1311

فروغ جاويدان (سيرة النبي ج جلد دوم)


صحيح‌ترين و جامع‌ترين كتاب
سيرۀ نبوی و تاريخ صدر اسلام



تأليف:

انديشمندان بزرگ
علامه شبلی نعمانی و علامه سيد سليمان ندوی


ترجمه:

ابوالحسين عبدالمجيد مرادزهی خاشی

دیباچه از علامه سید سلیمان ندوی

جلد اول کتاب «سیرة النبی ج» در سال ۱۳۳۶ هجری مطابق با سال ۱۹۱۸ میلادی چاپ و منتشر گردید حالا جلد دوم آن در نیمه سال ۱۳۳۸ هجری مطابق با ۱۹۲۰ میلادی چاپ و منتشر می‌شود. مشتاقان و علاقه‌مندان خواهان چاپ و انتشار سریع جلدهای کتاب هستند و شاید غافل از مشکلاتی هستند که جنگ‌های اول و دوم جهانی در سطح جهان در تمام ابعاد زندگی انسان به وجود آورده است.

گرچه از پایان جنگ دوم جهانی یک سال می‌گذرد ولی هنوز صلح آغاز نشده و از مشکلات چیزی کاسته نشده است، با توجه به مشکلاتی که در چاپ جلد اول کتاب داشتیم تصمیم گرفتیم که چاپ جلد دوم در چاپخانه «معارف» انجام شود. لکن مشکلی دیگر این بود که ماشین مورد نیاز در این چاپخانه وجود نداشت. با تلاش و زحمت فراوان توانستیم ماشین را فراهم سازیم وقتی ماشین فراهم شد کاغذ در بازار نایاب گردید، پس از مدتی مشکل کاغذ برطرف شد، با مشکل زینگ مواجه شدیم، آنگاه از «لکنو» تا «کلکنه» و «بمبئی» با تمام مراکز چاپ و توزیع کاغذ برای تهیه کاغذ مناسب تماس برقرار کردیم، بازهم نتوانستیم کاغذ مرغوب و مناسب را تهیه کنیم و هرچه میسر شد همین است که کتاب را با آن تقدیم خوانندگان گرامی می‌نماییم. والحمد لله علی ذلك.

جلد اول کتاب مشتمل بر عهد غزوات و دوران پرآشوب زندگی رسول اکرم ج بود و جلد دوم مشتمل بر دوران سه ساله صلح و امنیت زندگی آن‌حضرت ج است.

به عبارتی دیگر، جلد اول تاریخ بیست سالۀ اول نبوت و جلد دوم تاریخ سه ساله پایان عصر نبوت است. در جلد دوم، اخلاق و شمایل رسول اکرمج و حالات ازواج مطهرات و فرزندان گرامی نیز مذکور است. پس از وفات مؤلف وقتی یادداشت‌های ایشان به دستم رسید، کمبودهای زیادی در آن‌ها احساس نمودم، ولی توان و جرأت افزودن مطالبی را بر مباحث و نوشته‌های استاد گرانقدر را نداشتم و در لیت و لعل به سر می‌بردم تا این که فرجی حاصل شد و یادداشتی از استاد بزرگوار به دستم رسید که پنج ماه قبل از وفات در یک کشتی نوشته شده بود و عنوان آن «آخرین یادداشت» بودد. وقتی آن را خواندم دیدم کمبودها و نیازهایی را که بنده احساس کرده بودم، مؤلف مرحوم نیز آن‌ها را احساس و یادداشت کرده بود که بعداً اضافه شوند. شادی وصف‌ناپذیری متوجه بنده شد و آن یادداشت را وصیت‌نامۀ غیبی تلقی کردم که فرشتۀ غیب از دست و قلم استاد مرحوم به منظور تسلی خاطرم به رشته تحریر درآورده بود.

حل این عقده هم از روی نگار آخر شد

مبحث اخلاق را مؤلف مرحوم به‌طور کامل ننوشته بود و بیشتر حالت یادداشتی داشت. بسیاری از عنوان‌ها ساده بودند، بسیاری از آن‌ها شروع شده و تکمیل نشده بودند. بنده آن‌ها را کامل نمودم. حواشی و توضیحات زیادی نیز لازم به نظر می‌رسید که در مکان‌های مورد نظر افزودم و آن‌ها را داخل پرانتز قرار دادم تا عبارات بنده با عبارات مؤلف آمیخته نشود.

سید سلیمان ندوی

گسترش اسلام، برقراری امنیت تأسیس خلافت، تکمیل شریعت

(سال‌های نهم، دهم، یازدهم هجری)

برقراری امنیت

با توجه به مطالعۀ فصل‌ها و مباحث گذشته، این حقیقت واضح و روشن است که گرچه اعراب به لحاظ صلاحیت‌ها و استعدادهای فطری، آیندۀ درخشانی داشتند، ولی پیرو یک نظام مدون و دارای یک برنامۀ صحیحی نبودند. ظاهراً تمام جزیرة العرب سرزمینی واحد و ملت عرب، ملتی واحد به شمار می‌آمد. لکن تاریخ هیچ‌گاه نشانه‌ای از وحدت ملی آنان ارائه نکرده است، به لحاظ سیاسی هم، جامعۀ عرب، هرگز در زیر یک پرچم گرد نیامده است. چنانکه هر خانواده‌ای معبودی مستقل و هر قبیله‌ای رئیس جدا و مستقلی برای خود داشت.

در جنوب جزیرة العرب (یعنی مناطق یمن و...) قبایل «اذواء» و «اقیال» از «حمیر» تشکیلات ملوک الطوایفی برای خود داشتند. در شمال آن، قبایل «بکر»، «تغلب»، «شیبان»، «أزد»، «قضاعه»، «کنده»، «لخم»، «جذام»، «بنوحنیفه»، «طی»، «أسد»، «هوازن»، «غطفان»، «أوس»، «خزرج»، «ثقیف»، «قریش» و غیره قبایل مستقلی بودند که همواره مشغول جنگ‌های داخلی با یکدیگر بودند. جنگ چهل‌ساله، به تازگی میان «بکر» و «تغلب» متوقف نشده بود. قبایل «کنده» و «حضرموت» بر اثر جنگ با یکدیگر، نابود شده بودند. «أوس» و «خزرج» تمام سران خود را در جنگ‌های خانمان‌سوز از دست داده بودند.

در حرم و در ماه‌های حرام، جنگ «فجار» میان «بنوقیس» و «قریش» روی داد. بدین طریق، تمام سرزمین جزیرة العرب معرکۀ نبرد و کارزار قرار گرفته بود. در کوهستان‌ها و بیابان‌ها، قبایل خود مختار، جرایم مختلف را پیشۀ خود ساخته بودند. تمام محدودۀ عربستان در ورطۀ قتل و غارتگری، سفاکی و خونریزی قرار گرفته بود. تمام قبایل، اسیر جنگ‌ها و نزاع‌ها شده بودند. عطش و تشنگی انتقام و خونریزی، بعد از کشتن هزاران نفر نیز، برطرف نمی‌شد. درآمد زندگی آنان بعد از غارتگری، فقط تجارت بود ولی عبور کاروان‌های تجاری از محلی به محلی دیگر، کاری بس‌دشوار بود. در شمال عربستان گرچه پادشاه «حیره» از اقتدار قابل ملاحظه‌ای برخوردار بود، بازهم کاروان تجاری وی به آسانی به بازار «عکاظ» نمی‌رسید [۱].

اعراب به ماه‌های حج، احترام خاصی قائل بودند و آن‌ها را مقدس می‌دانستند ولی به منظور مشروعیت بخشیدن به جنگ‌ها، گاهی تعداد آن‌ها را کم و گاهی اضافه می‌کردند.

«ابوعلی قالی» در کتاب «الأمالی» مرقوم می‌دارد:

«وذلك لأنهم كانوا يكرهون أن تتوالى عليهم ثلاثة أشهر لا تمكنهم الإغارة فيها لأن معاشهم كان من الإغارة». «این را برای این نمی‌پسندیدنند که نمی‌توانستند تحمل کنند که سه ماه پیاپی بر آنان بگذرد و نتوانند غارتگری کنند، زیرا که غارت و چپاول، تنها راه امرار معاش آنان بود».

برای بسیاری از قبایل جنایت‌کار و غارتگر، این ماه‌ها فرصت مناسبی بودند تا در آن‌ها به غارت و چپاول بپردازند. در اطراف مکه، قبایل «اسلم» و «غفار» زندگی می‌کردند و سابقۀ سوئی در غارت اموال و کالاهای حجاج داشتند [۲]. «سلیک بن السلکه» و «تأبط شراً» از شاعران مشهور عرب بودند، ولی بیشترین سروده‌های آنان در باب دزدی، غارتگری و مکّاری آن‌ها است. وحشت و ناامنی به حدی وجود داشت که قبیلۀ «عبدالقیس» که یکی از قبایل مقتدر بحرین بود، تا سال پنجم هجری، از ترس حملات قبایل مصری، غیر از «ماه‌های حرام» در سایر ماه‌ها نمی‌توانستند به سرزمین حجاز سفر کنند [۳].

پس از فتح مکه، گرچه حاکمیت امنیت و آرامش بر منطقه، شروع شده بود با این وجود، سفر میان مدینه و مکه، خطرناک و مشکل بود و بسیاری از مردم، هنوز غارتگری و راهزنی می‌کردند [۴]. پنج، شش سال پس از هجرت نیز، کاروان‌های تجارتی شام در روز غارت و چپاول می‌شدند [۵]، تا حدی که گاهی بر چراگاه‌های دارالاسلام، واقع در اطراف مدینۀ منوره نیز حمله و تاخت و تاز می‌کردند [۶]. هنگامی که رسول اکرم ج به مردم نوید امنیت و آرامش می‌دادند و می‌فرمودند: «زمانی فرا می‌رسد که یک زن کجاوه‌نشین از «حیره» به تنهایی سفر می‌کند و جز خدا از دیگر کسی بیم و هراس نخواهد داشت» [۷]؛ مردم تعجب می‌کردند.

شخصی در سال نهم هجری به محضر آن‌حضرت ج حاضر شد و اظهار داشت: «مال‌های مرا دزدان و راه‌زنان غارت کرده‌اند». آن‌حضرت ج فرمودند: «به‌زودی آن زمان فرا خواهد رسید که کاروان‌ها بدون نگهبان به مکه خواهند رفت» [۸]. در چنان سرزمین وسیع و گسترده‌ای، فقط محیط حرم، جایی بود که مردم از امنیت و آرامش برخوردار بودند. قرآن مجید بر اهل مکه احسان الهی را ذکر کرده چنین می‌فرماید:

﴿فَلۡيَعۡبُدُواْ رَبَّ هَٰذَا ٱلۡبَيۡتِ٣ ٱلَّذِيٓ أَطۡعَمَهُم مِّن جُوعٖ وَءَامَنَهُم مِّنۡ خَوۡفِۢ٤ [قریش:۳-۴].

«پس باید پروردگار این بیت را پرستش کنند آن که در گرسنگی به آنان طعام داد و در ترس، امنیت داد».

﴿أَوَ لَمۡ يَرَوۡاْ أَنَّا جَعَلۡنَا حَرَمًا ءَامِنٗا وَيُتَخَطَّفُ ٱلنَّاسُ مِنۡ حَوۡلِهِمۡ[العنبکوت: ۶۷].

«آیا آنان نمی‌بینند که چگونه حرم امنی قرار دادیم، در حالی که از اطراف آن مردم ربوده می‌شوند».

اسلام نیز در آن روزها مظلوم واقع شده بود. پیامبر اکرم ج پس از «عام الحزن» (سال غم و اندوه، سالی که دو حامی و غمخوار خویش، یعنی ابوطالب و حضرت خدیجهل را از دست داد) سه سال پیاپی نزد تمام قبیله‌ها می‌رفت و از آنان درخواست پناهندگی می‌کرد، تا بتواند در پناه آنان، پیام خدا را به گوش مردم برساند، ولی احدی حاضر نشد به ایشان پناهندگی بدهد و یا از ایشان حمایت کند.

تمام مسلمانان در سرزمین عربستان، نمی‌توانستند خواب راحتی داشته باشند. به منظور امنیت و آسایش خویش ریگستان‌های عربستان را طی کرده به آفریقا سفر کردند (مهاجرت به حبشه). آن‌هایی که در عربستان باقی مانده بودند، هدف ظلم و وحشیگری مشرکان عرب قرار می‌گرفتند، قرآن مجید آن وضع اسفبار مسلمانان را چنین توصیف می‌کند:

﴿وَٱذۡكُرُوٓاْ إِذۡ أَنتُمۡ قَلِيلٞ مُّسۡتَضۡعَفُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ تَخَافُونَ أَن يَتَخَطَّفَكُمُ ٱلنَّاسُ [الأنفال:۲۶].

«و یاد آورید زمانی را که شما اندک و ضعیف بودید در زمین و از این بیم و هراس داشتید که مردم شما را بربایند».

نتیجۀ این ناامنی و آشوب عمومی این بود که برای هیچ نهضت و حرکتی بدون این‌که در زیر چتر حفاظت نظامی افراد آن قرار گیرد، احتمال پیروزی و موفقیت وجود نداشت.

وظیفۀ اصلی پیامبر اکرم ج دعوت اسلام بود و برای این امر، نیازی به نیزه و شمشیر و لشکرکشی نبود. ولی از یک سو دشمن پیاپی حمله می‌کرد و از سوی دیگر، جان داعیان و مبلغان اسلام در هرجا در معرض خطر جدی قرار داشت. کاروان‌های تجاری که نبض حیات اقتصادی جامعه بودند، همواره ناامن و مورد تاخت و تاز قرار می‌گرفتند. چنانکه وقایعی در این‌باره به‌طور مفصل در بیان اسباب غزوات نبوی ذکر شد.

[۱] «عکاظ» یکی از بازارهای معروف عرب دوران جاهلیت که به فاصلۀ سه روز راه از مکه و بین «نخله»، «طائف» و «ذی المجاز» واقع بود. هنگامی که اعراب قصد حج داشتند بیست روز اول ذی القعده در آنجا مقیم می‌شدند و سپس برای ادای مراسم حج به مکه می‌رفتند. بازار مزبور محل به نمایش‌گذاشتن کالاها و اجناس مختلف، محل تجمع شاعران و شعرگویی، محل گردآمدن خطیبان و ایراد خطابه و محل گردهم آیی و فخرفروشی بر یکدیگر بود. مترجم. [۲] صحیح بخاری ذکر اسلم و غفار. [۳] صحیح بخاری، کتاب الإیمان. [۴] ابوداود، کتاب الأدب. [۵] ابن سعد، جزء مغازی / ۶۴. [۶] غزوۀ سویق و غزوۀ غابه. [۷] صحیح بخاری، باب علامات النبوة. [۸] صحیح بخاری / ۱۹۰.

خطرات و تهدیدهای خارجی

به هرحال، اوضاع نابسامان داخلی و تهدیدهای خارجی نیز، قابل توجه بود. تمام مناطق سرسبز و حاصل‌خیز «جزیرة العرب»، تحت سیطرۀ دو ابر قدرت فارس و روم قرار داشت. تقریباً در حدود شصت سال، ایرانیان؛ «یمن، عمان و بحرین» را در تصرف خویش داشتند و در آن‌ها حکام عرب که تحت سیطرۀ ایران بودند، به‌طور اسمی حکومت می‌کردند. در عراق «آل منذر» حکومت می‌کرد. ایرانیان حکومت آنان را مورد حمله قرار داده به داخل خاک عراق پیشروی می‌کردند.

نهضت اسلامی را که در سرزمین حجاز، در حال شکل‌گیری بود نیز، جزو قلمرو حکومت خویش می‌دانستند. چنانکه در سال ششم هجری، شاه ایران به والی یمن که ایرانی بود، این فرمان را نوشت: «این غلام حجازی مرا که ادعای نبوت کرده است، دستگیر و نزد من اعزام کن».

رومی‌ها سرزمین شام را تصرف کرده بودند. «آل غسّان» و دیگر سران کوچک عرب که از مدت‌ها قبل، آیین مسیحیت را پذیرفته بودند، زیر نفوذ آنان قرار داشتند. پس از سال هشتم هجری، رومی‌ها با کمک رؤسای عرب، برای حمله به مدینه خود را آماده کردند که بعداً غزوۀ «تبوک» و «موته» را به دنبال داشت.

نیرو و قدرت یهود

رومی‌ها در قرن دوم میلادی، حاکمیت اسمی یهود را از سرزمین شام و فلسطین نیز سلب کردند. آنان به ناچار از سرزمین شام تا عمق حجاز عقب‌نشینی کردند و در مسیر مدینه تا شام، قلعه‌ها و دژهای محکم و متعددی ساخته بودند. از این قلعه‌ها و استحکامات نظامی، به‌عنوان انبارِ نگهداری کالاهای تجاری خود استفاده می‌کردند. «قریظه»، «قینقاع»، «خیبر»، «فدک»، «تیما»، «وادی القری» و غیره [۹] مراکز بزرگ نظامی و تجاری آنان بودند. در قرآن مجید در آیات زیر به همین قلعه‌های یهود اشاره شده است:

﴿لَا يُقَٰتِلُونَكُمۡ جَمِيعًا إِلَّا فِي قُرٗى مُّحَصَّنَةٍ أَوۡ مِن وَرَآءِ جُدُرِۢۚ[الحشر: ۱۴].

«با شما به‌طور دستجمعی نمی‌جنگند مگر در قلعه‌های محکم و یا از پشت دیوارها».

﴿وَأَنزَلَ ٱلَّذِينَ ظَٰهَرُوهُم مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ مِن صَيَاصِيهِمۡ[الأحزاب: ۲۶].

«خداوند آن دسته از یهود اهل کتاب را که به مشرکان یاری رسانده بودند، از قلعه‌های آنان فرود آورد».

در دوران قدیم، همچنانکه وسعت امور مالی، آنان را عنصر خطرناک اسپانیا و دیگر ممالک اروپا قرار داده بود، عیناً حال آنان در جزیرة العرب چنین بود. بر اعتماد همین قلعه‌ها، نسبت به عظمت و اقتدار اسلام بی‌اعتنا بودند که بر اثر شرارت آن‌ها، رسول ‌اکرم ج چند بار با آنان جنگید. در جنگ بدر، هنگامی که مسلمانان غالب شدند، یهودیان با اظهار غرور و نخوت چنین می‌گفتند:

«قریش مکه، بیچاره‌ها اهل جنگ نیستند و نمی‌دانند چگونه بجنگند؟ اگر مسلمانان با نیروهای ما مواجه شوند، آن وقت حقیقت روشن خواهد شد»!.

خلاصه، سرزمین عرب، آنقدر با مشکلات داخلی و خارجی مواجه بود که برای رهایی از آن، دست و بازوی انسان‌های عادی، عاجز و ناتوان بود و دست بی‌مثال قدرت الهی در آستین محمد رسول الله ج مخفی بود:

﴿وَمَا رَمَيۡتَ إِذۡ رَمَيۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ.

پس از هجرت، نتیجۀ هشت سال تلاش و مجاهدت‌های پیاپی این شد که آنچه محال به نظر می‌رسید، رنگ و صورت واقعیت به خود گرفت. رمز ضعف سیاسی اعراب در اختلاف و نزاع با یکدیگر نهفته بود. علت این اختلاف و جنگ‌های داخلی این بود که تمام اعراب در خاندان‌ها و قبایل مختلف تقسیم شده بودند. برای وحدت و یکپارچگی ملّی، هیچ رشتۀ مستحکمی وجود نداشت. پیامبر گرامی اسلام ج برای شیرازه بندی جامعۀ عرب، رابطۀ برادری در اسلام را برقرار کردند ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ ناگهان این رابطه و پیوند روحانی، تار و پود خویشاوندی، خون و نسل آن‌ها را درهم آمیخت. نیروی کلمۀ «لا إله إلا الله محمد رسول الله» عاطفۀ وحدت و اخوت اعراب را تحریک نمود. خداوند متعال این وحدت و اخوت را نعمت مخصوص خویش بیان فرموده است:

﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ وَٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ كُنتُمۡ أَعۡدَآءٗ فَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِكُمۡ فَأَصۡبَحۡتُم بِنِعۡمَتِهِۦٓ إِخۡوَٰنٗا [آل عمران: ۱۰۳].

خداوند پیامبر اکرم ج را خطاب نموده فرمود: این کار شما نبود بلکه من بودم که دل‌ها را به هم پیوند دادم:

﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَيَّدَكَ بِنَصۡرِهِۦ وَبِٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٦٢ وَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِهِمۡۚ لَوۡ أَنفَقۡتَ مَا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا مَّآ أَلَّفۡتَ بَيۡنَ قُلُوبِهِمۡ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ أَلَّفَ بَيۡنَهُمۡۚ إِنَّهُۥ عَزِيزٌ حَكِيمٞ ٦٣ [الأنفال: ۶۲-۶۳].

«اوست آن کسی که تو را به وسیلۀ مدد خویش و به وسیلۀ مؤمنان یاری کرد و میان دل‌های مؤمنان الفت به وجود آورد، امری که اگر تمام دارایی‌های زمین را گرد می‌آوردی نمی‌توانستی میان آنان الفت به وجود بیاوری لکن خداوند میان دل‌هایشان الفت به وجود آورد، همانا او غالب و با حکمت است».

مؤاخات و برادری‌ای که آن‌حضرت ج پس از هجرت، میان مهاجران و انصار ایجاد کرده بود، نخستین حلقه از این زنجیره بود و آخرین حلقۀ آن، خطبه‌ای بود که آن‌حضرت در حجة الوداع ایراد فرمودند. قرآنکریم در بیانات پیاپی خود فتنه و فساد فی الأرض را بدترین عمل انسانی قرار داده و برای مرتکبین آن کیفرهای سختی را اعلام داشته است. برای دزدی قطع دست، برای راه‌زنی تعزیرهای قتل و اعدام، قطع دست و تبعید را تعیین نموده است. در سورۀ مائده برای جلوگیری از قتل و خونریزی قانون قصاص نازل گردید. رسول اکرم ج برای برقراری امنیت، چندین بار لشکریان را اعزام می‌کرد، قبایل راهزن و غارتگر را مورد حمله قرار می‌داد.

قبایلی در حجاز که شغل و پیشۀ آنان راهزنی و غارتگری بود توبه کردند و مسلمان شدند [۱۰].

قوانینی برای فیصله و انجام امور اداری و نظامی، تنظیم شد و عاملان و نمایندگان حکومت اسلامی، در جاهای مختلف تعیین شدند.

لیکن همۀ این‌ها بر مبنای فطرت ظاهری انسان‌ها انجام می‌گرفت و گرنه وظیفۀ یک پیامبر از وظایف یک قانون‌گذار و یک سیاستمدار به مراتب بالاتر است. پیش از این که قوانین تعزیری اسلام نقش خود را ایفا کند، تأثیر روحانی قرآن و فیض تلقین و ارشاد رسول گرامی ج مواد قوانین جزایی را محو و نابود کرده بود. قانون و ترس از مجازات‌های کیفری و تعزیری فقط در بازارها و مجامع عمومی از ارتکاب جرائم بازمی‌دارد.

ولی اثر و نتیجۀ دعوت اسلام قلب‌ها را کاملاً به‌سوی خداوند متوجه کرد که بر اثر آن قلب‌ها در تاریکی‌های شب و پشت درهای بسته نیز مسایل را درک می‌کرد. از آن پس در تمام مناطق امنیت و آرامش حاکم بود. این هم عدی بن حاتم است شهادت می‌دهد که طبق پیشگویی رسول اکرم ج از «صنعا» تا «ذی المجاز» تک و تنها سفر می‌کردند و در طول مسیر راه جز خشیت و خوف الهی دیگر بیم و هراسی برای آن‌ها وجود نداشت [۱۱].

«مارگولیوث» یکی از مؤرخان اروپایی که قلمش بسیار اندک در مدح و ستایش رسول اکرم ج به حرکت درآمده نیز به این حقیقت اعتراف کرده است:

«هنگام وفات محمد امور سیاسی وی ناتمام نمانده بود. ایشان اساس یک مرکز سیاسی و مذهبی را برای حکومت خود بنیان نهاد و قبایل پراکندۀ عرب را متحد و منسجم ساخت و آیین و مذهب جدیدی برای عرب به ارمغان آورد که براساس آن چنان رابطه و پیوند اخوت و برادری میان آنان ایجاد کرد که از رابطه و پیوندهای خاندانی و قبیله‌ای مستحکم‌تر و مستقل‌تر بود» [۱۲].

خداوند متعال برای جلوگیری از خطرات خارجی اسباب و وسایل عجیب و غریبی مهیا ساخت. با تحریک قریش و منافقین مدینه، یهودی‌ها خواستند تا اسلام را محو و نابود کنند ولی خود آن‌ها نابود شده و از بین رفتند. از سال سوم هجری تا سال هفتم هجری جنگ‌ها و درگیری‌های پیاپی میان مسلمانان و یهود جریان داشت. سرانجام، در غزوۀ خیبر اقتدار سیاسی یهود در هم شکست و نابود شد. رومی‌ها و مسیحیان مرزهای شام، برای استیصال اسلام کمر بستند.

از میان مسیحیان اعراب، «غسّانی‌ها» بیش از همه، قوی‌تر و مغرورتر بودند که تحت نفوذ و سیطرۀ رومیان قرار داشتند و مانند افرادی که هیچ اختیار و اراده‌ای از خود ندارند، برای رومیان کار می‌کردند. «بهرار»، «بکر»، «لخم»، «جذام»، «عامله» و غیره، از قبایل عرب تحت نفوذ آن‌ها بودند. علاوه بر این‌ها در مناطق «دومة الجندل»، «ایله»، «جربا»، «أذرح»، «تباله» و «جرش» سران کوچکی از مسیحیان و یهودیان نیز قرار داشتند. چگونگی حمله «غسانیان» قبلاً ذکر شد. غسانی‌ها «حارث بن عمیر» را که دعوت‌نامۀ آن‌حضرت را نزد شاه «بُصری» برده بود، در بین راه به قتل رساندند. رسول گرامی ج برای انتقام از آنان، یک سپاه هزار نفری اعزام داشت. غسانی‌ها با یک لشکر یکصد هزار نفری به میدان آمدند و این خبر هم شایع شد که رومی‌ها نیز با همان تعداد از لشکریان خود، در همان نزدیکی‌ها به محل «مواب» رسیده‌اند. با وجود این، جمعیت اندک مسلمانان از آن لشکر عظیم بیم و هراسی به خود راه ندادند و با تقدیم چند شهید به بارگاه الهی، سپاه کفر را وادار به عقب‌نشینی کردند. این جنگ به نام «غزوۀ موته» معروف است.

سپس در سال نهم هجری «غزوۀ تبوک» روی داد. لحظه به لحظه خبر می‌رسید که رومی‌ها به منظور حمله به مسلمانان، سپاه عظیمی از اعراب مسیحی تشکیل داده و حقوق یک سال آن‌ها را پیشاپیش پرداخت کرده‌اند. از سوی دیگر «غسانی‌ها» نیز، مشغول آرایش جنگی هستند و به اسب‌ها نعل می‌زنند. روی این اساس، رسول اکرم ج با یک سپاه سی هزار نفری به‌سوی دشمن حرکت کردند و بیست روز تمام در انتظار دشمنان ماندند، ولی دشمن برای رویارویی حاضر نشد. یکی از منافع این اقدام، این شد که علاوه بر غسانی‌ها تمام سران قبایل آن اطراف، رومیان را رها کرده، از اسلام و مسلمانان اعلام حمایت نمودند [۱۳].

آن حضرت ج در سال یازدهم هجری، در دوران بیماری وفات خویش، دوباره سپاهی به فرماندهی «اسامه بن زید» برای مقابله با رومیان اعزام کرد، ولی این مهم در دوران خلافت ابوبکر صدیق س عملی شد.

حکومت ایرانیان آخرین مراحل حیات خود را سپری می‌کرد. در سال دهم هجری، همزمان با رسیدن داعیان و مبلغان اسلام، بدون جنگ و درگیری، رشتۀ حکومت ایرانیان در یمن، عمان و بحرین از هم گسیخت. خلاصه بر اثر تلاش و مجاهدت‌های ده‌ساله و با تأییدات غیبی، در سراسر حکومت اسلامی، امنیت و آرامش حاکم شد. طلسم توطئه‌های قریش و یهود شکست. جنگ‌های داخلی قبایل با یکدیگر، از میان برداشته شد، تمام راهزانان و دزدان تسلیم شدند. خطرات خارجی از بین رفت. حالا زمان آن فرا رسیده بود که با توجه به برقراری صلح و امنیت برحسب فرمان الهی راهیِ هدف و مقصود اصلی شد.

[۹] صحیح بخاری، أبواب قتل کعب بن اشرف و رافع بن خدیج. [۱۰] صحیح بخاری ذکر غفار و اسلم. [۱۱] صحیح بخاری. [۱۲] زندگی محمد ج از مارگولیوث / ۴۷۱. [۱۳] تفصیل تمام این وقایع در غزوۀ موته و تبوک بیان گردید.

دعوت و نشر اسلام

وظیفۀ اصلی رسول اکرم ج دعوت و نشر اسلام در سراسر گیتی بود، نشر اسلام فقط منحصر به دعوت و تبلیغ نبود، بلکه برای گسترش اسلام، استفاده از هر وسیلۀ جایز و ممکن، الزامی بود. برای این هدف نیازی به شمشیر و اسلحه و سپاه نبود، بلکه فقط این‌قدر کافی بود که صدای دعوت الهی به اطراف و اکناف عالم برسد.

ولی تا مدت سیزده سال، دشمنان قبایل عرب از دور و نزدیک می‌آمدند. پیامبر اکرم ج نزد هرکدام از آن قبایل می‌رفت و این درخواست را بر آن‌ها عرضه می‌کرد که «قریش مرا از ابلاغ پیام الهی منع می‌کنند، شما مرا در این راه یاری کنید و خودتان به این پیام گوش دهید». اما از آنجایی که قریش اثر و نفوذ زیادی داشتند، احدی حاضر نمی‌شد تا از آن‌حضرت حمایت کند.

با وجود این، شعاع آفتاب هدایت از آن ابرهای تیره نیز نفوذ می‌کرد و دل‌هایی را با نور حق منور می‌ساخت و آن محیط تاریک را روشن می‌نمود. اسلام فقط به دعوت و گسترش نیاز داشت و این وظیفه را نیز دشمنان اسلام انجام دادند. هنگامی که موسم حج فرا می‌رسید، سران قریش در گذرگاه‌های عمومی، خیمه می‌زدند. مردم اطراف و اکناف به دیدن آن‌ها می‌آمدند و چون خبر بعثتِ پیامبر در همه جا شایع شده بود، مردم برای اطلاع از واقعیت امر، چه سؤال می‌کردند و چه نمی‌کردند، خود قریش به عنوان پیشگیری به آن‌ها اعلام می‌کردند که در شهر ما، یک فرد گمراه و منحرف قد عَلَم کرده و به معبودان و خدایان ما اهانت می‌کند، حتی به «لات و «عزی» هم بد می‌گوید!.

به زبان عربی به فرد گمراه و کسی که عقیدۀ انحرافی داشته باشد، «صابئی» می‌گویند، به همین مناسبت و یا به دلیل این که بعضی از احکام اسلام مانند هیأت نماز با اعمال صابئی شباهتی دارند، قریش به رسول اکرم ج لقب «صابئی» داده بودند و سرانجام، با این لقب، میان تمام اعراب مشهور شده بودند [۱۴].

در «کتاب المغازی صحیح بخاری»، از یکی از اصحاب روایت است که وقتی من خردسال بودم از کسانی که به مکه رفت و آمد داشتند، می‌شنیدم که می‌گفتند: شخصی در مکه هست که ادعای نبوت می‌کند [۱۵]. وقتی این لقب و خبر آن‌حضرت در سراسر عربستان شایع شد و بر افکار عمومی نیز تأثیر منفی بر جای گذاشت، بازهم کسانی بودند که تمایل داشتند تا از اصل واقعیت و جریان اطلاع حاصل کنند.

گروه خاصی از اعراب، تنفر و انزجار طبیعی از بت‌پرستی داشتند و در تلاش حق و حقیقت بودند. بعضی از آن‌ها از این حد هم فراتر رفته، عنوان «حنفی» (یک‌سو از بت‌پرستی) را بر خود گذاشته بودند، همچنانکه در اول کتاب ذکر شد.

حافظ ابن حجر، در «اصابه» اسامی افراد متعددی از صحابه را ذکر کرده که از «یمن» و دیگر جاهای دور برای تحقیق از حال رسول اکرم ج به‌طور مخفیانه وارد مکه شدند و به محضر آن حضرت ج رسیده، ایمان آوردند و به شهرهای خود بازگشتند. گسترش اسلام در خاندان‌های «ابوموسی اشعری یمنی» و «طفیل بن عمرو دوسی یمنی»، از همان ابتدای دعوت اسلام در مکه، آغاز شده بود.

[۱۴] صحیح بخاری کتاب التیمم. [۱۵] کتاب المغازی صحیح بخاری.

اسلام‌آوردن طفیل بن عمرو

«طفیل بن عمرو دوسی»، از شاعران معروف عرب بود و چون شاعران نفوذ فوق العاده‌ای در میان قبایل عرب داشتند، قریشیان همواره سعی و تلاش می‌کردند تا وی به هیچ وجه به محضر رسول اکرمج باریاب نشود. ولی یک بار به‌طور اتفاق، صدای قرآن را از زبان رسول گرامی ج شنید. این صدا او را تحت تأثیر قرار داد و فوراً مسلمان شد [۱۶]. در همان دوران، اسلام در میان قبیله «دوس» انتشار یافت. با وجود این، عموم افراد قبیله از قبول دعوت طفیل سر باز زدند. وی آزرده‌خاطر شد و به محضر آن‌حضرت ج حضور یافت و اظهار داشت: یا رسول الله! قبیلۀ دوس تمرّد کرده است. علیه آن‌ها دعا کنید. پیامبر گرامی دست‌ها را بالا برد و چنین دعا کرد: «بار الها! دوس را هدایت کن و آن‌ها را به جانب اسلام بیاور».

سپس قبیلۀ «دوس» مسلمان شد [۱۷].

[۱۶] زرقانی صحیح مسلم کتاب الإیمان. [۱۷] صحیح بخاری، باب قصۀ دوس.

اسلام‌آوردن عمرو بن عنبسه

«عمرو بن عنبسه» نیز از کسانی است که با شنیدن خبر بعثت پیامبری در مکه، مشتاقانه به مکه آمد. پیامبر گرامی اسلام ج تا آن موقع بر اثر مظالم قریش در خفا به سر می‌بردند. «عمرو» به طریقی به محضر ایشان حضور یافت و عرض کرد: شما چه کاره هستید؟

آن حضرت ج فرمودند: «من پیامبر خدا هستم».

او پرسید: پیامبر به چه کسی می‌گویند؟

آن حضرت ج فرمودند: «مرا خدا فرستاده است».

او بازپرسید: چه پیامی به شما داده است؟

آن حضرت ج فرمودند: «خداوند به من این پیام‌ها را داده است که حق خویشاوندی ادا شود، بت‌ها شکسته شوند، او را به یگانگی بپرستید و احدی را با وی شریک قرار ندهید».

عمرو پرسید: این مذهب و آیین، چه تعداد پیروانی دارد؟

آن حضرت فرمودند: «یک فرد آن‌ها آزاد (به نام ابوبکر) و یک فرد غلام (به نام بلال)».

عمرو گفت: من هم می‌خواهم از شما پیروی کنم.

آن حضرت ج فرمودند: «فعلاً ممکن نیست. می‌بینی من در چه وضعی به سر می‌برم حالا برگرد و هرگاه خبر پیروزی مرا شنیدی نزد من بیا».

چنانکه عمرو بازگشت و بعد از هجرت، وقتی خبر پیروزی آن‌حضرت ج را شنید، به محضر ایشان حاضر شد [۱۸].

[۱۸] صحیح مسلم، باب الأوقات التي نهی عن الصلوة فیها.

اسلام‌آوردن ضماد بن ثعلبه

«ضماد بن ثعلبه»، رئیس قبیلۀ «ازد شنوئه» و از دوستان دوران قبل از بعثت آن‌حضرت ج بود. او به مکه آمد و شنید که محمد به بیماری جنون دچار شده است. او در افسون و دعانویسی مهارت داشت. نزد آن‌حضرت ج آمد و اظهار داشت: من می‌توانم شما را معالجه و درمان کنم. آن‌حضرت ج فرمودند:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ، نَحْمَدُهُ وَنَسْتَعِينُهُ، مَنْ يَهْدِهِ اللهُ فَلَا مُضِلَّ لَهُ، وَمَنْ يُضْلِلْ فَلَا هَادِيَ لَهُ، وَأَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، وَأَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ».

این خطبۀ کوتاه، اثر فوق العاده‌ای بر «ضماد» گذاشت، او گفت: دوباره آن را بخوانید. آن‌حضرت دوباره خواندند. ضماد بار سوم نیز درخواست کرد و آن‌حضرت قرائت فرمودند. در این مرحله، او کاملاً تحت تأثیر قرار گرفته بود و اظهار داشت:

«من سخنان کاهنان، قصاید شاعران و افسون‌های جادوگران را بسیار شنیده‌ام، ولی چنین کلامی تا به حال نشنیده‌ام. این کلام در اعماق دریاها نیز اثر و نفوذ می‌کند. دست‌تان را دراز کنید تا بر اسلام بیعت کنم». چنانکه بر دست آن‌حضرت بیعت کرد و مسلمان شد.

اسلام‌آوردن قبیلۀ «ازد»

سپس آن‌حضرت فرمودند: از جانب قبیلۀ خود نیز بیعت کن. چنانکه وی از جانب تمام افراد قبیله بیعت کرد. یک بار سپاه اسلام بر آن قبیله گذر کرد. فرمانده سپاه پرسید: آیا کسی از شما چیزی از این قبیله را برداشته است؟ یکی اظهار داشت: آری، یک آفتابه نزد من هست. وی گفت: او را به صاحبش برگردان.

اسلام‌آوردن حضرت ابوذر

داستان اسلام‌آوردن ابوذر قابل توجه است.

هنگامی که خبر بعثت پیامبر ج در میان قبیلۀ غفار (که بر سر راه شام قرار داشتند و کاروان تجارتی قریش از آنجا گذر می‌کرد)، شایع شد، ابوذر که از بت‌پرستی متنفر شده و در تلاش و جستجوی حق و حقیقت بود، به برادرش «اُنیس» گفت: به مکه برو و ببین این شخصی که ادعای پیامبری می‌کند، تعلیم و کلام او چیست؟ انیس به مکه آمد و پس از کسب اطلاعات لازم بازگشت و اظهار داشت: او به مکارم اخلاق دعوت می‌کند و کلام او هیچ شباهتی با کلام شاعران ندارد. ابوذر از این گزارش مختصر قانع نشد و خودش را برای سفر به مکه آماده کرد. با خود یک مشک آب و مقداری آذوقه برداشت و راهی مکه شد. وقتی به مکه رسید، از ترس قریش جرأت نمی‌کرد نام و آدرس آن‌حضرت را از کسی سؤال کند. در حرم خانه کعبه با علی س ملاقات کرد. او ابوذر را به خانه برد و از وی به عنوان میهمان پذیرایی کرد. ابوذر تا سه روز در این باره سؤالی نکرد. پس از سه رو، علی از وی پرسید: هدف از سفرتان به مکه چه بوده است؟ او با بیم و هراس اظهار کرد، ولی تأکید نمود که احدی نباید از این امر آگاه شود. علی او را به محضر رسول اکرم برد و آن‌حضرت ج اسلام را به وی آموخت و فرمود:

«فعلاً به خانه‌ات برگرد، هرگاه من دستوراتی به تو اعلام کنم آن‌ها را اجرا کن». ولی او شیدا و فریفتۀ اسلام شد و اظهار داشت: من اسلام را علنی تبلیغ خواهم کرد.

سپس به حرم آمد و با صدای بلند اعلام داشت: «أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّـهُ وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ الله»، با شنیدن این صدا، مردم از اطراف یورش بردند و او را مورد ضرب قرار دادند. حضرت عباس س آمد و او را از دست آنان نجات داد و به مردم گفت: مگر شما نمی‌دانید که راه تجاری شما از مسیر آبادی‌های قبیلۀ «غفار» می‌گذرد و این از افراد همان قبیله است. آنگاه مردم او را رها کردند. روز بعد نیز، ابوذر به حرم رفت و به همان صورت اسلام را اعلان نمود و مانند روز قبل مورد حمله قرار گرفت. اتفاقاً در این روز نیز، حضرت عباس وارد حرم شد و او را از دست قریش رهانید [۱۹].

[۱۹] تمام این روایت از صحیح بخاری اخذ شده در صحیح مسلم به گونه‌ای دیگر منقول است.

اسلام‌آوردن قبیله غفار

هنگامی که ابوذر س از مکه برگشت نزد قبیلۀ خود رفت و آنان را به اسلام دعوت کرد. نصف قبیله مسلمان شد. بقیه افراد قبیله اظهار داشتند: وقتی محمد به مدینه بیاید ما مسلمان می‌شویم. چنانکه وقتی آن‌حضرت به مدینه آمدند، بقیه افراد قبیله غفار نیز مسلمان شدند [۲۰].

[۲۰] صحیح مسلم، اسلام ابی ذر.

اسلام‌آوردن قبیلۀ اسلم

در جوار قبیلۀ غفار، قبیله «اسلم» زندگی می‌کرد. این هردو قبیله از قدیم الأیام با یکدیگر رابطه داشتند، این قبیله نیز همزمان با قبیلۀ غفار مسلمان شدند [۲۱]. (در حالی که این دو قبیله قبل از اسلام مبتلا به عمل دزدی بودند و می‌دانستند که اسلام از این عمل شنیع منع خواهد کرد).

[۲۱] صحیح بخاری ذکر اسلم و غفار.

اسلام‌آوردن أوس و خزرج

اکثر قبایل عرب در موسم حج گرد هم می‌آمدند. آن‌حضرت نزد هریک از آن‌ها می‌رفتند و آنان را به اسلام دعوت می‌دادند. چنانکه گروه کثیری از قبایل أوس و خزرج در همانجا مشرف به اسلام شدند.

گسترش اسلام در دوران اقامت در مدینه

وقتی «مصعب بن عمیر» به عنوان داعی و سخنگوی اسلام به مدینه اعزام شد، به میمنت ارشاد و دعوت وی، در مدت چند ماه، تمام خاندان‌ها به جز دو خاندان، مشرف به اسلام شدند. پس از هجرت، هنگامی که آن‌حضرت به مدینه تشریف آوردند، از قبایل اطراف، «غفار» و «اسلم» نیز اسلام آوردند.

اسلام‌آوردن بعضی از قریشیان بدر

بعد از چند روز، معرکۀ بدر به وقوع پیوست که در آن، قریش شکست سختی را متحمل شد و هفتاد نفر از آنان به اسارت مسلمانان درآمدند. قریشیان برای رهایی آنان، رفت و آمد به مدینه را آغاز کردند. این آمد و شدها باعث ملاقات و ارتباط مسلمانان با آن‌ها شد و چندین نفر از این طریق مسلمان شدند. بسیاری از آنان کسانی بودند که صدای قرآن به طور اتفاقی در گوش‌های‌شان طنین افکند و دل‌های‌شان که مانند سنگ سخت بود، موم گردید.

«جبیر بن مطعم» برای رهایی اسیران بدر فدیه آورده بود و خودش نیز در کنار آن‌ها اسیر بود. روزی رسول اکرم ج این آیات را می‌خواندند:

﴿أَمۡ خُلِقُواْ مِنۡ غَيۡرِ شَيۡءٍ أَمۡ هُمُ ٱلۡخَٰلِقُونَ ٣٥ أَمۡ خَلَقُواْ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَۚ بَل لَّا يُوقِنُونَ ٣٦ [الطور: ۳۵-۳۶].

جبیر این آیات را شنید و طبق اظهاراتش می‌گوید: چنین برایم معلوم شد که دلم از جا پرید. این واقعه در صحیح بخاری، ذیل تفسیر سورۀ «طور» مذکور است.

پیامبر گرامی ج در مکه مکرمه درباره جنگ ایرانیان و رومیان پیشگویی فرموده بود. این پیشگویی در جنگ بدر صادق آمد و طبق پیشگویی قرآن مجید، پس از هفت سال، رومیان بر ایرانیان غلبه حاصل کردند. نتیجۀ این معجزۀ بزرگ این شد که جمع کثیری از مردم به صداقت و راستی اسلام اعتراف کردند و بدین طریق اسلام روز به روز با آهستگی، گسترش می‌یافت.

در سال پنجم هجری، «قریش»، «غطفان»، «اسد» و قبایلی دیگر باهم متحد شدند و بر مدینه حمله کردند و شکست خوردند. نام این جنگ «جنگ احزاب» است که شرح آن قبلاً بیان شد. این شکست، تا حدی از ابهت و نفوذ قریش کاست و قبایلی که آمادگی داشتند اسلام را قبول کنند، ولی بر اثر ترس از قریش، اسلام خویش را اظهار نمی‌کردند، شروع به فرستادن نمایندگان و هیأت‌هایی به محضر رسول اکرم ج نمودند.

اسلام‌آوردن قبیلۀ مزینه

اولین هیأت نمایندگی از جانب قبیلۀ «مزینه» که تعداد آن‌ها چهار صد نفر بود، به محضر پیامبر اکرم حضور یافت. آنان اظهار تمایل کردند که اگر آن‌حضرت اجازه دهند به مدینه هجرت کنند، ولی آن‌حضرت فرمودند: «در محل خودتان باقی بمانید، همانجا مهاجر هستید» [۲۲].

[۲۲] طبقات ابن سعد ۱ / ۳۸.

اسلام‌آوردن قبیلۀ اشجع

یکصد نفر به عنوان نماینده، از جانب قبیلۀ «اشجع» به مدینه آمدند و به آن حضرت ج گفتند: ما قصد جنگ با شما را نداریم و می‌خواهیم با شما پیمان صلح امضاء کنیم. آن‌حضرت پذیرفتند. تا آن موقع، آن‌ها کافر بودند، ولی وقتی معاهده صلح منعقد شد، خود به خود مشرف به اسلام شدند [۲۳].

[۲۳] طبقات ابن سعد ۱ / ۴۸.

اسلام‌آوردن قبیلۀ جهینه

قبیله «جُهینه» نیز، در همان حول و حوش زندگی می‌کرد. پیامبر اکرم ج آنان را به اسلام دعوت داد. آن‌ها با یک هزار نفر به مدینه آمدند و اسلام را پذیرفتند و پس از آن، در اکثر غزوه‌ها با مسلمانان همراه بودند [۲۴]. (همین اطاعت و رقابت اسلامی قبایل «غفار»، «اسلم»، «مزینه»، «اشجع» و «جهینه» بود که آن‌حضرت ج در حق آنان دعای خیر فرمودند) [۲۵].

[۲۴] اصابه تذکره بشیر بن عرفطه. [۲۵] صحیح بخاری / ۱ ذکر قبایل غفار، اسلم و جهینه.

تأثیر صلح حدیبیه

در دوران صلح حدیبیه (همچنان که قبلاً ذکر شد،) کفار و مسلمانان به راحتی و آزادی، با یکدیگر ملاقات می‌کردند و از این طریق فرصتی پیش آمده بود تا منکران و مخالفان در ظاهر و باطن کلام مسلمانان را گوش کنند [۲۶]. نتیجه این شد که با وجود غزوه‌ها و جنگ‌ها، کسانی که قبلاً مسلمان شده بودند، در مدت دو سال، چند برابر آن‌ها مشرف به اسلام شدند. چنانکه وقتی پیامبر گرامی اسلام ج در سال صلح حدیبیه، برای ادای عمره از مدینه حرکت کردند، فقط هزار و پانصد نفر مسلمان با ایشان همراه بود و هنگامی که بعد از دو سال، برای فتح مکه خارج شدند، یک سپاه ده هزار نفری از مجاهدان اسلام در رکاب ایشان قرار داشت.

گرچه صلح حدیبیه تمام اعراب را تحت تأثیر قرار نداد، زیرا در این پیمان فقط قریش و قبیله «کنانه» شریک بودند، و کسانی که مستقیماً تحت تأثیر قریش و هم‌پیمان آن‌ها نبودند، همچنان اندیشۀ حمله به مدینه را در سر می‌پروراندند، با وجود این، به جاهایی که امن تشخیص داده می‌شد، داعیان و مبلغان اسلام، به آنجا اعزام می‌شدند و مردم را به اسلام دعوت می‌کردند، ولی چون به منظور دفاع و حفاظت از آن‌ها، افرادی مسلح همراه بود، سیره‌نگاران این حرکت‌ها و گروه‌ها را به «سریه» تعبیر کرده‌اند.

[۲۶] در طبری از امام زهری نقل است که: «فَلَمـَّا كَانَتِ الْـهُدْنَةُ وُضِعَتِ الْـحَرْبُ، أوزارها وَأَمِنَ النَّاسُ كُلُّهُمْ بَعْضُهُمْ بَعْضًا، فَالْتَقَوْا وَتَفَاوَضُوا فِي الْحَدِيثِ وَالْـمُنَازَعَةِ، فَلَمْ يُكَلَّمْ أَحَدٌ بِالْإِسْلَامِ يَعْقِلُ شَيْئًا إِلَّا دَخَلَ فِيهِ، فَلَقَدْ دَخَلَ فِي تَيْنِكَ السَّنَتَيْنِ فِي الْإِسْلَامِ مِثْلُ مَنْ كَانَ فِي الْإِسْلَامِ وَأَكْثَرُ». طبری / ۱۰۵۱.

نتیجه و تأثیر فتح مکه

تمام اعراب، قریش را به لحاظ این که تولیت خانه کعبه در اختیار آن‌ها بود، پیشوای مذهبی و مرشد خود می‌دانستند، از این جهت منتظر این بودند که سرانجام قریش، چه خواهد شد؟ از یکی از اصحاب، به نام «عمرو بن سلمه» که در اطراف مدینه زندگی می‌کرد، در صحیح بخاری چنین نقل شده است:

«كَانَتِ العَرَبُ تَلَوم بِإِسْلاَمِهِمُ الفَتْحَ، فَيَقُولُونَ: اتْرُكُوهُ وَقَوْمَهُ، فَإِنَّهُ إِنْ ظَهَرَ عَلَيْهِمْ فَهُوَ نَبِيٌّ صَادِقٌ، فَلَمَّا كَانَتْ وَقْعَةُ أَهْلِ الفَتْحِ، بَادَرَ كُلُّ قَوْمٍ بِإِسْلاَمِهِمْ» [۲۷].

«عرب منتظر قریش بودند، آن‌ها می‌گفتند: محمد را با قوم او، قریش رها کنید. اگر بر قومش غلبه حاصل کرد، بدون تردید پیامبر راستگو است، پس چون مکه فتح شد هر قبیله‌ای به‌سوی اسلام شتافت».

ابن هشام با توضیح بیشتر چنین مرقوم می‌دارد:

«وَإِنَّمَا كَانَتْ الْعَرَبُ تَرَبَّصَ بِالْإِسْلَامِ أَمْرَ هَذَا الْـحَيِّ مِنْ قُرَيْشٍ وَأَمْرَ رَسُولِ الله ج، وَذَلِكَ أَنَّ قُرَيْشًا كَانُوا إمَامَ النَّاسِ وَهَادِيَهُمْ، وَأَهْلَ الْبَيْتِ والْحَرَمِ، وَضَرِيحَ وَلَدِ إسْمَاعِيلَ بْنِ إبْرَاهِيمَ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ، وَقَادَةَ الْعَرَبِ لَا يُنْكِرُونَ ذَلِكَ، وَكَانَتْ قُرَيْشٌ هِيَ الَّتِي نَصَبَتْ لِحَرْبِ رَسُولِ الله ج وَخِلَافَهُ، فَلَمَّا اُفْتُتِحَتْ مَكَّةُ، وَدَانَتْ لَهُ قُرَيْشٌ، وَدَوَّخَهَا الْإِسْلَامُ، وَعَرَفَتْ الْعَرَبُ أَنَّهُ لَا طَاقَةَ لَهُمْ بِحَرْبِ رَسُولِ اللَّـهِ ج وَلَا عَدَاوَة، فَدَخَلُوا فِي دِينِ اللَّـهِ، كَمَا قَالَ : ﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ ١ ...» [۲۸]. «عرب درباره اسلام فقط منتظر تصمیمات قریش بودند، به لحاظ این که قریش، رهبر عرب و متولی حرم و خانه کعبه و از فرزندان خاص حضرت اسماعیل بودند و آن‌ها بودند که علیه پیامبر اسلام ج جنگ به راه انداخته بودند و چون مکه فتح گردید و قریش تسلیم شد و اسلام در مکه حاکم شد، عرب یقین کردند که نمی‌توانند با آن‌حضرت ج جنگ و مبارزه کنند. پس دین الهی را پذیرفتند، همچنانکه قرآن مجید اعلام داشته: ﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ ١ ... [النصر]».

خلاصه، با وجود حقانیت و سادگی اسلام و تیزهوشی و ذکاوت عرب‌ها، تأخیری که در گسترش و تثبیت اسلام روی داد، بیشتر بر اثر مخالفت‌ها و دشمنی‌های قومی و داخلی قبیله آن حضرت، با ایشان بود. وقتی این مانع بزرگ از سر راه برداشته شد، اسلام به سرعت پیشرفت کرد و گسترش یافت.

پس از فتح مکه، دیگر این خطر برای دعوت‌گران و مبلغان اسلام وجود نداشت که هرکجا اعزام شوند، بلادرنگ با خطر کشتار مواجه می‌شوند. بنابراین، پیامبر گرامی اسلام ج با اطمینان خاطر، به اطراف و اکناف سرزمین عربستان، داعیان و مبلغان اسلام را اعزام می‌کرد تا فضایل و خوبی‌های اسلام را برای مردم بیان کنند و آن‌ها را به اسلام دعوت و تشویق نمایند. چنانکه به طریق ذیل، داعیان، مقرر و اعزام می‌شدند:

۱- به منظور حفاظت و دفاع از آن‌ها، تعدادی از سربازان اسلام با آنان همراه می‌شد تا کسی نتواند به آن‌ها گزندی برساند و بتوانند آزدانه به دعوت و تبلیغ اسلام بپردازند. آن‌حضرت خالد بن ولید را به سوی یمن فرستاد، و گروهی از سربازان اسلام را با وی همراه کرد و توصیه فرمود که با اجبار و اکراه با مردم برخورد نکنند. از آنجایی که در خالد خلق و خوی یک فرمانده نظامی نسبت به دعوتگر و مبلغ اسلام، بیشتر می‌درخشید، استقبال چندانی از دعوت وی به عمل نیامد. زیرا وی یک سپهسالار و فاتح بود. نه یک دعوتگر و مبلغ. سپس رسول اکرم ج حضرت علی س را فرستاد. او نزد قبایل یمن رفت و آنان را به اسلام دعوت داد. همگی آنان مشرف به اسلام شدند. این همان دعوتگرانی هستند که علامه طبری، با این الفاظ از آنان تعبیر کرده است:

«قَدْ كَانَ رَسُولُ الله ج بَعَثَ فِيْهَا حَوْلَ مَكَّةَ السَّرَايَا تَدْعُو إِلَى الله عَزَّ وَجَلَّ، وَلَمْ يَأْمُرْهُمْ لِقِتَالِ». «پیامبر گرامی ج به اطراف مکه، دسته‌هایی فرستاد تا مردم را به اسلام دعوت دهند، ولی به آنان فرمان جنگیدن نداد».

همچنین خالد، را به‌سوی قبیلۀ «بنی جذیمه»، برای دعوت آن‌ها به اسلام فرستاد، ولی پس از این که وی نزد آن‌ها رفت، جنگ و درگیری روی داد که بر اثر آن چند نفر کشته شدند. وقتی رسول اکرم ج مطلع شد، رو به قبله ایستاد و هردو دست را بالا برد و اظهار داشت: بار الها! من از این عمل خالد اظهار برائت می‌کنم. آنگاه حضرت علی را فرستاد تا خون‌بهای تک تک آنان را بپردازد. حضرت علی نزد آن‌ها رفت و خون‌بهای تمام کشته‌شدگان را پرداخت کرد، حتی بهای سگ‌هایی را که کشته شده بودند نیز پرداخت نمود.

کسانی که برای دعوت و تبلیغ اسلام فرستاده می‌شدند، گاهی آن‌حضرت ج تک تک آن‌ها را امتحان می‌گرفت. هریک از آن‌ها بیشتر قرآن را حفظ داشت، او را امیر آن گروه تعیین می‌کرد. چنانکه یک بار گروهی را اعزام کردند و از هرکدام از آن‌ها امتحان حفظ قرآن را گرفتند. در میان آنان یک نفر نوجوان کم‌سن و سال وجود داشت. آن‌حضرت نزد وی آمد و پرسید: شما چقدر از قرآن را حفظ کرده‌ای؟ او اظهار داشت: سوره بقره و فلان فلان سوره‌ها را حفظ کرده‌ام. آن‌حضرت فرمودند: شما امیر این گروه هستید [۲۹].

۲- سرزمین‌هایی که فتح می‌شدند و عاملانی که برای وصول زکات و مالیات به آن مناطق اعزام می‌شدند، اغلب آنان، کسانی بودند که به لحاظ زهد، تقدس و پاک طینتی، نمونه بودند. آن‌ها عالم و واعظ نیز بودند، از این جهت در ضمن جمع‌آوری اموال، مردم را به اسلام دعوت می‌دادند. اسامی بعضی از آن‌ها به قرار ذیل است:

نام

محل خدمت

شرح حال

مهاجر ابن ابی امیه

صنعاء یمن

برادر أم المؤمنین أم سلمه رضی الله عنها است.

زیاد ابن ولید

حضرموت

از اصحاب بدر است.

علاء ابن حضرمی

بحرین

 

حضرت معاذ بن جبل

جند

 

خالد ابن سعید

صنعاء یمن

از سابقین و از مهاجرین حبشه است، وی کسی است که بسم الله الرحمن الرحیم را بر کاغذ نوشت.

عدی ابن حاتم

قبیلۀ طی یمن

صحابی معروف و فرزند حاتم طائی است.

حضرت ابوموسی اشعری

زبید و عدن

از صحابه معروف است بر اثر دعوت وی، تقریباً تمام مردم آن مناطق به اسلام گرویدند.

جریر ابن عبدالله بجلی

ذوالکاع حمیری

از صحابی معروف است. ذوالکاع حمیری، از خاندان سلاطین حمیری یمن بود. یک بار حدود یکصد هزار نفر او را سجده کرده بودند. بنابه دعوت جریر مسلمان شد و به میمنت اسلام خود، چهار هزار غلام را آزاد کرد.

3- بعضی افراد به منظور دعوت و تبلیغ اسلام فرستاده می‌شدند. با تحقیق و تفحص، اسامی این دعوتگران به قرار ذیل است:

 

نام

محل دعوت

 

علی بن ابیطالب

قبایل همدان، جذیمه و مذحج

 

احنف

قبیله سلیم (مسند 5 / 372)

 

مهاجر بن ابوامیه

بسوی حارث بن عبد کلال شاهزادة یمن

 

خالد بن ولید

اطراف مکه

 

وبر بن نخیس

ابنای فارس

 

مغیره بن شعبه

نجران

 

محیصه بن مسعود

فدک

 

عمرو بن العاص

عمان

4- سران قبایل به بارگاه نبوت می‌آمدند و مشرف به اسلام می‌شدند. چند روزی در آنجا می‌ماندند، سپس به منظور دعوت اسلام به‌سوی قوم و قبیلۀ خود می‌رفتند. اسامی این افراد به قرار ذیل است:

نام

محل دعوت

طفیل بن عمرو دوسی

قبیلۀ دوس

عروه بن مسعود

ثقیف

عامر بن شهر

همدان

ضمام بن ثعلبه

بنوسعد

منقذ بن حبان

بحرین

ثمامه بن اثال

اطراف نجد

با فعالیت و تلاش این داعیان و مبلغان، اسلام در تمام جاها با سرعت رو به گسترش بود. بعد از فتح مکه، دعوتگران به اطراف مکۀ مکرمه فرستاده شدند و مردم گروه گروه و با طیب خاطر اسلام می‌آوردند، این آیات قرآن مجید راجع به همین مواقع و موارد نازل شده است:

﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ ١ وَرَأَيۡتَ ٱلنَّاسَ يَدۡخُلُونَ فِي دِينِ ٱللَّهِ أَفۡوَاجٗا ٢ فَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّكَ وَٱسۡتَغۡفِرۡهُۚ إِنَّهُۥ كَانَ تَوَّابَۢا ٣ [سورة النصر].

«هنگامی که نصرت الهی فرا رسد و فتح و پیروزی حاصل گردد و مردم را در حالی ببینی که دسته دسته به دین الهی می‌گرایند پس با حمد الهی پاکی او را بیان کن و از او طلب آمرزش کن همانا او توبه‌پذیر است».

سه ماه پس از فتح مکه، در ذی الحجه سال نهم هجری، در موسم حج از مشرکین اعلان برائت شد. بعد از این جریان، عموماً اهالی تمام سرزمین حجاز مشرف به اسلام شدند [۳۰].

در دوران بیست و یک سال از نبوت، بر اثر مزاحمت و ممانعت قریش و یهود، اسلام در خارج از مرزهای حجاز گسترش نیافته بود و مسلمانان متفرق و پراکنده بودند. ولی با شکسته‌شدن این سدها، فقط در ظرف سه سال، یعنی در سال‌های هشتم، نهم و دهم هجری، اسلام از یک سو تا یمن، بحرین، یمامه و عمان و از سوی دیگر تا سرزمین عراق و شام توسعه یافت. این همان ایالاتی بودند که اعراب تا قبل از اسلام در آنجا حکومت‌های متعددی داشتند و تحت نفوذ و سیطره دو ابر قدرت بزرگ آن زمان، ایران و روم قرار داشتند. با وجود این، اسلام در پرتو امنیت و صلح و اخلاق نیکو بدون نیاز به استفاده از شمشیر، هر روز آوازۀ تازه‌ای کسب می‌کرد و از هر گوشه و کنار، صدای تسلیم و انقیاد در مقابل اسلام بلند می‌شد.

[۲۷] صحیح بخاری فتح مکه. [۲۸] ابن هشام ذکر وقایع سال نهم هجری. [۲۹] الترغیب والترهیب ۱ / ۵۹ به روایت ترمذی. در این روایت گرچه تصریح نشده که این گروه برای دعوت و تبلیغ اسلام عازم شده بود و فقط مذکور است: «بعث بعثا وهم ذو عدد». البته از قرائن معلوم می‌شود که هدف آن دعوت به اسلام بود. زیرا اگر هدف جنگ بود نیازی به حفظ قرآن نبود. و نه آن حضرت از آنان امتحان حفظ می‌گرفت. [۳۰] طبری، وقایع سال نهم.

سرزمین یمن

از میان تمام ولایاتِ سرزمین عرب، یمن بیش از همه آباد و حاصل‌خیز بود و از دوران‌های بسیار قدیم مرکز تمدن و داد و ستدها بوده است. قبایل «سبا» و «حمیر» در همین سرزمین حکومت‌های مقتدر و با شکوهی داشتند. تقریباً پنجاه سال قبل از تولد پیامبر اکرم ج حدود ۵۲۵ سال قبل از میلاد، مسیحیان حبشه بر آن مسلط شده بودند. چند سال پس از تولد آن حضرت، ایرانیان آن را متصرف شدند و از جانب آن‌ها یک والی بر آن حکومت می‌کرد. برای توسعۀ اسلام در سرزمین یمن، موانع مختلفی وجود داشت، یکی از آن موانع، اختلاف نژادی بود. زیرا اهالی یمن «قحطانی» بودند و پیامبر اکرم ج «اسماعیلی» بودند. ساکنین سرزمین یمن، بر تمدن و شکوه، جلال و حکومت خویش فخر و ناز داشتند و تمام عرب‌ها عظمت و برتری آنان را قبول داشتند و در میان اعراب، آن‌ها کسانی بودند که لیاقت و شایستگی حکومت را از آنِ خود کرده بودند. در سرزمین عرب هرجا حکومتی وجود داشت به لحاظ نژادی به آن‌ها مرتبط بود، چنانکه وقتی هیأتی از سوی قبیلۀ «کنده» از خاندان یکی از شاهان یمن، به محضر رسول اکرم ج حضور یافت، آن‌حضرت ج را یک فرمانروا و حاکم عرب دانسته، چنین خطاب کرد: یا رسول الله! آیا شما و ما از یک خاندان نیستیم؟ آن‌حضرت در پاسخ فرمودند: ما از خاندان «نضر بن کنانه» هستیم. نه مادر خود را متهم می‌کنیم و نه پدر خود را منکر می‌شویم! [۳۱].

یکی از موانع بزرگ گسترش اسلام در یمن این می‌توانست باشد که آن‌ها به لحاظ سیاسی، تحت نفوذ ایرانیان و به لحاظ مذهبی، عموماً مسیحی و یا یهودی بودند. ولی سرانجام، هیچ‌یک از این موانع نتوانست از گسترش اسلام جلوگیری کند. دعوت اسلام مدت‌ها قبل از هجرت به یمن رسیده بود. «دوس» یکی از قبایل ممتاز و معروف یمن بود. رئیس این قبیله، طفیل بن عمرو، به مکه آمد و مسلمان شد. در همان دوران قبیله «کنده» به قصد حج به مکه آمده بود. پیامبر اکرم ج آنان را به اسلام دعوت کرد. ولی آن‌ها از قبول آن خودداری کردند [۳۲].

در سال هفتم هجری، آن‌حضرت ج در خیبر بودند که قبیلۀ دوس مسلمان شد و به دارالاسلام، مدینه منوره کوچ کرد. یکی از قبایل معروف یمن «اشعر» بود. این قبیله نیز در دورانی که جمعی از مسلمانان به حبشه هجرت کرده بودند، خود به خود مشرف به اسلام شده به بارگاه نبوت حضور یافته بود. ابوهریره دوسی، و ابوموسی اشعری، همراه با این دو قبیله به محضر رسول اکرم ج رسیده بودند.

بزرگترین و متنفذترین قبیله در یمن، قبیلۀ «همدان» بود. پیامبر گرامی اسلام ج در اواخر سال هشتم هجری، خالد بن ولید را به‌سوی آن‌ها فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت دهد. خالد تا شش ماه در آنجا بود، ولی آن‌ها از پذیرفتن اسلام امتناع می‌ورزیدند. سرانجام، پیامبر خالد را احضار کردند و حضرت علی را فرستادند. علی آن‌ها را گرد آورد و نامه آن‌حضرت را برای آنان قرائت کرد. چنانکه همگی آن‌ها مشرف به اسلام شدند. وقتی حضرت علی س خبر این واقعه را به عرض آن‌حضرت ج رساند، آن‌حضرت سر به سجده بردند و سجده کردند و سر را از سجده برداشته دو بار فرمودند: «السَّلامُ عَلَى هَمْدَانَ» (سلام بر همدان) [۳۳].

در بعضی روایات مذکور است، وقتی قبیلۀ همدان خبر اسلام را شنیدند، «عامر بن شهر» را به محضر رسول اکرم ج فرستادند و به وی گفتند: اگر این مذهب و آیین مورد پسند شما واقع شد، همگی ما آن را خواهیم پذیرفت و اگر مورد پسند واقع نشد هرچه شما بفرمایید بر آن عمل خواهیم کرد. وقتی «عامر بن شهر» به بارگاه رسالت حاضر شد، قلبش، مالامال از محبت و علاقه به اسلام گردید و چون از آنجا بازگشت تمام قبیله مسلمان شد. ممکن است این هردو واقعه، در اسلام‌آوردن قبیلۀ همدان نقش داشته باشند.

مردم در یمن، با حضرت علی س مأنوس شده بودند. در ربیع الأول سال دهم هـ همراه با سیصد سوار، آن‌حضرت ج علی را دوباره به یمن نزد قبیله «مذحج» برای دعوت و تبلیغ اسلام اعزام کردند و تأکید و توصیه فرمودند، تا وقتی آن‌ها حمله نکردند، شما حمله نکنید. وقتی حضرت علی س به سرزمین «مذحج» رسید، برای وصول مالیات، افرادی را در جاهای مختلف مستقر ساخت. در همین اثناء گروهی از قبیلۀ مذحج نمایان شد. علی آنان را به اسلام دعوت کرد و لی آن‌ها با تیر و سنگ به این دعوت پاسخ دادند. با مشاهدۀ این وضع، حضرت علی نیز با یاران خود در مقابل آن‌ها صف کشید. جنگ آغاز شد و تعداد بیست نفر از قبیلۀ «مذحج» به قتل رسیدند. بقیه پا به فرار گذاشتند. مسلمانان آن را تعقیب نکردند، زیرا هدف آن‌ها فقط دفاع از خویش بود. بعداً سران قبیله به محضر آن‌حضرت حاضر شدند و اسلام آوردند و از جانب دیگران نیز اعلان اسلام کردند [۳۴].

به آن دسته از سران ایرانی که در یمن اقامت داشتند، «ابناء» می‌گفتند پیامبر گرامی اسلام ج در سال دهم هجری، «وبر بن نخلیس» را نزد آن‌ها برای دعوت و تبلیغ اسلام فرستاد. وی در خانۀ نعمان فرزند بزرگ میهمان شد و دعوت‌نامه‌هایی برای «فیروز دیلمی»، «مرکیود» و «وهب بن منبه» فرستاد، تمام آن‌ها مشرف به اسلام شدند. نخستین کسانی که در صنعاء قرآن مجید را حفظ کردند، فرزندان «مرکیود»، «عطا» و «وهب بن منبه» بودند [۳۵]. پیامبر اکرم ج برای دعوت و تبلیغ اسلام، معاذ بن جبل و ابوموسی اشعری را به سرزمین یمن اعزام کردند. هنگام حرکت ضوابط و دستوراتی به آنان تعلیم دادند که اساس و اصول دعوت و تبلیغ اسلامی شمرده می‌شوند. آن‌حضرت به آن‌ها فرمودند:

«با مردم با رفق و مدارا رفتار کنید. بر آن‌ها سخت نگیرید. مردم را مژده و بشارت دهید. هردو باهم انجام وظیفه کنید. شما با کسانی ملاقات می‌کنید که از قبل دارای آیین و مذهبی هستند، وقتی نزد آن‌ها رفتید نسخت آن‌ها را به توحید و رسالت دعوت دهید، چون آن را پذیرفتند، آنگاه به آنان بگویید که خداوند بر شما پنج نماز را در شبانه روز فرض گردانده، وقتی این را هم قبول کردند، به آن‌ها بگویید زکات هم بر شما واجب است که از اغنیا و ثروتمندان شما گرفته می‌شود و میان فقرا و مستمندان شما تقسیم می‌شود. مواظب باشید که وقتی آن‌ها زکات دادند، گزیده‌های اموال آنان را نگیرید. از دعای بد مظلومان بترسید، زیرا میان دعای آنان و خداوند هیچ چیزی حایل نیست».

ابوموسی اشعری پرسید: «یا رسول الله! در سرزمین ما (یمن) شراب از عسل تهیه می‌کنند، آیا این هم حرام است؟ آن‌حضرت فرمودند: هر چیزی که مست کند و نشه‌آور باشد، حرام است» [۳۶].

[۳۱] مسند احمد بن حنبل حدیث اشعث بن قیس، زادالمعاد ۱ / ۳۲. [۳۲] ابن هشام، ذکر عرض الإسلام علی القبائل. [۳۳] زرقانی با سند صحیح از بیهقی (اصل جریان در بخاری جزء غزوات مذکور است، ولی همدان در آن ذکر نشده و نه بحثی از اسلام آن‌ها شده است)، دربارۀ این واقعه روایات دیگری نیز وجود دارد که صحیح نیستند. چنانکه در مواهب لدنیه تصریح شده، مفهوم آن روایات چنین است که قبیلۀ همدان از ترس حضرت علی مسلمان شد، ولی این حسن ظن راویان است. در یک روایت مذکور است که آن حضرت به همدان دستور دادند که همواره با ثقیف بجنگند و آنان را مورد غارت و چپاول قرار دهند، لیکن حافظ ابن قیم تصریح نموده که این روایت قطعاً غلط است، همدان قبیله‌ای در یمن و ثقیف در طائف بود و این امر در میان دو قبیله‌ای که همسایه یکدیگر باشند ممکن است. [۳۴] این واقعه در تمام کتب حدیث مذکور است و لیکن این تفصیل از ابن سعد بخش مغازی اخذ گردیده است. [۳۵] طبری / ۱۷۶۳. [۳۶] تمام این داستان در صحیح بخاری بحث غزوه‌ها مذکور است. ما روایات مختلف بخاری را گردآوری کرده‌ایم.

نجران

«نجران» یکی از مناطق یمن است. «نجران» مرکز مسیحیت اعراب بود، پیامبر گرامیج مغیره بن شعبه را که قبل از صلح حدیبیه، مسلمان شده بود، برای دعوت اسلام به نجران فرستاد. مسیحیان ایرادات و اعتراض‌هایی بر قرآن مجید وارد کردند. او نتوانست به ایرادهای آن‌ها پاسخ گوید و از همانجا بازگشت [۳۷]. آنگاه آن‌حضرت ج نامه‌ای به آن‌ها نوشت و آنان را به اسلام دعوت داد. قسمتی از متن‌نامه چنین بود: «اگر اسلام را قبول نمی‌کنید پس به لحاظ سیاسی از اسلام اطاعت کنید و جزیه بپردازید» [۳۸].

اهالی نجران، هیأتی متشکل از راهبان و کشیش‌ها برای تحقیق و بررسی امر به مدینه فرستادند. شرح حال این هیأت بعداً ذکر خواهد شد. علاوه بر مسیحیان، تعدادی از مشرکان نیز در نجران زندگی می‌کردند. از آن جمله قبیلۀ بنوحارث بن زیاد بود که بتی به نام «مدان» داشتند و آن را می‌پرستیدند و به همین لحاظ، به نام «عبدالمدان» معروف بودند. در ربیع الثانی سال دهم هجری، پیامبر اکرم ج خالد بن ولید را برای دعوت اسلام به آنجا فرستادند. وقتی خالد به آنجا رسید، تمام افراد قبیله مسلمان شدند. حضرت خالد چند روزی در آنجا ماند و قرآن و احکام اسلام را به آنان تعلیم داد [۳۹]. جریان اسلام‌آوردن اهل یمن با خلوص دل و طیب خاطر و بدون هیچگونه تهدید و تشویقی، امری بود که موجب رحمت خاص الهی قرار گرفت. وقتی خبر حرکت اشعری‌ها به‌سوی مدینه رسید، آن حضرت ج به مسلمانان بشارت دادند که «تمامی اهالی یمن خواهند آمد و آن‌ها رقیق القلب و نرم‌دل هستند» [۴۰].

زمانی که قبیلۀ همدان مسلمان شد، آن‌حضرت سجدۀ شکر به جا آوردند و برای آنان دعای عافیت و سلامتی کردند. هنگامی که نمایندگان «حمیر» و «تمیم» به محضر آن‌حضرت رسیدند، نخست ایشان متوجه تمیم شدند و فرمودند: ای تمیم! بشارت را قبول کنید. آن‌ها گفتند: یا رسول الله! ما بشارت را پذیرفته‌ایم، حالا عطایا و هدایایی عنایت کنید. آن‌حضرت روی برگرداندند و فرمودند: چه چیزی بهتر و بالاتر از بشارت است. آنگاه به‌سوی اهل یمن روی کرده و فرمودند: ای ساکنان یمن! تمیم بشارت را قبول نکرد شما آن را قبول کنید. اهالی یمن بلادرنگ عرض کردند: ای رسول خدا! ما آن را قبول کردیم [۴۱]. سپس آن‌حضرت فرمودند: «ایمان، ایمان اهل یمن است و فراست و دانش، فراست و دانشِ اهل یمن است».

از داعیان و مبلغان یمن، حضرت علی و حضرت ابوموسی اشعری در حجة الوداع از یمن بازگشتند و با آن‌حضرت حج به جا آوردند. بسیاری از نو مسلمان‌های یمن نیز با آنان همراه بودند که برای حج و زیارت خانۀ خدا آمده بودند.

[۳۷] ترمذی، تفسیر سورۀ مریم. [۳۸] زرقانی به نقل از بیهقی. [۳۹] زرقانی ۳ / ۱۱۹. [۴۰] صحیح بخاری، ذکر قدوم الأشعریین أهل الیمن. [۴۱] صحیح بخاری، کتاب بدء الخلق وقدوم الأشعریین.

اسلام در بحرین، (سال هشتم هجری)

بحرین جزو قلمرو حکومت ایران بود. قبایل عرب در آن سرزمین به سر می‌بردند. با نفوذترین و معروف‌ترین قبایل، «عبدالقیس»، «بکر بن وائل» و «تمیم» بودند. «منقذ بن حبان» از قبیلۀ عبدالقیس به قصد تجارت رخت سفر بست. در مسیر راه در مدینه توقف کرد. وقتی پیامبر اکرم ج اطلاع حاصل کرد، نزد وی رفت و او را به اسلام دعوت نمود. او مسلمان شد و سوره «فاتحه» و «علق» را آموخت. آن‌حضرت به وی نامه‌ای داد تا به اهالی بحرین آن را ابلاغ کند. پس از بازگشت از سفر تا چند روز، نامه را به کسی ارائه نکرد. همسرش که او را در حال نماز دید، نزد پدر خود «منذر بن عائذ» از وی شکایت کرد. وی از منفذ تحقیق به عمل آورد. پس از بحث و تبادل نظر، «منذر» نیز مشرف به اسلام شد و نامۀ رسول اکرم ج را برای مردم قرائت کرد. چنانکه همۀ آنان اسلام را پذیرفتند [۴۲]. در صحیح البخاری، کتاب الجمعه روایت است، اولین مسجد پس از مسجد نبوی که در آن نماز جمعه اقامه شد، مسجد «جُواثی» در بحرین بود. از این معلوم می‌شود که اسلام در روزهای آغازین به آنجا راه یافته بود.

پس از این که آنان اسلام را پذیرفتند، یک هیأت چهارده نفره را به سرپرستی «منذر بن حارث» به محضر رسول اکرم ج فرستادند. وقتی به بارگاه نبوت رسیدند، از فرط محبت و شعف بی‌تاب گشته، از بالای مرکب‌های شان پایین پریدند و دست مبارک آن‌حضرت را بوسیدند. ولی سرپرست آن‌ها «منذر» یک فرد مؤدب و باوقار بود. نخست به محل اقامت خود رفت و لباس‌های خود را عوض کرد آنگاه به حضور رسید [۴۳].

در سال هشتم هـ آن‌حضرت ج «علاء حضرمی» را برای دعوت و تبلیغ اسلام به بحرین اعزام کرد. در آن زمان «منذر بن ساوی» از جانب ایران، والی آنجا بود. او اسلام آورد، پس از وی تمام عرب‌هایی که در آنجا بودند و تعدادی از عجمیان نیز اسلام آوردند [۴۴]. در منطقه «هجر» از بحرین، شخصی به نام «سیاه‌بخت» از جانب ایران حکومت می‌کرد، آن‌حضرت نامه‌ای برایش نوشت و او نیز مسلمان شد [۴۵].

[۴۲] زرقانی به نقل از کرمانی. داستان دیگری از هیأت نمایندگی عبدالقیس در صحیح بخاری مذکور است و این مربوط به زمانی دیگر است. از روایت بخاری اینقدر ثابت می‌شود که عبدالقیس پیش از فرستادن نمایندگان مسلمان شده بود. در اصابه از ابن شاهین روایت شده و با روایت زرقانی تفاوت دارد و اختلاف در نام رئیس هیأت نمایندگی است ولی از روایات اینقدر معلوم می‌شود که اعزام اولین هیأت نمایندگی پیش از سال ششم هجری بوده است. [۴۳] زرقانی به نقل از بیهقی با سند جیّد. [۴۴] فتوح البلدان. [۴۵] فتوح البلدان.

اسلام در عمان (سال هشتم هجری)

این منطقه در تصرف قبیلۀ «اَزُد» بود و دو نفر به نام‌های عبید و جعفر، از سران و رؤسای بزرگ آنجا بودند. در سال هشتم هجری، پیامبر گرامی ج ابوزید انصاری را که حافظ قرآن مجید بود و عمرو بن العاص را برای دعوت و تبلیغ به آن سرزمین، با نامه‌ای برای سران آنجا فرستادند و آنان را به اسلام دعوت کردند. چنانکه آنان اسلام آوردند و تمام عرب‌های آن منطقه با دعوت و تشویق آنان مشرف به اسلام شدند [۴۶].

[۴۶] فتوح البلدان.

اسلام در مرزهای شام (سال نهم هجری)

عرب‌هایی که در اطراف و مرزهای شام زندگی می‌کردند، حکومت‌های مختلفی داشتند. در منطقه «معان» و حوالی آن «فروة بن عمرو» حکومت می‌کرد. ولی خود «فروه» از جانب حکومت روم منصوب شده بود. وی پس از این که با اسلام آشنایی پیدا کرد، مسلمان شد و یک قاطر به عنوان هدیه به محضر آن‌حضرت ج فرستاد. هنگامی که مسیحیان روم، از مسلمان‌شدن او آگاه شدند، وی را دستگیر و اعدام کردند. وقتی بر چوبه‌دار رفت، این شعر ورد زبانش بود:

بلغ سراة المسلمين بأنني
مسلم لربي أعظمي ومقامي

«به سران مسلمانان این پیام مرا برسانید که جسم و آبروی من برای پروردگارم فدا است».

در حد فاصل شام و سرزمین عربستان، قبایل «عذره»، «بلی»، «جذام» و غیره اقامت داشتند. عمرو بن العاص از قبیلۀ «بلّی» بود، از این جهت وی با جمعی به‌سوی آن‌ها فرستاده شد. وقتی به آب‌گاه جذام رسیدند، احساس خطر حمله از طرف آنان را نمودند. آن‌حضرت ج را اطلاع دادند. آن‌حضرت گروهی را به سرپرستی ابوعبیده برای حفاظت آنان فرستادند. سیره‌نویسان این را با غزوۀ «ذات السلاسل» تعبیر کرده‌اند.

* * * *

هیأت‌های نمایندگان عرب در محضر پیامبر اکرم ج

هیأت‌های نمایندگان عرب

سیره‌نگاران از کسانی که پس از قبول دعوت مبلغان اسلام، به محضر رسول اکرم ج حاضر شدند و اسلام آوردند، به عنوان «وفود» یاد می‌کنند. تعداد این هیأت‌ها بسیار است. ابن اسحاق، فقط تذکره پانزده هیأت را بیان کرده است. در «ابن سعد»، هفتاد هیأت، «دمیاطی»، «مغلطائی» و «زین عراقی» نیز همین تعداد را بیان کرده‌اند. ولی نویسندۀ «سیره شامی» با تحقیق بیشتر، یکصد و چهار هیأت را بیان کرده است. گرچه در بعضی جاها به روایات ضعیف استناد شده است و اسامی اکثر هیأت‌ها مبهم است با وجود این، مسلّم است که تعداد واقعی آن‌ها از آنچه ابن اسحاق بیان کرده، به مراتب بیشتر است. حافظ ابن قیم و قسطلانی با نهایت احتیاط و تحقیق از مجموع آن‌ها، فقط حالات سی و چهار هیأت را به طور مفصل بیان کرده‌اند.

واقعیت این است که تمام عرب منتظر سرنوشت مکه مکرمه بودند. وقتی مکه فتح گردید، این انتظار از بین رفت. حالا هر قبیله‌ای می‌خواست که خودش به دارالاسلام برود و تصمیمی برای خود بگیرد. عرب‌ها می‌دانستند که جز تسلیم‌شدن در مقابل اسلام چاره‌ای دیگر ندارند. ولی از جنگ خیبر و وقایع پیش آمده دیگر، می‌دانستند که برای مسلمان‌شدن مجبور نمی‌شوند و اسلام بر آن‌ها تحمیل نمی‌گردد. البته از طریق پرداخت جزیه و یا به طریقی دیگر می‌توانند صلح کنند و بر مذهب سابق خود باقی بمانند. پس از فتح مکه، هیأت‌های نمایندگی از جاهای مختلف به بارگاه آن‌حضرت سرازیر شدند و از محضر ایشان چنان متأثر شدند که هنگام بازگشت از آنجا قلب‌شان از نعمت ایمان مالامال شده بود.

قبایل مهم و با نفوذ عرب عبارت بودند از: «بنوتمیم»، «بنوسعد»، «بنوحنیفه»، «بنواسد»، «کنده»، «سلاطین حمیر»، «همدان»، «ازد» و «طی». هیأت‌های نمایندگی تمام این قبایل به بارگاه نبوت حضور یافتند. بعضی از آن‌ها هدف‌شان این بود که با آن‌حضرت ج به عنوان فاتح، پیمان منعقد کنند. ولی بیشترشان با هدف آشنایی از حقیقت اسلام و ورود به دایرۀ آن آمده بودند. بیشتر این هیأت‌ها پس از فتح مکه در سال‌های هشتم، نهم و دهم هجری آمدند. ولی برای توضیح بیشتر مناسب است هیأت‌هایی که قبل از فتح مکه به محضر آن‌حضرت شرفیاب شده بودند را ذکر کنیم.

مزینه

«مزینه» یکی از قبایل بزرگ بود که تا مصر امتداد داشت و وابسته به قبیلۀ قریش بود. صحابی مشهور «نعمان بن مقرن» علم‌بردار قبیلۀ مزینه، در فتح مکه از همین قبیله بود. اصفهان به دست وی فتح گردید [۴۷]. در سال پنجم هجری چهارصد نفر به عنوان هیأت نمایندگی از جانب این قبیله، در محضر آن‌حضرت ج مشرف به اسلام شدند. علامه عراقی، در سیرۀ منظوم خود مرقوم داشته:

أول وفد وفد الـمدينة
سنة خمس وفدوا مزينه

«اولین هیأتی که به مدینه آمد از قبیلۀ مزینه در سال پنجم هجری بود».

[۴۷] الإصابة في أحوال الصحابة، ترجمۀ نعمان بن مقرن و ابن سعد جزء وفود / ۳۸.

بنوتمیم

هیأت‌های نمایندگی بنوتمیم با شوکت خاصی به مدینه آمدند. تمام سران بزرگ قبیله مانند «اقرع بن حابس»، «زبرقان»، «عمرو بن الاهتم» و «نعیم بن یزید» همراه بودند. «عینیه بن حصن فزاری» که به مرزهای مدینه حمله کرده بود، نیز همراه بود. این‌ها گرچه به قصد قبول اسلام آمده بودند، ولی غرور و فخر عربی هنوز در مغز آنان باقی بود. وقتی به مسجد نبوی حضور یافتند، آن‌حضرت ج در خانه تشریف داشتند. آن‌ها به آستان مقدس آن‌حضرت ج حاضر شده و اعلام داشتند: ما آمده‌ایم تا در کلام و شعر با شما به مسابقه بپردازیم. آن‌حضرت ج اجازه دادند. «عطارد بن حاجب» که از خطبا و سخنوران معروف بود و از دربار انوشیروان بر اثر حسن کلام و خطابۀ خویش خلعت گران بهایی دریافت داشته بود، بلند شد و در مفاخر قوم خود خطبه‌ای ایراد کرد که خلاصه‌اش چنین است:

«سپاس خدای راست که با لطف و عنایت او ما صاحب تاج و تخت و مالک خزانه‌های گران‌بها شده‌ایم و در مشرق از تمام اقوام گرامی‌تر و معززتر هستیم. چه کسی امروز با ما ادعای برابری می‌کند. هرکس ادعای برابری و همرتبه‌ای با ما دارد، این خصایص و اوصاف را که ما بیان کردیم، بیان کند».

عطارد، سخنرانی‌اش را تمام کرد. آن‌حضرت ج «ثابت بن قیس» را اشاره کردند تا پاسخ دهد. خلاصۀ سخنرانی وی به شرح ذیل است:

«سپاس و ستایش از آنِ ذاتی است که زمین و آسمان را خلق کرده است و ما را مُلک و حکومت بخشیده و از میان بندگان خویش، بهترین و گزیده‌ترین آن‌ها را انتخاب نموده که نسبش از همه شریف‌تر و از همه راستگوتر و اخلاقش پسندیده‌تر است. او برای تمام جهانیان انتخاب شده بود. از این جهت، خداوند بر وی کتاب خود را نازل کرد، او مردم را به‌سوی اسلام دعوت داد. نخست مهاجرین و سپس ما انصار به دعوت اسلام لبیک گفتیم، ما انصار الهی و وزرای بارگاه رسالت هستیم».

وقتی سخنرانی‌ها به پایان رسیدند، نوبت به اشعار رسید. از جانب هیأت اعزامی، شاعر معروف تمیم، «زبرقان ابن بدر» شروع به خواندن قصیده‌ای کرد که مطلعش چنین است:

نحن الكرام فلا حي يعاد لنا
منا الـملوك وفينا تنصب البيع

در روایات مذکور است که شخصی به مدینه آمد و چنان خطبه‌ای ایراد کرد که تمام حاضران را مبهوت و فریفته ساخت. در آن موقع پیامبر گرامی ج فرمودند: «إن من البیان لسحراً». «یعنی بعضی از کلام آدمیان تأثیر جادویی دارند»، از «الإصابة في أحوال الصحابة» معلوم می‌شود که رسول اکرم ج این جمله را درباره سخنرانی «زبرقان» ابراز فرمودند: خلاصه، وقتی سخنرانی زبرقان به پایان رسید، آن‌حضرت ج به‌سوی شاعر دربار رسالت، حسان بن ثابت اشاره فرمودند: وی از جایش بلند شد و با غرور و افتخار چنین سرائید:

إن الذوائب من فهر وإخوانهم
قد بينوا سنة للناس يتبعوا

«افراد شریف فهر و برادران فهر مردم را به راهی راهنمایی کردند که از آن پیروی می‌کنند».

اقرع بن حابس، یکی از افراد هیأت، از حکام معروف عرب بود و مردم برای رفع اختلافات خود به وی مراجعه می‌کردند و قضاوت‌ها و فیصله‌های او را با جان و دل می‌پذیرفتند، او قبل از این که مسلمان شود، مجوسی بود. او مدعی بود که چنانچه جزو هیأت نمایندگی به محضر آن‌حضرت بیاید، پیوسته کلامش چنین خواهد بود:

«إن حمدي لزين وإن ذمي لشين» (من از هرکسی ستایش کنم مورد آرایش قرار می‌گیرد و هرکس را نکوهش کنم داغدار خواهد شد) وقتی مسابقات سخنرانی و مشاعره به پایان رسید، هیأت اعتراف کرد که خطیب و شاعر دربار رسالت، از هر دو خطیب و شاعر ما افضل است، آنگاه همگی مشرف به اسلام شدند.

بنوسعد

بنوسعد، «ضمام بن ثعلبه» را به عنوان نماینده به محضر آن‌حضرت ج فرستادند. نحوۀ رفتار و نمایندگی وی به خوبی بیانگر آداب اصالت عربی و آزادمنشی آن‌ها است، در صحیح بخاری، در جاهای مختلف تذکرۀ آن بیان شده است. در «کتاب العلم» به شرح ذیل روایت گردیده است:

انس بن مالک می‌گوید: ما در محضر پیامبر اکرم ج حاضر بودیم. شخصی در حالی که بر شتری سوار بود وارد شد و در صحن مسجد از شتر پیاده شد. آنگاه از حاضرین پرسید: محمد کدام‌یک از شما است؟ آن‌ها به‌سوی آن‌حضرت اشاره کردند و گفتند: «این شخص که گندم‌گون و تکیه زده، نشسته است» او نزدیک آمد و اظهار داشت: «ای فرزند عبدالمطلب!» آن‌حضرت فرمودند: آنچه می‌خواهی سؤال کن، وی اظهار داشت: من پرسش‌هایی از شما دارم ولی با تندی از شما سؤال می‌کنم، بر این ناراحت نشوید. آن‌حضرت فرمودند: هرچه می‌خواهی سؤال کن. وی پرسید: تو را به خدا سوگند می‌دهم آیا خداوند تو را برای تمام جهانیان پیامبر برگزیده و فرستاده است؟ آن‌حضرت فرمودند: آری! سپس سوگند داد که آیا تو را خداوند به ادای پنج بار نماز فرمان داده است؟ همچنین در مورد زکات، روزه و حج سؤالاتی کرد و آن‌حضرت جواب می‌داد. وقتی پاسخ تمام سؤالات خود را شنید، اظهار داشت: نام من «ضمام بن ثعلبه» است و مرا قبیلۀ من فرستاده است. من نزد آن‌ها می‌روم و آنچه شما گفته‌اید نه ذره‌ای از آن کم و نه ذره‌ای در آن اضافه می‌کنم. وقتی از آنجا رفت، آن‌حضرت فرمودند: «اگر این شخص راست می‌گوید: رستگار می‌شود» [۴۸].

ضمام نزد قبیلۀ خویش بازگشت و به آن‌ها گفت: لات و عزی هیچ مقام و ارزشی ندارند. مردم با شگفتی گفتند: چه می‌گویی؟ مگر تو را بیماری جذام و یا جنون عارض شده؟ وی اظهار داشت: «به خدا سوگند! نه آن‌ها نفعی می‌رسانند و نه ضرری. من بر خدا و رسولش محمد ج ایمان می‌آورم»، این کلام مختصر وی، چنان تأثیری بر قلب قبیله‌اش بر جای گذاشت که تا شامگاه، همگی آنان مشرف به اسلام شدند [۴۹].

[۴۸] این روایت در ابواب مختلف صحیح بخاری منقول است. [۴۹] ابن هشام.

اشعریین (سال هفتم هجری)

یکی از قبایل مهم و مورد احترام یمن، قبیلۀ «اشعریین» بود. ابوموسی اشعری از همین قبیله است. وقتی آنان خبر بعثت رسول اکرم ج را شنیدند، پنجاه و سه نفر از آنان قصد هجرت به مدینه را کردند. با همین کاروان، ابوموسی اشعری نیز همراه بود. آن‌ها سوار بر کشتی شدند و حرکت کردند، ولی بادهای مخالف، کشتی را به سوی حبشه برد. حضرت جعفر طیار در آنجا بود. آنان را با خود به مدینه آورد. در آن موقع خیبر فتح شده بود و رسول اکرم ج در خیبر تشریف داشتند. هیأت نمایندگی اشعریین در خیبر به محضر رسول اکرم ج شرفیاب شد. این روایت صحیح مسلم (فضائل اشعریین) است.

در صحیح بخاری مذکور است، وقتی هیأت نمایندگی «اشعریین» وارد شد، رسول اکرم ج به صحابه فرمودند: مردم یمن که رقت قلبی زیادی دارند، نزد شما می‌آیند. در مسند احمد بن حنبل، از انس روایت است که وقتی هیأت نمایندگی اشعریین آمد، از فرط مسرت و شادی این سرود را می‌خواندند:

غدا نلقي الأحبة
محمدا وحزبه

«فردا دوستان را ملاقات خواهیم کرد، محمد و گروهش را».

وقتی به بارگاه رسالت حضور یافتند، عرض کردند: یا رسول الله! ما برای این آمده‌ایم که احکامی از مذهب خود بیاموزیم و از آغاز خلقت کائنات آگاهی یابیم. آن‌حضرت فرمودند: «نخست فقط خدا وجود داشت دیگر چیزی موجود نبود و تخت او بر آب بود» [۵۰].

[۵۰] صحیح بخاری باب بدء الخلق.

دوس (سال هفتم هجری)

«دوس» یکی از قبایل عرب است. حضرت ابوهریره س از همین قبیله است، رئیس و شاعر معروف آن قبیله «طفیل بن عمرو» بود. وی قبل از هجرت به مکه رفته بود. قریش او را از ملاقات با آن حضرتج منع کرده بودند، ولی او به طور اتفاقی به حرم رفت و دید که آن‌حضرت دارند نماز می‌خوانند. صدای قرآن در وی تأثیر عمیقی گذارد و به محضر آن‌حضرت حضور یافت و اظهار داشت: مرا از حقیقت اسلام آگاه کن. آن‌حضرت اسلام را برایش توضیح داد و آیاتی از قرآن، برایش تلاوت کرد. وی با خلوص و طیب خاطر اسلام را پذیرفت، وقتی به وطنش بازگشت، مردم را به‌سوی اسلام دعوت نمود. قبیله‌اش سخت دچار فعل شنیع زنا بودند و فکر کردند بعد از این که مسلمان شوند، از این آزادی محروم می‌شوند از این جهت اندکی تأمل و تأنی کردند. طفیل به محضر آن‌حضرت ج حضور یافت و جریان را برا ایشان بیان کرد. آن‌حضرت چنین دعا کردند: «بار الها! دوس را هدایت کن» سپس به طفیل فرمودند: «برو و مردم را با نرمی و ملاطفت به اسلام دعوت کن».

خلاصه! به برکت و میمنت دعای نبوی و تشویق و دعوت طفیل، آن‌ها مشرف به اسلام شدند و هشتاد خانوار که ابوهریره نیز در میان آن‌ها بود، هجرت کرده به مدینه آمدند [۵۱].

[۵۱] اصابه، زاد المعاد و ابن سعد جزء وفود.

بنوحارث بن کعب (سال نهم هجری)

«بنوحارث»، قبیله‌ای بسیار معزز و گرامی از «نجران» بود. پیامبر اکرم ج خالد بن ولید را به‌سوی آن‌ها برای دعوت اسلام فرستادند. آن‌ها با خلوص تمام، اسلام آوردند. آن‌حضرت ج آنان را به مدینه احضار کردند. چنانکه «قیس بن الحصین» و «یزید بن عبدالمدان» به محضر آن‌حضرت ج حضور یافتند. چون که در اغلب جنگ‌ها آنان بر قبایل اعراب غلبه حاصل می‌کردند، از این جهت آن‌حضرت از آنان پرسید که اسباب غلبه و تسلط شما در جنگ‌ها چه بوده است؟ آنان گفتند: ما همیشه باهم متفق بوده جنگیده‌ایم و بر کسی ظلم روا نداشته‌ایم. آنگاه آن‌حضرت «قیس» را رئیس آنان مقرر فرمودند [۵۲].

[۵۲] اصابه و زادالمعاد.

قبیلة طی (سال نهم هجری)

«طی» یکی از قبایل نامور و معروف یمن بود، سران این قبیله «زید الخیل» و «عدی ابن حاتم طائی» بودند. محدودۀ امارت هریک از آن‌ها جدا بود. زید شاعر معروف دوران جاهلیت و شخصی فیاض، شجاع، سخنور و زیبا بود. در سال نهم هجری، این‌ها با چند نفر از بزرگان قوم خویش به محضر رسول اکرم ج حضور یافتند. آن‌حضرت ج آنان را به اسلام دعوت کرد. آنان با خلوص تمام مشرف به اسلام شدند. و چون زید بسیار شجاع و شهسوار بود، به لقب «زید الخیل» معروف شده بود. پیامبر اکرم ج آن را به لقب «زید الخیر» تبدیل کردند [۵۳].

[۵۳] اصابه و زادالمعاد.

عدی بن حاتم (سال نهم هجری)

عدی فرزند حاتم طائی، رئیس قبیلۀ طی و دارای مذهب مسیحی بود. او مانند سلاطین عرب، یک چهارم از محصول مردم را دریافت می‌کرد. هنگامی که سپاه اسلام به یمن رفت، او از آنجا فرار کرد و به شام رفت. خواهرش اسیر شد و به مدینه آورده شد. پیامبر اکرم ج او را با اکرام و احترام زیادی به‌سوی خانواده‌اش روانه کرد. او نزد برادرش رفت و به وی گفت: هرچه زودتر به محضر محمد شرفیاب شود، زیرا چه ایشان پیامبر باشند و چه حاکم و پادشاه، در هر صورت ملاقات با ایشان سودمند خواهد بود. «عدی» عازم مدینه شد و به محضر آن‌حضرت ج رسید. آن‌حضرت در مسجد بودند. عدی هنگام ورود سلام گفت: آن‌حضرت ج پس از جواب سلام، نامش را پرسید. سپس او را با خود به خانه برد. در همین اثناء پیرزنی از راه رسید و با آن‌حضرت ج تا دیر وقت در مورد مسئله‌ای به گفتگو پرداخت. «عدی» که خود از امیران و حاکمان بود و دربار رومی‌ها را در شام دیده بود، از این که رهبر بزرگ عرب با پیرزنی اینگونه صحبت می‌کند و احوال او را می‌پرسد، در شگفت قرار گرفت. در همان لحظه در این اندیشه فرو رفت که این شخص پادشاهی نیست. آن‌حضرت وارد خانه شدند و زیراندازی که از چرم بود، برای «عدی» گستردند و به او تعارف نمودند. پس از اصرار بسیار «عدی» بر آن نشست. آن‌حضرت ج فرمودند: عدی! شما از قوم خود چهار یک می‌گیری! حال آن که این کار در مذهب مسیحیت جایز نیست [۵۴]. سپس فرمودند: آیا غیر از خدا دیگر خدایی هست؟ وی اظهار داشت: خیر! سپس فرمودند: آیا کسی از خدا بزرگ‌تر هست؟ وی گفت: خیر! آن‌حضرت فرمودند: بر یهود خشم الهی نازل شده و مسیحیان گمراه شده‌اند [۵۵].

خلاصه، عدی مشرف به اسلام شد و چنان بر اسلام استوار و پابرجا ماند که ماجرای ارتداد، هیچ تأثیری بر وی نگذاشت. از کرم و سخاوت پدر نیز بهره‌ور بود. یک بار شخصی از وی یکصد درهم خواست. وی اظهار داشت: تو از فرزند حاتم چنین مبلغ ناچیز و بی‌ارزشی را می‌طلبی! سوگند به خدا که آن را به تو نخواهم داد [۵۶].

[۵۴] ابن هشام، اسلام عدی بن حاتم. [۵۵] مسند امام احمد، حدیث عدی، ترمذی تفسیر فاتحه. [۵۶] الإصابة في أحوال الصحابة، ذکر عدی.

هیأت نمایندگی ثقیف

زمانی که آن‌حضرت ج محاصرۀ طائف را ترک کرد و از آنجا حرکت نمود، صحابه عرض کردند: علیه این‌ها دعای بد کنید، آن‌حضرت با این کلمات دعا کردند: «اللهم اهد ثقيفًا وائت بهم» (بار الها! «ثقیف» را هدایت کن و آنان را نزد من بیاور) این دعا یکی از معجزه‌های نبوت بود، زیرا قبیله‌ای که با شمشیر تسلیم نشد، ناگهان جلال و عظمت نبوت، گردنش را بر آستان اسلام قرار داد و تمام قبیله مسلمان شد. طایف تحت نفوذ و سیطرۀ دو حاکم قرار داشت، یکی از آن‌ها عروه بن مسعود ثقفی بود که کفار مکه دربارۀ وی می‌گفتند: قرآن در مکه می‌بایست بر وی نازل می‌شد. عروه، گرچه تا آن موقع مسلمان نشده بود ولی لیاقت و شایستگی مسلمان‌شدن در او هویدا و نمایان بود. صلح حدیبیه با وساطت وی انجام گرفت. هنگامی که آن‌حضرت ج از طایف مراجعت کرده بودند، عروه مشرف و موفق به اسلام شد. هنوز آن‌حضرت ج به مدینه نرسیده بودند که وی به محضر ایشان حضور یافت و مسلمان شد و به طایف برگشت. وقتی به طایف رسید، اسلام خود را اعلان نمود و مردم را به اسلام دعوت کرد. مردم او را بد گفته و نکوهش کردند. بامدادان بر بالای خانۀ خود رفت و اذان گفت. مردم از هر سو با تیر بر وی حمله کردند و او را به شهادت رساندند. هنگام شهادت، وصیت کرد که جسدش در کنار آن دسته از مسلمانان که در محاصرۀ طایف به شهادت رسیده بودند، دفن شود.

خون عروه به هدر نمی‌رفت. وقتی «اصخر بن عیله» رئیس «احمس» شنیده بود که رسول اکرم ج طائف را محاصره کرده‌اند، با تعدادی از سواران به آن سو شتافت. اتفاقاً زمانی به آنجا رسید که آن‌حضرت ج محاصره را ترک کرده به‌سوی مدینه حرکت کرده بودند. «اصخر» عهد کرد و تصمیم اکید گرفت که تا وقتی اهل طائف اطاعت آن‌حضرت را نکنند و تسلیم نشوند، محاصرۀ آن را ترک نخواهد کرد. سرانجام، اهالی طائف مطیع شدند. «اصخر» به محضر آن‌حضرت ج جریان را گزارش داد. آن‌حضرت ج تمام مردم را در مسجد نبوی گرد آورد و برای قبیلۀ «احمس» ده بار دعا کرد [۵۷].

پس از چند روز، باشندگان طائف باهم مشورت کردند که حالا تمام اعراب مسلمان شده و ما هم باید در این صف بپیوندیم. چنانکه تصمیم گرفتند تا چند سفیر و نماینده به محضر آن‌حضرت ج اعزام کنند. وقتی این هیأت عازم مدینه شد، مسلمانان به قدری خوشحال شدند که قبل از همه مغیره بن شعبه با شتاب حرکت کرد تا به آن‌حضرت ج نوید و مژده دهد. در مسیر راه با ابوبکر صدیق س ملاقات کرد. ابوبکر از وی خواهش کرد و او را سوگند داد تا اجازه دهد که این مژده و نوید را او به آن‌حضرت اطلاع دهد. مغیره به هیأت نمایندگی، آداب حضور به بارگاه رسالت را تعلیم داد و به آنان تفهیم کرد که طبق آداب اسلامی سلام کنند. ولی آنان طبق عرف و آداب قدیمی خود ادای احترام کردند.

سرپرست هیأت نمایندگی «عبدیالیل» یکی از سران بزرگ طائف بود. پیامبر گرامی ج نخست آنان را در مسجد نبوی برد تا از مشاهده جمعیت مسلمانان و عظمت و ابهت آنان متأثر شوند [۵۸]. آن‌ها در صحن مسجد نبوی خیمه زدند و چون هنوز مسلمان نشده بودند، هنگام اقامۀ نماز و ایراد خطبه، مسلمانان را تماشا می‌کردند و خودشان در مراسم شرکت نمی‌کردند. روش معمول آن‌حضرت چنین بود که در خطبه نام مبارک خود را ذکر نمی‌کرد. آن‌ها با یکدیگر در این موضوع به گفتگو پرداختند که محمد ما را وادار می‌کند تا به نبوّت وی اعتراف کنیم، ولی در خطبه به نبوت خود اعتراف و آن را اظهار نمی‌کند. وقتی آن‌حضرت این مطلب را شنید، فرمود: «من قبل از همه گواهی می‌دهم و اعتراف می‌کنم به این که من پیامبر و فرستادۀ الهی هستم».

در جمع هیأت نمایندگی، عثمان بن ابی العاص از همه خردسال‌تر بود. وقتی نمایندگان به محضر آن‌حضرت شرفیاب می‌شدند، او را در اقامتگاه تنها می‌گذاشتند. گرچه عثمان از همه خردسال‌تر بود، ولی بسیار زیرک و تیزهوش بود. او عادت داشت که هنگام ظهر وقتی یاران او استراحت قیلوله می‌کردند، او به طور مخفی به محضر آن‌حضرت حضور می‌یافت و قرآن مجید و مسائل اسلام را می‌آموخت. به طوری که اکثر مسایل ضروری را آموخته بود.

پیامبر گرامی ج همواره آنان را موعظه و تبلیغ می‌کرد و به اسلام دعوت می‌داد، (پس از ادای نماز عشاء نزد آن‌ها می‌رفت و به طور ایستاده با آن‌ها صحبت می‌کرد. اغلب مشکلات و مشقّاتی را که در دوران زندگی مکی از دست قریش متحمل شده بود، برای آنان توضیح می‌داد و جنگ‌هایی را که در مدینه به وقوع پیوسته بودند نیز بیان می‌کرد) [۵۹].

سرانجام، آن‌ها برای پذیرش اسلام اظهار آمادگی کردند و شرایط ذیل را نیز عرضه داشتند:

۱- زنا برای ما جایز باقی بماند، زیرا که اغلب ما مجرد هستیم و از این چاره‌ای نداریم؛

۲- تمام درآمد و اسباب معاش قبیلۀ ما در ربا خلاصه می‌شود، لذا خوردن ربا نیز جایز باشد؛

۳- از نوشیدن شراب منع نشود، زیرا بیشترین محصول شهر ما انگور است و بزگترین تجارت ما نیز همین است؛

آن حضرت ج این هرسه شرط را رد کردند. آنگاه آن‌ها اظهار داشتند: ما این شرط‌ها را پس می‌گیریم، ولی سؤالی دیگر داریم و آن این که نسبت به معبود ما (منات بزگترین بت طائف) چه می‌فرمایید؟ آن‌حضرت فرمودند: شکسته خواهد شد. آن‌ها از شنیدن این جواب سخت متحیر شدند که مگر کسی توان این را دارد که خدای بزرگ آنان را مورد تعدی قرار دهد؟ اظهار داشتند: اگر معبود ما اطلاع حاصل کند که شما چنین قصدی دارید، تمام شهر را ویران خواهد کرد. حضرت عمر س تاب نیاورد و اظهار داشت: شما چقدر افرادی جاهل و نادان هستید. «منات» فقط یک سنگ است. آن‌ها در پاسخ گفتند: عمر! ما نزد تو نیامده‌ایم. آنگاه به آن‌حضرت ج عرض کردند: ما با منات کاری نداریم، شما هرچه می‌خواهید با وی بکنید ولی ما را از اقدام در این مورد معذور قرار دهید، آن‌حضرت ج این خواسته آنان را پذیرفت [۶۰].

آنان درخواست کردند تا از نماز، زکات و جهاد نیز معاف شوند. عفو از نماز که به هیچ وجه امکان‌پذیر نبود، زیرا در شبانه روز پنج بار می‌بایست نماز خواند ولی زکات در سال یک بار فرض است و جهاد هم فرض کفایه است و بر هر شخص واجب نیست. بنابراین، در آن موقع نسبت به این دو امر مجبور نشدند، زیرا معلوم بود که هرگاه آنان اسلام را قبول کنند، رفته، رفته در آن‌ها صلاحیت پیدا می‌شود و به‌سوی انجام فرایض و احکام آن گام برخواهند داشت. جابر می‌گوید: من بعد از این واقعه از رسول اکرم ج شنیدم که فرمودند: هرگاه این‌ها مسلمان شوند، زکات نیز خواهند داد و در جهاد نیز شرکت خواهند کرد [۶۱]. (چنانکه پس از دو سال در حجة الوداع هیچ فردی از ثقیفیان نبود که اسلام را نپذیرفته باشد) [۶۲].

وقتی هیأت نمایندگی ثقیف از مدینه به قصد طائف بازگشت، رسول اکرم ج ابوسفیان و مغیره بن شعبه را فرستاد تا طبق قرارداد، بت بزرگ طائف، «منات» را درهم شکنند. مغیره به طائف رفت و چون خواست بتکده را ویران سازد، زنان طائف در حالی که سر برهنه بودند و نوحه و شیون می‌کردند، از خانه‌ها بیرون آمدند و شروع به خواندن این سرودها کردند: [۶۳]

ألا أبكين دفاع
أسلمها الرضاع
لـم يحنوا الـمصاع

«بر مردم طائف گریه کنید که این دون همتان، معبودان خود را به دست دشمنان سپردند و نتوانستند در مقابل آنان صف‌آرایی کنند».

داشتن زنان بسیار در میان اعراب خیلی مرسوم بود. یکی از سرداران ثقیف به نام «غیلان بن سلمه»، ده زن داشت، وقتی مسلمان شد طبق احکام اسلام اضافه بر چهار زن را رها کرد و از آن‌ها جدا شد [۶۴].

[۵۷] ابوداود باب اقطاع الأرضین. [۵۸] ابوداود باب ما جاء في خبر الطائف. [۵۹] ابوداود باب تحزیب القرآن. [۶۰] زادالمعاد به نقل از مغازی موسی بن عقبه. [۶۱] ابوداود، کتاب الخراج والإمارة، باب ما جاء فی خبر الطائف. [۶۲] الإصابة، ترجمه جبیر بن حیه ثقفی. [۶۳] تاریخ طبری. [۶۴] جامع ترمذی و ابوداود کتاب النکاح.

هیأت نمایندگی نجران (سال نهم هجری)

«نجران» نام منطقه وسیعی است که از مکه معظمه به فاصلۀ هفت منزل به جانب یمن قرار دارد و در آنجا اعراب مسیحی زندگی می‌کردند. در آنجا کلیسای بزرگی بود که آن را کعبه می‌نامیدند و در مقابل حرم خانۀ کعبه برایش حرمی قائل بودند. پیشوایان و رهبران بزرگ مذهبی که با لقب «سید» و «عاقب» خوانده می‌شدند، در آنجا وجود داشتند. در میان اعراب هیچ مرکزی برای مسحیت به اندازۀ آن، عظمت و احترام نداشت، «اعشی» در شأن وی می‌گوید:

وكعبة نجران حتم عليك
حتى تناخي بأبوابـها
تزور يزيدا وعبد الـمسيح
وقيساهم خيرا وبابـها

این کعبه از سیصد تخته پوست به شکل گنبد تهیه شده بود. هرکس به حدود آن وارد می‌شد در امان قرار می‌گرفت. درآمد سالانه آن از محل اوقاف، دویست هزار دینار بود [۶۵]. رسول اکرم ج نامه‌ای به آنان مرقوم داشت و آن‌ها را به اسلام دعوت کرد. یک هیأت شصت نفره از محافظان آن کعبه و پیشوایان مذهبی عازم مدینه شد و به محضر آن‌حضرت حضور یافت. آن‌حضرت آن‌ها را در مسجد اسکان داد. پس از لحظاتی وقت نماز فرا رسید و آن‌ها نیز قصد ادای نماز کردند. صحابه خواستد آنان را منع کنند ولی آن‌حضرت فرمودند: بگذارید تا نماز بخوانند. چنانکه رو به سمت مشرق کرده و نماز خواندند. ابوحارثه بزرگ کلیسا و شخصی بسیار محترم و فاضل بود. قیصر روم به او این مقام را داده و برایش کلیسا و معبدی ساخته بود [۶۶]. آنان از رسول اکرم ج مسائل مختلفی پرسیدند و آن‌حضرت طبق وحی، به آن‌ها پاسخ داد. در دوران اقامت آن‌ها در مدینه، هشتاد آیۀ ابتدایی سورۀ آل عمران نازل شد. در این آیات به سؤالات آن‌ها پاسخ داده شد. و در آیۀ ذیل به اسلام دعوت شدند:

﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ كَلِمَةٖ سَوَآءِۢ بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمۡ أَلَّا نَعۡبُدَ إِلَّا ٱللَّهَ وَلَا نُشۡرِكَ بِهِۦ شَيۡ‍ٔٗا وَلَا يَتَّخِذَ بَعۡضُنَا بَعۡضًا أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِۚ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقُولُواْ ٱشۡهَدُواْ بِأَنَّا مُسۡلِمُونَ ٦٤ [آل عمران: ۶۴].

«بگو: ای اهل کتاب، بیایید به‌سوی کلمه‌ای که میان ما و شما برابر است و آن این که به جز خدا کسی دیگر را نپرستیم و با او شرک نورزیم و بعضی از ما بعضی دیگر را غیر از خدا رب قرار ندهیم، پس اگر نپذیرفتند آنگاه بگویید گواه باشید به این که ما مسلمانیم».

وقتی پیامبر اکرم ج آنان را به اسلام دعوت داد، اظهار داشتند: ما که از اول مسلمان بوده‌ایم! آن‌حضرت فرمودند: وقتی شما صلیب را می‌پرستید، عیسی مسیح را فرزند خدا می‌دانید، چگونه می‌توانید مسلمان باشید؟ وقتی آن‌ها قانع نشدند، آن‌حضرت براساس وحی به آن‌ها پیشنهاد مباهله کردند. یعنی ما و شما خانواده‌های خود را با خود می‌آوریم و دعا می‌کنیم که هرکس دروغگو است لعنت خدا بر وی باد:

﴿فَمَنۡ حَآجَّكَ فِيهِ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَكَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِ فَقُلۡ تَعَالَوۡاْ نَدۡعُ أَبۡنَآءَنَا وَأَبۡنَآءَكُمۡ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَكُمۡ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمۡ ثُمَّ نَبۡتَهِلۡ فَنَجۡعَل لَّعۡنَتَ ٱللَّهِ عَلَى ٱلۡكَٰذِبِينَ ٦١ [آل عمران: ۶۱].

«پس هرکس بعد از آمدن علم نزد تو جدال کند، پس بگو: بیایید تا فرزندان ما و فرزندان شما، زنان ما و زنان شما و خود ما و خود شما گرد آییم، آنگاه مباهله کنیم، پس نفرین الله را بر دروغگویان قرار دهیم».

ولی هنگامی که آن‌حضرت، فاطمه و حسن و حسین ش را با خود آورد و به قصد مباهله بیرون شد، یکی از آن‌ها گفت: مباهله مناسب نیست. اگر این شخص واقعاً پیامبر است، ما برای همیشه نابود می‌شویم. خلاصه، آن‌ها راضی شدند تا سالانه خراج بپردازند و بر همین امر پیمان صلح بسته شد.

[۶۵] معجم البلدان، فتح الباری ذکر وفد نجران. [۶۶] زادالمعاد.

هیأت بنواسد، سال نهم هجری

این همان قبیله‌ای است که در جنگ‌ها یار و یاور قریش بود. «طلیحه بن خولید» که در زمان حضرت ابوبکر س ادعای نبوت کرد، از همین قبیله بود. در سال نهم هجری آن‌ها مسلمان شدند و هیأتی به محضر آن‌حضرت ج فرستادند. ولی تا آن موقع هنوز مغز آن‌ها سرشار از غرور و خودبینی بود. نمایندگان آن‌ها به محضر رسول اکرم ج حضور یافته و با لهجۀ احسان و منت‌گذاری اظهار داشتند: شما کسانی را نزد ما نفرستادید ما به طور داوطلبانه آمده‌ایم و اسلام را پذیرفتیم. آنگاه آیۀ ذیل نازل شد و به آنان تذکر داد:

﴿يَمُنُّونَ عَلَيۡكَ أَنۡ أَسۡلَمُواْۖ قُل لَّا تَمُنُّواْ عَلَيَّ إِسۡلَٰمَكُمۖ بَلِ ٱللَّهُ يَمُنُّ عَلَيۡكُمۡ أَنۡ هَدَىٰكُمۡ لِلۡإِيمَٰنِ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ١٧ [الحجرات: ۱۷].

«با اسلام خویش بر تو منت می‌گذارند، بگو مسلمان‌شدن خویش را بر من منت نگذارید، بلکه خداوند بر شما منت می‌نهد که شما را به‌سوی ایمان راهنمایی کرده است اگر شما راستگو هستید».

هیأت بنوفزاره، سال نهم هجری

این قبیله از قبایل مقتدر و مغرور بود. «عیینه بن حصن» از همین قبیله بود، این قبیله در رمضان سال نهم هجری، هنگامی که آن‌حضرت ج از غزوۀ تبوک بازگشتند، نمایندگان خود را به محضر آن‌حضرت فرستادند و اسلام را قبول کردند [۶۷].

[۶۷] زرقانی.

هیأت کنده، سال دهم هجری

«حضرموت» شهری در اطراف یمن بود. در آنجا خاندان «کندی» حکومت می‌کردند. در آن موقع حاکم این خاندان «اشعث بن قیس» بود. او در سال دهم هجری با هشتاد سوار با شوکت و دبدبۀ خاصی در حالی که شال‌های ابریشمین ساخت حیره، بر روی شانه‌های خود انداخته بودند، به بارگاه رسالت حضور یافتند. آنان قبلاً مسلمان شده بودند. وقتی آن‌حضرت ج آنان را با آن وضع مشاهده کرد، فرمود: مگر شما قبلاً مسلمان نشده‌اید؟ آنان اظهار داشتند: آری! آن‌حضرت فرمودند: پس این شال‌های ابریشمین چیستند؟ آنان فوراً شال‌ها را پاره کرده بر زمین انداختند [۶۸].

حضرت ابوبکر س در دوران خلافت خود «ام فروه» خواهر خویش را به ازدواج او درآورد. وی هنگام جشن ازدواج به بازار شتران رفت و هر شتری را که می‌دید با شمشیر از دم تیغ می‌گذراند. پس از لحظاتی ده‌ها شتر را ذبح کرد و بر زمین انداخت. مردم از این عمل وی متحیر شدند. او اظهار داشت: اگر من در شهری که در آنجا حکومت می‌کردم، می‌بودم در این مراسم طوری دیگر عمل می‌کردم. آنگاه بهای شتران را پرداخت کرد و به مردم گفت: این شتران دعوت ولیمه شما هستند [۶۹]. وی در جنگ قادسیه و یرموک شرکت داشت و در جنگ صفین با حضرت علی س همراه بود.

[۶۸] ابن هشام وفد کنده. [۶۹] اصابه.

هیأت نمایندگی عبدالقیس

همچنانکه قبلاً ذکر شد، این قبیله ساکن بحرین بودند. در آنجا اسلام از مدت‌ها پیش نفوذ کرده بود. نخست سیزده نفر از این قبیله در حدود سال پنجم هجری، به محضر آن‌حضرت ج در مدینه منوره حاضر شدند. آن‌حضرت ج پرسیدند: شما چه کاره هستید؟ آن‌ها اظهار داشتند: یا رسول الله! ما از خاندان «ربیعه» هستیم، آن‌حضرت ج فرمودند: «مرحباً لا خزايا ولا ندامى». سپس آنان گفتند: یا رسول الله! بحرین، سرزمین ما بسیار دور است و در مسیر راه، کفار قبیله «مضر» اقامت داردند. ما، جز در ماه‌های حرام در دیگر ماه‌ها نمی‌توانیم بیاییم. لذا مطالبی به ما تلقین کنید و بیاموزید تا بر آن‌ها عمل کنیم و به هموطنان خویش نیز آن‌ها را تعلیم دهیم. آن‌حضرت ج فرمودند: من به شما چهار چیز تعلیم می‌دهم:

۱- خدا را به یگانگی پرستش کنید؛

۲- نماز بخوانید؛

۳- روزه بگیرید؛

۴- خمس بدهید؛

و از چهار چیز منع می‌کنم:

۱- از دبّا؛

۲- از حنتم؛

۳- از نقیر؛

۴- از مزفت؛

«دُبّا»، «حنتُم»، «نقیر» و «مُزَفَّت» این‌ها، انواع ظروفی بودند که عرب‌ها در آن‌ها شراب تهیه می‌کردند. عادت مبارک رسول اکرم ج چنین بود که در هر قبیله‌ای هر نوع عیوبی احساس می‌کردند، در موعظه و اندرزهای خویش به آن قبیله، آن معایب را ذکر می‌کردند. آنان تعجب کردند که آن‌حضرت ج چرا این ظروف را تخصیص کردند؟ چنانکه از ایشان پرسیدند: یا رسول الله! شما در مورد «نقیر» چه می‌دانید؟ ایشان فرمودند: «ظرفی است که از چوب درخت خرما تهیه می‌کنید و در آن آب می‌ریزید وقتی به غلیان می‌آید آن را می‌نوشید و بر برادران خود شمشیر می‌کشید».

اتفاقاً در آن میان مردی بود که با این امر مواجه شده بود و بر پیشانی‌اش نشان زخم شمشیر بود که از شرمندگی آن را مخفی نگه می‌داشت [۷۰].

در بعضی روایات مذکور است که خود «عبدالقیس» از آن‌حضرت پرسید: ما چه چیزهایی بنوشیم؟ در جواب به این سؤال، آن‌حضرت این چهار چیز را بیان کردند [۷۱].

[۷۰] صحیح بخاری و صحیح مسلم باب الإیمان. [۷۱] در صحیح مسلم و دیگر کتب صحاح، نام این وفد «عبدالقیس» ذکر شده است. «ابن منده»، «دولابی» و غیره هیأتی دیگر از این قبیله را ذکر کرده‌اند که در آن چهل نفر شرکت داشته‌اند. روی همین اساس، علامه قسطلانی برای این قبیله دو هیأت نمایندگی ذکر کرده است. اولی در سال پنجم هجری و دومی در سال دهم هجری به محضر آن حضرت شرفیاب شدند. ابن حجر در کتاب المغازی عیناً همین تحقیق را انجام داده، ولی در شرح کتاب الإیمان سعی کرده هردو روایت را یکی ثابت کند.

نمایندگی بنوعامر، سال نهم هجری

قبیلۀ «بنوعامر» شاخه‌ای از قبیلۀ معروف عرب، «قیس بن عیلان» بود. بنوعامر دارای سه رئیس بود. «عامر بن طفیل»، «اربد بن قیس» و «جبار بن سلمی». «عامر» و «اربد» فقط خواهان پُست و مقام بودند. این همان عامر بود که قبلاً باعث فتنه‌های متعددی شده بود و در این وقت هم با سوء نیت آمده بود. جبار و سایر افراد قبیله دارای حُسن نیت و طالب صداقت بودند. وقتی عامر به مدینه آمد، میهمان یکی از زنان خاندان «سلول» شد. جبار و صحابی معروف، کعب بن مالک از مدت‌ها باهم دوست و آشنا بودند، از این جهت وی همراه با سیزده نفر به خانه کعب بن مالک وارد شد و کعب آن‌ها را به محضر رسول اکرم ج برد.

بنوعامر در طی گفتگو با آن‌حضرت ج چنین خطاب می‌کردند: «أَنْتَ سَيِّدنَا» یعنی شما آقای ما هستید. آن‌حضرت فرمودند: آقا خدا است. آنان دوباره اظهار داشتند: جنابعالی از همۀ ما افضل و سرور ما هستید. آن‌حضرت فرمودند: هنگام تکلم مواظب باشید گرفتار دام شیطان نشوید، یعنی این تکلف و تملق هم یک نوع دروغ است [۷۲]. عامر بن طفیل اظهار داشت: یا محمد! از سه پیشنهاد یکی را باید بپذیرید:

۱- شما بر بادیه‌نشین‌ها و صحرانشینان حکومت کنید و من بر اهل شهر حکومت می‌کنم؛

۲- اگر این را قبول نمی‌کنی پس مرا جانشین بعد از خود تعیین کنید؛

۳- اگر این را هم قبول نمی‌کنید، پس من مردان قبیلۀ غطفان را آورده و بر شما حمله خواهم کرد؛

عامر قبلاً به «اربد» گفته بود که من مشغول گفتگو با محمد می‌شوم و شما به نحوی بر وی حمله کنید و او را از پا درآورید. عامر دید که «اربد» مبهوت و بی‌تحرک شده و جلال و عظمت نبوت دیدگانش را خیره کرده است. چنانکه هردو از آنجا برخاستند و رفتند. آن‌حضرت ج فرمودند: خدایا! از شر این‌ها مرا محافظت کن. عامر به بیماری طاعون مبتلا شد. مرگ بر بستر در میان عرب‌ها باعث ننگ و سرافکندگی بود. چنانکه عامر دستور داد تا او را بر اسبی سوار کنند و در همان حال هلاک گردید. جبار و همراهان وی مشرف به اسلام شده و به وطن خویش بازگشتند [۷۳].

[۷۲] مشکوة باب المفاخرة به نقل از ابوداود. [۷۳] گفتگوی عامر و داستان مرگ وی از صحیح بخاری نقل گردیده و بقیه وقایع از ابن اسحاق و زرقانی گرفته شده‌اند.

هیأت نمایندگی «حِمیَر» و غیره

حمیری‌ها دارای حکومت‌های مستقلی نبودند. فرزندان سلاطین «حِمیر» امیرنشین‌های کوچکی تشکیل داده و رسماً نام سلطان را بر خود گذاشته بودند. لقب آنان به عربی «قیل» بود. آنان خودشان به بارگاه رسالت نیامدند، ولی نمایندگانی به محضر آن‌حضرتج اعزام داشتند و اعلان کردند که ما اسلام را پذیرفته‌ایم. در همین دوران نمایندگان «بهرا»، «بنوبکاء» و غیره هم به بارگاه رسالت حضور یافتند.

* * * *

﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ [النور: ۵۵].

تأسیس حکومت الهی جانشینی خداوند در زمین

تأسیس حکومت الهی

سپیدۀ صبح پس از تاریکی شب نمودار می‌شود، هنگامی که ابر سیاه و تاریک کنار می‌رود، خورشید تابان به همه جا نورافشانی می‌کند. جهان آکنده از ظلمت‌ها و تاریکی‌های ظلم و ستم بود که ناگهان صبح سعادت طلوع کرد و آفتاب حق و صداقت پرتو افکنی را آغاز نمود و عرب همچنانکه پرستش خدای یگانه را شروع کرده بود، تحت حاکمیت یک حکومت قرار گرفت. خداوند متعال هم وعده فرموده بود که:

﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعۡدِ خَوۡفِهِمۡ أَمۡنٗاۚ يَعۡبُدُونَنِي لَا يُشۡرِكُونَ بِي شَيۡ‍ٔٗاۚ وَمَن كَفَرَ بَعۡدَ ذَٰلِكَ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ ٥٥ [النور: ۵۵].

«خداوند به مؤمنان و نیکوکاران از شما وعده داده است که آنان را جانشین سازد در زمین همچنان که جانشین قرار داد آنانی را که پیش از آن‌ها بودند و دینی را که برای آنان برگزیده سیطره دهد و ترس آنان را به امنیت تبدیل کند. آنان فقط مرا می‌پرستند و چیزی را با من شریک قرار نمی‌دهند و هرکس بعد از این ناسپاسی کند پس آنان از گروه فاسقان‌اند».

حکومت الهی و جانشینی او در زمین از لوازم نبوت نیست، ولی هنگامی که دعوت الهی با دیوارهای سیاست کشوری اصطکاک پیدا می‌کند و یا وقتی صلاح و امنیت کشور در محاصرۀ فساد و ناامنی و اضطراب قرار می‌گیرد، پیامبر الهی در قیافۀ ابراهیم و موسی نمودار می‌شود و ملت و مملکت را از بردگی و غلامی نمرودها و فرعون‌ها رهایی می‌بخشد [۷۴].

در میان پیامبران، عیسی و یحیی نیز بوده‌اند که هیچگونه سهمی از حکومت نداشتند. موسی، داود و سلیمان نیز بودند که سرنوشت ملت‌ها و مملکت‌ها در اختیار آنان قرار داشت. ولی پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد ج با این هردو گروه مشابهت کامل داشت. خزانه‌های عرب در اختیار و تصرف ایشان بود. اما در کاشانۀ نبوت نه بستر نرمی و نه غذای چربی وجود داشت و نه بر بدن مبارک ایشان خلعت شاهانه‌ای و نه در جیب و صندوق‌های ایشان درهم و دیناری بود.

در عین زمانی که عظمت و اُبهت «قیصر» و «کسرا» در بارگاهش نمایان بود، وی به عنوان یتیم مکه، شخصیتی ساده پوش و مانند فرشتۀ معصوم آسمان به نظر می‌رسید. خداوند متعال هدف و مقصود اصلی از حکومت اسلامی را در قرآنکریم چنین بیان می‌فرماید:

﴿ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِم بِغَيۡرِ حَقٍّ إِلَّآ أَن يَقُولُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُۗ وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّهُدِّمَتۡ صَوَٰمِعُ وَبِيَعٞ وَصَلَوَٰتٞ وَمَسَٰجِدُ يُذۡكَرُ فِيهَا ٱسۡمُ ٱللَّهِ كَثِيرٗاۗ وَلَيَنصُرَنَّ ٱللَّهُ مَن يَنصُرُهُۥٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ ٤٠ ٱلَّذِينَ إِن مَّكَّنَّٰهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَمَرُواْ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَنَهَوۡاْ عَنِ ٱلۡمُنكَرِۗ وَلِلَّهِ عَٰقِبَةُ ٱلۡأُمُورِ ٤١ [الحج: ۴۰-۴۱].

«فرمان جهاد داده شد به کسانی که کفار با آنان وارد جنگ شدند، چون مورد ظلم قرار گرفتند و همانا خداوند بر یاری آنان تواناست. این فرمان به آنان داده شد که به ناحق از خانه‌هایشان بیرون رانده شدند صرفاً به این جرم که می‌گفتند: پروردگار ما الله است و چنانچه خداوند شر بعضی از انسان‌ها را توسط بعضی دیگر دفع نمی‌کرد، البته معابد، کلیساها، کنیسه‌ها و مساجد زیادی که نام الله در آن‌ها برده می‌شد تخریب می‌گردید و خداوند اکیداً یاری خواهد کرد کسی را که دین او را یاری کند همانا خداوند توانا و غالب است. (همان) کسانی‌که اگر در زمین به آن‌ها قدرت (و حکومت) بخشیم، نماز را بر پا می‌دارند، و زکات را می‌دهند، و امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند، و سرانجام کارها از آن الله است».

در این آیات به طور اجمال گفته شده که غزوه‌ها در اسلام چگونه و برای چه منظوری آغاز شدند؟ اهداف و مقاصد حکومت اسلامی چه بود، و وظایف استخلاف فی الأرض چیست؟ و با سایر حکومت‌های دنیوی در چه اموری فرق و امتیاز دارند؟ مباحث اصولی و مفصل در این باره در سایر قسمت‌های کتاب بیان خواهد شد. در اینجا منظور، بیان مسایل عمومی و جزئی دربارۀ نظم اعراب است.

از صفحات گذشته معلوم شد که سرانجام، امنیت و آرامش در تمام سرزمین عربستان حاکم شد. معضلات سیاسی و نابسامانی‌های اجتماعی از بین رفتند. در اکناف و اطراف ممکلت، داعیان و مبلغان اسلام منتشر شده بودند. هیأت‌های نمایندگی قبایل از مناطق و سرزمین‌های دور به بارگاه نبوت حضور می‌یافتند. فتح مکه روز عظمت و اقتدار اسلام بود که در رمضان سال هشتم هجری به وقوع پیوست. بعد از آن، رسول اکرم ج در میان قبایل، افرادی را تعیین فرمودند تا اموال زکات و صدقات را گردآوری کنند. ولی ارکان و پایه‌های خلافت الهی در اواخر سال دهم هجری، نزدیک به زمان حجة الوداع، تکمیل و مستحکم شد.

گرچه از دید ناقص، ضعیف و ناآشنای اروپا، این دوران از زندگی رسول خدا ج دوران جدید ریاست و سلطنت ایشان و مظهر یک زندگی سلطنتی به نظر می‌رسد، لیکن برای آشنایان و واقع‌بینان، حقیقت واضح و روشن است که آقای دو جهان، چگونه در لباس‌های کهنه و پاره، در کوچه‌های مدینه در صف فقرا و مساکین و غلامان نمودار می‌شد. وی در حالی که بی‌نیاز از تاج و تخت، مستغنی از قصر و ایوان، بی‌پروا از حاجب و دربان، دور از خدم و حشم و مال و منال بود، بر دل‌ها حکومت می‌کرد. حکومت وی نه تشکیلات داشت و نه مراکز و نیروهای انتظامی. نه صاحب منصبان و نه هیأت وزیران و نه امراء و قضات جداگانه. وی شخصیتی واحد بود که تمام مسئولیت‌ها را خود ایشان انجام می‌داد. با وجود این، وی میان خود و عامۀ مسلمین به اندازۀ یک مو فرق و امتیاز قائل نمی‌شد. در دادگاه عدالت وی، فاطمۀ زهرا جگرگوشۀ نبوت و یک مجرم عادی، برابر بودند [۷۵]. مقصود اصلی از بعثت پیامبر گرامی ج دعوت به مذهب، اصلاح اخلاق و تزکیۀ نفوس بود. سایر مسئولیت‌ها ضمنی و جنبی بودند. روی این اساس! آن‌حضرت ج به ترتیبات و مسایل امنیتی تا حدی که برای دعوت توحید موانع و مشکلاتی پیش نیاید، توجه مبذول می‌داشتند. با وجود این، این امر چندان مهم به نظر نمی‌رسید.

[۷۴] ابراهیم بزرگ قبیلۀ خود بود و همیشه یک گُردان چهار صد نفری از غلامان با وی همراه بود با چندین حکمران از حاکمان شام و بابل جنگید و خداوند به او وعده داده بود که فرزندان او را حکومت ارض مقدس عطاء خواهد کرد. (تورات، سفر تکوین) [۷۵] صحیح بخاری کتاب الحدود.

نظم و انضباط حکومت اسلامی

رسول خدا ج به سن شصت سالگی رسیده بودند، با این وصف، تمام امور حکومت را در آن سن بالا خودشان انجام می‌دادند و بر آن‌ها نظارت داشتند مانند: تعیین والیان و عاملان، تعیین مؤذنان و ائمه جمعه و جماعات، تعیین نمایندگان برای جمع‌آوری اموال زکات و مالیات، انعقاد پیمان صلح با اجانب، تقسیم اموال میان قبایل مسلمان، ترتیب و نظم سپاهیان اسلام، رسیدگی به دعاوی، رفع اختلافات و جلوگیری از جنگ‌های داخلی، پذیرایی از هیأت‌های نمایندگی و مذاکره با آنان، صدور فرامین لازم، ترتیب و انتظام امور افراد نومسلمان، افتاء در مسایل شرعی، اجرای تعزیرات در جرائم، نظارت بر مناصب و عهده‌داران بزرگ مملکتی و کسب اطلاع و حساب‌رسی از آنان.

افراد متعددی از صحابه به عنوان والی به ولایات دور دست، تعیین و اعزام شده بودند، ولی وظایف و مسئولیت‌های مدینه و اطراف آن را شخصاً بر عهده داشتند. بار بزرگ وظایف و مسئولیت‌های خلافت الهی بر دوش آن‌حضرت سنگینی می‌کرد و ایشان به لحاظ جسمی بسیار ضعیف شده بودند. در روایات مذکور است که ایشان در اواخر زندگی نماز تهجد را در حالت نشسته می‌خواندند و این از عوارض ضعف جسمی بود. ولی این ضعف جسمی نتیجۀ چه امری بود؟ پاسخ این سؤال را از زبان مبارک حضرت عایشه ل بشنویم، زیرا وی بزگترین تصویر کَشَندۀ اعمال و زندگی آن‌حضرت ج است:

«أنَّ عَبْدَ الله بْنِ شَقِيقٍ، قَالَ: سَأَلْتُ عَائِشَةَ، أَفَكَانَ يُصَلِّي قَاعِدًا؟ قَالَتْ: حِينَ حَطَمَهُ النَّاسُ» [۷۶]. «عبدالله بن شفیق می‌گوید: از حضرت عایشه پرسیدم: آیا آن‌حضرت ج در حال نشسته نماز می‌خواندند؟ وی اظهار داشت: آری! ولی هنگامی که مردم ایشان را خسته و نحیف کرده بودند».

[۷۶] ابوداود، کتاب الصلوة، باب صلوة القاعد.

فرماندهی در جهاد

امیر و فرمانده سپاهیان اسلام در غزوه‌ها و سرایای کوچک از بزرگان صحابه تعیین می‌شد، اما در جنگ‌های بزرگ، قیادت و فرماندهی سپاه را آن‌حضرت شخصاً بر عهده می‌گرفت. چنانکه در غزوۀ بدر، احد، خیبر، فتح مکه و تبوک خود ایشان فرماندهی را بر عهده داشت. دلیل این کار، جنگ و فتح و پیروزی نبود، بلکه نظارت بر نظم و انضباط و مسایل اخلاقی سپاهیان بود. چنانکه در مسایل بسیار جزئی به سربازان اسلام تذکر می‌دادند که موارد تذکرات صریحاً در کتب احادیث مذکور است و قوانین جنگی اسلام در پرتوِ همین موارد، تدوین گردیده است.

اِفتاء

گرچه افراد متعددی از اصحاب کرام در عصر نبوت وظیفۀ اِفتاء را بر عهده داشتند و به مردم در مسایل شرعی فتوا می‌دادند، لیکن اغلب، خود آن‌حضرت این وظیفه را انجام می‌دادند. برای فتوادادن وقت خاصی را تعیین نفرموده بودند، بلکه در هرحال، طبق نیاز مردم فتوا می‌دادند. خلاصه، هرگاه مردم از ایشان سؤال می‌کردند، ایشان جواب می‌دادند. چنانکه امام بخاری / در کتاب العلم مجموعۀ فتاوای ایشان را در ابواب مختلف گرد آورده است. این همان شعبه مهم خلافت بود که حضرت عمرس در دوران خلافت خود به آن توجه فوق العاده مبذول داشت، و شعبه‌ای مستقل در این باب تشکیل داد.

داوری و حل و فصل قضایا

گرچه در عهد مبارک آن‌حضرت ج «محکمۀ قضاوت» تأسیس شده بود و پیامبر اکرم، حضرت علی و معاذ بن جبل ب را به عنوان قاضی، به یمن اعزام داشت. با وجود این، به دعاوی مدینه و اطراف آن، خود آن‌حضرت ج رسیدگی می‌کردند و هیچ محدودیتی در این باره وجود نداشت.

امام بخاری؛ بابی تحت عنوان: «بَابُ مَا ذُكِرَ أَنَّ النَّبِيَّ ج لَمْ يَكُنْ لَهُ بَوَّابٌ» منعقد کرده است. روی این اساس، آن‌حضرت در خانه هم استراحت و آرامش آن چنانی نداشتند. مسایل و مشکلات زنان، عموماً بر اهل بیت آن‌حضرت عرضه می‌شد. در کتب احادیث مجموعۀ بزرگی از رسیدگی آن‌حضرت به دعاوی و حل و فصل اختلافات، مذکور است که چنانچه گردآوری شوند، کتاب ضخیمی از آن تهیه خواهد شد. معمولاً در کتاب البیوع احادیث دعاوی عمومی و در کتاب القصاص و الدیات دعاوی نظامی ذکر شده‌اند.

دبیری و منشی‌گری

این امر به قدری مهم بود که گرچه در عصر نبوت برای سایر امور، شعبه‌ها و ترتیبات مستقلی وجود نداشت، ولی یک برنامه ابتدایی برای این امر تنظیم شده بود و نخست، زید بن ثابت و سپس حضرت معاویه مسئول آن تعیین شدند. علاوه بر این‌ها، از سایر صحابه نیز گاهی استفاده می‌شد. دعوت‌نامه‌هایی که آن‌حضرت به حکام و سلاطین نوشتند، معاهده‌هایی که با بعضی از قبایل منعقد کردند، دستور العمل‌هایی که برای قبایل مسلمان صادر فرمودند، احکامی که برای عُمّال و نمایندگانی که صدقات را اخذ می‌کردند، مرقوم فرمودند، فهرست‌هایی که از سربازان و مجاهدین اسلام تهیه می‌شد و احادیثی که توسط بعضی از صحابه به دستور آن‌حضرت یادداشت می‌شد، همه در همین سلسله داخل اند. زرقانی و مؤلفان دیگری، باب مستقلی در احکام و دستورالعمل‌هایی که توسط آن‌حضرت صادر شده، به رشتۀ تحریر درآورده‌اند.

میزبانی و پذیرایی از میهمانان

کسانی که به بارگاه آن‌حضرت به عنوان میهمان حضور می‌یافتند، در واقع، میهمان نبوت و خلافت الهی بودند و آن‌حضرت از همین جهت از آن‌ها میزبانی می‌کردند. بیشتر میهمانان به قصد پذیرش اسلام می‌آمدند. در آغاز بعثت، آن‌حضرت ج برای این هدف، بلال را مأمور کرده بودند و چون یکی از مسلمانان مفلس و تهیدست به محضر آن‌حضرت باریاب می‌شد و گرسنه و نیازمند به لباس و یا غذا بود، به بلال دستور می‌دادند تا از طریق گرفتن وام، ترتیب غذا و لباس آن مسلمان را بدهد. هرگاه مالی از جایی نزد آن‌حضرت می‌رسید، وام را از طریق آن پرداخت می‌کردند و اگر کسی هدیه‌ای به محضر ایشان تقدیم می‌کرد آن را در همین راه صرف می‌کردند [۷۷].

گاهی برای این هدف، اصحاب کرام را به صدقه و جمع‌آوری کمک تشویق می‌کردند و آنچه جمع‌آوری می‌شد، میان مهاجرینی که مستمند بودند، تقسیم می‌گردید. چنانکه یک بار، گروهی از مهاجران مستضعف به محضر آن‌حضرت ج حضور یافتند. هریک از آن‌ها دارای یک شال بر گردن و یک قبضه شمشیر بر کمر بود. هنگامی که آن‌حضرت ج آن وضع بی‌سروسامانی آن‌ها را مشاهده کردند، رنگ چهرۀ مبارک متغیر شد، فوراً به بلال دستور دادند تا اذان گوید. پس از ادای نماز، خطبه‌ای ایراد کردند و اصحاب را به کمک با آن‌ها تشویق نمودند. یکی از انصار کیسه‌ای از خواروبار به محضر آن‌حضرت ج آورد، کیسه به حدی سنگین بود که حمل و نقل آن به مشکل انجام می‌گرفت. دیگران هم تشویق شدند و پس از لحظاتی مقدار زیادی آذوقه و لباس برای آنان جمع‌آوری شد [۷۸].

پس از فتح مکه، ورود هیأت‌های زیادی از اطراف و اکناف به محضر آن‌حضرت ج آغاز شد. آن‌حضرت شخصاً از آنان میزبانی می‌کردند و مشکلات آن‌ها را رفع و هزینه‌های سفر آن‌ها را تأمین می‌کردند. این برخورد و مدارای آن‌حضرت ج تأثیر بسیار مطلوبی بر قبایل می‌گذاشت. آن‌حضرت ج به قدری به این امر توجه مبذول می‌داشتند که در آخرین لحظات زندگی، یکی از وصایای ایشان وصیت ذیل بود که فرمودند:

«أَجِيزُوا الوَفْدَ بِنَحْوِ مَا كُنْتُ أُجِيزُهُمْ» [۷۹]. «با هیأت‌های نمایندگی همچنانکه من رفتار می‌کردم شما هم رفتار کنید».

[۷۷] ابوداود کتاب الخراج والإمارة باب في الإمام یقبل هدایا المشرکین. [۷۸] مسند احمد بن حنبل ۴ / ۳۵۸. [۷۹] صحیح بخاری ۱ / باب إخراج الیهود من جزیرة العرب.

عیادت از بیماران

عیادت از بیماران و شرکت در مراسم تشییع جنازه‌ها، گرچه یکی از وظایف مذهبی بود و از همین حیث هم آغاز شده بود. چنانکه وقتی آن‌حضرت ج به مدینه تشریف آوردند، رسم بر این شد که هنگام سکرات مرگ، خانوادۀ میت به آن‌حضرت ج اطلاع می‌دادند. ایشان نزد او می‌رفت و برایش دعای مغفرت می‌کرد [۸۰]. ولی از بعضی جهات این امر با وظیفۀ خلافت الهی هم ارتباط داشت، زیرا که بعضی از صحابه در همان حال می‌خواستند مال و ثروت خود را در راه خدا صدقه کنند و آن‌حضرت ج آن‌ها را در این امر به‌طور صحیح راهنمایی می‌کردند. کسانی که مقروض بودند، آن‌حضرت در تشییع جنازۀ آنان شرکت نمی‌کردند. لذا وارثان آنان و یا کسانی دیگر از صحابه مجبور می‌شدند قرض آن‌ها را ادا کنند و بدین طریق بسیاری از مسایل و دعاوی حل و فصل می‌شد. همچنانکه در احادیث، نمونه‌های متعددی از این امور مذکور است.

[۸۰] مسند ۳ / ۶۶.

بازرسی و تنبیه متخلفان

در عصر شکوفایی تمدن اسلام، محکمۀ بازرسی، یک محکمه و دیوان مستقلی بود که در سطح بسیار وسیعی تمام امور مسلمانان را تحت نظر داشت و مراقب اخلاق و رفتار آنان بود. ولی در زمان پربرکت رسول اکرم ج این محکمه و دیوان به صورت رسمی دایر نبود، بلکه آن‌حضرت ج شخصاً این وظیفه را بر عهده داشتند و از مسایل اخلاقی و وظایف مذهبی هریک از مسلمانان بازرسی و تحقیق به عمل می‌آوردند و بر امور تجاری آنان نیز نظارت داشتند. مسایل و امور تجاری و شعبۀ معاملات عرب شدیداً نیازمند اصلاحات بود و هنگامی که آن‌حضرت ج به مدینه تشریف آوردند، آن اصلاحات را آغاز کردند. این اصلاحات بدون نظارت و بازرسی انجام نمی‌گرفت. چنانکه با شدت و دقت تمام، بر آن‌ها نظارت و تمام مردم را وادار به عمل بر آن می‌کردند و کسانی را که تخلف می‌کردند، مورد تنبیه و مجازات قرار می‌دادند. در صحیح بخاری، کتاب البیوع مذکور است:

«لَقَدْ رَأَيْتُ النَّاسَ فِي عَهْدِ رَسُولِ الله ج، يَبْتَاعُونَ جِزَافًا يَعْنِي الطَّعَامَ، يُضْرَبُونَ أَنْ يَبِيعُوهُ فِي مَكَانِهِمْ، حَتَّى يُؤْوُوهُ إِلَى رِحَالِهِمْ». «همانا من در عصر رسول اکرم ج مشاهده کردم کسانی که آذوقه و خوراکی‌ها را به صورت تخمین خریداری می‌کردند و می‌خواستند قبل از این که به خانه‌های خود ببرند، آن‌ها را بفروشند، مورد تنبیه و مجازات قرار می‌گرفتند».

گاهی به منظور تحقیق و بررسی، خود ایشان به بازار می‌رفتند. یک بار از بازار گذر می‌کردند، ناگهان نگاه‌شان بر مقداری گندم که انباشته شده بود، افتاد. دست خود را در آن‌ها فرو بردند. دیدند که گندم‌ها مرطوب و نم‌دار است. از فروشنده پرسیدند: «چرا این گندم‌ها خیس و مرطوب اند؟ وی در پاسخ اظهار داشت: بر اثر باران خیس شده‌اند. آن‌حضرت ج فرمودند:

«چرا گندم‌های خیس شده و مرطوب را در ظاهر قرار ندادی تا قابل رؤیت و در معرض دید باشند؟ کسانی که مردم را فریب می‌دهند، از ما نیستند»؟.

در باب بازرسی، بزرگترین وظیفۀ آن حضرت، بازرسی و بازخواست عاملان بود. یعنی وقتی عاملان و نمایندگان، زکات و صدقات را از مردم دریافت می‌کردند و به محضر آن‌حضرت ج می‌آوردند، ایشان تحقیق و بررسی می‌کردند که آیا آن‌ها در این امر مرتکب خطا و امر ناجایزی شده‌اند یا خیر؟ چنانکه یک بار «ابن اللتیه» را مأمور وصول زکات کردند، او اموال زکات را وصول کرد و به محضر آن‌حضرت ج آورد و اظهار داشت: این اموال مال زکات اند و این‌ها مال من اند که به من هدیه کرده‌اند. آن‌حضرت فرمودند: «چرا وقتی در خانه نشسته بودی این هدایا به شما نرسید»؟ سپس در جمع مسلمانان خطبه‌ای ایراد کردند و از این که چنین اموالی را مِلک خود بدانند، به شدت منع کردند [۸۱].

[۸۱] صحیح بخاری ۲ / ۱۶۸، کتاب الأحکام.

صلح و آشتی میان مردم

یکی از اهداف عالیه اسلام، از میان‌برداشتن تفرقه‌ها و اختلاف‌ها از جهان، مخصوصاً از جامعه اسلامی، بود. روی همین اساس، رسول اکرم ج این امر را یکی از وظایف مهم و ضروری خویش قرار داده بودند و هرگاه از بروز اختلافات و درگیری‌هایی آگاه می‌شدند، رفع آن‌ها و برقراری صلح و آشتی را بر سایر فرایض مهم دینی، مقدم می‌داشتند. چنانکه یک بار میان چند نفر از قبیلۀ «بنی عمرو بن عوف» اختلافی روی داد. آن‌حضرت مطلع شدند و با چند نفر از صحابه به قصد آشتی و صلح نزد آنان رفتند. وقت نماز فرا رسید و بلال اذان گفت. آن‌حضرت ج تأخیر کردند و مردم همچنان منتظر بازگشت ایشان بودند و چون مدتی از گفتن اذان گذشته بود، مردم حضرت ابوبکرصدیقس را برای امامت جلو کردند. در همین حال آن‌حضرت تشریف آوردند و از میان صف‌ها خود را به صف اول رساندند. حضرت ابوبکر س از تشریف‌آوری ایشان متوجه نشدند. مردم شروع به کف‌زدن کردند و بدین طریق ابوبکر س را متوجه کردند. ابوبکر پشت سر را نگاه کرد، دید که آن‌حضرت در صف ایستاده‌اند. آن‌حضرت با دست اشاره کردند که به نماز ادامه دهد ولی حضرت ابوبکر امامت را با حضور آن حضرت، سوء ادب تلقی کرده، به عقب آمد. آن‌حضرت ج به جایش ایستادند و نماز را ادامه دادند [۸۲].

یک بار اهالی «قباء» با یکدیگر درگیر شدند و بر یکدیگر سنگ پراکنی کردند. پیامبر گرامی ج مطلع شدند و با چند نفر از یاران برای صلح و آشتی به آنجا رفتند [۸۳]. (امام بخاری این هردو واقعه را جداگانه ذکر کرده، لیکن شارحان حدیث نظر بر این دارند که این هردو بخش از یک واقعه هستند) در دیگر روایات بخاری مذکور است که آن‌حضرت ج پیاده به آنجا رفتند.

«ابن ابی حدرد» به حضرت کعب بن مالک بدهکار بود. کعب در مسجد از وی خواست تا قرضش را ادا کند. «ابن ابی حدرد» مُصِر بود تا مقداری از آن را عفو کند، ولی کعب این را قبول نمی‌کرد. شور و غوغا به پا شد. آن‌حضرت از خانه بیرون آمدند کعب را صدا زدند. کعب جواب داد. آن‌حضرت فرمودند: «نصف قرض را به او معاف کن». کعب راضی شد. آنگاه خطاب به «حدرد» گفتند: «برو و باقیماندۀ قرض را بیار ادا کن». ده‌ها واقعه از این وقایع جزئی هر روز روی می‌داد.

برای انجام امور مهم در مدینه و خارج از آن، بزرگان صحابه را بر منصب‌های مختلف منصوب فرمودند. آنچه بیش از هرچیز برای نوشتن وحی، نامه‌ها و پیام‌ها، اجرای احکام و دستورالعمل‌ها مهم بود، آشنایی با املاء و سواد آن روز بود. قبل از اسلام عموماً میان عرب‌ها رسم خواندن و نوشتن وجود نداشت. و یکی از دستاوردهای اسلام بر این ملت همین امر بود. فدیۀ بسیاری از اسیران بدر، فقط این تعیین شد که به فرزندان مسلمانان در مدینه سواد خواندن و نوشتن را بیاموزند. حضرت زید بن ثابت که یکی از کاتبان و نویسندگان وحی بود، از همین طریق آموزش دیده بود. از یک روایت ابوداود معلوم می‌شود که یکی از مواردی که به اصحاب صفّه تعلیم داده می‌شد، سواد خواندن و نوشتن بود.

[۸۲] بخاری ۱ / ۳۷ کتاب الصلح. در آن زمان اعمالی که ذکر شدند از قبیل کف‌زدن و نگاه‌کردن به این سو و آن سو جایز بودند. [۸۳] بخاری، کتاب الصلح.

کاتبان و دبیران

مسئولیت امر قضا از یک حیث، نیابت از رسول اکرم ج به شمار می‌آمد. از این جهت بزرگان صحابه در اوقات مختلف، به این امر منصوب می‌شدند. یکی از آنان «شرحبیل بن حسنۀ کندی» بود که قبل از همه به این امر مهم منصوب گردید. وی از کسانی بود که اوایل اسلام، آیین اسلام را پذیرفته بود. و در مکه مکرمه نخستین کسی بود که وظیفۀ نوشتن وحی را بر عهده داشت. «عبدالله بن ابی سرح» اولین فرد نویسنده و دبیر از قریش بود. در مدینه این امتیاز قبل از همه نصیب ابی بن کعب شد.

حضرت ابوبکر، عمر، عثمان، علی، عامر بن فهیره، عمرو بن العاص، عبدالله بن ارقم، ثابت بن قیس بن شماس، حنظله، ابن الربیع الاسدی، مغیره بن شعبه، عبدالله بن رواحه، خالد بن ولید، خالد بن سعید بن العاص، علاء حضرمی، حذیفه بن الیمان، معاویه بن ابی سفیان و زید بن ثابت ش در اوقات مختلف عهده‌دار این مسئولیت بودند. گرچه همۀ این بزرگان به این شرف نایل آمده بودند، چنانکه صلح‌نامه حدیبیه توسط حضرت علی نوشته شد. نامه‌هایی که به حکام و سلاطین ارسال شد، نویسندۀ آن‌ها عامر بن کعب و نامه‌ای که به «قطن بن حارثه» ارسال گردید، توسط ثابت بن قیس نوشته شد. ولی عموماً بیش از همه عهده‌دار این امر زید بن ثابت بود و در جمع اصحاب کرام نام نامی وی از این حیث بیش از دیگران می‌درخشد [۸۴].

یکی از امتیازاتی که زید بن ثابت بر این دسته از اصحاب داشت، این بود که وی بنابه دستور آن‌حضرت ج زبان عبرانی را آموخت و علت آن این بود که آن‌حضرت در مدینه منوره با یهود ارتباطات زیادی داشتند و زبان مذهبی آن‌ها زبان عبرانی بود. روی همین اساس آن‌حضرت ج به زید بن ثابت دستور دادند تا این زبان را فرا گیرد و او در مدت پانزده روز آن را فرا گرفت و مهارت خاصی در آن به دست آورد.

[۸۴] اسامی و حالات مفصل این گروه از صحابه در زرقانی ۳ / ۳۷۳ مذکور است.

والیان و امیران

برای حل و فصل دعاوی، اجرای عدالت، ایجاد امنیت و رفع اختلافات، نیاز به والیان و امیران متعددی بود. به همین منظور آن‌حضرت ج افراد متعددی از اصحاب کرام را در مناطق مختلف والی و حاکم تعیین فرمودند. چنانکه اسامی آن‌ها به شرح ذیل می‌باشد:

«باذان بن سامان» از خاندان بهرام‌گور بود و نخستین کسی از سلاطین عجم بود که مشرف به اسلام شد. نبی اکرم ج او را والی یمن مقرر فرمودند.

«شهر بن باذان» پس از باذان بن سامان، آن‌حضرت او را والی صنعاء تعیین کردند.

«خالد بن سعید بن العاص» وقتی شهر بن باذان کشته شد، آن‌حضرت او را عامل صنعاء تعیین کردند.

«مهاجر بن امیة المخزومی» آن‌حضرت ج او را والی «کنده و صدف» مقرر کرده بودند. ولی او هنوز اعزام نشده بود که آن‌حضرت وفات کردند.

زیاد بن لبید الأنصاری

والی حضرموت

ابوموسی اشعری

والی زبید، عدن، زمعه و غیره

معاذ بن جبل

والی جند

عمرو بن حزم

والی نجران

یزید بن ابی سفیان

والی تیماء

عتاب بن اسید

والی مکه

علی بن ابی طالب

متولی اخماس یمن

عمرو بن العاص

والی عمان

علاء بن حضرمی

والی بحرین

تعیین این والیان به لحاظ وسعت و ضروریات حکومت اسلامی می‌انجامید. منطقۀ یمن بیش از دیگر مناطق سرزمین عربستان که در عصر مبارک رسول اکرم ج تحت تصرف حکومت اسلام قرار گرفته بود، وسیع‌تر و متمدن‌تر و مدت‌ها مرکز سلطنت با شکوهی بود. به همین جهت، رسول اکرم ج آن را به پنج منطقه تقسیم کردند و برای هر منطقه، والی و امیری تعیین نمودند. خالد بن سعید را والی «صنعاء»، مهاجر بن ابی امیه را والی «کنده»، زیاد بن لبید را والی «حضرموت»، معاذ بن جبل را والی «جند»، ابوموسی اشعری را والی «زبید» و زمعه را والی «عدن» و سواحل آن مقرر فرمودند [۸۵].

معمولاً هرگاه یکی از مهاجران را در جایی عامل و نماینده تعیین می‌کردند، یک نفر از انصار را نیز همراه با وی تعیین می‌کردند [۸۶]. اولین و بزگترین وظیفۀ این عاملان و نمایندگان، علاوه بر وصول صدقات و مالیات و حل و فصل اختلافات و نظم و نسق اداری، نشر و اشاعت اسلام و تعلیم فرائض و سنن بود. آن‌ها با وجود این که امیر و والی منطقه بودند، مبلغ و معلم اخلاق نیز بودند. در استیعاب، تذکرۀ معاذ بن جبل مذکور است:

«وبعثه رسول الله ج قاضيا إلى الجند من اليمن يعلّم الناس القرآن وشرائع الإسلام ويقضي بينهم وجعل إليه قبض الصدقات من العمال الذي باليمن». «آن حضرت ج او را قاضی جند یکی از بخش‌های یمن تعیین و به آنجا اعزام کردند تا به مردم، احکام اسلام و مسائل دین را بیاموزد و اموال صدقات را از عاملان در یمن نیز تحویل گیرد».

هنگامی که پیامبر اکرم ج عاملان و نمایندگان را به اطراف اعزام می‌کردند، وظایف آنان را نیز برای آن‌ها بیان می‌کردند. به معاذ بن جبل هنگام اعزام توصیه ذیل را فرمودند:

«إنك تأتي قومًا من أهل الكتاب فادعهم إلى شهادة أن لا إله إلا الله وأني رسول الله فإن هم أطاعوا لذلك فأعلمهم أن الله افترض عليهم خمس صلوات في كل يوم وليلة فإن هم أطاعوا لذلك فأعلمهم أن الله افترض عليهم صدقة تؤخذ من أغنيائهم وترد إلى فقرائهم فإن هم أطاعوا لذلك فإياك وكرائم أموالهم واتق دعوة المظلوم فإنه ليس بينها وبين الله حجاب».

«تو نزد اهل کتاب می‌روی نخست آنان را به کلمۀ توحید دعوت کن، اگر آن را پذیرفتند به آن‌ها بگو که خداوند در شبانه روز پنج بار نماز فرض کرده است، اگر آن را پذیرفتند به آن‌ها بگو که خداوند بر آنان صدقه را فرض کرده است که از ثروتمندان گرفته می‌شود و بر مستمندان خرج می‌شود، اگر این را هم پذیرفتند از گرفتن مال خوب و گزیدۀ آن‌ها در صدقات اجتناب کن و از دعای مظلوم نیز دوری کن، زیرا میان او و خدایش هیچ حائلی نیست».

برای ادای صحیح این فرایض و عمل بر وظایف محوله، بیش از هرچیزی نیاز به تبحر علمی، وسعت نظر و اجتهاد بود. بنابراین، آن‌حضرت ج طرز عمل و تبحر علمی اعزام‌شدگان را مورد ارزیابی قرار می‌دادند. چنانکه وقتی معاذ را اعزام کردند، نخست استعداد و قابلیت اجتهادی وی را مورد آزمایش قرار دادند. در جامع ترمذی مذکور است:

«قَالَ رَسُولَ الله ج لِمُعَاذ بن جبل حين وجهه إِلَى اليَمَنِ: «بِمَ تَقْضِيْ؟» قَالَ: بِمَا فِي كِتَابِ الله، قَالَ: «فَإِنْ لَمْ يَكُنْ فِي كِتَابِ اللَّهِ؟» قَالَ: بما في سُنَّةِ رَسُولِ الله، قَالَ: «فَإِنْ لَمْ تجد فِي سُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ؟» قَالَ: أَجْتَهِدُ برَأْيِي، فَقَالَ رسولُ الله ج: «الحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَفَّقَ رَسُولَ رَسُولِ اللَّهِ لما يُحِبُّ رَسُولُ الله». «وقتی رسول اکرم ج معاذ بن جبل را به‌سوی یمن فرستادند، فرمودند: به وسیله چه چیزی دعاوی را حل و فصل می‌کنی؟ وی اظهار داشت: با قرآن مجید. آن‌حضرت ج فرمودند: اگر مسئله در قرآن مجید نباشد؟ وی گفت: با احادیث، آن‌حضرت فرمودند: اگر راه حل آن در احادیث نیز یافت نشود؟ وی اظهار داشت: با رأی خود اجتهاد می‌کنم. آن‌حضرت فرمودند: سپاس خدایی راست که نمایندۀ رسولش را به‌سوی چیزی رهنمون ساخت که مورد محبت رسول است».

ولی آنچه بیش از حد برای تسخیر قلوب عرب، مورد نیاز بود، برخورد ملایم، خوی نیکو، نرمی و ملاطفت بوود. امری که تقریباً ناممکن است در وجود یک حاکم موجود باشد و با سیاست و اقتدار یک حکومت هم سازگاری ندارد. به همین منظور، پیامبر اکرم ج والیان و امیران را به طور مکرر به این امر متوجه می‌ساختند. چنانکه وقتی معاذ بن جبل را با یک نفر از اصحاب به عنوان حاکم یمن اعزام داشتند، آن‌ها را چنین توصیه کردند:

«يَسِّرَا وَلَا تُعَسِّرَا، وَبَشِّرَا وَلَا تُنَفِّرَا، وَتَطَاوَعَا وَلَا تَخْتَلِفَا» [۸۷]. «با مردم آسانی کنید سختی نکنید. به آن‌ها بشارت دهید به وحشت نیندازید، با یکدیگر هم رأی و متفق باشید، اختلاف نکنید».

بر این هم بسنده نکردند و وقتی معاذ بن جبل پای در رکاب اسب قرار داد، به‌طور خاص وی را چنین تأکید کردند:

«أَحْسِنْ خُلُقَكَ لِلنَّاسِ». «خلق و خویت را برای مردم نیکو گردان».

اگر این اصل و ضابطه صحیح و درست است که «هرچند یک حکومت مهربان باشد و بخواهد با مدارا رفتار کند، ولی در اوایل وقتی بر مملکت تسلط پیدا می‌کند، برای وادارکردن مخالفان و متمردان به اطاعت از نظم و قانون واقتدار آن، به ناچار می‌بایست به خشونت متوسل شود»، پس ملت عرب از هر ملتی بیشتر شایستۀ چنین امری بود. لیکن در نتیجۀ تعلیمات مقدس آن‌حضرت ج یک نقطه از سرزمین عرب هم تحت سیطرۀ امیران و حاکمان ظالم قرار نگرفت. حتی در اواخر، وقتی صحابۀ کرام مظالم حکام را مشاهده می‌کردند، سخت متعجب می‌شدند و به وسیلۀ تلقینات و ارشادات آن حضرت ج آن‌ها را از ظلم و بی‌عدالتی منع می‌کردند. چنانکه یک بار «هشام بن حکیم بن حزام» دید که تعدادی از نبطی‌های شام در معرض آفتاب ایستاده‌اند. وی علت این امر را از مردم جویا شد. آن‌ها گفتند: برای وصول جزیه با آن‌ها این چنین رفتار می‌شود او اظهار داشت:

«أَشْهَدُ، لَسَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ ج، يَقُولُ: «إِنَّ اللهَ يُعَذِّبُ الَّذِينَ يُعَذِّبُونَ النَّاسَ فِي الدُّنْيَا» [۸۸]. «من گواهی می‌دهم که از رسول اکرم ج شنیدم که فرمودند: خداوند عذاب می‌دهد کسانی را که مردم را در این دنیا شکنجه و آزار بدهند».

[۸۵] استیعاب تذکرة معاذ بن جبل. [۸۶] مسند ابن حنبل ۵ / ۱۸۶. [۸۷] صحیح مسلم ۲ / ۶۳، کتاب الإیمان. [۸۸] صحیح مسلم، باب الوعد الشدید لمن عذاب الناس بغیر حق.

مأموران وصول زکات و جزیه

اخلاص و شور ایمان، عرب‌ها را برای پرداخت زکات و صدقات آماده کرده بود. چنانکه هر قوم و قبیله‌ای همزمان با مسلمان‌شدن، صدقات خود را به محضر آن حضرت ج می‌آورد و تقدیم می‌کرد و از دعاهای آن‌حضرت بهره‌مند می‌شد. ولی برای یک مملکت و حکومت وسیع این روش ناکافی بود. از این جهت، آن‌حضرت ج در یک ماه محرم سال نهم هجری به منظور وصول زکات و صدقات، علاوه بر والیان و حکام، افراد خاصی را مأمور تعیین کردند و به‌سوی هر قبیله‌ای مأموری اعزام شد تا به میان قبیله برود و اموال زکات و مالیات را جمع‌آوری کند. چنانکه آنان نزد قبایل رفته زکات و مالیات را وصول می‌کردند و به محضر آن‌حضرت تقدیم می‌نمودند. معمولاً سران قبایل خودشان نمایندگان قبایل خویش بودند و از احادیث معلوم می‌شود که نمایندگی آن‌ها مقطعی بود. به هرحال، آن‌حضرت برای انجام این وظیفۀ مهم افراد ذیل را تعیین و به‌سوی قبایل و شهرهای مختلف اعزام نمودند [۸۹]:

نام

محل خدمت

عدی بن حاتم

طی و بنی اسد

عمر فاروق

مدینه

صفوان بن صفوان

بنی عمرو

ابوجهم بن حذیفه

بنولیث

مالک بن نویره

بنوحنظله

یکی از هذیمی‌ها

بنوهذیم

بریده بن حصیب الاسلمی

غفار و اسلم

ابوعبیده بن جراح

شهر نجران

عباد بن بشر الاشهلی

سلیم و حذیفه

عبدالله بن رواحه

خیبر

رافع بن مکیث جهنی

جهینه

زیاد بن لبید

حضرموت

زبرقان بن بدر

بنوسعد

ابوموسی اشعری

یمن

قیس بن عاصم

بنوسعد

خالد

یمن

عمرو بن عاص

بنوفزاره

ابان بن سعید

بحرین

ضحاک بن سفیان کلابی

بنوکلاب

عمرو بن سعید بن عاص

تیماء

بسر بن سفیان کلابی

بنوکعب

عیینه بن حسن فزاری

بنوتمیم

عبدالله بن اللتیه

بنوذبیان

محمد بن جزء الاسدی

برای وصول خمس

 

۱- دستورالعملی به آن‌ها می‌دادند که در آن، مقدار نصاب زکات اموال مختلف تعیین شده بود، نیز در آن دستور داده شده بود تا گزیده‌های اموال و یا بیش از مقدار واجب را وصول نکنند و این دستور که «إياك وكرائم أموالـهم» عمومیت داشت. آن نمایندگان با دقت بر این دستورالعمل عمل می‌کردند و تعدی از آن را جایز نمی‌دانستند. بعضی از مسلمانان با طیب خاطر می‌خواستند بیش از مقدار واجب، به آن‌ها بدهند. سوید بن غفله می‌گوید: نزد ما نمایندۀ نبی اکرم ج آمد. من پیش او رفتم و نشستم. نخست وی آن نوع از اموال را که از گرفتن آن‌ها منع شده برایم توضیح داد، چنانکه در همان وقت شخصی یک ماده شتر فربه و ممتاز را آورد و به او تقدیم کرد. اما وی از تحویل آن خودداری نمود [۹۰].

نیز وقتی به یکی از نمایندگان دریافت زکات، یک گوسفند حامله داده شد، او اظهار داشت: ما از گرفتن اینگونه اموال منع شده‌ایم [۹۱].

۲- تمام دارایی و ثروت عرب، عبارت از گله‌های گوسفندان و یا شتران بود که در بیابان‌ها، جنگل‌ها و دامنه‌های کوه‌ها می‌چریدند و به جای این که مانند حکومت‌های جابر دنیوی مردم را وادار کنند تا اجباراً خودشان زکات‌های اموال خود را بیاورند و به نمایندگان تحویل دهند، نمایندگان موظف بودند تا به دره‌ها و بیابان‌ها بروند و زکات را گردآوری کنند. یکی از اصحاب کرام می‌گوید: روزی در دره‌ای مشغول چرانیدن گوسفندان خود بودم که ناگهان دو شخص که سوار بر شتر بودند، نزد من آمدند و اظهار داشتند: ما نمایندۀ رسول اکرم ج هستیم و آمده‌ایم تا زکات گوسفندان شما را وصول کنیم. من یک گوسفند شیری را با بزغاله‌اش تقدیم کردم ولی آن‌ها از گرفتن آن خودداری کردند و گفتند: به ما دستور داده شده تا اینگونه گوسفندها را تحویل نگیریم. من یک بزغاله دادم آن را بر شتر خود گذاشتند و رفتند [۹۲].

۳- صحابه کرام براساس تقدس و تقوای خود، از وصول هر مال حرام و نامشروع دوری می‌کردند. چنانکه وقتی رسول اکرم ج عبدالله بن رواحه را نزد یهود خیبر فرستادند تا طبق قرارداد، نصف محصول زراعت آن‌ها را تحویل گیرد، آن‌ها خواستند به وی رشوه دهند ولی او آن را نپذیرفت و اظهار داشت: ای دشمنان خدا! آیا می‌خواهید به من مال حرام بدهید؟ [۹۳] با وجود این همه زهد و تقوا، وقتی نماینده آن‌حضرت ج از مأموریت خود بازمی‌گشت، آن‌حضرت ج او را مورد بازجویی قرار می‌دادند و از او حسابرسی می‌کردند. چنانکه یک بار «ابن اللتیه» را برای وصول زکات مأمور کردند وقتی از مأموریتش بازگشت و آن‌حضرت از وی حسابرسی کردند، او اظهار داشت: این اموال مال شما و این مال من است که به طور هدیه به من رسیده است. آن‌حضرت فرمودند: چرا این هدیه در خانه به تو نرسیده است؟ آنگاه خطبه‌ای ایراد فرمودند و مردم را از دریافت چنین اموالی به سختی منع کردند [۹۴].

۴- چون که آن‌حضرت ج برای خاندان خود صدقات واجبه را حرام کرده بودند، لذا هیچ‌یک از افراد خاندان خود را به عنوان نمایندۀ وصول زکات تعیین نکردند. یک بار عبدالمطلب بن زمعه بن حارث و فضل بن عباس که پسر عمو و برادرزادۀ ایشان بودند، به محضر ایشان حضور یافته و درخواست کردند که ما به سن بلوغ رسیده‌ایم و مانند سایر افراد ما را نیز مأمور وصول زکات کنید تا از این طریق بتوانیم مخارج ازدواج خود را تهیه کنیم. ولی آن‌حضرت فرمودند: صدقه برای خاندان محمد جایز نیست، زیرا آن چرک و تفالۀ اموال مردم است [۹۵].

۵- عاملان و نمایندگان وصول زکات را خود آن‌حضرت تعیین می‌کردند و هرکس برای این امر داوطلب می‌شد، انتخاب نمی‌گردید. چنانکه ابوموسی اشعری با دو نفر به محضر آن‌حضرت حضور یافتند. آن دو نفر داوطلب نمایندگی شدند. آن‌حضرت خطاب به ابوموسی فرمودند: شما چه می‌گوئید؟ وی اظهار داشت: من نمی‌دانستم که این دو نفر برای این امر به محضر شما می‌آیند. آن‌حضرت درخواست آنان را مسترد کردند و فرمودند: هرکس داوطلب این امر شود، ما او را نمایندگی نخواهیم داد. ولی در همان موقع ابوموسی اشعری را عامل و نمایندۀ خویش در یمن منصوب و به آنجا اعزام کردند [۹۶].

۶- به عاملان فقط در حد نیاز و کفایت اجرت داده می‌شد. آن‌حضرت اعلام کرده بود که هرکس از آنچه ما برایش تعیین و مقرر کرده‌ایم، بیشتر بگیرد، خیانت کرده است. و مقدار ضرورت و کفایت را خود آن‌حضرت چنین بیان فرمودند [۹۷]:

«من كان عاملاً فليكتسب زوجة فإن لم يكن له خادم فليكتسب خادماً وإن لم يكن له مسكن فليكتسب مسكناً ومن اتخذ غير ذلك فهو غال». «هرکس عامل و نمایندۀ ما باشد خرج و نفقۀ همسرش را بردارد و چنانچه نوکر و پیش‌خدمتی ندارد برای خود نوکری بگیرد و اگر مسکن ندارد، برای خود مسکن تهیه کند و هرکس بیش از این بردارد خیانت کرده است».

در زمان رسول اکرم ج به حضرت عمر فاروق نیز همین مقدار اجرت می‌رسید. چنانکه در دوران خلافت وی، وقتی اصحاب کرام (رضوان الله علیهم أجمعین) بر اثر زهد و تقوا خواستند این حق الزحمه را نگیرند، ایشان به همین طرز عمل پیامبر اکرم ج استدلال کردند.

[۸۹] بیشتر افراد این فهرست در ابن سعد جزء مغازی / ۱۱۵ مذکور است. تذکرۀ حضرت عمر فاروق و عبیدۀ جراح در بخاری کتاب الصدقات و بعضی در ابوداود و کتاب الخراج مذکور است. بقیه را در زادالمعاد ذکر مصدقین و امرای نبوی و در فتوح البلدان بلاذری نگاه کنید. [۹۰] نسائی / ۳۹۰. [۹۱] نسائی / ۳۹۳. [۹۲] نسائی / ۳۹۳. [۹۳] فتوح البلدان / ۳۱. [۹۴] صحیح مسلم ۲ / ۱۱۳. [۹۵] صحاح، کتاب الصدقات. [۹۶] صحیح مسلم ۲ / ۱۰۹. [۹۷] در ابوداود / باب ارزاق العمال هردو حدیث مذکور اند.

قضات

علاوه بر این مسئولیت‌ها و منصب‌ها مسئولیت‌های دیگری نیز وجود داشت. مانند قضاوت و داوری که اغلب، خود آن‌حضرت ج این وظیفه را انجام می‌دادند. ولی گاهی به دستور وی افراد ذیل از صحابه کرام نیز، عهده‌دار این وظیفه بودند:

حضرت ابوبکر صدیق، حضرت عمر، حضرت عثمان، حضرت علی، حضرت عبدالرحمن بن عوف، ابی ابن کعب و معاذ بن جبل. گرچه در زمان خلفای راشدین نیز نیروی پلیس به طور منظم تشکیل نشده بود، بلکه در دوران سلطنت بنوامیه تشکیل شد [۹۸]. ولی در عصر مبارک آن‌حضرت ج طرح سادۀ آن بنیان نهاده شده بود، چنانکه قیس بن سعد همیشه به عنوان محافظ شخصی با آن‌حضرت همراه بود و این وظیفۀ مقدس را انجام می‌داد [۹۹].

[۹۸] فتح الباری ۱۳ / ۶۱۰. [۹۹] بخاری، کتاب الأحکام.

جلاد

برای گردن‌زدن مجرمان و اجرای احکام صادره، حضرت علی، حضرت زبیر، حضرت مقداد بن اسود، محمد بن مسلمه، عاصم بن ثابت و ضحاک بن سفیان کلابی ش مقرر و تعیین شده بودند [۱۰۰].

[۱۰۰] زادالمعاد ابن قیم.

بستن معاهدات و پیمان با بیگانگان

کفر و شرک از تمام سرزمین جزیرة العرب رخت بربسته بود. البته در جاهایی افرادی از مجوس، یهود و مسیحیان زندگی می‌کردند و گرچه افراد قابل ملاحظه‌ای از این ملت‌ها هم، آیین اسلام را پذیرفته بودند، ولی در مجموع هنوز آنان در ظلمت شرک و کفر قرار داشتند و با وجود این نمی‌توانستند از سیطره و اقتدار خلافت و حکومت الهی سرپیچی کنند. علاوه بر یهود حجاز، تمام اقوام عرب با طیب خاطر اسلام را پذیرفتند. بنابراین، اسلام مسئولیت حفاظت از جان و مال، ناموس و آیین غیر مسلمان‌ها را به عهده گرفت و در مقابل آن، مبلغ ناچیزی به عنوان جزیه (مالیات) بر عهده آن‌ها گذاشته شد (یعنی سالیانه بر هر مرد مستطیع، عاقل و بالغ یک دینار)، آن هم پرداخت آن به طور نقدی لازم نبود، بلکه هرچه در توان داشتند و یا به طور محصول برداشت می‌کردند، می‌توانستند معادل آن را چیزی دیگر پرداخت کنند [۱۰۱].

پیامبر اکرم ج برای اولین بار در سال هفتم هجری، با یهودیان «خیبر»، «فدک»، «وادی القری» و «تیماء» پیمان صلح بست. تا آن موقع هنوز آیه جزیه نازل نشده بود و با توافق و رضایت طرفین، شرایطی تعیین شد که تا پس از نزول آیۀ جزیه نیز بر آن عمل می‌شد [۱۰۲]. شرط اصلی این بود که آن‌ها به عنوان رعیت کار کنند و نصف محصولات را برای خود برداشته و نصف دیگر را به مالکان زمین بپردازند [۱۰۳].

در سال نهم هجری قانون پرداخت جزیه نازل شد که پس از آن تمام قراردادها بر مبنای آن منعقد می‌شد. مسیحیان نجران به مدینه آمدند و درخواست صلح و آشتی کردند. آن‌حضرت ج پذیرفتند. شرایط صلح از این قرار بود:

۱- هر سال دو هزار دست لباس در دو نوبت به مسلمان‌ها تحویل دهند. نصف آن را در ماه صفر و نصف دیگر را در ماه رجب؛

۲- در صورتی که در سرزمین یمن قیام و شورشی علیه مسلمان‌ها صورت گیرد، آن‌ها به طور عاریت سی رأس اسب، سی عدد زره و از دیگر اسلحه‌هایی که داشتند از هرکدام سی قبضه تحویل دهند و مسلمان‌ها ضامن عودت آن‌ها پس از رفع نیاز خواهند بود؛

۳- تا مادامی که آن‌ها دست به شورش نزنند و معاملات ربوی را ترک کرده باشند، معابد و اماکن مقدسۀ آن‌ها مصون خواهند بود و به علما و روحانیت آن‌ها تعرضی نخواهد شد و برای ترک آیین خود مجبور نخواهند شد [۱۰۴]؛

در مرزهای شام نیز، یهودی‌ها و مسیحیان زیادی زندگی می‌کردند. در رجب سال نهم هجری هنگام غزوۀ تبوک بسیاری از زمین‌داران و مالکان بزرگ یهودیان و مسیحیان که در مناطق «دومة الجندل»، «دیله»، «مقناء»، «جرباء»، «اذرح»، «تباله» و «جرش» زندگی می‌کردند، از پذیرش اسلام خودداری نمودند و به پرداخت جزیه راضی شدند که بر هر مرد بالغ آن‌ها مبلغ یک دینار جزیه در سال تعیین شد و نیز موظف شدند تا از مسلمانان هنگام گذر و سفر از آنجا، میزبانی و پذیرایی کنند [۱۰۵]. همچنین در مورد پرداخت جزیه از این ارفاق هم بهره‌مند شدند که چنانچه نتوانند آن را به صورت نقد ادا کنند، معادل آن را پارچۀ «معافری» تحویل دهند [۱۰۶]. با مجوسیان بحرین نیز بر همین مقدار جزیه، پیمان صلح بسته شد [۱۰۷].

[۱۰۱] زادالمعاد ۱ / فصل جزیه. [۱۰۲] زادالمعاد ۱ /. [۱۰۳] بخاری و مسلم و ابوداود، ذکر خیبر و فتوح البلدان ذکر فدک و تیماء وادی القری. [۱۰۴] ابوداود کتاب الخراج باب اخذ الجزیه. [۱۰۵] فتح البلدان. [۱۰۶] ابوداود باب أخذ الجزیة. [۱۰۷] ابوداود باب أخذ الجزیة من المجوس و تاریخ بلاذری ذکر بحرین.

منابع درآمد و مصارف آن

در اسلام بنابر اهداف و مصالح مختلف، پنج منبع درآمد مقرر شده است:

۱- غنیمت؛

۲- فیئی؛

۳- زکات؛

۴- جزیه؛

۵- خراج؛

علاوه بر دو مورد اول و دوم، سه مورد دیگر سالیانه هستند. مال غنیمت فقط هنگام فتوحات به دست می‌آمد. میان اعراب رسم بر این بود که یک چهارم مال غنیمت متعلق به فرمانده سپاه بود که به آن «مرباع» گفته می‌شد و بر باقی، هرکس مسلط می‌شد، مال او بود. برنامه و نظم خاصی برای تقسیم آن وجود نداشت، پس از جنگ بدر، خداوند مال غنیمت را مِلک خویش قرار داد و اعلام کرد که یک پنجم آن یعنی «خُمس» متعلق به خدا و رسول برای اهداف و مصلحت‌های حکومت الهی است:

﴿يَسۡ‍َٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡأَنفَالِۖ قُلِ ٱلۡأَنفَالُ لِلَّهِ وَٱلرَّسُولِ منظور از مالکیت خدا و رسول این است که آن مِلک شخصی سپاهیان نیست، بلکه بر حسب مصالح، هر طوری که خلیفه الهی مصلحت بداند، آن را مصرف می‌کند. همچنین نسبت به خمس اعلام شد:

﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ [الأنفال: ۴۱].

«و بدانید هرآنچه مال غنیمت به دست آوردید یک پنجم آن متعلق به الله و رسولش و خویشاوندان او و یتیمان و مساکین و مسافران است».

جز یکی دو مورد استثنایی که آن‌حضرت ج مال غنیمت را به مهاجرین و یا افراد تازه‌مسلمان مکه داد، همیشه طرز عمل آن‌حضرت چنین بود که بعد از اخراج خمس، باقیمانده را میان سپاهیان اسلام به طور مساوی تقسیم می‌کردند. به سواران سه قسمت و به پیاده‌ها یک قسمت و در بعضی از روایات آمده که به سواران دو قسمت داده می‌شد [۱۰۸].

از خمس نیز مقدار بسیار ناچیزی صرف نیازهای شخصی می‌کردند و اغلب آن را بر مستحقینی که در آیۀ بالا ذکر شدند، خرج می‌کردند. زکات فقط بر مسلمانان فرض بود و از چهار چیز گرفته می‌شد:

۱- وجه نقد؛

۲- میوه و محصولات؛

۳- دام (غیر از اسب)؛

۴- اسباب و وسایل تجارت [۱۰۹]؛

در کمتر از دویست درهم نقره، بیست مثقال طلا و پنج نفر شتر، زکات واجب نبود. در محصولات نیز زمانی عشر و زکات واجب بود که مقدار آن‌ها پنج وسق (سیصد صاع طبق نظر امام ترمذی) و یا بیش از آن می‌بود. از طلا و نقره یک چهلم آن‌ها گرفته می‌شد. مقدار لازم در زکات دام‌ها نیز برحسب اختلاف جنس آن‌ها متفاوت بود که تفصیل آن در کتب حدیث و فقه مذکور است. اراضی و زمین‌ها دو نوع بودند. یک نوع زمین‌هایی بودند که از طریق آب باران و یا رودخانه و نهر آبیاری می‌شدند [۱۱۰] که در آن‌ها یک دهم از محصول به دست آمده (عشر) واجب بود. زمین‌هایی که از طرق دیگر با زحمت آبیاری می‌شدند در آن‌ها یک بیستم (نصف عشر) زکات لازم بود [۱۱۱]. در سبزیجات زکات لازم نبود [۱۱۲].

قرآن مجید برای زکات هشت مصرف را اعلام داشته است:

۱- فقراء؛

۲- مساکین؛

۳- نومسلمان؛

۴- غلام و برده که به قصد آزادساختن خریداری شود؛

۵- مقروض؛

۶- عاملان و کسانی که زکات دریافت می‌کنند؛

۷- دیگر کارهای خیر؛

معمولاً از هر منطقه‌ای که زکات وصول می‌شد، بر مستحقین همان منطقه خرج می‌شد. صحابۀ کرام به قدری به این امر اهمیت می‌دادند که برای آن‌ها به منزلۀ یک عادت شده بود. یکی از صحابه را «زیاد» به عنوان عامل و نماینده منطقه‌ای فرستاد. وقتی او بازآمد زیاد از وی درخواست کرد تا مبالغی را که به طور زکات دریافت داشته، تحویل دهد. او در جواب اظهار داشت: ما به همان شیوه‌ای عمل می‌کنیم که در زمان رسول اکرمج عمل می‌کردیم [۱۱۳]. هنگامی که معاذ بن جبل، از سوی آن‌حضرت به عنوان عامل به یمن فرستاده شد. آن‌حضرت به وی دستور دادند که:

«وَالْصَدَقَة تُؤْخَذُ مِنْ أَغْنِيَائِهِمْ وَتُرَدُّ عَلَى فُقَرَائِهِمْ». «زکات از ثروتمندان گرفته شود و به مستحقین همان منطقه داده شود».

جزیه از غیر مسلمان در قبال حفاظت و حمایت از آن‌ها گرفته می‌شد و مقدار آن تعیین نشده بود. پیامبر اکرم ج در عهد خویش فرمان صادر کرده بود تا از هر مرد بالغ و مستطیع مبلغ یک دینار در سال گرفته شود. از کودکان و زنان گرفته نمی‌شد. مبلغ جزیه‌ای که اهالی ایله می‌پرداختند سیصد دینار بود. بیشترین مبلغ جزیه در عصر آن‌حضرت از اهالی بحرین وصول می‌شد. خراج عبارت بود از آن سهمی که از محصولات زمین از کشاورزان غیر مسلمان در قبال حق مالکیت آن‌ها با توافق طرفین تعیین و گرفته می‌شد. از زمین‌های خیبر، فدک، وادی القری، تیماء و غیره خراج وصول می‌شد. هنگامی که فصل برداشت میوه و محصولات فرا می‌رسید، پیامبر اکرم ج یکی از صحابه را می‌فرستاد. او به باغ‌ها و مزرعه‌ها می‌رفت و مقدار خراج را حدس و تخمین می‌زد و برای رفع اشتباه و رعایت احتیاط از آنچه تخمین زده می‌شد، یک سوم آن کسر [۱۱۴] و از باقیمانده طبق قرارداد خراج دریافت می‌کرد.

در زمین‌های خیبر و اطراف آن، قرارداد صلح مشروط بر این بود که نصف محصولات خود را به حکومت اسلامی تحویل دهند. درآمدی که از طریق جزیه و خراج به دست می‌آمد، صرف حقوق سربازان اسلام و هزینه‌های جنگی می‌شد. از تمام صحابه کرام در صورت نیاز، در جنگ استفاده می‌شد. به محض این که جزیه و یا خراجی به محضر آن‌حضرت می‌رسید، آن را تقسیم می‌کردند. نخست به کسانی می‌دادند که قبلاً غلام و برده بوده‌اند، اسامی افراد در دفتری نوشته شده بود، اسامی به ترتیب خوانده می‌شد و افراد حاضر می‌شدند. به افراد متأهل دو برابر افراد غیر متأهل داده می‌شد.

[۱۰۸] ابوداود، حکم ارض خیبر. [۱۰۹] ابوداود کتاب الزکوة باب العروض إذا کانت للتجارة. [۱۱۰] صحیح بخاری ۱ / ۲۰۱. [۱۱۱] ترمذی، کتاب الزکوة. [۱۱۲] ترمذی، کتاب الزکوة. [۱۱۳] ابوداود، کتاب الزکوة باب الصدقة تحمل في البلد إلى بلد. [۱۱۴] ابوداود، کتاب الزکوة.

آبادکردن زمین‌های موات

اکثر مناطق سرزمین عربستان، مناطق ریگستان، شوره‌زار و بایر بود. نقاط سرسبز تحت تسلط اقوام بیگانه قرار داشت. در مدینه و طایف زراعت و کشاورزی رواج داشت. دیگر اعراب از طریق تجارت و یا راهزنی و غارتگری امرار معاش می‌کردند. رمز زندگی متزلزل و نامطمئن عرب‌ها همین بود که آن‌ها پیشه و شغل‌های ثابت و مستقلی نداشتند. بنابراین، به منظور تأمین امنیت شغلی، لازم بود که به سوی کشاورزی و آبادانی زمین‌ها توجه مبذول شود. در حجاز یمن، بر اثر نخلیه و کوچ اقوام بیگانه مقدار بسیاری از زمین‌ها خالی و بایر شده بودند که احیاء و آبادکردن آن‌ها لازم بود. پیامبر اکرم ج صحابه کرام را به‌سوی این امر متوجه و تشویق کردند و فرمودند:

«مَنْ أَحْيَا أَرْضًا مَيْتَةً فَهِيَ لَهُ، مَنْ أَحَاطَ حَائِطًا عَلَى أَرْضٍ فَهِيَ لَهُ». «هرکس زمین بایر و مواتی را آباد کند مال اوست و هرکس با کشیدن دیوار زمینی را تصرف کند مال اوست».

در ضمنِ این تشویق عمومی، مقدمات و تسهیلاتی هم برای این امر فراهم کردند. مزارع و نخلستان‌های بنونضیر و بنوقریظه در مِلک آن‌حضرت قرار گرفتند و ایشان آن‌ها را از جانب خود میان مهاجرین و بعضی از أنصار تقسیم کردند. قسمتی از زمین‌های خیبر را در ملک خویش باقی گذاشتند و مابقی را میان آن دسته از مهاجرین و انصار که در صلح حدیبیه شرکت داشتند، تقسیم کردند. لیکن عملاً این زمین‌ها در دست و تصرف یهود بودند و آنان نصف محصول را برمی‌داشتند و نصف دیگر را به مالکان آن‌ها پرداخت می‌کردند. زمین‌هایی که آباد و کشت می‌شد، در اختیار مالکان اصلی باقی گذاشته شد. چنانکه در «عک»، «ذوخیوان»، «ایله»، «اذرح»، «نجران» و غیره اینچنین عمل گردید. زمین‌های بایر و موات را نیز در ملک صحابه قرار دادند. حضرت وائل را در «حضرموت» یک قطعه زمین دادند و بلال بن حارث مزنی را زمین بزرگی که قابل زراعت بود با یک رشته قنات دادند، به حضرت زبیر در مدینه و به حضرت عمر در خیبر، زمین‌هایی دادند به «بنورفاعه» در حوالی دومة الجندل زمین دادند.

این زمین‌ها با چنان آزادی‌ای به افراد داده می‌شدند که هریک از آن‌ها بر حسب دلخواه می‌توانست زمین خود را انتخاب و تعیین حدود نماید. یک بار آن‌حضرت ج به حضرت زبیر دستور دادند تا جایی که اسب‌شان بتازد، زمین آن منطقه را در ملک خویش قرار دهد. چنانکه وی اسب خود را تاخت. اسب پس از طی مسافتی توقف کرد. وی نیزۀ خود را پرتاب کرد، جایی که نیزه‌اش اصابت کرد، آخرین حد زمین وی تعیین شد. سرزمین خشک عربستان نیاز شدید به چشمه‌ها و چاه‌های آب داشت. چنانکه یک بار آن‌حضرت اعلام کرد:

«مَنْ سَبَقَ إِلَى مَاءٍ لَمْ يَسْبِقْهُ إِلَيْهِ مُسْلِمٌ فَهُوَ لَهُ». «یعنی هرکس چشمه‌ای را تصرف کند که در ملک مسلمانی نباشد، مال او است».

آنگاه تمام مردم حرکت کردند و حریم و حدود چشمه‌ها و چاه‌های خود را تعیین کردند. این عطا و بخشش به قدری شهرت یافت که مردم از اطراف و اکناف به محضر آن‌حضرت حضور یافته و از ایشان درخواست زمین می‌کردند. «ابیض بن حمال» از یمن به محضر آن‌حضرت حاضر شد و درخواست یک معدن نمک کرد. آن‌حضرت با درخواست وی موافقت کردند. ولی یکی از صحابه اظهار داشت: آنچه شما به وی عطا کردید معدن نمک نیست، بلکه یک چشمۀ بزرگ آب است. چون آن چشمه متعلق به بیت المال بود، آن‌حضرت آن را از آن شخص پس گرفت. تمام این هدایا و عطایا از منابعی بودند که برای بیت المال و رفاه عمومی لازم و ضروری نبودند. ولی آنچه برای آسایش و رفاه عمومی لازم بود آن را به همان صورت باقی می‌گذاشتند. عرب‌ها از قدیم رسم داشتند که برای چارپایان خود مراتع و چراگاه‌هایی تعیین می‌کردند که به آن «حِمی» می‌گفتند. در سرزمین عرب درخت اراک (درخت مسواک) غذای عمومی شتران بود و استفاده از آن ممنوعیت و محدودیتی نداشت. اما هنگامی که «ابیض بن حمال» خواست آن را جزو مرتع خویش قرار دهد، آن‌حضرت منع نموده فرمودند: «لاَ حمي في الأراك».

همچنین در میان اعراب رسم بود که سران و بزرگان قوم مرتع‌ها و چراگاه‌های خاصی برای خود داشتند و در آن محدوده، دیگران اجازۀ ورود نداشتند و چون عامۀ مردم از این امر متضرر می‌شدند و در تنگنا قرار می‌گرفتند، از این جهت آن‌حضرت این را هم منع کردند [۱۱۵].

«دهنا» یکی از مناطق عربستان است که در یک سوی آن، قبیلۀ «بکر بن وائل» و در سوی دیگر «بنوتمیم» زندگی می‌کردند. «حریث بن حسان» برای بکر بن وائل درخواست زمین کرد. آن‌حضرت دستور دادند تا سند آن نوشته شود: اتفاقاً یکی از زنان قبیلۀ بنوتمیم در آنجا موجود بود. آن‌حضرت به سوی او نگریست. وی عرض کرد: یا رسول الله! آن منطقه مرتع و چراگاه شتران و گوسفندان است و در همان حوالی زنان و فرزندان بنوتمیم هم زندگی می‌کنند. آن‌حضرت فرمودند:

«این بیچاره راست می‌گوید: از نوشتن سند خودداری کن، هر مسلمان برادر مسلمان است. یک چشمه و یک چراگاه همگان را کفایت می‌کند».

[۱۱۵] تمام این وقایع در ابوداود، کتاب الخراج مذکور اند.

تشکیلات و برنامه‌ریزی‌های مذهبی

به منظور برقراری امنیت، اقدام‌های لازم صورت گرفته بود. ولی مهم‌تر از آن، موضوع ساماندهی امور مذهبی مسلمانان بود. در میان یهودیان برای انجام این وظایف خاندان مخصوصی تعیین شده بود و غیر از آن‌ها دیگران حق دخالت در این امور را نداشتند. در میان مسیحیان گرچه خاندان خاصی مقرر نبود ولی یک گروه و قشر خاصی مسئولیت این امر را بر عهده گرفته بود. در میان هندوها غیر از «برهمنها» دیگر کسی شایسته و مستحق این وظیفه شناخته نمی‌شد. سایر ملت‌های جهان نیز اینگونه بودند. اما آیین و شریعتی که پیامبر گرامی ج در این جهان پی‌ریزی کردند، افراد خاندان و طبقه خاصی در آن برای این امر در نظر گرفته نشدند، بلکه هر فرد مسلمان مستحق و شایسته این امر به شمار می‌آمد.

دعوتگران و مبلغان اسلام

یکی از نویسندگان معروف اروپایی اظهار می‌دارد: پس از راهیابی اسلام به مدینه، منصب نبوت رها شده شکل سلطنت به خود گرفته بود و به جای این که مفهوم اسلام عبارت از ایمان به خدا و تسلیم در مقابل او باشد، تسلیم و منقادشدن در مقابل حکومت و سلطه محمد) ج( مفهوم آن تلقی می‌شد [۱۱۶].

غرض و مقصود اسلام آن چیزی است که خداوند در قرآن مجید بیان داشته:

﴿ٱلَّذِينَ إِن مَّكَّنَّٰهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَمَرُواْ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَنَهَوۡاْ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ [الحج: ۴۱].

«اگر کسانی را در زمین قدرت حاکمیت و سیطره دهیم آنان نماز را برپا می‌دارند و زکات می‌دهند و امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند».

بنابراین، هر فرد مسلمان هم داعی مذهب بود و هم محتسب. هم واعظ بود و هم آشنا به مسایل و امور مذهبی. عرب‌ها قبل از اسلام آنقدر جاهل و بی‌سواد بودند که در خاندان‌های شریف هم خواندن و نوشتن عیب به شمار می‌آمد، ولی بعد از اسلام هر خانه مرکز علم فقه، حدیث و تفسیر گردیده بود. اما چون وقت کافی برای فراگیری این علوم و تدریس آن‌ها برای تمام افراد وجود نداشت، از این جهت لازم دانسته شد که در هر قبیله‌ای افرادی همیشه مشغول تعلیم این فریضۀ مهم باشند. بنابراین، در قرآن مجید چنین دستور داده شده:

﴿وَمَا كَانَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ لِيَنفِرُواْ كَآفَّةٗۚ فَلَوۡلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرۡقَةٖ مِّنۡهُمۡ طَآئِفَةٞ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي ٱلدِّينِ وَلِيُنذِرُواْ قَوۡمَهُمۡ إِذَا رَجَعُوٓاْ إِلَيۡهِمۡ لَعَلَّهُمۡ يَحۡذَرُونَ ١٢٢ [التوبة: ۱۲۲].

«و برای تمام مؤمنان ممکن نیست که برای تحصیل علم بیرون روند، پس چرا از هر گروه آنان افرادی بیرون نمی‌روند تا اهل دانش در دین شوند و تا بیم دهند قوم خویش را هنگامی که به‌سوی آنان بازگردند شاید آنان بیمناک شوند».

[۱۱۶] مقاله والسن در مورد اسلام.

آموزش و تربیت معلمان

برای مربیان و دعوتگران اسلامی لازم بود که نه فقط از اوامر و نواهی شریعت آگاهی داشته باشند، بلکه می‌بایست تا چندین شبانه روز در محضر رسول اکرم ج بوده با خلق و خوی اسلامی اُنس گرفته گفتار، کردار، نشست و برخاست و خلاصه هر عمل و هر حرکت آنان از پرتو نور تعلیمات نبوی منور گردد تا در جامعه اسلامی، اسوۀ حسنه و الگوی عملی قرار گیرند. به همین مناسبت گروهی از هر قبیلۀ اعراب، به محضر آن‌حضرت مشرف می‌شدند و از تعلیمات ایشان بهره‌مند می‌گردیدند. حضرت ابن عباس می‌گوید:

«كان من كل حي من العرب عصابة فيأتون النبي ج فيسألونه عما يريدون من أمر دينهم ويتفقوا في دينهم» [۱۱۷]. «از هر قبیلۀ عرب گروهی به محضر آن‌حضرت می‌آمدند و از مسایل دینی و مذهبی خود اطلاع حاصل می‌کردند و در دین آگاهی پیدا می‌کردند».

دعوتگران اسلام که به اطراف اعزام می‌شدند، توصیه می‌شدند که مردم را تشویق کنند تا به مدینه هجرت کنند و در آنجا سکونت گزینند و این هم یک نوع هجرت به حساب می‌آمد. از این جهت بیعت بر دو نوع بود. یکی «بیعت اعرابی» و دیگری «بیعت هجرت». بیعت اعرابی فقط برای صحرانشینانی بود که چند روزی در مدینه می‌ماندند و احکام و مسایل دینی را یاد می‌گرفتند. در کتاب «مختصر مشکل الآثار» روایت شده که وقتی «عقبه جهنی» اسلام آورد، پیامبر اسلام ج از وی پرسیدند: آیا بیعت اعرابی می‌کنی و یا بیعت هجرت؟ سپس مؤلف مرقوم می‌دارد:

«إن البيعة من المهاجر توجب الإقامة عنده ج ليصرف فيمـا يصرفه فيه من أمور الإسلام وبخلاف البيعة الأعرابية».

«بیعت هجرت مستلزم‌ماندن در محضر آن‌حضرت ج بود تا ایشان آن‌ها را مشغول به امور دین کند و در بیعت اعرابی این لازم نبود».

به همین منظور بسیاری از خانواده‌های عرب به مدینه هجرت کردند. ابوموسی اشعری، با هشتاد خانوار به مدینه آمد و در آنجا سکونت گزید. از کتاب «خلاصة الوفا» معلوم می‌شود که قبیله جهینه و غیره در محله‌های مختلف مدینه مساجد مختلفی داشتند. این‌ها قبایلی بودند که به مدینه هجرت کرده بودند و چون مسجد نبوی برای همه کافی نبود، به ساخت مساجد متعدد نیاز پیش آمد. آموزش و تربیت با روش‌های مختلفی انجام می‌گرفت. یک روش این بود که افرادی ده بیست روز و یا یکی دو ماه در آنجا می‌ماندند و مسایل ضروری فقهی و عقیدتی را می‌آموختند، سپس نزد قبایل خود رفته به آنان آموزش می‌دادند. مانند «مالک بن الحویرث»، وقتی با هیأتی به مدینه آمد، بیست روز در آنجا ماند و مسایل ضروری را یاد گرفت. هنگامی که خواست از آنجا برود، آن‌حضرت فرمودند:

«ارْجِعُوا إِلَى أَهْلِيكُمْ، فَعَلِّمُوهُمْ وَمُرُوهُمْ، وَصَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي». «نزد خاندان خود بروید و آنچه آموخته‌اید به آن‌ها یاد بدهید و همچنانکه نماز مرا مشاهده کردید، همانطور نماز بخوانید».

روش دیگر، روش مستقل درسی و آموزشی بود. یعنی افرادی مستقلاً در مدینه می‌ماندند و عقاید و اخلاق اسلامی را یاد می‌گرفتند. محل درس آن‌ها مکانی به نام «صفّه» بود که در آنجا بیشتر، افرادی سکونت داشتند که از مشغولیت‌های دنیوی خود را یک سو کرده، شب و روز به زهد و عبادت و تعلیم و تعلم مشغول بودند. در کتاب «مشکوة، کتاب العلم» روایت است که یک بار رسول اکرم ج به مسجد نبوی تشریف بردند دیدند که دو مجلس جداگانه در آن تشکیل شده است. مجلس ذکر و مجلس درس، آن‌حضرت به مجلس درس رفتند و نشستند. در آن زمان به طالبان علم «قراء» می‌گفتند، چنانکه در صحیح بخاری و غیره این اصطلاح در بسیاری از جاها مذکور است. گروهی از صحابه که به قصد تعلیم احکام اسلام نزد قبیلۀ «عرینه» رفتند و کافران آن‌ها را با نیرنگ و فریب به شهادت رساندند، تربیت‌یافتۀ همان مدرسه بودند و در کتب حدیث از آنان به عنوان «قراء» یاد شده است [۱۱۸]. سیره‌نگاران نوشته‌اند که هرگاه فردی از اصحاب صُفّه ازدواج می‌کرد، از لیست آن‌ها خارج می‌شد و به جای او کسی دیگر قرار می‌گرفت.

«اصحاب صُفّه» به قدری مفلس و تهیدست بودند که نزد هیچ‌یک از آن‌ها دو لباس وجود نداشت، بلکه یک لباس را بر گردن بسته تا زانوه‌ها آویزان می‌کردند که هم به جای پیراهن و هم به جای شلوار (ازار، و رداء) بود. با وجود این، آن‌ها بی‌تفاوت نمی‌نشستند، بلکه به صحرا و بیابان می‌رفتند و هیزم گردآوری می‌کردند و می‌فروختند. نصف بهای آن را صدقه می‌کردند و نصف دیگر را میان هم سنگران خود در صفه تقسیم می‌کردند. به همین جهت، وقت درس و تعلیم، در شب تعیین شده بود از بعضی روایات معلوم می‌شود که «عباده بن صامت» از علمای بزرگ صحابه، از مدرسان صفه بود و در دوران خلافت خلیفه دوم از سوی ایشان برای تعلیم فقه و قرآن به فلسطین اعزام شد، در ابوداود از عباده بن صامت روایت است که:

«علّمت ناساً من أهل الصفة القرآن والكتاب فأهدى إلي رجل منهم قوسًا» [۱۱۹]. «جمعی از اصحاب صفه را قرآن و سواد آموختم و یکی از آن‌ها به من کمانی هدیه کرد».

در یکی از روایات هم مذکور است که پیامبر اکرم ج عباده را از پذیرش آن هدیه منع فرمود. از بعضی روایات نیز معلوم می‌شود که علاوه بر صفه جاهای دیگری هم اختصاص داده شده بود که اصحاب صفه شب در آنجا آموزش می‌دیدند. در مسند امام احمد بن حنبل مذکور است:

«عَن أَنس كَانُوا سَبْعِينَ فَكَانُوا إِذَا جَنَّهُمْ اللَّيْلُ انْطَلَقُوا إِلَى مُعَلِّمٍ لَهُمْ بِالْـمَدِينَةِ فَيَدْرُسُونَ اللَّيْلَ حَتَّى يُصْبِحُوا » [۱۲۰]. «حضرت انس می‌گوید: هفتاد نفر از اصحاب صفه شب، نزد یکی از مدرسان می‌رفتند و تا صبح مشغول فراگیری علم می‌بودند».

خواندن و نوشتن میان عرب‌ها بسیار کم رواج داشت، ولی اسلام نعمت خواندن و نوشتن را نیز با خود به ارمغان آورد. بزرگترین نیاز در این مورد مسئله تدوین و یادداشت قرآن مجید بود. روی همین اساس، آن‌حضرت ج از همان آغاز به ترویجِ خواندن و نوشتن توجه مبذول داشتند. در بیان غزوۀ بدر ذکر شد که از میان اسیران جنگی آن‌هایی که توان پرداخت فدیه خود را نداشتند، مشروط بر این امر رها می‌شدند که در مدینه بمانند و به مردم خواندن و نوشتن را بیاموزند. از حدیث فوق ابوداود معلوم می‌شود که یکی از موادی که به اصحاب صفه تعلیم داده می‌شد، خواندن و نوشتن بود. چنانکه حضرت عباده همراه با آموزش قرآن این امر را هم آموزش می‌دادند.

[۱۱۷] تفسیر خازن تحت آیۀ: ﴿وَمَا كَانَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ لِيَنفِرُواْ كَآفَّةٗۚ. [۱۱۸] صحیح بخاری غزوۀ بئر معونه. [۱۱۹] (ابوداود ۲ / ۱۲۹). [۱۲۰] (ابن حنبل ۳ / ۳۷۷).

ساختن مساجد

گرچه رسول اکرم ج از ساختمان‌سازی نفرت داشتند و به همین جهت صرف مال و پول را در خاک و گِل نمی‌پسندیدند. ولی چون هدف اصلی از نهضت و قیام اسلام، تسبیح و تقدیس الله و اعتلای نام او بود. بنابراین، به محض این که یک قبیله مسلمان می‌شد، یکی از نیازهای اولیه آن، مسجد بود. علت دیگر نیاز به مساجد این بود که مساجد فقط محل برپایی نمازهای پنجگانه نبودند، بلکه در واقع مرکز تجمع افراد یک روستا و یا یک محله، پنج بار در شبانه روز و به نمایش گذاشتن وحدت و قدرت اسلامی و توسعۀ روزافزون این وحدت و قدرت به حساب می‌آمدند. از این جهت آن‌حضرت تأکید تمام بر اقامۀ نماز با جماعت می‌فرمودند. در مدینه منوره قبایل مختلفی در محله‌های مختلف زندگی می‌کردند و در هر محله‌ای یک مسجد ساخته شده بود. ابوداود در کتاب المراسیل با سند ذکر کرده است که فقط در مدینه در زمان آن‌حضرت ج نُه مسجد وجود داشت که در آن‌ها نماز جماعت به طور مستقل اقامه می‌شد. اسامی آن‌ها عبارت است از:

۱- مسجد بنی عمیر؛

۲- مسجد بنی ساعده؛

۳- مسجد بنی عبید؛

۴- مسجد بنی سلمه؛

۵- مسجد بنی رایح؛

۶- مسجد بنی زریق؛

۷- مسجد غفار؛

۸- مسجد اسلم؛

۹- مسجد جهینه؛

علاوه بر این‌ها از دیگر روایات متفرق این مساجد هم ثابت می‌شوند:

۱- مسجد بنی خداره؛

۲- مسجد بنی امیه (قبیله‌ای از انصار)؛

۳- مسجد بنی بیاضه؛

۴- مسجد بنی الحبلی؛

۵- مسجد بنی عصیه؛

۶- مسجد ابی فیصلی؛

۷- مسجد بنی دینار؛

۸- مسجد ابی بن کعب؛

۹- مسجد النابغة؛

۱۰- مسجد ابن عدی؛

۱۱- مسجد بلحارث بن خزرج؛

۱۲- مسجد بنی حطمه؛

۱۳- مسجد الفضیح؛

۱۴- مسجد بنی حارثه؛

۱۵- مسجد بنی ظفر؛

۱۶- مسجد بنی عبدالاشهل؛

۱۷- مسجد واقم؛

۱۸- مسجد بنی معاویه؛

۱۹- مسجد بنی قریظه؛

۲۰- مسجد بنی وایل؛

۲۱- مسجد الشجرة [۱۲۱]؛

این هم از روایات معلوم می‌شود که همزمان با توسعه و گسترش اسلام، در اطراف و خارج مدینه، در جاهای مختلفی مساجدی ساخته شده بودند که نمازهای پنجگانه در آنجا اقامه می‌شد و از هر محله‌ای که بامدادان صدای اذان به گوش می‌رسید، آن محله مورد حمله سپاه اسلام واقع نمی‌شد. چنانکه یک بار در یکی از سفرهای جهاد، صدای الله اکبر به گوش مبارک آن‌حضرت رسید. ایشان فرمودند: این شهادت بر فطرت است. پس از آن صدای أشهد أن لا إله إلا الله به گوش رسید. آن‌حضرت فرمودند: از آتش رهایی یافت. صحابه کرام به این سو و آن سو متوجه شدند دیدند که این صدای چوپانی است که به گوش رسیده [۱۲۲].

تمام مجاهدان اسلام به این توصیه شده بودند. چنانکه یک بار وقتی یک سریه را روانه کردند، فرمودند:

«إِذَا رَأَيْتُمْ مَسْجِدًا أَوْ سَمِعْتُمْ صوتاً فَلَا تَقْتُلُوا أَحَدًا» [۱۲۳]. «هرگاه مسجدی دیدید و یا این که صدای اذان به گوش‌تان رسید، از جنگ در آنجا خودداری کنید».

از این روایات از یک سو معلوم می‌شود که در عصر نبوت، اسلام تا چه حدی توسعه و گسترش داشته و از سویی دیگر ثابت می‌شود قبایلی که مسلمان می‌شدند، برای خود مساجد احداث می‌کردند که پنج بار در شبانه روز در آن‌ها اذان گفته می‌شد و نماز با جماعت اقامه می‌گشت.

بر اثر نبود امکانات کافی، مساجدی که در آن زمان ساخته شده بودند تا مدت مدیدی مقاومت نیاوردند و بر جای نماندند و قسمت اعظم آن‌ها از بین رفت به طوری که از اسامی و تاریخ بنای آن‌ها نیز اطلاعات کافی در تاریخ باقی نماند. البته تعدادی از آن‌ها تا ادوار بعدی باقی ماندند که از تاریخ آن‌ها معلوم می‌شود که اماکن مختلف سرزمین عربستان با این شعائر دینی و یادگارهای مذهبی تا مدت‌ها آباد بود [۱۲۴].

قبیلۀ عبدالقیس از عرب‌های بحرین اسلام آورده بود. این قبیله مسجدی ساخته بود، چنانکه در تاریخ اسلام پس از مسجد نبوی اولین مسجدی که در آن نماز جمعه اقامه شده همین مسجد عبدالقیس در بحرین بود. در صحیح بخاری کتاب الجمعة، مذکور است:

«عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ: أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ أَوَّلَ جُمُعَةٍ جُمِّعَتْ بَعْدَ جُمُعَةٍ فِي مَسْجِدِ رَسُولِ الله ج، فِي مَسْجِدِ عَبْدِ القَيْسِ بِجُوَاثَى مِنَ البَحْرَيْنِ». «از عبدالله بن عباس روایت است که پس از مسجد نبوی، اولین نماز جمعه در مسجد عبدالقیس در روستای جواثی در بحرین اقامه شد».

هنگامی که اهل طائف مسلمان شدند، آن‌حضرت ج به آنان توصیه کردند تا در محلی که بت آن‌ها نصب بود، مسجدی بنا کنند [۱۲۵]. از «طلق بن علی» روایت است که وقتی قوم ما به محضر آن‌حضرت ج حاضر شدند، اظهار داشتند: در شهر ما بتکده‌ای است. آن‌حضرت آب وضوی خود را عنایت کرده فرمودند: بت را بشکنید و بتکده را تخریب کنید و این آب‌ها را در آنجا بپاشید و مسجدی در آنجا بنا کنید. چنانکه وقتی آن‌ها برگشتند، طبق دستور عمل کردند [۱۲۶].

این نوع مساجد گرچه در مناطق مختلفی از سرزمین عربستان احداث شده بودند. ولی در کتب احادیث معمولاً از مساجدی ذکری به میان آمده است که در مدینه و حوالی آن بنا شده بودند. در صحیح مسلم، روایت شده که در روز عاشورا از سوی رسول خدا ج در محله‌هایی از انصار که در اطراف مدینه بودند، اعلام شد: هرکس روزه گرفته است، روزه‌اش را به پایان رساند و کسانی که روزه نگرفته‌اند باقی روز را روزه گیرند. پس از این اعلام، صحابه کرام چنان اهمیتی به روزۀ روز عاشورا می‌دادند که ضمن این که خودشان روزه می‌گرفتند، کودکان خود را نیز به گرفتن روزه وادار می‌کردند. کودکان را از خانه‌ها بیرون کرده با خود به مساجد می‌آوردند و هرگاه آب و غذایی می‌خواستند و گریه می‌کردند، با اسباب بازی‌هایشان آنان را سرگرم و مشغول می‌کردند [۱۲۷].

امام بخاری / در صحیح بخاری، بحث مستقلی تحت عنوان «آیا مساجد را می‌توان به نام افراد منسوب کرد»؟ طرح نموده است و حدیثی تحت این بحث آورده که در آن با صراحت از مسجدی به نام «مسجد بنی زریق» نام برده است.

انس بن مالک، نماز عصر را با رسول اکرم ج می‌خواند و به محلۀ خود می‌آمد. در آنجا مردم در مسجد منتظر بودند. او می‌آمد و اعلام می‌کرد: در مسجد نبوی نماز خوانده شده است، آنگاه مردم در آنجا نماز می‌خواندند [۱۲۸]. از این روایات صریحاً معلوم می‌شود هر قبیله‌ای برای خود مسجد بنا کرده بود. از بعضی روایات صحاح، این هم معلوم می‌شود که بعضی از اصحاب با رسول اکرم ج نماز می‌خواندند سپس به مسجد محلۀ خود رفته و در آنجا نماز جماعت اقامه می‌کردند. چنانکه معاذ بن جبل، اینگونه عمل می‌کرد. علاوه از قبایلی که در مدینه زندگی می‌کردند، قبایل دیگری هم که هجرت کرده به مدینه می‌آمدند، برای خود مساجدی بنا می‌کردند، چنانکه در طبقات ابن سعد مذکور است: «ولجهينة مسجد بالمدينة» «جهینه هم در مدینه مسجدی داشت» علاوه بر نیاز قبایل به احداث مساجد، یکی دیگر از عوامل ساختن مساجد این بود که در مسیر راه در هرکجا که رسول اکرم ج توقف می‌کردند و نماز می‌گزاردند، صحابۀ کرام در آنجا به طور تبرک مسجدی احداث می‌کردند. چنانکه امام بخاری در کتاب صحیح بخاری، بابی، تحت این عنوان منعقد کرده است: «باب المساجد التي على طريق المدينة والمواضع التي صلى فيها النبي ج».

یعنی مساجدی که در مسیر راه‌های منتهی به مدینه و در جاهایی واقع بودند که آن‌حضرت نماز خوانده بودند و در تحت این باب، مساجد متعددی از این قبیل را نام برده است، حافظ ابن حجر اسامی ذیل را بیان کرده است:

۱- مسجد قبا؛

۲- مسجد الفصیح؛

۳- مسجد بنی قریظه؛

۴- مشربه‌ام ابراهیم؛

۵- مسجد بنی ظفر یا مسجد بغله؛

۶- مسجد بنی معاویه؛

۷- مسجد فتح؛

۸- مسجد قبلتین؛

حافظ ابن حجر این را هم مرقوم نموده که در مدینه و اطراف آن، مساجدی که با سنگ‌های تراشکاری شده بنا شده‌اند، در همۀ آن‌ها آن‌حضرت ج نماز خوانده‌اند، زیرا که حضرت عمر بن عبدالعزیز وقتی آن مساجد را بازسازی کرده بود، از اهل مدینه تحقیقات کاملی در این باره به عمل آورده بود [۱۲۹].

[۱۲۱] تمام این تفصیلات از عینی شرح بخاری ۲ / ۴۲ اخذ گردیده. [۱۲۲] صحیح مسلم ۱ / کتاب الأذان، باب الإمساك عن الإغارة علی قوم في دارالکفر إذا سمع منهم الأذان. [۱۲۳] أبوداود، کتاب الجهاد في دعاء المشرکین. [۱۲۴] نسائی کتاب المساجد. [۱۲۵] زادالمعاد ۱ / ۴۸۵ به نقل از ابوداود طیالسی. [۱۲۶] سنن نسائی کتاب المساجد / ۱۱۸. [۱۲۷] صحیح مسلم کتاب الصیام، باب من أکل في عاشورا فلیکف بقیة یومه. [۱۲۸] مسند ابن حنبل ۳ / ۲۳۲. [۱۲۹] فتح الباری ۱ / ۴۷۱.

تعیین ائمه مساجد

همزمان با ساخت مساجد، این امر هم لازمی بود که برای قبایل مختلف امام‌های مستقلی مقرر شود. معمولاً عادت آن‌حضرت در این باره چنین بود: هر قبیله‌ای که مسلمان می‌شد، هر شخص از آن قبیله که بیش از دیگران قرآن را حفظ داشت، برای امامت آن قبیله تعیین می‌شد و در این امر، بزرگ و کوچک، آقا و غلام همه برابر بودند. قبل از تشریف‌آوری آن‌حضرت به مدینه، «سالم» غلام آزاد شده «ابوحذیفه» امام و پیش نماز مهاجرین در مدینه بود. وقتی قبیلۀ «جرم» مسلمان شد، آن‌حضرت عمرو بن سلمه جرمی را که خردسال و در سن هفت و یا هشت سالگی قرار داشت و در قبیلۀ خود بیش از دیگران قرآن را حفظ داشت، به عنوان امام جماعت تعیین فرمودند. برای چگونگی انتخاب امام جماعت، آن‌حضرت اصول و ضوابطی را مقرر فرموده بودند:

«عَنْ أَبِي مَسْعُودٍ الْأَنْصَارِيِّ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ ج: «يَؤُمُّ الْقَوْمَ أَقْرَؤُهُمْ لِكِتَابِ اللهِ، فَإِنْ كَانُوا فِي الْقِرَاءَةِ سَوَاءً، فَأَعْلَمُهُمْ بِالسُّنَّةِ، فَإِنْ كَانُوا فِي السُّنَّةِ سَوَاءً، فَأَقْدَمُهُمْ هِجْرَةً، فَإِنْ كَانُوا فِي الْهِجْرَةِ سَوَاءً، فَأَقْدَمُهُمْ سِنًّا». (مسلم). «از ابومسعود انصاری روایت است که رسول اکرم ج فرمودند: کسی که بیش از دیگران قاری قرآن باشد، امام جماعت شود، و اگر در قرائت برابر بودند، کسی که بیش از دیگران به سنت و شریعت، علم و آگاهی داشته باشد امام شود و چنانچه در این هم برابر بودند، کسی که قبل از دیگران هجرت کرده امام شود، اگر در این هم برابر بودند، کسی که از همه مسن‌تر است».

هنگامی که یکی از قبایل به محضر آن‌حضرت مشرف می‌شد، آن‌حضرت می‌فرمودند: چه کسی از میان شما بیشتر قرآن را می‌داند؟ اگر نام شخصی برده می‌شد، آن‌حضرت او را برای این امر برمی‌گزیدند. چنانکه عثمان بن ابی العاص امام اهل طایف، از همین طریق تعیین شد و اگر همه آنان از این حیث در یک ردیف قرار داشتند، می‌فرمودند: هرکس از میان شما بزرگ‌تر و مسن‌تر است امام جماعت شود. وقتی مالک بن حویرث به نمایندگی از جانب قبیله خود به محضر آن‌حضرت حضور یافت، آن‌حضرت او را اینگونه راهنمایی فرمودند.

در خارج از مدینه در هر گوشه‌ای از سرزمین عربستان که مسجدی ساخته شده بود، امام مستقلی برای آن جا تعیین شده بود. افرادی که به عنوان عامل و نمایندۀ دریافت صدقات در میان قبایل مقرر شده بودند، وظیفه امامت را نیز بر عهده داشتند. در مناطق مهم، این دو مسئولیت عمده، مستقل به حساب می‌آمدند. چنانکه در «عمان» عمرو بن العاص و ابوزید انصاری امام مقرر شده بود [۱۳۰]. ولی متأسفانه در کتب حدیث و سیره اسامی این بزرگواران به‌طور یکجا ذکر نشده است، در طی وقایع، هرکجا به‌طور ضمنی از آن‌ها نام برده شده است و تا جایی که ما توانستیم به آن‌ها دسترسی پیدا کنیم، ذیلاً اسامی آن‌ها با محل امامت‌شان ذکر می‌شود:

نام

محل امامت

توضیح

مصعب بن عمیر

مدینه منوره

قبل از هجرت امام جماعت انصار بود (ابن هشام ذکر بیعت عقبه)

سالم مولی ابن حذیفه

مدینه منوره

پیش از هجرت رسول اکرم امام جماعت مهاجرین بود (بخاری و ابوداود)

عتبان بن مالک

بنوسالم

امام جماعت قبیله خویش بود (ابوداود)

معاذ بن جبل

بنوسلمه

امام جاعت قبیله خویش بود (صحیح بخاری)

یکی از انصار

مسجد قباء

امام جماعت قبیله خویش بود (ابوداود)

عمرو بن سلمه

بنوجرم

امام جماعت قبیله خویش بود (ابوداود)

اسید بن حضیر

بنوجرم

امام جماعت قبیله خویش بود (ابوداود)

انس بن مالک

بنونجار

نام امام مشکوک است / مسند 3 / 232

مالک بن حویرث

بنونجار

امام جماعت قبیله خویش بود (ابوداود)

عتاب بن اسید

مکه معظمه

امام جماعت قبیله خویش بود (نسایی / 1)

عثمان بن ابی العاص

طایف

امام جماعت قبیله خویش بود (ذکر وفد طایف ابوزید انصاری عمان (بلاذری ذکر عثمان)

ابوبکر صدیق

مدینه منوره

وقتی که آنحضرت «تشریف نمی‌آوردند، در مسجد نبوی امامت می‌کرد (صحیح بخاری)

ابن مکتوم

مدینه منوره

هنگامی که آنحضرت به غزوه‌ها در خارج از مدینه می‌رفت، اکثر صحابه با ایشان همراه بودند و چون عبدالله بن ام مکتوم نابینا بود و در مدینه منوره می‌ماند از این جهت آنحضرت وی را به امامت منصوب می‌کردند (ابوداود)

[۱۳۰] فتوح البلدان بلاذری.

اذان‌گویندگان

برای اذان، عموماً فرد خاصی تعیین نمی‌شد. البته شواهدی موجود است که در مساجد بزرگ، افراد مستقلی را عهده‌دار این امر کرده بودند. چنانکه در مکه معظمه و مدینه طیبه، رسول اکرم ج افراد ذیل را مقرر فرموده بودند [۱۳۱]:

مؤذن

شهر

مسجد

بلال بن رباح

مدینه منوره

مؤذن مسجد نبوی

عمرو بن ام مکتوم

مدینه منوره

مؤذن مسجد نبوی

سعدالقرط

عوالی مدینه

مؤذن مسجد قبا

ابو محذوره قریشی

مکه مکرمه

مؤذن مسجد الحرام

* * * *

[۱۳۱] نسائی / ۱۸۰.

﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗا [المائدة: ۳]

تکمیل شریعت

تکمیل دین الهی

این ترتیبات و نظم و انتظام‌ها نصب العین واقعی اسلام نبودند. بلکه همچنانکه قبلاً به‌طور مفصل ذکر شد، تمام این امور به منظور تأمین و برقراری امنیت در کشور، ایجاد یک حکومت منظم و مستقل بود، تا مسلمانان فرایض مذهبی خویش را بدون مزاحمت و مشکل انجام دهند. در صحیح بخاری مذکور است، شخصی از عبدالله بن عمر معنی و مفهوم این آیه را پرسید:

﴿وَقَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتۡنَةٞ وَيَكُونَ ٱلدِّينُ كُلُّهُۥ لِلَّهِ [الأنفال: ۳۹]. وی در پاسخ اظهار داشت: این مربوط به عصر رسول اکرم ج است هنگامی که تعداد مسلمین اندک بود و آن‌ها به لحاظ دین و آیین خویش با فتنه و مشکل مواجه می‌شدند، و مورد قتل و آزار قرار می‌گرفتند. حالا که اسلام پیشرفت و توسعه پیدا کرده و مقتدر شده است، فتنه نیز از بین رفته است [۱۳۲].

دوران هشت سال اول هجرت، بیشتر در کشمکش فتنه‌ها، شورش‌ها و قیام‌ها علیه اسلام و دفاع در مقابل آن‌ها و برقراری امنیت و آسایش در کشور سپری شد. به همین جهت در این مدت مدید از فرایض و شعایر اسلام، آنچه بیش از هرچیز و در همه جا نمایان به نظر می‌رسد، فریضۀ مقدس جهاد است و روی همین اساس، شرح و تفصیل هریک از غزوات در اوراق زیادی، در تاریخ ثبت و ضبط گردیده است. ولی دربارۀ نماز، روزه و زکات بیش از چند سطر وقایعی ثبت نشده است، آن هم بدین صورت که پس از بیان وقایع سال، در پایان آن اینقدر مرقوم گردیده که در همان سال مثلاً نماز فرض از دو رکعت به چهار رکعت تغییر یافت.

علت این امر این نیست که سیره‌نگاران از اهمیت و عظمت دیگر فرایض غفلت ورزیده‌اند، بلکه واقعیت این است که بر اثر مصروفیت در غزوات و ناامنی در سرزمین عربستان، بیشتر فرایض دینی تدریجاً و با تأخیر نازل شدند و احکامی که ابتدا فرض گردیدند تدریجاً در همان مدتی تکمیل شدند که مجاهدین اسلام تمام وقت خویش را صرف دفاع از کیان اسلام می‌کردند. احکامی که متعلق به سیاست و امور کشورداری بودند، تا آن موقع نازل نشدند، زیرا هنوز یک حکومت مقتدر و مستقل اسلامی به وجود نیامده بود.

بزرگترین حکمت نزول تدریجی احکام این بود که، هدف از آن‌ها عرضه و بیان بر اعراب نبود، بلکه عملاً قراردادن زندگی آن‌ها در قالب آن احکام و خوگرفتن بر عمل به آن‌ها بود. این نکته را حضرت عایشه صدیقه ل با وضاحت تمام بیان کرده که نخست آیات کیفر و پاداش نازل شدند. وقتی در دل‌ها آمادگی و رقت پیدا شد، احکام نازل شدند و چنانچه از همان روز اول این حکم نازل می‌شد که شراب ننوشید، پذیرفتن آن بسیار مشکل بود [۱۳۳].

به هرحال، بنابه دلالیل مختلف، اکثر احکام و فرایض اسلام زمانی تکمیل شدند که در تمام مناطق امنیت و آسایش برقرار شده بود. در دوران زندگی مکی، روزه فرض نشده بود، در مدینه منوره روزه فرض گردید و فرضیت زکات پس از هفت، هشت سال نازل گردید. قبل از فتح مکه مسلمانان نمی‌توانستند به آن شهر مقدس وارد شوند، از این جهت حج نیز تا آن موقع فرض نشد. نماز از فرایض روزانه است و از ابتدای اسلام فرض گردید. اما پس از شش، هفت سال بعد از هجرت تدریجاً تکمیل یافت، تا سال پنجم هجری سخن‌گفتن در نماز جایز بود و اگر کسی از بیرون وارد می‌شد و سلام می‌کرد شخص نمازگزار می‌توانست جواب اسلام او را بدهد. همچنانکه در ابوداود و غیره، روایات متعددی در این باره مذکور است [۱۳۴].

خلاصه، پس از فتح مکه، هنگامی که اقتدار و شوکت کفر در هم شکست و در تمام سرزمین اسلامی امنیت برقرار شد، وقت آن فرا رسید که احکام اسلامی تشریح و نظام و قانون شریعت تکمیل گردد. بسیاری از احکام تا آن موقع فرض نشده بودند و پایه‌های اساسی احکام مانند زکات، حج، حرمت ربا و غیره بنیانگزاری شده بود، ولی تکمیل نشده بودند [۱۳۵].

اولین فرایض اسلام عقاید هستند. یعنی ایمان بر توحید، رسالت، فرشتگان، قیامت، حشر و نشر و غیره. نخستین وحیی که بر آن‌حضرت نازل شد یعنی ﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ١ [العلق: ۱]. در آن فقط عظمت و بزرگی خداوند بیان شده و این عقیده تعلیم داده شد. چیزی دیگر در آن وجود نداشت. ولی بار دوم این وحی نازل گردید [۱۳۶]:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُدَّثِّرُ ١ قُمۡ فَأَنذِرۡ ٢ وَرَبَّكَ فَكَبِّرۡ ٣ وَثِيَابَكَ فَطَهِّرۡ ٤ وَٱلرُّجۡزَ فَٱهۡجُرۡ ٥ [المدثر: ۱-۵].

«ای پیامبر که جامه بر خود پیچیده‌ای برخیز پس بترسان و عظمت پروردگار خود را بیان کن و لباس‌هایت را پاک ساز و پلیدی را دور کن».

سپس تمام آیاتی که در مکه مکرمه نازل شدند، اکثرشان در باب عقاید بودند. یعنی نکوهش شرک و بت‌پرستی، بیان عظمت و جلال خداوند، بیان مناظر هولناک قیامت و بیان گیرا و مؤثر دربارۀ دوزخ و بهشت و خصوصیت‌های بعثت و دلایل لزوم آن. در زندگی سیزده ساله مکه، اغلب، همین مطالب بیان می‌شدند [۱۳۷].

خلاصه، گرچه مجموعۀ عقاید در ابتدای اسلام به مردم ابلاغ نشده بود، ولی از بررسی آیات مکی معلوم می‌شود که هریکی از آن‌ها به طور مستقل بیان می‌شد. بیان مسلسل و مرتب عقاید در سوره بقره و سوره نساء مذکور است و این هردو سوره در مدینه نازل شده‌اند. در سوره‌های مکی بیشتر به توحید، معاد و رسالت توجه شده است و پس از آمدن به مدینه، آموزش مجموعۀ عقاید اسلام و اصول اولین آن به طور مفصل آغاز گردید.

درباره ایمان و اولین اصول اسلام، نخستین آیه سورۀ بقره این است:

﴿ٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡغَيۡبِ وَيُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ ٣ وَٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِكَ وَبِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ يُوقِنُونَ ٤ [البقرة: ۳-۴].

«آن‌هایی که بر امور پوشیده ایمان می‌آورند و نماز را برپا می‌دارند و از آنچه به آنان داده‌ایم خرج می‌کنند و آن‌هایی که ایمان می‌آورند بر آنچه بر تو نازل شده و بر آنچه پیش از تو نازل شده و به روز آخرت باور دارند».

در میان سوره، این عقاید دوباره چنین بیان شده است:

﴿وَلَٰكِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ وَٱلۡكِتَٰبِ وَٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ [البقرة:۱۷۷].

«لکن نیکی آن است که بر الله، روز آخرت، فرشتگان، کتاب‌های آسمانی و پیامبران ایمان آورد».

پس از آن، نماز، روزه، زکات و قسمتی از مسائل اخلاقی بیان شده است. این آیات همراه با آیه تحویل قبله در سال یکم هجری نازل شدند. تفصیل این مطالب در آخر سوره بیان گردیده است. این آیات غالباً چند سال بعد از هجرت نازل شدند، چنانکه از روایات حضرت عایشهل و ابن عباسب ثابت می‌شود.

﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مِن رَّبِّهِۦ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۚ كُلٌّ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ [البقرة: ۲۸۵].

در سوره نساء توضیح داده شده که مسلمانان باید دارای چه عقایدی باشند:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ ءَامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلَّذِي نَزَّلَ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ مِن قَبۡلُۚ وَمَن يَكۡفُرۡ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلَۢا بَعِيدًا ١٣٦ [النساء: ۱۳۶].

«ای مؤمنان! بر الله و رسولش و بر کتابی که بر رسولش نازل کرده و بر کتاب‌هایی که قبلاً نازل کرده ایمان آورید و هرکس الله و کتاب‌هایش و فرشتگان و پیامبرانش و روز آخرت را منکر شود پس در گمراهی دوری واقع شده است».

در کتاب الایمان کتب احادیث، وقایع بسیاری مذکور است که مردم از آن‌حضرت ج مفهوم اسلام و ایمان را می‌پرسیدند و ایشان بر مبنای مقتضای حال سائل و یا با توجه به مناسبت وقت، جواب‌های مختلفی می‌دادند یک بار فرمودند: به من دستور داده شده که همواره با مردم بجنگم، مگر این که به وحدانیت خداوند و نبوت محمد گواهی دهند، نماز بخوانند و زکات بدهند. یک بار یک فرد روستایی به محضر آن‌حضرت ج حضور یافت و از ایشان پرسید: حقیقت اسلام چیست؟ آن‌حضرت ج سه چیز بیان فرمود:

۱- پنج وقت نماز در شبانه روز؛

۲- روزه رمضان؛

۳- زکات؛

وفد و هیأت نمایندگی عبدالقیس، در سال پنجم هجری به محضر آن‌حضرت رسید و عرض کرد: ما بر اثر مزاحمت دشمنان همیشه نمی‌توانیم به محضر شما حضور پیدا کنیم، لذا احکامی بیان کنید تا به آن‌هایی که نتوانسته‌اند به محضر شما حضور یابند، ابلاغ کنیم. آن‌حضرت فرمودند:

«شَهَادَةُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، وَإِقَامُ الصَّلاَةِ، وَإِيتَاءُ الزَّكَاةِ، وَصِيَامُ رَمَضَانَ، وَأَنْ تُعْطُوا مِنَ المَغْنَمِ الخُمُسَ». «شهادت به وحدانیت خداوند و به رسالت محمد. خواندن نماز، دادن زکات، روزه رمضان و تحویل یک پنجم از مال غنیمت به حکومت اسلامی».

یک بار اصحاب کرام در محضر آن‌حضرت حضور داشتند. شخصی وارد شد و پرسید: ایمان چیست؟ آن‌حضرت فرمودند: ایمان این است که بر خداوند، فرشتگان، ملاقات پروردگار، پیامبران الهی و بر قیامت، یقین و باور داشت. آنگاه پرسید: اسلام چیست؟ آن‌حضرت فرمودند: اسلام این است که فقط خدا را بپرستید، احدی را با وی شریک نکنید، نماز بخوانید، زکات بدهید، و روزۀ رمضان را بگیرید.

سپس پرسید: احسان چیست؟ آن‌حضرت فرمودند: احسان این است که خدا را طوری عبادت کنید که گویا او را می‌بینید، زیرا اگر شما او را نمی‌بینید او شما را می‌بیند. این اصول و موارد، تقریباً نقشۀ کاملی از اسلام است. غالباً این گفتگو مربوط به پیش از فتح مکه است، زیرا در آن، بحثی از حج به میان نیامده است. البته این قدر اطمینان حاصل بوده که برای تکمیل عبادت، قید خشوع و خضوع اضافه شود. آخرین اعلامیه اسلام در باب عقاید این است:

«بُنِيَ الإِسْلاَمُ عَلَى خَمْسٍ: شَهَادَةِ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، وَإِقَامِ الصَّلاَةِ، وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ، وَالحَجِّ، وَصَوْمِ رَمَضَانَ». «اساس اسلام بر پنج چیز بنیان نهاده شده؛ شهادت به وحدانیت خداوند و رسالت محمد، خواندن نماز، دادن زکات، ادای حج و روزۀ رمضان».

رفته رفته وقتی اصول اساسی ایمان و اسلام تکمیل شدند، جزئیات و سایر لوازم آن، بیان و آموزش داده شدند. آن‌حضرت فرمودند: ایمان بیش از شصت شعبه دارد که یکی از شعبه‌ها و شاخه‌ها آن «حیا» است.

یکبار فرمودند: بهترین اسلام شخص این است که مسلمانان از دست و زبان وی آسوده باشند. یکبار در جواب سؤال یکی دیگر از مسلمانان چنین فرمودند: بهترین اسلام این است که به نیازمندان طعام بدهید و چه کسی را بشناسید و نشناسید بر وی سلام کنید. این را هم فرمودند: هیچ‌یک از شما مؤمن نمی‌شود مگر این که آنچه را برای برادرت بپسندی که برای خود می‌پسندی [۱۳۸].

به هرحال، آموزش تمام اصول و فروع اسلام به طور تدریجی به تکمیل رسید و سرانجام، در نهم ذی الحجه سال دهم هجری، خداوند متعال این آیه را نازل فرمود:

﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗاۚ [المائدة: ۳] [۱۳۹].

«امروز من دین و نعمت خویش را بر شما کامل کردم و دین اسلام را برای شما برگزیدم».

* * * *

[۱۳۲] صحیح بخاری ۱ / ۶۷۰ تفسیر سورۀ انفال. [۱۳۳] صحیح بخاری، باب تألیف القرآن. [۱۳۴] ابوداود باب رد السلام فی الصلاة. [۱۳۵] نزول بعضی از احکام اسلام و تاریخ تکمیل تدریجی آن‌ها در وقایع متفرقه جلد اول، ضمناً ذکر شد، شاید خوانندگان گرامی در یکی دو جا در این باره احساس اختلاف و تضاد کنند، اما در این باره یادآوری می‌شود که در جلد اول، از مورخان و سیره‌نگاران پیروی شده و در اینجا از بررسی احادیث و کتاب‌هایشان نزول آنچه محقق به نظر رسیده مرقوم گردیده. تاریخ تشریع احکام در کتب احادیث صریحاً مذکور نیست. فقط نظر و حدس محدثین است. ما سعی کردیم تا با دلایل صحیح و معتبر آنچه به دست آید مرقوم داریم. (سلیمان ندوی) [۱۳۶] از این جا تا پایان بحث تیمم از جانب بنده اضافه شده است. (سلیمان ندوی) [۱۳۷] بخاری باب تألیف القرآن. [۱۳۸] تمام این احادیث در کتاب الإیمان صحیح بخاری مذکور اند. [۱۳۹] صحیح بخاری تفسیر آیه مذکور.

عبادات

قبلاً حدیثی ذکر شد که بنیان اسلام بر پنج چیز استوار است که علاوه بر توحید و رسالت، چهار چیز دیگر یعنی نماز، روزه، حج و زکات در عبادات داخل اند. اولین آن‌ها نماز است. برای صحت نماز شرایط متعددی وجود دارد. اولین و ضروری‌ترین شرایط، شرط «طهارت» بود.

طهارت

مفهوم طهارت این است که بدن و لباس از هرنوع نجاست ظاهری و باطنی پاک باشد. طهارت در اسلام به قدری مهم است که بار دوم وقتی وحیِ احکام و فرایض آغاز شد، پس از توحید، حکم دوم مربوط به طهارت است:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُدَّثِّرُ ١ قُمۡ فَأَنذِرۡ ٢ وَرَبَّكَ فَكَبِّرۡ ٣ وَثِيَابَكَ فَطَهِّرۡ ٤ وَٱلرُّجۡزَ فَٱهۡجُرۡ ٥ [المدثر: ۱-۵].

گرچه مفسران از طهارت لباس، طهارت قلب، و از طهارت از ناپاکی، طهارت از بت‌پرستی مراد گرفته‌اند، با وجود این، اهمیت طهارت و پاکیزگی ظاهری نیز از این آیه معلوم می‌شود. وضو قبل از نماز فرض است، فرضیت آن از ابتدای اسلام ثابت است. در کتب تاریخ و سیره و در بعضی از روایات کتب حدیث مذکور است که جبرئیل در آغاز وحی روش وضو را به آن‌حضرت تعلیم داده بود [۱۴۰]. حاکم در مستدرک از ابن عباس روایت کرده از آن معلوم می‌شود که آن‌حضرت پیش از هجرت نیز وضو می‌گرفتند [۱۴۱] ولی به اتفاق محدثین حکم وضو در قرآن، در مدینه نازل شد:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَكُمۡ وَأَيۡدِيَكُمۡ إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ وَٱمۡسَحُواْ بِرُءُوسِكُمۡ وَأَرۡجُلَكُمۡ إِلَى ٱلۡكَعۡبَيۡنِۚ [المائدة: ۶].

«ای مؤمنان! هنگامی که به قصد نماز حرکت کنید، پس صورت‌های خویش و دست‌ها را تا آرنج‌ها بشویید و بر سر مسح کنید و پاها را تا قوزک پا نیز بشویید».

این آیه از سوره مائده است و اکثر آیات این سوره، چهار پنج سال بعد از هجرت نازل شده‌اند. بخاری در مورد این آیه می‌گوید: این آیه همراه با آیۀ تیمم نازل شده است. بنابراین، نظر اکثر علما چنین است که در آغاز اسلام وضو وجود داشت، اما فرضیت آن در قرآن، چهار پنج سال بعد از هجرت نازل شد. چنین معلوم می‌شود که در اوایل، مردم به وضو اهمیت چندانی نمی‌دادند و با عجله و شتاب اعضای وضو را خیس می‌کردند، به طوری که قسمت‌هایی هم خشک می‌ماند. در سال ششم هجری و یا بعد از آن، آن‌حضرت از سفری از مکه بازمی‌گشت. تعدادی از مردم با عجله خود را به گودال آبی رساندند و وضو گرفتند به گونه‌ای که قسمتی از اعضای وضوی‌شان خشک باقیمانده بود آن‌حضرت فرمود:

«وَيْلٌ لِلْأَعْقَابِ مِنَ النَّارِ، أَسْبِغُوا الْوُضُوءَ». «وضو را کامل کنید، زیرا آتش جهنم به پاهایی که کاملاً شسته نشده‌اند خواهد رسید».

از آن به بعد «اسباغ وضو» (کامل‌کردن وضو) لازم قرار داده شد و فضایلی برای آن بیان گردید. در آغاز در وقت هر نماز، وضو می‌کردند چه وضو باقی بود و چه شکسته شده بود. ولی در آخر برای سهولت عموم مسلمین در هر وقت لازم نشد [۱۴۲] و عملاً این مطلب را آن‌حضرت در فتح مکه اعلام فرمودند [۱۴۳].

[۱۴۰] ابن هشام و فتح الباری به نقل از مغازی ابن المعیه و امام احمد ۴ / ۱۶۲ و ابن ماجه. [۱۴۱] فتح الباری ۱ / ۲۰۵ و طبرانی فی الأوسط. [۱۴۲] فتح الباری به نقل از ابوداود و احمد. [۱۴۳] صحیح مسلم.

تیمم

برای وضو، آب لازم است، ولی در حالت سفر میسرشدن آن در تمام اوقات مشکل است، نیز گاهی در حال بیماری استفاده از آب مضر است، به همین جهت در سال پنجم هجری آیه تیمم نازل شد:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَكُمۡ وَأَيۡدِيَكُمۡ إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ وَٱمۡسَحُواْ بِرُءُوسِكُمۡ وَأَرۡجُلَكُمۡ إِلَى ٱلۡكَعۡبَيۡنِۚ وَإِن كُنتُمۡ جُنُبٗا فَٱطَّهَّرُواْۚ وَإِن كُنتُم مَّرۡضَىٰٓ أَوۡ عَلَىٰ سَفَرٍ أَوۡ جَآءَ أَحَدٞ مِّنكُم مِّنَ ٱلۡغَآئِطِ أَوۡ لَٰمَسۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَلَمۡ تَجِدُواْ مَآءٗ فَتَيَمَّمُواْ صَعِيدٗا طَيِّبٗا فَٱمۡسَحُواْ بِوُجُوهِكُمۡ وَأَيۡدِيكُم مِّنۡهُۚ مَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيَجۡعَلَ عَلَيۡكُم مِّنۡ حَرَجٖ وَلَٰكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمۡ وَلِيُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَيۡكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ ٦ [المائدة: ۶].

«و اگر شما بیمار و یا مسافر باشید یا به دستشویی رفتید و یا با زنان همبستر شدید و آبی برای طهارت نیافتید پس با خاک پاک تیمم کنید پس بر چهره‌های خویش و دست‌های خویش از آن خاک بمالید، خداوند نمی‌خواهد شما را در حرج قرار دهد و لکن می‌خواهد تا شما را پاک کند و تا نعمت خویش را بر شما تکمیل کند شاید شما سپاسگزار باشید».

شأن نزول این ایه چنین است که آن‌حضرت ج از غزوۀ بنی مصطلق (در سال پنجم هجری) بازگشت. ام المؤمنین حضرت عایشه صدیقه ل نیز همراه بود. وقتی سپاه اسلام نزدیک مدینه رسید، اتفاقاً گردنبند حضرت عایشه ل گم شد. تمام مسلمانان در آنجا رحل اقامت افکندند. وقت نماز فرا رسید. آب برای وضو موجود نبود. تمام صحابه مضطرب و پریشان شدند. رسول اکرم ج از نگرانی و اضطراب صحابه مطلع شد. در همین اثنا آیه فوق نازل شد. مسلمانان از این دستور و اجازۀ استفاده از خاک به جای آب، بسیار خوشحال شدند. «اسید بن حضیر» اظهار داشت: ای خاندان ابوبکر! شما برای مردم مایه برکت هستید.

نماز

نماز هنگام بعثت آن‌حضرت ج فرض گردید. چنانکه در مرحله دوم وحی، دستور داده شد: ﴿وَرَبَّكَ فَكَبِّرۡ ٣ [۱۴۴] منظور از این تکبیر جز نماز چیزی دیگر نیست، ولی چون تا سه سال، دعوت اسلام غیر علنی بود و مسلمانان از ترس کفار نمی‌توانستند علناً نماز بخوانند، لذا دستور داده شده بود که تا پاسی از شب نماز تداوم داشته باشد و اکثر شب، در خواندن نماز سپری شود.

تا آن موقع در روز نماز فرض نشده بود. چنانکه در آیات ابتدایی سوره مزمل این دستور صریحاً مذکور شد:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُزَّمِّلُ ١ قُمِ ٱلَّيۡلَ إِلَّا قَلِيلٗا ٢ نِّصۡفَهُۥٓ أَوِ ٱنقُصۡ مِنۡهُ قَلِيلًا ٣ أَوۡ زِدۡ عَلَيۡهِ وَرَتِّلِ ٱلۡقُرۡءَانَ تَرۡتِيلًا ٤ إِنَّا سَنُلۡقِي عَلَيۡكَ قَوۡلٗا ثَقِيلًا ٥ إِنَّ نَاشِئَةَ ٱلَّيۡلِ هِيَ أَشَدُّ وَطۡ‍ٔٗا وَأَقۡوَمُ قِيلًا ٦ إِنَّ لَكَ فِي ٱلنَّهَارِ سَبۡحٗا طَوِيلٗا ٧ وَٱذۡكُرِ ٱسۡمَ رَبِّكَ وَتَبَتَّلۡ إِلَيۡهِ تَبۡتِيلٗا ٨ [المزمل: ۱-۸].

«ای پیامبری که شال بر خود پیچیده‌ای در شب قیام لیل کن، مگر اندکی به اندازه نصف آن و یا مقداری از آن کمتر و یا اندکی بر نصف بیفزا و قرآن را با ترتیل تلاوت کن، همانا ما فرمانی دشوار بر تو نازل خواهیم کرد. همانا قیام شب برای ثبات در عبادت قوی‌تر و برای تلاوت قرآن مناسب‌تر است. چون در روز مشغولیت‌های فراوان دیگری برای تو وجود دارد و پروردگار خویش را یاد کن و با یک سویی تمام به‌سوی او متوجه باش».

سپس دو رکعت در صبح و دو رکعت در شامگاه فرض گردید:

﴿وَٱذۡكُرِ ٱسۡمَ رَبِّكَ بُكۡرَةٗ وَأَصِيلٗا ٢٥ وَمِنَ ٱلَّيۡلِ فَٱسۡجُدۡ لَهُۥ وَسَبِّحۡهُ لَيۡلٗا طَوِيلًا ٢٦ [الإنسان: ۲۵-۲۶].

خواندن نماز در شب تا یک سال باقی بود. چنانکه حضرت عایشه ل می‌گوید: آن‌حضرت ج و اکثر صحابه تا یک سال بر آن عمل می‌کردند و به قدری نماز می‌خواندند که پاهای‌شان ورم می‌کرد. پس از یک سال، فرضیت نماز شب منسوخ گردید و دستور داده شد:

﴿إِنَّ رَبَّكَ يَعۡلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدۡنَىٰ مِن ثُلُثَيِ ٱلَّيۡلِ وَنِصۡفَهُۥ وَثُلُثَهُۥ وَطَآئِفَةٞ مِّنَ ٱلَّذِينَ مَعَكَۚ وَٱللَّهُ يُقَدِّرُ ٱلَّيۡلَ وَٱلنَّهَارَۚ عَلِمَ أَن لَّن تُحۡصُوهُ فَتَابَ عَلَيۡكُمۡۖ فَٱقۡرَءُواْ مَا تَيَسَّرَ مِنَ ٱلۡقُرۡءَانِۚ عَلِمَ أَن سَيَكُونُ مِنكُم مَّرۡضَىٰ وَءَاخَرُونَ يَضۡرِبُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ يَبۡتَغُونَ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ وَءَاخَرُونَ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۖ فَٱقۡرَءُواْ مَا تَيَسَّرَ مِنۡهُۚ [المزمل: ۲۰].

«همانا پروردگار تو می‌داند که نزدیک به دو ثلث از شب برمی‌خیزی و نصف آن و ثلث آن و گروهی از کسانی که با تو هستند و خداوند شب و روز را اندازه می‌کند، او می‌داند که نمی‌توانید قیام لیل را احاطه کنید، پس رجوع کرد با رحمت خویش به‌سوی شما، پس بخوانید هر اندازه که می‌توانید از قرآن. او می‌داند که بعضی از شما بیمار و بعضی دیگر مسافر هستند و بعضی در راه او جهاد می‌کنند، پس هر مقدار که آسان شد بخوانید».

نام این نماز شب، تهجد است. پس از این نماز نفل، سه نماز: فجر، مغرب و عشاء فرض شدند: ﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ طَرَفَيِ ٱلنَّهَارِ وَزُلَفٗا مِّنَ ٱلَّيۡلِ [هود: ۱۱۴].

در سال پنجم [۱۴۵] از بعثت در معراج پنج وقت نماز فرض گردید [۱۴۶].

و در سوره اسرا که معراج ذکر شده این آیه نازل گردید:

﴿أَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِدُلُوكِ ٱلشَّمۡسِ إِلَىٰ غَسَقِ ٱلَّيۡلِ وَقُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِۖ إِنَّ قُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِ كَانَ مَشۡهُودٗا ٧٨ وَمِنَ ٱلَّيۡلِ فَتَهَجَّدۡ بِهِۦ نَافِلَةٗ لَّكَ [الإسراء: ۷۸-۷۹].

ولی تعداد رکعات همان دو بود، پس از هجرت به مدینه دو رکعت به چهار رکعت افزایش یافت و چهار رکعت فرض گردید [۱۴۷]. با وجود این، خشوع و خضوع و آرامش در نماز که از لوازمات نماز هستند، تا مدتی رعایت نمی‌شدند و الزامی هم نبود. از این جهت این ارکان و آداب فوراً لازم قرار داده نشدند، بلکه به‌طور تدریجی تکمیل شدند. در اوایل، مردم در نماز نگاه‌های‌شان را بالا می‌بردند و به سوی آسمان نگاه می‌کردند. سرانجام، رسول اکرم ج فرمودند:

«مَا بَالُ أَقْوَامٍ يَرْفَعُونَ البصر إِلَى السَّمَاءِ فِي صَلاَتِهِمْ» [۱۴۸].«چه شده که ایشان نگاه‌هایشان را به‌سوی آسمان بلند می‌کنند».

نیز تا مدت‌ها کلام و جواب سلام در نماز جایز بود و در نماز با یکدیگر صحبت می‌کردند. وقتی مهاجرین حبشه در سال ششم هجری به مدینه آمده و به محضر آن‌حضرت حاضر شدند، آن‌حضرت مشغول نماز بودند. آن‌ها طبق معمول سلام گفتند، ولی ایشان جواب سلام را ندادند. بعد از نماز آن‌حضرت ج فرمودند: حالا خداوند دستور داده که در نماز سخن نگوئید. از آن به بعد کلام و جواب سلام در نماز منع گردید. معاویه بن حکم می‌گوید: یک بار با آن‌حضرت ج نماز می‌خواندم، شخصی عطسه زد، من در جواب یرحمک الله گفتم، مردم با نگاه‌های تندشان به‌سوی من نگریستند. من گفتم: شما چرا به‌سوی من نگاه می‌کنید؟ آن‌ها بر زانوهای خود دست زدند. آن وقت بنده فهمیدم که آن‌ها می‌خواهند مرا از صحبت‌کردن بازدارند. من ساکت شدم. وقتی آن‌حضرت از نماز فارغ شدند، نه مرا تهدید کردند و نه مورد سرزنش قرار دادند، فقط فرمودند: نماز عبارت از تسبیح، تکبیر و قرائت است. صحت‌کردن در آن جایز نیست [۱۴۹].

روش فعلی تشهد در اوایل وجود نداشت. هنگام سلام، اسامی افراد مختلف را گرفته می‌گفتند: السلام علی فلان وفلان سرانجام، کلمات خاص تشهد که فعلاً در نماز خوانده می‌شوند، آموخته شدند [۱۵۰]. در احادیث وارد شده که آن‌حضرت ج کودکان را در نماز بر دوش خود قرار می‌دادند و هنگام رفتن به سجده از دوش خویش پایین می‌آوردند و چون برای رکعت دوم بلند می‌شدند، دوباره بر دوش خویش می‌نهادند. حضرت عایشهل از بیرون می‌آمدند و در می‌زدند آن‌حضرت در حال نماز بودند می‌رفتند و در را باز می‌کردند [۱۵۱].

طبق این احادیث، نظر بسیاری از فقها این است که تمام این افعال و حرکات در نمازهای نفلی جایز هستند. زیرا نمازهایی که رسول خدا ج این حرکات را در آن‌ها انجام می‌دادند، نمازهای نفل بودند. ولی از نظر ما این توجیه صحیح نیست. در یکی از روایات، صریحاً مذکور است که آن‌حضرتج «امامة» بنت ابوالعاص را بر دوش گرفته به مسجد آمدند و نماز گزاردند [۱۵۲]. از نظر ما تمام این روایات مربوط به دورانی هستند که کلام و انجام اینگونه حرکات در نماز جایز بود. رفته رفته نماز به حدی از کمال رسید که خشوع و خضوع از ارکان آن قرار گرفت و نماز با سکوت و آرامشِ کامل باید خوانده می‌شد. قرآن می‌فرماید:

﴿قَدۡ أَفۡلَحَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ١ ٱلَّذِينَ هُمۡ فِي صَلَاتِهِمۡ خَٰشِعُونَ ٢ [المؤمنون: ۱-۲].

«رستگار شدند مسلمانانی که نمازهای خود را با خشوع ادا می‌کنند».

بر همین اساس در نماز به این سو و آن سو نگاه‌کردن و یا انجام عملی که منافی با خضوع و خشوع باشد، منع گردید و ادای تمام ارکان نماز با خشوع و آرامش کامل لازم قرار داده شد. چنانکه شخصی در محضر رسول اکرم ج نماز گزارد و چون ارکان نماز را با آرامش و خشوع به جای نیاورد، آن‌حضرت فرمودند: دوباره نماز بخوان، چو تو نماز نخواندی. وی دوباره به همان روش نماز گزارد. آن‌حضرت دوباره به وی گفتند: برو نماز بخوان، چون تو نماز نخواندی. بار سوم او پرسید: چگونه نماز بخوانم؟ آن‌حضرت در مورد رکوع و سجده و دیگر ارکان نماز راهنمایی کردند که با اطمینان کامل به‌جای آورده شوند. چنانکه در صحیح بخاری و غیره این روایت به‌طور مفصل مذکور است [۱۵۳].

داستان دیگری نیز مؤید این نظر است. چنانکه یکبار آن‌حضرت ج در مسجد نبوی نماز می‌گزاردند، در میان نماز، کاروانی که کالای تجارت همراه داشت از شام رسید. علاهو بر دوازده نفر، سایر افرادی که در نماز با آن‌حضرت همراه بودند، نماز را ترک کرده به‌سوی کاروان شتافتند، آنگاه این آیه در شان آنان نازل گردید:

﴿وَإِذَا رَأَوۡاْ تِجَٰرَةً أَوۡ لَهۡوًا ٱنفَضُّوٓاْ إِلَيۡهَا وَتَرَكُوكَ قَآئِمٗاۚ قُلۡ مَا عِندَ ٱللَّهِ خَيۡرٞ مِّنَ ٱللَّهۡوِ وَمِنَ ٱلتِّجَٰرَةِ [الجمعة: ۱۱].

«و هرگاه مال تجارت و یا امر بیهوده‌ای را ببینند به‌سوی آن حرکت می‌کنند و تو را تنها ایستاده رها می‌کنند، بگو آنچه در نزد الله است از امر بیهوده و از مال تجارت بهتر است».

همچنین یکی از انصار در حال نماز سه تیر به وی اصابت می‌کند. او نماز را نمی‌شکند، زیرا سوره‌ای را که آغاز کرده بود، لذت آن بیش از درد زخم آن تیرها بود. بالاتر از این آنکه عمر فاروق س در حال نماز مورد حمله قرار گرفته، شدیداً مجروح می‌شوند. این حادثۀ هولناک در مقابل دید صحابه روی می‌دهد، ولی هیچ‌یک از آن‌ها نماز را ترک نمی‌کنند و حتی به این سو و آن سو هم نگاه نمی‌کنند، زیرا خشیت الهی چنان بر دل‌های آن‌ها طاری است که مانع از توجه آنان به‌سوی غیر خدا می‌شود.

[۱۴۴] در مورد تاریخ فرضیت نماز اختلاف نظر وجود دارد. علامه ابن حجر در فتح الباری ۱ / ۳۹۳ به طور خلاصه بحث چنین مرقوم داشته: «گروهی بر این باورند که قبل از معراج نماز شب فرض بود. حربی می‌گوید: نماز صبح و نماز شام دو رکعت فرض بود. امام شافعی از بعضی علماء روایت کرده که فقط نماز شب فرض بود و سپس با آیه ﴿فَٱقۡرَءُواْ مَا تَيَسَّرَ مِنَ ٱلۡقُرۡءَانِۚ منسوخ گردید و در پاس اول شب فرضیت آن باقی ماند تا این که آن هم با فرضیت نمازهای پنجگانه منسوخ شد، آنچه ما در تعیین تاریخ فرضیت نمازها بیان داشتیم انطباقی است که با چند آیات قرآنی صورت گرفته. با این توضیح این ابهام هم برطرف شد که چرا در قرآن‌کریم اوقات نمازها به طور مختلف بیان شده است. «سلیمان ندوی» [۱۴۵] طبق تحقیق ما معراج در سال نهم بعثت روی داده است. [۱۴۶] فتح الباری / ۵۵. [۱۴۷] صحیح بخاری باب الهجرة. [۱۴۸] بخاری، کتاب الصلوة باب رفع البصر إلی السماء فی الصلوة. [۱۴۹] ابوداود کتاب الصلوة. [۱۵۰] ابوداود کتاب الصلوة باب التشهد. [۱۵۱] ابوداود کتاب الصلوة باب العمل فی الصلوة. [۱۵۲] ایضاً. [۱۵۳] صحیح بخاری باب أمر النبي ج من لا یتم الصلوة، باب الإعادة.

نماز جمعه و عیدین

ادای نماز با جماعت در مکه مکرمه به صورت علنی غیر ممکن بود. از این جهت نماز جمعه در آنجا واجب نبود، چون اولین شرط نماز جمعه، جماعت است. ولی در مدینه منوره جمع کثیری از انصار مشرف به اسلام شده بودند و کسی نمی‌توانست در آنجا ایجاد مزاحمت کند. به همین جهت قبل از هجرت آن‌حضرت ج به مدینه، مسلمانان آنجا با تحریک و فعالیت اسعد ابن زراره در محله بنی بیاضه، اولین نماز جمعه را اقامه کردند [۱۵۴]. مصعب بن عمیر، امام جمعه و تعداد مسلمانان چهل نفر بود. سپس وقتی پیامبر گرامی ج به مدینه تشریف آوردند، نخست در محلۀ قبا اقامت گزیدند. روز جمعه از قبا خارج شدند، وقتی به محله بنی سالم رسیدند، وقت نماز فرا رسید و اولین نماز جمعه را آن‌حضرت در آنجا اقامه نمودند. این در اواخر ماه ربیع الاول سال اول هجری بود [۱۵۵].

در خارج از مدینه، بزرگترین اجتماع مسلمانان در «جواثی» در بحرین بود. ابن عباس روایت می‌کند که بعد از مسجد نبوی، اولین نماز جمعه در آنجا اقامه شد [۱۵۶]. ولی ظاهراً در آن موقع مسلمانان آنقدر اهمیت که در شأن نماز جمعه است، برای آن قائل نمی‌شدند. قبلاً ذکر شد که یک بار رسول اکرمج در مسجد نبوی مشغول اقامه نماز جمعه بودند و در بعضی از روایات، خطبه جمعه را می‌خواندند که ناگهان یک کاروان تجارتی از شام وارد مدینه شد. همۀ مسلمانان مسجد را ترک کرده به آنجا رفتند (فقط دوازده نفر)، و طبق یک روایت چهل نفر با آن‌حضرت باقی ماندند [۱۵۷]. آنگاه این آیات نازل شدند:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا نُودِيَ لِلصَّلَوٰةِ مِن يَوۡمِ ٱلۡجُمُعَةِ فَٱسۡعَوۡاْ إِلَىٰ ذِكۡرِ ٱللَّهِ وَذَرُواْ ٱلۡبَيۡعَۚ ذَٰلِكُمۡ خَيۡرٞ لَّكُمۡ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٩ فَإِذَا قُضِيَتِ ٱلصَّلَوٰةُ فَٱنتَشِرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَٱبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ وَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ كَثِيرٗا لَّعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ ١٠ وَإِذَا رَأَوۡاْ تِجَٰرَةً أَوۡ لَهۡوًا ٱنفَضُّوٓاْ إِلَيۡهَا وَتَرَكُوكَ قَآئِمٗاۚ قُلۡ مَا عِندَ ٱللَّهِ خَيۡرٞ مِّنَ ٱللَّهۡوِ وَمِنَ ٱلتِّجَٰرَةِۚ وَٱللَّهُ خَيۡرُ ٱلرَّٰزِقِينَ ١١ [الجمعة: ۹-۱۱].

«ای مؤمنان! هرگاه برای نماز جمعه اذان گفته شد پس به‌سوی یاد خدا بشتابید و خرید و فروش را ترک کنید، این بهتر است برای شما اگر شما می‌دانید. پس هرگاه نماز جمعه به پایان رسید پس در زمین پراکنده شوید و از فضل و نعمت الله طلب کنید و الله را بسیار یاد کنید شاید شما رستگار شوید و هرگاه کالای تجارت و یا امر بیهوده‌ای را ببینند به‌سوی آن حرکت می‌کنند و تو را تنها ایستاده رها می‌سازند، بگو آنچه نزد الله است بهتر است از امر بیهوده و از تجارت و خداوند بهترینِ رزق‌دهندگان است».

پس از آن، مسلمانان چنان اهمیتی برای نماز قائل شدند که تمام ثروت دنیا را در مقابل این فریضه، هیچ و پوچ می‌پنداشتند. چنانکه قرآن مجید در مدح و وصف آن‌ها چنین می‌گوید:

﴿رِجَالٞ لَّا تُلۡهِيهِمۡ تِجَٰرَةٞ وَلَا بَيۡعٌ عَن ذِكۡرِ ٱللَّهِ [النور: ۳۷].

نماز عید، پس از این که آن‌حضرت ج به مدینه آمدند، واجب شد [۱۵۸]، یعنی در سال دوم هجری، زیرا که نماز عید تابع روزۀ رمضان است و روزه رمضان در سال دوم هجری فرض گردید.

[۱۵۴] ابوداود، ابن ماجه و دارقطنی کتاب الجمعة، نیز مصنف عبدالرزاق و مسند احمد و صحیح ابن خزیمه به نقل از فتح الباری. [۱۵۵] طبری / ۱۳۵۶. [۱۵۶] صحیح بخاری باب الجمعة. [۱۵۷] دارقطنی کتاب الجمعة. [۱۵۸] طبری ۱۲۸۸.

نماز خوف

نماز را در هیچ صورتی نمی‌توان قضا کرد. در حال خوف، مثلاً در حال جنگ، چنین دستور داده شده که سپاه اسلام را به دو دسته تقسیم کرد. یک دسته مسلح شده پشت سر امام بایستند و دو رکعت نماز بخوانند و دستۀ دوم که در مقابل دشمن قرار دارد عقب نشیند و دو رکعت پشت سر امام بخواند. امام در جای خود می‌ایستد، در روایات مذکور است که هر دسته‌ای دو رکعت با امام یا یک رکعت بخواند و دو رکعت و یا یک رکعت دیگر را تنها به جا آورد. ابوداود تمام طرق نماز خوف را به نقل از صحابه ذکر کرده است. از نظر ما هیچ اختلافی میان آن روایات وجود ندارد و این بستگی به موقعیت جنگی دارد. هر طوری که امام صلاح بداند عمل کند. اگر جنگ شدت داشت هریک از مجاهدین در جای خود بایستد و با اشاره نماز گزارد. در سورۀ نساء روش ادای نماز خوف به‌طور مفصل ذکر شده است. حکم نماز خوف در غزوۀ ذات الرقاع در سال پنجم هجری نازل گردید. نام این غزوه را بعضی از راویان، غزوۀ نجد ذکر کرده‌اند. در ابوداود یک روایت از ابوعباس زرقی مذکور است که از آن معلوم می‌شود، حکم نماز خوف در صلح حدیبیه در محل «عسفان» نازل شد، یعنی در سال ششم هجری، ولی بیشتر راویان حدیث و سیره‌نگاران نظر بر این دارند که حکم آن در غزوه ذات الرقاع در سال پنجم هجری نازل شده است [۱۵۹].

[۱۵۹] کتب احادیث، صلوة الخوف و طبری ۳ / ۴۵، ابن سعد ۲ / ۴۳.

روزه

قریش پیش از اسلام در روز عاشورا روزه می‌گرفتند و در همین روز غلاف خانه کعبه عوض می‌شد، آن‌حضرت نیز در این روز روزه می‌گرفتند و صحابه کرام نیز به پیروی از ایشان روزه می‌گرفتند. در سال پنجم بعثت، یعنی هشت سال پیش از هجرت، جعفر طیار سخنرانی‌ای که در محضر نجاشی درباره اسلام ایراد کرد، روزه نیز در آن مذکور است و آن روزه غالباً همین روزه روز عاشورا بود. پس از آن، وقتی رسول اکرم به مدینه تشریف آوردند، دیدند که یهود نیز در این روز روزه می‌گیرند. آن‌حضرت علت این روزه را از مردم پرسیدند، آن‌ها گفتند: حضرت موسی در همین روز از دست فرعون نجات یافته است. ایشان فرمودند: ما به این امر مستحق‌تریم چنانکه در مدینه آن‌حضرت ج روز عاشورا روزه می‌گرفتند و اصحاب کرام را دستور دادند تا روزه بگیرند. سپس در سال دوم هجری که روزه رمضان فرض گردید، روزۀ عاشورا مستحب شد و هرکس می‌خواست روزه می‌گرفت و هرکس نمی‌خواست روزه نمی‌گرفت [۱۶۰]. ولی خود آن‌حضرت همواره در این روز روزه می‌گرفتند. در سال یازدهم هجری، صحابه عرض کردند: یا رسول الله! یهود این روز را بسیار گرامی می‌دارد. آن‌حضرت فرمودند: در سال آینده به جای دهم عاشورا روز تاسوعا یعنی نهم را روزه خواهم گرفت، در همان سال وفات کردند [۱۶۱].

یهودیان اینگونه روزه می‌گرفتند که بعد از نماز عشاء چیزی نمی‌خوردند و این را حرام می‌دانستند. با زن همبستر نمی‌شدند. در ابتدای اسلام مسلمانان نیز مأمور بر همین بودند. در تمام احکام اسلام همیشه این اصول ملحوظ قرار می‌گرفتند:

﴿يُرِيدُ ٱللَّهُ بِكُمُ ٱلۡيُسۡرَ وَلَا يُرِيدُ بِكُمُ ٱلۡعُسۡرَ [البقرة: ۱۸۵].

«خداوند برای شما قصد آسانی دارد نه قصد مشقت و سختی».

«لَا صَرُورَةَ فِي الْإِسْلَامِ». (ابوداود، احمد)

(در اسلام تجرد و ازدواج‌نکردن نیست) آنگاه این آیه نازل گردید:

﴿أُحِلَّ لَكُمۡ لَيۡلَةَ ٱلصِّيَامِ ٱلرَّفَثُ إِلَىٰ نِسَآئِكُمۡۚ ... وَكُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَكُمُ ٱلۡخَيۡطُ ٱلۡأَبۡيَضُ مِنَ ٱلۡخَيۡطِ ٱلۡأَسۡوَدِ مِنَ ٱلۡفَجۡرِۖ [البقرة: ۱۸۷] [۱۶۲].

«همبسترشدن با زنان برای شما در شبی که روزه دارید حلال است و بخورید و بنوشید تا این که خط سفید از خط سیاه هنگام صبح صادق تشخیص داده شود. (یعنی تا طلوع فجر)».

عرب‌ها به روزه‌گرفتن خو نگرفته بودند. در اوایل، روزه بر آن‌ها دشوار می‌نمود. به همین جهت با نهایت تدریج تکمیل گردید. هنگامی که رسول اکرم ج به مدینه تشریف آوردند، دستور دادند تا سه روز در سال، روزه گرفته شود. سپس فرضیت روزه نازل گردید و اختیار داده شد که هرکس می‌خواهد روزه بگیرد و هرکس می‌خواهد در عوض آن به یک فقیر طعام بدهد. رفته رفته وقتی مردم، به گرفتن روزه عادی شدند، این آیه نازل شد:

﴿فَمَن شَهِدَ مِنكُمُ ٱلشَّهۡرَ فَلۡيَصُمۡهُ [البقرة: ۱۸۵] [۱۶۳].

«پس هرکس ماه رمضان را درک کرد باید روزه گیرد».

پس از أن، روزه قطعاً فرض گردید و اجازۀ فدیه‌دادن از میان رفت. البته برای کسانی که بیمار و یا در سفر باشند، این دستور داده شد که در آن موقع روزه نگیرند، بعداً آن را قضا کنند.

رهبانیت، در میان تمام ملت‌ها مخصوصاً در میان مسیحیان ارزش و فضیلت بزرگی داشت. به همین جهت کسانی که بیشتر خداپرست و باتقوا بودند. بیشتر به روزه توجه می‌کردند و سختی‌ها را متحمل می‌شدند. لیکن رسول اکرم ج همواره از این وضع منع می‌کردند. یک بار آن‌حضرت در سفر بودند، شخصی را دیدند که مردم در اطراف او تجمع کرده و او را در سایه قرار دادند. علت را پرسیدند. معلوم شد که در گرمای شدید آن روز روزه‌ گرفته است. آن‌حضرت فرمودند: روزه‌گرفتن در سفر ثوابی ندارد [۱۶۴]. بعضی از مردم خواستند که روزۀ وصال بگیرند، یعنی شب و روز روزه بگیرند و افطار نکنند، آن‌حضرت از این هم منع کردند.

هدف از روزه معمولاً این فهمیده شده بود که خود را در مشقت ‌انداختن ثواب دارد. از این جهت آن‌حضرت ج احکامی اساسی صادر فرمودند. در سفر و در حال بیماری روزه فرض نبود. شب تا طلوع فجر به خوردن و نوشیدن اجازه داده شد و برای خوردن سحری، فضایلی بیان کردند و فرمودند سحری نزدیک به صبح خورده شود تا اثر آن در تمام روز باقی بماند. هدف از روزه، فقط بازداشتن نفس از معاصی و گناهان بود و روزه، وسیلۀ خوبی برای این هدف بود. به همین جهت پیامبر بزرگوار اسلام ج فرمودند:

«هرکس در حال روزه دروغ‌گویی را رها نکند، خداوند هیچ نیازی به تشنه و گرسنه‌ماندن وی در روزه ندارد» [۱۶۵].

[۱۶۰] ابوداود کتاب الصوم. [۱۶۱] صحیح بخاری، صحیح مسلم و ابوداود، کتاب الصلوة. [۱۶۲] ابوداود کتاب الصوم باب بدأ فرض الصیام، و أسباب النزول للسیوطی. [۱۶۳] ابوداود کتاب الصلوة باب کیف الأذان. [۱۶۴] صحیح بخاری، کتاب الصوم. [۱۶۵] صحیح بخاری، کتاب الصوم.

زکات

ترغیب و تشویق به زکات و صدقات از همان ابتدای اسلام مورد توجه بود. سوره‌هایی که در مکه نازل شدند، زکات در آن‌ها صریحاً ذکر شده و کسانی که صدقه نمی‌دهند مورد سرزنش قرار گرفتند:

﴿أَرَءَيۡتَ ٱلَّذِي يُكَذِّبُ بِٱلدِّينِ ١ فَذَٰلِكَ ٱلَّذِي يَدُعُّ ٱلۡيَتِيمَ ٢ وَلَا يَحُضُّ عَلَىٰ طَعَامِ ٱلۡمِسۡكِينِ ٣ [الماعون: ۱-۳].

در مدینۀ منوره، بیشترین آیات تأکیدی نازل شدند. در سال دوم هجری، دادن صدقۀ فطر در روز عید فطر لازم قرار داده شد. در دوران آغازین هجرت، مسلمانان مخصوصاً مهاجرین در فقر شدیدی قرار داشتند. آنچه در احادیث در مورد فقر و فاقۀ صحابه مذکور است، متعلق به همان دوران است. بنابراین، دستور داده شد که هرکس بیش از مصرف مورد نیاز خود هرچه داشته باشد، صدقه کند و گرنه مستحق عذاب می‌شود. چنانکه این آیه به همین مناسبت نازل شد [۱۶۶]:

﴿وَٱلَّذِينَ يَكۡنِزُونَ ٱلذَّهَبَ وَٱلۡفِضَّةَ وَلَا يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ [التوبة: ۳۴].

«آن‌هایی که طلا و نقره گرد می‌آورند و آن‌ها را در راه خدا خرج نمی‌کنند».

مطلب این آیه همین است:

﴿وَيَسۡ‍َٔلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَۖ قُلِ ٱلۡعَفۡوَ [البقرة: ۲۱۹].

«از تو می‌پرسند چه چیزی خرج کنند، بگو: آنچه اضافه هست».

بسیاری از مردم اموال بنجل و بی‌ارزش خود را صدقه می‌کردند و اموال خوب و گران‌بها را برای خود نگه می‌داشتند در این مورد این آیه نازل گردید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَنفِقُواْ مِن طَيِّبَٰتِ مَا كَسَبۡتُمۡ وَمِمَّآ أَخۡرَجۡنَا لَكُم مِّنَ ٱلۡأَرۡضِۖ [البقرة: ۲۶۷].

«ای مؤمنان! از رزق پاکیزه‌ای که به دست می‌آورید و از آنچه برای شما از زمین بیرون آورده‌ایم خرج کنید».

مزید بر این، تأکید شد که هرکس از اموال خوب و مورد علاقۀ خود صدقه نکند، به او ثوابی نخواهد رسید: ﴿لَن تَنَالُواْ ٱلۡبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَۚ [آل عمران: ۹۲].

از آن پس به قدری مردم به‌سوی صدقه رغبت پیدا کردند که کسانی که مالی نداشتند تا صدقه کنند، به بازار می‌رفتند و کارگری و حمالی می‌کردند تا چیزی به دست آورند و آن را صدقه کنند [۱۶۷] با وجود این، تا سال هشتم هجری زکات فرض نشد. بلکه پس از فتح مکه فرض گردید و مصارف آن نیز بیان شدند. رسول اکرم ج برای وصول زکات در ماه محرم سال نهم هجری در تمام مناطق عربستان، عاملان و نمایندگانی را مقرر فرمودند. مصارف زکات به قرار ذیل بیان شد:

﴿إِنَّمَا ٱلصَّدَقَٰتُ لِلۡفُقَرَآءِ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱلۡعَٰمِلِينَ عَلَيۡهَا وَٱلۡمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمۡ وَفِي ٱلرِّقَابِ وَٱلۡغَٰرِمِينَ وَفِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِۖ فَرِيضَةٗ مِّنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ ٦٠ [التوبة: ۶۰].

«همانا مصارف زکات، فقیران، مسکینان، نمایندگان دریافت زکات، مولفة القلوب، بردگان، زیان‌دیدگان و کسانی که در راه الله اند، می‌باشند این وظیفه‌ای است از جانب الهی و خداوند دانا و با حکمت است».

شرح و تفسیر زکات در احادیث نبوی به‌طور مفصل بیان شده و کتاب الزکات در فقه مأخوذ از همین احادیث است.

[۱۶۶] صحیح بخاری، مقوله عبدالله بن عمر. [۱۶۷] بخاری کتاب الزکوة.

حج

در جهان قبل از همه، حضرت ابراهیم  برای عبادت و پرستش خداوند متعال یک معبد عمومی را بنیان نهاد و در آنجا به تمام جهانیان اعلام کرد تا بیایند و خدای یگانه را پرستش کنند.

﴿وَإِذۡ بَوَّأۡنَا لِإِبۡرَٰهِيمَ مَكَانَ ٱلۡبَيۡتِ أَن لَّا تُشۡرِكۡ بِي شَيۡ‍ٔٗا وَطَهِّرۡ بَيۡتِيَ لِلطَّآئِفِينَ وَٱلۡقَآئِمِينَ وَٱلرُّكَّعِ ٱلسُّجُودِ ٢٦ وَأَذِّن فِي ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَجِّ يَأۡتُوكَ رِجَالٗا وَعَلَىٰ كُلِّ ضَامِرٖ يَأۡتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٖ ٢٧ لِّيَشۡهَدُواْ مَنَٰفِعَ لَهُمۡ وَيَذۡكُرُواْ ٱسۡمَ ٱللَّهِ فِيٓ أَيَّامٖ مَّعۡلُومَٰتٍ [الحج: ۲۶-۲۸].

«و هنگامی که معین کردیم محل ساخت خانه کعبه را برای ابراهیم و به او دستور دادیم که چیزی را با من شریک مگردان و بیت مرا برای طواف‌کنندگان و ایستادگان و رکوع و سجده‌کنندگان پاکیزه گردان و در میان مردم اعلام کن تا برای حج بیایند، آنگاه نزد تو به صورت پیاده و سوار بر شتر لاغر از راه‌های دور خواهند آمد تا به فایده‌ها و منافع خویش برسند و الله را در روزهای خاص و معین یاد کنند».

جهانیان به این ندای توحیدی ابراهیم  لبیک گفته و مردم هر سال از اطراف سرزمین عربستان، برای انجام مناسک حج، به آنجا می‌آمدند. ولی متأسفانه آن خانه‌ای که بر مبنای توحید خالص بنا شده بود، بتکده‌ای قرار گرفت و سیصد و شصت بت در آنجا قرار داده شد و کسی که شایستۀ واقعی تولیت آن بود، از آنجا اخراج گردید و هشت سال کامل نتوانست به آن جا بازگردد.

سرانجام، وقت غلبۀ حق بر باطل فرا رسید و جانشین ابراهیم و پیروانش را فرصت حاصل شد تا دوباره این شعار ابراهیمی زنده گردد. بر همین اساس در سال نهم هجری حج فرض گردید [۱۶۸]. اما پیامبر گرامی ج در آن سال هم، نتوانست این فریضۀ عظیم را به جا آورد، زیرا که عرب‌ها رسم داشتند که خانۀ کعبه را عریان طواف کنند و آن حضرت ج چنین منظرۀ کریهی را نمی‌توانستند تحمل کنند. به همین جهت، حضرت ابوبکر و حضرت علی ب را به مکه اعزام کردند تا در خانۀ کعبه بروند و اعلام کنند: در آینده هیچ‌کس نمی‌تواند خانۀ کعبه را به طور عریان طواف کند [۱۶۹].

علت دیگری که آن‌حضرت ج در این سال حج نکردند، این بود که طبق ضابطه «نسيء» که مشرکان وضع کرده بودند و ماه‌ها را جابجا می‌کردند، ماه حج در آن سال در ذوالقعده قرار داده شده بود. چنانکه حج سال نهم هجری در همین ماه انجام گرفت. به همین جهت آن‌حضرت ج یک سال منتظر ماندند و زمانی که حج در ماه اصلی خود قرار گرفت. حج ادا کردند [۱۷۰].

[۱۶۸] زادالمعاد / ۱۸۰. [۱۶۹] صحیح مسلم، کتاب الحج باب لا یحج البیت مشرك ولا یطوف بالبیت عریان. [۱۷۰] پیامبر گرامی اسلام ج در خطبه حجة الوداع چنین فرمودند: «الزَّمَانُ قَدِ اسْتَدَارَ كَهَيْئَةِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضَ، السَّنَةُ اثْنَا عَشَرَ شَهْرًا مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ: ثَلاَث مُتَوَالِيَات: ذُو القَعْدَةِ، وَذُو الحِجَّةِ، وَالمُحَرَّمُ، وَرَجَبُ مُضَرَ الَّذِين بَيْنَ جُمَادَى وَشَعْبَانَ» و این اشاره به همین مطلب بود.

اصلاحات حج

گرچه حج در میان کفار رواج داشت، ولی صورت و روش آن را کاملاً تغییر داده خرافات و بدعات زیادی در آن افزوده بودند، از همه مهم‌تر این که هدف از حج و تمام عبادات، یاد خدا و توجه به‌سوی اوست. لیکن عرب‌ها در دوران حج گرد می‌آمدند و به جای ذکر خدا، مفاخر و شاهکارهای پدران و نیاکان خود را بیان می‌کردند. آیۀ ذیل به همین امر اشاره می‌کند:

﴿فَإِذَا قَضَيۡتُم مَّنَٰسِكَكُمۡ فَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ كَذِكۡرِكُمۡ ءَابَآءَكُمۡ أَوۡ أَشَدَّ ذِكۡرٗا [البقرة: ۲۰۰] [۱۷۱].

«پس هرگاه مناسک حج را به‌جا آوردید، پس الله را یاد کنید، همانگونه که پدران خویش را یاد می‌کنید بلکه بیشتر از آن».

مخصوصاً اهل مدینه چنین عمل می‌کردند که بت منات را طواف می‌کردند و هنگام طواف خانۀ کعبه، میان صفا و مروه، سعی نمی‌کردند. حال آن که یکی از مقاصد مهم حج این است که یادگارها و مناسک ابراهیمی عیناً به‌جای آورده شوند و سعی میان صفا و مروه از یادگارهای عصر ابراهیم  است، به همین جهت این آیه نازل شد:

﴿۞إِنَّ ٱلصَّفَا وَٱلۡمَرۡوَةَ مِن شَعَآئِرِ ٱللَّهِۖ فَمَنۡ حَجَّ ٱلۡبَيۡتَ أَوِ ٱعۡتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَاۚ [البقرة: ۱۵۸].

«همانا صفا و مروه از شعایر دین الهی هستند، پس هرکس حج و یا عمره انجام داد و بین صفا و مروه سعی نمود گناهی بر وی نیست».

یک روش رایج این بود، اکثر مردم که توانایی توشۀ سفر را نداشتند، بدون مقدمه به‌سوی خانه کعبه حرکت می‌کردند و می‌گفتند: ما متوکل هستیم. آن‌ها در مسیر راه مواجه با فقر و گداگری می‌شدند، به همین جهت این آیه نازل گردید:

﴿وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَيۡرَ ٱلزَّادِ ٱلتَّقۡوَىٰۖ [البقرة: ۱۹۷] [۱۷۲].

در حال احرام، گرفتن و یا تراشیدن موهای سر ممنوع است، ولی مشرکان جاهل بسیار افراط می‌کردند تا جایی که موهای بعضی آنقدر آلوده شده شپش گرفته بود که خطر از دست‌دادن بینایی وجود داشت. با وجود این، موها را نمی‌تراشیدند و چون در اسلام همواره این امر مورد توجه است که عبادت و احکام آن، باعث تکلیف مالایطاق نباشد، از این جهت این دستور نازل شد:

﴿فَمَن كَانَ مِنكُم مَّرِيضًا أَوۡ بِهِۦٓ أَذٗى مِّن رَّأۡسِهِۦ فَفِدۡيَةٞ مِّن صِيَامٍ أَوۡ صَدَقَةٍ أَوۡ نُسُكٖۚ [البقرة: ۱۹۶].

هنگام قربانی رسم بود که خون حیوان را بر در و دیوار خانۀ کعبه می‌مالیدند و این عمل را ثواب می‌پنداشتند، در این مورد آیۀ ذیل نازل شد [۱۷۳]:

﴿لَن يَنَالَ ٱللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَآؤُهَا وَلَٰكِن يَنَالُهُ ٱلتَّقۡوَىٰ مِنكُمۡ [الحج: ۳۷].

«هرگز به خداوند گوشت و خون قربانی شما نمی‌رسد، بلکه تقوای شما تا به او می‌رسد».

در این آیه، فقط از این کار منع گردید، بلکه اعلام شد که قربانی خودش مقصود به ذات و قابل توجه نیست، بلکه آنچه مهم است این است که آنچه خداوند قبول می‌کند و مورد پسند اوست، تقوا و پرهیزگاری است.

یکی دیگر از رسوم حج که قریش برخلاف اصول اسلام وضع کرده بودند، این بود که رفتن به عرفات را که از ارکان حج است، بر خود لازم نمی‌دانستند و می‌گفتند: ما ساکنان حرم هستیم و از حدود حرم بیرون نمی‌رویم، زیرا این اهانت به خاندان ما است، به همین جهت فقط تا مزدلفه می‌رفتند و در آنجا متوقف می‌شدند. سایر عرب‌ها به عرفات می‌رفتند و از آنجا به مزدلفه و منی می‌آمدند. چون یکی از اصول اصلی اسلام مساوات است و در عبادات، همگی به‌طور یکسان باید عمل کنند، به همین منظور این حکم نازل گردید [۱۷۴]:

﴿فَإِذَآ أَفَضۡتُم مِّنۡ عَرَفَٰتٖ فَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ عِندَ ٱلۡمَشۡعَرِ ٱلۡحَرَامِۖ وَٱذۡكُرُوهُ كَمَا هَدَىٰكُمۡ وَإِن كُنتُم مِّن قَبۡلِهِۦ لَمِنَ ٱلضَّآلِّينَ ١٩٨ ثُمَّ أَفِيضُواْ مِنۡ حَيۡثُ أَفَاضَ ٱلنَّاسُ وَٱسۡتَغۡفِرُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ١٩٩ [البقرة: ۱۹۸-۱۹۹].

«پس هرگاه از عرفات حرکت کردید، پس الله را در نزد مشعر الحرام یاد کنید و او را یاد کنید، همچنانکه شما را هدایت نمود و به درستی که قبلاً شما از گمراهان بودید. سپس حرکت کنید از جایی که مردم حرکت کردند و از خداوند طلب آمرزش کنید، همانا خداوند بخشاینده و مهربان است».

همچنین در مورد جانور قربانی، چون معتقد بودند که این حیوان برای خدا نذر شده، از این جهت بر آن سوار نمی‌شدند و مشقت و پیاده‌روی را متحمل می‌شدند. این رسم تا ابتدای اسلام وجود داشت، یک بار رسول اکرم ج شخصی را دیدند که در سفر حج شتر قربانی با وی همراه است، ولی بر آن سوار نمی‌شود و پیاده می‌رود. آن‌حضرت فرمودند: سوار شو! وی اظهار داشت: این شتر قربانی است. آن‌حضرت دوباره به وی تذکر دادند و او دوباره همین پاسخ را داد. آن‌حضرت به عنوان تنبیه فرمودند: بنشین [۱۷۵]!

نوعی حج بود که به آن حج «مصمت» می‌گفتند، یعنی کسی که به حج می‌رفت از آغاز تا پایان آن با زبان چیزی نمی‌گفت. اسلام از اینگونه تحمل مشقت‌ها منع کرد. در صحیح بخاری مذکور است که یک بار حضرت ابوبکر س یکی از زنان «احمس» را دید که با کسی سخن نمی‌گفت. پس از تحقیق معلوم شد که نیت حج «مصمت» کرده است. حضرت ابوبکر س اظهار داشت: این امر جایز نیست، این عمل از رسم‌های دوران جاهلیت است [۱۷۶]. بزرگترین مسئله منافی با عفت و حیاء این بود که غیر از قریش، دیگر اعراب، چه مرد و چه زن، خانه کعبه را عریان طواف می‌کردند. زنان نیز برهنه طواف می‌کردند و این سرود را می‌خواندند:

اليوم يبدو بعضه أو كله
وما بدا منه فلا أحله

«امروز قسمتی از آن و یا تمام آن ظاهر می‌شود و آنچه ظاهر شود آن را حلال نمی‌کنم».

چنانکه این آیه نازل شد: ﴿يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ خُذُواْ زِينَتَكُمۡ عِندَ كُلِّ مَسۡجِدٖ [الأعراف:۳۱]. بر همین اساس، در سال نهم هجری آن‌حضرت ج ابوبکر صدیق س را فرستاد تا در موسم حج اعلان کند که در آینده هیچ‌کس حق ندارد برهنه حج کند [۱۷۷].

[۱۷۱] اسباب النزول واحدی. [۱۷۲] بخاری کتاب الحج باب ﴿وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَيۡرَ ٱلزَّادِ ٱلتَّقۡوَىٰ. [۱۷۳] تفسیر بیضاوی. [۱۷۴] صحیح بخاری ۱ / کتاب الحج ص ۲۴۶. [۱۷۵] بخاری، کتاب الحج. [۱۷۶] بخاری ۱ / ۵۴۱. [۱۷۷] صحیح بخاری، صحیح مسلم و تمام کتب احادیث، باب لا یطوف بالبیت عریانا.

معاملات

بر مبنای روش تدریجی‌ای که در تکمیل شریعت ملحوظ بوده است، احکام و قوانین ارث، نکاح، طلاق، قصاص، تعزیرات و غیره، مدت‌ها بعد از بعثت نازل شدند، و علت تأخیر نزول آن‌ها این بود که برای اجرای این احکام، نیاز به یک قوۀ مجریۀ قوی بود که تا آن موقع، اسلام چنین قوه‌ای را در اختیار نداشت. شکل‌گیری قدرت سیاسی اسلام، بعد از غزوۀ بدر آغاز شد. احکامی که در سال اول و دوم هجرت نازل شدند، تحویل قبله، فرضیت روزه، زکات فطر، نماز عید و قربانی بود. وقتی در سال سوم هجری، نفوذ و قدرت اسلام توسعه یافت، نخست قانون و احکام ارث نازل شد.

ارث

وقتی مسلمانان به مدینه آمدند، وضعیت چنین بود که پدر مسلمان، و فرزند کافر، یک برادر مسلمان و یا یک برادر کافر بود. در آن موقع، اجرای قانون ارث غیر ممکن بود. از این جهت وقتی آن‌حضرت ج به مدینه آمدند، میان مهاجرین و انصار مؤاخات (برادری) برقرار کردند که براساس آن، اگر یکی از انصار می‌مرد، ارث او به برادر مهاجر وی می‌رسید [۱۷۸].

از دوران قدیم نیز میان اعراب رسم بود که دو نفر با یکدیگر پیمان می‌بستند که ما وارث یکدیگر هستیم و چون یکی از آن دو می‌مرد، آن دیگر وارث او به حساب می‌آمد. ولی در سال سوم هجری این حکم با این آیه قرآن منسوخ شد:

﴿وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ [الأنفال: ۷۵].

بر مبنای این آیۀ توارث، مؤاخات از بین رفت و توارث فقط در میان ذوی الارحام باقی ماند. قبل از نازل‌شدن حکم ارث، قرآن مجید حکم و ضابطۀ وصیت را نازل کرده بود. یعنی شخصی دربارۀ مال و ثروت خود وصیت می‌کرد که چه مقدار از اموال وی به چه کسانی داده شود. پس از مرگ وی، طبق وصیت عمل می‌شد. پیش از مرگ، این وصیت بر هر مسلمان فرض بود:

﴿كُتِبَ عَلَيۡكُمۡ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ ٱلۡمَوۡتُ إِن تَرَكَ خَيۡرًا ٱلۡوَصِيَّةُ لِلۡوَٰلِدَيۡنِ وَٱلۡأَقۡرَبِينَ بِٱلۡمَعۡرُوفِۖ حَقًّا عَلَى ٱلۡمُتَّقِينَ ١٨٠ [البقرة: ۱۸۰].

کسانی که به سفر می‌رفتند، قرآن قانون استشهاد را برای آن‌ها اعلام داشت و پنهان‌کردن شهادت و گواهی را گناه بیان نمود. چنانکه در سوره بقره و سوره مائده به‌طور مفصل ذکر شده است.

جمعیت مسلمانان بعد از غزوۀ بدر، روز به روز رو به افزایش و گسترش بود و قبایل مختلف به اسلام روی می‌آوردند، به همین لحاظ نیاز به قانون خاص توارث وجود داشت و در قانونِ وصیت، این مشکل هم پیش آمد که در مواقع مرگ‌های ناگهانی، اجرای ضابطه خاصی برای تقسیم ارث ممکن نبود، مثلاً صدها نفر در جهاد شرکت می‌کردند و معلوم هم نبود که چه کسانی شهید می‌شوند. در چنین حالی که وصیتی از جانب میت باقی نمانده بود، هرکس از ورّاث که فرصت به دست می‌آورد، اموال و ترکۀ میت را تصاحب می‌کرد، چنانکه در غزوۀ احد، همین مسأله پیش آمد. سعد بن ربیع که از سرمایه‌داران و ثروتمندان صحابه بود، شهید شد. همسرش به محضر رسول اکرم ج حضور یافت و عرض کرد: سعد شهید شده و دو دختر از وی باقی است، ولی برادرش تمام اموال و دارایی‌های وی را تصاحب کرده است. آن‌حضرت ج فرمودند: خداوند فیصله می‌کند (آنگاه غالباً این آیه نازل شد) و تمام احکام ارث را بیان کرد: ﴿يُوصِيكُمُ ٱللَّهُ فِيٓ أَوۡلَٰدِكُمۡۖ لِلذَّكَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَيَيۡنِۚ [النساء: ۱۱]. رسول اکرم ج برادر سعد را خواست و فرمود: دو سوم از مال متروکه سعد را به دخترانش و یک هشتم به همسرش بدهید و آنچه باقی بماند مال تو است.

عرب‌ها زنان را از حق ارث محروم می‌کردند و بر این باور بودند که ارث مال کسانی است که شمشیر می‌زنند، یعنی مال مردان. سایر ملت‌های جهان نیز همین رسوم را داشتند، ولی اسلام برای اولین بار بر این رسمِ باطل خط بطلان کشید و از این قشر ضعیف حمایت نمود و برای آنان سهم خاصی در ارث در نظر گرفت.

[۱۷۸] این اظهار نظر مفسران است، ولی در صحیح بخاری و غیره از ابن عباس روایت شده که این حکم در آیه ذیل منسوخ شده: ﴿وَلِكُلّٖ جَعَلۡنَا مَوَٰلِيَ مِمَّا تَرَكَ ٱلۡوَٰلِدَانِ وَٱلۡأَقۡرَبُونَۚ وَٱلَّذِينَ عَقَدَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡ فَ‍َٔاتُوهُمۡ نَصِيبَهُمۡۚ [النساء: ۳۳] ر.ک: (صحیح بخاری تفسیر آیۀ فوق).

وصیت

حکم وصیت بعد از احکام ارث باقی بود، ولی چون خطر از بین‌رفتن حق وارثان مستحق وجود داشت، لازم بود که وصیت محدود شود. در سال دهم هجری سعد بیمار شد، رسول اکرم ج به عیادتش رفت، او اظهار داشت: من در لبۀ مرگ قرار گرفته‌ام و فقط یک دختر دارم، لذا می‌خواهم دو سوم دارایی‌های خود را صدقه کنم، آن‌حضرت اجازه ندادند. وی درخواست صدقه نصف را کرد آن‌حضرت این را هم قبول نکردند، چنانکه در آخر گفت: یک سوم را صدقه می‌کنم؟ آن‌حضرت فرمودند: «یک سوم نیز بسیار است. اگر وارثان بعد از میت، غنی و بی‌نیاز باشند، بهتر از این است که فقیر باشند و گداگری کنند» [۱۷۹].

ولی صدقۀ یک سوم را جایز قرار دادند. از آن به بعد، وصیت بیش از یک سوم منع گردید.

[۱۷۹] بخاری کتاب الوصایا.

وقف

وقف در اسلام، از اهمیت بسیاری برخوردار است و آن‌قدر که اسلام برای این امر اهمیت قائل شده، مذاهب دیگر قائل نشده‌اند، بلکه در مذاهب دیگر اسمی از وقف هم وجود ندارد. بر همین اساس، شاه ولی الله محدث دهلوی در حجة الله البالغة، ادعا کرده که اسلام بانی قانون وقف است. سابقۀ وقف در اسلام طولانی است. رسول اکرم ج در سال اول هجرت، در مدینه خواستند، مسجد نبوی را بنا نهند. زمین آن متعلق به دو یتیم بود، آن‌حضرت خواستند بهای آن را بپردازند، ولی آن‌ها از فروش آن امتناع کردند و اظهار داشتند: «لاَ وَالله لاَ نَطْلُبُ ثَمَنَهُ إِلَّا إِلَى الله». «خیر، سوگند به خدا! ما بهای آن را نمی‌خواهیم. بهای آن را از خداوند دریافت خواهیم کرد».

این اولین وقف در اسلام، و وقف بسیار ساده‌ای بود. چنانکه امام بخاری / این حدیث را در بحث اثبات وقف مشاع، نقل کرده است. پس از آن در سال چهارم یا پنجم هجری وقتی این آیه نازل شد. ﴿لَن تَنَالُواْ ٱلۡبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ [آل عمران: ۹۲]. ابوطلحه انصاری به محضر رسول اکرم ج حضور یافت و عرض کرد: یا رسول الله! «بیرحا» (چاه حا) از تمام دارائی‌های من مرا دوست‌تر است و می‌خواهم آن را در راه خدا صدقه کنم و اجر و پاداش آن را از خداوند می‌خواهم. شما در هر راهی که می‌خواهید آن را صرف کنید. چنانکه با نظر و مشورت آن حضرت، منافع و درآمد آن را بر عزیزان و خویشاوندان خود وقف کرد.

صورت وقف تا آن موقع، چنین بود که آن را از ملک خویش درآورده در ملک خدا قرار می‌دادند. ولی در سال هفتم هجری، بعد از غزوۀ خیبر، وضعیت آن روشن گردید. در غزو خیبر قطعه زمینی به حضرت عمر رسیده بود، وی خواست آن را وقف کند به محضر پیامبر اکرم ج حضور یافت، آن‌حضرت فرمودند:

«إِنْ شِئْتَ حَبَسْتَ أَصْلَهَا، وَتَصَدَّقَ بِهَا». «اگر می‌خواهی اصل آن را نگه دار و منافع آن را صدقه کن».

چنانکه با این شرایط وقف شد: «أَنَّهُ لاَ يُبَاعُ أَصْلُهَا وَلاَ يُوهَبُ وَلاَ يُورَثُ».«اصل آن فروخته نمی‌شود و نه هبه و نه به ارث برده می‌شود».

نکاح و طلاق

اصلاحاتی که در مورد نکاح انجامید، تفصیل آن‌ها تحت عنوان «اصلاحات» بیان خواهد شد. در این جا فقط این‌قدر توضیح کافی است که پیش از اسلام، میان عرب‌ها چندین نوع نکاح رواج داشت که علاوه بر یک نوع، سایر انواع آن همگی مشابه با زنا است. اسلام تمام آن‌ها را غیر جایز قرار داد. ازدواج موقت که از دوران جاهلیت رواج داشت، در مراحل مختلف، گاهی حلال و گاهی حرام می‌شد، تا این که در سال هفتم هجری در غزوۀ خیبر، قطعاً حرام گردید و در زمان خلافت فاروق اعظم برای تأکید بیشتر، عمر فاروق بر بالای منبر حرمت آن را یادآور شد.

دیگر احکام نکاح و طلاق مانند محارم شرعی، حرام‌نبودن زنِ فرزندخوانده، محدویت ازدواج، تعیین عدد طلاق، تعیین زمان عدت، لزوم مهر، ظهار (نوعی از طلاق که همسر را به محرمات تشبیه می‌دهد) و لعان، تمام این موارد تحت عنوان اصلاحات بیان خواهد شد. البته تمام این احکام در قرآن مجید ذکر شده، آیات آن‌ها در سال‌های چهارم و پنجم هجری نازل شده است.

* * * *

حدود و تعزیرات

حدود و تعزیرات

در این جهان مادی هیچ چیزی به قدر جان آدمی ارزش و اعتبار ندارد. اکثر قوانین حدود و تعزیرات چند سال پس از هجرت نازل شدند. ولی حکم قتل نفس در مکه نازل شده بود:

﴿وَلَا تَقۡتُلُواْ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِي حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّۗ وَمَن قُتِلَ مَظۡلُومٗا فَقَدۡ جَعَلۡنَا لِوَلِيِّهِۦ سُلۡطَٰنٗا فَلَا يُسۡرِف فِّي ٱلۡقَتۡلِۖ إِنَّهُۥ كَانَ مَنصُورٗا ٣٣ [الإسراء: ۳۳].

«و به قتل نرسانید نفسی را که خداوند کشتنش را حرام قرار داده، مگر با حق و هرکس به ناحق کشته شده وارث او را حق قصاص داده‌ایم، پس در کشتن زیاده‌روی نکند، زیرا که او مورد نصرت قرار می‌گیرد».

پیش از اسلام نیز میان اعراب قوانینی برای قتل و قصاص وجود داشت. مجموعۀ حدود و تعزیرات تورات نزد قوم یهود که از موقعیت اجتماعی خاصی برخوردار بود وجود داشت. ولی چون عرب‌ها دارای قدرت و حکومت اجرایی و روحیۀ اخلاقی نبودند، اجرای این احکام دشوار می‌نمود، پس از این که آن‌حضرت ج به مدینه تشریف آوردند، یهود نیز برای حل و فصل اختلافات خود به محضر ایشان رجوع می‌کردند، و ایشان براساس احکام تورات میان آن‌ها داوری می‌کردند. یک قتل در میان عرب‌ها باعث کشتارها و جنگ‌های قبیله‌ای شدیدی می‌شد. پس از جنگ بدر، وقتی اسلام قوت گرفت، حکم قصاص نازل گردید. قبلاً بیان شد که در اطراف مدینه دو قبیلۀ بنوقریظه و بنونضیر از قبایل یهود زندگی می‌کردند. قبیله بنونضیر از اعتبار و رتبۀ والایی برخوردار بود. به همین جهت چنانچه فردی از بنونضیر به دست قبیلۀ بنوقریظه کشته می‌شد، بنونضیر از قاتل قصاص می‌گرفتند و چنانچه از بنوقریظه فردی به دست بنونضیر کشته می‌شد، دیۀ وی به مقدار یکصد «وسق» خرما از بنونضیر گرفته می‌شد. پس از هجرت آن‌حضرت به مدینه، چنین قتلی رخ داد. آن‌ها برای حل و فصل قضیه نزد آن‌حضرت مراجعه کردند که در همین رابطه چند آیه از سورۀ مائده نازل شد و یکی از آیات این است:

﴿وَكَتَبۡنَا عَلَيۡهِمۡ فِيهَآ أَنَّ ٱلنَّفۡسَ بِٱلنَّفۡسِ وَٱلۡعَيۡنَ بِٱلۡعَيۡنِ وَٱلۡأَنفَ بِٱلۡأَنفِ وَٱلۡأُذُنَ بِٱلۡأُذُنِ وَٱلسِّنَّ بِٱلسِّنِّ وَٱلۡجُرُوحَ قِصَاصٞۚ [المائدة: ۴۵].

«و بر آنان مقرر داشتیم که نفس در مقابل نفس، چشم در مقابل چشم، بینی در مقابل بینی، گوش در مقابل گوش قصاص می‌شود و از زخم‌ها نیز قصاص گرفته می‌شود».

اين حكم گرچه در مورد یهود نازل شده بود، ولی آیه‌ای دیگر مسئله قصاص را چنین توضیح داده است:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡقِصَاصُ فِي ٱلۡقَتۡلَىۖ [البقرة: ۱۷۸].

این فرمان، عدالت و مساوات را در جهان برای همیشه در این مورد اعلام می‌دارد. مسئله دیه میان یهود رواج نداشت، ولی میان اعراب وجود داشت و اسلام با بیان اصلاحاتی آن را باقی گزارد.

﴿فَمَنۡ عُفِيَ لَهُۥ مِنۡ أَخِيهِ شَيۡءٞ فَٱتِّبَاعُۢ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَأَدَآءٌ إِلَيۡهِ بِإِحۡسَٰنٖۗ [البقرة: ۱۷۸].

تا آن موقع هنوز تفاوتی میان قتل عمد و خطا وجود نداشت. در سال ششم هجری یکی از مسلمانان به طور خطا توسط یک نفر مسلمان کشته شد و یکی از قریش به دست یکی از مسلمانان انصار کشته شد، رسول اکرم ج با پرداخت دیه به برادر مقتول رضای وی را جلب نمود، سپس وی به صورت منافقانه مسلمان شد و با فریب، شخص انصاری را به قتل رساند و نزد قریش پناهنده شد. با توجه به این وقایع در مورد قتل خطا احکامی نازل شد:

﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٍ أَن يَقۡتُلَ مُؤۡمِنًا إِلَّا خَطَ‍ٔٗاۚ وَمَن قَتَلَ مُؤۡمِنًا خَطَ‍ٔٗا فَتَحۡرِيرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖ وَدِيَةٞ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦٓ إِلَّآ أَن يَصَّدَّقُواْۚ فَإِن كَانَ مِن قَوۡمٍ عَدُوّٖ لَّكُمۡ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَتَحۡرِيرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖۖ وَإِن كَانَ مِن قَوۡمِۢ بَيۡنَكُمۡ وَبَيۡنَهُم مِّيثَٰقٞ فَدِيَةٞ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦ وَتَحۡرِيرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖۖ فَمَن لَّمۡ يَجِدۡ فَصِيَامُ شَهۡرَيۡنِ مُتَتَابِعَيۡنِ تَوۡبَةٗ مِّنَ ٱللَّهِۗ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمٗا ٩٢ وَمَن يَقۡتُلۡ مُؤۡمِنٗا مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآؤُهُۥ جَهَنَّمُ خَٰلِدٗا فِيهَا وَغَضِبَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ وَلَعَنَهُۥ وَأَعَدَّ لَهُۥ عَذَابًا عَظِيمٗا ٩٣ [النساء: ۹۲-۹۳].

«و برای فرد مؤمن شایسته نیست که مؤمنی را به قتل برساند، مگر قتلی که اشتباهی روی دهد و هرکس مؤمنی را اشتباهی به قتل رساند، پس یک بردۀ مؤمن به‌طور کفاره آزاد کند و خون‌بهایش را به وارثان بپردازد مگر این که عفو نمایند، پس اگر مقتول از دشمنان شما باشد و مسلمان نیز باشد پس آزادکردن یک بردۀ مسلمان کافی است و چنانچه مقتول از کسانی باشد که میان شما و آنان پیمان صلح منعقد است، پس لازم است که خون‌بهای او به وارثانش پرداخت شود و یک بردۀ مسلمان نیز آزاد گردد و هرکس برده‌ای را نیافت پس دو ماه پیاپی روزه گیرد، تا مورد توبه و مغفرت الهی قرار گیرد و خداوند دانا و حکیم است و هرکس مسلمانی را عمداً به قتل رساند پس کیفر او آتش دوزخ است که برای همیشه در آن باقی خواهد ماند و خشم و لعنت خدا بر وی خواهد بود و خداوند برای او عذابی بزرگ آماده ساخته است».

ابن عباس می‌گوید: این آخرین حکم درباره قتل و قصاص است که نازل شد. حرمت و ارزش جان آدمی در روز فتح مکه اعلام گردید و آن‌حضرت ج فرمودند: تمام خون‌های دوره جاهلیت در زیر قدم‌های من هستند. بعد از آن دیۀ قتل خطا بیان شد [۱۸۰]. و مبلغ چهارصد دینار خون‌بهای آن بر اهل قریه و قبیلۀ قاتل تعیین گردید [۱۸۱].

تا سال ششم هجری، تعدادی از افراد قبیلۀ «عکل» و «عرینه» به مدینه آمده، اسلام را پذیرفتند، آب و هوای مدینه با آن‌ها سازگار نشد. آن‌حضرت ج آن‌ها را به چراگاه‌های خارج از مدینه هدایت کرد تا در آجا اقامت گزینند. آن‌ها به آنجا رفتند و در آنجا در فرصت مناسب بر شبان‌های مسلمانان حمله کردند و آنان را به طرز فجیعی شکنجه داده به قتل رساندند و دام‌ها را غارت کردند. مسلمانان آنان را تعقیب و دستگیر کردند و به مدینه آوردند، طبق دستور آن‌حضرت به همان صورت مورد شکنجه قرار گرفته به قتل رسیدند. آنگاه خداوند برای راهزنان احکام جداگانه‌ای نازل کرد و اعلام نمود [۱۸۲]:

﴿إِنَّمَا جَزَٰٓؤُاْ ٱلَّذِينَ يُحَارِبُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَيَسۡعَوۡنَ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَسَادًا أَن يُقَتَّلُوٓاْ أَوۡ يُصَلَّبُوٓاْ أَوۡ تُقَطَّعَ أَيۡدِيهِمۡ وَأَرۡجُلُهُم مِّنۡ خِلَٰفٍ أَوۡ يُنفَوۡاْ مِنَ ٱلۡأَرۡضِۚ ذَٰلِكَ لَهُمۡ خِزۡيٞ فِي ٱلدُّنۡيَاۖ وَلَهُمۡ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ ٣٣ [المائدة: ۳۳].

«همانا کیفر کسانی که با الله و رسولش جنگ می‌کنند و در زمین از طریق راهزنی فساد برپا می‌کنند این است که کشته شوند و یا به دار آویخته شوند و یا دست‌ها و پاهایشان به صورت چپ در راست بریده شوند و یا این که تبعید گردند این رسوایی دنیوی است و برای آنان در جهان آخرت عذاب بزرگی خواهد بود».

بعد از حفظ جان، حفظ مال اهمیت دارد. قبل از اسلام میان عرب‌ها قطع دست دزدها نیز رواج داشت، اسلام آن را باقی گذاشت و فرمود:

﴿وَٱلسَّارِقُ وَٱلسَّارِقَةُ فَٱقۡطَعُوٓاْ أَيۡدِيَهُمَا [المائدة: ۳۸].

زنی از قبیله بنی مخزوم، در سال هشتم هجری (هنگام فتح مکه) مرتکب سرقت شد و چون وی از یک خاندان وجیه و شریف بود، مسلمانان خیلی مضطرب شدند. اسامه بن زید از دوستان و یاران خاص آن‌حضرت ج بود، به او متوسل شدند تا نزد پیامبر اکرمج در این باره سفارش کند، تا دست آن زن قطع نشود. آن‌حضرت برآشفته شدند و مردم را گرد آوردند و خطبه‌ای ایراد کرده فرمودند:

«سبب نابودی امت‌های پیش از شما همین بود که احکام و قوانین را بر افراد طبقۀ پایین جاری می‌کردند و چون افراد طبقات بالا مرتکب جرم می‌شدند، از اجرای احکام و مقررات بر آنان صرف نظر می‌کردند. سوگند به خدا! اگر فاطمه دختر محمد دزدی کند، دستش را قطع خواهم کرد».

این خطبۀ آن‌حضرت چنان تأثیری بر مسلمانان گذارد که بلادرنگ اقدام به اجرای حکم سرقت کردند [۱۸۳].

میان عرب‌ها برای زنا کیفر خاصی مقرر نشده بود، برای یهود طبق دستور تورات سزای زنا سنگسار بود، ولی بر اثر ضعف عملی و اخلاقی، آن را اجرا نمی‌کردند. یهودیانی که در اطراف مدینه زندگی می‌کردند برای زناکننده به جای رجم این سزا را مقر کرده بودند که صورت مجرم را سیاه کرده در کوچه و بازار تشهیر می‌کردند، هنگامی که آن‌حضرت ج به مدینه آمدند، قضیۀ شخصی که مرتکب زنا شده بود برایشان عرضه شد. (غالباً این جریان متعلق به سال سوم هجری است). آن‌حضرت از آنان پرسیدند: «در شریعت شما سزای چنین مجرمی چیست»؟ آنان رسم خود را بیان کردند، آن‌حضرت از آن‌ها تورات خواست و گفت: حکم این جرم را در آن برایم بخوانید. آنان بر آیۀ رجم انگشت گذاشتند و آن را پنهان کردند. آنگاه یکی از یهود که مسلمان شده بود، آن را به آن‌حضرت نشان داد و برایش قرائت کرد، آن‌حضرت فرمودند: بار الها! من اولین کسی هستم که این فرمان تو را که آنان نادیده گرفته‌اند، احیا و اجرا می‌کنم [۱۸۴]. چنانکه به رجم آن شخص دستور دادند و وی سنگسار شد.

در سال پنجم هجری، سورۀ نور نازل شد که در آن سزای زنا یکصد ضربه شلاق بیان شده است. حضرت عمر فاروق س می‌گوید: حکم رجم را نیز قرآن باقی گزارد، البته تلاوتش منسوخ گردید [۱۸۵].

به هرحال، از احادیث ثابت می‌شود که حکم زنا برای کسانی که ازدواج نکرده‌اند یکصد ضربه شلاق و برای کسانی که ازدواج کرده‌اند، رجم مقرر شده است. چنانکه در سال هفتم هجری یکی از مسلمانان مرتکب این جرم شد و گرچه مردم از این امر اطلاعی نداشتند، ولی وی سزای دنیا را بر سزای آخرت ترجیح داد و به محضر آن‌حضرت حاضر شد و اظهار داشت: یا رسول الله! من مرتکب گناه شده‌ام مرا پاک کنید. آن‌حضرت تحقیق و بررسی کردند و حکم رجم وی را صادر فرمودند [۱۸۶].

شراب در سال پنجم هجری حرام گردید. در زمان رسول اکرم ج سزای خاصی برای نوشیدن آن مقرر نشده بود، به کسانی که شراب می‌نوشیدند تا چهل ضربه شلاق زده می‌شد. حضرت عمر فاروقس در دوران خلافت خویش، هشتاد ضربه شلاق تعیین کرد [۱۸۷].

حد قذف، (یعنی تهمت‌زدن زنان پاکدامن) در سال پنجم هجری نازل شد [۱۸۸]:

﴿وَٱلَّذِينَ يَرۡمُونَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ثُمَّ لَمۡ يَأۡتُواْ بِأَرۡبَعَةِ شُهَدَآءَ فَٱجۡلِدُوهُمۡ ثَمَٰنِينَ جَلۡدَةٗ وَلَا تَقۡبَلُواْ لَهُمۡ شَهَٰدَةً أَبَدٗاۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ ٤ [النور: ۴].

«و کسانی که زنان پاکدامن را تهمت می‌زنند و این تهمت را با چهار گواه نتوانند ثابت کنند، پس به آنان هشتاد ضربه شلاق بزنید و برای همیشه گواهی آنان را قبول نکنید، زیرا آن‌ها فاسق و گناهکار هستند».

در این جهان سه چیز بسیار مهم و باارزش هستند: جان، مال و آبرو. حدود و تعزیراتی که ذکر شدند، برای حفظ همین چیز بودند. به همین جهت رسول اکرم ج بعد از نازل‌شدن این قوانین و مقررات، در سال دهم هجری در حجة الوداع در حرم چنین فرمودند:

«ای مسلمانان! جان، مال و آبروی هر مسلمان حرام است، مانند حرمت این روزهای مقدس در این شهر و در محدودۀ این حرم».

[۱۸۰] ابوداود کتاب الدیات، باب فی دیة الخطأ شبه العمد. [۱۸۱] ابوداود دیات الأعضاء. [۱۸۲] ابوداود کتاب الحدود باب المحاربة. [۱۸۳] صحیح بخاری غزوۀ فتح. [۱۸۴] ابوداود باب فی رجم الیهودیین. [۱۸۵] صحیح بخاری، رجم المحصن. [۱۸۶] تعیین تاریخ این واقعه مستند نیست، این سال را شارحان حدیث از این جهت تعیین کرده‌اند که در آن موقع ابوهریره در مدینه بود و مسلّم است که او در سال هفتم هنگام فتح خیبر به مدینه آمده بود. [۱۸۷] ابوداود باب إذا تتابع فی الخمر. [۱۸۸] واقعه افک مربوط به همین سال است و این آیه در همین رابطه نازل شد، پس سال نزول آن سال پنجم هجری است.

حلال و حرام

در میان عرب‌ها خوردن و نوشیدن هیچ محدودیتی وجود نداشت و نه چیزی حلال و یا حرام تلقی می‌شد. مردار و حشرات را هم می‌خوردند. البته بعضی از جانورانی که به نام بت‌ها نذر و رها می‌کردند، ذبح آن‌ها را گناه می‌دانستند، بعضی جانوران را اینگونه نذر می‌کردند که فقط مردان می‌توانند از آن بخورند، زنان نمی‌توانند بخورند و یا اگر جانور مرده متولد شد، مردان و زنان می‌توانند بخورند و اگر زنده متولد شد، فقط مردان بخورند و از این قبیل، رسم‌های خرافی دیگری نیز وجود داشت. سورۀ انعام که در مکه نازل شد، اینگونه رسم‌ها را بیان می‌کند. اکثر احکام اسلام گرچه در مدینه نازل شدند، اما نزول حلّت و حرمت خوردنی‌ها از مکه شرع شده بود. چنانکه در سوره انعام اینگونه رسم‌های خرافی مشرکان رد و باطل اعلام شد:

﴿قُل لَّآ أَجِدُ فِي مَآ أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّمًا عَلَىٰ طَاعِمٖ يَطۡعَمُهُۥٓ إِلَّآ أَن يَكُونَ مَيۡتَةً أَوۡ دَمٗا مَّسۡفُوحًا أَوۡ لَحۡمَ خِنزِيرٖ فَإِنَّهُۥ رِجۡسٌ أَوۡ فِسۡقًا أُهِلَّ لِغَيۡرِ ٱللَّهِ بِهِۦۚ فَمَنِ ٱضۡطُرَّ غَيۡرَ بَاغٖ وَلَا عَادٖ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ١٤٥ [الأنعام: ۱۴۵].

«بگو ای پیامبر! در آنچه بر من وحی گردیده چیز حرامی برای خورنده نمی‌بینم مگر مردار و یا خون ریخته شده و یا گوشت خوک که حرام و پلید است و یا آنچه برای غیر خدا ذبح و داده شود، پس هرکس مضطر و مجبور شد، بدون این که از حد نیاز تجاوز کند پس همانا پروردگار تو بخشاینده و مهربان است».

مشرکان از این امر شگفت‌زده شده بودند که چگونه آنچه خودش بمیرد، حرام و آنچه را ذبح کنیم حلال است، حال آن که فرق و تفاوتی میان این دو نیست، در پاسخ به این شبهه آنان آیه ذیل نازل شد:

﴿فَكُلُواْ مِمَّا ذُكِرَ ٱسۡمُ ٱللَّهِ عَلَيۡهِ إِن كُنتُم بِ‍َٔايَٰتِهِۦ مُؤۡمِنِينَ ١١٨ وَمَا لَكُمۡ أَلَّا تَأۡكُلُواْ مِمَّا ذُكِرَ ٱسۡمُ ٱللَّهِ عَلَيۡهِ وَقَدۡ فَصَّلَ لَكُم مَّا حَرَّمَ عَلَيۡكُمۡ [الأنعام: ۱۱۸-۱۱۹].

«پس بخورید از آنچه نام خدا بر آن برده شده است اگر شما به آیات خداوند ایمان دارید و چرا از آنچه نام خدا بر آن گرفته شده نمی‌خورید در حالی که خداوند آنچه را بر شما حرام است با تفصیل بیان کرده است».

سپس در مکه معظمه این آیه سوره نحل نازل شد: ﴿فَكُلُواْ مِمَّا رَزَقَكُمُ ٱللَّهُ [النحل: ۱۱۴]. که در آن همان حکم گذشته اعاده شد و چهار چیز: مردار، خون، خوک و آنچه بر بت‌ها نذر شود، حرام اعلام گردید. بعد از ورود به مدینه این آیۀ سوره بقره: ﴿إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡمَيۡتَةَ [البقرة: ۱۷۳] نازل شد و برای سومین بار محرمات چهارگانه بیان شدند. عرب‌ها به مسأله حرام و حلال توجه اندکی داشتند، علت این امر علاوه بر جهالت و وحشی‌گری، افلاس و تهیدستی بود. به همین جهت وقتی وضعیت مالی مسلمانان روز به روز بهتر می‌شد، تشخیص حلال و حرام و مراعات آن نیز بیشتر می‌شد. مردم عموماً جانوری را مردار می‌دانستند که بر اثر بیماری می‌مُرد و چنانچه به صورت دیگر می‌مرد آن را حرام نمی‌دانستند. چهار، پنج سال بعد از هجرت، تفصیل مردار در سوره مائده چنین بیان گردید. هر جانوری که بر اثر خفگی ﴿ٱلۡمُنۡخَنِقَةُ و افتادن از بالا ﴿ٱلۡمَوۡقُوذَةُ و یا از شاخ‌زدن جانور دیگری ﴿ٱلۡمُتَرَدِّيَةُ وَٱلنَّطِيحَةُ و یا این که درنده‌ای آن را کشته باشد ﴿وَمَآ أَكَلَ ٱلسَّبُعُ فقط همان جانور حلال است که آن را ذبح کرده‌اید. ﴿إِلَّا مَا ذَكَّيۡتُمۡ.

در سال هفتم هجری، وقتی اموال و زمین‌های خیبر به دست مسلمانان درآمدند، برای حرمت بعضی از جانوران احکامی صادر شد، چنانکه اعلام گردید، از امروز به بعد الاغ، جانوران درنده و پرندگانی که دارای چنگ و پنجه هستند، حرام اند. در سال هشتم هجری، بعد از فتح مکه، قبیلۀ «طی» که مسیحی بود، مسلمان شد و بعضی از مسیحیان شام نیز مسلمان شدند. آن‌ها سگ‌های شکاری داشتند که با آن‌ها شکار می‌کرند، وقتی مسلمان شدند و برای آن‌ها معلوم شد که جانوران «خود مرده» حرام اند، درباره وضع خودشان و این که به وسیلۀ سگ‌ها شکار می‌کنند، از آن‌حضرت پرسیدند، در پاسخ به سؤال آن‌ها این آیه نازل شد:

﴿يَسۡ‍َٔلُونَكَ مَاذَآ أُحِلَّ لَهُمۡۖ قُلۡ أُحِلَّ لَكُمُ ٱلطَّيِّبَٰتُ [المائدة: ۴].

«از تو می‌پرسند چه چیزی برای آنان حلال است، بگو هر شیء پاکیزه حلال است».

در باره جانورانی که به وسیله آن‌ها شکار می‌کنند، این توضیح وجود دارد که اگر آن‌ها آموزش دیده باشند و هنگام رهاکردن به دنبال شکار، نام خدا برده شود آن شکار حلال است.

حرمت شراب

دشمنان و مخالفان اسلام می‌پندارند بزرگترین علت گسترش اسلام این بوده است که بیشتر احکام آن (مانند ازدواج‌های متعدد و غیره) در جهت هواهای نفسانی بوده، به همین جهت اعراب در پذیرش آن ایثار و یا شهامتی از خود نشان ندادند، بلکه اسلام آن‌ها را به چیزهایی دعوت می‌کرد که مطابق با خواست و میل نفسانی آنان بوده است. بحث و تحقیق در حول این موضوع بعداً بیان خواهد شد، در اینجا، فقط چگونگی حرمت شراب را به لحاظ تاریخی مورد بررسی قرار می‌دهیم.

هیچ چیزی به اندازۀ شراب مورد محبت و علاقه اعراب نبوده است. تمام سرزمین عربستان با این بیماری مواجه بود و همچنانکه سایر احکام اسلام به طور مصلحتی تدریجاً نازل شدند، شراب نیز به تدریج حرام گردید. میان مردم مدینه، نوشیدن شراب خیلی رواج داشت. افراد بزرگ و شریف هم به طور علنی شراب می‌نوشیدند. افراد صالحی نیز بودند که نوشیدن شراب را امری خلاف و نادرست دانسته و آن را ترک کرده بودند. هنوز اسلام در این باره اظهار نظری نکرده بود که مردم شروع به پرسیدن کردند و خواستار بیان حکم شرعی شراب شدند. حضرت عمر س اظهار داشت: «اللهم بيّن لنا في الخمر بيانا شافيا» (بار الها! حکم شراب را برای ما بیان بفرما)، آنگاه این آیه نازل شد:

﴿يَسۡ‍َٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَيۡسِرِۖ قُلۡ فِيهِمَآ إِثۡمٞ كَبِيرٞ وَمَنَٰفِعُ لِلنَّاسِ وَإِثۡمُهُمَآ أَكۡبَرُ مِن نَّفۡعِهِمَاۗ [البقرة: ۲۱۹].

«از تو دربارۀ شراب و قمار سؤال می‌کنند بگو در آن‌ها منافعی برای مردم وجود دارد ولی ضرر و گناه آن‌ها از نفع آن‌ها بیشتر است».

بعد از نزول این آیه، هنوز مردم شراب می‌نوشیدند. یک بار یکی از انصار، حضرت علی و حضرت عبدالرحمن بن عوف را دعوت کرد و شراب آورد. بعد از غذا وقت نماز مغرب فرا رسید و به امامت حضرت علی س نماز خوانده شد. ولی چون ایشان بر اثر نوشیدن شراب نشه بود، در نماز مرتکب اشتباه شد. دوباره حضرت عمر دعا کرد: پروردگارا! حکم صریح شراب را برای ما بیان کن! آنگاه این آیه نازل شد:

﴿لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَنتُمۡ سُكَٰرَىٰ حَتَّىٰ تَعۡلَمُواْ مَا تَقُولُونَ [النساء: ۴۳].

«در حالی نشگی نماز نخوانید، تا این که آنچه را می‌خوانید بفهمید».

بعد از نازل‌شدن این آیه، چون وقت نماز فرا می‌رسید، به دستور نبی اکرم ج اعلام می‌شد: هرکس شراب نوشیده است، حق شرکت در نماز را ندارد [۱۸۹] ولی چون حکم حرمت قطعی نشده بود جز در مواقع نماز در دیگر اوقات مردم هنوز شراب می‌نوشیدند. حضرت عمر س بار سوم همان دعا را کرد. در همان موقع بعضی‌ها شراب نوشیده بودند و چنان مست شده بودند که با یکدیگر درگیر شده و یکدیگر را مورد ضرب و شتم قرار داده بودند [۱۹۰]. آنگاه این آیه نازل شد:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَيۡسِرُ وَٱلۡأَنصَابُ وَٱلۡأَزۡلَٰمُ رِجۡسٞ مِّنۡ عَمَلِ ٱلشَّيۡطَٰنِ فَٱجۡتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ ٩٠ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱلشَّيۡطَٰنُ أَن يُوقِعَ بَيۡنَكُمُ ٱلۡعَدَٰوَةَ وَٱلۡبَغۡضَآءَ فِي ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَيۡسِرِ وَيَصُدَّكُمۡ عَن ذِكۡرِ ٱللَّهِ وَعَنِ ٱلصَّلَوٰةِۖ فَهَلۡ أَنتُم مُّنتَهُونَ ٩١ [المائدة: ۹۰-۹۱].

«ای مؤمنان! همانا شراب، قمار، نشانه‌های معبودان باطل و تیرهای فال از عمل پلید شیطان است، پس از آن دوری جویید تا شما رستگار شوید. همانا شیطان می‌خواهد از طریق شراب و قمار میان شما دشمنی و کینه ایجاد کند و شما را از یاد الهی و از نماز بازدارد، پس آیا شما بازمی‌آیید».

بعد از نازل‌شدن این آیات، شراب قطعاً حرام گردید. در همان موقع رسول اکرم ج دستور دادند تا در کوچه‌های مدینه اعلام کنند: از امروز به بعد شراب حرام است، ولی با وجود این خرید و فروش شراب همچنان ادامه داشت، تا این که در سال هشتم هجری، این هم حرام گردید. آن‌حضرت ج مردم را در مسجد نبوی جمع کردند و این حکم را ابلاغ فرمودند [۱۹۱]: سپس در همان سال در زمان فتح مکه، آن‌حضرت ج علناً خرید و فروش چیزهایی را که حرام هستند اعلام فرمودند:

«إِنَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ حَرَّمَ بَيْعَ الخَمْرِ، وَالمَيْتَةِ وَالخِنْزِيرِ وَالأَصْنَامِ» [۱۹۲]. «الله و رسولش معامله شراب، خود مرده، خوک و بت‌ها را حرام کرده‌اند».

سرانجام، حرمت شراب با این وضع اعلام گردید. با وجود این هنوز معلوم نیست در چه سالی دقیقاً این اعلام صورت گرفت؟ محدثین و سیره‌نگاران نظریات مختلفی را در این باره اظهار داشته‌اند [۱۹۳].

حافظ ابن حجر، در فتح الباری کتاب التفسیر سوره مائده «باب ﴿لَيۡسَ عَلَى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ» می‌نویسد:

«وَالَّذِي يَظْهَرُ أَنَّ تَحْرِيمَهَا كَانَ عَامَ الْفَتْحِ سَنَةَ ثَمَانٍ كما رَوَى أَحْمَدُ مِنْ طَرِيقِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ وَعْلَةَ قَالَ سَأَلت بن عَبَّاسٍ عَنْ بَيْعِ الْخَمْرِ فَقَالَ كَانَ لِرَسُولِ الله ج صَدِيقٌ مِنْ ثَقِيفٍ أَوْ دَوْسٍ فَلَقِيَهُ يَوْمَ الْفَتْحِ بِرَاوِيَةِ خَمْرٍ يُهْدِيهَا إِلَيْهِ فَقَالَ يَا فُلَانُ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ الله حَرَّمَهَا»؟. «ظاهراً چنین معلوم می‌شود که شراب در سال هشتم هجری، در زمان فتح مکه حرام گردید و دلیل آن این است که امام احمد از عبدالرحمن بن وعله رووایت کرد: من از عبدالله بن عباس پرسیدم که فروش شراب چگونه است؟ وی اظهار داشت: رسول اکرم ج دوستی از قبیلۀ «ثقیف» یا از «دوس» داشتند. او نزد آن حضرت، در زمان فتح مکه آمد و مشکیزه‌ای از شراب به آن‌حضرت اهداء کرد، آن‌حضرت فرمودند: آیا تو را معلوم نیست که خداوند شراب را حرام کرده است»؟.

به نظر ما این نظر حافظ ابن حجر و استدلال وی صحیح نیست. از این روایت فقط این قدر ثابت است که آن شخص از حرمت شراب تا زمان فتح مکه اطلاعی نداشت [۱۹۴]. این ثابت نیست که تا آن موقع حرمت آن نازل نشده بود. بسیاری از احکام هستند که خبر نزول آن‌ها به کسانی که دور هستند، خیلی دیر می‌رسد.

علاوه بر این، از خود روایات معلوم می‌شود که حرمت شراب، قبل از فتح مکه نازل شده است. این به هیچ وجه معقول نیست که چیز ناپاکی همچون شراب تا سال هشتم هجری حلال باقی بماند و فقط دو سال قبل از وفات آن‌حضرت ج حرمت آن اعلام گردد. در واقع شراب در سال سوم یا چهارم هجری حرام شده بود [۱۹۵].

[۱۸۹] تمام داستان در ابوداود کتاب الأشربة مذکور است. [۱۹۰] صحیح مسلم ۲ / ۳۲۸ ذکر سعد وقاص. [۱۹۱] صحیح بخاری تفسیر آیه ربوا و صحیح مسلم. [۱۹۲] صحیح بخاری و مسلم باب تحریم بیع الخمر والمیتة والأصنام. [۱۹۳] در سیرت النبی جلد اول برای اعلام حرمت شراب دو تاریخ ذکر شده تاریخ نخست از عموم سیره‌نگاران در این جا بیان شده است. [۱۹۴] این نظر مؤلف کاملاً صحیح است، شخص مذکور از قبیله «ثقیف» و یا از قبیله «دوس» بود. قبیله «ثقیف» در سال هشتم هجری مسلمان شد. و قبیله «دوس» گرچه قبلاً مسلمان شده بود ولی از مدینه منوره خیلی دور بودند. علاوه بر این، نکته دیگری که محدثین گرامی به‌سوی آن توجه نکرده‌اند، اینست، همچنانکه قبلاً بیان شد حرمت نوشیدن شراب در سال چهارم هجری نازل شد، ولی خرید و فروش شراب همراه با حرمت ربا یکجا نازل شد و ربا در اواخر حرام شد. یعنی در سال هشتم هجری و نوشیدن شراب در اوایل، در مدینه منوره منع شده بود، لیکن اعلام عمومی آن در زمان فتح مکه انجام گرفت، همچنانکه در احادیث صحیح تصریح شده، رجوع کنید به صحیح بخاری تفسیر آیه ربا باب بیع المیتة والاصنام و صحیح مسلم باب تحریم بیع الخمر. حافظ ابن حجر که معتقد است، شراب در سال هشتم هجری حرام گردیده در جلد اول فتح / ۱۶۱، در جواب قاضی عیاض مرقوم می‌دارد: «قُلْتُ وَيُحْتَمَلُ أَنْ يَكُونَ تَحْرِيمُ التِّجَارَةِ فِيهَا تَأَخَّرَ عَنْ وَقت تَحْرِيم عينهَا وَالله أعلم». در صحیح مسلم از ابوسعید خدری روایت شده که از آن معلوم می‌شود، نوشیدن شراب و معامله آن همزمان منع شده‌اند، لیکن بعد از آن، از روایت حضرت عایشه و جابر بن عبداللهب معلوم می‌شود که در روایت قبلی از ابوسعید خدری و یا یکی از راویان بعد از وی، تسامحی صورت گرفته است. علاوه بر این، علامه ابن حجر که از حدیث امام احمد بر نزول حرمت حکم شراب در فتح مکه استدلال کرده، آن حدیث در صحیح مسلم باب «تحریم بیع الخمر» نیز موجود است ولی در آن، فتح مکه مذکور نیست. «سلیمان ندوی» [۱۹۵] بزرگترین دلیل این است که وقتی حرمت شراب نازل شد، مسلمانان گفتند: پس حال برادران ما که در جنگ احد شرکت کرده و شهید شدند، چگونه خواهد بود، زیرا که آنان شراب نوشیده بودند؟ در جواب این آیه نازل شد: ﴿لَيۡسَ عَلَى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ از این آیه معلوم است که حرمت شراب متصل بعد از جنگ نازل شده است و جنگ احد در همین سال روی داده است. در صحیح بخاری تحت تفسیر آیۀ مذکور این روایت از حضرت جابر نقل شده: «صَبَّحَ أُنَاسٌ غَدَاةَ أُحُدٍ الخَمْرَ، فَقُتِلُوا مِنْ يَوْمِهِمْ جَمِيعًا شُهَدَاءَ وَذَلِكَ قَبْلَ تَحْرِيمِهَا» (صبح غزوه احد تعدادی از مردم شراب نوشیدند و همه آن‌ها در همان روز شهید شدند و این پیش از نزول حرمت شراب بود). در کنار روایت جابر به این روایت انس هم توجه شود: «فَقَالَ بَعْضُ القَوْمِ: قُتِلَ قَوْمٌ وهي فِي بُطُونِهِمْ، قَالَ: فَأَنْزَلَ الله: لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا» (پس از این که أیه حرمت شراب نازل شد بعضی از مردم گفتند: بعضی‌ها در حالی شهید شدند که شراب در شکم آنان بود، آنگاه این آیه نازل شد که بر آن مؤمنان در این باره گناهی نیست. (سید سلیمان ندوی)

حرمت ربا

یکی از عادات و اخلاق ذمیمه‌ای که اعراب گرفتار آن بودند، سودخواری بود. به همین جهت احکام حرمت آن با تدریج نازل شد. قریش عموماً پیشه تجارت داشتند و کسانی که ثروتمند و غنی بودند به فقرا و مستمندان وام می‌دادند و ربا می‌گرفتند، هر مقدار که در پرداخت وام تأخیر می‌شد سود آن را اضافه می‌کردند. حضرت عباس عموی پیامبر، قبل از اسلام از کسانی بود که در سطح بالایی کارهای سودی و ربوی انجام می‌داد [۱۹۶]. هنگامی که رسول اکرم ج به مدینه آمدند بر اثر وجود تاجران یهودی ربا به شکل‌های مختلفی خیلی رواج داشت: نخست آن‌حضرت خرید و فروش طلا را به طور وام، ربا و ممنوع قرار دادند [۱۹۷]. سپس حرمت سودِ دو برابر و چهار برابر نازل شد.

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَأۡكُلُواْ ٱلرِّبَوٰٓاْ أَضۡعَٰفٗا مُّضَٰعَفَةٗۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ ١٣٠ [آل عمران: ۱۳۰].

«ای مؤمنان! سود چند برابر نخورید و از خداوند بترسید تا رستگار شوید».

پس از آن، مبادلۀ اشیایی را که از یک جنس باشند، به‌طور کم یا زیاد منع فرمودند [۱۹۸].

در سال هفتم هجری هنگام غزوه خیبر مسلمانان شروع به معاملات ربوی با تجار یهود کردند. در آن موقع آن‌حضرت اعلام فرمودند که طلا را با اشرفی فروختن به‌طور کم و زیاد ربا است [۱۹۹]. احکام مفصل درباره حرمت سود، در سال هشت هجری نازل شدند. بعد از سوره آل عمران، اولین آیۀ سوره بقره در این باره نازل شد:

﴿ٱلَّذِينَ يَأۡكُلُونَ ٱلرِّبَوٰاْ لَا يَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ ٱلَّذِي يَتَخَبَّطُهُ ٱلشَّيۡطَٰنُ مِنَ ٱلۡمَسِّۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ قَالُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡبَيۡعُ مِثۡلُ ٱلرِّبَوٰاْۗ وَأَحَلَّ ٱللَّهُ ٱلۡبَيۡعَ وَحَرَّمَ ٱلرِّبَوٰاْۚ فَمَن جَآءَهُۥ مَوۡعِظَةٞ مِّن رَّبِّهِۦ فَٱنتَهَىٰ فَلَهُۥ مَا سَلَفَ [البقرة: ۲۷۵].

«آن‌هایی که سود می‌خورند از قبرهایشان مانند کسی که شیطان او را دیوانه کرده بیرون می‌آیند، به سبب آن که می‌گفتند سوداگری مانند سود است و خداوند سوداگری را حلال کرده و سود را حرام ساخته است، پس هرکس پندی از جانب الله نزد او آمد و او از این کار ناجایز خویش بازآمد پس برای اوست آنچه گذشته است».

برای مردم این سؤال نیز پیش آمد که سود نیز نوعی تجارت است، وقتی تجارت جایز است، سود چرا حرام باشد؟ پاسخ به این سؤال در جلدهای بعدی بیان خواهد شد، در اینجا فقط از تاریخ حرمت سود و ربا بحث می‌شود. به هرحال، در این آیه نیز حرمت قطعی ربا صادر نشد. سرانجام، تقریباً بعد از سال هشتم هجری این آیه نازل شد:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَذَرُواْ مَا بَقِيَ مِنَ ٱلرِّبَوٰٓاْ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ ٢٧٨ فَإِن لَّمۡ تَفۡعَلُواْ فَأۡذَنُواْ بِحَرۡبٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦۖ وَإِن تُبۡتُمۡ فَلَكُمۡ رُءُوسُ أَمۡوَٰلِكُمۡ لَا تَظۡلِمُونَ وَلَا تُظۡلَمُونَ ٢٧٩ [البقرة: ۲۷۹-۲۷۸].

«ای مؤمنان! از خدا بترسید و سود را رها کنید اگر ایمان دارید، پس اگر سود را رها نکنید، پس برای جنگ با الله و رسول او آماده شوید و اگر توبه کنید پس برای شما اصل مال شما حلال است نه بر دیگران ظلم کنید و نه مورد ظلم دیگران واقع شوید».

وقتی این آیه نازل شد، آن‌حضرت تمام صحابه را در مسجد گرد آورد و این حکم را اعلام نمود [۲۰۰]. در سال نهم هجری پیمان صلحی که با اهل نجران بسته شد، یکی از مواد آن این بود: ربا نگیرند [۲۰۱] در ذی الحجه سال دهم هجری در حجة الوداع، قبل از نزول این آیه، تمام معاملات ربوی که در سرزمین عربستان منعقد شده بود، همگی را آن‌حضرت باطل اعلام نمودند، حضرت ابن عباس می‌فرماید: حکم حرمت ربا آخرین حلقه از زنجیرۀ احکام اسلامی است که نازل گردید.

* * * *

[۱۹۶] موطا امام مالک باب الربا. [۱۹۷] صحیح مسلم باب الصرف. [۱۹۸] صحاح کتاب البیوع. [۱۹۹] صحیح مسلم باب بیع القلادة فیها خرز. [۲۰۰] صحیح بخاری و صحیح مسلم باب تحریم بیع الخمر. [۲۰۱] ابوداود باب أخذ الجزیة.

﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ١ وَرَأَيۡتَ ٱلنَّاسَ يَدۡخُلُونَ فِي دِينِ ٱللَّهِ أَفۡوَاجٗا٢ فَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّكَ وَٱسۡتَغۡفِرۡهُۚ إِنَّهُۥ كَانَ تَوَّابَۢا٣ [النصر: ۱-۳]

حجة الوداع پایان رسالت آن‌حضرت ج

(ذی الحجه سال دهم هجری مطابق با فوریه ۶۲۳ میلادی)

پایان رسالت

ظاهراً به نظر می‌رسد که در مقابل فتح و نصرت الهی، توصیه به شکر مناسب است، اما تسبیح و استغفار با فتح مناسبتی ندارند، روی همین اساس، حضرت عمر س تفسیر این آیه را از صحابه پرسید. آن‌ها جواب‌های مختلفی بیان داشتند. حضرت عمر به‌سوی عبدالله بن عباس متوجه شد او فردی کم سن و نوجوان بود و در جواب تأنی می‌کرد، ولی بر اثر تشجیع حضرت عمر اظهار داشت: این آیه نزدیکی وفات آن‌حضرت ج را به ایشان اعلام می‌کند [۲۰۲]. زیرا استغفار هم مخصوص مرگ است. پس از نازل‌شدن این سوره، آن‌حضرت متوجه شدند که وفات‌شان نزدیک است [۲۰۳].

از این جهت ضرورت داشت که اصول اساسی اخلاق اسلامی و آیین شریعت در یک مجموعه برای جهانیان اعلام گردد. آن‌حضرت از زمان هجرت تا حالا حج نکرده بودند [۲۰۴]. تا مدتی قریش سد راه بودند، پس از صلح حدیبیه فرصت پیش آمد، اما مصلحت بر این بود که این حج در آخر انجام گیرد. به هرحال، در ماه ذی القعده اعلام گردید که آن‌حضرت به قصد ادای حج به مکه مکرمه سفر می‌کنند [۲۰۵]. این خبر ناگهان پخش شد و تمام اعراب به منظور نیل افتخار هم رکابی آن‌حضرت به حرکت درآمدند. در روز ۲۶ ذی القعده، آن‌حضرت غسل کرده لباس پوشیدند [۲۰۶]. و پس از نماز ظهر از مدینه خارج شدند و به تمام ازواج مطهرات دستور دادند تا با ایشان همراه شوند. ذو الحلیفه به فاصله شش مایل از مدینه قرار دارد و میقات اهل مدینه است. شب در آن جا ماندند روز بعد دوباره غسل کردند، حضرت عایشه ل با دست خود بدن مبارک آن‌حضرت را عطر زد [۲۰۷]. سپس دو رکعت نماز خوانده بر ناقۀ (شتر) خود «قصوا» سوار شدند، احرام بستند و با صدای بلند چنین گفتند:

«لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لاَ شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ، إِنَّ الحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَالمُلْكَ، لاَ شَرِيكَ لَكَ». «بار الها! ما به محضرت حاضر هستیم بار الها! برایت شریکی نیست. ما حاضر هستیم. تمام خوبی‌ها و نعمت‌ها مال تو اند و در حکومت تو احدی با تو شریک نیست».

حضرت جابر که راوی این حدیث است می‌گوید: نگاهم را بالا بردم و به اطراف نگاه کردم تا جایی که نگاهم می‌رسید تمام آن محیط مملو از جمعیت بود [۲۰۸]. هنگامی آن‌حضرت ج لبیک می‌گفتند: از هر طرف صدای ولوله‌انگیز لبیک‌گویان، به گوش می‌رسید و تمام دشت و کوه از صدای لبیک به تکان درآمده بود. در فتح مکه، در جاهایی که رسول اکرم ج نماز گزارده بودند، مردم به قصد تبرک مساجدی در آنجا بنا کرده بودند، آن‌حضرت در آن مساجد نماز می‌خواندند. وقتی به محل «سرف» رسیدند غسل کردند. روز بعد که روز یکشنبه، چهارم ذی الحجه بود، بامدادان وارد مکه معظمه شدند. این سفر از مدینه تا مکه مدت نه روز به طول انجامید. نوجوانان و کودکان خاندان بنی هاشم وقتی خبر ورود آن‌حضرت را شنیدند از شادی و سرور از خانه‌ها بیرون آمدند و تماشا می‌کردند. آن‌حضرت از فرط محبت، بعضی‌ها را بر شتر پشت سر خود و بعضی‌ها را جلو خود سوار کردند [۲۰۹].

هنگامی که نگاه آن‌حضرت بر خانه کعبه افتاد، فرمود: بار الها! بر عزت و شرف این خانه بیفزا. سپس خانه کعبه را طواف کردند از طواف فارغ شده به مقام ابراهیم رفتند و دو رکعت نماز خواندند و این آیه را تلاوت فرمودند:

﴿وَٱتَّخِذُواْ مِن مَّقَامِ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ مُصَلّٗى [البقرة: ۱۲۵].

به صفا رفتند و در آنجا این آیه را تلاوت کردند:

﴿۞إِنَّ ٱلصَّفَا وَٱلۡمَرۡوَةَ مِن شَعَآئِرِ ٱللَّهِۖ [البقرة: ۱۵۸].

در آنجا رو به قبله ایستاده فرمودند:

«لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ، يُحْيِي وَيُمِيتُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ أَنْجَزَ وَعْدَهُ، وَنَصَرَ عَبْدَهُ، وَهَزَمَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ».

از صفا پایین آمده به مروه رفتند و در آنجا نیز همین دعا و تهلیل را خواندند. اعراب در ایام حج، عمره را ناجایز می‌دانستند، آن‌حضرت عمره را به‌جای آوردند. از طواف و سعی صفا و مروه فارغ شدند و به کسانی که جانور قربانی همراه نداشتند دستور دادند تا عمره را تمام کنند و از احرام خارج شوند. بعضی از صحابه براساس عرف دوران جاهلیت این دستور را اجرا نمی‌کردند، آن‌حضرت فرمودند: اگر با من شتر قربانی همراه نبود من نیز اینگونه عمل می‌کردم. حضرت علی س قبلاً به یمن اعزام شده بود، در همان موقع با کاروان حجاج یمن وارد مکه مکرمه شد، چون که با وی جانور قربانی همراه بود از احرام خارج نشد، روز پنجشنبه هشتم ذی الحجه، آن‌حضرت با تمام مسلمانان در منی نزول فرمودند، روز بعد، نهم ذی الحجه روز جمعه نماز صبح را خواندند و از منی حرکت کردند. قریش رسم بر این داشتند که هرگاه از مکه برای حج خارج می‌شدند، به‌جای عرفات در مزدلفه که در حدود حرم بود نزول می‌کردند. آن‌ها می‌پنداشتند که اگر قریش در خارج از حرم مناسک حج را به‌جای آورند، امتیازی که با دیگران دارند از دست می‌دهند. ولی اسلام که مجری عدالت است، اجازه چنین امتیازی را نمی‌داد، به همین جهت خداوند دستور داد:

﴿ثُمَّ أَفِيضُواْ مِنۡ حَيۡثُ أَفَاضَ ٱلنَّاسُ [البقرة: ۱۹۹].

آن حضرت نیز با عموم مسلمانان به عرفات آمدند و اعلام کردند [۲۱۰]:

«قِفُوا عَلَى مَشَاعِرِكُمْ، فَإِنَّكُمْ عَلَى إِرْثٍ مِنْ إِرْثِ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ». «بر مکان‌های مقدس خود بایستید، چون شما وارث جد خود ابراهیم هستید».

یعنی قیام در عرفه، یادگار حضرت ابراهیم  است. ایشان این محل را برای این هدف تعیین کرده‌اند.

[۲۰۲] صحیح بخاری تفسیر سوره إذا جاء. [۲۰۳] واحدی، در اسباب النزول نوشته است که این سوره دو سال قبل از وفات رسول اکرم ج نازل شد، ولی ابن قیم، در زادالمعاد نوشته است که در سال دهم هجری، در روزهای ایام تشریق نازل شد (این روایت در اصل از بیهقی است ابن حجر و زرقانی تصریح کرده‌اند که سندش ضعیف است. لذا روایت واحدی صحیح است، سیوطی در اسباب نزول به نقل از مصنف عبدالرزاق همین روایت را بیان کرده که این سوره پس از فتح مکه متصل نازل شد. علاوه بر تصریحات ائمه و اشارۀ حدیث، طرز بیان، گویای این است که این سوره بعد از فتح مکه نازل شده، یعنی حدود دو سال پیش از حجة الوداع، روایاتی که در آن‌ها بیان شده این سوره چند روز قبل از وفات، نازل شده به لحاظ روایت و درایت هردو ضعیف اند. (سلیمان ندوی) [۲۰۴] در سنن ابن ماجه مذکور است که آن حضرت پیش از هجرت دو بار حج کردند، در بعضی از احادیث مذکور است که ایشان یک بار حج کرده بودند، ولی منظور از این بعد از هجرت است. ترمذی باب «کم حج النبي ج» و ابوداود باب «وقت الإحرام». [۲۰۵] در ابوداود و صحیح مسلم، داستان حجة الوداع به طور مفصل بیان شده. داستان از این قرار است که حضرت امام باقر از حضرت جابر وقتی او نابینا بود، داستان حج آن حضرت را پرسید، حضرت جابر با احترام و محبت به آل رسول دکمه‌های گریبان امام باقر را باز کرد و دست محبت را بر سینه‌اش گذاشت و اظهار داشت: عمو جان! بپرس آنچه می‌پرسی؟ سپس به‌طور مفصل واقعه حج نبوی را بیان کرد. تاریخ حرکت آن حضرت از مدینه نیز در صحیح بخاری و صحیح مسلم از ابن عباس، انس، و حضرت عایشه روایت شده و امام نسائی در کتاب المناسک باب خاصی تحت عنوان «باب الوقت الذي خرج فیه النبي ج» منعقد کرده است. [۲۰۶] صحیح بخاری، مسلم. [۲۰۷] طبقات ابن سعد ذکر حجة الوداع / ۱۲۴. [۲۰۸] حدود یکصد هزار نفر مسلمان در این حج شریک بودند. [۲۰۹] نسائی باب استقبال الحج. [۲۱۰] صحیح بخاری و ابوداود باب الوقوف بعرفة.

خطبۀ عرفات

«نمره»، محلی در عرفات است. آن‌حضرت در خیمه‌ای در آنجا استراحت کردند، بعد از ظهر بر ناقة (شتر) خود «قصواء» سوار شدند و به میدان آمدند و در حالی که سوار بر ناقه بودند، خطبه‌ای ایراد فرمودند. این اولین روزی بود که شکوه و عظمت اسلام به نمایش گذاشته شده بود و تمام مراسمِ بیجای دوران جاهلیت محو و نابود شده بودند، به همین جهت آن‌حضرت فرمودند:

«أَلَا كُلُّ شَيْءٍ مِنْ أَمْرِ الْجَاهِلِيَّةِ تَحْتَ قَدَمَيَّ مَوْضُوعٌ» [۲۱۱]. «تمام امور و مراسم جاهلیت در زیر پاهای من قرار گرفته‌اند».

در راه‌رساندن بشریت به قلۀ کمال بزرگترین مانع، فرق مراتب بود که اقوام مختلف، مذاهب مختلف و کشورهای مختلف به صورت‌های مختلفی بنیان نهاده بودند.

سلاطین، سایه یزدان شناخته می‌شدند، احدی جرأت نداشت در مقابل آنان چون و چرا کند. با رهبران و پیشوایان مذهبی هم در مسایل مذهبی مذاکره و گفتگو امکان‌پذیر نبود. طبقات بالای جامعه خود را از طبقات پایین جامعه بهتر می‌دانستند، غلام و آقا در یک سطح نبودند و جامعۀ آن روز کاملاً طبقاتی بود. در این روز تمام این طبقات، تمام امتیازات و تمام مرزبندی‌ها ناگهان از میان رفت و نابودی آن‌ها از زبان پیامبر گرامی اسلام ج اعلام گردید.

[۲۱۱] صحیح مسلم و ابوداود. این جمله و جمله‌های بعدی عربی، همه فرازهایی از خطبۀ آن حضرت ج هستند که در یک حدیث به طور یکجا جمع نیستند و از منابع مختلف اخذ شده‌اند. در صحیح بخاری و صحیح مسلم «حجة النبی» و غیره، این خطبه از حضرت ابن عباس، ابن عمر، ابوامامه باهلی، جابر، حضرت ابوبکر و چند صحابه دیگر نقل گردیده. در این روایات بعضی مطالب مشترک‌اند مانند: إن أموالکم حرام علیکم کحرمة.. إلخ و بعضی جدا از هم هستند. در کتب سیره و مغازی موارد دیگر مذکور است. اصل این است که این یک خطبة طولانی بود، هر شخص آن مقداری که حفظ داشت روایت کرده. بنابراین، از مأخذ مختلف آن، قسمت‌هایی گرد آورده شده‌اند. بعضی از الفاظ ضمنی خطبه را مؤلف ترک کرده است. در روایات اختلاف دیگری نیز وجود دارد، حضرت جابر در روایت خود و در یک روایت ابن عباس تاریخ ایراد خطبه روز نهم ذی الحجه، و در روایت حضرت ابوبکر و ابن عباس و دیگر روایات روز عید دهم ذی الحجه بیان کرده است. در بعضی روایات ایام تشریق ذکر شده، ابن اسحاق این خطبه را به‌طور مسلسل نقل کرده است، در ابن ماجه، ترمذی و مسند احمد، چند قسمت از خطبۀ حجة الوداع نقل شده است و این تصریح نشده که در چه روزی ایراد شده. به هرحال، از بررسی روایت صحاح سته و مسانید و گردآوری آن‌ها معلوم می‌شود که آن حضرت در حجة الوداع سه خطبه در سه بار ایراد فرمودند. نهم ذی الحجه، دهم ذی الحجه و سوم در ایام تشریق یازدهم و یا دوازدهم ذی الحجه. در این خطبه‌ها اصولاً بعضی مطالب مشترک هستند و بعضی باهم فرق دارند. این هم ممکن است آن‌طوری که بعضی از محدثین تصریح کرده‌اند که چون مجمع بسیار بزرگ بود و پیامی که آن حضرت می‌خواستند به امت ابلاغ کنند بسیار مهم بود، لذا قسمت‌هایی از خطبه خود را تکرار فرمودند. «سید سلیمان ندوی»

منشور عدالت

«أيها الناس! ألا إن ربكم واحد وإن أباكم واحد. ألا لا فضل لعربي على عجمي ولا لعجمي على عربي ولا لأحمر على أسود ولا لأسود على أحمر إلا بالتقوى». [مسند احمد] «إن كل مسلم أخو الـمسلم وإن الـمسلمين إخوة». [مستدرك حاكم ۱ / ۹۳ و طبري و ابن إسحاق] – «أرقاءكم أرقاءكم أطعموهم مما تأكلون وأكسوهم مما تلبسون» – [ابن سعد].

«ای مردم! همانا پروردگار شما یکی است و همانا پدر شما یکی است، هیچ فرد عربی بر عجمی و یا عجمی بر عربی، سرخ‌پوست بر سیاه‌پوست و سیاه‌پوست بر سرخ‌پوست، فضیلت و برتری ندارد، مگر از جهت تقوا. هر مسلمان برادر مسلمان دیگر است و همۀ مسلمانان با یکدیگر برادرند. غلامان شما غلامان شما اند هرچه شما بخورید به آن‌ها بخورانید و هرچه خود بپوشید به آن‌ها بپوشانید».

اگر فردی از یک خاندان در میان عرب‌ها به قتل می‌رسید، گرفتن انتقام خون وی یک وظیفه و تکلیف برای آن خاندان بود، به‌طوری که با وجود گذشت سالیان متمادی در ذهن‌ها و خاطره‌ها وجود داشت و آن تکلیف را بر دوش خود احساس می‌کردند. روی همین اساس، هموراه جنگ و خونریزی وجود داشت و هیچ‌گاه سرزمین عربستان از آن خالی نبود. در این روز بود که رسم دیرینۀ عرب‌ها و اولین و مهم‌ترین وظیفه خاندانی آن‌ها از بین رفته، باطل اعلام می‌شود، و برای این هدف منادی نبوت، نخست از خاندان خود شروع کرده اعلام می‌دارد:

«وَدِمَاءُ الْجَاهِلِيَّةِ مَوْضُوعَةٌ، وَأَوَّلُ دَمٍ أَضَعُ مِن دِمَاؤِنَا دَمُ ابْنُ رَبِيعَةَ ابن الْحَارِثِ» (صحیح بخاری، ابوداود به روایت جابر) [۲۱۲]. «من بطلان‌گرفتن انتقام خون فرزند ربیعه بن حارث از خاندان خود را اعلام می‌دارم».

تمام عرب‌ها گرفتار دام معاملات نزولی بودند، به‌طوری که فقرا و مستمندان همواره غلام حلقه به گوش طلبکاران خود محسوب می‌شدند. ولی امروز این دام گسسته می‌شود و داعی حق، در میان عرب‌ها نخست کار را از خاندان خود آغاز کرده اعلام می‌دارد:

«وَرِبَا الْجَاهِلِيَّةِ مَوْضُوعٌ، وَأَوَّلُ رِبًا أَضَعُ رِبَانَا رِبَا عَبَّاسِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ». (صحیح مسلم و ابوداود). «تمام نزول‌های دوران جاهلیت باطل اعلام می‌شوند و نخست نزول‌های عباس بن عبدالمطلب، از خاندان خود را باطل اعلام می‌کنم» [۲۱۳].

تا آن زمان زنان، متاع و کالایی شناخته می‌شدند که حتی در قمار به‌عنوان برد و باخت قرار داده می‌شدند، ولی این اولین روزی است که این قشر مظلوم مورد توجه قرار می‌گیرد و در جامعه مقام و منزلت خاصی را به دست می‌آورد:

«فَاتَّقُوا اللهَ فِي النِّسَاءِ» (صحیح مسلم و ابوداود) [۲۱۴].

«إِنَّ لَكُمْ عَلَى نِسَائِكُمْ حَقًّا، وَلَهن عَلَيْكُمْ حَقًّا» (طبری، ابن هشام و غیره)

«در باره زنان از خدا بترسید، شما بر زنان حق دارید و آن‌ها بر شما حق دارند».

جان و مال آدمی هیچ ارزش و احترامی نداشت. هرکس می‌خواست به راحتی می‌توانست یکی را به قتل برساند و یا اموالش تاراج کند. اما امروز رحمت عالمیان پیام امنیت و صلح و آشتی را به تمام جهانیان آعلام می‌کند:

«إِنَّ دِمَاءَكُمْ وَأَمْوَالَكُمْ عَلَيْكُمْ حَرَامٌ كَحُرْمَةِ يَوْمِكُمْ هَذَا فِي شَهْرِكُمْ هَذَا فِي بَلَدِكُمْ هَذَا، إِلَى يَوْمِ تَلْقَوْنَ رَبَّكُمْ» [۲۱۵]. «خون و مال شما تا روز قیامت بر شما حرام است، همچنانکه این روز در این ماه و در این شهر حرام است».

مذاهب بزرگی پیش از اسلام، در دنیا به وجود آمده بودند، ولی اساس آن‌ها بر مبنای اصول و قوانین مدونۀ صاحب شریعت نبود و آن‌ها هدایت الهی را طبق هوا و هوس‌های خود تغییر داده بودند. خاتم پیامبران، مجموعه هدایات الهی برای بعد از وفات خود بود. آن‌ها را به امت سپرد و تاکید نمود:

«وَإِنِّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ إِنِ اعْتَصَمْتُمْ بِهِ: كِتَابَ اللَّهِ». (صحاح)

«من در میان شما چیزی را گذاشته‌ام که اگر به آن محکم چنگ زنید هرگز گمراه نمی‌شوید و آن کتاب الله است».

پس از آن چند اصول و ضوابط به شرح ذیل اعلام کردند:

۱- «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ قَدْ أَعْطَى كُلَّ ذِي حَقٍّ حَقَّهُ، فَلَا وَصِيَّةَ لِوَارِثٍ»؛

«خداوند حق هر وارث را تعیین کرده است، حالا دیگر وصیت برای وارث جایز نیست».

۲- «الوَلَدُ لِلْفِرَاشِ، وَلِلْعَاهِرِ الحَجَرُ، وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ»؛

«فرزند، مال کسی است که بر بستر و خانه‌اش متولد شده و زانی سنگسار می‌شود و حساب آن‌ها بر خداوند است».

۳- «مَنْ ادَّعَى إِلَى غَيْرِ أَبِيهِ أَوْ انْتَمَى إِلَى غَيْرِ مَوَالِيهِ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ»؛

«هر فرزندی که خودش را به‌سوی غیر پدرش نسبت دهد و هر غلامی که خودش را سوی غیر آقایش نسبت دهد، لعنت خدا بر وی باد».

۴- «أَلَا لَا يَحِلُّ لِامْرَأَةٍ أَنَّ تُعْطِيَ مِنْ مَالِ زَوْجِهَا شَيْئًا إِلَّا بِإِذْنِهِ»؛

«برای زن جایز نیست که از مال شوهرش بدون اجازه چیزی بدهد».

۵- «الدَّيْنُ مَقْضِيٌّ وَالْعَارِيَّةُ مُؤَدَّاةٌ، وَالْمِنْحَةُ مَرْدُودَةٌ، وَالزَّعِيمُ غَارِمٌ»؛

«وام باید ادا شود، عاریت و عطیه به صاحب آن باز گردانده شود، کفیل، ضامن آنچه ضمانت کرده می‌باشد».

آنگاه خطاب به مجمع فرمودند:

«أَنْتُمْ مَسْئُولُونَ عَنِّي، فَمَا أَنْتُمْ قَائِلُونَ؟» (صحیح مسلم و ابوداود)

شما نزد خداوند درباره من پرسیده می‌شوید، پس چه جوابی می‌دهید؟ صحابه عرض کردند: ما می‌گوئیم شما پیام الله تعالی را ابلاغ کردید، وظیفه خویش را انجام دادید. آن‌حضرت انگشت خود را به‌سوی آسمان بالا برد و سه بار فرمودند: «اللَّهُمَّ اشْهَدْ» بار الها! تو گواه باش، در همان لحظه‌ای که آن‌حضرت به رسالت خود انجام وظیفه می‌کرد، این آیه نازل شد [۲۱۶]:

﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗاۚ [المائدة: ۳].

«امروز دین را برای شما کامل کردم و نعمت خویش را بر شما تکمیل نمودم و دین اسلام را برای شما برگزیدم».

جای شگفت و تعجب زیاد این امر بود که وقتی خواجه دو جهان در مجمع ده‌ها هزار انسان این فرمان ربانی را اعلام می‌کرد، بها و ارزش کجاوه‌ای که بر آن قرار داشت بیش از یک روپیه نبود [۲۱۷]. وقتی از خطبه فارغ شد، به بلال دستور داد تا اذان گوید آنگاه نماز ظهر و عصر را یکجا باهم ادا کرد. سپس بر ناقه سوار شد و به موقف آمد. در آنجا رو به قبله ایستاد و تا دیر به دعا مشغول شد، وقتی آفتاب نزدیک غروب شد، آماده حرکت از آنجا شدند. حضرت اسامه بن زید را پشت سر خود بر شتر سوار کردند. آن‌حضرت مهار شتر را به قدری کشید که گردن شتر به کجاوه نزدیک شده بود، بر اثر هجوم مسلمان‌ها اضطراب خاصی پیدا شده بود. آن‌حضرت مردم را با دست راست، و در بخاری مرقوم است که با تازیانه اشاره می‌کردند که آهسته حرکت کنید و با زبان فرمودند:

«السكينة يا أيها الناس! السكينة يا أيها الناس». «ای مردم! آهسته بروید، ای مردم! آهسته بروید».

در میاه راه، پیاده شدند و طهارت کردند، اسامه اظهار داشت: یا رسول الله! وقت نماز تنگ می‌شود.

آن حضرت فرمودند: وقت نماز جلوتر می‌آید. پس از اندکی راهپیمایی با تمام کاروان به مزدلفه رسیدند. در آنجا، نخست نماز مغرب را خواندند. سپس مردم مرکب‌های خود را در جاهای خود خواباندند، هنوز وسایل و کالاها را پایین نیاورده بودند که برای نماز عشاء تکبیر گفته شد. نماز عشاء را خواندند و آن‌حضرت استراحت کردند و تا صبح خوابیدند. در آن شب برخلاف معمول و عادت دائمی، برای نماز تهجد بیدار نشدند. محدثین نوشته‌اند که فقط همین یک شب است که آن‌حضرت نماز تهجد نخواندند. صبح زود در اول وقت نماز فجر را با جماعت اقامه کردند. مشرکان قریش زمانی از مزدلفه کوچ می‌کردند که آفتاب طلوع می‌کرد و بر کوه‌ها و تپه‌های اطراف آفتاب نمایان بود. در آن موقع با صدای بلند می‌گفتند: «کوه ثبیرا! با نور خورشید درخشان باش» آن‌حضرت ج برای ابطال این رسم، قبل از طلوع آفتاب از مزدلفه کوچ فرمودند. این روز دهم ذی الحجه و روز دوشنبه بود.

فضل بن عباس، پسر عموی آن‌حضرت پشت سر ایشان بر شتر سوار بود. مسلمانان از هر سو برای پرسیدن مسائل حج نزد آن‌حضرت می‌آمدند و ایشان پاسخ می‌دادند و مناسک حج را به آن‌ها تعلیم می‌دادند [۲۱۸].

از طریق «وادی محسر» به جمره آمدند، به ابن عباس که در آن موقع خردسال بود فرمودند: برای من سنگریزه‌هایی بیار، ابن عباس سنگریزه آورد، آن‌حضرت رمی کرد و خطاب به مردم فرمود:

«إِيَّاكُمْ وَالْغُلُوَّ فِي الدِّينِ، فَإِنَّمَا أَهْلَكَ قَبْلَكُمُ الْغُلُوُّ فِي الدِّينِ» (ابن ماجه و نسائی). «از افراط در دین دوری کنید، زیرا که ملت‌های قبل از شما بر اثر همین امر نابود شدند».

در همین اثنا فرمودند:

«لِتَأْخُذُوا مَنَاسِكَكُمْ، فَإِنِّي لَا أَدْرِي لَعَلِّي لَا أَحُجُّ بَعْدَ حَجَّتِي هَذِهِ». (مسلم و ابوداود).«مسائل و مناسک حج را بیاموزید من نمی‌دانم، شاید بعد از این حج، موفق به ادای دیگر حجی نشوم».

آنگاه از آنجا فارغ شده به میدان مِنی تشریف آوردند. حدود یکصد هزار نفر مسلمان حضور داشتند. مهاجرین سمت راست قبله و انصار سمت چپ و در وسط عامه مسلمانان صف کشیده بودند. رسول اکرم ج سوار بر شتر بودند، حضرت بلال مهار شتر را گرفته بود. حضرت اسامه از جانب پشت پارچه‌ای را گرفته به صورت سایبان در دست داشت. وقتی نگاه آن‌حضرت ج به سیل عظیم مسلمانان افتاد، نتایج زحمات و وظایف بیست و سه ساله نبوت در معرض دیدشان مشهود بود و از بالای سر این جمعیت عظیم، انوار پذیرش و اعتراف به حق می‌درخشید. در دیوان قضا بر کارنامه فرایض تبلیغ پیامبران گذشته، مهر ختم رسالت تثبیت گشت و جهان بعد از هزاران سال از آفرینش خود، مژده تکمیل دین فطرت را از زبان تک تک موجودات عالم به گوش خود می‌شنید و کائنات عالم شاهد شریعتی نو، نظمی نوین و عصری جدید گردید. در بحبوحۀ این تحولات، ناگهان از زبان صادق خاتم پیامبران، منجی جهان بشریت، حضرت محمد ج این جمله جاری شد: «إِنَّ الزَّمَانَ قَدِ اسْتَدَارَ كَهَيْئَتِهِ يَوْمَ خَلَقَ اللَّهُ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضَ» (به روایت ابوبکره) .«امروز زمان بر نقطۀ آغازین خلقت خود رسید».

راه و رسم حج ابراهیمی به انحراف کشیده شده بود و علت آن این بود که در این موسم جنگ و خونریزی جایز نبود [۲۱۹]. ولی انگیزه‌های جنگجویانه و خون‌آشام عرب‌ها با نیرنگ جنگی، گاهی آن را جلو و گاهی عقب می‌کشیدند و امروز فرصتی بسیار مناسب است که در این اجتماع عظیم، ماه‌های حرام تعیین و اعلام شوند. به همین جهت آن‌حضرت فرمودند:

«السَّنَةُ اثْنَا عَشَرَ شَهْرًا، مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ، ثَلاَثَةٌ مُتَوَالِيَاتٌ: ذُو القَعْدَةِ وَذُو الحِجَّةِ وَالمُحَرَّمُ، وَرَجَبُ شهر مُضَرَ، الَّذِي بَيْنَ جُمَادَى وَشَعْبَانَ». (به روایت ابوبکره). «سال دارای دوازده ماه است که چهار ماه از آن مقام و منزلت خاصی دارند، سه ماه پیاپی ذی القعده، ذی الحجه و محرم و چهارم ماه رجب مضر که بین جمادی الثانی و شعبان اقع است».

محور عدل و انصاف و یا جور و ستم در جهان سه چیز است. جان، مال، و آبرو، رسول اکرم ج در خطبۀ قبلی در این باره توضیحاتی داده بودند، ولی به منظور زدودن زنگ‌های دیرینه از دل‌های اعراب، نیاز به تاکید مجدد وجود داشت، در این روز آن‌حضرت طرز خاص و عجیبی برای اعلام مجدد اختیار فرمودند. خطاب به مردم فرمود: آیا می‌دانید امروز چه روزی است؟ آن‌ها عرض کردند: خدا و رسولش بهتر می‌دانند. آن‌حضرت مدتی مکث و سکوت کردند. مردم فکر کردند شاید نام جدیدی برای آن روز در نظر گرفته‌اند. آنگاه فرمودند: آیا امروز روز عید قربان نیست؟ مردم گفتند: آری، سپس فرمودند: آیا می‌دانید این چه ماهی است؟ مردم همچون جواب فوق جواب دادند. آن‌حضرت مدتی مکث و سکوت کردند و فرمودند: آیا این ماه ذی الحجه نیست؟ آن‌ها گفتند: بی‌شک هست. باز پرسیدند: آیا می‌دانید این چه شهری است؟ آن‌ها کما فی السابق پاسخ دادند و آن‌حضرت نیز مدتی سکوت کردند، سپس فرمودند: آیا این شهر بلدة الحرام نیست؟ آن‌ها گفتند: آری، بی‌شک هست، هنگامی که در دل و مغز شنوندگان این مطلب کاملاً جایگزین شد که آن روز و آن ماه و آن شهر قابل احترام و دارای منزلت خاصی هستند، و در آن روز، در آن ماه و در آن شهر، جنگ و خونریزی حرام است، آنگاه اعلام فرمودند:

«فَإِنَّ دِمَاءَكُمْ، وَأَمْوَالَكُمْ، وَأَعْرَاضَكُمْ، حَرَامٌ، كَحُرْمَةِ يَوْمِكُمْ هَذَا، فِي شَهْرِكُمْ هَذَا، فِي بَلَدِكُمْ هَذَا» (به روایت ابوبکره). «خون‌های شما، اموال شما و آبروی شما بر یکدیگر حرام است، مانند حرمت این روز در این ماه و در این شهر».

ظلم و بی‌عدالتی به حدی رسیده بود که اگر فردی از یک خاندان مرتکب جرمی می‌شد، تمام افراد آن خاندان مجرم شناخته می‌شدند و اغلب، مجرم اصلی فرار می‌کرد و یا متواری می‌شد در عوض وی، فرد دیگری از آن خاندان در مقابل آن جرم مجازات می‌شد. فرزند به جرم پدر و پدر به جرم فرزند گرفتار می‌شد. این قانون و عرف ظالمانه از مدت‌ها رواج داشت. گرچه قرآن مجید با اعلام: ﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰۚ [الأنعام: ۱۶۴]. قانون عدالت را جایگزین آن همه ظلم و بی‌عدالتی کرد و ریشه ظلم را از بیخ برکند. اما در زمانی که آخرین پیامبر، نظم سیاسی نوینی را بنیانگزاری می‌کرد، توجه به این اصل هم لازم بود، به همین جهت اعلام فرمودند:

«أَلَا لَا يَجْنِي جَانٍ إِلَّا عَلَى نَفْسِهِ، أَلَا لَا يَجْنِي جَانٍ عَلَى وَلَدِهِ وَلَا مَوْلُودٌ عَلَى وَالِدِهِ». (ابن ماجه و ترمذی) .«آری، هر مجرمی مسئول جرم خودش است. آری، پدر در مقابل جرم فرزند و فرزند در مقابل جرم پدر مسئول نیست».

یکی از علل بزرگ بی‌نظمی و ناامنی در سرزمین عربستان این بود که هرکس خود را حاکم و سردار و اطاعت و فرمانبری از دیگران را برای خود ننگ و عار می‌دانست در این مورد اعلام گردید:

«إِنْ أُمِّرَ عَلَيْكُمْ عَبْدٌ مُجَدَّعٌ أَسْوَدُ، يَقُودُكُمْ بِكِتَابِ اللهِ فَاسْمَعُوا لَهُ وَأَطِيعُوا». (صحیح مسلم).«اگر غلام حبشی امیر و حاکم شما شد و شما را طبق قانون قرآن رهبری می‌کرد، اطاعت وی بر شما واجب است».

تمام سرزمین عربستان با نور تابناک اسلام منور شده بود و خانه کعبه برای همیشه مرکز ملت ابراهیمی گشته، قدرت‌های شیطانی و غول‌های کفر و شرک نابود شده بودند، به همین جهت آن‌حضرت ج با قدرت تمام اعلام فرمودند:

«أَلَا إِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ أَيِسَ أَنْ يُعْبَدَ فِي بَلَدِكُمْ هَذَا أَبَدًا، وَلَكِنْ سَتَكُونُ لَهُ طَاعَةٌ فِيْمَا تحقرون مِنْ أَعْمَالِكُمْ فسيرض به». (ابن ماجه و ترمذی) .«ای مردم! شیطان برای همیشه از این که در سرزمین شما مورد پرستش واقع شود، مأیوس و ناامید گشته. البته در امور کوچک و معمولی از وی اطاعت می‌کنید و او از این جهت خوشحال می‌شود».

در پایان، امت را به‌سوی اولین و مهم‌ترین فریضه اسلامی، متوجه ساختند و فرمودند:

«اعبدوا ربكم فصلوا خمسكم وصوموا شهركم وأطيعوا ذا أمركم تدخلوا جنة ربكم» [۲۲۰]. «پروردگار خود را بپرستید، نمازهای پنجگانه را به‌جا آورید، ماه رمضان را روزه گیرید. و از دستورات من اطاعت کنید تا وارد بهشت پروردگار خود شوید».

سپس خطاب به مجمع فرمودند: «أَلَا هَلْ بَلَّغْتُ؟» «آیا من پیام الهی را به شما ابلاغ کردم؟» همگی اظهار داشتند: آری، آن‌حضرت فرمودند:

«اللَّهُمَّ اشْهَدْ» «بار الها! تو بر این گواه باش» سپس فرمودند:

«فَلْيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ». «کسانی که در اینجا حاضر هستند آنچه را شنیده‌اند به کسانی که حاضر نیستند، برسانند».

در پایان خطبه، با تمام مسلمانان خداحافظی کردند [۲۲۱]. سپس به محلی که قربانی می‌کردند رفتند و فرمودند: برای قربانی جای خاصی از منی اختصاص ندارد، بلکه در تمام جاهای منی و مکه قربانی درست است. یکصد شتر برای قربانی با آن‌حضرت همراه بود تعدادی را خودشان و مابقی را حضرت علی ذبح کردند و فرمودند: تا گوشت و پوست آن‌ها صدقه شود، حتی اجرت قصاب از آن داده نشود، بلکه جداگانه داده شود. وقتی از قربانی فارغ شدند، معمر بن عبدالله را احضار کردند و او سر مبارک ایشان را تراشید. آن‌حضرت از فرط محبت مقداری از موهای مبارک خود را به ابوطلحه انصاری و همسر وی ام سلیم دادند و مقداری به کسانی که در آنجا نشسته بودند عنایت کردند و باقی‌مانده را ابوطلحه میان مسلمانان تقسیم کرد و به هریک از آن‌ها یک یا دو تار مو داد. بعد از آن به مکه معظمه تشریف بردند و خانه کعبه را طواف کردند، سپس بر کنار چاه زمزم آمدند.

وظیفه آب‌دادن حجاج از چاه زمزم بر عهدۀ خاندان عبدالمطلب بود، چنانکه افراد خاندان از چاه آب می‌کشیدند و به مردم می‌دادند. رسول اکرم ج فرمودند:

«ای فرزندان عبدالمطلب! اگر بیم آن وجود نداشت که سایر مردم هجوم می‌آورند و دلو را از دست شما می‌گیرند، من خودم با دستان خودم آب می‌کشیدم و می‌نوشیدم».

حضرت عباس آب کشید و به آن‌حضرت تقدیم کرد، آن‌حضرت رو به قبله ایستاده آب نوشیدند، آنگاه از آنجا به منی بازگشتند و نماز ظهر را در آنجا ادا کردند [۲۲۲].

در بقیه ایام تشریق یعنی تا دوازدهم ذی الحجه در منی ماندند و هر روز بعد از زوال آفتاب برای رمی جمرات می‌رفتند و رمی می‌کردند. در ابوداود (باب الخطبة بمنی) حدیثی مذکور است، از آن معلوم می‌شود که آن‌حضرت در روز دوازدهم ذی الحجه نیز، در منی خطبه‌ای ایراد کردند که مطالب آن به‌طور مختصر همان مطالب خطبۀ قبلی است. روز سه شنبه سیزدهم ذی الحجه، بعد از زوال آفتاب از آنجا به «وادی محصب» تشریف بردند و شب را در آنجا ماندند [۲۲۳]. روز بعد به مکه معظمه رفتند و آخرین طواف خانه کعبه را انجام دادند و نماز صبح را در آن به جا آوردند، سپس کاروان‌های حجاج به سوی شهرهای خود حرکت کردند و آن‌حضرت همراه با مهاجران و انصار به‌سوی مدینه حرکت کردند. در مسیر راه محلی به نام «خُم» که به فاصله سه مایل از «جحفه» قرار دارد، وجود دارد که معروف به «غدیر خم» است.

«غدیر» به زبان عربی به «برکه» گفته می‌شود. در آنجا آن‌حضرت تمام صحابه را جمع کردند و خطبه‌ای ایراد فرمودند:

«أَمَّا بَعْدُ! أَيُّهَا النَّاسُ! فَإِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ يُوشِكُ أَنْ يَأْتِيَ رَسُولُ رَبِّي فَأُجِيبَ، وَأَنَا تَارِكٌ فِيكُمْ ثَقَلَيْنِ: أَوَّلُهُمَا كِتَابُ اللهِ فِيهِ الْهُدَى وَالنُّورُ فَخُذُوا بِكِتَابِ اللهِ، وَاسْتَمْسِكُوا بِهِ، وَأَهْلُ بَيْتِي أُذَكِّرُكُمُ اللهَ فِي أَهْلِ بَيْتِي». «بعد از حمد و ثنای پروردگار، من نیز بشر هستم، ممکن است پیک خداوند فرا رسد و من به آن لبیک گویم، من در میان شما دو چیز گران‌بها می‌گزارم، یکی کتاب خدا که در آن هدایت و روشنایی است، پس آن را محکم بگیرید، و دیگری اهل بیت من. درباره اهل بیت خویش خدا را واسطه قرار می‌دهم، جمله آخر را سه بار تکرار فرمودند».

این روایت صحیح مسلم (مناقب حضرت علی) است. در نسائی، مسند امام احمد، ترمذی، طبرانی، طبری، حاکم و غیره جملات دیگری نیز مذکور است که در آن‌ها فضیلت و مقام حضرت علی بیان شده است. در تمام این روایات یک جمله به‌طور مشترک وجود دارد و آن این که:

«مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ». «من دوست هرکس هستم علی نیز دوست اوست. پروردگارا! هرکس با او محبت کند، تو با وی نیز محبت کن و هرکس با وی دشمنی کند تو با وی دشمنی کن».

در احادیث به‌طور صریح علت و انگیزه این جمله بیان نشده، در بخاری مذکور است که در همان زمان حضرت علی س به یمن فرستاده شده بود و از آنجا به مکه بازگشته در مراسم حج شرکت نمود، در یمن با نظر و تدبیر خویش امری را مرتکب شده بود که بعضی از یاران وی آن را نپسندیدند و یکی از آن‌ها به محضر رسول اکرم ج شکایت کرد. آن‌حضرت فرمودند: علی بیش از این حق به جانب است [۲۲۴].

ممکن است برای رفع شکوک و اوهام اینگونه افراد این جمله را بیان فرموده‌اند.

وقتی به ذوالحلیفه نزدیک مدینه رسیدند، شب را در آنجا به سر بردند، صبح، هنگام طلوع آفتاب کوکبۀ نبوی وارد مدینه منوره شد، وقتی نگاه آن‌حضرت بر مدینه افتاد، این کلمات بر زبان مبارک‌شان جاری شد:

«اللهُ أَكْبَرُ، لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَحْدَهُ، لَا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ، وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، آيِبُونَ تَائِبُونَ، سَاجِدُونَ لِرَبِّنَا حَامِدُونَ، صَدَقَ اللهُ وَعْدَهُ، نَصَرَ عَبْدَهُ، وَهَزَمَ الْأَحْزَابَ، وَحْدَهُ». «خداوند بزرگ و برتر است. جز او دیگر معبودی نیست، شریک و همتایی ندارد، ملک و سلطنت و حمد و ثنا از آن اوست، او بر هرچیزی قادر و تواناست، در حالی باز می‌گردیم که توبه‌کننده، اطاعت‌کننده، سجده‌کننده و ستایش‌کننده پروردگار خود هستیم. خداوند وعده خود را وفا کرد. بندۀ خود را نصرت و یاری کرد و تمام احزاب و گروه‌ها را به تنهایی شکست داد» [۲۲۵].

* * * *

[۲۱۲] ربیعه از خاندان قریش بود و گرفتن انتقام خون وی، یک تکلیف خاندانی بود، ربیعه بن حارث بن عبدالمطلب پسر عموی آن حضرت ج بود و در بعضی از روایات مذکور است که خود وی به قتل رسیده بود، لیکن این صحیح نیست، ربیعه تا دوران خلافت فاروقی زنده بود و در سال بیست و سه هجری وفات کرد، صحیح این است که ربیعه فرزندی به نام ایاس داشت که در قبیله بنوسعد بزرگ شده و قبیله هذیل او را به قتل رسانده بو. ر.ک ابوداود و صحیح مسلم، باب حجة النبی و زرقانی ۸/۲۰۱. [۲۱۳] عباس عموی آن حضرت قبل از اسلام معاملات ربوی انجام می‌داد و بسیاری از مردم به وی نزول بدهکار بودند. [۲۱۴] سپس وظایف زن و شوهر را بیان کردند. [۲۱۵] صحیح بخاری، مسلم، ابوداود و غیره. [۲۱۶] صحیح بخاری و مسلم. ابوداود. [۲۱۷] کتاب الشمائل للترمذی و ابن ماجه. [۲۱۸] سنن ابوداود. [۲۱۹] احترام به ماه‌های حج از زمان بسیار قدیم میان اعراب وجود داشت و تمام فرقه‌های عرب چه یهودی و چه مسیحی و یا پیرو دیگر آیین، همگی به این ماه‌ها احترام می‌گذاشتند و جنگ و جدال را در آن‌ها حرام می‌دانستند. بیان این مطلب در اشعار جاهلیت عرب به کثرت موجود است. در تاریخ رومیان نیز این عقیده عرب‌ها مذکور است. در سال ۵۴۱ میلادی، رومیان قصد عملیات در شام و فلسطین را داشتند و ضمنا از حمله اعراب بیمناک بودند. سپه سالار روم که از عرف و مرام عرب‌ها آگاه بود اظهار داشت: در این ایام خطر حمله از سوی اعراب وجود ندارد، زیرا که دو ماه حج در پیش‌اند که عرب‌ها در آن دو ماه عبادت می‌کنند و در آن ماه‌ها هیچگونه اسلحه‌ای حمل نمی‌کنند. (نتایج الإفهام، محمود پاشا فلکی ص ۳۵) [۲۲۰] مسند احمد ۵ / ۲۵۱، مستدرک حاکم ۱ / ۳۹۸. [۲۲۱] معلوم می‌شود که این خطبه بسیار طولانی بود. در صحیح مسلم روایت شده است که مطالب زیادی آن حضرت گفتند – در صحیح بخاری باب حجة الوداع مذکور است که از دجال نیز تذکره فرمودند، ولی این معلوم نیست که در خطبه کدام روز (صحیح بخاری باب الخطبة بمنی). [۲۲۲] در حدیث ابن عمر در بخاری و مسلم مذکور است که آن حضرت نماز ظهر را آن روز در منی خواندند، لیکن در روایت حضرت جابر که داستان حجة الوداع به‌طور مفصل در آن بیان شده مذکور است که نماز ظهر را در مکه خواندند. از یک روایت از حضرت عایشه نیز همین معلوم می‌شود، روی همین اساس میان محدثین در ترجیح و وجوه ترجیح میان این دو روایت، اختلاف نظر وجود دارد، علامه ابن حزم روایت دوم را ترجیح داده و علامه ابن قیم در زادالمعاد روایت اول را قابل ترجیح دانسته پس از بررسی و مقایسه دلالیل فریقین، ما نظر ابن قیم را قبول کرده‌ایم. (سلیمان ندوی) [۲۲۳] نام دیگر وادی محصب، «ابطح و خیف بن کنانه» است. [۲۲۴] صحیح بخاری، بعث علی إلی الیمن والترمذی مناقب حضرت علی . [۲۲۵] بیشتر وقایع حجة الوداع از صحیح بخاری، صحیح مسلم، سنن ابی داود و نسائی اخذ گردیده. برای تحقیق مزید به ابواب مختلف کتاب الحج کتب فوق مراجعه شود. این قسمت در شب چهارشنبه ۹ / ۱۲ / ۷۴ مطابق با ۹ شوال ۱۴۱۶ در زندان وکیل آباد بند ویژه روحانیت به اختتام رسید. فلله الحمد والمنة ونسأل منه التوفیق لإختتام کل الکتاب. (ابوالحسین عبدالمجید مرادزهی)

﴿إِنَّكَ مَيِّتٞ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ٣٠ [الزمر: ۳۰]

وفات رسول اکرم ج

(ربیع الاول سال یازدهم هجری، مطابق با ماه مه ۶۳۲ میلادی)

به‌سوی رفیق اعلی

بقای روح مقدس پیامبر خدا ج تا زمانی در کالبد جسم ضرورت داشت که وظیفۀ مهم تکمیل شریعت و تزکیۀ نفوس به مرحلۀ کمال برسد. این امر مهم در حجة الوداع به پایۀ تکمیل رسید. اصول توحید کامل گشت و مکارم اخلاق به‌طور عملی بنیان‌گزاری شد و در میدان عرفات، در مجمع عظیم مسلمانان اعلام گردید:

﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي [المائدة: ۳].

«یعنی امروز دین را بر شما کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم».

نزول سورۀ فتح نزدیکی وفات آن‌حضرت ج را به بعضی از صحابه، خبر داده بود [۲۲۶]، و ایشان براساس این فرمان الهی:

﴿فَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّكَ وَٱسۡتَغۡفِرۡهُۚ [النصر: ۳] اکثر اوقات را در تسبیح و ذکر الهی به سر می‌بردند [۲۲۷].

ایشان معمولا هر سال در ماه مبارک رمضان ده روز اعتکاف می‌نشستند، لکن در رمضان سال دهم هجری، بیست روز اعتکاف نشستند. نیز هر سال در ماه رمضان یک بار قرآنکریم را از زبان جبرئیل گوش می‌کردند، ولی در سال وفات، دو بار این افتخار حاصل شد [۲۲۸]. در حجة الوداع هنگام تعلیم مناسک حج این امر را هم اعلام فرمودند که «شاید سال آینده شما را ملاقات نکنم». در بعضی از روایات چنین مذکور است: «شاید بعد از این موفق نشوم حجی به جا آورم» [۲۲۹].

در خطبه‌های «غدیر خم» نیز جملاتی از این قبیل بیان فرمودند.

در بیان غزوه احد ذکر شد که بر شهدای احد نماز جنازه خوانده نشد و در تمام غزوه‌ها این تنها غزوه‌ای بود که مسلمانان با نهایت مظلومیت به شهادت رسیدند. به همین جهت یاد و خاطرۀ آنان همواره در دل آن‌حضرت زنده بود. در حجة الوداع تمام مسلمانان از دیدار آن‌حضرت مستفیض شدند و آن‌حضرت با حسرت با آنان خداحافظی کرد. پس از هشت سال، لازم دانست که با شهدای احد نیز دیداری داشته باشد. چنانکه بر سر مزار آن‌ها رفت و برای آنان دعا کرد و با حال رقت باری با آنان خداحافظی کرد، مانند شخصی که در شُرُف مرگ قرار دارد و با عزیزان زندۀ خود خداحافظی می‌کند [۲۳۰].

سپس خطبه‌ای ایراد فرمودند و در آن بیان داشتند: من قبل از شما به حوض کوثر می‌روم. وسعت آن به اندازه مسافت بین «ایله» و «جحفه» است، به من کلید تمام گنج‌های جهان داده شده است. من از این بیمی ندارم که بعد از من مرتکب شرک می‌شوید، ولی از این بیم و هراس دارم که گرفتار مادیات دنیا شوید و برای به دست‌آوردن آن در میان خود کشتار راه اندازید، آنگاه هلاک و نابود شوید، همچنانکه ملت‌های پیش از شما نابود شدند. (راوی حدیث می‌گوید: این آخرین خطبه‌ای بود که از رسول اکرم ج شنیدم).

در بحث غزوه‌ها بیان شد که عرب‌های مرزنشین شام حضرت زید بن حارثه را شهید کرده بودند و آن‌حضرت ج قصدگرفتن انتقام خون وی را داشتند. یک روز پیش از شروع بیماری، اسامه بن زید را برای این مهم مأمور کردند و به وی فرمان دادند تا با ارتش اسلام به آنجا رود و از آن شرورها انتقام پدر خود را بگیرد [۲۳۱].

آن حضرت در هجدهم یا نوزدهم صفر سال یازده هجری، نیمۀ شب به جنت البقیع قبرستان مسلمانان، تشریف بردند وقتی از آنجا برگشتند، کسالت و بیماری‌شان آغاز گردید [۲۳۲]. در این روز آن‌حضرت در خانۀ حضرت میمونه بودند [۲۳۳]، و روز هم روز چهارشنبه بود. تا پنج روز در آن حالت بیماری نیز نوبت ازواج مطهرات را رعایت می‌کردند، در روز دوشنبه بیماری شدت گرفت و ایشان از ازواج مطهرات اجازه خواستند تا روزهای بیماری را در خانه عایشه سپری کنند و با توجه به اخلاق حسنه‌ای که داشتند، به‌طور مستقیم اجازه نگرفتند، بلکه فرمودند: «فردا در خانه چه کسی باشم» (روز بعد (دوشنبه) نوبت خانۀ حضرت عایشه بود). ازواج مطهرات عرض کردند: هرکجا که شما بخواهید می‌توانید استراحت کنید [۲۳۴].

آن حضرت به قدری ضعیف شده بودند که نمی‌توانستند خودشان راه بروند. حضرت علی و حضرت عباس هردو بازوی آن‌حضرت را گرفته و به حجرۀ حضرت عایشهل بردند.

[۲۲۶] صحیح بخاری تفسیر اذا جاء. [۲۲۷] این قبیل روایات در طبری، ابن خزیمه و ابن مردویمه مذکورند، ولی مختصرا در صحیح بخاری تفسیر اذا جاء نیز ذکر شده‌اند. [۲۲۸] صحیح بخاری، باب الاعتکاف وباب تألیف القرآن. [۲۲۹] مسلم، ابوداود و نسائی، کتاب الحج. [۲۳۰] صحیح بخاری کتاب الجنائز و صحیح مسلم باب ثبات الحوض. [۲۳۱] واقدی و ابن اسحاق می‌گویند: آن حضرت ج به ابوبکر و عمر نیز دستور دادند تا در این غزوه شرکت کنند. ولی این روایات بی‌اساس هستند. به همین جهت علامه ابن تیمیه با شدت این روایات را انکار کرده است. آن حضرت، ابوبکر صدیق را در دوران بیماری، امام جماعت مسجد نبوی مقرر کرده بودند و این با روایات صحیح ثابت است. بنابراین، اگر قبول کنیم که ابتدا وی را مأمور شرکت در آن غزوه کرده بودند، ولی بعداً او را مستثنی کردند و مسئولیتی دیگر به وی دادند. [۲۳۲] روز آغاز بیماری آن حضرت، مدت بیماری و تاریخ وفات، مواردی هستند که در تعیین آن‌ها روایات مختلف اند، قبل از بیان امر مختلف فیه، اموری بیان می‌شوند که تمام روایات بر آن‌ها متفق‌اند و محدثین و سیره‌نگاران بر آن اجماع نظر دارند و آن‌ها به شرح ذیل می‌باشند: ۱- سال وفات آن حضرت سال یازدهم هجری قمری است. ۲- در ماه ربیع الاول وفات نمودند. ۳- تاریخ وفات در یکی از روزهای یکم تا دوازدهم ربیع الاول است. ۴- از هفته هم روز دوشنبه بود. (صحیح بخاری ذکر وفات، کتاب الجنائز) از بیشتر روایت ثابت می‌شود که مدت بیماری آن حضرت سیزده روز بود. بنابراین، اگر به طور دقیق معلوم شود که در چه روزی وفات کردند، تاریخ آغاز بیماری هم تعیین خواهد شد. در دوران بیماری طبق روایت صحیح، هشت روز (از دوشنبه تا دوشنبه بعدی) در خانۀ حضرت عایشه ل بودند و در همانجا نیز وفات یافتند، بر این اساس، هشت روز طول مدت بیماری قطعی است و طبق عموم روایات پنج روز دیگر هم بیمار بوده‌اند و از این قراین هم این تأیید می‌شود. بنابراین، طول مدت بیماری سیزده روز صحیح است. پنج روز دیگر را در خانه‌های سایر ازواج مطهرات سپری کردند. با این حساب آغاز روز بیماری روز چهارشنبه است. در تعیین تاریخ وفات نیز، میان راویان اختلاف نظر وجود دارد. از بررسی تمام کتب حدیث نیز روایتی به نظرم نرسید، سیره‌نگاران سه روایت بیان می‌کنند، یکم ربیع الاول، دوم ربیع الاول، دوازدهم ربیع الاول، برای ترجیح این هرسه روایت از اصول روایت و درایت استفاده شده است. روایت دوم ربیع الاول، از طریق هشام بن محمد بن سائب کلبی و ابومخنف روایت شده است (طبری ۱۵، ۱۸). گرچه اکثر مورخان قدیمی مانند یعقوبی، مسعود و غیره این روایت را پذیرفته‌اند، لیکن نزد محدثین این هردو نفر از دروغگویان معروف و غیر معتمد هستند. این روایت را ابن سعد و طبری نیز از واقدی نقل کرده‌اند (جزء وفات) ولی معروف‌ترین روایت واقدی که آن را از منابع متعدد نقل کرده دوازدهم ربیع الاول است. البته بیهقی در «دلایل النبوة» از مسند صحیح سلیمان التیمی، روایت دوم ربیع الاول را نقل کرده است (نور النبراس ابن سید الناس) اما روایت یکم ربیع الاول از موثق‌ترین سیره‌نگاران، موسی بن عقبه و محدث مشهور امام لیث مصری روایت است (فتح الباری، وفات) امام سهیلی در «روض الأنف» همین روایت را اقرب الی الحق نوشته و قبل از همه وی از طریق درایت این نکته را درک کرد که روایت دوازدهم ربیع الاول قطعاً غیر قابل قبول است. زیرا که دو امر یقینی و مستند هستند. یکی این که روز وفات روز دوشنبه بوده است. (صحیح بخاری ذکر وفات و صحیح مسلم کتاب الصلوة) دیگر این که تقریبا سه ماه قبل، نهم ذی الحجه سال دهم هجری مطابق با روز جمعه بود. (صحاح قصه حجة الوداع، صحیح بخاری تفسیر الیوم أکملت لکم دینکم). از روز جمعه سال دهم هجری، نهم ذی الحجه تا دوازدهم ربیع الاول سال یازدهم هجری محاسبه می‌کنیم و مال‌های ذی الحجه، محرم و صفر را چه بیست و نه روزی و چه سی روزی و چه بعضی را بیست و نه روزی و بعضی را سی روزی حساب کنیم، در هیچ صورتی دوازدهم ربیع الاول با روز دوشنبه مصادف نمی‌شود. از این جهت به لحاظ درایت نیز، این تاریخ قطعاً غلط است. دوم ربیع الاول در صورتی با روز دوشنبه مصادف می‌شود که هرسه ماه را بیست و نه روزی حساب کنیم. وقتی دو تاریخ فوق انطباق پیدا نمی‌کنند، تاریخ سوم باقی می‌ماند که کثیر الوقوع نیز هست و نزدیک به واقعیت است و آن این که دو ماه بیست و نه روزی و یک ماه سی روزی باشد، در این صورت یکم ربیع الاول مصادف با روز دوشنبه می‌شود و این هم از افراد موثق و قابل اعتمادی روایت شده است. از جدول ذیل معلوم می‌شود که اگر نهم ذی الحجه روز جمعه باشد، اوایل ربیع الاول در چه صورت‌هایی روز دوشنبه واقع می‌شود.

 

دوشنبه

دوشنبه

دوشنبه

1- ذی الحجه، محرم و سفر هرسه ماه سی روزه باشند:

6

13

 

2- ذی الحجه، محرم و سفر هرسه سی روزه باشند:

2

19

16

3- ذی الحجه و محرم 29 و صفر 30 روزه باشند:

1

8

15

4- ذی الحجه 30 و محرم و صفر 29 روزه باشند:

1

8

15

5- ذی الحجه 29 محرم 30 و صفر 29 روزه باشند:

1

8

15

6- ذی الحجه 30 محرم 29 و صفر 30 روزه باشند:

7

14

 

7- ذی الحجه و محرم 30 و صفر 29 روزه باشند:

7

14

 

8- ذی الحجه 29 و محرم و صفر 30 روزه باشند:

7

14

 

از این تاریخ‌های فرض‌شده ۶، ۷، ۸، ۱۳، ۱۹، ۱۴ و ۱۵ خارج از بحث اند، زیرا در تأیید این‌ها هیچ روایتی وارد نشده است. باقی می‌ماند یکم و دوم. دوم فقط در یک صورت امکان‌پذیر است که آن هم برخلاف اصول و ضوابط است. یکم در سه صورت واقع می‌شود و هرسه صورت کثیرالوقوع هستند و روایات مستند در تأیید آن‌ها وارد شده است. روی این اساس، تاریخ صحیح وفات آن حضرت ج به نظر ما، یکم ربیع الأول سال یازدهم هجری است. در این روایت فقط رؤیت هلال که مبنای تاریخ قمری هجری اسلامی است، معتبر و مد نظر قرار گرفته است. و به لحاظ حساب شمسی ممکن است ایرادهایی بر آن وارد شود. در کتب تفسیر، در تفسیر ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ از حضرت ابن عباس روایت شده است که این آیه در نهم ذی الحجه سال دهم هجری نازل شد و از این تاریخ تا روز وفات آن حضرت هشتاد و یک روز فاصله بوده است، یعنی هشتاد و یک روز بعد از نهم ذی الحجه، آن حضرت وفات کردند (ابن جریر، ابن کثیر، بغوی و غیره) و طبق محاسبه‌ای که کردیم از نهم ذی الحجه سال دهم هجری تا یکم ربیع الاول اگر دو ماه را ۲۹ روزه و یک ماه را ۳۰ روزه حساب کنیم، طبق محاسبه مفروضه که ذکر شد، هشتاد و یک روز کامل فاصله وجود خواهد داشت. ابونعیم نیز به طور مستدل ثابت کرده است که تاریخ وفات آن حضرت یکم ربیع الاول است. (ابونعیم/۱۴۶) (سید سلیمان ندوی). [۲۳۳] ابن سعد و عبدالرزاق به سند صحیح و صحیح مسلم باب الإمامة. [۲۳۴] در صحیح بخاری و مسلم به روایت حضرت عایشه ل این تخصیص موجود است، رجوع شود به کتاب الصلوة و کتاب الوفات. ابن سعد با روایات صحیحه نقل کرده است که از جانب آن حضرت، فاطمۀ زهرا کسب اجازه نمود.

امامت حضرت ابوبکر س

تا وقتی که پیامبر اکرم ج توان رفت و آمد داشتند، نماز جماعت را در مسجد نبوی اقامه می‌کردند و آخرین نمازی که در آن امامت نمودند، نماز مغرب بود [۲۳۵]. و در آن سوره والمرسلات را خواندند. هنگام ورود به مسجد به علت سردرد، دستمالی بر سر مبارکش بسته بودند. چون وقت عشاء فرا رسید، پرسیدند: آیا نماز اقامه شده است؟ مردم عرض کردند: همه منتظر شما هستند. طشتی آب خواستند و غسل کردند و چون خواستند از جایش بلند شوند، غش کردند. بعد از این که به هوش آمدند، پرسیدند: نماز برگزار شده است یا خیر؟ مردم همان جواب قبلی را یادآور شدند. دوباره غسل کردند و چون خواستند از جایش بلند شوند، باز غش کردند. بعد از این که به هوش آمدند، پرسیدند: نماز برگزار شده است یا خیر؟ و مردم همان جواب را تکرار کردند. بار سوم بر بدن مبارک آب ریخته شد و چون قصد کردند تا بلند شوند، باز غش طاری شد و چون به هوش آمدند، فرمودند: به ابوبکر بگوئید نماز را اقامه کند. حضرت عایشهل عذر پدر را بیان کرد و اظهار داشت: یا رسول الله! ابوبکر بی‌نهایت رقت قلب دارد و نمی‌تواند در جای شما بایستد آن‌حضرت دوباره فرمودند: به ابوبکر بگوئید تا نماز را اقامه کند. چنانکه تا چندین روز نماز با جماعت به امامت حضرت ابوبکر برگزار می‌شد [۲۳۶].

چهار روز قبل از وفات (روز پنجشنبه) فرمودند: دوات و کاغذ بیاورید تا برای شما مطلبی بنویسم که گمراه نشوید [۲۳۷]. بعضی از صحابه خطاب به حاضران گفتند: رسول اکرم در بیماری شدیدی قرار دارد ایشان را به حال خود بگذارید، قرآن در نزد ما موجود است و ما را کفایت می‌کند. در این باره میان صحابه‌ای که در آنجا بودند، اختلاف نظر پیش آمد، بعضی می‌گفتند به دستور ایشان عمل کنیم و کاغذ و دوات بیاوریم و بعضی دیگر چون می‌دانستند امر مهمی نیست، مناسب ندانستند که آن‌حضرت را زحمت بدهند. لحظاتی سر و صدا و هیاهو روی داد. بعضی گفتند: أهجر استفهموه (پیامبر در حال بیهوشی هستند و حرف‌های پراکنده می‌گویند درست از او بپرسید) از خود آن‌حضرت بپرسید، وقتی از ایشان پرسیدند فرمودند: «مرا به حال خودم واگذارید من در موقعیت و مقامی بهتر از آنچه شما به سوی آن مرا می‌خوانید قرار دارم» [۲۳۸].

سپس به سه امر وصیت کردند:

اول: هیچ مشرکی نباید در سرزمین جزیرة العرب باقی باشد.

دوم: همچنانکه در دوران حیات آن‌حضرت با سفیران و نمایندگان به خوبی و احترام رفتار می‌شد، بعد از ایشان نیز آنگونه رفتار شود.

وصیت سوم را راوی فراموش کرده است [۲۳۹].

در ظهر همان روز وضع مزاجی آن‌حضرت ج اندکی بهتر شد [۲۴۰]. و دستور دادند تا هفت مشک آب روی بدن مبارک ریخته شود. آنگاه غسل کردند و با کمک حضرت علی و حضرت عباس به مسجد نبوی آمدند. دیدند که نماز جماعت به امامت ابوبکر صدیق در حال برگزاری است. وقتی حضرت ابوبکر متوجه شد، به عقب رفت ولی آن‌حضرت با اشاره او را در محل وی نگهداشتند و در کنار وی نشستند و نماز با امامت آن‌حضرت به اختتام رسید.

ابوبکر با مشاهدۀ آن‌حضرت و مردم با مشاهدۀ ابوبکر ارکان نماز را به جا آوردند. بعد از نماز، آن‌حضرت خطبه‌ای به شرح ذیل ایراد فرمودند که آخرین خطبه در زندگی آن‌حضرت است:

«خداوند به یکی از بندگان خود اختیار داده که اگر بخواهد نعمت‌ها و لذت‌های دنیا را اختیار کند و اگر بخواهد آنچه در نزد الله تعالی در آخرت هست قبول کند، لیکن آن بنده، نعمت‌های موجود در نزد الله را در آخرت قبول کرده است».

حضرت ابوبکر صدیق س با شنیدن این بیان، گریه کرد. مردم با تعجب به وی نگاه می‌کردند که رسول خدا ج داستان شخصی را بیان می‌کنند و گریۀ ابوبکر چه ارتباطی با این امر دارد. اما رازدار نبوت درک کرده بود که آن‌حضرت داستان خویش را بیان می‌کنند و آن شخص خود رسول اکرم ج هستند. آن‌حضرت در ادامۀ خطبۀ خویش فرمودند:

«بیشترین کسی که به من خدمت کرده و من ممنون خدمات وی هستم، ابوبکر است [۲۴۱]. اگر در دنیا از میان امت خود دوستی برای خود انتخاب می‌کردم، او ابوبکر می‌بود، ولی رابطۀ اسلام بر رابطۀ دوستی برتری دارد و همین کافی است. هیچ دروازه‌ای در جانب مسجد جز دروازۀ ابوبکر نباید باز باشد. بدانید که امت‌های پیش از شما قبور پیامبران و بزرگان خود را عبادتگاه قرار می‌دادند، مواظب باشید شما چنین نکنید، من شما را از این کار منع می‌کنم».

انصار در دوران علالت و بیماری، رسول خدا ج عنایات و خدمات ایشان را تذکره کرده گریه می‌کردند. یک بار در همین حال، حضرت ابوبکر و حضرت عباس از کنار انصار گذر کردند و دیدند که آن‌ها گریه می‌کنند. علت گریه را پرسیدند. آن‌ها گفتند: خاطراتی از آن‌حضرت به یاد می‌آید به همین جهت گریه می‌کنیم. یکی از آن‌ها رفت و موضوع را برای رسول اکرم ج بیان کرد. آن روز روزی بود که آن‌حضرت می‌خواستند نسبت به انصار توصیه‌هایی بکنند. به همین جهت، خطاب به مسلمانان فرمودند:

«ای مردم! من دربارۀ انصار به شما وصیت می‌کنم. مسلمانان روز به روز جمعیت‌شان افزایش پیدا می‌کند، ولی انصار تعدادشان رو به کاهش می‌رود و به حدی اندک می‌شوند که نسبت نمک با طعام را پیدا می‌کنند. آنان به وظایف خود عمل کردند و حالا زمان آن رسیده که شما به وظایف خود عمل کنید. آنان در جسم من به منزلة معده هستند و هرکس سرپرست و رهبر شما شود، می‌بایست با نیکوکاران آن‌ها محبت کند و اگر از کسی از آن‌ها خطایی سر زد، مورد عفو قرار دهد» [۲۴۲].

قبلاً ذکر شد که آن‌حضرت ج سپاهی از مسلمانان را به فرماندهی اسامه بن زید دستور داده بود تا به‌سوی روم حرکت کنند. طبق روایت ابن سعد، منافقین بر این امر اعتراض کردند که با وجود افراد با شخصیت و باتجربه، چگونه جوانی به فرماندهی سپاه انتخاب شده است. رسول اکرم ج نسبت به این امر مهم اشاره نموده و فرمودند:

«اگر شما بر فرماندهی اسامه اعتراض دارید بر فرماندهی زید پدر او نیز اعتراض داشتید. سوگند به خدا! او شایستۀ این مقام بود و من او را بسیار دوست می‌داشتم و حالا بعد از وی ایشان را نیز بسیار دوست دارم».

یکی از تفاوت‌های میان اسلام و مذاهب دیگر این است که قانونگزار مستقیم احکام شریعت در اسلام، خداوند متعال است و پیامبر فقط وظیفۀ رساندن آن‌ها را به بندگان برعهده دارد و این وظیفه را از طریق قول و عمل انجام می‌دهد. و چون در سایر مذاهب، این سوء تفاهم منجر به شرک و کفر شده بود و نتایج آن هم آشکار بود، لذا پیامبر اکرم توضیحاتی در این باره به این شرح بیان داشتند:

«حلال و حرام را به‌سوی من نسبت ندهید، آنچه را خداوند در کتابش حلال کرده است، من نیز حلال کردم و آنچه را خداوند در کتابش حرام کرده است من نیز حرام کردم».

مبنای کیفر و ثواب هر آدمی اعمال اوست، در این باره فرمودند:

«ای فاطمه! دختر پیامبر خدا! و ای صفیه! خالۀ پیامبر خدا! برای حضور به بارگاه الله تعالی برای خود اعمالی انجام دهید، من نمی‌توانم شما را از عذاب الهی برهانم» [۲۴۳].

[۲۳۵] این حدیث در صحیح بخاری، مسلم، ابوداود، ترمذی و نسائی باب القراءة مذکور است. بعدا حدیثی از حضرت عایشه نقل می‌شود که در آن بیان شده که آخرین نماز آن حضرت در مسجد نبوی نماز ظهر بود که اقامه فرمودند. حافظ ابن حجر در فتح الباری بین این دو روایت چنین تطبیق قائل شده که روایت نماز مغرب مربوط به داخل حجرۀ نبوی است، همچنانکه در نسائی ۲ / ۱۴۵ مذکور است، ولی بعداً وقتی روایت ترمذی را روایت می‌کند که آن حضرت بیرون آمدند و نماز اقامه کردند. آن را چنین توجیه می‌کند که از محل استراحت بیرون آمدند (۲ – ۲۰۴) ولی به نظر ما این توجیه صحیح نیست، زیرا در حجرۀ نبوی اینقدر جای نبود که جماعت بزرگی در آن اقامه شود. ثانیا در حجرۀ نبوی علاوه بر محل استراحت جای دیگری وجود نداشت. علاوه بر این، مفهوم «صلی بنا» در تمام احادیث چنین آمده است که تمام مسلمانان پشت سر ایشان نماز اقامه کردند و بر نمازی که در خانه خوانده می‌شود این جمله صادق نمی‌آید. لذا صحیح این است که نماز در مسجد نبوی اقامه گردید، همچنانکه در عموم روایات بیان شده است. آخرین نماز، نماز مغرب و یا نماز ظهر بود؟ تطبیق آن چنین است که امامت آن حضرت تا نماز مغرب ادامه داشت و در اینجا قطع گردید. چنانکه بعداً در ذکر نماز عشاء می‌آید، نماز ظهر را که آن حضرت در مسجد نبوی خواندند اتفاقی بود و امام از قبل حضرت ابوبکر  بود و آن حضرت ج آمدند و در نماز شرکت کردند و این نماز آخرین نماز ایشان در مسجد بود. از بعضی از صحابه روایت شده است که آخرین نماز، نماز صبح بود. این در واقع بیان حال خود آن صحابه است که آخرین نمازی که با آن حضرت خواندند، نماز صبح بود. (سید سلیمان ندوی) [۲۳۶] در بخاری باب الإمامه ۱ / ۹۴ از حضرت انس روایت است که تا سه روز آن حضرت ج نتوانستند امامت کنند و از نماز عشای شب جمعه، حضرت ابوبکر امام جماعت شدند (بخاری و مسلم کتاب الصلوة) و آخرین نمازی که حضرت ابوبکر امام آن بودند نماز صبح روز دوشنبه بود. (بخاری باب رجع القهقری فی الصلوة ۶۰). و در مدت سه روز هفده نماز به امامت حضرت ابوبکر برگزار می‌شد. ابن سعد از واقدی نیز همین روایت را نقل کرده است و در یک روایت امامت سه روز و در روایت دیگری امامت هفده نماز نقل گردیده است. (سید سلیمان ندوی) [۲۳۷] این روایت صحیح بخاری ذکر وفات است. این حدیث در ابواب مختلف صحیح بخاری مذکور است و الفاظ آن نیز باهم تفاوت دارند. در صحیح مسلم کتاب الوصیة این روایات در یکجا جمع شده‌اند. در صحیح بخاری نام آن صحابی که در باره آوردن قلم و دوات صحبت کرده بود، مذکور نیست، ولی در صحیح مسلم با صراحت نام حضرت عمر  مذکور است. در صحیح مسلم الفاظ آن چنین است: «قَدْ غَلَبَهُ عَلَيْهِ الوَجَعُ، وَعِنْدَكُمُ القُرْآنُ، حَسْبُنَا كِتَابُ الله» (بیماری بر ایشان غلبه کرده و شدیداً بیمار هستند. نزد ما قرآن مجید کتاب خدا موجود است و برای ما کافی است). در روایات دیگر صحیح مسلم این الفاظ ذکر شده‌اند: ۱- «فَقَالُوا: إِنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَهْجُرُ». ۲- «فَقَالُوا: أَهَجَرَ اسْتَفْهِمُوهُ». مردم گفتند: آن حضرت بر اثر شدت بیماری سخن‌های پراکنده می‌گویند – در روایت دیگر – گفتند: آیا سخن‌های پراکنده می‌گویند از ایشان سؤال کنید. این روایت میان اهل سنت و شیعه جنجال و غوغای بزرگی برپا کرده است. شیعه می‌گوید: آن حضرت قصد داشتند موضوع جانشینی حضرت علی را بنویسند، ولی حضرت عمر مانع شد. اهل سنت می‌گویند: آن حضرت دچار بیماری شدیدی بودند و این هم برای صحابه معلوم بود که از احکام شریعت هیچ حکمی باقی نمانده است و در قرآنکریم با صراحت اعلام گردیده است: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ از این جهت حضرت عمر مناسب ندید که در آن شرایط سختی که ایشان قرار دارند، زحمتی برایشان فراهم شود و اگر قصد نوشتن حکم و دستوری را داشتند، احدی نمی‌توانست از این کار مانع شود. بازهم چهار روز بعد از آن در قید حیات بودند و اگر امر مهمی بود، بعداً می‌نوشتند و این هم معلوم نیست که چه مطلبی می‌خواستند بنویسند. در صحیح بخاری مذکور است که آن حضرت قصد داشتند موضوع جانشینی حضرت ابوبکر را بنویسند، چنانکه عبدالله بن ابی بکر را خواستند و قصد خود را بیان کردند. سپس این امر را لازم ندانستند و فرمودند: خداوند و مسلمانان غیر از ابوبکر دیگر کسی را برای جانشینی من قبول نمی‌کنند. بعداً آن حضرت به مسلمانان سه وصیت شفاهی کردند و ممکن است آنچه می‌خواستند بر کاغذ بنویسند، همین امور باشند و اگر چیزی دیگر بود در وصایای شفاهی خود بیان می‌کردند. نیز می‌توانستند در خطبه‌ای که در جمع صحابه ایراد کردند آن را بیان کنند. (سید سلیمان ندوی) باید احتیاط کنم که کتاب از حیث و شکل تاریخی خود خارج نشود و رنگ علم کلام را به خود نگیرد. و آنچه بنده در این مورد تحقیق و بررسی کرده‌ام نتیجۀ آن را در کتاب خود به نام «الفاروق» اظهار داشته‌ام. [۲۳۸] بررسی حدیث قرطاس همچنان که قبلاً ذکر شد «حدیث قرطاس» واقعه‌ای است که به لحاظ علمی مورد مباحثات و مجادلات شدید علمی میان علمای اهل سنت و علمای شیعه قرار گرفته است. از دیدگاه شیعه، پیامبر اکرم ج در این واقعه قلم و کاغذ طلبیدند تا موضوع جانشینی حضرت علی را به صورت مکتوب بنویسند، ولی خلیفه دوم که در آنجا حضور داشت مانع از نوشتن این مطلب شد. ما، قبل از پرداختن به اصل موضوع لازم می‌دانیم مطلبی را به عرض نویسندگان، محققان و صاحبنظران طرفین برسانیم و آن این که عقل و نقل حکم می‌کنند هنگام طرح چنین مباحثی از هرگونه اهانت به مقدسات یکدیگر اجتناب شود و مباحث به صورت علمی و استدلالی بیان شود تا دشمنان وحدت امت اسلام در شرایط فعلی جهانی نتوانند بهره‌برداری نمایند. بر همین اساس موضوع «حدیث قرطاس» به طور خلاصه مورد بحث و مناقشه قرار گرفته است و ما در این بحث نیز به صورت علمی و استدلالی وارد شده‌ایم و قضاوت را بر عهده خوانندگان گذاشته‌ایم. امید است آن‌هایی که در نوشته‌های‌شان مقدسات یکدیگر را مورد حمله قرار می‌دهند به خود آیند و واقع‌گرایانه بیندیشند و با این عمل خویش آب در آسیاب دشمن نریزند. یکی از موارد استنادی شیعه پیرامون اثبات حقانیت خلافت بعد از پیامبر خدا ج برای حضرت علی واقعه قرطاس است. آن‌ها می‌گویند: براساس روایتی که در کتاب‌های اهل سنت منقول است، پیامبر اکرم ج سه روز قبل از وفات، قلم و دوات طلبیدند و فرمودند: «قلم و دوات بیاورید تا مطلبی برای شما بنویسم که گمراه نشوید» در آن جلسه، حضرت عمر نیز حضور داشت او خطاب به اهل مجلس گفت: آن حضرت در عالم بیماری به سر می‌برند کتاب الله برای ما کافی است و بعضی از حاضران گفتند: پیامبر اکرم ج هذیان می‌گوید و چون حضرت عمر می‌دانست که رسول خدا ج می‌خواهند جانشینی حضرت علی را بنویسند از این کار مانع شد. این خلاصۀ استدلال است، قبل از پاسخگویی به این امر نیاز است با تحقیق و تعمق و بدون تعصب، چند مطلب را با خوانندگان گرامی در مورد بررسی و توجه قرار دهیم: ۱- تمام فرقه‌های اسلامی بلکه غیر مسلمانان نیز بر این امر اذعان دارند که یاران باوفای پیامبر اکرم ج از جمله حضرت عمر  در طول مدت بیست و سه سال بعثت، جان، مال، آبرو و ناموس خویش را در جهت اطاعت از فرامین پیامبر اکرم ج در طَبَق اخلاص گذاشتند و یک مورد هم وجود ندارد که آن حضرت دستوری داده باشند و صحابه از اجرا و اطاعت آن، خودداری ورزند. کتب تاریخ و سیره از چنین نمونه‌هایی مملو است و ما در اینجا نیازی به ذکر آن‌ها احساس نمی‌کنیم. ۲- آنچه پیامبر اکرم ج قصد نوشتن آن را داشتند، امری از وظایف نبوت بوده است چون فرمودند: با رعایت این امر شما گمراه نمی‌شوید. بنابراین، احتمال سهو و اشتباه هم در آن وجود ندارد. با این وصف چگونه حضرت عمر جرأت پیدا می‌کند که از نوشتن چنان امر مهمی جلوگیری کند و مهم‌تر از آن، چگونه پیامبر اکرم ج تحت تأثیر منع حضرت عمر قرار می‌گیرند و از اعلام و اجرای یکی از وظایف مهم نبوت خودداری می‌کنند؟ پیامبری که قدرت‌های جهان آن روز و مزاحمت‌های بزرگ سران کفر قریش نتوانستند او را از انجام وظایفش بازدارند آن هم زمانی که تعداد مسلمانان انگشت شمار بود، چگونه با حضور ده‌ها هزار مجاهد جان برکف، یک گفتار حضرت عمر مانع از اجرای چنان وظیفۀ مهمی شد! ۳- جای شگفتی اینجاست که در بعضی از روایات، این جمله که «پیامبر اکرم دارد هذیان می‌گوید» به حضرت عمر نسبت داده شده است! عمری که موافقان و مخالفان او را به خوبی می‌شناسند کدام عقل و منطق باور می‌کند چنین کلمات اهانت‌آمیزی نسبت به رسول اکرم ج را بر زبان آورد و در مقابل خواستۀ پیامبر جسارت کند و بگوید: «ما نیازی به نوشتن مطلبی نداریم ما را قرآن کفایت می‌کند!» ۴- آنچه بعضی به دنبال اثبات آن هستند یعنی اثبات خلافت بلافصل حضرت علی  از این واقعه، باید این امر مورد بررسی قرار گیرد که آیا این موضوع را می‌توان از این واقعه اثبات نمود یا خیر؟ برای بررسی دقیق موضوع، نخست موارد ذیل باید مورد بررسی قرار گیرند: أ- پیامبر اکرم ج حدود سیزده روز قبل از وفات بیمار بودند. (فروغ جاویدان، ذیل بحث وفات رسول اکرم ج). ب- قلم و دوات را در روز پنجشنبه طلبیدند یعنی واقعه قرطاس در روز پنجشنبه روی داد. چنانکه در صحیح بخاری و صحیح مسلم به صراحت مذکور است. (صحیح مسلم حدیث ۱۶۳۷ و صحیح بخاری باب جوائز الوفد و باب الوصیة) و چون پیامبر اکرم ج در روز دوشنبه وفات کردند، لذا بعد از واقعه قرطاس چهار روز در قید حیات بوده‌اند. ت- در طول مدت بیماری هیچ واقعه و موضوعی که اختلال حواس آن حضرت از آن ثابت شود، در هیچ روایت و کتابی مذکور نیست. ج- هنگام واقعه قرطاس تعداد زیادی از اصحاب در آن مجلس حضور داشتند، با وجود این، به جز عبدالله بن عباس که در آن موقع حدود ۱۰ سال سن داشت، از هیچ‌کدام از صحابه در این مورد یک کلمه هم نقل نشده است! د- مهمتر از همه این که خود عبدالله بن عباس در آن مجلس حضور نداشت، چنانکه علامه ابن حجر عسقلانی در فتح الباری این مطلب را واضح و ثابت نموده است. ه- در تمام روایات مذکور است که وقتی آن حضرت ج قلم و کاغذ طلبیدند، عده‌ای از اهل مجلس گفتند: آن حضرت هذیان می‌گوید. با توجه به مقدمات ذکرشده به اصل مطلب و پاسخ آن می‌پردازیم و آن این که اولاً وقتی در هیچ روایتی مطلبی که دلالت بر اختلال حواس پیامبر داشته باشد ثابت نیست براساس چه قرائن و شواهدی به محض این که آن حضرت قلم و دوات طلب کنند با طرح هذیان‌گویی از سوی اهل مجلس مواجه شوند؟ به فرض اینکه روایت قرطاس را کاملاً صحیح بدانیم، باید قطعاً اینقدر بپذیریم که راوی موارد و وقایعی را از اصل واقعه رها کرده است. مواردی که برای مردم تصور بیهوشی آن حضرت به وجود بیاید و آنان فکر کنند ایشان دارند پراکنده‌گویی می‌کنند و با توجه به این که در چنان واقعه مهمی که تعداد زیادی از صحابه حضور دارند، فقط عبدالله بن عباس آن را روایت می‌کند با وجودی که خودش هم در آن واقعه حضور نداشته است. با این اوصاف، حیثیت روایتی این واقعه استناد مذکور را تأیید نمی‌کند و چنانچه این شبهه برای کسی پیش آید که چگونه روایت صحیح بخاری و صحیح مسلم مورد نقد درایتی قرار می‌گیرد باید در پاسخ گفت: نقد درایتی یک روایت به این مفهوم که راوی تمام فرازها و موارد آن روایت را ذکر نکرده است (لذا روایت قابل استناد نیست) سهل‌تر از این است که موضوع تخلف صحابه از اجرای دستور پیامبر اکرم ج مطرح شود و جمله اهانت‌آمیز «هذیان می‌گوید» به رسول خدا و طرح آن به حضرت عمر نسبت داده شود. ثانیاً: فرض کنیم در آن جلسه حضرت عمر  مانع از نوشتن خلافت‌نامه حضرت علی  شده باشد، بعد از آن، پیامبر اکرم چهار روز در قید حیات بودند مخصوصاً در روز وفات به قدری شاداب و سرحال بودند که صحابه فکر کردند بیماری آن حضرت مرتفع شده و بر همین اساس، حضرت ابوبکر صدیق عازم محل خود در خارج از مدینه شد. لذا می‌توانستند آن وصیت‌نامه را به گونه‌ای بنویسند و یا به اطلاع افرادی برسانند که حضرت عمر اصلاً از قضیه مطلع نشود. در حالی که این ادعا را شیعه نیز مطرح نکرده‌اند. ثالثاً: اگر قصد پیامبر اکرم ج واقعاً نوشتن نامه و سند خلافت حضرت علی  می‌بود، با توجه به قراین و دلایل، خود حضرت علی که در آن جمع حضور داشت و یا افراد دیگر از اهل بیت و بنی هاشم براساس آن، برای اثبات حق خویش به آن استناد می‌کردند و آن موضوع را به یاد مسلمانان می‌آوردند، در حالی که در هیچ کتابی چنین ادعایی ثابت و مذکور نیست. رابعاً: می‌پذیریم که پیامبر اکرم ج قصد نوشتن وصیتی را داشتند حالا باید به دنبال این موضوع باشیم که وصیت مورد نظر پیامبر اکرم ج چه بوده است؟ و آیا در سه روز باقی‌مانده وصیتی داشته‌اند یا خیر؟ در این باره خوب است موضوع را از زبان خود حضرت علی  بشنویم که در جلسه‌ای که رسول خدا ج قلم و دوات خواستند حضور داشت. علامه ابن کثیر دمشقی در کتاب گرانسنگ خویش «البدایة والنهایة» به نقل از مسند امام احمد چنین نقل می‌کند: «عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ قَالَ: أَمَرَنِي رَسُولُ الله ج أن آتِيَهُ بِطَبَقٍ يَكْتُبُ فِيهِ مَا لَا تَضِلُّ أُمَّتُهُ مِنْ بَعْدِهِ قَالَ: فَخَشِيتُ أَنْ تَفُوتَنِي نَفْسُهُ. قَالَ: قُلْتُ: إِنِّي أَحْفَظُ وَأَعِي. قَالَ: أُوصِي بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ» (البدایة والنهایة ۵ / ۲۵۰). از حضرت علی روایت است که می‌گوید: رسول خدا ج به من دستور دادند قلم و کاغذی بیاورم تا چیزی بر آن بنویسند که امتش بعد از وی گمراه نشود من از این بیمناک شدم که اگر به دنبال قلم و کاغذ بروم، آن حضرت ممکن است وفات کنند و من در آن لحظه نباشم. آنگاه اظهار داشتم: من وصیت شما را حفظ می‌کنم و به دیگران می‌رسانم ایشان فرمودند: شما را به محافظت بر نماز، ادای زکات و رفتار نیکو با بردگان، وصیت می‌کنم. وصیت بر این امور را سنن نسایی و ابن ماجه نیز روایت کرده‌اند. همچنین عبدالله بن عباس ب راوی واقعه قرطاس پس از بیان واقعه قرطاس می‌گوید: پس از این که رسول خدا ج قلم و کاغذ طلبیدند و اهل مجلس احساس نیاز به آوردن کاغذ نکردند و قلم و کاغذ آورده نشد، ایشان فرمودند: در محضر من سر و صدا نکنید من شما را به سه چیز وصیت می‌کنم: «أُوصِيكُمْ بِثَلَاثٍ: أَخْرِجُوا الْمُشْرِكِينَ مِنْ جَزِيرَةِ الْعَرَبِ، وَأَجِيزُوا الْوَفْدَ بِنَحْوِ مَا كُنْتُ أُجِيزُهُمْ، قَالَ: وَسَكَتَ، عَنِ الثَّالِثَةِ، أَوْ قَالَهَا فَأُنْسِيتُهَا» (صحیح مسلم، حدیث: ۱۶۳۷ کتاب الوصیة). یعنی شما را به سه چیز وصیت می‌کنم: ۱- مشرکان را از سرزمین عربستان اخراج کنید؛ ۲- از سفیران و نمایندگان به خوبی پذیراییی و میزبانی کنید و با آنان رفتار خوب داشته باشید، چنانکه من با آنان رفتار خوب داشتم؛ ۳- راوی می‌گوید: از سومی عبدالله بن عباس خاموش شد و یا من آن را فراموش کردم. در روایات دیگر مذکور است که امر سوم اعزام سپاه اسلام به فرماندهی اسامه بن زید بود؛ همچنین این حدیث شامل بر این وصیت‌ها در صحیح بخاری ج ۱، ص ۲۲۹ باب جوائز الوفد مذکور است. بنابراین، وصیت رسول خدا ج همین موارد بودند که نخست به نظرشان رسید تا آن‌ها را بنویسند و پس از این که جمع حاضر صحابه نیازی به نوشتن را احساس نکردند، آن حضرت آن‌ها را شفاهی بیان داشتند. خامساً: وقتی شیعه معتقد است که رسول خدا ج حضرت علی را در محل غدیر خم به جانشینی خویش در جمع بیش از یکصد هزار نفر برگزیدند و معرفی نمودند، معنا و مفهومی ندارد که دوباره قلم و کاغذ بخواهند و قصد نوشتن این امر را داشته باشند. سادساً: سؤال ما این است: آیا درخواست قلم و کاغذ پیامبر اکرم براساس وحی بوده است یا خیر؟ آنان قطعاً خواهند گفت: براساس وحی بوده است حالا این سؤال مطرح می‌شود که چرا رسول خدا ج امری را که براساس وحی بوده اجرا نکردند و از نوشتن آن صرف نظر نمودند. آیا (العیاذ بالله) این تخلف از انجام وظیفۀ نبوت به حساب نمی‌آید؟ از سویی دیگر از آنجایی که تمام اقدام‌های تشریعی پیامبر اکرم ج براساس وحی صورت می‌گیرند، صرف نظرکردن آن حضرت از نوشتن چنین امری نیز براساس وحی بوده است. یعنی خداوند به پیامبر فرموده است که نیازی به تعیین خلیفه و جانشین نیست. مسلمانان خودشان در این باره به خوبی تصمیم خواهند گرفت. والله أعلم وهو على ما نقول وكيل (مترجم) [۲۳۹] صحیح بخاری ذکر وفات و صحیح مسلم کتاب الوصیة. [۲۴۰] در روایات تصریح نشده که این نماز ظهر کدام روز است، ولی در صحیح مسلم باب النهی عن بناء المساجد علی القبور از طریق جندب روایت شده که آنچه در توصیف ابوبکر فرمودند (چنانکه بعداً ذکر می‌شود) پنج روز قبل از این روز بوده است و چون که خطبۀ مزبور بعد از نماز ظهر همان روز ایراد شده (همچنانکه در صحیح بخاری و صحیح مسلم از حضرت عایشه ل روایت شده)، از این جهت این روز پنجشنبه و پنج روز قبل از وفات بوده است. حافظ ابن حجر در فتح الباری نیز همین نظر را تأیید کرده است. (سید سلیمان ندوی) [۲۴۱] صحیح بخاری و مسلم باب مناقب ابی بکر. قسمت آخر در صحیح مسلم باب النهی عن بناء المساجد علی القبور مذکور است. [۲۴۲] صحیح بخاری مناقب انصار. [۲۴۳] این روایت قبل از آن در مسند امام شافعی باب استقبال القبلة و کتاب الأم امام شافعی و ابن سعد جزء الوفاة با سند حسن روایت شده‌اند. ولی در آن روایات مذکور است که بعد از نماز صبح این را فرمودند، اما به نقل از بخاری بیان شد که آن حضرت در نماز ظهر شرکت کرده و سپس خطبه ایراد فرموده بودند. اشتباه دوم روایات مسند و ابن سعد اینست که می‌گویند: در نماز صبح روز دوشنبه شرکت کردند. در حالی که با روایات صحیح ثابت است که صبح دوشنبه فقط پردۀ حجره را بالا کشیدند و نگاه کردند بیرون نیامدند و در نماز هم شرکت نکردند. (سید سلیمان ندوی)

آخرین وداع با دخت گرامی

وقتی از خطبه فارغ شدند، به حجرۀ عایشه صدیقه بازگشتند. رسول خدا ج با دختر خود فاطمۀ زهرا بی‌نهایت محبت داشتند. در اثنای بیماری، او را نزد خود خواستند و درِگوشی با وی صحبت کردند، او از آن صبحت‌ها به گریه درآمد دوباره درِگوشی با وی صحبت کردند این بار خندید. حضرت عایشهل علت گریه و خنده را از وی پرسید، او اظهار داشت: بار اول آقایم فرمود: «من در همین بیماری به ملاقات پررودگار می‌روم و وفات می‌کنم»، از این جهت گریه کردم و بار دوم فرمودند: «اولین فردی از خاندانم که با من ملحق می‌شود شما هستید» از این جهت خندیدم [۲۴۴].

یهود و نصارا در تعظیم مزارهای پیامبران و یادگارهای آنان راه افراط را پیموده بودند، راهی که منجر به بت‌پرستی شده بود. اولین فریضه و برنامۀ اسلام، استیصال و نابودی بت‌پرستی بود، به همین جهت آنچه در حال بیماری بیش از هرچیز فکر ایشان را به خود مشغول کرده و مورد توجه حضرت قرار داشت، همین امر بود. اتفاقاً بعضی از ازواج مطهرات که از حبشه بازگشته بودند، از معابد مسیحیان، مجسمه‌ها و تصویرهای آنجا تذکره‌ای به میان آوردند [۲۴۵]. آن‌حضرت فرمودند:

«هنگامی که افراد نیک و صالح از میان آنان وفات می‌کنند، قبرهای آنان را عبادتگاه درست می‌کنند و بتی به شکل آن تراشیده در آنجا نصب می‌کنند. در روز قیامت این‌ها بدترین مخلوق خواهند بود» [۲۴۶].

در عین شدت بیماری که گاهی شالی بر چهرۀ آن‌حضرت انداخته می‌شد و گاهی از خطر ازدیاد گرما آن را دور می‌کردند، حضرت عایشه ل از زبان مبارک آن‌حضرت شنید که فرمودند:

«لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى اليَهُودِ وَالنَّصَارَى، اتَّخَذُوا قُبُورَ أَنْبِيَائِهِمْ مَسَاجِدَ» [۲۴۷]. «لعنت و نفرین خدا بر یهود و نصارا باد که قبرهای پیامبران خود را عبادتگاه ساختند».

در همین حالت اضطراب و بیماری، به‌خاطر آورد که تعدادی اشرفی نزد حضرت عایشه موجود است، پرسیدند: «عایشه! آن اشرفی‌ها کجایند؟ محمد چگونه خدا را ملاقات می‌کند؟ برو آن‌ها را در راه الله صدقه کن» [۲۴۸].

یک روز قبل از وفات، (یعنی روز یکشنبه) صحابه قصد کردند تا به آن‌حضرت دارو بنوشانند [۲۴۹]. آن‌حضرت حاضر به نوشیدن دارو نشدند. در همان حال، بیهوش شدند، بعضی‌ها در حالت بیهوشی به آن‌حضرت دارو نوشاندند وقتی به هوش آمدند، احساس کردند و دستور دادند به تمام کسانی که در دارودادن ایشان شرکت داشته‌اند، دارو نوشانده شود. در آن میان، حضرت عباس نیز حضور داشت، اما او را از این حکم مستثنی کردند [۲۵۰].

محدثین بعد از بیان این واقعه مرقوم داشته‌اند که این از مقتضیات بشریت آن‌حضرت بود. یعنی همچنانکه گاهی در مزاج بیماران ظرافت خاصی پیدا می‌شد، آن‌حضرت نیز با چنین حالی مواجه شده این دستور را داده بودند. لیکن به نظر ما این ظرافت مزاج نبود، بلکه لطافت طبع و نوعی ناز بود.

گاهی بیماری شدید و گاهی خفیف می‌شد، در روز وفات یعنی روز دوشنبه ظاهراً مزاج مبارک آرام بود. حجرۀ ایشان با مسجد متصل بود. هنگام نماز صبح پرده را کنار زدند دیدند که صحابه مشغول نماز اند از شادی و خوشحالی خندیدند. صحابه فکر کردند ایشان وارد مسجد می‌شوند از فرط خوشحالی بی‌اختیار شدند و نزدیک بود که نماز را بشکنند. حضرت ابوبکر س که امام جماعت بود، خواست تا عقب رود آن‌حضرت اشاره کردند تا در جای خود باقی بماند. آنگاه وارد حجرۀ شریفه شدند و پرده را پایین کشیدند [۲۵۱].

در صحیح مسلم مذکور است: به قدری ضعف بر آن‌حضرت عارض شده بود که به خوبی نتوانستند پرده را پایین کشند [۲۵۲]. این آخرین لحظه‌ای بود که صحابه جمال جهان‌آرای آن‌حضرت ج را زیارت و دیدار کردند. حضرت انس بن مالک می‌گوید: چهرۀ آن‌حضرت به قدری سفید شده بود که گویی برگی از مصحف بود [۲۵۳].

با آغاز روز دوشنبه، چند بار بر ایشان بیهوشی عارض و افاقه حاصل می‌شد. وقتی فاطمۀ زهرا حال آن‌حضرت ج را وخیم مشاهده کرد، اظهار داشت: «وا كرب أباه» (وای بر مشقتی که بر پدرم وارد شده است) آن‌حضرت فرمودند: «از امروز به بعد بر پدرت هیچگونه اضطراب و بی‌قراری‌ای نخواهد بود».

حضرت عایشه ل می‌گوید: قبلا در زمان صحت و تندرستی از ایشان شنیده بودم که می‌فرمودند: «به پیامبران اختیار داده می‌شود که مرگ را قبول کنند و یا زندگی دنیا را بر آن ترجیح دهند». در این حال اغلب، این جمله بر زبان مبارک جاری بود: «مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ» و گاهی می‌فرمودند: «اللَّهُمَّ فِي الرَّفِيقِ الأَعْلَى» خداوند یار و مونس بزرگی است.

حضرت عایشه دانست و متوجه شد که حالا فقط رفاقت الهی مطلوب ایشان است.

لحظاتی پیش از وفات، عبدالرحمن فرزند حضرت ابوبکر، به محضر رسول خدا ج حضور یافت. سر مبارک آن‌حضرت در آغوش حضرت عایشه قرار داشت. در دست عبدالرحمن مسواکی بود و آن‌حضرت به‌سوی آن با دقت نگاه می‌کرد. حضرت عایشه متوجه شد که ایشان قصد مسواک‌زدن را دارند. مسواک را از عبدالرحمن گرفت و با دندان‌هایش سر آن را جوید و نرم کرد و به آن‌حضرت تقدیم نمود. ایشان مانند افراد تندرست مسواک زدند.

بعد از ظهر روز دوشنبه بود، وقت وفات فرا رسیده بود، صدای تنفس از سینۀ مبارک بیرون می‌آمد [۲۵۴]. در همین حال لب‌های مبارک به حرکت درآمد و اطرافیان این جمله را از زبان مبارک شنیدند [۲۵۵]: «الصَّلَاةَ، وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ» (شما را دربارۀ نماز و رفتار با غلامان سفارش می‌کنم) در کنار ایشان طشتی پر از آب بود، چندین بار، دست خویش را در آن فرو برده بر چهرۀ مبارک می‌مالیدند. گاهی شالی از روی چهره می‌انداختند و گاهی آن را دور می‌کردند. در همین حال دست را بالا برده، با انگشت اشاره نمودند و سه بار فرمودند: «بل الرفيق الأعلى» (حالا فقط به‌سوی رفیق بزرگ می‌روم) ناگهان دست مبارک پایین افتاد و چشم‌ها به سقف خیره شد و روح پاک به ملکوت اعلی پیوست.

«اللهم صل عليه وعلى آله وأصحابه صلوة كثيرا كثيرا»

[۲۴۴] صحیح بخاری ذکر وفات. [۲۴۵] کلیسای کاتولیک‌های مسیحیان روم بود که مجسمه‌ها و تصویرهای حضرت عیسی، حضرت مریم، اولیاء و شهیدان در آنجا وجود داشت. [۲۴۶] صحیح بخاری و صحیح مسلم باب النهی عن بناء المساجد علی القبور. [۲۴۷] صحیح بخاری، ذکر وفات و صحیح مسلم، باب ذکر الوفات. [۲۴۸] مسند احمد بن حنبل ۶ / ۴۹ و ابن سعد جزء الوفات. [۲۴۹] ابن سعد، ذکر وفات. [۲۵۰] صحیح مسلم التداوی باللدود و صحیح بخاری ذکر وفات. [۲۵۱] صحیح بخاری ذکر وفات و کتاب صحاح کتاب الصلوة. [۲۵۲] صحیح مسلم کتاب الصلوة / ۱۶۷. [۲۵۳] صحیح مسلم باب الصلوة. در روایت انس بن مالک مذکور است که سه روز بعد از آن برای نماز صبح آمده بودند، ولی نتوانستند در جماعت شرکت کنند و بازگشتند. امام شافعی در کتاب الام و ابن سعد در جزء الوفات از ابن ابی سبره روایت کرده که آن حضرت در جماعت شرکت کردند، ولی در حقیقت این سهو راوی است. در صحیح بخاری، مسلم و غیره مذکور است که آن حضرت نتوانستند در جماعت شرکت کنند و برگشتند. راوی آن را با نماز ظهر روز گذشته اشتباه گرفته بود. مراد از سه روز، سه روز بعد از پنجشنبه که خطبه ایراد کرده بودند می‌باشد، یعنی روز جمعه، شنبه و یکشنبه. [۲۵۴] ابن اسحاق در سیرۀ خود نوشته است که آن حضرت هنگام ظهر وفات کردند. لیکن انس بن مالک در بخاری و مسلم روایت می‌کند که در آخر روز دوشنبه وفات کردند. ابن حجر بین این دو روایت اینگونه تطبیق قایل شده که ظهر سپری شده وقت بعد از ظهر بود. [۲۵۵] ادب المفرد امام بخاری / ۳۴، سنن ابن ماجه کتاب الوصایا و ابن سعد جزء الوفات با سند صحیح.

مراسم غسل و دفن

مراسم غسل و دفن از روز بعد، یعنی روز سه شنبه آغاز شد. تأخیر در این امر علت‌های متعددی داشت از قبیل:

۱- اصحاب و ارادتمندان آن‌حضرت باور نمی‌کردند که آن‌حضرت دنیا را الوداع گفتند. چنانکه حضرت عمر س شمشیر از نیام بیرون کشید و اعلام داشت: هرکس بگوید آن‌حضرت ج وفات کرده است، سر او را از تنش جدا خواهم کرد؛

در همین حال، حضرت ابوبکر س فرا رسید و در محضر تمام صحابه خطبه‌ای ایراد کرد و اعلام داشت: آن‌حضرت باید از این جهان می‌رفت و آیات قرآن‌کریم را در این باره قرائت کرد. ناگهان مردم متوجه شدند و ناگزیر به این امر، یقین و باور پیدا کردند.

۲- در روز وفات بعد از وفات وقت کافی نبود که مراسم غسل و دفن در روز انجام گیرد؛

۳- کار حفر قبر مبارک بعد از غسل و تکفین آغاز شد، از این جهت تا دیر منتظر ماندند؛

۴- در حجره‌ای که وفات کردند، مردم در همان هجره با ترتیب می‌آمدند و بر آن‌حضرت گروه گروه نماز جنازه می‌خواندند و می‌رفتند. روز سه شنبه در همین امور سپری شد و شب از آن فارغ شدند [۲۵۶]؛

مراسم غسل و دفن را عزیزان و خویشاوندان نزدیک آن‌حضرت انجام دادند. فضل ابن عباس و اسامه بن زید پرده‌ای را حایل نموده و حضرت علی غسل داد. حضرت عباس نیز حضور داشت. در بعضی از روایات مذکور است که وی در نگه‌داشتن پرده نیز شریک بود. زیرا هر فردی که می‌خواست از این شرف بهره‌مند شود و در غسل آن‌حضرت شریک باشد که در این صورت مزاحمت ایجاد می‌شد. از این جهت حضرت علی دروازه را از داخل بست و اجازۀ ورود نداد. انصار از پشت در صدا کردند که شما را به خدا در فکر حقوق ما هم باشید. زیرا در خدمت به آن‌حضرت ج ما هم سهمی داریم. طبق روایت واقدی، حضرت ابوبکر اظهار داشت: دربارۀ رسول خدا ج احدی حقی ندارد و اگر به همه اجازۀ ورود داده شود، در برگزاری مراسم، تأخیر پیش می‌آید. ولی بر اثر اصرار انصار، حضرت علی س به أوس بن خولی که از اصحاب بدر بود، اجازۀ ورود داد. او آب می‌آورد و حضرت علی س جسم مبارک را بر سینۀ خود تکیه داده بود. حضرت عباس و دو فرزند وی «قثم» و «فضل» بدن مبارک را از این پهلو بر آن پهلو قرار می‌دادند و اسامه بن زید بر بدن مبارک آن می‌ریخت [۲۵۷].

پارچه‌ای که برای کفن انتخاب شده بود، شالی یمنی متعلق به عبدالله بن ابوبکر بود، ولی سرانجام، از آن پارچه صرفنظر شد و سه تکه لباس سفید ساخت «سحول» انتخاب شد و آن‌حضرت در آن‌ها کفن گردید. در میان آن‌ها قمیص و عمامه نبود. بعد از غسل و تکفین این مسئله پیش آمد که آن‌حضرت را در کجا دفن کنند؟ حضرت ابوبکر س اظهار داشت: پیامبران هرکجا که وفات کنند، در همانجا دفن می‌شوند. چنانکه جنازۀ مبارک را بلند کرد و در حجرۀ حضرت عایشه در جایی که وفات کرده بودند، قبر مبارک حفر گردید [۲۵۸].

حضرت عایشه ل می‌گوید: یکی از علت‌هایی که آن‌حضرت را در فضای باز و در قبرستان دفن نکردند، این بود که در لحظات آخر، ایشان از این بیم و هراس داشتند که ارادتمندان و دوستداران، از فرط محبت، قبر مرا عبادتگاه قرار ندهند و کنترل این امر در چنین جایی هم مشکل بود [۲۵۹]. ولی در حجره این مشکل وجود نداشت، به همین جهت داخل حجره دفن گردیدند. در مدینۀ منوره دو نفر در کندن قبر مهارت داشتند، حضرت ابوعبیده جراح و ابوطلحه. ابوعبیده طبق عرف اهل مکه قبر بدون لحد می‌کَند و ابوطلحه طبق رواج اهل مدینه قبر با لحد حفر می‌کرد. صحابه باهم اختلاف نظر پیدا کردند که قبر با لحد و یا بدون لحد کنده شود. حضرت عمر س گفت [۲۶۰]: اختلاف مناسب نیست نزد هردو نفر قاصد بفرستیم، هرکدام زودتر آمد طبق عرف خود قبر را حفر کند. مردم این نظر را پسندیدند و حضرت عباس نزد هردو قاصد فرستاد، اتفاقاً حضرت ابوعبیده در خانه نبود ابوطلحه آمد و طبق عرف مردم مدینه قبر را با لحد حفر کرد. چون زمین مرطوب بود از این جهت بستری که بر آن وفات کرده بود در قبر گستردند. جنازه آماده شد و مردم برای ادای نماز جنازه هجوم آوردند. جنازه داخل حجره بود و مردم به نوبت کم‌کم می‌آمدند و نماز می‌خواندند. اول مردان سپس زنان و در آخر کودکان بر آن‌حضرت نماز جنازه خواندند و هیچ‌کس در نماز جنازه امام نبود [۲۶۱]. پس از اقامۀ نماز پیکر مطهر رسول خدا ج را حضرت علی، فضل بن عباس، اسامه بن زید و عبدالرحمن بن عوف در قبر قرار دادند [۲۶۲].

[۲۵۶] در ابن سعد و غیره طبق بعضی از روایات مذکور است که روز چهار شنبه دفن گردید. ولی این روایات صحیح نیستند. در خود ابن سعد مذکور است که روز سه شنبه دفن شدند، البته در پایان روز. در ابن ماجه مذکور است: «فَلَمَّا فَرَغُوا مِنْ جِهَازِهِ يَوْمَ الثُّلَاثَاءِ». [۲۵۷] طبقات ابن سعد / ۶۳، ۶۲ – در ابوداود کتاب الجنائز نیز اسامی این افراد ذکر شده است و در ابن ماجه کتاب الجنائز نیز مذکور است. ۲- صحیح مسلم / ۲۰ کتاب الجنائز ۳- صحیح بخاری و مسلم و ابوداود کتاب الجنائز. [۲۵۸] ابن سعد جزء الوفات به روایت صحیحه و ابن ماجه کتاب الجنائز ذکر وفات نبوی. [۲۵۹] ابن ماجه کتاب الجنائز. [۲۶۰] صحیح بخاری کتاب الجنائز باب الوفات. [۲۶۱] ابن سعد به روایت صحیح جزء الوفات. [۲۶۲] در ابوداود کتاب الجنائز، ابن ماجه و ابن سعد به جای اسامه بن زید و عبدالرحمن بن عوف نام قثم ابن عباس و شقران غلام خاص آن حضرت مرقوم است و صاحب‌نظران تشخیص می‌دهند که کدام‌یک از این دو روایت ترجیح دارد.

ترکه و ثروت آن حضرت

هنگامی که پیامبر اکرم ج وفات کردند از مال و ثروت چه چیزی برای وارثان خود باقی گذاشته بود؟ قبل از پاسخ به این امر باید توجه و بررسی کرد که ایشان در دوران زندگی خود چه مال و ثروتی داشتند تا بعد از وفات برای وارثان باقی بماند؟ معلوم است که اموال قابل توجهی نداشتند و آنچه داشتند دربارۀ آن اعلام فرموده بودند: «لاَ نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ» [۲۶۳] (احدی وارث ما پیامبران نمی‌شود، آنچه از خود بر جای گذاریم صدقه است) حضرت ابوهریره روایت می‌کند که رسول اکرم ج فرمودند: «وارثان من میان خود اشرفی تقسیم نخواهند کرد». یعنی اشرفی وجود نخواهد داشت که آن‌ها میان خود تقسیم کنند. چنانکه قبلاً ذکر شد که هنگام وفات چند دینار نزد حضرت عایشه وجود داشت آن‌حضرت آن‌ها را نیز صدقه کردند.

از عمرو بن حویرث برادر أم المؤمنین جویریه در بخاری روایت شده است:

«مَا تَرَكَ رَسُولُ اللَّهِ ج عِنْدَ مَوْتِهِ دِرْهَمًا وَلاَ دِينَارًا وَلاَ عَبْدًا وَلاَ أَمَةً وَلاَ شَيْئًا، إِلَّا بَغْلَتَهُ البَيْضَاءَ، وَسِلاَحَهُ وَأَرْضًا جَعَلَهَا صَدَقَةً» [۲۶۴]. «آن حضرت ج هنگام وفات هیچ چیزی از خود برجای نگذاشتند، نه درهمی، نه دیناری نه غلام و کنیزی مگر استر سفیدرنگ، سلاح و زمینی که آن را صدقه کرده بود».

در ابوداود از حضرت عایشه روایت شده:

«مَا تَرَكَ رَسُولُ الله ج دِينَارًا وَلَا دِرْهَمًا وَلَا بَعِيرًا وَلَا شَاةً». «آن حضرت ج نه درهمی از خود برجای گذاشتند و نه دیناری، نه شتری و نه گوسفندی».

به هرحال، آنچه از ایشان باقی مانده بود سه چیز بود: زمین، مرکب و سلاح جنگی ایشان.

[۲۶۳] این جمله در تمام کتب احادیث موجود است، در بخاری در کتاب الوصایا، کتاب الفرایض و باب فرض الخمس نیز مذکور است. [۲۶۴] صحیح بخاری کتاب الوصایا.

زمین

زمینی که عمرو بن حویرث آن را ذکر کرده، چند باغ در مدینه، خیبر و فدک بودند. منظور از باغ مدینه باغی است که متعلق به بنونضیر و یا باغی که متعلق به یک نفر یهودی به نام «مخیرق» بود و در سال سوم هجری هنگام غزوۀ احد به‌طور وصیت به آن‌حضرت هبه کرده بود. ولی از روایات صحیحه ثابت است که این باغ را آن‌حضرت در همان موقع میان مستحقین تقسیم کرده بود [۲۶۵].

در بارۀ «فدک» و خیبر میان شیعه و اهل سنت اختلاف نظر وجود دارد. شیعه می‌گویند: این در ملک آن‌حضرت بوده است و به طور ارث میان اهل بیت می‌بایست تقسیم می‌شد. اهل سنت می‌گویند: «فدک» و خیبر ملک شخصی رسول اکرم ج نبودند، بلکه مال بیت المال بودند که تولیت آن‌ها در دست ایشان بود و اگر ملک شخصی آن‌حضرت باشند در این باره خود ایشان فرموده‌آند: آنچه از ما باقی ماند صدقه است.

حقیقت اینست که این اختلاف در زمان صحابۀ کرام رضی الله علیهم أجمعین نیز وجود داشت. حضرت عباس عموی آن حضرت، حضرت فاطمه و اکثر ازواج مطهرات مدعی بودند که زمین‌های متعلق به آن‌حضرت به عنوان ارث میان ورثاء تقسیم شود. نظر حضرت ابوبکر، حضرت عمر و دیگر بزرگان صحابه این بود که آن‌ها متعلق به بیت المال مسلمین هستند و در همان مصارفی که آن‌حضرت در زمان حیات خود درآمد آن‌ها را صرف می‌کردند، باید صرف شود. آن‌حضرت در زمان حیات خویش درآمد این سه زمین را در مصارف مختلف خرج می‌کردند، درآمد فدک وقف مسافران بود و درآمد خیبر به سه قسمت تقسیم می‌شد دو قسمت متعلق به عموم مسلمانان و یک قسمت برای مخارج یک سالۀ ازواج مطهرات اختصاص داده شده بود و آنچه اضافه می‌شد میان مهاجرین فقیر و مسکین تقسیم می‌شد [۲۶۶].

در آخر، حضرت عمر س در زمان خلافت خود بر اثر اصرار حضرت عباس و حضرت علی، زمین مدینه را در تولیت آن‌ها قرار داد، ولی حضرت علی س آن را به تصرف خود درآورد. خیبر و فدک تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز در اختیار حکومت اسلامی قرار داشت [۲۶۷].

[۲۶۵] بخاری باب فرض الخمس. [۲۶۶] سنن ابن داود، باب صفایا رسول الله ج. [۲۶۷] حضرت عمر بن عبدالعزیز فدک را به سادات تحویل داد.

جانوران

سیره‌نگاران در بیان این که آن‌حضرت چقدر دام و چهارپا داشتند، راه اغرق را پیموده‌اند. طبری نام و حالات آن‌ها را به‌طور مفصل نوشته است و اگر نوشتۀ طبری معتمد قرار می‌گرفت، بسیار جالب بود. لیکن تمام روایات طبری در این مورد بدون استثناء از واقدی اخذ شده‌اند. از میان مؤلفان گذشته که در بین آنان محدثین بزرگ هم دیده می‌شوند، مانند علامه یعمری، مغلطائی، حافظ عراقی و غیره نیز این موضوع را به‌طور مفصل نوشته‌اند و چون آن‌ها اغلب، سلسلۀ سند خود را ذکر نمی‌کنند، اکثر علما بنابر اعتماد بر آن‌ها آنچه را ذکر کرده‌اند، صحیح می‌دانند. ولی پس از تحقیق و بررسی معلوم می‌شود که منبع تمام این روایات واقدی است و دیگر منبع مستندی وجود ندارد.

روایت حضرت عایشه قبلاً ذکر شد که:

«مَا تَرَكَ رَسُولُ الله ج دِينَارًا وَلَا دِرْهَمًا وَلَا بَعِيرًا وَلَا شَاةً». «از آن‌حضرت ج نه دیناری باقی ماند و نه درهمی، نه شتری و نه گوسفندی».

در کتاب الجهاد صحیح بخاری، از عمرو بن حویرث برادر أم المؤمنین جویریه روایت شده:

«مَا تَرَكَ رَسُولُ الله ج إِلَّا بَغْلَتَهُ الْبَيْضَاءَ وَسِلَاحَهُ وَأَرْضًا تَرَكَهَا صَدَقَةً».«از آن‌حضرت ج جز استر سفیدرنگ، سلاح و زمینی که آن را وقف کرده بود چیزی ترکه نمانده بود».

از این روایات معلوم می‌شود که فقط یک مرکب از آن‌حضرت باقی مانده بود. پس با وجود این روایات صحیح و مستند، آنچه طبری و دیگران در مورد کالاها و چهارپایان آن‌حضرت ذکر کرده‌اند، که در واقع با شأن رسالت آن‌حضرت نیز سازگاری ندارد، به هیچ وجه پذیرفتنی نیست. از تحقیق و بررسی احادیث صحیح اینقدر مسلم است که علاوه بر فهرست مختصری که عمرو بن حویرث از اموال آن‌حضرت ذکر کرده است، اموال دیگری نیز آن‌حضرت داشته‌اند، اما تضادی میان این دو وجود ندارد، زیرا که عمرو مدعی این است که هنگام وفات دارای این اموال بوده‌اند و ممکن است قبل از وفات، آن‌حضرت طبق معمول بعضی از دارایی‌های خود راهبه و یا صدقه کرده‌اند.

به هرحال، براساس روایات صحیح، در اوقات مختلف آن‌حضرت دارای چهارپایان ذیل بوده‌اند:

لخیف- اسبی که در باغ ابی بن عباس بسته می‌شد. بخاری در کتاب الجهاد این را ذکر کرده است.

عفیره- یک رأس الاغ. حضرت معاذ می‌گوید: آن‌حضرت ج مرا با خود بر آن الاغ سوار کرده بود (بخاری، کتاب الجهاد).

غضباء و قصواء- یک ماده شتر راهوار. در طبری مذکور است که این ماده شتر را هنگام هجرت از ابوبکر صدیق خریده بود و در سفر هجرت مرکب آن‌حضرت بود و هنگام ورود به مدینه در خانه ابوایوب انصاری نزول کرده بود [۲۶۸]. خطبۀ حجة الوداع را در حالی که بر آن سوار بودند ایراد کرده بودند [۲۶۹]. او در تمام مسابقات برنده می‌شد.

یک بار یک بادیه‌نشین به مدینه آمد، شتری داشت که چندان قوی و نیرومند نبود، بین «عضباء» و آن شتر مسابقه برگزار گردید و شتر بادیه‌نشین برنده شد. صحابۀ کرام از این امر نگران شدند. آن‌حضرت فرمودند: سنت الهی چنین است هرچیزی از دنیا که قد عَلَم کند، خداوند آن را پست می‌کند. (بخاری، باب الجهاد).

تیه- دُلدُل که در اکثر روایات از آن ذکر شده نام استری است که در روایت عمرو بن حویرث مذکور است. چنانکه شارحان بخاری تصریح کرده‌اند. این استر را مقوقس مصر برای آن‌حضرت به عنوان هبه ارسال کرده بود. در صحیح بخاری مذکور است که ابن العلماء (رئیس ایله) نیز هنگام غزوۀ تبوک برای آن‌حضرت یک استر سفید رنگ فرستاده بود [۲۷۰].

در غزوۀ حنین، آن‌حضرت سوار بر استر سفیدرنگی بودند که آن را «فروه بن نفاثه جذامی» به عنوان هدیه فرستاده بود و سیره‌نگاران همین استر را «دلدل» دانسته‌اند، ولی این اشتباه است، چنانکه در صحیح مسلم تصریح شده است [۲۷۱].

[۲۶۸] صحیح مسلم ذکر هجرت. [۲۶۹] صحیح مسلم و ابوداود. [۲۷۰] کتاب الجهاد بغلة النبي ج. [۲۷۱] فتح الباری ذکر غزوه حنین و صحیح مسلم باب غزوه حنین.

سلاح‌های جنگی

با وجود زهد و قناعتی که رسول خدا ج داشتند، ولی سلاح‌های ذیل برای جهاد نزد ایشان وجود داشت:

نُه قبضه شمشیر به نام‌های:

۱- ماثور؛

۲- عصب؛

۳- ذوالفقار؛

۴- قلعی؛

۵- تبار؛

۶- حتف؛

۷- مخذم؛

۸- قضیت؛

«ماثور» را از والد ماجد خود به ارث برده بودند و «ذوالفقار» در غزوۀ بدر به دست آمده بود که دستۀ آن از نقره بود. شمشیری که در فتح مکه در دست آن‌حضرت بود دستۀ آن نیز از نقره بود.

هفت زره به نام‌های:

۱- ذات الفضول؛

۲- ذات الوشاح؛

۳- ذات الحواشی؛

۴- سعدیه؛

۵- فضه؛

۶- تبرا؛

۷- خزنق؛

«ذات الفضول» همان زرهی است که در مقابل سی صاع نزد یک یهودی به مدت یک سال آن را رهن گذاشته بودند [۲۷۲].

تمام این زره‌ها از آهن ساخته شده بودند. گرچه عرب‌ها از چرم نیز زره می‌ساختند.

[۲۷۲] صحیح بخاری، کتاب البیوع، کتاب الرهن.

شش قبضه تیر و کمان به نام‌های:

۱- زوراء؛

۲- روحاء؛

۳- صفرا؛

۴- بیضاء؛

۵- کتوم؛

۶- شداد؛

«کتوم» همان کمانی است که در غزوۀ احد شکسته بود و آن‌حضرت آن را به قتاده داده بودند. یک تیردان بود که به آن کافور می‌گفتند. یک کمربند از پوست بود که در آن سه حلقه نقره‌ای به کار برده شده بود، ولی ابن تیمیه نوشته است: در هیچ حدیثی ندیده‌ام که حضرت کمربند داشته باشند. یک سپری داشتند که به آن «موشح» می‌گفتند، یک «خُود» دیگری نیز داشتند که به آن «سبوغ» می‌گفتند. سه جبّه داشتند که در جنگ‌ها می‌پوشیدند و یکی از آن‌ها دیبای سبزرنگ بود. یک علم سیاه به نام «عقاب» علم‌های دیگر زردرنگ و سفیدرنگ نیز داشتند.

اشیاء و یادگارهای متبرک آن حضرت

چیزهایی از آن‌حضرت ج نیز نزد مردم وجود داشت که آن‌ها را به عنوان یادگاری و تبرک نگهداری می‌کردند. در حجة الوداع موهای مبارک خود را میان ارادتمندان تقسیم کردند که حضرت ابوطلحه انصاری بیش از همه موی مبارک حضرت را در اختیار داشت [۲۷۳]. نزد حضرت انس بن مالک نیز موی مبارک موجود بود. نعلین مبارک و یک کاسۀ چوبی که شکسته و با تارهای نقره بسته شده بود. نیز در دست انس بن مالک قرار داشت. شمشیر ذوالفقار نزد حضرت علی و پس از وی به خاندان وی منتقل گردید. بعد از شهادت امام حسین، به دست فرزند وی علی بن حسین رسید. بعضی از صحابه نزد وی آمده اظهار داشتند: این خطر وجود دارد که این یادگاری متبرک از شما گرفته شود، اگر به ما بدهید از آن حفاظت خواهیم کرد، ولی وی این ایثار را نپذیرفت. لباسی که آن‌حضرت هنگام وفات بر تن داشت، در دست حضرت عایشه بود [۲۷۴]. مهر و عصای مبارک براساس ترتیب خلافت، نخست در دست حضرت ابوبکر، سپس در دست حضرت عمر و پس از آن، در دست حضرت عثمان بودند. ولی در زمان وی این هردو از بین رفتند. انگشتری که مهر روی آن حک شده بود، از دست حضرت عثمان در چاهی افتاد و عصای مبارک را جهجاه غفاری [۲۷۵] شکست (امام بخاری / برای این اشیاء متبرک آن‌حضرت یک باب مستقلی منعقد کرده است).

[۲۷۳] صحیح مسلم، حجة الوداع. [۲۷۴] صحیح مسلم کتاب الطهارة. [۲۷۵] تمام این اشیاء در صحیح بخاری کتاب الخمس مذکور اند. مهر در کتاب اللباس نیز مذکور است و شرح عصای مبارک در فتح الباری ۶ / ۱۴۸ مذکور است.

مسکن مبارک

آن حضرت ج در خردسالی پدر و مادر را از دست دادند و نزد پدربزرگ و عموهای خود پرورش یافتند. در سن بیست و پنج سالگی با خدیجه ازدواج کردند. معلوم نیست که پس از ازدواج در خانه‌ای که از پدر برای ایشان مانده بود، سکونت گزیدند و یا در خانۀ حضرت خدیجه ماندند. آن‌حضرت در مکه مکرمه خانه‌ای داشتند که از پدر برایش مانده بود. ولی عقیل پسر عموی آن‌حضرت و برادر حضرت علی که تا آن موقع مسلمان نشده بود، آن را تصاحب کرده بود. چنانکه هنگام فتح مکه وقتی آن‌حضرت به مکه تشریف آوردند، صحابه عرض کردند: در کجا اقامت می‌گزینید؟ آیا در خانۀ خودتان مقیم می‌شوید؟ آن‌حضرت فرمودند: مگر عقیل برای ما خانه‌ای گذاشته است؟ [۲۷۶].

پس از این که به مدینه منوره آمدند، شش ماه در خانه ابوایوب انصاری تنها بودند و از اهل بیت کسی با ایشان همراه نبود. اهل و عیال در مکه بودند. هنگامی که مسجد نبوی را بنا نمودند، اطراف آن، حجره‌های کوچکی بنا کردند و اهل و عیال از مکه آمدند و در همان حجره‌ها سکونت اختیار کردند [۲۷۷].

در آخرین سال‌های زندگی، آن‌حضرت نه همسر داشتند که در حجره‌های جداگانه‌ای به سر می‌بردند. آن حجره‌ها نه صحن داشتند و نه سالن و راهرو. حجره‌ها کوچک به اندازۀ نیاز ساخته شده بودند. دیوارهای آنان از گل و خاک بود، به طوری که شکاف برداشته بودند و از آن شکاف‌ها نور آفتاب به داخل خانه می‌افتاد. سقف آن‌ها با چوب نخل خرما پوشیده بود و هنگام باران گلیم‌هایی از مو ساخته شده بود که بر پشت بام‌ها انداخته می‌شد تا آب به داخل نفوذ نکند. ارتفاع آن‌ها به قدری بود که دست آدمی در حالت ایستادن به سقف آن‌ها می‌رسید. بر دروازه‌های آن‌ها پرده‌ای آویزان بود و یا تخته چوبی قرار داشت [۲۷۸].

آن حضرت ج هر شب نزد یکی از ازواج مطهرات و روزها معمولا در مجلس اصحاب در صحن آن حجره‌ها و یا در خانه‌ای که مخصوص مجلس مردان بود به سر می‌بردند. علاوه بر این حجره‌ها، یک خانه دو طبقه‌ای هم داشتند که به آن، در احادیث (مشربه) گفته شده است. در سال نهم هجری هنگامی که «ایلاء» کردند [۲۷۹] و نیز زمانی که از بالای اسب افتاده زخمی شده بودند، مدت یک ماه در آن به سر بردند. در آن خانه اسباب و کالاهایی وجود داشت که عبارت بود از یک بوریا، یک بالشت چرمی که با لیف نخل خرما پر شده بود و چند عدد پوست که در آن آویزان بودند [۲۸۰].

با وجود این که کاشانۀ نبوت مظهر انوار الهی بود ولی شب‌ها در آن چراغی وجود نداشت [۲۸۱]. از اسباب و کالاهای خانگی نیز در آن خبری نبود و آن‌حضرت این نوع چیزها را هم نمی‌پسندیدند. یک بار حضرت عایشه ل پرده‌ای روی دیوار اطاق آویزان کرده بود، آن‌حضرت ناراحت شدند و فرمودند: «مال به ما برای این داده نشده که خشت و سنگ را لباس بپوشانیم» [۲۸۲].

پس از وفات آن حضرت، این حجره‌ها در ملک ازواج مطهرات بودند و چون یکی از آن‌ها وفات می‌کرد خویشاوندان و وارثان او مالک آن می‌شدند. اکثر آن‌ها را حضرت معاویه در زمان خلافت خود خریداری کرده بود. تا زمان خلافت حضرت عمر فاروقس تمام حجره‌ها باقی بودند. در زمان خلافت حضرت عثمان س بعضی از آن‌ها تخریب و به مسجد نبوی اضافه شدند. در سال ۸۸ هجری، هنگامی که عمر بن عبدالعزیز والی مدینه بود، تمام حجره‌ها، جز حجرۀ حضرت عایشه که مرقد مطهر رسول اکرم ج در آن بود، تخریب و به مسجد نبوی اضافه شدند. در آن روز که این حجره‌ها به قصد توسعه مسجد نبوی تخریب شدند، در مدینه منوره ماتم و عزایی برپا شده بود، چون یکی دیگر از یادگارهای آن‌حضرت ج از بین می‌رفت [۲۸۳].

[۲۷۶] بخاری فتح مکه. [۲۷۷] ابن سعد. [۲۷۸] برای شرح و تفصیل بیشتر رجوع شود به ادب المفرد بخاری باب التطاول في البنیان والبناء. [۲۷۹] یعنی سوگند یاد کرده بودند که تا مدتی از همسران جدا باشند. [۲۸۰] ابوداود باب إمامة القاعد. [۲۸۱] صحیح بخاری باب ما کان رسول الله ج یتجوز من البأس والبسط. [۲۸۲] صحیح بخاری ۱ / ۷۳ باب التطوع خلف المرأة. [۲۸۳] ابن سعد جزء أزواج النبی ج.

دایه

از آنچه برای رسول اکرم ج از پدر ارث مانده بود، یک کنیز حبشی به نام «ام ایمن» نیز بود و او دایۀ رسول اکرم بود [۲۸۴] و تا وفات ایشان در قید حیات بود. آن‌حضرت همیشه او را با کلمۀ مادر صدا می‌کردند و هرگاه او را می‌دیدند، می‌فرمودند: حالا از خانوادۀ من فقط همین یک یادگار باقیمانده است. وقتی آن‌حضرت با خدیجه ازدواج کردند او را آزاد کردند و به نکاح حضرت زید که پسرخواندۀ آن‌حضرت و دوست صمیمی و غلام خدیجه بود، درآوردند. اسامه از وی متولد شد.

داستان مزاح آن‌حضرت که زنی از ایشان شتری خواست و آن‌حضرت فرمودند: من به شما بچه شتری می‌دهم. او اظهار داشت: بچه شتر را چکار کنم؟ آن‌حضرت فرمودند: تمام شترها بچه‌های دیگر شترها هستند، مربوط به ام ایمن است. او در اکثر غزوه‌ها شرکت داشت. در غزوۀ احد به مجاهدین اسلام اب می‌داد و مجروحان را مداوا می‌کرد. در جنگ خیبر نیز همراه بود [۲۸۵].

[۲۸۴] صحیح مسلم باب رد المهاجرین إلی الأنصار منائحهم. [۲۸۵] طبقات ابن سعد ۸ / تذکرة أم أیمن.

خدمتگزاران خاص

بعضی از صحابه افرادی بودند که تمام مشاغل دنیوی را ترک کرده همیشه در محضر آن‌حضرت حضور داشته و کارهای خاصی انجام می‌دادند.

اسامی آن‌ها به شرح ذیل است:

۱- حضرت عبدالله بن مسعود، از بزرگان صحابه و اولین بنیانگزار فقه حنفی به شمار می‌آید. فقه امام ابوحنیفه / از روایات و استنباطات وی اخذ گردیده است. نشر و بیان قرآن مجید در اوایل اسلام در مکه معظمه توسط وی انجام گرفت. هفتاد سوره از زبان مبارک رسول اکرم ج شخصاً شنیده و حفظ کرده بود. او رازدار و محرم اسرار آن‌حضرت بود و هنگامی که آن‌حضرت به سفر می‌رفتند تهیه مایحتاج سفر از قبیل رختخواب، آب وضوء، مسواک و غیره در سفر بر عهدۀ وی بود. وقتی آن‌حضرت می‌نشستند و یا از جایش بلند می‌شدند، نعلین مبارک را او در دست می‌گرفت و جلو آن‌حضرت می‌آورد و یا نزد خود نگه می‌داشت. هنگام راه‌رفتن، عصای مبارک را می‌گرفت و پیشاپیش آن‌حضرت بود و در تمام اوقات با ایشان همراه بود. او نمونۀ کاملی از اخلاق و عادات رسول خدا ج بود [۲۸۶].

۲- حضرت بلال حبشی. دنیا او را با عنوان مؤذن رسول الله ج می‌شناسد. او غلامی از نژاد حبشی بود که در مکه مکرمه مسلمان شد و داستان مسلمان‌شدن او به‌طور مختصر در اول کتاب بیان شد. حضرت ابوبکر س او را خریداری و آزاد کرد، از آن به بعد همواره در خدمت رسول اکرم ج بود. اهتمام کارهای خانه بر عهدۀ وی بود. وسایل مورد نیاز را از بازار خریداری می‌کرد. وام می‌گرفت، وام‌ها را پرداخت می‌کرد و مسئول پذیرایی از میهمانان هم بود [۲۸۷].

۳- حضرت انس بن مالک نیز از خادمان خاص پیامبر اکرم ج بود. وقتی آن‌حضرت به مدینه آمدند او بسیار خردسال بود. مادرش او را به محضر آن‌حضرت آورد و عرض کرد: یا رسول الله! این فرزند خود را برای این که خادم شما باشد آورده‌ام [۲۸۸].

تا مدت ده سال در خدمت آن‌حضرت بود. انجام کارهای معمولی به وی سپرده شد و چون هنوز کم‌سن بود نمی‌توانست به خوبی کارها را انجام دهد، ولی در این مدت هیچگاه آن‌حضرت بر وی پرخاش نکرد و از او توضیح نخواست [۲۸۹].

* * * *

[۲۸۶] طبقات ابن سعد و بخاری، باب مناقب عبد الله بن مسعود به طور اجمال. [۲۸۷] ابوداود ۲ / ۲۷ باب قبول هدایا المشرکین. [۲۸۸] صحیح مسلم فضایل أنس. [۲۸۹] ابوداود، کتاب الأدب.

شمائل حضرت رسول اکرم ج

حُلیۀ گرامی (بیان صفات ظاهری)

پیامبر اکرم ج قامتی متوسط و اندام‌هایی متناسب داشت. رنگ ایشان سفید متمایل به قرمز بود. پیشانی کشاده و ابروهای به هم پیوسته داشت. بینی مبارکش باریک و دراز، صورتش متوسط یعنی (چهره‌ای پرگوشت نداشت)، دهان مبارکش کشاده و دندان‌ها خیلی به هم پیوسته نبودند، بلکه مقداری میان آن‌ها فاصله وجود داشت. گردنی بلند، سری بزرگ، سینه‌ای فراخ، چشم‌هایی سیاه و مژه‌هایی بلند داشت. شانه‌ها پرگوشت و استخوان شانه‌ها قوی و پهن بودند. از ناف تا سینۀ مبارک خطی از مو و روی شانه‌ها موی قرار داشت.

صحابۀ کرام از حسن و زیبایی رسول خدا ج بسیار متأثر بودند. حضرت عبدالله بن سلام که نخست یهودی بود، وقتی اولین بار نگاهش بر چهرۀ مبارک رسول خدا ج افتاد، اظهار داشت: به خدا سوگند! این چهرۀ دروغین نیست [۲۹۰].

شخصی از جابر بن سمره که یکی از اصحاب است پرسید: آیا چهرۀ رسول خدا ج مانند شمشیر می‌درخشید؟ او اظهار داشت: «خیر، بلکه مانند ماه و خورشید درخشش داشت» در جایی دیگر روایت می‌کند: شبی مهتابی که هیچ ابری در آسمان وجود نداشت در محضر رسول خدا ج نشسته بودم، گاهی قرص ماه را نگاه می‌کردم و گاهی چهرۀ مبارک آن‌حضرت را تماشا می‌کردم، در مقایسۀ بین زیبایی ماه و چهرۀ ایشان، چهرۀ ایشان را زیباتر یافتم [۲۹۱].

حضرت براء س می‌گوید: احدی را ندیدم که در لباس قرمزرنگ از رسول خدا ج زیباتر باشد [۲۹۲]. عرق مبارک ایشان مانند عطر خوشبخو بود [۲۹۳]. و قطره‌های عرق بر گونه‌هایشان مانند دانه‌های مروارید می‌غلتید [۲۹۴]. پوست بدن بسیار نرم و ملایم بود. حضرت انس می‌گوید: رنگ مبارک بسیار زیبا و عرق ایشان مانند دانه‌های مروارید به نظر می‌رسید و من هیچ ابریشم و دیبایی را نرمتر از بدن مبارک رسول خدا ج ندیدم و بوی بدن ایشان از بوی مشک و عنبر خوشبوتر بود [۲۹۵].

معروف است که آن‌حضرت ج سایه نداشتند، ولی این سندیت ندارد.

[۲۹۰] ترمذی أبواب الزهد. [۲۹۱] مشکوة باب صفة النبي ج. [۲۹۲] صحیح مسلم باب صفة النبي ج. [۲۹۳] مرجع سابق. [۲۹۴] صحیح بخاری واقعه افک. [۲۹۵] مشکوة، باب صفة النبي ج.

مُهر نبوت

میان هردو شانه به اندازۀ تخم کبوتر مهر نبوت قرار داشت این مهر غدۀ گوشتی سرخ‌رنگ بود. در شمایل ترمذی از جابر بن سمره روایت است:

«مهر نبوت را میان شانه‌های رسول خدا ج به شکل غدۀ سرخ‌رنگ و به اندازه تخم کبوتر مشاهده کردم».

ولی از روایتی دیگر معلوم می‌شود که مهر نبوت از گرد هم آمدن چند غدۀ کوچک بر روی دوش چپ به شکل دایره‌ای تشکیل شده بود [۲۹۶]. از مجموعۀ روایات در این باره ثابت می‌شود که میان هردو شانه‌های آن‌حضرت غده‌ای وجود داشت که روی آن موی روییده بود.

[۲۹۶] صحیح مسلم باب اثبات النبوة، معروف است که بر آن کلمه طیبه به صورت طبیعی نوشته شده بود، ولی این مطلب ثبوت و سندیت ندارد. محدثین اظهار داشته‌اند که بعضی از اینگونه روایات باطل و بعضی دیگر ضعیف هستند. حافظ ابن حجر می‌گوید: «لم يثبت منها شيء» (زرقانی بر مواهب جلد اول / ۱۸۴) البته مهری که از نقره درست کرده بودند بر روی آن کلمه طیبه حک شده بود که به عنوان مهر نبوت در انگشت‌شان قرار داشت و بر روی نامه‌ها با آن مهر می‌زد. مردم به طور اشتباهی کلمه طیبه را بر مهری که میان هردو شانه بود نسبت دادند. سلیمان ندوی

موهای مبارک

اغلب اوقات موی سرشان تا روی شانه‌ها آویزان بود. در فتح مکه مردم دیدند که چهار گیسوی آن‌حضرت بر روی شانه‌ها آویزان است. مشرکان عرب موهای سر خویش را به صورت فرق باز می‌کردند. رسول خدا ج در مقابل مشرکان، موافقت با اهل کتاب را ترجیح می‌دادند. نخست ایشان مانند اهل کتاب موهای خویش را به صورت آویزان رها می‌کردند و سپس فرق را باز می‌کردند این روایت شمایل ترمذی است. چنین معلوم می‌شود که وقتی مشرکان از بین رفتند، احتمال مشابهت با آنان نیز از بین رفت و ایشان در اواخر عمر موها را به صورت فرق باز می‌کردند. به موها روغن سر می‌مالیدند و یک روز در میان، آن‌ها را شانه می‌کردند، در موی محاسن ایشان تعداد اندکی تار موی سفید وجود داشت.

هنگام راه‌رفتن با سرعت گام برمی‌داشتند به گونه‌ای که گویی از سراشیبی فرود می‌آیند. در روایات ضعیف مذکور است که سایه نداشتند، یعنی سایه ایشان بر زمین نمی‌افتاد ولی از نظر محدثین این روایات ضعیف و غیر قابل اعتبار است.

گفتگو، خنده و تبسم

در سخن‌گفتن لحنی بسیار شیرین و جذّاب داشتند و جملات را شمرده شمرده بیان می‌کردند تا برای شنوندگان قابل فهم باشد. بسا اوقات بعضی از جملات را سه بار تکرار می‌کردند. اگر بر امری تأکید داشتند آن را بارها تکرار می‌کردند. بیشتر اوقات هنگام سخن‌گفتن نگاه‌شان به‌سوی آسمان بود. صدای رسایی داشتند. حضرت ام هانی می‌گوید: رسول خدا ج در خانۀ کعبه نماز می‌خواندند و ما در خانه‌ها در حالی که بر بسترها دراز کشیده بودیم صدای قرآن ایشان را می‌شنیدیم [۲۹۷].

حضرت خدیجه ل از همسر قبلی خود فرزندی به نام هند داشت. او خیلی فصیح بود و هرچیزی را که بیان می‌کرد، تصویر کامل آن را برای خوانندگان ارائه می‌داد. امام حسن س از او پرسید: رسول خدا ج چگونه تکلم می‌کردند؟ او اظهار داشت: ایشان همیشه در حالت تفکر و اندیشه به سر می‌بردند، اغلب اوقات خاموش بودند و بدون ضرورت به سخن نمی‌پرداختند، هر جمله ایشان برای شنونده جدا و واضح بود. وقتی با دست اشاره می‌کردند، تمام دست خویش را برای اشاره بالا می‌بردند و چنانچه بر امری تعجب می‌کردند، کف دست را بر می‌گرداندند. هنگام سخن‌گفتن گاهی یک دست را بر دست دیگر می‌زدند و چنانچه در دوران تکلم حالت شادی دست می‌داد، نگاه‌شان را به زیر می‌انداختند. بسیار کم می‌خندیدند و هنگام خنده تبسم می‌کردند و خندۀ ایشان تبسم بود [۲۹۸].

جریر بن عبدالله می‌گوید: هرگاه رسول اکرم ج مرا می‌دیدند تبسم بر لب داشتند. در روایات مذکور است که هرگاه حالت خندۀ زیادی عارض می‌شد، حد اکثر دندان‌های آسیابی ایشان نمودار می‌شد. ولی علامه ابن القیم و بعضی از علما گفته‌اند: این مبالغه در بیان چگونگی خندۀ ایشان است. زیرا ایشان هیچگاه چنان نخندیده‌اند که دندان‌های آسیابی ظاهر شوند.

[۲۹۷] ابن ماجه باب ما جاء في القراءة، في صلوة اللیل. [۲۹۸] شمایل ترمذی.

لباس پیامبر اکرم ج

در مورد لباس، به پوشیدن لباس خاصی مقید نبودند. لباس معمول ایشان ازار، رداء و پیراهن بود. شلوار نمی‌پوشیدند ولی امام احمد و اصحاب سنن اربعه روایت کرده‌اند که ایشان از بازار مِنی شلوار خریده بودند. حافظ ابن قیم نوشته است از این معلوم می‌شود که ایشان شلوار نیز پوشیده‌اند. به پوشیدن موزه عادت نداشتند، ولی یک جفت موزۀ سیاه‌رنگ چرمی که نجاشی هدیه فرستاده بود ایشان آن‌ها را پوشیدند. شملۀ عمامه گاهی بر روی دوش‌ها و گاهی میان شانه‌ها آویزان بود و گاهی «تحت الحنک» (زیر گردن قراردادن) بود. بیشتر، عمامه سیاه‌رنگ و در زیر عمامه کلاه می‌پوشیدند. از کلاه‌های بلند استفاده نمی‌کردند. به پوشیدن کلاه در زیر عمامه التزام داشتند و می‌فرمودند: فرق ما و مشرکان در این باره این است که آنان عمامه بدون کلاه می‌پوشند و ما در زیر کلاه عمامه قرار می‌دهیم [۲۹۹].

[۲۹۹] ابوداود کتاب اللباس.

رداء (شال)

شالی که به جای پیراهن می‌پوشیدند، بیشتر شال‌های حاشیه‌دار عربی را می‌پسندیدند که به عربی به آن «حبره» می‌گویند.

عباء

گاهی عبای شامی می‌پوشیدند. آستین‌های این عبا بسیار تنگ بود به گونه‌ای که هنگام وضو دست‌ها را از آستین‌ها بیرون می‌کردند و آن‌ها را می‌شستند. قبا نیز می‌پوشیدند که بر کناره جیب و آستین‌های آن حاشیه‌های ابریشمی وجود داشت.

رختخواب

بعد از وفات رسول خدا ج حضرت عایشه ل لحافی را که به آن پیوند زده بود و یک شال کلفت را به مردم نشان داد و اظهار داشت. رسول خدا ج در این‌ها وفات کردند.

حُلَّۀ حمراء (لباس سرخ‌رنگ)

در روایات مذکور است که ایشان «حُلّۀ حمراء» نیز می‌پوشیدند «حمراء» به معنای سرخ‌رنگ است لذا اغلب محدثین همین مفهوم را بیان نموده‌اند ولی علامه ابن القیم با اصرار ادعا نموده است که هیچگاه رسول خدا ج لباس سرخ‌رنگ نپوشیدند و برای مردان نیز پوشیدن لباس سرخ‌رنگ را تجویز نکردند و «حلّۀ حمراء» یک نوع شال یمنی بود که خط‌های سرخ‌رنگ داشت و به همین جهت به آن «حمراء» (سرخ‌رنگ) می‌گفتند و گاهی رسول اکرم ج آن را می‌پوشیدند. ولی اغلب محدثین بر این باورند که این تخصیص و توجیه در هیچ جایی ثابت و مذکور نیست. در زرقانی این بحث به طور مفصل بیان شده است.

از روایات مختلف ثابت است که پیامبر خدا ج لباس‌های سیاه، سرخ، سبز و زعفرانی می‌پوشیدند، اما لباس سفید را بیشتر دوست داشتند، و گاهی شال سفیدرنگ که تصویر کجاوه روی آن نقش شده بود می‌پوشیدند [۳۰۰].

نعلین مبارک به شکل دمپایی بودند که با نخ و تسمه بسته می‌شدند، یک تشک چرمی داشتند که با لیف خرما پُر شده بود. یک تخت خواب داشتند که از ریسمان لیف خرما درست شده بود و اثر آن بر بدن مبارک‌شان نقش می‌بست.

[۳۰۰] ابوداود ۲ / کتاب اللباس.

انگشتر

هنگامی که خواستند به نجاشی و قیصر روم نامه بنویسند، بعضی‌ها اظهار داشتند: سلاطین و پادشاهان نامه‌های بدون مهر را نمی‌پذیرند، لذا انگشتری از نقره درست کردند که روی آن در سه سطر، محمد رسول الله نوشته شده بود. از بعضی از صحابه روایت است که ایشان انگشتر را فقط هنگام نوشتن نامه و به منظور مهرزدن در دست راست می‌پوشیدند.

خود و زره

در جنگ‌ها زره و کلاه خود نیز می‌پوشیدند. در جنگ احد دو زره پوشیده بودند. قبضۀ شمشیر را گاهی از نقره درست می‌کردند.

غذاهای مرغوب

گرچه بر اثر ایثار و قناعت فرصتی برای استفاده از غذاهای لذیذ و پرتکلف حاصل نمی‌شد و چنانکه در صحیح بخاری مذکور است که در تمام عصر حتی یک بار نان لواش نخوردند با این وصف به این غذاها رغبت داشتند: سرکه، عسل، روغن زیتون، کدو. غذای کدو را بسیار دوست داشتند، وقتی غذای کدو درست می‌شد در میان کاسه تکه‌های کدو را جستجو و نوش جان می‌کردند. یک بار به خانۀ ام هانی رفتند و پرسیدند: برای خوردن چیزی هست؟ ام هانی گفت: آری، سرکه هست. آن‌حضرت فرمودند: هر خانه‌ای که در آن سرکه باشد فقیر نیست.

نوعی غذا میان اعراب به نام «حیس» بسیار معرف بود. این غذا با پنیر، خرما و روغن تهیه می‌شد. رسول خدا ج این غذا را بسیار می‌پسندیدند.

یک بار حضرت امام حسن و عبدالله بن عباس ش به خانۀ سلمی رفتند و به او گفتند: امروز آن غذایی را برای ما تهیه کن که رسول خدا ج آن را می‌پسندیدند. وی اظهار داشت: شما آن را نمی‌پسندید، آن‌ها اصرار ورزیدند آنگاه او مقداری آرد جو را در دیگی قرار داد و مقداری روغن زیتون، زیره و فلفل سیاه به آن افزود و وقتی غذا آماده شد نزد آنان آورد و اظهار داشت: این مرغوب‌ترین غذای رسول خدا ج بود.

از انواع گوشت، دنبه، مرغ، چرز، گوشت شتر، گوسفند، میش، گورخر، خرگوش و ماهی را تناول فرموده‌اند. دست گوسفند را بسیار می‌پسندیدند. در شمایل ترمذی از حضرت عایشه روایت است که رسول خدا ج علاقۀ طبیعی به گوشت دست نداشتند، بلکه علت این بود که تا چندین روز گوشت در خانه میسر نمی‌شد، لذا وقتی گوشتی میسر می‌شد، می‌خواستند هرچه زودتر پخته و آماده شود و چون گوشت قسمت دست زودتر پخته و آماده می‌شد، از این جهت آن را می‌پسندیدند ولی از روایات متعدد ثابت است که ایشان گوشت دست را می‌پسندیدند. در مراسم نکاح حضرت صفیه در دعوت ولیمه فقط خرما و سویق (آرد نرم بیخته شده که با روغن می‌پزند) وجود داشت. هندوانه را همراه با خرما می‌خوردند.

خیار را نیز می‌پسندند. یک بار دختر معوذ بن عفراء به محضر آن‌حضرت خرما و خیار آورد. گاهی نان و خرما را باهم تناول می‌کردند.

نوشیدنی‌ها

از میان نوشیدنی‌ها آب سرد را می‌پسندیدند. گاهی شیر خالص می‌نوشیدند و گاهی با آن آب مخلوط می‌کردند و می‌نوشیدند. کشمش، خرما و انگور را در آب خیس می‌کردند و پس از لحظاتی آب‌ها را می‌نوشیدند. یک کاسه چوبی داشتند که با تارهای فلزی بسته شده بود. در روایات همین قدر مذکور است ولی از قراین معلوم می‌شود که شکسته بود، لذا با تارهای فلزی بسته شده بود.

روش آن‌حضرت در غذاخوردن

هر غذایی که سر سفره حاضر می‌شد اگر حسب میل نبود آن را تناول نمی‌کردند و بر آن عیب هم نمی‌گرفتند. همیشه از جلوی خود غذا می‌خوردند، دست را در کاسه به این سو و آن سو نمی‌بردند و از این عمل دیگران را نیز منع می‌کردند.

هیچگاه در حالت تکیه زده غذا نمی‌خوردند و این کار را نمی‌پسندیدند. بر روی میز، غذا نخوردند و چون در آن زمان فقط امرا و مستکبران بر روی میزها غذا می‌خوردند، لذا خوردن غذا را روی میز نمی‌پسندیدند [۳۰۱].

غذا را با انگشتان دست می‌خوردند. در صحیح بخاری مذکور است که گاهی گوشت را با کارد قطعه قطعه کرده می‌خوردند [۳۰۲].

در ابوداود حدیثی مذکور است که رسول خدا ج فرمودند: گوشت پخته را با کارد قطعه قطعه نکنید، زیرا که این روش اهل عجم است ولی امام ابوداود این حدیث را ضعیف قرار داده است، راوی حدیث ابومعشر نجیح است که امام بخاری نسبت به وی اظهار داشته: او منکر الحدیث است و یکی از منکرات وی همین حدیث می‌باشد [۳۰۳].

[۳۰۱] امروز که استفاده از میز غذاخوری عام شده چنانچه با رعایت آداب غذاخوردن و بدون نیت کبر و غرور باشد اشکالی ندارد. مترجم. [۳۰۲] صحیح بخاری، کتاب الأطعمة باب القطع بالسکین. [۳۰۳] قسطلانی شرح صحیح بخاری ۸ / ۲۵۲.

استفاده از لباس‌های عالی

گرچه از تکلف و خودپسندی تنفر داشتند، ولی گاهی از لباس‌های خوب و گران‌بها نیز استفاده می‌کردند. هنگامی که حضرت عبدالله بن عباس از جانب حضرت علی به عنوان نماینده نزد «حروریه» رفت، لباس‌های یمنی گران‌بها بر تن داشت. آنان اعتراض کردند و گفتند: ابن عباس! این چه لباسی است که پوشیده‌ای؟ او اظهار داشت: شما بر این لباس اعتراض دارید؟ من رسول خدا ج را دیدم که لباس‌هایی بهتر از این بر تن داشتند [۳۰۴].

حضرت عبدالله بن عمر ب بسیار زاهد بود. یک بار شال یمنی از بازار خریداری کرد وقتی به خانه آمد، دید که خط‌های سرخ‌رنگی در آن نقش گردیده، آنگاه دوباره به بازار رفت و آن را به صاحبش برگرداند. شخصی این موضوع را برای حضرت اسماء خواهر حضرت عایشه بیان کرد. او قبای رسول اکرم ج را آورد و به مردم نشان داد که بر کناره‌های جیب‌ها و آستین‌های آن، نوارهایی از ابریشم دوخته شده بود. بعضی از امرا و پادشاهان برای رسول اکرم ج لباس‌های گرانبهایی هدیه فرستادند و ایشان از آن‌ها ا ستفاده می‌کردند.

[۳۰۴] ابوداود، کتاب اللباس.

رنگ‌های مرغوب

از میان رنگ‌ها به رنگ زرد بسیار علاقه داشتند. در احادیث مذکور است که گاهی تمام لباس‌ها را حتی عمامه را با رنگ زرد رنگین می‌کردند و می‌پوشیدند [۳۰۵]. رنگ سفید را نیز می‌پسندیدند و می‌فرمودند: این بهترین رنگ‌هاست.

[۳۰۵] ابوداود باب فی المصبوغ.

رنگ‌های نامرغوب

رنگ قرمز را نمی‌پسندیدند. یک بار عبدالله بن عمرو س لباس قرمزرنگ پوشیده بودند. پیامبر اکرمج به طور اعتراض فرمودند: این چه لباسی است؟

عبدالله رفت و آن لباس را در آتش سوزاند. وقتی آن‌حضرت خبر شدند، فرمودند: نیازی به سوختن نبود به یکی از زنان می‌داد تا آن را می‌پوشید [۳۰۶].

در سرزمین عربستان خاک قرمزرنگی وجود داشت که به آن «مغره» می‌گفتند و لباس‌ها را با آن رنگین می‌کردند. آن‌حضرت ج از این رنگ بسیار تنفر داشتند. یک بار حضرت زینب با آن لباسی رنگ کرده بود. آن‌حضرت به خانه آمدند و آن را دیدند بلادرنگ از خانه بیرون رفتند، حضرت زینب متوجه شد و از طریق شستن، رنگ لباس را از بین برد. رسول خدا ج دوباره آمدند و دیدند که از آن رنگ اثری نیست، آنگاه وارد خانه شدند [۳۰۷].

یک بار شخصی وارد شد که لباس سرخ‌رنگ بر تن داشت و سلام گفت: آن‌حضرت به سلام وی جواب ندادند.

یک بار صحابه بر پشت مرکب‌های خویش شال‌های سرخ‌رنگ قرار داده بودند و آن‌حضرت مشاهده کردند و فرمودند: من نمی‌خواهم که این رنگ بر شما غلبه حاصل کند آنگاه آن‌ها با سرعت به‌سوی مرکب‌ها رفتند و آن شال‌ها را دور انداختند [۳۰۸].

[۳۰۶] ابوداود باب فی الحمرة. [۳۰۷] ابوداود، کتاب اللباس. [۳۰۸] ابوداود، کتاب اللباس.

استفاده از مواد خوشبو

مواد خوشبو را بسیار می‌پسندیدند و هرگاه کسی آن را هدیه می‌فرستاد رد نمی‌کردند. نوعی عطر بود که به آن «سکه» می‌گفتند به این عطر بسیار علاقه داشتند و همواره از آن استفاده می‌کردند. صحابه روایت می‌کنند که از هر کوچه و خیابانی که آن‌حضرت گذر می‌کردند، آن کوچه و خیابان با بوی خوش ایشان خوشبو می‌شد. اغلب می‌فرمودند: خوشبویی مرد باید بی‌رنگ و دارای بویی تند باشد و خوشبوی زنان رنگ دار و بوی کم و ملایم داشته باشد [۳۰۹].

[۳۰۹] شمایل ترمذی.

رعایت بهداشت

نظافت را بسیار دوست داشتند. یک بار شخصی را در لباس‌های چرکین مشاهده کردند، فرمودند: این آقا توان شستن لباس‌های خویش را هم ندارد! [۳۱۰]

یک بار شخصی به محضر ایشان حضور یافت که لباس غیر مناسب بر تن داشت. ایشان فرمودند: آیا وضع مالی‌ات خوب است؟ وی گفت: آری، آن‌حضرت فرمودند: ولی خداوند نعمت خویش را بر تو ارزانی داشته، باید اثر آن نعمت نمایان باشد [۳۱۱]. عرب‌ها با فرهنگ و تمدن آشنایی زیادی نداشتند، وقتی به مسجد می‌آمدند در اثنای نماز بر زمین و یا بر دیوارهای مسجد آب دهان می‌انداختند. آن‌حضرت ج این عمل را بسیار بد می‌دانستند و اثر آب دهان را از روی دیوار می‌خراشیدند و دور می‌کردند. یک بار لکۀ آب دهان را بر دیوار مسجد مشاهده کردند به قدری ناراحت شدند که رنگ چهرۀ مبارک قرمز شد. یکی از زنان انصار آن رادور کرد، مقداری خوشبویی آورد و آنجا مالید. آن‌حضرت بسیار خوشحال شد و آن زن را آفرین گفت [۳۱۲].

گاهی در مجلس مبارک ایشان عود و کافور سوزانده می‌شد [۳۱۳]. یک بار زنی از حضرت عایشه در مورد استفاده از حنا پرسید، وی گفت: اشکالی ندارد ولی من از آن استفاده نمی‌کنم، زیرا حبیب من رسول خدا ج بوی آن را نمی‌پسندیدند [۳۱۴]. بیشتر از مشک و عنبر استفاده می‌کردند.

یک بار شخصی را مشاهده کردند که موی سرش ژولیده بود. فرمودند: این آقا حال این را ندارد که موهای سرش را درست کند [۳۱۵]. یک بار شالی از جنس پشم پوشیدند بر اثر گرمی آن عرق کردند آنگاه آن را دور نمودند [۳۱۶].

یک بار مردم به مسجد نبوی آمدند، مسجد کوچک بود و بسیاری از آن‌ها اهل کار و مشغله بودند و لباس چرکین بر تن داشتند بوی نامطبوعی بر اثر عرق آنان در مسجد بود. رسول خدا ج فرمودند: اگر غسل می‌کردید و به مسجد می‌آمدید بهتر بود [۳۱۷].

از همان روز غسل روز جمعه یک وظیفه شرعی قرار گرفت. مسجد نبوی همیشه جارو و نظافت می‌شد. زنی به نام «ام محجن» آن را جارو می‌کرد. در ابن ماجه مذکور است که آن‌حضرت ج دستور داده بودند که بچه‌های خردسال و دیوانه‌ها را به مساجد نیاورند و در مساجد خرید و فروش صورت نگیرد و روز جمعه در آن‌ها مشک و عود سوزانده شود. اعراب به لحاظ این که بدوی بودند و در بیابان‌ها زندگی می‌کردند، لذا بهداشت و نظافت را رعایت نمی‌کردند. به همین منظور رسول خدا ج در مورد رعایت بهداشت تأکید و اهتمام خاصی داشتند.

یکی از عادات اعراب (مخصوصاً بدویها) این بود که در مسیر راه‌ها ادرار و مدفوع می‌کردند، رسول خدا ج شدیداً از این کار منع نموده و فرمودند: لعنت خدا بر آن‌هایی باد که در مسیر راه‌ها و یا در زیر سایه درختان ادرار و مدفوع کنند. بعضی از سران و امیران عادت داشتند که بر اثر سستی و کاهلی در ظرفی ادرار می‌کردند. آن‌حضرت ج از این کار هم منع فرمودند [۳۱۸].

عرب‌ها عادت نداشتند که بعد از ادرار استنجا کنند و یا لباس‌های خود را از ریختن قطرات ادرار حفظ کنند. یک بار رسول خدا ج از راهی گذر می‌کردند نگاه‌شان بر دو قبر افتاد آنگاه فرمودند: به صاحب یکی از این دو قبر عذاب داده می‌شود، زیرا که لباس‌های خود را از ادرار دور نگه نمی‌داشت [۳۱۹].

یک بار به مسجد آمدند دیدند که بر روی دیوارها در جاهای مختلف لکه‌هایی وجود دارد. در دست ایشان شاخه‌ای از درخت خرما وجود داشت، آنگاه به وسیلۀ آن لکه‌های روی دیوار را خراشیده پاک کردند، سپس خطاب به مردم با لهجه خشمناکی فرمودند: آیا شما دوست دارید که شخصی در مقابل شما قرار گیرد و بر صورت شما آب دهان بیندازد؟ وقتی یکی از شما نماز می‌خواند خداوند روبروی او و فرشتگان سمت راست او قرار می‌گیرند. لذا مناسب نیست که آدمی به سمت راست و یا روبروی خود آب دهان بیندازد.

یکی از صحابه در حالی که در نماز امام جماعت بود، آب دهان انداخت رسول اکرم ج مشاهده کردند و فرمودند: از این پس این حق ندارد امام جماعت شود. بعد از پایان نماز آن شخص به محضر رسول خدا حاضر شد و اظهار داشت: آیا شما چنین فرموده‌اید؟ آن‌حضرت فرمودند: آری، برای این که تو خدا و رسولش را اذیت نمودی [۳۲۰].

از چیزهای بدبو مانند پیاز، سیر، تره و... نفرت داشتند و می‌فرمودند: وقتی این نوع چیزها را می‌خورید به مسجد نیایید. در صحیح بخاری مذکور است: هرکس پیاز و سیر بخورد نزد ما نیاید و همراه با ما نماز نخواند. یک بار حضرت عمر س در دوران خلافت خود در خطبه فرمود: شما سیر و پیاز می‌خورید و به مسجد می‌آیید، در حالی که رسول اکرم ج عادت داشتند که چنانچه شخصی سیر و یا پیاز می‌خورد و به مسجد می‌آمد دستور می‌دادند تا او را از مسجد اخراج و تا محل بقیع ببرند [۳۲۱].

[۳۱۰] ابوداود کتاب اللباس باب ما جاء فی غسل الثوب. [۳۱۱] ابوداود کتاب اللباس. [۳۱۲] نسائی کتاب المساجد. [۳۱۳] نسائی باب البخور. [۳۱۴] نسایی باب کراهیة ریح الحنا. [۳۱۵] ابوداود، کتاب اللباس [۳۱۶] ابوداود، کتاب اللباس. [۳۱۷] صحیح بخاری، باب غسل الجمعة. [۳۱۸] الترغیب والترهیب، کتاب الطهارة. [۳۱۹] صحیح بخاری باب عذاب القبر. [۳۲۰] الترغیب والترهیب. [۳۲۱] صحیح مسلم و سنن نسایی.

مرکب‌های ایشان

اسب سواری را بسیار دوست داشتند و می‌فرمودند: «الخيل معقود في نواصيها الخير» (در پیشانی اسب خیر و صلاح وجود دارد) علاوه بر اسب از اُلاغ، قاطر و شتر نیز برای سواری استفاده می‌کردند. نام اسب مخصوص سواری ایشان «لحیف» نام اُلاغ «عفیر»، نام قاطر «دلدل» و «تیه» و نام شتر «قصواء» و «غضباء» بود.

علاقه به اسب‌سواری

در خارج از مدینه میدانی از محل «حصباء» تا «ثنیة الوداع» به وسعت ۶ مایل وجود داشت. این میدان مخصوص اسب‌دوانی بود. روش تربیت اسب‌ها چنین بود که اسب‌ها را تا مدتی علف و دانه می‌دادند تا خوب چاق و چابک شوند وقتی خوب چاق می‌شدند، از غذای آن‌ها می‌کاستند و در خانه می‌بستند و چند روانداز بر آن‌ها می‌انداختند تا عرق کنند، عرق می‌کردند و عرق‌شان خشک می‌شد. هر روز این امر جریان داشت تا این که به مقداری که چاق شده بودند، لاغر و چست و چابک می‌شدند. این عمل تا چهل روز ادامه داشت.

پیامبر اکرم ج اسبی به نام «سنجه» داشتند یک بار با آن در مسابقه اسب‌دوانی شرکت نموده و برنده شدند. این امر باعث شادی زیاد ایشان شد [۳۲۲].

مسئولیت مسابقات و تمرین‌های اسب‌دوانی به حضرت علی سپرده شده بود و او از طرف خود این مسئولیت را به سراقه بن مالک واگذار نمود و دستورالعمل‌های زیر را برایش تعیین نمود:

۱- صف‌های اسب‌ها منظم و سه بار اعلام شود تا اسب‌سواران خود را آماده کنند؛

۲- سپس سه بار تکبیر گفته شود و با تکبیر سوم حرکت آغاز شود؛

۳- اگر گوش اسبی از سایر اسب‌ها جلوتر قرار گرفت آن اسب برنده به حساب می‌آید؛

حضرت علی در انت‌های میدان قرار می‌گرفت و در آنجا خطی رسم می‌کرد و دو نفر را در دو طرف آن خط مستقر می‌ساخت و اسب از میان آن نفر می‌بایست عبور می‌کرد؛

گاهی میان شتران نیز مسابقه برگزار می‌شد، «عضباء» شتر رسول اکرم ج همیشه در مسابقات برنده می‌شد. یک بار یک شتر سوار بدوی در مسابقه با «عضباء» از آن پیشی گرفت. مسلمانان از این امر سخت متأثر و ناراحت شدند. آن‌حضرت ج فرمودند: وعده خداوند است که هرکس در دنیا گردن افرازد، خداوند گردنش را پایین اندازد [۳۲۳].

اسب‌های با رنگ مشکی، کمیت و صندل را می‌پسندیدند. از بریدن دم اسب‌ها منع می‌کردند، زیرا که وسیلۀ دفع مگس‌ها است [۳۲۴].

* * * *

[۳۲۲] دار قطنی ۲ / ۵۵۲ کتاب السبق بین الخیل. [۳۲۳] صحیح بخاری، باب الرهان والسبق. [۳۲۴] سنن ابوداود کتاب الأدب.

معمولات رسول خدا ج

ترمذی در «شمائل» از حضرت علی س روایت کرده که آن‌حضرت ج اوقات خود را به سه قسمت تقسیم کرده بودند. یک قسمت برای عبادت، یک قسمت برای مردم و یک قسمت برای خود.

اعمال صبح تا شام

عادت آن‌حضرت چنین بود که بعد از نماز صبح بر جای نماز خود می‌نشستند تا آفتاب طلوع می‌کرد [۳۲۵]. آنگاه مسلمانان به محضر ایشان حاضر می‌شدند و آن‌حضرت آن‌ها را موعظه و نصیحت می‌کرد [۳۲۶]. اغلب از صحابه می‌پرسید: کسی از شما خوابی دیده است؟ اگر کسی خوابی دیده بود بیان می‌کرد و آن‌حضرت آن را تعبیر می‌کردند [۳۲۷]. گاهی آن‌حضرت خواب خود را بیان می‌کردند [۳۲۸]. سپس صحابه به گفتگو با یکدیگر می‌پرداختند. داستان‌های دوران جاهلیت را بیان می‌کردند، شعر می‌خواندند، مزاح می‌کردند و می‌خندیدند. آن‌حضرت ج فقط تبسم می‌فرمودند [۳۲۹]. اغلب، مال غنیمت، خراج و غیره را در همین وقت تقسیم می‌کردند [۳۳۰].

در بعضی از روایات مذکور است، وقتی آفتاب بالا می‌آمد گاهی چهار رکعت و گاهی هشت رکعت نماز چاشت می‌خواندند. آنگاه به خانه می‌رفتند و کارهای آنجا را نیز انجام می‌دادند. لباس‌های خود را که پاره می‌شد، خودشان می‌دوختند، اگر کفش پاره می‌شد آن را درست می‌کردند، شیر می‌دوشیدند [۳۳۱].

بعد از ادای نماز عصر به خانه‌های تک تک ازواج مطهرات می‌رفتند و در خانۀ هریک از آن‌ها لحظه‌ای می‌نشستند. آنگاه نوبت هرکدام می‌بود شب را در آنجا سپری می‌کردند. تمام ازواج مطهرات تا قبل از نماز عشاء در آنجا جمع می‌شدند و در محضر آن‌حضرت به گفتگو می‌پرداختند [۳۳۲]. سپس آن‌حضرت برای نماز عشا می‌رفتند و پس از اقامۀ نماز به خانه می‌آمدند و می‌خوابیدند. ازواج مطهرات به خانه‌های خود می‌رفتند. صحبت و مجلس بعد از نماز عشا را نمی‌پسندیدند [۳۳۳] و معمولا بعد از نماز استراحت می‌کردند. هنگام خواب حتماً یکی از سوره‌های «بنی اسرائیل»، «زمر»، «حدید»، «حشر»، «صف»، «تغابن» و «جمعه» را تلاوت می‌کردند.

در شمایل ترمذی مذکور است که هنگام خوابیدن این دعا را می‌خواندند:

«اللَّهُمَّ بِاسْمِكَ أَمُوتُ وَأَحْيَا».«خدایا به نام تو می‌میرم و زنده می‌شوم».

و هنگام بیدارشدن این دعا را می‌خواندند:

«الحَمْدُ لِله الَّذِي أَحْيَانَا بَعْدَ مَا أَمَاتَنَا وَإِلَيْهِ النُّشُورُ».«سپاس آن خدای را که بعد از مرگ مرا زنده کرد و به‌سوی او بازگشت است».

نصف شب یا آخر شب بیدار می‌شدند. مسواک همیشه بر بالین ایشان قرار داشت. نخست مسواک می‌زدند، سپس وضو می‌گرفتند و مشغول عبادت می‌شدند. همیشه بر پهلوی راست در حالی که دست راست را زیر رخسار خود قرار می‌دادند، می‌خوابیدند. ولی در سفر عادت داشتند که دست راست را راست می‌کردند و سر را بر آن تکیه می‌دادند و می‌خوابیدند تا خواب راحتی داشته باشند. هنگام خواب، اندکی خرناس می‌کشیدند.

[۳۲۵] صحیح مسلم باب تبسمه و ابوداود / ۳۱۸. [۳۲۶] جامع ترمذی. [۳۲۷] صحیح مسلم کتاب التعبیر. [۳۲۸] صحیح بخاری کتاب التعبیر. [۳۲۹] نسائی باب قعود الإمام فی مصلاه. [۳۳۰] در بخاری و کتب حدیث وقایع مختلفی ذکر شده است. [۳۳۱] صحیح بخاری باب ما یکون فی محصنته و مسند احمد بن حنبل و مسند عایشه. [۳۳۲] صحیح مسلم، باب القسم بین الزوجان. [۳۳۳] صحیح بخاری، صلوة العشاء.

عبادات شب

از اعمال خانه و اوراد آن‌حضرت هیچ‌کس به اندازۀ حضرت عایشه ل اطلاع و آگاهی ندارد، از وی روایت شده که وقتی آیات اوایل سورۀ «مزمل» نازل شدند، ایشان به قدری نماز می‌خواندند که پاهای مبارک‌شان ورم کرده بود. تا یک سال بقیه سورۀ مزمل نازل نشد و بعد از یک سال وقتی بقیه آیات نازل شدند، قیام لیل که تا آن موقع فرض بود، نفل اعلام شد.

شب، هشت رکعت پیاپی می‌خواندند و فقط بعد از رکعت هشتم قعده می‌کردند، سپس یک رکعت دیگر می‌خواندند و پس از آن می‌نشستند، باز دو رکعت می‌خواندند. بدینطریق یازده رکعت می‌خواندند. ولی در اواخر عمر نخست هفت رکعت می‌خواندند و سپس دو رکعت می‌خواندند. گاهی خواب غالب می‌آمد و در شب بیدار نمی‌شدند که با خواندن دوازده رکعت در روز آن را جبران می‌کردند [۳۳۴].

در ابوداود از حضرت عایشه ل حدیثی دیگر روایت شده که الفاظ آن چنین است:

«نماز عشا را با جماعت خوانده به خانه می‌آمدند و چهار رکعت نماز می‌خواندند و می‌خوابیدند. آب وضو و مسواک بر بالین‌شان گذاشته می‌شد. وقتی از خواب بیدار می‌شدند، نخست مسواک می‌زدند، سپس وضو می‌گرفتند و به جای نماز آمده، هشت رکعت نماز می‌خواندند».

حضرت عبدالله بن عباس ب می‌گوید: روزی در خانۀ خالۀ خود میمونه فقط برای این منظور ماندم تا ببینم که پیامبر اکرم ج چگونه نماز می‌خوانند. آن‌حضرت روی گلیمی که پهن شده بود خوابیدند من هم در همانجا خوابیدم، تقریباً پاسی از شب گذشته بود آن‌حضرت بیدار شدند و ده آیه آخر آل عمران را خواندند و با آب مشکی که در آنجا آویزان بود وضو گرفتند، سپس نماز را شروع کردند و من هم وضو گرفتم و سمت چپ ایشان ایستادم، ایشان دست مرا گرفته جانب راست خود قرار دادند. سیزده رکعت خواندند و خوابیدند به طوری که صدای تنفس ایشان را شنیدم. فجر طلوع کرد و حضرت بلال اذان گفت. آن‌حضرت از خواب بیدار شدند و سنت‌های فجر را خواندند، سپس به مسجد رفتند.

[۳۳۴] سنن ابی داود باب صلوة اللیل.

روش آن‌حضرت در نماز

در اوایل برای هر نماز وضو می‌گرفتند، ولی وقتی این عمل دشوار شد، فقط پنج بار مسواک در پنج نماز باقی ماند. در فتح مکه برای اولین بار با یک وضو چندین نماز خواندند، با وجود این، اغلب هر نماز را با وضوی تازه می‌خواندند. در وضو روش آن‌حضرت چنین بود که نخست سه بار دست‌ها را می‌شستند، سپس مضمضه و استنشاق می‌کردند. سپس دست‌ها و صورت هرکدام را سه بار می‌شستند. سر را مسح می‌کردند و سه بار پاها را می‌شستند [۳۳۵]. گاهی یک عضو را دو بار و دیگر عضوها را یک بار می‌شستند [۳۳۶]. نمازهای سنت و نفل را بیشتر در خانه می‌خواندند، با اذان صبح از خواب بیدار می‌شدند و دو رکعت سنت فجر را بسیار مختصر می‌خواندند به‌طوری که حضرت عایشه می‌گوید: گاهی این وهم برایم پیش می‌آمد که ملوم نیست ایشان سوره فاتحه را می‌خواندند یا خیر؟ [۳۳۷] ولی در دو رکعت فرض نماز صبح معمولا سوره‌های طولانی می‌خواندند. از عبدالله بن سائب روایت است که یک بار آن‌حضرت در مکه معظمه در نماز صبح «سورۀ مؤمنون» را خواندند. نیز گاهی سوره ﴿وَٱلَّيۡلِ إِذَا عَسۡعَسَ و گاهی «سورۀ ق» را می‌خواندند. طبق نظر صحابه کرام آن‌حضرت در نماز صبح از «شصت تا یکصد آیه» می‌خواندند.

نماز ظهر و عصر را نسبت به نماز صبح مختصرتر می‌خواندند با این وصف، در دو رکعت اول همراه با سورۀ فاتحه سورۀ طویلی می‌خواندند به طوری که آدمی می‌توانست به «بقیع» برود و کار خود انجام دهد و بازگردد، وضو گیرد و در رکعت اول شریک شود. صحابه کرام در این باره می‌گویند: تقریباً در دو رکعت اول نماظ ظهر به قدری قیام را طولانی می‌کردند که در آن مدت سوره‌ای به اندازۀ سورۀ «ألم تنزییل السجدة» خوانده می‌شد. در دو رکعت آخر، این مدت به نصف تقلیل می‌یافت. در دو رکعت اول نماز عصر به اندازه دو رکعت آخر نماز ظهر قیام را طولانی می‌کردند و در دو رکعت آخر، به اندازه نصف مدت دو رکعت اول قیام می‌کردند.

از ابوسعید خدری روایت است که رسول خدا ج در رکعت اول ظهر به اندازه سی آیه و در رکعت دوم به اندازه پانزده آیه و یا نصف آن و در عصر به اندازۀ پانزده آیه می‌خواندند. جابر بن سمره می‌گوید: در نماز ظهر «سبح اسم ربک الأعلی» را می‌خواندند. در نماز مغرب «سوره والمرسلت و سوره طور» را می‌خواندند [۳۳۸]. در نماز عشا «سورۀ والتین» و یا سوره‌ای دیگر به اندازۀ آن را می‌خواندند. در نماز تهجد سوره‌های بزرگ می‌خواندند، مانند «سورۀ بقره»، «آل عمران»، «سورۀ نساء»، در رکعت اول نماز جمعه «سورۀ جمعه» و در رکعت دوم «سورۀ منافقون» و گاهی «سبح اسم ربک الأعلی» و «والغاشیة» را می‌خواندند. در عیدین، سورۀ «سبح اسم ربک الأعلی» و «هل أتاک حدیث الغاشیة» می‌خواندند. اگر نماز عید و جمعه در یک روز واقع می‌شدند در هردو نماز همین دو سوره را می‌خواندند. در نماز صبح روز جمعه، معمولاً «الم تنزیل السجده» و «هل أتی علی الإنسان حین من الدهر» را می‌خواندند [۳۳۹].

[۳۳۵] صحیح مسلم ۱ / ۲۰۸ باب صفة الوضوء وإکماله. [۳۳۶] ایضا. [۳۳۷] مسلم ۱ / ۲۷۰ باب رکعتی سنة الفجر والحث علیها. [۳۳۸] مسلم ۱ / ۱۷۷ باب القراءة فی الظهر و العصر وغیرهما. [۳۳۹] تمام این روایات در صحیح مسلم کتاب الصلوة، کتاب الجمعة والعیدین مذکورند.

روش پیامبر اکرم ج در خطبه

آن حضرت برای موعظه و ارشاد مردم خطبه‌هایی ایراد می‌کردند. مخصوصاً خطبه نماز جمعه که لزوماً ایراد می‌شد. در خطبه‌های روز جمعه معمولاً هنگامی که مردم جمع می‌شدند با نهایت سادگی از خانه بیرون آمده وارد مسجد می‌شدند و به مردم سلام می‌کردند. سپس بالای منبر می‌رفتند و رو به سوی مردم کرده و دوباره به آن‌ها سلام می‌کردند و پس از اذان، خطبه را شروع می‌کردند. در اوایل، عصا به دست می‌گرفتند، ولی وقتی منبر ساخته و نصب شد به دست‌گرفتن عصا را ترک کردند. خطبه همیشه مختصر و جامع ایراد می‌شد و می‌فرمودند: نماز طویل و خطبۀ مختصر دلیل بر تفقّه و دانش آدمی است. در خطبۀ روز جمعه معمولاً «سورۀ ق» را می‌خواندند [۳۴۰]. در این سوره، از قیامت، حشر و نشر به طول مفصل بحث شده است. همیشه خطبه را با حمد و ثنای الهی آغاز می‌کردند. اگر در میان خطبه نیاز به انجام کاری پیش می‌آمد از منبر پایین آمده آن را انجام می‌دادند و دوباره بر منبر رفته خطبه را تکمیل می‌کردند.

یک بار مشغول ایراد خطبه بودند که شخصی از بیرون وارد شد و اظهار داشت: یا رسول الله! من یک مسافر هستم و از حقیقت دین خود آگاه نیستم، آمده‌ام تا در این باره کسب اطلاع کنم. آن‌حضرت از منبر پاییین آمده بر صندلی نشستند و به آن شخص آنچه لازم بود تعلیم دادند، دوباره بر منبر رفتند خطبه را تکمیل کردند [۳۴۱]. یک بار مشغول خطبه بودند که حضرت حسین س در حالی که لباس سرخ‌رنگ بر تن داشت وارد مسجد شد و چون بر اثر خردسالی به خوبی نمی‌توانست راه برود آن‌حضرت ج او را مشاهده کردند و تاب نیاوردند از منبر فرود آمده او را در آغوش گرفتند و این آیه را خواندند [۳۴۲]: ﴿إِنَّمَآ أَمۡوَٰلُكُمۡ وَأَوۡلَٰدُكُمۡ فِتۡنَةٞ [التغابن: ۱۵].

در دوران خطبه به مردم دستور نشستن و یا نمازخواندن هم می‌دادند. چنانکه در میان خطبه شخصی وارد مسجد شد. آن‌حضرت پرسیدند: آیا نماز خوانده‌ای؟ وی اظهار داشت: خیر، آن‌حضرت فرمودند: بلند شو و نماز بخوان [۳۴۳]. در میدان جهاد هنگامی که خطبه‌ای ایراد می‌کردند، کمان به دست گرفته می‌ایستادند. بعضی‌ها اظهار می‌دارند که آن‌حضرت در حال خطبه شمشیر به دست می‌گرفتند، ولی علامه ابن قیم مرقوم داشته که آن‌حضرت هیچگاه در حال خطبه شمشیر به دست نگرفته و خطبه نخواندند [۳۴۴]. برای وعظ و ارشاد معمولا با فاصله خطبه ایراد می‌فرمودند تا مردم خسته نشوند [۳۴۵].

[۳۴۰] صحیح مسلم. [۳۴۱] ادب المفرد / ۲۱۸ باب الجلوس علی السریر. [۳۴۲] جامع ترمذی مناقب حسنین. [۳۴۳] صحیح بخاری / ۱۲۷ باب اذا رأی الإمام رجلا جاء وهو یخطب أمره أن یصلی رکعتین. [۳۴۴] زادالمعاد ۱ / ۱۲۱. [۳۴۵] صحیح بخاری، باب ما کان النبی ج یتخولهم بالموعظة.

روش آن‌حضرت ج در سفر

آن حضرت برای حج و عمره و اغلب به قصد جهاد سفر می‌کردند. هنگام سفر، عادت داشتند که میان ازواج مطهرات قرعه‌کشی می‌کردند، قرعه به نام هرکس بیرون می‌آمد او را با خود به سفر می‌بردند [۳۴۶]. روز پنجشنبه حرکت برای سفر را می‌پسندیدند و صبح زود حرکت می‌کردند و مجاهدان اسلام را نیز در همین وقت اعزام می‌کردند [۳۴۷]. وقتی مرکب آن‌حضرت آماده و نزد ایشان آورده می‌شد، در رکاب آن قدم گذاشته (بسم الله) می‌گفتند و چون بر آن سوار می‌شدند، سه بار تکبیر می‌گفتند، سپس این آیه را تلاوت می‌کردند:

﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَٰذَا وَمَا كُنَّا لَهُۥ مُقۡرِنِينَ ١٣ وَإِنَّآ إِلَىٰ رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ ١٤ [الزخرف: ۱۳-۱۴] [۳۴۸].

آنگاه این دعا را می‌خواندند:

«اللَّهُمَّ إِنَّا نَسْأَلُكَ فِي سَفَرِنَا هَذَا الْبِرَّ وَالتَّقْوَى وَمِنَ الْعَمَلِ مَا تَرْضَى، اللَّهُمَّ هَوِّنْ عَلَيْنَا سَفَرَنَا وَاطْوِمنا بُعْدَهُ، اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِي السَّفَرِ، وَالْخَلِيفَةُ فِي الْأَهْلِ. اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ وَعْثَاءِ السَّفَرِ، وكابة الْـمُنْقَلَبِ وَسُوءِ الْـمَنْظَرِ فِي الْأَهْلِ وَالْـمَال». «بار الها! ما در این سفر از تو نیکی، تقوا و عمل پسندیده می‌طلبیم. خداوندا! این سفر را بر ما آسان و طی مسافت آن را سهل بگردان. پروردگارا! تو رفیق سفر هستی و جانشین ما در خانه هستی. بار الها! از آلام و مصائب سفر و بازگشت از سفر و از مناظر زشت خانه و مال به تو پناه می‌آوریم».

هنگامی که از سفر بازمی‌گشتند این کلمات را در دعای فوق اضافه می‌کردند:

«آئبون»، «تائبون»، «عابدون لربنا حامدون» در میان راه هرگاه به یک تپه و بلندی بالا می‌رفتند، تکبیر می‌گفتند و چون از آن فرود می‌آمدند، تسبیح می‌گفتند صحابۀ کرام نیز هماهنگ با آن‌حضرت تکبیر و تسبیح می‌گفتند وقتی در یک محل فرود می‌آمدند این دعا را می‌خواندند [۳۴۹]:

«يَا أَرْضُ! رَبِّي وَرَبُّكِ الله، أَعُوذُ بِالله مِنْ شَرِّكِ وَشَرِّ مَا فِيكِ، وَشَرِّ مَا خُلِقَ فِيكِ، وَمِنْ شَرِّ مَا يَدِبُّ عَلَيْكِ، وَأَعُوذُ بك مِنْ أَسَدٍ وَأَسْوَدَ، وَمِنِ الْحَيَّةِ وَالْعَقْرَبِ، وَمِنْ سَاكِنِي الْبَلَدِ، وَمِنْ وَالِدٍ وَمَا وَلَدَ» [۳۵۰]. «ای زمین! رب من و رب تو الله است. من از بدی و شر تو و بدی آنچه اندر تست و از بدی آنچه اندر تو آفریده شده و از بدی آنچه بر تو راه می‌رود به الله پناه می‌برم. بار الها! از شیر، مار، عقرب و از باشندگان این محل و از شر بنی آدم به تو پناه می‌آورم».

وقتی وارد شهر و یا محله‌ای می‌شدند، این دعا را می‌خواندند:

«اللَّهُمَّ رَبَّ السَّمَاوَاتِ وَمَا أَظَلَّلن، وَرَبَّ الْأَرْضِين وَمَا أَقَلَّلن، وَرَبَّ الشَّيَاطِينِ وَمَا أَضَلَّلن، وَرَبَّ الرِّيَاحِ وَمَا ذَرَّين، أَسْأَلُكَ خَيْرَ هذه القرية وخَيْرَ أَهْلِهَا وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّهَا وَشَرِّ أَهْلِهَا وَشَرِّ مَا فِيهَا» [۳۵۱]. «پروردگارا! ای پروردگار هفت آسمان و تمام آنچه در زیر آن است، ای پروردگار هفت زمین و تمام مخلوقاتی که روی آن هستند! ای پروردگار شیاطین و تمام کسانی که آن‌ها را گمراه می‌کنند! ای پروردگار بادها و آنچه که آن‌ها با خود می‌آورند! از تو می‌خواهم خوبی این شهر و خوبی اهل آن را و از بدی آن و بدی اهل آن به تو پناه می‌آورم».

وقتی وارد مدینه می‌شدند، نخست به مسجد رفته دو رکعت نماز می‌خواندند [۳۵۲]. سپس به خانه می‌رفتند. به تمام مسلمانان دستور داده شده بود به محض این که از سفر بازمی‌گردند به خانه نروند تا زنان با اطمینان و آسایش بتوانند خانه را مرتب کنند [۳۵۳].

[۳۴۶] بخاری باب حدیث الإفك کتاب المغازی. [۳۴۷] ابوداود کتاب الجهاد باب في أي یوم یستحب السفر وباب في الإبکار في السفر. [۳۴۸] در یک روایت از ابوداود مذکور است که بعد از سوارشدن سه بار تکبیر و سه بار تحمید می‌گفتند، آنگاه این دعا را می‌خواندند: «سُبْحَانَكَ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي، إِنَّهُ لَا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ». ابوداود، کتاب الجهاد، باب ما یقول الرجل إذا رکب. [۳۴۹] ابوداود کتاب الجهاد باب ما یقول الرجل إذا سافر. [۳۵۰] زادالمعاد فصل فی هدیه فی السفر. [۳۵۱] ابوداود کتاب الجهاد، باب ما یقول الرجل إذا نزل المنزل. [۳۵۲] ابوداود کتاب الجهاد باب في إعطاء البشیر. [۳۵۳] ابوداود کتاب الجهاد باب في الطروق.

روش آن‌حضرت ج در جهاد

روش آن‌حضرت ج در جهاد، چنین بود که هرگاه سپاه اسلام را به منطقه‌ای اعزام می‌کردند، به فرمانده سپاه به تقوا و مدارا با یاران خود اکیداً توصیه می‌کردند. سپس خطاب به سپاه اسلام می‌فرمودند:

«اغزوا باسم الله في سبيل الله قاتلوا من كفر بالله اغزوا ولا تغدروا ولا تمثلوا ولا تقتلوا وليداً». «با یاد خدا و در راه او با کفار بجنگید. خیانت و عهدشکنی نکنید، مردگان را مثله نکنید و کودکان را به قتل نرسانید».

سپس مسایل و کیفیت جهاد را تعلیم می‌دادند [۳۵۴] وقتی با سپاه اسلام خداحافظی می‌کردند این جمله را می‌گفتند:

«أَسْتَوْدِعُ اللَّهَ دِينَكُمْ وَأَمَانَتَكُمْ وَخَوَاتِيمَ أَعْمَالِكُمْ» [۳۵۵]. «من وام‌های شما، امانت شما و نتایج اعمال شما را به خدا می‌سپارم».

وقتی خودشان در جهاد شرکت می‌کردند و قصد حمله به جایی را داشتند و شب به آنجا می‌رسیدند، منتظر می‌شدند تا صبح شود آنگاه حمله می‌کردند [۳۵۶]. اگر حمله در صبح انجام نمی‌گرفت بعد از ظهر حمله می‌کردند [۳۵۷]. هنگامی که محلی را فتح می‌کردند، به منظور برقراری نظم و عدالت تا سه روز در آنجا می‌ماندند [۳۵۸]. وقتی خبر فتح و پیروری را دریافت می‌کردند، سجدۀ شکر به جا می‌آوردند [۳۵۹] و هنگامی که در میدان جهاد وارد جنگ می‌شدند این دعا را می‌خواندند:

«اللَّهُمَّ أَنْتَ عَضُدِي وَنَصِيرِي، بِكَ أَحُولُ، وَبِكَ أَصُولُ، وَبِكَ أُقَاتِلُ» [۳۶۰]. «بار الها! تو یار و یاور من هستی با کمک تو دفاع می‌کنم، حمله می‌کنم و می‌جنگم».

[۳۵۴] صحیح مسلم کتاب الجهاد، باب تأمیر الإمام الأمراء علی البعوث ووصیة إیاهم بآداب الغزو وغیرها. [۳۵۵] ابوداود کتاب الجهاد باب فی الدعاء عند الوداع. [۳۵۶] بخاری، کتاب المغازی ذکر غزوة خیبر. [۳۵۷] ابوداود کتاب الجهاد باب في أي وقت یستحب اللقاء. [۳۵۸] ابوداود کتاب الجهاد باب فی الإمام یقیم عند الظهور علی العدو بأرضهم. [۳۵۹] ابوداود کتاب الجهاد باب في سجود الشکر. [۳۶۰] ابوداود کتاب الجهاد باب ما یدعی عند اللقاء.

روش آن‌حضرت ج در عیادت و تعزیت

آن حضرت ج همواره از بیماران عیادت می‌کردند و صحابه کرام را تفهیم کرده بودند که عیادت وظیفه و تکلیف یک مسلمان است [۳۶۱]. در بدو هجرت روش و برنامۀ آن‌حضرت ج چنین بود که هرگاه شخصی نزدیک مرگ قرار می‌گرفت، صحابه ایشان را اطلاع می‌دادند و ایشان قبل از وفات بر بالین آن شخص می‌رفت، و برایش دعای مغفرت می‌کرد و تا لحظه آخر در کنارش می‌نشست. به طوری که تا حین وفات ساعت‌ها منتظر می‌ماند و احساس خستگی هم می‌کرد. وقتی صحابۀ کرام این امر را احساس کردند، بعد از وفات ایشان را مطلع می‌کردند. ایشان به خانه او رفته برایش دعای مغفرت می‌کردند و بر وی نماز جنازه می‌خواندند. سپس اگر می‌خواستند تا حین خاکسپاری منتظر می‌ماندند و گرنه بازمی‌گشتند. در اواخر، صحابه کرام این زحمت را هم برای آن‌حضرت گوارا نکردند و هرکس وفات می‌کرد جنازه‌اش را نزد آن‌حضرت می‌آوردند و ایشان نماز جنازه بر وی می‌خواند. بعداً همین برنامه اجرا می‌شد [۳۶۲].

هنگامی که برای عیادت بر بالین کسی که می‌رفتند، او را تسلی خاطر می‌دادند، بر پیشانی و نبض وی دست می‌گذاشتند [۳۶۳] و برایش دعای عافیت و سلامتی می‌کردند [۳۶۴] و می‌گفتند: «إن شاء الله طهور» (اگر خدا بخواهد عافیت حاصل می‌شود)، اگر کسی کلام و یا سخنی که از آن فال بد گرفته می‌شد می‌گفت، آن را نمی‌پسندیدند. یک بار یک اعرابی به مدینه آمد و بیمار شد. آن‌حضرت برای عیادت نزد وی رفتند و او را تسلی و تسکین خاطر دادند. او اظهار داشت: شما تسلی می‌دهید، ولی این تب به قدری شدید است که فقط در قبر مرا رها می‌کند و از من جدا می‌شود. آن‌حضرت فرمودند: پس حالا همینطور خواهد شد [۳۶۵].

[۳۶۱] صحیح بخاری باب وجوب عیادة المریض. [۳۶۲] مسند ابن حنبل ۳ / ۶۶. [۳۶۳] صحیح بخاری باب وضع الید علی المریض. [۳۶۴] باب دعاء العائد للمریض. [۳۶۵] باب عیادت العراب.

روش آن‌حضرت در ملاقات

هرگاه با کسی ملاقات می‌کردند، نخست خود پیامبر اکرم ج به وی سلام و با او مصافحه می‌کردند. اگر کسی سخنی در گوشی با آن‌حضرت می‌گفتند، آن‌حضرت به‌سوی او توجه می‌کردند و تا مادامی که خودش کنار نمی‌رفت، از وی روی بازنمی‌تافتند. در مصافحه نیز عادت آن‌حضرت چنین بود تا مادامی که خود آن شخص دست ایشان را رها نمی‌کرد دست وی را رها نمی‌کردند. وقتی در جمع می‌نشستند هیچگاه زانوهای مبارک برای هم‌نشینانش مزاحم نبود [۳۶۶]. هرکس می‌خواست با ایشان ملاقات کند و به محضرشان مشرف شود، بر کنار در خانۀ آن‌حضرت می‌ایستاد و می‌گفت: «السلام علیکم» سپس اجازه می‌خواست که آیا می‌توانم وارد شوم؟ اگر خود آن‌حضرت به ملاقات کسی می‌رفتند، همینگونه عمل می‌کردند و چنانچه شخصی برخلاف این روش عمل می‌کرد با وی ملاقات نمی‌کردند و او را بازمی‌گرداندند.

یک بار شخصی از بنی عامر بر در خانۀ آن‌حضرت آمد و اظهار داشت: آیا می‌توانم وارد خانه شوم؟ آن‌حضرت به یکی از اصحاب گفتند: برو به او روش کسب اجازه را بیاموز. یعنی نخست باید سلام کند سپس کسب اجازه کند. یک بار (صفوان بن امیه) که سردار بزرگ قریش بود، توسط «کلده» برادر خود هدایاییی شامل یک بچه آهو، مقداری شیر و هیزم فرستاد. کلده بدون رعایت آداب ورود و ملاقات، وارد خانه شد. آن‌حضرت فرمودند: برگرد، سلام کن آنگاه وارد شو [۳۶۷].

یک بار حضرت جابر برای زیارت رسول خدا ج آمد تا دیر در کنار در خانه ایستاد و آن را می‌زد. آن‌حضرت پرسیدند: کیست؟ او در پاسخ اظهار داشت: من. ایشان فرمودند: (من، من) یعنی این جواب صحیح نیست باید خود را معرفی کنی. هنگامی که خود آن‌حضرت به خانه کسی می‌رفتند، سمت راست و یا چپ در می‌ایستادند «السلام علیکم» می‌گفتند و کسب اجازه می‌کردند. (راوی می‌گوید که روبروی در برای این قرار نمی‌گرفتند که تا آن موقع رسم‌زدن پرده پشت درها نبود) اگر صاحب خانه اجازه نمی‌داد برمی‌گشتند. چنانکه یک بار آن‌حضرت ج به خانۀ سعد بن عباده رفتند بر در خانه ایستادند و کسب اجازه کردند یعنی نخست «السلام علیکم ورحمة الله» گفتند. سعد آهسته به سلام آن‌حضرت جواب داد به طوری که ایشان جواب سلام را نشنیدند، قیس فرزند سعد گفت: چرا شما به آن‌حضرت ج اجازۀ ورود نمی‌دهی؟ سعد گفت: خاموش باش. رسول اکرم ج چند بار سلام می‌کنند و این امر باعث خیر و برکت برای ما می‌شود. آن‌حضرت دوباره السلام علیکم گفتند و سعد به طور آهسته آن را جواب دادند. بار سوم آن‌حضرت سلام گفتند و چون جوابی نشیندند برگشتند. سعد از خانه بیرون شد و با شتاب به‌سوی آن‌حضرت رفت و عرض کرد: من سلام شما را می‌شنیدم، ولی جواب آن را آهسته می‌گفتم تا شما چند بار سلام کنید [۳۶۸]. چون به خانه کسی می‌رفتند از نشستن بر صدر مجلس خودداری می‌کردند. یک بار به خانه حضرت عبدالله بن عمر ب رفتند، عبدالله برای ایشان تشک چرمی پهن کرد ولی ایشان بر زمین نشستند.

[۳۶۶] ابوداود و ترمذی. [۳۶۷] ابوداود ۲ / ۱۵۶. [۳۶۸] ابوداود کتاب الأدب.

عادات و روش‌های عمومی آن حضرت

تیمّن- یعنی از جانب راست و با دست راست انجام کار را دوست می‌داشتند. نخست کفش راست را می‌پوشیدند. در مسجد نخست پای راست را می‌گذاشتند. اگر در مجلس چیزی تقسیم می‌کردند نخست از جانب راست شروع می‌کردند. نیز، هر کاری را که انجام می‌دادند، با «بسم الله» آن را شروع می‌کردند.

* * * *

مجالس پرفیض بارگاه نبوت

دربار نبوت

دربار پادشاه دو جهان مانند دربار سایر شاهان نبود. بر دروازۀ کاشانۀ ایشان دربان و حاجبی وجود نداشت. با جود این، از جلال و عظمت نبوت هرکس مات و مبهوت می‌شد. در احادیث وارد شده که مردم در مجلس آن‌حضرت ج چنان ساکت و آرام می‌نشستند که گویی بر سر همۀ آنان پرندگانی نشسته است. در کلام و سخن ترتیب را رعایت می‌کردند، ولی این ترتیب براساس نام و نسب و یا مال و مقام نبود، بلکه براساس فضل و استحقاق بود. قبل از هرچیز، آن‌حضرت به‌سوی اهل حاجت متوجه می‌شدند و عرایض آن‌ها را می‌شنیدند و نیاز آن‌ها را برآورده می‌ساختند، تمام حاضران در مجلس به لحاظ ادب سرشان پایین بود. خود آن‌حضرت نیز به طور مؤدب می‌نشستند و چون سخن می‌گفتند، سکوت کامل بر مجلس طاری می‌شد. اگر شخصی آغاز سخن می‌کرد تا مادامی که سخنش تمام نمی‌شد، کسی دیگر لب به سخن نمی‌گشود و چنانچه اهل حاجت در بیان حاجت خود رعایت ادب را نمی‌کردند ایشان با کمال بردباری آن را تحمل می‌کردند.

رسول خدا ج کلام هیچ‌کس را قطع نمی‌کردند. سخنی را که نمی‌پسندیدند و با ذوق‌شان سازگار نبود از آن درگذر می‌کردند. اگر شخصی از ایشان تشکر می‌کرد، در صورتی که آن‌حضرت کاری برایش انجام داده بودند، تشکر وی را می‌پذیرفتند. در مجلس، هرگونه بحث و سخن مطرح می‌شد و ایشان هم در آن وارد بحث می‌شدند. در مسایل مزاحی و ظریف هم شرکت می‌کردند و خودشان هم مزاح می‌کردند. اگر شخصی از بزرگان قبیله‌ای وارد می‌شد، بر حسب مقام و منزلتش از او تعظیم و اکرام به عمل آورده می‌فرمودند: «أكرموا كريم كل قوم» (یعنی احترام بزرگان هر قوم را به جا آورید) در ضمن احوال‌پرسی سؤال می‌کردند:

«آیا مشکل و نیازی ندارید؟ کسانی که مشکلات و مسایل‌شان را نمی‌توانند به من برسانند، مرا از حال آنان آگاه کنید».

در ایران رسم بود هرگاه یکی از بزرگان وارد مجلس می‌شد، دیگران به پاس احترام او بلند می‌شدند و این هم رسم بود که هرگاه روساء و امراء در دربار حضور می‌یافتند، مردم به عنوان تعظیم و احترام آن‌ها دست‌های خود را روی سینه گذاشته می‌ایستادند. آن‌حضرت از این اعمال منع کردند و فرمودند: «هرکس این را می‌پسندد که مردم برای تعظیم او جلویش بلند شوند، جایگاهش را باید در دوزخ تلاش کند» [۳۶۹].

البته اگر با کسی بسیار محبت داشتند، از فرط محبت برای احترام وی بلند می‌شدند. چنانکه وقتی فاطمه زهرا ل بر ایشان وارد می‌شد، اغلب بلند می‌شدند و بر پیشانی‌اش بوسه می‌زدند. برای حلیمه سعدیه نیز بلند می‌شدند و شال خود را پهن می‌کردند. نیز یک بار برادر رضاعی ایشان آمد، برای وی هم بلند شدند و او را روبروی خود نشاندند [۳۷۰]. هرکس برحسب مقام و منزلت خود در مجلس جایی داشت و هیچ‌کس تصور نمی‌کرد که دیگر کسی بیش از وی مورد احترام آن‌حضرت است. چون کسی کلام خوبی می‌گفت، او را تحسین و آفرین می‌گفتند و اگر کلام غیر مناسبی می‌گفت، به وی تذکر می‌دادند [۳۷۱].

یک بار دو نفر در مجلس آن‌حضرت حضور داشتند. یکی دارای مقام والا و از بزرگان و دیگری شخص معمولی بود. اولی عطسه‌ای زد ولی طبق شعائر اسلامی «الحمد لله» نگفت. پس از لحظاتی دومی هم عطسه‌ای زد و «الحمد لله» گفت. آن‌حضرت بر حسب معمول در جواب وی «یرحمک الله» گفت. آقایی که از بزرگان و دارای مقامی بود گلایه کرد که شما در جواب عطسۀ من چیزی نگفتید، و در جواب عطسۀ این آقا «یرحمک الله» گفتید؟ آن‌حضرت فرمودند: «او خدا را یاد کرد من هم خدا را یاد کردم.. تو خدا را فراموش کردی من هم تو را فراموش کردم» [۳۷۲].

[۳۶۹] ابوداود کتاب الأدب باب قیام الرجل للرجل. [۳۷۰] ابوداود کتاب الأدب و بر الوالدین. [۳۷۱] تمام این روایات از شمایل ترمذی اخذ شده‌اند. [۳۷۲] ادب المفرد امام بخاری.

مجالس وعظ و ارشاد

گرچه فیض تعلیم و ارشاد آن‌حضرت ج در سفر، حضر، خلوت و جلوت، خلاصه، در هرحال، جریان داشت. با وجود این، کسانی از آن بیشتر بهره‌مند می‌شدند که در محضرشان حضور داشتند. بنابراین، ایشان برای این هدف اوقات خاصی مقرر کرده بودند تا مردم آگاه باشند و کسانی که بخواهند استفاده کنند در اوقات تعیین شده، در آن مجالس حاضر شوند. این جلسات عموماً در مسجد نبوی تشکیل می‌شد. در مسجد نبوی یک صحن کوچکی وجود داشت، گاهی آن‌حضرت در آنجا می‌نشستند. در آغاز برای نشستن آن‌حضرت جای خاصی در نظر گرفته نشده بود و هنگامی که مردم از اطراف و سایر نقاط برای ملاقات و زیارت ایشان می‌آمدند بر اثر عدم شناخت دچار مشکل می‌شدند. آخر، صحابه کرام یک سکوی کوچکی از گل درست کردند که آن‌حضرت بر آن می‌نشستند و صحابه کرام در دو طرف آن حلقه می‌زدند و می‌نشستند [۳۷۳].

[۳۷۳] ابوداود باب القدر.

آداب مجالس

در این مجالس برای شرکت‌کنندگان هیچ محدودیتی وجود نداشت. معمولاً بدوی‌ها در همان حال وحشیگری خود، شرکت می‌کردند و بدون رعایت آداب مجلس، سخن می‌گفتند. تصویر خُلق و خوی نبوی در این مجالس اعجاب برانگیز است. آن‌حضرت به عنوان پیامبر خاتم تشریف دارند، صحابه کرام مانند غلامان حلقه به گوش و اراتمند در محضر مبارک حضور دارند. شخصی وارد می‌شود و بدون این که تشخیص بدهد کدام‌یک از اهل مجلس، پیامبر است، می‌گوید: محمد کدام‌یک از شما است؟ صحابه می‌گویند: همان شخص گندم‌گون که تکیه زده نشسته است. او می‌گوید: ای فرزند عبدالمطلب! من با خشونت از شما سؤالاتی می‌کنم و شما ناراحت نباشید. آن‌حضرت اجازۀ سوال به وی می‌دهند [۳۷۴].

با وجود این همه سادگی و فرووتنی، این مجالس سرشار از رعب و وقار و آداب نبوت بود. دایرۀ تعلیمات آن‌حضرت محدود به مذهب، اخلاق و تزکیه نفوس بود. مطالب دیگر خارج از منصب و شأن نبوت بودند. ولی بعضی‌ها سؤالات رکیک و بی‌مفهومی می‌کردند. مثلاً می‌پرسیدند: یا رسول الله! نام پدر من چیست؟ شتر من فرار کرده و حالا کجاست؟ آن‌حضرت اینگونه سؤالات را نمی‌پسندیدند. یک بار سؤال‌های لغو و بیهوده‌ای از این قبیل مطرح شد، آن‌حضرت برآشفتند و فرمودند: هرچه می‌خواهید سؤال کنید من به شما جواب خواهم داد. حضرت عمر س دید که رنگ چهرۀ آن‌حضرت بر اثر خشم و ناراحتی عوض شد، با نهایت فروتنی اظهار داشت: رضیت الخ [۳۷۵].

هیچ‌کس حق نداشت در حال ایستادن سؤال کند. یک بار شخصی در حالت ایستاده سؤال کرد، آن‌حضرت با تعجب به وی نگریست. همچنین معمول بود که وقتی یک مطلب تمام شد، مطلبی دیگر بیان شود. بعضی اوقات آن‌حضرت مشغول کلام بودند که ناگهان یک فرد بادیه‌نشین که از آداب مجلس آگاه نبود، وارد می‌شد و در میان سخنان ایشان از ایشان سؤالی می‌کرد. آن‌حضرت به سخنانش ادامه می‌دادند، وقتی فارغ می‌شدند، به‌سوی او متوجه شده به سؤالش جواب می‌دادند. یک بار مشغول سخنرانی بودند، بادیه‌نشینی وارد شد و بلادرنگ پرسید: قیامت کی برپا می‌شود؟ آن‌حضرت بدون توجه به وی سخنانش ادامه دادند. بعضی از حاضران فکر کردند که آن‌حضرت سؤال وی را نشیندند و بعضی می‌گفتند: شنیدند ولی در این موقع این سؤال برای‌شان ناگوار است. پس از این که از سخنرانی فارغ شدند، پرسیدند: سؤال‌کننده کجا است؟ بادیه‌نشین گفت: من حاضر هستم. آن‌حضرت فرمودند:

«هرگاه مردم امانت را ضایع و خیانت کنند».

او پرسید: چگونه امانت ضایع می‌شود؟

فرمودند: «هرگاه کارها به دست نااهلان سپرده شوند» [۳۷۶].

[۳۷۴] بخاری ۱ / ۱۵ کتاب الإیمان. [۳۷۵] بخاری کتاب العلم. [۳۷۶] بخاری، کتاب العلم.

اوقات مجالس

وقت این نوع مجالس بعد از نماز صبح تعیین شده بود.

بعد از نماز صبح آن‌حضرت می‌نشستند و صحابه کرام از ایشان کسب فیض می‌کردند. از بعضی روایات معلوم می‌شود که آن‌حضرت بعد از هر نماز می‌نشستند و مجلس تشکیل می‌شد. چنانکه وقتی از جانب الله تعالی بر کعب بن مالک بر اثر غیبت وی از غزوه تبوک، توبیخ و عتاب نازل شد و با او قطع رابطه شد، او در همین مجالس می‌آمد و خشنودی و رضایت آن‌حضرت را از خود معلوم می‌کرد. کعب می‌گوید:

«وَآتِي رَسُولَ الله ج فَأُسَلِّمُ عَلَيْهِ وَهُوَ فِي مَجْلِسِهِ بَعْدَ الصَّلاَةِ، فَأَقُولُ فِي نَفْسِي: هَلْ حَرَّكَ شَفَتَيْهِ بِرَدِّ السَّلاَمِ أَمْ لاَ» [۳۷۷]. «من به محضر رسول اکرم ج حاضر می‌شدم و سلام می‌گفتم و ایشان در مجلس بعد از نماز بود، پس در دلم می‌گفتم: ببینم که ایشان در جواب سلام من لب‌های مبارک خود را تکان می‌دهد یا خیر».

گاهی در مجالس صبح، موعظه و ارشاد می‌کردند، در ترمذی و ابوداود از عرباض بن ساریه روایت است که:

«وَعَظَنَا رَسُولُ الله ج يَوْمًا بَعْدَ صَلَاةِ الغَدَاةِ مَوْعِظَةً بَلِيغَةً ذَرَفَتْ مِنْهَا العُيُونُ وَوَجِلَتْ مِنْهَا القُلُوبُ» [۳۷۸]. «یک روز بعد از نماز صبح رسول اکرم ج یک موعظۀ رقت باری فرمودند که چشم‌ها اشکبار و دل‌ها به تکان درآمدند».

در مجلس‌های بعد از نماز، وعظ و نصیحت و مسایل جزئی مطرح می‌شد. علاوه بر این اوقات، برای بیان مطالب مهمتر و بزرگ، جلساتی در اوقات خاص تشکیل می‌شد که نسبت به همین جلسات در احادیث چنین وارد شده: «كَانَ يَوْمًا بَارِزًا لِلنَّاسِ» [۳۷۹] (یک روز آن‌حضرت ج در ملأ عام برای بیان مطالبی خارج شدند).

چون هدف از اینگونه جلسات افاضۀ عمومی بود، لذا آن‌حضرت می‌خواستند که هیچ‌کس از آن فیوضات محروم نماند. بر همین اساس، کسانی که به آنجا می‌آمدند و بازمی‌گشتند و در جلسات شرکت نمی‌کردند، آن‌حضرت بر آن‌ها خشم می‌گرفتند. یک بار ایشان با اصحاب کرام در مسجد نشسته بودند که سه نفر وارد شدند. یکی از آن‌ها در گوشۀ مجلس نشست. نفر دوم بر اثر نبودن جای در آخر مجلس نشست و نفر سوم بازگشت. وقتی آن‌حضرت فارغ شدند، فرمودند:

«یکی از آن‌ها به خدا پناهنده شد و خدا او را پناه داد و یکی بر اثر حیا در گوشه‌ای نشست، خدا هم از او حیا کرد و یکی از خدا اعراض کرد، خدا هم از او اعراض کرد» [۳۸۰].

موعظه و نصایح هرچند به طرز مؤثر و جذابی بیان شوند بازهم از شنیدن پیوستۀ آن‌ها آدمی خسته می‌شود، و نصایح اثر خود را از دست می‌دهند. روی همین اساس آن‌حضرت ج مجالس وعظ و نصیحت را با فاصلۀ زمانی تشکیل می‌دادند. در صحیح بخاری از ابن مسعود روایت شده است:

«كَانَ النَّبِيُّ ج يتحولنا بِالْمَوْعِظَةِ فِي الأَيَّامِ، كَرَاهَةَ السَّآمَةِ عَلَيْنَا». «رسول اکرم ج با فاصله زمانی جلسات را برگزار می‌کردند تا ما احساس خستگی نکنیم».

[۳۷۷] بخاری ۲ / ۲۳۵. [۳۷۸] ترمذی / ۴۴۰. [۳۷۹] سنن ابن ماجه / ۲۲. [۳۸۰] بخاری ۱ / ۲۰ کتاب العلم.

جلسات مخصوص زنان

از جلسات عمومی، مردان بیشتر استفاده می‌کردند و به زنان فرصت اندکی حاصل می‌شد، از این جهت زنان درخواست کردند که برای آن‌ها وقت خاصی تعیین شود و پیامبر بزرگوار ج هم این درخواست آنان را پذیرفت و برای وعظ و ارشاد آنان روز خاصی مقرر شد [۳۸۱]. گرچه در مورد سؤال از مسایل شرعی هیچ محدودیتی وجود نداشت و ازواج مطهرات مسایل مربوط به زنان را از ایشان سؤال می‌کردند، ولی هرگاه در مسئله‌ای از مسایل خصوصی زنان، آشکارا سؤال می‌شد، آن‌حضرت بر اثر فرط حیاء آن را ناگوار می‌دانستند.

این نوع مسایل خصوصی و محرمانه را اگر مردان هم در جلسات عمومی سؤال می‌کردند، آن‌حضرت مکدر می‌شدند. یک بار یکی از انصار به نام عاصم در جلسۀ عمومی پرسید: اگر شخصی با همسر خود مرد بیگانه‌ای را مشاهده کند، حکمش چیست؟ این سؤال برای آن‌حضرت ناگوار آمد و به آن شخص تذکر داد [۳۸۲].

[۳۸۱] بخاری کتاب العلم. [۳۸۲] بخاری، کتاب العلم.

روش دعوت و ارشاد

گاهی خود آن‌حضرت به طور امتحان از حاضران سؤالی می‌کردند و از این امر ذکاوت و اصابت رأی آن‌ها معلوم می‌شد. حضرت عبدالله بن عمر ب می‌گوید: یک بار آن‌حضرت پرسیدند: آن کدام درخت است که برگ‌های آن نمی‌ریزند و با مسلمان‌ها شباهت دارد؟ فکر مردم به‌سوی درختان جنگلی رفت. در ذهنم خطور کرد که درخت خرما است، ولی در آن موقع کم‌سن بودم و جرأت نکردم بگویم. بالاخر، مردم عرض کردند: شما بگوئید یا رسول الله! آن‌حضرت فرمودند: درخت خرما. عبدالله بن عمر در تمام عمر خود حسرت می‌برد که کاش من جرأت می‌کردم و نظر خود را اعلام می‌کردم [۳۸۳].

یک روز آن‌حضرت به مسجد آمدند، دیدند که دو جلسه از اصحاب کرام در مسجد منعقد است. در یک جلسه قرآن‌خوانی و ذکر و دعا است و در جلسه دیگر بحث و مذاکره علمی است. فرمودند: «اهل هردو مجلس مشغول عمل خیر هستند، ولی خداوند مرا معلم مبعوث کرده است»، آنگاه در جلسۀ علمی شرکت کردند [۳۸۴].

طرح مباحث دقیق و ریز علمی را که عامه مردم از آن سر درنیاورند، در این جلسات نمی‌پسندیدند. چنانکه یک روز در مجلس صحابه کرام، روی مسئله تقدیر بحث و گفتگو می‌شد، آن‌حضرت شنیدند و از حجره بیرون آمدند، در حالی که رخسار مبارک از خشم به قدری قرمز شده بود که گویا دانه‌های انار بر رخسار‌شان فشرده شده است. آنگاه خطاب به صحابه فرمودند:

«آیا شما برای این آفریده شده‌اید تا با قرآن مجادله کنید؟ امت‌های پیشین بر اثر طرح همین مسایل هلاک و نابود شدند» [۳۸۵].

یکی از اهداف این مجالس این بود که در آنچه صحابه باهم اختلاف نظر پیدا می‌کردند آن‌حضرتج میان آن‌ها قضاوت و داوری کنند. مثلاً شهرت‌طلبی و جاه‌طلبی با اخلاص منافی تلقی می‌شدند. چنانکه دو نفر در مجلس رسول اکرم ج در این مسأله باهم گفتگو کردند. یکی اظهار داشت: اگر با دشمن مبارزه کنیم و شخصی به‌طور فخر اعلام کند، من جوان غِفاری هستم و با پرتاب نیزه مبارز بطلبد، نظر تو در این باره چیست؟ مخاطب جواب داد؟ هیچ ثوابی به او نخواهد رسید. نفر سوم اظهار داشت: به نظر من هیچ اشکالی ندارد، در این مورد هردو باهم به بحث و اختلاف نظر پرداختند. آن‌حضرت ج گفتگوی آن دو را شنید و فرمود: میان ثواب و شهرت هیچ تضادی وجود ندارد [۳۸۶].

عموماً مردم چنین می‌پنداشتند که تقدیر عبارت است از معطل‌کردن نیروهای عملی و آنچه در تقدیر نوشته شده به هیچ وجه محو نمی‌شود. لیکن رسول اکرم ج در مجلسی که به طور اتفاقی منعقد شده بود، این نظریه را رد کردند و فرمودند: «خود اعمال آدمی تقدیراند و خداوند آدمی را به هر عملی که توفیق می‌دهد، همان تقدیر وی است».

لذا توکل به معنای معطل‌کردن نیروهای عملی نیست. چنانکه صحابه کرام در تشییع جنازه‌ای شرکت کرده بودند. آن‌حضرت نیز تشریف آوردند. اصحاب گرداگرد ایشان جمع شدند. در دست مبارک ایشان شمشیر کوچکی قرار داشت که با آن شروع به حفر زمین کردند. آنگاه فرمودند:

«هرکدام از شما جایگاهش در بهشت و یا در دوزخ نوشته شده است».

یکی از آن میان اظهار داشت: پس در این صورت ما بر تقدیر خود توکل کرده اعمال را ترک می‌کنیم. هرکس سعادتمند باشد از سعادتمندان و هرکس از اهل شقاوت باشد جزو بدبختان خود به خود به حساب می‌آید. آن‌حضرت فرمودند:

«سعادتمند کسانی هستند که به آنان توفیق اعمال اهل سعادت داده می‌شود و بدبخت کسانی هستند که برای آن‌ها اسباب انجام اعمال اهل شقاوت فراهم شود» [۳۸۷].

[۳۸۳] سنن ابن ماجه / ۲۱. [۳۸۴] سنن ابن ماجه / ۹. [۳۸۵] سنن ابن ماجه. [۳۸۶] ابوداود ۲ / ۱۱۳. [۳۸۷] بخاری ۲ / ۳۸.

لطف و صفا در مجالس

با وجود این که در این مجالس فقط سخنان مربوط به هدایت، ارشاد، اخلاق و تزکیه نفوس مطرح می‌شد و صحابه کرام در محضر آن‌حضرت چنان آرام و ساکت می‌نشستند، «كأن الطير فوق رؤوسهم» (گویا بالای سرشان پرندگان نشسته‌اند) بازهم این مجالس از مزاح و لطف خالی نبودند. یک روز آن‌حضرت در یکی از مجالس خویش فرمودند: «در بهشت شخصی به بارگاه خداوند درخواست زراعت و کشاورزی می‌کند. خداوند به او می‌گوید: آیا هنوز آرزوهایت برآورده نشده‌اند؟ او می‌گویدک آری، لیکن من می‌خواهم فوراً بذر بکارم و حالا هم از آن محصول برداشت کنم. چنانکه فوراً بذر می‌کارد و در همان حال دانه‌ها سبز شده، رشد می‌کنند و آماده برداشت می‌شوند».

یکی از بادیه‌نشینیان که در آنجا حضور داشت، اظهار داشت: این سعادت فقط نصب قریشی‌ها و یا انصار می‌شود که کشاورز و زراعت‌پیشه‌اند. ما که اهل زراعت نیستیم، آن‌حضرت از این گفتۀ او خندیدند [۳۸۸].

یک بار یکی از اصحاب به محضر ایشان حاضر شد و اظهار داشت: من هلاک شدم. آن‌حضرت فرمودند: چه شده است؟ گفت: در ماه مبارک رمضان در روز با همسرم همبستر شدم. فرمودند: یک غلام آزاد کن. او عرض کرد: من یک فرد بیچاره‌ای هستم، غلام از کجا آورم. آن‌حضرت فرمودند: دو ماه روزه بگیر. گفت: توان این را ندارم. فرمودند: به شصت مسکین طعام بده. اظهار داشت: در توانم نیست. اتفاقاً شخصی در همین حال یک سبد خرما آورد و به آن‌حضرت تقدیم کرد. آن‌حضرت فرمودند: این خرما را بگیر و میان فقرا تقسیم کن. وی اظهار داشت: سوگند به آن ذاتی که تو را به عنوان پیامبر مبعوث کرده که در تمام مدینه احدی از من فقیرتر نیست. آن‌حضرت بدون اختیار خندیدند و فرمودند: خوبست، پس خودت بخور [۳۸۹].

[۳۸۸] بخاری ۲ / ۱۲۱. [۳۸۹] بخاری / ۸۰۸ باب نفقة المعسر علی أهله.

فیض صحبت

یک بار حضرت ابوهریره عرض کرد: هرگاه ما در محضر مبارک شما هستیم، دنیا را هیچ دانسته و فراموش می‌کنیم، ولی هرگاه به خانه می‌رویم و در کنار زن و فرزند قرار می‌گیریم، آن حال ما عوض می‌شود. آن‌حضرت فرمودند: اگر همیشه در آن حال بودید فرشتگان به زیارت شما می‌آمدند [۳۹۰]. یک بار حضرت حنظله حاضر شد و عرض کرد: یا رسول الله! منافق شده‌ام. زیرا هرگاه در محضر شما هستم و شما از دوزخ و بهشت تذکره می‌کنید، آن‌ها را در مقابل دیدگان خود احساس می‌کنم. لیکن وقتی به خانه می‌آیم آن‌ها را فراموش می‌کنم. آن‌حضرت فرمودند: اگر در همه جا حال شما چنین بود فرشتگان با شما مصافحه می‌کردند [۳۹۱].

[۳۹۰] ترمذی باب ما جاء فی صفة الجنة و نعیمها. این حدیث از نظر ترمذی قوی نیست. [۳۹۱] ترمذی أبواب الزهد و صحیح مسلم کتاب التوبة.

خطابۀ نبوی

خطابه و سخنرانی یکی از عناصر مهم و لازم منصب نبوت است. روی همین اساس، هنگامی که خداوند متعال موسی  را به عنوان پیامبر انتخاب کرد و نزد فرعون فرستاد، موسی این دعا را خواند:

﴿وَٱحۡلُلۡ عُقۡدَةٗ مِّن لِّسَانِي ٢٧ يَفۡقَهُواْ قَوۡلِي ٢٨ [طه: ۲۷-۲۸].

«بار الها! گره از زبانم بگشا تا کلام مرا درک کنند».

ولی به رسول اکرم ج این نعمت از بارگاه الهی به‌طور کامل داده شده بود. چنانکه ایشان به‌طور تحدیث و اظهار نعمت فرمودند:

«أنا أفصح العرب». «من فصیح‌ترین عرب هستم».

«بعثت بجوامع الكلم». «با سخنان جامع و کامل مبعوث شده‌ام».

هر قبیله‌ای از اعراب مدعی فصاحت و بلاغت بود، اما از میان تمام اعراب دو قبیلۀ «قریش» و «بنوهوازن» در این وصف ممتاز بودند. قریش، قبیلۀ رسول اکرم ج بود و در بنوهوازن در خردسالی پرورش یافته بود. به همین جهت فرمودند: «أنا أعربكم، أنا من قريش ولساني لسان بني سعد بن بكر». من از شما فصیح‌ترم، از قریش هستم و زبانم زبان بنوسعد است.

طرز بیان و ایراد خطبه

آن حضرت ج به طرز بسیار ساده‌ای خطبه ایرد می‌کردند. هنگامی که از حجرۀ خود خارج می‌شدند نه وضع و حال حکام و سلاطین را داشتند و نه لباس خطیبان را پوشیده بودند. فقط یک عصا در دست داشتند و گاهی کمان به دست گرفته خطبه می‌خواندند [۳۹۲].

در ابن ماجه مذکور است: هنگامی که در مسجد نبوی خطبه ایراد می‌کردند، عصا به دست داشتند و هنگامی که در میدان جهاد خطبه ایراد می‌کردند، کمان به دست داشتند. وقت خطبۀ جمعه و عیدین معین بود. ولی برای دیگر خطبه‌ها وقت خاصی مقرر نشده بود. هرگاه نیاز پیدا می‌شد برای بیان خطبه سریع آماده می‌شدند. به همین جهت هرگاه فرصت و مناسبتی پیش می‌آمد چه بر زمین، منبر، شتر و یا هر جایی که میسر می‌شد، به ایراد خطبه می‌پرداختند. معمولاً خطبه‌های ایشان مختصر بود، ولی در مواقع نیاز، خطبه‌های طولانی هم ایراد می‌کردند.

نصایح و سخنان پندآمیز را در جمله‌های خبری بیان می‌کردند، ولی هرگاه می‌خواستند کلام را به طرز خاصی بیان و مؤثر کنند، معمولاً خطبه را با جمله‌های سؤالی شروع می‌کردند. خطبه‌ای که در غزوۀ حنین در جمع انصار بیان کردند، از آغاز تا پایان به صورت پرسش و پاسخ است. در خطبه حجة الوداع و دیگر خطبه‌ها همچنانکه بعداً ذکر می‌شوند، این خصوصیت نمایان و مشهود است. در اثنای خطبه وقتی با جوش و خروش داد سخن می‌دادند، چشم‌ها قرمز و آواز بی‌نهایت بلند می‌شد و آثار خشم و غضب هویدا بود. بارها با انگشتان اشاره می‌کردند و چنان حالی داشتند که گویا سپاهی را برای جنگ تحریک و تشویق می‌کنند، در اثنای خطبه گاهی بدن مبارک به حرکت درمی‌آمد. گاهی مشت دست را می‌بستند و گاهی آن را بازمی‌کردند [۳۹۳].

حضرت عبدالله بن عمرب تصویر صحیح حالت آن‌حضرت را در چنین مواقعی اینگونه بیان نموده است:

«از پیامبر اکرم ج شنیدم که بر بالای منبر فرمودند: خداوند جبار آسمان و زمین را در دست خود می‌گیرد. در این هنگام آن‌حضرت مشت دست خود را می‌بستند و باز می‌کردند. جسم مبارک گاهی به سمت راست و گاهی به سمت چپ متمایل می‌شد، به‌طوری که منبر را دیدم که قسمت پایین آن سخت تکان می‌خورد و من گمان می‌کردم که منبر با رسول اکرم ج بر زمین بیفتد».

[۳۹۲] ابوداود از کتاب الصلوة أبواب الجمعة والخطبة علی قوس. [۳۹۳] صحیح مسلم ۱ / ۳۱۹.

نوعیت خطبه‌های آن حضرت

خطبه‌های آن‌حضرت ج و سخنان متفرق ایشان در کتب احادیث بدون ترتیب خاصی گردآوری شده‌اند. ولی پیامبر گرامی ج دارای خصوصیت‌های مختلفی بودند و هر خصوصیت در طرز بیان ایشان اثر خاصی داشت. ایشان داعی بودند، فاتح بودند، خطیب و سخنران بودند، فرمانده لشکر بودند، قاضی بودند، پیامبر هم بودند. وجود این جنبه‌های مختلف، در طرز بیان و خطبه‌های ایشان اختلاف و تفاوت سختی به وجود آورده است و مقتضای فصاحت و بلاغت نیز همین است. آن‌حضرت به لحاظ این که داعی مذهب بودند، خطبه‌ای که ایراد می‌کردند در آن، نهایت جوش و خروش پیدا می‌شد و در این موقع مانند یک فرمانده لشکر بودند.

چنانکه وقتی این آیه نازل شد:

﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤. «خویشاوندان نزدیک خود را انذار کن» تمام قریش را گرد آوردند و خواستند خطبه‌ای ایراد کنند. گرچه شقاوت «ابولهب» و مزاحمت‌های وی نگذاشت که خطبه‌ای کامل بیان شود. بازهم چند جمله‌ای که در آن واقعه بر سر زبان مبارک جاری شد، نمایانگر نیروی بیان و خطابۀ ایشان است. آن‌حضرت بر کوه صفا بالا رفته ندا سر دادند: «یا صباحاه»! این جمله‌ای است که بر حسب عرف عرب‌ها زمانی بر سر زبان آورده می‌شود که بامدادان سپاه یا لشکری به قصد غارتگری به جایی یورش آورد. تمام مردم با شنیدن این جمله تکان خوردند و نزد آن‌حضرت گرد آمدند. آن‌حضرت فرمودند:

«أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَخْبَرْتُكُمْ أَنَّ خَيْلًا تَخْرُجُ مِنْ سَفْحِ هَذَا الجَبَلِ، أَكُنْتُمْ مُصَدِّقِيَّ». «بگویید اگر به شما خبر دهم که از دامنه این کوه سپاهی قصد خروج دارد، آیا مرا در این سخنم تأیید می‌کنید»؟

همگی در پاسخ گفتند: تا حالا هیچ سخن دروغی از شما نشنیده‌ایم و تجربه نکردیم. وقتی آن‌حضرت از آن‌ها این اعتراف را گرفتند، فرمودند:

«إِنِّي نَذِيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذَابٍ شَدِيدٍ». «من شما را از عذاب سختی که در پیش دارید بیم می‌دهم».

ابولهب با کمال وقاحت و بی‌شرمی گفت: آیا همه ما را برای همین امر جمع کرده‌ای؟ این را بگفت و از آنجا برفت [۳۹۴].

در غزوۀ حنین، آن‌حضرت تمام مال غنیمت را به مؤلفة القلوب دادند و به انصار چیزی داده نشد. چند نفر از نوجوانان انصار از این عمل ناخرسند شدند و گفتند: خداوند پیامبر را مغفرت کند که به قریش مال غنیمت می‌دهد و به ما نمی‌دهد در حالی که از شمشیرهای ما خون می‌چکد. آن‌حضرت ج باخبر شدند، تمام انصار را در خیمه‌ای گرد آوردند و حقیقت امر را برای آن‌ها توضیح دادند. آنان گفتند: این سخن چند نفر از نوجوانان ما است و کسانی که صاحب رأی و از بزرگان ما هستند چنین سخنی نگفته‌اند. آنگاه آن‌حضرت بلند شدند و خطبه‌ای بیان کردند و فرمودند:

«يَا مَعْشَرَ الأَنْصَارِ، أَلَمْ أَجِدْكُمْ ضُلَّالًا فَهَدَاكُمُ اللَّهُ بِي، وَكُنْتُمْ مُتَفَرِّقِينَ فَأَلَّفَكُمُ اللَّهُ بِي، وَعَالَةً فَأَغْنَاكُمُ اللَّهُ بِي». «ای گروه انصار! آیا شما گمراه نبودید، پس خداوند به وسیله من شما را هدایت کرد. متفرق بودید، خداوند به وسیله من شما را متحد کرد. نیازمند بودید خداوند به وسیله من شما را مستغنی کرد».

انصار در پاسخ به هر جمله‌ای می‌گفتند: خدا و رسول او امین هستند.

آن حضرت فرمودند: «چرا چنین نمی‌گویید: ای محمد! تو در حالی نزد ما آمدی که مردم تو را تکذیب می‌کردند، ما تو را تأیید کردیم. هیچ‌کس یار و یاور تو نبود ما تو را یاری کردیم. تو را از خانه و شهر بیرون کردند ما تو را جای و پناه دادیم تو محتاج بودی ما تو را کمک کردیم».

سپس به اصل اعتراض پاسخ دادند:

«أَتَرْضَوْنَ أَنْ يَذْهَبَ النَّاسُ بِالشَّاةِ وَالبَعِيرِ، وَتَذْهَبُونَ بِالنَّبِيِّ إِلَى رِحَالِكُمْ، فَوَاللَّهِ لَمَا تَنْقَلِبُونَ بِهِ خَيْرٌ مِمَّا يَنْقَلِبُونَ». «آیا شما این را نمی‌پسندید که مردم با گوسفند و شتر به خانه‌هایشان بروند و شما با پیامبر خود به خانه‌های خود بروید. سوگند به خدا! آنچه شما با خود به خانه‌های‌تان می‌برید، بهتر از آن چیزی است که دیگران با خود می‌برند».

آنگاه تمام انصار فریاد برآوردند «رضینا» یعنی همگی ما را ضی هستیم [۳۹۵]. اگر بر وجوه بلاغت این خطبه تدبر کنیم می‌توانیم رساله‌ای در این خصوص تألیف کنیم.

آن حضرت به عنوان یک فرماندۀ فاتح، فقط در فتح مکه خطبه‌ای ایراد کردند که جمله‌های متفرقی از آن در کتب احادیث مذکور است. شهر مکه نزد عرب‌ها فوق العاده شهر مقدسی بود. حرم، خانه امنی بود که در آن به هیچ وجه جنگ و خونریزی روی نمی‌داد. در فتح مکه برای اولین بار دامن تقدس و عظمت حرم با خون رنگین شد و چون این امر جنبۀ مذهبی داشت، این خطر محتمل بود که ممکن است برای همیشه احترام و قداست آن از بین برود. لذا آن‌حضرت ج در سخنرانی خود بر این دو جنبه تأکید زیادی کردند و خطاب به اصحاب کرام چنین فرمودند:

«إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ مَكَّةَ يَوْمَ خَلَقَ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضَ، فَهِيَ حَرَامٌ بِحَرَامِ اللَّهِ إِلَى يَوْمِ القِيَامَةِ، لَمْ تَحِلَّ لِأَحَدٍ قَبْلِي وَلاَ تَحِلُّ لِأَحَدٍ بَعْدِي، وَلَمْ تَحْلِلْ لِي قَطُّ إِلَّا سَاعَةً مِنَ الدَّهْرِ، لاَ يُنَفَّرُ صَيْدُهَا، وَلاَ يُعْضَدُ شَوْكُهَا، وَلاَ يُخْتَلَى خَلاَهَا، وَلاَ تَحِلُّ لُقَطَتُهَا إِلَّا لِمُنْشِدٍ». «یعنی خداوند در روزی که زمین و آسمان را آفرید، در همان روز شهر مکه را حرام کرد، پس آن با حرمت خدا حرام است، آن پیش از من بر هیچ‌کس حلال نبوده و بعد از من هم برای هیچ‌کس حلال نخواهد بود و برای من نیز جز چند ساعتی هرگز حلال نشده. صید و شکار آن تحت تعقیب قرار نگیرد و خارها و علف‌های آن قطع نشوند. گم شدۀ آن هم برای احدی حلال نیست، مگر کسی که قصد بازگرداندن آن را داشته باشد».

بزرگترین و مهمترین خطبۀ پیامبر خدا ج خطبه‌ای است که آن را در حجة الوداع ایراد کردند. این خطبه مشتمل بر مجموعه‌ای از احکام است. ولی به لحاظ سلاست و روانی جایگاه والایی دارد، ایشان بعد از حمد و نعت پروردگار، اهمیت این خطبه را با این الفاظ بیان فرمودند:

«أيها الناس! اسمعوا فإني لا أدري لعلي لا ألقاكم بعد عامي هذا في موقفي هذا في شهركم هذا في بلدكم هذا». «ای مردم! بشنوید. چون ممکن است بعد از این سال در این جای در این ماه و در این شهر با شما ملاقاتی میسر نشود. عبارت سادلأ این مطلب چنین بود که غالباً این آخرین سال عمر من است لیکن این شرح و این طرز تعبیر این مطلب را مؤکدتر ساخته است».

آن حضرت فرمودند: «عزت و آبروی مسلمانان، جان و مال آن‌ها بر تمام مسلمانان حرام است». و این مطلب را با این روش بلیغ بیان کردند:

«أَتَدْرُونَ أَيُّ يَوْمٍ هَذَا؟ قَالُوا: اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، فَقَالَ: فَإِنَّ هَذَا يَوْمٌ حَرَامٌ، أَفَتَدْرُونَ أَيُّ بَلَدٍ هَذَا؟ قَالُوا اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، قَالَ: بَلَدٌ حَرَامٌ، قَالَ: أَتَدْرُونَ أَيُّ شَهْرٍ هَذَا؟ قَالُوا: اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، قَالَ: شَهْرٌ حَرَامٌ». «آیا می‌دانید این چه روزی است؟ مردم گفتند: خدا و رسولش بهتر می‌دانند. فرمودند: این یوم الحرام است. آیا می‌دانید این چه شهری است؟ مردم گفتند: خدا و رسولش بهتر می‌دانند. فرمودند: این بلدالحرام است. آیا می‌دانید این چه ماهی است؟ مردم گفتند: خدا و رسولش بهتر می‌دانند. فرمودند: این ماه حرام است».

بدین ترتیب وقتی در دل‌های مردم عظمت و احترام آن روز، آن ماه و آن شهر خوب جای گرفت، مقصود اصلی را چنین بیان کردند:

«إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ عَلَيْكُمْ دِمَاءَكُمْ وَأَمْوَالَكُمْ وَأَعْرَاَضكُمْ، كَحُرْمَةِ يَوْمِكُمْ هَذَا، فِي بَلَدِكُمْ هَذَا، فِي شَهْرِكُمْ هَذَا، لاَ تَرْجِعُوا بَعْدِي كُفَّارًا، يَضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقَابَ بَعْضٍ».

«همانا خداوند خون شما را، مال شما را، ابروی شما را در این ماه، در این شهر مانند حرمت این روز حرام کرده است. بعد از من کافر نشوید که هریک از شما گردن‌های یکدیگر را بزنید».

آن حضرت با این عبارت مساوات و برابری را اعلام فرمودند:

«إن ربكم واحد وإن أباكم واحد، كلكم من آدم وآدم من تراب، إن أكرمكم عند الله أتقاكم».

«خدای شما یکی است. پدر شما یکی است. همۀ شما فرزندان آدم هستید، و آدم از خاک است. بهترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شما است».

درآمد عمومی عرب‌ها و وسیلۀ معاش آنان، چپاول و غارتگری بود. لیکن در مدت چهار ماه حرام نمی‌توانستند بی‌کار بنشینند، از این جهت این ماه‌ها را با ماه‌های دیگر جابجا می‌کردند و به آن «نسيء» می‌گفتند. قرآنکریم از این عمل منع کرد و اعلام نمود: ﴿إِنَّمَا ٱلنَّسِيٓءُ زِيَادَةٞ فِي ٱلۡكُفۡرِ نسئی در کفر اضافه است.

این مطلب را آن‌حضرت با این عبارت در خطبۀ خود اعلام فرمودند:

«إِنَّ الزَّمَانَ قَدِ اسْتَدَارَ كَهَيْئَتِهِ يَوْمَ خَلَقَ اللَّهُ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضَ».

«زمان بعد از گذر بر همان مرکز خود آنگونه که خداوند آن را آفریده بود، قرار گرفت».

علاوه بر این خصوصیت‌ها، آن‌حضرت یک معلم و واعظ هم بودند و از این حیث خطبه‌هایی که ایراد فرمودند، گرچه بسیار ساده هستند، ولی اسلوب بلاغت و فصاحت در آن‌ها موجود است. برای وعظی که جنبۀ اخلاقی دارد، آوردن کلمات مشکل، جملات زیبا و تشبیه و استعاره در آن مناسب، نیست. بلکه اینگونه مطالب را باید با الفاظی ساده، جمله‌های واضح و مختصر بیان کرد. خطبه‌های آن‌حضرت ج که از این قبیل بیان فرمودند، اغلب همینگونه بیان شده‌اند. هنگامی که به مدینه آمدند، اولین جمله‌ای که بر زبان مبارک‌شان جاری شد این بود:

«يَا أَيُّهَا النَّاسُ، أَفْشُوا السَّلَامَ، وَأَطْعِمُوا الطَّعَامَ، وَصَلُّوا وَالنَّاسُ نِيَامٌ تَدْخُلُونَ الجَنَّةَ بِسَلَامٍ». «ای مردم! سلام زیاد بگویید، اطعام طعام کنید، نماز بخوانید زمانی که مردم خوابیده‌اند، آنگاه با سلامتی وارد بهشت می‌شوید».

اولین نماز جمعه‌ای که در مدینه منوره خواندند، طبق روایت ابن اسحاق، بعد از حمد و ثنای الهی این خطبه را ایراد کردند:

«أما بعد، أيها الناس! فقدموا لأنفسكم تعلمون والله ليصعقن أحدكم ثم ليدعن غنمه ليس لها راع ثم ليقولن له ربه ليس له ترجمان ولا حاجب يحجبه دونه ألم يأتك رسولي فبلغك وأتيتك ما لا فأفضلت عليك فما قدمت لنفسك فلينظرن يميناً وشمالاً فلا يرى شيئاً ثم لينظرن قدامه فلا يرى غير جهنم فمن استطاع أن يتقي بوجهه من النار ولو بشق من تمرة فليفعل ومن لم يجد فبكلمة طيبة فإنها تجزي الحسنة بعشر أمثالها إلى سبعمائة ضعف. والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته». «بعد از حمد و سپاس خداوند متعال، ای مردم! برای خود اعمالی پیش فرستید. سوگند به خدا! برای شما معلوم می‌شود هنگامی که یکی از شما هوش و حواس خود را از دست می‌دهد و مال و گوسفند و ثروت خود را رها می‌کند که برای آن‌ها نگهبانی هم نخواهد بود. آنگاه در حالی که بین او و خداوند متعال هیچ مترجم و دربانی نیست که او را مانع شود. خداوند به او می‌گوید: آیا نزد تو پیامبر ما نیامد و پیام مرا به تو ابلاغ نکرد؟ آیا به تو مال و ثروت ندادم و بیش از نیاز هم عطا نکردم؟ پس تو برای خود چه اعمالی آماده کردی و پیش فرستادی؟ آنگاه آن شخص به سمت راست و چپ خود نگاه می‌کند، پس چیزی نمی‌یابد. روبروی خود نگاه می‌کند جز دوزخ چیزی نمی‌یابد. پس هرکس می‌تواند خود را از آن آتش نجات دهد، گرچه با نیم دانه خرما هم باشد و اگر این را هم نداشته باشد با گفتن یک سخن خوب و نیکو. زیرا که پاداش یک نیکی، ده برابر بلکه تا هفتصد برابر داده می‌شود. سلامت، رحمت و برکات الله تعالی بر شما باد». (صحیح مسلم).

بار دیگر چنین فرمودند:

«الحمد لله أحمده وأستعينه ونعوذ بالله من شرور أنفسنا ومن سيئات أعمالنا من يهده الله فلا مضل له ومن يضلل فلا هادي له وأشهد أن لا إله الله وحده لا شريك له، إن أحسن الحديث كتاب الله قد أفلح من زينه الله في قلبه وأدخله في الإسلام بعد الكفر فاختاره على ما سواه من أحاديث الناس. إنه أحسن الحديث وأبلغه، أحبوا ما أحب الله، أحبوا الله من كل قلوبكم ولا تملوا كلام الله وذكره ولا تقس عنه قلوبكم فاعبدوا الله ولا تشركوا به شيئا واتقوه حق تقاته وصدقوا الله صالح ما تقولون بأفواهكم وتحابوا بروح الله بينكم إن الله يغضب أن ينكث عهده. والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته». «بعد از حمد خدا از بدی‌های نفس خود و از زشتی‌های اعمال خود به او پناه می‌بریم. هرکس را خداوند هدایت کند، هیچ‌کس او را گمراه نمی‌کند و هرکس را او گمراه کند هیچ‌کس او را راهنمایی نمی‌کند. گواهی می‌دهم به این که جز خداوند، دیگر معبودی نیست او یگانه است. برایش همتایی نیست. بهترین کلام کتاب خدا است. کامیاب است آن دلی که خداوند آن را با آن کلام آراسته کرده باشد و او را بعد از کفر به اسلام داخل کند. آن شخص سخنان آدمیان را رها کرده کلام الله را برگزیده است. زیرا که کلام الله از تمام کلام‌ها بهتر و مؤثرتر است. هرکس را خدا دوست دارد شما هم او را دوست بدارید و خدا را از دل دوست داشته باشید و از کلام و یاد او هرگز خسته نشوید و دل شما از یاد او سخت و غافل نشود. پس فقط خدا را پرستش کنید و هیچ چیزی را برای او شریک قرار ندهید و از او بترسید آن چنانکه حق ترسیدن از او است و با خدا راست بگوئید و با یکدیگر برای رضای او محبت داشته باشید. خداوند از کسی که بر عهد و پیمانش وفا نکند ناخوشنود می‌شود. سلامت، رحمت و برکات الله بر شما نازل باد».

یک بار پیامبر بزرگوار ج خطبه‌ای ایراد و در آن پنج چیز را یادآوری کردند و فرمودند:

«إِنَّ اللَّهَ لَا يَنَامُ، وَلَا يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَنَامَ، يَخْفِضُ الْقِسْطَ وَيَرْفَعُهُ، يُرْفَعُ إِلَيْهِ عَمَلُ اللَّيْلِ قَبْلَ عَمَلِ النَّهَارِ، وَعَمَلُ النَّهَارِ قَبْلَ عَمَلِ اللَّيْلِ، حِجَابُهُ النُّورُ». (صحیح مسلم) «آری، خداوند نمی‌خوابد و نه خوابیدن در شأن او است بخت و اقبال را پست و بلند می‌کند. اعمال شب پیش از فرارسیدن روز و اعمال روز پیش از فرارسیدن شب بر او عرضه می‌شوند. حجاب و پردۀ او نور است».

در خطبۀ روز جمعه معمولاً از زهد، حسن اخلاق، خوف قیامت، عذاب قبر، توحید و صفات الهی سخن می‌گفتند و اگر در طول هفته واقعه و حادثه مهمی روی داده بود، راهنمایی‌های لازم را در مورد آن می‌فرمودند. اغلب به جای خطبۀ جدید سوره‌هایی از قرآنکریم که مشتمل بر همین مضامین است، مانند سورۀ «ق» و غیره می‌خواندند. این سوره را بیشتر در خطبه‌های روز جمعه می‌خواندند.

در خطبۀ روز عید، علاوه بر این موضوع‌ها به‌سوی صدقه نیز تشویق و توصیه می‌کردند. هنگام ضرورت و نیاز نیز خطبه‌هایی ایراد می‌کردند و بر حسب مقتضای وقت مطالب را بیان می‌فرمودند. یک بار کسوف شد. اتفاقاً در همان روز فرزند خردسال پیامبر ج حضرت ابراهیم س وفات کرد. طبق عرف و باور عرب، مردم بر این باور بودند که کسوف آفتاب به همین مناسبت است. آن‌حضرت ج در آن موقع این خطبه را ایراد فرمودند:

«أَما بعد! يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ آيَتَانِ مِنْ آيَاتِ اللهِ، وَإِنَّهُمَا لَا يَنْكَسِفَانِ لِمَوْتِ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ. مَا مِنْ شَيْءٍ لَمْ أَكُنْ رَأَيْتُهُ إِلَّا قَدْ رَأَيْتُ مِن مَقَامِي هَذَا، حَتَّى الْجَنَّةَ وَالنَّارَ، وَإِنَّهُ قَدْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّكُمْ تُفْتَنُونَ فِي الْقُبُورِ، مِثْلَ فِتْنَةِ الْمَسِيحِ الدَّجَّالِ فَيُؤْتَى أَحَدُكُمْ، فَيُقَالُ: مَا عِلْمُكَ بِهَذَا الرَّجُلِ؟ فَأَمَّا الْمُؤْقن، فَيَقُولُ: هُوَ مُحَمَّدٌ، هُوَ رَسُولُ اللهِ، جَاءَ بالْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى، فَأَجَبْنَا وَأَطَعْنَا، أَوِ الْمُرْتَابُ فَيَقُولُ: لَا أَدْرِي، سَمِعْتُ النَّاسَ يَقُولُونَ: شَيْئًا، فَقُلْتُ: إِنَّهُ عوض عَلَيَّ كُلُّ شَيْءٍ تُولَجُونَهُ، فَعُرِضَتْ عَلَيَّ الْجَنَّةُ، حَتَّى لَوْ تَنَاوَلْتُ مِنْهَا قِطْفًا أَخَذْتُهُ فَقَصُرَ يَدِي عَنْهُ، وَعُرِضَتْ عَلَيَّ النَّارُ، فَرَأَيْتُ فِيهَا امْرَأَةً تُعَذَّبُ فِي هِرَّةٍ لَهَا، رَبَطَتْهَا فَلَمْ تُطْعِمْهَا، وَلَمْ تَدَعْهَا تَأْكُلُ مِنْ حَشَاشِ الْأَرْضِ، وَرَأَيْتُ أَبَا ثُمَامَةَ عَمْرَو بْنَ مَالِكٍ يَجُرُّ قُصْبَهُ فِي النَّارِ، وَإِنَّهُمْ كَانُوا يَقُولُونَ: إِنَّ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَا ينخسفان إِلَّا لِمَوْتِ عَظِيمٍ، وَإِنه آيَتَانِ مِنْ آيَاتِ اللهِ يُرِيكُمُوهُمَا، فَإِذَا خَسَفَا فَصَلُّوا حَتَّى تَنْجَلِيَ» [۳۹۶].

«بعد از حمد و سپاس الهی، ای مردم! آفتاب و ماه دو نشانی از عظمت الله تعالی اند و برای مرگ احدی تاریک نمی‌شوند. چیزی را که قبلا ندیده بودم حالا در همین جا دیدم تا این که بهشت و دوزخ را نیز دیدم و به من وحی شد که شما در قبرها مورد آزمایش قرار می‌گیرید. نزد هریک از شما مأمور الهی می‌آید و می‌پرسد دربارۀ این شخص (یعنی رسول اکرم ج) چه می‌دانی؟ اهل باور و یقین می‌گویند: این محمد است. این پیامبر خدا است. آیات و نشانی‌هایی که از جانب پروردگار آورد ما آن‌ها را قبول کردیم و از آن‌ها پیروی کردیم.

و اهل شک و تردید می‌گویند: نمی‌دانم از مردم شنیدم که چیزهایی می‌گفتند. بر من تمام آن جاهایی که شما به آنجا وارد می‌شوید عرضه شدند. بهشت هم بر من عرضه شد، حتی اگر می‌خواستم از میوه‌های آن بچینم می‌چیدم ولی از آن بازماندم. دوزخ بر من عرضه شد، زنی را در آن دیدم که به سزای این که گربه‌ای را بسته بود و به آن آب و غذا نمی‌داد و آن را رها نمی‌کرد که خودش چیزی بخورد، به دوزخ آورده شده بود. من در دوزخ ابوثمامه عمرو بن مالک را دیدم مردم بر این عقیده و باور بودند که خورشید و ماه برای مرگ افراد بزرگ تاریک می‌شوند. در حالی که این‌ها دو نشانی از نشانی‌های عظمت و قدرت الهی هستند، پس هرگاه تاریک شدند به نماز مشغول شوید تا روشن شوند».

در رد بدعت و خرافات و چنگ‌زدن به سنت، این خطبۀ مختصر با اندک تفاوتی در الفاظ آن در اکثر کتب حدیث منقول است:

«إِنَّمَا هُمَا اثْنَتَانِ: الْكَلَامُ وَالْهَدْيُ، فَأَحْسَنُ الْكَلَامِ كَلَامُ اللَّهِ، فَأَحْسَنُ الْهَدْيِ هَدْيُ مُحَمَّدٍ، أَلَا وَإِيَّاكُمْ مُحْدِثَاتِ الْأُمُورِ، فَإِنَّ شَرَّ الْأُمُورِ مُحْدَثَاتُهَا، وَكُلُّ مُحْدَثَةٍ بِدْعَةٌ، وَكُلُّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ، أَلَا لَا يَطُولَنَّ عَلَيْكُمُ الْأَمَدُ، فَيقسوا قُلُوبُكُمْ، أَلَا إِنَّ مَا هُوَ آتٍ قَرِيبٌ، وَإِنَ الْبَعِيدُ مَا لَيْسَ بِآتٍ، أَلَا إِنَّمَا الشَّقِيُّ فِي بَطْنِ أُمِّهِ، وَالسَّعِيدُ مَنْ وُعِظَ بِغَيْرِهِ، أَلَا إِنَّ قِتَالَ الْمُؤْمِنِ كُفْرٌ وَسِبَابُهُ فُسُوقٌ، وَلَا يَحِلُّ لِمُسْلِمٍ أَنْ يَهْجُرَ أَخَاهُ فَوْقَ ثَلَاثٍ، أَلَا وَإِيَّاكُمْ وَالْكَذِبَ» [۳۹۷]. «فقط دو امرند: قول و روش عملی. عمده‌ترین کلام، کلام الهی است. و عمده‌ترین روش، روش محمد است. آگاه باشید از بدعت‌ها در دین دوری کنید. بدعت بدترین چیز است. هر امر نو در دین بدعت است و هر بدعت گمراهی است. به درازی عمر امیدوار نباشید که دل‌های شما سخت می‌شوند. هر آنچه آمدنی است نزدیک است. دور آن چیزی است که به آمدنش امید نیست. آدم بدبخت در شکم مادرش بدبخت است. خوش‌شانس و سعادتمند کسی است که از دیگران پند و اندرز حاصل کند. آگاه باشید! جنگیدن با مسلمان عملی کفرآمیز و فحش و هتک حرمت او، عملی فسق‌آمیز است. برای مسلمان جایز نیست که بیش از سه روز با برادر مسلمان خود قهر و قطع رابطه کند، مواظب باشید و از دروغ دوری کنید».

[۳۹۴] بخاری ۲ / ۴۳ تفسیر سوره تبت. [۳۹۵] صحیح بخاری غزوۀ حنین. [۳۹۶] صحیح مسلم به روایات مختلفه. [۳۹۷] ابن ماجه، باب اجتناب البدع.

تأثیر خطبات آن حضرت

خطابۀ پیامبر اکرم ج به لحاظ تأثیر و رقت، در واقع معجزۀ الهی بود و دل‌هایی که مانند سنگ سخت بودند با شنیدن آن در چند لحظه موم و نرم می‌شدند. یک بار در مکه مکرمه آیاتی از سوره والنجم را تلاوت کردند. این تلاوت چنان اثری از خود بر جای گذاشت که مسلمانان به جای خود، کافران بزرگ هم سر به سجده گذاشتند [۳۹۸]. آن‌حضرت ج در دوران قبل از بعثت دوستی داشتند که در رقیه و تعویذ مهارت داشت. او شنیده بود که نعوذ بالله آن‌حضرت دچار بیماری جنون شده‌اند. به قصد علاج نزد ایشان آمد. آن‌حضرت سخنان مختصری برای وی بیان کرد. او گفت: ای محمد! دوباره بیان کن. خلاصه، تا چندین بار درخواست تکرار آن سخنان را کرد و در پایان اظهار داشت: من قصیده‌های شاعران و کلام کاهنان را شنیده‌ام ولی این چیزی دیگر است [۳۹۹].

یک بار قبیله‌ای تازه مسلمان هجرت کرد و به مدینه آمد. آن‌حضرت تشخیص دادند، کمکی برای آنان جمع‌آوری شود. همه مسلمانان در مسجد نبوی گرد آمدند، آن‌حضرت خطبه‌ای بیان فرمودند و در آن این آیه را تلاوت کردند که تمام آدمیان از یک نسل اند:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّكُمُ ٱلَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ [النساء: ۱].

سپس این آیۀ سورۀ حشر را تلاوت کردند: ﴿وَلۡتَنظُرۡ نَفۡسٞ مَّا قَدَّمَتۡ لِغَدٖۖ [الحشر: ۱۸].

سپس فرمودند: «درهم، لباس، گندم، حتی اگر نیم دانه‌ای از خرمای خشک دارید در راه خدا بدهید».

وضیعت مالی مسلمانان مدینه خوب نبود، ولی با وجود این بر اثر خطابۀ آن‌حضرت به قدری اصحاب کرام تحت تأثیر قرار گرفتند که هرچه داشتند به محضر آن‌حضرت حاضر کردند. بعضی‌ها لباس‌هایی که بر تن داشتند صدقه کردند. بعضی‌ها گندم‌های خانه را آوردند. یکی از انصار کیسه‌ای پر از اشرفی آورد. کیسه چنان سنگین بود که با مشکل می‌شد آن را حمل کرد. راوی می‌گوید: پس از لحظاتی مقدار زیادی از لباس و خوار و بار در مقابل آن‌حضرت قرار گرفت و از فرط خوشحالی چهرۀ آن حضرد درخشید و بشاش شد [۴۰۰].

در مواقع اختلاف و درگیری سخت، چند جملۀ آن حضرت، آتش خشم و درگیری را فرو می‌نشاند و فضای محبت و برادری به وجود می‌آورد. دشمنی‌ها و اختلاف‌های سالیان دراز «أوس» و «خزرج» به برکت همین معجزۀ آن‌حضرت به محبت و أخوت تبدیل گردید. پیش از غزوۀ بدر، یک بار آن‌حضرت سوار بر مرکب شدند و به جایی رفتند در مسیر راه منافقان نشسته بودند، تعدادی از مسلمانان نیز حضور داشتند. مسلمانان مؤدبانه سلام کردند، ولی منافقان سخنان اهانت‌آمیزی بر زبان آوردند. نزدیک بود که آتش جنگ و کشتار شعله‌ور شود، ولی پیامبر ج مداخله کردند و تذکراتی دادند که بر اثر آن، از جنگ و جدال خودداری شد [۴۰۱].

هنگام بازگشت از غزوه «بنی مصطلق» منافقان روی موضوعی درگیری و جدال ایجاد کردند و نزدیک بود مهاجرین و انصار با یکدیگر به جنگ و ستیز بپردازند. در عین همین موقع، آن‌حضرت ج آگاه شدند. تشریف آوردند و سخنانی ایراد فرمودند که دوباره مهاجران و انصار مانند شیر و شکر شدند [۴۰۲].

در واقعه «إفک» میان «أوس» و «خزرج» چنان اختلافی پیدا شد که نزدیک بود داخل مسجد نبوی علیه یکدیگر شمشیر از نیام خارج کنند. آن‌حضرت بالای منبر رفتند و نصایح و مواعظی بیان فرمودند. اختلاف رفع شد و محبت و اخوت دوباره برقرار گردید [۴۰۳].

در غزوۀ «حنین» در مورد تقسیم اموال غنیمت، انصار مقداری رنجیده خاطر شده بودند. در آن موقع به طرز بسیار بلیغ و مؤثری سخنانی ایراد فرمودند که به طور مختصر قبلاً ذکر شد. آن سخنان چنان تأثیری از خود برجای گذاشتند که انصار که قبلاً رنجیده خاطر بودند به قدری گریه کردند که موی محاسن آن‌ها خیس شد و تمام غبار خاطر آنان با قطره‌هایی از آب کوثر بلاغت رحمت عالمیان، در یک لحظه برطرف گردید [۴۰۴].

در فتح مکه، وقتی آن‌حضرت ج برخلاف توقع و انتظار انصار، سران قریش را مورد عفو قرار دادند، بعضی از آن‌هایی که با خلق و خوی نبوی آشنایی کامل نداشتند، لب به اعتراض گشودند و اظهار داشتند: سرانجام، ایشان با خاندان و وطن خویش از در محبت وارد شدند. وقتی آن‌حضرت مطلع شدند، تمام انصار را گرد آوردند و از آن‌ها پرسیدند: آیا این راست است که شما چنین گفته‌اید. آنان عرض کردند: آری، یا رسول الله! ایشان فرمودند:

«هدف من جانبداری و رعایت خاندان و وطن نبوده است. من بنده و رسول خدا هستم. من به سوی الله و شما هجرت کردم و حالا زندگی من با شما و مرگ من نیز با شما خواهد بود».

با شنیدن این فرمایش‌ها انصار به قدری تحت تأثیر قرار گرفتند که ناگهان شروع به گریه کردند. خطبه‌هایی که در موضوع نصایح و پند و موعظه ایراد می‌فرمودند نیز، بلیغ و مؤثر بودند. یکی از اصحاب خطبه‌ای را در این زمینه چنین به تصویر کشیده است:

«وَعَظَنَا رَسُولُ الله ج يَوْمًا بَعْدَ صَلَاةِ الغَدَاةِ مَوْعِظَةً بَلِيغَةً ذَرَفَتْ مِنْهَا العُيُونُ وَوَجِلَتْ مِنْهَا القُلُوبُ» (ترمذی و ابوداود) «یک روز رسول ج بعد از نماز صبح یک وعظ مؤثر و بلیغی بیان فرمودند که چشم‌ها اشک ریختند و دل‌ها به تکان درآمدند».

حضرت اسماء بنت ابی بکر، تأثیر و حال یکی دیگر از مجالس وعظ را چنین بیان می‌کنند:

«قام رسول الله ج خطيباً تذكر فتنة القبر التي يفتن بها المرء فلما تذكر ذلك ضج المسلمون ضجة» [۴۰۵]. «آن حضرت ج برای بیان خطبه بلند شدند. و در آن فتنه و عذاب قبر را یادآوری کردند که در آنجا آدمی مورد امتحان و آزمایش قرار می‌گیرد، آنگاه جیغ و فریاد مسلمان‌ها بلند شد».

حضرت ابوهریره و ابوسعید ب روایت می‌کنند که یک بار هنگام ایراد خطبه از زبان مبارک آن‌حضرت این جمله خارج شد: «وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ» سوگند به آن ذات مقدسی که جان من در قبضۀ او است. سه بار این جمله را تکرار کردند و سپس خم شدند. اصحاب کرام به قدری تحت تأثیر قرار گرفتند که هریک از آن‌ها در جای خود سر به گریبان بردند و شروع به گریه کردند. راوی می‌گوید: به یاد ما نماند که چرا آن‌حضرت سوگند یاد کردند [۴۰۶].

حضرت انس می‌گوید: یک روز آن‌حضرت خطبه‌ای بیان کردند. این خطبه به قدری جذاب و مؤثر بود که چنان خطبه‌ای نشنیده بودم. در اثنای خطبه فرمودند: «ای مردم! اگر آنچه من می‌دانم شما می‌دانستید اندک می‌خندیدید و بسیار گریه می‌کردید». با شنیدن این سخن حال مسلمانان منقلب شد و هرکدام پارچه‌ای بر صورت خود انداخت و بی‌اختیار شروع به گریه کرد [۴۰۷].

* * * *

[۳۹۸] صحیح مسلم باب تخفیف الصلوة وقصر الخطبة. [۳۹۹] صحیح مسلم باب تخفیف الصلوة وقصر الصلوة. [۴۰۰] صحیح مسلم باب الصدقات. [۴۰۱] صحیح بخاری، السلام علی جماعة فیها المسلم والکافر. [۴۰۲] صحیح بخاری تفسیر منافقین و ابن سعد غزوة مذکور. [۴۰۳] صحیح بخاری قصه افک. [۴۰۴] صحیح مسلم فتح مکه. [۴۰۵] صحیح بخاری باب ما جاء فی عذاب القبر. [۴۰۶] سنن نسائی کتاب الزکات. [۴۰۷] صحیح بخاری تفسیر سورۀ مائده.

﴿فَإِذَا فَرَغۡتَ فَٱنصَبۡ٧ [الشرح: ۷].

عبادات نبوی

الگوی بندگی

در دنیا هیچ پیامبری جز رسول اکرم ج نیامده که روش عبادت، اوقات عبادت و نوعیت عبادت وی به‌طور کامل معلوم باشد. از میان پیامبران گذشته حضرت آدم گرفته تا حضرت موسی که حالات‌شان در تورات مذکور است، این شعبۀ زندگی آن‌ها به‌طور کلی در صحیفه‌های بنی اسرائیل موجود نیست. در انجیل، درباره حضرت عیسی فقط این قدر مذکور است که گاهی دعاهایی به بارگاه الله تعالی عرضه می‌داشت. پیروان ادیان و مذاهب پیشین با پیامبران خود در این باب به قدری بی‌اعتنایی و بی‌توجهی کردند که این امور واجب و لازم که مدار دین و شریعت بر آن‌ها است، محفوظ و یادداشت نشدند. ولی برای پیروان اسلام این بزرگترین افتخار است که از آغاز، اوقات عبادات پیامبر خود را، روش آن، انواع آن، کیفت و چگونگی آن و خلاصه، جزء جزء آن را محفوظ و یادداشت کرده‌اند.

دعا و نماز

پیامبر ج پیش از نبوت نیز به عبادت الله تعالی مشغول می‌شد و به غار حرا می‌رفت و چندین ماه در آنجا می‌ماند و مشغول عبادت و مراقبه می‌شد [۴۰۸]. هنگام بعثت، روش نماز نیز به آن‌حضرت تعلیم داده شد، ولی از ترس کفار قریش، مخفیانه نماز می‌خواند. چون وقت نماز فرا می‌رسید به دره‌ای از کوه می‌رفت و در آنجا نماز می‌خواند.

یک بار آن‌حضرت با علی س در دره‌ای مشغول نماز بود، اتفاقاً ابوطالب از راه رسید با مشاهده آن‌ها پرسید: عمو! این چه کاری است که انجام می‌دهید. آن‌حضرت او را به اسلام دعوت داد [۴۰۹]. نماز چاشت را در ملأ عام در حرم اداء می‌کرد، زیرا که این نماز در مذهب قریش نیز جایز بود [۴۱۰]. در صحیح بخاری مذکور است که روزی آن‌حضرت در حرم مشغول نماز بود. سران قریش در آنجا نشسته، مسخره و استهزا می‌کردند. ابوجهل گفت: کاش! در این موقع یکی می‌رفت و شکمبه شتر را با نجاست آن می‌آورد و چون محمد به سجده می‌رفت بر گردنش قرار می‌داد. چنانکه طبق این پیشنهاد، عقبه رفت و این مأموریت را انجام داد [۴۱۱]. هنگامی که در نماز با صدای بلند قرائت می‌خواندند، کفار بد می‌گفتند و اهانت می‌کردند [۴۱۲]. یک بار ایشان در حرم نماز می‌خواندند. بعضی از کفار خواستند تا با اهانت و سوء ادب با ایشان برخورد کنند [۴۱۳]. یک بار یکی از آن شقاوتمندان، ریسمانی به گردن مبارک انداخت [۴۱۴]. اما با وجود همۀ این اهانت‌ها و زحمت‌ها، آن‌حضرت همچنان به وظایف خود ادامه می‌دادند و عقب‌نشینی نمی‌کردند.

شب‌ها بیدار می‌شدند و نماز می‌خواندند. دربارۀ عبادت شب روایات مختلفی از اصحاب متعدد نقل شده است. یکی روایت می‌کند که آن‌حضرت ج تمام شب نماز می‌خواندند. ام سلمهل می‌گوید: ایشان مقداری می‌خوابیدند، سپس از خواب بلند می‌شدند و مشغول نماز می‌شدند باز می‌خوابیدند باز بلند می‌شدند و نماز می‌خواندند. خلاصه، تا صبح در همین حال به سر می‌بردند. ابن عباسب روایت می‌کند که بعد از نیمه شب بلند می‌شدند و سیزده رکعت نماز می‌خواندند و طبق روایت حضرت عایشهل نُه رکعت می‌خواندند. محدثین میان این روایات، اینگونه تطبیق قائل شده‌اند که آن‌حضرتج با همۀ این روش‌ها نماز می‌خواندند و هریک از راویان، مشاهدات خود را نقل کرده است [۴۱۵]. در اواخر طرز عمل آن‌حضرتج همان بود که حضرت عایشه و ابن عباس بیان کرده‌اند.

علاوه بر نمازهای پنجگانه، روزانه معمولاً سی و نه رکعت نماز نفل و سنت می‌خواندند. دو رکعت در صبح، چهار رکعت در چاشت، شش رکعت در ظهر، شش رکعت در عصر، چهار رکعت پیش از عصر و دو رکعت بعد از آن (طبق روایت حضرت عایشه)، دو رکعت در مغرب، سیزده رکعت بعد از عشاء با وتر. علاوه بر این‌ها، نماز اوّابین، تحیة المسجد و غیره هم بودند. از تمام سنت‌ها به دو رکعت صبح بیشتر اهمیت می‌دادند [۴۱۶]. اگر گاهی نماز سنت برخلاف معمول فوت می‌شد، بعداً آن را قضا می‌کردند. در شریعت، قضای آن بر امت لازم نیست. در حال اقامت فقط یک بار نماز سنت ترک شد. آن هم به دلیل این که در میان ظهر و عصر هیأتی به محضر آن‌حضرت باریاب شد که بر اثر آن نتوانستند دو رکعت بعد از نماز ظهر بخوانند. بعد از نماز عصر به حجره یکی از ازواج مطهرات رفتند و آن دو رکعت را قضا آورند و چون این نماز برخلاف معمول بود، ازواج مطهرات پرسیدند و آن‌حضرت توضیح دادند. برای امت قضای نماز، یک بار کافی است، لیکن آنچه را آن‌حضرت شروع می‌کردند، ترک آن را مناسب نمی‌دانستند. روی این اساس، حضرت عایشه و أم سلمه ب روایت می‌کنند که آن‌حضرت در تمام عمر آن را قضا می‌آوردند [۴۱۷].

ماه مبارک رمضان برای عبادات آن‌حضرت بسیار پرلطف و شیرین بود. حضرت ابن عباس ب روایت می‌کند که آن‌حضرت همواره سخاوت داشتند، ولی هنگامی که ماه مبارک رمضان فرا می‌رسید و از جبرئیل  قرآن‌کریم را می‌شنیدند، سخاوت آن‌حضرت افزایش می‌یافت، به‌طوری که کرم و سخاوت‌شان از باد پیشی می‌گرفت. در دهۀ آخر ماه مبارک رمضان، بیش از حد معمول عبادت می‌کردند. حضرت عایشه ل می‌گوید: هنگامی که دهۀ آخر ماه مبارک رمضان فرا می‌رسید، تمام شب‌ها بیدار می‌ماندند و از ازواج مطهرات فاصله می‌گرفتند و اهل بیت را برای نماز و عبادت بیدار می‌کردند [۴۱۸]. در دهۀ اخیر اغلب اعتکاف می‌نشستند. یعنی تمام وقت در مسجد نشسته مشغول یاد الهی و عبادت می‌شدند [۴۱۹].

هر روز قرآن‌کریم را تلاوت می‌کردند. از یک روایت ابوداود معلوم می‌شود که وقت تلاوت بعد از نماز عشاء بود [۴۲۰]. هر روز تعداد معینی از سوره‌ها را تلاوت می‌کردند و در ماه مبارک رمضان، تمام قرآن را مرور می‌کردند [۴۲۱]. آخر شب بیدار می‌شدند و سوره مؤثری و یا چند آیه را تلاوت می‌کردند. حضرت عبدالله بن عباس ب می‌گوید: یک شب دیدم که آن‌حضرت در آخر شب در حالی که چشم‌ها را می‌مالیدند از خواب بیدار شدند نظر به‌سوی آسمان افکندند و این آیات را تلاوت فرمودند [۴۲۲]:

﴿إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ لَأٓيَٰتٖ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ ١٩٠ ٱلَّذِينَ يَذۡكُرُونَ ٱللَّهَ قِيَٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمۡ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ رَبَّنَا مَا خَلَقۡتَ هَٰذَا بَٰطِلٗا سُبۡحَٰنَكَ فَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ ١٩١ رَبَّنَآ إِنَّكَ مَن تُدۡخِلِ ٱلنَّارَ فَقَدۡ أَخۡزَيۡتَهُۥۖ وَمَا لِلظَّٰلِمِينَ مِنۡ أَنصَارٖ ١٩٢ رَّبَّنَآ إِنَّنَا سَمِعۡنَا مُنَادِيٗا يُنَادِي لِلۡإِيمَٰنِ أَنۡ ءَامِنُواْ بِرَبِّكُمۡ فَ‍َٔامَنَّاۚ رَبَّنَا فَٱغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرۡ عَنَّا سَيِّ‍َٔاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ ٱلۡأَبۡرَارِ ١٩٣ رَبَّنَا وَءَاتِنَا مَا وَعَدتَّنَا عَلَىٰ رُسُلِكَ وَلَا تُخۡزِنَا يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِۖ إِنَّكَ لَا تُخۡلِفُ ٱلۡمِيعَادَ ١٩٤ فَٱسۡتَجَابَ لَهُمۡ رَبُّهُمۡ أَنِّي لَآ أُضِيعُ عَمَلَ عَٰمِلٖ مِّنكُم مِّن ذَكَرٍ أَوۡ أُنثَىٰۖ بَعۡضُكُم مِّنۢ بَعۡضٖۖ فَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ وَأُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأُوذُواْ فِي سَبِيلِي وَقَٰتَلُواْ وَقُتِلُواْ لَأُكَفِّرَنَّ عَنۡهُمۡ سَيِّ‍َٔاتِهِمۡ وَلَأُدۡخِلَنَّهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ ثَوَابٗا مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ عِندَهُۥ حُسۡنُ ٱلثَّوَابِ ١٩٥ [آل عمران: ۱۹۰-۱۹۵].

«همانا در آفرینش آسمان‌ها و زمین و گردش شب و روز نشانه‌هایی برای صاحبان اندیشه وجود دارد. آن‌هایی که الله را در حال ایستاده، نشسته و بر پهلوی خویش یاد می‌کنند و در آفرینش آسمان‌ها و زمین تدبر و اندیشه می‌کنند و به بارگاه الهی چنین اظهار می‌دارند: پروردگارا! تو این‌ها را بیهوده نیافریده‌ای تو از هرگونه آلودگی پاک هستی، پس ما را از عذاب دوزخ رهایی بده. پروردگارا! هرکس را تو وارد دوزخ کنی، او را رسوا نموده‌ای و برای ستمکاران هیچ یار و مددکاری نیست، پروردگارا! همانا ما ندادهنده‌ای را شنیدیم که به‌سوی ایمان فرا می‌خواند و اعلام می‌کرد که ایمان آورید به پروردگارتان، پس ایمان آوردیم پروردگارا! گناهان ما را بیامرز و بدیهای ما را دور کن و ما را با نیکوکاران بمیران. پروردگارا! آنچه بر زبان پیامبران خویش برای ما وعده فرمودی آن را به ما عطا کن و ما را روز قیامت رسوا مگردان، چون تو خلاف وعده عمل نمی‌کنی. پس خداوند دعای آنان را اجابت کرد و به آن‌ها اعلام نمود که من عمل هیچ عمل‌کننده‌ای از شما را ضایع نمی‌کنم چه مرد و چه زن، بعضی از شما از جنس بعضی دیگر هستند، پس کسانی که هجرت کردند و از شهرهایشان بیرون رانده شدند و در راه من اذیت و ایذا متحمل شدند و با دشمنان جنگیدند و کشته شدند، حتماً گناهان آنان را دور می‌کنم و آنان را وارد باغ‌هایی خواهم کرد که از زیر درختان آن‌ها جوی‌های مختلفی جریان دارد. این به عنوان پاداشی است از جانب خداوند متعال و نزد خداوند متعال بهترین پاداش‌ها موجود است».

در آن موقع این دعا را نیز می‌خواندند، این دعا بیانگر اهتمام آن‌حضرت در معنویت و روحانیت است:

«اللهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ أَنْتَ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ، وَلَكَ الْحَمْدُ، وَأَنْتَ قَيَّامُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ، وَلَكَ الْحَمْدُ، أَنْتَ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَنْ فِيهِنَّ، أَنْتَ الْحَقُّ، وَعْدُكَ الْحَقُّ، وَقَوْلُكَ الْحَقُّ، وَلِقَاؤُكَ حَقٌّ، وَالْجَنَّةُ حَقٌّ، وَالنَّارُ حَقٌّ، وَالسَّاعَةُ حَقٌّ، اللهُمَّ لَكَ أَسْلَمْتُ، وَبِكَ آمَنْتُ، وَعَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ، وَإِلَيْكَ أَنَبْتُ، وَبِكَ خَاصَمْتُ، وَإِلَيْكَ حَاكَمْتُ، فَاغْفِرْ لِي مَا قَدَّمْتُ وَأَخَّرْتُ، وَأَسْرَرْتُ وَأَعْلَنْتُ، أَنْتَ إِلَهِي لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ» [۴۲۳]. «بار الها! حمد از آن تست تو نور زمین و آسمان هستی. حمد از آن تست تو پروردگار آسمان و زمین و آنچه در آن‌ها است هستی. تو حق هستی وعده تو حق است. سخن تو حق است. ملاقات با تو حق است. جنت حق است. دوزخ حق است. قیامت حق است. بار الها! من بر آستانۀ تو سر فرود آورده‌ام. بر تو ایمان آورده‌ام بر تو اعتماد و توکل نموده‌ام با قدرت تو جدال می‌کنم، از تو داوری می‌خواهم تو گناهان گذشته، آینده، سرّی و علنی مرا بیامرز. جز تو دیگر معبود نیست».

گاهی که اهل خانه خوابیده بودند، آن‌حضرت مخفیانه از بستر بلند می‌شدند و به دعا و مناجات الهی مشغول می‌شدند. حضرت عایشه ل می‌گوید: یک شب بیدار شدم، دیدم آن‌حضرت بر بستر خواب نیستند. فکر کردم شاید به خانۀ یکی دیگر از همسران خود رفته‌اند. در تاریکی این گوشه و آن گوشۀ حجره را بررسی کردم دیدم که جبین مبارک را بر خاک گذاشته و در سجده مشغول دعا هستند. آنگاه به خاطر فکر و اندیشه‌ای که در دلم خطور کرده بود، نادم و پیشمان شدم و گفتم: سبحان الله! ما در چه خیال و ایشان در چه عالمی هستند [۴۲۴]!.

گاهی شب‌ها بیدار می‌شدند و تنها به قبرستان می‌رفتند و دعا و زاری می‌کردند. یک شب حضرت عایشه ایشان را تعقیب کرد دید که وارد جنت البقیع شدند و به دعا و زاری پرداختند [۴۲۵]. بعد از دعا و نماز می‌خوابیدند تا این که خرناس می‌کشیدند و با طلوع فجر بیدار می‌شدند. سنت‌های صبح را می‌خواندند و به مسجد می‌رفتند. در آن موقع این دعا بر زبان مبارک جاری بود:

«اللهُمَّ اجْعَلْ فِي قَلْبِي نُورًا، وَفِي لِسَانِي نُورًا، وَاجْعَلْ فِي سَمْعِي نُورًا، وَاجْعَلْ فِي بَصَرِي نُورًا، وَاجْعَلْ مِنْ خَلْفِي نُورًا، وَمِنْ أَمَامِي نُورًا، وَاجْعَلْ مِنْ فَوْقِي نُورًا، وَمِنْ تَحْتِي نُورًا، اللهُمَّ أَعْطِنِي نُورًا» [۴۲۶].«بار الها! در دلم نور ایجاد کن و در زبانم، در سامعه‌ام، در چشم‌هایم نور پیدا کن. در پشت من، در جلو من نور پیدا کن، در قسمت بالای سر من و در قسمت تحتانی نور پیدا کن و مرا نور عطا کن».

در ارکان نماز کمترین مقدار مکث و توقف پس از رکوع است که به آن «قومه» می‌گویند، ولی حضرت انس س روایت می‌کند که رسول خدا ج بعد از رکوع به قدری مکث و توقف می‌کردند که ما فکر می‌کردیم شاید رفتن به سجده را فراموش کرده‌اند [۴۲۷]. از هرآنچه مخل در خشوع نماز می‌شد، اجتناب و دوری می‌کردند. یک بار شالی به خود پیچیده در آن نماز خواندند. آن شال از هردو طرف حاشیه‌دار بود. اتفاقاً در نماز نگاه ایشان بر حاشیه‌ها افتاد. پس از این که از نماز فارغ شدند، فرمودند: این را ببر به فلان شخص (ابوجهم) بده و از وی شال، «ابنجانی» غیر حاشیه‌دار بگیر. حاشیه‌های این در خشوع نماز خلل انداختند [۴۲۸].

یک بار بر دروازه خانه، پرده نقش‌داری آویزان بود. در نماز نگاه‌شان بر وی افتاد، به حضرت عایشه فرمودند: این را دور کن، زیرا نقش و نگار آن در خشوع و خضوع نماز خلل ایجاد می‌کند [۴۲۹].

[۴۰۸] صحیح بخاری باب بدء الوحی. [۴۰۹] مسند ابن حنبل ۱ / ۹۵. [۴۱۰] ابن اثیر. [۴۱۱] صحیح بخاری باب الطهارة والصلوة. [۴۱۲] صحیح بخاری تفسیر سورۀ بنی اسرائیل. [۴۱۳] ابن هشام. [۴۱۴] صحیح بخاری باب ما لقي النبي ج بمکة. [۴۱۵] زرقانی در شرح مواهب مفصلا این بحث را نوشته است. [۴۱۶] صحیح بخاری ابواب نوافل و سنن. [۴۱۷] مسند احمد و ابوداود و صحیح مسلم الرکعتان بعد العصر. [۴۱۸] ابوداود باب الصوم. [۴۱۹] صحیح بخاری باب الاعتکاف. [۴۲۰] صحیح بخاری باب الاعتکاف. [۴۲۱] ابوداود شهر رمضان. [۴۲۲] صحیح بخاری بدء الوحی. [۴۲۳] صحیح مسلم باب الدعاء فی الصلوة اللیل. [۴۲۴] سنن نسائی باب الغیرة. [۴۲۵] باب الاستغفار للمؤمنین. [۴۲۶] صحیح مسلم باب الدعاء في الصلوة. [۴۲۷] مسند ابن حنبل ۳ / ۱۷۲. [۴۲۸] صحیح بخاری ۱ / ۵۴ کتاب الصلوة. [۴۲۹] صحیح بخاری کتاب اللباس والصلوة.

روزه

پیامبران و دعوتگران مذاهب، برای تکمیل جنبۀ روحانی خویش، تقلیل غذا بلکه ترک آن (روزه) را از اسباب لازم دانسته‫اند. مرتاضان هند و پیشوایان مذهبی در آن کشور در این باره بیش از حد افراط کرده‫اند. طرز عمل دعوتگر اسلام دور از افراط و تفریط بود. عرب‌ها پیش از اسلام، روز عاشورا را روزه می‌گرفتند. رسول مکرم اسلام ج نیز معمولاً در آن روز، روزه می‌گرفتند. از بعضی احادیث معلوم می‌شود که در دوران اقامت در مکه، چندین ماه پیاپی روزه می‌گرفتند، ولی پس از این که به مدینه آمدند آن روش را تغییر دادند. یهود مدینه نیز روز عاشورا را روزه می‌گرفتند، آن‌حضرت در مدینه نیز این روز را روزه می‌گرفتند و به تمام مسلمانان دستور دادند تا در این روز روزه بگیرند. اما پس از این که روزه رمضان فرض شد، روزۀ عاشورا نفل اعلام گردید. علاوه بر ماه رمضان، در هیچ ماهی کاملاً روزه نگرفتند، جز شعبان که در آن تقریبا نزدیک به تمام ماه را روزه می‌گرفتند. بدین طریق، در سال، دو ماه شعبان و رمضان را با روزه سپری می‌کردند. در دیگر ماه‌ها گاهی روزه می‌گرفتند و گاهی روزه نمی‌گرفتند. به‌طوری که وقتی روزه می‌گرفتند، چنین تصور می‌شد که حالا دیگر روزه نمی‌گیرند. در ایام «بیض» [۴۳۰] در نیمه اول هر ماه اغلب روزه می‌گرفتند. سه روز در ماه، دو روز در هفته دوشنبه و پنجشنبه، معمولاً روزه می‌گرفتند. در بعضی روایات مذکور است که روزۀ روز جمعه نیز از معمولات ایشان بود. علاوه بر این‌ها روز محرم از یکم تا دهم و شش روز از شوال، از دوم تا هفتم را نیز روزه می‌گرفتند [۴۳۱].‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‬‬‬‬ روزه‌های اتفاقی علاوه بر این‌ها بودند. گاهی وارد خانه می‌شدند و می‌پرسیدند: آیا چیزی برای خوردن هست؟ جواب می‌دادند: خیر، آنگاه می‌فرمودند: پس من امروز روزه هستم [۴۳۲]. گاهی روزۀ وصال هم می‌گرفتند، یعنی تا چندین روز پیاپی بدون این که در وسط افطار کنند، روزه می‌گرفتند. لیکن هنگامی که اصحاب خواستند در این باره از ایشان پیروی کنند و صوم وصال بگیرند، آن‌حضرت منع فرمودند، بعضی از آن‌ها فکر کردند که این منع جنبۀ دستور شرعی ندارد، فقط به لحاظ شفقت منع فرمودند، از این جهت با وجود ممنوعیت، شروع به گرفتن روزه وصال کردند. وقتی آن‌حضرت مطلع شدند، دو روز پیاپی روزه گرفتند. روز سوم اتفاقا هلال ماه نو رویت شد ایشان فرمودند: اگر ماه افزایش می‌یافت به گونه‌ای عمل می‌کردم که افراط غلوّ کنندگان از بین می‌رفت. صحابه عرض کردند: پس یا رسول الله! چرا شما تا چندین روز افطار نمی‌کنید. فرمودند: «کدام‌یک از شما مثل من است. مرا خوراک‌دهنده و آب‌دهنده‌ای است که خوراکم می‌دهد و آبم می‌نوشاند».

در بعضی از روایات اینگونه مذکور است: «کدام‌یک از شما مانند من است. من شب را سپری می‌کنم و خدای من مرا خوراک می‌دهد و آب می‌نوشاند» [۴۳۳].

برای عامه مسلمانان اینگونه افراط و سخت‌گیری‌های مذهبی را نمی‌پسندیدند و خود ایشان نیز از اینگونه موارد اجتناب و دوری می‌کردند. وقایع به‌طور مفصل بعداً ذکر می‌شوند.

[۴۳۰] سیزدهم، چهاردهم و پانزدهم هر ماه – مترجم. [۴۳۱] در مورد روزه تمام این احادیث در کتب حدیث مذکوراند و در اینجا فعلاً کتاب الصوم ابوداود و صحیح مسلم مد نظر است. [۴۳۲] ابوداود باب النیة فی الصیام. [۴۳۳] صحیح مسلم.

زکات

پیامبر اکرم ج پیش از اسلام نیز خیرات و صدقه می‌دادند، همچنانکه در آغاز اسلام حضرت خدیجه ل شهادت داده است [۴۳۴]. بعد از اسلام حال ایشان چنین بود که وجه نقد نزد خود نگه نمی‌داشتند، هرآنچه داشتند میان مستحقین تقسیم می‌کردند. اما ثابت نیست که آن‌حضرت زکات ادا کرده باشند. بعضی از فقها چنین استنباط کرده‌اند که بر پیامبران زکات فرض نیست. ولی اصل این است که زکات دارای دو مفهوم است. یکی مطلق صدقه و خیرات و در این باب طریق و روش آن‌حضرت برای همگان معلوم است. دیگر این که از طلا، نقره و حیواناتی که از نیازهای اصلی اضافه باشند و به مقدار و تعدادی که در کتب فقه بیان شده برسند، و یک سال تمام در اختیار مالک باشند، مبلغ و تعداد خاصی از آن‌ها ادا شود. این زکات اصطلاحی هیچگاه بر ایشان فرض نشده بود.

در کاشانۀ نبوت، ماندن چیزهای قابل زکات به مدت یک سال به جای خود، آن‌حضرت این را هم نمی‌پسندیدند که مقدار اندکی از مال، یک شب در خانۀ ایشان باقی باشد. یک بار چنین اتفاق افتاد که مالیات به قدری زیاد نزد آن‌حضرت واصل شد که تقسیم شد و تا شامگاه به پایان نرسید. آن‌حضرت تمام شب را در مسجد سپری کردند و به خانه نرفتند تا این که حضرت بلال آمد و اعلام داشت: یا رسول الله! خداوند از شما (در این باب) رفع مسؤولیت کرد [۴۳۵].

[۴۳۴] صحیح بخاری، باب بدء الوحی. [۴۳۵] ابوداود باب قبول هدایا المشرکین.

حج

تعداد حج‌های آن‌حضرت پیش از اسلام معلوم نیست. ابن الأثیر مرقوم داشته: «چون قریش اغلب هر سال حج می‌کردند، لذا ظن و قرینۀ غالب همین است که آن‌حضرت ج نیز هر سال حج می‌کردند».

در ترمذی مذکور است که در دوران اقامت در مکه، ایشان دو بار حج کردند [۴۳۶]. در ابن ماجه و حاکم مذکور است که سه حج انجام دادند. اما همه این روایت‌ها مرسل‌اند [۴۳۷]. در دوران اقامت در مدینه به اتفاق نظر سیره‌نگاران ثابت است که آن‌حضرت ج فقط یک حج انجام دادند، آن هم در سال دهم هجری، و این همان هجی است که به عنوان «حجة الوداع» داستان آن به‌طور مفصل بیان شد. علاوه بر حج، آن‌حضرت عمره نیز انجام داده‌اند، بعد از هجرت، چهار عمره از ایشان ثابت است. یک عمره در ماه ذی القعده، یک عمره در سال حدیبیه، یکی بعد از غزوۀ حنین و چهارم همراه با حجة الوداع [۴۳۸].

حضرت انس س می‌گوید: علاوه بر عمرۀ حجة الوداع، دیگر تمام عمره‌ها را در ماه ذی القعده ادا کردند.

یک بار شخصی از حضرت ابن عمر پرسید: پیامبر اکرم ج چند عمره انجام داده‌اند؟ او در پاسخ گفت: چهار عمره. یکی از آن‌ها در ماه رجب. حضرت عایشه این سخن را شنید و فرمود: خداوند بر ابوعبدالرحمن (کنیه ابن عمر) رحم کند. آن‌حضرت هیچ عمره‌ای که من با ایشان همراه نباشم انجام نداده‌اند. و در ماه رجب عمره‌ای انجام ندادند [۴۳۹].

در سال حدیبیه، برای اولین بار به قصد ادای عمره به‌سوی مکه حرکت کردند، کفار قریش سعی کردند موانعی ایجاد کنند. اصحاب کرام رضوان الله علیهم برای دفاع آماده شدند، ولی آن‌حضرت طوری به زیارت خانه خدا مشتاق و علاقه‌مند بودند که بدون احساس خطر و هراسی پیشاپیش اصحاب حرکت می‌کردند. یاران ایشان ابوقتاده انصاری را فرستادند که از جانب ما به محضر آن‌حضرت سلام ابلاغ کنید و درخواست کنید که مقداری توقف نمائید، زیرا این خطر وجود دارد که دشمن میان ما و شما حایل شود. آن‌حضرت این درخواست را پذیرفتند [۴۴۰].

[۴۳۶] باب کم حج النبی ج. [۴۳۷] زرقانی ۸ / ۱۶۴. [۴۳۸] صحیح مسلم، ابوداود حجة الوداع و ترمذی باب کم حج النبی ج. [۴۳۹] جامع ترمذی باب مذکور بخاری و مسلم کتاب الحج. [۴۴۰] صحیح بخاری / ۲۴۵ باب جزاء الصید.

انهماک و مشغولیت در ذکر الهی

قرآن‌کریم برای اهل ایمان این وصف خاص را بیان فرموده است:

﴿ٱلَّذِينَ يَذۡكُرُونَ ٱللَّهَ قِيَٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمۡ [آل عمران: ۱۹۱].

«آن‌هایی که الله را در حال ایستاده، نشسته و بر پهلوی خویش یاد می‌کنند».

﴿رِجَالٞ لَّا تُلۡهِيهِمۡ تِجَٰرَةٞ وَلَا بَيۡعٌ عَن ذِكۡرِ ٱللَّهِ [النور: ۳۷].

پیامبر اکرم که داعی و مبلغ قرآن هستند، بهترین مظهر و نمونۀ کامل این اوصاف بودند. حضرت عایشه ل روایت می‌کند که رسول اکرم ج در هر لحظه مشغول یاد خدا بودند [۴۴۱]. ربیعه بن کعب اسلمی شب بر آستان مقدس آن‌حضرت نگهبان بود. او می‌گوید: با شنیدن صدای تسبیح و تهلیل آن حضرت، من خسته می‌شدم و خواب بر من طاری می‌شد. در حال نشستن، ایستادن، راه‌رفتن، خوردن و آشامیدن، خواب و بیداری، وضوگرفتن، لباس‌پوشیدن، سوارشدن، سفر، بازگشت از سفر، وارد خانه‌شدن، وارد مسجدشدن، خلاصه، در هر حال، با دل و جان مشغول ذکر و یاد الله تعالی بودند.

چنانکه بر همین اساس، دعاهایی در احادیث در اوقات و حالات مختلف به کثرت نقل شده است. در اواخر زندگی، هنگامی که سوره «إذا جاء» نازل شد که در آن به بیان حمد و تسبیح دستور داده شده است، ازواج مطهرات رضوان الله علیهن می‌گویند، آن‌حضرت همه وقت و در هرحال، بر زبان‌شان تسبیح و تهلیل جاری بود [۴۴۲].

حضرت عبدالله بن عمر ب می‌گوید: بیشتر، این دعا بر زبان مبارک جاری بود «رَبِّ اغْفِرْ لِي وَتُبْ عَلَيَّ، إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الغَفُورُ» که آن را با فاصله و مکث‌های کوتاهی می‌خواندند. ما شمارش کردیم در هر جلسه‌ای حدود یکصد بار آن را می‌خواندند [۴۴۳]. در حال سفر نیز از یاد خدا غافل نبودند. در حالی که بر مرکب سوار بودند، نفل می‌خواندند و به این توجهی نداشتند که رخ سواری به جانب قبله است یا خیر. به هر سو که سواری می‌رفت رو به همان سو نماز می‌خواندند زیرا:

﴿فَأَيۡنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجۡهُ ٱللَّهِۚ [البقرة: ۱۱۵].

«به هر سو که رو کنید الله همان جا است».

[۴۴۱] ابوداود کتاب الطهارة. [۴۴۲] ابن سعد جزء الوفات. [۴۴۳] ترمذی، ابن ماجه و دارمی باب دعوات.

شوق و ذوق در نماز

وقتی پیامبر اکرم ج در محفل یاران و یا در حجره‌های امهات المؤمنین، مشغول گفتگو بودند، با شنیدن صدای اذان از جای خود برمی‌خاستند [۴۴۴]. اگرچه بخش بزرگی از شب را بیدار و مشغول عبادت بودند، ولی هنگامی که مؤذن برای نماز صبح الله اکبر می‌گفت، از بستر بلند می‌شدند [۴۴۵]. در شب با عشق و علاقه وصف ناپذیری نماز می‌خواندند. حضرت عایشه ل تصویر اشتیاق و ذوق ایشان را نماز شب چنین بیان می‌کند:

«گاهی تمام شب را در قیام سپری می‌کردند و سورۀ بقره، آل عمران و سوره نساء (بزرگترین سوره‌های قرآن) را می‌خواندند. هرگاه آیه خوف و خشیت را می‌خواندند، دعا می‌کردند و به الله پناه می‌بردند و اگر آیه رحمت و بشارت را تلاوت می‌کردند، برای حصول آن دعا می‌کردند [۴۴۶]. با صدای بلند قرائت می‌خواندند، به‌طوری که آواز ایشان تا دور می‌رفت و مردم بر بسترهای خود آواز ایشان را می‌شنیدند [۴۴۷]. گاهی از شدت عشق و علاقه در یک آیه محو می‌شدند».

حضرت ابوذر س می‌گوید: یک بار آن‌حضرت در نماز این آیه را تلاوت کردند:

﴿إِن تُعَذِّبۡهُمۡ فَإِنَّهُمۡ عِبَادُكَۖ وَإِن تَغۡفِرۡ لَهُمۡ فَإِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١١٨ [المائدة: ۱۱۸].

«اگر تو آنان را عذاب دهی آنان بندگان تو هستند و اگر مورد آمرزش قرار دهی، پس همانا تو غالب و با حکمت هستی».

چنان متأثر شدند که تا صبح همین آیه را تکرار و تلاوت می‌کردند [۴۴۸].

زین بن خالد، یکی از صحابه می‌گوید: یک بار قصد کردم که شبی آن‌حضرت را در حالی که مشغول نماز می‌شوند، مشاهده کنم (غالباً این واقعه متعلق به یک سفر است) وقت نماز فرا رسید و ایشان برای نماز ایستادند. نخست، دو رکعت سبک و مختصر ادا کردند. سپس، دو رکعت طولانی خواندند. سپس هشت رکعت به صورت دو رکعت، دو رکعت مختصر و در پایان، نماز وتر را خواندند [۴۴۹].

حضرت خباب س می‌گوید: یک شب آن‌حضرت برای نماز ایستادند و تا صبح مشغول نماز بودند [۴۵۰].

حضرت حذیفه س می‌گوید: یک شب به‌طور اتفاقی سعادت نماز خواندن با آن‌حضرت برایم حاصل شد. ایشان خواندن سورۀ بقره را شروع کردند (این بزرگترین سوره قرآن مجید است)، من فکر کردم، شاید یکصد آیه از آن را می‌خوانند، ولی ایشان به تلاوت آن ادامه دادند و من فکر کردم تمام سوره را در یک رکعت می‌خوانند. چنانکه وقتی سوره به پایان رسید، فکر کردم حالا به رکوع می‌روند، اما فوراً ایشان سوره آل عمران را شروع کردند، آن را ختم کردند و سوره نساء را شروع کردند (این هرسه سوره شامل پنج جزء و قسمتی از جزء ششم هستند)، با نهایت آرامش و با اطمینان تلاوت می‌کردند و بر حسب مضمون هر آیه، در آنجا دعا و یا تسبیح می‌خواندند. سپس به رکوع رفتند و در رکوع همان مقدار که در قیام درنگ کرده بودند، درنگ کردند. آنگاه بعد از رکوع به مقدار آن در قومه ایستادند، سپس به سجده رفتند و همان مقدار هم در سجده درنگ کردند [۴۵۱].

[۴۴۴] صحیح بخاری و مسلم، ابوداود و غیره. [۴۴۵] صحی بخاری / ۸۰۸. [۴۴۶] صحیح بخاری، باب من انتظر الإقامة. [۴۴۷] مسند ابن حنبل ۶ / ۹۶. [۴۴۸] ابن ماجه، باب ما جاء فی صلوة اللیل. [۴۴۹] صحیح مسلم، ابوداود، موطاء. [۴۵۰] نسائی، باب احیاء اللیل. [۴۵۱] صحیح مسلم و نسائی باب صلوة اللیل.

پایمردی و یاد الهی در میدان جنگ

در لحظه‌ای که سپاهیان اسلام و کفر از دو طرف قدم به میدان نبرد گذاشته و مشغول پیکار می‌شدند و چشم‌ها از مشاهدۀ تابش و درخشش شمشیرها و نیزه‌ها خیره می‌شدند، و از هر سو شور و هیجان جنگ نمودار بود، آن‌حضرت با خشوع و خضوع کامل و با اطمینان قلبی مشغول دعا و یاد الهی می‌شدند، سپاهیان اسلام با فخر و غرور، شور و ولوۀ زاید الوصفی در مقابل دشمنان قرار داشتند، ولی پیشانی سپه‌سالار بر زمین نیاز به بارگاه الهی قرار داشت. در غزوه‌های بدر، احد، خندق، خیبر، تبوک و تمام غزوه‌های بزرگ، حالت و کیفیت آن‌حضرت ج همین بود.

در میدان‌های نبرد، سپه‌سالارها بر توان و نیروی رزمی سپاهیان خود فخر و ناز می‌کنند. ولی قائد اعظم اسلام، فقط بر نیرو و قدرت خدای ذوالجلال، ناز و فخر داشت. گرچه به لحاظ عالم اسباب، طبق اصول و فنون جنگ، در هر میدان، سپاهیان خود را تجهیز می‌کرد، ولی اعتماد و تکیۀ اصلی‌اش بر ذات قادر متعال ماورای کائنات بود. در غزوۀ بدر دو نفر از اصحاب به محضر ایشان حضور یافته عرض می‌کنند: یا رسول الله! ما را کافران بر این شرایط رها کرده‌اند که در جنگ شرکت نکنیم. آن‌حضرت فرمودند: «ما فقط نیازمند کمک و مدد الله هستیم» [۴۵۲].

میدان بدر از خون رنگین گشته ولی فخر کائنات هردو دست نیاز را به بارگاه پروردگار بی‌نیاز گسترده عرض می‌دارد:

«بار الها! وعده نصرت خود را ایفا کن» در حالی که ایشان محو راز و نیاز با پروردگار و از خود بی‌خود هستند، شال مبارک از سر بازوهای مبارک ایشان بر زمین می‌افتد و ایشان خبری از آن ندارند. گاهی سر به سجده می‌گذارند و عرض می‌کنند: «بار الها! اگر امروز این چند جان‌ها نابود شوند تو تا قیامت پرستیده نخواهی شد» [۴۵۳] در همین اثناء حضرت علی س سه بار از میدان نبرد به محضر اقدس حاضر می‌شود و می‌بیند که پیشانی مقدس ایشان پیوسته بر زمین قرار دارد [۴۵۴]. در پایان غزوۀ احد، ابوسفیان از شدت خوشحالی غریو شادی «اُعل، هبل! زنده باد بت هبل» را سر داد. آن‌حضرت در عالم کدورت خاطر و شکسته‌دلی، به حضرت عمر س فرمان می‌دهد، تا چنین پاسخ دهد:

«الله مولانا ولا مولى لكم الله أعلى وأجل». «الله آقا و مولای ماست و برای شما مولایی نیست. الله بزرگ و باعظمت است».

در غزوۀ احزاب، در حالی که آن‌حضرت در حفر خندق شریک و با دست‌های مبارک خود مشغول حفر خندق بودند، بر زبان مبارک این کلمات جاری بود:

«اللهم لا خير إلا خير الآخرة فبارك في الأنصار والمهاجرة». «بار الها! خوبی فقط خوبی آخرت است. به انصار و مهاجران برکت عنایت کن».

دشمن با چنان شدتی پیاپی حمله می‌کرد که برای هیچ مسلمانی ممکن نبود از جایش تکان بخورد. این محاصره به مدت بیست و یا بیست و دو روز ادامه داشت، لکن در تمام این مدت فقط یک و یا حد اکثر چهار نماز قضا شد. یک روز هنگام عصر دشمن با شدت حمله کرد به‌طوری که برای یک لحظه هم به مسلمانان فرصت داده نشد تا نماز بخوانند. سرانجام، وقت عصر به پایان رسید و نماز قضا شد. آن‌حضرت سخت ملول و رنجیده‌خاطر شدند. پس از توقف حمله، بلادرنگ آن نماز را با جماعت قضا کردند [۴۵۵].

در غزوۀ خیبر هنگامی که آن‌حضرت نزدیک خیبر رسیدند، بر زبان مبارک این کلمات جاری شد: «الله أکبر، خربت خیبر» الله اکبر خیبر ویران شد. وقتی ساختمان‌های شهر به نظر رسید، به صحابه فرمودند: توقف کنید آنگاه این دعا را خواندند:

«اللَّهُمَّ إِنَّا نَسأَلُكَ خَيرَ هَذِه القَريَة وَخَيرَ أَهلِهَا وَخَيرَ مَا فِيهَا وَنَعُوذُ بِكَ مِن شَرِّهَا وَشَرِّ أَهلِهَا وَشَرِّ مَا فِيهَا» (ابن هشام).

«بار الها! از تو خیر این شهر و خیر ساکنان آن و خیر آنچه در آن است را می‌خواهیم و از شر آن و شر اهل آن و شر آنچه در آن هست به تو پناه می‌آوریم».

در غزوۀ حنین، دوازده هزار نفر با آن‌حضرت همراه بود، ولی در نخستین حملۀ دشمن قدم‌های شان متزلزل شد. سپه‌سالار اگر بر اعتماد بر افراد آن سپاه وارد میدان نبرد می‌شد، شاید در اولین برخورد به منظور حفظ جان خود پا به فرار می‌گذاشت. اما آن‌حضرت ج بر نیرویی تکیه و اعتماد داشتند که در تنهایی نیز آن را یار و مددکار خود می‌دانستند. همچنانکه هنگام همراهی سپاه و لشکر بر آن تکیه داشتند. در زمانی که لشکر ده هزار نفری دشمن با شدت تمام تیراندازی و به‌سوی مسلمانان پیش روی می‌کرد و تیر مانند باران بر مسلمانان می‌بارید و جز چند نفر از فدائیان، در کنار آن‌حضرت کسی دیگر نبود، ایشان از مرکب فرود آمدند و اعلام فرمودند: «من بنده و پیامبر خدا هستم» سپس دست نیاز را به سوی بارگاه رب بی‌نیاز بالا برده مشغول دعا شدند و یاری وعده داده شده را درخواست کردند. ناگهان نسیم فتح و پیروزی، پرچم اسلام را به اهتزاز درآورد و سرانجام، مسلمانان پیروز و غالب شدند [۴۵۶]. متوقف‌کردن حمله سپاه ده هزار نفری دشمن با سپر مناجات و زاری به‌طور یکّه و تنها، جز پیامبران کار دیگران نیست.

منظرۀ عجیب و جالبی در غزوه بنی المصطلق به نظر می‌آید. دشمن در مقابل سپاه اسلام موضع گرفته و منتظر یافتن فرصتی است تا حمله کند. ناگهان وقت نماز فرا می‌رسد و آن‌حضرت ج برای اقامۀ نماز جماعت آماده می‌شوند. نماز با امامت ایشان اقامه می‌شود و گروهی از صحابه پشت سر ایشان ایستاده نماز می‌خوانند و گروهی دیگر برای دفاع در مقابل دشمن قرار می‌گیرند!.

در صلح حدیبیه، حالت خطرناکتری پیش می‌آید. آن‌حضرت ج در محل «عسفان» نزدیک مکه مکرمه خیمه زده‌اند. خالد بن ولید فرمانده معروف قریش با دسته‌ای از سپاه دشمن در کوه‌های اطراف کمین زده، منتظر فرصتی برای حمله است. آخر الامر، قریش تصمیم گرفتند تا وقتی که مسلمانان مشغول نماز می‌شوند، در حال بی‌خبری بر آن‌ها حمله کنند. این امر موجب شد تا فرمان و دستور العمل نماز قصر (نماز خوف) از بارگاه الهی صادر شود. چنانکه آیات قصر نماز نازل شد. وقت نماز عصر فرا رسید و آن‌حضرت برای اقامه نماز جماعت آماده شدند. دشمن روبروی مسلمانان موضع گرفته بود. سپاه اسلام به دو گروه تقسیم شد. یک گروه پشت سر پیامبر ج صف گرفتند تا نماز بخوانند و گروهی دیگر در مقابل دشمن موضع گرفت. گروه اول نماز را با جماعت خواندند و به تدریج در مقابل دشمن قرار گرفتند و گروه دوم عقب نشستند و در جماعت شرکت کردند. تمام این جا به جایی‌ها در صف‌های مقتدیان می‌انجامید. ولی خود سپه‌سالار و فرمانده کل در مقابل شمشیرهای خون‌آشام دشمن با اطمینان کامل مشغول عبادت الهی بودند [۴۵۷]. با مطالعه این وقایع به خوبی معلوم می‌شود که این فرمان الهی تا چه اندازه مورد عمل قرار گرفت:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا لَقِيتُمۡ فِئَةٗ فَٱثۡبُتُواْ وَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ كَثِيرٗا لَّعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ ٤٥ [الأنفال: ۴۵].

«ای مؤمنان! هنگامی که با گروهی از کافران روبرو می‌شوید، پس استوارتر بمانید و خداوند را بسیار یاد کنید تا رستگار شوید».

در صحیح بخاری مذکور است که هرگاه رسول اکرم ج در سفر جهاد بر تپه‌ای بالا می‌رفتند، سه بار الله اکبر می‌گفتند [۴۵۸].

[۴۵۲] صحیح مسلم باب الوفاء بالعهد. [۴۵۳] صحیح مسلم، بخاری، بحث غزوۀ بدر. [۴۵۴] سیره ۱ / ۴۵۰. [۴۵۵] صحیح بخاری، بحث غزوۀ احد. [۴۵۶] صحیح مسلم و بخاری، غزوۀ حنین. [۴۵۷] ابوداود ۱ / باب صلوة المسافرین. [۴۵۸] باب التکبیر عند الحرب.

خوف و خشیت الهی

آن حضرت ج خاتم پیامبران، افضل الرسل و محبوب خاص خداوند متعال بودند. با وجود این خوف و خشیت الهی به قدری در ذات مقدس ایشان وجود داشت که می‌فرمودند: مرا معلوم نیست که بر من چه می‌گذرد.

هنگامی که حضرت عثمان بن مظعون س وفات کرد، آن‌حضرت برای تعزیت به آنجا تشریف بردند، جسد هنوز به خاک سپرده نشده بود. زنی خطاب به جسد گفت: خدا گواه است که خداوند تو را مورد نوازش خویش قرار داده. آن‌حضرت ج فرمودند: تو از کجا می‌دانی؟ اظهار داشت: اگر خداوند او را مورد اکرام و نوازش خود قرار ندهد، چه کسی را مورد نوازش خود قرار می‌دهد؟ آن‌حضرت فرمودند:

«من نیز توقع خیر نسبت به او دارم. لیکن با وجودی که پیامبر هستم، نمی‌دانم با من چگونه رفتار می‌شود» [۴۵۹].

وقتی باد تند می‌وزید آن‌حضرت بیمناک می‌شدند و اگر مشغول کار مهمی هم بودند، آن را رها کرده رو به قبله می‌ایستادند [۴۶۰] و می‌فرمودند: «بار الها! از بلا و مصیبت تو به تو پناه می‌آورم». وقتی هوا صاف می‌شد و یا باران می‌آمد، خوشحال و شاد می‌شدند و شکر الله را به جا می‌آوردند. روزی چنین حالی پیش آمد، حضرت عایشه ل پرسید: یا رسول الله! چرا شما پریشان می‌شوید؟ فرمودند: «عایشه! تو را چه معلوم است با سرنوشت قوم هود مواجه شویم. آن‌ها ابرها را دیدند و خوشحال شدند که این باران مزرعه‌های ما را سیراب خواهد کرد. حال آن که آن عذاب الهی بود [۴۶۱].

روزی حضرت ابوبکر س عرض کرد: یا رسول الله! موهای شما سفید شده‌اند. آن‌حضرت فرمودند: «مرا سوره هود، واقعه والمرسلات، و عم یتساءلون پیر کرده‌اند» [۴۶۲].

در این سوره‌ها وقایعی از قیامت و مطالبی دیگر مذکور است.

از ابی بن کعب س روایت است، وقتی دو سوم از شب می‌گذشت، با صدای بلند چنین می‌گفتند:

«خدا را یاد کنید، زلزله می‌آید، آنچه بعد از وی خواهد آمد نیز می‌آید، مرگ با ساز و برگ خود فرا رسیده است، مرگ با ساز و برگ خود فرا رسیده است» [۴۶۳].

می‌فرمودند: ای مردم! «اگر آنچه من می‌دانم شما می‌دانستید، کم خنده می‌کردید و بسیار می‌گریستید» [۴۶۴].

یک بار در حین ایراد خطبه، به طرز بسیار مؤثری چنین فرمودند:

«ای جماعت قریش! به داد خودتان برسید. من نمی‌توانم شما را از عذاب الهی نجات دهم. ای صفیه! عمیۀ رسول خدا! من تو را از عذاب الهی نمی‌توانم نجات بدهم. ای فاطمه دختر محمد! من تو را از عذاب الهی نمی‌توانم نجات بدهم». (صحیحین)

یک بار اعراب بادیه‌نشین به مسجد نبوی آمدند، ازدحام خیلی سخت بود، به‌طوری که نزدیک بود آن‌حضرت در زیر دست و پاها بیفتند. مهاجرین مردم را از اطراف ایشان متفرق کردند. ایشان به حجرۀ حضرت عایشه ل آمدند و بر اثر فطرت بشری، بدون اختیار دعای بدی بر زبان‌شان جاری شد. فوراً رو به قبله ایستاده هردو دست را به بارگاه الهی بالا برده چنین دعا کردند:

«بار الها! من یک انسان هستم. اگر از جانب من یکی از بندگان تو زحمتی رسیده است مرا کیفر ندهید» [۴۶۵].

بر اثر گریه و خشیت الهی، اغلب بر ایشان رقت طاری می‌شد و اشک از چشم‌ها جاری می‌گشت. وقتی حضرت عبدالله بن مسعود در محضر ایشان این آیه را تلاوت کرد: ﴿فَكَيۡفَ إِذَا جِئۡنَا مِن كُلِّ أُمَّةِۢ بِشَهِيدٖ وَجِئۡنَا بِكَ عَلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ شَهِيدٗا ٤١ [النساء: ۴۱]. بی‌اختیار اشک از چشمان مبارک سرازیر شد [۴۶۶]. اغلب در نماز رقت بر ایشان طاری می‌شد و اشک از چشم‌ها سرازیر می‌گشت. یک بار کسوف شد و آن‌حضرت نماز کسوف (خورشید گرفتگی) خواندند. در حال ادای نماز آه‌های سردی برآورده و می‌فرمودند: «بار الها! تو وعده کرده‌ای تا مادامی که من در میان ایشان باشم عذاب نازل نمی‌کنی» [۴۶۷].

عبدالله بن شخیر ـ یکی از صحابه ـ اظهار می‌دارد: یک بار به محضر آن‌حضرت حاضر شدم. دیدم که ایشان مشغول نماز هستند و اشک از چشمان مبارک جاری است و به قدری گریه کرده بودند که احساس می‌شد بر اثر آن سنگ آسیاب در حال چرخش است و یا دیگی روی آتش دارد غل غل می‌کند [۴۶۸].

یک بار در تشییع جنازه‌ای شرکت کرده بودند. مردم مشغول کندن قبر بودند. ایشان آمدند و بر کنار قبر نشستند. با مشاهدۀ این منظره چنان رقتی بر ایشان طاری شد که از کثرت ریختن اشک بر زمین، زمین خیس شد. سپس فرمودند: برادران! برای این روز آمادگی کنید [۴۶۹].

یک بار از غزوه‌ای برمی‌گشتند. در میان راه گروهی را دیدند که باراندازی کرده بودند. از آن‌ها پرسیدند: شما که هستید؟ آن‌ها گفتند: ما مسلمان هستیم. زنی در آنجا مشغول آماده‌کردن غذایی بود و در کنارش کودکش نشسته بود. آتش خوب روشن و شعله‌ور بود. آن زن همراه با کودک خود به محضر آن‌حضرت حضور یافت و عرض کرد: شما پیامبر خدا هستید؟ آن‌حضرت فرمودند: آری، بی‌شک. او پرسید: آیا به قدری که یک مادر بر فرزند خود مهربان است، خداوند بیش از آن بر بندگان خود مهربان نیست؟ آن‌حضرت فرمودند: آری، بی‌شک. او گفت: پس مادر که هیچگاه فرزند را به آتش نمی‌اندازد. بر آن‌حضرت گریه طاری شد، سپس سر را برآورده فرمودند: «خداوند آن بنده‌اش را عذاب و شکنجه می‌دهد که سرکش و متمرد باشد و از او نافرمانی کند و او را به یگانگی قبول نکند» [۴۷۰].

یک بار این دعای حضرت ابراهیم را خواندند:

﴿رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضۡلَلۡنَ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلنَّاسِۖ فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُۥ مِنِّي [إبراهیم: ۳۶].

سپس این دعای حضرت عیسی را خواندند:

﴿إِن تُعَذِّبۡهُمۡ فَإِنَّهُمۡ عِبَادُكَۖ وَإِن تَغۡفِرۡ لَهُمۡ فَإِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١١٨ [المائدة: ۱۱۸].

آنگاه هردو دست را بالا برده فرمودند: «اللهُمَّ، أُمَّتِي أُمَّتِي» (پروردگارا! بر حال امتم رحم کن، بر حال امتم رحم کن) در همین حال اشک از چشمان مبارک سرازیر گشت [۴۷۱].

[۴۵۹] صحیح بخاری کتاب الجنائز. [۴۶۰] سنن ابن ماجه باب یدعوا به الرجل اذا رأی السحاب. [۴۶۱] این داستان در بخاری، مسلم و دیگر کتاب‌های حدیث مذکور است. جمله آخر ترجمه آیه فوق است. [۴۶۲] شمائل ترمذی. [۴۶۳] مشکوة به نقل از ترمذی باب البکاء والخوف. [۴۶۴] صحیحین. [۴۶۵] مسند احمد ۶ / ۱۰ / ۱۲۳. [۴۶۶] ابوداود، صلوة کسوف. [۴۶۷] ترمذی و ابوداود باب البکاء فی صلوة اللیل. [۴۶۸] سنن ابن ماجه، باب الحزن والبکاء. [۴۶۹] سنن ابن ماجه باب ما یرجی من رحمة الله. [۴۷۰] صحیح مسلم باب بکائه صلی الله علیه وسلم للأمة. [۴۷۱] صحیح مسلم باب بکائه للأمة.

محبت الهی

در دنیا دو نوع پیامبر مبعوث شده‌اند. یکی آن‌هایی که در معرض دیدشان جلال و عظمت باری تعالی جلوه‌گر بود و به همین جهت آن‌ها فقط خوف و خشیت الهی را تعلیم می‌دادند. مانند حضرت نوح و حضرت موسی علیهما السلام. دوم آن‌هایی که سرشار از محبت و عشق الهی بودند و مردم را به سوی همین امر دعوت می‌دادند. مانند حضرت یحیی و حضرت عیسی علیهما السلام لکن این هردو راه، از افراط و تفریط خالی نبودند. راه اول به سرمنزل اخلاص و محبت می‌رساند و راه دوم از سرمنزل عبودیت و آداب و احترام یک سو می‌کند. همچنانکه از تعالیم مسیحیت و از سیرۀ حضرت مسیح که در انجیل عصر حاضر موجود است، هرکس به خوبی این موضوع را می‌فهمد. ولی اسلام جامع این هردو طریق است و روی همین اساس، این هردو جنبه در شخصیت مبارک حضرت رسول اکرم ج که حامل شریعت اسلامی است همزمان وجود دارند. قرآن‌کریم وصف کمال ایمان را چنین بیان کرده است:

﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَشَدُّ حُبّٗا لِّلَّهِ [البقرة: ۱۶۵].

«مؤمنان الله تعالی را بسیار زیاد دوست دارند».

در روایات صحیح مذکور است که آن حضرت، شب‌ها به قدری در نماز می‌ایستادند که پاهای مبارک‌شان ورم می‌کرد. بعضی از صحابه عرض کردند: یا رسول الله! خداوند شما را مورد مغفرت قرار داده پس چرا این قدر خود را در زحمت قرار می‌دهید. آن‌حضرت فرمودند: آیا بندۀ سپاسگزار نباشم. اهل عرفان می‌گویند: مردم فکر می‌کردند که عبادت آن‌حضرت نتیجۀ خوف و خشیت الله تعالی است و چون ایشان از گناهان پاک و معصوم بودند، لذا به تحمل ریاضت در عبادت نیازی نبود. ولی ایشان در پاسخ خویش، این شبهه را دفع کرده، فرمودند: «ریاضت و تحمل زحمت در عبادت بر اثر اقتضای محبت و عشق الهی است نه خشیت الهی». به همین جهت می‌فرمودند:

«وجُعِلَت لي قُرَّةُ عَيْنِي فِي الصَّلَاةِ». «خنکی چشم من در نماز است».

در پاس‌هایی از شب بیدار شده، گاهی مشغول دعا و زاری می‌شدند و گاهی به قبرستان می‌رفتند و می‌فرمودند: «در خلوت نیمه شب خداوند متعال به آسمان دنیا فرود می‌آیند» [۴۷۲].

عبادت شبانه با دو رکعت نماز سنت صبح به پایان می‌رسید که دربارۀ آن‌ها فرموده بود: «تمام نعمت‌های دنیا در مقابل این دو رکعت نزد من بی‌ارزش و هیچ است» [۴۷۳].

یک بار زنی در جهاد اسیر شد، او فرزندی داشت که آن را گم کرده بود، داغ جدایی آن کودک به قدری بر او سخت بود که هر کودکی را که می‌دید در آغوش می‌گرفت و به او شیر می‌داد. وقتی آن‌حضرت این حال و وضع او را مشاهده کردند، خطاب به حضار فرمودند: آیا ممکن است این زن، کودک خود را در آتش افکند. آنان اظهار داشتند: هرگز، آن‌حضرت فرمودند: «خداوند با بندگان خود بیش از این محبت دارد» [۴۷۴].

داستانی نیز قبلاً ذکر شد که آن‌حضرت ج از غزوه‌ای برمی‌گشتند، زنی در حالی که کودکش را در آغوش گرفته بود به محضر آن‌حضرت حاضر شد و عرض کرد: یا رسول الله! آیا به قدری که یک مادر با کودکش محبت دارد خداوند بیش از این با بندگانش محبت ندارد؟ آن‌حضرت فرمودند: آری، بی‌شک.

او گفت: هیچ مادری گوارا نمی‌کند که بچه‌اش را در آتش بیندازد. با شنیدن این جمله آن‌حضرت سخت تحت تأثیر قرار گرفت و گریه بر ایشان طاری شد. سپس سر را بالا آورده فرمودند:

«خداوند فقط آن بنده را عذاب می‌دهد که بر اثر سرکشی و تمرد یک را دو می‌گوید» [۴۷۵].

یک بار ایشان در مجلس صحابۀ کرام حضور داشتند. یکی از اصحاب پرنده‌ای را با جوجه‌های آن که در داخل یک شال قرار داده بود، آورد و عرض کرد: یا رسول الله! من این جوجه‌ها را داخل این شال قرار دادم وقتی مادر آن‌ها مشاهده کرد، شروع به پرواز و پرپر بر بالای سرم کرد. من اندکی پارچه را کنار زدم به‌طوری که جوجه‌ها نمایان شدند، ناگهان مادرشان خود را روی آن‌ها انداخت. آن‌حضرت فرمودند:

«آیا از محبتی که این پرنده با جوجه‌های خود دارد در تعجب هستید. سوگند به آن ذاتی که مرا به حق فرستاده است محبتی که خداوند با بندگان خود دارد به مراتب بیشتر از محبتی است که این مادر با جوجه‌های خود دارد» [۴۷۶].

آن حضرت ج در مقابل محبت الله تعالی، تمام محبت‌های دنیا را هیچ و پوچ می‌دانستند. پنج روز پیش از وفات، در جمع صحابه خطبه‌ای ایراد فرمودند و در آن اعلام داشتند:

«من به پیشگاه خداوند متعال از این اعلام برائت می‌کنم که یکی از شما (انسان‌ها) را دوست خود قرار داده باشم. زیرا که خداوند مرا دوست خود قرار داده است. همچنانکه حضرت ابراهیم را دوست خود قرار داده است و چنانچه از میان امت خود احدی را به عنوان دوست انتخاب می‌کردم، ابوبکر را برمی‌گزیدم» [۴۷۷].

هنگام وفات بارها این جمله بر زبان مبارک جاری بود: «اللهم الرفيق الأعلى». بار الها! رفیق اعلی مطلوب است. با شنیدن این جمله، حضرت عایشه ل اظهار داشت: حالا شما ما را رها می‌کنید [۴۷۸].

آن‌هایی که از رمز و راز این «رفاقت عِلوِی» آگاهی دارند، در تشریح این جمله چنین گفته‌اند:

«انبیاء چون از مقام دعوت فارغ می‌گردند و متوجه عالم بقا می‌شوند و مصلحت رجوع الی الخلق تمام می‌شود به شوق تمام ندای «الرفیق الأعلی» برآورده به کلیت متوجه حق جل شانه می‌گردند و در مراتب قرب سیر می‌نمایند» [۴۷۹].

[۴۷۲] صحیح بخاری. [۴۷۳] صحیح مسلم، کتاب الصلوة. [۴۷۴] صحیح بخاری، ۸۰ / باب رحمة الولد. [۴۷۵] سنن ابن ماجه باب ما یرجی من الرحمة. [۴۷۶] مشکوة به نقل از ابوداود باب رحمة الله. [۴۷۷] صحیح مسلم، باب النهی عن بناء المساجد علی القبور. [۴۷۸] صحیح بخاری باب الوفات. [۴۷۹] مکتوبات امام ربانی ۱ / مکتوب ۲۷۲.

توکل و اعتماد بر الله

توکل یعنی آدمی نتایج سعی خود و تدبیر امور وقایع عالم را به خداوند متعال بسپارد. پرده‌ها و حجاب‌های اسباب و علل، از معرض دیدش دفع شده و مستقیماً هر امر را در قبضۀ قدرت الهی مشاهده کند. گرچه در ظاهر اسباب و علل، بر حسب میل و خواست نباشند، ولی چنان یقین و باور تزلزل ناپذیری داشته باشد که بداند این حالات غیر مساعد، در حل مشکلات و مسایل به اندازه ذره‌ای تأثیر ندارند. بلکه کلید اصلی و نیروی حقیقی در دست آن موجود با عظمت و مقتدر در ماورای عالم اسباب قرار دارد.

عزم راسخ و مستقل آدمی، جرأت و همت او، تمام این موارد، پرتوی از همان نور مافوق طبیعت هستند. به برکت و میمنت همین امر در سخت‌ترین شرایط نیز زمام صبر از دست آدمی رها نمی‌شود و در خطرناکترین راه‌ها، هیچگونه بزدلی و ترس و پست‌همتی در قلب او راه پیدا نمی‌کند. در هولناک‌ترین مواقع نیز یأس و ناامیدی بر دلش سایه نمی‌افکند.

با مطالعۀ سیره و زندگی پیامبر اکرم ج این امر به خوبی روشن می‌شود که در زیر آسمان و روی زمین هیچ مصیبت و مشکلی نبوده که در مسیر راه ایشان قرار داده نشود. اما قلب آرام ایشان هرگز، اضطراب، یأس و ناامیدی و ترس و بیم را در خود جای نداده است. در تنهایی‌های مکه مکرمه، در زمان یورش انواع مصائب و مشکلات، در محاصره دشمنان و در معرکه‌های خونین حنین و اُحد در همه جا، تصویر کاملی از توکل و اعتماد بر الله به نظر می‌رسد. هنگامی که ابوطالب خطاب به ایشان از باب دلسوزی می‌گوید:

«فرزندم! از این کار دست بردار».

ایشان در پاسخ می‌فرمایند: عمو جان! «در اندیشۀ تنهایی من نباشید. حق تا دیر تنها نمی‌ماند. روزی فرا خواهد رسید که عرب و عجم با آن همراه باشند».

باری دیگر، در پاسخ به کسی دیگر می‌فرمایند: «خداوند مرا تنها رها نمی‌کند» [۴۸۰].

یک بار در مکه مکرمه خطاب به یکی از صحابه که با مشکل و مصیبت مواجه شده و مأیوس گشته بود، فرمودند:

«سوگند به خدا! به زودی آن وقت فرا می‌رسد که این دین به مرحله کمال برسد و جز الله از دیگر کسی ترس و واهمه‌ای وجود نداشته باشد» [۴۸۱].

یک بار مشرکان در حرم نشسته باهم مشورت کردند به محض این که محمد پا به حرم بگذارد، او را از پای درآوریم و نابودش کنیم. حضرت فاطمه ل این سخنان را شنید و با گریه و اندوه نزد آن‌حضرت آمد و جریان را عرض کرد. آن‌حضرت به وی تسلی خاطر دادند و آب وضو خواستند. وضو کرده با اطمینان به‌سوی حرم روانه شدند. وقتی وارد صحن حرم شدند و نگاه‌های کفار بر وجود مقدس ایشان افتاد، خود به خود نگاه‌هایشان به زیر خیره شد و مبهوت شدند [۴۸۲].

در جلد اول بیان شد که در شب هجرت، پهلوانان قریش با عزم‌های خون‌آشام خود، کاشانۀ نبوت را محاصره کرده بودند، ولی آن‌حضرت با نهایت سکون و اطمینان، عزیز خود علی مرتضی س را بر بستر خود خواباند. حال آن که واضح بود که این کشتارگاه است نه بستر خواب. اما با وجود این، آن‌حضرت مطمئن بودند که ذات مقتدر و بی‌چون خداوند متعال در ماورای عالم اسباب موجود و ناظر است و می‌تواند این کشتارگاه را به گلستان تبدیل کند. لذا او را بر بستر خود قرار داد و با نهایت اطمینان فرمودند: «احدی به شما ضرر و زیانی وارد نخواهد کرد» [۴۸۳].

خانه از چهار سو در محاصره دشمنان بود و تصور می‌شد که بامدادان جوانان و پیران قریش همگی این پیروزی را در کوچه‌های مکه به یکدیگر تبریک خواهند گفت. بعید هم نیست که قریش آن شب را در چنین اشتیاق و خواب و خیالی به سر برده باشد. لکن آن‌حضرت با اعتماد و توکل بر اذن الهی با وجود نامساعدبودن تمام این حالات، از خانه بیرون شدند. در آن موقع آیات نخستین سوره «یس» ورد زبان مبارک‌شان بود. در این آیات، نبوت و راه راست آن‌حضرت مورد تأیید قرار گرفته. آیه آخر این است:

﴿وَجَعَلۡنَا مِنۢ بَيۡنِ أَيۡدِيهِمۡ سَدّٗا وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ سَدّٗا فَأَغۡشَيۡنَٰهُمۡ فَهُمۡ لَا يُبۡصِرُونَ ٩ [یس:۹].

از مکه خارج شدند و با همراهی حضرت ابوبکر صدیق س به «غار ثور» پناهنده شدند. قریش که در توطئه و نقشه خود ناکام شده بودند به شدت خشمگین شدند و آتش انتقام در سینه‌هایشان شعله‌ور گردید، آن‌حضرت را دنبال کردند. و نزدیک غار رسیدند. چه کسی باور می‌کند که در چنین لحظۀ خطرناکی در حواس آدمی اختلالی روی ندهد. چنانکه حضرت ابوبکر صدیق با بیم و اندوه برای جان آن‌حضرت عرض کرد: یا رسول الله! دشمن به قدری نزدیک شده که اگر اندکی سمت پایین و سوی پاهای خود نگاه کنند، ما را خواهند دید. آن‌حضرت با لهجۀ آرام‌بخش روحانی خویش فرمودند: «آن دو نفری که سومین آن‌ها خدا باشد چه غمی دارند» [۴۸۴]. چنانکه در قرآن‌کریم وارد شده: ﴿لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا [التوبة: ۴۰]. «اندوهگین مباش، الله با ما است». چنین منظره آرام‌بخش و سکون روحانی و معنوی، جز در سینۀ نبوی در جایی دیگر کجا یافته می‌شود.

قریش اعلام کردند: هرکس محمد را زنده دستگیر کند و یا سرش را برای آن‌ها بیاورد، یکصد شتر جایزه به او داده خواهد شد. سراقه بن جعشم، برای این هدف آن‌حضرت را تعقیب کرد و چنان نزدیک شد که آن‌حضرت در دسترس وی قرار داشت. حضرت ابوبکر صدیق س مرتب به‌سوی او نگاه می‌کرد و او را تحت نظر داشت، ولی آن‌حضرت ج برای یک بار هم به‌سوی وی نظر نکردند. در اینجا بر قلب مبارک سکینه ربانی طاری بود و لب‌های مبارک مشغول تلاوت قرآن بودند. عموماً چنین تصور می‌شود بعد از این که پیامبر ج به مدینه آمدند، از هر نوع خطر و مشکلی در امان قرار گرفتند، اما واقعیت این است که گرچه در مدینه جمع قابل توجهی حامی اسلام بودند، ولی از سوی دیگر، آن‌حضرت با دشمنانی روبرو بودند که از دشمنان مکه خطرناکتر بودند.

در مکه مکرمه قریشی‌ها دشمن ایشان بودند، ولی با وجود این، میان آن‌حضرت و آن‌ها ارتباط نسبی و خویشاوندی وجود داشت و این امر سبب می‌شد تا گاهی قلب افرادی به مواسات و غمخواری گرایش پیدا کند. لکن در مدینه هیچ انگیزه‌ای برای مواسات و همدردی در منافقین و یهود وجود نداشت. علاوه بر این، میان یهود و منافقین مدینه و مشرکین مکه توافق‌هایی به منظور قتل و جلای وطن آن‌حضرت ج انجام گرفته بود [۴۸۵].

روی همین اساس اصحاب کرام رضوان الله علیهم اجمعین شب‌ها در اطراف خانه آن‌حضرت نگهبانی می‌دادند. در همین ایام یک شب گروهی از صحابه در اطراف خیمۀ آن‌حضرت نگهبان مقرر شده بودند. که این آیه نازل گردید:

﴿وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِ [المائدة: ۶۷].

«خداوند تو را از شر مردم نجات می‌دهد و حفاظت می‌کند».

آن حضرت در همان لحظه سر از خیمه بیرون آورده خطاب به نگهبانان فرمودند [۴۸۶]:

«يَا أَيُّهَا النَّاسُ، انْصَرِفُوا فَقَدْ عَصَمَنِي اللَّهُ». «ای مردم! برگردید خداوند حفاظت مرا به عهده گرفته است».

یک بار آن‌حضرت از غزوه نجد برمی‌گشتند در حین بازگشت در محلی خمیه زدند. در آنجا درختان زیادی وجود داشت. هنگام ظهر بود، سربازان اسلام به منظور استراحت در زیر سایه درختان متفرق شدند و استراحت کردند. آن‌حضرت نیز در زیر سایه درختی تنها استراحت فرمودند و شمشیر خود را بر شاخه درخت آوایزان کردند. ناگهان مردی بادیه‌نشین از راه رسید و شمشیر آن‌حضرت را از نیام کشید و به آن‌حضرت نزدیک شد، آن‌حضرت ناگهان متوجه شدند و دیدند که مردی بادیه‌نشین شمشیر به دست در کنار ایشان ایستاده است آن مرد پرسید: ای محمد! حالا چه کسی تو را از دست من نجات می‌دهد؟ آن‌حضرت با صدایی مطمئن و رسا فرمودند: الله [۴۸۷].

یک بار شخصی دستگیر و به محضر آن‌حضرت آورده شد. صحابه عرض کردند: این شخص قصد حمله به شما را داشت. آن‌حضرت فرمودند:

«او را رها کنید زیرا اگر می‌خواست مرا به قتل برساند بازهم نمی‌توانست» اشاره به این فرمودند که برنامه حفاظت من بر عهده الله تعالی است.

یک زن یهودی در خیبر، به آن‌حضرت زهر داده بود، آن‌حضرت از وی پرسید: چرا به این امر اقدام کردی. او گفت: قصد داشتم تو را بدین طریق به قتل برسانم. آن‌حضرت فرمودند: «خداوند تو را به این امر توفیق نمی‌داد» [۴۸۸].

در معرکه‌های احد و حنین، وقتی برای لحظاتی میدان نبرد از سربازان اسلام خالی شد، استقلال و پایمردی پیامبر بزرگ اسلام ج نمونه‌ای از توکل علی الله، اطمینان و سکنیۀ روحانی بود. این تصویر یک رو از توکل و اعتماد علی الله است. روی دیگر نیز کمتر از این نخواهد بود. ادوار مختلفی از فقر و غنا بر آن‌حضرت گذشته است. زمانی بود که صحن مسجد نبوی مملو از مال و زر می‌شد. زمانی دیگر چندین روز پیاپی را با فاقه و گرسنگی سپری می‌کردند و گاهی دو سنگ و یا سه سنگ بر شکم مبارک می‌بستند. حال آن که می‌توانستند از آن همه مال و ثروت وارد شده برای روزهای آینده پس‌انداز کنند. لکن طرز عمل ایشان در تمام عمر خلاف این بود. هیچگاه درآمد یک روز را برای روزهای بعد پس‌انداز نمی‌کردند. آنچه از مخارج و هزینه‌های لازم باقی می‌ماند، همه را تا شام بر مستحقین خرج می‌کردند. در ترمذی از حضرت انسس روایت است: «أَنَّ رَسُولَ الله ج كَانَ لَا يَدَّخِرُ لِغَد» (یعنی پیامبر ج چیزی برای فردا ذخیره نمی‌کردند) و در صورتی که برحسب اتفاق و یا به فراموشی چیزی در خانه باقی می‌ماند، وقتی از آن آگاه می‌شدند، سخت ناراحت می‌شدند [۴۸۹] و تا مادامی که برایش معلوم می‌شد، حالا جز نام خدا دیگر چیزی در خانه نیست، به خانه نمی‌رفتند [۴۹۰]. داستان‌های متعددی از این قبیل در بحث جود و سخاوت ایشان مذکور است.

هنگام سکرات که آدمی هرچیز را فراموش می‌کند، آن‌حضرت به یادش آمد که مقداری اشرفی به حضرت عایشه ل سپرده و آن‌ها هنوز در خانه‌اند و به مستحقین داده نشده‌اند. در این وقت حساس، تسامح دربارۀ آن‌ها نیز مخالف با شأن توکل ایشان بر الله به نظر رسید. بلادرنگ فرمودند: عایشه! آیا محمد با گمان بد به ملاقات پروردگار برود! برو، آن‌ها را خیرات کن [۴۹۱].

[۴۸۰] ابن هشام. [۴۸۱] صحیح بخاری ۱. [۴۸۲] مسند ۱ / ۳۶۸. [۴۸۳] ابن هشام و طبری. [۴۸۴] صحیح بخاری، هجرت. [۴۸۵] سیره ابن هشام ۱ / بحث غزوه‌ها. [۴۸۶] جامع ترمذی تفسیر مائده. [۴۸۷] صحیح بخاری، کتاب الجهاد. [۴۸۸] صحیح مسلم باب السم. [۴۸۹] صحیح بخاری، باب صلی بالناس فذکر حاجة و مسند احمد ۶ / ۲۹۳. [۴۹۰] ابوداود باب قبول هدایا المشرکین. [۴۹۱] مسند احمد و ابن سعد، جزء الوفاة.

صبر و شکر

آدمی در زندگی خود همواره مواجه با رنج و غم می‌شود و هیچ‌کس در این باب مستثنی نیست. لکن کمال معنوی و روحانی آدمی در این است که در راه حصول مقصد و هدف و در نشۀ موفقیت در عمل، خود باخته نشود و از سوی دیگر تلخی مصائب و آلام را با رویی باز و دلی گشاده و آرام بپذیرد و تحمل کند و یقین داشته باشد که وظیفۀ انسان فقط انجام عمل است و سر رشتۀ موفقیت و عدم موفقیت در دست قادر متعال است. در قرآنکریم در آیه ذیل به این نکته اشاره شده است:

﴿مَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مِّن قَبۡلِ أَن نَّبۡرَأَهَآۚ إِنَّ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٞ ٢٢ لِّكَيۡلَا تَأۡسَوۡاْ عَلَىٰ مَا فَاتَكُمۡ وَلَا تَفۡرَحُواْ بِمَآ ءَاتَىٰكُمۡۗ وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخۡتَالٖ فَخُورٍ ٢٣ [الحدید: ۲۲-۲۳].

«هیچ مصیبتی به شما نمی‌رسد، مگر این که قبل از حدوث آن مصیبت، آن را در کتابی نوشته‌ایم همانا این کار بر الله آسان است. این خبر به شما داده شده است تا بر آنچه از دست شما رفته است اندوهگین نباشید و بر آنچه خداوند به شما داده است شادمان نشوید و خداوند هر انسان مغرور و خودستاینده را دوست ندارد».

پیامبر ج در زندگی خود به موفقیت‌های بزرگی نایل شدند، ولی با وجود این، هیچگاه غبار فخر و غرور بر آینۀ دل‌شان ننشست و فرمودند: «أَنَا سَيِّدُ وُلدِ آدَمَ، وَلَا فَخْرَ» (من سردار فرزندان آدم هستم و مرا بر این فخری نیست).

عدی بن حاتم طائی که مسیحی بود، هنگامی که اخبار و احوال آن‌حضرت را شنیده بود، در شک و تردید قرار گرفته بود که ایشان پادشاه و یا پیامبراند. با هیأتی از جانب قبیلۀ خویش به محضر آن‌حضرت مشرف شد. در همین موقع یک زن بیچاره دربارۀ کاری که داشت به بارگاه آن‌حضرت حضور یافت و درخواست کرد تا مطالبی را به تنهایی و جدا از اهل مجلس به آن‌حضرت عرض کند. آن‌حضرت بلادرنگ از جا برخاسته به کوچه‌ای که همان نزدیک بود رفتند و به عرایض گوش دادند و تا مادامی که آن زن با میل خود آنجا را ترک نکرد، ایشان در آنجا ایستاده بودند. عدی می‌گوید: با مشاهدۀ این فروتنی و تواضع ایشان، یقین کردم که ایشان پیامبر هستند پادشاه نیستند [۴۹۲].

فاتحان عالم با ناز و غرور وارد شهرهای فتح شده می‌شوند، ولی فاتح مکه و خیبر با گذاردن جبین نیاز به بارگاه الله، وارد شدند. ابن اسحاق روایت کرده است: هنگامی که آن‌حضرت ج به محل «ذی طوی» رسید و احساس کرد که خداوند کرامت و عزت فتح را نصیب‌شان کرده است، بر مرکب خویش توقف کرد:

«أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج وَسَلَّمَ لَمَّا انْتَهَى ذِي طُوًى وَقَفَ عَلَى رَاحِلَتِهِ لِيَضَعَ رَأْسَهُ تَوَاضُعًا للَّه حِينَ رَأَى مَا أَكْرَمَهُ اللَّهُ بِهِ مِنْ الْفَتْحِ، حَتَّى إنَّ عُثْنُونَهُ لَيَكَادُ يَمَسُّ وَاسِطَةَ الرَّحْلِ» [۴۹۳]. «هنگامی که آن‌حضرت ج به محل ذی طوی رسید دید که خداوند ایشان را فاتح و با عزت فتح مفتخر گردانیده، بر مرکب خود توقف کردند تا سر نیاز به بارگاه بی‌نیاز خم کنند. چنانکه سر خم کردند به طوری که چانۀ ایشان نزدیک بود به چوب کجاوه برخورد کند».

پیامبر ج به کثرت عبادت می‌کردند و تسبیح و تهلیل می‌گفتند. بعضی از یاران عرض کردند: یا رسول الله! خدا شما را معصوم گردانده، پس چرا اینقدر زحمت متحمل می‌شوید؟ فرمودند:

«أَفَلاَ أَكُون عَبْدًا شَكُورًا» [۴۹۴]. «آیا من بنده سپاسگزار نباشم».

یعنی اگر این عبادت، تسبیح و تهلیل اول برای به دست‌آوردن این مقام و منزلت بوده است، حالا برای شکرگزاری و اعتراف بر نعمت‌های الهی انجام می‌دهم. مردان بزرگ و رجال سیاسی جهان که بهره‌ای از معنویت ندارند، هر موفقیت و کامیابی خود را مرهون نیروی بازو، حسن تدبیر، شایستگی و کمال عقلی خویش می‌دانند. لکن مقربان بارگاه الهی این پندار را همپایۀ کفر و شرک می‌دانند. آنان در هر موفقیت و شادی، تدبیر و لطف خداوند قادر متعال را عامل می‌دانند. در حدیثی مذکور است [۴۹۵]:

«أنه كان إذا جاءه أمر سرور أو يسر به خر ساجدًا شاكرًا لله تعالى». «هنگامی که خبر خوشی به آن‌حضرت ج می‌رسید، شکر و سپاس الله را به جا آورده و فوراً سجدۀ شکر ادا می‌کردند».

وقتی از اسلام‌آوردن قبیلۀ همدان آگاه شدند، سجده شکر به جا آوردند [۴۹۶]. نیز یک بار دیگر از چیزی خبر شدند و فوراً سجده به جا آوردند [۴۹۷]. وقتی از طریق وحی آگاه شدند که هرکس بر من درود فرستد، خداوند بر وی درود می‌فرستد، بر این مقام و منزلت خویش سجده به جا آوردند [۴۹۸].

حضرت سعد س روایت می‌کند که ما با آن‌حضرت ج از مکه مکرمه به‌سوی مدینه طیبه عازم شدیم، وقتی به محل «زوعرا» نزدیک شدیم، آن‌حضرت از مرکب فرود آمده دست‌ها را بالا بردند و تا دیر به بارگاه الهی مشغول دعا شدند، سپس به سجده رفتند و تا دیر در سجده ماندند. سپس سر از سجده برداشتند دست‌ها را بالا برده مشغول دعا شدند، باز به سجده رفتند و تا دیر مشغول سجده شدند. باز سر از سجده برداشتند و با خشوع و تضرع مشغول دعا شدند. باز جبین را به بارگاه رب العالمین بر خاک نهادند. هنگامی که از این دعا و سجده‌ها فارغ شدند، خطاب به اصحاب فرمودند: برای مغفرت اُمت خویش به بارگاه خداوند دعا کردم قسمتی از آن دعا مورد قبول واقع شد و من به طور شکرانه سجده کردم، باز درخواست بیشتری کردم که آن را نیز خداوند پذیرفت و من سجده شکر به جا آوردم. سپس به دعا و زاری مشغول شدم. این را هم خداوند به بارگاه خود پذیرفت و من بازهم به سجده رفتم [۴۹۹].

در سوره والضحی خداوند متعال این وصف آن‌حضرت را چنین بیان کرده است:

﴿وَٱلضُّحَىٰ ١ وَٱلَّيۡلِ إِذَا سَجَىٰ ٢ مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَىٰ ٣ وَلَلۡأٓخِرَةُ خَيۡرٞ لَّكَ مِنَ ٱلۡأُولَىٰ ٤ وَلَسَوۡفَ يُعۡطِيكَ رَبُّكَ فَتَرۡضَىٰٓ ٥ أَلَمۡ يَجِدۡكَ يَتِيمٗا فَ‍َٔاوَىٰ ٦ وَوَجَدَكَ ضَآلّٗا فَهَدَىٰ ٧ وَوَجَدَكَ عَآئِلٗا فَأَغۡنَىٰ ٨ فَأَمَّا ٱلۡيَتِيمَ فَلَا تَقۡهَرۡ ٩ وَأَمَّا ٱلسَّآئِلَ فَلَا تَنۡهَرۡ ١٠ وَأَمَّا بِنِعۡمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثۡ ١١ [سورة الضحی].

«سوگند به وقت چاشت و سوگند به شب چون فراگیر شود که خداوند نه تو را تنها رها کرده و نه با تو دشمنی ورزیده است و به درستی که آخرت برایت از دنیا بهتر است و به زودی پروردگارت نعمت خویش را به تو خواهد داد، پس تو خشنود خواهی شد. آیا تو یتیم نبودی پس او تو را جای داد و آیا تو گمراه نبودی پس او تو را راهنمایی کرد و آیا تو تنگدست نبودی پس او تو را توانگر ساخت پس بر یتیم خشم مگیر و سائل را از در مران و بر او نهیب مکن و نعمت پروردگار خویش را بیان کن».

هر لحظۀ زندگی آن‌حضرت ج شاهد بر این است که ایشان چگونه بر این فرموده خداوند متعال عمل فرمودند.

مفهوم صبر با لشکر مخالف است. لکن در ذات گرامی رسول ج این هردو وصف متضاد، باهم جمع شده بودند و ایشان عملاً آن هردو را دارا بودند. در حدیثی وارد است که یکی از صحابه، از آن‌حضرت پرسیدند: یا رسول الله! چه کسانی بیش از همه مورد مصیبت و شکنجه قرار گرفته‌اند؟ فرمودند: پیامبران! باز کسانی که به لحاظ رتبه به آنان نزدیک بودند. باز افراد پایین‌تر از آن گروه، همچنین تا آخر [۵۰۰]. وقایع نیز این روایت را تأیید می‌کنند. آن‌حضرت سرور انبیاء بودند و روی همین اساس، بار مصائب و شدائد بیش از همه در این گروه مقدس، بر دوش مبارک ایشان نهاده شده بود و به همین جهت قرآنکریم کراراً ایشان را به صبر تلقین می‌کند. در سورۀ احقاف می‌فرمایند: ﴿فَٱصۡبِرۡ كَمَا صَبَرَ أُوْلُواْ ٱلۡعَزۡمِ مِنَ ٱلرُّسُلِ [الأحقاف: ۳۵].

هنوز آن‌حضرت ج متولد نشده بودند که پدر بزرگوار ایشان وفات کرد. در دوران کودکی نیز مادر عزیزشان را از دست دادند. دو سال بعد جد ایشان که نگاه لطف‌آمیز وی مرهمی بر زخم یتیمی بود، وفات کرد. بعد از بعثت، ابوطالب عموی ایشان که سپری در مقابل ظلم و ستم بود، فوت کرد. أم المؤمنین حضرت خدیجه کبری که محرم اسرار و تنها مونس و غمخوار ایشان هنگام هجوم مصائب بود، نیز در همین دوران به رحمت حق پیوست. بعد از والدین و همسر، آدمی بیش از هر کس با فرزندان محبت می‌کند. داغ جدایی آن‌ها در تمام عمر بهبود نمی‌یابد. فرزندان ذکور ایشان برحسب اختلاف روایت، حداقل دو و حد اکثر هشت و فرزندان اناث چهار بوده‌اند. ولی غیر از حضرت فاطمه، دیگران در سنین کودکی و یا سنین نوجوانی وفات کردند. در چنین مواقعی گرچه گاهی چشم‌های مبارک اشک‌آلود می‌شدند، ولی دل و زبان همواره با مهر سکینه و آرامش ممهور بود و هیچگاه چنان کلمه‌ای که صورت شکوه از قضا را داشته باشد، از زبان مبارک خارج نشد.

حضرت زینب بزرگترین دختر پیامبر اکرم ج در سال هشتم هجری وفات کرد، و ایشان راهنمایی‌های لازم را در مورد مراسم غسل و تدفین کردند. وقتی جنازه رو به روی قبر گذاشته شد، اشک از چشمان مبارک جاری گشت، ولی یک حرف هم از زبان مبارک خارج نشد.

حضرت زید (پروردۀ خاص) و حضرت جعفر را (پسر عموی ایشان) بسیار دوست داشتند. وقتی خبر شهادت آن‌ها در غزوۀ موته رسید، چشم‌های مبارک پر از اشک شدند، ولی در همان اثنا از خانه حضرت جعفر صدای نوحه و شیون بلند شد. آن‌حضرت آن‌ها را از این کار منع فرمودند. یکی از نوه‌های آن‌حضرت که مورد محبت بسیار ایشان هم بود، در سکرات مرگ قرار داشت. دختر گرامی ایشان کسی را فرستاد و از آن‌حضرت خواست تا بیایند. اما آن‌حضرت در پاسخ به دختر خویش بعد از ابلاغ سلام فرمودند:

«إِنَّ لِلَّهِ مَا أَخَذَ، وَلَهُ مَا أَعْطَى، وَكُلٌّ بِأَجَلٍ مُسَمًّى، فَلْتَصْبِرْ وَلْتَحْتَسِبْ». «آنچه الله گرفته است از او بوده و آنچه داده است نیز از او است. هر چیزی نزد او موعد و زمان مقرری دارد. پس صبر پیشه کن و طلب اجر کن».

دخترشان دوباره قاصدی نزد آن‌حضرت فرستاده اصرار کردند که حتماً بیائید. آن‌حضرت با چند نفر از یاران آمدند. کودک در آغوش مبارک قرار داده شد، آخرین لحظات زندگی بود و در آغوش ایشان داشت جان می‌داد. اشک از چشمان مبارک جاری شد. یکی از اصحاب عرض کرد: یا رسول الله! این چیست؟ فرمودند: این نتیجه محبت است که الله تعالی در دل بندگان خود قرار داده. خداوند بر آن دسته از بندگان خود که رئوف و مهربان باشند، رحم می‌کند.

یک بار به عیادت حضرت سعد بن عباده س رفتند، وقتی حال او را مشاهده کردند، پرسیدند: آیا وفات کرده است؟ صحابه عرض کردند: خیر، یا رسول الله! ایشان گریه کردند. صحابه نیز با گریه ایشان شروع به گریه کردند. آن‌حضرت فرمودند: خداوند از اشک چشم‌ها و غم دل‌ها منع نمی‌کند. به سوی زبان اشاره کرده فرمودند: از این عذاب می‌رسد. هنگام وفات حضرت ابراهیم فرزند ایشان، اشک از چشمان مبارک جاری شد. حضرت عبدالرحمن بن عوف عرض کرد: یا رسول الله! این چیست؟ فرمودند: این رحمت و شفقت است. عبدالرحمن دوباره گفتۀ خود را تکرار کرد. آن‌حضرت فرمودند:

«إِنَّ العَيْنَ تَدْمَعُ، وَالقَلْبُ يَحْزُنُ، وَلاَ نَقُولُ إِلَّا مَا يَرْضَى رَبُّنَا، وَإِنَّا بِفِرَاقِكَ يَا إِبْرَاهِيمُ لَمَحْزُونُونَ» [۵۰۱]. «چشم اشک می‌ریزد و دل اندوهگین است و ما خلاف رضای خدا چیزی نمی‌گوئیم و ما بر اثر جدایی تو ای ابراهیم البته اندوهگین هستیم».

به هرحال، این وقایع، آنی و زودگذر هستند. یعنی اثر آن‌ها تا مدت محدودی بر انسان باقی می‌ماند و سپس محو می‌شود. لکن تحمل مصائب و حوادث پیاپی به‌طوری که هیچگاه کاسه صبر لبریز نشود، بسیار مشکل است. در سیزده سال قبل از هجرت، مغروران و بدبختان مکه و طائف با داعی حق برخورد کردند و از هر گونه تحقیر، استهزاء، سب و شتم و شکنجه خودداری نکردند. این موارد قبلاً ذکر شد نیازی به ذکر دوبارۀ آن نیست.

در مدت هشت، نه سال در مدینه منوره معرکه‌های خونینی پیش آمد و دشمنان نقشه‌ها و برنامه‌هایی برای قتل، جلای وطن و شکست ایشان تهیه کرده بودند، به طوری که قبلاً ذکر شد ولی تمام این تیرها را با سپر صبر و مقاومت دفع کردند. مشکل‌تر از این‌ها صبر بر آن وقایعی است که اختیاری هستند.

گرچه کثرت فتوحات هر بار صندوق بیت المال را پر می‌کرد. ولی دست کرم ایشان زمانی آرامش می‌یافت که تمام موجودی بیت المال را بین نیازمندان و مستمندان تقسیم می‌کرد. چنانکه بر همین اساس، خود آن‌حضرت و اهل بیت ایشان، اغلب در فقر و فاقه به سر می‌بردند. به‌طوری که بیش از یک دست لباس که بر تن داشتند، لباسی دیگر نداشتند.

تحمل تمام این سختی‌ها گوارا و شیرین بود، زیرا که لذت و طعم صبر از لذت انواع نعمت‌ها و مسرت لباس‌های گران‌بها به مراتب بیشتر است.

با همه این‌ها، آن تیری که از کمان دوستان رها شود، حوصله شکن‌تر و ناراحت‌کننده‌تر برای آدمی خواهد بود. دو بار چند جوان بر یک عمل آن‌حضرت که مبتنی بر مصلحتی بود، لب به اعتراض گشودند. در این موقع هم مهار صبر از دست ایشان رها نشد. در صحیح بخاری مذکور است که درباره غنایم غزوه حنین، یکی دو نفر از انصار اعتراض کردند که آن‌حضرت ج چرا آن‌ها را به دیگران دادند، این حق مخصوص ما بود. وقتی آن‌حضرت باخبر شدند، فرمودند:

«رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَى مُوسَى، لَقَدْ أُوذِيَ أَكْثَرَ مِنْ ذلك فَصَبَرَ». «رحمت خدا بر موسی باد. او از جانب دوستان خود بیش از این مورد اذیت و آزار قرار گرفت ولی صبر را پیشه کرد» (بخاری، باب غزوۀ حنین).

* * * *

[۴۹۲] سیرة ابن هشام ۲ / ۳۷۰. [۴۹۳] سیرة ابن هشام ۲ / ۳۷۰. [۴۹۴] سیرة ابن هشام، ذکر فتح مکه. [۴۹۵] ابوداود کتاب الجهاد باب فی سجود الشکر. [۴۹۶] زادالمعاد به نقل از بیهقی. [۴۹۷] ایضاً. [۴۹۸] مسند احمد عن عبدالرحمن بن عوف. [۴۹۹] ابوداود کتاب السجود. [۵۰۰] سنن ابن ماجه باب الصبر علی البلاء. [۵۰۱] درباره تمام این وقایع رجوع شود به صحیح بخاری، کتاب الجنائز.

﴿وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ٤ [القلم: ۴].

اخلاق نبوی

اخلاق زیبای پیامبر اکرم ج

این همان بخش از زندگی مبارک حضرت رسول اکرم ج است که به وسیله آن، زندگی ایشان از سایر انبیای کرام و مصلحان جهان به‌طور آشکارا ممتاز به نظر می‌رسد. اگر سؤال شود که نمونه عملی این مسایل اخلاقی چه بوده است؟ دنیا از پاسخ آن عاجز خواهد بود. گرچه مقام «بودا» و «مسیح» از میان تمام مصلحان جهان والاتر است. لکن آیا کسی می‌تواند بگوید که این مصلح بزرگ (بودا) عملاً چگونه بوده است. واعظ اخلاق کریمانۀ کوه زیتون (حضرت مسیح) به جهانیان بهترین درس اخلاق را تعلیم می‌داد. لکن آیا یک داستان هم از زندگی‌اش در تأیید گفته‌های زرین او برای شما معلوم است؟ در حالی که معلم امی اخلاق اعلام می‌دارد: «لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ» (چرا آنچه را انجام نمی‌دهید می‌گوئید).

خود پیامبر خدا ج نمونه و الگوی تعلیمات خویش بودند. آنچه در مجامع عمومی انسان‌ها بیان می‌کردند، در خلوتکدۀ خانه نیز همانگونه عمل می‌کردند. نکته‌هایی را از اخلاق و عمل که به دیگران می‌آموختند، خودشان تصویر عملی آن می‌شدند. هیچ‌کس به اندازۀ همسر آدمی از مسایل اخلاقی وی آگاه‌تر نیست. چند نفر از حضرت عایشه ل درخواست نمودند که اخلاق پیامبر گرامی را برای ما بیان کنید. او اظهار داشت: آیا قرآن‌کریم را تلاوت نمی‌کنید؟ «إِنَّ خُلُقَ نَبِيِّ اللهِ ج كَانَ الْقُرْآن» (یعنی قرآن نمونه عملی اخلاق ایشان است) [۵۰۲].

صحیفه‌های موجود آسمانی بهترین مجموعه از اقوال داعیان خود هستند، ولی یک کلمه از آن‌ها هم بیانگر عمل مبلغان خود نیست. قرآنکریم در میان هزاران مخالف و معاند نسبت به داعی حق چنین اعلام می‌دارد: ﴿وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ ٤ [القلم: ۴]. «ای محمد! تو بر مقام والایی از اخلاق هستی» منتقدان کور و متعصب از سیزده قرن قبل، ایشان را سنگدل می‌گویند. لکن بنگریم که قرآنکریم در این مورد در میان دشمنان چنین شهادت می‌دهد:

﴿فَبِمَا رَحۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ لِنتَ لَهُمۡۖ وَلَوۡ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِكَۖ [آل عمران: ۱۵۹].

«پس به سبب رحمت خداوند نرم شدی برای آنان و اگر درشت‌خو و سخت‌دل بودی بر آنان البته از نزد تو پراکنده می‌شدند».

در جایی دیگر می‌فرماید:

﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِيصٌ عَلَيۡكُم بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ ١٢٨ [التوبة: ۱۲۸].

«همانا نزد شما مسلمانان پیامبری از میان خودتان آمده است که رنج شما بر او دشوار است و بر هدایت شما حریص است بر مسلمانان بخشاینده و مهربان است».

در باره اخلاق، اشتباه بزرگی که روی داده این است که فقط رأفت، عطوفت، تواضع و فروتنی، مظهر اخلاق پیامبر گونه قرار داده شده است. در حالی که اخلاق آن چیزی است که در هر شعبۀ زندگی و در هر جانبی از وقایع به‌طور نمایان مشهود است. دوست و دشمن، کوچک و بزرگ، مفلس و توانگر، صلح و جنگ، خلوت و جلوت، خلاصه، در هرجا دایرۀ اخلاق وسیع است و موضوع اخلاق آن‌حضرت ج از همین حیث باید مورد بررسی و مطالعه قرار گیرد.

[۵۰۲] ابوداود، باب الصلوة في اللیل.

گفتاری جامع دربارۀ اخلاق نبوی

پیش از این که وقایع جزئی و تفصیلی دربارۀ اخلاق آن‌حضرت ج نوشته شوند، گفتارها و اظهارات افرادی که سالیان دراز در محضر ایشان بودند و از تک تک حروف دفتر اخلاق و عادات ایشان آگاه‌اند، نوشته می‌شود. هیچ‌کس بیشتر از همسر، از عادات و اخلاق آدمی آگاه نیست. حضرت خدیجه کبریل که مدت بیست و پنج سال پیش از بعثت و بعد از بعثت رفیقۀ حیات ایشان بود، در دوران آغاز وحی با این الفاظ ایشان را تسلی خاطر می‌داد:

«هرگز چنین نیست، سوگند به خدا! خداوند هیچگاه شما را اندوهگین نمی‌کند. شما صلۀ رحم می‌کنید. بار وامداران را بر دوش می‌کشید، به مستمندان کمک می‌کنید، از مهیمانان پذیرایی و میزبانی می‌کنید، از حق حمایت می‌کنید و در مشکلات و مصیبت‌ها مردم را یاری می‌رسانید» [۵۰۳].

از میان ازواج مطهرات، هیچ‌کس به اندازۀ أم المؤمنین حضرت عایشه ل اوصاف آن‌حضرت را به‌طور مفصل و مشروح بیان نکرده است. وی اظهار می‌گوید:

«پیامبر اکرم ج از هیچ‌کس بدگویی نمی‌کردند. در مقابل بدی، بدی نمی‌کردند بلکه گذشت و عفو می‌کردند [۵۰۴]. هرگاه بین دو امر به ایشان اختیار داده می‌شد، امر آسان را اختیار می‌کردند به شرطی که گناهی در آن نبود و گرنه از آن بسیار دور می‌شدند. از احدی برای شخص خود انتقام نگرفتند. لکن کسی که برخلاف احکام الهی عمل می‌کرد، به فرمان خداوند از وی انتقام می‌گرفتند [۵۰۵].

(یعنی از جانب خداوند به موجب احکام الهی ایشان بر وی حد جاری می‌کردند) هیچگاه مسلمانی را با نام وی مورد لعنت قرار ندادند و هیچگاه غلام، کنیز، زن و حیوانی را با دست خود نزدند [۵۰۶]. درخواست احدی را رد نکردند به شرطی که آن درخواست غیر جایز نبود. هنگامی که وارد خانه می‌شدند، بی‌نهایت خندان و متبسم بودند. در میان دوستان پاهای خود را دراز نمی‌کردند و نمی‌نشستند [۵۰۷]. شمرده، شمرده سخن می‌گفتند به‌طوری که اگر کسی می‌خواست یاد بگیرد یاد می‌گرفت» [۵۰۸].

حضرت علی س از تربیت‌یافتگان آن‌حضرت ج است و از آغاز بعثت تا آخر حداقل بیست و سه سال در محضر ایشان بود. یک بار حضرت حسین س از وی دربارۀ اخلاق و عادات آن‌حضرت پرسید، حضرت علی س در پاسخ وی چنین اظهار داشت:

«ایشان همواره متبسم، خوش‌خوی و مهربان بودند. بدخوی و تنگ‌دل نبودند. بر هر سخنی پرخاش نمی‌کردند. سخن بدی بر زبان نمی‌آوردند، بر چیزی خرده نمی‌گرفتند. اگر امری را نمی‌پسندیدند، دربارۀ آن مسامحه می‌کردند. اگر کسی امید و آرزویی داشت و به محضر ایشان حاضر می‌شد، نه او را مأیوس می‌کردند و نه اظهار اجابت می‌کردند یعنی صریحاً انکار و یا رد نمی‌کردند، بلکه سکوت اختیار می‌کردند و کسانی که با مزاج و طبع ایشان آشنا بودند، از ظاهر ایشان منظور و مقصود ایشان را درک می‌کردند. سه چیز را از خود دور کرده بودند: بحث و جدال، صحبت بیش از حد نیاز و مشغول‌شدن در کارهای بیهوده».

در بارۀ دیگران نیز از سه چیز دوری می‌کردند: از هیچ‌کس بدگویی نمی‌کردند، از احوال خصوصی دیگران تجسس نمی‌کردند و بر دیگران خرده نمی‌گرفتند. سخنانی می‌گفتند که نتیجه خوب و مفیدی در آن‌ها بود. هنگامی که تکلم می‌کردند، صحابه کرام چنان خاموش می‌شدند و سرها را پایین می‌بردند که گویا بر سرهای آنان پرندگانی نشسته است. وقتی ایشان سکوت می‌کردند، صحابه با یکدیگر سخن می‌گفتند. اگر کسی در محضر ایشان سخن می‌گفت، تا وقتی سخنش را تمام نمی‌کرد، آن‌حضرت خاموش می‌شدند و به سخنش گوش می‌دادند. هنگامی که مردم در حین گفتگو و تکلم می‌خندیدند، ایشان نیز تبسم می‌فرمودند و بر آنچه مردم اظهار تعجب و شگفتی می‌کردند، ایشان نیز تعجب می‌کردند. اگر تازه واردی آداب کلام را رعایت نمی‌کرد، ایشان تحمل می‌کردند. شنیدن تعریف و تمجید خود را از زبان دیگران نمی‌پسندیدند. ولی اگر کسی از احسان و انعام ایشان سپاسگزاری و تشکر می‌کرد، می‌پذیرفتند. تا وقتی که گوینده خودش کلام خود را به پایان نمی‌برد، کلام وی را قطع نمی‌کردند [۵۰۹].

بی‌نهایت فیاض، بی‌نهایت راستگو، بی‌نهایت خوش‌خوی و بی‌نهایت خوش‌مجلس بودند. اگر کسی ناگهان ایشان را زیارت می‌کرد، مرعوب می‌شد، ولی به تدریج که بیشتر آشنا می‌شد محبت ایشان در دلش جای می‌گرفت» [۵۱۰].

هند ابن هاله که گویا در آغوش ایشان تربیت شده بود [۵۱۱]، اظهار می‌دارد:

«آن حضرت خوش‌خوی بودند، بدخوی نبودند، اهانت به احدی را روا نمی‌داشتند. در مقابل مسایل کوچک و معمولی تشکر می‌کردند. بر هیچ چیزی خرده نمی‌گرفتند. هر نوع طعامی که به محضرشان تقدیم می‌شد، تناول می‌کردند و خرده نمی‌گرفتند. اگر کسی در مقابل امر حقی مخالفت می‌کرد، آن‌حضرت خشم می‌گرفتند و از حق، کاملاً حمایت می‌کردند. ولی هیچگاه برای مسایل شخصی خویش خشم نگرفتند و از هیچ‌کس برای خود انتقام نگرفتند».

[۵۰۳] صحیح بخاری باب بدء الوحی. [۵۰۴] جامع ترمذی. [۵۰۵] صحیح بخاری و مسلم. [۵۰۶] صحیح مسلم، ابوداود و غیره به نقل از حضرت عایشهل. [۵۰۷] مستدرک حاکم. [۵۰۸] صحیح بخاری و مسلم. [۵۰۹] شمایل ترمذی. [۵۱۰] شمایل ترمذی. [۵۱۱] شمایر ترمذی.

مداومت بر عمل

بهترین و مؤکدترین جنبۀ اخلاق این است که آدمی هر کاری را اختیار می‌کند، چنان با استقامت بر آن مداومت کند که گویا جزو فطرت و طبیعت وی قرار گرفته است. جز انسان سایر مخلوقات جهان فقط یک نوع عمل انجام می‌دهند و آن‌ها به‌طور طبیعی بر این امر مجبوراند. خورشید فقط نور می‌دهد. صدور تاریکی از وی ممکن نیست. شب فقط تاریکی می‌آورد. درختان در فصل خود، میوه می‌دهند و گل‌ها در فصل بهار شکفته می‌شوند. تمام انواع حیوانات را افعال و اخلاق نوعی خود، به اندازه سر مویی تجاوز نمی‌کنند. لکن انسان از جانب خداوند مختار خلق شده است. او خورشید نیز هست و تاریکی نیز. درخت او در هر موسم شکوفه می‌آورد و گل‌های اخلاق او برای شکفتن وابسته به فصل بهار نیستند. او مانند حیوانات فقط بر انجام یک نوع عمل و اخلاق مجبور نیست. به او اختیار داده شده و همین اختیار نتیجۀ مسئولیت پذیری و تکلیف وی است.

اما یکی از نکات عمیق و قابل توجه این است که آنچه آدمی برای خود به عنوان اخلاق نیکو انتخاب می‌کند، به شدت پای‌بند آن باشد و بر آن مواظبت کند و چنان بر آن مداومت کند که گویا با وجودی که در انجام کارها خود مختار است، ولی در این جنبه مجبور است و مردم با مشاهده وی یقین و باور کنند که از این شخص جز این کار، دیگر کاری ساخته نیست و این کار از وی چنان صادر شود همانند نور از آفتاب، میوه از درخت و بوی خوش از گل که این خصوصیات از این‌ها در هیچ حالی جدا نمی‌شوند. نام این امر، «استقامت حال» و مداومت بر عمل است.

پیامبر اکرم ج در تمام کارهای خود از همین اصول پیروی می‌کردند. هر عملی را با هر روش و در هر وقتی که آغاز کردند، همواره با شدت پای‌بند آن بودند.

واژۀ «سنّت» در شریعت از همین اصول به دست آمده است. سنت عبارت از آن فعلی است که پیامبر اکرم ج همیشه آن را انجام داده‌اند و بدون مانع و عارض قوی هیچگاه آن را ترک نکرده‌اند. روی این اساس، تمام سنت‌ها در حقیقت مظهر استقامت و مداومت بر عمل آن‌حضرت هستند. معمولات ایشان قبلاً ذکر گردید. از آن‌ها معلوم شد که تمام اخلاق و اعمال آن‌حضرت منظم و مستحکم بودند، به‌طوری که در تمام عمر به قدر ذره‌ای فرق و تفاوت در آن‌ها به وجود نیامد.

یک بار شخصی دربارۀ اعمال و عبادات آن‌حضرت ج از عایشه ل سؤال کرد که آیا در روز خاصی آن‌ها را انجام می‌دادند. وی در پاسخ اظهار داشت: «لاَ، كَانَ عَمَلُهُ دِيمَةً» یعنی: نه، عمل ایشان پیوسته و مسلسل بود. یعنی همچنانکه باران در فصل خود می‌بارد و از باریدن متوقف نمی‌شود، حال آن‌حضرت نیز اینگونه بود که هر کاری را که اختیار می‌کردند، همیشه بر آن مواظبت می‌کردند سپس فرمودند:

«وَأَيُّكُمْ يَسْتَطِيعُ مَا كَانَ النَّبِيُّ ج يَسْتَطِيعُ». «کدام‌یک از شما می‌تواند آنچه را آن‌حضرت انجام می‌دادند، انجام دهد» [۵۱۲].

در روایتی دیگر مذکور است:

«وَكَانَ إِذَا عَمِلَ عَمَلًا أَثْبَتَهُ» [۵۱۳]. «یعنی هرگاه عملی را انجام می‌دادند بر آن مواظبت می‌کردند».

به همین جهت آن‌حضرت فرمودند:

«أَنَّ أَحَبَّ الْعَمَلِ إِلَى اللهِ أَدْوَمُهُ» [۵۱۴]. «یعنی محبوب‌ترین عمل نزد خداوند متعال آن است که آدمی بر آن مداومت و مواظبت کند».

آن حضرت شب‌ها بلند می‌شدند و عبادت می‌کردند. حضرت عایشه ل می‌گوید: آن‌حضرت هیچگاه عبادت شب را ترک نمی‌کردند. اگر گاهی حال‌شان مساعد نبود و یا کسالتی داشت، نشسته عبادت می‌کردند [۵۱۵].

جریر بن عبدالله س یکی از صحابه است. هنگامی که آن‌حضرت ج وی را می‌دید، از محبتی که با وی داشت تبسم می‌کرد. وی می‌گوید: هیچگاه چنین نشد که به محضر ایشان حاضر شوم و ایشان متبسم نباشند [۵۱۶]. برای هر عملی که وقتی مقرر کرده بودند، هیچگاه از آن وقت تخلف نمی‌کردند. اوقات نماز و تسبیحات، تعداد نوافل، ساعات خواب و بیداری، برنامه ملاقات با افراد، همه این‌ها روی حساب و برنامه بودند و همین برنامه، دستورالعمل زندگی مسلمانان به حساب می‌آید.

[۵۱۲] صحیح بخاری کتاب الرقاق. [۵۱۳] ابوداود کتاب الصلوة و صحیح بخاری کتاب الأدب. [۵۱۴] ایضا. [۵۱۵] ابوداود، قیام اللیل. [۵۱۶] صحیح مسلم مناقب جریر بن عبد الله.

حسن خلق

حضرت علی، حضرت عایشه، حضرت انس، حضرت هند بن ابی هاله و غیره ش که مدت‌ها در محضر و در خدمت آن‌حضرت بودند، می‌گویند:

«ایشان بی‌نهایت خوش‌اخلاق و نیکوسیرت بودند. چهرۀ ایشان خندان و همیشه با وقار و متانت گفتگو می‌کردند. دل هیچ‌کس را نمی‌رنجانیدند و نمی‌شکستند. عادت داشتند که هنگام ملاقات و برخورد با کسی در سلام و مصافحه پیشی می‌گرفتند. اگر کسی می‌خواست درگوشی با ایشان سخن گوید، تا مادامی که سخنش را تمام نمی‌کرد، آن‌حضرت روی از جانب وی برنمی‌گرداندند. در مصافحه نیز عادت مبارک همین بود که تا وقتی آن شخص خودش دست ایشان را رها نمی‌کرد، ایشان دست وی را رها نمی‌کردند. قتی در مجلس نشسته بودند، هیچگاه زانوهای مبارک از هم نشینان وی جلوتر نبود [۵۱۷]. اغلب، خدمتکاران، غلامان و کنیزان به محضر ایشان آب می‌آوردند تا ایشان دست مبارک را در آب‌ها قرار دهند و آب‌ها متبرک شوند و چنانچه موسم سردی و یا زمان غیر مناسبی بود، از این امر خودداری نمی‌کردند» [۵۱۸].

یک بار ایشان به ملاقات حضرت سعد بن عباده رفتند. هنگام بازگشت، سعد فرزند خود، قیس را با ایشان همراه کرد تا در رکاب ایشان باشد. آن‌حضرت به قیس فرمودند: بر شتر با من سوار شو! قیس به لحاظ ادب، خودداری کرد. ایشان فرمودند: یا سوار شو و یا این که به خانه برگرد. چنانکه او به خانه برگشت [۵۱۹]. یک بار سفیر و نماینده نجاشی به محضر ایشان حضور یافت. آن‌حضرت وی را نزد خود به عنوان میهمان پذیرفت و شخصاً از وی پذیرایی کرد. یاران عرض کردند: ما این خدمات را انجام می‌دهیم، ولی ایشان فرمودند: این‌ها دوستان مرا اکرام و خدمت کردند، لذا خودم آن‌ها را اکرام و خدمت می‌کنم [۵۲۰].

عتبان بن مالک که از اصحاب بدر بود با عارضه چشم مواجه شده بود به‌طوری که نمی‌توانست در نماز جماعت شرکت کند. روزی به محضر آن‌حضرت حضور یافت و عرض کرد: من در مسجد محله خودم نماز می‌خوانم ولی وقتی باران می‌آید، آمدن به مسجد برایم مشکل می‌شود. لذا اگر حضرت عالی به خانه تشریف بیاورید و در جایی نماز بخوانید تا من همیشه آنجا را سجده‌گاه خودم قرار دهم. روز بعد هنگام صبح، آن‌حضرت همراه با ابوبکر س به خانۀ وی رفتند و بر دروازه ایستادند و طلب اجازه کردند. وی اجازه داد. وارد خانه شدند و پرسیدند: کجا نماز بخوانم؟ او جا را تعیین کرد. آن‌حضرت تکبیر گفتند و دو رکعت نماز خواندند. بعد از نماز، مردم اصرار کردند تا آن‌حضرت غذایی تناول فرمایند، «خزیره» نوعی غذا است که با خورش قیمه مقداری آرد مخلوط می‌کنند. همین غذا به آن‌حضرت تقدیم شد. تمام مردم محله سر سفره حاضر شدند. یکی از حاضرین اظهار داشت: مالک بن دخشن کجا است که به نظر نمی‌رسد. دیگری گفت: او منافق شده است. آن‌حضرت فرمودند: این را مگو! او لا إله إلا الله می‌گوید. بقیه مردم گفتند: آری، او به‌سوی منافقین تمایل دارد. ایشان فرمودند: هرکس برای رضای خدا لا إله إلا الله می‌گوید، خداوند آتش را بر وی حرام می‌کند [۵۲۱].

در آغاز هجرت، آن‌حضرت و تمام مهاجرین میهمان برادران انصار خود بودند. هریک از انصار ده نفر از مهاجرین را میهمان کرده بود. مقداد بن اسود می‌گوید: من در آن گروهی بودم که رسول الله ج در آن بودند. در خانه آن انصاری فقط چند گوسفند بود که از شیر آن‌ها می‌نوشیدیم. کاسه‌ای بود که در آن شیر دوشیده می‌شد، هریک از ما سهم خود را می‌نوشیدیم و برای آن‌حضرت در کاسه باقی می‌گذاشتیم. یک شب آن‌حضرت دیر آمدند و ما شیرها را خوردیم و خوابیدیم. وقتی ایشان آمدند دیدند که کاسه خالی است. چیزی نگفتند. بعد از لحظه‌ای فرمودند: بار الها! هرکس حالا طعامی بدهد تو به او طعام بده. حضرت مقداد کارد را برداشت تا گوسفند را ذبح کند و گوشت بپزد. آن‌حضرت منع کردند و گوسفند را دوباره دوشیدند، آنچه به دست آمد همان را نوشیدند و خوابیدند [۵۲۲] و هیچ‌یک را بر این فعل که چرا سهمیه ایشان را نگذاشته بودند، مورد ملامت قرار ندادند.

غلام ابوشعیب یکی از انصار در بازار مغازه قصابی داشت. یک روز او به محضر رسول اکرم آمد. ایشان با چند نفر از یاران خود نشسته بودند. ابوشعیب آثار گرسنگی را بر چهرۀ انور احساس کرد. به خانه رفت و به غلام گفت: برای پنج نفر غذا آماده کن. غذا آماده شد و او به محضر آن‌حضرت آمد و عرض کرد: تشریف بیاورید و غذا میل فرمائید. آن‌ها پنج نفر بودند. در میان راه یک نفر بدون دعوت با آن‌ها همراه شد. آن‌حضرت ج به ابوشعیب گفت: این شخص بدون دعوت با ما همراه شده، اگر اجازه می‌دهی تا بیاید و گرنه برگردد. وی گفت: او هم با شما بیاید [۵۲۳].

یک بار آن‌حضرت ج در دره‌ای از کوه سوار بر شتر بود و می‌رفت. عقبه بن عامر س نیز با ایشان همراه بود. آن‌حضرت به وی گفت: بیا سوار شو. او این امر را جسارت دانست که بر شتر سوار شود و آن‌حضرت از شتر پیاده شود. آن‌حضرت دوباره به او گفت. حالا خودداری از سوارشدن خلاف اطاعت امر تلقی می‌شد. لذا آن‌حضرت از شتر پیاده و او بر شتر سوار شد [۵۲۴].

سخنان و گفته‌های نامناسب افراد را تحمل می‌کرد و آن را اظهار هم نمی‌کرد. هنگامی که با حضرت زینب ازدواج نمود و مردم را به ولیمه دعوت کرد، بعضی از آن‌ها بعد از این که غذا خوردند همان جا نشستند. تا آن موقع هنوز حکم حجاب نازل نشده بود. حضرت زینب نیز همانجا بود. آن‌حضرت می‌خواستند مردم خانه را ترک کنند و بروند ولی با زبان چیزی نفرمودند. مردم هم در این فکر نبودند. آن‌حضرت بلند شدند و به حجرۀ حضرت عایشه رفتند. وقتی برگشتند دیدند که هنوز آن‌ها نشسته‌اند. آیۀ حجاب در همین موقع نازل گردید [۵۲۵].

از غزوۀ حنین برمی‌گشتند در میان راه وقت نماز فرا رسید. برحسب معمول توقف کردند و مؤذن اذان گفت. ابومحذوره که تا آن وقت مسلمان نشده بود با چند نفر از دوستان خود در همان حول و حوش بود. وقتی صدای مؤذن را شنیدند، جیغ و داد برآوردند و به طور تمسخر ادای مؤذن را درآوردند و همان کلمات را گفتند. آن حضرت ج آن‌ها را احضار کرد و از آن‌ها اذان را شنید. ابومحذوره خوش صدا بود. صدای او را پسندیدند. روبروی خود نشاندند و دست را بر سر وی گذاشته دعای برکت کردند. سپس اذان را به وی تعلیم دادند و فرمودند: حالا برو و در حرم همینطور اذان بگو [۵۲۶].

یکی از صحابه می‌گوید: در دوران خردسالی در نخلستان‌های انصار می‌رفت و نخل‌ها را با سنگ و کلوخ می‌زد و خرما می‌انداخت. مردم او را دستگیر کردند و به محضر آن‌حضرت آوردند. آن‌حضرت فرمودند: چرا به درختان سنگ و کلوخ می‌زنی؟ گفت: برای این که خرما بیندازم. ایشان فرمودند: از همان خرماهایی که روی زمین افتاده بخور، سنگ نزن. آنگاه دست مبارک را بر سر وی گذاشتند و دعای خیر کردند [۵۲۷].

یک سال در مدینه قحط‌سالی روی داد. شخصی به نام عباد ابن شرحبیل وارد باغی شد و خوشۀ خرما شکست، مقداری از آن را خورد و باقی را در دامن خویش گذاشت تا به خانه برد. صاحب باغ مطلع شد آمد او را زد و لباس‌هایش را از تنش درآورد. آن شخص به محضر رسول اکرم ج آمد و شکایت کرد. صاحب باغ نیز همراه بود. آن‌حضرت خطاب به مالک باغ فرمود: این شخص نادان بود باید تعلیم داده می‌شد. گرسنه بود باید طعام خورانده می‌شد. آنگاه لباس‌هایش را از وی گرفت و شصت صاع گندم از جانب خود به او تحویل داد [۵۲۸].

یهود رسم داشتند که وقتی زنان با ایام قاعدگی مواجه می‌شدند، آنان را از خانه بیرون می‌کردند و در خارج از محیط خانه در جایی اسکان می‌دادند و خوردن و نوشیدن با آنان را ترک می‌کردند. وقتی آن‌حضرت ج به مدینه آمدند، انصار در این باره از ایشان سؤال کردند. آیه نازل شد که در آن حالت، فقط همبسترشدن با زنان جایز نیست. روی این اساس، ایشان دستور دادند که غیر از همبسترشدن هیچ چیز منع شرعی ندارد. یهود مطلع شدند و گفتند: هدف این شخص مخالفت با ما در تمام کارها است. دو نفر از صحابه به محضر ایشان آمدند و عرض کردند: وقتی یهود چنین می‌گویند، پس چرا ما همبستر نشویم. چهرۀ مبارک آن‌حضرت ج از شدت خشم قرمز شد آن هردو رفتند. آن‌حضرت مقداری خوراکی برای آنان فرستاد آنگاه مطمئن شدند که آن‌حضرت از آنان ناخشنود نشده است [۵۲۹].

اگر عمل و یا سخن کسی را نمی‌پسندیدند در حضورش آن را تذکره نمی‌کردند. یک بار شخصی طبق عرف و رسم عرب، از رنگ زعفران استفاده کرده به محضر ایشان حضور یافت. ایشان چیزی نگفتند. وقتی آن شخص از آنجا رفت به صحابه فرمودند: به این آقا بگوئید این رنگ را بشوید و از خود دور کند [۵۳۰].

یک بار شخصی درخواست اجازه شرفیابی به محضر ایشان را کرد. آن‌حضرت اجازه دادند و فرمودند: این شخص در میان قبیلۀ خود، آدم خوبی نیست. وقتی به محضر ایشان وارد شد، با نهایت ملایمت با وی به گفتگو پرداخت. حضرت عایشه ل بر این امر تعجب کرد و از ایشان پرسید: شما که این شخص را آدم خوبی نمی‌دانستید، پس چرا اینگونه به خوبی و با ملایمت با وی برخوردید کردید. فرمودند: بدترین شخص نزد خداوند کسی است که بر اثر خلق و خوی بد وی، مردم رفت و آمد و ملاقات با وی را ترک کنند [۵۳۱].

شقاوت و دشمنی یهود نسبت به مسلمانان از وقایع گذشته به خوبی روشن شد، با وجود این، آن‌حضرت ج با آن سنگدلان همیشه با نرمی و ملاطفت برخورد می‌کرد و با آنان داد و ستد داشت. زمانی که خیلی خشم می‌گرفت فقط اینقدر می‌فرمود: پیشانی‌اش خاک‌آلود شود [۵۳۲].

حضرت جابر بن عبدالله انصاری س می‌گوید: در مدینه یک یهودی بود که من از وی وام می‌گرفتم. یک سال برحسب اتفاق، محصول خرما به دست نیامد و وامش را نتوانستم سر موعد بپردازم. یک سال گذشت موسم بهار فرا رسید و یهودی تقاضای پرداخت وام کرد. در این موقع نیز محصول به دست نیامد و من درخواست کردم تا فصل آینده مهلت بدهد، ولی او قبول نکرد. به محضر آن‌حضرت ج آمدم و جریان را بیان کردم. ایشان با چند نفر از صحابه به خانۀ آن یهودی رفتند و او را تفهیم کردند و از وی مهلت خواستند. او گفت: ابوالقاسم! من هرگز مهلت نمی‌دهم، آن‌حضرت به نخلستان رفتند و گشتی زدند و باز به خانه یهودی آمدند و با وی گفتگو کردند، ولی او به هیچ وجه راضی نشد. سپس آن‌حضرت به خانه ما آمدند و فرمودند: پشت بام چیزی فرش کن. آنگاه در آنجا استراحت کردند و خوابیدند. از خواب بیدار شدند و باز به خانه یهودی رفتند التماس کردند که مهلت بدهید، ولی آن شقی و بدبخت قبول نکرد. سرانجام، به نخلستان رفتند و به جابر گفتند: خوشه‌های خرماها را بچینید. به برکت و میمنت ایشان به قدری خرما تهیه شد که از قرض آن یهودی هم اضافه شد [۵۳۳].

در محفل آن‌حضرت ج کمبود جا وجود داشت. کسانی که اول می‌آمدند جاها را می‌گرفتند، آن‌هایی که بعداً می‌آمدند، جای نشستن برای آنان نبود. در چنین مواقعی اگر تازه واردی وارد می‌شد، آن‌حضرت ج خودشان برای وی ردای مبارک را پهن می‌کردند. یک بار در محل «جعرانه» بودند و با دستان مبارک خویش گوشت بین مردم تقسیم می‌کردند، در همین لحظه زنی از راه رسید و مستقیماً نزد ایشان رفت. آن‌حضرت ج او را مورد اکرام و تعظیم قرار داده شال مبارک خود را برای وی پهن کردند. راوی می‌گوید: این زن مادر رضاعی آن‌حضرت بود [۵۳۴]. یک بار دیگر والد رضاعی آن‌حضرت آمد ایشان گوشۀ شال خود را برای وی پهن کردند. سپس مادر رضاعی آمد گوشۀ دیگر شال را پهن کردند و در آخر برادر رضاعی نیز آمد. آنگاه ایشان بلند شدند و آنان را روبروی خود نشاندند [۵۳۵].

حضرت ابوذر س از بزرگان صحابه است. یک بار او را به محضر خود احضار کردند و کسی را دنبالش فرستادند. او در خانه‌اش نبود. بعد از لحظاتی به محضر آن‌حضرت حضور یافت. آن‌حضرت دراز کشیده بودند، با دیدن او از جای خود بلند شدند و او را در آغوش گرفتند [۵۳۶]. هنگامی که حضرت جعفر س از حبشه آمد او را به آغوش گرفتند و بر پیشانی‌اش بوسه زدند.

آن حضرت همواره در سلام پیشی می‌گرفتند. وقتی راه می‌رفتند در مسیر راه با مردان، زنان و کودکان که مواجه می‌شدند، سلام می‌گفتند [۵۳۷]. یک بار به جایی می‌رفتند در مسیر راه چند نفر مسلمان، منافق و کافر نشسته بودند. ایشان به همۀ آنان سلام گفتند [۵۳۸].

اگر عمل، سخن و یا خصلت کسی را نمی‌پسندیدند، در مجلس نام او را ذکر نمی‌کردند، بلکه با جملات مطلق می‌فرمودند: مردم چنین می‌کنند، مردم چنین می‌کنند، بعضی از مردم اینگونه عادت دارند و... مسئله را به‌طور مبهم بیان می‌کردند، تا شخص مورد نظر تحقیر نشود و مورد اهانت قرار نگیرد.

[۵۱۷] ابوداود و ترمذی. [۵۱۸] صحیح مسلم، باب فی قرب النبی ج من الناس. [۵۱۹] سنن ابی داود کتاب الأدب. [۵۲۰] شرح شفای قاضی عیاض به نقل از دلایل بیهقی ۱ / بحث اخلاق. [۵۲۱] بخاری، ۱ / ۶۱ کتاب الصلوة. [۵۲۲] مسند ابن حنبل ۶ / ۴. [۵۲۳] صحیح بخاری / ۸۲۱. [۵۲۴] نسائی / ۸۰۳. [۵۲۵] صحیح بخاری، باب نزول آیة الحجاب. [۵۲۶] دار قطنی ۱ / ۸۶. [۵۲۷] ابوداود، کتاب الجهاد. [۵۲۸] ابوداود، کتاب الجهاد. [۵۲۹] ابوداود. [۵۳۰] ابوداود ۲ / کتاب الأدب. [۵۳۱] صحیح بخاری و ابوداود ۲ / کتاب الأدب باب حسن المعاشرة. [۵۳۲] ادب المفرد امام بخاری. [۵۳۳] صحیح بخاری / ۸۱۸ باب الرطب والتمر. [۵۳۴] ابوداود کتاب الأدب. [۵۳۵] ابوداود، بر الوالدین. [۵۳۶] ابوداود کتاب الأدب باب المعانقة. [۵۳۷] صحیح بخاری، ابوداود باب السلام. [۵۳۸] صحیح بخاری باب السلام علی جماعة فیها الکافر.

درستکاری در معاملات

گرچه بر اثر بخشش و فیاضی بسیار، اغلب، مقروض و بدهکار بودند. حتی هنگام وفات، زره ایشان در مقابل یک من گندم نزد یک نفر از یهود گرو بود. لکن در هرحال، به درستکاری در معاملات سخت اهتمام می‌ورزیدند. بیشتر ثروتمندان مدینه، یهودی بودند و اغلب، آن‌حضرت ج از آن‌ها وام می‌گرفتند. یهودیان معمولاً افرادی پست‌فطرت و خسیس بودند و آن‌حضرت ج هر نوع پست‌فطرتی و بدخلقی آنان را در این باره تحمل می‌کردند. پیش از بعثت با کسانی که داد و ستد داشتند، آنان همیشه به دیانت و درستکاری ایشان در معاملات اعتراف داشتند. بر همین اساس، قریش متفقاً به ایشان لقب «امین» داده بودند. بعد از بعثت گرچه قریش بی‌نهایت کینه‌توز و حسود شده بودند، بازهم یگانه مکان و محل امنِ مال و ثروت‌شان، کاشانۀ نبوت به حساب می‌آمد.

شخصی به نام سائب از تاجران عرب بود. او مسلمان شد و به بارگاه رسول خدا ج مشرف گردید، مردم او را با الفاظ مدح‌آمیز به آن‌حضرت معرفی کردند. آن‌حضرت فرمودند: «من او را از شما بیشتر می‌شناسم» سائب اظهار داشت: پدر و مادرم فدای تو باد. شما یار و رفیق من و همیشه در معاملات درستکار بودید [۵۳۹].

یک بار مقداری خرما از کسی وام گرفتند. بعد از چند روز آن شخص برای دریافت وام خود آمد. آن‌حضرت به یک نفر از انصار دستور دادند تا وام او را بپردازد. انصاری وامش را پرداخت کرد، ولی این خرماها مانند خرماهای آن شخص که به آن‌حضرت داده بود، کیفیت خوبی نداشتند. آن شخص از تحویل‌گرفتن آن‌ها خودداری کرد. انصاری گفت: تو خرماهایی را که آن‌حضرت به تو داده‌اند تحویل نمی‌گیری. وی گفت: آری، اگر رسول الله عدالت نکند، از چه کسی توقع عدالت می‌رود. با شنیدن این جمله چشمان آن‌حضرت پر از اشک شدند و فرمودند: کاملاً درست است [۵۴۰].

یک بار یک نفر از اعراب بادیه‌نشین که طلبی از آن‌حضرت داشت به محضر ایشان وارد شد. بادیه‌نشین‌ها معمولا افرادی وحشی هستند و آداب گفتگو را رعایت نمی‌کنند. او به‌طور بی‌ادبانه شروع به سخن کرد. صحابه او را توبیخ کردند و خطاب به وی گفتند: آیا می‌دانی با چه کسی سخن می‌گویی؟ وی گفت: من حق و وام خود را می‌طلبم. آن‌حضرت ج خطاب به صحابه فرمودند: شما می‌بایست از وی جانبداری کنید، زیرا حق به جانب او است، (و آدم طلبکار حق سخن‌گفتن دارد) آنگاه به صحابه فرمودند: وام او را بدهید و بیش از آنچه طلبکار است به او بدهید [۵۴۱].

در یکی از غزوه‌ها، حضرت جابر بن عبدالله انصاری س در رکاب ایشان بود ولی شتری که به عنوان مرکب داشت، شتری ضعیف بود و بر اثر مسافت و خستگی، ضعفش دوبرابر شده بود. آن‌حضرت ج آن شتر را از وی خرید و سپس شتر را با بهای آن، به وی تحویل داد و فرمود: این هردو مال تو باشند [۵۴۲]. همین داستان در روایتی چنین نقل شده که آن‌حضرت فرمودند: اگر با تو چوبی هست به من بده. وی آن را به ایشان داد و ایشان با آن، شتر را زد آنگاه شتر به قدری راهرو و قوی شد که از تمام سواری‌ها جلوتر می‌رفت. آنگاه آن‌حضرت ج آن را به چهار دینار خریدند، مشروط بر این که تا مدینه مرکب او باشد. وقتی به مدینه رسیدند، جابر بن عبدالله بهای آن را طلبید، آن‌حضرت به بلال دستور دادند که بهای آن را بپرداز و اضافه بر آن به او بده. چنانکه بلال یک قیراط طلا اضافه بر چهار دینار به وی تحویل داد [۵۴۳].

روش معمول آن‌حضرت ج چنین بود که هرگاه میتی برای نماز جنازه آورده می‌شد، نخست می‌پرسیدند: آیا بر میت وامی نیست. اگر معلوم می‌شد که میت بدهکار است به صحابه می‌فرمود: نماز جنازه بر وی بخوانید و خود آن‌حضرت در نماز جنازه شرکت نمی‌کرد [۵۴۴].

یک بار رسول اکرم ج از شخصی یک شتر وام گرفت، وقتی عوض آن را داد یک شتر بهتر به او تحویل داد و فرمود: بهترین افراد کسانی هستند که وام را به درستی ادا می‌کنند [۵۴۵]. یک بار کاسه‌ای عاریت گرفت. برحسب اتفاق آن کاسه گم شد آن‌حضرت تاوان آن را پرداخت [۵۴۶].

عموماً می‌فرمودند: من بیش از سه روز نگهداری یک دینار را هم نزد خود نمی‌پسندم جز آن دیناری که به قصد ادای وام نزد خود نگهدارم [۵۴۷].

یک بار یک بادیه‌نشین گوشت شتر می‌فروخت. آن‌حضرت به زعم این که در خانه خرما هست مقداری گوشت در مقابل یک وسق خرما خرید. وقتی به خانه رفت تا خرماها را تحویل دهد، دید که خرمایی نیست. از خانه بیرون آمد و خطاب به قصاب گفت: من در مقابل خرما گوشت خریدم، ولی فعلا خرمایی در دسترس نیست. قصاب هیاهو به راه انداخت و گفت: این هم بی‌دیانتی. مردم او را تفهیم کردند که رسول الله بی‌دیانتی نمی‌کنند. آن‌حضرت فرمودند: بگذارید تا بگوید. او حق گفتن دارد. سپس خطاب به قصاب همان جملات فوق را گفت و قصاب باز همان هیاهو را به راه انداخت. مردم خواستند او را منع کنند ولی آن‌حضرت فرمود: بگذارید بگوید. او حق گفتن دارد. این جمله را چندین بار تکرار نمودند. سپس او را نزد یکی از زنان انصار فرستادند تا خرماهای خود را از او تحویل گیرد. قصاب رفت و خرماها را تحویل گرفت. وقتی از آنجا برگشت، آن‌حضرت در جمع صحابه تشریف داشتند، قصاب که از بردباری و درستکاری آن‌حضرت متأثر شده بود، خطاب به ایشان گفت: محمد! خداوند به تو جزای خیر دهد، تو بهای گوشت‌ها را خوب و کامل ادا کردی [۵۴۸].

یک بار کاروان کوچکی در بیرون مدینه آمد و بار انداخت. یک شتر سرخ‌رنگ با آن‌ها همراه بود. اتفاقاً آن‌حضرت از آنجا گذر کردند قیمت شتر را پرسیدند و آن‌ها قیمتش را گفتند. آن‌حضرت قبول کردند و مهار شتر را گرفته به‌سوی مدینه حرکت کردند. بعداً افراد کاروان متوجه شدند که ما نباید بدون شناخت این شتر را می‌دادیم. در نتیجه همه بر این اقدام ابلهانه خود پشیمان شدند. زنی در میان آنان بود وی اظهار داشت: مطمئن باشید ما چنین چهرۀ صادقی تا به حال ندیده‌ایم. یعنی چنین شخصی با حیله و فریب مال را نمی‌برد. شب که فرا رسید آن‌حضرت برای آن‌ها غذا همراه با مقدار خرمایی که بهای شتر تعیین شده بود فرستاد [۵۴۹].

در غزوه حنین آن‌حضرت ج نیاز به مقداری اسلحه داشت. صفوان تا آن موقع هنوز مسلمان نشده بود، او دارای زره‌های زیادی بود. ایشان از وی تعدادی زره طلبید. وی اظهار داشت: محمد! آیا قصد غصب داری؟ فرمودند: خیر، به‌طور عاریت می‌خواهم و چنانچه یکی از آن‌ها از بین برود، تاوان آن را خواهم پرداخت. چنانکه او چهل زره به‌طور عاریت به مسلمانان تحویل داد. هنگام بازگشت از حنین وقتی اسلحه‌ها مورد بررسی قرار گرفتند، تعدادی از زره‌ها کم بود. آن‌حضرت به صفوان گفتند: چند زره از زره‌ها کم است و ما عوض آن‌ها را می‌دهیم. صفوان عرض کرد: یا رسول الله! من در حالت اولی نیستم [۵۵۰] (یعنی مسلمان شده‌ام) و حالا نیازی به عوض آن‌ها نیست.

[۵۳۹] ابوداود ۳ / ۳۱۷. [۵۴۰] الترغیب والترهیب به نقل از مسند احمد / ۲۳. [۵۴۱] ابن ماجه باب لصاحب الحق سلطان. [۵۴۲] صحیح بخاری / ۲۸۲ باب شری الدواب. [۵۴۳] صحیح بخاری، کتاب الوکالة. [۵۴۴] صحیح بخاری / ۸۰۹ کتاب النفقات. [۵۴۵] ترمذی باب استقراض البعیر. [۵۴۶] ترمذی، أبواب الکلام. [۵۴۷] بخاری ۱ / ۳۲۱، کتاب الاستقراض. [۵۴۸] مسند ابن حنبل ۱ / ۲۶۸. [۵۴۹] دار قطنی ۲ / ۳۰۸ کتاب البیوع. [۵۵۰] ابوداود باب تضمین العاریة.

عدل و انصاف

اگر شخصی گوشه‌نشینی را اختیار کند، رفتار عادلانه و منصفانه برایش خیلی سهل و آسان خواهد بود. آن‌حضرت ج با چندین قبایل عرب سر و کار داشتند. این قبایل با همدیگر اختلافات زیادی داشتند و دشمن یکدیگر بودند. اگر طبق میل و رضایت یکی از آن‌ها رفتار می‌شد، یکی دیگر مخالف و دشمن می‌شد. آن‌حضرت همیشه به منظور اشاعه و گسترش اسلام از مدارا و تألیف قلوب استفاده می‌کردند. با وجود تمام این مشکلات، هیچگاه کفۀ عدالت به یک سو متمایل نمی‌شد.

بعد از فتح مکه، از سرزمین عربستان فقط طائف تنها جایی بود که سر تسلیم خم نکرد. آن‌حضرت ج آن را محاصره کرد، ولی بعد از پانزده، بیست روز به محاصره پایان داد. «صخر» یکی از سرداران وقتی از جریان طائف آگاه شد، خودش به آنجا رفت و طائف را در محاصره خود قرار داد و به قدری اهل طائف را تحت فشار قرار داد که سرانجام، به مصالحه راضی شدند و صخر جریان را به اطلاع آن‌حضرت رساند. مغیره بن شعبۀ ثقفی به محضر آن‌حضرت ج آمد و اظهار داشت: صخر عمۀ مرا به اسارت گرفته است. آن‌حضرت به صخر پیام فرستادند که عمۀ مغیره را رها سازد و به خانواده‌اش تحویل دهد. سپس بنوسلیم آمدند و اظهار داشتند: زمانی که ما کافر بودیم «صخر» بر چشمۀ آب ما حمله کرد و آن را به تصرف خود درآورد و حالا ما مسلمان شده‌ایم، لذا چشمۀ آبِ ما برگردانده شود. آن‌حضرت برای «صخر» پیغام فرستادند و فرمودند: هنگامی که طایفه‌ای اسلام می‌آورد مالک جان و مال خود می‌شود، لذا چشمۀ آنان را برگردان. صخر پذیرفت و چشمه را به آن‌ها تحویل داد. راوی می‌گوید: وقتی صخر به دستور آن‌حضرت، هردو فرمان ایشان را پذیرفت، دیدم که چهرۀ آن‌حضرت از شرم سرخ شد که صخر در این هردو مورد مواجه با ناکامی شد و از فتح طایف، چیزی نصیبش نشد [۵۵۱].

یک بار زنی از خاندان بنی مخزوم، مرتکب سرقت شد به لحاظ عزت و غیرت قریش، مردم می‌خواستند دست وی قطع نشود و از اجرای حد صرف نظر شود. حضرت اسامه بن زید محبوب خاص رسول اکرم ج بود. مردم او را واسطه قرار دادند تا نزد آن‌حضرت ج سفارش کند. او به محضر آن‌حضرت رفت و درخواست عفو نمود. آن‌حضرت به شدت خشم گرفت و فرمود: بنی اسرائیل بر همین اساس هلاک و نابود شدند که بر فقرا و طبقات پایین جامعه حد جاری می‌کردند و امراء و طبقات بالای جامعه را عفو می‌کردند [۵۵۲].

هنگامی که با یهود خیبر صلح برقرار شد، و زمین‌های آنجا میان مجاهدین تقسیم شدند، عبدالله بن سهل س یک بار برای تقسیم خرما به آنجا رفت. «محیصه» نیز با وی همراه بود. عبدالله در کوچه‌ای راه می‌رفت، ناگهان مورد حمله قرار گرفت و به قتل رسید و جسدش در یک گودالی انداخته شد. «محیصه» به محضر آن‌حضرت ج رفت و درخواست کمک کرد. آن‌حضرت به وی فرمود: آیا شما سوگند یاد می‌کنی که او را یهود به قتل رسانده‌اند. وی گفت: من با چشم خودم ندیده‌ام. ایشان فرمودند: پس به یهود سوگند داده می‌شود. وی گفت: یا رسول الله! سوگند یهود چه اعتباری دارد. این‌ها صد بار هم قسم دروغین یاد می‌کنند. در خیبر غیر از یهود طایفۀ دیگری زندگی نمی‌کرد و این قطعی بود که همان‌ها عبدالله بن سهل را به قتل رسانده‌اند، ولی با جود این، چون گواه بر این امر وجود نداشت، آن‌حضرت ج به آنان تعرض نکرد و یکصد شتر از بیت المال به‌طور خون‌بها و دیه به خانواده عبدالله تحویل داد [۵۵۳].

طارق محاربی می‌گوید: هنگامی که اسلام میان اعراب رواج پیدا کرد ما چند نفر از «ربذه» به سوی مدینه حرکت کردیم. وقتی نزدیک مدینه رسیدیم، در آنجا منزل گرفتیم. زنی نیز با ما همراه بود. ما همه نشسته بودیم، شخصی که لباس سفید بر تن داشت بر ما وارد شد و سلام گفت و احوالپرسی کرد. با ما یک شتر سرخ‌رنگ همراه بود، بهای آن را از ما پرسید و ما در پاسخ گفتیم: بهای آن، این مقدار خرما است.

وی بلادرنگ قیمت آن را پذیرفت و سپس مهار شتر را گرفت و به‌سوی شهر حرکت کرد. وقتی از نظرها غایب شد، همه ما در این اندیشه رفتیم که این شتر از دست ما رفت و بهای آن به ما نخواهد رسید، زیرا ما او را نمی‌شناسیم. آنگاه شروع کردیم به ملامت‌کردن یکدیگر. زنی که با ما همراه بود، اظهار داشت: مطمئن باشید ما، هیچ چهره‌ای مانند چهرۀ این شخص روشن و تابان ندیده‌ایم (یعنی چنین شخصی فریب‌کاری نمی‌کند)، چون شب فرا رسید، شخصی آمد و اظهار داشت: رسول اکرم ج برای شما غذا و خرما فرستاده است، صبح روز بعد ما به مدینه آمدیم. آن‌حضرت ج خطبه‌ای ایراد می‌فرمودند. یک نفر از انصار ما را دید و بلند شد و اعلام داشت: یا رسول الله! این‌ها از قبیلۀ بنوثعلبه هستند و مورث آن‌ها فردی از خاندان ما را به قتل رسانده است. در عوض او یک نفر از این‌ها را به قتل برسانید. آن‌حضرت فرمودند: به جای پدر نمی‌توان از پسر انتقام گرفت [۵۵۴].

مسروق یکی از صحابه بود، او از یک نفر بادیه‌نشین شتری خرید ولی نتوانست قیمتش را بپردازد. بادیه‌نشین او را به محضر آن‌حضرت آورد و جریان امر را بیان کرد. آن‌حضرت ج فرمودند: بهای شتر را بپرداز. او عذر آورد که ندارم. آن‌حضرت به صاحب شتر گفتند: شتر را ببر در بازار بفروش. بدوی آن را به بازار برد و فروخت و وامش را دریافت کرد و مسروق از دست وی آزاد شد [۵۵۵].

یکی از یهود بر ابوحدرد اسلمی س وامی داشت و ابوحدرد جز لباسی که بر تن داشت چیز دیگری نداشت و این همان زمانی بود که آن‌حضرت ج قصد حرکت به‌سوی خیبر را داشتند. ابوحدرد از یهودی درخواست مهلت کرد. ولی او نپذیرفت و او را گرفت و به محضر آن‌حضرت آورد، آن‌حضرت فرمودند: وامش را ادا کن. او عذر آورد، آن‌حضرت دوباره فرمودند و او دوباره عذر آورد و اظهار داشت: یا رسول الله! غزوۀ خیبر نزدیک است، شاید هنگام بازگشت از آنجا چیزی حاصل شود و بتوانم قرض او را ادا کنم. آن‌حضرت بار سوم فرمودند: فوراً آن را ادا کن، سرانجام، «ازار» خود را به آن یهودی داد و عمامه‌ای که بر سر داشت باز کرد و به جای ازار بر کمرش پیچید [۵۵۶].

اثر و نتیجۀ این عدل و انصاف این بود که یهودیان که سرسخت‌ترین دشمن آن‌حضرت بودند، برای حل اختلافات خود به بارگاه عدالت ایشان مراجعه می‌کردند [۵۵۷] و آن‌حضرت طبق شریعت آنان، میان آن‌ها داوری می‌کرد. چنانکه این امر در قرآن‌کریم با صراحت بیان شده است.

پیش از اسلام، در میان یهود بنی قریظه و بنی نضیر، رسم و ضابطۀ عجیبی وجود داشت و آن این که اگر فردی از قبیلۀ بنی قریظه فردی از قبیلۀ بنونضیر را به قتل می‌رساند، قصاص از وی گرفته می‌شد و چنانچه فردی از قبیله بنونضیر فردی از قبیلۀ بنی قریظه را به قتل می‌رساند، در مقابل خون‌بهای وی، بار یکصد شتر خرما باید داده می‌شد. هنگامی که این جریان در اسلام پیش آمد، بنوقریظه به محضر آن‌حضرت ج از این بی‌عدالتی شکایت کردند و ایشان مطابق با دستور تورات حکم قصاص را به‌طور مساوی اجرا فرمود [۵۵۸].

والاترین نمونۀ عدل و انصاف اینست که آدمی وجود خود را تسلیم حق و عدالت کند. یک بار آن‌حضرت مال غنیمت تقسیم می‌کردند، مردم در اطراف ایشان هجوم آورده بودند. شخصی آنجا ایستاده بود آن‌حضرت با چوب نازکی که در دست داشت، به سوی وی اشاره کرد و سر چوب به او برخورد کرد و اندکی خراش برداشت. آن‌حضرت فرمودند: از من انتقام بگیر. آن شخص اظهار داشت: یا رسول الله! من عفو کردم [۵۵۹].

در مرض الموت در مجمع عام اعلام فرمودند: اگر شخصی بر من قرضی دارد، اگر من به جان، مال و آبروی کسی تعدی کرده‌ام، جان، مال و آبروی من حاضر است، در همین دنیا بیاید و انتقام بگیرد. بر مجلس سکوت مطلق حکم‌فرما بود، فقط یک نفر ادعای چند درهم کرد که به وی پرداخت گردید [۵۶۰].

[۵۵۱] ابوداود ۲ / ۸۰. [۵۵۲] صحیح بخاری، کتاب الحدود. [۵۵۳] بخاری و نسائی باب القسامة. [۵۵۴] دار قطنی ۲ / ۳۰۷، ۳۰۸. [۵۵۵] مسند احمد ۳ / ۲۲۳. [۵۵۶] معجم صغیر طبرانی. [۵۵۷] ابوداود باب تضمین العاریة ج ۲. [۵۵۸] ابوداود، کتاب الدیات. [۵۵۹] ابوداود، باب القود بغیر حد. [۵۶۰] ابن اسحاق.

جود و سخاوت

بذل و بخشش در نهاد و فطرت ایشان قرار داشت. (ابن عباس س روایت می‌کند که آن‌حضرت از تمام مردم سخاوتمندتر بودند، مخصوصاً در ماه مبارک رمضان سخاوت و بخشش ایشان بیشتر می‌شد [۵۶۱]). در تمام عمر در جواب هیچ سؤال‌کننده‌ای کلمۀ «نه» نگفت [۵۶۲].

از فرموده‌های ایشان است که فرمودند:

«إِنَّمَا أَنَا قَاسِمٌ وَخَازِنٌ وَاللَّهُ يُعْطِي» [۵۶۳].«همانا من فقط تقسیم‌کننده و صندوق‌دار هستم و خداوند می‌دهد».

یک بار شخصی به محضر ایشان حاضر شد و دید که گوسفندان زیادی در آنجا هست، او از آن‌حضرت درخواست کرد که آن‌ها را به او بدهد و آن‌حضرت همۀ آن‌ها را به او داد. او نزد قبیلۀ خود رفت و اظهار داشت: مسلمان شوید، زیرا محمد به قدری بذل و بخشش می‌کند که هیچ واهمه و ترسی از مفلس‌شدن ندارد [۵۶۴].

یک بار شخصی از ایشان چیزی طلب کرد، آن‌حضرت فرمودند: فعلاً نزد من چیزی نیست و تو با من بیا. حضرت عمر نیز همراه بود. او خطاب به آن‌حضرت عرض کرد: وقتی نزد شما چیزی نیست، چیزی بر عهدۀ شما لازم نیست. شخصی دیگر در آنجا حضور داشت. وی گفت: یا رسول الله! شما هنوز بخشش کنید و بدهید و از صاحب و مالک عرش بیم و هراسی نداشته باشید. او شما را محتاج و نیازمند نمی‌کند. آن‌حضرت از فرط بشاشت تبسم فرمودند [۵۶۵].

فیاضی و بخشش آن‌حضرت به حدی بود که هرکس به محضر ایشان حاضر می‌شد، اگر چیزی نزد ایشان موجود بود، حتماً مقداری از آن را می‌دادند و اگر چیزی در بساط نبود، به او وعده و نوید می‌دادند. روی این اساس، مردم به قدری جسور شده بودند که یک بار در وقت اقامۀ نماز، بادیه‌نشینی آمد و دامن آن‌حضرت را گرفت و گفت: یک نیاز مختصر و معمولی دارم و از این بیم دارم که آن را فراموش کنم، لذا آن را برآورده سازید. چنانکه آن‌حضرت با وی رفت و حاجتش را برآورد، آنگاه آمد و نماز را اقامه کرد.

بعضی اوقات چیزی خریداری می‌کردند. بعد از ادای بهای آن، آن را به طور هدیه به صاحب آن اهدا می‌کردند. چنانکه یک بار از حضرت عمر س شتری خریدند و سپس در همان لحظه آن را به عبدالله بن عمر هدیه کردند. یک بار با حضرت جابر س اینگونه عمل کردند [۵۶۶].

در خوردنی‌ها و نوشیدنی‌ها یک چیز معمولی را هم به تنهایی نمی‌خوردند، بلکه صحابه را با خود شریک می‌کردند. در غزوه‌ای یکصد و سی نفر همراه بودند، آن‌حضرت گوسفندی خریداری کردند و آن را ذبح کردند و فرمودند تا جگر آن را کباب کنند، وقتی آماده شد، میان همه تقسیم کردند و آن‌هایی که حاضر نبودند سهمیه آن‌ها را جدا کردند [۵۶۷]. هر چیزی که نزد ایشان آورده می‌شد تا مادامی که آن را خرج نمی‌کردند، آرام نمی‌گرفتند. أم المؤمنین ام سلمه ل روایت می‌کند که یک بار آن‌حضرت ج به خانه آمدند مشاهده کردم که چهرۀ ایشان متغیر است. عرض کردم: یا رسول الله! چه خبر است؟ فرمودند: دیروز هفت دینار که به اینجا آورده شد هنوز بر بستر قرار دارند و مصرف نشده‌اند [۵۶۸].

از حضرت ابوذر س روایت است که یک شب با آن‌حضرت ج از راهی می‌رفت. آن‌حضرت فرمودند: ابوذر! اگر کوه احد برای من طلا شود من هرگز نمی‌پسندم و دوست ندارم که سه شب بگذرد و نزد من یک دینار از آن هم باقی بماند. مگر آن دیناری که برای ادای وام بگذارم [۵۶۹].

اغلب، تا وقتی که وجه نقد در خانه موجود بود قرار و آرامی نداشتند و هرچه زودتر آن را صدقه می‌کردند. یک بار رئیس فدک چهار بار شتر گندم به محضر ایشان فرستاد. حضرت بلال آن‌ها را به بازار برد، فروخت و وام یک نفر یهودی را ادا کرد، سپس به محضر آن‌حضرت آمد و اطلاع داد. آن‌حضرت فرمودند: چیزی هم باقی مانده است. گفت: آری، مقداری باقی مانده است. آن‌حضرت فرمودند: تا مادامی که چیزی از آن باقی است به خانه نمی‌روم، بلال عرض کرد: چکار کنم حالا که سائلی هم در این جا نیست. آن‌حضرت آن شب را در مسجد سپری کردند. روز بعد حضرت بلال به محضر ایشان آمد و عرض کرد: یا رسول الله! خداوند شما را سبک بار گردانده آنچه باقی بود آن را هم صدقه کردم. آن‌حضرت سپاس خدا را به جا آورد و بلند شد به خانه رفت [۵۷۰].

یک بار دیگر نیز چنین شد که آن‌حضرت ج نماز عصر را خواند و فوراً به خانه رفت و سپس زود از خانه برگشت. مردم از این عمل غیر معمول تعجب کردند. آن‌حضرت فرمودند: در نماز به خیالم آمد که مقداری طلا در خانه باقی است و بیم آن می‌رفت که مبادا شب فرا رسد و آن‌ها هنوز در خانه باشند، از این جهت به خانه رفتم و دستور دادم تا آن‌ها را صدقه کنند [۵۷۱].

در غزوه حنین، آنچه به غنیمت گرفته شد، آن‌حضرت صدقه کردند، آنگاه از آنجا برگشتند. در میان راه، بادیه‌نشین‌ها مطلع شدند که پیامبر اکرم ج از آنجا گذر می‌کنند. همه جمع شدند هجوم آوردند و عرض کردند: به ما هم چیزی بدهید. ایشان از کثرت ازدحام به درختی که در آنجا بود پناه بردند. آن‌ها آمدند و ردای مبارک را گرفتند. بالاخره در همین کشاکش ردای آن‌حضرت از جسم مبارک‌شان جدا شد و بر دست آن‌ها باقی ماند. آن‌حضرت فرمودند: ردای مرا بدهید. سوگند به خدا اگر به اندازۀ این درخت‌های جنگل نزد من شتر می‌بود، همه آن‌ها را میان شما تقسیم می‌کردم و شما مرا بخیل، دروغگو و ناجوانمرد نمی‌یافتید [۵۷۲].

به مردم اعلام کرده بودند که هر مسلمانی بمیرد و وامی بر عهده‌اش باقی باشد به من اطلاع دهید تا آن را ادا کنم و هرچه مال ارث باقی گذاشت متعلق به وارثان است [۵۷۳] و با آن کاری ندارم. یک بار ایشان در جمع اصحاب بودند که یک بادیه‌نشین از راه رسید و گوشۀ شال ایشان را گرفت و به‌سوی خود کشید و گفت: محمد! این مال نه مال تو و نه مال پدر تو است. یک بار شتر به من بده. آن‌حضرت شتر او را از جو و خرما بار کردند.

یک بار از بحرین نقود زیادی به عنوان خراج و مالیات به مدینه آمد و به قدری زیاد بود که تا آن موقع چنان مبغلی به دارالاسلام نیامده بود. آن‌حضرت دستور دادند که آن‌ها را در صحن مسجد بگذارید. سپس به مسجد آمدند و هیچ نگاه و توجهی هم به‌سوی آن‌ها نکردند. به حضرت عباس س که بعد از غزوۀ بدر مال و ثروتی نداشت، به قدری دادند که نمی‌توانست به خوبی آن‌ها را حمل کند. به بقیه نیز دادند، وقتی تمام شدند پارچه‌ای که روی آن، نقود قرار داشت، تکانیدند و رفتند [۵۷۴].

در اسلام، ضابطه این است که اگر غلامی که آقایش او را آزاد کرده بمیرد ترکه و مالش به آقایش می‌رسد. یک بار غلامی از آن‌حضرت مرد و مردم مال و وسایلش را به محضر آن‌حضرت بردند، آن‌حضرت پرسیدند: آیا هیچ همشهری از او در اینجا هست. مردم گفتند: آری، فرمودند: همۀ این‌ها را به او بدهید [۵۷۵].

یک بار چند نفر از انصار از ایشان چیزی خواستند. آن‌حضرت دادند. دوباره خواستند، دوباره دادند همینطور سؤال‌شان را تکرار کردند و آن‌حضرت می‌دادند تا این که دیگر چیزی از آن باقی نماند. ولی آن‌ها بازهم آمدند و درخواست کردند. آن‌حضرت فرمودند: هرچه نزد من باشد از شما پنهان نخواهم کرد [۵۷۶].

[۵۶۱] صحیح بخاری باب بدء الوحی. [۵۶۲] صحیح بخاری، کتاب الأدب باب حسن الخلق. [۵۶۳] صحیح بخاری باب فرض الخمس. [۵۶۴] صحیح مسلم ۲ / ۲۹۰. [۵۶۵] ادب المفرد امام بخاری. [۵۶۶] بخاری ۱ / ۴۸۴. [۵۶۷] صحیح مسلم. [۵۶۸] صحیح بخاری ۱ / ۴۸۴. [۵۶۹] صحیح بخاری / ۲۸۲. [۵۷۰] ابوداود، باب هدایا المشرکون. [۵۷۱] صحیح بخاری، یفکر الرجل الشيء في الصلوة. [۵۷۲] بخاری، باب الشجاعة في الحرب. [۵۷۳] صحیح بخاری. [۵۷۴] صحیح بخاری ۲ / باب القسمة. [۵۷۵] مسند ابن حنبل ۲ / ۱۷۵. [۵۷۶] صحیح بخاری / ۱۹۸، کتاب الصدقات.

ایثار و از خودگذشتگی

نمایان‌ترین وصف و خلق از اخلاق و عادات آن‌حضرت ج که اثر آن در هر موقع مشهود و نمایان بود، ایثار بود. با فرزندان خود بیش از حد محبت داشتند، و از میان آنان حضرت فاطمه زهرا به قدری عزیز بود که هرگاه بر ایشان وارد می‌شد، از فرط محبت بلند می‌شد و پیشانی‌اش را می‌بوسید و در جای خود می‌نشاند. با این وصف، حضرت فاطمه به لحاظ تهیدستی و عسر و هرج در حالتی قرار داشت که در خانه کنیز و نوکری نداشت، خودش گندم‌ها را با آسیاب دستی آسیاب می‌کرد. با مشک آب می‌آورد. به گونه‌ای که بر اثر کار با آسیاب دستی و بر اثر حمل مشک آب، سینه وی زخمی شده بود. یک روز به محضر آن‌حضرت حاضر شد و خودش بر اثر شرم و حیا نتوانست حال خود را برای ایشان بیان کند. حضرت علی س از جانب وی حال او را عرض نمود و درخواست کرد از کنیزهایی که در فلان غزوه حاصل شده‌اند، یکی به آن‌ها داده شود. آن‌حضرت فرمودند:

«هنوز مشکلات اصحاب صفه حل نشده و تا وقتی به مشکلات آن‌ها رسیدگی نشود به جایی دیگر نمی‌توانم توجه و رسیدگی کنم» [۵۷۷].

در روایتی مذکور است، روزی دختران حضرت زبیر و حضرت فاطمه زهراء رضی‌الله‌عنهن به محضر آن‌حضرت حاضر شده از افلاس و تنگی معیشت خویش شکوه کردند و درخواست نمودند از کنیزانی که در این غزوه به دست آمده‌اند، یکی دو تا به ما هم داده شود. آن‌حضرت فرمودند: یتیمان بدر پیش از شما درخواست کرده‌اند [۵۷۸]. یک بار حضرت علی س از آن‌حضرت چیزی درخواست کرد. ایشان فرمودند: من نمی‌توانم به شما بدهم و اهل صفه را در حالی رها کنم که از گرسنگی بر شکم‌های خود افتاده‌اند [۵۷۹].

یک بار یک زن شالی برای آن‌حضرت آورد و ایشان هم به آن نیاز داشتند، آن را قبول کردند. شخصی به محضر ایشان وارد شد و عرض کرد: چه شال خوبی است. آن‌حضرت آن را از تنش بیرون آورد و به وی دادند، وقتی از آنجا رفت، مردم او را مورد سرزنش قرار دادند و گفتند: تو می‌دانستی که آن‌حضرت به این شال نیاز دارند و این را هم می‌دانستی که ایشان سؤال هیچ‌کس را رد نمی‌کنند (پس چرا چنین سؤالی کردی) وی گفت: آری، درست است، ولی من به قصد تبرک آن را طلب کردم تا بعد از مرگ مرا در آن کفن کنند [۵۸۰].

داستان‌هایی که دربارۀ زهد و قناعت نوشته شده‌اند، از آن‌ها به خوبی معلوم می‌شود که آن‌حضرت در عسر و تهیدستی زندگی می‌کردند. بعد از سال سوم هجری فتوحات اسلامی وسعت پیدا کرد و عرب‌ها باغ و مزرعه را مال و ثروت خوبی می‌دانستند. در سال سوم هجری، شخصی به نام «مخیریق» از یهود «بنونضیر» هنگام وفات، هفت باغ از باغ‌های خود را برای آن‌حضرت وصیت کرد. باغ‌ها عبارت بودند از: باغ «مشیب»، «صانقه»، «دلال»، «حسینی»، «برقه»، «اعواف» و «مشربه‌ام ابراهیم». آن‌حضرت همه آن‌ها را صدقه کردند، یعنی در راه خدا وقف نمودند و هرچه از آن‌ها حاصل می‌شد به فقرا و مساکین می‌دادند [۵۸۱].

یک بار یکی از صحابه ازدواج کرد و برای دعوت ولیمه چیزی در بساط نداشت. آن‌حضرت ج به وی فرمودند: نزد عایشه برو و همان آرد را تحویل بگیر و بیار. او رفت و آن را آورد. در حالی که در کاشانۀ نبوت برای شام جز همان آرد دیگر چیزی موجود نبود [۵۸۲].

یک بار، فردی از قبیلۀ غفار میهمان آن‌حضرت شد. برای شام فقط مقداری شیر در خانه بود که آن را به وی دادند و چیز دیگری در خانه موجود نبود و آن شب شام نخوردند. قبل از آن نیز شب‌هایی پیش می‌آمد که هیچ چیز خوردنی در خانه وجود نداشت [۵۸۳].

[۵۷۷] این روایت در کتاب‌های مختلف حدیث از طرق مختلفی وارد شده و در یک روایت مذکور است که آن حضرت دعایی به وی آموختند و فرمودند: این از کنیز برایت بهتر است. [۵۷۸] ابوداود ۲ / ۳۴۳. [۵۷۹] مسند احمد ۱ / ۷۹. [۵۸۰] صحیح بخاری باب حسن الخلق والسماء. [۵۸۱] اصابه تذکرة مخیریق. [۵۸۲] مسند احمد ۴ / ۵۸. [۵۸۳] مسند احمد ۶ / ۳۹۷.

میهمان‌نوازی

مردم سرزمین عربستان از اطراف و اکناف گروه، گروه به بارگاه نبوی می‌آمدند. «رمله» یکی از زنان صحابیه بود، خانه او «دار الضیوف» (میهمان خانه) بود [۵۸۴] و میهمان‌ها در آنجا اقامت می‌کردند. خانۀ ‌ام شریک که از زنان ثروتمند انصار بود، نیز از آن به عنوان میهمان خانه استفاده می‌شد. میهمانان خاص در مسجد نبوی اقامت داده می‌شدند. چنانکه هیأتی که از جانب قبیلۀ ثقیف آمده بود، در مسجد اقامت گزید [۵۸۵].

آن حضرت ج شخصاً از میهمانان پذیرایی می‌کرد و کسانی که به آنجا می‌آمدند تا مادامی که چیزی نمی‌خوردند و یا نمی‌آشامیدند از آنجا نمی‌رفتند [۵۸۶]. در این باره هیچ فرق و امتیازی بین کافر و مسلمان نبود. مشرک و کافر هم میهمان آن‌حضرت می‌شدند و ایشان به‌طور برابر از آن‌ها پذیرایی می‌کرد. هنگامی که هیأت نمایندگی از جانب اهل حبشه نزد آن‌حضرت آمد، ایشان آن‌ها را در خانه خود جای داد و شخصاً از آن‌ها پذیرایی کرد [۵۸۷]. یک بار یکی از کفار میهمان ایشان شد و ایشان شیر یک گوسفند را برای وی آورد و او همۀ آن‌ها را نوشید. شیر گوسفند دوم آورده شد آن‌ها را نیز دوشید، خلاصه، هفت گوسفند دوشیده شد و او شیر همۀ آن‌ها را نوشید تا این که سیر شد [۵۸۸]. گاهی هرچه در خانه موجود می‌بود به میهمانان تقدیم می‌شد و اهل خانه با گرسنگی به سر می‌بردند [۵۸۹]. آن‌حضرت شب‌ها از خواب بیدار می‌شد و از مهیمانان خود سرکشی می‌کرد [۵۹۰]. از میان صحابه، اصحاب صفه فقیرتر و مفلس‌تر بودند. آن‌ها میهمانان تمام مسلمانان تلقی می‌شدند، لکن بیشتر شرف میهمان‌شدن آن‌حضرت ج را داشتند. یک بار آن‌حضرت اعلام فرمودند: هرکس در خانه غذای دو نفر دارد سه نفر از اصحاب صفه را با خود ببرد و هرکس غذای چهار نفر دارد، پنج نفر از آنان را ببرد، چنانکه حضرت ابوبکر س سه نفر را با خود برد، ولی آن‌حضرت ج ده نفر را با خود به خانه برد [۵۹۱].

ابوهریره س که از اصحاب صفه است، داستان رقّت‌بار و دردآور فقر و فاقه خود را چنین بیان می‌کند: «یک بار از شدت گرسنگی بر سر راه نشستم. حضرت ابوبکر س از آنجا گذر کرد و من به طور حسن طلب آیه‌ای از قرآن‌کریم از وی پرسیدم، ولی او به راهش ادامه داد و به‌سوی من توجه نکرد. حضرت عمر س نیز از آنجا گذر کرد و با وی هم همین حال پیش آمد. سرانجام، رسول اکرم ج از آنجا گذر کردند وقتی مرا دیدند تبسم کردند و فرمودند: با من بیا. وقتی به خانه رسیدیم کاسه‌ای از شیر در آنجا بود، آن‌حضرت از آن پرسیدند، معلوم شد شخصی به عنوان هدیه فرستاده‌اند. ایشان به من فرمودند: برو به تمام اصحاب صفه اعلام کن تا بیایند. من رفتم و آن‌ها را آوردم. آن‌حضرت کاسۀ شیر را به من دادند تا میان آنان تقسیم کنم [۵۹۲].

در خانۀ آن‌حضرت ج یک کاسۀ بزرگ وجود داشت، به قدری بزرگ بود که چهار نفر آن را حمل و نقل می‌کردند. هنگام نهار اصحاب صفه گرد آن جمع می‌شدند و هنگامی که جمعیت زیاد می‌شد آن‌حضرت می‌نشست تا برای همه جای نشستن باشد [۵۹۳]. مقداد س می‌گوید: من و دو رفیقم به قدری مفلس و تهیدست بودیم که بر اثر گرسنگی بینایی خود را از دست دادیم. ما به مسلمانان پیشنهاد دادیم تا ما را تحت تکفل خویش بگیرند، ولی هیچ‌کس به پیشنهاد ما پاسخ مثبت نداد.

سرانجام، به محضر آن‌حضرت ج رفتیم، ایشان سه گوسفند به ما نشان دادند و فرمودند: شیر این‌ها را بخورید. چنانکه هریک از ما گوسفند خود را می‌دوشید و می‌نوشید [۵۹۴].

یک روز اصحاب صفه را به خانه حضرت عایشه ل بردند و فرمودند: چیزی برای خوردن هست بیاورید. چنانکه غذایی آورده شد. آن‌حضرت فرمودند: چیز دیگری هم اگر هست بیاورید. حضرت عایشه حلوایی آوردند. سپس مقداری شیر در کاسه بزرگی آوردند و این آخرین امکانات پذیرایی از میهمان بود [۵۹۵].

[۵۸۴] زرقانی ذکر وفود. [۵۸۵] صحیح مسلم ۲ / ۵۱۹. [۵۸۶] شمائل ترمذی. [۵۸۷] شفای قاضی عیاض. [۵۸۸] صحیح مسلم، باب المؤمن یأکل في معي. [۵۸۹] مسند ابن حنبل ۶ / ۳۹۷. [۵۹۰] مسند ابوداود کتاب الأدب. [۵۹۱] صحیح مسلم ج – ۲. [۵۹۲] ترمذی / ۲۹۹. [۵۹۳] ابوداود کتاب الأطعمة. [۵۹۴] صحیح مسلم ۲ / ۱۹۸. [۵۹۵] ابوداود کتاب الأدب.

تنفّر از تکدّی‌گری

با وجود این که آن‌حضرت همواره از وجودشان ابر کَرَم می‌بارید، ولی از درخواست و سؤال بدون ضرورت سخت نگران می‌شد و می‌فرمود: اگر شخصی مقداری هیزم بر پشت خود حمل کند و بیاورد بفروشد و آبروی خود را حفظ کند، بهتر از اینست که از مردم سؤال کند و به‌سوی آن‌ها دست دراز کند [۵۹۶].

یک بار شخصی از انصار آمد و چیزی از ایشان درخواست کرد. آن‌حضرت فرمودند: آیا چیزی نزد تو هست؟ وی گفت: فقط گلیمی دارم که قسمتی از آن را زیرانداز و قسمتی دیگر را روانداز خود می‌کنم و یک کاسه آب‌خوری هم دارم. آن‌حضرت فرمودند: آن هردو را بیاور. سپس فرمودند: چه کسی این‌ها را خریداری می‌کند. شخصی گفت: یکی را به دو درهم می‌خرم. آن‌حضرت آن را به او فروخت و یک درهم را به انصاری داد تا با آن غذایی بخرد و با یک درهم دیگر ریسمانی بخرد و از جنگل و بیابان هیزم بیاورد و در شهر بفروشد. بعد از پانزده روز به محضر آن‌حضرت آمد در حالی که ده درهم به دست آورده بود. آنگاه با آن‌ها مقداری گندم خرید. آن‌حضرت فرمودند: این بهتر است یا این که در روز قیامت بر چهرۀ شما داغ گدایی گذاشته می‌شد.

یک بار چند نفر از انصار آمدند و از ایشان درخواستی کردند. آن‌حضرت به آن‌ها دادند دوباره درخواست کردند تا مادامی که چیزی باقی بود آن‌حضرت به آن‌ها می‌داد. وقتی چیزی باقی نماند، فرمودند: تا وقتی نزد من چیزی باشد آن را از شما دریغ نمی‌دارم، لکن هرکس از الله تعالی این دعا را بخواهد که او را از ذلت سؤال و گداگری نجات دهد، خداوند دعایش را اجابت می‌کند و هرکس از خدا توانگری بخواهد، او را توانگری عطا می‌کند و هرکس صبر پیشه کند، الله تعالی او را صابر می‌گرداند و هیچ نعمت و دولتی بهتر از دولت صبر نصیب کسی نشده است.

حکیم بن حزام س در فتح مکه اسلام آورده بود، یک بار از آن‌حضرت چیزی طلبید و آن‌حضرت به وی دادند، بعد از چند روز دوباره آمد و طلبید، آن‌حضرت دوباره دادند بار سوم آمد و طلبید، آن‌حضرت در این بار نیز دادند و سپس فرمودند: ای حکیم! این مال سبز و شیرین است، هرکس آن را با استغنا طلب کند، در آن برکت می‌یابد و هرکس با حرص و طمع طلب کند، از آن محروم می‌ماند و مثال او مانند کسی است که همواره می‌خورد و سیر نمی‌شود. دست بالا از دست پایین بهتر است. این تذکر و نصیحت آن‌حضرت چنان تأثیری بر حکیم گذاشت که تا وقتی زنده بود، هیچگاه یک چیز معمولی هم از کسی نطلبید [۵۹۷].

در حجة الوداع، آن‌حضرت ج اموال صدقات را تقسیم می‌کرد. دو نفر وارد شدند و خود را در زمره مستحقین قرار دادند. آن‌حضرت ج به‌سوی آن‌ها نگریستند و دیدند که افرادی تنومند و قوی‌هیکل هستند. آنگاه فرمودند: اگر شما تمایل دارید من از این مال به شما می‌دهم، ولی افراد غنی و سالم و تنومند استحقاقی در این مال ندارند [۵۹۸].

شخصی به نام «قبیصه» مقروض و بدهکار بود، نزد آن‌حضرت آمد و نیاز و حاجت خود را بیان کرد. ایشان وعده‌ای به وی دادند و سپس فرمودند: ای قبیصه! سؤال‌کردن و دست‌درازکردن به‌سوی مردم فقط برای سه نفر جایز است: اول شخصی که مقروض و بدهکار است، ولی وقتی حاجتش برآورده شد، باید از سؤال خودداری کند. دوم کسی که بر اثر حادثه‌ای، مال و ثروتش را از دست داده باشد. سؤال و طلب از مردم برایش درست است تا مادامی که حال و وضعش مقداری خوب شود. سوم کسی که مواجه با فقر و فاقه باشد و سه نفر از مردم گواهی دهند که او در فاقه قرار دارد. علاوه بر این‌ها هرکس از مردم سؤال و گداگری کند، او مال حرام می‌خورد [۵۹۹].

[۵۹۶] صحیح بخاری، کتاب الصدقات / ۱۹۸. [۵۹۷] صحیح بخاری / ۱۹۹، کتاب الصدقات. [۵۹۸] ابوداود، کتاب الزکوة. [۵۹۹] ابوداود، کتاب الزکوة.

دوری از خوردن صدقه

آن حضرت ج برای خود و خاندان خود گرفتن صدقه و زکات را سخت موجب ننگ و عار می‌دانست. و می‌فرمود: وقتی به خانه می‌آیم گاهی دانه‌های خرما بر سر راه خود می‌بینم، دلم می‌خواهد که آن‌ها را بخورم، ولی این شبهه پیش می‌آید که از خرماهای صدقه نباشند لذا آن‌ها را می‌اندازم [۶۰۰].

یک بار دانه خرمایی در سر راه دیدند فرمودند: اگر شبهه این نبود که از مال صدقه است، آن را می‌خوردم [۶۰۱]. یک بار امام حسن س یک دانۀخرما از خرماهای صدقه برداشت و در دهان خود قرار داد، آن‌حضرت او را توبیخ کرده فرمودند: مگر نمی‌دانی که خاندان ما از مال صدقه نمی‌خورد [۶۰۲]. سپس از دهانش بیرون آوردند. هرگاه کسی چیزی برای ایشان می‌آورد، می‌پرسید: هدیه است و یا صدقه؟ اگر هدیه بود قبول می‌کرد و اگر صدقه بود از قبول آن خودداری می‌کرد و آن را به دیگران می‌داد.

[۶۰۰] بخاری ۱ / ۳۲۸، کتاب اللقطة. [۶۰۱] بخاری ۱ / ۳۳۸، کتاب اللقطة. [۶۰۲] بخاری ۱ / ۲۰۱ کتاب الصدقات.

قبول هدایا

هدایای دوستان و عزیزان را قبول می‌کردند و در این باره هم تشویق می‌کردند و می‌فرمودند: «تهادوا تحابوا» (به همدیگر هدیه دهید، تا محبت میان شما پیدا شود). روی این اساس، اصحاب کرام بعضی از روزها معمولا به خانۀ ایشان به‌طور هدیه چیزی می‌فرستادند، علی الخصوص روزی که نوبت اقامت در خانه حضرت عایشه ل بود [۶۰۳] قبلاً بیان شد هرچیزی که به ایشان تقدیم می‌شد می‌پرسیدند صدقه است و یا هدیه است. اگر هدیه می‌بود قبول می‌کردند و گرنه از قبول آن خودداری می‌کردند. یک بار زنی شالی برای آن‌حضرت آورد و به ایشان هدیه داد. در همان موقع شخصی در آنجا بود و آن را از آن‌حضرت طلبید، ایشان آن را به وی دادند [۶۰۴].

پادشاهان و حکمرانان اطراف و اکناف نیز برای ایشان هدیه می‌فرستادند. یکی از امرای شام استر سفید رنگی برای ایشان هدیه فرستاد. عزیز مصر استری از مصر فرستاده بود. یکی دیگر از امرا، یک جفت موزه فرستاد. یک بار قیصر روم پوستینی که حاشیه‌های ابریشمی داشت، برای ایشان فرستاد، آن‌حضرت لحظاتی آن را پوشید، سپس، آن را بیرون کرد و برای حضرت جعفر س (برادر حضرت علیس) فرستاد. او آن را پوشید و به محضر آن‌حضرت آمد. آن‌حضرت فرمودند: من برای این نفرستادم که تو آن را بپوشی. وی عرض کرد: پس آن را چه کنم؟ فرمودند: برای برادر خود نجاشی بفرست [۶۰۵]. حضرت جعفر تا زمان فتح خیبر در حبشه بود و نجاشی از او اسلام را تعلیم گرفته بود.

[۶۰۳] بخاری، مناقب عایشهل. [۶۰۴] صحیح بخاری، کتاب الصدقه. [۶۰۵] صحیح بخاری، کتاب الجنائز.

هدیه‌دادن آن‌حضرت ج

کسانی که برای ایشان هدیه می‌فرستادند، آن‌حضرت نیز در عوض به آنان هدیه‌ای می‌داد. حضرت عایشه ل روایت می‌کند: «كَانَ يَقْبَلُ الْهَدِيَّةَ وَيُثِيبُ عَلَيْهَا» (آن حضرت هدیه را قبول می‌کرد و عوض آن را نیز می‌داد) «ذازان» پادشاه معروف یمن که حکومت حبشی‌ها را از میان برد و تحت نفوذ ایران، یک حکومت عربی تشکیل داده بود، خلعتی برای آن‌حضرت فرستاد که در مقابل سی و سه شتر خریده بود. آن‌حضرت پذیرفت و در عوض خلعتی برای او هدیه فرستاد که در مقابل بیش از بیست شتر خریداری شده بود.

یک بار شخصی از قبیلۀ «بنی قزاره» شتر ماده‌ای به آن‌حضرت هدیه کرد. آن‌حضرت هم هدیه‌ای به او داد، او سخت ناراض شد. آن‌حضرت بر منبر رفت و خطبه‌ای ایراد کرد و فرمود: شما به من هدیه‌ای می‌دهید و من هم به قدر استطاعت عوض آن را می‌دهم، ولی شما از این ناراض می‌شوید. در آینده جز از قبایل قریش، انصار، ثقیف و دوس از هیچ قبیله‌ای هدیه‌ای قبول نخواهم کرد [۶۰۶].

برای ابوایوب انصاری که آن‌حضرت شش ماه در خانۀ ایشان سکونت داشت، اغلب باقیماندۀ غذا را می‌فرستاد [۶۰۷]. برای دیگر همسایه‌ها نیز هدایایی می‌فرستاد. اصحاب صفه اغلب اوقات از هدایای ایشان بهره‌مند می‌شدند.

[۶۰۶] أدب المفرد، بخاری / ۱۸. [۶۰۷] مسلم، کتاب الأطعمة.

عدم قبول احسان

آن‌حضرت ج هیچگاه ممنون‌ بودن و مورد احسان قرار گرفتن خود را گوارا نمی‌کردند، حتی از جان‌نثاری مانند حضرت ابوبکر صدیق، احسان را قبول نمی‌کردند. هنگامی که قصد هجرت کردند، ابوبکر صدیق شتر ماده‌ای به ایشان تقدیم کرد. ولی ایشان بهای آن را به وی پرداخت کرد [۶۰۸]. در مدینۀ منوره، برای ساخت مسجد نیاز به زمین بود، صاحبان زمین خواستند رایگان زمین‌های خود را در اختیار ایشان قرار دهند، ولی آن‌حضرت نپذیرفتند و بهای زمین‌ها را به آنان پرداخت کردند. یک بار عبدالله بن عمر بن حضرت عمر ب هردو، با آن‌حضرت ج هم‌سفر بودند. شتر عبدالله بن عمر سرکش بود و از شتر آن‌حضرت ج جلو می‌رفت. عبدالله بن عمر می‌خواست آن را کنترل کند ولی در کنترل قرار نمی‌گرفت. حضرت عمر چند بار عبدالله را توبیخ کرد. آن‌حضرت ج به عمر گفتند: این شتر را به من بفروشید. وی اظهار داشت: این شتر همینطور فدای شما است. آن‌حضرت فرمودند: این طور نه، بلکه به من بفروشید. وی دوباره همین مطلب را اظهار داشت، ولی آن‌حضرت نپذیرفتند و فرمودند: بفروشید. سرانجام، حضرت عمر با گرفتن قیمت آن موافقت کرد. آن‌حضرت خریدند و دوباره به عبدالله بن عمر دادند و فرمودند: حالا این مال شما است [۶۰۹].

[۶۰۸] صحیح بخاری / ۵۵۳. [۶۰۹] صحیح بخاری / ۳۸۴.

تساهل و عدم تشدّد

حضرت معاذ بن جبل از بزرگان صحابه، در یکی از محله‌ها امام جماعت بود و در نماز صبح سوره‌های بزرگ می‌خواند. شخصی به محضر آن‌حضرت آمد و از وی شکایت کرد و گفت: او در نماز چنان سوره‌های بزرگی می‌خواند که من از اقتدا پشت سر وی ناتوان هستم. ابومسعود انصاری س می‌گوید: هیچگاه من آن‌حضرت را چنان خشمناک ندیدم که در آن روز خشمناک دیدم. آن‌حضرت خطاب به مردم گفتند [۶۱۰]: بعضی هستند که مردم را از نماز متنفر می‌کنند. هرکس از شما امام جماعت هست باید نماز را مختصر ادا کند، زیرا در میان شرکت‌کنندگان در جماعت، افراد بیمار، سالخورده و اهل کار وجود دارند [۶۱۱].

در حدود و قصاص، بی‌نهایت جانب احتیاط را رعایت می‌کردند و تا جایی که ممکن بود سعی می‌کردند آن را دفع کنند. یکی از مسلمانان به نام «ماعز اسلمی» مرتکب زنا شد. ولی فوراً به مسجد آمد و اظهار داشت: یا رسول الله! مرتکب عمل خلافی شده‌ام. آن‌حضرت روی برگرداند. او به سمت دیگر آمد. آن‌حضرت از آن سمت نیز روی برگرداند. آن‌حضرت چندین بار روی از وی برمی‌گرداندند و او هر بار جلو ایشان می‌آمد و به ارتکاب عمل زنا اقرار می‌کرد. سرانجام، آن‌حضرت فرمودند: دیوانه نشده‌ای؟ گفت: خیر، سپس پرسید: آیا ازدواج کرده‌ای؟ گفت: آری، فرمود: شاید فقط دست زده‌ای و لمس کرده‌ای؟ وی گفت: خیر، بلکه جماع کرده‌ام. در آخر، آن‌حضرت حکم رجم را اعلام کردند و دستور دادند تا سنگسار شود [۶۱۲].

یک بار شخصی به محضر ایشان حاضر شد و عرض کرد: گناهی از من سر زده است، حد آن را بر من جاری کنید. آن‌حضرت چیزی نگفتند. وقت نماز هم فرا رسید. بعد از نماز آن شخص دوباره آمد و همان سخنش را تکرار کرد. آن‌حضرت فرمودند: خداوند گناهان تو را مورد عفو قرار داده است [۶۱۳].

یکی بار زنی از قبیلۀ غامد آمد و اظهار داشت: مرتکب عمل بدی شده‌ام. آن‌حضرت فرمودند: برگرد و برو. روز بعد آمد و اظهار داشت: آیا تو مرا مانند «ماعز» طرد می‌کنی؟ سوگند به خدا که حامله هستم. آن‌حضرت فرمود: برگرد و برو. روز سوم باز آمد. آن‌حضرت فرمود تا وقتی که وضع حمل کنی منتظر باش. هنگامی که وضع حمل کرد، بچه را در آغوش گرفت و به محضر آن‌حضرت آمد. آن‌حضرت فرمود: تا مدتی که بچه شیر می‌خورد، منتظر باش. وقتی دوران شیرخوراگی سپری شد، بیا. بعد از این که دوران شیرخوارگی به پایان رسید، به محضر ایشان حاضر شد. آنگاه آن‌حضرت بناچار دستور دادند تا سنگسار شود. مردم شروع به پرتاب سنگ کردند. یکی از آن‌ها سنگی زد که سنگ به صورت وی اصابت کرد و از صورتش خون فوران کرد و بر صورت آن شخص ریخت؟ آن شخص به وی دشنام داد. آن‌حضرت ج فرمودند: زبان نگهدار، سوگند به خدا! او چنان توبه‌ای کرده است که اگر کسی که به زور خراج می‌گیرد، چنین توبه‌ای می‌کرد مورد عفو قرار می‌گرفت [۶۱۴].

یک روز شخصی اظهار داشت: ما، در سرزمین یهود و نصارا زندگی می‌کنیم آیا در ظرف‌های آنان غذا بخوریم؟ فرمودند: اگر ظرف دیگری میسر شود، از ظرف‌های آنان استفاده نکنید و اگر میسر نشود، آن‌ها را بشویید و در آن‌ها غذا بخورید [۶۱۵]. یک بار یکی از اصحاب تا فرارسیدن ماه مبارک رمضان با همسر خود ظهار کرد، ولی قبل از این که مدت ظهار سپری شود با وی همبستر شد. سپس به مردم اطلاع داد و گفت: مرا به محضر آن‌حضرت ببرید. هیچکس قبول نکرد که او را به محضر آن‌حضرت ببرد. خود وی نزد آن‌حضرت رفت و جریان امر را برایش بیان کرد. آن‌حضرت نخست تعجب کرد ولی سپس فرمود: یک غلام آزاد کن. وی عذر آورد که غلامی ندارد. آن‌حضرت فرمودند: دو ماه پیاپی روزه بگیر. او از این امر هم اظهار عجز و ناتوانی کرد. آن‌حضرت فرمودند: به شصت مسکین طعام بده. وی گفت: خود ما در فقر و فاقه به سر می‌بریم. آن‌حضرت فرمودند: نزد عامل صدقه برو او به تو یک «وسق» خرما می‌دهد، از آن به شصت مسکین طعام بده و هرچه باقی ماند، برای اهل و عیال خود ببر. او رفت و به مردم گفت: شما متشدّد و بی‌تدبیر بودید، ولی به محضر آن حضرت رفتم و ایشان با من با تساهل و آسانی برخورد کردند [۶۱۶].

یک بار یکی دیگر از صحابه به محضر آن‌حضرت آمد و عرض کرد: یا رسول الله! من هلاک و نابود شدم. در ماه رمضان در حال روزه با همسرم همبستر شدم. آن‌حضرت فرمودند: می‌توانی یک غلام را آزاد کنی؟ وی گفت: خیر، فرمودند: می‌توانی دو ماه پیاپی روزه بگیری؟ گفت: خیر، فرمودند: می‌توانی به شصت مسکین طعام دهی؟ گفت: این را هم نمی‌توانم. آن‌حضرت لحظه‌ای تأمل کردند. در همین حال شخصی مقداری خرما برای آن‌حضرت هدیه آورد. ایشان فرمودند: شخص سائل کجا رفت. سائل گفت: یا رسول الله! من هستم. فرمودند: این خرماها را ببر و به فقرا و مساکین خیرات بده. گفت: یا رسول الله! در مدینه چه کسی از من فقیرتر است. آن‌حضرت تبسم کردند و گفتند: برو به اهل خانه‌ات بده [۶۱۷].

[۶۱۰] صحیح بخاری، کتاب الصلوة و باب هل یقضی الحاکم وهو غضبان. [۶۱۱] صحیح بخاری ابواب مختلف آن. [۶۱۲] صحیح بخاری ابواب مختلف آن. [۶۱۳] ابوداود، کتاب الحدود. [۶۱۴] بخاری ۲ / ۸۲۳. [۶۱۵] بخاری ۲ / ۸۲۳. [۶۱۶] ابوداود ۱ / ۲۲۰. [۶۱۷] بخاری / ۲۶۰ باب إذا جامع في رمضان.

دوری از تقشّف و رهبانیت

رهبانیت و زندگی مرتاض‌گونه را نمی‌پسندیدند. بعضی از اصحاب بر اثر تمایل طبیعی و یا متأثرشدن از راهبان مسیحی، آماده اختیار رهبانیت شدند. آن‌حضرت ج آنان را بازداشتند. بعضی دیگر بر اثر عدم توانایی مالی نمی‌توانستند ازدواج کنند و تحمل این حال را هم نداشتند، لذا تصمیم گرفتند تا قطع عضو کنند. آن‌حضرت سخت اظهار ناخوشنودی کردند. یکی از صحابه به نام «قدامه بن مظعون» آمد و گفت: یکی از ما تصمیم گرفته تا گوشت حیوان نخورد و دیگری تصمیم گرفته تا ازدواج نکند. ایشان فرمودند: من که از این هردو استفاده می‌کنم. آنگاه آن هردو از تصمیم خود بازآمدند.

میان عرب‌ها صوم وصال (یعنی مدت‌ها روزه پیاپی‌گرفتن) رواج داشت، صحابه این تصمیم را هم گرفتند، ولی آن‌حضرت به شدت منع فرمودند. حضرت عبدالله بن عمرو بی‌نهایت زاهد و مرتاض بود، او تصمیم گرفته بود تا همیشه روزها را روزه بگیرد و شب‌ها را با عبادت سپری کند. وقتی آن‌حضرت آگاه شدند، او را احضار کردند و پرسیدند آیا این خبر صحیح است. وی اظهار داشت: آری، فرمودند: جسم تو بر تو حقی دارد. چشم هم بر تو حقی دارد و همسر هم بر تو حقی دارد. در ماه سه روز روزه‌گرفتن کافی است. عبدالله بن عمرو گفت: من بیش از این توانایی دارم. فرمودند: دو روز درمیان. گفت: بیش از این توانایی دارم. فرمودند: یک روز در میان و همین روزه داودی و افضل الصیام است. وی گفت: از این هم بیشتر توانایی دارم. فرمودند: بهتر از این دیگر روزه‌ای نیست [۶۱۸].

در یک روایت مذکور است که روزه‌گرفتن عبدالله بن عمرو زبان‌زد مردم شد. آن‌حضرت به خانه او رفتند. او گلیمی از چرم برای آن‌حضرت پهن کرد، ولی ایشان بر زمین نشست و خطاب به وی گفت: آیا تو را روزۀ سه روز از ماه کفایت نمی‌کند. گفت: خیر، فرمودند: پنج روز در ماه. گفت: خیر، خلاصه، آن‌حضرت هر بار اضافه می‌کردند و او بر آن راضی نمی‌شد. بالاخره، آن‌حضرت فرمودند: آخرین حد آن اینست که یک روز در میان روزه گیری [۶۱۹].

یک بار حضرت ابوهریره س عرض کرد: یا رسول الله! من جوان هستم و استطاعت ازدواج را ندارم و اطمینان و آرامش هم ندارم. ایشان سکوت کردند. ابوهریره دوباره همین جمله را تکرار کرد، ایشان این بار هم سکوت فرمود. بار سوم ابوهریره تکرار کرد، آنگاه ایشان فرمودند: حکم و قانون الهی قابل تغییر نیست [۶۲۰].

شخصی از قبیلۀ «باهله» به محضر آن‌حضرت آمد و سپس مرخص شد. بعد از یک سال دوباره به محضر ایشان حاضر شد. لکن در این مدت شکل و صورتش به قدری تغییر کرده بود که آن‌حضرت او را نشناخت. وقتی او خود را معرفی کرد، آن‌حضرت با تعجب از وی پرسیدند: تو آدم خوش‌قیافه‌ای بودی، چرا شکل و صورتت تغییر پیدا کرده. وی گفت: از زمانی که از محضر شما رفتم مسلسل روزه گرفتم. ایشان فرمودند: چرا جان خود را در عذاب انداخته‌ای علاوه بر روزه رمضان از هر ماه یک روز، روزه‌گرفتن کافی است. وی گفت: بیش از این توانایی دارم. آن‌حضرت یک روز دیگر اضافه کردند. وی درخواست بیش از این کرد. آن‌حضرت فرمودند: در هر ماه سه روز. از این هم تسلی حاصل نشد آنگاه ایشان فرمودند: ماه‌های حرام را روزه بگیر [۶۲۱].

یک روز چند نفر از اصحاب صرفاً برای معلوم‌کردن چگونگی عبادت آن‌حضرت نزد ازواج مطهرات آمدند. آن‌ها فکر می‌کردند که آن‌حضرت در شب و روز جز عبادت دیگر کار و مشغولیتی ندارند. وقتی برنامه عبادت آن‌حضرت برای آن‌ها توضیح داده شد، آن را مطابق با معیار خود نیافتند و گفتند: ما کجا و آن‌حضرت کجا. خداوند گناهان گذشته و آینده ایشان را مورد عفو قرار داده است. آنگاه یکی از آن‌ها گفت: من تمام شب را نماز می‌خوانم یکی دیگر گفت: من تمام عمر را روزه می‌گیرم. سومی گفت: من هرگز ازدواج نمی‌کنم. آن‌حضرت ج سخنان آن‌ها را می‌شنیدند. فرمودند: سوگند به خدا! من بیش از شما از خدا می‌ترسم با وجود این، روزه می‌گیرم و افطار هم می‌کنم (یعنی بعضی روزها روزه می‌گیرم و بعضی روزها را روزه نمی‌گیرم) نماز می‌خوانم و می‌خوابم، ازدواج هم می‌کنم. هرکس بر روش من عمل نکند از گروه من خارج است [۶۲۲].

یکی از اصحاب در یکی از غزوه‌ها بر غاری گذر کرد که آب داشت و در اطراف آن هم گیاهانی وجود داشت. به محضر آن‌حضرت آمد و عرض کرد: یا رسول الله! من غاری دیده‌ام که وسائل ضروری زندگی در آنجا هست و دلم می‌خواهد به آنجا بروم ترک دنیا کنم و عزلت و گوشه‌نشینی را اختیار کنم. آن‌حضرت فرمودند: من با آیین یهودیت و یا نصرانیت به جهان مبعوث نشده‌ام. من مذهب سهل و آسان ابراهیمی را آورده‌ام [۶۲۳].

[۶۱۸] صحیح بخاری، کتاب الصوم. [۶۱۹] صحیح بخاری، کتاب النکاح. [۶۲۰] صحیح بخاری، کتاب النکاح. [۶۲۱] ابوداود / ۲۲۴. [۶۲۲] صحیح بخاری، کتاب النکاح. [۶۲۳] مسند ابن حنبل ۵ / ۲۶۶.

تنفر از مداحی

مداحی و تعریف را گرچه از ته دل هم بود نمی‌پسندیدند. یک بار در محضر ایشان تذکرۀ شخصی به میان آمد. یکی از حاضران از وی بسیار تعریف و تمجید کرد. آن‌حضرت فرمودند: تو گردن دوست خود را قطع نمودی. این جمله را چند بار تکرار کردند. سپس فرمودند: اگر علاقه دارید کسی را مدح و ستایش کنید، چنین بگوئید که به زعم ما وی چنین است [۶۲۴].

یک بار شخصی از یک حاکم تعریف می‌کرد. حضرت مقداد نیز آنجا بود. مقداری خاک از زمین برداشت بر دهانش ریخت و گفت: رسول الله ج دستور داده است که دهان مداحان را پر از خاک کنید [۶۲۵]. یک بار ایشان به مسجد آمدند. شخصی در آنجا نماز می‌خواند. آن‌حضرت از «محجن ثقفی» پرسیدند: این کیست؟ «محجن» او را معرفی کرد و از وی بسیار تعریف کرد. آن‌حضرت فرمودند: مواظب باش، این نشنود و گرنه هلاک و نابود می‌شود. یعنی احساس کبر و غرور می‌کند و این مایۀ هلاکت و نابودی است [۶۲۶]. یک بار «اسود بن سریع» شاعر به محضر آن‌حضرت وارد شد و عرض کرد: در حمد و ثنای الله و مدح رسول او اشعاری سروده‌ام. آن‌حضرت فرمودند: آری، الله حمد را می‌پسندد. اسود شروع به خواندن اشعار کرد. در همین اثنا شخصی وارد شد. آن‌حضرت به اسود گفتند: توقف کند، او تا دیر وقت با آن‌حضرت سخن گفت و رفت. اسود دوباره شروع به خواندن اشعار کرد. آن شخص دوباره آمد و ایشان دوباره اسود را متوقف کردند. دو سه بار همین اتفاق روی داد. آخرالامر، اسود عرض کرد: این چه کسی است که شما به لحاظ او چند بار مرا از خواندن اشعار متوقف کردید؟ آن‌حضرت فرمودند: این شخصی است که سخنان لغو و بیهوده را نمی‌پسندد [۶۲۷].

در اینجا شبهه‌ای ایجاد می‌شود که پس چرا آن‌حضرت ج حسان بن ثابت را دستور می‌دادند تا بر منبر رود و اشعار خود را در مدح ایشان بخواند و ایشان گوش می‌دادند و می‌فرمودند: «اللَّهُمَّ أَيِّدْهُ بِرُوحِ القُدُسِ» جواب این شبهه این است که اشعار حسان در پاسخ به مطاعن اشعار کفار بود. شاعران عرب با قدرت کلام و شعر خود هرکس را می‌خواستند عزیز و هرکس را می‌خواستند ذلیل می‌کردند. ابن الزبعری، «کعب اشرف» و غیره می‌خواستند از این طریق به آن‌حضرت ایذاء برسانند. لذا مداحی حسان در واقع نوعی مبارزه با آن‌ها بود.

[۶۲۴] ادب المفرد / ۶۶. [۶۲۵] ادب المفرد / ۶۶. [۶۲۶] ادب المفرد / ۶. [۶۲۷] ادب المفرد / ۶.

سادگی و بی‌تکلّفی

وقتی از مجلس برمی‌خاستند و به خانه می‌رفتند، اغلب، کفش‌ها را همانجا می‌گذاشتند و پابرهنه می‌رفتند. و این دال بر این بود که دوباره برمی‌گردند [۶۲۸]. هر روز شانه‌زدن و مرتب‌کردن موها را نمی‌پسندیدند و می‌فرمودند: یک روز در میان شانه زده شود. در خوردن، نوشیدن، لباس‌پوشیدن، نشستن و برخاستن تکلف نمی‌کردند. هرچه میسر و حاضر می‌شد، می‌خوردند. لباس زبر و خشن می‌پوشیدند. بر زمین، حصیر، فرش هرجا که جایی بود می‌نشستند [۶۲۹]. برای ایشان آرد بیخته نمی‌شد [۶۳۰]. دکمۀ پیراهن را اغلب بازمی‌گذاشتند. نمایش در لباس را نمی‌پسندیدند و از اسباب آرایش طبعاً نفرت داشتند. خلاصه، در هرچیز سادگی و بی‌تکلفی را دوست داشتند [۶۳۱].

[۶۲۸] ابوداود ۲ / ۳۱۸. [۶۲۹] شمایل ترمذی. [۶۳۰] صحیح بخاری، کتاب الأطعمة. [۶۳۱] کتاب اللباس صحاح سته.

دوری از خوشگذرانی

اسلام با رهبانیت و ریاضت، سخت مخالف است «لا رهبانية في الإسلام» روی همین اساس، آن‌حضرت استفاده از بهره‌های جایز دنیوی را روا می‌داشتند و خود هم گاهی از آن‌ها بهره می‌بردند. با این وصف، ناز و نعمت و رفاه حال را نمی‌پسندیدند و دیگران را هم از آن منع می‌کردند. یک بار شخصی، حضرت علی س را دعوت کرد و غذایی تهیه کرد و به خانه‌اش فرستاد. حضرت فاطمه زهرال گفت: اگر رسول اکرم ج می‌آمد و با ما شریک می‌شد و غذا می‌خورد خوب بود. حضرت علی رفت و به ایشان گفت. ایشان آمدند و چون به در خانه رسیدند، دیدند که بر دیوارهای داخل خانه پرده‌هایی زده شده، برگشتند. حضرت علی علت برگشتن را پرسیدند. فرمودند: خلاف شأن پیامبر است که به خانه‌ای وارد شود که تجملاتی باشد [۶۳۲]. می‌فرمودند: در خانه یک بستر برای خود آدمی و یکی برای همسر و یکی برای میهمان کافی است و بستر چهارم سهم شیطان است [۶۳۳].

یک بار به غزوه‌ای رفتند. حضرت عایشه با ایشان همراه نبودند. وقتی از آنجا برگشتند به خانه عایشه آمدند، دیدند که از داخل خانه بر سقف پارچه‌ای زده شده، همان لحظه آن را پاره کردند و فرمودند: خداوند نعمت‌هایش را برای این به ما نداده که سنگ و آجر را لباس بپوشانیم [۶۳۴].

یکی از انصار خانه‌ای ساخت که گنبد آن بلند بود. آن‌حضرت پرسیدند این خانه مال کیست؟ مردم گفتند: مال فلانی است. ایشان ساکت شدند، بعداً که آن شخص به محضر ایشان آمد و سلام کرد، آن‌حضرت روی برگرداند او دوباره سلام کرد و ایشان دوباره روی برگرداند. او فهمید که چرا آن‌حضرت ناراحت است. رفت و آن را خراب کرد. یک روز آن‌حضرت به بازار می‌رفت، دید که آن گنبد دیده نمی‌شود. معلوم شد که آن انصاری آن را خراب کرده است. آنگاه فرمودند: علاوه بر خانه و ساختمانی که در حد نیاز آدمی باشد، دیگر هر ساختمانی و بال آدمی است [۶۳۵].

یک بار شخصی قبایی برای ایشان فرستاد. ایشان آن را پوشیدند. سپس از تن بیرون آوردند و نزد حضرت عمر س فرستادند. حضرت عمر در حالی که گریه می‌کرد به محضر ایشان آمد و عرض کرد: آنچه را شما برای خود نپسندیدی برای من فرستادی. فرمودند: من برای این که شما آن را بپوشید نفرستادم، بلکه فرستادم تا آن را بفروشی. چنانکه حضرت عمر به مبلغ هزار درهم آن را فروخت [۶۳۶].

یک بار شخصی یک دست لباس خط‌دار برای آن‌حضرت فرستاد. ایشان آن را به حضرت علی دادند. علی آن را پوشید و به محضر ایشان حضور یافت. بر چهرۀ ایشان آثار خشم نمایان شد و فرمودند: من برای این فرستادم تا قسمت، قسمت شود و برای پوشش زنان از آن استفاده شود [۶۳۷].

یک بار انگشتری از طلا برای مهر درست کردند. به پیروی از ایشان صحابه نیز انگشتر زرین برای خود درست کردند. آن‌حضرت بر منبر رفتند و انگشتر خود را از دست بیرون آورده، آن را انداختند و فرمودند: حالا انگشتر نمی‌پوشم. صحابه نیز همان وقت انگشترهای خود را بیرون آورده و انداختند [۶۳۸].

همانطور که سادگی را برای خود می‌پسندیدند، علاقمند بودند که اهل و عیال ایشان نیز زندگی ساده و دور از تکلفی داشته باشند. استعمال زیورآلات برای زنان مباح است، ولی برای اهل بیت خود این امر را هم خلاف اولی می‌دانستند. یک بار گردنبند طلایی در گردن فاطمه دیدند فرمودند: آیا برایت گوارا هست که مردم بگویند: بر گردن دختر پیامبر گردنبندی از آتش است [۶۳۹]. یک بار النگوهای طلایی در دست حضرت عایشه دیدند فرمودند: اگر این‌ها را بیرون آوری و النگویی که با زعفران رنگ شده بپوشی بهتر است [۶۴۰]. یک بار نجاشی مقداری زیورآلات به طور هدیه برای آن‌حضرت ج فرستاد. در آن میان، انگشتری که نگین آن از سنگ حبشی بود، قرار داشت آثار کراهت و ناپسندیدگی بر چهر ایشان نمایان شد و با چوب آن را برداشتند و دست نزدند [۶۴۱].

یک بار شخصی لباس ابریشمی برای ایشان هدیه فرستاد. ایشان آن را پوشیدند و نماز خواندند. هنگامی که از نماز فارغ شدند با نهایت کراهت و تنفر آن را بیرون آوردند و فرمودند: «این لباس شایسته پرهیزکاران نیست».

به لحاظ تواضع و فروتنی، اغلب لباس ساده و معمولی می‌پوشیدند. حضرت عمر س نظر بر این داشت که در روزهای جمعه و عیدین و هنگام شرفیابی سفیران به محضر آن حضرت، ایشان لباس رسمی و عالی بپوشند. اتفاقاً یک بار لباس ابریشمی در معرض فروش قرار داده شده بود. حضرت عمر اظهار داشت: یا رسول الله! این لباس را بخرید و در روزهای جمعه و هنگام ورود سفیران و نمایندگان ممالک و قبایل، آن را بپوشید. آن‌حضرت فرمودند: این را کسی بپوشد که در آخرت سهمی ندارد. اغلب، لباس زبر و خشن که از مو ساخته شده بود، می‌پوشیدند و هنگام وفات نیز از همین لباس بر تن داشتند [۶۴۲].

زیرانداز و بستر آن‌حضرت نیز بسیار ساده بود. گاهی چرمی که پر از لیف خرما بود و گاهی پارچه ساده که دو لایه دوخته شده بود بستر ایشان بود. حضرت حفصه ل می‌گوید: یک شب بستر ایشان را چهار لایه کردم و پهن کردم تا اندکی نرم و ملایم باشد. صبح که از خواب بیدار شدند، از این امر اظهار نارضایتی کردند [۶۴۳].

در سال نهم هجری، زمانی که از یمن تا شام فقط اسلام حکومت می‌کرد و آن‌حضرت در رأس چنین حکومتی وسیع و گسترده قرار داشتند، در خانه ایشان فقط یک تخت و یک مشک چرمی خشک شده وجود داشت [۶۴۴].

حضرت عایشه ل می‌گوید: وقتی آن‌حضرت وفات کردند، جز مقداری جو دیگر چیز خوردنی در خانه وجود نداشت. آن‌حضرت خطاب به صحابه می‌فرمودند: در دنیا اینقدر توشه که برای یک مسافر در طی مسافرت کافی است برای آدمی هم کفایت می‌کند [۶۴۵].

یک بار بر حصیری دراز کشیده بودند، وقتی از روی آن برخاستند، مردم دیدند که آثار آن بر بدن ایشان نقش بسته است، آنگاه عرض کردند: یا رسول الله! آیا اجازه می‌دهید تشکی تهیه کنیم و بیاوریم. فرمودند: مرا با دنیا چه رابطه‌ای هست؟ من با دنیا فقط به اندازۀ آن مسافر رابطه دارم که برای لحظاتی در زیر سایه درختی توقف و رفع خستگی کند و سپس آنجا را ترک و به‌سوی مقصدش حرکت می‌کند [۶۴۶].

در دوران ایلاء، هنگامی که حضرت عمر س به محضر ایشان در «مشربه» آمد و کالاها و ما یملک آن‌حضرت را در آنجا مشاهده کرد و دید که فقط یک ازار که ایشان پوشیده‌اند، یک تخت و یک متکا که با لیف خرما پر شده در آنجا موجود است. در گوشه‌ای از حجره مقداری جو در گوشه‌ای دیگر یک عدد پوست هم وجود دارد. بر دیوار اتاق هم چند پوست مشک آویزان است، اشک از چشمان حضرت عمر سرازیر شد. پیامبر خدا ج علت گریه را پرسیدند. عرض کرد: یا رسول الله! چرا گریه نکنم؟ وقتی می‌بینم که بر بدن اطهر شما نشان و آثار تخت خواب باقی مانده و این هم دارایی و مایملک شما است که ظاهر است. در حالی که قیصر و کسری در ناز و نعمت‌ها به سر می‌برند و شما هم بندۀ برگزیده و پیامبر خداوند هستید، آیا باید در چنین وضعی به سر ببرید! فرمودند: ای پسر خطاب! آیا این را نمی‌پسندی که آن‌ها مالک دنیا باشند و ما مالک آخرت [۶۴۷].

[۶۳۲] ابوداود ۲ / ۲۱۷. [۶۳۳] ابوداود ۲ / ۲۱۸. [۶۳۴] ابوداود ۲ / ۲۰۹. [۶۳۵] ابوداود، کتاب اللباس. [۶۳۶] ابوداود، کتاب اللباس. [۶۳۷] ابوداود کتاب اللباس. [۶۳۸] ابوداود، کتاب اللباس. [۶۳۹] نسائی ۲ / ۱۴۳. [۶۴۰] نسائی ۲ / ۱۴۳. [۶۴۱] مسند ابن حنبل ۲ / ۱۱۹. [۶۴۲] صحیح بخاری کتاب اللباس. [۶۴۳] شمائل ترمذی. [۶۴۴] صحیح بخاری کتاب اللباس. [۶۴۵] مسند ابن حنبل ۶ / ۱۰۸، ابن ماجه کتاب الزهد. [۶۴۶] ترمذی، کتاب الزهد. [۶۴۷] صحیح بخاری، کتاب الطلاق، باب تخییر الازدواج.

مساوات و برابری

نزد ایشان امیر و غریب، کوچک و بزرگ، آقا و غلام، همگی برابر بودند. سلمان، صهیب و بلال که غلام و برده بودند، در بارگاه ایشان از سران قریش موقعیت و رتبۀ پایین‌تری نداشتند. یک بار حضرت سلمان و بلال در جایی نشسته بودند. اتفاقاً ابوسفیان از آنجا گذر کرد. آنان گفتند: هنوز شمشیر بر گردن این دشمن خدا کاملاً مسلط نشده است. حضرت ابوبکر س خطاب به آنان گفت: آیا نسبت به سرداران قریش اینگونه الفاظی به کار می‌برید. سپس به محضر آن‌حضرت آمد و جریان را بیان کرد. آن‌حضرت فرمودند: تو آن‌ها را ناراض نکردی؟ اگر آن‌ها را ناراض کردی، خدا را ناراض کردی. حضرت ابوبکر بلادرنگ نزد آنان رفت و اظهار داشت: برادران! شما که از من ناراض نشدید؟ آن‌ها گفتند: خیر، خداوند تو را عفو کند [۶۴۸].

زنی از قبیله بنی مخزوم، به جرم سرقت دستگیر شد. مردم اسامه بن زید را که آن‌حضرت فوق العاده با وی محبت داشت، برای سفارش نزد ایشان فرستادند تا ایشان را از قطع دست آن زن منصرف کند. ایشان فرمودند: اسامه! آیا در حدود الهی سفارش می‌کنی؟ سپس مردم را جمع کرده خطاب به آنان فرمودند: «امت‌های پیش از شما برای این هلاک و نابود شدند که هرگاه شخص بزرگ و محترمی از آن‌ها مرتکب جرمی می‌شد، نسبت به آن، تسامح می‌کردند و اگر یک فرد معمولی گناهی انجام می‌داد، او را سزا و کیفر می‌دادند. سوگند به خدا! اگر فاطمه دختر محمد سرقت می‌کرد، دست او نیز قطع می‌گردید» [۶۴۹].

در غزوه بدر، همراه با سایر اسیران، عموی ایشان حضرت عباس س نیز اسیر شده بود. اسیران در مقابل پرداخت فدیه آزاد می‌شدند. بعضی از افراد خیراندیش انصار، به لحاظ این که عباس از عزیزان و خویشاوندان نزدیک آن‌حضرت است، عرض کردند: یا رسول الله! اجازه دهید تا ما فدیه برادرزاده خود عباس را مورد عفو قرار دهیم. ایشان فرمودند: خیر، یک درهم را نیز عفو نکنید [۶۵۰]. آنچه در مجلس به ایشان تقدیم می‌شد، همیشه از سمت راست تقسیم آن را آغاز می‌کردند و در این مورد امیر و غریب کوچک و بزرگ همه برابر بودند.

یک بار در محضر آن حضرت، جمعی از اصحاب حضور داشتند، اتفاقاً در جانب راست، حضرت عبدالله بن عباس که بسیار خردسال بود قرار داشت. در جانب چپ بزرگان صحابه حضور داشتند، از جایی مقداری شیر نزد آن‌حضرت آوردند، ایشان نوشیدند و سپس خطاب به عبدالله بن عباس فرمودند: اگر اجازه دهید تا به این‌ها بدهم. وی اظهار داشت: در این هدیه نمی‌توانم ایثار کنم چون که او در سمت راست مجلس بود و به لحاظ ترتیب جلسه نیز حق مال او بود، از این جهت آن‌حضرت او را ترجیح دادند [۶۵۱].

حضرت انس س می‌گوید: یک بار پیامبر اکرم ج به خانه من آمدند و آب برای نوشیدن طلبیدند. من شیر بز تقدیم کردم. ترتیب جلسه چنین بود که حضرت ابوبکر در جانب چپ ایشان، حضرت عمر روبروی ایشان و یک نفر اعرابی در جانب راست ایشان بود. ایشان از آن نوشیدند. حضرت عمر به سوی حضرت ابوبکر اشاره کردند یعنی باقی‌مانده به وی داده شود، آن‌حضرت فرمودند: نخست حق کسی است که در جانب راست قرار دارد، آنگاه باقی‌مانده شیرها را به همان اعرابی دادند [۶۵۲].

قریش به منظور اظهار برتری و فخر خود در مزدلفه اقامت می‌گزیدند، ولی پیامبر اکرم ج این امتیاز و تفاوت را نیز نپسندیدند. قبل از بعثت [۶۵۳] و بعد از بعثت، نیز همواره با عامه مردم اقامت می‌کردند. این را هم نمی‌پسندیدند که در میان مردم، یک جایگاه خاصی برای ایشان تهیه شود و سایبانی درست شود. صحابه این را پیشنهاد کردند، ولی ایشان فرمودند: هرکس جلوتر وارد شود، جای خود را تصاحب می‌کند و حق مال اوست [۶۵۴]. هنگامی که اصحاب به طور دسته‌جمعی مشغول کاری می‌شدند، آن‌حضرت نیز با آن‌ها مشغول کار می‌شدند و مانند یک کارگر ساده کار می‌کردند. هنگام ورود به مدینه، اولین کار مهم، ساختن مسجد نبوی بود. در این کار، نیز آن‌حضرت شخصاً حضور داشتند و با دستان مبارک خود، خشت حمل می‌کردند. صحابه عرض کردند: جان‌های ما فدای تو باد! شما چرا متحمل زحمت می‌شوید. ولی ایشان از انجام کار بازنیامد [۶۵۵]. در غزوه احزاب هنگامی که تمام صحابه در اطراف مدینه مشغول کندن خندق شدند، ایشان نیز مانند یک کارگر معمولی کار می‌کردند. به‌طوری که بر شکم مبارک، مقدار زیادی گرد و خاک جمع شده بود [۶۵۶].

در یکی از سفرها غذا آماده نبود. تمام یاران مشغول تهیه غذا شدند و وسائل پخت و پز را فراهم کردند. کارها میان اصحاب تقسیم شد و وظیفۀ تهیه هیزم را آن‌حضرت بر عهده گرفتند. صحابه عرض کردند: ای رسول خدا! این کار را نیز خودمان انجام می‌دهیم. فرمودند: درست است، ولی من دوست ندارم که خود را از شما ممتاز و جدا کنم. خداوند آن آدمی را دوست ندارد که خود را از میان همراهان خود ممتاز می‌کند [۶۵۷].

در غزوۀ بدر، تعداد سواری‌ها بسیار کم بود به‌طوری که به هرسه نفر یک شتر داده شده بود و آن‌ها به نوبت بر آن سوار می‌شدند. آن‌حضرت ج نیز مانند عامه مردم دو نفر دیگر را بر شتر خویش با خود سوار کرده بودند. آن‌ها ایثار می‌کردند و خطاب به آن‌حضرت می‌گفتند: یا رسول الله! شما سوار شوید ما پیاده می‌رویم، ولی ایشان فرمودند: نه شما بیش از من طاقت پیاده‌روی دارید و نه من کمتر از شما نیازمند ثواب هستم [۶۵۸].

[۶۴۸] صحیح مسلم، فضایل سلمان و صهیب. [۶۴۹] بخاری، مسلم و ابوداود، کتاب الحدود. [۶۵۰] صحیح بخاری، باب فداء المشرکین. [۶۵۱] صحیح بخاری / ۸۸۰. [۶۵۲] صحیح بخاری / ۳۵۰. [۶۵۳] ابوداود، کتاب المناسک. [۶۵۴] مسند ابن حنبل ۶ / ۱۸۶. [۶۵۵] صحیح بخاری. [۶۵۶] صحیح بخاری باب الهجرة وبناء المسجد. [۶۵۷] زرقانی ۴ / ۳۰۴. [۶۵۸] مسند ابن حنبل ۱ / ۴۴۲.

تواضع و فروتنی

کارهای خانه را خودش انجام می‌داد. به لباس‌ها پینه و پیوند می‌زد. خانه را جارو می‌کرد. شیر می‌دوشید. از بازار وسائل مورد نیاز می‌خرید. اگر کفش پاره می‌شد، خودش آن را می‌دوخت. بر الاغ سوار می‌شد، از نشستن با غلامان و یتیمان و هم‌سفره‌شدن با آنان عار نداشت [۶۵۹]. یک بار از خانه بیرون آمد، مردم به طور تعظیم از جا بلند شدند. فرمودند: عجم‌ها برای تعظیم بلند نشوید [۶۶۰].

اگر مستمند و بیچاره‌ای بیمار می‌شد، از وی عیادت می‌کرد. نزد فقرا و مستمندان می‌رفت و می‌نشست به گونه‌ای که به‌طور مشخص کسی نمی‌توانست آن‌حضرت را میان آن‌ها تشخیص دهد. وقتی به مجلس وارد می‌شد، هرجا که جایی میسر می‌شد، می‌نشست [۶۶۱]. یک بار شخصی برای ملاقات آمد، ولی رعب نبوت چنان بر وی طاری شد که شروع به لرزه کرد. آن‌حضرت فرمودند: بیمناک مباش من حاکم و پادشاهی نیستم، من فرزند زنی از قریش هستم که گوشت خشکیده می‌پخت و می‌خورد [۶۶۲].

از راه تواضع و فروتنی دو زانو را نصب می‌کرد و می‌نشست و غذا می‌خورد و می‌فرمود: من بنده هستم و مانند بندگان می‌نشینم و غذا می‌خورم. یک روز موقع غذاخوردن جای کافی نبود و مردم زیادی سر سفره طعام نشسته بودند، آن‌حضرت به ناچار زانوها را جمع کرده نشستند تا مردم از نظر جا در مضیقه نباشند، یک نفر بادیه‌نشین که در آن میان بود، اظهار داشت: محمد! این چه طرز نشستن است؟ ایشان فرمودند: خداوند مرا بنده‌ای خاکسار خلق کرده متکبر و سرکش نیافریده است [۶۶۳].

تواضع و فروتنی ایشان به حدی بود که استعمال الفاظ و القاب تعظیمی را برای خود نمی‌پسندیدند. یک بار شخصی با این الفاظ ایشان را مورد خطاب قرار داد: ای آقای ما! ای بهترین ما! ای فرزند بهترین ما! ایشان فرمودند: ای مردم! تقوا را پیشه کنید، شیطان شما را بر زمین نزدند. من فرزند عبدالله هستم. بندۀ خدا و رسول او، خداوند به من مقامی عنایت کرده و من این را نمی‌پسندم که شما مرا از آن مقام بالاتر قرار دهید [۶۶۴]. یک بار شخصی ایشان را خطاب کرد: یا خیر البریة؟ (ای بهترین مخلوقات) ایشان فرمودند: آن ابراهیم بود [۶۶۵].

عبدالله بن شخیر، می‌گوید: با هیأتی از جانب بنی عامر به محضر آن‌حضرت آمدیم و عرض کردیم: شما آقا و سید ما هستید. فرمودند: «آقا خدا است» سپس عرض کردیم: شما بهترین و برترین ما هستید. فرمودند: هنگامی که سخن می‌گویید مواظب باشید که شیطان شما را اغواء نکند [۶۶۶].

در مدینه منوره زنی بود که اختلال حواس داشت. روزی به محضر آن‌حضرت آمد و عرض کرد: محمد! با شما کار دارم. ایشان فرمودند: من حاضرم هرکجا می‌خواهی بروم. او آن‌حضرت را به سر کوچه برد و همانجا نشست. آن‌حضرت نیز در کنارش نشست و به سخنانش گوش داد و به کار او رسیدگی کرد [۶۶۷].

«مخرمه» یکی از اصحاب است. یک بار به فرزند خود «مسور» گفت: نزد آن حضرت ج از جایی لباس‌هایی رسیده و ایشان دارند آن‌ها را تقسیم می‌کنند. بیا تا باهم برویم، وقتی به آنجا آمدند، دیدند که آن‌حضرت به خانه رفته است. مخرمه به فرزندش گفت: ایشان را صدا کن، وی اظهار داشت: من در مقامی نیستم که آن‌حضرت را صدا کنم. مخرمه گفت: پسرم! محمد جبار و سرکش نیست. با تحریک مخرمه، مسور ایشان را صدا کرد. آن‌حضرت ج فوراً بیرون آمدند و به آن‌ها قبایی از دیبا که حاشیه آن زربافت بود، عنایت کردند [۶۶۸].

یک بار یکی از انصار از یک نفر یهودی شنید که می‌گفت: سوگند به آن ذاتی که موسی را بر تمام انسان‌ها فضیلت و برتری داده است. او تصور کرد که شاید هدف او تعریض و اهانت به آن‌حضرت است. به خشم آمد و یک سیلی محکم بر صورتش زد. یهودی نزد آن‌حضرت آمد و از انصاری شکایت کرد. آن‌حضرت او را احضار کرد و پس از تحقیق و بررسی واقعه، فرمود: مرا بر سایر پیامبران فضیلت ندهید [۶۶۹].

دوران اصلی غرور و اظهار برتری آدمی زمانی است که او در اطراف خود حضور و تجمع هزاران انسان را احساس کند که هریک از آنان با اشارۀ وی حاضر به جانبازی و فداکاری خواهند بود. مخصوصاً زمانی که او فاتحانه با سپاهی عظیم و فاتح وارد شهر می‌شود. ولی منظرۀ کامل و عجیبی از تواضع و فروتنی رسول اکرم ج در چنین مواقعی در معرض دید قرار می‌گیرد. هنگام فتح مکه، در حالی وارد شهر شدند که سر مبارک ایشان از تواضع و فروتنی رو به زیر بود، به قدری که متصل با کجاوه قرار داشت [۶۷۰] در غزوۀ خیبر وقتی وارد خیبر شدند، سوار بر الاغی بودند که لگام آن از لیف خرما بود [۶۷۱] در حجة الوداع بر کجاوه‌ای که سوار بودند، ارزش و بهای چندانی نداشت.

[۶۵۹] مسائل ترمذی. [۶۶۰] ابوداود و ابن ماجه. [۶۶۱] شمائل ترمذی. [۶۶۲] مستدرک ۳ / ۴۸. [۶۶۳] ابوداود، کتاب الأطعمة. [۶۶۴] مسند ابن حنبل ۳ / ۱۵۳. [۶۶۵] صحیح بخاری باب فضائل ابراهیم. [۶۶۶] ابوداود، کتاب الأدب. [۶۶۷] ایضًا. [۶۶۸] صحیح بخاری / ۸۷۱. [۶۶۹] صحیح بخاری، کتاب الأنبياء، ذکر موسی. [۶۷۰] شرح شفا قاضی و ابن هشام، مستدرک حاکم ۴ / ۳۱۷. [۶۷۱] مشکوة: أخلاق النبي ج.

منع از تعظیم و ستایش بیجا

در این باره توجه فوق العاده داشتند و حضرت عیسی  را به‌طور مثال ذکر می‌کردند و می‌فرمودند: در مدح و ستایش من افراط نکنید، همچنان که مسیحیان دربارۀ ابن مریم افراط می‌کنند. من بندۀ خدا و فرستادۀ او هستم، قیس ابن سعد می‌گوید: یک بار من به «حیره» رفتم، در آنجا دیدم که مردم به دربار حاکم شهر می‌روند و در مقابل او سجده می‌کنند. جریان را برای آن‌حضرت بیان کردم و گفتم: شما شایسته این هستید که مورد سجده قرار گیرید، لذا اجازه دهید تا شما را سجده کنیم. آن‌حضرت فرمودند: هنگامی که بر قبر من گذر کنی مرا سجده می‌کنی؟ عرض کردم: خیر، فرمودند: پس در حالی که زنده هستم نیز نباید مورد سجده قرار گیرم [۶۷۲].

وقتی ربیع، دختر معوذ بن عفراء ازدواج کرد، آن‌حضرت به خانۀ «معوذ» رفتند و بر فرشی که برای عروس گسترده شده بود، نشستند. دخترک‌های خانه و محله جمع شدند و با زدن طبل برای شهیدان بدر مرثیه‌خوانی کردند، در میان اشعار و سرودهایی که می‌سرودند این مصرع بود: «فينا نبي يعلم ما في غد» در میان ما پیامبری هست که کارهای فردا را می‌داند. ایشان فرمودند: این را ترک کنید و همان اشعار نخست را بخوانید [۶۷۳].

روزی که ابراهیم فرزند آن‌حضرت ج وفات کرد، برحسب اتفاق خورشیدگرفتگی روی داد، در اذهان مردم این تصور پیش آمد که مقام و منزلت یک پیامبر متقاضی این است که در این غم و اندوه، حداقل سیارات آسمانی نیز شریک می‌شوند و در آن‌ها تحولاتی روی خواهد داد. روی این اساس، مردم این رویداد را بر همین امر حمل کردند. برای یک فرد جاه‌طلب چنین فرصت‌هایی بسیار باارزش است و می‌تواند به نحو مطلوب از آن بهره‌برداری کند، ولی شأن و مقام نبوت بسیار والا و مقدس است. آن‌حضرت بلادرنگ، مردم را در مسجد گرد آوردند و خطبه‌ای ایراد کردند و فرمودند: ماه‌گرفتگی و خورشیدگرفتگی از نشانه‌های قدرت الهی است و بر اثر زندگی و مرگ هیچ‌کس در آن‌ها تغییراتی روی نمی‌دهد [۶۷۴].

یک‌بار آن‌حضرت ج مشغول وضو بودند. آب وضو که از دست‌های مبارک ایشان بر زمین می‌ریخت، یاران جان‌نثار ایشان به قصد تبرک با کف دست خود می‌گرفتند و بر بدن خود می‌مالیدند. آن‌حضرت پرسیدند: چرا این کار را می‌کنید؟ عرض کردند: برای محبت با الله و رسول او، فرمودند: اگر کسی می‌خواهد با الله و رسول او محبت داشته باشد، باید هنگامی که سخن می‌گوید، راست بگوید و چون امین قرار داده شود، امانت را به صاحب آن بسپارد و حقوق همسایه را به خوبی رعایت کند [۶۷۵]. شخصی به محضر آن‌حضرت حضور یافت و در اثنای گفتگو عرض کرد: هرچه خدا بخواهد و هرچه شما بخواهید، آن‌حضرت فرمودند: تو برای خدا شریک و همتا قرار دادی، بگو: هرچه خدا بخواهد [۶۷۶].

[۶۷۲] صحیح بخاری ۱ / ۲۴ کتاب الأنبیاء. [۶۷۳] صحیح مسلم باب ضرب الدف فی النکاح. [۶۷۴] صحیح بخاری و مسلم باب صلوة الخسوف. [۶۷۵] مشکوة به نقل از شعب الإیمان بیهقی. [۶۷۶] ادب الفرد امام بخاری / ۱۵۷.

شرم و حیاء

در کتب صحاح مذکور است که آن‌حضرت ج از دختران دوشیزه نیز بیشتر شرم و حیا داشتند و در تمام وجودشان شرم و حیا نمایان بود. هیچگاه با کسی برخورد بد نداشتند و کسی را هم بد نمی‌گفتند. وقتی به بازار می‌رفتند، با سکون و سکوت می‌رفتند. جز تبسم، خنده و قهقهه‌ای بر لب نمی‌آوردند. در مجلس اگر سخن ناگواری گفته می‌شد، برای رعایت حال گوینده با زبان چیزی نمی‌گفتند و اثر آن بر چهره مبارک ظاهر می‌شد و صحابه متنبه می‌شدند. در سرزمین عربستان مانند سایر ممالک، شرم و حیا بیسار اندک مورد لحاظ قرار می‌گرفت. غسل در ملأ عام به صورت برهنه یک امر عادی بود. مردم، خانۀ کعبه را نیز برهنه طواف می‌کردند. آن‌حضرت ج طبعاً از این کارها تنفر داشتند. یک بار فرمودند: از رفتن به حمام‌های عمومی خودداری کنید. مردم عرض کردند: از غسل در حمام، بدن پاکیزه می‌شود و برای بعضی از بیماری‌ها نیز مفید است. ایشان فرمودند: پس در این صورت حجاب را رعایت کنید. در سرزمین عربستان حمام‌ها عمومی وجود نداشت، ولی شهرهای مرزی شام و عراق دارای حمام بودند روی این اساس، آن‌حضرت فرمودند: هنگامی که ممالک عجم را فتح می‌کنید در آنجا حمام‌های زیادی خواهید یافت و چنانچه بخواهید به آن‌ها بروید، حجاب را رعایت کنید. یک‌بار چند زن به خانه حضرت أم سلمه ل آمدند. وی محل سکونت آنان را جویا شد، آن‌ها گفتند: شهر «حمص» در سرزمین شام موطن ما است. ام سلمه گفت: شما همان زن‌هایی هستید که در حمام‌ها غسل می‌کنید؟ آنان گفتند: مگر رفتن به حمام کار بدی است؟ وی گفت: از رسول اکرم ج شنیدم که فرمودند: هر زنی غیر از خانه خود در جایی دیگر لباس از تن بیرون آورد خداوند آبروی او را می‌برد [۶۷۷].

در ابوداود، روایت است که پیامبر اکرم ج از رفتن به حمام مطلقاً منع کرده بودند، بعداً به مردها با رعایت حجاب اجازه دادند، ولی برای زنان همان حکم ممنوعیت باقی ماند. در عربستان «بیت الخلاء» (توالت) مرسوم نبود [۶۷۸] و مردم برای قضای حاجت به بیابان و فضای باز می‌رفتند، ولی حجاب را رعایت نمی‌کردند و در مقابل یکدیگر با وجود کشف عورت برای قضای حاجت می‌نشستند و با یکدیگر به گفتگو می‌پرداختند. آن‌حضرت ج سخت از این امر منع کردند و فرمودند: خداوند از این کار ناخشنود می‌شود [۶۷۹]. عادت مبارک آن‌حضرت چنین بود که برای قضای حاجت به قدری دور می‌رفتند که از نظرها غایب می‌شدند، تا زمانی که در مکه مکرمه اقامت داشتند، به بیرون از محدوده حرم می‌رفتند که حداقل از مکه مکرمه سه مایل فاصله داشت [۶۸۰].

[۶۷۷] الترغیب والترهیب. [۶۷۸] صحیح بخاری، حدیث افک. [۶۷۹] ابوداود و ابن ماجه. [۶۸۰] شرح شفای قاضی عیاض ۲ / ۱۱۶.

انجام امور شخصی

گرچه تمام صحابه جزو خدمتکاران حضرت بودند، ولی آن‌حضرت دوست داشتند که خودشان کارهای شخصی خویش را انجام دهند. از عائشه، ابوسعید خدری و حضرت حسن ش روایت است: «كان يخدم نفسه» یعنی کارهای خود را خودشان انجام می‌دادند. شخصی از عائشه ل پرسید که آن‌حضرت ج در خانه چه کارهایی انجام می‌دادند؟ وی اظهار داشت: کارهای خانه را انجام می‌دادند. لباس‌ها را خودشان پینه می‌زدند، خانه را جارو می‌کردند، شیر می‌دوشیدند، از بازار خرید می‌کردند، اگر تسمۀ کفش کنده می‌شد آن را می‌بستند، دلو را می‌دوختند. شتر را با دست خود قید می‌کردند و آن را کاه و علف می‌دادند، با کمک غلام آرد خمیر می‌کردند [۶۸۱]. یک بار حضرت انس بن مالک به محضر ایشان مشرف شد. آن‌حضرت داشت بدن شتری را با روغن چرب می‌کرد. در روایتی دیگر مذکور است که شتران زکات را داغ طبی می‌کرد و در روایت سوم مذکور است که گوسفندان را داغ می‌کرد [۶۸۲].

یک بار وارد مسجد النبی شدند، دیدند که شخصی در آن آب بینی انداخته، سنگریزه‌هایی برداشته و با دست مبارک خود آن را خراشیدند و مردم را از تکرار این عمل منع کردند [۶۸۳]. در دوران خردسالی، خانه کعبه تعمیر می‌شد، ایشان سنگ حمل و در تعمیر آن همکاری می‌کردند [۶۸۴]. در بنای مسجد نبوی و مسجد قبا و در حفر خندق، ایشان هم مانند یک کارگر ساده کار می‌کردند. با دست مبارک سنگ حمل و خندق را حفر می‌کردند، چنانکه در جلد اول بیان گردید. در یکی از سفرها، اصحاب کرام گوسفندی ذبح کرده برای پختن آن، کارها را میان خود تقسیم کردند. آن‌حضرت فرمودند: آوردن هیزم بر عهده من است، اصحاب راضی به زحمت ایشان نشدند، ولی آن‌حضرت فرمودند: امتیاز و فرق بین خود و شما را نمی‌پسندم [۶۸۵]. در یکی دیگر از سفرها تسمه کفش ایشان کنده شد، یکی از صحابه عرض کرد: کفش را به من بدهید تا آن را درست کنم. آن‌حضرت فرمودند: این یک نوع خودپسندی است که من آن را دوست ندارم. خودم آن را درست می‌کنم [۶۸۶]. دو نفر دیگر از اصحاب روایت می‌کنند که یک بار به محضر آن‌حضرت مشرف شدیم، دیدیم که ایشان مشغول کار بنایی در خانه هستند. ما هم با ایشان همکاری کردیم. در پایان کار برای ما دعای خیر فرمودند [۶۸۷].

[۶۸۱] صحیح بخاری، کتاب الأدب و باب ما یکون الرجل في مهنة أهله. [۶۸۲] این هر سه روایت در صحیح مسلم مذکور است. [۶۸۳] سنن نسائی کتاب المسجد. [۶۸۴] صحیح بخاری باب الجاهلیة. [۶۸۵] زرقانی ج – ۴ ص ۳۰۴ بحواله سیرت محبوب طبری. [۶۸۶] زرقانی / ۴ به نقل از کتاب تمثال. [۶۸۷] مسند ابن حنبل ۳ / ۴۶۹.

انجام کارهای دیگران

یک بار خباب بن ارت س را به غزوه‌ای فرستادند. در خانه خباب جز زنان، دیگر کسی نبود، آن‌ها هم دوشیدن شیر را بلد نبودند. به همین جهت آن‌حضرت هر روز به آنجا می‌رفت و برای آنان شیر می‌دوشید. هنگامی که از حبشه برای آن‌حضرت ج میهمان آمد، صحابه خواستند تا از آنان پذیرایی کنند، ولی آن‌حضرت اجازه ندادند و فرمودند: این‌ها دوستان مرا در حبشه اکرام و پذیرایی کردند، لذا من خودم این وظیفه را انجام می‌دهم. در سال نهم هجری، هیأتی از کفار «ثقیف طایف» به محضر آن‌حضرت شرفیاب شد. آن‌ها کسانی بودند که در سفر به طایف، آن‌حضرت را مجروح کرده بودند. آن‌حضرت آنان را در مسجد اسکان دادند و شخصاً از آنان پذیرایی کردند. کنیزان مدینه به محضر ایشان می‌آمدند و عرض می‌کردند: ای رسول خدا! ما این کار و این مشکل را داریم. آن‌حضرت به کار آن‌ها رسیدگی می‌کردند. کنیز دیوانه‌ای در مدینه بود. یک روز نزد آن‌حضرت آمد و دست ایشان را گرفت. آن‌حضرت فرمودند: ای زن! در هر کوچه‌ای از مدینه کاری داشته باشی، من کار تو را انجام خواهم داد. چنانکه آن کنیز، ایشان را به یکی از کوچه‌های مدینه برد و ایشان به مشکلات آن زن رسیدگی می‌نمودند. عبدالله بن اوفی یکی از صحابه می‌گوید:

«وَلَا يَأْنَفُ أَنْ يَمْشِيَ مَعَ الْأَرْمَلَةِ، وَالْمِسْكِينِ فَيَقْضِيَ لَهُ الْحَاجَةَ». «با بیوه‌ها و مساکین می‌رفتند و از انجام کارهای آنان عاری نداشتند».

یک بار برای نماز آماده شدند و ایستادند، در همین اثنا یک عرب بادیه‌نشین آمد و دامن آن‌حضرت را گرفت و عرض کرد: کاری از من ناتمام مانده است و شاید آن را فراموش کنم، لذا بیایید و آن را انجام دهید. چنانکه آن‌حضرت فوراً با او به بیرون مسجد رفت کارش را انجام داد آنگاه آمد نماز را ادا کرد [۶۸۸].

[۶۸۸] ابوداود کتاب الأدب، بخاری کتاب الصلوة.

عزم و استقلال

خداوند متعال در قرآن‌کریم با بیان ﴿أُوْلُواْ ٱلۡعَزۡمِ مِنَ ٱلرُّسُلِ از پیامبران بزرگ مدح و ستایش کردند. پیامبر اکرم ج چونکه آخرین پیامبران بودند، لذا خداوند متعال این وصف را به‌طور خاصی در جود ایشان قرار داده بود. از آغاز بعثت تا وفات آن حضرت، تک تک کارنامه‌های اسلام، مظهر کاملی از عزم و استقلال ایشان هستند. در کفرستان عربستان، به تنهایی و بدون یار و یاور، صدای دعوت حق را سر می‌دهد. تمام عرب به مقابله با وی برخاسته، مانند کوهی در مقابل وی قرار می‌گیرد. لیکن بلادرنگ با عزمی راسخ و وقار و متانت بی‌مانندی از جانب او مواجه گشته، عقب‌نشینی می‌کند و قدرت و نیروی مخالفان در مقابل استواری و پایمردی ایشان، از هم پاشیده و متلاشی می‌شود.

بعد از عدم موفقیت ظاهری در طی سیزده سال، بازهم ذات گرامی ایشان با جبن و ناامیدی آشنا نمی‌شود و مانند کوهی مستقیم و پابرجا است. سرانجام، روزی فرا می‌رسد که آن انسانِ تنها و بی‌کس، از میان حدود یکصد هزار نفر اصحاب و جان‌نثار، به‌سوی آخرت رخت سفر بسته، دار فانی را وداع می‌گوید. یک روز پیش از هجرت، صحابه از اذیت و آزار مشرکان و کفار تنگ آمده به محضر آن‌حضرت حضور یافته عرض کردند: شما برای چه، برای ما دعا نمی‌کنید (تا از این حال و وضع نجات یابیم) چهرۀ آن‌حضرت از خشم و ناراحتی سرخ شد و فرمودند: «کسانی پیش از شما در امت‌های پیشین بودند که آنان را با ارّه از میان دو نیم کردند و بدن‌های‌شان با شانه‌های آهنین شانه زده می‌شد، به طوری که گوشت و پوست از یکدیگر جدا می‌شد، ولی با وجود این، حاضر نشدند دین و آیین خود را رها کنند. سوگند به خدا! دین اسلام به مرحله کمال خود خواهد رسید به‌طوری که یک سوار از «صنعاء» تا «حضرموت» چنان بی‌خطر سفر می‌کند که غیر از خدا از چیزی دیگر ترس و واهمه‌ای نخواهد داشت» [۶۸۹].

هنگامی که سران قریش از توطئه‌های خود خسته شدند، دست به حیله‌ای دیگر زدند و ریاست حکومت عرب را همراه با خزانه آن به ایشان پیشنهاد کردند. بدیهی است که چنین مواقعی پای قهرمانان بزرگ هم خواهد لرزید، طمع و حب مال و جاه آنان را وادار به عقب‌نشینی خواهد کرد. لیکن آن‌حضرت ج با نهایت بی‌نیازی و استغنا، این پیشنهاد آنان را رد کردند. سرانجام، زمانی که آخرین پشتیبان و حامی ایشان، ابوطالب خواست ترک رفاقت و حمایت کند، آن‌حضرت در مرحله خاصی از آزمایش و ابتلاء قرار گرفتند، ولی جوابی که در آن موقع به ابوطالب دادند، والاترین نمونه و الگوی استقامت و پایداری در این جهان به شمار می‌آید. ایشان فرمودند: عمو جانم! اگر قریش، در دست راست من خورشید و در دست چپ من ماه را قرار دهند، بازهم من از اعلان و دعوت حق بازنخواهم آمد. (سیره ابن هشام)

در غزو بدر، هنگامی که سیصد نفر مسلمان بی‌سر و سامان در مقابل سپاه از سر تا پا مسلح قریش قرار گرفت و سپاه کفر با غرور و نخوتی که داشت به پیش می‌آمد، در آن لحظه حساس، مسلمانان از هرسو گرد آن‌حضرت ج آمده و به آن کوه استوار پناه بردند و ایشان با متانت، وقار و عزم راسخ پابرجا بودند [۶۹۰].

در غزوۀ احد، آن‌حضرت با صحابه درباره رفتن به غزوه مشورت کردند، همگی پیشنهاد حمله دادند، ولی بعد از این که ایشان زره و لباس رزم پوشیده و آماده حرکت شدند، صحابه به توقف و عدم حمله رأی دادند، اما آن‌حضرت فرمودند: شایسته پیامبر نیست که لباس رزم بپوشد و آن را از تن بیرون آورد [۶۹۱]. در غزوه حنین، هنگامی که تیراندازان قبیله هوازان با تیراندازی خود به‌سوی مسلمانان یورش بردند، اکثر مسلمانان تاب مقاومت نیاوردند. لیکن پیامبر گرامی با نهایت اطمینان و آرامش با تعدادی از جان‌نثاران خود در میدان نبرد مقاومت کردند و به حملات کفار پاسخ می‌گفتند. در آن موقع این سرود بر زبان مبارک جاری بود:

«أَنَا النَّبِيُّ لاَ كَذِبْ، أَنَا ابْنُ عَبْدِ المُطَّلِبْ». «من پیامبر راستگو هستم، من فرزند عبدالمطلب هستم» [۶۹۲].

در یکی از غزوه‌ها آن‌حضرت در زیر سایه درختی استراحت می‌کردند، در همین حال یکی از کفار آمد و در حالی که آن‌حضرت در خواب بودند، شمشیر از نیام کشید و اعلام کرد: محمد! حالا چه کسی تو را از دست من نجات می‌دهد؟ آن‌حضرت فرمودند: الله! این پاسخ قاطع و کوبندۀ آن‌حضرت چنان رعب و ترسی در قلب آن کافر به وجود آورد که فوراً لرزه بر اندامش افتاد، شمشیر را در نیام کرد و کنار آن‌حضرت نشست [۶۹۳].

[۶۸۹] مسند ابن حنبل ۱ / ۱۲۶. [۶۹۰] مسند ابن حنبل. [۶۹۱] بخاری ۲ / ۱۰۹ [۶۹۲] صحیح بخاری / ذکر غزوه حنین. [۶۹۳] بخاری ۲ / ۵۹۳.

شجاعت

این صفت، اساس و بنیاد اخلاق بشری است. عزم، استقلال، حق‌گویی، راست‌گفتاری و راست‌کرداری، همۀ ‌این‌ها از شجاعت سرچشمه می‌گیرند. آن‌حضرت ج با یورش انواع مصائب مواجه بودند، در ده‌ها غزوه شرکت کردند ولی هیچگاه، پای‌مردی، ثبات و استقامت را از دست ندادند. در غزوه بدر، هنگامی که سپاه مسلح یک هزار نفری کفار در مقابل سیصد نفر مسلمان بی‌سر و سامان قرار گرفت و آن‌ها را مورد حمله قرار داد، مسلمانان معرکه را ترک کرده، به آن‌حضرت ج پناه آوردند. حضرت علی س که در چندین میدان نبرد، از خود شهامت و شجاعت فوق العاده‌ای نشان داده بود، می‌گوید: در غزوه بدر هنگامی که تاب مقاومت در مقابل حمله شدید کفار را نیاوردیم به آن حضرت ج پناه آوردیم. آن‌حضرت از همه شجاع‌تر و با شهامت‌تر بودند، در روز بدر هیچ‌کس از ایشان به صف مشرکان نزدیک‌تر نبود [۶۹۴]. در غزوه حنین، هنگام حمله تیراندازان هوازن، جمع کثیری از مسلمانان تاب مقاومت نیاورده از میدان نبرد عقب‌نشینی کردند. ولی آن‌حضرت با چند نفر از جان‌نثاران خود، محکم و استوار در میدان ایستادگی کردند. در آن موقع چندین بار آن‌حضرت می‌خواستند با قاطر خود به پیش بروند، ولی یاران مانع می‌شدند. با وجود این که در مقابل دشمن فقط ایشان و چند نفر از یاران مقاومت کردند، ولی هرگز قصد ترک میدان و یا عقب‌نشینی را ننمودند. شخصی از حضرت براء س که در آن غزوه شرکت داشت، پرسید: آیا در غزوه حنین شما هم فرار کردید! وی اظهار داشت: آری، ولی من گواهی می‌دهم که آن‌حضرت پابرجا بودند و در مقابل دشمن ایستادگی کردند. سوگند به خدا! هنگامی که جنگ شدت می‌گرفت، ما در کنار ایشان پناه می‌آوردیم و شجاع‌تر از ما کسی به شمار می‌رفت که همراه ایشان و در کنار ایشان می‌بود [۶۹۵].

حضرت انس بن مالک می‌گوید: آن‌حضرت ج از همه شجاع‌تر بود. یک بار در مدینه شایع شد که دشمن در حال ورود به مدینه است. مردم برای دفاع آماده شدند. ولی نخستین کسی که پیشتاز دفاع شد، خود ایشان بودند. منتظر زین‌گذاشتن بر اسب هم نشدند، بدون زین بر آن سوار شدند و به جاهایی که احتمال حمله از آنجا وجود داشت، گشت زدند و برگشتند و به مردم تسلی دادند که هیچ خطری وجود ندارد [۶۹۶].

پیامبر اکرم ج احدی را با دست مبارک خود به قتل نرساندند، «ابی بن خلف» از دشمنان سرسخت ایشان بود. در غزوه بدر اسیر شده بود، ولی با دادن فدیه آزاد شد و چون عازم مکه گردید، اعلام داشت: اسبی دارم که هر روز به آن علوفه می‌دهم. بر آن سوار شده محمد را به قتل خواهم رساند. در غزوه اُحد در حالی که بر همان اسب سوار بود، صف‌ها را شکافت و به آن‌حضرت نزدیک شد. صحابه خواستند تا از نزدیک‌شدن وی مانع شوند، ولی آن‌حضرت فرمودند: بگذارید تا بیاید. آنگاه نیزه‌ای از یک مسلمان گرفت و به طرف او رفت و با آن بر گردنش زد. او فریادی برآورد و پا به فرار گذاشت و مردم به او گفتند: چرا این قدر مرعوب شدی و آه و ناله سر می‌دهی؟ وی گفت: آری درست است، ولی این زخم از دست محمد بر من وارد شده است [۶۹۷].

[۶۹۴] مسند احمد بن حنبل ۱ / ۱۴۶. [۶۹۵] صحیح مسلم / ذکر غزوه حنین. [۶۹۶] صحیح بخاری. [۶۹۷] شرح شفا قاضی عیاض ۲ / ۶۴ به نقل از بیهقی و مصنف عبدالرزاق.

صداقت

گفتار راست از صفات لازمی یک پیامبر است که هرگز از وی منفک و جدا نمی‌شود. براین اساس، در باب اخلاق ایشان نیازی به بیان تفصیلی جزئیات این امر نبو. ولی ما، در اینجا فقط شهادت و اعترافاتی را که از زبان مخالفان و دشمنان اظهار شده است، بیان می‌کنیم

هنگامی که آن‌حضرت ج ادعای پیامبری و اعلام بعثت کردند، کسانی از کفار که ایشان می‌شناختند، ایشان را متهم به دروغ‌گویی نکردند، بلکه این تهامات را وارد کردند که ایشان حواس و یا عقل خود را از دست داده‌اند، یا این که طبع شعر و شاعری در او پیدا شده است. به همین جهت، مجنون، ساحر و شاعر می‌گفتند، ولی هرگز کاذب و دروغگو نگفتند. یک روز در مجلس سران بزرگ قریش، ذکر آن‌حضرت به میان آمد. نضر بن حارث که بیش از دیگران جهان دیده و با تجربه بود، اظهار داشت: ای قریش! مصیبت و بلایی که بر شما نازل شده تا به حال چاره و تدبیری برای آن نیندیشیده‌اید. محمد از کودکی تا دوران جوانی نزد شما بوده است و از میان شما، بهترین، راستگوترین، و امین‌ترین بوده است. حالا که آثار سفیدی در موهایش نمایان شده، و ادعاهایی را مطرح کرده است، می‌گویید: ساحر است، کاهن است، شاعر است و مجنون است! به خدا سوگند! من به سخنان او گوش داده‌ام، او از تهمت‌ها مبرا است و مصیبت و بلایی هم برای شما نیاورده است [۶۹۸]. ابوجهل می‌گفت: محمد! من تو را دروغگو نمی‌گویم. البته آنچه می‌گویی، آن را صحیح نمی‌دانم. در همان موقع این آیه قرآن نازل شد [۶۹۹]:

﴿قَدۡ نَعۡلَمُ إِنَّهُۥ لَيَحۡزُنُكَ ٱلَّذِي يَقُولُونَۖ فَإِنَّهُمۡ لَا يُكَذِّبُونَكَ وَلَٰكِنَّ ٱلظَّٰلِمِينَ بِ‍َٔايَٰتِ ٱللَّهِ يَجۡحَدُونَ ٣٣ [الأنعام: ۳۳].

«همانا ما می‌دانیم که گفته‌ها و تکذیب‌های کفار تو را اندوهگین می‌سازد، آنان در واقع تو را تکذیب نمی‌کنند و لیکن ستمکاران آیات الهی را انکار می‌کنند».

هنگامی که به آن‌حضرت ج از جانب خداوند دستور داده شد که خاندان خود را به‌سوی اسلام دعوت دهند، ایشان بر بالای کوهی رفته، ندا سر دادند: ای جماعت قریش! با این ندا و فراخوان، همگی در آنجا گرد آمدند. آنگاه حضرت فرمودند: «اگر به شما بگویم که سپاه دشمن از پشت این کوه دارد می‌آید، باور و یقین می‌کنید»؟ آنان همگی گفتند: آری! زیرا ما هیچگاه از تو دروغی نشنیده‌ایم [۷۰۰].

قیصر روم از ابوسفیان پرسید: آن مردی که نزد شما آمده و ادعای پیغمبری دارد، پیش از این ادعا هیچگاه از وی دروغی شنیده‌اید؟ أبوسفیان گفت: خیر، قیصر در میان سخنرانی خود اعلام کرد: من از شما پرسیده بودم که هیچگاه از آن مرد دروغی شنیده‌اید و شما در پاسخ اظهار داشتید: خیر، یقین دارم که اگر او بر خداوند بهتان می‌زد، از بهتان‌زدن بر آدمیان خودداری نمی‌کرد [۷۰۱].

[۶۹۸] جامع ترمذی تفسیر سوره انعام. [۶۹۹] صحیح بخاری. [۷۰۰] صحیح بخاری تفسیر سوره تبت. [۷۰۱] صحیح بخاری باب بدء الوحی.

وفای به عهد

وفای به عهد از خصلت‌های خاص پیامبر خدا ج بود، به‌طوری که دشمن نیز به آن اعتراف می‌کرد. چنانکه قیصر از ابوسفیان پرسید: آیا محمد هیچگاه عهدشکنی کرده است؟ وی به ناچار در پاسخ اظهار داشت [۷۰۲]: خیر. وحشی قاتل حضرت حمزه س از ترس و وحشت از این شهر به آن شهر می‌رفت. اهل طایف هیأتی را برای اعزام به مدینه انتخاب کردند، در آن هیأت او نیز حضور داشت، ولی از این بیم داشت که مبادا به طور انتقام کشته شود. لکن یاران، او را تسلی خاطر دادند که نگران مباش. محمد سفیران را به قتل نمی‌رساند. چنانکه او با همین اعتماد به بارگاه آن‌حضرت ج مشرف شد و اسلام آورد [۷۰۳].

صفوان بن امیه (پیش از اسلام) از سرسخت‌ترین دشمنان بود. هنگام فتح مکه فرار کرد و از طریق جده عازم یمن شد. عمیر بن وهب به محضر آن‌حضرت حضور یافت و حال صفوان را بیان کرد. آن‌حضرت ج عمامه مبارک خود را به وی داد و فرمود: به صفوان بگو که این نشان امان شما است. عمیر آن را نزد صفوان برد و گفت: نیازی به فرار شما نیست به تو امان داده شده است. آنگاه صفوان به محضر پیامبر اکرم ج حاضر شد و عرض کرد: آیا شما مرا امان داده‌اید؟ فرمودند: آری [۷۰۴].

ابو رافع یکی از غلامان بود. زمانی که کافر بود، از جانب قریش به عنوان سفیر و نماینده به مدینه منوره آمد. به محض این که نظرش بر چهره مبارک و درخشان آن‌حضرت افتاد، بدون اختیار صداقت اسلام در قلبش جای گرفت و مشرف به اسلام گردید و عرض کرد: یا رسول الله! حالا من هرگز به نزد کافران بازنخواهم گشت. ایشان فرمودند: نه، من پیمان‌شکنی نمی‌کنم و نمی‌توانم نمایندگان و قاصدان را نزد خود نگهدارم. تو فعلاً برگرد و برو. چنانچه پس از رسیدن به آنجا این اثر و کیفیت در قلبت باقی بود، برگرد و بیا. چنانکه در آن موقع بازگشت و بعداً آمد و مسلمان شد [۷۰۵].

یکی از شرایط صلح حدیبیه این بود که اگر کسی از مکه به مدینه رفت و مسلمان شد، باید طبق درخواست اهل مکه به مکه بازگردانده شود. در همان لحظه که معاهده بین فریقین نوشته می‌شد، ابوجندل در حالی که زنجیر به پا داشت از زندان مکه فرار کرد و از آن‌حضرت ج درخواست کمک کرد. تمام مسلمانان با مشاهده آن منظره رقت‌بار، سخت متأثر شدند. لیکن رسول اکرم با کمال اطمینان خطاب به وی فرمودند: ای ابوجندل! صبر کن. ما نمی‌توانیم پیمان‌شکنی کنیم. خداوند به زودی راه نجاتی برای شما فراهم خواهد کرد [۷۰۶].

پیش از بعثت، «عبدالله بن ابی العمساء» با آن‌حضرت معامله‌ای انجام داده به ایشان گفته بود: شما همینجا بنشینید من برمی‌گردم و با شما تسویه حساب می‌کنم. عبدالله رفت و برحسب اتفاق فراموش کرد که بازگردد. بعد از سه روز از آنجا گذر و دید که آن‌حضرت هنوز در همان جا نشسته است. وقتی آن‌حضرت او را دیدند فرمودند: من از سه روز قبل در انتظار شما اینجا نشسته‌ام [۷۰۷].

در غزوۀ بدر، تعداد مسلمانان در مقابل کفار کمتر از یک سوم بود. در چنین مواقعی تقاضای طبیعی آن‌حضرت باید این می‌بود که هرچند تعداد افراد بیشتر باشد بهتر است. لکن ایشان در این وقت نیز سراپا وفا بود. «حذیفه بن یمان» و «ابوحسل» دو نفر از صحابه از مکه می‌آمدند، در میاه راه، کفار آنان را بازداشتند و گفتند: شما نزد محمد می‌روید. آنان گفتند: خیر، آخر آن‌ها با این شرط رها شدند که در جنگ با آن‌حضرت همراه نشوند. آن هردو نزد آن‌حضرت آمدند و واقعه را برای ایشان بیان کردند. ایشان فرمودند: شما هردو برگردید. ما در هرحال، به وعدۀ خویش وفا می‌کنیم، ما را مدد و نصرت خدا کافی است [۷۰۸].

[۷۰۲] صحیح بخاری باب بدء الوحی. [۷۰۳] صحیح بخاری، غزوه احد. [۷۰۴] ابن هشام. [۷۰۵] ابوداود باب الوفاء بالعهد. [۷۰۶] صحیح بخاری، کتاب الشروط. [۷۰۷] ابوداود کتاب الأدب. [۷۰۸] صحیح مسلم، باب الوفاء بالعهد.

زهد و قناعت

نویسندگان اروپایی بر این پندارند که رسول اکرم ج در مکه به عنوان یک پیامبر انجام وظیفه می‌کردند، وقتی به مدینه رفتند، وضعیت یک پادشاه و فرمانروا را برگزیدند، ولی در واقع، با وجودی که تمام سرزمین عربستان تحت سیطره و تسلط ایشان بود، در فقر و فاقه زندگی می‌کردند. در صحیح بخاری باب الجهاد مذکور است: هنگام وفات، زره ایشان نزد یک یهودی در مقابل سیصد صاع جو گرو بود. لباس‌هایی که هنگام وفات بر تن داشتند، چندین پیوند به آن‌ها زده شده بود. این حال و وضع دورانی است که تمام سرزمین عربستان از مرزهای «شام» تا «عدن» فتح شده بود و انواع زر و سیم به سوی مدینه مانند سیلابی سرازیر بود.

تردیدی در این نیست که یکی از وظایف مهم آن‌حضرت قلع و قمع رهبانیت و ریاضت‌کشی بود. آنچه که خداوند به خاطر آن، نصارا را نکوهش کرده بود. ﴿وَرَهۡبَانِيَّةً ٱبۡتَدَعُوهَا روی این اساس، گاهی آن‌حضرت غذای خوب و لذیذ هم می‌خوردند. لباس خوب و گران‌بها هم می‌پوشیدند، لیکن در حقیقت ایشان از زرق و برق دنیا دوری می‌کردند و می‌فرمودند: فرزند آدم علاوه بر این سه چیز به چیز دیگری نباید دل بندد: خانه‌ای برای سکونت، لباسی برای پوشیدن عورت و نان خشکی برای سیرکردن شکم و آب [۷۰۹].

حضرت عایشه ل می‌گوید: «ولا يطوي ثوب» هیچگاه لباس اضافی برای ایشان پیچیده و گذاشته نشد. یعنی فقط یک دست لباس بر تن داشتند. اضافه نداشتند که پیچده و گذاشته شود. یک بار حضرت عبدالله دیوار خانه خود را تعمیر می‌کرد اتفاقاً آن‌حضرت از جایی رسیدند و پرسیدند: مشغول چه هستی؟ عبدالله عرض کرد: دارم دیوار را تعمیر می‌کنم. ایشان فرمودند: اینقدر فرصت و مهلت از کجا؟! [۷۱۰]

اغلب اوقات در خانه تنگدستی وجود داشت و چیزی برای خوردن نبود و اهل خانه و ایشان گرسنه می‌خوابیدند.

«كان رسول الله ج یبیت الليالي المتتابعة طاويًا هو وأهله لا يجدون عشاءً» [۷۱۱]. «یعنی آن‌حضرت ج و اهل و عیال‌شان چند شب پیاپی را در تنگدستی و گرسنگی به سر می‌بردند، زیرا که غذایی برای خوردن نداشتند».

گاهی تا دو ماه پیاپی در خانه آتش روشن نمی‌شد. یک بار حضرت عایشه ل همین واقعه را بیان کرد، عروه فرزند زبیر س پرسید: پس چگونه زندگی می‌کردید؟ وی گفت: با خرما و آب. البته گاهی همسایه‌ها مقداری شیر می‌فرستادند که می‌نوشیدیم [۷۱۲].

آن حضرت ج در تمام عمر خویش نان لواش [۷۱۳] نخوردند [۷۱۴]. هیچگاه از نان آرد سفید بیخته شده (آردی که سبوس آن گرفته می‌شود) که آن را به عربی «حواری» و «نقی» می‌گویند، تناول نفرمودند. مردم از سهل بن سعد که راوی این واقعه است پرسیدند: مگر در زمان آن‌حضرت غربال نبود: وی گفت: خیر، آن‌ها پرسیدند: پس آردها با چه چیزی بیخته می‌شد. گفت: با دهان پُف کرده و نخاله را جدا می‌کردند و با آرد باقیمانده نان می‌پختند [۷۱۵]. حضرت عایشه ل می‌گوید: آن‌حضرت ج پس از هجرت به مدینه تا هنگام وفات هیچگاه دو وعده غذا در حد سیر نمی‌خوردند [۷۱۶].

در بحث فدک، خیبر و غیره محدثین و سیره‌نگاران نوشته‌اند که از درآمد آن‌ها مخارج یک سال خود را برمی‌داشتند. این موضوع ظاهراً با روایات فوق متضاد به نظر می‌رسد، ولی در حقیقت هردو صحیح می‌باشند، بدون تردید، ایشان از درآمد آن‌ها به قدر نفقه خود برمی‌داشتند و باقیمانده را میان فقرا و نیازمندان تقسیم می‌کردند و آنچه را برای خود می‌گذاشتند، هنگام مراجعه فقیران به آن‌ها می‌دادند، در احادیث داستان‌های تحمل فقر و فاقه و تهیدستی ایشان به کثرت موجودند که ما چند روایت را در اینجا ذکر می‌کنیم.

یک بار شخصی به محضر ایشان حضور یافت و عرض کرد: سخت گرسنه‌ام آن‌حضرت کسی را به خانه یکی از ازواج مطهرات فرستادند و فرمودند: مقداری غذا بفرستید. از خانه جواب آمد جز آب دیگر چیزی در خانه نیست، آن‌حضرت به خانه یکی دیگر از ازواج فرستادند، از آنجا نیز همین جواب داده شد، خلاصه به خانه تمام ازواج فرستادند و همه همین جواب را دادند که جز آب چیزی دیگر در خانه وجود ندارد [۷۱۷].

حضرت انس می‌گوید: یک روز به محضر ایشان حاضر شدم دیدم که شکم مبارک را با پارچه‌ای بسته‌اند، علت آن را پرسیدم، یکی از حاضرین جلسه اظهار داشت بر اثر گرسنگی بسته‌اند [۷۱۸].

حضرت ابوطلحه می‌گوید: یک روز پیامبر اکرم ج را دیدم که در مسجد دراز کشیده‌اند و از شدت گرسنگی مکرر پهلو عوض می‌کنند [۷۱۹]. یک بار صحابه از فرط گرسنگی به محضر آن‌حضرت شکایت کرده شکم‌های خود را به آن‌حضرت نشان دادند که هریک از آن‌ها سنگی بر شکم خود بسته بود. آن‌حضرت شکم مبارک خود را به آنان نشان دادند که به جای یک سنگ دوتا سنگ بسته بودند [۷۲۰]. اغلب اوقات بر اثر گرسنگی صدای ایشان گرفته و ضعیف می‌شد، به طوری که صحابه می‌دانستند علت آن گرسنگی است. یک بار ابوطلحه به خانه خود آمد و به همسرش گفت: آیا چیزی برای خوردن هست؟ همین حالا پیامبر اکرم ج را دیدم که آواز مبارکشان تغییر پیدا کرده ضعیف شده بود [۷۲۱].

یک بار هنگام ظهر بر اثر گرسنگی از خانه بیرون آمدند، در میان راه ابوبکر و عمر را دیدند که آنان نیز از شدت گرسنگی بی‌قرار و مضطرب هستند. آن‌حضرت آنان را با خود به خانۀ ابوایوب انصاری بردند، ابوایوب همیشه برای آن‌حضرت شیر نگه می‌داشت، در آن روز آن‌حضرت دیر به خانه ایشان رفتند و او شیرها را به بچه‌ها داده بود، آن‌حضرت به خانه‌اش رسیدند او قبلاً به باغش رفته بود. همسر ابوایوب از خانه خارج شد و خوش‌آمد گفت. آن‌حضرت پرسیدند: ابوایوب کجا است؟ باغ در کنار خانه قرار داشت. ابوایوب صدای آن‌حضرت را شنید و با شتاب آمد و خوش‌آمد گفت و عرض کرد: در این وقت حضرت عالی تشریف نمی‌آوردید، آن‌حضرت علت را بیان کرد، او به باغ رفت و خوشه‌ای از خرما آورد و گفت: حالا من گوشت آماده می‌کنم، گوسفندی ذبح کرد و مقداری از گوشت‌ها را آبگوشت و مقداری دیگر را کباب درست کرد و سر سفره گذاشت. آن‌حضرت ج مقداری گوشت در نانی قرار داد و فرمود: این‌ها را به فاطمه برسانید، زیرا چند روز است که او را غذایی میسر نشده است، سپس با صحابه غذا تناول کردند. هنگامی که غذاهای متنوع را سر سفره دیدند، چشمان مبارک اشک‌آلود شد و فرمودند: آنچه خداوند گفته است که روز قیامت از نعمت‌های من سؤال می‌شوید، همین چیزها هستند [۷۲۲]. بسا اوقات، هنگام صبح به خانه ازواج مطهرات آمده می‌پرسیندند: چیزی برای خوردن هست؟ آن‌ها می‌گفتند: خیر، آنگاه می‌فرمود: پس من امروز روزه خواهم داشت [۷۲۳].

[۷۰۹] جامع ترمذی أبواب الزهد. [۷۱۰] ابن ماجه کتاب اللباس. [۷۱۱] جامع ترمذی، ذکر معیشة النبي ج. [۷۱۲] صحیح بخاری کتاب الرقاق. [۷۱۳] لواش: نان تنک و نرم و نازک. [۷۱۴] ایضا. [۷۱۵] شمایل ترمذی. [۷۱۶] شمایل ترمذی. [۷۱۷] صحیح مسلم ۲ / ۱۹۸ و صحیح بخاری / ۵۳۵. [۷۱۸] صحیح مسلم / ۱۹۳. [۷۱۹] ایضا. [۷۲۰] صحیح مسلم / ۱۹۳. [۷۲۱] صحیح مسلم / ۱۹۱. [۷۲۲] ترغیب و ترهیب ۷۵۲. [۷۲۳] مسند احمد بن حنبل ۲ / ۴۹.

عفو و حلم

سیره‌نگاران بیان نموده‌اند که برحسب شهادت تمام وقایع، آن‌حضرت ج هیچگاه از کسی برای خود انتقام نگرفتند. در صحیحین از حضرت عایشه روایت است که هیچگاه رسول اکرم ج از کسی برای خود انتقام نگرفتند. جز در صورتی که احکام و قوانین الهی نقض می‌شد [۷۲۴].

پیش از شکست جنگ احد، خاطرۀ برخورد تحقیرآمیز سران طایف همواره در خاطر آن‌حضرت وجود داشت [۷۲۵]. با این وجود بعد از ده سال هنگامی که در غزوه طایف به وسیله منجنیق بر مسلمانان سنگ پرتاب می‌کردند، از جانب دیگر، پیامبر رحمت عالمیان ج اینگونه دعا می‌کردند: «بار الها! به آنان فهم صحیح عطا کن و آنان را تسلیم آستان اسلام کن». چنانکه این دعا مستجاب شد و در سال نهم هجری، وقتی هیأت نمایندگی طایف به مدینه آمد، آن‌حضرت در صحن مسجد نبوی آنان را جای داد و با اعزاز و اکرام فوق العاده از آنان پذیرایی کرد [۷۲۶].

قریش ایشان را ناسزا گفتند، تهدید کردند بر سر راه‌شان خار افکندند، بر بدن مبارک نجاست انداختند، در گلوی مبارک ریسمان انداخته آن را می‌کشیدند، نسبت به ایشان اهانت کردند، (نعوذ بالله) گاهی جادوگر می‌گفتند، گاهی دیوانه و گاهی شاعر، ولی آن‌حضرت بر هیچ‌یک از این موارد، اظهار خشم و غیظ نکردند.

اگر نسبت به یک فرد غریب و بیچاره‌ای در جلسه‌ای اهانت می‌شد، سخت خشم می‌گرفتند. شخصی که آن‌حضرت ج را در بازار ذی المجاز در حالی که به اسلام دعوت می‌دادند، مشاهده کرد، چنین می‌گوید: آن‌حضرت ج می‌گفتند: بگویید «لا إله إلا الله» نجات می‌یابید، پشت سر ایشان ابوجهل بود و او بر سر آن‌حضرت خاک می‌ریخت و می‌گفت: ای مردم! این شخص می‌خواهد شما را از آیین و مذهب شما برگرداند، و این که شما معبودان خود، لات و عزی را رها کنید. راوی می‌گوید: در آن حال، آن‌حضرت به‌سوی ابوجهل نگاهی هم نیفکندند [۷۲۷].

داستان افک می‌توانست علتی برای خشم آن‌حضرت ج باشد. زیرا منافقین به حضرت عایشه صدیقه (نعوذ بالله) تهمت زده بودند. عایشه از محبوب‌ترین همسران آن‌حضرت و دختر ابوبکر صدیق یار غار و افضل الصحابه بود. منافقان به شدت این تهمت را در سطح شهر مدینه شایع کردند. تمام مدینه از این شایعه تکان خورد. شماتت دشمنان، بدنام‌شدن ناموس، متهم قراردادن محبوب‌ترین همسر، این‌ها مسائلی بودند که کاسۀ صبر آدمی را لبریز می‌کردند. با وجود این‌ها، بنگریم که پیامبر اکرم ج با این موارد چه برخوردی داشتند. بانی تهمت بیش از همه عبدالله بن ابی رئیس المنافقین بود و آن‌حضرت به خوبی این امر را می‌دانستند. ولی تنها عکس العمل آن‌حضرت این بود که در جمع صحابه بالای منبر رفته، فرمودند: ای مسلمانان! چه کسی مرا از شرِّ آن که مرا درباره ناموسم اذیت و آزار می‌دهد راحت می‌کند. حضرت سعد ابن معاذ در حالی که از شدت خشم بی‌تاب بود بلند شد و اعلام داشت: من برای این کار حاضرم، شما او را معرفی کنید تا سرش را از تنش جدا کنم، سعد بن عباده که هم‌پیمان عبدالله بن ابی بود، اظهار مخالفت کرد و از دو طرف حمایت‌ها اعلام شد و نزدیک بود که شمشیرها از نیام بیرون کشیده شوند، ولی آن‌حضرت آنان را به آرامش دعوت کرد و آرام شدند.

خداوند متعال آن واقعه را تکذیب و رد کرد و تهمت‌زنندگان برحسب قوانین شریعت مجازات شدند، اما عبدالله بن ابی مجازات نشد، زیرا که جرمش نه با اقرار و نه با گواه ثابت گردید. یکی از تهمت‌زنندگان که مورد مجازات قرار گرفت، «مسطح بن اثاثه» بود، او تحت تکفل حضرت ابوبکر قرار داشت، حضرت ابوبکر نفقه‌اش را قطع کرد، آنگاه این آیه نازل شد:

﴿وَلَا يَأۡتَلِ أُوْلُواْ ٱلۡفَضۡلِ مِنكُمۡ وَٱلسَّعَةِ أَن يُؤۡتُوٓاْ أُوْلِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينَ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۖ وَلۡيَعۡفُواْ وَلۡيَصۡفَحُوٓاْۗ أَلَا تُحِبُّونَ أَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَكُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٌ ٢٢[النور:۲۲].

«و سوگند یاد نکنند بزرگان و ثروتمندان شما بر این که به خویشاوندان، مساکین و هجرت‌کنندگان در راه الله چیزی ندهند باید عفو و گذشت داشته باشند آیا دوست ندارید که خداوند شما را مورد آمرزش قرار دهد و خداوند بخشاینده و مهربان است».

پس از نزول این آیه، حضرت ابوبکر س نفقه‌اش را کما فی السابق برقرار نمود. یکی دیگر از تهمت‌زنندگان (همچنانکه در صحیح ترمذی کتاب التفسیر سوره نور تصریح شده) حسان بن ثابت بود. حضرت عایشه بیش از حد از وی ناخشنود بود، ولی این نتیجۀ فیض صبحت رسول اکرم بود که وقتی عروه بن زبیر در نزد حضرت عایشه از او بدگویی کرد، حضرت عایشه او را منع کرد و گفت: این شخص (حسان) از جانب پیامبر اسلام ج به کفار جواب می‌داد. «لبید بن اعصم» از منافقین یهود مدینه آن‌حضرت را جادو کرد، ولی آن‌حضرت اقدامی نکردند، حضرت عایشه به آن‌حضرت پیشنهاد دادند تا تحقیق بیشتری در این باره به عمل آید ولی ایشان فرمودند: من نمی‌خواهم میان مردم هنگامه‌ای برپا کنم [۷۲۸].

«زید بن سعنه» زمانی که یهودی بود پیشه تجارت داشت. پیامبر اکرم ج از وی قرض گرفت. از وعدۀ پرداخت قرض چند روزی هنوز باقی بود، او به محضر آن‌حضرت آمد و ضمن درخواست وام خود، ردای مبارک ایشان را گرفت و کشید و کلمات رکیکی بر زبان آورد و برخورد ناشایستی با ایشان انجام داد و خطاب به آن‌حضرت اظهار داشت: ای خاندان عبدالمطلب! شما همیشه اینگونه حیله‌بازی می‌کنید. حضرت عمر سخت بر وی خشمگین شد و خطاب به وی اظهار داشت: ای دشمن خدا! نسبت به ساحت مقدس پیامبر اکرم اسائۀ ادب می‌کنی؟ آن‌حضرت تبسم نموده فرمودند: عمر! ما چیزی دیگر از شما انتظار داشتیم و آن این که این شخص را تفهیم کنی که وامش را به خوبی درخواست کند و مرا تفهیم کنی که وامش را ادا کنم، آنگاه به عمر دستور دادند، وامش را ادا کنید و بیست صاع خرما اضافه بر طلبکاری‌اش به وی بدهید [۷۲۹].

یک بار آن‌حضرت فقط یک دست لباس داشتند، آن ضخیم و خشن بود و هنگام عرق اذیت می‌کرد. اتفاقاً در همان روزها یکی از یهود لباس‌هایی از شام آورد. حضرت عایشه ل به آن‌حضرت گفتند: یک دست لباس از وی قرض کنید. آن‌حضرت شخصی را نزد یهودی فرستاد، آن منحوس اظهار داشت: می‌دانستم که ایشان می‌خواهند مال مرا غارت کنند. وقتی آن‌حضرت این کلام بی‌ادبانه و ناگوار او را شنید، فقط این قدر اظهار داشت: او خوب می‌داند که من بیش از همه محتاط و امانتدار هستم [۷۳۰]. یک بار زنی را دیدند که در کنار قبری نشسته گریه می‌کند، آن‌حضرت توقف نموده به وی گفتند: صبر را پیشه کن. آن زن ایشان را نمی‌شناختند، با لحنی بی‌ادبانه گفت: برو، تو چه می‌دانی که بر من چه مصیبتی وارد شده؟ آن‌حضرت رفتند. مردم به آن زن گفتند: مگر تو ندانستی که این رسول الله بود. او دوید، به محضر آن‌حضرت آمد و معذرت خواست و گفت: من تو را نشناختم. آن‌حضرت فرمودند: «همان صبری معتبر و ارزش دارد که در عین وقت مصیبت اختیار شود» [۷۳۱].

یک بار حضرت سعد بن عباده بیمار شد، پیامبر اکرم ج بر مرکب سوار شد و برای عیادتش رفت. در میاه راه جمعی از مردم نشسته بودند. عبدالله بن ابی رئیس منافقین نیز در میان آن‌ها بود، از مرکب آن‌حضرت گَرد برخاست او خطاب به آن‌حضرت گفت: «گرد و خاک به پا نکن» سپس بر بینی‌اش پارچه‌ای قرار داد.

وقتی آن‌حضرت نزدیک جلسه رسید، گفت: «محمد! استر خود را به گوشه‌ای ببر زیرا بوی بد استر تو مغزم را خراب کرد». آن‌حضرت سلام گفت و سپس از مرکب پایین آمده، آنان را به اسلام دعوت داد. عبدالله بن ابی گفت: «در خانه ما نیا و ما را اذیت نکن و مزاحم نباش، هرکس خودش نزد تو آمد او را تعلیم بده».

عبدالله بن رواحه که از شاعران معروف بود، گفت: حتماً تشریف بیاورید کشمکش بین آن دو شدید شد تا این که نزدیک بود شمشیرها از نیام بیرون کشیده شود. ولی آن‌حضرت ج هردو فریق را تفهیم و دعوت به آرامش نمود. از آنجا به خانه سعد بن عباده رفت و به سعد گفت: آیا شما سخنان عبدالله بن ابی را شنیدید؟ سعد بن عباده اظهار داشت: شما نگران نباشید، این همان شخصی است که قبل از تشریف‌آوری شما به مدینه، مردم مدینه برای ریاست او تاجی آماده کرده بودند [۷۳۲].

هنگامی که در غزوه حنین، مال غنیمت تقسیم می‌کردند، یکی از انصار چنین گفت: این تقسیم برحسب رضای خدا نیست. آن‌حضرت شنیدند و فرمودند: خداوند بر موسی رحم کند، مردم او را بیش از این آزار دادند [۷۳۳]. یک بار یکی از اعراب بادیه‌نشین به محضر ایشان آمد، ایشان در مسجد بودند، برای عرب بادیه‌نشین نیاز به ادرار پیش آمد او که از ادب مسجد آگاه نبود، همانجا ایستاد و شروع به ادرار کرد. مردم از هرسو هجوم آوردند تا او را تنبیه کنند، ولی آن‌حضرت فرمودند: رهایش کنید و یک دلو آب بیاورید و آنجا بریزید. خداوند شما را برای سختی نفرستاده است، بلکه برای آسانی فرستاده است [۷۳۴]. حضرت انس که از خدمتکاران خاص آن‌حضرت بود، می‌گوید: یک بار پیامبر اکرم ج خواستند مرا برای کاری بفرستند. من گفتم: نمی‌روم، ایشان سکوت کردند و من از خانه بیرون شدم. ناگهان از پشت سرم آمده گردنم را گرفتند. وقتی به‌سوی ایشان نگاه کردم دیدم که دارند می‌خندند. آنگاه با محبت فرمودند: انس! حالا برای کاری که گفته بودم می‌روی؟ عرض کردم: آری، حالا می‌روم. انس ضمن بیان این داستان اظهار داشت: هفت سال در خدمت ایشان بودم، هیچگاه به من نفرمودند. چرا این کار را انجام دادی و یا چرا آن را انجام ندادی [۷۳۵].

حضرت ابوهریره س می‌گوید: عادت مبارک پیامبر اکرم ج این بود که با ما در مسجد می‌نشستند و گفتگو می‌کردند، وقتی از مسجد به خانه می‌رفتند، ما هم از مسجد بیرون می‌رفتیم. یک روز طبق معمول از مسجد بیرون شدند، یکی از بادیه‌نشین‌ها آمد و ردای مبارک را چنان کشید که گردن مبارک قرمز شد. آن‌حضرت رو به جانب وی کرده او را نگاه کردند. او گفت: شتران مرا از گندم بار کن. مالی که نزد تو هست مال تو و پدرت نیست. آن‌حضرت فرمودند: نخست دیه گردن ما را بده آنگاه به تو گندم خواهم داد. او کراراً می‌گفت: به خدا سوگند هرگز دیه نخواهم داد. آن‌حضرت شتران وی را از جو و خرما بار کرد و چیزی هم به او نگفت [۷۳۶].

قریش آن‌حضرت را دشنام می‌دادند و ناسزا می‌گفتند و بر اثر عناد و کینه‌توزی، ایشان را به جای محمد (ستوده شده) با نام مُذمَّم (نکوهش شده)، صدا می‌کردند. لکن آن‌حضرت خطاب به دوستان خود فقط این قدر می‌گفتند: تعجب نمی‌کنید که خداوند چگونه فحش‌های قریش را از من دفع می‌کند، آن‌ها مذمم را ناسزا می‌گویند و او را نفرین می‌کنند در حالی که من محمد هستم [۷۳۷].

هنگامی که ایشان برای فتح مکه آمادگی می‌کردند، به این امر توجه خاص داشتند که قریش از تصمیم ایشان آگاه نشوند. «حاطب بن بلتعه» یکی از صحابه بود او (بنابه دلایلی) خواست تا قریش را از این موضوع آگاه کند، چنانکه نامه‌ای نوشت و به‌طور محرمانه توسط یک زن به مکه فرستاد. آن‌حضرت از موضوع آگاه شدند. فوراً حضرت علی و حضرت زبیر ب را به دنبال آن زن فرستادند. آن‌ها او را دستگیر و با نامه به محضر آن‌حضرت آوردند. آن‌حضرت حاطب را احضار کرد و از او توضیح خواست. او به خطایش اعتراف کرد و معذرت خواست. در چنین موقعی هر فرد سیاستمداری دستور به مجازات مجرم می‌دهد، لکن پیامبر اکرم ج او را مورد عفو قرار دادند، زیرا که او از اصحاب بدر بود. برای زن نیز مجازاتی در نظر گرفته نشد [۷۳۸]. در حالی که اگر آن نامه به دشمنان می‌رسید، خطرات سختی از جانب آنان متوجه مسلمانان می‌شد.

«فرات بن حیان» از جانب ابوسفیان مأمور جاسوسی در میان مسلمانان بود و در نکوهش و هَجوِ آن‌حضرت اشعار می‌سرود. یک بار دستگیر شد، پیامبر اکرم ج فرمان قتل او را صادر کردند. هنگامی که به محله‌ای از انصار برده شد، اظهار داشت: من مسلمان هستم. یکی از انصار به محضر آن‌حضرت آمد و عرض کرد: فرات می‌گوید: مسلمان هستم. آن‌حضرت فرمودند: بعضی از شما هستند که حال ایمان آنان را به خودشان محول می‌کنیم و یکی از آن‌ها فرات بن حیان است [۷۳۹]. مورخان نوشته‌اند که او بعداً مسلمان واقعی شد و آن‌حضرت ج او را زمینی در «یمامه» دادند که درآمد آن ۴۲۰۰ (درهم) بود [۷۴۰].

[۷۲۴] صحیح بخاری ۴ / ۹۴ کتاب الأدب. [۷۲۵] صحیح بخاری باب بدء الخلق. [۷۲۶] ابوداود ذکر طایف و مسند ابن حنبل ۴ / ۲۱۸. [۷۲۷] مسند ابن حنبل ۴ / ۶۳. [۷۲۸] صحیح بخاری. [۷۲۹] بیهقی، ابن حبان، طبرانی و ابونعیم و سیوطی هم سند آن را صحیح گفته است. [۷۳۰] جامع ترمذی، کتاب البیوع. [۷۳۱] بخاری کتاب الجنائز. [۷۳۲] صحیح بخاری ۲ / ۸۴۶. [۷۳۳] صحیح بخاری غزوه حنین. [۷۳۴] ایضا. [۷۳۵] صحیح مسلم و ابوداود، کتاب الأدب. [۷۳۶] ابوداود، کتاب الأدب همین روایت در بخاری و مسلم نیز با اندک تغیری مذکور است. [۷۳۷] مشکوة باب اسماء النبی. [۷۳۸] صحیح بخاری، فتح مکه. [۷۳۹] ابوداود کتاب الجهاد. [۷۴۰] اصابه ترجمه فرات.

رفتار نیکو با دشمنان و عفو آن‌ها

در مجموعۀ اخلاق آدمی نایاب‌ترین و نادرترین چیز، رحم و گذشت بر دشمنان است. لکن در وجود مقدس پیامبر اکرم ج این امر به طور کامل وجود داشت. انتقام‌گرفتن از دشمن، وظیفه قانونی و طبیعی آدمی است. لکن در دایره اخلاق شریعت، این فرض به کراهت تحریمی تبدیل می‌شود. تمام روایات بر این امر متفق اند که پیامبر اکرم ج هرگز از کسی انتقام نگرفت. بهترین فرصت برای گرفتن انتقام از دشمنان، روز فتح مکه بود، زمانی که آن کینه‌توزان که تشنه خون آن‌حضرت بودند و از دست جفاگر آن‌ها انواع اذیت و آزار به ایشان رسیده بود، در اختیار و در دست آن‌حضرت قرار گرفتند. لکن با وجود آن همه جور و جفایی که بر ایشان روا داشته بودند، آن‌حضرت با اعلام این گفته، آنان را رها ساختند: «لا تثريب عليكم اليوم، اِذهبوا فأنتم الطلقاء» (امروز هیچ سرزنشی بر شما نیست و شما همگی آزاد هستید). وحشی که قاتل عزیزترین عموی آن‌حضرت و شکننده قوت بازوی اسلام بود، در مکه زندگی می‌کرد. هنگامی که مکه فتح گردید، او به طایف فرار کرد. طایف نیز سرانجام تسلیم شد و برای وحشی جای امنی باقی نماند، ولی او شنیده بود که پیامبر اکرم ج به سفیران و نمایندگان تعرض نمی‌کند، از این جهت همراه با (گروه سفیران) به دامن رحمت عالمیان پناه برد و مشرف به اسلام شد. آن‌حضرت ج فقط این را به او گفتند که دوباره نزد من نیا، زیرا با دیدن تو به یاد عمویم می‌افتم [۷۴۱].

«هند»، همسر ابوسفیان که شکم حضرت حمزه را پاره کرده و دل و جگرش را درآورده بود، در روز فتح مکه نقاب پوشیده و به محضر آن‌حضرت حاضر شد، تا شناسایی نشود و بر اسلام بیعت کند و بدین طریق در امان بماند. پیامبر اکرم ج او را شناخت ولی چیزی به او نگفت. «هند» از آن برخورد عجیب و فوق العاده متأثر شد و اظهار داشت: یا رسول الله! تا به حال نزد من هیچ خیمه‌ای مبغوض‌تر از خیمه شما نبود، ولی حالا هیچ خیمه‌ای برایم محبوب‌تر از خیمه شما نیست [۷۴۲]. عکرمه، فرزند ابوجهل بزرگترین دشمن اسلام بود و تا قبل از مسلمان‌شدن، از دشمنان سرسخت آن‌حضرت بود. در فتح مکه به‌سوی یمن فرار کرد، همسرش که مسلمان شده بود، به یمن رفت و عکرمه را تسلی خاطر داد و او هم مسلمان شد و به محضر آن‌حضرت حضور یافت وقتی که آن‌حضرت او را مشاهده کرد از فرط مسرت و شادی از جایش بلند شد و با چنان شادابی به سویش رفت که بر بدن مبارک ردایی نبود [۷۴۳] و با این جمله از او استقبال کرد: «مَرْحَبًا بِالرَّاكِبِ المُهَاجِرِ» (ای سوار مهاجر خوش آمدید).

«صفوان بن امیه» از سران قریش و از دشمنان سرسخت اسلام بود. او «عمیر بن وهب» را با وعده و نوید به کشتن آن‌حضرت ج مأمور کرده بود. زمان فتح مکه از ترس، به جده فرار کرد و خواست تا از طریق دریا به یمن برود. عمیر بن وهب به محضر آن‌حضرت حضور یافت و عرض کرد: یا رسول الله! صفوان بن امیه رئیس قبیله خویش است و از ترس فرار کرده و قصد داشته خودش را به دریا افکند. آن‌حضرت او را امان دادند. عمیر عرض کرد: یا رسول الله! چیزی به عنوان نشانی امان بدهید تا بر گفته‌ام اعتماد کند. ایشان عمامه مبارک خویش را عنایت فرمودند. او نزد صفوان رفت و جریان را به او گفت. صفوان اظهار داشت: من بر جان خود بیم دارم. عمیر در پاسخ گفت: صفوان! هنوز از حکم و عفو محمد اطلاعی نداری؟ آنگاه همراه با عمیر به بارگاه نبوت حاضر شد و اولین چیزی که اظهار داشت این بود: عمیر می‌گوید: شما به من امان داده‌ای. آن‌حضرت فرمودند: راست می‌گوید. صفوان گفت: پس به من دو ماه مهلت دهید. ایشان فرمودند: به جای دو ماه چهار ماه مهلت دارید. سپس وی با طیب خاطر مسلمان شد. این داستان به طور مفصل در ابن هشام مذکور است. «هبار بن الأسود» کسی بود که به زینب دختر آن‌حضرت ج خیلی اذیت و آزار رسانده بود. حضرت زینب حامله بود و از مکه به مدینه هجرت کرد. کفار برایش ایجاد مزاحمت کردند و «هبار» عمداً او را از بالای شتر پایین انداخت که بر اثر آن، سخت مجروح شد و سقط جنین نمود. علاوه بر این، جنایات دیگری هم مرتکب شده بود و برهمین اساس، در روز فتح مکه جزو کسانی بود که پیامبر اکرم ج ریختن خون‌شان را مباح کرده بودند، او قصد داشت که به ایران پناهنده شود، ولی حلم و عفو نبوی او را به بارگاه نبوت کشاند. به محضر آن‌حضرت حضور یافت و عرض کرد: یا رسول الله! قصد داشتم به ایران فرار کنم ولی احسان، حلم و عفو شما به یادم آمد. خبرهایی که از من به شما رسیده صحیح است و به جهالت و نادانی خود اعتراف می‌کنم و حالا آمده‌ام تا مشرف به اسلام شوم. ناگهان دروازه رحمت که برای دوست و دشمن یکسان بازمی‌شود، گشوده شد و او را در آغوش گرفت [۷۴۴].

موقعیت ابوسفیان پیش از اسلام روشن است و غزوه‌های نبوی به خوبی روشنگر آن اند، از غزوه بدر تا فتح مکه، اکثر جنگ‌ها علیه اسلام، توسط وی فرماندهی می‌شد. لکن در فتح مکه هنگامی که دستگیر و به بارگاه نبوت آورده شد و حضرت عباس او را آورد، پیامبر گرامی ج برخورد محبت‌آمیزی با وی نمودند. حضرت عمر خواست تا در مقابل جرایم گذشته او را به قتل برساند، ولی آن‌حضرت منع فرمودند و بر این هم بسنده نکردند، بلکه امتیازی بزرگتر به او بخشیدند و اعلام نمودند: «هرکس به خانه ابوسفیان پناه آورد، مورد عفو قرار می‌گیرد». و بدینگونه خانه او نیز مورد اکرام و اعزاز قرار گرفت [۷۴۵]. آیا هیچ‌یک از فاتحان جهان تا به حال چنین برخورد و حسن سلوکی با دشمنان خود داشته است؟

هرکدام از قبایل عرب با خواست و رضای خودشان وارد حلقۀ اسلام می‌شدند، فقط قبیله «بنوحنیفه» تا آخر تمرّد نمود. «مسیلمه کذاب» که ادعای نبوت کرده بود از همین قبیله بود «ثمامه بن آثال» از سران قبیله بود. اتفاقاً به دست مسلمانان اسیر شد. او را به مدینه آوردند. رسول اکرم ج دستور دادند تا به ستونی از ستون‌های مسجد بسته شود، آنگاه آن‌حضرت به مسجد آمدند و از وی پرسیدند: چه می‌گویی. وی اظهار داشت: ای محمد! اگر مرا به قتل برسانی یک از دشمنانت را به قتل رسانده‌ای و اگر بر من احسان و منت کنی، ممنون و سپاسگذار تو خواهم بود و اگر فدیه بخواهی، فدیه به تو پرداخت خواهم کرد. آن‌حضرت سکوت کردند روز دوم نیز به مسجد آمدند و به همین صورت مذاکره شد. روز سوم نیز همین جواب را از وی شنیدند. آن‌حضرت دستور دادند تا او را باز و آزاد کنند، «ثمامه» از آن لطف و عنایت غیر منتظره، تحت تأثیر قرار گرفت و در کنار درختی رفت غسل کرد و دوباره به مسجد آمد و کلمه شهادتین را بر زبان آورد و مسلمان شد و عرض کرد: یا رسول الله! احدی در دنیا از شما نزد من مبغوض‌تر نبود و حالا هیچ‌کس از شما در دنیا برایم محبوب‌تر نیست. هیچ دین و مذهبی از دین و مذهب تو نزد من منفورتر نبود و حالا مذهب تو عزیزترین مذاهب برایم می‌باشد. هیچ شهری از شهر تو برایم منفورتر نبود و حالا محبوب‌ترین شهر نزد من، شهر تو هست.

نیازی به اعاده داستان ستمگری و جفاگری قریش نیست. قبلاً ذکر شد که در شعب ابی طالب در مدت سه سال، ظالمان مکه ایشان و خاندان ایشان را چگونه در محاصره اقتصادی قرار دادند، به طوری که یک دانه گندم به آنجا نمی‌رسید و اطفال و کودکان از گرسنگی فریاد می‌کشیدند و آن جفاپیشگان با شنیدن صدای آن‌ها شادمان گشته و می‌خندیدند، ولی معلوم شد که رحمت عالمیان در مقابل آنان چه برخورد و رفتاری داشتند. گندم از سرزمین یمامه وارد مکه می‌شد. رئیس یمامه «ثمامه بن آثال» بود. هنگامی که مسلمان شد به مکه رفت، قریش به‌خاطر تغییر آیین و پذیرش اسلام او را مورد طعنه قرار دادند. او به خشم آمد و سوگند یاد کرد که دیگر جز به رسول اکرم ج به کسی دیگر گندم ندهد، این مسئله قحطی شدیدی در مکه پدید آورد. سرانجام، قریش دست به دامان رحمت عالمیان ج شدند. آن ذات مقدسی که هیچ سائلی از آستانه‌اش محروم نمی‌شد. آن‌حضرت برای «ثمامه» پیام فرستاد که محاصره اقتصادی مکه را نقض و با ارسال گندم موافقت کند. چنانکه او کما فی السابق ارسال گندم را آغاز کرد [۷۴۶].

[۷۴۱] صحیح بخاری قتل حمزه. [۷۴۲] صحیح بخاری ذکر هند. [۷۴۳] موطا امام مالک کتاب النکاح. [۷۴۴] ابن اسحاق و اصابه ذکر هبار. [۷۴۵] صحیح بخاری و صحیح مسلم، باب فتح مکه. [۷۴۶] صحیح بخاری / ۶۲۷ باب وفد بنی حنیفه. قسمت آخر در ابن هشام مذکور است.

برخورد با کفار و مشرکان

حسن سلوک و رفتار ایشان با کفار، در بسیاری از وقایع مذکور است. مورخان اروپایی مدعی اند این موارد مربوط به زمانی است که اسلام ضعیف بود و چاره‌ای جز مدارا و ملاطفت نبود. به همین جهت در ذیل این موضوع فقط وقایعی را ذکر می‌کنیم. که متعلق به زمانی است که قدرت و شوکت دشمنان و مخالفان درهم شکسته و رسول گرامی ج با اقتدار تمام بر اوضاع مسلط بود. ابوبصره غفاری می‌گوید: زمانی که کافر بودم به مدینه آمدم و میهمان آن‌حضرت شدم، شبانگاه شیر تمام گوسفندان را نوشیدم به طوری که اهل بیت، تمام شب را در گرسنگی سپری کردند، ولی آن‌حضرت چیزی نگفتند (و بر من خرده‌ای نگرفتند).

ابوهریره داستان دیگری از همین قبیل را نقل می‌کند که یکی از کفار شبی مهمان آن‌حضرت شد. آن‌حضرت شیر یک گوسفند را برایش آوردند و او نوشید. گوسفند دوم دوشیده و شیرش آورده شد آن را هم نوشید. گوسفند سوم و چهارم تا این که هفت گوسفند شیرشان دوشیده شد و او همۀ آن‌ها را نوشید. پیامبر اکرم ج خم به ابرو نیاوردند و چیزی نگفتند و شاید همین رفتار و برخورد خوب باعث شد که صبح روز بعد مشرف به اسلام شد و آنگاه فقط بر شیر یک گوسفند اکتفا کرد [۷۴۷]. حضرت اسماء می‌گوید: در دوران صلح حدیبیه مادرم که تا آن موقع هنوز مسلمان نشده بود، به قصد دریافت کمک و اعانه‌ای به مدینه نزد من آمد، من برای تحقیق این امر که با او که مشرک است چگونه برخورد شود، نزد آن‌حضرت ج آمدم و از ایشان جویا شدم، ایشان فرمودند: با وی به خوبی رفتار کن [۷۴۸].

مادر حضرت ابوهریره کافر بود و همراه با فرزندش در مدینه زندگی می‌کرد و بر اثر جهالت و نادانی به پیامبر اکرم ناسزا می‌گفت. ابوهریره این امر را برای آن‌حضرت بیان کرد، ایشان به جای این که ناراحت و خشمگین شوند، دست به دعای هدایت برداشتند [۷۴۹]. انجام تمام کارهای خانۀ آن‌حضرت بر عهده بلال بود، پول و وجه نقد هم در دست وی بود، در صورت نبودن نقدینگی به بازار می‌رفت و قرض می‌کرد و به محض این که وجهی میسر می‌شد، آن را پرداخت می‌کرد. یک بار به بازار رفت یکی از مشرکان او را دید و گفتک: اگر وام می‌خواهی از من بخواه وی پذیرفت. یک روز به قصد اذان بلند شد در همین حال آن مشرک طلبکار با چند نفر تاجر به آنجا آمد و به وی گفت: ای حبشی! او در جواب این کلام غیر مؤدبانه، لبیک گفت. مشرک گفت: فقط چهار روز از وعده پرداخت وام باقی است. در صورتی که رأس موعد وام پرداخت نشود تو را می‌برم و کار گوسفندچرانی از تو می‌گیرم، بلال نماز عشاء را خواند و به محضر آن‌حضرت ج رفت و جریان را برایش تعریف کرد و گفت: فعلاً چیزی موجود نیست که وام آن مشرک را بپردازیم. فردا او می‌آید و آبروی مرا می‌برد، لذا اگر اجازه بفرمایید تا از شهر خارج شوم و هرگاه اسباب پرداخت وام فراهم شد، برگردم.

خلاصه، شب را سپری کرد و وسایل سفر از قبیل کیسۀ خواربار، کفش و غیره را بر بالین خود گذاشت. صبح از خواب بیدار شد و رخت سفر را بست. در همین حال شخصی با شتاب وارد شد و اظهار داشت: پیامبر اکرم ج شما را احضار فرمودند. او به محضر آن‌حضرت رفت و دید که چهار بار شتر گندم وارد شده و شتران بر دروازه ایستاده‌اند. آن‌حضرت فرمودند: مبارک باد؟ این شتران را رئیس فدک فرستاده است. او آن‌ها را به بازار برد و همه را فروخت و وام آن مشرک را پرداخت کرد و به مسجد نبوی آمد و به آن‌حضرت ج گزارش داد که تمام وام آن مشرک را ادا کرده است [۷۵۰]. این داستان متعلق به بعد از فتح فدک، سال هفتم هجری است.

حضرت بلال از مقربان بارگاه رسول اکرم ج و منتظم امور خانه ایشان است. یک فرد مشرک برخورد اهانت‌آمیزی با وی می‌کند. بلال از این که در معرض اهانت بیشتر قرار نگیرد قصد فرار از شهر می‌کند، وقتی پیامبر اکرم ج ماجرا را از زبان بلال می‌شنود، علیه آن فرد مشرک هیچ اقدامی نمی‌کند و در فکر حمایت از بلال هم برنمی‌آید. اتفاقاً از جایی مقداری گندم اهدایی میسر می‌شود و وام آن فرد مشرک ادا می‌گردد و نسبت به برخورد اهانت‌آمیز وی هیچ اقدامی به عمل نمی‌آید، بلکه مورد عفو قرار می‌گیرد. این حلم و این عفو فقط شایسته رحمت عالمیان است و وجود سایر سیاستمداران جهان از آن خالی به نظر می‌رسد.

مشکل‌ترین مسئله برای مسلمانان و پیامبر اکرم ج مسئله منافقین بود. منافقین گروهی از کفار بودند که رئیس آنان عبدالله بن ابی بود. پیش از این که پیامبر اکرم ج به مدینه بیایند، أهل مدینه تصمیم گرفته بودند تا عبدالله بن ابی را رهبر خود و فرمانروای مدینه تعیین کنند. بعد از جنگ بدر اظهار اسلام کرده بود، ولی در باطن کافر بود. پیروان او نیز چنین اسلامی را پذیرفته بودند (یعنی در ظاهر مسلمان و در باطن کافر) و جماعتی از منافقین را تشکیل داده بودند. آنان در خفا علیه اسلام انواع توطئه و دسیسه می‌کردند با قریش و دیگر مخالفین در این راستا هماهنگی داشتند و اسرار مسلمانان را در اختیار آنان قرار می‌دادند. ولی از سوی دیگر مراسم و احکام اسلام را به جا می‌آوردند. در نماز جمعه و جماعات و جنگ‌ها شرکت می‌کردند. پیامبر اکرم ج از آنان و نشان و حالات تک تک آنان آگاه بودند، لکن چون احکام و قوانین شریعت بر اسرار دل‌ها و بر باطن اجرا نمی‌شود، بلکه با اعمال ظاهر وابسته هستند، لذا آن‌حضرت احکام کفر را بر آنان جاری نفرمودند. تا اینجا مسئله شریعت و قانون بود، ولی بر مبنای عفو و حلم و عنایات نبوی، ایشان همواره با آنان حسن سلوک و رفتار خوب داشتند. یک بار در غزوه‌ها یکی از مهاجران به یک نفر از انصار یک سیلی زد. انصاری گفت: یا للانصار! مهاجر نیز مهاجران را صدا زد. نزدیک بود که شمشیرها از نیام بیرون کشیده شوند. پیامبر اکرم ج فرمودند: این سخنان جاهلیت هستند که بر زبان آوردید. هردو فریق آرام شدند. عبدالله بن ابی از جریان مطلع شد و اظهار داشت: وقتی به مدینه برسیم این مسلمانان پست و ذلیل را اخراج خواهم کرد. دیگر رفقای وی گفتند: شما دست از حمایت و نصرت مهاجران بردارید، این‌ها خود به خود هلاک و نابود می‌شوند. چنانکه این امر در قرآن‌کریم مذکور است:

﴿هُمُ ٱلَّذِينَ يَقُولُونَ لَا تُنفِقُواْ عَلَىٰ مَنۡ عِندَ رَسُولِ ٱللَّهِ حَتَّىٰ يَنفَضُّواْۗ ... يَقُولُونَ لَئِن رَّجَعۡنَآ إِلَى ٱلۡمَدِينَةِ لَيُخۡرِجَنَّ ٱلۡأَعَزُّ مِنۡهَا ٱلۡأَذَلَّ [المنافقون: ۷-۸]. «آن‌ها کسانی هستند که می‌گویند: «بر آنان که نزد رسول الله هستند (چیزی) انفاق نکنید تا پراکنده شوند .... آن‌ها می‌گویند: «اگر به مدینه باز گردیم، یقیناً صاحبان عزت، ذلیلان را از آنجا بیرون می‌کنند».

پیامبر اکرم ج به عبدالله بن ابی گفتند: آیا شما چنین گفته‌اید او منکر شد. حضرت عمر س اظهار داشت: یا رسول الله! اجازه دهید تا گردن این منافق را بزنم. آن‌حضرت فرمودند: مردم می‌گویند محمد یاران و دوستان خود را به قتل می‌رساند [۷۵۱]. در جنگ احد، زمانی که قرار بود سپاه اسلام در مقابل سپاه کفر قرار گیرد، عبدالله بن ابی با سیصد نفر از یاران خود از سپاه اسلام جدا شد و به مدینه بازگشت. این امر ضربه‌ای سخت به مسلمانان وارد کرد. با وجود این، رسول اکرم ج از این خیانت وی گذشت کردند و هنگامی که وفات کرد آن‌حضرت در عوض احسان وی که به حضرت عباس پیراهن خویش را داده بود، پیراهن مبارک خود را با وجود ناخشنودی مسلمانان به وی پوشانید و او را با همان پیراهن دفن کردند [۷۵۲].

[۷۴۷] ترمذی باب المؤمن یأکل في معی واحدة. [۷۴۸] صحیح بخاری باب صلة الوالد المشرک. [۷۴۹] صحیح بخاری. [۷۵۰] ابوداود جلد ۲ / باب قبول هدایا المشرکین. [۷۵۱] صحیح بخاری تفسیر سوره منافقون. [۷۵۲] صحیح بخاری.

برخورد و رفتار با یهود و نصارا

در حیطه اخلاق گرامی آن حضرت، فرق و تفاوتی میان کافر و مسلمان، دوست و دشمن، خویش و بیگانه وجود نداشت و ابر رحمت بر دشت و چمن به‌طور یکنواخت می‌بارید. یهود بغض شدید با آن‌حضرت ج داشتند و تک تک وقایع تا زمان وقوع غزوه خیبر شاهد بر این امر اند. ولی طرز عمل و برخورد آن‌حضرت ج همواره مبتنی بر این بود، در اموری که درباره آن‌ها احکام مستقلی نازل نشده بود، از آنان تقلید می‌کردند [۷۵۳]. یک بار یکی از یهود در بازار اظهار داشت: سوگند به آن ذاتی که موسی را بر تمام پیامبران برتری داده است، یکی از صحابه آن را شنید نتوانست آن را تحمل کند از وی پرسید: آیا بر محمد ج نیز؟ او گفت: آری! صحابی از شدت خشم یک سیلی به وی زد از آنجا که دشمنان نیز به عدل و اخلاق آن‌حضرت اعتماد داشتند، آن یهودی مستقیماً به محضر ایشان رفت و از آن صحابی شکایت کرد. آن‌حضرت بر صحابی خشم گرفت [۷۵۴].

پسر یکی از یهود بیمار شد، پیامبر اکرم ج به عیادت وی رفتند و او را به اسلام دعوت دادند، او به سوی پدرش نگاه کرد، گویا هدفش جلب نظر موافق پدر بود، پدرش گفت: آنچه ایشان به شما می‌گویند بپذیر، چنانکه او مشرف به اسلام شد [۷۵۵]. یک بار به پاس احترام جنازه یکی از یهودیان از جا بلند شدند [۷۵۶]. یک روز چند نفر از یهود به محضر آن‌حضرت آمده و از جایی که شرارت و خبث نفس داشتند، به جای «السَّلاَمُ عَلَيْكُمْ»، «السَّامُ عَلَيْكُمْ» (مرگ بر تو) گفتند، حضرت عایشه ل خمشگین شد و به آنان پاسخ داد. آن‌حضرت او را منع کرده فرمودند: عایشه! خشونت نشان نده نرمی کن، زیرا خداوند نرمی در هرچیز را دوست دارد [۷۵۷].

با یهود داد و ستد داشتند و خواسته‌های بیجا و درشت خویی آنان را تحمل می‌کردند و چنانچه بین یهود و مسلمانان در معاملات اختلافی روی می‌داد، بی‌جهت از مسلمانان جانبداری نمی‌کردند. نمونه‌های مختلفی از این موضوع تحت عناوین دیگر مذکور است. یک بار یکی از یهود به محضر ایشان امد، شکایت کرد و گفت: محمد! یکی از مسلمانان به من سیلی زده است. آن‌حضرت آن مسلمان را احضار و تنبیه نمود. زمانی که هیأت نمایندگی مسیحیان نجران به مدینه آمد، آن‌حضرت از آنان پذیرایی کرد و اقامت‌شان را در مسجد نبوی قرار داد. حتی به آن‌ها اجازه داد تا در مسجد طبق عرف و رسم مذهبی خودشان نماز بخوانند، وقتی مسلمانان خواستند آنان را از این کار بازدارند، آن‌حضرت مسلمانان را منع فرمودند [۷۵۸]. مجالست با یهود و نصارا و معاشرت و ازدواج با آنان را روا می‌داشت و احکام ویژه‌ای برای آنان در شریعت اسلام وضع نمود.

[۷۵۳] صحیح بخاری. [۷۵۴] صحیح بخاری. [۷۵۵] صحیح بخاری کتاب الجنائز. [۷۵۶] صحیح بخاری. [۷۵۷] صحیح بخاری کتاب الأدب ۲ / ۲۳۹ مصر. [۷۵۸] زادالمعاد.

محبت و شفقت با غرباء

در میان مسلمانان اقشار مختلفی وجود داشت. امیر و مرفّه، غریب و مستمند، ولی رسول گرامی اسلام ج با همه برخورد یکسانی داشتند. بلکه با مستمندان و طبقات پایین جامعه به‌طوری برخورد می‌کردند که فشار فقر و محرومیت بر دوش آنان سبک می‌نمود. یک بار برحسب اقتضای طبع بشری برخوردی برخلاف معمول از ایشان سر زد که بلادرنگ از بارگاه خداوند متعال به ایشان تذکر داده شد. این واقعه در مکه روی داد. تعدادی از بزرگان قریش در محضر آن‌حضرت حضور داشتند و ایشان آنان را به اسلام دعوت می‌داد. اتفاقاً در همین حال عبدالله بن ام مکتوم که فردی نابینا و فقیر بود بر ایشان وارد شد و در جمع قریش نشست و شروع به گفتگو با آن‌حضرت نمود. از آن جایی که سران قریش افرادی مغرور و خودپسند بودند، وجود فردی مانند ابن ام مکتوم را در جمع خود گوارا ندانستند. آن‌حضرت ج به منظور دلجویی آنان و به امید آن که شاید دعوت اسلام در دل‌های سخت و تیرۀ آن‌ها نفوذ کند، در آن لحظه به‌سوی ابن ام مکتوم توجهی ننمود و به سخنان خود با بزرگان قریش ادامه داد. لکن این امتیاز به بارگاه الهی مقبول نشد و این آیه نازل گردید [۷۵۹]:

﴿عَبَسَ وَتَوَلَّىٰٓ ١ أَن جَآءَهُ ٱلۡأَعۡمَىٰ ٢ وَمَا يُدۡرِيكَ لَعَلَّهُۥ يَزَّكَّىٰٓ ٣ أَوۡ يَذَّكَّرُ فَتَنفَعَهُ ٱلذِّكۡرَىٰٓ ٤ أَمَّا مَنِ ٱسۡتَغۡنَىٰ ٥ فَأَنتَ لَهُۥ تَصَدَّىٰ ٦ وَمَا عَلَيۡكَ أَلَّا يَزَّكَّىٰ ٧ وَأَمَّا مَن جَآءَكَ يَسۡعَىٰ ٨ وَهُوَ يَخۡشَىٰ ٩ فَأَنتَ عَنۡهُ تَلَهَّىٰ ١٠ كَلَّآ إِنَّهَا تَذۡكِرَةٞ ١١ فَمَن شَآءَ ذَكَرَهُۥ ١٢ [عبس: ۱-۱۲].

«رو ترش کرد و چهره‌اش را برگرداند از این که نزد او نابینا آمد و تو چه می‌دانی شاید او پاکیزه بطن است و یا قصد شنیدن پندی داشت که او را سودمند افتد، ولی کسی که توانگر است تو به‌سوی او توجه می‌کنی و به تو ربطی ندارد که او پاکیزه باطن نشود ولی کسی که نزد تو شتابان می‌آید و از خدای خود می‌ترسد، پس تو از او غفلت می‌ورزید، هرآینه آیات قرآنی پند بزرگی است، پس هرکس می‌خواهد از آن پند پذیرد».

همین فقیران و مفلسان، اولین جان‌نثاران اسلام بودند. هنگامی که پیامبر اکرم ج همراه با آنان برای خواندن نماز به حرم می‌رفتند سران قریش با مشاهده وضع نابسامان ظاهری‌شان آنان را با دیده تحقیر نگریسته و به طور تمسخر می‌گفتند: ﴿أَهَٰٓؤُلَآءِ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنۢ بَيۡنِنَآۗ [الأنعام: ۵۳]. (آیا این‌ها را خداوند از میان ما مورد منت و احسان خویش قرار داده است)، ولی آن‌حضرت ج این تمسخر و استهزاء آنان را به خوبی تحمل می‌کردند. حضرت سعد بن ابی وقاص س فردی بود که در طبیعتش قدری احساس برتری وجود داشت و خودش را از تهیدستان و فقرا برتر تصور می‌کرد، آن‌حضرت ج خطاب به وی فرمود: آنچه که از رزق و نصرت نصیب شما می‌شود به برکت همین فقرا است [۷۶۰]. و خطاب به اسامه بن زید فرمودند: بر دروازه بهشت توقف نمودم دیدم بیشتر کسانی که وارد بهشت می‌شوند، همین فقراء و مساکین‌اند [۷۶۱].

عبدالله بن عمرو بن عاص روایت می‌کند که یک بار در مسجد نبوی نشسته بودم، فقرای مهاجرین هم در گوشه‌ای از مسجد نشسته بودند و در همین اثنا پیامبر اکرم ج وارد شدند و در جمع آنان نشستند. آنگاه من نیز به جمع آنان پیوستم. آن‌حضرت فرمودند: «بشارت و نوید باد بر فقرای مهاجرین که چهل سال جلوتر از ثروتمندان وارد بهشت می‌شوند». عبدالله بن عمر می‌گوید: دیدم که از این نوید آن حضرت، چهرۀ آنان از شادی و مسرت درخشید و برایم آرزو شد که کاش من هم جزء آنان می‌بودم [۷۶۲].

یک بار ایشان در مجلسی نشسته بودند، در همین اثنا شخصی از آنجا گذر کرد، آن‌حضرت از شخصی که در کنارش نشسته بود پرسید: «نظر تو نسبت به این شخص چیست». وی اظهار داشت: این فردی ثروتمند و امیری است، سوگند به خدا او شایستگی این را دارد که چنانچه خواستگاری کند، مورد پذیرش واقع شود و چنانچه نزد کسی سفارش کند، سفارشش نیز پذیرفته شود، آن‌حضرت سکوت کردند. پس از لحظاتی شخصی دیگر از آنجا گذر کرد دوباره آن‌حضرت پرسیدند: «در باره این شخص نظرت چیست». او اظهار داشت: این از فقرای مهاجرین است و شایسته این است که چنانچه خواستگاری کند، مورد پذیرش قرار نگیرد و سفارش کند، سفارشش رد شود و اگر چیزی بگوید، کسی آن را نشنود. آن‌حضرت فرمودند: «اگر تمام انسان‌های روی زمین در سطح آن مرد ثروتمند قرار گیرند از تمام آن‌ها این فقیر و بیچاره بالاتر است» [۷۶۳].

اغلب اوقات، آن‌حضرت ج در دعاهای‌شان این دعا را می‌خواندند: «بار الها! مرا مسکین زنده نگهدار و مسکین بمیران و در گروه مساکین حشر بفرما».

حضرت عایشه ل پرسید چرا یا رسول الله؟ ایشان فرمودند: برای این که این‌ها پیش از ثروتمندان به بهشت می‌روند. سپس فرمودند: ای عایشه! هیچ مسکینی را ناامید از دروازه‌ات مران. گرچه با دادن یک دانه خرمای خشک هم باشد. ای عایشه! با مساکین و بیچارگان محبت داشته باش و با آنان نزدیکی کن تا خداوند تو را به خود نزدیک کند [۷۶۴]. یک بار چند نفر فقیر به محضر پیامبر حضور یافته و عرض کردند: یا رسول الله! ثروتمندان در مقام‌های آخرت نیز دارند از ما پیشی می‌گیرند و همچنانکه ما نماز و روزه به جا می‌آوریم آن‌ها نیز به جا می‌آورند، ولی اجر و ثوابی که بر اثر صدقات و انفاق به آن‌ها می‌رسد، ما از آن محروم هستیم. آن‌حضرت فرمودند: آیا شما را چیزی بگویم که بر اثر انجام آن با گذشتگان برابر باشید و از آیندگان پیشی گیرید. عرض کردند: آری، یا رسول الله! ایشان فرمودند: بعد از هر نماز، سی و سه بار سبحان الله، سی و سه بار الحمد لله و سی و سه بار الله اکبر بخوانید. بعد از چند روز دوباره همان گروه به محضر ایشان حضور یافته و اظهار داشتند: یا رسول الله! برادران ثروتمند ما نیز این را شنیده‌اند و می‌خوانند. آن‌حضرت فرمودند:

«ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ» یعنی این عطای الهی است به هرکس که بخواهد می‌دهد [۷۶۵].

زکاتی که از مسلمانان وصول می‌شد، دستور العمل آن چنین بود که:

«تُؤْخَذُ مِنْ أُمَرَاءِهِمْ وَتُرَدُّ عَلَى فُقَرَائِهِمْ» یعنی از ثروتمندان هر شهر وصول شده، میان فقراء و مساکین آنجا تقسیم شود.

اصحاب کرام به شدت بر این دستور عمل می‌کردند و زکات یک منطقه و شهر را به جای دیگر نمی‌فرستادند [۷۶۶]. در بحث مساوات اسلامی، این واقعه به‌طور مفصل بیان شده که یک بار حضرت ابوبکر س در امری، حضرت سلمان و بلال را که از فقرای مهاجرین بودند، تهدید نمود. پیامبر اکرم ج خطاب به ابوبکر فرمودند: آیا آنان را مورد اذیت و رنجش خاطر قرار دادی. آنگاه حضرت ابوبکر س نزد آنان رفت و عذرخواهی کرد. آن‌ها او را مورد عفو قرار دادند.

در «عوالی» مدینه، زنی سکونت داشت. او به شدت بیمار شد به‌طوری که امید از زندگی‌اش منقطع گردید. پیامبر اکرم ج به صحابه گفتند: هرگاه او بمیرد خودم بر وی نماز جنازه می‌خوانم، بعداً او را دفن کنید. اتفاقاً در پاسی از شب وفات کرد، جنازه‌اش را آماده کردند و نزد آن‌حضرت آوردند، دیدند که آن‌حضرت در حال استراحت هستند و مناسب ندانستند که ایشان را از خواب بیدار کنند و شب او را به خاک سپردند. صبح، آن‌حضرت حال وی را جویا شدند. آن‌ها جریان را گفتند. آن‌حضرت از جایش بلند شدند و همراه باصحابه بر سر قبر وی رفته نماز جنازه خواندند [۷۶۷].

حضرت جریر س روایت می‌کند که یک روز قبل از ظهر در محضر آن‌حضرت نشسته بودیم. در همین اثناء جمعی از افراد یک قبیله به حضور ایشان رسیدند. آنان به قدری بی‌سر و سامان بودند که لباسی بر تن نداشتند و پا برهنه بودند، فقط تکه‌ای از چرم بر تن بسته بودند و شمشیرهایشان بر گردن‌هایشان آویزان بود. پیامبر خدا ج با مشاهده وضع و حال آن‌ها، فوق العاده متأثر شدند و رنگ چهره مبارک تغییر پیدا کرد و از فرط اضطراب به خانه می‌رفتند و بیرون می‌آمدند. آنگاه به بلال دستور دادند تا اذان گوید، بعد از ادای نماز خطبه‌ای ایراد فرمودند و مسلمانان را برای کمک و یاری‌رساندن به آنان تشویق کردند [۷۶۸].

[۷۵۹] ترمذی تفسیر سوره عبس. [۷۶۰] مشکوة باب فضل الفقراء به نقل از صحیح مسلم. [۷۶۱] ایضا به نقل از صحیحین. [۷۶۲] مشکوة به نقل از دارمی. [۷۶۳] مشکوة به نقل از صحیحین. [۷۶۴] مشکوة باب فضل الفقراء به نقل از بخاری و مسلم. [۷۶۵] صحیح بخاری و مسلم باب استحباب الذکر بعد الصلاة. [۷۶۶] ابوداود کتاب الزکوة. [۷۶۷] صحیح بخاری سنن نسائی، کتاب الجنازة. [۷۶۸] صحیح مسلم، باب الصدقات.

عفو و گذشت از دشمنان شخصی

عفو دشمنان شخصی و گذشت از حمله قاتلانه، امری است که در صحیفۀ اخلاق پیامبران مشهود و نمایان است. شبی که هجرت کردند، برای کفار قریش مسلم بود که بامدادان سر محمد از تنش جدا خواهد شد و به همین منظور دسته‌ای از دشمنان، تمام شب، خانۀ آن‌حضرت را در محاصره قرار دادند. گرچه در آن موقع نیرو و توان ظاهری برای گرفتن انتقام از دشمنان وجود نداشت. ولی زمانی فرا رسید که قدرت کافی برای این امر وجود داشت و آن‌حضرت می‌توانستند همه آنان را از دم تیغ بگذرانند. اما برای همگان معلوم است که آن‌حضرت احدی را در مقابل آن جرم و جنایات‌شان مجازات نکردند.

در روز هجرت، قریش یکصد شتر جایزه برای آوردن سر آن‌حضرت و یا دستگیری ایشان تعیین نموده اعلام کرده بودند: هرکس سر آن‌حضرت را بیاورد و یا زنده دستگیر کند، یکصد شتر به وی داده خواهد شد. «سراقه بن جعشم» اولین کسی بود که در حرص و آز قرار گرفت و سوار بر اسب تیزرفتار خود شد و آن‌حضرت را تعقیب کرد. وقتی به ایشان نزدیک شد، دو سه بار با خطر غیبی مواجه شد و سرانجام، از عزم و ارادۀ خود بازآمد و از محضر آن‌حضرت درخواست امان کرد. آن‌حضرت امان‌نامه‌ای برایش نوشت و به او داد [۷۶۹]. هشت سال بعد هنگام فتح مکه مسلمان شد و هیچ سخنی از آن جنایت وی به میان نیامد [۷۷۰].

عمیر بن وهب از دشمنان سرسخت آن‌حضرت بود و زمانی که تمام قریش برای گرفتن انتقام کشته‌شدگان بدر بی‌تاب بوده و لحظه‌شماری می‌کردند، صفوان بن امیه به وی نوید جایزه گرانبهایی داد تا به‌طور مخفیانه به مدینه برود و آن‌حضرت ج را به قتل رساند، عمیر شمشیر خود را زهرآگین کرد و به مدینه رفت. وقتی مردم او را دیدند از وضع و حال او مشکوک شدند. حضرت عمر س خواست تا با شدت با او برخورد کند، ولی آن‌حضرت ج او را منع کردند و در کنار خود نشاندند و راز آمدنش به مدینه را به وی گفتند، او بهت زده شد، ولی آن‌حضرت هیچ تعرضی به وی نکردند، او تحت تأثیر قرار گرفت و مسلمان شد و به مکه رفت و اقدام به دعوت اسلام نمود. (این واقعه متعلق به سال سوم هجری است) [۷۷۱].

یک بار از غزوه‌ای برگشتند در میان راه بر اثر شدت گرما در جایی بار انداختند. مردم به زیر سایه‌های درختان رفتند تا استراحت کنند، آن‌حضرت ج نیز در زیر سایه درختی استراحت کرده شمشیر خود را به شاخه‌ای از درخت آویزان نمودند. یکی از عرب‌های بادیه‌نشین از جایی آمد و شمشیر آن‌حضرت را پایین آورد و از نیام بیرون کشید، آن‌حضرت ناگهان بیدار شدند و دیدند که شخصی بر بالین ایشان ایستاده و شمشیر به دست گرفته، وقتی دید که آن‌حضرت بیدار شدند، گفت: یا محمد! حالا بگو چه کسی تو را از دست من نجات می‌دهد؟ آن‌حضرت فرمودند: الله، این جواب هیبتناکِ آن حضرت، لرزه بر اندام آن شخص انداخت و شمشیر را در نیام کرد. در همین اثناء صحابه آمدند و آن‌حضرت جریان را برای آنان بیان نمودند و هیچ تعرضی به آن شخص نکردند [۷۷۲].

شخص دیگری تصمیم گرفته بود تا آن‌حضرت را به قتل رساند. صحابه او را دستگیر نموده به محضر ایشان آوردند، وقتی آن‌حضرت را دید، ترسید. آن‌حضرت خطاب به وی فرمودند: نترس، اگر تو موفق می‌شدی نقشه‌ات را اجرا کنی بازهم نمی‌توانستی مرا به قتل برسانی [۷۷۳].

در دوران صلح حدیبیه یک دستۀ هشتادنفری در تاریکی شب از «جبل تنعیم» مخفیانه وارد شدند و قصد داشتند، آن‌حضرت را به قتل رسانند، نهایتاً تمام آنان دستگیر شدند. لیکن رسول اکرم ج هیچگونه تعرضی به آنان نکردند و آنان را رها نمودند. درباره همین واقعه، این آیۀ قرآن نازل گردید:

﴿وَهُوَ ٱلَّذِي كَفَّ أَيۡدِيَهُمۡ عَنكُمۡ وَأَيۡدِيَكُمۡ عَنۡهُم [الفتح: ۲۴].

یکی از زنان یهود در خیبر به آن‌حضرت ج در غذا زهر خورانید. هنگامی که ایشان غذا را تناول کردند، اثر زهر را احساس نمودند. یهودیان را احضار و جریان را بررسی نمودند. یهود اعتراف به توطئه کردند و آن‌حضرت به هیچ‌یک از آنان تعرضی نکردند. ولی بعداً بر اثر همان زهر، یکی از صحابه که از همان غذا خورده بود، وفات کرد و آن‌حضرت فقط همان زن را محکوم به قصاص نمود. (در حالی که خود پیامبر اکرم ج تا حین وفات اثر آن زهر را در وجود مبارک خویش احساس می‌کردند [۷۷۴].

[۷۶۹] صحیح بخاری باب الهجرة. [۷۷۰] استیعاب و اصابه. [۷۷۱] تاریخ طبری. [۷۷۲] صحیح بخاری کتاب الجهاد. [۷۷۳] مسند ابن حنبل ۳ / ۴۷۱. [۷۷۴] جامع ترمذی.

دعای خیر در حق دشمنان

دعا علیه دشمنان عادت فطری بشر است، ولی مقام پیامبران از سایرین به مراتب والاتر است و کسانی که آنان را ناسزا گویند، برای آنان دعای خیر می‌کنند و با دشمنان خود محبت می‌کنند. مظالم و مصائبی که قبل از هجرت از جانب کفار در مکه متوجه مسلمانان و شخص آن‌حضرت ج می‌شد، بیان شدند و نیازی به ذکر و یادآوری دوباره نیست. در همان دوران، حضرت خباب بن ارت س عرض کرد: یا رسول الله! در حق دشمنان دعای بد کنید. با شنیدن این جمله، چهره ایشان سرخ شد [۷۷۵].

یک بار دیگر نیز چند نفر چنین مطالبی گفتند: آن‌حضرت فرمودند: «من برای جهانیان به عنوان رحمت فرستاده شده‌ام نه برای لعنت و نفرین» [۷۷۶]. قریش که سه سال آن‌حضرت را در محاصره قرار داده و مانع از رسیدن آذوقه و خوار و بار به ایشان شده بودند، در نتیجۀ شرارت‌های خود و بر اثر دعای آن حضرت، با قحط‌سالی شدیدی مواجه شدند، به‌طوری که استخوان و مردار می‌خوردند. ابوسفیان به محضر آن‌حضرت ج آمد و عرض کرد: محمد! قوم تو دارد هلاک و نابود می‌شود، به بارگاه خدا دعا کن تا این مصیبت را دور کند، ایشان بلادرنگ دست به دعا برداشتند و خداوند آنان را از آن مصیبت نجات داد [۷۷۷].

در جنگ احد دشمنان، آن‌حضرت را با سنگ زدند، به‌سوی ایشان تیراندازی کردند، علیه ایشان شمشیر کشیدند، دندان مبارک را شهید کردند و جبین‌شان را خون‌آلود نمودند با این همه، رحمت عالمیان جواب این حملات را با این سپر دادند: «اللهم اهد قومي فإنهم لا يعلمون» (بار الها! قوم مرا هدایت کن زیرا آنان نادان هستند).

طایف که دعوت اسلام را به تمسخر و استهزا پاسخ داده و از پناه‌دادن داعی اسلام ابا ورزیده بود، طایفی که پاهای مبارک رحمت عالمیان را خون‌آلود کرده بود و نسبت به آن، فرشته غیب کسب اجازه می‌کند که اگر دستور دهید تا کوهی را بر آن‌ها وارونه کنم. در پاسخ این جمله را می‌شنود: «شاید از نسل آن‌ها خداپرستانی متولد شوند» [۷۷۸]. بعد از ده دوازده سال همین طایف، دعوت اسلام را با منجنیق پاسخ می‌دهد و جمع زیادی از مسلمانان شهید می‌شوند، صحابه می‌گویند: یا رسول الله! در حق آنان دعای بد کنید. ایشان دست برای دعا بالا بردند، مردم فکر می‌کردند آن‌حضرت ج علیه آنان دعا می‌کند، ولی از زبان مبارک این جملات خارج می‌شوند: «خداوندا! ثقیف (اهل طایف) را گرویده اسلام کن و آنان را دوستانه به مدینه بیاور». آن تیری که در میدان جنگ به هدف اصابت نمی‌کرد، در صحن مسجد در مدینه از زبان مبارک خارج شد و درست به هدف اصابت کرد و چند روز بعد آنان به مدینه آمده در صحن مسجد نبوی حضور یافته و مشرف به اسلام شدند [۷۷۹].

قبیله دوس در یمن زندگی می‌کرد. طفیل بن عمرو دوسی رئیس آن قبیله و از مدت‌ها پیش مشرف به اسلام شده بود. تا مدتی در میان قبیلۀ خود مشغول دعوت اسلام بود. ولی آنان بر کفر خود اصرار می‌ورزیدند. به ناچار به محضر آن‌حضرت حضور یافت و از قساوت قلبی قبیله خود شکایت کرد و اظهار داشت: در حق آنان دعای بد کنید. وقتی مردم آن را شنیدند، گفتند: حالا تردیدی در نابودی «دوس» نیست، لکن رحمت عالمیان با این الفاظ دعا کردند [۷۸۰]: «اللَّهُمَّ اهْدِ دَوْسًا وَأْتِ بِهِمْ» (بار الها! دوس را هدایت کن و آنان را بیاور).

مادر ابوهریره مشرکه بود، هرچند او را تبلیغ و به اسلام دعوت می‌کرد، قبول نمی‌کرد. یک روز او را به اسلام دعوت داد و او شروع به ناسزاگویی به آن‌حضرت ج کرد، ابوهریره ناراحت شد و شروع به گریه کرد و در همان حال به محضر آن‌حضرت رفت و جریان را بیان کرد. آن‌حضرت چنین دعا کرد: «بار الها! مادر ابوهریره را هدایت کن» ابوهریره خوشحال شد و به خانه بازگشت. وقتی به خانه آمد دید در بسته است و مادرش دارد غسل می‌کند. وقتی از غسل فارغ شد، در را باز کرد و کلمه شهادت را بر زبان آورد و مسلمان شد [۷۸۱].

عبدالله بن ابی بن سلول، کسی بود که در تمام عمر منافق بود و از هیچ توطئه و دسیسه‌ای علیه آن‌حضرت ج و مسلمانان دریغ نورزید و آشکارا و پنهانی در پی تحقیر و اهانت آنان بود. با کفار قریش رابطه محرمانه داشت. در غزوه احد با سیصد نفر از یاران خود از سپاه اسلام جدا شد. در جریان «افک» بیشترین نقش را در تهمت‌زدن به أم المؤمنین عایشه صدیقه ل داشت. با وجود این همه جرم و جنایات، همواره حلم و عفو آن‌حضرت شامل حالش بود و هنگامی که مُرد، آن‌حضرت بر وی نماز جنازه خواند، حضرت عمر س گفت: یا رسول الله! شما بر این شخص نماز جنازه می‌خوانید، حال آن که مرتکب چنان جنایاتی شده است! آن‌حضرت تبسم نموده و فرمودند: عمر! کنار برو. هنگامی که حضرت عمر بیشتر اصرار کرد، فرمودند: اگر به من اختیار داده می‌شد که با هفتاد بار نماز خواندن بر وی، او مورد مغفرت قرار می‌گیرد، بیش از این بر وی نماز می‌خواندم [۷۸۲].

[۷۷۵] صحیح بخاری، بعثة النبي ج. [۷۷۶] مشکوة المصابیح، أخلاق النبي ج به نقل از صحیح مسلم. [۷۷۷] صحیح بخاری تفسیر سوره دخان. [۷۷۸] صحیح بخاری. [۷۷۹] ابن سعد غزوه طایف. [۷۸۰] صحیح مسلم مناقب دوس. [۷۸۱] صحیح مسلم فضائل ابوهریره. [۷۸۲] صحیح بخاری، کتاب الجنائز.

شفقت و عطوفت بر کودکان

بر کودکان فوق العاده شفقت داشتند. هنگامی که از سفر برمی‌گشتند، هر کودکی را که در مسیر راه می‌دیدند او را جلو یا پشت سر خود سوار می‌کردند و بر کودکان سلام می‌کردند [۷۸۳]. یک روز خالد بن سعد به محضر آن‌حضرت ج حضور یافت. دختر کوچک او با وی همراه بود و پیراهن سرخ‌رنگی بر تن داشت، آن‌حضرت فرمودند: «سنه، سنه» به زبان حبشی به «حسنه» (زیبایی) «سنه» می‌گویند، چون که در حبشه متولد شده بود، آن‌حضرت با همان زبان با وی سخن گفت. میان دو شانۀ آن‌حضرت ج مهر نبوت به صورت یک برآمدگی وجود داشت. کودکان عادت دارند که هرچیزی که عجیب به نظرشان آید، با آن بازی می‌کنند. به همین جهت او شروع به بازی با مهر نبوت کرد. خالد او را منع کرد، ولی آن‌حضرت فرمودند: بگذار تا بازی کند [۷۸۴]. یک بار نزد آن‌حضرت از جایی مقداری لباس آوردند که در میان آن‌ها یک عدد چادر مشکی که دو طرف آن حاشیه داشت. آن‌حضرت خطاب به حاضران گفتند: این چادر را به چه کسی بدهم. آن‌ها ساکت شدند، ایشان فرمودند: أم خالد را بیاورید او آمد و آن‌حضرت آن را به وی داد و دوبار فرمود: «بپوش تا کهنه شود» نقش بوتۀ گل‌هایی که در چادر بود او را نشان داد و فرمود: «أم خالد! ببین چه قدر زیبا است» [۷۸۵]!

قبلاً ذکر شد که أم خالد در حبشه متولد شده بود و تا چندین ماه در آنجا بود و به همین جهت با زبان حبشی به وی گفت: این سن است. این سن است، یعنی زیبا است. یکی از صحابه می‌گوید: در دوران کودکی و خردسالی به نخلستان انصار می‌رفتم و با پرتاب سنگ به درختان خرما، خرما می‌افکندم. مردم مرا دستگیر کرده به محضر آن‌حضرت ج بردند. ایشان فرمودند: چرا سنگ پرتاب می‌کنی. عرض کردم: برای این که خرما بخورم، ایشان فرمودند: آن خرماهایی که خودبخود بر زمین می‌افتند آن‌ها را بخور سنگ پرتاب نکن. آنگاه دست مبارک خود را به طور نوازش بر سرم کشیده و برایم دعای خیر کردند [۷۸۶].

از وقایع محبت بین مادر و فرزند خیلی متأثر می‌شدند. یک بار یک زن مسکین نزد حضرت عایشه آمد و دو دختر خردسالی با وی همراه بود. در آن موقع نزد عایشه چیزی نبود. فقط یک دانه خرما بود که به وی داد. او آن را دونیم نمود و میان هردو تقسیم کرد. وقتی آن‌حضرت ج وارد خانه شدند، حضرت عایشه جریان را برایش گفت. ایشان فرمودند: به هرکس خداوند فرزند بدهد و او حق آن‌ها را ادا کند از دوزخ محفوظ می‌ماند [۷۸۷].

حضرت انس س می‌گوید: رسول اکرم ج می‌فرمودند: وقتی نماز را شروع می‌کنم دلم می‌خواهد آن را طولانی بخوانم که ناگهان صدای طفلی از کنار صف‌ها به گوشم می‌رسد و من آن را مختصر می‌خوانم تا مادرش (بر اثر شنیدن گریه طفل خود) ناراحت نشود [۷۸۸].

این شفقت و عطوفت منحصر به اطفال مسلمانان نبود، بلکه بر اطفال مشرکان و کفار نیز عطوفت داشتند. یک بار در یکی از غزوات به طور اشتباهی چند کودک کشته شدند. وقتی آن‌حضرت مطلع شدند، خیلی ناراحت شدند، شخصی اظهار داشت: یا رسول الله! آن‌ها اطفال مشرکان بودند. ایشان فرمودند: اطفال مشرکان از شما بهترند، آگاه باشید! کودکان را به قتل نرسانید. هر نفسی بر فطرت الهی است [۷۸۹].

عادت داشتند که هرگاه میوۀ تازه‌ای در فصل میوه به ایشان اهدا می‌شد، هریک از حاضرین که خردسال‌تر بود آن را به او می‌داد [۷۹۰]. کودکان را می‌بوسید و آنان را نوازش می‌کرد. یک بار شخصی بادیه‌نشین به محضر ایشان آمد و دید ایشان فوق العاده با کودکان محبت دارند و آنان را نوازش می‌کنند. وی گفت: شما کودکان را هم دوست دارید و آن‌ها را می‌نوازید! من ده تا بچه دارم ولی تا به حال هیچکدام از آن‌ها را نبوسیده‌ام! ایشان فرمودند: وقتی خداوند متعال محبت را از قلب تو ربوده است من چه کار کنم [۷۹۱].

جابر بن سمره، یکی از اصحاب داستان خردسالی خود را بیان می‌کند که یک بار پشت سر آن‌حضرت ج نماز می‌خواند، چون نماز تمام شد، ایشان به‌سوی خانه خود رفتند من هم پشت سر ایشان راه افتادم جلوتر چند کودک دیگر آمدند. آن‌حضرت آن‌ها را مورد نوازش قرار داد و مراهم نوازش نمود [۷۹۲]. در زمان هجرت وقتی وارد مدینه شدند، دختران خردسال انصار از شادی بر در خانه‌های خود سرود می‌خواندند، هنگامی که آن‌حضرت از آنجاها گذر می‌کردند می‌فرمودند: ای دخترکان! آیا شما مرا دوست دارید؟ آنان گفتند: آری، ایشان فرمودند: من نیز شما را دوست دارم [۷۹۳]. حضرت عایشه در خردسالی ازدواج کرده بود. او همیشه با دختران خردسال محله بازی می‌کرد وقتی به خانه آن‌حضرت آمد: دختران خردسال محل آنجا می‌آمدند و با وی بازی می‌کردند. وقتی آن‌حضرت به خانه وارد می‌شدند، آن‌ها به پاس احترام آن‌حضرت در گوشۀ خانه خاموش می‌نشستند. آن‌حضرت آنان را تسکین خاطر داده و وادار به بازی با عایشه می‌کردند [۷۹۴].

[۷۸۳] ابوداود کتاب الأدب. [۷۸۴] صحیح بخاری ۲ / ۸۸۶. [۷۸۵] صحیح بخاری کتاب اللباس. [۷۸۶] ابوداود کتاب الجهاد. [۷۸۷] صحیح بخاری / ۸۷. [۷۸۸] بخاری کتاب الصلوة. [۷۸۹] مسند ابن حنبل ۳ / ۴۳۵. [۷۹۰] معجم صغیر طبرانی. [۷۹۱] صحیح بخاری و مسلم کتاب الأدب. [۷۹۲] صحیح مسلم باب طیب رائحة النبي ج. [۷۹۳] سیرة النبي ج ۱ / بحث هجرت. [۷۹۴] ابوداود کتاب الأدب.

شفقت و کرم بر غلامان

پیامبر اکرم ج بر غلامان شفقت خاصی داشتند و می‌فرمودند: این‌ها برادران شما هستند، آنچه را خود می‌خورید به آنان بدهید و آنچه را خود می‌پوشید به آنان بپوشانید. غلام‌هایی که به آن‌حضرت ج تعلق می‌گرفتند، آنان را آزاد می‌کردند، لکن آنان نمی‌خواستند از زنجیر احسان و کرم ایشان رها شوند و پدر، مادر و قبیله و تمام وابستگان خود را رها نموده در تمام عمر در خدمت آن‌حضرت ج می‌ماندند. زید بن حارثه غلام بود آن‌حضرت ج او را آزاد کردند. پدرش آمد تا او را با خود ببرد ولی او همانجا ماند و دروازۀ آستانه رحمت عالمیان را بر بودن در سایه عطوفت پدر، ترجیح داد و از رفتن با پدر امتناع ورزید. با اسامه فرزند زید به قدری محبت داشتند که می‌فرمودند: اگر اسامه دختر بود او را از زیور آلات می‌پوشاندم. با دست مبارک خویش بینی‌اش را تمیز می‌کردند. غلامان از شنیدن لفظ غلام نسبت به خود احساس کهتری می‌کردند. پیامبر اکرم ج این را هم گوارا ننمودند و فرمودند: هیچ‌یک از شما نسبت به غلام و کنیز خود نگوید: «غلام من، کنیز من» بلکه بگوید: «پسر من، یا دختر من» غلام نیز به آقای خود خداوند نگوید. خداوند الله است. بلکه آقا گوید. ایشان به قدری به شفقت و عطوفت بر غلامان اهمیت می‌دادند که در بیماری وفات، آخرین وصیت ایشان این بود که درباره غلامان از خدا بترسید.

حضرت ابوذر از بزرگان صحابه و در اوایل اسلام، مسلمان شده بود، پیامبر اکرم ج از صداقت و راستگویی وی ستایش و تمجید می‌کرد. یک بار او به یک غلام عجمی ناسزا گفت. آن غلام به محضر رسول اکرم ج رفت و از وی شکایت کرد. آن‌حضرت ابوذر را تذکر دادند و فرمودند: «هنوز جاهلیت در تو باقی است. این‌ها برادران شما هستند. خداوند شما را بر آنان برتری داده است. اگر حسب میل شما نباشند آنان را بفروشید و مخلوق خدا را اذیت نکنید، از آنچه می‌خورید به آنان بخورانید و آنچه می‌پوشید به آنان بپوشانید. کاری به آنان محول نکنید که توان انجام آن را نداشته باشند و در کارها با آن‌ها همکاری کنید» [۷۹۵].

یک بار ابومسعود انصاری، غلام خود را کتک می‌زد، از پشت سر خود صدایی شنید، ابومسعود! آنقدر که تو بر این غلام اختیار داری خداوند بیش از آن بر تو اختیار و تسلط دارد. ابومسعود به عقب نگاه کرد، دید که آن‌حضرت ج هستند. عرض کرد: یا رسول الله! من او را برای رضای خدا آزاد کردم. فرمودند: اگر چنین نمی‌کردی آتش دوزخ به تو می‌رسید. شخصی به محضر آن‌حضرت حاضر شد و اظهار داشت: یا رسول الله! چند بار تقصیرات غلام خود را عفو کنم. آن‌حضرت ساکت شدند، دوباره آن را تکرار کرد. باز ساکت شدند بار سوم تکرار کرد. آن‌حضرت فرمودند: هر روز هفتاد بار عفو کن.

در زمان رسول اکرم ج کنیزی میان هفت نفر مشترک بود، یکی از آنان با سنگی به او زد آن‌حضرت مطلع شد و فرمود: آن را آزاد کنید. آن‌ها گفتند: یا رسول الله! ما هفت نفر هستیم و فقط همین یک نوکر و کنیز را داریم. فرمودند: «پس تا زمانی که نیاز به کار و خدمت او دارید نزد شما باشد و هرگاه از او بی‌نیاز شدید آزادش کنید» [۷۹۶].

شخصی دیگری دو غلام داشت و از آنان خیلی شکایت داشت. آنان را می‌زد و به آنان ناسزا می‌گفت ولی آن‌ها از خلاف‌های خود بازنمی‌آمدند. به محضر آن‌حضرت ج آمد و به ایشان شکایت کرد و راه حل آن را جویا شد. آن‌حضرت فرمودند: اگر مجازات تو به اندازه خلاف‌های آنان باشد فبها و اگر بیش از حد تخلفات باشد، خداوند به اندازه آن تو را مجازات خواهد کرد. وقتی این را شنید مضطرب و بی‌قرار شد و شروع به گریه و زاری نمود. آن‌حضرت فرمودند: مگر این شخص قرآن نمی‌خواند: ﴿وَنَضَعُ ٱلۡمَوَٰزِينَ ٱلۡقِسۡط. آنگاه وی گفت: یا رسول الله! بهتر است که من این‌ها را از خود جدا کنم. شما گواه باشید که من آنان را آزاد کردم [۷۹۷].

مردم به غلامان زن می‌دادند و هرگاه می‌خواستند میان آن‌ها تفریق و جدایی می‌کردند. چنانکه شخصی کنیز خود را به عقد غلام خود درآورد و بعداً خواست میان آن دو جدایی کند. غلام به محضر آن‌حضرت آمد و شکایت کرد: آن‌حضرت بر منبر رفت و خطبه‌ای ایراد کرد و فرمود: چرا به غلامان زن می‌دهید و بعداً میان آن‌ها تفریق می‌کنید. ازدواج و طلاق فقط حق شوهر است [۷۹۸].

بر اثر همین عطوفت و شفقت، اغلب، غلامان کفار فرار کرده به محضر آن‌حضرت می‌آمدند و آن‌حضرت آن‌ها را آزاد می‌کرد [۷۹۹].

هنگامی که مال غنیمت تقسیم می‌شد، به غلامان نیز مقداری از آن می‌دادند [۸۰۰]. غلامانی که آزاد می‌شدند چون نزد آنان مال و ثروتی وجود نداشت، لذا از اولین درآمد بیت المال به آن‌ها داده می‌شد [۸۰۱].

[۷۹۵] بخاری باب المعاصی من أمر الجاهلیة و ابوداود کتاب الأدب. [۷۹۶] ابوداود کتاب الأدب. [۷۹۷] مسند ابن حنبل ۶ / ۲۸۰. [۷۹۸] سنن ابن ماجه کتاب الطلاق. [۷۹۹] ابوداود کتاب الجهاد و مسند ابن حنبل ۱ / ۲۴۳. [۸۰۰] ابوداود باب قسمة الفیئ. [۸۰۱] در تاریخ ۱۹ / ۵ / ۷۶ روز یکشنبه ساعت ده سی و پنج دقیقه این دفتر در هواخوری بند ویژه روحانیت در حالی که دیگر آقایان به ملاقات رفته بودند و مولوی قندابی مشغول حفظ سوره یوسف بود، به اتمام رسید.

برخورد با زنان

این صنف لطیف همواره در جهان در حقارت و احساس کمتری قرار داشته و بر همین اساس، در حالات و روش زندگی هیچ شخصیت جهانی این امر مورد توجه و لحاظ قرار نگرفته که روش معاشرت وی با این قشر مظلوم بوده است. اسلام تنها مذهبی در جهان است که از حقوق زنان دفاع نموده و به لحاظ عزت و ارجمندی آنان را همسان با مردان قرار داده است. لذا در وقایع و حالات زندگی شارع اسلام این را هم باید مد نظر قرار دهیم که طرز برخورد و معاشرت ایشان با زنان چگونه بوده است. در صحیح بخاری در داستان ایلاء آن‌حضرت ج (جداشدن چند روز از ازواج مطهرات) این مقولۀ حضرت عمر س مذکور است که ما در مکه به زنان هیچ توجهی نداشتیم و در مدینه نسبتاً زنان موقعیت بهتری داشتند، ولی نه در آن حدی که استحقاق آن را داشتند. پیامبر اکرم ج ضمن این که با فرمایشات و احکام خود، حقوق آنان را اثبات نمودند، با برخورد و رفتار خویش این امر را بیشتر تثبیت و آشکار کردند. داستان‌های ازواج مطهرات جداگانه بیان شده‌اند. در اینجا ما به ذکر چند داستان عمومی بسنده می‌کنیم.

در محضر رسول اکرم ج همیشه مردان حضور داشتند و زنان را فرصتی برای شنیدن وعظ و اندرزهای آن‌حضرت و دریافت مسائل حاصل نمی‌شد، آنان نزد آن‌حضرت ج آمده درخواست نمودند که یک روز برای حضور به بارگاه نبوت برای آنان در نظر گرفته شود. آن‌حضرت پذیرفتند و یک روز را برای آنان تعیین نمودند [۸۰۲].

یکی از کسانی که در ابتدای اسلام به حبشه هجرت کرد، اسماء بنت عمیس بود، در زمان فتح خیبر همراه با سایر مهاجرین حبشه به مدینه آمد. یک روز به ملاقات حضرت حفصه آمد اتفاقاً در آن موقع حضرت عمر نیز در آنجا بود از حفصه پرسید: این کیست؟ حضرت حفصه او را معرفی کرد. عمر گفت: همان حبشی و دریایی. اسماء بنت عمیس گفت: آری، همان. حضرت عمر س گفت: ما پیش از شما هجرت کردیم و بر همین اساس حق بیشتری بر رسول اکرم داریم. اسماء سخت خشمگین شد و اظهار داشت: هرگز چنین نیست. شما با رسول اکرم ج همراه بودید و ایشان به گرسنگان طعام می‌دادند. در صورتی که حال ما چنین بود که از خانه و کاشانه خود دور و در حبشه زندگی می‌کردیم. آنان ما را اذیت می‌کردند و همواره بر جان‌های خود بیمناک بودیم. در همین اثناء رسول اکرم ج وارد شد. اسماء گفت: یا رسول الله! عمر چنین گفت، آن‌حضرت گفتند: تو در پاسخ چه گفتی. او گفته‌هایش را برای آن‌حضرت بیان کرد. ایشان فرمودند: عمر حق بیشتری از شما بر من ندارد. عمر و رفقایش فقط یک بار هجرت کردند و شما دو بار هجرت کردید، هنگامی که این واقعه میان مردم شایع شد، مهاجرین حبشه گروه گروه نزد اسماء می‌آمدند و جملات آن‌حضرت ج را از زبان وی گوش می‌کردند. حضرت اسماء می‌گوید: برای مهاجرین حبشه هیچ چیزی در دنیا مسرت‌انگیزتر و شادی‌آفرین‌تر از این جملات رسول اکرم ج نبود [۸۰۳].

حضرت انس بن مالک که از خادمان خاص آن‌حضرت بود، خاله‌ای به نام ام حرام داشت که به لحاظ رضاعی خالۀ رسول اکرم ج نیز بود. معمول آن‌حضرت بود که وقتی به قبا می‌رفتند، نزد وی هم می‌رفتند. او اغلب اوقات برای ایشان غذا می‌آورد و آن‌حضرت تناول می‌کردند و گاهی نیز آنجا می‌خوابیدند و ام حرام موهای ایشان را تمیز می‌کرد [۸۰۴]. آن‌حضرت با مادر حضرت انس، ام سلیم محبت زیادی داشتند. اغلب به خانه وی هم می‌رفتند، او زیراندازی می‌انداخت و آن‌حضرت استراحت می‌کردند. هنگامی که از خواب بیدار می‌شدند، او عرق‌های آن‌حضرت را می‌گرفت و در شیشه‌ای قرار می‌داد هنگام مرگ وصیت کرد که از آن عرق‌ها به کفنش بزنند. یک بار ملیکه جدّه انس آن‌حضرت را دعوت کرد، پس از صرف غذا، آن‌حضرت فرمودند: بیائید تا باهم نماز بخوانیم. در خانه فقط یک حصیر وجود داشت، آن هم کهنه که رنگش سیاه شده بود. انس آن را با آب شست و بعد آن را پهن کرد، آن‌حضرت ج امام شدند، انس و جده‌اش و یک غلام یتیم صف بسته ایستادند. آن‌حضرت دو رکعت نماز خواندند و به خانه برگشتند [۸۰۵].

اسماء دختر ابوبکر در نکاح حضرت زبیر بود، وقتی به مدینه آمدند، حضرت زبیر جز یک اسب دیگر چیزی نداشت. اسماء به بیابان می‌رفت و برای اسب کاه و علفی می‌آورد و غذا می‌پخت، آن‌حضرت قطعه زمینی که به فاصله دو مایل از مدینه قرار داشت به حضرت زبیر داده بود، اسماء به آنجا هم می‌رفت و نهال درخت خرما بر سر خود قرار می‌داد و می‌آورد. یک روز در حالی که نهال بر سرش داشت از آنجا می‌آمد. رسول اکرم ج بر شتری سوار بودند و از همان اطراف می‌آمدند. وقتی اسماء را دیدند، شتر را نشاندند تا اسماء بر آن سوار شود. او خجلت‌زده شد وقتی آن‌حضرت دیدند که وی بر اثر شرم و حجب سوار نمی‌شود، او را رها کرده به راهش ادامه دادند. حضرت اسماء می‌گوید: بعد از آن‌حضرت ابوبکر س نوکر و خدمتکاری فرستادند که کارها را انجام می‌داد و من به قدری احساس راحتی کردم که گویا از قید غلامی آزاد شدم [۸۰۶].

یک بار چند زن از خویشاوندان نزدیک در محضر آن‌حضرت نشسته بودند و با جرأت و جسارت با ایشان گفتگو می‌کردند، در همین اثنا حضرت عمر وارد، شد با ورود وی همه زنان بلند شدند و به گوشه‌ای رفتند، آن‌حضرت ج خندیدند. عمر اظهار داشت: خداوند شما را شاد نگهدارد چرا می‌خندید و فرمودند: از تعجب بر آن زنان که با شنیدن صدای شما خاموش شدند و به گوشه‌ای رفتند، حضرت عمر س خطاب به آنان گفت: ای دشمنان جان‌های خود! از من می‌هراسید از پیامبر اکرم بیم و هراسی ندارید. آن‌ها گفتند: تو نسبت به رسول اکرم ج طبع خشن و سختی داری [۸۰۷]. یک بار در خانه حضرت عایشه ل خوابیده و پارچه‌ای بر صورت کشیده بودند. روز عید بود و دخترهای کوچولو سرود می‌خواندند، حضرت ابوبکر آمد و آنان را ترساند (و خواست از خواندن سرود بازشان دارد) آن‌حضرت ج فرمودند: بگذار تا سرود بخوانند امروز روز عید آن‌ها است.

زنان معمولاً با جرأت و جسارت از ایشان مسائل می‌پرسیدند و اصحاب بر این جرأت آن‌ها تعجب می‌کردند. ولی آن‌حضرت اظهار نگرانی نمی‌نمودند و چون که معمولاً طبع نازک و قلبی ضعیف دارند از این جهت آن‌حضرت فوق العاده رعایت حال‌شان را می‌کردند. یک غلام حبشی به نام «انجشه» در پیشاپیش شتران سرود و شعر می‌خواند، در یکی از سفرها ازواج مطهرات نیز همراه بودند او شعر می‌خواند و شتران با سرعت بیشتر راه می‌رفتند، آن‌حضرت فرمودند: انجشه! مواظب باش شیشه‌ها (قلب زن‌ها) نشکنند [۸۰۸].

[۸۰۲] صحیح بخاری کتاب هل یجعل للنساء یوماً علی حدة. [۸۰۳] صحیح بخاری غزوه خیبر. [۸۰۴] صحیح بخاری کتاب الجهاد / ۳۹۱. [۸۰۵] صحیح بخاری باب الصلوة علی الحصیر. [۸۰۶] صحیح بخاری / ۷۸۶، کتاب النکاح. [۸۰۷] صحیح بخاری، مناقب عمر بن خطاب. [۸۰۸] شتران عادت بر این دارند که هنگام سفر یکی در کنار آن‌ها شعر و سرود بخواند با نشاط و سرعت بیشتری به راه‌شان ادامه می‌دهند. (مترجم)

رحم بر حیوانات

بر حیوانات بی‌نهایت رحم داشتند، جور و ستمی را که از مدت‌ها میان عرب درباره حیوانات رواج داشت، از بین بردند. مرسوم بودند که بر گردن شتر قلاده‌ای (گردن‌بندی) آویزان می‌کردند، آن را نیز منع کردند [۸۰۹].

از گوشت بدن جانوران زنده قطعه‌ای می‌بریدند و می‌پختند و می‌خوردند، از این کار منع فرمودند. از بریدن دم جانوران و موهای گردن اسب‌ها منع کردند و فرمودند: دم وسیله دفاعی و موهای گردن لحاف و روپوش آن‌ها است و از بستن و ایستادن طولانی آن‌ها در طویله منع کرده فرمودند: پشت جانوران را کرسی و محل نشستن خود قرار ندهید، همچنین جنگاندن آنان با یکدیگر را ناجایز قرار دادند. یک رسم ظالمانه و بی‌رحمانه این بود که جانوران را در نقطه‌ای می‌بستند و آن را هدف تیراندازی قرار می‌دادند، از این سنگدلی نیز منع فرمودند. یک بار الاغی را دیدند که صورتش را داغ داده بودند. فرمودند: هرکس صورت این را داغ داده است لعنت خدا بر وی باد. گاهی برای نشانه و علامت‌گذاری به داغ‌دادن نقطه‌ای از بدن حیوان نیاز پیش می‌آمد. در این صورت آن قسمت از بدن حیوان را داغ می‌دادند که سفت و سخت بود حضرت انس س می‌گوید: یک بار در میان گله گوسفندان رفتم و دیدم که پیامبر اکرم ج دارند گوش‌های گوسفندان را داغ می‌دهند [۸۱۰].

یک بار به سفری می‌رفتند. مردم در محلی منزل گزیدند در آنجا پرنده‌ای تخم گذاشته بود شخصی آن را برداشت. آن پرنده مضطرب و بی‌قرار شد و پرپر می‌کرد. پیامبر اکرم ج فرمودند: چه کسی تخم این پرنده را برداشته و او را اذیت کرده است؟ شخصی گفت: یا رسول الله! این خطا از من سر زده است. فرمودند: آن را سر جایش بگذار [۸۱۱]. یکی از اصحاب به محضر مقدس ایشان حضور یافت در دست وی چند جوجۀ پرنده در حالی که بالای آن‌ها را با چادری پوشیده بود قرار داشت. آن‌حضرت از وی پرسیدند، وی اظهار داشت: از لانه صدایی به گوشم رسید. به آنجا رفتم و دیدم که این جوجه‌ها اند. آن‌ها را برداشتم مادر آن‌ها دید و بر بالای سرم با اضطراب پرواز می‌کرد ایشان فرمودند: برو این جوجه‌ها را در جای آن‌ها بگذار [۸۱۲].

یک بار در مسیر راه گذر آن‌حضرت بر شتری شد که از شدت گرسنگی شکمش به پشتش چسبیده بود. فرمودند: درباره این بیچارگان از خدا بترسید [۸۱۳]. یک بار به باغ یکی از انصار رفت، در آنجا شتری دید که گرسنه به نظر می‌رسید، شتر با دیدن آن‌حضرت به صدا درآمد. آن‌حضرت دست شفقت بر آن کشید و سپس از مردم نام صاحب آن را جویا شدند، معلوم شد که متعلق به یکی از انصار است، آنگاه خطاب به وی فرمودند: درباره این حیوان از خدا نمی‌ترسی [۸۱۴].

[۸۰۹] صحیح مسلم باب اللباس والزینة. [۸۱۰] در این احادیث در ترمذی، ابوداود و غیره مذکور اند. [۸۱۱] ادب المفرد امام بخاری، باب رحمة البهائم. [۸۱۲] مشکوة به نقل از ابوداود. [۸۱۳] ابوداود کتاب الجهاد. [۸۱۴] ایضاً.

رحمت و محبت عمومی

وجود مقدس پیامبر گرامی اسلام ج برای تمام جهانیان رحمت بود، حضرت عیسی مسیح  گفته بود: «من شاهزاده امنیت هستم» ولی اثری از کارنامه اخلاقی ایشان برجای نمانده است. در حالی که رحمت عالیمان را خداوند متعال در ازل چنین مورد خطاب قرار داده است: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا رَحۡمَةٗ لِّلۡعَٰلَمِينَ١٠٧ [الأنبياء: ۱۰۷].

در صفحات گذشته داستان‌های زیادی از حلم و عفو، تسامح و گذشت آن‌حضرت بیان شد و معلوم گردید که در آن گنجینۀ رحمت، دوست و دشمن، کافر و مسلمان، زنان، کودکان، مردان، آقا و غلام، انسان و حیوان، همۀ این‌ها به طور یکسان سهیم بودند. شخصی از محضر ایشان برای کسی درخواست دعای بد کرد. ایشان خشمناک شده و فرمودند: من در جهان برای نفرین نیامده‌ام [۸۱۵]. بلکه رحمت عالمیان قرار داده شده و مبعوث شده‌ام. آن‌حضرت به جهانیان این پیام را اعلام نمود:

«لاَ تَبَاغَضُوا، وَلاَ تَحَاسَدُوا، وَلاَ تَدَابَرُوا، وَكُونُوا عِبَادَ اللَّهِ إِخْوَانًا» [۸۱۶].«با یکدیگر بغض و کینه نداشته باشید. با یکدیگر حسد نورزید و به یکدیگر پشت نکنید و همه بندگان خدا و با یکدیگر برادر باشید».

در حدیث دیگری فرمودند:

«أَحِب لِلنَّاسِ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ تَكُنْ مُسْلِمًا» [۸۱۷]. «آنچه برای خود می‌پسندی برای دیگران بپسند تا مسلمان باشی».

از انس روایت است که پیامبر اکرم ج فرمودند:

«لَا يُؤْمِنُ أَحَدُكُمْ حَتَّى يُحِبَّ لِلنَّاسِ مَا يُحِبُّ لِنَفْسِهِ، وَحَتَّى يُحِبَّ الْمَرْءَ لَا يُحِبُّهُ إِلَّا لِلَّهِ» [۸۱۸]. «هیچ‌یک از شما مؤمن نیست، تا مادامی که برای دیگران بپسندد آنچه را که برای خود می‌پسندد و تا مادامی که با دیگران فقط برای رضای خدا محبت نکند».

شخصی به مسجد نبوی آمد و چنین دعا کرد: بار الها! من و محمد را مورد مغفرت قرار بده. آن‌حضرت فرمودند: وسعت رحمت الهی را تنگ نمودی [۸۱۹]. در روایت دیگری مذکور است که یک عرب بادیه‌نشین به مسجد النبی آمد و پشت سر آن‌حضرت نماز گزارد بعد از اختتام نماز بر شترش سوار شد و اظهار داشت: بار الها! بر من و محمد رحمت فرو فرست، و کسی را در این رحمت با ما شریک مگردان. آن‌حضرت خطاب به صحابه فرمودند: آیا این شخص گمراه‌تر است و یا شتر او یعنی این دعای وی را نپسندیدند.

[۸۱۵] زرقانی ۹ / ۲۸۹. [۸۱۶] صحیح بخاری باب الهجرة / ۸۹۷. [۸۱۷] مسند امام احمد بن حنبل ۲۷/ ۲۱۴، ط. الرساله. محقق مسند احمد می‌گوید: حدیث حسن. [۸۱۸] مسند امام احمد بن حنبل ۲۱/ ۳۵۳، ط. الرساله. اما در صحیحین و دیگر کتاب معتبر حدیث با این الفاظ آمده است: «لاَ يُؤْمِنُ أَحَدُكُمْ، حَتَّى يُحِبَّ لِأَخِيهِ مَا يُحِبُّ لِنَفْسِهِ». [مصحح] [۸۱۹] بخاری / ۸۵۵.

رقّت و رأفت قلبی

رسول اکرم ج فوق العاده مهربان و با شفقت بودند. مالک بن حویرث عضو یک هیأت نمایندگی به محضر آن‌حضرت حضور یافته و تا مدت بیست روز در مجالس پرفیض نبوی شرکت داشت، می‌گوید: «كَانَ رَسُولُ اللهِ ج رَحِيمًا رَقِيقًا» [۸۲۰] (یعنی آن‌حضرت ج مهربان و رقیق القلب بودند).

هنگامی که کودک خردسال حضرت زینبل دختر گرامی پیامبر اکرم ج در شرف مرگ قرار گرفت، او آن‌حضرت را نزد خود فرا خواند و سوگند داد که حتماً تشریف بیاورد، پیامبر اکرم ج به خانه زینب رفتند. حضرات سعد بن عباده، معاذ بن جبل، ابی بن کعب و زید بن ثابت ش نیز با ایشان همراه بودند، بچه را در آغوش آن‌حضرت گذاشتند و او در حال جان‌دادن بود. ناگهان از چشمان مبارک اشک جاری شد. سعد تعجب نمود و اظهار داشت: یا رسول الله! این چیست؟ آن‌حضرت فرمودند: خداوند بر آن بندگان رحم می‌کند که آنان بر دیگران رحم کنند [۸۲۱].

هنگامی که از غزوه احد به مدینه برگشتند در تمام خانه‌ها ماتم و عزا برپا شده بود و زنان بر شهدای خویش نوحه می‌خواندند. با مشاهده آنان آن‌حضرت اندوهگین شد و فرمود: «برای حمزه (عموی ایشان) هیچ نوحه‌خوانی نیست» [۸۲۲].

یک بار یکی از اصحاب داستانی از دوران جاهلیت تعریف می‌کرد که دخترکی داشتم و بعضی از عرب‌ها عادت و رسم داشتند که دختران خود را به قتل می‌رساندند. من هم دخترم را زنده به گور کردم، من بر او خاک می‌ریختم، در حالی که او باباجان! باباجان! می‌گفت. با شنیدن این جملات دردناک و رقّت بار، اشک از چشم‌های مبارک آن‌حضرت ج جاری شد و فرمود: دوباره این داستان را بیان کنید. آن صحابی آن را دوباره بیان کرد. آن‌حضرت بدون اختیار گریه کردند به حدی که محاسن مبارک‌شان با اشک خیس شد.

حضرت عباس س در غزوه بدر اسیر شده بود، مسلمانان دست و پای او را بستند و او از شدت درد بی‌تابی می‌کرد، صدای ناله و بی‌تابی وی چندین بار به گوش پیامبر اکرم ج رسید، ولی دست و پای وی را باز نکردند تا مردم چنین فکر نکنند که این یک نوع برخورد امتیازی با یکی از خویشاوندان خویش است، با وجود این، آن‌حضرت را خواب نمی‌آمد و بی‌تاب و مضطرب بودند و پهلو عوض می‌کردند. تا این که سرانجام، صحابه علت اضطراب و بی‌تابی آن‌حضرت را درک نموده و گره‌های ریسمان را شل کردند. وقتی بی‌تابی و ناله‌های حضرت عباس برطرف شد، آن‌حضرت به خواب رفتند و استراحت نمودند.

مصعب بن عمیر س یکی از اصحاب بود که قبل از اسلام در ناز و نعمت و رفاه حال پرورش یافته بود. پدر و مادرش لباس‌های گران‌بهایی برایش خریداری می‌کردند وی با توفیق الهی، مشرف به اسلام شد. وقتی پدر و مادر دیدن که فرزندشان آیین و مذهب آباء و اجداد خود را ترک نموده، محبت‌شان ناگهان تبدیل به عداوت و دشمنی گشت. یک بار به محضر رسول اکرم ج در حالی حضور یافت که بر لباس‌هایش پینه و پیوند زده شده بود و از آن لباس‌های گران‌بها و ابریشمی دیگر خبری نبود با مشاهده آن وضع و حال متأثرکننده، اشک در چشمان مبارک آن‌حضرت حلقه زد [۸۲۳].

[۸۲۰] بخاری / ۸۵۵. [۸۲۱] صحیح بخاری، باب المرض / ۸۸۲. [۸۲۲] سیرة النبی ج / غزوه احد. [۸۲۳] الترغیب و الترهیب ۲ / ۲۴۷ به نقل از ترمذی و مسند ابویعلی.

عیادت، تعزیت و غمخواری

در عیادت بیماران هیچ فرق و تفاوتی میان دوست و دشمن، مؤمن و کافر وجود نداشت. در سنن نسائی باب التکبیر علی الجنازة مذکور است:

«كَانَ النَّبِيُّ ج أَحْسَنَ شَيْءٍ عِيَادَةً لِلْمَرِيضِ» یعنی آن‌حضرت ج به عیادت بیماران توجه خاص داشت و از آنان به خوبی عیادت می‌کرد. در بخاری، ابوداود وغیره مذکور است که یک غلام یهودی بیمار شد و آن‌حضرت از وی عیادت کرد [۸۲۴]. هنگامی که عبدالله بن ثابت بیمار شد، آن‌حضرت به عیادت وی رفتند، دیدند که غش بر وی طاری شده آن‌حضرت او را صدا زدند، ولی او بیهوش بود. آنگاه فرمودند: «افسوس ابوالربیع! حالا دیگر از دست ما کاری ساخته نیست». زنان بدون اختیار شروع به گریه و فریاد کردند، مردم آن‌ها را منع کردند ولی آن‌حضرت فرمودند: حالا بگذارید تا گریه کنند بعد از مرگ نباید گریه کرد، دختر عبدالله بن ثابت گفت: من آرزوی شهادت وی را داشتم، زیرا که تمام وسایل جهاد را آماده کرده بود، آن‌حضرت فرمودند: «اجر و ثواب نیت جهاد به وی رسیده است» [۸۲۵].

حضرت جابر س بیمار شد و خانۀ او دور بود با وجود این، آن‌حضرت ج پیاده به عیادت وی می‌رفتند [۸۲۶]. یک بار بیمار شد. آن‌حضرت همراه با ابوبکر س پیاده به عیادتش رفتند بر وی غش طاری شده بود، آن‌حضرت آب خواستند و وضو گرفتند باقیمانده آب را بر صورتش پاشیدند، جابر به هوش آمد و عرض کرد: یا رسول الله! مال متروکه خود را به چه کسی بدهم، آنگاه این آیه نازل شد: ﴿يُوصِيكُمُ ٱللَّهُ فِيٓ أَوۡلَٰدِكُمۡۖ [۸۲۷].

شخصی بیمار شد آن‌حضرت چند بار به عیادتش رفتند، وقتی وفات کرد، مردم از این جهت که شب است و آن‌حضرت را در تاریکی شب زحمت ندهیم، ایشان را خبر نکردند و او را به خاک سپردند، صبح که آن‌حضرت مطلع شد ابراز گلایه کرد و بر سر قبرش رفت و نماز جنازه خواند [۸۲۸].

عبدالله بن عمرو در غزوه احد شهید شده بود و کفار دست و پاهای وی را قطع نموده بودند، جسد وی را آوردند و در جلو رسول اکرم ج گذاشتند، روی جسدش چادری کشیده شده بود، جابر پسر او آمد و بر اثر محبت خواست چادر را دور کند و پدرش را زیارت نماید، مردم او را منع کردند. دوباره خواست این کار را بکند و باز هم مردم نگذاشتند. آن‌حضرت ج فرمودند: اجازه دهید تا پدرش را دیدار کند، وقتی چادر را دور کرد خواهر عبدالله بی‌اختیار فریاد برآورد. آن‌حضرت فرمود: جای گریه نیست. فرشتگان او را در سایه بال‌های خویش قرار داده‌اند [۸۲۹].

یک بار حضرت سعد بن عباده بیمار شد، آن‌حضرت به عیادت وی رفتند وقتی او را دیدند بر ایشان رقت طاری شد و اشک از چشمان مبارک جاری شد. صحابه با مشاهده گریه آن‌حضرت نیز به گریه افتادند. یکی از حبشی‌ها مسجد را جارو می‌کرد، هنگامی که وفات کرد [۸۳۰]، صحابه آن‌حضرت را خبر نکردند یک روز آن‌حضرت از حال وی جویا شد، آن‌ها گفتند: وی وفات کرده، فرمودند: پس چرا مرا خبر نکردید، آنان گفتند: وی در حدی نبود که شما را زحمت بدهیم (یعنی قابل این نبود که شما را برای تشییع جنازه‌اش مطلع کنیم) آن‌حضرت محل دفن وی را پرسیدند و بر سر قبرش رفته بر وی نماز جنازه گزاردند [۸۳۱].

هنگامی که جنازه‌ای از مقابل آن‌حضرت برده می‌شد، ایشان به پاس احترام آن از جایش بلند می‌شدند در صحیح بخاری مذکور است که آن‌حضرت فرمودند: هنگامی که جنازه‌ای از مقابل شما برده شود او را مشایعت کنید و یا حداقل برایش بلند شوید و تا مادامی که از مقابل شما رد نشده بایستید [۸۳۲].

گرچه آن‌حضرت فوق العاده رقت قلبی و شفقت داشتند، ولی مخصوصاً هنگام وفات عزیزان و خویشاوندان سخت متأثر می‌شدند با وجود این، نوحه‌خوانی و ماتم را نمی‌پسندیدند. حضرت جعفر برادر حضرت علی س بود. پیامبر اکرم ج سخت با وی محبت داشتند. وقتی خبر شهادت او را شنیدند، در مجلس ماتم نشستند و جلسه ماتم گرفتند. در همان موقع شخصی آمد و گفت: زنان در خانه جعفر دارند گریه می‌کنند. ایشان فرمودند: بروید و آنان را منع کنید. آن شخص رفت و برگشت و گفت: من منع کردم، ولی آنان گوش به حرفم ندادند. آن‌حضرت دوباره فرمودند: بروید و آنان را منع کنید. چنانکه آن شخص دوباره رفت و منع کرد، ولی آن‌ها بازنیامدند، آنگاه آن‌حضرت فرمودند: برو در دهان‌شان خاک بریز [۸۳۳].

[۸۲۴] صحیح بخاری، باب عیادة المشرک. [۸۲۵] ابوداود باب الجنائز. [۸۲۶] ابوداود باب الجنائز. [۸۲۷] بخاری کتاب الجنائز. [۸۲۸] بخاری، کتاب الجنائز. [۸۲۹] بخاری کتاب الجنائز / ۱۷۳. [۸۳۰] بخاری باب الصلوة علی القبر راوی روایت ابوهریره شک کرده که او زن بود یا مرد ولی از روایات دیگر معلوم می‌شود که او زن بوده و نامش ام محجن بوده است. [۸۳۱] صحیح بخاری / ۱۲۸، کتاب الجنائز. [۸۳۲] بخاری / ۱۷۵، کتاب الجنائز. [۸۳۳] بخاری، کتاب الجنائز، باب المجلس عند المصیبة.

ظرافت و لطافت طبع

گاهی با طبعی لطیف سخنان ظریفی هم می‌گفتند. یک بار حضرت انس را صدا زدند و فرمودند: ای دو گوش! [۸۳۴] نکته‌ای که در این جمله وجود داشت، این بود که حضرت انس س بسیار مطیع بود و همیشه گوش به اوامر آن‌حضرت داشت. ابوعمیر برادر خردسال حضرت انس یک گنجشک داشت اتفاقاً آن مرد. ابوعمیر خیلی ناراحت و اندوهگین شد. وقتی آن‌حضرت او را در آن حالت اندوهگین مشاهده کرد، فرمود: «يَا أَبَا عُمَيْرٍ، مَا فَعَلَ النُّغَيْرُ» [۸۳۵] یعنی (ای ابوعمیر! گنجشک تو چکار شد).

شخصی به محضر ایشان حاضر شد و عرض نمود: یک مرکب و سواری به من بدهید. ایشان فرمودند: بچه شتری به تو می‌دهم وی گفت: یا رسول الله! بچه شتر را چکار کنم. آن‌حضرت فرمودند: آیا شتری هست که بچه شتر نباشد.

پیرزنی به محضر آن‌حضرت آمد و عرض کرد: ای رسول خدا! برایم دعا کنید که بهشت نصیبم شود. ایشان فرمودند: پیرزنان به بهشت نمی‌روند. او خیلی آزرده‌خاطر شد و با گریه از آنجا برخاست، آن‌حضرت به صحابه فرمودند: به او بگویید: پیرزنان به بهشت می‌روند، ولی جوان می‌شوند و می‌روند [۸۳۶].

یکی از صحابه به نام «زاهر» س بیابان‌نشین بود، او همیشه هدیه‌هایی برای آن‌حضرت می‌فرستاد. یک بار وسایلی از روستایش برای فروش به شهر آورد، وی در بازار نشسته و مشغول معامله بود که آن‌حضرت ج به آنجا آمدند و از پشت سر او را به آغوش گرفته فشردند. وی گفت: کیست؟ رهایم کن، چون به پشت نگاه کرد، دید که آن‌حضرت ج هستند، آنگاه پشت خود را به سینه ایشان چسباند. آن‌حضرت فرمودند: چه کسی این غلام را می‌خرد؟ او گفت: یا رسول الله! هرکس غلامی چون مرا خریداری کند، ضرر می‌کند. آن‌حضرت فرمودند: ولی ارزش و بهای تو نزد الله بسیار است [۸۳۷].

شخصی به محضر آن‌حضرت آمد و عرض کرد: برادرم شکم‌درد دارد. فرمودند: عسل بنوشانید. بار دیگر آمد و گفت: او را عسل نوشاندم، ولی نفعی نشد. آن‌حضرت دوباره فرمودند: عسل بنوشانید، بار سوم آمد و گفت: عسل نوشاندم و نفعی نشد آن‌حضرت همان جواب را دادند. بار چهارم آمد آن‌حضرت فرمودند: گفتۀ خدا (که شهد شفاء است) راست است، لیکن شکم‌درد برادرت دروغ است. برو به او عسل بنوشان. این بار که عسل نوشاند، درد از بین رفت و شفا حاصل شد [۸۳۸]. در معده‌اش مواد فاسد زیادی جمع شده بود وقتی خوب تنقیه شد، درد از بین رفت.

[۸۳۴] شمائل ترمذی. [۸۳۵] صحیح بخاری. [۸۳۶] شمائل ترمذی. [۸۳۷] شمائل ترمذی. [۸۳۸] صحیح بخاری ۴۸ باب الدواء بالعسل.

محبت با فرزندان

با فرزندان بی‌نهایت محبت داشتند، عادت مبارک چنین بود که وقتی به سفر می‌رفتند، قبل از حرکت نزد حضرت فاطمه می‌رفتند و چون از سفر بازمی‌گشتند، اولین کسی که به محضر ایشان می‌رسید، حضرت فاطمه ل بود، یک بار به غزوه‌ای رفتند در همین اثناء حضرت فاطمه برای دو فرزندش (حسن و حسین) دو دستبند نقره‌ای درست کرده و بر در خانه‌اش پرده‌ای آویزان نمود. هنگامی که آن‌حضرت از سفر بازگشتند، برخلاف معمول، به خانه فاطمه نرفتند. وی متوجه امر شد پرده را پاره کرد و دستبندها را از دست‌های آنان بیرون نمود، آن‌ها در حالی که گریه می‌کردند به محضر آن‌حضرت رفتند، آن‌حضرت آن دستبندها را به بازار فرستاد و فرمود تا در عوض آن‌ها دستبند عاج بیاورند.

هرگاه حضرت فاطمه به محضر ایشان حضور می‌یافت، آن‌حضرت به استقبالش بلند می‌شد، پیشانی‌اش را می‌بوسید و او را در جای خود می‌نشاند. ابوقتاده س می‌گوید: در مسجد نبوی نشسته بودیم که ناگهان آن‌حضرت ج در حالی که امامه (نوه ایشان) را بر دوش‌های خویش قرار داده بود وارد شدند و در همان حال نماز خواندند وقتی به رکوع می‌رفتند، او را پایین می‌آوردند و چون می‌ایستادند دوباره بر دوش‌های خویش قرار می‌دادند و با این وضع نماز را به پایان رساندند [۸۳۹].

حضرت انس س می‌گوید: احدی را ندیدم که با خانواده خود آن قدر محبت و الفت داشته باشد که آن‌حضرت داشتند. ابراهیم فرزند ایشان در «عوالی مدینه» پرورش می‌یافت، جایی که حدود سه چهار مایل با مدینه فاصله داشت، آن‌حضرت پیاده از مدینه به ملاقات وی می‌رفتند در خانه دود وجود داشت، بچه را از دست مُرضعه (زن شیردهنده) می‌گرفتند و می‌بوسیدند، آنگاه به مدینه بازمی‌گشتند.

یک بار اقرع به حابس با یکی از سران عرب به محضر آن‌حضرت حضور یافت، آن‌حضرت امام حسین س را بوسیدند، اقرع گفت: من ده فرزند دارم و تا به حال هیچکدام از آن‌ها را نبوسیده‌ام. ایشان فرمودند: هرکس بر دیگران رحم نکند، بر وی نیز رحم نمی‌شود (یعنی خداوند بر وی رحم نمی‌کند).

با حضرت حسن و حسین ب فوق العاده محبت داشتند و می‌فرمودند: این‌ها گل دسته‌های من هستند، به خانه فاطمه می‌رفتند و می‌فرمودند: فرزندانم را بیار او آنان را می‌آورد آن‌حضرت می‌بوسیدند و به آغوش می‌گرفتند. یک بار در مسجد خطبه‌ای ایراد می‌کردند، در همین حال حسن و حسین ب که لباس سرخ‌رنگ بر تن داشتند آمدند و بر اثر صغر سن می‌دویدند تا آن‌حضرت که آنان را دیدند تاب نیاوردند از منبر پایین آمدند و آن‌ها را به آغوش گرفتند و روبروی خود نشاندند، آنگاه فرمودند: خداوند راست گفته است: ﴿أَنَّمَآ أَمۡوَٰلُكُمۡ وَأَوۡلَٰدُكُمۡ فِتۡنَةٞ [الأنفال: ۲۸] می‌فرمودند: حسین از من است و من از حسین هستم، هرکس با او محبت کند، خداوند او را مورد محبت قرار دهد.

یک بار حضرت حسن و یا حضرت حسین بر دوش مبارک ایشان قرار داشت. یکی از یاران گفت: چه سواری خوبی به دست آورده‌ای؟ آن‌حضرت ج فرمودند: سوار نیز جایگاه والایی دارد [۸۴۰]. یک بار حضرت حسن یا حضرت حسین (به یاد راوی نیست که کدام‌یک از آنان بود) بر قدم‌های مبارک آن‌حضرت قدم گذاشته ایستاده بود. آن‌حضرت فرمودند: بالا بیا او بر سینه مبارک پیامبر اکرم قدم گذاشته بالاتر رفت، آن‌حضرت دهانش را بوسید و فرمود: پروردگارا! من با این محبت دارم، تو نیز با او محبت داشته باش [۸۴۱].

یک بار آن‌حضرت به یک مهمانی می‌رفتند. دیدند که حضرت حسین دارد بازی می‌کند. آن‌حضرت به سوی او رفته و دست‌ها را به منظور در آغوش‌گرفتن وی دراز کردند او که می‌خندید از جلو آن‌حضرت به این سو و آن سو فرار می‌کرد. آخر آن‌حضرت او را دستگیر کرد به آغوش گرفت و اظهار داشت: حسین از من است و من از حسین هستم [۸۴۲].

اغلب، حضرت حسین را به آغوش می‌گرفت، دهان مبارک خویش را بر دهانش قرار می‌داد و می‌گفت: «خدایا من او را دوست دارم تو نیز او را دوست داشته باش». هنگامی که همسر حضرت زینب، داماد آن‌حضرت ج در غزوه بدر اسیر شد و نتوانست فدیه خویش را بپردازد برای حضرت زینب پیام فرستاد. حضرت زینب گردنبند خویش را برایش فرستاد. این همان گردنبند بود که حضرت خدیجه به عنوان جهیزیه به او داده بود. وقتی پیامبر اکرم ج آن را مشاهده کرد، ناراحت شد و اشک از چشمان مبارکش جاری گشت. سپس خطاب به صحابه فرمود: اگر شما موافق هستید من گردنبند زینب را برایش پس می‌فرستم. چنانکه همگی اعلام رضایت کردند.

حضرت زینب دختر خردسالی به نام «امامه» داشت. پیامبر اکرم ج او را بسیار دوست می‌داشت و هنگام نماز با آن‌حضرت همراه بود. وقتی آن‌حضرت نماز می‌خواندند او بر دوش مبارک ایشان سوار می‌شد، وقتی به رکوع می‌رفتند، او را از دوش پایین می‌آوردند و چون از رکوع به قیام می‌رفتند، او دوباره بر دوش آن‌حضرت سوار می‌شد. از مفهوم روایات معلوم می‌شود که خود آن‌حضرت ج او را بر دوش قرار می‌داد و پایین می‌آورد، ولی علامه ابن القیم نوشته است: این عمل کثیر است که منافی با نماز می‌باشد. او خودش بر دوش آن‌حضرت سوار می‌شد و آن‌حضرت او را منع نمی‌کرد.

یکی از نوه‌های آن‌حضرت در حال مرگ قرار داشت. حضرت زینب برای آن‌حضرت پیام فرستاد آن‌حضرت به آنجا رفتند و آن کودک در همان حال در آغوش آن‌حضرت قرار داده شد. وقتی آن‌حضرت حالت او را مشاهده کردند، اشک از چشمان مبارک جاری شد. حضرت سعد که با آن‌حضرت ج همراه بود، اظهار داشت: یا رسول الله! این گریه چرا؟ آن‌حضرت فرمودند: این اثر رحم و عطوفتی است که خداوند متعال در دل‌های بندگان خویش قرار داده است [۸۴۳].

هنگام وفات حضرت ابراهیم (اشک از چشمان مبارک جاری گشت و فرمودند: چشم‌ها اشک می‌ریزند. دل اندوهگین است، ولی با زبان آنچه که مورد پسند خدا است می‌گوییم) [۸۴۴].

این محبت و عطرفت پیامبر اکرم ج مخصوص فرزندان و اهل و اولاد ایشان نبود، بلکه آن‌حضرتج معمولا با تمام بچه‌ها انس و محبت داشت.

[۸۳۹] نسائی / ۱۲۰ باب إدخال الصبیان فی المساجد. در صحیح بخاری نیز این حدیث مذکور است. [۸۴۰] تمام این روایات از شمایل ترمذی اخذ شده‌اند. نسبت به راوی روایت اخیر ترمذی گفته: بعضی از علماء او را ضعیف الحافظه قرار داده‌اند. [۸۴۱] ادب المفرد بخاری / ۵۱. [۸۴۲] ادب المفرد امام بخاری / ۷۳. [۸۴۳] صحیح بخاری / کتاب المرضی / ۸۴۴. [۸۴۴] بخاری / کتاب الجنایز / ۱۴۴.

ازواج مطهرات و فرزندان گرامی

ازواج مطهرات

حضرت خدیجهل

سلسله نسب وی چنین است: خدیجه بنت خویلد، بن اسعد ابن عبدالعزی بن قصی. نسبت او در قصی با نسب پیامبر اکرم ج به هم می‌پیوندد. پیش از بعثت رسول اکرم، با لقب «طاهره» معروف بود. مادرش فاطمه بنت زاهده و پدرش یکی از افراد معتمد قبیله خویش بود، او به مکه آمده با قبیله بنوعبدالدار هم‌پیمان شده بود [۸۴۵].

آنگاه با فاطمه بنت زاهده از خاندان عامر بن لؤی ازدواج کرد و خدیجه متولد شد. خدیجه، نخست با فردی به نام ابوهاله بن زراره تمیمی ازدواج کرد و صاحب دو پسر به نام‌های هند و حارث شد [۸۴۶].

پس از وفات ابوهاله با عتیق ابن عایذ مخزومی ازدواج کرد. از او صاحب دختری شد و نام او را نیز هند نهاد. به همین جهت خدیجه با ام هند خوانده می‌شد. هند مسلمان شد و شمایل مفصل رسول اکرم ج از او منقول است. او فوق العاده فصیح بود. در جنگ جمل با حضرت علی همراه بود و در همین جنگ شهید شد [۸۴۷].

خدیجه پس از وفات عتیق به عقد و نکاح پیامبر اکرم ج درآمد که شرح مفصل آن قبلاً بیان شد. آن‌حضرت ج از خدیجه دارای شش فرزند شد دو پسر که در خردسالی وفات کردند و چهار دختر به نام‌های: فاطمه زهرا، زینب، رقیه و ام کلثوم. حالات مفصل این‌ها بعداً بیان خواهد شد. یکی از خواهران خدیجه، «هاله» بود، او مسلمان شد و تا پس از وفات حضرت خدیجه در قید حیات بود.

رسول اکرم ج با خدیجه بی‌نهایت محبت داشتند. هنگام ازدواج، پیامبر اکرم ج بیست و پنج سال و خدیجه چهل سال سن داشتند. پس از ازدواج، خدیجه بیست و پنج سال در قید حیات بود. تا وقتی او زنده بود، رسول اکرم ج ازدواج دیگری نکردند.

پس از وفات خدیجه، عادت مبارک آن‌حضرت ج چنین بود که هرگاه گوسفندی در خانه ذبح می‌کردند، برای زنانی که با خدیجه دوست بودند نیز سهمیه‌ای می‌فرستادند. حضرت عایشه می‌گوید: گرچه من خدیجه را ندیده بودم، ولی به قدری بر او رشک می‌بردم که بر کسی دیگر نمی‌بردم، علت آن این بود که آن‌حضرت ج از او همیشه یاد می‌کردند. یک بار در این باره سخنی بر زبان آوردم که آن‌حضرت ج رنجیده‌خاطر شدند و فرمودند: «خداوند محبت خدیجه را به من عطا نموده است» [۸۴۸].

یک بار پس از وفات خدیجه، هاله خواهر او به ملاقات رسول اکرم ج آمد و کسب اجازۀ ورود به خانه کرد. صدای او شبیه صدای خدیجه بود. با شنیدن صدای او خاطرۀ خدیجه برای آن‌حضرت تجدید شد و تکان خوردند و فرمودند: هاله است. حضرت عایشه نیز آنجا بود او بر تأثر شدید آن‌حضرت از خاطره خدیجه رشک برد و اظهار داشت: شما همیشه از یک پیرزن که مرده است یاد می‌کنید. در حالی که خداوند همسران بهتر از وی به شما داده است. در صحیح بخاری همین مقدار مذکور است، ولی در استیعاب ذکر شده که رسول اکرم ج در پاسخ اظهار داشتند:

«چنین نیست. هنگامی که مردم مرا تکذیب کردند او مرا تأیید نمود. وقتی مردم کافر بودند، او مسلمان شد. وقتی هیچ یار و یاوری نداشتم او یار و یاور من بود».

[۸۴۵] طبقات ابن سعد، ذکر خدیجة، کتاب النساء. [۸۴۶] طبقات ابن سعد. [۸۴۷] اصابه تذکره هند. [۸۴۸] صحیح مسلم، فضایل خدیجه.

حضرت سوده بنت زمعه ل

از میان ازواج مطهرات این امتیاز مختص حضرت سوده است که پس از وفات حضرت خدیجه، رسول اکرم ج با او ازدواج کردند.

او در ابتدای اسلام مشرف به اسلام شد و از این جهت در ردیف کسانی است که در اوایل بعثت آن‌حضرت ج به اسلام درآمدند. او قبلاً با «سکران بن عمرو» ازدواج کرده بود و هردو در هجرت دوم به حبشه هجرت کرده بودند.

پس از برگشت از حبشه، سکران بعد از چند روز وفات کرد و فرزندی به نام عبدالرحمن از او باقی ماند که در جنگ «جلولاء» به شهادت رسید.

پس از وفات خدیجه رسول گرامی اسلام ج بی‌نهایت پریشان و اندوهگین بودند. در همین حال، خوله بنت حکیم به محضر آن‌حضرت آمد و اظهار داشت: شما نیاز به یک شریک زندگی دارید، در این باره چه می‌فرمائید؟ آن‌حضرت فرمودند: من موافقم آنگاه بنابه پیشنهاد خوله و موافقت آن حضرت، خوله نزد پدر حضرت سوده رفت و برحسب عرف جاهلیت با جمله «انعم صباحا» (صبح بخیر) سلام کرد و سپس پیام خواستگاری آن‌حضرت را از سوده به او رساند. او اظهار داشت: من موافقم محمد کفو ما است ولی با سوده مشورت کن. پس از مشورت و انجام امور مقدماتی، رسول اکرم ج به آنجا رفتند و پدر سوده خطبۀ نکاح را قرائت کرد و چهار صد درهم مهر مقرر شد و سوده به عقد نکاح آن‌حضرت ج درآمد.

پس از ازدواج، عبدالله بن زمعه برادر سوده از سفر آمد وقتی از این وصلت مطلع شد، چون هنوز مسلمان نشده بود، از شدت عصبانیت شروع به ریختن خاک بر سر و صورت خویش کرد. چنانکه پس از تشرف به اسلام همواره بر این عمل احمقانه خود افسوس می‌خورد.

ازدواج رسول اکرم ج با سوده و عایشه در یک مقطع زمانی صورت گرفت، لذا مورخان در این باره اختلاف نظر دارند که اول با کدامیک از آن دو ازدواج نموده‌اند. ابن اسحاق معتقد است که نخست آن‌حضرت با سوده ازدواج کردند سپس با عایشه، ولی عبدالله بن محمد بن عقیل معتقد است که نخست آن‌حضرت با عایشه ازدواج کردند، بعداً با سوده.

حضرت سوده قامتی بلند و جسمی فربه داشت و نمی‌توانست با سرعت راه برود و بر همین اساس، در حجة الوداع هنگام حرکت از مزدلفه او از پیامبر اکرم اجازه گرفت تا قبل از کاروان حرکت کند.

پیش از نزول احکام حجاب، ازواج مطهرات مانند سایر زنان و طبق عرف قدیمی عرب‌ها برای قضای حاجت به بیرون از خانه به سمت بیابان و مکان‌های خلوت می‌رفتند. این امر برای حضرت عمرس گوارا نبود. لذا به کرّات به محضر آن‌حضرت ج پیشنهاد حجاب را می‌داد. در همان دوران یک شب حضرت سوده برای قضای حاجت بیرون رفت و چون به لحاظ قد و قامت شناخته شده بود، حضرت عمر او را دید و اظهار داشت: سوده! ما تو را شناختیم، پس از همین واقعه آیه حجاب نازل شد [۸۴۹].

[۸۴۹] بخاری ۱ / ۱۲۶ در باره شأن نزول آیۀ حجاب شدیداً اختلاف نظر وجود دارد. یک روایت همین است که ذکر شد. در روایتی دیگر مذکور است که حضرت عمر  اظهار داشت: نزد شما افراد مختلفی می‌آیند لذا اگر به ازواج مطهرات دستور حجاب می‌دادید خوب بود. در تفسیر ابن جریر از مجاهد منقول است که پیامبر اکرم ج با صحابه غذا می‌خورد. حضرت عایشه نیز سر سفره بود در اثنای غذاخوردن دست یکی از صحابه به دست حضرت عایشه اصابت کرد، این امر برای پیامبر اکرمج ناگوار شد. آنگاه آیۀ حجاب نازل شد. عموماً معروف است که آیۀ حجاب در دعوت ولیمه حضرت زینب نازل شد، چنانکه در کتب صحاح با تفصیل مذکور است. حافظ ابن حجر بین این روایات چنین تطبیق قایل شده که برای نزول آیة حجاب اسباب و وقایع متعددی وجود دارد. و داستان حضرت زینب آخرین سبب و شان نزول آیه است، زیرا که در خود آیه به آن اشاره شده است. فتح الباری ۱ / ۲۱۹.

اخلاق و عادات

جود و سخا یکی از اوصاف و اخلاق نمایان و درخشان رسول اکرم ج بود، بر همین اساس هرکدام از صحابه که قرب و نسبت ببیشتری با آن‌حضرت داشت، بیشتر تحت تأثیر این وصف قرار می‌گرفت. ازواج مطهرات فرصت بیشتری برای بهره‌گیری از اخلاق و عادات رسول اکرم ج داشتند، لذا این وصف در اغلب آنان به طور واضح به نظر می‌رسد.

حضرت سوده در این وصف و عادت نیکو غیر از حضرت عایشه از سایرین برتری داشت. یک بار حضرت عمر س یک کیسه برای او فرستاد از حامل کیسه پرسید: داخل کیسه چیست؟ او اظهار داشت: درهم، حضرت سوده گفت: در کیسه خرما درهم فرستاده می‌شود! آنگاه تمام آنان را تقسیم کرد.

در بُعد اطاعت و فرمانبری از رسول اکرم ج نیز ممتاز و بر سایر ازواج مطهرات برتری داشت.

روایت حدیث

از او فقط پنج حدیث روایت شده و در صحیح بخاری فقط یک حدیث از آن‌ها مذکور است. حضرت عبدالله ابن عباس و یحیی ابن عبدالرحمن بن اسعد بن زراره از صحابه از وی روایت کرده‌اند.

وفات

در تاریخ وفات وی اختلاف نظر وجود دارد. از دیدگاه واقدی وی در دوران حضرت امیر معاویه س وفات کرده است. حافظ ابن حجر تاریخ وفات او را سال ۵۵ هجری بیان نموده و امام بخاری در تاریخ خود با سند صحیح روایت کرده که در دوران خلافت حضرت عمر س وفات نموده است.

علامه ذهبی در تاریخ کبیر می‌گوید: در اواخر دوران خلافت حضرت عمر وفات کرده است. حضرت عمر س در سال ۲۳ هـ به شهادت رسید، لذا سال وفات حضرت سوده سال ۲۲ هـ خواهد بود در تاریخ خمیس مذکور است که همین روایت از همه صحیح‌تر است [۸۵۰].

[۸۵۰] زرقانی ۳ / ۲۶۲، طبقات ابن سعد فقط روایت اول را ذکر کرده است.

حضرت عایشه صدیقه ل

نام وی عایشه و کنیه‌اش ام عبدالله بود. گرچه فرزندی نداشت، ولی به لحاظ ارتباط و علاقۀ خاصی که با خواهرزاده‌اش عبدالله ابن زبیر داشت، این کینه را انتخاب کرد. نام مادرش زینب و کنیه مادرش «ام رومان» بود. حضرت عایشه در سال چهارم بعثت متولد شد و در سال دهم بعثت به ازدواج آن‌حضرت ج درآمد. در آن موقع شش سال سن داشت و قبلاً فرزند جبیر ابن مطعم از او خواستگاری کرده بود. پس از وفات حضرت خدیجه، خوله بنت حکیم به پیامبر ج پیشنهاد خواستگاری داد و آن‌حضرت نیز موافقت کردند. خوله این امر را با ام رومان در میان گذاشت و او با حضرت ابوبکر یادآوری کرد، حضرت ابوبکر اظهار داشت: من به جبیر ابن مطعم وعده داده‌ام و تا به حال هرگز خلاف وعده‌ام عمل نکرده‌ام. ولی جبیر ابن مطعم به این جهت مخالفت کرد که اگر عایشه به خانواده آنان برود، آن خانواده از اسلام متأثر خواهد شد. سرانجام، حضرت ابوبکر به خوله جواب مثبت داد و عایشه را به عقد نکاح آن‌حضرت درآورد و مبلغ چهارصد درهم مهر مقرر گردید. در صحیح مسلم از حضرت عایشه روایت است که مهر ازواج مطهرات پانصد درهم بوده است.

پس از ازدواج، رسول اکرم ج سه سال در مکه بودند. در سال سیزدهم بعثت، هجرت کردند و حضرت ابوبکر س نیز با ایشان همراه بود. وقتی به مدینه رسیدند، رسول خدا ج زید بن حارثه و ابورافع را به مکه فرستادند تا حضرت فاطمه، ام کلثوم و حضرت سوده را به مدینه بیاورند.

ابوبکر س عبدالله بن اریقط را فرستاد تا ام رومان، اسماء و عایشه را به مدینه بیاورد. وقتی به مدینه رسیدند، حضرت عایشه سخت بیمار شد و بر اثر شدت بیماری موهای سرش ریخت. پس از بهبودی، ام رومان تصمیم گرفت تا مراسم جشن عروسی را برپا کند. در آن موقع عایشه ۹ سال سن داشت و با دخترکان هم‌سن و سال خویش مغشول بازی بود. ام رومان آمد او را صدا زد و به خانه برد. در آنجا زنان انصار گرد آمده بودند وقتی عایشه وارد خانه شد همه به او تبریک گفتند. هنگام ظهر آن‌حضرت ج تشریف آوردند و مراسم عروسی انجام گرفت.

قبلاً عقد و نکاح در ماه شوال صورت گرفت و جشن عروسی نیز در ماه شوال برپا شد. در دوران جاهلیت در ماه شوال بیماری طاعون شیوع پیدا کرده بود و به همین جهت عرب‌ها برپایی مراسم عروسی و غیره را در این ماه، شوم و غیر مناسب می‌دانستند. غالباً رسول اکرم ج برای از بین‌بردن این تفکر غلط، این ماه را انتخاب کرده بودند.

وفات

حضرت عایشه ل مدت نه سال با آن‌حضرت ج زندگی مشترک داشت هنگام ازدواج نه سال و هنگام وفات پیامبر ج هجده سال سن داشت.

پس از وفات رسول اکرم ج تقریباً چهل و هشت سال در قید حیات بود و در سال ۵۷ هـ وفات نمود. در آن موقع ۶۶ سال سن داشت و طبق وصیت در شب در جنت البقیع به خاک سپرده شد. قاسم بن محمد، عبدالله بن عبدالرحمن، عبدالله بن ابی عتیق، عروه بن زبیر و عبدالله بن زبیر او را در قبر گذاشتند. حضرت ابوهریره س از جانب مروان بن حکم، حاکم مدینه بود لذا نماز جنازه به امامت او برگزار شد.

پیامبر اکرم ج با حضرت عایشه بسیار محبت داشت و بر اثر همان محبت، در آخرین روزهای بیماری وفات از ازواج مطهرات اجازه طلبیدند تا آخرین روزهای زندگی را در خانه او و نزد او سپری کنند. وقایع زیادی که بیانگر محبت و علاقه شدید رسول‌الله ج نسبت به حضرت عایشه است، در کتب احادیث و سیره مذکورند.

زندگی علمی

زندگی علمی حضرت عایشه ل اهمیت زیادی دارد. در دوران خلافت حضرت ابوبکر، حضرت عمر و حضرت عثمان ش فتوا می‌داد و مسایل شرعی مسلمین را پاسخ می‌گفت.

بر بزرگان صحابه اعتراضات علمی و فقهی‌ای را مطرح کرده که علامه سیوطی در یک رساله آن‌ها را گرد آورده است. تعداد ۲۲۱۰ حدیث از او روایت شده که بر ۱۷۴ حدیث، شیخین (بخاری و مسلم) اتفاق نظر دارند و امام بخاری ۵۴ حدیث و امام مسلم ۶۸ حدیث به طور منفرد از او روایت کرده‌اند.

بعضی از علما اظهار داشته‌اند: یک چهارم مسایل احکام شرعی از وی منقول است.

در جامع ترمذی مذکور است که هرگاه اصحاب کرام رضوان الله علیهم اجمعین در یک مسأله فقهی با مشکل مواجه می‌شدند، به حضرت عایشه ل مراجعه می‌کردند و وی آن را حل می‌کرد. شاگردان او می‌گویند: ما فردی مانند عایشه در خوبی بیان و شیوایی مطالب مشاهده نکرده‌ایم. در فن تفسیر، حدیث، فلسفه احکام، ادبیات، خطابه و علم الانساب، تبحر خاص داشت. قصاید بزرگ شعرا را حفظ داشت حاکم در مستدرک و ابن سعد در طبقات این وقایع را به طور مفصل ذکر کرده‌اند. در مسند ابن حنبل و بعضی دیگر از کتب حدیث نمونه‌هایی از فضل و کمال علمی وی بیان شده است.

حضرت حفصه ل

حفصه دختر حضرت عمر و نام مادرش زینب بنت مظعون است، پنج سال پیش از بعثت در سالی که قریش خانه کعبه را تعمیر می‌کردند، متولد شد. نخست با خنیس بن حذافه ازدواج کرد و با او به مدینه هجرت نمود. خنیس در غزوۀ بدر مجروح شد و بعداً بر اثر همان جراحت شهید شد [۸۵۱]. حضرت حفصه از خنیس صاحب فرزندی نشد. پس از این که حفصه بیوه شد حضرت عمر س در صدد ازدواج او برآمد. از سوء اتفاق در همان روزها حضرت رقیه (دختر رسول اکرم و همسر حضرت عثمان) وفات کرد. حضرت عمر به حضرت عثمان پیشهاد ازدواج با حفصه را داد. او اظهار داشت: من در این باره باید فکر کنم، آنگاه حضرت عمر به حضرت ابوبکر پیشنهاد داد ولی او سکوت اختیار کرد، و حضرت عمر از وی نگران شد. سرانجام، رسول اکرم ج پیشنهاد ازدواج با حفصه را مطرح نمود. ازدواج صورت گرفت، پس از ازدواج، حضرت ابوبکر با حضرت عمر ملاقات کرد و اظهار داشت: هنگامی که تو پیشنهاد ازدواج با حفصه را با من در میان گذاشتی، من سکوت اختیار کردم و به شما جوابی ندادم و شما از من نگران شدید. دلیلیش این بود که رسول اکرم ج این امر را تذکره کرده اظهار تمایل نموده بود و من نخواستم که راز ایشان افشا شود اگر آن‌حضرت با وی ازدواج نمی‌کرد من برای این امر آماده بودم.

از آنجایی که حفصه دختر حضرت عمر بود، مقداری در طبیعت وی تندی و خشونت وجود داشت. در صحیح بخاری درباره واقعه ایلاء از حضرت عمر س روایت است که ما در زمان جاهلیت به زنان اعتنایی نمی‌کردیم و حقی برای آنان قائل نمی‌شدیم. یک روز درباره مسئله‌ای می‌اندیشیدم، همسرم نظر و پیشنهادی داد بنده گفتم: شما زنان حق دخالت در امور را ندارید، او گفت: تو به سخنانم توجه نمی‌کنی و اهمیتی برای آن قائل نمی‌شوی در حالی که دختر تو با پیامبر اکرم ج با خشونت برخورد می‌کند. من بلند شدم و نزد حفصه آمدم و گفتم: دخترم! مگر تو با پیامبر اکرم ج با خشونت رفتار می‌کنی و باعث آزردگی خاطرشان می‌شوی؟ او گفت: آری، ما اینگونه برخورد می‌کنیم. گفتم: آگاه باش! من تو را از عذاب الهی برحذر می‌دارم. تو با کسی که پیامبر اکرم ج را حسن و جمالش فریفته خویش کرده است (یعنی حضرت عایشه) حق رقابت نداری [۸۵۲].

در جامع ترمذی مذکور است که یک بار حضرت صفیه گریه می‌کرد، رسول خدا ج آمدند و علت گریه را جویا شدند. او گفت: حفصه مرا طعنه زده و گفته است: «تو دختر یهودی هستی» آن‌حضرت فرمودند: تو دختر پیامبری هستی، عموی تو پیامبر و تو در ازدواج پیامبر هستی. حفصه در چه چیزی بر تو اظهار برتری می‌کند [۸۵۳].

یک بار حضرت عایشه و حضرت حفصه به حضرت صفیه رضی الله عنهن گفتند: پیامبر اکرم ما را دوست‌تر دارد و ما از تو برای ایشان عزیزتر هستیم، زیرا علاوه بر این که همسر او هستیم از نظر خویشاوندی دختر عموی او می‌باشیم. حضرت صفیه ناراحت شد و این امر را با پیامبر اکرم در میان گذاشت. آن‌حضرت فرمودند: چگونه آنان از تو عزیزتر خواهند بود. چرا تو نگفتی: شوهر من محمد است. پدرم هارون و عمویم موسی است.

حضرت عایشه و حضرت حفصه دختران حضرت ابوبکر و حضرت عمر ش هستند. از این جهت در مقابل سایر ازواج مطهرات باهم متحد و هم‌فکر بودند، ولی گاهی با یکدیگر رقابت می‌کردند. یک بار حضرت عایشه و حضرت حفصه هردو با آن حضرتج در یک سفر همراه بودند، پیامبر اکرم ج شب‌ها بر شتر حضرت عایشه سوار می‌شدند و با وی صحبت می‌کردند. یک روز حضرت حفصه به حضرت عایشه گفت: امشب تو بر شتر من سوار شو و من بر شتر تو سوار می‌شوم تا تنوعی حاصل شود. حضرت عایشه اعلام آمادگی کرد. شب فرا رسید و رسول اکرم ج برحسب معمول نزد شتر حضرت عایشه آمد و بر آن سوار شد، وقتی به منزلگاه رسیدند و حضرت عایشه آن‌حضرت را در کنار خود ندید از شدت ناراحتی از شتر پایین آمد و پاهای خویش را داخل بوته‌ای از گیاه اذخر فرو برد و اظهار داشت: پروردگارا! یک مار و یا عقربی را بیاور تا مرا بگزد [۸۵۴].

[۸۵۱] زرقانی ۲ / ۲۷۰ عموماً همین معروف است ولی در اصابه مذکور است که خنیس در غزوۀ احد شهید شد. [۸۵۲] صحیح بخاری ۱ / ۳۰. [۸۵۳] ترمذی / ۴۷۸ کتاب المناقب. [۸۵۴] این امر به‌طور خاص قبال ملاحظه است که این نوع روایات از میان ازواج مطهرات فقط درباره حضرت عایشه و حضرت حفصه مذکورند، باید علت و انگیزه آن را جویا شد. قابل تأمل است که منافقان دشمنی خاصی با حضرت ابوبکر و حضرت عمر داشتند و ممکن است در ساختن این نوع روایات نقشی داشته باشند.

وفات

حضرت حفصه در سال ۵۴ هجری و در دوران خلافت حضرت امیر معاویه س وفات کرد. پیش از وفات به برادرش عبدالله بن عمر ب وصیتی را که حضرت عمر کرده بود، تکرار کرد. مقداری از دارایی خود را وقف و مقداری دیگر را صدقه کرد. مروان بن حکم که در آن موقع حاکم مدینه بود، بر وی نماز جنازه خواند و از محله بنی حزم تا خانه حضرت مغیره بن شعبه در حمل جنازه شرکت داشت. از آنجا تا محل دفن، حضرت ابوهریره در حمل جنازه شرکت کرد و برادرانش عبدالله، عاصم، سالم، حمزه و فرزندان عبدالله بن عمر س او را در قبر قرار دادند [۸۵۵].

[۸۵۵] در باره سال وفات حضرت حفصه نیز اختلاف نظر وجود دارد. طبق یک روایت او در جمادی الاول سال ۴۱ هـ وفات کرد و در آن موقع ۵۹ سال سن داشت. ولی اگر سال وفات را ۴۵ هـ قرار دهیم، سن او ۶۲ سال خواهد بود. طبق یک روایت در دوران خلافت حضرت عثمان و در سال ۲۷ هـ وفات کرد. این روایت بر این اساس استوار است که وهب از ابن مالک روایت کرده سالی که آفریقا فتح شد حضرت حفصه در همان سال وفات کرده است. آفریقا در دوران خلافت حضرت عثمان در سال ۲۷ هجری فتح شد، ولی این خطای فاحش است، زیرا آفریقا دو بار فتح شده. بار دوم به دست حضرت معاویه بن خدیج در سال ۵۰ هـ فتح گردید. وهب بن مالک سال وفات حفصه را فتح همین سال قرار داده است.

حضرت زینب أم المساکین ل

نام وی زینب و کنیه‌اش أم المساکین بود، زیرا به فقرا و مساکین طعام می‌داد و عنایت خاصی به این امر داشت. قبل از رسول اکرم ج با عبدالله بن جحش ازدواج کرده بود. عبدالله در جنگ احد در سال ۳ هـ شهید شد و زینب در همان سال به نکاح رسول اکرم ج درآمد. پس از ازدواج دو سه ماه در قید حیات بود. در زمان حیات رسول اکرم ج پس از حضرت خدیجه فقط همین همسر آن‌حضرت وفات کرد. آن‌حضرت بر وی نماز جنازه خواندند و در جنت البقیع دفن کردند. هنگام وفات ۳۰ سال سن داشت.

حضرت ام سلمهل

نام او هند و کنیه‌اش أم سلمه بود. نام پدرش سهیل و مادرش عاتکه بود. قبلاً با عبدالله بن عبدالاسد که به نام ابوسلمه معروف است ازدواج کرده بود. ابوسلمه پسر عموی او و برادر رضاعی رسول خدا ج بود.

ام سلمه و شوهرش هردو اسلام آورده بودند و در اولین هجرت به حبشه هجرت کردند. سلمه فرزند او در حبشه متولد شد و از آنجا به مکه برگشتند و از آنجا به مدینه هجرت کردند. از نظر سیره‌نگاران او اولین زنی است که از مکه به مدینه هجرت کرده است و این افتخار بزرگی برایش حساب می‌شود. ابوسلمه فردی شجاع و پهلوان بود و در غزوه بدر و احد شرکت نمود. در غزوه احد مجروح شد و بر اثر همان جراحات جان به جان آفرین سپرد. در جمادی الثانی سال چهارم هـ دار فانی را وداع گفت.

جنازه او با اهتمام خاصی خوانده شد و رسول اکرم ج در نماز جنازه او نه تکبیر گفتند. پس از نماز صحابه پرسیدند: ای رسول خدا! شما در نماز جنازه مرتکب سهو شدی؟ آن‌حضرت فرمودند: او شایسته هزار تکبیر بود. هنگام وفات ابوسلمه، ام سلمه حامله بود پس از وضع حمل و سپری‌شدن عدت، رسول خدا ج پیام ازدواج به او دادند. او این عذرها را مطرح کرد:

۱- من زنی هستم که بسیار اهل غیرت می‌باشم؛

۲- دارای فرزند می‌باشم؛

۳- سن من نیز بالا است؛

آن‌حضرت ج عذرهایش را تحمل و با وی ازدواج نمودند.

وفات

سیره‌نگاران اتفاق نظر دارند که از میان ازواج مطهرات ام سلمه آخرین کسی است که وفات کرد. ولی در سال وفات او اختلاف نظر وجود دارد واقدی سال ۵۹ هجری و ابراهیم حربی سال ۶۲ هجری را سال وفات اعلام کرده‌اند. امام بخاری در تاریخ کبیر نوشته است در سال ۵۸ هجری وفات کرده و در بعضی روایات سال ۶۱ هجری پس از مطلع‌شدن از شهادت حضرت حسین س وفات نمود. ابن عبدالله همین روایت را صحیح قرار داده است.

با توجه به اختلاف روایات، تعیین سال وفات مشکل به نظر می‌رسد، ولی این قدر یقینی است که تا زمان واقعه «حرّه» زنده بود. در صحیح مسلم مذکور است که حارث بن عبدالله بن ابی ربیعه و عبدالله بن صفوان به محضر ام سلمه حاضر شدند و از آن سپاهی جویا شدند که در زمین فرو می‌رود. این سؤال زمانی مطرح شد که یزید، مسلم بن عقبه را همراه با سپاه شام به‌سوی مدینه فرستاد و واقعه حره روی داده بود. واقعه حره در سال ۶۳ هـ پیش آمده است. لذا روایاتی که درباره وفات حضرت ام سلمه، قبل از این تاریخ ذکر شده‌اند، صحیح نیستند.

ابن عبدالبر نوشته است که بنابر وصیت حضرت ام سلمه سعید بن زید بر وی نماز جنازه خواند. ولی در صحت این روایت تردید وجود دارد. سعید بن زید برحسب اختلاف روایات در سال ۵۱، یا ۵۲ و یا ۵۵ هجری وفات کرده است و این به طور قطع و یقین ثابت است که ام سلمه تا آن موقع زنده بود. واقدی مرقوم داشته که ابوهریره بر وی نماز جنازه خواند، اما اگر هنگام وفات او سعید بن زید در قید حیات می‌بود، حضرت ابوهریره برخلاف وصیت، بر وی نماز جنازه نمی‌خواند. به هرحال، از میان ازواج مطهرات حضرت ام سلمه آخرین فردی بود که دار فانی را وداع گفت و هنگام وفات ۸۴ سال سن داشت.

فضل و کمال

از میان ازواج مطهرات پس از حضرت عایشه در فضل و کمال، رتبه و مقام اوست. ابن سعد در طبقات بر این امر تصریح کرده است.

در روایت حدیث و نقل احکام به جز حضرت عایشه هیچ‌کدام از ازواج مطهرات به پایۀ او نمی‌رسند. در صلح حدیبیه هنگامی که صحابه کرام درباره حلق و قربانی در خارج از محیط حرم مکه تردید و تأمل داشتند، تدبیر و فراست حضرت ام سلمه این مشکل را حل نمود. این بهترین دلیل فضل و کمال علمی او به حساب می‌آید. این واقعه در صحیح بخاری به‌طور مفصل مذکور است.

حضرت زینب ل

یکی از کسانی که با حضرت عایشه ادعای رقابت و برابری و برتری می‌کرد، حضرت زینب بود. حضرت عایشه می‌گوید: کانت تسامینی (یعنی او همواره با من رقابت داشت). او شایسته این امر نیز بود. زیرا که به لحاظ نسب دختر عمه رسول اکرم ج و در حسن جمال نیز ممتاز بود. پیامبر اکرم ج فوق العاده با او محبت داشت. در زهد و پارسایی چنان مقامی داشت که وقتی منافقان به حضرت عایشه تهمت زدند و در این تهمت «حمنه» خواهر زینب نیز شرکت داشت، رسول اکرم ج اخلاق و عادات حضرت عایشه را از وی پرسید او صریحاً اعلام داشت: ما علمت إلا خیراً (من درباره او جز خیر و خوبی چیزی دیگر نمی‌دانم).

حضرت عایشه نیز به صداقت و پارسایی او اعتراف داشت. در عبادت بی‌نهایت خشوع و خضوع داشت. هنگامی که رسول اکرم ج خواستند با وی ازدواج کنند، او اظهار داشت: تا من استخار نکنم، نمی‌توانم در این باره تصمیمی بگیرم.

یک بار رسول اکرم ج مقداری مال بین مهاجرین تقسیم می‌کردند. حضرت زینب در این مورد سخنانی بر زبان آورد. حضرت عمر که در آنجا حضور داشت بر وی پرخاش کرد. پیامبر اکرم ج فرمودند: از او صرف نظر کنید زیرا او اوّاه (یعنی خاشع و متضرع) است. طبعی قانع و فیاض داشت. کار می‌کرد و از حاصل کار خود در راه خدا صدقه می‌کرد. یک بار حضرت عمر س خرج یک سال او را برایش فرستاد. او پارچه‌ای بر آن‌ها گذاشت و به «برزه بنت رافع» دستور داد تا آن‌ها را بین یتیمان و خویشاوندان او تقسیم کند. برزه اظهار داشت: ما نیز سهمی داریم او گفت: هرچه در زیر پارچه باقی مانده است مال توست. پارچه را برداشت دید که پنجاه درهم باقی مانده است. وقتی همه آن‌ها تقسیم شد به بارگاه خداوند چنین دعا کرد: پروردگارا! به من مهلت مده که در سالی دیگر از عطایا و بخشش عمر بهره‌ای ببرم. دعایش پذیرفته شد و در همان سال دار فانی را وداع گفت.

وفات

پیامبر اکرم ج به ازواج مطهرات فرموده بود:

«أَسْرَعُكُنَّ لَحَاقًا بِي أَطْوَلُكُنَّ يَدًا». «کسی از شما زودتر نزد من می‌رسد که دستش از دیگران درازتر باشد».

این اشاره‌ای بود به این که بذل و جود بیشتر داشته باشد. ولی ازواج مطهرات معنای ظاهری آن را متوجه شدند و شروع کردند به اندازه‌گرفتن دستان خویش. حضرت زینب برحسب بذل و جودی که داشت مصداق این پیشگویی قرار گرفت و قبل از همه دار فانی را وداع گفت. لباس کفن را خودش مهیا کرده وصیت کرده بود که چنانچه حضرت عمر کفنی بدهد یکی از آن دو کفن را صدقه کنند. چنانکه به این وصیت عمل شد. حضرت عمر س بر وی نماز جنازه خواند. سپس از ازواج مطهرات پرسید: چه کسی وارد قبرش شود، آن‌ها گفتند: کسانی که اجازه ورود به خانه‌اش را داشتند (یعنی محارم) چنانکه حضرات اسامه، محمد ابن عبدالله بن جحش و عبدالله ابن ابی احمد بن جحش او را در قبر گذاشتند در سال بیستم هجری وفات کرد و در آن موقع، پنجاه و سه سال سن داشت.

طبق روایت واقدی هنگام ازدواج با رسول اکرم ج سی و پنج سال سن داشت.

حضرت جویریه ل

حضرت جویریه دختر «حارث ابن ضرار» رئیس قبیله بنی المصطلق بود و با مسافع بن صفوان که در روستای مریسع به قتل رسید، ازدواج کرده بود. در این جنگ غلام و کنیزان زیادی نصیب مسلمانان شده بود. یکی از آن کنیزان جویریه بود. وقتی مال غنیمت تقسیم شد او در سهم ثابت ابن قیس بن شماس انصاری قرار گرفت.

یکی از قوانین اسلام «عقد کتابت» است یعنی با توافق آقا، غلام و کنیز در مقابل آزادی خویش مبلغ معینی را به آقا می‌پردازند. برهمین اساس، جویریه پذیرفت تا مبلغ نوزده اوقیه طلا به مولایش بپردازد ولی این مبلغ بسیار سنگین بود. او به محضر رسول اکرم ج حضور یافت و عرض کرد: ای رسول خدا! من مسلمان شده‌ام و دختر حارث هستم که سردار قبیله خویش است و با ثابت بن قیس عقد کتابت بسته‌ام. مشکلاتی که بر من وارد شده از شما پنهان نیست و من توان پرداخت این مبلغ را ندارم، لذا به محضر شما حاضر شده‌ام و تقاضای مساعدت دارم. آن‌حضرت فرمودند: آیا بر امری بهتر از این خشنود نمی‌شوی؟ او اظهار داشت: چه چیزی؟ ایشان فرمودند: آن مبلغ را من می‌پردازم و سپس با تو ازدواج می‌کنم. او در پاسخ گفت: بسیار خوب است می‌پذیرم. آن‌حضرت ثابت بن قیس را فرا خواند و مبلغ مورد نظر را به او پرداخت کرد و پس از آزادی، جویریه را به ازدواج خود درآورد.

وقتی این خبر میان مسلمانان شایع شد و به اطلاع آنان رسید، تمام غلامان و کنیزانی که وابسته به قبیله بنی المصطلق بودند به پاس احترام وصلت آن‌حضرت با این قبیله، آنان را آزاد کردند. طبق یک روایت تعداد آنان هفتصد نفر ذکر شده است.

حضرت عایشه ل می‌گوید: به برکت حضرت جویریه ده‌ها نفر آزاد شدند. در بعضی از روایات مذکور است که جویریه این پیشنهاد را مطرح کرده بود و آن‌حضرت ج تمام آن اسیران را به او بخشیده بودند. حضرت جویریه در سال ۵۰ هـ در سن ۶۰ سالگی وفات کرد و در جنت البقیع به خاک سپرده شد.

حضرت ام حبیبه ل

نام او «رمله» و کنیه‌اش ام حبیبه است. هفده سال پیش از بعثت رسول اکرم ج متولد شد. با عبیدالله بن جحش ازدواج کرد. پس از بعثت رسول اکرم ج هردو مشرف به اسلام شدند و به‌سوی حبشه هجرت کردند. طبق یک روایت، حبیبه دختر او در حبشه متولد شد. وقتی به حبشه رسیدند، عبیدالله بن جحش آیین مسیحیت را اختیار کرد ولی ام حبیبه بر اسلام استوار ماند و در نهایت او و عبیدالله بنابر اخلاف دین از یکدیگر جدا شدند. این امر مقدمه‌ای شد تا ضمن مشرف‌شدن به شرف اسلام و هجرت، افتخار ورود به جمع ازواج مطهرات را نیز به دست آورد. چنان که پیامبر اکرم ج عمر بن امیه ضمری را نزد نجاشی برای خواستگاری از ام حبیبه فرستاد. نجاشی کنیز خویش را پیش ام حبیبه فرستاد تا پیام آن‌حضرت را به او ابلاغ کند.

او خالد بن سعید اموی را وکیل خویش تعیین نمود و دو انگشتر و النگو به ابرهه کنیز نجاشی مژدگانی داد.

شب فرا رسید و نجاشی جعفر بن ابی طالب و مسلمانان آنجا را گرد آورد و خطبه نکاح را خواند و از جانب پیامبر اکرم ج چهار صد دینار مهر مقرر نمود [۸۵۶]. مهر به خالد بن سعید پرداخت گردید و مردم خواستند متفرق شوند، ولی نجاشی اظهار داشت: دعوت ولیمه سنت تمام پیامبران است بشینید و شام بخورید. چنانکه شام صرف شد آنگاه مردم متفرق شدند. وقتی مهریه به ام حبیبه تحویل داده شده او مبلغ پنجاه دینار را به «ابرهه» کنیز نجاشی داد. ولی او اظهار داشت: نجاشی از تحویل این‌ها مرا منع کرده است. روز بعد مقداری خوشبوی عود، زعفران، عنبر و غیره را نزد او آورد تا آن‌ها را با خود نزد پیامبر اکرم ج ببرد. وقتی تمام مراسم ازدواج انجام گرفت، نجاشی او را با شرحبیل بن حسنه به محضر آن‌حضرت ج فرستاد. ام حبیبه در سال ۴۴ هـ وفات کرد و در مدینه به خاک سپرده شد [۸۵۷].

[۸۵۶] در باره تاریخ این رویداد اختلاف نظر وجود دارد. معروف این است که در سال هفتم هجری بوده است. ولی در بعضی روایات سال ششم هجری ذکر شده است. ممکن است پیامبر اکرم ج عمرو بن امیه ضمری را به قصد نکاح فرستادند و در سال هفتم هجری خطبه نکاح خوانده شده باشد. در این هم اختلاف است که نکاح در کجا و توسط چه کسی خوانده شده ولی صحیح این است که در حبشه و توسط نجاشی خوانده شد. در باره مقدار مهر صحیح همین است که ذکر شده ولی در بعضی روایات نهصد دینار و در بعضی چهار هزار دینار و در ابوداود چهار هزار درهم مذکور است و طبق روایت زهری چهل اوقیه است، لذا اگر آن‌ها درهم باشند مقدار آن‌ها هزار و ششصد درهم می‌شود. [۸۵۷] بعضی سال ۴۲ هـ را سال وفات ذکر کرده‌اند. از نظر ابن ابی خیثمه سال وفات او ۵۹ هـ است. بعضی ۵۰ و بعضی ۵۵ هـ را سال وفات او ذکر کرده‌اند و طبق یک روایت محل دفن او در دمشق است.

حضرت میمونه ل

نام او میمونه، نام پدر حارث و نام مادر هند است. قبلاً با مسعود بن عمرو بن عمیر ثقفی ازدواج کرده بود. مسعود او را طلاق داد آنگاه با ابورهم بن عبدالعزی ازدواج کرد. پس از وفات ابورهم، به ازدواج رسول اکرم ج درآمد. درباره چگونگی ازدواج روایات مختلفی ذکر شده است. در یک روایت مذکور است که او خود را به آن‌حضرت هبه کرد. در روایت دیگری مذکور است که آن‌حضرت ج غلام خویش، ابورافع را با أوس بن خولی از مدینه فرستاد و او را وکیل تعیین کرد، او از جانب آن‌حضرت ایجاب قبول نمود. ولی روایت صحیح این است که ازدواج بنابه پیشنهاد حضرت عباس صورت گرفت و او خطبۀ نکاح را خواند.

وفات

اتفاق عجیبی پیش آمد در محل «سرِف» نکاح او صورت گرفته بود و در همین محل نیز دار فانی را وداع گفت. حضرت عبدالله بن عباس بر او نماز جنازه خواند و او را در قبر قرار داد. در کتب صحاح مذکور است که وقتی جنازه او حمل شد، حضرت عبدالله بن عباس ب اظهار داشت: این همسر پیامبر خداست، لذا جنازه را با ادب حمل کنید. درباره تاریخ وفات اندکی اختلاف نظر وجود دارد، ولی صحیح این است که ۵۱ هـ وفات نموده است.

حضرت صفیه ل

نام او صفیه نبود، ولی برحسب نوشته زرقانی، بهترین و گزیده‌ترین سهم مال غنیمت که به امام یا پادشاه می‌رسد، آن را «صفیه» می‌گویند و چون در جنگ خیبر از همین طریق به ازدواج پیامبر اکرم ج درآمده بود، لذا با نام «صفیه» معروف شد. نام اصلی او زینب بود، نام پدر، حی بن اخطب و نام مادر «ضره» بود.

صفیه از جانب پدر و مادر از نسب والایی برخوردار بود. پدرش سردار قبیله بنونضیر و مادرش دختر سردار قبیله بنی قریظه بود. او نخست با «سلام بن مشکم قرظی» ازدواج کرده بود. ابن مشکم او را طلاق داد آنگاه با کنانه بن ابی الحقیق ازدواج کرد. کنانه در جنگ خیبر کشته شد، و صفیه اسیر گردید. وقتی اسیران خیبر گرد آورده شدند، دحیه کلبی از پیامبر اکرم ج درخواست کنیزی کرد. آن‌حضرت به او اجازه دادند تا از میان اسیران برای خود کنیزی انتخاب کند. او صفیه را انتخاب کرد. یکی از یاران به محضر ایشان حاضر شد و عرض کرد: شما دختر رئیس بنونضیر و بنوقریظه را به دحیه داده‌اید؟ او فقط در شأن شما هست. آن‌حضرت دحیه را فرا خواند. او با صفیه حاضر شد، آن‌حضرت کنیزی دیگر به او بخشید و صفیه را آزاد و سپس با او ازدواج کرد.

از خیبر حرکت کردند وقتی به محل «صهباء» رسیدند جشن عروسی برگزار شد و ارزاقی که نزد مردم بود در یک جا گردآوری و دعوت ولیمه ترتیب داده شد. وقتی از آنجا حرکت کردند، آن‌حضرت ج او را بر شتر خویش سوار کردند و با عبای خویش او را در حجاب قرار دادند و این نشانۀ این بود که او حالا جزو ازواج مطهرات قرار گرفته است.

پیامبر اکرم ج با صفیه فوق العاده محبت داشتند و همواره از وی دلجویی می‌کردند. یک بار در اثنای سفر، صفیه بیمار شد و حضرت زینب شتر اضافی داشت. پیامبر اکرم ج خطاب به او فرمودند: یک شتر به صفیه بدهید. او در پاسخ گفت: من به این یهودیه شتر خویش را بدهم؟ آن‌حضرت ج بر این پاسخ وی به قدرت ناراحت شدند که تا دو ماه نزد او نرفتند. یک بار نزد صفیه رفتند دیدند که او دارد گریه می‌کند. از وی علت گریه را پرسیدند. او گفت: عایشه و زینب می‌گویند: ما از تمام ازواج برتر هستیم، زیرا علاوه بر همسربودن پیامبر، دختر عموهای او نیز هستیم. آن‌حضرت فرمودند: چرا تو چنین نگفتی که حضرت هارون پدرم و حضرت موسی عمویم و محمد ج همسرم می‌باشد، پس شما چگونه از من بهتر هستید.

حضرت صفیه در سال ۵۰ هـ وفات کرد و در جنت البقیع به خاک سپرده شد.

فرزندان گرامی

در باره تعداد فرزندان پیامبر اکرم ج اختلاف نظر شدید وجود دارد. ولی روایت متفق علیه این است که آن‌حضرت ج شش فرزند داشتند:

۱- قاسم؛

۲- ابراهیم؛

۳- زینب؛

۴- رقیه؛

۵- ام کلثوم؛

۶- فاطمه؛

تمام دختران آن‌حضرت در صدر اسلام در قید حیات بودند و با افتخارِ هجرت مفتخر گردیدند. ولی ابن اسحاق نام دو فرزند دیگر را ذکر کرده است یعنی طاهر و طیب. طبق این روایت تعداد دختران و پسران آن‌حضرت برابر خواهد بود.

با بررسی تمام روایات، معلوم می‌شود که تعداد فرزندان آن‌حضرت ج دوازده فرزند هشت پسر و چهار دختر بوده است. در مورد تعداد دختران اختلاف نظر وجود ندارد، ولی در مورد تعداد پسران اختلاف نظر شدیدی وجود دارد. درباره قاسم و ابراهیم همه اتفاق نظر دارند. حضرت ابراهیم از ماریه قبطیه و بقیه از حضرت خدیجه بودند [۸۵۸].

[۸۵۸] زرقانی / ۳۲.

حضرت قاسم

قاسم اولین فرزند آن‌حضرت ج و یازده سال پیش از نبوت متولد شد. طبق روایت مجاهد فقط هفت روز زنده ماند و طبق ابن سعد تا دو سال در قید حیات بود، ابن فارس نوشته است که به سن تشخیص رسیده بود.

همچنانکه پیش از همه متولد شده بود، پیش از همه وفات کرد. روایت معروف چنین است که قبل از بعثت وفات کرد. پیامبر اکرم ج کنیۀ خویش را به همین جهت ابوالقاسم انتخاب کردند. ایشان این کنیه را بسیار می‌پسندیدند و هرگاه صحابه با محبت از ایشان نام می‌بردند با کنیه ابوالقاسم یاد می‌کردند.

یک روز از بازار گذر می‌کردند شخصی از پشت سر صدا زد: ابوالقاسم! آن‌حضرت روی برگردانید و به‌سوی او متوجه شدند. او اظهار داشت: ای رسول خدا! من با شما نبودم فرد دیگری را صدا می‌زدم. آنگاه آن‌حضرت ج به منظور رفع اشتباه، از این که کسی کنیه خود را ابوالقاسم بگذارد، منع فرمودند.

حضرت زینبل

سیره‌نگاران اتفاق نظر دارند که حضرت زینب از همه دختران بزرگتر بود. زبیر بن بکار می‌گوید: زینب بعد از قاسم متولد شده است. ولی از نظر ابن کلبی، زینب اولین فرزند پیامبر اکرم ج است که پیش از بعثت هنگامی که پیامبر اکرم ج سی ساله بودند، متولد شد. وقتی آن‌حضرت از مکه مکرمه هجرت کردند، اهل و عیال ایشان در مکه ماندند. حضرت زینب با پسر خالۀ خویش ابوالعاص بن ربیع بن لقیط ازدواج کرد. ابوالعاص در غزوۀ بدر اسیر شد. وقتی رها شد از وی وعده گرفته شد که پس از رسیدن به مکه حضرت زینب را به مدینه فرستد.

ابوالعاص به مکه رفت و حضرت زینب را با برادر خویش کنانه به مدینه فرستاد. چون خطر تعرض کفار وجود داشت، کنانه مسلح شد و از مکه حرکت کرد وقتی به محل «ذی طوی» رسید، چند نفر از کفار قریش او را تعقیب کردند. «هبار بن اسود» حضرت زینب را با نیزه خویش بر زمین انداخت. حضرت زینب که حامله بود، وضع حمل نمود. آنگاه کنانه از ترکش تیر بیرون آورد و اعلام کرد: اگر کسی نزدیک بیاید هدف این تیرها قرار خواهد گرفت. مهاجمان عقب نشستند. ابوسفیان با سایر سران قریش آمد و خطاب به کنانه گفت: از تیراندازی خودداری کن ما می‌خواهم مذاکره کنیم. سپس گفت: مشکلات و مصایبی که از جانب محمد متوجه ما شده است برایت معلوم است. لذا چنانچه حالا آشکارا بخواهید دختر او را به مدینه ببرید، مردم می‌گویند: قریش ضعیف شده‌اند. ما نیازی به نگهداری زینب نداریم. هنگامی که جوّ آرام شود، به طور پنهانی او را ببرید. کنانه این نظر را پسندید و پس از چند روز شبانه از مکه خارج شد و حضرت زینب را با خود برد. پیامبر اکرم ج زید بن حارثه را فرستاده بود. او تا «بطن یاجج» آمد و کنانه در آنجا حضرت زینب را به او تحویل داد.

حضرت زینب به مدینه آمد و شوهر او در مکه در حال شرک باقی ماند.

ابوالعاص در جنگی دیگر اسیر شد [۸۵۹]. در این موقع نیز حضرت زینب او را پناه داد. آنگاه به مکه رفت و اماناتی که از مردم نزد او بود، به آنان برگرداند و مسلمان شد. پس از مسلمان‌شدن دوباره به مدینه آمد و حضرت زینب که بر اثر اختلاف دین میان آنان تفریق شده بود، به نکاح او درآمد. در ترمذی و غیره از حضرت ابن عباس روایت شده که عقد جدیدی صورت نگرفت ولی در روایت دیگر تصریح شده که عقد جدید منعقد شد.

گرچه روایت حضرت عبدالله بن عباس به لحاظ سند بر روایت دیگر ترجیح دارد ولی فقها بر روایت دوم عمل کرده‌اند و روایت حضرت عبدالله بن عباس را چنین توجیه کرده‌اند که در عقد جدید تغییری در مهر و غیره پیش نیامد، لذا عبدالله بن عباس از آن به عنوان نکاح قبلی تعبیر نمود و گرنه پس از تفریق، تجدید نکاح لازم است.

ابوالعاص با حضرت زینب برخورد شریفانه‌ای را پیشه کرد و رسول اکرم ج از این برخورد وی تمجید کردند. پس از تجدید نکاح، حضرت زینب مدت کمی در قید حیات بود. در سال هفتم و یا ششم هجری، ابوالعاص مشرف به اسلام شد و حضرت زینب در سال هشتم هجری وفات نمود. أم ایمن، سوده بنت زمعه و ام سلمه را غسل دادند و پیامبر اکرم ج در قبر قرار دادند. حضرت زینب دو فرزند برجای گذاشت یکی امامه و دیگری علی. درباره علی یک روایت است که در خردسالی وفات کرد. ولی روایت معروف چنین است که به سن رشد رسید. ابن عساکر نوشته است که در جنگ یرموک شهید شد.

پیامبر اکرم ج با امامه بسیار محبت داشت و هنگام نماز نیز او را از خود جدا نمی‌کرد. در صحاح سته مذکور است که آن‌حضرت او را بر دوش خود می‌گذاشت و نماز می‌خواند وقتی به رکوع می‌رفت از دوش مبارک خویش پایین می‌آورد و چون از سجده سر را برمی‌داشت دوباره بر دوش خویش سوار می‌کرد. یک بار هدایایی به محضر آن‌حضرت آورده شد که در میان آنان یک گردنبند نیز قرار داشت. امامه در گوشه‌ای بازی می‌کرد. آن‌حضرت فرمودند: این را به عزیزترین فرد خانواده‌ام می‌دهم. ازواج مطهرات فکر کردند این افتخار نصیب حضرت عایشه خواهد شد، ولی ایشان امامه را صدا کردند و آن را در گردن او قرار دادند.

ابوالعاص به حضرت زبیر بن عوام وصیت کرده بود که وکیل ازدواج او باشد و هرکجا صلاح دانست او را ازدواج دهد. چنانکه وقتی حضرت فاطمه وفات کرد، او را به ازدواج حضرت علی درآورد. حضرت علی هنگام شهادت به حضرت مغیره وصیت کرد تا با امامه ازدواج کند. مغیره با او ازدواج کرد و فرزندی به نام یحیی از او متولد شد. ولی در بعضی روایات مذکور است که از امامه فرزندی متولد نشد. امامه در نزد حضرت مغیره وفات کرد.

[۸۵۹] در اصابه مذکور است که ابوالعاص با کاروان قریش در جمادی الاول سال ششم هجری از مکه حرکت کرد. رسول اکرم ج زید بن حارثه را با ۱۷۰ سوار از مجاهدین برای تعقیب کاروان فرستاد. کاروان به محل «عیص» رسیده بود که مورد حمله سربازان اسلام قرار گرفت. تعدادی از کفار اسیر شدند و مال غنیمت به دست آمد. ابوالعاص در آن میان بود. وقتی او را به مدینه آوردند حضرت زینب به او تأمین داد و با سفارش او به محضر رسول اکرم ج اموالش به او برگردانده شد.

حضرت رقیه ل

جرجانی نوشته است که رقیه از تمام دختران رسول اکرم ج کوچکتر بود. ولی روایت معروف این است که پس از حضرت زینب متولد شد. نخست با عتبه پسر ابولهب ازدواج کرد. ابن سعد نوشته است که این ازدواج قبل از بعثت صورت گرفته است. ام کلثوم دختر دیگر آن‌حضرت نیز به ازدواج عتیبه پسر ابولهب درآورده شده بود. وقتی پیامبر اکرم ج معبوث شدند و دعوت اسلام را آشکارا ساختند، ابولهب فرزندان خود را گرد آورد و به آنان گفت: اگر شما از دختران محمد جدا نشوید، هرگونه ارتباط من با شما حرام است. آنگاه هردو فرزند در جهت اجرای دستور پدر از همسران خود جدا شدند.

آنگاه پیامبر اکرم ج رقیه را به ازدواج حضرت عثمان درآورد. دولابی نوشته است که حضرت عثمان در دوران جاهلیت با وی ازدواج کرده بود، ولی در یک روایت از حضرت عثمان روایت شده است که این ازدواج در دوران اسلام انجام گرفته است. پس از ازدواج، حضرت عثمان به حبشه هجرت کرد و در این سفر حضرت رقیه نیز همراه بود تا مدتی پیامبر اکرم ج از آنان اطلاعی نداشت. زنی به محضر آن‌حضرت حضور یافت و عرض کرد: من آن‌ها را ملاقات کرده‌ام، پیامبر اکرم ج در حق آنان دعای خیر کرد و فرمود: پس از حضرت ابراهیم و حضرت لوط، عثمان نخستین کسی است که با همسر خویش هجرت کرده است.

در حبشه صاحب فرزندی به نام عبدالله شدند، ولی او فقط شش سال زنده ماند. حضرت عثمان از حبشه به مکه و از آنجا به مدینه هجرت کرد. وقتی به مدینه آمدند، حضرت رقیه بیمار شد و این زمان غزوه بدر بود و حضرت عثمان س بر اثر تیمارداری او نتوانست در جنگ شرکت کند. روزی که زید بن حارثه به مدینه آمد و مژده فتح و پیروزی مسلمانان را در بدر اعلام نمود، حضرت رقیه وفات کرد و چون پیامبر اکرم ج در بدر بود، نتوانست در تشییع جنازه او شرکت کند.

ام کلثوم ل

با کنیه خویش معروف است. در سال سوم هجری حضرت رقیه وفات کرد و در ربیع الاول همان سال پیامبر اکرم ج ام کلثوم را به ازدواج حضرت عثمان درآورد. در صحیح بخاری مذکور است که وقتی حفصه بیوه شد، حضرت عمر به حضرت عثمان پیشنهاد داد تا با حفصه ازدواج کند. حضرت عثمان تأمل کرد و پاسخی به وی نداد. ولی در روایات دیگر مذکور است که وقتی پیامبر اکرم ج از قضیه آگاه شد، به حضرت عمر گفت: من برای تو شخصی بهتر از عثمان و برای عثمان شخصی بهتر از تو معرفی می‌کنم. تو دختر خویش را به ازدواج من دربیاور و من دختر خویش را به ازدواج عثمان درخواهم آورد..

چنانکه ازدواج صورت گرفت و پس از ازدواج، حضرت ام کلثوم تا مدت شش سال در قید حیات بود و در شعبان سال نهم هجری وفات نمود. رسول خدا ج بر وی نماز جنازه خواندند و حضرت علی، حضرت فضل بن عباس و حضرت اسامه بن زید او را در قبر قرار دادند.

حضرت فاطمه زهراءل

نام او فاطمه، لقب زهرا و در تاریخ تولدش اختلاف نظر وجود دارد.

طبق یک روایت در سال اول بعثت متولد شده است. ابن اسحاق نوشته است غیر از ابراهیم تمام فرزندان آن‌حضرت ج پیش از نبوت متولد شدند. پیامبر اکرمج در چهل سالگی مبعوث شدند. بنابراین، میان دو روایت چنین تطبیق داده می‌شود که حضرت فاطمه در آغاز بعثت متولد شد و چون میان هردو مدت، فاصله زیادی وجود دارد، لذا این اختلاف روایت به وجود آمده است. ابن جوزی نوشته است که پنج سال قبل از بعثت هنگامی که خانه کعبه بازسازی می‌شد، متولد شد. در بعضی از روایات مذکور است که یک سال پیش از بعثت متولد شد. اگر سال اول بعثت را سال ولادت او قرار دهیم در این صورت در سن ۱۵ سال و پنج و نیم ماهگی، در سال دوم هجری با حضرت علی ازدواج کرد. سن حضرت علی ۲۱ سال و پنج ماه بود [۸۶۰].

نخست، حضرت ابوبکر و سپس حضرت عمر از حضرت فاطمه، خواستگاری کردند، ولی پیامبر اکرم ج به آنان پاسخی ندادند. آنگاه حضرت علی نیز اظهار تمایل نمود. پیامبر اکرم ج فرمودند: چیزی برای پرداخت مهریه داری؟ وی در پاسخ اظهار داشت: به جز یک اسب و یک زره چیزی دیگر ندارم. آن‌حضرت فرمودند: اسب که برای جنگ لازم است ولی زره را بفروش. چنانکه حضرت عثمان زره را به مبلغ ۴۸ درهم خریداری کرد و حضرت علی آن مبلغ را آورد و به رسول اکرم ج تقدیم نمود. آن‌حضرت به بلال دستور دادند تا از بازار خوشبو و عطر تهیه کند. عقد نکاح منعقد شد و پیامبر اکرم ج یک تخت و یک بستر به عنوان جهیزیه به فاطمه تحویل دادند.

در اصابه مذکور است که آن‌حضرت یک شال، یک مشک و یک آسیاب دستی جهیزیه دادند که تا پایان عمر نزد او بودند. پس از ایجاب و قبول زمان برپایی مراسم ازدواج فرا رسید. پیامبر اکرم ج به حضرت علی گفت: منزلی فراهم کنید. چنانکه منزل حارث بن نعمان میسر شد و حضرت علی و حضرت فاطمه در آن اقامت گزیدند.

پیامبر اکرم ج همواره سعی می‌کردند تا رابطه خوبی میان حضرت علی و حضرت فاطمه ب وجود داشته باشد و هرگاه کدورتی میان آنان پیش می‌آمد، آن‌حضرت آن را دفع می‌کردند.

یک بار نزد آنان رفتند کدورت پیش آمده را مرتفع ساخته آن دو را با یکدیگر آشتی دادند. وقتی از خانه بیرون آمدند شاد و مسرور بودند. مردم پرسیدند: هنگامی که شما نزد آنان رفتید، حالتی دیگر داشتید و حالا که از آنجا برگشتید خیلی شاد هستید (یعنی هنگام رفتن نگران و اندوهگین بودید و حالا که برگشته‌اید شاد و با نشاط هستید). پیامبر اکرم ج فرمودند: من میان آن دو نفری که خیلی آنان را دوست دارم آشتی برقرار کردم.

یک بار حضرت فاطمه نزد پیامبر اکرم آمد و از حضرت علی گلایه و شکایت کرد. حضرت علی نیز پشت سر او آمد. رسول اکرم خطاب به فاطمه اظهار داشت: دخترم! تو باید بدانی کدام شوهر پشت سر همسر خویش که قهر کرده است برای تسلی خاطر او می‌آید. حضرت علی به قدری از این کلام آن‌حضرت متأثر شد که به حضرت فاطمه گفت: از این به بعد هیچگاه سخنی که برخلاف میل تو باشد نخواهم گفت.

یک بار حضرت علی قصد ازدواج دوم را کرد. پیامبر اکرم ج از این قصد او آگاه و سخت ناراحت شدند، به مسجد آمدند و خطبه‌ای ایراد کردند و در آن خطبه، عدم رضایت خویش را از این تصمیم حضرت علی اعلام نموده فرمودند: دخترم گوشۀ جگر من است، هرکس او را بیازارد مرا آزرده است، چنانکه حضرت علی از تصمیم خویش بازآمد و تا زمانی که حضرت فاطمه در قید حیات بود، ازدواجی دیگر نکرد [۸۶۱].

حضرت فاطمه پنج فرزند داشت:

۱- حسن؛

۲- حسین؛

۳- حسن؛

۴- أم کلثوم؛

۵- زینب؛

محسن در خردسالی وفات کرد. حضرت زینب، امام حسن، امام حسین و ام کلثوم به لحاظ رویدادهای مهمی که در تاریخ اسلام پیش آمده و آنان نقش مهمی در آن داشته‌اند، از شهرت ویژه‌ای برخوردارند.

[۸۶۰] طبق یک روایت حضرت علی در سن هشت سالگی مشرف به اسلام شد ولی نظر راجح این است که در سن ده سالگی اسلام آورد. در این صورت هنگام ازدواج ۲۴ سال سن داشت. [۸۶۱] صحیح بخاری، ذکر أصهار النبی ج. باید توجه داشت آنچه در بالا از پیش آمدن شکرآب در بعضی مواقع میان حضرت علی و حضرت فاطمهب مذکور است، جزو خصوصیات بشری است و به هیچ وجه از مقام و منزلت‌شان چیزی نمی‌کاهد. این شکرآب گاهی میان رسول خدا ج و همسران‌شان نیز روی می‌داد. چنانکه یک بار بر همین اساس آن حضرت یک ماه از همسران‌شان فاصله گرفتند. البته ممکن است بسیاری از نویسندگان شیعه این را نپذیرند، ولی آنچه ذکر شد روایت صحیح بخاری است و علو مقام و منزلت حضرت فاطمه زهرا و حضرت علیب از وقایع فوق به خوبی واضح است و اینگونه مسایل فطری و طبیعی در سرشت تمام انسان‌ها نهفته است.

وفات حضرت فاطمه زهراءل

حضرت فاطمه در ماه رمضان سال یازده هجری، پس از ۶ ماه از رحلت جانگداز پیامبر اکرم ج به دیار باقی شتافت [۸۶۲].

ایشان در هنگام وفات ۲۹ سال عمر داشتند. روایت‌های تاریخی در تحدید عمر ایشان به‌شدت در تضادند. بعضی ایشان را در هنگام وفات ۲۴ ساله، و برخی ۲۵ ساله و برخی دیگر ۳۰ ساله معرفی کرده‌اند. در این میان علامه زرقانی بر این باور است که گزارش تاریخی اول ـ ۲۹ سالگی ایشان ـ از همه درست‌تر به نظر می‌رسد.

اگر ۴۱ سالگی پیامبر را سال تولد ایشان در نظر بگیریم، این عمر با آن تاریخ مطابقت نمی‌کند. و اگر بگوئیم ایشان در ۲۴ سالگی وفات کرده‌اند این سال شاید بتواند سال ولادت ایشان باشد. ولی اگر قبول کنیم که ایشان پنج سال قبل از نبوت بدنیا آمده‌‌اند، در آن‌صورت عمر ایشان در هنگام رحلت‌شان ۲۹ سال بوده است.

[۸۶۲] البته در این باره نیز روایتهای تاریخی اتفاق نظر ندارند. برخی آورده‌اند که ایشان پس از رحلت پیامبر اکرم ج سه روز بیشتر زنده نماندند، وبرخی گفته‌اند چهار ماه پس از رحلت پدرشان وفات کردند، و برخی دو ماه بعد، و بعضی سه ماه بعد، و برخی دیگر سه ماه و پنج روز بعد را گزارش کرده‌اند. ولی آنچه در روایت‌های موثوق صحاح از حضرت عائشه آمده است شش ماه را تأیید می‌کند.

حضرت ابراهیم

ابراهیم آخرینِ فرزندان پیامبر اکرم ج بود. او در ماه ذی الحجه سال هشتم هجری در «عالیه» که حضرت ماریه قبطیه زندگی می‌کردند بدنیا آمد. از اینروست که برخی عالیه را «مشربه ابراهیم» نیز می‌نامند. سلمی؛ همسر ابو رافع، کنیز صفیه؛ دختر عمه پیامبر، دایه‌گری ایشان را انجام داد. ابورافع چون مژده ولادت ابراهیم را به پیامبر اکرم ج داد، پیامبر به عنوان مژدگانی برده‌ای به او هدیه فرمودند. پیامبر در روز هفتم ولادت فرزندشان عقیقه دادند. و به وزن موی سر نوزاد نقره صدقه کرده، او را «ابراهیم» نام نهادند.

تمام زنهای انصاری تمنا داشتند به نوزاد شیر دهند، ولی پیامبر اکرم ج ابراهیم را به «ام برده»؛ خوله دختر منذر بن زید انصاری سپرد، و در مقابل آن به ایشان چند درخت خرما دادند.

در روایت بخاری از حضرت انس آمده است که پیامبر اکرم ج نوزاد را برای شیرخوارگی به «ام سیف» سپردند. قاضی عیاض نوشته است که «ام سیف» همان «ام برده» است. البته این تأویل به هیچ وجه بعید نیست. ولی آمده است که همسر او «براء بن اوس» بود، که او به کنیه «ابوسیف» مشهور نیست!

«ام سیف» در حومه مدینه می‌زیست، و پیامبر از فرط محبت بسیاری که به فرزندشان داشتند بدانجا می‌رفتند و ابراهیم را در آغوش گرفته می‌بوسیدند. شوهر «ام سیف» آهنگر بود، و همیشه خانه‌اش پر از دود بود. و پیامبر خدا ج با وجود پاکی سرشتشان این را گوارا می‌دانست.

تصور عرب‌ها چنین بود که هرگاه شخصیتی بزرگ وفات کند، ماه گرفتگی و یا خورشیدگرفتگی روی می‌دهد. اتفاقاً در روز وفات ابراهیم خورشیدگرفتگی روی داد و شایعه شد که این خورشیدگرفتگی نتیجۀ مرگ ابراهیم است. رسول خدا ج مطلع شد و اعلام فرمود: ماه و خورشید دو نشانی از نشانی‌های خداوند هستند که برای مرگ هیچ‌کس گرفتگی در آن‌ها به وجود نمی‌آید.

جنازه وی در یک تابوت کوچک حمل شد. رسول خدا بر وی نماز جنازه گزاردند، فضل بن عباس و اسامه او را در قبر گذاشتند و در کنار قبر عثمان بن مظعون به خاک سپرده شد. رسول خدا ج کنار قبر ایستاده بودند. روی قبر آب پاشیده شد و یک نشان روی آن نصب گردید. طبق روایت ابوداود و بیهقی دو ماه و ده روز سن داشت در ذی الحجه سال هشتم هجری متولد شد و طبق این روایت در سال نهم هجری وفات کرده است.

طبق نظر واقدی در ماه ربیع الاول سال دهم هجری وفات نموده و براساس این نظریه، حدود پانزده ماه پس از تولد زنده بوده است. در بعضی از روایات مذکور است که شانزده ماه و هشت روز زنده بوده است. بعضی‌ها یک سال و ده ماه و شش روز نوشته‌اند ولی طبق روایت صحاح از حضرت عایشهل ابراهیم هفده و یا هجده ماه سن داشت.

معاشرت با ازواج مطهرات

تعداد ازواج مطهرات به نه تن رسیده بود و براساس فطرت، هرکدام از آنان خُلق و خوی خاص خود را داشت. آنان به طور طبیعی با یکدیگر رقابت داشتند و چون رسول خدا ج همیشه در فقر و فاقه به سر می‌بردند، به لحاظ خوراک و پوشاک همیشه در تنگنا قرار داشتند و گاهی لب به گلایه و شِکوَه می‌گشودند. با تمام این اوصاف هیچگاه بر جبین اخلاق آن‌حضرت ج چین و کروچی نقش نمی‌بست. با خدیجه محبت فوق العاده داشتند، هنگامی که با وی ازدواج کردند در اوج جوانی بودند و خدیجه حدود چهل سال سن داشت، تا زمانی که خدیجه در قید حیات بود، آن‌حضرت دیگر ازدواجی نکردند، بعد از وفات هرگاه از او تذکره می‌شد، رسول خدا ج از فرط محبت وی دگرگون می‌شدند.

پس از حضرت خدیجه، حضرت عایشه محبوب‌ترین همسر ایشان بود. علت محبت وی صرفاً علل ظاهری مانند زیبایی و غیره نبود. زیرا که حضرت صفیه از وی زیباتر بود و سایر همسران نیز در این مورد کاستی‌ای نداشتند، بلکه آنچه باعث ترجیح وی بر سایر ازواج مطهرات بود، شایستگی علمی، وسعت نظر، و نیروی حافظه و ملکۀ اجتهاد وی بود که او را از سایرین ممتاز کرده بود.

یک بار تعدادی از ازواج مطهرات نزد حضرت فاطمه رفتند و او را به عنوان نمایندۀ خویش به محضر رسول خدا ج فرستادند، او به محضر آن‌حضرت حضور یافت و اظهار داشت: مرا ازواج مطهرات نزد شما فرستاده‌اند تا علت محبت فوق العاده شما را با دختر ابوبکر جویا شوم. رسول خدا ج فرمودند: جان پدر! آیا کسی را که من دوست دارم تو دوست نداری؟ حضرت فاطمه موضوع را متوجه شد و نزد ازواج مطهرات برگشت و اظهار داشت: من در این مورد دخالت نمی‌کنم. آنگاه آنان حضرت زینب را به عنوان نماینده انتخاب و نزد پیامبر فرستادند. علت انتخاب حضرت زینب این بود که او بیش از دیگران خود را رقیب حضرت عایشه می‌دانست. او به محضر رسول خدا حضور یافت و با جرأت و جسارت تمام در این باره به گفتگو پرداخت و طی سخنان خویش روی این موضوع تأکید داشت که عایشه مستحق این همه محبت و امتیاز نیست. حضرت عایشه ساکت نشسته و گوش می‌داد. وقتی سخنان حضرت زینب به پایان رسید، حضرت عایشه آغاز سخن نمود و چنان مستدل و معقول به سخنان حضرت زینب پاسخ داد که حضرت زینب بهت‌زده شد. آنگاه رسول خدا ج فرمودند: آیا متوجه شدی مگر نمی‌دانی که این دختر ابوبکر است [۸۶۳].

رسول خدا ج فرموده‌اند: انتخاب همسر براساس چهار چیز باید باشد:

۱- زیبایی؛

۲- مال؛

۳- نسب؛

۴- دینداری؛

پس شما زنان با دیانت را انتخاب کنید [۸۶۴]. رسول اکرم ج در تمام امور، مسأله دین را مقدم می‌دانستند و همین امر در ازواج مطهرات نیز منظور نظر بود. ازواج مطهرات بیش از دیگران در محضر رسول خدا ج حضور داشتند، لذا امور دینی و احکام و مسایل مذهبی را بیش از دیگران فرا می‌گرفتند. با این وصف برای فهم نکات دینی و رسیدن به عمق احکام شرعی، نیاز به استعداد، نیروی حافظه و اجتهادی فوق العاده بود و این اوصاف در شخصیت حضرت عایشه به طور کامل وجود داشت و بر همین اساس، در بسیاری از مسایل نظر وی برخلاف نظر بزرگان صحابه است و به دور از انصاف نیست که فهم، دقت نظر و اصابت رأی او در آن مسایل بر نظر دیگران ترجیح داده شود. چنانکه بعضی از این موارد در بحث زندگی حضرت عایشه ذکر شدند. عادت رسول اکرم ج چنین بود که هر روز به خانۀ تک تک ازواج مطهرات سر می‌زدند و لحظاتی آنجا می‌ماندند و سپس نوبت هرکدام بود، شب را در آنجا سپری می‌کردند.

این روایت ابوداود است. زرقانی در طی بیان حالات أم المؤمنین أم سلمه نوشته است که هنگام عصر به خانه‌های ازواج مطهرات می‌رفتند و نخست از خانه أم سلمه شروع می‌کردند. در بعضی از روایات مذکور است که در نوبت هرکدام از ازواج مطهرات سایر ازواج در خانه او گرد می‌آمدند و تا دیر با رسول خدا ج به گفتگو می‌پرداختند. از این معلوم می‌شود که گرچه میان آنان بر اثر اقتضای فطرت بشری گاهی شکرآب وجود داشت و بر یکدیگر رشک می‌بردند، ولی قلب‌هایشان پاک و صاف بود و با یکدیگر محبت می‌ورزیدند. افتخار و شرف همنشینی رسول خدا ج آینۀ قلب آنان را جلا بخشیده بود و دل‌های‌شان از هر نوع آلودگی و زنگار پاک شده بود. این امر را می‌توان در پرتو ماجرای «افک» به خوبی درک کرد که وقتی منافقان به حضرت عایشه ل تهمت زدند، یک فرصت طلایی برای هووها پیش آمده بود که چنانچه در دل‌هایشان بغض و کینه نسبت به همدیگر وجود می‌داشت از آن فرصت استفاده می‌کردند، ولی دامن ازواج مطهرات از آلوده‌شدن به این گناه بزرگ پاک و صاف ماند. رقیب بزرگ و سرسخت حضرت عایشه حضرت زینب بود، لکن وقتی رسول خدا ج از وی در این باره استفسار نمودند، وی انگشت بر گوش‌ها گذاشت و اظهار داشت: کلا و حاشا! این تهمت محض است.

هنگامی که حضرت عایشه از واقعه افک یاد می‌کرد، همواره از پاکدلی حضرت زینب یاد و از او تشکر می‌کرد. چنانکه در صحیح بخاری در روایات متعدد به‌طور مفصل مذکور است.

رسول اکرم ج بی‌نهایت با ازواج مطهرات مدارا می‌کردند و خاطرخواه آنان بودند وقایع ذیل به خوبی مؤید این موضوع‌اند:

یک بار ازواج مطهرات در سفر با آن‌حضرت همراه بودند. ساربان شتر را با شدت نهیب زد آن‌حضرت فرمودند: مواظب باش این‌ها شیشه هستند. حضرت صفیه غذاهای بسیار خوب درست می‌کرد. یک روز غذایی درست کرد و برای رسول خدا ج فرستاد. در آن موقع رسول خدا در خانۀ حضرت عایشه بود. حضرت عایشه کاسه را از دست خادم ربود و بر زمین زد. کاسه شکست و پیامبر اکرم ج تکه‌های شکستۀ آن را گرد آورد و به هم پیوند داد آنگاه کاسه‌ای دیگر در عوض آن برای حضرت صفیه فرستاد [۸۶۵].

یک بار حضرت عایشه ناراحت بود و با رسول خدا ج با صدای بلند صحبت می‌کرد، در همین اثناء حضرت ابوبکر س وارد شد، به‌سوی عایشه حمله برد و گفت: تو با رسول خدا اینگونه حرف می‌زنی و خواست او را سیلی زند ولی رسول خدا ج در وسط آمد و مانع شد. حضرت ابوبکر در حالی که خشمگین بود، از خانه بیرون رفت، رسول خدا خطاب به حضرت عایشه اظهار داشت: چطور، من تو را نجات دادم! پس از چند روز حضرت ابوبکر به محضر رسول خدا حاضر شد و اظهار داشت: حالا که اوضاع عادی شده است مرا در آشتی و صلح با خود همراه سازید، همچنانکه در آن روز در جنگ شرکت داشتم! رسول خدا فرمودند: آری، آری [۸۶۶].

یک بار رسول خدا ج به حضرت عایشه فرمودند: هرگاه تو از من ناراحت می‌شوی من متوجه می‌شوم. او گفت: چگونه؟ فرمودند: وقتی در حال عادی و شادمانی سوگند یاد می‌کنی چنین می‌گویی: سوگند به رب محمد! و هرگاه در حال ناراحتی سوگند یاد می‌کنی می‌گویی: سوگند به رب ابراهیم! حضرت عایشه ل گفت: آری، یا رسول! چنین است و من در آن موقع، فقط نام تو را رها می‌کنم [۸۶۷].

حضرت عایشه هنگام ازدواج خردسال بود و با دخترک‌های محله بازی می‌کرد، وقتی رسول خدا ج وارد خانه می‌شدند، دخترک‌ها فرار می‌کردند، آن‌حضرت آن‌ها را فرا می‌خواندند و وادار به بازی با عایشه می‌کردند [۸۶۸].

حبشی‌ها نیزۀ کوچکی دارند که به آن «حراب» می‌گویند و با آن بازی و تمرین می‌کنند. یک بار در روز عید آن‌ها این تمرین‌ها را انجام می‌دادند. حضرت عایشه برای تماشای آن بازی اظهار تمایل نمود. رسول خدا ج جلو ایستادند و عایشه رخسار خویش را بر دوش مبارک گذاشت و آن بازی را تا دیر تماشا می‌کرد، آن‌حضرت فرمودند: حالا از تماشای این بازی سیر شدی؟ وی گفت: خیر، آن‌حضرت خاموش ایستادند تا این که خودش خسته شد و از دوش مبارک رسول خدا پایین آمد.

یک بار حضرت عایشه با عروسک‌هایی بازی می‌کرد، رسول خدا ج وارد خانه شدند و دیدند که در میان عروسک‌ها یک اسب بالدار نیز وجود دارد. فرمودند: عایشه! این چیست؟ وی گفت: اسب‌های حضرت سلیمان پر نیز داشتند. آن‌حضرت تبسم کردند [۸۶۹]. میان عامه مردم چنین معروف است که در زمان قدیم اسب‌ها بال داشتند، و چون هنگام سیر آن‌ها یک نماز از حضرت سلیمان فوت شد، بال‌های آن‌ها را قطع نمود و از آن به بعد بال اسب‌ها از بین رفت، ولی هنوز اثر آن‌ها روی اسب‌ها موجود است. حضرت عایشه به‌سوی همین امر اشاره کرده بود.

یک بار پیامبر اکرم ج به حضرت عایشه پیشنهاد مسابقه دو دادند، مسابقه برگزار شد و چون حضرت عایشه در آن موقع کم سن و چست و چابک بود، در مسابقه از رسول خدا پیشی گرفت. پس از چند سال دوباره مسابقه برگزار شد و این بار رسول خدا برنده شدند و فرمودند: یک به یک، این پاسخ باخت قبلی است [۸۷۰].

[۸۶۳] این داستان در صحیح بخاری و سایر کتب حدیث به طور مفصل مذکور است. [۸۶۴] صحیح بخاری، کتاب النکاح. [۸۶۵] صحیح بخاری کتاب النکاح. [۸۶۶] ابوداود کتاب الأدب باب ما جاء فی المزاح. [۸۶۷] صحیح مسلم. [۸۶۸] صحیح مسلم. [۸۶۹] ابوداود کتاب الأدب. [۸۷۰] ابوداود.

ساده‌زیستی ازواج مطهرات و اهل بیت

انسان می‌تواند ساده‌زیستی را اختیار کند. شقاوت و سختی‌ها را تحمل نماید و خود را از قید و بند آلایش‌های دنیوی رها سازد. ولی نمی‌تواند این خصایص را به عزیزان، خویشاوندان و اهل بیت خود بالاجبار تحمیل کند و آنان را با خود همراه نماید. به همین جهت است کسانی که در دنیا زندگی زاهدانه و رهبانیت را برگزیدند، از فکر و غم زن و فرزند خود را فارغ می‌نمودند.

در تاریخ معنوی و مذهبی جهان فقط زندگی رسول خدا ج از این قاعده مستثنی است. آن‌حضرت نه همسر داشتند که بعضی از آنان در ناز و نعمت پرورش یافته و به خانواده‌های مرفه وابسته بودند. لذا به طور طبیعی به غذاهای خوب و لباس‌های فاخر تمایل داشتند. فرزندان خردسالی در خانه رسول اکرمج وجود داشتند که برای رشد خویش به غذاهای مقوی و امکانات خوب نیاز داشتند.

همچنانکه قبلاً بیان شد رسول خدا ج با خویشاوندان، عزیزان و فرزندان خویش محبت زیادی داشتند. آن‌حضرت با رهبانیت به شدت مبارزه کردند و کثرت فتوحات اسلامی سیلی از اموال و وجوه نقدی را به‌سوی مدینه سرازیر کرده بود، با این وصف ایشان اهل بیت و خانواده خویش را مانند خود از آلوده‌شدن با زرق و برق دنیا دور نگه داشتند، و هرکجا لازم بود، در این باره به آنان تذکر می‌دادند. روی همین اساس، زندگی خانوادگی ایشان مظهر کاملی از اسوه حسنۀ آن‌حضرت به حساب می‌آید.

حضرت فاطمه محبوب‌ترین فرزند پیامبر بود، ولی در پرتو محبت ایشان هیچگونه نفع دنیوی نصیبش نشده بود. حال و وضع زندگی او طوری بود که بر اثر کار با آسیاب دست‌های وی آبله گرفته بودند و بر اثر حمل مشک آب، بر سینه‌اش آثار ریسمان باقی مانده بود و بر اثر جاروزدن خانه لباس‌هایش فرسوده و خاک‌آلوده شده بودند و از نشستن کنار آتش لباس‌هایش با دود سیاه شده بودند [۸۷۱].

با این وصف، وقتی از رسول خدا ج درخواست کنیزی برای انجام کارهای خانه کرد، آن‌حضرت امتناع ورزیدند و فرمودند: این حق یتیمان و فقرا است.

یک بار به خانه حضرت فاطمه آمدند و دیدند که بر اثر افلاس و تهیدستی چنان روسری کوچکی را پوشیده است که اگر سرش را بپوشاند پاهایش برهنه می‌شوند و اگر پاها را بپوشاند سرش برهنه می‌شود [۸۷۲]. روش آن‌حضرت فقط این نبود که عزیزان و افراد خانواده را از رفاه‌طلبی و آسایش بازمی‌داشتند و از این قبیل چیزها به آنان نمی‌دادند، بلکه اگر کسی به آنان چنین چیزی می‌داد از استفادۀ آن منع می‌کردند. چنانکه یک بار حضرت علی گردنبند طلایی به حضرت فاطمه داد رسول خدا مطلع شدند و فرمودند: فاطمه! آیا می‌خواهی مردم بگویند دختر رسول خدا گردنبند آتشین پوشیده است. آنگاه حضرت فاطمه آن را فروخت و با پول آن غلامی خرید [۸۷۳].

یک بار رسول خدا ج از غزوه‌ای برگشتند، حضرت فاطمه به طور استقبال پرده‌هایی بر دروازه‌های خانه نصب کرده حضرت حسن و حضرت حسین ب را دستبند نقره‌ای پوشانده بود. آن‌حضرت طبق معمول، نخست به خانه حضرت فاطمه آمدند وقتی آن حال و وضع را دیدند برگشتند، حضرت فاطمه دلیل بازگشت رسول خدا را متوجه شد پرده‌ها را پاره کرد و دستبندها را از دست بچه‌ها بیرون کرد. بچه‌ها گریه‌کنان به محضر رسول خدا رفتند. ایشان فرمودند: این‌ها اهل بیت من هستند و من نمی‌خواهم با نقش و نگار دنیا آلوده شوند. آنگاه برای حضرت فاطمه یک گردنبند معمولی و دو دستبند عاج فیل تهیه نمودند.

محبتی که با ازواج مطهرات داشتند در شکل اسباب و کالاهای دنیوی نمودار نمی‌کردند. چنانکه وقتی ازواج مطهرات چنین درخواستی را مطرح کردند، آن‌حضرت ایلاء کردند (یعنی یک ماه از آنان فاصله گرفتند).

از تمام ازواج مطهرات حضرت عایشه را دوست‌تر داشتند، ولی این دوستی در پیرایۀ لباس خوب، غذای خوب و خانه خوب نمودار نبود، و همان لباسی که سایر ازواج بر تن داشتند، حضرت عایشه نیز همان را بر تن داشت. چنانکه می‌گوید: «مَا كَانَ لِإِحْدَانَا إِلَّا ثَوْبٌ وَاحِدٌ» [۸۷۴]. «هرکدام از ما فقط یک دست لباس داشت».

اگر گاهی برخلاف معمول، لباس و یا دیگر وسایل زینتی دنیوی را بر بدن‌شان مشاهده می‌کرد، آنان را منع می‌نمود، یک بار دید که یکی از آنان دستبند طلایی پوشیده است، فرمود: اگر دستبند چوبی را با زعفران رنگ می‌کردی و می‌پوشیدی بهتر بود. تمام افراد خانواده از پوشیدن زیورآلات طلایی و پوشیدن لباس‌های ابریشمی منع شده بودند و خطاب به آنان می‌گفتند: اگر آرزوی این نعمت‌ها را در بهشت دارید، پس در این جهان از پوشیدن آن‌ها خودداری کنید.

[۸۷۱] ابوداود. [۸۷۲] ابوداود. [۸۷۳] نسایی، کتاب الزینة. [۸۷۴] صحیح بخاری ج ۱ ص ۴۵.

انتظام امور خانه

گرچه تعداد ازواج مطهرات به نه نفر رسیده بود و انجام امور خانه وقت زیادی می‌طلبید با این وصف رسول خدا ج دخالت مستقیم در ساماندهی امور خانه‌های ازواج مطهرات نداشت و هرچه نزد شخص ایشان می‌آمد آن را در کارهای خیر صرف می‌کردند، چنانچه چیزی باقی می‌ماند به خانه نمی‌رفتند، تا این که آن را در راه خیر خرج می‌کردند، سپس به خانه می‌رفتند.

اما مسئولیت انجام امور خانه‌های ازواج مطهرات بر عهده حضرت بلال بود، در ابوداود از عبدالله هوزنی روایت است که از حضرت بلال پرسیدم: انتظار امور خانه رسول خدا چگونه انجام می‌گرفت؟ وی اظهار داشت: مسئولیت انجام آن امور از اول تا آخر عهد رسالت بر عهده بنده گذاشته شده بود و هرگاه شخص نیازمندی نزد رسول خدا ج می‌آمد به من دستور می‌دادند تا بروم قرض کنم و نیاز او را برآورده سازم و من چنین می‌کردم.

مخارج ازواج مطهرات

هزینۀ خانه‌های ازواج مطهرات از طریق مزارع و باغ‌های بنونضیر به دست می‌آمد و هنگام به دست‌آمدن محصولات آن‌ها را می‌فروختند و مخارج یک سال تأمین می‌شد [۸۷۵].

هنگام فتح خیبر سهمیه سالانه هرکدام از ازواج مطهرات هشتاد وسق خرما و بیست وسق جو مقرر گردید. هر وسق شصت صاع (معادل دویست و هفتاد کیلوگرم) است. در زمان خلافت حضرت عمرج بعضی از ازواج مطهرات از جمله حضرت عایشه ل به جای محصول، از زمین‌های خیبر به آن‌ها داده شد [۸۷۶].

جلد دوم به پایان رسید.

بیشتر کار ترجمه این جلد نیز مانند جلد اول در بند ویژه روحانیت زندان وکیل‌آباد مشهد صورت گرفته است. ولی مقداری از آخر کتاب باقی مانده بود که در روز جمعه به تاریخ ۱۹ / ۰۵ / ۱۳۸۱ در زاهدان پایان یافت.

به امید توفیق تکمیل بقیه جلدها

فالحمد لله الذي بنعمته تتم الصالحات

ربنا تقبل منا إنك أنت السميع العليم

ابوالحسین عبدالمجید مرادزهی خاشی

[۸۷۵] صحیح بخاری ص ۸۰۶. [۸۷۶] صحیح بخاری، کتاب المزارعة.