده میشود، برای زن جایز نیست که بدون محرم چنین مسافتی را بپیماید؛ چراکه ممکن است آسیبی بببیند یا از او سوءاستفاده شود.
سپس مؤلف حدیث ابوهریره و ابنعباسشرا آورده است که بیانگر حرام بودن مسافرت زن بدون محرم میباشد. از ظاهر حدیث چنین برمیآید که این حکم، برای زن جوان و بزرگسال، و زشت و زیبا یکسان است و فرقی نمیکند که با زن، زنان دیگری هم باشند یا خیر؛ همچنین تفاوتی ندارد که زن، ایمن باشد یا خیر؛ بلکه حدیث، عام است. لذا بهفرض اینکه یک سفر زن بهتنهایی و بدون محرم، بهسلامت و بدون هیچ مشکلی بهانجام رسد، اما اینکه دلیل نمیشود که همهی سفرهایش، ایمن و بدون مشکل باشد. بنابراین، بهخاطر اهمیت موضوع، زن بهشدت از سفر بدون محرم منع شده است. متأسفانه برخی از مردم این دوران، دربارهی این مسأله کوتاهی و سستی میکنند؛ بهویژه اگر سفر زن با هواپیما یا بهصورت گروهی و با وسایل عمومی انجام شود! این، اشتباه و سستی در اطاعت از الله و پیامبرجاست. برای زن جایز نیست که بدون محرم سفر کند؛ حتی با هواپیما؛ اگرچه محرمش او را تا پای هواپیما بدرقه نماید و محرمی دیگر در مقصد، بهاستقبالش بیاید؛ این هم جایز نیست. زیرا بهفرض اینکه بدرقه و استقبال، ضریب امنیت زن در سفر را بالا میبرد، اما چه کسی در داخل هواپیما کنار آن زن مینشیند؟ زیرا امروزه در سفرهای هوایی، زنان و مردان یکجا هستند و چهبسا زن و مرد بیگانهای کنارِ هم مینشینند. از اینرو میگوییم: سفر زن بهتنهایی و بدون محرم با هواپیما یا ماشین یا با چارپا یا با پای پیاده، حرام است.
محرمِ زن، کسیست که ازدواج با آن زن برای همیشه بهخاطر نسبت یا به سبب شیرخوارگی یا خویشاوندی سببی، بر وی حرام است؛ الله متعال محارم نسبی و سببی را در قرآن کریم برشمرده و فرموده است:
﴿حُرِّمَتۡ عَلَيۡكُمۡ أُمَّهَٰتُكُمۡ وَبَنَاتُكُمۡ وَأَخَوَٰتُكُمۡ وَعَمَّٰتُكُمۡ وَخَٰلَٰتُكُمۡ وَبَنَاتُ ٱلۡأَخِ وَبَنَاتُ ٱلۡأُخۡتِ﴾ [النساء : ٢٣]
(نکاحِ) مادرانتان، دخترانتان، خواهرانتان، عمه-هایتان، خالههایتان، دختران برادر و دختران خواهر، بر شما حرام شده است.
اینها، هفت محرمِ نسبی هستند. و اما محارمِ رضاعی یا همشیر:
﴿وَأُمَّهَٰتُكُمُ ٱلَّٰتِيٓ أَرۡضَعۡنَكُمۡ وَأَخَوَٰتُكُم مِّنَ ٱلرَّضَٰعَةِ﴾
و (نکاح) مادران رضاعی که به شما شیر دادهاند و (نکاح) خواهران رضاعیتان بر شما حرام شده است.
عمه و خالهی رضاعی نیز جزو محارم هستند؛ زیرا پیامبرجفرموده است: «يَحْرُم مِنْ الرَّضَاع مَا يَحْرُم مِنْ النَّسَب». [صحيح بخاري، ش: ۲۶۴۵، بهنقل از ابنعباسم] یعنی: «آنچه از نَسَب حرام است، از شیر خوردن نیز حرام میشود».
و اما کسانی که بهخاطر خویشاوندیِ سببی، مَحرَم بهشمار میآیند: پدر و پدربزرگِ مادری و پدریِ شوهر؛ و نیز پسرِ شوهر و پسرِ خواهرِ شوهر به پایین؛ از اینرو مرد میتواند زنِ پسر یا زنِ نوهی خود را با خویش به سفر برود؛ زیرا محرم است. همچنین ایرادی ندارد که کسی، همسرِ پدرش را با خود به مسافرت ببرد؛ زیرا محرم یکدیگرند. برخی از مردم گمان میکنند که اگر کسی، زنی را از مرگ نجات دهد، محرمش بهشمار میآید! این، هیچ اصلی ندارد. مثلاً زنی در حال غرق شدن است؛ مردی میآید و او را نجات میدهد یا خانهای در آتش میسوزد و زنی در آن گرفتار شده است؛ مردی میآید و آن زن را نجات میدهد؛ برخی از تودهی مردم ، این مرد را محرمِ زنی میدانند که این مرد، نجاتش داده است! این، درست نیست. محارم نسبی، هفت گروه هستند و محارم رضاعی نیز هفت گروه میباشند و چهار گروه بهخاطر خویشاوندیِ سببی، محرم میشوند. ناگفته پیداست که شوهرِ هر زنی، محرمِ اوست.
***
شرح
مؤلف رحمهاللهتعالی میگوید: «کتابِ فضایل».
فضایل، جمعِ فضیلت است. سپس مؤلف به فضیلتِ کتابالله پرداخته و بابی در فضیلت قرائت قرآن گشوده است. قرآنی که در اختیارِ ماست، کلامِ اللهﻷمیباشد؛ یعنی اللهﻷبهراستی و به صورت حقیقی، این واژهها را گفته و جبرئیلآنرا شنیده و بر پیامبرجخوانده است. الله متعال میفرماید:
﴿وَإِنَّهُۥ لَتَنزِيلُ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٩٢ نَزَلَ بِهِ ٱلرُّوحُ ٱلۡأَمِينُ ١٩٣ عَلَىٰ قَلۡبِكَ لِتَكُونَ مِنَ ٱلۡمُنذِرِينَ ١٩٤﴾ [الشعراء : ١٩٢، ١٩٤]
و بىترديد اين قرآن، نازلشدهی پروردگار جهانيان است که روحالامين (=جبرئیل) آنرا بر قلبت نازل كرد تا از هشداردهندگان باشى.
فرمود: «آنرا بر قلبت نازل کرد»؛ زیرا قلب، محل شعور و ادراک است. پیامبرجبهخاطر اشتیاق فراوانی که به قرآن داشت، آیههایی را که بر او نازل میشد، همزمان با جبرئیلتکرار میکرد؛ از اینرو الله متعال به او فرمود:
﴿لَا تُحَرِّكۡ بِهِۦ لِسَانَكَ لِتَعۡجَلَ بِهِۦٓ ١٦ إِنَّ عَلَيۡنَا جَمۡعَهُۥ وَقُرۡءَانَهُۥ ١٧ فَإِذَا قَرَأۡنَٰهُ فَٱتَّبِعۡ قُرۡءَانَهُۥ ١٨ ثُمَّ إِنَّ عَلَيۡنَا بَيَانَهُۥ ١٩﴾ [القيامة: ١٦، ١٩]
(ای محمد! هنگام نزول قرآن) زبانت را برای تکرار آن، شتابزده حرکت مده. بیگمان گردآوری و (آسان کردن) قرائتش با ماست. پس هنگامیکه خواندنش را (بر زبان جبرئیل) تمام کردیم، تو خواندنش را دنبال کن. سپس توضیح و بیان آن با ماست.
این قرآن، کلام الله متعال است؛ یعنی سخنیست که الله متعال میگوید و هر زمان که میخواهد، آنرا فرو میفرستد. همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿قَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّتِي تُجَٰدِلُكَ فِي زَوۡجِهَا وَتَشۡتَكِيٓ إِلَى ٱللَّهِ وَٱللَّهُ يَسۡمَعُ تَحَاوُرَكُمَآۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَمِيعُۢ بَصِيرٌ ١﴾ [المجادلة: ١]
بهراستی الله، سخن زنی را که دربارهی شوهرش با تو گفتگو میکرد و به الله شکایت مینمود، شنید؛ و الله، گفتگویتان را میشنید. بیگمان الله، شنوای بیناست.
﴿قَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّتِي تُجَٰدِلُكَ فِي زَوۡجِهَا﴾، جملهی ماضیست؛ یعنی از گذشته خبر میدهد و بیان میدارد که الله، سخنِ آن زن را شنید. به عبارت دیگر: واژهی ﴿قَدۡ سَمِعَ﴾نشان میدهد که ابتدا آن زن، با پیامبرجگفتگو کرده و سپس الله متعال کلام خویش را دربارهی وی نازل فرموده است. الله متعال دربارهی غزوهی «احد» به پیامبرش میفرماید:
﴿وَإِذۡ غَدَوۡتَ مِنۡ أَهۡلِكَ تُبَوِّئُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ مَقَٰعِدَ لِلۡقِتَالِۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ١٢١﴾[آل عمران: ١٢١]
و زمانی (را به یاد آور) که بامدادان (برای جنگ احد) از نزد خانوادهات بیرون آمدی و مومنان را برای کارزار در جایگاهشان میگماشتی.
این آیه نیز نشان میدهد که نزولِ این کلام الهی، پس از آرایش نظامیِ سپاه اسلام در «احد» توسط رسولاللهجبوده است. لذا اللهأسخن میگوید؛ هر زمان که بخواهد و هرچه بخواهد و هرگونه که بخواهد، سخن میگوید و برای ما روا نیست که بگوییم: کلامِ الله، همانندِ کلامِ ماست؛ یعنی جایز نیست که صدایش را در سخن گفتن همانند صدای خویش بپنداریم؛ هرگز.
آری؛ الله متعال با همان حروفی سخن میگوید که ما سخن میگوییم؛ به عبارت دیگر: قرآنی که در اختیار داریم، مجموعهای از حروفیست که سخنان ما را تشکیل میدهد؛ اما هم در معنا و هم در لفظ، کلامِ اللهﻷمیباشد. این، همان باوریست که از کتاب و سنت و اجماع سلف و امامان اهل سنت برمیآید؛ یعنی: قرآن، کلامِ اللهﻷمیباشد که از نزد او نازل شده و الله متعال، حقیقتاً این واژهها را گفته و جبرئیل÷آنرا از او دریافت کرده و بر قلب پیامبرجفرو فرستاده است. همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿إِنَّهُۥ لَقَوۡلُ رَسُولٖ كَرِيمٖ ١٩ ذِي قُوَّةٍ عِندَ ذِي ٱلۡعَرۡشِ مَكِينٖ ٢٠ مُّطَاعٖ ثَمَّ أَمِينٖ ٢١﴾ [التكوير: ١٩، ٢١]
بهیقین قرآن، گفتار (ابلاغشده توسط) فرستادهای بزرگوار(ی به نام جبرئیل) است. (همان فرشتهی) نیرومندی که نزد صاحب عرش دارای مقامی والاست. آنجا (در ملکوت آسمانها) مورد اطاعت (فرشتگان، و) امین است.
فرشتهی امین، قرآن را به امینِ انسانها رساند؛ جبرئیل÷امین فرشتگان است و محمدجامین انسانها؛ لذا هر دو امینِ وحی الهی هستند.
قرآن، فضایل فراوانی دارد که پارهای از آنها فراگیر و شاملِ همهی قرآن است و پارهای از آنها، ویژهی برخی از آیهها و سورهها. مثلاً سورهی فاتحه، «سبع مثانی»ست؛ یعنی سورهای که دارای هفت آیه میباشد و در نماز تکرار میشود. و نیز «امالکتاب» است. «آیةالکرسی»، برترین آیهی قرآن میباشد. لذا برخی از آیهها و سورههای قرآن، دارای فضایل ویژهای هستند. اگرچه قرآن، بهطور عموم دارای فضایلیست که شامل همهی آیهها و سورههایش میباشد.
با وجودِ اینهمه فضایل، بر ما واجب است که بینهایت مشتاقِ تلاوتِ کلامالله در شب و روز باشیم؛ زیرا کسی که کلام الهی را تلاوت میکند، در برابر هر حرفی که میخواند، ده نیکی برای او ثبت میشود؛ یعنی: در تلاوت هر حرفِ قرآن، ده نیکیست. مثلاً در واژهی ﴿قُلۡ﴾بیست نیکیست؛ زیرا این کلمه، دو حرف دارد: «قاف» و «لام». در واژهی ﴿أَعُوذُ﴾که دارای چهار حرف است، چهل نیکیست. این، پاداش بزرگیست که انسان، تصورش را هم نمیکند که در تلاوت این کتاب بزرگ وجود داشته باشد؛ کتابی که تحریف و دگرگونی از هیچ سو به آن راه ندارد:
﴿لَّا يَأۡتِيهِ ٱلۡبَٰطِلُ مِنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَلَا مِنۡ خَلۡفِهِۦۖ تَنزِيلٞ مِّنۡ حَكِيمٍ حَمِيدٖ ٤٢﴾[فصلت: ٤٢]
باطل (=تحریف و دگرگونی) از هیچ سو به آن راه نمییابد؛ از سوی پروردگارِ حکیم و ستوده نازل شده است.
شایسته است که انسان، قرآن را با حوصله و بدون شتاب بخواند تا همهی حروف بهروشنی خوانده شود و هیچ حرفی از قرائت نیفتد. برخی از مردم آنقدر تند قرآن میخوانند که برخی از حروف تلاوت نمیگردد. لذا قرآن را باید آنگونه که نازل شده است، بهروشنی و با ادای همهی حروف بخوانیم؛ البته تجوید مصطلحی برای بهتر کردن صدا که در برخی از کتابهای تجوید آمده است، واجب نیست؛ بلکه واجب، این است که هیچیک از حروف از قرائت نیفتد و همهی حروف، واضح و روشن تلاوت گردد. لذا دیدگاهی که رعایتِ تجوید مصطلح را واجب و عدم مراعاتش را گناه میپندارد، دیدگاه بسیار ضعیفیست؛ بلکه الحمدلله که شأن قرآن، این است که یکایک حروفش روشن و واضح است و همهی حروفش بهروشنی تلاوت میگردد. بنابراین، مراعات قواعد تجوید واجب نیست و هدف از این قواعد، تنها بهتر کردن صدا در تلاوت قرآن است.
گفتنیست: قرآن، ابتدا به هفت گویش یا لهجه نازل شد؛ زیرا عربها، از قبایل گوناگونی بودند که گویشهای متفاوتی داشتند. میدانید که وقتی یک نفر میخواهد با لهجهی دیگران صحبت کند، برایش مشکل است؛ لذا اللهﻷبه لطف خویش قرآن را در هفت گویش فرو فرستاد تا هرکس، آنرا با لهجهی خویش بخواند؛ این رویه، یعنی قرائت قرآن به گویشهای هفتگانه در دوران پیامبرجو نیز در خلافت ابوبکر و عمربمعمول بود و مردم تا دوران عثمانسقرآن را به لهجههای خویش میخواندند و این، زمینهساز پیدایش اختلاف مردم بر سرِ قرآن کریم بود؛ زیرا با تکامل زبان و غلبهی گویش قریشی بر سایر لهجهها در نتیجهی قریشی بودن همهی خلفا، بیمِ آن میرفت که مردم دربارهی کلام الهی دچار اختلاف شوند؛ عثمانسکه از این بابت نگران بود، دستور داد که قرآن را به یک گویش که زبان و گویش قریشی گرد آورند. لذا قرآن در یک گویش گردآوری شد؛ یعنی همان گویشی که اینک در اختیار ماست. سپس به دستور عثمانسسایر مصحفها را از میان بردند تا زمینهی اختلاف منتفی گردد و مردم در فتنه نیفتند. لذا عثمانسکارِ بزرگی انجام داد که مصلحتی بزرگ در آن بود و خود، فضیلتی وصفناپذیر برای امیر مؤمنان، عثمانسبهشمار میآید. از الله متعال میخواهیم که به او از سوی همهی مسلمانان، پاداش نیک عنایت کند.
خودم و شما را به تلاوت کتابالله تشویق میکنم. قرآن را ترک نکنید؛ اگرچه همهی قرآن را در یک ماه بخوانید یا در ماه دو یا چهار بار قرآن را ختم کنید و حداکثر در هر ماه، ده بار همهی قرآن را تلاوت نمایید؛ این، بهترین حالت ممکن است که در هر سه روز، یک قرآن ختم کنید؛ و گرنه، در هر هفته یا در هر دو یا سه هفته یک بار همهی قرآن را بخوانید یا حتی در ماهی یک بار. مهم، این است که از قرآن فاصله نگیرید؛ زیرا کلامِ اللهﻷمیباشد و هرچه بیشتر قرآن بخوانید، نورِ قلب و بینش و بصیرتِ علمیِ شما افزایش مییابد.
***
۹۹۸- عن أَبي أُمَامَةَس قال: سَمِعْتُ رسول اللهج يَقُولُ: «اقْرَؤُوا القُرْآنَ؛ فَإنَّهُ يَأتِي يَوْمَ القِيَامَةِ شَفِيعاً لأَصْحَابِهِ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۸۰۴]
ترجمه: ابوامامهسمیگوید: از رسولاللهجشنیدم که میفرمود: «قرآن بخوانید؛ زیرا روز رستاخیز برای خوانندگانش شفاعت میکند».
۹۹۹- وعن النَّوَّاسِ بنِ سَمْعَانَس قال: سَمِعْتُ رسولَ اللهج يقولُ: «يُؤْتَى يَوْمَ القِيَامَةِ بِالقُرْآنِ وَأهْلِهِ الَّذينَ كَانُوا يَعْمَلُونَ بِهِ في الدُّنْيَا تَقْدُمُه سورَةُ البَقَرَةِ وَآل عمران، تُحَاجَّانِ عَنْ صَاحِبِهِمَا».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۸۰۵]
ترجمه: نوّاس بن سمعانسمیگوید: از رسولاللهجشنیدم که میفرمود: «روز قیامت، قرآن و اهلش، آنانکه در دنیا به قرآن عمل میکردند، آورده میشوند و سورههای "بقره" و "آلعمران"، پیشاپیشِ آن قرار دارند و از خوانندگان خویش، دفاع میکنند».
شرح
نوویدر کتابش «ریاضالصالحین» در بخشِ فضایل، بابی در فضیلت قرائت قرآن گشوده و حدیثی بدین مضمون آورده است که: ابوامامهسمیگوید: پیامبرجفرمود: «قرآن بخوانید». بدینسان پیامبرجبدون هیچ قید و بندی به قرائت قرآن فرمان داد؛ لذا قرائت قرآن در هر زمانی و در هر وضعیتی، مستحب است؛ مگر اینکه در حالِ قضای حاجت باشد. زیرا قرآن، دارای احترام و جایگاه ویژهایست و در چنین حالتی خوانده نمیشود. همچنین زمانی که انسان با همسرش نزدیکی میکند، نباید قرآن بخواند؛ بلکه در آن هنگام این دعا را بگوید: «بسْمِ الله اللهمَّ جَنِّبْنَا الشَّيْطَانَ وَجَنِّبْ الشَّيْطَانَ مَا رَزَقْتَنَا»؛ یعنی: «به نام الله؛ یا الله! شیطان را از ما و فرزندی که نصیبمان میکنی، دور بگردان».
پیامبرجفرمود: «قرآن بخوانید؛ زیرا روز رستاخیز برای خوانندگانش شفاعت میکند». روز قیامت که میشود، الله متعال پاداش این قرآن را به صورتی ایستاده قرار میدهد که میآید و برای خوانندگانش شفاعت میکند. کسی که قرآن را به امید اجر و ثواب الاهی بخواند، در برابر هر حرفی که تلاوت میکند، ده نیکی برایش ثبت میشود.
نمونهاش، حدیث نواس بن سمعانسمیباشد که در آن آمده است: پیامبرجفرمود: «روز قیامت، قرآن و اهلش، آنانکه در دنیا به قرآن عمل میکردند، آورده میشوند و سورههای "بقره" و "آلعمران"، پیشاپیشِ آن قرار دارند و از خوانندگان خویش، دفاع میکنند». پیامبرجدر این حدیث، قرائت قرآن را به عمل مقیّد کرد؛ زیرا خواندگان قرآن دو دستهاند: گروهی که به آن عمل نمیکنند؛ یعنی: به گزارشها و اخبار قرآن ایمان نمیآورند و احکامش را انجام نمیدهند. قرآن، حجتی بر ضدّ چنین کسانیست. و گروهی دیگر، به گزارشهای قرآن ایمان میآورند و به احکامش عمل میکنند؛ قرآن، حجتی به نفع اینهاست و روز رستاخیز از اینها دفاع و حمایت مینماید؛ زیرا پیامبرجفرموده است: «الْقُرْآنُ حُجَّةٌ لَكَ أَوْ عَلَيْك». [بخشی از حدیثیست که پیشتر بهشمارهی ۲۶ گذشت] یعنی: «قرآن، حجتی به نفع تو يا حجتی بر ضد توست».
اینجاست که درمییابیم مهمترین مسأله دربارهی قرآن، عمل به آن است. فرمودهی الله متعال، این موضوع را تأیید میکند؛ آنجا که میفرماید:
﴿كِتَٰبٌ أَنزَلۡنَٰهُ إِلَيۡكَ مُبَٰرَكٞ لِّيَدَّبَّرُوٓاْ ءَايَٰتِهِۦ وَلِيَتَذَكَّرَ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ ٢٩﴾[ص : ٢٩]
(این) کتابی است خجسته و مبارک که آن را به سوی تو نازل کردهایم تا در آیاتش بیندیشند و خردمندان پند بگیرند.
یعنی: تا در آیاتش بیندیشند و مفاهیمش را دریابند و به آن عمل کنند. الله متعال از آن جهت عمل کردن و پند گرفتن را پس از تدبر و اندیشیدن ذکر فرمود که عمل، نتیجهی تدبر و اندیشیدن است و امکان ندارد که عملی بدون تدبر باشد؛ چراکه علم، نتیجهی اندیشیدن است و عمل، پیامد و شاخهای از علم. بههر حال هدف از نزول قرآن، این است که تلاوت شود و به آن عمل گردد؛ یعنی انسان به اخبار قرآن ایمان بیاورد و به احکامش عمل کند؛ بدینسان که به فرمانهایش عمل نماید و از آنچه که نهی کرده است، بپرهیزد. لذا قرآن در روز قیامت از اهل خود حمایت میکند. این حدیث، نشان میدهد که ترتیب سورههای قرآن، به همان ترتیبیست که در مصحفها وجود دارد؛ یعنی: ابتدا سورهی بقره، و سپس سورههای آلعمران و نساء. گرچه در حدیث حذیفه بن یمانسآمده است که میگوید: با پیامبرجنماز خواندم؛ ایشان، ابتدا سورهی بقره را خواند و سپس سورهی نساء را و آنگاه سورهی آلعمران را. این ترتیب، در نهایت منسوخ شد و ترتیب اخیر جایگزین آن گردید؛ یعنی سورهی آلعمران، پیش از سورهی نساء قرار گرفت. از اینرو بهاجماع صحابهشپس از سورهی بقره، سورهی آلعمران قرار دارد و پس از آن، سورهی نساء.
***
۱۰۰۰- وعن عثمان بن عفانس قال: قَالَ رسول اللهج: «خَيْرُكُمْ مَنْ تَعَلَّمَ الْقُرْآنَ وَعَلَّمَهُ».[روایت بخاري] [صحیح بخاری، ش: ۵۰۲۷]
ترجمه: عثمان بن عفانسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «بهترین شما کسیست که قرآن را فرا گیرد و آنرا به دیگران آموزش دهد».
۱۰۰۱- وعن عائشةل قالت: قَالَ رسول اللهج: «الَّذِي يَقْرَأُ القُرْآنَ وَهُوَ مَاهِرٌ بِهِ مَعَ السَّفَرَةِ الكِرَامِ البَرَرَةِ، وَالَّذِي يَقْرَأُ الْقُرْآنَ وَيَتَتَعْتَعُ فِيهِ وَهُوَ عَلَيْهِ شَاقٌّ لَهُ أجْرَانِ».[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۴۹۳۷؛ و صحیح مسلم، ش: ۷۹۸]
ترجمه: عایشهلمیگوید: رسولاللهجفرمود: «کسی که ماهرانه قرآن بخواند، با فرشتگان بزرگوار و نیکوکار خواهد بود و کسی که قرآن را با وقفه و بهسختی بخواند و تلاوت قرآن برایش دشوار باشد، دو پاداش دارد». [ابنکثیرگوید: فرشتگان، بزرگمنش و نیکرفتارند و اخلاق و کردار پاک و نیکی دارند. همراه بودن حافظ قرآن با فرشتگان وحی که حاملان پیامهای الاهی هستند، اشارهایست به اینکه خواننده و حافظ قرآن نیز باید راستگفتار و درستکردار باشد. [مترجم])]
شرح
مؤلفحدیثی از عثمان بن عفانسدر باب فضیلت قرآن آورده است که بدین مضمون میباشد: عثمانسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «بهترین شما کسیست که قرآن را فرا گیرد و آنرا به دیگران آموزش دهد». این، خطاب به همهی امت است؛ لذا بهترین افراد امت، کسانی هستند که دو ویژگی دارند: هم خود قرآن را فرا میگیرند و هم آنرا به دیگران آموزش میدهند. تعلم و تعلیم یا فراگیری و آموزش دادن، هم شامل روخوانی قرآن میشود و هم شامل مفاهیمِ آن. لذا کسی که روخوانی و حفظ قرآن را به دیگران آموزش میدهد، در فضیلت مورد اشاره در این حدیث میگنجد؛ کسی که به فراگیریِ روخوانی و حفظ قرآن میپردازد نیز از این فضیلت برخوردار است. بنابراین به فضیلت حلقههای موجود در مکاتب و مساجد، پی میبریم. آموزشگاههای قرآن یا حلقههای آموزش قرآن که در مساجد برپا هستند و به کودکان قرآن را آموزش میدهند، اهمیت و فضیلت ویژهای دارند. لذا هر کس در آنها سهمی داشته باشد، اجرش را مییابد؛ چه کسی که فرزندانش را برای یادگیری قرآن به این حلقهها و آموزشگاهها میفرستد و چه کسی که از این مراکز قرآنی، پشتیبانیِ مالی میکند و چه استادی که در این مراکز آموزش میدهد؛ همگی در این فضیلت میگنجند که پیامبرجفرموده است: «بهترین شما کسیست که قرآن را فرا گیرد و آنرا به دیگران آموزش دهد».
و اما نوع دومِ آموزش قرآن، آموزش مفاهیم قرآن یا آموزش تفسیر است؛ یعنی انسان نزد مردم بنشیند و مفاهیم کلامِ اللهﻷو چگونگی تفسیرِ قرآن را به آنها آموزش دهد. همانگونه که میدانیم، همهی مفاهیم قرآن، واضح نیست و برخی از آیات قرآن، با یک لفظ تکرار میشود؛ مثلِ این آیه که اللهﻷمیفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ جَٰهِدِ ٱلۡكُفَّارَ وَٱلۡمُنَٰفِقِينَ وَٱغۡلُظۡ عَلَيۡهِمۡۚ وَمَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمَصِيرُ ٧٣﴾
ای پیامبر! با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت بگیر. و جایگاهشان دوزخ است؛ و چه بد جایگاهی است!
این آیه با همین الفاظ هم در سورهی «توبه» آمده است و هم در سورهی «تحریم». [آیهی ۷۳ سورهی توبه؛ و آیهی ۹ سورهی تحریم. (مترجم))] آیات فراوانی از این دست وجود دارد. کسی که به دیگران چگونگی تفسیر قرآن و اصول و قواعد آنرا آموزش میدهد، از فضیلت مورد اشاره در حدیث برخوردار است؛ اما باید دانست که قرآن کریم از لحاظ شرح و تفسیر مانند سایر کتابها نیست؛ یعنی برای انسان جایز نمیباشد که قرآن را مطابق خواستهها و برداشتهای شخصیِ خویش تفسیر نماید. چنانکه منحرفانی چون اهل تعطیل [منظور از اهل تعطیل، کسانی هستند که صفات الاهی را انکار میکنند و اللهﻷرا از هر صفتی مبرا میدانند! در برابر اینها اهل تشبیه قرار دارند که صفات اللهﻷرا همانند صفات مخلوق میپندارند. اما در این میان، اهل حق، صفاتی را که اللهﻷدر قرآن کریم یا در سنت پیامبرشجبرای خویش ثابت دانسته است، میپذیرند و از هرگونه تشبیه و تأویل و تعطیل یا انکار صفات الاهی میپرهیزند. (مترجم))] و امثالشان آیات الاهی را بر معانی و مفاهیمی غیر از معانی و مفاهیمی حمل میکنند که مورد نظر اللهﻷبوده است. بهعنوان مثال: الله متعال میفرماید:
﴿وَجَآءَ رَبُّكَ وَٱلۡمَلَكُ صَفّٗا صَفّٗا ٢٢﴾[الفجر: ٢٢]
و پروردگارت بیاید و فرشتگان صف در صف حاضر شوند.
الله متعال در این آیه صفتِ آمدن را برای خویش ثابت کرده است؛ اما آنانکه صفات الهی را تأویل یا انکار میکنند، میگویند: منظور از آمدنِ پروردگار، فرا رسیدن فرمانِ اوست!
این، حرام است و جایز نمیباشد؛ زیرا کسی که قرآن را تفسیر میکند، در واقع گواهی میدهد که منظور پروردگار از هر آیهای چه بوده است؛ و این، موضوع سادهای نیست؛ بلکه خیلی بزرگ و مهم است. اگر در توضیح سخنِ یکی از علما، چنینرویکردی داشته باشید و برداشتِ شخصی یا مفهوم مورد نظر خود را به نامِ آن عالِم مطرح کنید، این عمل، خیانت و جُرمی بزرگ بهشمار میآید؛ پس دربارهی کلام پروردگار جهانیان چگونه است؟ از اینرو در حدیث آمده است: «مَن قَالَ فِي الْقُرْآنِ بِرَأْيِهِ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ». [رفعش، ضعیف میباشد و راجح، موقوف بودن آن است. روایت: ترمذی (۲۹۵۰)؛ و احمد در مسندش (۱/۲۳۳،۲۶۹)؛ و نسائی در الکبری (۵/۳۱)؛ [و ابوعمر] دانی در السنن (۱/۲۰۱)؛ و ابنحزم در الإحکام (۶/۲۱۰)، چاپ: دارالحدیث، از طریق سفیان ثوری از عبدالاعلی از سعید بن جبیر از ابنعباسمبهصورت مرفوع. گفتنیست: عبدالاعلی، همان ابنعامر ثعلبیست که قوی نیست و ابوزرعه دربارهاش گفته است: در حدیث، ضعیف است و گاه، حدیث را مرفوع بیان میدارد و گاه، موقوف». ابنابیشیبه نیز (۶/۱۳۶) این حدیث را از وکیع از ابنعامر به صورت موقوف آورده است. و آنچه بهدرستی حفظ و ثبت شده، این است که این روایت، موقوف میباشد] یعنی: «هرکس دربارهی قرآن مطابق برداشتهای شخصیِ خویش سخن گوید، جایگاه خود در دوزخ را آماده سازد». به عبارت دیگر: رفتنش به دوزخ، قطعیست. لذا بر انسان واجب است که از اینکه بدون علم و دانش آیهای را ترجمه و معنا کند، بپرهیزد؛ اما ایرادی ندارد که یک پژوهشگر یا دانشجو، پیشِ یک عالِم یا استاد خویش یا کسی که از او داناتر است، دربارهی مفهوم آیهای اظهار نظر نماید؛ زیرا اگر دچار اشتباه شود، استادش او را، راهنمایی میکند. گاه در امتحانات، از دانشجو میخواهند که آیهای را معنا و تفسیر کند؛ ممکن است که دانشجو یا دانشآموز در جلسهی امتحان حضور ذهن نداشته باشد؛ آیا چیزی در پاسخ چنین پرسشهایی بنویسد یا خیر؟ میگوییم: بله؛ زیرا این، امتحان است و بهفرض اینکه اشتباه کند، کسی هست که اشتباهش را تصحیح نماید یا اشتباهش را به او بگوید. اما بهطور کلی برای کسی که علم و دانش ندارد و به اصول و ضوابط تفسیر آشنا نمیباشد، جایز نیست که قرآن را تفسیر کند یا خودسرانه پیرامون مفاهیم قرآنی سخن بگوید؛ زیرا کلامِ اللهﻷمانند سخنِ دیگران نیست.
در حدیث امالمؤمنین عایشهی صدیقهلآمده است: پیامبرجفرمود: «الَّذِي يَقْرَأُ القُرْآنَ وَهُوَ مَاهِرٌ بِهِ مَعَ السَّفَرَةِ الكِرَامِ البَرَرَةِ، وَالَّذِي يَقْرَأُ الْقُرْآنَ وَيَتَتَعْتَعُ فِيهِ وَهُوَ عَلَيْهِ شَاقٌّ لَهُ أجْرَانِ». یعنی: «کسی که ماهرانه قرآن بخواند، با فرشتگان بزرگوار و نیکوکار خواهد بود و کسی که قرآن را با وقفه و بهسختی بخواند و تلاوت قرآن برایش دشوار باشد، دو پاداش دارد». الله متعال در قرآن کریم از این فرشتگان یاد کرده و فرموده است:
﴿فِي صُحُفٖ مُّكَرَّمَةٖ ١٣ مَّرۡفُوعَةٖ مُّطَهَّرَةِۢ ١٤ بِأَيۡدِي سَفَرَةٖ ١٥ كِرَامِۢ بَرَرَةٖ ١٦﴾[عبس : ١٣، ١٦]
...در الواح و نوشتههای ارزشمندی (چون لوح محفوظ) ثبت است؛ الواح بلندپایه و پاکیزهای که در دست نویسندگانی (از فرشتگان) میباشد؛ (فرشتگانِ) گرامی و نیکوکار.
لذا کسی که ماهرانه قرآن میخواند، با فرشتگان خواهد بود؛ اما کسی که بهسختی و قرآن میخواند یا قرائتش با وقفه و لکنت است، دو پاداش دارد: یکی، پاداشِ قرائت و دیگری، پاداش رنج و مشقتی که متحمل میشود. از اینرو پیامبرجبه عایشهلفرمود: «أجْركِ عَلَى قَدْرِ نَصَبِكِ»؛ یعنی: «پاداشت بهاندازهی رنج و زحمتِ توست». لذا کسی که بهسختی و با وقفه قرآن میخواند، دو پاداش مییابد: یکی، پاداش قرائت قرآن و دیگری، پاداش رنج و مشقت. ولی باید دانست که شخص نخست، یعنی کسی که ماهرانه قرآن میخواند، از شخص دوم برتر است؛ زیرا شخص نخست، جایگاه والا و بزرگی دارد و کسی که دارای جایگاه والاییست با کسی که همسطح او نیست یا پایینتر از اوست، فرق میکند. البته هر دو پاداش می یابند؛ و پاداش الهی، بینظیر است. اما اجازه دهید مثالی بزنم: شخصی بهرغم اینکه ثروت چندانی ندارد، اما در میان مردم، دارای آبرو و مقام و جایگاه ویژهای است؛ و شخصی دیگر، ثروت فراوانی دارد، اما اعتبارش و جایگاه شخصِ نخست را ندارد. روشن است که شخص نخست، برتر میباشد.
خلاصه اینکه کسی که قرآن را ماهرانه میخواند با فرشتگان بزرگوار و نیکوکار خواهد بود و کسی که قرآن را با وقفه و بهسختی، دو پاداش دارد. نتیجه اینکه خوانندهی قرآن هرگونه که باشد، به هیچ عنوان زیان نمیکند.
***
۱۰۰۲- وعن أَبي موسى الأشعريس قال: قَالَ رسول اللهج: «مَثَلُ الْمُؤْمِنِ الَّذِي يَقْرَأُ القُرْآنَ مَثَلُ الأُتْرُجَّةِ: رِيحُهَا طَيِّبٌ وَطَعْمُهَا طَيِّبٌ، وَمَثَلُ الْمُؤْمِنِ الَّذِي لا يَقْرَأُ القُرْآنَ كَمَثَلِ التَّمْرَةِ: لا رِيحَ لَهَا وَطَعْمُهَا حُلْوٌ، وَمَثلُ المُنَافِقِ الَّذِي يقرأ القرآنَ كَمَثلِ الرَّيحانَةِ: ريحُهَا طَيِّبٌ وَطَعْمُهَا مُرٌّ، وَمَثَلُ المُنَافِقِ الَّذِي لا يَقْرَأُ القُرْآنَ كَمَثلِ الحَنْظَلَةِ: لَيْسَ لَهَا رِيحٌ وَطَعْمُهَا مُرٌّ».[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۵۴۲۷؛ و صحیح مسلم، ش: ۷۹۷]
ترجمه: ابوموسی اشعریسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «مثال مؤمنی که قرآن میخوانَد، مانند ترنجیست که هم بوی خوشی دارد و هم مزهی خوبی؛ و مثال مؤمنی که قرآن نمیخواند، مانند خرماست که بو ندارد، اما مزهاش شیرین است. و مثال منافقی که قرآن میخواند، مانند گل ریحان است که بویش خوش، اما مزهاش تلخ است؛ و مثال منافقی که قرآن نمیخواند، مانند حنظل (=هندوانهی ابوجهل) است که بو ندارد و مزهاش تلخ است».
شرح
این حدیث که مؤلفآنرا در باب فضیلت قرائت قرآن آورده است، به بیان اوضاع و رویکرد مردم نسبت به قرآن می پردازد. پیامبرجدر این حدیث مثالهای برای مؤمن و منافق ذکر فرموده است. مؤمن، یا قرآن میخواند و یا نمیخواند؛ مؤمنی که قرآن میخواند، مانند ترنج است که هم بوی خوشی دارد و هم مزهی خوبی. این، مثال مؤمنیست که قرآن میخواند؛ زیرا هم نهاد و قلب پاک و خوبی دارد و برای دیگران نیز مفید است و همنشینی با او سودمند میباشد. همانگونه که پیامبرجهمنشین نیک را به عطار یا دارندهی مِشک تشبیه کرده و فرموده است: «فَحامِلُ المِسْك، إِمَّا أَنْ يُحْذِيَك، وَإِمَّا أَنْ تَبْتَاعَ مِنْهُ وَإِمَّا أَنْ تَجِدَ مِنْهُ ريحًا طيِّبةً». [این حدیث پیشتر بهشمارهی ۳۶۷ آمده است. (مترجم))] یعنی: «دارندهی مِشک (= عطار)، یا از مِشك خويش به تو میبخشد و یا از او مِشک میخَری یا بوی خوشی از او به تو میرسد». لذا مؤمنی که قرآن میخواند، همهی وجودش خیر و نیکیست؛ هم برای خودش و هم برای دیگران. چنین مؤمنی که به ترنج میماند که هم بوی خوش دارد و هم مزهی خوب. اما مؤمنی که قرآن نمیخواند، مانندِ خرماست که مزهاش شیرین است، اما مانند ترنج بوی خوشی ندارد.؛ بلکه بیبوست. پیامبرجاز آن جهت چنین مؤمنی را به خرمای بیبو تشبیه کرد که همانند ترنج بوی خوشی ندارد؛ و گرنه، هر چیزی بوی خاص خودش را دارد. لذا مؤمنی که قرآن نمیخواند مانند خرماست که فقظ مزهاش شیرین است و همانند ترنج نیست که هم بوی خوشی دارد و هم مزهی شیرینی. این، مثالِ مؤمنیست که قرآن نمیخواند؛ پس مؤمنی که قرآن میخواند، از مؤمنی که قرآن نمیخواند، برتر است. منظور از اینکه قرآن نمیخواند، این است که خواندن قرآن را یاد ندارد و روخوانیِ آنرا فرا نگرفته است. ولی مثال منافقی که قرآن میخواند، همچون گل یحان است که بوی خوشی دارد، اما مزهاش تلخ است؛ زیرا نهادِ منافق، پلید است و هیچ خیری در او نیست. منافق، کسیست که اظهار اسلام میکند، اما با قلب خود، کافر است. - پناه بر الله.- اللهﻷدربارهی منافقان فرموده است:
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَقُولُ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَبِٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَمَا هُم بِمُؤۡمِنِينَ ٨ يُخَٰدِعُونَ ٱللَّهَ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَمَا يَخۡدَعُونَ إِلَّآ أَنفُسَهُمۡ وَمَا يَشۡعُرُونَ ٩ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ فَزَادَهُمُ ٱللَّهُ مَرَضٗاۖ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمُۢ بِمَا كَانُواْ يَكۡذِبُونَ ١٠﴾[البقرة: ٨، ١٠]
برخی از مردم میگویند: ما، به الله و روز رستاخیز ایمان آوردیم، اما مومن نیستند. میخواهند الله و مؤمنان را فریب دهند؛ اما بیآنکه درک کنند، کسی جز خود را نمیفریبند.در دلهایشـان، بیماریِ (نفاق) وجود دارد؛ پس الله، بر بیماریشان افزود و به خاطـر سخنان دروغـی که بر زبان میرانند، عذاب دردناکـی (در پیش) دارند.
برخی از منافقان قرآن را با ترتیل، و تجوید و صدای خوبی میخوانند؛ اما همانندِ خوارجاند که پیامبرجدربارهی آنان فرموده است: «يَتْلُونَ كِتَابَ الله رَطْبًا لا يُجَاوِزُ حَنَاجِرَهُمْ»؛ [صحیح بخاری، ش: (۳۳۴۴، ۴۳۵۱، ۵۰۵۸، ۶۹۳۱، ۷۴۳۲)؛ و مسلم، ش: ۱۰۶۴ بهنقل از ابوسعید خدریسو نیز روایت: بخاری، ش: (۳۶۱۱، ۵۰۵۷، ۶۹۳۰)؛ و مسلم، ش: ۱۰۶۶ بهنقل از علی بن ابیطالبسبا الفاظ متفاوت] یعنی: «کتابِ الله را بسیار خوب تلاوت میکنند؛ اما اثرش از حنجرههایشان نیز نمیگذرد». پناه بر الله.
رسولاللهجاینها را به گل ریحان تشبیه کرد که دارای بوی خوشی هستند. این بوی خوش، همان قرآنیست که با خود دارند؛ اما از آنجا که نهادی پلید و هدفی نادرست دارند، در طعم و مزه نیز مانند گل ریحان هستند که تلخ است. پیامبرجمنافقی را که قرآن نمیخواند، به حنظل یا هندوانهی ابوجهل تشبیه کرده است؛ در چنین منافقی که چیزی از قرآن با خود ندارد، هیچ خیری نیست تا مردم از آن نفع ببرند؛ مانند حنظل که تلخ است و بوی خوشی هم ندارد. اینها مثالهایی از اوضاع و رویکرد مردم دربارهی قرآن است؛ پس ای خواهر و برادر مسلمان! بکوشید تا جزو مؤمنانی باشید که قرآن را آنگونه که باید و شاید، میخوانند و به آن عمل میکنند تا همانند ترنجِ خوشبو و خوشمزه باشید. به عبارت دیگر: بکوشید تا با تلاوت قرآن، جزو افراد نیکنهاد باشید تا هم خودتان از آن نفع ببرید و هم به دیگران سود برسانید.
***
۱۰۰۳- وعن عمر بن الخطابس أنَّ النَّبِيَّج قَالَ: «إنَّ اللهَ يَرْفَعُ بِهَذَا الكِتَابِ أقْوَاماً وَيَضَعُ بِهِ آخرِينَ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۸۱۷]
ترجمه: عمر بن خطابسمیگوید: پیامبرجفرمود: «الله با این کتاب (=قرآن)، برخی از مردم را ارجمند میگرداند و گروهی دیگر را خوار و زبون میکند».
شرح
مؤلفدر باب فضیلت قرائت قرآن، حدیثی بدین مضمون آورده است که امیر مؤمنان، عمر بن خطابسمیگوید: پیامبرجفرمود: «الله با این کتاب (=قرآن)، برخی از مردم را ارجمند میگرداند و گروهی دیگر را خوار و زبون میکند». این حدیث، بدین معناست که برخی از مردم قرآن میخوانند؛ ولی کسانی که الله متعال با این کتاب، آنان را در دنیا و آخرت والامقام و ارجمند میگرداند، کیستند؟ و آنانکه الله با این کتاب، در دنیا و آخرت خوار و زبونشان میکند، چه کسانی هستند؟ هرکس به قرآن عمل کند؛ یعنی اخبارش را تصدیق نماید، فرمانهایش را انجام دهد، از نواهیاش بپرهیزد، رهنمودهایش را در پیش بگیرد و خودش را به اخلاقِ سراسر نیک و ستودهی قرآنی آراسته سازد، الله متعال با این قرآن او را در دنیا و آخرت ارجمند میگرداند؛ زیرا قرآن، پایه و اساسِ دانش و سرچشمهی علم و معرفت، و همهی دانش و آگاهیست. الله متعال میفرماید:
﴿يَرۡفَعِ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ دَرَجَٰتٖ﴾ [المجادلة: ١١]
الله (جایگاه) مؤمنانتان و کسانی را که علم و دانش یافتهاند، به درجات بزرگی بالا ببرد.
در آخرت نیز الله متعال با این کتاب، مردمانی را در بهشتهای پرنعمت ارجمند و والامقام میگرداند و به خوانندهی قرآن گفته میشود: «بخوان و شمرده نیکو بخوان و از درجات بهشت بالا برو». و بدینسان تا پایان قرائتش در بهشت صعود میکند.
و اما کسانی که الله متعال با این کتاب، آنان را خوار و زبون میگرداند، مردمانی هستند که قرآن میخوانند و قرائتشان هم خیلی خوب است، اما از قرآن و فرمانهایش سرپیچی میکنند. - پناه بر الله- اینها اخبارش را تصدیق نکرده، به احکامش عمل نمیکنند و در عمل، از آن رویگردان هستند و اخبارش را انکار مینمایند! وقتی خبری قرآنی همانند داستانهای پیامبران گذشته یا دیگران، یا خبری دربارهی روز رستاخیز یا امثال آن به اینها میرسد، در آن شک میکنند و به آن ایمان نمیآورند. بلکه در دلهایشان بیماریِ شک و تردید است و گاه، بهرغم اینکه قرآن می خوانند، شک و تردیدشان به نفاق و انکار میانجامد! لذا از احکام الهی سرپیچی میکنند، دستوراتش را انجام نمیدهند و از آنچه که منع کرده است، باز نمیآیند. اینها، همان کسانی هستند که الله متعال با این کتاب، آنان را در دنیا و آخرت خوار و زبون میگرداند و فرجامشان، خفت و خواریست؛ هرچند ممکن است چند صباحی از دنیا و ظواهر زیبا و فریبندهاش برخوردار شوند، اما شکی نیست که سرنوشتی جز زیان و تباهی ندارند. همچنین امکان دارد که مهلت بیابند و دروازههای دنیا به رویشان گشوده شود؛ اما هرچه بیشتر به دنیا دست مییابند، بیشتر در تباهی و زیان فرو میروند. - پناه بر الله.-
﴿وَيَوۡمَ يُعۡرَضُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ عَلَى ٱلنَّارِ أَذۡهَبۡتُمۡ طَيِّبَٰتِكُمۡ فِي حَيَاتِكُمُ ٱلدُّنۡيَا وَٱسۡتَمۡتَعۡتُم بِهَا فَٱلۡيَوۡمَ تُجۡزَوۡنَ عَذَابَ ٱلۡهُونِ بِمَا كُنتُمۡ تَسۡتَكۡبِرُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّ وَبِمَا كُنتُمۡ تَفۡسُقُونَ ٢٠﴾ [الاحقاف: ٢٠]
و روزی که کافران بر آتش عرضه میگردند، (به آنان گفته میشود:) آیا (لذتِ) نعمتها را در زندگی دنیوی خویش بردید و از نعمتها بهرهمند شدید؟ امروز بدان سبب که در زمین بهناحق سرکشی میکردید و به تبهکاری میپرداختید، با عذاب خفتبار مجازات میشوید.
یعنی: گاه الله متعال در دنیا به کافرِ سرکش مهلت میدهد و او را از دنیا و لذتهایش بهرهمند میسازد؛ اما این مهلت و بهرهمندی از نعمتهای دنیا، بر زیان و تباهیِ کافر در آخرت میافزاید. - پناه بر الله.- پس بههوش باشید و بکوشید که در شمارِ دستهی دوم قرار نگیرید؛ یعنی جزو کسانی نباشید که الله متعال با این کتاب، آنان را خوار و زبون میگرداند؛ بلکه جزو دستهی اول باشید که الله متعال با قرآن، آنان را والامقام و ارجمند میگرداند. امید است که الله متعال ما را جزو اینها قرار دهد.
***
۱۰۰۴- وعن ابْنِ عمرب عَنِ النَّبيِّج قال: «لا حَسَد إِلاَّ في اثنَتَين: رَجُلٌ آتَاهُ الله القُرآن، فهو يَقُومُ بِهِ آنَاءَ اللَّيل وآنَاءَ النَّهار. وَرَجُلٌ آتَاهُ الله مَالاً، فهوَ يُنْفِقهُ آنَاءَ اللَّيْلِ وآنَاءَ النَّهارِ».[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۵۰۲۵؛ و صحیح مسلم، ش: ۸۱۵. [این حدیث پیشتر بهشمارهی ۵۷۷ آمده است. (مترجم)])]
ترجمه: ابنعمربمیگوید: پیامبرجفرمود: «رشک بردن (غبطه خوردن) فقط در دو مورد، درست است: شخصی که الله به او قرآن (و معارف قرآنی) را یاد داده و او در ساعتهای شب و روز، به آن عمل میکند و نیز شخصی که الله به او ثروتي داده است و او در ساعتهای شب و روز، آن را انفاق میکند».
شرح
مؤلفحدیثی بدین مضمون آورده است که ابنعمربمیگوید: پیامبرجفرمود: «لا حَسَد إِلاَّ في اثنَتَين»؛ یعنی: «حسد، فقط در دو مورد درست است...». علما گفتهاند: منظور از حسد در اینجا، غبطه خوردن یا رشک بردن است؛ زیرا مردم در امور دینی و دنیوی به یکدیگر غبطه میخورند؛ مثلاً الله متعال به شخصی مال و ثروت، خانهها و ماشینهای خوب و فرزندان و خانوادهی نیکی عنایت میکند؛ دیگری به او رشک میبرد و میگوید: او چه نیکبخت است! برخی از مردم از نعمتهایی چون سلامتی یا موقعیت و جایگاه اجتماعی برخوردارند؛ بهگونهای دیگران از آنها حرفشنوی دارند و هر کاری که انجام دهند، تأیید میگردد یا از آنان پیروی میشود؛ لذا دیگران به او رشک میبرند. اما پیامبرجبیان فرموده است که تنها دو نفر قابل رشک هستند:
نخست: شخصی که الله به او علم و حکمت، یعنی دانش قرآن داده است و او در ساعتهای شب و روز، به آن عمل میکند؛ یعنی حافظ قرآن است، مفاهیمش را در میيابد و پیوسته به آن عمل مینماید. در فرمودهی اللهﻷدربارهی نماز میاندیشد که میفرماید: ﴿أَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ﴾؛ یعنی: «و نماز را به جای آورید». لذا نمازش را بهجا میآورد. در این میاندیشد که الله متعال دربارهی زکات میفرماید: ﴿وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ﴾؛ یعنی: «و زکات اموالتان را بدهید». از اینرو زکات اموالش را میدهد. به فرمان الله دربارهی پدر و مادر میاندیشد که فرموده است:
﴿وَٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنٗا﴾ [النساء : ٣٦]
و الله را پرستش کنید و چیزی را با او شریک نگردانید و به پدر و مادر نیکی نمایید.
همچنین در فرمان الله دربارهی صلهی رحم و مراعات پیوند خویشاوندی میاندیشد که فرموده است:
﴿وَٱلَّذِينَ يَصِلُونَ مَآ أَمَرَ ٱللَّهُ بِهِۦٓ أَن يُوصَلَ﴾ [الرعد: ٢١]
و کسانی که پیوندهایی را که الله به برقراری آن دستور داده است، برقرار میدارند.
لذا پیوند خویشاوندیاش را برقرار میدارد. الله متعال دربارهی نیکی به همسایگان میفرماید:
﴿وَٱلۡجَارِ ذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡجَارِ ٱلۡجُنُبِ وَٱلصَّاحِبِ بِٱلۡجَنۢبِ﴾ [النساء : ٣٦]
و به همسایهای که خویشاوند است و به همسایهی بیگانه، و یار همنشین نیکی کنید.
بنابراین، به همسایهاش نیکی میکند؛ خلاصه اینکه در ساعتهای شب و روز به قرآن عمل مینماید. چنین شخصی، قابل رشک است.
دوم: شخصی که الله به او مال و ثروت داده است و او شب و روز، آن را در راه الله و در راههایی انفاق میکند که اللهﻷمیپسندد. مثلاً مسجد میسازد، به فقیران صدقه میدهد، از مجاهدان پشتیبانیِ مالی مینماید و به ورشکستگان کمک میکند و کارهای نیک دیگری از این دست انجام میدهد. یعنی از هر فرصتی استفاده میکند تا با بذل مال و ثروتش به اللهﻷنزدیکی بجوید؛ نه آدمِ دستبسته و خسیسیست و نه بریز و بپاش میکند؛ بلکه برای الله و در راه الله و با استعانت از او انفاق و بدل و بخشش مینماید. چنین شخصی نیز قابل رشک است. ولی کسی که الله به او مال و ثروت بخشیده و او آنرا برای خشنودی الله انفاق نمیکند، نه خودش قابل رشک است و نه مال و ثروتی که دارد؛ زیرا اگر این شخص از ثروتش بهرهای ببرد، تنها بهرهای دنیوی است و در آخرت، هیچ نفعی برایش ندارد و دیگران نیز هیچ خیری از او نمیبینند. لذا ثروتمندی قابل رشک است که الله متعال به او ثروت داده و همت خرج کردن در راههای درستی را که مایهی خشنودی اللهﻷمیباشد، به او عنایت نموده است. از این حدیث در مییابیم که شایسته است: انسان شبانهروز برای عمل به قرآن بکوشد و کردارش را بر مبنایی قرآنی استوار سازد و رهنمود قرآن را در پیش بگیرد. همچنین شایسته است که اگر اللهﻷبه او ثروتی بخشیده، حقش را ادا کند و آنرا در کارهای خیر صرف نماید.
***
۱۰۰۵- وعن البراءِ بن عازِبٍب قَالَ: كَانَ رَجُلٌ يَقْرَأُ سُورَةَ الْكَهْفِ، وَعِنْدَهُ فَرَسٌ مَرْبُوطٌ بِشَطَنَيْنِ، فَتَغَشَّتْهُ سَحَابَةٌ فَجَعَلَتْ تَدْنُو، وَجَعَلَ فَرَسُهُ يَنْفِرُ مِنْهَا، فَلَمَّا أصْبَحَ أتَى النَّبِيَّج فَذَكَرَ ذَلِكَ لَهُ، فَقَالَ: «تِلْكَ السَّكِينَةُ تَنَزَّلَتْ لِلقُرْآنِ».[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۵۰۱۱؛ و صحیح مسلم، ش: ۷۹۵]
ترجمه: براء بن عازببمیگوید: مردی، سورهی "کهف" را میخواند؛ اسبی نیز کنارش بود که با دو ریسمان بسته شده بود. در این اثنا ابری او را پوشاند و نزدیک میشد. اسب شروع به دست و پا زدن کرد. صبح که شد، آن مرد نزد پیامبرجآمد و ماجرا را برای آن بزرگوار بازگو نمود. پیامبرجفرمود: «آن، آرامش و رحمتی [نوویگوید: سکینه، یکی از آفریدههای الاهیست که در آن آرامش و رحمت است و با فرشتگان، نازل میگردد. [مترجم])] بوده که بهخاطر قرآن نازل شده است».
شرح
مؤلف، نوویچندین حدیث در باب فضیلت قرآن ذکر کرده است؛ از جمله حدیثی بدین مضمون که براء بن عازببمیگوید: «مردی، سورهی "کهف" را میخواند». سورهی کهف، همان سورهایست که در میان سورههای "اِسراء" و "مریم" قرار دارد. یکی از فضایل این سوره، این است که وقتی انسان در روز جمعه تلاوتش کند، تا جمعهی بعد، برای خوانندهاش روشنیبخش خواهد بود. در این سوره، داستانها و آموزههایی وجود دارد که اللهﻷبرای پیامبرشجبیان فرموده است. براء بن عازببمیگوید: مردی، این سوره را میخواند؛ اسبی نیز کنارش بود که با دو ریسمان بسته شده بود. در این اثنا ابری او را پوشاند و نزدیک میشد. اسب شروع به دست و پا زدن کرد و میخواست رَم کند. هنگامیکه آن مرد، ماجرا را برای پیامبرجبازگو نمود، پیامبرجفرمود: «آن، آرامش و رحمتی بوده که بهخاطر قرآن نازل شده است»؛ زیرا هنگام قرائت قرآن، آرامش و رحمت نازل میشود و اگر انسان، با تدبیر و حوصله قرآن بخواند، آرامش نازل میگردد و به قلب خوانندهی قرآن میرسد؛ به عبارت دیگر: الله متعال بر قلب خوانندهی قرآن، سکون و آرامش فرو میفرستد.
این ماجرا، یکی از کرامتهای اولیاست؛ زیرا اولیا، کرامت دارند. گفتنیست: همهی اولیا، کرامت ندارند؛ بلکه الله متعال به برخی از اولیا و دوستانش کرامت میبخشد تا آنان را در مسیر حق پایدار بگرداند و تصدیقی بر درستی روشی باشد که در آن قرار دارند. کرامتها، به کارهای خارقالعادهای گفته میشود که اللهﻷبر خلاف روال معمول، به دست برخی از دوستانش بهانجام میرساند تا مایهی پایداریِ آنان و تصدیق و تأییدی بر درستیِ روشِ آنها باشد؛ کرامت هر ولی، معجزهی پیامبریست که آن ولی از او پیروی میکند. یعنی کرامات اولیای این امت، در شمارِ معجزههای پیامبرجمیگنجد؛ زیرا در نوعِ خود، بیانگر صداقتِ پیامبرجاست.
علما رحمهمالله کارهای خارقالعاده را در سه دسته تقسیمبندی کردهاند:
۱- معجزات پیامبران.
۲- کرامات اولیا.
۳- و دستهای از کارهای خارقالعاده که بهخواستِ اللهﻷبهدستِ شیاطین یا دوستان شیطان، انجام میشود.
لذا امور خارقالعاده، نشانهی راستیِ یک پیامبر یا نشانهای برای شناختن اولیای رحمن و دوستان شیطان است. ناگفته پیداست که پس از وفات پیامبرجوجودِ معجزه، منتفیست؛ زیرا نبوت، پایان یافته است و محمد رسولاللهجآخرین فرستاده و پیامآور الاهیست؛ اما کرامتها و همچنین کارهای خارقالعادهی شیطانی و سحر و چشمبندی و امثال آن، همچنان وجود دارد.
نشانهی کرامت، این است که الله متعال آنرا بهدست بندهای نیک و شایسته از اولیا و دوستان خویش بهانجام میرساند. قرآن بیان نموده است که دوستان الله، همان مؤمنان پرهیزگارند:
﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ٦٢ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ ٦٣﴾ [يونس : ٦٢، ٦٣]
بدانید که بر دوستان الله هیچ ترس و هراسی نیست و آنان غمگین نمیشوند؛ آنانکه ایمان آوردند و تقوا و پرهیزکاری پیشه میکردند.
لذا اگر کار خارقالعادهای به دست بندهای نیک و باایمان و مشهور به تقوا و نیکوکاری بهانجام رسید، گفته میشود که این، کرامت است.
و اما نوع سوم از کارهای خارقالعاده، سحر و کارهای شیطانیست که توسط دوستان شیطان انجام میگردد؛ یعنی همان کسانی که ادعای کرامت میکنند و خود را اولیا و دوستان خداوندﻷنشان میدهند و عقل و اندیشهی مردم را به بازی میگیرند! گاه دیده میشود که برخی از اینها عمامههای بزرگی بر سر میگذارند و با لباسهایی با آستینهای گشاد میپوشند و ریشِ خود را بلند میکنند و پیشانی خود را محکم بر خاک میمالند تا اثر سجده بر آن نمایان شود و بدینسان خود را در نظر مردم، عابد و زاهد نشان میدهند و سپس شیاطین را برای هدفهای پلید خویش بهکار میگیرند. چنانکه شتر را برای آنها بهپهلو یا پشت میخوابانند یا آنها را در آسمان حرکت میدهند؛ بهگونهای که در آسمان پرواز میکنند! اینچنین نمونههایی فراوان شنیدهاید؛ دیرزمانیست که دوستان شیطان، عقل مردم را بهبازی گرفتهاند؛ اما باید دانست که هرچند کارهای خارقالعادهای از آنان سر بزند، اما هیچیک از کارهای خارقالعاده، کرامتی برای آنها بهشمار نمیآید؛ بلکه در حقیقت، چنین کارهایی مایهی خفت و خواریِ آنهاست. از اینرو از کارهای خارقالعادهی دوستان شیطان بهعنوان «اهانتهای شیاطین» یاد میشود. علما، کتابهای فراوان و مفیدی دربارهی کرامتهای اولیا و اهانتهای شیاطین نگاشتهاند که یکی از بهترین این کتابها، "الفرقان بین اولیاء الرحمن واولیاء الشیطان"اثر امام ابوالعباس حرانیمیباشد که در آن نمونههای فراوانی از کرامتهای اولیای اللهﻷو اهانتهای شیاطین ذکر شده است. گفته میشود: مسیلمهی کذاب که در یمامه ادعای نبوت کرد، عدهای نزدش آمدند و به او گفتند: «چاهی داریم که آبش کم شده است» و از او خواستند که سر چاه برود تا در آن برکت بیفتد و آب کند! اینها گمان میکردند که این پیامبر دروغین خواهد توانست کاری برایشان بکند؛ همانگونه که یکی از معجزههای پیامبر صادق و امین، محمد مصطفیجاین بود که وقتی نزدش از کمبود آب سخن گفتند، به اذن پروردگار از میان انگشتانش آب جوشید. لذا با همین پندار، نزد مسیلمهی کذاب آمدند؛ او درخواستشان را پذیرفت و سرِ چاه رفت و آب دهانش را در چاه انداخت. پیروان بیخردش توقع داشتند که چاه پُر از آب شود؛ اما همان اندک آبی که در چاه بود، گم شد و در زمین فرو رفت و بدینسان اللهﻷنشانهی دروغگو بودن آن کذاب را به آنان نشان داد. اگر در چاهی آب دهان بیندازند و پر از آب شود، کاری خارقالعاده بهشمار میآید؛ اما الله متعال آن دروغگو را رسوا کرد.
خلاصه اینکه اگر از شخصی که به تقوا و پرهیزگاری مشهور است، کارِ خارقالعادهای مشاهده کردید، بدانید که از کرامتهای اولیاست؛ اما اگر آنشخص، مؤمن و پرهیزگار نبود، بدانید که آن کار خارقالعاده، جادو و جنبر و نتیجهی کارها و فریبهای شیطان، یا نوعی چشمبندیست که با آن مردم را میفریبند؛ زیرا گاه، سحر و جادو از طریق چشمبندی و واقعی نشان دادنِ چیزهای غیرواقعی انجام میشود؛ بهگونهای که یک شیء متحرک را ساکن و بیحرکت میبینند یا چیزی را که ساکن و بیحرکت است، در حالِ حرکت مشاهده میکنند. مانندِ جادوگران فرعون که ریسمانهای عادی را روی زمین انداختند و چشمان مردم را جادو کردند و آنجا پُر از مارهای در حالِ حرکت بهنظر میرسید؛ حتی موسینیز در درونش احساس ترس کرد. آنگاه الله متعال به او وحی نمود که عصایش را روی زمین بیندازد:
﴿فَأَلۡقَىٰ عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعۡبَانٞ مُّبِينٞ ١٠٧﴾ [الأعراف: ١٠٧]
(موسی) عصایش را انداخت و ناگهان به صورت اژدهای آشکاری درآمد.
عصای موسی÷روی ریسمانها بهحرکت درآمد و همه را بلعید؛ آنگاه به صداقت و راستی موسی÷پی بردند؛ زیرا عصایش همهی جادوها را بهیکباره بلعید.
در هر حال، سایهای که به صورت ابر بالای سرِ آن صحابی قرار گرفت، کرامتی برای او بهشمار میآید؛ او، مشغول خواندن سورهی کهف بود. این، شهادتی عینی و عملی از سوی اللهﻷمیباشد که قرآن، حق است و با قرائت قرآن، سکون و آرامش نازل میشود.
از الله متعال میخواهیم که همهی ما را از قرآن بهرهمند بگرداند و آنرا حجتی به نفع ما قرار دهد تا ما را به سوی بهشتهای پرنعمت رهنمون شود.
***
۱۰۰۶- وعن ابن مسعودٍس قال: قَالَ رسولُ اللهِج: «مَنْ قَرَأ حَرْفاً مِنْ كِتَابِ اللهِ فَلَهُ حَسَنَةٌ، وَالحَسَنَةُ بِعَشْرِ أمْثَالِهَا، لا أقول: ألم حَرفٌ، وَلكِنْ: ألِفٌ حَرْفٌ، وَلاَمٌ حَرْفٌ، وَمِيمٌ حَرْفٌ».[ترمذی این حدیث را روايت كرده و گفته است: حسن صحیح میباشد.] [صحیح الجامع، ش: ۶۴۶۹؛ آلبانیدر مشکاۀ المصابیح، ش: ۲۱۳۷، این حدیث را صحیح دانسته است]
ترجمه: ابنمسعودسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرکس یک حرف از کتابِ الله را بخواند، برای او یک نیکیست و هر نیکی، ده برابرش پاداش دارد؛ نمیگویم: ﴿الٓم﴾یک حرف است؛ بلکه «الف» یک حرف، «لام» یک حرف، و «میم» یک حرف است».
۱۰۰۷- وعن ابن عباسٍب قَالَ: قَالَ رسول اللهج: «إنَّ الَّذِي لَيْسَ في جَوْفِهِ شَيْءٌ مِنَ القُرْآنِ كَالبَيْتِ الخَرِبِ».[ترمذی این حدیث را روايت كرده و گفته است: حسن صحیح میباشد.] [ضعیف است؛ ر.ک: ضعیف الترمذی، ش: ۵۵۷؛ آلبانیدر مشکاۀ المصابیح، ش: ۲۱۳۵، این حدیث را ضعیف دانسته است]
ترجمه: ابنعباسبمیگوید: رسولاللهجفرمود: «کسی که در سینهاش چیزی از قرآن نباشد، مانند خانهی ویران است».
شرح
این دو حدیث دربارهی فضیلت قرائت قرآن است؛ در حدیث نخست آمده است که ابنمسعودسمیگوید: پیامبرجفرمود: «هرکس یک حرف از کتابِ الله را بخواند، برای او یک نیکیست و هر نیکی، ده برابرش پاداش دارد؛ نمیگویم: ﴿الٓمٓ﴾یک حرف است؛ بلکه «الف» یک حرف، «لام» یک حرف، و «میم» یک حرف است». با این حساب، در قرائت ﴿الٓمٓ﴾سی نیکیست؛ و همینطور سایر کلمات قرآن کریم. یعنی خواندنِ هر حرفی از هر یک از واژههای قرآن، ده نیکی دارد. این، نعمتی بزرگ و پاداشی فراوان است؛ لذا شایسته است که انسان هرچه میتواند، بیشتر قرآن بخواند. لازم نیست که حافظ کلّ قرآن باشید؛ هرچه ممکن است، بخوانید؛ اگرچه فقط سورهی فاتحه و جزءهای ۲۹ و ۳۰ را حفظ باشید. زیرا همهی قرآن، خیر و نیکیست. همانگونه که پیامبرجخبر داده است: کسی که ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ﴾را بخواند، گویا یکسوم قرآن را خوانده است. [صحیح بخاری، ش: (۵۰۱۴، ۵۰۱۵، ۶۶۴۳، ۷۳۷۴) بهنقل از ابوسعیدس؛ و روایت مسلم، ش: ۸۱۱ بهنقل از ابوالدرداءس؛ و نیز روایت مسلم، ش: ۸۱۲ بهنقل از ابوهریرهس]
در دومین حدیثی که مؤلفذکر کرده، پیامبرجبیان فرموده است که: سینهی خالی از قرآن، مانند خانهی ویران است. یعنی قرآن، به قلب انسان آبادانی و حیات میبخشد و آنرا با نورِ علم و کلام الاهی، نورانی میگرداند. وقتی قلب کسی از قرآن تهی باشد، مانند ویرانهای میشود که هیچ خیری در آن نیست. این هم هشداری جدّی دربارهی دوری از قرآن و نخواندنِ آن است و انسان را به قرائت قرآن، تشویق میکند. امید است که الله متعال، ما را جزو کسانی قرار دهد که قرآن را آنگونه که باید و شاید، تلاوت میکنند.
***
۱۰۰۸- وعن عبد اللهِ بن عمرو بن العاصب عَنِ النَّبِيِّج قَالَ: «يُقَالُ لِصَاحِبِ الْقُرْآنِ: اقْرَأْ وَارْتَقِ وَرَتِّلْ كَمَا كُنْتَ تُرَتِّلُ في الدُّنْيَا، فَإنَّ مَنْزِلَتَكَ عِنْدَ آخِرِ آية تَقْرَؤُهَا».[روایت ابوداود و ترمذي؛ ترمذی، این حدیث را حسن دانسته است.] [صحیح الجامع، ش: ۸۱۲۲؛ و صحیح أبی داود، ش: ۱۳۱۷؛ آلبانیدر مشکاۀ المصابیح، ش: ۲۱۳۴، این حدیث حسن دانسته است]
ترجمه: عبدالله بن عمرو بن عاصبمیگوید: پیامبرجفرمود: «به حافظ قرآن [منظور از حافظ قرآن، کسیست که ضمن حفظ قرآن، آنرا با تدبر میخواند و به آن عمل میکند؛ و جایگاهش در بهشت، بهاندازهی آیاتی که حفظ دارد و به آن عمل کرده است، والا خواهد بود. [مترجم])] (بههنگام ورودش به بهشت) گفته میشود: قرآن بخوان و - از پلههای بهشت – بالا برو و شمرده و با تأنی بخوان؛ همانگونه که در دنیا شمرده و با ترتیل میخوانی. زیرا جایگاه تو، در آخرین آیهایست که میخوانی».
۱۰۰۹- عن أَبي موسىس عَنِ النَّبِيِّج قَالَ: «تَعَاهَدُوا هَذَا القُرْآنَ، فَوَالَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لَهُوَ أشَدُّ تَفَلُّتاً مِنَ الإبلِ فِي عُقُلِهَا».[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: (۵۰۳۳)؛ و صحیح مسلم، ش: ۷۹۱]
ترجمه: ابوموسيسمیگوید: پیامبرجفرمود: «در حفظ این قرآن (با مداومت بر تلاوتش) بکوشید؛ زیرا سوگند به ذاتی که جانِ محمد در دستِ اوست، قرآن از شتری که زانویش بسته باشد، فرّارتر است (و از حافظهی انسان میگریزد)».
۱۰۱۰- وعن ابن عمرب: أنَّ رسول اللهج قَالَ: «إنَّمَا مَثَلُ صَاحبِ الْقُرْآنِ كَمَثَلِ الإِبِلِ المُعَقَّلَةِ، إنْ عَاهَدَ عَلَيْهَا أمْسَكَهَا، وَإنْ أطْلَقَهَا ذَهَبَتْ».[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: (۵۰۳۱)؛ و صحیح مسلم، ش: ۷۸۹]
ترجمه: ابنعمربمیگوید: رسولاللهجفرمود: «همانا مثال حافظ قرآن، مانند صاحب شترِ بسته است که اگر از آن مواظبت کند، میتواند آنرا نگه دارد و اگر رهایش نماید، میرود».
شرح
مؤلفدر کتاب «ریاضالصالحین» بابی بدین عنوان گشوده است: «امر به حفظ و مواظبت از قرآن (با مداومت بر تلاوتش) و برحذر داشتن از اینکه در معرض فراموشی قرار گیرد»؛ یعنی: اگر الله متعال بر تو منت نهاد و توفیقت داد که قرآن را حفظ کنی، باید مواظب باشی که آنرا از یاد نبری؛ زیرا همانگونه که پیامبرجفرموده است: قرآنی که انسان بهخاطر میسپارد، مانند شتر، فرّار است. اگر انسان از آن مواظبت کند، میماند و اگر رهایش نماید، میرود. در حدیث ابوموسیسآمده است که پیامبرجسوگند خورد و فرمود: «سوگند به ذاتی که جانِ محمد در دستِ اوست، قرآن از شتری که زانویش بسته باشد، فرّارتر است (و از حافظهی انسان میگریزد)». لذا شایسته است که روزانه بخش مشخصی از قرآن را تلاوت کنید؛ مثلاً: روزی یک جزء بخوانيد تا در ماه یکبار قرآن را ختم کنید. یا روزی دو جزء تا هر پانزده روز، همهی قرآن را بخوانید. و اگر روزی سه جزء بخوانید، در ماه سه بار قرآن را ختم میکنید. مدت ختم قرآن، به تعداد جزءهایی بستگی دارد که روزانه میخوانید؛ میتوانید با تلاوت روزانه ده جزء، هر سه روز یکبار قرآن را ختم نمایید. لذا بر تلاوت قرآن پایبند باشید تا آنرا فراموش نکنید. در پارهای از احادیث نسبت به فراموش کردن قرآن هشدارهایی آمده است؛ اما این هشدارها دربارهی کسیست که در تکرار و تلاوت قرآن کوتاهی میکند. لذا بر کسی که بهاقتضای مسایل طبیعی از قبیل کهنسالی یا از دست دادن حافظهاش و امثال آن، قرآن را فراموش میکند، گناهی نیست؛ ولی کسی که پس از حفظ قرآن، از آن غفلت میکند، گنهکار است و بیمی آن میرود که مجازات شود. لذا ای خواهر و برادر مسلمان! اگر به لطف اللهﻷموفق به حفظ قرآن شدید، همواره آنرا تکرار و تلاوت نمایید و در عمل به آن کوتاهی نکنید که عمل، ضامن بقا و ماندگاریِ علم است؛ زیرا دانشی که به آن عمل شود، در قلب و در تمام وجود انسان جای میگیرد و آنگاه ماندگار میگردد و از یاد نمیرود. ولی اگر مورد بیتوجهی و غفلت قرار گیرد، فراموش میشود. همچنین شایسته است که انسان، با تدبر و شمرده قرآن بخواند و اگر تندخوانیِ قرآن بهگونهای باشد که برخی از حروف تلفظ نشود، حرام است؛ زیرا عدم تلفظ برخی از حروف، به معنای ایجاد تغییر در کلام الهیست. اما اگر تندخوانی، بهگونهای باشد که همهی حروف تلفظ شود، ایرادی ندارد.
۱۰۱۱- وعن أَبي هريرةس قال: سَمِعْتُ رسولَ اللهج يقول: «مَا أَذِنَ اللهُ لِشَيءٍ مَا أَذِنَ لِنَبِيٍّ حَسَنِ الصَّوْتِ يَتَغَنَّى بِالقُرْآنِ يَجْهَرُ بِهِ».[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۷۵۴۴؛ و صحیح مسلم، ش: ۷۸۹]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: از رسولاللهجشنیدم که میفرمود: «الله آنگونه که به صدای خوش و آشکارِ پیامبری خوشصدا در هنگام تلاوت قرآن گوش داده، به چیزِ دیگری گوش نداده است».
۱۰۱۲- وعن أَبي موسى الأَشعريس أنَّ رسول اللهج قَالَ لَهُ: «لَقدْ أُوتِيتَ مِزْمَاراً مِنْ مَزَامِيرِ آلِ دَاوُدَ».[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۵۰۴۸؛ و صحیح مسلم، ش: ۷۹۳]
وفي رواية لمسلمٍ: أنَّ رسول اللهجقَالَ لَهُ: «لَوْ رَأيْتَنِي وَأنَا أسْتَمِعُ لِقِراءتِكَ الْبَارِحَةَ».
ترجمه: از ابوموسی اشعریسروایت است که رسولاللهجبه او فرمود: «به تو صدای خوبی مانند صدای خوشِ آلداوود داده شده است».
و در روایتی از مسلم آمده است: رسولاللهجبه او فرمود: «اگر دیشب مرا میدیدی که به قرائت تو گوش میدادم، بهقطع خوشحال میشدی».
شرح
مؤلفدر کتابش «ریاضالصالحین» دربارهی آداب قرائت، بابی بدین عنوان گشوده است: «استحباب تلاوت قرآن با صدای خوش و درخواست قرائت از افراد خوشصدا و گوش دادن به آن»؛ یعنی در این باب به دو مسأله پرداخته است:
مسألهی نخست: مستحب بودن تلاوت قرآن با صدای خوش. زیبا کردن صدا در هنگان قرائت قرآن بر دو گونه است:
۱- درست و زیبا ادا کردن حروف؛ یعنی ادای هر حرف از مخرجش تا قرائت قرآن، واضح و روشن باشد و هیچیک از حروفش حذف نشود و هیچ نقصی در کلامی که الله متعال بر پیامبرشجفرو فرستاده است، ایجاد نگردد.
۲- خواندن قرآن با صدایِ خوش.
هر دو مورد، خوب و پسندیده است؛ اما ادای حروف، باید بدون تکلف باشد و زیادهروی و تکلف در ادای حروف، شایسته نیست؛ برخی از قاریان، آنقدر تکلف بهخرج میدهند که رنگ چهرهی آنها هنگام تلاوت، قرمز میشود و در «غُنه» و «ادغام» و امثال آن، خود را بیش از اندازه در رنج و زحمت میاندازند. در صورتی که بهترین قرائت، این است که به صورت طبیعی و با ادای واضح و روشن حروف باشد و مبالغه و تکلف در ادای حروف، پسندیده نیست. لذا در مییابیم که فراگیری تجوید، واجب نمیباشد؛ زیرا به خواندن قرآن با صدای خوش مربوط میشود و تلاوت قرآن با صدای خوش، مستحب است، نه واجب. [ناگفته نماند که شارححکم فراگیری تجوید را برای کسانی بیان میدارد که زبانشان عربیست؛ لذا ضرورت فراگیری مخارج حروف برای غیرعربها بر خوانندهی گرامی پوشیده نیست. زیرا عربها بهطور طبیعی مخارج حروف را رعایت میکنند. [مترجم])] لذا فراگیری تجوید، جزو کارهای مستحب و پسندیدهایست که امکان خواندن قرآن با صدای خوش را برای انسان فراهم میسازد و زیبا کردن صدا در حین قرائت، سنت است؛ نه واجب.
و اما زیبا کردن صدا در حین قرائت؛ شاید کسی بگوید: صدای خوش که به اختیار انسان نیست؛ زیرا صدای خوش، خدادادیست و هرکس که الله بر او منت بگذارد و حنجرهی قوی و صدای خوبی به او بدهد، خوشصداست.
آری! همینگونه است؛ اما این امکان هم وجود دارد که انسان راهکارهای زیبا کردن صدا را بیاموزد؛ زیرا صدای خوب، هم خدادادیست و هم امکان فراگیری و کسبِ آن وجود دارد. کسی که همواره سعی کند که با صدای خوب قرآن بخواند، بالاخره صدایش بهتر میشود و زیبا خواندن قرآن را فرا میگیرد.
سپس مؤلفحدیثی بدین مضمون آورده است که ابوهریرهسمیگوید: پیامبرجفرمود: «الله آنگونه که به صدای خوش و آشکارِ پیامبری خوشصدا در هنگام تلاوت قرآن گوش داده، به چیزِ دیگری گوش نداده است»؛ یعنی: اللهﻷاز میان صداهایی که میشنود، به صدایِ پیامبرِ خوشصدایی که قرآن را با صدای خوش و آشکار میخواند، بیش از سایر صداها توجه و گوش میکند. از آن جهت از پیامبرِ خوشصدا سخن به میان آورد که پیامبران، برترین افراد بشر و برگزیدهترین آفریدههای اللهﻷهستند. منظور از صدای آشکار، صداییست که بلند و مفهوم باشد. لذا کسی که قرآن را با صدای خوب و آشکار میخواند، اللهﻷبه او توجه ویژهای میفرماید و به او گوش میدهد؛ زیرا صدای خوش و درست و زیبا ادا کردن حروف را دوست دارد.
سپس مؤلفحدیث ابوموسی اشعریسرا ذکر کرده است؛ ابوموسی، همان عبدالله بن قیسسمیباشد که یکی از سخنرانانِ پیامبرجبود. شبی پیامبرجبه قرائت ابوموسیسگوش داد و صدایش را پسندید و فرمود: «به تو صدای خوبی مانند صدای خوشِ آلداوود داده شده است». در اینجا منظور از "آلداوود" شخصِ داوود÷است که صدای زیبا و بلندی داشت. الله متعال میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ ءَاتَيۡنَا دَاوُۥدَ مِنَّا فَضۡلٗاۖ يَٰجِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُۥ وَٱلطَّيۡرَۖ وَأَلَنَّا لَهُ ٱلۡحَدِيدَ ١٠﴾[سبا: ١٠]
و از نزد خویش به داوود، بزرگی بخشیدیم؛ (و فرمان دادیم:) ای کوهها! با داوود (در ستایش پروردگار) همنوا شوید؛ و پرندگان (را نیز با او همآهنگ کردیم) و آهن را برایش نرم نمودیم.
سبحانالله! داوود÷آنقدر خوشصدا بود که وقتی "زبور" میخواند، کوهها و سنگهای بیجان به سخن و حرکت در میآمدند و پرندگان آسمان نیز با او همنوا میشدند؛ لذا پیامبرجبه ابوموسیسفرمود: «به تو صدای خوبی مانند صدای خوشِ آلداوود داده شده است». و افزود: «اگر دیشب مرا میدیدی که به قرائت تو گوش میدادم، بهقطع خوشحال میشدی». ابوموسیسدر پاسخِ پیامبرجعرض کرد: «ای رسولخدا! اگر میدانستم که شما به قرائت من گوش میدهید، برای شما بهتر و خوشصداتر میخواندم».
علما گفتهاند: این حدیث نشان میدهد: ایرادی ندارد که انسان با صدای بهتر و زیباتری قرآن بخواند تا شنونده لذت ببرد؛ و این کار، ریا و خودنمایی بهشمار نمیآید. بلکه انگیزهایست تا دیگران به کلام الاهی گوش بسپارند و از آن بهره ببرند. از اینرو برخی از مردم همینکه دلشان میگیرد، به قرائت افراد خوشصدا گوش میدهند؛ و امروزه این امکان برای همگان فراهم است که با وجود نوارهای صوتی و لوحهای فشرده به قرائت آندسته از قاریانی که زیبا و بیتکلف قرآن میخوانند، گوش دهند؛ انسان با گوش دادن به قرائت چنین قاریانی احساس خستگی نمیکند؛ زیرا اثرِ کلام الهی، هنگامیکه از قاریِ خوشصدا و بیتکلفی شنیده میشود، بهگونهایست که انسان خسته نمیشود و با جان و دل، به آن گوش میدهد.
از این دو حدیث چنین برمیآید که شایسته است: انسان هرچه میتواند قرآن را به بهترین شکل ممکن بخواند؛ هم با صدای خوش و هم با ادای نیک و درست حروف. امید است که اللهﻷما را در جرگهی کسانی قرار دهد که هم حروف قرآن را درست ادا میکنند و هم حقش را بهدرستی بهجا میآورند تا قرآن، حجتی به نفع ما باشد؛ نه بر ضدّ ما.
***
۱۰۱۳- وعن البَراءِ بنِ عازِبٍب قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِيَّج قَرَأَ فِي الْعِشَاءِ بالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ، فَمَا سَمِعْتُ أحَداً أحْسَنَ صَوْتاً مِنْهُ.[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۷۵۴۷؛ و صحیح مسلم، ش: ۴۶۴]
ترجمه: براء بن عازببمیگوید: از پیامبرجشنیدم که در نماز عشا، سورهی ﴿وَٱلتِّينِ وَٱلزَّيۡتُونِ﴾ را میخواند؛ هرگز صدایی بهتر و دلنشینتر از صدای پیامبرجنشنیدهام.
۱۰۱۴- وعن أَبي لُبَابَةَ بشير بن عبد المنذرس أنَّ النَّبِيَّج قَالَ: «مَنْ لَمْ يَتَغَنَّ بِالقُرْآنِ فَلَيْسَ مِنَّا».[روایت ابوداود با اِسنادِ جیّد] [صحیح الجامع، ش: ۵۴۴۲؛ و صحیح أبی داود، از آلبانی، ش: (۱۳۲۱، ۱۳۲۳). بخارینیز این حدیث را بهشمارهی۷۵۴۶ بهنقل از ابوهریرهسآورده است]
ترجمه: ابولُبابه، بشیر بن عبدالمنذرسمیگوید: پیامبرجفرمود: «کسی که قرآن را با صدای خوش نخوانَد، از ما نیست».
۱۰۱۵- وعَن ابن مَسعودس قال: قال لِي النَّبيُّج: «اقْرَأْ عَلَیَّ القُرآنَ». قلت: يا رسُولَ الله، أَقْرَأُ عَلَيْك، وَعَلَيْكَ أُنْزِل؟ قال: «إِنِّي أُحِبُّ أَنْ أَسْمَعَهُ مِنْ غَيْرِي». فقرَأْتُ عليه سورَةَ النِّساء، حتى جِئْتُ إلى هذِهِ الآية: ﴿فَكَيۡفَ إِذَا جِئۡنَا مِن كُلِّ أُمَّةِۢ بِشَهِيدٖ وَجِئۡنَا بِكَ عَلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ شَهِيدٗا ٤١﴾ قال: «حَسْبُكَ الآنَ» فَالْتَفَتُّ إِليْهِ فَإِذَا عِيْناهُ تَذْرِفانِ.[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: (۴۵۸۲، ۵۰۵۶)؛ و صحیح مسلم، ش: ۸۰۰. [این حدیث پیشتر بهشمارهی ۴۵۱ آمده است. (مترجم)])]
ترجمه: ابنمسعودسمیگوید: پیامبرجبه من فرمود: «برای من قرآن بخوان». گفتم: ای رسول خدا! من برای شما قرآن بخوانم، در صورتی که قرآن بر شما نازل شده است؟ فرمود: «دوست دارم آنرا از کسی جز خودم بشنوم». و من، سورهی «نساء» را برای پیامبرجتلاوت کردم تا اینکه به این آیه رسیدم: ﴿فَكَيۡفَ إِذَا جِئۡنَا مِن كُلِّ أُمَّةِۢ بِشَهِيدٖ وَجِئۡنَا بِكَ عَلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ شَهِيدٗا﴾. [نساء:۴۱] [«پس چگونه خواهد بود آنگاه که از هر امتی گواهی بیاوریم و تو را به عنوان گواهی بر ایشان حاضر نماییم؟»] پیامبرجفرمود: «کافیست». و چون به ایشان نگاه کردم، دیدم اشک از چشمانش سرازیر است.
شرح
این احادیث دربارهی زیبا کردن صدا در هنگام قرائت قرآن میباشد؛ به عبارت دیگر باید قرآن را با صدای خوب بخوانیم. براء بن عازببمیگوید: «با پیامبرجنماز عشا را خواندم؛ آن بزرگوار سورهی ﴿وَٱلتِّينِ وَٱلزَّيۡتُونِ﴾را خواند؛ هرگز صدایی بهتر و دلنشینتر از صدای پیامبرجنشنیدهام». آری! پیامبرجاز همه خوشصداتر بود؛ او، نخستین و برترین مصداق حدیثیست که پیشتر گذشت: «الله آنگونه که به صدای خوش و آشکارِ پیامبری خوشصدا در هنگام تلاوت قرآن گوش داده، به چیزِ دیگری گوش نداده است». لذا پیامبرجاز همه بهتر و زیباتر قرآن میخواند و صدای هیچکس بهاندازهی صدای او، دلنشین نبود؛ زیرا قرآن بر آن بزرگوار نازل شد و اخلاق، قرآن بود.
این حدیث، نشانگرِ این است که خواندن «قصار مفصل» در نماز عشا ایرادی ندارد؛ زیرا سورهی «تین» جزو "قصار مفصل" میباشد. اما در نماز عشا بیشتر از «وسط مفصل» [سورههای مفصل، از سورهی «حجرات» تا پایان قرآن است؛ با این توضیح که: «طوال مفصل» از سورهی «حجرات» تا پایانِ سورهی «نبأ» میباشد و «وسط مفصل» از سورهی «عبس» تا پایانِ سورهی «لیل». و «قصار مفصل» از دیدگاه شافعیها، حنبلیها و مالکیها، از سورهی «ضحی» تا پایان قرآن است و نزد حنفیها، از سورهی «بینه» تا پایان قرآن. ناگفته نماند که دربارهی آغاز هر یک از اینبخشبندیها، اختلاف نظرهایی در میان علما و مذاهب فقهی وجود دارد؛ چنانکه دربارهی نخستین سورهی طوال مفصل دوازده دیدگاه وجود دارد که بنده به مشهورترین دیدگاه در اینباره اشاره کردم. گفتنیست: واژهی «مفصل»، یعنی: «جداشده، تفکیکشده، دارای چندین بخش و...». این سورهها را از آن جهت، "مفصل" میگویند که آیات نسبتاً کوتاهی دارند و نیز با کثرت بسمله در ابتدای هر یک از آنها، از یکدیگر جدا میشوند. [مترجم])] خوانده میشود؛ زیرا پیامبرجبه معاذ بن جبلسفرمان داد که در نماز عشا، سورههای «اعلی»، «غاشیه»، «لیل» و «شمس» و امثالِ آنها را بخواند [که جزو «وسط مفصل» هستند]. اما خواندن سورههایی چون «تین» و «زلزله» و دیگر «قصار مفصل» در نماز عشا ایرادی ندارد.
پیامبرجبه زیبا خواندن قرآن، یا قرائت قرآن با صدای خوش تشویق نمود و فرمود: «کسی که قرآن را با صدای خوش نخوانَد، از ما نیست».
متن عربیِ این حدیث، از این قرار است: «مَنْ لَمْ يَتَغَنَّ بِالقُرْآنِ فَلَيْسَ مِنَّا». علما برای این حدیث، دو معنا ذکر کردهاند:
یکم: «مَنْ لَمْ يَتَغَنَّ بِالقُرْآنِ...»، یعنی: «کسی که با وجود قرآن از غیرِ آن بینیاز نشود و هدایت را در چیزی جز قرآن بجوید، از ما نیست». به عبارت دیگر: الله متعال، کسی را که از غیر قرآن، هدایت بجوید، گمراه میگرداند. - پناه بر الله.-
دوم: «مَنْ لَمْ يَتَغَنَّ...»، یعنی: «کسی که قرآن را با صدای خوش نخوانَد، از ما نیست». [و این، همان معناییست که پیشتر بیان شد.] لذا شایسته است که انسان، قرآن را با صدای خوش بخواند.
و اما حدیث سوم: از ابنمسعودسروایت است که پیامبرجاز او خواستند تا برایشان قرآن بخواند. ابنمسعودسعرض کرد: «ای رسولخدا! من، برای شما قرآن بخوانم، حال آنکه قرآن بر شما نازل شده است؟!» یعنی شما خود، بهتر میخوانید و از من داناترید. فرمود: «دوست دارم قرآن را از کسی جز خودم بشنوم». زیرا چهبسا انسان هنگام شنیدن قرآن از دیگران، در آن بیشتر میاندیشد؛ در حالیکه قاری میکوشد تا در قرائت اشتباه نکند؛ لذا شنونده، میاندیشد و تدبر میکند؛ از اینرو چه خوب گفتهاند که: «حکایت قاری، حکایتِ کسیست که شیر میدوشد و حکایت شنونده، حکایتِ کسیست که آن شیر را مینوشد». خلاصه اینکه پیامبرجبه ابنمسعودسفرمود که برای ایشان قرآن بخواند. ابنمسعودسعرض کرد: «ای رسولخدا! من، برای شما قرآن بخوانم، حال آنکه قرآن بر شما نازل شده است؟!» رسولاللهجفرمود: «دوست دارم قرآن را از کسی جز خودم بشنوم». ابنمسعودسسورهی «نساء» را برای پیامبرجخواند تا اینکه به این آیه رسید که الله متعال میفرماید:
﴿فَكَيۡفَ إِذَا جِئۡنَا مِن كُلِّ أُمَّةِۢ بِشَهِيدٖ وَجِئۡنَا بِكَ عَلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ شَهِيدٗا ٤١﴾[النساء : ٤١]
پس چگونه خواهد بود آنگاه که از هر امتی گواهی بیاوریم و تو را به عنوان گواهی بر ایشان حاضر نماییم.
یعنی در آن هنگام، حالِ تو و حالِ آنان چگونه خواهد بود؟ پیامبرجفرمود: «کافیست». ابنمسعودسمیگوید: به رسولاللهجنگاه کردم و دیدم که اشک از چشمانش سرازیر شده است. گریهی پیامبرجاز آن بود که روز رستاخیز او را بهعنوان گواه بر امتش به میدان میآورند؛ زیرا در آن روز از هر امتی گواهی میآورند. پیامبران و فرستادگان الهی علیهمالسلام در آنروز گواه خواهند بود و همینطور علما؛ زیرا علما، بهعنوان حاملان شریعت، واسطهی میان پیامبران و مردم هستند و شریعت الهی را به مردم میرسانند. گواهی علما از دو جهت میباشد و در دو رده قرار دارد: ردهی بالا و ردهی پایین.
گواهیِ ردهی بالای هر عالِمی، این است که گواهی میدهد: این، حکمِ الله متعال میباشد. و گواهی ردهی پایینش، این است که شهادت میدهد: شریعت الهی را به مردم رسانده است؛ زیرا عالِم دین، آیات و احادیث را برای مردم شرح میدهد و آنها را راهنمایی میکند که چگونه عمل کنند یا چه عملی انجام دهند. لذا علمای دین، از دو جهت شاهد و گواهاند: هم از جهت بالا که شریعت الهی را تبلیغ میکنند و هم از آن جهت که گواهی میدهند: بر مردم اتمام حجت نموده و شریعت الهی را به آنها رساندهاند.
روز رستاخیز از هر امتی، شاهدی میآورند و نخستین کسانی که گواهی میدهند، پیامبران و فرستادگان الهی هستند که میگویند: گواهی میدهیم که ما، پیام پروردگارمان را به آفریدههایش رساندیم. و گواهی که از میان این امت میآورند، محمدجاست که الله متعال از او گواهی میگیرد و آنگاه رسولاللهجگواهی میدهد که پیام الهی را به امتش رسانده است؛ همانگونه که آن بزرگوار در دنیا، در بزرگترین گردهمایی مسلمانانِ آنروز، یعنی در عرفه، پس از سخنرانیِ رسا و شیوایی که ایراد فرمود، پرسید: «ألاَ هل بلَّغْت؟»یعنی: «هان! آیا تبلیغ کردم؟» مسلمانان همه یکصدا گفتند: آری. آنگاه پیامبرجسه مرتبه گفت: «یا الله! شاهد باش». [تخریج این حدیث که در صحیحین آمده است، پیشتر گذشت. [ر.ک: حدیث شمارهی ۲۱۰. (مترجم)])]
وقتی ابنمسعودسبه آیهی ۴۱ سورهی «نساء» رسید، پیامبرجگریست و از چشمانش اشک سرازیر شد؛ زیرا آن حالت سخت و دشوار را تجسم کرد. فکرش را بکنید؛ شرایط سخت و دشواریست؛ همه به زانو درآمدهاند و هر امتی به سوی نامهی اعمالش فرا خوانده میشود. لذا در آن هنگامهی سخت و وحشتناک، هر امتی بهزانو در میآید:
﴿وَتَرَىٰ كُلَّ أُمَّةٖ جَاثِيَةٗۚ كُلُّ أُمَّةٖ تُدۡعَىٰٓ إِلَىٰ كِتَٰبِهَا ٱلۡيَوۡمَ تُجۡزَوۡنَ مَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ ٢٨﴾[الجاثية : ٢٨]
و (آن روز) هر امتی را میبینی که به زانو درآمده است. هر امتی به سوی نامهی اعمالش فرا خوانده میشود؛ (در آن روز میگوییم:) امروز سزا و جزای اعمالی را که انجام میدادید، میبینید.
لذا الله متعال در ادامهی سورهی نساء، پس از آیهای که ابنمسعودسخواند و توقف نمود، میفرماید:
﴿يَوۡمَئِذٖ يَوَدُّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ وَعَصَوُاْ ٱلرَّسُولَ لَوۡ تُسَوَّىٰ بِهِمُ ٱلۡأَرۡضُ وَلَا يَكۡتُمُونَ ٱللَّهَ حَدِيثٗا ٤٢﴾ [النساء : ٤٢]
در آن روز کسانی که کفر ورزیده و از پیامبر نافرمانی کردهاند، آرزو میکنند که ای کاش با خاک یکسان میشدند؛ و نمیتوانند هیچ سخنی را از الله پنهان کنند.
لذا کافران آرزو میکنند که ای کاش در زمین میماندند یا خاک میشدند؛ ولی این آرزو هیچ نفعی برایشان ندارد و نمیتوانند چیزی را از اللهﻷپنهان نمایند؛ از اینرو الله متعال میفرماید: ﴿وَلَا يَكۡتُمُونَ ٱللَّهَ حَدِيثٗا﴾؛ یعنی: «و نمیتوانند هیچ سخنی را از الله پنهان کنند».
بههر حال جایز است که انسان از شخصی دیگر بخواهد که برایش قرآن بخواند؛ اگرچه آنشخص علم و دانش کمتری نسبت به درخواستکننده داشته باشد. زیرا برخی از مردم، علم و دانش اندکی دارند؛ اما خوشصدا هستند. پس ایرادی ندارد که بگویید: فلانی! الله به تو جزای نیک عنایت کند؛ برایم قرآن بخوان. چه برایش تعیین کنید که از کجای قرآن تلاوت کند و چه او را بگذارید تا به انتخاب خودش از هر جای قرآن که میخواهد، بخواند و شما به تلاوتش گوش دهید. این حدیث، بیانگر برکت قرآن است که هم قاری از آن نفع میبرد و هم شنونده. شکی نیست که قرآن بزرگترین، مبارکترین و سودمندترین کتاب است که حفظ و تلاوت و شنیدنِ آن مایهی خشنودی اللهﻷمیباشد. امید است که الله متعال همهی ما را در جرگهی اهل قرآن قرار دهد؛ همان کسانی که در ظاهر و باطن به قرآن عمل میکنند و بر همین حالت میمیرند و قرآنی برانگیخته میشوند.
۱۰۱۶- عن أَبي سَعِيدٍ رَافِعِ بن الْمُعَلَّىس قال: قَالَ لي رسولُ اللهِج: «أَلا أُعَلِّمُكَ أَعْظَمَ سُورَةٍ في القُرْآن قَبْلَ أنْ تَخْرُجَ مِنَ الْمَسْجِدِ؟» فَأخَذَ بِيَدِي، فَلَمَّا أرَدْنَا أنْ نَخْرُجَ، قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللهِ، إنَّكَ قُلْتَ: لأُعَلِّمَنَّكَ أعْظَمَ سُورَةٍ في القُرْآنِ؟ قَالَ: «﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾، هِيَ السَّبْعُ المَثَانِي وَالقُرْآنُ العَظِيمُ الَّذِي أُوتِيتُهُ».[روایت بخاری] [صحیح بخاری، ش: (۴۴۷۴، ۵۰۰۶)]
ترجمه: ابوسعید، رافع بن مُعَلاّسمیگوید: رسولاللهجبه من فرمود: «آیا پیش از آنکه از مسجد بیرون بروی، بزرگترین سورهی قرآن را به تو بياموزم؟» و سپس دستم را گرفت؛ هنگامیکه میخواستیم از مسجد بیرون برویم، عرض کردم: ای رسولخدا! شما فرمودید که بزرگترین سورهی قرآن را به تو میآموزم؟ فرمود: «﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾؛ - یعنی همان سورهی «حمد»- که دارای هفت آیه میباشد و در هر رکعت نماز تکرار میشود [و شاملِ دو بخش ستایش و دعا میباشد] و همان قرآنِ بزرگیست که به من داده شده است».
شرح
مؤلفمیگوید: «باب: تشویق به قرائت برخی از سورهها و آیههای مشخص». پیشتر به قرائت قرآن بهطور عموم تشویق شد و این باب به فضایل برخی از سورهها و آیات مشخص میپردازد که فضایل ویژهای دارند؛ از جمله: سورهی «فاتحه» که بزرگترین، یعنی پرفضیلتترین سوره در کتابالله میباشد؛ از اینرو «امالقرآن» نیز نامیده میشود. چراکه مفاهیم همهی قرآن به این سوره باز میگردد و این سوره، اصل و ریشهی همهی مفاهیم قرآنیست. یادآوری میشود که در عربی به ریشه و اصل هر چیزی، «اُم» میگویند. از اینرو الله متعال قرائت این سوره را در همهی رکعتهای نماز، واجب گردانیده است؛ پیامبرجفرموده است: «لا صَلاةَ لِمَنْ لَمْ يَقْرَأْ بأمِّ القرآن أَو بِفَاتِحَةِ الْكِتَابِ». [صحیح بخاری، ش: ۷۵۶؛ و مسلم، ش: ۳۹۴ بهنقل از عباده بن صامتس] یعنی: «نمازِ کسی که سورهی فاتحه را نخوانَد، صحیح نیست».
این سوره، ویژگیهای منحصر به فردی دارد؛ از جمله اینکه: اگر انسان آنرا بر بیمار بخواند، بیمار به اذنِ اللهﻷشِفا مییابد؛ البته بهشرطی که آنرا از روی ایمان و باورِ کامل بخواند و بیمار نیز به اثربخش بودن این سورهی بزرگ معتقد باشد؛ یعنی دو شرط دارد:
۱- باور و ایمانِ خواننده.
۲- و دوم اینکه: آنرا بر بیمارِ باایمانی بخوانَد که به نفع و فایدهی این سوره، ایمان دارد.
دلیلش، این روایت که پیامبرجعدهای از مجاهدان را به مأموریت فرستاد. مجاهدان در اقامتگاه یکی از قبایل اردو زدند و از آنان درخواستِ پذیرایی کردند؛ اما آن قوم از ایشان پذیرایی نکردند. به خواستِ الله متعال، عقربی رییس قبیله را نیش زد. رییس قبیله از درد به خود میپیچید. یکی از افراد قبیله، پیشنهاد کرد که به اردوگاه ایندسته از مسلمانان بروند تا یکی از آنها بیاید و چیزی بر رییس قبیله بخواند. وقتی نزد صحابهشرفتند و موضوع را با آنها در میان گذاشتند، صحابهششرط کردند که تنها در برابر دریافت یک گوسفند، خواستهی آنان را میپذیرند. آنها نیز قبول کردند؛ لذا یکی از صحابهشرفت و سورهی «فاتحه» را بر آن شخص خواند. پیشتر آن شخص از شدت درد به خود میپیچید، اما همینکه آن صحابی سورهی فاتحه را بر او خواند، مانندِ شتری که زانوبندش را پاره میکند و برمیخیزد، برخاست؛ گویا هیچ دردی نداشته است. آنها طبق قراری که گذاشته بودند، گوسفندی به صحابه دادند. برخی از صحابه گفتند: میترسیم که این گوسفند، حرام باشد؛ لذا از گوشت این گوسفند نمیخوریم تا به مدینه برسیم و این مسأله را از پیامبرجبپرسیم. وقتی به مدینه رسیدند و ماجرا را برای پیامبرجبازگو کردند، فرمود: «اقْسِمُوا وَاضْرِبُوا لِي مَعَكُمْ سَهْمًا»؛ یعنی: «آنرا تقسیم کنید و سهمی هم برای من در نظر بگیرید». اینرا از آن جهت فرمود که با طیب خاطر آنرا بخورند؛ و گرنه، نیازی نبود که پیامبرجچنین سخنی بگوید و از آن، بینیاز بود. سپس به کسی که سورهی فاتحه را بر آن شخص خوانده بود، فرمود: «وَمَا يُدْرِيكَ أَنَّهَا رُقْيَةٌ؟»؛ [ر.ک: صحیح بخاری، ش: ۲۲۷۶. [مترجم])] یعنی: «از کجا دانستی که سورهی فاتحه، چنین تأثیری دارد؟» لذا اگر کسی با اعتقاد و ایمان به تأثیر سورهی فاتحه، آنرا بر بیمارِ مؤمن بخوانَد، به فرمان پروردگار، سودمند خواهد بود؛ چراکه الله متعال آثار و فواید شگفتآوری در این سوره نهاده است و این، از فضایل سورهی فاتحه میباشد؛ به تعبیر حدیثی که گذشت، سورهی فاتحه بزرگترین سورهی قرآن است.
***
۱۰۱۷- وعن أَبي سعيد الخدريسأنَّ رسول اللهجقَالَ في﴿قُلۡ هُوَ للَّهُ أَحَدٌ﴾: «وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ إنَّهَا لَتَعْدِلُ ثُلُثَ القُرْآنِ».
وفي روايةٍ: أنَّ رسول اللهج قَالَ لأَصْحَابِهِ: «أَيَعْجِزُ أحَدُكُمْ أنْ يَقْرَأَ بِثُلُثِ القُرْآنِ فِي لَيْلَةٍ». فَشَقَّ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ، وَقَالُوا: أيُّنَا يُطِيقُ ذَلِكَ يَا رسولَ الله؟ فَقَالَ: «﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ ٱللَّهُ ٱلصَّمَدُ ٢﴾: ثُلُثُ الْقُرْآنِ».[روایت بخاری] [صحیح بخاری، ش: ۵۰۱۵]
ترجمه: ابوسعید خدریسمیگوید: رسولاللهجدربارهی ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ﴾فرمود: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، این سوره با یکسوم قرآن برابری میکند».
و در روایتی آمده است: رسولاللهجبه یارانش فرمود: «آیا هر یک از شما از اینکه یکسوم قرآن را در هر شب بخواند، ناتوان است؟» این کار برای آنان دشوار بهنظر رسید؛ عرض کردند: ای رسولخدا! کدامیک از ما تواناییِ چنین کاری را دارد؟ فرمود: «﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ ٱللَّهُ ٱلصَّمَدُ ٢﴾، معادلِ یکسوم قرآن است».
۱۰۱۸- وعنه: أنَّ رَجُلاً سَمِعَ رَجُلاً يَقْرَأُ: ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ﴾ يُرَدِّدُهَا فَلَمَّا أصْبَحَ جَاءَ إِلَى رَسُولِ اللهج فَذَكَرَ ذَلِكَ لَهُ وَكَانَ الرَّجُلُ يَتَقَالُّهَا، فَقَالَ رسول اللهج: «وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، إنَّهَا لَتَعْدِلُ ثُلُثَ القُرْآنِ».[روایت بخاری] [صحیح بخاری، ش: ۵۰۱۳]
ترجمه: ابوسعید خدریسمیگوید: مردی شنید که شخصی ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ﴾را میخواند و آنرا تکرار میکرد. وقتی صبح شد، آن مرد که این عمل را ناچیز و کمثواب میشمرد، نزد رسولاللهجآمد و موضوع را بازگو کرد. رسولاللهجفرمود: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، این سوره برابر با یکسوم قرآن است».
شرح
نوویدر باب تشویق به قرائت سورههای معینی از قرآن، احادیثی در فضیلت ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ ٱللَّهُ ٱلصَّمَدُ ٢﴾آورده است. این سوره، سورهی «اخلاص» نامیده میشود؛ زیرا الله متعال همهی این سوره را به خود اختصاص داده و در آن، چیزی غیر از اسماء و صفات خویش ذکر نکرده است. به عبارت دیگر: این سوره بهطور ناب، تنها در بیان اسماء و صفات الهیست. هرکس این سوره را بخواند و به مفاهیمِ آن ایمان داشته باشد، از شرک، بدور است و بندهی مخلصِ اللهﻷبهشمار میآید. همهی این سوره، اسماء و صفاتِ اللهﻷمیباشد: ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ﴾. گفته میشود: مشرکان از پیامبرجپرسیدند: «نَسَب پروردگار چیست؟» گویا منظورشان این بود که چه کسی فرزندِ اوست؟ - پناه بر الله- یا گویا از پیامبرجپرسیدند که ماهیت خداوند از چیست؟ از طلا یا نقره؟! لذا الله متعال این سوره را فرو فرستاد.
﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ﴾؛ «اَحَد»، یعنی یکتا و یگانه؛ یعنی ذاتی که در اسماء و صفاتش یکتاست و هیچ چیز و هیچکس به او نمیمانَد. «اَحَد» نامیست که ویژهی الله متعال میباشد و بر کسی جز او اطلاق نمیشود.
﴿ٱللَّهُ ٱلصَّمَدُ﴾؛ [الله، یگانهسرورِ بینیاز است (که همهی نیازمندان برای رفع نیازشان به سوی او روی میآورند).]
مفسران، عبارتهای گوناگونی دربارهی مفاهیمِ «صمد» ذکر کردهاند؛ اما کاملترین مفهومش، این است که او در صفاتش کامل میباشد و همهی آفریدههایش به او نیازمندند؛ او در علم، قدرت، رحمت، حلم و دیگر صفاتش، کامل است و اوست که همهی آفریدهها به او نیاز دارند و همگان برای رفع نیازهایشان به سوی او روی میآورند؛ حتی مشرکان نیز هنگامیکه در میان امواج پرتلاطمِ دریا گرفتار میشوند، تنها او را میخوانند. پس، اللهﻷمرجع همهی موجودات است؛ ذاتیست که در صفاتش کامل میباشد و همه آفریدههایش به او نیازمندند.
﴿لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ ٣ وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ ٤﴾ [الاخلاص: ٣، ٥]
نه (فرزندی) زاده و نه (خود،) زاده شده است. و هیچکس، همسر و همتای او نیست.
الله متعال، هیچ فرزندی ندارد؛ زیرا از همه بینیاز است و نیازی به همسر و فرزند ندارد. همانگونه که میفرماید:
﴿أَنَّىٰ يَكُونُ لَهُۥ وَلَدٞ وَلَمۡ تَكُن لَّهُۥ صَٰحِبَةٞۖ وَخَلَقَ كُلَّ شَيۡءٖۖ﴾ [الأنعام: ١٠١]
چگونه میشود فرزندی داشته باشد، حال آنکه همسری ندارد؟
این، ردّی آشکار بر ادّعای یهود و نصارا و مشرکان است و نادرستیِ پندارشان را بیان میکند؛ یهودیان میگویند: «عُزیر، پسر خداست»؛ یعنی خداوندی که آنها به او اعتقاد دارند، فرزندی به نام عزیر زاده است! نصارا میگویند: «مسیح، پسر خداست»! و مشرکان میگویند: «فرشتگان، دختران خدا هستند»! الله متعال، باطل بودن پندارشان را بیان نمود و فرمود: ﴿لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ﴾؛ یعنی: «الله، نه زاده و نه خود، زاده شده است». زیرا اللهﻷاول و ازلی و ابدیست و هیچ چیزی پیش از او نبوده و آنچه پدید آورده، پیشتر وجود نداشته است.
﴿وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ﴾؛ یعنی: «و هیچکس همتای او نیست». الله هیچ شریک، همتا و همانندی ندارد؛ نه در علم و قدرتش و نه در سایر صفاتش. قوم عاد به قدرت و توان خویش میبالیدند و میگفتند: «چه کسی از ما نیرومندتر است؟» اللهﻷدربارهی آنان میفرماید:
﴿فَأَمَّا عَادٞ فَٱسۡتَكۡبَرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّ وَقَالُواْ مَنۡ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةًۖ أَوَ لَمۡ يَرَوۡاْ أَنَّ ٱللَّهَ ٱلَّذِي خَلَقَهُمۡ هُوَ أَشَدُّ مِنۡهُمۡ قُوَّةٗۖ وَكَانُواْ بَِٔايَٰتِنَا يَجۡحَدُونَ ١٥ فَأَرۡسَلۡنَا عَلَيۡهِمۡ رِيحٗا صَرۡصَرٗا فِيٓ أَيَّامٖ نَّحِسَاتٖ لِّنُذِيقَهُمۡ عَذَابَ ٱلۡخِزۡيِ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَاۖ وَلَعَذَابُ ٱلۡأٓخِرَةِ أَخۡزَىٰۖ وَهُمۡ لَا يُنصَرُونَ ١٦﴾ [فصلت: ١٥، ١٦]
اما قوم عاد، بهناحق در زمین تکبر ورزیدند و گفتند: چه کسی از ما نیرومندتر است؟ آیا توجه نکردند و نیندیشیدند که الله، ذاتی که آنها را آفریده، از آنان نیرومندتر است. آنان همواره آیات ما را انکار میکردند. پس تندبادی سخت و سرد در روزهایی شوم بر آنان فرستادیم تا عذاب خفتبار را در زندگی دنیا به آنان بچشانیم. و بهطور قطع عذاب آخرت، خفتبارتر است؛ و آنان یاری نخواهند شد.
باد، جریانِ هواست؛ الله متعال با مخلوقی چون باد که جزو نرمترین و ملایمترین آفریدههاست، مدعیان قدرت را به هلاکت رساند و تندبادی سخت و سرد بر آنان فرستاد.
هیچکس همتای اللهﻷنیست: ﴿وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ﴾. گفتنیست: در واژهی ﴿كُفُوًا﴾سه قرائت است:
۱- >؛ به ضمّ «فاء». و با سکونِ «فاء» درست نیست.
۲- با همزه و سکونِ «فاء»؛ یعنی: «کُفْئا».
۳- و نیز با همزه و ضمّ «فاء»؛ یعنی: «کُفُؤًا».
حرف «فاء» در قرائتی که با «واو» است، مضموم میباشد؛ ولی گاه از برخی از قاریان میشنویم که حرفِ «فاء» را با سکون میخوانند؛ این، اشتباه است. لذا وقتی این واژه را با حرف «واو» میخوانید، حرف «فاء» را ضمه دهید.
پیامبرجسوگند یاد کرد که این سوره، معادل یکسوم قرآن است؛ میباشد. چنانکه به یارانش فرمود: «آیا هر یک از شما از اینکه یکسوم قرآن را در هر شب بخواند، ناتوان است؟» و سپس بیان نمود که منظورش، سورهی اخلاص است: ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ ٱللَّهُ ٱلصَّمَدُ ٢ لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ ٣ وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ ٤﴾پاداشِ این سوره با ثواب یکسوم قرآن برابر است؛ گاه پاداش یک عمل با پاداش یک عمل دیگر برابری میکند؛ هرچند اجزای تشکیلدهندهاش کوچکتر از آن باشد. مانند این عبارت: «لا إله إِلا اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ المُلْكُ وَلَهُ الحَمْدُ، وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»که هرکس ده بار آنرا بگوید، مانند کسیست که چهار نفر از فرزندان اسماعیل÷را از قید بردگی آزاد کرده است». [صحیح مسلم، ش: ۲۶۹۳ بهنقل از ابوایوب انصاریس. [و نیز روایت بخاری، ش: ۶۴۰۴ بهنقل از ابوایوب انصاری و ابنمسعودب. (مترجم)])] بهرغم اینکه گفتن این عبارت برابر با آزاد کردن چهار برده از نسل اسماعیل÷است، اما اگر آزاد کردن بردهای بر گردنِ کسی باشد، [مثلاً مؤمنی را بهاشتباه کشته است]، گفتنِ این عبارت کفارهی گناهش بهشمار نمیآید؛ زیرا برابری در ثواب، به معنای برابری در اجزا نیست. بنابراین سورهی اخلاص، در ثواب، معادلِ یکسوم قرآن است، نه در اجزا؛ از اینرو اگر کسی آنرا سه بار در نماز بخواند، اما سورهی «فاتحه» را نخواند، نمازش درست نیست.
***
۱۰۱۹- وعن أَبي هُرَيْرَةَس أنَّ رسول اللهج قَالَ في ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ﴾: «إنَّهَا تَعْدِلُ ثُلُثَ الْقُرْآنِ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۸۱۲]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجدربارهی ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ﴾ فرمود: «این سوره با یکسوم قرآن برابری میکند».
۱۰۲۰- وعن أنسس أنَّ رَجُلاً قَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ، إنّي أُحِبُّ هذِهِ السُّورَةَ: ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ﴾؛ قَالَ: «إنَّ حُبَّهَا أدْخَلَكَ الجَنَّةَ».[ترمذی این حدیث را روايت كرده و گفته است: حسن صحیح میباشد. بخاري نيز این حدیث را به صورت معلّق در صحیح خود آورده است. ] [بخاریاین حدیث را تعلیقاً بهشمارهی ۷۷۴ ذکر کرده است]
ترجمه: انسسمیگوید: مردی عرض کرد: ای رسولخدا! من، این سوره را دوست دارم: ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ﴾. پیامبرجفرمود: «محبت این سوره، تو را واردِ بهشت میگرداند».
۱۰۲۱- وعن عقبة بن عامِرٍس أنَّ رسول اللهج قَالَ: «ألَمْ تَرَ آيَاتٍ أُنْزِلَتْ هذِهِ اللَّيْلَةَ لَمْ يُرَ مِثْلُهُنَّ قَطُّ؟ ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ﴾وَ ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلنَّاسِ﴾».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۸۱۴]
ترجمه: عقبه بن عامرسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «آیا میدانی که امشب آیاتی بر من نازل شد که هرگز همانندِ آن دیده نشده است؟ [یعنی در زمینهی پناه بردن به الله، بینظیرند. [مترجم])] ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ﴾و ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلنَّاسِ﴾».
۱۰۲۲- وعن أَبي سَعِيدٍ الخُدريِّس قال: كَانَ رسولُ اللهج يَتَعَوَّذُ مِنَ الجَانِّ، وَعَيْنِ الإنسان، حَتَّى نَزَلَتْ المُعَوِّذَتَانِ، فَلَمَّا نَزَلَتَا، أخَذَ بِهِمَا وَتَرَكَ مَا سِوَاهُمَا.[ترمذی این حدیث را روايت كرده و گفته است: حسن صحیح میباشد.] [صحیح الجامع، ش: ۴۹۰۲؛ و صحیح ابن ماجه، از آلبانیش: ۲۸۳۰]
ترجمه: ابوسعید خدریسمیگوید: رسولاللهجاز جن و چشم انسان به الله پناه میبرد تا اینکه مُعَوّذَتین (=سورههای «فلق» و «ناس») نازل شد؛ از آن پس، پیامبرجبا تلاوت این دو سوره به الله پناه میبرد و سایر عبارتها را ترک گفت.
۱۰۲۳- وعن أَبي هريرةس أنَّ رسول اللهج قَالَ: «مِنَ القُرْآنِ سُورَةٌ ثَلاثُونَ آيَةً شَفَعَتْ لِرَجُلٍ حَتَّى غُفِرَ لَهُ، وَهِيَ: ﴿تَبَٰرَكَ ٱلَّذِي بِيَدِهِ ٱلۡمُلۡكُ﴾».[روایت ابوداود و ترمذي؛ ترمذی، این حدیث را حسن دانسته است.] [صحیح الجامع، ش: (۲۰۹۱، ۲۰۹۲)؛ صحیح أبی داود، ش: ۱۲۶۵؛ و صحیح ابن ماجه، از آلبانیش: ۳۰۵۳. [نووی: در روایت ابوداود، به جای «شَفَعَتْ»، «تَشْفَعُ» آمده است.])]
ترجمه: ابوهريرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «در قرآن سورهایست که سی آیه دارد و برای شخصی-که آنرا بخواند- آنقدر شفاعت میکند تا آمرزیده شود؛ و آن، سورهی ﴿تَبَٰرَكَ ٱلَّذِي بِيَدِهِ ٱلۡمُلۡكُ﴾است».
۱۰۲۴- وعن أَبي مسعودٍ البَدْرِيِّس عَنِ النَّبِيِّج قَالَ: «مَنْ قَرَأَ بِالآيَتَيْنِ مِنْ آخِرِ سُورَةِ البَقَرَةِ في لَيْلَةٍ كَفَتَاهُ».[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: (۴۴۰۸، ۵۰۰۹)؛ و صحیح مسلم، ش: ۸۰۸]
ترجمه: ابومسعود بدریسمیگوید: پیامبرجفرمود: «هرکس دو آیهی پایانیِ سورهی بقره را در شب بخواند، همین دو آیه برای او بسنده و کافی هستند».
[نوویگوید: یعنی: در آن شب نگهدارِ او از هر امر ناگواری هستند. و نیز گفته شده است: او را از نماز شب بینیاز میکنند.] [حافظگفته است: این دو آیه برای او در زمینهی اعتقاد و عمل، کافی هستند؛ زیرا بهصورت اجمالی به ایمان و عمل اشاره دارند. حافظ در «فتحالباری» ج۹، ص: ۶۹ میگوید: در روایتی از ابومسعودستصریح شده است که: «مَنْ قَرَأَ خَاتِمَة الْبَقَرَة أَجْزَأَتْ عَنْهُ قِيَام لَيْلَة»؛ یعنی: خواندن پایان بقره، به جای قیام شب کفایت میکند. دیدگاه دیگری هم وجود دارد که میگوید: خواندن این آیات، شیطان را فراری میدهد؛ چنانکه حافظسدر تأیید این دیدگاه، به حدیثی اشاره نموده که حاکم نیشابوری آنرا روایت کرده و صحیح دانسته است: «...لا يُقْرَآنِ فِي دَار فَيَقْرَبهَا الشَّيْطَان ثَلَاث لَيَالٍ»؛ یعنی: شیطان سه شب به خانهای که این دو آیه در آن خوانده شود، نزدیک نمیگردد. حدیث ابوهریرهسدر همین کتاب بهشمارهی ۱۰۲۵ نیز مؤیِّد این موضوع است. لذا سایر روایتها، مفهوم حدیث ابومسعود بدریسرا روشن میسازند؛ به عبارت دیگر: احادیثی در تأیید همهی این دیدگاهها وجود دارد. و همگی بیانگر فضیلت این دو آیه است. [مترجم])]
شرح
مؤلفدر باب تشویق به قرائت برخی از سورهها و آیات معینی از قرآن کریم، احادیثی در فضیلت سورههای «فاتحه» و «اخلاص» ذکر کرده است که پیشتر دربارهاش سخن گفتیم؛ همچنین به فضیلتِ مُعَوّذَتین، یعنی سورههای «فلق» و «ناس» پرداخته است. هر کس با تلاوت این دو سوره از روی صدق و ایمان به الله پناه ببرد، اللهﻷبه او پناه میدهد. اما سورهی «فلق»؛ اللهﻷمیفرماید:
﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ ١ مِن شَرِّ مَا خَلَقَ ٢﴾ [الفلق: ١، ٢]
بگو: به پروردگار سپيدهدم پناه مىبرم؛ از شرّ آنچه آفریده است.
«فَلَق»، یعنی سپیده زدن و شکافتن؛ به عبارت دیگر: هم به سپیدهدم اطلاق میشود و هم به شکافِ دانه و هسته. هر دو تعبیر در قرآن کریم آمده است؛ اللهأمیفرماید:
﴿فَالِقُ ٱلۡإِصۡبَاحِ﴾ [الأنعام: ٩٦]
(الله) شکافندهی سپیدهدم است.
و میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ فَالِقُ ٱلۡحَبِّ وَٱلنَّوَىٰ﴾ [الأنعام: ٩٥]
الله، دانه و هسته را می-شکافد.
پس، اللهﻷپروردگار سپیدهدم است و اوست که دانهها و هستهها را میشکافد و کسی جز او تواناییِ انجامِ هیچیک از این کارها را ندارد.
﴿مِن شَرِّ مَا خَلَقَ﴾؛ یعنی: از شرّ همهی آفریدههایی که اللهﻷخلق کرده است، به او پناه میبرم؛ از جمله از نفس خویش. همانگونه که در حدیث صحیح آمده است: «ونَعُوذُ بالله مِنْ شُرُورِ أنفُسِنَا، وَ مِنْ سَيِّئَاتِ أعمَالِنا». [بخشی از خطبهی حاجت میباشد که آلبانیدر پژوههای مستقل، طُرُق و روایتهایش را جمعآوری کرده است] یعنی: «از بدیها و تبهکاریهای نفس خویش و نیز از کارهای زشتمان به الله پناه میبریم»؛ زیرا نفسِ انسان، پیوسته به کارهای بد و ناپسند فرمان میدهد. از اینرو از نفس خویش و نیز از شرّ همهی آفریدههای الهی، از جمله: جنها و انسانها به الله پناه میبریم.
﴿وَمِن شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ ٣﴾ [الفلق: ٣]
... و از شر شب تاريك، آنگاه كه همه جا را فرا گيرد (به پروردگارِ سپیدهدم پناه میبرم).
﴿غَاسِقٍ﴾، یعنی: شب تاریک. آنگاه که شب فرا میرسد و همه جا را فرا میگیرد، درندگان و گزندگان در زمین پراکنده میشوند؛ از اینرو از شرّ شبِ تاریک به الله پناه میبریم.
﴿وَمِن شَرِّ ٱلنَّفَّٰثَٰتِ فِي ٱلۡعُقَدِ ٤﴾ [الفلق: ٤]
... و از شرّ زنان جادوگری که در گرهها میدمند.
﴿ٱلنَّفَّٰثَٰتِ﴾، یعنی: نفوسِ جادوگر؛ و این، هم شاملِ مردان جادوگر میشود و هم شامل زنان جادوگر؛ اما از آن جهت به زنانِ جادوگر تصریح فرمود که جادوگری [و گرایش به جادو و جنبر] در میان زنان، بیشتر است.
﴿وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ ٥﴾ [الفلق: ٥]
و از شر هر حسودی، آنگاه که حسادت میورزد.
اینجا سخن از زخم چشم است؛ یعنی کسی که حسادت میورزد و دوست ندارد که به کسی خیر و نیکی برسد؛ بلکه وقتی الله متعال به کسی مال و ثروت، یا پست و مقام، یا علم و دانش، و زن و فرزند میبخشد، حسادتِ حسود از درون پلیدش بهسان تیر از کمان جدا میشود و به آدم برخورد میکند. اگرچه رها شدن این تیر هیچ سود و فایدهای برای حسود ندارد، اما بیانگر درونمایهی پلید اوست که خیر و نیکی را برای دیگران نمیپسندد و بدینسان انسان به زخم چشم متبلا میگردد. پیامبرجفرموده است: «لَوْ سَبَقَ الْقَدَرَ شَيْءٌ لَسَبَقَتْهُ الْعَيْن». [صحیح است؛ آلبانیدر المشکاۀ، ش: ۴۵۶۰، و در تخریج الکلم الطیب (۲۴۶) و السلسلة الصحیحة، ش: ۱۲۵۲ و الظلال (۳۱۰)، و صحیح ابن ماجه، ش: ۲۸۲۹ این حدیث را صحیح دانسته است] یعنی: «اگر چیزی بر تقدیر پیشی میگرفت، زخم چشم بود». اما هیچ چیزی بر تقدیر پیشی نمیگیرد. لذا زخم چشم، حقیقت دارد و حتی برخی از علما آخرین آیهی سورهی «قلم» را به همین معنا دانستهاند:
﴿وَإِن يَكَادُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَيُزۡلِقُونَكَ بِأَبۡصَٰرِهِمۡ لَمَّا سَمِعُواْ ٱلذِّكۡرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُۥ لَمَجۡنُونٞ ٥١﴾ [القلم: ٥١]
نزدیک بود کافران، هنگامیکه آیات قرآن را شنیدند، تو را با چشمانشان بلغزانند (و از میان ببرند) و میگویند: بیگمان او، دیوانه است.
﴿وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ﴾؛ یعنی: «از شرّ حسود، هنگامیکه حسادت میورزد، به پروردگار سپیدهدم پناه میبرم». فرمود: ﴿إِذَا حَسَدَ﴾؛ یعنی: هنگامیکه حسد میروزد؛ زیرا گاه، آدم حسود حسادت نمیورزد؛ اما هنگامی که حسد میورزد، شرّش به دیگران میرسد. البته اشارهی آیه، هم به حسودیست که زخم چشم میزند و هم به حسودیست که زخم چشم نمیزند. زیرا برخی از مردم بدون اینکه زخم چشم بزنند، حسودند. - پناه بر الله-
حسادت، این است که برخورداری دیگران از نعمت الهی برای کسی ناگوار باشد؛ اگرچه برای آنان آرزوی زوال نعمت نکند و چنانچه با آرزوی زوال نعمت از دیگران همراه باشد، بدتر است. پناه بر الله.
آدمهای حسود در آتش حسادت خویش میسوزند و راه به جایی نمیبرند؛ یعنی: حسادت، هیچ سودی به حالشان ندارد. همینکه میبینند که اللهﻷبه کسی نعمتی بخشیده است، آتش حسد در دل و وجودشان زبانه میکشد و گاه برای فرو نشاندنِ این آتش، در حقِ دیگران ستم روا میدارند. بهعنوان مثال: الله متعال بر کسی منت مینهد و به او مال و ثروت میدهد؛ او نیز مال و ثروتش را در راه الله انفاق میکند؛ اما آدمِ حسود، چشم دیدنِ چنین نعمتی را بر آن بنده ندارد و تمام وجودش در آتش حسد میسوزد! همینطور الله متعال به کسی علم و دانش میبخشد و آنشخص در چشمِ مردم، مقبول و گرامی میگردد؛ ولی عزتش بر آدمِ حسود، سخت و دشوار است. حسود دربارهی سایر نعمتها نیز چنین رویکردی دارد؛ غافل از اینکه حسادت، جزو گناهان کبیره میباشد و الله متعال، یهودیان را بهخاطر چنین خصلتی نکوهش کرده و فرموده است:
﴿أَمۡ يَحۡسُدُونَ ٱلنَّاسَ عَلَىٰ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ﴾ [النساء : ٥٤]
یا به آنان که الله از فضل و كَرَمش به آنان بخشیده است، حسد میورزند؟!
الله متعال از فضل و كَرَم خويش به هركه بخواهد، میبخشد؛ لذا حسادت میورزید، هم در حقّ کسی که الله نعمتی به او بخشیده است، گناه میکنید و هم در حقّ اللهﻷمرتکب گناه میشوید؛ گویا به زبانِ حال میگویید: این شخص، مستحقّ چنین نعمتی نیست و بدینسان حسادت میورزید و بر بخششِ خداوندی خرده میگیرید. پناه بر الله.
لذا شایسته است که انسان با تلاوت سورههای «فلق» و «ناس» به الله پناه ببرد؛ ترمذیحدیثی بدین مضمون آورده است که ابوسعید خدریسمیگوید: رسولاللهجاز جن و چشم انسان به الله پناه میبرد تا اینکه مُعَوّذَتین (سورههای «فلق» و «ناس») نازل شد؛ از آن پس، پیامبرجبا تلاوت این دو سوره به الله پناه میبرد و سایر عبارتها را ترک گفت.
***
۱۰۲۵- وعن أَبي هريرةس أنَّ رسول اللهج قَالَ: «لا تَجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ مَقَابِرَ، إنَّ الشَّيْطَانَ يَنْفِرُ مِنَ البَيْتِ الَّذِي تُقْرَأُ فِيهِ سُورَةُ البَقرَةِ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۷۸۰]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «خانههایتان را (مانندِ) قبرستان (که در آن نماز و قرآن خوانده نمیشود) نگردانید؛ بیگمان شیطان از خانهای که در آن سورهی "بقره" خوانده میشود، میگریزد».
۱۰۲۶- وعن أُبَيِّ بنِ كَعبٍس قال: قَالَ رسولُ اللهج: «يَا أَبَا الْمُنْذِرِ، أَتَدْري أيُّ آيَةٍ مِنْ كِتَابِ الله مَعَكَ أعْظَمُ»؟ قُلْتُ: ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُ﴾، فَضَرَبَ فِي صَدْرِي وَقال: «لِيَهْنِكَ العِلْمُ أَبَا الْمُنْذِرِ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۸۱۰]
ترجمه: اُبَی بن کعبسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «ای ابامنذر! آیا میدانی که کدامین آیه از کتابالله که با خود داری، بزرگتر (و برتر) است؟» گفتم: ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُ﴾[آیۀالکرسی]. رسولاللهجبر سینهام زد و فرمود: «ای ابامنذر! علم بر تو خجسته و گوارا باد».
شرح
این احادیث در فضیلت آیهها و سورههای مشخصی از قرآن است؛ از جمله: سورهی بقره.
مؤلفحدیثی بدین مضمون آورده است که ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «خانههایتان را قبرستان نگردانید». علما گفتهاند: معنایش این است که در خانههایتان نماز بخوانید؛ زیرا خانهای که در آن نماز و قرآن خوانده نمیشود، مانند قبرستان است؛ بدین دلیل که پیامبرجدر حدیثی فرموده است: «الأَرْضُ كُلُّهَا مَسْجِدٌ إلا الْمَقْبَرَةَ وَالْحَمَّامَ». [صحیح است؛ علامه آلبانیدر صحیح أبی داود، ش: ۴۶۳ این حدیث را صحیح دانسته است] یعنی«همه جای زمین محل نماز است، جز قبرستان و حمام». و نیز فرموده است: «لا تُصَلُّوا إِلَى الْقُبُورِ وَلا تَجْلِسُوا عَلَيْهَا». [صحیح مسلم، ش: ۹۷۲ بهنقل از ابومرثد غنویس] یعنی: «بهسوی قبرها نماز نخوانید و روی آنها ننشینید». در قبرستان، نه نماز فرض درست است و نه نمازِ نفل؛ همچنین سجدهی تلاوت و سجدهی شکر و هیچیک از انواع نمازها در قبرستان درست نیست؛ البته یک نماز، یعنی نماز جنازه مستثناست و خواندن نماز جنازه در قبرستان، درست میباشد؛ چه پیش از دفن میّت و چه پس از آن. گفتنیست: نماز خواندن بر جنازه پس از دفنِ آن، نباید در اوقات ممنوع باشد؛ یعنی اگر پس از نماز عصر، برای تشییع جنازه و نماز بر آن به قبرستان رفتید و دیدید که جنازه را به خاک سپردهاند، بر آن نماز نخوانید؛ زیرا این امکان برای شما وجود دارد که در وقتی دیگر، مثلاً هنگام چاشت بیایید و بر میّت نماز بخوانید؛ اما اگر زمانی به قبرستان رسیدید که جنازه را در زمین گذاشته و هنوز دفنش نکرده بودند، ایرادی ندارد که بر آن نماز بخوانید؛ هرچند پس از نماز عصر باشد؛ زیرا در این حالت، سببی برای نماز خواندن وجود دارد و خواندن نمازی که دارای سبب است، [مانند نماز جنازه یا تحیۀالمسجد] در اوقات ممنوع، ایرادی ندارد. سپس پیامبرجفرمود: «بیگمان شیطان از خانهای که در آن سورهی "بقره" خوانده میشود، میگریزد». یعنی اگر در خانهی خود، سورهی "بقره" را بخوانید، شیطان از خانهی شما فرار میکند و به آن نزدیک نمیشود؛ زیرا آیۀالکرسی در سورهی بقره است که پرفضیلتترین آیهی قرآن میباشد؛ همانگونه که در حدیث اُبَی بن کعبسآمده است: رسولاللهجبه او فرمود: «ای ابامنذر! آیا میدانی که کدامین آیه از کتابالله که با خود داری، بزرگتر (و برتر) است؟» پاسخ داد: ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُ﴾[آیۀالکرسی]. رسولاللهجبر سینهاش زد و فرمود: «ای ابامنذر! علم بر تو خجسته و گوارا باد». بدینسان پیامبرجبه ابی بن کعبستبریک گفت که میدانست: آیۀالکرسی بزرگترین آیهی قرآن است؛ زیرا این آیه، شامل ده صفت از صفات اللهﻷمیباشد. اللهﻷمیفرماید: ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُ﴾؛ یعنی: «الله؛ هیچ معبود برحقی جز او وجود ندارد». این، بیانِ توحیدِ ناب و خالص است که میفرماید: ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ﴾. از این عبارت بهعنوان «کلمهی توحید» یاد میشود و بدین معناست که: هیچ معبود برحقی جز الله وجود ندارد و همهی معبودانی که جز الله پرستش میشوند، معبودان باطلاند؛ یعنی پرستیدن آنها و بهفریاد خواندنِ آنان، باطل و نادرست است؛ حتی اگر از آنان بهعنوان معبود یاد شود؛ معبودان باطل، فقط نامهایی هستند که مردم نامگذاری کرده و آنها را معبود نامیدهاند؛ در حالیکه الله هیچ دلیلی بر درستیِ آنها نازل نکرده است. ﴿ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُ﴾؛ یعنی: «همیشهزندهای که اداره و تدبیر تمام هستی را در دست دارد». به عبارت دیگر: ذاتیکه در حیات و جاودانگی خویش، کامل است و آغاز و پایانی ندارد؛ بلکه ازلی و ابدیست؛ زیرا او، اول است و هیچ چیزی پیش از نبوده و او، آخِر است و هیچ چیزی، پس از او نیست. اللهﻷمیفرماید:
﴿كُلُّ مَنۡ عَلَيۡهَا فَانٖ ٢٦ وَيَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّكَ ذُو ٱلۡجَلَٰلِ وَٱلۡإِكۡرَامِ ٢٧﴾ [الرحمن: ٢٦، ٢٧]
همهی کسانی که روی زمین هستند، فناپذیرند و ذات پروردگارت، صاحب شکوه و بخشش، باقی میماند.
برخی از علما گفتهاند: شایسته است که انسان در پایان آیهی بیست و ششم، ﴿كُلُّ مَنۡ عَلَيۡهَا فَانٖ﴾وقف نکند؛ یعنی پُشت سر هم و بدون وقف بخواند: ﴿كُلُّ مَنۡ عَلَيۡهَا فَانٖ ٢٦ وَيَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّكَ ذُو ٱلۡجَلَٰلِ وَٱلۡإِكۡرَامِ ٢٧﴾.
این آیه، بیانگر ناقص بودن آفریدهها و کمالِ آفریننده است؛ یعنی: اللهﻷدر حیات خویش کامل میباشد و به هیچ وجه، دچار هیچ نقصی نمیگردد و حیات مخلوقات، ناقص است؛ به خود بنگر که شنواییات، ناقص است و همه چیز را نمیشنوی؛ و همینطور بینایی و سلامتیات؛ بیماریهای که انسان به آنها مبتلا میشود، بیشمارند. خلاصه اینکه همهی اسباب و عوامل زندگی بشر، ناقص است.
اما پروردگار متعال، ذاتیست که حیاتش کامل میباشد. الله متعال «قیّوم» است؛ یعنی: قایم به ذات خویش، و به هیچ چیز و هیچکس نیاز ندارد:
﴿وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٩٧﴾ [آل عمران: ٩٧]
و هر کس سر باز زند، بداند که الله از جهانیان بینیاز است.
و میفرماید:﴿إِن تَكۡفُرُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَنِيٌّ عَنكُمۡۖ وَلَا يَرۡضَىٰ لِعِبَادِهِ ٱلۡكُفۡرَۖ وَإِن تَشۡكُرُواْ يَرۡضَهُ لَكُمۡ﴾ [الزمر: ٧]
اگر کفر بورزید، بیگمان الله از شما بینیاز است و کفر و ناسپاسی را برای بندگانش نمیپسندد و اگر سپاسگزاری کنید، آن را برایتان میپسندد.
پس، اللهﻷبینیاز میباشد؛ همانگونه که در حدیثی قدسی آمده است که اللهأمیفرماید: «يَا عِبَادِي إِنَّكُمْ لَنْ تَبْلُغُوا ضُرِّي فَتَضُرُّوني، وَلَنْ تَبْلُغُوا نَفْعِي فَتَنْفَعُوني». [ [ر.ک: حدیث شمارهی ۱۱۳. [مترجم])] یعنی: «ای بندگان من! شما هرگز نمیتوانید نفع و زیانی به من برسانید». پس، اللهﻷقایم به ذات خویش است و به هیچکس نیاز ندارد؛ زیرا جز او، نیازمند و قایم به دیگران است و تنها اوست که قایم به خود میباشد. الله متعال میفرماید:
﴿أَفَمَنۡ هُوَ قَآئِمٌ عَلَىٰ كُلِّ نَفۡسِۢ بِمَا كَسَبَتۡ﴾ [الرعد: ٣٣]
آیا پروردگاری که مراقب و حسابگرِ اعمالِ همه است، (همچون معبودان باطل میباشد؟)
یعنی: آیا مانندِ کسانیست که مالکِ هیچ چیزی نیستند. لذا تنها اللهﻷمراقب و حسابگرِ اعمالِ همگان است. پس، «قیّوم» دو معنا دارد: ذاتی که قایم به خویش است؛ و ذاتی که مراقب و تدبیرگر همهی هستیست.
﴿لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞ﴾؛ یعنی: «او را هرگز نه چُرت میگیرد و نه خواب». میدانید که چُرت، مقدمهی خواب است؛ اما الله متعال را نه چرت میگیرد و نه خواب. در صورتی که انسان- چه بخواهد و چه نخواهد- میخوابد؛ حتی گاه در حال نماز نیز در خواب فرو میرود یا در حالیکه با مردم صحبت میکند، چُرت میزند. اما اللهﻷکه در حیات و جاودانگی خویش، کامل است، نه چرت میزند و نه میخوابد. در حدیث صحیح آمده است: «إِنَّ الله لا يَنَامُ وَلا يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَنَامَ». [صحیح مسلم، ش: ۱۷۹ بهنقل از ابوموسیس] یعنی: «الله نمیخوابد و شایستهاش نیست که بخوابد». به عبارت دیگر: بهکلی محال است که اللهﻷبخوابد؛ زیرا حیاتش کامل میباشد و کاملاً بینیاز است و اگر بخوابد، چه کسی امور هستی و آفریدهها را تدبیر میکند؟ بهیقین تنها الله اداره و تدبیر امور هستی را در دست دارد؛ لذا نه چُرت میزند و نه میخوابد.
***
۱۰۲۷- وعن أَبي هريرةس قال: وَكَّلَنِي رسولُ اللهج بِحِفْظِ زَكَاةِ رَمَضَانَ، فَأتَانِي آتٍ فَجَعَلَ يَحْثُو مِنَ الطَّعَام، فَأخَذْتُهُ فقُلتُ: لأَرْفَعَنَّكَ إِلَى رسول اللهج قَالَ: إنِّي مُحْتَاجٌ، وَعَليَّ عِيَالٌ، وَبِي حَاجَةٌ شَدِيدَةٌ، فَخَلَّيْتُ عَنْهُ، فَأصْبَحْتُ، فَقَالَ رسول اللهج: «يَا أَبَا هُريرة، مَا فَعَلَ أَسِيرُكَ البَارِحَةَ؟» قُلْتُ: يَا رسول الله، شَكَا حَاجَةً وَعِيَالاً، فَرحِمْتُهُ فَخَلَّيْتُ سَبيلَهُ. فَقَالَ: «أمَا إنَّهُ قَدْ كَذَبَكَ وَسَيَعُودُ»؛ فَعَرَفْتُ أنَّهُ سَيَعُودُ لقولِ رسول اللهج فَرَصَدْتُهُ، فَجاء يَحْثُو مِنَ الطَّعَامِ، فَقُلتُ: لأَرْفَعَنَّكَ إِلَى رسول اللهج قَالَ: دَعْنِي فَإنِّي مُحْتَاجٌ، وَعَلَيَّ عِيَالٌ لا أعُودُ، فَرحِمْتُهُ فَخَلَّيْتُ سَبيلَهُ، فَأصْبَحْتُ فَقَالَ لي رسول اللهج: «يَا أَبَا هُريرة، مَا فَعَلَ أَسِيرُكَ البَارِحَةَ؟» قُلْتُ: يَا رسول الله، شَكَا حَاجَةً وَعِيَالاً، فَرحِمْتُهُ فَخَلَّيْتُ سَبيلَهُ. فَقَالَ: «إنَّهُ قَدْ كَذَبَكَ وَسَيَعُودُ». فَرَصَدْتُهُ الثَّالثَة، فَجاء يَحْثُو مِنَ الطَّعَامِ فَأخَذْتُهُ، فَقُلتُ: لأَرْفَعَنَّكَ إِلَى رسول اللهج وهذا آخِرُ ثلاثِ مَرَّاتٍ أنَّكَ تَزْعُمُ لا تَعُودُ، ثُمَّ تَعُود! فَقَالَ: دَعْنِي فَإنِّي أُعَلِّمُكَ كَلِمَاتٍ يَنْفَعُكَ اللهُ بِهَا، قُلْتُ: مَا هُنَّ؟ قَالَ: إِذَا أَوَيْتَ إِلَى فِرَاشِكَ فَاقْرَأْ آيَةَ الكُرْسِيِّ، فَإنَّهُ لَنْ يَزَالَ عَلَيْكَ مِنَ الله حَافِظٌ، وَلا يَقْرَبُكَ شَيْطَانٌ حَتَّى تُصْبِحَ، فَخَلَّيْتُ سَبِيلَهُ، فَأصْبَحْتُ، فَقَالَ لي رسولُ اللهج: «مَا فَعَلَ أسِيرُكَ البَارِحَةَ؟» قُلْتُ: يَا رسول الله، زَعَمَ أنَّهُ يُعَلِّمُنِي كَلِمَاتٍ يَنْفَعُنِي اللهُ بِهَا، فَخَلَّيْتُ سَبيلَهُ، قَالَ: «مَا هِيَ ؟» قُلْتُ: قَالَ لي: إِذَا أَوَيْتَ إِلَى فِرَاشِكَ فَاقْرَأْ آيَة الكُرْسِيِّ مِنْ أوَّلِهَا حَتَّى تَخْتِمَ الآية: ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُ﴾، وَقَالَ لِي: لا يَزَالُ عَلَيْكَ مِنَ اللهِ حَافِظٌ، وَلَنْ يَقْرَبَكَ شَيْطَانٌ حَتَّى تُصْبِحَ. فَقَالَ النَّبِيُّج: «أمَا إنَّهُ قَدْ صَدَقَكَ وَهُوَ كَذُوبٌ، تَعْلَمُ مَنْ تُخَاطِبُ مُنْذُ ثَلاَثٍ يَا أَبَا هُرَيْرَةَ؟» قُلْتُ: لا. قَالَ: «ذَاكَ شَيْطَانٌ».[روایت بخاري] [صحیح بخاری، ش: ۲۳۱۱]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجمرا مسؤول نگهبانی از زکات رمضان قرار داد؛ شخصی آمد و مُشتمُشت از آن میگرفت و میبُرد. او را دستگیر کردم و به او گفتم: تو را نزد رسولاللهجمیبرم. گفت: «من، نیازمند و عیالوارم و چندین نانخور دارم و سخت محتاج و تهیدستم». دلم به حالش سوخت و رهایش کردم. صبح که شد، رسول اللهجفرمود: «ای ابوهریره! دیشب اسیرت چه کرد؟» گفتم: ای رسولخدا! او از تنگدستی و عیالواری شکایت داشت؛ لذا دلم به حالش سوخت و آزادش کردم. رسولاللهجفرمود: «او به تو دروغ گفته است و دوباره خواهد آمد». دریافتم که او بنا بر فرمودهی رسولاللهجباز میگرد؛ پس در کمینش نشستم. آمد و مُشتمُشت از زکات رمضان برمیداشت. او را گرفتم و گفتم: تو را نزد رسولاللهجمیبرم. گفت: «من، نیازمند و عیالوارم و چندین نانخور دارم و سخت محتاج و تهیدستم؛ دوباره نمیآیم». دلم به حالش سوخت و رهایش کردم. صبح که شد، رسول اللهجپرسید: «ای ابوهریره! اسیرت، دیشب چه کرد؟» گفتم: ای رسولخدا! او از تنگدستی و عیالواری مینالید؛ لذا دلم به حالش سوخت و آزادش کردم. رسولاللهجفرمود: «او به تو دروغ گفته است و دوباره خواهد آمد». بارِ سوم نیز در کمینش نشستم. آمد و مُشتمُشت از طعام (زکات رمضان) برمیداشت. او را گرفتم و گفتم: تو را نزد رسولاللهجمیبرم. این، سومین مرتبه و البته آخرین باریست که ادّعا میکنی و قول میدهی که برنمیگردی، اما برمیگردی. گفت: «مرا رها کن؛ کلماتی به تو میآموزم که الله با آن به تو نفع میرساند». گفتم: این کلمات چیست؟ گفت: «هنگامیکه به رختخوابت میروی، "آیۀالکرسی" را بخوان که در این صورت، محافظی از سوی الله خواهی داشت و هیچ شیطانی تا صبح به تو نزدیک نخواهد شد». لذا آزادش کردم. صبح که شد، رسولاللهجپرسید: «اسیرت، دیشب چه کرد؟» گفتم: ای رسولخدا! او کلماتی به من آموزش داد که بهپندار خودش، الله با آن به من نفع میرساند؛ لذا آزادش کردم. رسولاللهجپرسید: «چه کلماتی بود؟» پاسخ دادم: به من گفت: هنگامیکه به به رختخوابت میروی، آیۀالکرسی،﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُ﴾را تا پایانش بخوان که در این صورت، محافظی از سوی الله خواهی داشت و هیچ شیطانی تا صبح به تو نزدیک نخواهد شد». پیامبرجفرمود: «او بهرغم اینکه دروغگوست، به تو راست گفته است؛ ای اباهریره! آیا میدانی که در سه شب گذشته با چه کسی صحبت کردهای؟» گفتم: خیر. فرمود: «او، یک شیطان بوده است».
شرح
این، یک داستانِ پراهمیت و شگفتآور است؛ رسولاللهجابوهریرهسرا بر نگهبانی زکات رمضان، یعنی زکات فطر گماشت که یک یا دو یا سه روز پیش از عید، جمعآوری میشد. ابوهریرهسمسؤول نگهبانی از زکات جمعآوریشدهی فطر بود. در یکی از شبها مردی آمد و مُشتمُشت از زکات فطر برمیداشت. ابوهریرهساو را گرفت و گفت: تو را پیشِ رسولاللهسمیبرم. آن مرد ترسید و گفت: من، عیالوار و نیازمندم. لذا دل ابوهریرهسبه حالش سوخت و او را آزاد کرد. صبح که شد، نزد رسولاللهجرفت؛ رسولاللهجاز او پرسید: «اسیرت دیشب چه کرد؟» این، یکی از نشانههای الهیست؛ زیرا پیامبرجآن شب پیش ابوهریرهسنبود و از این ماجرا از طریق وحی اطلاع یافت؛ از اینرو پرسید: «اسیرت دیشب چه کرد؟» ابوهریرهسمیگوید: عرض کردم: ای رسولخدا! او، عیالوار و نیازمند بود؛ لذا دلم به حالش سوخت و رهایش کردم.پیامبرجفرمود: «او به تو دروغ گفته است و دوباره نیز میآید». میگوید: «بنا بر فرمودهی رسولاللهجمیدانستم که آن مرد حتماً خواهد آمد». صحابهشهمانگونه که به دیدههای خود اطمینان داشتند، به آنچه که از پیامبرجمیشنیدند نیز باور داشتند و بلکه بیشتر از آن. ابوهریرهسمیگوید: «لذا در کمینش نشستم؛ آن مرد آمد و مُشتمُشت از زکات فطر برمیداشت. به او گفتم: تو را پیش رسولاللهجمیبرم». اینبار نیز همانند دفعهی قبل، از عیالواری و نیاز شدیدش نالید. از اینرو دلِ ابوهریرهسبه حالش سوخت؛ اگرچه پیامبرجبه او گفته بود که آن مرد دروغ میگوید؛ زیرا ابوهریرهساز حلم و بردباریِ پیامبرجآگاه بود و میدانست که از این بابت او را سرزنش و توبیخ نخواهد کرد. و همینطور هم شد؛ پیامبرجابوهریرهسرا بهخاطر آزاد کردن آن دزد سرزنش نکرد؛ اما به ابوهریرهسفرمود: «او به تو دروغ گفته است و دوباره نیز میآید». ابوهریرهسسومین بار به کمین آن مرد نشست تا اینکه آمد و شروع به دزدی از زکات فطر و خوردنِ آن کرد. ابوهریرهسمیگوید: «به او گفتم: اینبار تو را پیش رسولاللهجمیبرم؛ زیرا دو بار قول دادی که برنمیگردی؛ اما برگشتی». آن مرد گفت: مرا آزاد کن؛ به تو کلماتی آموزش میدهم که الله متعال با آنها به تو نفع میرساند. ابوهریرهسپرسید: آن کلمات چیست؟ پاسخ داد: «آیۀالکرسی: ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُ﴾ که اگر آنرا تا پایانش بخوانی، محافظی از سوی الله خواهی داشت و هیچ شیطانی تا صبح به تو نزدیک نخواهد شد». خواندن این کلمات مختصر و کوتاه، انسان را از شرّ شیاطین محافظت میکند؛ در صورتی که اگر صد نگهبان هم استخدام کنید، نمیتوانند از شما در برابر شیاطین محافظت نمایند. اما الله متعال با این عبارات آسان از شما محافظت میفرماید صبح که شد، ابوهریرهسماجرا را برای پیامبرجبازگو نمود. پیامبرجفرمود: «آن مرد بهرغم اینکه دروغگوست، اینبار به تو راست گفته است؛ ای اباهریره! آیا میدانی که در سه شب گذشته با چه کسی صحبت کردهای؟» ابوهریرهسپاسخ داد: خیر. پیامبرجفرمود: «او، یک شیطان بوده که به صورت یک انسان درآمده است». از این حدیث نکات فراوانی برداشت میشود؛ ولی ما به شرح و توضیحِ ادامهی آیۀالکرسی میپردازیم. به اینجا رسیدیم که الله متعال میفرماید: ﴿لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞۚ ﴾؛ یعنی: «او را هرگز نه چُرت میگیرد و نه خواب». و سپس میفرماید: ﴿لَّهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۗ﴾؛ یعنی: «آنچه در آسمانها و زمین است، از آنِ اوست». این جمله، بیانگر فراگیر بودن فرمانرواییِ اللهﻷمیباشد و نشان میدهد که فرمانروایی و مالکیت و سلطه، تنها از آنِ الله متعال است: ﴿لَّهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۗ﴾. دلیلِ فراگیر بودنِ مالکیت و فرمانرواییاش، این است که واژهی﴿مَا﴾ در این آیه، «اسمِ موصول» است و اسم موصول، افادهی عمومیت میکند. و دليل یگانگیِ الله در فرمانروایی و مالکیت، این است که در این جمله، خبر، مقدم آمده و چون خبر، مقدم گردد، بیانگر «حصر» است. لذا هیچکس مالک هیچ چیزی در آسمانها و زمین نیست؛ مگر اللهﻷ. لباس و خانه و مستغلاتی که انسان در اختیار دارد، املاکی نیست که انسان هرطور که میلش باشد، در آنها تصرف کند؛ اگر کسی بخواهد لباسش را به آتش بکشد، او را باز میدارند یا انجامِ این کار، ممنوع است. لذا آنچه در اختیار دارم یا مِلک من بهشمار میآید، اینگونه نيست كه در آن مطابق ميل خود يا بیضابطه تصرف کنم؛ بلکه باید مطابق شریعت عمل نمایم. از اینرو برای ما جایز نیست که اموال و داراییهای خویش را در چرخههای رَبَوی به جریان بیندازیم یا پول خود را با بهره به کسی بدهیم؛ اگرچه طرفِ مقابل، راضی باشد. زیرا ما در رابطه با اموال و داراییهای خود آزاد نیستیم و مالکیت ما نسبت به آنها، محدود و مقیّد است و مالکیت کامل و مطلق، مالکیتیست که مالک هرگونه که بخواهد، در آن تصرف نماید و این مالکیت، تنها از آنِ اللهﻷمیباشد: ﴿لَّهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾؛ یعنی: «آنچه در آسمانها و زمین است، از آنِ اوست».
﴿مَن ذَا ٱلَّذِي يَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ إِلَّا بِإِذۡنِهِۦ﴾؛ این، استفهامِ انکاریست؛ یعنی: «هیچکس نمیتواند نزدش شفاعت کند؛ مگر به اذنش». شفاعت، یعنی میانجیگری و سفارش برای کسی بهقصد جلب منفعت برای او یا دفع ضرر و زیان از وی. روشن است که فرمانروایان دنیا، هر شأن و عظمتی که داشته باشند، نزدشان بدون اجازهی آنان شفاعت میشود؛ چهبسا همسر و فرزندِ یک پادشاه قدرتمند، بدون اینکه از او اجازه بگیرند، شفاعت و سفارش میکنند؛ اما هیچکس نزدِ اللهﻷجز به اجازه و اذن او نمیتواند شفاعت کند؛ حتی گرامیترین بندگانش تنها زمانی شفاعت میکنند که اللهأ، خود اجازه فرماید و این، بیانگر کمال قدرت و غلبهی الهیست و این، از کمالِ قدرت و فرمانرواییِ اوست که هیچکس یارای سخن گفتن در نزدِ الله متعال را ندارد و نمیتواند شفاعت کند؛ مگر با اجازه و فرمانش. گرامیترین آدمیزاده در نزد الله متعال کیست؟ آری؛ محمد مصطفیج. امکان ندارد که او نیز روز رستاخیز بدون اجازه و فرمانِ اللهﻷبرای کسی شفاعت کند و تنها زمانی شفاعت میکند که الله متعال به او اجازهی شفاعت میدهد؛ سپس به سجده میافتد و سجدهای طولانی میکند؛ به خواستِ الله متعال، عباراتی برای حمد و ثنای الهی بر زبان محمدججاری میشود که پیشتر سابقه نداشته است. و آنگاه رسولاللهجپس از سجدهای طولانی و حمد و ثنایی بیسابقه، شفاعت میکند. لذا وضعیتِ کسانی که در مقام و جایگاهی پایینتر از مقام رسولاللهجقرار دارند، روشن است. پس، هیچکس نمیتواند در نزدِ اللهﻷکه مالکیت و فرمانرواییِ مطلق از آنِ اوست، شفاعت کند؛ مگر به اجازه و فرمانش. ﴿يَعۡلَمُ مَا بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡ﴾؛ یعنی: «الله متعال گذشته، حال و آیندهی آنان را میداند». این، بیانگر کمالِ علمِ الهیست و نشان میدهد که اللهﻷبر همه چیز احاطه دارد؛ هم بر گذشته و هم بر حال و آینده. ﴿مَا بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ﴾به همهی امور آینده اشاره دارد و ﴿وَمَا خَلۡفَهُمۡ﴾شاملِ همهی امور گذشته میشود. لذا آنچه پیش رویِ انسانهاست، حتی یک لحظه بعد نیز در مفهوم ﴿مَا بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ﴾ میگنجد و آنچه پشت سر نهادهاند، حتی یک لحظه قبل نیز در مفهومِ ﴿وَمَا خَلۡفَهُمۡۖ﴾ قرار دارد. مثلاً سخنی که یک لحظه قبل گفتیم، جزوِ گذشتهی ماست و آنچه اینک میگوییم یا آنچه پس از این خواهیم گفت، بر اللهﻷپوشیده نیست؛ زیرا او گذشته، حال و آیندهی ما را میداند و این، بیانگر کمالِ علمِ اوست. علم و دانشِ دیگران، ناقص است؛ از دو جهت:
یکم: ما بسیاری از مسایل را نمیدانیم و در گذر زمان به دانستنیهای جدیدی دست مییابیم.
دوم: وقتی به دانشی دست مییابیم یا دربارهی چیزی دانشی کسب میکنیم، از آفتِ فراموشی مصون نیستيم؛ اما علم الهی، از هر دو جهت کامل میباشد؛ یعنی نه فراموشی به آن راه دارد و نه معیوب به این است که اللهﻷپیشتر از آن بیاطلاع بوده باشد. همانگونه که در پرسش و پاسخی که میان فرعون و موسی÷گذشت، آمده است:
﴿قَالَ فَمَا بَالُ ٱلۡقُرُونِ ٱلۡأُولَىٰ ٥١ قَالَ عِلۡمُهَا عِندَ رَبِّي فِي كِتَٰبٖۖ لَّا يَضِلُّ رَبِّي وَلَا يَنسَى ٥٢﴾
(فرعون) پرسید: پس حال امتهای پیشین چگونه است؟ (موسی÷) پاسخ داد: علمش در کتابی نزد پروردگار من است؛ پروردگارم اشتباه نمیکند و از یاد نمیبرد.
﴿لَّا يَضِلُّ﴾؛ یعنی: اشتباه نمیکند؛ به عبارت دیگر: از عیبِ جهل و بیاطلاعی، پاک و منزّه است. ﴿وَلَا يَنسَى﴾؛ یعنی: و فراموش نمیکند. لذا علم الهی از دو عیبِ یادشده، پاک و منزه میباشد؛ اما دانشِ ما، محدود و محصور به دو نقص میباشد: نقصِ پیشین یا قبلی که همان جهل یا بیاطلاعیست؛ یعنی پیش از آنکه پیرامون مسألهای به دانشی دست بیابیم، نسبت به آن بیاطلاعیم. و دوم، نقصِ الحاقی یا آفتی که پس از دستیابی به علم و دانش، آن را در برمیگیرد که همان نسیان و فراموشیست. اما علم و دانش الهی از همهی این عیبها، پاک است.
***
[تکرار و شرحِ حدیثِ شمارهی ۱۰۲۶:]
۱۰۲۶- وعن أُبَيِّ بنِ كَعبٍس قال: قَالَ رسولُ اللهج: «يَا أَبَا الْمُنْذِرِ، أَتَدْري أيُّ آيَةٍ مِنْ كِتَابِ الله مَعَكَ أعْظَمُ»؟ قُلْتُ: ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُۚ﴾، فَضَرَبَ فِي صَدْرِي وَقال: «لِيَهْنِكَ العِلْمُ أَبَا الْمُنْذِرِ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۸۱۰]
ترجمه: اُبَی بن کعبسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «ای ابامنذر! آیا میدانی که کدامین آیه از کتابالله که با خود داری، بزرگتر (و برتر) است؟» گفتم: ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُۚ﴾[آیۀالکرسی]. رسولاللهجبر سینهام زد و فرمود: «ای ابامنذر! علم بر تو خجسته و گوارا باد».
شرح
نوویدر کتابش «ریاضالصالحین» بابی در فضیلت سورهها و آیههای مشخصی از قرآن گشوده و این حدیث را در فضیلت «آیۀالکرسی» آورده است که این آیه، بزرگترین آیه در کتابالله میباشد. پیش از این، بیشترِ این آیه را توضیح دادیم و به اینجا رسیدیم که اللهﻷمیفرماید:
﴿مَن ذَا ٱلَّذِي يَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ إِلَّا بِإِذۡنِهِۦۚ يَعۡلَمُ مَا بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡۖ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيۡءٖ مِّنۡ عِلۡمِهِۦٓ إِلَّا بِمَا شَآءَ﴾ [البقرة: ٢٥٥]
هیچکس نمیتواند نزدش شفاعت کند، مگر به اِذنش. آنچه در آسمانها و زمین است، از آنِ اوست. گذشته، حال و آیندهی آنان را میداند و به هیچ چیزی از علم الاهی (اعم از علم ذات و صفاتش) آگاهی نمییابند، مگر به آنچه که خود خواسته است.
میفرماید: ﴿وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيۡءٖ مِّنۡ عِلۡمِهِۦٓ إِلَّا بِمَا شَآءَ﴾؛ یعنی: «آفریدههای الهی به چیزی از علمِ او آگاهی نمییابند، مگر به آنچه که خود خواسته است». علم در اینجا به معنای دانستنیهاست؛ به عبارت دیگر: ما به هیچ چیزی از آنچه که اللهﻷمیداند، آگاهی نمییابیم؛ مگر آنچه خود خواسته است. همانگونه که میفرماید:
﴿عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ فَلَا يُظۡهِرُ عَلَىٰ غَيۡبِهِۦٓ أَحَدًا ٢٦ إِلَّا مَنِ ٱرۡتَضَىٰ مِن رَّسُولٖ فَإِنَّهُۥ يَسۡلُكُ مِنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَمِنۡ خَلۡفِهِۦ رَصَدٗا ٢٧﴾ [الجن: ٢٦، ٢٧]
دانای نهان است و هیچکس را بر غیب خود آگاه نمیکند؛ مگر کسی را که به پیامبری برگزیند (آنهم به عنوان معجزه)، و نگهبانانی پیش رو و پشت سرش گسیل میدارد.
همچنین به هیچ چیزی از علم الهی، اعم از علم ذات و صفاتش آگاهی نمییابیم؛ یعنی: از آنچه که به ذات و صفات و نامهای الله متعال مربوط میشود، تنها همانقدر میدانیم که خود به ما خبر داده است. از اینرو علما گفتهاند: نامها و صفاتِ اللهﻷ، توقیفیست؛ بدین معنا که دربارهی نامها و صفات الهی، به آنچه که در کتاب و سنت صحیح، ثابت یا نفی شده است، بسنده مینماییم و خودسرانه و از پیشِ خود، اظهارِ نظر نمیکنیم؛ زیرا ما از ذات، نامها و صفات پروردگارمان، تنها همان چیزی را میدانیم که اللهﻷبه ما آموخته است. این جمله، بیانگر نیازمندیِ انسان به علم و دانش اللهﻷمیباشد؛ پس، شایسته است که انسان، از الله متعال بخواهد تا او را از دانشی که به نفع دنیا و آخرتِ اوست، بهرهمند سازد. ﴿وَسِعَ كُرۡسِيُّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَۖ﴾؛ یعنی: «کُرسی پروردگار، آسمانها و زمین را در برگرفته است». ابنعباسبمیگوید: قدمین (دو پای) پروردگار رحمانﻷبر «کرسی» قرار دارد و کرسی، پایینتر از «عرش» است. عرش از کرسی خیلی بزرگتر میباشد؛ چنانکه در حدیث آمده است: «مَا السَّمَواتُ السَّبع والأرضين السَّبع فِي الکرسيِّ إلاَّ كَحَلقةٍ أُلقِيَت في فلاةٍ من الأرضِ وإنَّ فضلَ العرش علی الکرسيِّ کفَضلِ الفلاةِ علی هذه الحَلَقةِ». [آلبانیاین حدیث را با توجه به شواهدی که دارد، صحیح دانسته است] یعنی: «هفت آسمان و هفت زمین به نسبت کرسی، مانند حلقهای هستند که در زمین پهناوری افتاده است و بزرگی عرش نسبت به کرسی، مانند بزرگی زمین پهناور به این حلقه میباشد». عرش، خیلی بزرگتر از کرسیست و بهیقین آفرینندهی عرش، از همه بزرگتر است؛ وقتی کرسی که از عرش کوچکتر است، همهی آسمانها و زمین را در بر گرفته، پس عرش الهی چهقدر بزرگ است! پروردگار که از همه چیز بزرگتر میباشد، از نگهداری آسمانها و زمین خسته نمیشود: ﴿وَلَا ئَُودُهُۥ حِفۡظُهُمَاۚ﴾؛ یعنی: «و حفظ و نگهداریِ آنها برای الله دشوار نیست». به عبارت: حفظ و نگهداریِ آسمانها و زمین با همهی گستردگی و وسعتی که دارند، و نیز نگهداریِ موجوداتی که در آنهاست، الله را درمانده نمیکند؛ چراکه الله متعال فراتر از هر چیزیست و هیچ چیزی بر او پنهان نمیماند و اوست که موجودات آسمانها و زمین را نگه میدارد:
﴿لَهُۥ مُعَقِّبَٰتٞ مِّنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَمِنۡ خَلۡفِهِۦ يَحۡفَظُونَهُۥ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِ﴾ [الرعد: ١١]
انسان فرشتگانِ نگهبانی دارد که پیاپی او را به امر الله از پیش رو و پشت سر حفاظت میکنند.
و میفرماید:
﴿فَٱللَّهُ خَيۡرٌ حَٰفِظٗاۖ وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِينَ ٦٤﴾ [يوسف: ٦٣]
الله بهترین نگهدارنده است و او مهربانترین مهربانان میباشد.
اللهﻷبا علوّ ذات و صفاتش، فراتر از هر چیزیست و حفظ و نگهداریِ آنچه در آسمانها و زمین است، بر او دشوار نیست. ﴿وَهُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡعَظِيمُ﴾؛ یعنی: «و او، بلندمرتبه و بزرگ است». بلندمرتبه، یعنی فراتر از هر چیزیست؛ و بزرگ، بدین معناست که دارای عظمت، کبریایی، عزت، جلال و چیرگیست.
برخی از علما، علو را بر دو نوع دانستهاند: علوّ ذات، یعنی الله متعال فراتر از هر چیزیست. و علوّ صفات؛ یعنی: صفاتش فراتر از هر چیزیست. با مفاهیم اندکی که دربارهی این آیهی بزرگ ذکر شد، روشن گردید که این آیه، بزرگترین و پراهمیتترین آیه در کتابالله میباشد.
داستانی که ابوهریرهسذکر کرده است، حاوی نکات ارزشمندیست؛ پیامبرجابوهریرهسرا مسؤول نگهبانی از زکات فطر قرار داد. زکات فطر، همان خوراک یا طعامیست که در پایان رمضان، یک یا دو یا سه روز پیش از عید فطر جمعآوری میشود.
این صدقه یا زکات، حتماً باید از نوعِ خوراک یا طعام باشد؛ یعنی از چیزی که مردم میخورند؛ مانندِ خرما، گندم، برنج و امثالِ آن. و اخراج زکات فطر از غیرخوراکی، درست نیست؛ یعنی اگر انسان به جای یک صاع گندم، پنج یا شش دست لباس به فقرا بدهد، زکات فطرش را نداده است. [بنا بر قول راجح، پول نقد نیز جایگزین زکات فطر نمیباشد؛ زیرا با وجودی که در دوران پیامبرجپول نقد رواج داشت، در حدیث به اخراج زکات فطر از خوراکیها تصریح شده است. والله اعلم. [مترجم])] پیامبرجابوهریرهسرا به نگهبانی از زکات فطر گماشت؛ در یکی از شبها شخصی در شکل و قیافهی یک انسان آمد و بدون اجازهی نگهبان که ابوهریرهسبود، مُشتمُشت از زکات فطر برداشت. ابوهریرهساو را دستگیر کرد و گفت: تو را پیش رسولاللهجمیبرم. آنشخص که خیلی ترسیده بود، ادعا کرد که مردی، عیالوار و تهیدست است. لذا دلِ ابوهریرهسبه حالش سوخت و او را آزاد نمود. پیامبرجاز طریق وحی از این ماجرا اطلاع یافت و به ابوهریرهسفرمود: «اسیرت دیشب چه کرد؟» یعنی: همان شخصی که دیشب گرفتی. ابوهریرهسپاسخ داد: ای رسولخدا! او مدعی بود که شخصی فقیر و عیالوار است؛ لذا دلم به حالش سوخت و آزادش کردم. پیامبرجفرمود: «او به تو دروغ گفته است و دوباره میآید». ابوهریرهسمیگوید: بنا بر فرمودهی رسولاللهجمیدانستم که این شخص دوباره نیز میآید؛ از اینرو به کمینش نشستم تا اینکه در شب دوم آمد و همان ماجرای شب نخست تکرار شد و همان عذر و بهانهای را آورد که پیشتر آورده بود. اینبار نیز دل ابوهریرهسبه حالش سوخت و رهایش کرد. پیامبرجکه از ماجرا باخبر شد، به ابوهریرهسفرمود: «او به تو دروغ گفته است و باز خواهد گشت». همینطور هم شد و چون آنشخص برای سومین بار به دزدی آمد، ابوهریرهساو را گرفت و گفت: تو را پیشِ رسولاللهجمیبرم. آن شخص گفت: من به تو کلماتی آموزش میدهم که الله متعال با آنها به تو نفع میرساند. ابوهریرهسپرسید: آن کلمات چیست؟ پاسخ داد: آیۀالکرسی: ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُ﴾که اگر آنرا تا پایانش بخوانی، محافظی از سوی الله خواهی داشت و هیچ شیطانی تا صبح به تو نزدیک نخواهد شد. پیامبرجبه ابوهریرهسفرمود: «او با اینکه دروغگو و فریبکار میباشد، اینبار به تو را ست گفته است»؛ اگرچه پیشتر به پدرمان، آدم÷که در بهشت بود، دروغ گفت؛ همانگونه که اللهﻷمیفرماید:
﴿قَالَ يَٰٓـَٔادَمُ هَلۡ أَدُلُّكَ عَلَىٰ شَجَرَةِ ٱلۡخُلۡدِ وَمُلۡكٖ لَّا يَبۡلَىٰ ١٢٠﴾ [طه: ١٢٠]
(شیطان) گفت: ای آدم! آیا تو را به درخت جاودانگی و پادشاهی پایدار و بیزوال راهنمایی نکنم؟
الله متعال به آدم و حواء فرموده بود:
﴿وَكُلَا مِنۡهَا رَغَدًا حَيۡثُ شِئۡتُمَا وَلَا تَقۡرَبَا هَٰذِهِ ٣٥﴾ [البقرة: ٣٥]
و از نعمتهای بهشت هر چه میخواهید، بخورید؛ اما به این درخت نزدیک نشوید.
اما شیطان به سراغ آدم و حواء آمد و آنان را فریفت و برایشان سوگند یاد کرد که خیرخواهشان است؛ در صورتی که دروغگو و فریبکار بود. بههر حال پیامبرجنیز تأیید فرمود که هرکس آیۀالکرسی را بخواند، محافظی از سوی الله خواهد داشت و هیچ شیطانی تا صبح به او نزدیک نخواهد شد.
و اما نکات و آموزههایی که در این داستان است:
۱- مردم میتوانند صدقه یا زکات فطر خود را به حاکم یا نمایندهی وی بدهند؛ همچنین اشکالی ندارد که انسان زکاتش را به کمیتهای بدهد که برای جمعآوری زکات تشکیل شده است.
۲- وکیل میتواند با موافقت موکّل خویش در حوزهی وکالت خود تصرف کند؛ یعنی آنگونه که میخواهد، عمل نماید. زیرا ابوهریرهسهمین کار را کرد و به آن مرد یا به آنشخص، از طعامی که بهعنوان زکات فطر جمعآوری شده بود، بخشید. گفتم: « به آن مرد یا به آنشخص»؛ زیرا این واژهها دربارهی جنها نیز بهکار میرود؛ همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿وَأَنَّهُۥ كَانَ رِجَالٞ مِّنَ ٱلۡإِنسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٖ مِّنَ ٱلۡجِنِّ فَزَادُوهُمۡ رَهَقٗا ٦﴾[الجن: ٦]
و (میدیدیم که) برخی از انسانها به مردانی از جن پناه میبردند و بدینسان بر سرکشی آنان افزودند.
۳- گاه شیطان، خودش را به شکل و قیافهی انسانها درمیآورد و گاه به صورت سگ، نمایان میشود؛ همانگونه که پیامبرجفرموده است: «الْكَلْبُ الأَسْوَدُ شَيْطَانٌ». [صحیح مسلم، ش: ۵۱۰ بهنقل از ابوذرس] یعنی: «سگ سیاه، شیطان است». برخی از علما گفتهاند: این حدیث بدین معناست که شیطان خودش را همانند سگِ سیاه میگرداند و در شکل و قیافهی سگ سیاه نمایان میشود. البته معنای صحیح این حدیث، این است که سگ سیاه، بدترین نوع سگهاست که زیانش فراوان و نفعش، اندک میباشد. شیطانها خود را به شکل حیوانات گوناگونی چون گربه و مار نیز درمیآورند؛ در حدیثی صحیح آمده است: جوانی از انصارشازدواج کرد؛ هنگامیکه به خانهاش آمد، همسرش را جلوی درب خانه دید. علتش را پرسید. همسرش گفت: بیا و ببین که ماری در رختخواب است. آن جوان نیزهای به مار زد و او را کشت؛ اما بلافاصله خود نیز از پا درآمد و مُرد؛ بهگونهای که معلوم نشد: مار زودتر مُرد یا آن جوان. زیرا آن مار، جنی بود که خودش را بدین شکل درآورده بود و هنگامیکه آن مرد او را کشت، نزدیکان جن نیز آن مرد را کشتند. از اینرو پیامبرجاز کشتن مارهایی که در خانهها دیده میشوند، نهی فرمود. لذا جایز نیست که انسان، ماری را که در خانهاش میبیند، بکشد؛ البته در سه روز با او اتمام حجت کند و اعلام نماید که از حضورش در خانهی خویش راضی نیست؛ به او بگوید: در خانهام ننشین و از خانهام برو که نشستن در خانهام را بر تو حرام دارم. اگر پس از سه بار اتمام حجت باز آمد، او را بکشید؛ زیرا اگر جن بود، پس از سه بار هشدار باز نمیآمد. لذا جن و ذیشعور نبوده که باز هم به خانهی شما آمده است. ناگفته نماند که پیامبرجکشتن دو گونه از این حیوانات را- اگرچه در خانه باشند- مستثنا فرموده است: یکی، مار دُمکوتاه و خطرناکِ افعی، و دیگری، ماری که دو خط سفید بر روی پشتش دارد. لذا این دو نوع مار بدون هشدار قبلی، کشته میشوند؛ حتی در خانهها. زیرا به فرمودهی پیامبرج: از بس زشتاند، چشمها را میربایند و باعث سقط جنین زن باردار میشوند. [ر.ک: صحیح مسلم، ش: ۲۲۳۳ بهنقل از ابولبابهی انصاریس] از اینرو پیامبرجبه کشتن این دو گونهی مار در خانهها بدون هشدار قبلی دستور داد. شاهد موضوع این است که شیطانها و جنها خود را به شکل و قیافهای غیر از شکل و قیافهای اصلی خویش در میآورند.
۴- اگر زکات فطر را به حاکم یا نمایندهی وی میدهند، جایز است که آنرا بیش از دو روز قبل از عید ادا کنند؛ اما بر حاکم یا کارگزارش واجب است که زکات فطر را در زمان مخصوصش بدهد.
۵- این حدیث، بیانگر یکی از معجزههای پیامبرجاست که از طریق وحی، از ماجرایی که میان ابوهریرهسو آن مرد گذشت، اطلاع یافت.
۶- شایسته است که انسان هنگامیکه به رختخوابش میرود، آیۀالکرسی را تا پایانش، یعنی تا ﴿وَهُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡعَظِيمُ﴾بخواند. گفتنیست: ﴿لَآ إِكۡرَاهَ فِي ٱلدِّينِۖ ﴾جزو آیۀالکرسی نیست؛ بلکه آیهی پس از آیۀالکرسیست. اگر هنگامیکه به رختخواب میروید، این آیه را بخوانید، شیطان تا صبح به شما نزدیک نمیشود و محافظی از سوی الله خواهید داشت. پدربزرگ مؤذن مسجدمان برایم تعریف کرد که هر شب آیۀالکرسی را میخواندم؛ اما یک شب فراموش کردم که آنرا بخوانم. همان شب عقرب مرا نیش زد. زیرا پیامبرجبیان فرموده است که هرکس، هر شب آیۀالکرسی را بخواند، محافظی از سوی الله خواهد داشت؛ [صحیح بخاری، ش: ۳۲۷۵ بهنقل از ابوسعید خدریسو نیز روایت بخاری، ش: ۵۰۱۰ بهنقل از ابوهریرهس] اما پدربزرگ این مرد، فراموش کرد که آیۀالکرسی را بخواند؛ لذا آن شب محافظی نداشت و عقرب، او را گزید. پس هر شب، مشتاقانه آیۀالکرسی را بخوانید؛ بهویژه هنگامی که به رختخواب میروید.
۷- انسان باید حقپذیر باشد؛ حتی اگر یک شیطان یا یک مشرک یا یک یهودی یا نصرانی، حق را بگوید. زیرا الله متعال حقیقت را از مشرکان پذیرفت و پیامبرجنیز حق را از یک یهودی قبول کرد و همانگونه که در این حدیث آمده است: سخن شیطان دربارهی آیۀالکرسی را تأیید فرمود. و اما حقیقتی که الله از مشرکان پذیرفت؛ الله متعال میفرماید:
﴿وَإِذَا فَعَلُواْ فَٰحِشَةٗ قَالُواْ وَجَدۡنَا عَلَيۡهَآ ءَابَآءَنَا وَٱللَّهُ أَمَرَنَا بِهَاۗ قُلۡ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَأۡمُرُ بِٱلۡفَحۡشَآءِۖ أَتَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ ٢٨﴾ [الأعراف: ٢٨]
و چون کار زشتی انجام دهند، میگویند: پدرانمان را بر این کار یافتهایم و الله، ما را به انجام آن دستور داده است. بگو: الله به کار زشت فرمان نمیدهد؛ بگو: آیا چیزی را به الله نسبت میدهید که نمی-دانید؟
دو علت برای ارتکاب کار زشت، مطرح کردند: یکی اینکه پدرانشان را بر آن کار یافتهاند؛ و دیگری، اینکه الله، آنان را به این کار دستور داده است. الله متعال میفرماید: ﴿قُلۡ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَأۡمُرُ بِٱلۡفَحۡشَآءِ﴾؛ یعنی: «بگو: بهیقین که الله به کار زشت فرمان نمیدهد». اما اللهﻷدربارهی این سخنشان که گفتند: «پدرانمان را بر این کار یافتهایم»، سکوت فرمود؛ زیرا آنها در اینباره درست میگفتند و پدرانشان را بر آن کار زشت یافته بودند؛ اما الله متعال آنان را به آن کار فرمان نداده بود.
و اما حقپذیریِ پیامبرجاز یک یهودی:
یکی از علمای یهود نزد پیامبرجآمد و گفت: ما در تورات خواندهایم که الله متعال، آسمانها را بر یک انگشت، و زمینها را بر یک انگشت، و درختان را بر یک انگشت، و آب و خاک را بر یک انگشت، و دیگر آفریدهها را بر یک انگشت قرار میدهد؛ پیامبرجدر تأیید این سخن خندید؛ بهگونهای که دندانهای پیشینش نمایان شد و آنگاه این آیه را تلاوت کرد:
﴿وَمَا قَدَرُواْ ٱللَّهَ حَقَّ قَدۡرِهِۦ وَٱلۡأَرۡضُ جَمِيعٗا قَبۡضَتُهُۥ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَٱلسَّمَٰوَٰتُ مَطۡوِيَّٰتُۢ بِيَمِينِهِۦۚ سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ٦٧﴾ [الزمر: ٦٧]
و (مشرکان که در عبادت، به الله شرک ورزیدند) الله را آنگونه که حقّ شناخت اوست، نشناختند؛ و روز رستاخیز همهی زمین در مشت او قرار دارد و آسمانها با دست راستش در هم پیچیده میشود. او از آنچه شریکش میسازند، پاک و منزه است.
پیامبرجهمچنین حقیقتی را که شیطان دربارهی آیۀالکرسی بیان نمود، تأیید فرمود. لذا حق و حقیقت را از زبان هرکس که باشد، بپذیرید و سخن باطل و نادرست را از هیچکس قبول نکنید؛ هرکه باشد.
از اینرو یکی از حکمتها و سخنان حکمتآمیز علما این است که: مردمان، با حقیقت شناخته میشوند و حقیقت با مردمان شناخته نمیشود. یعنی: هیچکس را ملاک پذیرش حق قرار مده. اگرچه علما به گفتن حقیقت، نزدیکترند؛ اما گاه خطا میکنند و گاه درست میگویند و اینگونه نیست که همهی سخنانشان، درست باشد.
***
۱۰۲۸- وعن أَبي الدرداءِس أنَّ رسول اللهجقَالَ: «مَنْ حَفِظَ عَشْرَ آيَاتٍ مِنْ أَوَّلِ سُورَةِ الكَهْفِ، عُصِمَ مِنَ الدَّجَّالِ».
وفي رواية: «مِنْ آخِرِ سُورَةِ الكَهْفِ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۸۰۹؛ آلبانیدر مقدمهی این کتاب دربارهی این روایت سخن گفته است]
ترجمه: ابودرداءسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «کسی که ده آیه از ابتدای سورهی "کهف" را حفظ کند، از فتنهی "دجال" درامان میماند». و در روایت دیگری آمده است: «کسی که ده آیهی پایانی سورهی کهف را حفظ کند...».
۱۰۲۹- وعن ابنِ عَبَّاسٍب قال: بَيْنَمَا جِبْريلُ÷ قَاعِدٌ عِنْدَ النَّبِيِّج سَمِعَ نَقيضاً مِنْ فَوقِهِ، فَرَفَعَ رَأسَهُ، فَقَالَ: هَذَا بَابٌ مِنَ السَّمَاءِ فُتِحَ اليَوْمَ وَلَمْ يُفْتَحْ قَطٌّ إِلاَّ اليَوْمَ، فنَزلَ منهُ مَلكٌ، فقالَ: هذا مَلكٌ نَزلَ إلى الأرضِ لم ينْزلْ قطّ إلاَّ اليومَ فَسَلَّمَ وقال: أبْشِرْ بِنُورَيْنِ أُوتِيتَهُمَا لَمْ يُؤتَهُمَا نَبيٌّ قَبْلَكَ: فَاتِحَةُ الكِتَابِ، وَخَواتِيمُ سُورَةِ البَقَرَةِ، لَنْ تَقْرَأَ بِحَرْفٍ مِنْهَا إِلا أُعْطِيتَه.[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۸۰۶]
ترجمه: ابنعباسبمیگوید: جبرئیل÷نزد پیامبرجنشسته بود که ناگهان صدایی از بالای سرش شنید؛ سرش را بالا گرفت و گفت: «این، (صدای) دروازهای از آسمان است که امروز باز شد و جز امروز هرگز گشوده نشده است؛ و فرشتهای از آن پایین آمد»؛ آنگاه گفت: «این، فرشتهایست که به زمین فرود آمده و جز امروز پایین نیامده است». پس سلام کرد و گفت: «تو را به دو نور مژده باد که به تو داده شده است و پیش از تو به هیچ پیامبری داده نشد: فاتحۀالکتاب و آیات پایانیِ سورهی بقره؛ هر حرفی از آنرا بخوانی، درخواستهایی را که در آن آمده است، به تو داده میشود».
شرح
مؤلفدر ادامهی احادیثی که در فضیلت آیات و سورههای مشخصی از قرآن ذکر کرده، احادیثی دربارهی سورهی کهف و نیز فاتحۀالکتاب و آیات پایانیِ سورهی بقره آورده است.
در حدیث نخست آمده است: پیامبرجفرمود: «کسی که ده آیه از ابتدای سورهی "کهف" یا از پایانِ آنرا حفظ کند، از فتنهی "دجال" درامان میماند». دجال، کافریست که در آخر زمان و زمانی که دنیا رو به پایان است، ظهور خواهد کرد؛ ابتدا ادعای نبوت و سپس ادعای خدایی میکند! فتنهی دجال، بزرگترین فتنهی روی زمین از زمان آفرینش آدم÷تا برپا شدن رستاخیز میباشد. در حدیثی بدین مضمون آمده است که پیامبرجفرمود: اگر دجال در زمان من ظهور کند، تک و تنها در برابر او میایستم و گمراهی و ضلالت او را برملا میسازم. در ادامهی این حدیث آمده است: «وَإنْ يَخْرجْ وَلَسْتُ فِيكُم، فكلُّ امريءٍ حَجيجُ نَفْسِه، والله خَليفَتي عَلى كُلِّ مُسْلِمٍ». [صحیح مسلم، ش: ۵۲۲۸ بهنقل از نواس بن سمعانس] یعنی: «اگر دجال، زمانی ظهور کند که من در میان شما نیستم، هرکس، خود مدافعِ خویش خواهد بود؛ و الله به جای من، از هر مسلمانی دفاع خواهد کرد». بدینسان رسولاللهجدفاع از امت را در برابر دجال، به اللهﻷواگذار نمود.
پیامبرجنسبت به فتنهی دجال، هشدار داده است؛ همچنین هر پیامبری نسبت به آن هشدار میداد تا مردم از این خطر بزرگ، غافل نشوند. اگرچه دجال در آخر زمان ظهور میکند؛ اما این هشدارها بدینخاطر بود که مردم، همواره بههوش باشند؛ زیرا فتنهی دجال، آزمون و بلای بسیار بزرگیست و تنها کسی از آن نجات مییابد که اللهﻷاو را از شرّ دجال برهاند. الله متعال کارهای خارقالعادهای به دست دجال بهانجام میرساند و تواناییهایی به او میدهد که آزمونی برای مردم است؛ لذا دجال، مردم را به اطاعت و عبادت خویش دستور میدهد و به آنها میگوید: من، پروردگار شما هستم. اگر بخواهید این را برای شما ثابت میکنم. سپس نزد مردمانی میآید که سرزمینشان خشک و بیگیاه است و دامهایشان ضعیف و لاغرند؛ آنگاه آنان را به پیروی از خویش فرا میخواند و فریبشان میدهد؛ بدینسان که به آسمان دستور میدهد تا ببارد و به فرمانش از آسمان، باران میبارد و دستور میدهد که زمین، بروید؛ و همینطور هم میشود. سپس دامهایشان بهطرز بیسابقهای فربه و پُرشیر میگردند. سپس نزد مردمان دیگری میرود و آنان را نیز به سوی خویش فرا میخواند؛ اما آنها نمیپذیرند؛ لذا سرزمینشان بیآب و خشک میگردد. آیا فتنهای بزرگتر از این سراغ دارید؟ بهویژه در بیابان و برای کوچنشینان که آب و مراتع اهمیت ویژهای دارد! در نتیجه مردمان فراوانی از او پیروی میکنند. بوستان و آتشی با اوست؛ هرکس که از وی پیروی کند، او را وارد بهشت خویش میگرداند و هرکس از او سرپیچی نماید، او را در آتش یا دوزخ خویش میافکند! بوستان یا بهشتی که با خود دارد، در حقیقت، دوزخ است؛ و برعکس، آتشی که با اوست، بهشت است. اما مردم، فقط ظاهر را میبینند؛ مگر کسانی که الله، آنها را در حفظ و پناه خویش قرار دهد. ناگفته نماند که دجال، نشانههایی دارد که بیانگر کِذبِ اوست:
پیامبرجبه ما خبر داده که میان دو چشمش، نوشته شده است: «کافر»؛ (ک، ف، ر) و هر مؤمنی میتواند آنرا بخواند؛ چه باسواد باشد و چه بیسواد. زیرا این نوشته، یک نوشتهی عادی نیست؛ اما هیچ منافقی نمیتواند آنرا بخواند؛ اگرچه باسواد باشد. انسان در قبر نیز اینگونه است؛ اگر مؤمن باشد، پاسخ درست میدهد و میگوید: پروردگارم، الله؛ دینم، اسلام و پیامبرم، محمدجاست؛ ولی منافق- هرچند باسواد باشد- نمیتواند پاسخ دهد. پیامبرجیکی دیگر از نشانههای دجال را برای ما بیان نموده و فرموده است: او، لوچ و نابیناست و فقط یک چشم دارد؛ حال آنکه پروردگار متعال، نابینا نیست و از هر عیب و نقصی، پاک و منزّه میباشد و هیچ نقصی در صفات او وجود ندارد. ولی چشمِ راست دجال، کور است و مانند دانهی انگور، برآمده میباشد. این، علامت واضح و روشنیست که همه، آن را میبینند. دجال با آن فتنهی بزرگش، تنها چهل روز در زمین میماند. روز اول، برابر با یک سال یا دوازده ماه است؛ و روز دوم، با یک ماه یا سی روز برابری میکند، و روز سوم، برابر با یک هفته میباشد و سایر روزهایش، همانند روزهای عادیست. سپس اللهﻷعیسی بن مریم÷را به زمین میفرستد تا رویاروی دجال بایستد و بدین ترتیب عیسی÷از آسمان، پایین میآید و همانطور که در برخی از احادیث آمده است، در ناحیهای از فلسطین، با او میجنگد و او را شکست میدهد و میکُشد. فتنهی دجال، بهاندازهای بزرگ و خطرناک میباشد که پیامبرجبه ما دستور داده است تا در هر نمازی، در تشهد، از فتنهاش به الله پناه ببریم و بگوییم: «اللهمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ عَذَابِ جَهَنَّمَ وَمِنْ عَذَابِ الْقَبْرِ، وَمِنْ فِتْنَةِ الْمَحْيَا وَالْمَمَاتِ، وَمِنْ فِتْنَةِ الْمَسِيحِ الدَّجَّالِ»؛ [( ]صحیح مسلم، ش: ۵۸۸ بهنقل از ابوهریرهس] یعنی: «یا الله! از عذاب دوزخ، عذاب قبر، از فتنهی زندگی و مرگ، و از فتنهی دجال به تو پناه میبرم». زیرا فتنهاش بزرگ و خطرناک میباشد؛ پس شایسته است که با قلبی صادق، از فتنهی مسیح دجال، به اللهﻷپناه بریم؛ یکی از اسباب و عوامل نجات از فتنهی دجال، حفظ کردن ده آیه از ابتدای سورهی کهف یا ده آیهی پایانیِ آن است؛ یعنی اگر کسی، این آیات را حفظ کند و آنها را بر دجال بخواند، از شرّش درامان میماند.
از دیگر سورهها و آیات مشخصی که دارای فضایل ویژه هستند، میتوان به سورهی فاتحه و دو آیهی پایانیِ سورهی بقره اشاره کرد؛ هر مؤمنی که سورهی فاتحه و دو آیهی پایانیِ سورهی بقره را بخواند، الله متعال درخواستهایی را که در این آیات آمده است، میپذیرد و این خواستهها را برآورده میسازد؛ در سورهی فاتحه میخوانیم:
﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ ٦ صِرَٰطَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِمۡ غَيۡرِ ٱلۡمَغۡضُوبِ عَلَيۡهِمۡ وَلَا ٱلضَّآلِّينَ ٧﴾ [الفاتحة: ٦، ٧]
ما را به راه راست، هدایت فرما؛ راه کسانی که به آنان نعمت دادهای؛ نه راه کسانی که بر آنان خشم گرفتهای و نه (راه) گمراهان.
هنگامیکه مسلمان، این آیات را در نمازش میخوانَد، الله متعال میفرماید: «هَذَا لِعَبْدِي وَلِعَبْدِي مَا سَأَلَ». [صحیح مسلم، ش: ۵۹۸. [مترجم])] یعنی: «این، درخواست بندهی من است و من، خواستهاش را برآورده میسازم».
و اما آیهی پایانیِ سورهی بقره:
﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۚ لَهَا مَا كَسَبَتۡ وَعَلَيۡهَا مَا ٱكۡتَسَبَتۡۗ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذۡنَآ إِن نَّسِينَآ أَوۡ أَخۡطَأۡنَاۚ رَبَّنَا وَلَا تَحۡمِلۡ عَلَيۡنَآ إِصۡرٗا كَمَا حَمَلۡتَهُۥ عَلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِنَاۚ رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلۡنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِۦۖ وَٱعۡفُ عَنَّا وَٱغۡفِرۡ لَنَا وَٱرۡحَمۡنَآۚ أَنتَ مَوۡلَىٰنَا فَٱنصُرۡنَا عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٢٨٦﴾ [البقرة: ٢٨٦]
الله، هیچکس را جز به اندازهی توانش تکلیف نمیدهد. هر عمل نیکی که انسان انجام دهد، به نفع اوست و هر عمل بدی که مرتکب شود، به ضررش میباشد. پروردگارا! اگر فراموش کردیم یا به خطا رفتیم، ما را مؤاخذه مکن. پروردگارا! بر ما آنچنان تکالیف دشواری قرار نده که بر امتهای پیش از ما نهادی. پروردگارا! تکالیف و مصایبی که طاقتش را نداریم، بر دوشمان قرار مده و از ما در گذر و ما را ببخش و بر ما رحم بفرما. تو، یار و یاورمان هستی؛ پس ما را بر کافران پیروز بگردان.
در این آیه، هفت جملهی دعایی آمده است که هر مؤمنی این آیه را بخواند، الله متعال خواستههای مذکور در این آیه را برایش برآورده میسازد و خواستههایش را میپذیرد. این، امتیاز و فضیلتی بزرگیست. از الله متعال میخواهیم که از همهی ما درگذرد و ما را بر کافران، پیروز بگرداند.
۱۰۳۰- وعن أَبي هريرةس قال: قَالَ رسول اللهج: «وَمَا اجْتَمَعَ قَوْمٌ فِي بَيْتٍ مِنْ بُيُوتِ اللهِ يَتلُونَ كِتَابَ اللهِ، وَيَتَدَارَسُونَهُ بَيْنَهُمْ، إِلاَّ نَزَلَتْ عَلَيْهِمُ السَّكِينَةُ وَغَشِيتْهُمُ الرَّحْمَةُ، وَحَفَّتْهُمُ المَلاَئِكَةُ، وَذَكَرَهُمُ اللهُ فِيمَنْ عِنْدَهُ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۲۶۹۹. [روایت کامل این حدیث پیشتر به شمارهی ۲۵۰ آمده است. (مترجم)])]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرگاه عدهای در خانهای از خانههای الله (مساجد) گرد هم آیند تا کتابالله را تلاوت کنند و آنرا با همدیگر بخوانند، بهقطع بر آنان سکون و آرامش نازل میشود و رحمت آنها را میپوشاند و فرشتگان پیرامون اینها جمع میشوند و الله آنان را در جمع کسانی که نزد او هستند، یاد میکند».
شرح
مؤلف، نوویدر کتابش «ریاضالصالحین» میگوید: «باب: مستحب بودن جمع شدن برای تلاوت قرآن». منظورش استحباب جمع شدن مردم برای خواندن قرآن است؛ همانگونه که امروزه در جلسات و حلقههای حفظ قرآن در مساجد، رایج است؛ چنین جلساتی که برای آموزش و فراگیری قرآن برپا میشود، از آن دست کارهاییست که پیامبرجبهانجام آن تشویق کرده است؛ از جمله در حدیث ابوهریرهسکه میگوید: رسولاللهجفرمود: «هرگاه عدهای در خانهای از خانههای الله (مساجد) گرد هم آیند تا کتابالله را تلاوت کنند و آنرا با همدیگر بخوانند، بهقطع بر آنان سکون و آرامش نازل میشود و رحمت الهی آنها را میپوشاند و فرشتگان پیرامون اینها جمع میشوند و الله آنان را در جمع کسانی که نزد او هستند، یاد میکند». در این حدیث به چهار فضیلت این اجتماع یا گردهمایی اشاره شده است. منظور از خانههای الله، مساجد میباشد؛ الله متعال میفرماید:
﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ ٱللَّهُ أَن تُرۡفَعَ وَيُذۡكَرَ فِيهَا ٱسۡمُهُۥ يُسَبِّحُ لَهُۥ فِيهَا بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِ ٣٦ رِجَالٞ لَّا تُلۡهِيهِمۡ تِجَٰرَةٞ وَلَا بَيۡعٌ عَن ذِكۡرِ ٱللَّهِ وَإِقَامِ ٱلصَّلَوٰةِ وَإِيتَآءِ ٱلزَّكَوٰةِ﴾ [النور : ٣٦، ٣٧]
(این چراغ و نورش) در خانههایی(ست) که الله اجازه داده ارج داده شوند و نامش در آنها، بامداد و شامگاه یاد گردد. مردانی که تجارت و داد و ستد، آنان را از یاد الله و برپا داشتن نماز و دادن زکات باز نمیدارد.
الله متعال، این مکانها را برای بزرگداشتِ آنها در کنار نام خویش ذکر فرموده است؛ زیرا این اماکن، محلِ یادِ الله و تلاوت کتابش و جای نزدیکی جستن به او با نماز است؛ و گرنه، اللهﻷبالای عرش خود فراتر از آسمانهاست و در هیچیک از آفریدههایش جای نمیگیرد و هیچیک از آفریدههایش نیز در او حلول نمیکند.
علما رحمهمالله گفتهاند: آنچه به اسم جلالهی الله مضاف میگردد، بر دو گونه است:
یکم: آنچه که تنها بهعنوان صفت و با ذکرِ موصوف، یعنی در کنار نامِ جلالهی الله میآید و جدا از نامِ او نیست؛ چنین صفتی، جزو صفات اللهﻷمیباشد؛ مانند: عزتِ الله، قدرتِ الله، کلامِ الله، سمع (شنواییِ) الله و بصر (بیناییِ) الله.
دوم: آنچه که جدا و مستقل از نامِ اللهﻷمیباشد؛ لذا مخلوق است و جزو صفات الهی بهشمار نمیآید و تنها برای بزرگداشتِ آن، به نامِ اللهﻷاضافه میگردد یا در کنارِ نامش ذکر میشود؛ مانند: «مَسَٰجِدَ ٱللَّهِ»، «بُيُوتِ الله»، و «نَاقَةُ ٱللَّهِ»؛ و نیز مانندِ این فرمودهی الهی دربارهی آدم÷که میفرماید:
﴿وَنَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾ [الحجر: ٢٩]
و از روح خود در او دمیدم.
یعنی: «از روحی که خود آفریدم، در او دمیدم». قرآن، همین تعبیر را دربارهی عیسی بن مریم÷نیز بیان کرده است. لذا روح، یکی از آفریدههای الهیست که از ذات اللهﻷجدا میباشد و فقط برای گرامیداشتِ آن، در کنار نام الله متعال ذکر شده است.
رسولاللهجفرمود: «کتابالله را تلاوت میکنند». تلاوت کتابالله بر سه گونه است:
۱- تلاوت لفظی یا روخوانی قرآن.
۲- تلاوت معنوی یا فراگیری و درک مفاهیم قرآن.
۳- تلاوت عملی یا عمل به قرآن.
روخوانی قرآن به صورت دستهجمعی، شناختهشده است؛ بدینسان که هر کسی بخشی از قرآن را میخواند و معمولاً به دو روش انجام میشود:
۱- یک نفر، یک یا دو صفحه از روی قرآن میخواند و دیگران خط میبرند و سپس همان بخشی را که شخص اول خوانده است، تلاوت میکنند؛ این روش، بیشتر در آموزش روخوانی قرآن معمول است.
۲- شخصی، یک یا دو صفحه را میخواند و سپس نفر دوم، ادامهی آنرا تلاوت میکند و به همین ترتیب دیگران، صفحات بعدی را ادامه میدهند.
شاید این پرسش مطرح شود که در این روش، ثواب تلاوت همهی صفحات به حاضران نمیرسد؛ زیرا وقتی کسی، بخشی از قرآن را میخواند، سایر حاضران تلاوتش را ادامه میدهند و قسمتی را که آنشخص خوانده است، تلاوت نمیکنند.
میگوییم: اینگونه نیست؛ بلکه ثوابش به همهی حاضران میرسد و پاداش شنونده، مانند ثواب کسیست که تلاوت میکند. بدین دلیل که الله متعال در سورهی «یونس» میفرماید:
﴿وَقَالَ مُوسَىٰ رَبَّنَآ إِنَّكَ ءَاتَيۡتَ فِرۡعَوۡنَ وَمَلَأَهُۥ زِينَةٗ وَأَمۡوَٰلٗا فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا رَبَّنَا لِيُضِلُّواْ عَن سَبِيلِكَۖ رَبَّنَا ٱطۡمِسۡ عَلَىٰٓ أَمۡوَٰلِهِمۡ وَٱشۡدُدۡ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ فَلَا يُؤۡمِنُواْ حَتَّىٰ يَرَوُاْ ٱلۡعَذَابَ ٱلۡأَلِيمَ ٨٨﴾ [يونس : ٨٨]
و موسی گفت: ای پروردگارمان! تو به فرعون و سران قومش در زندگی دنیا زیورآلات و اموال فراوانی دادهای تا بندگانت را از راه تو گمراه نمایند؛ ای پروردگارمان! اموالشان را نابود و دلهایشان را سخت بگردان که ایمان نیاورند تا آنکه عذاب دردناک را ببینند.
همانگونه که در ابتدای این آیه امده است، دعاکننده، موسی÷بود؛ اما الله متعال میفرماید:
﴿قَالَ قَدۡ أُجِيبَت دَّعۡوَتُكُمَا فَٱسۡتَقِيمَا وَلَا تَتَّبِعَآنِّ سَبِيلَ ٱلَّذِينَ لَا يَعۡلَمُونَ ٨٩﴾ [يونس : ٨٩]
(پروردگار) فرمود: دعای شما دو نفر پذیرفته شد؛ پس استقامت ورزید و به هیچ عنوان از راه و روش کسانی که نمیدانند، پیروی نکنید.
علما گفتهاند: هارون÷دعای برادرش، موسی÷را میشنید و بر دعایش «آمین» میگفت؛ پس گویا هر دو دعا کردند و دعایشان پذیرفته شد. لذا کسی که به تلاوتِ قاری گوش میدهد، مانند کسیست که تلاوت میکند.
و اما تلاوت معنوی یا فراگیریِ مفاهیم قرآن بدین صورت است که عدهای جمع میشود و با هم قرآن میخوانند و مفاهیمش را با یکدیگر مرور میکنند یا استادی، مفاهیم قرآنی را برایشان شرح میدهد. «يَتَدَارَسُونَهُ بَيْنَهُمْ»که در حدیث ابوهریرهسآمده است، به همین نکته اشاره دارد. سلف صالح، هنگام تلاوت قرآن عجله نمیکردند و بیش از ده آیه نمیخواندند تا آنکه معانی و مفاهیمش را درمییافتند و به آموزههای آن پی میبردند و به آن عمل میکردند.
و اما سومین نوع تلاوت، یعنی تلاوتِ عملی یا عمل به قرآن، مهمترین و بزرگترین هدف قرآن کریم است؛ همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿كِتَٰبٌ أَنزَلۡنَٰهُ إِلَيۡكَ مُبَٰرَكٞ لِّيَدَّبَّرُوٓاْ ءَايَٰتِهِۦ وَلِيَتَذَكَّرَ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ ٢٩﴾[ص : ٢٩]
(این) کتابی است خجسته و مبارک که آن را به سوی تو نازل کردهایم تا در آیاتش بیندیشند و خردمندان پند بگیرند.
یعنی: تا در آیاتش بیندیشند و مفاهیمش را دریابند و به آنچه در قرآن کریم آمده است، عمل کنند؛ بدینسان که به اخبار قرآن ایمان بیاورند و به احکامش عمل نمایند؛ یعنی از دستوراتش فرمان ببرند و از آنچه که نهی کرده است، بپرهیزند. این، یعنی تلاوتِ عملیِ کتابالله. رسولاللهجفرمود: «نَزَلَتْ عَلَيْهِمُ السَّكِينَةُ»؛ یعنی: «بر آنان سکینه نازل میشود». سکینه، سکون و آرامشیست که الله متعال در قلبِ انسان میاندازد و بدین ترتیب قلب انسان، آرامش مییابد و از اضطراب و پریشانی رها میشود و تردید و بیقراریاش برطرف میگردد و آنگاه به قضا و قَدَر الهی راضی و خرسند میشود؛ در نتیجه اگر زیان و آسیبی به او برسد، شکیبایی میورزد و به پاداش الهی امیدوار است؛ و اگر خوشی یا نعمتی به او برسد، شکرگزارِ خداست و الله را بر آن نعمت میستاید. خلاصه اینکه در همه حال، آرام و راضیست. بهراستی که سکون و آرامش، نعمت بسیار بزرگیست. از الله متعال میخواهیم که بر دلهایمان سکون و آرامش را نازل بفرماید. الله متعال فرموده است:
﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ لِيَزۡدَادُوٓاْ إِيمَٰنٗا مَّعَ إِيمَٰنِهِمۡ﴾ [الفتح: ٤]
او، ذاتیست که در دل مؤمنان، آرامش نازل کرد تا ایمانی بر ایمانشان بیفزاید.
لذا سکینه و آرامش، یکی از اسباب افزایش ایمان است. «وَغَشِيتْهُمُ الرَّحْمَةُ»؛ یعنی: «و رحمت الهی آنان را میپوشاند» یا آنان را در برمیگیرد. به عبارت دیگر: رحمت الهی برای آنان به منزلهی پوششیست که همهی نیازمندیهایشان را در برمیگیرد. «وَحَفَّتْهُمُ المَلاَئِكَةُ»؛ یعنی: «و فرشتگان، پیرامونشان جمع میشوند» تا به تلاوت قرآن گوش دهند و گواه و شاهد این عمل نیکشان باشند. «وَذَكَرَهُمُ اللهُ فِيمَنْ عِنْدَهُ»؛ یعنی: «و الله آنان را در جمع کسانی که نزد او هستند، یاد میکند». آری؛ الله متعال، آنرا در ملأ اعلی و در جمع فرشتگان والامقام یاد میفرماید؛ همانگونه که در حدیث قدسی آمده است: «وَإِنْ ذَكَرَنِى فِى مَلأٍ ذَكَرْتُهُ فِى مَلأٍ خَيْرٍ مِنْهُمْ»؛ یعنی: «و اگر مرا در جمعی یاد کند، او را در جمعی بهتر از آنان یاد میکنم». لذا این حدیث، بیانگر فضیلت جمع شدن برای تلاوت کتابالله میباشد.
الله متعال میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَكُمۡ وَأَيۡدِيَكُمۡ إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ وَٱمۡسَحُواْ بِرُءُوسِكُمۡ وَأَرۡجُلَكُمۡ إِلَى ٱلۡكَعۡبَيۡنِۚ وَإِن كُنتُمۡ جُنُبٗا فَٱطَّهَّرُواْۚ وَإِن كُنتُم مَّرۡضَىٰٓ أَوۡ عَلَىٰ سَفَرٍ أَوۡ جَآءَ أَحَدٞ مِّنكُم مِّنَ ٱلۡغَآئِطِ أَوۡ لَٰمَسۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَلَمۡ تَجِدُواْ مَآءٗ فَتَيَمَّمُواْ صَعِيدٗا طَيِّبٗا فَٱمۡسَحُواْ بِوُجُوهِكُمۡ وَأَيۡدِيكُم مِّنۡهُۚ مَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيَجۡعَلَ عَلَيۡكُم مِّنۡ حَرَجٖ وَلَٰكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمۡ وَلِيُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَيۡكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ ٦﴾ [المائدة: ٦]
(ای مؤمنان! هنگامی که قصدِ نماز میکنید، صورتتان را بشویید...) تا آنجا که میفرماید: (الله نمیخواهد حکم دشواری بر شما قرار دهد؛ بلکه میخواهد شما را پاک بدارد و نعمتش را بر شما تمام کند؛ باشد که سپاسگزاری نمایید.)
شرح
نوویدر کتابش «ریاضالصالحین» میگوید: «باب: فضیلت وضو».
واژهی «وضوء» در زبان عربی برگرفته از واژهی «وضاءة»میباشد که به معنای زیبایی و پاکیزگیست. اما در اصطلاح شریعت به پاک کردن اعضای چهارگانه به روشی معین اطلاق میگردد.
اندام چهارگانهی وضو عبارتند از: صورت، دو دوست، سر، و دو پا. وضو، یکی از الطاف و نعمتهای الهی بر این امت است؛ چراکه الله متعال، این امت را به وضو گرفتن دستور داده و پاداش فراوانی برای انجام این عمل در نظر گرفته است که انشاءالله در این باب به این فضایل خواهیم پرداخت. الله متعال میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ﴾؛ یعنی: «ای مؤمنان! هنگامیکه قصد نماز میکنید...». وقتی الله متعال میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ﴾و با ندای «ای مؤمنان»، ما را مورد خطاب قرار میدهد، شایسته است که خوب دقت کنیم و به ندایش گوش بسپاریم؛ زیرا یا ما را به انجامِ کار نیکی فرمان میدهد و یا ما را از کارِ زشتی باز میدارد و یا خبرِ راستینی به ما میرساند که برایمان سودمند است. ﴿إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ﴾: «هنگامیکه به نماز برمیخیزید...»؛ یعنی: هنگامیکه قصد نماز فرض یا نفل میکنید.... ﴿فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَكُمۡ وَأَيۡدِيَكُمۡ إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ﴾: «صورت و دستانتان را تا آرنج بشویید». الله متعال شستن کفّین را ذکر نفرمود؛ زیرا شستن کفین سنت است، نه واجب. و اما عَرض صورت از یک گوش تا گوش دیگر است و طولِ آن، از خَم پیشانی یا رستنگاه مو تا زیرِ چانه میباشد و شستن صورت، شامل قرقره کردن یا گرداندن آب در دهان و کشیدنِ آب در بینی نیز میشود. ﴿وَأَيۡدِيَكُمۡ إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ﴾: «و دستانتان را تا آرنج بشویید». آرنج، مفصلیست که میان ساعد و بازو قرار دارد و باید شسته شود؛ زیرا پیامبرجهنگامِ شستن دستانش، ساعد و آرنجش را نیز میشست. ﴿وَٱمۡسَحُواْ بِرُءُوسِكُمۡ﴾: «و سرِتان را مسح کنید». این، لطف و رحمتِ اللهﻷمیباشد که به مسح کردن سَر دستور داد، نه شستن آن؛ زیرا سر مو دارد و شستنِ آن، برای مردم دشوار است و روی بدن و لباس انسان آب میریزد و این دشواری در سرمای زمستان دوچندان میشود. لذا از لطف و رحمتِ الهیست که سر را مسح میکنیم و نمیشوییم. گفتنیست: گوشها نیز جز سر هستند؛ زیرا پیامبرجگوشهایش را مسح میکشید. ﴿وَأَرۡجُلَكُمۡ إِلَى ٱلۡكَعۡبَيۡنِ﴾: «و پاهایتان را تا دو قوزک بشویید». قوزکها، همان دو استخوان برآمدهی دو طرف پا هستند که پایینتر از ساق قرار دارند و باید شسته شوند. اینها، اندام چهارگانهی وضوست. سپس اللهﻷمیفرماید: ﴿وَإِن كُنتُمۡ جُنُبٗا فَٱطَّهَّرُواْ﴾؛ یعنی: «و اگر جُنُب بودید، غسل نمایید». ﴿فَٱطَّهَّرُواْ﴾در اینجا به غسل کردن اشاره دارد؛ همانگونه که در آیهی ۴۳ سورهی «نساء» میفرماید: ﴿حَتَّىٰ تَغۡتَسِلُواْ﴾؛ یعنی: «و در حالِ جنابت نیز به نماز نزدیک نشوید تا آنکه غسل نمایید». لذا بر جُنُب، واجب است که همهی بدنش را بشوید که شاملِ گرداندن آب در دهان و بینی هم میشود؛ به عبارت دیگر: مضمضه یا قرقره کردن و نیز اشتنشاق یا کشیدن آب در بینی، هم در وضو واجب است و هم در غسل.
جُنُب، یعنی ناپاک، و به کسی میگویند که در حالِ جنابت بهسر میبرد؛ جنابت، یعنی انزال منی با شهوت یا همبستری؛ اگرچه بدون انزال باشد. لذا اگر کسی با همسرش نزدیکی کرد، چه انزال صورت بگیرد و چه نگیرد، غسل بر او واجب است. همچنین اگر انزال صورت بگیرد، چه نزدیکی کند و چه نکند، باز هم غسل بر او واجب میشود؛ حتی اگر انزال، نتیجهی فکر کردن باشد. الله متعال میفرماید:
﴿وَإِن كُنتُم مَّرۡضَىٰٓ أَوۡ عَلَىٰ سَفَرٍ أَوۡ جَآءَ أَحَدٞ مِّنكُم مِّنَ ٱلۡغَآئِطِ أَوۡ لَٰمَسۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَلَمۡ تَجِدُواْ مَآءٗ فَتَيَمَّمُواْ صَعِيدٗا طَيِّبٗا فَٱمۡسَحُواْ بِوُجُوهِكُمۡ وَأَيۡدِيكُم مِّنۡهُ﴾ [المائدة: ٦]
و اگر بیمار یا مسافر بودید یا قضای حاجت کردید یا با زنان آمیزش نمودید و آبی نیافتید، با خاک پاک تیمم کنید؛ بدین ترتیب که صورت و دستانتان را مسح نمایید.
یعنی در شرایطی که وضو یا غسل بر انسان واجب است و انسان، به آب دسترسی ندارد یا بیمار است و استعمالِ آب برایش زیانبار میباشد، باید تیمم کند؛ بدینترتیب که دو کف دستش را بر زمین بزند و صورت و کفین خود را مسح نماید. الله متعال در ادامهی این آیه میفرماید:
﴿مَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيَجۡعَلَ عَلَيۡكُم مِّنۡ حَرَجٖ﴾
الله نمیخواهد حکم دشواری بر شما قرار دهد
یعنی: الله متعال با نزول این احکام، خواهان این نیست که ما را در تنگنا قرار دهد یا بر ما سخت بگیرد؛ بلکه او نسبت به ما از خودمان و از فرزندان و مادرانمان مهربانتر است. زیرا ما را از خودکشی منع نموده و فرموده است: ﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ﴾: «و خویشتن را نکشید»؛ یعنی خودکشی نکنید. لذا الله متعال با نزول این احکام، خواهان سختگیری بر ما نیست؛ بلکه میخواهد ما را پاک بگرداند. همانگونه که میفرماید: ﴿وَلَٰكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمۡ﴾: «بلکه میخواهد شما را پاک بدارد». این، چیزیست که الله متعال با احکام وضو و غسل میخواهد که ظاهرِ ما را با آب، و باطنِ ما را با توحید، پاک بگرداند. از اینرو سنت است که در پایان وضو، این دعا را بخوانید: «أشهَدُ أن لا إله إلا الله وحدَهُ لا شريكَ لَهُ وأشهَدُ أنَّ محمّدًا عَبدُهُ ورَسُولُهُ، اللهمَّ اجعَلنِی مِنَ التَّوَّابِينَ واجعَلنِی مِنَ المُتَطَهِّرِينَ». ﴿وَلِيُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَيۡكُمۡ﴾: «تا نعمتش را بر شما تمام کند». بدینسان که وضو، کفارهی گناهان و مایهی رفع درجات است؛ زیرا هر کس وضوی کاملی بگیرد و سپس دعای مذکور را بخواند، هشت دروازهی بهشت برایش گشوده میشود تا از هر کدام که میخواهد، وارد بهشت گردد: «فُتِحَتْ لَهُ أَبْوَابُ الْجَنَّةِ الثَّمَانِيَةُ يَدْخُلُ مِنْ أَيِّهَا شَاءَ». [روایت مسلم، ش: ۲۳۴؛ گفتنیست: در روایت مسلم، «اللَّهمَّ اجعَلنِی مِنَ التَّوَّابِینَ واجعَلنِی مِنَ المُتَطَهِّرِینَ» نیامده است؛ اما این الفاظ در روایت ترمذی و دیگران وجود دارد و علامه آلبانیاین الفاظ را در صحیح الجامع، ش: ۶۱۶۷ ثابت وصحیح دانسته است] میفرماید: ﴿لَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ﴾: «باشد که سپاسگزاری کنید». یعنی: برای اینکه شکر و سپاسِ اللهﻷرا بهجای آورید؛ لذا بر انسان واجب است که شکرگزار نعمتهای الهی باشد. زیرا نعمتهای الاهی، فراوان و بیشمار است و نمیتوان آنها را به شمارش درآورد؛ بهویژه نعمتهای دینی که سعادت دنیا و آخرت به آنها بستگی دارد.
شکر یا سپاسگزاری، همان اطاعت و فرمانبرداری از الله متعال است؛ بدین ترتیب که انسان با زبان، و با اندام و قلب خویش فرمانهای الهی را انجام دهد و از آنچه که نهی فرموده است، دوری نماید. از الله متعال میخواهیم که به همهی ما توفیق شکر و سپاس نعمتهایش را عنایت بفرماید و توفیقمان دهد که او را بهنیکی عبادت کنیم؛ بهیقین او بر هر چیزی تواناست.
***
۱۰۳۱- وعن أَبي هريرةس قال: سَمِعْتُ رسول اللهج يقول: «إنَّ أُمَّتِي يُدْعَوْنَ يَوْمَ القِيَامَةِ غُرَّاً مُحَجَّلينَ مِنْ آثَارِ الوُضُوءِ، فَمَنِ اسْتَطَاعَ مِنْكُمْ أنْ يُطِيلَ غُرَّتَهُ فَلْيَفْعَلْ».[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۱۳۶؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۴۶]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: از رسولاللهجشنیدم که میفرمود: «امت من روز رستاخیز در حالی فرا خوانده میشوند که پیشانی و اندام وضویشان سفید و نورانیست»؛ لذا هرکس که میخواهد این سفیدی و درخشش را بیشتر نماید، پس همین کار را بکند.
۱۰۳۲- وعنه قَالَ: سَمِعْتُ خَلِيلِيج يَقُولُ: «تَبْلُغُ الحِلْيَةُ مِنَ المُؤمِنِ حَيْثُ يَبْلُغُ الوُضُوءُ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۲۵۰]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: از دوست و یار محبوب خویشجشنیدم که میفرمود: «زیورِ (بهشتیِ) مؤمن تا جاییست که آب وضویش به آنجا میرسد».
۱۰۳۳- وعن عثمانَ بْنِ عفّانس قال: قَالَ رسول اللهج: «مَنْ تَوَضَّأ فَأَحْسَنَ الوُضُوءَ، خَرَجَتْ خَطَايَاهُ مِنْ جَسَدِهِ حَتَّى تَخْرُج مِنْ تَحْتِ أَظْفَارِهِ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۲۴۵]
ترجمه: عثمان بن عفانسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرکس وضو بگیرد و آنرا کامل و نیکو بگرداند، گناهانش از بدن وی، حتی از زیر ناخنهایش بیرون میریزد».
شرح
اینها، بخشی از احادیثیست که نوویدر فضیلت وضو آورده است. ابتدا حدیثی بدین مضمون که ابوهریرهسمیگوید: از رسولاللهجشنیدم که میفرمود: «امت من روز رستاخیز در حالی فرا خوانده میشوند که پیشانی و اندام وضویشان سفید و نورانیست»؛ لذا هرکس که میخواهد این سفیدی و درخشش را بیشتر نماید، پس همین کار را بکند». یعنی: پیشانی و اندام وضوی این امت در روز رستاخیز نورانیست و میدرخشد. این، ویژهی امت محمدجاست. –الحمدلله- همانگونه که پیامبرجفرموده است: «لَكُمْ سِيمَا لَيْسَتْ لِأَحَدٍ مِنْ الْأُمَم». [صحیح مسلم، ش: ۲۴۷۱ بهنقل از ابوهریرهس] یعنی: «شما نشانهای - در روز رستاخیز- دارید که هیچیک از امتهای دیگر ندارند». نشانهای که روز رستاخیز امت محمدجرا متمایز میگرداند. این، بیانگر فضیلت وضوست و نشان میدهد که اندام وضو روز قیامت، سفید و نورانی میشود. در این حدیث آمده است: «هرکس که میخواهد این سفیدی و درخشش را بیشتر نماید، پس همین کار را بکند». این جمله، سخن پیامبرجنیست؛ بلکه سخن ابوهریرهسمیباشد و از جهت حکم شرعی، درست بهنظر نمیرسد؛.زیرا از ظاهرش چنین برمیآید که انسان صورتش را بلندتر یا طولانیتر بگرداند؛ حال آنکه صورت انسان از دو طرف به گوشها محدود است و از طول به خَم پیشانی و زیر چانه. لذا در مییابیم که این سخن، گفتار ابوهریرهسمیباشد که ان را از روی اجتهاد و بهعنوان نظر شخصی خویش گفته است. همانگونه که ابنقیمدر «نونیه» به همین نکته اشاره کرده است:
وأبوهریرة قال ذا مـن کیســه فغدا يميزه أولو العـرفـان
وإطالة الغرات ليس بممـكن أيضا وهذا واضـح التبيان
«ابوهریرهساین را از اندیشهی خویش گفته است که صاحبنظران آنرا تشخیص میدهند؛ روشن است که طولانی کردنِ سفیدی و درخششِ چهره، ممکن نیست».
بههر حال الله متعال شستن وضو و دستها تا آرنج و نیز شستن پاها تا دو قوزک را بر ما فرض نموده است؛ یعنی: انتهای هر یک از اندام وضو مشخص میباشد و همین افتخار کافیست که مسلمانان در روز رستاخیز در حالی به میدان بیایند که بدنهایشان از آثار وضو میدرخشد. این حدیث، بیانگر فضیلت وضوست و برانگیخته شدن در روز رستاخیز را نیز ثابت میکند و نشان میدهد که آن روز همهی امتها به سوی نامهی اعمال خویش یا کتابشان فرا خوانده میشوند و بازخواست میگردند که آیا کتابشان را تصدیق کردهاند یا خیر؟
دومین حدیث نیز از ابوهریرهسمیباشد؛ بدین مضمون که ابوهریرهسمیگوید: از دوست و یار محبوب خویشجشنیدم که میفرمود: «زیورِ مؤمن (در روز رستاخیز) تا جاییست که آب وضویش به آنجا میرسد». منظور از زیور، دستبندهایی از سیم و زر و مروارید است که در آخرت، مردان و زنان مؤمن با آن آراسته میگردند؛ همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿وَحُلُّوٓاْ أَسَاوِرَ مِن فِضَّةٖ﴾ [الإنسان: ٢١]
و به دستبندهای سیمین آراسته میشوند
و میفرماید:
﴿يُحَلَّوۡنَ فِيهَا مِنۡ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٖ وَلُؤۡلُؤٗاۖ وَلِبَاسُهُمۡ فِيهَا حَرِيرٞ ٢٣﴾ [الحج : ٢٣]
و در بهشت با دستبندهایی از طلا و مروارید آراسته میشوند.
اینها، انواع زیورآلاتیست که در بهشت مردان و زنان مؤمن میدهند. بیشک که دستبندهای سیمین، زرین و مرواریدها و گوهرهای بهشتی بهگونهایست که بر جمال و زیباییِ اهل بهشت میافزاید و آنگاه که در کنار هم چیده شوند، زیبایی و جمالی دوچندان دارند.
آری! روز قیامت اندامِ وضوی هر مؤمنی آراسته به زیورآلاتی از طلا، نقره و مروارید است که درخشش و جمالی خیرهکننده دارد. این، بیانگر فضیلت وضوست. امید است که الله متعال ما در جرگهی نیکوکاران و بهشتیان قرار دهد.
و حدیث سوم، حدیثیست بدین مضمون که عثمان بن عفانسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرکس وضو بگیرد و آنرا کامل و نیکو بگرداند، گناهانش از بدن وی، حتی از زیر ناخنهایش بیرون میریزد».
لذا وضو، کفارهی گناهان است؛ بهگونهای که فروریختن گناهان انسان از جایی بس کوچک، یعنی از زیر ناخنهایش را در پی دارد. این احادیث و امثال آن، نشان میدهد که وضو، یکی از برترین عبادتهاست؛ لذا شایسته است که انسان با وضو گرفتن، قصد تقرب و نزدیکی جستن به اللهﻷرا داشته باشد؛ یعنی با حضور دل و با این احساس وضو بگیرد که فرمانِ اللهﻷرا انجام میدهد؛ همین فرمان که الله متعال میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَكُمۡ﴾ [المائدة: ٦]
ای مؤمنان! هنگامی که قصدِ نماز میکنید، صورتتان را بشویید
همچنین با این احساس وضو بگیرد که با انجامِ این عمل، از رسولاللهجپیروی میکند و نیز بهیاد داشته باشد که قصدش از انجام این عمل، برخورداری از پاداش الهیست و در برابر این کار نیک، پاداش خواهد یافت؛ در نتیجه وضوی درست و کاملی میگیرد.
***
۱۰۳۴- وعنه قَالَ: رَأيتُ رسولَ اللهج تَوَضَّأَ مِثْلَ وُضُوئِي هَذَا، ثُمَّ قَالَ: «مَنْ تَوَضَّأ هكَذَا، غُفِرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ، وَكَانَتْ صَلاَتُهُ وَمَشْيُهُ إِلَى المَسْجدِ نَافِلَةً».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۲۲۹]
ترجمه: عثمان بن عفانسمیگوید: رسول اللهجرا دیدم که مانندِ این وضو من، وضو گرفت و سپس فرمود: «هرکس اینچنین وضو بگیرد، گناهان گذشتهاش آمرزیده میشود و نماز و رفتنش به سوی مسجد، نیکی و پاداشی افزون بر آمرزش گناهانش بهشمار میآید».
۱۰۳۵- وعن أَبي هريرةس أنَّ رسولَ اللهج قال: «إذَا تَوضَّأَ الْعبْدُ الْمُسْلِم، أو الْمُؤْمِنُ فغَسلَ وجْهَهُ خرج مِنْ وَجْهِهِ كُلُّ خطِيئةٍ نظر إِلَيْهَا بعينهِ مَعَ الْماء، أوْ مَعَ آخِر قَطْرِ الْماء، فَإِذَا غَسَل يديهِ خَرج مِنْ يديْهِ كُلُّ خَطِيْئَةٍ كانَ بطشتْهَا يداهُ مع الْمَاءِ أَو مع آخِرِ قَطْرِ الْماء، فَإِذَا غسلَ رِجليْهِ خَرجَتْ كُلُّ خَطِيْئَةٍ مشَتْها رِجْلاُه مع الْماءِ أَوْ مع آخِرِ قَطْرِ الْمَاءِ حَتَّى يخْرُج نقِياً من الذُّنُوبِ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۲۴۴. [این حدیث، پیشتر بهشمارهی ۱۳۱ آمده است. (مترجم)])]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرگاه بندهی مسلمان یا مؤمن، وضو میگیرد و صورتش را میشوید، هر گناهی که با نگاهِ چشمانش به حرام مرتکب شده است، با آب یا با آخرین قطرهی آن از چهرهاش میریزد. و آنگاه که دستانش را میشوید، هر گناهی که با دستانش انجام داده است، با آب یا آخرین قطرهی آن، از دستانش خارج میگردد و هنگامی که پاهایش را میشوید، هر گناهی که با پاهایش به سوی آن قدم برداشته، با آب یا آخرین قطرهی آن، از پاهایش محو میشود تا اینکه آن شخص از گناهان، پاک میگردد».
شرح
مؤلف این احادیث را در فضیلت وضو ذکر کرده است؛ از جمله: حدیث عثمان بن عفانسکه آن بزرگوار وضو گرفت؛ بدینسان که دو دستش را تا مچ سه بار شست و سپس سه بار قرقره و سه بار استنشاق کرد و آنگاه صورتش را سه بار شست؛ سپس سه بار دستانش را تا آرنج شست و آنگاه با دو دوستش سرِ خود را مسح کرد؛ بدین ترتیب که دستانش را روی سر به عقب کشید و سپس برگرداند و گوشهایش را مسح کشید و سپس پاهایش را سه پار تا قوزک شست و گفت: رسولاللهجفرمود: «مَنْ تَوَضَّأَ نَحْوَ وُضُوئِي هَذَا ثُمَّ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ لا يُحَدِّث فِيهِمَا نَفْسَهُ غُفِرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ». [نگا: صحیح بخاری، ش: ۱۵۹. [مترجم])] یعنی: «هرکس مانندِ این وضوی من وضو بگیرد و - تا آنجا که در اختیارِ اوست- وسوسه و ریا به خود راه ندهد، گناهان گذشتهاش آمرزیده میشود». عملِ بسیار سادهایست؛ اما انسان این عمل را انجام میدهد و گناهان گذشتهاش مغفرت میگردد. الحمدلله.
علما از این حدیث چنین برداشت کردهاند که مستحب است: انسان پس از وضوی کامل دو رکعت نماز بخواند که اصطلاحاً سنت وضو نامیده میشود؛ فرقی نمیکند که چه زمانی باشد: صبح باشد یا بعد از ظهر، روز باشد یا شب، بعد از نماز صبح باشد یا پس از نماز عصر؛ فرقی نمیکند؛ زیرا این نماز، دارای سبب است و ممنوعیت زمانی ندارد. در حدیث عثمانسآمده است: وَكَانَتْ صَلاَتُهُ وَمَشْيُهُ إِلَى المَسْجدِ نَافِلَةً». یعنی: «و نماز و رفتنش به سوی مسجد، نیکی و پاداشی افزون بر آمرزش گناهانش بهشمار میآید». نافله در اینجا بدین معنا نیست که نمازش، نماز نفل محسوب میشود؛ زیرا چهبسا نمازی که میخواند، نماز فرض باشد. لذا نافله، در اینجا چیزی افزون بر آمرزش گناهان اوست. زیرا معنای لغوی «نفل»، افزونی و زیادت است و به عمل افزون بر واجب، نفل گفته میشود. همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿وَمِنَ ٱلَّيۡلِ فَتَهَجَّدۡ بِهِۦ نَافِلَةٗ لَّكَ﴾ [الإسراء: ٧٩]
و پاسی از شب را برای نماز و تلاوت قرآن بیدار باش که عمل زیاده بر واجب، ویژهی توست.
سپس مؤلفحدیثی بدین مضمون آورده است که ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرگاه بندهی مسلمان یا مؤمن، وضو میگیرد و صورتش را میشوید، هر گناهی که با نگاهِ چشمانش به حرام مرتکب شده است، با آب یا با آخرین قطرهی آن از چهرهاش میریزد». راوی شک کرده است که فرمود: «با آب» یا «با آخرین قطرهی آب».
در ادامهی این حدیث آمده است: «و آنگاه که دستانش را میشوید، هر گناهی که با دستانش انجام داده است، با آب یا آخرین قطرهی آن، از دستانش خارج میگردد و هنگامی که پاهایش را میشوید، هر گناهی که با پاهایش به سوی آن قدم برداشته، با آب یا آخرین قطرهی آن، از پاهایش محو میشود تا اینکه آن شخص از گناهان، پاک میگردد». [گفتنیست: منظور از آمرزش گناهان، بخشیده شدن گناهان صغیره است؛ نه کبیره. به دلیل حدیثی که مسلم، بهشمارهی ۲۳۳ روایت کرده که رسولاللهجفرموده است: «الصَّلَوَاتُ الْخَمْسُ وَالْجُمْعَةُ إِلَى الْجُمْعَةِ وَرَمَضَانُ إِلَى رَمَضَانَ كَفَّارةٌ لِمَا بَيْنَهُنَّ مَا اجْتُنِبَتِ الْكَبَائِر». یعنی: «نمازهای پنجگانه و نماز جمعه تا جمعهی دیگر و نیز رمضان تا رمضان بعدی، هر یک کفارهی گناهانیست که در میان آنها انجام میشود؛ البته غیر از گناهان بزرگ که باید از آنها پرهیز شود». [مترجم])] این هم نشانگر فضیلت وضوست؛ اما بهراستی چه کسی هنگام وضو گرفتن، این فضیلت را بهیاد دارد و یا چه کسی با چنین احساسی وضو میگیرد؟ شاید این پرسش مطرح شود که آیا اگر کسی، با استحضار این فضیلت و با بدونِ چنین درک و احساسی وضو بگیرد، از این پاداش برخوردار میشود یا خیر؟ ظاهراً چنین است که وضویش چه با استحضار این فضیلت باشد و چه بدون استحضار و یادآوریِ آن، باز هم ثواب و فضیلت خود را دارد؛ اما بدون شک اگر وضو گرفتن با استحضار و با چنین درک و احساسی همراه باشد، کاملتر و بهتر است؛ زیرا اگر هنگام وضو گرفتن، این پاداش را بهخاطر داشته باشد، به اجر و ثواب الهی بیشتر امیدوار میگردد و یقین میکند که اللهﻷچنین پاداشی به او خواهد داد؛ بر عکسِ کسی که از این فضیلت غافل است. اما امیدواریم که الله متعال این پاداش را برای کسی که صرفاً بهخاطر انجام تکلیف، وضو میگیرد نیز منظور بفرماید.
***
۱۰۳۶- وعنه : أنَّ رسول اللهج أتى المقبرة، فَقَالَ: «السَّلاَمُ عَلَيْكُمْ دَارَ قَومٍ مُؤْمِنِينَ، وَإنَّا إنْ شَاءَ اللهُ بِكُمْ لاَحِقُونَ، وَدِدْتُ أنَّا قَدْ رَأَيْنَا إخْوانَنَا». قالوا: أوَلَسْنَا إخْوَانَكَ يَا رسول الله؟ قَالَ: «أنْتُمْ أصْحَابِي، وَإخْوَانُنَا الَّذِينَ لَمْ يَأتُوا بَعْدُ». قالوا: كَيْفَ تَعْرِفُ مَنْ لَمْ يَأتِ بَعْدُ مِنْ أُمَّتِكَ يَا رَسولَ الله؟ فَقَالَ: «أرَأيْتَ لَوْ أنَّ رَجُلاً لَهُ خَيلٌ غُرٌّ مُحَجَّلَةٌ بَيْنَ ظَهْرَيْ خَيْلٍ دُهْمٍ بُهْمٍ، ألا يَعْرِفُ خَيْلَهُ؟» قالوا: بَلَى يَا رسول الله، قَالَ: «فإنَّهُمْ يَأتُونَ غُرّاً مُحَجَّلينَ مِنَ الوُضُوءِ، وأنَا فَرَطُهُمْ عَلَى الحَوْضِ». [روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش:۲۴۹]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجبه قبرستان رفت و فرمود: «سلام بر شما ای مؤمنان ساکن در این سرا! و ما هر زمان که الله بخواهد، به شما خواهیم پیوست. دوست داشتم برادران خود را میدیدیم». اصحابشعرض کردند: «ای رسولخدا! آیا مگر ما برادران شما نیستیم؟» فرمود: «شما دوستان و یاران من هستید؛ و برادران ما، کسانی هستند که هنوز نیامدهاند». گفتند: ای رسولخدا! چگونه آندسته از امت خویش را که هنوز نیامدهاند، میشناسی؟ فرمود: «به من بگویید: اگر اسبهای یک مرد با پیشانی و دست و پای سفید در میان گلهای سیاه و همرنگ باشند، آیا آن مرد اسبان خود را نمیشناسد؟» گفتند: بله، ای رسولخدا! فرمود: «آنها با سیما و اندامی سفید و نورانی در اثر وضو میآیند و من، پیشاپیش آنان سرِ حوض کوثر ایستادهام».
شرح
مؤلفحدیثی بدین مضمون آورده است که ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجبه قبرستان رفت و فرمود: «السَّلاَمُ عَلَيْكُمْ دَارَ قَومٍ مُؤْمِنِينَ، وَإنَّا إنْ شَاءَ اللهُ بِكُمْ لاَحِقُونَ»؛ یعنی: «سلام بر شما ای مؤمنان ساکن در این سرا! و ما هر زمان که الله بخواهد، به شما خواهیم پیوست».
پیامبرجابتدا از رفتن به قبرستان منع نمود؛ زیرا مردم تازهمسلمان بودند و هنوز وابستگیهایی به قبور داشتند و بیمِ آن میرفت که به شرک و فتنهی قبور دچار شوند. اما هنگامیکه ایمان در دلهایشان نهادینه شد، رسولاللهجآنان را به زیارت قبور دستور داد و فرمود: «كُنْتُ نَهَيْتُكُمْ عَنْ زِيارَة القُبُورِ فَزُورُوهُا؛ فَإِنَّهَا تُذَكِّرُنَا بِالآخِرَةِ». [صحیح مسلم، ش: (۹۷۷، ۱۹۷۷) به نقل از بریده بن حصیبس. [این حدیث پیشتر بهشمارهی ۵۸۶ آمده است. (مترجم)])] یعنی: «پیشتر شما را از زیارت قبور، نهی میکردم؛ اما اینک به زیارت قبور- یعنی به قبرستان- بروید؛ زیرا رفتن به قبرستان، ما را به یادِ آخرت میاندازد». و در روایتی آمده است: «تُذَكِّرُ الآخِرَةَ»؛ یعنی: «زیارت قبور، یادآورِ آخرت است». بدینسان پیامبرجامتش را به رفتن به قبرستان دستور داد و حکمتش را بیان نمود؛ انسانی که بر روی زمین راه میرود، با رفتن به قبرستان بهیاد میآورد که سرانجام، درون این خاک میرود؛ اما نمیداند که آنروز چه زمانی فرا میرسد؟ چهبسا انسان، بامدادِ یک روز روی زمین است و شامگاه همان روز، زیرِ خروارها خاک؛ و یا شامگاه را روی زمین سپری میکند و فردایش در شکم خاک قرار میگیرد! لذا رفتن به قبرستان انسان را به یادِ آخرت میاندازد. هنگامیکه انسان به قبرستان میرود، به پدر، عمو، همسر یا برادرش میاندیشد که دیروز با او همسفره بودند و با او بر سر یک سفره میخوردند و میآشامیدند؛ با او میخندیدند و با او در ناز و نعمت بودند؛ اما اینک در قبرهایشان در گرو اعمال خویش هستند. و بدین ترتیب سال گذشته را بهیاد میآورد که در چنین وقتی با هم، و خوش و خرم بودند و از دنیا لذت میبردند و خوش میگذراندند؛ اما اینک آنها رفتهاند و دنیا را ترک گفتهاند و در گرو کردار خویش هستند؛ هرکس هر کاری که انجام دهد، آنرا میبیند؛ چه خوب باشد و چه بد. لذا رفتن به قبرستان، یادآورِ آخرت است؛ پس گهگاهی به قبرستان بروید و به اینها بنگرید که در سینهی خاک خفتهاند و تنها اللهﻷتعدادشان را میداند؛ گویا همین دیروز با ما بودند و اینک در درون زمین هستند! یا الله! امروز و فرداست که هریک از ما در کنار اینها بخوابیم و خروارها خاک روی ما بریزند. لذا به فرمودهی رسولاللهج: رفتن به قبرستان یادآورِ آخرت است. از اینرو رسولاللهجگهگاهی به قبرستان بقیع میرفت و به اهل بقیع سلام میگفت و برایشان دعا میکرد: «السَّلاَمُ عَلَيْكُمْ دَارَ قَومٍ مُؤْمِنِينَ»؛ یعنی: «سلام بر شما ای مؤمنان ساکن در این سرا!» الله بهتر میداند؛ اما چنین بهنظر میرسد که پیامبرجبه آنان سلام میگفت و آنان نیز میشنیدند؛ زیرا مورد خطاب قرار دادن کسی که نمیشنود، بیمورد است؛ اما آنها نمیتوانند جواب دهند. زیرا در قبرهایشان هستند. میفرمود: «السَّلاَمُ عَلَيْكُمْ دَارَ قَومٍ مُؤْمِنِينَ، وَإنَّا إنْ شَاءَ اللهُ بِكُمْ لاَحِقُونَ»؛ یعنی: «سلام بر شما ای مؤمنان ساکن در این سرا! و ما هر زمان که الله بخواهد، به شما خواهیم پیوست». آری؛ پیامبرجدرست فرمود؛ هر زندهای میمیرد و به مردگان میپیوندد. لذا میفرمود: «وَإنَّا إنْ شَاءَ اللهُ بِكُمْ لاَحِقُونَ»؛ یعنی: «و انشاءالله ما به شما میپیوندیم». اما چرا میفرمود: «انشاءالله»؛ در صورتی که مردن و پیوستن به مردگان، امری قطعیست؟! علما رحمهمالله در اینباره دیدگاههای گوناگونی دارند؛ اما دیدگاه صحیح، این است که هیچ اشکالی در گفتن «انشاءالله»یا گفتن این عبارت بهصورت معلّق وجود ندارد؛ زیرا گفتن «انشاءالله»در اینجا به معنای نقضِ این واقعیت نیست؛ بلکه به معنای موکول کردن مُردن به اراده و مشیت الهیست. به عبارت دیگر: معنایش، این است که ما به خواست و ارادهی اللهﻷ، یعنی هر زمان که الله بخواهد، به شما میپیوندیم؛ زیرا خواست، خواستِ اوست و اوست که هرچه بخواهد، اراده میکند و فرمان میدهد؛ آری! اللهﻷهرچه بخواهد و دربارهی هرکس که بخواهد، تدبیر میکند. آیا مگر اللهﻷنفرموده است:
﴿لَّقَدۡ صَدَقَ ٱللَّهُ رَسُولَهُ ٱلرُّءۡيَا بِٱلۡحَقِّۖ لَتَدۡخُلُنَّ ٱلۡمَسۡجِدَ ٱلۡحَرَامَ إِن شَآءَ ٱللَّهُ ءَامِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُءُوسَكُمۡ وَمُقَصِّرِينَ﴾ [الفتح: ٢٧]
بهراستی الله، رؤیای پیامبرش را تحقق بخشید که انشاءالله ایمن و در حالی که موی سرتان را تراشیده و کوتاه کردهاید، وارد مسجدالحرام خواهید شد.
یعنی الله متعال ورود اصحابشبه مسجدالحرام را با قید «انشاءالله»ذکر فرمود؛ اگرچه بر ورودشان به مسجدالحرام، با قسم و «لام» و «نون» تأکید نمود و بدینسان روشن گردید که ورودشان به مسجدالحرام قطعیست. از اینرو آنگاه که در صلح حدیبیه قرار شد که رسولاللهجو یارانش بازگردند، عمرسبه پیامبرجعرض کرد: آیا مگر شما نفرمودید که وارد مسجدالحرام میشویم و کعبه را طواف میکنیم؟ رسولاللهجفرمود: آری؛ اما آیا مشخص کردم که همین امسال این کار را میکنیم؟ لذا مطمئن باش که به مسجدالحرام میروی و خانهی کعبه را طواف میکنی. لذا گفتنِ «انشاءالله»در دعای زیارت قبور، بدین معنا نیست که در پیوستن به مردگان شک و تردید وجود دارد؛ بلکه بدین معناست که پیوستنِ ما به شما در اختیار خودمان نیست و به اراده و مشیت اللهﻷبستگی دارد؛ یعنی هر زمان که الله بخواهد، به شما میپیوندیم. سپس رسولاللهجفرمود: «دوست داشتم برادران خود را میدیدیم». سبحانالله! رسولاللهجآرزو کرد که برادران خویش را ببیند؛ امید است که اللهﻷهمهی ما را در جرگهی اینها قرار دهد. اصحابشعرض کردند: «ای رسولخدا! آیا مگر ما برادران شما نیستیم؟» فرمود: «شما یاران و دوستان من هستید»؛ دوست، هم برادرِ انسان است و هم چیزی فراتر از آن. و برادر، برادر است و بس. فرمود: «شما یاران من هستید». یعنی: به من نزدیکترید. لذا صحابهشهم دوستان رسولاللهجبودند و هم برادران آن بزرگوار؛ و نسلهای پس از صحابهش، فقط دوستانِ پیامبرجهستند و یاران او بهشمار نمیآیند.
فرمود: «دوست داشتم برادران خود را میدیدیم». اصحابشعرض کردند: «ای رسولخدا! آیا مگر ما برادران شما نیستیم؟» پاسخ داد: «شما یاران و دوستان من هستید؛ و برادران ما، کسانی هستند که هنوز نیامدهاند». یعنی کسانی که مرا ندیدهاند، اما به من ایمان میآورند. یا الله! همهی حمد و ستایش ویژهی توست؛ یا الله! ما را بر توحید و ایمان ثابتقدم بگردان. ایشان به رسولاللهجایمان میآورند و با اینکه آن بزرگوار را ندیدهاند، باور دارند که بهراستی فرستادهی الله متعال است؛ باورشان به رسولاللهجبهگونهایست که گویا او را دیدهاند. گفتند: ای رسولخدا! چگونه اینها را که هنوز نیامدهاند، میشناسی؟ رسولاللهجدر پاسخشان، مردی را مثال زد که اسبانی با پیشانی و دست و پای سفید دارد و گلهاش با گلهای سیاه و همرنگ آمیخته میشوند؛ سپس پرسید: «آیا آن مرد اسبان خود را نمیشناسد؟» گفتند: بله، ای رسولخدا! فرمود: «امت من با سیما و اندامی سفید و نورانی میآیند» [ر.ک: صحیح بخاری، ش: ۱۳۶؛ و مسلم، ش: (۲۴۷، ۲۴۹) بهنقل از ابوهریرهسو نیز صحیح مسلم، ش: ۲۴۸ بهنقل از حذیفهس] که اثرِ وضوست. این هم فضیلت وضو را میرساند و نشان میدهد که این امت، روز قیامت با چهرههای نورانی و دستها و پاهایی سفید و درخشان که اثر وضوست، به میدان حشر میآیند و مردم در آن روز بزرگ آنان را میشناسند و بدینسان امت این پیامبر بزرگوارجبا این نشانهی انحصاری شناخته میشوند. از الله متعال میخواهم که به لطف و بزرگواری خویش همهی ما را در چنین سیمایی محشور بفرماید و در ظاهر و باطن، ما را جزو امت محمدجبگرداند؛ بهیقین که الله بر هر کاری تواناست.
***
۱۰۳۷- وعنه أنَّ رسولُ اللهج قَالَ: «ألا أدلُّكَم على ما يَمْحُو الله بِهِ الْخَطايا، ويرْفَعُ بِهِ الدَّرجات؟» قالوا: بلى يا رسُولَ الله، قال: «إسباغ الْوُضوءِ على الْمَكَارِهِ وكَثْرةُ الْخُطَا إِلَى الْمسَاجِد، وانْتِظَارُ الصَّلاةِ بعْدِ الصَّلاةِ، فَذلِكُمُ الرّبَاطُ فَذلِكُمُ الرّبَاطُ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۲۵۱. [این حدیث پیشتر بهشمارهی ۱۳۳ آمده است. (مترجم)])]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «آیا شما را به کاری راهنمایی کنم که الله با آن، گناهان را محو میکند و درجات شما را بالا میبرد؟» گفتند: بله، ای رسول خدا! فرمود: «تکمیل وضو در سختیها و گامهای زیاد به سوی مساجد و پس از هر نمازی به انتظار نماز بودن؛ چنین اعمالی، مانند جهاد در راه الله، ارزشمند و پرفضیلت است؛ چنین اعمالی، مانند جهاد در راه الله، ارزشمند و پرفضیلت است».
۱۰۳۸- وعن أَبي مالك الأشعريس قال: قَالَ رسول اللهج: «الطُّهُورُ شَطْرُ الإيمَانِ».[روایت مسلم؛ این حدیث پیشتر به صورت مفصل در باب صبر گذشت.] [صحیح مسلم، ش: ۲۲۳. [نگا: حدیث شمارهی ۲۶. (مترجم)])]
ترجمه: ابومالک اشعریسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «پاكيزگي، نصف ايمان است».
[نووی: و در همین باب میتوان به حدیث عمرو بن عبسهساشاره کرد که پیشتر در پایانِ باب امیدِ به رحمت پروردگار گذشت که حدیثی بزرگ است و مواردی از خیر و نیکی را در خود دارد.]
۱۰۳۹- وَعَنْ عُمَرَ بْنِ الخَطّابِس عَنِ النَّبِيِّج قَالَ: «مَا مِنْكُمْ مِنْ أحَدٍ يَتَوَضَّأُ فَيُبْلغُ - أَوْ فَيُسْبِغُ- الوُضُوءَ، ثُمَّ يَقُولُ: أشهَدُ أنْ لا إله إِلا اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، وَأشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ؛ إِلاَّ فُتِحَتْ لَهُ أَبْوَابُ الجَنَّةِ الثَّمَانِيَةُ يَدْخُلُ مِنْ أَيِّهَا شَاءَ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۲۵۱]
وزاد الترمذي: «اللهمَّ اجْعَلْنِي مِنَ التَّوَّابِينَ، وَاجْعَلْنِي مِنَ المُتَطَهِّرِينَ». [نگا: صحیح الترمذی، از آلبانیش: ۴۸]
ترجمه: عمر بن خطابسمیگوید: پیامبرجفرمود: «هرکس از شما وضو بگیرد و وضویش را درست و کامل بگرداند، آنگاه بگوید: "أشهَدُ أنْ لا إله إِلا اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، وَأشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ"درهای هشتگانهی بهشت به روی او گشوده میشود تا از هر کدام که میخواهد، وارد بهشت گردد».
ترمذی، افزون بر این الفاظ آورده است: «اللهمَّ اجْعَلْنِي مِنَ التَّوَّابِينَ، وَاجْعَلْنِي مِنَ المُتَطَهِّرِينَ». [ترجمهی دعا: «شهادت میدهم که معبود راستینی جز الله که یکتا و بیشریک است، وجود ندارد و گواهی میدهم که محمد، بنده و فرستادهی اوست؛ یا الله! مرا در شمارِ توبهکنندگان و پکیزگان قرار بده»]
شرح
این احادیث در بیان فضیلت وضوست؛ پیشتر نیز حدیثی در اینباره گذشت که ما، در شرح آن به موضوع زیارت قبور پرداختیم و یادآور شدیم که رفتن به قبرستان، انسان را به یاد آخرت میاندازد. گفتنیست: زیارت قبور یا رفتن به قبرستان، برای زنان جایز نیست؛ زیرا پیامبرجزنانی را که به زیارت قبور میروند، نفرین کرده است؛ زيرا پیامبرجزنانی را که به قبرستان میروند و نیز کسانی را که قبرها را سجدهگاه و محل عبادت قرار میدهند، نفرین کرده و بر آنانکه روی قبرها، چراغ روشن میکنند، لعنت فرستاده است. علتش، این است که زن تحت تأثیر احساسات خویش قرار دارد و نمیتواند عواطفش را آنگونه که باید کنترل کند؛ از اینرو ممکن است شیون و زاری کند یا به سر و صورتش بزند و یا فریاد و فغان سر دهد. علت دیگرش، این است که معمولاً قبرستانها خالیست؛ لذا بیمِ آن میرود که افرادِ فرصتطلب و سبکسر به دنبال زنی که به قبرستان میرود، به راه بیفتند و این، زمینهساز فتنه و فساد اخلاقیست. از اینرو پیامبرجزنانی را که به قبرستان میروند، نفرین کرده است. قابل یادآوریست که اگر گذرِ زن بهطور اتفاقی، نه بهقصدِ زیارت، به قبرستان بیفتد، ایرادی ندارد که همانند مردان، بایستد و بر اهل قبرستان سلام کند و دعا نماید. یعنی: عبور اتفاقیِ زن از قبرستان، هنگامیکه از روی قصد نیست، با رفتن وی از روی قصد به قبرستان فرق میکند. همچنین باید دانست که مردگان خفته در قبر، هرچه هم نیکوکار و پرهیزگار بودهاند، برای خودشان نیز مالک هیچ نفع و زیانی نیستند و هیچ کاری از آنان ساخته نیست؛ تا چه رسد به اینکه به دیگران نفع یا زیانی برسانند؛ از اینرو برای آنان دعا میکنیم؛ نه اینکه آنان را بهفریاد بخوانیم. همانگونه که پیشتر گذشت، پیامبرجبرایشان دعا کرد؛ پس، مردگان نه در موقعیتی هستند که از آنان دعا بخواهیم و نه وضعیتی دارند که بهفریاد خوانده شوند؛ زیرا هیچ نفعی نمیرسانند و هیچ کاری از آنان ساخته نیست. الله متعال میفرماید:
﴿وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّن يَدۡعُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَن لَّا يَسۡتَجِيبُ لَهُۥٓ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَهُمۡ عَن دُعَآئِهِمۡ غَٰفِلُونَ ٥ وَإِذَا حُشِرَ ٱلنَّاسُ كَانُواْ لَهُمۡ أَعۡدَآءٗ وَكَانُواْ بِعِبَادَتِهِمۡ كَٰفِرِينَ ٦﴾ [الاحقاف: ٥، ٦]
و هیچکس گمراهتر از کسی نیست که کسانی جز الله را بهفریاد میخواند که تا روز قیامت نیز درخواستش را پاسخ نمیگویند و آنان (=معبودان باطل) از دعا و درخواست ایشان بیخبرند. و هنگامی که مردم برانگیخته میشوند، معبودان باطل، دشمن ایشان خواهند بود و منکِر عبادت اینها خواهند گشت.
و میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ مَا يَمۡلِكُونَ مِن قِطۡمِيرٍ ١٣ إِن تَدۡعُوهُمۡ لَا يَسۡمَعُواْ دُعَآءَكُمۡ وَلَوۡ سَمِعُواْ مَا ٱسۡتَجَابُواْ لَكُمۡۖ وَيَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ يَكۡفُرُونَ بِشِرۡكِكُمۡۚ وَلَا يُنَبِّئُكَ مِثۡلُ خَبِيرٖ ١٤﴾ [فاطر: ١٣، ١٤]
و آنانکه جز الله (به فریاد) میخوانید، مالک پوست نازک هستهی خرما نیز نیستند. اگر آنان را بخوانید، دعا و خواستهی شما را نمیشنوند و اگر بشنوند، پاسختان را نمیدهند و روز قیامت شرک شما را انکار میکنند و هیچکس مانند پروردگار دانا، تو را (از حقایق و فرجام امور) باخبر نمیسازد.
و اینک به حدیثِ دیگری میپردازیم که مؤلفدر این باب آورده است؛ ابوهریرهسمیگوید: پیامبرجفرمود: «آیا شما را به کاری راهنمایی کنم که الله با آن، گناهان را محو میکند و درجات شما را بالا میبرد؟» گفتند: بله، ای رسول خدا! فرمود: «تکمیل وضو در سختیها و گامهای زیاد به سوی مساجد و پس از هر نمازی به انتظار نماز بودن؛ چنین اعمالی، مانند جهاد در راه الله، ارزشمند و پرفضیلت است؛ چنین اعمالی، مانند جهاد در راه الله، ارزشمند و پرفضیلت است».
منظور از کامل کردن وضو در سختیها، این است که انسان به دلیل سرمای هوا و در نتیجه سرد بودن آب، یا به علت دسترسی دشوار به آب در اثر بارش شدید باران، و یا به هر دلیلِ دیگری، برای وضو گرفتن متحمل سختی میشود؛ اما بهرغم این شرایط سخت، وضوی کاملی میگیرد. البته تحمل سختی برای وضو گرفتن، با زیانبار بودن آب برای انسان، فرق میکند؛ یعنی اگر استعمال آب برای کسی مضر باشد، باید تیمم بگیرد. خلاصه اینکه تحمل سختی برای وضو گرفتن، محو شدن گناهان و رفع درجات را در پی دارد؛ اما این، بدین معنا نیست که انسان، خودش را بهعمد در مشقت بیندارد و با وجودِ آبِ گرم، با آبِ سرد وضو بگیرد و بگوید: من، با آب سرد وضو میگیرم تا اجر و ثواب بیشتری به من برسد! چنین کاری، پایهی شرعی ندارد؛ زیرا الله متعال میفرماید:
﴿مَّا يَفۡعَلُ ٱللَّهُ بِعَذَابِكُمۡ إِن شَكَرۡتُمۡ وَءَامَنتُمۡ﴾ [النساء : ١٤٧]
اگر سپاسگزار باشید و ایمان بیاورید، الله را با عذاب شما کاری نیست.
پیامبرجشخصی را دید که زیر آفتاب ایستاده بود؛ علتش را پرسید. گفتند: این مرد نذر کرده است که زیر آفتاب بایستد و به سایه نرود. پیامبرجآنمرد را از این کار باز داشت و دستور داد که به سایه برود. لذا برای انسان شایسته نیست که خودش را اذیت کند و فرمان هم نیافته است که چنین رویکردی داشته باشد؛ بلکه آسانترین روشِ عبادت، برتر است؛ البته اگر برای عبادتی چارهای جز تحمل مشقت نباشد، در این صورت، بهخاطر تحمل سختی و مشقت نیز پاداش مییابد؛ زیرا به اختیارِ خودش نیست و چارهی دیگری ندارد.
همانگونه که در حدیث آمده است، گامهای فراوان به سوی مساجد نيز سبب محو گناهان و رفع درجات است. این، نشان میدهد که محل نماز جماعت، مساجد است؛ نه خانهها. لذا کسی که گامهایش به سوی مسجد، فراوان باشد، الله متعال گناهانش را از او میزداید و درجاتش را بالا میبَرَد. در حدیثی آمده است: «هرگاه یکی از شما، وضوی درست و کاملی بگیرد و به مسجد برود و قصدی جز نماز نداشته و انگیزهای جز نماز، بلندش نکرده باشد، تا زمانی که وارد مسجد گردد، با هر قدمی که برمیدارد، یک درجه بر درجاتش افزود میشود، و یکی از گناهاش کم میگردد. و هنگامی که وارد مسجد شود، مادامی که در انتظار نماز نشسته، گویا در حالِ نماز است. و فرشتگان برای کسی که در جای نمازش نشسته تا مادامی که بیوضو یا باعث آزار کسی نشده است، دعا میکنند و میگویند: یا الله! بر او رحم فرما و او را بیامرز؛ یا الله! توبهی او را بپذیر». [مفهوم حدیثیست که پیشتر بهشمارهی ۱۱ گذشت. [مترجم])] «فراوانیِ گامها به سوی مسجد» بدین معناست که انسان همواره به مسجد برود؛ اگرچه با مسجد فاصله داشته باشد و معنایش این نیست که انسان بهقصد مسیر طولانیتر را برای رفتن به مسجد انتخاب کند یا اینکه گامهایش را کوتاهتر از حدّ عادی بردارد. بلکه باید به روش عادی خویش گام بردارد و راه طولانیتر را انتخاب نکند؛ بهعنوان مثال: اگر دو مسیر برای رفتن به مسجد، پیشِ روی شماست که یکی کوتاه و دیگری، طولانیتر است، مسیر کوتاهتر را انتخاب کنید. ولی اگر مسجد، دور باشد و راه و چارهی دیگری نباشد، روشن است که فراوانیِ گامها بهسوی مسجد، سبب زدوده شدن گناهان و بالا رفتن درجات است.
«پس از هر نمازی به انتظار نماز بودن»، بدین معناست که وقتی از یک نماز فازغ شدید، منتظر و مشتاقِ نمازِ بعدی باشید؛ بدینسان قلبمان به مسجد، وابسته است و همواره به مسجد، تعلقِ خاطر داریم. این هم بخشش گناهان و رفع درجات را در پی دارد. رسولاللهجفرمود: «فَذلِكُمُ الرّبَاطُ فَذلِكُمُ الرّبَاطُ»؛ واژهی رباط در اصل به جهاد کردن و جنگیدن با دشمن و آماده کردن ساز و برگ جنگی و بستن تجهیزات نظامی اطلاق میشود و جزو برترین اعمال نیک بهشمار میرود. لذا مفهوم حدیث از این قرار است که تکمیل وضو و رعایت پاکی و طهارت، و نیز ادای نماز، همانند جهاد در راه الله متعال، ارزشمند و پرفضیلت است.
همچنین گفتهاند که واژهی «رباط» در اینجا، اسمیست به معنای وسیله یا ابزار بستن؛ همینطور تکمیل وضو و نماز نیز انسان را از انجام گناه و معصیت بازمیدارد.
«رباط» همخانوادهی واژهی «مرابطه» است که به مفهوم آمادگی برای کارهای نیک و مداومت و پایبندی بر آن میباشد؛ همانگونه که اللهﻷمیفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ ٢٠٠﴾[آل عمران: ٢٠٠]
ای مؤمنان! شکیبایی کنید و پایداری نمایید و برای جهاد (و دیگری کارهای نیک) آماده باشید و تقوای الله پیشه سازید؛ باشد که رستگار شوید.
سپس مؤلف حدیثِ ابومالک اشعریسرا نقل کرده است که پیامبرجفرمود: «الطُّهُورُ شَطْرُ الإيمَانِ»؛ یعنی: «پاکیزگی، نصف ایمان است». واژهی «طُّهُورُ»یا پاکیزگی، شاملِ طهارت با آب، و تیمم و نیز پاکیِ قلب از شرک و شک، و کینه و بدخواهی نسبت به مسلمانان و همچنین شاملِ پاکی از دیگر چیزهاییست که پاک شدن از آنها میباشد. لذا هم طهارت و پاکیِ ظاهری را در برمیگیرد و هم طهارت و پاکی معنوی یا باطنی را. لذا طهارت و پاکیزگی، نصف ایمان است و نیمهی دیگر ایمان، آراسته شدن به اخلاق نیکو و کارهای شایسته میباشد؛ زیرا کمالِ هر چیزی به این است که ابتدا از هرگونه آلودگی و شائبهای پاک شود و سپس با فضایل و ارزشها تکمیل گردد؛ به عبارت دیگر: کمالِ هر چیزی، دو نیمه دارد: یک نیمهاش پاک شدن از رذایل و آلودگیهاست و نیمهی دیگرش، آراستگی به فضایل و ارزشها. از اینرو پیامبرجفرمود: «پاکیزگی، نصف ایمان است» و نیمهی دیگر را باید با فضایل و ارزشها، یعنی با آراسته شدن به اخلاق نیکو و کارهای شایسته تکمیل کرد.
سپس مؤلفاین باب را با حدیثی از عمر بن خطابسبه پایان رسانده است؛ حدیثی بدین مضمون که عمر بن خطابسمیگوید: پیامبرجفرمود: «هرکس از شما وضو بگیرد و وضویش را کامل بگرداند، آنگاه بگوید: "أشهَدُ أنْ لا إله إِلا اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، وَأشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ"درهای هشتگانهی بهشت به روی او گشوده میشود تا از هر کدام که میخواهد، وارد بهشت گردد». ترمذی، افزون بر این الفاظ آورده است: «اللهمَّ اجْعَلْنِي مِنَ التَّوَّابِينَ، وَاجْعَلْنِي مِنَ المُتَطَهِّرِينَ». [ترجمهی دعا، پیشتر ذکر شد] اينها، بخشی از احادیثیست که بیانگر فضیلت وضو میباشد و مؤلفهمهی روایتهای موجود در اینباره را نیاورده است؛ اما اگر فقط یک حدیث در فضیلتِ وضو وجود داشت، باز هم بهتنهایی بیانگر اهمیت این عملِ نیک بود. الله متعال به همگان توفیقهایی بدهد که خیر و صلاح دنیا و آخرتشان در آن است.
۱۰۴۰- عن أَبي هريرةس أنَّ رسول اللهج قَالَ: «لَوْ يَعْلَمُ النَّاسُ مَا في النِّدَاءِ والصَّفِ الأَوَّلِ، ثُمَّ لَمْ يَجِدُوا إِلا أنْ يَسْتَهِمُوا عَلَيْهِ لاسْتَهَمُوا عَلَيْهِ، ولو يَعْلَمُونَ مَا فِي التَّهْجِيرِ لاسْتَبَقُوا إِلَيْهِ، وَلَوْ يَعْلَمُونَ مَا فِي العَتَمَةِ وَالصُّبْحِ لأَتَوْهُمَا وَلَوْ حَبْواً».[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۶۱۵؛ و صحیح مسلم، ش: ۴۳۷]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «اگر مردم از فضیلت اذان و صف اول آگاه بودند و برای دستیابی به آن چارهای جز قرعهکشی نداشتند، بهقطع قرعهکشی میکردند. و اگر میدانستند که زود رفتن به نماز چه فضیلتی دارد، حتماً به سوی آن بر یکدیگر سبقت میجستند. و اگر میدانستند که چه پاداش بزرگی در نمازهای عشا و صبح نهفته است، بر روی زمین میخزیدند و در این دو نماز، شرکت میکردند».
شرح
مؤلفدر کتابش «ریاضالصالحین» بابی در فضیلت اذان گشوده است.
اذان، اعلام نماز است که اگر در ابتدای وقت نماز باشد، از فرا رسیدن وقتِ آن خبر میدهد و اگر با تأخیر باشد، فراخوانِ نماز است؛ یعنی انسان با عباراتی که میدانید، بانگ سر میدهد و اعلام میکند که وقتِ نماز فرا رسیده است؛ البته در تابستان نماز ظهر را بهتأخیر میاندازند تا هوا خنکتر شود؛ لذا دیرتر اذان میدهند. همچنین اگر نماز عشا را بهتأخیر بیندازند، در اذان عشا نیز تأخیر میکنند. اما بهطور کلی همینکه وقت نماز فرا میرسد، اذان میگویند؛ زیرا پیامبرجفرموده است: «فَإِذَا حَضَرَتِ الصَّلاةُ فَلْيُؤَذِّنْ لَكُمْ أَحَدُكُمْ». [صحیح بخاری، ش: (۶۲۸، ۶۳۱، ۶۸۵، ۶۰۰۸، ۷۲۴۶)؛ و مسلم، ش: ۶۷۴ بهنقل از: مالک بن حویرثس] یعنی: «هرگاه وقتِ نماز فرا رسید، یکی از شما اذان بگوید».
اذانِ مشروع، همان بانگیست که برای نمازهای پنجگانه سر میدهند و در سال دوم هجری واجب گردید؛ یعنی اذان، دو سال پس از هجرت پیامبرجبه مدینه واجب شد. جریان از این قرار بود که صحابهشهنگامِ مشورت و رایزنی بر سرِ نحوهی اعلام وقت نماز، دیدگاههای گوناگونی داشتند. نظرِ برخی از آنان این بود که هرگاه وقت نماز فرا میرسد، آتش بزرگی روشن کنند تا مردم آنرا ببینند و متوجه وقت نماز شوند. عدهای میگفتند: با زنگِ بزرگی فرا رسیدن وقت نماز را اعلام کنیم؛ مانند نصارا که مراسم دینی خود را با ناقوس اعلام میکنند. برخی هم پیشنهاد کردند که مانند یهودیان، از شیپور استفاده کنیم؛ اما پیامبرجهیچیک از این پیشنهادها را نپسندید. یکی از اصحابشبه نامِ عبدالله بن زید انصاریسمردی را در خواب دید که ناقوسی در دست داشت؛ به او گفت: آیا این ناقوس، فروشیست؟ آن مرد پرسید: میخواهی با آن چهکار کنی؟ عبداللهسپاسخ داد: میخواهم با آن، وقتِ نماز را اعلام کنم. آن مرد گفت: آیا میخواهی روش بهتری به تو نشان دهم؟ عبداللهسگفت: آری. آنگاه آن مرد نحوهی اذان و اقامه را به عبداللهسآموزش داد. صبح که شد، عبداللهسنزد پیامبرجآمد و خوابش را برای آن بزرگوار تعریف کرد. پیامبرجفرمود: «این، خواب راستینیست؛ آنرا به بلال آموزش بده». و بدین ترتیب بلالسبهعنوان مؤذن پیامبرجتعیین گردید و اذان گفت. در زمان عثمان بن عفانسکه جمعیت مسلمانان بهطور چشمگیری افزایش یافت، پیش از اذان دوم که همزمان با آمدنِ امام بود، اذان نخست نیز معین گردید و بدینترتیب در جمعه، دو بار اذان میگویند: یکی اذان نخست که اعلام دخول وقت است تا مردم برای نماز آماده شوند؛ و دیگری، اذان دوم که همزمان با آمدن امام میباشد. پیامبرجدر رمضان به بلالسدستور داد که در پایان شب، برای اعلام وقت سحر، اذان بگوید و فرمود: «إِنَّ بِلالاً يُؤَذِّنُ بِلَيْلٍ لِيُوقِظَ نَائِمَكُمْ وَيَرْجِعَ قَائِمُكُمْ فَكُلُوا وَاشْرَبُوا حَتَّى يُؤَذِّنَ اِبْنُ أُمّ مَكْتُوم؛ فَإنَّهُ لا يُؤَذِّنُ حتّی يطلع الفجرُ». [صحيح است؛ صحیح الجامع، ش: ۲۰۴۰] یعنی: «بلال، زمانی اذان میدهد که هنوز شب است تا کسی که خوابیده بیدار شود و کسی که بیدار است، سحری بخورد؛ لذا - پس از اذان بلال- بخورید و بیاشامید تا اینکه عبدالله بن اممکتوم اذان بگوید؛ زیرا او زمانی اذان میدهد که فجر طلوع میکند». بدینسان پیامبرجبیان فرمود که اذانِ پایانِ شب که مردم آنرا اذان اول مینامند، برای طلوع فجر و نماز صبح نیست؛ بلكه برای اعلام وقتِ سحر میباشد. زیرا اذان صبح، پس از دخول وقت است؛ اما اذان اول جمعه، سنت عثمانسمیباشد که یکی از خلفای راشدینشبهشمار میآید و پیامبرجبه پیروی از سنت خلفای راشدین دستور داده است. برخی از کسانی که ادّعای سنّی بودن دارند، میگویند: اذان اول جمعه، برای ما قابل قبول نیست؛ زیرا بدعت میباشد و در زمان پیامبرجنبوده است! این افراد بیآنکه درک کنند، با گفتن چنین سخنی، در حقیقت بر پیامبرجو خلفای راشدین و دیگر اصحابشخرده میگیرند. سخن این افراد، از آن جهت بدگویی از پیامبر اعظمجمیباشد که آن بزرگوار فرموده است: «عَلَيْكُمْ بسُنَّتي وَسُنَّةِ الْخُلُفَاءِ الرَّاشِدِينَ الْمَهْدِيِّين مِنْ بَعْدِي». [صحیح بخاری، ش: (۶۱۷، ۶۲۳، ۱۹۱۹، ۲۶۵۶)؛ و مسلم، ش: ۱۰۹۲ بهنقل از ابنعمرب] یعنی: «سنت من و سنت خلفای راشد و هدایتیافتهی پس از مرا بر خود لازم بگیرید». و بهاجماع مسلمانان، عثمانسجزو خلفای راشدین است؛ لذا عیبجویی از او، به معنای خردهگیری بر همهی خلفای راشدینشمیباشد و هرکس که از یکی از خلفای راشدین بدگویی نماید، گویا از همهی آنها بدگویی کرده است؛ همانگونه که تکذیب یکی از فرستادگان الهی، انکارِ همهی پیامبران بهشمار میآید. سخن این افراد، از آن جهت بدگویی از صحابهشمیباشد که آنان، این کارِ عثمانسرا رد نکردند؛ در صورتیکه صحابهشدر برابر خطای هیچکس سکوت نمیکردند. همانگونه که دیدگاه عثمانسدربارهی اتمام حج در «منا» را نپذیرفتند؛ اما همینها در برابر عثمانساذان اول جمعه را رد نکردند. پس آیا کسانی که قیافهی افراد دانا را به خود میگیرند و اذان اول جمعه را بدعت میپندارند، شریعت الهی و مصالحِ آنرا بهتر از صحابهشدرک میکنند و علم و دانش بیشتری دارند؟! رسولاللهجراست و درست فرموده است که: «نسلهای آخر این امت، نخستین نسلهای این امت را لعن و نفرین میکنند». [صحیح است؛ علامه آلبانیدر چندین جا این حدیث را صحیح دانسته است؛ از جمله: إرواء الغلیل، ش: ۲۴۵۵؛ مشکاۀ المصابیح، ش: ۱۶۵؛ الظلال، و التراویح، ص:۶؛ و در صحیح ابن ماجه، ش: (۴۰، ۴۱)؛ و السلسلة الصحیحة، ش: ۹۳۷] پناه بر الله؛ شگفتا از کسانی که از صحابهشبدگویی میکنند! لذا اذان اول جمعه بنا بر اشارهی پیامبر هدایت، محمد مصطفیجو نیز بدین دلیل که سنت امیر مؤمنان، عثمان بن عفانسمیباشد، و نیز بنا بر اجماع سکوتیِ صحابهش، اذانی شرعیست و هیچکس نمیتواند در اینباره اشکالتراشی کند. الله متعال، زبانِ کسانی را که بر خلفای راشدین و صحابهشخرده میگیرند، از بدگویی به این بزرگواران قطع کند.
ممکن است کسی بپرسد: نماز جمعه که در زمان پیامبرجوجود داشت؛ پس چرا شخص رسولاللهجاذان اول را بنا نفرمود و در یک حم صریح دربارهاش چیزی نگفت؟
پاسخ: سببش این بود که شمار مسلمانان مدینه در دوران عثمان سافزایش چشمگیری پیدا کرد و مدینه گسترش یافت؛ لذا ضرورت ایجاب میکرد که پیش از اذان دوم که همزمان با آمدن امام بود، اذان دیگری هم بدهند تا مردم متوجه شوند و زودتر به مسجد بیایند. البته کاری که عثمانسکرد، بیپایه نبود؛ زیرا رسولاللهجبه بلالسدستور داد که در پایان شب اذان بگوید؛ اذانی که پیش از دخول وقت صبح بود تا کسی که خوابیده است، بیدار شود و آنکه به نماز ایستاده، سَحَری بخورد. یعنی: این، مصلحت و هدفی شرعی بود؛ درست مانندِ اذان اول جمعه که در شرعی بودنِ آن هیچ اشکالی وجود ندارد. بنابراین نماز اول جمعه، بدین دلیل که سنت خلفای راشدینشمیباشد و به دلیلِ اشارهی پیامبرجو نیز بهاجماع آندسته از صحابهشکه در آن زمان زنده بودند، اذانی کاملاً شرعیست و اذانِ پایان شب در رمضان نیز بنا بر سخن صریح رسولاللهجمشروع میباشد؛ اما آیا در غیر رمضان نیز درست و شرعیست؟ میگوییم: با قیاس بر عملِ عثمانسبه این نتیجه میرسیم که اشکالی بر اذان پایان شب در غیر رمضان وارد نیست.
اینک به موضوعی در همینباره میپردازیم که حایز اهمیت است؛ برخی از متأخران گمان میکنند که گفتن: «الصَّلاة خَیرٌ مِنَ النّوْمِ»در اذان اولِ پیش از صبح، درست است. این پندار، اشتباه بسیار بزرگیست؛ زیرا پیامبرجبه بلالسدستور داد که این عبارت را در اذان صبح بگوید. چنانکه فرمود: «وَإِذَا أَذَّنْتَ بِالأوَّلِ مِنَ الصُّبْحِ فَقُلْ: الصَّلاةُ خَيْرٌ مِنَ النّوْمِ، الصَّلاةُ خَيْرٌ مِنَ النَّوْمِ»؛ یعنی: «در اذان اول صبح دو بار بگو: الصَّلاةُ خَيْرٌ مِنَ النَّوْمِ». اذان صبح را از آن جهت اذان اول صبح نامید که به اقامه نیز اذان گفته میشود و اقامه، اذان دوم است؛ لذا این عبارت را فقط در اذان صبح میگوییم، نه در اقامهی صبح. اما برخی از متأخران از این موضوع غافل ماندهاند؛ در صورتیکه پیامبرجفرموده است: «بَيْنَ كُلِّ أَذَانَيْنِ صَلاةٌ»؛ [صحیح بخاری، ش: (۶۲۴، ۶۲۷)؛ و صحیح مسلم، ش: ۸۳۸ بهنقل از عبدالله بن مغفلس]: «میان هر دو اذان، یعنی در بین هر اذان و اقامهای، نمازی وجود دارد». در صحیح امام مسلمآمده است که امالمؤمنین عایشهلمیگوید: وقتی اذان اول صبح داده میشد، پیامبرجبرمیخاست تا مؤذن بیاید و اذان دوم، یعنی اقامهی نماز را بگوید. در این حدیث تصریح شده است که اذان اول صبح، همان اذانیست که پس از دخول وقت داده میشود و اذان پایان شب، یعنی اذان سحر، اذان صبح نیست؛ بلکه برای این است که آنانکه خوابیدهاند، بیدار شوند و آنانکه بیدارند و به نماز ایستادهاند، سحری بخورند.
خلاصه اینکه اذان جزو برترین کارهاست و از امامت و پیشنمازی نیز برتر میباشد. زیرا مؤذن، شبانهروزی پنج بار و گاه بیش از این، بانگ عظمت و بزرگیِ اللهﻷو توحیدش را سر میدهد و رسالت پیامبرجرا با صدای بلند و رسا اعلام میکند و مردم را به نماز و رستگاری فرا میخواند؛ ولی این فضیلت برای امام یا پیشنماز جماعت، حاصل نمیشود. هر درخت و سنگ و کلوخی که صدای مؤذن را میشنود، روز قیامت به نفعش گواهی میدهد؛ از اینرو جایگاه اذان فراتر از جایگاه امامت است.
شاید این پرسش مطرح شود که اگر این گونه است، پس چرا خود رسول اللهجو نیز خلفای راشدینشاذان نمیگفتند؟ پاسخ علما این است که: پیامبرجو خلفای راشدینشمشغول رسیدگی به کارهای مردم بودند و چون فرصتِ این کار را نداشتند، کسی را بهعنوان مؤذن تعیین میکردند. گفتنیست که آن زمان مانند دوران ما نبود که مؤذن، وقت اذان و نماز را از روی ساعت تشخیص دهد؛ بلکه مؤذن در آن دوران ناگزیر بود که خورشید و حرکت سایه را زیر نظر بگیرد تا وقت نماز ظهر و نماز عصر را تشخیص دهد؛ همچنین برای تشخیص وقت مغرب و عشا، غروب خورشید و شَفَق را زیر نظر میگرفتند و باید طلوع سپیدهدم را نیز پیگیری میکردند تا وقت صبح را تشخیص دهند؛ لذا اذان در آن دوران، دشواریهای خاص خودش را داشت و وقتگیر بود. از اینرو رسولاللهجو خلفای راشدینش، خود مسؤولیت اذان را بر عهده نمیگرفتند؛ نه اینکه فضیلتِ اذان از امامت کمتر باشد؛ بلکه بدان سبب که آنان مشغول کارهایی بودند که آنان را از اذان باز میداشت. پیامبرجفضیلت اذان را اینگونه بیان فرمود که: «اگر مردم از فضیلت و پاداش اذان آگاه بودند و چارهای جز قرعهکشی نداشتند، بهقطع قرعهکشی میکردند». سبحان الله! یعنی قرعهکشی میکردند که چه کسی اذان بگوید. اما متأسفانه امروزه مردم، از این کارِ پرفضیلت شانه خالی میکنند و آنرا به یکدیگر حواله میدهند؛ یکی میگوید: تو اذان بده و دیگری، میگوید: خودت اذان بگو! لذا شایسته است که وقتی در سفر هستید، بکوشید که مؤذن، شما باشید. در مسافرتهای گروهی، چه سفر تفریحی باشد و چه سایر سفرها، یک نفر امیر یا سرپرست سفر است. لذا اگر امیرِ سفر، کسی را بهعنوان مؤذن تعیین کرد، برای کسی دیگر روا نیست که جلو برود و اذان بگوید؛ زیرا مؤذن، مشخص و تعیینشده است. همچنین اگر سرپرست سفر، مسؤولیت امامت و پیشنمازی را به کسی واگذار کرد، آنشخص امام است و برای کسی دیگر جایز نیست که جلو برود و امامت دهد؛ زیرا پیامبرجفرموده است: «وَلا يَؤُمَّنَّ الرَّجُلُ الرَّجُلَ في سُلْطَانِه»؛ [صحیح مسلم، ش: ۶۷۳، بهنقل از ابنمسعودس] یعنی: «و هیچکس در محدودهی تحت اختیارِ شخصی دیگر، برای او امامت ندهد»؛ مگر به اجازهی او.
***
۱۰۴۱- وعن معاويةَس قال: سَمِعْتُ رسول اللهج يَقُولُ: «المُؤَذِّنُونَ أطْوَلُ النَّاسِ أعْناقاً يَوْمَ القِيَامَةِ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۳۸۷]
ترجمه: معاویهسمیگوید: از رسولاللهجشنیدم که میفرمود: «گردنِ مؤذنها در روز رستاخیز از گردنِ همهی مردم بلندتر است». [نضر بن شمیل میگوید: «در آنروز سخت هنگامی که مردم در عرق فرو میروند، گردن مؤذنها بلند میشود تا در عرق فرو نرود و این سختی به آنان نرسد»؛ همچنین عربها، این تعبیر را دربارهی افراد سرافراز و سرآمد بهکار میبرند؛ لذا معنایش، این میشود که: مؤذنها، سربلندترین مردم در روز رستاخیز هستند. [مترجم])]
۱۰۴۲- وعن عبدِ الله بن عبدِ الرَّحْمنِ بن أَبي صَعصعة: أنَّ أَبَا سَعيدٍ الخدريَّس قَالَ لَهُ: «إنِّي أرَاكَ تُحِبُّ الغَنَمَ وَالبَادِيَةَ، فَإذَا كُنْتَ في غَنَمِك - أَوْ بَادِيتِكَ - فَأذَّنْتَ للصَّلاَةِ، فَارْفَعْ صَوْتَكَ بِالنِّدَاءِ، فَإنَّهُ لا يَسْمَعُ مَدَى صَوْتِ المُؤذِّنِ جِنٌّ، وَلا إنْسٌ، وَلا شَيْءٌ، إِلا شَهِدَ لَهُ يَومَ القِيَامَةِ». قَالَ أَبُو سَعيدٍس: سَمِعْتُهُ مِنْ رَسولِ اللهج.[روایت بخاری] [صحیح بخاری، ش: ۶۰۹]
ترجمه: از عبدالله بن عبدالرحمن بن ابیصعصعه روایت است که ابوسعید خدریسبه او فرمود: «میبینم که تو به گوسفند و بیابان علاقه داری؛ لذا هنگامیکه در میان گوسفندانت - یا در بیابان- بودی و برای نماز، اذان گفتی، صدایت را بلند کن. زیرا هر جن یا انسان یا هر چیز دیگری که صدای مؤذن را میشنود، روز رستاخیز به نفع او گواهی میدهد». ابوسعیدسفرمود: «این را از رسولاللهجشنیدم».
شرح
مؤلفاین دو حدیث را در باب فضیلت اذان آورده است.
معاویهسمیگوید: پیامبرجفرمود: «گردنِ مؤذنها در روز رستاخیز از گردنِ همهی مردم بلندتر است». هنگامی که مردم برانگیخته میشوند، مؤذنان امیتازی ویژه و انحصاری دارند که دیگران ندارند؛ اینکه گردنشان از گردن همهی مردم بلندتر است تا فضیلت و مقام والایشان برای همه نمایان شود؛ زیرا مؤذنها اذان میگویند و با صدای بلند و رسا، بر فرازِ مکانی بلند یا از گلدستههای مساجد، بانگ تکبیر و توحید اللهﻷو نیز ندای رسالت پیامبرجرا سر میدهند و بهسوی نماز و رستگاری فرا میخوانند؛ لذا پاداششان از جنس عملیست که انجام میدهند؛ از اینرو در نتیجهی بلند شدن گردنهایشان در روز رستاخیز، سربلند و سرافراز میشوند. پس، شایسته است که انسان هنگامیکه با دوستانش به تفریح یا مسافرت میرود، بکوشد که برای اذان گفتن پیشدستی کند. پیشتر حدیثی بدین مضمون گذشت که پیامبرجفرمود: «اگر مردم از فضیلت اذان و صف اول آگاه بودند و برای دستیابی به آن چارهای جز قرعهکشی نداشتند، بهقطع قرعهکشی میکردند». در فضیلت اذان حدیث دیگری نیز گذشت؛ بدین مضمون که ابوسعید خدریسمیگوید: پیامبرجفرمود: «هر جن یا انسان یا هر چیز دیگری که صدای مؤذن را میشنود، روز رستاخیز به نفع او گواهی میدهد». این هم یکی دیگر از فضایل اذان است که روز رستاخیز برای بیان فضیلت و پاداش مؤذن به نفعش گواهی میدهند که در شمار مؤذنها بوده است.
خلاصه اینکه اذان فضیلت بزرگی دارد؛ لذا شایسته است که انسان برای کسب این فضیلت بکوشد؛ مگر اینکه مؤذن، مشخص و معین باشد که در اینصورت برای هیچکس جایز نیست که بدون اجازهی مؤذن اصلی اذان بگوید. یعنی شایسته نیست که انسان پیش از مؤذن به مسجد برود تا در اذان پیشدستی نماید و قبل از مؤذن مسجد اذان بگوید؛ این، تجاوز به حقّ مؤذن است. زیرا پیامبرجفرموده است: «وَلا يَؤُمَّنَّ الرَّجُلُ الرَّجُلَ في سُلْطَانِه»؛ یعنی: «و هیچکس در محدودهی تحت اختیارِ شخصی دیگر، برای او امامت ندهد»؛ مگر به اجازهی او.
***
۱۰۴۳- وعن أَبي هريرةس قال: قَالَ رسول اللهج: «إِذَا نُودِيَ بالصَّلاَةِ، أدْبَرَ الشَّيْطَانُ، وَلَهُ ضُرَاطٌ حَتَّى لا يَسْمَعَ التَّأذِينَ، فَإذَا قُضِيَ النِّدَاءُ أقْبَلَ، حَتَّى إِذَا ثُوِّبَ للصَّلاةِ أدْبَرَ، حَتَّى إِذَا قُضِيَ التَّثْوِيبُ أقْبَلَ، حَتَّى يَخْطِرَ بَيْنَ المَرْءِ وَنَفْسِهِ، يَقُولُ: اذْكُرْ كَذَا واذْكُرْ كَذَا - لِمَا لَمْ يَكُنْ يَذْكُر مِنْ قَبْلُ - حَتَّى يَظَلَّ الرَّجُلُ مَا يَدْرِي كَمْ صَلَّى».[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۶۰۸؛ و صحیح مسلم، ش: ۳۸۹]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «وقتی بانگ نماز بلند میگردد، شیطان - بیقرار شده- در حالی که از او باد بیرون میشود، میگریزد تا صدای اذان را نشنود؛ و آنگاه که اذان به پایان میرسد، باز میگردد و چون برای نماز اقامه میگویند، فرار میکند. هنگامیکه اقامه تمام میشود، شیطان باز میآید تا نمازگزار را وسوسه کند؛ به او میگوید: فلان موضوع و فلان مسأله را بهیاد آور و نمازگزار را به یادِ چیزهایی میاندازد که پیشتر در یادش نبود تا اینکه نمازگزار نمیداند که چند رکعت خوانده است».
۱۰۴۴- وعن عبدِ الله بن عمرو بن العاصب: أَنَّهُ سَمِعَ رسولَ اللهج يَقُولُ: «إِذَا سَمِعْتُمُ الْمُؤَذِّنَ فَقُولُوا مِثْلَ مَا يَقُولُ، ثُمَّ صَلُّوا عَلَيَّ؛ فَإنَّه مَنْ صَلَّى عَلَيَّ صَلاَةً صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ بِهَا عَشْراً، ثُمَّ سَلُوا اللهَ لِيَ الوَسِيلَةَ؛ فَإنَّهَا مَنْزِلَةٌ في الجَنَّةِ لا تَنْبَغِي إِلا لِعَبْدٍ مِنْ عِبَادِ اللهِ وَأرْجُو أنْ أكونَ أنَا هُوَ، فَمَنْ سَألَ لِيَ الوَسِيلَةَ حَلَّتْ لَهُ الشَّفَاعَةُ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۳۸۴]
ترجمه: از عبدالله بن عمرو بن عاصبروایت است که وی از رسولاللهجشنید که میفرمود: «هنگامیکه صدای اذان را شنیدید، کلماتی را که مؤذن میگوید، تکرار کنید و آنگاه بر من درود و صلوات بفرستید؛ زیرا هرکس یک درود بر من بفرستد، الله متعال در برابرش ده درود بر او میفرستد و سپس برای من "وسیله" را درخواست کنید که جایگاهی والا در بهشت است و تنها به یکی از بندگان الله، اختصاص دارد و امیدوارم که من، آن بنده باشم. هرکس، وسیله را برای من درخواست کند، شفاعتِ - من- برایش واجب میشود».
شرح
این احادیث نیز در فضیلت اذان است؛ از جمله حدیثی بدین مضمون که ابوهریرهسمیگوید: پیامبرجفرمود: وقتی مؤذن اذان میگوید، شیطان که تحمل شنیدنش را ندارد، بیقرار میگردد و در حالی که از او باد بیرون میشود، میگریزد تا صدای اذان را نشنود. و همین، معنای فرمودهی الله متعال است که میفرماید:
﴿مِن شَرِّ ٱلۡوَسۡوَاسِ ٱلۡخَنَّاسِ ٤﴾ [الناس: ٤]
از شرّ (شیطانِ) وسوسهگر و کمینگرفته که (چون انسان، الله را یاد نماید، دیگر توان وسوسه ندارد و) عقبنشینی میکند.
آری؛ هنگامیکه انسان، الله را یاد میکند، شیطان توان وسوسه ندارد؛ لذا پنهان میشود یا عقبنشینی میکند و میگریزد. زیرا بیشترین چیزی که برای شیطان ناگوار است، عبادت اللهﻷمیباشد و بیشترین کینه و دشمنی را با کسانی دارد که الله را عبادت میکنند. از سوی دیگر بیش از همه چیز، شرک به الله و معاصی را دوست دارد؛ زیرا شیطان به کارهای زشت و ناپسند فرا میخواند. همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿ٱلشَّيۡطَٰنُ يَعِدُكُمُ ٱلۡفَقۡرَ وَيَأۡمُرُكُم بِٱلۡفَحۡشَآءِ﴾
شیطان، شما را از فقر و تنگدستی میترساند و شما را به کارهای زشت و ناپسند میکشاند.
لذا شیطان دوست دارد که مردم بهسوی کارهایی بروند که الله متعال به انجامش دستور نداده است؛ و از سوی دیگر برایش ناگوار میباشد که مردم به انجام کارهایی بپردازند که الله متعال دستور داده است؛ از اینرو هنگامی که مؤذن اذان میگوید، شیطان عقبنشینی میکند و آنقدر دور میشود که صدای اذان را نشنود و آنگاه که اذان به پایان میرسد، باز میگردد تا انسانها را وسوسه کند. و چون برای نماز اقامه میگویند، فرار میکند؛ هنگامیکه اقامه تمام میشود، شیطان باز میآید تا نمازگزار را وسوسه کند؛ به او میگوید: فلان موضوع و فلان مسأله را بهیاد آور و نمازگزار را به یادِ چیزهایی میاندازد که پیشتر در یادش نبود.
واقعیت نیز همین را نشان میدهد: گاه انسان چیزی یا موضوعی را فراموش میکند؛ اما همینکه وارد نماز میشود، شیطان همه چیز را به یادش میآورد. گفته میشود: شخصی نزد امام ابوحنیفهآمد و گفت: چیزی را جایی گذاشته و فراموش کردهام که آنرا کجا گذاشتهام. امام فرمود: برو وضو بگیر و دو رکعت نماز بخوان؛ حتماً به یادت خواهد آمد که آنرا کجا گذاشتهای. آن مرد وضو گرفت و همینکه وارد نماز شد، بهیادش آمد که آن چیز را کجا گذاشته است. این، واقعیتیست که تجربه ثابت کرده است؛ رسولاللهجراست فرمود.
پیامبرجدر این حدیث به نکتهی مهمی اشاره کرد که بیانگر فضیلت وضوست؛ یعنی: اذان، شیطان را میراند و او را دور و گریزان میگرداند. از اینرو برخی از علما گفتهاند: مستحب است که در گوش نوزاد، اذان بگویند تا شیطان را از او دور کنند. برخی دیگر از علما گفتهاند: در گوش نوزاد اذان میگویند تا نخستین چیزی که در دنیا میشنود، نام و یادِ اللهﻷباشد. در هر حال، اذان، شیطان را دور میگرداند؛ اما آیا اگر انسان غیر از وقت اذان، اذان بگوید، باز هم شیطان دور میشود؟ الله داناتر است؛ اما ذکرِ اللهﻷبهطور کلی شیطان را دور میگرداند؛ زیرا « ••أ» یعنی کسی که چون اللهﻷیاد میشود، عقبنشینی میکند یا روی میگرداند و دور میگردد.
در حدیث دوم پیامبرجدستور داده است که وقتی صدای اذان را میشنویم، کلماتی را که مؤذن میگوید، تکرار کنیم؛ لذا وقتی مؤذن میگوید: «اللهُ اکبر»، ما نیز میگوییم: «اللهُ اکبر». و آنگاه که میگوید: «أَشْهَدُ أنْ لا إله إِلا اللهُ»، میگوییم: «أَشْهَدُ أنْ لا إله إِلا اللهُ». و هنگامیکه مؤذن میگوید: «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللهِ»، میگوییم: «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللهِ». هنگامیکه مؤذن عبارتهای «حَىَّ عَلى الصَّلاة»و «حَىَّ عَلى الفَلاح»را میگوید، ما عبارت استعانت را میگوییم؛ یعنی میگوییم: «لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلا بِاللّهِ»؛ زیرا ما دعوتشدگانیم و مؤذن، دعوتگر است. از اینرو درست نیست که پس از مؤذن که ما را بهسوی نماز و رستگاری فرا میخواند، «حَىَّ عَلى الصَّلاة»و «حَىَّ عَلى الفَلاح»بگوییم؛ بلکه برای شتافتن بهسوی نماز و رستگاری، از الله متعال کمک و استعانت میجوییم. اینجاست که میگویم: «لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلا بِاللّهِ»، کلمهی استعانت و کمک خواستن از الله متعال است و انسان برای کارهایش یا اصلاحِ آنها با گفتن این عبارت، از اللهﻷکمک میگیرد. همانگونه که الله متعال در مثالی که دربارهی دو باغدار بیان میکند، از زبانِ یکی از آنها که مؤمن و نیکوکار است، میفرماید:
﴿وَلَوۡلَآ إِذۡ دَخَلۡتَ جَنَّتَكَ قُلۡتَ مَا شَآءَ ٱللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِٱللَّهِ﴾ [الكهف: ٣٩]
(باغدار مؤمن به آن یکی که ایمان نداشت، گفت:) چرا آنگاه که وارد باغت شدی، نگفتی: «آنچه الله بخواهد، (همان میشود)؛ هیچ توان و قدرتی جز به خواست الله نیست»؟
یعنی: به او گفت: اگر این را میگفتی و چنین باوری داشتی، برایت بهتر بود و باغت از میان نمیرفت. لذا این عبارت، عبارتِ بسیار بزرگ و ارزشمندیست؛ همچنانکه پیامبرجبه عبدالله بن قیس که همان ابوموسی اشعریسمیباشد، فرمود: «أَلاَّ أَدُلُّكَ عَلَى كَنْزٍ مِنْ كُنُوزِ الجَنةِ؟»؛ یعنی: «آیا گنجی از گنجهای بهشت را به تو نشان بدهم؟» عرض کرد: بله، ای رسولخدا! فرمود: «لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلا بِاللّهِ». [صحیح بخاری، ش: (۴۲۰۵، ۶۳۸۴، ۷۳۸۶)؛ و مسلم، ش: ۲۷۰۴ بهنقل از ابوموسی اشعریس] پس هنگامیکه مؤذن عبارتهای «حَىَّ عَلى الصَّلاة»و «حَىَّ عَلى الفَلاح»را میگوید، ما «لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلا بِاللّهِ»میگوییم و آنگاه که در اذان صبح «الصَّلاةُ خَيْرٌ مِنَ النَّوْمِ»را میگوید، ما نیز همین عبارت را تکرار میکنیم و میگوییم: «الصَّلاةُ خَيْرٌ مِنَ النَّوْمِ». و چون «الله اکبر»میگوید، عبارت تکبیر را تکرار مینماییم و وقتی «لا إله إِلا اللهُ»میگوید، ما نیز پس از او، کلمهی توحید را میگوییم؛ سپس بر پیامبرجدرود و صلوات میفرستیم؛ میگوییم: «اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ...»؛ زیرا کسی که یک درود بر پیامبرجبفرستد، اللهﻷدر برابرش ده درود بر او میفرستد. و آنگاه از اللهﻷبرای رسولاللهج، "وسیله" را درخواست میکنیم و میگوییم: «اللهمَّ رَبَّ هَذِهِ الدَّعْوَةِ التَّامَّةِ وَالصَّلاَةِ الْقَائِمَةِ آتِ مُحَمَّدًا الْوَسِيلَةَ وَالْفَضِيلَةَ وَابْعَثْهُ مَقَامًا مَحْمُودًا الَّذِى وَعَدْتَهُ». [نگا: صحیح بخاری، ش: ۶۱۴؛ ترجمهی دعا: «یا الله! ای پروردگار این فراخوان کامل و نمازی که اینک برپا میشود! به محمد، وسیله (=جایگاه ویژهای در بهشت) و فضیلت و امتیاز خاص عنایت بفرما و آنگونه که وعده فرمودهای، او را به جایگاهِ ویژه و شایستهی شفاعت برسان». [مترجم])]
وقتی بر پیامبرجدرود بفرستیم و "وسیله" را برایش درخواست کنیم، شفاعت آن بزرگوار بر ما واجب میشود. وسیله، درجه و مقامی والا در بهشت است؛ والاترین مقامی که در بهشت وجود دارد و تنها شایستهی یکی از بندگان الاهیست. پیامبرجفرمود: «امیدوارم که من، آن بنده باشم». و انشاءالله که این امید، تحقق خواهد یافت؛ زیرا میدانیم که محمد مصطفیجبرترین آفریده و بندهی الله متعال است و این امت نیز پس از هر اذانی دعا میکنند و از الله متعال میخواهند که این مقام را به محمدجعنایت بفرماید؛ و دعا در میان اذان و اقامه، رد نمیشود. همهی امت میگویند: «آتِ مُحَمَّدًا الْوَسِيلَةَ»: «پروردگارا! به محمد، مقامِ وسیله را عنایت بفرما». و امت محمد، شایستهی این هستند که وقتی دعا کنند، این مقام به پیامبرشان داده شود و الله متعال دعایشان را بپذیرد. از اینرو رسولاللهجفرمود: «امیدوارم که من، آن بنده باشم». لذا شایسته است که وقتی صدای اذان را میشنویم، کلماتی را که مؤذن میگوید، تکرار کنیم؛ حتی اگر مشغول تلاوت قرآن هستیم، تلاوت را قطع نماییم و جواب مؤذن را بگوییم و سپس به تلاوت خویش ادامه دهیم. علما اختلاف نظر دارند که آیا کسی که در حالِ نماز است، پاسخ اذان را بدهد یا خیر؟ ابوالعباس حرانیمیگوید: آری؛ حتی اگر در حالِ نماز هستید، جواب اذان را بدهید. زیرا اذان، ذکریست که نماز را باطل نمیکند و پیامبرجفرموده است: «إِذَا سَمِعْتُمُ الْمُؤَذِّنَ فَقُولُوا مِثْلَ مَا يَقُولُ». [صحیح مسلم، ش: ۳۸۴ بهنقل از عبدالله بن عمروب] يعني: «هنگامیکه صدای اذان را شنیدید، کلماتی را که مؤذن میگوید، تکرار کنید». و این حکم، هیچ مستثنایی ندارد؛ اما بیشتر علما بر این باورند که در حال نماز، پاسخ مؤذن را ندهید؛ زیرا نماز، اذکار و اوراد ویژهای دارد و اذان نیز طولانیست و انسان را از نماز به خود مشغول میسازد؛ لذا چون مشغول نماز بودهاید، پس از پایان نماز، عبارات اذان را تکرار کنید. همچنین هنگامی که در حالِ قضای حاجت هستید، نباید پاسخ مؤذن را بگویید؛ زیرا عبارات اذان، ذکر است و دستشویی جای مناسبی برای ذکر نیست؛ اما پس از اینکه بیرون آمدید، کلمات اذان را تکرار کنید. البته برخی از علما گفتهاند که در چنین حالتی میتوان با قلب خویش جواب اذان را داد؛ اما این دیگاه، جای تأمل دارد؛ زیرا رسولاللهجفرمود: «کلماتی را که مؤذن میگوید، بگویید». و دنبال کردن واژههای اذان با قلب، مانند گفتن یا بر زبان آوردن آنها نیست. همچنین اگر صدای چند مؤذن را شنیدید، آیا باید پاسخ همه را بدهید؟ میگوییم: اگر اذانِ همهی آنها همزمان بود، یعنی بهگونهای بود که پیش از پایان نخستین اذان، اذان دوم شروع شد، جواب اذان نخست را بدهید و به اذان دوم مشغول نشوید؛ ولی اگر اذان دوم را پس از پایان اذان نخست شنیدید، جواب اذان دوم را نیز بدهید.زیرا این، خوب است و بهطور کلی در فرمودهی رسولاللهجمیگنجد که فرمود: «هنگامیکه صدای اذان را شنیدید، کلماتی را که مؤذن میگوید، تکرار کنید». البته علما رحمهمالله این را مقید به این دانستهاند که انسان نماز نخوانده باشد؛ اما اگر اذان دیگری بشنود و او نماز خوانده باشد، ضرورتی ندارد که جواب این اذان را بدهد؛ زیرا این اذان، فراخوانی برای وی بهشمار نمیآید. چراکه وی آنچه را که بر او فرض بوده، به جای آورده است. البته این دیدگاه نیز جای بحث و تأمل دارد؛ زیرا بر خلافِ فرمودهی عام و فراگیرِ پیامبرجاست که فرمود: «هنگامِ شنیدن صدای اذان، کلماتی را که مؤذن میگوید، تکرار کنید». در پاسخِ اینکه گفتهاند: «این اذان، فراخوانی برای وی بهشمار نمیآید»، میگوییم: آری؛ اینک اینگونه است؛ اما در مجموع که هر اذانی برای هر مسلمانی، فراخوانی بهسوی نماز و رستگاریست؛ لذا مشکلی نیست. اینجاست که میگوییم: حتی اگر نماز خوانده بودید، باز هم جواب اذان را بدهید؛ نه تنها ضرری ندارد، بلکه کار نیکی کردهاید.
***
۱۰۴۵- وعن أَبي سعيد الخدريس أنَّ رسول اللهج قَالَ: «إِذَا سَمِعْتُمُ النِّدَاءَ، فَقُولُوا كَمَا يَقُولُ المُؤذِّنُ».[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: ۶۱۱؛ و صحیح مسلم، ش: ۳۸۳]
ترجمه: ابوسعید خدریسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هنگامی که صدای اذان را شنیدید، کلماتی را که مؤذن میگوید، تکرار کنید».
۱۰۴۶- وعن جابرٍس أنَّ رسول اللهج قَالَ: «مَنْ قَالَ حِيْنَ يَسْمَعُ النِّدَاءَ: اللهمَّ رَبَّ هذِهِ الدَّعْوَةِ التَّامَّةِ، وَالصَّلاَةِ القَائِمَةِ، آتِ مُحَمَّداً الوَسِيلَةَ، وَالفَضِيلَةَ، وَابْعَثْهُ مَقَامَاً مَحْمُوداً الَّذِي وَعَدْتَهُ، حَلَّتْ لَهُ شَفَاعَتي يَوْمَ القِيَامَةِ».[روایت بخاری] [صحیح بخاری، ش: ۶۱۴]
ترجمه:جابرسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرکس هنگام شنیدن صدای اذان، بگوید: "اللهمَّ رَبَّ هذِهِ الدَّعْوَةِ التَّامَّةِ، وَالصَّلاَةِ القَائِمَةِ، آتِ مُحَمَّداً الوَسِيلَةَ، وَالفَضِيلَةَ، وَابْعَثْهُ مَقَامَاً مَحْمُوداً الَّذِي وَعَدْتَهُ"[ترجمهی دعا پیشتر ذکر شد] روز رستاخیز از شفاعت من بهرهمند میشود».
۱۰۴۷- وعن سعدِ بن أَبي وقَّاصٍس عَنِ النَّبِيِّج أنَّهُ قَالَ: «مَنْ قَالَ حِيْنَ يَسْمَعُ المُؤَذِّنَ: أشْهَدُ أنْ لا إلَه إِلا اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، وَأنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، رَضِيتُ بِاللهِ رَبّاً، وَبِمُحَمَّدٍ رَسُولاً، وَبِالإسْلامِ دِيناً، غُفِرَ لَهُ ذَنْبُهُ».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش:۳۸۶]
ترجمه:سعد بن ابیوقاصسمیگوید: پیامبرجفرمود: «هرکس هنگام شنیدن صدای اذان، بگوید: "أشْهَدُ أنْ لا إلَه إِلا اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، وَأنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، رَضِيتُ بِاللهِ رَبّاً، وَبِمُحَمَّدٍ رَسُولاً، وَبِالإسْلامِ دِيناً"[ترجمهی دعا: «گواهی میدهم که معبود راستینی جز الله که یکتا و بیشریک است، وجود دارد و شهادت میدهم که محمدف بنده و فرستادهی اوست؛ به الله بهعنوان پروردگار، به محمد بهعنوان فرستادهی الله، و به اسلام بهعنوان دین، راضی و خرسندم»] گناهش آمرزیده میشود».
۱۰۴۸- وعن أنسٍس قال: قَالَ رسول اللهج: «الدُّعَاءُ لا يُرَدُّ بَيْنَ الأَذَانِ وَالإقَامَةِ».[روایت ابوداود و ترمذي؛ ترمذی، این حدیث را حسن دانسته است.] [صحیح الجامع، ش: ۳۴۰۸؛ و إرواء الغلیل، ش: ۲۲۴ از آلبانی رحمهالله]
ترجمه: انسسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «دعا در میان اذان و اقامه رد نمیشود».
شرح
اینها، باقیماندهی احادیثیست که نوویدر ادامهی باب فضیلت اذان آورده است؛ از جمله: این حدیث که پیامبرجفرمود: «إِذَا سَمِعْتُمُ النِّدَاءَ، فَقُولُوا كَمَا يَقُولُ المُؤذِّنُ». [] یعنی: «هنگامی که صدای اذان را شنیدید، کلماتی را که مؤذن میگوید، تکرار کنید». و نیز این حدیث که بیانگر دعای پایان اذان است: «اللهمَّ رَبَّ هذِهِ الدَّعْوَةِ التَّامَّةِ، وَالصَّلاَةِ القَائِمَةِ، آتِ مُحَمَّداً الوَسِيلَةَ، وَالفَضِيلَةَ، وَابْعَثْهُ مَقَامَاً مَحْمُوداً الَّذِي وَعَدْتَهُ»و همچنین این دعا: «أشْهَدُ أنْ لا إلَه إِلا اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، وَأنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، رَضِيتُ بِاللهِ رَبّاً، وَبِمُحَمَّدٍ رَسُولاً، وَبِالإسْلامِ دِيناً».
و نیز خواندن این دعا هنگام شنیدن اذان: «أشْهَدُ أنْ لا إلَه إِلا اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، وَأنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، رَضِيتُ بِاللهِ رَبّاً، وَبِمُحَمَّدٍ رَسُولاً، وَبِالإسْلامِ دِيناً»؛ و همینطور این حدیث که: «دعا در میان اذان و اقامه رد نمیشود».
پیشتر دربارهی حدیث نخست، سخن گفتیم.
و اما حدیث دوم: «هرکس هنگام شنیدن صدای اذان»، یعنی همانگونه که در حدیثی پیشین ذکر شد، پس از پایان اذان بر پیامبرجدرود بفرستد و سپس «بگوید: "اللهمَّ رَبَّ هذِهِ الدَّعْوَةِ التَّامَّةِ، وَالصَّلاَةِ القَائِمَةِ، آتِ مُحَمَّداً الوَسِيلَةَ، وَالفَضِيلَةَ، وَابْعَثْهُ مَقَامَاً مَحْمُوداً الَّذِي وَعَدْتَهُ"روز رستاخیز از شفاعت رسولاللهجبهرهمند میشود».
«الدَّعْوَةِ التَّامَّةِ»، یعنی: «دعوت یا فراخوانِ کامل»؛ زیرا اذان، فراخوانی بهسوی نماز و رستگاریست و از کاملترین دعوتها بهشمار میآید. «وَالصَّلاَةِ القَائِمَةِ»، یعنی: «نمازی که اینک برپا میشود»؛ زیرا اذان، اعلامِ دخول وقت نماز است.
«آتِ مُحَمَّداً الوَسِيلَةَ، وَالفَضِيلَةَ»؛ یعنی: «به محمد، وسیله (=جایگاه ویژهای در بهشت) و فضیلت و امتیاز خاص عنایت بفرما». "وسیله" بالاترین درجهی بهشت است که به پیامبرجاختصاص دارد. «وَالفَضِيلَةَ»، یعنی: امتیاز و رتبهی بالا که برای پیامبرجتحقق یافت.
«وَابْعَثْهُ مَقَامَاً مَحْمُوداً الَّذِي وَعَدْتَهُ»؛ یعنی: «و آنگونه که وعده فرمودهای، او را به جایگاهِ ویژه و شایستهی شفاعت برسان». اشارهایست به این وعدهی اللهﻷکه به پیامبرش فرموده است:
﴿وَمِنَ ٱلَّيۡلِ فَتَهَجَّدۡ بِهِۦ نَافِلَةٗ لَّكَ عَسَىٰٓ أَن يَبۡعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامٗا مَّحۡمُودٗا ٧٩﴾[الإسراء: ٧٩]
و پاسی از شب را برای نماز و تلاوت قرآن بیدار باش که عمل زیاده بر واجب، ویژهی توست؛ باشد که پروردگارت تو را به جایگاهی ویژه و شایسته برساند.
این جایگاه ویژه و ستوده، همان مقام شفاعت بزرگ است؛ مردم در روز رستاخیز که بهاندازهی پنجاه هزار سال است، پس از بانگی بزرگ، بهیکباره در میدانی بزرگ جمع میگردند؛ در حالیکه لُخت و پابرهنهاند و چشمانشان به بالا دوخته میشود و هیچ کاری از آنان ساخته نیست و مالکِ هیچ نفع و ضرری برای خویشتن نیستند؛ در آنهنگام هر کسی از برادر، پدر و مادر و نیز از همسر و فرزندانش فرار میکند و خورشید بهفاصلهی یک میل بالای سرِشان قرار میگیرد. آنجا هیچ پستی و بلندی و ساختمانی نیست که انسان زیر سایهاش برود. بدینسان مردم در آنروز به سختیهای وصفناپذیری دچار میشوند که آنان را بر آن میدارد تا در پیِ کسی برآیند که برایشان نزد اللهﻷشفاعت کند. لذا بهترتیب نزد آدم، نوح، ابراهیم و سپس نزد موسی و عیسی میروند تا اینکه به این پیامبر بزرگوارجمیرسند. در آن هنگام محمد مصطفیجبه اجازهی پروردگار برمیخیزد و شفاعت میکند. در همین مقام است که همگان، او را میستایند و بدینسان رسولاللهجدر مقام والا و ستودهای که اللهﻷبه او وعده فرموده است، میایستد و شفاعت میکند.
در روایت بخاری رحمهالله، دعای پس از اذان با این عبارت پایان مییابد که میگوییم: «وَابْعَثْهُ مَقَامَاً مَحْمُوداً الَّذِي وَعَدْتَهُ»؛ اما گفتنیست که افزدون عبارتِ «إِنَّكَ لاَ تُخْلِفُ الْمِيعَادَ»، ایرادی ندارد. زیرا هم صحیح است و هم دعای مؤمنان میباشد:
﴿رَبَّنَا وَءَاتِنَا مَا وَعَدتَّنَا عَلَىٰ رُسُلِكَ وَلَا تُخۡزِنَا يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِۖ إِنَّكَ لَا تُخۡلِفُ ٱلۡمِيعَادَ ١٩٤﴾ [آل عمران: ١٩٤]
ای پروردگار ما! آنچه را به زبان پیامبرانت به ما وعده دادهای، به ما عطا فرما و روز رستاخیز رسوایمان مگردان. بیگمان تو خُلف وعده نمیکنی.
آری؛ اللهﻷبهخاطرِ کمالِ صداقتش و نیز بهخاطرِ کمال قدرتش خُلف وعده نمیکند.؛ زیرا پیمانشکنی و خُلف وعده، برآمده از دو چیز است: یا وعدهدهنده، دروغگوست؛ و یا وعدهدهنده از انجامِ پیمانش ناتوان است. اما اللهﻷبهطور مطلق از همه راستگوتر و تواناتر میباشد و به پیامبرش وعده فرموده است:
﴿عَسَىٰٓ أَن يَبۡعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامٗا مَّحۡمُودٗا ٧٩﴾ [الإسراء: ٧٩]
باشد که پروردگارت تو را به جایگاهی ویژه و شایسته برساند.
الله متعال در وعدهاش راستگو، و در انجامِ آن، تواناست.
بنا بر حدیث سعد بن ابیوقاصسهنگامیکه مؤذن شهادتین را بانگ میزند، میگوییم: «أشْهَدُ أنْ لا إلَه إِلا اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، وَأنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، رَضِيتُ بِاللهِ رَبّاً، وَبِمُحَمَّدٍ رَسُولاً، وَبِالإسْلامِ دِيناً».
و آخِرین حدیث، به دعا کردن در میان اذان و اقامه تشویق میکند؛ زیرا دعا در میان اذان و اقامه، پذیرفته میشود. پس شایسته است که این فرصت را غنیمت بدانیم تا اللهﻷدعایمان را قبول کند.