1091

مشخصات کتاب

نماز پیامبر ص




تألیف:

ناصرالدین البانی


ترجمه:

شهباز محسنی /زیبانریمان

سخن مترجمان

به سفارش و تشویق دوستی همدل و همزبان، حدوداً ده سال پیش کتاب حاضر به فارسی برگردانده شد. الدّال علی الخیر كفاعله. عواملی چند در کار بود که کار نشر آن را به تأخیر انداخت. مجوز انتشار کتاب را گرفتیم و ناشر در شرف انتشار آن بود که ترجمه‌ای دیگر از آن عرضه شد که خداوند جزای خیر مترجم و عوامل چاپ آن را دهد اما ترجمۀ حاضر افزوده‌ها، اصلاحات و بازبینی‌های نسبتاً زیاد مؤلف و نیز مقدمه‌ای تازه‌تر به همراه تهیۀ فهرست موضوعی برای کتاب را داراست.

نخستین نکته‌ای که برای خواننده کنجکاو جلب نظر می‌کند دسترسی نویسنده است به متون و منابعی که تعداد زیادی از آن‌ها به صورت خطی در کتابخانه‌های مختلف نگه‌داری می‌شوند و هنوز به کسوت طبع در نیامده‌اند. این، از سوی عظمت و گستره بسیار وسیع دانش‌های دینی را در مسابقه فرهنگ زرین اسلامی نشان می‌دهد که دانشمند مسلمان با وقف هنر و دانش خود برای دین خدا چه زحمات طاقت‌فرسایی در عرصه‌های گونه‌گون آن هم با آن همه دقت و عمق انجام داده‌اند و از سویی دیگر حاکی از دقت و عمق کم‌نظیر مؤلف و تخصص مرحوم ناصرالدین ألبانی در شناسای احادیث صحیح و ضعیف از هم و جرحه و تعدیل آن‌ها بنا بر اصولی که در این فن شریف یعنی علم‌الحدیث وجود دارد.

علم حدیث یا حدیث‌شناسی دانشی بس مهم بوده و هست. قول و فعل رسول‌اللهصمکمل و مفسر وحی ربانی است. قرآن، این گرامی‌ترین هدیه و ارمغان خداوند به انسان و امت آخر زمان، صحیح و سالم و به دور از تحریف آنگونه که به دست پیامبر رسیده بود به ما نیز رسیده است:

﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ٩[الحجر: ۹].

«بى گمان ما قرآن را فرو فرستاده‏ایم و به راستى ما نگهبان آن هستیم».

اما حدیث نبوی در طول تاریخ گرفتار مشکلاتی آمده و از همین رو بود که پیامبر حکیم اسلام طریقۀ تشخیص حدیث صحیح و ناصحیح را از هم، تطبیق آن با قرآن معرفی کرده بودند. گویی برای آن جناب امری پیش‌بینی شده بود.

در سده‌های نخست اسلامی اهتمام بسیار زیاد و شگفت‌انگیزی به استماع حدیث و یادگیری آن و ایجاد حلقه‌های درس و بحث و محض می‌شد و در بستر این تلاش‌ها و مجاهدت‌ها دانشمندان بزرگی با تخصص در علم حدیث و با عرضۀ کتاب‌ها و آثار مهم و گرانقدری چون صحاح سته برآمدند. اهمیت این دانش تا بدانجاست که حتی زهاد و عرفایی بزرگ چون سفیان ثوری، حکم ترمذی، حسن بصری و دیگران از محدثان بزرگ بوده‌اند که بی‌شک حاصل چنین رویکردی برکات زیادی به همراه داشته است.

روشن است که زبان اصلی متون دین اسلام عربی است و بسیاری از منابع مهم در طول تاریخ به این زبان نگاشته شده‌اند. امام اسلامی دین هم جهانیان است. روح دین، عرب و غیرعرب نمی‌شناسد. زبان وسیلۀ تفهیم و تفاهم و ارتباط و پیوند است و از آنجا که خیل عظیمی از مردم به لحاظ ندانستن عربی از دسترسی مستقیم به معارف دین اسلام بی‌بهره‌اند و با عنایت به نیاز فراوانی که هست متون و آثار مهم اسلامی باید به زبانهای مختلف در سطح دنیا برگردانده شود تا معارف اسلامی در دسترس همگان قرار گیرد و این وظیفه کسانی را که در این باب توانی دارند سنگین می‌کند.

بسی جای تأسف است که گاهی به افرادی آن هم با سن و سال بالا برمی‌خوریم که حتی معنای ﴿إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ٥را نمی‌دانند و این در حالی است که یک عمر و دست کم شبانه‌روز هفده بار آن را طوطی‌وار بر زبان تکرار می‌کنند. ظرافت‌های بلاغی و ریزه‌کاری‌های زبان شناسانۀ آیات مقدس قرآن [که نمودار اعجاز جاودان لفظی و هنری آن است مسأله‌ای است دیگر که بماند] مشکلی که بدان اشاره شد حتی در بین اقشار تحصیل کرده و دارای مدارک و درجات دانشگاهی هم زیاد دیده می‌شود. امروز نخبگان دردشناس و دلسوزان دین و جامعه برای آشتی دادن مردم با گوهر دین و حقیقت عالم و ترویج عقیده و رفتار صحیح اسلامی و محمدیصو نجات دادن اقشار جامعه از تهدید بزرگ اباحه‌گری که نتیجه فعالیت‌ها و برنامه‌ریزی‌های ممتد دین ستیزان دنیا‌پرست و هواداران طاغوت است وظیفه‌ای بس سنگین و خستگی‌ناپذیر دارند.

اساسی‌ترین مناسک و شعایر عملی در دین اسلام نماز است. اما برای آنکه نماز به تعبیر قرآن بازدارندۀ آدمی از زشتی باشد آن را پیامبروار باید اقامه کرد چرا که خداوند محمدبن عبداللهصرا الگوی مطمئن و کامل مسلمانان معرفی کرده است:

﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ[الأحزاب: ۲۱].

«به راستى براى شما، در رسول خدا سرمشقى نیکوست».

حضرت گفته‌اند: «صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي»تلاش نویسنده استخراج نزدیک‌ترین هیأت و شکل و شیوۀ نماز به نماز پیامبر اسلام از دل منابع مهم و متقن حدیث، فقه و سیره است. با این همه این‌ها فقط بیانگر شکل و فرم ظاهری نمازند. دانشمندان دیگری چون ابوحامد غزالی (متوفای ۵۰۵ هجری) با تألیف آثار پرمغزی چون احیاء علوم‌الدین به عربی و کیمیایی سعادت به زبان فارسی در تبیین روح دین و معارف و حقایق و معنویات اسلام و ترویج اخلاق سعی جمیل کرده‌اند. کتاب کم حجم ولی پرمغز «حضور قلب در نماز» از غزالی [که پیشتر توفیق ترجمه و انتشار آن را داشتیم] می‌تواند به خوبی مکمل این مبحث باشد. از این رو کتاب ناصرالدین ألبانی بیان مسائل صوری نماز را برعهده می‌گیرد و کتاب غزالی باطن و روحی آن را. خدای پاک و منزه را بر عنایتی که در عملی ساختن قصد و یمی‌مان فرمود از صمیم دل و جان شاکریم. امیدواریم هر کس این کتاب را بخواند و فائده‌ای از آن فراچنگ آورد. مؤلف، مترجمان و عوامل چاپ را به دعا فراموش نکند و از خدای بزرگ آنان را عفو و آمرزش خواهد تا اگر اشتباهی درگفتار و روش کار پدید آمده یا ریایی به نیت آمیخته شده خداوند با فضل و کرم خود و به برکت دعای آنان قلم عفو بر آن‌ها بکشد و از ثواب این کتاب بی‌بهره نگذارد.

در پایان جا دارد از راهنمایی‌های خوب آقایان داود ناروئی و دکتر عبدالله رسول‌نژاد در اصلاح کاستی‌های ترجمه حاضر سپاسگزاری کنیم.

امیدواریم خدای بزرگ و مهربان ابواب رحم و لطف و کرمش را بر ما مسلمانان گشوده دارد و توفیق‌مان دهد که از زمرۀ نمازگزاران راستین باشیم و کام جان خود را با شهد ذکر و یاد شیرینش گوارا سازیم وسراپردۀ دل را با آب نماز محمدیصاز آن غش و زنگ غفلت تطهیر کنیم.

و آخر دعوانا أن الحمدالله رب العالمین

شهباز محسنی ـ زیبا نریمان

تابستان ۱۳۸۳ ـ مشهد توس

مقدمۀ چاپ جدید

الحمدلله والصلاة والسلام على رسول‌الله وعلى آله وصحبه ومن اهتدی بهديه وصلی بصلاة إلى يوم الدين، يوم لا ينفع مال ولا بنون إلا من أتى الله بقلب سليم.

اما بعد، کتاب حاضر، طبع جدیدی است از صفة صلاة النبیصکه بعد از آنکه در طی حدوداً ده سال ده بار به چاپ رسید اخیراً فرصت تجدید نظری در آن یافتم. کتاب در سال ۱۴۰۱ هجری به چاپ رسیده بود. ناشر آن «المكتب الإسلامي»در چاپ‌های بعد در مواردی آن را افست کرد و در مواردی هم از نو آن را چاپ کرد. البته با اشتباهات چاپی فراوان که تذکر آن‌ها در اینجا زیاد مهم نیست، جز یک اشتباه آن هم به خاطر اهمیتی که دارد و آن افزوده‌ای است که در چاپ‌های پیشین بود و این دلیل ضعف و ندانم‌کاری افرادی است که در انتشارات مزبور به کار ویرایش مشغولند. شرایط امروز با ده سال قبل که با وی قراری بسته بودم فرق کرده است.

و امّا فائده و افزودۀ مزبور، سخن زیر من است در پایان تنبیه در ذیل قنوت در وتر: ثم استدرکت فقلت ... إلی الآخر.

در همۀ چاپ‌هایی که ذکر شد این مطلب در بالای تذکر مزبور آمده بود نه در ذیل آن.

همچنین عبارت «ثم استدرکت فقلت ...» از پاراگراف افتاده است که سبب تباهی معنی و فائده شده است. اشتباهاتی اینچنین و موارد دیگری که ذکر می‌شود سبب شد که من در انتشار کتاب‌هایم پس از هجرتم از دمشق به عمان (اردن) جز در موارد کمی با المکتب الإسلامی همکاری نکنم و وقتی دیدم وضع خیلی بد شده بطور کلی همکاری‌ام را قطع کردم. از بدترین اشتباهات ناشر، حذف «ولا حول ولا قوة إلا بك»از ادعیۀ استفتاح است و عجیب آنکه این جمله در چاپ‌های قبلی تا چاپ پنجم وجود داشت ولی در چاپ‌های بعدی حذف شده و این دلیل است بر آنچه امروزه کم‌توجهی و بی‌دقتی در مقابله و تصحیح و ویرایش خوانده می‌شود که بر اهل فن پوشیده نیست. این گونه مسائل چیزی نیست جز نتیجه غلبه حرص تجاری بر ناشر یا در اختیار نداشتن کسی که او را در این زمینه کمک کند و در این مورد حق با اوست! هر چند که سبب رفع مسؤولیت از وی در دست بردن به بعضی از کتاب‌ها و تحقیقاتم که در غیابم تجدید چاپ کرده، نمی‌شود. وی به گونه‌ای در آن‌ها تصرف کرده که گویی تألیف و تحقیق از خود اوست. هر کس مقاله‌ای بین آن‌ها و چاپ‌های سابق‌شان بکند پی‌ خواهد برد.

قصد آن ندارم که خوانندگان را با آوردن نمونه‌هایی از آن دردسر دهم و از مطالب اصلی کتاب دور کنم. بحث من در خصوص چاپ چهاردهم از این کتاب است و چه بسا پس از آن هم به چاپ یا چاپ‌های دیگری [بنا به اینکه باید در کارخیر عجله کرد!] دست پازد. دوست قدیمی ما هجرتم را به عمان و عدم اشرافم به تصحیح آثار را فرصت شمرد و مطابق حرص تجاری خود بدون علم و اذن من تعلیقاتی در آن گنجاند و با این کار خود کذب و دروغ را مباح شمرد! چه قبول کنی چه نه، از آنجا که گفته‌اند: هدف وسیله را توجیه می‌کند وی مرتکب این کارها شده است که در ینجا نمونه‌هایی از آن را می‌آوریم:

۱- زهیر شاویش (درصفحه ۱۲ چاپ چهاردهم) بر لحن من تعلیقی دربارۀ حدیثی که آن را از صحیح ابوداود (۴۵۱ و ۱۲۷۶) تخریج کرده بودم زده است و گفته: «این کتاب اثری است در تدوین و تقریب سنت که استاد ما روی آن کارکرده و صحیح سنن ابن ماجه در دو مجلد، چهارمین اثر از این سلسله سنن چهارگانه است که در آمده ... یکی از آن‌ها مرا فریب داد و به من چنین خبر داد که مجلد اول صحیح ابوداود در عمان به چاپ رسید ولی بعداً عدم صحت آن روشن شد. ناشر».

در این باره گفتنی است هیچ‌کس وی را فریب نداده. این سخن وی خلاف واقع است خود این مرد می‌داند و نیز هر کس که بر اسلوب من در این سلسله کتب مطلع است که هر تخریجی در آن از من نیست. کار من صرفاً بیان مرتبۀ حدیث است آن هم فقط از جهت صحت یا ضعف آن. پس چرا سخن مرا چنین تحریف کرده آن هم به طرزی که حرفش را ناقص بجا می‌گذارد. من آن را از ده سال قبل شروع کرده‌ام و هنوز به پایان نبرده‌ام زیرا جدا جدا روی آن کار می‌کنم.

آیا این تعلیق ناشر بهترین دلیل نیست بر آنکه وی خود و سپس دیگران را می‌فریبد و آنگاه همین کار خود را به دیگری نسبت می‌دهد؟! که نمونه‌اش بسیار زیاد است. همچنان که در چاپ سال ۱۴۰۰ هجری در مورد کتاب «الحلال والحرام قرضاوی هم مرتکب شده بود و در ذیل آن به دروغ نوشته بود:

تخریج المحدث شیخ محمد ناصرالدین الألبانی! در حالی که در این چاپ و سایر چاپ‌های دیگر آن سخنی از من در آن نیامده و من دخالتی در آن نداشته‌ام. بیش از ده سال قبل در کتابخانه‌ای در حازمیه بیروت به او برخوردم و وقتی از وی علت این امر را پرسیدم گفت: اشتباه یکی از کارمندان بوده است!

﴿فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ[يوسف: ۷۷].

«یوسف ناراحتی را دردل خود پنهان کرد».

خواننده دانا محتاج نیست به آنکه در باب این کارها زیادی شرح و هم چرا که عاقلان را اشارتی کافی است.

۲- این مرد بر روی جلد چاپ چهاردهم صفةالصلاة نوشته است: «حق چاپ محفوظ است». حق آن است که از این عبارت چنین برداشت شود که این حق برای مؤلف باشد که خود ناشر هم خوب می‌داند لیکن دانستن چیزی و علم بدان به مفهوم ایمان داشتن به آن نیست. باید دید که آیا دوست قدیمی ما هم به آن ایمان دارد یا نه؟ این چیزی است که گذشت روزگار پس از این چاپ جدید از آن پرده برخواهد داشت. من حق انتشار آن را به ناشری غیر از وی داده‌ام. مراد آنکه ناشر از چاپ برای ناشر محفوظ است. اما حق آن بود که می‌نوشت این حق برای مؤلف است.

نمونۀ چنین دستکاری‌ها در کتاب‌هایم فراوان است. من مدارکی با مهر و امضای خود وی دارم که بر مبنای آن‌ها حق چاپ کتاب از آن من است نه او. و حتی هم دلیل این کار را از وی خواستم جواب داد که، این کار را کردم تا سارقان کتب جرأت سرقت کتابی را نیابند که عنوان «محفوظ برای ناشر» را ندارد. چنانکه این مطلب را در مقدمه‌ام بر چاپ هشتم «صحیح الکلم الطیب» که مکتبه المعدو منتشر کرده بیان کرده‌ام.

در آن زمان به خاطر اعتمادی که به وی داشتم هرگز به ذهنم خطور نمی‌کرد که روزی خواهد آمد که ناشر چنین عبارت زائد و باطلی را گواه و شاهد خود قرار دهد. در کتابم «آداب الزفاف» که امتیازش را از وی پس گرفتم و به دامادم داده‌ام که چاپ خوب و آراسته‌ای از آن درآورده بود و من مقدمه‌ای جدید در ۷۲ صفحه برایش نوشته بودم اما رفیق ما بدون هیچ زحمتی بر آن تاخت آورده و افست کرد و در قالبی بازاری و با تغییر شکل ظاهر آن به چاپ رساند. این تجاوز آشکار به حقوق مؤلف است مقدمه‌ام را هم حذف کرده بود. درحالی که نکات جدید و مهمی در آن بود که با بعضی مطالب کتاب در ارتباط بود و نیز بعضی مطالب درخصوص انتقاداتی که از من شده بود و با این کار خوانندگان را متضرر کرد که نیاز مبرم به دانستن آن داشتند و به خاطر حذف این مقدمه اشکالات عجیبی در صفحات ارجاعی به دیگر صفحات پدید آورده که سبب سردرگمی خواننده می‌شود و این برخلاف انتظار علمی است. اگر وی می‌خواست خالصانه خدمتی کند می‌بایست صفحات کتاب را مروری می‌کرد و دست کم با ارجاعات آن تطبیقی می‌داد.

مکتبة المعارف هم در چاپ کتاب صحیح الکلم الطیب همین کار را مرتکب شدند. کتاب را قاپیدند و پس از حذف مقدمه‌اش چاپ کردند و مقدمه‌ای خود ساخته بر آن افزودند مملو از دروغ که امیدوارم در فرصتی مطالب آن را بیان کنم.

۳- بازی کردن زیاد با تاریخ چاپ‌های کتاب و مقدمه‌های مؤلف و سپس انتساب همۀ آن‌ها به مؤلف! پرواضح است که چنین تحریفاتی از کسی که پروای خدا داشته باشد و در عمل مخلص باشد سر نمی‌زند.

متوجه شدم که مقدمۀ طبع پنجم (۱۳۸۹ هجری) را در همۀ چاپ‌های بعد از آن با نامهای مختلف قرار داده است. الان دو چاپ کم حجم که افست همان طبع پنجم است و سه چاپ دیگر با حجم زیاد نزد من موجود است که همۀ آن‌ها را از روی مقدمۀ چاپ پنجم منتشر کردند اما قید «پنجم» را از آن‌ها حذف کرده و به جای آن در یکی از دو طبع کم حجم (یعنی طبع هشتم) و دیگر (طبع نهم) چاپ کردند است. در اینجا وی کار خود را کتمان کرده زیرا بر آن دو، عنوانی نگذاشته اما چون در این تبدیل‌ها کار را به افراط کشانده مقدمۀ چاپ هشتم از کارش پرده برمی‌دارد و خواننده پس از چند سطر متوجه تناقضی می‌شود چرا که عین نص اوست که: «قبل هذه الطبعة الخامسة بنحو سنة ...!» خود وی این تناقض را در چاپ نهم تذکر داده و از جمله، لفظ «پنجم» را حذف کرده و عبارت چنین از آب در آمده: «وقبل هذه الطبعة بنحو سنة ...».

اما غافل از آنکه در جای دیگری گیر افتاده و آن وقتی است که ملاحظه تاریخ چاپ رسالۀ شیخ تویجری را در سیاق کلامش می‌کنیم یعنی سال ۱۳۸۷ هجری و تاریخ چاپ هشتم که ۱۳۹۴ هجری است. تفاوت هفت سال است و اگر تأخر تاریخ چاپ نهم را هم ملاحظه کنیم تفاوت بیشتر می‌شود. والله المستعان.

۴- او در چاپ کتاب به میل خود تصرف و حذف و اضافه می‌کند و این کار پس از هجرتم از دمشق به عمان زیاد شد به طوری که بسیاری از خوانندگان باهوش و دقیق بدان پی می‌بردند و وقتی از من در این باره می‌پرسیدند بر اساس آن بود که میدان برای او خالی مانده و رقیب و نگهبانی هم ندارد! در این خصوص کارهای بدش را آنقدر زیاد انجام داد که اندازه‌اش را فقط خدا می‌داند. از جمله آنکه از مقدمه این کتاب تاریخ تألیف آن یعنی ۱۳/۶/۱۳۷۰ هجری را برداشت و بدون علم و آگاهی حواشی زیادی بر آن نگاشت که همه‌اش بنا به مصالح مادی و هواهای شخصی و تبلیغات انتشاراتش بود. دروغ و تدلیس از کسی که خداترس باشد صادر نمی‌شود، که پیشتر در خصوص آنچه در «صحیح ابوداود» گفته بود توضیح دادم.

همچنین از جمله اقدامات و آزارهای فرستادن اظهارنامه‌ای حاوی تهدید از طریق دادگستری عمان برایم به تاریخ ۲۱/۹/۱۴۰۹ (برابر ۲۸/۴/۱۹۸۹م) بود و بعد اظهارنامۀ دوم به تاریخ ۱۳/۵/۱۹۸۹ که در آن‌ها به خاطر واگذاری امتیاز صفةالصلاة و مختصر صحیح مسلم تهدید به شکایت کرده بود و ضمناً ادعاهای باطلی هم کرده بود که ذکرشان در اینجا شایسته نیست. امیدوارم ادامۀ جاه‌فروشی‌ها و اتهاماتش ما را مجبور به پرده‌برداری از آن‌ها برای مردم نکند. اما چیزی که ناگزیر به ذکرش در اینجا هستیم ادعای اوست در خصوص حق انحصاری چاپ و توزیع کتاب نخست برای المکتب الإسلامی که ادعای گزافی است و وی نمی‌تواند انکارش کند به دلایل فراوانی که خود وی می‌داند که اگر ناگزیر باشم برملا می‌سازم و نیز کتاب دوم. وی جز امتیاز چاپ‌های قبلی هیچ حقی ندارد. که اینکه این اجازه را از او پس گرفته‌ام و در جوابیه‌ام هم برایش نوشته‌ام. لذا هر کتابی را که از من به چاپ برساند غیرقانونی و نامشروع است که خوانندگان عزیز تفصیل آن را در مختصر صحیح مسلم و مقدمۀ چاپ جدید آن [که إن شاء الله به زودی منتشر خواهد شد] خواهند دید.

اخیراً جلد چهارم سلسله کتاب‌هایی تحت عنوان صحیح سنن ابی داود باختصار السند را با همان شکل و شمایل قبلی درآورده که من کاری جز ذکر مرتبه حدیث و بعضی منابع و ارجاعات در آن نداشته‌ام که البته این چهارمی از سایر این مجموعه متفاوت است. زیرا بخش اعظم احادیث آن را که شامل تقریباً دو سوم کتاب می‌شود به هیچ یک از آن منابع ارجاع نداده‌ام و این به خاطر اکتفا به کتاب اولم یعنی صحیح ابی داود بوده کما اینکه در مقدمه کتاب چهارم (ص ۵) عین همین سخنم را می‌بینی. اکنون باید پرسید که فریبکار کیست؟ تمام تعلیقاتی را که ناشر بر این کتاب افزوده بود بررسی کردم که وقت زیادی هم از من گرفت و از خدای متعال می‌خواهم عوض آن، خیر به من عطا کند و از کارهای زشت وی در تصرفاتش در مقدمه کتاب که اشاره شد بی‌توجهی به امانت علمی است به طوری که در حدود ده صفحه از آن را حذف کرده و به چاپ نرسانده. چرا که در آن پیشنهادها و نصایحی برای بهبود نشر کتاب‌های پس از چاپ کتاب اولم (صحیح سنن ابن ماجه) داشتم و در آن مواردی از اشتباهات علمی و تصرفات مخل او تعلیقات وی که در تضاد با سنت صحیح بود آورده بودم که همۀ آن‌ها را کتمان کرد و با عدم نشرشان از خوانندگان پنهان داشت و بخشی از مقدمه را هم که چاپ کرده بود دستکاری و کم و زیاد کرده بود. نمی‌دانم خوانندگان چه قضاوتی درباره وی و کارهایش خواهند کرد؟ وقتی از وی درباره پرسیده بودند گفته بود: من فقط این مقدار از مقدمه را دریافت کرده‌ام!

و از دیگر تعدیات وی به دانش تخریج حدیث که وی اهلیتش را ندارد تعلیق وی بر دو حدیث «الدال علی الخیر كفاعله» و «من لا یشكر الناس لا یشكر الله» است که من در پایان مقدمۀ مذکور آورده بودم و می‌نویسد که: این حدیث در «مسلم» و «صحیح ابی داود» است و ...

با اغماض نظر از دخالت وی در علمی که حق او نیست نسبت دادن آن حدیث هم به مسلم خطای محض است و در همۀ منابعی که وی در تعلیقاتش آورده هیچ ذکری از آن نشده و عجیب آنکه وی حدیث نخست را تخریج نکرده است. و از همین نوع کارها آنکه وی از سر جهل برحدیثی در «صحیح الجامع» (به شمارۀ ۱۰۰۴چاپ جدید بروی) افزوده است که نغزترین سخن عرب این شعر لبید است که (أن كل شیء ما خلا الله باطل) و در آخر آن (وكل نعيم لا محالة زائل) را الحاق کرده اما بیچاره بر مصراع اول تعلیق زده با این تصور که مصراع نخست مهم‌تر است! و می‌گوید: «ما بین دو قوس افزوده‌ای است از ما و بیت در دیوان لبید ابن ربیعه عامری است. ص ۱۳۲». می‌گویم: این افزودۀ وی باطل است هیچ اساس و اصلی دربارۀ آن در هیچ یک از طرق احادیث ثابت در صحیحین و ترمذی و ابن ماجه و احمد و بیهقی و دیگران نیست.

بیچاره بر رسول‌اللهصو نیز به تبع به تخریج کنندگان حدیث دروغ بسته است. وقتی وی به حدیث پیامبر چیزی می‌افزاید که از نظر تخریج‌کنندگان از وی نیست. این کار وی در واقع دروغ بستن است. فرقی نمی‌کند که آنان از کسانی باشند که سیوطی آن را به آنان نسبت می‌دهد یا دیگران در ادامه وی بر خود سیوطی که مؤلف الجامع الصغیر است و بر مرتب‌کنندۀ آن (شیخ نبهانی) و نیز در پایان بر من [که بر کسی پوشیده نیست] دروغ می‌بندد.

از این نوع تعدیات وی برکتاب‌هایم آنقدر زیاد است که در شمار نمی‌آید. لذا آنچه آمد کفایت می‌کند و از خوانندگان گرامی به خاطر گریزی که به این مطالب زدم عذر می‌خواهم. درد دلی بود که می‌بایست می‌کردم. نمی‌دانم آیا ناصح مشفقی پیدا نمی‌شود که این مرد را نصیحت کند تا از ظلم‌هایی که کرده به درگاه خدا توبه کند؟ به این دلیل و به دلایل دیگر که جای ذکرشان نیست، بارها او را انذار داده‌ام که دست از سر کتاب‌هایم بردارد و دیگر مبادرت به تجدید چاپشان نکند ولی به رغم این وی به ظلم و تعدیاتش ادامه داده‌اند. آیا ناصحی یافت نمی‌شود که نصیحتش کند تا به این کارها پایان دهد؟ یا اینکه وی مصداق این گفته شاعران که:

لا ترجع الأنفس عن غيّها
ما لم يكن لها منها رادع

در این کتاب در بخش مربوط به نهادن است چنین آمده:

تذکر: نهادن دو دست بر سینه درست ثابت است و خلاف آن یا ضعیف است یا فاقد دلیل معتبر. این مسأله خوشایند یکی از سارقان ادبی و متعصبین حنفی نیامده است؛ اگر چه کارش خلاف سنت است. وی در تعلیق بر «العواصم والقواصم» (۳/ ۸) ابن وزیر یمانی بخش نخست نکتۀ مزبور را آورده و سپس نوشته است: «در این باب امام ابن قیم در بدائع الفوائد (۳/۹۱) نوشته است که: در خصوص جای قرار دادن دست اختلاف هست ... سپس ابن قیم از امام احمد یاد می‌کند که وی دست را بالای ناف یا روی آن و یا در زیر ناف می‌گذاشت. این‌ها همه نزد او جایز بود».

این کار وی فتنه‌ای است که وی علیه سنت صحیح به راه انداخته. وی تخییر امام احمد/را در موضع قرار دادن دست دلیل گرفته بر آنکه گذاشتن آن بر سینه در سنت ثابت نیست.

اگر وی دوستدار سنت می‌بود و نسبت بدان غیرت و حمیت می‌داشت همان‌گونه به نسبت به مذاهبش دارد و اگر انصاف می‌داشت آنچه را از لحن من انکار کرده در خصوص احادیثی که در اثبات این سنت بر آن تکیه و به تخریج‌کنندگان آن در آنجا اشاره کرده‌ام نقد می‌کرد اما وی می‌داند که اگر چنین کند رسوا می‌شود و تعصبش علیه سنت آشکار خواهد شد! چگونه چنین نیست در حالی که وی یکی از آن‌ها را تقویت می‌کند اما در جای دیگر برگمراه کردن خواننده از اثبات آن اغماض می‌کند. وی از روایت ترمذی و احمد، (۳/۱۰/۱) حدیث قبصیه بن هلب را از پدرش ذکر می‌کند که می‌گوید: «پیامبر خداصدست چپ را با دست راست می‌گرفت» و بعد می‌گوید: ترمذی گفته است که: این حدیث حسن است. این چیزی است که وی می‌گوید و احمد (۳/ ۹) در روایتی می‌افزاید: در این مورد احادیث دیگری هم هست از جمله دو حدیث که وی آورده یکی از آن‌ها حدیث مرسل طاوس است که فیه اشاره است رسول‌اللهصدست راست را بر چپ می‌نهاد و در حالی که در نماز بود آن را بر سینه می‌فشرد. و به سلیمان بن موسی (دمشقی ارجاع می‌داد) که گفته است: این حدیث را ضعیف دانسته و او سهل‌انگار بود و قبل از مرگ اختلال حواس پیدا کرده بود و این حدیث مرسل هم هست.

می‌گویم: حنفیه حدیث مرسل را حجت می‌دانند همچنان که حدیث موصول همین حکم را از نظر دیگران دارد یا از طرق دیگر کما اینکه در اینجا چنین است و اینکه گفته است: او سهل‌انگار است. عبارت حافظ در «التقریب» است. لیکن وی آنچه را که دلالت بر فضیلت سلیمان دارد از آن حذف کرده حال آنکه آن بهتر از چیزی است که ذکر کرده است. عین عبارت او این است: او انسانی بسیار راستگو و فقیه است. در حدیث گاهی سهل‌انگار است و کمی قبل از مرگ دچار فراموشی شده است.

من می‌گویم: احادیث امثال وی در بدترین احتمالات هم حسن هستند و در شواهد و متابعات صحیح‌اند و ابن عدی پس از ذکر دیدگاه‌های ائمه در این باره و اختصاص دادن بحثی به احادیث مفرد او گفته است: او راوی فقیهی است که راویان ثقه از وی حدیث روایت کرده‌اند و او یکی از عالمان شام است و احادیثی روایت کرده که غیر از او کسی روایت نکرده و از دیدگاه من فردی است معتبر و راستگو و حدیث دیگر را که او تخریج کرده (۳/ ۸) او از روایت طبرانی (۳۰/ ۳۳) و حاکم (۲/ ۵۳۷) و بیهقی (۲/۹ و ۳۰۲/۳۱) از طریق حماد ابن سلمه از عاصم جحدوی از عقبه ابن ظبیان از علیستخریج کرده که:

دربارۀ ﴿فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ٢[الكوثر: ۲]. [۱]گفته است که مراد گذاشتن دست راست بر چپ در نماز است و در ادامه گفته است: عاصم جحدی که پسر حجاج و پدر محشر مقری است غیر از ابن حبان هیچ‌کس او را معتبر ندانسته و همچنین است عقبه ابن ظبیان. و ابن ترکمانی (۲/۳۰) گفته است: در سند و متن این حدیث اشکال است و من می‌گویم: این حدیث هر چند مشارالیه در باب آن صحبت کرده [که توضیحش می‌آید] می‌تواند دلیلی بر احادیث مربوط به نهادن دست راست بر سینه باشد. اگر آن مرد این حدیث را باور است کامل ذکر می‌کرد و بعید هم نیست علت اینکه وی آن را به صورت کامل ذکر نکرده این باشد که گمان پیشین خود را تقویت کند که گفته: این حدیث جای تأمل دارد. این امر برای دو خواننده‌ای که موارد ذیل را ملاحظه کند روشن می‌شود:

۱- روایتی که او ذکر کرده از حاکم است که او به علت اختصار آن را انتخاب کرده و از لفظ روایت طبری و بیهقی خودداری کرده زیرا احادیث آن‌ها کاملتر و در آن حدیث عبارت «علی صدره» هم آمده است که طبری و بیهقی آن را از چهار طریق از حمادبن سلمه تخریج کرده‌اند. یکی از آن طرق بخاری است در «تاریخ کبیر» (۳/۲ /۴۳۷) که از موسی ابن اسماعیل و از حماد منقول است. و همچنین از طریق موسی که فقط حاکم آن را روایت کرده آن هم بدون مطلب زیادی.

حال باید پرسید انتخاب روایتی که فقط یک نفر آن را نقل کرده آیا جایز است؟ و در مورد روایتی که گروهی ذکر کرده‌اند در حالی که روایت آن گروه دارای اضافه‌ای نیز بر این روایت غریب می‌باشد جز هوا و تعصب مذهبی چیز دیگری عامل آن نبود.

۲- او پنداشته که ابن حبان جز عاصم جحدری کسی را موثق ندانسته. اما من می‌گویم: این گفته‌اش نیز اعتباری ندارد و گمان نمی‌کنم که دیدگاه ابن ابی حاتم در خصوص عاصم بر وی پوشیده مانده باشد (۳/ ۳۴۹). حماد ابن سلمه و یزید ابن زیاد ابن ابی جحد از وی روایت کرده‌اند. آن را پدرم از الحاق ابن منصور از یحیی ابن معین نقل کرده که گفته است: عاصم جحدری ثقه است. دو نفر دیگر نیز از وی روایت کرده‌اند که یکی از آن‌ها موثق است که در کتابم «تیسیر انتفاع الحلال بثقاة ابن حبان» ذکر کرده‌ام که توفیق اتمام آن را از خداوند خواستارم.

۳- مشارالیه قول ابن ترکمانی را که گفت در متن حدیث اشکال هست تأیید کرده است. من می‌گویم: این نیز قابل قبول نیست چرا که شرط حدیث اشکال‌دار این است که وجوه اشکال در آن از لحاظ قوت مساوی باشند. به گونه‌ای که ترجیح وجهی از آن‌ها بر دیگر وجوه ناممکن باشد. که در این جا چنین نیست چون گروهی بر روایتی که متن بیشتر دارد اتفاق دارند همان طور که گذشت. بنابراین روایت حاکم که همان عبارت اضافی را ندارد مرجح است کما اینکه از ظاهر امر بر می‌آید اما وجوه اشکال در سند حدیث مسلم است و نیازی به اطالۀ کلام نیست وی چنین امری مانع استشهاد به این حدیث نیست به طوری که ما چنین کرده‌ایم. زیرا این حدیث چندان هم ضعیف نیست که از آن بتوان دست کشید کما اینکه از ظاهرش برمی‌آید و خداوند داناتر است.

و در آنجا حدیث چهارمی هم از وائل ابن حجر وجود دارد که مشارالیه آن حدیث را هم ضعیف دانسته و گفته است که: این حدیث از شواذ است، اما این امر را نادیده گرفته که این حدیث نیز به معنی حدیث قبله است که از وائل به صورت مرفوع به شرح ذیل نقل شده:

«پیامبر دست راستش را بر پشت کف دست چپ و مچ و ساعد می‌نهاد» و او به صحت سند آن اذعان دارد (۳/ ۷). و اگر او روزی تلاش می‌کرد این عبارت را به روش عملی تحقیق کند بدین گونه که دست راستش را بدون هیچ تکلیفی بر پشت کف چپ و مچ و ساعد می‌نهاد میدید که او آن‌ها را بر سینه می‌گذاشت و میدانست که این حدیث مخالف دیدگاه وی و کسانی است که همفکر اویند از حنیفه که دست‌ها را زیر ناف و نزدیک به عورت می‌گیرند.

همچنین در مفهوم حدیث وائل این حدیث سهل بن سعد است که می‌گوید: مردم دستور می‌دهند که فرد در نماز دست راست را بر ساعد دست چپ بگذارند. بخاری و دیگران آن را روایت کرده‌اند و من به این نکته در جایی در کتاب اشاره کرده‌ام اما مشارالیه اهمیتی برای فقه الحدیث قائل نیست چون از آن بر مذهب می‌ترسد و بدین خاطر است که مردم او را می‌بینند که به پیروی از سنت در نماز اهمیتی نمی‌دهد. علاوه بر موارد دیگر تلاش او فقط تخریج حدیث است و بس. خدای متعال ما را و او را هدایت کند.

به رساله‌ای کم حجم از شیخ عبدالله غمادی دست یافتم که آن را «القول المقنع في الرد علی الألبانی المبتدع» نامیده است. صفحاتش از بیست و چهار صفحه کوچک جیبی تجاوز نمی‌کند و در آن برخی نکات را که من بحق ردشان کرده بودم مردود دانسته. وی خطاهایی حدیثی در تعلیقاتش بر رسالۀ علامه عزبن عبدالسلام (بداته السؤل في تفضیل الرسول)مرتکب شده که من بعداً آن را تحقیق کردم و تعلیقات مفیدی هم بر آن نوشته‌ام و در برخی جاها عدم اطلاع و جهل غماری را نسبت به این دانش نشان داده‌ام و نیز تصور وی را در تخریج احادیث و بیان مراتب آن‌ها از حدیث صحت و ضعف بیان کرده‌ام و پیروی وی را از ترمذی در تحسین احادیث به خاطر ناتوانی وی از تحقیق آن‌ها و تجوید برخی احادیث ضعیف.

اما وی رساله‌اش را به سبب مقابله با من و انتقام باطل از من نوشته است که سزاوار بود رسالۀ مزبور «القول المقذع» نام می‌گرفت چون موارد فراوانی دشنام و ناسزا و تهمت و افترا وجود دارد که بعضاً در مقدمۀ جلد سوم الأحادیث الضعیفة (صص ۴۴-۸) بیان کرده‌ام. یکی از این موارد انکار جواز ذکر «صحابه» است همراه نام پیامبر در صلوات بر او در خطبه‌ها و آغاز کتاب‌ها که در این دیدگاه وی با شیعیان همراهی کرده و تیر مستحب دانستن لفظ «سیدنا» در صلوات ابراهیمی که برخلاف تعلیم نبوی است که در این کتاب (ص ۱۶۴) آمده است وی به جای اینکه این تعلیم کامل را که عرصه را بر رأی او تنگ می‌کند پذیرا شود آن را به عنوان حجتی برای تقویت رأیش در انکار آنچه بدان اشاره کرده‌ام گرفته است.

از جمله مسائلی که وی متعرض آن شده به افکارم برخاسته [آنهم با دانش کم و ضعف و استنباط غلطش] مطلبی است که در این کتاب به نقل از ابن مسعود در باب تشهد می‌آید:

فلما قبض (یعنی النبیص) قلنا السلام علی النبي(وقتی پیامبر رحلت کرد ما می‌گفتیم السلام علی النبي) و این امری توفیقی بوده است. غماری پنج صفحه از کتابچه‌اش را ۱۳ تا ۹۸ سیاه کرده تا به گمان خود ثابت کند که این اجتهاد از خود ابن مسعود و پیروان او بوده است!

از آنجا که در این مقدمه مجال آن نیست که به یک یک مسائل او جواب داده شود به طور موجز به برخی مسائل وی برای استحضار پیروان حق و درون‌ها از آنچه که همۀ مردم و سلف صالح ما بر آن دست یافته‌اند می‌پردازیم.

واضح است که او عنایتی ندارد به این اصل که صحابه به خاطر علم و تقوا و خوف از خدا و ایمان به ﴿وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى٣ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى٤[النجم: ۳-۴]. [۲]هرگز «السلام علیك أیها النبي» را به السلام علی النبی تغییر نمیدهند و یا اینکه نمی‌توانند در سلام کردن برمردگان «والسلام علیكم أهل الدیار...» را که پیامبر خود تعلیم داده بود به «السلام علی أهل القبور» تغییر دهند. در این صورت چگونه می‌توان فکر کرد که اصحاب نبیص مرتکب چنین دستکاریهایی شده باشند آن هم عبدالله بن مسعود که در بین صحابه به شدت و جدیت در مبارزه با بدعت [به هرشکل آن] مشهور بوده و داستان مخالفتش با کسانی که در مسجد حلقه می‌بستند و در وسط هرحلقه مردی بود که به پیرامونیان خود می‌گفت: چنین تسبیح کنید و چنان تکبیر بگویید...

در حالی که در جلو هر یک سنگریزه‌هایی بود که تعداد تسبیح و تکبیرها را با آن می‌شمردند مشهورتر از آن است که بازگو شود (مرجوع شود به رد بر شیخ حبشی) همچنین ابن مسعود گفته است: «اتبعوا ولا تبتدعوا فقد كفیتم علیكم بالأمر العتیق». تعبیت کنید و بدعت نیاورید زیرا (سنت) شما را کافیست. و مانند این توصیه‌ها که از وی نقل شده که در جای خود آمده‌اند. و به ویژه آنکه ثابت است که وقتی وی یارانش را تعلیم می‌داد به خاطر عدم دقت در تلفظ الف و واو تشهد از آنان رنجید کما اینکه ابن ابی شیبه (۱/ ۲۹۴) و طحاوی (۱/ ۱۵۷) با سند صحیح از وی روایت کرده‌اند. و صحابه‌ای که خود آموزش دیدۀ پیامبرصبود پس از رحلت وی در سلام فرستادن بر وی در تشهد می‌گفتند: «السلام علی النبي» که عبدالرزاق با سند صحیح خود از عطا ابن ابی رباح روایت کرده هم چنانکه حافظ ابن حجر نیز گفته است و در این کتاب خواهد آمد.

و از آنجا که چنین نصبی انبساط غماری و پیروان وی را درهم می‌پیچد وی طبق عادتش به ستیزه برخاسته و حدیث را ضعیف می‌شمارد و می‌گوید: «روایت حدیث از ابن جریح همچنان که در «مصنف عبدالرزاق» (ج ۲، ص ۲۰۴) آمده که ابن جریح اهل تدلیس و غیرقابل اطمینان است نمی‌توان از وی چیزی را پذیرفت».

پاسخ وی را به دو گونه می‌توان داد: اول اینکه آری ابن جریح اهل تدلیس است اما صحیح است که از وی نقل شده است که: «إذا قلت: قال عطاء، فأنا لسمعته منه وإن لم أقل سمعت». پس چون گفته شود: «في قوله عن عطاء» به منزله آن است که گفته شود: قال عطاء. و عدم تصریح وی به استماع آن ضرری نمی‌رساند کما اینکه مشخص است و چه بسا این در اخراج شیخین از حدیث روایت شده از عفاء عذر وی باشد.

دوم آنکه غماری بنا به عادتش در کتمان حقایق از اینکه ابن جریح درباب روایت حافظ از عبدالرزاق گفته است: «خیر لي عطاء» شبهه تدلیس وی برطرف می‌شود. به همین سبب حافظ آن را صحیح دانسته و وی تجاهل کرده. برغماری واجب است که به طور کامل تسلیم این مطلب شود یا اینکه جواب دهد که چرا تصحیح حافظ را از قلم می‌اندازد؟. اما هیچ یک را انجام نمی‌دهد بلکه بنا به ضرب‌المثل عامیانه الهرب نصف الشجاعة عمل می‌کند و در ظاهر امر، روایت حدیث در «المصنف» از خطاهای زیادی است که در اصل آن واقع شده کما اینکه اگر کسی در تعلیقات و بر اسناد آن شیخ اعظمی دقت کند برایش آشکار می‌شود و عجیب آنکه ویراستار در تعلیق بر آن نوشته است: «کنز العمال ۴/ ۴۶۶۸» همین و بس و اسم آن را هم تحقیق نهاده!

و با مراجعه به این شماره این خبر را در آن دیدم کما اینکه در «الفتح» نیز از روایت عبدالرزاق چنین آمده است: «عن ابن جریح: أخبرنی عطاء» پس بر اعظمی است که متوجه این نکته باشد تا راه را برای سوء استفاده کسانی چون غماری ببندد لیکن چه می‌دانیم؟ چه بسا اعظمیان را عمداً مرتکب شده چون برخلاف مذهبش است. بنابراین در پیروی از هوای نفس و اعراض از حجت روشن مخالف مذهب با غماری شریک است!

سپس به الجامع الکبیر سیوطی که اصل «الکنزات» مراجعه کردم دیدم که مطابق آن است و روایت بدین شکل ثبت شده است و ثابت می‌شود که غماری از هوای نفس خود پیروی کرده و العیاذ بالله تعالی.

غماری از روی جهل و تکبر [که محلش نزد اهل حدیث مشخص است] وقتی من لحن ابن مسعود را که آن هم براساس دستور پیامبر بوده و عایشه، آنان را تعلیم می‌داده که در نماز السلام علی النبی بگوئید تأیید کردم، کما اینکه به دو منبع خطی که غماری در خواب هم آن‌ها را ندیده است استناد کرده بودم در صفحه ۱۵ رساله‌اش چنین آورده: و این سخن دلالت دارد بر جهل فراوان وی که آن سخن عجیب را (خبر عایشه) را به البیراج و المخلص نسبت می‌دهد. خداوند البانی را از جهلش نجات دهد. با اینکه آن در مصنف ابن ابی شیبه و مصنف عبدالرزاق است.

خوانندۀ منصف در خصوص میزان وقاحت وی عنایت دارد که چگونه نسبت جهل به من می‌دهد آن هم به خاطر آنکه از دو منبعی که وی آن‌ها را نمی‌شناسد مطلبی آورده‌ام. و به جای آنکه در برابر لحن خلق خاضع شود یا دست کم جوابی علمی ارائه دهد باز پذیرای حق نمی‌شود! هیات که او به دام جهلی افتاده که عوام هم در آن نمی‌افتند. فالله المستعان.

و از جمله فریبکاری‌های وی در حق خوانندگان این لحن اوست در صفحه پانزده که طبرانی با اسناد صحیح از شعبی روایت کرده که گفته است: ابن مسعود پس از «السلام عليك أيها النبي ورحمة الله وبركاته» عبارت «السلام علينا من ربنا» را می‌گفت. بعداً غماری می‌گوید: «این جمله را ابن مسعود بنا به اجتهاد خود افزوده بنابراین تغییر صیغه سلام از خطاب به غایب اجتهاد اوست.

پاسخ وی را در شش قسمت می‌توان داد:

۱- سخت آنکه باید به او گفت: خانه از پای‌بست ویران است. خواجه در فکر نقش ایوان است. چرا که این خبر از ابن مسعود صحیح نیست بلکه فقط از وی روایت شده است. و اما اینکه غماری گفت است: «با اسناد صحیح از شعبی» در واقع فریب دادن خوانندگانی است که متوجه عمق و ماهیت لحن حیله‌آمیز وی نیستند. به جای آن چرا نگفته است اسناد آن از ابن مسعود صحیح است؟! این را نمی‌گوید زیرا می‌داند شعبی، که اسمش عامر ابن شراحیل است آن را همان‌طور که ابن ابی حاتم و دارقطنی و حاکم و مزی و علائی و ابن حجر و دیگران گفته‌اند از ابن مسعود نشنیده‌ و این راز اقتصار هیثمی است در مجمع الزوائد (۲/ ۱۴۳) بعد از آنکه آن را به طبرانی نسبت داده (۹/ ۲۷۶/ ۹۱۸۴) و اینکه گفته شده «ورجاله رجال الصحیح» آن را صحیح ندانسته زیرا از او و دیگری به مفهوم آن نیست که آن صحیح است به طوری درجای دیگری هم بدان پرداخته‌ام. لذا به فریب دادن خوانندگان پناه آورده و نگفته: «اسناد صحیح عن ابن مسعود» زیرا اگر چنین می‌گفت رسوا می‌شد.

دوم: وی با جدل سعی کرده نشان دهد آن از قول ابن مسعود صحیح است. این به معنای این است که وی در سلام دادن به شکل غایب و اجتهادش تنها بوده است. پس سایر صحابه‌های دیگر با او موافق بوده‌اند [که ام‌المؤمنین عایشه هم از آنان است] چه می‌شود کرد؟ آیا آن‌ها همگی در برابر نص اجتهاد کرده‌اند؟! و غماری تنها عارف به نص و ملتزم به آن است؟! با اینکه وی با افزودن (سیادت) در صلوات ابراهیمی فراوان با نص به مقابله برخاسته است. بی‌شک تنها چیزی که او را بر ارتکاب چنین تناقضی واداشته هوا و هوس است. والله المستعان.

سوم: آنکه وانمود کرده همۀ آنان اجتهاد کرده‌اند. در این صورت باید پرسید، آیا همۀ آنان خطا کرده‌اند و تنها تو و طرفدارانت درست عمل کرده‌اید؟!

چهارم: عبارت «فهذه الجملة زادها...» خطای محض است. از نظر اهل بلاغت و نحو هر عبارتی شامل مسند و مسند الیه است اما در اینجا چیزی از آن جز «من ربنا» نیست آیا این جملۀ علاوه غماری است که خود را در بعضی نوشته‌های اخیرش تجدیدگر بلامنازع این قرن معرفی کردند یا بازاریاب تدلیس بر خوانندگان و به وهم افکندن آسمان که گویا ابن مسعود در تشهد جمله‌ای تام افزوده است. در حالی که از ابن مسعود بعید است که در تعالیم نبویصحرفی افزوده باشد. این امکان ندارد زیرا ابن مسعود خود یارانش را از آن باز می‌داشت!

پنجم: تردیدی نیست که این عبارت زائد نمی‌تواند از ابن مسعودسباشد که دلیلش به خاطر انقطاع اسناد آن و منافاتش با سیرۀ وی که حرص وی بر اتباع از پیامبر و نهی شدیدش از بدعت او بود. چنانکه اجازه نداد که در تشهد «وحده لا شریک له» افزوده شود که خواهد آمد و این قول از وی مشهود است که «اقْتِصَادٌ فِي سَنَةٍ خَيْرٌ مِنِ اجْتِهَادٍ فِي بِدْعَةٍ». کم کاری در سنت بهتر از پرکاری در بدعت است.

ششم: اینکه غماری ذکر کرده که بیهقی در سنن خود از عایشه لآورده که گفت: تشهد پیامبرصچنین است که: «التحیات لله... تا آخر و از نووی نقل است که گفته: «إسناد جيد وهو يفيد أن تشهد النبي صمثل تشهدنا وهي فائدة حسنة». اما به نظر من اینکه می‌گوید: «إسناده جید» چنین نیست زیرا در سلسله راویان آن، صالح ابن محمد ابن صالح تمام وجود دارد که به عدالت شهرتی ندارد که بخاری آن را در «التاریخ» (۲/۲/۲۹۱) آورده است و اسناد او را در روایتش از پدرش و از سعد ابن ابراهیم از عامر ابن سعد از پدرش آورده که: قال النبي في سعد بن معاذ، قال البخاري: وخالفه شعبة عن سعد عن أبي أمامة بن سهل عن أبي سعيد عن النبي ج... وهذا أصح».

و هیچ جرح و تعدیلی در باب آن نیاورده و اینکه بین او و پدرش محمدبن صالح [که از ثقات بود] اختلاف بود و در امانتداری او حرف هست که ممکن از پسرش صالح باشد. به هر حال این مسأله مجهول است و درست نیست که اسناد آن را همچون آن محکم دانست. به ویژه آنکه حافظ ابن حجر همین حدیث عایشه را به خاطر وقف تبعیت دارقطنی ضعیف می‌داند.

(ر.ک: التخلیص (۳/۵۱۴) و در باب لحن نووی که گفته: «مثل تشهدنا». مقصود تشهد مذهب شافعی است که از روایت ابن عباس گرفته‌اند در حالی که چنان نیست که می‌گوید: چون در تشهد آنان «المبارکات» هست که در حدیث عایشه نیست بلکه دقیقاً دو لفظ هم مانند حدیث ابن مسعود است.

آری قبل از این روایت، روایت دیگری نزد بیهقی است از عایشه که در آن به جای «المبارکات» «الزاکات» آمده «والسلام علی النبي» که با صیغه غایب است و این ردی است بر فتنۀ غماری و مکر و فریب وی. اگر در او اندکی انصاف و گرایش به حق باشد.

و از آنچه گفتیم برای خوانندگان تدلیس دیگری از وی آشکار می‌شود زیرا هیچ رابطه‌ای در سخن نووی با آنچه ما گفتیم وجود ندارد. زیرا نووی/در عبارتش در صدد ترجیح لفظ «السلام علیک» است بر «السلام علی النبي» و غماری هم درصدد ترجیح تشهد ابن عباس بر تشهد ابن مسعود است اما از نظر من این امر وسیع است. اگر نمازگزار به هرشکل ثابتی که از پیامبرصروایت شده باشد تشهد را بخواند مطابق سنت رفتار کرده است اگر چه تشهد ابن مسعود صحیح‌ترین روایت است به اتفاق علما، زیرا روایت وی به اتفاق راویان با لفظی واحد و بدون حرفی زائد و بدون نقص نقل شده است. بنابراین چه ذکر «السلام علیك أیها النبي» در زمان حیات پیامبرصو چه «السلام علی النبي» پس از رحلت ایشان هر دو منوط به امر پیامبر صبوده است. (او توقیفی) و به همین لحاظ است که عایشه آنان را با صیغۀ غایب یاد می‌داد.

به خاطر مسائلی این چنین به نظر ما در تشخیص راه صواب راهی و مراجعه به سلوک سلف صالح و به ویژه صحابۀ پیامبر صنداریم و ما همیشه در درسها و بحثهای خود اصرار داریم بر اینکه هر گاه مردم را به عمل به کتاب و سنت دعوت کنیم اکتفا به آن بسنده نیست. بلکه باید این عبارت یا قید را هم بدان افزود که «علی منهج السلف الصالح» تا ادلۀ شرعی را براساس آن برپا بداریم و چاره‌ای جز آن نیست خصوصاً در این ایام که دعوت به کتاب و سنت در میان همۀ گروه‌ها و دعوتگران با هر گرایش و سلیقه‌ای متداول شده است و گاهی در میان آنان افرادی یافت می‌شوند که عملاً با سنت دشمنی می‌ورزند و گمان می‌کنند که دعوت به سنت تفرقه آفرین است. عیاذاً بالله منهم.

از خدای تعالی می‌خواهم که ما را بر سنت نبوی زنده گرداند و بر آن بمیراند و ما را پیرو کسانی گرداند ه خداوند آنان را اینچنین ستوده است: ﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ١٠٠[التوبة: ۱۰۰] [۳]. و نیز از کسانی که درباره‌شان فرموده:

﴿وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ١٠[الحشر: ۱۰] [۴].

و در پایان از خداوند می‌خواهیم که با چاپ جدید صفةالصلاة به برادران مسلمان در اطراف و اکناف جهان نفع برساند نفعی بیش از چاپ‌های سابق آن. إنه سميع مجيب والحمدلله أولاً وآخراً وصلی الله علی نبينا محمد وعلی آله وصحبه وسلم.

(عمان، ۱۷ شعبان ۱۴۱۰).

آمادۀ تنظیم فهرست کتاب بودم که به جزوۀ کوچکی به نام «رسالة الرفع والضم في الصلاة» اثر احمد ابن مسعود سیابی (از اباضیه) برخوردم که به انحراف از سنت معروف‌اند. در این رساله که به کوشش «مدیریت امور عمومی اسلامی وزارت عدل و اوقاف» (یعنی اباضیه) طبع شده، به صراحت جرأت بیان آن را نداشته است و اگر چنین نبود چرا از آن ابا می‌کرد؟

مؤلف هم فردی است گمنام و در علم و ارشاد مسلمان‌ها پایگاهی و جایگاهی ندارد چرا که به گمان وی احادیث «رفع و قبض» همه ضعیفه یا موضوعه‌اند (ص ۱۴) حال آنکه بر اساس نیل الأوطار شوکانی حتماً باید بداند که این احادیث متواترند که بعضی از آن‌ها را صحیحین تخریج کرده‌اند کما اینکه خواننده در این کتاب در جای خود خواهد دید.

اما وی با خیانت در نقد و نقل و با سند‌ترین دلایل در احادیث صحیحه و امامان راوی طعنه می‌زند. نمونه‌های آن فراوان که مجال برای آن‌ها در اینجا نیست ولی برای نمونه به یکی از آن‌ها اکتفا می‌کنیم، وی با نقلش از ابن عمربدر باب افراشتن دست‌ها، صحیحین را ضعیف دانسته است. (ص ۱۸).

و می‌گوید: «فيه الزهری، قال الذهبی في الميزان: إنه كان يدلس!» که در این نقل قول، خیانت علمی کرده زیرا، سخن ذهبی «قید في النار» را هم دارد که این اباضی برای گمراه ساختن خوانندگانش آن را حذف کرده زیرا براساس امر نادر نمی‌توان حکمی صادر کرد. چنانکه بر اهل علم پوشیده نیست سپس وی از منزلت و جایگاه امام زهری نزد مسلمین تجاهل می‌کند؛ منزلتی که حافظ در «تهذیب» بر «التقریب» درباره‌اش گفته است: «الفقيه الحافظ، متفق علی جلالته وإتقانه».

کما اینکه از تصریح زهری به روایت کردن از «صحیح البخاری در قم ۷۳۶» و غیره تجاهل می‌کند. ﴿إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ٣٧[ق: ۳۷] [۵].

[۱] ترجمه: «پس براى پروردگارت نماز بگزار و قربانى کن» [۲] ترجمه: «و از روى خواهش [نفسانى‏] سخن نمى‏گوید. آن (قرآن) جز وحى نیست که [بر پیامبر] فرستاده مى‏شود». [۳] ترجمه: «و پیشروان نخستین از مهاجران و انصار و کسانى که به نیکوکارى از آنان پیروى کردند، خداوند از آنان خشنود شد و [آنان نیز] از او خشنود شدند. و برایشان باغ‌هایى که فرودست آن جویباران روان است آماده ساخت که در آنجا همیشه جاودانه‏اند. این کامیابى بزرگ است». [۴] ترجمه: «و آنان راست که پس از اینان آمدند. [انصار] مى‏گویند: پروردگارا، ما را و آن برادرانمان را که در ایمان آوردن از ما پیشى گرفتند، بیامرز. و در دل‌هاى ما هیچ کینه‏اى در حق کسانى که ایمان آورده‏اند، قرار مده. پروردگارا تویى که بخشنده مهربانى» [۵] ترجمه: «بى گمان در این [موضوع‏] براى کسى که دلى دارد و در حالى که گواه [حقّانیت وحى‏] باشد [به آن‏] گوش بسپارد، پندى هست».

مقدمه چاپ دهم [۶]

الحمدلله رب العالمين؛ والصلاة والسلام علی نبيه الصادق الأمين وعلی آله وصحبه الغرالميامين ومن تبعهم بإحسان إلی يوم الدين.

اما بعد، کتاب حاضر چاپ دهم «صفة صلاة النبيصمن التكبیر إلی التسلیم كأنك تراها» است. در شکل نو و تازه. ناشر آن برادر فاضل استاد زهیر شاویش چنین مصلحت دید که آن را به شکل تازه و زیبایی به خوانندگان گرامی عرضه بدارد. ناشرین آزمند و طمّاع به چاپ و انتشار غیرقانونی آن دست یازیده بودند و به مؤلف و ناشر ضرر رساندند. در حالی که برای سودی که از این راه به دست آوردند هیچ زحمت و رنجی نکشیده بودند. پیامبرصفرموده است:

«لاَ يَحِلُّ مَالُ امْرِئٍ إِلاَّ بِطِيبِ نَفْسٍ مِنْهُ» [۷]، و در حجة الوداع هم فرمود: «أَلاَ إِنَّ دِمَاءَكُمْ وَأَمْوَالَكُمْ وَأَعْرَاضَكُمْ عَلَيْكُمْ حَرَامٌ كَحُرْمَةِ يَوْمِكُمْ هَذَا وَكَحُرْمَةِ شَهْرِكُمْ هَذَا وَكَحُرْمَةِ بَلَدِكُمْ هَذَا» [۸].

و نیز احادیث دیگری که بیانگر اهمیت حفظ و صیانت حقوق و اموال مردم است. کاش چون گذشته کسی می‌بود که مانع از این کارها باشد یا حاکمی که قیام به عدل کند چنانکه یکی از سلف گفته است:

«إن الله يزع بالسلطان ما لايزع بالقرآن».

جای تأسف است که حق تألیف و نشر نزد کفار غربی رعایت می‌شود اما در کشورهای اسلامی و نزد مسلمان‌ها این چنین پایمال می‌شود. ولله المستعان.

در این چاپ افزوده‌های زیادی آمده که در چاپ‌های سابق نبوده. خوانندگان میان این چاپ با چاپ‌های قبلی مقابله‌ای بکنند به تفاوت‌های مزبوری پی خواهند برد. برای نمونه سخن قاضی عیاض مالکی در خصوص سنت و نهادن دست بر سینه در قیام در نماز و یا سخن امام احمد در مشروعیت استعاذه به شکل «أعوذ بالله السمیع العلیم...» که نزد عامۀ نمازگزاران متروک است یا حداقل مشهور نیست یا صلوات بر پیامبرصدر آخر قنوت وتر در خلافت عمرس و موارد دیگر.

مناسب دیدم که در این چاپ، مقدمه چاپ پنجم را نگه دارم به خاطر بعضی تعلیقات کتاب جا داده‌ام.

و از خدای تعالی مسألت دارم که با این کتاب به برادران و خواهران مسلمانم در همه جای دنیا نفع برساند و از آنچه به ما اندوه می‌رساند دور بدارد.

إنه سميع مجيب. وصلی الله علی محمد النبي الأمی وعلی آله وصحبه وسلم.

[۶] در اصل و در عنوان این مقدمه «چاپ چهاردهم» ذکر شده بود که این تغییر از ترفندهای المکتب اسلامی بود. برای به اشتباه انداختن خوانندگان و برانگیزاندنشان به خرید آن با این وجوه وقتی خواننده چند سطری را می‌خواند در سطر چهارم به این عبارت «اما بعد، کتاب حاضر، چاپ دهم ... است» برمی‌خورد! من نیز عنوان مناسب و درست آن (چاپ دهم) را دوباره قرار دادم و آن در سال ۱۴۰۱ هجری چاپ شده بود که چه بسا این تاریخ در آخر آن باشد. سپس ناشر به صلاح‌دید خود آن را حذف کرد کما اینکه تاریخ همه مقدمه‌ها را حذف کرده بود و من با استعانت از چاپ‌های سابق آن تاریخ‌ها را برگرداندم. [۷] «صحیح الجامع الصغیر وزیادته» (۷۵۳۹). [۸] همان (۲۰۶۴).

مقدمۀ چاپ پنجم

إن الحمدلله، نحمده ونستعينه ونستغفره ونعوذ بالله من شرور أنفسنا و سيئات أعمالنا من يهده الله فلا مضل له و من يضلل فلا هادی له، وأشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شرك له وأشهد أن محمداً بعده ورسوله وصلاة الله وسلامه عليه وعلی آله وصحبه وإخوانه أجمعين إلی يوم الدين.

اما بعد، این چاپ پنجم صفةصلاة النبیصاست، [که پس از آن که نسخ چاپ‌های قبلی نایاب شده بود و در پی درخواست و نیاز دوستداران] به خوانندگان عزیز در جهان اسلام تقدیم می‌دارم. در چاپ حاضر دوباره کتاب بررسی و ویراستاری شده و نتیجه مطالعات مستمر و توغل‌ام در کتب خطی و چاپی مربوط به دانش حدیث را در آن به کار بردم و بر خود واجب دیدم که خوانندگان را از نتیجه کارم محروم نسازم تا آنان نیز در این طریق و افزایش دانش همراه من باشند. خدای متعال می‌فرماید: ﴿وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا٨٥[الإسراء: ۸۵] [۹].

همچنین کتابنامۀ مؤلف را که در چاپ قبلی اشتباهاً نیامده بود، بدان افزودیم که تعداد مآخذ مورد استفاده در این چاپ به صدوپنجاه کتاب و اثرمعتبر رسیده است. حدوداً یکسال قبل و پیش از چاپ پنجم به رساله‌ای پنجاه و هفت صحفه‌ای در قطع کوچک زیر عنوان، «التنبیهات علی رسالة الألباني في الصلاة» از شیخ حمود ابن عبدالله تویجری حنبلی نجدی برخوردم که به سال ۱۳۸۷ هجری قمری در ریاض به چاپ رسانده بود؛ یعنی در همان سال که کتاب حاضر برای بار چهارم منتشر شد. با علاقه و اخلاص آن را در دست مطالعه گرفتم اما وقتی از خواندن آن فراغت یافتم دیدم که وی در سیزده مسأله با من مناقشه دارد که چهار مورد از آن‌ها به اصل کتاب مربوط نمی‌شود بلکه به حواشی آن مربوط است.

ردیه‌ای مبسوط بر رسالۀ وی نگاشتم که اگر امکان چاپ بیابد حجمش سه برابر کار وی خواهد بود. برای من روشن شد که شیخ (حفظه الله) در مذهب حنبلی متعصب و سخت‌گیر است و این نکته برای دیگران نیز ثابت و روشن است که وی در علم حدیث و طرق و علل و رجال آن تبحر ندارد لذا درست نبود که وی در مسائل دیگر کتاب که موضوع اصلی آن را تشکیل می‌داد با من وارد مناقشه و مجادله علمی شود. البته این مقدمه و مجال آن را ندارد که به طور مفصل به همۀ آن‌ها بپردازم و چنانکه اشاره شد در ردیۀ مزبور به طور مفصل آمده است ولی بنا به مشت نمونۀ خروار است یکی از آن‌ها را می‌‌آوریم تا خواننده متوجه شود که شیخ در دانش حدیث چقدر علم دارد:

در صفحات ۱۴ تا ۱۷ رساله‌اش وی قول ابن عباس را در باب این حدیث ثابت از وی آورده که «السنة أن يقرأ في الجنازة بفاتحة الكتاب» که در روایتی «وسورة» اضافه آمده است و اظهار داشت که این زیادی (یعنی «وسورة») که در صفحه ۱۰۳ چاپ چهارم کتاب آمده ضعیف است و به خاطر آنکه شاذ است ثابت نمی‌باشد. هیثم ابن ایوب هم که از ثقات در باب مطلب زیادی مزبور (یعنی «و سورة») آن را پذیرفته که اسامی‌شان همراه با تخریج آن‌ها به ترتیب ذیل است:

اول: سلیمان ابن داود هاشمی که ابن جارود در «المنتقی» به شماره ۵۳۷ آن را تخریج کرده.

دوم: ابراهیم ابن زیاد خیاط بغداد که باز ابن جارود بشماره (۵۳۷) آن را تخریج کرده.

سوم: محرز ابن عون هلالی که أبویعلی موصلی در مسندش (ق۱۴۱/ ۲) آن را تخریج کرده.

چهارم: ابراهیم ابن حمزه زبیری که بیهقی آن را در «السنن الکبری» (۴/۳۸) تخریج کرده.

همۀ این متابعات از حیث إسناد صحیح‌اند که امام نووی در «المجموع» (۵/ ۲۳۴) به صراحت سه مورد از آن‌ها را صحیح می‌داند و عسقلانی هم در التلخیص الحبیر بدان اقرار دارد.

همۀ این چهار ثقات و نیز پنجمین آن‌ها یعنی هیثم ابن ایوب اتفاق نظر دارند بر اثبات مطلب زیادی آن (یعنی «وسورة») در حدیث مزبور. حال قضاوت را به خواننده اهل دقت می‌سپاریم و می‌پرسیم که چرا شیخ ادعا می‌کند که به خاطر خبر واحد بودن آن، حدیث هیثم ضعیف است؟!

البته مسأله به همین جا ختم نمی‌شود. این مطلب زیادی از طریق امام یعنی از ابن عباس روایت شده است. اولی محور نقل ثقات مزبور بوده که طلحه ابن عبدالله ابن عفو از ابن عباس روایت کرده بود اما دومی حدیثی است از طریق زیدابن طلحه تیمی که می‌گوید: «سمعت ابن عباس ...» که حدیث را با مطلب زیادی آن ذکر می‌کند. عبدالله بن محمد ابن سعید ابن ابی مریم در «ما أسند سفیان ابن سعید ثوری (۱۰/۴۰/۲) و ابن جارور در «المنتقی» (۵۳۶) نیز با اسناد صحیح آن را تخریج کرده‌اند.

و حدیث «لاَ صَلاَةَ إِلاَّ بِقِرَاءَةِ فَاتِحَةِ الْكِتَابِ فَمَا زَادَ»یعنی: هیچ نمازی نیست جز با قرائت سوره فاتحه، نیز درستی آن را تأیید و تقویت می‌کند. و قطعاً نماز بر جنازه فرض کفایت است که در عموم این حدیث جا می‌گیرد در حالی که اصحاب شیخ استدلالشان از آن تنها وجوب قرائت فاتحه است در نماز جنازه ولی عبارت «فمازاد» دلالت دارد بر مشروعیت قرائت سوره پس از فاتحه در نماز جنازه و این همان چیزی است که شوکانی در نیل الأوطار (۴/۵۳) ذکر کرده است که لابد جناب شیخ از آن اطلاع دارند ولی چون برخلاف مذهبش است حتماً تمایلی بدان ندارد! والله أعلم.

و این نشان می‌دهد که تعصب و جمود مذهبی و دفاع و حمایت از آن چنانکه مخالف سنت باشد درد مزمن و جانکاهی است که در قلوب مردم در همۀ بلاد و کشورهای اسلامی ریشه دوانیده است جز اندک کسانی که خداوند آنان را از این آسیب حفظ کرده است.

در پایان من از جناب شیخ تویجری به خاطر عنایتشان به این کتاب و نیز علاقه وافرشان به ارشاد خوانندگان و طلاب و نیز تلاششان برای کشف خطاهای کتاب [برحسب رأی خود] تشکر می‌کنم. اگر چه وی چنانکه اشاره شد به خطا رفته است اما در چهار مورد نظرات ایشان را پذیرفته‌ام که عبارتند از: ۱- دعای بعد از تشهد در اقرار به گناه و معصیت که البته در چاپ سوم به سال ۱۳۸۱ یعنی شش سال قبل از چاپ رسالۀ شیخ اصلاح کرده بودم.

۱- شیخ در خصوص سخن من در مقدمۀ چاپ دوم کتاب در باب صلاة که گفته بودم «أنها أعظم ركن من أركان الإسلام» گفته‌اند: «لابد من تقیید ذلك بما بعد الشهادتین» من با نظر ایشان مخالفتی ندارم و از آنجا که گفته‌اند: «دع ما یریبك إلی ما لا یریبك» (چیزی را که تو را به شک می‌اندازد کنار بگذار و به سوی آنچه تو را به شک نمی‌اندازد برو).که به توصیۀ وی عمل کرده‌ام و در مقدمۀ مشارالیه از آن برگشته‌ام. و قید مزبور نیز صراحتاً در آخر فصل «شبهات و پاسخ‌های آن» آمده است که چشمان شیخ بدان روشن خواهد شد.

۳- در تفسیر جمله «والشر لیس إلیك» در دعای توجه برای تحقق نظر شیخ به «لأنه لیس في فعله تعالی شر» عدول کرده‌ام و منظورم از شر، فعل باری تعالی نبوده است و اگر چه تفاوت چندانی بین دو عبارت نمی‌بینم که در ردیۀ مزبور مفصل بحث کرده‌ام.

۴- از «البدائع» مطلبی نقل کرده بودم در خصوص بلند کردن دست‌ها به هنگام سجود و گفته بودم: به نقل از ابن الأثرم که شکل صحیح آن الأثرم است که آن را تصحیح می‌کنم و همچنان که شیخ اشاره کرده‌اند احتمالاً وی ابوبکر احمد ابن محمد امین‌هائی طائی است والله أعلم.

امیدواریم خداوند امکان نشر جوابیه به شیخ تویجری را فراهم سازد. زیرا در آنجا به طور مفصل به مسائل وارده در کتاب پرداخته شده و به ویژه به رساله الصلاة امام احمد تذکر داده‌ایم که انتساب آن به امام احمد صحیح نیست و حتی حافظ ذهبی دربارۀ آن گفته است: «أخشی أن تكون موضوعة».

از خداوند بزرگ مسألت می‌کنم که امکان نشر و توزیع این کتاب را بیش از پیش برایمان میسر سازد و به استاد فاضل زهیر شاویش، صاحب المکتب الإسلامی جزای خیر دهد و برای من و او اجر و ثواب بنویسد. إنه خیر مسؤول.

الآن مقدمه‌ای بر کتاب تقدیم می‌دارم که حاوی نکات مهمی است در بیان انگیزه تألیف و روش علمی و دقیق آن که در نوع خود بی‌نظیر است که آن را به تاریخ ۱۳/۶/۱۳۷۰ هجری همراه با فصل مهمی تحت عنوان «مشبهات و جواب به آن‌ها» نوشته بودم که بدین ترتیب آن را در تاریخ ۲۰/۵/۱۳۸۱ هجری بدان الحاق کردم. امیدوارم خداوند متعال به وسیلۀ این کتاب به بسیاری از بندگان صالح خود سود برساند و ما را در زمرۀ آنان و تحت لوای پیامبرمان محمدصمحشور گرداند.

دمشق، ۲۸/۱۰/۱۳۸۹

محمد ناصرالدین ألبانی

[۹] ترجمه: «و از دانش جز اندکى به شما نداده‏اند».

پیشگفتار مؤلف بر چاپ اول

سپاس و ستایش خدایی راست که نماز را بر بندگانش واجب کرد و آنان را به اقامه و بر پای داشتن آن به وجهی نیک امر نمود؛ خدایی که کامیابی و رستگاری را درگرو خشوع و فروتنی در نماز نهاد و آن را جدا کنندۀ ایمان از کفر و بازدارنده از فحشا و زشتی قرار داد.

و درود بر پیامبرمان محمدصکه خدای متعال وی را این چنین خطاب کرد:

﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ[النحل: ۴۴].

«و قرآن را بر تو نازل کردیم تا آنچه را که برای مردم فرو فرستاده شده برایشان بیان کنی».

پس به بهترین وجه این وظیفه را به انجام رساند و از ادای آن [کما هو حقه] برآمد.

در میان تمامی وظایفش، نماز مهم‌ترین وظیفه‌ای بود که وی با گفتار و کردار به تبیینش پرداخت. به طوری که حتی یک بار بر منبرش نماز گزارد، قیام کرد و به رکوع رفت؛ آن گاه فرمود: «إِنَّمَا صَنَعْتُ هَذَا لِتَأْتَمُّوا وَلِتَعَلَّمُوا صَلاَتِى» [۱۰]. «این کار را کردم تا به من اقتدا کنید و نمازم را فرا گیرید». لذا اقتدا و پیروی از نماز خود را بر ما واجب نمود و فرمود: «صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي» [۱۱]، «به همان گونه که نماز گزاردن مرا دیدید، نماز بگزارید». و به کسی که چون خودش نماز می‌گزارد بشارت داده که او را نزد خداوند، عهد و پیمانی است که وی را داخل بهشت می‌کند. «خَمْسُ صَلَوَاتٍ افْتَرَضَهُنَّ اللَّهُ تَعَالَى مَنْ أَحْسَنَ وُضُوءَهُنَّ وَصَلاَّهُنَّ لِوَقْتِهِنَّ وَأَتَمَّ رُكُوعَهُنَّ وَخُشُوعَهُنَّ كَانَ لَهُ عَلَى اللَّهِ عَهْدٌ أَنْ يَغْفِرَ لَهُ وَمَنْ لَمْ يَفْعَلْ فَلَيْسَ لَهُ عَلَى اللَّهِ عَهْدٌ إِنْ شَاءَ غَفَرَ لَهُ وَإِنْ شَاءَ عَذَّبَهُ» [۱۲]. «خداوندأپنج وعده نماز را واجب کرده، هر کس وضوی آن‌ها را به خوبی بگیرد و نمازها را به وقت و به هنگام بگزارد و رکوع و سجود و خشوع آن‌ها را کامل کند، خداوند عهد کرده که وی را بیامرزد و هر کس که چنین نکند خدا او را بر عهدی نیست؛ اگر خواست می‌بخشایدش و اگر نه، عذابش دهد».

و درود بر خاندان و یاران پرهیزگار نیکوکارش؛ آنان که بازگو کنندۀ شیوۀ عبادت، نماز، گفتار و رفتار وی برای ما بوده و تنها آن را روش و الگوی خود قرار داده‌اند و درود برآنانی باد که از ایشان پیروی می‌کنند و راهشان را می‌پویند تا روز قیامت.

چهار سال پیش، چون از مطالعۀ بخش نماز «الترغیب والترهیب» اثر حافظ منذری خدایش رحمت کند و نیز تدریسش به جمعی از دوستان فراغت یافتم، جایگاه والای نماز در اسلام و اجر و فضل کسی که آن را به نحو احسن برپا بدارد، برای من و سایر دوستان روشن گشت. البته کمی و بیشی پاداش نماز، بسته به نزدیکی یا دوری آن از نماز پیامبر، متفاوت است؛ به طوری که این سخن حضرت اشاره به همین نکته دارد:

«إِنَّ الْعَبْدَ لَيُصَلِّى الصَّلاَةَ مَايُكْتَبُ لَهُ مِنْهَا إِلاَّ عُشْرُهَا تُسْعُهَا ثُمُنُهَا سُبُعُهَا سُدُسُهَا خُمُسُهَا رُبُعُهَا ثُلُثُهَا نِصْفُهَا» [۱۳]. «همانا بنده که نماز می‌گزارد برایش جز یک دهم یا یک نهم یا یک هشتم یا یک هفتم یا یک ششم و یا یک پنجم یا یک چهارم یا یک سوم و یا نصف اجر و پاداش آن نوشته نمی‌شود».

از این رو به دوستانم گفتم که ما نخواهیم توانست حق نماز را آن گونه که شایسته است به طور کامل یا حتی ناتمام، ادا کنیم مگر آنکه شیوۀ نماز پیامبر و واجبات و آداب و هیأت‌ها و دعاها و اذکار وی را به طور مفصل و دقیق بیاموزیم و در تطبیق عملی آن با نماز وی، آزمندانه بکوشیم. در این صورت می‌توان امید داشت که نمازمان ما را از فحشا و زشتی باز خواهد داشت و نیز می‌توان امیدوار بود که آنچه در مورد اجر و پاداش نماز در کتاب و سنت آمده، ما را شامل خواهد شد.

شناخت این امر به تفصیل بر بسیاری از مردم و حتی بسیاری از علما، به سبب مقید بودنشان به مذهبی خاص دشوار است. آنان که به خدمت به سنت پیامبر و تدوین و فهم آن مشغولند می‌دانند که در هر مذهبی از مذاهب، سنت‌هایی است که در دیگر مذاهب نیست و در همۀ این مذاهب اقوال و کرداری است که نسبت دادن همۀ آن‌ها به پیامبر نمی‌تواند جائز باشد که بیشتر در کتب متأخران یافت می‌شود [۱۴]. و می‌بینیم که غالباً هم بر انتساب آن‌ها به پیامبر اصرار می‌کنند [۱۵]. به همین دلیل علمای علم حدیث [خداوند جزای خیرشان دهاد] کتاب‌هایی را که به «تخریج» معروفند تدوین کرده‌اند که به توضیح و تبیین صحت یا ضعف و یا جعلی بودن حدیث می‌پردازند؛ مانند کتاب، «العناية بمعرفة أحاديث الهداية» و «الطرق والوسائل في تخريج أحاديث خلاصة الدلائل» که هر دو اثر شیخ عبدالقادر بن محمد قرشی حنفی است و «نصب الراية لأحاديث الهداية» از حافظ زیلعی و مختصر آن «الدرایة» از حافظ ابن حجر عسقلانی و «تلخیص الحبیر في تخریج أحادیث الرافعی الكبیر» باز از ابن حجر عسقلانی و کتاب‌های دیگری که ذکر نمایشان سبب اطالۀ گفتار است.

از آن رو که شناخت این مسائل به تفصیل برای اکثر مردم دشوار است کتاب حاضر را برای آنان تألیف کردم تا کیفیت نماز پیامبرصرا یاد بگیرند و با آن هدایت یابند با امید به عنایت پروردگار و براساس وعده‌ای که پیامبر عزیز ص فرموده‌‌اند: «مَنْ دَعَا إِلَى هُدًى كَانَ لَهُ مِنَ الْأَجْرِ مِثْلُ أُجُورِ مَنْ تَبِعَهُ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَنْقُصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْئًا».«کسی که به سوی هدایت دعوت کند همان اجری که به آنان می‌رسد به او هم خواهد رسید و چیزی از آن کاسته نمی‌شود». (مسلم و دیگران این روایت را آورده‌اند و در «الأحادیث الصحیحة» (۸۶۳) تخریج شده است).

[۱۰] بخاری و مسلم این حدیث را آورده‌اند و در بخش «قیام» به طور کامل خواهد آمد. [۱۱] بخاری و مسلم آن را آورده‌اند و در کتاب «إرواء الغلیل فی تخریج أحادیث منار السبیل» (شماره ۲۱۳) تحقیق شده است. [۱۲] به عقیدۀ نگارنده این، حدیثی است صحیح که تعداد زیادی از ائمه آن را صحیح دانسته‌اند و من آن را از «صحیح ابوداود» (۴۵۱ و ۱۲۷۶) استخراج کرده‌ام. [۱۳] حدیثی است که ابن مبارک در «الزهد» (۱۰/۲۱/۱-۲) و ابوداود و نسائی با سند حسن روایتش نموده‌اند و من آن را از «الصحیح» (۷۶۱) استخراج کردم. [۱۴] ابوالحسنات لکنوی در کتابش «النافع الکبیر لمن یطالع الجامع الصغیر» پس از ذکر مراتب کتب فقه حنفی و شناساندن کتاب‌هایی که قابل اعتمادند و آنهایی که محل اعتماد نیستند (در صص۱۲۲-۱۲۳) می‌گوید: تمام آنچه را که در رابطه با مراتب تصنیفات فوق یاد کردیم برحسب مسایل فقهی است نه احادیث نبوی موجود در آن‌ها. چه قدر بسیارند کتاب‌هایی که محل اعتماد فقهای بزرگ‌اند لیکن مملواند از احادیث موضوعه، به ویژه کتاب‌های فتاوی. بدون تنگ نظری به این نتیجه می‌توان رسید که صاحبان این کتاب‌ها هر چند اشخاص کاملی بوده‌‌اند لیکن در نقل اخبار، سهل انگاری داشته‌اند. از جمله احادیث موضوعه بلکه باطل که در برخی کتب این بزرگان آمده حدیثی است که «من قضى صلوات من الفرائض في آخر جمعة من رمضان كان ذلك جابرا لكل صلاة فائتة من عمره إلى سبعين سنة»«کسی که نمازهای واجب فوت شده را در آخرین جمعه ماه رمضان قضا کند تمام نمازهایی را که در طول عمرش به اندازه هفتاد سال نگزارده جبران کرده». لکنوی [خدایش رحمت کند] در کتاب «الآثار المرفوعة فی الأخبار الموضوعة» پس از بیان این حدیث در صفحۀ ۳۱۵ می‌گوید: علی قاری در کتاب «موضوعات الصغری» و «الکبری» می‌نویسد: به طور حتم این حدیث باطل است چون مخالف اجماع است. هیچ عبادتی نمی‌تواند در جای عبادتی که سالهاست انجام نشده و فوت گشته قرار گیرد و منزلت آن را داشته باشد. بنابراین روایت شدن آن نیز توسط صاحب «النهایة» و دیگر شارحان «الهدایة» نمی‌تواند معتبر باشد، زیرا هیچ یک از آنان محدث نیستند. همچنین آنان این حدیث را به یکی از تخریج کنندگان (محققان حدیث) إسناد نداده‌‌اند. شوکانی هم در «الفوائد المجموعة فی الأحادیث الموضوعة» شبیه همین مطلب را ذکر می‌کند و می‌گوید: بی‌گمان این حدیث، موضوع و جعلی است و من در هیچ یک از کتبی که احادیث موضوع را در آن جمع کرده‌اند نیافتم، لیکن نزد گروهی از فقیه نمایان معاصر در شهر صنعا این حدیث شهرت دارد و بسیاری از آنان نیز بدان عمل می‌کنند. نمی‌دانم چه کسی این حدیث را برای آنان ساخته و پرداخته است. خداوند دروغگویان را رو سیاه کند (صفحه ۵۴). سپس لکنوی می‌نویسد: به منظور اثبات ساختگی بودن این حدیث [که در کتاب‌های اوراد و عبادات با الفاظی گوناگون به طور مختصر یا طولانی با دلایل عقلی و نقلی یافت می‌شود] رساله‌ای به نام «ردع الإخوان عن محدثات آخر جمعۀ رمضان» تألیف کرده‌‌ام که مطالبش برای روشن ساختن این موضوع سودمند است و مطالعه‌اش لازم؛ و در این زمینه رساله‌ای نفیس و گرانبهاست. نگارنده گوید: ورود این گونه احادیث باطل در کتب فقها است که اعتماد به دیگر احادیث موجود در آن‌ها را که به کتب معتبر حدیث اسناد داده نمی‌شوند، از بین می‌برد. سخن علی قاری نیز به همین مطلب اشاره داشت. لذا بر مسلمانان واجب است که حدیث را از متخصصان آن بگیرند، چنانکه از قدیم گفته‌اند: «أهل مكة أدری بشعابها»«مردم مکه بهتر از سایرین، گردنه‌ها و پرتگاه‌های مکه را می‌شناسند». و یا «صاحب الدار أدری بما فیها»«صاحب خانه بهتر می‌داند که در خانه‌اش چه هست». [۱۵] امام نووی [خدایش رحمت کناد] در «المجموع شرح المهذب» (۱/۶۰) سخنی دارد که مختصرش این است: محققان علم حدیث نظرشان این است که اگر حدیث ضعیف باشد در خصوص آن عبارات و افعالی چون «قال» رسول اللهصیا «فعل» یا «أمر» یا «نهی» و غیره، که دال بر حتمیّت‌اند به کار نمی‌روند. در این مورد عباراتی چون «روی عنه» یا «نقل عنه» یا «مروی» به کار برده می‌شوند که دال بر غیرحتمی بودن دارند. افعالی که قطعیت درد برای احادیث صحیح و حسن کاربرد دارند و افعالی که مفهوم حتمیت ندارند برای سایر احادیث بنابراین صیغه‌های افعالی که حتمیت دارند بنا به اقتضای اسنادی که ایجاد می‌کنند جز در آنچه صحیح است نباید به کار بروند. در غیر این باره کوتاهی می‌کنند و این تساهل زشتی است به طوری که در خصوص احادیث صحیح فعل «روی عنه» به کار می‌برند و در مورد احادیث ضعیف فعل «قال و روی فلان را به کار می‌برند که این انحراف از طریق صواب است».

انگیزۀ تألیف کتاب

چون کتاب جامع و کاملی در این موضوع نیافتم، بر خود واجب دانستم تا برای برادران مسلمانی که تلاش و همشان را در عبادت، مصروف اقتدا به پیامبر می‌دارند کتابی تدوین کنم که تمامی مسایل مربوط به کیفیت نماز پیامبر را از تکبیر تا تسلیم در برداشته باشد؛ به گونه‌ای که عمل بدان را برای دوستداران پیامبر آسان گرداند و بدین طریق آنان را در قیام به تحقق امر او در حدیثی که پیشتر آوردیم: «صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي»آگاه سازد. لذا آستین همت بالا زدم و به بررسی احادیث مربوط به آن در کتاب‌های مختلف حدیث پرداختیم. نتیجۀ تحقیقاتم کتابی شد که اینک در دست شماست. قبل از شروع به کار با خودم عهد کردم که از وارد کردن احادیثی که با قواعد علم حدیث و اصول آن مطابق نیست خودداری کنم؛ لذا برحسب قواعد و اصول علم حدیث به تمامی احادیثی که به صورت انفرادی آن را روایت کرده بود، فردی «مجهول» و یا «ضعیف» بودند چه در قسمت هیأت‌های نماز وچه در اذکار یا فضایل و ... اعتنایی نکردم؛ چون معتقدم که احادیث ثابت و مقبول [۱۶]، ما را از احادیث ضعیفی که جز ایجاد ظن و گمان بهره‌ای ندارند بی‌نیاز می‌کنند. چنانکه خدای متعال می‌فرماید:

﴿وَإِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا٢٨[النجم: ۲۸].

«ظن و گمان در فهم حقیقت سودی ندارد».

و پیامبر فرمود: «إيَّاكُمْ وَالظَّنَّ، فَإِنَّ الظَّنَّ أَكْذَبُ الْحَدِيثِ» [۱۷]، «از ظن و گمان برحذر باشید، زیرا ظن و گمان دروغترین سخنان است». پس خدای متعال ما را از عمل کردن به ظن و گمان وا نداشته و رسول گرامی‌اش نیز از آن نهی کرده می‌فرماید: «اتَّقُوا الْحَدِيثَ عَنِّى إِلاَّ مَا عَلِمْتُمْ» [۱۸]«از نقل حدیث من، جز در مواردی که می‌دانید از من است بپرهیزید». پس وقتی روایت حدیث ضعیف نهی شده شایسته‌تر آن است که از عمل به آن پرهیز شود. کتاب را در دو قسمت بالا و پایین تنظیم کرده‌ام. نخست متن کتاب که نص احادیث را آورده‌ام و نیز عبارات مربوط به آن را در جاهایی که مناسب است به طوری که کتاب از آغاز تا پایان شکل منسجمی به خود گرفته است. در حفظ و ضبط نص حدیث و شکل دقیق ملفوظ آن در کتب سنت دقت زیاد داشتم. گاهی در مورد الفاظ حدیث گوناگون آمده که من یک مورد از آن‌ها را به اقتضای تألیف آوردم اما تذکر داده‌ام که در لفظی دیگر چنین آمده یا در روایتی چنان و به منظور تسهیل در مطالعه و مراجعه جز در مواردی نادر راویان صحابه را ذکر نکردم و نیز اینکه کدام یک از ائمۀ حدیث آن را روایت کرده‌اند.

اما بخش دوم به منزله شرح ماقبل آن است. احادیث وارده در بخش اول را تخریج کرده‌ام.

تلاش کرده‌ام تا الفاظ و طرق آن را با اسنادها و شواهدشان به منظور جرح و تعدیل و تصحیح و تضعیف احادیث مطابق قواعد علم حدیث بیاورم. به طوری که بسیاری از این عبارات و الفاظ در روایت‌های دیگر به شکل دیگری آمده که من آن را به حدیث آمده در قسمت بالا افزودم به طوری که با اصل آن انسجام داشته باشد. در میان دو قلاب ] [ به این نکته اشاره کرده‌ام. اما اگر منبع حدیث و تخریج کننده‌اش یک صحابی باشد آن را بیان نکرده‌ام و در موارد دیگر آن را به گونه‌ای دیگر عمل شده است به طوری که در ادعیه استفتاح و سایر موارد خواهی دید. این روش خوب و بی‌نظیری است که در هیچ کتابی به کارگرفته نشده است.

سپاس خدایی را که با نعمتش کارهای شایسته کامل می‌شوند.

سپس مذاهب علما را در خصوص حدیث تخریج شده همراه با استدلال هریک له یا علیه آن روایت ذکر کرده‌ایم. پس از آن از بحثی که در قسمت بالا آورده‌ایم خلوص می‌یابیم. مواردی هست که نص و پایه و اساسی در سنت ندارند بلکه نظر مجتهدی است، این قبیل موارد در کتاب نیامده‌اند.

اما به خاطر گرفتاری‌ها و پیش آمدهایی که داشتم انتشار کتاب به شکلی که هر دو بخش را شامل باشد برایم میسر نبود لذا مصلحت دیدیم که بخش اول را مستقل از دیگری منتشر کنیم و آن را «صفة صلاة النبيصمن التكبير إلى التسليم كأنك تراها» بنامیم. از خداوند می‌طلبم که این تلاش خالصانه برای حضرتش را بپذیرد و با آن به برادران مؤمنم منفعت برساند. إنه سمیع مجیب.

[۱۶] از دیدگاه محدثین، حدیث ثابت شامل «صحیح و حسن» می‌باشد. صحیح یا صحیح‌لذاته است یا صحیح لغیره، و حسن نیز یا حسن لذاته است یا حسن لغیره، هرکدام که باشد از نظر محدثین برابر است و مقبول. [۱۷] بخاری و مسلم روایت کرده‌اند و در (تخریج الحلال والحرام استاد قرضاوی (شماره ۴۱۲) نیز آمده، این کتاب در انتشارات المکتب الإسلامی تحت عنوان (غایة المرام فی تخریج أحادیث الحلال والحرام» به چاپ رسیده است. [۱۸] ترمذی، احمد و ابن ابی شبیه آن را استخراج کرده‌اند. شیخ محمد سعید حلبی در «مسلسلات» (۱/۲) آن را به بخاری نسبت داده و بدین صورت دچار وهم و اشتباه شده است. بعدها برایم روشن شد که این حدیث ضعیف است و پیشتر در صحیح دانستن آن به سبب اسناد ابن ابی شبیه در آن، از مناوی تبعیت می‌کردم، لیکن بعد بر ضعف آن وقوف یافتم و دیدم که کاملاً ضعیف است، چون سند آن همان سند ترمذی و دیگران بود. (ر.ک سلسلة الأحادیث الضعیفة شماره ۱۷۸۳). گاهی به جای این سخن عبارت دیگری از پیامبر آورده شده که «مَنْ حَدَّثَ عَنِّى بِحَدِیثٍ یرَى أَنَّهُ كذِبٌ فَهُوَ أَحَدُ الْكاذِبِینَ»که مسلم و دیگران روایت کرده‌اند. ر.ک. مقدمة سلسلة الأحادیث الضعیفة، مجلد اول. این حدیث صما را از آن بی‌نیاز می‌کند: «إِیاكمْ وَكثْرَةَ الْحَدِیثِ عَنِّى مَنْ قَالَ عَلَىَّ فَلاَ یقُولَنَّ إِلاَّ حَقًّا أَوْ صِدْقاً فَمَنْ قَالَ عَلَىَّ مَا لَمْ أَقُلْ فَلْیتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ»«از روایت کردن فراوان حدیث از من بپرهیزید. کسی که از من سخن بگوید جز به حق و از روی صدق نباید سخن بگوید و اگر کسی چیزی به من نسبت دهد که آن را نگقته باشم جای آن دوزخ خواهد بود». ابن ابی شبیه (۸/۷۶۰) و احمد و دیگران روایت کرده‌اند در «الصحیحة ۱۷۵۳» تخریج شده.

روش ما در این کتاب

نظر به اینکه این کتاب، بیان شیوۀ نماز پیامبر است بدیهی است بنا به دلایلی که ذکر شد به مذهب خاصی مقید نخواهیم بود، بلکه فقط آنچه را که انتسابش به پیامبر قطعی است خواهیم آورد، چنانکه روش محدثان قدیم [۱۹]و جدید [۲۰]نیز به همین گونه بوده است. شاعر چه نیک سروده است که:

أهل الحدیث هم أهل النبي وإن
لم یصحبوا نفسه أنفاسه صحبوا [۲۱]

«صرفاً اهل حدیث از نزدیکان پیامبرند، هر چند که با خود وی مصاحب نبوده‌اند، اما همدم نفسهایش بوده‌اند».

این کتاب به خاطر رویکردی که دارد ان شاء الله جامع مسایل مختلفی خواهد بود که در متن کتاب‌های فقه و حدیث [با همه تفاوت‌هایی که از لحاظ مذهبی دارند، ولی با موضوع مورد نظر در ارتباط‌اند] پراکنده است؛ حقایقی که در این کتاب آمده، هیچ کتاب یا مذهب خاصی به صورت جامع دربردارندۀ آن نخواهد بود. عمل کنندۀ به آن [إن شاء الله] از زمرۀ کسانی خواهد بود که خداوند هدایتشان کرده و درباره‌شان فرموده:

﴿فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ٢١٣[البقرة: ۲۱۳].

«پس خداوند به حکم خود مؤمنان را به حقى که در آن اختلاف کردند، رهنمون شد و خداوند هر که را بخواهد به راه راست هدایت مى‏کند».

چون روش تمسک به سنت صحیح را در این کتاب و دیگر کتبی که منتشر خواهد شد برگزیدم می‌دانستم که اتخاذ چنین شیوه‌ای، صاحبان همۀ مذاهب و فرق را خشنود نمی‌سازد، بلکه بعضی از آنان یا بیشترشان زبان طعن و قلم سرزنش به سویم نشانه خواهند کرد، که البته باکی نیست، چون به خوبی می‌دانم که رضایت همگان چیزی نیست که بتوان بدان دست یازید، چنانکه رسول خدا فرمود: «أرضى الناس بسخط الله وكله الله إلى الناس» [۲۲]. «کسی که به بهای خشم خدا، مردم را از خود راضی کند خداوند وی را به مردم وا می‌گذارد». خداوند پاداش نیک دهد کسی را که گفته است:

ولست بناج من مقالة طاعن
و لو كنت في غار علی جبل و عر
ومن ذاالذي ینجو من الناس سالما
ولو غاب عنهم بین خافیتی نسر

«از شر گفتار طعنه‌زن رهایی نیابم؛ اگر چه درغاری بر کوهی صعب‌العبور باشم. و کیست که از دست مردم، سالم بماند گر چه میان پرهای کرکس از آنان پنهان شود؟!» برایم همین کافی است که باور دارم طریقی استوارتر است که خداوند، مؤمنان را بدان فرمان داده است و سرور انبیاء، پیامبر ما، آن را روشن ساخته و آن، راهی است که سلف صالح از صحابه و تابعین و بعد از ایشان ائمۀ چهارگانه [که اموزه تودۀ مسلمانان به ایشان منسوبند] پیموده‌اند و همگی بر وجوب تمسک به سنت و رجوع بدان و فرو گذاشتن سخنی که مخالف سنت باشد هر چند گوینده‌اش بزرگ و ارجمند، اتفاق نظر دارند، زیرا شأن پیامبر بزرگتر و راهش استوارتر است. به همین سبب به راه آنان رفتم و از ایشان پیروی کردم و با تمسک به سنت از اوامرشان اطاعت کردم؛ هر چند با گفته‌های خود آنان مخالفت داشت. این امر بیشترین تأثیر را در پیمودن راه راست و رو گردانیم از تقلید کورکورانه داشت.

خداوند به همۀ آنان پاداش نیک دهاد.

[۱۹] لکنوی در «امام الکلام فیما یتعلق بالقراءة خلف الإمام» در صفحة ۱۵۶ می‌نویسد: چنانچه کسی به دیده انصاف بنگرد و به دور از نظر و عقیده شخصی در دریای فقه و اصول فرو رود پی خواهد برد که در بیشتر مسایل فرعی و اصلی که علما بر سر آن‌ها اختلاف دارند، رأی و مذهب محدثین قوی‌تر از دیگران است. من هرگاه به اختلافات می‌اندیشم گفته‌های اهل حدیث را به انصاف نزدیک‌تر می‌بینم. آفرین بر آنان و اجرشان با خدا، آخر چرا چنین نباشد. آنان وارثان راستین پیامبر و نایبان راستین شریعت اویند. خداوند ما را با آنان محشور کند و بر عشق به آنان و راه و کردارشان بمیراند. [۲۰] سبکی در «الفتاوی» (۱/۱۴۸) گوید: مهم‌ترین امور مسلمین نماز است و بر هر مسلمانی واجب است که بدان اهتمام ورزد و بر اقامه شعایرش مداومت و محافظت داشته باشد. در نماز دو نوع امور وجود دارد: اموری که علما بر اجتناب‌ناپذیر بودن انجام دادنشان اتفاق نظر دارند و اموری هم که در وجوبشان اختلاف هست. برای نجات از این مشکل دو راه وجود دارد: الف ـ در صورت امکان باید راه خروج از اختلاف را جست. ب ـ در موارد صحیح و ثابتی که از پیامبر نقل شده باید دقت نمود و بدان تمسک کرد. در این صورت نماز، درست است و مشمول این سخن خداوند خواهد بود که: ﴿فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا[الکهف: ۱۱۰]. به عقیدۀ نگارنده راه دوم نه تنها بهتر بلکه واجب است چون در وجه نخست علاوه بر عدم امکان در بسیاری مسایل فرمان رسول خدا «صَلُّوا کمَا رَأَیتُمُونِی أُصَلِّی» تحقق نمی‌یابد و در هر حال یقیناً نماز شخص در مواردی با نماز حضرت ناسازگار خواهد بود. این نکته‌ای است که در خور تأمل و اندیشیدن است. [۲۱] بیت، سرودۀ «حسن بن محمد نسوی» است که حافظ ضیاءالدین مقدسی در کتاب «فضل الحدیث وأهله» آورده است. [۲۲] این حدیث را ترمذی، قضاعی، ابن بشران و دیگران روایت کرده‌اند. درباره این حدیث و طرق آن نگارنده در «تخریج احادیث کتاب شرح العقیدة الطحاویة» (صفحۀ ۲۲۸) (چاپ نهم ـ المکتب الإسلامی) و در «سلسلة الأحادیث الصحیحة شماره ۲۳۱۱) سخن رانده و روشن ساخته که موقوف در صحت آن لطمه وارد نمی‌کند، چرا که ابن حبان آن را صحیح دانسته است.

اقوال ائمه اربعه در پیروی از سنت و ترک سخنانشان

در صورت مباینت با سنت

بهتر آن است که تمام یا برخی از سخنان ائمه را در این باره که در دسترس ما قرار گرفته‌اند، دراینجا ذکر کنیم. شاید که در آن عبرت یا تذکری باشد برای آنان که کورکورانه از ائمه و دیگرانی که خیلی پایین‌تر از آناند تقلید می‌کنند [۲۳]. و به مذاهب و سخنانشان طوری تمسک می‌جویند که گویی از آسمان نازل شده در حالی که خدای متعال می‌فرماید:

﴿اتَّبِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَلَا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ قَلِيلًا مَا تَذَكَّرُونَ٣[الأعراف: ۳].

«از چیزی پیروی کنید که از سوی پروردگارتان برشما نازل گشته است و غیر از خدا از اولیای دیگر پیروی مکنید، اما کمتر پند می‌گیرید».

[۲۳] امام طحاوی درباره تقلید بدین شکل می‌گوید: لا یقلد إلا عصبی أو غبی «جز انسان متعصب یا گمراه تقلید نمی‌کند». این سخن را ابن عابدین در «رسم المفتی» (ج ۱، ص ۳۲) از مجموعه رسایلش نقل کرده است.

الف: ابوحنیفه/

نخستین آن ائمه، ابوحنیفه نعمان بن ثابت است. یارانش اقوال فراوان و متنوعی از وی روایت کرده‌اند که همگی بیانگر وجوب اختیار حدیث و ترک تقلید از آرای مخالف ائمه یا حدیث است.

۱- «إذا صح الحديث فهو مذهبي» [۲۴]«اگرحدیث، صحیح باشد، همان مذهب من است».

۲- «لا يحل لأحد أن يأخذ بقولنا مالم يعلم من أين أخذناه».

«برای هیچ‌کسی جایز نیست که سخن ما را چنانچه نداند از کجا گرفته‌ایم بپذیرد». در روایتی آمده که «حرام على من لم يعرف دليلي أن يفتی بكلامي»«برای آن کسی که دلیل مرا نداند حرام است که براساس سخنم فتوا دهد». و در روایتی اضافه بر این، چنین آمده که «فإننا بشر نقول القول اليوم ونرجع عنه غداً»«ما انسانیم، امروز سخنی می‌گوییم و فردا نظر دیگری ابراز می‌کنیم». در روایتی دیگر آمده که: «ويحك يا يعقوب (هو ابويوسف) لا تكتب كل ما تسمع مني فإني قد أری الرأی اليوم وأتركه غداً وأری الرأی غداً وأتركه بعد غد» [۲۵]. «خدا از تو درگذرد ای یعقوب! هر آنچه را که از من می‌شنوی منویس؛ چون امروز نظری دارم و فردا آن را ترک می‌کنم، فردا نیز رأی و نظری خواهم داشت که فردای بعدش آن را ترک خواهم کرد».

۳- إذا قلت قولا يخالف كتاب الله تعالى وخبر الرسول فاتركوا قولي [۲۶]«هر گاه سخنی گفتم که مخالف کتاب خدا و حدیث پیامبر بود سخن مرا ترک کنید».

[۲۴] این سخن را ابن عابدین در «الحاشیة» (۱/ ۶۳) و نیز در «رسم المفتی» (۱/۴) از «مجموعه رسائل ابن عابدین» و شیخ صالح فلانی در «ایقاظ الهمم» (ص۶۲) و دیگران آورده‌اند. ابن عابدین از «شرح الهدایة» اثر ابن شحنه کبیر استاد ابن همام نقل می‌کند که «چنانچه حدیث، صحیح و مباین با مذهب بود باید به حدیث عمل نمود. روش شخص در این مورد باید چنین باشد و مقلد به خاطر آن از حنفی بودن خود خارج نمی‌شود. از ابوحنیفه روایت شده که گفت: «إذا صح الحدیث فهو مذهبی» این سخن را امام ابن عبدالبر از وی و دیگر ائمه نقل نموده است. نگارنده گوید: این، نشانه کمال علم و تقوا و تواضع آن بزرگواران است؛ چرا که اشاره دارند به اینکه آنان بر تمامی سنت و احادیث احاطه ندارند و امام شافعی [چنانکه می‌آید] تصریح نموده که حتی ممکن است از آنان مطلبی خلاف سنت و حدیث صحیح که به ایشان نرسیده، نقل شود. از این رو آنان خود به ما امر کرده‌اند که به سنت تمسک کنیم و سنت را مبنای مذهب آنان قرار دهیم. خدای بزرگ همگی آنان را غریق رحمت خود سازد. [ ]- ابن عبدالبر در «الانتقاء فی فضائل الثلاثة الفقهاء (ص ۱۴۵) و ابن قیم در کتاب «اعلام الموقعین» (صص ۲/۳۰۹) و ابن عابدین در حاشیه‌اش بر «البحر الرائق (۶/۲۹۳) و در «رسم المفتی» (ص ۲۹ و ۳۲) و شعرانی در «المیزان» (۱/۵۵) آن را همراه روایت دوم نقل کرده‌اند. روایت دیگر را عباس دوری در «التاریخ» اثر ابن معین (۶/۷۷/۱) با سند صحیح از زفر روایت نموده و شبیه آن را از زفر، ابو یوسف و عافیه بن یزید، یاران ابوحنیفه آورده چنانکه در «الإیقاظ» (ص ۵۲) آمده و ابن قیم (۴/۳۴۴) نیز صحتش را از ابویوسف حتمی دانسته است. تعلیق نویس الإیقاظ در صفحه ۶۵ اضافه روایت دوم را به ابن عبدالبر و ابن قیم و دیگران نسبت داده است. نگارنده گوید: وقتی این سخن آنان باشد درباره کسی که دلیلشان را نداند، پس ای کاش می‌دانستم که آنان درباره کسی که می‌داند دلیل و برهان، خلاف گفته آنان است و با این حال برخلاف آن دلیل و برهان، فتوا می‌دهد چه می‌گویند! این نکته‌ای است که شایان توجه و تأمل است و به تنهایی برای مردود دانستن تقلید کور، کافی و بسنده است. به همین سبب یکی از مشایخ مقلد زمانی که من فتوایش را براساس قولی از ابوحنیفه [که دلیلش را ندانسته بود] رد کردم انتساب این سخن را به ابوحنیفه انکار کرد! [۲۵] به عقیدۀ من، سخن فوق ناشی از آنجاست که بیشترین چیزی که امام گفته‌هایش را بر آن بنیان می‌نهاد قیاس بود. گاه به قیاسی قوی دست می‌یافت و یا حدیثی از پیامبر به وی می‌رسید قطعاً می‌پذیرفت و گفته قبلی خود را فرو می‌نهاد. شعرانی در «المیزان» (۱/۶۱) می‌گوید: «عقیدۀ ما و هر انسان منصفی درباره امام ابوحنیفه این است که اگر وی زنده می‌ماند تا شریعت پس از سفر حافظان برای تدوین و دستیابی بدان به کشورها و بلاد مختلف جمع می‌شد همانا وی آن‌ها را می‌پذیرفت و تمام قیاس‌هایی که کرده بود ترک می‌نمود. قیاس در مذهب او کم است، چنانکه در دیگر مذاهب به نسبت او کمتر، لیکن وقتی که ادله شرعی در عصر وی با وجود تابعین و تابعین تابعین در شهرها و روستاهای دوردست پراکنده بود و نصی هم در رابطه با مسایلی که وی قیاس کرده بود وجود نداشت ضرورتاً قیاس در مذهب وی به نسبت دیگر ائمه زیاد گشت. حافظان برای جستجوی احادیث و تدوین آن‌ها در عصر خود به شهرها و روستاهای دوردست سفر می‌کردند و آن احادیث را گرد می‌آوردند. در نتیجه بعضی از احادیث شریعت با یکدیگر هم صدا می‌شدند. همین سبب وفور قیاس در مذهب وی و نادر بودن آن در دیگر مذاهب است. این مطلب را ابوالحسنات در کتاب «النافع الکبیر» (ص۱۳۵) نقل کرده که در تعلیق آن ضمناً این سخن را تأیید کرده و درباره‌اش توضیح داده است. هر کس طالب آن است بدین کتاب مراجعه کند. من نیز می‌گویم که: این عذر ابوحنیفه می‌باشد در مورد مخالفت غیرعمد با احادیث صحیح و قطعاً عذری است مقبول. چون خدای متعال بر هیچ‌کس بیش از توانش تکلیف نمی‌کند. پس طعن بر وی روا نیست، چنانکه بعضی از نادانان مرتکب می‌شوند بلکه مراعات ادب نسبت به وی واجب است. او امامی است از ائمۀ مسلمین که به وسیله آنان فروع این دین مبین حفظ گشته و به ما رسیده است. در هر حال وی مأجور است چه درست گفته باشد، چه خطا کرده باشد به طوری که خود وی برای دوستدارانش و آنان که وی را بزرگ می‌داشتند جایز ندانسته که به اقوالش در صورت مخالفت با سنت، تمسک جویند، زیرا آن اقوال جزو مذهب او نیست. نص صریح او را دراین باره دیدید. طعنه زنندگان جاهل به ابوحنیفه در وادیی و متمسکین به اقوال مخالفش با حدیث در وادی دیگرند و حق چیزی است میان آن دو. ﴿رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ١٠[الحشر: ۱۰]. [۲۶] فلانی در «الایقاظ» (ص ۵۰) این سخن را آورده و به امام محمد نسبت داده است سپس می‌گوید: چون مجتهد خود صاحب رأی است این سخن و سخنانی چون این در خطاب به مجتهد نیست، بلکه در حق مقلد گفته شده است. بدین سبب است که به عقیده نگارنده شعرانی در «المیزان» (۱/۲۶) می‌گوید: اگر بگویی پس با احادیثی که پس از مرگ امامم صحیح دانسته شده و وی آن‌ها را نگرفته (و بدان‌ها عمل نکرده) چه باید کرد؟ جواب این است که باید به آن‌ها عمل کنی؛ زیرا اگر امامت به آن احادیث دست می‌‌یافت و به نظرش صحیح می‌آمدند چه بسا تو را بدان امر می‌نمود زیرا همه ائمه در چارچوب شریعت حرکت می‌کنند. هر کس این کار را انجام دهد خیر و سود فراوانی با دست‌های خود کسب نموده و اگر کسی بگوید به حدیثی عمل نمی‌کنم مگر آنکه امام آن را قبول داشته باشد سود و خیرفراوانی را از کف داده، چنانکه بسیاری از مقلدان ائمه مذاهب این چنین‌اند. برای آنان سزاوارتر آن است که به منظور اجرای توصیه خود ائمه به هر حدیثی که پس از امامشان صحیح دانسته شود عمل کنند، چون اگر ایشان زنده می‌بودند و به این احادیثی که پس از ایشان صحیح دانسته شده دست می‌یافتند. آن‌ها را می‌پذیرفتند و بدان‌ها عمل می‌نمودند و تمامی قیاس‌هایی را که کرده یا هر سخنی راکه گفته‌اند، ترک می‌کردند.

ب: مالک بن أنس/گفته است:

۱- إنما أنا بشر أخطیء وأصيب فانظروا في رأيی، فكل ما وافق الكتاب والسنة فخذوه وكل ما لم يوافق الكتاب والسنة فاتركوه» [۲۷]. «همانا من انسانم، مرتکب خطا می‌شوم و درست هم می‌گویم، در رأی و نظرم بنگرید؛ اگر با کتاب و سنت موافق بود آن را بپذیرید وگرنه، ترکش کنید».

۲- «ليس أحد بعد النبيصإلا ويؤخذ من قوله ويترك إلا النبيص» [۲۸]. «غیر از پیامبر سخنان همۀ افراد دیگر قابل پذیرش و یا رد است، اما قول پیامبر همه‌اش باید پذیرفته شود».

۳- ابن وهب می‌گوید: شنیدم که امام مالک در مورد پاک کردن بین انگشتان پا به هنگام وضو سؤال شد، جواب داد که: بر مردم واجب نیست و اضافه نمود که این کار را من ترک می‌کنم تا مردم سبکبار باشند. من به وی گفتم: در این باره حدیثی داریم. پرسید آن چیست؟ گفتم: لیث بن سعد و ابن لهیعه و عمرو بن حارث از یزیدبن عمرو معافری و او هم از ابوعبدالرحمن حبلی از طریق مستورد بن شداد قرشی روایت کرده که گفت: «رسول خدا را دیدم که با انگشت کوچک خود میان انگشتان پایش را پاک می‌کرد». آنگاه مالک گفت: این حدیث، حسن است، لیکن تا به حال نشنیده بودم. پس از این ماجرا شنیدم که هرگاه از وی در این باب سؤال می‌شد، به پاک کردن میان انگشتان پا امر می‌کرد [۲۹].

[۲۷] ابن عبدالبر در«الجامع» (۲/۳۲) روایت کرده است. ابن حزم نیز در «اصول الأحکام» (۶/ ۱۴۹) آن را از وی روایت نموده و فلانی نیز (ص ۷۲). [۲۸] انتساب این سخن به مالک نزد متأخران مشهور است و ابن عبدالهادی در ارشاد السالک» (۲۲۷/۱) آن را از وی صحیح دانسته و ابن عبدالبر در «الجامع» (۲/ ۹۱) و ابن حزم در «اصول الأحکام» (۶/ ۱۴۵ و ۱۷۹) از قول حکم بن عتیبه و مجاهد آن را روایت کرده و تقی الدین سبکی در «الفتاوی» (۱/۱۴۸) از زبان ابن عباس نقل کرده و از خوبی و زیبایی‌اش دچار شگفتی شده است. سپس گفته است: مجاهد این سخن را از ابن عباس گرفته و مالک هم از ایشان گرفته و این سخن از طریق وی مشهور شده. عقیده نگارنده این است که امام احمد بعداً آن را از ایشان اخذ کرده. ابو داود در کتاب «مسائل الإمام احمد» (ص ۲۷۶) گوید: از احمد شنیدم که می‌گفت: لیس أحد إلا ویؤخذ من رأیه ویترك ما خلا النبيص(جز پیامبر سخنان همه انسان‌های دیگر قابل اخذ یا رد است). [۲۹] مقدمۀ «الجرح والتعدیل» اثر ابن ابی حاتم (ص ۳۱ و ۳۲) که بیهقی آن را به طور کامل در «السنن» (۱/۸۱) روایت کرده.

ج ـ شافعی/

روایاتی که از امام شافعی در این باب آمده بیشتر و صریحترند [۳۰]. از میان مذاهب فقهی پیروان شافعی بیشتر بدان روایات عاملند تا دیگران و لذا سعادتمندتر. از جملۀ آن روایات:

۱- «ما من أحد إلا وتذهب عليه سنة لرسول‌الله صوتعزب عنه، فمهما قلت من قول أو أصلت من أصل فيه عن رسول‌الله صخلاف ما قلت، فالقول ما قال رسول الله صوهو قولي» [۳۱]«قطعاً برای هر کسی پیش می‌آید که سنتی از پیامبر خداصرا فراموش کند یا از او پنهان بماند. هر گاه سخنی را گفته یا اصلی را نشان داده باشم که در رابطه با آن از رسول خدا خلافش نقل شده باشد قول، قول رسول خداست و همان گفتۀ من نیز هست».

۲- «أجمع المسلمون علی أن من استبان له سنة عن رسول الله صلم يحل له أن يدعها لقول أحد» [۳۲]. «مسلمانان در این مورد اتفاق نظر دارند که اگر برای شخصی سنتی از سنن رسول خدا روشن و ثابت شد جایز نیست که سنت وی را به خاطر گفته کسی رها سازد».

۳- «إذا وجدتم في كتابي خلاف سنة رسول الله صفقولوا بسنة رسول‌الله ودعوا ما قلت» وفي رواية فاتبعوها ولا تلتفتوا إلى قول أحد» [۳۳]. «اگر در کتابم چیزی خلاف سنت رسول خدا یافتید سنت وی را بگیرید و گفتۀ مرا رها کنید. در روایتی دیگر چنین آمده پس از آن پیروی کنید و به گفتۀ هیچ‌کس اعتنا نکنید».

۴- «إذا صح الحديث فهو مذهبي» [۳۴]«اگر حدیث صحیح باشد، پس مذهب من همان است».

۵- «أنتم [۳۵] أعلم بالحديث والرجال مني، فإذا كان الحديث الصحيح فأعلموني به أی شیء يكون: كوفيا أوبصرياً أوشامياً حتى أذهب إليه إذاكان صحيحاً» «شما به علم حدیث و رجال از من آگاهترید، چنانچه حدیث، صحیح و درست بود از هر نوع آن، اعم از کوفی، بصری یا شامی، مرا از آن آگاه کنید. تا اگر صحیح بود آن را بپذیرم و تبعیت کنم».

۶- «كل مسألة صح فيها الخبر عن رسول الله صعند أهل النقل بخلاف ما قلت فأنا راجع عنها في حياتی وبعد موتي» [۳۶]. «درباره هر مسئله‌ای از نزد راویان (و محدثان) روایتی از پیامبر خدا به صحت رسیده و با گفته من تناقض دارد، من از گفتۀ خود در زمان حیات و پس از مرگم برمی‌گردم».

۷- «إذا رأيتموني أقول قولا وقد صح عن النبي صخلافه فاعلموا أن عقلي قد ذهب» «هر گاه مرا دیدید که سخنی می‌گویم در حالی که برخلاف آن روایتی صحیح از پیامبر به ثبوت رسیده، بدانید که عقلم به خطا رفته است» [۳۷].

۸- «كل ما قلت فكان عن النبي صخلاف قولي مما يصح، فحديث النبي أولى فلا تقلدونی» [۳۸]. «هر آنچه را که گفته‌ام چنانچه سخن پیامبرخلاف گفته‌ام بود، حدیث پیامبر سزاوارتر است و از من تقلید نکنید».

۹- «كل حديث عن النبي صفهو قولي وإن لم تسمعوه مني» [۳۹]. «هر حدیثی که از پیامبر نقل شود نظر من نیز هست ولو آن را از خود من نشنیده باشید».

[۳۰] ابن جزم (۶/ ۱۱۸) گوید: فقهایی که تقلید را رد نموده و هواداران خود را از تقلید نهی می‌کردند، شافعی در این باره جدی‌ترین آن‌ها بود. وی بر پیروی از احادیث صحیح تأکید داشت. از تقلید محض بیزار و متنفر بود، انزجار خود را نیز ابراز می‌داشت. خداوند به او اجر و پاداش فراوان برساند، چرا که منشأ خیر فراوان بود. [۳۱] حاکم با سند متصل به شافعی روایتش نموده چنانکه در نتاریخ دمشق» ابن عساکر (۱۵/۱/۳) و «اعلام الموقعین» (۲/۳۶۳، ۳۶۴) و«الإیقاظ» (ص ۱۰۰) آمده است. [۳۲] ابن قیم (۲/۳۶۱) و فلانی (ص ۶۸) آن را آورده‌اند. [۳۳] هروی در «ذم الکلام» (۳/۴۷/۱) و خطیب در «الاحتجاج بالشافعی» (۸/۲) و ابن عساکر (۱۵/۹/۱) و نووی در «المجموع» (۱/۶۳) و ابن قیم (۲/۳۶۱) و فلانی (ص ۱۰۰) روایتش کرده‌اند. روایت دیگری نیز از ابونعیم در «الحلیة» (۹/۱۰۷) و ابن حبان در «صحیحه» (۳/۲۸۴ ـ الإحسان) با ذکر سند صحیح آن آمده است. [۳۴] نووی در منبع سابق و فلانی (ص ۱۰۷) آن را روایت کرده‌اند. شعرانی (۱/ ۵۷) آن را به حاکم و بیهقی نسبت می‌دهد و می‌گوید: «ابن حزم گفته است: یعنی آنکه این سخن نزد وی یا ائمۀ دیگر صحیح باشد». به نظر من گفته دیگر وی در این باب صریح است. نووی/در این باره [که خلاصه‌اش این است] گوید: یاران ما در مسئله تثویب و شرط بیرون آمدن از احرام به علت بیماری و دیگر مسایلی که در کتب مذهب، معروف است به این اصل عمل کرده‌اند. آن دسته از یاران ما که روایت شده براساس حدیث فتوا می‌داده‌اند عبارتند از، ابویعقوب بویطی و ابوالقاسم دارکی. همچنین کسانی که آن را به کار می‌بسته‌اند از یاران محدث ما امام ابوبکر بیهقی و دیگرانند. گروهی از یاران سلف ما، اگر مسئله‌ای را که درباره‌اش حدیثی روایت شده بود می‌دیدند و از طرفی مذهب شافعی خلاف آن حدیث بود، به حدیث عمل می‌نمودند و براساس آن فتوا می‌دادند و در استدلال کارشان می‌گفتند: مذهب شافعی این است که موافق حدیث باشد. شیخ ابوعمرو گفته است: اگر یکی از شافعی مذهبان که توانایی اجتهاد مطلق را داشت یا صرفاً در آن موضوع یا آن مسئله مجتهد بود، حدیثی یافت که با مذهبش مخالف باشد، دقت کند و در عمل بدان استقلال و اختیار دارد و چنانچه شرایط اجتهاد در او فراهم نبود و برایش هم مخالفت با حدیث مشکل بود، پس از آنکه تحقیق نمود و جوابی مناسب برای دیدگاه مخالف حدیث نیافت می‌تواند بدان عمل کند، به شرط آنکه امامی دیگر جز شافعی بدان عمل نموده باشد. در این گونه مواقع وی در ترک مذهب امام خود معذور است. والله اعلم. به عقیده نگارنده در این جا وجه دیگری نیز می‌توان یافت که این صلاح ذکری از آن به میان نیاورده و آن این است که وقتی کسی را که به حدیث عمل کند نیافت چه کند؟ تقی‌الدین سبکی درکتاب «معنی قول الشافعی... إذا صح الحدیث...» (ج۳، ۱۰۲) به این پرسش جواب داده می‌گوید: از نظر من پیروی از حدیث بهتر است. آدمی باید خود را چنان تصور کند که در برابر پیامبرصقرارگرفته و حدیث را از خود او شنیده است. در این صورت آیا در عمل بدان تأخیر بیشتر روا می‌دارد؟! نه به خدا ... هر کس به اندازه فهم خود مسؤول است» تمام این مباحث و تحقیق راجع به آن را در «اعلام الموقعین» (۲/۳۰۲ و ۳۰۷) می‌توان پی جست و نیز در کتاب فلانی موسوم به «إیقاظ همم أولی الأبصار للاقتداء بسید المهاجرین والأنصار وتحذیرهم عن الابتدال الشائع في القری والأمصار من تقلید المذاهب مع الحمیة والعصبیة بین فقهاء الأعصار»که در نوع خود کتابی است بی‌نظیر و بر هر دوستدار حقیقتی لازم است که با دقت و تدبر بر آن را مطالعه کند. [۳۵] مطلب فوق را امام شافعی خطاب به امام احمدبن حنبل گفته است. ابن ابی حاتم در «آداب الشافعی» (ص ۹۴و ۹۵) ابونعیم «الحلیة» (۹/۱۰۶) و خطیب در «الاحتجاج بالشافعی» (۸/۱) آن را آورده‌اند. ابن عساکر (۱۵/۹/۱) نیز آن را از خطیب نقل نموده. همچنین ابن عبدالبر در «الانتقاء» (ص ۷۵) و ابن جوزی در «مناقب الإمام احمد» (ص۴۹۹) و هروی (۲/۴۷/۲) از سه طریق از عبدالله بن احمدبن حنبل از قول پدرش نقل کرده‌اند که: شافعی به وی گفت: این حدیث منقول صحیح است. به همین سبب ابن قیم در «الأعلام» (۲/۳۲۵) در انتسابش به شافعی یقین داشته، همچنین فلانی در «الإیقاظ» (۱۵۲) آن گاه می‌گوید: بیهقی گفته است که: به همین دلیل وی بیشتر، حدیث را می‌پذیرفت، یعنی (شافعی). او کسی بود که علم اهل حجاز و شام و یمن و عراق را جمع کرده و فرا گرفته بود و هر آنچه را به نظرش صحیح می‌آمد اگرچه در مذهب دیگری بود بدون گرایش به آنچه در مذهب اهل کشورش رواج داشت گرد می‌آورد. با این حال در شناخت صحت آنچه با وی مخالف بود اجتهاد نمی‌کرد. خداوند ما و ایشان را بیامرزد. [۳۶] ابونعیم (۹/۱۰۷)، هروی (۴۷/۱) ابن قیم در «اعلام الموقعین» (۲/۳۶۳) و فلانی (ص۱۰۴). [۳۷] ابن ابی حاتم در «الآداب» (ص ۹۳) و ابوالقاسم سمرقندی در «الأمالی» آن را روایت کرده‌اند. همچنین در «المنتقی منها» اثر ابوحفص مؤدف (۲۳۴/۱) آمده است. ابونعیم (۹/۱۰۶) و ابن عساکر (۱۵/۱۰/۱) آن را با سند صحیح آورده‌اند. [۳۸] ابن ابی حاتم (ص ۹۳) و ابونعیم و ابن عساکر (۱۵/۹/ ۲) با سند صحیح آن را ذکر کرده‌اند. [۳۹] ابن ابی حاتم (ص ۹۳. و ۹۴).

د ـ احمدبن حنبل/

امام احمد بیش از تمامی ائمه، در جمع‌آوری سنت و تمسک بدان تلاش کرده، به طوری که «از نگاشتن کتاب‌هایی که حاوی تفریع مسایل در رأی و نظر باشند، اکراه داشت» [۴۰]. از این رو گفته است:

۱- «لا تقلدني، ولا تقلد مالكا ولا الشافعی ولا الأوزاعی ولا الثوری وخذ من حيث أخذوا» [۴۱]. «از من تقلید مکن، همچنین از مالک، شافعی، اوزاعی و ثوری نیز تقلید مکن؛ آنچه را از (پیامبر و یارانش رسیده) بگیر».

همچنین گفته است: «الاتباع أن يتبع الرجل ماجاء عن النبي صوعن أصحابه ثم هو من بعد التابعين مخير» [۴۲]. «تبعیت آن است که شخص آنچه را که از پیامبر و اصحابش آمده بگیرد؛ آن گاه وی پس از تابعین صاحب اختیار است».

۲- «رأی الأوزاعي، ورأی مالك، ورأی أبي حنيفة كله رأی، وهو عندی سواء وإنما الحجة في الآثار» [۴۳]. «رأی اوزاعی، مالک و ابوحنیفه همگی رأی و نظر است نزد من برابرند. حجت تنها در آثار است».

۳- «من رد حديث رسول الله صفهو علی شفا هلكة» [۴۴]. «هر آن که حدیث رسول خدا را نپذیرد، در پرتگاه هلاکت است».

سخنانی که آمد اقوال ائمه بود در باب تمسک به حدیث صحیح و نهی از تقلید کورکورانه و بدون بصیرت از ایشان، [خداوند از آنان خشنود باد] آنان این مهم را کاملاً توضیح داده و آشکار ساخته‌اند؛ به گونه‌ای که اصلاً جای جدل و تأویل نیست. بنابراین تمسک به حدیثی که صحتش به ثبوت رسیده واجب است؛ گر چه با بعضی از اقوال ائمه مذاهب ناسازگار باشد. این مسئله نه با مذهب آنان مباینت دارد و نه موجب خروج از مذهبشان می‌شود؛ برعکس چنین کسی عملاً پیرو نظر و آرای آنان است. وی به عروة الوثقایی چنگ زده که قابل گسستن نیست. هر آن که سنت یا حدیث ثابت را تنها به خاطر مخالفت با قول ائمه ترک کند در واقع با این عمل خود، از ائمه سرپیچیده و با گفته‌های آنان که ذکر شد مخالفت کرده است.

خدای متعال می‌فرماید:

﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا٦٥[النساء: ۶۵].

«نه چنین است، به پروردگارت سوگند که آنان ایمان نمی‌آورند تا تو را در اختلافات و درگیریهای خود به داوری نطلبند و سپس ملالی در دل از داوری تو نداشته و کاملاً تسلیم قضاوت تو باشند».

باز می‌فرماید:

﴿فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ٦٣[النور: ۶۳].

«پس کسانی که با امر پیامبر مخالفت می‌ورزند بترسند که مبادا به فتنه‌ای بزرگ یا عذابی دردناک گرفتار شوند».

حافظ ابن رجب گوید: هرکس که امر رسول خدا به وی رسید و دریافتش کرد واجب است که آن را برای مردم بیان کند و اندرزشان دهد و آنان را به تبعیت از فرمان رسول‌الله وا دارد؛ هر چند که با نظر شخص بزرگی از میان امت ناسازگار باشد؛ زیرا بزرگداشت فرمان رسول خدا و اقتدای بدان سزاوارتر است تا پذیرفتن رأی و نظر شخص بزرگی که اشتباهاً در برخی موارد با امر وی مخالفت دارد. بدین جهت صحابه و تابعین سخن هر کسی را که با سنت و حدیث مخالف بود مردود می‌دانستند و چه بسا در این باره شدت به خرج می‌دادند [۴۵]. البته نه به سبب بغض و کینه نسبت به آن فرد، بلکه اقوال آن بزرگان نزدشان گرامی بود، اما رسول خدا در نظرشان محبوبتر و سخن وی برتر از سخن هر کس دیگری بود.

چنانچه سخن رسول با دیگری در تعارض باشد سزاوارتر آن است که امر رسول مقدم داشته شود و از آن پیروی گردد. تکریم کسی که رأیش با آن حضرت مباینت دارد مانع از این کار نخواهد شد؛ زیرا بنا به فرمایش پیامبر، وی آمرزیده شده است [۴۶]. چنین کسی هر گاه که امر رسول در مخالفت با وی ثابت شود از اینکه با رأیش مخالفت گردد هرگز ناراحت نمی‌شود [۴۷].

به عقیدۀ نگارنده، آنان چگونه از این بابت نگرانی و اکراه خواهند داشت حال آن که خودشان پیروان خود را به همین، امر کرده‌‌اند [به طوری که ذکر شد] و بر آنان واجب دانسته‌اند که اقوال مخالف و مباین با سنت و حدیث صحیح را فرو نهند. حتی امام شافعی به یارانش امر می‌کرد که حدیث صحیح را به وی نسبت دهند، گر چه وی بدان عمل نکرده یا برخلافش عمل کرده باشد. به همین سبب زمانی که ابن دقیق العید، محقق و پژوهشگر بزرگ مسایلی را که هر مذهبی از مذاهب اربعه به صورت انفرادی یا به صورت مشترک، با احادیث صحیح تعارض داشته‌اند مورد اختلاف مذاهب اربعه بود، در مجلدی بزرگ گرد آورد، در آغاز کتابش نوشت: «نسبت دادن این مسائل به ائمه مجتهد، حرام و شناساندنشان به مقلدان بر فقها واجب است، تا این گونه سخنان را به آنان نسبت ندهند و دروغ بر ایشان نبندند» [۴۸].

[۴۰] ابن جوزی در «المناقب» (ص ۱۹۲). [۴۱] فلانی (۱۱۳) و ابن قیم در «الأعلام» (۲/۳۰۲). [۴۲] ابوداود در «مسائل الإمام احمد» (ص ۲۷۶ و ۲۷۷). [۴۳] ابن عبدالبر در «الجامع» (۲/۱۴۹). [۴۴] ابن جوزی (ص ۱۸۲). [۴۵] نگارنده گوید: حتی اگر منجر به مخالفت با پدران و دانشمندانشان می‌شد، چنانکه طحاوی در «شرح معانی الآثار» (۱/۳۷۲) و ابویعلی در «مسندش» (۳/۲۳۱۷) با اسنادی جدید و رجالی قابل اعتماد از سالم بن عبدالله بن عمر نقل کرده که گفت: با ابن عمر در مسجد نشسته بودم که مردی شامی نزد وی آمد و درباره تمتع عمره و جمع آن با حج پرسشی کرد. ابن عمر گفت: انجام دادن آن کار نیکی است. مرد گفت: ولی پدرت از آن نهی می‌کرد!! ابن عمر گفت: وای بر تو! اگر پدرم از آن نهی کرد، اما پیامبر آن را انجام می‌داد و بدان امر می‌نمود. آیا تو گفته پدرم را می‌پذیری یا امر رسول خدا را؟! مرد شامی گفت: امر رسول را. ابن عمر گفت: پس از نزد من برخیز. احمد نیز (به شماره ۵۷۰۰) شبیه به این را روایت نموده و ترمذی (۲/۸۲ بشرح التحفة) ضمن روایت کردنش آن را صحیح دانسته و ابن عساکر (۷/۵۱/۱) ا ابن ابی ذئب روایت نموده که گفت: سعدبن ابراهیم (یعنی عبدالرحمن بن عوف) بنابر رأی ربیعه بن ابی عبدالرحمن به زیان مردی قضاوت نمود. من حدیثی از پیامبر خلاف قضاوت وی آوردم. سعد به ربیعه گفت: این ابن ابی ذئب است و نزد من انسان متعهدی است که در تعارض با آنچه قضاوت کردم حدیث آورد. ربیعه به وی گفت: اجتهاد کردی و حکمت هم صادر شد. سعد گفت: عجبا! قضاوت سعد را اجرا کنم ولی حکم رسول خدا را اجرا نکنم، قضاوت سعد را نمی‌پذیرم و قضاوت رسول خدا را اجرا می‌کنم. آن گاه سعد حکمنامه را خواست و پاره کرد. سپس طبق حدیث پیامبر حکم دیگری به نفع آن مرد صادر کرد. [۴۶] نگارنده گوید: نه تنها آمرزیده شده بلکه مأجور نیز می‌باشد. بنا به فرموده پیامبرص: «إذا حكم الحاكم فاجتهد فأصاب فلا أجران وإذا حكم فاجتهد فأخطأ فله أجر واحد»«هر گاه قاضی در داوری اجتهاد کند و رأیش درست باشد، دو اجر خواهد داشت و در صورت خطا، یک اجر» روایت بخاری و مسلم و دیگر منابع. [۴۷] این مطلب از تعلیق بر «ایقاظ الهمم» نقل شده است (۹۳). [۴۸] فلانی (ص ۹۹).

ترک بعضی از سخنان ائمه توسط پیروانشان به منظور تبعیت از سنت

با عنایت به آیۀ کریمه ﴿وَقَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ١٤ عَلَى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ١٥[الواقعة: ۱۴-۱۵]. [۴۹]«(درستکاران) گروه زیادی از پیشینیان و گروهی اندک از پسینیانند». پیروان ائمه در گذشته همۀ آرای پیشوایان خود را نمی‌پذیرفتند بلکه بیشتر آن‌ها را به خاطر تعارض با سنت و حدیث صحیح ترک می‌نمودند. به طوری که امام محمد بن حسن و ابویوسف با استاد خود ابوحنیفه حدوداً در یک سوم مذهبش [۵۰]مخالف بودند، کتاب‌های نوشته شده در فروع بیانگر این مطلب‌اند. شبیه به این را در بارۀ امام مزنی [۵۱]و دیگر پیروان امام شافعی و پیروان دیگر ائمه نقل می‌کنند که اگر بخواهیم برای هر کدام نمونه‌ای ذکر کنیم سخن به درازا خواهد کشید و از قرارمان [که بر اختصار است] خارج خواهیم شد. از این رو به ذکر دو نمونه بسنده می‌کنیم:

۱- مام محمد در «موط» (ص ۱۵۸) [۵۲]می‌نویسد: «محمد گفته است که: ابوحنیفه در استسقاء (طلب باران) به گزاردن نماز معتقد نیست، ولی به نظر ما، امام باید با مردم دو رکعت نماز بگزارد. آنگاه دعا کند و ردایش را هم برگرداند... الخ».

۲- عصام بن یوسف بلخی که از یاران امام محمد [۵۳]و ملازم امام ابویوسف بود [۵۴]در بسیاری موارد، خلاف نظر ابوحنیفه فتوا می‌داد؛ زیرا دلیل رأی او را نمی‌دانست و دلیلی غیر از آن برایش ظاهر می‌شد که براساس آن فتوا می‌داد [۵۵]. به همین جهت «به هنگام رکوع و برخاستن از آن، دست‌هایش را بلند می‌کرد» [۵۶]. چنانکه این سنت به طور متواتر از پیامبر رسیده است؛ اگر چه ائمه ثلاثه (ابوحنیفه، ابویوسف و محمد) خلافش را گفته باشند، نظر آنان وی را از عمل بدان باز نداشت. این مطلبی است که به شهادت خود ائمۀ چهارگانه و دیگران بر همۀ مسلمانان واجب است.

کوتاه سخن آنکه امیدواریم هیچ یک از مقلدان به طعن زدن و بد یاد کردن از شیوۀ این کتاب و ترک سنت‌های نبوی تنها به خاطر تعارض با مذهبشان مبادرت نکنند، بلکه آنچه را قبلاً در رابطه با اقوال ائمه در وجوب عمل به سنت و ترک اقوال مخالف آن گفتیم به یاد داشته باشند و بدانند که طعن بر این شیوه در واقع طعن بر امامی است که از او تقلید می‌کنند، هر یک از آنان که باشد تفاوتی نمی‌کند.

چنانکه گفتیم ما این شیوه را از خود آنان فرا گرفته‌ایم و در این راه هر کس از هدایت یافتن به وسیلۀ ایشان اعراض کند خطر بزرگی متوجه اوست، زیرا لازمه‌اش اعراض از سنت است. هنگام اختلاف، امر شده‌ایم که به سنت یا حدیث صحیح رجوع کنیم و بر آن تکیه دهیم. چنانکه خدای متعال می‌فرماید:

﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا٦٥[النساء: ۶۵].

«چنین نیست به پروردگارت سوگند که آن‌ها ایمان نمی‌آورند مگر آنکه در اختلافات خویش تو را به داوری بخوانند و از قضاوت تو دلگیر نشوند و کاملاً تسلیم باشند».

از خدای بزرگ خواهانیم که ما را در زمرۀ کسانی قرار دهد که درباره‌شان فرمود:

﴿إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ٥١ وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَخْشَ اللَّهَ وَيَتَّقْهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ٥٢[النور: ۵۱-۵۲].

«هنگامی که مؤمنان به سوی خدا و رسولش خوانده شوند تا در میانشان داوری شود تنها سخنی که گفتند این بود که، شنیدیم و اطاعت کردیم. و اینانند که رستگار اند. کسی که خدا و رسولش را اطاعت کند و خداترس و پرهیزگار باشد رستگار است». دمشق ۱۳ جمادی‌الآخر ۱۳۷۰ هـ ق.

[۴۹] واقعه، ۱۳ و ۱۴. [۵۰] ابن عابدین در «الحاشیة» (۱/۶۲) آ ن را آورده و لکنوی در«النافع الکبیر» ص ۹۳ به غزالی نسبتش می‌دهد. [۵۱] وی در آغاز مختصرش بر فقه شافعی که همراه حاشیه «الأم» چاپ شده می‌نویسد: این کتاب را که شامل دانش امام محمد بن ادریس شافعی و سخنان اوست تلخیص کردم تا برای کسی که طالب است بهتر قابل دسترس باشند. هر چند که او خود از اینکه از وی و دیگران تقلید گردد نهی نموده؛ لیکن به خاطر مقامی که در دین دارد باید بدان نظر افکند و احتیاط را از دست نداد. [۵۲] وی در مخالفت با امامش در «موطأ» بیست مورد را به صراحت یاد می‌کند که ما به آن‌ها شماره‌های آن در این جا اشاره می‌کنیم: (۴۲/۴۴/۱۰۳/۱۲۰/۱۵۸/۱۶۹/۱۷۲/۱۷۳/۲۲۸/۲۳۰/۲۴۰/۲۴۴/۲۷۴/۲۷۵/۲۸۴/۳۱۴/۳۳۱/۳۳۸/۳۵۵/۳۵۶). [۵۳] ابن عابدین در «الحاشیة» (۱/۷۴) و در «رسم المفتی» (۱/۱۷) آن را ذکر نموده، رشی نیز در «الجواهر المضیة فی طبقات الحنیفة» (ص ۳۴۷) آورده می‌گوید: او محدثی بود با پشتکار، وی و برادرش ابراهیم در زمان خود از بزرگان بلخ بودند. [۵۴] الفوائد البهیة فی تراجم الحنیفة (ص ۱۱۶). [۵۵] البحر الرائق (۶/۹۳) و رسم المفتی(۱/۲۸) [۵۶] صاحب الفوائد (ص ۱۱۶) آن را نقل کرده، سپس تعلیق خوبی بر آن نوشته و می‌گوید: به عقیدۀ من با توجه بدان، به بطلان اینروایت مجعول از ابوحنیفه پیبرده می‌شود که «إن من رفع یدیه في الصلاه فسدت صلاته»«کسی که دست‌هایش را بلند کند، نمازش باطل می‌شود». «امیر کاتب اتقانی» فریب آن را خورده است؛ چنانکه در شرح حالش آمده. عصام بن یوسف از همراهان ابویوسف و عصام بدان پی می‌بردند. سپس می‌گوید: باید دانست که حنفی مذهب چنانچه مذهب امام خود را در مسأله‌ای به سبب قوت دلیل مخالف ان ترک کند از کمند تقلید خارج نمی‌شود، بلکه برعکس، عین تقلید است، لیکن در شکل وصورت ترک تقلید، مگر نمی‌دانی که عصام بن یوسف، مذهب ابوحنیفه را در بلند کردن دست (هنگام رفتن به رکوع و برخاستن از آن) ترک کرد و با این حال حنفی هم محسوب می‌شود؟ ان گاه چنین می‌افزاید: از دست نادانان این زمان به خداشکایت می‌بریم؛ کسانی را که تقلید از امام را در مسأله‌ای به خاطر قوت دلیل ترک کنند مورد طعن قرار می‌دهند و از زمرۀ مقلدان امام خارج می‌دانند!! از مردم عوام هیچ جای شگفتی نیست، ولی تعجب از عالم نمایانی است که راه آنان را کورکورانه می‌پیمایند.

چند شبهه و پاسخ به آن‌ها

این‌ها مطالبی بود که ده سال پیش در مقدمۀ همین کتاب آورده بودم. در این مدت دریافتم که تأثیر مطلوبی در ارشاد جوانان مؤمن در وجوب عودت دادن دین و عباداتشان به سرچشمۀ زلال اسلام یعنی کتاب و سنت داشته است و بحمدالله تعداد عاملان و معتقدان بدان افزایش یافته؛ به طوری که حتی با چنین عنوانی (بازگشت به کتاب و سنت) معروف و شناخته‌اند؛ جز اینکه در بعضی از آنان تردید یا توقفی نسبت به گام نهادن در راستای عمل بدان می‌دیدم. البته با آوردن آیات و اخبار، هیچ شکی در رجوع به سنت نداشتند. با این حال شبهاتی هست که ایشان از برخی شیوخ مقلد می‌شنوند که لازم دیدم به آن شبهات جواب دهم تا این گروه نیز بدان عمل کنند و به یاری خدا از زمرۀ گروه ناجیه گردند.

۱- بعضی گفته‌اند: بدون شک بازگشت به روش پیامبر در شؤون دین امری است واجب؛ به ویژه در اموری که عبادت محض است مجالی برای رأی و اجتهاد دیگران نیست؛ چرا که این گونه امور، «توقیفی» اند؛ برای مثال نماز. لیکن ما از هیچ یک از بزرگان تقلید نمی‌شنویم که بدان امر کنند و در عوض به اختلافات اذعان دارند، چرا که گمان دارند که امت ظرفیت و گنجایش این اختلافات را دارد. و به حدیثی که بارها گفته و تکرار کرده‌اند در خطاب به پیروان سنت حجت می‌کنند که «اختلاف أمتی رحمة» «اختلاف در پیروان من مایه رحمت است» لذا روشن می‌شود که این حدیث با شیوه‌ای که بدان دعوت می‌کنی و نیز با این کتاب و سایر کتاب‌هایت تعارض و تباین دارد. سپس می‌پرسند که نظرت چیست؟ جواب به این سؤال یا شبهه را به دو طریق می‌توان داد: اول این که این حدیث، صحیح نیست بلکه باطل و بی‌اساس است. علامه سبکی می‌گوید: «برای این حدیث هیچ سندی صحیح، ضعیف و موضوع (جعلی) نیافتم». همین مفهوم در عباراتی دیگر نیز آمده است: «اختلاف أصحابي لكم رحمة»«اختلاف در میان یارانم برای شما رحمت است» و «أصحابي كالنجوم بأيهم اقتديتم اهتديتم» «یارانم چون آن ستارگانند که به هر کدام از ایشان اقتدا کنید هدایت می‌یابید». این احادیث صحیح نیستند. اولی بسیار سست و واهی است و دومی «موضوع» است. نگارنده دربارۀ این احادیث در «سلسلة الأحادیث الضعیفة والموضوعة» (به شماره ۵۸، ۵۹ و ۶۱) تحقیق نموده است.

دوم، این که این حدیث علاوه بر آنکه ضعیف است. مخالف نص قرآن است. آیات وارده درباره ممنوعیت اختلاف در دین و امر به اتفاق در دین واضح‌تر از آن است که یاد شود، ولی جای اشکال نخواهد بود که بعضی از آیات قرآنی را در این باره برای مثال بیاوریم.

خدای بزرگ می‌فرماید:

﴿وَلَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ[الأنفال: ۴۶].

«و نزاع نکنید که ناتوان شوید و مهابت و قدرتتان از میان برود».

در جایی دیگر می‌فرماید:

﴿وَلَا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ٣١ مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ٣٢[الروم: ۳۱-۳۲].

«و از مشرکان نباشید، از کسانی که دینشان را تکه تکه کردند و هر فرقه‌ای به آنچه داشت دلخوش بود».

همچنین می‌فرماید:

﴿وَلَا يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ١١٨ إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ[هود: ۱۱۸-۱۱۹].

«و آن‌ها مدام در تفرقه‌اند، مگر کسانی که پروردگارت به آن‌ها رحم کند».

به راستی چنین است. اگر رحمت و عطوفت پروردگار شامل حال مردمی شود، هرگز آنان با هم اختلاف نخواهند ورزید، بلکه اهل باطلند که اختلاف می‌ورزند.

بنابراین چگونه عقل حکم می‌کند که اختلاف مایۀ رحمت باشد؟ از این رو ثابت می‌شود که آن حدیث صحیح نیست، نه از حیث سند و نه از حیث متن [۵۷]. پذیرفتن آن نیز به عنوان شبهه‌ای برای خودداری کردن از عمل به کتاب و سنت که خود ائمه بدان توصیۀ اکید دارند جایز نیست.

۲- عده‌ای دیگر می‌گویند: اگر اختلاف در دین ناپسند است پس دربارۀ اختلاف یا اختلافاتی که میان صحابه و ائمه وجود داشت چه می‌گویید؟ به تعبیری دیگر آیا می‌توان میان اختلاف آنان با دیگران از جمله متأخران تفاوتی قایل شد، یا نه؟

جواب: آری، تفاوت زیادی بین این دو نوع اختلاف وجود دارد که در دو چیز نمایان می‌شود: ۱- سبب اختلاف و ۲- اثر و نتیجه‌ی آن.

اختلاف صحابه بنا به ضرورت بوده است که اختلافی است کاملاً طبیعی در فهم؛ نه آنکه ایشان اختیاراً علاقه‌مند به اختلاف بوده باشند. علاوه بر این، امور دیگری نیز در زمان آنان وجود داشت که اختلاف را در آن هنگام ناگزیر می‌نمود. این امور پس از صحابه رفع شد [۵۸]. به طور کلی از اختلافاتی این چنین چاره‌ای نیست و به علت عدم تحقق شرایط مؤاخذه کردن در این گونه اختلافات [که همان قصد و تعمد و اصرار بر آن است] نکوهش وارده در آیات قبل و دیگر مصادیق مربوط به اهل این نوع اختلافات شامل حال آنان نمی‌شود؛ اما اختلاف میان مقلدان، اغلب آنان عذر و بهانه‌ای ندارند؛ زیرا گاه حجت برخاسته از کتاب و سنت مطلبی برای آنان تبیین می‌سازد که مؤید مذهبی غیر مذهب متبوع اوست. با این وجود او صرفاً به این دلیل که حجت مزبور با مذهب وی مخالف است، آن را کنار می‌گذارد، چون مذهب، نزد او اصل یا همان دینی است که محمدصآورده و مذهب دیگری، دینی دیگر و منسوخ به شمار می‌آید. عده‌ای دیگر کاملاً بر عکس عمل می‌کنند. آنان همۀ مذاهب را [با توجه به اختلافات وسیعی که هست] چون آن شریعت‌های متعدد می‌بینند، به گونه‌ای که بعضی متأخران [۵۹]تصریح نموده‌اند که برای مسلمانان اشکالی ندارد که هر کدام را خواست بگیرد یا رها کند؛ همۀ این‌ها جایز است! گاه هر کدام از طرفداران این دو دیدگاه، بر ماندن در اختلاف به همان حدیث باطل و موضوع (اختلاف أمتی رحمة) استناد می‌کنند. بیشتر اوقات ما از آن‌ها شنیده‌ایم که به این حدیث استدلال می‌کنند. برخی نیز این حدیث را چنین توجیه و تفسیر کرده‌اند که: همانا اختلاف هر چه باشد مایۀ رحمت است؛ چون برای امت سهولت و گنجایش ببار می‌آورد! با آنکه این توجیه و تفسیر تعارض آشکار با آیات پیشین دارد باز بعضی از سخنان صریح بزرگان را در رد این تصور آنان می‌آوریم، ابن قاسم می‌گوید: از مالک و لیث شنیدم که در مورد اختلاف اصحاب رسول چنین می‌گفتند:

ليس كما قال ناس «فيه توسعة»، ليس كذلك، إنما هو خطأ وصواب» [۶۰]«این که گروهی می‌گویند: اختلاف مایۀ توسعه است، درست نیست، بلکه در آن، هم خطا هست و هم صواب». اشهب گوید: از مالک در مورد گرفتن حدیثی که عده‌ای متعهد (ثقه) از اصحاب رسول خدا روایت کرده‌اند سؤال شد که: «آیا می‌توان به آن عمل کرد؟» در جواب گفت: نه به خدا سوگند، مگر اینکه حقیقت و درستی‌اش ثابت شود. حق یکی بیش نیست. آیا دو گفتۀ متفاوت هر دو می‌توانند درست باشند؟ حق و صواب نمی‌تواند یکی بیش باشد [۶۱].

مزنی شاگرد و ملازم امام شافعی گفته است: اصحاب رسول خدا اختلاف می‌ورزیده‌اند. بعضی نظر بعضی دیگر را به خطا منسوب و آن را نقد می‌کردند؛ اما اگر تمامی آن گفته‌ها درست می‌بود هرگز دچار چنین اختلافاتی نمی‌شدند. عمر بن خطاب از اختلاف أبی بن کعب و ابن مسعود در مورد نمازگزاردن با یک پیراهن خشمگین شد. نظر أبی این بود که نماز با یک پیراهن خوب است، ولی طبق نظر ابن مسعود زمانی که فقر وجود داشت و پیراهن کم بود چنین بود، ولی اکنون لزومی ندارد. در قضیه‌ای چنین اختلاف می‌ورزند. أبی راست گفته است، ابن مسعود هم کوتاهی نکرده است، لیکن از این پس از کسی نشنوم که در این باره اختلاف کند؛ چون در این صورت چنین و چنان خواهم کرد! [۶۲]. امام مزنی همچنین می‌گوید: چنانچه دو دانشمند در چیزی اجتهاد کنند و یکی از ایشان آن را حلال و دیگری حرام بداند به کسی که می‌پندارد هر دوی آنان مصیب بوده و به خطا نرفته‌اند باید گفت: آیا با توجه به اصل و اساسی است که چنین نظری داری، یا آنکه نظرت براساس قیاس است؟ اگر وی بگوید با توجه به اصل یا نص است، گفته می‌شود: چگونه چنین اصلی می‌تواند وجود داشته باشد، حال آن که قرآن اختلاف را نفی می‌کند؟! و اگر بگوید: از روی قیاس است، گفته می‌شود: چگونه است که اصول و نصوص، اختلاف را نفی می‌کنند و تو با قیاس بر همان اصول، اختلاف را تجویز می‌کنی؟! این چیزی است که انسان عاقل جایزش نمی‌دارد، چه رسد به انسان عالم!! [۶۳]. اگر کسی بگوید: آنچه را که از امام مالک نقل کردی که حق یکی است و تعدد پذیر نیست با آنچه در کتاب «المدخل الفقهی» استاد زرقاء (۱/ ۸۹) آمده، مباینت دارد که ابوجعفر منصور و پس از وی رشید، اقدام به انتخاب مذهب امام مالک و کتابش (موطأ) به عنوان قانون قضایی دولت عباسی کردند. مالک آنان را از این کار نهی کرد و گفت: «إن أصحاب رسول اللهصاختلفوا في الفروع وتفرقوا في البلدان وكل مصيب» «اصحاب پیامبر در فروع اختلاف داشتند و در کشورها پراکنده شده‌اند و همه نیز مصیب‌اند».

می‌گویم: انتساب این سخن به امام مالک مشهور است، ولی عبارت آخر آن (و کل مصیب) از مواردی است که در روایات و منابعی که از آن‌ها اطلاع دارم نیامده و بی‌پایه است [۶۴].

جز یک روایت که آن را هم ابونعیم در «الحلیة» (۶/۳۳۲) تخریج و تحقیق کرده و به مقداد بن داود که ذهبی نام وی را در «الضعفاء» آورده اسناد داده است. با این حال عبارت وی چنین است: «وكل عند نفسه مصيب» «و هر کسی بنا به نظر خود درست می‌گوید». عبارت «عند نفسه» دلالت دارد بر آنکه این روایات «المدخل» ساختگی است؛ با روایتی هم که راویان موثق از امام مالک نقل می‌کنند که «حق یکی بیش نیست و تعدد نمی‌پذیرد» در تضاد است و همین را همۀ پیشوایان از صحابه و تابعین گرفته تا ائمۀ اربعه و دیگران گفته‌اند. ابن عبدالبر (۲/۸۸) می‌گوید: اگر صواب و درستی، در دو راه ضد هم می‌بود بعضی از پیشوایان بعضی دیگر را در اجتهاد، قضاوت و فتوایشان به خطا منسوب نمی‌کردند. بنابراین درست بودن چیزی و در عین حال درست بودن ضد آن، قابل قبول نیست و شاعر چه نیک گفته است:

إثبات ضدين معا في حال أقبح مايأتي من المحال

«ثابت کردن دو ضد در آن واحد، محال است».

چنانچه گفته شود: اگر باطل بودن این روایت منسوب به امام ثابت شده است پس چرا امام مالک، منصور را از اینکه مردم را بر (عمل به) کتاب (موطأ) گرد آورد بازداشت و نسبت به این خواستۀ وی پاسخ نداد؟

می‌گویم: بهترین روایتی که در این باره یافته‌ام روایتی است که حافظ ابن کثیر در «شرح اختصار علوم الحدیث» (ص ۳۱) آورده که امام مالک فرمود: «إن الناس قد جمعوا واطلعوا علی أشياء لم نطلع عليها» «مردم از اموری اطلاع دارند و به احادیثی دست‌رسی دارند که ما از آن‌ها اطلاع نیافته‌ایم» به گفتۀ ابن کثیر این سخن نشانۀ کمال دانش و انصاف اوست. پس ثابت می‌شود که اختلاف همه‌اش، مایۀ شر و فتنه است و هیچ رحمتی در آن نیست. در اختلاف، آنچه را که سبب مؤاخذه نمی‌شود اختلاف صحابه و پیروان ایشان از ائمه می‌توان دانست. خداوند ما را در زمرۀ ایشان محشور گرداند و توفیق تبعیت از آنان را ارزانی فرماید. بدین ترتیب معلوم می‌شود که اختلاف صحابه غیر از اختلاف مقلدان است و خلاصۀ کلام آن که صحابه در مواردی اضطراری اختلاف می‌ورزیده‌اند لیکن با این وجود، اختلاف را زشت و ناروا بر می‌شمرده‌اند و چنانچه گریزی از آن می‌یافتند از چنگش می‌گریختند. مقلدان با آن که می‌توانند از بخش مهمی از اختلافات رهایی یابند، باز هم اتفاق نمی‌کنند و در آن نمی‌کوشند بلکه بر اختلافات خود پای می‌فشارند. لذا میان این دو قسم اختلاف، چه بسیار تفاوت است!

این، بیان تفاوت بود از جهت سبب؛ اما بیان آن از جهت تأثیری که دارد واضح‌تر است. صحابه با همۀ اختلافات مشهوری که در فروع با هم داشتند شدیداً مراقب حفظ وحدت بودند و از هر آنچه که موجب تفرقه می‌شد دوری می‌گزیدند. در میانشان بودند کسانی که بلند بسم‌الله گفتن را جایز می‌دانستند و کسانی که آن را روا نمی‌دانستند یا کسانی که افراشتن دست (رفع یدین) را مستحب می‌دانستند، نیز کسانی که آن را مستحب به شمار نمی‌آوردند و یا کسانی که با دست زدن به همسر خود وضو را باطل می‌انگاشتند و کسانی که باطل نمی‌دانستند. با همۀ این‌ها همگی آنان پشت‌سر یک امام نماز می‌گزاردند و هیچ یک به خاطر اختلاف مذهبی با امام از گزاردن نماز پشت سر وی خودداری نمی‌کرد.

اما وضع مقلدان کاملاً برعکس است. از جملۀ آثار اختلاف در میان آنان این است که در بزرگترین رکن دین پس از شهادتین [که نماز باشد] دچار تفرقه و چند دستگی شده‌اند و از اینکه همگی پشت‌سر یک امام نماز بگزارند اکراه دارند؛ با این حجت که نماز امام باطل است یا حداقل این که گزاردن نماز پشت سر وی به سبب اختلاف مذهبی مکروه است. این را هم ما دیده و شنیده‌ایم هم دیگران [۶۵]. چگونه ممکن است افرادی متوجه این نکته نشده باشند حال آن که کتاب‌های برخی از مذاهب مشهور، امروز به صراحت دم از کراهت و بطلان نماز می‌زنند. از نتایج آن نیز این است که چهار محراب در یک مسجد جامع می‌بینی که امامان چهار مذهب پیاپی در آن نماز می‌گزارند، عده‌ای از مردم را هم می‌بینی که به انتظار امام خود ایستاده‌اند؛ در حالی که امام مذهب دیگر با مردم (هم مذهب خود) به نماز ایستاده است! نزد گروهی از مقلدان، اختلاف به بالاتر از این هم رسیده، که از جملۀ آن منع ازدواج پیروان حنفی و شافعی با هم بود. بعدها یکی از علمای مشهور حنفی ملقب به «مفتی الثقلین» فتوایی صادر کرد و اجازۀ ازدواج مرد حنفی با زن شافعی را داد. دلیل آن را هم چنین بیان کرد که حکم وی همچون حکم اهل کتاب است [۶۶]. مفهوم این سخن و پیداست که مفهوم مخالف کتاب‌های فقهی از نگاه پیروان مذهب حنفی معتبر است این است که عکس آن یعنی ازدواج مرد شافعی مذهب با زن حنفی مذهب جایز نیست. همانگونه که ازدواج اهل کتاب با زن مسلمان جایز نمی‌باشد!!

این، دو نمونه از نمونه‌های فراوانی است که اثر سویی را که نتیجه‌ی اختلاف متأخران و اصرارشان بر آن است برای انسان خردمند روشن می‌سازد درست برعکس اختلاف سلف که هیچ اثر سویی برای امت دربر نداشت.

بدین لحاظ آنان به دور از آنند که آیات نهی از تفرقه در دین [برخلاف متأخران] شامل حال آنان می‌شود. خداوند همگی را به صراط مستقیم خود هدایت فرماید. ای کاش گزند اختلافات یاد شده تنها متوجه خودشان می‌شد و به امت دعوت [۶۷]نمی‌رسید؛ در آن صورت گرفتاری‌ها اندکی آسان می‌شد. این حادثۀ شوم آسیب‌های فراوانی به همراه داشته است. متأسفانه این ضرر به غیر مسلمانان در بیشتر کشورها سرایت نموده و آنان را به خاطر ملاحظۀ این اختلافات از ورود به دین خدا به صورت دسته دسته بازداشته است در کتاب «ضلام من الغرب» اثراستاد فاضل محمد غزالی (ص ۲۰۰) چنین آمده: «در کنفرانسی که در دانشگاه پرینستون امریکا برگزار شد یکی از سخنرانان سؤالی مطرح کرد. این گونه سؤالات بیشتر از جانب مستشرقان و افرادی که به مطالعۀ نواحی اسلامی اهتمام دارند مطرح می‌شود: مسلمانان با کدام تعالیم در جهان ظهور پیدا می‌کنند تا معرف اسلامی باشند که به سوی آن دعوت می‌کنند؟ آیا با تعالیم اسلام آن گونه که سنیان فهمیده‌اند؟ یا با تعالیمی که شیعۀ امامیه و زیدیه دریافته‌اند؟ همگی میان خود در آنچه دارند باز اختلاف می‌ورزند. گاه گروهی از آنان در مسئله‌ای ممکن است تفکری تقریباً نو و مدون داشته باشد در حالی که گروه دیگری اندیشه‌ای کهنه و تنگ‌نظرانه دارد خلاصه آن که داعیان اسلام امروزه، دعوت شدگان را در حیرت و سرگشتگی رها می‌کنند؛ چرا که آنان خود نیز در حیرت وسرگشتگی بسر می‌برند» [۶۸].

در مقدمۀ رسالۀ «هدیه السلطان إلی مسلمي بلاد یابان» اثر علامه محمدسلطان معصومی آمده که «از طرف مسلمانان ژاپنی شهرهای توکیو و اوزاکا در خاور دور سؤالی از من شد که حقیقت دین اسلام چیست؟ معنی مذهب چیست؟ و کسی که به دین اسلام تشرف می‌یابد آیا لازم است به یکی از مذاهب چهارگانه درآید؟ تکلیف وی چیست؟ آیا لازم است وی مالکی شود یا حنفی یا شافعی یا اینکه لازم نیست؟...

هنگامی که جمعی از روشنفکران ژاپنی پس از مطالعه کردن خواستند به دین اسلام و دایره ایمان مشرف شوند اختلافی بزرگ و نزاعی وخیم رخ داد این موضوع را با گروهی از مسلمانان ساکن در توکیو در میان گذاشتند. عده‌ای از آنان که از هند بودند گفتند: باید مذهب امام ابوحنیفه را برگزینند، چرا که این مذهب، چراغ امت اسلام است. جمعی از اهالی اندونزی نیز گفتند که: آنان باید شافعی شوند! خلاصه ژاپنی‌ها که سخنان متناقض آنان را شنیدند تعجب فراوان کردند و از قصد خود در حیرت افتادند تا سرانجام مسئله مذهب سدّی شد بر سر راه اسلام آوردنشان.

۳- عده‌ای دیگر گمان می‌برند که دعوت به تبعیت از سنت و نپذیرفتن اقوال مخالف ائمه با سنت، به معنای ترک سخنان ائمه و بهره نجستن از اجتهادات و آرائشان به طور مطلق است. در جواب باید گفت که: این گمان نه تنها درست نیست بلکه به وضوح باطل است. چنانکه از گفته‌ها و نوشته‌های قبلی ما پیداست، همه خلاف این را اثبات می‌کنند. تمام آنچه ما بدان دعوت می‌کنیم این است دین را در مذهب خلاصه نکنیم و به مذهب جایگاهی همسان با کتاب و سنت ندهیم. به طوری که در تنازع و یا به هنگام قصد استنباط احکام جدید برای مسایل مستحدثه تنها به مذهب رجوع می‌شود، آن گونه که در این زمان نیز چنین می‌کنند و براساس آن احکام جدید احوال شخصیه [۶۹]و غیره را وضع می‌کنند، بدون آنکه دربارۀ آن به کتاب و سنت مراجعه کنند تا درست را از نادرست و حق را از باطل تشخیص دهند.

آنان بر همان طریق «اختلافهم رحمة» می‌مانند و گمان دارند که با این روش از یسر و آسانی ومصلحت تبعیت کرده‌اند. سلیمان تیمی (خدایش رحمت کند) چه خوب گفته است:

إن أخذت برخصة كل عالم
اجتمع فيك الشر كله

«اگر آسان‌گیری‌های همۀ عالمان را بگیری همۀ بدی‌ها در تو جمع می‌شود».

ابن عبدالبر (۲/۹۱-۹۲) آن را روایت نموده و ذیل آن نوشته است: «این اجماعی است که در آن مخالفتی نمی‌بینم». و این همان چیزی است که انکارش می‌کنیم و چنانکه می‌بینی موضوع ما مطابق اجماع است.

اما رجوع به اقوال ائمه و استفاده و استعانت از آن اقوال برای فهم درست آنچه مورد اختلاف است و نصی در کتاب و سنت برای آن نیست و یا آنچه که نیاز به توضیح دارد مطلبی است که منکرش نیستیم، بلکه بدان سفارش و تشویق هم می‌کنیم؛ چون برای آنان که راه هدایت را به وسیلۀ قرآن و سنت می‌پویند فوایدی در بر دارد.

علامه ابن عبدالبر (۲/ ۱۷۲) چنین می‌گوید: ای برادر! حفظ اصول و عنایت بدان بر تو واجب است و بدان که هر کس به حفظ سنن و احکام منصوص قرآن بپردازد وبه اقوال فقیهان بنگرد، این عمل، کمکی خواهد بود برای اجتهاداتش و کلیدی برای توسعۀ زاویۀ دیدش و نیز تفسیری برای سنت‌های مجملی که معانی مختلف را در بر دارند. با این حال نباید از احدی از ایشان چنان تقلید کرد که از سنن در همه حال و بصورت الزامی تقلید می‌شود و نباید در اخذ آنچه که دانشمندان در رابطه با حفظ سنن و تدیر در آن سعی نموده‌اند برآسود، بلکه در جستجو و تفهم و نظرافکنی شایستۀ اقتدایند و آنان را به سبب تلاش در آنچه که افاده کرده‌اند و بر آن دست یافته‌اند باید سپاس گفت و از آنان به خاطر درستی اکثر اقوالشان ستایش کرد. با این حال نباید از لغزش و خطا مبرایشان دانست چنانکه آنان نیز خود را از آن مبرا نمی‌دانستند. کسی که این چنین باشد طالب متمسک بدان چیزی است که سلف صالح بر آن بوده‌اند و وی بهره‌اش را دریافته و رشد خود را یافته است؛ چنین کسی تابع سنت رسول و راه صحابۀ اوست.

اما کسی که نظر نکند و از آنچه گفتیم رو بگرداند و با رأی خود با سنت مخالفت ورزد و بخواهد که آن سنت‌ها را تفسیر به رأی کند گمراه و گمراه کننده است؛ نیز آن کس که از این نکات غافل باشد و بدون علم به راه دشوار و پرمشقت فتوا وارد شود نابیناتر و گمراه‌تر از چنین شخصی است:

فهذا الحق ليس به خفاء فدعنی عن بنيات الطريق.

«این حق است و در آن خفایی نیست. پس از این شاخه بدان شاخه پریدن را رها کن».

۴- در اینجا وهم رایجی نزد بعضی از مقلدان وجود دارد که آنان را از پیروی سنتی که بیانگر خطاهای مذاهب است باز می‌دارد و آن این است که تبعیت از سنت، لازمه‌اش تخطئه صاحب مذهب است. به گمان ایشان معنای تخطئه، طعن در امام است. لذا می‌گویند: وقتی که طعن دربارۀ فردی از مسلمانان جایز نیست چگونه در مورد یکی از ائمه ایشان جایز خواهد بود؟!

جواب:

این برداشت باطل است. علتش نیز باز ماندن از تفقه در سنت می‌باشد و گرنه چگونه مسلمان عاقل چنین چیزی را تصور می‌کند؟ در حالی که رسول خداصخود فرمود: «إذا حكم الحاكم فاجتهد فأصاب فله أجران وإذا حكم فاجتهد فأخطأ فله أجر واحد» [۷۰]. «هر گاه حاکم قضاوت کند و در اجتهادش به حقیقت دست یابد دو اجر دارد و چنانچه قضاوت کند و مرتکب خطا شود دارای یک اجر خواهد بود». این حدیث، عکس برداشت مزبور را می‌رساند و به طور وضوح و بدون اغماض بیان می‌دارد که معنی «أخطأ فلان» [۷۱]در شرع «أثیب فلان أجراً واحداً» [۷۲]است. پس وقتی کسی به سبب خطایش در رأی یک اجر می‌برد نباید گمان رود که از به خطا منسوب کردنش طعن زدن به وی مراد باشد. بی‌شک چنین توهمی باطل است و بازگشت از آن برای کسی که در آن وامانده است واجب. والا خود وی کسی خواهد بود که به مسلمانان [و نه افراد عادی ایشان بلکه به پیشوایان بزرگ از صحابه و تابعین و ائمه مجتهد و غیره] طعن زده است. ما به یقین می‌دانیم که بعضی از آن بزرگان، نظر بعضی دیگر را خطا می‌دانستند و برخی نیز دیدگاه برخی دیگر را رد می‌کرند [۷۳]. در این صورت آیا انسان خردمند از این قضیه چنین نتیجه می‌گیرد که «بعضی از آنان به بعضی دیگر طعنه می‌زده‌‌اند؟!»

در خبر صحیحی آمده که رسول خدا تأویل ابوبکر را برای خوابی که مردی دیده بود خطا دانست و فرمود: «أَصَبْتَ بَعْضًا وَأَخْطَأْتَ بَعْضًا» [۷۴]. «بخشی را درست گفتی و بخشی را خطا» آیا پیامبر خدا با این گفتۀ خود به ابوبکر طعنه زده است؟!

از جمله اثرات سوء و شگفت این وهم بر افراد، این است که مانع از اتباع سنتی خواهد بود که با مذهبشان مباینت دارد؛ زیرا به گمان آنان پیروی از سنت به مفهوم طعن در امام مذهب است؛ لیکن تبعیت شان از امام، هرچند خلاف سنت باشد تا معنایش احترام و تعظیم اوست! لذاست که بر تقلید از امام اصرار می‌ورزند تا بلکه از این «طعن موهوم» بگریزند.

این افراد فراموش کرده‌اند [و نمی‌گویم: خود را به فراموشی زده‌اند] که به سبب این وهم، در دام چیزی بدتر از آنچه که از آن می‌گریختند افتاده‌اند. چنانکه اگر کسی به آنان بگوید: اگر اتباع، نشانۀ احترام متبوع و مخالفت با وی نشانۀ طعن در اوست، چگونه به خود اجازه می‌دهید که با سنت پیامبر مخالفت ورزید و از تبعیتش روگردان شوید تا شاید بدین وسیله از امام مذهب خود تبعیت کرده باشید؛ حال آن که امام؛ معصوم نیست؛ اما به زعم شما طعن زدن به وی کفر به شمار می‌آید!! اگر مخالفت با امام نزد شما به طعن زدن به وی تعبیر می‌شود پس در این صورت مخالفت با پیامبر نه تنها طعن بلکه آشکارا کفر است که از آن به خدای متعال پناه می‌بریم.

چنانچه کسی این مطلب را به آنان گوشزد کند به حتم جوابی برایش نخواهند داشت، جز سخنی که بارها از برخی از آنان شنیده‌ایم. «همانا ما سنت را به خاطر اطمینان به امام مذهب ترک کرده‌ایم، چون او از ما به سنت داناترست».

ما به این سخن، از چندین جنبه می‌توانیم پاسخ بگوییم. مسلماً بیان همۀ آن‌ها موجب اطالۀ کلام خواهد شد لذا تنها به ذکر یک مورد بسنده می‌کنیم و به اذن خدا جواب قاطعی به آنان خواهد بود و آن اینکه فقط امام مذهبتان نیست که از شما به سنت آگاهتر است. ده‌ها و صدها امام داناتر و آگاهتر از ایشان به سنت وجود دارند. اگر سنت صحیحی خلاف مذهبتان باشد و یکی از ائمه آن سنت را بپذیرد در این صورت اخذ و پذیرش آن سنت بر شما واجب خواهد بود. بنابراین سخنی را که یاد نمودید در این جا اعتبار خود را از دست خواهد داد؛ چون با این وصف مخالفانتان معارضانه به شما خواهند گفت که: همانا ما این سنت را به خاطر اطمینان به امامی که آن را اخذ کرده پذیرفته‌ایم؛ زیرا اتباع وی به دلیل تبعیتش از سنت شایسته‌تر از اتباع کسی است که با سنت مخالفت دارد. این نکته‌ای است آشکار که ان شاء الله برای کسی مبهم نخواهد بود.

لذا می‌توانم بگویم که: این کتاب به دلیل آنکه سنت‌های ثابت پیامبر را در مورد کیفیت نماز جمع‌آوری نموده، احدی را در ترک عمل بدان عذری نخواهد ماند. در آن، مطلبی که علما بر ترکش اتفاق‌نظر دارند نیامده [که چنین امری هم از آنان بعید است] هیچ مسئله‌ای در آن نیامده مگر اینکه گروهی از علما از آن سخن به میان آورده‌اند. کسی هم که از آن سخن نگفته باشد معذور است و اجری خواهد برد؛ زیرا ممکن است که در آن باره نصی به وی نرسیده باشد، یا آنکه رسیده لیکن به سبب تعذرات مشهوری که نزد علماست به گونه‌ای باشد که نتوان براساس آن اقامۀ حجت نمود. اما آن کس که بعد از امام متبوع، برایش نصی به اثبات برسد نه تنها هیچ عذر و یا بهانه‌ای در پیروی از آن برایش نخواهد ماند، بلکه اتباع نص پاک بر وی واجب خواهد شد. مقصود از این مقدمه نیز تنها همین نکته است. خداوند می‌فرماید:

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ٢٤[الأنفال: ۲۴].

«اى مؤمنان، [دعوت‏] خداوند و رسول [او] را بپذیرید چون شما را فرا خواند براى آنکه [دلتان‏] را زنده دارد. و بدانید که خداوند بین شخص و دل او حائل مى‏شود و [بدانید] که به سوى او محشور خواهید شد».

خداوند حق را بیان می‌کند و راه را نشان می‌دهد و او بهترین مولا و یاری دهنده است. درود و سلام بر محمد و آل و اصحابش باد.

الحمدالله رب العالمین

محمد ناصرالدین ألبانی

دمشق ۲۰/۵/۱۳۸۱ هـ. ق.

[۵۷] ر.ک: جلد اول سلسلة الأحادیث الصحیحة والموضوعة (چاپ المکتب الإسلامی). [۵۸] ر.ک: ابن حزم،«الإحکام فی أصول الأحکام» دهلوی، «حجه الله البالغه» یا رساله «عقد الجید فی أحکام الاجتهاد والتقلید». [۵۹] رک: مناوی «فیض القدیر» مناوی (۱/۲۰۹) یا «سلسله الاحادیث الضعیفه» (۱/۷۶-۷۷) [۶۰] ابن عبدالبر، «جامع بیان العلم» (۲/۸۱-۸۲) [۶۱] ابن عبدالبر، «جامع بیان العلم» (۲/۸۲، ۸۸، ۸۹). [۶۲] ابن عبدالبر، «جامع بیان العلم» (۲/۸۳، ۸۴). [۶۳] ابن عبدالبر، جامع بیان العلم (۲/۸۹). [۶۴] رک: «الانتقاء» اثر ابن عبدالبر (۴۱)؛ «کشف المغطا فی فضل الموطأ» حافظ ابن عساکر (ص ۶ و ۷) «تذکرة الحفاظ» ذهبی (۱/۱۹۵). [۶۵] ر.ک: فصل هشتم کتاب «مالایجوز فیه الخلاف» (ص ۶۵-۷۲) که نمونه‌های زیادی در آن خواهید دید. [۶۶] البحر الرائق. [۶۷] مقصود از امت دعوت، تمام غیر مسلمانانی هستند که باید از طریق دعوت با اسلام آشنا شوند و سپس برحسب اختیار خود آن را بپذیرند یا نپذیرند. متقابلاً مسلمانانی که دین اسلام را پذیرفته‌اند، امت هدایت نامیده می‌شوند. [۶۸] نوشته‌های فراوان غزالی در این ایام همچون کتابی که اخیراً تحت عنوان «السنة النبویة بین اهل الفقه وأهل الحدیث» منتشر کرده نشان می‌دهند که او خود جزو این دعوتگران است. [۶۹] احوال شخصیه مجموع صفات انسان که به اعتبار آن‌ها یک شخص در اجتماع دارای حقوق شده و آن حقوق را اجرا می‌کند مانند تابعیت، ازدواج، اسم، اقامتگاه، اهلیت و غیره (ترمینولوژی حقوق/ دکتر محمد جعفر جعفری لنگرودی). (مترجمان). [۷۰] بخاری و مسلم. [۷۱] فلان خطا کرد. [۷۲] به فلان یک اجر داده شد. [۷۳] ر.ک: سخن امام مزنی که پیشتر آمد و نیز سخن ابن رجب. [۷۴] بخاری و مسلم، در مورد سبب و منابع آن رک: سلسلة الأحادیث الصحیحة ص ۱۲۱.

استقبال کعبه

هر گاه رسول خدا صقصد گزاردن نماز واجب یا نافله (مستحب) را داشت، رو به قبله می‌ایستاد [۷۵]و به شخصی که نمازش را درست نمی‌گزارد امر کرد که «إذَا قُمْت إلَى الصَّلَاةِ فَأَسْبِغْ الْوُضُوءَ، ثُمَّ اسْتَقْبِلْ الْقِبْلَةَ، فَكَبِّرْ» [۷۶]. «هر گاه خواستی به نماز برخیزی وضو را کامل بگیر، سپس رو به قبله بایست و تکبیر بگو». در سفر نمازهای نافله و وتر را بر مرکبش می‌گزارد، به طوری که مرکب به هر سو شرق و غرب او را می‌برد [۷۷]. خداوند فرمود:

﴿فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ[البقرة: ۱۱۵].

«به هر سو که رو کنید آنجا روی خداست».

گاهی هم که می‌خواست نماز نفل بگزارد و سوار بر شتر بود، سر شتر را به طرف قبله برمی‌گرداند و تکبیر می‌گفت و سپس به هر سو که مرکبش رو می‌کرد نماز می‌گزارد [۷۸]، با اشارۀ سر بر روی مرکبش رکوع و سجود می‌کرد، لیکن درسجود سرش را بیشتر خم می‌نمود [۷۹]. هر گاه قصد گزاردن نماز واجب را داشت، پایین می‌‌آمد و رو به قبله می‌ایستاد [۸۰]. اما در نماز به هنگام خوف شدید، حضرت این سنت را برای امتش وضع کرد که پیاده یا سواره رو به قبله یا غیر آن نماز بگزارند [۸۱]. و فرمود: «إِذَا اخْتَلَطُوا فَإِنَّمَا هُوَ التَّكْبِيرُ وَالإِشَارَةُ بِالرَّأْسِ»«اگر درجنگ با دشمن درآمیختند تنها تکبیر و اشاره با سر کافی است» [۸۲]. و فرمود: «مَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ قِبْلَةٌ» [۸۳]. «ما بین مشرق و مغرب قبله است».

جابر نقل می‌کند که با رسول خداصهم سفر بودیم که ناگاه ابری آسمان را فرا گرفت؛ به جستجوی قبله پرداختیم؛ در تعیین سمت و سوی قبله اختلاف پیدا کردیم. لذا هرکدام از ما جداگانه نماز گزارد. هر یک از ما جلو خود خطی برای تعیین جهت کشید، چون صبح شد و آفتاب سر زد به آن نگاه کردیم متوجه شدیم که به طرف قبله نماز نگزارده‌ایم. موضوع را با پیامبر مطرح کردیم ما را به اعادۀ نماز امر نکرد و فرمود: «قَدْ أَجْزَأَتْ صَلاَتُكُمْ» [۸۴]. «همین نمازتان کفایت می‌کند». پیش از آنکه آیۀ تغییر قبله:

﴿قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ[البقرة: ۱۴۴].

«هر آینه دیدیم گردش روی تو را به سوی آسمان‌ها، همانا خواهیم گردانید تو را به سوی قبله‌ای که از آن راضی باشی پس بگردان رویت را به سوی مسجد الحرام».

نازل شود، پیامبر اسلام رو به بیت‌المقدس نماز می‌گزارد و از آن به بعد رو به کعبه نماز می‌خواند. مردم در مسجد قبا به نماز صبح ایستاده بودند که ناگهان مردی نزد آنان آمد و خبر داد که امشب بر پیامبر آیه‌ای نازل شده که امر به استقبال کعبه کرده است. پس به کعبه رو کنید آنان هم در حالی که رو به بیت المقدس داشتند به طرف کعبه چرخیدند. [امامشان نیز با آن‌ها به طرف کعبه چرخید] [۸۵].

[۷۵] این نکته مطلبی است که به خاطر تواترش قطعی است. لذا نیازی به تحقیق و بررسی منابع آن نبود. [۷۶] بخاری و مسلم و سراج آن را آورده‌اند و در «الإرواء» (۲۸۹ و ۵۸۸) هم تحقیق شده است. [۷۷] بخاری و مسلم و سراج آن را آورده‌اند و در «الإرواء» (۲۸۹ و ۵۸۸) هم تحقیق شده است. [۷۸] ابوداود و ابن حبان در «الثقات» (۱/۱۲) و ضیاء در «المختاره» با سند حسن آن را آورده‌اند و ابن السکن آ نرا صحیح دانسته و ابن ملقن در «خلاصة البدر المنیر» (۲۲/۱) و پیش از ایشان عبدالحق اشبیلی در «أحکام» (شماره ۱۳۹۴ با تصحیح و تحقیق نگارنده) آن را آورده‌اند. احمد نیز طبق آنچه ابن هانی از وی «در مسائلش» (۱/۶۷) نقل کرده همین را گفته است. [۷۹] احمد و ترمذی روایت کرده‌اند و ترمذی صحیحش دانسته است. [۸۰] بخاری و احمد. [۸۱] بخاری و مسلم. [۸۲] بیهقی آن را با سند صحیحین نقل کرده است. [۸۳] ترمذی و حاکم روایت کرده و صحیح دانسته‌اند. [۸۴] دار قطنی، حاکم، بیهقی، ترمذی، ابن ماجه و طبرانی آن را روایت کرده‌اند و در «الإرواء» (۲۹۶) هم تخریج و تحقیق شده است. [۸۵] بخاری، مسلم، احمد، سراج و طبرانی (۳/۱۰۸/۲) و ابن سعد (۱/۲۴۳) آن را آورده‌اند. در «الإرواء» (۲۹۰) هم تحقیق شده است.

قیام

پیامبر در نماز واجب و غیرواجب بنا به امتثال از آیۀ؛

﴿وَقُومُوا لِلَّهِ قَانِتِينَ٢٣٨[البقرة: ۲۳۸].

«فروتنانه برای خدا (در نماز) بایستید».

می‌ایستاد. اما در سفر، نماز مستحب را بر مرکب می‌گزارد.

برای امتش به عنوان سنت مقرر کرد که در هنگام ترس شدید ایستاده یا سواره می‌توانند نماز بگزارند چنانکه توضیحش گذشت، خداوند متعال می‌فرماید:

﴿حَافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ وَالصَّلَاةِ الْوُسْطَى وَقُومُوا لِلَّهِ قَانِتِينَ٢٣٨ فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجَالًا أَوْ رُكْبَانًا فَإِذَا أَمِنْتُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَمَا عَلَّمَكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ٢٣٩[البقرة: ۲۳۸-۲۳۹].

«نمازها و نماز میانه (عصر) را بر پای دارید و فروتنانه برای خدا (در نماز) بایستید و اگر بیمناک بودید پیاده یا سواره به جا آورید و چون بیاسودید خدا را یاد آرید، آنسان که بر شما بیاموخت چیزهایی را که نمی‌دانستید».

همچنین پیامبر در مرضی که منجر به رحلتش از دنیا شد نشسته نماز گزارد [۸۶]. یک بار دیگر نیز به همین صورت نماز گزارد؛ زمانی که از بیماری در رنج بود و مردم پشت سرش ایستاده نماز می‌گزاردند، وی به آنان اشاره کرد که بنشینند. آنان هم نشستند. وقتی نماز پایان یافت فرمود: «إِنْ كِدْتُمْ آنِفًِا لَتَفْعَلُونَ فِعْلَ فَارِسَ وَالرُّومِ يَقُومُونَ عَلَى مُلُوكِهِمْ وَهُمْ قُعُودٌ. فَلاَ تَفْعَلُوا ائْتَمُّوا بِأَئِمَّتِكُمْ إِنْ صَلَّى قَائِمًا فَصَلُّوا قِيَامًا وَإِنْ صَلَّى قَاعِدًا فَصَلُّوا قُعُودًا» [۸۷]، «لحظاتی قبل نزدیک بود عمل مردم ایران و روم را مرتکب شوید که در مقابل شاهان خود می‌ایستند، در حالی که آنان نشسته‌اند. این کار را نکنید. امام برای اقتداست به او. پس اگر برخاسته نماز گزارد برخاسته نماز بگزارید و اگر نشسته نماز گزارد نشسته نماز بگزارید».

[۸۶] ترمذی آن را آورده و صحیح دانسته است. احمد نیز روایتش کرده. [۸۷] مسلم و دیگران روایتش کرده‌اند. در کتابم (إرواء الغلیل) تحقیق شده است. (۳۹۴).

نماز شخص مریض در حال نشسته

عمران ابن حصین روایت می‌کند که: بیماری بواسیر داشتم. از رسول خدا در مورد کیفیت نمازم پرسیدم. فرمود: «صَلِّ قَائِمًا، فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَقَاعِدًا، فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَعَلَى جَنْبٍ» [۸۸]. «ایستاده نماز بگزار، اگر نتوانستی، نشسته، باز اگر نتوانستی بر روی پهلو» باز روایت می‌کند که از پیامبر دربارۀ نماز نشسته پرسیدم فرمود: «مَنْ صَلَّى قَائِمًا فَهْوَ أَفْضَلُ، وَمَنْ صَلَّى قَاعِدًا فَلَهُ نِصْفُ أَجْرِ الْقَائِمِ، وَمَنْ صَلَّى نَائِمًا (وفي راوية: مُضْطَجِعًا) فَلَهُ نِصْفُ أَجْرِ الْقَاعِدِ» [۸۹]. «کسی که ایستاده نماز بگزارد بهتر است و اگر نشسته نماز گزارد نیمی از اجر ایستاده را دارد و اگر دراز کشیده (و در روایتی: خوابیده به پشت) نماز گزارد، نیمی از اجر نشسته را دارد». که مراد از این‌ها احوال شخص مریض است.

أنسسروایت کرده که: رسول خدا به عده‌ای که به خاطر بیماری، نشسته نماز می‌گزاردند فرمود: «إِنَّ صَلاَةَ الْقَاعِدِ عَلَى النِّصْفِ مِنْ صَلاَةِ الْقَائِمِ» [۹۰]. «به نماز نشسته، نصف ثواب نماز ایستاده تعلق می‌گیرد». حضرت از مریضی عیادت کرده دید که بر بالش نماز می‌گزارد. بالش را گرفت و دور انداخت، شخص مریض تکه چوبی را برداشت تا بر آن نماز بگزارد (روی آن سجده کند) پیامبر آن را نیز دور انداخت و فرمود: «صَلِّ عَلَى الْأَرْضِ إنْ اسْتَطَعْت، وَإِلَّا فَأَوْمِ إيمَاءً، وَاجْعَلْ سُجُودَك أَخْفَضَ مِنْ رُكُوعِك» [۹۱]. «اگر توانستی بر زمین نماز بگزار وگرنه با اشاره. سرت را به هنگام سجود کمی پائین‌تر از رکوعت بگیر».

[۸۸] بخاری، احمد و ابوداود آن را آورده‌اند. خطابی گوید: مراد از حدیث عمران، مریضی است که نماز فرض می‌گزارد و می‌تواند تحمل کند و با زحمت روی پا بایستد، لذا اجر نشسته نصف اجر ایستاده است. این برای تشویق وی به ایستادن می‌باشد؛ هر چند نشستن اشکال ندارد. حافظ در «الفتح» (۲/۴۶۸) می‌گوید: این توجیهی است پذیرفتنی. [۸۹] همان. [۹۰] احمد و ابن ماجه با سند صحیح آن را روایت کرده‌اند. [۹۱] طبرانی، بزار، ابن سماک در کتابش «الحدیث» (۶۷/۲) و بیهقی آن را آورده‌اند. سند آن صحیح است به طوری که در «الصحیحة» بیان کرده‌ام (۳۲۳).

نماز در کشتی

از رسول خداصدربارۀ چگونگی نماز گزاردن در کشتی سؤال شد فرمود: «صَلِّ قَائِمًا إِلاَّ أَنْ تَخَافَ الْغَرَقَ» [۹۲]. «اگر ترس غرق شدن نداشتی ایستاده نماز بگزار» و هنگامی که حضرت پیر شده بود و به سن کهولت رسیده بود عمود یا ستونی در نمازگاهش گذاشته بود و بدان تکیه می‌کرد [۹۳].

[۹۲] بزار(۶۸) و دار قطنی و عبدالغنی مقدسی در «السنن» (۸۲/۲) آن را آورده‌اند. حاکم نیز صحیحش دانسته و ذهبی موافق اوست. فایده: حکم نماز خواندن در کشتی شامل نماز خواندن در هواپیما نیز می‌شود. در صورت امکان باید ایستاده بخواند، وگرنه به صورت نشسته و با اشاره سر برای رکوع و سجده نماز بخواند. [۹۳] ابوداود و حاکم روایت کرده‌‌اند همچنین حاکم و ذهبی صحیحش دانسته و آن را نگارنده در «الصحیحة» (۳۱۹) و «الإرواء» (۳۸۳) تحقیق و تخریج نموده است.

ایستادن و نشستن در نماز شب

پیامبر شبی را [به طور کامل] ایستاده و شبی را به همین گونه، نشسته نماز می‌گزارد. هر گاه قرائت را ایستاده می‌خواند ایستاده هم به رکوع می‌رفت و هر گاه نشسته آن را می‌خواند نشسته به رکوع می‌رفت [۹۴].

گاهی هم که نشسته نماز می‌گزارد، قرائتش را نشسته می‌خواند و هنگامی که به اندازه‌ی سی یا چهل آیه از قرائتش باقی می‌ماند، برمی‌خاست و آن را می‌خواند. سپس به رکوع و سجده می‌رفت. در رکعت دوم نیز همین کار را تکرار می‌کرد [۹۵]. سنن و نوافل را در پایان عمرش حدود یک سال قبل از درگذشت، هنگامی که پیر شده بود نشسته می‌گزارد [۹۶]. و چهار زانو می‌نشست [۹۷].

[۹۴] مسلم و ابوداود. [۹۵] بخاری و مسلم. [۹۶] مسلم و احمد. [۹۷] نسائی و نیز ابن خزیمه در «صحیح» خود (۱/۱۰۷/۲) و عبدالغنی مقدسی در «السنن» (۸۰/۱) و حاکم آن را آورده‌اند، همچنین حاکم این روایت را صحیح دانسته و ذهبی نیز با وی موافق است.

نماز با کفش و دستور بدان

حضرت گاهی با پای برهنه و گاهی نعلین در پا نماز می‌گزارد [۹۸]. این عمل را برای امتش مجاز اعلام نمود و فرمود: «إِذَا صَلَّى أَحَدُكُمْ، فَلْيَلْبَسْ نَعْلَيْهِ، أَوْ لِيْخْلَعْهُمَا بَيْنَ رِجْلَيْهِ، وَلاَ يُؤْذِ بِهِمَا غَيْرَهُ» [۹۹]. «هر گاه یکی از شما نماز گزارد کفش‌هایش را بپوشد یا آن را از پایش درآورد و میان دو پایش قرار دهد و دیگری را نیازارد». گاهی در مورد نماز با کفش تأکید می‌کرد و می‌فرمود: «خَالِفُوا الْيَهُودَ فَإِنَّهُمْ لا يُصَلُّونَ فِي خِفَافِهِمْ وَلا نِعَالِهِمْ» [۱۰۰]. «با یهود مخالفت کنید، زیرا آنان با کفش‌ها و موزه‌هایشان نماز نمی‌گذارند».

چه بسا گاهی کفش‌ها را از پاهایش در حالی که در نماز بود درمی‌آورد و سپس به نمازش ادامه می‌داد. ابوسعید خدری روایت می‌کند که: روزی رسول خدا با ما نماز می‌گزارد. بخشی از نماز را خوانده بود که کفش‌هایش را کند و در طرف چپ خود گذاشت. مردم که این را مشاهده کردند، کفش‌های خود را درآوردند. نماز که به پایان رسید حضرت پرسید: چرا کفش‌هایتان را درآوردید؟ گفتند: دیدیم که شما کفش‌هایتان را درآوردید، ما نیز کفش‌هایمان را درآوردیم. آن گاه پیامبر فرمود: «إِنَّ جِبْرِيلَ أَتَانِى فَأَخْبَرَنِى أَنَّ فِيهِمَا قَذَراً (أَوْ قَالَ أَذًى) (وفي رواية خبثا) فَأَلْقَيْتُهُمَا فَإِذَا جَاءَ أَحَدُكُمْ إِلَى الْمَسْجِدِ فَلْيَنْظُرْ فِى نَعْلَيْهِ فَإِنْ رَأَى فِيهِمَا قَذَراً (أَوْ قَالَ أَذًى) (وفي رواية خبثا) فَلْيَمْسَحْهُمَا وَلْيُصَلِّ فِيهِمَا» [۱۰۱]. «جبرئیل آمد و به من خبر داد که کفش‌هایت آلوده است. لذا کفش‌هایم را درآوردم. هر گاه یکی از شما به مسجد آمد به کفش‌هایش نگاه کند، اگر در آن کثافت و پلیدی دید کفش‌ها را تمیز کند و با آن نماز بگزارد».

هر گاه که کفش‌ها را می‌کند در طرف چپش می‌گذاشت [۱۰۲]و می‌فرمود: «إِذَا صَلَّى أَحَدُكُمْ فَلاَ يَضَعْ نَعْلَيْهِ عَنْ يَمِينِهِ وَلاَ عَنْ يَسَارِهِ فَتَكُونَ عَنْ يَمِينِ غَيْرِهِ إِلاَّ أَنْ لاَ يَكُونَ عَنْ يَسَارِهِ أَحَدٌ وَلْيَضَعْهُمَا بَيْنَ رِجْلَيْهِ» [۱۰۳]. «هر گاه یکی از شما نماز گزارد کفش‌هایش را در طرف راست خود نگزارد. همچنین در سمت چپ خود نگذارد، زیرا که در سمت راست دیگری قرار خواهد گرفت، مگر آنکه در طرف چپ کسی نباشد و الا آن‌ها را میان پاهایش بگذارد».

[۹۸] ابوداود و ابن ماجه آن را روایت کرده‌اند. این حدیث به گفته طحاوی متواتر است. [۹۹] ابوداود و بزار (۵۳ – زوائد بزار) ـ حاکم نیز آن را صحیح دانسته و ذهبی با وی موافق است. [۱۰۰] ابوداود و بزار (۵۳- زوائد بزار) حاکم نیز آن را صحیح دانسته و ذهبی با وی موافق است. [۱۰۱] ابوداود و ابن خزیمه آن را روایت نموده‌اند. حاکم علاوه برروایت، آن را صحیح دانسته و ذهبی و نووی با وی موافقند. من نیز آن را در «الإرواء» (۲۸۴) تخریج کرده‌ام. [۱۰۲] ابوداود، نسایی و نیز ابن خزیمه (۱/۲۱۱۰) با سند صحیح آن را آورده‌اند. [۱۰۳] ابوداود و ابن خزیمه آن را روایت نموده‌اند. حاکم علاوه بر روایت، آن را صحیح دانسته و ذهبی و نووی با وی موافقند. من نیز آن را در «الإرواء» (۲۸۴) تخریج کرده‌ام.

نماز بر منبر

پیامبر یک بار بر سر منبر نماز گزارد (در روایتی آمده است که آن منبر دارای سه پله بود) پیامبر در حالی که روی منبر بود برخاست و تکبیر گفت؛ مردم نیز به دنبال وی تکبیر گفتند. در همان حال که روی منبر بود به رکوع رفت. سپس از رکوع برخاست و عقب عقب پائین آمد و پای منبر سجده کرد. بعد به جای اول برگشت و همان اعمال رکعت اول را باز تکرار نمود تا نمازش پایان یافت. بعد رو به مردم کرد و فرمود: «يَا أُيُّهَا النَّاسُ إِنِّى صَنَعْتُ هَذَا لِتَأْتَمُّوا بِى وَلِتَعَلَّمُوا صَلاَتِى» [۱۰۴]. «ای مردم! این کار را کردم تا به من اقتدا کنید و نمازم را فرا بگیرید».

[۱۰۴] بخاری و مسلم؛ روایت آخری از مسلم و ابن سعد (۱/۲۵۳) است؛ در «إرواء» (۵۴۵) نیز تخریج شده است.

سُتره [۱۰۵]و وجوب آن

پیامبرصنزدیک ستره می‌ایستاد به طوری که فاصله وی با دیوار سه ذراع بود [۱۰۶]،

و در وقتی که به سجده می‌رفت فاصله‌اش با دیوار مسجدی بود که یک گوسفند می‌توانست ازآن عبور کند [۱۰۷]و می‌فرمود:

«لاَ تُصَلُّوا إِلاَّ إِلَى سُتْرَةٍ، وَلاَ تَدَعْ أَحَدًا يَمُرُّ بَيْنَ يَدَيْكَ، فَإِنْ أَبَى فَقَاتِلْهُ، فَإِنَّ مَعَهُ الْقَرِينَ» [۱۰۸]. «نماز نگزارید مگر آنکه ستره‌ای در جلو خود قرار دهید و نگزارید که کسی از مقابل نمازتان رد شود اگر نپذیرفت با وی درگیر شوید چون شیطان با اوست».

و می‌فرمود: «إِذَا صَلَّى أَحَدُكُمْ إِلَى سُتْرَةٍ فَلْيَدْنُ مِنْهَا لاَ يَقْطَعُ الشَّيْطَانُ عَلَيْهِ صَلاَتَهُ» [۱۰۹]. «هر گاه یکی از شما رو به ستره نماز گزارد خود را بدان نزدیک کند تا شیطان نتواند نمازش را قطع کند». چه بسا پیامبر تلاش می‌کرد کنار ستونی که در مسجد بود نماز بگزارد [۱۱۰]. و هر وقت در فضای باز نماز می‌گزارد و ستره‌ای در کار نبود نیزه‌ای در روبه‌روی خود قرار می‌داد. آنگاه مردم به وی اقتدا می‌کردند [۱۱۱]. و وی به سوی آن نماز می‌گزارد [۱۱۲]. گاهی شترش را می‌خواباند و از آن به عنوان ستره استفاده می‌کرد [۱۱۳]. و این به معنی گزاردن نماز در جای استراحت شتر نیست. چون وی از این کار نهی می‌کرد. گاهی جهاز شتر را روبه‌روی خود می‌گذاشت و رو به قسمت بلند آن نماز می‌گزارد [۱۱۴]. و می‌فرمود: «إِذَا وَضَعَ أَحَدُكُمْ بَيْنَ يَدَيْهِ مِثْلَ مُؤْخِرَةِ الرَّحْلِ فَلْيُصَلِّ وَلاَ يُبَالِ مَنْ مَرَّ وَرَاءَ ذَلِكَ» [۱۱۵]. «وقتی یکی از شما بلندی انتهای جهاز شتر را روبه‌رو خود قرار داد نماز بگزارد و به کسی که از پشت آن عبور می‌کند اعتنا نکند». یکبار حضرت از درختی به عنوان ستره استفاده کرده و گاهی از تخت خوابی که عایشهلبر روی آن و زیر لحافی دراز کشیده بود به منظور ستره استفاده می‌کرد [۱۱۶]. رسول اللهصنمی‌گذاشت که چیزی بین او ستره حائل شود. به طوری که یکبار نماز که می‌گزارد گوسفندی می‌خواست از جلوی وی رد شود که پیامبر خود را آنقدر به دیوار نزدیک کرد که شکمش به دیوار چسبید و گوسفند هم از پشت وی رد شد [۱۱۷].

یکبار وی نماز واجب می‌گزارد که دست راست را حلقه‌وار به سینه مبارکش چسباند. پس از نماز صحابه پرسیدند: آیا در نماز چیزی پیش آمد؟ فرمود: خیر ولی شیطان می‌خواست از مقابل من رد شود که من گردنش را طوری فشار دادم که سردی زبانش را بر دستم حس کردم. به خدا قسم به خاطر برادرم سلیمان÷که (تسلط بر اجنه از معجزات او بود) بنده او را به یکی از ستون‌های مسجد می‌بستم تا سخرۀ کودکان مدینه شود. پس نباید گذاشت که احدی بین فرد نمازگزار و قبله‌اش حائل شود [۱۱۸].

همچنین پیامبر فرموده است: هر گاه یکی از شما نماز گزارد و ستره‌ای در برابرش نهاد و کسی خواست که از مقابل وی عبور کند. با زدن دست بر سینه وی، او را از این کار باز دارد (و در روایتی آمده که تا دوبار او را براند) و اگر ابا کرد با او درگیر شود چون او شیطان است [۱۱۹].

و نیز فرموده است: اگر کسی از مقابل نمازگزار عبور می‌کند می‌دانست که چه کار بدی مرتکب می‌شود چهل روز اگر آبی منتظر بایستد تا نماز شخص تمام شود برایش بهتر از آن است که از جلوی وی عبور کند [۱۲۰].

[۱۰۵] آنچه نمازگزار آن را جلو خودش نهد اعم از تازیانه یا عصا (دهخدا). [۱۰۶] یخازس و احمد. [۱۰۷] بخاری و مسلم. [۱۰۸] ابن خزیمه در صحیح اش (۱/۹۳/۱) با سند جدید. [۱۰۹] ابوداود و بزار (ص ۵۴ ـ زوائده) و حاکم روایت کرده‌اند. حاکم صحیحش دانست و ذهبی و نووی موافق اویند. [۱۱۰] ستره برای امام و نیز شخص فرادی ضروری است ولو آنکه در مسجدی بزرگ باشد. ابن هانی در «مسائله عن الإمام رحمه» (۱/۶۶) گوید: أتانی أبوعبدالله (یعنی: الإمام أحمد) یوماً وأنا أصلی ولیسی بین یدی سترة وكنت معه في المسجد الجامع فقال لي: استتر بشیء. فاستترت برحل. روزی ابوعبدالله یعنی امام احمد بن حنبل نزد من آمدند در حالی که نماز میخواندم و ستره جلو من نبود و با ایشان در مسجد جامع بودم، پس امام گفتند که یک چیزی را ستره قرار بده و من یک رحل را ستره قرار دادم. می‌گویم: در این اشاره مستفاد می‌شود که وی در اتخاذ ستره بین مسجد کوچک یا بزرگ تفاوتی قائل نیست. و این آن چیزی است که نمازگزاران (از ائمه مساجد گرفته تا دیگران در همه بلاد اسلامی درباره‌اش کوتاهی می‌کنند). حتی در سعودیه که برای بار اول در رجب امسال فرصت طواف پیدا کردم این مسأله را دیدم. بر علما واجب است که مردم را آگاه کنند و تشویقشان کنند و احکام دین‌شان را برایشان روشن سازند و این شامل حرمین شریفین نیز می‌شود. [۱۱۱] بخاری و مسلم و ابن ماجه. [۱۱۲] بخاری و احمد. [۱۱۳] همان. [۱۱۴] مسلم و ابن خزیمه (۹۲/۲) و احمد. [۱۱۵] مسلم و ابوداود. [۱۱۶] نسایی و احمد با سند صحیح. [۱۱۷] بخاری و مسلم و ابویعلی (۳/۱۱۰۷ ـ چاپ المکتب الإسلامی). [۱۱۸] ابن خزیمه در «صحیح‌»اش (۱/۹۵/۱) و طبرانی (۳/۱۴۰/۳) و حاکم روایت کرده‌اند. حاکم صحیحین دانسته و ذهبی موافق اوست. [۱۱۹] احمد و دارقطنی و طبرانی با سند صحیح روایت کرده‌اند و مضمون آن هم در صحیحین و سایر کتب حدیث از جمیع صحابه آمده است و آن از جمله احادیثی که گروه قادیانه قبول ندارند. چون آنان به عالم حبی که در قرآن و سنت آمده ایمان ندارند و با این کار نصوص دینی را رد می‌کنند و مفاهیم آن‌ها را تحریف می‌کنند مثلا در مورد ﴿قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ[الجن:۱]. می‌گویند: منظور من الإنس است و با این کار از قواعد زبان و شرع خارج شده‌اند. اگر برایشان ممکن باشد با تأویل باطل آن‌ها را تحریف می‌کنند و به معنی حکم به ابطال آن‌ها می‌دهند اگر چه همه ائمه حدیث و امت اسلامی بر صحت آن رأی اتفاق نظر داشته باشند و متواتر باشد. خداوند هدایتشان کند. [۱۲۰] بخاری و مسلم روایت ‌کرده‌اند و روایت دومی را ابن خزیمه (۱/۹۴/۱).

آنچه سبب قطع نماز می‌شود

پیامبر می‌فرمود: «يَقْطَعُ صَلاَةَ الرَّجُلِ إِذَا لَمْ يَكُنْ بَيْنَ يَدَيْهِ كَآخِرَةِ الرَّحْلِ، الْمَرْأَةُ وَالْحِمَارُ وَالكَلْبُ الأَسْوَدُ». قال ابو ذر: قُلْتُ يا رسولَ الله! مَا بَالُ الأَسْوَدِ مِنَ الأَحْمَرِ؟ قَالَ: «الكَلْبُ الأَسْوَدُ شَيْطَانٌ» [۱۲۱].

هر گاه در پیش روی نمازگزار ستره‌ای به بلندی آخر جهاز شتر نباشد و زنی بالغ یا الاغ و یا سگی سیاه از مقابل وی عبورکند نماز فرد قطع می‌شود. ابوذر گوید: پرسیدم ای رسول خدا سگ سیاه یا سرخ چه تفاوتی دارد؟ فرمود: سگ سیاه نوعی شیطان است.

[۱۲۱] مسلم و ابوداود و ابن خزیمه (۱/۹۵/۲) به او کتابم: تخدیر الساجد من اتخاذ القبور المساجد وأحكام الجنائز وبدعها رجوع شود.

نماز به طرف قبر

پیامبر از نماز به طرف قبر نهی می‌کرد و می‌فرمود: «لَا تُصَلُّوا إلَى الْقُبُورِ، وَلَا تَجْلِسُوا عَلَيْهَا» [۱۲۲]. «به طرف قبرها نماز نگزارید و بر آن‌ها منشینید».

[۱۲۲] مسلم و ابوداود و ابن خزیمه (۱/۹۵/۲).

نیت [۱۲۳]

پیامبر می‌فرمود: «إِنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ، وَإِنَّمَا لِكُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى» [۱۲۴]. «اعمال بستگی به نیات دارند و برای انسان هر آنچه که در نیتش هست حساب می‌شود».

[۱۲۳] روایت بخاری، مسلم و دیگران: حدیث فوق در ارواء الغلیل (۲۲) نیز تخریج و بررسی شده است. [۱۲۴] روایت بخاری، مسلم و دیگران: حدیث فوق در ارواء الغلیل (۲۲) نیز تخریج و بررسی شده است.

تکبیر

پیامبر نماز را با گفتن «الله أکبر» آغاز می‌کرد [۱۲۵]. و به کسی که نمازش را درست نمی‌گزارد چنانکه گذشت سفارش آن را کرد و فرمود: «إِنَّهُ لا تَتِمُّ صَلاةٌ لأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ حَتَّى يَتَوَضَّأَ فَيَضَعَ الْوُضُوءَ مَوَاضِعَهُ، ثُمَّ يَقُولُ: اللَّهُ أَكْبَرُ» [۱۲۶]. «نماز هیچ کس کامل نیست مگر آنکه وضو درست بگیرد؛ آن گاه الله اکبر (تکبیرة الإحرام) بگوید». و می‌فرمود: «مِفْتَاحُ الصَّلاةِ الطُّهُورُ، وَتَحْرِيمُهَا [۱۲۷]التَّكْبِيرُ، وَتَحْلِيلُهَا التَّسْلِيمُ» [۱۲۸]. «کلید نماز طهارت است و تحریم آن، الله‌اکبر و تحلیل آن تسلیم یا سلام دادن است». حضرت صدایش را به هنگام تکبیر بلند می‌کرد تا کسانی که پشت‌سرش قرار داشتند آن را بشنوند [۱۲۹]. هنگامی که مریض می‌شد ابوبکر صدایش را بلند می‌کرد تا تکبیر پیامبر را به گوش مردم برساند [۱۳۰]. و می‌گفت: «إذا قالَ الإمامُ: اللهُ أكبَر، فَقُولُوا: اللهُ أَكبَر» [۱۳۱]. «وقتی که امام الله اکبر گفت شما هم الله اکبر بگویید».

[۱۲۵] مسلم و ابن ماجه آن را روایت نموده‌اند. همچنین از مفاد حدیث برمی‌آید که حضرت، نمازش را آنگونه که مرسوم است با گفتن «نویتُ أن أصلی...» آغاز نمی‌کرد. همه اتفاق نظر دارند که این از بدعت‌هاست تنها اختلافی که هست این است که آیا بدعت حسنه است یا سیئه. نظر ما این است که هر بدعتی در عبادت ضلالت است، طبق فرمایش رسول (وکل بدعة ضلالة وکل ضلالة فی النار) که مجال تفصیل آن را دراینجا نداریم. [۱۲۶] طبرانی با اسناد صحیحی آن را آورده است. [۱۲۷] تحریم یعنی حرام کردن هر کاری که در نماز جایز نیست و تحلیل یعنی حلال کردن کارهایی که خارج از نماز رواست و مراد از تحریم و تحلیل، حرام شده‌ها و حلال‌شده‌ها هستند. این حدیث دلالت دارد بر اینکه باب نماز مسدود است و بنده جز با طهارت قادر به گشودن آن نیست؛ همچنین دلالت می‌کند بر اینکه ورود در حرمت آن جز با الله اکبر جایز نیست و خروج از آن جز با سلام دادن نیست. دیدگاه جمهور همین است. [۱۲۸] ابوداود و ترمذی آن را روایت نموده. حاکم نیز آن را صحیح دانسته و ذهبی با وی موافق است و در «الإرواء» تخریج شده است (شماره ۳۰۱). [۱۲۹] احمد روایت کرده، حاکم صحیحش دانسته و ذهبی موافق اوست. [۱۳۰] مسلم و نسائی. [۱۳۱] احمد و بیهقی با سند صحیحی آن را آورده‌اند.

افراختن دست‌ها

پیامبر گاهی همراه با تکبیر [۱۳۲]و گاهی بعد از آن [۱۳۳]و گاهی پیش از آن [۱۳۴]، دست‌هایش را بالا می‌برد. وی دست‌ها را [در حالی که انگشتانش کشیده بود] بلند می‌کرد. آن‌ها را نه می‌گشود و نه جمع می‌کرد [۱۳۵]. دست‌ها را در امتداد شانه‌هایش برمی‌افراشت [۱۳۶]. و گاه آن‌ها را طوری بلند می‌کرد که به کناره‌های گوشش برخورد می‌نمود [۱۳۷].

[۱۳۲] بخاری و نسایی. [۱۳۳] همان. [۱۳۴] بخاری و ابوداود. [۱۳۵] ابوداود و ابن خزیمه (۱/۶۲/۲، ۶۴/۱) و تمام و نیز حاکم آن را نقل کردند و صحیح دانسته و ذهبی با وی موافق است. [۱۳۶] بخاری و نسائی. [۱۳۷] بخاری و ابوداود.

گذاشتن دست راست بر چپ و امر بدان

حضرت دست راستش را بر دست چپ می‌نهاد [۱۳۸]و می‌فرمود: «إِنَّا مَعْشَرَ الأَنْبِيَاءِ أُمِرْنَا بِتَعْجِيلِ فِطْرِنا، وَتَأْخِيرِ سُحُورِنا، وَأَنْ نَضَعَ أيمَانِنَا عَلَى شمائِلِنا فِي الصَّلاةِ» [۱۳۹]. «ما انبیاء به شتاب در افطار و تأخیر در سحری و نهادن دست راست بر دست چپ در نماز امر شده‌ایم». پیامبر از کنار مردی گذشت که دست چپ را بر دست راست گذاشته بود، جلو رفت و دست راست وی را بر چپش نهاد [۱۴۰].

[۱۳۸] مسلم و ابوداود در «الإرواء» نیز تخریج شده است (۳۵۲). [۱۳۹] ابن حبان و ضیاء با سند صحیحی آن را آورده‌اند. [۱۴۰] احمد و ابوداود با سند صحیحی آن را آورده‌اند.

نهادن دو دست بر سینه

پیامبر دست راست را بر پشت دست چپ و مچ و ساعدش می‌گذاشت [۱۴۱].

اصحاب را نیز بدان امر می‌نمود [۱۴۲]. و گاه با دست راست. دست چپ را به پنجه می‌گرفت [۱۴۳]و آن‌ها را بر سینه می‌نهاد [۱۴۴]. حضرت از نهادن دست بر پهلوی راست یا چپ [۱۴۵]و کمرگاه نهی می‌کرد [۱۴۶].

[۱۴۱] ابوداود، نسایی و نیز ابن خزیمه (۱/۵۴/۲) آن را آورده‌اند. ابن حبان (۴۸۵) نیز آن را صحیح دانسته است. [۱۴۲] مالک، بخاری و ابوعوانه. [۱۴۳] نسایی و دارقطنی آن را با سند صحیحی آورده‌اند. این حدیث دلالت بر مستحب بودن قبض (گرفتن) دست دارد، ولی حدیث اول دلالت بر وضع (گذاشتن) دست دارد. لذا می‌توان گفت که: هر دو مستحبند؛ اما جمع بین «قبض و وضع» که برخی از متأخران حنفی نیکو شمرده‌اند بدعت است. بنابر سخن آنان نمازگزار باید دست راست را بر دست چپ بگذارد، در حالی که مچ دست را با انگشت کوچک و شست گرفته، سه انگشت دیگر را به صورت باز بکشد. این مطلب در حاشیه ابن عابدین بر «الدر» (۱/۴۵۴) آمده؛ اما نباید فریب گفته برخی متأخران را در این زمینه خورد. [۱۴۴] ابوداود و ابن خزیمه در «صحیح» (۱/۵۴/۲) و احمد و ابوشیخ در «تاریخ اصبهان» (ص ۱۲۵) آن را آورده‌اند. ترمذی یکی از سندهای آن را حسن دانسته است. از لحاظ معنایی روایاتی که در موطأ و بخاری آمده روایت فوق را تایید می‌کنند. لازم به توضیح است که صرفاً گذاشتن دست بر سینه در سنت ثابت شده است و خلاف آن، یا ضعیف است و یا بی‌اساس. امام اسحاق بن راهویه به این سنت عمل کرده و مروزی در المسائل (ص ۲۲۲) می‌گوید: اسحاق نماز وتر را با ما می‌گزارد. در قنوت دست‌هایش را بالا می‌برد و قنوت را پیش از رکوع می‌خواند و دستانش را بالا یا پائین سینه قرار می‌داد. همچنین است نظر قاضی عیاض مالکی در بحث مستحبات نماز از کتاب «الاعلام» (ص ۱۵، چاپ سوم، رباط) «قرار دادن دست راست بر پشت دست چپ روی قسمت بالای سینه» آنچه عبدالله ابن احمد در کتاب «مسائل» ص ۶۲ نقل کرده چیزی نزدیک به این مطلب است گفته است: پدرم را دیدم وقتی که نماز می‌گزارد یکی از دستانش را بر دیگری بالای ناف قرار می‌داد. ر.ک «إرواء الغلیل (۳۵۳)». [۱۴۵] بخاری و مسلم آن را آورده‌اند. در «الإرواء» (۳۷۴) نیز تخریج و تحقیق گشته است. [۱۴۶] ابوداود و نسائی و دیگران آورده‌اند.

نگاه کردن به سجده گاه و خشوع

پیامبرصهر گاه که نماز می‌گزارد، سرش را پایین می‌انداخت و نگاهش را به زمین می‌دوخت [۱۴۷]. هنگامی که به کعبه داخل شد تا زمان خروج از آنجا، جز به سجده گاهش به جای دیگری نظر نمی‌افکند و می‌فرمود: «لاَ يَنْبَغِى أَنْ يَكُونَ فِى الْبَيْتِ شَىْءٌ يَشْغَلُ الْمُصَلِّىَ» [۱۴۸]«نباید در خانه چیزی باشد که نمازگزار را به خود مشغول سازد» در نماز از نگاه کردن به آسمان نهی می‌کرد [۱۴۹]. در نهی از آن تأکید می‌کرد و می‌فرمود: «لَيَنْتَهِيَنَّ أَقْوَامٌ يَرْفَعُونَ أَبْصَارَهُمْ فِي الصَّلاةِ إِلَى السَّمَاءِ أَوْ لا تَرْجِعُ إِلَيْهِمْ»(و در روایتی: لَتُخْطَفَنَّ أَبْصَارَهُمْ) [۱۵۰]«کسانی که چشمان خود را در نماز به آسمان می‌دوزند یا باید از این کار دست بردارند و یا بینایی‌شان به آن‌ها برنخواهد گشت». «و در روایتی: نور چشمانشان ربوده خواهد شد».

در حدیث دیگری آمده که: «فَإِذَا صَلَّيْتُمْ فَلاَ تَلْتَفِتُوا فَإِنَّ اللَّهَ يَنْصِبُ وَجْهَهُ لِوَجْهِ عَبْدِهِ فِى صَلاَتِهِ مَا لَمْ يَلْتَفِتْ» [۱۵۱]. «هر وقت نماز گزاردید به اطراف نگاه نکنید؛ زیرا به هنگام نماز خداوند رو به بنده‌اش می‌کند تا زمانی که او به اطراف نگاه نکند».

درباره‌ی التفات و نگاه نمازگزار به اطراف فرمود: این اختلاسی است که شیطان از نماز بنده می‌کند [۱۵۲]. حضرت فرمود: «لَا يَزَالُ اللَّهُ مُقْبِلًا عَلَى الْعَبْدِ فِي صَلَاتِهِ مَا لَمْ يَلْتَفِتْ ، فَإِذَا صَرَفَ وَجْهَهُ انْصَرَفَ عَنْهُ» [۱۵۳]. «مادامی که بنده در نمازش به این سو و آن سو نگاه نکرده، خداوند به وی نظر دارد، ولی همین که روی برگرداند خداوند نیز از وی رو برمی‌گرداند».

روایتی نقل شده که: «ونَهی عن ثلاث: عَنْ نَقْرَةٍ كَنَقْرَةِ الدِّيكِ وَإِقْعَاءٍ كَإِقْعَاءِ الْكَلْبِ وَالْتِفَاتٍ كَالْتِفَاتِ الثَّعْلَبِ» [۱۵۴]. «از سه چیز نهی کرده است: نوک زدن همچون نوک زدن خروس، چون سگ چمباتمه زدن و چون روباه نگریستن و التفات کردن».

می‌فرمود: «صَلِّ صَلاةَ مُوَدِّعٍ، فَإِنَّكَ إِنْ كُنْتَ لا تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاكَ» [۱۵۵]. «نماز بگزار همچون نماز وداع کننده، گویی که او را می‌بینی. اگر تو او را نبینی، همانا او تو را می‌بیند» و می‌فرمود: «مَا مِنِ امْرِئٍ مُسْلِمٍ تَحْضُرُهُ صَلاَةٌ مَكْتُوبَةٌ فَيُحْسِنُ وُضُوءَهَا وَخُشُوعَهَا وَرُكُوعَهَا إِلاَّ كَانَتْ كَفَّارَةً لِمَا قَبْلَهَا مِنَ الذُّنُوبِ مَا لَمْ يُؤْتِ كَبِيرَةً وَذَلِكَ الدَّهْرَ كُلَّهُ» [۱۵۶]. «هر آن مسلمان که نماز واجبش فرا رسد و وضو و خشوع و رکوعش را به خوبی انجام دهد کفاره‌ی گناهان قبل وی خواهد بود، به شرط آنکه گناه کبیره‌ای از وی صادر نشده باشد و این به زمان خاصی مربوط نیست».

پیامبر یکبار در حینی که لباس خزّ منقش بر تن داشت نماز گزارد و در نماز برای لحظه‌ای نگاهش متوجه نقش‌های لباس گشت. نمازش که به پایان رسید فرمود: «اذْهَبُوا بِخَمِيصَتِى [۱۵۷] هَذِهِ إِلَى أَبِى جَهْمٍ وَائْتُونِى بِأَنْبِجَانِيَّةِ [۱۵۸] أَبِى جَهْمٍ، فَإِنَّهَا أَلْهَتْنِى آنِفًا عَنْ صَلاَتِى»(در روایتی) «كُنْتُ أَنْظُرُ إِلَى عَلَمِهَا وَأَنَا فِى الصَّلاَةِ فَأَخَافُ أَنْ تَفْتِنَنِى» [۱۵۹]. «این لباس را برای ابی جهم ببرید و لباس زبر و بی‌نقش و نگار (انبجانیه) او را برایم بیاورید؛ چون لحظه‌ای پیش مرا از نمازم غافل کرد. ( بنا به روایتی در حال نماز نگاهم به نقشش افتاد و بیم بردم که فریفته‌اش شوم)».

عایشهلپیراهنی داشت که دارای تصاویر بود و روی گنجه‌اش کشیده بود؛ پیامبر رو بدان نماز می‌گزارد فرمود: «أَخِّرِيهِ عَنِّى فَإِنَّهُ لاَ تَزَالُ تَصَاوِيرُهُ تَعْرِضُ فِى صَلاَتِى» [۱۶۰]. «آن پیراهن را از من دور کن، زیرا همواره تصاویر آن در نمازم در برابر من قرار می‌گیرد». و می‌فرمود: «لَا صَلَاةَ بِحَضْرَةِ طَعَامٍ وَلَا هُوَ يُدَافِعُهُ الْأَخْبَثَانِ» [۱۶۱]. «در صورت حاضر بودن غذا و در حال نیاز به رفع حاجت، نماز جایز نیست».

[۱۴۷] بیهقی و حاکم آن را آورده‌اند و همان‌گونه که حاکم می‌گوید: صحیح است و برای حدیث اول شاهدی از ده صحابه وجود دارد که ابن عساکر روایتش نموده (۱۷/۲۰۲/۲) ضمناً به «الإرواء» (۳۵۴) رجوع شود. گفتنی است براساس این دو حدیث پیامبرصدر نماز نگاهش را به سجده‌گاه می‌دوخت اما اینکه بعضی از نمازگزاران در نماز چشمشان را می‌بندند درست نیست و بی‌مورد است. بهترین طریق هدایت، طریق محمدصاست. [۱۴۸] ابوداود و احمد با سند صحیح و در صحیح ابی داود (۱۷۷۱) تخریج شده و مراد از بیت در دینی کعبه است به طوری که شأن ورود حدیث دال بر آن است. [۱۴۹] بخاری و ابوداود. [۱۵۰] مسلم، بخاری و سراج. [۱۵۱] ترمذی و حاکم آن را روایت نموده و صحیحش دانسته‌اند. صحیح الترغیب (شماره ۳۵۳). [۱۵۲] بخاری و ابوداود. [۱۵۳] ابوداود و دیگران روایتش کرده‌اند و ابن خزیمه و ابن حبان آن را صحیح دانسته‌اند. «صحیح الترغیب» (شماره ۵۵۵). [۱۵۴] احمد و ابویعلی. «صحیح الترغیب» (شماره ۵۵۶). [۱۵۵] المخلص فی «احادیث منتقاه» و طبرانی و رویانی و ضیاء در «المختاره» و ابن ماجه و احمد و ابن عساکر آن را آورده‌اند و هیثمی فقیه نیز آن را در «أسنی المطالب» صحیح دانسته است. [۱۵۶] مسلم. [۱۵۷] خمیصه: لباس خز یا نوعی پشم که دارای دو نوع نقش است. [۱۵۸] انبجانیه: جامه‌ای است ساده و بدون نقش. [۱۵۹] بخاری، مسلم و مالک روایت نموده‌اند و در «الإرواء» (۳۷۶) نیز تخریج شده است. [۱۶۰] بخاری، مسلم و ابوعوانه آن را روایت نموده‌اند. پیامبر به کندن و پاره کردن تصاویر لباس امر نکرد، بلکه تنها به دور کردنش بسنده نمود، چون تصایور متعلق به موجودات جان‌دار نبودند. به دلیل اینکه پیامبر ص دیگر تصاویر جان‌دار را پاره کرده است. نیز به دلیل آنکه پیامبر در موارد دیگر شدت به خرج می‌داد بطوری که روایات متعددی در «صحیحین» آمده است. کسی که خواهان اطلاعات بیشتری است به فتح الباری (۱۰/۳۲۱) و غایة المرام فی تخریج احادیث الحلال والحرام (شماره ۱۳۱-۱۴۵) رجوع کند. [۱۶۱] بخاری و مسلم.

دعای استفتاح

پیامبر قرائت را با دعاهای فراوان و متنوعی آغاز می‌کرد. حضرتصدر این دعاها ستایش خدا را به جا می‌آورد، او را تمجید می‌نمود، و ثنای او را می‌گفت. به شخصی که نمازش را درست نمی‌گذارد دستور همه چیز را داد و فرمود: «لَا تَتِمُّ صَلَاةٌ لِأَحَدٍ مِنْ النَّاسِ حَتَّى يُكَبِّرُ وَيَحْمَدُ اللَّهَ جَلَّ وَعَزَّ وَيُثْنِي عَلَيْهِ وَيَقْرَأُ بِمَا تَيَسَّرَ مِنْ الْقُرْآنِ» [۱۶۲]«نماز احدی از مردم کامل نیست مگر آنکه الله اکبر گوید و حمد و ستایش خدا را به جا آورد و تا جایی که برایش مقدور است قرآن بخواند».

حضرت محمدصدر آغاز نماز، دعاهای مختلفی می‌خواند. گاه این دعا را می‌خواند:

۱- اللَّهُمَّ بَاعِدْ بَيْنِيْ وَبَيْنَ خَطَايَايَ كَمَا بَاعَدْتَ بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ، اللَّهُمَّ نَقِّنِيْ مِنْ خَطَايَايَ كَمَا يُنَقَّى الثَّوْبُ الأَبْيَضُ مِنَ الدَّنَسِ، اللَّهُمَّ اغْسِلْنِيْ مِنْ خَطَايَايَ بِالثَّلْجِ وَالْمَاِء وَالْبَرَدِ. «خداوندا! میان من و گناهانم فاصله بینداز، همان‌طور که میان مشرق و مغرب فاصله‌ انداخته‌ای. خدایا! مرا از گناهانم پاک کن، چنانکه لباس سفید از پلیدی پاک می‌شود. خداوندا! مرا از گناهانم با آب و برف و تگرگ غسل بده و بشوی». وی این دعا را در نماز واجب می‌خواند [۱۶۳].

۲- وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِيفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ إِنَّ صَلاَتِى وَنُسُكِى وَمَحْيَاىَ وَمَمَاتِى لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَبِذَلِكَ أُمِرْتُ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ [۱۶۴] اللَّهُمَّ أَنْتَ الْمَلِكُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ (سبحانك وبحمدك) أَنْتَ رَبِّى وَأَنَا عَبْدُكَ [۱۶۵] ظَلَمْتُ نَفْسِى وَاعْتَرَفْتُ بِذَنْبِى فَاغْفِرْ لِى ذُنُوبِى جَمِيعًا إِنَّهُ لاَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ أَنْتَ وَاهْدِنِى لأَحْسَنِ الأَخْلاَقِ لاَ يَهْدِى لأَحْسَنِهَا إِلاَّ أَنْتَ وَاصْرِفْ عَنِّى سَيِّئَهَا لاَ يَصْرِفُ عَنِّى سَيِّئَهَا إِلاَّ أَنْتَ لَبَّيْكَ وَسَعْدَيْكَ [۱۶۶] وَالْخَيْرُ كُلُّهُ فِى يَدَيْكَ وَالشَّرُّ لَيْسَ إِلَيْكَ [۱۶۷] (ولامهدي من هديت) أَنَا بِكَ وَإِلَيْكَ، (لا منجأ ولا ملجأ منك إلا إليك) تَبَارَكْتَ وَتَعَالَيْتَ أَسْتَغْفِرُكَ وَأَتُوبُ إِلَيْكَ.

«رو به سوی کسی کردم که آفرینندۀ آسمان‌ها و زمین است، در حالی که حق‌گرا و (مسلمانم) و از مشرکان نیستم. همانا نماز، عبادت، زندگی و مرگم برای خداوند جهانیان است که شریکی ندارد. بدین چیز امر شده‌ام و من اولین مسلمانانم. خدایا! پادشاه تویی. خدایی جز تو نیست (پاک و منزهی و به ستایشت مشغولم) تو پروردگار منی و من بندۀ توأم. بر خود ستم کردم و به گناهم اعتراف دارم. پس تمامی گناهانم را بیامرز که آمرزنده‌ای جز تو نیست. مرا به بهترین اخلاق هدایت کن که جز تو کسی دیگر بدان هدایت‌گر نخواهد بود. و اخلاق بد را از من دور گردان که کسی دیگر از آن دور نخواهد کرد جز تو. لبیک می‌گویم و مطیع فرمانت هستم. همۀ نیکی‌ها در دستان توست و بدی به تو نمی‌رسد. (هدایت شونده آن کس است که تو هدایت کرده‌ای). از توام و به سوی تو باز می‌گردم. (نجات و پناهگانی از تو جز به سوی تو نیست) مبارک و بلند مرتبه‌ای، از تو طلب آمرزش می‌کنم و به سوی تو برمی‌گردم». حضرت این دعا را در نماز فرض و مستحب می‌خواند [۱۶۸].

۳- گاهی همین دعا را بدون عبارت «أَنْتَ رَبِّى وَأَنَا عَبْدُكَ»تا آخر آن می‌خواند و این عبارت را هم می‌افزود: «اللَّهُمَّ أَنْتَ الْمَلِكُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ سبحانك وبحمدك» [۱۶۹]. «خدایا! تو پادشاهی و هیچ معبودی جز تو نیست، پاک و منزهی و به ستایشت مشغولم».

۴- به گونه‌ای دیگر تا عبارت «أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ»روایت شده و وقتی به آن می‌رسید این دعا را می‌افزود: «اللَّهُمَّ اهْدِنِى لأَحْسَنِ الأَخْلاَقِ وَأَحْسَنِ الأَعْمَالِ لاَ يَهْدِى لأَحْسَنِهَا إِلاَّ أَنْتَ وَقِنِى سَيِّئَ الأَخْلاَقِ وَالأَعْمَالِ لاَ يَقِى سَيِّئَهَا إِلاَّ أَنْتَ» [۱۷۰]. «خداوندا! مرا به بهترین اخلاق و بهترین اعمال هدایت کن، جز تو کسی هدایتگر بدان نیست. مرا از اخلاق و اعمال بد دور کن، جز تو نگهدارنده‌ای از آن نیست».

۵- سُبْحَانَكَ [۱۷۱] اللَّهُمَّ وَبِحَمْدِكَ، وَتَبَارَكَ اسْمُكَ، وَتَعَالَى جَدُّكَ، وَلاَ إِلَهَ غَيْرُكَ» [۱۷۲]. «خداوندا! تو را پاک و منزه می‌دانم و به ستایشت مشغولم، نامت مبارک و جلالت والاست و هیچ معبودی جز تو نیست».

و فرمود: «إن أحب الكلام إلى الله أن يقولَ العبدُ: سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ ...» [۱۷۳].

۶- در نماز شب علاوه بر دعاهای بالا سه بار ذکر «لا إله إلا الله»و «الله أكبر كبیراً»را هم می‌گفت [۱۷۴].

۷- «اللهُ أَكْبَرُ كَبِيْراً، وَالْحَمْدُ ِللهِ كَثِيْراً، وَسُبْحَانَ اللهِ بُكْرَةً وَأَصِيْلاً»نقل است که یکی از صحابه نماز را با این ذکر آغاز کرد. پیامبر فرمود: «عَجِبْتُ لَهَا، فُتِحَتْ لَهَا أَبْوَابُ السَّمَاءِ» [۱۷۵]. «از آن دعا در شگفت شدم، زیرا درهای آسمان به خاطر آن گشوده شد».

۸- «الْحَمْدُ ِللهِ حَمْدًا كَثِيْرًا طَيِّباً مُبَارَكًا فِيْهِ». مردی دیگر نماز را با این ذکر شروع کرد، رسول خدا فرمود: «لَقَدْ رَأَيْتُ اثْنَىْ عَشَرَ مَلَكًا يَبْتَدِرُونَهَا أَيُّهُمْ يَرْفَعُهَا» [۱۷۶]«دوازده فرشته را دیدم که در رساندن آن به (عالم) بالا از هم سبقت می‌گرفتند».

۹- اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ أَنْتَ نُوْرُ [۱۷۷] السَّمَوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَنْ فِيْهِنَّ، وَلَكَ الْحَمْدُ أَنْتَ قَيِّمُ [۱۷۸] السَّمَوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَنْ فِيْهِنَّ، (وَلَكَ الْحَمْدُ أَنْتَ رَبُّ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَنْ فِيْهِنَّ) (وَلَكَ الْحَمْدُ لَكَ مُلْكُ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَنْ فِيْهِنَّ) (وَلَكَ الْحَمْدُ أَنْتَ مُلِكُ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضِ) (وَلَكَ الْحَمْدُ أَنْتَ الْحَقُّ وَوَعْدُكَ الْحَقُّ، وَقَوْلُكَ الْحَقُّ وَلِقَاؤُكَ الْحَقُّ، وَالْجَنَّةُ حَقٌّ وَالنَّارُ حَقٌّ، وَالنَّبِيُّوْنَ حَقٌّ، وَمُحَمَّدٌصحَقٌّ وَالسَّاعَةُ حَقٌّ) (اللَّهُمَّ لَكَ أَسْلَمْتُ، وَعَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ وَبِكَ آمَنْتُ، وَإِلَيْكَ أَنَبْتَُ، وَبِكَ خَاصَمْتُ، وَإِلَيْكَ حَاكَمْتُ، فَاغْفِرْ لِيْ مَا قَدَّمْتُ، وَمَا أَخَّرْتُ، وَمَا أَسْرَرْتُ، وَمَا أَعْلَنْتُ)، أَنْتَ الْمُقَدِّمُ، وَأَنْتَ الْمُؤَخِّرُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ، (أَنْتَ إِلَهِيْ) لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ [۱۷۹] (ولا حول ولا قوة إلا بك).

«خداوندا! ستایش تو راست. تو روشنگر آسمان‌ها و زمین و آنچه در آن‌ها است، هستی تو نگهدارندۀ آسمان‌ها و زمین و آنچه در آن‌هاست هستی. ستایش برای توست. تو پادشاه آسمان‌ها و زمین و آنچه در آن‌هاست هستی. سپاس برای تو. تو حقی، وعده‌ات، سخنت و دیدارت حق است، بهشت و جهنم و قیامت حق است. پیامبران حق‌اند. محمد حق است، خداوندا! تسلیم توام، بر تو توکل دارم، به تو ایمان آوردم، به سوی تو برمی‌گردم و به خاطر تو دشمنی می‌ورزم و پیش تو برای داوری می‌آیم. از گناهان گذشته و آینده‌ام درگذر؛ گناهانی که پنهان یا آشکارا مرتکب شده‌ام و گناهانی را که تو بدان‌ها آگاهتری. تو مقدم و مؤخری، تو پروردگار منی، خدایی جز تو نیست و هیچ حول و قوه‌ای جز تو نیست». پیامبر این دعا و دعاهای زیر را در نماز شب می‌خواند [۱۸۰].

۱۰- اللَّهُمَّ رَبَّ جِبْرَائِيْلَ، وَمِيْكَائِيْلَ، وَإِسْرَافِيْلَ فَاطِرَ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضِ، عَالِمَ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ، أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبَادَكَ فَيْمَا كَانُوْا فِيْهِ يَخْتَلِفُوْنَ، اهْدِنِيْ لِمَا اخْتُلِفَ فِيْهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِكَ، إِنَّكَ تَهْدِيْ مَنْ تَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيْمٍ [۱۸۱]. «خداوندا! ای پروردگار جبرئیل و میکائل و اسرافیل! ای آفرینندۀ آسمان‌ها و زمین! ای آگاه به نهان و آشکار! تو میان بندگانت در آنچه اختلاف می‌ورزیدند قضاوت می‌کنی، در آنچه مورد اختلاف هست مرا با اذن خود به حق و راستی هدایت کن. همانا هر که را بخواهی به راه راست هدایت می‌کنی».

۱۱- پیامبر ده بار الله أکبر، الحمدلله، سبحان الله، لا إله إلا الله و أستغفرالله می‌گفت و ده بار نیز این دعا را تکرار می‌کرد: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي وَاهْدِنِي وَارْزُقْنِي وَعَافِنِي» [۱۸۲]«خدایا! مرا بیامرز، هدایتم کن، روزیم ده و مرا عافیت ده». و نیز این دعا را: «اللَّهُمَّ إنِّیْ أعوذُ بِكَ مِنَ الضيق يَومَ الْحِسابِ». «خداوندا! در روز حساب از سختی و تنگی به تو پناه می‌برم».

۱۲- الله أكبر الله أكبر الله أكبر، ذُوالملكوتِ وَالجبروتِ وَالْكبرياءِ وَالعظمةِ [۱۸۳].

[۱۶۲] ابوداود آن را روایت کرده، حاکم علاوه بر روایتش، آن را صحیح دانسته و ذهبی نیز با وی موافق است. [۱۶۳] ابن ابی شبیه (۱۲/۱۲۰/۲) و نیز در الإرواء (شماره ۸) تخریج شده است. [۱۶۴] در بیشتر روایات این چنین است و در برخی از آن‌ها (وأنا من المسلمین) آمده است. پیداست بعضی از راویان در آن دست برده‌اند. نکته‌ای که دال بر این موضوع باشد در برخی روایات آمده است. نمازگزار باید بگوید: وأنا أول المسلمین و برخلاف آنچه که عده‌ای گمان دارند هیچ اشکالی را در برندارد. به گمان ایشان، این مطلب به این معنی است که (من اولین شخصی هستم که به این صفت درآمده‌ام) در حالی که اینچنین نیست، بلکه معنایش سبقت در اطاعت از امر خداست و نظیر آن فراوان است، مانند: ﴿قُلْ إِنْ كَانَ لِلرَّحْمَنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِينَ٨١[الزخرف:۸۱]. و نیز از قول موسی÷: ﴿وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ١٤٣[الأعراف: ۱۴۳]. [۱۶۵] أزهری گوید: یعنی لا أعبد غیرک (غیر تو را نمی‌پرستم). [۱۶۶] «لبیک» یعنی برای اطاعتت مدام ایستاده‌ام و «سعدیک» یعنی امر تو را مدام یاری می‌کنم و مطیع دینی که بدان راضی هستی می‌باشم. [۱۶۷] یعنی آنکه شر به خدای متعال نسبت داده نمی‌شود، چون شر، از اعمال او نیست، بلکه تمامی کارهای او خیر است، چرا که کارهای وی حول محور عد و فضل و حکمت می‌چرخد. او خیر است و شری در او نیست. شر بدان جهت شر است که انتساب آن از خداوند قطع شده است. ابن قیم گوید: آفریننده حقیقی خیر و شر خداست. شر در بعضی از مخلوقات خداست نه در آفرینش و فعل او. بنابراین وی پاک و منزه است از ظلمی که حقیقت آن، نهادن چیزی است در غیر محل خود. خداوند اشیاء را جز در مواضع شایسته‌شان نمی‌گذارد که همه این‌ها خیر است. شر عبارت است از گذاشتن چیزی در غیر محلش. پس از آنجا که وضع در محل خود، شر نیست دانسته شد که شر نمی‌تواند به وی منسوب باشد... چنانچه کسی تشکیک کند که چرا خداوند چیزی را در حالی که شر است آفرید؟ جواب این است که: آفریدن شر و فعل آفریدن شر، خیر است نه شر. زیرا خلق و فعل قایم به اویند. نسبت دادن شر به وی محال است. شر و بدیهایی هم که در مخلوق هست در عدم انتسابشان به وی شناخته می‌شوند. فعل و خلق منتسب به وی خیر محض است. تحقیق درباره این بحث مهم به طور کامل در کتاب ابن قیم موسوم به «شفاء العلیل فی مسائل القضاء والقدر والتعلیل» (صص ۱۷۸-۲۰۶) آمده است که می‌توان بدان مراجعه کرد. [۱۶۸] مسلم، ابوعوانه، ابوداود، ابن حبان، احمد، شافعی و طبرانی آن را روایت کرده‌اند. کسانی که این مطلب را تنها به نماز مستحب تخصیص داده‌اند در اشتباهند. [۱۶۹] نسائی با سند صحیحی آن را آورده است. [۱۷۰] نسائی و دارقطنی آن را با سند صحیح آورده‌اند. [۱۷۱] سبحانک یعنی، أسبحک تسبیحا به معنی أنزهک تنزیها من کل النقائص است و بحمدک یعنی نحن متلبسون بحمدک. تبارک یعنی کثرت برکة اسمک إذ وجد کل خیر من ذکر اسمک، جدک یعنی علا جلالک وعظمتک. [۱۷۲] ابوداود آن را روایت نموده. حاکم نیز علاوه بر آن صحیحش دانسته و ذهبی با وی موافق است. عقیلی (ص ۱۰۳) گوید: این مطلب به وجوه زیادی و با أسناد خوبی روایت شده و در «الإرواء» (شماره ۳۴۱) تخریج شده است. [۱۷۳] ابن منده آن را در «التوحید» (۱۲۳/۲) با سند صحیح آورده و نسائی آن را در (الیوم واللیلة) به صورت موقوف (خبر موصول به صحابی) و مرفوع (خبر موصول به پیامبر) روایت کرده. در «جامع المسانید» ابن کثیر (ج ۳ بخش ۲ ص ۲۳۵/۲) همین مطلب ذکر شده است. بعدها آن را در نسائی (به شماره ۸۴۹ و ۸۵۰ ) دیدم در «الصحیحة» (۲۹۳۹) تخریج کرده‌ام. [۱۷۴] ابوداود و طحاوی با سند حسن آن را آورده‌اند. [۱۷۵] مسلم و ابوعوانه، ابونعیم در أخبار أصبهان (۱/۲۱۰) آن را از جبیر بن مطعم نقل کرده که شنید پیامبر آن را در نماز مستحب می‌خواند. [۱۷۶] مسلم و ابوعوانه. [۱۷۷] نور یعنی منورهما، و بک یهتدی من فیهما. [۱۷۸] قیم یعنی حافظهما و راعیهما. [۱۷۹] بخاری، مسلم، ابوعوانه، ابوداود، ابن نصر و دارمی. [۱۸۰] البته این مطلب، نافی مشروعیت خواندن این دعا را در نماز واجب نیست. البته امام به خاطر جلوگیری از اطالۀ نماز و ملالت نمازگزاران، از این امر استثنا است. [۱۸۱] مسلم و ابوعوانه. [۱۸۲] احمد و ابن ابی شیبه (۱۲/۱۱۹/۲) و أبوداود و طبرانی در «الأوسط» (۶۲/۲) از «الجمع بینه وبین الصغیر» با یک سند صحیح و یک سند حسن. [۱۸۳] طیالسی و ابوداود با سند صحیح.

قرائت

سپس پیامبر به خداوند پناه می‌برد و می‌گفت: «أَعُوذُ بِالله مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ مِنْ هَمْزِهِ وَنَفْخِهِ وَنَفْثِهِ» [۱۸۴]. «از شر و وسوسه، تکبر و شعر (نکوهیده‌ی) شیطان رجیم به خدا پناه می‌برم». و گاهی این را اضافه می‌کرد و می‌فرمود: أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِيعِ الْعَلِيمِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ... [۱۸۵]سپس «بسم الله الرحمن الرحيم»را بر زبان می‌راند، بی‌آنکه آن را بلند بگوید [۱۸۶].

[۱۸۴] ابوداود، ابن ماجه، دارقطنی و حاکم آن را آورده‌اند. حاکم، ابن حبان و ذهبی صحیحش دانسته و در «إرواء الغلیل» (۳۴۲) تخریج شده است. معانی سه واژه‌ی مندرج در متن حدیث برگرفته از حدیثی است صحیح که به صورت مرفوع و مرسل از پیامبرصنقل شده است. مقصود از شعر، شعر نکوهید و مذموم است، وگرنه شعر خوب مورد تأیید است! حضرت فرموده است: «إن من الشعر حکمة» برخی از اشعار حکمت آمیزند. روایت بخاری. [۱۸۵] ابوداود و ترمذی با سند صحیحی آورده‌اند و أحمد در «مسائل ابن هانی» (۱/۵۰ چاپ المکتب) بدان معتقد است. [۱۸۶] بخاری، مسلم، ابوعوانه، طحاوی و أحمد.

قرائت آیه به آیه

سپس سورۀ فاتحه را می‌خواند، به گونه‌ای که پس از هر آیه مکث می‌کرد. پس از بسم الله الرحمن الرحیم مکث می‌کرد. پس از ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ٢نیز مکث می‌کرد و سپس می‌گفت: ﴿الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ٣باز مکث می‌کرد و آنگاه می‌گفت: ﴿مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ٤قرآئتش بدین صورت بود که در انتهای آیات می‌ایستاد و آیه‌ی قبل را به ما بعدش ملحق نمی‌کرد [۱۸۷]. گاهی هم ﴿مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ٤را «ملك یوم الدین» می‌خواند [۱۸۸].

[۱۸۷] روایت ابوداود و سهمی (۶۴-۶۵) حاکم نیز آن را صحیح دانسته و ذهبی با وی موافق است. در «الإرواء» نیز تخریج شده است. ابوعمرو الدانی در «المکتفی» (۵/۲) آن را روایت نموده و گوید: «حدیث دارای طرق فراوان است که طریق یاد شده در این باب اساس می‌باشد» سپس می‌افزاید: «گروهی از ائمه سلف و قاریان گذشته قطع آیات را مستحب می‌دانستند اگر چه بعضی از آیات با همدیگر وابسته باشند». اما در این زمان جمهور قاریان از این سنت اعراض می‌کنند، چه رسد به دیگران. [۱۸۸] تمام رازی در «فوائد» و ابن ابی داود در «مصاحف» (۷/۲) و أبونعیم در «أخبار إصبهان (۱/۱۰۴) و حاکم که آن را صحیح نیز دانسته و ذهبی با وی موافق است. این قرائت (ملک) نیز مانند قرائت اول (مالک) متواتر است.

رکن بودن خواندن فاتحه و فضایل آن

حضرت رسول شأن و مقام این سوره را بزرگ می‌دانست و می‌فرمود: «لاَ صَلاَةَ لِمَنْ لَمْ يَقْرَأْ (فيها) بِفَاتِحَةِ الْكِتَابِ فَصَاعِدًا» [۱۸۹]. «نمازی که در آن فاتحه خوانده نشود نماز نیست» فرموده‌های دیگری در این باب دارد و در عبارتی دیگر: «لاَ تُجْزِئُ صَلاَةٌ لاَ يَقْرَأُ الرَّجُلُ فِيهَا بِفَاتِحَةِ الْكِتَابِ» [۱۹۰]. «نمازی که شخص در آن سوره فاتحه را نخواند کفایت نمی‌کند». نیز می‌فرمود: «مَنْ صَلَّى صَلاَةً لَمْ يَقْرَأْ فِيهَا بِفَاتِحَةِ الْكِتَابِ فَهْىَ خِدَاجٌ [۱۹۱] هِىَ خِدَاجٌ هِىَ خِدَاجٌ غَيْرُ تَمَامٍ» [۱۹۲].

«کسی که نماز بگذارد و در آن فاتحه را نخواند آن نماز ناقص است، ناقص است و کامل نیست». و می‌فرمود: قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: قَسَمْتُ الصَّلاَةَ [۱۹۳] بَيْنِى وَبَيْنَ عَبْدِى نِصْفَيْنِ، فَنِصْفُهَا لِى وَنِصْفُهَا لِعَبْدِى، وَلِعَبْدِى مَا سَأَلَ»«خدای تبارک و تعالی فرمود: نماز فاتحه را میان خود و بنده‌ام دو نصف کردم، نصفش برای من و نصف دیگر برای بنده‌ام، بنده‌ام هر چه بخواهد به او داده می‌شود».

پیامبر فرمود: فاتحه را بخوانید، زیرا وقتی بنده می‌گوید: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ٢خداوند می‌گوید: بنده‌ام مرا حمد گفت. وقتی بنده می‌گوید: ﴿الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ٣خدا می‌فرماید: بنده‌ام ثنای مرا گفت. وقتی که بنده می‌گوید: ﴿مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ٤خداوند می‌گوید: بنده‌ام مرا تمجید کرد. وقتی بنده می‌گوید: ﴿إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ٥خداوند می‌گوید: این میان من و بنده‌ام تقسیم است؛ بنده‌ام هر چه را بخواهد به او می‌دهم. وقتی بنده بگوید: ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ٦ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلَا الضَّالِّينَ٧خداوند می‌گوید: تمام این‌ها از آن بنده‌ام است و بنده‌ام هرچه بخواهد به او می‌رسد [۱۹۴]. پیامبر فرمود: «مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ فِي التَّوْرَاةِ وَلَا فِي الْإِنْجِيلِ مِثْلَ أُمِّ الْقُرْآنِ وَهِيَ السَّبْعُ الْمَثَانِي [۱۹۵]. (والقرآن العظيم الذي أوتيته» [۱۹۶]. «خداوند مانند ام‌الکتاب را نه در تورات و نه در انجیل نازل نکرده است و آن همان سبع مثانی (هفت آیه‌ای که بارها و بارها خوانده می‌شود) است و قرآن عظیمی که به من بخشیده شده است». و به کسی که نمازش را درست نمی‌گزارد امر به قرائت آن در نمازش کرد [۱۹۷]. و به کسی که نمی‌توانست آن را از بر کند گفت: قُلْ سبحان الله، والحمدلله، ولا إله إلا الله والله أكبر، ولا حول ولا قوة إلا بالله [۱۹۸]. و باز به همان شخصی که نمازش را درست نمی‌گزارد فرمود: «فَإِنْ كَانَ مَعَك قُرْآنٌ فَاقْرَأْ وَإِلَّا فَاحْمَدِ اللَّهَ وَكَبِّرْهُ وَهَلِّلْهُ» [۱۹۹]. «اگر قرآن بلد هستی بخوان و گرنه خدا را ستایش کن و تکبیر و لا إله إلا الله بگو».

[۱۸۹] بخاری، مسلم، ابوعوانه و بیهقی. در «الإرواء» (۳۰۲) نیز تخریج شده است. [۱۹۰] دارقطنی آن را آورده و صحیحش دانسته. ابن حبان نیز در «صحیحش» آن را آورده. در منبع پیشین نیز تخریج شده است. [۱۹۱] خداج به معنی ناقص است و پیامبر با عبارت «غیرتمام» آن را تفسیر نموده است. [۱۹۲] مسلم و ابوعوانه. [۱۹۳] یعنی فاتحه، و آن مجاز جزء از کل است یعنی ذکر کل و ارادۀ جزء به خاطر تعظیم. [۱۹۴] مسلم، ابوعوانه و مالک. در تاریخ جرجان» (۱۴۴) شاهدی از حدیث جابر وجود دارد. [۱۹۵] باجی می‌گوید: منظور این آیه ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ٨٧[الحجر: ۸۷]. فاتحه است. سبع نامیده می‌شود زیرا دارای هفت آیه است و مثانی، چون در هر رکعتی تکرار می‌شود و به آن «القرآن العظیم» گفته شده به خاطر تخصیص آن به این اسم، هر چند هر بخشی از قرآن، عظیم است، چنانکه در مورد کعبه گفته می‌شود: بیت الله، اگر چه کلیه بیوت از آن خداست، ولی این به منظور تخصیص و تعظیم است. [۱۹۶] نسائی و حاکم آن را آورده‌اند. حاکم آن را صحیح دانسته و ذهبی با وی موافق است. [۱۹۷] بخاری در «جزء القراءة خلف الإمام» باسند صحیحی آورده است. [۱۹۸] ابوداود، ابن خزیمه (۱/۸۰/۲) حاکم، طبرانی و ابن حبان آن را آورده‌اند. ابن حبان و حاکم صحیحش دانسته و ذهبی موافق است. ضمناً در«الارواء» (به شمارۀ ۳۰۳) تخریج شده است. [۱۹۹] ابوداود و ترمذی آن را آورده‌اند. ترمذی آن را «حسن» دانسته و سندش صحیح است (صحیح ابوداود،۸۰۷).

نسخ و ابطال قرائت پشت سر امام در نماز جهری

در ابتدا پیامبر به مأمومین اجازه داده بود که قرائت را پشت سر امام در نماز جهری بخوانند تا اینکه روزی در نماز صبح، قرائت خواند، اما قرائت برحضرت سنگین (و دشوار) آمد. چون از نماز فارغ شد پرسید: شما پشت‌سر امامتان قرائت می‌خوانید؟ اصحاب گفتند: آری ولی با شتاب. فرمود: لاَ تَفْعَلُوا إِلاَّ أَنْ يَقْرَأَ أَحَدُكُمْ بِفَاتِحَةِ الْكِتَابِ، فإنه لَا صلاةَ لِمَنْ لَمْ يقرأ بِها [۲۰۰]. «در اقتدا جز فاتحه چیزی نخوانید، زیرا نماز بدون قرائت فاتحه صحیح نیست». سپس آنان را از هر نوع قرائتی (حتی فاتحه) در نماز جهری نهی کرد و این هنگامی بود که از نماز جهری (که بنابر روایتی نماز صبح بود) فراغت یافته بود. پرسید: «هَلْ قَرَأَ مَعِى مِنْكُمْ أَحَدٌ آنِفًا؟»«آیا چند لحظه پیش کسی از شما با من قرائت خواند؟» مردی گفت: بلی من خواندم. پیامبر فرمود: «إِنِّى أَقُولُ مَا لِى أُنَازَعُ الْقُرْآنَ؟» [۲۰۱]. «با خودم می‌گویم: چرا (در قرائت) با من مشارکت می‌شود؟».

ابوهریره نقل می‌کند که مردم پس از آنکه این تذکر را از پیامبر شنیدند در نمازی که رسول‌الله قرائت را به طور جهر و بلند می‌خواند دست از قرائت کشیدند و در نماز غیرجهری قرائت را آهسته و با خود می‌خواندند [۲۰۲].

پیامبرسکوت در برابر قرائت امام را جزو شروط اقتدا قرار داد و فرمود: «إنَّمَا جُعِلَ الْإِمَامُ لِيُؤْتَمَّ بِهِ، فَإِذَا كَبَّرَ فَكَبِّرُوا، وَإِذَا قَرَأَ فَأَنْصِتُوا» [۲۰۳]. «امام برای این تعیین شده تا به وی اقتدا شود. پس هنگامی که تکبیر گفت شما نیز تکبیر بگویید و هنگام قرائت سکوت کنید». همچنان که گوش دادن به قرائت امام مأموم را از قرائت پشت‌سر امام بی‌نیاز می‌کند که فرمود: «مَنْ كَانَ لَهُ إِمَامٌ فَقِرَاءَةُ الإِمَامِ لَهُ قِرَاءَةٌ» [۲۰۴]. «کسی که امامی دارد، قرائت امام قرائت وی نیز است» و این در نماز جهری است.

[۲۰۰] بخاری در «جزء» خود و ابوداود و احمد نیز روایتش کرده‌اند. ترمذی و دارقطنی آن را «حسن» دانسته‌اند. [۲۰۱] خطابی گوید: معنای عبارت این است: أداخل في القراءة وأغالب علیها، وقد تكون المنازعة بمعنی المشاركة والمناوبة، ومنه منازعة الناس في الندام؛و ندام با کسر نون جمع ندیم است. در این جا تنها معنای دوم درست است. به دلیل دست کشیدن صحابه از هر نوع قرائت و اگر از آن معنای نخست قصد می‌شد آنان از قرائت دست نمی‌کشیدند، بلکه تنها از مداخله (تداخل قرائت با هم) دست می‌کشیدند. چنانکه از ظاهر عبارت پیداست. [۲۰۲] مالک، حمیدی، بخاری در «جزء» ابوداود و محاملی (۶/۱۳۹/۱) آن را آورده‌اند. ترمذی این روایت را «حسن» دانسته و ابوحاتم و ابن حبان و ابن قیم صحیحش دانسته‌اند. و شاهدی برای آن از حدیث عمرهست که در آخرش چنین آمده: مالی أنازع القرآن؟! أما یكفی أحدكم قراءة إمامه؟ إنما جعل الإمام لیؤتم به فإذا قرأ فأنصتوا»که بیهقی آن را در کتاب «وجوب القراءة فی الصلاة» روایت نموده، همچنین در «الجامع الکبیر» (۳/۳۴۴/۲). [۲۰۳] ابن أبی شبیه (۱/۹۷/۱) أبوداود، مسلم، أبوعوانه و رویانی در «مسند» (۲۴/۱۱۹/۱) و نیز در «الإرواء» (۳۳۲/۳۹۴) تخریج شده است. [۲۰۴] ابن أبی شیبه (۱/۹۷/۱) و دارقطنی و ابن ماجه و طحاوی و احمد از طرق زیادی به طور «مرسل» و «مسند» آن را آورده‌اند. و ابن تیمیه آن را تقویت کرد به طوری که در «فروع» ابن عبدالهادی (۴۸۵/۲) نیز چنین است. بوصیری بعضی طرق آن را صحیح دانسته، من نیز مفصلاً درباره آن در «الأصل» و «الإرواء» (شماره ۵۰۰) صحبت کرده‌ام.

وجوب قرائت در نماز سری

پیامبرصقرائت اصحاب را در نمازهای سری مورد تأیید (و تقریر) قرار داده است. جابر گوید: ما در نماز ظهر و عصر پشت سر امام در دو رکعت اول فاتحه و سوره را می‌خواندیم و در دو رکعت آخر فقط فاتحه را [۲۰۵].

پیامبر از ایجاد مزاحمت برای او در قرائت با صدای بلند، نهی می‌فرمود. روزی با اصحابش نماز ظهر را برگزار نمود و سپس پرسید: کدامیک از شما ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى١[الأعلى: ۱]. را خواند؟ کسی گفت: من، اما نیت خیر داشتم. حضرت فرمود: می‌دانستم که یکی از شما در قرائت با من نزاع می‌کند [۲۰۶]. روایتی دیگر نیز آمده که پشت سر پیامبر، قرائت را با صدای بلند می‌خواندند. حضرت فرمود: «خَلَطْتُمْ عَلَىَّ الْقُرْآنَ» [۲۰۷]«قرآن خواندن مرا به هم زدید» و فرمود: «إِنَّ الْمُصَلِّىَ يُنَاجِى رَبَّهُ فَلْيَنْظُرْ بِمَا يُنَاجِيهِ بِهِ وَلاَ يَجْهَرْ بَعْضُكُمْ عَلَى بَعْضٍ بِالْقُرْآنِ» [۲۰۸]«نمازگزار با پروردگارش مناجات می‌کند. باید دقت کند که با وی چه می‌گوید و نباید عده‌ای از شما با تلاوت قرآن با صدای بلند برای برخی دیگر ایجاد مزاحمت کنید».

و می‌فرمود: «مَنْ قَرَأ حَرْفاً مِنْ كِتَابِ اللهِ فَلَهُ حَسَنَةٌ، وَالحَسَنَةُ بِعَشْرِ أمْثَالِهَا، لاَ أقول: ألم حَرفٌ، وَلكِنْ: ألِفٌ حَرْفٌ، وَلاَمٌ حَرْفٌ، وَمِيمٌ حَرْفٌ» [۲۰۹]. «کسی که حرفی از کتاب خداوند بخواند، متقابلاً برایش حسنه‌ای نوشته می‌شود و هر حسنه ده برابر می‌شود. نمی‌گویم که «الم» یک حرف به حساب می‌آید، بلکه «الف» حرفی، «لام» حرفی و «میم» نیز حرفی است».

[۲۰۵] ابن ماجه با سندی صحیح آن را آورده و در «الإرواء» تخریج شده است (۵۰۶). [۲۰۶] مسلم، ابوعوانه و سراج. [۲۰۷] بخاری در جزء خود و احمد و سراج با سند حسن آورده‌اند. [۲۰۸] مالک و بخاری در «أفعال العباد» با سندی صحیح آورده‌اند. نکته: امام شافعی در قول قدیمش و محمد در روایتی از ابوحنیفه قراءت پشت سر امام را در نماز سری نه جهری جایز دانسته‌اند. شیخ علی قاری و بعضی از بزرگان همین دیدگاه را برگزیده‌اند. همچنین نظر امام زهری، مالک، ابن مبارک، احمد بن حنبل و گروهی از محدثین و دیگران همین است. شیخ الإسلام ابن تیمیه نیز همین قول را برگزیده است. [۲۰۹] ترمذی و ابن ماجه آن را با سند صحیحی آورده‌اند و آجری در «آداب حملة القرآن» آورده است ولی حدیث «من قرأ خلف الإمام ملیء فوه ناراً»(کسی که پشت‌سر امام قرائت را بخواند دهانش پر از آتش می‌شود). موضوع و جعلی است که در «سلسلة الأحادیث الضعیفة» (شماره ۵۶۹) توضیح داده شده است.

گفتن آمین و اینکه امام آن را با صدای بلند بگوید

پیامبر هر گاه خواندن فاتحه را به پایان می‌برد «آمین» می‌گفت و صدایش را هم بلند می‌کرد و می‌کشید [۲۱۰]. اقتدا کنندگان را به گفتن آمین سفارش می‌نمود و می‌فرمود: «إِذَا أَمَّنَ الإِمَامُ فَأَمِّنُوا، فَإِنَّ الْمَلائِكَةَ تُؤَمِّنُ، فَمَنْ وَافَقَ تَأْمِينُهُ تَأْمِينَ الْمَلائِكَةِ»«هر گاه امام آمین گفت شما نیز آمین بگویید. کسی که آمین گفتن وی با آمین گفتن فرشتگان» یا در روایتی «إِذَا قَالَ أَحَدُكُمْ فِى الصَّلاَةِ آمِينَ. وَالْمَلاَئِكَةُ فِى السَّمَاءِ آمِينَ. فَوَافَقَ إِحْدَاهُمَا الأُخْرَى غُفِرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ» [۲۱۱]«وقتی یکی از شما در نماز آمین بگوید و فرشته نیز در آسمان، و یکی همزمان باشد، با دیگری در این صورت گناهان گذشته نمازگزار آمرزیده می‌شود». در حدیثی دیگر آمده که: «فَقُولُوا: آمينَ يُجِبْكمُ اللهُ» [۲۱۲]. «آمین بگویید تا خداوند شما را اجابت کند».

همچنین پیامبر فرمود: «مَا حَسَدَتْكُمُ الْيَهُودُ عَلَى شَىْءٍ مَا حَسَدَتْكُمْ عَلَى السَّلاَمِ وَالتَّأْمِينِ خلف الإمام» [۲۱۳]«یهودیان در هیچ چیز به اندازۀ سلام دادن و آمین گفتن پشت سر امام، بر شما حسادت نمی‌برند» [۲۱۴].

[۲۱۰] بخاری در «جزء القراءة» و ابوداود با سند صحیح. [۲۱۱] شیخین و نسائی و نیز در «الإرواء» (۳۴۴) تخریج شده. [۲۱۲] مسلم و ابوعوانه. [۲۱۳] بخاری در «الأدب المفرد» ابن ماجه، ابن خزیمه، احمد و سراج با دو سند صحیح. [۲۱۴] نکته: گفتن آمین توسط مأمومین پشت‌سر امام باید به صورت جهری و آشکار و همزمان با آمین گفتن امام باشد، نه پیشتر از وی، چنانکه اکثر نمازگزاران مرتکب می‌شوند و نه دیرتر. این عقیده‌ای است که اکنون از نظر من ارجح است و در بعضی از آثارم درباره‌اش بحث و تحقیق کرده‌ام. از جمله در «سلسلة الأحادیث الضیعفة» (شماره ۹۵۲ جلد دوم که به لطف خدا منتشر شده است و «صحیح الترغیب والترهیب» (۱/۲۰۵) که این یکی نیز (بحمدالله) در المکتب الإسلامی به چاپ رسیده است.

قرائت پس از فاتحه

پیامبرصپس از فاتحه سوره‌ای غیر از فاتحه را می‌خواند، گاهی آن را طول می‌داد و گاهی به خاطر سرفه یا بیماری و یا شنیدن گریۀ کودکی کوتاهش می‌کرد. چنانکه انس بن مالک روایت می‌کند که روزی به هنگام گزاردن نماز صبح، حضرت سوره را کوتاه کرد. در روایتی دیگر آمده که نماز صبح را با خواندن دو سوره که کوتاه‌ترین سوره‌های قرآن است گزارد، عرض شد: ای رسول خدا! چرا نماز را کوتاه کردی؟ فرمود: «سَمِعْتُ بُكَاءَ صَبِىٍّ فَظَنَنْتُ أَنَّ أُمَّهُ مَعَنَا تُصَلِّى فَأَرَدْتُ أَنْ أُفْرِغَ لَهُ أُمَّهُ» [۲۱۵]. «صدای گریه کودکی را شنیدم، گمان کردم که مادرش با ما نماز می‌گزارد، خواستم مادرش زودتر به وی بپردازد» [۲۱۶]. و می‌فرمود: «إِنِّى لأَدْخُلُ فِى الصَّلاَةِ وَأَنَا أُرِيدُ إِطَالَتَهَا، فَأَسْمَعُ بُكَاءَ الصَّبِىِّ، فَأَتَجَوَّزُ فِى صَلاَتِى مِمَّا أَعْلَمُ مِنْ شِدَّةِ وَجْدِ أُمِّهِ مِنْ بُكَائِهِ» [۲۱۷]. «وارد نماز که می‌شوم قصد اطالۀ آن را دارم، لیکن چون صدای گریۀ کودکی را می‌شنوم به خاطر شدت اندوهی که در مادر به خاطر گریۀ کودک سراغ دارم نماز را کوتاه می‌کنم». رسول خدا سوره را از اول شروع می‌کرد و در بیشتر احوال تا آخر می‌خواند [۲۱۸]. و می‌فرمود: «أَعْطُوا كُلَّ سُورَةٍ حَظَّهَا مِنَ الرُّكُوعِ وَالسُّجُودِ» [۲۱۹]. «به هر سوره‌ای بهره‌اش را از رکوع و سجود ببخشید» و در عبارتی چنین آمده: «لِكلِّ سُورَةٍ رَكعَةٌ» [۲۲۰]«هر سوره‌ای رکعتی دارد» گاهی سوره را در دو رکعت می‌خواند [۲۲۱]. گاهی همه‌اش را در رکعت دوم تکرار می‌کرد [۲۲۲]. و گاه دو سوره یا بیشتر را در یک رکعت با هم می‌خواند [۲۲۳]. مردی از انصار در مسجد قبا امامت می‌کرد؛ عادت داشت هر گاه که سوره را می‌خواند ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ١را تا پایان بخواند، سپس سوره‌ای دیگر می‌خواند و در هر رکعتی چنین می‌کرد. دوستانش به وی گفتند: نخست این سوره را می‌خوانی و سپس گمان می‌کنی که کافی نیست و سوره‌ای دیگر با آن می‌خوانی. یا ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ١را به تنهایی بخوان، یا اینکه سوره‌ای دیگرا را. وی گفت: خواندن ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ١را ترک نمی‌کنم. اگر دوست دارید که امامتتان را برعهده داشته باشم همین شیوه را خواهم داشت و اگر دوست ندارید امامتتان را ترک می‌کنم؛ اما چون آنان می‌دیدند که او در امامت از همه برتر است دوست نداشتند که کسی غیر او امامشان باشد. چون پیامبر نزدشان آمد قضیه را برایش باز گفتند: پیامبر پرسید: ای فلان! چه چیز سبب شده که از توصیۀ دوستانت سرباز زنی و چه چیز وادارت کرده که این سوره را در هر رکعتی بخوانی؟ وی جواب داد: چون آن را دوست دارم. حضرت فرمود: همین دوست داشتن سورۀ توحید تو را وارد بهشت خواهد کرد [۲۲۴].

[۲۱۵] احمد با سند صحیحی روایتش نموده. حدیث دیگر را ابن أبی داود در «المصاحف» (۴/۱۴/۲) آورده. [۲۱۶] از این روایت و امثال آن چنین برداشت می‌شود که بردن کودکان به مساجد صحیح است برخلاف حدیثی که بر زبان‌ها متداول است و می‌گوید: کودکانتان را از مساجد دور کنید که چنین حدیثی ضعیف است و به اتفاق محدثین به آن استناد نمی‌شود. از جمله افرادی که آن را ضعیف داشته‌اند: ابن جوزی، منذری، هیثمی، حافظ ابن حجر عسقلانی و بوصیری و عبدالحق اشبیلی گفته است: این حدیث بی‌اساس است. [۲۱۷] بخاری و مسلم. [۲۱۸] احادیث فراوانی بر این مطلب دلالت دارند که بعد ذکر خواهد شد. [۲۱۹] ابن أبی شیبه (۱/۱۰۰/۱) و أحمد و عبدالغنی المقدسی در «السنن» (۹/۲) با سند صحیحی آورده‌اند. [۲۲۰] ابن نصر و طحاوی با سند صحیح روایتش کرده‌اند و به عقیده من، معنی حدیث این است در هر رکعت سوره‌ای کامل بخوانید، تا بهره آن رکعت بدان کامل شود و این امر مستحب است؛ به دلایلی که می‌آید. [۲۲۱] احمد و ابویعلی به دو صورت روایت کرده‌اند. در این باره به قرائت در نماز صبح رجوع شود. [۲۲۲] چنانکه در نماز صبح آن را انجام داده که به زودی می‌آید. [۲۲۳] تفصیل و تحقیق آن به زودی خواهد آمد. [۲۲۴] بخاری این حدیث را به صورت معلق روایت نموده است. معلق به معنی سقوط راوی از سلسله راویان است، یعنی آنکه بخاری از استاد خود روایت نکرده، بلکه از استاد استادش که او را هم ندیده روایت نموده) ترمذی نیز به صورت «موصول» آن را روایت کرده و صحیحش دانسته است.

جمع بین سوره‌های نظیر هم و دیگر سوره‌ها در یک رکعت

پیامبر، نظایر را از سوره‌های مفصل [۲۲۵]با هم قرائت می‌کرد. وی سورۀ «الرحمان» و «النجم» را در یک رکعت، «اقترب» و «الحاقة» را در رکعتی، «طور» و «ذاریات» را در رکعتی، «واقعه» و «قلم» را در یک رکعت و «معارج» و «نازعات» را در رکعتی، «مطففین» و «عبس» را در رکعتی، «مدثر» و «مزمل» را در رکعتی «انسان» و «قیامت» را در رکعتی «نبأ» و «مرسلات» را در رکعتی و «دخان» و «تکویر» را در یک رکعت با هم می‌خواند [۲۲۶].

گاهی چند سوره از سبع طوال مانند بقره و نساء و آل عمران را در یک رکعت نماز شب با هم جمع می‌کرد (که توضیحش خواهد آمد) می‌فرمود: «أَفْضَلُ الصَّلَاةِ طُولُ القِيَامِ» [۲۲۷]. «بهترین نماز، نمازی است که قیامش طولانی باشد». هنگامی که این آیه را می‌خواند: ﴿أَلَيْسَ ذَلِكَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتَى٤٠[القيامة: ۴۰]. «آیا خداوند نمی‌تواند مردگان را زنده کند؟!» می‌گفت: سبحانك فبلی؛ «خداوندا! پاک و منزهی، آری می‌توانی» و چون ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى١[الأعلى: ۱]. «نام پروردگار برتر خویش را تسبیح گوی» را بر زبان جاری می‌کرد، می‌گفت: سُبْحانَ رَبِّيَ الأَعْلَی [۲۲۸]. «پاک و منزه است پروردگار بلند مرتبه‌ام».

[۲۲۵] نظایر به سوره‌هایی گفته می‌شود که از حیث معنا و مفهوم همانند باشند، مانند موعظه یا حکم یا قصص. بنا بر قول صحیح‌تر، آغاز سوره‌های مفصل از «ق» به بعد است و پایان آن هم به اتفاق همه، پایان قرآن است. [۲۲۶] بخاری و مسلم. [۲۲۷] مسلم و طحاوی. [۲۲۸] ابوداود و بیهقی با سند صحیحی آورده‌اند که مطلق است؛ زیرا شامل قرائت در نماز و غیر آن می‌شود. ابن أبی شیبه (۲/۱۳۲/۲) از ابوموسی اشعری و مغیره نقل می‌کند که آنان آن را در نماز واجب می‌گفتند. مطلق بودنش را هم از عمر و علی نقل نموده است.

جواز اکتفا بر فاتحه

معاذ با رسول خدا نماز عشا می‌گزارد، سپس که برمی‌گشت با یارانش نیز نماز می‌گزارد. شبی معاذ از (مسجد پیامبرص) برگشت و با مردم نماز گزارد. جوانی نیز از قبیلۀ بنی سلمه (که سلیم نامیده می‌شد) نماز گزارد، چون معاذ نماز را طول داد جوان به گوشه‌ای رفت و نمازش را در گوشۀ مسجد به تنهایی گزارد؛ آنگاه بیرون شد و افسار شترش را گرفت و رفت.

معاذ که نمازش را تمام کرد جریان را برایش بازگفتند، وی گفت: این کارش نفاق است. حتما رسول خدا را از کار سلیم باخبر خواهم ساخت. آن جوان هم وقتی این سخن او را شنید گفت: من نیز کاری را که او انجام می‌دهد برای پیامبر باز خواهم گفت. بامدادان نزد پیامبر رفتند. معاذ وی را از آنچه که جوان مرتکب شده بود مطلع کرد. جوان گفت: ای رسول خدا! وی نزد شما زیاد می‌ماند. پیش ما هم که می‌آید نماز را طول می‌دهد. پیامبر رو به معاذ کرد و گفت: معاذ! آیا می‌خواهی فتنه به پا کنی؟ آن گاه رو به جوان کرد و گفت: ای برادرزاده! چگونه نماز می‌خوانی؟ جوان گفت: سوره فاتحه را می‌خوانم و از خداوند طلب بهشت می‌کنم و از بیم آتش به وی پناه می‌برم؛ از زمزمۀ شما و معاذ هم چیزی در نمی‌یابم. رسول خدا فرمود: من و معاذ هم نمازمان در همین حدود است. راوی نقل می‌کند که آن جوان افزود: هنگامی که خبر آوردند که دشمن حمله آورده است معاذ خواهد دانست که منافق کیست!! راوی اضافه می‌کند که آن جوان در جهاد با دشمن به شهادت رسید. رسول خدا بعد از این واقعه به معاذ گفت: طرف دعوای من و تو چه شد؟! معاذ گفت: ای رسول خدا! خداوند راست می‌گوید: من دروغ گفتم. آری او به شهادت رسیده است [۲۲۹].

[۲۲۹] ابن خزیمه در «صحیحش» (۱۶۳۴) و بیهقی نیز با سند صحیح آن را آورده‌اند. شاهد دیگر آن صحیح ابوداود است (۷۵۸) و اصل آن در صحیحین آمده. افزوده اول آن را در روایی آمده و افزوده دوم از احمد است (۵/۷۴) و افزوده‌های سوم و چهارم از بخاری و در بخشی مربوط به ابن عباس آمده که: أن رسول‌الله صصلی ركعتین لم یقرأ فیهما إلا بفاتحة الكتاب. احمد آن را تخریج کرده (۱/۲۸۲) و حارث بن أبی اسامة در مسند (ص ۳۸) از زوائد آن و بیهقی (۶/۶۲) با سند ضعیف آورده‌اند. من در چاپ‌های قبلی آن را حسن می‌دانستم ولی بعد برایم روشن شد که در اشتباه بودم. چون ماجرا حول محور حنظله دومی است و آن ضعیف است. و تعجبم در این است که چرا چنین امری بر من پوشیده ماند! چه بسا فکر می‌کردم که او کسی دیگر باشد. به هر حال سپاس خدایی را که مرا در شناخت خطایم هدایت کرد. به همین خاطر اقدام به ذکر آن در کتاب کردم. خداوند در عوض آن خیری به من رساند و آن همین حدیث معاذ بود. چون آن به همان حدیثی که ابن عباس بدان دلالت جسته رهنمون می‌کند. سپاس خدایی را که با نعماتش صالحات را کامل می‌کند.

جهر و سر در نمازهای پنجگانه و سایر نمازها

پیامبر در نماز صبح و دو رکعت اول نماز مغرب و عشا، قرائت را با صدای بلند می‌خواند و نماز ظهر و عصر و رکعت سوم نماز مغرب و دو رکعت آخر نماز عشا را آهسته و با خود می‌خواند [۲۳۰]. دیگران به قرائت پیامبر در نمازها یا رکعت‌هایی که آهسته می‌خواند، از روی تکان خوردن محاسنش [۲۳۱]و گاهی از روی شنواندن آیه به آنان پی می‌بردند [۲۳۲]. پیامبر در نماز جمعه و نماز عیدفطر و قربان [۲۳۳]و نماز استسقاء (یا نماز باران) [۲۳۴]و کسوف [۲۳۵]، قرائت را با صدای بلند می‌خواندند.

[۲۳۰] همان گونه که نووی می‌گوید: اجماع مسلمانان با نقل نسل اندر نسل به علاوه احادیث صحیح، آشکارا دلالت بر این مطلب دارند، که بعضی از آن‌ها خواهند آمد. ر.ک «الإرواء» (۳۴۵). [۲۳۱] بخاری و ابوداود. [۲۳۲] بخاری و مسلم. [۲۳۳] به بخش قرائت حضرت در نماز جمعه و نماز عیدین رجوع کنید. [۲۳۴] بخاری و ابوداود. [۲۳۵] بخاری و مسلم.

قرائت با صدای بلند و آرام درنماز شب [۲۳۶]

رسول خدا نماز شب را گاهی با صدای بلند و گاهی آرام می‌گزارد [۲۳۷]. چنانچه در خانه می‌خواند کسی که در اتاق بود صدایش را می‌شنید [۲۳۸]گاهی هم صدایش را بلندتر می‌کرد تا کسی که بیرون از اتاق است صدایش را بشنود [۲۳۹]. ابوبکر و عمر را بدان سفارش کرده است. و این وقتی بود که شبی از منزل خارج شد. ابوبکر را دید که با صدای پایین نماز می‌گزارد. از کنار عمربن خطاب نیز گذشت؛ دید که با صدای بلند نماز می‌گزارد. وقتی که هر دو نزد پیامبر آمدند فرمود: ای ابوبکر! از کنارت رد شدم، دیدم که با صدایی بسیار آهسته نماز می‌گزاری؟ گفت: «ای رسول خدا، صدایم را به کسی که با وی مناجات می‌کردم رساندم» به عمر گفت: از کنارت رد شدم، دیدم که با صدای بلند نماز می‌گزاری؟ گفت: «ای رسول خدا! خوابیده‌ها را بیدار می‌کردم و شیطان را می‌راندم». پیامبر فرمود: ای ابوبکر! کمی صدایت را بلند کن، تو نیز ای عمر! قدری از صدایت بکاه [۲۴۰]. می‌فرمود: «کسی که قرآن را بلند می‌خواند همچون کسی است که صدقه را آشکارا دهد و کسی که قرآن را آهسته می‌خواند، هم چون کسی است که مخفیانه صدقه می‌دهد» [۲۴۱].

[۲۳۶] عبدالحق در «التهجد» (۹۰/۱) می‌گوید: حدیث صحیحی از حضرت در مورد قرائت با صدای بلند یا آرام در نوافل روزانه نیامده است. قول اظهر آن است که قرائت حضرت در اینگونه نمازها سری بوده است. روایتی نه چندان قوی در دست است که پیامبر روزی عبدالله بن حذافه را دید که قرائت را در نمازش با صدای بلند می‌خواند، به وی گفت: «یا عبدالله سمع الله ولا تسمعنا»«ای عبدالله! خداوند را بشنوان و به گوش ما نرسان» [۲۳۷] مسلم و بخاری در «أفعال العباد» آورده‌اند. [۲۳۸] ابوداود و ترمذی در «الشمائل» با سند «حسن». منظور حدیث این است که قرائتش حد وسط جهر و إسرار بوده است. [۲۳۹] نسائی و ترمذی در «الشمائل» و بیهقی در «الدلائل» با سند حسن. [۲۴۰] روایت ابوداود، حاکم نیز علاوه بر این صحیحش دانسته؛ ذهبی هم با وی موافق است. [۲۴۱] همان.

قرائت پیامبرصدر نمازها

سور و آیاتی که پیامبر خدا در نمازهایش می‌خواند با توجه به نوع نمازها متفاوت بود؛ آنچه که می‌آید جزئیات مربوط به آن است به ترتیب:

نماز صبح

حضرت در نماز صبح سوره‌های طوال مفصل [۲۴۲]را می‌خواند [۲۴۳]. گاهی هم سورۀ واقعه و سوره‌هایی اینچنین در هر دو رکعت [۲۴۴]. در حجة الوداع سورۀ طور را خواند [۲۴۵].

گاهی نیز سوره‌هایی چون «ق» را در رکعت اول می‌خواند [۲۴۶]، گاهی نیز سوره‌های قصار مفصل چون ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ١[التكوير: ۱]. را می‌خواند [۲۴۷]. یک بار «إذا زلزلت» را در دو رکعت خواند، به طوری که راوی می‌گوید: «نمی‌دانم که پیامبر دچار فراموشی شد یا عمداً چنین کرد» [۲۴۸]. یک بار در سفر بود که «معوذتین» را خواند [۲۴۹]. و به عقبه بن عامر فرمود: در نمازت معوذتین را بخوان، چرا که پناهندۀ به خدا پناهی چون آن دو، نخواهد یافت [۲۵۰]. گاهی بیش از شصت آیه می‌خواند [۲۵۱].

یکی از راویان حدیث می‌گوید: نمی‌دانم در یک رکعت چنین می‌کرد یا در هر رکعت؟! گاهی سوره روم [۲۵۲]و گاه «یس» می‌خواند [۲۵۳]. یک بار نماز صبح را در مکه با سورۀ مؤمنین آغاز کرد، تا رسید به ذکر موسی و هارون یا عیسی [۲۵۴]که [محل تردید بعضی از راویان است] سرفه‌ای کرد، سپس به رکوع رفت [۲۵۵]، گاهی هم سورۀ صافات را می‌خواند [۲۵۶]. در روزهای جمعه در رکعت اول سورۀ «سجده» و در رکعت دوم سورۀ «دهر» را می‌خواند [۲۵۷]، رکعت اول را طرد می‌داد و رکعت دوم را کوتاه می‌گزارد [۲۵۸].

[۲۴۲] دانشمندان، سوره‌های قرآن را به چهار دسته تقسیم کرده‌اند، الف: السبع الطوال، هفت سوره بلند قرآن همچون بقره، آل عمران، نساء و غیره. ب: المئون، سوره‌هایی چون یونس، هود، یوسف و غیره که حدوداً صد آیه دارد. ج: المثانی که محل اختلاف است بعضی گفته‌اند: از سوره دهم تا شانزدهم، وجوهی دیگر نیز برایش برشمرده‌اند. د: المفصل، سوره‌هایی که در آخر قرآن قرار گرفته‌اند. چون کوچک و کوتاهند و زیاد هم با بسمله فصل و جدا شده، مفصل نامیده شده‌اند. در نخستین سوره آن اختلاف هست، براساس قول نووی، مفصل خود برسه دسته است: ۱- طوال از حجرات تا بروج ۲- اوساط از طارق تا بینه ۳- قصار از زلزال تا ناس (مترجمان). [۲۴۳] نسائی و احمد با سند صحیح روایت کرده‌اند. [۲۴۴] احمد و ابن خزیمه (۱/۶۹/۱) حاکم نیز آن را آورده و صحیحش دانسته. ذهبی هم موافق اوست. [۲۴۵] بخاری و مسلم. [۲۴۶] مسلم و ترمذی نقل کرده‌اند و در «الإرواء الغلیل» (۳۴۵) تخریج شده است. [۲۴۷] مسلم و ابوداود. [۲۴۸] ابوداود و بیهقی با سند صحیح آورده‌اند. ظاهراً وی به منظور تشریع آن را عمداً انجام داده است. [۲۴۹] ابوداود و ابن خزیمه (۱/۶۹/۲) و ابن بشران در «الأمالی» و ابن أبی شیبه (۱۲/۱۷۶/۱) آن را آورده، حاکم صحیحش دانسته و ذهبی با وی موافق است. [۲۵۰] ابوداود و احمد با سند صحیح. [۲۵۱] بخاری و مسلم. [۲۵۲] نسائی و احمد و البزار. [۲۵۳] احمد با سند صحیح. [۲۵۴] منظور از ذکر موسی این آیه است که می‌فرماید: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَى وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِينٍ٤٥[المؤمنون: ۴۵]. و منظور از عیسی آیه بعدی است: ﴿وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ آيَةً وَآوَيْنَاهُمَا إِلَى رَبْوَةٍ ذَاتِ قَرَارٍ وَمَعِينٍ٥٠[المؤمنون: ۵۰]. [۲۵۵] مسلم و بخاری به صورت تعلیق آورده‌اند و در «الإرواء» (۳۹۷) نیز تخریج شده است. [۲۵۶] أحمد و أبویعلی در «مسند» شان و مقدسی در «المختاره» آورده‌اند. [۲۵۷] بخاری و مسلم. [۲۵۸] بخاری و مسلم.

قرائت در نماز سنت صبح

اما قرائت وی در دو رکعت نماز مستحب صبح بسیار کوتاه بود [۲۵۹]. عایشه حتی در مورد خواندن سورۀ حمد هم تردید داشت [۲۶۰]. گاهی بعد از سورۀ فاتحه در رکعت اول آیۀ ۱۳۶ سورۀ بقره ﴿قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَى وَعِيسَى وَمَا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ١٣٦[البقرة: ۱۳۶]. «بگویید: به خدا و آنچه که به ما فرو فرستاده شده و آنچه که به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و نوادگان یعقوب فرو فرستاده شده و آنچه که به موسى و عیسى داده شده و [نیز] آنچه که به [دیگر] پیامبران از سوى پروردگارشان داده شده است، ایمان آورده‏ایم. بین هیچ کس از آنان تفاوتى نمى‏گذاریم. و فرمانبردار او (خداوند) هستیم» را می‌خواند و در رکعت دیگر آیه: ﴿قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ٦٤[آل عمران: ۶۴]. «بگو: اى اهل کتاب به سوى سخنى آیید که برابر بین ما و شماست: که جز خدا را بندگى نکنیم و چیزى را با او شریک نیاوریم و برخى از ما برخى دیگر را به جاى خداوند پروردگار برنگیرد. اگر روى برتافتند، بگویید: به آنکه ما مسلمانیم گواه باشید» را می‌خواند [۲۶۱]. گاهی هم به جای آن آیه ۵۲ سورۀ آل عمران ﴿فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِي إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ٥٢«آن گاه که عیسى از آنان احساس کفر کرد، گفت: یاران من [در راه دعوت‏] به سوى خدا چه کسانى هستند؟ حواریان گفتند: ما یاوران [دین‏] خدا هستیم. به خدا ایمان آورده‏ایم و گواه باش به آنکه ما فرمانبرداریم» را می‌خواند [۲۶۲]. و گاهی ﴿قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ١را در رکعت اول و ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ١را در رکعت دوم می‌خواند [۲۶۳]. و می‌فرمود: این دو سوره چه خوب‌اند [۲۶۴]. حضرت رسول وقتی دید که مردی همین کار را می‌کند یعنی سورۀ کافرون را در رکعت اول می‌خواند فرمود: «هذا عَبْدٌ آمَنَ بِرَبِّهِ»«این بنده‌ای است که به پروردگارش ایمان آورده» و وقتی که دید در رکعت دوم سورۀ توحید را می‌خواند فرمود: «هَذَا عَبْدٌ عَرفَ رَبَّهُ» [۲۶۵]«این بنده‌ای است که پروردگارش را شناخته است».

پیامبر در دو رکعت اول، فاتحه و سوره را می‌خواند و در رکعت اول، سوره را طولانی‌تر از رکعت دوم می‌کرد [۲۶۶]. گاهی رکعت نخست را به قدری طول می‌داد که نماز ظهر برپا می‌شد و شخص به بقیع می‌رفت، رفع حاجت می‌کرد و سپس به خانه‌اش می‌رفت و وضو می‌گرفت، آنگاه به مسجد برمی‌گشت، رسول خدا را هنوز در همان رکعت اول می‌دید [۲۶۷]، مردم گمان می‌کردند که حضرت با این کار می‌خواهد مردم خود را به رکعت اول برسانند [۲۶۸]. در هر رکعت به همراه فاتحه در حدود سی آیه (مثلا به اندازۀ سورۀ سجده) می‌خواند [۲۶۹]. گاهی سوره‌هایی چون: ﴿وَالسَّمَاءِ وَالطَّارِقِ١و ﴿وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْبُرُوجِ١و ﴿وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَى١را می‌خواند [۲۷۰]. گاهی هم ﴿إِذَا السَّمَاءُ انْشَقَّتْ١و سوره‌هایی اینچنین را می‌خواند [۲۷۱]. اصحاب به قرائت وی در نمازظهر و عصر از روی تکان خوردن محاسنش پی می‌بردند [۲۷۲].

[۲۵۹] احمد با سند صحیح. [۲۶۰] بخاری و مسلم. [۲۶۱] مسلم و ابن خزیمه و حاکم. [۲۶۲] مسلم و ابوداود. [۲۶۳] مسلم و ابوداود. [۲۶۴] ابن ماجه و ابن خزیمه. [۲۶۵] طحاوی نقل کرده، ابن حبان نیز در صحیحش و ابن بشران، همچنین «حافظ» در «الأحادیث العالیات» (شماره ۱۶) آن را حدیث حسن برشمرده است. [۲۶۶] بخاری و مسلم. [۲۶۷] مسلم و بخاری در «جزء القراءة». [۲۶۸] أبوداود آن را نقل کرده، ترمذی نیز آن را آورده و صحیحش دانسته. همچنین ابن خزیمه (۱/۶۷/۲). [۲۶۹] احمد و مسلم. [۲۷۰] أبوداود آن را نقل کرده، ترمذی نیز آن را آورده و صحیحش دانسته. همچنین ابن خزیمه(۱/۶۷/۲). [۲۷۱] ابن خزیمه در «صحیحش» (۱/۶۷/۲). [۲۷۲] بخاری و ابوداود.

قرائت آیات پس از فاتحه در دو رکعت آخر نماز

پیامبر دو رکعت آخر را به اندازۀ نیمی از دو رکعت اول، یعنی به اندازه پانزده آیه کوتاه‌تر ادا می‌کرد [۲۷۳]، چه بسا به خواندن فاتحه بسنده می‌کرد [۲۷۴]. و گاهی آیه را به گوش دیگران می‌رساند [۲۷۵]، گاهی از وی زمزمۀ ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى١و ﴿هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ الْغَاشِيَةِ١را می‌شنیدند [۲۷۶]، و گاهی سوره‌هایی چون ﴿وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْبُرُوجِ١و ﴿وَالسَّمَاءِ وَالطَّارِقِ١را می‌خواند [۲۷۷], گاهی هم سوره‌هایی چون ﴿وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَى١را می‌خواند [۲۷۸].

[۲۷۳] احمد و مسلم روایت کرده‌اند. این حدیث دلیلی است بر اینکه خواندن سوره علاوه بر فاتحه در دو رکعت آخر سنت است. گروهی از صحابه نیز این دیدگاه را داشته‌اند، از جمله آنان ابوبکر صدیق است. امام شافعی نیز همین عقیده را دارد؛ چه در مورد نماز ظهر و چه غیر آن، از علمای متأخر ما ابوالحسنات لکنوی همین دیدگاه را ابراز داشته است. وی در «التعلیق الممجد علی موطأ محمد» (ص ۱۰۲) می‌گوید: بعضی از دوستان ما (احناف) در این باره کاری شگفت کرده‌اند، بدین گونه که سجده سهو را در تلافی قرائت سوره در دو رکعت آخر واجب دانسته‌اند و شارحان «المنیة» ابراهیم حلبی و ابن أمیر حاج و دیگران به بهترین وجهی این نظر را رد کرده‌اند. بی‌گمان کسی که چنین پنداری دارد یا از این حدیث مطلع نیست یا اطلاع دارد و بدان وقعی نمی‌نهد. [۲۷۴] بخاری و مسلم. [۲۷۵] بخاری و مسلم. [۲۷۶] ابن خزیمه در صحیحش (۱/۶۷/۲) و ضیاء مقدسی در «المختاره» با سند صحیح. [۲۷۷] بخاری در «جزء القراءة» آورده است. ترمذی نیز آورده و صحیحش دانسته است. [۲۷۸] مسلم و طیالسی.

وجوب قرائت فاتحه در هر رکعت

پیامبرصبه کسی که نمازش را درست نمی‌گذارد امر کرد که در هر رکعتی فاتحه بخواند به طوری که پس از آن که به او امر کرد که در رکعت اول آن را بخواند فرمود: [۲۷۹]«ثُمَّ افعَلْ ذلِك فَي صَلاتِك كلِّهَا» [۲۸۰]. او در روایتی چنین آمده: «فِي كلِّ رَكعَةٍ» [۲۸۱]. و گاهی آیه را به آنان می‌شنواند [۲۸۲]. (۸۸/ ۲۶) [۲۸۳]. را از وی می‌شنیدند. و گاهی هم ﴿وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْبُرُوجِ١(۸۵/۲۲) و ﴿وَالسَّمَاءِ وَالطَّارِقِ١(۸۶/۱۷) و مانند این دو سوره را می‌خواند [۲۸۴]. و گاهی نیز ﴿وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَى١(۹۲/۲۱) و مانند آن را [۲۸۵].

[۲۷۹] ابوداود و احمد با سند قوی. [۲۸۰] بخاری و مسلم. [۲۸۱] احمد با سند جید. [۲۸۲] بخاری و مسلم. [۲۸۳] ابن خزیمه در«صحیحه» (۱/۶۷/۲) و ضیاء مقدسی در «المختاره» با سند صحیح. [۲۸۴] بخاری در «جزء القراءة» و ترمذی روایت کرده و ترمذی صحیحش هم دانسته. [۲۸۵] مسلح و طیالسی.

نماز عصر

پیامبر در دو رکعت اول، فاتحه و سوره را می‌خواند. رکعت اول را بیشتر از دومی طول می‌داد [۲۸۶]. گمان می‌بردند که می‌خواهد مردم خود را به رکعت اول نماز جماعت برسانند [۲۸۷].

در هر یک از آن‌ها به اندازۀ پانزده آیه یعنی نصف آیاتی که در دو رکعت اول نماز ظهر خوانده می‌شد می‌خواند. دو رکعت آخر را هم به اندازۀ نصف دو رکعت اول کوتاه‌تر می‌گزارد [۲۸۸]. در آن دو رکعت فاتحه را می‌خواند [۲۸۹]، و احیاناً آیه را به گوش دیگران می‌رساند [۲۹۰]و همان سوره‌هایی را که در نماز ظهر ذکر کردیم می‌خواند.

[۲۸۶] بخاری و مسلم. [۲۸۷] ابوداود با سند صحیح و ابن خزیمه. [۲۸۸] احمد و مسلم. [۲۸۹] بخاری و مسلم. [۲۹۰] بخاری و مسلم.

نماز مغرب

در نماز مغرب، پیامبرصاحیاناً سوره‌های قصار مفصل را می‌خواند [۲۹۱]. هر گاه نماز مغرب را به پایان می‌برد هوا هنوز آن قدر روشن بود که شخص می‌توانست محل اصابت تیر خود را ببیند (یعنی هوا کاملا تاریک نشده بود) [۲۹۲]در سفری سورۀ ﴿وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ١را در رکعت دوم خواند [۲۹۳]. و گاهی هم سوره‌های طوال مفصل و اوساط مفصل را می‌خواند. گاه به گاه ﴿الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ١[محمد: ۱]. [۲۹۴]را می‌خواند. گاهی نیز سورۀ «طور» را [۲۹۵]، و گاهی هم سورۀ «مرسلات» را در آخرین نمازی هم که گزارد همین سوره را خواند [۲۹۶]، و گاهی طولانی‌ترین سوره از دو سوره‌ی طولانی [۲۹۷]، یعنی «أعراف» را در دو رکعت می‌خواند [۲۹۸]و گاهی أنفال را [۲۹۹].

[۲۹۱] بخاری و مسلم. [۲۹۲] نسائی و احمد با سند صحیح. [۲۹۳] طیالسی و احمد با سندی صحیح. [۲۹۴] ابن خزیمه (۱/۱۶۶/۲) و طبرانی و مقدسی با سندی صحیح. [۲۹۵] بخاری و مسلم. [۲۹۶] بخاری و مسلم. [۲۹۷] طولانی‌ترین سوره‌ها بنا به قول متفق «اعراف» و دیگری بنا به قول ارجح «انعام» است (فتح الباری). [۲۹۸] بخاری و أبوداود و ابن خزیمه (۱/۶۸/۱) و أحمد و سراج و مخلص. [۲۹۹] طبرانی در المعجم الکبیر با سندصحیح.

قرائت در نماز مستحب مغرب

در نماز مستحب بعد از نماز مغرب حضرت سورۀ «کافرون» و «اخلاص» را می‌خواند [۳۰۰].

[۳۰۰] احمد، مقدسی، نسائی، ابن نصر و طبرانی.

نماز عشا

پیامبر در دو رکعت اول، سوره‌های اوساط مفصل را می‌خواند [۳۰۱]؛ سوره‌هایی چون ﴿وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا١ [۳۰۲]و گاهی سورۀ ﴿إِذَا السَّمَاءُ انْشَقَّتْ١را تلاوت می‌کرد و با آن به سجده می‌رفت [۳۰۳]. یک بار در سفر ﴿وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ١را در رکعت اول خواند [۳۰۴]. پیامبر از اطالۀ قرائت در نماز عشا نهی کرده است، و این در زمانی بود که معاذ بن جبل برای صحابه امامت عشا می‌کرد و نماز را طول داد. مردی از انصار به گوشه‌ای رفت و به تنهایی نمازش را گزارد. معاذ از کار وی باخبر شد و گفت: او منافق است. مرد انصاری با شنیدن این سخن نزد رسول خدا رفت و سخن معاذ را برایش باز گفت. پیامبر به معاذ گفت: ای معاذ! آیا می‌خواهی فتنه بپا کنی؟! هر گاه برای مردم امامت کردی سورۀ ﴿وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا١یا ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى١یا ﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَو یا ﴿وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَى١را بخوان زیرا پشت سرت از پیر و ضعیف گرفته تا افراد گرفتار، به نماز ایستاده‌اند [۳۰۵].

[۳۰۱] روایت نسائی و احمد با سند صحیح. [۳۰۲] احمد آن را آورده، ترمذی آن را حدیثی «حسن» می‌داند. [۳۰۳] بخاری و مسلم و نسائی. [۳۰۴] بخاری و مسلم و نسائی. [۳۰۵] بخاری و مسلم و نسائی آن را آورده‌اند و در «الإرواء» (۲۹۵) نیز تخریج شده است.

نماز شب

پیامبر در این نماز گاه با صدای بلند قرائت می‌کرد و گاه با صدای آهسته [۳۰۶]، قرائت سوره را گاهی کوتاه و گاهی طولانی می‌کرد؛ گاه نیز در اطاله‌اش مبالغه می‌کرد. عبدالله بن مسعود نقل می‌کند که شب را با پیامبر نماز می‌گزاردم، حضرت پیوسته ایستاده بود؛ به طوری که قصد کار بدی کردم. پرسیدند: چه کاری؟ گفت: می‌خواستم بنشینم و پیامبر را همراهی نکنم [۳۰۷]. حذیفه بن یمان نقل کرده که شبی با پیامبر نماز می‌گزاردم. پیامبر شروع به خواندن سوره بقره کرد؛ با خود گفتم: صد آیه را که بخواند به رکوع می‌رود؛ صد آیه را خواند و رکوع نکرد. باز گفتم: بقره را در دو رکعت می‌خواند ولی بقره را در همان رکعت خواند. گفتم: هم اکنون به رکوع می‌رود، ولی به رکوع نرفت و سورۀ نساء را هم شروع کرد و تا پایان خواند. سپس آل عمران را شروع کرد و تمام کرد [۳۰۸]. آیات را هم آرام و شمرده می‌خواند. چنانچه به آیه‌ای می‌رسید که مضمون آن تسبیح بود تسبیح می‌کرد. اگر دعایی در آن می‌بود دعا می‌کرد و اگر شامل مفهوم تعویذ بود به خدا پناه می‌برد. آن گاه به رکوع رفت [۳۰۹]. شبی با آن که بیمار بود و درد می‌کشید هر هفت سورۀ طولانی را خواند [۳۱۰]، و گاهی در هر رکعت تنها یک سوره را می‌خواند [۳۱۱]. هیچ گاه شنیده نشده که وی تمام قرآن را در یک شب خوانده باشد [۳۱۲]. به طوری که راضی نبود عبدالله بن عمرو این کار را بکند، به وی سفارش فرمود که: «اقْرَإِ الْقُرْآنَ فِى كُلِّ شَهْرٍ»«قرآن را در هر ماه یک بار بخوان» عبدالله عرض کرد بیش از این هم می‌توانم. فرمود: «فَاقْرَأْهُ فِى عِشْرِينَ لَيْلَةً»«قرآن را در بیست شب تمام کن» گفت: بیش از این هم قادرم. فرمود: «فَاقْرَأْهُ فِى سَبْعٍ وَلاَ تَزِدْ عَلَى ذَلِكَ» [۳۱۳]. «در هفت شب قرآن را کامل بخوان، ولی زیاده‌تر از این مرو» بعدها به او اجازه داد که قرآن را در پنج [۳۱۴]یا سه شب [۳۱۵]بطور کامل تلاوت کند. قرائت قرآن را در کمتر از این مدت نهی فرمود. دلیل آن را نیز چنین برشمرده است: «مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فِى أَقَلَّ مِنْ ثَلاَثٍ لَمْ يَفْقَهْهُ» [۳۱۶]. «هر کس همه قرآن را در کمتر از سه شبانه‌روز کامل بخواند آن را نمی‌فهمد». در روایتی دیگر چنین آمده: «لاَ يَفْقَهُ مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فِى أَقَلَّ مِنْ ثَلاَثٍ» [۳۱۷]. «کسی که در کمتر از سه شبانه‌روز قرآن را بخواند آن را در نمی‌یابد». همچنین فرموده است: «فَإِنَّ لِكُلِّ عَابِدٍ شِرَةٌ وَلِكُلِّ شِرَةٍ فَتْرَةٌ فَإِمَّا إِلَى سُنَّةٍ وَإِمَّا إِلَى بِدْعَةٍ فَمَنْ كَانَتْ فَتْرَتُهُ إِلَى سُنَّةٍ فَقَدِ اهْتَدَى وَمَنْ كَانَتْ فَتْرَتُهُ إِلَى غَيْرِ ذَلِكَ فَقَدْ هَلَكَ» [۳۱۸]. «هر عبادتگری شتاب و نشاطی دارد. هر شتاب و نشاطی نیز فرجامش سستی است. این سستی، یا به سنت راه می‌برد یا به بدعت. اگر به سنت راه برد آن شخص هدایت یافته است وگرنه هلاک می‌شود».

این سخت‌گیری در اموری است که مسلمانان در اعمالی که می‌خواهند به خداوند تقرب جویند از خود انتظار دارند؛ در حالی که رسول خدا در این امور کمتر از این سخت‌گیری‌ را برای آنان می‌پسندد و به آنان دستور داده است که در اعمال صالحشان به چیزی تمسک جویند که بر آن دوام یابند و تا هنگام دیدار با پروردگار بر آن پایدار باشند. در بیان چنین معنایی است که وی فرمود: «أَحَبُّ الأَعْمَالِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى أَدْوَمُهَا وَإِنْ قَلَّ»«دوست‌داشتنی‌ترین اعمال نزد خدا با دوامترین آن است هر چند کم باشد» [۳۱۹]. بدین سبب خود حضرت تمامی قرآن را در کمتر از سه شبانه روز نمی‌خواند [۳۲۰]، و می‌فرمود: «مَنْ صَلَّى فِي لَيْلَةٍ بِمِئَتَيْ آيَةٍ، فَإِنَّهُ يُكْتَبُ مِنَ الْقَانِتِينَ الْمُخْلِصِينَ» [۳۲۱]. «کسی که در یک شب دویست آیه بخواند از زمره مطیعان مخلص خواهد شد» وی هر شب سوره‌هایی «بنی اسرائیل» و «زمر» را می‌خواند و نیز می‌فرمود: «مَنْ صَلَّى فِي لَيْلَةٍ بِمِئَةِ آيَةٍ، لَمْ يُكْتَبْ مِنَ الْغَافِلِينَ» [۳۲۲]. «کسی که در یک شب صد آیه بخواند جزو غافلان نخواهد بود». گاهی در هر رکعت حدوداً پنجاه آیه یا بیشتر می‌خواند [۳۲۳]. گاهی آیاتی در حدود سورۀ «مزمل» را می‌خواند [۳۲۴]. پیامبر (جز در موارد نادر) تمام شب را نماز نمی‌گزارد [۳۲۵].

عبدالله بن خباب بن أرت (وی در جنگ بدر در رکاب پیامبر بود) یک شب کامل تا نزدیک صبح مراقب رسول خدا بود. چون از نماز فارغ شد، خباب خطاب به پیامبرگفت: پدر و مادرم فدایت باد، نمازی را امشب گزاردی که تاکنون نظیر آن را ندیده بودم. پیامبر فرمود: آری، این نماز رجا و خوف بود. از پروردگارم سه چیز را درخواست کردم که دو مورد آن‌ها را عطا کرد و سومی را رد نمود؛ از خداوند خواستم تا با چیزی که امت‌های دیگر را هلاک کرد ما را هلاک نکند (و در روایتی: امتم را با قحطی هلاک نکند) که عطایش کرد. همچنین دعا کردم که دشمنان بیگانه را بر ما تسلط نبخشد که آن را هم عطا کرد. همچنین از حضرتش خواستم تا ما را گروه گروه نکند که این دعا را رد کرد [۳۲۶]. شبی را پیامبر با زمزمه و تکرار این آیه به صبح رساند:

﴿إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ وَإِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ١١٨[المائدة:۱۱۸].

«اگر عذابشان کنی بندگان تواند و اگر ببخشایی به راستی که تو عزیز و حکیمی».

با آن به رکوع و سجده می‌رفت و دعا می‌کرد. چون صبح شد ابوذر گفت: ای رسول خدا، تا صبح تو پیوسته این آیه را می‌خواندی و با آن به رکوع و سجود می‌رفتی و دعا می‌کردی، حال آنکه خداوند تمام قرآن را به تو آموخته است. اگر یکی از ما این کار را می‌کرد بر او خشمگین می‌شدیم. فرمود: از خداوند شفاعت امتم را خواستم و او هم آن را به من عطا کرد و اگر خدا بخواهد شامل حال آن کس که برای خداوند شریکی نگیرد خواهد شد [۳۲۷].

مردی به پیامبر گفت: ای رسول خدا! همسایه‌ای دارم که نماز شب می‌خواند و جز سورۀ ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ١چیزی نمی‌خواند. مرتب آن را زمزمه و تکرار می‌کند و چیزی نمی‌افزاید انگار این شخص ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ١را ناچیز می‌شمرد، گویی اگر چنین کند او را چیزی می‌شود. حضرت فرمود: «قسم به کسی که جانم در دست اوست، سوره ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ١برابر ثلث قرآن است» [۳۲۸].

[۳۰۶] روایت نسائی با سند صحیح. [۳۰۷] بخاری و مسلم [۳۰۸] تقدیم سوره نساء بر آل عمران که در این روایت آمده دلیلی است بر جایز بودن ترک مراعات ترتیب مصحف عثمانی در قرائت. [۳۰۹] مسلم و نسائی. [۳۱۰] ابویعلی آن را آورده، همچنین حاکم صحیحش دانسته است. ذهبی هم با وی موافق است. در روایتی «طول» ضبط شده است. ابن اثیر گوید: با ضم، جمع طولی است. مثل: الکبری و الکبر و سبع الطوال عبارتند از بقره، آل عمران، نساء، مائده، انعام، اعراف، توبه. [۳۱۱] ابوداود و نسایی با سند صحیح آورده‌اند. [۳۱۲] مسلم و ابوداود. [۳۱۳] بخاری و مسلم. [۳۱۴] نسائی آورده است. ترمذی نیز آن را روایت نموده و صحیحش دانسته است. [۳۱۵] بخاری و احمد. [۳۱۶] احمد با سند صحیح. [۳۱۷] دارمی آن را آورده ترمذی نیز آورده و صحیحش دانسته است. [۳۱۸] احمد آن را آورده و ابن حبان نیز در «صحیحش» شرة (با کسر شین و تشدید راء): نشاط و همت؛ شرة الشباب: آغاز و حدّت جوانی. امام طحاوی می‌گوید: شرة، حدت و نشاط در کارهاست که مسلمانان در اعمالشان آن را از خودشان می‌طلبند تا با آن به خدای عزوجل تقرب یابند. رسول اللهصدوستدار کسانی است که در اعمالشان تندروی نمی‌کنند چرا که این افراد بناچار از تندروی‌‌شان خواهند کاست. وی فرموده است: به اعمال صالحه‌ای تمسک کنید که عمل و پایبندی به آن‌ها تا دیدار پروردگار بادوام باشد و در تفسیر همین معنی از رسول‌اللهصنقل است که فرمود: «أحب الأعمال إلى الله أدومها وإن قل»و این حدیث که از روایت عایشه است صحیح و متفق علیه است. [۳۱۹] حدیث متفق علیه است و از عایشه نقل شده است. [۳۲۰] ابن سعد (۱/۳۷۶) و ابوشیخ در «أخلاق النبی» (۲۸۱). [۳۲۱] دارمی آن را آورده، حاکم نیز روایت کرده و صحیحش دانسته است، ذهبی نیز با وی موافق است. [۳۲۲] دارمی روایت کرده، حاکم نیز آورده است و صحیحش دانسته و ذهبی هم با وی موافق است. [۳۲۳] بخاری و ابوداود. [۳۲۴] احمد و ابوداود با سند صحیح. [۳۲۵] مسلم و ابوداود آورده‌اند. به نظرم این حدیث و احادیثی دیگر بیانگر کراهت بیدار ماندن در تمام شب به صورت همیشگی یا بیشتر اوقات می‌باشد، زیرا خلاف سنت است و اگر بیداری تمام شب بهتر بود حتماً پیامبر آن را از دست نمی‌داد. و مسلماً بهترین شیوه، شیوه پیامبر است. نباید فریب آن چیزی را خورد که درباره ابوحنیفه روایت شده مبنی بر اینکه چهل سال نماز صبح را با وضوی نماز عشا می‌خواند؛ زیرا اساس ندارد. علامه فیروزآبادی در «الرد علی المعترض» (۴۴/۱) می‌گوید: این مطلب از دروغهای واضحی است که نسبت دادن آن به امام سزاوار نیست و در آن هیچ فضیلتی هم نیست. برای چنین امامی شایسته بود که کار بهتر را انجام دهد و بی‌تردید تجدید وضو برای هر نماز بهتر است. این نکته که درباره او گفته شده اگر بدین معنا باشد که وی چهل سال به صورت متوالی شب‌ها را بیدار می‌ماند، محال است. و از خرافات بعضی از متعصبان نادان است که در مورد ابوحنیفه و دیگران گفته‌اند و همه‌اش کذب و دروغ است. [۳۲۶] نسائی، احمد و طبرانی (۱/۱۸۷/۲) آورده‌اند. ترمذی هم صحیحش دانسته. [۳۲۷] نسائی، ابن خزیمه (۱/۱۷۰/۱) و احمد و ابن نصر روایت نموده‌اند. حاکم نیز روایت کرده و صحیحش دانسته است. ذهبی نیز با وی موافق است. [۳۲۸] احمد و بخاری.

نماز وتر

پیامبر در رکعت اول، ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى١و در رکعت دوم ﴿قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ١و در رکعت سوم ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ١را می‌خواند [۳۲۹]. گاهی ﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ١و ﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ١را بدان می‌افزود [۳۳۰]. یک بار در یک رکعت وتر صد آیه از سورۀ نساء خواند [۳۳۱]و اما در دو رکعت بعد از وتر [۳۳۲]سوره‌های ﴿إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا١و ﴿قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ١را می‌خواند.

[۳۲۹] نسائی آورده است. حاکم نیز صحیحش دانسته. [۳۳۰] ترمذی و ابوالعباس أصم در حدیثش» (ج۲ شماره ۱۱۷) حاکم نیز آورده است و صحیحش دانسته و ذهبی هم با وی موافق است. [۳۳۱] نسائی و احمد با سند صحیح. [۳۳۲] این دو رکعت در «صحیح مسلم» و غیره ثبت شده است و با گفتۀ حضرت «اجعلوا آخر صلاتکم باللیل وتراً» که بخاری و مسلم روایت کرده‌اند منافات دارد. علما در توافق بین این دو حدیث بنا بر وجوهی که به نظرم هیچ کدام بر دیگری ترجیح ندارد با هم اختلاف کرده‌اند و احتیاط در ترک آن دو رکعت بعد از وتر شده بود. پس امر با فعل توافق پیدا می‌کند و مشروعیت دو رکعت را برای همگی مردم ثابت می‌کند. امر اول مسئله مستحب بودن را مطرح می‌کند و منافاتی ندارد. آن را در کتاب الصحیحه (۱۹۹۳) تحقیق کرده‌ام.

نماز جمعه

گاهی حضرت در رکعت اول، سورۀ جمعه و در رکعت دوم ﴿إِذَا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَرا می‌خواند [۳۳۳]، و گاهی به جای آن ﴿هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ الْغَاشِيَةِ١ [۳۳۴]را و احیاناً در رکعت اول ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى١و در دوم ﴿هَلْ أَتَاكَرا می‌خواند [۳۳۵].

[۳۳۳] مسلم و ابوداود. در «إرواء» (۳۴۵) نیز تخریج شده است. [۳۳۴] همان. [۳۳۵] مسلم و ابوداود.

نماز عیدفطر و عیدقربان

پیامبر گاهی در رکعت اول: ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى١و در دیگری ﴿هَلْ أَتَاكَرا می‌خواند [۳۳۶]. و گاه چنین پیش می‌آمد که ﴿ق وَالْقُرْآنِ الْمَجِيدِ١و ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُرا هم می‌خواند [۳۳۷].

[۳۳۶] همان. [۳۳۷] همان.

نماز جنازه

سنت است که در نماز جنازه پس از تکبیر نخست، با صدایی آهسته و آرام [۳۳۸]فاتحه [۳۳۹]و سوره [۳۴۰]خوانده شود.

[۳۳۸] نسائی و طحاوی با سند صحیح آورده‌اند. [۳۳۹] این مطلب، نظر امام شافعی و احمد و اسحاق است. همچنین بعضی از محققان متأخر حنفی هم این عقیده را دارند. اما در مورد سوره، دیدگاه فوق روایتی است در مذهب شافعی و صحیح هم هست. [۳۴۰] بخاری، ابوداود، نسائی و ابن جارود آن را روایت کرده‌اند. نکته زاید در حدیث (که بیانگر قرائت سوره است) برخلاف تصور تویجری شاذ نیست.

قرائت با ترتیل و صوت زیبا

حضرت طبق امر خداوند، قرآن را با ترتیل و بدون شتاب می‌خواند. قرائت را حرف به حرف و صریح می‌خواند [۳۴۱]، به طوری که سوره را به گونه‌ای ترتیل می‌کرد که طولانی‌تر از خود آن می‌نمود [۳۴۲]. و می‌فرمود: «يُقَالُ لِصَاحِبِ الْقُرْآنِ: اقْرَأْ وَارْتَقِ وَرَتِّلْ كَمَا كُنْتَ تُرَتِّلُ فِى الدُّنْيَا فَإِنَّ مَنْزِلَكَ عِنْدَ آخِرِ آيَةٍ تَقْرَؤُهَا» [۳۴۳]. «به همدم قرآن گفته می‌شود که: بخوان و بالا رو و خوب و شمرده بخوان، چنان که در دنیا با ترتیل قرائت می‌کردی، چون جایگاهت در آخرین‌ آیه‌ای است که تلاوت می‌کنی». با رسیدن به حرف مدّ، قرائتش را می‌کشید و بسم‌الله و الرحمن و الرحیم [۳۴۴]و ﴿نَضِيدٌ١٠ [۳۴۵]و امثال آن را می‌کشید. در ابتدای آیات چنان که ذکر شد توقف می‌کرد [۳۴۶]، و گاهی انواع حرکات صدایش را در حلق به هم نزدیک می‌کرد، چنان که روز فتح مکه چنین کرد؛ سوار بر شتر سورۀ فتح را با قرائتی نرم و لطیف [۳۴۷]می‌خواند. عبدالله بن مغفل می‌گوید: شیوه خواندن حضرت چنان بود که مثلاً «آ» را «آ آ آ» تلفظ می‌کرد [۳۴۸]، و درباره صوت زیبا در قرائت قرآن می‌فرمود: «زَيِّنُوا الْقُرْآنَ بِأَصْوَاتِكُمْ فَإِنَّ الصَّوْتَ الْحَسَنَ يَزِيدُ الْقُرْآنَ حُسْناً» [۳۴۹]. «قرآن را با صدایتان زینت ببخشید، زیرا صدای خوب بر حسن قرآن می‌افزاید». و می‌فرمود: «إِنَّ مِنْ أَحْسَنِ النَّاسِ صَوْتًا بِالْقُرْآنِ الَّذِى إِذَا سَمِعْتُمُوهُ يَقْرَأُ حَسِبْتُمُوهُ يَخْشَى اللَّهَ» [۳۵۰]. «بهترین و خوش صداترین انسان‌ها در قرائت کسی است که چون به قرائتش گوش دهید احساس کنید از خدا می‌ترسد». پیامبر به قرائت با لحن و آهنگ سفارش می‌کرد و می‌فرمود: «تَعَلَّمُوا كِتَابَ اللَّهِ وَتَعَاهَدُوهُ، وَاقْتَنُوهُ وَتَغَنَّوْا بِهِ، فَوَالَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ لَهُوَ أَشَدُّ تَفَلُّتاً مِنَ الْمَخَاضِ فِى الْعُقُلِ» [۳۵۱]. «کتاب خدا را بیاموزید و در فراگیری آن حقش را ادا کنید و آن را فراهم آورید و با لحن و آهن بخوانید. قسم به کسی که جانم در دست اوست قرآن از شتری که در بند است رمنده‌تر است».

و می‌فرمود: «لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يَتَغَنَّ بِالْقُرْآنِ» [۳۵۲]«کسی که قرآن را با آهنگ نخواند از ما نیست». و می‌فرمود: «مَا أَذِنَ اللَّهُ لِشَىْءٍ مَا أَذِنَ (وفي لفظٍ كإذنه) لِنَبِىٍّ حَسَنِ الصَّوْتِ (وَفي لفظٍ حسن الترنم) بِالْقُرْآنِ يَجْهَرُ بِهِ» [۳۵۳]. «خداوند به هیچ‌چیز چون صدای خوب پیامبری که بدان قرآن را آشکارا بخواند اجازه نداده است». به ابوموسی اشعری فرمود: «لَوْ رَأَيْتَنِى وَأَنَا أَسْتَمِعُ لِقِرَاءَتِكَ الْبَارِحَةَ لَقَدْ أُوتِيتَ مِزْمَارًا مِنْ مَزَامِيرِ آلِ دَاوُدَ»«کاش مرا می‌دیدی که به صدای خوب تو گوش می‌دادم. گویی مزماری از مزامیر داود به تو داده شده است». ابوموسی گفت: اگر می‌دانستم که تو آنجایی با صدای خوشتر می‌خواندم [۳۵۴].

[۳۴۱] ابن مبارک در «الزهد» (۱۶۷/۱) از «الکواکب» (۵۷۵) و أبوداود و احمد نیز با مسند صحیح. [۳۴۲] مسلم و مالک. [۳۴۳] أبوداود روایت کرده است. ترمذی نیز روایت نموده است و صحیحش برشمرده. [۳۴۴] بخاری و أبوداود. [۳۴۵] بخاری در «أفعال العباد» با سندی صحیح روایت نموده است. [۳۴۶] رجوع کنید به قرائت در فاتحه. [۳۴۷] بخاری و مسلم. [۳۴۸] حافظ آن را آورده و در توضیحش نوشته است: بدین صورت که نخست همزه، پس از آن الف ساکن و آنگاه همزه‌ای دیگر تلفظ شود. شیخ علی قاری نیز آن را از دیگران روایت کرده سپس افزوده است که «والأظهر انها ثلاث ألفات ممدودات». [۳۴۹] بخاری در تعلیق و أبوداود و دارمی و حاکم و تمام رازی با دو سند صحیح آورده‌اند. [۳۵۰] حدیثی است که ابن مبارک در «الزهد» (۱۶۲/۱) از «الکواکب» (۵۷۵) آورده است. همچنین دارمی و ابن نصر و طبرانی آن را آورده‌اند و ابونعیم در «أخبار اصبهان» و ضیاء در «المختارة». [۳۵۱] دارمی و احمد با سند صحیح روایت کرده‌اند. برخی از راویان حدیث «زینوا القرآن بأصواتكم»را به گونه‌ای دیگر روایت کرده‌اند که خطاست. توضیح بیشتر در این مورد در «الأحادیث الضعیفة» (۵۳۲۸) آمده است. [۳۵۲] ابوداود روایت کرده است. همچنین حاکم روایت کرده و صحیحش دانسته و ذهبی هم با وی موافق است. [۳۵۳] بخاریف مسلم، طحاوی و ابن منده در «التوحید» (۸۱/۱). تنیه ابن اثیر این حدیث ابوداود را در جامع الأصول از حدیث ابوهریرهسبه بخاری نسبت داده است. استاد عبدالقادر أرناؤوط و نیز کسی که او را کمک کرده تعلیق بر آن زده و گفته‌اند (۲/۴۵۷): البیان صفة صلاة (ص ۱۰۶) را دوری رفته است. آن را به ابوداود نسبت داده ایشان اشاره دارند که اهل علم نباید حدیث را جز به صحیحین نسبت دهند و نیز حدیث را تنها یکی از شیخین باید تخریج کرده باشد و اما ؟؟؟ آنچه را آن دو اشاره کردند با اغماض نظر از قصدشان حق و ؟؟؟ است. لیکن سزاوار است که بدانند از وقتی که این کتاب مبارک را می‌نوشتم چیزی که مرا بیم می‌داد آن بود که بخاری آن را از احادیث ابوهریره تخریج کرده است و من اسناد آن را از روی عمد ترک کردم نه از روی جهل و یا دست از روی لهو. چنانکه برای ایشان هم گاهی پیش می‌آید و اگر مسأله چنان می‌بود که گمان می‌رفت در این مدت که کتاب پنج بار به چاپ رسیده است من به عنوان سهوکننده یا جاهل متوجه اشتباهم می‌شدم ولی مسأله بحمدالله از این قرار نبود. من می‌دانستم که یکی از روایات آن ابوعاصم ضحاک بن مخلد نبیل که از مشقات است در روایت حدیث از ابوهریره خطا کرده زیرا وی آن را به طور مرفوع با سند مذکور آن را از ابوهریره به صورت مرفوع لیکن با لفظ «ما أذن الله بشیء»روایت کرده‌اند که در این کتاب ذکر شده است. و بیشتر ثقات نیز از این لفظ از ابن جریح تبعیت کرده‌اند و همگی عین آن را در زهری روایت کرده‌اند. یحیی بن ابی کثیر و محمد بن عمرو و محمدبن ابراهیم تیمی و عمروبن دینار، که آنان نیز همگی ثقات‌اند از زهری پیروی کرده‌اند و جمیعا آن را از طریق ابن سلمه و ابوداود نقل کرده‌اند. پس اتقان این ثقات در این اسناد واحد از طریق ابوهریره بر روایت حدیث منقول از وی با لفظ دوم بزرگترین دلیل است بر آنکه از عاصم در روایتش با لفظ اول؟؟؟ و این خطایی است از وی. و اینکه آن حدیث شاذ است که وصفش نزد علما معروف است. لذا حافظ ابوبکر نیشابوری به اشتباه ابوعاصم در این لفظ یقین دارد و گفته است: «لکثرة من رواه عن ابن جریح باللفظ الثانی». به نظر من به خاطر کثرت کسانی که از آن را از زهری روایت کرده‌اند و منزل کسانی که از او تبعیت کرده‌اند از أبی سلمه به طوری که ذکر کردم، لذا خطیب بغدادی در آنچه از وی نقل شده از ابوبکر نیشابوری پیروی کرده و ابن اثیر در «جامع‌»اش بعد حافظ ابن حجر در «الفتح» (۱۳/۴۲۹) به اشکال این لفظ اشاره‌ای لطیف کرده‌اند که بعضی متوجه آن نمی‌شوند و اگر متوجه شوند چه بسا جرأت علمی آن را نداشته باشند که خطای یکی از راویان «صحیح» را گوشزد کند. این خلاصه تحقیقی است که من حدوداً بیست سال پیش در «الأصل» نوشته بودم که مصلحت دیدم باید از این چاپ بیاید هر انسان منصفی تشخیص می‌دهد که آیا من از آن کسی هستم که از راه به عنوان ؟؟؟ من استفاده می‌کنند. و می‌خواهد که من در خطایش شریک باشم و بدان قرار بر آن نبود و امیدوارم که دوباره چنین اضطراری پیش نیاید. والله المستعان. سپس درجای دیگری دیدم که وی از این انتقاد تجاهل کرده و در تعلیقش بر «شرح النه» بنجوی (۴/۴۸۵) هیچ استفاده‌ای از آن نکرده به طوری اقرار به تصحیح حدیث ابوهریره کرده که به شهادت حافظانی که ذکر شد ضعیف است و این جز بدان خاطر نبود که گفته نشود که آن را از ؟؟؟ استفاده کرده. چه بسا ناشر کتاب (یعنی المکتب الإسلامی) متوجه این تجاهل وی نشده و در غیر این صورت با وی در شریک گناه در کتمان حقیقت خواهد بود. چون در تصحیح و تحقیق کتاب جوزی که در مقدمه آمده همکاری داشت. البته آن به همان شکل خام نخست آن چاپ شده و تحقیق و تصحیح آن ادعایی بیش نیست و نمی‌دانم که کدام یک از این دو گناه بزرگتر است؟ [۳۵۴] که مراد زیبا و حزن‌آلود خواندن آن است (تهامه) عبدالرزاق در «الأمالی» (۲/۴۴/۱) و بخاری، مسلم، ابن نصر و حاکم.

یاری رساندن به امام (فتح)

یاری رساندن به امام به هنگام اشتباه در قرائت، سنت پیامبر است. روایت شده است که حضرت روزی نماز می‌گزارد، در قرائت مرتکب اشتباه شد، پس از پایان به أبی گفت: آیا تو در نماز با ما بودی؟ گفت: بله، فرمود: چه چیز تو را از یاری دادنم بازداشت؟! [۳۵۵].

[۳۵۵] ابوداود، ابن حبان، طبرانی، ابن عساکر (۲/۲۹۶/۲) و ضیاء در «المختاره» با سند صحیح.

استعاذه و دفع وسوسه

عثمان بن أبی عاص به پیامبرگفت: ای رسول خدا، شیطان بین من و نمازم حائل می‌شود و مرا در قرائت به اشتباه می‌اندازد. رسول خدا فرمود: «ذَاكَ شَيْطَانٌ يُقَالُ لَهُ خِنْزِبٌ فَإِذَا أَحْسَسْتَهُ فَتَعَوَّذْ بِاللَّهِ مِنْهُ وَاتْفِلْ عَلَى يَسَارِكَ ثَلاَثًا»«این شیطانی است که به او خنزب گفته می‌شود. وقتی که آن را احساس کردی به خدا پناه ببر و سه بار در سمت چپ خود تف کن» [۳۵۶]. عثمان گفت: این کار را کردم خداوند آن را از من دور کرد [۳۵۷].

[۳۵۶] در اینجا مقصود از تف کردن، پف کردن به همراه مقدار اندکی آب دهان است. (نهایه). [۳۵۷] مسلم و احمد. نووی می‌گوید: این دو سفارش موجود در حدیث با سند صحیح از باب استحباب است.

رکوع

پیامبر پس از قرائت مکثی می‌کرد [۳۵۸]، سپس به همان شیوه که در تکبیرة الإحرام گفتم دست‌هایش را برمی‌افراشت [۳۵۹]و تکبیر می‌گفت [۳۶۰]و رکوع می‌کرد [۳۶۱].

به شخص هم که نمازش را درست انجام نمی‌داد سفارش فرمود که: «إِنَّهَا لاَ تَتِمُّ صَلاَةُ أَحَدِكُمْ حَتَّى يُسْبِغَ الْوُضُوءَ كَمَا أَمَرَهُ اللَّهُ... ثُمَّ يُكَبِّرُ وَيَحْمَدُ اللَّهَ وَيُمَجِّدَهُ وَيَقْرَأُ مَا تَيَسَّرَ مِنْ الْقُرْآنِ مِمَّا عَلَّمَهُ اللَّهُ وَأَذِنَ لَهُ فِيهِ ثُمَّ يُكَبِّرُ وَيَرْكَعُ وَيَضَعُ يَدَيْهِ عَلى رُكبَتَيْهِ حَتَّى تَطْمَئِنَّ مَفَاصِلُهُ وَتَسْتَرْخِيَ» [۳۶۲]. «نماز هیچ یک از شما کامل نیست مگر آنکه طبق دستور خدا وضو بگیرد و سپس خدا را به بزرگی یاد کند و ستایش و تمجیدش کند. آنگاه آن قدر که برایش ممکن است از قرآنی که خداوند تعلیم داده و اجازه داده که در نماز خوانده شود بخواند، بعد تکبیر بگوید و به رکوع برود، دست‌ها را روی زانوان بگذارد تا اینکه مفاصل آرام و بی‌حرکت شود».

[۳۵۸] ابوداود آورده است، همچنین حاکم و صحیحش دانسته، ذهبی هم با وی موافق است. ابن قیم و دیگران اندازه این مکث را یک باز دم دانسته‌اند. [۳۵۹] بخاری و مسلم روایت کرده‌اند. افراشتن دست‌ها به هنگام رفتن به رکوع و اعتدال از آن متواتر است. این روش ائمه سه‌گانه و نیز تمام محدثان و فقیهان بوده. مالک هم چنان که ابن عساکر (۱۵/۷۸/۲) روایت نموده در اواخر چنین می‌کرده و بر این روش درگذشته است. بعضی از حنیفه نیز آن را برگزیده‌اند، از جمله عصام بن یوسف ابوعصمه بلخی (متوفای ۲۱۰) وی شاگرد امام ابویوسف بوده که بیان آن در مقدمه آمد. عبدالله بن احمد در «مسائل» (ص ۶۰) از پدرش نقل می‌کند که، «از عقبه بن عامرروایت شده که گفت: در هر اشاره رفع یدین در نماز، حسنه است. من اضافه می‌کنم که حدیث قدسی می‌فرماید: «من هم بحسنة فعملها كتبت له عشر حسنات إلى سبعمائة(بخاری و مسلم) (کسی که قصد نیکی کند و انجامش دهد ده؛ تا هفتصد حسنه برایش نوشته می‌شود). [۳۶۰] همان. [۳۶۱] همان. [۳۶۲] ابوداود و نسایی روایت کرده‌اند. همچنین حاکم صحیحش دانسته و ذهبی با وی موافق است.

چگونگی رکوع

پیامبر در حالت رکوع کف دو دست را روی زانوانش می‌گذاشت [۳۶۳]، اصحاب را هم بدان سفارش می‌کرد [۳۶۴]. هم‌چنان که یادآور شدیم کسی را که در نماز مرتکب اشتباه شده بود، نیز بدین کار امر فرمود. دست‌هایش را طوری روی زانوها می‌نهاد که گویی زانوانش را گرفته است [۳۶۵]و انگشتانش را هم باز می‌کرد [۳۶۶]. همچنین به آن کسی که نمازش را درست انجام نمی‌داد سفارش فرمود: «إذَا رَكَعْتَ فَضَعْ رَاحَتَيْكَ عَلَى رُكْبَتَيْكَ، ثُمَّ فَرِّجْ بَيْنَ أَصَابِعِكَ، ثُمَّ اُمْكُثْ حَتَّى يَأْخُذَ كُلُّ عُضْوٍ مَأْخَذَهُ» [۳۶۷]. «وقتی رکوع کردی کف دست‌هایت را روی زانوهایت بگذار؛ سپس بین انگشتانت فاصله بینداز؛ بعد مکث کن تا همۀ اعضایت جای خود را بگیرند». پیامبر در رکوع آرنج‌ها را از پهلوهایش دور می‌کرد [۳۶۸]، و وقتی به رکوع می‌رفت پشتش را صاف و راست می‌کرد [۳۶۹]بطوری که اگر مثلاً آب رویش می‌ریختند برزمین نمی‌ریخت [۳۷۰]، و به همان شخص که نمازش را درست نمی‌گزارد فرمود: «فَإِذَا رَكَعْتَ فَاجْعَلْ رَاحَتَيْكَ عَلَى رُكْبَتَيْكَ وَامْدُدْ ظَهْرَكَ وَمَكِّنْ لِرُكُوعِكَ» [۳۷۱]«هر گاه به رکوع رفتی کف دست‌هایت را روی زانوایت بگذار، پشتت را بکش و برای رکوعت پا برجا بایست» پیامبر در رکوع سرش را نه پایین می‌انداخت و نه بلند می‌کرد [۳۷۲]، بلکه حد وسط این دو را مراعات می‌کرد [۳۷۳].

[۳۶۳] بخاری و ابوداود. [۳۶۴] بخاری و مسلم. [۳۶۵] بخاری و ابوداود. [۳۶۶] حاکم روایت کرده و صحیحش دانسته و ذهبی و طیالسی با وی موافق‌اند و درصحیح أبوداود (۸۰۹) تخریج شده است. [۳۶۷] ابن خزیمه و ابن حبان در صحیحشان. [۳۶۸] ترمذی آورده است و ابن خزیمه آن را صحیح دانسته. [۳۶۹] بیهقی با سند صحیح آورده همچنین بخاری. [۳۷۰] طبرانی در الکبیر و الصغیر و عبدالله بن احمد در زوائد المسند و ابن ماجه. [۳۷۱] احمد و ابوداود با سند صحیح. [۳۷۲] ابوداود و بخاری در «جزء القراءه» با سند صحیح. [۳۷۳] مسلم و ابوعوانه.

وجوب طمأنینه در رکوع

حضرت در رکوعش طمأنینه و آرامش داشت، چنان که در ابتدای فصل پیش هم گفتیم، به آن کس که نمازش را درست نمی‌گزارد به این مسئله نیز سفارش کرد. می‌فرمود: «أَتِمُّوا الرُّكُوعَ وَالسُّجُودَ، فَوَالَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ إِنِّى لأَرَاكُمْ مِنْ بَعْد [۳۷۴]ظَهْرِى إِذَا مَا رَكَعْتُمْ وَسَجَدْتُمْ» [۳۷۵]. «رکوع و سجود را کامل کنید سوگند به کسی که جانم در دست اوست، از پشت سرم شما را به هنگام رکوع و سجودتان می‌بینم». پیامبر مردی را دید که رکوعش ناقص بود و در انجام دادن سجده نیز عجله می‌کرد، گویی هم چون طیور بر زمین نوک می‌زد، فرمود: «لَوْ مَاتَ عَلَى هَذَا مَاتَ عَلَى غَيْرِ مِلَّةِ مُحَمَّدٍ، يَنْقُرُ صَلاَتَهُ كَمَا يَنْقُرُ الْغُرَابُ الدَّمَ، إِنَّمَا مِثْلُ الَّذِى يُصَلِّى وَلاَ يَرْكَعُ وَيَنْقُرُ فِى سُجُودِهِ كَالْجَائِعِ لاَ يَأْكُلُ إِلاَّ تَمْرَةً أَوْ تَمْرَتَيْنِ، مَاذَا يُغْنِيَانِ عَنْهُ» [۳۷۶]«اگر این مرد هم اکنون بمیرد جزو امت محمد شمرده نمی‌شود؛ در نمازش گویی کلاغی است که به خون نوک می‌زند. کسی که رکوعش را تمام نکند و در سجودش نوک بزند، مانند گرسنه‌ای است که یکی دو عدد خرما می‌خورد ولی سیرش نمی‌کند». ابوهریره می‌گوید: دوستم، محمدصمرا از اینکه در نماز چون خروس بر زمین نوک بزنم و چون روباه به اطراف نگاه کنم و چون میمون بر زمین بنشینم نهی کرد [۳۷۷]. و می‌فرمود: «أسوء الناس سرقة الذي يسرق صلاته، قالوا: يا رسول الله! كيف يسرق صلاته؟ قال: لا يتم ركوعها ولا سجودها» [۳۷۸]. «بدترین دزدها کسی است که از نمازش بدزدد. گفتند: یا رسول‌الله، چگونه از نمازش دزدی می‌کند؟ فرمود: رکوع و سجودش را کامل نمی‌کند». پیامبر یک بار که نماز می‌گزارد با گوشۀ چشم به مردی نگریست که پشتش را برای رکوع و سجود صاف نمی‌کرد، وچون نمازش تمام شد فرمود: «يَا مَعْشَرَ الْمُسْلِمِينَ! إِنَّهُ لاَ صَلاَةَ لِمَنْ لاَ يُقِيمُ صُلْبَهُ فِى الرُّكُوعِ وَالسُّجُودِ» [۳۷۹]. «ای گروه مسلمانان! کسی که در رکوع و سجود پشتش را صاف نکند نماز نگزارده است». همچنین فرموده است: «لاَ تُجْزِئُ صَلاَةُ الرَّجُلِ حَتَّى يُقِيمَ ظَهْرَهُ فِى الرُّكُوعِ وَالسُّجُودِ» [۳۸۰]. «نماز کسی که در رکوع و سجود، پشتش را راست نکند کامل نیست».

[۳۷۴] یعنی: وراء، به طوری که درحدیث دیگری آمده. به نظر من این رؤیت امری حقیقی است و از معجزات آن حضرتصو خاص حالت نماز است نه عموم حالات. [۳۷۵] [۳۷۶] [۳۷۷] طیالسی، احمد و ابن ابی شیبه آن را تخریج کرده‌اند. حدیث فوق حسن است؛ این مطلب را در تعلیق بر «الأحکام» حافظ عبدالحق الا شبیلی (۱۳۴۸) بیان کرده‌ام. [۳۷۸] ابن ابی شیبه (۱/۸۹/۲) و طبرانی و حاکم آورده‌اند، در ضمن حاکم صحیحش دانسته و ذهبی با وی موافق است. [۳۷۹] ابن ابی شیبه(۱/۸۹/۱) و ابن ماجه و احمد با سندی صحیح. ر.ک: الصحیحة (۲۵۳۶). [۳۸۰] ابوعوانه، ابوداود و سهمی (۶۱) روایت کرده‌اند. دارقطنی هم صحیحش دانسته است.

اذکار رکوع

پیامبر در این رکن، اذکار و ادعیه‌ای متفاوت، به ترتیب زیر می‌خواند:

۱- سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيْمِ، سه بار [۳۸۱]و گاهی بیشتر [۳۸۲]. یک بار در نماز شب به کثرت این ذکر را تکرار نمود، که رکوعش چون قیامش شد. در قیام سه سورۀ طولانی بقره، نساء و آل عمران را خوانده بود و در لابلا آن‌ها (هم چنان که در بحث «نماز شب» گفتیم) دعا و استغفار هم می‌کرد.

۲- سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيْمِ وَبِحَمْدِهِ، سه بار [۳۸۳].

۳- سُبُّوحٌ، قُدُّوْسٌ [۳۸۴] رَبُّ الْمَلاَئِكَةِ وَالرَّوْحِ [۳۸۵]. «بسیار پاک و منزّه است پروردگار فرشتگان و جبرئیل»

۴- سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ رَبَّنَا وَبِحَمْدِكَ اللَّهُمَّ اغْفِرْلِيْ. «پروردگارا! تو پاک و منزّهى، خدایا تو را ستایش مى نمایم، الهى، مرا ببخشاى» این دعا را در رکوع و سجده‌اش زیاد می‌خواند؛ به عنوان عمل به توصیه قرآن. ﴿فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ[النصر: ۳]. [۳۸۶]

۵- اللَّهُمَّ لَكَ رَكَعْتُ، وَبِكَ آمَنْتُ، وَلَكَ أَسْلَمْتُ خَشَعَ لَكَ سَمْعِيْ وَبَصَرِيْ، وَمُخِّيْ، وَعَظْمِيْ (و در روایتی: عظامی) وَعَصَبِيْ، (وَمَا اسْتَقَلَّ بِهِ قَدَمِيْ [۳۸۷] لله رب العالمين) [۳۸۸]. «پروردگارا! براى تو رکوع کردم، به تو ایمان آوردم، و به تو تسلیم شدم. گوش، چشم، مخ، استخوان، پى و رگم و تمام اعضاى بدنم براى تو خشوع و فروتنى نمودند».

۶- اللَّهُمَّ لَكَ رَكَعْتُ، وَبِكَ آمَنْتُ، وَلَكَ أَسْلَمْتُ خَشَعَ لَكَ سَمْعِيْ وَبَصَرِيْ، ولحمي، ودمي، وَمُخِّيْ، وَعَظْمِيْ، وَعَصَبِيْ، لله رب العالمين [۳۸۹].

۷- سُبْحَانَ ذِيْ الْجَبَرُوْتِ، وَالْمَلَكُوْتِ [۳۹۰] وَالْكِبْرِيَاءِ، وَالْعَظَمَةِ.«پاک است پروردگارى که مالک قدرت، فرمانروایى، بزرگى و عظمت است» که این را در نماز شب گفته است [۳۹۱].

[۳۸۱] احمد، ابوداود، ابن ماجه، دارقطنی، طحاوی و بزار ابن خزیمه (۶۰۴) و طبرانی در «الکبیر» از هفت صحابی روایت کرده‌اند. این نکته جواب ردی است به آن کسی که منکر مقید بودن به سه تسبیح است، مانند ابن قیم و دیگران. [۳۸۲] از این احادیث (به طوری که توضیحش می‌آید) چنین برداشت می‌شود که حضرت در قیام و رکوع و سجودش مساوی عمل می‌کرد که توضیحش خواهد آمد. [۳۸۳] حدیث صحیحی است. ابوداود، دارقطنی، احمد، طبرانی و بیهقی روایت کرده‌اند. [۳۸۴] ابواسحاق گوید: «سبوح» کسی است که از هر عیبی پاک باشد و قدوس یعنی مبارک و نظیر طاهر. ابن سیده گفته است: سبوح قدوس از صفات خداست، زیرا وی تسبیح و تقدیس می‌شود /لسان العرب. [۳۸۵] مسلم و ابوعوانه. [۳۸۶] بخاری و مسلم. [۳۸۷] به معنی «ما حملته» که برای تعمیم بعد از تخصیص چنین گفته شده است. [۳۸۸] مسلم، ابوعوانه، طحاوی و دارقطنی. [۳۸۹] نسائی با سند صحیح. [۳۹۰] جبروت مبالغه است در جبر و قهر و ملکوت تصرف در ملک است. یعنی صاحب قهر و تصرف غایی. [۳۹۱] ابوداود و نسائی با سند صحیح آورده‌اند. فائده: درآید آیا جمع بین این اذکار در رکوع مشروع است یا از اخلاف هست. ابن تیم در «الزاد» در این باب تردید دارد اما نووی. در «الاذن» نظرش مثبت است و می‌گوید: و چنانکه ممکن باشد بهتر آن است که بین همه از آن اذکار جمع شود و نیز شایسته است در خصوص اذکار در همه قسمت‌ها چنین عمل شود. اما ابوطیب صدیق حسن خان در «نزل الأبرار» (۸۴) گفته است. یکبار به این شکل و بار دیگر به شکل دیگر آمده و من دلیلی برای جمع آن‌ها نمی‌بینیم. و پیامبرصآن‌ها را در یک رکن جمع نمی‌کردند بلکه این را یکبار و آن را بار دیگر می‌گفت. پیروی از ایشان بهتر از بدعت‌گذاری است. این سخنی است بحق. اما در سنت اطالة این رکن و سایر ارکان ثابت شده کما اینکه بیان می‌شود که گاهی رکوع به اندازه قیام طول می‌کشید و چون نمازگزار بخواهد در این سنت به پیامبرصاقتدا کند جز روش جمع (اذکار) که نووی آن را قبول داشته برایش ممکن است ابن نصر در قیام اللیل (۷۶). از طریق ابن جریح و آن را روایت کرده است. و نزدیکترین شیوه به سنت نبوی در این باب تکرار یکی از این اذکار است. والله علم.

زمان و مقدار اطالۀ رکوع

پیامبر رکوع و قیام پس از رکوع و سجده و نشستن بین دو سجده را تقریباً به یک اندازه زمانی انجام می‌داد [۳۹۲].

[۳۹۲] بخاری و مسلم، در «إرواء الغلیل» هم به شماره ۳۳۱ تخریج شده است.

نهی از قرائت قرآن در رکوع

پیامبر از قرائت قرآن در رکوع و سجود نهی می‌کرد [۳۹۳]، و می‌فرمود: «أَلاَ وَإِنِّى نُهِيتُ أَنْ أَقْرَأَ الْقُرْآنَ رَاكِعًا أَوْ سَاجِدًا فَأَمَّا الرُّكُوعُ فَعَظِّمُوا فِيهِ الرَّبَّ عَزَّ وَجَلَّ وَأَمَّا السُّجُودُ فَاجْتَهِدُوا فِى الدُّعَاءِ فَقَمِنٌ أَنْ يُسْتَجَابَ لَكُمْ» [۳۹۴]. «من نهی شده‌ام از اینکه قرآن را در رکوع یا سجده بخوانم. در رکوع خداوند بلندمرتبه را تعظیم کنید و در سجده در دعا کردن بکوشید، که اگر چنین کنید سزاوار است که دعایتان مستجاب شود».

[۳۹۳] مسلم و ابوعوانه روایت کرده‌اند. این نهی مطلق شامل نماز واجب و مستحب است، اما توضیح اضافی ابن عساکر (۱۷/۲۹۹/۱) که می‌گوید: فأما صلاة التطوع فلا جناح«در نماز مستحب اشکالی ندارد» شاذ و منکر است و عمل بدان جایز نیست. [۳۹۴] همان.

بلند شدن از رکوع و آنچه در آن گفته می‌شود

پیامبر به هنگام راست کردن پشت پس از رکوع می‌گفت: «سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُ» [۳۹۵]. به شخصی که نمازش را درست نمی‌گزارد توصیه کرد: «لا تَتِمُّ صلاة لأحدٍ مِّنَ النَّاسِ ... حَتَّى ... يُكبِّرَ... ثُمَّ يركع... ثُمَّ يَقُولَ: سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُ حَتَّى يَسْتَوِیَ قَائِمًا» [۳۹۶]. «نماز احدی از مردم کامل نیست مگر آنکه تکبیر گوید... بعد رکوع کند، سپس بگوید: سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُتا آنکه راست بایستد».

و وقتی که سرش را بلند می‌کرد راست می‌شد به طوری هر استخوانی از بدن در جای خود قرار می‌گرفت [۳۹۷].

سپس در حالی که ایستاده بود می‌گفت: رَبَّنَا وَلَكَ الْحَمْدُ [۳۹۸]، و تمامی تمازگزاران (مأموم و غیر مأموم) را بدان سفارش می‌کرد و می‌فرمود: «صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي» [۳۹۹]. و می‌گفت: «إنَّمَا جُعِلَ الْإِمَامُ لِيُؤْتَمَّ بِهِ»«به این منظور امام تعیین شده تابه وی اقتدا شود» چون گفت: سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُبگویید: «اللَّهُمَّ رَبَّنَا لَك الْحَمْدُ»خداوند سخنتان را می‌شنود و اجابت می‌کند. و از زبان پیامبرش گفته است: سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُ [۴۰۰].

علت دستور فوق را درحدیث دیگری بیان کرده: «فَإِنَّهُ مَنْ وَافَقَ قَوْلُهُ قَوْلَ الْمَلاَئِكَةِ غُفِرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ» [۴۰۱]. «هر کس گفته‌اش با سخن فرشتگان هماهنگ شود گناهان گذشته‌اش آمرزیده می‌شود». و به هنگام اعتدال [۴۰۲]دو دستش را به همان‌گونه تکبیرة الإحرام برمی‌افراشت و همان‌طور که نقل شد ایستاده می‌گفت: رَبَّنَا وَلَكَ الْحَمْدُ [۴۰۳]و گاهی هم «رَبَّنَا لَكَ الْحَمْدُ» [۴۰۴]گاهی نیز «اللَّهُمَّ»را به این دو عبارت می‌افزود [۴۰۵]، و امر بدان می‌کرد: «إِذَا قَالَ الإِمَامُ: سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ فَقُولُوا: اللَّهُمَّ رَبَّنَا لَكَ الْحَمْدُ، فَإِنَّهُ مَنْ وَافَقَ قَوْلُهُ قَوْلَ الْمَلاَئِكَةِ غُفِرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ» [۴۰۶]. گاهی این عبارت را بدان می‌افزود: «مِلْءَ السَّمَوَاتِ، وَمِلْءَ الأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا، وَمِلْءَ مَا شِئْتَ مِنْ شَيْءٍ بَعْدُ» [۴۰۷]. «به اندازه پری آسمان‌ها و زمین و آنچه بین آسمان‌ها و زمین است و اندازۀ پری آنچه بعد از این‌ها خواهی». گاهی هم این را می‌افزود: «أَهْلَ الثَّنَاءِ وَالْمَجْد، لاَ مَانِعَ لِمَا أَعْطَيْتَ، وَلاَ مُعْطِيَ لِمَا مَنَعْتَ، وَلاَ يَنْفَعُ ذَا الْجَدِّ مِنْكَ الْجَدُّ» [۴۰۸]. «ای آنکه سزاوار ستایش و بزرگی هستی! مانعی برای بخششت نیست و عطا کننده‌ای برای آنچه منع کنی نیست و جز اعمال صالح، مال و بهره‌های دنیایی نجات‌بخش نمی‌باشد».

و گاهی می‌افزود: «مِلْءَ السَّمَوَاتِ، وَمِلْءَ الأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا، وَمِلْءَ مَا شِئْتَ مِنْ شَيْءٍ بَعْدُ، أَهْلَ الثَّنَاءِ وَالْمَجْدِ، أَحَقُّ مَا قَالَ الْعَبْدُ، وَكُلُّنَا لَكَ عَبْدٌ اللَّهُمَّ لاَ مَانِعَ لِمَا أَعْطَيْتَ، وَلاَ مُعْطِيَ لِمَا مَنَعْتَ، وَلاَ يَنْفَعُ ذَا الْجَدِّ مِنْكَ الْجَدُّ» [۴۰۹]. «به اندازۀ پری آسمان‌ها و زمین و پری آنچه که بعد از این‌ها خواهی، ای آنکه سزاوار ستایش و بزرگی هستی! شایسته‌تر این چیزی که بنده گوید (و همگی تو را بنده‌ایم) خدایا در آنچه می‌بخشی بازدارنده‌ای نیست و عطا کننده‌ای برای آنچه دریغ می‌داری وجود ندارد و جز اعمال صالح، مال و بهره‌های دنیوی نجات دهنده نیست». گاهی نیز در نماز شب چنین می‌گفت: «لِرَبِّيَ الْحَمْدُ، لِرَبِّيَ الْحَمْدُ»«ستایش تنها برای پروردگارم است (دوبار)» و آن را پیوسته تکرار می‌کرد؛ تا آنکه قیام وی همسان با رکوع می‌شد. رکوع نیز همانند قیام اولش بود در آن قیام سوره بقره را خوانده بود [۴۱۰].

مردی که پشت سر پیامبرصنماز می‌گزارد، پس از افراشتن سر از رکوع و گفتن «سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُ»چنین خواند:

«رَبَّنَا وَلَكَ الْحَمْدُ، حَمْداً كَثِيْراً طَيِّباً مُبَارَكاً فِيْهِ) (مباركاً عليه كما يحب ربنا ويرضی»«پروردگارا! و ستایش مخصوص توست، ستایش فراوان، پاک و مبارک. (مبارک باد، آن چنان که پروردگار ما دوست دارد و خشنود می‌شود».

پس از اتمام نماز پیامبر پرسید: چه کسی بود که این دعا را می‌خواند؟ مرد جواب داد: من بودم ای رسول خدا، پیامبر فرمود: «لَقَدْ رَأَيْتُ بِضْعَةً وَثَلاَثِينَ مَلَكًا يَبْتَدِرُونَهَا، أَيُّهُمْ يَكْتُبُهَا أَوَّلُ» [۴۱۱]. «همانا بیش از سی فرشته را دیدم که هر کدام از آنان با دیگری رقابت می‌کرد تا کدام یک (ثواب) آن را زودتر بنویسند».

[۳۹۵] بخاری و مسلم. [۳۹۶] ابوداود و حاکم روایت کرده‌اند. همچنین حاکم صحیحش دانسته وذهبی موافق اوست. [۳۹۷] فتح الباری (۲/۳۰۸). [۳۹۸] بخاری و احمد. [۳۹۹] همان. [۴۰۰] مسلم، ابوعوانه، احمد و ابوداود. گفتنی است که، این حدیث دلالت بر آن ندارد که مأموم در گفتن «سمع الله لمن حمده» با امام شرکت نجوید، چنان که بر عدم مشارکت امام با مأموم در گفتن «ربنا لک الحمد» نیز دلالت ندارد. این حدیث آنچه را که امام یا مأموم در این رکن می‌گوید بیان نمی‌کند، بلکه اذعان دارد براینکه «ربنا لک الحمد» گفتن مأموم پس از «سمع الله لمن حمده» گفتن امام باشد. آنچه این مطلب را تأیید می‌کند این است که پیامبر در حالی که امام بود «ربنا لک الحمد» می‌گفت. همچنین حدیث «صلوا کما رأیتمونی أصلی» اقتضا دارد که مأموم آنچه را که امام در «سمع...» و غیره می‌گوید تکرار کند. افاضلی که در این مسئله ما را نقد کرده‌اند، بایسته است تأمل کنند و هر کس خواستار اطلاعات بیشتری در این باره است به رساله حافظ سیوطی در کتاب «الحاوی فتاوی» (۱/۵۲۹) مراجعه کند. [۴۰۱] بخاری و مسلم آورده‌اند، ترمذی صحیحش دانسته است. [۴۰۲] بخاری و مسلم آورده‌اند «رفع یدین» متواتر است همگی مذاهب و بعضی از حنفی‌ها آن را پذیرفته‌اند. ر. ک صحیح الترغیب، شماره ۱۶. [۴۰۳] همان. [۴۰۴] همان. [۴۰۵] بخاری و احمد آن را روایت کرده‌اند. ابن قیم مرتکب اشتباهی شده و در «زادالمعاد» صحت این روایت یعنی جمع بین «اللهم» و «واو» را انکار نموده است. با آنکه در صحیح بخاری و مسند احمد آمده و نسائی و احمد از دو طریق از ابوهریره روایت کرده‌اند. همچنین دارمی از ابن عمر، بیهقی از ابی‌سعید خدری و نسائی از ابوموسی اشعری روایت نموده‌اند. [۴۰۶] بخاری و مسلم نقل کرده و ترمذی صحیحش دانسته. [۴۰۷] مسلم و ابوعوانه. [۴۰۸] همان. [۴۰۹] مسلم، ابوعوانه و ابوداود. [۴۱۰] ابوداود و نسائی با سند صحیح آورده‌اند و در «الإرواء» (۳۳۵) تخریج شده است. [۴۱۱] مالک، بخاری و ابوداود.

اطالۀ قیام پس از رکوع و وجوب طمأنینه در آن

حضرت قیامش را تقریباً به اندازۀ رکوعش طول می‌داد، چنانکه ذکرش رفت. به قدری می‌ایستاد که تصور می‌شد نمازش را فراموش کرده [۴۱۲]. و امر به طمأنینه در آن می‌فرمود و به آن کسی که نمازش را درست نمی‌گزارد توصیه کرد: «ثُمَّ ارْفَعْ رَأْسَكَ حَتَّى تَعْتَدِلَ قَائِمًا (فيأخذ كل عظمٍ مأخذه) وفِي روایةٍ: «فَإِذَا رَفَعْتَ فَأَقِمْ صُلْبَكَ حَتَّى تَرْجِعَ الْعِظَامُ إِلَى مَفَاصِلِهَا» [۴۱۳]. «سرت را بلند کن تا راست بایستی، به طوری که هر استخوانی از بدنت در جای خود قرار گیرد». و در روایتی آمده: «چون راست شدی پشتت را هم راست کن و سرت را بلند نگه‌دار تا استخوانها به مفاصلشان برگردند». و به وی یادآور شد که «إِنَّهُ لا تَتِمُّ صَلاةٌ لأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ إذَا لم يَفْعَلْ ذَلِك». «نماز احدی از مردم کامل نیست، هر گاه آن را انجام دهد». و می‌فرمود: «لاَ يَنْظُرُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ إِلَى صَلاَةِ عَبْدٍ لاَ يُقِيمُ فِيهَا صُلْبَهُ بَيْنَ رُكُوعِهَا وَسُجُودِهَا» [۴۱۴]. «خدای بلندمرتبه به نماز بنده‌ای که پشتش را میان رکوع و سجود راست نکند، نمی‌نگرد».

[۴۱۲] بخاری، مسلم، احمد و در «الإرواء» (شماره ۳۰۷) نیز تخریج شده است. [۴۱۳] بخاری و مسلم تنها جمله نخست را آورده و دارمی و حاکم و شافعی و احمد نیز روایت کرده‌اند. مراد از «عظام» در این روایت، ستون فقرات پشت است به طوری که در «اعتدال در رکوع» هم ذکر شد. و مفاصل جمع مفصل است که ملتقای دو استخوان با هم است (ر.ک: المعجم الوسیط). تنبیه: مراد از این حدیث واضح است و آن طمأنینه یافتن در قیام پس از رکوع است اما استدلال بعضی برادرانمان در حجاز و سایر جاها به این حدیث برای قرار دادن دست راست بر چپ در این قیام در هیچ یک از مجموعه روایات حدیثی پیش من و نزد فقها به «حدیث المسئ صلاته» شهرت دارد و استدلال باطلی است. چون در طرق حدیث و الفاظ آن چیزی درباره آن نیامده. حال چگونه است که با تفسیر آن پس از رکوع گرفتن است چپ با راست روا داشته می‌شود؟! براهین و دلایلی حدیثی برخلاف آن است و چنانکه ذکر شد و اصلاً در حدیث نیامده است. زیرا مقصود از عظام در آن استخوان‌های پشت است چنانکه ذکر شد این کار پیامبرصنیز مؤید آن است که «استوی حتی یعود کل نقار مکانه» لذا با دیده انصاف باید در آن تأمل کرد! من شکی ندارم که قرار دادن دست بر سینه در این قیام، بدعت ضلاله است زیرا هیچ چیز در این باره در احادیث نماز و سایر احادیث نیامده و اگر اصلی می‌داشت به ما می‌رسید ولو آنکه خبر واحد می‌بود و تا جایی که می‌دانم احدی هم از سلف آن را انجام نداده‌اند و ائمه حدیث هم اشاره‌ای بدان نکرده‌اند. و آنچه را که توریجری در رساله‌اش (ص ۱۸ و ۱۹) از امام احمد/نقل کرده مخالفتی با این بحث ما ندارد؛ وی گفته است: «إن شاء أرسل یدیه بعد الرفع من الركوع و إن شاء وضعها»«این مفهوم آن چیزی است که صالح ابن امام احمد در «مسائل» عفو ص ۹۰ از پدرش نقل کرده» وی این را به پیامبر نسبت نمی‌دهد بلکه تنها به عنوان اجتهاد و رأی خود ابراز می‌دارد و مسلم است که در اجتهاد هم گاهی اشتباه می‌شود. پس اگر دلیل صحیحی به بدعت بدون بدعت بودن آن دارد، به طوری که شیخ الإسلام ابن تیمیه در یکی از آثارش بیان کرده و من از این سخن امام احمد چنین برداشت می‌کنم که سنت بودن نهادن است در این هنگام از نماز از نظر وی ثابت شده نبود و وی در عمل بدان یا ترک آن توصیه به تخییر کرده است. آیا شیخ فاضل گمان دارد که امام به همین شکل در وضع قبل از رکوع نیز تخییر می‌کند؟ پس ثابت شد که وضع مذکور جزو سنت نیست. آنچه بیان شد بیان مختصری بود پیرامون این مسأله که جای بسط و تفصیل دارد اما در اینجا محبان آن را نداریم و جای آن ردیه‌ای است که در مقدمه چاپ پنجم (ص ۳۰) از این چاپ جدید بدان اشاره کردم. [۴۱۴] احمد و طبرانی در «الکبیر» با سند صحیح.

سجود

سپس پیامبرتکبیر می‌گفت و سجده کنان پایین می‌رفت [۴۱۵]. به آن شخصی که نمازش را درست نمی‌گزارد فرمود: نماز کسی کامل نیست تا اینکه: بگوید: سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُ، بعد باید بایستد و سپس بگوید: الله اکبر و آن گاه به سجده رود به طوری که مفاصلش آرام و بی‌حرکت بمانند [۴۱۶]. پیامبر هر گاه می‌خواست به سجده رود، تکبیر می‌گفت و دو دست را از پهلوهایش دور نگه می‌داشت و آن گاه سجده می‌کرد [۴۱۷]. گاهی نیز چون به سجده می‌رفت دست‌ها را برمی‌افراشت [۴۱۸].

[۴۱۵] بخاری و مسلم. [۴۱۶] ابوداود و حاکم آورده‌اند. حاکم صحیحش دانسته و ذهبی با وی موافق است. [۴۱۷] ابویعلی در «مسند» (ق ۲۸۴/۲) با سند درستی (جید) روایت نموده و نیز ابن خزیمه (۱/۷۹/۲) با سند صحیح دیگری روایت کرده است. [۴۱۸] نسائی و دارقطنی و نیز مخلص در «الفوائد» (۱/۲/۲) با دو سند صحیح. افراشتن دست از ده نفر از صحابه منقول است و گروهی هم از سلف به مشروعیت آن معتقد بوده‌اند که از جمله آن‌هاست: ابن عمر، ابن عباس، حسن بصری، طاووس و پسرش عبدالله، نافع مولای ابن عمر و پسرش سالم، قاسم بن محمد، عبدالله بن دینار و عطاء. عبدالرحمن بن مهدی گفته است: این کار سنت است. احمد بن حنبل بدان عمل می‌نمود و دیدگاه مالک و شافعی نیز همین است.

سجده‌کردن با تکیه بر دو دست

پیامبر به هنگام سجده، دست‌ها را پیش از زانوانش بر زمین می‌نهاد [۴۱۹]و در سفارش بدان می‌فرمود: «إذَا سَجَدَ أَحَدُكُمْ، فَلَا يَبْرُكْ كَمَا يَبْرُكُ الْبَعِيرُ، وَلْيَضَعْ يَدَيْهِ قَبْلَ رُكْبَتَيْهِ» [۴۲۰]. «وقتی یکی از شما به سجده رفت چون شتر ننشیند بلکه دست‌ها را باید قبل از دو زانو بر زمین بگزارد». و می‌فرمود: «إِنَّ الْيَدَيْنِ تَسْجُدَانِ كَمَا يَسْجُدُ الْوَجْهُ، فَإِذَا وَضَعَ أَحَدُكُمْ وَجْهَهُ فَلْيَضَعْ يَدَيْهِ، فَإِذَا رَفَعَهُ فَلْيَرْفَعْهُمَا» [۴۲۱]. «دست‌ها نیز مانند صورت سجده می‌کنند. پس اگر یکی از شما صورت را بر زمین نهاد دست‌ها را نیز باید بر زمین بگزارد و هر گاه صورتش را از زمین بلند کرد دست‌ها را نیز بردارد».

پیامبر بر کف دست‌هایش تکیه می‌کرد و پهنشان می‌نمود [۴۲۲]. در حالی که انگشتان دست را به هم چسبانده بود [۴۲۳]، آن‌ها را رو به قبله قرار می‌داد [۴۲۴]. و دست‌ها را در امتداد شانه [۴۲۵]و گاهی گوش قرار می‌داد [۴۲۶]، بینی و پیشانی را نیز بر زمین می‌نهاد [۴۲۷]، به آن شخصی که نمازش را درست نمی‌گزارد فرمود: هر گاه به سجده رفتی کامل به سجده برو [۴۲۸]، و در روایتی آمده که فرمود: «إذا أنت سجدت فأثبت وجهك ويديك حتى يطمئن كل عظم منك إلى موضعه» [۴۲۹]. «هر گاه سجده کردی صورت و دست‌هایت را به زمین بچسبان، تا هر یک از استخوان‌هایت در جای خود آرام گیرند». و می‌فرمود: «لاَ صَلاَةَ لِمَنْ لاَ يُصِيبُ أَنْفَهُ مِنَ الأَرْضِ مَا يُصِيبُ الْجَبِينَ» [۴۳۰]. «و کسی که پیشانی‌اش به زمین بخورد ولی بینی‌اش با زمین تماس نیابد نماز نگزارده است». زانوان و کنارۀ پاها را به زمین می‌چسباند [۴۳۱]. پشت پاها و سرانگشتان را به طرف قبله می‌کرد [۴۳۲]و پاشنه‌های پا را محکم می‌نمود [۴۳۳]. و پاها را می‌ایستاند [۴۳۴]و بدین شیوه امر می‌کرد [۴۳۵]در حالی انگشت‌ها باز می‌کرد [۴۳۶]. این هفت اعضایی هستند که پیامبر بر آن‌ها سجده می‌کرد یعنی: دو کف دست، دو زانو، دو پا، پیشانی و بینی. وی دو عضو آخر را یک عضو به حساب آورده، به طوری که فرمود: «أُمِرتُ أَنْ أَسْجُدَ»«امر شده‌ام که سجده کنم» و در روایتی: «أُمِرْنَا أَنْ نَسْجُدَ عَلی سَبْعَةِ أَعْظُمٍ»«امر شده‌ایم تا با هفت عضو به سجده رویم». که عبارتند از پیشانی (و اشاره می‌کرد به بینی) و دست‌ها (در لفظی: کف دست) و زانوان و اطراف پاها. در نماز نباید لباس و یا مو را مرتب کرد و می‌فرمود: «إِذَا سَجَدَ الْعَبْدُ سَجَدَ مَعَهُ سَبْعَةُ آرَابٍ: وَجْهُهُ وَكَفَّاهُ وَرُكْبَتَاهُ وَقَدَمَاهُ» [۴۳۷]. در مورد مردی که نماز می‌گزارد و موهای پشت سر را بافته بود فرمود: این مرد همچون کسی است که نماز را دست بسته می‌گزارد [۴۳۸]. و فرمود: موهای بافته شده نشیمنگاه شیطان است [۴۳۹]. همچنین به هنگام سجده، وی ساعدهایش را بر زمین نمی‌گستراند [۴۴۰]. بلکه بلندتر از زمین نگه می‌داشت و از پهلو دور می‌کرد، به گونه‌ای که از پشت سر سفیدی زیر بغلش پیدا بود [۴۴۱]، حتی بره‌ای به راحتی از زیر دست‌هایش رد می‌شد [۴۴۲]. پیامبر در این مسئله به حدی مبالغه می‌کرد که یکی از صحابه گفته است: ما برای رسول خدا نگران می‌شدیم که دست‌هایش را به هنگام سجده از پهلوهایش آنچنان دور می‌کرد [۴۴۳]. پیامبر بدان امر می‌کرد و می‌فرمود: «إذَا سَجَدْت فَضَعْ كَفَّيْك، وَارْفَعْ مِرْفَقَيْك» [۴۴۴]. «چون سجده کردی دست‌هایت را بگذار و آرنج‌هایت را بلند کن» و نیز می‌فرمود: «اعْتَدِلُوا فِى السُّجُودِ، وَلاَ يَبْسُطْ أَحَدُكُمْ ذِرَاعَيْهِ انْبِسَاطَ الْكَلْبِ»(و در لفظی: كما يَبْسُطُ الْكلْب» [۴۴۵](در سجود اعتدال داشته باشید و ساعدهایتان را پهن نکنید مانند کلب) و در حدیث دیگری چنین آمده: «وَلاَ يَفْتَرِشْ أَحَدُكُمْ ذِرَاعَيْهِ افْتِرَاشَ الْكَلْبِ» [۴۴۶]. «هیچ یک از شما دست‌هایش را پهن نکند مانند کلب» و می‌گفت: «لا تبسط ذراعيك [۴۴۷] كبسط السبع، وادعم على راحتيك وتجاف، عن ضبعيك، فإنك إذا فعلت ذلك سجد كل عضو منك معك» [۴۴۸]. «ساعد یا دست‌ها را مانند چهارپایان باز مکن، برکف دست‌هایت تکیه ده و از وسط بازوانت فاصله بگیر. چنانچه این را انجام دهی تمام اعضایت با تو سجده می‌کنند».

[۴۱۹] ابن خزیمه (۱/۷۶/۱) و دار قطنی و حاکم روایت نموده‌اند. حاکم صحیحش دانسته و ذهبی نیز موافق است. حدیثی که با آن در تعارض باشد صحیح نیست. دیدگاه مالک همین است. احمد نیز دیدگاهی مانند این دارد به طوری که در «التحقیق» ابن جوزی آمده (۱۰۸/۲). مروزی در «مسائل» (۱/۱۴۷/۱) با سند صحیح از امام اوزاعی روایت کرده که گفت: مردم را دیدم که (هنگام رفتن به سجده) دست‌هایشان را پیش از زانو می‌نهادند. [۴۲۰] ابوداود و تمام در «الفوائد» (ق ۱۰۸/۱) و نسائی در «الصغری» و «الکبری» (۴۷/۱ که مکیروفیلم آن در دانشگاه ملک عبدالعزیز مکه است) با سند صحیح روایت کرده‌اند. عبدالحق در «الأحکام» (۵۴/۱) صحیحش دانسته. وی در «کتاب التهجد» (۵۶/۱) می‌گوید: این حدیث از نظر سند بهتر و استوارتر از حدیث قبلی است، یعنی حدیث وائل که با آن تعارض دارد. علاوه بر تعارض با این حدیث صحیح از نظر اسناد دارای اشکال است که در «سلسلة الأحادیث الضعیفة» (شماره ۹۲۹) و «الإرواء» (۳۵۷) بیان کرده‌ام. باید دانست که به هنگام نشستن شتر نخست زانوهای را بر زمین می‌گزارد که در لسان‌العرب و سایر کتب لغت بیان شده و طحاوی هم این مطلب را در «مشکل الآثار» و «شرح معانی الآثار» ذکر کرده‌اند. امام قاسم سرقسطی نیز در غریب الحدیث (۲ و ۷/۱-۲) با سند صحیح از ابوهریره نقل کرده که: «لایبركن أحد بروك البعیر الشارد»، سپس امام می‌گوید: «هذا في السجود، یقول: لا یرم بنفسه معا ـ كما یفعل البعیر الشارد غیر المطمئن المواتر ولكن ینحط مطمئناً یضع یدیه حم ركبتیه وقدروی في هذا حدیث مرفوع مفسر». سپس حدیث وارده را ذکر می‌کند و برجسته می‌سازد. ابن تیم اظهار تعجب کرد گفته است: «إنه كلام لا یعقل ولا یعرفه أهل اللغة»و منابعی را که ما بدان اشاره کردیم و نیز تعدادی منابع دیگر را ذکر می‌کند باید بدانها مراجعه کرد و به طور مفصل در این باره در رساله ردیه‌ام بر شیخ تویجری بحث کرده‌ام که ممکن است به زودی منتشر شود. [۴۲۱] ابن خزیمه (۱/۷۹/۲) و احمد و سراج نیز روایت کرده‌اند؛ حاکم صحیحش دانسته و ذهبی با آن موافق است. در«الإرواء» نیز تخریج شده است.(۳۱۳) [۴۲۲] ابوداود و حاکم آورده‌اند. حاکم صحیحش دانسته و ذهبی موافق است. [۴۲۳] ابن خزیمه، بیهقی و حاکم. حاکم صحیحش دانسته و ذهبی موافق اوست. [۴۲۴] بیهقی با سندی صحیح آورده. ابن ابی شیبه (۱/۸۲/۲) و سراج به طریق دیگری برای متوجه کردن انگشتان به قبله حدیث نقل کرده‌اند. [۴۲۵] ابوداود و ترمذی، ترمذی علاوه بر آن صحیحش دانسته و نیز ابن ملقن (۲۷/۲) و در «الإرواء» (۳۰۹) تخریج شده است. [۴۲۶] ابوداود و نسایی با سند صحیح. [۴۲۷] ابوداود و ترمذی. ترمذی علاوه بر آن صحیحش دانسته و نیز ابن ملقن (۲۷/۲) و در «الإرواء» (۳۰۹) تخریج شده است. [۴۲۸] ابوداود و احمد با سند صحیح. [۴۲۹] ابن خزیمه (۱/۱۰/۱) با سند حسن. [۴۳۰] دار قطنی و طبرانی (۳/۱۴۰/۱) و أبونعیم در «أخبار أصبهان». [۴۳۱] بیهقی با سند صحیح آورده. ابن أبی شیبه (۱/۸۲/۲) و سراج در مورد متوجه کردن سر انگشتان به قبله حدیث فوق را با سندی دیگر ذکر کرده‌اند (۲/۳۶۳). حاکم و هم‌چنین ذهبی حدیث مزبور را صحیح دانسته‌اند. [۴۳۲] بخاری و ابوداود. ابن سعد (۴/۱۵۷) از ابن عمر روایت نموده که وی دوست داشت در نماز هر عضوی از وی به سمت قبله باشد، حتی که انگشت ابهام را نیز به سمت قبله می‌کرد. [۴۳۳] طحاوی و ابن خزیمه (شماره ۶۵۴ چاپ المکتب الإسلامی) و حاکم روایت کرده‌اند. حاکم صحیحش دانسته و ذهبی موافق اوست. [۴۳۴] بیهقی با سند صحیح. [۴۳۵] ترمذی و سراج روایت نموده‌اند. حاکم صحیحش دانسته و ذهبی با وی موافق است. [۴۳۶] ابوداود و ترمذی آورده‌اند. [۴۳۷] مسلم، أبوعوانه و ابن حبان. [۴۳۸] ابن اثیر گوید: معنی حدیث این است که هر گاه موهای نمازگزار پخش باشد در سجده بر زمین می‌افتد و به نمازگزار ثواب سجده با آن می‌رسد. اما اگر بافته باشد تشبیه شده است به کسی که نماز را با دست‌های بسته می‌گزارد و بدین معنی است که موها به سجده نرفته است. می‌گویم: معلوم است که این حکم خاص مردان است نه زنان به طوری شوکانی از ابن عربی نقل کرده. [۴۳۹] ابوداودو ترمذی آورده‌اند . ترمذی آن را حسن دانسته و ابن خزیمه و ابن حبان آن را حسن و صحیح دانسته‌اند. صحیح ابوداود (۶۵۳). [۴۴۰] بخاری و ابوداود. [۴۴۱] بخاری و مسلم آورده‌اند و در «الإرواء» (۳۵۹) نیز آمده است. [۴۴۲] مسلم، ابوعوانه و ابن حیان. [۴۴۳] ابوداود و ابن ماجه با سند حسن. [۴۴۴] مسلم و ابوعوانه. [۴۴۵] بخاری، مسلم، ابوداود و احمد. [۴۴۶] احمد و ترمذی روایت نموده‌اند ترمذی صحیحش دانسته. [۴۴۷] ذراع از آرنج تا انگشت را گویند. [۴۴۸] ابن خزیمه (۱/۸۰/۲) و مقدسی در «المختارة» و حاکم آورده‌اند. حاکم صحیحش دانسته و ذهبی با وی موافق است.

وجوب طمأنینه و آرامش در سجود

پیامبر به اتمام رکوع وسجود امر می‌فرمود و کسی را که چنین نمی‌کرد به شخص گرسنه‌ای مثال می‌زد که یک یا دو عدد خرما می‌خورد ولی چیزی از گرسنگی‌اش نمی‌کاهد و درباره‌اش می‌فرمود: «إِنَّهُ مِنْ أَسْوَءِ النَّاسِ سِرْقَةً»«او بدترین سارقان است» و حکم به بطلان نماز کسی داده است که در رکوع و سجود، پشتش را راست نمی‌کند (که تفصیل آن در مبحث رکوع آمد) به آن کس هم که نمازش را خوب نمی‌گزارد سفارش به طمأنینه در سجده کرد.

اذکار سجود

پیامبر در این رکن از نماز انواع ذکر و دعاهایی را که در ذیل می‌آید گاه به گاه می‌خواند:

۱- سُبْحَانَ رَبِّيَ الأَعْلَى(سه بار) [۴۴۹]. و برخی اوقات بیش از سه بار تکرار می‌فرمود [۴۵۰]. یکبار آن را در نماز شب آن قدر تکرار کرد که سجودش به اندازۀ قیام در آن نماز [که سه سوره طولانی بقره، نساء و آل عمران همراه با دعا و استغفار در آن خوانده بود] طول کشید که در گفتار «نماز شب» ذکرش رفت.

۲- سُبْحَانَ رَبِّيَ الأَعْلَى وَبِحَمْدِهِ(سه بار) [۴۵۱].

۳- سُبُّوْحٌ، قُدُّوسٌ، رَبُّ الْمَلاَئِكَةِ وَالرُّوْحِ [۴۵۲].

۴- سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ رَبَّنَا وَبِحَمْدِكَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيْ [۴۵۳]. و با برداشت از قرآن این دعا را در رکوع و سجودش زیاد می‌خواند.

۵- اللَّهُمَّ لَكَ سَجَدْتُ، وَبِكَ آمَنْتُ، وَلَكَ أَسْلَمْتُ، أَنْتَ رَبِّيْ سَجَدَ وَجْهِيْ لِلَّذِيْ خَلَقَهُ، وَصَوَّرَهُ فَأَحْسَنَ صُوَرَهُ وَشَقَّ سَمْعَهُ وَبَصَرَهُ، تَبَارَكَ اللهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِيْنَ» [۴۵۴]. «خداوندا! برای تو سجده کردم و به تو ایمان آوردم و تسلیمت شدم. تو پروردگار منی. صورتم برکسی سجده برد که آن را آفرید و خلق کرد به بهترین صورت‌ها و برایش گوش و چشم قرار داد. پس مبارک است خدایی که بهترین آفرینندگان است».

۶- اللَّهُمَّ اغْفِرْلِيْ ذَنْبِيْ كُلَّهُ، دِقَّهُ وَجِلَّهُ، وَأَوَّلَهُ وَآخِرَهُ وَعَلاَنِيَتَهُ وَسِرَّهُ [۴۵۵]. «خداوندا! تمامی گناهانم را از کوچک و بزرگ، اول و آخر و آشکار و پنهان آن بیامرز».

۷- سَجَدَ لَكَ سَوَادِي وَخَيَالِي، وَآمَنَ بِكَ فُؤَادِي، أَبُوءُ بِنِعْمَتِكَ عَلَيَّ، هَذِهِ يَدَايَ وَمَا جَنَيْتُ عَلَى نَفْسِي [۴۵۶]. «روح و خیالم برای تو سجده کرد و قلبم به تو ایمان آورد. به نعمتی که بر من نازل فرمودی اعتراف می‌کنم. این دست‌های من است و جنایتی که بر خود کرده‌ام».

۸- سُبْحَانَ ذِيْ الْجَبَرُوْتِ، وَالْمَلَكُوْتِ، وَالْكِبْرِيَاءِ، وَالْعَظَمَةِ [۴۵۷]. «پاک است و منزه خدای صاحب جبروت و ملکوت و کبریا و بزرگی» گفتنی است که پیامبر این مورد و سایر موارد را در نماز شب می‌گفت.

۹- سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَبِحَمْدِكَ لَا إلهَ إِلَّا أَنْتَ [۴۵۸].

۱۰- اللَّهُمَّ اغْفِرْلِيْ مَا أَسْرَرْتُ وَمَا أَعْلَنْتُ [۴۵۹].

۱۱- اللَّهُمَّ اجْعَلْ فِى قَلْبِى نُورًا وَفِى لِسَانِى نُورًا وَاجْعَلْ فِى سَمْعِى نُورًا وَاجْعَلْ فِى بَصَرِى نُورًا وَاجْعَلْ مِنْ خَلْفِى نُورًا وَمِنْ أَمَامِى نُورًا وَاجْعَلْ مِنْ فَوْقِى نُورًا وَمِنْ تَحْتِى نُورًا (وَاجْعَلْ فِيْ نَفْسِيْ نُوْراً)، وَأَعْظِمْ لِيْ نُوْراً [۴۶۰]. «خدایا! در قلب و زبان و گوش و چشم و زیر و رو و راست و چپ و مقابل و پشت و نفسم نوری قرار ده و آن نور را برایم فروزان کن».

۱۲- «اللَّهُمَّ إِنِّيْ أَعُوْذُ بِرِضَاكَ مِنْ سَخَطِكَ، وَبِمُعَافَاتِكَ مِنْ عُقُوْبَتِكَ وَأََعُوْذُ بِكَ مِنْكَ، لاَ أُحْصِيْ ثَنَاءً عَلَيْكَ أَنْتَ كَمَا أَثْنَيْتَ عَلَى نَفْسِكَ» [۴۶۱]. «خداوندا! من از خشمت به رضای تو پناه می‌برم و از عقوبتت به عفوت و از تو به تو پناه می‌برم، ستایشت در شمار نیاید، تو آن چنانی که خودت را ستوده‌ای».

[۴۴۹] احمد، ابوداود، ابن ماجه، دارقطنی، طحاوی، بزار و طبرانی در «الکبیر» از هفت صحابه روایت کرده‌‌اند ر.ک. پاورقی رکوع. [۴۵۰] همان. [۴۵۱] حدیث صحیح است که ابوداود، دارقطنی، احمد، طبرانی و بیهقی آورده‌اند. [۴۵۲] مسلم و ابوعوانه. [۴۵۳] بخاری و مسلم. این از جمله انواع اذکار رکوع هم هست. و این بدان معناست که وی به آنچه در قرآن بدان امر شده عمل می‌کرد. [۴۵۴] مسلم، ابوعوانه، طحاوی و دارقطنی. [۴۵۵] مسلم و ابوعوانه. [۴۵۶] ابن نصر، بزار و حاکم آورده‌اند و حاکم صحیحش دانسته. ذهبی آن را رد می‌کند اما در اصلیت آن دلایل مذکوری هست. [۴۵۷] ابوداود و نسائی با سند صحیح روایت کرده‌اند که پیشتر هم در بخش رکوع یاد شد. [۴۵۸] مسلم، ابوعوانه، نسائی و ابن نصر. [۴۵۹] ابن ابی شیبه (۶۲/۱۱۲/۱) و نسائی روایت کرده‌اند. حاکم صحیحش دانسته و ذهبی موافق اوست. [۴۶۰] مسلم، ابوعوانه و ابن ابی شیبه در «المصنف» (۱۲/۱۰۶/۲ و ۱۱۲/۱) روایت کرده‌اند. [۴۶۱] همان.

ممنوعیت قرائت قرآن در سجود

پیامبر اکرم از قرائت قرآن در رکوع و سجود نهی می‌فرمود و به زیاد خواندن دعا در این رکن [چنان که در رکوع ذکرش رفت] سفارش می‌کرد و می‌گفت: «أَقْرَبُ مَا يَكُونُ الْعَبْدُ مِنْ رَبِّهِ وَهُوَ سَاجِدٌ، فَأَكْثِرُوا الدُّعَاءَ (فيه) [۴۶۲]. «نزدیک‌ترین حالت بنده به پروردگارش سجده است؛ پس در آن زیاد دعا کنید».

[۴۶۲] مسلم، ابوعوانه و بیهقی. در «إرواء» نیز تخریج شده است (۴۵۶).

طولانی کردن سجده

سجدۀ پیامبر از نظر زمانی نزدیک به رکوعش بود. گاهی به خاطر امری عارضی آن را طولانی‌تر می‌کرد؛ یکی از صحابه گفته است: در یکی از نمازها (ظهر یا عصر) بود که رسول خدا حسن یا حسین را که در آغوش داشت پیش ما آمد. حضرت رسول جلو رفت و کودک را هم در کنار پای راستش گذاشت. بعد تکبیر نماز گفت و شروع به نماز کرد. سجده‌اش طولانی گشت. سر را بلند کردم دیدم کودک بر پشت رسول خدا سوار شده و پیامبر همچنان در سجده است. به حالت سجده برگشتم، چون پیامبر نماز را به پایان رساند، مردم گفتند: ای رسول خدا در وسط نماز سجدۀ طولانی داشتید؛ گمان بردیم اتفاقی افتاده یا وحی نازل شده. فرمود: هیچ‌یک از این‌ها نبود؛ بلکه پسرم سوار بر پشتم شده بود؛ دوست نداشتم عجله کنم تا خودش پایین آمد [۴۶۳].

در روایتی دیگر چنین آمده: پیامبر نماز می‌گزارد، هنگام سجده حسن و حسین بر پشت وی پریدند؛ وقتی مردم خواستند مانع آن‌ها شوند به آنان اشاره کرد که آن دو را به حال خود واگذارند. نماز که تمام شد آن دو را بغل گرفت و گفت: «مَنْ أَحَبَّنِيْ فَلْيُحِبَّ هَذَيْنِ» [۴۶۴]. «کسی که مرا دوست دارد باید این دو را هم دوست داشته باشد».

[۴۶۳] نسائی، ابن عساکر (۴/۲۵۷/۱-۲) و حاکم روایت کرده‌اند، حاکم صحیحش دانسته و ذهبی موافق اوست. [۴۶۴] ابن خزیمه در «صحیحش» (۸۸۷) با سندی حسن از ابن مسعود و بیهقی به صورت مرسل روایت کرده‌اند. ابن خزیمه عنوان باب را چنین گذاشته است: «باب در بیان دلیل اینکه اشاره در نماز برای فهماندن چیزی، نماز را باطل نمی‌کند». گفتنی است که، در صحیحین و غیره احادیث دیگری هم هست.

فضیلت سجود

حضرت رسولصفرمود: «مَا مِنْ أُمَّتِى مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ وَأَنَا أَعْرِفُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ قَالُوا: وَكَيْفَ تَعْرِفُهُمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ فِى كَثْرَةِ الْخَلاَئِقِ؟ قَالَ: أَرَأَيْتَ لَوْ دَخَلْتَ صَبْرَةً فِيهَا خَيْلٌ دُهْمٌ بُهْمٌ وَفِيهَا فَرَسٌ أَغَرُّ مُحَجَّلٌ أَمَا كُنْتَ تَعْرِفُهُ مِنْهَا. قَالَ: بَلَى. قَالَ: فَإِنَّ أُمَّتِى يَوْمَئِذٍ غُرٌّ مِنَ السُّجُودِ مُحَجَّلُونَ مِنَ الْوُضُوءِ» [۴۶۵]. «احدی از افراد امتم نیست که در روز قیامت وی را نشناسم. گفتند: ای رسول خدا، با این همه خلایق چگونه آنان را می‌شناسی؟ گفت: اگر به اصطبلی بروی که در آن اسبان سیاه خالص و نیز در آن میان اسبی با صورت و دست و پای سفید باشد آیا آنرا نمی‌شناسی؟ گفتند: بله، خواهیم شناخت پیامبر فرمود: امت من در آن روز صورت‌هایشان بر اثر سجده، چهره و پیشانی، و بر اثر وضو، و دست‌ها و پاهایشان (مواضع وضو) سفید خواهد بود» پیامبر فرمود: «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ رَحْمَةَ مَنْ أَرَادَ مِنْ أَهْلِ النَّارِ، أَمَرَ اللَّهُ الْمَلاَئِكَةَ أَنْ يُخْرِجُوا مَنْ كَانَ يَعْبُدُ اللَّهَ، فَيُخْرِجُونَهُمْ وَيَعْرِفُونَهُمْ بِآثَارِ السُّجُودِ، وَحَرَّمَ اللَّهُ عَلَى النَّارِ أَنْ تَأْكُلَ أَثَرَ السُّجُودِ فَيَخْرُجُونَ مِنَ النَّارِ، فَكُلُّ ابْنِ آدَمَ تَأْكُلُهُ النَّارُ إِلاَّ أَثَرَ السُّجُودِ» [۴۶۶]. «هنگامی که خداوند بخواهد به آن دسته از دوزخیان که می‌خواهد، رحمت کند، به فرشتگان فرمان می‌دهد کسانی را که خدا را عبادت می‌کردند خارج سازند. آنان را که به آثار سجود شناخته شده‌اند خارج می‌سازند. خداوند بر آتش حرام کرده که اثر سجده را بسوزاند. پس آنان از آتش خارج می‌شوند. آتش تمامی اعضای انسان را غیر از جای سجده می‌سوزاند».

[۴۶۵] احمد با سند صحیح و ترمذی قسمتی از آن را آورده و صحیحش دانسته است و در «الأحادیث الصحیحة» نیز تخریج شده است. [۴۶۶] بخاری و مسلم. بنابراین نمازگزاری که اهل عصیان باشد جاوید در دوزخ نخواهد بود. همچنین موحدی که تارک نماز و کسل باشد او هم جاوید نمی‌ماند. این حدیث صحیح است. ر.ک: الصحیحة (۲۰۵۴).

سجده بر زمین و حصیر

پیامبر بر زمین زیاد سجده می‌کرد [۴۶۷]. اصحابش در گرمای زیاد با وی نماز می‌گزاردند؛ چنانچه یکی از آنان نمی‌توانست که پیشانی بر زمین نهد، لباسش را پهن می‌کرد و بر آن سجده می‌کرد [۴۶۸]. می‌فرمود: «وَجُعِلَتِ الأَرْضُ كُلُّهَا لِى وَلأُمَّتِى مَسْجِداً وَطَهُوراً فَأَيْنَمَا أَدْرَكَتْ رَجُلاً مِنْ أُمَّتِى الصَّلاَةُ فَعِنْدَهُ مَسْجِدُهُ وَعِنْدَهُ طَهُورُهُ (وَكَانَ مَنْ قَبْلِى يُعَظِّمُونَ ذَلِكَ إِنَّمَا كَانُوا يُصَلُّونَ فِى كَنَائِسِهِمْ وَبِيَعِهِمْ» [۴۶۹]. «تمام زمین برای من و امتم سجده‌گاه و وسیله‌ی‌ طهارت قرار داده شده است. در هر جا برای یک از افراد امتم وقت نماز فرا برسد مسجد و وسیله‌ی طهارت وی همان جاست. کسانی که پیش از من بودند، این چیز را بزرگ (و گران) می‌دانستند، به طوری که فقط در کنیسه‌ها و کلیساها نماز می‌گزاردند».

بر آب گل نیز سجده می‌کرد؛ به طوری که در سپیده دم بیست و یکم رمضان باران بارید و از سقف مسجد که از چوب درخت خرما بود آب چکه کرد. وی در آب و گل سجده کرد. ابوسعید خدری گفته است: با چشمان خود پیامبر خدا را دیدم که بر پیشانی و بینی‌اش اثر آب و گل بود [۴۷۰]. گاهی هم برچیز تمیزی چون شاخۀ خرما [۴۷۱]یا حصیر نماز می‌گزارد [۴۷۲]. یک بار برحصیری نماز گزارد که از بس پهن شده بود، سیاه شده بود [۴۷۳].

[۴۶۷] چون مسجد پیامبر با حصیر و مانند آن مفروش نبود. احادیث فراوان دیگری هم دلالت بر این نکته دارد؛ مانند حدیث بعدی و حدیث دیگری به روایت ابوسعید که خواهد آمد. [۴۶۸] مسلم و ابوعوانه. [۴۶۹] احمد، سراج و بیهقی با سند صحیح. [۴۷۰] بخاری و مسلم. [۴۷۱] همان. [۴۷۲] مسلم و ابوعوانه. [۴۷۳] بخاری و مسلم. حدیث دلیل است بر آنکه نشستن بر روی چیزی به منزله پوشیدن آن است و دلالت دارد بر تحریم جلوس بر حریر به خاطر اثبات نهی از پوشیدن آن در صحیحین و سایر منابع، حتی از نشستن بر آن به طور صریح نهی شده است. نباید به خاطر اقدام بعضی از بزرگان به نشستن بر روی آن فریب خورد.

برخاستن از سجده

پیامبر تکبیر گویان سرش را از سجده بلند می‌کرد [۴۷۴]. و به آن کسی که نمازش را درست نمی‌گزارد همین سفارش را کرد و فرمود: «لَا تَتِمُّ صَلَاةٌ لِأَحَدٍ مِنْ النَّاسِ حَتَّى ... يَسْجُدَ، حَتَّى تَطْمَئِنَّ مَفاصِلَهُ، ثُمَّ يقول: الله أكبر، ويَرْفَعُ رَأْسَهُ حَتَّى يَسْتَوِیَ قَاعِداً» [۴۷۵]. «نماز احدی کامل نیست مگر اینکه سجده کند، طوری که مفاصلش آرام گیرد و سپس بگوید: الله أکبر و سرش را بلند کند، تا صاف بنشیند». گاهی دست‌هایش را با این تکبیر بلند می‌کرد [۴۷۶]. بعد پای چپش را می‌گسترد و با طمأنینه بر آن می‌نشست [۴۷۷]و بدان شخص که نمازش را درست نمی‌گزارد سفارش کرد که «إِذَا سَجَدْتَ فَمَكِّنْ لِسُجُودِكَ، فَإِذَا رَفَعْتَ فَاقْعُدْ عَلَى فَخِذِكَ الْيُسْرَى» [۴۷۸]«چون سجده کردی اعضای سجده‌ات را برزمین بنه و وقتی نشستی بر ران چپت بنشین» پای راستش را نصب می‌کرد [۴۷۹]، و انگشتان را رو به قبله می‌کرد [۴۸۰].

[۴۷۴] بخاری و مسلم. [۴۷۵] ابوداود و حاکم روایت کرده‌اند. حاکم صحیحش دانسته و ذهبی موافق اوست. [۴۷۶] احمد و ابوداود با سند صحیح. احمد رفع دست را در اینجا و هر تکبیری می‌پذیرد. در «البدائع» ابن قیم (۴/۸۹) آمده که نقل است از ابن أثرم درباره افراشتن دست‌ها سؤال شد گفت: در هر پایین رفتن و برخاستنی تکبیر بگویید. همچنین أثرم گفت: اباعبدالله (امام احمد) را دیدم که در هر فرود آمدن و برخاستنی از نماز دست‌ها را بلند می‌کرد. ابن منذر و ابوعلی از بین شافعیه همین دیدگاه را دارند. آن گونه که در کتاب «طرح التثریب» آمده، یک روایت از مالک و شافعی همین دیدگاه را بیان می‌کند. انس، ابن عمر، نافع، طاووس، حسن بصری، ابن سیرین و ایوب سختیانی این دیدگاه به ثبوت رسیده است. ر.ک: «مصنف ابن أبی شیبه» (۱/۱۰۶) با اسناد صحیح از آنان. [۴۷۷] بخاری در جزء «رفع الیدین»، أبوداود با سند صحیح، مسلم و أبوعوانه. در«الإرواء» (۳۱۶) نیز تخریج شده است. [۴۷۸] احمد و ابوداود با سند حسن روایت کرده‌اند. [۴۷۹] بخاری و بیهقی. [۴۸۰] نسائی با سند صحیح.

نشستن بین دو سجده

وقتی که در این فاصله می‌نشست با تکیه بر پا بر نشیمنگاه می‌نشست [۴۸۱].

[۴۸۱] مسلم، ابوعوانه و ابوالشیخ در «مارواه ابوالزبیر عن غیر جابر» (شماره ۱۰۴-۱۰۶) و بیهقی. ابن قیم در این خصوص دچار اشتباه شد. وی گفته است: از پیامبر جز همین مورد، در این باره حدیثی روایت نشده است. در جواب وی باید گفت که، چنین چیزی چگونه صحیح است، درحالی که این قضیه در حدیث ابن عباس در صحیح مسلم، ابوداود و ترمذی آمده است! ترمذی و دیگران نیز صحیحش دانسته‌. ابواسحاق حربی در «غریب الحدیث» (ج۵/۱۲/۱) از طاووس روایت کرده که او ابن عمر و ابن عباس را دید که بر نوک پای خود می‌نشستند و سند آن صحیح است. خدا رحمت کند امام مالک را که گفت: «ما منا من أحد إلا رد ورد علیه إلا صاحب هذا القبر وأشار إلی قبرهص» جماعتی از صحابه و تابعین و غیره بدین سنت عمل می‌کردند که بحث مفصل آن در «الأصل» آمده. به نظر من این غیر از آن نشستن است که از آن نهی شده که در نشستن تشهد خواهد آمد.

وجوب طمأنینه بین دو سجده

پیامبر در این حالت چنان اطمینان و آرامش به خرج می‌داد، که هر مفصل و استخوانی از بدن به جای خود برمی‌گشت [۴۸۲]. به آن شخص هم که نمازش را درست انجام نمی‌داد گفت: «لَا تَتِمُّ صَلَاةُ أحدكمْ حَتَّی يَفْعَلَ ذَلِك» [۴۸۳]. وی این حالت را تقریباً به اندازۀ سجده‌اش، طول می‌داد [۴۸۴]. و گاهی مکث می‌کرد به طوری که گمان می‌رفت گویی فراموش کرده است [۴۸۵].

[۴۸۲] ابوداود و بیهقی با سند صحیح. [۴۸۳] ابوداود و حاکم آورده‌اند. حاکم علاوه بر آن صحیحش دانسته و ذهبی موافق است. [۴۸۴] بخاری و مسلم. [۴۸۵] بخاری و مسلم. ابن قیم گوید: این سنت را پس از انقراض عصر صحابه، مردم ترک کردند. کسی که به سنت حکم می‌کند و توجهی به خلاف آن ندارد در واقع اعتنایی به آنچه خلاف این هدایت است ندارد.

اذکار بین دو سجده

وی در این نشستن می‌گفت:

۱- اللَّهُمَّ (ودر الفظي: رَبِّ) اغْفِرْ لِيْ وَارْحَمْنِيْ، وَاهْدِنِيْ، وَاجْبُرْنِيْ، وَعَافِنِيْ، وَارْزُقْنِيْ، وَارْفَعْنِيْ» [۴۸۶].

۲- رَبِّ اغْفِرْ لِيْ رَبِّ اغْفِرْ لِيْ [۴۸۷]. این دو را در نماز شب می‌گفت [۴۸۸]. سپس تکبیر می‌گفت و به سجدۀ دوم می‌رفت [۴۸۹]، به آن شخص که نمازش را درست نمی‌گزارد پس از سفارش به اطمینان نشستن بین دو سجده فرمود: سپس می‌گویی: «الله اکبر» بعد به سجده می‌روی تا مفاصلت آرام گیرند. پس این کارها را در همه‌ی نمازت انجام بده [۴۹۰]. گاهی دست‌ها را با این تکبیر برمی‌افراشت [۴۹۱]، در سجده دوم همچون سجده اول عمل می‌کرد، سپس تکبیرگویان سر از سجده برمی‌داشت [۴۹۲]، و بدان شخص سفارش فرمود که در هر رکعت و سجده‌ای این کار را انجام بده [۴۹۳]، هر گاه چنین کردی نمازت کامل است و اگر چیزی از آن کاستی، نماز ناقص خواهد بود [۴۹۴]. گاهی دست‌ها را بلند می‌کرد [۴۹۵].

[۴۸۶] ابوداود، ترمذی، ابن ماجه و حاکم آورده‌اند. حاکم صحیحش دانسته و ذهبی موافق اوست. [۴۸۷] ابن ماجه با سندی حسن آورده و این دعا را امام احمد برگزیده است. اسحاق بن راهویه گفته است: اگر شخص خواست این دعا را سه بار بگوید و اگر خواست بگوید: اللهم اغفرلی ... زیرا هردوی آن‌ها از پیامبر روایت شده، همچنین در «مسائل امام احمد و اسحاق بن راهویه» روایت اسحاق مروزی (ص ۱۹) آمده است. [۴۸۸] این نکته مشروعیت اذکار مزبور را در نماز واجب نفی نمی‌کند، به خاطر عدم وجود فرق بین آن و نقل (مستحب) شافعی، احمد و اسحاق نیز چنین گفته‌اند. بنا به رأی آنان این مسئله در نماز واجب و مستحب جایز است. به طوری که ترمذی روایت کرده امام طحاوی نیز در «مشکل الآثار» آن را مشروع می‌داند و عقل سلیم همین را تأیید می‌کند. زیرا در نماز جایی نیست که ذکر، در آن مشروع نباشد. پس بجاست که قضیه در اینجا هم از همین قرار باشد. موضوع کاملاً روشن و واضح است. [۴۸۹] بخاری و مسلم. [۴۹۰] ابوداود و حاکم روایت کرده‌اند. حاکم صحیحش دانسته و ذهبی موافق اوست و بخش زاید آن را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند. [۴۹۱] ابوعوانه و ابوداود با دو سند صحیح روایت کرده‌اند. احمد، مالک و شافعی در روایتی از آن‌ها، این رفع را پذیرفته‌اند. ر.ک: پاورفی ۲ از صفحه ۱۲۰. [۴۹۲] مسلم و بخاری. [۴۹۳] ابوداود و حاکم روایت کرده‌اند حاکم صحیحش دانسته و ذهبی موافق اوست. [۴۹۴] احمد و ترمذی روایت کرده‌اند و ترمذی صحیحش دانسته. [۴۹۵] ابوعوانه و ابوداود با دو سند صحیح روایت کرده‌اند. احمد و مالک و شافعی در روایتی از آن یاد کرده‌اند.

جلوس استراحت

پیامبر پس از سجده با تکیه بر پای چپش راست می‌نشست، طوری که هر یک از استخوان‌ها به جای خود برمی‌گشت [۴۹۶].

[۴۹۶] بخاری و ابوداود. این جلوس نزد فقها به جلوس استراحت شناخته شده است. شافعی این نوع جلوس را پذیرفته. همچنین از احمد روایتی شبیه آن آمده که در «التحقیق» (۱۱۱/۱) ذکر شده و آن بهتر است چون وی به اتباع از سنت آزمندتر بوده. ابن هانی در «مسائل عن الإمام احمد» (ص۴۲) گفته است: أباعبدالله (امام احمد) را دیدم که چون در رکعت آخر برمی‌خاست، بر دو دستش تکیه می‌داد و بسا نیز کاملاً می‌نشست، سپس برمی‌خاست». این شیوه انتخاب امام اسحاق بن راهویه است که در «مسائل المروزی» (۱/۱۷۴/۲) گفته است: این سنت پیامبر را که بر دست‌هایش تکیه می‌داد چه پیر و چه جوان انجام می‌دادند. ر.ک: «الإرواء» (۲/۸۲-۸۳).

تکیه بر دو دست در برخاستن برای رکعت بعد

آنگاه پیامبر با تکیه بر زمین، برای رکعت دوم برمی‌خاست [۴۹۷]. در نماز دست‌ها را بر زمین می‌گذاشت و چون برمی‌خاست بر دست‌هایش تکیه می‌کرد [۴۹۸]. حدیثی روایت شده که «كانَ يَقُومُ كَأَنَّهُ السَّهْمُ لا يَعْتَمِدُ عَلَى يَدَيْهِ»: او سریع برمی‌خاست گویی تیر بود و بر دست‌هایش تکیه نمی‌کرد». که جعلی است و شرح بیشتر آن را در «الضعیفة» (۵۶۲ و ۹۲۹ و ۹۶۸) آورده‌ام. و چون برای رکعت دوم می‌ایستاد با الحمدالله شروع می‌کرد و ساکت نمی‌ماند [۴۹۹]. این رکعت را همچون رکعت اول انجام می‌داد، جز آنکه این رکعت را کوتاه‌تر از اولی می‌گزارد.

[۴۹۷] بخاری و شافعی. [۴۹۸] ابواسحاق حربی با سند حسن آن را روایت نموده و بیهقی با سند صحیح. و اما حدیث «کان یقوم کأنه السهم لا یعتمد علی یدیه» موضوعه است و هر چه با این مضمون نقل شده باشد ضعیف و ناصحیح است که در «الضعیفة» (۵۶۲ و ۹۲۹ و ۹۶۸) بیان کرده‌ام. و اینکه إسناد حربی را تقویت کرده‌ام بر یکی از فضلا گران آمد و ایجاد اشکال کرد که آن را در کتاب دیگرم «تمام المنة فی التعلیق علی فقه السنة» توضیح داده‌ام که بدان مراجعه شود. [۴۹۹] مسلم و ابوعوانه. در مورد سکوت نفی شده در این حدیث، احتمال می‌رود که برای قرائت دعای استفتاح باشد و شامل سکوت قرائت استعاذه نیست و نیز احتمال می‌رود که اعم از این باشد، اما احتمال اول نزد من راجح‌تر است. علما در مورد استعاذه به جز رکعت اول دو نظر دارند. اما قول راجح نزد ما مشروعیت آن در هر رکعتی است. تفصیل این مطلب در «الأصل» آمده است.

وجوب قرائت فاتحه در هر رکعت

به کسی که نمازش را درست انجام نمی‌داد امر به قرائت فاتحه در هر رکعت نمود؛ پس از اینکه او را به قرائت آن در رکعت اول امر نمود فرمود: [۵۰۰]«ثُمَّ افْعَلْ ذَلِكَ فِي صَلَاتِك كُلِّهَا» [۵۰۱]. «آن را در تمام نمازت بخوان» و در روایتی چنین آمده: «فِيْ كلِّ رَكعَةٍ» [۵۰۲]و فرمود: «فِيْ كلِّ رَكعَةٍ قِرَاءَةٌ» [۵۰۳]. «در هر رکعتی قرائتی است».

[۵۰۰] ابوداود و احمد با سند جید. [۵۰۱] بخاری و مسلم. [۵۰۲] احمد با سند حسن. [۵۰۳] ابن ماجه و ابن حبان در «صحیحش» و احمد در «مسائل ابن هانی» (۱/۵۲) جابر گفته است هر کس رکعتی نماز بگزارد و ام الکتاب (فاتحه) را در آن نخواند، نماز نگزارده است؛ به استثنای قرار داشتن در پشت سر امام مالک آن را در «الموطأ» روایت کرده.

تشهد اول

پس از فراغت از رکعت دوم، حضرت برای تشهد می‌نشست و چنانچه نماز دو رکعتی بود، مانند نماز صبح مفترش می‌نشست [۵۰۴]، به همان صورت جلوس بین دو سجده؛ همچنین در تشهد اول [۵۰۵]از نماز سه رکعت یا چهار رکعتی. به آن شخص هم که نمازش را خوب نمی‌گزارد فرمود: «هر گاه در وسط نماز نشستی طمأنینه پیدا کن و ران چپت را مفترش کن؛ یعنی آن را بگستران و بر آن بنشین و بعد تشهد را بخوان» [۵۰۶]. هر گاه حضرت برای تشهد می‌نشست کف دست راست را بر روی ران یا زانوی راست می‌نهاد و نیز کف دست چپ را بر ران یا زانوی چپ [۵۰۷]و انتهای آرنج راست را بر ران راستش می‌گذاشت [۵۰۸]. پیامبر مردی را که در نماز بر دست چپ تکیه کرده بود (از این کار) منع کرد و فرمود که: این نماز یهود است [۵۰۹]. در عبارتی آمده: «لاَ تَجْلِسْ هَكَذَا إِنَّمَا هَذِهِ جِلْسَةُ الَّذِينَ يُعَذَّبُونَ» [۵۱۰]. «این گونه منشین چون این نوع نشستن از آن کسانی است که عذاب می‌شوند» حدیث دیگری آمده که «هي قعدة الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ» [۵۱۱]. «این نشستن مغضوبان است».

[۵۰۴] نسائی (۱/۱۷۳) با سند صحیح. [۵۰۵] بخاری و ابوداود. [۵۰۶] ابوداود و بیهقی با سند حسن. [۵۰۷] مسلم و ابوعوانه. [۵۰۸] ابوداود و نسائی با سند صحیح. [۵۰۹] بیهقی و حاکم روایت کرده‌اند و حاکم صحیحش دانسته، ذهبی موافق اوست و این با حدیث بعدی در «الارواء» تخریج شده است. [۵۱۰] احمد و ابوداود با سند حسن. [۵۱۱] عبدالرزاق روایت کرده و عبدالحق در «أحکام» (۱۲۸۴ ـ با تحقیق بنده) آن را صحیح دانسته است.

حرکت دادن انگشت در تشهد

پیامبر در تشهد دست چپ را روی زانوی چپش باز می‌کرد و انگشتان دست راست را جمع و آن‌گاه انگشت اشاره را رو به قبله می‌کرد و نگاهش را بدان می‌دوخت [۵۱۲]. وقتی می‌خواست اشاره کند انگشت ابهام را روی انگشت وسط می‌گذاشت [۵۱۳]و گاهی با آن حلقه می‌کرد [۵۱۴]، و هر گاه انگشتش را بلند می‌کرد حرکت می‌داد و با آن دعا می‌کرد و می‌گفت: «لَهِىَ أَشَدُّ عَلَى الشَّيْطَانِ مِنَ الْحَدِيدِ» يَعْنِى السَّبَّابَةَ» [۵۱۵]. «انگشت اشاره در مقابله با شیطان محکمتر از آهن است».

بعضی از یاران پیامبر در صورت عدم انجام آن به یکدیگر اعتراض می‌کردند که مقصود اشاره با انگشت در دعاست [۵۱۶]. حضرت در هر دو تشهد با این انگشت اشاره می‌کرد [۵۱۷]. پیامبر روزی مردی را دید که با انگشتانش دعا می‌کرد؛ به او گفت: «أحد أحد» «به یکتایی او اقرار کن» و به انگشت سبابه، اشاره کرد [۵۱۸].

[۵۱۲] مسم، ابوعوانه و ابن خزیمه. حمیدی در مسند (۱۳۱/۱) و نیز ابویعلی (۲۷۵/۲) با اضافاتی و با سند صحیح از ابن عمر روایت کرده‌اند. [۵۱۳] مسلم و ابوعوانه. [۵۱۴] ابوداود، نسائی، ابن جارود در «المنتفی» (۲۰۸) ابن خزیمه (۱/۸۶/۱-۲) و ابن حبان در «صحیح» (۴۸۵) با سند صحیح روایت کرده‌اند و ابن ملقن آن را صحیح دانسته (۲۸/۲) ابن عدی (۲۸۷/۱) برایش شاهدی آورده و درباره راویش عثمان بن مقسم گفته: در روایت حدیث ضعیف است، ولی حدیث او نوشته می‌شود. درباره این جمله حدیث که: «با آن دعا می‌کرد». امام طحاوی می‌گوید: «این دلیل آن است که در آخر نماز بوده است». به نظر من این مطلب دلیل آن است که اشاره با انگشت و حرکت دادنش تا هنگام سلام ادامه یابد؛ چون دعا قبل از آن است. مذهب مالک و دیگران همین است. از امام احمد سوال شد که آیا نمازگزار می‌تواند با انگشت در نماز اشاره کند؟ گفت: آری، البته. ابن هانی این قول را در «مسائل عن امام احمد» (۱/۸۰) آورده. به نظر من این مطلب روشن می‌سازد که حرکت دادن انگشت در تشهد سنت ثابتی است از رسول‌الله، و احمد و دیگر ائمه اهلسنت بدان عمل می‌کرده‌اند. آنان که گمان دارند این کار بیهوده است و شایسته نماز نیست باید از خدا بترسند. چون با اینکه علم به ثبوت این مطلب دارند، باز به تصور اینکه کاری عبث و بیهوده است، از حرکت دادن انگشت خودداری می‌کنند، و با تکلف دست به تأویل‌ها و توجیهاتی می‌زنند، که سبک زبان عرب آن‌ها را برنمی‌تابد و با برداشت امامان مخالف است. عجیب این است که آنان در مایل دیگر از امام (احمد) دفاع می‌کنند، گر چه رأیش مخالف سنت باشد؛ چون تصور می‌کنند که تخطئه امام لازمه‌اش طعن در وی و بی‌احترامی به اوست. باز این مسأله را فراموش می‌کنند و سنت ثابت را رد می‌کنند و عاملان بدان را هم سرزنش و دانسته یا ندانسته ائمه را به خاطر دفاع از باطل هتک حرکت می‌کنند با اینکه شیوه زنان چنان است که به باطل از امامان دفاع کنند؛ در حالی که از قضا در این مسئله آن امامان به سنت پیامبر رسیده‌اند (و این پیروان با امامان خویش مخالفت می‌کنند) گذشته از این هتک حرمت آنان دامن پیامبرصرا نیز می‌گیرد؛ زیرا این سنت وی است، ﴿فَمَا جَزَاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذَلِكَ مِنْكُمْ...[البقرة: ۸۵]. اما نهادن انگشت بعد از اشاره یا مقید کردنش به وقت نفی و اثبات (در لا إله إلا الله گفتن) اصلی و پایه‌ای در سنت ندارد و به دلیل این حدیث مخالف سنت است و حدیثی که می‌گوید نباید حرکتش داد از حیث اسناد ثابت نشده است ـ که در «ضعیف أبی داود» (۱۷۵) تحقیق نموده‌ام. [۵۱۵] احمد، بزار، ابوجعفر، بختری در «الأمالی» (۶۰/۱)، طبرانی در «الدعاء» (ق ۷۳/۱) عبدالغنی مقدسی در «السنن» (۱۲/۲) با سند حسن، رویانی در «مسند» (۲۴۹/۲) و بیهقی. [۵۱۶] ابن ابی شیبه (۲/۱۲۳/۲) با سند حسن. [۵۱۷] نسائی و بیهقی با سند صحیح. [۵۱۸] ابن ابی شیبه (۱۲/۴۰/۱) و (۲/۱۲۳/۲) و نسائی و حاکم صحیحش دانسته‌اند و ذهبی با وی موافق است و این ابی شیبه هم شاهدی دارد.

وجوب تشهد اول و مشروعیت دعا در آن

حضرت در هر دو رکعت یکبار تحیت را می‌خواند [۵۱۹]. و اول چیزی که به هنگام نشستن می‌گفت: «التَّحِيَّاتُ لِلَّهِ»بود [۵۲۰]، و چنانچه فراموشش می‌کرد سجدۀ سهو می‌کرد [۵۲۱]و امر می‌نمود که: «إِذَا قَعَدْتُمْ فِى كُلِّ رَكْعَتَيْنِ فَقُولُوا: التَّحِيَّاتُ لِلَّهِ... وَلْيَتَخَيَّرْ أَحَدُكُمْ مِنَ الدُّعَاءِ أَعْجَبَهُ إِلَيْهِ فَلْيَدْعُ اللَّهَ عَزَّ وَجَلّ بِهِ» [۵۲۲]. «هر گاه در هر دو رکعتی نشستید بگویید: التحیات ... هر یک از شما مخیر است تا هر دعایی پسندید بگوید و خدا را با آن بخواند». و در روایتی آمده که: «قُولُوْا فِيْ كلِّ جَلْسَةٍ التَّحِيَّاتُ» [۵۲۳]. به آن شخص هم که نمازش را نادرست می‌گزارد همین چیز را سفارش فرمود. پیامبر همان طور که سوره‌ای از قرآن را به یارانش تعلیم می‌داد تشهد را هم تعلیم داد [۵۲۴]. سنت اخفاء (با صدای پایین خواندن) تشهد است [۵۲۵].

[۵۱۹] مسلم و ابوعوانه. [۵۲۰] بیهقی از قول عایشه روایت کرده، با اسناد جیدی که ابن ملقن آورده است (۲۸/۲). [۵۲۱] بخاری و مسلم؛ در «إرواء الغلیل» نیز تخریج شده است (۳۳۸). [۵۲۲] نائی، احمد و طبرانی در «الکبیر» (۳/۲۵/۱) با سند صحیح. به نظر من ظاهر حدیث دلالت دارد بر مشروعیت دعا در هر تشهدی ولو اینکه به دنبال آن سلام گفتن نباشد. این سخن ابن حزم (ره) است. [۵۲۳] نسائی با سند صحیح. [۵۲۴] بخاری و مسلم. [۵۲۵] ابوداود و حاکم روایت کرده‌اند. حاکم صحیحش دانسته و ذهبی با وی موافق است.

انواع و اشکال تشهد

پیامبر شکل‌هایی از تشهد را به یارانش آموخت:

۱- ابن مسعود گفته است: دستم در دست پیامبر بود که پیامبر همان‌طور که سوره‌ای از قرآن را به من می‌آموخت تشهد را نیز به من آموخت: «التَّحِيَّاتُ لِلَّهِ وَالصَّلَوَاتُ وَالطَّيِّبَاتُ السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِىُّ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ السَّلاَمُ عَلَيْنَا وَعَلَى عِبَادِ اللَّهِ الصَّالِحِينَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ». «فرمانروائى، رحمت و برکت و پاکى مخصوص الله است]، سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد اى پیامبر، سلام بر ما و کلیه بندگان صالح خدا، من گواه مى دهم که هیچ معبودى بجز الله «بحق» وجود ندارد و محمدصبنده و رسول اوست».

این را زمانی بدین گونه می‌خواندیم که ایشان در قید حیات بود، ولی زمانی که رحلت فرمود تنها می‌گفتیم: السلام علی النبي [۵۲۶].

۲- ابن عباس گوید: رسول خدا تشهد را این گونه به ما تعلیم داد همان‌طور که قرآن را: التَّحِيَّاتُ الْمُبَارَكَاتُ الصَّلَوَاتُ الطَّيِّبَاتُ لِلَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِىُّ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ السَّلاَمُ عَلَيْنَا وَعَلَى عِبَادِ اللَّهِ الصَّالِحِينَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ«و در روایتی دیگر: عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ» [۵۲۷].

۳- ابن عمر گوید که: پیامبر تشهد را چنین تعلیم می‌داد: التَّحِيَّاتُ الْمُبَارَكَاتُ الصَّلَوَاتُ الطَّيِّبَاتُ لِلَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِىُّ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ السَّلاَمُ عَلَيْنَا وَعَلَى عِبَادِ اللَّهِ الصَّالِحِينَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وحده لا شريك له وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ [۵۲۸].

۴- ابوموسی اشعری گوید که رسول خدا تحیات را چنین تعلیم می‌داد: هر گاه نشستید اولین سخنتان این باشد: التَّحِيَّاتُ الطَّيِّبَاتُ الصَّلَوَاتُ لِلَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِيُّ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ السَّلَامُ عَلَيْنَا وَعَلَى عِبَادِ اللَّهِ الصَّالِحِينَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ [۵۲۹].

۵- عمر بن خطاب مردم را درحالی که بر منبر بود چنین تشهد را آموزش می‌داد: التَّحِيَّاتُ لِلَّهِ، الزَّاكِيَاتُ لِلَّهِ، الصَّلَوَاتُ الطَّيِّبَاتُ لِلَّهِ، السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِىُّ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ، السَّلاَمُ عَلَيْنَا وَعَلَى عِبَادِ اللَّهِ الصَّالِحِينَ، أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ.مانند تشهد روایت شده از ابن مسعود [۵۳۰].

[۵۲۶] بخاری، مسلم، ابن ابی شیبه (۱/۹۰/۲) سراج و أبویعلی در «مسند» (۲۵۸/۲) روایت کرده‌اند. همچنین در «الإرواء» (۳۲۱) تخریج شده است. درباره سخن ابن مسعود که در زمان حیات حضرت رسول «السلام علیك أیها النبي»می‌گفتند و پس از رحلتش «السلام علی النبي»باید گفت: لابد این بنا به دستور حضرتش بوده است عایشه نیز تشهد را به همین صورت، (یعنی گفتن السلام علی النبي) به دیگران می‌آموخت. سراج در «مسندش» (ج ۹/۱/۲) و نیز مخلص در «الفوائد» (ج ۱۱/۵۴/۱) با دو سند صحیح این مطلب را از عایشه روایت کرده‌اند. حافظ گوید: اصحاب «السلام علیك أیها النبي»را با کاف در زمان حیات پیامبر می‌گفتند، ولی چون رحلت کرد خطاب را ترک کردند و او را با لفظ غائب یاد می‌کردند و می‌گفتند: «السلام علی النبي»وی در جایی دیگر می‌گوید: سبکی در «شرح المنهاج» بعد از ذکر این روایت از ابی عوانه، می‌گوید: این کار صحابه دلیل است بر اینکه خطاب در سلام کردن بر پیامبر غیرواجب است و باید چنین گفت: السلام علی النبي. به عقیده من هم همین صحیح است؛ چون درصحیح بخاری به ثبوت رسیده است. برای این روایت متابعی قوی یافتم. عبدالرزاق می‌گوید: ابن جریج به نقل از عطا به من خبر داد که صحابه زمانی که حضرت در قید حیات بود می‌گفتند: «السلام علیك أیها النبي»و پس از آنکه رحلت فرمود می‌گفتند: السلام علی النبي. این روایت از حیث سند، صحیح است اما سعید بن منصور از طریق ابی عبیده بن عبدالله بن مسعود از پدرش روایت کرده که پیامبر تشهد را به آنان یاد داد و آن را ذکر کرده. می‌گوید: ابن عباس گفت: زمانی که حضرت در قید حیات بودند ما می‌گفتیم: «السلام علیك أیها النبي». ابن مسعود گفت: به ما چنین یاد داده شده، ما نیز چنین یاد می‌دهیم و پیداست که آنچه ابن عباس گفته از روی مباحثه گفته و ابن مسعود بدان رجوع نکرده، لیکن روایت بخاری قویتر است؛ چون اباعبیده آن را از پدرش نشنیده. و سند تا ابوعبیده نیز ضعیف است. این سخن حافظ را که آوردیم مورد قبول گروهی از علمای محقق چون قسطلانی، زرقانی، لکنوی و غیره است. [۵۲۷] مسلم، ابوعوانه، شافعی و نسائی. [۵۲۸] ابوداود و دار قطنی روایت کرده‌اند. دار قطنی صحیحش دانسته. [۵۲۹] مسلم، ابوعوانه، ابوداود و ابن ماجه. [۵۳۰] ابن ابی شیبه (۱/۲۹۳) آن را تخریج کرده و همچنین سراح و مخلص (به طوری که آمد) و بیهقی (۲/۱۴۴) عبارت از اوست.

صلوات بر پیامبر، زمان و اشکال آن

پیامبر در تشهد اول و نیز سایر تشهدها بر خود صلوات می‌فرستاد [۵۳۱]و آن را برای امتش تشریع کرد [۵۳۲]و آنان را به فرستادن صلوات امر فرمود. او انواع و اشکالی از صلوات را به یارانش تعلیم فرموده که در زیر می‌آید:

۱- اللَّهُمَّ صَلِّى عَلَى مُحَمَّدٍ [۵۳۳] وَعَلَى أَهْلِ بَيْتِهِ وَعَلَى أَزْوَاجِهِ وَذُرِّيَّتِهِ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ وَبَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى أَهْلِ بَيْتِهِ وَعَلَى أَزْوَاجِهِ وَذُرِّيَّتِهِ كَمَا بَارَكْتَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ.«خداوندا، بر محمد و اهل بیت و زنان و فرزندانش درود فرست، هم‌چنان که بر آل ابراهیم درود فرستادی، همانا تو ستوده و بزرگواری و محمد و اهل بیت و زنان و فرزندانش را مبارک گردان، هم‌چنان آل ابراهیم را مبارک گرداندی، تویی ستوده و بزرگوار». حضرت خود در تشهد چنین دعا می‌کرد [۵۳۴].

۲- اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلى آلِ إِبْرَاهِيْمَ، إِنَّكَ حَمِيْدٌ مَجِيْدٌ، اللَّهُمَّ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلَى (ژ) آلِ إِبْرَاهِيْمَ، إِنَّكَ حَمِيْدٌ مَجِيْدٌ [۵۳۵].

۳- اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ، وَآلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَآلِ إِبْرَاهِيمَ، وَبَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَآلِ إِبْرَاهِيمَ، إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ [۵۳۶].

۴- اللَّهُمَّ صَلِّى عَلَى مُحَمَّدٍ النَّبِىِّ الأُمِّىِّ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَآلِ إِبْرَاهِيمَ وَبَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ النَّبِىِّ الأُمِّىِّ كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ [۵۳۷].

۵- اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَبَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَآلِ إِبْرَاهِيمَ [۵۳۸].

۶- اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى أَزْوَاجِهِ وَذُرِّيَّتِهِ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ وَبَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى أَزْوَاجِهِ وَذُرِّيَّتِهِ كَمَا بَارَكْتَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ [۵۳۹].

۷- اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، وَبَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ وَبَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ، إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ [۵۴۰].

[۵۳۱] ابوعوانه در«صحیحش» (۲/۳۲۴) و نسائی. [۵۳۲] یاران رسول به وی گفتند: ای پیامبر، می‌دانیم که چگونه بر تو (در تشهد) سلام بفرستیم ولی صلوات را چگونه بفرستیم؟ فرمود: بگویید: اللهم صل علی محمد ... این حدیث دلالت بر مشروعیت صلوات در هر دو تشهد دارد. همان‌طور که به صراحت در کتاب در «الأم» ذکر شده مذهب امام شافعی همین است. از نظر یارانش همچون نووی در «المجموع» (۳/۴۶۰) و «الروضه» (۱/۲۶۳) (چاپ المکتب الاسلامی) نیز همین صحیح است. وزیر بن هیبره حنبلی در «الافصاح» بطوری که ابن رجب در «ذیل الطبقات» (۱/۲۸۰) نقل کرده است آن را اختیار کرده. احادیث فراوانی دربارۀ صلوات بر پیامبر آمده که شامل هر تشهدی است و مختص به تشهد اخیر نیت و من در تعلیق «الأصل» آورده‌ام و چیزی از آن را در متن نیاورده‌ام، چون مطابق با شرایط ما نیت، هر چند از حیث معنی همدیگر را تقویت می‌کنند. مخالفان دلیل درستی ندارند که بدان احتجاج کنند و من بطور مفصل در «الأصل» آورده‌ام. هم‌چنان که مکروه دانستن خواندن افزون بر: «اللهم صلی علی محمد» در تشهد نیست، در سنت هیچ بنیاد و دلیلی ندارد. وانگهی، به نظر ما هر کس چنین کند دستور پیش گفته‌ی پیامبر را پیروی نکرده که فرمود: بگویید: «اللهم صلی علی محمد و علی آل محمد» برای تتمۀ این بحث ر.ک: «الأصل». [۵۳۳] بهترین چیزی که در معنای صلوات بر پیامبر گفته شد سخن ابوالعالیه است که می‌گوید: صلوات خداوند بر پیامبرش ثنا و ستایش و بزرگداشت او است. و صلوات ملائکه و غیر هم بر وی طلب همین ثنا و تعظیم از خدای متعال است. و مراد طلب فراوان آن است نه اصل صلوات. حافظ آن را در «الفتح» ذکر کرده و این قول مشهور را که صلوات خداوند رحمت است رد کرده. ابن قیم در «جلاء الأفهام» آن را به طور مفصل بحث کرده و بهتر از او کسی بحث نکرده. [۵۳۴] احمد و طحاوی با سند صحیح. [۵۳۵] نسائی (۱۵۹/۴۷)، بخاری، مسلم و حمیدی (۱۳۸/۱) آورده‌اند و ابن منده (۶۸/۲) می‌گوید: این حدیثی ات که برصحتش اجماع دارند. ژ ـ این اضافات در روایت بخاری و حاوی و بیهقی و احمد نیز نسائی آمده است. که به شکل‌های دیگری هم آمده (شماره ۳ و ۷). این سخن ابن قیم در «جلاء الأفهام» (ص۱۹۸) حدیث صحیحی را که در ان فقط ابراهیم و آل ابراهیم با هم باشد که به تبعیت از استادش ابن تیمیه آورده، محل اعتبار نیست. [۵۳۶] احمد، نسائی و ابویعلی در «مسندش» (ق ۴۴/۲) با سند صحیح. [۵۳۷] مسلم، ابوعوانه، ابن ابی شیبه در «المصنف» (۲/۱۳۲/۱) ابوداود و نسایی (۱۵۹-۱۶۱) آن را آورده‌اند و حاکم صحیش دانسته. [۵۳۸] بخاری، نسائی، طحاوی، احمد و اسماعیل قاضی در «فضل الصلاة علی النبی» (ص ۲۸ چاپ اول و ص ۶۲ چاپ دوم المکتب الإسلامی با تصحیح نگارنده». [۵۳۹] بخاری و مسلم. [۵۴۰] حاوی و ابوسعید ابن اعرابی در «المعجم» (۷۹/۲) با سند صحیح آورده‌اند. ابن قیم در «الجلاء» (ص ۱۴-۱۵) آن را به محمد بن اسحاق سراج نسبت می‌دهد و آن گاه صحیحش می‌شمارد. نگارنده می‌گوید: در این مورد جمع بین إبراهیم و آل ابراهیم با هم آمده، حال آن که ابن قیم و استادش چنانکه در صفحات قبل آمد آن را انکار می‌کنند.

فواید مهمی که صلوات بر پیامبر در بردارد

فایده اول: چنانکه ملاحظه شد در اغلب موارد صلوات بر پیامبر، ابراهیم و خاندانش نیز ذکر شده است.

علت این امر آن است که در زبان عربی هم خود شخص جزو آل و خاندان به حساب می‌آید و هم افرادی که به وی منسوبند. چنانکه خداوند در سورۀ آل عمران آیۀ ۲۳ می‌فرماید:

﴿إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ٣٣[آل عمران:۳۳].

«به راستى خدا آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برگزید».

﴿إِلَّا آلَ لُوطٍ نَجَّيْنَاهُمْ بِسَحَرٍ٣٤[القمر: ۳۴].

«جز خانواده لوط آنان را به هنگام سحر نجات دادیم».

نقل است که پیامبر می‌گفت: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى آَلِ أَبِيْ أَوْفَی»«خدایا بر آل ابی اوفی درود فرست» همچنین در لفظ اهل بیت به طوری که در سوره هود آیه ۷۳ آمده:

﴿رَحْمَتُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ[هود: ۷۳].

«بخشایش خداوند و برکاتش بر شما، اهل این خانه باد».

ابراهیم خود در آنان داخل است. شیخ الإسلام ابن تیمیه می‌گوید: «و به همین خاطر است که در اکثر الفاظ چنین می‌آید: «كَمَا صَلَّيْتَ عَلى آلِ إِبْرَاهِيْمَ» و «كمَا بَارَكتَ عَلَی آلِ إِبْرَاهِيمَ»و در بعضی موارد خود لفظ «إبراهیم» می‌آید؛ چون ابراهیم در صلاة و زکات اصل است و سایر اهل بیتش به خاطر تبعیت از وی آن برکت را به دست می‌آورند. در برخی از الفاظ این و آن هردو ذکر شده‌اند، تا این دو مطلب را یادآور شوند».

علاوه بر این مطالب، این بحث مطرح بوده است که چرا گفته شده: «كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ...» علت و وجه شبه چیست؟ چون بدیهی است که مشبه فروتر از مشبه‌به است، و در اینجا عکس قضیه است، چون حضرت افضل و برتر از ابراهیم است. افضلیت حضرت نیز مقتضی آن است که صلاة خواسته شده از هر صلاتی دیگر که به دست آمده یا به دست خواهد آمد، بهتر و برتر باشد.

علما پاسخ‌های گوناگونی بدان داده‌اند که حدوداً ده‌تا است و همۀ آن‌ها در کتاب‌های «الفتح» و «الجلاء» آمده است که همه ضعیف و سست هستند، جز یک جواب که قوی‌تر است و شیخ الإسلام و ابن قیم آن را نیک شمرده‌اند و آن قول کسی است که می‌گوید: همانا در خاندان ابراهیم انبیا وجود دارد، ولی درخاندان محمد چنین کسانی نیست. پس چون عین همان درود ابراهیم و خاندان وی (که انبیا در آن قرار دارند) برای محمد و خاندانش درخواست شود آن مقدار که آل محمدسزاوار آن باشند، بدانان تعلق می‌گیرد (چون آنان به مقام پیامبران نمی‌رسند) و افزون بر آن که به پیامبران و از جمله تعلق داشت، به حضرت محمدصمی‌رسد، و بدین‌سان آن حضرت امتیازی کسب می‌کند که شامل دیگران نمی‌شود. ابن قیم می‌گوید: این سخن بهتر از همۀ آن اقوال است و بهتر از آن، سخنی است که گفته‌اند: محمد از خاندان ابراهیم است، که در آن وی داخل باشد. بنابراین اگر دیگر پیامبرانی که از ذریه ابراهیم‌اند، در آن وی داخل می‌شوند، رسول‌الله برازنده‌تر است. پس اینکه می‌گوییم: (کما صلیت علی آل إبراهیم) شامل درود بر وی و سایر انبیایی خواهد شد که از ذریۀ ابراهیم‌اند و آنگاه خداوند ما را امر کرده که اختصاصاً بر او و خاندانش درود بفرستیم؛ به همان اندازه‌ای که به طورعام بر وی همراه سایر آل ابراهیم (که او هم در زمرۀ آنان است) درود می‌فرستیم و برای خاندانش نیز درودی فراخور حال آنان حاصل می‌شود و امتیاز بیشتری که می‌ماند از آن حضرت خواهد بود.

بی‌شک درود فرستادن بر آل ابراهیم و رسول الله با هم، کاملتر است از درود فرستادن بدون ذکر ایشان. پس با این وصف فرستادن درود بر حضرت برتر از درودی است که برابراهیم فرستاده می‌شود. در این حالت است که فایدۀ این تشبیه پدیدار می‌آید. صلوات با این لفظ بسی بزرگتر از سایر الفاظ است. پس با این تشبیه فضل و برتری وی بر ابراهیم و کل خاندانش که انبیا هم از زمره آنانند آشکار می‌شود. فصلی الله عليه وعلى آله وسلم تسليما كثيرا وجزاء عنا أفضل ما جزی نبياً عَنْ أُمَّتِهِ. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ، وَآلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَآلِ إِبْرَاهِيمَ، وَبَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَآلِ إِبْرَاهِيمَ، إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ.

فایدۀ دوم: خواننده گرامی ملاحظه می‌کند که در تمام این موارد، آل پیامبر و ازواج و خاندانش ذکر شده بود. اگر کسی تنها به «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ» اکتفا کند نه این عمل سنت خواهد بود، و نه آنشخص اجرا کنندۀ دستور پیامبر. و ناگزیر باید یکی از این اشکال را کامل بگوید. و فرقی بین تشهد اول و دوم نیست. این سخن امام شافعی در الأم (۱/۱۰۲) است که: «تشهد اول و دوم به یک گونه است، فرقی میان آن دو نیست. مقصودم از تشهد، هم شامل تشهد است و هم صلوات بر پیامبر، یکی از آن دو جای دیگری را نمی‌گیرد». از عجایب شگفتی‌های این زمانه و تشتت‌های علمی در این دوره، اصرار برخی است از مردم در انکار صلوات بر آل پیامبر است مقصود استاد محمد اسعاف نشاشیبی در کتابش «الإسلام الصحیح» است؛ علی‌رغم وجود احادیثی در «صحیحین» و سایر منابع که از گروه زیادی از صحابه روایت گشته که از جملۀ آنان می‌توان از کعب بن عجره، ابوحمید ساعدی، ابوسعید خدری، ابومسعود انصاری، ابوهریره و طلحه بن عبیدالله نام برد که از حضرت سؤال کردند چگونه بر تو صلوات بفرستیم؟ وی آنان را بدان گونه که ذکرشد تعلیم داد. دلیل استاد نشاشیبی در انکار فرستادن درود بر خاندان پیامبر این است که در آیۀ ﴿صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا٥٦[الأحزاب: ۵۶]. ذکری از احدی جز خود پیامبر نیامده. و به همین سبب آن را انکار می‌کند و در انکار این مطلب که صحابه از پیامبر سؤال کردند اصرار دارد که چنین نبوده، زیرا معنای صلوات نزد صحابه مشخص بود و آن دعاست. بعد می‌گوید که: چگونه ممکن است چنین چیزی بوده باشد؟! حال آن که این مغالطه‌ای است آشکار. چون سوال درباره کیفیت فرستادن صلوات می‌باشد کما اینکه در تمام روایتی که آوردیم بدان اشاره رفت. بنابراین بی‌مورد نیست که آنان از وی دربارۀ کیفیت مشروعیت آنچه نمی‌دانستند پرسیده باشند، تا شارع حکیم و علیم بر ایشان روشن سازد؛ هم چنان که اطلاع آنان از معنای لغوی «صلاة» ایشان را از سؤال کردن دربارۀ کیفیت گزاردن نماز بنا به آیه‌ی ﴿وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَبی‌نیاز نمی‌ساخت و این چیزی است آشکار. دلیل وی نیز درست نیست، چون همۀ مسلمانان می‌دانند که پیامبر مفسر کلام خداست به طوری که خداوند متعال در سورۀ نحل آیۀ ۴۴ می‌فرماید:

﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ[النحل: ۴۴].

«و قرآن را بر تو فرو فرستادیم تا آنچه را که برای مردم فرو فرستاده شد برایشان بیان کنی».

وی نیز کیفیت صلوات بر خود را بیان کرده و در آن ذکر آل آمده. پس آن را باید پذیرفت، به مدلول آیۀ ۷ از سورۀ حشر؛

﴿وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ[الحشر: ۷].

«و آنچه که رسول [خدا] به شما بدهد، آن را بگیرید».

پیامبر در حدیث صحیح و مشهوری که در «تخریج المشکاة» (۱۶۳/ ۴۲۴۷) تحقیق شده می‌فرماید: «أَلاَ إِنِّى أُوتِيتُ الْقُرْآنَ وَمِثْلَهُ مَعَهُ»«بدانید که قرآن به من داده شده و مانند آن نیز همراهش است» ای کاش می‌دانستم که نشاشیبی و دیگرانی که فریب این سخن باطل وی را خورده‌اند خود تشهد را در نماز انکار می‌کند و یا ترک نماز و روزه را بر زنان در ایام حیض انکار می‌ورزد چه می‌گویند؟! چون خداوند در قرآن ذکری از تشهد نکرده و تنها از قیام و رکوع و سجود سخن به میان آورده، همچنین قرآن نماز و روزه را از زن حائض ساقط نکرده بلکه تنها از وجوب آن سخن گفته است. آیا با چنین استدلالی باید روی موافقت نشان داد؟ مگر قرآن همه چیز را گفته است؟! پس قول و فعل پیامبر چه جایگاهی خواهد داشت؟ آنان باید به خود بیایند، چرا که با این شیوه از گروه مسلمانان خارج می‌شوند؛ لذا باید راه درست را بیابند. مسلمانان باید آگاه باشند که فهم قرآن بدون سنت ممکن نیست. نباید از راه درست منحرف شد که به مقصود نخواهیم رسید، هر چند که سیبویه زمانه باشیم. نمونه‌اش همان بود که گذشت. نشاشیبی با آنکه از دانشمندان و زبان‌شناسان بزرگ است ولی چنانکه دیدیم اسیر علم زبان گشته و به خطا رفته چون در فهم قرآن از سنت یاری نجسته بلکه می‌توان نمونه‌های فراوانی ذکرکرد که در اینجا مجال آن نیست و به آنچه که گفتیم بسنده می‌کنیم و الله الموفق.

فایدۀ سوم: خواننده گرامی ملاحظه کردی که در هیچ یک از موارد یاد شده واژۀ «سید» نبود. برخی از متأخران در این باره اختلاف نظر دارند که اکنون مجال بررسی کامل آن نیست. در اینجا عقیده حافظ ابن حجر عسقلانی را در این باره می‌آوریم [به اعتبار اینکه وی یکی از علمای بزرگ شافعی و جامع علوم حدیث و فقه است] چون نزد متأخران شافعی مذهب خلاف تعلیم پیامبر تداول یافته است. حافظ محمدبن محمد غرابیلی (۷۹۰-۸۳۵ هـ)/از ملازمان ابن حجر بود. وی می‌گوید [۵۴۱]: از ابن حجر درباره کیفیت صلوات بر پیامبر در نماز یا غیر نماز (واجب یا مستحب) سوال شد که آیا آوردن عنوان سیادت برای وی درست است یا نه؟ بطوری که بعضی می‌گویند: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى سيدنا مُحَمَّدٍ» یا «علی سيد الخلق»و یا «علی سيد ولد آدم» یا اینکه مختصر و کوتاه باید گفت: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ»؟ کدامیک بهترند: آوردن لفظ سیادت به خاطر اینکه صفت پیامبرصاست، یا نیاوردنش به سبب نبودن آن در روایات؟

ابن حجر چنین پاسخ داد: اتباع و پیروی از آنچه مأثور وروایت شده بهتر است. نباید گفت که شاید ترک آن به سبب تواضع از جانب پیامبر بوده است. چنانکه وقتی نام وی برده می‌شد عبارت (صلی الله علیه وسلم) را بر زبان نمی‌آورد. در حالی که امت حضرت به گفتن صلوات به هنگام برده شدن نام وی، تشویق شده است. به نظر ما اگر این کار بهتر می‌بود صحابه و تابعین آن را انجام می‌دادند، ولی چیزی در این باره در متون نیافته‌ایم با آنکه بسیاری چیزها از آنان روایت گشته است. امام شافعی بیش از همه، پیامبر را بزرگ می‌داشت. در آغاز کتابش که اساس پیروان مذهب اوست می‌گوید: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ»و ادامه می‌دهد که «كلما ذكره الذاكرون وكلما غفل عن ذكره الغافلون»که گویی وی ادامه دادن آن را از حدیث صحیحی استنباط کرده که می‌گوید: «سبحان الله عدد خلقه»در حدیث صحیحی آمده که حضرت رسول، ام المؤمنین را دید که تسبیح زیاد می‌کرد و آن را طول می‌داد، به وی فرمود: «بعد از تو کلماتی را در تسبیح گفته‌ام که اگر با تسبیحت مقایسه شود از آن سنگین‌تر خواهد بود». حضرت دعاهایی این چنین جامع را دوست می‌داشت. قاضی عیاض در کتاب «الشفاء» بخشی را دربارۀ چگونگی صلوات بر پیامبر نوشته است و در آن آثار مرفوعه‌ای را (آثاری که سلسله‌وار به شخص می‌رسند) از گروهی از صحابه و تابعین آورده که در هیچ یک از اقوال آنان کلمۀ «سیدنا» نیامده است. از جمله این موارد سخن علی است که کیفیت صلوات را چنین تعلیم می‌داد: «اللهم داحی المدحوات وبارئ المسموكات، اجعل سوابق صلواتك ونوامی بركاتك وزائد تحيتك علی محمد عبدك ورسولك الفاتح لما أغلق»«خداوندا! ای گسترانندۀ زمین‌ها! و ای آفرینندۀ آسمان‌ها! درودها وبرکات فراوان و تحیات زیادت را بر محمد، بنده و رسولت که گشایندۀ درهای بسته است، بفرست». (در برخی مراجع درود علىسبه این الفاظ آمده است: اللهم داحي المدحوات وبارئ الممسوكات وجبار القلوب على فطرتها شقيها وسعيدها اجعل شرائف صلواتك ونوامي بركاتك ورأفة تحيتك على محمد عبدك ورسولك الخاتم لما سبق والفاتح لما أغلق)

از علی باز روایت شده که می‌گفت: «صلوات الله البر الرحيم والملائكة المقربين والنبيين والصديقين والشهداء والصالحين وما سبح لك من شیء يا رب العالمين، علی محمد بن عبدالله خاتم النبيين و إمام المتقين»«صلوات خدای بخشندۀ مهربان و فرشتگان مقرب و انبیا و صدیقان و شهدای صالح و هر آنچه تو را تسبیح می‌کند، ای پروردگار جهانیان! بر محمد بن عبدالله، خاتم پیامبران و پیشوای پرهیزگاران باد».

از عبدالله بن مسعود روایت شده که می‌گفت: «اللهم اجعل صلواتك وبركاتك ورحمتك علی محمد عبدك ورسولك إمام الخير ورسول الرحمة»«خداوندا! صلوات و برکات و رحمتت را بر محمد بنده و فرستاده‌ات و امام خیر و رسول رحمت بفرست».

از حسن بصری روایت شده که می‌گفت: هر آنکه می‌خواهد جامی سیراب از چشمه مصطفی بنوشد باید بگوید: «اللهم صلی علی محمد و علی آله وأصحابه وأزواجه وأولاده وذريته وأهل بيته وأصهاره وأنصاره وأشياعه ومحبيه»«خداوندا! بر محمد و خاندان و یاران و همسران و فرزندان و ذریه و اهلبیت و دامادها و یاران و پیروان و دوستدارانش درود فرست». این آن چیزی است که من ترجیح میدهم و در کتاب «الشفاء» دربارۀ چگونگی صلوات بر پیامبر آمده است. مواردی دیگر نیز در آن ذکر شده است. روایتی را ابن ماجه تخریج کرده است که ابن مسعود در صلوات بر پیامبر می‌گفت: «اللَّهُمَّ اجْعَلْ صَلاَتَكَ وَرَحْمَتَكَ وَبَرَكَاتِكَ عَلَى سَيِّدِ الْمُرْسَلِينَ»که اسنادش ضعیف است و حدیث علی را که بدان اشاره شد طبرانی ذکر کرده و از حیث اسناد بی‌اشکال است، اما در آن الفاظ غریب و ناآشنایی است که در شرح کتاب «فضل النبی» اثر حسن بن فارس آورده‌ام. شافعیه یادآور شده‌اند که اگر کسی سوگند یاد کند که بهترین صلوات را بر پیامبرصخواهد فرستاد، راه بیرون آمدن از سوگند آن است که بگوید: «اللهم صل علی محمد كلما ذكره الذاكرون وسها عن ذكره الغافلون»«خداوندا! بر محمد به اندازۀ ذکر ذاکران و غفلت غافلان درود بفرست». نووی می‌گوید: درست آن است که چنین گفته شود: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ». گروهی از متأخران در مورد کیفیت این دو صلوات این ایراد را گرفته‌اند که در آن‌ها چیزی وجود ندارد که بتواند فضیلت یکی را بر دیگری از حیث نقل ثابت کند، اما از جهت معنی افضلیت مورد نخست آشکار است. نکتۀ مسلم در کتب فقهی این است که هر کس این مسئله را مطرح نموده هیچ یک لفظ «سیدنا» را نیاورده. اگر افزودن این کلمه شایسته می‌بود، چنان از همه پنهان نمی‌ماند که آن را مهمل بگذارند. در هر حال خیر در اتباع از سنت است، والله اعلم. می‌گویم: این قایل نبودن حافظ ابن حجر/به عدم مشروعیت گفتن «سید» در صلوات بر پیامبر، به خاطر تبعیت از امر پیامبرصمی‌باشد. حنیفه نیز قایل به همین مسئله‌اند. چرا که اتباع از وی دلیل و نشانۀ حب اوست:

﴿قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ[آل عمران: ۳۱].

«بگو: اگر خدا را دوست مى‏دارید، از من پیروى کنید تا خدا شما را دوست بدارد».

به همین جهت است که امام نووی در «الروضة» (۱/۲۶۵) گفته است: «کاملترین صلوات بر پیامبر «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ... می‌باشد». مطابق نوع سوم که لفظ سیادت در آن نیست.

فایدۀ چهارم: بدان که نوع اول و چهارم از این موارد تعلیم رسول خدایند که اصحابش از وی دربارۀ کیفیت صلوات پرسیده بودند. بنابراین، این دو می‌توانند بهترین آن‌ها باشند، چون وی برای خود و دیگران جز بهترین را برنمی‌گزید و به همین سبب بود که نووی در «الروضة» این را درست دانسته که اگر کسی سوگند یاد کرد که بهترین درود را برای پیامبر خواهد گفت، جز با همان الفاظ (که قبلاً ذکر شد) از سوگند خود خارج نمی‌شود. سبکی در تأیید سخن وی می‌گوید: هر کس به این صورت بر پیامبر صلوات بفرستد یقیناً درست است ولی اگر عبارت دیگری را بیاورد بداند که از روی شک و گمان چنین کرده، چون اصحاب پرسیدند که ای رسول خدا، چگونه بر تو صلوات بفرستیم؟ وی فرمود: بگویید: این بود که حضرت به اصحاب چنین آموخت که همان الفاظ را بر زبان بیاورند.

هیثمی در «الدر المنضود» (ق ۲۵/۲) آن را آورده، سپس در (ق/ ۲۷/۱) می‌گوید: چنانچه نمازگزار به هر کدام از کیفیاتی که در احادیث صحیح آمده عمل نماید به مقصود می‌رسد.

فایدۀ پنجم: بدان که تلفیق نوعی از صلوات با انواع دیگر جایز نیست؛ همان‌طوری که در تشهد ذکر شد، این کار بدعت در دین است. هم‌چنان که شیخ الإسلام ابن تیمیه در بحث تکبیر نماز عید فطر و قربان بیان کرده (مجموع ۶۹/۲۵۳/۱).

فایدۀ ششم: علامه صدیق حسن خان در کتاب «نزل الأبرار بالعلم المأثور من الأدعیة والأذكار» بعد از آوردن احادیث فراوانی در فضیلت صلوات بر پیامبر و زیاد گفتن آن، در صفحه ۱۶۱ می‌گوید: «بی‌شک بیشترین مسلمانانی که بر حضرت صلوات می‌فرستند اهل حدیث و راویان سنت پاک هستند. از وظایف آنان در این علم شریف این بوده که در آغاز هر حدیثی بر پیامبر صلوات بفرستند. بدین جهت پیوسته زبانشان به ذکر پیامبر مشغول است. هر کتابی از کتب سنت و دیوانی از دواوین حدیث (با وجود متنوع بودنشان از قبیل وامع، مسانید، معاجم، اجزاء و غیره) شامل هزاران حدیث است. به طوری که کوچک‌ترین آن‌ها از نظر حجم، «الجامع الصغیر» سیوطی است که شامل ده هزار حدیث است. دیگر کتاب‌ها را نیز می‌توان بر آن قیاس کرد. پس این گروه رستگار یعنی محدثانند که در روز قیامت نزدیک‌ترین مردم به رسول خدا و شفاعت اویند. در این فضیلت کسی را یارای برابری با آنان نیست. و جز آن، آب در هاون کوفتن است. پس ای جویای خیر و طالب نجات! یا محدث باش یا دامن آنان را بگیر چرا که غیر از این سودی نیست که به تو برسد».

می‌گویم: از خداوند تبارک و تعالی می‌خواهم که مرا از زمرۀ این محدثانی که نزدیک‌ترین افراد به رسول هستند، قرار دهد و باشد که این کتاب دلیلی بر این آرزو باشد. خداوند، پیشوای سنت، امام احمد را رحلت کند که چنین سرود:

دين النبي محمد أخبار
نعم المطية للفتی آثار
لا ترغبن عن الحديث وأهله
فالرأی ليل والحديث نهار
ولربما جهل الفتی أثر الهدی
والشمس بازغة لها أنوار

دین محمد اخبار و احادیث است. آثار و اخبار بهترین مرکب جوان است.

از حدیث و اهل آن روی برمتاب، زیرا رأی چون شب تاریک و حدیث همچون روز روشن است.

چه بسا که انسان اثر هدایت را نشناسد؛ اما خورشید درخشان و دارای نورهاست.

هم‌چنین حضرت دعا گفتن را در تشهد مسنون کرده و فرموده است: «هر گاه در هر دو رکعت به قعده نشستید بگوید: التحیات. (حضرت آن را تا آخربرخواند و سپس فرمود: هر دعایی را که بیشتر پسند کرد، برگزیند [۵۴۲].

[۵۴۱] به نقل از نسخه‌ی نگهداری شده در المکتبة الظاهریة. [۵۴۲] روایت نسایی، احمد و طبرانی با چند سند از عبدالله بن مسعود. این حدیث در «سلسلة الأحادیث الصحیحة، شماره ۸۷۸» تخریج شده و درباره معنا و مفهوم سخن گفته شده است. این حدیث از طریق ابن زبیر، شاهدی در «مجمع الزوائد، ۲/۱۴۲» نیز دارد.

قیام برای رکعت سوم و چهارم

پیامبر تکبیر گویان برای رکعت سوم برمی‌خاست [۵۴۳]، و به کسی هم که نمازش را درست نمی‌گزارد امر کرد که در هر رکعت و سجده‌ای چنین کند. چنانکه بیان شد.

و چون از نشستن برمی‌خاست تکبیر می‌گفت، بعد بلند می‌شد [۵۴۴]. و گاهی با این تکبیر دست‌هایش را برمی‌افراشت [۵۴۵]. و چون می‌خواست برای رکعت چهارم برخیزد «الله اکبر» می‌گفت و بدان شخص هم سفارش فرمود. همراه این تکبیر نیز احیاناً دست‌ها را بلند می‌کرد [۵۴۶]، بعد با تکیه بر پای چپ، راست و مستقیم می‌نشست تا هر استخوانی در موضع خود قرارگیرد؛ سپس با تکیۀ دست‌ها بر زمین برمی‌خاست [۵۴۷]، و در هر یک از رکعت‌های سوم و چهارم سورۀ فاتحه را می‌خواند و بدان شخص مذکور نیز توصیه فرمود. گاهی در نماز ظهر چند آیه بدان می‌افزود که بیانش در بخش نماز ظهر آمد.

[۵۴۳] بخاری و مسلم. [۵۴۴] ابویعلی در «مسند» (۲۸۴/۲) با سند جید روایت کرده و در الصحیحة (۶۰۴) نیز تخریج شده است. [۵۴۵] بخاری و ابوداود. [۵۴۶] ابوعوانه و نسائی با سند صحیح. [۵۴۷] حربی در «غریب الحدیث» آورده و مشابه آن نزد بخاری و ابوداود است. حدیثی روایت شده که «نهی أن یعتمد الرجل علی یده إذا نهض فی الصلاة» که صحیح نیست و در سلسلة الأحادیث الضعیفة (۹۷۶) بیان کرده‌ایم.

خواندن قنوت [۵۴۸]در نمازهای پنجگانه به هنگام نزول مصیبت

چنانچه پیامبر می‌خواست کسی را نفرین یا برای کسی طلب خیر و رحمت کند در رکعت آخر پس از رکوع و گفتن: «سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُ اَلَّلهُمَّ رَبَّنَا لَك الْحَمْدُ»، قنوت می‌خواند [۵۴۹]، دعای قنوت را با صدای بلند می‌خواند [۵۵۰]، و دست‌ها را برمی‌افراشت [۵۵۱]. کسی که پشت سرش بود آمین می‌گفت [۵۵۲]. هر گاه برای کسی طلب خیر و رحمت می‌کرد یا کسی را نفرین می‌نمود، قنوت می‌خواند [۵۵۳]. در هر یک از نمازهای پنجگانه قنوت می‌خواند [۵۵۴]. چه بسا می‌گفت: «اللَّهُمَّ أَنْجِ الْوَلِيدَ بْنَ الْوَلِيدِ وَسَلَمَةَ بْنَ هِشَامٍ وَعَيَّاشَ بْنَ أَبِى رَبِيعَةَ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ، اللَّهُمَّ اشْدُدْ وَطْأَتَكَ عَلَى مُضَرَ، وَاجْعَلْهَا عَلَيْهِمْ سِنِينَ كَسِنِى يُوسُفَ، اللَّهُمَّ الْعَنْ لِحْيَانَ وَرِعْلاً وَذَكْوَانَ، وَعُصَيَّةَ عَصَتِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ» [۵۵۵]. «خداوندا! ولید بن ولید و سلمه بن هشام و عیاش بن ابی ربیعه را نجات بده و بر قبیلۀ مضر خشم‌گیر. آنان را به قحطی مبتلا کن مانند زمان یوسف. خدایا! قبایل لحیان، رعل، ذکوان و عصیه را که خدا و رسولش را نافرمانی کرده‌اند نفرین کن». پس از فراغت از قنوت، الله‌اکبر می‌گفت و به سجده می‌رفت [۵۵۶].

[۵۴۸] قنوت در اینجا به معنی دعا کردن در نماز در قسمت خاصی از قیام است. [۵۴۹] بخاری و احمد. [۵۵۰] همان. [۵۵۱] احمد و طبرانی با سند صحیح آورده‌اند. به طوری که در «المسائل» مروزی (ص ۶۳) آمده است. اما مسح صورت با دو دست بدعت است و هر آنچه در این باره روایت شده کلاً ضعیف است. این مطلب را در «ضعیف أبی داود» (۲۶۲) و «الأحادیث الضعیفة» تحقیق کرده‌ام. بدین جهت است که عزبن عبدالسلام در یکی از فتاوایش گفته است: این کار را جز جاهلان انجام نمی‌دهند. [۵۵۲] ابوداود و سراج روایت کرده‌اند. حاکم صحیحش دانسته و ذهبی و دیگران موافقند. [۵۵۳] ابوداود، سراج و دارقطنی با دو سند حسن آورده‌اند. [۵۵۴] ابن خزیمه در «صحیحش» (۱/۷۸/۲) و خطیب در «کتاب القنوت» با سند صحیح آورده‌اند. [۵۵۵] بخاری و احمد آورده‌اند. قسمت زاید را مسلم آورده است. [۵۵۶] نسائی، احمد، سراج (۱۰۹/۱) و ابویعلی در «مسند» با سند جید آورده‌اند.

خواندن قنوت در نماز وتر

پیامبر در رکعت وتر [۵۵۷]گاهی [۵۵۸]قنوت می‌خواند. این قنوت پیش از رکوع بود [۵۵۹]. به حسن ابن علی یاد داد که پس از فراغت در وتر چنین بخواند: «اللَّهُمَّ اهْدِنِيْ فِيْمَنْ هَدَيْتَ، وَعَافِنِيْ فِيْمَنْ عَافَيْتَ، وَتَوَلَّنِيْ فِيْمَنْ تَوَلَّيْتَ، وَبَارِكْ لِيْ فِيْمَا أَعْطَيْتَ، وَقِنِيْ شَرَّ مَا قَضَيْتَ، فَإِنَّكَ تَقْضِيْ وَلاَ يُقْضَى عَلَيْكَ، إِنَّهُ لاَ يَذِلُّ مَنْ وَالَيْتَ [وَلاَ يَعِزُّ مَنْ عَادَيْتَ]، تَبَارَكْتَ رَبَّنَا وَتَعَالَيْتَ (ولا ملجأ ولا منجأ إلا إليك)» [۵۶۰]. «خداوندا! هدایتم کن با کسانی که هدایتشان کردی، عافیتم ده همراه کسانی که عافیتشان دادی، سرپرستی‌ام کن با آنان که سرپرستیشان کرده‌ای و در آنچه به من عطا کرده‌ای برکت ده. مرا از بدی آنچه مقدر فرموده‌ای حفظ کن، چون تو داوری می‌کنی و علیه تو داوری نمی‌شود، کسی را که دوست بداری خوار نمی‌شود و کسی که دشمنش شوی بزرگ و عزیز نمی‌گردد و تو مبارک و بزرگواری، گریزی از تو جز به سوی تو نیست».

[۵۵۷] ابن نصر و دارقطنی با سند صحیح. [۵۵۸] علت اینکه گفته‌ایم: «گاهی» این است که صحابه‌ای که راوی نماز وتر بوده‌اند قنوت را در آن ذکر نکرده‌اند. اگر پیامبر همیشه در وتر قنوت می‌خواند همگی روایت می‌کردند. تنها ابی ابن کعب این را روایت کرده‌است و این دلیل است بر اینکه وی گاهی آن را انجام می‌داده و باز دلیل است بر اینکه قنوت در وتر واجب نیست و این مذهب جمهور علماست. بدین جهت ابن همام در «فتح القدیر» (۱/۳۰۶، ۳۵۹، ۳۶۰) گفته است که: قول وجوب آن ضعیف است و دلیلی برای اثباتش نیست. این سخن ناشی از انصاف و عدم تعصب اوست. چون این نظر وی خلاف مذهب اوست. [۵۵۹] ابن أبی شبیه (۱۲/۴۱/۱) ابوداود، نسائی در «السنن الکبری» (ق ۲۱۸/۱-۲)، احمد، طبرانی، بیهقی و ابن عساکر (۴/۲۴۴/۲) با سند صحیح آورده‌اند. ابن منده در «التوحید» (۷۰/۲) با سندی دیگر که حسن است تنها دعا را تخریج کرده. این حدیث در «الإرواء» (۴۲۶) تخریج شده است. نکته: نسائی در آخر قنوت «و صلی الله علی النبي الأمی»را می‌افزاید که اسنادش ضعیف است این انتقاد را حافظ ابن حجر، قسطلانی، زرقانی و دیگران از وی گرفته‌اند لذا آن‌ها را به خاطر شرطی که در مقدمه کتاب ذکر کردیم وارد نساختیم. عزبن عبدالسلام در «الفتاوی» (۶۶/۱- سال ۱۹۶۲) می‌گوید: صلوات بر رسول‌الله در قنوت صحیح نیست و چیزی هم بر نماز او نباید افزود. در این سخن وی نکته‌ای است و آن اینکه نباید بدعت حسنه را هم توسعه داد، چنانکه بعضی از متأخران بدان عاملند. جز اینکه در روایت مربوط به امامت ابی بن کعب آمده که در ماه رمضان وی در آخر قنوت بر پیامبر صلوات می‌فرستاد و این در زمان عمر بود که ابن خزیمه در «صحیحش» (۱۰۹۷) روایت کرده است؛ همچنین عین همین مطلب از ابی حلیمه معاذ انصاری که امامت مردم را می‌کرد نیز روایت گشته که اسماعیل قاضی (شماره ۱۰۷) و دیگران روایت کرده‌اند. پس آن قسمت زیادی مشروعیت دارد؛ چرا که سلف بدان عمل می‌کرده‌اند. [۵۶۰] ابن خزیمه (۱/۱۱۹/۲) همچنین ابن ابی شیبه و دیگران.

تشهد آخر

پیامبر بعد از تمام کردن رکعت چهارم برای تشهد آخر می‌نشست. به همان چیزی که دربارۀ تشهد اول امر کرده بود سفارش کرده است و همان را انجام می‌داد که در تشهد اول انجام می‌داد، جز آنکه در تشهد آخر متورک می‌نشست [۵۶۱]، (یعنی نشستن روی کفل) کفل چپ را روی زمین می‌گذاشت و هر دو پارا را از یک جا بیرون می‌آورد [۵۶۲]و پای چپش را زیر ران وساقش می‌گذاشت [۵۶۳]، و پای راست را نصب می‌کرد [۵۶۴]، و گاه آن را می‌گستراند [۵۶۵]، و با کف دست چپش زانویش را می‌پوشاند و دست‌ها را روی آن می‌گذاشت [۵۶۶]، در تشهد اخیر، مثل تشهد نخست، صلوات فرستادن بر پیامبرصواجب است. انواعش را پیشتر آوردیم.

[۵۶۱] بخاری و اما در مورد نماز دو رکعتی همچون نماز صبح، افتراش نشستن سنت است چنانکه بیان شد (ص ۱۱۹) امام احمد نیز تفصیلش را آورده، به طوری که در «مسائل ابن هانی» (ص ۷۹) از وی بیان گشته است. [۵۶۲] ابوداود و بیهقی با سند صحیح. [۵۶۳] مسلم و ابوعوانه. [۵۶۴] همان. [۵۶۵] همان. [۵۶۶] بخاری، و در نماز دو رکعتی چون صبح سنت افتراش است. امام احمد مفصل آن را آورده (ص ۱۱۹) به طوری که در مسائل ابن هانی از وی (ص ۷۹) بیان گشته است.

وجوب صلوات بر پیامبر

پیامبر شنید که مردی در نمازش دعا می‌کرد و خدا را تمجید نمی‌کرد و بر حضرت نیز صلوات نمی‌فرستاد فرمود: عجل هذا (این مرد عجله می‌کند) آن گاه او را خواست و به او و دیگران متذکر شد که: «إذَا صَلَّى أَحَدُكُمْ فَلْيَبْدَأْ بِتَحْمِيدِ رَبِّهِ وَالثَّنَاءِ عَلَيْهِ، ثُمَّ يُصَلِّي (وفي رواية ليُصل) عَلَى النَّبِيِّ ج، ثُمَّ يَدْعُو بِمَا شَاءَ» [۵۶۷]. «هر گاه یکی از شما نماز می‌گزارد با حمد و ثنای پروردگارش شروع کند، آن گاه حضرت بر پیامبر صلوات بفرستد و سپس هر چه می‌خواهد دعا کند». حضرت مردی را دید که نماز می‌گزارد و خدا را تمجید و ستایش می‌کرد و بر پیامبر صلوات می‌فرستاد، پس گفت: «ادْعُ تُجَبْ وَسَلْ تُعْطَ» [۵۶۸]. «دعا کن اجابت می‌شوی، بخواه که به تو داده می‌شود».

[۵۶۷] احمد، ابوداود، ابن خزیمه (۱/۸۳/۲) و حاکم روایت کرده‌اند؛ حاکم صحیحش دانسته و ذهبی موافق اوست. با عنایت به دستور پیامبرصباید دانست که این حدیث بیانگر وجوب درود فرستادن بر پیامبرصدر این تشهد است. نظر امام شافعی و احمد، در آخرین روایتی که از وی شده، وجوب آن است. پیش از آنان گروهی از صحابه و غیره چنین گفته‌‌اند. بدین جهت آجری در «الشریعة» (ص۴۱۵) می‌گوید: «هر کس در تشهد آخر بر پیامبر درود نفرستد اعاده نماز بر وی واجب است». بدین جهت به خاطر قول به وجوب تشهد اخیر، امام شافعی را به شذوز و تکروی متهم کند، انصاف به خرج نداده است. چنان که فقیه هیثمی در «الدر المنضود في الصلاة والسلام علی صاحب المقام المحمود»(ق ۱۳-۱۶) بیان کرده است. [۵۶۸] نسائی با سند صحیح.

استعاذه از چهار چیز پیش از دعا در تشهد

پیامبر می‌فرمود: هر گاه کسی از شما از تشهد آخر فراغت یافت باید از این چهار چیز به خدا پناه ببرد و بگوید: «اللَّهُمَّ إِنِّيْ أَعُوْذُ بِكَ مِنْ عَذَابِ الْقَبْرِ، وَمِنْ عَذَابِ جَهَنَّمَ، وَمِنْ فِتْنَةِ الْمَحْيَا وَالْمَمَاتِ، وَمِنْ شَرِّ (فِتْنَةِ) الْمَسِيْحِ الدَّجَّالِ»«خدایا! از عذاب دوزخ و از عذاب قبر، و از فتنه‌ی زندگی و مرگ و از شر فتنه‌ی مسیج دجال، به تو پناه می‌برم». سپس هر آنچه به ذهنش خطور می‌کند، برای خود دعا کند [۵۶۹]. پیامبر در تشهد این دعا را می‌کرد [۵۷۰]و اصحابش را همان طور که قرآن را به ایشان یاد میداد، این دعا را نیز تعلیم می‌کرد [۵۷۱].

[۵۶۹] مسلم، أبوعوانه، نسائی و ابن جارود در «المنتقی» (ص۲۷) روایت کرده‌اند و در الإرواء (۳۵۰) نیز تخریج شده. [۵۷۰] ابوداود و احمد با سند صحیح. [۵۷۱] مسلم و أبوعوانه.

دعای پیش از سلام و انواع آن

پیامبر در نماز [۵۷۲]دعاهای متنوعی می‌خواند؛ و گاهی این و گاهی دیگری را برمی‌گزیند. دعاهایی را (که اصحاب بر زبان آورده‌اند) نیز تأیید کرده است. به نمازگزار سفارش کرده است که هر یک را می‌خواهد برگزیند [۵۷۳] این دعاها عبارتند از:

۱- اللَّهُمَّ إِنِّيْ أَعُوْذُ بِكَ مِنْ عَذَابِ الْقَبْرِ، وَأَعُوْذُ بِكَ مِنْ فِتْنَةِ الْمَسِيْحِ الدَّجَالِ، وَأَعُوْذُ بِكَ مِنْ فِتْنَةِ الْمَحْيَا وَالْمَمَاتِ، اللَّهُمَّ إِنِّيْ أَعُوْذُ بِكَ مِنَ المَأْثَمِ والمَغْرَمِ [۵۷۴]. «خداوندا! از عذاب قبر و فتنۀ دجال و فتنۀ زندگی و مرگ به تو پناه می‌برم. خداوندا! از گناه و وام به تو پناه می‌برم».

۲- اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ مَا عَمِلْتُ وَمِنْ شَرِّ مَا لَمْ أَعْمَلْ بَعْدُ [۵۷۵]. «خداوندا! از شر آنچه انجام داده‌ایم و آنچه هنوز انجام نداده‌ام به تو پناه می‌برم».

۳- اللَّهُمَّ حَاسِبْنِیْ حِسَابًا يَسِيْراً [۵۷۶]. «خداوندا! در در حساب کشی از من آسان گیر».

۴- اللَّهُمَّ بِعِلْمِكَ الغَيْبَ، وَقُدْرَتِكَ عَلَى الْخَلْقِ أَحْيِنِيْ مَا عَلِمْتَ الْحَيَاةَ خَيْراً لِيْ، وَتَوَفَّنِيْ إِذَا عَلِمْتَ الْوَفَاةَ خَيْراً لِيْ، اللَّهُمَّ إِنِّيْ أَسْأَلُكَ خَشْيَتَكَ فِيْ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ، وَأَسْأَلُكَ كَلِمَةَ الْحَقِّ (وفي راوية: الحكم) فِي الرِّضَا وَالْغَضَبِ، وَأَسْأَلُكَ الْقَصْدَ فِي الْغِنَى وَالْفَقْرِ، وَأَسْأَلُكَ نَعِيْماً لاَ يَنْفَدُ، وَأَسْأَلُكَ قُرَّةَ عَيْنٍ لاَ تَنْقَطِعُ، وَأَسْأًلُكَ الرِّضَا بَعْدَ الْقَضَاءِ، وَأَسْأَلُكَ بَرْدَ الْعَيْشِ بَعْدَ الْمَوْتِ، وَأَسْأَلُكَ لَذَّةَ النَّظَرِ إِلَى وَجْهِكَ وَالشَّوْقَ إِلَى لِقَائِكَ فِيْ غَيْرِ ضَرَّاءَ مَضِرَّةٍ وَلاَ فِتْنَةٍ مُضِلَّةٍ، اللَّهُمَّ زَيِّنَا بِزِيْنَةِ الإِيْمَانِ وَاجْعَلْنَا هُدَاةً مُهْتَدِيْنَ» [۵۷۷]. «خداوندا! تو را به علمت بر نهان و قدرتت بر خلق سوگند می‌دهم، مادام که زندگی را برای من خیر میداری مرا زنده نگه‌دار و چون مرگ برایم بهتر باشد مرا بمیران. خداوندا! خشیت و ترس از تو را در نهان و آشکار می‌خواهم و سخن حق را از تو می‌خواهم. عدل را در خشم و خشنودی خواهانم. حد وسط را در فقر و غنی از تو می‌خواهم و نعمتی را خواستارم که فنا نیابد و نور چشمی را که تمام نشود. بعد از قضا رضایت و خوشنودی را می‌خواهم و خنکای زندگی را بعد از مرگ و لذت نگریستن بر تو و شوق لقایت را خواستارم. (مرا زنده بدار) بدون آن که زیانی تحمل‌ناپذیر و فتنه‌ای گمراه کننده متوجه می‌باشد. خداوندا! ما را با زینت ایمان بیارای و از هادیان و هدایت یافتگان قرار ده».

۵- پیامبر، ابوبکر صدیق را تعلیم داد که بگوید: «اللَّهُمَّ إِنِّيْ ظَلَمْتُ نَفْسِيْ ظُلْماً كَثِيْراً، وَلاَ يَغْفِرُ الذُّنُوْبَ إِلاَّ أَنْتَ، فَاغْفِرْ لِيْ مَغْفِرَةً مِنْ عِنْدِكَ وَارْحَمْنِيْ إِنَّكَ أَنْتَ الْغَفُوْرُ الرَّحِيْمُ» [۵۷۸]. «خداوندا! من بر خود ستم بسیار کردم، و جز تو کسی گناهانم را نمی‌آمرزد. با آمرزشی از جانب خودت ببخش و به من رحم کن، همانا تو آمرزندۀ مهربانی».

۶- و به عایشه امر کرد که بگوید: «اللَّهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ مِنَ الْخَيْرِ كُلِّهِ عَاجِلِهِ وَآجِلِهِ مَا عَلِمْتُ مِنْهُ وَمَا لَمْ أَعْلَمْ وَأَعُوذُ بِكَ مِنَ الشَّرِّ كُلِّهِ عَاجِلِهِ وَآجِلِهِ مَا عَلِمْتُ مِنْهُ وَمَا لَمْ أَعْلَمْ وَأَسْأَلُكَ (وفي رواية: اللَّهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ) الْجَنَّةَ وَمَا قَرَّبَ إِلَيْهَا مِنْ قَوْلٍ أَوْ عَمَلٍ وَأَعُوذُ بِكَ مِنَ النَّارِ وَمَا قَرَّبَ إِلَيْهَا مِنْ قَوْلٍ أَوْ عَمَلٍ وَأَسْأَلُكَ (وفي رواية: اللَّهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ) مِنَ الْخَيْرِ مَا سَأَلَكَ عَبْدُكَ وَرَسُولُكَ مُحَمَّدٌ جوَأَسْتَعِيذُكَ مِمَّا اسْتَعَاذَكَ مِنْهُ عَبْدُكَ وَرَسُولُكَ مُحَمَّدٌ جوَأَسْأَلُكَ مَا قَضَيْتَ لِى مِنْ أَمْرٍ أَنْ تَجْعَلَ عَاقِبَتَهُ (لي) رَشَداً» [۵۷۹]. «خداوندا! تمامی خیر را در حال و آینده از تو می‌خواهم، آنچه را می‌دانم و آنچه را که از آن نمی‌دانم. از همۀ شر و بدی به تو پناه می‌برم، در حال و آینده، چه آنچه را میدانم و چه آنچه را نمی‌دانم و بهشت را می‌خواهم و هر قول و عملی که بدان نزدیک می‌گرداند و از آتش دوزخ به تو پناه می‌برم و نیز از هر قول و عملی که انسان را بدان نزدیک گرداند. بهترین آنچه را بنده و رسولت محمد صاز تو خواسته می‌خواهم و به تو پناه می‌برم از شرآنچه بنده و رسولت محمد صبه تو پناه می‌برد و از تو می‌خواهم تا آنچه را بر من مقدر کرده‌ای انجامش را مایۀ رشدم قرار دهی».

۷- روزی حضرت محمد صاز مردی پرسید که در نماز چه می‌گویی؟ وی گفت: تشهد را می‌خوانم؛ سپس از خداوند رفتن به بهشت را درخواست می‌کنم و از دوزخ به وی پناه می‌برم؛ اما به خدا سوگند، چه خوب است آنچه تو زمزمه می‌کنی، نه آنچه معاذ زمزمه می‌کند. پیامبر فرمود: ما نیز چیزی شبیه سخنان تو زمزمه می‌کنیم [۵۸۰].

۸- پیامبر شنید که مردی در تشهدش می‌گوید: «اللَّهُمَّ إِنِّيْ أَسْأَلُكَ يَا اللهُ (وفي رواية: بالله) بِأَنَّكَ الْوَاحِدُ الأَحَدُ الصَّمَدُ الَّذِيْ لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُوْلَدْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفْواً أَحَدٌ، أَنْ تَغْفِرَ لِيْ ذُنُوْبِيْ إِنَّكَ أَنْتَ الْغَفُوْرُ الرَّحِيْمُ»«خداوندا! ای خدای یکتا واحد و بی‌نیازی که نزاده و زاده نشده و همتایی ندارد، از تو می‌خواهم که گناهانم را بیامرزی، تو آمرزندۀ مهربانی».

حضرت فرمود: قَدْ غُفِرَلَهُ، قَدْ غُفِرَلَهُ [۵۸۱]. «همانا وی آمرزیده شده است، آمرزیده شده است».

۹- از مرد دیگری شنید که در تشهدش می‌گفت: «اللَّهُمَّ إِنِّيْ أَسْأَلُكَ بِأَنَّ لَكَ الْحَمْدُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ وَحْدَكَ لاَ شَرِيْكَ لَكَ، الْمَنَّانُ، يَا بَدِيْعَ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضِ يَا ذَا الجَلاَلِ وَالإِكْرَامِ، يَا حَيُّ يَا قَيُّوْمُ، إِنِّيْ أَسْأَلُكَ الْجَنَّةَ وَأَعُوْذُ بِكَ مِنَ النَّارِ»«خداوندا! از تو مسئلت دارم که ستایش تو راست. هیچ معبودی جز تو نیست. تو تنها و بی‌شریک هستی. ای بخشنده و ای آفرینندۀ آسمان‌ها و زمین! ای صاحب شوکت و بخشندگی! ای زنده! ای پایدار! من از تو بهشت را می‌خواهم و از دوزخ به تو پناه می‌برم». حضرت از اصحابش پرسید: می‌دانید چه دعایی کرد؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. گفت: سوگند به کسی که جانم در دست اوست، وی خدا را با اسم اعظمش خواند؛ اسم اعظمی که هر گاه با آن خدا خوانده شود اجابت کند و هر گاه بدان درخواستی شود داده می‌شود [۵۸۲].

۱۰- آخرین دعایی که بین تشهد و سلام می‌گفت، این بود: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيْ مَا قَدَّمْتُ، وَمَا أَخَّرْتُ، وَمَا أَسْرَرْتُ، وَمَا أَعْلَنْتُ، وَمَا أَسْرَفْتُ، وَمَا أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنِّيْ، أَنْتَ الْمُقَدِّمُ وَأَنْتَ الْمُأَخِّرُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ» [۵۸۳]. «خداوندا! گناهان پیشترم و گناهانی را که بعد مرتکب می‌شوم و آنچه را پنهانی، انجام دادم و آنچه را آشکار، ببخشای و مرا به خاطر آنچه اسراف کرده‌ام و بخاطر آنچه تو بهتر از من می‌دانی بیامرز. تقدیم و تأخیر هر امری به دست توست، هیچ معبودی جز تو نیست».

[۵۷۲] بدان جهت نگفتیم «در تشهد» که در متن حدیث، تقیدی به تشهد و غیره صورت نپذیرفته و از مطلق نماز سخن رفته است. این سخن شامل دعا گفتن در بخشی که مناسب باشد، مثل سجده و تشهد می‌باشد. هم چنان که گذشت در تشهد و سجده امر به دعا نشده است. [۵۷۳] بخاری و مسلم روایت کرده‌اند. أثرم می‌گوید: به احمد گفتم: پس از تشهد چه دعایی بخوانم؟ گفت: از آنچه در خبر آمده انتخاب کند. دوباره پرسیدم. باز گفت: آنچه در خبر آمده است. این مطلب را ابن تیمیه نقل کرده و من از نسخه خطی‌اش (مجموع ۶۹/۲۱۸/۱) نقل کردم. او آن را نیکو پنداشته. وی می‌گوید: پس «ال» در «الدعاء» برای دعایی است که خدا دوست دارد و نه هر دعایی، سپس می‌گوید: بهتر است گفته شود که: جز دعای مشروعی که در اخبار آمده و نافع است. به نظر من هم چنین است، ولی دعای نافع منوط به دانش صحیح افراد است که چنین افرادی هم قلیل‌اند. سزاوارتر این است که بگوییم باید دعایی کرد که در احادیث وارد شده باشد، به ویژه دعایی که در آن خواسته‌های دعا کننده هم باشد. والله علم. [۵۷۴] بخاری و مسلم. مأثم یعنی عملی که آدم با آن گنهکاری شود، همچنین مقصود از معزم، وام و بدهی است و چون در پایان حدیث آمده است که عایشهلگفت که شخصی گفت: ای پیامبر خدا، چه زیاد از وام به خدا پناه می‌بری! فرمود: هنگامی که آدمی بدهکار شود وسخن بگوید، دروغ می‌گوید، و چون وعده کند، خلاف آن عمل می‌کند». [۵۷۵] نسائی با سند صحیح و ابن ابی عاصم در کتاب «السنه» (شماره ۳۷۰ باتصحیح نگارنده و چاپ المکتب الاسلامی) قسمت زاید از اوست. [۵۷۶] احمد و حاکم روایت کرده‌اند. حاکم صحیحش دانسته و ذهبی موافق اوست. [۵۷۷] احمد و حاکم روایت کرده‌اند. حاکم صحیحش دانسته و ذهبی موافق اوست. [۵۷۸] بخاری و مسلم. [۵۷۹] احمد، طیالسی، بخاری در «الأدب المفرد» ابن ماجه و حاکم صحیحش دانسته و ذهبی موافق است. من آن را در «الصحیحه» (۱۵۴۲) تخریج کرده‌ام. [۵۸۰] ابوداود، ابن ماجه و ابن خزیمه (۱/۸۷/۱) با سند صحیح. [۵۸۱] ابوداود، نسائی، احمد و ابن خزیمه روایت کرده‌اند. حاکم صحیحش دانسته و ذهبی موافق اوست. [۵۸۲] ابوداود، نائی، احمد و بخاری در «الأدب المفرد» طبرانی و ابن منده در «التوحید» (۴۴/۲، ۶۷/۱، ۷۰/۱ – ۲) با اسنادهای صحیح. در اینجا توصیه به توسل به اسماء الله الحسنی و صفات خداوند در دعا شده است. [۵۸۳] مسلم و ابوعوانه.

سلام دادن

سپس پیامبر به طرف راست سلام می‌کرد و می‌گفت: «السلام عليكم ورحمة الله»به طوری که سفیدی گونۀ راستش از پشت نمایان می‌شد. بعد به طرف چپ می‌گفت: «السلام عليكم ورحمة الله»به طوریکه دوباره سفیدی گونۀ چپ وی نمایان می‌گشت [۵۸۴]. گاهی به سلام اول عبارت «وبرکاته» را می‌افزود [۵۸۵]. چون به طرف راست سلام می‌کرد می‌گفت: السلام علیكم [۵۸۶]، گاهی هم رو به جلو و اندکی متمایل به راست سلام می‌کرد و می‌گفت: «السلام علیكم» [۵۸۷]وقتی، بعضی از اصحاب به سمت راست و چپ که سلام می‌کردند با دست نیز اشاره می‌کردند. پیامبر که آنان را اینگونه دید گفت: چرا با دستان خویش اشاره می‌کنید که گویی ام اسبان رمیده است. وقتی یکی از شما سلام کند باید به کسی در کنارش هست رو برگرداند و اشاره به دست لزومی ندارد. در روایتی آمده که «إِنَّمَا يَكْفِى أَحَدَكُمْ أَنْ يَضَعَ يَدَهُ عَلَى فَخِذِهِ ثُمَّ يُسَلِّمُ عَلَى أَخِيهِ مَنْ عَلَى يَمِينِهِ وَشِمَالِهِ» [۵۸۸]. «نمازگزار کافی است که دست را روی ران بگذارد و بعد به برادرش به طرف راست و چپ سلام کند».

[۵۸۴] ابوداود، نسائی و ترمذی آورده‌اند. ترمذی صحیحش دانسته. [۵۸۵] ابوداود و ابن خزیمه (۱/۸۷/۲) با سند صحیح روایت کرده. عبدالحق در «احکامش» (۵۶/۲) آن را صحیح دانسته. همچنین نووی و حافظ ابن حجر. عبدالرزاق در «مصنف» (۲/۲۱۹) و ابویعلی در «مسند» (۳/۱۲۵۳) و طبرانی در «الکبیر» (۳/۶۷/۲) و «الأوسط» (شماره ۴۴۷۶) و دارقطنی از طریق دیگری روایت کرده‌اند. [۵۸۶] نسائی، احمد و سراج با سند صحیح. [۵۸۷] ابن خزیمه، بیهقی، ضیاء در «المختاره» عبدالغنی مقدسی در السنن (۲۴۳/۱) با سند صحیح، احمد، طبرانی در الأوسط (۲۳/۲ از زوائد هر دو معجم) بیهقی و حاکم؛ حاکم آن را صحیح دانسته. ذهبی و ابن ملقن (۲۹/۱) هم نظر حاکم را تأیید کرده‌اند. این حدیث در إرواء الغلیل (شماره ۳۲۷) تخریج شده است. [۵۸۸] مسلم، ابوعوانه، سراج، ابن خزیمه و طبرانی.

وجوب سلام

حضرت رسولصفرمود: «وَتَحْلِيلُهَا (الصلاة) التَّسْلِيمُ» [۵۸۹]. «بیرون آمدن از نماز با سلام دادن است».

[۵۸۹] حاکم و ذهبی صحیحش دانسته‌اند.

سخن آخر

تمام آنچه که در خصوص شیوه نماز حضرت رسولصبیان شد مردان و زنان همگی در عمل به آن‌ها مساوی‌‌اند. در جایی از سنت نیامده که زنان از بعضی از موارد آن استثنا شده باشند بلکه برای همه عمومیت است. چنانکه قول نبی مکرم اسلامص«صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي»شامل آنان هم هست. ابراهیم نخعی گفته است: «تفعل المرأة في الصلاة كما يفعل الرجل»«زن نیز چون مرد در نماز عمل می‌کند» که ابن ابی شیبیه (۱/۷۵/۲) با سند صحیح از وی روایت کرده‌اند.

و حدیث انضمام زنان به هنگام سجده (یعنی جمع و جور شدن) برخلاف مردان حدیثی است مرسل و محبت ندارد. ابوداود آن را در «المراسیل» (۱۲۷/۸۷) از یزیدبن حبیب روایت کرده و همچنین در «الضعیفة» (۲۶۵۲) تخریج شده است.

کتابنامۀ مؤلف

الف) قرآن

۱- قرآن کریم چاپ المکتب الإسلامی.

ب) تفسیر

۲- ابن کثیر (۷۰۱-۷۷۴) تفسیر القرآن العظیم، چاپ مصطفی محمد / ۱۳۶۵ هـ.

ج) سنت

۳- مالک ابن أنس (۹۳-۱۷۹) «الموطأ» چاپ دار احیاء الکتب العربیة/ ۱۳۴۳ هـ.

۴- ابن مبارک، عبدالله (۱۱۸-۱۸۱) «الزهد» نسخۀ خطی.

۵- محمدبن حسن شیبانی (۱۳۱-۱۸۹) «الموطأ» چاپ المصطفایی/ ۱۲۹۷ هـ.

۶- طیالسی (۱۲۴-۲۰۴) «المسند» چاپ دائرة المعارف حیدرآباد دکن/ ۱۳۲۱ هـ.

۷- عبدالرزاق بن همام (۱۲۶-۲۱۱) «الأمالی» نسخۀ خطی.

۸- حمیدی، عبدالله بن زبیر (...-۲۱۹) «المسند» نسخۀ خطی.

۹- محمدبن سعد (۱۶۸-۲۳۰) «الطبقات الکبری» چاپ اروپا.

۱۰- یحیی بن معین (...-۲۳۳) «تاریخ الرجال و العلل» نسخۀ خطی.

۱۱- احمد بن حنبل (۱۶۴-۲۴۱) «المسند» المطبعه المیمینه، به سال ۱۳۱۳ هـ. و در مطبعه المعارف به سال ۱۳۶۵ هـ.

۱۲- ابن ابی شیبه عبدالله بن محمد ابوبکر (... – ۲۳۵) «المصنف» نسخۀ خطی.

۱۳- دارمی (۱۸۱-۲۵۵) «السنن» چاپ الاعتدال، دمشق / ۱۳۴۹ هـ.

۱۴- بخاری (۱۹۴-۲۵۶) «الجامع الصحیح» المطبعة البهیة المصریة با شرحش فتح الباری /۱۳۴۸ هـ.

۱۵- بخاری (۱۹۴-۲۵۹) «الأدب المفرد» چاپ الخلیلی در هند / ۱۳۰۶ هـ.

۱۶- بخاری (۱۹۴-۲۵۶) «خلق أفعال العباد» چاپ الأنصار در هند.

۱۷- بخاری (۱۹۴-۲۵۶) «التاریخ الصغیر» چاپ هند.

۱۸- بخاری (۱۹۴-۲۵۶) «جزء القراءة».

۱۹- ابوداود (۲۰۲-۲۷۵) «السنن» المطبعة التازیة/ ۱۳۴۹ هـ.

۲۰- مسلم (۲۰۴-۲۶۱) «الصحیح» چاپ محمد علی صبیح.

۲۱- ابن ماجه (۲۰۹-۲۷۳) «السنن» المطبعة التازیة/ ۱۳۴۹ هـ.

۲۲- ترمذی (۲۰۹-۲۷۹) «السنن»، چاپ حلب با تعلیقات احمد شاکر/ ۱۳۵۶هـ.

۲۳- ترمذی (۲۰۹-۲۷۹) «الشمائل» با شرح علی قاری و عبدالرئوف مناوی مطبعة الأدبیة در مصر ۱۳۱۷ هـ.

۲۴- حارث بن ابی اسامه (۱۷۶-۲۸۲) «المسند – زوائد آن» نسخۀ خطی.

۲۵- ابواسحاق حربی، ابراهیم بن اسحاق (۱۹۸-۲۸۵) «غریب الحدیث» نسخۀ خطی.

۲۶- بزار، ابوبکر احمد بن عمرو بصری (... – ۲۹۲) «المسند – زوائد آن» نسخۀ عکس‌برداری شده.

۲۷- محمد بن نصر (۲۰۲-۲۹۴) «قیام اللیل» چاپ مطبعه رفاه عام لاهور/ ۱۳۲۰ هـ.

۲۸- ابن خزیمه (۲۲۳-۳۱۱) «الصحیح» عکسبرداری شده و چاپ المکتب الإسلامی.

۲۹- نسائی (۲۲۵-۳۰۳) «السنن – المجتبی» المطبعة المیمنیة.

۳۰- نسائی (۲۲۵-۳۰۳) «السنن الکبری» نسخۀ خطی.

۳۱- قاسم سرقسطی (۲۵۵-۳۰۲) «غریب الحدیث» معروف به «الدلائل»/ نسخۀ خطی.

۳۲- ابن جارود (۰۰۰-۳۰۷) «المنتقی» چاپ مصر.

۳۳- ابویعلی موصلی (...-۳۰۷) «المسند» نسخه‌ی خطی.

۳۴- رویانی محمدبن هارون (...-۳۰۷) «المسند» نسخه‌ی خطی.

۳۵- سراج ابوعباس محمد بن اسحاق (۲۱۶-۳۱۳) «المسند» نسخه‌ی خطی که بخش‌هایی از آن در کتابخانۀ ظاهریه موجود است.

۳۶- ابوعوانه (...-۳۱۶) «الصحیح» چاپ جمیعة دائرة المعارف حیدرآباد /۱۲۶۳ هـ.

۳۷- ابن ابی داود عبدالله بن سلیمان (۲۳۰-۳۱۶) «المصاحف»/ نسخه خطی.

۳۸- طحاوی (۲۳۹-۳۲۱) «شرح معانی الآثار» چاپ مصطفایی در هند/ ۱۳۰۰ هـ.

۳۹- طحاوی (۲۳۹-۳۲۱) «مشکل الآثار» دارالمعارف ۱۳۳۳هـ.

۴۰- عقیلی محمد بن عمرو (... – ۳۲۲) «الضعفاء» نسخه‌ی خطی.

۴۱- ابن ابی حاتم (۲۴۰-۳۲۷) «علل الحدیث» چاپ السلفیة در مصر /۱۳۴۳ هـ.

۴۲- ابن ابی حاتم (۲۴۰-۳۲۷) «الجرح والتعدیل» چاپ هند.

۴۳- ابوجعفر بحتری محمد بن عمرو رزاز (...-۳۲۹) «الأمالی»/ نسخه‌ی خطی.

۴۴- ابوسعید بن اعرابی احمد بن زیاد (۲۴۶-۳۴۰) «المعجم»/ نسخه‌ی خطی.

۴۵- ابن سماک عثمان بن احمد (...-۳۴۴) «حدیث»/نسخه‌ی خطی.

۴۶- ابوعباس أصم محمد بن یعقوب (۲۴۷-۳۴۶) «حدیث»/نسخه‌ی خطی.

۴۷- ابن حبان (...-۳۵۴) «الصحیح» دارالمعارف مصر.

۴۸- طبرانی (۲۶۰-۳۶۰) «المعجم الصغیر» مطبعه الأنصاری دهلی/ ۱۳۱۱هـ.

۴۹- طبرانی (۲۶۰-۳۶۰) «المعجم الکبیر»/ نسخه‌ی خطی که مجلداتی از آن در کتابخانه‌‌ی ظاهریه‌ی دمشق است.

۵۰- طبرانی (۲۶۰-۳۶۰) «المعجم الأوسط من الجمع بینه وبین الصغیر»/ نسخه‌ی خطی.

۵۱- ابوبکر آجری (...-۳۶۰) «الأربعین»/ نسخه‌ی خطی.

۵۲- ابوبکر آجری (...-۳۶۰) «آداب حملة القرآن»/ نسخه‌ی خطی.

۵۳- ابن سنی (...-۳۶۴) «عمل الیوم واللیلة» چاپ دائرة المعارف هند/ ۱۳۱۵ هـ.

۵۴- ابوشیخ بن حیان (۲۷۴-۳۶۹) «طبقات الأصبهانیین» نسخه‌ی خطی.

۵۵- ابوشیخ بن حیان (۲۷۴-۳۶۹) «مارواه أبو الزبیر عن غیر جابر» نسخه‌ی خطی.

۵۶- ابوشیخ بن حیان (۲۷۴-۳۶۹) «اخلاق النبی»/ چاپ مصر.

۵۷- دار قطنی (۳۰۶-۳۸۵) «السنن» چاپ هند.

۵۸- خطابی (۳۱۷-۳۸۸) «معالم السنن» / چاپ انصار السنة مصر.

۵۹- مخلص (۳۰۵-۳۹۳) «الفوائد»/ نسخه‌ی خطی موجود در کتابخانه‌ی ظاهریه.

۶۰- ابن منده ابوعبدالله محمد بن اسحاق (۳۱۶-۳۹۵) «التوحید ومعرفة اسماء الله تعالی» /نسخه‌ی خطی.

۶۱- حاکم (۳۲۰-۴۰۵) «المستدرک» دائرة المعارف /۱۳۴۰ هـ.

۶۲- تمام رازی (۳۳۰-۴۱۴) «الفوائد»/ نسخه‌ی خطی که دو نسخه‌ی کامل از آن درکتابخانه‌ی ظاهریه است.

۶۳- سهمی حمزه بن یوسف جرجانی (...-۴۲۷) «تاریخ جرجان» چاپ شده.

۶۴- أبونعیم (۳۳۶-۴۳۰) «أخبار أصبهان» چاپ اروپا.

۶۵- بیهقی (۳۸۴-۴۵۸) «السنن الکبری» دائرة المعارف/ ۱۳۵۲هـ.

۶۶- ابن بشران (۳۳۹-۴۳۰) «الأمالی»/ نسخه‌ی خطی که اکثر بخشهای آن در کتابخانه‌ی ظاهریه است.

۶۷- بیهقی(۳۸۴-۴۵۸) «دلائل النبوة»/ نسخه‌ی خطی که در کتابخانه‌ی احمدیه حلب است.

۶۸- ابن عبدالبر (۳۶۸-۴۶۳) «جامع بیان العلم وفضله» چاپ المنیریة.

۶۹- ابن منده أبوالقاسم (۳۸۱-۴۷۰) «الرد علی من ینفی الحرف من القرآن»/ نسخه‌ی خطی موجود در کتابخانه‌ی ظاهریه‌ی دمشق.

۷۰- باجی (۴۰۳-۴۷۷) «شرح الموطأ»/ چاپ شده.

۷۱- عبدالحق إشبیلی (۵۱۰-۵۸۱) «الأحکام الکبری»/ نسخه‌ی خطی.

۷۲- عبدالحق اشبیلی (۵۱۰-۵۸۱) «التهجد»/ نسخه‌ی خطی.

۷۳- ابن جوزی (۵۱۰-۵۹۷) «التحقیق علی مسائل التعلیق» نسخه‌ی خطی.

۷۴- ابوحفص المؤدف عمر بن محمد (۵۱۶-۶۰۷) «المنتقی من أمانی أبی القاسم السمرقندی/ نسخه‌ی خطی.

۷۵- عبدالغنی بن عبدالواحد مقدسی (۵۴۱-۶۰۰) «السنن» / نسخه‌ی خطی.

۷۶- ضیاء مقدسی (۵۶۹-۶۴۳) «الأحادیث المختارۀ» / نسخه‌ی خطی که در کتابخانه‌ی ظاهری‌ی دمشق مجلداتی از آن موجود است.

۷۷- ضیاء مقدسی (۵۶۹-۶۴۳) «المنتقی من الأحادیث الصحاح والحسان» نسخه‌ی خطی.

۷۸- ضیاء مقدسی (۵۶۹-۶۴۳) «جزء فی فضل الحدیث وأهله» نسخه‌ی خطی.

۷۹- منذری (۵۸۱-۶۵۶) «الترغیب والترهیب» چاپ المطبعة المنیریة مصر.

۸۰- زیلعی (...-۷۶۲) «نصب الرایة» دار المأمون مصر / ۱۳۵۷هـ.

۸۱- ابن کثیر (۷۰۱-۷۷۴) «جامع المسانید»/ نسخه‌ی خطی.

۸۲- ابن ملقن: ابوحفص عمر بن ابی الحسن (۷۲۳-۸۰۴) «خلاصة البدر المنیر»/ نسخه‌ی خطی.

۸۳- عراقی (۷۲۵-۸۰۶) «تخریج الإحیاء» چاپ حلبی در مصر / ۱۳۴۶هـ.

۸۴- عراقی (۷۲۵-۸۰۶) «طرح التثریب» چاپ جمیعة النشر والتألیف الأزهریة/۱۳۵۳ هـ.

۸۵- هیثمی (۷۳۵-۸۰۷) «مجمع الزوائد» چاپ قدسی/۱۲۵۳ هـ.

۸۶- هیثمی (۷۳۵-۸۰۷) «موارد الظمآن فی زوائد ابن حبان» چاپ محب الدین الخطیب.

۸۷- هیثمی(۷۳۵-۸۰۷) «زوائدالمعجم الصغیر والأوسط للطبرانی»/نسخه‌ی خطی.

۸۸- ابن حجر عسقلانی (۷۷۳-۸۵۲) «تخریج أحادیث الهدایة» چاپ هند.

۸۹- ابن حجر عسقلانی (۷۷۳-۸۵۲) «تلخیص الحبیر» چاپ منیریة.

۹۰- ابن حجر عسقلانی (۷۷۳-۸۵۲) «فتح الباری» المطبعة البهیة.

۹۱- ابن حجر عسقلانی (۷۷۳-۸۵۲) «الأحادیث العالیات»/ نسخه‌ی خطی.

۹۲- سیوطی (۸۸۹-۹۱۱) «الجامع الکبیر»/ نسخه‌ی خطی.

۹۳- علی قاری (...-۱۰۴۱) «الأحادیث الموضوعة» چاپ استانبول.

۹۴- مناوی (۹۵۲-۱۰۳۱) «فیض القدیر شرح الجامع الصغیر» چاپ مصطفی محمد.

۹۵- زرقانی (۱۰۵۵-۱۱۲۲) «شرح المواهب اللدنیة» چاپ مصر.

۹۶- شوکانی (۱۱۷۱-۱۲۰) «الفوائد المجموعۀ فی الأحادیث الموضوعة» چاپ هند.

۹۷- عبدالحی لکنوی (۱۲۶۴-۱۳۰۴) «التعلیق الممجد علی موطأ محمد» چاپ مصطفائی /۱۲۹۷ هـ.

۹۸- عبدالحی لکنوی (۱۲۶۴-۱۳۰۴) «الآثار المرفوعة فی الأخبار الموضوعة» چاپ هند.

۹۹- محمدبن سعید حلبی (...-...) «مسلسلات»/نسخه‌ی خطی.

۱۰۰- ناصرالدین ألبانی، «تخریج صفة الصلاة» (پاورقیهای همین کتاب).

۱۰۱- ناصرالدین ألبانی، «إرواء الغلیل فی تخریج منار السلبیل» المکتب الإسلامی.

۱۰۲- ناصرالدین ألبانی، «صحیح أبی داود».

۱۰۳- ناصرالدین ألبانی، «التعلیق علی أحکام عبدالحق».

۱۰۴- ناصرالدین ألبانی، «تخریج أحادیث شرح العقیدة الطحاویة» چاپ المکتب الإسلامی.

۱۰۵- ناصرالدین ألبانی، «سلسلة الأحادیث الضعیفة»، جلد اول، چاپ المکتب الإسلامی.

فقه

۱۰۶- مالک بن أنس (۹۳-۱۷۹) «المدونة» چاپ السعادة/ ۱۳۲۳ هـ.

۱۰۷- شافعی (۱۵۰-۲۰۴) «الأم» چاپ الأمیریة /۱۳۲۱ هـ.

۱۰۸- مروزی، اسحاق بن منصور (...-۲۶۵) «مسائل الإمام احمد واسحاق بن راهویه» / نسخه‌ی خطی.

۱۰۹- ابن هانی، ابراهیم نیشابوری (...-۲۶۵) «مسائل الإمام أحمد» چاپ المکتب الإسلامی.

۱۱۰- مزنی (۱۷۵-۲۶۴) «مختصر فقه الشافعی» حاشیة الأم.

۱۱۱- أبوداود (۲۰۲-۲۷۵) «مسائل الإمام احمد» چاپ المنار / ۱۳۵۳ هـ. به کوشش زهیر شاویش.

۱۱۲- عبدالله ابن امام احمد (۲۰۳-۲۹۰) «مسائل الامام احمد» چاپ المکتب الإسلامی به کوشش زهیر شاویش.

۱۱۳- ابن حزم (۳۸۴- ۴۵۶) «المحلی» چاپ المنیریة (فقه ظاهری).

۱۱۴- عزبن عبدالسلام (۵۷۸-۶۶۰) «الفتاوی»/ نسخه‌ی خطی.

۱۱۵- نووی (۶۳۱-۶۷۶) «المجموع شرح المهذب» چاپ المنیریة (فقه شافعی).

۱۱۶- نووی(۶۳۱-۶۷۶) «روضة الطالبین» چاپ المکتب الإسلامی (فقه شافعی).

۱۱۷- ابن تیمیه (۶۶۱-۷۲۸) «الفتاوی» چاپ مطبعه فرج الدین کردی (مستقل)».

۱۱۸- ابن تیمیه (۶۶۱-۷۲۸) «من کلام له فی التکبیر فی العیدین وغیره»/ نسخه‌ی خطی.

۱۱۹- ابن قیم (۶۹۱-۷۵۱) «أعلام الموقعین» (مستقل).

۱۲۰- سبکی (۶۸۳-۷۵۶) «الفتاوی» (فقه شافعی).

۱۲۱- ابن عبدالهادی یوسف (۸۴۰-۹۰۹) «ارشاد السالک»/ نسخه‌ی خطی (فقه حنبلی).

۱۲۲- ابن عبدالهادی یوسف (۸۴۰-۹۰۹) «الفروع» (فقه حنبلی).

۱۲۳- ابن همام (۷۹۰-۸۶۹) «فتح القدیر» چاپ بولاق (فقه حنفی).

۱۲۴- سیوطی (۸۸۹-۹۱۱) «الحاوی للفتاوی» چاپ قدسی (فقه شافعی).

۱۲۵- ابن نجیم مصری (... – ۹۷۰) «البحر الرائق» چاپ العلمیة (فقه حنفی).

۱۲۶- شعرانی (۸۹۸-۹۷۳) «المیزان» (مذاهب اربعه).

۱۲۷- هیثمی (۹۰۹-۹۷۳) «الدر المنضود فی الصلاة والسلام علی صاحب المقام المحمود»/ نسخه‌ی خطی.

۱۲۸- هیثمی (۹۰۹-۹۷۳) «أسمی المطالب»/ نسخه‌ی خطی.

۱۲۹- ولی الله دهلی (۱۱۱۰-۱۱۷۶) «حجة الله البالغة» چاپ المنیریة (مستقل).

۱۳۰- ابن عابدین (۱۱۵۱-۱۲۰۳) «الحاشیة علی الدر المختار» چاپ استانبول (فقه حنفی).

۱۳۱- ابن عابدین (۱۱۵۱-۲۰۳) «حاشیة علی البحر الرائق» (فقه حنفی).

۱۳۲- ابن عابدین (۱۱۵۱-۲۰۳) «رسم المفتی» (حنفی).

۱۳۳- عبدالحی لکنوی (۱۲۶۴-۱۳۰۴) «امام الکلام فیما یتعلق بالقراءة خلف الإمام» چاپ البلدی هند (مستقل).

۱۳۴- عبدالحی لکنوی (۱۲۶۴-۱۳۰۴) «النافع الکبیر لمن یطالع الجامع الصغیر» چاپ الیوسفی در هند ۱۳۴۹هـ.

سیره و شرح حال

۱۳۵- ابن أبی حاتم، عبدالرحمن (۲۴۰-۳۲۷) «تقدمه المعرفة لکتاب الجرح والتعدیل چاپ هند.

۱۳۶- ابن حبان (...-۳۵۴) «الثقات»/ نسخه‌ی خطی.

۱۳۷- ابن عدی (۲۷۷-۳۶۵) «الکامل»/ نسخه‌ی خطی.

۱۳۸- أبونعیم (۳۳۶-۴۳۰) «حلیة الأولیا» چاپ السعادة در مصر ۱۳۴۹.

۱۳۹- خطیب بغدادی (۳۹۲-۴۶۳) «تاریخ بغداد» چاپ السعادة.

۱۴۰- ابن عبدالبر (۳۶۸-۴۶۳) «الانتقاء فی فضائل الفقهاء».

۱۴۱- ابن عساکر (۴۹۹-۵۷۱) «تاریخ دمشق»/ نسخه‌ی خطی.

۱۴۲- ابن جوزی (۵۰۸-۵۹۷) «مناقب الإمام احمد».

۱۴۳- ابن قیم (۶۹۱-۷۵۱) «زاد المعاد» چاپ صبیح /۱۳۵۳ هـ.

۱۴۴- عبدالقادر قرشی (۶۹۶-۷۷۵) «الجواهر المضیئة» چاپ هند.

۱۴۵- ابن رجب حنبلی (۷۳۶-۷۹۵) «ذیل الطبقات» چاپ مصر.

۱۴۶- عبدالحی لکنوی (۱۲۶۴-۱۳۰۴) «الفوائد البهیة فی تراجم الحنیفة» چاپ السعادة /۱۳۲۴ هـ.

و) فرهنگ لغات

۱۴۷- ابن اثیر (۵۴۴-۶۰۶) «النهایة فی غریب الحدیث والأثر» چاپ العثمانیة در مصر ۱۳۱۱ هـ.

۱۴۸- ابن منظور (۶۳۰-۷۱۱) «لسان العرب» چاپ‌دار صادر بیروت / ۱۹۵۵ م.

۱۴۹- فیروزآبادی (۷۲۹-۸۱۷) «القاموس المحیط» چاپ سوم ۱۳۵۳ هـ.

ز) اصول فقه

۱۵۰- ابن حزم (۳۸۴-۴۵۶) «الإحکام فی أصول الأحکام» چاپ السعادة/ ۱۳۴۵ هـ.

۱۵۱- سبکی (۶۸۳-۷۵۶) «معنی قول الشافعی المطلبی إذا صح الحدیث فهو مذهبی» از مجموعه الرسائل، چاپ المنیریة.

۱۵۲- ابن قیم (۶۹۱-۷۵۱) «بدائع الفوائد» چاپ المنیریة.

۱۵۳- ولی الله دهلوی (۱۱۱۰-۱۱۷۶) «عقد الجید فی أحکام الاجتهاد والتقلید» چاپ هند.

۱۵۴- فلانی (۱۱۶-۱۲۱۸) «ایقاظ الهمم» چاپ المنیریة.

۱۵۵- زرقاء، شیخ مصطفی (معاصر) «المدخل إلی علم أصول الفقه».

ح) اذکار

۱۵۶- اسماعیل قاضی جهضمی (۱۹۹-۲۸۲) «فضل الصلاة علی النبی» به کوشش ناصرالدین ألبانی چاپ المکتب الإسلامی.

۱۵۷- ابن قیم (۶۹۱-۷۵۱) «جلاء الأفهام فی الصلاة علی خیر الأنام» چاپ المنیریة.

۱۵۸- صدیق حسن خان (۱۲۴۸-۱۳۰۷) «نزل الأبرار» چاپ الجوانب.

ط ـ کتاب‌های متنوع

۱۵۹- ابن بطه، عبدالله بن محمد (۳۰۴-۳۸۷) «الإبانة عن شریعة الفرقة الناجیة...» نسخه‌ی خطی.

۱۶۰- أبوعمرو دانی، عثمان بن سعید (۳۷۱-۴۴۴) «المکتفی فی معرفة الوقف التام» نسخۀ خطی.

۱۶۱- خطیب بغدادی (۳۹۲-۴۶۳) «الاحتجاج بالشافعی فیما أسندألیه» نسخه‌ی خطی.

۱۶۲- هروی، عبدالله بن محمد انصاری (۳۹۶-۴۸۱) «زم الکلام وأهله»/ نسخۀ خطی.

۱۶۳- ابن قیم (۶۹۱-۷۵۱) «شفاء العلیل فی مسائل القضاء والقدر و التعلیل».

۱۶۴- ابن قیم (۷۲۹-۸۱۷ ) «الرد علی المعترض علی ابن عربی» نسخۀ خطی.

فهرست موضوعی کتاب

۱- مقدمه چاپ جدید. کثرت اشتباهات وارد شده در چاپ‌های المکتب اسلامی که بعضا اشتباهاتی است فاحش. و ذکر نمونه‌ای از آن با بیان سبب آن و تأثیر آن قطع در همکاری با ناشر پیشین.

۲- شکوای مؤلف از تقلب کاری‌های المکتب الإسلامی در بعضی از آثار چاپ شدۀ وی و ذکر نمونه‌هایی از آن.

۳- جواب ادعا و دروغ ناشر در خصوص صحیح ابوداود و صحیح سنن ابوداود.

۴- ادعای المکتب الإسلامی در ذیل کتاب الحلال والحرام قرضاوی: تخریج المحدث الشیخ محمد ناصرالدین الالبانی! که دروغ محض است و اینکه با نیرنگ در بعضی از چاپ‌های صفةالصلاة نوشته است که: «حق چاپ برای ناشر محفوظ است». حال آنکه این حق از آن مؤلف است و عذرخواهی مضحک ناشر و سپس تکرار همین کار در خصوص دو کتاب «آداب الزفاف» و صحیح القلم الطیب!!

۵- بازی با تاریخ، چاپ‌های کتاب و مقدمات مؤلف.

۶- شکایت ناشر (المکتب الإسلامی) و تهدید وی با ارسال اظهارنامه و ادعاهای باطل وی.

۷- تکرار ادعای دروغین ناشر مبنی بر آنکه کتاب صحیح ابوداود جزو سلسله صحاح السنن الأربعه است بعد از چاپ کتابی که تحت عنوان «صحیح ابی داود باختصار السنة» چاپ کرده بود که دروغش را آشکار می‌کند که این غیر از صحیح ابی داود است و از جمله کارهای دیگر وی حذف ده صفحه از مقدمۀ مؤلف در چاپ به خاطر عدم مراعات امانتداری و بیان دلیل آن.

۸- بعضی از نمونه‌های تصرفات ناشر در کتاب‌های مؤلف و تجاوز وی به علم و دانش و انتخاب ناروا به «صحیح مسلم» و از روی عمد یا جهل افزودن مطلبی زیادی بی‌اساس به حدیث صحیح متفق علیه و گمراه کردن خواننده با این ادعا که این کار از مؤلف است!

۹- رد نظر یکی از متعصبین حنفی که تخصصی در حدیث ندارد که در نقد کتب مؤلف خوانندگان را به اشتباه انداخته که گویا حدیث «وضع الیدین علی الصدر» صحیح و ثابت نیست. در حالی که خود وی حدیث امام احمد را که به این مطلب تصریح دارد تقویت می‌کند و احادیث دیگری هم در این باب ذکر می‌کند! که دیدگاه ناقد، بود بدور از انصاف و روش علمی است.

۱۰- گمان ناقد در خصوص اینکه جز ابن حبان کسی عاصم حجدری را موثق نمی‌دارد اینکه می‌داند ابن معین او را ثقه دانسته و رد کردن گمان وی در اینکه حدیث عاصم دارای اشکال است و بیان اشکالی که علت ضعیف شمردن حدیث بوده.

۱۱- حدیث دیگری از وائل و تجاهل آن متعصب از صحت آن و نیز حدیث بخاری از سهل بن سعد.

۱۲- ردیه بر شیخ غماری که قول ابن مسعود در صیغه تشهد را (فلما قبض قضا السلام علی النبی) اجتهادی از وی برشمرده و بیان اینکه این مسأله امری توقیفی از پیامبرصبوده و نیز به این دلیل که صحابه آن را بعد از رحلت رسول‌اللهصانجام می‌دادند.

۱۳- نقد ضعیف برشمردن خبر عبدالرزاق و اینکه صحابه پس از رحلت پیامبر صمی‌گفتند: السلام علی النبي(با روایت از ابن جریح) و جواب وی با فرض ثبوت عنه ولی تجاهل از تصریح روایت حدیث از وی کما اینکه از تصحیح حافظ نیز تجاهل کرده است. و شیخ اعظمی نیز از تصریح مزبور تجاهل کرده و اشاره به جمع بین آن دو یعنی (السلام علیك أیها النبي، والسلام علی النبي).

۱۴- غرور و حق ستیزی غماری در تجاهل‌اش از حدیث عایشه که موافق عمل صحابه بوده و طعن وی در باب مؤلف.

۱۵- رد سخنان غماری به شش دلیل که استدلال کرده که ابن مسعود بنا به اجتهاد خود صیغه را از خطاب به غایب تغییر داده و در تشهد «السلام علینا من ربنا»را افزوده!

۱۶- مناقشه با وی در عبارت «فهذه الجملة زادها»و نظر اهل بلاغت در بیان مقصود.

۱۷- اثبات اینکه انتساب این عبارت زیادی به ابن مسعود جایز نیست. و در دلیل ششم بیان آنچه حدیث عایشه نزد بیهقی ذکر کرده و از تجاهل وی به خاطر جهات یکی از راویان آن و فریب دادن خوانندگان در خصوص آنچه از نووی نقل کرده در حالی که خلاف مقصود نووی است!!

۱۸- استدلال به عمل ابن مسعود و صحابه پس از پیامبرص اینکه در تشخیص راه درست و پیش از آمدن اختلافات راهی جز مراجعه به سلف صالح نیست و اینکه امروزه این روش بهترین راه است برای تشخیص دعوت حق از سایر دعوت‌ها چرا که همه به زعم و به ادعا خود به کتاب و سنت دعوت می‌کنند!

۱۹- نمونه‌ای دیگر از تحریفات یکی از اباضیه که رساله‌ای تألیف کرده و در آن حکم کرده که تمام احادیثی که دال بر رفع یدین و قرار دادن آن‌ها در نمازند ضعیف یا موضوعه‌اند. با اینکه علم به تواتر آن احادیث و وجود بعضی‌شان در صحیحین دارد. جز ذکر نمونه‌ای از طعن وی به ائمه حدیث و دروغ گفتن وی در نقل.

۲۰- مقدمۀ چاپ دهم و شکوه از کسی که کتاب را برای طمع و سود مادی به شرکت می‌برد و ذکر احادیثی در این باب و بیان‌ اینکه حق تألیف و نشر در کشورهای اسلامی پایمال می‌شود ولی در کشورهای غیراسلامی حفظ می‌شود!! و اشاره به بعضی افزوده‌ها و فوائد این چاپ.

۲۱- مقدمه چاپ پنجم.

۲۲- رسالۀ شیخ تویجری در رد بر این کتاب و جواب وی و مناقشه با وی در یک مسأله‌ی نمونه که دلالت دارد بر میزان ارزش سایر انتقادات وی و رد کردن گمان و زعم وی در این باره که زیادت سوره و نماز جنازه باطل و شاذ است. و بیان بطلان نظر تویجری با اثبات اتفاق‌نظر پنج تن از ثقاها.

۲۳- تشکر و سپاسگزاری از انتقادهای تویجری و اعتراف به اینکه در برخی مسائل مربوط به حواشی نظرات وی صائب بوده است.

۲۴- اشاره به اینکه نسبت دادن «رساله الصلاة» به احمد امام صحیح نیست و بیان نظر ذهبی در این باره.

۲۵- مقدمه نخستین کتاب.

۲۶- تصریح علامه لکنوی در اینکه بسیاری از کتب فقهی مملو از احادیث موضوعه‌اند و ذکر نمونه‌ای از این دست احادیث.

۲۷- نظر امام نووی در خصوص کاربرد مخصوص صیغه‌های مختلف اقوال (أمر، قال رسول‌الله، فعل، نهی، روی عنه، قیل ...)بنا به نوع حدیث صحیح یا حدیث و بی‌توجهی علما به این نکتۀ مهم.

۲۸- سبب تألیف کتاب و شرط مؤلف در استفاده از احادیث و خودداری وی از احادیث ضعیف و شناساندن حدیث ثابت و بیان حدیث «إیاكم والفتن...»و تخریج آن.

۲۹- حدیث «اتقوا الحدیث عنی...»و بیان مسائل آن و نیز بیان روش تألیف کتاب.

۳۰- توضیح اینکه وی مذهب محدثین را دارد و تصریح علامه لکنوی به اینکه مذهب محدثین قوی‌تر از مذهب فقها در مسائل فرعی و اصلی و بیان نظر سبکی باب نماز. و بیان نظر مؤلف در تأیید و أصح دانستن نظر سبکی.

۳۱- اقوال ائمه مذاهب فقهی در پیروی از سنت و ترک سخنانشان در صورت مباینت با سنت.

۳۲- نظر ابوحنیفه/که حاوی سه نقل قول از وی و تخریج آن‌ها و سخن ابن شحنه حنفی در وجوب عمل کردن به حدیث در صورت اصطکاک با مذهب و اینکه مذهب خود طالب همین روش است.

۳۳- نهی ابوحنیفه/از ابایوسف در نوشتن هر آنچه از وی می‌شنود و ذکر نظر شعرانی به اینکه اگر او زنده می‌ماند تا شریعت پس از نو حافظان برای تدوین و دستیابی بدان به کشورها و بلاد مختلف جمع می‌شد وی آن‌ها را همه می‌پذیرفت و قیام‌هایش را ترک می‌کرد و قیاس مذهب او کم است. تأیید لکنوی و تأکید بر اینکه جا نیست بر وی طعن زده شود به خاطر اینکه اگر نظری فقهی از وی با حدیث در اصطکاک باشد آنگونه که بعضی از جهال انجام می‌دهند واجب است که مقلدان وی بدان عنایت داشته باشند.

۳۴- مالک بن انس/و نقل سه سخن از وی که هر سه دال بر این‌اند که در صورت مخالف با حدیث باید از فتوی رجوع کرد و جواب شعرانی به مقلدی که پس از فوت امامش به احادیث‌ها دست یافت که صحیح بودند.

۳۵- شافعی/و نقل نه سخن از وی و تخریج آن‌ها و قول ابن حزم در ابطال تقلید ائمه و اینکه در این خصوص شافعی از همه تندتر بود.

۳۶- معنی این سخن ائمه فقه که «إذا صح الحدیث ...».

۳۷- شهادت امام شافعی در این خصوص که امام احمد عالی‌ترین مردان به علم حدیث است و اینکه از وی خواست که به او حدیث صحیح بیاموزد چه کوفی باشد چه غیر کوفی و این دلیل آن شد که وی حدیث فراوان فرانگیرد برخلاف ائمه پیش از وی!

۳۸- احمد بن حنبل/و نهی وی از تقلید مالک و غیره از ائمه در آرائشان و اینکه حجت در احادیث است و اینکه هر کس حدیث را نپذیرد بر درۀ هلاکت است.

۳۹- بیان اینکه هر کس به لغت تمسک کند مخالف منهج ائمه نیست بلکه در واقع پیروی آن‌ها کرده اما برخلاف تقلید!

۴۰- سخن حافظ ابن رجب در وجوب تبلیغ و رساندن امر رسول‌الله به امت گرچه رأی بسیاری از ائمه با آن مخالف باشد و ذکر نمونه‌هایی از سلف در این باب.

۴۱- ترک تبعیت از بعضی اقوال ائمه به خاطر تبعیت از سنت و مخالفت محمدبن حسن و ابویوسف با استادشان ابوحنیفه در یک سوم مذهبشان.

۴۲- نمونه‌ای از کتاب «موطأ محمد» که در آن با امامش مخالفت کرده و اینکه در آن مسائل دیگری است که در آن‌ها با وی مخالفت کرده و فتوای عصام بن یوسف بلخی برخلاف نظر امام و رفع یدین در نماز برای تبعیت از سنت و آنچه لکنوی از وی استنباط کرده و شکوای وی از جاهلان زمانش به خاطر طعن زدن در کسانی که تقلید امام را در یک مسأله به خاطر قوی بودن دلیل‌شان ترک می‌کنند!

۴۳- خواست مؤلف از اینکه احدی از مقلدها مبادرت به طعن در شیوه این کتاب به خاطر مخالفت با مذهب نکنند.

۴۴- شبهات و جواب آن‌ها. اول آنکه روش این کتاب درست است لکن مشایخ اقرار به اختلاف دارند و به حدیث «اختلاف أمتي رحمة»حجت می‌کنند و بیان بطلان آن و مخالفت آن با قرآن.

۴۵- اینک صحابه اختلاف داشتند و بیان بین اختلاف آنان و اختلاف خلف از حیث سبب و اثر آن اختلاف.

۴۶- ردیه امام مالک بر قول آنان: «في الخلاف توسعة»و اینکه حق یکی است و تعددپذیر نیست و سخن امام مزنی در این باب.

۴۷- انکار مزنی بر کسی که قائل به اختلاف است. و ذکر داستان تلاش ابوجعفر منصور در تحمیل مذهب مالک بر مردم و نهی مالک از این کار وی و اینکه به وی گفت که: «إن الناس اطلعوا علی أشیاء لم یطلع علیها»و بیان آنچه در «المدخل الفقهی» به نسبت داد و اینکه وی گفته است: «اختلفوا في الفروع وكل مصیب»صحیح نیست و ذکر بهترین اقوال مالک در سبب نهی وی از آن.

۴۸- استدلال ابن عبدالبر در اینکه راه درست یکی است و تعددپذیر نیست.

۴۹- از آثار اختلاف خلف، ابا کردن آنان است از گزاردن نماز در پشت‌سر یک امام و احداث چهار محراب در یک مسجد و فتوای بعضی از آنان در منع ازدواج بین حنفی‌ها و شافعی‌ها و اجازه بعضی از آنان با این توجیه که: «آن‌ها به منزلۀ اهل کتاب‌‌اند».

۵۰- از آثار اختلاف گشودن راه تشکیک مستشرقین بر اسلام و در انداختن مسلمان‌ها در حیرت حتی دعوتگرانی چون محمد غزالی. به طوری که کتاب‌ها و نوشته‌های اخیرش به این حیرت و سرگشتگی وی اذعان دارند. بیان نمونه‌ای از انحراف وی از سنت و اتباعش از هوی در تصحیح و تضعیف احادیث و ناچیز شمردن تلاش محدثان و فقها و اصول آنان و بیان اینکه این اختلافات امروزه به سدی بزرگ میان کفار و مسأله اسلام آوردن‌شان شده است به طوری که براساس نقل علامه معصومی/در ژاپن پیش آمده بود.

۵۱- سوم در بطلان که دعوت به اتباع سنت و ترک اقوال ائمه به معنای ترک مطلق آراء آنان است و بیان اینکه تمام آنچه را که ما بدان دعوت می‌کنیم در ترک اتخاذ مذاهب به عنوان دین و جایگزینی آن به جای کتاب و سنت خلاصه می‌شود و انتقاد از متفقین در این زمان و وضع احکام جدید و پیش گرفتن طریقۀ نرمی و رحض است و بیان نظر سلیمان تیمی در این باره و نظر ابن عبدالله در وصف طالب تابع سنت و راه هدایت صحابه.

۵۲- بطلان این گمان که اتباع سنت مستلزم طعن در امامی است که با آن مخالف است.

۵۳- استقبال کعبه با ذکر تعدادی احادیث در یافتن قبله چه در سفر چه در حضر و سفارش پیامبر به کسی که نمازش را درست نمی‌گزارد و کیفیت گزاردن نماز نافله بر روی مرکب.

۵۴- کیفیت نماز به هنگام ترس شدید و نیز کسی که قبله را پیدا نمی‌کند و حدیث جابر در خصوص نماز در روزی ابری و اینکه اگر کسی در این شرایط در استقبال (پیدا کردن قبله) اجتهاد کرد و به خطا رفت نمازش صحیح است. وحدیث رو کردن پیامبر به کعبه هنگامی که رو به بیت‌المقدس نماز می‌گزارد و نزول آیۀ ﴿قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ...[البقرة: ۱۴۴]. و داستان رو کردن نمازگزاران در مسجد قبا به سوی کعبه در نماز صبح و اینکه صحابه رأی به بطلان نماز کسی که امر به وی شده که نمازش را اصلاح کند نمی‌دادند.

۵۵- قیام [در این بخش وصف نماز خوف و نماز شخص مریض و نیز اینکه پیامبر در بیماریی که منجر به رحلتشان شد] با مردم نشسته نماز گزارد و اینکه آنان را هم امر کرد که بنشینند تا با این کار، عمل ایرانیان و رومیان را در برابر ملوکشان مرتکب شوند!

۵۶- نماز مریض در حالت نشسته که حدیث عمران در آن آمده: «صل قائماً...»و «صلاه القاعد علی النصف»... و مراد از آن و اگر کسی توانایی گذاشتن سر بر روی زمین را نداشت نباید چیزی بین رویش و زمین حائل قرار دهد و بر آن سجده کند.

۵۷- نماز گذاشتن.

۵۸- قیام و قعود در نماز شب.

۵۹- نماز با کفش و دستور به آن و شیوۀ درآوردن آن‌ها به هنگام نماز.

۶۰- نماز بر منبر و اینکه منبر پیش از سه پله داشته باشد بدعت است.

۶۱- ستره و وجوب آن و امر به نزدیک ایستادن از آن و توصیه امام احمد بدان در مسجدی که چه بزرگ باشد چه کوچک و بیان اینکه حرمین شریفین هم می‌شود و بر علما واجب است.

۶۲- جواز نماز رو به شتر البته نه در جای استراحت او نیز نماز رو به همسر در حالی که وی در برابر نمازگزار در رفت و آمد نباشد و ماجرای گوسفندی که از جلوی پیامبر در نماز عبور می‌کرد.

۶۳- ماجرای گرفتن شیطان توسط پیامبرصو انکار قادیانیه‌ها نصوص کتاب و سنت را در خصوص عالم جن و تأویل و تعطیل کردن آن. و امر به درگیر شدن با کسی که در برابر نمازگزار زیاد رفت و آمد می‌کند.

۶۴- آنچه سبب قطع نماز می‌شود و بیان آن و زن حائض.

۶۵- نماز به طرف قبر.

۶۶- نیت.

۶۷- تکبیر که حاوی احادیثی است از جمله سفارش پیامبرصبه فردی که نمازش را درست نمی‌گزارد و حدیث: «مفتاح الصلاة الطهور وتحریمها التكبیر...»و بیان معنای تحریم و غیره.

۶۸- افراختن دست‌ها و احادیثی که در بارۀ آن و کیفیت افراختن دست‌ها به هنگام بلند کردن آن‌ها آمده است.

۶۹- گذاشتن دست راست بر چپ و امر بدان و احادیثی که در این بخش آمده که اباضیه آن را انکار می‌کنند. ر.ک: مقدمه.

۷۰- نهادن دو دست بر سینه و کسانی از ائمه که آن را گفته‌اند و بیان اینکه لغت قبض یا وضع است و تکلف در جمع بین آن دو وارد نشده و بدعت است. ر.ک: مقدمه.

۷۱- نگاه کردن به محل سجده و خشوع و نهی از نگاه کردن به آسمان در نماز و گزاردن نماز در جا و در لباسی که او را به خود مشغول ندارد و نهی از التفات به اطراف.

۷۲- حدیث «صل صلاة مودع...»و نیز حدیث دیگری در فضیلت خشوع.

۷۳- دعاهای استفتاح که دوازده دعایند و در هیچ کتابی بدین جامعیت نیامده.

۷۴- پیامبرصدعای «وجهت وَجهي...»را در نماز فرض و سنت می‌خواند و ذکر «أنا أول المسلمین»روایت مرجح است و نمازگزار آن را بگوید و بیان معنای آن و ادعیه‌ای دیگر که وی در نماز شب می‌خواند که خواندنشان در فرائض مشروع است مگر آنکه برای امام طولانی باشد.

۷۵- قرائت استعاذه قبل از آن و صیغه‌های آن و تفسیر آن.

۷۶- قرائت آیه به آیه و بیان اینکه بر سرهر آیه باید ایستاد گرچه به آیۀ قبلی تعلق داشته باشند و بیان اینکه آن مذهب گروهی از ائمه و قاریان است.

۷۷- رکن بودن خواندن فاتحه و فضائل آن و دو حدیث دربارۀ کسانی که توان حفظ آن را ندارند.

۷۸- نسخ و ابطال قرائت پشت‌سر امام در نماز جهری و احادیث وارده در این خصوص و بیان مقصود پیامبر از «مالی أنازع..» و ذکر حافظانی که آن را صحیح دانسته‌اند و تقویت حدیث: «من كان له إمام...».

۷۹- وجوب قرائت در نماز سری و نهی از تشویق و ایجاد مزاحمت با قرائت و حدیث «خلطتم علی القرآن»و فضیلت کسی که حرفی از کتاب خدا را بخواند. و بیان نظر ائمه حنفی که به جایز بودن قرائت در نماز سری فتوا داده‌اند و بیان موضوع بودن حدیث «مَنْ قَرَأَ خَلْفَ الْإِمَامِ مُلِئَ فُوهُ نَارًا».

۸۰- گفتن «آمین» و اینکه امام هم باید آن را بلند بگوید و نیز سفارش مقتدیان به گفتن آمین و فضیلت آن و اینکه باید آن را به هنگام و همراه با امام بگویند و از وی پیشی نگیرند.

۸۱- قرائت پیامبر صپس از فاتحه. بیان تفاوت آن‌ها در سوره‌های طولانی و کوتاه برحسب احوال از جملۀ آن‌ها شنیدن گریۀ کودکی و حدیث «إنی لأدخل في الصلاة...»و بیان اینکه حدیث «جَنِّبُوا مَسَاجِدَكُمْ صِبْيَانَكُمْ...»ضعیف و مخالف سنت است.

۸۲- داستان مردی انصاری که امامت می‌کرد و در هر رکعتی سورۀ توحید ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ١را می‌خواند و حدیث و قول پیامبرصدربارۀ وی: «حُبُّكَ إِيَّاهَا أَدْخَلَكَ الْجَنَّةَ».

۸۳- جمع کردن بین سوره‌های نظیر هم و دیگر سوره‌ها در یک رکعت. و جواز قرائت سوره بر خلاف ترتیب مصحف و فضیلت طول قیام و عبارت «سبحانک قبلی...».

۸۴- جواز اکتفا به فاتحه و داستان جوانی که از اقتدای به معاذ کناره کشید وقتی که معاذ قرائت را طول داد و در گوشه‌ای از مسجد نماز گزارد وسخن پیامبرصدر این باره: «أفتان أنت یا معاذ!»و خطاب پیامبر به آن جوان و شهادت آن جوان در جنگ. و حذف حدیثی در این باره که برایم روشن شد که ضعیف است.

۸۵- قرائت و با صدای بلند و آرام در نمازهای پنجگانه و غیره و اینکه یاران پیامبر چگونه قرائت او را در نماز سری می‌دانستند.

۸۶- داستان ابوبکر و عمر در قرائت نماز شب‌شان و امر به اعتدال در بلند کردن صدا نماز و فضیلت آرام خواندن.

۸۷- آنچه را که پیامبر در نمازهایش می‌خواند: الف: نماز صبح.

۸۸- امر به قرائت معوذتین و قرائت در صبح جمعه.

۸۹- قرائت در سنت فجر و کوتاهی آن و حدیث: «هذا عبد آمن بربه...»و مناسبت آن.

۹۰- ب: نماز ظهر و اطالۀ قرائت در رکعت اول و دلیل آن.

۹۱- قرائت آیات بعد از فاتحه در دو رکعت اخیر و بیان کسانی از سلف که آن را گفته‌اند و مخالفت لکنوی حنفی مذهب با کسانی که منکر آنند.

۹۲- وجوب قرائت فاتحه در هر رکعت.

۹۳- ج: نماز عصر.

۹۴- د: نماز مغرب و اینکه پیامبرصگاهی قرائت را در آن طول می‌داد به طوری که یک بار سورۀ اعراف و بار دیگر انفال را در آن خواند.

۹۵- قرائت در سنت مغرب.

۹۶- نماز عشاء و نهی از اطالۀ قرائت در آن و داستان معاذ با مرد نصاری که از گزاردن نماز جماعت دوری کرد و به تنهایی نماز گزارد و تعلیم پیامبرصمعاذ را که در نماز سوره‌ای بخواند.

۹۷- نماز شب و ماجرای ابن مسعود وقتی که پیامبرصقرائت را در آن طول داد و نیز ماجرای حذیفه وقتی که پیامبرص بقره و بعد نساء و سپس آل عمران ... را در آن قرائت داد اما قرآن را هرگز در یک شب ختم نمی‌کرد، و نهی وی از قرائت قرآن در کمتر از سه روز، و داستان پیامبرصابن عمر و بیان و تفسیر قول وی: «لِكُلِّ عَابِدٍ شِرَةٌ وَلِكُلِّ شِرَةٍ فَتْرَةٌ»از طحاوی.

۹۸- فضیلت کسی که دویست یا صد آیه را در نماز بخواند و آنچه را که در هر رکعتی می‌خواند و اینکه یک بار نماز شب پیامبر در تمام شب طول کشید و اینکه آیه‌ای را مرتب تکرار می‌کرد و اینکه دربارۀ مردی که مرتب سورۀ اخلاص را تکرار می‌کرد فرمو که: «سورۀ اخلاص برابر ثلث قرآن است» و بیان بی‌اساس بودن روایتی از ابوحنیفه که او چهل سال پیوسته نماز صبح را وضوی عشاء می‌خواند.

۹۹- هـ: نماز وتر.

۱۰۰- نماز جمعه.

۱۰۱- نماز عیدقربان و عیدفطر.

۱۰۲- نماز جنازه و قرائت سوره‌ها بعد از فاتحه در آن (نیز رجوع شود به رد نظر تویجری در مقدمه).

۱۰۳- قرائت با ترتیل و صوت زیبا و بعضی احادیث قولی و فعلی در این باره و تذکر تغییر حدیث «زَيِّنُوا الْقُرْآنَ بِأَصْوَاتِكُمْ»از روی بعضی راویان آن و اینکه کسی که آن را صحیح دانسته اشتباه کرده است.

۱۰۴- رد نظر کسانی که بر جامع الأصول تعلیق نوشته و تحقیق در حدیث بخاری: «لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يَتَغَنَّ بِالْقُرْآنِ»و اینکه یکی از راویان در استناد این متن به ابوهریره اشتباه کرده و تحقیق در اینجا روایت کردن مجرد از بخاری و نسبت دادن به او نیست!

۱۰۵- تجاهل بعضی از محققین کتاب شرح الغمه در تحقیق مذکور و سبب آن.

۱۰۶- یاری رساندن به امام (فتح) که در اینجا گلۀ پیامبرصاز «أبی» به خاطر عدم یاری رساندن وی به پیامبر به هنگام اشتباه در قرائت آمده است.

۱۰۷- استعاذه و دفع وسوسه در نماز.

۱۰۸- رکوع و سفارش پیامبر به مردی که نمازش را درست نمی‌گزارد به آن و گفتن تکبیر به هنگام رکوع و اینکه پیامبر دستش را برافراشت و بیان اینکه این حدیث متواتر و مذهب جماهیر محدثین و فقهای است از جمله مالک و بعضی از حنیفه. (نیز رجوع کنید به رد بر اباضی در مقدمه).

۱۰۹- شیوۀ رکوع و اینکه باید دو کف را روی زانوها گذاشت و گشودن انگشتان و کشیدن پشت.

۱۱۰- وجوب طمأنینه در رکوع و امر بدان و انذار کسی که در آن طمأنینه نمی‌یابد و بیان اینکه چنین کسی بدترین سارقان است و نمازش درست نیست و معجزۀ پیامبرصافرادی را که در پشت سرش قرار داشتند.

۱۱۱- اذکار رکوع و انواع هفتگانه آن و تفسیر سبوح قدوس و بیان حکم جمع بین اذکار در رکوع.

۱۱۲- اطالۀ رکوع تا حدی که زمانی نزدیک به طول قیام را دربرگرفت.

۱۱۳- نهی از قرائت قرآن در رکوع.

۱۱۴- اعتدال در رکوع و آنچه که انسان باید گفت. حدیث: «إذقال (الإمام) سمع الله لمن حمده فقولوا: ربنا ولك الحمد...»و بیان اینکه این کار منافاتی با آنچه امام نیز می‌گوید ندارد. و ذکر انواع تحمید در آن و افراشتن دست‌ها و اینکه متواتر است. (نیز ر.ک: رد بر اباضی در مقدمه).

۱۱۵- قید «ملء السماوات وملء الأرض...»و انواع آن و نیز تفسیر «و لا ینفع ذا الجد منك الجد».

۱۱۶- اطالۀ این قیام و وجوب طمأنینه در آن و امر به اعتدال تا اینکه هر مفصلی در ستون فقرات پشت در جای خود قرارگیرد. و رد نظر کسی که قائل است به اینکه در این قیام باید با دست راست دست چپ را گرفت و بیان اینکه این کار بدعت است، و رد نظر شیخ تویجری در خصوص آنچه که از امام احمد در این باره نقل کرده است.

۱۱۷- سجود و امر به تکبیر در آن و طمأنینه در آن و اینکه پیامبر گاهی دو دست را از پهلوهایش دور نگه می‌داشت و گاهی هم دست‌ها را برمی‌افراشت.

۱۱۸- به سجده رفتن با تکیه بر دو دست و اینکه با زانو به سجده رفتن صحیح نیست و رد نظر ابن قیم در این باره.

۱۱۹- اوصاف سجود پیامبرصکه از جمله مهم‌ترین شان تماس یافتن بیش با زمین و طمأنینه یافتن.

۱۲۰- نهی از مرتب کردن مو یا لباس به هنگام رفتن به سجده و به ویژه در کل نماز (به نظر جمهور علما) و تشبیه پیامبرصچنین فردی را به کسی که دست بسته نماز می‌خواند و تفسیر آن و ترجیح اینکه این مسأله خاص مردان است.

۱۲۱- وجوب طمأنینه در سجود تشبیه مهم پیامبرصدر باره کسی که در سجده طمأنینه نمی‌یابد.

۱۲۲- اذکار سجود که دوازده نوع است.

۱۲۳- نهی از قرائت قرآن در سجده و حدیث «أقرب ما یكون العبد من ربه...».

۱۲۴- اطالۀ سجده. داستان سوار شدن حسن بر پشت پیامبرصدر حال سجده و طول دادن سجده به خاطر مهربانی با وی که در روایت دیگری حسن و حسین آمده است. بعضی مسائل آن.

۱۲۵- فضیلت سجده. و دو حدیث که در یکی از آن‌ها پیامبرصفرمود که: در روز قیامت امتش با آثار وضو شناخته می‌شوند و در دیگری می‌فرماید: «إِنَّ الملائكة يَعْرِفُونَهُمْ المذنبين المصلين بِآثَارِ السُّجُودِ». و تنبیه اینکه کسی که از روی تنبلی نماز را ترک کند جاوید در جهنم نمی‌ماند.

۱۲۶- سجده بر زمین وحصیر و احادیث قولی و فعلی در این باره که یکی از آن‌ها فائده لغوی مهمی دارد.

۱۲۷- برخاستن از سجده و وجوب طمأنینه در آن و بلند کردن دست‌ها در آن و کسانی که از سلف قائل بدان بوده‌اند.

۱۲۸- نشستن بین دو سجده و رد نظر ابن قیم در نفی ثبوت آن.

۱۲۹- وجوب طمأنینه در بین دو سجده.

۱۳۰- اذکار بین دو سجده و افراشتن دست‌ها.

۱۳۱- جلوس استراحت. و کسانی از ائمه که قائل بدان بوده‌اند.

۱۳۲- تکیه بر دو دست در برخاستن برای رکعت بعد. که بیان حدیث آن و اسناد آن برخلاف رأی همۀ نویسندگان است. و نیز بیان موضوع بودن حدیث «كان یقوم كالسهم لایتعتمد علی یدیه»و رد این نظر که پیامبر وقتی برای رکعت دوم بر می‌خواست ساکت بود.

۱۳۳- وجوب قرائت فاتحه در هر رکعت و خبر جابر در این باره.

۱۳۴- تشهداول.

۱۳۵- نشستن برتشهد و امر به خواندن تشهد و افترایش در آن در وسط نماز (به فردی که نمازش را درست نمی‌گزارد) و نهی از تکیه کردن بر دست چپ در تشهد و تفسیر آن.

۱۳۶- حرکت دادن انگشت در تشهد و ذکر روایتی نادر از امام احمد در تند حرکت دادن انگشت و رد نظر کسی که آن را بیهوده می‌داند و شایسته نمی‌داند. یا کسی که از حدیث ضعیف برای مخالفت با آن دلیل می‌آورد.

۱۳۷- وجوب تشهد اول و سجده سهو بردن به خاطر فراموش کردن آن و مشروعیت دعا پس از آن.

۱۳۸- انواع تشهد که پنج نوع است و اینکه صحابه پس از رحلت پیامبرصمی‌گفتند: السلام علی النبي(تغییر صیغه از مخاطب به غائب).

۱۳۹- تعلیق سبکی در صحیح بودن این حدیث وجوب جزم و قاطع حافظ نیز در صحیح آن.

۱۴۰- افزودۀ ابن عمر در تشهد: «وبرکاته» که از او نیست.

۱۴۱- انکار بعضی از سلف در مورد زیادی «ومغفرته» در تشهد و ادب آنان از اتباع و پیروی از سنت.

۱۴۲- صلاة بر پیامبرصمحل و انواع آن، که هفت شکل دارد و بیان اینکه در هر دو تشهد جایز است و بیان اینکه قول به کراهت اتمام صلوات ابراهیمی در تشهد اول بی‌پایه است همچون قول به عدم مشروعیت آن.

۱۴۳- بهترین چیزی که درصلوات بر پیامبرصباید گفت و اینکه افزودۀ «ابراهیم و علی» از نظر بخاری و دیگران ثابت است برخلاف ابن تیمیه و ابن قیم.

۱۴۴- فوائد مهمی که درصلوات بر نبی امتصدر بردارد که شش مورد است. اینکه خاندان پیامبر همچون خود وی بهره‌مند می‌شوند و نیز نمونه‌هایی از این دست از کتاب و سنت و بیان وجه تشبیه در «كما صلیت...».

۱۴۵- اکتفا به «اللهم صل علی محمد»جایز نیست و نص امام شافعی در اینکه لفظ تشهد و صلوات بر پیامبر در هر دو تشهد یکسان است. و حدیث «كان لا یزید في الركعتین علی التشهد»ضعیف است و رد نظر نشاشیبی که صلوات بر آن را در آن انکار کرده است.

۱۴۶- اختلاف علما در مشروعیت توسید (ذکر سید) در صلوات بر پیامبرصو ترجیح عدم مشروعیت آن و فتوای حافظ ابن حجر در این باب به طور مفصل و نیز نووی به طور مختصر.

۱۴۷- ضعف حدیث ابن مسعود «... وبركاتك علی سید المرسلین».

۱۴۸- اینکه بهترین شکل صلوات بر ویصصلواتی است که خودش اصحاب را تعلیم فرموده است و اینکه تلفیق میان آن‌ها مشروع نیست.

۱۴۹- اکثر مسلمانانی که بر او صلوات می‌فرستند محدثان‌اند.

۱۵۰- قیام به رکعت سوم و سپس چهارم. افراشتن دست‌ها گاهی با تکبیر و امر به تکبیر و جلوس استراحت و تکیه بر دست و امر به قرائت فاتحه در آن‌ها و افزودن چند آیه به آن‌ها.

۱۵۱- قنوت در نمازهای پنجگانه به هنگام نزول مصیبت، افراشتن دست‌ها در قنوت و نظر ائمه‌ای که بدان قائل بودند، بدعت بودن مسح صورت با دست‌ها در قنوت و نظر عزبن عبدالسلام در این باره.

۱۵۲- قنوت در وتر. اینکه آن قبل از رکوع بود و اینکه چرا گاهی قنوت می‌خواند؟

۱۵۳- دعای قنوتی که پیامبرصبه حسن بن علی تعلیم داد و بیان اینکه در آن صلوات بر پیامبرصصحیح نیست و نظر عزبن عبدالسلام که نباید در آن چیزی افزود و بیان صحت زیادی آن «ولا یعز من عادیت»و نیز زیادیی «لامنجا...».

۱۵۴- تشهد آخر و وجوب آن و نشستن در آن به صورت تورک.

۱۵۵- وجوب صلوات بر پیامبرصبیان حدیث «إذَا صَلَّى أَحَدُكُمْ فَلْيَبْدَأْ بِتَحْمِيدِ رَبِّهِ ... ثُمَّ يُصَلِّي عَلَى النَّبِيِّ...»و نظر علمایی که به واجب بودن آن قائل‌اند و نیز حدیثی دیگر.

۱۵۶- وجوب استعاذه از چهار چیز قبل از دعا، که پیامبرصبدان امر کرد و آن را انجام می‌داد و به یارانش هم تعلیم داد.

۱۵۷- دعای پیش از سلام و انواع آن. که ده نوع دعاست که فرد آنچه را خواست پس از استعاذه از آن‌ها انتخاب کند و «معنی مأثم ومغرم».

۱۵۸- توسل پیامبرصبه الله تعالی به علم خدا و قدرتش در دعا.

۱۵۹- حدیث «حَوْلَهَا نُدَنْدِنُ».

۱۶۰- دو حدیث در توسل به اسماء الله تعالی در دعا و اینکه توسل به مقام و مانند آن جایز نیست و آخرین چیزی که قبل سلام‌دادن باید گفت.