1003

مشخصات کتاب

پیغمبری و پیغمبران
در قرآن کریم




مؤلف:

شيخ علی صابونی


مترجم:

محمد ملازاده

مقدمه

الحمد لله رب العالمين، والصلوة والسلام على إمام الأنبياء وصفوة الخلائق سيدنا ومولانا محمد الذي بعثه الله رحمة للعالمين وعلى آله وأصحابه نجوم الدجى وشموس العلم والعرفان والتابعين لهم بإحسان إلى يوم الدين.

و بعد: این کتاب شامل چند سخنرانی پیرامون «تاریخ انبیاء» صلوات الله وسلامه عليهم أجمعينمی‌باشد که آن‌ها را در جمع دانشجویان دانشکده الهیات و معارف اسلامی مکه مکرمه رشته‌ی تاریخ ایراد، و در آن‌ها حتی ‌الإمکان مقید به رعایت ایجاز و اختصار بوده گاهاً بازنگری‌هایی انجام داده‌ام. در میان اخبار و رویدادها تنها به نقل صحیح و مؤثق اکتفاء کرده و از روایات ضعیف جداً خود داری کرده‌ام، و تنها بر معتمدترین و موثق‌ترین منابع تاریخی و مصادر دینی یعنی قرآن، (کتاب الله) که هیچ گونه باطلی از پس و پیش بدان راه نخواهد یافت سپس اقوال مفسرین موثق و معتبر، و سنن و احادیث صحیح و ثابت رسول خداصتکیه و اعتماد کرده‌ام، و بعد از این دو مرجع اساسی، گاهاً به کتب تاریخی مراجعه کرده و از میان آن‌ها تنها روایاتی را برگزیده‌ام که با قرآن و سنت و معقولات موافق بوده و از اخبار و روایات اسرائیلی دور از عقل و منطق و دین جداً خودداری ورزیده‌ام.

بعد صلاح در این دیدم به منظور تعمیم فایده، مطالب این مجموعه سخنرانی را در یک کتاب مستقل جمع آوری کرده و بعنوان گامی در راستای نشر علوم، به چاپ برسانم. از خداوند منان مسئلت دارم که این کتاب را مورد استفاده دانشجویان و طلاب محترم و سایرین قرار دهد و آن را «خالصاً لوجهه» قرار دهد چرا که تنها او شنونده و اجابت کننده است، وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين.

محمد علی صابونی

استاد دانشکده‌ی الهیات و معارف اسلامی مکه‌ی مکرمه

فصل اول: پيغمبری و پيغمبران

۱. پيشگفتار

۲. نبوت هديه و بخششی است خدایی

۳. فرق نبوت و پادشاهی

۴. فرق نبی و رسول

۵. انبياء نخبگان بشر هستند

۶. محمد سيد اولين و آخرين

۷. آيا تفضيل بين انبيا جايز است

۸. چرا انبياء از جنس بشر بوده‌اند؟

۹. مأموريت پيغمبران بزرگوار

پیشگفتار

لازم است قبل از ورود به بحث «نبوت و انبیاء» معنی نبوت را توضیح دهیم و خطوط و مزایای آنرا بیان نماییم، بعد به شرح و بسط صفات انبیاء و ویژگی‌های دعوتی، که آورنده و مبلغ آن بوده‌اند، بپردازیم. تا تأثیر عظیم میراث گرانبهای انبیاءدر جامعه و در میان امت‌هایی که به سوی آنان مبعوث شده‌اند تبیین و روشن گردد. و معلوم شود بعثت آن‌ها چه اثر بزرگی بر تغییر مفاهیم و عقاید این امت‌ها داشته است.

آن‌ها امت‌ها را از ظلمت‌‌ها و تاریک به سوی نور و روشنایی هدایت گر بوده، و انسان‌ها را از گمراهی و سرگشتگی به سوی هدایت و ره‌یافتگی رهنمون شده‌اند.

دعوت انبیاء وسیله نجات بشریت از میکروب‌ها و آلودگی‌های شرک و وثنیت، و پاکسازی جامعه از آلودگی و عفونت‌های فساد و انحلال اخلاقی، و هرج و مرج و بی‌نظمی و... بود. قرآن کریم در این زمینه می‌فرماید: ﴿كَانَ ٱلنَّاسُ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ فَبَعَثَ ٱللَّهُ ٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ لِيَحۡكُمَ بَيۡنَ ٱلنَّاسِ فِيمَا ٱخۡتَلَفُواْ فِيهِۚ وَمَا ٱخۡتَلَفَ فِيهِ إِلَّا ٱلَّذِينَ أُوتُوهُ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡبَيِّنَٰتُ بَغۡيَۢا بَيۡنَهُمۡۖ فَهَدَى ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لِمَا ٱخۡتَلَفُواْ فِيهِ مِنَ ٱلۡحَقِّ بِإِذۡنِهِۦۗ وَٱللَّهُ يَهۡدِي مَن يَشَآءُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٍ ٢١٣[البقرة: ۲۱۳]. [۱]

این آیه کریمه اشاره به این واقعیت دارد که انسان‌ها در ابتدا بر هدایت و دین حق بوده‌اند، بعدها اختلاف و چند دستگی در میان آن‌ها بروز کرد و با هم به تنازع برخاستند و در روی زمین فساد به راه انداختند، و از راه درست و مستقیم منحرف شدند، در نتیجه خداوند از میان آن‌ها پیغمبران را – به عنوان بشارت دهنده و بیم دهنده - مبعوث نمود.

از حضرت عبدالله ابن عباسبروایت شده که «فاصله‌ی زمانی میان حضرت آدم و نوح ده قرن بود و در این فاصله انسان‌ها بر حق بودند» تا اینکه اختلاف و انحراف میان آن‌ها بروز کرد خداوند حضرت نوح و سایر انبیای بعد از اورا به منظور باز گردانیدن بشریت به جاده حق و صواب مبعوث نمود.

خداوند باری تعالیأکه اصدق القائلین است هدف از بعثت پیغمبران گرامی را بیان کرده می‌فرماید:

﴿رُّسُلٗا مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى ٱللَّهِ حُجَّةُۢ بَعۡدَ ٱلرُّسُلِۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمٗا ١٦٥[النساء: ۱۶۵]. [۲]

چنانکه خداوند هر رسولی را به عنوان نجات دهنده قومش از تاریکستان نادانی و گمراهی قرار داده و می‌فرماید: ﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا مُوسَىٰ بِ‍َٔايَٰتِنَآ أَنۡ أَخۡرِجۡ قَوۡمَكَ مِنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ وَذَكِّرۡهُم بِأَيَّىٰمِ ٱللَّهِۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّكُلِّ صَبَّارٖ شَكُورٖ ٥[إبراهیم: ۵]. [۳]

[۱] مردم یک امت بودند پس خدا پیامبران را مژده دهنده و بیم دهنده فرستاد و با ایشان کتابی بحق نازل فرمود تا اینکه آن کتاب بین مردم در آنچه اختلاف دارند حکم کند و اختلاف در آن کتاب نکردند مگر آنان که کتاب (خدا) به آنان داده شده بود بعد از آنکه دلیل‌های روشن بر ایشان آمد و اختلاف آن‌ها در کتاب نتیجه سرکشی و تجاوز و ستم بین خودشان بود پس خداوند مؤمنین را بسوی حقی که در آن اختلاف داشتند هدایت و رهنمون کرد به اذن و اراده‌ی خود و خدا هرکس را که (خود) بخواهد به راه راست و درست هدایت می‌کند. [۲] پیغمبران نوید دهندگان و ترسانندگانند تا نباشد برای مردم بر خدا حجت و به آن‌های بعد از (ارسال) پیغمبران و خدا است عزتمند حکیم. [۳] و همانا فرستادیم و مبعوث کردیم موسی را با آیه‌های خود، که بیرون آور قومت را از تاریکستان (شرک و گمراهی) بسوی نور (هدایت و توحید) و یادآوریشان کن به روزهای خدا (نعمت‌های خدا یا وقایع و رخدادهای زمانه) همانا که در این است نشانه‌هایی برای هر شکیبای سپاسگزار. به نقل از (البدایة والنهایة جلد ۲ صفحه ۹۲) به نقل از صحیح البخاری.

نبوت هدیه و بخشش خدایی است

نبوت فضلی است خدایی، و هدیه‌ای است ربانی، به هرکس از بندگانش که خود بخواهد ارزانی می‌دارد و هرکس از مخلوقاتش که خود صلاح بداند، بدین هدیه اختصاص می‌دهد، نبوت منصبی نیست که بتوان از راه تلاش و کوشش بدان دست یافت، مقامی نیست که از کانال عبادت و زهد و پارسایی فراوان به آن رسید. بلکه تنها وسیله و عامل نیل به آن فضل رحمت خداوند است و بس ﴿يَخۡتَصُّ بِرَحۡمَتِهِۦ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ ذُو ٱلۡفَضۡلِ ٱلۡعَظِيمِ ١٠٥[البقرة: ۱۰۵]. [۴]

بنابراین نبوت «انتخاب و اختیار» است و هیچ احدی جز کسانی که خداوند خود اراده کند (کسانی که شایستگی حمل این امانت و بار سنگین را داشته باشند)، نمی‌تواند به این مرتبه عظیم دست رسی پیدا کند، زیرا نبوت تکلیفی بزرگ و باری سنگین است جز مردان با همت و «أولوالعزم»شایستگی و توان حمل آنرا ندارند چنانکه خداوند متعال خطاب به خاتم فرستادگانش می‌فرماید: ﴿إِنَّا سَنُلۡقِي عَلَيۡكَ قَوۡلٗا ثَقِيلًا ٥[المزمل: ۵]. [۵]

نبوت مقام و منصب ارثی نیست که به وراثت از پدر به پسر برسد، پادشاهی و ملوکیت نیست که از راه غلبه و استیلاء بدان دست یافت، بلکه اختیار و انتخاب است، خداوند متعال بهترین مخلوقات خود را به این مقام می‌گمارد و برجسته‌ترین بندگان خود را مأمور حمل این رسالت می‌نماید و آن‌ها را از میان انسان‌ها برمی‌گزیند و این مسئولیت خطیر را بر دوش آن‌ها قرار می‌دهد چنانکه خداوند تبارک و تعالی در کتاب عزیزش این مطلب را توضیح داده و می‌فرماید: ﴿ٱللَّهُ يَصۡطَفِي مِنَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ رُسُلٗا وَمِنَ ٱلنَّاسِۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَمِيعُۢ بَصِيرٞ ٧٥[الحج: ۷۵]. [۶]و فرموده: ﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰٓ ءَادَمَ وَنُوحٗا وَءَالَ إِبۡرَٰهِيمَ وَءَالَ عِمۡرَٰنَ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ ٣٣[آل عمران: ۳۳]. [۷]و در مقام ستایش از بعضی از رسولانش می‌فرماید: ﴿وَإِنَّهُمۡ عِندَنَا لَمِنَ ٱلۡمُصۡطَفَيۡنَ ٱلۡأَخۡيَارِ ٤٧[ص: ۴۷]. [۸]

[۴] ﴿مَّا يَوَدُّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ وَلَا ٱلۡمُشۡرِكِينَ أَن يُنَزَّلَ عَلَيۡكُم مِّنۡ خَيۡرٖ مِّن رَّبِّكُمۡۚ وَٱللَّهُ يَخۡتَصُّ بِرَحۡمَتِهِۦ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ ذُو ٱلۡفَضۡلِ ٱلۡعَظِيمِ ١٠٥کافران و مشرکان دوست ندارند که خیر و برکتی از جانب خدایتان بر شما نازل گردد و به شما دست دهد، در حالی که خداوند به هرکسی‌که بخواهد رحمت خویش را اختصاص می‌دهد، و خدا دارای فضل و بخشش بزرگ است. [۵] ما سخن سنگینی را بر تو نازل خواهیم کرد. [۶] خداوند از میان فرشتگان پیام‌آورانی را برمی‌گزیند و هم از میان انسان‌ها پیغمبرانی همچون (موسی،‌ عیسی و محمد را برمی‌گزیند) چرا که خداوند شنوا و بینا است. [۷] خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را از میان جهانیان برگزید. [۸] ایشان در پیشگاه ما از زمره‌ی برگزیدگان بس نیک و نیکوکارند.

اعتراض مشرکین نسبت به پیامبری محمدص

مشرکین و کفار قریش بر رسالت محمد بن عبداللهصخرده گرفتند و فرود آمدن وحی بر یک یتیم فقیر را (که فاقد تمامی اسباب اقتدار و ثروت بود) غریب پنداشتند، زیرا از تمامی مظاهر سلطنت و قدرت که او را در نظر آنان بزرگ و عظیم جلوه دهد بی‌بهره بود و از سر کوتاه فکری خود عقیده داشتند که باید نبوت در یکی از ثروتمندان بزرگ، شریف (و از زمره بزرگان و اشراف قریش) جلوه‌گر شود. از این رو خداوند حکیم به شیوه قاطع و روش توبیخی که پشت جباران از آن بدو نیمه شد در ابطال نظریه آنان فرمود: ﴿وَقَالُواْ لَوۡلَا نُزِّلَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانُ عَلَىٰ رَجُلٖ مِّنَ ٱلۡقَرۡيَتَيۡنِ عَظِيمٍ ٣١ أَهُمۡ يَقۡسِمُونَ رَحۡمَتَ رَبِّكَۚ نَحۡنُ قَسَمۡنَا بَيۡنَهُم مَّعِيشَتَهُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَاۚ وَرَفَعۡنَا بَعۡضَهُمۡ فَوۡقَ بَعۡضٖ دَرَجَٰتٖ لِّيَتَّخِذَ بَعۡضُهُم بَعۡضٗا سُخۡرِيّٗاۗ وَرَحۡمَتُ رَبِّكَ خَيۡرٞ مِّمَّا يَجۡمَعُونَ ٣٢[الزخرف: ۳۱- ۳۲]. [۹]

خداوند متعال در این آیه کریمه به دهان کجی و سفاهت، پوچ گویی و حماقت مشرکین پاسخ داده که بزعم فاسد خود می‌پنداشتند منصب نبوت تنها شایسته‌ی یکی از ثروتمندان سر شناس و با نفوذ است و انسانی فقیر و یتیم همانند یتیم ابی طالب شایستگی این منصب را ندارد اما خداوند در پاسخ ایشان فرمود: مقام نبوت انتخاب و اختیار است، خداوند به هرکس خود بخواهد ارزانی میدارد و او را به این مقام می‌گمارد ﴿ٱللَّهُ أَعۡلَمُ حَيۡثُ يَجۡعَلُ رِسَالَتَهُ[الأنعام: ۱۲۴]. [۱۰]و از این رو که نبوت خیلی برتر و عظیم تر از مال و جاه و سلطان می‌باشد و حکمت خداوند چنین است که روزی هرکس را خود تقدیر کرده و هر مخلوقی حتما سهم خود از مال و رزق را دریافت می‌دارد و نعمت مال در مقابل مقام نبوت خیلی کم‌بها است و در واقع هیچ ارزشی ندارد، خداوند عظیم‌الشان مسئله عظیم و مهم «رسالت و نبوت» را حواله آرزو و امیال هیچ انسانی نخواهد کرد و نخواسته حتی مسئله روزی را (که در واقع ارزشی در مقابل منصب نبوت ندارد) به خود مردم واگذار کند، بلکه آنرا به صورت عادلانه بین ایشان تقسیم نموده، چگونه امکان دارد مسئله اساسی و مهم نبوت را به خواسته‌ها و آرزوی انسان‌ها واگذار کند؟ این است سرّ دقت موجود در تعبیر خداوند که: ﴿نَحۡنُ قَسَمۡنَا بَيۡنَهُم مَّعِيشَتَهُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَاۚ[الزخرف: ۳۲]. [۱۱]آری آنکه بخشنده روزی است، بخشنده نبوت نیز هست.

[۹] گفتند: چرا این قرآن بر مرد بزرگواری از یکی از دو شهر (مکه و طائف) فرو فرستاده نشده است. آیا آنان رحمت پروردگار تو را تقسیم می‌کنند؟ این مائیم که معیشت آنان را در زندگی دنیا میانشان تقسیم کرده‌ایم و برخی را بر برخی دیگر برتری‌هایی داده‌ایم، تا بعضی از آنان بعضی دیگر را بکار بگیرند و رحمت پروردگار از تمام آنچه که جمع‌آوری می‌کنند بهتر است. [۱۰] خداوند بهتر می‌داند که رسالت خویش را به چه کسی حواله می‌دارد. [۱۱] این مائیم که معیشت آنان را در زندگی دنیا میانشان تقسیم کرده‌ایم.

فرق نبوت و پادشاهی

نبوت بخشش و هبه‌ای از ناحیه‌ی خداوند بلند مرتبه و با اقتدار است؛ مقامی است که به هر که خود بخواهد، اختصاص می‌دهد، نبوت در چندین نقطه اساسی و جوهری با پادشاهی و ملوکیت اختلاف دارد که به بیان مهمترین آن‌ها می‌پردازیم.

۱) نبوت ارثی نیست و فرزند هیچ پیغمبری به طریق ارثی به این منصب گمارده نمی‌شود بلکه محض فضل الهی بوده و جز انتخاب و اصطفای خداوند هیچ عاملی در آن اثر ندارد. ﴿وَلَقَدِ ٱخۡتَرۡنَٰهُمۡ عَلَىٰ عِلۡمٍ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ ٣٢[الدخان:۳۲]. [۱۲]﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰٓ ءَادَمَ وَنُوحٗا وَءَالَ إِبۡرَٰهِيمَ وَءَالَ عِمۡرَٰنَ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ ٣٣[آل عمران: ۳۳]. [۱۳]

۲) نبوت هرگز به کافر داده نخواهد شد، چرا که این منصب به مسلمین اختصاص دارد. اما سلطنت و ملوکیت این چنین نیست و به کافر نیز داده می‌شود خداوند متعال به حکایت از فرعون می‌فرماید: ﴿وَنَادَىٰ فِرۡعَوۡنُ فِي قَوۡمِهِۦ قَالَ يَٰقَوۡمِ أَلَيۡسَ لِي مُلۡكُ مِصۡرَ وَهَٰذِهِ ٱلۡأَنۡهَٰرُ تَجۡرِي مِن تَحۡتِيٓۚ أَفَلَا تُبۡصِرُونَ ٥١[الزخرف: ۵۱]. [۱۴]و چنانکه به نقل از «نمرود» که در زمان حضرت ابراهیم ادعای خدایی می‌کرد می‌فرماید: ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِي حَآجَّ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ فِي رَبِّهِۦٓ أَنۡ ءَاتَىٰهُ ٱللَّهُ ٱلۡمُلۡكَ إِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِ‍ۧمُ رَبِّيَ ٱلَّذِي يُحۡيِۦ وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا۠ أُحۡيِۦ وَأُمِيتُۖ قَالَ إِبۡرَٰهِ‍ۧمُ فَإِنَّ ٱللَّهَ يَأۡتِي بِٱلشَّمۡسِ مِنَ ٱلۡمَشۡرِقِ فَأۡتِ بِهَا مِنَ ٱلۡمَغۡرِبِ فَبُهِتَ ٱلَّذِي كَفَرَۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٢٥٨[البقرة: ۲۵۸]. [۱۵]

۳) نبوت خاص مردان بوده و هیچ وقت زنی [۱۶]به این منصب گمارده نشده است. فلسفه اختصاص نبوت به مردان و محرومیت زنان از آن اینکه، نبوت کاری بسیار خطیر و مشکل، و تکلیفی طاقت فرسا و پر از مشقت است که روحیه و سرشت ضعیف زنان با آن سنخیت و سازگاری ندارد. زیرا این منصب به مجاهده و مصابره نیاز دارد. این است که تمامی رسولان با اقوام خود دست به گریبان محنت و مشکلات بوده‌اند و در راه تبلیغ دعوت خدایی شدیداً مورد ابتلاء و امتحان قرار گرفته‌اند. ﴿فَٱصۡبِرۡ كَمَا صَبَرَ أُوْلُواْ ٱلۡعَزۡمِ مِنَ ٱلرُّسُلِ[الأحقاف: ۳۵]. [۱۷]دلیل اینکه نبوت خاص مردان بوده و زنان از آن بی‌بهره، فرموده‌ی خداوند است که ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ إِلَّا رِجَالٗا نُّوحِيٓ إِلَيۡهِمۡۖ فَسۡ‍َٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ ٤٣[النحل: ۴۳]. [۱۸]در کتاب الجوهره آمده است:

وما كان نبياً قط أنثى
ولا عبداً قبيحا في الفعال

هرگز (خداوند) پیغمبری از میان زنان مبعوث نکرده، و همچنین عبدی (کسی) که اعمال و کردارش ناشایسته و قبیح باشند به رسولی برنگزیده است.

۴) میدان نبوت بسی وسیع و گسترده است، زیرا مرتبه و موقعیت آن رفیعترین مرتبه، و اهداف آن، برترین اهداف، و دعوت آن اساسی‌ترین دعوت‌ها است،‌ این دعوت چیزی جز ایمان به خداوند و روز آخرت و تفضیل آن بر زندگی فانی دنیا، که بسیاری از مردم چشم طمع در آن دوخته‌اند، نیست ﴿وَمَا ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَآ إِلَّا مَتَٰعُ ٱلۡغُرُورِ ١٨٥[آل عمران: ۱۸۵]. [۱۹]پادشاهی با این دعوت خدای هیچ همسویی و همخوانی ندارد چون پادشاهی یکی از مظاهر عظمت دنیایی است و رسالت پیغمبران بزرگواردعوت مردم به زهد و پارسایی و بی‌توجهی به دنیا است... اگر انبیاء از زمره‌ی پادشاهان و امراء و سلاطین می‌بودند و مردم را به زهد و بی‌توجهی به دنیا دعوت می‌کردند، دوگانگی در عمل و سخن از ایشان سر می‌زد و دعوت‌شان از اعتبار ساقط می‌شد و هیچ تأثیری بر مردم نمی‌نهاد... چون خود در عیش و رفاه پادشاهی زندگی می‌کردند و مردم را به زهد و پارسایی می‌خواندند.

اگر میان قول و عمل داعی همسویی و توافق وجود نداشته باشد و کردار و سیره‌اش الگو و سرمشق نباشد کلامش قطعاً اثرگذار نخواهد بود. اما این سخن بدین معنی نیست که نبوت و ملوکیت از امور ممتنع‌الاجتماع باشند، چه بسا هر دو در فردی جمع شوند همانند آنچه برای سید ما حضرت سلیمان پسر داوود÷بوقوع پیوست اما اجتماع این دو قلیل و نادر است در کلام الله مجید (قرآن کریم) آمده است: ﴿قَالَ رَبِّ ٱغۡفِرۡ لِي وَهَبۡ لِي مُلۡكٗا لَّا يَنۢبَغِي لِأَحَدٖ مِّنۢ بَعۡدِيٓۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡوَهَّابُ ٣٥ فَسَخَّرۡنَا لَهُ ٱلرِّيحَ تَجۡرِي بِأَمۡرِهِۦ رُخَآءً حَيۡثُ أَصَابَ ٣٦ وَٱلشَّيَٰطِينَ كُلَّ بَنَّآءٖ وَغَوَّاصٖ ٣٧ وَءَاخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي ٱلۡأَصۡفَادِ ٣٨ هَٰذَا عَطَآؤُنَا فَٱمۡنُنۡ أَوۡ أَمۡسِكۡ بِغَيۡرِ حِسَابٖ ٣٩[ص: ۳۵- ۳۹]. [۲۰]

[۱۲] ما پیغمبران را آگاهانه برگزیدیم و بر جهانیان برتری دادیم. [۱۳] خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را از میان جهانیان برگزید. [۱۴] فرعون در میان قوم خود ندا درداد و گفت: ای قوم من! آیا حکومت و مملکت مصر و این رودبار‌هایی که در زیر من روانند، از آن من نیست، مگر نمی‌بینید. [۱۵] آیا با خبری از کسی که با ابراهیم درباره‌ی پروردگارش راه مجادله و ستیز در پیش گرفت، بدان علت که خداوند بدو حکومت و شاهی داده بود هنگامی که ابراهیم گفت: پروردگار من کسی است که زنده می‌گرداند و می‌میراند. او گفت: من زنده می‌گردانم و می‌میرانم. ابراهیم گفت: خداوند خورشید را از مشرق بر می‌آورد. تو آن را از مغرب برآور. پس آن مرد کافر واماند و مبهوت شد و خداوند مردم ستمکار را هدایت نمی‌کند. [۱۶] اینکه بعضی می‌گویند: به دلیل آیه‌ی ﴿وَأَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰٓ أُمِّ مُوسَىٰٓ أَنۡ أَرۡضِعِيهِۖمقام نبوت به زنان هم داده می‌شود، کاملاً به اشتباه رفته‌اند. زیرا وحی مذکور از طریق فرود آوردن فرشته نبود، بلکه به طریق الهام بوده است. در حقیقت خداوند، خبر داده که او به زنبور وحی کرده است (یعنی الهام نموده است) ﴿وَأَوۡحَىٰ رَبُّكَ إِلَى ٱلنَّحۡلِ أَنِ ٱتَّخِذِي مِنَ ٱلۡجِبَالِ بُيُوتٗاپس آیا صحیح است که بگوییم: خداوند، زنبور را پیامبر کرده است؟! [۱۷] پس شکیبایی کن، آن گونه که پیغمبران أولوالعزم شکیبایی کرده‌اند. [۱۸] ما پیش از تو جز مردانی را که بدیشان وحی فرستاده‌ایم روانه نکرده‌ایم، پس از آگاهان بپرسید، اگر نمی‌دانید. [۱۹] و زندگی دنیا چیزی جز کالای فریب نیست. [۲۰] سلیمان گفت: پروردگارا! مرا ببخشای و حکومتی به من عطا فرمای که بعد از من کسی را نسزد بیگمان تو بسیار بخشایشگری، پس ما باد را به زیر فرمان او درآوردیم. باد برابر فرمانش به هر کجا که می‌خواست، آرام حرکت می‌کرد، و به زیر فرمان او درآوردیم همه بناها و غوّاصان دیو را، و گروه دیگری از دیوها را در غل و زنجیر به زیر فرمان او کشیدیم، این عطا ما است پس ببخش یا بازدار، بدون هیچگونه حساب و کتابی.

نبی و رسول چه فرقی با هم دارند؟

نبی انسانی است که خداوند شریعتی به وی وحی کرده اما مکلف به تبلیغ آن نیست.

اما رسول، انسانی است که خداوند شریعتی به وی وحی کرده و مکلف به ابلاغ آن نیز می‌باشد.

با توجه به این تعریف مقام و مرتبه رسالت برتر از مقام نبوت است. چون هر رسولی نبی است اما هر نبی رسول نیست. تعداد انبیاء قابل احصاء و شمارش نیست چون عدد آن‌ها بیشتر از رقمی است که در بعضی از آثار (۱۲۰ هزار) آمده است، لیکن عدد رسولان کم است. ایمان به رسالت آن‌هایی که نامشان در قرآن آمده به تفصیل واجب است که عدد آن‌ها ۲۵ نفر و همگی از زمره‌ی رسولان بوده‌اند و اینک اسامی آن‌ها (آدم، نوح، ابراهیم، اسماعیل، اسحق، یعقوب، داود، سلیمان، یوسف، موسی، هارون، زکریا، یحیی، ادریس، ایوب، یونس، هود، شعیب، صالح، لوط، الیاس، الیسع، ذوالکفل، عیسی، محمد).

ایمان به همگی این انبیاء به تفصیل واجب است، بدین معنی که تصدیق رسالت و تأیید نام همگی آن‌ها واجب است چون نام و مشخصاتشان در قرآن آمده است.

اما سایر انبیاء این چنین نیستند و بایستی به صورت جملگی به آن‌ها ایمان آورد. بدین معنی که اعتقاد داشته باشیم انبیای (غیر از آن‌های که نامشان در قرآن آمده وجود داشته‌اند) که نام و مشخصات آن‌ها را نمی‌دانیم اما واجب است به آن‌ها ایمان داشته باشیم، چون خداوند تبارک و تعالی از ایشان خبر داده و فرموده است: ﴿وَرُسُلٗا قَدۡ قَصَصۡنَٰهُمۡ عَلَيۡكَ مِن قَبۡلُ وَرُسُلٗا لَّمۡ نَقۡصُصۡهُمۡ عَلَيۡكَۚ وَكَلَّمَ ٱللَّهُ مُوسَىٰ تَكۡلِيمٗا ١٦٤[النساء: ۱۶۴]. [۲۱]

خداوند متعال نام بسیاری از انبیاء را در یک آیه قرآن جمع، و ذکر کرده است در این آیه نام ۱۸ نفر آمده و نام ۷ نفر باقی به صورت متفرقه در قرآن آمده است. آیه‌ای که نام هجده نبی در آن آمده این است: ﴿وَتِلۡكَ حُجَّتُنَآ ءَاتَيۡنَٰهَآ إِبۡرَٰهِيمَ عَلَىٰ قَوۡمِهِۦۚ نَرۡفَعُ دَرَجَٰتٖ مَّن نَّشَآءُۗ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٞ ٨٣ وَوَهَبۡنَا لَهُۥٓ إِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَۚ كُلًّا هَدَيۡنَاۚ وَنُوحًا هَدَيۡنَا مِن قَبۡلُۖ وَمِن ذُرِّيَّتِهِۦ دَاوُۥدَ وَسُلَيۡمَٰنَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَىٰ وَهَٰرُونَۚ وَكَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلۡمُحۡسِنِينَ ٨ وَزَكَرِيَّا وَيَحۡيَىٰ وَعِيسَىٰ وَإِلۡيَاسَۖ كُلّٞ مِّنَ ٱلصَّٰلِحِينَ ٨٥ وَإِسۡمَٰعِيلَ وَٱلۡيَسَعَ وَيُونُسَ وَلُوطٗاۚ وَكُلّٗا فَضَّلۡنَا عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ ٨٦ وَمِنۡ ءَابَآئِهِمۡ وَذُرِّيَّٰتِهِمۡ وَإِخۡوَٰنِهِمۡۖ وَٱجۡتَبَيۡنَٰهُمۡ وَهَدَيۡنَٰهُمۡ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ٨٧[الأنعام: ۸۳- ۸۷]. [۲۲]

نام باقی رسولان به منظور تسهیل در حفظ آن‌ها در دو بیت شعر آمده:

في تلك حجتنا منهم ثمانية
من بعد عشر ويبقي سبعة وهموا
ادريس، هود، شعيب، صالح وكذا
ذوالكفل، آدم، بالمختار قدختموا [۲۳]

اما دلیل بر اینکه رسولان بزرگوار مأمور تبلیغ رسالت بوده‌اند، و آنان در این نقطه با انبیاء اختلاف داشته‌اند نص صریح قرآن است: ﴿ٱلَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَٰلَٰتِ ٱللَّهِ وَيَخۡشَوۡنَهُۥ وَلَا يَخۡشَوۡنَ أَحَدًا إِلَّا ٱللَّهَۗ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ حَسِيبٗا ٣٩[الأحزاب: ۳۹]. [۲۴]

و همچنین فرموده خداوند خطاب به خاتم و سید رسولانش حضرت محمدص: ﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٦٧[المائدة: ۶۷]. [۲۵]

[۲۱] و ما پیغمبران زیادی را روانه کرده‌ایم که سرگذشت آنان را قبلاً برای تو بیان کرده‌ایم، و پیغمبران زیادی را که سرگذشت آنان را برای تو بیان نکرده‌ایم و حقیقتاً خداوند با موسی سخن گفت. [۲۲] این‌ها دلایل ما بود که آن‌ها را به ابراهیم عطا کردیم در برابر قوم خود درجات هرکس را که بخواهیم بالا می‌بریم. پروردگار تو حکیم آگاه است. ما به ابراهیم، اسحاق و یعقوب را عطا نمودیم آن دو را رهنمود کردیم. پیشتر نیز نوح را ارشاد نمودیم. و از نژاد نوح، داود سلیمان، ایوب، یوسف، و هارون را و همانگونه محسنان را پاداش می‌دهیم. و زکریا، یحیی، عیسی، و الیاس، همه‌ی آنان از زمره‌ی صالحان بودند و اسماعیل، الیسع،‌ یونس و لوط را و هر کدام را بر جهانیان برتری دادیم و از میان پدران و فرزندان و برادرانشان آنان را برگزیدیم و به راه راست ارشاد کردیم. [۲۳] حجت و دلیل ما در این آیه نهفته است از میان آن‌ها ۱۸ نفر در آن آیه آمده‌ است و هفت نفر باقی می‌مانند که به ترتیب ادریس، هود،‌ شعیب، صالح ذوالکفل آدم برگزیده هستند. [۲۴] [همان‏] کسانى که پیام‌هاى خداوند را مى‏رسانند و از او مى‏ترسند و جز خدا از کسى نمى‏ترسند. و خداوند [به عنوان‏] حسابرس بس است. [۲۵] ای فرستاده هرآنچه از سوی پروردگارت برتر نازل شده است برسان و اگر چنین نکنی رسالت خدا را نرسانده‌ای و خداوند تو را از مردمان محفوظ می‌دارد. خداوند گروه کافران را هدایت نمی‌نماید.

انبیاء برگزیدگان بشر هستند

خداوند عز وجل از میان آفریدگانش گروهی از انسان‌ها را برگزیده تا بعنوان سنبل، و نمونه‌ی کمال انسانی مطرح باشند، وجودشان نمود و نشانه‌ی فضل باشد و حامل مشعل نور و هدایت برای قافله کاروان تمدن بشری در طول ادوار و زمان‌ها به حساب آیند. خداوندأآن‌ها را برگزیده تا هادی و مصلح باشند، انتخاب ایشان از روی علم بوده، ‌خداوند خود به تربیت آنان همت گماشته و آن‌ها را به کمال اوصاف مشرف گردانیده و بعنوان پیشوا و رهبران دینی و دنیاشان معرفی کرده ﴿وَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَئِمَّةٗ يَهۡدُونَ بِأَمۡرِنَا وَأَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡهِمۡ فِعۡلَ ٱلۡخَيۡرَٰتِ وَإِقَامَ ٱلصَّلَوٰةِ وَإِيتَآءَ ٱلزَّكَوٰةِۖ وَكَانُواْ لَنَا عَٰبِدِينَ ٧٣[الأنبیاء: ۷۳]. [۲۶]

این گروه برگزیده و مختار از بندگان خداوند «انبیاء و پیغمبران» کسانی هستند که خداوند ایشان را به نبوت مشرف گردانیده و به ایشان حکمت و قوت عقل و رأی محکم ارزانی داشته و آن‌ها را برگزیده تا واسطه‌ی بین خدا و خلق باشند و اوامر خدا را به بندگان او ابلاغ نمایند... و ایشان را از خشم و عقابش برحذر دارند و آن‌ها را به سوی چیزی که خیر و سعادت، صلاح دین و دنیای آن‌ها در آن است رهنمون شوند.

انبیاءبهترین و برترین مخلوقات خدا، برگزیدگان بشر بوده‌اند. اکرام خداوند بر ایشان و گزینش آنان به این منصب از سرِ فضل محض خدائی و حکمت ربانی بوده است لاغیر؛ و برای هیچ احدی امکان ندارد به هیچ وسیله‌ای به این مقام برسد هر چند مدارج عالیه‌ی کمال و ترقی را پشت سر بنهد زیرا از طریق ریاضت نفسی نمی‌توان به مقام نبوت رسد و از کانال طاعت و عبادت دسترسی به آن امکان پذیر نیست. نبوت با کسب و عزم و مداومت بر فعل خیر و انجام طاعت بدست نمی‌آید چنانکه گفتیم. بلکه این مقام و منصب، منصبی است خدایی و تنها به گزینش و انتخاب او می‌باشد. ﴿ٱللَّهُ أَعۡلَمُ حَيۡثُ يَجۡعَلُ رِسَالَتَهُۥ[الأنعام: ۱۲۴]. [۲۷]

[۲۶] ما آنان را پیشوایانی نمودیم که برابر دستور ما رهبری می‌کردند و انجام خوبی‌ها و اقامه‌ی نماز و دادن زکات را بدیشان وحی کردیم و آنان تنها ما را می‌پرستیدند. [۲۷] خداوند بهتر می‌داند که رسالت خویش را به چه کسی حواله می‌دارد.

تفاضل بین انبیاء

تمامی انبیای کرام در یک درجه از فضل و مکانت قرار ندارند بلکه برخی از آن‌ها با برخی تفوق و برتری دارند و خداوند متعال آن‌ها را در درجات مختلف قرار داده و قرآن کریم در این مورد می‌گوید: ﴿۞تِلۡكَ ٱلرُّسُلُ فَضَّلۡنَا بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۘ[البقرة:۲۵۳]. [۲۸]و در جای دیگر می‌فرماید: ﴿ وَلَقَدۡ فَضَّلۡنَا بَعۡضَ ٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ عَلَىٰ بَعۡضٖۖ وَءَاتَيۡنَا دَاوُۥدَ زَبُورٗا ٥٥[الإسراء: ۵۵]. [۲۹]

خداوند متعال در قرآن کریم بعضی از انبیاء را «أولوالعزم» نام برده، آن‌ها پیشوا و رهبران انبیاء به شمار می‌آیند و خداوند آن‌ها را مورد ستایش فراوان قرار داده و به رسول بزرگوار «حضرت محمدص» دستور فرموده آن‌ها را در جهاد و صبر مقتدای خود قرار دهد آنجا که می‌فرماید: ﴿فَٱصۡبِرۡ كَمَا صَبَرَ أُوْلُواْ ٱلۡعَزۡمِ مِنَ ٱلرُّسُلِ[الأحقاف:۳۵]. [۳۰]

سبب نام گذاری ایشان به «أولي‌العزم» اینکه، دارای عزم و اراده‌ی قوی بوده و به انواع ابتلاء و امتحان گرفتار و دوران جهاد و مبارزه شان (با طواغیت) بسیار طولانی بوده است... بعضی از آن‌ها به مدت چندین قرن متوالی و در میان چندین نسل بر تکذیب و بلای مخالفین صبر کرده و بردباری از خود نشان داده‌ است. چرا که از عمر طولانی بهره‌مند بوده و همگی آن را در محنت و شداید سپری کرده است همانند حضرت نوح÷که نزدیک به یک هزار سال در میان قومش به دعوت و فراخوانی پرداخت، اما جز اندک افرادی کسی به او ایمان نیاورد ﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوۡمِهِۦ فَلَبِثَ فِيهِمۡ أَلۡفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمۡسِينَ عَامٗا فَأَخَذَهُمُ ٱلطُّوفَانُ وَهُمۡ ظَٰلِمُونَ ١٤[العنکبوت:۱۴]. [۳۱]و در جای دیگر می‌فرماید: ﴿وَمَآ ءَامَنَ مَعَهُۥٓ إِلَّا قَلِيلٞ ٤٠[هود: ۴۰]. [۳۲]

مصایب و شداید وارده بر بعضی از انبیاء و محنت‌هایی که از سوی قومشان تحمل می‌کردند به حدی تند بود که بعضی از آن‌ها همانند حضرت ابراهیم÷را محکوم به سوزاندن و در آتش انداختن نمودند؛ اما خداوند عزوجل از سر رحمت خویش او را نجات داد و به آتش دستور داد در مقابل ابراهیم سرد و سلامت شود: ﴿قُلۡنَا يَٰنَارُ كُونِي بَرۡدٗا وَسَلَٰمًا عَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِيمَ ٦٩ وَأَرَادُواْ بِهِۦ كَيۡدٗا فَجَعَلۡنَٰهُمُ ٱلۡأَخۡسَرِينَ ٧٠[الأنبیاء: ۶۹- ۷۰]. [۳۳]

و هکذا سایر پیغمبران «أولي العزم» همانند موسی و عیسی و محمد÷اذیت و شکنجه، فشار و تبعید شدیدی در راه عقاید و آرمان‌های خود تحمل کرده و بر بلایا و شداید صبر و شکیبایی از خود نشان داده‌اند: ﴿فَمَا وَهَنُواْ لِمَآ أَصَابَهُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا ٱسۡتَكَانُواْۗ وَٱللَّهُ يُحِبُّ ٱلصَّٰبِرِينَ ١٤٦[آل عمران: ۱۴۶]. [۳۴]بخاطر این صفات شایسته‌گی و لیاقت رهبری انبیاء و سیادت رسولان را کسب کرده و توانسته‌اند حامل پرچم عزت و شرف انسان‌ها شوند و آن‌ها را از آلودگی‌های شرک و گمراهی به سوی شاهراه توحید و ایمان رهنمون باشند.

[۲۸] این پیغمبران بعضی از ایشان را بر بعضی دیگر برتری دادیم. [۲۹] ما برخی از پیغمبران را بر برخی دیگر برتری داده‌ایم، و به داود زبور عطا نموده‌ایم. [۳۰] پس شکیبایی کن، آنگونه که پیغمبران اولوالعزم شکیبایی کرده‌اند. [۳۱] نوح را به سوی قومش فرستادیم ۹۵۰ سال در میان آن‌ها بماند، سرانجام طوفان آن‌ها را فراگرفت، چرا که ستمگر بودند. [۳۲] جز اندک افرادی از قومش به او ایمان نیاوردند. [۳۳] گفتیم: ای آتش بر ابراهیم سرد و سلامت شو، خواستند که علیه او از درِ کید وارد شوند آن‌ها را از جمله‌ی زیان‌کاران قرار دادیم. [۳۴] به خاطر آنچه که در راه خدا بدیشان رسید گرفتار ضعف و سستی و ذلت نگشتند، بی‌گمان خداوند صبر پیشه‌گان را دوست دارد.

محمدصسالار اولین و آخرین

بزرگترین رسولان کسی است که برگزیده و صفوه خلق باشد، و خاتم النبیین سیدنا محمدصآخرین پیغمبر مبعوث، و افضل آن‌ها از حیث منزلت و مرتبه است چنانچه قرآن کریم نیز آخرین کتب آسمانی و اشرف و افضل آن‌ها است. خداوند متعال امر نبوت را بوسیله حضرت محمدصختم نمود. چنانکه وحی را بوسیله قرآن ختم نمود پس نبوت محمد و قرآنش بمثابه‌ی ختام مسک و حد فاصل بین دو مقطع مهم از تاریخ بشری مطرح می‌باشد ﴿مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٖ مِّن رِّجَالِكُمۡ وَلَٰكِن رَّسُولَ ٱللَّهِ وَخَاتَمَ ٱلنَّبِيِّ‍ۧنَۗ وَكَانَ ٱللَّهُ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٗا ٤٠[الأحزاب: ۴۰]. [۳۵]یکی از دلایل اینکه حضرت محمدصسید رسولان و افضل انبیاء و مرسلین است اینکه خداوند هیچ پیغمبری برنیانگیخته مگر اینکه از او عهد و میثاق گرفته اگر حضرت محمدصرا در قید حیات بیابد، به او ایمان بیاورد و جمله یاران او شود و این روشنترین دلیل و بزرگترین شاهد، بر عظمت شأن و منزلت اوصمی‌باشد مولی عزوجل در این مورد می‌فرماید: ﴿وَإِذۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِيثَٰقَ ٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ لَمَآ ءَاتَيۡتُكُم مِّن كِتَٰبٖ وَحِكۡمَةٖ ثُمَّ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مُّصَدِّقٞ لِّمَا مَعَكُمۡ لَتُؤۡمِنُنَّ بِهِۦ وَلَتَنصُرُنَّهُۥۚ قَالَ ءَأَقۡرَرۡتُمۡ وَأَخَذۡتُمۡ عَلَىٰ ذَٰلِكُمۡ إِصۡرِيۖ قَالُوٓاْ أَقۡرَرۡنَاۚ قَالَ فَٱشۡهَدُواْ وَأَنَا۠ مَعَكُم مِّنَ ٱلشَّٰهِدِينَ ٨١[آل عمران:۸۱]. [۳۶]و حضرت محمدصدر مقام بیان، علوّ منزلت و مقامی که خداوند متعال به او ارزانی داشته و او را سید و پیشوای دنیا و آخرت قرار داده‌ می‌فرماید: «من سید اولاد آدم در روز قیامت هستم و (برایم) جای هیچ فخری نیست، و پرچم حمد و ثنا در دو دسته‌ی من خواهد بود و جای فخر نیست و هیچ نبی، آدم و غیر او، وجود ندارد مگر اینکه به زیر پرچم من درخواهد آمد و جای فخر نیست، من اولین شفاعت کننده و اولین کسی هستم که شفاعتم پذیرفته می‌شود. اولین کسی هستم که حلقه بهشت را به حرکت درمی‌آورم، سپس خداوند من و فقرای مسلمان همراهم را به داخل آن در خواهد آورد با این حال جای فخر نیست، من نزد خداوند محترمترین اولین و آخرین هستم و جای فخر نیست....» (رواه الترمذي).

علامه قاضی عیاضی در کتابش «الشفاء» به جایگاه و منشاء افضلیت رسول خدا محمدصدر قرآن کریم بر سایر انبیاء اشاره کرده و می‌فرماید: «دلیل این مسئله اینکه خداوند در خطاب با سایر پیغمبران آن‌ها را به نام و اسم مخصوص خودشان مورد خطابه قرار داده، مثلا در رابطه با حضرت ابراهیم÷می‌فرماید: ﴿وَنَٰدَيۡنَٰهُ أَن يَٰٓإِبۡرَٰهِيمُ ١٠٤ قَدۡ صَدَّقۡتَ ٱلرُّءۡيَآۚ إِنَّا كَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلۡمُحۡسِنِينَ ١٠٥[الصافات: ۱۰۴- ۱۰۵]. [۳۷]و در حق حضرت÷فرموده: ﴿يَٰنُوحُ ٱهۡبِطۡ بِسَلَٰمٖ مِّنَّا وَبَرَكَٰتٍ عَلَيۡكَ وَعَلَىٰٓ أُمَمٖ مِّمَّن مَّعَكَۚ[هود: ۴۸]. [۳۸]

در مقام خطاب با موسی÷فرموده: ﴿قَالَ يَٰمُوسَىٰٓ إِنِّي ٱصۡطَفَيۡتُكَ عَلَى ٱلنَّاسِ بِرِسَٰلَٰتِي وَبِكَلَٰمِي فَخُذۡ مَآ ءَاتَيۡتُكَ وَكُن مِّنَ ٱلشَّٰكِرِينَ ١٤٤[الأعراف: ۱۴۴]. [۳۹]و در مقام خطاب با عیسی پسر مریم÷فرموده: ﴿وَإِذۡ قَالَ ٱللَّهُ يَٰعِيسَى ٱبۡنَ مَرۡيَمَ ءَأَنتَ قُلۡتَ لِلنَّاسِ ٱتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَٰهَيۡنِ مِن دُونِ ٱللَّهِۖ قَالَ سُبۡحَٰنَكَ مَا يَكُونُ لِيٓ أَنۡ أَقُولَ مَا لَيۡسَ لِي بِحَقٍّۚ[المائدة: ۱۱۶]. [۴۰]و هکذا بقیه انبیاءخداوند با نام خودشان آن‌ها را مورد خطاب قرار داده، جز خاتم رسولانصخداوند از در اظهار قدر عظیم، و فضل جلیل او را به وصف «نبوت و رسالت» مورد خطاب قرار داده است.

و در این مورد می‌فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰكَ شَٰهِدٗا وَمُبَشِّرٗا وَنَذِيرٗا ٤٥[الأحزاب: ۴۵]. [۴۱] ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ حَسۡبُكَ ٱللَّهُ وَمَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٦٤[الأنفال:۶۴]. [۴۲]و فرموده: ﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ[المائدة: ۶۷]. [۴۳]و فرموده: ﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ لَا يَحۡزُنكَ ٱلَّذِينَ يُسَٰرِعُونَ فِي ٱلۡكُفۡرِ مِنَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِأَفۡوَٰهِهِمۡ وَلَمۡ تُؤۡمِن قُلُوبُهُمۡۛ[المائدة: ۴۱]. [۴۴]در کتاب خداوند عز وجل آیه‌ای نمی‌یابیم که در آن خطاب به پیغمبر به نام او صریح شده باشد مانند آنچه در رابطه با سایر انبیاء آمده است بلکه تمامی آیات خطاب به او به لفظ «نبی و رسول» شروع می‌شوند و آیه‌ای نداریم که به (یا محمد) شروع شده باشد. و این یکی از لطیف‌ترین اشارات قرآنی دال بر عظمت و شرافت و قدر و منزلت، حضرت محمدصمی‌باشد و اثبات می‌نماید او برترین و بزرگترین انبیاء است» [۴۵].

پس صلوات و سلام پروردگارم برگزیده مخلوقاتش، رحمت مبعوث برای عالمین باد، کسی که خداوند عظیم‌الشأن او را به شرف عظیم مفتخر گردانیده و هیچ احدی در این زمینه همتا و همپای او نمی‌باشد و او را سید اولین و آخرین قرار داده است.

چه نیکو سروده آنکه گفته:

محمد صفوة الباري ورحمته
وخيرة الله من عرب ومن عجم

محمد برگزیده و رحمت خداوند و برترین و بهترین خدا از میان عرب و عجم است.

[۳۵] محمد پدر احدی از مردان شما نیست بلکه فرستاده‌ی خدا و خاتم پیغمبران است و خداوند به هر شیئی و چیزی دانا است. [۳۶] هنگامی را که خداوند پیمان مؤکد از پیغمبران گرفت که چون کتاب و فرزانگی به شما دهم و پس از آن پیغمبری آید و آنچه را که با خود دارید تصدیق نماید، باید بدو ایمان بیاورید و وی را یاد می‌دهید، گفت: آیا اقرار دارید و پیمان مرا بر این کارتان پذیرفتید؟ گفتند: اقرار داریم گفت: گواه باشید و من هم با شما از زمره‌ی گواهانم. [۳۷] بر ابراهیم بانگ برآوردیم که ای ابراهیم همانا خوابی را که دیده بودی به راست گرداندی و ما این چنین جزای نیکوکاران را خواهیم داد. [۳۸] ای نوح سلام و برکات ما را بر خودت و بر امت‌های از کسانی که با تو هستند فرود آورد. [۳۹] گفت: اى موسى، بى‏گمان من با پیام‌هایم و با کلام خود تو را بر [دیگر] مردمان برگزیدم. پس آنچه را که به تو عطا کردم، بگیر و از سپاسگزاران باش. [۴۰] آنگاه که خداوند گفت: ای عیسی فرزند مریم، آیا تو به مردم گفتی من و مادرم را (به غیر از خدا) به خدایی بگیرید؟ گفت: پاکی و منزهی برای خداوند مرا نسزد که چیزی بگویم که برایم شایسته و حق نیست. [۴۱] ای پیغمبر ما شما را بعنوان گواه و مژده‌دهنده و ترساننده روانه کردیم. [۴۲] ای پیغمبر خدا و پیروانت از ایمان‌آورندگان برای شما کافی و بس هستند. [۴۳] ای فرستاده و برگزیده، ابلاغ کن آنچه که از سوی پروردگارت بر شما فرود آمده است و اگر ابلاغ نکنی رسالت او را نرسانده‌ای و (بدان) که خداوند تو را از مردم محفوظ خواهد کرد. [۴۴] ای فرستاده تو را نگران نکند آن‌هایی که در گرایش به کفر از خود سرعت و عجله نشان می‌دهند از کسانی که به زبان اقرار کردند که ایمان آوردیم اما دل‌هایشان ایمان نپذیرفت. [۴۵] ر.ک «الشفاء» قاضی عیاض.

تفاضل میان انبیاء

شاید کسی از باب اعتراض و سؤال بگوید: چگونه بین انبیاء و رسولان به تفاوت و تفضیل قائل هستید در حالی که در قرآن کریم آمده: ﴿لَا نُفَرِّقُ بَيۡنَ أَحَدٖ مِّن رُّسُلِهِۦ[البقرة: ۲۸۵]. [۴۶]در جواب گوئیم: مراد از فرق قائل نشدن بین رسولان در این آیه کریمه، این است که نکند به گروهی از آن‌ها ایمان داشته و به گروهی کافر باشیم چنانکه این عمل پیشه (یهود و نصاری) بود، به بعضی از انبیاء ایمان داشتند و نسبت به گروهی منکر و کافر بودند از این رو بین آن‌ها تفاوت قایل می‌شدند، خداوند متعال این مطلب را در آیات فراوانی توضیح داده و می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡفُرُونَ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦ وَيُرِيدُونَ أَن يُفَرِّقُواْ بَيۡنَ ٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦ وَيَقُولُونَ نُؤۡمِنُ بِبَعۡضٖ وَنَكۡفُرُ بِبَعۡضٖ وَيُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُواْ بَيۡنَ ذَٰلِكَ سَبِيلًا ١٥٠ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ حَقّٗاۚ وَأَعۡتَدۡنَا لِلۡكَٰفِرِينَ عَذَابٗا مُّهِينٗا ١٥١[النساء: ۱۵۰- ۱۵۱]. [۴۷]

منظور از تفرق و جدایی (در آیه‌ی فوق) تفضیل بین رسولان نیست چنانکه به اذهان عده‌ای خطور می‌کند زیرا خداوند به نص صریح قرآن برخی از رسولان را بر برخی تفضیل و برتری داده است و فرموده: ﴿۞تِلۡكَ ٱلرُّسُلُ فَضَّلۡنَا بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۘ مِّنۡهُم مَّن كَلَّمَ ٱللَّهُۖ وَرَفَعَ بَعۡضَهُمۡ دَرَجَٰتٖۚ وَءَاتَيۡنَا عِيسَى ٱبۡنَ مَرۡيَمَ ٱلۡبَيِّنَٰتِ وَأَيَّدۡنَٰهُ بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِۗ[البقرة: ۲۵۳]. [۴۸]و فرموده: ﴿وَلَقَدۡ فَضَّلۡنَا بَعۡضَ ٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ عَلَىٰ بَعۡضٖۖ وَءَاتَيۡنَا دَاوُۥدَ زَبُورٗا ٥٥[الإسراء: ۵۵]. [۴۹]منظور از این آیه کریمه را بعضی آیات دیگر و فرموده رسول خداصتوضیح داده آنجا که در صحیح مسلم می‌فرماید: «قسم به آنکه جانم در قبضه قدرت (دست) اوست،‌ هیچ کس از این یهود و نصارا سخن مرا نمی‌شنود مگر اینکه بر او واجب است به رسالتی که بدان مبعوث گردیده‌ام ایمان بیاورد و گرنه خداوند او را به آتش دوزخ خواهد افکند».

[۴۶] میان هیچیک از پیغمبران او فرق نمی‌گذاریم. [۴۷] کسانی که به خدا و پیغمبرانش ایمان ندارند و می‌خواهند میان خدا و پیغمبرانش جدایی بیاندازند و می‌گویند که: به بعضی از پیغمبران ایمان داریم و به برخی دیگر ایمان نداریم، و می‌خواهند میان آن راهی برگزینند آنان جملگی بیگمان کافرند و ما برای کافران عذاب خوار کننده‌ای فراهم آورده‌ایم. [۴۸] این پیغمبران بعضی از ایشان را بر بعضی دیگر برتری دادیم. خداوند با برخی از آنان سخن گفت و بعضی را درجاتی برتر داد و به عیسی پسر مریم معجزاتی دادیم و او را با روح القدس تقویت و تایید نمودیم. [۴۹] ما برخی از پیغمبران را بر برخی دیگر برتری داده‌ایم و به داود زبور عطاء نموده‌ایم.

بعثت انبیاء

یکی از مظاهر و مصادیق رحمت خداوند بر بندگانش... و نمادی از لطف و احسان او بر انسان‌ها... اینکه از خود ایشان رسولان و انبیایی بعنوان بشارت دهنده و بیم‌دهنده برانگیخته، تا بمثابه مناره هدایت، پرچم فضیلت و ستارگان درخشنده آسمان بشریت، عرض اندام کرده و جهان را به سوی شاهراه سعادت رهنمون باشند و راه خیر را برایشان روشن گردانند و انسان‌ها را از آلودگی‌های شرک و دوگانگی در پرستش رها و بسوی مدارج عزت و کمال ره‌گشا باشند.

سنت و قانون خداوند در میان بندگانش این چنین جاری بوده که قبل از بعثت و ارسال رسول هیچ امت و قومی را به عذاب مبتلا نگرداند، بلکه ابتدا رسولی برانگیخته آن‌ها مردم را به سوی خیر و کمال راهنمایی کرده‌ و از شر و منکرات باز داشته‌اند، تا عذری برای هیچ احدی نماند ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّىٰ نَبۡعَثَ رَسُولٗا ١٥[الإسراء: ۱۵].‌ [۵۰]و تا مردم در روز قیامت نگویند: ﴿مَا جَآءَنَا مِنۢ بَشِيرٖ وَلَا نَذِيرٖ[المائدة: ۱۹]. [۵۱]یا عدم ارسال را بهانه و وسیله بی‌ایمانی خود قلمداد نکنند و آنرا جهت عدم استحقاق برای عذاب دوزخ قرار ندهند: ﴿وَلَوۡ أَنَّآ أَهۡلَكۡنَٰهُم بِعَذَابٖ مِّن قَبۡلِهِۦ لَقَالُواْ رَبَّنَا لَوۡلَآ أَرۡسَلۡتَ إِلَيۡنَا رَسُولٗا فَنَتَّبِعَ ءَايَٰتِكَ مِن قَبۡلِ أَن نَّذِلَّ وَنَخۡزَىٰ ١٣٤[طه: ۱۳۴]. [۵۲]

[۵۰] و مجازات نخواهیم کرد مگر اینکه پیغمبری روان سازیم. [۵۱] مژده دهنده و بیم دهنده‌ای به سوی ما نیامده است. [۵۲] اگر ما پیش از نزول قرآن و آمدن پیغمبر اسلام،‌ ایشان را با عذابی نابود می‌کردیم، می‌گفتند: پروردگارا! چرا پیغمبری برای ما نفرستادی، تا از آیات تو پیروی کنیم، ‌پیش از آنکه خوار و رسوا شویم.

چرا انبیاء از جنس بشر بوده‌اند؟

از آنجا که هدف از برانگیختن و بعثت انبیای کراماین بوده که بعنوان سفیر و رابط بین خدا و بندگانش کار کنند و اوامر و نواهی خدا را به آن‌ها ابلاغ نمایند و مردم را به سوی چیزی ارشاد کنند که خداوند دوست دارد و از چیزی باز دارند که او را به خشم وا می‌دارد، و برای اینکه در میان بشریت به عنوان الگوی رفتار و اخلاق و عملکرد مطرح باشند.

و از آنجا که لازمه سفیر این است که بتوان با او نشست و برخاست و گفتگو داشت... خداوند پیغمبران را از جنس بشر برانگیخته تا اوامر خدا را به بندگان ابلاغ و آن‌ها را به سعادت دنیا و آخرت راهنمایی کنند.

اگر پیغمبران از جنس «ملائک» می‌بودند دسترسی به آن‌ها امکان نداشت و انسان‌ها نمی‌توانستند وحی را از ایشان دریافت و در کنار آنان گرد آیند آنگاه انسان‌ها برای عدم اتباع از رسولان بهانه و حجت در اختیار می‌داشتند و آن اینکه می‌گفتند: کسانی را که خداوند به سوی ما روانه کرده و ما را ملزم به اطاعت از ایشان نموده از جنس ما نیستند بلکه ملائکه هستند و سرشت و طبیعت ما با ایشان همسویی و سازگاری ندارد. چرا که آن‌ها از حیث خلقت از ما بهتر و از نظر عمل نیز از ما نیکوترند و مقام برتری از ما دارند چون ملائکه اطهار چنانکه خداوند از ایشان فرموده: ﴿لَّا يَعۡصُونَ ٱللَّهَ مَآ أَمَرَهُمۡ وَيَفۡعَلُونَ مَا يُؤۡمَرُونَ ٦[التحریم: ۶]. [۵۳]و دائماً بلا انقطاع در عبادت هستند: ﴿يُسَبِّحُونَ ٱلَّيۡلَ وَٱلنَّهَارَ لَا يَفۡتُرُونَ ٢٠[الأنبیاء: ۲۰]. [۵۴]علاوه بر این ملائکه اهل خوردن و آشامیدن، شهوت و گرایش به عصیان،‌ خواب و استراحت نمی‌باشند بندگان مطیع و محترم خداوند هستند. از سوی دیگر، اگر فرستاده مبعوث به سوی خلق «ملائکه» می‌بود امکان اجتماع با او دریافت از او نبود چون اگر در شکل ملکی جلوه می‌کردند مردم از ترس و خوف آنان پا به فرار می‌نهادند چون همچو شکل و صورتی را هرگز ندیده با آن آشنا نمی‌باشند.

در روایت است که رسول خداصدر یکی از روزها به هنگام بازگشت از غار حرا صدایی شنید به جلو خود نظر افکند جبرئیل امین را مشاهده کرد که بر یک کرسی نشسته و فضای میان زمین و آسمان را پر کرده، از ترس و هراس لرزه بر اندامش مستولی شد و شروع به داد و فزع کرد. به خانه‌اش برگشت در حالی که می‌فرمود: مرا بپوشانید، مرا بپوشانید.

چنانچه بار دیگر او را طوری بدید که بال‌هایش را گسترانیده، میان فضای شرق و غرب زمین را پوشانیده بود و اگر بصورت انسان بر آن‌ها جلوه می‌کرد در امرش مشکوک می‌گشتند و به این اشتباه در می‌افتادند که آیا واقعاً ملائکه است یا بشری همچون آن‌ها؟

قرآن کریم در مقام رد بر مشرکین، ‌آنگاه که خواستند رسول و فرستاده از جنس ملائکه باشد، نه از انسان، می‌فرماید: ﴿وَقَالُواْ لَوۡلَآ أُنزِلَ عَلَيۡهِ مَلَكٞۖ وَلَوۡ أَنزَلۡنَا مَلَكٗا لَّقُضِيَ ٱلۡأَمۡرُ ثُمَّ لَا يُنظَرُونَ ٨ وَلَوۡ جَعَلۡنَٰهُ مَلَكٗا لَّجَعَلۡنَٰهُ رَجُلٗا وَلَلَبَسۡنَا عَلَيۡهِم مَّا يَلۡبِسُونَ ٩[الأنعام: ۸- ۹]. [۵۵]

علامه قرطبی در تفسیر «الجامع لأحكام القرآن» گوید: قول خداوند ﴿وَلَوۡ جَعَلۡنَٰهُ مَلَكٗا لَّجَعَلۡنَٰهُ رَجُلٗابدین معنی است که انسان‌ها توان و استطاعت رؤیت ملائکه را در صورت و شکل حقیقی شان ندارند مگر اینکه از صورت خود خارج و به قالب اجسام متراکم درآیند.

زیرا هر جنسی با هم‌جنس خود الفت دارد و از غیر خود متنفر می‌باشد پس اگر خداوند فرستاده مبعوث به سوی بشر را از جنس «ملائکه» قرار می‌داد از مقابله با او تنفر پیدا کرده و به او الفت نمی‌گرفتند و از نغمه و کلام او لرزه بر اندامشان مستولی می‌شد لذا نمی‌توانستند با او سخن گویند و در موارد متعدد از او سؤال کنند، در نتیجه مصلحت مورد نظر از ارسال آن‌ها تحقق پیدا نمی‌کرد و اگر آن‌ها را از صورت ملائکه خارج و به صورت آن‌ها در می‌آورد با او انس می‌گرفتند،‌ اما در نبوت او به شک افتاده می‌گفتند: تو هم مثل ما انسانی و ملائکه نیستی و ما به تو ایمان نداریم... و به حالت اولیه خود برمی‌گشتند. چنانچه در رابطه با حضرت محمدصمی‌گفتند: او هم مانند ما انسان است و فرقی بین او و شما وجود ندارد. بدین گونه برای مردم ایجاد شک و شبهه می‌کردند، این بود که خداوند به ایشان باوراند که اگر ملائکه‌ای در شکل و صورت انسان می‌فرستاد در امر او به شک می‌افتادند همچنانکه هم اکنون در رابطه با تو شک می‌کنند [۵۶].

خداوند متعال در آیه دیگری هدف از انسان بودن انبیاء را بیان می‌کند چون بایستی فرستاده از جنس کسانی که بر آن‌ها فرستاده شده‌اند باشد. لذا اگر ساکنان زمین ملائکه می‌بودند خداوند پیغمبر ملائکه‌ای بر آن‌ها ارسال می‌کرد چنانکه می‌فرماید: ﴿وَمَا مَنَعَ ٱلنَّاسَ أَن يُؤۡمِنُوٓاْ إِذۡ جَآءَهُمُ ٱلۡهُدَىٰٓ إِلَّآ أَن قَالُوٓاْ أَبَعَثَ ٱللَّهُ بَشَرٗا رَّسُولٗا ٩٤ قُل لَّوۡ كَانَ فِي ٱلۡأَرۡضِ مَلَٰٓئِكَةٞ يَمۡشُونَ مُطۡمَئِنِّينَ لَنَزَّلۡنَا عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ مَلَكٗا رَّسُولٗا ٩٥[الإسراء: ۹۴- ۹۵]. [۵۷]

[۵۳] نافرمانی نمی‌کند و همان چیزی از انجام می‌دهند که بدان مأمور شده‌اند. [۵۴] و شب و روز سرگرم تسبیح و تقدیسند و خسته و سست نمی‌شوند. [۵۵] و گفتند: چرا فرشته‏اى بر او فرو فرستاده نشد؟ و اگر فرشته‏اى مى‏فرستادیم، کار یکسره مى‏شد. آن گاه مهلت نمى‏یابند. و اگر آن [فرستاده‏] را فرشته‏اى قرار مى‏دادیم بى‌شک آن را [به شکل‏] انسانى در مى‏آوردیم. و قطعا آنچه را [هم اکنون‏] اشتباه مى‏کنند بر آنان مشتبه مى‏کردیم. [۵۶] تفسیر قرطبی ج ۲ صفحه ۳۹۴. [۵۷] تنها چیزی که مانع ایمان آوردن مردمان بعد از نزول هدایت برای ایشان شد، این است که می‌گویند: آیا خداوند انسان را بعنوان پیغمبر فرستاده است؟! بگو: اگر در زمین فرشتگانی مستعد و در آن راه می‌رفتند ما از آسمان فرشته‌ای را بعنوان پیغمبر به سویشان می‌فرستادیم.

اعتراض مشرکین

مشرکین نسبت به بعثت و نبوت حضرت محمدصاعتراض می‌گرفتند که چگونه امکان دارد از جنس بشر باشد در حالی که مدعی نبوت است؟ آری حضرت محمدصبشری همچو آنان بود می‌خورد و می‌خوابید و می‌آشامید و در بازارها راه می‌رفت!! آن‌ها این عمل کرد و رفتار او را وسیله‌ای برای تکذیب او قرار داده و بر رسالت او طعنه می‌زدند... و انتظار داشتند باید پیغمبر دارای ثروت کلان، جاه و سلطان و گنج‌های عظیم و باغ‌های سرسبز باشد و از تمام نعمت‌های دنیا بهره شایان و سهم وافر برده باشد و آنچه پادشاهان و بزرگان دنیایی دارند او نیز داشته باشد،‌ اما چون دیدند او فقیر و نادار است و به یتیمی بزرگ شده بر خداوند بعید دانستند همچو فردی را به پیغمبری برگزیند. این بود که رسالتش را انکار کرده و گفتند: ساحری با چرب و شیرین زبانی مردم را به سحر و جادو انداخته و آنچه می‌گوید جز افسانه و خرافات پیشینیان چیزی نیست. خداوند در سوره فرقان می‌فرماید: ﴿وَقَالُواْ مَالِ هَٰذَا ٱلرَّسُولِ يَأۡكُلُ ٱلطَّعَامَ وَيَمۡشِي فِي ٱلۡأَسۡوَاقِ لَوۡلَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مَلَكٞ فَيَكُونَ مَعَهُۥ نَذِيرًا ٧ أَوۡ يُلۡقَىٰٓ إِلَيۡهِ كَنزٌ أَوۡ تَكُونُ لَهُۥ جَنَّةٞ يَأۡكُلُ مِنۡهَاۚ وَقَالَ ٱلظَّٰلِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلٗا مَّسۡحُورًا ٨ ٱنظُرۡ كَيۡفَ ضَرَبُواْ لَكَ ٱلۡأَمۡثَٰلَ فَضَلُّواْ فَلَا يَسۡتَطِيعُونَ سَبِيلٗا ٩ تَبَارَكَ ٱلَّذِيٓ إِن شَآءَ جَعَلَ لَكَ خَيۡرٗا مِّن ذَٰلِكَ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ وَيَجۡعَل لَّكَ قُصُورَۢا ١٠ بَلۡ كَذَّبُواْ بِٱلسَّاعَةِۖ وَأَعۡتَدۡنَا لِمَن كَذَّبَ بِٱلسَّاعَةِ سَعِيرًا ١١[الفرقان: ۷- ۱۱]. [۵۸]و این چنین منطق اهل شرک و گمراهی را در می‌یابیم، که در هر زمان و مکانی یک منطق بیش نیست و ابداً تغییر نمی‌کند... هرگاه خداوند پیغمبری مبعوث کرده اهل شرک و گمراهی از سر عناد و استکبار در مقابل او صف‌آرایی کرده و در میان خود سؤال کرده‌اند.

او هم انسانی است همچو ما؟ میخورد چنانکه ما می‌خوریم و همانند ما می‌آَشامد و به خواب می‌رود! چرا از جنس ملائکه نیست؟ چرا خداوند او را از میان اشراف و بزرگان برنگزید؟ چرا او از ثروتمندان پولدار نیست؟

به این موقف عنادی و منکرانه. در داستان حضرت نوح و قومش گوش کن. ﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوۡمِهِۦ فَقَالَ يَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥٓۚ أَفَلَا تَتَّقُونَ ٢٣ فَقَالَ ٱلۡمَلَؤُاْ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَوۡمِهِۦ مَا هَٰذَآ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُرِيدُ أَن يَتَفَضَّلَ عَلَيۡكُمۡ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَأَنزَلَ مَلَٰٓئِكَةٗ مَّا سَمِعۡنَا بِهَٰذَا فِيٓ ءَابَآئِنَا ٱلۡأَوَّلِينَ ٢٤ إِنۡ هُوَ إِلَّا رَجُلُۢ بِهِۦ جِنَّةٞ فَتَرَبَّصُواْ بِهِۦ حَتَّىٰ حِينٖ ٢٥[المؤمنون: ۲۳- ۲۵]. [۵۹]

و گوش کن به موضع عنادی و دشمنانه قوم عاد با پیغمبر بزرگوار خداوند حضرت هود÷: ﴿وَقَالَ ٱلۡمَلَأُ مِن قَوۡمِهِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ وَكَذَّبُواْ بِلِقَآءِ ٱلۡأٓخِرَةِ وَأَتۡرَفۡنَٰهُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا مَا هَٰذَآ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يَأۡكُلُ مِمَّا تَأۡكُلُونَ مِنۡهُ وَيَشۡرَبُ مِمَّا تَشۡرَبُونَ ٣٣ وَلَئِنۡ أَطَعۡتُم بَشَرٗا مِّثۡلَكُمۡ إِنَّكُمۡ إِذٗا لَّخَٰسِرُونَ ٣٤ أَيَعِدُكُمۡ أَنَّكُمۡ إِذَا مِتُّمۡ وَكُنتُمۡ تُرَابٗا وَعِظَٰمًا أَنَّكُم مُّخۡرَجُونَ ٣٥ هَيۡهَاتَ هَيۡهَاتَ لِمَا تُوعَدُونَ ٣٦[المؤمنون: ۳۳- ۳۶]. [۶۰]

و گوش فرا دهید به موضع طغیان‌گرانه و سر کشانه فرعون و دار و دسته مجرم و گناهکارش در مقابل دو پیغمبر بزرگوار خداوند (موسی و هارون)÷که خداوند آنرا برایمان بازگو می‌فرماید: ﴿ثُمَّ أَرۡسَلۡنَا مُوسَىٰ وَأَخَاهُ هَٰرُونَ بِ‍َٔايَٰتِنَا وَسُلۡطَٰنٖ مُّبِينٍ ٤٥ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ وَمَلَإِيْهِۦ فَٱسۡتَكۡبَرُواْ وَكَانُواْ قَوۡمًا عَالِينَ ٤٦ فَقَالُوٓاْ أَنُؤۡمِنُ لِبَشَرَيۡنِ مِثۡلِنَا وَقَوۡمُهُمَا لَنَا عَٰبِدُونَ ٤٧ فَكَذَّبُوهُمَا فَكَانُواْ مِنَ ٱلۡمُهۡلَكِينَ ٤٨[المؤمنون: ۴۵- ۴۸]. [۶۱]

سپس به موضع کفار قریش در برابر دعوت سید انبیاء و رسولان حضرت محمد پسر عبداللهصبنگر که خداوند این چنین بازگویش می‌فرماید: ﴿وَإِذَا رَأَوۡكَ إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُوًا أَهَٰذَا ٱلَّذِي بَعَثَ ٱللَّهُ رَسُولًا ٤١ إِن كَادَ لَيُضِلُّنَا عَنۡ ءَالِهَتِنَا لَوۡلَآ أَن صَبَرۡنَا عَلَيۡهَاۚ وَسَوۡفَ يَعۡلَمُونَ حِينَ يَرَوۡنَ ٱلۡعَذَابَ مَنۡ أَضَلُّ سَبِيلًا ٤٢[الفرقان: ۴۱- ۴۲]. [۶۲]

آری موضع تمامی مشرکین در تمامی زمان‌ها یکی بوده و تغییر نکرده است. موضعی است نشأت گرفته از طغیان، استکبار و عناد مثل اینکه همگی در مقابل حکمت خداوند کور بوده یا به عمد خود را به کوری زده‌اند، و اینکه پیغمبر مرسل از بشر (نه ملائکه) بودن را غریب پنداشته‌اند خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ إِلَّا رِجَالٗا نُّوحِيٓ إِلَيۡهِمۡۖ فَسۡ‍َٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ ٤٣[النحل: ۴۳]. [۶۳]

[۵۸] و گفتند: این چه پیغمبری است؟! که غذا می‌خورد، و در بازارها راه می‌رود چرا لااقل فرشته‌ای به سوی او فرستاده نشده است تا همراه او مردم را بیم بدهد یا اینکه گنجی به سوی او انداخته شود و یا اینکه باغی داشته باشد که از آن بخورد ستمگران می‌گویند! شما جز از یک انسان دیوانه پیروی نمی‌کند ببین چگونه برای تو مثل‌ها میزنند و گمراه می‌شوند و نمی‌توانند راهی پیدا کنند بزرگوار خداوندی است که اگر بخواهد برای تو بهتر از آن می‌سازد باغ‌هایی را که در زیر آن‌ها رودبارها و جویبارها روان باشد و برای تو کاخ‌های مجللی می‌سازد واقع قضیه این است که آنان قیامت را دروغ می‌دانند، و ما برای کسی که قیامت را دروغ بداند آتش شعله‌ور و سوزانی را آماده کرده‌ایم. [۵۹] ما نوح را به سوی قوم خودش فرستادیم،‌ او بدیشان گفت: ای قوم من! خداوند را بپرستید، چرا که معبودی جز او ندارید. آیا نمی‌پرهیزید اشراف و سران کافر قوم او گفتند: این مرد جز انسان همچون شما نبوده می‌خواهد بر شما برتری گیرد و اگر خدا می‌خواست حتماً فرشتگان می‌فرستاد. ما چنین چیزی را در پدران پیشین خود نشنیده‌ایم او فقط مردی است که مبتلا به نوعی از جنون است، پس باید مدتی درباره صبر کنید. [۶۰] اشراف بی‌باور که فرا رسیدن قیامت را قبول نداشتند و در زندگی دنیا، ناز و نعمت بدیشان داده بودیم، گفتند: این انسان همچون شما بوده از همان چیزهایی می‌خورد که شما می‌خورید و از همان چیزهایی می‌نوشد که شما می‌نوشید اگر از انسان همسان خود پیروی کنید و بدو بگروید. در این صورت سخت زیانکار خواهید بود آیا او به شما وعده می‌دهد که هنگامی که مردید و خاک و استخوان شدید شما بدر آورد. می‌شوید دورِ دور است. [۶۱] سپس موسی و برادرش هارون را همراه با معجزات و براهین و حجت واضحی که بیانگر باشد روانه کردیم به سوی فرعون و فرعونیان، ولی آنان تکبر ورزیدند و ایشان اصولاً مردمان سلطه طلب و خود بزرگ بین بودند. گفتند: آنان آیا به دو انسان همچون خودمان ایمان بیاوریم و حال این که قوم آن دو، پرستندگان و خدمتگزاران ما بوده و هستند این بود که آن دو را تکذیب کردند و در نتیجه هلاک گردیدند. [۶۲] هنگامی که تو را می‌بینند تنها به استهزاء و تمسخرت می‌گویند این است آن کسی که خدا او را به عنوان پیغمبر فرستاده است؟! اگر ما استقامت و پایداری بر خدایان خود نکنیم، بیم آن رود که ما را از معبودهایمان منصرف کند هنگامی که عذاب را دیدند، خواهند دانست که چه کسی گمراه و منحرف است. [۶۳] ما پیش از تو نیز جز مردانی را که بدیشان وحی فرستاده‌ایم، روانه نکرده‌ایم. پس از آگاهان بپرسید اگر نمی‌دانید.

مأموریت رسولان بزرگوار

از آنجا که عقل به تنهایی برای تفریق بین حق و باطل،‌ خیر و شر، کافی نیست و بسیاری از امور مهم غیبی از راه عقل قابل شناخت نمی‌باشند بلکه شناخت آن‌ها تنها از طریق وحی و شرع امکان پذیر است، همانند ایمان به وجود خداوند و صفات کریمۀ او و ایمان به ملائکه و زنده شدن در روز آخرت و امثالهم از امور غیبی... لهذا حکمت خداوند ایجاب می‌کند که انبیای کرام را به منظور هدایت به سوی خلق مبعوث فرماید، تا عذری بر بشر نماند و انسان در روز قیامت حجتی بر خداوند نداشته باشد این پیغمبران بزرگوار وظایف و مأموریت مهمی به عهده دارند.

وظایف پیغمبران

۱- دعوت مردم به عبادت خداوند واحد قهار، و این (در حقیقت) وظیفه اساسی آن‌ها به شمار می‌رود، بلکه مأموریتی است که در واقع پیغمبران بخاطر ابلاغ آن مبعوث گردیده‌اند، این وظیفه مهم در شناساندن خداوند به بندگان و راهنمایی آنان به سوی او و ایمان به یگانگی او و اختصاص دادن عبادت و بندگی به او (نه غیر) جلوه می‌کند خداوند جل شأنه می‌فرماید:

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِيٓ إِلَيۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ ٢٥[الأنبیاء: ۲۵]. [۶۴]و فرموده: ﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَۖ فَمِنۡهُم مَّنۡ هَدَى ٱللَّهُ وَمِنۡهُم مَّنۡ حَقَّتۡ عَلَيۡهِ ٱلضَّلَٰلَةُۚ فَسِيرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَٱنظُرُواْ كَيۡفَ كَانَ عَٰقِبَةُ ٱلۡمُكَذِّبِينَ ٣٦[النحل: ۳۶]. [۶۵]

۲- تبلیغ اوامر و نواهی خداوند برای بشر: تبلیغ اوامر و دستورات خداوند به مبلّغ و دعوتگری نیاز دارد و باید این مبلّغ از جنس بشر باشد تا مردم بتوانند (آن اوامر و نواهی) از او دریافت دارند. لهذا خداوند اراده کرد که انبیاء از جنس بشر باشند، آن هم به خاطر وجود فلسفه و حکمت سابق که آن را ذکر کردیم. پیغمبران بزرگوار وظیفه و رسالت خود را به بهترین وجه ادا کرده و هیچ یک از آن‌ها حتی برای لحظه‌ای از تبلیغ آن تأخیر نکرده‌اند قرآن کریم در رابطه با آنان می‌فرماید: ﴿ٱلَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَٰلَٰتِ ٱللَّهِ وَيَخۡشَوۡنَهُۥ وَلَا يَخۡشَوۡنَ أَحَدًا إِلَّا ٱللَّهَۗ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ حَسِيبٗا ٣٩[الأحزاب: ۳۹]. [۶۶]

خداوند متعال «تبلیغ رسالت» را یکی از علایم رسولان قرار داده و خطاب به خاتم و سید پیغمبران حضرت محمدصمی‌فرماید: ﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٦٧[المائدة: ۶۷]. [۶۷]

هدایت و ارشاد مردم به شاهراه سعادت (صراط مستقیم): این وظیفه مأموریت تمامی پیغمبران بوده است، چنانچه خداوند در رابطه با موسی÷می‌فرماید: ﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا مُوسَىٰ بِ‍َٔايَٰتِنَآ أَنۡ أَخۡرِجۡ قَوۡمَكَ مِنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ وَذَكِّرۡهُم بِأَيَّىٰمِ ٱللَّهِۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّكُلِّ صَبَّارٖ شَكُورٖ ٥[إبراهیم: ۵]. [۶۸]چنانکه در رابطه با شأن خاتم پیغمبران می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰكَ شَٰهِدٗا وَمُبَشِّرٗا وَنَذِيرٗا ٤٥ وَدَاعِيًا إِلَى ٱللَّهِ بِإِذۡنِهِۦ وَسِرَاجٗا مُّنِيرٗا ٤٦[الأحزاب: ۴۵- ۴۶]. [۶۹]

۳- پیغمبر بایستی الگو و سرمشق نیکو باشد: تمامی پیغمبرانالگو و سرمشق و اسوه‌ی صالح برای بشریت بوده‌اند و خداوند عزّوجل ما را مأمور تبعیت از ایشان و حرکت کردن بر راه‌های روشن آن‌ها، نموده است و آن‌ها را به عنوان نمونه‌های کمال و نشانه‌های فضل قرار داد. چون از نظر عقل برترین و کاملترین انسان‌ها‌، و از نقطه نظر رفتار و سلوک پاکیزه‌ترین آن‌ها بوده و دارای رتبه و مرتبت برتر از منزلت تمامی انسان‌ها بوده‌اند. خداوند می‌فرماید: ﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ لِّمَن كَانَ يَرۡجُواْ ٱللَّهَ وَٱلۡيَوۡمَ ٱلۡأٓخِرَ وَذَكَرَ ٱللَّهَ كَثِيرٗا ٢١[الأحزاب: ۲۱]. [۷۰]

و فرموده: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ هَدَى ٱللَّهُۖ فَبِهُدَىٰهُمُ ٱقۡتَدِهۡۗ قُل لَّآ أَسۡ‍َٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًاۖ إِنۡ هُوَ إِلَّا ذِكۡرَىٰ لِلۡعَٰلَمِينَ ٩٠[الأنعام: ۹۰]. [۷۱]

۴- پنجمین وظیفه پیام آوران خدا یادآوری مبدأ و معاد و آشنا نمودن مردم با زندگی بعد از مرگ و شداید و احوال آن است.

خداوند متعال می‌فرماید: ﴿يَٰمَعۡشَرَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ أَلَمۡ يَأۡتِكُمۡ رُسُلٞ مِّنكُمۡ يَقُصُّونَ عَلَيۡكُمۡ ءَايَٰتِي وَيُنذِرُونَكُمۡ لِقَآءَ يَوۡمِكُمۡ هَٰذَاۚ قَالُواْ شَهِدۡنَا عَلَىٰٓ أَنفُسِنَاۖ وَغَرَّتۡهُمُ ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَا وَشَهِدُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَنَّهُمۡ كَانُواْ كَٰفِرِينَ ١٣٠ ذَٰلِكَ أَن لَّمۡ يَكُن رَّبُّكَ مُهۡلِكَ ٱلۡقُرَىٰ بِظُلۡمٖ وَأَهۡلُهَا غَٰفِلُونَ ١٣١[الأنعام: ۱۳۰- ۱۳۱]. [۷۲]

۵- انتقال‌دادن اهتمام مردم از زندگی فانی دنیایی به حیات جاویدان اخروی: خداوند پیغمبران را برای این منظور مبعوث فرموده تا توجه بشر را از این زندگی رو به زوالی برگردانده آنرا متوجه زندگی جاویدان اخروی گردانند، زیرا چنانکه خداوند فرموده زندگی جاویدان در آنجا است. ﴿وَمَا هَٰذِهِ ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَآ إِلَّا لَهۡوٞ وَلَعِبٞۚ وَإِنَّ ٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَ لَهِيَ ٱلۡحَيَوَانُۚ لَوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ ٦٤[العنکبوت:۶۴]. [۷۳]

و فرموده: ﴿ٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَا لَعِبٞ وَلَهۡوٞ وَزِينَةٞ وَتَفَاخُرُۢ بَيۡنَكُمۡ وَتَكَاثُرٞ فِي ٱلۡأَمۡوَٰلِ وَٱلۡأَوۡلَٰدِ[الحدید: ۲۰].

۶- در نهایت تا حجتی برای انسان‌ها نزد خداوند باقی نماند: چنانکه خداوند فرموده: ﴿رُّسُلٗا مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى ٱللَّهِ حُجَّةُۢ بَعۡدَ ٱلرُّسُلِۚ[النساء: ۱۶۵]. [۷۴]این بود مهمترین و اساسی‌ترین وظایف پیغمبران بزرگوار صلاة و سلام خداوند بر همگی آن‌ها باد. که بصورت موجز و مختصر به ذکر آن‌ها پرداختیم. خداوند توفیق دهنده‌ و هم او هدایت کننده به سوی راه راست است.

[۶۴] ما پیش از تو هیچ پیغمبری را نفرستاده‌ایم، مگر اینکه به او وحی کرده‌ایم که: معبودی جز من نیست، پس فقط مرا پرستش کنید. [۶۵] ما به میان هر ملتی پیغمبری را فرستاده‌ایم که خدا را بپرستید و از طاغوت دوری کنید خداوند گروهی از مردم را هدایت داد و گروهی از ایشان گمراهی بر آنان واجب گردید پس در زمین گردش کنید بنگرید و ببینید که سرانجام کار کسانی تکذیب کرده‌اند به کجا کشیده است. [۶۶] کسانی که رسالت‌های خدا را می‌رساندند و از او می‌ترسیدند و از کسی جز خدا نمی‌ترسیدند به همین بس که خدا حسابگر باشد. [۶۷] ای فرستاده‌ی هر آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است برسان و اگر چنین نکنی رسالت خدا را نرسانده‌ای خداوند تو را از مردمان محفوظ می‌دارد خداوند گروه کافران را هدایت نمی‌نماید. [۶۸] موسی را همراه با آیات خود فرستادیم که قوم خویش را از تاریکی‌ها بیرون بیاور به سوی خود و روزهای خوشی و ناخوشی و نعمت و نقمتی را به یاد ایشان بیاور که خدا بر سر گذشتگان آورده است بی گمان در این کار برای هر شکیبای سپاسگزار دلایل بزرگی است. [۶۹] ای پیغمبر! ما تو را به عنوان گواه و مژده رسان و بیم‌دهنده فرستادیم و به عنوان دعوت کننده به سوی خدا طبق فرمان الله، و به عنوان چراغ تابان. [۷۰] سرمشق و الگوی زیبایی در پیغمبر خدا برای شما است. برای کسانی که امید به خدا داشته و جویای قیامت باشند و خدای را بسیار یاد کنند. [۷۱] آنان کسانیند که خداوند ایشان را هدایت داده است پس از هدایت ایشان پیروی کن بگو: من در برابر پاداش و مزدی از شما نمی‌طلبم. این قرآن چیزی جز یادآوری و اندرز برای جهانیان نیست. [۷۲] ای جنیان و انسان‌ها! آیا پیغمبرانی از خودتان به سوی شما نیامدند و آیات مرا برایتان بازگو نکردند و شما را از رسیدن بدین روز بیم ندادند؟ می‌گویند: ما علیه خود گواهی می‌دهیم زندگی جهان، آنان را گول زد و علیه خود گواهی می‌دهند که ایشان کافر بوده‌اند به خاطر آن است که پروردگارت هیچگاه مردان شهرها و آبادی‌ها را به سبب ستم‌هایشان هلاک نمی‌کند، در حالی که اهل آنجا غافل و بی‌خبر باشند. [۷۳] زندگی این دنیا جز لهو و لعبی نیست و زندگی سرای آخرت زندگی است اگر فهم و شعور داشته باشند. [۷۴] ما پیغمبران را فرستادیم تا مژده رسان و بیم دهنده باشند و بعد از آمدن پیغمبران حجت و دلیلی بر خدا برای مردمان باقی نماند.

فصل دوم: مزايای دعوت پيغمبران

۱. دعوت آنان ربانی بود.

۲. اجر و پاداشی برای (تبليغ) رسالت و دعوت خود طلب نمی‌كردند.

۳. دين خود را برای خداوند خالص كرده بودند.

۴. دعوت آنان ساده و بدون تعقيد بود.

۵. هدف و غايت آنان روشن و واضح بود.

۶. آخرت را بر جهان ترجيح داده و پارسا در دنيا می‌زيستند.

۷. در امر غيب سخت‌گيری از خود نشان می‌دادند.

۸. صفات انبياء (صدق،‌ امانت، تبليغ، فطانت- عاری‌بودن از عيوب نفرت برانگيز و عصمت).

ویژگی‌ها و مزایای دعوت انبیاء

مزایای دعوت انبیاء چیست؟

مهمترین شاخص دعوت انبیاخصایص و ویژگی‌های زیر است:

۱- دعوت انبیاء ربانی است، یعنی به وحی و تکلیف خداوند متکی می‌باشد.

۲- انبیاء بر رسالت خویش مزدی نمی‌طلبند بلکه مزد و اجر خود را از خدا می‌خواهند.

۳- اخلاص دین برای خداوند و دعوت به پرستش او یکی دیگر از ویژگی‌های دعوت انبیاء است.

۴- دعوت آنان در اوج سادگی و بساطت بوده و هیچ تکلف و تعقیدی در آن وجود ندارد.

۵- هدف و غایت در دعوت انبیای کرام واضح و روشن است.

۶- زهد در دنیا و تفضیل آخرت بر دنیا یکی دیگر از ویژگی‌های دعوت انبیاء است.

۷- تأکید بر عقیده توحیدی و تشدید در امر ایمان به غیب یکی دیگر از امتیازات دعوت انبیاء است.

این است مهمترین ویژگی‌های دعوت انبیای کرام که اینک هر یک از این ویژگی‌ها را به اختصار توضیح می‌دهیم و در این راستا از خداوند استعانت می‌جویم.

امتیاز اول: ربانی بودن دعوت انبیاء

مقصود از این جمله اینکه منشاء و مصدر این دعوت وحی خداوند عزوجل می‌باشد، بنابراین، این دعوت برخاسته و نشأت گرفته از وجود پیغمبران نیست، و نتیجه‌ی شرایط و عوامل اجتماعی زمان آنان نیز، از قبیل وجود ظلم طغیان، جور و استبداد، ضلالت و انحراف و... نیست کما اینکه تراوش افکار عمیق پیامبران، یا تألم آنان بر وضعیت اسف‌بار حاکم بر جامعه نیز نمی‌باشد. هیچکدام از این عوامل مصدر و منشأ دعوت آنان به حساب نمی‌آیند بلکه یگانه عامل و باعث آن وحی و تکلیف خدایی است و بس، و تمامی آنچه که آن‌ها آورده‌اند ریشه در وحی دارد به همین خاطر است که همگی خطاب به اقوام خود گفته‌اند: ﴿إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّۚ[الأنعام: ۵۰]. [۷۵]بنابراین آن‌ها سهمی (جز تبلیغ) در وحی خدا ندارند.

شیخ ابوالحسن ندوی/، در کتاب «النبوة والأنبياء» می‌گوید: «اولین و مهمترین چیزی که پیامبر جماعت را از سایر (انسان‌های دیگر) متمایز می‌سازد اینست: علمی که آنان بین مردم و جوامع نشر و پخش می‌کنند و عقیده‌ای که دیگران را بدان می‌خوانند و دعوتی که بدان برمی‌خیزند، جوشیده و برخاسته از ذکاوت و حمیت آن‌ها نمی‌باشد و ناشی از تألم آنان نسبت به وضعیت اسف بار جامعه‌ای که در آن زندگی کرده‌اند نیست، و ناشی از شعور دقیق و حساس و قلب رقیق و فیاض و تجارب وسیع و حکیمانه آن‌ها نمی‌باشد خیرا هیچ یک از این امور مصدر دعوت انبیاء تلقی نمی‌شوند، بلکه مصدر آن، وحی و رسالتی است که بخاطر آن برگزیده شده‌اند. بنابراین هرگز با حکماء، پادشاهان و مصلحین و باقی رهبرانی که تاریخ بشریت آن‌ها را به خود دیده و تجربه کرده قابل مقایسه نمی‌باشند، زیرا آن‌ها پرورش یافته و محصول محیط خود بوده و ریشه در حکمت و ژرف اندیشی خود داشته‌اند و عملکردشان عکس‌العملی در مقابل فساد و بی‌بند و باری جامعه می‌باشد... قول فصل در این زمینه کلام خداوند حکیم (قرآن مجید) است که بر زبان خاتم رسولان حضرت محمدصجاری شده و می‌فرماید: ﴿قُل لَّوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَا تَلَوۡتُهُۥ عَلَيۡكُمۡ وَلَآ أَدۡرَىٰكُم بِهِۦۖ فَقَدۡ لَبِثۡتُ فِيكُمۡ عُمُرٗا مِّن قَبۡلِهِۦٓۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ ١٦[یونس: ۱۶]. [۷۶]﴿وَكَذَٰلِكَ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ رُوحٗا مِّنۡ أَمۡرِنَاۚ مَا كُنتَ تَدۡرِي مَا ٱلۡكِتَٰبُ وَلَا ٱلۡإِيمَٰنُ وَلَٰكِن جَعَلۡنَٰهُ نُورٗا نَّهۡدِي بِهِۦ مَن نَّشَآءُ مِنۡ عِبَادِنَاۚ وَإِنَّكَ لَتَهۡدِيٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ٥٢[الشوری: ۵۲]. [۷۷]

قرآن کریم در رابطه با طبیعت و سرشت و مبدأ و مصدر دعوت و رسالتی که خداوند برای رسلان برمی‌گزیند می‌فرماید: ﴿يُنَزِّلُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ بِٱلرُّوحِ مِنۡ أَمۡرِهِۦ عَلَىٰ مَن يَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦٓ أَنۡ أَنذِرُوٓاْ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱتَّقُونِ ٢[النحل: ۲]. [۷۸]

بنابراین پیامبران به هیچ عنوان تسلیم عوامل نفسی و درونی، یا حوادث موقت و خارجی، نمی‌شوند و رسالت خویش را با اوضاع و احوال و خواست جوامع تطبیق نمی‌دهند. خداوند متعال در رابطه با رسول بزرگوار حضرت محمدصمی‌فرماید: ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ ٣ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ ٤[النجم: ۳- ۴]. [۷۹]پس پیغمبر به هیچ عنوان نمی‌تواند کمترین تبدیل و تحریف و تعدیلی در رسالت و احکام خدا بوجود آورد خداوند خطاب به رسولش می‌فرماید: ﴿قُلۡ مَا يَكُونُ لِيٓ أَنۡ أُبَدِّلَهُۥ مِن تِلۡقَآيِٕ نَفۡسِيٓۖ إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّۖ إِنِّيٓ أَخَافُ إِنۡ عَصَيۡتُ رَبِّي عَذَابَ يَوۡمٍ عَظِيمٖ ١٥[یونس: ۱۵]. [۸۰]این ویژگی ممیز (دعوت) انبیاءاز حرکت رهبران و مصلحان سیاسی و اجتماعی است چون رسالت و مبارزه آنان زاده وحی محیط فرهنگ و مشاعر آن‌ها می‌باشد، لذا همواره وضعیت محیط و جامعه‌ ظروف و احوال را در نظر می‌گیرند و مصلحت و سیاست را رعایت می‌نمایند در موارد بسیاری تسلیم این‌ها می‌شوند و از مواضع خود صرف‌نظر می‌کنند و با احزاب به مساومه و مصالحه روی می‌آورند و به تبادل منافع مشترک می‌پردازند مبدئی که بسیاری از آن‌ها بدان متوسل می‌شوند و از آن بهره می‌برند این است: به موازات چرخش زمانه به چرخش و گردش درآی» (النبوة والأنبياء للندوي ص ۳۶- ۳۵).

با دقت در سیره انبیاءفرق نبوت و پادشاهی به وضوح روشن می‌گردد چون انبیاء حاضر به مساومه و معامله بر کوچکترین چیز از امور دعوت خود نمی‌باشند هر چند بهایی که در مقابل آن می‌پردازند بس فراوان باشد، اما دعوت رهبران و مصلحین سیاسی و اجتماعی هرگز چنین نیست... زمانی که مشرکین قریش سخاوتمندانه به پیغمبر پیشنهاد دادند که ملک و ثروت فراوانی به او بدهند یا زیباترین و شریفترین زنان را به عقد ازدواج و نکاح او درآورند و پادشاهی و رهبری شبه جزیره را به او واگذار کنند اما در مقابل از دعوت دست بردارد و از ذم خدایان و تمسخر بتان خودداری کند، جواب و موضع رسول خداصدر مقابل پیشنهاد آنان چه بود؟ این سخن جاودانه و مشهوری را بر زبان راند که تا ابد در گذر زمان تکرار خواهد شد.

«والله لو وضعوا الشمس في يميني، والقمر في يساري، على أن أترك هذا الأمر حتى يظهره الله أو أهلك فيه ما تركته» [۸۱].

[۷۵] پیروی تبعیت نمی‌کنم جز از آنچه به سوی من وحی شده است. [۷۶] بگو: اگر خدای می‌خواست آن را بر شما نمی‌خواندم شما را از آن آگاه نمی‌کرد. عمری پیش از این با شما بوده‌ام آیا تعقل نمی‌ورزید؟ [۷۷] همانگونه که به پیغمبران پیشین وحی کرده‌ایم، به تو نیز به فرمان خود جان را وحی کرده‌ایم تو که نمی‌دانستی کتاب چیست و ایمان کدام و لیکن ما قرآن را در نور عظیمی نموده‌ایم که در پرتو آن هرکس از بندگان خویش را بخواهیم هدایت می‌بخشیم. تو قطعاً به راه راست رهنمود می‌سازی. [۷۸] خداوند به دستور خود فرشتگان را همراه با وحی بر هرکس از بندگانش که خود می‌خواهد نازل می‌کند که جز من خدایی نیست؛ پس از من بپرهیزید. [۷۹] و از روی هوا و هوس سخن نمی‌گوید * آن جز وحی و پیامی است که وحی و القا می‌گردد. [۸۰] بگو: مرا نرسد که خود سرانه و به میل خود آن را تغییر دهم. من جز به دنبال چیزی نمی‌روم و جز چیزی را نمی‌گویم که بر من وحی گردد. اگر از فرمان پروردگارم تخطی کنم، از عذاب روز بزرگ می‌ترسم. [۸۱] قسم به خدا اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپم قرار دهند در مقابل اینکه از این دعوت صرف نظر کنم آنرا تا زمانی که خداوند آن را ظاهر می‌نماید و عزت می‌بخشد یا در راه آن شهید می‌شوم آن را رها نخواهم کرد.

امتیاز دوم: اجر و پاداشی برای (تبلیغ) رسالت و دعوت خود طلب نمی‌کردند

امتیاز دوم دعوت پیغمبران اینکه: آن‌ها مزد و اجری در مقابل دعوت از هیچ احدی مطالبه نمی‌کنند و در مقابل تبلیغ و دعوت پول از کسی نمی‌گیرند، اجر و ثواب را فقط از خداوند می‌خواهند، هر پیغمبری آشکارا و در ملاء عام اعلام می‌کرد که اجری در مقابل دعوت از کسی مطالبه نمی‌کند و آشکارا اعلام می‌داشت که دعوتش بخاطر نیل به مطالب دنیایی و کسب مال نمی‌باشد به حضرت هود÷گوش فرا دهیم که خطاب به قومش بانگ برمی‌آورد و می‌فرماید: ﴿يَٰقَوۡمِ لَآ أَسۡ‍َٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًاۖ إِنۡ أَجۡرِيَ إِلَّا عَلَى ٱلَّذِي فَطَرَنِيٓۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ ٥١[هود: ۵۱]. [۸۲]و این خاتم پیغمبران محمد پسر عبداللهصاست که آشکارا بانگ برمی‌آورد و بی‌پرده حقیقت را به مردم اعلام می‌کند و می‌گوید: ﴿قُلۡ مَآ أَسۡ‍َٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٍ إِلَّا مَن شَآءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَىٰ رَبِّهِۦ سَبِيلٗا ٥٧[الفرقان: ۵۷]. [۸۳]و در جای دیگر و در رابطه با دعوت می‌گوید: ﴿قُلۡ مَآ أَسۡ‍َٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٖ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُتَكَلِّفِينَ ٨٦[ص: ۸۶]. [۸۴]و این چنین بود که پیغمبران بزرگوارأجمعین، هیچ احدی را به قصد کسب درآمد مادی یا منافع دنیایی دعوت نمی‌کردند، بلکه اعلام می‌کردند که اجر و پاداش خود را فقط از خداوند خواهانند آن‌ها در دعوت خود اخلاص عمل داشتند و در نصیحت و ارشاد خود مدح و ثنای کسی را خواهان نبودند آنچه انتظارش داشتند ثواب آخرت و رضایت خداوند بود: ﴿فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا ١١٠[الکهف:۱۱۰]. [۸۵]

[۸۲] ای قوم من! در برابر آن (دعوت به توحید)، از شما پاداشی درخواست نمی‌کنم من پاداش را تنها از کسی می‌طلبم که مرا آفریده است. آیا نمی‌فهمید؟ [۸۳] بگو: من در برابر ابلاغ این آیین هیچگونه پاداشی از شما مطالبه نمی‌کنم. تنها پاداش من این است که کسی (اگر خواست) راه به سوی پروردگارش در پیش گیرد. [۸۴] بگو: من از شما در مقابل تبلیغ قرآن و رساندن دین خدا هیچ پاداشی نمی‌طلبم و از زمرۀ مدعیان و مشقت آفرینان نیستم. [۸۵] پس کسی که خواهان ملاقات و دیدار پروردگار خود باشد باید عمل صالح انجام دهد و هیچ چیز در عبادت و هیچ احدی را شریک و انباز خدا قرار ندهد.

امتیاز سوم: دین خود را برای خداوند خالص کرده بودند

سومین امتیاز فراخوانی انبیاء اخلاص دین برای خدا و تنها او را به عبادت اختصاص دادن است... و این هدف بزرگ و بلندی است که تمامی انبیاء در هر عصر و زمان و محیط و مکان بدان دعوت کرده‌اند، هدف آن‌ها جز توجیه و راهنمایی و آشنایی مخلوق ضعیف و ناتوان با خالق توانا و قادر چیزی نبوده است. آن‌ها به مصداق آیه کریه قرآن خواسته‌اند بندگان را از عبادت بندگان به سوی عبادت معبود و خالقشان راهنما و هادی باشند. ﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ حُنَفَآءَ وَيُقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُواْ ٱلزَّكَوٰةَۚ وَذَٰلِكَ دِينُ ٱلۡقَيِّمَةِ ٥[البینة: ۵]. [۸۶]خداوند متعال تمامی انبیاء را مأمور تبلیغ این دعوت مبارک، دعوت به توحید و اخلاص در عبادت، نیت و عمل، از طریق تنها او به عبادت و پرستش کردن، نموده است. ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِيٓ إِلَيۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ ٢٥[الأنبیاء: ۲۵]. [۸۷]

شیخ بزرگوار احمد دهلوی/در کتابش (حجة الله البالغة) فرموده است:

«اولین دعوت و بزرگترین هدف انبیاءدر هر زمان و مکانی (تصحیح عقیده) و ایمان به خداوند و تصحیح رابطۀ میان خدا و بندگانش و دعوت به سوی اخلاص دین برای خدا و تنها خداوند را عبادت کردن و اینکه فقط او سود و زیان‌رسان است، تنها او شایسته‌ی عبادت، دعا و فریادرسی است و... بوده و هست و تهاجم اصلی آن‌ها بر بنیآن‌های عقاید شرک‌آلود، به منظور ریشه‌کن نمودن آن، که در عبادت برای اوثان و اصنام صالحان و مقدس مآبان، (خواه مرده یا زنده)

کسانی از اهل جاهلیت که عقیده داشتند خداوند لباس عزت و شرافت تامه را بر آن‌ها ارزانی داشته و آن‌ها را تصرف‌کننده در امور خصوصی مردم قرار داده است و شفاعت آن‌ها را در خصوص مردم بصورت مطلق قبول می‌نماید همچون پادشاه پادشاهان، که به هر دیاری پادشاهی می‌فرستد و تدبیر مملکت داری را بر عهده‌اش می‌گذارد» [۸۸].

[۸۶] در حالی که جز این بدیشان دستور داده نشده است که مخلصانه و حقگرایانه خدای را بپرستند و تنها شریعت او را آئین بدانند و نماز را چنانکه باید بخوانند، و زکات را بپردازند. آئین راستین و ارزشمند این است و بس. [۸۷] ما پیش از تو هیچ پیغمبری را نفرستاده‌ایم، مگر اینکه به او وحی کرده‌ایم که: معبودی جز من نیست، پس فقط مرا پرستش کنید. [۸۸] به کتاب «حجة الله البالغة للدهلوي» مراجع شود.

امتیاز چهارم: دعوت آنان ساده و بدون تعقید بود

ویژگی چهارم دعوت انبیاء بساطت و سادگی آن و نبودن تعقید و تکلف در آن است.

این امتیاز در دعوت تمامی انبیاء به وضوح مشاهده می‌شود، آن‌ها همگام با فطرت حرکت می‌کنند و به اندازه‌ی عقلانیت مردم، آن‌ها را مورد خطاب قرار می‌دهند و در دعوت خود به هیچ گونه تکلف باور ندارند چنانچه بعضی از رهبران سیاسی و مصلحین عمل می‌نمایند، آن‌ها امور را بر مردم سخت و پیچیده نمی‌گیرند طوری با مردم سخن نمی‌گویند که سخن آن‌ها را نفهمند... بلکه در دعوت و تبلیغ خویش روش حکمت را در پیش می‌گیرند قرآن از زبان سید و پیشوای پیامبران حضرت محمد صمی‌فرماید: ﴿وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُتَكَلِّفِينَ ٨٦[ص: ۸۶]. [۸۹]هم چنانکه خداوند حکیم او را امر می‌نماید در دعوت خویش با حکمت عمل نماید:

﴿ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِٱلۡحِكۡمَةِ وَٱلۡمَوۡعِظَةِ ٱلۡحَسَنَةِۖ وَجَٰدِلۡهُم بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُۚ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعۡلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِۦ وَهُوَ أَعۡلَمُ بِٱلۡمُهۡتَدِينَ ١٢٥[النحل: ۱۲۵]. [۹۰]برای پیروزی و موفقیت دعوت لازم است راه انبیاء را در پیش گرفت و دور از اسالیب و روش‌های تصنعی عمل کرد و در دعوت و گفتگو با مردم راه تکلف را در پیش نگرفت، و با منطق و برهان عقلی که کوچک و بزرگ و عالم و جاهل آنرا می‌فهمند و درک می‌کنند با ایشان صحبت کرد. بنگر که حضرت ابراهیم خلیل در مقام احتجاج با دشمن کینه‌توز و خیره سرش (نمرود) چگونه عمل کرد و او را الزام داد. و با ساده‌ترین روش‌ها و آشکارترین دلایل او را الزام داد: ﴿قَالَ إِبۡرَٰهِ‍ۧمُ فَإِنَّ ٱللَّهَ يَأۡتِي بِٱلشَّمۡسِ مِنَ ٱلۡمَشۡرِقِ فَأۡتِ بِهَا مِنَ ٱلۡمَغۡرِبِ فَبُهِتَ ٱلَّذِي كَفَرَۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٢٥٨[البقرة: ۲۵۸]. [۹۱]

به نظر می‌رسد موفقترین روش دعوت «اسلوب فطری» است که فطرت انسان‌ها را بدور از هر گونه اسالیب تصنعی و روشهای کلامی و امور مبهم و سرپوشیده، مورد خطاب قرار می‌دهند چه زیبا فرموده حجة الإسلام امام محمد غزالی/که می‌فرماید: «ادله قرآن همانند غذا هستند و همگان از آن سود می‌برند، ادله متکلمین همانند دوا هستند که آحاد مردم از آن سود می‌برند، اما بیشتر مردم بوسیله آن‌ها متضرر می‌شوند... بلکه ادله قرآنی همانند آب هستند که کودک و طفل شیرخوار و مرد قوی، همگان از آن سود می‌برند، اما سایر ادله همانند طعام هستند که قویها گاهاً از آن سود می‌برند و گاهاً باعث مریضی ایشان می‌شود و بچه‌گان اصلاً از آن سود نمی‌برند» [۹۲].

امام فخرالدین رازی/می‌فرماید:

«در روش‌های کلامی دقت ورزیدم و مناهج فلسفی را مورد کاوش قرار دادم، آن‌ها را شفا دهنده مریض و اشباع کننده تشنه‌‌گان نیافتم قرآن را نزدیکترین راه به صواب تشخیص داده‌ام، هرکس تجربه مرا تجربه کند بدون شک به نتیجه‌ای همچو نتیجه‌ی من می‌رسد» [۹۳].

[۸۹] و از زمره‌ی مدعیان مشقت آفرین نیستم. [۹۰] مردمان را با سخنان استوار و بجا و اندرزهای نیکو و زیبا به راه پروردگارت فراخوان، و با ایشان به شیوۀ هر چه نیکوتر و بهتر گفتگو کن؛ چرا که بیگمان پروردگارت آگاه تر به حال کسانی است که از راه او منحرف و گمراه می‌شوند و یا اینکه رهنمود و راهیاب می‌گردند. [۹۱] ابراهیم گفت: پروردگار من کسی است که زنده می‌گرداند و می‌میراند. او گفت: من زنده می‌گردانم و می‌میرانم، ابراهیم گفت: خداوند خورشید را از مشرق برمی‌آورد، تو آن را از مغرب برآور. پس آن مرد کافر واماند و مبهوت شد و خداوند مردم ستمکار را هدایت نمی‌کند. [۹۲] النبوة والأنبیاء للندوی. [۹۳] به کتاب النبوات شیخ الإسلام ابن تیمیه مراجعه شود.

امتیاز پنجم: هدف و غایت آنان روشن و واضح بود

پنجمین امتیاز دعوت پیغمبرانوضوح و روشنی هدف و غایتی است که مردم را بسوی آن فرا می‌خوانند آن‌ها مردم را به هدف واضح، فکری روشن و دور از اغماض دعوت می‌کنند در فرموده‌ی خداوند خطاب به حضرت محمدصدقت کنید: ﴿قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِيلِيٓ أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۚ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا۠ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِيۖ وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ١٠٨[یوسف: ۱۰۸]. [۹۴]

راه انبیاء واضح، و دعوت آنان ظاهر و درخشنده، (چون خورشید در وسط آسمان) است لذا پیغمبر بزرگوارصمی‌فرمایید: «قَدْ تَرَكْتُكُمْ عَلَى الْبَيْضَاءِ لَيْلُهَا كَنَهَارِهَا لاَ يَزِيغُ عَنْهَا بَعْدِى إِلاَّ هَالِكٌ» [۹۵]. (رواه احمد).

و این چنین می‌بینیم که پیغمبران بزرگوار مردم را تنها بسوی رسالت خدایی دعوت کرده‌اند دارای هدفی واحد و مقصدی ارزنده بوده، و در دعوت خود راه حیله را در پیش نگرفته‌اند که در خفا هدفی دیگری تعقیب کرده باشند، چنانکه این عمل خصلت بعضی از رهبران است که از حقیقت نیات خود آشکارا پرده بر نمی‌دارند.

[۹۴] بگو: این است راه من مردم را بر بصیرت و روشنایی به سوی خدا فرا می‌خوانم، من و پیروانم و پاکی برای خدا است و من از انباز قراردهندگان نیستم. [۹۵] همانا شما را بر راه و روش و متد و طریقه‌ی روشن و مفید (که شبش همانند روز روشن است) قرار دادم و رها کردم، هرکس بعد از من از آن منحرف شود به هلاکت درافتد.

امتیاز ششم: آخرت را بر جهان ترجیح داده و پارسا در دنیا می‌زیستند

ششمین امتیاز دعوت انبیاء زهد در دنیا و ایثار آخرت بر زندگی دنیایی است. این امتیاز ملازم دعوت انبیاء می‌باشد و به هیچ عنوان از آن جدا نمی‌شود زیرا هدف آنان طلب لذت و بهره مندی از لذایذ دنیا و زخرفات زندگی نمی‌باشد.

به همین خاطر است که تمامی پیغمبران در زندگی سخت و دشوار زندگی کرده‌‌اند، هر چند می‌توانستند در کامجویی غرق شوند و از نعمت‌های دنیا بهره‌مند باشند و همانند بزرگان و پادشاهان زندگی نمایند... اما آن‌ها آخرت را بر جهان فانی ترجیح داده‌اند چون یقین داشته‌اند که: ﴿وَمَا عِندَ ٱللَّهِ خَيۡرٞ وَأَبۡقَىٰٓۚ[القصص: ۶۰]. [۹۶]و: ﴿وَمَا عِندَ ٱللَّهِ خَيۡرٞ لِّلۡأَبۡرَارِ ١٩٨[آل عمران: ۱۹۸]. [۹۷]

این بود که در دنیا زاهد می‌زیستند و به آخرت توجه داشتند. خداوند سید انبیاء حضرت محمدصرا مورد خطاب قرار داده می‌فرماید: ﴿وَلَا تَمُدَّنَّ عَيۡنَيۡكَ إِلَىٰ مَا مَتَّعۡنَا بِهِۦٓ أَزۡوَٰجٗا مِّنۡهُمۡ زَهۡرَةَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا لِنَفۡتِنَهُمۡ فِيهِۚ وَرِزۡقُ رَبِّكَ خَيۡرٞ وَأَبۡقَىٰ ١٣١[طه: ۱۳۱]. [۹۸]

آنگاه که همسران رسول خداصاز او خواستند روزی و نفقه آن‌ها را وسعت بخشد و همانند سایر زنان که در ناز و نعمت زندگی می‌کنند با ایشان رفتار کند، هنگامی که چنین خواسته‌ای از او طلب کردند از آسمان ندا آمد و آن‌ها را بین دو امر مخیر نمود و در واقع این ندای آسمانی و وحی خدایی برای آنان درس سنگین و دشواری بود خداوند فرمود: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيۡنَ أُمَتِّعۡكُنَّ وَأُسَرِّحۡكُنَّ سَرَاحٗا جَمِيلٗا ٢٨ وَإِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَ فَإِنَّ ٱللَّهَ أَعَدَّ لِلۡمُحۡسِنَٰتِ مِنكُنَّ أَجۡرًا عَظِيمٗا ٢٩[الأحزاب: ۲۸- ۲۹]. [۹۹]

مردی به خدمت پیغمبرصآمد و عرض کرد: ای رسول خدا، قسم به خدا تو را دوست دارم. فرمود: بنگر، داری چه می‌گویی؟ آنگاه آن مرد آن جمله را سه بار تکرار کرد. آنگاه پیامبر فرمود: «اگر مرا دوست داری برای فقیر شدن لباس تهیه کن، چون فقر سریعتر از رسیدن سیل به منتهایش، به کسانی که مرا دوست دارند رو می‌آورد».

شیخ ابوالحسن ندوی در کتابش «النبوة والأنبياء» می‌گوید:

«دعوت پیغمبران به آخرت، و ایثار آن بر زندگی دنیا و کم شمردن دنیا و نعمت‌های آن، فقط زبانی نبوده است و بس، تا گفته شود دیگران را بدان دعوت و خود در عیش و نوش زیسته‌اند. بلکه این امر در زندگی آنان بعنوان یک «مبدأ» و اصل اساسی مطرح بوده و جزوِ اولین گروهی بودند که بدان ایمان داشتند، و در زندگی بر آن می‌رفتند آری آن‌ها در دنیا زاهد و پارسا، از دنیا روگردان و به آخرت توجه دوخته بودند، از مقام و منصب‌های بزرگ بیزار و فدا شدن در راه دعوت را بر آن ترجیح می‌دادند». وی در ادامه می‌افزاید:

«زندگی پیغمبرصو زندگی اهل و بیتش معروف و مشهور است و سیره‌ی نبوی آنرا به تصویر کشیده، کسی در آن دقت کند به دهشت و تعجب فرو می‌رود، گویی گرفتار سحر و جادو شده و قلبش مالامال از عظمت و مهابت می‌گردد، این نوع زندگی چراغی فروزان و مناره‌ای بلندی است که فرا راه دعوتگران قرار دارد و بایستی از آن استفاده کنند و بهره و ذخیره بگیرند زیرا شعار دایمی و همیشگی او «اللَّهُمَّ لَا عَيْشَ إِلاَّ عَيْشَ الْآخِرَةَ» [۱۰۰]بود.

[۹۶] آنچه در نزد خدا (است) بهتر و جاودانه تر است. [۹۷] و آنچه در پیشگاه یزدان است برای نیکان بهتر است. [۹۸] چشم خود را مدوز به نعمت‌های مادیی که به گروه‌هایی از کافران داده‌ایم. این نعمت‌های مادی که زینت زندگی دنیاست، بدیشان داده‌ایم تا آنان را بدان بیازماییم. داده‌ای پروردگارت بهتر و پایدارتر است. [۹۹] ای پیغمبر! به همسران خود بگو: اگر شما زندگی دنیا و زرق و برق آن را می‌خواهید بیایید تا به شما هدیه‌ای مناسب بدهم و شما را به طرز نیکویی رها سازم و اما اگر شما خدا و پیغمبرش و سرای آخرت را می‌خواهید خداوند برای نیکوکاران شما پاداش بزرگی را آماده ساخته است. [۱۰۰] پروردگارا زندگی و عیشی جز زندگی و عیش آخرت وجود ندارد.

امتیاز هفتم: در امر غیب سخت‌گیری از خود نشان می‌دادند

امتیاز هفتم دعوت پیغمبران، تأکید بر عقیده و باور توحیدی و تشدد در مسئله ایمان به غیب بود.

این امتیاز به وضوح در دعوت تمامی انبیاء، بدون استثناء دیده میشود، زیرا همگی سعی و تلاش خود را مبذول تقریر عقیده توحیدی و اثبات یگانگی خداوند و اثبات وجود خداوند صانع مدبر و حکیم، نمودند، چنانکه بر موضوع ایمان به «غیب» تأ‌کید فراوان می‌کردند، هر پیغمبری که ظهور کرده قوم خود را از خطر شرک و بت‌پرستی برحذر داشته و آن‌ها را به توحید و اخلاص در عبادت دعوت نموده است. به کلام الله مجید قرآن کریم گوش فرا دهید که از یکایک انبیاء سخن به میان می‌آورد و توحید را بعنوان اساس دعوت و هدف نهایی جهاد آنان، معرفی می‌نماید.

در رابطه با حضرت نوح÷می‌فرماید: ﴿لَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوۡمِهِۦ فَقَالَ يَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥٓ[الأعراف: ۵۹]. [۱۰۱]

و در رابطه با حضرت هود÷می‌فرماید: ﴿۞وَإِلَىٰ عَادٍ أَخَاهُمۡ هُودٗاۚ قَالَ يَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥٓ[الأعراف: ۶۵]. [۱۰۲]

و در رابطه با صالح می‌گوید: ﴿وَإِلَىٰ ثَمُودَ أَخَاهُمۡ صَٰلِحٗاۚ قَالَ يَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥ[الأعراف: ۷۳]. [۱۰۳]

قرآن این چنین از تمامی انبیاء با ما سخن می‌گوید و روشن می‌نماید که همگی، مردم را به سوی توحید دعوت کرده‌اند. در میان آن‌ها دعوت ابراهیم خلیل به توحید و مبارزه او با بت‌پرستی از همه روشنتر و واضحتر بود، آنجا که موضع تند و خشن او در برابر قومش در به تمسخر گرفتن اندیشه و عقل آنان و به سفاهت گرفتن آنچه پرستش می‌کنند جلوه کرد، تا آنجا که او را محکوم به سوزاندن و در آتش انداختن نمودند. لیکن خداوند تبارک و تعالی او را از شر و کید آنان نجات داد ﴿قُلۡنَا يَٰنَارُ كُونِي بَرۡدٗا وَسَلَٰمًا عَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِيمَ ٦٩ وَأَرَادُواْ بِهِۦ كَيۡدٗا فَجَعَلۡنَٰهُمُ ٱلۡأَخۡسَرِينَ ٧٠[الأنبیاء: ۶۹- ۷۰]. [۱۰۴]

بدین گونه معرکه و جنگ بین انبیاء و اقوامشان بر سر رسالت حق و دعوت توحیدی شدت و اوج می‌گرفت تا سرانجام به نابودی مشرکین و غلبه رسولان می‌انجامید.

خداوند می‌فرماید: ﴿وَلَقَدۡ سَبَقَتۡ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا ٱلۡمُرۡسَلِينَ ١٧١ إِنَّهُمۡ لَهُمُ ٱلۡمَنصُورُونَ ١٧٢ وَإِنَّ جُندَنَا لَهُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ ١٧٣[الصافات: ۱۷۱- ۱۷۳]. [۱۰۵]

چه گوارا است! این مژده برای بندگان خداوند (رسولان) و برای دعوت‌گران به سوی حق تا روز قیامت که می‌فرماید: ﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَيَوۡمَ يَقُومُ ٱلۡأَشۡهَٰدُ ٥١ يَوۡمَ لَا يَنفَعُ ٱلظَّٰلِمِينَ مَعۡذِرَتُهُمۡۖ وَلَهُمُ ٱللَّعۡنَةُ وَلَهُمۡ سُوٓءُ ٱلدَّارِ ٥٢[غافر: ۵۱- ۵۲]. [۱۰۶]

[۱۰۱] ما نوح را به سوی قوم خود فرستادیم او بدیشان گفت: ای قوم من! برای شما جز خدا معبودی نیست. [۱۰۲] هود را هم به سوی قوم عاد که خودش از آنان بود روانه کردیم. هود به قوم عاد گفت: ای قوم من! خدایی را بپرستید و جز او معبودی ندارید. [۱۰۳] صالح را به سوی قوم ثمود که خودش از آنان بود فرستادیم. صالح بدیشان گفت: ای قوم من! خدای را بپرستید جز او معبودی ندارید. [۱۰۴] ما به آتش دستور دادیم که: ای آتش سرد و سالم شو بر ابراهیم* آنان خواستند که ابراهیم را با نیرنگ خطرناکی نابود کنند ولی ما ایشان را زیانبارترین مردم نمودیم. [۱۰۵] وعده‌ی ما راجع به بندگان فرستاده‌ی ما قبلاً ثبت و ضبط گشته است* و آن اینکه ایشان قطعاً یاری می‌گردند* و لشکر ما حتماً پیروز می‌شوند. [۱۰۶] ما قطعاً پیغمبران خود را و مؤمنان را در زندگی دنیا و در آن روزی که گواهان بپا می‌خیزند یاری می‌دهیم و دستگیر می‌کنیم* آن روزی که عذرخواهی ستمگران بدیشان سودی نمی‌رساند و نفرین بهره‌ی آنان خواهد بود و سرای بد از آن ایشان خواهد شد.

صفات انبیای کرام

خداوند متعال انبیای کرام را برگزیده تا بین او و بندگانش رابط و سفیر باشند و آن‌ها را بر سایر مخلوقات برتری داده تا بتوانند امانت بزرگ یعنی «امانت وحی» و تبلیغ دعوت و رسالت را به خوبی حمل کنند و سالم تحویل بندگان خدا بدهند. حکمت عظیم خدایی اقتضاء می‌کند که پیغمبران از نظر اخلاق کاملترین افراد انسانی و افضل آن‌ها از حیث علم و شریفترین آن‌ها از جهت نسب و برترین آن‌ها از نظر امانت‌داری باشند و خداوند به وسیله عنایت و توجه خاص خود آن‌ها را حفظ کرده و مورد رعایت همیشگی قرار دهد و آن‌ها را زیر نظر خود تربیت و پرورش نماید: خداوند خطاب به حضرت محمدصمی‌فرماید: ﴿وَٱصۡبِرۡ لِحُكۡمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعۡيُنِنَاۖ وَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّكَ حِينَ تَقُومُ ٤٨[الطور: ۴۸]. [۱۰۷]و خطاب به موسی÷فرمود: ﴿وَلِتُصۡنَعَ عَلَىٰ عَيۡنِيٓ ٣٩[طه: ۳۹]. [۱۰۸]

اگر به تتبع در قرآن بپردازیم و با دید تحقیق و تدبر و بصیرت آنرا تلاوت کنیم و آیات کریمه‌ی آنرا پیرامون (نبوت و انبیاء) موشکافی کنیم می‌بینیم خداوند از آن‌ها ذکر جمیل و مدح بزرگ به میان آورده و آن‌ها را بصورت ویژه برای حمل رسالت برگزیده است و در میان تمامی انسان‌ها آن‌ها را شایسته حمل مشعل «هدایت و اصلاح» و رهبران کاروان انسانیت به شاهراه سعادت و ساحل امن و سلامتی معرفی کرده است.

مراجعه به قرآن مجید نمونه‌ها و صورت‌هایی به ما می‌نمایاند که خداوند در این هستی پهناور، زیباتر و پسندیده تر از آن‌ها را نیافریده است... و می‌بینیم که اسلوب بحث و سخن قرآن از آنان اسلوبی است که زندگی را به سوی سعادت به حرکت درمی‌آورد و به بشر فیض و برکت می‌بخشد و حس حبّ و ایثار را در انسان برمی‌انگیزد، خداوند به تمجید و ثنای عطرآگین از آن‌ها می‌پردازد و آن‌ها را به بهترین و برترین صفات و مواهب عقلی و اخلاقی توصیف می‌نماید، تمامی این‌ها برای اینکه روشن کند که پیغمبران صفوه و برگزیدگان مخلوقات می‌باشند و نمونه‌ی آرمانی و کامل بشریت‌اند.

﴿وَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَئِمَّةٗ يَهۡدُونَ بِأَمۡرِنَا وَأَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡهِمۡ فِعۡلَ ٱلۡخَيۡرَٰتِ وَإِقَامَ ٱلصَّلَوٰةِ وَإِيتَآءَ ٱلزَّكَوٰةِۖ وَكَانُواْ لَنَا عَٰبِدِينَ ٧٣[الأنبیاء: ۷۳]. [۱۰۹]

و در رابطه با ابراهیم÷این آیات را تلاوت کن:

﴿وَٱذۡكُرۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ إِبۡرَٰهِيمَۚ إِنَّهُۥ كَانَ صِدِّيقٗا نَّبِيًّا ٤١[مریم: ۴۱]. [۱۱۰]

﴿إِنَّ إِبۡرَٰهِيمَ كَانَ أُمَّةٗ قَانِتٗا لِّلَّهِ حَنِيفٗا وَلَمۡ يَكُ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ١٢٠ شَاكِرٗا لِّأَنۡعُمِهِۚ ٱجۡتَبَىٰهُ وَهَدَىٰهُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ١٢١[النحل: ۱۲۰- ۱۲۱]. [۱۱۱]

در رابطه با حضرت موسی÷می‌خوانیم: ﴿قَالَ يَٰمُوسَىٰٓ إِنِّي ٱصۡطَفَيۡتُكَ عَلَى ٱلنَّاسِ بِرِسَٰلَٰتِي وَبِكَلَٰمِي فَخُذۡ مَآ ءَاتَيۡتُكَ وَكُن مِّنَ ٱلشَّٰكِرِينَ ١٤٤[الأعراف: ۱۴۴]. [۱۱۲]

چنانکه در جای دیگری به مدح و ستایش موسی می‌پردازد و می‌گوید: ﴿وَٱذۡكُرۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ مُوسَىٰٓۚ إِنَّهُۥ كَانَ مُخۡلَصٗا وَكَانَ رَسُولٗا نَّبِيّٗا ٥١ وَنَٰدَيۡنَٰهُ مِن جَانِبِ ٱلطُّورِ ٱلۡأَيۡمَنِ وَقَرَّبۡنَٰهُ نَجِيّٗا ٥٢[مریم: ۵۱- ۵۲]. [۱۱۳]

در رابطه با اسماعیل پسر ابراهیم÷می‌فرماید:

﴿وَٱذۡكُرۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ إِسۡمَٰعِيلَۚ إِنَّهُۥ كَانَصَادِقَ ٱلۡوَعۡدِ وَكَانَ رَسُولٗا نَّبِيّٗا ٥٤ وَكَانَ يَأۡمُرُ أَهۡلَهُۥ بِٱلصَّلَوٰةِوَٱلزَّكَوٰةِ وَكَانَ عِندَ رَبِّهِۦ مَرۡضِيّٗا ٥٥[مریم: ۵۴- ۵۵]. [۱۱۴]

سپس به این مدح و ستایش که خداوند جماعتی از انبیاء را بدان توصیف کرده گوش کنید. که می‌فرماید: ﴿وَٱذۡكُرۡ عِبَٰدَنَآ إِبۡرَٰهِيمَ وَإِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ أُوْلِي ٱلۡأَيۡدِي وَٱلۡأَبۡصَٰرِ ٤٥ إِنَّآ أَخۡلَصۡنَٰهُم بِخَالِصَةٖ ذِكۡرَى ٱلدَّارِ ٤٦ وَإِنَّهُمۡ عِندَنَا لَمِنَ ٱلۡمُصۡطَفَيۡنَ ٱلۡأَخۡيَارِ ٤٧ وَٱذۡكُرۡ إِسۡمَٰعِيلَ وَٱلۡيَسَعَ وَذَا ٱلۡكِفۡلِۖ وَكُلّٞ مِّنَ ٱلۡأَخۡيَارِ ٤٨[ص: ۴۵- ۴۸]. [۱۱۵]

آری قرآن کریم این چنین از انبیای کرام سخن می‌راند و آن‌ها را به برترین صفات عالیه توصیف و کاملترین اوصاف را برایشان اطلاق می‌نماید. که از خلال سطور، کلمات آن علایم محبت و اکرام، اصطفاء و اختیار، هویدا است،‌ باری آن‌ها را به اطاعت و انابت توصیف و دیگربار آن‌ها را به فداکاری و ایثار تعریف و در مواردی آن‌ها را به صدق و پاکی تمجید می‌نماید. تمامی این تعاریف و توصیفات برای اینکه به علو شأن آنان اشاره ورزد و مکانت و جایگاه رفیع آن‌ها را بیان نماید و پرده از رفعت و سمو رسالتی که به خاطر آن مبعوث شده‌اند بردارد. پس در واقع آنان هدایت‌گران عالم و رهبران بشریت بوده‌اند [۱۱۶].

[۱۰۷] برابر فرمان پروردگارت، ‌صبر و شکیبایی پیشه گیر که تو زیر نظر ما و تحت حفاظت و رعایت ما هستی، ‌وقتی که بلند می‌شوی به تسبیح و تقدیس و تشکر و سپاس پروردگارت بپرداز. [۱۰۸] هدف هم این بود که تحت نظارت و رعایت من چنانکه باید پرورش یابی. [۱۰۹] ما آنان را پیشوایانی نمودیم که برابر دستور ما رهبری می‌کردند و انجام خوبی‌ها و اقامه‌ی نماز و دادن زکات را بدیشان وحی کردیم و آنان تنها ما را می‌پرستیدند. [۱۱۰] در کتاب، ابراهیم را بیان کن او بسیار راست کردار و راست گفتار و پیغمبر بود. [۱۱۱] ابراهیم پیشوایی بود مطیع و حقگرای و از زمره‌ی مشرکان نبوده است* او سپاسگزار نعمت‌های خدا بود و او را برگزید و رهنمودش گردانید. [۱۱۲] خدا گفت: ای موسی! من تو را با رسالت‌های خویش و با سخن گفتنم بر مردمان برگزیدم، پس آنچه به تو داده‌ام برگیر و از زمره‌ی شکرگزاران باش. [۱۱۳] در کتاب، سخن از موسی بگو، کسی که پاک و برگزیده‌ی خدا و پیغمبری بس والا بود* ما او را از طرف راست کوه طور ندا در دادیم و او را نزدیک کردیم و با او سخن گفتیم. [۱۱۴] در کتاب، سخن از اسماعیل بگو، آن کسی که در وعده‌هایش راست بود، و پیغمبر والا مقامی بود* او همواره خانواده‌ی خود را به اقامه‌ی نماز و دادن زکات دستور می‌داد، و در پیشگاه پروردگارش مورد رضایت بود. [۱۱۵] از بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب سخن بگو،‌ آنان که دارای قدرت و بینش بودند* ما آنان را با صفت خاصی ویژگی بخشیدیم که یاد سرای آخرت بود* ایشان در پیشگاه ما از زمره‌ی برگزیدگان بس نیک و نیکوکارند* از اسماعیل و الیسع و ذالکفل یاد کن، آنان جملگی از خوبان و نیکانند. [۱۱۶] النبوة والأنبیاء للندوی.

صفات انبیاء کدامند؟!

با اینکه انبیاء از جنس بشرند می‌خورند و می‌آشامند، سالم می‌شوند و به مرضی مبتلاء می‌گردند، ازدواج می‌کنند و در بازارها راه می‌روند، و عوارضی که بر انسان‌ها عارض می‌شود بر آن‌ها نیز عارض می‌گردد، ضعیف و پیر می‌شوند سرانجام می‌میرند... با وجود این‌ها دارای امتیازات و صفاتی هستند که این صفات برای آن‌ها لازم‌ترین لوازم، ‌و از اهم ضروریات هستند، این صفات و ویژگی‌ها را در چند صفت اساسی زیر می‌توان خلاصه کرد:

۱) صدق

۲) تبلیغ

۳) فطانت (تیزهوشی)

۴) عاری بودن از عیب‌های نفرت انگیز

۵) عصمت

اینکه یکایک این صفات را به طور مختصر توضیح و تفصیل می‌دهیم.

اول صدق

این صفت لازمه نبوت است هرچند این صفت برای عموم انسان‌ها لازم و ضروری جلوه می‌کند و هیچ احدی از آن بی‌نیاز نیست اما لزوم آن برای انبیاء و دعوت‌شان ضروری‌تر جلوه‌ می‌کند.

صدق نه تنها برای انبیاء لازم است بلکه جزو صفات فطری آن‌ها به حساب می‌آید، امکان ندارد عملی که مخل مروت تلقی شود؛ چون دروغ و خیانت و خوردن اموال دیگران بصورت باطل و غیره این‌ها از صفات قبیحه از پیامبری (هر که باشد) صادر شود. چون این صفات شایسته یک فرد عادی نیستند چه رسد به پیغمبری مقرب یا رسولی برگزیده؟

اگر صدور دروغ از انبیاء را صحیح و جایز بدانیم اعتماد و ثقه به وحی و اخباری که نقل می‌کنند از دست خواهد رفت، چون احتمال دارد آنچه را که به خداوند نسبت می‌دهند از درآوردی و تراوش افکار خودشان باشد سپس آن را به دروغ و بهتان به خداوند نسبت دهند (و در حق سید مرسلین محمدص) می‌گوید: ﴿وَلَوۡ تَقَوَّلَ عَلَيۡنَا بَعۡضَ ٱلۡأَقَاوِيلِ ٤٤ لَأَخَذۡنَا مِنۡهُ بِٱلۡيَمِينِ ٤٥ ثُمَّ لَقَطَعۡنَا مِنۡهُ ٱلۡوَتِينَ ٤٦ فَمَا مِنكُم مِّنۡ أَحَدٍ عَنۡهُ حَٰجِزِينَ ٤٧ وَإِنَّهُۥ لَتَذۡكِرَةٞ لِّلۡمُتَّقِينَ ٤٨[الحاقة: ۴۴- ۴۸]. [۱۱۷]

شهید اسلام (سید قطب)/در تفسیر «في ظلال القرآن» می‌گوید:

«سرانجام این تهدید خطرناک و رعب انگیز نسبت به کسی می‌آید که در زمینه‌ی عقیده بر خداوند افتراء ببندد چون امر عقیده، جدی است شوخی بردار نیست برای تقریر و تثبیت یک احتمال واحد آمده که احتمال دیگری غیر از آن وجود ندارد و آن این که رسولصدر آنچه ابلاغ کرده یا می‌کند صادق و امین است، مفاد و مضمون این سخن از ناحیه تقریری اینکه محمدصدر آنچه به آنان ابلاغ می‌کند صادق است. و اگر سخن‌های بر زبان می‌راند که نسبتی با وحی نداشت و آن‌ها را به وحی نسبت می‌داد بی‌شک خداوند او را با وصفی که خود فرموده به هلاکت می‌رساند و کسی نمی‌توانست مانع از آن شود و از آنجا که هلاکت و قتل او به وقوع نپیوسته، بدون شک و تردید صادق است» (تفسیر فی ضلال القرآن، سوره معارج).

رسول خداصاز بدو بچگی به صداقت و امانت‌داری مشهور بود تا آنجا که مشرکین او را «صادق و امین» می‌نامیدند و در محاورات خود می‌گفتند: صادق امین آمد، صادق امین برفت... این چنین بود که رسول خدا قبل از بعثت نیز در میان قریش پرچم و نشانه صداقت و امانت بود و از موقعیت و مکانت خاصی بهره‌مند.

روایت شده مردی از بزرگان قریش در یکی از راه‌های مکه به ابوجهل برخورد کرد او را متوقف کرد سپس به او گفت: ای أبا الحکم در اینجا غیر از من و شما کسی وجود ندارد. به خدایت سوگند می‌دهم آیا محمد صادق است یا دروغگو؟ ابوجهل با صراحت تمام جواب داد: سوگند به خدا محمد صادق است و هرگز دروغ نگفته. گفت: پس چه چیز شما را از پیروی او باز می‌دارد؟

ابوجهل گفت: ما با بنی هاشمیان رقابت داریم و بر مسئله رهبری و کسب فخر با آنان در نزاع هستیم، ایشان طعام دادند ما هم طعام دادیم، ایشان آب دادند، ما هم آب دادیم، ایشان بی‌نوایان را پناه دادند ما هم پناه دادیم تا آنجا که همانند دو اسب در مسابقه بودیم (یعنی در همه چیز با هم مساوات و برابری داشتیم) سپس بر ما زیاده طلبی کردند و گفتند: پیغمبری از ما مبعوث گشته. ما از کجا پیغمبری در مقابل پیغمبر آنان بیاوریم؟ سوگند به خدا به او ایمان نمی‌آوریم و از او تبعیت نخواهیم ورزید. در این زمینه خداوند به منظور تسلی و دلجویی رسول خدا این آیه را فرو فرستاد: ﴿قَدۡ نَعۡلَمُ إِنَّهُۥ لَيَحۡزُنُكَ ٱلَّذِي يَقُولُونَۖ فَإِنَّهُمۡ لَا يُكَذِّبُونَكَ وَلَٰكِنَّ ٱلظَّٰلِمِينَ بِ‍َٔايَٰتِ ٱللَّهِ يَجۡحَدُونَ ٣٣[الأنعام: ۳۳]. [۱۱۸]

آری این ابوجهل دشمن خدا است که به نبوت محمدصاعتراف می‌کند اما حب رهبری و زعامت، مانع از پیروی از او می‌شود چه راست گفته‌ آنکه گوید: «فضل آن است که دشمنان بدان گواهی دهند».

آنگاه که هرقل پادشاه روم درباره رسول خدا محمدصاز ابوسفیان پسر حرب قبل از مسلمان شدنش سؤال کرد و گفت: آیا قبل از ادعای نبوت او را متهم به دروغگویی می‌کردید؟ ابوسفیان گفت: هرگز از او دروغ ندیده‌ایم! هرقل جواب عجیبی به ابوسفیان داد، «چگونه امکان دارد از دروغ گفتن با مردم خودداری ورزد اما بر خدا دروغ ببندد و از او دروغ بگوید» آری قسم به عمر حق آنچه هرقل می‌گوید منطق محکم و قول فصل است.

[۱۱۷] اگر پیغمبر پاره‌ای سخنان را به دروغ بر ما می‌بست* ما دست راست او را می‌گرفتیم* سپس رگ دلش را پاره می‌کردیم* و کسی از شما نمی‌توانست مانع او شود* مسلماً قرآن پند و اندرز پرهیزگاران است. [۱۱۸] ما می‌دانیم که آنچه می‌گویند تو را غمگین می‌سازد چرا که آنان تو را تکذیب نمی‌کنند، بلکه ستمکاران آیات خدا را انکار می‌نمایند.

دوم امانت

امانت بدین معنی است که پیغمبران امین وحی بوده، اوامر و نواهی خداوند را بدون هیچ گونه کمی و زیادی طبق فرمان الهی، به بندگان او ابلاغ نموده و کمترین تبدیل و تحریف بدان راه نداده‌اند، خداوند متعال می‌فرماید: ﴿ٱلَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَٰلَٰتِ ٱللَّهِ وَيَخۡشَوۡنَهُۥ وَلَا يَخۡشَوۡنَ أَحَدًا إِلَّا ٱللَّهَۗ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ حَسِيبٗا ٣٩[الأحزاب: ۳۹]. [۱۱۹]انبیاء همگی امین وحی بوده، و امر خدا را آنطور که بر آن‌ها فرود آمده ابلاغ نموده‌اند. امکان ندارد که آلوده به خیانت شوند یا امری را که خداوند به آن مأمورشان کرده مخفی بدارند... چون خیانت با امانت منافات دارد و آیا شایسته مقام پیغمبر است که خیانت ورزد و در نصیحت امتش کوتاهی و از ابلاغ رسالت خدایی سر باز زند؟

تمامی انبیای کرام امانت خود را به وجه اکمل ادا کرده‌اند هر پیغمبری به قومش می‌گفت: ﴿وَأَنَا۠ لَكُمۡ نَاصِحٌ أَمِينٌ ٦٨[الأعراف: ۶۸]. [۱۲۰]

و خداوند در این باره فرماید: ﴿وَمَا هُوَ عَلَى ٱلۡغَيۡبِ بِضَنِينٖ ٢٤[التکویر: ۲۴]. [۱۲۱]یعنی (پیغمبر) در مسئله غیب و وحی متهم نمی‌باشد، اگر همه‌ی انبیاء امین نمی‌بودند یقیناً مظاهر و نشانه‌های رسالت تغییر کرده دستخوش تبدیل و تحریف می‌شد و انسان نسبت به وحی نازله اطمینان و اعتماد کامل نمی‌داشت و به همین دلیل است که حضرت عایشه اُم المؤمنینلدر این زمینه می‌فرماید: «اگر محمدصچیزی را از آنچه بر او فرود آمده کتمان می‌کرد بر او بود این آیه را کتمان کند». ﴿وَتُخۡفِي فِي نَفۡسِكَ مَا ٱللَّهُ مُبۡدِيهِ وَتَخۡشَى ٱلنَّاسَ وَٱللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخۡشَىٰهُۖ[الأحزاب: ۳۷]. [۱۲۲]و می‌بایست این آیه را که در آن او مورد عتاب قرار گرفته مکتوم بدارد ﴿عَبَسَ وَتَوَلَّىٰٓ ١ أَن جَآءَهُ ٱلۡأَعۡمَىٰ ٢[عبس: ۱- ۲]. [۱۲۳]و این آیه را ﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُۥٓ أَسۡرَىٰ حَتَّىٰ يُثۡخِنَ فِي ٱلۡأَرۡضِۚ تُرِيدُونَ عَرَضَ ٱلدُّنۡيَا وَٱللَّهُ يُرِيدُ ٱلۡأٓخِرَةَۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٞ ٦٧[الأنفال: ۶۷]. [۱۲۴]

از توضیحات فوق معلوم گردید که صفت امانت برای هر پیامبر و رسولی لازم و ضروری است. تا انسان‌ها همواره نسبت به سالم بودن وحی اطمینان کامل داشته باشند، و مطمئن باشد که هر چه می‌گوید و هرچه با خود آورده منشأش وحی خدایی است ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ ٣ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ ٤[النجم: ۳- ۴]. [۱۲۵]

[۱۱۹] کسانی که رسالت‌های خدا را می‌رساندند و از او می‌ترسیدند و از کسی جز خدا نمی‌ترسیدند و همین بس که خدا حسابگر باشد. [۱۲۰] من برای شما نصیحت‌کننده‌ی امینی هستم [۱۲۱] نسبت به شما درباره‌ی غیب بخل نشان نمی‌دهد. [۱۲۲] تو چیزی را در دل پنهان می‌داشتی که خداوند آن را آشکار می‌سازد و از مردم می‌ترسیدی، در حالی که خداوند سزاوارتر است که از او بترسی. [۱۲۳] چهره در هم کشید و روی بر تافت! از اینکه نابینایی به پیش او آمد. [۱۲۴] هیچ پیغمبری حق ندارد که اسیران جنگی داشته باشد، مگر آنگاه که کاملاً بر دشمن پیروز گردد و بر منطقه سیطره و قدرت یابد شما متاع ناپایدار دنیا را می‌خواهید در صورتی که خداوند سرای آخرت را می‌خواهد و خداوند عزیز و حکیم است. [۱۲۵] و از روی هوا و هوس سخن نمی‌گوید* جز وحی و پیامی نیست که از سوی خدا بوی وحی می‌شود.

سوم تبلیغ

این صفت مخصوص رسولان است (برای انبیای غیر رسول لازم نیست مبلغ باشند) مقصود از آن اینکه رسولان احکام خدا را ابلاغ کرده و وحی را که از آسمان بر آن‌ها فرود آمده به هیچ وجه کتمان نکرده‌اند هر چند در راستای ابلاغ آن به مردم با مشکلات و اذیت فراوان روبرو گردیده باشند و از سوی افراد شرور و خراب‌کار مورد بی‌مهری و اذیت قرار گرفته باشند قرآن کریم در داستان حضرت نوح÷می‌فرماید: ﴿قَالَ يَٰقَوۡمِ لَيۡسَ بِي ضَلَٰلَةٞ وَلَٰكِنِّي رَسُولٞ مِّن رَّبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٦١ أُبَلِّغُكُمۡ رِسَٰلَٰتِ رَبِّي وَأَنصَحُ لَكُمۡ وَأَعۡلَمُ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ ٦٢[الأعراف: ۶۱- ۶۲]. [۱۲۶]

و به نقل از حضرت صالح÷گوید: ﴿فَتَوَلَّىٰ عَنۡهُمۡ وَقَالَ يَٰقَوۡمِ لَقَدۡ أَبۡلَغۡتُكُمۡ رِسَالَةَ رَبِّي وَنَصَحۡتُ لَكُمۡ وَلَٰكِن لَّا تُحِبُّونَ ٱلنَّٰصِحِينَ ٧٩[الأعراف: ۷۹]. [۱۲۷]

و درباره‌ی شعیب÷گوید: ﴿فَتَوَلَّىٰ عَنۡهُمۡ وَقَالَ يَٰقَوۡمِ لَقَدۡ أَبۡلَغۡتُكُمۡ رِسَٰلَٰتِ رَبِّي وَنَصَحۡتُ لَكُمۡۖ فَكَيۡفَ ءَاسَىٰ عَلَىٰ قَوۡمٖ كَٰفِرِينَ ٩٣[الأعراف: ۹۳]. [۱۲۸]این چنین تمامی رسولان و پیغمبران را می‌بینیم که در کمال صراحت و وضوح رسالت خدایی را ابلاغ کرده و به نصیحت امت همت گماشته‌اند تا آنجا که خداوند خاتم پیغمبران حضرت محمدصرا امر به تبلیغ رسالت می‌کند و می‌فرماید: ﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٦٧[المائدة: ۶۷]. [۱۲۹]

بلی هر رسولی مکلف به تبلیغ دعوت و رسالت بوده است و امکان ندارد پیغمبری حرفی از وحی منزل کم یا زیاد کرده باشد، چون در آن صورت عملش مخالفت با امر خداوند تلقی می‌شود و خیانت به امانت محوله محسوب می‌گردد... از این رو است که بعضی از آیات منزله به واژه «قُلْ» که صیغه‌ی امر است خطاب به رسول شروع می‌شوند به منظور ابلاغ آنچه بدو وحی شده به امت و او بدون کم و زیاد به این کار برخاسته است برای نمونه به این آیات توجه کنید ﴿قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِيلِيٓ أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۚ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا۠ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِي[یوسف: ۱۰۸]. [۱۳۰]

﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡكَٰفِرُونَ ١ لَآ أَعۡبُدُ مَا تَعۡبُدُونَ ٢[الکافرون: ۱- ۲]. [۱۳۱]

﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ ١[الفلق: ۱]. [۱۳۲]و ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلنَّاسِ ١[الناس: ۱]. [۱۳۳]

برای پیامبرصدر امر تبلیغ کافی بود اوامر الهی را (بدون تقید به این واژه که بر او فرود آمده و بوسیله آن‌ها مخاطب واقع شده) به مردم ابلاغ کند اما او وحی بدون کمترین تبدیل و تحریف و ازدیاد و نقصان، حتی یک حرف آنرا ابلاغ فرمود. مثلا نگفت: «هذه سبيلي ادعو إلى الله» و نگفت: «أعوذ برب الفلق» یا «أعوذ برب الناس» بلکه امر مولا را بدون کم و کاست چنانچه از او رسیده بود ابلاغ فرمود و این دلیل بر رعایت اوج امانت در تبلیغ دعوت و رسالت است.

غرض از تبلیغ اتمام حجت بر مردم است تا در روز قیامت احدی را عذر نباشد، چون به حقیقت خداوند متعال برتر و مهربانتر از آن است که بدون تبلیغ رسالت، و رحیم‌تر از آن است که بدون گناه، کسی را عذاب دهد چنانچه خود می‌فرماید: ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّىٰ نَبۡعَثَ رَسُولٗا ١٥[الإسراء: ۱۵]. [۱۳۴]و فرموده ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ مُهۡلِكَ ٱلۡقُرَىٰ حَتَّىٰ يَبۡعَثَ فِيٓ أُمِّهَا رَسُولٗا يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِنَاۚ وَمَا كُنَّا مُهۡلِكِي ٱلۡقُرَىٰٓ إِلَّا وَأَهۡلُهَا ظَٰلِمُونَ ٥٩[القصص: ۵۹]. [۱۳۵]

خداوند متعال خاتم المرسلین را مبعوث فرمود تا بیم دهنده جهانیان باشد و او را در برهه و مرحله‌ای از زمان مبعوث فرمود که جهان خالی از رسول بود و نیاز شدید به منجی داشت تا راه اعتذار بر اهل کتاب (یهود و نصاری) بسته شود و نگویند: بشیر و نذیری سوی ما نیامده خداوند متعال که راستگوترین گویندگان است این موضوع را در کتاب عزیزش قرآن بیان کرده می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ قَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمۡ عَلَىٰ فَتۡرَةٖ مِّنَ ٱلرُّسُلِ أَن تَقُولُواْ مَا جَآءَنَا مِنۢ بَشِيرٖ وَلَا نَذِيرٖۖ فَقَدۡ جَآءَكُم بَشِيرٞ وَنَذِيرٞۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ ١٩[المائدة: ۱۹]. [۱۳۶]آنگاه که فرموده‌ی خداوند: ﴿فَٱصۡدَعۡ بِمَا تُؤۡمَرُ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ٩٤[الحجر: ۹۴]. [۱۳۷]بر پیغمبرصفرود آمد بلافاصله به ابلاغ آن پرداخت و آشکارا اقدام به تبلیغ آن نمود بر بالای کوه صفا رفت و بر یکایک طوایف و تیره‌های قریش بانگ برآورد: «ای فرزندان عبدالمطلب، ای بنی فهر، ای بنی کعب...» تا اینکه همگی پیرامونش گرد آمدند سپس خطاب به ایشان فرمود: «بگویید: ببیننم! اگر به شما خبر دهم که لشکری در پشت این کوه مستقر گشته و میخواهد بر شما بتازد حرف مرا باور می‌کنید؟».

گفتند: بلی چون هرگز از شما دروغ مشاهده نکرده‌ایم!! گفت: «شما را بیم می‌دهم که بین دو دسته عذابی شدید قرار گرفته‌اید». عمویش ابولهب گفت: نابود و هلاک شوی فقط برای همین ما را جمع کردی، خداوند در ردّ او ﴿تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ ١[المسد: ۱]. [۱۳۸]را فرو فرستاد (سیره ابن هشام و نورالیقین).

[۱۲۶] گفت: ای قوم من! هیچگونه گمراهی در من نیست و دچار سرگشتگی هم نیستم ولی من فرستاده‌ای از سوی پروردگار جهانیانم* من مأموریت‌های پروردگارم را به شما ابلاغ می‌کنم و شما را پند و اندرز می‌دهم و از جانب خدا چیزهایی می‌دانم که شما نمی‌دانید. [۱۲۷] پس از آنان روی برتافت و گفت: ای قوم من! من پیام پروردگارم را به شما رساندم و شما را پند دادم، ولی شما اندرزگویان را دوست نمی‌دارید. [۱۲۸] سپس شعیب از آنان روی برتافت و گفت: ای قوم من! من پیام‌های پروردگارم را به شما رساندم و اندرزتان دادم پس با این حال چگونه بر حال قوم بی‌ایمان اندوه بخورم. [۱۲۹] ای فرستاده‌ی خدا هر آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است (به مردم) ابلاغ کن و اگر چنین نکنی، رسالت خدا را نرسانده‌ای خداوند تو را از مردمان محفوظ می‌دارد خداوند گروه کافران را هدایت نمی‌نماید. [۱۳۰] بگو: این است راه من فرا می‌خوانم به سوی خدا بر آگاهی من و پیروانم ... [۱۳۱] بگو: ای کافران* آنچه را که شما می‌پرستید و ما نمی‌پرستیم. [۱۳۲] بگو: پناه می‌برم به خداوندگار سپیده‌دم. [۱۳۳] بگو: پناه می‌برم به پروردگار مردم. [۱۳۴] و ما مجازات نخواهیم کرد مگر اینکه پیغمبری روان سازیم. [۱۳۵] پروردگار تو هرگز شهر و دیاری را ویران نمی‌سازد مگر اینکه در کانون و مرکز آن پیغمبری را برانگیزد تا آیات ما را بر اهالی آن فرو خواند و ما شهر و دیاری را نابود نکرده و نابود نمی‌گردانیم مگر اینکه ساکنان آنجا ستمکار باشند. [۱۳۶] ای اهل کتاب! پیغمبر ما به سوی شما آمده است و به دنبال انقطاع مدت زمانی که میان پیغمبران بوده است، بیان می‌کند، تا اینکه نگویید: مژده دهنده و بیم دهنده‌ای به سوی ما نیامده است مژده دهنده و بیم‌دهنده‌ای به سوی شما آمده است و خداوند بر همه‌ چیز توانا است. [۱۳۷] آنچه را که بدان مأمور شده‌ای آشکار کن و از انباز قراردهندگان رو گردان. [۱۳۸] نابود باد ابولهب! و حتماً هم نابود می‌گردد.

چهارم زیرکی و هوشیاری

فطانت به معنی ذکاوت و نباهت است، هر پیغمبری که مبعوث شده از خرد و عقل سرشار و استعداد و ذکاوت خارق العاده‌ای برخوردار بوده است به فرموده خداوند متعال در وصف ابراهیم خلیل گوش فرا دهیم که می‌فرماید: ﴿۞وَلَقَدۡ ءَاتَيۡنَآ إِبۡرَٰهِيمَ رُشۡدَهُۥ مِن قَبۡلُ وَكُنَّا بِهِۦ عَٰلِمِينَ ٥١[الأنبیاء: ۵۱]. [۱۳۹]

حال در موقف و دیدگاه او در مقام مناظره با قومش دقت ورزید آیات و نشانه‌های نبوغ و استعداد سرشار، درایت و ذکاوت بی‌نظیر را مشاهده می‌کنید: ﴿فَجَعَلَهُمۡ جُذَٰذًا إِلَّا كَبِيرٗا لَّهُمۡ لَعَلَّهُمۡ إِلَيۡهِ يَرۡجِعُونَ ٥٨ قَالُواْ مَن فَعَلَ هَٰذَا بِ‍َٔالِهَتِنَآ إِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٥٩ قَالُواْ سَمِعۡنَا فَتٗى يَذۡكُرُهُمۡ يُقَالُ لَهُۥٓ إِبۡرَٰهِيمُ ٦٠ قَالُواْ فَأۡتُواْ بِهِۦ عَلَىٰٓ أَعۡيُنِ ٱلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ يَشۡهَدُونَ ٦١ قَالُوٓاْ ءَأَنتَ فَعَلۡتَ هَٰذَا بِ‍َٔالِهَتِنَا يَٰٓإِبۡرَٰهِيمُ ٦٢ قَالَ بَلۡ فَعَلَهُۥ كَبِيرُهُمۡ هَٰذَا فَسۡ‍َٔلُوهُمۡ إِن كَانُواْ يَنطِقُونَ ٦٣ فَرَجَعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ فَقَالُوٓاْ إِنَّكُمۡ أَنتُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٦٤ ثُمَّ نُكِسُواْ عَلَىٰ رُءُوسِهِمۡ لَقَدۡ عَلِمۡتَ مَا هَٰٓؤُلَآءِ يَنطِقُونَ ٦٥ قَالَ أَفَتَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكُمۡ شَيۡ‍ٔٗا وَلَا يَضُرُّكُمۡ ٦٦ أُفّٖ لَّكُمۡ وَلِمَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ ٦٧[الأنبیاء: ۵۸- ۶۷]. [۱۴۰]

براستی عملکرد ابراهیم نشان از اوج ذکاوت و نبوغ اوست. بت‌ها را بدست خود خُرد نمود سپس تبر بت شکن را به گردن بت بزرگ انداخت تا از این طریق بر قوم نادان خود اقامه حجت کند... وقتی او را به محاکمه کشیدند از او پرسیدند: چه کسی خدایان را خرد کرده و اقدام به نابودی بت‌ها نموده؟ آیا تو این کار را انجام داده‌ای؟ ابراهیم جواب داد: من آن‌ها را خرد نکرده‌ام بلکه بت بزرگ اقدام به این کار نموده چون راضی نبوده همراه با او سایر بت‌ها پرستش شوند دلیل این ادعا هم اینکه تبر را بر شانه خود نهاده و اگر حرف مرا باور ندارید از او و سایر بت‌ها سؤال کنید... در اینجا ابراهیم به هدف خود رسید و بر آنان اقامه حجت کرد که در نادانی و سفاهت به سرمی‌برند، کار بجایی رسید که به خود می‌خندیدند، آری منطق انبیاء این چنین بود.

به موضع دیگر ابراهیم÷در قبال «نمرود» سرکش و طغیانگر که ادعای خداوندی می‌کرد و می‌پنداشت باید مردم او را پرستش کنند و او پروردگار جهانیان است. توجه کنید حال به بلوغ و ذکاوت ابراهیم در مقابل این طاغوت دقت ورزید. چگونه دشمن سرسخت خود را شکست داد و دفع کرد؟ خداوند متعال می‌فرماید: ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِي حَآجَّ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ فِي رَبِّهِۦٓ أَنۡ ءَاتَىٰهُ ٱللَّهُ ٱلۡمُلۡكَ إِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِ‍ۧمُ رَبِّيَ ٱلَّذِي يُحۡيِۦ وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا۠ أُحۡيِۦ وَأُمِيتُۖ قَالَ إِبۡرَٰهِ‍ۧمُ فَإِنَّ ٱللَّهَ يَأۡتِي بِٱلشَّمۡسِ مِنَ ٱلۡمَشۡرِقِ فَأۡتِ بِهَا مِنَ ٱلۡمَغۡرِبِ فَبُهِتَ ٱلَّذِي كَفَرَۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٢٥٨[البقرة:۲۵۸]. [۱۴۱]

آری تمامی انبیاء و پیغمبران از عقل و رشد (خدا دادی) کم نظیر و از کاملترین نوع نبوغ و ذکاوت بهره‌مند بودند خداوند متعال ذکاوت خارق العاده را به آن‌ها داده بود و از فطانت و رشد، بهره وافر داشتند تا بتوانند بر مردم اقامه حجت نمایند. بلی حکمت خداند اقتضاء می‌کرد پیغمبران از کاملترین افراد بشر باشند و حجت و دلیل‌شان قوی تر از هر دلیل و حجتی، تا نور حق بوسیله آنان ظاهر شود و دعوت حق و صدق بر سایر دعوت‌ها تفوق و برتری یابد ﴿ٱللَّهُ أَعۡلَمُ حَيۡثُ يَجۡعَلُ رِسَالَتَهُۥۗ سَيُصِيبُ ٱلَّذِينَ أَجۡرَمُواْ صَغَارٌ عِندَ ٱللَّهِ وَعَذَابٞ شَدِيدُۢ بِمَا كَانُواْ يَمۡكُرُونَ ١٢٤[الأنعام: ۱۲۴]. [۱۴۲]از آنجا که بشر همواره در معرض نقص است و توان عقلی‌اش رو به ضعف می‌رود تا جایی که بعضی از افراد در پیری به حالت از دست دادن عقل مبتلا می‌شوند... انبیای کرام در سایه رحمت خداوند همواره در قله رفیع رجحان عقلی و برتری نیروی تفکر قرار دارند، و هر چه عمر آن‌ها بالاتر رود باز هم خداوند مورد عنایتشان قرار خواهد داد و از هر گزندی محفوظ شان خواهد نمود و امکان ندارد حواس فکر و مواهب عقلی شان تعطیل شود این از فضل خدا است به هرکسی خود خواهد ارزانی می‌دارد.

[۱۳۹] ما هدایت و راهیابی را پیشتر در اختیار ابراهیم گذاشته بودیم و از او آگاهی داشتیم. [۱۴۰] و همه‌ی آن‌ها را قطعه قطعه کرد، مگر بت بزرگشان را، تا به پیش آن بیایند* گفتند: چه کسی چنین کاری را بر سر خدایان ما آورده است؟ و از جمله‌ی ستمگران است* گفتند: جوانی از بت‌ها سخن می‌گفت که بدو ابراهیم می‌گویند* گفتند: او را در برابر مردم حاضر کنید تا گواهی دهند* گفتند: آیا تو ای ابراهیم! این کار را بر سر خدایان ما آورده‌ای؟ گفت: شاید این بت بزرگ چنین کاری را کرده باشد! پس از آن‌ها مسئله را بپرسید اگر می‌توانند صحبت کنند* آنان به خود آمدند و به خویشتن گفتند: حقیقتاً شما ستمگرید* سپس آنان چرخشی زدند و عقب گرد کردند تو که می‌دانستی این‌ها سخن نمی‌گویند* گفت: آیا بجای خداوند چیزهایی را می‌پرستید که کمترین سود و زیانی به شما نمی‌رسانند؟* وای بر شما! و وای بر چیزهایی که بجای خدا می‌پرستید! آیا نمی‌فهمید؟. [۱۴۱] آیا خبری از کسی که با ابراهیم درباره‌ی پروردگارش راه مجادله و ستیز در پیش گرفت: بدان علت که خداوند بدو حکومت و شاهی داده بود هنگامی که ابراهیم گفت: پروردگار من کسی است که زنده می‌گرداند و می‌میراند. او گفت: من زنده می‌گردانم و می‌میرانم، ابراهیم گفت: خداوند خورشید را از مشرق برمی‌آورد، تو آن را از مغرب برآور. پس آن مرد کافر واماند و مبهوت شده و خداوند مردم ستمکار را هدایت نمی‌کند. [۱۴۲] خداوند بهتر مى‏داند که رسالتش را در کجا قرار دهد. به این مجرمان از آن روى که بد اندیشى مى‏کردند، از جانب خداوند خوارى و عذابى سخت خواهد رسید.

پنجم- عاری بودن از عیوب و بیماری‌های نفرت آور

این صفت هم یکی دیگر از ویژگی‌های انبیاء کرام است، چون امکان ندارد عیبی در آفرینش و اخلاق آنان وجود داشته باشد که مایه تنفر انسان‌ها از نشستن و برخاستن با آنان شود و آن‌ها را از تبعیت و گوش دادن به ایشان باز دارد همچنانکه امکان ندارد بیماری‌هایی چون جذام، پیسی و تغییر پوستی نفرت انگیز در یکی از آن‌ها وجود داشته باشد.

هرچند آن‌ها بشرند و عوارضی که بر بشر وارد می‌شود مصون و در امان نمی‌باشند با وجود این خداوند ایشان را از عیوب و مرض‌های تنفر آور در مصون نگاه داشته است. آنچه از حضرت ایوب÷روایت شده که به مرض آنچنانی مبتلاء شد، بدنش متعفن گردید و کرم ریز شد تا آنجا که همسرش از او تنفر و کراهت داشت این سخن از باطل و کذب محض است و جزو «اسرائیلیاتی» است که تصدیق و اعتقاد به آن به هیچ وجه صحیح نیست، چون با صفات انبیاء منافات و تضاد دارد و قرآن کریم چیزی از آن ذکر نکرده است بلکه آنچه قرآن بدان پرداخته و بر آن اقتصار ورزیده اینکه به مرضی جسمی و زیان مالی مبتلاء گردید و بعد از شدت گرفتن مشکلات و مرضش و توجه او به سوی خداوند و دهان به شکر گشودن، خداوند کرب و بلاء را از او دفع کرد. خداوند متعال می‌فرماید:

﴿۞وَأَيُّوبَ إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥٓ أَنِّي مَسَّنِيَ ٱلضُّرُّ وَأَنتَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِينَ ٨٣ فَٱسۡتَجَبۡنَا لَهُۥ فَكَشَفۡنَا مَا بِهِۦ مِن ضُرّٖۖ وَءَاتَيۡنَٰهُ أَهۡلَهُۥ وَمِثۡلَهُم مَّعَهُمۡ رَحۡمَةٗ مِّنۡ عِندِنَا وَذِكۡرَىٰ لِلۡعَٰبِدِينَ ٨٤[الأنبیاء: ۸۳- ۸۴]. [۱۴۳]

ظاهر این آیه کریمه نشان می‌دهد ضرری که بر ایوب وارد آمد در جسم و اهل او بود و این نوع زیان همانند سایر انسان‌ها بر انبیاء نیز وارد می‌گردد چون انبیاء هم مانند سایر انسان‌ها مریض می‌شوند می‌میرند و این قبیل امراض چیزی از قدر و منزلت آنان نمی‌کاهد و مقام آن‌ها را پایین نمی‌آورد.

[۱۴۳] ایوب را آنگاه که پروردگار خود را به فریاد خواند بیماری به من روی آورده است و تو مهربانترین مهربانانی. دعای او را پذیرفتیم و بیماری وی را بر طرف ساختیم، و اولاد دو چندان بدو دادیم، محض مرحمت‌مان و تذکری برای پرستندگان.

ششم عصمت

به خاطر اهمیت مسئله عصمت فصل کاملی به بحث از آن تخصیص داده‌ایم. خداوند توفیق دهنده و هدایت کننده بسوی راه راست است.

فصل سوم: عصمت انبياء

۱. تعريف و معنای شرعی عصمت

۲. آيا عصمت مربوط به قبل از نبوت نيز است يا فقط مربوط به بعد از آن می‌باشد؟

۳. شبهاتی پيرامون عصمت انبياء و رد آن‌ها

۴. عصمت آدم «أبی الأنبياء»÷

۵. عصمت ابراهيم خليل الرحمان÷

۶. عصمت يوسف صديق÷

۷. آيا رسولصاشتباه كرده است؟

عصمت انبیاء

یکی از مزایایی که پیغمبرانبوسیله‌ی آن از سایر انسان‌ها امتیاز یافته‌اند. دوری آن‌ها از ارتکاب معاصی، رو برتافتن از شهوات و اجتناب از هر چیزی که مخل مروت یا به هدردهنده کرامت و اسباب انحطاط قدر و منزلت انسانی است... آن‌ها از نظر اخلاقی کاملترین و از نظر عمل پاکیزه‌ترین و از حیث روان و درون تمییزترین و از نظر سیره و رفتار معطرترین انسان‌ها بوده‌اند، چرا اینطور نباشند در حالی که ایشان قدوه بشر و اسوه حسنه انسانیت به شمار رفته‌اند به همین خاطر است که خداوند جل شأنه امر کرده به ایشان اقتداء ورزیم و متخلق به اخلاق ایشان شویم و در تمامی شئون زندگی‌مان طبق روش و برنامه‌ی ایشان حرکت نماییم. خداوند فرموده: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ هَدَى ٱللَّهُۖ فَبِهُدَىٰهُمُ ٱقۡتَدِهۡۗ قُل لَّآ أَسۡ‍َٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًاۖ إِنۡ هُوَ إِلَّا ذِكۡرَىٰ لِلۡعَٰلَمِينَ ٩٠[الأنعام: ۹۰]. [۱۴۴]و فرموده: ﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ لِّمَن كَانَ يَرۡجُواْ ٱللَّهَ وَٱلۡيَوۡمَ ٱلۡأٓخِرَ وَذَكَرَ ٱللَّهَ كَثِيرٗا ٢١[الأحزاب: ۲۱]. [۱۴۵]

[۱۴۴] آنان کسانی‌اند که خداوند ایشان را هدایت داده است پس از هدایت ایشان پیروی کن بگو: من در برابر تبلیغ دین، پاداش و مزدی از شما نمی‌طلبم. این قرآن چیزی جز یادآوری و اندرز برای جهانیان نیست. [۱۴۵] سرمشق و الگوی زیبایی در پیغمبر خدا برای شما است. برای کسانی که امید به خدا داشته و جویای قیامت باشند و خدای را بسیار یاد کنند.

تعریف عصمت

عصمت در لغت به معنی منع کردن و بازداشتن است. گفته می‌شود «عصمته عن الطعام» یعنی او را از تناول طعام باز داشتم و «عصمته عن الكذب» یعنی او را از دروغ گفتن باز داشتم. به همین معنی است واژه‌ی عصمت در فرموده‌ی خداوند: ﴿قَالَ سَ‍َٔاوِيٓ إِلَىٰ جَبَلٖ يَعۡصِمُنِي مِنَ ٱلۡمَآءِۚ[هود: ۴۳]. [۱۴۶]

همچنین فرموده خداوند: ﴿وَلَقَدۡ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ فَٱسۡتَعۡصَمَۖ[یوسف: ۳۲]. [۱۴۷]در حدیث شریف آمده است: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَشْهَدُوا أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، وَيُقِيمُوا الصَّلاَةَ، وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ. فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ عَصَمُوا مِنِّى دِمَاءَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ»مأمور شده‌ام با مردم به جنگ بپردازم تا آنگاه که کلمه شهادت لا إله إلا الله ومحمد رسول الله... زبان می‌آورند، هرگاه این کلمه را بر زبان جاری کردند خون و مالشان از ناحیه من محفوظ و در امان است مگر به حق اسلام و حسابشان با خدا است.

قرطبی گفته: عصمت را بدین علت عصمت گویند چون مانع از ارتکاب معاصی می‌شود.

اما در اصطلاح شرع: عصمت در اصطلاح شرع یعنی حفظ نمودن خداوند انبیاء و فرستادگان خود را از ارتکاب هر گونه معاصی و گناه و ارتکاب محرمات و منکرات... پس صفت عصمت برای انبیاء ثابت و یکی از صفاتی است که خداوند بوسیله آن بر آن‌ها ارج و احترام نهاده و آن‌ها را بر سایر انسان‌ها امتیاز بخشیده است، این نعمت گرانبهای خدایی جز انبیاء به هیچ احدی ارزانی نشده، زیرا خداوند آن‌ها را از ارتکاب گناهان کوچک و بزرگ مصون داشته... امکان ندارد گناهی از آنان صادر شود یا به مخالفت با امر خداوند برخیزند.

فلسفه این امر اینکه خداوند عز وجل دستور داده از ایشان تبعیت ورزیم و آن‌ها را سرمشق خود قرار دهیم و بر برنامه و روش آنان سیر و حرکت نماییم چون ایشان قدوه حسنه و الگوی صالحه مخلوقات و نمونه کامل بشریت بوده‌اند، بنابراین اگر وقوع معصیت از آنان صحیح باشد، معصیت به امری مشروع تبدیل می‌شود و آنگاه ملزم به پیروی از آنان نخواهیم گردید که این هم غیرصحیح است، چون انبیاء پیشوا و رهبر بشریت هستند و چگونه امکان دارد رهبر به فضایل امر کند و از منکرات باز دارد و خود مرتکب این اعمال گردد!؟

گناه و معاصی حاکی از خباثت درون و روح هستند و همانند کثافت و چرک که جسم را آلوده می‌کند درون را آلوده می‌نمایند لذا به هیچ وجه صحیح نیست همچو نسبتی به پیغمبران بزنیم؟ در حدیث آمده که: معصیت نجاست معنوی و درونی است.

«مَنْ أَصَابَ مِنْكُمْ مِنْ هَذِهِ الْقَاذُورَاتِ شَيْئًا فَلْيَسْتَتِرْ بِسِتْرِ اللَّهِ فَإِنَّهُ مَنْ يُبْدِ لَنَا صَفْحَتَهُ نُقِمْ عَلَيْهِ كِتَابَ اللَّهِ».

یعنی هرکسی مرتکب یکی از این گندکاریها شود آن را پوشیده بدارد، چون هرکس صحیفه اعمال خود (گناهان خود) را بر ما نمایان بدارد مجبور هستیم حد خدا را بر او جاری کنیم.

قول به عصمت انبیاء از نظر شرع و عقل الزامی است یعنی چطور جایز است که فردی هم پیامبر باشد زیرا امکان دارد هم دزد، هم راهزن، هم شرابخوار‌ و هم زناکار و غیر این‌ها از آلودگی‌ها و نجاساتی که او را از الگو بودن می‌اندازند آنگاه شایستگی پیروی از سوی دیگران را نخواهند داشت.

اگر سیره و رفتار پیغمبر، ملوث باشد و صفای زندگیش بوسیله گناهان آلوده گشته باشد، آیا سخنش اثرگذار خواهد بود؟

بنابراین لازم است که زندگی پیغمبر الگوی فضیلت و کرامت و درخشنده به نور هدایت، مزین به زینت عفت و طهارت و مملو از صدق و صلاح باشد و «عصمت انبیاء» معنایی جز این ندارد.

در کتاب (العقيدة الإسلامية [۱۴۸]باب صفة العصمة) آمده است: «از آنجا که ثابت شد که رسول در میان امتش سرمشق است،‌ اقتداء به او در اعمال، ‌اعتقادات، اقوال و اخلاقش واجب است چون به شهادت خداوند او اسوه حسنه است (مگر در ویژگی‌های اختصاصی) و واجب است تمامی اعتقادات افعال، ‌اقوال و اخلاقیاتش موافق شریعت خداوند و در راستای اطاعت از او باشد و نباید در هیچ یک از عقاید و اعمالش، اخلاق و اقوالش معصیت موجود باشد، زیرا اگر ثابت شود بعد از رسالت یکی از این معاصی از رسول صادر شود معنایش چنین می‌شود که در حال معصیت نیز او را الگو بدانیم و این خود نوعی امر به معصیت تلقی می‌شود که تناقضی است آشکار.

[۱۴۶] گفت: به کوه بزرگی می‌روم و مأوی می‌گزینم که مرا از سیلاب محفوظ می‌دارد. [۱۴۷] من او را به خویشتن خواندم ولی او خویشتنداری و پاکدامنی کرد. [۱۴۸] کتابی است نفیس در زمینه‌ی عقیده اسلامی نوشته‌ی برادر بزرگوار استاد عبدالرحمن حسن جنکه المیدانی مدرس دانشکده شریعت و معارف اسلامی در مکه‌ی مکرمه.

عصمت پیغمبر از ابتدای طفولیت

خداوند متعال پیغمبر ما حضرت محمدصرا از بدو طفولیت از افعال جاهلی مصون و در امان نگه داشته است و در اوان جوانی نیز رحمت و مراقبت خداوند حافظ او بوده و تا هنگام وفات و روز نزول ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ[المائدة: ۳]. [۱۴۹]همچنان معصوم و مصون زندگی کرده تا مسئولیت و مشکلات دعوت را به وجه احسن ایفاء و اداء نماید.

ابن هشام در کتاب «السيرة النبوية» می‌گوید:

«فرستاده خدا حضرت محمدصدر شرایطی پا به عنفوان جوانی نهاد که خداوند همچنان او را از تمامی ناپاکی‌های جاهلیت مصون نگاه داشته و زیر چتر حمایت او در مصونیت کامل می‌زیست، چرا اینطور نباشد در حالی که خداوند متعال او را برای مأموریت بسیار سنگین برگزیده است او در شرایطی پا به دوران کمال و مردانگی نهاد که از نظر مروت و مردانگی برترین افراد قومش و از حیث اخلاق زیباترین و پسندیده‌ترین آن‌ها بود. از نظر حسبه و شرافت در اوج قله شرف و از نظر رعایت حقوق همسایه بهترین و از نظر بردباری، بردبارترین و در کلام صادقترین و در امانت‌داری امین‌ترین و از جهت دوری از فحشاء و منکرات دورترین آن‌ها از رذایل اخلاقی بود. تا آنجا که در میان قومش به امین شهرت پیدا کرده بود، این شهرت از برکت اخلاق و خصال پسندیده‌اش بود.

در یکی از حوادث مربوط به دوران بچه‌گی او آمده است.

«در میان بچه‌های قریش بازی می‌کردیم سنگ‌ها را در دامن حمل و برای بازی انتقال می‌دادیم همه‌ی آن‌ها دامن را پر از سنگ می‌کردند من هرگاه می‌خواستم همانند ایشان دامن خود را بالا ببرم کسی به شدت و تکان زیاد مرا می‌گرفت و می‌گفت: دامنت را پایین بینداز و بر خود بپوشان. من دامن خود را بر خود پیچیده و سنگ‌ها را روی دوش و در دامن به خود پیچیده حمل می‌کردم» [۱۵۰].

سهیلی در تعلیق بر این داستان گوید: این داستان در حدیث شریف مربوط به هنگام بازسازی کعبه آمده که رسول الله همراه قومش سنگ می‌آورد و برای اینکه سنگ‌ها اذیت شان نکنند آن‌ها را در دامن پیچیده‌ بر دوش حمل می‌کردند اما رسول خدا در آن هنگام در حالی که دامن بر خود پیچیده بود سنگ‌ها را بر دوش حمل می‌کرد. عمویش عباس گفت: ای برادرزاده چرا دامنت را زیر سنگ‌های روی دوشت قرار نمی‌دهی؟ این کار را کرد اما فوراٌ بیهوش گردید.

بعد از به هوش آمدن گفت: دامنم، دامنم، دامن را بر خود پیچید آنگاه شروع به آوردن سنگ نمود. اگر این حدیث ابن اسحاق صحیح باشد بر این امر دلالت دارد که تعمیر بنای کعبه در دو نوبت (دوران بچگی و دوران جوانی او) صورت گرفته است.

[۱۴۹] امروز دین شما را برایتان کامل کردم. [۱۵۰] سیره‌ی ابن هشام جلد اول ص ۱۹۴.

آیا عصمت پیامبران قبل از نبوت است یا بعد از آن؟

علماء در اینکه آیا انبیاء قبل از نبوت نیز معصوم بوده‌اند یا اینکه معصوم بودنشان در بعد از برگزیده شدنشان به پیغمبری منحصر می‌گردد و در اینکه آیا عصمت فقط از گناهان کبیره بوده یا شامل گناهان صغیره نیز گشته است؟ اختلاف نظر داشته‌اند.

بعضی گفته‌اند: آن‌ها قبل و بعد از نبوت معصوم بوده‌اند، چون رفتار و سلوک شخصی ولو در زمان قبل از شروع دعوت، اثرات فراوانی بر مستقبل و آینده‌ی دعوت خواهد داشت. پس لازم است که انبیاء دارای سیره‌ی عطرآگین و صفاء نفسی و درونی باشند تا در آینده جایی برای هیچ گونه طعن و خرده‌گیری بر دعوت آنان وجود نداشته باشد.

و در این ادعا به این آیه‌ی قرآنی که خداوند پیغمبران را از میان انسان‌های نمونه و الگو، برگزیده و از اوان طفولیت آن‌ها را زیرنظر و مراقبت خود داشته است استدلال کرده‌اند، چنانچه خطاب به حضرت موسی÷فرموده: ﴿وَلِتُصۡنَعَ عَلَىٰ عَيۡنِيٓ ٣٩[طه:۳۹]. [۱۵۱]و آن‌ها را از برگزیدگان قرار داده است: ﴿وَإِنَّهُمۡ عِندَنَا لَمِنَ ٱلۡمُصۡطَفَيۡنَ ٱلۡأَخۡيَارِ ٤٧[ص: ۴۷]. [۱۵۲]پس لازم است قبل از نبوت نیز معصوم و از گناه محفوظ باشند.

اما گروه دیگر:

گروه دیگری از علماء گفته‌اند: «عصمت» انبیاء فقط به دوران بعد از نبوت اختصاص دارد و در این دوره از صغایر و کبایر مصون می‌باشند. دلیل این عده در این مدعا اینکه آن‌ها قبل از نبوت در مقامی نبوده‌اند که اطاعت و پیروی دیگران از آنان واجب باشد و چون اتباع و اقتداء برای مرحله‌ی بعد از نبوت بوده تنها در این مرحله معصوم بوده‌اند اما قبل از نبوت همانند سایر انسان‌ها زیسته‌اند، لکن سیره پاک و معطرشان در این دوره نیز، مانع از وقوع در معاصی و گناهان و سقوط در دام فحشاء و رذایل گشته است، ‌آری هر چند قبل از نبوت معصوم نبوده‌اند اما از برکت عنایت خداوند فطرتاً محفوظ و سالم مانده‌اند.

در کتاب «العقيدة الإسلامية وأسسها» آمده است: انبیاء قبل از گزینش و انتخاب برای مقام نوبت بر دو قسم‌اند:

۱- یا قبل از نبوت به شریعتی مکلف نبوده که در این صورت عصمت برای او موضوع و مطرح نیست،‌ چون مخالفت و معاصی تنها بعد از ورود شرع و تکلیف به آن موضوعیت دارد، در این صورت فرض بر این است که نبی و رسول قبل از نبوت مکلف نبوده در نتیجه بحث از عصمت یا عدم آن در حق او بیهوده به نظر می‌رسد، چون ذمه او از تکلیف خالی است.

اما علو فطرت و صفا درون و روح بلند و عصمت عقل و رجحان تدبیر اقتضاء می‌کند پیغمبر در میان قومش نمونه کمال و رفعت باشد و در اخلاق و معاملات و امانت‌داری و دوری از ارتکاب قبایح و اعمالی که فطرت سالم و طبیعت مستقیم از آن‌ها ابا دارند پاک و منزه باشد.

۲- یا اینکه به شریعت رسول قبل از خود مکلف بوده است همانند حضرت لوط÷که قبل از نبوت بر شریعت عمویش ابراهیم÷بوده است، یا مانند انبیای بنی اسرائیلی پس از موسی، که قبل از نبوت مکلف به پیروی از شریعت موسوی بوده‌اند و در این حالت نیز دلیل قاطعی بر عصمت آن‌ها قبل از نبوت از صغایر و کبایر در دست نیست. اما سیره‌ی این دسته از انبیاآنچه در رابطه با قبل از نبوّتشان به ثبوت رسیده، گواهی روشنی است بر اینکه آن‌ها دورترین انسان‌ها از رذایل اخلاقی و معاصی بزرگ و کوچک بوده‌اند.

اگر احیاناً چیزی از ایشان سر زده جزو لغزش‌های نادری محسوب می‌گردد که هیچ طعنی بر شخصیت آنان بوجود نمی‌آورد. چون از فطرت عالی، صفای درون، صفا و برتری روح برخوردار بوده‌اند و مسئولیت سنگینی که در آینده بر دوششان نهاده صرفاً می‌شد ایجاب می‌کرد از این خطاها مصون باشند. در حقیقت این لغزش‌های ناچیز بدین خاطر از آن‌ها سر زده که انسان بودن آن‌ها در مقابل مردم ثابت بشود و مردم آن‌ها را از سطح انسانی بالاتر نبرند و صفات الوهیت را (که امکان ندارد به آن متصف شوند) به آن‌ها تحمیل نکنند. چرا که آن‌ها نیز همچون سایر انسان‌ها بشر و مخلوق خدایند. و تا فرق بین حالات ایشان در زمان قبل و بعداز نبوت نمایان آشکار شود [۱۵۳].

قول صحیح مورد اعتماد تمامی علماء اینکه: انبیاءبه اتفاق علماء بعد از نبوت از معاصی (صغایر و کبایر) معصوم می‌باشند اما قبل از نبوت احتمال دارد لغزش‌هایی از ایشان واقع شده باشد که هیچ خللی بر مقام و شرف آن‌ها وارد نمی‌کند.

علامه قرطبی در تفسیرش «الجامع لأحكام القرآن» فرموده است: «بعد از ثبوت اینکه همگان اتفاق دارند که انبیاء از ارتکاب گناهان کبیره معصوم هستند، در اینکه آیا گناهان صغیره از آنان سر زده‌ یا خیر، بین علماء اختلاف نظر وجود دارد. جمهور فقهاء گفته‌اند: چنانچه از تمامی کبایر معصوم هستند از تمامی گناهان صغیره نیز معصوم می‌باشند چون ما مأمور به تبعیت از ایشان در تمامی آثار افعال و سیره‌ی آنان هستیم و امر به پیروی ایشان مطلق بوده و هیچ قرینه‌ی دال بر اختصاص آن به دوران پیغمبری وجود ندارد لذا اگر صدور صغایر را از ایشان جایز بدانیم اقتداء به آنان جایز نخواهد بود، چون هر عملی که قربت و مباح و محظور و معصیت بودن آن معلوم نباشد امر به امتثال آن جایز نیست چون احتمال دارد انجامش گناه و معصیت تلقی شود.

امام ابواسحق اسفراینی، از علمای اهل سنت فرموده: هیچ گناهی از انبیاء صادر نمی‌شود، چون آن‌ها از گناهان صغیره و کبیره معصوم می‌باشند و که این از مقتضیات معجزه است. اما گروهی قول به وقوع صغایر از ایشان کرده‌اند اما این سخن اصل و ریشه‌ای ندارد و آنچه که اکثریت علماء بر آن می‌باشند اینکه صدور و وقوع گناه از آنان جایز نیست.

بعضی از متأخرین گفته‌اند: شایان ذکر است که خداوند خود خبر داده که احتمال وقوع بعضی از گناهان از ایشان نه تنها منتفی نیست، بلکه بعضی از گناهان را به ایشان نسبت داده و بر آن توبیخ شان کرده است. و خود انبیاء از وقوع آن‌ها از خودشان خبر داده‌اند و از آن‌ها ابراز پشیمانی و توبه کرده‌اند تمامی این موارد در مواقعی بسیاری از قرآن مذکوراند که تأویل همگی آن‌ها غیرممکن جلوه می‌کند، هرچند بتوان برای بعضی از آن‌ها متوسل به تأویل شد. اما نکته مهم اینکه همه‌ی این موارد، از جمله‌ی لغزش‌های ناچیزی بوده‌اند که به مقام و منصب آنان لطمه نمی‌زند و از باب خطا و نسیان از آن‌ها صادر شده و این نوع خطاها نسبت به غیر ایشان حسنات محسوب و در حق آنان سیئات به شمار می‌رود. چه زیبا گفته حضرت جنید بغدادی که می‌فرماید «حسنات الأبرار سيئات المقربين» حسنات و خوبی‌های نیکوکاران گناه و خطای نزدیکان است، چرا چنین نباشد و حال آنکه شخص وزیر بر چیزی مؤاخذه می‌شود که اجیر در مقابل آن مأجور واقع می‌گردد.

قرطبی فرموده: آنچه گفته شد بدون اشکال حق است، چون هرچند نصوص قرآن شاهد و گواه وقوع گناه از پیغمبرانهستند، امّا این گناهان خللی در مقام و موقعیت آنان ایجاد نکرده، بلکه خداوند خطای آن‌ها را تلافی کرده و آن‌ها را به پیغمبری برگزیده و طریقه هدایت و تزکیه را به آن‌ها ارائه کرده است صلوات و سلام خداوند بر همگی آنان باد [۱۵۴].

[۱۵۱] هدف این بود که تحت نظارت و رعایت من چنانکه باید پرورش یابی. [۱۵۲] ایشان در پیشگاه ما از زمره‌ی برگزیدگان بس نیک و نیکوکارند. [۱۵۳] العقیدة الإسلامیة ص ۱۱۶. [۱۵۴] تفسیر قرطبی جلد اول (جزء اول) ص ۳۰۸.

آیا عصمت برای غیر انبیاء نیز هست؟

عصمت برای هیچ احدی سوای انبیاء به ثبوت نرسیده است، چون هر فردی از افراد بشر در معرض خطا و اشتباه است و احتمال سر زدن عصیان از او منتفی نیست، منتها خداوند عزوجل بعضی از اولیای خود را از طریق «حفظ» و «تأیید» از ارتکاب کبایر و متخلق شدن به رذایل در امان نگه داشته است، این هم ناشی از لطف و کرم الهی بوده و هیچ پیوندی به «عصمت» (که خاص انبیاء است) ندارد.

خداوند متعال می‌فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَءَامِنُواْ بِرَسُولِهِۦ يُؤۡتِكُمۡ كِفۡلَيۡنِ مِن رَّحۡمَتِهِۦ وَيَجۡعَل لَّكُمۡ نُورٗا تَمۡشُونَ بِهِۦ وَيَغۡفِرۡ لَكُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٢٨[الحدید: ۲۸]. [۱۵۵]

نوری که این آیه کریمه بدان اشاره کرده لطف الهی است که شامل حال اولیاء و متقین و صدّیقین می‌گردد و ناشی از حفظ و تأیید خدا است و هیچ مناسبتی با عصمت ندارد.

در میان اصحاب بزرگوار کسانی وجود داشته‌اند که مشمول این فضل الهی واقع شده امثال حضرت ابوبکر صدیقسو عمر بن خطابسرسول خداصخود خبر داده که: «خداوند حق را بر قلب و زبان عمر قرار داده است و خطاب به عمر فرموده: «وَالَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ مَا لَقِيَكَ الشَّيْطَانُ سَالِكًا فَجًّا إِلاَّ سَلَكَ فَجًّا غَيْرَ فَجِّكَ» [۱۵۶]. (رواه البخاری).

بنا به آنچه گفته شد، ادعای بعضی از مخالفین مبنی بر عصمت بعضی از اشخاص (غیرانبیاء) هیچ مبنا و اساسی ندارد و صحیح نمی‌باشد و دلیل و برهانی از کتاب یا سنت دیده نمی‌شود که آن را تأیید کند، بلکه خواب و اوهام بیش نیست پس عصمت جز برای انبیاءنبوده و نیست چون خداوند ایشان را به عنوان الگو و قدوه‌ی جهانیان قرار داده است. خداوند عز وجل می‌فرماید: ﴿وَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَئِمَّةٗ يَهۡدُونَ بِأَمۡرِنَا وَأَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡهِمۡ فِعۡلَ ٱلۡخَيۡرَٰتِ وَإِقَامَ ٱلصَّلَوٰةِ وَإِيتَآءَ ٱلزَّكَوٰةِۖ وَكَانُواْ لَنَا عَٰبِدِينَ ٧٣[الأنبیاء:۷۳]. [۱۵۷]

تمامی انسان‌ها (به استثنای انبیای کرام) در معرض خطا قرار دارند لهذا است که امام مالک/می‌فرماید: «ما منا إلا من رد ورد عليه، إلا صاحب هذا القبر» هیچ کس از ما نیست مگر اینکه می‌تواند کلام دیگران را رد و کلامش از سوی دیگران رد شود، مگر صاحب این قبر. منظور از صاحب قبر رسول خداصاست که به علت معصوم بودنش به هیچ وجه کلامش مردود واقع نمی‌شود.

[۱۵۵] ای کسانی که ایمان آورده‌اید: از خدا بترسید و به پیغمبر او ایمان بیاورید، تا خداوند دو پاداش از رحمت خود را به شما دهد و نیز برای شما نوری را پدیدار گرداند که در پرتو آن حرکت کنید و شما را ببخشاید، چرا که خدا بسیار بخشاینده و مهربان است. [۱۵۶] یعنی قسم به کسی که جانم در قبضه‌ی قدرت او است شیطان تو را (ای عمر) بر راه و طریقه‌ی مشاهده نمی‌کند مگر اینکه او راه و طریق دیگری در پیش می‌گیرد. [۱۵۷] ما آنان را پیشوایانی نمودیم که برابر دستور ما رهبری می‌کردند و انجام خوبی‌ها و اقامه‌ی نماز و دادن زکات را بدیشان وحی کردیم و آنان تنها ما را می‌پرستیدند.

عقیده‌ی اهل کتاب درباره‌ی انبیاء

در کنار این تصویر درخشنده و نورانی،‌ تصویر پیغمبران بعنوان (اسوه قدوه، امام و هدایت کننده‌ی بشریت) که قرآن کریم انبیاء را به آن توصیف می‌نماید. یهودیان و مسیحیان درست عکس این را گرفته و آنچنان بر ساحت مقدس آن‌ها تاخته‌اند که نه تنها معصوم‌شان نمی‌دانند که آن‌ها را قهرمانان جرم و تاوان و رهبران فساد و بی‌اخلاقی و ارتکاب بزرگترین معاصی می‌پندارند.

در تورات (تحریف شده) بسیاری از این مزخرفات به چشم می‌خورد. از جمله آمده که یکی از انبیاء (حضرت لوط علی نبینا و÷) در شرب خمر چنان افراط و زیاده‌روی کرد که در اثر مستی با دو دختر خود همبستر شده و هر دو از طریق زنا از او حامله شدند. استغفرالله!! چه جرمی از این قبیح تر که پیغمبری بعد از شرب خمر و مست شدن با دختران خود زنا کند. چه خطرناک و فجیع است این اتهام!!

ما عین نص تورات را نقل می‌کنیم تا عقیده یهود درباره‌ی انبیاء روشن گردد و معلوم شود چه افتراء و بهتانی بر پیشانی او زده‌اند و کتاب خدا را چگونه تحریف نموده‌اند در سفر تکوین صفحه ۱۲۸ آمده:

«لوط بر کوه صعود و همراه با دو دخترش در آنجا مستقر شد و از اینکه مردمی پست و کم ارزش با ایشان هم‌نشین شود خوف بر او مستولی شد لذا با دخترانش تصمیم به مأوا گرفتن در غار نمود... دختر بزرگش خطاب به خواهر کوچک گفت: پدرمان پیر شده و در روی زمین هم مردی وجود ندارد توان هم‌بستری با ما را داشته باشد بیا شراب به خورد او بدهیم و در مستی با او همبستر شویم تا از پدرمان خلفی پیدا شده و ابتر از دنیا نرود این بود در یکی از شب‌ها شراب به خورد او دادند و او را مست کردند در این شب دختر بزرگ با او همبستر شد و او اصلاً از این همبستری خبری نداشت... چون صبح بیامد دختر بزرگ به خواهرش گفت: شب آینده نیز پدر را مست می‌کنیم و تو با او همبستر شو تا نسلی از او بجا بماند. در آن شب نیز شراب به خورد او دادند و دختر کوچک با او همبستر شد و پدر را از همبستری او نیز اطلاع پیدا نکرد هر دو دختر از پدر حامله شدند اولی پسری به نام (مواب) به دنیا آورد که پدر طایفه‌ی موابین (تا امروز نیز) به شمار می‌رود و دومی پسری به نام عمان به دنیا آورد که پدر عمانیها به شمار می‌رود».

در باب ۳۸ سفر تکوین صفحه ۱۲۸ آمده که: «یهوذا پسر یعقوب با همسر پسرش همبستر شد و دوقلویی به نام‌های «فارض و زارح» از این زنا بدنیا آورد و داود و سلیمان و عیسی همگی از اولاد فارض هستند. در باب اول از انجیل متی نیز به این مطلب تصریح شده:

می‌گویند: حضرت داود با همسر «اوریا» یکی از فرماندهان لشکرش زنا کرد و از راه زنا از او حامله شد بعد شوهر او را از راه خدعه و نیرنگ به قتل رساند و زن را به عقد خود درآورد در باب یازده از سفر «صموئیل» به این مطلب تصریح شده است.

خطرناک و تلخ تر از همه‌ی این موارد: یهودی‌ها عقیده دارند که حضرت سلیمان÷در آخر عمر مرتد گردید و بعد از ارتداد بت‌ها را می‌پرستید و معابدی برای بت‌پرستی بنا نهاد این مطلب در باب یازده از سفر «الملوک الأول» آمده است.

با این وصف چه جای برای احترام انبیاء باقی می‌ماند و اگر این تاریخ ایشان باشد چگونه می‌توان به آن‌ها اقتدا کرد، میگساران، عربده بازان، زنا کاران، خون ریزان و بت پرستان؟! چگونه شایستگی اقتداء و تبعیت را دارند!!؟

این بود شمه‌ای از عقاید یهود پیرامون انبیای شان،‌ که همگی کذب و افتراء و بهتان است و ما عقیده داریم که امثال این مزخرفات از انبیاء دور است و دست تحریف یهود این اراجیف را بر تورات افزوده چه تورات منزل خدایی که بر حضرت موسی فرود آمده از این بهتان‌ها پاک است.

اما نصاری بنابه اعتقادی که به الوهیت حضرت عیسی÷دارند تنها او را معصوم می‌دانند و می‌پندارند سایر انبیاء معصوم نیستند تمامی انسان‌ها (اعم از انبیاء و غیر) مرتکب خطا می‌شوند و جز حضرت مسیح و نجات دهنده و شفیعی که بتواند دیگران را نجات دهد وجود ندارد، چون کسی که خود خطاکار باشد (در حد تعبیر انجیل) نمی‌تواند برای خطاکار دیگری واسطه گری کند.

مسیحی‌ها بر پایه این اندیشه عقیده‌ای دارند که در پوچی و انحراف دست کمی از عقاید یهود ندارد و آن اینکه تمامی انبیاء (جز عیسی) مرتکب گناه و خطا شده‌اند اما عقل و نقل این عقیده را قبول ندارند.

مرحوم محمد رشید رضا در کتاب وحی محمدی می‌گوید:

اگر فلسفه‌ی ارسال انبیاء به سوی بشر هدایت و تزکیه‌ی درون انسان‌ها آن‌ها باشد، تا احوالشان در دنیا اصلاح و استعداد زندگی بهتر در آخرت را پیدا کنند. این هدف جز با معصوم بودن پیغمبران تحقق پیدا نمی‌کند عصمت برای آن‌ها از این جهت لازم است که مردم آن‌ها را الگوی خود قرار دهند و سیره‌ و اعمال ایشان را سرمشق خود قرار داده و خود به شریعت و آدابی که به ابلاغ آن همت می‌گمارند ملتزم باشند. از اینجا است که علمای ما می‌گویند: انبیاء معصوم از رذایل دور بوده‌اند تا آنجا که گروهی، قول به عصمت ایشان از صغایر و کبایر، قبل از نبوت و بعد از آن نموده‌اند و بعضی گفته‌اند: ساحت انبیاء از هر صغیره‌ای که موجب بی‌آبرویی و پستی او شود پاک و مبرا است.

اما اهل کتاب به این عصمت باور ندارند و کتب مقدّس ایشان بعضی از انبیاء را متهم به گناهان کبیرۀ منافی اسوه حسنه بودن می‌نمایند حتی پا را از این فراتر نهاده آن‌ها را عامل اشاعه فساد و شرارت معرفی کرده‌اند.

گروهی از نصاری اعتقاد به عدم عصمت انبیاء را دلیل حقانیت عقیده خود می‌دانند و می‌گویند: چون تنها عیسی رب و اله است فقط او معصوم می‌باشد و تنها او نجات‌دهنده انسان‌ها از گناه است که بی‌شک تمامی انسان‌ها به تبعیت از پدر بزرگ خود حضرت آدم ناگزیر به آلودگی به آن می‌باشند و جز او نجات دهنده و شفیعی ندارند، چون هیچ خطا کاری نمی‌تواند خطا کننده چون خود را نجات دهد. این عقیده شرک‌آلود مخالف با عقل و دین و کتب آسمانی است و ریشه در ادیان بت پرستی هندی دارد.

اما کتاب‌های مقدس عهد (قدیم و جدید) آن‌ها (که به عقیده ما تحریف شده هستند) به عصمت و دوری انبیاء از گناهان صغیره و کبیره گواهی می‌دهند تا چه رسد به اینکه عصیان در مقابل دستورات خداوند را، به آن‌ها نسبت دهند.

(یوحنا معمدان) که همان یحیی پسر زکریا می‌باشد هرگز به هیچ گناهی متهم نشده بلکه به گواهی تمامی انجیل‌ها در عصمت و طهارت نفس بر حضرت مسیح هم سبقت گرفته است. در انجیل (لوقا) آمده: او (یحیی) در پیشگاه پروردگار بزرگوار و محترم است، هرگز تن به آلودگی خمر و سایر مسکرات نداده و از هنگامی که در شکم مادر بوده مظهر روح القدس به شمار رفته.

در همان انجیل آمده: (دست پروردگار با او بود).

حضرت مسیح درباره او فرموده: (حق این است که من به شما می‌گویم براستی در میان تولد یافتگان از زنان مردی برتر از یوحنا معمدان یافت نمی‌شود) (انجیل متی اصحاح ۱۱).

در حالی که به گواهی انجیل‌ها حضرت مسیح÷ به مادر و برادران توهین نمود و به آن‌ها اجازه نداد بر او وارد شوند که از او تقاضای ملاقات نمودند تا با او به گفتگو بنشینند. در انجیل لوقا آمده به او (مسیح) خبر دادند که: مادر و برادرانت دم در ایستاده‌اند و انتظار ملاقات تو را می‌کشند در جواب فرمود: مادر و برادران من کسانی هستند که کلام خدا را می‌شنوند و بدان عمل می‌نمایند.

محمد رشید رضا می‌گوید:

بلی چنانچه در جای دیگری از انجیل تصریح شده برادران مسیح به او ایمان نداشتند اما آیا مادرشان چنین بود؟ آیا مسیح جزای مادر خود را اینچنین داد؟ در حالیکه خداوند به انسان‌ها توصیه می‌کند نسبت به والدین خود نیکی کنند ولو مشرک باشند. گذشته از این مگر خداوند، حضرت مریم را بر تمامی زنان عالم برتری نداده است؟ توهین به مادر در تمامی شرایع و ادیان نکوهیده و ناپسند است... ما ساحت مقدس عیسی را از این افتراء مبرا می‌دانیم [۱۵۸].

خلاصه دیدگاه و عقیده‌ی مسلمانان در ارتباط با پیامبران همان دیدگاه حقگرایی است که قرآن کریم مبین و مبلغ آن می‌باشد و سیره‌ی مطهر و پاک ایشان گواه آن است و مقام شامخ ایشان آنرا ایجاب می‌کند. قول به عصمت انبیاء و اعتقاد به طهارت و نزهت ایشان با نصوص قرآن مجید اتفاق و همخوانی دارد که آن‌ها را به عنوان پیشوای دین و دنیا و حاملین پرچم دعوت و هدایت برای جهانیان معرفی کرده است. خداوند متعال در این زمینه می‌فرماید:

﴿وَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَئِمَّةٗ يَهۡدُونَ بِأَمۡرِنَا وَأَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡهِمۡ فِعۡلَ ٱلۡخَيۡرَٰتِ وَإِقَامَ ٱلصَّلَوٰةِ وَإِيتَآءَ ٱلزَّكَوٰةِۖ وَكَانُواْ لَنَا عَٰبِدِينَ ٧٣[الأنبیاء: ۷۳]. [۱۵۹]

آن‌ها (انبیاء) را پیشوایانی قرار داده‌ایم که به امر و فرمان ما رهنمون می‌شوند، انجام خیرات و اقامه نماز و ایتاء زکات را به آن‌ها وحی کرده‌ایم و برای ما از عبادت گران بوده‌اند.

لازم است که شخص قدوه، کامل باشد و بر پیغمبر لازم است که معصوم باشد. خرد مقتضی این است و شرع نیز این را واجب می‌داند. در مباحث آینده انشاءالله به رفع شبهاتی پیرامون عصمت انبیاء خواهیم پرداخت تا حق بهتر روشن شود و نور آن گسترش یابد خداوند ولی ما و بهترین وکیل است.

[۱۵۸] وحی محمد ص صفحه ۲۸. [۱۵۹] ما آنان را پیشوایانی نمودیم که برابر دستور ما رهبری می‌کردند و انجام خوبی‌ها و اقامه‌ی نماز و دادن زکات را بدیشان وحی کردیم و آنان تنها ما را می‌پرستیدند.

شبهاتی پیرامون عصمت انبیاء

کسی از باب اعتراض می‌گوید: چگونه امکان دارد انبیاء معصوم باشند در حالیکه خداوند در قرآن کریم بعضی از خطاها و مخالفت‌ها را به بعضی نسبت داده و برای برخی از ایشان اثبات گناه و معصیت نموده است؟!

نسبت به حضرت آدم فرموده: ﴿وَعَصَىٰٓ ءَادَمُ رَبَّهُۥ فَغَوَىٰ ١٢١[طه: ۱۲۱]. [۱۶۰]

درباره حضرت نوح می‌فرماید: ﴿إِنِّيٓ أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ ٱلۡجَٰهِلِينَ ٤٦[هود:۴۶]. [۱۶۱]

خطاب به حضرت سیدالمرسلین محمدصمی‌فرمایید: ﴿لِّيَغۡفِرَ لَكَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ[الفتح: ۲]. [۱۶۲]

در جواب این شبهات می‌گوییم: عصمت انبیاء به دلالت نصوص قرآن کریم و به اقتضای منطق سلیم علمی ثابت است. چون اگر پیغمران در تمامی اعمال و رفتارها نمونه کمال و فضل و شرافت و طهارت نباشند، اگر عصمت جز‌و صفات ایشان نباشد خداوند مکلفین را به تبعیت و پیروی از آن‌ها در تمامی اعمال و رفتارها امر نمی‌نماید:

و آنچه در برخی از نصوص آمده دال بر اینکه برخی از معاصی و مخالفت از برخی از پیغمبران به ثبوت رسیده حمل بر وجوه زیر می‌شود.

۱- این قبیل اعمال جزو معاصی نبوده و داخل در محدوده خلاف الأولی هستند.

۲- آن‌ها معاصی نبوده بلکه جزو خطاهای اجتهادی بوده‌اند.

۳- بر فرض معاصی بودن آن‌ها مهم نیستند زیرا مربوط به زمان قبل از نبوت می‌باشند.

[۱۶۰] بدین نحو آدم از فرمان پروردگارش سر پیچی کرد و گمراه شد. [۱۶۱] و من تو را نصیحت می‌کنم که از نادانان نباشی. [۱۶۲] هدف این بود که خداوند گناهان گذشته و آینده تو را ببخشاید...

معصیت حضرت آدم÷

معصیت آدم که در قرآن بدان تصریح شده:

﴿فَأَكَلَا مِنۡهَا فَبَدَتۡ لَهُمَا سَوۡءَٰتُهُمَا وَطَفِقَا يَخۡصِفَانِ عَلَيۡهِمَا مِن وَرَقِ ٱلۡجَنَّةِۚ وَعَصَىٰٓ ءَادَمُ رَبَّهُۥ فَغَوَىٰ ١٢١[طه: ۱۲۱]. [۱۶۳]

این معصیت و مخالفت مربوط به زمان قبل از نبوت است بدلیل ﴿ثُمَّ ٱجۡتَبَٰهُ رَبُّهُۥ[طه: ۱۲۲]. اجتباه بمعنی برگزیدن برای مقام نبوت است بنابراین معصیت قبل از نبوت از او صادر گردیده.

علاوه بر این سخن دیگری هست مبنی بر اینکه آدم÷از روی نیسان اقدام به خوردن از شجره ممنوعه کرد. بدلیل:

﴿وَلَقَدۡ عَهِدۡنَآ إِلَىٰٓ ءَادَمَ مِن قَبۡلُ فَنَسِيَ وَلَمۡ نَجِدۡ لَهُۥ عَزۡمٗا ١١٥[طه: ۱۱۵]. [۱۶۴]

عده دیگری گفته‌اند: وقتی آدم از خوردن، از آن درخت، منع گردید استنباط آدم این بود که از خود آن درخت منع گردیده نه از جنس آن، لذا می‌تواند از ثمره درخت دیگری از همان جنس، بخورد بدین صورت در مخالفت افتاد و این کارش از روی اجتهاد بود نه از سر عمد عصیان و اصرار بر مخالفت.

اقرب الأقوال به حقیقت در این زمینه، قول به تناول آدم از شجره ممنوعه از سر نسیان است که نسیان باعث برداشتن گناه از فاعل می‌شود؛ چنانچه حضرت محمدصمی‌فرماید: «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي الْخَطَأُ وَالنِّسْيانُ وَمَا اسْتُكْرِهُوا عَلَيْهِ»یعنی: از امتم، خطا و فراموش‌کاری و آنچه که به اجبار انجام می‌دهند، برداشته شده است (و آن‌ها در این حالات گناهکار محسوب نمی‌شوند).

خداوند متعال می‌فرماید: ﴿رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذۡنَآ إِن نَّسِينَآ أَوۡ أَخۡطَأۡنَاۚ[البقرة: ۲۸۶]. [۱۶۵]و گناه آدم از سر عمد و عزم نبود بدلیل آیۀ سابق که ﴿فَنَسِيَ وَلَمۡ نَجِدۡ لَهُۥ عَزۡمٗا ١١٥[طه: ۱۱۵]. [۱۶۶]

این سخن و دیدگاه مختار برخی از مفسرین چون قرطبی و ابن عربی می‌باشد یا اینکه بگوییم: معصیت قبل از نبوت‌، از آدم سرزده و این قولی است که صاحب تفسیر المنار آن را برگزیده است.

در المنار جلد اول صفحه ۳۸۰ آمده:

«اما مسئله عصمت آدم، مشی بر طریقه و روش سلف ما را بر آن می‌دارد که عصیان و توبه از امور متشابه، همانند سایر اموری که در داستان آمده، امری است که عقل میل به قبول ظاهر آنرا ندارد، لذا می‌توان گفت: این مخالفت قبل از گزینش به مقام نبوت از او صادر گردیده چنانچه خداوند فرمود: ﴿فَنَسِيَ وَلَمۡ نَجِدۡ لَهُۥ عَزۡمٗا ١١٥[طه: ۱۱۵]. [۱۶۷]و اتفاق بر این است که بعد از گمارده شدن به مقام نبوت گناهی از ایشان صادر نشده، و احتمال دارد آنچه از آدم صادر شده از روی نسیان بوده باشد اما از بابت عظمت شأن آن، عصیان نام گرفته، و نسیان و سهو، هیچکدام، منافی عصمت نمی‌باشند».

ابن العربی/رأی اول را ترجیح داده و فرموده: مخالفت آدم÷به سبب نسیان بوده است در کتاب احکام القرآن جلد سه، صفحه ۱۲۴۹، آمده:

«در رابطه با تنزیه ساحت مقدس انبیااز آنچه که شایسته‌ی منزلت و شأن ایشان نمی‌باشد سخن بسیار رفته و افراد نادان تهمت‌های ناروای از قبیل وقوع گناه عمدی از آنان و عالمانه اقدام به گناه نمودن را به ایشان نسبت داده‌اند.

پناه بر خدا در جایی که مسلمانان متوسط از این قبیل گناهان خودداری می‌ورزند چگونه امکان دارد که پیغمبران از ارتکاب آن‌ها خودداری نکنند... اما خداوند متعال طبق حکمت نافذ و قضای قبلی خود حضرت آدم÷را گرفتار مخالفت کرده و از سر تعمد و نسیان مبتلا به گناه شد. در مورد تعمد آن گفته شده: ﴿وَعَصَىٰٓ ءَادَمُ رَبَّهُۥ فَغَوَىٰ ١٢١[طه: ۱۲۱]. [۱۶۸]و در مقام بیان دلیل نسیانش گفته شده: ﴿وَلَقَدۡ عَهِدۡنَآ إِلَىٰٓ ءَادَمَ مِن قَبۡلُ فَنَسِيَ وَلَمۡ نَجِدۡ لَهُۥ عَزۡمٗا ١١٥[طه: ۱۱۵]. [۱۶۹]

نظیر این آیه چنین است که کسی سوگند بخورد هرگز وارد خآن‌های نشود سپس سوگند خود را فراموش کند و عمداً داخل آن شود یا برای سوگند خویش دست به دامن یک تأویل خطا گردد او در همچو صورتی عامد و فراموشکار است و متعلق عمد غیر از متعلق نسیان می‌باشد... و مولی حق دارد از روی تحقیر و تعذیب به بنده‌ی خود بگوید: عصیان ورزیده‌ای، بعد از فضل خویش عصیان او را حمل بر نسیان کرده و بگوید فراموش کرده‌ای.

ابن العربی/در دنباله‌ی کلام خود می‌فرماید:

هیچ کس از ما امروز حق ندارد بصورت مستقیم از عصیان آدم خبر دهد؛ مگر در مقام نقل فرموده خداوند یا کلام رسول خداصاما اینکه از خود و مستقلاً بگوید: آدم عصیان ورزیده جایز نیست، این جسارت و گستاخی نسبت به نزدیکترین آباء و اجدادمان جایز نمی‌باشد چه رسد به حضرت آدم ابوالبشر پیغمبر بزرگواری که خداوند او را معذور دانسته و از سر تقصیر او در گذشته و توبه او را قبول و او را بخشیده است.

علامه قرطبی/می‌فرماید:

«اختلاف کرده‌اند که علیرغم تهدید شدید چگونه از شجره‌ی ممنوعه خوردند در حالی که خداوند فرموده: ﴿فَتَكُونَا مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٣٥[البقرة: ۳۵]. [۱۷۰]گروهی در جواب گفته‌اند: از درختی غیر از درخت مشار إلیها خورده‌اند زیرا به تأویل خویش نهی را از یک درخت پنداشته بودند نه از جنس آن درخت.

گروه دیگر گفته‌اند: از روی فراموشی از آن خوردند و این برداشت صحیح است چون خداوند بدان خبر داده و فرموده ﴿وَلَقَدۡ عَهِدۡنَآ إِلَىٰٓ ءَادَمَ مِن قَبۡلُ فَنَسِيَ وَلَمۡ نَجِدۡ لَهُۥ عَزۡمٗا ١١٥[طه: ۱۱۵]. [۱۷۱]اما چون لازم می‌آید که پیامبران به جهت کثرت معارف و مقام بالایی که دارند، بیشتر از انسان‌های (معمولی) در ارتباط با اعمال و رفتار خود جانب احتیاط ومراقبت را پیشه کنند، این سهل‌انگاری که آدم در راستای یادآوری آن نهی خدایی از خود نشان داد، موجب شد که وی از ناحیه‌ی خداوند بعنوان «عاصی» یعنی مخالف، مطرح شود. ابو امامه می‌گوید: اگر بردباری‌های فرزندان آدم را از همان روزی که خداوند خلائق را آفرید، تا روز قیامت فرا می‌رسد، در یک کفه‌ی ترازو و بردباری و شکیبایی آدم را در کفه‌ی دیگر آن قرار بدهند، به یقین کفه‌ی ترازوی بردباری آدم سنگین‌تر می‌شد. خداوند فرموده است: ﴿وَلَمۡ نَجِدۡ لَهُۥ عَزۡمٗا ١١٥(تفسیر قرطبی، ج۱، ص۲۰۶).

بنابراین از اقوال علماء و مفسرین برای ما روشن می‌شود که حضرت آدم÷از سر عمد اقدام به مخالفت با امر خداوند نکرده بلکه خوردن از شجره‌ی ممنوعه از روی تأویل و بر اساس اجتهاد بود یا از باب فراموش نمودن امر خداوند اقدام به آن نمود. در نتیجه، خداوند، با اخراج او از بهشت، فرو فرستادن او به زمین، او را سرزنش و توبیخ کرد. البته این کار، بنا به مقتضای حکمت سابق الهی انجام گرفته است. پس برای ما جایز نیست او را متهم به عصیان نمائیم، چون آنچه از او صادر شده از باب فراموشکاری بوده و در عین حال درست نیست، که نسبت به وی اسائه‌ی ادب کنیم به ویژه بعد از آنکه قرآن درباره‌ی وی می‌گوید: ﴿ثُمَّ ٱجۡتَبَٰهُ رَبُّهُۥ فَتَابَ عَلَيۡهِ وَهَدَىٰ ١٢٢[طه: ۱۲۲]. [۱۷۲]او را متهم به عصیان ورزیم!

[۱۶۳] سر انجام هردو نفر از آن خوردند عورت خود را دیدند و شروع کردند به اینکه برگ‌های درختان بهشت را بر خود بپیچند و بچسبانند، بدین نحو آدم از فرمان پروردگارش سرپیچی کرد و گمراه شد. [۱۶۴] در آغاز کار، ما به آدم فرمان دادیم اما او ترک فرمان کرد و از او تصمیم درستی و اراده استواری مشاهده نکردیم. [۱۶۵] پروردگارا، ما را [به عقوبت آنچه‏] اگر فراموش یا خطا کنیم، مگیر. [۱۶۶] اما او ترک فرمان کرد و از او تصمیم درستی و اراده استواری مشاهده نکردیم. [۱۶۷] اما او ترک فرمان کرد و از او تصمیم درستی و اراده استواری مشاهده نکردیم. [۱۶۸] بدین نحو آدم از فرمان پروردگارش سرپیچی کرد و گمراه شد. [۱۶۹] در آغاز کار، ما به آدم فرمان دادیم اما او ترک فرمان کرد و از او تصمیم درستی و اراده استواری مشاهده نکردیم. [۱۷۰] چه از ستمکاران خواهید شد. [۱۷۱] در آغاز کار، ما به آدم فرمان دادیم اما او ترک فرمان کرد و از او تصمیم درستی و اراده استواری مشاهده نکردیم. [۱۷۲] سپس پروردگارش او را برگزیده و توبه‌اش را پذیرفت و رهنمودش کرد.

عصمت ابراهیم÷

نسبت به ابراهیم خلیل÷بعضی از نصوص کتاب و سنت وجود دارد که ظاهر آن‌ها حکایت از عدم عصمت دارد اما این ظاهر مقصود نبوده و با نصوص دیگر تعارض دارد و لازم است به هنگام جمع و توفیق بین نصوص، آن‌ها را طوری فهمید که با عقیده مسلمانان راجع به عصمت انبیاء اتفاق داشته باشد.

نص اول در سوره انعام آمده و می‌فرماید: ﴿فَلَمَّا جَنَّ عَلَيۡهِ ٱلَّيۡلُ رَءَا كَوۡكَبٗاۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّيۖ فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لَآ أُحِبُّ ٱلۡأٓفِلِينَ ٧٦ فَلَمَّا رَءَا ٱلۡقَمَرَ بَازِغٗا قَالَ هَٰذَا رَبِّيۖ فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمۡ يَهۡدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلضَّآلِّينَ ٧٧ فَلَمَّا رَءَا ٱلشَّمۡسَ بَازِغَةٗ قَالَ هَٰذَا رَبِّي هَٰذَآ أَكۡبَرُۖ فَلَمَّآ أَفَلَتۡ قَالَ يَٰقَوۡمِ إِنِّي بَرِيٓءٞ مِّمَّا تُشۡرِكُونَ ٧٨ إِنِّي وَجَّهۡتُ وَجۡهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ حَنِيفٗاۖ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ٧٩[الأنعام: ۷۶- ۷۹]. [۱۷۳]

ظاهر این آیات نشان می‌دهد که حضرت ابراهیم در مورد خداوند شک داشته و از عظمت وقدرت او بی‌خبر بوده ونمی‌دانست خدا که مستحق عبادت وپرستش است کیست؟

بعضی از انسان‌ها می‌پندارند ابراهیم از عقاید و افکار مردمی که در محیط ایشان می‌زیست متأثر بوده و در بدو عمر همراه و همگان با ایشان به پرستش ستارگان و ماه و خورشید مشغول بوده است، چنین ظنی نسبت به ابراهیم خطای روشن است که جز از کسی که به صفات انبیاء آشنا نیست و معانی قرآن را درک نکرده صادر نمی‌شود.

خداوندأدر ارتباط با پیغمبر و خلیل خودش ابراهیم÷خبر داده، که او را بر ملکوت آسمان‌ها و زمین مطلع گردانیده و او از مؤمنین کامل ایمان و موحدین اهل یقین بوده است و خداوند از بدو کودکی به او کمال رشد عطا کرده بود و جهت‌های انکارناپذیری، به او ارزانی داشته بود که پشت معاندین و مخالفین او را می‌شکست و در مقام استدلال و اقامه‌ی برهان بر وجود خدای یگانه‌ی واحد، کسی بر او غلبه نمی‌کرد، برای تأیید این مطلب به سرآغاز این آیات جان بخش گوش کنیم که چگونه بر یقین ابراهیم÷و ایمان او اقامه برهان می‌کند.

﴿۞وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِيمُ لِأَبِيهِ ءَازَرَ أَتَتَّخِذُ أَصۡنَامًا ءَالِهَةً إِنِّيٓ أَرَىٰكَ وَقَوۡمَكَ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ ٧٤ وَكَذَٰلِكَ نُرِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ مَلَكُوتَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلِيَكُونَ مِنَ ٱلۡمُوقِنِينَ ٧٥ فَلَمَّا جَنَّ عَلَيۡهِ ٱلَّيۡلُ رَءَا كَوۡكَبٗاۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّيۖ فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لَآ أُحِبُّ ٱلۡأٓفِلِينَ ٧٦[الأنعام: ۷۴- ۷۶]. [۱۷۴]

خداوند عز وجل حجت‌های قانع‌کننده و براهین ساطعه را به ابراهیم عنایت کرده بود که با بهره‌گیری از آن‌ها توانست بر وجود خداوند صانع و حکیم اقامه‌ی حجت نماید او در مقام مجادله با پدرش گفت: ﴿أَتَتَّخِذُ أَصۡنَامًا ءَالِهَةً[الأنعام: ۷۴]. [۱۷۵]آیا بت‌ها را بعنوان خدا اتخاذ می‌نمائید؟ سپس پدر و قومش را بدلیل پرستش بت‌های غیر بینا و غیرشنوا و بی‌قدرت متهم به گمراهی می‌نماید و می‌گوید: ﴿إِنِّيٓ أَرَىٰكَ وَقَوۡمَكَ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ ٧٤[الأنعام: ۷۴]. [۱۷۶]«همانا تو و قومت را در گمراهی آشکار می‌بینم». سپس از ناحیه‌ی خداوند، دلیلی مبنی بر به کمال رسیدن ایمان ابراهیم ذکر می‌شود: ﴿وَكَذَٰلِكَ نُرِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ مَلَكُوتَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلِيَكُونَ مِنَ ٱلۡمُوقِنِينَ ٧٥[الأنعام:۷۵]. [۱۷۷]«و این چنان نشان می‌دهیم به ابراهیم ملکوت آسمان‌ها و زمین را تا از اهل یقین باشد».

آیاتی که در پی این آیه آمده‌اند صرفاً در مقام استدلال بر وجود خداوند و اقامه‌ی حجت بر قوم او هستند طوری‌که ابراهیم تا سطح فهم و ادراک ایشان به خود تنزل می‌دهد و طبق عقاید ایشان با آن‌ها پیش می‌رود. آنگاه که ستاره طلوع می‌کند، می‌گوید: این خدای من است سپس چون ستاره غروب کرد و ماه بر آمد فرمود: این خدای من است و چون ماه غروب کرد و خورشید برآمد فرمود: این خدای من است. تا از این طریق عقاید پوچ و بی‌اساس آن‌ها را با منطق سلیم به ابطال کشاند، به همین خاطر است که خداوند عزوجل این داستان را با این جمله خاتمه می‌دهد که: ﴿وَتِلۡكَ حُجَّتُنَآ ءَاتَيۡنَٰهَآ إِبۡرَٰهِيمَ عَلَىٰ قَوۡمِهِۦۚ نَرۡفَعُ دَرَجَٰتٖ مَّن نَّشَآءُۗ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٞ ٨٣[الأنعام: ۸۳]. [۱۷۸]

«این است حجت و دلیل روشن ما که در مقام احتجاج، بر قومش به ابراهیم بخشیدیم هر که، که خود بخواهیم درجات او را ترفیع خواهیم بخشید همانا خدای تو حکیم و دانا است».

از توضیحات فوق روشن گردید که سخن ابراهیم ناشی از مشکوک بودن او در وجود خدا یا جهل به آفریدگار سبحان نبوده است... بلکه می‌خواست از این طریق بر گمراهی قومش اقامه حجت نماید و با دلایل قاطع و کوبنده آن‌ها را به تسلیم وا دارد.

(ابن العربی) در احکام القرآن می‌گوید:

حجت بالغه‌ای که خداوند به ابراهیم÷بخشیده بود که بر توحید و بیان عصمت او، از جهل به خدا شک در ذات او دلالت دارد و آنچه بین او و قومش رخ داد در مقام احتجاج بود نه اعتقاد [۱۷۹].

با توجه به آنچه گذشت هرکس در توحید ابراهیم مشکوک باشد و بپندارد او خورشید و ستارگان را پرستش نموده، در واقع در فهم خود به خطا افتاده و از حق دوری گزیده و از صفات انبیاء و مرسلین بی‌اطلاع است... چگونه امکان دارد به این انحراف و گمراهی اعتقادی مبتلاء گشته باشد و حال اینکه خداوند قبل از نبوت رشد عقل را به او بخشیده بود ﴿وَلَقَدۡ ءَاتَيۡنَآ إِبۡرَٰهِيمَ رُشۡدَهُۥ مِن قَبۡلُ وَكُنَّا بِهِۦ عَٰلِمِينَ ٥١[الأنبیاء: ۵۱]. [۱۸۰]به درستی که داده بودیم ابراهیم را رشد و کمال عقل، قبل از نبوت و ما به او عالم بودیم.

نص دوم که از آن بوی عدم عصمت حضرت ابراهیم استشمام می‌شود آیه: ﴿وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِ‍ۧمُ رَبِّ أَرِنِي كَيۡفَ تُحۡيِ ٱلۡمَوۡتَىٰۖ قَالَ أَوَ لَمۡ تُؤۡمِنۖ قَالَ بَلَىٰ وَلَٰكِن لِّيَطۡمَئِنَّ قَلۡبِيۖ قَالَ فَخُذۡ أَرۡبَعَةٗ مِّنَ ٱلطَّيۡرِ فَصُرۡهُنَّ إِلَيۡكَ ثُمَّ ٱجۡعَلۡ عَلَىٰ كُلِّ جَبَلٖ مِّنۡهُنَّ جُزۡءٗا ثُمَّ ٱدۡعُهُنَّ يَأۡتِينَكَ سَعۡيٗاۚ وَٱعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٞ ٢٦٠[البقرة: ۲۶۰]. [۱۸۱]

از ظاهر این نص قرآنی استنباط می‌شود که ابراهیم در قدرت خداوند بر زنده کردن مردگان شک داشته است. اما این استنباط نادرست است. پناه بر خدا از این توهم غلط که ابراهیم در قدرت خدا بر زنده کردن مرده‌ها شک کرده باشد.

او أبوالأنبیاء و پایه گذار توحید بود، اولین کسی بود که خانه کعبه را به منظور پرستش خدا تأسیس کرد با توجه به این موارد، توهم شک در معاد برای او معنی ندارد. دیگر اینکه ابراهیم از ماهیت احیاء اموات سؤال نکرد بلکه از کیفیت آن سؤال کرد. نگفت: «خدایا تو بر احیاء مردها قدرت داری؟» بلکه گفت: خدایا به من نشان ده چگونه مرده‌ها را زنده می‌کنی؟ و معلوم است که سؤال از کیفیت و چگونگی به منظور اطلاع بیشتر پیدا کردن و پی بردن به رموز و اسرار زنده کردن مرده‌ها است.

شیخ احمد منیر در شرح خویش بر تفسیر کشاف می‌گوید:

«سؤال ابراهیم خلیل که فرمود: «چگونه مرده‌ها را زنده می‌کنی؟» از سرشک و گمان در قدرت خدا بر احیای مرده‌ها نبوده است بلکه سؤال از کیفیت احیای اموات بود و برای صحت ایمان احاطه به تمامی جوانب آن شرط نمی‌باشد. ابراهیم خواهان اطلاع بر چیزی بود که وجود ایمان متوقف بر علم بدان نیست.

طرح سؤال با صیغه‌ی استفهام (کیف) و موضوع آن که سؤال از حالت بود نه ماهیت دلیل بر مدعای ماست.

نظیر این سؤال مثل اینکه: کسی بگوید: زید چگونه بر مردم حکم می‌کند؟

سائل در اینکه زید بر مردم حکم می‌کند شک ندارد، اما از کیفیت و چگونگی حکم او سؤال دارد، نه از ثبوت آن.

اگر کسانی به خیال بپندارند که ابراهیم در مسئله زنده کردن مرده‌ها مشکوک بوده شایسته است به فرموده رسول خدا گوش فرا دهند تا هرگونه شک و شبهه‌ای از خانه دلشان رخت بربندد. رسول خدا فرموده: «ما بیشتر از ابراهیم شایسته‌‌‌ی شک هستیم» یعنی ما که بیشتر از ابراهیم شایسته شک در زمینه زنده شدن مرده‌ها می‌باشیم هیچ شکی در دل نداریم که خداوند آن‌ها را دوباره زنده خواهد کرد. و در جایی که ما شک نداشته باشیم امکان ندارد که ابراهیم مشکوک بوده باشد و منظور از جمله ﴿أَوَ لَمۡ تُؤۡمِنآیا ایمان نداری؟ فقط همین بود که ابراهیم از سر صدق و اخلاص بگوید: بلی ایمان دارم. تا زمینه‌ی هیچ شبهه‌ای باقی نماند و احتمال موجود در سؤال او دفع شود» [۱۸۲].

سید قطب شهید در تفسیر فی ظلال القرآن ذیل این آیه می‌فرماید:

«انتظار شدیدی که ابراهیم÷برای فهم و شناخت سرّ حقیقت آفرینش خداوند در خود احساس می‌کرد او را بر این داشت چنین سؤالی مطرح کند، این انتظار در کسی (ابراهیم) وجود دارد که راجع، خاضع، حلیم، مؤمن، راضی، عابد، از خدا نزدیک تر و برگزیده‌ی اوست. وقتی این انتظار در ابراهیم بوجود می‌آید ناگزیر از احساس درونی خود پرده برمی‌دارد و می‌خواهد سر آفرینش خدایی را درک کرده و بفهمد که چگونه مرزها را زنده می‌نماید؟!

این انتظار هیچ ربطی به وجود ایمان و ثبات و کمال و استقرار آن ندارد و به منظور طلب برهان و تقویت ایمان نمی‌باشد... بلکه مسئله چیزی دیگر است... و طعم دیگری را دارد... آن مسئله، مسئله‌ی اشتیاق و علاقه‌ی روانی و روحی برای سردرآوردن از اوضاع و احوال اسرار صُنع الهی، در اثنای وقوع فعلی و عملی آن باشد. بدیهی است که طعم و مزه‌ی این اقدام و تجربه در کیان انسانی طعم و مزه‌ی دیگری است که با طعم و مزه‌ی ایمان به غیب کاملاً تفاوت دارد. گرچه آن انسان همان ابراهیم خلیل باشد که با خداوند سخن می‌گوید و خداوند با او سخن می‌گوید و فراتر از این، ایمان وجود ندارد (ابراهیم با درخواست فوق) در پی آن نیست که برای ایمان خود، دلیلی بیابد، بلکه خواست، دست قدرت خدایی را به صورت عملی مشاهده نماید، تا طعم و مزه‌ی این اوضاع و احوال را بچشد، از آن لذت ببرد، در فضای آن بیارامد و با آن زندگی کند و این امر دیگری، غیر از آن ایمانی است که بعد از آن ایمانی وجود ندارد» [۱۸۳].

[۱۷۳] هنگامی که شب او را در بر گرفت ستاره‌ای را دید گفت: این پروردگار من است! اما هنگامی که غروب کرد گفت: من غروب کنندگان را دوست نمی‌دارم* و هنگامی که ماه را در حال طلوع دید گفت: این پروردگار من است! ولی هنگامی که غروب کرد، گفت: اگر پروردگار مرا راهنمایی نکند، بدون شک از زمره‌ی قوم گمراه خواهم بود.* و هنگامی که خورشید را در حال طلوع دید گفت: این پروردگار من است این بزرگتر اما هنگامی که غروب کرد، گفت: ای قوم من! بیگمان من از آنچه نیاز خدا می‌کنید بیزارم* بیگمان من رو به سوی کسی می‌کنم که آسمان‌ها و زمین را آفریده است و من بکنارم و از زمره‌ی مشرکان نیستم. [۱۷۴] و بدانگاه ه ابراهیم به پدر خود آذر گفت: آیا بت‌هایی را به خدایی می‌گیری!! به حقیقت من تو را و قوم تو را در گمراهی آشکار می‌بینم* و همانگونه ملک عظیم آسمان‌ها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم، تا از زمره‌ی یاورمندان راستین شود* هنگامی که شب او را در بر گرفت ستاره‌ای را دید گفت: این پروردگار من است! اما هنگامی که غروب کرد گفت: من غروب کنندگان را دوست نمی‌دارم. [۱۷۵] آیا به تنهایی را به خدایی می‌گیری. [۱۷۶] به حقیقت من تو را و قوم تو را در گمراهی آشکار می‌بینم. [۱۷۷] و همانگونه ملک عظیم آسمان‌ها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم، تا از زمره‌ی یاورمندان راستین شود. [۱۷۸] این‌ها دلایل ما بود که آن‌ها را به ابراهیم عطاء کردیم در برابر قوم خود درجات هرکس را بخواهیم بالا می‌بریم پروردگار تو حکیم آگاه است. [۱۷۹] احکام القرآن جلد ۲ ص ۷۳۲. [۱۸۰] ما هدایت راهیابی را پیشتر در اختیار ابراهیم گذارده بودیم و بر آگاهی داشتیم. [۱۸۱] هنگامی را که ابراهیم گفت: پروردگارا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده می‌کنی. گفت: مگر ایمان نیاورده‌ای؟! گفت: چرا! ولی تا اطمینان قلب پیدا کنم، چهار تا از پرندگان را بگیر و آن‌ها را به خود نزدیک گردان سپس بر سر هر کوهی قسمتی از آن‌ها را بگذار، بعد آن‌ها را بخوان، به سرعت به سوی تو خواهند آمد و بدان که خداوند چیره و با حکمت است. [۱۸۲] تفسیر کشاف جلد اول ص ۳۰۸. [۱۸۳] فی ظلال القرآن جلد ۳ ص ۴۵.

موضوع دروغ‌های سه گانه

اما موضوعی که در سنت رسول خداصآمده و ظاهر آن اشاره به معصوم نبودن حضرت ابراهیم، على نبینا و÷دارد. رسولصمی‌فرماید:

«حضرت ابراهیم جز در سه مورد مرتکب دروغگویی نشده. دو مورد آن درباره‌ی ذات خدا بود (یعنی در قرآن ذکر شده است). اول آنگاه که فرمود: «من مریض هستم» و دوم وقتی فرمود: «بلکه بت بزرگتر آن‌ها این کار را با آن‌ها کرده» و سومی وقتی همراه با همسرش حضرت سارا خاتون بر طاغوتی گذر کرد. بدو گفتند: مردی به اینجا آمده و زن بسیار زیبایی همراه دارد. بدنبال ابراهیم فرستاد و پرسید این زن با تو چه نسبتی دارد؟ فرمود: خواهرم است.

پس به سوی خانواده‌اش برگشت و گفت: اگر این ظالم بداند تو همسر من هستی بر من غلبه کرده و تو را از من خواهد گرفت اگر از تو پرسید: بگو: خواهر من هستی.

در واقع تو خواهر دینی منی چون بر این کره خاکی جز من و شما موحد دیگری وجود ندارد. طاغوت بدنبال سارا فرستاد او را به نزدش آوردند حضرت ابراهیم÷به اقامه نماز مشغول گردید. چون سارا به نزد طاغوت درآمد خواست به او نزدیک شود، زمین او را تا زانو بگرفت. گفت: از خدا طلب کن رهایم کند خطری از جانب من تو را تهدید نخواهد کرد... حضرت سارا برایش دعا کرد و آزاد گردید... دوباره قصد تعرض نمود... زمین شدیدتر از دفعه قبل او را بگرفت... گفت: برایم دعا کن آزاد شوم... زیانی از طرف من به تو نخواهد رسید. برایش دعا کرد، آزاد گردید، سپس بر دربان خود بانگ برآورد و گفت: این چیست که به نزد من آورده‌اید او انسان نیست بلکه شیطان است. بعد هاجره را به عنوان خادم بدو بخشید و رهایش کرد. به نزد حضرت ابراهیم برگشت او هنوز در نماز ایستاده بود. با دست اشاره کرد کیست؟ گفت: منم سارا خداوند کید آن کافر را به سینه‌ی خود او کوبید و هاجر را به عنوان خادم به من ببخشید... ابوهریره گوید: این است مادر شما ای فرزندان آب آسمان (ای ملت عرب)» (روایت از بخاری و مسلم).

در این حدیث مطلبی که دال بر عدم عصمت باشد وجود ندارد. چون رسول خداصحقیقت معنای دروغ را از این سه کذب اراده نکرده بلکه مقصود این است که ابراهیم در این سه مورد خبرهایی داده، که ظاهر آن‌ها دروغ می‌نمود اما در حقیقت و نفس الأمر چیزی دیگری منظور داشت وقتی فرمود: ﴿إِنِّي سَقِيمٞ ٨٩[الصافات: ۸۹] و ﴿قَالَ بَلۡ فَعَلَهُۥ كَبِيرُهُمۡ هَٰذَا[الأنبیاء: ۶۳] در واقع قصد نوعی استهزاء و تمسخر به آن‌ها و خدایان ایشان داشت زیرا از جمله‌ی «من مریض هستم» معنای مجازی را قصد کرد که من از پرستش خدایان دروغین شما که نمی‌بینند و نمی‌شنوند مریض هستم... زیرا چنانچه انسان از نظر جسمی مریض می‌شود از نظر روحی نیز مریض می‌شود. مخصوصاً وقتی ببیند که قومش در جهالت و گمراهی سرگردان گشته‌اند آن‌ها را به هدایت فراخواند اما به فراخوانی او گوش ندادند و بر گمراهی خویش بیشتر پافشاری کردند.

جمله‌ی ﴿بَلۡ فَعَلَهُۥ كَبِيرُهُمۡنیز در واقع دروغ نبود بلکه برهان قاطع و حجت دافعه‌ای بود که بر قومش اقامه نمود. وقتی از او پرسیدند: چه کسی این بت‌ها را خرد کرده؟ از باب تمسخر و استهزاء به ایشان و بت‌هایشان به سوی بت بزرگ اشاره کرد. و چون دید ایشان از جواب او در تعجب فرو رفته‌اند. جواب ساکت کننده‌ای به آن‌ها داده گفت: ﴿فَسۡ‍َٔلُوهُمۡ إِن كَانُواْ يَنطِقُونَ ٦٣از آن‌ها (بت‌ها) سؤال کنید اگر سخن می‌گویند؟

اما خطاب او به همسرش سارا، (تو خواهر منی) منظورش خواهر ایمانی و اعتقادی بود چنانچه خداوند می‌فرماید: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ[الحجرات: ۱۰]. نیستند، «منحصراً مؤمنان با هم برادرند» و مقصودش برادری نسبی نبود چون همسرش بود نه خواهر... و تمامی این‌ها را از باب تعریض بگفت نه دروغ شایسته توبیخ، و رسول خدا فرموده: «دهان گشودن به دروغ در مقام تعریض هیچ اشکالی ندارد». یعنی «در تعریض چیزی وجود دارد که مانع افتادن مسلمان در دام دروغ حرام می‌شودک.

با توجه به این تفسیر می‌توان گفت: سخن ابراهیم در هیچیک از موارد سه‌گانه فوق الذکر دروغ عمدی تلقی نمی‌شود تا در عصمت او اخلال وارد کند بلکه نوعی تعریض مباح بوده است. ﴿وَٱللَّهُ يَقُولُ ٱلۡحَقَّ وَهُوَ يَهۡدِي ٱلسَّبِيلَ ٤[الأحزاب: ۴].

عصمت یوسف÷

در داستان حضرت یوسف÷که قرآن کریم بازگو می‌فرماید، صورت‌های درخشان و تابناکی از نزاهت و برائت، عصمت و پاکی این پیغمبر بزرگوار وجود دارد با اینکه از نعمت خدایی جمال و کمال و جلال آن چنان بهره‌ای داشت که شهره‌ی آفاق و سرآمد روزگار بود و همسر عزیز مصر مفتون و مجنون قامت رعنا و صورت زیبای او شد و با انواع لطایف الحیل خواست او را فریب داده از راه عفت و پاکی بدر کند، اما سخت تر از فولاد، قوی‌تر از کوه در برابر تمایلات وخواسته‌های او ایستادگی کرد و طوفآن‌های شهوات و حیله‌های برنامه‌ریزی شده همسر عزیز و سایر زنان، نتوانست کمترین اثری در روح پاک و متعالی او داشته باشد. قرآن کریم گوشه‌ای از آن را برای تنبه ما بازگویی کرده می‌فرماید: ﴿وَقَالَ نِسۡوَةٞ فِي ٱلۡمَدِينَةِ ٱمۡرَأَتُ ٱلۡعَزِيزِ تُرَٰوِدُ فَتَىٰهَا عَن نَّفۡسِهِۦۖ قَدۡ شَغَفَهَا حُبًّاۖ إِنَّا لَنَرَىٰهَا فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ ٣٠ فَلَمَّا سَمِعَتۡ بِمَكۡرِهِنَّ أَرۡسَلَتۡ إِلَيۡهِنَّ وَأَعۡتَدَتۡ لَهُنَّ مُتَّكَ‍ٔٗا وَءَاتَتۡ كُلَّ وَٰحِدَةٖ مِّنۡهُنَّ سِكِّينٗا وَقَالَتِ ٱخۡرُجۡ عَلَيۡهِنَّۖ فَلَمَّا رَأَيۡنَهُۥٓ أَكۡبَرۡنَهُۥ وَقَطَّعۡنَ أَيۡدِيَهُنَّ وَقُلۡنَ حَٰشَ لِلَّهِ مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا مَلَكٞ كَرِيمٞ ٣١[یوسف: ۳۰- ۳۱]. [۱۸۴]

[۱۸۴] گروهی از زنان در شهر گفتند: همسر عزیز خواسته است که خادم خویش را بفریبد و به خود خواند. عشق جوان، به اندرون دلش خزیده است، ما او را در گمراهی آشکار می‌بینیم* فرستاد و با لش‌هایی برایشان فراهم ساخت و به دست هر کدام کاردی داد، سپس بزرگوارش دیدند و دست‌هایشان را بریدند و گفتند: ماشاءالله! این آدمیزاد نیست، بکله این فرشته‌ی بزرگواری است.

افترا‌ء و بهتان

لازم به ذکر است گروهی ساده اندیش که قدم راسخی در دانش ندارند، تحت تأثیر برخی از روایات دروغین اسرائیلی واقع شده‌اند در حالی که بازگویی این قبل روایات، و درج آن‌ها در کتب تفسیر صحیح نیست، بلکه علمای ثابت قدم نسبت به خطرات آن‌ها هشدار داده‌اند، چون با نصوص قرآن کریم و عصمت انبیاءمنافات دارند.

یکی از این روایات سراپا افتراء و دروغ می‌گوید: «وقتی همسر عزیز یوسف را به سوی خود فرا خواند و از او خواست با او مجامعت کند یوسف دعوت او را پاسخ داده و خواست با او مرتکب عمل فحشاء شود بند شلوار خود را بگشود و در حالی که زلیخا بر پشت دراز کشیده بود میان دو رانش بنشست اما ناگهان صدایی شنید و صورت پدر خود یعقوب را بر روی دیوار اتاق بدید که از فرط خشم انگشت خود را به دهان می‌گزید یوسف خجالت شد و از قصد خویش (مقاربت با زن عزیز) دست بکشید... سازندگان این روایت فراموش کرده‌اند که یوسف پیغمبر خدا و معصوم بوده و خداوند او را از هر گناهی مصون داشته است چه منکری از زنا (آن هم با همسر کسی که به او مأوا داده و متعهد خدمت او شده است) بزرگتر و خطرناکتر است!؟

﴿وَقَالَ ٱلَّذِي ٱشۡتَرَىٰهُ مِن مِّصۡرَ لِٱمۡرَأَتِهِۦٓ أَكۡرِمِي مَثۡوَىٰهُ عَسَىٰٓ أَن يَنفَعَنَآ أَوۡ نَتَّخِذَهُۥ وَلَدٗاۚ وَكَذَٰلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلِنُعَلِّمَهُۥ مِن تَأۡوِيلِ ٱلۡأَحَادِيثِۚ وَٱللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰٓ أَمۡرِهِۦ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ ٢١[یوسف: ۲۱]. [۱۸۵]

یوسف صدیق این رفتار نیکو و خدمات ارزنده را فراموش نکرده بود. بلکه خوبی‌های عزیز را به یاد همسرش آورد و به او گوشزد کرد با وجود همه‌ی این نیکی‌ها که با او کرده امکان ندارد به شرف و ناموس او خیانت ورزد.

﴿قَالَ مَعَاذَ ٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ رَبِّيٓ أَحۡسَنَ مَثۡوَايَۖ إِنَّهُۥ لَا يُفۡلِحُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٢٣[یوسف: ۲۳].

زنا یکی از خطرناک‌ترین جرم‌ها است و تمامی ادیان آسمانی آن را حرام کرده‌اند، چگونه امکان دارد پیغمبری مرتکب این عمل شنیع گردد، سبحان الله این چه بهتان عظیمی است! آنچه باعث شده این گروه غفلت زده این اباطیل و دروغ‌های شاخدار اسرائیلی را باور داشته باشند نصی است که در اثنای ذکر داستان حضرت یوسف در قرآن آمده و این ساده‌اندیشان برداشتی از آن ارائه کرده‌اند که با روح سایر نصوص قرآنی و مقام عصمت انبیاء سازگاری ندارد.

اصل نص چنین است:

﴿وَلَقَدۡ هَمَّتۡ بِهِۦۖ وَهَمَّ بِهَا لَوۡلَآ أَن رَّءَا بُرۡهَٰنَ رَبِّهِۦۚ كَذَٰلِكَ لِنَصۡرِفَ عَنۡهُ ٱلسُّوٓءَ وَٱلۡفَحۡشَآءَۚ إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُخۡلَصِينَ ٢٤[یوسف: ۲۴]. [۱۸۶]

این گروه از مفسرین، یوسف را به مطاوعه او از خواسته‌ی همسر عزیز و قصد نزدیکی با او متهم کرده‌اند... و برهان را به معنی صورت یعقوب÷که از فرط خشم انگشتان خود را می‌گزید، تفسیر نموده‌اند تا از این عمل اجتناب ورزد.

این برداشت و تأویل قطعاً غلط بوده و با دلایلی که انشا‌ءالله ذکر خواهیم کرد بطلان آن ثابت خواهد شد... بسیاری از مفسرین نسبت به این اسرائیلیات هشدار داده و بطلان آن را گوشزد کرده‌اند تا مسلمانان فریب آن را نخورند و بعنوان اخبار موثق تلقی ننمایند.

علامه عبدالله پسر احمد نسفی در تفسیرش می‌گوید:

﴿وَلَقَدۡ هَمَّتۡ بِهِۦ[یوسف: ۲۴]. یعنی همسر عزیز قصد یوسف را بکرد ﴿وَهَمَّ بِهَا[یوسف: ۲۴]. یعنی یوسف قصد طبیعی اما همراه با امتناع او را بنمود و اگر قصد یوسف و همسر عزیز از یک قماش و یک نوع می‌بود حضرت یوسف شایسته‌گی ستایش خداوند و اینکه او از بندگان مخلص او است را از دست می‌داد و در آن اِشعار به این وجود دارد که یوسف بین چهار شعبه‌ی دست و پاهای او نشست در حالی که او بر پشت دراز کشیده بود... و برهان را چنین تفسیر کرده‌اند که صدایی شنید می‌گفت: تو و او را (زلیخا) برحذر می‌دارم و در مرتبه دوم شنید می‌گفت: از او اغراض کن. که مفید و مؤثر واقع نشد سپس حضرت یعقوب خود را بدو نشان داد که از فرط خشم انگشت خود را به دهان می‌گزید. شیخ عبدالله گوید: این برداشت و فهم غلط است و جمله ﴿هِيَ رَٰوَدَتۡنِي عَن نَّفۡسِيۚ[یوسف: ۲۶]. [۱۸۷]آشکارا دلالت بر بطلان آن دارد و اگر چنین می‌بود نفس خود را مبرا نمی‌کرد ﴿ذَٰلِكَ لِيَعۡلَمَ أَنِّي لَمۡ أَخُنۡهُ بِٱلۡغَيۡبِ[یوسف:۵۲]. [۱۸۸]که اگر چنین می‌کرد در غیب خیانت ورزیده بود و جمله ﴿كَذَٰلِكَ لِنَصۡرِفَ عَنۡهُ ٱلسُّوٓءَ وَٱلۡفَحۡشَآءَ[یوسف: ۲۴]. [۱۸۹]دلالت دارد بر اینکه: اگر چنین می‌بود خداوند سوء و فحشاء را از او دور نکرده بود درحالی که صریحاً اعلام می‌دارد که دورکرده است.

گویم: این آیه کریمه مفهوم دقیقی دارد که شایسته نیست اهل علم و بصیرت از آن بی‌خبر و غافل باشند و آن اینکه: همّ واقع شده از همسر عزیز همّ سوء بود. او آشکارا یوسف را به خویش دعوت می‌کرد تا با او مقاربت جوید و به همین خاطر در را بر روی او بست و او را در خانه محاصره نمود. چنانچه خداوند می‌فرماید: ﴿وَرَٰوَدَتۡهُ ٱلَّتِي هُوَ فِي بَيۡتِهَا عَن نَّفۡسِهِۦ وَغَلَّقَتِ ٱلۡأَبۡوَٰبَ وَقَالَتۡ هَيۡتَ لَكَۚ قَالَ مَعَاذَ ٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ رَبِّيٓ أَحۡسَنَ مَثۡوَايَۖ إِنَّهُۥ لَا يُفۡلِحُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٢٣[یوسف: ۲۳]. [۱۹۰]اما همّ صادره از یوسف قصد سوء نبود و عزم خیانت و فحشاء را نداشت و همچو چیزی اصلاً بر قلب او خطور نکرد چنانچه بعضی از جاهلان بی‌خرد گفته‌اند. بلکه قصد او دفع عدوان از خود و رهایی از نقشه‌ی خبیثی بود که همسر عزیز برایش کشیده بود. از اینجا است که صلابت و مقاومت را در کلام او می‌بینیم که می‌فرماید: ﴿قَالَ مَعَاذَ ٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ رَبِّيٓ أَحۡسَنَ مَثۡوَايَ[یوسف: ۲۳]. پس عزم و قصد همسر عزیز غیر از قصد و عزم یوسف بود. او قصد مقاربت نمود ولی یوسف قصد رهایی و خلاص چنانکه بعضی از مفسّرین می‌گویند.

احتمال دیگری وجود دارد و آن اینکه: قصد همسر عزیز بالفعل بود اما قصد یوسف بالطبع، یعنی یوسف÷به طبیعت فطری خویش به سوی او قصد کرد اما عملاً از مباشره‌ی گناه دوری جست. مادام که انسان مرتکب انجام عملی نشود بر میل طبیعی و اشتهاء دروغ مؤاخذه نمی‌شود. این تفسیر را نسفی/نموده است که همّ همسر عزیز را همّ همراه با عزم و همّ یوسف را همّ طبیعی همراه با امتناع عملی دانسته است. بعضی دیگر از مفسران می‌گویند: در آیه تقدیم و تأخیر وجود دارد بنابراین معنی آیه چنین است: اگر برهان خدا را نمی‌دید به سوی او میل می‌کرد اما رؤیت و مشاهده برهان خدایی او را از میل به سوی او بازداشت.

اقوال دیگری از مفسرین وجود دارد که ساحت مقدس یوسف را از اکاذیب اسرائیلیان اهل کتاب مبرا می‌دانند.

[۱۸۵] کسی که او را در مصر خریداری کرد، به همسر خود گفت: او را گرامی دار شاید برای ما سودمند افتد، یا اصلاً او را به فرزندی بپذیرم . بدین منوال ما یوسف را در سرزمین مکانت و منزلت دادیم، تا تعبیر برخی از خواب‌ها را بدو بیاموزیم. خدا بر کار خود چیره و مسلط است، ولی بیشتر مردم نمی‌دانند. [۱۸۶] زن قصد یوسف کرد و یوسف قصد او کرد، اما برهان خدای خود را دید ما این چنین کردیم تا بلاء و زنا را از او دور سازیم. چرا که او از بندگان پاکیزه و گزیده‌ی ما بود. [۱۸۷] او مرا با نیرنگ و زاری به خود می‌خواند. [۱۸۸] بدان خاطر است که بداند من در غیاب بدو خیانت نمی‌کنم. [۱۸۹] ما این چنین کردیم تا بلاء و زنا را از او دور سازیم. [۱۹۰] زنی که یوسف در خانه‌اش بود، آرام آرام نیرنگ آغازید و به گول زدن او پرداخت، و درها را بست و گفت: بیا جلو و دست به کار شو، با تو هستم! یوسف گفت: پناه بر خدا! او که خدای من است، مرا گرامی داشته است بیگمان ستمکاران رستگار نمی‌گردند.

دلایل عصمت یوسف÷

ده دلیل بر عصمت حضرت یوسف و برائت او از تهمت ناروای که کسان ناآگاه و انبیاء نشناس و ناآشنا به صفات انبیاءبه یوسف نسبت داده‌اند وجود دارد که بصورت مختصر به آن‌ها اشاره می‌کنم.

۱- امتناع یوسف از اطاعت فرمان همسر عزیز و در کمال صلابت در مقابل او ایستادن ﴿قَالَ مَعَاذَ ٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ رَبِّيٓ أَحۡسَنَ مَثۡوَايَۖ إِنَّهُۥ لَا يُفۡلِحُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٢٣[یوسف: ۲۳].

۲- فرار او از دست همسر عزیز بعد از اینکه او را محاصره کرده و درها را بر او قفل کرده بود و می‌خواست با زور و اکراه او را وادار به نزدیکی از خود کند. اگر یوسف قصد انجام فاحشه را می‌کرد از دست او فرار نمی‌کرد خداوند می‌فرماید: ﴿وَٱسۡتَبَقَا ٱلۡبَابَ وَقَدَّتۡ قَمِيصَهُۥ مِن دُبُرٖ وَأَلۡفَيَا سَيِّدَهَا لَدَا ٱلۡبَابِۚ[یوسف:۲۵]. [۱۹۱]

۳- گواهی بعضی از نزدیکان همسر عزیز به برائت و پاکی حضرت یوسف آنجا که اشاره کردند عزیز پیراهن یوسف را تفتیش کند؛ چون اگر یوسف طالب می‌بود و زلیخا بازدارنده، می‌بایست پیراهنش از جلو پاره می‌شد و اگر همسر عزیز خواهان بوده و یوسف مانع باید پیراهن از عقب پاره شده باشد. خداوند فرمود: ﴿وَشَهِدَ شَاهِدٞ مِّنۡ أَهۡلِهَآ إِن كَانَ قَمِيصُهُۥ قُدَّ مِن قُبُلٖ فَصَدَقَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلۡكَٰذِبِينَ ٢٦ وَإِن كَانَ قَمِيصُهُۥ قُدَّ مِن دُبُرٖ فَكَذَبَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ ٢٧ فَلَمَّا رَءَا قَمِيصَهُۥ قُدَّ مِن دُبُرٖ قَالَ إِنَّهُۥ مِن كَيۡدِكُنَّۖ إِنَّ كَيۡدَكُنَّ عَظِيمٞ ٢٨[یوسف: ۲۶- ۲۸]. [۱۹۲]گویند: آنکه گواهی داد کودکی در گهواره بود که خداوند او را به زبان آورد تا با این حجت دندان شکن برائت حضرت یوسف را اثبات و دامن او را از اتهام تلویث پاک نماید و این بچه یکی از سه بچه‌هایی است که بر پشت گهواره حرف زده‌اند و هیچ عجیب به نظر نمی‌رسد چون خداوند بر هر چیزی توانا است.

۴- ترجیح دادن زندان بر انجام فاحشه از ناحیه‌ی یوسف. ﴿قَالَ رَبِّ ٱلسِّجۡنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدۡعُونَنِيٓ إِلَيۡهِۖ وَإِلَّا تَصۡرِفۡ عَنِّي كَيۡدَهُنَّ أَصۡبُ إِلَيۡهِنَّ وَأَكُن مِّنَ ٱلۡجَٰهِلِينَ ٣٣[یوسف: ۳۳]. [۱۹۳]و این از بزرگترین دلایل عصمت و پاکی او می‌باشد، زیرا چگونه معقول است که فردی زندان را بر چیزی که آن را آرزو دارد و بدان علاقه‌مند است ترجیح دهد؟! اگر یوسف فراخوانی همسر عزیز را استجابت می‌کرد و تسلیم خواسته‌ی او می‌گردید قطعاً برای سال‌های طولانی در زندان نمی‌ماند. بنابراین ادعای قصد همسر عزیز از سوی یوسف، آشکارا باطل است و هر منصفی که تاریخ این پیغمبر بزرگوار را مطالعه و آیات قرآن را فهم کرده باشد بدان اعتراف می‌نماید.

۵- خداوند متعال در مقاطع عدیدی از این سوره به تمجید و ستایش حضرت یوسف می‌پردازد: ﴿كَذَٰلِكَ لِنَصۡرِفَ عَنۡهُ ٱلسُّوٓءَ وَٱلۡفَحۡشَآءَۚ إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُخۡلَصِينَ ٢٤[یوسف: ۲۴]. [۱۹۴]و در صدر این داستان می‌فرماید: ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُۥٓ ءَاتَيۡنَٰهُ حُكۡمٗا وَعِلۡمٗاۚ وَكَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلۡمُحۡسِنِينَ ٢٢ وَرَٰوَدَتۡهُ ٱلَّتِي هُوَ فِي بَيۡتِهَا عَن نَّفۡسِهِۦ وَغَلَّقَتِ ٱلۡأَبۡوَٰبَ وَقَالَتۡ هَيۡتَ لَكَۚ قَالَ مَعَاذَ ٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ رَبِّيٓ أَحۡسَنَ مَثۡوَايَۖ إِنَّهُۥ لَا يُفۡلِحُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٢٣[یوسف: ۲۲- ۲۳]. [۱۹۵]در این آیات خداوند به صراحت خبر داده که یوسف از جمله محسنین و مخلصین بوده، از کسانی که خداوند او را برای مقام نبوت برگزیده و برای عبادت و اطاعت خود انتخاب کرده است.

آیا امکان دارد ستایش خدا شامل حال کسی شود مگر بعد از صفای نفس و طهارت سیرت از تمامی انحرافات و سوء نیت‌ها و هر عمل زشتی؟ آری او از پاکان مقرب بوده و رسول خدا حضرت محمدصبه پاکی، صلاح و تقوی او گواهی داده است و براستی بزرگوار فرزند بزرگوار فرزند بزرگوار یوسف پسر یعقوب پسر اسحاق پسر ابراهیم است. و این ستایش برای اثبات بزرگواری او کافی است!

۶- اعتراف صریح همسر عزیز در جمع زنان شهر به پاکدامنی و عصمت یوسف÷یکی دیگر از دلایل پاکی اوست. خداوند می‌فرماید: ﴿فَلَمَّا سَمِعَتۡ بِمَكۡرِهِنَّ أَرۡسَلَتۡ إِلَيۡهِنَّ وَأَعۡتَدَتۡ لَهُنَّ مُتَّكَ‍ٔٗا وَءَاتَتۡ كُلَّ وَٰحِدَةٖ مِّنۡهُنَّ سِكِّينٗا وَقَالَتِ ٱخۡرُجۡ عَلَيۡهِنَّۖ فَلَمَّا رَأَيۡنَهُۥٓ أَكۡبَرۡنَهُۥ وَقَطَّعۡنَ أَيۡدِيَهُنَّ وَقُلۡنَ حَٰشَ لِلَّهِ مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا مَلَكٞ كَرِيمٞ ٣١ قَالَتۡ فَذَٰلِكُنَّ ٱلَّذِي لُمۡتُنَّنِي فِيهِۖ وَلَقَدۡ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ فَٱسۡتَعۡصَمَۖ وَلَئِن لَّمۡ يَفۡعَلۡ مَآ ءَامُرُهُۥ لَيُسۡجَنَنَّ وَلَيَكُونٗا مِّنَ ٱلصَّٰغِرِينَ ٣٢[یوسف: ۳۱- ۳۲]. [۱۹۶]

این گواهی صریح و واضح بر پاکی و برائت حضرت یوسف از طرف همسر عزیز که در حضور شوهرش او را متهم به خیانت نمود و لفظ ﴿فَٱسۡتَعۡصَمَدر آیه که به معنی امتناع شدید و خود نگهداری تند است دلیل آشکاری است بر پاکی یوسف از طرفی (و بطلان تفسیر گروهی از مفسرین به تأثیر از اسرائیلیات) که گفتند: یوسف قصد عمل فحشاء کرد اما رؤیت و مشاهده برهان، او را از آن باز داشت.

۷- ظهور امارات و نشانه‌های پاکی یوسف به دلایل واضح و براهین قاطع در برابر جمع شاهدان دلیل دیگری بر پاکی اوست با وجود این عزیز مصر اقدام به زندانی نمودن او کرد تا به مردم وانمود کند همسرش پاک است. ﴿ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّنۢ بَعۡدِ مَا رَأَوُاْ ٱلۡأٓيَٰتِ لَيَسۡجُنُنَّهُۥ حَتَّىٰ حِينٖ ٣٥[یوسف: ۳۵]. [۱۹۷]

علامه نسفی در تفسیر این آیه می‌فرماید:

بعد برای آن‌ها (عزیز و اقوامش) روشن گردید. بعد از اینکه آیات دال بر پاکی و برائت یوسف را (چون پاره شدن پیراهن از پشت و بریده شدن دستان زنان، و گواهی پسر بچه و غیره را) با چشم خود دید مصلحت را چنین دید او را تا مدتی زندانی کند تا عذری بیابد و جلو قیل و قال مردم را گرفته، روی آن سرپوش گذارد و این اقدام جز از سر تسلیم و اطاعت در برابر همسرش دلیل دیگری نداشت. احتمالاً هدف همسر عزیز از پیشنهاد زندان برای مدتی به زانو در آوردن یوسف در مقابل خواسته‌اش بود.

۸- خداوند دعای حضرت یوسف را اجابت فرمود، که از او خواست او را از مکر زنان خلاص کند و اگر می‌خواست زیر بار خواسته‌ی همسر عزیز برود از خداوند نمی‌خواست او را از مکر آنان خلاص کند. ﴿فَٱسۡتَجَابَ لَهُۥ رَبُّهُۥ فَصَرَفَ عَنۡهُ كَيۡدَهُنَّۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ٣٤[یوسف: ۳۴]. [۱۹۸]

۹- یوسف قبول نکرد از زندان خارج شود تا برائت و پاکی او برای همگان معلوم و روشن گردید و این دلالت بر منت‌های شهامت، عفت و نزاهت او دارد و اگر چنین نبود، بقا در زندان را بر آزادی ترجیح نمی‌داد، بعد از این که هفت یا نه سال را در آن سپری کرده و انواع شداید را تحمل کرده بود، اما او قبول نکرد از زندان خارج شود تا همگی به پاکی و عفت او گواهی دادند. ﴿وَقَالَ ٱلۡمَلِكُ ٱئۡتُونِي بِهِۦۖ فَلَمَّا جَآءَهُ ٱلرَّسُولُ قَالَ ٱرۡجِعۡ إِلَىٰ رَبِّكَ فَسۡ‍َٔلۡهُ مَا بَالُ ٱلنِّسۡوَةِ ٱلَّٰتِي قَطَّعۡنَ أَيۡدِيَهُنَّۚ إِنَّ رَبِّي بِكَيۡدِهِنَّ عَلِيمٞ ٥٠[یوسف: ۵۰]. [۱۹۹]

۱۰- و در نهایت، اعتراف واضح و روشن زنان (بویژه همسر عزیز که او را متهم به قرابت از خود کرده بود) بر پاکی او و این اعتراف کمترین شبهه‌ای در ارتباط با عفت و پاکی او باقی نمی‌گذارد... وقتی عزیز زن‌ها را جمع کرد و درباره یوسف از ایشان پرسید در جواب به صراحت گفتند: ﴿قَالَ مَا خَطۡبُكُنَّ إِذۡ رَٰوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَن نَّفۡسِهِۦۚ قُلۡنَ حَٰشَ لِلَّهِ مَا عَلِمۡنَا عَلَيۡهِ مِن سُوٓءٖۚ قَالَتِ ٱمۡرَأَتُ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡـَٰٔنَ حَصۡحَصَ ٱلۡحَقُّ أَنَا۠ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ وَإِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ ٥١ ذَٰلِكَ لِيَعۡلَمَ أَنِّي لَمۡ أَخُنۡهُ بِٱلۡغَيۡبِ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي كَيۡدَ ٱلۡخَآئِنِينَ ٥٢[یوسف: ۵۱- ۵۲]. [۲۰۰]این ده دلیل بر پاکی و عصمت یوسف از اتهامی که به او زده بودند گواهی می‌دهند که همگی را از قرآن کریم اقتباس کرده‌ام... ﴿وَٱللَّهُ يَقُولُ ٱلۡحَقَّ وَهُوَ يَهۡدِي ٱلسَّبِيلَ ٤[الأحزاب: ۴]. [۲۰۱]

[۱۹۱] و [با همدیگر] به سوى در شتافتند و [آن زن‏] پیراهنش را از پشت پاره کرد و شوهر او را نزدیک دریافتند. [۱۹۲] حاضری از اهل زن گفت: اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده باشد، زن راست می‌گوید و یوسف از زمره‌ی دروغگویان خواهد بود* و اگر پیراهن یوسف از پشت پاره شده باشد، زن دروغ می‌گوید و یوسف از زمره‌ی راستگویان خواهد بود* هنگامی که دید پیراهن یوسف از پشت پاره شده است، گفت: این کار از نیرنگ شما زنان سرچشمه می‌گیرد، واقعاً نیرنگ شما بزرگ است. [۱۹۳] گفت: پروردگارا ! زندان برای من خوشایندتر از آن چیزی است که مرا بدان فرا می‌خوانید و اگر نیرنگ ایشان را از من باز نداری، بدان می‌گرایم و از زمره‌ی نادانان می‌گردم. [۱۹۴] ما این چنین کردیم تا بلاء و زنا را از او دور سازیم. چرا که او از بندگان پاکیزه و گزیده‌ی ما بود. [۱۹۵] و هنگامی که یوسف به رشد و کمال خود رسید داوری و دانایی بدو دادیم و ما این چنین نیکوکاران را می‌دهیم* زنی که یوسف در خانه‌اش بود آرام آرام نیرنگ آغازید و به گول زدن او پرداخت و درها را بست و گفت: جلو بیا و دست به کار شو با تو هستم! یوسف گفت: پناه بر خدا! او که خدای من است مرا گرامی داشته است بیگمان ستمکاران رستگار نمی‌گردند. [۱۹۶] هنگامی که چشمانشان بدو افتاد، بزرگوارش دیدند و دست‌هایشان را بریدند و گفتند: ماشاءالله! این آدمیزاد نیست، بلکه این فرشته‌ی بزرگواری است* گفت: این همان کسی است که مرا بخاطر او سرزنش کرده‌اید من او را به خویشتن خوانده‌ام ولی او خویشتنداری و پاکدامنی کرده است. اگر آنچه بدو دستور می‌دهیم انجام ندهد، بیگمان زندانی و تحقیر می‌گردد. [۱۹۷] بعد از آنکه نشانه‌ها را دیدند، تصمیم گرفتند او را تا مدتی زندانی کنند. [۱۹۸] پروردگارش دعای او را اجابت کرد و کید و مکرشان را از او باز داشت. [۱۹۹] شاه گفت: یوسف را به پیش من آورید. هنگامی که فرستاده‌ای نزد او رفت، گفت: به سوی سرور خود بازگرد و از او بپرس: ماجرای زنانی که دست‌های خود را بریده‌اند چه بوده است؟ بیگمان پروردگار من بس آگاه از نیرنگ ایشان است. [۲۰۰] گفت: جریان کار شما (بدانگاه که یوسف را به خود خواندید) چگونه می‌باشد؟ گفتند: خدا منزه است ما گناهی از او سراغ نداریم. زن عزیز گفت: هم اینک حق آشکار می‌شود. این من بودم که او را به خود خواندم و او از راستان است* بدان خاطر است که بداند من در غیاب بدو خیانت نمی‌کنم و خداوند بیگمان نیرنگ نیرنگبازان را رهنمود نمی‌کند. [۲۰۱] خداوند حق می‌گوید و به راه راست راهنمایی می‌کند.

آنچه در مورد عصمت حضرت نوح آمده

خداوند متعال در داستان نوح می‌فرماید:

﴿وَنَادَىٰ نُوحٞ رَّبَّهُۥ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ٱبۡنِي مِنۡ أَهۡلِي وَإِنَّ وَعۡدَكَ ٱلۡحَقُّ وَأَنتَ أَحۡكَمُ ٱلۡحَٰكِمِينَ ٤٥ قَالَ يَٰنُوحُ إِنَّهُۥ لَيۡسَ مِنۡ أَهۡلِكَۖ إِنَّهُۥ عَمَلٌ غَيۡرُ صَٰلِحٖۖ فَلَا تَسۡ‍َٔلۡنِ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۖ إِنِّيٓ أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ ٱلۡجَٰهِلِينَ ٤٦[هود: ۴۵- ۴۶]. [۲۰۲]حضرت نوح÷از خداوند خواست فرزندش را نجات دهد چون خداوند به او وعده داده بود خانواده و اهل بیت او را نجات دهد و ستمگران را هلاک گرداند و فرزندش جزو اعضای اهل بیت او به شمار می‌رفت. این بود که از خداوند خواست او را نجات دهد چون عقیده داشت بر کیش اوست و از حقیقت کفر او اطلاع نداشت اما خداوند حکیم نقاب از چهره او برداشت و فرمود: ﴿إِنَّهُۥ لَيۡسَ مِنۡ أَهۡلِكَ[هود: ۴۶]. همانا او (فرزندت) از اهل شما (آن‌هایی که وعده نجات شامل حال ایشان می‌شود) نمی‌باشد؛ چون ایمان ندارد و وعده نجات هم فقط شامل ایمان آورده‌ها می‌شود. در این هنگام نوح از او برائت جست.

نکته دیگر اینکه حضرت نوح با این عمل مرتکب گناهی نشده، چون فقط از خدا خواست فرزندش را نجات دهد و عاطفه پدری او را وادار به این عمل نمود از خداوند متعال درخواست نمود ایمان را به او الهام کند تا از غرق شدن نجات یابد. اما خداوند خبر داد که نامه او از قبل در لیست کافران و به هلاکت رفتگان ثبت گردیده است.

شیخ ابومنصور در مقام تفسیر این آیه می‌فرماید:

حضرت نوح÷می‌پنداشت فرزندش بر دین اوست، چون منافقانه رفتار می‌کرد و خود را موحّد جلوه می‌داد. زیرا اگر چنین نبود احتمال نداشت نوح بگوید ﴿إِنَّ ٱبۡنِي مِنۡ أَهۡلِيو برایش طلب نجات کند چون از قبل خداوند خطاب به او فرموده بود: ﴿وَلَا تُخَٰطِبۡنِي فِي ٱلَّذِينَ ظَلَمُوٓاْ إِنَّهُم مُّغۡرَقُونَ ٣٧[هود: ۳۷]. [۲۰۳]حضرت نوح براساس ظاهری که پسرش داشت برای او از خداوند طلب نجات نمود. چنانچه منافقین زمان رسول خدا نیز از هویت دروغ خود پرده بر نمی‌داشتند. و حضرت نوح از این موضوع آگاه نبود، تا اینکه خداوند او را آگاه نمود، منظور از جمله ﴿لَيۡسَ مِنۡ أَهۡلِكَاین است که چون آن‌ها ظاهراً و باطناً ایمان‌دار هستند، از زمره‌ی کسانی که وعده‌ی نجات را دریافت کرده‌اند نمی‌باشند.

[۲۰۲] نوح پروردگار خود را به فریاد خواند و گفت: پروردگارا! پسرم از خاندان من است و وعده‌ی تو راست است و تو داورترین داوران و دادگوترین دادگرانی* فرمود: ای نوح! پسرت از خاندان تو نیست، چرا که او عمل ناشایست است. بنابراین آنچه را از آن آگاه نیستی از من مخواه. من تو را نصیحت می‌کنم که از نادانان نباشی. [۲۰۳] و با من درباره‌ی ستمگران گفتگو منما مسلماً ایشان غرق خواهند شد.

آنچه در رابطه با یونس÷آمده

از جمله‌ی نصوص قرآن کریم پیرامون عصمت حضرت یونس÷گفته خداوند است که در داستان یونس آمده است: ﴿وَذَا ٱلنُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَٰضِبٗا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقۡدِرَ عَلَيۡهِ فَنَادَىٰ فِي ٱلظُّلُمَٰتِ أَن لَّآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنتَ سُبۡحَٰنَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٨٧ فَٱسۡتَجَبۡنَا لَهُۥ وَنَجَّيۡنَٰهُ مِنَ ٱلۡغَمِّۚ وَكَذَٰلِكَ نُ‍ۨجِي ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٨٨[الأنبیاء: ۸۷- ۸۸]. [۲۰۴]از ظاهر این آیه پیدا است که یونس÷اقدام به انجام کاری کرد که باعث بر افروختن خشم خداوند گردید و در اینکه خداوند بر انتقام گرفتن از او قادر است یا نه، شک داشت.

لیکن این برداشت و تفسیر از آیه غلط است، در حقیقت بعضی از جاهلان به این توهم گرفتار شده گمان برده‌اند، حضرت یونس به گناه و مخالفت با امر خدا گرفتار شده و در حالی که از دست خداوند عصبانی بوده، قوم خود را ترک گفته و نهایتاً به علت این گناه،‌ نهنگی او را بلعیده است.

تفسیر صحیحی که مفسران درباره‌ی معنی آیه‌ی کریمه‌ی ذکر کرده‌اند این است که یونس÷به انذار قومش برخاست، آن‌ها را از عذاب خدا (در صورت عدم پذیرش ایمان) بیم داد، اما آن‌ها بر عناد و لجاجت خویش هر چه بیشتر تأکید می‌کردند حضرت یونس ایشان را به عذاب قریب الوقوع دنیا بیم داد و چون عذاب خدا به تأخیر افتاد از ترس اینکه مبادا به باد تمسخر و استهزاء گرفته شود از میان آن‌ها بیرون رفت و خود را از ایشان مستور کرد، شایان ذکر است از خشم قومش خود را مخفی کرد نه اینکه از خدا خشمگین باشد و سر به نافرمانی زند.

شیخ ابوالبرکات عبدالله نسفی در تفسیرش می‌گوید:

﴿وَذَا ٱلنُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَٰضِبٗایعنی به یاد آور صاحب ماهی آنگاه که خشمگین از میان قومش بیرون رفت. «نون» یعنی ماهی بزرگ (نهنگ یا وال) به صورت مضاف‌الیه واقع شده است. ﴿إِذ ذَّهَبَ مُغَٰضِبٗایعنی نسبت به قومش بی‌میل و ناراضی بوده، و مفهوم این که او از دست قومش خشمناک بوده این است که او با ترک کردن آنان، آن‌ها را خشمناک کرد؛ زیرا می‌ترسیدند دیگر که یونس در میانشان نیست، عتاب و عذاب الهی بر آن‌ها نازل نشود. روایت شده، از بس که یونس قوم خود را نصیحت و اندرز داده بود، خسته و دلتنگ شده بود. چون آنان، حرف‌ها و نصایح او نشنیده گرفتند و همچنان بر کفر خود باقی ماندند. آنگاه یونس از آن‌ها متنفر و دل‌آزرده شد و آن‌ها را ترک گفت و گمان برد که این کار جایز است. زیرا انگیزه‌ی او برای این کار جز خشم در راه خدا و کینه‌توزی بر علیه کفر و اهلش بوده است. در حالی که لازم بود صبر ورزد تا خداوند به او دستور هجرت می‌دهد. خداوند او را به شکم ماهی مبتلا کرد [۲۰۵]. آری خشم یونس از قومش بود نه از خدا، و عتاب خدا هم بخاطر بی‌صبری و خارج شدن او بدون اجازه‌ی خداوند از میان قومش بوده است. به همین خاطر است که خداوند به حضرت محمدصدستور می‌دهد بر تکذیب و کارشکنی‌های مشرکین صبر ورزد، بی‌صبری و ضیق صدر از خود نشان ندهد. چنانکه شأن یونس÷با قومش چنین بود. آنجا که خداوند وی را به عنوان ضرب‌المثل (برای پیامبر) بیان می‌کند: ﴿فَٱصۡبِرۡ لِحُكۡمِ رَبِّكَ وَلَا تَكُن كَصَاحِبِ ٱلۡحُوتِ إِذۡ نَادَىٰ وَهُوَ مَكۡظُومٞ ٤٨ لَّوۡلَآ أَن تَدَٰرَكَهُۥ نِعۡمَةٞ مِّن رَّبِّهِۦ لَنُبِذَ بِٱلۡعَرَآءِ وَهُوَ مَذۡمُومٞ ٤٩[القلم: ۴۸- ۴۹]. [۲۰۶]جمله‌ی ﴿لَنُبِذَ بِٱلۡعَرَآءِ وَهُوَ مَذۡمُومٞ ٤٩[القلم: ۴۹]. [۲۰۷]جواب «لولا» است و معلوم است که کلمه لولا در زبان عربی برای امتناع جواب به خاطر وجود شرط آمده است... و معنی این آیه‌ی کریم این است: اگر خداوند بوسیله اجابت دعا بر او انعام نمی‌کرد و عذر او را نمی‌پسندید از شکم ماهی به فضا پرتاب نمی‌شد و همواره مذموم و نکوهش شده در آنجا می‌ماند. اما خداوند بر او رحم کرد و از شکم ماهی بیرونش آورد لکن بجای مذموم واقع شدن مورد تکریمش قرار داد.

و در آیه‌ی ﴿فَظَنَّ أَن لَّن نَّقۡدِرَ عَلَيۡهِ[الأنبیاء: ۸۷]. [۲۰۸]ابن عباسبفرمود: واژه‌ی «نقدر» برگرفته از قدر است نه از قدرت، روایت شده روزی حضرت ابن عباسببر حضرت معاویهسداخل شد. معاویه گفت: امشب در خواب دیدم که در طلاطم امواج دریا قرار گرفته بودم و از آن نجات پیدا نکردم مگر بوسیله‌ی شما.

ابن عباس فرمود معنای این چیست؟ آیه فوق را تلاوت کرد سپس گفت: آیا امکان دارد پیغمبر خدا گمان ببرد خداوند بر او قدرت ندارد؟

ابن عباسبگفت: «نقدر» از قدر است نه قدرت، و معنایش چنین است: گمان برد که بخاطر تخلف و نافرمانی و خروجش بدون اجازه ما بر او شدید نخواهیم گرفت و در آیه ﴿وَمَن قُدِرَ عَلَيۡهِ رِزۡقُهُ[الطلاق: ۷]. و آیه ﴿وَأَمَّآ إِذَا مَا ٱبۡتَلَىٰهُ فَقَدَرَ عَلَيۡهِ رِزۡقَهُۥ فَيَقُولُ رَبِّيٓ أَهَٰنَنِ ١٦[الفجر: ۱۶]. [۲۰۹]واژه قدر در هر دو به معنی ضیق و تنگی است نه قدرت و بدین گونه اشکال فوق برطرف شد، والله اعلم.

[۲۰۴] ذوالنون را به آن هنگام که خشمناک بیرون رفت و گمان برد که بر او سخت و تنگ نمی‌گیریم. در میان تاریکی‌ها فریاد برآورد که پروردگاری جز تو نیست و تو پاک و منزهی من از جمله‌ی ستمکاران شده‌ام* دعای او را پذیرفتم و وی را از غم رها کردیم و ما همین گونه مؤمنان را نجات می‌دهیم. [۲۰۵] تفسیر نسفی جلد سوم ص ۸۷. [۲۰۶] در برابر فرمان پروردگارت شکیبا باش و همسان یونس مباش که با دلی پرکینه و اندوه، خدا را به فریاد خواند* اگر نعمت و رحمت پروردگارش به یاریش نشتافته و به دادش نرسیده بود حتماً به بیرون افکنده می‌شد و نکوهیده در بیابان برهوت رها می‌گردید. [۲۰۷] حتماً به بیرون افکنده میشد و نکوهیده در بیابان برهوت رها می‌گردید. [۲۰۸] گمان برد که بر او سخت نمی‌گیریم. [۲۰۹] و ما زمانی که پروردگارش او را بیازماید و برای این کار روزی او را تن و کم نماید خواهد گفت: پروردگارم مرا خوار و زبون داشته است.

آیا رسول خدا (محمدص) خطا کرده؟

فرستاده‌ی بزرگوار خدا حضرت محمدصنیز همانند سایر پیغمبران از گناه و معاصی معصوم بوده است، خداوند متعال او را تحت عنایت و حمایت خویش قرار داده، لذا امکان ندارد مخالفت امر خدا از او واقع یا مرتکب گناهی استحقاق عقوبت شده باشد.

اما بعضی اوقات از روی اجتهاد خلاف افضل را انجام می‌داد که خداوند او را مورد عتاب و توبیخ قرار می‌داد... که جزو گناه و عصیان تلقی نمی‌شود. بلکه از قبیل یادآوری بر انجام اکمل و بهتر است. هرچند انجام دادن خلاف افضل برازنده شأن و منزلت انبیاء نبوده و بنابه تعبیر بعضی که: «حسنات ابرار سیئات مقربین است» استحقاق مؤاخذه و سرزنش را پیدا می‌نماید.

هم اکنون به بیان بعضی از نصوص قرآنی می‌پردازیم که رسول خداصدر آن‌ها مورد نکوهش واقع شده است. سپس دیدگاه حق را پیرامون آن‌ها بیان می‌نمائیم. چنانکه به بیان نصوص دیگری می‌پردازیم که از ظاهر آن‌ها برمی‌آید حضرت محمدصبه مخالفت و نافرمانی خدا برخاسته و معنی آن‌ها را در روشنایی دیدگاه‌های ائمه تفسیر و قرآن و سنت بیان خواهیم کرد. با استمداد از خداوند می‌گوییم.

نص اول: ﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُۥٓ أَسۡرَىٰ حَتَّىٰ يُثۡخِنَ فِي ٱلۡأَرۡضِۚ تُرِيدُونَ عَرَضَ ٱلدُّنۡيَا وَٱللَّهُ يُرِيدُ ٱلۡأٓخِرَةَۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٞ ٦٧ لَّوۡلَا كِتَٰبٞ مِّنَ ٱللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمۡ فِيمَآ أَخَذۡتُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ ٦٨[الأنفال: ۶۷- ۶۸]. [۲۱۰]

نص دوم: ﴿عَفَا ٱللَّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمۡ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَكَ ٱلَّذِينَ صَدَقُواْ وَتَعۡلَمَ ٱلۡكَٰذِبِينَ ٤٣[التوبة: ۴۳]. [۲۱۱]

نص سوم: ﴿عَبَسَ وَتَوَلَّىٰٓ ١ أَن جَآءَهُ ٱلۡأَعۡمَىٰ ٢ وَمَا يُدۡرِيكَ لَعَلَّهُۥ يَزَّكَّىٰٓ ٣ أَوۡ يَذَّكَّرُ فَتَنفَعَهُ ٱلذِّكۡرَىٰٓ ٤[عبس: ۱- ۴]. [۲۱۲]

نص چهارم: ﴿وَإِن كَادُواْ لَيَفۡتِنُونَكَ عَنِ ٱلَّذِيٓ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ لِتَفۡتَرِيَ عَلَيۡنَا غَيۡرَهُۥۖ وَإِذٗا لَّٱتَّخَذُوكَ خَلِيلٗا ٧٣ وَلَوۡلَآ أَن ثَبَّتۡنَٰكَ لَقَدۡ كِدتَّ تَرۡكَنُ إِلَيۡهِمۡ شَيۡ‍ٔٗا قَلِيلًا ٧٤ إِذٗا لَّأَذَقۡنَٰكَ ضِعۡفَ ٱلۡحَيَوٰةِ وَضِعۡفَ ٱلۡمَمَاتِ ثُمَّ لَا تَجِدُ لَكَ عَلَيۡنَا نَصِيرٗا ٧٥[الإسراء: ۷۳- ۷۵]. [۲۱۳]

نص پنجم: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ ٱتَّقِ ٱللَّهَ وَلَا تُطِعِ ٱلۡكَٰفِرِينَ وَٱلۡمُنَٰفِقِينَۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمٗا ١ وَٱتَّبِعۡ مَا يُوحَىٰٓ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِيرٗا ٢[الأحزاب: ۱- ۲]. [۲۱۴]

نص ششم: ﴿فَإِن كُنتَ فِي شَكّٖ مِّمَّآ أَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ فَسۡ‍َٔلِ ٱلَّذِينَ يَقۡرَءُونَ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكَۚ لَقَدۡ جَآءَكَ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُمۡتَرِينَ ٩٤[یونس: ۹۴]. [۲۱۵]

نص هفتم: ﴿وَإِن كَانَ كَبُرَ عَلَيۡكَ إِعۡرَاضُهُمۡ فَإِنِ ٱسۡتَطَعۡتَ أَن تَبۡتَغِيَ نَفَقٗا فِي ٱلۡأَرۡضِ أَوۡ سُلَّمٗا فِي ٱلسَّمَآءِ فَتَأۡتِيَهُم بِ‍َٔايَةٖۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَجَمَعَهُمۡ عَلَى ٱلۡهُدَىٰۚ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡجَٰهِلِينَ ٣٥[الأنعام: ۳۵]. [۲۱۶]

نص هشتم: ﴿وَلَا تَطۡرُدِ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجۡهَهُۥۖ مَا عَلَيۡكَ مِنۡ حِسَابِهِم مِّن شَيۡءٖ وَمَا مِنۡ حِسَابِكَ عَلَيۡهِم مِّن شَيۡءٖ فَتَطۡرُدَهُمۡ فَتَكُونَ مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٥٢[الأنعام: ۵۲]. [۲۱۷]

نص نهم: ﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا ١ لِّيَغۡفِرَ لَكَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَيۡكَ وَيَهۡدِيَكَ صِرَٰطٗا مُّسۡتَقِيمٗا ٢[الفتح: ۱- ۲]. [۲۱۸]

نص دهم: ﴿وَإِذۡ تَقُولُ لِلَّذِيٓ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ وَأَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِ أَمۡسِكۡ عَلَيۡكَ زَوۡجَكَ وَٱتَّقِ ٱللَّهَ وَتُخۡفِي فِي نَفۡسِكَ مَا ٱللَّهُ مُبۡدِيهِ وَتَخۡشَى ٱلنَّاسَ وَٱللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخۡشَىٰهُۖ فَلَمَّا قَضَىٰ زَيۡدٞ مِّنۡهَا وَطَرٗا زَوَّجۡنَٰكَهَا لِكَيۡ لَا يَكُونَ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ حَرَجٞ فِيٓ أَزۡوَٰجِ أَدۡعِيَآئِهِمۡ إِذَا قَضَوۡاْ مِنۡهُنَّ وَطَرٗاۚ وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ مَفۡعُولٗا ٣٧[الأحزاب: ۳۷]. [۲۱۹]

[۲۱۰] هیچ پیغمبری حق ندارد که اسیران جنگی داشته باشد. مگر آنگاه که کاملاً بر دشمن پیروز گردد و بر منطقه سیطره و قدرت یابد شما متاع ناپایدار دنیا را می‌خواهید، در صورتی که خداوند سرای آخرت می‌خواهد و خداوند عزیز و حکیم است* اگر حکم سابق خدا نبود عذاب بزرگی در مقابل چیزی که به شما می‌رسید. [۲۱۱] خدا تو را بیامرزد! چرا به آنان اجازه دادی پیش از آنکه برای تو روشن گردد که ایشان راستگویند و یا بدانی که چه کسانی دروغگویند. [۲۱۲] چهره در هم کشید و روی برتافت* از اینکه نابینایی به پیش او آمد* تو چه می‌دانی، شاید او خود را پاک و آراسته سازد* یا اینکه پند گیرد و اندرز بدو سود برساند. [۲۱۳] نزدیک بود کافران تو را از آنچه به تو وحی کرده‌ایم منصرف گردانند جز قرآن را به ما نسبت دهی و آنگاه تو را به دوستی گیرند* در این صورت عذاب دنیا و عذاب آخرت را چندین برابر به تو می‌چشاندیم سپس در برابر ما یار و یاوری نمی‌یافتی. [۲۱۴] ای پیغمبر! بترس از خدا و از کافران و منافقان اطاعت مکن. بیگمان خداوند آگاه دارای حکمت است* از چیزی پیروی کن که از سوی پروردگارت به تو وحی می‌شود، بیگمان خداوند از کارهایی که انجام می‌دهید بس آگاه است. [۲۱۵] اگر درباره‌ی چیزی که بر تو نازل شده است، در شک و تردید هستی، از کسانی سؤال کن که قبل از تو کتاب‌های آسمانی را می‌خوانده‌اند. بیگمان حق از سوی پروردگارت برای تو آمده است و از زمره‌ی مترددان مباش. [۲۱۶] اگر رو گردانی ایشان از تو برای تو سخت و سنگین است، چنانکه می‌توانی نقبی در زمین بزنی و یا نردبانی به سوی آسمان بگذاری و دلیلی برای ایشان بیاوری ولی اگر خدا بخواهد آنان را بر هدایت جمع خواهد کرد سپس از زمره‌ی کسانی مباش که نمی‌دانند. [۲۱۷] کسانی را مران که سحرگاهان و شامگاهان خدای را فریاد می‌خوانند و منظورشان او است. نه حساب ایشان بر تو است و نه حساب تو بر آنان است اگر آنان را برانی، از زمره‌ی ستمگران خواهی بود. [۲۱۸] ما برای تو فتح آشکاری را فراهم ساخته‌ایم* هدف این بود خداوند گناهان گذشته و آینده‌ی تو را ببخشاید و نعمت خود را بر تو تمام نماید و به راه راست هدایتت فرماید. [۲۱۹] زمانی را که به کسی که خداوند بدو نعمت داده بود، می‌گفتی: همسرت را نگاهدار و از خدا بترس، تو چیزی را در دل پنهان می‌داشتی که خداوند آن را آشکار می‌سازد و از مردم می‌ترسیدی، در حالی که خداوند سزاوارتر است که از او بترسی. هنگامی که زید نیاز خود را بدو به پایان برد ما او را به همسری تو درآوردیم. تا مشکلی برای مؤمنان در ازدواج با همسران پسر خواندگان خود نباشد، بدانگاه که نیاز خود را بدانان به پایان ببرند فرمان خدا باید انجام بشود.

ملامت درباره‌ی اسیران بدر

آیه اول که مضمون آن حکایت از ملامت رسول خدا دارد و در نگاه اول از آن چنین فهم می‌شود که رسول خداصبه مخالفت با امر مولی برخاسته و کاری کرده‌ که خداوند بدان راضی نیست و شاید بعضی از نادانان گمان ببرند که رسول خدا مرتکب گناه و انجام فعل حرام گردیده و در مقابل امر خدا سر به عصیان بر افراشته که این چنین مورد ملامت و توبیخ قرار گرفته است.

اما در واقع مسئله چنین نیست که می‌پندارند، بلکه رسول خدا با بعضی از یارانش پیرامون اسرای بدر به مشاوره برخاست. سپس از باب اجتهاد، رأی اکثریت را ترجیح داد و قبول کرد در قبال اخذ فدیه به آزادی آن‌ها تن در دهد. اما در واقع این حکم خلاف احسن و اولی بود چون مصلحت دعوت و اسلام ایجاب می‌کرد فدیه را از آن‌ها قبول نکند بلکه خون ایشان را بر زمین ریزد تا شوکت و اقتدار مشرکین هر چه بیشتر تضعیف گردد و اراده‌شان رو به سستی رود و موجبات عزّت، نصرت مسلمین هر چه بیشتر فراهم گردد. بویژه از این جهت که این جنگ اولین برخورد نظامی اسلام و کفر به شمار می‌رفت.

اینک به بیان بعضی از روایات و اقوال پیروان تفسیر به مأثور پیرامون نزول این آیه می‌پردازم.

ترمذی حاکم و بیهقی از ابن مسعودسروایت کرده‌اند که:

«بعد از پایان یافتن جنگ بدر اسیران را آوردند. حضرت ابوبکرسفرمود: ای رسول خدا این‌ها قوم و فامیل خودت هستند، از جان ایشان درگذر، شاید خداوند توبه آن‌ها را بپذیرد. اما عمرسفرمود: تو را تکذیب، سپس بیرون کردند و به جنگ تو آمدند آن‌ها را گردن بزن.

عبدالله پسر رواحه گفت: دره‌ای را مملو از هیزم کنید بعد هیزم‌ها را آتش بزنید و ایشان را در آن بیاندازید.

عباس که این سخن را شنید گفت: تو صله رحم را قطع کرده‌ای.

پیغمبرصوارد شد و در جواب ایشان چیزی نگفت: بعضی گفتند: رأی ابوبکر را می‌گزیند برخی گفتند: رأی عمر را، بعداً فرمود: خداوند قلب گروهی را آن چنان نرم می‌نماید که نرمتر از شیر می‌شود و قلب گروهی را چنان سخت می‌گرداند که سخت‌تر از سنگ می‌شود.

ای ابوبکر مثل تو همانند مثل ابراهیم÷است که فرمود: ﴿فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُۥ مِنِّيۖ وَمَنۡ عَصَانِي فَإِنَّكَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٣٦[إبراهیم: ۳۶]. [۲۲۰]و همانند مثل حضرت عیسی است که فرمود: ﴿إِن تُعَذِّبۡهُمۡ فَإِنَّهُمۡ عِبَادُكَۖ وَإِن تَغۡفِرۡ لَهُمۡ فَإِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١١٨[المائدة: ۱۱۸]. [۲۲۱]

مثل تو ای عمر، همانند مثل حضرت نوح است که فرمود: ﴿رَّبِّ لَا تَذَرۡ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ مِنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ دَيَّارًا ٢٦[نوح: ۲۶]. [۲۲۲]و همانند مثل موسی است که فرمود: ﴿رَبَّنَا ٱطۡمِسۡ عَلَىٰٓ أَمۡوَٰلِهِمۡ وَٱشۡدُدۡ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ فَلَا يُؤۡمِنُواْ حَتَّىٰ يَرَوُاْ ٱلۡعَذَابَ ٱلۡأَلِيمَ ٨٨[یونس:۸۸]. [۲۲۳]سپس فرمود: شما فقیر هستید هیچیک از ایشان از دست شما خلاص نشود مگر بوسیله فدیه یا گردن زدن. عبدالله گفت: ای رسول خداصجز سهیل پسر بیضاء زیرا شنیده‌ام علیه اسلام به فحاشی پرداخته. رسول الله سکوت کرد. عبدالله گوید از فرط شرمندگی ترسیدم از آسمان سنگ بر سرم ببارد. رسول خداصگفت: مگر سهیل پسر بیضاء... خداوند آیه ﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُۥٓ أَسۡرَىٰ حَتَّىٰ يُثۡخِنَ فِي ٱلۡأَرۡضِۚ تُرِيدُونَ عَرَضَ ٱلدُّنۡيَا وَٱللَّهُ يُرِيدُ ٱلۡأٓخِرَةَۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٞ ٦٧[الأنفال:۶۷]. [۲۲۴]فرو فرستاد.

امام احمد و مسلم از حدیث ابن عباسبروایت کرده‌اند که:

«چون تعدادی از آن‌ها را در روز بدر به اسارت درآوردند رسول خداصخطاب به ابوبکر و عمر فرمود: نظرتان درباره‌ی این‌ها چیست؟»

ابوبکر فرمود: این‌ها پسر عمو و جزو عشیره‌ی ما هستند به نظر من آن‌ها را در قبال اخذ فدیه آزاد کن علیه کفار یاری دهنده‌ی ما خواهند بود و امیدواریم خداوند به اسلامشان هدایت کند.

رسول خداصفرمود: ای ابن خطاب نظر شما چیست؟

گفت: ای رسول خداصنظر من با نظر ابوبکر یکی نیست. به نظر من اجازه بده آن‌ها را گردن بزنیم، به علی اجازه بده گردن برادرش عقیل را بزند و به من اجازه بده گردن فلان فامیل نزدیکم را بزنم و فلان را اجازه بده فلان فامیلش گردن بزند چون این‌ها سران و بزرگان کفر هستند.

رسول خدا رأی ابوبکر را پذیرفت و از رأی من استقبال نکرد، اما روز بعد دیدم رسول خدا و ابوبکر هر دو گریه می‌کنند... گفتم: ای رسول خدا چرا تو و همراهت گریه می‌کنید؟ تا من هم به گریه افتم یا خود را با شما به گریه اندازم؟!

رسول خدا فرمود: به خاطر پیشنهاد یاران تو به گریه افتاده‌ام که آن‌ها را در مقابل فدیه آزاد کنم چون عذاب ایشان به من پیشنهاد شده و خداوند آیه زیر را بر من فرو فرستاده ﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُۥٓ أَسۡرَىٰ حَتَّىٰ يُثۡخِنَ فِي ٱلۡأَرۡضِۚ تُرِيدُونَ عَرَضَ ٱلدُّنۡيَا وَٱللَّهُ يُرِيدُ ٱلۡأٓخِرَةَۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٞ ٦٧[الأنفال: ۶۷]. [۲۲۵]

این حدیث شریف دلالت می‌کند که، آن‌هایی که رأی به اخذ فدیه دادند بیشتر از مخالفین آن بوده‌اند و بدین علت حضرت ابوبکر در اول آن‌ها آمده، چون اولین کسی بود در این مورد، مورد مشاوره قرار گرفت چنانچه بزرگترین و محبوبترین آن‌ها نزد رسول الله بود.

این ملامت شدید از جانب خدا برای رسول خدا و یاران گرانقدرش به قصد تعلیم و تنبیه ایشان بوده تا در امور خود دقیق بوده و همواره اکمل و افضل را انتخاب نمایند. خداوند متعال خواهان عزت اسلام است. حضرت ابن عباسبدر مقام تفسیر آیه ﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُۥٓ أَسۡرَىٰ حَتَّىٰ يُثۡخِنَ فِي ٱلۡأَرۡضِۚ تُرِيدُونَ عَرَضَ ٱلدُّنۡيَا وَٱللَّهُ يُرِيدُ ٱلۡأٓخِرَةَۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٞ ٦٧[الأنفال: ۶۷]. [۲۲۶]می‌فرماید: این واقعه مربوط به روز بدر بود، تعداد مسلمانان در آن روز ناچیز بود و چون عدد آن‌ها کثرت یافت و شوکتشان فزونی گرفت آیه ﴿فَإِمَّا مَنَّۢا بَعۡدُ وَإِمَّا فِدَآءً[محمد: ۴]. [۲۲۷]فرود آمد. و اختیار اسیران را به رسول و مسلمانان واگذار کرد اگر بخواهند آن‌ها را بکشند یا به بردگی بگیرند یا در مقابل فدیه آزاد نمایند. این آیه اشاره دارد که این تصمیم از روی اجتهاد و مشاوره رسولصبا اصحاب بوده و حکمت ازلی خداوند بر این سبقت گرفته که مؤمنان را به خاطر اشتباهات اجتهادی مورد مؤاخذه قرار ندهد، به همین خاطر است که در دنباله‌ی این آیه می‌فرماید: ﴿لَّوۡلَا كِتَٰبٞ مِّنَ ٱللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمۡ فِيمَآ أَخَذۡتُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ ٦٨[الأنفال: ۶۸]. [۲۲۸]

[۲۲۰] هرکس از من پیروی کند از من است و هرکس از من نافرمانی کند تو که بخشاینده و مهربانی. [۲۲۱] اگر آنان را مجازات کنی، بندگان تو هستند و اگر از ایشان گذشت کنی چرا که تو چیره و توانا و حکیمی. [۲۲۲] پروردگارا! هیچ احدی از کافران را بر روی زمین باقی مگذار. [۲۲۳] پروردگارا! اموالشان را نابود گردان و بر دل‌هایشان محکم کن، تا ایمان نیاورند مگر آنگاه که به عذاب دردناک گرفتار آیند. [۲۲۴] هیچ پیغمبری حق ندارد که اسیران جنگی داشته باشد. مگر آنگاه که کاملاً بر دشمن پیروز گردد و بر منطقه سیطره و قدرت یابد شما متاع ناپایدار دنیا را می‌خواهید. در صورتی که خداوند سرای آخرت می‌خواهد، و خداوند عزیز و حکیم است. [۲۲۵] هیچ پیغمبری حق ندارد که اسیران جنگی داشته باشد. مگر آنگاه که کاملاً بر دشمن پیروز گردد و بر منطقه سیطره و قدرت یابد شما متاع ناپایدار دنیا را می‌خواهید. در صورتی که خداوند سرای آخرت می‌خواهد، و خداوند عزیز و حکیم است. [۲۲۶] هیچ پیغمبری حق ندارد که اسیران جنگی داشته باشد. مگر آنگاه که کاملاً بر دشمن پیروز گردد و بر منطقه سیطره و قدرت یابد شما متاع ناپایدار دنیا را می‌خواهید. در صورتی که خداوند سرای آخرت می‌خواهد، و خداوند عزیز و حکیم است. [۲۲۷] آن گاه پس از آن آنان را به احسان یا به فدیه‏اى رها کنید. [۲۲۸] اگر حکم سابق خدا نبود عذاب بزرگی در مقابل چیزی که به شما می‌رسید.

ملامت بخاطر اجازه‌ی منافقین

و اما آیه‌ی دوم این است: ﴿عَفَا ٱللَّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمۡ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَكَ ٱلَّذِينَ صَدَقُواْ وَتَعۡلَمَ ٱلۡكَٰذِبِينَ ٤٣[التوبة: ۴۳]. [۲۲۹]در این آیه چیزی که بر وقوع ذنب از رسول خدا دلالت کند وجود ندارد. بلکه مسئله از این قرار است که خداوند حضرت محمدصرا به خاطر اجازه دادن به گروهی از منافقان در عدم خروج به سوی جهاد مورد ملامت قرار داده،‌ آنگاه که نزد او رفتند و اظهار ناتوانی کردند رسول الله هم آن‌ها را اجازه داد و آنگاه عتاب خدا متوجه او شد.

سفیان پسر عیینه گوید: لطف و مهربانی خدا را نگاه کنید، قبل از نکوهش بر گناه، اشاره به عفو می‌نماید.

عمرو پسر میمون می‌گوید: رسول خدا قبل از اینکه از خداوند دستور بگیرد اقدام به انجام دو کار کرد: یکی اجازه‌ی منافقین و دیگری فدیه گرفتن از اسیران بدر. در نتیجه خداوند بر هر دو او را ملامت کرد.

بعضی از مفسران عقیده دارند در این آیه هیچ اشاره‌ای به ملامت وجود ندارد تا چه رسد به اینکه اشاره به وقوع گناه از او باشد. زیرا خداوند از باب توقیر و احترام برای فرستاده‌اش سخن با او را به دعا شروع کرده، چنانچه کسی خطاب به فرد محترمی‌ بگوید: خداوند تو را ببخشد پیرامون کار من چه کرده‌ای؟! یا خداوند از تو راضی باد چرا به نزد ما نیامدی؟ امام رازی و بغوی میل به این تفسیر داشته‌اند.

اما زمخشری در تعبیر از عفو خدا از رسولش دچار اسائه ادب شده و می‌گوید: جمله‌ی ﴿عَفَا ٱللَّهُ عَنكَ[التوبة: ۴۳]. [۲۳۰]کنایه از وقوع جنایت است چون عفو همواره مرادف جنایت می‌باشد. لذا معنی آیه چنین می‌شود: خطا کردی و مرتکب عمل زشتی شدی، و جمله‌ی چرا به ایشان اجازه دادی؟ برای مكني عنه می‌باشد و معنایش چنین است: چرا به آن‌ها اجازه دادی از همراهی تو در جهاد تخلف ورزند لازم بود در مسئله اجازه تأنی ورزی تا حقیقت امر بر تو کشف شود.

صاحب تفسیر المنار در این زمینه تعبیری بسیار لطیف و زیبای دارد که گوشه‌ای از آنرا بازگو می‌کنیم:

«بعضی از مفسرین به ویژه زمخشری، دچار اسائه ادب شده، واژه‌ی عفو خدا از رسول را در این آیه به وجه بی‌ادب تفسیر کرده‌اند. در حالی که بر آنان لازم بود منتهای ادب و احترام با او را از آن یاد بگیرند چون پروردگار و خدای او قبل از اشاره به گناه تصریح به عفو نموده است که منتهای احترام و تکریم را می‌رساند. گروه دیگری چون فخر رازی از جهت دیگر دچار غلو شده خواسته‌اند اثبات نمایند که عفو بر گناه دلالت ندارد بلکه غایت آن این است که خداوند بر انجام خلاف الأولی او را مورد ملامت قرار داده است. سپس گوید: واژه ذنب در لغت مترادف معصیت نیست، بلکه شامل هر عملی که ضرر در برداشته باشد یا منفعت و مصلحت در آن فوت شود می‌گردد. ذنب: از ذنب الدابة برگرفته شده. با توجه به این معفو عنه فوت مصلحت منصوص در آیه است که همانا تبین صادقین و علم به کاذبین است» [۲۳۱].

بنابراین اجازۀ معاتب علیه از باب اجتهاد، و در امری که نصی پیرامون آن وجود ندارد داده شده که وقوع آن از انبیاءجایز است و در این موارد معصوم نیستند. چون عصمت متفق علیه مربوط به تبلیغ وحی و عمل به مقتضای آن است. محال است پیغمبری در آنچه از خدا نقل می‌کند یا به او نسبت می‌دهد دروغ بگوید یا خود عملاً با وحی به مخالفت برخیزد.

علمای اصول تصریح کرده‌اند که وقوع خطا در اجتهادات شخصی پیامبران نیز جایز است اما خداوند آن‌ها را بر آن تأیید نمی‌کند، بلکه صواب را برای ایشان بیان، و روشن می‌نماید. در نهایت آنچه ایشان مرتکب شده‌اند مخالفت با حزم و احتیاط است، لطف خداوند بر بندگان و رسولان بشیر و نذیرش ایجاب می‌کند از آن درگذرد و قبل از بیان آن اشاره به بخشیدن آن نماید...

نص سوم: ﴿عَبَسَ وَتَوَلَّىٰٓ ١ أَن جَآءَهُ ٱلۡأَعۡمَىٰ ٢[عبس: ۱- ۲]. [۲۳۲]

آن‌هایی که معتقد به وقوع گناه از انبیاء هستند به ظاهر این آیه تمسک جسته‌اند و گفته‌اند: عصمت از گناه بر آن‌ها واجب نیست این فهم و برداشت از معنای آیه غلط است. از دقت در سبب نزول آن به وضوح فهم می‌شود که رسول خدا مرتکب خطا نگشته بلکه خلاف اولی را عمل کرد که خداوند متعال او را متنبه و بر آن ملامت کرد، ابن جریر طبری از ابن عباسبروایت می‌کند:

«در حالی که رسول خداصبا عتبه‌ی پسر ربیعه، ابوجهل پسر هشام، عباس پسر عبدالمطلب مشغول گفتگو بود و بر پذیرش اسلام از سوی آنان تأکید می‌ورزید. نابینای موسوم به «عبدالله پسر ام مکتوم» از راه رسید و فریاد برآورد ای رسول خداصآیاتی از قرآن بر من بخوان. و از آنچه خداوند به تو یاد داده به من یاد ده. رسول خداصاز او رو برتافت و در مقابلش حالت اخم به خود گرفت و متوجه سایرین شد آیات ﴿عَبَسَ وَتَوَلَّىٰٓ ١ أَن جَآءَهُ ٱلۡأَعۡمَىٰ ٢[عبس: ۱- ۲]. [۲۳۳]بر او فرود آمد. چون این آیات فرود آمد رسول خداصاو را مورد تکریم و احترام شایان قرار داد و گفت: کارت چیست؟ چه چیز تو را به اینجا کشانده؟ و هرگاه از پیش او می‌رفت می‌گفت: کاری نداری؟ ابن جریر گوید: تصریح به ذکر نابینایی به خاطر زیادت انکار است گویی بخاطر نابینا بودن از او روگردان شده در حالی که شایسته بود بر او ترحم ورزد و مورد تکریم و احترام پیشترش قرار دهد» [۲۳۴].

از دقت در سبب نزول آن معلوم است که رسول خدا با سران قریش مشغول بود و بر دعوت آن‌ها پافشاری می‌کرد چون اگر آن‌ها اسلام را می‌پذیرفتند سایر مردم از ایشان پیروی می‌کردند و در همین حالت نابینایی بر او وارد می‌شود اما بخاطر امری مهمتر از توجه به او خودداری می‌ورزد خداوند او را مورد عتاب و ملامت قرار می‌دهد و بیان می‌دارد که اهم و اولی توجه به نابینا است نه اشراف قریش.

امام فخرالدین رازی گوید: قائلین به وقوع گناه از انبیاء به این آیه تمسک جسته و گفته‌اند: چون خداوند او را بر این کار ملامت کرده، انجامش معصیت به شمار می‌رود. اما این برداشت دور از حق به نظر می‌رسد. و بیان کردیم که اگر مسئله‌ی تقدیم اشراف و ثروتمندان بر فقیران در کار نمی‌بود (که شایسته جایگاهی و نبوت رسول خدا نمی‌باشد) آنچه او انجام داد بعنوان واجب عینی جلوه می‌کرد بنابراین عمل او حمل بر ترک احتیاط و ترک افضل می‌شود که گناه به شمار نمی‌رود [۲۳۵].

ابن حزم هم در جواب گفته است: ﴿عَبَسَ وَتَوَلَّىٰٓ ١ أَن جَآءَهُ ٱلۡأَعۡمَىٰ ٢[عبس:۱- ۲]. [۲۳۶]در شرایطی فرود آمد که گروهی از اشراف در کنار او نشسته بودند و رسول خدا بر اسلام آوردن ایشان طمع داشت، ولی دانست اگر آن‌ها اسلام را بپذیرند، سایر مردمان زیادی آنرا خواهند پذیرفت و دین ظاهرتر می‌شود و می‌دانست که آن مرد نابینا از دست نمی‌رود و می‌تواند در فرصت دیگری سؤالات خود را مطرح کند، این بود از باب اجتهاد از او روگردان شد و اجتهادش در راستای تقویت دعوت و نصرت قرآن بود اما خداوند او را مورد ملامت قرار داد چون اولویت در توجه کردن به مرد نابینای نیکوکار متقی بود تا این معاندین، می‌بایست به خاطر او از دعوت ایشان دست بکشد».

نص چهارم: این گفته الهی است: ﴿وَإِن كَادُواْ لَيَفۡتِنُونَكَ عَنِ ٱلَّذِيٓ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ لِتَفۡتَرِيَ عَلَيۡنَا غَيۡرَهُۥۖ وَإِذٗا لَّٱتَّخَذُوكَ خَلِيلٗا ٧٣ وَلَوۡلَآ أَن ثَبَّتۡنَٰكَ لَقَدۡ كِدتَّ تَرۡكَنُ إِلَيۡهِمۡ شَيۡ‍ٔٗا قَلِيلًا ٧٤[الإسراء: ۷۳- ۷۴]. [۲۳۷]ظاهر این آیات می‌رساند که رسول خداصمحبت و میل خفیفی برای مشرکین از خود بروز داد و این در مقام تبلیغ دعوت دینی گناهی بزرگ و نابخشودنی به شمار می‌رود. اما مسئله به هیچ وجه از این قرار نبوده. در بیان سبب نزول این آیه آمده که قبیله ثقیف (که در طایف اقامت داشتند) به پیغمبر گفتند: دین تو را نمی‌پذیریم مگر اینکه در مقابل آن چیزی به ما بدهی که بوسیله‌ی آن بر سایر اعراب فخر بورزیم و مکلف به انجام نماز و جهاد و ادای زکات نباشیم و در رباخواری آزاد باشیم و اگر اعراب گفتند: چرا چنین کرده‌ای؟ بگویی: خداوند به من دستور داده... در حالی که ثقیف به برآورده شدن خواسته خود دل بسته بودند و طمع در پذیرش مشروط خود داشتند آیه ﴿وَإِن كَادُواْ لَيَفۡتِنُونَكَ[الإسراء: ۷۳]. [۲۳۸]بر رسول خداصفرود آمد.

در اینجا معلوم است که رسول خدا در مقابل تقاضای ایشان جوابی نداده است. آن‌ها پیشنهادات خود را مطرح و منتظر جواب مثبت بودند اما حاشا از رسول خدا که تسلیم این دعوت باطل شود.

ابن کثیر/گوید: «در این آیه خداوند از تأیید و عصمت پیغمبر و مصونیت او از شر اشرار و کید فجار خبر می‌دهد و بیان می‌دارد که متولی امر او خدا است و او را حواله هیچ یک از مخلوقاتش نمی‌کند. و ناصر و مؤید دینش فقط خدا است و او را بر دشمنانش در شرق و مغرب زمین پیروز خواهد نمود».

نص پنجم: در نص پنجم ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ ٱتَّقِ ٱللَّهَ وَلَا تُطِعِ ٱلۡكَٰفِرِينَ وَٱلۡمُنَٰفِقِينَۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمٗا ١[الأحزاب: ۱]. [۲۳۹]چیزی که دلالت بر وقوع گناه از رسول خدا بکند وجود ندارد. بلکه روی سخن در این آیه، متوجه امت است که در قالب مخاطب واقع شدن رسول الله عرضه شد. منظور از نبی امت اوست، چنانچه پادشاه مملکت خطاب به فرمانده نیروهای مسلح می‌گوید: با دشمن مسامحه مکن و به جنگ با آن‌ها تا تسلیم شدن ادامه بده اما بچه‌ها، زنان و پیر مردان را مکش و در مقابل دشمن از خود فزع و ترس بروز مده... پادشاه در این نصایح فرمانده نیروهای مسلح را مخاطب قرار داده در حالی که منظورش سربازان و لشکریان است.

در این آیه نیز خداوند به رسول الله گوشزد می‌کند، لکن منظورش امت است و از خاتمه‌ی آیه که به صیغه‌ی جمع می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمٗا ١این امر معلوم است. چنانچه نظیر آن در سوره طلاق آمده و می‌فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِذَا طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ[الطلاق: ۱]. [۲۴۰]در این آیه نیز خطابی که متوجه رسول خدا است در واقع خطاب به همه‌ی امت است.

علاوه بر این اگر خطاب را حمل بر رسول خدا کنیم باز هم از آن فهم نمی‌شود که رسول خدا قصد اطاعت از کفار و منافقین را بدل راه داده یا مرتکب معصیتی شده باشد تا خداوند او را مأمور به تقوا نماید. بلکه خداوند او را از مکر و کید کافران و منافقان برحذر داشته و او را از نیات خبیث دروغ ایشان آگاه کرده است روایت شده که ابوسفیان و عکرمه پسر ابوجهل و ابوالأعور اسلمی (طبق قرار و پیمان قبلی) به خدمت رسول خداصآمدند و به او پیشنهاد کردند از تحقیر خدایان ما دست بردار و بگو: آن‌ها می‌توانند شافع و سودمند واقع شوند در مقابل ما نیز از تحقیر خدای تو دست می‌کشیم. این پیشنهاد بر پیامبر و مؤمنان سخت آمد و حضرت عمر (که در آن جلسه حاضر بود) قصد کشتن آن‌ها را نمود. این بود که این آیه فرود آمد.

روایت شده اهل مکه از محمدصخواستند از دعوت خود دست بردارد در مقابل نیمی از اموال خود را به او بدهند. منافقان و یهودیان مدینه نیز او را تهدید می‌کردند آنگاه خداوند این آیه را نازل فرمود: [۲۴۱]﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ ٱتَّقِ ٱللَّهَ وَلَا تُطِعِ ٱلۡكَٰفِرِينَ وَٱلۡمُنَٰفِقِينَۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمٗا ١[الأحزاب: ۱]. [۲۴۲]

نص ششم: ﴿فَإِن كُنتَ فِي شَكّٖ مِّمَّآ أَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ فَسۡ‍َٔلِ ٱلَّذِينَ يَقۡرَءُونَ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكَۚ لَقَدۡ جَآءَكَ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُمۡتَرِينَ ٩٤[یونس: ۹۴]. [۲۴۳]

در این آیه کریمه چیزی که بر وجود شک برای رسول خدا در مسئله وحی دلالت کند وجود ندارد بلکه از باب فرض و تقدیر (که جزو عادت اعراب بود) فرموده: اگر در مسئله وحی مشکوک هستی... چنانکه اعرابی به پسرش می‌گوید: اگر پسر من هستی بخیل مباش، بر مبنای این فرض معنای آیه چنین می‌شود: اگر فرضاً در اخبار و داستان پیغمبران پیشین که بر تو فرستاده‌ایم. (همچو ابراهیم و نوح و...) مشکوک هستی از علمای اهل کتاب سؤال کن! چون ایشان بر این مطلب مطلع و گواهند. بنابراین هدف بیان اطلاعات و آگاهی اخبار به مسئله است نه توصیف رسول به شک و گمان. لذا ابن عباسبفرمود: قسم به خدا رسول خداصبرای یک لحظه هم مشکوک نگردید و از هیچ یک از آنان سؤال نکرد. روایت شده چون این آیه فرود آمد رسول الله فرمود: نه مشکوک هستم و نه سؤال می‌کنم [۲۴۴].

در تفسیر محاسن التأویل آمده: اثبات شک برای رسول الله به هیچ وجه از این آیه فهم نمی‌شود چون ذکر «إِنْ» شرطیه در جمله مقتضی وقوع آن نمی‌باشد چنانچه گویند: اگر عدد پنج جفت باشد قابل تقسیم به دو عدد مساوی است در حالیکه معلوم است که پنج زوج نیست.. بنابراین فلسفه و سراستدلال به این آیه تقویت دلیل است تا بر یقین و اطمینان قلبی و آرامش سینه او بیفزاید. هدف تحقق مضمون داستان است و استشهاد بر آن از کتب گذشتگان است. هدف بیان تصدیق قرآن بر حقانیت آن است هدف توصیف احبار به داشتن علم راسخ به ما انزل الله و تعریض به مشرکین است...

بعضی گفته‌اند: اصل خطاب متوجه رسول الله اما مراد غیر او می‌باشد چنانکه گویند: «خطابم با توست، همسایه گوش کن» با این تفسیر معنایش چنین می‌شود: ای شنونده اگر در حقانیت آنچه بر زبان پیغمبر خود فرو فرستاده‌ایم مشکوک هستید از اهل کتاب سؤال کن. در تأیید این معنی آمده: ﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِن كُنتُمۡ فِي شَكّٖ مِّن دِينِي فَلَآ أَعۡبُدُ ٱلَّذِينَ تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلَٰكِنۡ أَعۡبُدُ ٱللَّهَ ٱلَّذِي يَتَوَفَّىٰكُمۡۖ وَأُمِرۡتُ أَنۡ أَكُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ١٠٤[یونس: ۱۰۴]. [۲۴۵]

نص هفتم: ﴿وَإِن كَانَ كَبُرَ عَلَيۡكَ إِعۡرَاضُهُمۡ فَإِنِ ٱسۡتَطَعۡتَ أَن تَبۡتَغِيَ نَفَقٗا فِي ٱلۡأَرۡضِ أَوۡ سُلَّمٗا فِي ٱلسَّمَآءِ فَتَأۡتِيَهُم بِ‍َٔايَةٖۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَجَمَعَهُمۡ عَلَى ٱلۡهُدَىٰۚ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡجَٰهِلِينَ ٣٥[الأنعام: ۳۵]. [۲۴۶]

در این آیه چیزی که بر وقوع گناه از رسول خدا دلالت ورزد، وجود ندارد تا خداوند او را بر آن مورد ملامت و نکوهش قرار داده باشد. بلکه خداوند خواسته سختی تکذیب او از سوی مشرکین را بر قلب پیغمبرصتخفیف دهد و او را از حقیقت درون آنان مطلع گرداند که اگر محمدصتمامی آیات و شواهد را بر ایشان عرضه بدارد باز ایمان نمی‌آورند تا عذاب خدا را به چشم خود نبینند. حضرت ابن عباسبمی‌گوید: رسول خداصبر ایمان آوردن همه‌ی انسان‌ها حریص بود. خداوند بدو خبر داد به تو ایمان نمی‌آورند مگر کسانی که از قبل خداوند در ذکر اول، سعادت آن‌ها را اراده کرده باشد [۲۴۷]. لهذا خداوند بدنبال این آیه می‌فرماید: ﴿إِنَّمَا يَسۡتَجِيبُ ٱلَّذِينَ يَسۡمَعُونَۘ وَٱلۡمَوۡتَىٰ يَبۡعَثُهُمُ ٱللَّهُ ثُمَّ إِلَيۡهِ يُرۡجَعُونَ ٣٦[الأنعام: ۳۶]. [۲۴۸]منظور از مَوْتي؛ کفار و مشرکانی هستند که ایمان نمی‌آورند و دعوت حق را استجابت نمی‌نمایند.

این آیه به روشنی دلالت می‌کند بر اینکه محمدصبه شدت بر اسلام آوردن قومش اصرار می‌ورزید و اگر می‌توانست نشانه و آیه‌‌ای از زیر زمین یا از بالای آسمان فرود آورد، تا به آن‌ها قناعت بدهد، می‌آورد، چون دلش به شدت برای ایشان می‌سوخت و خواهان ایمان ایشان بود خداوند می‌فرماید: ﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِيصٌ عَلَيۡكُم بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ ١٢٨[التوبة:۱۲۸]. [۲۴۹]

نص هشتم: ﴿وَلَا تَطۡرُدِ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجۡهَهُۥۖ مَا عَلَيۡكَ مِنۡ حِسَابِهِم مِّن شَيۡءٖ وَمَا مِنۡ حِسَابِكَ عَلَيۡهِم مِّن شَيۡءٖ فَتَطۡرُدَهُمۡ فَتَكُونَ مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٥٢[الأنعام: ۵۲]. [۲۵۰]

خداوند متعال در این آیه او راصبر حذر داشته، نکند خواسته مشرکین را در طرد مسلمانان مستضعف اجابت کند، در این آیه چیزی که بالفعل بر طرد آن‌ها دلالت کند وجود ندارد. بلکه خداوند نص پیشنهاد آن‌ها به رسول الله را بازگو می‌کند، سپس او را از تسلیم خاسته‌ی آنان برحذر می‌دارد.

ابن جریر از ابن مسعود روایت می‌کند: سران قریش بر رسول الله عبور کردند صهیب بلال عمار خبَّاب و... در خدمت او بودند گفتند: ای محمد، آیا به این ضعفاء از قومت تن در داده‌ای؟ و آیا از میان ما خداوند بر این‌ها منت نهاده؟ آیا ما پیرو این‌ها شویم؟ در صورتی که ایشان را از خود برانی تو را پیروی خواهیم کرد این آیه: ﴿وَلَا تَطۡرُدِ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجۡهَهُۥۖ مَا عَلَيۡكَ مِنۡ حِسَابِهِم مِّن شَيۡءٖ وَمَا مِنۡ حِسَابِكَ عَلَيۡهِم مِّن شَيۡءٖ فَتَطۡرُدَهُمۡ فَتَكُونَ مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٥٢[الأنعام:۵۲]. [۲۵۱]

بعد از این روشن است که رسول الله این ضعفاء را از خود نرانده، بلکه وقتی این مشرکان آمدند. بخاطر همبستگی قلب مشرکان جهت ایمان‌آوری، خواست آن‌ها را از مجلس خود دور کند اما خداوند او را از اجرای این قصد برحذر داشت و به او فکر کرد این ضعفاء را هم مجلس خود قرار دهد چنانکه در سوره کهف آمده: ﴿وَٱصۡبِرۡ نَفۡسَكَ مَعَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجۡهَهُۥۖ وَلَا تَعۡدُ عَيۡنَاكَ عَنۡهُمۡ تُرِيدُ زِينَةَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَاۖ وَلَا تُطِعۡ مَنۡ أَغۡفَلۡنَا قَلۡبَهُۥ عَن ذِكۡرِنَا وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ وَكَانَ أَمۡرُهُۥ فُرُطٗا ٢٨[الکهف: ۲۸]. [۲۵۲]

نص نهم: ﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا ١[الفتح: ۱]. [۲۵۳]

امام ابن کثیر می‌گوید: منظور از فتح مبین صلح حدیبیه است؛ زیرا از برکات آن خیر فراوانی نصیب مسلمانان گردید و مردم به امنیت دست یافتند و زمینه بهم رسیدن و گفتگو میان مسلمانان و کفار فراهم گردید و دایره‌ی علم سودمند، و ایمان گسترش یافت.

ابن القیم می‌گوید: صلح حدیبیه مقدمه‌ی پیروزی عظیمی بود که در سایه آن مردم به امنیت دست یافتند، با هم به گفتگو نشستند، بر سر اسلام به مناظره پرداختند، مسلمانانی که تا آن روز اسلام خود را در مکه مخفی نگاه داشته بودند آن را آشکار کردند و مشرکان بسیاری از برکت این فتح عظیم به اسلام روی آوردند؛ لذا خداوند آن را فتح مبین نام نهاده است [۲۵۴].

منظور از گناه نامبرده در آیه ترک افضل و اولی است. ابومسعود در تفسیرش می‌گوید: ﴿مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِكَ وَمَا تَأَخَّرَحمل بر تمامی اموری می‌شود که رسول خداصاز باب انجام خلاف الأولی اقدام به ارتکاب آن‌ها نموده است. اینکه خداوند این اعمال را گناه نامیده است، ‌به نسبت مقام بزرگوار آن حضرت بوده است. در تفسیر الواضح آمده است: مراد از گناهان گذشته و آینده پیامبرص(در آیه‌ی مذکور) مواردی است که وی (در حالی که از معصیت خدای خود معصوم است) برخلاف افضل و اکمل انجام داده است، لذا به نسبت مقام وی، آن موارد، از قبیل «خوبی‌های نیکوکاران به مثابه‌ی بدی‌های مقربین است» می‌باشد. گفته‌اند: منظور چیزی است که از دید و همت عالی او گناه تلقی می‌شود ولو در واقع و نفس الأمر گناه نباشد و شاید اضافه کردن واژه ذنب به ک «ذنبك» اشاره به این معنی دارد [۲۵۵].

نص دهم: ﴿وَإِذۡ تَقُولُ لِلَّذِيٓ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ وَأَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِ أَمۡسِكۡ عَلَيۡكَ زَوۡجَكَ وَٱتَّقِ ٱللَّهَ وَتُخۡفِي فِي نَفۡسِكَ مَا ٱللَّهُ مُبۡدِيهِ وَتَخۡشَى ٱلنَّاسَ وَٱللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخۡشَىٰهُۖ فَلَمَّا قَضَىٰ زَيۡدٞ مِّنۡهَا وَطَرٗا زَوَّجۡنَٰكَهَا لِكَيۡ لَا يَكُونَ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ حَرَجٞ فِيٓ أَزۡوَٰجِ أَدۡعِيَآئِهِمۡ إِذَا قَضَوۡاْ مِنۡهُنَّ وَطَرٗاۚ وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ مَفۡعُولٗا ٣٧[الأحزاب: ۳۷]. [۲۵۶]

بعضی از افراد ضعیف الإیمان دل مریض خواسته‌اند شبهاتی پیرامون ازدواج رسول خدا با زینب دختر جحش که همسر مولی و پسر خوانده رسول خدا «زید پسر حارثه» بود راه اندازند و ازدواج با او را دال بر عدم عصمت او تلقی نمایند. آن‌ها پنداشته‌اند رسول خدا هم زینب را دید شیفته و دلباخته او شد سپس عشق خود را آشکار نمود تا به ناچار زید او را طلاق داد و رسول خدا او را عقد نمود. و پنداشته‌اند ملامت و سرزنش موجود در این آیه مربوط به عشق پنهانی او به زینب است.

این عده افترای عظیمی تراشیده می‌گویند: رسول خدا از کنار خانه زید رد شد، زید در خانه نبود زینب را دید و چیزی از «عشق» او در دلش افتاد گفت: سبحان مقلب القلوب. زینب تسبیحات او را شنید و آن را برای زید نقل کرد. آنگاه زید به دلش افتاد که او را برای رسول خدا طلاق دهد و... از مزاعم و توهمات که مستشرقین آن‌ها را دست آویز و وسیله‌ی تهاجم علیه شخصیت و آبروریزی رسول قرار داده‌اند و جز معدود روایات اسرائیلی (راه یافته به کتب تفسیر) سند دیگری بر آن ندارند. مرحوم ابوبکر ابن العربی در بیان پوچی این روایات گوید:

«تفصیل موضوع آن چنان که ابن ابی حاتم از سدی روایت کرده چنین است: شنیدیم این آیه در رابطه با زینب بنت حجش فرود آمده مادرش (امیمه دختر عبدالمطلب) عمه‌ی رسول خدا بود، رسول خدا خواست او را به عقد زید پسر حارثه (مولایش) درآورد زینب را این ازدواج ناخوشایند آمد. اما به پیشنهاد رسول خدا موافقت کرد. رسول الله او را به عقد زید درآورد بعداً خداوند از راه (الهام و وحی) به او فهماند که زینب جزو همسران اوست. رسول خدا شرم می‌کرد زید را امر به طلاق زینب نماید و همواره بین زینب و زید آتش اختلاف مشتعل بود. رسول خدا به او دستور داد از خدا بترسد و همسر خود را در قبضه نکاح خود نگاه دارد و از عیبجویی و ملامت مردم می‌ترسید که بگویند: با همسر پسرخوانده‌اش ازدواج کرده پیرامون این حادثه آیه: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ[الأحزاب: ۳۶]. [۲۵۷]فرود آمد.

علی پسر حسین گوید: خداوند به پیغمبر خبر داد که زینب جزو همسران او خواهد شد، چون زید نزد رسول خدا از همسرش دهان به شکایت گشود و رسول خدا فرمود: از خدا بترس و همسر خود را در قبضه نکاحت نگاه دار. خداوند او را ملامت کرد: فرمود: من به تو اطلاع داده‌ام او جزو همسران تو خواهد بود اما تو چیزی را که خداوند آشکار کننده آن است مخفی و پوشیده نگاه می‌داری.

آنچه رسول خدا مخفی نگاه داشته بود حب زینب نبود چنانکه برخی از افتراء جویان پنداشته‌اند. بلکه آنچه مخفی داشته بود مسئله‌ی ازدواج با زینب بخاطر حکمت و فلسفه عظیمی (ابطال قاعده جاهلی پسرخواندگی) بود.

رسول خداصبیمناک بود منافقین این عمل را بهانه تبلیغ علیه او قرار دهند و بگویند: محمدصبا همسر پسرخوانده خود ازدواج کرده.

شیخ حجازی در التفسیر الواضح گوید: «جای تأسف است که اقوالی به کتب تفسیر راه یافته و به اکابر علماء نسبت داده می‌شوند در حالی که خداوند هم می‌داند که ساحت مقدس این بزرگواران از این سموم اسرائیلی و موضوعات یهودی مبرّا است. از جمله‌ی این اقوال سخنی است که از شأن افراد عادی بدور است تا چه رسد به اشرف مخلوقات حضرت محمدصکه به گواهی تمامی خلایق صادق و دارای اخلاق حمیده بوده است.

نظری سطحی به تاریخ زینب و شرایط او برای ازدواج با زید نشان می‌دهد که سوء معاشرت او با زید ناشی از اختلاف شدید آن‌ها به خاطر اجتماعی بود، زیرا زینب اشراف زاده و زید برده‌ی آزاد شده بود. خداوند بدین علت او را به ازدواج با زید امتحان کرد تا ریشه تعصبات جاهل را از بیخ و بن برکند و بنای شرف و عزت را فقط (تقوی) قرار دهد. زینب ناخوش‌آیند جسم خود را تسلیم زید نمود اما روحش با او بیگانه بود.

رسول خداصزینب را از بچه‌گی می‌شناخت چون دختر عمه‌اش بود و هیچ مانعی سر راه دست رسی به او وجود نداشت؟ چگونه انسانی چون رسول الله به زنی در حالت دوشیزگی علاقه و رغبت نشان نمی‌دهد لکن در دوران شوهر‌داری به او رغبت پیدا می‌کند؟!

خیر، ای جماعت! در آنچه می‌گویید تعقل ورزید و بدانید چه می‌گویید و مطالب را بدون تشویش و تبیین درک کنید. بنگر آن‌ها می‌گویند: آنچه محمدصمستورش می‌داشت عشق زینب بود لذا مورد ملامت واقع گردید. آیا هیچ احدی بخاطر عدم تجاهر به عشق همسر همسایه‌اش مورد عتاب واقع می‌شود؟

امّا حقیقت این است که این ازدواج در مرحله اول امتحانی برای زینب و برادرش بود چون به کراهت به این ازدواج تن در دادند. در نهایت امتحان شدیدی برای رسول خداص؛ چون به ازدواج با او مأمور شد و از عواقب آن کاملاً مطلع بود، زیرا زینب تحت عقد مولی و پسرخوانده‌اش زید بود. اما حکمت اقتضاء می‌کرد رسومات جاهلی (از جمله تحریم ازدواج با زن پسرخوانده) از میان برداشته شود و ازدواج با آن همانند ازدواج با همسر پسر تلقی نگردد. ﴿لِكَيۡ لَا يَكُونَ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ حَرَجٞ فِيٓ أَزۡوَٰجِ أَدۡعِيَآئِهِمۡ إِذَا قَضَوۡاْ مِنۡهُنَّ وَطَرٗاۚ وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ مَفۡعُولٗا ٣٧[الأحزاب: ۳۷]. [۲۵۸]

آنچه پیغمبر در درون خود مخفی نگاه می‌داشت ناخوش‌آیندی از این ازدواج بود، این بود که در اجرای فرمان مولا و پروردگار خود تعلل می‌ورزید و از عواقب عکس‌العمل مردم به ویژه منافقین بیمناک بود و بر این تأخیر و سستی در اجرای فرمان خدا مورد ملامت قرار گرفت نه ازدواج با زینب [۲۵۹]. می‌گویم: در این رابطه، این آیه کاملاً صریح است. چه،‌ این آیه ذکر کرده که به زودی خداوند، آنچه را که رسولصدر دل نهان کرده،‌ آشکار و ظاهر خواهد ساخت، ﴿وَتُخۡفِي فِي نَفۡسِكَ مَا ٱللَّهُ مُبۡدِيهِبنابراین،‌ خداوند چه چیزی را ظاهر ساخته؟ آیا عشق پیامبر به زینب را ظاهر ساخته؟! خیر، آنچه که ظاهر ساخته، همان تصمیم و اراده‌ی پیامبرصبرای ازدواج با اوست. زیرا خدای تعالی به او وحی کرده که زینب همسرش خواهد گشت. به همین خاطر، خدای باری تعالی، صراحتاً از آن چیزی که رسولصآن را در نفسش پنهان ساخته بود، پرده برداشت و فرمود: ﴿فَلَمَّا قَضَىٰ زَيۡدٞ مِّنۡهَا وَطَرٗا زَوَّجۡنَٰكَهَا.

این چنین تمامی افتراها و مزاعم افتراء جویان برملا شده و در مقابل براهین قاطعه و حجح دامغه تاب مقاومت از دست می‌دهند؛ براهینی که بر عصمت رسول خداصگواهی می‌دهند.

[۲۲۹] خدا تو را بیامرزد، چرا به آنان اجازه دادی؟ پیش از آنکه برای تو روشن گردد که ایشان راست‌گویند و به این که چه کسانی دروغگویند. [۲۳۰] خدا تو را بیامرزد. [۲۳۱] تفسیر منار جزء ۱۰ صفحه ۵۴۱ – ۵۴۲. [۲۳۲] چهره در هم کشید و روی برتافت* از اینکه نابینایی به پیش او آمد. [۲۳۳] چهره در هم کشید و روی برتافت* از اینکه نابینایی به پیش او آمد. [۲۳۴] به تفسیر طبری سوره‌ی عبس مراجعه شود. [۲۳۵] به تفسیر کبیر رازی مراجعه شود. [۲۳۶] چهره در هم کشید و روی برتافت* از اینکه نابینایی به پیش او آمد. [۲۳۷] نزدیک بود کافران (با نیرنگ‌های فراوان و نیروهای زور و زر) تو را از آن چه به تو وحی کرده‌ایم منصرف سازند، تا (در عمل، حکم) خبر قرآن را به ما نسبت ندهی و آنگاه تو را به دوستی گیرند و اگر ما تو را استوار و پا بر جای (برحق) نمی‌داشتیم،‌ دور نبود که اندکی به آنان بگرایی. [۲۳۸] نزدیک بود کافران تو را از آنچه به تو وحی کرده‌ایم منصرف گردانند. [۲۳۹] ای پیغمبر! بترس از خدا، و از کافران و منافقان اطاعت مکن بی‌گمان خداوند آگاه دارای حکمت است. [۲۴۰] ای پیغمبر! وقتی که خواستید زنان را طلاق دهید آنان را در وقت فرارسیدن عده طلاق دهید. [۲۴۱] جویبر اخراجش کرده و در اللباب آنرا آورده. [۲۴۲] ای پیغمبر! بترس از خدا، و از کافران و منافقان اطاعت مکن بی‌گمان خداوند آگاه دارای حکمت است. [۲۴۳] اگر درباره‌ی چیزی که بر تو نازل کرده‌ایم، در شک و تردید هستی، از کسانی سؤال کن که قبل از تو کتاب‌های آسمانی را می‌خوانده‌اند. بیگمان حق از سوی پروردگارت برای تو آمده است و از زمره‌ی مترددان مباش. [۲۴۴] به تفسیر طبری جزء ۱۱ ص ۱۶۸ مراجعه شود. [۲۴۵] بگو: ای مردمان! اگر درباره‌ی آئین من در شک و تردید هستید من کسانی را که به جز خدا می‌پرستید نمی‌پرستم و لیکن خداوندی را می‌پرستم که شما را می‌میراند و به من دستور داده شده است که از زمره‌ی مؤمنان باشم. [۲۴۶] اگر روگردانی ایشان از تو برای تو سخت و سنگین است، چنانکه می‌توانی نقبی در زمین بزنی و یا نردبانی به سوی آسمان بگذاری و دلیلی برای ایشان بیاوری ولی اگر خدا بخواهد آنان را بر هدایت جمع خواهد کرد سپس از زمره‌ی کسانی مباش که نمی‌دانند. [۲۴۷] رجوع کنید به تفسیر ابن کثیر جلد ۲ ص ۱۴۱. [۲۴۸] تنها کسانی وحی پذیرند که گوش شنوا دارند و خداوند مردگان برمی‌انگیزد و سپس از زنده شدن به سوی او برگردانده می‌شوند. [۲۴۹] بى‏گمان رسولى از خودتان به سوى شما آمد، رنجتان بر او دشوار، بر شما حریص [و] به مؤمنان رئوف مهربان است. [۲۵۰] کسانی را مران که سحرگاهان خدای را به فریاد می‌خوانند منظورشان او است. نه حساب ایشان بر تو است و نه حساب تو بر آنان است اگر آنان را برانی، از زمره‌ی ستمگران خواهی بود. [۲۵۱] کسانی را مران که سحرگاهان خدای را به فریاد می‌خوانند منظورشان او است. نه حساب ایشان بر تو است و نه حساب تو بر آنان است اگر آنان را برانی، از زمره‌ی ستمگران خواهی بود. [۲۵۲] با کسانی مباش که صبحگاهان و شامگاهان ندای خود را می‌پرستند و به فریاد می‌خوانند،‌ او را می‌طلبند و چشمانت از ایشان برای جستن حیات دنیوی برنگردد، و از کسی فرمان مبر که دل او را از یاد خود غافل ساخته‌ایم، و او به دنبال آرزوی خود روان گشته است و کار و بارش افراط و تفریط بوده است. [۲۵۳] ما برای تو فتح آشکاری فرا ساخته‌ایم. [۲۵۴] زادالمعاد ابن القیم جوزی مبحث غزوه حدیبیه. [۲۵۵] رجوع کنید به تفسیر الواضح حجازی ص ۳۹ جلد ۲۶. [۲۵۶] زمانی را که به کسی که خداوند بدو نعمت داده بود و تو نیز بدو لطف کرده بودی می‌گفتی: همسرت را نگاهدار و از خدا بترس. تو چیزی را در دل پنهان میداشتی که خداوند آن را آشکار می‌سازد و از مردم می‌ترسی در حالی که خداوند سزاوارتر است که از او بترسی. هنگامی که زید نیاز خود را بدو به پایان برد ما او را به همسری تو در آوردیم. تا مشکلی برای مؤمنان در ازدواج با همسران پسرخواندگان خود نباشد، بدانگاه که نیاز خود را بدانان به پایان ببرند فرمان خدا باید انجام بشود. [۲۵۷] هیچ مرد و زن مؤمنی در کاری که خدا و پیغمبرش داوری کرده باشند اختیاری از خود در آن ندارند. [۲۵۸] تا مشکلی برای مؤمنان در ازدواج با همسران پسرخواندگان خود نباشد، بدانگاه که نیاز خود را بدانان به پایان ببرند فرمان خدا باید انجام بشود. [۲۵۹] تفسیر واضح جلد۲۲ ص ۱۲

فصل چهارم: داستان انبياء

۱. فلسفه‌ی داستان پيامبران

۲. اهداف داستان در قرآن

۳. چرا داستان‌های قرآنی تكرار شده‌اند؟!

۴. نمونه‌های از تكرار داستان در قرآن

داستان انبیاء

تاریخ انبیاء، تاریخ شکوه و عظمت و جلال، و زندگی آن‌ها زندگی جهاد و مبارزه است و انسان‌ها، هر چه قوی و توانمند باشند، باز هم از پی بردن به شأن و منزلت رفیع آنان عاجز و ناتوان هستند و نمی‌توانند به رفعت شأن و کمال اخلاق و بی‌توجهی و پارسایی در دنیا و فداکاری در راه خدا و در جهت اعتلای کلمه الله و تبلیغ دعوت و نشر رسالت حق و... ایشان برسند. سراسر تاریخ ایشان، ‌سلسله‌ای از زندگی سخت، مبارزه خستگی ناپذیر علیه دشمنان خدا و حق و دشمنان انسانیت در هر زمان است!

به راستی تاریخ ایشان سراسر شرافت و مملو از انواع جانبازی و قهرمانی‌ها است سراسر زندگی آنان نشان از صبر و شجاعت بی‌نظیر است و بندرت می‌توان نمونه آن را در زندگی رهبر یا فرمانده یا مصلحی جستجو کرد، چون ایشان پرورش یافته خدا بودند زیر نظر و حمایت او پرورش یافتند، سراسر زندگیشان پر از جهاد علیه باطل و مقاومت در ورای حق، ‌صبر در هنگام شداید و تحمل اذیت در راه خدا بود.

خداوند عظیم‌الشان عزم و اراده آن چنان پولادینی به ایشان ارزانی داشته بود که قوی‌ترین مردان حتی کوه‌های سر به فلک کشیده در مقابل آن ناتوان جلوه می‌کردند. به راستی در هر زمانی مایه افتخار و شایسته رهبری ملت‌ها بودند.

بشریت راه خیر و سعادت را گم کرده و تاریکی جهل و نادانی خیمه‌ی خود را بر زندگی انسان برافراشته بود. آنگاه خداوند متعال به وسیله‌ی بعثت پیغمبران گرامی در صدد اصلاح آن برآمد.

﴿رُّسُلٗا مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى ٱللَّهِ حُجَّةُۢ بَعۡدَ ٱلرُّسُلِۚ[النساء:۱۶۵]. [۲۶۰]

[۲۶۰] ما پیغمبران را فرستادیم تا مژده رسان و بیم‌دهنده باشند و بعد از آمدن پیغمبران حجت و دلیلی بر خدا برای مردمان باقی نماند.

فلسفه داستان انبیاء

هدف اساسی از بازگویی و بررسی داستان انبیاء جز این نیست که، مصلحان و دعوتگران مسلمان از سیره عطرآگین ایشان به مثابه‌ی چراغی روشن استفاده کرده و در روشنایی آن در کانال و جاده هدایت خدایی به حرکت درآیند و راهی را که ایشان پیموده‌اند بپیمایند و آن‌ها را در تمامی اعمال و کردار الگوی خود قرار دهند و سرمشق زندگی شان این پیغمبران بزرگوار باشند. هدف از بازگویی داستان پیغمبران تسلی قلب و تفریح آن نیست، بلکه هدف از آن پند و عبرت گرفتن است چنانچه قرآن کریم اشاره می‌کند ﴿لَقَدۡ كَانَ فِي قَصَصِهِمۡ عِبۡرَةٞ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِۗ[یوسف: ۱۰۱]. [۲۶۱]چنانچه در آیه‌ی دیگری اشاره می‌کند که لازم است با تفکر و تدبر و حرکت بر راه و روش انبیاء از سیره‌ی و داستان ایشان استفاده شود. ﴿فَٱقۡصُصِ ٱلۡقَصَصَ لَعَلَّهُمۡ يَتَفَكَّرُونَ ١٧٦[الأعراف: ۱۷۶]. [۲۶۲]بویژه بر کسانی‌که در مقام دعوتگری قرار دارند لازم است هدف از دعوت انبیاء، تثبیت ایشان بر دعوت و تقویت اراده باشد و با اطلاع بر سیره انبیای اطهار صلوات الله وسلامه علیهم دریابند چه رنج‌ها و سختی‌هایی در راه دعوت خویش تحمل کرده‌اند ﴿وَكُلّٗا نَّقُصُّ عَلَيۡكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِۦ فُؤَادَكَۚ وَجَآءَكَ فِي هَٰذِهِ ٱلۡحَقُّ وَمَوۡعِظَةٞ وَذِكۡرَىٰ لِلۡمُؤۡمِنِينَ ١٢٠[هود: ۱۲۰]. [۲۶۳]

[۲۶۱] به حقیقت در سرگذشت آنان، عبرت برای همه‌ی اندیشمندان است. [۲۶۲] پس داستان را بازگو کن بلکه بیندیشند. [۲۶۳] این همه از اخبار پیغمبران بر تو فرو می‌خوانیم، کلاً برای اینست که بدان دلت را بر جای و استوار بداریم برای تو در ضمن این حق آمده است و برای مؤمنان پند و یادآوری مهمی ذکر شده است.

فواید داستان‌های قرآنی

در قرآن هدف از بیان داستان، رسیدن به چند فایده عظیم است که آن‌ها را در موارد زیر خلاصه کرده‌ایم.

۱) اثبات وحی و رسالت

۲) اشاره به وحدت ادیان آسمانی

۳) بیان هدف از دعوت پیغمبران

۴) موضوع امت‌ها در قبلا انبیای کرام

۵) ارتباط وثیق بین شریعت‌ها و ادیان

۶) کمک به پیغمبران و نابودی تکذیب کنندگان

۷) بیان قدرت خدا بر خوارق

۸) فرجام خیر و صلاح و عاقبت شده فساد

آنچه ذکر شد مهمترین هدف از داستان‌های قرآنی به شمار می‌روند علاوه بر این‌ها فواید دیگری در بازگویی سیره انبیاء وجود دارد که در اینجا مجال ذکر آن‌ها نیست. شایسته است در اینجا نظری به آنچه سیدقطب شهید در کتاب «التصوير الغني في القرآن» به نگارش درآورد. بیاندازیم او تحت عنوان «القصة في القرآن» می‌گوید: «داستان‌های قرآن به منظور اهداف دینی خالص آمده‌اند و فواید فراوانی در بردارند که بازگویی همه‌ی آن‌ها امکان ندارد. اثبات وحی، یگانگی خدا، اتحاد همه‌ی ادیان آسمانی در اساس، مظاهر قدرت خدا عاقبت خیر و شر، صبر و جزع، شکر و نافرمانی و فواید بسیار دیگر، از فواید دینی و اخلاقی، از جمله‌ی مسائل هستند که در داستان‌های قرآنی مدنظراند، ما به هنگام بیان هدف از داستان‌های قرآنی مهمترین و روشنترین این اهداف را مد نظر داریم» [۲۶۴].

اینک به تفصیل و توضیح آنچه بصورت مجمل در رابطه با هدف از داستان‌های قرآنی بیان کردیم می‌پردازیم.

[۲۶۴] رجوع کنید به التصویر الغنی فی القرآن- سید قطب.

۱) اثبات رسالت و وحی

یکی از اهداف مورد نظر در داستان‌های قرآنی اثبات رسالت و وحی است یعنی دینی که پیغمبران آورده‌اند و مبلغ آن بوده‌اند صرفاً از وحی خدایی مایه گرفته است و آن‌ها فرستاده خدا هستند. به ویژه نسبت به امر حضرت محمدصقرآن کریم بیان کرده که این داستان‌ها به وحی خدا بوده و حضرت محمد هیچ نقشی در ایجاد و خلق آن‌ها ندارد زیر او بی‌سواد بود خداوند می‌فرماید: ﴿وَمَا كُنتَ تَتۡلُواْ مِن قَبۡلِهِۦ مِن كِتَٰبٖ وَلَا تَخُطُّهُۥ بِيَمِينِكَۖ إِذٗا لَّٱرۡتَابَ ٱلۡمُبۡطِلُونَ ٤٨[العنکبوت: ۴۸]. [۲۶۵]و به هیچ وجه از رسول خدا نقل نشده که در کنار راهبان مسیحی یا احبار یهود نشسته و این داستان‌ها را از ایشان اقتباس کرده باشد. وقتی این داستان‌های جذاب و دلربا در رابطه با انبیای گذشته و امت‌های ایشان و آنچه دامن‌گیر آن‌ها شد که بعضی از این داستان‌ها همچو داستان ابراهیم،‌ یوسف و موسی در اوج جذابیت و دلربایی هستند،‌ بر رسول خدا فرود آمد.

آمدن این داستان‌ها در قرآن با این دقت و بیان محکم روشنترین دلیل بر وحی بودن آن‌ها می‌باشند. بسیاری از آیات قرآن به صورت واضح و آشکار در مقدمه یا متن بعضی از داستان‌ها به این هدف اشاره کرده‌اند، پرداخته‌اند برای مثال ﴿نَحۡنُ نَقُصُّ عَلَيۡكَ أَحۡسَنَ ٱلۡقَصَصِ بِمَآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ وَإِن كُنتَ مِن قَبۡلِهِۦ لَمِنَ ٱلۡغَٰفِلِينَ ٣[یوسف: ۳]. [۲۶۶]و این آیه ﴿تِلۡكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَيۡبِ نُوحِيهَآ إِلَيۡكَۖ مَا كُنتَ تَعۡلَمُهَآ أَنتَ وَلَا قَوۡمُكَ مِن قَبۡلِ هَٰذَاۖ فَٱصۡبِرۡۖ إِنَّ ٱلۡعَٰقِبَةَ لِلۡمُتَّقِينَ ٤٩[هود: ۴۹]. [۲۶۷]

[۲۶۵] تو پیش از قرآن، کتاب نمی‌خواندی و با دست راست خود چیزی نمی‌نوشتی که اگر چنین می‌شد باطل‌گویان به شک و تردید می‌افتادند. [۲۶۶] ما از طریق وحی این قرآن،‌ نیکوترین سرگذشت‌ها را برای تو بازگو می‌کنیم و هرچند که پیشتر از زمره‌ی بی‌خبران بوده‌ای. [۲۶۷] این خبر و اخبار غیب است که آن را به تو وحی می‌کنیم. نه تو و نه قوم تو پیش از این، آن را نمی‌دانستید. پس شکیبایی کن که سرانجام از آن پرهیزکاران است.

۲) اشاره به وحدت ادیان آسمانی

یکی دیگر از اهداف داستان‌های قرآنی بیان اتحاد و یگانگی همه‌ی ادیان آسمانی است، دین تمامی انبیاء از نوح تا محمد (صلوات الله عليهم اجمعين)یکی بوده و مؤمنان همگی امت واحده هستند و خداوند واحد پروردگار همه است. بسیاری از داستان‌های پیامبران جمعاً در یک سوره وارد شده‌اند و به روش خاص به معرض نمایشی گذاشته شده‌اند، تا این حقیقت واضح را تأیید کنند. در سوره‌ی انبیاء آمده: ﴿وَلَقَدۡ ءَاتَيۡنَا مُوسَىٰ وَهَٰرُونَ ٱلۡفُرۡقَانَ وَضِيَآءٗ وَذِكۡرٗا لِّلۡمُتَّقِينَ ٤٨ ٱلَّذِينَ يَخۡشَوۡنَ رَبَّهُم بِٱلۡغَيۡبِ وَهُم مِّنَ ٱلسَّاعَةِ مُشۡفِقُونَ ٤٩[الأنبیاء: ۴۸- ۴۹]. [۲۶۸]﴿وَلَقَدۡ ءَاتَيۡنَآ إِبۡرَٰهِيمَ رُشۡدَهُۥ مِن قَبۡلُ وَكُنَّا بِهِۦ عَٰلِمِينَ ٥١[الأنبیاء: ۵۱]. [۲۶۹]﴿وَلُوطًا ءَاتَيۡنَٰهُ حُكۡمٗا وَعِلۡمٗا وَنَجَّيۡنَٰهُ مِنَ ٱلۡقَرۡيَةِ ٱلَّتِي كَانَت تَّعۡمَلُ ٱلۡخَبَٰٓئِثَۚ إِنَّهُمۡ كَانُواْ قَوۡمَ سَوۡءٖ فَٰسِقِينَ ٧٤[الأنبیاء: ۷۴]. [۲۷۰]سپس بعد از ذکر نام (نوح، ایوب، اسماعیل، ادریس و زکریا) و توضیح رسالت آنان و تبیین دعوت ایشان می‌فرماید: ﴿إِنَّ هَٰذِهِۦٓ أُمَّتُكُمۡ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ وَأَنَا۠ رَبُّكُمۡ فَٱعۡبُدُونِ ٩٢[الأنبیاء:۹۲]. [۲۷۱]و هدف از میان این داستان طولانی فقط همین جمله (اثبات یگانگی امت و دین همه‌ی آن‌ها) است.

[۲۶۸] ما به موسی و هارون فرمان دادیم جداسازنده و نوری و پند و اندرز پرهیزکاران* همان کسانی که از پروردگار در غیب و نهان می‌ترسند و از قیامت در هول و هراس بسر می‌برند. [۲۶۹] ما هدایت و راهیابی را پیشتر در اختیار ابراهیم گذارده بودیم و از او برای (حمل رسالت) آگاهی داشتیم. [۲۷۰] و به لوط شناخت و دانش عطا کردیم و او را از شهر و دیاری که کارهای زشت و پلید انجام می‌دادند رهایی بخشیدیم. آنان مردمان بدی بودند و سرکشی می‌کردند. [۲۷۱] این ملت یگآن‌های بوده و من پروردگار همه‌ی شما هستم، پس تنها مرا پرستش کنید.

۳) بیان هدف از دعوت پیغمبران

یکی دیگر از اهداف داستان انبیاء بیان این مطلب است که تمامی ادیان آسمانی دارای یک هدف بوده و به تبع این امر همگی پیغمبران بر یک مطلب و هدف تأکید کرده‌اند و همگی مردم را به سوی توحید و یگانگی خدا فراخوانده‌اند از اینجا است که در داستان آن‌ها بر یگانگی خدا تأکید فراوان می‌شود و این مطلب بعنوان هدف اساسی دعوت ایشان تلقی می‌گردد.

در سوره اعراف می‌خوانیم:

﴿لَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوۡمِهِۦ فَقَالَ يَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥٓ[الأعراف: ۵۹]. [۲۷۲]

﴿وَإِلَىٰ عَادٍ أَخَاهُمۡ هُودٗاۚ قَالَ يَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥٓۚ أَفَلَا تَتَّقُونَ ٦٥[الأعراف: ۶۵]. [۲۷۳]

﴿وَإِلَىٰ ثَمُودَ أَخَاهُمۡ صَٰلِحٗاۚ قَالَ يَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥۖ قَدۡ جَآءَتۡكُم بَيِّنَةٞ مِّن رَّبِّكُمۡۖ هَٰذِهِۦ نَاقَةُ ٱللَّهِ لَكُمۡ ءَايَةٗۖ فَذَرُوهَا تَأۡكُلۡ فِيٓ أَرۡضِ ٱللَّهِۖ وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوٓءٖ فَيَأۡخُذَكُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٞ ٧٣[الأعراف: ۷۳]. [۲۷۴]

﴿وَإِلَىٰ مَدۡيَنَ أَخَاهُمۡ شُعَيۡبٗاۚ قَالَ يَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥۖ قَدۡ جَآءَتۡكُم بَيِّنَةٞ مِّن رَّبِّكُمۡۖ فَأَوۡفُواْ ٱلۡكَيۡلَ وَٱلۡمِيزَانَ وَلَا تَبۡخَسُواْ ٱلنَّاسَ أَشۡيَآءَهُمۡ وَلَا تُفۡسِدُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ بَعۡدَ إِصۡلَٰحِهَاۚ ذَٰلِكُمۡ خَيۡرٞ لَّكُمۡ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ ٨٥[الأعراف:۸۵]. [۲۷۵]

این عقیده توحید اصل مشترک همه ادیان و تمامی دعوت‌های انبیاء است و در داستان همه‌ی آن‌ها بر این هدف خاص تأیید شده است.

[۲۷۲] ما نوح را به سوی قوم خود فرستادیم. او بدیشان گفت: ای قوم من! برای شما جز خدا معبودی نیست. [۲۷۳] هود را هم به سوی قوم عاد که خودش از آنان بود روانه کردیم. هود به قوم عاد گفت: ای قوم من! خدای را بپرستید و جز او معبودی ندارید. آیا پرهیزگاری نمی‌ورزید؟ [۲۷۴] صالح را به سوی قوم ثمود که خودش از آنان بود فرستادیم. صالح بدیشان گفت: ای قوم من! خدای را بپرستید جز او معبودی ندارید. هم اینک معجزه‌ی بزرگی از سوی پروردگارتان برایتان آمده است و این شتر خدا است که بعنوان معجزه‌ای برای شما آمده است پس آن را بحال خود واگذارید تا در زمین هر کجا خواست بچرخد، و بدان آزاری مرسانید که به عذاب دردناکی دچارتان می‌گرداند. [۲۷۵] شعیب را به سوی اهل مدین که خود از آنان بود فرستادیم بدیشان گفت: ای قوم من! خدا را بپرستید که خدا و معبودی ندارید معجزه‌ای از سوی پروردگارتان برایتان آمده است. ترازو و پیمانه را به تمام و کمال بکشید و بپردازید و از حقوق مردم چیزی نکاهید و در زمین بعدا از اصلاح آن فساد و تباهی مکنید. این کار به سود شما است اگر ایمان دارید.

۴) دیدگاه امت‌ها در قبال انبیای کرام

یکی دیگر از اهداف داستان‌های قرآنی اشاره به موضع اقوام و امت‌ها در قبال دعوت آن‌ها می‌باشد. تاریخ نشان می‌دهد که موضوع همه آن‌ها تقریباً مشابه بوده است. زیرا هر پیغمبری که به فراخوانی قومش بسوی توحید پرداخته گروه گناهکاران و مستکبران در مقابل آن‌ها موضع عناد و استکبار اتخاذ کرده و به تکذیب آن‌ها پرداخته‌اند. ﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّٗا مِّنَ ٱلۡمُجۡرِمِينَۗ وَكَفَىٰ بِرَبِّكَ هَادِيٗا وَنَصِيرٗا ٣١[الفرقان: ۳۱]. [۲۷۶]باری،‌ در داستان پیامبران صیغه‌ی «نبوت» یک بود چنانکه صیغه تکذیب از طرف همه اقوام تقریباً یکی بوده است... برای مثال به فرموده خداوند در داستان نوح÷گوش فرادهیم: ﴿قَالُواْ يَٰنُوحُ قَدۡ جَٰدَلۡتَنَا فَأَكۡثَرۡتَ جِدَٰلَنَا فَأۡتِنَا بِمَا تَعِدُنَآ إِن كُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ ٣٢[هود: ۳۲]. [۲۷۷]و در داستان هود÷قرآن موضع قوم او را چنین بازگو می‌کند: ﴿قَالُواْ يَٰهُودُ مَا جِئۡتَنَا بِبَيِّنَةٖ وَمَا نَحۡنُ بِتَارِكِيٓ ءَالِهَتِنَا عَن قَوۡلِكَ وَمَا نَحۡنُ لَكَ بِمُؤۡمِنِينَ ٥٣ إِن نَّقُولُ إِلَّا ٱعۡتَرَىٰكَ بَعۡضُ ءَالِهَتِنَا بِسُوٓءٖ[هود: ۵۳- ۵۴]. [۲۷۸]و در داستان صالح با قومش ثمود می‌خوانیم: ﴿قَالُواْ يَٰصَٰلِحُ قَدۡ كُنتَ فِينَا مَرۡجُوّٗا قَبۡلَ هَٰذَآۖ أَتَنۡهَىٰنَآ أَن نَّعۡبُدَ مَا يَعۡبُدُ ءَابَآؤُنَا وَإِنَّنَا لَفِي شَكّٖ مِّمَّا تَدۡعُونَآ إِلَيۡهِ مُرِيبٖ ٦٢[هود: ۶۲]. [۲۷۹](هود: ۶۲). و هکذا سایر انبیای کرام موضع اقوامشان در قبال دعوت آن‌ها تفاوت چندانی با موضع اقوام پیشین نداشته است. و همگی در تمسخر و استهزاء به پیغمبران کرام مساوی بوده‌اند. ﴿كَذَٰلِكَ مَآ أَتَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا قَالُواْ سَاحِرٌ أَوۡ مَجۡنُونٌ ٥٢[الذاریات: ۵۲]. [۲۸۰]

[۲۷۶] اینگونه برای هر پیغمبری گروهی از بزهکاران را دشمن ساخته‌ایم و همین بس که خدای تو راهنما و یاور باشد. [۲۷۷] گفتند: ای نوح! با ما جر و بحث کردی و جر و بحث را به دراز کشاندی اگر راست می‌گویی آنچه را که ما را از آن می‌ترسانی، به ما برسان. [۲۷۸] گفتند: ای هود! تو دلیلی برای ما نیاورده‌ای و به خاطر سخن تو خدایان خود را رها نمی‌کنیم و به تو ایمان نمی‌آوریم. چیزی جز این نمی‌گوییم که خدایان ما بلائی به تو رسانده ‌است. [۲۷۹] گفتند: ای صالح! پیش از این مایۀ امید ما بودی. آیا ما را از پرستش چیزهایی که پدرانمان می‌پرستیدند نهی می‌کنی؟ ما راجع بدانچه ما را بدان دعوت می‌کنی به شک و تردید عجیبی گرفتار آمده‌ایم!. [۲۸۰] همین گونه هیچ پیغمبری به سوی مردمان پیش از ایشان نرفته است، مگر اینکه گفته‌اند: او جادوگر یا دیوانه است.

۵) ارتباط وثیق ما بین تمامی شرایع و ادیان

یکی دیگر از اهداف داستان قرآنی بیان ارتباط محکم بین ادیان و شرایع آسمانی است بین آن‌ها هیچ تصادم و اختلافی وجود ندارد و همگی از یک چشمه برآمده‌اند، هر پیغمبری مکمل شریعت و قانون پیغمبر قبل از خود بوده و به ایمان به رسالت او دعوت کرده‌است و این دلیل بر یگانگی مصدر تشریع ‌(که همانا خداوند سبحان است) می‌باشد، لذا جایی برای اختلاف و نزاع بین پیروان ادیان وجود ندارد. خداوند فرموده: ﴿شَرَعَ لَكُم مِّنَ ٱلدِّينِ مَا وَصَّىٰ بِهِۦ نُوحٗا وَٱلَّذِيٓ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ وَمَا وَصَّيۡنَا بِهِۦٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَمُوسَىٰ وَعِيسَىٰٓۖ أَنۡ أَقِيمُواْ ٱلدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُواْ فِيهِۚ كَبُرَ عَلَى ٱلۡمُشۡرِكِينَ مَا تَدۡعُوهُمۡ إِلَيۡهِۚ ٱللَّهُ يَجۡتَبِيٓ إِلَيۡهِ مَن يَشَآءُ وَيَهۡدِيٓ إِلَيۡهِ مَن يُنِيبُ ١٣[الشوری: ۱۳]. [۲۸۱]سپس به شیوه مخصوص بین دین پدر انبیاء (ابراهیم)÷و دین حضرت محمدصرابطه برقرار می‌کند و همچنین بین دین محمد و دین انبیای بنی اسرائیل به این آیه قرآنی گوش فرا دهید: ﴿إِنَّ هَٰذَا لَفِي ٱلصُّحُفِ ٱلۡأُولَىٰ ١٨ صُحُفِ إِبۡرَٰهِيمَ وَمُوسَىٰ ١٩[الأعلی: ۱۸- ۱۹]. [۲۸۲]

﴿وَمَا جَعَلَ عَلَيۡكُمۡ فِي ٱلدِّينِ مِنۡ حَرَجٖۚ مِّلَّةَ أَبِيكُمۡ إِبۡرَٰهِيمَۚ هُوَ سَمَّىٰكُمُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ مِن قَبۡلُ وَفِي هَٰذَا لِيَكُونَ ٱلرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيۡكُمۡ وَتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِۚ فَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ وَٱعۡتَصِمُواْ بِٱللَّهِ هُوَ مَوۡلَىٰكُمۡۖ فَنِعۡمَ ٱلۡمَوۡلَىٰ وَنِعۡمَ ٱلنَّصِيرُ ٧٨[الحج: ۷۸]. [۲۸۳]

﴿إِنَّ أَوۡلَى ٱلنَّاسِ بِإِبۡرَٰهِيمَ لَلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ وَهَٰذَا ٱلنَّبِيُّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْۗ وَٱللَّهُ وَلِيُّ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٦٨[آل عمران: ۶۸]. [۲۸۴]خداوند سبحان از تمامی انبیاء عهد و پیمان گرفته که به نبوت محمدصایمان آورند و این دلیل بر وجود رابطه محکم بین ادیان آسمانی است: ﴿وَإِذۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِيثَٰقَ ٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ لَمَآ ءَاتَيۡتُكُم مِّن كِتَٰبٖ وَحِكۡمَةٖ ثُمَّ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مُّصَدِّقٞ لِّمَا مَعَكُمۡ لَتُؤۡمِنُنَّ بِهِۦ وَلَتَنصُرُنَّهُۥۚ قَالَ ءَأَقۡرَرۡتُمۡ وَأَخَذۡتُمۡ عَلَىٰ ذَٰلِكُمۡ إِصۡرِيۖ قَالُوٓاْ أَقۡرَرۡنَاۚ قَالَ فَٱشۡهَدُواْ وَأَنَا۠ مَعَكُم مِّنَ ٱلشَّٰهِدِينَ ٨١[آل عمران: ۸۱]. [۲۸۵]

[۲۸۱] خداوند آئینی را برای شما بیان داشتند و روشن نموده است که آن بوسیله نوح توصیه کرده است و ما آن را به تو وحی و به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش نموده‌ایم دین را پا برجا دارید و در آن تفرقه نکنید و اختلاف نورزید. این چیزی که شما مشرکان را بدان می‌خوانید بر مشرکان سخت گران می‌آید،‌ خداوند هر که را بخواهد برای این دین بر می‌گزیند و هر که بسوی آن برگردد، بدان رهنمودش می‌گرداند. [۲۸۲] این در کتاب‌های پیشین بوده است. کتاب‌های ابراهیم و موسی. [۲۸۳] و در دین کارهای دشوار و سنگین را بر دوش شما نگذاشته است آئین پدرتان ابراهیم است. خدا شما را قبلاً و در این مسلمین نامیده است تا پیغمبر گواه بر شما باشد و شما هم گواه بر مردمان باشد پس نماز را بخوانید و زکات مال را بدر کنید و به خدا چنگ زنید که سرپرست و یاور شما اوست، و چه سرور و یاور نیک و چه مددکار و کمک کننده خوبی است. [۲۸۴] سزاوارترین مردم به ابراهیم کسانی هستند که از او پیروی نمودند و نیز این پیغمبر و کسانی‌اند که ایمان آورده‌اند و خدا سرپرست و یاور مؤمنان است. [۲۸۵] هنگامی که خداوند پیمان مؤکد از پیغمبران گرفت که چون کتاب و فرزانگی به شما دهم و پس از آن پیغمبری آید و آنچه را که با خود دارید تصدیق نماید،‌ باید بدو ایمان بیاورید و وی را یاری دهید. گفت: آیا اقرار دارید و پیمان مرا بر این کارتان پذیرفتید؟ گفتند: اقرار داریم. گفت: پس گواه باشید من هم با شما از زمرۀ گواهانم.

۶) پیروزی پیغمبران و هلاک مکذبین

یکی دیگر از اهداف داستان انبیاء بیان پیروزی نهایی برای پیغمبران و هلاک مخالفان است و این دلیل تأیید دعوت ایشان از جانب خدا می‌باشد. بوسیله هلاکت مخالفین به آن‌ها طیب خاطر می‌دهد و آن‌ها را بر مخالفان برتری می‌دهد.

۷) بیان قدرت خداوند بر اعمال خارق‌العاده

یکی دیگر از اهداف داستان‌های قرآنی، بیان قدرت خداوند بر خوارق می‌باشد خداوند از چگونگی آفرینش حضرت آدم و حضرت عیسی سخن به میان آورده که بر قدرت خارق‌العاده اوأدلالت می‌کند. چون آدم بدون پدر و مادر و عیسی بدون پدر آفریده شده و حوا از پهلوی آدم آفریده گردید و تمامی این‌ها بر قدرت خارق‌العاده و قدرت بی‌نظیر او دلالت می‌نماید. به آیات جانبخش قرآن پیرامون آفرینش عیسی÷گوش فرادهیم: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَىٰ عِندَ ٱللَّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَۖ خَلَقَهُۥ مِن تُرَابٖ ثُمَّ قَالَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ ٥٩[آل عمران: ۵۹]. [۲۸۶]و همچنین داستان ابراهیم و پرنده‌های که ذبح کرد سپس خداوند آن‌ها را زنده نمود، و داستان مردی که بر آن قریه گذر کرد که ساختمان و بناهایش بر هم فرو ریخته بود و خداوند او را صد سال بمیراند سپس زنده نمود. همگی این داستان‌ها بر قدرت بی‌انتهای خداوند دلالت می‌نمایند و بیان می‌دارند.

[۲۸۶] مسئله عیسی برای خدا، همچون مسئله آدم است که او را از خاک بیافرید.

۸) عاقبت خیر و نیکی و شر و فساد

یکی دیگر از اهداف مورد نظر در داستان‌های قرآنی بیان سرانجام خوبی و بدی است همانند داستان فرزندان آدم (قابیل و هابیل) که در سوره مائده آمده ﴿وَٱتۡلُ عَلَيۡهِمۡ نَبَأَ ٱبۡنَيۡ ءَادَمَ بِٱلۡحَقِّ إِذۡ قَرَّبَا قُرۡبَانٗا فَتُقُبِّلَ مِنۡ أَحَدِهِمَا وَلَمۡ يُتَقَبَّلۡ مِنَ ٱلۡأٓخَرِ قَالَ لَأَقۡتُلَنَّكَۖ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ ٱللَّهُ مِنَ ٱلۡمُتَّقِينَ ٢٧[المائدة: ۲۷]. [۲۸۷]در این داستان آمده که قابیل چگونه به حقوق برادر خود تجاوز نمود و اقدام به کشتن او نمود تا آخر داستان که عدل الهی را بیان می‌دارد و همانند داستان سد مأرب و اصحاب الجنتین و اصحاب الأخدود و داستان اهل آن ده که در امنیت و آسایش می‌زیستند اما سر از نافرمانی درآوردند؛ تمامی این داستان‌ها برای بیان سرانجام و عاقبت خیر و شر نیکی و بدی آمده است... علاوه بر این در برگیرنده اهداف نصیحت‌گرای گرانبهایی می‌باشند. ﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَيَوۡمَ يَقُومُ ٱلۡأَشۡهَٰدُ ٥١[غافر: ۵۱]. [۲۸۸]و دقت شود در جزای عادلانه‌ای که برای مشرکین در نظر گرفته شده ﴿وَقَٰرُونَ وَفِرۡعَوۡنَ وَهَٰمَٰنَۖ وَلَقَدۡ جَآءَهُم مُّوسَىٰ بِٱلۡبَيِّنَٰتِ فَٱسۡتَكۡبَرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَمَا كَانُواْ سَٰبِقِينَ ٣٩ فَكُلًّا أَخَذۡنَا بِذَنۢبِهِۦۖ فَمِنۡهُم مَّنۡ أَرۡسَلۡنَا عَلَيۡهِ حَاصِبٗا وَمِنۡهُم مَّنۡ أَخَذَتۡهُ ٱلصَّيۡحَةُ وَمِنۡهُم مَّنۡ خَسَفۡنَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ وَمِنۡهُم مَّنۡ أَغۡرَقۡنَاۚ وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيَظۡلِمَهُمۡ وَلَٰكِن كَانُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ يَظۡلِمُونَ ٤٠[العنکبوت: ۳۹- ۴۰]. [۲۸۹]

[۲۸۷] داستان دو پسر آدم را چنانکه هست برای یهودیان و دیگر مردمان بخوان زمانی که هر کدام عملی را برای تقرب انجام دادند. اما از یکی پذیرفته نشد. بیگمان تو را خواهم کشت! گفت: خدا تنها از پرهیزکاران می‌پذیرد! [۲۸۸] ما قطعاً پیغمبران خود را و مؤمنان را در زندگی دنیا و در آن روزی که گواهان بپا می‌خیزند یاری می‌دهیم و دستگیری می‌کنیم. [۲۸۹] قارون و فرعون و هامان را موسی با دلایل و براهین روشن به سراغ آنان رفت، اما ایشان در زمین استکبار و برتری جویی کردند، ولی نتوانستند پیش گیرنده ما هر یک از این‌ها را به گناهانشان گرفتیم: برای بعضی از ایشان طوفان همراه با سنگریزه حواله کردیم و بعضی از ایشان را صدایی فرا گرفت، و برخی از ایشان را هم به زمین فرو بردیم و برخی دیگر را غرق کردیم، خداوند هرگز بدیشان ستم نکرده است و آنان خودشان به خویشتن ستم کردند.

علت تکرار داستان‌های قرآنی

خداوند متعال از داستان انبیاء و پیغمبران بزرگوار به کرات سخن رانده و موعظه‌های فراوان و درس عبرت‌های زیاد را (که در سیره مطهر و زندگی شرافتمندانه آن‌ها نهفته بوده) یادآور شده است. تا ما انسان‌ها به ایشان تأسی بجوییم و سیره معطر و اخلاق حسنه‌ی ایشان را سرمشق قرار دهیم و آن‌ها همانند شمعی فروزان خود بسوزند و به دیگران تا ابد روشنایی ببخشند ﴿لَقَدۡ كَانَ فِي قَصَصِهِمۡ عِبۡرَةٞ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِۗ مَا كَانَ حَدِيثٗا يُفۡتَرَىٰ وَلَٰكِن تَصۡدِيقَ ٱلَّذِي بَيۡنَ يَدَيۡهِ[یوسف: ۱۱۱]. [۲۹۰]داستان انبیاء در سوره‌های عدیدی ذکر شده است و علی الظاهر به صورت تکراری آمده‌اند، اما در این تکرار، حکمت‌هایی نهفته است و بر اعجاز قرآن کریم و حق بودن و خدایی بودن آن دلالت می‌نماید. قوی‌‌ترین فصحاء و بلغاء نمی‌توانند یک داستان را دو بار با دو الفاظ و قالب گوناگون و در انتهای فصاحت و بلاغت بازگو کنند و این از نشانه‌های اعجاز قرآن است که در بازگویی قصه‌ها تفنن به خرج داده و یک داستان را با الفاظ و اسالیب گوناگون بازگو کرده است، سبحان الله از قدرت بی‌همتای خداوند که قرآن معجز را ﴿تِبۡيَٰنٗا لِّكُلِّ شَيۡءٖ[النحل: ۸۹]. [۲۹۱]فرو فرستاد و آن را وسیله هدایت و رحمت بشریت به ویژه مؤمنان قرار داد.

[۲۹۰] به حقیقت در سرگذشت آنان عبرت برای همه‌ی اندیشمندان است یک افسانه‌ی ساختگی نبوده بلکه کتاب‌های پیشین را تصدیق و پیغمبران را تأیید می‌کند. [۲۹۱] بیانگر همه‌ی چیز.

نمونه‌ای از تکرار داستان قرآنی

برای نمونه به یک مورد از داستان قرآنی که پرده از یک معنای واحد بر می‌دارد اما اسالیب گوناگون در آن به خرج داده شده اشاره می‌کنیم این داستان، داستان آدم÷است که در چندین جای قرآن تکرار شده و با اسالیب گوناگون از آن سخن به میان آمده است که به دو مورد اشاره کنیم تا آن اسلوب شفت‌انگیز در هر یک از این دو مورد مشاهده کنیم.

خداوند در سوره اعراف می‌فرماید: ﴿وَيَٰٓـَٔادَمُ ٱسۡكُنۡ أَنتَ وَزَوۡجُكَ ٱلۡجَنَّةَ فَكُلَا مِنۡ حَيۡثُ شِئۡتُمَا وَلَا تَقۡرَبَا هَٰذِهِ ٱلشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ ١٩ فَوَسۡوَسَ لَهُمَا ٱلشَّيۡطَٰنُ لِيُبۡدِيَ لَهُمَا مَا وُۥرِيَ عَنۡهُمَا مِن سَوۡءَٰتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَىٰكُمَا رَبُّكُمَا عَنۡ هَٰذِهِ ٱلشَّجَرَةِ إِلَّآ أَن تَكُونَا مَلَكَيۡنِ أَوۡ تَكُونَا مِنَ ٱلۡخَٰلِدِينَ ٢٠ وَقَاسَمَهُمَآ إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ ٱلنَّٰصِحِينَ ٢١ فَدَلَّىٰهُمَا بِغُرُورٖۚ فَلَمَّا ذَاقَا ٱلشَّجَرَةَ بَدَتۡ لَهُمَا سَوۡءَٰتُهُمَا وَطَفِقَا يَخۡصِفَانِ عَلَيۡهِمَا مِن وَرَقِ ٱلۡجَنَّةِۖ وَنَادَىٰهُمَا رَبُّهُمَآ أَلَمۡ أَنۡهَكُمَا عَن تِلۡكُمَا ٱلشَّجَرَةِ وَأَقُل لَّكُمَآ إِنَّ ٱلشَّيۡطَٰنَ لَكُمَا عَدُوّٞ مُّبِينٞ ٢٢ قَالَا رَبَّنَا ظَلَمۡنَآ أَنفُسَنَا وَإِن لَّمۡ تَغۡفِرۡ لَنَا وَتَرۡحَمۡنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٢٣[الأعراف: ۱۹- ۲۳]. [۲۹۲]و در سوره طه می‌فرماید: ﴿وَإِذۡ قُلۡنَا لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ ٱسۡجُدُواْ لِأٓدَمَ فَسَجَدُوٓاْ إِلَّآ إِبۡلِيسَ أَبَىٰ ١١٦ فَقُلۡنَا يَٰٓـَٔادَمُ إِنَّ هَٰذَا عَدُوّٞ لَّكَ وَلِزَوۡجِكَ فَلَا يُخۡرِجَنَّكُمَا مِنَ ٱلۡجَنَّةِ فَتَشۡقَىٰٓ ١١٧ إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيهَا وَلَا تَعۡرَىٰ ١١٨ وَأَنَّكَ لَا تَظۡمَؤُاْ فِيهَا وَلَا تَضۡحَىٰ ١١٩ فَوَسۡوَسَ إِلَيۡهِ ٱلشَّيۡطَٰنُ قَالَ يَٰٓـَٔادَمُ هَلۡ أَدُلُّكَ عَلَىٰ شَجَرَةِ ٱلۡخُلۡدِ وَمُلۡكٖ لَّا يَبۡلَىٰ ١٢٠ فَأَكَلَا مِنۡهَا فَبَدَتۡ لَهُمَا سَوۡءَٰتُهُمَا وَطَفِقَا يَخۡصِفَانِ عَلَيۡهِمَا مِن وَرَقِ ٱلۡجَنَّةِۚ وَعَصَىٰٓ ءَادَمُ رَبَّهُۥ فَغَوَىٰ ١٢١ ثُمَّ ٱجۡتَبَٰهُ رَبُّهُۥ فَتَابَ عَلَيۡهِ وَهَدَىٰ ١٢٢[طه:۱۱۶- ۱۲۲]. [۲۹۳]

باری، داستان‌های پیامبران و حوادث مربوط به امت‌ها، براساس این چنین شگفتی و اتفاق ذکر و تکرار شده‌اند، تا بر قدرت خداوند عالی‌‌مرتبه و حکیم دلالت نمایند.

[۲۹۲] ای آدم! تو و همسرت در بهشت ساکن شوید و در هر کجا که خواستید بخورید ولی به این درخت، نزدیک نشوید از زمره‌ی ستمکاران خواهید شد* سپس اهریمن آنان را وسوسه کرد تا عورات نهان از دیده‌ی آنان را بدیشان نماید و گفت: پروردگارتان شما را از این درخت باز نداشته است، مگر بدان خاطر که دو فرشته می‌شوید و یا اینکه از زمره‌ی جاویدان خواهید شد* و برای آنان بارها سوگند خورد که من خیرخواه شما هستم* پس آرام آرام آنان را با مکر و فریب کشید هنگامی که از آن درخت چشیدند، عورات خویش بدیدند و شروع به جمع آوری برگ‌های بهشت کردند و آن‌ها را بر خود افکندند. پروردگارشان فریادشان زد که آیا شما را از آن درخت نهی نکردم و به شما نگفتم که اهریمن دشمن آشکارتان است* و گفتند: پروردگارا! ما بر خویشتن ستم کرده‌ایم و اگر ما را نبخشی و بر ما رحم نکنی از زیانکاران خواهیم بود. [۲۹۳] آنگاه را که به فرشتگان دستور دادیم: برای آدم سجده‌ی ببرید، پس سجده بردند مگر ابلیس که سرباز زد* آن وقت گفتیم: ای آدم! این دشمن تو و همسر تو است، پس از بهشت بیرونتان نکند که به رنج و زحمت خواهی افتاد* تو در آن نه گرسنه می‌شوی و نه برهنه می‌گردی* و در آن تو نه تشنه می‌مانی و نه آفتاب زده می‌شوی* سپس شیطان آدم را وسوسه کرد گفت: آیا تو را به درخت جاودانگی و ملک فناناپذیر رهنمود کنم. سرانجام هر دو نفر از آن خوردند آنگاه عورت خود را دیدند و شروع کردند به اینکه برگ‌های درختان بهشت را بر خود بپیچند و بچسبانند بدین نحو آدم از فرمان پروردگارش سرپیچی کرد و گمراه شد* سپس پروردگارش او را برگزید، توبه‌اش را پذیرفت و رهنمودش کرد.

فصل پنجم: آدم به تصوير قرآن

۱. خلقت آدم÷

۲. درس عبرت از خلقت آدم÷

۳. آدم÷ابوالبشر

۴. دلايل اولين مخلوق بودن آدم

۵. آيا نظريه داروين با قرآن متعارض است؟!

۶. پاسخ به نظريه‌ی داروين و اثبات بطلان آن

۷. مراحل گوناگون آفرينش آدم

۸. داستان قابيل و هابيل دو فرزند آدم

آدم به تصویر قرآن

آفرینش آدم÷

داستان آدم در واقع داستان تمامی بشریت است و زندگی او زندگی تمامی هستی (از روزی که خداوند قصد آبادانی دنیا را کرده و اراده فرموده بوسیله پیدایش انسان زندگی نیز کامل شود) می‌باشد.

داستان آفرینش آدم، داستان زندگی از بدایت تا نهایت است داستان وجود و ظهور انسان بر این کره خاکی است، داستان زمآن‌های طولانی و نسل‌های مختلف است داستان نسل‌هایی است که مدتی بر این کره زندگی کرده سپس از آن کوچ کرده‌اند و این همه آثار و علایم را از خود به یادگار گذاشته‌اند.

تلك آثارنا تدل علينا
فانظروا بعدنا إلى الآثار

این است آثار ما که بر (هویت) ما دلالت می‌کند بعد از ما نیز به (دیگر) آثار بنگرید.

درس عبرت از آفرینش آدم

آفرینش آدم از گِل سپس ادامه نسل اندر نسل ذریه‌ی او تنها یک مسئله‌ی عادی و طبیعی نبوده است. بلکه موضوعی بسیار مهم و شایان توجه می‌باشد. زیرا مظاهر قدرت خداوند در آن تجلی کرده است و عظمت خدایی نهفته در جمله «كُنْ فَيَكُونُ» که منتهای «ابداع» و «اعجاز» را می‌رساند، در آن جلوه‌گر است.

اگر تمامی زمینیان جمع شده دست بدست هم دهند قادر به آفریدن مگس یا پشه‌ای نمی‌باشند تا چه رسد به آفرینش انسانی عاقل سمیع و دارای ادراک و بصیرت!! ﴿فَتَبَارَكَ ٱللَّهُ أَحۡسَنُ ٱلۡخَٰلِقِينَ ١٤[المؤمنون: ۱۴].

منشأ این کار، قدرت برتر الهی است که آفریده‌ها را از عالم نیستی و عدم به جهان هستی به وجود می‌آورد و از ضعیف قوی، از سکون حرکت می‌آفریند،‌ روح در کالبد موجود جامد و بی‌روح می‌دمد، گِل ساکن را به حرکت وامی‌دارد و خاکستر را به زبان می‌آورد از موجود جامد انسان سوی و مستقیم را در زیباترین صورت‌ها می‌آفریند. ﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦٓ أَنۡ خَلَقَكُم مِّن تُرَابٖ ثُمَّ إِذَآ أَنتُم بَشَرٞ تَنتَشِرُونَ ٢٠[الروم: ۲۰]. [۲۹۴]

این همان «آدم» و آن همان نسلش است. بلکه این داستان وی و داستان تمامی نظام آفرینش است. موجودی که خداوند او را از گِل آفرید سپس نسل او را از نطفه‌ی آب کم ارزش بی‌مقدار بیافرید و او را در روی زمین خلیفه قرار داد و هستی را مسخر او نمود، آری او را خلیفه خدا قرار داده با این توصیف به هیچ عنوان شایسته و زیبنده شأن انسان نیست در روی زمین تکبر ورزد به نافرمانی خدا برخیزد و مالکیت را از او غصب کرده روی آن با خدا به نزاع بپردازد و درست به خود جرأت عصیان و سرکشی بدهد. به راستی جای تعجب است انسانی که تا دیروز معدوم بود و از وی خبری نبود امروزه لب به انکار خدا بگشاید!! آیا عصمت نسبت کسی که وجودش دلیل بر وجود خداوند است، نعمت‌های خداوند را انکار نماید و نادیده بگیرد؟ ﴿قُتِلَ ٱلۡإِنسَٰنُ مَآ أَكۡفَرَهُۥ ١٧ مِنۡ أَيِّ شَيۡءٍ خَلَقَهُۥ ١٨ مِن نُّطۡفَةٍ خَلَقَهُۥ فَقَدَّرَهُۥ ١٩ ثُمَّ ٱلسَّبِيلَ يَسَّرَهُۥ ٢٠ ثُمَّ أَمَاتَهُۥ فَأَقۡبَرَهُۥ ٢١ ثُمَّ إِذَا شَآءَ أَنشَرَهُۥ ٢٢ كَلَّا لَمَّا يَقۡضِ مَآ أَمَرَهُۥ ٢٣[عبس:۱۷- ۲۳]. [۲۹۵]جای تعجب است کسانی با این وصف، آیات خداوند را که هر حرکت در هستی گواهی بر وحدانیت اوست انکار نمایند!

عجب از کسانی که چشم خود را در قبال این حقایق بسته و نور درخشان خورشید حقیقت را نادیده انکارند و گوش‌های خود را کر کنند تا صدای شگفت‌انگیز هستی را نشنوند.

چه حقیقتی روشن است آیه ﴿فَإِنَّهَا لَا تَعۡمَى ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَلَٰكِن تَعۡمَى ٱلۡقُلُوبُ ٱلَّتِي فِي ٱلصُّدُورِ ٤٦[الحج: ۴۶]. [۲۹۶]و چه زیبا گفته شاعر:

فيا عجباً كيفَ يعصي الإِلهَ
أم كيفَ يَجْحَدُه الجاحدُ؟
واللّهُ في كلِّ تحريكةٍ
وتسكينَةٍ أبداً شاهدُ
وفي كُلِّ شيءٍ له آيةٌ
تدلُّ على أنه واحدُ

یعنی:

شگفتا ازکسی که خداوند را انکار و یا معصیت می‌کند

حال آنکه ذره‌های جهان هستی بر یگانگی او گواهی می‌دهند

آیا داستان آدم داستانی عجیب نمی‌باشد؟!... آیا وجود انسان در این هستی روشن‌بینی و توجه بیشتری را از او مطالبه نمی‌کند؟! آیا آفرینش او از خاک و گِل مستلزم ایمان و یقین نمی‌باشد؟! ﴿ذَٰلِكَ أَمۡرُ ٱللَّهِ أَنزَلَهُۥٓ إِلَيۡكُمۡۚ وَمَن يَتَّقِ ٱللَّهَ يُكَفِّرۡ عَنۡهُ سَيِّ‍َٔاتِهِۦ وَيُعۡظِمۡ لَهُۥٓ أَجۡرًا ٥ أَسۡكِنُوهُنَّ مِنۡ حَيۡثُ سَكَنتُم مِّن وُجۡدِكُمۡ وَلَا تُضَآرُّوهُنَّ لِتُضَيِّقُواْ عَلَيۡهِنَّۚ وَإِن كُنَّ أُوْلَٰتِ حَمۡلٖ فَأَنفِقُواْ عَلَيۡهِنَّ حَتَّىٰ يَضَعۡنَ حَمۡلَهُنَّۚ فَإِنۡ أَرۡضَعۡنَ لَكُمۡ فَ‍َٔاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَأۡتَمِرُواْ بَيۡنَكُم بِمَعۡرُوفٖۖ وَإِن تَعَاسَرۡتُمۡ فَسَتُرۡضِعُ لَهُۥٓ أُخۡرَىٰ ٦ لِيُنفِقۡ ذُو سَعَةٖ مِّن سَعَتِهِۦۖ وَمَن قُدِرَ عَلَيۡهِ رِزۡقُهُۥ فَلۡيُنفِقۡ مِمَّآ ءَاتَىٰهُ ٱللَّهُۚ لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا مَآ ءَاتَىٰهَاۚ سَيَجۡعَلُ ٱللَّهُ بَعۡدَ عُسۡرٖ يُسۡرٗا ٧ وَكَأَيِّن مِّن قَرۡيَةٍ عَتَتۡ عَنۡ أَمۡرِ رَبِّهَا وَرُسُلِهِۦ فَحَاسَبۡنَٰهَا حِسَابٗا شَدِيدٗا وَعَذَّبۡنَٰهَا عَذَابٗا نُّكۡرٗا ٨[الطارق: ۵- ۸]. [۲۹۷]

[۲۹۴] یکی از نشانه‌های خدا این است که شما را از خاک آفرید و سپس شما انسان‌ها پراکنده گشتید. [۲۹۵] کشته باد انسان چه خدانشناس و ناسپاس است. خدا او را از چه چیز می‌آفریند. او را از نطفه ناچیزی می‌آفریند و قوت و قدرت بدو می‌بخشد. سپس راه را برای او آسان می‌کند. بعد او را می‌میراند و وارد گورش می‌کند. سپس هر وقت خواست او را زنده می‌گرداند هرگز هرگز انسان دستوری که از خدا بدو داده است هنوز که هنوز است انجام نداده است. [۲۹۶] این چشم‌ها نیستند که کور می‌شوند و بلکه این دل‌های سینه‌ها هستند که نابینا می‌شوند. [۲۹۷] انسان باید بنگرد از چه چیزی آفریده شده است. او از آب جهنده‌ی ناچیزی آفریده شده است. آبی که از میان استخوان پشت و استخوان سینه بیرون می‌آید. بیگمان خداوند قادر است که بار دیگر انسان را برگرداند.

آدم اولین انسان

قرآن کریم از آفرینش آدم بعنوان اولین مخلوق (انسان) روی زمین سخن رانده، پس آدم ابوالبشر و اصل عالم است و تمامی ساکنان زمین به او نسبت داده می‌شوند، قبل از او مطلقاً انسانی وجود نداشته،‌ اما ملائک قبل از او بوده‌اند چنانچه جن قبل از او وجود داشته‌اند، لذا چون حکمت خداوند بر آفرینش انسان تعلق گرفت به ملائک فهماند که نسلی از همین انسان پدید خواهد آمد؛ در روی زمین اقدام به خون ریزی و فساد خواهد کرد. ملائک به تعجب افتاده و از حکمت او، در آفرینش این انسان، سؤال کردند، این آیه‌ی قرآن مشیر به این حقیقت است. ﴿وَإِذۡ قَالَ رَبُّكَ لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ خَلِيفَةٗۖ قَالُوٓاْ أَتَجۡعَلُ فِيهَا مَن يُفۡسِدُ فِيهَا وَيَسۡفِكُ ٱلدِّمَآءَ وَنَحۡنُ نُسَبِّحُ بِحَمۡدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَۖ قَالَ إِنِّيٓ أَعۡلَمُ مَا لَا تَعۡلَمُونَ ٣٠[البقرة: ۳۰]. [۲۹۸]

علامه قرطبی در تفسیر «الجامع لأحكام القرآن» در مورد این آیه می‌گوید:

به یقین می‌دانیم که ملائکه جز آنچه خداوند به ایشان یاد می‌داد نمی‌دانستند و در سخن بر او پیشی نمی‌گرفتند ﴿لَا يَسۡبِقُونَهُۥ بِٱلۡقَوۡلِ[الأنبیاء: ۲۷]. [۲۹۹]پس چگونه به خود اجازه دادند جمله ﴿أَتَجۡعَلُ فِيهَا مَن يُفۡسِدُ فِيهَا[البقرة: ۳۰]. [۳۰۰]را بر زبان جاری کنند؟ جواب این است که ملائکه قبلاَ فساد و تبه‌کاری و خون‌ریزی جن را دیده بودند، زیرا قبل از آفرینش آدم زمین محل اقامت ایشان بود آن‌ها فساد بر پا کرده، خون ریختند. خداوند لشکریانی از ملائکه بر آن‌ها فرستاد. آن‌ها را قلع و قمع و پراکنده کوه‌ها و دریاها نمودند. بنابراین جمله ﴿أَتَجۡعَلُ فِيهَا مَن يُفۡسِدُ فِيهَامن باب استفهام محض آمده لاغیر.

آیا این خلافت هم از قماش و نوع خلافت جن‌ها خواهد بود یا خیر؟

بعضی گفته‌اند: خداوند به ملائکه فهمانید که از نسل آدم قومی مفسد و خون‌ریز پا به عرصه وجود می‌نهند لذا دهان به این سؤال گشودند. و سؤال ایشان یا از باب تعجب از استخلاف عاصی بود؟ یا از سر تعجب از جرأ‌ت عصیان خدا به خود دادن که از خلیفه سر بزند؟ سخن قرطبی تمام شد؛ آن هم با اندکی تصرف. بر این اساس باید بفهمیم که سؤال ملایکه به منظور خرده‌گیری از نظام آفرینش یا مشیت و اراده‌ی خداوند نبوده است، بلکه به منظور آگاه شدن از فلسفه‌ی آفرینش (آدم) صورت گرفته است. زیرا ملایکه از فرمان خداوند، هیچگاه سر باز نمی‌زنند و نمی‌توان مخالفت و امتناعی را برای آن‌ها تصوّر کرد.

[۲۹۸] زمانی که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی بیافرینم گفتند: آیا در زمین کسی را بوجود می‌آوری که در زمین، فساد و تباهی راه می‌اندازد. خون می‌ریزد، (خدا) گفت: من حقایقی را می‌دانم که شما نمی‌دانید. [۲۹۹] آنان (آنقدر مؤدب و فرمانبردارانه که هرگز) در سخن بر او پیشی نمی‌گیرند. [۳۰۰] آیا در زمین کسی را بوجود می‌آوری که در زمین به فساد می‌پردازد.

دلایل اولین انسان بودن آدم

نصوص قرآنی مؤید اولین انسان بودن حضرت آدم÷هستند و قبل از آفرینش آدم انسانی وجود نداشته است. علاوه بر قرآن سایر کتب آسمانی بر این امر گواهی می‌دهند و شواهد فراوان از ملل گوناگون دست به هم داده‌اند و بی‌چون و چرا مدعی اولین انسان بودن آدم هستند.

شواهد قرآنی

۱- تکرار بانگ بر بشر در قرآن بعنوان فرزندان آدم مانند:

﴿يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ لَا يَفۡتِنَنَّكُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ كَمَآ أَخۡرَجَ أَبَوَيۡكُم مِّنَ ٱلۡجَنَّةِ يَنزِعُ عَنۡهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوۡءَٰتِهِمَآۚ إِنَّهُۥ يَرَىٰكُمۡ هُوَ وَقَبِيلُهُۥ مِنۡ حَيۡثُ لَا تَرَوۡنَهُمۡۗ إِنَّا جَعَلۡنَا ٱلشَّيَٰطِينَ أَوۡلِيَآءَ لِلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ ٢٧[الأعراف: ۲۷]. [۳۰۱]

﴿يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ قَدۡ أَنزَلۡنَا عَلَيۡكُمۡ لِبَاسٗا يُوَٰرِي سَوۡءَٰتِكُمۡ وَرِيشٗاۖ وَلِبَاسُ ٱلتَّقۡوَىٰ ذَٰلِكَ خَيۡرٞۚ ذَٰلِكَ مِنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ لَعَلَّهُمۡ يَذَّكَّرُونَ ٢٦[الأعراف: ۲۶]. [۳۰۲]

﴿يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ خُذُواْ زِينَتَكُمۡ عِندَ كُلِّ مَسۡجِدٖ وَكُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ وَلَا تُسۡرِفُوٓاْۚ إِنَّهُۥ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُسۡرِفِينَ ٣١[الأعراف: ۳۱]. [۳۰۳]

۲- خداوند خبر داده که همگی انسان‌ها از یک اصل هستند.

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّكُمُ ٱلَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا وَبَثَّ مِنۡهُمَا رِجَالٗا كَثِيرٗا وَنِسَآءٗۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ ٱلَّذِي تَسَآءَلُونَ بِهِۦ وَٱلۡأَرۡحَامَۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلَيۡكُمۡ رَقِيبٗا ١[النساء: ۱]. [۳۰۴]

مقصود از نفس واحد جز آدم، کسی نیست و منظور از همسرش حوا است و مقصود از آن اصل آفرینش است چون آن‌ها اصل (نظام) آفرینش هستند. این آیه بیان کرده که خداوند مردان و زنان بسیاری از این دو آفریده است که بعد از توالد و تناسل در جهان پراکنده شده‌اند.

۳- قرآن یادآور شده که همه انسان‌ها از پدر و مادری به طریقه ازدواج بوجود آمده‌اند. به جز آدم که او را به دست خود از گِل آفریده سپس روح خود را در او دمیده است. چنانچه گوید: ﴿وَإِذۡ قَالَ رَبُّكَ لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ إِنِّي خَٰلِقُۢ بَشَرٗا مِّن صَلۡصَٰلٖ مِّنۡ حَمَإٖ مَّسۡنُونٖ ٢٨ فَإِذَا سَوَّيۡتُهُۥ وَنَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُۥ سَٰجِدِينَ ٢٩[الحجر: ۲۸- ۲۹]. [۳۰۵]و در داستان امتناع ابلیس از سجده گوید: ﴿قَالَ يَٰٓإِبۡلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسۡجُدَ لِمَا خَلَقۡتُ بِيَدَيَّۖ أَسۡتَكۡبَرۡتَ أَمۡ كُنتَ مِنَ ٱلۡعَالِينَ ٧٥[ص: ۷۵]. [۳۰۶]و فرماید: ﴿ٱلَّذِيٓ أَحۡسَنَ كُلَّ شَيۡءٍ خَلَقَهُۥۖ وَبَدَأَ خَلۡقَ ٱلۡإِنسَٰنِ مِن طِينٖ ٧ ثُمَّ جَعَلَ نَسۡلَهُۥ مِن سُلَٰلَةٖ مِّن مَّآءٖ مَّهِينٖ ٨[السجدة:۷- ۸]. [۳۰۷]سلالة برگرفته از «سُلَّ» به معنی استخراج چیزی از چیز دیگری است، گویند: «سللتُ الشَعْرَ من العجين»یعنی مو را از خمیر بیرون کشیدم. نطفه هم سلاله است؛ چون از پشت بیرون می‌جهد (اقتباس از قرطبی).

۴- تصریح به ذکر نام آدم و اینکه او ابوالبشر است و این در حدیث شفاعت روایت شده در صحیحین، است: «مردم (در قیامت) به دنبال شفیعی می‌گردند تا برای آن‌ها شفاعت کند و آن‌ها را از شدت و هول آن روز نجات بخشد. به سوی آدم می‌روند و از او طلب شفاعت می‌نمایند و به او می‌گویند: ای آدم تو ابوالبشر هستی، خداوند تو را با دست خویش آفریده و روح خود را در تو دمیده و ملائکه را مأمور سجده برای تو کرده و تو را در بهشت اسکان داده است. آیا شرایط حاد و وضعیت ناگوار ما را نمی‌بینی؟ آیا نزد خدا برای ما شفاعت نمی‌کنی؟ گوید: نفسی، نفسی به سوی غیر من بشتابید...».

[۳۰۱] ای آدمیزادگان شیطان شما را نفریبد به همانگونه که پدر و مادرتان را (فریفت) و از بهشت بیرونشان کرد و لباسشان را از (تن) ایشان بیرون ساخت تا عورتشان ورا بدیشان نماید شیطان و همدستانش شما را می‌بینند در صورتی که شما آن‌ها را نمی‌بینید ما شیاطین را دوستان و یاران کسانی ساخته‌ایم که ایمان نمی‌آورند. [۳۰۲] ای آدمیزادگان ما لباسی برای شما درست کرده‌ایم که عورات شما را می‌پوشاند و لباس زینتی را اما بدانید که لباس تقوا و ترس از خدا بهترین لباس است این از نشانه‌های خدا است تا بندگان متذکر شوند. [۳۰۳] ای آدمیزادگان در هر نمازگاه و عبادتگاهی خود را بیارائید و بخورید و بنوشید ولی اسراف و زیاده‌روی مکنید که خداوند مسرفان و زیاده‌روی کنندگان را دوست ندارد. [۳۰۴] ای مردمان از پروردگارتان بپرهیزید پروردگاری که شما را از یک انسان بیافرید و همسر را از نوع او آفرید و از آن دو نفر مردان و زنان فراوانی منتشر ساخت و از خدایی بپرهیزید که همدیگر را بدو سوگند می‌دهید و بپرهیزید از اینکه پیوند خویشاوندی را گسیخته دارید زیرا که بیگمان خداوند مراقب شما است. [۳۰۵] آن زمان را که پروردگارت به فرشتگان گفت: من از گل خشکیده فراهم آمده از گل سیاه شده پدیده‌ای انسان را می‌آفرینم پس آنگاه که او را آراسته و پیراسته کردم و از روح خود در او دمیدم در برابرش به سجده افتید. [۳۰۶] فرمود: ای ابلیس چه چیز تو را باز داشت از اینکه سجده ببری برای چیزی که من آن را مستقیماً با قدرت خود آفریده‌ام آیا تکبر ورزیده‌ای یا اصلاً از متکبران بوده‌ای. [۳۰۷] آن کسی است که هرچه را آفرید نیکو آفرید و آفرینش انسان را از گل آفرید سپس خداوند ذریه‌ی او را از عصاره آب ضعیف ناچیزی آفرید.

آیا نظریه داروین با قرآن در تعارض است؟!

از مجموعه‌ی نصوص فوق‌الذکر (کتاب و سنت) بطلان نظریه «نشوء و ارتقاء» داروین که به زعم خود اصل انسان را به سلاله‌های دیگر و نشأت گرفته از اصول دیگر سوای حضرت آدم نسبت می‌دهد، به خوبی روشن می‌شود. او عقیده دارد اصل و منشاء پیدایش انسان به باکتری کوچکی برمی‌گردد که در سطح آب پدید آمد، سپس تبدیل به حیوان کوچکی گردید. این حیوان کوچک بتدریج ارتقاء و تکامل یافت و تبدیل به قورباغه شد سپس تکامل پیدا کرد و به میمون مبدل گردید سرانجام آن میمون حالت تمدن و اجتماعی به خود گرفت و به انسان مبدل گردید. با توجه به این تکامل تدریجی انسان از دیدگاه داروین یک میمون تکامل یافته و متمدن است لاغیر. این میمون از فرط نبوغ و استعدادی که داشت به انسان پیشرفته بدل گردید... و بدین سان داروین اصل و نسب‌ ما را به حیوان مرتبط می‌سازد، پیدایش نسل ما را از قورباغه‌ها و موش‌ها می‌داند و به تعبیر او میمون شامپانز‌ای جد ما است. چون از نظر شباهت جسمی نزدیکترین نوع میمون‌ها به انسان است. این است خلاصه نظریه داروین که به نظریه‌ی تطور و ارتقاء موسوم است.

این نظریه با صراحت قرآن تعارض دارد و با تمامی کتب آسمانی در تعارض است؛ چون در تمامی آن‌ها آمده که آدم ابوالبشر اولین انسان است و تمامی انسان‌ها از او بوجود آمده‌اند. این نظریه کهنه و پوسیده تنها بر واضع آن (داروین) و معدود هوادارانش انطباق دارد و فقط ایشان از نسل میمون هستند. اما بقیه‌ی انسان‌ها از حضرت آدم بوجود آمده‌اند و به او نسبت داده می‌شوند... آیا هیچ انسان عاقلی راضی به این می‌شود به گوریل و شمپانزه و سایر انواع میمون‌ها نسبت داده شود و از نسبت به حضرت آدم÷دور گردد!؟ خیر مگر اینکه داروینی بوده و همانند او سفیه و کج‌اندیش باشد. چگونه امکان دارد اصل انسان از میمون باشد در حالی که خداوند او را ارج نهاده و کرامت بخشیده ﴿وَلَقَدۡ كَرَّمۡنَا بَنِيٓ ءَادَمَ وَحَمَلۡنَٰهُمۡ فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ وَرَزَقۡنَٰهُم مِّنَ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَفَضَّلۡنَٰهُمۡ عَلَىٰ كَثِيرٖ مِّمَّنۡ خَلَقۡنَا تَفۡضِيلٗا ٧٠[الإسراء: ۷۰]. [۳۰۸]﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِيٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ ٤[التبین: ۴]. [۳۰۹]آیا برای انسان مایه‌ی فخر است که به میمون نسبت داده شود؟ و نیاکان او را گوریل و شامپانزای‌ تشکیل دهند؟ اگر پیروان داروین را «بنی قرده و خنازیر» صدا کنیم از ما راضی خواهند بود؟ یا برآشفته می‌شوند؟

رب إن الهدى هداك
وآيا تك حق تهدي بها من تشاءُ

اگر فرضاً نظریه تکامل صحیح باشد چرا سایر میمون‌ها تکامل پیدا نکرده، متمدن نشده‌اند، در حالی که ما، در عصر تطور و تمدن بسر می‌بریم!؟

[۳۰۸] ما آدمیزادگان را گرامی داشته‌ایم و آنان را در خشکی و دریا حمل کرده‌ایم و از چیزهای پاکیزه و خوشمزه دورشان نموده‌ایم و بر بسیاری از آفریدگان خود کاملاَ برتریشان داده‌ایم. [۳۰۹] ما انسان را در بهترین شکل و زیباترین سیما آفریده‌ایم.

اشتباه نظریه داروین از نظر علمی

داکتر حلیم عطیه، مذهب داروین و نظریه نشوء و ارتقاء را در کتاب ارزنده خود تحت عنوان (رد نظریه داروین و اثبات علمی عقیده آفرینش) از بیخ و بن برکنده و رد کرده است.

اینک گزیده‌هایی از آن را تقدیم اهل خرد و قلب می‌نماییم:

«بقاء مخلوقات و حیوانات ضعیف الجسم و کم خرد در میان دریایی از حیوانات وحشی چون شیر، فیل، ببر، خرس و... چگونه امکان‌پذیر است؟ و اگر (طبق ادعای داروین) چیزی از عملیات تطور و ارتقاء صورت می‌گرفت، لازم بود در زمان ما نیز بعضی از میمون‌ها همانند اجداد پیشین خود به انسان تبدیل شوند؟ و بنا به نظریه داروین آیا تبدیل کبک به فیل و مورچه به بز و گربه به شیر با گذشت سال‌های متمادی امکان پذیر است؟!

هدف حقیقی از نظریه‌ی داروین

همین مانده که بدانیم هدف از نظریه داروین که دارای ریشه‌های عمیق است، چیست؟ هدف حقیقی از ارائه‌ی این نظریه، انکار وجود خالق است، داروین یهودی عقیده داشت این هستی خالق ندارد و آفریننده آن طبیعت است و طبیعت است که انسان را آفریده. او ملحد و دهری بوده و تمامی ادیان آسمانی را حتی یهودیتی که خود معتقد به آن بود انکار می‌کرد. به تمامی ارزش‌های روحی موجود در شرایع آسمانی کافر بود، این بود که این جار و جنجال را راه‌اندازی کرده و با این ترفند پرده از چهره‌ی یهودی مآبانه خود برداشت. چه، ‌این طبیعت و سرشت قدیم و جدید یهود است. به طوری که هر دعوتی که به منظور الحاد و کفرگرایی و فساد اخلاقی صورت می‌گیرد، می‌بینیم که در پس آن،‌ یک دست نجس یهودی قرار دارد. چنانکه کارل مارکس مؤسس اندیشه کمونیسم، و فروید مروج اباحیت و فسق یهودی الأصل بودند و در پوستشان خون و رگ یهودی جریان دارد. تمامی این خبیثان یهودی از شاگردان ابلیس و اعوان دجال بوده‌اند و برای نابودی شرایع و ادیان و کاشتن بذرهای هرزه خواهی و کفرگرایی، شب و روز تلاش و کار کرده‌اند. راست فرموده خداوند آنجا که: ﴿وَيَسۡعَوۡنَ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَسَادٗاۚ وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُفۡسِدِينَ ٦٤[المائدة: ۶۴]. [۳۱۰]

[۳۱۰] آنان به خاطر ایجاد فساد در زمین می‌کوشند و خداوند مفسدان و تبهکاران را دوست ندارد.

فریب خوردن بعضی از تحصیل‌کرده‌ها به وسیله‌ی نظریه‌ی داروین

شاید بعضی از تحصیل‌کرده‌های کم علم و ناپخته که از علم جز پوسته‌ای دریافت نکرده‌اند، به حقانیت نظریه داروین ایمان آورده و فریب زرق و برق فلسفی آن را خورده، آن را دیدگاهی مسلم، غیر قابل مناقشه و جدال می‌دانند! چون نظریه‌ای مشهوران!! و ما سریعاً خطاب به این عده فریب خورده می‌گوییم: این نظریه فرضیه و وهمی بیش نیست و به هیچ وجه به درجه علمی قطعی نرسیده است ضمناً، شهرت و معروفیت این نظریه را نمی‌توان ملاک صحت آن در منطق دانش و عقلانیت دانست، شیطان لعین هم از آوازه و شهرت زیادی بهره‌مند است آیا این شهرت به او مقبولیت و مشروعیت می‌بخشد؟

خطاب به این فریب‌خوردگان آرای غربی می‌گوییم: بسیاری از دانشمندان غربی هم پوچی این نظریه را به اثبات رسانده‌اند و با حجج دامغه و براهین قاطع باطل بودن آن را ثابت کرده‌اند. (یکی از مشهورترین تألیفاتی که به منظور رد این نظریه‌ سوفطایانه نگاشته شده است، کتاب «العلم يدعو للإيمان» می‌باشد که به قلم مؤلف بزرگ «کریس موریسون» رئیس مجمع علمی دانشگاه امریکا، نوشته شده است و کتاب «الله يتجلي في عصر العلم» که به زبان عربی ترجمه شده و در اصل به اقلام مجموع‌ای از استادان متخصص در علوم طبیعی (تجربی) به نگارش درآمده است، نیز یکی از این تألیفات مهم است. هر دوی این کتاب‌ها در صدد برآمده‌اند تا وجود مدبری کاردان و حکیم را به اثبات برسانند و به گویندگان نظریه‌ی «تطور» یا گویندگان اینکه طبیعت یگانه عنصری است که این جهان و این زندگی را پدید آورده،‌ قاطعانه پاسخ می‌دهد. چنانکه (اخیراً) کتاب جدیدی تحت عنوان «الإسلام ونظرية داروين» به قلم استاد گرامی و نویسنده‌ی توانا محمد احمد باشیل به زیور طبع آراسته شده و مراجعه بدان، در این زمینه خوب است. زیرا وی در این کتاب به گردآوری آرای بسیاری از دانشمندان اروپایی به منظور ابطال و بی‌اعتبار خواندن این نظریه‌ی فاسد، اقدام نموده است).

از جهت دیگر ما مسلمان‌ها گوییم هرچه مخالف قرآن کریم باشد باطل است و به هیچ وجه برای مسلمان جایز نیست به حقانیت آن رأی بدهد بنابراین، این نظریه پوسیده که مستند به دلیل و برهان نمی‌باشد به هیچ وجه مقبول نمی‌باشد؟!

دیدگاه ارزنده استاد نجار

شایسته است در اینجا اشاره‌ای به دیدگاه ارزنده‌ی استاد عبدالوهاب نجار در کتابش قصص الأنبیاء داشته باشم او در کتاب خود رأی و نظراتی از دانشمندان آلمانی نقل می‌کند که درست نقیض رأی داروین است. خلاصه‌ی آن چنین است: «میمون، ‌انسانی عقب مانده است و به هیچ وجه انسان میمونی مترقی نیست...» سپس گوید: مادام که مسئله هنوز در قالب نظریه و تئوری مطرح باشد نمی‌توان آن را بعنوان حجت تلقی کرد.

بعد می‌گوید: «فرض کنید طبیعت بر زمین خشم گرفت و آن را به شدت تکان داد و زلزله شدیدی در آن بوجود آورد در نتیجه تمامی آسمان خراش‌ها در هم فرو ریختند و کاخ‌های رفیع به کوخ تبدیل گشتند و تمامی نشانه‌های عمرانی و آبادانی جهان از میان رفت و زمین به حالت اولیه خویش برگشت آیا امکان دارد گوریل و شمپانزه بتوانند آن را همانند انسان تعمیر و آباد نمایند و بعنوان مصلح و مخترع و نوآور در روی آن کار کنند؟!! و در میان ایشان امثال سقراط و افلاطون و... پا به عرصه وجود نهند و دانشمندان همچو انسان از میان ایشان برخیزند که با استفاده از علم هندسه و آلات هندسی ابزار و وسایل همچو رادیو تلویزیون، هواپیما، زیردریایی و... به عرصه وجود آورند. من هر چه فکر می‌کنم بیشتر یقین حاصل می‌کنم که این امری محال و غیرممکن است. میمون تا ابد میمون باقی خواهد ماند و از میمون جز میمون متولد نمی‌شود» [۳۱۱].

[۳۱۱] قصص النبیین عبدالوهاب نجار.

مراحل تکاملی خلقت حضرت آدم

۱- مرحله‌ی خاکی: اساس تکوین آدم و منشاء پیدایش او خاک بود. یعنی وقتی اراده‌ی خداوند به آفرینش آدم تعلق گرفت به ملائک دستور داد مقداری خاک از انحاء مختلف زمینی بردارند ملائکه امر او را اجرا کرده و خاک یاد شده را آوردند که بعداً اساس تکوین آدم شد خداوند می‌فرماید: ﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦٓ أَنۡ خَلَقَكُم مِّن تُرَابٖ ثُمَّ إِذَآ أَنتُم بَشَرٞ تَنتَشِرُونَ ٢٠[الروم: ۲۰]. [۳۱۲]در حدیث آمده: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ خَلَقَ آدَمَ مِنْ قَبْضَةٍ قَبَضَهَا مِنْ جَمِيعِ الأَرْضِ فَجَاءَ بَنُو آدَمَ عَلَى قَدْرِ الأَرْضِ جَاءَ مِنْهُمُ الأَبْيَضُ وَالأَحْمَرُ وَالأَسْوَدُ وَبَيْنَ ذَلِكَ وَالْخَبِيثُ وَالطَّيِّبُ وَالسَّهْلُ وَالْحَزْنُ وَبَيْنَ ذَلِكَ».

۲- مرحله گِلی: خاک فوق الذکر با آب قاطی گردید سپس به گل چسبنده مبدل شد این آیه اشاره به این حقیقت دارد ﴿إِنَّا خَلَقۡنَٰهُم مِّن طِينٖ لَّازِبِۢ ١١[الصافات: ۱۱]. [۳۱۳]سپس آدم مدت زمان طولانی (چهل سال) به صورت گل بماند تا خشک گردید و صدای همچو صدای ظروف چینی از آن می‌آمد که مقصود به صلصال کالفخار همین است ﴿خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِن صَلۡصَٰلٖ كَٱلۡفَخَّارِ ١٤ وَخَلَقَ ٱلۡجَآنَّ مِن مَّارِجٖ مِّن نَّارٖ ١٥[الرحمن: ۱۴- ۱۵]. [۳۱۴]

۳- مرحله تکوین: بعداً اراده‌ی خداوند بر این تعلق گرفت که این خاک را مبدل به انسانی مستقیم القامه، شنونده و بصیر گرداند. از روح خود در او دمید و او را به صورت انسان محترم دارای اخلاق عظیم نمود این است آخرین مرحله‌ی آفرینش آدم. بعضی از آثار دلالت دارند که مرحله‌ی تکوینی قبل از نفخ چهل سال بوده آیه ﴿هَلۡ أَتَىٰ عَلَى ٱلۡإِنسَٰنِ حِينٞ مِّنَ ٱلدَّهۡرِ لَمۡ يَكُن شَيۡ‍ٔٗا مَّذۡكُورًا ١[الإنسان: ۱]. [۳۱۵]اشاره به این مرحله و واژه (انسان) اشاره به حضرت آدم دارد.

ذریه‌ی آدم: اما ذریه آدم خداوند آن را از طریق تناسل و ازدواج آفریده که مراحل تکوین آن اختلاف تمام با مراحل تکوین آدم دارد مراحل تکوین چنین عبارتند از نطفه، علقه مضغه سپس مرحله نفخ روح ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِن كُنتُمۡ فِي رَيۡبٖ مِّنَ ٱلۡبَعۡثِ فَإِنَّا خَلَقۡنَٰكُم مِّن تُرَابٖ ثُمَّ مِن نُّطۡفَةٖ ثُمَّ مِنۡ عَلَقَةٖ ثُمَّ مِن مُّضۡغَةٖ[الحج: ۵]. [۳۱۶]

[۳۱۲] یکی از نشانه‌های خدا این است که شما را از خاک آفرید و سپس شما انسان‌ها پراکنده گشتید. [۳۱۳] ما ایشان را از گل چسبنده ناچیزی آفریده‌ایم. [۳۱۴] خدا انسان را از گل خشکیده‌ای همچون سفال آفریده است و جن را از زبانه شعله‌ور آتش خلق کرده است. [۳۱۵] آیا مدت زمانی بر اساس گذشته است و او چیز قابل ذکر شایسته توجه نبوده است. [۳۱۶] ای مردم اگر درباره‌ی رستاخیز تردید دارید ما شما را از خاک می‌آفرینیم سپس به نطفه و بعد به خون بسته.

سجده ملائکه برای آدم÷

بعد از اینکه خداوند روح را در آدم دمید به ملائکه دستور داد از باب احترام و تقدیس برای آدم به سجده افتند. این سجده، سجده احترام و تکریم بود نه سجده عبادت، چون سجده عبادت تنها شایسته خدا است و خداوند اجازه نداده برای هیچ احدی سوای او عبادت شود. بعضی از مفسرین عقیده دارند این سجده در واقع برای خدا بوده نه آدم و نقش آدم در این سجده همانند نقش قبله نسبت به نمازگزار است، فرد مصلی در واقع برای خدا نماز می‌گذارد سجده و رکوعش برای اوست اما رو به قبله این کارها را انجام می‌دهد آدم نیز چنین بود و در مقام قبله‌ی سجده ملائکه قرار گرفت. امر خدا به سجده برای آدم نوعی جشن و برگزاری مراسم به مناسبت اتمام تکوین و آفرینش آدم بود که این امر بیانگر علو شأن آدم می‌باشد و نوعی تکریم به نوع انسان تلقی می‌شود. چون سجده ملائک برای پدر بزرگ انسان اکرام او را در بر دارد خداوند متعال آدم به چهار مشخصه امتیاز بخشیده است.

۱- او را بدست خود آفریده.

۲- روح خود را در او دمیده.

۳- به ملائکه دستور داده برای او به سجده بروند.

۴- نام تمامی اشیاء را به او یاد داده.

خداوند متعال فرموده: ﴿وَعَلَّمَ ءَادَمَ ٱلۡأَسۡمَآءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمۡ عَلَى ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ فَقَالَ أَنۢبِ‍ُٔونِي بِأَسۡمَآءِ هَٰٓؤُلَآءِ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ٣١[البقرة: ۳۱]. [۳۱۷]در حدیث مطلبی در تایید این اوصاف و مزایا آمده است آن‌ها که سخن از گفتگوی موسی و آدم به میان می‌آید وقتی فرماید: «يَا آدَمُ أَنْتَ أَبُو الْبَشَرِ خَلَقَكَ اللَّهُ بِيَدِهِ وَنَفَخَ فِيكَ مِنْ رُوحِهِ وَأَسْجَدَ لَكَ مَلاَئِكَتَهُ وَعَلَّمَكَ أَسْمَاءَ كُلِّ شَىْءٍ ما حَمَلَكَ عَلى أَنْ أَخْرَجْتَنَا وَنَفْسَكَ مِنَ الْجَنَّةِ...» [۳۱۸]. و چون خداوند به ملائک دستور داد برای آدم سجده ببرند تمامی آن‌ها در راستای امتثال امر خدا به سجده رفتند جز ابلیس که تکبر ورزید و از سجده امتناع کرد و از زمره‌ی کافرین شد و ادعا کرد او از آدم بهتر و برتر است، چگونه بهتر و برتر برای دون سجده می‌برد؟ و این سخن خبیث را بر زبان راند ﴿قَالَ أَنَا۠ خَيۡرٞ مِّنۡهُ خَلَقۡتَنِي مِن نَّارٖ وَخَلَقۡتَهُۥ مِن طِينٖ ٧٦[ص: ۷۶]. [۳۱۹]خداوند در این مورد فرماید: ﴿فَسَجَدَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ كُلُّهُمۡ أَجۡمَعُونَ ٧٣ إِلَّآ إِبۡلِيسَ ٱسۡتَكۡبَرَ وَكَانَ مِنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٧٤[ص: ۷۳- ۷۴]. [۳۲۰]

[۳۱۷] سپس به آدم نام‌های همه را آموخت سپس آن‌ها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود اگر راست می‌گویید اسامی این‌ها را بر شمارید. [۳۱۸] ای آدم تو همان ابوالبشر هستی که خداوند تو را به دستان خویش آفرید، بعد از روح خود در تو دمید، و به ملائکه دستور داد برای تو به سجده بروند و نام همه چیز را به تو یاد داد، چه چیز تو را به این وا داشت که باعث خروج ما و خودت از بهشت شود... [۳۱۹] گفت: من بهتر از او هستم تو مرا از آتش آفریده‌ای و وی را از گل. [۳۲۰] سپس همه فرشتگان جملگی سجده بردند جز ابلیس که تکبر ورزید و از کافران گردید.

آیا ابلیس از زمره‌ی ملائک است؟

ظاهر نصوص آیات قرآنی مشیر به این است که ابلیس از جمله ملائکه بوده است به دلیل استثناء متصل در آیه ﴿فَسَجَدُوٓاْ إِلَّآ إِبۡلِيسَ[البقرة: ۳۴]. [۳۲۱]بعضی از علماء به این رأی تمایل داشته و گفته‌اند: اگر ابلیس از ملائک نمی‌بود مکلف به سجده آدم نمی‌شد و دلیلشان استثناء مذکور در آیه فوق است. اما علمای محقق عقیده دارند ابلیس از ملائکه نبود. آن‌ها به دلایلی استناد جسته‌اند که خلاصه آن‌ها را در زیر می‌آوریم.

۱- اگر ابلیس از ملائک می‌بود در مقابل دستور خدا عصیان نمی‌کرد چون ملائکه در مقابل امر خدا سر به عصیان نمی‌زنند ﴿لَّا يَعۡصُونَ ٱللَّهَ مَآ أَمَرَهُمۡ وَيَفۡعَلُونَ مَا يُؤۡمَرُونَ ٦[التحریم: ۶]. [۳۲۲]

۲- ملائک از نورند و ابلیس از نار. صریح عبارت قرآن به نقل از ابلیس می‌گفت: ﴿خَلَقۡتَنِي مِن نَّارٖ وَخَلَقۡتَهُۥ مِن طِينٖ ١٢[الأعراف: ۱۲]. [۳۲۳]اگر از ملائکه می‌بود این جمله را بر زبان نمی‌راند در حدیث صحیح آمده: «خُلِقَتِ الْمَلاَئِكَةُ مِنْ نُورٍ وَخُلِقَ الْجَانُّ مِنْ مَارِجٍ مِنْ نَارٍ وَخُلِقَ آدَمُ مِمَّا وُصِفَ لَكُمْ».

۳- در سوره کهف به صراحت آمده که ابلیس از جن بود و به خاطر فسق و گمراهی از سجده امتناع ورزید: ﴿وَإِذۡ قُلۡنَا لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ ٱسۡجُدُواْ لِأٓدَمَ فَسَجَدُوٓاْ إِلَّآ إِبۡلِيسَ كَانَ مِنَ ٱلۡجِنِّ فَفَسَقَ عَنۡ أَمۡرِ رَبِّهِۦٓۗ أَفَتَتَّخِذُونَهُۥ وَذُرِّيَّتَهُۥٓ أَوۡلِيَآءَ مِن دُونِي وَهُمۡ لَكُمۡ عَدُوُّۢۚ بِئۡسَ لِلظَّٰلِمِينَ بَدَلٗا ٥٠[الکهف: ۵۰]. [۳۲۴]تأویل بعضی از مفسرین مبنی بر اینکه منظور از جن در اینجا گروهی از ملائکه است، بعید به نظر می‌رسد. آنچه دل بدان اطمینان دارد اینکه ابلیس لعین از جمله ملائکه نبوده بلکه از جن و شیاطین است چون ملائکه تناکح و تناسل ندارند و خداوند از ابلیس خبر داده که دارای ذریه و نسل است ﴿أَفَتَتَّخِذُونَهُۥ وَذُرِّيَّتَهُۥٓ أَوۡلِيَآءَ مِن دُونِي[الکهف: ۵۰]. [۳۲۵]اگر از ملائکه می‌بود ذریه و نسل نمی‌داشت. امام حسن بصری/فرموده: «ابلیس هرگز (حتی به اندازه یک لحظه) از جنس ملائک نبوده بلکه از جن بوده است». ابن کثیر در کتابش (البداية والنهاية) به نقل از بعضی علماء می‌گویدکه ابلیس از جن بوده چون در روی زمین فساد بر پا کردند خداوند لشکریانی از ملائکه بر آن‌ها فرستاد. آن‌ها را کشته و پراکنده دریاها و صحراها نمودند ابلیس از جمله کسانی بود که به دست ملائکه به اسارت درآمد ملائک او را به آسمان بردند و چون ملایکه مأمور به سجده برای آدم شدند. ابلیس از آن امتناع ورزید،‌ در نتیجه خداوند او را از رحمت خود مطرود داشت.

[۳۲۱] همگی سجده بردند جز ابلیس. [۳۲۲] از خدا در آنچه بدان دستو داده است نافرمانی نمی‌کند و همان چیزی را انجام می‌دهند که بدان ماهر شده‌اند. [۳۲۳] تو مرا از آتش آفریده‌ای و وی را از گل. [۳۲۴] آنگاه را که ما به فرشتگان گفتیم برای آدم سجده کنید آنان جملگی سجده کردند مگر ابلیس که از جنیان بود. از فرمان پروردگارش تمرد کرد آیا او و فرزندانش را با وجود اینکه ایشان دشمنان شمایند بجای من سرپرست و مددکار خود می‌گیرید. [۳۲۵] آیا او و فرزندانش را با وجود اینکه ایشان دشمنان شمایند بجای من سرپرست و مددکار خود می‌گیرید.

آفرینش حوا

خداوند بعد از آفرینش آدم او را در بهشت قرار داد در آنجا تنها به این سو و آن سو قدم می‌زد، روزی به خواب رفت. چون بیدار شد زنی را در کنار خود یافت که خداوند برای او آفریده بود تا در کنار او آرامش یابد و چون از حی (زنده) آفریده شده بود او را «حواء» نام نهاد. از ابن عباسبروایت شده حوا از یکی از دنده‌های چپ آدم در حالی که به خواب رفته بود،‌ آفریده شد، بدون اینکه احساس درد کند و خداوند می‌فرماید: ﴿خَلَقَكُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا[النساء: ۱]. [۳۲۶]خداوند خودش می‌داند که آفرینش او مستقل بوده یا به واسطه آدم؟! و ظواهر آیات دلالت می‌کنند که بهشت محل اقامت آدم و حوا همان «جنة الخلد» واقع در آسمان است و این رأی جمهور علمای اهل سنت می‌باشد، اما معتزله و قدریه گفته‌اند: این بهشت، بهشت موعود نمی‌باشد بلکه بهشتی در سرزمین عدن بوده است، و دلیل‌شان این است اگر بهشت ابدی می‌بود ابلیس بدان دسترسی پیدا نمی‌کرد و در آنجا معصیتی از ناحیه‌ی آدم واقع نمی‌شد چون بهشت محل پاکی و قداست و دوری از عصیان است.

[۳۲۶] پروردگاری که شما را از یک انسان بیافرید و سپس همسرش را از نوع او آفرید.

دلایل جمهور بر اینکه بهشت آدم و حوا همان بهشت ابدی است

جمهور علماء بر بهشت ابدی بودن، بهشت آدم و حوا به دلایل زیر استناد جسته‌اند:

۱- خداوند متعال صیغه بهشت (الجنة) را معرفه آورده: ﴿ٱسۡكُنۡ أَنتَ وَزَوۡجُكَ ٱلۡجَنَّةَ[البقرة: ۳۵]. [۳۲۷]که دلالت بر بهشت موعود و مشهور (بهشت ابدی) می‌نماید.

۲- امر خداوند به «هبوط» (فرود آمدن توأم با بی‌احترامی) آدم و همسرش دلیلی بر این است که این بهشت در آسمان بوده است: ﴿وَقُلۡنَا ٱهۡبِطُواْ بَعۡضُكُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوّٞ[البقرة: ۳۶]. [۳۲۸]

۳- خداوند بهشت آدم و حوا را به صفاتی توصیف کرده که نشان می‌دهند بهشت جاوید می‌باشد: ﴿إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيهَا وَلَا تَعۡرَىٰ ١١٨ وَأَنَّكَ لَا تَظۡمَؤُاْ فِيهَا وَلَا تَضۡحَىٰ ١١٩[طه: ۱۱۸- ۱۱۹]. [۳۲۹]

۴- آنچه در حدیث شفاعت آمده که مردم به نزد آدم می‌روند و می‌گویند: «ای پدر ما، از خدا بخواه درب بهشت را بر ما باز کند. گوید: مگر جز خطای پدر بزرگتان چیز دیگری شما را از بهشت بیرون راند...»

خلاصه: قرطبی در تفسیرش فرموده: اهل سنت اجماع دارند که آدم از بهشت جاوید اخراج و به زمین انداخته شد.

[۳۲۷] تو با همسرت در بهشت سکونت کن. [۳۲۸] گفتیم: همگی به زمین فرود آیید در حالی که بعضی دشمن بعضی خواهید بود. [۳۲۹] تو در آن نه گرسنه می‌شوید و نه برهنه می‌گردی و تو در آن نه تشنه می‌مانی و نه آفتاب زده می‌شوی.

فریب خوردن آدم از ابلیس

بعد از اینکه آدم و حوا در بهشت استقرار یافتند خداوند تمامی درختان و میوه‌های آن را، به جز درخت واحدی، برای آن‌ها مباح نمود. تحریم این درخت هم به منظور امتحان بود. قرآن کریم نام درخت ممنوعه را ذکر نکرده لذا ما هم فروروی در آن را بدون دلیل و برهان جایز نمی‌دانیم. امام ابن کثیر می‌گوید: «خداوند تعیین درخت ممنوعه را مبهم باقی گذاشته و اگر مصلحتی در تعیین آن می‌بود که عاید ما می‌گشت، آن را معین می‌کرد» [۳۳۰].

خداوند متعال آدم و حوا را از کید و حیله شیطان بیم داد، اما آن‌ها به ویژه بعد از قسم یاد کردن شیطان مبنی بر اینکه برای آن‌ها، ناصح امینی است و اگر از ثمره درخت بخورند، جاوید خواهند ماند، توصیه خدا را فراموش کردند: ﴿فَوَسۡوَسَ لَهُمَا ٱلشَّيۡطَٰنُ لِيُبۡدِيَ لَهُمَا مَا وُۥرِيَ عَنۡهُمَا مِن سَوۡءَٰتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَىٰكُمَا رَبُّكُمَا عَنۡ هَٰذِهِ ٱلشَّجَرَةِ إِلَّآ أَن تَكُونَا مَلَكَيۡنِ أَوۡ تَكُونَا مِنَ ٱلۡخَٰلِدِينَ ٢٠ وَقَاسَمَهُمَآ إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ ٱلنَّٰصِحِينَ ٢١[الأعراف: ۲۰- ۲۱]. [۳۳۱]چون از آن خوردند عورت پوشیده شان آشکار گردید و به سبب مخالفت امر خدا به زمین هبوط کردند.

بعضی از مفسرین گفته‌اند: آدم از باب تأویل از شجره ممنوعه خورد و عقیده داشت خداوند او را از یک درخت معین نهی کرده نه از جنس آن. اما قول صحیح این است که از سر فراموشکاری و نسیان وعید خدایی از آن بخورد به دلیل ﴿وَلَقَدۡ عَهِدۡنَآ إِلَىٰٓ ءَادَمَ مِن قَبۡلُ فَنَسِيَ وَلَمۡ نَجِدۡ لَهُۥ عَزۡمٗا ١١٥[طه: ۱۱۵]. [۳۳۲]به تفسیر قرطبی مراجعه کنید.

[۳۳۰] رجوع شود به کتاب البدایة مبحث آفرینش آدم . [۳۳۱] گفت: پروردگارتان شما را از این درخت باز نداشته است مگر بدان خاطر که دو فرشته می‌شوید و یا اینکه از زمره‌ی جاویدانان خواهید شد* و برای آنان بارها سوگند خورد که من خیرخواه شما هستم. [۳۳۲] در آغاز کار ما به آدم فرمان دادیم اما او ترک فرمان کرد و از او تصمیم درستی و اراده‌ی استواری مشاهده نکردیم.

داستان دو فرزند آدم یعنی قابیل و هابیل

مؤرخان و اهل علم گفته‌اند: آدم از حوا فرزندان زیادی نصیبش شد؛ زیرا حوا ۲۰ بار حامله شد و هر بار دو فرزند دوقلو (پسر و دختری) به دنیا آورد و آدم دختر هر باری را به عقد پسر بار دیگر درمی‌آورد و هرگز یک پسر و دختر دوقلو را به عقد هم در نمی‌آورد.

هابیل خواست با خواهر قابیل ازدواج کند اما چون خواهر قابیل زیبا بود قابیل خواست با او ازدواج کند، آدم به او دستور داد خواهرش را به هابیل بدهد. مانع شد و گفت: من شایسته‌تر به آن هستم. آدم به آن‌ها دستور داد هر یک قربانی انجام دهند قربانی هر کدام مقبول واقع شود این دختر برای او باشد. هابیل که دامدار بود، گوسفندی چاق را به قربانگاه آورد یعنی در واقع بهترین سرمایه خود را قربانی کرد اما قابیل (که کشاورز بود) بسته‌ای از خوشه گندم ناچیز و بی‌ارزش به قربانگاه آورد، آتشی فرود آمد و قربانی هابیل را خورد و قربانی قابیل بر جای ماند، قابیل خشمگین شد و گفت: تو را می‌کشم تا به خواهرم دسترسی پیدا نکنی. هابیل گفت: خداوند کار را تنها از پرهیزکاران قبول می‌کند... سرانجام قابیل، هابیل را کشت و از جمله‌ی خاسرین گردید. ﴿۞وَٱتۡلُ عَلَيۡهِمۡ نَبَأَ ٱبۡنَيۡ ءَادَمَ بِٱلۡحَقِّ إِذۡ قَرَّبَا قُرۡبَانٗا فَتُقُبِّلَ مِنۡ أَحَدِهِمَا وَلَمۡ يُتَقَبَّلۡ مِنَ ٱلۡأٓخَرِ قَالَ لَأَقۡتُلَنَّكَۖ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ ٱللَّهُ مِنَ ٱلۡمُتَّقِينَ ٢٧ لَئِنۢ بَسَطتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقۡتُلَنِي مَآ أَنَا۠ بِبَاسِطٖ يَدِيَ إِلَيۡكَ لِأَقۡتُلَكَۖ إِنِّيٓ أَخَافُ ٱللَّهَ رَبَّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢٨[المائدة: ۲۷- ۲۸]. [۳۳۳]در حدیث شریف آمده: «لاَ تُقْتَلُ نَفْسٌ ظُلْمًا إِلاَّ كَانَ عَلَى ابْنِ آدَمَ الأَوَّلِ كِفْلٌ مِنْ دَمِهَا لأَنَّهُ أَوَّلُ مَنْ سَنَّ الْقَتْلَ» [۳۳۴].

[۳۳۳] داستان دو پسر آدم را چنانکه هست برای یهودیان و دیگر مردمان بخوان زمانی که هر کدام عملی را برای تقرب انجام دادند. اما از یکی پذیرفته شد ولی از دیگری پذیرفته نشد گفت: بیگمان تو را خواهم کشت (هابیل) گفت: خدا تنها از پرهیزگاران می‌پذیرد* اگر تو برای کشتن من دست درازی کنی من دست به سوی تو دراز نمی‌کنم تا تو را بکشم، آخر من از خدا پروردگار جهانیان می‌ترسم. [۳۳۴] هیچ احدی مظلوم کشته نمی‌شود مگر اینکه قابیل فرزند آدم در آن سهیم است، چون اولین کسی بود که سنت قتل را به میان انسان‌ها آورد.

فلسفه‌ی استخلاف آدم در روی زمین

در استخلاف آدم بر زمین حکمت آشکاری وجود دارد که آیات قرآن کریم (در داستان آفرینش آدم) به آن اشاره کرده‌اند... و این حکمت اشاره به علم واسع خداوند و اراده ازلی حکیمانه او در تعمیر و آبادانی زمین بوسیله ذریه و نسل آدم دارد. اگر خداوند این مخلوقات را نمی‌آفرید، زمین آباد نمی‌شد و در آنجا، ملت‌ها پا به عرصه وجود نمی‌نهادند و این چیزی بود که از علم ملائک پاک سیرت، پوشیده بود و این حکمت دقیق را (تا وقتی که خداوند به آن‌ها اطلاع داد) درک نکردند. خداوند به آن‌ها اطلاع داد که فلسفه استخلاف این مخلوق عجیب چیست؟!

﴿وَإِذۡ قَالَ رَبُّكَ لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ خَلِيفَةٗۖ قَالُوٓاْ أَتَجۡعَلُ فِيهَا مَن يُفۡسِدُ فِيهَا وَيَسۡفِكُ ٱلدِّمَآءَ وَنَحۡنُ نُسَبِّحُ بِحَمۡدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَۖ قَالَ إِنِّيٓ أَعۡلَمُ مَا لَا تَعۡلَمُونَ ٣٠[البقرة: ۳۰]. [۳۳۵]

شیخ عبدالوهاب نجار در کتاب قصص الأنبياء گوید:

پوشیده نماند استخلاف آدم در روی زمین شامل معنای رفیعی از حکمت الهی است که از ملائک پوشیده بود، اگر خداوند ملائک را بعنوان خلیفه در زمین تعیین می‌کرد این حکمت‌ها آشکار نمی‌شد و علوم غریزی و ویژگی‌های نهفته در آن آشکار نمی‌شدند. چون ملائکه به آنچه در زمین نهفته است احتیاجی ندارند زیرا آن‌ها دارای ویژگی‌هایی غیر از صفات انسان هستند، کشتی‌ها ساخته نمی‌شدند، زراعت و کشاورزی بوجود نمی‌آمد، خواص فیزیکی و شیمیایی مواد و عناصر شناخته نمی‌شد، علوم طبیعی و فلکی و دست‌آوردهای پزشکی بوجود نمی‌آمد، علوم روان شناسی و سایر علوم پا به عرصه وجود نمی‌نهاد و انسان منافع آن‌ها را دریافت نمی‌کرد. سبحان‌الله العزيز الحكيم [۳۳۶].

[۳۳۵] زمانی (را یادآوری کن) که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی بیافرینم گفتند: آیا در زمین کسی را بوجود می‌آوری که فساد می‌کند و تباهی راه می‌اندازد و خون‌ها خواهد ریخت و حال آنکه ما به حمد و ستایش و طاعت و عبادت تو مشغولیم؟ گفت: من حقایقی می‌دانم که شما نمی‌دانید. [۳۳۶] رجوع کنید به قصص الأنبیاء عبدالوهاب نجار.

آیا آدم از جمله پیامبران است؟

قول قطعی این است که آدم پیغمبر بوده و این دیدگاه جمهور علماء است و کسی با آن مخالف نیست. اما اختلاف در این است آیا علاوه بر نبوت رسول هم بوده یا خیر؟ و اگر رسول بوده به سوی چه کسانی مبعوث شده است؟

ادله نبوت آدم در کتاب و سنت به وفور یافت می‌شوند. نبوت آدم در قرآن به صراحت نیامده زیرا لفظ نبی (النبوة) در مقابل نام آدم به صراحت نیامده چنانچه در مقابل سایر انبیای کرام چون ابراهیم، اسماعیل، موسی، عیسی و... آمده است. اما در قرآن آمده که خداوند او را بلاواسطه مخاطب قرار داده و در این خطاب به او امر و نهی کرده است و چیزهایی بر او حلال و از او حرام نموده بدون اینکه رسولی بر او بفرستد و این معنای نبوت است، چنانکه قبلاً از آن یاد کردیم.

اما در رسالت او اختلاف وجود دارد: گروهی از علماء گفته‌اند: وی مرسل بوده و به سوی ذریه‌اش فرستاده شده است. گروه دیگر گفته‌اند: رسول نبوده فقط نبی بود. این عده به حدیث شفاعت وارده در صحیح مسلم استدلال می‌ورزند که مردم به نزد نوح می‌روند و می‌گویند: تو اولین رسول خدا به زمین هستی. اگر آدم رسول نمی‌بود، این سخن جایز نمی‌بود. قائلین به رسالت آدم می‌گویند: نوح اولین رسول بعد از طوفان است والله اعلم.

رأی ارجح این است که او رسول باشد و اما دلایل نبوت آدم:

۱- ﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰٓ ءَادَمَ وَنُوحٗا وَءَالَ إِبۡرَٰهِيمَ وَءَالَ عِمۡرَٰنَ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ ٣٣[آل عمران: ۳۳]. [۳۳۷]منظور از اصطفاء انتخاب و گزینش برای مقام نبوت و رسالت است.

۲- ﴿قُلۡنَا ٱهۡبِطُواْ مِنۡهَا جَمِيعٗاۖ فَإِمَّا يَأۡتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدٗى فَمَن تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ٣٨[البقرة: ۳۸]. [۳۳۸]در این آیه وعده از جانب خداوند مبنی بر هدایت و احساس «رسالت» به چشم می‌خورد.

۳- ﴿ثُمَّ ٱجۡتَبَٰهُ رَبُّهُۥ فَتَابَ عَلَيۡهِ وَهَدَىٰ ١٢٢[طه: ۱۲۲]. [۳۳۹]

ظاهراً گزینش و توبه خداوند بر او، جز در انتخاب و گزینش او به مقام نبوت و رسالت تجلی نمی‌کند. در سنت نبوی احادیثی دال بر نبوت وی به صراحت آمده‌اند. این مطلب در دو حدیث آمده است.

الف) از ابی سعید خدریسمنقول است که رسول خداصفرمود: «أَنَا سَيِّدُ وَلَدِ آدَمَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلاَ فَخْرَ وَبِيَدِى لِوَاءُ الْحَمْدِ وَلاَ فَخْرَ وَمَا مِنْ نَبِىٍّ يَوْمَئِذٍ آدَمُ فَمَنْ سِوَاهُ إِلاَّ تَحْتَ لِوَائِى وَأَنَا أَوَّلُ مَنْ تَنْشَقُّ عَنْهُ الأَرْضُ وَلاَ فَخْرَ» [۳۴۰](رواه الترمذي).

ب) از ابوذر غفاریسمنقول است که گفت: گفتم: ای رسول خدا کدام یک از انبیاء اولین نبی است؟ گفت: آدم. گفتم: نبی هم بود؟ گفت: بلی نبی مکلَّم بود. گفتم: تعداد مرسلین چند نفر است؟ گفت: سیصد و ده و اندی [۳۴۱]. (رواه احمد).

با توجه به این دلایل است که می‌بینم علمای مسلمان بر پیامبر بودن آدم اتفاق نظر دارند و کسی در این امر اختلاف نکرده است. والله تعالى أعلم.

[۳۳۷] خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را از میان جهانیان برگزید. [۳۳۸] گفتیم: همگی از آنجا فرود آئید و چنانچه هدایتی از طرف من برای شما آمد کسانی که از آن پیروی کنند نه ترسی بر آنان خواهد بود و نه غمگین خواهند شد. [۳۳۹] سپس پروردگارش او را برگزید و توبه‌اش را پذیرفت و رهنمودش کرد. [۳۴۰] من در روز قیامت سید اولاد آدم هستم و در این هیچ فخری نیست، پرچم حمد و ثناء در دست من خواهد بود و جای فخر نیست و هیچ پیغمبری (آدم و غیر او) وجود ندارد مگر اینکه زیر پرچم من خواهد بود و من اولین کسی هستم که زمین بر او شکافته می‌شود و جای افتخار نیست. [۳۴۱] عن ابی ذر الغفاريسأنَّهُ قَالَ: قُلْتُ یا رَسُولَ اللَّهِ أَىُّ الأَنْبِیاءِ کانَ أَوَّلَ قَالَ: «آدَمُ» قُلْتُ: یا رَسُولَ اللَّهِ وَنَبِىٌّ کانَ قَالَ: «نَعَمْ نَبِىٌّ مُکلَّمٌ» قَالَ: قُلْتُ: یا رَسُولَ اللَّهِ کمِ الْمُرْسَلُونَ؟ قَالَ: «ثَلاَثُمِائَةٍ وَبِضْعَةَ عَشَرَ جَمًّا غَفِیراً»«رواه احمد»

شبهه‌ای پیرامون نبوت آدم

می‌گویند: اگر آدم نبی بوده چگونه در مقابل امر خدا سر به عصیان و نافرمانی برداشت در حالی که انبیاء از گناه معصوم می‌باشند؟

جواب: در باب عصمت این بحث را به صورت مفصل بیان کردیم که خلاصه آن را در چند کلمه می‌آوریم.

۱- این نافرمانی از سر نسیان از او صادر شد نه از سر قصد و عمد به دلیل ﴿وَلَقَدۡ عَهِدۡنَآ إِلَىٰٓ ءَادَمَ مِن قَبۡلُ فَنَسِيَ وَلَمۡ نَجِدۡ لَهُۥ عَزۡمٗا ١١٥[طه: ۱۱۵]. [۳۴۲]این سخن قول مختار قرطبی است.

۲- آدم÷برای خوردن از درخت ممنوعه متوسل به تأویل شد چون می‌پنداشت منظور خدا یک درخت معین است ﴿وَلَا تَقۡرَبَا هَٰذِهِ ٱلشَّجَرَةَ[البقرة: ۳۵]. [۳۴۳]و او از آن درخت نخورد بلکه از درخت دیگری از جنس آن بخورد و دچار عصیان و مخالفت گردید.

۳- خوردن او از درخت ممنوعه قبل از نبوت بود که مستلزم عصمت از معصیت است و در وقت تناول آن پیغمبر نبود بدلیل ﴿ثُمَّ ٱجۡتَبَٰهُ رَبُّهُۥ فَتَابَ عَلَيۡهِ وَهَدَىٰ ١٢٢[طه: ۱۲۲]. [۳۴۴]

[۳۴۲] در آغاز کارها به آدم فرمان دادیم اما او ترک فرمان کرد و از او تصمیم درستی و اراده استواری مشاهده نکردیم. [۳۴۳] و از این درخت نزدیک نشوید و از آن نخورید چه (اگر چنین کنید) از ستمگران خواهید شد. [۳۴۴] سپس پروردگارش او را برگزید و توبه‌اش را پذیرفت و رهنمودش کرد.

علمای دین ملایکه را چگونه تعریف می‌کنند؟

ملائک اجسام لطیف و نورانی هستند، که می‌توانند خود را به هر شکلی که بخواهند درآورند، نر و ماده ندارند، به صورت جبلی بر عبادت و طاعت آفریده شده‌اند: ﴿لَّا يَعۡصُونَ ٱللَّهَ مَآ أَمَرَهُمۡ وَيَفۡعَلُونَ مَا يُؤۡمَرُونَ ٦[التحریم: ۶]. [۳۴۵]آن‌ها تولید مثل و ازدواج نمی‌کنند و از قدرت خارق‌العاده برخوردارند و از قالب جسمانی و صورتی که بدان تجسم می‌یابند،‌ متأثر نمی‌شوند.

اما جن: اجسام آتشین و پست هستند که از مخلوطی از آتش صاف آفریده شده‌اند قادر به تشکل به هر صورت و شکلی هستند دارای تناسل و تناکح بوده نر و ماده دارند، همانند انسان مکلف هستند مسلمان و کافر دارند می‌توانند و از قالب جسمانی و صورتی که بدان تجسم می‌یابند، متأثر می‌شوند.

از این تعریف می‌فهمیم که بین آفرینش جن و ملائک تفاوت فاحشی وجود دارد و تباین آشکاری در خلقت آن‌ها دیده می‌شود.

ملائکه از نور آفریده شده‌اند اما جن از نار. رسول خداصمی‌فرماید: «خُلِقَتِ الْمَلاَئِكَةُ مِنْ نُورٍ وَخُلِقَ الْجَانُّ مِنْ مَارِجٍ مِنْ نَارٍ وَخُلِقَ آدَمُ مِمَّا وُصِفَ لَكُمْ»(رواه مسلم). خداوند می‌فرماید: ﴿وَٱلۡجَآنَّ خَلَقۡنَٰهُ مِن قَبۡلُ مِن نَّارِ ٱلسَّمُومِ ٢٧[الحجر:۲۷]. [۳۴۶]ملائکه نسل و ذریه ندارند، اما جن تناکح و تناسل دارند و دارای ذریه هستند خداوند درباره‌ی ابلیس می‌فرماید: ﴿أَفَتَتَّخِذُونَهُۥ وَذُرِّيَّتَهُۥٓ أَوۡلِيَآءَ مِن دُونِي وَهُمۡ لَكُمۡ عَدُوُّۢۚ بِئۡسَ لِلظَّٰلِمِينَ بَدَلٗا ٥٠[الکهف: ۵۰]. [۳۴۷]خداوند ملائکه را به صورت نوآوری و ابداعی می‌آفریند در میان ایشان نر و ماده و تناکح وجود ندارد، اما جن تناکح و تناسل مؤنث و مذکر دارند و همانند انسان هستند.

ملائکه قادر به تمثل به مثل اشیاء و تشکل به اشکال جسمی محسوس هستند و این امر در نصوص متعدد کتاب و سنت به اثبات رسیده، خداوند درباره‌ی جبرئیل می‌فرماید: ﴿فَأَرۡسَلۡنَآ إِلَيۡهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرٗا سَوِيّٗا ١٧[مریم: ۱۷]. [۳۴۸]و درباره‌ی مهمانان گرامی ابراهیم می‌فرماید: ﴿هَلۡ أَتَىٰكَ حَدِيثُ ضَيۡفِ إِبۡرَٰهِيمَ ٱلۡمُكۡرَمِينَ ٢٤ إِذۡ دَخَلُواْ عَلَيۡهِ فَقَالُواْ سَلَٰمٗاۖ قَالَ سَلَٰمٞ قَوۡمٞ مُّنكَرُونَ ٢٥[الذاریات ۲۴- ۲۵]. [۳۴۹]آن‌ها در صورت و شکل مردان بر او وارد شدند و چون برای آن‌ها طعام آورد از خوردن خودداری کردند از آن‌ها بترسید به او خبر دادند که از جنس انسان نیستند بلکه فرشته خدایند و برای هلاکت و نابودی مکذبین قوم لوط فرود آمده‌اند.

و چون بر پیغمبر خدا (لوط) فرود آمدند در شکل جوانانی زیبا و قشنگ بر او وارد شدند که این قشنگی افراد سفیه و نادان قوم لوط را وادار کرد تا در آن‌ها طمع انجام عمل فحشاء بنمایند، چنانکه قومش به نزد لوط آمدند و خواستار تسلیم مهمان‌ها شدند. ﴿وَجَآءَهُۥ قَوۡمُهُۥ يُهۡرَعُونَ إِلَيۡهِ وَمِن قَبۡلُ كَانُواْيَعۡمَلُونَ ٱلسَّيِّ‍َٔاتِۚ قَالَ يَٰقَوۡمِ هَٰٓؤُلَآءِ بَنَاتِي هُنَّ أَطۡهَرُ لَكُمۡۖ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُخۡزُونِ فِي ضَيۡفِيٓۖ أَلَيۡسَ مِنكُمۡ رَجُلٞ رَّشِيدٞ ٧٨[هود: ۷۸]. [۳۵۰]از این معلوم می‌شود که ملائکه می‌توانند خود را به هر شکلی که بخواهد، درآورند. در حدیث صحیح به نقل از حضرت عمر آمده است:

«درحالی که ما در کنار رسول خداصنشسته بودیم، مردی که لباسش شدیداً سفید بود و سرش خیلی سیاه، به ناگاه بر ما هویدا گشت. اثر و نشانه‌ی سفر در او دیده نمی‌شد و هیچ یک از ما او را نمی‌شناخت. آنگاه، در ارتباط با ایمان و اسلام و احسان (عبادت) و قیامت، از پیامبرصسؤال کرد. پیامبر هم مفصلاً‌ جواب سؤالات وی را داد. در آخر پیامبرصاز اصحابش پرسید: آیا می‌دانید که آن سؤال کننده چه کسی بود؟ گفتند: خدا و رسولش (به این امر) داناتر هستند. فرمود: او جبرئیل بود، که پیش شما آمد تا دین‌تان را به شما آموزش دهد».

اجنه هم می‌توانند خود را به اشکال مختلف و به شکل گروهی از مردان مختلف درآورند. آن‌ها در شکل و صورت گروهی از مردان خود را بر رسول خداصعرضه کردند و به قرآن گوش دادند سپس به میان قوم خود برگشته آن‌ها را انذار دادند خداوند می‌فرماید: ﴿وَإِذۡ صَرَفۡنَآ إِلَيۡكَ نَفَرٗا مِّنَ ٱلۡجِنِّ يَسۡتَمِعُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ[الأحقاف:۲۹]. [۳۵۱]آن‌ها از این جهت به ملائک شباهت دارند و می‌توانند به هر شکلی که بخواهند درآیند از این بابت با ملائک اختلاف دارند که وقتی به شکلی درآمدند، تجسم به آن در آن‌ها تأثیر می‌گذارد اما تجسم برای ملائکه اثرگذار نیست. بدین معنی اگر فرد جنی بصورت انسانی یا پرنده‌ای درآمد و انسان به سوی او هدف‌گیری کرد تیری یا سنگی به طرفش انداخت و به او اصابت خواهد کرد. اگر کشنده باشد، می‌میرد اما ملائکه این چنین نیستند و اگر به صورت انسان یا حیوانی درآیند و مورد هدف قرار گیرند، اصابت تیر یا غیر اثری بر آن‌ها نخواهد داشت و اذیتی به آن‌ها نخواهد رسید. علاوه بر این در مسئله نخوردن و نیاشامیدن به نزد جن اختلاف دارند، گرایش و تمایل نزعه شر در آن‌ها وجود ندارد که در جن وجود دارد، استعداد انجام معصیت ندارند و بر استقامت و اطاعت آفریده شده‌اند و جبراً عابد هستند: ﴿يُسَبِّحُونَ ٱلَّيۡلَ وَٱلنَّهَارَ لَا يَفۡتُرُونَ ٢٠[الأنبیاء: ۲۰]. [۳۵۲]﴿لَّا يَعۡصُونَ ٱللَّهَ مَآ أَمَرَهُمۡ وَيَفۡعَلُونَ مَا يُؤۡمَرُونَ ٦[التحریم: ۶]. [۳۵۳]

لیکن جن فاسق و فاجر، کافر و مؤمن دارند و از این بابت همانند انسان هستند: ﴿كَانَ مِنَ ٱلۡجِنِّ فَفَسَقَ عَنۡ أَمۡرِ رَبِّهِۦٓ[الکهف: ۵۰]. [۳۵۴]﴿وَأَنَّا مِنَّا ٱلۡمُسۡلِمُونَ وَمِنَّا ٱلۡقَٰسِطُونَۖ فَمَنۡ أَسۡلَمَ فَأُوْلَٰٓئِكَ تَحَرَّوۡاْ رَشَدٗا ١٤ وَأَمَّا ٱلۡقَٰسِطُونَ فَكَانُواْ لِجَهَنَّمَ حَطَبٗا ١٥[الجن: ۱۴- ۱۵]. [۳۵۵]و همانند انسان‌ها مکلف به تکالیف شریعت می‌باشند. ﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥٦[الذاریات: ۵۶]. [۳۵۶]

پیغمبر و رسول دارند و اوامر خدا را به آن‌ها ابلاغ می‌فرمایند: ﴿يَٰمَعۡشَرَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ أَلَمۡ يَأۡتِكُمۡ رُسُلٞ مِّنكُمۡ يَقُصُّونَ عَلَيۡكُمۡ ءَايَٰتِي وَيُنذِرُونَكُمۡ لِقَآءَ يَوۡمِكُمۡ هَٰذَاۚ قَالُواْ شَهِدۡنَا عَلَىٰٓ أَنفُسِنَاۖ وَغَرَّتۡهُمُ ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَا وَشَهِدُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَنَّهُمۡ كَانُواْ كَٰفِرِينَ ١٣٠[الأنعام: ۱۳۰]. [۳۵۷]واژه «مِنْكم» در آیه دلیل بر وجود فرستاده جن است و محمدصبه سوی هر دو گروه (جن و انس) فرستاده شده است. ﴿تَبَارَكَ ٱلَّذِي نَزَّلَ ٱلۡفُرۡقَانَ عَلَىٰ عَبۡدِهِۦ لِيَكُونَ لِلۡعَٰلَمِينَ نَذِيرًا ١[الفرقان: ۱]. [۳۵۸]﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ مِن صَلۡصَٰلٖ مِّنۡ حَمَإٖ مَّسۡنُونٖ ٢٦ وَٱلۡجَآنَّ خَلَقۡنَٰهُ مِن قَبۡلُ مِن نَّارِ ٱلسَّمُومِ ٢٧[الحجر: ۲۶- ۲۷]. [۳۵۹](الحمأ: گل سیاه متغیر، مسنون: مصور، سموم: باد گرم کشنده).

پریان، انسان را می‌بینند اما انسان آن‌ها را نمی‌بیند ﴿إِنَّهُۥ يَرَىٰكُمۡ هُوَ وَقَبِيلُهُۥ مِنۡ حَيۡثُ لَا تَرَوۡنَهُمۡۗ إِنَّا جَعَلۡنَا ٱلشَّيَٰطِينَ أَوۡلِيَآءَ لِلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ ٢٧[الأعراف: ۲۷]. [۳۶۰]

ملائکه در این نیز با جن اختلاف دارند که دارای قدرتی خارق العاده عجیب هستند می‌توانند کوه‌ها را از جا برکنند و به عمق دریاها راه یابند و زمین را با ساکنانش منقلب گردانند چنانچه با قوم لوط کردند ﴿جَعَلۡنَا عَٰلِيَهَا سَافِلَهَا[هود:۸۲]. [۳۶۱]و چنانچه جبرئیل کوه طور را از جای کند و آن را بر بالای سر بنی اسرائیل قرار داد. ﴿وَإِذۡ نَتَقۡنَا ٱلۡجَبَلَ فَوۡقَهُمۡ كَأَنَّهُۥ ظُلَّةٞ وَظَنُّوٓاْ أَنَّهُۥ وَاقِعُۢ بِهِمۡ خُذُواْ مَآ ءَاتَيۡنَٰكُم بِقُوَّةٖ وَٱذۡكُرُواْ مَا فِيهِ لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ ١٧١[الأعراف: ۱۷۱]. [۳۶۲]ملائکه بال دارند: برخی دو بال برخی بیشتر ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ فَاطِرِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ جَاعِلِ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ رُسُلًا أُوْلِيٓ أَجۡنِحَةٖ مَّثۡنَىٰ وَثُلَٰثَ وَرُبَٰعَۚ يَزِيدُ فِي ٱلۡخَلۡقِ مَا يَشَآءُۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ ١[فاطر: ۱]. [۳۶۳] در حدیث صحیح آمده رسول خداصجبرئیل را در شکل و صورت حقیقی خود دید که دارای ششصد بال بود و افق را مسدود کرده بود.

[۳۴۵] از خدا در آنچه بدیشان دستور داده است نافرمانی نمی‌کند و همان چیزی را انجام می‌دهند که بدان مأمور شده‌اند. [۳۴۶] و جن را پیش از آن از آتش سراپا شعله بیافریدیم. [۳۴۷] آیا او و فرزندانش را با وجود اینکه ایشان دشمنان شمایند به جای من سرپرست و مددکار خود می‌گیرید ستمکاران چه عوض بدی دارند. [۳۴۸] ما جبرئیل خویش را به سوی او فرستادیم و (جبرئیل) در شکل انسان کامل خوش قیافه‌ای بر مریم ظاهر شد. [۳۴۹] آیا خبر مهمان‌های بزرگوار ابراهیم به تو رسید* در آن زمانی که بر او وارد شدند و گفتند: سلام (بر تو، او) گفت: سلام بر شما مردمان ناآشنا و ناشناسی هستید. [۳۵۰] قوم لوط شتابان به سوی او آمدند قومی که پیش از آن اعمال زشت و پلشتی (چون لواط) انجام می‌دادند لوط بدیشان گفت: ای قوم من این‌ها دختران منند و برای شما پاکیزه‌ترند پس از خدا بترسید و در مورد مهمانانم مرا خوار و رسوا مکنید آیا در میان شما مرد راهیاب و راهنمایی یافته نمی‌شود. [۳۵۱] زمانی را که گروهی از جنیان را به سوی تو روانه کردیم تا قرآن را بشنوند. [۳۵۲] شب و روز سرگرم تسبیح و تقدیسند و سستی به خود راه نمی‌دهند. [۳۵۳] از خدا در آنچه بدیشان دستور داده است نافرمانی نمی‌کند و همان چیزی را انجام می‌دهند که بدان مأمور شده‌اند. [۳۵۴] مگر ابلیس که از جنیان بود و از فرمان پروردگارش تمرد کرد. [۳۵۵] در میان ما فرمانبرداران و منحرفان و بیدادگرانند آنان که فرمانبردارند هدایت و خیر را برگزیده‌اند* اما آنان که ستمگر و بیدادگرند هیزم و هیمه دوزخ هستند. [۳۵۶] من پری و انسانی را جز برای پرستش خود نیافریده‌ام. [۳۵۷] ای جنیان و ای انسان‌ها! آیا پیغمبرانی از خودتان به سوی شما نیامدند و آیات مرا برایتان بازگو نکردند و شما را از رسیدن بدین روز بیم ندادند؟ (در پاسخ) می‌گویند: ما علیه خود گواهی می‌دهیم (آری) زندگی جهان آنان را گول زد و علیه خود گواهی می‌دهند که ایشان کافر بوده‌اند. [۳۵۸] والا مقام و جاوید کسی است که قرآن را بر بنده‌ی خود نازل کرده است تا اینکه جهانیان را بیم دهد. [۳۵۹] ما انسان را از گل خشکیده‌ فراهم آمده از گل تیره شده‌ی گندیده‌ای بیافریدیم* و جن را پیش از آن از آتش سراپا شعله بیافریدیم. [۳۶۰] شیطان و همدستانش شما را می‌بینند در صورتی که شما آن‌ها را نمی‌بینید ما شیاطین را دوستان و یاران کسانی ساخته‌ایم که ایمان نمی‌آورند. [۳۶۱] آن (شهر و دیار) را زیر و رو نمودیم. [۳۶۲] و (نیز بخاطر بنی اسرائیل بیاور) هنگامی را که کوه (طور) را بر فراز سر آنان نگاه داشتیم آن چنان که انگار سایبانی است ایشان گمان بردند که بر سرشان فرو می‌افتد (در این وقت خوف و هراس بدیشان گفتیم) آنچه را به شما دادیم محکم برگیرید و در عمل بدان کوشا باشید و آنچه را در آن است بررسی کنید و در مد نظر گیرید تا پرهیزگار شوید. [۳۶۳] ستایش خداى راست، پدید آورنده آسمان‌ها و زمین، [کسى که‏] فرشتگان را پیام آوران داراى بال‌هاى دوگانه و سه‏گانه و چهارگانه گرداند هر چه بخواهد در آفرینش مى‏افزاید. خداوند بر هر کارى تواناست.

فرق میان شیاطین و جن

شیاطین گروهی از جن هستند، آن‌ها سرکش و عاصی‌اند. فرمانده و رئیسشان ابلیس لعین است. هر جن متمردی شیطان نامیده می‌شود. بر این اساس هر شیطانی،‌ جن است، اما هر جنی شیطان نیست. خداوند فرمود: چنانچه هر انسان عاصی فاسق نامیده می‌شود و هر انسان یا جن منکر کافر نامیده می‌شود.

﴿وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيۡطَٰنٖ مَّرِيدٖ ٣[الحج: ۳]. والله الموفق.

پند و عبرت از داستان آدم÷

بصورت خلاصه به چند پند از داستان آدم اشاره می‌کنیم.

۱- خداوند نسل انسان را مورد تکریم قرار داده، چرا که آدم را با دست خود آفریده است و از روح خود در او دمیده و ملائک را دستور داده برای او به سجده روند و او را در روی زمین خلیفه قرار داده است و این برای آدم و نسل او مایه‌ی افتخار است.

۲- خداوند بر هر چیزی توانا است می‌تواند امری کوچکی را بزرگ جلوه دهد. آدم را از گل ناچیز آفرید و او را مورد تکریم قرار داد و اسرار قدرت و بدایع حکمت خود را بر او پاشید و او را شایسته مقام خلافت قرار داد و نام هر چیز را به او یاد داد که ملائکه از آن ناتوان بودند.

۳- بر انسان لازم است از مکاید شیطان برحذر باشد؛ چون او سبب خروج پدر بزرگمان آدم از بهشت بود و دشمنی او با ما سابقه دیرینه دارد: ﴿إِنَّ ٱلشَّيۡطَٰنَ لَكُمۡ عَدُوّٞ[فاطر: ۶]. شایسته نیست فریب وسوسه‌های شیطان لعین را بخوریم چون او تا روز قیامت با ما دشمن است.

۴- انسان سرشتاً بر خطا و نسیان آفریده شده و در معرض نسیان است چون او ضعیف آفریده گردیده و مخالفت آدم با امر خدا نیز ریشه در این ضعف داشت آنجا که به دعوت ابلیس لعین جواب لبیک داد و امر خدا را فراموش کرد.

۵- باید انسان از رحمت خدا مأیوس نگردد و اگر دچار خطا شد از عفو او ناامید نشود خداوند به ما یاد داده چگونه از گناه و لغزش توبه کنیم و خود را از شر و آثار گناه و آلودگی نجات دهیم ﴿فَتَلَقَّىٰٓ ءَادَمُ مِن رَّبِّهِۦ كَلِمَٰتٖ فَتَابَ عَلَيۡهِۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ ٣٧[البقرة: ۳۷]. [۳۶۴]

[۳۶۴] آن گاه آدم از پروردگارش کلماتى فرا گرفت، سپس خداوند از او در گذشت. بى‏گمان او توبه پذیر مهربان است.

وفات آدم÷

حضرت آدم بعد از اینکه بنا به بعضی از روایات و آثار ۱۰۰۰ سال عمر کرد وفات کرد، و بنابه قول مشهور در هندوستان مدفون است. در روی کوهی که بر آن هبوط کرده بود و گویند در کوه ابی قبیس (در اطراف مکه) مدفون است.

چون وقت وفاتش آمد ملائکه خدا برایش از آسمان کفن آوردند و آن را با عطر بهشت معطر کردند و بعد از غسل و تکفین بر جنازه‌اش نماز خواندند سپس او را دفن کردند و سپس بر او خاک پاشیدند. گفتند: ای فرزندان آدم این است سنت و روش شما... رحمت خدا بر آدم و خداوند او را در بحبوحه جنت مستقر گرداند و همگی ما را با او از اهل بهشت قرار دهد.

آمين والحمدلله رب العالمين

فصل ششم: پيغمبران اولوا العزم

۱. نوح÷

۲. ابراهيم خليل÷

۳. موسی÷

۴. عيسی پسر مريم÷

۵. محمد خاتم النبيينص

پیغمبران اولو العزم

۱- نوح÷

﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوۡمِهِۦ فَلَبِثَ فِيهِمۡ أَلۡفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمۡسِينَ عَامٗا فَأَخَذَهُمُ ٱلطُّوفَانُ وَهُمۡ ظَٰلِمُونَ ١٤[العنکبوت: ۱۴]. [۳۶۵]

نسب نوح: نوح پسر لامک پسر متوشلخ پسر اخنوخ «ادریس» است. ادریس جد اکبر او به شمار می‌رود. نسبت ادریس هم به «شیث» پسر آدم ابی البشر برمی‌گردد فاصله زمانی بین آدم و نوح بیش از هزار سال بوده است. در روایتی از تورات ۱۰۵۶ سال ذکر شده است.

در روایت بخاری به نقل از ابن عباسبآمده که: «فاصله زمانی بین آدم و نوح ده قرن بود که همگی بر دین اسلام بودند».

ابن کثیر در «البداية والنهاية» گوید: آنچه از معنای قرن به ذهن تبادر می‌کند صد سال است بنابراین فاصله زمانی آن‌ها هزار سال بوده و به جهت قیدی که در ورایت «كلهم على إسلام» است بیش از ده قرن قبول نمی‌شود اما احتمال دارد بین آن‌ها قرنهای دیگری که بر اسلام نبوده‌اند وجود داشته باشد. از روایت ابو امامه حصر بر ده قرن فهم می‌شود اما ابن عباسبقید (كلهم على إسلام) را بر آن افزوده، حدیث ابو امامه را ابن حیان در صحیح خود آورده است: «مردی عرض کرد ای رسول خدا آیا آدم پیغمبر بود؟ گفت: بلی پیغمبر مکلّم بود. گفت: فاصله زمانی بین او نوح چقدر بود؟ گفت: ده قرن. ابن کثیر گوید: از حدیث ابن عباسبپوچی و باطل بودن گفته کسانی که گویند: فرزندان قابیل آتش پرست بوده‌اند به روشنی برمی‌آید.

[۳۶۵] و به راستى که نوح را به سوى قومش فرستادیم، و در میان آنان هزار سال منهاى پنجاه سال ماند. آن گاه طوفان آنان را در حالى که ستمکار بودند فرو گرفت.

۱- بحث نوح÷در قرآن

در چهل و سه جای قرآن بحث نوح آمده است و داستان او به صورت مفصل در بسیاری از سوره های کریمه از جمله اعراف، هود، مؤمنون، شعراء و قمر آمده است، و سوره مستقلی بنام نوح در قرآن وجود دارد که تمامی آن اشاره به بعثت و رسالت و نحوه‌ی دعوت او و آنچه از سوی قوم منکرش متوجه او گردید دارد، و به بیان صبر فراوان او بر شکنجه و آزار و عذابی که بر مخالفین فرود آمد (غرق در آب) و چگونگی نجات ایمان آورندگان می‌پردازد.

نوح÷اولین فرستاده به سوی زمین

مؤرخین گفته‌اند: حضرت نوح اولین پیغمبری است که خداوند بر ساکنان زمین فرستاده است خداوند به او دستور داد قومش را از عذاب خدا بیم دهد خداوند متعال می‌فرماید: ﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوۡمِهِۦٓ أَنۡ أَنذِرۡ قَوۡمَكَ مِن قَبۡلِ أَن يَأۡتِيَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٞ ١[نوح: ۱]. [۳۶۶]و در این مورد به حدیث صحیحین (موسوم به حدیث شفاعت) استناد می‌ورزند در آن آمده که رسول خدا فرمود: «خداوند اولین و آخرین را در یک سرزمین جمع می‌کند ناظری به آن‌ها نظر می‌افکند و داعی به ایشان گوش فرا می‌دهد، خورشید از سر آنان نزدیک می‌شود، مردم از فرط ناراحتی و شدت به حدی می‌رسند که توان تحمل آن را از دست می‌دهند با خود گویند: وضعیتی را که در آن قرار گرفته‌ایم نمی‌بینید؟ چرا به سوی کسی نمی‌شتابید که برایتان شفاعت کند؟ بعضی گویند: حضرت آدم شایسته این کار است به نزد او می‌روند و می‌گویند: ای آدم تو ابوالبشر هستی خداوند تو را در بهشت سکونت داده چرا برای ما شفاعت نمی‌کنی؟ مگر وضعیت ما را نمی‌دانی؟ آدم گوید: خداوند امروزه چنان خشمگین است که نه قبل از این و نه از این به بعد هرگز خشمش به این اندازه نخواهد رسید او مرا از درخت منع کرد عصیان ورزیدم، من تنها دل مشغول خود، دل مشغول خود هستم به نزد دیگری بروید! به سوی نوح بروید! پیش نوح می‌آیند و می‌گویند: ای نوح تو اولین رسول به سوی زمینیان هستی، خداوند تو را عبد شکور نام برده، آیا شرایط و وضعیت رقت بار ما را نمی‌بینی؟ آیا نزد خداوند برای ما شفاعت نمی‌کنی؟ می‌گوید: امروز خداوند چنان خشمگین است که قبل از این هرگز چنین نبوده و بعد از این نیز نخواهد بود من دل مشغول خود هستم به سوی دیگری روید...

این سخن که نوح اولین فرستاده به سوی اهل زمین است سخن حق و صحیح است و بیشتر مفسرین بر آن می‌باشند، اما به معنای این نیست که قبل از او پیغمبری نبوده، شیث، ادریس و آدم همگی پیغمبر و قبل از او بوده‌اند. آن‌ها قبل از او مبعوث شده‌اند، لکن آن‌ها تنها نبی بوده‌اند نه رسول و از اینجا فرق نبی و رسول معلوم می‌گردد. رسول کسی است به وی وحی شده و مأمور به تبلیغ آن باشد، اما نبی کسی است که به وی وحی شده لکن مأمور به تبلیغ آن نمی‌باشد. والله أعلم.

[۳۶۶] ما نوح را به سوی قومش فرستادیم که قوم خود را بترسان پیش از آنکه عذاب دردناکی به سراغ ایشان بیاید.

مدت حیات نوح÷

حضرت نوح÷عمر زیاد کرد. عمرش از تمامی انبیاء بیشتر و بیش از همه رنج و مشقت دیده است. مدت ۹۵۰ سال شب و روز، آشکارا و پنهان به دعوت قومش پرداخت، اما جز تکذیب و ناراحتی پاسخی از آن‌ها نشنید. دل‌هایشان سخت‌تر از سنگ و عقلشان محکم‌تر از آهن بود با وجود طولانی بودن زمان اقامت نوح در میان ایشان جز تعداد کمی کسی به وی ایمان نیاورد: ﴿وَمَآ ءَامَنَ مَعَهُۥٓ إِلَّا قَلِيلٞ ٤٠[هود: ۴۰]. [۳۶۷]بعضی از مفسرین تعداد ایمان آورندگان را که با او بر کشتی سوار شدند. ده نفر و گروهی آن‌ها را چهل نفر ذکر کرده‌اند، اما روایت صحیح منقول از حضرت ابن عباسبتعداد آن‌ها را ۸۰ نفر می‌داند. از قلت عدد ایمان آورندگان بخوبی روشن است که نوح÷چه زحمت‌هایی با ایشان کشیده و از دست آنان چه مرارت‌هایی دیده است. به راستی زندگی او سلسله‌ای است طولانی سراسر مرارت و ناراحتی، جهاد و مبارزه، سختی و عذاب، درد و بلاء، که جز پیغمبران اولوالعزم توان تحمل آن را ندارند، این است که نوح از انبیای اولوالعزم بوده، که خدا جل شأنه همراه با رسول و محبوبش محمدصاین چنین از ایشان یاد می‌کند: ﴿فَٱصۡبِرۡ كَمَا صَبَرَ أُوْلُواْ ٱلۡعَزۡمِ مِنَ ٱلرُّسُلِ[الأحقاف: ۳۵]. [۳۶۸]و رسول خود محمد را امر می‌کند بر روش و نهج ایشان باشد پیغمبران اولوالعزم پنج تن، نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و محمدهستند.

بعضی از مؤرخین گفته‌اند: نوح در ۵۰ سالگی به پیغمبری مبعوث شد و ۹۵۰ سال در میان ایشان بماند و بعد از هلاک قومش ۳۵۰ سال دیگر بزیست بنابراین قول، عمر وی ۱۳۵۰ سال می‌باشد این سخن احتمالاً منقول از تورات است و همانند سایر اقوال آن خالی از مبالغه نمی‌باشد، لذا جای اطمینان نیست و آنچه بدان قطع و اطمینان داریم فرموده قرآن است که: ﴿فَلَبِثَ فِيهِمۡ أَلۡفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمۡسِينَ عَامٗا[العنکبوت:۱۴]. [۳۶۹]این قول، قطعی، ثابت و یقین است و به دیگر اقوال آن چنانی نیاز و احتیاجی نداریم.

[۳۶۷] و جز افراد اندکی بدو ایمان نیاورده بودند. [۳۶۸] بس شکیبایی کن آن گونه که پیغمبران اولوالعزم (در سختی‌ها) شکیبایی کرده‌اند. [۳۶۹] او نهصد و پنجاه سال در میان آنان ماندگار شد.

قوم نوح بت‌ها را می‌پرستند

آیات قرآنی مربوط به داستان حضرت نوح اشاره دارند که وی به سوی قومی فرستاده شده که مشرک بوده و بت‌ها را پرستش می‌کردند و خدایانی غیر از الله را به الوهیت گرفته بودند عقیده داشتند آن‌ها نافع و ضار هستند، می‌بینند و می‌شنوند می‌توانند نفع برای ایشان جلب و ضرر از آن‌ها دفع نمایند. آن‌ها اولین قومی بودند که به خدا شرک ورزیدند، لذا خداوند حضرت نوح را بر آن‌ها فرستاد تا آن‌ها را بیم دهد ﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوۡمِهِۦٓ أَنۡ أَنذِرۡ قَوۡمَكَ مِن قَبۡلِ أَن يَأۡتِيَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٞ ١ قَالَ يَٰقَوۡمِ إِنِّي لَكُمۡ نَذِيرٞ مُّبِينٌ ٢ أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱتَّقُوهُ وَأَطِيعُونِ ٣[نوح: ۱- ۳]. انسان‌های قبل از نوح بر دین پاک بودند خدا را پرستش می‌کردند بت و اصنام را نمی‌شناختند مؤمن و معترف به وحدانیت خدا بودند اولین قومی که راه بت‌پرستی و شرک در پیش گرفتند قومی بودند موسوم به «بنی راسم» آن‌ها در گمراهی به اوج قباحت رسیدند راه عناد و سرکشی را در پیش گرفتند حضرت نوح با دلایل واضح و براهین ساطع به میان ایشان آمد اما جز اعراض و تکبر و روگردانی پاسخی از ایشان دریافت نکرد، به جای لبیک به دعوت او راه تمسخر و استهزاء در پیش گرفتند. خداوند می‌فرماید: ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوۡتُ قَوۡمِي لَيۡلٗا وَنَهَارٗا ٥ فَلَمۡ يَزِدۡهُمۡ دُعَآءِيٓ إِلَّا فِرَارٗا ٦ وَإِنِّي كُلَّمَا دَعَوۡتُهُمۡ لِتَغۡفِرَ لَهُمۡ جَعَلُوٓاْ أَصَٰبِعَهُمۡ فِيٓ ءَاذَانِهِمۡ وَٱسۡتَغۡشَوۡاْ ثِيَابَهُمۡ وَأَصَرُّواْ وَٱسۡتَكۡبَرُواْ ٱسۡتِكۡبَارٗا ٧ ثُمَّ إِنِّي دَعَوۡتُهُمۡ جِهَارٗا ٨ ثُمَّ إِنِّيٓ أَعۡلَنتُ لَهُمۡ وَأَسۡرَرۡتُ لَهُمۡ إِسۡرَارٗا ٩ فَقُلۡتُ ٱسۡتَغۡفِرُواْ رَبَّكُمۡ إِنَّهُۥ كَانَ غَفَّارٗا ١٠[نوح: ۵- ۱۰]. [۳۷۰]از جمله دلایل مؤمن بودن اقوام قبل از نوح این آیه می‌باشد: ﴿كَانَ ٱلنَّاسُ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ فَبَعَثَ ٱللَّهُ ٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ لِيَحۡكُمَ بَيۡنَ ٱلنَّاسِ فِيمَا ٱخۡتَلَفُواْ فِيهِۚ وَمَا ٱخۡتَلَفَ فِيهِ إِلَّا ٱلَّذِينَ أُوتُوهُ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡبَيِّنَٰتُ بَغۡيَۢا بَيۡنَهُمۡۖ فَهَدَى ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لِمَا ٱخۡتَلَفُواْ فِيهِ مِنَ ٱلۡحَقِّ بِإِذۡنِهِۦۗ وَٱللَّهُ يَهۡدِي مَن يَشَآءُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٍ ٢١٣[البقرة: ۲۱۳]. [۳۷۱]ابن عباسبدرباره این آیه می‌فرماید: فاصله‌ی زمانی بین نوح و آدم ده قرن بود همه‌ی (مردمان) بر شریعت حق و عقیده توحید بودند سپس اختلاف کردند خداوند پیغمبران را به عنوان مژده دهنده و بیم دهنده ارسال کرد و گوید: این آیه در قرائت عبدالله چنین آمده ﴿كَانَ ٱلنَّاسُ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ(فاختلفوا)[البقرة: ۲۱۳]. [۳۷۲]از قتاده روایت شده که: همگی بر هدایت بودند سپس اختلاف کردند خداوند پیغمبران را به عنوان بشارت دهنده و بیم‌دهنده روانه کرد. اولین پیغمبر مبعوث نوح÷بود.

[۳۷۰] گفت: پروردگارا، به راستى که من قوم خویش را شب و روز [به سوى فرمان تو] فرا خواندم. ولى دعوت من در حقّ آنان جز گریز نیفزود. و هرگاه که من آنان را فراخواندم تا آنان را بیامرزى، انگشتانشان را در گوش‌هاشان نهادند و جامه‏هاشان را [به خود] پیچیدند و پاى فشردند و سخت کبر ورزیدند. آن گاه من به آوازى بلند (آشکارا) آنان را دعوت کردم. سپس [دعوتم را] براى آنان آشکار ساختم و [آن را] نهانى با آنان به راز نهادم. سپس گفتم: از پروردگارتان آمرزش بخواهید. بى گمان او بس آمرزنده است. [۳۷۱] مردم یک امّت (گروه) بودند، آن اه خدا پیامبران را مژده‌آور و بیم‏دهنده بر انگیخت و با آنان کتاب [آسمانى‏] را به راستى فرو فرستاد تا در آنچه در آن اختلاف دارند میان مردم حکم کند و جز کسانى که آن [کتاب‏] به آنان داده شد، پس از آنکه نشانه‏هاى روشن به آنان رسید- [آن هم‏] از روى رشک در بین خود- در آن اختلاف نکردند. پس خداوند به حکم خود مؤمنان را به حقى که در آن اختلاف کردند، رهنمون شد و خداوند هر که را بخواهد به راه راست هدایت مى‏کند. [۳۷۲] مردمان یک دسته بودند بعداً اختلاف ورزیدند.

چگونه انتشار بت‌پرستی و سبب گرایش به آن

گفتیم: قوم نوح اولین گروه مشرک و بت پرست بوده‌اند و اقوام قبل از ایشان موحد زیسته‌اند دلیل بت‌پرست بودن قوم نوح آیه‌ی: ﴿قَالَ نُوحٞ رَّبِّ إِنَّهُمۡ عَصَوۡنِي وَٱتَّبَعُواْ مَن لَّمۡ يَزِدۡهُ مَالُهُۥ وَوَلَدُهُۥٓ إِلَّا خَسَارٗا ٢١ وَمَكَرُواْ مَكۡرٗا كُبَّارٗا ٢٢ وَقَالُواْ لَا تَذَرُنَّ ءَالِهَتَكُمۡ وَلَا تَذَرُنَّ وَدّٗا وَلَا سُوَاعٗا وَلَا يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسۡرٗا ٢٣ وَقَدۡ أَضَلُّواْ كَثِيرٗاۖ وَلَا تَزِدِ ٱلظَّٰلِمِينَ إِلَّا ضَلَٰلٗا ٢٤[نوح: ۲۱- ۲۴]. [۳۷۳]می‌باشد. این بت‌ها نام افراد صالح یا ملائکه مقرب بوده‌اند که قوم نوح به منظور یادآوری اعمال صالحه‌ی ایشان مجسمه‌هایی بعنوان یادبود از ایشان تراشیدند و بدین گونه از آن‌ها یاد می‌کردند. اما با گذشت زمان به پرستش آن‌ها روی آوردند.

در صحیحین (بخاری و مسلم) آمده که رسول خداصخطاب به ام‌سلمه و ام حبیبه که کلیسای حبشه را دیده بودند و از حسن و تصاویر زیبای موجود در آن تعریف و تمجید می‌کردند و فرمود: «عادت آن‌ها بر این بود اگر مرد صالحی از ایشان می‌مرد بر قبرش مسجدی می‌ساختند سپس مجسمه و عکس او را در آن جا نقاشی می‌کردند این عده نزد خداوند بدترین و شریرترین انسان‌هایند».

امام بخاری به نقل از ابن عباس در تفسیر آیه: ﴿وَقَالُواْ لَا تَذَرُنَّ ءَالِهَتَكُمۡ وَلَا تَذَرُنَّ وَدّٗا وَلَا سُوَاعٗا وَلَا يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسۡرٗا ٢٣[نوح: ۲۳]. می‌فرماید: این‌ها نام مردان صالحی از قوم نوح بودند چون از دنیا رفتند شیطان به قوم آن‌ها وحی کرد در محل نشستن ایشان مجسمه‌های به عنوان یاد بود قرار دهند و آن‌ها را بنام ایشان نامگذاری کنند این کار را کردند، اما آن‌ها را پرستش نمی‌کردند بعداً با گذشت زمان و انقراض آن‌ها نسل‌های بعدی به پرستش آن‌ها روی آوردند و بعدها پرستش این بت‌ها در میان اعراب رواج یافت.

گویم: از اینجا است که شریعت نیکوی اسلامی مردم را از تصویر و مجسمه حیوانات جاندار نهی می‌کند و اتخاذ تماثیل را (هرچه باشد) حرام می‌داند. بخاری در صحیحش روایت می‌کند رسول خدا فرموده: «إِنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَذَابًا عِنْدَ اللَّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ الْمُصَوِّرُونَ يُقُالُ لَهُمْ: أحيوا مَا خَلَقْتُمْ» [۳۷۴]. و افزوده: «إِنَّ الْمَلاَئِكَةَ لاَ تَدْخُلُ بَيْتاً فِيهِ كَلْبٌ وَلاَ صُورَةٌ وَلاَ تَمَاثِيلُ وَلاَ جُنُبٌ» [۳۷۵]و افزوده: «مَنْ صَوَّرَ صُورَةً عَذَّبَهُ اللَّهُ بِهَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ حَتَّى يَنْفُخَ فِيهَا وَلَيْسَ بِنَافِخٍ» [۳۷۶](رواه البخاري).

همه این تشدیدها بخاطر سد ذریعه و صیانت از عقیده توحیدی است تا مردم دچار وثنیت نشوند چنانچه قوم نوح شدند و بت پرستی ایشان در میان اقوام گسترش پیدا کرد و موجب بروز شر و فساد گردید.

[۳۷۳] نوح گفت: پروردگارا آنان از من نافرمانی کرده‌اند و از کسانی پیروی نموده‌اند که اموال و اولادشان جز زیان و خسران بر آنان نیافریده‌اند* نیرنگی بزرگی بکار برده‌اند* به آنان گفته‌اند: معبودهای خود را وامگذارید و سواع و یغوث و یعوق و نسر را رها نسازید* و بدین وسیله بسیاری از مردم را گمراه ساخته‌اند و جز گمراهی بر ستمکاران میافزا. [۳۷۴] در روز قیامت شدیدترین نوع عذاب در انتظار کسانی است که به کار تراشیدن مجسمه و تصاویر اشتغال دارند و به آن‌ها گفته می‌شود: آنچه را که درست کرده‌اند زنده کنید و در آن روح بدمید! [۳۷۵] همانا ملائکه وارد خآن‌های که در آن سگ، تصویر و مجسمه و افراد مجنب باشد نمی‌شوند. [۳۷۶] هرکسی تصویری نقاشی کند خداوند در روز قیامت او را به واسطه‌ی آن عذاب می‌دهد، به او دستور می‌دهد روح را در او بدمد، که نمی‌تواند.

شکیبایی نوح در مقابل تکذیب قومش

تحمل جهاد و صبر نوح بر اذیت و تکذیب قومش در توان هیچ کس نیست براستی جهاد او، جهاد قهرمانان بود و صبرش صبر کوه‌ها، اذیت شد تعذیب گردید، فشار و سختی دید اما باز هم به مدت قریب به هزار سال به دعوت اشتغال ورزید و اصلاً دچار ضعف و سستی نشد در راه خدا و به منظور رضای او نصیحت و دعوت می‌کرد. مشرکین انواع تعذیب و استهزاء علیه او اعمال کردند او را به انواع شیوه عذاب دادند تا از دعوت دست بکشد، اما جز صبر و شکیبایی چیزی از او ندیدند، انواع اتهامات بر او زدند انواع افتراها را بر پیشانی او زدند، اما جز بر ایمان و صبر و جهادش نیافزود. به راستی او از انبیای مقرب و از اولی‌العزم صابرین بوده است.

انواع اتهامات وارده بر نوح÷

۱) حضرت نوح از سوی قومش متهم به گمراهی و نادانی گردید. خداوند می‌فرماید: ﴿قَالَ ٱلۡمَلَأُ مِن قَوۡمِهِۦٓ إِنَّا لَنَرَىٰكَ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ ٦٠ قَالَ يَٰقَوۡمِ لَيۡسَ بِي ضَلَٰلَةٞ وَلَٰكِنِّي رَسُولٞ مِّن رَّبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٦١[الأعراف: ۶۰- ۶۱]. [۳۷۷]

۲) متهم به جنون گردید: ﴿كَذَّبَتۡ قَبۡلَهُمۡ قَوۡمُ نُوحٖ فَكَذَّبُواْ عَبۡدَنَا وَقَالُواْ مَجۡنُونٞ وَٱزۡدُجِرَ ٩[القمر: ۹]. [۳۷۸]

﴿إِنۡ هُوَ إِلَّا رَجُلُۢ بِهِۦ جِنَّةٞ[المؤمنون: ۲۵]. [۳۷۹]

متهم به جدال فراوان و افتراء بر خدا گردید: ﴿قَالُواْ يَٰنُوحُ قَدۡ جَٰدَلۡتَنَا فَأَكۡثَرۡتَ جِدَٰلَنَا فَأۡتِنَا بِمَا تَعِدُنَآ إِن كُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ ٣٢[هود: ۳۲]. [۳۸۰]

تهدید به رجم شد: ﴿قَالُواْ لَئِن لَّمۡ تَنتَهِ يَٰنُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡمَرۡجُومِينَ ١١٦[الشعراء:۱۱۶]. [۳۸۱]

مورد تمسخر و تهکمش قرار دادند: ﴿وَكُلَّمَا مَرَّ عَلَيۡهِ مَلَأٞ مِّن قَوۡمِهِۦ سَخِرُواْ مِنۡهُۚ قَالَ إِن تَسۡخَرُواْ مِنَّا فَإِنَّا نَسۡخَرُ مِنكُمۡ كَمَا تَسۡخَرُونَ ٣٨[هود: ۳۸]. [۳۸۲]

این چنین به انواع شیوه او را اذیت کردند تا از عزمش باز دارند. این افترائات و اتهامات همیشه بعنوان سلاحی در دست فاجران مورد استفاده قرار گرفته است. هرگاه پیغمبری یا مصلحی که مردم را به حق دعوت کرده او را مورد افتراء و اتهام قرار داده‌اند.

این پدیده‌ی خاص قوم نوح نیست مشرکین قریش نیز محمدصرا مورد این اتهامات قرار دادند.

﴿وَقَالُواْ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِي نُزِّلَ عَلَيۡهِ ٱلذِّكۡرُ إِنَّكَ لَمَجۡنُونٞ ٦[الحجر: ۶]. [۳۸۳]﴿إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلٗا مَّسۡحُورًا ٤٧[الإسراء: ۴۷]. ﴿هَٰذَا سَٰحِرٞ كَذَّابٌ ٤[ص: ۴]. آری، اشرار و فجار این چنین اسلحه اتهامات را علیه دعوتگران و مصلحان استعمال کرده و می‌کنند لذا لازم است دعوتگران متوجه این جنگ سرد باشند.

[۳۷۷] اشراف و روسای قوم او گفتند: ما شما را در گمراهی و سرگشتگی آشکار می‌بینیم. گفت: ای قوم من هیچگونه گمراهی در من نیست و دچار سرگشتگی هم نیستم ولی من فرستاده‌ای از سوی پروردگار جهانم. [۳۷۸] پیش از ایشان قوم نوح بندۀ‌ ما را تکذیب کردند و گفتند: دیوان‌های است و رانده شده است. [۳۷۹] او فقط مردی است که مبتلا به نوعی از جنون است. [۳۸۰] گفتند: ای نوح با ما جر و بحث کردی و جر و بحث را به درازا کشاندی اگر راست می‌گویی آنچه را که ما را از آن می‌ترسانی بما برسان. [۳۸۱] گفتند: ای نوح اگر پایان ندهی قطعاً جزو سنگساران خواهی شد. [۳۸۲] هر زمان که گروهی از اشراف قوم او از کنار وی می‌گذشتند او را مسخره می‌کردند، می‌گفتند: اگر شماها را مسخره می‌کنید ما هم همانگونه شما را مسخره می‌کنیم. [۳۸۳] (و می‌گویند): ای کسی که قرآن بر تو نازل گشته است تو حتماً دیوان‌های.

نوح، قومش را دعوت می‌کند

سراسر زندگی نوح جهاد مبارزه و مرارت بود سال‌ها، بلکه قرن‌ها با قومش سر و کله زد اما جز گوش ناشنوا و دل غافل و عقل متحجر چیزی از ایشان ندید، نفسشان خشک‌تر از سنگ و دل‌هایشان قسی‌تر از آهن بود. نصیحت و تذکر برای ایشان سودمند واقع نمی‌شد. هرچه بیشتر به نصیحت ایشان همت می‌گمارد بر عناد ایشان افزون می‌گردید و هر چه خدا را بیاد ایشان می‌آورد بیشتر در گرداب گمراهی و باتلاق فساد غرق می‌شدند. در راه گمراهی چشم و گوش بسته در حرکت بودند، و به دعوت نوح ابداً توجه نمی‌کردند نوح۹۵۰ سال بعنوان دعوت‌گر، تذکر دهنده و ناصح در میان ایشان اقامت گزید. نجات ایشان از گمراهی انواع راه‌های حکیمانه را در پیش گرفت. می‌خواست به هر طریقی که شده آن‌ها را از بت‌پرستی دور گرداند، شب و روز آشکارا و پنهان آن‌ها را دعوت کرد اما دل‌های چون سنگ شان اصلاً نرم نگردید، احسان او را به بدی، مهربانی او را به خشونت جواب دادند او را مورد اذیت و آزار قرار دادند، اما او خستگی ناپذیرانه می‌فرمود: «خداوندا قومم را ببخشای چرا که ایشان جاهل و نادانند».

مفسرین گویند: نوح به میان قومش می‌رفت آن‌ها را دعوت می‌کرد، او را به شدت می‌زدند تا بیهوش می‌شد سپس او را در حصیری انداخته در پس راه‌ها می‌انداختند و می‌گفتند: امروز می‌میرد. خداوند سبحان دوباره قوت او را به او باز می‌گردانید به میان آنان برمی‌گشت و دعوتشان می‌کرد دوباره با او چنان می‌کردند. هکذا مورد ضرب و شتم و اذیت قرار می‌گرفت اما صبر می‌ورزید و علیه آنان دهان به دعای بد نمی‌گشود بلکه برای ایشان و فرزندانشان آرزوی خیر می‌کرد و می‌فرمود: شاید خداوند از پشت ایشان کسانی خارج کند که دعوت حق را بپذیرند و به خدا ایمان آورند، اما طی این مدت طولانی جز تعدادی قلیل کسی به دعوت او نگروید و هر چه نسلی منقرض می‌شد نسلی بدتر از او پا به عرصه وجود می‌نهاد، فرزندان خود را وصیت می‌کردند به او ایمان نیاورند.

هر پدری که فرزندش به حد بلوغ می‌رسید به او توصیه می‌کرد ای پسرم نکند این مرد (نوح) تو را از دین نیاکانت برگرداند و فریب او را بخوری لذا چون نوح از ایمان آن‌ها مأیوس گردید گفت: ﴿وَقَالَ نُوحٞ رَّبِّ لَا تَذَرۡ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ مِنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ دَيَّارًا ٢٦ إِنَّكَ إِن تَذَرۡهُمۡ يُضِلُّواْ عِبَادَكَ وَلَا يَلِدُوٓاْ إِلَّا فَاجِرٗا كَفَّارٗا ٢٧[نوح: ۲۶- ۲۷]. [۳۸۴]بعد از این دعا طوفان آمد.

از ابن مسعودسروایت شده: «صورت رسول خدا در نظرم مجسم است و انگار او را می‌نگرم که داستان یکی از انبیاء را بازگو می‌کرد قومش او را زدند تا خون آلودش کردند او خون را از صورت خود می‌مالید و می‌گفت: پروردگارا قوم مرا ببخش همانا ایشان نمی‌دانند».

[۳۸۴] (نوح گفت): پروردگارا هیچ احدی از کافران را بر روی زمین زنده باقی مگذار* که اگر ایشان را رها کنی بندگانت را گمراه می‌سازند و جز فرزندان بزهکار و کافر سرسخت نمی‌زایند و بدنیا نمی‌آورند.

نوح کشتی می‌سازد

نوح چون از ایمان آوردن قومش مأیوس گردید و پس از گذشت زمان طولانی یقین حاصل کرد ایمان نمی‌آورند، خداوند بدو وحی کرد دیگر بیش از این عده کسی ایمان نمی‌آورد: ﴿وَأُوحِيَ إِلَىٰ نُوحٍ أَنَّهُۥ لَن يُؤۡمِنَ مِن قَوۡمِكَ إِلَّا مَن قَدۡ ءَامَنَ فَلَا تَبۡتَئِسۡ بِمَا كَانُواْ يَفۡعَلُونَ ٣٦[هود: ۳۶]. [۳۸۵]بدین علت به او امر کرد درباره‌ی آن‌ها تجدید نظر نکند، چون اگر عذاب خدا بر کافران و مجرمان فرود آمد قابل برگشت نیست و احتمال داشت حضرت نوح با مشاهده وضع رقت‌بار آنان از خدا بخواهد عذاب را از ایشان دفع کند.

نوح زیر نظر خدا شروع به ساخت کشتی نمود، وقتی قومش از کنار او رد می‌‌شدند او را مورد تمسخر قرار می‌دادند و می‌گفتند: «ای نوح تا دیروز پیغمبر بودی امروز نجار شده‌ای؟» دور هم جمع می‌شدند و می‌خندیدند و او را به باد تمسخر واستهزاء می‌گرفتند او هم در کار خود جدی بود و در جواب ایشان می‌گفت: ﴿وَيَصۡنَعُ ٱلۡفُلۡكَ وَكُلَّمَا مَرَّ عَلَيۡهِ مَلَأٞ مِّن قَوۡمِهِۦ سَخِرُواْ مِنۡهُۚ قَالَ إِن تَسۡخَرُواْ مِنَّا فَإِنَّا نَسۡخَرُ مِنكُمۡ كَمَا تَسۡخَرُونَ ٣٨ فَسَوۡفَ تَعۡلَمُونَ مَن يَأۡتِيهِ عَذَابٞ يُخۡزِيهِ وَيَحِلُّ عَلَيۡهِ عَذَابٞ مُّقِيمٌ ٣٩[هود: ۳۸- ۳۹]. [۳۸۶]چون از ساختن کشتی فارغ شد خداوند به او دستور داد خانواده‌ی خود و باقی مؤمنان را در آن قرار دهد و از تمامی حیوانات نیز از هر نوعی نر و ماده‌ای با خود حمل کند. سپس خداوند فوران تنورها را علامت شروع طوفان قرار داد. به عقیده مفسرین منظور از «فوران تنور» جوشیدن و فوران کردن آبهای زیرزمین است هرگاه همچو پدیده‌ای مشاهده شد بر مسلمانان است بلافاصله بر کشتی سوار شوند. چون بدنبال آن طوفان شروع می‌شود و هیچ احدی نجات پیدا نمی‌کند. چون علامت ظاهر شد سوار کشتی شدند و خداوند از آسمان آبی فرو فرستاد که زمین هرگز نمونه‌ی آن را بخود ندیده بود و بعد از آن نیز نمونه آن را به خود نخواهد دید خداوند می‌فرماید: ﴿فَدَعَا رَبَّهُۥٓ أَنِّي مَغۡلُوبٞ فَٱنتَصِرۡ ١٠ فَفَتَحۡنَآ أَبۡوَٰبَ ٱلسَّمَآءِ بِمَآءٖ مُّنۡهَمِرٖ ١١ وَفَجَّرۡنَا ٱلۡأَرۡضَ عُيُونٗا فَٱلۡتَقَى ٱلۡمَآءُ عَلَىٰٓ أَمۡرٖ قَدۡ قُدِرَ ١٢ وَحَمَلۡنَٰهُ عَلَىٰ ذَاتِ أَلۡوَٰحٖ وَدُسُرٖ ١٣ تَجۡرِي بِأَعۡيُنِنَا جَزَآءٗ لِّمَن كَانَ كُفِرَ ١٤[القمر: ۱۰- ۱۴]. [۳۸۷]آب به مقدار ۱۵ ذراع بر بلندترین قله‌ها ارتفاع یافت و سراسر سطح زمین را پوشاند و در روی آن هیچ زنده‌ای جز ساکنان و سواران کشتی باقی نماند؛ به همین خاطر است که نوح را پدر دوم بشر (بعد از آدم) دانسته‌اند. زیرا همه‌ی اهل زمین - بعد از طوفان- از نسل اهل آن کشتی –کسانی که با نوح بودند- می‌باشند. حتی فرزند نوح که مؤمن نبود از این عذاب نجات نیافت و او هم هلاک شد. ﴿وَقَالَ ٱرۡكَبُواْ فِيهَا بِسۡمِ ٱللَّهِ مَجۡرٜىٰهَا وَمُرۡسَىٰهَآۚ إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٞ رَّحِيمٞ ٤١ وَهِيَ تَجۡرِي بِهِمۡ فِي مَوۡجٖ كَٱلۡجِبَالِ وَنَادَىٰ نُوحٌ ٱبۡنَهُۥ وَكَانَ فِي مَعۡزِلٖ يَٰبُنَيَّ ٱرۡكَب مَّعَنَا وَلَا تَكُن مَّعَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٤٢ قَالَ سَ‍َٔاوِيٓ إِلَىٰ جَبَلٖ يَعۡصِمُنِي مِنَ ٱلۡمَآءِۚ قَالَ لَا عَاصِمَ ٱلۡيَوۡمَ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِ إِلَّا مَن رَّحِمَۚ وَحَالَ بَيۡنَهُمَا ٱلۡمَوۡجُ فَكَانَ مِنَ ٱلۡمُغۡرَقِينَ ٤٣ وَقِيلَ يَٰٓأَرۡضُ ٱبۡلَعِي مَآءَكِ وَيَٰسَمَآءُ أَقۡلِعِي وَغِيضَ ٱلۡمَآءُ وَقُضِيَ ٱلۡأَمۡرُ وَٱسۡتَوَتۡ عَلَى ٱلۡجُودِيِّۖ وَقِيلَ بُعۡدٗا لِّلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِينَ ٤٤[هود: ۴۱- ۴۴]. [۳۸۸]

[۳۸۵] به نوح وحی شد که جز آنان که ایمان آورده‌اند هیچکس دیگری از قوم تو ایمان نخواهد آورد. [۳۸۶] اگر شماها ما را مسخره می‌کنید ما هم همانگونه شما را مسخره می‌کنیم* هر چیزی زودتر خواهید دانست که عذاب خوار کننده و رسوا کننده بهره چه کسی و شکنجه جاودان گریبان گیر کدام یک از مردمان می‌گردد. [۳۸۷] تا آنجا که پروردگار خود را به فریاد خواند: پروردگارا من شکست خورده‌ام پس مرا یاری و کمک فرما* پس درهای آسمان را با آب تندریزان و فراوانی از هم گشودیم* و از زمین چشمه‌ساران زیادی بر جوشاندیم و آب‌ها در هم آمیخته برای اجرای فرمانی که مقدر شده بود* و نوح را بر کشتی ساخته شده از تخته‌ها و میخ‌ها سوار کردیم* این کشتی تحت مراقبت و مواظبت ما حرکت می‌کرد برای پاداش‌دادن به کسانی که بدو ایمان آورده نشده بود و تصدیق نگشته بود. [۳۸۸] نوح گفت: سوار کشتی شوید که حرکت و توقف آن با یاری خدا و حفظ و عنایت الله است بیگمان پروردگار من بسیار آمرزنده و مهربان است، ‌کشتی با سرنشینانش امواج کوه پیکر را می‌شکافت و به پیش می‌رفت و نوح پسرش را که در کناری قرار گرفته بود، فریاد زد که ای فرزند دلبندم با ما سوار شو و با کافران مباش (پسر مغرورش) گفت: به کوه بزرگی می‌روم و مأوی می‌گزینم که مرا از سیلاب محفوظ می‌دارد نوح گفت: امروز هیچ قدرتی در برابر فرمان خدا پناه نخواهد داد مگر کسی را که مشمول رحمت خدا گردد و بس (در همین هنگام موجی برخاست و او را در کام خود فرو بردن و موج میان پدر و پسر جدایی انداخت و پسر در میان غرق شدگان جای گرفت، (بعد از هلاک کافران) گفته شد که: ای زمین آب خود را فرو خور و ای آسمان از باریدن بایست و آب‌ها از میان برده شد و فرمان اجرا گردید و کار به انجام رسید و کشتی بر کوه جودی پهلو گرفت (در این وقت بود که) گفته شد: نابود باد گروه ستمکاران.

فرزندان نوح÷

نوح چهار پسر (سام، حام، یافث و کنعان) داشت، کنعان با هلاک شدگان هلاک شد چون کافر بود و نخواست با پدر و سایر مؤمنان سوار کشتی شود و گفت: بر بالای کوه می‌روم مرا از آب محفوظ می‌کند اما با اینکه بر بالای بلندترین کوه‌ها رفت از هلاک نجات پیدا نکرد ﴿وَنَادَىٰ نُوحٞ رَّبَّهُۥ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ٱبۡنِي مِنۡ أَهۡلِي وَإِنَّ وَعۡدَكَ ٱلۡحَقُّ وَأَنتَ أَحۡكَمُ ٱلۡحَٰكِمِينَ ٤٥[هود: ۴۵]. [۳۸۹]خداوند او را ملامت کرد و فرمود: ﴿قَالَ يَٰنُوحُ إِنَّهُۥ لَيۡسَ مِنۡ أَهۡلِكَۖ إِنَّهُۥ عَمَلٌ غَيۡرُ صَٰلِحٖۖ فَلَا تَسۡ‍َٔلۡنِ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۖ إِنِّيٓ أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ ٱلۡجَٰهِلِينَ ٤٦[هود: ۴۶]. [۳۹۰]سه فرزند دیگر او نجات یافتند و ساکنان کنونی زمین از نسل آن‌هایند: ﴿وَجَعَلۡنَا ذُرِّيَّتَهُۥ هُمُ ٱلۡبَاقِينَ ٧٧[الصافات:۷۷]. [۳۹۱]

سام پدر عرب و حام پدر حبشی‌ها و یافث پدر رومی‌ها است.

در این زمینه: احادیثی داریم. امام احمد از رسول خدا روایت می‌کند که: «سام پدر عرب، حام پدر حبشی‌ها و یافث پدر رومی‌ها است» بزاز در مسندش روایت می‌کند که رسول خداصفرمود: «سام، حام و یافث اولاد نوح هستند. اعراب، فارس‌ها و رومی‌ها که خیر در آن‌ها وجود دارد اولاد سام، و یأجوج و مأجوج اولاد یافث می‌باشند».

[۳۸۹] وح پروردگار خود را فریاد خواند و گفت: پروردگارا! پسرم از خاندان من است و وعده تو درست است و تو داورترین داوران و دادگرترین دادگرانی. [۳۹۰] فرمود: ای نوح پسرت از خاندان تو نیست، چرا که او عمل ناشایستی دارد بنابراین آنچه را که از آن آگاه نیستی از من مخواه من تو را نصیحت می‌کنم که از نادانان نباشی. [۳۹۱] و نژاد او را بازماندگان کردیم.

پایان یافتن طوفان بعد از هلاک کافران

بعداز غرق اهل زمین و پاکسازی آن از کفار، خداوند به آسمان دستور داد از باریدن توقف کند و به زمین دستور آب‌ها را در خود ببلعد و زندگی طبیعی به زمین بازگردد. کشتی نوح روی کوهی بنام جودی در اطراف موصل بر زمین نشست این آیه اشاره به آن دارد ﴿ وَقِيلَ يَٰٓأَرۡضُ ٱبۡلَعِي مَآءَكِ وَيَٰسَمَآءُ أَقۡلِعِي وَغِيضَ ٱلۡمَآءُ وَقُضِيَ ٱلۡأَمۡرُ وَٱسۡتَوَتۡ عَلَى ٱلۡجُودِيِّۖ وَقِيلَ بُعۡدٗا لِّلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِينَ ٤٤[هود: 44]. [۳۹۲]

[۳۹۲] گفته شد: ای زمین آب خود را فرو خور و ای آسمان از باریدن بایست و آب‌ها از میان برده شد و فرمان اجرا گردید و کار به انجام رسید و کشتی بر کوه جودی پهلو گرفت (در این وقت بود) گفته شد: نابود باد گروه ستمکاران.

فرود آمدن اهل کشتی بعداز فروکش کردن طوفان

چون کشتی بر کوه «جودی» فرود آمد، خداوند به نوح و سایر سواران آن دستور داد در اوج سلامت و امان از آن پیاده شوند: ﴿قِيلَ يَٰنُوحُ ٱهۡبِطۡ بِسَلَٰمٖ مِّنَّا وَبَرَكَٰتٍ عَلَيۡكَ وَعَلَىٰٓ أُمَمٖ مِّمَّن مَّعَكَۚ وَأُمَمٞ سَنُمَتِّعُهُمۡ[هود: ۴۸]. [۳۹۳]در روز عاشورا بعد از ۱۵۰ روز از کشتی فرود آمدند، نوح آن روز را به شکرانه نجات روزه گرفت و به ایمان آوردندگان امر کرد روزه بگیرند، بنی اسرائیلی‌ها روزه این روز را سنت می‌دانند اسلام نیز روزه‌ی آن را سنت می‌داند. روایت شده: «چون رسول خدا به مدینه آمد یهودی‌ها را دید روزه عاشورا را روزه می‌گیرند گفت: این چیست؟ گفتند: روز خدا است زیرا خداوند موسی و بنی اسرائیل را در این روز از فرعون و فرعونیان نجات داد. رسول خدا هم فرمود: من از شما اولی تر به موسی هستم. خود روزه گرفت و دستور داد مسلمانان آن را روزه بگیرند» (رواه الشيخان). ترمذی از رسول خدا نقل کرده: «به گمان من روزه روز عاشورا کفاره گناهان یکسال قبل است.

[۳۹۳] گفته شد: ای نوح از کشتی پیاده شو از امنیت ما برخوردارید و سالم و برکنارید و برکات خدا بر روی تو و گروه‌های تو و گروه‌های همراهت است ملت‌ها و گروه‌ها دیگری را از نعمت‌ها و خوشی‌ها برخوردار می‌کنیم.

زمان اقامت در کشتی

قبلاً گفتیم ۱۵۰ روز در کشتی ماندند این روایت از ابن عباسبنقل شده است ابن کثیر در «البداية والنهاية» می‌گوید: ۸۰ مرد با خانواده‌شان همراه نوح در کشتی بودند و ۱۵۰ روز در آن ماندند خداوند کشتی را به سوی مکه به حرکت درآورد مدت چهل روز پیرامون بیت الله چرخید بعداً او را به سوی جودی هدایت کرد و در آنجا روی زمین فرود آمد.

حضرت نوح ۹۵۰ سال قبل از طوفان در میان قومش اقامت گزید و مدتی بعداز آن (که فقط خدا می‌داند) وفات کرد.

بنابه قول ابن عباس، نوح ۱۷۸۰ سال عمر کرد که طولانی‌ترین عمر انسان است بعد از وفات طبق ارجح‌ترین اقوال، در قرب مسجدالحرام مدفون گردیده است. خداوند رحمت وسیع خود را شامل حال او گرداند.

از ویژگی‌های او: اولین پیغمبر دارای شریعت است. عمرش از سایر انبیاء طولانی‌تر بود، شیخ مرسلین است، اولین بازدارنده از شرک است، اولین دعوتگر به سوی خدا است، خداوند او را عبدی شکور نام برده و در میثاق نام او را بعد از نام محمد، آورده است.

۲- ابراهیم÷

﴿وَٱذۡكُرۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ إِبۡرَٰهِيمَۚ إِنَّهُۥ كَانَ صِدِّيقٗا نَّبِيًّا ٤١[مریم: ۴۱]. [۳۹۴]

حضرت ابراهیم ابوالأنبیاء و پدربزرگ رسول خداصمی‌باشد. زیرا پیامبرصاز اولاد اسماعیل و اسماعیل پسر ابراهیم است. خداوند متعال ابراهیم را به صفات و مزایای بسیاری امتیاز بخشیده بود. پدر انبیاء، پیشوای اتقیاء، قدوه‌ی مرسلین و برگزیده رسولان و خلیل‌الرحمن بود. بسیاری از انبیاء از سلاله‌ی پاک او بودند تمامی پیغمبران بنی‌اسرائیل از نسل او بودند، چون نسبت همه‌ی آن‌ها به یعقوب پسر اسحاق پسر ابراهیم می‌رسد. حضرت محمد خاتم الأنبیاء نیز از طریق اسماعیل به او می‌رسد ﴿وَوَهَبۡنَا لَهُۥٓ إِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ وَجَعَلۡنَا فِي ذُرِّيَّتِهِ ٱلنُّبُوَّةَ وَٱلۡكِتَٰبَ وَءَاتَيۡنَٰهُ أَجۡرَهُۥ فِي ٱلدُّنۡيَاۖ وَإِنَّهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ لَمِنَ ٱلصَّٰلِحِينَ ٢٧[العنکبوت: ۲۷]. [۳۹۵]خداوند ابراهیم را به شیوه های گوناگون امتحان کرد. صبر ورزید و در ایمانش چون کوه استوار بود. هرگز ضعف و اضطراب و سستی به دل او راه نیافت. شدیدترین این محنت‌ها دستور بر سر بریدن فرزندش (اسماعیل) بود اما از آنجا که نمونه کامل بندگی و امتثال امر خدا بود در آن نیز موفق شد لهذا او را قدوه انبیاء و به تنهای امتی کامل معرفی کرده: ﴿إِنَّ إِبۡرَٰهِيمَ كَانَ أُمَّةٗ قَانِتٗا لِّلَّهِ حَنِيفٗا وَلَمۡ يَكُ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ١٢٠[النحل: ۱۲۰]. [۳۹۶]

هیچ عجیب نیست که می‌بینیم خداوند او را بسیار ستایش و مدح کرده پس او پدر انبیاء، قدوه اتقیائ و رمز ایمان، مورد ابتلائ قرار گرفت، اما صبر پیشه کرد، یاری داده شد، آنگاه شکر خداوند نمود، پس او بنده‌ای وفادار بود و به همین خاطر خداوند او را به عنوان خلیل خود برگزید. ﴿وَٱتَّخَذَ ٱللَّهُ إِبۡرَٰهِيمَ خَلِيلٗا ١٢٥[النساء: ۱۲۵]. [۳۹۷]

[۳۹۴] در کتاب ابراهیم را یاد کن، او بسیار راست کردار و راست گفتار و پیغمبر بود. [۳۹۵] ما به ابراهیم، اسحاق و یعقوب را عطا کردیم و در دودمان او نبوت قرار دادیم و کتاب (آسمانی را برای آنان فرستادیم) و در دنیا پاداش او را دادیم و وی در آخرت از زمره‌ی صالحان است. [۳۹۶] ابراهیم پیشوایی بود و مطیع و حقگرای و او از زمره‌ی مشرکان نبوده است. [۳۹۷] و خداوند ابراهیم را به دوستی گرفت.

نسب ابراهیم

ابراهیم پسر تارح، پسر ناحور، پسر ساروغ... نسبتش به سام پسر نوح می‌رسد. فاصله بین او و نوح بیشتر از هزار سال است، این نسب را مؤرخان به نقل از تورات ذکر کرده‌اند، اما در قرآن کریم آمده که اسم پدرش آزر بوده که این یکی، قول صحیح و معتمد می‌باشد، زیرا به عقیده مسلمانان تحریف به تورات و انجیل راه یافته و نمی‌توان بر تمامی منقولات آن‌ها اعتماد کرد.

لیکن جای تعجب است که بعضی از مفسرین به اعتماد بر منقولات این مؤرخین نام پدر ابراهیم را تارح ذکر کرده و گفته‌اند: آزر عموی او بوده است آنچه ایشان را وادار به این سخن کرده اینکه: حضرت ابراهیم ابو الأنبیاء بوده و پسندیده نیست فردی همچو او از پدری مشرک بدنیا آمده باشد، اما این مسئله هیچ خللی در قدر و منزلت او ایجاد نمی‌کند، چون هدایت بدست خداست هر که را بخواهد هدایت و هرکس را بخواهد گمراه می‌کند. همسر فرعون مؤمن بود اما پسر نوح کافر از دنیا رفت و این امر منجر به تنقیص قدر انبیاء نشد.

رسول خداصتصریح فرموده که: پدر ابراهیم آزر بوده است. در حدیث بخاری منقول از رسول خدا آمده است: «حضرت ابراهیم در روز قیامت پدر خود (آزر) را ملاقات می‌کند در حالی که غبار و سیاهی صورت او را پوشانیده، ابراهیم به او می‌گوید: نگفتم: مرا نافرمانی نکن؟ می‌گوید که: امروز تو را نافرمانی نمی‌کنم. ابراهیم گوید: خدایا تو وعده داده بودی در روز قیامت مرا شرمنده نکنی و چه شرمندگی از این شرم‌آورتر است که پدرم دور از رحمت تو باشد؟ خداوند گوید: من بهشت را بر کافرین حرام کرده‌ام. سپس به ابراهیم گوید: به زیر پاهایت بنگر. نگاه می‌کند جنازه خون‌آلودی مشاهده می‌کند که در آتش انداخته می‌شود» [۳۹۸].

این حدیث صریح است در اینکه اسم پدر ابراهیم آزر بوده است و این مطلبی صحیح است که باید آن را بپذیریم.

ابن کثیر/گوید:

﴿وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِيمُ لِأَبِيهِ ءَازَرَ أَتَتَّخِذُ أَصۡنَامًا ءَالِهَةً[الأنعام: ۷۴]. [۳۹۹]این آیه به صراحت نام پدر ابراهیم را آزر دانسته، جمهور نسب شناسان از جمله ابن عباس بر این هستند که نام پدرش تارح و به گفته تورات تارخ بوده، و گفته‌اند: لقب بتی که آذر پرستش می‌کرد تارح بوده است. ابن جریر طبری گوید: قول اصح اینکه اسم پدرش آزر بوده و احتمال دارد دو اسم بنام آزر و تارح یا یک نام و یک لقب داشته است و الله اعلم [۴۰۰].

[۳۹۸] رجوع کنید به صحیح البخاری. [۳۹۹] و بدانگاه که ابراهیم به پدر خود آزر گفت: آیا به تنهایی را به خدایی می‌گیری. [۴۰۰] البدایة والنهایة جلد ۱ ص ۱۴۲.

کنیه‌ی ابراهیم

ابن عساکر به نقل از عکرمه گوید: ابراهیم مکنی به (ابوالضیفان) یعنی پدر مهمانان بود. گویم: این کنیه را از آنجا به او داده‌اند که مهمانان بسیار به خانه او می‌آمدند و هرکس به خانه او می‌آمد مورد احترام و تکریم فراوان واقع می‌شد، بسیار سخی بود برای مهمانان گوسفند و گاو و شتر سر می‌برید. ابن جریر به نقل از سدی گوید: «ابراهیم طعام فراوانی به مردم و مهمانان می‌د‌‌اد...» قرآن داستان مهمانان ملائک را که برای هلاک قوم لوط آمده بودند بازگو می‌کند. در راه خود به سوی قوم لوط بر ابراهیم گذر کردند تا مژده‌ی عطای یک پسر از سوی خداوند به او بدهند چون ایشان را بدید گمان کرد انسان هستند گوساله‌ای برای آنان سر برید چون غذا، پیش آن‌ها آورد از آن نخوردند. از آن‌ها در ترس و شک افتاد و با حذر و خوف به آن‌ها می‌نگریست. بدو خبر دادند که نترسد ملائکه هستند. ﴿هَلۡ أَتَىٰكَ حَدِيثُ ضَيۡفِ إِبۡرَٰهِيمَ ٱلۡمُكۡرَمِينَ ٢٤ إِذۡ دَخَلُواْ عَلَيۡهِ فَقَالُواْ سَلَٰمٗاۖ قَالَ سَلَٰمٞ قَوۡمٞ مُّنكَرُونَ ٢٥ فَرَاغَ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦ فَجَآءَ بِعِجۡلٖ سَمِينٖ ٢٦ فَقَرَّبَهُۥٓ إِلَيۡهِمۡ قَالَ أَلَا تَأۡكُلُونَ ٢٧ فَأَوۡجَسَ مِنۡهُمۡ خِيفَةٗۖ قَالُواْ لَا تَخَفۡۖ وَبَشَّرُوهُ بِغُلَٰمٍ عَلِيمٖ ٢٨[الذاریات: ۲۴- ۲۸]. [۴۰۱]

این آیات کریمه سخاوت ابراهیم را به وضوح نشان می‌دهند زیرا اقدام به سربریدن گاو برای مهمانانی که اصلاً آن‌ها را نمی‌شناخت، از اخلاق بزرگان و صفات بخشندگان است، اعراب این صفت را از اسماعیل فرزند ابراهیم به ارث بردند. «من شَبَّهَ أباه فما ظلم»یعنی: «کسی که به پدرش شبیه است، ظلمی را مرتکب نشده است».

[۴۰۱] آیا خبر مهمان‌های بزرگوار ابراهیم به تو رسیده است، در آن زمانی که بر او وارد شدند و گفتند: سلام، گفت: سلام بر شما مردمان ناآشنا و ناشناسی هستید. به دنبال آن پنهانی به سوی خانواده خود رفت و گوساله فربه‌ای را آورد، و آن را نزدیک ایشان قرار داد گفت: آیا نمی‌خورید (هنگامی که دید دست بسوی غذا نمی‌برند) در دل از ایشان احساس ترس و وحشت کرد. گفتند: مترس سپس او را به تولد پسری دانا و آگاه بشارت دادند.

تولد ابراهیم÷

بعضی از مؤرخین می‌گویند: ابراهیم÷در غوطه‌ی دمشق (ساحه‌ای سرسبز و حاصل‌خیز جنوبی دمشق) منطقه غوطه‌ی دمشق در دهی بنام برزه، واقع در کوه قاسیون به دنیا آمده اما قول مشهور نزد اهل سیر و تاریخ این است که در بابل (سرزمین کلدانیان) در عراق چشم به جهان گشود. ابن کثیر بعد از نقل قول اول می‌گوید: صحیح این است که در بابل چشم به جهان گشوده و انتساب او به منطقه غوطه شام از این جهت برده که وقتی به منظور کمک به برادرزاده‌اش (لوط) به آنجا آمد در آنجا به اقامه‌ی نماز برخاسته است.

ابراهیم در زمانی به دنیا آمد که ۷۵ سال از عمر پدرش گذشته بود. او فرزند بزرگ آزر بود و بعد از او ناحور و هاران به دنیا آمدند، هاران پدر لوط÷است با این حساب،‌ لوط برادرزاده‌ی ابراهیم است. اما مؤرخان اهل کتاب عقیده دارند ابراهیم فرزند وسط آزر است و هاران در زمان حیات پدرش در سرزمین مادریش که همان سرزمین کلدانین (سرزمین بابل) است،‌ از دنیا رفته است. اما قول اصح، قول اول است.

ابراهیم در جوانی با زنی به نام «سارا» ازدواج کرد. سارا عقیم بود ابراهیم با همسر و پدرش از سرزمین عراق به سرزمین فلسطین هجرت کرد و در منطقه حران (شهری در شام) اقامت گزید. مردم آنجا ستاره پرست بودند و به وقت عبادت رو به قطب شمال می‌ایستادند و به پرستش هفت ستاره همت می‌گماشتند و بر هر دری از درهای هفتگانه‌ی دمشق هیئتی از یکی از این ستاره‌ها را نصب کرده بودند و برای ستارگان جشن و قربانی برپا می‌کردند. در آن زمان جز ابراهیم و همسر و برادرزاده‌اش لوط تمامی مردم جهان بت پرست بودند. ابراهیم خلیل با این شرارت به مبارزه برخاست و این گمراهی را باطل اعلام کرد خداوند از بچه‌گی حجت بالغه و قاطع به او ارزانی داشته بود، دارای اراده قوی و دید بصیر و روشن بود با قومش به مناظره برمی‌خاست و با آن‌ها به مجادله و مناظره می‌کرد و با برهان قاطع به رد نظریات ایشان می‌پرداخت کسی را یارای مقاومت با او (در مقام احتجاح) نبود.

ابراهیم پدرش آزر را دعوت می‌کند

قرآن کریم نحوه‌ی دعوت ابراهیم÷، از پدرش را برای ما بازگو می‌کند چرا اینطور نباشد و حال آنکه پدرش مشرک و بت‌پرست بود و از هرکس شایسته‌تر به نصیحت مخلصانه و دعوت به حق بود به همین خاطر ابراهیم در این راه کمترین تأخیر و سستی به دل راه نداد، ابراهیم در دعوت پدرش نمونه یک فرزند نیکو بود جز خیر و نیکی پدرش چیزی نمی‌خواست با او به تندی سخن بر زبان نیاورد بلکه در انتهای ادب و احترام با عبارات زیبا و پسندیده او را دعوت نمود در یک گفتگو برای او توضیح داد که پرستش بت‌ها هیچ سود و زیانی به او نمی‌بخشد، زیرا بت‌ها قدرت دیدن و شنیدن را ندارند به او تذکر داد، بت‌ها نمی‌توانند حتی زیانی از خود رفع کنند تا چه رسد به دیگران زیان برسانند یا از آن‌ها دفع کنند؟ حضرت ابراهیم÷در دعوت خویش برای پدرش روش حکمت و موعظه حسنه و ادب و وقار در پیش گرفت. اما پدرش بر راه شرک و گمراهی اصرار بیشتری می‌ورزید و نصیحت او را نمی‌پذیرفت و ابراهیم را به قتل و ضرب تهدید کرد ﴿وَٱذۡكُرۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ إِبۡرَٰهِيمَۚ إِنَّهُۥ كَانَ صِدِّيقٗا نَّبِيًّا ٤١ إِذۡ قَالَ لِأَبِيهِ يَٰٓأَبَتِ لِمَ تَعۡبُدُ مَا لَا يَسۡمَعُ وَلَا يُبۡصِرُ وَلَا يُغۡنِي عَنكَ شَيۡ‍ٔٗا ٤٢ يَٰٓأَبَتِ إِنِّي قَدۡ جَآءَنِي مِنَ ٱلۡعِلۡمِ مَا لَمۡ يَأۡتِكَ فَٱتَّبِعۡنِيٓ أَهۡدِكَ صِرَٰطٗا سَوِيّٗا ٤٣ يَٰٓأَبَتِ لَا تَعۡبُدِ ٱلشَّيۡطَٰنَۖ إِنَّ ٱلشَّيۡطَٰنَ كَانَ لِلرَّحۡمَٰنِ عَصِيّٗا ٤٤ يَٰٓأَبَتِ إِنِّيٓ أَخَافُ أَن يَمَسَّكَ عَذَابٞ مِّنَ ٱلرَّحۡمَٰنِ فَتَكُونَ لِلشَّيۡطَٰنِ وَلِيّٗا ٤٥ قَالَ أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنۡ ءَالِهَتِي يَٰٓإِبۡرَٰهِيمُۖ لَئِن لَّمۡ تَنتَهِ لَأَرۡجُمَنَّكَۖ وَٱهۡجُرۡنِي مَلِيّٗا ٤٦ قَالَ سَلَٰمٌ عَلَيۡكَۖ سَأَسۡتَغۡفِرُ لَكَ رَبِّيٓۖ إِنَّهُۥ كَانَ بِي حَفِيّٗا ٤٧[مریم: ۴۱- ۴۷]. [۴۰۲]

در حقیقت، ابراهیم÷چنانکه به پدرش وعده داده بود، برای او استغفار کرد و از خدایش، برای او، طلب آمرزش و خشنودی کرد: ﴿وَٱغۡفِرۡ لِأَبِيٓ إِنَّهُۥ كَانَ مِنَ ٱلضَّآلِّينَ ٨٦[الشعراء: ۸۶]. [۴۰۳]این استغفار ناشی از طمع ابراهیم در ایمان آوردن پدرش بود، اما چون اصرار او بر شرک و دشمنی او با دین را بدید از او دوری جست و با او قطع رابطه کرد: ﴿وَمَا كَانَ ٱسۡتِغۡفَارُ إِبۡرَٰهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَن مَّوۡعِدَةٖ وَعَدَهَآ إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُۥٓ أَنَّهُۥ عَدُوّٞ لِّلَّهِ تَبَرَّأَ مِنۡهُۚ إِنَّ إِبۡرَٰهِيمَ لَأَوَّٰهٌ حَلِيمٞ ١١٤[التوبة: ۱۱۴]. [۴۰۴]

در این مسئله درس بزرگی برای اهل عقیده و ایمان (به ویژه دعوتگران) وجود دارد تا به پیغمبران گرامی اقتداء ورزند و بر برنامه‌ی کامل و سیره‌ی عطرآگین آن‌ها گام بردارند. ابراهیم از پدر خود برائت می‌جوید. نوح از پسرش برائت می‌جوید. این عمل ناشی از کمال ایمان است، در آنجا رابطه‌ای مقدس‌تر و عظیم‌تر از رابطه‌ی برادری دینی وجود ندارد، زیرا رابطه‌ی دینی فوق رابطه‌ی نسبی است، این همان «نمونه‌های کامل و آرمانی» در دعوت پیامبران است. به آیات زیر بنگرید: ﴿قَدۡ كَانَتۡ لَكُمۡ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ فِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ إِذۡ قَالُواْ لِقَوۡمِهِمۡ إِنَّا بُرَءَٰٓؤُاْ مِنكُمۡ وَمِمَّا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ كَفَرۡنَا بِكُمۡ وَبَدَا بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمُ ٱلۡعَدَٰوَةُ وَٱلۡبَغۡضَآءُ أَبَدًا حَتَّىٰ تُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ وَحۡدَهُۥٓ إِلَّا قَوۡلَ إِبۡرَٰهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسۡتَغۡفِرَنَّ لَكَ وَمَآ أَمۡلِكُ لَكَ مِنَ ٱللَّهِ مِن شَيۡءٖۖ رَّبَّنَا عَلَيۡكَ تَوَكَّلۡنَا وَإِلَيۡكَ أَنَبۡنَا وَإِلَيۡكَ ٱلۡمَصِيرُ ٤[الممتحنة: ۴]. [۴۰۵]آیا این دلیل محکم بر کمال و صدق ایمان ابراهیم نمی‌باشد؟ آیا بیزاری ابراهیم از پدرش و اعلان دشمنی با او، این را ثابت نمی‌کند که رابطه‌ی میان پدر و فرزند (در صورت منعدم شدن روابط ایمانی) قطع می‌شود؟!

اما جای تعجب نیست، چه او ابراهیم خلیل،‌ پدر پیامبران،‌ کسی است که در زمینه‌ی راستی عقیده‌ و راستی ایمان، شگفت‌انگیزترین مثال‌ها را زد و به همین خاطر،‌ استحقاق یافت که خلیل فدای رحمان بشود.

[۴۰۲] در کتاب (گوشه‌ای از سرگذشت ابراهیم) ابراهیم را بیان کن، او بسیار راست کردار و راست گفتار و پیغمبر بود، هنگامی که به پدرش گفت: ای پدر چرا چیزی را پرستش می‌کنی که نمی‌شنوند و نمی‌بینند و اصلاً شر و بلایی از تو به دور نمی‌دارد، ای پدر دانشی نصیب من شده است که بهره تو نگشته است بنابراین از من پیروی کن تا تو را به راه راست رهنمون کنم، ای پدر من از این می‌ترسم که عذاب سختی از سوی خداوند مهربان گریبانگیر تو شود و آنگاه همدم شیطان شوی، (پدر ابراهیم برآشفت) گفت: آیا تو ای ابراهیم از خدایان من رویگردانی اگر دست نکشی حتماً تو را سنگسار می‌کنم برو، برای مدت مدیدی از من دور شو (ابراهیم) گفت: خداحافظ من از پروردگارم برای تو آمرزش خواهم خواست چرا که او نسبت به من بسیار عنایت و محبت دارد. [۴۰۳] و پدرم را که از گمراهان است بیامرز. [۴۰۴] طلب آمرزش ابراهیم برای پدرش به خاطر وعده‌ای بود که بدو داده بود ولی هنگامی که برای او روشن شد که پدرش دشمن خداست از او بیزاری جست واقعاً ابراهیم بسیار مهربان و دست به دعا و فروتن و شکیبا بود. [۴۰۵] ابراهیم و کسانی که بدو گرویده بودند الگوی خوبی برای شما است بدانگاه که به قوم خود گفتند: ما از شما و از چیزهایی که به غیر خدا می‌پرستید بیزار و گریزانیم و شما را قبول نداریم و در حق شما بی‌اعتناییم و دشمنی و کینه‌توزی همیشگی میان ما و شما پدیدار آمده است تا زمانی که به خدای یگانه ایمان می‌آورید و او را به یگانگی می‌پرستید مگر سخنی که ابراهیم به پدر خود گفت: من قطعاً برای تو طلب آمرزش می‌کنم و در عین حال برای تو در پیشگاه خدا هیچ کار دیگری نمی‌توانم بکنم پروردگارا به تو توکل می‌کنیم و به تو روی می‌آوریم و بازگشت به سوی تو است.

نشأت ابراهیم در بیان قومش

حضرت ابراهیم در محیطی فاسد که پادشاهی مستبد به نام نمرود پسر کنعان بر آن حکمرانی می‌کرد نشأت گرفت و تولد یافت. نمرود بر منطقه بابل حکمرانی می‌کرد، اهل بابل در سایه امنیت و آسایش بسیار مرفه و متنعم زندگی می‌کردند با وجود این در گرداب تاریکستان شرک و ثینت وارد گشته، بت‌ها را با دست خود از سنگ و چوب می‌تراشیدند و می‌پرستیدند.

نمرود چون خود را حاکم بلا منازع و از هر لحاظ توانمند دید و فهمید که مردمان دور و برش در جهالت‌ها گام برمی‌دارند، خود را به عنوان خدا قلمداد کرده، مردم را به پرستش خود فرا می‌خواند پرستش بت‌ها و جهل به صفات الوهیت از ناحیه‌ی مردم گستاخی نمرود را به جایی رسانده بود که این چنین ادعای باطلی داشته باشد. بت‌ها اهل ادراک و بصیرت نیستند و هیچ سود و زیانی از آن‌ها انتظار نمی‌رود لذا امکان ندارد برای انسان سودآور واقع شوند اما در محیطی که نادانی کار می‌کند سنگ و چوب مورد پرستش واقع ‌شوند؛ خود را خدا خواندن حاکمی، بسی سهل و آسانتر است. چون او شایسته‌‌گی بیشتری برای پرستش دارد تا سنگ‌ها و درختان.

حضرت ابراهیم÷در همچو محیطی پرورش یافت، اما خداوند بدو رشد بخشید و به سوی حق هدایت کرد بوسیله‌ی فکر روشن و رأی درخشانش فهمید که خدا یکی بیش نیست جز او خدایی وجود ندارد نزاید، و هرگز از کسی زاده نشده، بر تمامی هستی حاکم است بر جهان سیطره دارد، فهمید که از بت‌های مورد پرستش واقع شده سود و زیانی حاصل نیست لذا قاطعانه تصمیم به رهایی قومش از این شرک و نجات دادن آن‌ها از آن جاهلیت کورکورانه گرفت. قلب ابراهیم مالامال از ایمان به خدا و سرشار از توحید ناب بود به وعده‌ی خداوند مبنی بر نصرت برای او، کاملاً اعتماد و باور داشت و به آنچه که خداوند تعالی از امر مربوط به غیب و امر مربوط به ایمان، به او وحی می‌کرد، یقین و ایمان داشت. اما، خواست که نسبت به قدرت خدای عز و جل، ‌بصیرت و اعتماد و یقین بیشتری پیدا کند، لذا، از پروردگارش خواست تا نشانه‌ی آشکار و گویایی بر «زنده شدن» به او نشان بدهد، از خدا خواست به او نشان دهد مرده‌ها را چگونه زنده می‌نماید؟ خداوند فرمود: ﴿قَالَ أَوَ لَمۡ تُؤۡمِنۖ قَالَ بَلَىٰ وَلَٰكِن لِّيَطۡمَئِنَّ قَلۡبِي[البقرة: ۲۶۰]. [۴۰۶]حضرت ابراهیم اهل یقین و تصدیق بود با این وصف نفس خود را مشتاق عیان و چشمان خود را علاقه‌مند مشاهده عجایب خلقت و آفرینش خداوند یافت تا مظاهر دقایق خلقت را با چشم خود مشاهده کرده و قلبش اطمینان بیشتر پیدا کند. خداوند درخواست او را اجابت کرد و دستور داد چهار پرنده بگیرد و آن‌ها را به منظور شناخت اجزای آن‌ها و تأمل در آفرینش آن‌ها، به سوی خود نزدیک، کند سپس آن‌ها را کشته، هر جزئی از آن‌ها را بر روی کوهی قرار دهد سپس بر آن‌ها بانگ برآورد آن‌ها، همگی زنده شده، شتابان به سوی او خواهند گروید و تبدیل به پرنده زنده خواهند شد. که این همه جزئی از نشانه‌های قدرت بی‌انتهای او می‌باشد.

﴿وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِ‍ۧمُ رَبِّ أَرِنِي كَيۡفَ تُحۡيِ ٱلۡمَوۡتَىٰۖ قَالَ أَوَ لَمۡ تُؤۡمِنۖ قَالَ بَلَىٰ وَلَٰكِن لِّيَطۡمَئِنَّ قَلۡبِيۖ قَالَ فَخُذۡ أَرۡبَعَةٗ مِّنَ ٱلطَّيۡرِ فَصُرۡهُنَّ إِلَيۡكَ ثُمَّ ٱجۡعَلۡ عَلَىٰ كُلِّ جَبَلٖ مِّنۡهُنَّ جُزۡءٗا ثُمَّ ٱدۡعُهُنَّ يَأۡتِينَكَ سَعۡيٗاۚ وَٱعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٞ ٢٦٠[البقرة: ۲۶۰]. [۴۰۷]

[۴۰۶] گفت: مگر ایمان نیاورده‌ای گفت: چرا ولی تا اطمینان قلب پیدا کنم. [۴۰۷] و هنگامی را که ابراهیم گفت پروردگار به من نشان بده چگوه مردگان را زنده می‌کنی گفت مگر ایمان نیاورده‌ای گفت چرا ولی تا اطمینان قلب پیدا کنم گفت پس چهار تا از پرندگان را بگیر و آن‌ها را به خود نزدیک گردان سپس بر سر هر کوهی قسمتی از آن‌ها را بگذار بعد آن‌ها را بخوان به سرعت به سوی تو خواهند آمد و بدان که خدا چیره دست و با حکمت است.

مناظره‌ی ابراهیم با قومش

حضرت ابراهیم÷در دعوت به سوی خدا خستگی نشناس بود، بدون وقفه قوم و عشیره‌ی خود را به بازگشت به خداوند می‌خواند. پدر خود را به ایمان فراخواند، اما او امتناع ورزید. پس قومش را فراخواند اما آن‌ها دعوتش را انکار کرده، رسالتش را به باد تمسخر گرفتند. اما او با وجود این با آنان مهربان بود و نخواست برای همیشه آن‌ها را در گمراهی رها کند لذا عزم خود را بر رهایی ایشان از آن عقاید باطله جزم نمود و تصمیم گرفت آن‌ها را به سوی عقل و رشدشان باز گرداند، ولو از آن‌ها اذیت فراوان ببیند، یا زندگیش به خطر بیافتد.

ابراهیم زیرک و دوراندیش بود، می‌دانست حجت و مناظره لفظی آن‌ها را قانع نمی‌کند لذا بایستی با استدلال حسی و ملموسی با ایشان به مقابله برخیزد این بود که به منظور رهایی ایشان از گمراهی از طریق ترفندی دیگر وارد میدان معرکه گردید.

قوم ابراهیم عید بزرگی داشتند در آن روز همگی از شهر خارج می‌شدند و ایام عید را با شادی و تفریح‌های گوناگون سپری می‌نمودند چون مردم به منظور تفریح از شهر خارج می‌شدند از او خواستند با ایشان بیرون رود اما او از همراه شدن با آنان امتناع ورزید، و گفت: مریض هستم و نمی‌توانم از شهر خارج شوم و در دل عزم نابودی بت‌ها را نمود، او در واقع مریض نبود بلکه قلبش به خاطر انزجار پرستش بت‌ها در رنج بود چون مردم از شهر بیرون رفتند به جان بت‌ها افتاد و با تبر یکایک آن‌ها را خرد نمود تا از این طریق بر قومش اقامه حجت نماید سپس تبر را بر دوش بت بزرگ قرار داد.

مردم از جشن و تفریح برگشتند و راهی بتکده شدند اما از دهشت آنچه دیدند سراسیمه شدند این بود همگی ناله و فغان‌کنان گفتند: ﴿مَن فَعَلَ هَٰذَا بِ‍َٔالِهَتِنَآ إِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٥٩[الأنبیاء: ۵۹]. [۴۰۸]بعد از بازگشت به خود و سکوت به تهدید ابراهیم پرداخته، گفتند: ﴿قَالُواْ سَمِعۡنَا فَتٗى يَذۡكُرُهُمۡ يُقَالُ لَهُۥٓ إِبۡرَٰهِيمُ ٦٠[الأنبیاء: ۶۰]. [۴۰۹]حتماً او به این کار اقدام کرده است گفتند: باید به او درسی دهیم که عبرت همگان باشد بانگ برآوردند او را حاضر کنند تا دفاعیات او را بشنوند و شاهد نوع عذاب وارده بر او باشند.

این بود که همگی در یک جا جمع شدند زمینه‌ی خوبی برای اقامه حجت ابراهیم و بیان بطلان عقاید ایشان فراهم گردید، تا ثابت کند بر عقاید باطل هستند. بعد از تجمع مردم دل پر از کینه و خشم و منتظر انتقام از ابراهیم، ابراهیم را به وسط دریای تجمع بزرگ آوردند و در ملاء عام نوبت محاکمه فرا رسید.

[۴۰۸] گفتند: چه کسی چنین کاری را بر سر خدایان ما آورده است او از جمله ستمکاران است. [۴۰۹] گفتند: جوانی از بت‌ها سخن می‌گفت که بدو ابراهیم می‌گوییم.

محاکمه حضرت ابراهیم

بعد از حضور ابراهیم در جمع مردم اولین سوالی که متوجه او گردید: ﴿ءَأَنتَ فَعَلۡتَ هَٰذَا بِ‍َٔالِهَتِنَا يَٰٓإِبۡرَٰهِيمُ ٦٢[الأنبیاء: ۶۲]. [۴۱۰]بود.

ابراهیم حکیم و خردمند، جدال با ایشان را از بعد دیگری به راه انداخت تا هدف خود را بیان کند و رسالت خود را ابلاغ نماید و نتیجه هر چه می‌خواهد باشد. این بود که به طریق حکمت جوابی به آن‌ها داد که انتظارش نداشتند گفت: ﴿قَالَ بَلۡ فَعَلَهُۥ كَبِيرُهُمۡ هَٰذَا فَسۡ‍َٔلُوهُمۡ إِن كَانُواْ يَنطِقُونَ ٦٣[الأنبیاء: ۶۳]. [۴۱۱]با این حجت دامغه آن‌ها را تنبه نموده از غفلت بیدار کرد، گروهی با حالتی سرزنش‌آمیز، خطاب به همدیگر گفتند: ﴿إِنَّكُمۡ أَنتُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٦٤[الأنبیاء: ۶۴]. [۴۱۲]زیرا بت‌ها را بدون حافظ و نگهبان رها کرده‌اید تا به این درد مبتلا شوند و کسی که به آن‌ها ایمان ندارد خردشان کند. بعد از فرط ناراحتی و خشم زبانشان بند آمده به تفکر و سر به زیر انداختن افتادند بعد از کمی مکث، گفتند: ﴿لَقَدۡ عَلِمۡتَ مَا هَٰٓؤُلَآءِ يَنطِقُونَ ٦٥[الأنبیاء: ۶۵]. [۴۱۳]تو که می‌دانی این‌ها چیزی نمی‌گویند چگونه ما را به سؤال از آن‌ها فرا می‌خوانی در حالی که خود می‌دانی جامد و کر هستند و توان شناخت پیرامون خود را ندارند اینجا بود که حجت ابراهیم برملا گردید و از فرصت استفاده کرده گفت: ﴿قَالَ أَفَتَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكُمۡ شَيۡ‍ٔٗا وَلَا يَضُرُّكُمۡ ٦٦ أُفّٖ لَّكُمۡ وَلِمَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ ٦٧[الأنبیاء: ۶۶- ۶۷]. [۴۱۴]چون مفتضح شدند و راه علاجی فرا رویشان نماند گفتند: ﴿قَالُواْ حَرِّقُوهُ وَٱنصُرُوٓاْ ءَالِهَتَكُمۡ إِن كُنتُمۡ فَٰعِلِينَ ٦٨[الأنبیاء: ۶۸]. [۴۱۵]

[۴۱۰] گفتند: آیا تو ای ابراهیم این کار را بر سر خدایان ما آورده‌ای؟ [۴۱۱] بلکه این [بت‏] بزرگشان آن [کار] را کرده است، که اگر سخن مى‏گویند از آنان بپرسید. [۴۱۲] (آنان به خود آمدند) و به خویشتن گفتند: شما حقیقتاً ستمگرید. [۴۱۳] تو می‌دانستی این‌ها سخن نمی‌گویند. [۴۱۴] گفت: آیا به جای خدا چیزهایی را می‌پرستید که کمترین سود و زیانی به شما نمی‌رسانند وای بر شما و وای بر چیزهایی که به جای خداوند می‌پرستید آیا نمی‌فهمید؟ [۴۱۵] گفتند: اگر می‌خواهید کاری کنید ابراهیم را سخت بسوزانید و خدایان خویش را مدد و یاری دهید.

ابراهیم به آتش انداخته می‌شود

بعد از پایان محاکمه، خواستند بعنوان عتاب او را بسوزانند. اما چگونه؟ لازم بود در آتش شعله‌ور سوزان انداخته شود تا باعث تسکین آلام ایشان گردد. از اینجا و آنجا شروع به جمع‌آوری هیزم نمودند تا آن‌ها را آتش زده، ابراهیم را فدای خدایان خود نمایند تا آنجا که زنان مریضی نیز نذر می‌کردند اگر شفا یابند به جمع‌آوری هیزم بپردازند. بعد از جمع‌آوری هیزم‌های زیاد آن‌ها را آتش زدند چون آتش برافروخت ابراهیم را در آن انداختند لیکن خداوند بلافاصله دستور داد ﴿يَٰنَارُ كُونِي بَرۡدٗا وَسَلَٰمًا عَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِيمَ ٦٩[الأنبیاء: ۶۹]. [۴۱۶]بدین وسیله معجزه‌ی بزرگ خدایی به وقوع پیوست و آتش سوزان (به امر خدا) آن چنان سرد گردید که ابراهیم در بحبوحه‌های آن احساس سرما می‌کرد و کید دشمنان خدا به سوی خودشان برگشت. ﴿وَلَقَدۡ ءَاتَيۡنَآ إِبۡرَٰهِيمَ رُشۡدَهُۥ مِن قَبۡلُ وَكُنَّا بِهِۦ عَٰلِمِينَ ٥١ إِذۡ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوۡمِهِۦ مَا هَٰذِهِ ٱلتَّمَاثِيلُ ٱلَّتِيٓ أَنتُمۡ لَهَا عَٰكِفُونَ ٥٢ قَالُواْ وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا لَهَا عَٰبِدِينَ ٥٣ قَالَ لَقَدۡ كُنتُمۡ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُكُمۡ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ ٥٤ قَالُوٓاْ أَجِئۡتَنَا بِٱلۡحَقِّ أَمۡ أَنتَ مِنَ ٱللَّٰعِبِينَ ٥٥ قَالَ بَل رَّبُّكُمۡ رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلَّذِي فَطَرَهُنَّ وَأَنَا۠ عَلَىٰ ذَٰلِكُم مِّنَ ٱلشَّٰهِدِينَ ٥٦ وَتَٱللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصۡنَٰمَكُم بَعۡدَ أَن تُوَلُّواْ مُدۡبِرِينَ ٥٧ فَجَعَلَهُمۡ جُذَٰذًا إِلَّا كَبِيرٗا لَّهُمۡ لَعَلَّهُمۡ إِلَيۡهِ يَرۡجِعُونَ ٥٨ قَالُواْ مَن فَعَلَ هَٰذَا بِ‍َٔالِهَتِنَآ إِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٥٩ قَالُواْ سَمِعۡنَا فَتٗى يَذۡكُرُهُمۡ يُقَالُ لَهُۥٓ إِبۡرَٰهِيمُ ٦٠ قَالُواْ فَأۡتُواْ بِهِۦ عَلَىٰٓ أَعۡيُنِ ٱلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ يَشۡهَدُونَ ٦١ قَالُوٓاْ ءَأَنتَ فَعَلۡتَ هَٰذَا بِ‍َٔالِهَتِنَا يَٰٓإِبۡرَٰهِيمُ ٦٢ قَالَ بَلۡ فَعَلَهُۥ كَبِيرُهُمۡ هَٰذَا فَسۡ‍َٔلُوهُمۡ إِن كَانُواْ يَنطِقُونَ ٦٣ فَرَجَعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ فَقَالُوٓاْ إِنَّكُمۡ أَنتُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٦٤ ثُمَّ نُكِسُواْ عَلَىٰ رُءُوسِهِمۡ لَقَدۡ عَلِمۡتَ مَا هَٰٓؤُلَآءِ يَنطِقُونَ ٦٥ قَالَ أَفَتَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكُمۡ شَيۡ‍ٔٗا وَلَا يَضُرُّكُمۡ ٦٦ أُفّٖ لَّكُمۡ وَلِمَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ ٦٧ قَالُواْ حَرِّقُوهُ وَٱنصُرُوٓاْ ءَالِهَتَكُمۡ إِن كُنتُمۡ فَٰعِلِينَ ٦٨ قُلۡنَا يَٰنَارُ كُونِي بَرۡدٗا وَسَلَٰمًا عَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِيمَ ٦٩ وَأَرَادُواْ بِهِۦ كَيۡدٗا فَجَعَلۡنَٰهُمُ ٱلۡأَخۡسَرِينَ ٧٠[الأنبیاء: ۵۱- ۷۰]. [۴۱۷]

[۴۱۶] ما به آتش دستور دادیم که ای آتش سرد و سالم باش بر ابراهیم. [۴۱۷] ما هدایت و راهیابی را پیشتر در اختیار ابراهیم گذارده بودیم و از او برای (حمل رسالت) آگاهی داشتیم* آنگاه که به پدرش و قوم خود گفت: این مجسمه‌هایی که شما دائماً به عبادتشان مشغولید چیستند* گفتند: ما پدران خویش را دیده‌ایم که این‌ها را پرستش می‌کرده‌اند، ابراهیم گفت: قطعاً شما و پدرانتان در گمراهی آشکاری و بوده و هستید، گفتند: آیا واقعاً آنچه را به ما می‌گویی حقیقت دارد یا اینکه جزو افراد ملعبه باز و شوخی کننده هستی؟* گفت: (من اهل مزاح و شوخی نیستم) بلکه پروردگار شما پروردگار آسمانی و زمین است همان پروردگاری که آن‌ها را آفریده است و من بر این چیزی که گفتم از زمره‌ی گواهانی هستم که آگاهند و به دلیل و برهان گفته خود را ثابت می‌نمایم* (آنگاه ابراهیم آهسته) گفت: به خدا سوگند من نسبت به بتانتان قطعاً چاره‌اندیشی می‌کنم وقتی که پشت بکنید و بروید (وقتی که مردم به عید رفتند) (ابراهیم) آن‌ها را قطعه قطعه کرده مگر بت بزرگشان را تا به پیش آن بیایند (هنگامی که به بتخانه برگشتند) گفتند: چه کسی چنین کاری را بر سر خدایانمان آورده او از جمله ستمگران است* گفتند: جوانی از بت‌ها سخن می‌گفت که بدو ابراهیم می‌گویند* گفتند: او را در برابر مردم حاضر کنید تا گواهی دهند* گفتند: آیا تو ای ابراهیم این کار را بر سر خدایان ما آورده‌ای (ابراهیم گفت): شاید این بت بزرگ چنین کاری را کرده باشد پس از آن‌ها مسئله را بپرسید اگر می‌توانند صحبت کنند* آنان به خود آمدند و به خویشتن گفتند: حقیقتاً شما ستمگرید* تو که می‌دانستی این‌ها سخن نمی‌گویند (ابراهیم) گفت: آیا بجای خداوند چیزهایی را می‌پرستید که کمترین سود و زیانی به شما نمی‌رسانند وای بر شما و وای بر چیزهایی که بجای خدا می‌پرستید آیا نمی‌فهمید* (برخی به برخی دیگر رو کردند) گفتند: اگر می‌خواهید کاری کنید ابراهیم را سخت بسوزانید و خدایان خویش را مدد و یاری دهید* (آتش را برافراشتند) ما به آتش دستور دادیم که: ای آتش سرد و سالم شو بر ابراهیم، آنان خواستند که ابراهیم را با نیرنگ خطرناکی نابود کنند ولی ما ایشان را زیانبارترین مردم نمودیم.

ازدواج ابراهیم

چون به عمر جوانی رسید و بزرگ شد با زنی به نام سارا ازدواج کرد، اما چون عقیم و نازا بود، هاجره‌ی مادر اسماعیل را همراه او به زنی گرفت و خداوند در عمر پیری از همسر نازایش سارا فرزندی به نام اسحق بدو بخشید. چون ملائکه خدا مژده‌ی بچه‌دار شدن را به او دادند از فرط تعجب دست بر صورت خویش می‌کشید و گفت: ﴿يَٰوَيۡلَتَىٰٓ ءَأَلِدُ وَأَنَا۠ عَجُوزٞ وَهَٰذَا بَعۡلِي شَيۡخًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عَجِيبٞ ٧٢ قَالُوٓاْ أَتَعۡجَبِينَ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِۖ رَحۡمَتُ ٱللَّهِ وَبَرَكَٰتُهُۥ عَلَيۡكُمۡ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِۚ إِنَّهُۥ حَمِيدٞ مَّجِيدٞ ٧٣[هود: ۷۲- ۷۳]. [۴۱۸]

این بود که ابراهیم در عمر کهن سالی و پیری از همسر عقیمش بچه‌دار گردید و دعایش مستجاب شد ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى ٱلۡكِبَرِ إِسۡمَٰعِيلَ وَإِسۡحَٰقَۚ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ ٱلدُّعَآءِ ٣٩[إبراهیم: ۳۹]. [۴۱۹]ابراهیم با پدر و همسرش از سرزمین کلدانی‌ها به سوی سرزمین کنعان هجرت کرد و در منطقه‌ای به نام حرّان (سرزمین بیت المقدس) اقامت گزید و پدر ابراهیم در آنجا، در عمر ۲۵۰ سالگی وفات کرد و در آنجا مدفون گردید، اهل حران ستاره پرست بودند و بت پرستی و ستاره پرستی در میان ایشان رواج فراوان داشت. ابن کثیر در تاریخش (البداية والنهاية) می‌گوید:

تعمیرکنندگان و تأسیس گران شهر دمشق از این طایفه بوده‌اند و به وقت عبادت رو به قطب شمال می‌ایستادند و برای ستاره‌های هفت‌گانه به پرستش می‌ایستادند بر این اساس بود که بر هر دری از درهای هفت‌گانه دمشق قدیم هیکلی برای هر یک از این ستاره‌ها تراشیده بودند و برای آن‌ها جشن و قربانی می‌گرفتند، اهل حران نیز این عقیده‌ی شرک‌آلود بودند و جز ابراهیم و همسرش و برادرزاده‌اش لوط تمامی ساکنان زمین بت‌پرست بودند ابراهیم خلیل÷این گمراهی را ابطال کرد و بجای آن درخت تنومند توحید بنشاند. خداوند از ابتدای جوانی به او رشد و هدایت بخشید و بعنوان رسولش مبعوث و بعنوان خلیلش برگزید: ﴿وَلَقَدۡ ءَاتَيۡنَآ إِبۡرَٰهِيمَ رُشۡدَهُۥ مِن قَبۡلُ وَكُنَّا بِهِۦ عَٰلِمِينَ ٥١[الأنبیاء: ۵۱]. [۴۲۰](البداية والنهاية).

[۴۱۸] گفت: ای وای آیا من که پیرزنی هستم و این هم شوهرم که پیرمردی می‌باشد فرزندی می‌زایم این چیز شگفتی است!* گفتند: آیا از کار خدا شگفت می‌کنی ای اهل بیت رحمت و برکات خدا شامل شما است بیگمان پروردگار من دعا را می‌شنود. [۴۱۹] سپاس خدایی را که با وجود پیری و سن زیاد اسماعیل و اسحاق را به من بخشید بیگمان پروردگار من دعا را می‌شنود. [۴۲۰] ما هدایت و راهیابی را پیشتر در اختیار ابراهیم گذارده بودیم و از (احوال و فضائل) او برای (آگاهی رسالت) آگاهی داشتیم.

مناظره‌ی ابراهیم و نمرود

ابراهیم÷در زمانی حساس و دشوار می‌زیست مردم در اوج گمراهی و شرک اعتقادی بسر می‌بردند. در زمان او پادشاهی جبار و متمرد، که ادعای ربوبیت می‌کرد ظهور کرده و یکی از چهار پادشاه مشهور جهان بود. زیرا گفته‌اند: چهار نفر (دو مسلمان و دو کافر) همه‌ی دنیا را تسخیر کرده به قبضه قدرت خود درآورده‌اند مسلمانان ذوالقرنین (اسکندر مقدونی) و حضرت سلیمان پسر داوود و کافران نمرود و بختنصر بوده‌اند، غیر از این چهار نفر کسی همه‌ی دنیا را فتح نکرده است، بلکه کشوری یا چند کشور را در اختیار داشته‌اند مانند فرعون که فرمانروای سرزمین مصر بود.

مؤرخین می‌گویند: نمرود ۴۰۰ سال حکمرانی کرد طی این مدت اهل طغیان و جبروت تکبر و سرکشی بود ادعای خدایی داشت با حضرت ابراهیم به مناظره پرداخت چون ابراهیم بر او وارد شد پرسید: خدای تو کیست؟ آیا غیر از من خدایی داری؟ حضرت ابراهیم خلیل در کلامی برگرفته از ایمان و خرد به او جواب داد و گفت: ﴿رَبِّيَ ٱلَّذِي يُحۡيِۦ وَيُمِيتُ[البقرة: ۲۵۸]. [۴۲۱]او پروردگار قادری است که می‌تواند انسان را از عدم به وجود آورد او را می‌میراند بعد او را زنده می‌کند پس زنده کردن و میراندن، از مظاهر قدرت خدایند. نمرود از باب تمسخر بر او خندید و گفت: ﴿أَنَا۠ أُحۡيِۦ وَأُمِيتُ[البقرة: ۲۵۸]. [۴۲۲]یعنی آنچه را خدای تو می‌تواند انجام دهد منهم قادر بر انجام آن می‌باشم. ابراهیم گفت: چطور؟

فوراً به نگهبان دستور داد دو زندانی بیاوردند که هر دو محکوم به اعدام بودند دستور داد سر یکی را از تن جدا کردند و دیگری را آزاد کرد و خلعت بخشید و در منتهای حماقت می‌خواست با این ترفند در مقابل خدا و قدرت او ابراهیم قدرت نمایی کند و احیاء و اماته را که هر دو جزو صفات ویژه خالقند به خود نسبت دهد.

چون ابراهیم پوچی و حقارت او را دید متوجه امر دیگری شد که اصلاً نمرود را توان احتجاج و لجاجت در آن نبود گفت: ﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ يَأۡتِي بِٱلشَّمۡسِ مِنَ ٱلۡمَشۡرِقِ فَأۡتِ بِهَا مِنَ ٱلۡمَغۡرِبِ[البقرة: ۲۵۸]. [۴۲۳]با این حجت دامغه که مکابره و مبادله در برابر آن بی‌حاصل بود او را مبهوت کرد، زیرا اگر خدا است باید توان ایجاد تغییر در نظام آفرینش را داشته باشد و مسیر طلوع و غروب خورشید را بتواند تغییر دهد: ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِي حَآجَّ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ فِي رَبِّهِۦٓ أَنۡ ءَاتَىٰهُ ٱللَّهُ ٱلۡمُلۡكَ إِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِ‍ۧمُ رَبِّيَ ٱلَّذِي يُحۡيِۦ وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا۠ أُحۡيِۦ وَأُمِيتُۖ قَالَ إِبۡرَٰهِ‍ۧمُ فَإِنَّ ٱللَّهَ يَأۡتِي بِٱلشَّمۡسِ مِنَ ٱلۡمَشۡرِقِ فَأۡتِ بِهَا مِنَ ٱلۡمَغۡرِبِ فَبُهِتَ ٱلَّذِي كَفَرَۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٢٥٨[البقرة: ۲۵۸]. [۴۲۴]و این چنین حق پیروز و باطل شکست خورد.

سدی‌گفته: این مناظره بین ابراهیم ونمرود در روز خروجش از آتش بوده‌است.

[۴۲۱] پروردگار من کسی است که زنده می‌گرداند و می‌میراند. [۴۲۲] او گفت: من هم زنده می‌گردانم و می‌میرانم. [۴۲۳] خداوند خورشید را از مشرق برمی‌آورد تو آن را از مغرب در آور. [۴۲۴] آیا آگاهی از کسی که با ابراهیم درباره‌ی پروردگارش راه مجادله و ستیز در پیش گرفت بدان علت که خداوند به او حکومت و شاهی داده بود هنگامی که ابراهیم گفت: پروردگار من کسی است که زنده می‌گرداند و می‌میراند، او گفت: من هم زنده می‌گردانم و می‌میرانم. ابراهیم گفت: پروردگار من خورشید را از مشرق برمی‌آورد تو آن را از مغرب برآور پس آن مرد کافر واماند و مبهوت شد و خداوند مردم ستمکار را هدایت نمی‌کند.

مهاجرت ابراهیم به مصر

قحطی و خشکسالی سراسر شام و فلسطین را فرا گرفت. ابراهیم÷با همسرش سارا که زنی بسیار صاحب حسن و جمال بود به مصر هجرت کرد، یکی از جاسوسان بدسرشت به پادشاه ستمگر مصر خبر داد که مردی آمده و زنی آن چنانی همراه دارد، این پادشاه یکی از امرای عرب به نام سنان پسر علوان بود عادتش بر این بود هرگاه می‌شنید که مردی زنی زیبا همراه دارد آن را از او غصب می‌کرد چون ابراهیم وارد مصر گردید این ستمگر خواست سارا را از او بستاند و مورد تجاوز قرار دهد این بود ابراهیم را به نزد خود فراخواند و پرسید: این زن چه نسبتی با تو دارد؟ ابراهیم گفت: خواهرم است و منظورش خواهر دینی بود ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ[الحجرات: ۱۰]. [۴۲۵]ابراهیم را از نزد خود بیرون کرد چون به نزد سارا برگشت گفت: اگر این ستمگر بفهمد تو همسر من هستی تو را از من می‌گیرد لذا اگر از تو سؤال کرد تو خواهر دینی من هستی چون در روی زمین غیر از من و شما مسلمانی وجود ندارد، پادشاه ستمگر دنبال او فرستاد چون او را نزد پادشاه بردند و بر او وارد گردید مفتون زیبایی او شد در مورد ابراهیم از او سؤال کرد گفت: من خواهر او هستم پادشاه ستمگر نسبت به او قصد بدی داشت به سوی او دست دراز کرد که او را به طرف خود جذب کند دستش از حرکت بایستاد و دچار اضطراب چنانی شد که نزدیک بود از شدت هول بمیرد. گفت: از خدا بخواه مرا شفا دهد کاری به شما ندارم و زیانی به تو نمی‌رسانم.

سارا دعا کرد شفا یافت چون به حالت قبلی برگشت دوباره قصد تجاوز و تعدی نمود، برای بار دوم دستش خشک و بی‌حرکت شد دوباره از او خواست از خدا دعا کند خوب شود برایش دعا کرد شفا یافت. به سوی نگهبانان در بانگ برآورد که این شیطان است که به نزد من آورده‌اید نه انسان. دستور داد او را آزاد کنند و کنیزی به او بخشید. که نامش هاجر بود. وقتی سارا را نزد پادشاه بردند ابراهیم به اقامه نماز و راز و نیاز با خدا مشغول گردید و از خدا خواست شر ستمگری از همسرش دفع کند چون برگشت ابراهیم با اشاره‌ی دست پرسید چه بر سرش آمده؟ گفت: خداوند شر و فتنه ستمگر را از من دفع کرد و هاجر را به کنیزی من درآورد [۴۲۶]. حضرت ابو هریره گوید: این است مادر شما ای فرزندان آب آسمان (ملت عرب)، که خداوند به عنوان احترام خلیلش (ابراهیم) او را از شر پادشاه ستمگر حفظ نمود.

[۴۲۵] فقط مؤمنان برادران همدیگرند. [۴۲۶] داستان را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند.

ولادت اسماعیل÷

ابراهیم÷همراه همسرش سارا و کنیزش هاجر از مصر به فلسطین مهاجرت کرد. چون سارا عقیم بود و از تنهایی و بی‌فرزندی شوهرش ابراهیم رنج می‌برد و خود نیز به عمری رسیده بود که انتظار حامله‌گی نداشت زیرا عمرش از هفتاد تجاوز کرده بود. سارا کنیز خود را به ابراهیم بخشید و از او خواست بر او وارد شود شاید خداوند فرزندی به او عنایت کند که در دوران پیری کمک و معین پدر باشد، ابراهیم تسلیم نظر او شد و چون با هاجر ازدواج کرد، فرزند زیبایی برای او به دنیا آورد که همان اسماعیل÷است و رسول خدا محمدصاز سلاله پاک او می‌باشد. بعد از پیدا شدن این فرزند درون و روان ابراهیم آسوده گشت زیرا به عمر ۸۶ سالگی رسیده بود. شاید سارا نیز در دل شریک سرور ابراهیم بوده اما غیرت و حسادت زنانه‌اش طوفانی در درون او بوجود آورد و آسودگی و آرامش را از او سلب کرد تا آنجا که توان دیدن هاجر و پسر را نداشت و دوایی برای قلب علیل خود نیافت جز اینکه از ابراهیم بخواهد هاجر و فرزندش از خانه او و جلو چشمانش دور کند این هم حکمتی داشت که خداوند خواسته بود. خداوند به سوی او وحی کرد که امر او را اطاعت کند و خواسته‌ی او را برآورد، ابراهیم هاجر و سارا را با خود برداشت و بعد از طی کردن دشت و صحراهای بسیار، آن‌ها را در مکانی خالی از آب و گیاه رها کرد. مکه در آن وقت خالی از سکنه بود آن‌ها را در آن مکان بیابانی، در کنار تنه‌ی درختی در نزدیکی چاه زمزم، ترک گفت و برای آن‌ها یک کیسه که حاوی خرما بود و یک کوزه که در آن آب بود، باقی گذاشت. سپس خواست که به بلاد فلسطن بازگردد، آنگاه مادر اسماعیل به دنبال او افتاد و در حالی که می‌گفت: ای ابراهیم! چرا ما را در این مکان بی‌آب و گیاه رها می‌کنی؟ که هیچ انیس و خدمی در آن وجود ندارد. ابراهیم از ترس اینکه مبادا دچار بی‌امری خدا شود هیچ توجهی به ناله و فغان او نکرد. هاجر همچنان سخنان خود را تکرار می‌نمود، اما او وقعی به حرف‌هایش نمی‌نهاد. هاجر گفت: آیا خدا تو را به این امر کرده گفت: بلی. گفت: اگر چنین است او ما را ضایع نخواهد کرد.

الله اكبر: از عظمت ایمان که عجایب می‌آفریند و غرایب بوجود می‌آورد که نزدیک به باور نکردنی است. دل ابراهیم چگونه اطمینان کرد که فرزند شیرخوار و مادر بیمار او را در صحراء، تنها رها کند در حالی که همدم و مونسی در کنار ایشان وجود ندارد؟!

و هاجر چگونه تن به رضایت داد که تنها و بی‌کس در این صحرای وحشتناک رها شود و تسلیم گردد و در معرض هلاکت از تشنه‌گی و گرسنگی و گرگ‌های وحشی قرار گیرد؟ آری این ایمان است که این عجایب را می‌آفریند و دل ابراهیم و همسرش را مالامال از رضایت به تن به نابودی دادن در راه امر خدا می‌نماید. چون ابراهیم کمی از ایشان دور گردید نگاهی به عقب انداخت و این دعاها را بر زبان راند. ﴿رَّبَّنَآ إِنِّيٓ أَسۡكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيۡرِ ذِي زَرۡعٍ عِندَ بَيۡتِكَ ٱلۡمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ فَٱجۡعَلۡ أَفۡ‍ِٔدَةٗ مِّنَ ٱلنَّاسِ تَهۡوِيٓ إِلَيۡهِمۡ وَٱرۡزُقۡهُم مِّنَ ٱلثَّمَرَٰتِ لَعَلَّهُمۡ يَشۡكُرُونَ ٣٧[إبراهیم: ۳۷]. [۴۲۷]

[۴۲۷] پروردگارا من بعضی از فرزندانم را در سرزمین بدون کشت و زرعی در کار خانه‌ی تو که آن را حرام ساخته‌ای سکونت داده‌ام خداوندا تا اینکه نماز را بر پای دارند سپس چنان کن که دل‌های گروهی از مردمان متوجه آنان گردد و ایشان را از میوه‌ها بهره‌مند فرما شاید که سپاسگزاری کنند.

جوشیدن آب زمزم و تأسیس بیت العتیق

هاجر در مکانی که ابراهیم برایش تعیین کرده بود ماندگار شد به بچه‌ی خود اسماعیل شیر می‌داد و از آبی که همراه داشت می‌آشامید تا آنگاه که آبش به سر رسید. تشنگی بر او و فرزند خردسالش یورش آورد پسر از فرط تشنه‌گی در خود می‌پیچید هاجر به قصد پیدا کردن آب به این سو و آن سو می‌دوید به دنبال آب، بر روی نزدیکترین کوه (صفا) رفت سپس از آنجا بر دره نظر افکند کسی را مشاهده نکرد از کوه پایین آمد و خود را به دره انداخت و بدنبال آب در تلاش بود تا به کوه مروه رسید بر آن نیز صعود کرد اما کسی را نیافت بر کوه مروه صدایی شنید که می‌گفت: اگر فریادرسی می‌خواهی ما آماده کمک هستیم. ملائکه خدا (جبرئیل) را مشاهده کرد که با پاشنه یا بال خود بر زمین می‌زد تا اینکه آب از آن پدیدار شد و آب زمزم فوران کرد. مادر با غرفه از آب برمی‌داشت دوباره جای مشتش پر می‌شد بعد آن ملائکه خطاب به او گفت: نترس این آب ضایع نخواهد شد و کم نخواهد کرد. زیرا خداوند متعال در اینجا بیتی دارد سپس به تپه‌ای مرتفعی از زمین اشاره کرد که درآینده این پسر بچه و پدرش در آنجا این خانه را بنا خواهند نهاد... آن ملائکه بعد از این گفتگو پنهان گردید، پرندگان در اطراف چشمه به پرواز درآمدند قبیله جرهم از اطراف منطقه می‌گذشتند از پرواز پرندگان دریافتند که آبی در منطقه بوجود آمده بر آب زمزم آمده و از مادر اسماعیل اجازه گرفتند تا خیمه‌های خود را بر اطراف آن بزنند، او با ابراز خوشحالی اجازه داد با آن‌ها مونس شد سپس بر تعداد منازل اطراف چاه افزون گردید. اسماعیل پا به عنفوان جوانی گذاشت زبان عربی را از قبیله جرهمه یاد گرفت و از آن‌ها دختری عقد کرد و بدین ترتیب مکه از آن زمان به بعد، به مکان شایسته‌ی اقامت مبدل گردید در حالی که قبلاً بیانی برهوت و خالی از سکنه بود. حضرت هاجر فوت کرد، در حالی که ابراهیم÷همچنان از او دور و در سرزمین فلسطین بود. بعد از گذشت چند سال حضرت ابراهیم به شدت آرزوی دیدار همسر و پسر کرد و راهی صحراء و بیابان گردید تا به مکه رسید اما همسر فداکار خود را آنجا نیافت، لیکن پسر خود اسماعیل را دید که مشغول تراشیدن تیر بود او را شناخت و او را در آغوش گرفت و کاری را با او کرد که یک پدر با فرزندش انجام می‌دهد... گفت: ای اسماعیل خداوند به من دستوری داده آیا مرا در انجام آن یاری می‌دهی؟ گفت: انجام ده آنچه خدایت دستور داده من تو را یاری دهنده خواهم بود گفت: خداوند دستور داده در اینجا خآن‌های بسازم (به تپه مرتفعی نزدیک زمزم اشاره کرد) در آن هنگام، پایه‌های خانه را از زمین بیرون آورده بلند کردند، اسماعیل سنگ می‌آورد و ابراهیم بنایی می‌کرد بعد از بلند شدن دیوار اسماعیل سنگ «مقام» را آورد و آن را برای ابراهیم قرار داد، ‌آنگاه ابراهیم بر روی آن ایستاد، در حالی که بنایی می‌کرد،‌ اسماعیل به او سنگ می‌داد و در حالی که هر دو می‌گفتند: ﴿رَبَّنَا تَقَبَّلۡ مِنَّآۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ١٢٧[البقرة:۱۲۷]. [۴۲۸]تا ساختمان کعبه مشرفه [۴۲۹]به اتمام رسید و از آن زمان به بعد مکه مکرمه به آباد شد.

[۴۲۸] ای پروردگار ما (این عمل را) از ما بپذیر بی‌گمان تو شنوا و دانا هستی. [۴۲۹] ر.ک. صحیح بخاری.

داستان ذبح اسماعیل

ابراهیم خوابی دید و خواب انبیاء هم راست و واقعی [۴۳۰]است. در خواب دید که خداوند به او دستور می‌دهد فرزند نونهال خود، اسماعیل را ذبح کند در حالی که جز او فرزند دیگری نداشت و خداوند در زمان پیری و ناتوانی او را به او بخشیده بود، بعد از بیدار شدن از خواب، بدون هیچ تعلل یا تردیدی، فوراً به دنبال تنفیذ و اجرای امر خدا به راه افتاد اما خواست فرزند خود را آزمایش کرده مقدار پاسخگوی و فرمان‌پذیری او از خداوند را دریابد گفت: ﴿يَٰبُنَيَّ إِنِّيٓ أَرَىٰ فِي ٱلۡمَنَامِ أَنِّيٓ أَذۡبَحُكَ فَٱنظُرۡ مَاذَا تَرَىٰۚ[الصافات: ۱۰۲]. [۴۳۱]این پیشنهاد را بدین جهت به او کرد تا برای قلبش خوشایندتر باشد و کار به زور نکشد. اما فرزند هوشمند جوابی بداد که دل پدر از آن به وجد آمد. ﴿يَٰٓأَبَتِ ٱفۡعَلۡ مَا تُؤۡمَرُۖ سَتَجِدُنِيٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلصَّٰبِرِينَ ١٠٢[الصافات:۱۰۲]. [۴۳۲]براستی این توفیق بزرگ خدایی و ایمانی است که کوه‌ها در مقابل آن تاب نمی‌آورند ایمانی که «عبودیت» خداوند از ناحیه‌پدر و پسر بر کاملترین صورت‌ها،‌ در آن متجلی است به پدر دستور داده می‌شود فوراً اقدام می‌کند فرزند مورد مشاوره قرار می‌گیرد، فوراً و داوطلبانه جواب لبیک می‌گوید؛ تو گویی این کار، برایش مثل آب خوردن است!

فرزند می‌خواهد آلام از دست دادن پاره‌ی تن را بر پدر سهل نماید و او را به نزدیک‌ترین راه‌ها ارشاد کرد، می‌گوید: ای پدر، ریسمانی بیاور، دست و پاهایم را تند ببند و تنم را با ریسمان بپیچ تا پریشان نشوم چاقویت را تیز کن و به سرعت بر گردنم بمال تا مرگ بر من آسان شود؛ چون مرگ شدید است. ابراهیم گفت: «فرزندم تو در اجرای فرمان خدا، بهترین یاری رسان من هستی». سپس او را بر سینه‌ی خود بچسباند و برای آخرین بار او را می‌بوسید و با او وداع می‌کرد.

بعد او را تند ببست و آماده سربریدن نمود و چاقوی تیز را بر گردنش مالید اما چاقو آن را قطع نکرد اسماعیل گفت: پدرجان مرا بر رو بخوابان تا صورت مرا به وقت سر بریدن نبینی چون به وقت نگاهت بر من عاطفه و ترحم پدریت مانع از قوت و نیرویت می‌شود آنگاه احتمال دارد نتوانی امر و فرمان خدا را بجای آوری، ابراهیم چنین کرد و چاقو را بر گردنش از پشت مالید باز هم خداوند خاصیت برندگی را از او سلب کرد و ندای الهی فرود آمد: ﴿وَنَٰدَيۡنَٰهُ أَن يَٰٓإِبۡرَٰهِيمُ ١٠٤ قَدۡ صَدَّقۡتَ ٱلرُّءۡيَآۚ إِنَّا كَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلۡمُحۡسِنِينَ ١٠٥ إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ ٱلۡبَلَٰٓؤُاْ ٱلۡمُبِينُ ١٠٦ وَفَدَيۡنَٰهُ بِذِبۡحٍ عَظِيمٖ ١٠٧[الصافات: ۱۰۴- ۱۰۷]. [۴۳۳]

[۴۳۰] در حدیثی از ابن عباس به نقل از رسول ص آمده است: (خواب پیامبران وحی است). [۴۳۱] ای فرزندم من در خواب دیدم که تو را قربانی کنم حالا خود بگو نظرت در رابطه با این کار چیست؟ [۴۳۲] گفت: ای پدر کاری که به تو دستور داده می‌شود بکن به خواست خدا مرا شکیبا خواهی یافت. [۴۳۳] و ندایش زدیم که ای ابراهیم* تو خواب را راست دیدی ما اینگونه به نیکوکاران سزا و جزا می‌دهیم* این مسلماً آزمایشی است که بیانگر (ایمان و یقین صادق به خداوند) است* ما قربانی بزرگی و ارزشمندی را فدا و بلاگردان او کردیم.

ذبیح کیست؟

قبلاً متذکر شدیم فرزندی که ابراهیم مأمور به ذبح آن شد اسماعیل بود قول صحیح مورد اعتماد بیشتر علماء این قول است، چون داستان واقعه‌ی ذبح در مکه روی داده و اسماعیل در مکه اقامت داشت و اصلا در روایات نیامده که اسحق در دوران کودکی به مکه آمده باشد. اهل کتاب عقیده دارند ذبیح اسحق است نه اسماعیل، اما این عقیده مردود است چون با ظاهر نصوص قرآنی منافات دارد.

ابن کثیر/می‌گوید: از قرآن آشکارا پیدا است بلکه گویی نصی صریح بر این است که اسماعیل ذبیح است؛ زیرا خداوند بعد از ذکر داستان ذبح و تمام شدن آن می‌فرماید: ﴿وَبَشَّرۡنَٰهُ بِإِسۡحَٰقَ نَبِيّٗا مِّنَ ٱلصَّٰلِحِينَ ١١٢[الصافات: ۱۱۲]. [۴۳۴]بشارت به اسحاق بعد از این حادثه که نشان از ایمان عمیق و طاعت بی‌نظیر ابراهیم برای خداوند است می‌باشد روایات دال بر ذبیح بودن اسحاق همگی اسرائیلی و فاقد اعتبارند، و بعد از تحریف به تورات راه یافته‌اند به علاوه در تورات آمده که ابراهیم مأمور ذبح فرزند اولش شد که اسماعیل فرزند اول او بود، آنچه آن‌ها را بر خلق این ادعا واداشته حسادت به اعراب است؛ چون اسماعیل پدر اعراب، کسانی که در حجاز ساکن هستند و پیامبرصاز جمله‌ی آن‌هاست و اسحاق پدر یعقوب، که همان اسرائیل است، بنی اسرائیل به او نسبت داده می‌شود، خوانده می‌شود. لذا خواستند این افتخار را به سوی خود منسوب سازند، به همین خاطر،‌کلام خداوند را تحریف کرده و در آن زیاداتی وارد کردند، ‌در حالی که آنان قومی سرگردان و لجوج هستند و اعتراف نکردند به اینکه فضل بدست خداوند است، به هرکسی که بخواهد، آن را می‌دهد.

کسانی از سلف که قول به ذبیح بودن اسحق نموده‌اند سخن خود را از کعب الأحبار یا سخنان اهل کتاب گرفته‌اند و در حدیث صحیح منقول از معصوم چنین سخنی نیامده تا کلام خدا را برای آن رها کنیم و از قرآن، این فهم نمی‌شود بلکه مفهوم و منطوق و نص [۴۳۵]همگی بر ذبیح بودن اسماعیل دلالت دارند. چه زیبا است استدلال قرطبی بر ذبیح بودن اسماعیل نه اسحق: این استدلال در آیه ﴿فَبَشَّرۡنَٰهَا بِإِسۡحَٰقَ وَمِن وَرَآءِ إِسۡحَٰقَ يَعۡقُوبَ ٧١[هود: ۷۱]. [۴۳۶]نهفته است. وی می‌گوید: چگونه مژده به آمدن اسحاق و اینکه او دارای پسری به نام یعقوب خواهد شد، داده می‌شود، سپس امر به سر بریدن اسحاق داده می‌شود، در حالی که (او خردسال است و صاحب فرزندی نشده است؟) این امکان ندارد، چون با مژده‌ی پیش گفته تناقض دارد. به دلیل اینکه در اوان کودکی و قبل از پیدایش اولاد برای او مأمور به ذبح می‌شود این دو موضوع با هم تناقض آشکار دارند. روایت شده حضرت عمر پسر عبدالعزیز از یک یهودی بعد از مسلمان شدن راجع به ذبیح سؤال کرد گفت: اسماعیل بوده بعد گفت: ای امیرالمؤمنین سوگند به خدا یهود این مطلب را خوب می‌دانند اما حسادت با اعراب آن‌ها به انکار آن وامیدارد آن‌ها فضل خدا را بر اسماعیل انکار می‌کنند و به گمان خود می‌پندارند ذبیح اسحاق است [۴۳۷]، زیرا اسحاق پدر آن‌هاست!!

مشهور است که رسول خدا به «ابن الذبيحين» (اسماعیل و عبدالله) شهرت دارد.

[۴۳۴] ما او را به (تولد) اسحاق که پیغمبر و از زمره صالحان بود مژده دادیم. [۴۳۵] کتب اصول فقه مراجعه شود. (مترجم) [۴۳۶] ما بدو مژده اسحاق و به دنبال وی یعقوب را دادیم. [۴۳۷] به البدایة والنهایة مراجعه شود.

وفات ابراهیم

بنابه اصح روایات حضرت ابراهیم ۱۷۵ سال بزیست و چون به جوار حق پیوست فرزندانش او را در غاری به نام «مکفیلیه» که حضرت سارا قبلاً در آن دفن شده بود دفن کردند.

این غار، در شهر «الخلیل» کنونی قرار دارد، که این شهر قبلاً نامش روستای اربع بود. اسماعیل ۱۳۷ سال بزیست و در مکه، در جوار سنگی در کنار کعبه در کنار قبر مادرش دفن گردید؛ صلوات و رحمت خدا بر همه‌ی آن‌ها باد. (والحمدلله رب العالمين).

۳- موسی پسر عمران

﴿وَٱذۡكُرۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ مُوسَىٰٓۚ إِنَّهُۥ كَانَ مُخۡلَصٗا وَكَانَ رَسُولٗا نَّبِيّٗا ٥١[مریم: ۵۱]. [۴۳۸]به شیوه های گوناگون و اسالیب متعدد داستان موسی÷با فرعون در بسیاری از سوره های قرآن آمده است هم چنانکه داستان موسی و بنی اسرائیل بصورت مفصل و روشن در بسیاری از سوره‌ها بویژه در دو سوره‌ی «اعراف و قصص» آمده است.

داستان موسی و فرعون، داستان یک فرد عادی با پادشاهی ستمگر نیست و نه تنها داستان پیغمبری بزرگوار با پادشاهی جبار نیست بلکه داستانی است که نمونه آن در هر زمان و مکانی تکرار می‌یابد، داستانی که یک واقع دردآور را به تصویر می‌کشد... داستانی است که مبارزه‌ی بی‌امان بین حق و باطل، جنگ بین سربازان خدا و شیطان را به تصویر می‌کشد. جنگی که از ابتدای پیدایش هستی تا به امروز بین دشمنان و دوستان خدا جریان داشته و دارد. از روزی که دعوتگران و مصلحان، انبیاء و رسولان پا به عرصه‌ی حیات نهاده‌اند وجود داشته و دارد.

آری در طول تاریخ سرکشان گردن کلفت، طاغیان فرعون منش با استفاده از گروه‌های فراوانی از دعوتگران به سوی باطل و لشکریان ابلیس لعین،‌ در مقابل نیروی آسمانی و اهل آن، ‌در مقابل توحید و رسالت آسمانی در یک کلام در مقابل حق و طرفداران قلیل آن در مقابل مصلحان و موحدان و پیغمبران ایستاده‌اند. اما نتیجه‌ی این جنگ همواره پیروزی حق و نابودی باطل بوده است. چه صادق است فرموده دلربای خدا: ﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَيَوۡمَ يَقُومُ ٱلۡأَشۡهَٰدُ ٥١[غافر: ۵۱]. [۴۳۹]و این همان سنت خدا در ارتباط با زندگی است و سنت او تخلف بردار نیست نیروی شرّ که در مقابل حق که به خیر و محبت برادری و انسانیت دعوت می‌نماید و برای تحقق عدالت و امنیت در روی زمین سعی می‌ورزد ایستاده است.

نیروی شر با چهره‌ی عبوس خوف انگیز خود که نزدیک است از شدت خشم بترکد در مقابل حق ایستاده در صدد نابودی گروه نیکوکاران (انبیاء، صلحا و دعوتگران) است این مطلب به وضوح و روشنی از داستان‌های قرآن کریم (آنگاه که از تعرض و تهدید طاغیان علیه انبیاءپرده برمی‌دارد) روشن است ﴿وَقَالَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لِرُسُلِهِمۡ لَنُخۡرِجَنَّكُم مِّنۡ أَرۡضِنَآ أَوۡ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَاۖ فَأَوۡحَىٰٓ إِلَيۡهِمۡ رَبُّهُمۡ لَنُهۡلِكَنَّ ٱلظَّٰلِمِينَ ١٣ وَلَنُسۡكِنَنَّكُمُ ٱلۡأَرۡضَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡۚ ذَٰلِكَ لِمَنۡ خَافَ مَقَامِي وَخَافَ وَعِيدِ ١٤ وَٱسۡتَفۡتَحُواْ وَخَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٖ ١٥[إبراهیم: ۱۳- ۱۵]. [۴۴۰]

منطق طغیان در هر وقت و زمانی این است: حجت و برهان نمی‌فهمد برای عقل و منطق احترام و ارزشی قائل نیست راه و روشش تنها ارعاب و ارهاب، تعذیب و تنکیل است. ﴿قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبۡنَآءَهُمۡ وَنَسۡتَحۡيِۦ نِسَآءَهُمۡ وَإِنَّا فَوۡقَهُمۡ قَٰهِرُونَ ١٢٧[الأعراف: ۱۲۷]. [۴۴۱]این منطق در زمان موسی منطق فرعون بود و در هر زمان و مکانی،‌ منطق سایر فرعون صفتان است اما منطق پیغمبران، منطق عقل و حکمت است که در سخن موسی متجلی گردید، آنگاه که بعد از تحمل رنج و مرارت‌های فراوان خطاب به قومش گفت: ﴿قَالَ مُوسَىٰ لِقَوۡمِهِ ٱسۡتَعِينُواْ بِٱللَّهِ وَٱصۡبِرُوٓاْۖ إِنَّ ٱلۡأَرۡضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦۖ وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلۡمُتَّقِينَ ١٢٨[الأعراف: ۱۲۸]. [۴۴۲]از اینجا برای ما‌ روشن می‌شود که جهت و هدف دعوت تمامی انبیاء یکی بوده است. چنانچه جهت و هدف طغیان گران و دعوتگران به سوی باطل یکی بوده است و نتیجه هم همواره یکی بوده آنهم پیروزی اهل ایمان و عقیده و شکست مفتضحانه‌ی اهل باطل و عدوان چنانکه این نتیجه در این فرموده کاملاً مجسم است:

﴿وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى ٱلَّذِينَ ٱسۡتُضۡعِفُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَنَجۡعَلَهُمۡ أَئِمَّةٗ وَنَجۡعَلَهُمُ ٱلۡوَٰرِثِينَ ٥ وَنُمَكِّنَ لَهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَنُرِيَ فِرۡعَوۡنَ وَهَٰمَٰنَ وَجُنُودَهُمَا مِنۡهُم مَّا كَانُواْ يَحۡذَرُونَ ٦[القصص: ۵- ۶]. [۴۴۳]

[۴۳۸] سخن از موسی بگو، کسی که پاک و برگزیده‌ی خدا و پیغمبری بس والا بود. [۴۳۹] ما قطعاً رسول و پیغمبران خود را و مؤمنان را در زندگی دنیا و در آن روزی که گواهان بپا می‌خیزند یاری می‌دهیم و دستگیری می‌کنیم. [۴۴۰] کافران به پیغمبران خود گفتند: یا به آئین ما بازگردید یا اینکه شما را از سرزمین خود بیرون می‌کنیم پس پروردگارشان به آنان پیام فرستاد که حتماً ستمکاران را نابود می‌کنیم* و من شما را پس از ایشان در سرزمین (آنان) سکونت می‌بخشم این (پیروزی) از آن کسانی است که از جاه و جلال من بترسند و از تهدید من بهراسند. (و پیغمبران) طلب پیروزی کردند و هر قلدر و گردنکش منحرف و باطل‌گرایی زیانمند و نامراد گردید. [۴۴۱] گفت: پسران آنان را علی الدوام خواهیم کشت و دخترانشان را زنده نگاه می‌داریم و ما بر ایشان کاملاً مسلط هستیم. [۴۴۲] موسی به قوم خود گفت: از خدا یاری جویید و شکیبایی کنید بیگمان خدا زمین را به کسانی از بندگان خود واگذار می‌کند که خود بخواهد و سرانجام از آن پرهیزگاران است. [۴۴۳] و می‌خواهیم که بر آن‌هایی که در روی زمین (سرزمین مصر) مورد ستم و استضعاف واقع شده‌اند منت بگذاریم و آن‌ها پیشوا و وارثین (آن) قرار دهیم و در سرزمین (مصر) ایشان را مستقر گردانیم و سلطه و حکومتشان دهیم و به فرعون و هامان و لشکریان آن‌ها نشان دهیم آنچه از آن می‌ترسند و از آن بیم و حذر دارند.

نسب موسی

موسی پسر عمران بن یصهر بن قاحث است که نسبش به حضرت یعقوب پسر حضرت اسحاق پسر حضرت ابراهیم می‌رسد. وقتی خداوند خواست موسی را به سوی فرعون مبعوث کند، هارون برادر او را نیز بعنوان کمک و معین او به پیغمبری برگزید این مطلب بنا به دعوت و خواست موسی بود چون از خدا خواست هارون را در کار دعوت معین به عنوان یاور و پشتیبان وی قرار دهد. ﴿وَٱجۡعَل لِّي وَزِيرٗا مِّنۡ أَهۡلِي ٢٩ هَٰرُونَ أَخِي ٣٠[طه: ۲۹- ۳۰]. [۴۴۴]

[۴۴۴] و یاوری از خاندانم برای من قرار بده* برادرم هارون را.

ولادت موسی

حضرت موسی÷در زمان طاغوت بزرگ، دشمن خدا (فرعون) که در طغیان و جبروت شهره‌ی عالم بود تا آنجا که خود را خدا می‌دانست و با او به نزاع برمی‌خاست و ادعای ربوبیت می‌کرد و می‌پنداشت خدا و معبود است بدنیا آمد، این طاغی سرکش (ولید پسر مصعب) ملقب به فرعون بود لقب تمامی پادشاهان مصر فرعون بود چنانکه پادشاهان ایران ملقب به کسری بودند و لقب پادشاهان رومی قیصر بود.

فرعون بعد از مرگ برادرش (قابوس) (که حضرت یوسف او را به توحید فراخواند اما نپذیرفت) به پادشاهی رسید حضرت یوسف در زمان قابوس به جوار حق پیوست. اما دوران پادشاهی قابوس به درازا کشید سرانجام هلاک شد و برادرش فرعون به پادشاهی رسید، او از برادرش خشن‌تر بود و بنی اسرائیل را مورد انواع شکنجه و عذاب قرار داد خیلی کافر و فاجر بود، بنی اسرائیل در دوران حاکمیت او بر دین پدران خود (یعنی دین ابراهیم) بودند فرعون آن‌ها را مورد تاخت و تاز و انواع عذاب قرار داد اینک به چند آیه از قرآن کریم پیرامون عذاب فرعون برای بنی اسرائیل می‌پردازیم: ﴿نَتۡلُواْ عَلَيۡكَ مِن نَّبَإِ مُوسَىٰ وَفِرۡعَوۡنَ بِٱلۡحَقِّ لِقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ ٣ إِنَّ فِرۡعَوۡنَ عَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَجَعَلَ أَهۡلَهَا شِيَعٗا يَسۡتَضۡعِفُ طَآئِفَةٗ مِّنۡهُمۡ يُذَبِّحُ أَبۡنَآءَهُمۡ وَيَسۡتَحۡيِۦ نِسَآءَهُمۡۚ إِنَّهُۥ كَانَ مِنَ ٱلۡمُفۡسِدِينَ ٤ وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى ٱلَّذِينَ ٱسۡتُضۡعِفُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَنَجۡعَلَهُمۡ أَئِمَّةٗ وَنَجۡعَلَهُمُ ٱلۡوَٰرِثِينَ ٥ وَنُمَكِّنَ لَهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَنُرِيَ فِرۡعَوۡنَ وَهَٰمَٰنَ وَجُنُودَهُمَا مِنۡهُم مَّا كَانُواْ يَحۡذَرُونَ ٦[القصص: ۳- ۶]. [۴۴۵]

[۴۴۵] ما راست و درست بر تو گوشه‌ای از داستان واقعی موسی و فرعون را می‌خوانیم برای کسانی که مؤمنند* فرعون در سرزمین استکبار و سلطه‌گری کرد و مردمان آنجا را به گروه‌ها و دسته‌های مختلفی تبدیل نمود گروهی از ایشان را ضعیف و ناتوان پسرانشان را سر می‌برید و دخترانشان را زنده نگاه می‌داشت و مسلماً از زمره‌ی تباهکاران بود ما می‌خواستیم که به ضعیفان و ناتوانان تفضل نمائیم و ایشان را پیشوایان و وارثان سازیم و ایشان را در سرزمین (مصر) مستقر گردانیم و سلطه و حکومتشان دهیم و بر دست مستضعفان به فرعون و هاهان و لشکریانشان چیزی را بنمایانیم که از آن در هراس بودند.

مدت پادشاهی فرعون

فرعون بیش از ۴۰۰ سال بر بنی اسرائیل حکومت کرد، در طی این مدت‌ آن‌ها را مورد انواع عذاب و تاخت و تاز قرار داد، به خدمت و تمسخر و تحقیرشان می‌گرفت. آن‌ها به اقسام مختلف تقسیم کرده بود گروهی کارگر، گروهی کشاورز و گروهی مشغول کارهای پست بودند و کسی که توان کار نداشت مجبور به پرداخت سرانه بود ﴿وَإِذۡ نَجَّيۡنَٰكُم مِّنۡ ءَالِ فِرۡعَوۡنَ يَسُومُونَكُمۡ سُوٓءَ ٱلۡعَذَابِ يُذَبِّحُونَ أَبۡنَآءَكُمۡ وَيَسۡتَحۡيُونَ نِسَآءَكُمۡۚ وَفِي ذَٰلِكُم بَلَآءٞ مِّن رَّبِّكُمۡ عَظِيمٞ ٤٩[البقرة: ۴۹]. [۴۴۶]چون اراده‌ی خداوند بر این قرار گرفت آن‌ها را از این بدبختی نجات دهد، موسی را به سوی آن‌ها فرستاد، تا آن‌ها را از شرّ فرعون و قبطی‌ها خلاص کند. بنابراین بعثت موسی به مثابه‌ی رحمتی برای بنی اسرائیل و فرشته‌ی نجاتی از دست ظلم آن شاه جبار و خیره‌سر بوده است.

[۴۴۶] آنگاه را که شما را از دست فرعون و فرعونیان رها ساختیم آنان که بدترین شکنجه‌ها را به شما می‌رسانیدند پسرانتان را سر می‌بریدند و زنانتان را زنده می‌گذاشتند و در این آزمایش بزرگی از جانب خدا برایتان بود.

رؤیای فرعون

ثعلبی در کتاب قصص الأنبیاء به نقل از سدی گوید: فرعون رؤیای عجیب و ترس‌آور، دید. در خواب دید که آتشی از سوی بیت المقدس به مصر هجوم آورد و خانه‌های مصر را محاصره کرده و تمامی منازل قبطیان را به کام خود فرو برد و سوزانید اما خانه‌های بنی اسرائیلی‌ها از آن در امان ماند. فرعون کاهنان و ساحران و منجمان را جمع‌آوری کرد تا خواب او را تعبیر کنند.

آن خواب را برای او تعبیر کرده،‌ گفتند: به زودی در بنی اسرائیل پسری به دنیا خواهد آمد که با دستان خود، اهل مصر را به هلاکت می‌رساند، همچنین زوال پادشاهی تو،‌ بدست وی خواهد بود و تو و قوم تو را از شهر و دیارت خارج خواهد کرد و دین تو را تغییر خواهد داد و هم اکنون زمان ظهور آن نزدیک شده است ... فرعون دستور داد تمامی نوزادان پسر بنی اسرائیلی را بکشند، زنان قابله را جمع کرد و خطاب به آن‌ها گفت: هر نوزاد پسری که متعلق به بنی اسرائیل باشد فوراً بکشید و کسانی را بعنوان وکیل و مأمور انجام قتل آن‌ها بگماشت. بدین ترتیب آن زنان قابله، از ترس جان خود، هر فرزند پسری از بنی‌اسرائیل به دنیا می‌آمد می‌کشند، اما دختران به منظور به خدمت گرفته شدن زنده نگه داشته می‌داشتند. ﴿يُذَبِّحُونَ أَبۡنَآءَكُمۡ وَيَسۡتَحۡيُونَ نِسَآءَكُمۡۚ[البقرة: ۴۹]. [۴۴۷]فرعون دستور داد پسر بچه‌های موجود و آن‌هایی که به دنیا می‌آمدند سربریده شوند. لشکریان او زنان حامله را مورد تعذیب قرار می‌دادند تا حمل‌شان سقط شود پیران نیز به سرعت می‌مردند این امر باعث شد گروهی از قبطی‌ها به نزد فرعون رفتند گفتند: تو دستور کشتن بچه‌ها را داده‌ای و پیران نیز به سرعت می‌میرند با این وضع احتمال دارد خود مجبور به کار شویم و کسی بعنوان خادم ما باقی نماند، به همین خاطر فرعون دستور داد که، بچه‌های ذکور را یک سال بکشند و یک سال نگه دارند تا تمامی فرزندان ذکور بنی‌اسرائیل هلاک نشوند.

[۴۴۷] پسرانشان را سر می‌بریدند و زنانشان را زنده می‌گذاشتند.

موسی و هارون چه وقت به دنیا آمدند؟

بعد از فزونی و شدت گرفتن عذاب فرعون و اعوانش بر بنی اسرائیل و کشتن فرزندان ذکور و باقی گذاشتن دختران جهت به کنیزی گرفتن، گروهی از سران و رهبران قبطی نزد فرعون رفتند و به او پیشنهاد دادند که فرزندان ذکور متولد یک سال را بکشد و متولدین سال دیگر را رها کند، هارون در سالی که فرزندان از کشتن نجات پیدا می‌کردند به دنیا آمد اما موسی در سالی که فرزندان ذکور کشته می‌شدند متولد گردید، لذا هارون آزاد و مطمئن بدینا آمد اما وضعیت به نسبت موسی چنین نبود و چون زمان وضع حمل نزدیک شد مادر موسی خیلی محزون و غمگین گردید. خداوند از طریق الهام به او وحی کرد، نترس و غمگین مشو، فرزند شما شأنی عظیم و مقامی بزرگ خواهد داشت. خداوند او را از مکر فرعون در امان می‌دارد و به پیغمبری مبعوث می‌کند... قلب مادر موسی پس از این الهام سرشار از آرامش و اطمینان گردید. خداوند به او دستور داد فرزند خود را شیر دهد و چون از او بترسد تابوتی از درخت برایش بسازد او را در داخل آن قرار داده و در دریا اندازد و از هلاکت او هراس و خوف به دل راه ندهد چون خداوند او را در سایه‌ی رحمت، حفاظت و حمایت خود محفوظ خواهد داشت.

﴿وَأَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰٓ أُمِّ مُوسَىٰٓ أَنۡ أَرۡضِعِيهِۖ فَإِذَا خِفۡتِ عَلَيۡهِ فَأَلۡقِيهِ فِي ٱلۡيَمِّ وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحۡزَنِيٓۖ إِنَّا رَآدُّوهُ إِلَيۡكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ ٱلۡمُرۡسَلِينَ ٧ فَٱلۡتَقَطَهُۥٓ ءَالُ فِرۡعَوۡنَ لِيَكُونَ لَهُمۡ عَدُوّٗا وَحَزَنًاۗ إِنَّ فِرۡعَوۡنَ وَهَٰمَٰنَ وَجُنُودَهُمَا كَانُواْ خَٰطِ‍ِٔينَ ٨[القصص: ۷- ۸]. [۴۴۸]

[۴۴۸] ما به مادر موسی الهام کردیم که موسی را شیر بده و هنگامی که نسبت به او ترسیدی وی را به دریا بینداز و مترس و غمگین مباش که ما او را به تو بازمی‌گردانیم و از زمره‌ی پیغمبرانش می‌نماییم. خاندان فرعون موسی را بر گرفتند تا سرانجام دشمن آنان و مایه‌ی اندوهشان گردد مسلماً فرعون و هامان و لشکریانشان خطا کار بودند.

حفاظت خداوند از موسی و تربیت او در خانه‌ی فرعون

مادر موسی او را در خفا به دنیا آورد و در حالی که به حفاظت خداوند از او کاملاً اطمینان و اعتماد داشت، شروع به شیر دادن وی کرد و چون ترسید از اینکه مبادا از ناحیه‌ی جلادان فرعون آسیبی به او برسد، صندوقی درست کرد و مقداری پنبه در آن قرار داد، موسی را در آن قرار داد، در آن را قفل کرده و به رود نیل انداخت و به خواهر نوزاد دستور داد صندوق را زیر نظر بگیرد. تمامی این امور را به الهام از خدا انجام داد و یقین داشت خداوند او را محفوظ خواهد کرد و سالم به او بازخواهد گرداند و فرعون نمی‌تواند او را بکشد ولو در مقابل دو دست او قرار گیرد. چون او را به رود نیل انداخت امواج دریا او را به کنار کاخ فرعون هدایت کرد. غلامان و کنیزکان که در آنجا مشغول شستشو و آب بردن بودند تابوت را مشاهده کردند آن را برگرفتند و به گمان خود پنداشتند مالی در آن وجود دارد به همین حالت آن را برداشته و به سوی بانویشان «آسیه همسر فرعون» بردند. چون آسیه در آن را باز کرد، پسر بچه‌ای را در آن دید. خداوند محبت او را در دل آسیه افکند. چون شوهرش آمد و آن پسر بچه را دید، خواست که او را بکشد، و از جلادان خواست که سر او را ببرند. اما آسیه التماس کرد تا از کشتن او درگذرد و چون عقیم بود از او خواست اجازه دهد، او را به عنوان فرزند خود بگیرد. ﴿وَقَالَتِ ٱمۡرَأَتُ فِرۡعَوۡنَ قُرَّتُ عَيۡنٖ لِّي وَلَكَۖ لَا تَقۡتُلُوهُ عَسَىٰٓ أَن يَنفَعَنَآ أَوۡ نَتَّخِذَهُۥ وَلَدٗا وَهُمۡ لَا يَشۡعُرُونَ ٩[القصص: ۹]. [۴۴۹]فرعون خطاب به همسرش گفت: درست است که این بچه نور چشمان تو است! اما من نیازی به او مشاهده نمی‌کنم،‌ عده‌ای از علماء گفته‌اند: اگر می‌گفت: «او نور چشم من است». خداوند به وسیله‌ی وی، او را هدایت می‌کرد چنانکه آسیه را به سوی اسلام و دین حق هدایت کرد اما چون از این کلمه اجتناب ورزید هرگز سعادتمند و هدایت‌مند نشد، بلکه برای همیشه در گمراهی و بدبختی باقی ماند.

[۴۴۹] زن فرعون گفت: او را نکشید نور چشم من و تو است شاید برای ما مفید باشد و یا اصلاً‌ او را پسر خود کنیم آنان نمی‌فهمیدند.

تحریم شیر زنان از سوی موسی

حضرت موسی در منزل فرعون در کنف حمایت آسیه (که از فرعون طلب کرد موسی را به عنوان هدیه به او تقدیم کند او هم موسی را به او بخشید) به زندگی ادامه میداد خداوند محبت او را در دل آسیه انداخت: ﴿وَأَلۡقَيۡتُ عَلَيۡكَ مَحَبَّةٗ مِّنِّي وَلِتُصۡنَعَ عَلَىٰ عَيۡنِيٓ ٣٩[طه: ۳۹]. [۴۵۰]آسیه بدنبال پیدا کردن شیردهنده‌ای برای موسی می‌گردید اما موسی از مکیدن پستان هر زنی که قصد شیر دادن به او می‌کرد خودداری می‌ورزید، گرسنگی به او فشار آورد از شدت آن می‌گریست کار به جایی رسید که همسر فرعون ترسید موسی از فرط گرسنگی بمیرد. لذا خود اقدام کرد تا شیردهنده‌ای برایش پیدا کند. خواهر موسی که از دور مراقب اوضاع بود پیشناد کرد زن شیردهنده‌ای برایش بیاورد که پستان او را بگیرد و در عین حال ناصح امین و مربی دلسوز او باشد و در مقابل پولی او را شیر دهد. همسر فرعون گفت: او را پیش من بیاور اگر پستان او را گرفت هدیه‌ی گرانبهایی به او می‌دهم فوراً نزد مادرش رفت. مادرش آمد چون او را دید نزدیک بود بگوید: فرزند من است اما خداوند به او ثبات و استقامت بخشید چون پستان را به دهان او نهاد آن را گرفت و مکیدن را شروع کرد. آسیه خوشحال گردید و از او خواست در قصر بماند تا بچه را شیر دهد و به او وعده داد در مقابل هدیه‌ی بزرگی به او ببخشد. مادر موسی اظهار عفت نموده گفت: اگر دلت بخواهد او را به من تسلیم کنی به خانه خود ببرم خدمتش خواهم کرد و همانند بچه‌ی خودم از او محافظت خواهم نمود و گرنه من نمی‌توانم بخاطر این بچه بچه‌های خود را رها کنم. آسیه قبول کرد که بچه را تسلیم او کند اما به شرط اینکه هر از چند گاهی او را پیش او آورد تا بر اوضاعش مسلط باشد چون او را از صمیم قلب دوست می‌داشت. این چنین وعده‌ی خدا تحقق پیدا کرد و موسی به دامن مادرش بازگشت تا با اطمینان و در کمال امنیت تحت حمایت فرعون در آغوش او زندگی کند. ﴿وَأَصۡبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَىٰ فَٰرِغًاۖ إِن كَادَتۡ لَتُبۡدِي بِهِۦ لَوۡلَآ أَن رَّبَطۡنَا عَلَىٰ قَلۡبِهَا لِتَكُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ١٠ وَقَالَتۡ لِأُخۡتِهِۦ قُصِّيهِۖ فَبَصُرَتۡ بِهِۦ عَن جُنُبٖ وَهُمۡ لَا يَشۡعُرُونَ ١١ ۞وَحَرَّمۡنَا عَلَيۡهِ ٱلۡمَرَاضِعَ مِن قَبۡلُ فَقَالَتۡ هَلۡ أَدُلُّكُمۡ عَلَىٰٓ أَهۡلِ بَيۡتٖ يَكۡفُلُونَهُۥ لَكُمۡ وَهُمۡ لَهُۥ نَٰصِحُونَ ١٢ فَرَدَدۡنَٰهُ إِلَىٰٓ أُمِّهِۦ كَيۡ تَقَرَّ عَيۡنُهَا وَلَا تَحۡزَنَ وَلِتَعۡلَمَ أَنَّ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٞ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ ١٣[القصص: ۱۰- ۱۳]. [۴۵۱]

[۴۵۰] من محبت خود را بر تو افکندم هدف هم این بود که تحت نظارت و رعایت من چنانکه باید پرورش یابی. [۴۵۱] و دل مادر موسى [از امید و صبر] تهى شد. به یقین نزدیک بود که آن [حکایت‏] را- اگر دلش را استوار نمى‏ساختیم تا از باور دارندگان باشد- آشکار سازد. و به خواهرش گفت: به دنبالش برو، آن گاه [خواهرش‏] او را از دور دید، در حالى که آنان نمى‏دانستند. و پیش از [آمدن‏] خواهر موسى شیر همه دایگان را بر او حرام ساختیم. آن گاه [خواهرش‏] گفت: آیا شما را به خانواده‏اى رهنمون شوم که برایتان عهده‏دار سرپرستى او گردند در حالى که خیر خواه او باشند؟ [در نهایت‏] او را به مادرش باز گرداندیم تا چشمش روشن گردد و اندوه نخورد و تا بداند که وعده خداوند حقّ است ولى بیشترشان نمى‏دانند.

کشته شدن قبطی توسط موسی و فرار او به سرزمین مدین

موسی در خانه‌ی فرعون پا به دوران جوانی نهاد در اوج عزت و اکرام در آنجا زندگی می‌کرد، بر اسب فرعون سوار می‌شد، لباس او را می‌پوشید، مردم او را موسی پسر فرعون خطاب می‌کردند و برایش ادب و احترام فراوان قائل می‌شدند. روزی از روزها وارد شهر گردید همگام با گردش او در شهر (که مصادف با وقت استراحت نیمروزی مردم در منازل و خانه‌هایشان بود) دو نفر یکی از بنی اسرائیل و دیگری قبطی با هم در حال جنگ بودند و قبطی قصد تجاوز به مرد بنی اسرائیلی را داشت. مرد بنی اسرائیلی از موسی فریادرسی طلبید حضرت موسی به سوی مرد قبطی دوید و مشتی بر او وارد کرد و او را در جا کشت. حضرت موسی در واقع قصد کشتن او را نداشت بلکه می‌خواست او را از مرد بنی اسرائیلی دور کند. موسی از کرده‌ی خود پشیمان و غمگین گشت و از خداوند خواست او را ببخشد و رحمت خود را شامل حال او گرداند تقدیر خدا چنین بود جز خدا و مرد بنی اسرائیلی هیچ احدی متوجه قتل قبطی نشد، بعد از این کار با ترس و خوف مراقب اوضاع بود. قبطی‌ها نزد فرعون آمدند و گفتند: بنی اسرائیلیان مردی از ما را کشته‌اند، حق ما را از آن‌ها بگیر و در این زمینه از خود تساهل نشان مده. فرعون گفت: قاتل را پیش من آورید. در هنگامی که مردان فرعون بدنبال قاتل در شهر می‌گشتند، موسی دید مرد بنی اسرائیلی با قبطی دیگری درگیر جنگ است. اسرائیلی از موسی فریادرسی خواست موسی خشمگینانه آمد و خواست بر فرد قبطی بتازد، اما اسرائیلی پنداشت موسی می‌خواهد از او انتقام بگیرد. آثار خشم را بر او دید و شنید که می‌گوید: ﴿إِنَّكَ لَغَوِيّٞ مُّبِينٞ ١٨[القصص: ۱۸]. [۴۵۲]گفت: ﴿قَالَ يَٰمُوسَىٰٓ أَتُرِيدُ أَن تَقۡتُلَنِي كَمَا قَتَلۡتَ نَفۡسَۢا بِٱلۡأَمۡسِ[القصص: ۱۹]. [۴۵۳]مرد قبطی تا سخن او را شنید، فوراً به سوی مردان قبطی فرار کرد و خبر داد موسی قبطی را کشته، جریان را به فرعون خبر دادند. سربازان در تعقیب او در شهر پراکنده شدند، تا او را پیدا کرده و بکشند تا هیچ بنی اسرائیلی جرأت کشتن قبطی‌ها را پیدا نکند. در راه‌ها و کوچه‌ها به جستجو پرداختند. مرد مسلمانی از طایفه فرعون که ایمان خود را مخفی نگاه داشته بود و حزقیل نام داشت با عجله آمد و به موسی خبر داد از شهر خارج شود؛ چون فرعونیان قصد کشتن او را دارند. موسی قصد سرزمین مدین نمود و از خدا خواست او را هدایت کند و از شر فرعون خلاص نماید و جاسوسان او را نبینند خداوند می‌فرماید: ﴿وَدَخَلَ ٱلۡمَدِينَةَ عَلَىٰ حِينِ غَفۡلَةٖ مِّنۡ أَهۡلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيۡنِ يَقۡتَتِلَانِ هَٰذَا مِن شِيعَتِهِۦ وَهَٰذَا مِنۡ عَدُوِّهِۦۖ فَٱسۡتَغَٰثَهُ ٱلَّذِي مِن شِيعَتِهِۦ عَلَى ٱلَّذِي مِنۡ عَدُوِّهِۦ فَوَكَزَهُۥ مُوسَىٰ فَقَضَىٰ عَلَيۡهِۖ قَالَ هَٰذَا مِنۡ عَمَلِ ٱلشَّيۡطَٰنِۖ إِنَّهُۥ عَدُوّٞ مُّضِلّٞ مُّبِينٞ ١٥ قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمۡتُ نَفۡسِي فَٱغۡفِرۡ لِي فَغَفَرَ لَهُۥٓۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ ١٦ قَالَ رَبِّ بِمَآ أَنۡعَمۡتَ عَلَيَّ فَلَنۡ أَكُونَ ظَهِيرٗا لِّلۡمُجۡرِمِينَ ١٧ فَأَصۡبَحَ فِي ٱلۡمَدِينَةِ خَآئِفٗا يَتَرَقَّبُ فَإِذَا ٱلَّذِي ٱسۡتَنصَرَهُۥ بِٱلۡأَمۡسِ يَسۡتَصۡرِخُهُۥۚ قَالَ لَهُۥ مُوسَىٰٓ إِنَّكَ لَغَوِيّٞ مُّبِينٞ ١٨ فَلَمَّآ أَنۡ أَرَادَ أَن يَبۡطِشَ بِٱلَّذِي هُوَ عَدُوّٞ لَّهُمَا قَالَ يَٰمُوسَىٰٓ أَتُرِيدُ أَن تَقۡتُلَنِي كَمَا قَتَلۡتَ نَفۡسَۢا بِٱلۡأَمۡسِۖ إِن تُرِيدُ إِلَّآ أَن تَكُونَ جَبَّارٗا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَمَا تُرِيدُ أَن تَكُونَ مِنَ ٱلۡمُصۡلِحِينَ ١٩ وَجَآءَ رَجُلٞ مِّنۡ أَقۡصَا ٱلۡمَدِينَةِ يَسۡعَىٰ قَالَ يَٰمُوسَىٰٓ إِنَّ ٱلۡمَلَأَ يَأۡتَمِرُونَ بِكَ لِيَقۡتُلُوكَ فَٱخۡرُجۡ إِنِّي لَكَ مِنَ ٱلنَّٰصِحِينَ ٢٠ فَخَرَجَ مِنۡهَا خَآئِفٗا يَتَرَقَّبُۖ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِينَ ٢١[القصص: ۱۵- ۲۱]. [۴۵۴]

[۴۵۲] (موسی به او گفت): تو گمراه آشکاری. [۴۵۳] آیا می‌خواهی مرا بکشی همان گونه که دیروز کسی را کشتی. [۴۵۴] موسی بدون آنکه اهالی شهر مطلع شوند وارد آنجا گردید در شهر دید که دو مرد می‌جنگند که یکی از قبیله‌ی او و دیگری از دشمنان او، فردی که از قبیله‌ی او بود علیه کسی که از دشمنانش بود از موسی کمک خواست و مشتی بدو زد و او را کشت موسی گفت: این از عمل شیطان بود واقعاً او دشمن گمراه‌کننده‌ی آشکاری است* گفت: پروردگارا من بر خویشتن ستم کردم پس مرا ببخش و او را بخشید چرا که خدا بس آمرزگار و مهربان است* گفت: پروردگارا به پاس نعمت‌هایی که به من عطا کرده‌ای هرگز پشتیبان بدکاران و بزهکاران نخواهم شد* در شهر ترسان و نگران شب به روز می‌آورد و ناگهان کسی که دیروز از موسی یاری خواسته بود او را فریاد خواند موسی بدو گفت: حقاً تو گمراه آشکاری و همین که موسی خواست به سوی کسی که دشمن آن دو بود دست بگشاید و حمله نماید (مرد قبطی فریاد زد و گفت): آیا می‌خواهی مرا بکشی همانگونه که دیروز کسی را کشتی در زمین جز این نمی‌خواهی که ستمگر و زور گو باشی و نمی‌خواهی که از اصلاح‌گران باشی* مردی از نقطه دور دست شهر شتابان آمد و گفت: ای موسی درباریان و بزرگان قوم برای کشتن تو به رایزنی نشسته‌اند پس بیرون برو مسلماً من از خیرخواهان و دلسوزان تو هستم* موسی از شهر خارج شد در حالی که ترسان و چشم به راه بود گفت: پروردگارا مرا از مردمان ستمگر رهایی بخش.

ازدواج موسی با دختر شعیب و جریان چوپان شدن وی

حضرت موسی از سرزمین مصر فرار کرد او خواهان نجات بود و راهی مداین گردید و از ترس اینکه مبادا افراد فرعون در تعقیب او باشند گاه گاه به پشت سر خود نگاه می‌کرد. او هیچ توشه و آذوقه‌ای همراه نداشت از برگ درختان تغذیه می‌کرد هشت شبانه روز رفت تا به سرزمین مدین رسید در حالی که گرسنگی و خستگی او را از پا درآورده بود زیر سایه درختی نشست، حضرت ابن عباسبگوید: «حضرت موسی از مصر خارج و راهی مدین گردید مسافت بین آن‌ها راه هشت شبانه روز بود طی این مدت به غیر از برگ درختان و گیاه سبز از چیزی تغذیه نکرد، کفش‌هایش افتاده بودند و پیاده بود رسول و برگزیده‌ی خدا زیر سایه‌ی درخت افتاده از فرط گرسنگی شکمش به پشت چسبیده بود و محتاج یک دانه خرما بود در حالی که این چنین نشسته بود چشمش به دو دختر افتاد که گوسفند می‌چرانیدند و می‌خواستند آن‌ها را از چاه بزرگی که در حوالی آنجا بود آب بدهند اما می‌بایست تا هنگام آب آشامیدن تمامی گوسفندان آبادی صبر نمایند تا گوسفندانشان با آن‌ها قاطی نشوند. دلش به حال آن‌ها سوخت، از آن‌ها پرسید: چرا خودتان گوسفند می‌چرانید؟ گفتند: پدرمان پیر و ناتوان است و پسری ندارد تا به چرانیدن گوسفندان همت گمارد لذا ناچاریم خود به این کار برخیزیم، حضرت موسی زیر سایه‌ی درخت نشسته این کلمات را که قرآن از او نقل می‌کند زمزمه می‌کرد. ﴿وَلَمَّا وَرَدَ مَآءَ مَدۡيَنَ وَجَدَ عَلَيۡهِ أُمَّةٗ مِّنَ ٱلنَّاسِ يَسۡقُونَ وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ ٱمۡرَأَتَيۡنِ تَذُودَانِۖ قَالَ مَا خَطۡبُكُمَاۖ قَالَتَا لَا نَسۡقِي حَتَّىٰ يُصۡدِرَ ٱلرِّعَآءُۖ وَأَبُونَا شَيۡخٞ كَبِيرٞ ٢٣ فَسَقَىٰ لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّىٰٓ إِلَى ٱلظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَآ أَنزَلۡتَ إِلَيَّ مِنۡ خَيۡرٖ فَقِيرٞ ٢٤[القصص: ۲۳- ۲۴]. [۴۵۵]

ابن کثیر در البداية والنهاية می‌گوید: مردم چون از آب دادن حیوانات فارغ می‌شدند سنگ بزرگی بر دهانه‌ی چاه می‌نهادند و این دو دختر می‌آمدند از ته مانده‌ی گوسفندان مردم استفاده کرده،‌ گوسفندان خود را آب می‌دادند،‌ در آن روز حضرت موسی به تنهایی سنگ را از دهان چاه برداشت و آب را برای آن‌ها بیرون کشید بعد سنگ را در دهانه‌ی آن قرار داد در حالی که ده نفر برای برداشتن و سر جای خود گذاشتن سنگ تشریک مساعی می‌کردند.

چون این دو دختر به نزد پدر خود برگشتند از موسی و قدرت بدنی او تعریف کردند و از او خواستند در مقابل این نیکی پاداشی به او بدهد یکی از دختران را نزد او فرستاد او در کمال حشمت و ادب به نزد او آمد و گفت: پدرم تو را می‌خواند و می‌خواهد پاداش بیرون کشیدن آب از چاه را به تو بدهد و بدین سبب مسئله را به صراحت در میان نهاد تا باعث مشکوک گشتن او نشود. و این نشانه‌ی کمال حیا و ادب او می‌باشد،‌ چون به نزد او آمد و داستان خود را تعریف کرد شعیب÷گفت: نترس از دست ظالمان نجات پیدا کرده‌ای. سپس یکی از دختران خود را (در مقابل چوپانی به مدت هشت سال و در روایتی ده سال) به عقد او درآورد.

ابن کثیر گوید: در مورد این پیرمرد اختلاف وجود دارد و قول مشهور این است که او شعیب بوده است. حسن بصری/بر این قول تصریح کرده، مالک بن انس نیز این عقیده را دارد. شعیب بعد از نابودی قومش زمان زیادی زیست تا حضرت موسی او را دید و با دخترش ازدواج کرد. اما برخی عقیده دارند این پیرمرد برادرزاده‌ی شعیب بوده است. اما رأی اول ارجح و اکثر مفسرین بر آن هستند.

حضرت موسی بعد از ازدواج با دختر شعیب در مدین اقامت گزید و به مدت ۱۰ سال چوپانی کرد. روایت شده از رسول خداصسؤال شد حضرت موسی÷کدام مهلت را به سر رساند؟ فرمود: «کاملترین و بهترین آن دو» از این حدیث فهم می‌شود که حضرت موسی ده سال چوپانی کرده،‌ و این چوپانی در مقابل مهریه‌ی همسرش (دختر شعیب) بوده است و این امر هم که موسی چوپانی کرد عجیب به نظر نمی‌رسد، چون سید مخلوقات حضرت محمدصنیز چوپانی کرده است. در حدیث صحیح آمده: «هیچ پیغمبری نبوده که چوپانی نکند. گفتند: تو هم؟ گفت: بلی من در مقابل چند غراط گله گوسفندان قریش را می‌چراندیم» فلسفه چوپانی پیغمبران عادت کردن بر تواضع و آرامش است و این کار مقدمه‌ی سیاست و اداره‌ی امور مردم نیز می‌باشد چنانچه چوپان به چرانیدن و رعایت گله همت می‌گمارد و آن‌ها نیز به امور مردم همت گمارند و این چنین از توجه و رعایت گوسفندان به رعایت انسان‌ها و تعهد ایشان همت گماشته‌اند.

[۴۵۵] و هنگامی که به آب مدین رسید مردمان زیادی را دید که بر آن گرد آمده‌اند و چهارپایان خود را سیراب می‌کنند و آن طرف‌تر دو زن را دید که گوسفندان خویش را می‌پایند گفت: شما دو نفر چه کار می‌کنید؟ گفتند: پدر ما پیرمرد کهنسالی است و ما گوسفندان را آب می‌دهیم تا چوپانان برمی‌گردانند (گوسفندان خود را) (موسی) گوسفندان آنان را سیراب کرد سپس (از فرط تشنگی) به زیر سایه‌ رفت و عرضه داشت پروردگارا من نیازمند هر آن چیزی هستم که برایم حواله روان فرمایی.

بازگشت موسی به مصر و تکلم خدا با او در کوه طور

حضرت موسی بعد از سپری کردن ده سال عمر در مدین، دلش برای وطن و سرزمین مادری تنگ شد و تصمیم گرفت با خانواده‌ی خود به مصر بازگردد به هنگام بازگشت در یک شب تاریک و سرد راه را گم کرد هرچند سنگ آتش‌افروز را بر چوب می‌زد اثری نمی‌کرد. تاریکی و سرما هر لحظه فشار می‌آورد و همسرش حامله و ایام وضع حملش نزدیک بود، لذا موسی متحیر و سرگردان می‌ایستاد و می‌نشست و به افق نگاه می‌کرد شاید چیزی ببیند که او را از سرگردانی نجات دهد، می‌ایستاد و گوش فرا می‌داد بلکه صدایی یا حرکتی بشنود. در این شرایط بحرانی نوری از سوی کوه طور مشاهده کرد. به ظن خود پنداشت که آتش است ﴿إِذۡ رَءَا نَارٗا فَقَالَ لِأَهۡلِهِ ٱمۡكُثُوٓاْ إِنِّيٓ ءَانَسۡتُ نَارٗا لَّعَلِّيٓ ءَاتِيكُم مِّنۡهَا بِقَبَسٍ أَوۡ أَجِدُ عَلَى ٱلنَّارِ هُدٗى ١٠[طه: ۱۰]. [۴۵۶]

چون به نزدیکی کوه طور رسید نور عظیمی (که از آسمان تا درخت بزرگی که آنجا بود امتداد پیدا کرده بود) مشاهده کرد. موسی در تحیر و دهشت فرو رفت خطاب خدا را شنید مبنی بر اینکه کفش‌های خود را درآورد و به این دره‌ی مقدس وارد شود تا به کوه طور نزدیک می‌گردد و خداوند در آینده با او سخن خواهد راند و او را به پیغمبری برمی‌گزیند و به سوی فرعون روانه می‌کند تا رسالت خدا را به گوش او برساند. ﴿وَهَلۡ أَتَىٰكَ حَدِيثُ مُوسَىٰٓ ٩ إِذۡ رَءَا نَارٗا فَقَالَ لِأَهۡلِهِ ٱمۡكُثُوٓاْ إِنِّيٓ ءَانَسۡتُ نَارٗا لَّعَلِّيٓ ءَاتِيكُم مِّنۡهَا بِقَبَسٍ أَوۡ أَجِدُ عَلَى ٱلنَّارِ هُدٗى ١٠ فَلَمَّآ أَتَىٰهَا نُودِيَ يَٰمُوسَىٰٓ ١١ إِنِّيٓ أَنَا۠ رَبُّكَ فَٱخۡلَعۡ نَعۡلَيۡكَ إِنَّكَ بِٱلۡوَادِ ٱلۡمُقَدَّسِ طُوٗى ١٢ وَأَنَا ٱخۡتَرۡتُكَ فَٱسۡتَمِعۡ لِمَا يُوحَىٰٓ ١٣ إِنَّنِيٓ أَنَا ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدۡنِي وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِذِكۡرِيٓ ١٤[طه: ۹- ۱۴]. [۴۵۷]

آری این چنین خداوند به موسی رسالت بخشید و با او سخن راند و آیتی دال بر صدق نبوت به او ارزانی داشت معجزه‌ی او عصا و ید بیضا بود سپس به او دستور داد نزد فرعون رود. موسی از خداوند طلب کرد برادرش هارون را در تبلیغ رسالت شریک او قرار دهد. ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلۡتُ مِنۡهُمۡ نَفۡسٗا فَأَخَافُ أَن يَقۡتُلُونِ ٣٣ وَأَخِي هَٰرُونُ هُوَ أَفۡصَحُ مِنِّي لِسَانٗا فَأَرۡسِلۡهُ مَعِيَ رِدۡءٗا يُصَدِّقُنِيٓۖ إِنِّيٓ أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ ٣٤ قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَنَجۡعَلُ لَكُمَا سُلۡطَٰنٗا فَلَا يَصِلُونَ إِلَيۡكُمَا بِ‍َٔايَٰتِنَآۚ أَنتُمَا وَمَنِ ٱتَّبَعَكُمَا ٱلۡغَٰلِبُونَ ٣٥[القصص: ۳۳- ۳۵]. [۴۵۸]

بعضی از مفسرین گفته‌اند: چون موسی قصد این آتش کرد آن را شعله‌ور در یک درخت عوسج یافت. از تعجب بایستاد، خداوند بر او بانگ برآورد که در خاک مقدس جلویی قرار دارد، لذا باید (بوته‌ی تمشک) کفش‌ها را بخاطر احترام این مکان مقدس از پا درآورد، سپس دستور داد عصای دست راست خود را بیاندازد فوراً تبدیل به اژدها شد. بعد دستور داد دست خود را در بغل کند و آن را بیرون آورد که همانند خورشید می‌درخشید.

[۴۵۶] وقتی آتش را دید به خانواده‌ی خود گفت: اندکی توقف کنید که آتشی دیده‌ام امیدوارم از آن آتش شعله‌ای برایتان بیاورم یا اینکه در دور و بر آتش راهنمایی را بیابم. [۴۵۷] آیا خبر موسی به تو رسیده است* وقتی آتشی دید و به خانواده خود گفت: اندکی توقف کنید که آتشی دیده‌ام امیدوارم از آن آتش شعله برایتان بیاورم یا اینکه در دور و بر آتش راهنمایی را بیابم* هنگامی که به کنار آتش رسید ندا داده شد ای موسی* بدون شک من پروردگار شما هستم کفش‌هایت را از پا بیرون بیاور چرا که در سرزمین پاک و مبارک (طوی) هستی* من تو را برگزیده‌ام پس گوش فرا ده بدانچه وحی می‌شوی* من الله هستم و معبودی جز من نیست پس تنها مرا عبادت کن و نماز را بخوان تا بیاد من باشی. [۴۵۸] گفت: پروردگارا من از آنان کسی را کشته‌ام و می‌ترسم که مرا بکشند* برادرم هارون که از من بلیغ‌تر و فصیح‌تری دارد با من بفرست تا یاور من بوده و مرا تصدیق نماید، چرا که می‌ترسم تکذیبم کنند و دروغگویم نامند* (خدا) گفت: ما بازوان تو را به وسیله برادرت تقویت و نیرومند خواهیم کرد و به شما سلطه و برتری خواهیم داد و لذا به سبب معجزات ما آنان به شما دسترسی نمی‌یابند و بر شما پیروز نمی‌گردند بلکه شما و پیروانتان چیره و پیروزید.

موسی وارد مصر می‌شود و فرعون را به ایمان به خدا فرامی‌خواند

حضرت موسی بعد از کسب مقام نبوت همراه با خانواده‌ی خود شب هنگام وارد مصر گردید. خداوند به برادرش (هارون) وحی کرد و او را به بازگشت موسی مژده داد و به اطلاع او رساند که در مقام نبوت و تبلیغ معاون و وزیر موسی می‌باشد. موسی و هارون بهم رسیدند و با هم روانه‌ی کاخ فرعون شدند. موسی از نگهبانان در اجازه‌ی ورود به نزد فرعون طلبید. دربان گفت: به فرعون چه بگویم؟ موسی گفت: بگو فرستاده‌ی پروردگار جهانیان آمده. دربان از این سخن ترسید و به نزد فرعون رفت و آنچه را شنیده بود به سمع فرعون رساند و گفت: دیوآن‌های بر در ایستاده و می‌پندارد فرستاده‌ی پروردگار جهانیان است. فرعون گفت: او را بر من وارد کنید. موسی و هارون وارد شدند. موسی او را به پذیرش توحید دعوت کرد و رسالت خویش را به گوش او رساند. فرعون از باب تمسخر و استهزاء گفت: مگر خدای جز من وجود دارد؟ بعد فهمید این مرد موسی است که در خانه‌ی او پرورش یافته و مرتکب آن جرم شده بود. لذا گفت: ﴿قَالَ أَلَمۡ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيدٗا وَلَبِثۡتَ فِينَا مِنۡ عُمُرِكَ سِنِينَ ١٨ وَفَعَلۡتَ فَعۡلَتَكَ ٱلَّتِي فَعَلۡتَ وَأَنتَ مِنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ١٩ قَالَ فَعَلۡتُهَآ إِذٗا وَأَنَا۠ مِنَ ٱلضَّآلِّينَ ٢٠ فَفَرَرۡتُ مِنكُمۡ لَمَّا خِفۡتُكُمۡ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكۡمٗا وَجَعَلَنِي مِنَ ٱلۡمُرۡسَلِينَ ٢١ وَتِلۡكَ نِعۡمَةٞ تَمُنُّهَا عَلَيَّ أَنۡ عَبَّدتَّ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ ٢٢ قَالَ فِرۡعَوۡنُ وَمَا رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢٣ قَالَ رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَيۡنَهُمَآۖ إِن كُنتُم مُّوقِنِينَ ٢٤[الشعراء: ۱۸- ۲۴]. [۴۵۹]

[۴۵۹] گفت: آیا ما تو را در کودکی میان خود نپروراندیم* و آیا سال‌های متمادی از عمرت در بین ما ماندگار نبوده‌ای* و آن کاری را کرده‌ای و کفران نعمت‌های ما می‌کنی* (موسی) گفت: من در حین انجام این کار از سرگشتگان بودم* پس من از دست شما گریختم وقتی که از شما ترسیدم و خداوند به من علم و دانش بخشید و مرا از زمره‌ی پیغمبران کرد* آیا این منتی است که تو بر من می‌گذاری اینکه بنی اسرائیل را بنده و برده خود ساخته‌ای* فرعون گفت: پروردگار جهانیان کیست* موسی گفت: پروردگار آسمان‌ها و زمین و آنچه میان آن دو است اگر شما راه یقین می‌پوئید.

موسی و ساحران در نزد فرعون

حضرت موسی به تبلیغ و تبیین رسالت برای فرعون ادامه داد. فرعون شروع به تهدید کرد، موسی را از زندان شکنجه و تبعید بیم داد. موسی فرمود: اگر معجزه آشکاری به شما نشان دهم چه می‌گویی؟ فرعون گفت: چه معجزه‌ای همراه داری؟ عصای خود را بیانداخت تبدیل به اژدها شد. بعد دست خود را در بغل فرو برد و آن را بیرون آورد همچو خورشید عالمتاب می‌درخشید. فرعون ترسید مشاوران خود را خواند با آن‌ها به مشاوره و تبادل نظر پرداخت. گفتند: ساحران را جمع کنید تا سحر او را ابطال کنند آن‌ها به گمان خود پنداشتند کار او سحر است. ساحران نزد فرعون گرد آمدند فرعون از آن‌ها خواست تمامی توان خود را به خرج دهند و همگی یک هدف برای ابطال سحر موسی دست به کار شوند و مقام و اموال فراوانی را در صورت پیروزی به آن‌ها وعده داد. اما بعداز اینکه ساحران از موسی خواستند آنچه همراه دارد نشان دهد و به میدان اندازد موسی÷از سر اطمینان و اعتماد تمام به پیروزی خود گفت: شما آنچه را همراه دارید بیندازید ﴿قَالُواْ يَٰمُوسَىٰٓ إِمَّآ أَن تُلۡقِيَ وَإِمَّآ أَن نَّكُونَ نَحۡنُ ٱلۡمُلۡقِينَ ١١٥ قَالَ أَلۡقُواْۖ فَلَمَّآ أَلۡقَوۡاْ سَحَرُوٓاْ أَعۡيُنَ ٱلنَّاسِ وَٱسۡتَرۡهَبُوهُمۡ وَجَآءُو بِسِحۡرٍ عَظِيمٖ ١١٦ وَأَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰ مُوسَىٰٓ أَنۡ أَلۡقِ عَصَاكَۖ فَإِذَا هِيَ تَلۡقَفُ مَا يَأۡفِكُونَ ١١٧[الأعراف: ۱۱۵- ۱۱۹]. [۴۶۰]ساحران ریسمان‌ها و چوب دستی‌های خود را بر زمین انداختند و فخرفروشانه گفتند: ﴿فَأَلۡقَوۡاْ حِبَالَهُمۡ وَعِصِيَّهُمۡ وَقَالُواْ بِعِزَّةِ فِرۡعَوۡنَ إِنَّا لَنَحۡنُ ٱلۡغَٰلِبُونَ ٤٤[الشعراء:۴۴]. [۴۶۱]چون موسی این همه ریسمان و چوب دستی را در شکل مار و اژدها مشاهده کرد در درون نوعی خوف بر او مستولی شد. اما خداوند در مقابل آن همه جمعیت به او استقامت و ثبات بخشید و به او وحی کرد: نترس که غلبه و پیروزی از آن توست، به او دستور داد عصای خود را به میان آن‌ها اندازد عصای خود را بیانداخت و تمامی این ریسمان‌ها و چوبدستی‌ها را بلعید ﴿فَأَوۡجَسَ فِي نَفۡسِهِۦ خِيفَةٗ مُّوسَىٰ ٦٧ قُلۡنَا لَا تَخَفۡ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٦٨ وَأَلۡقِ مَا فِي يَمِينِكَ تَلۡقَفۡ مَا صَنَعُوٓاْۖ إِنَّمَا صَنَعُواْ كَيۡدُ سَٰحِرٖۖ وَلَا يُفۡلِحُ ٱلسَّاحِرُ حَيۡثُ أَتَىٰ ٦٩[طه: ۶۷- ۶۹]. [۴۶۲]مؤرخین می‌گویند: چون موسی عصای خود را انداخت به اژدهای بزرگ و وحشت‌آوری تبدیل شد تا آنجا که مردم از ترس آن فرار کردند. این اژدهای بزرگ به ریسمان و چوب ‌دستی‌های ساحران حمله‌ور شد و به سرعت همه‌ی آن‌ها را بلعید. ترس و اضطراب بر حاضران چیره شد. اولین کسانی که تسلیم حق شدند و ایمان آوردند ساحران بودند، ساحرانی که فرعون برای غلبه بر موسی آن‌ها را از اطراف و اکناف جمع‌آوری کرده بود.

ساحران ایمان آوردند و برای خداوند به سجده افتادند و به وحدانیت او اقرار کردند. چون یقین حاصل کردند کار موسی سحر و جادو و دروغ و بهتان نیست، بلکه نشآن‌های از نشانه‌های خداوند متعال می‌باشد که بر دستان حضرت موسی به منصّه‌ی ظهور پیوسته تا حجت و برهانی بر صدق ادعای او باشد و فهمیدند این کار از توان انسان خارج است و تنها برازنده‌ی قدرت خدا است که این امور عجایب را بیافریند لذا گفتند: ﴿ءَامَنَّا بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٤٧ رَبِّ مُوسَىٰ وَهَٰرُونَ ٤٨[الشعراء: ۴۷- ۴۸]. [۴۶۳]فرعون فهمید که در مقابل موسی توانایی مقابله ندارد، اما می‌خواست شکست خود را مخفی نموده هیبت و قدرت خود را نشان دهد. لذا باب مکر و حیله وارد گردید و گفت: ﴿إِنَّهُۥ لَكَبِيرُكُمُ ٱلَّذِي عَلَّمَكُمُ ٱلسِّحۡرَ فَلَسَوۡفَ تَعۡلَمُونَۚ لَأُقَطِّعَنَّ أَيۡدِيَكُمۡ وَأَرۡجُلَكُم مِّنۡ خِلَٰفٖ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمۡ أَجۡمَعِينَ ٤٩[الشعراء: ۱۹]. [۴۶۴] فرعون، سحر بازان را به قتل و اعدام و قطع دست و پا تهدید کرد. آن‌ها را متهم به همکاری مخفی با موسی نمود؛ هرچند به یقین می‌دانست که موسی هیچ رابطه و شناختی با آن‌ها ندارد. چون موسی مقیم مدین بود، آن‌ها مقیم مصر و امکان اجتماع و تعلیم سحر اصلاً وجود نداشت. اما مشهود است که شکست خورده برای توجیه شکست‌های خود همیشه متوسل به دامن عذر می‌شود هرچند عذر در نزد خدا هیچ فایده‌ای ندارد.

اما علیرغم تهدیدهای فرعون ساحران بر ایمان خود ثابت قدم استوار ماندند و توجهی به تهدیدهای او نکردند بلکه قهرمانانه در مقابلش ایستادند و گفتند: ﴿قَالُواْ لَن نُّؤۡثِرَكَ عَلَىٰ مَا جَآءَنَا مِنَ ٱلۡبَيِّنَٰتِ وَٱلَّذِي فَطَرَنَاۖ فَٱقۡضِ مَآ أَنتَ قَاضٍۖ إِنَّمَا تَقۡضِي هَٰذِهِ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَآ ٧٢ إِنَّآ ءَامَنَّا بِرَبِّنَا لِيَغۡفِرَ لَنَا خَطَٰيَٰنَا وَمَآ أَكۡرَهۡتَنَا عَلَيۡهِ مِنَ ٱلسِّحۡرِۗ وَٱللَّهُ خَيۡرٞ وَأَبۡقَىٰٓ ٧٣[طه: ۷۲- ۷۳]. [۴۶۵]

سعید بن جبیر/گوید: «ساحران چون به سجده رفتند منازل و قصرهای خود را در بهشت مشاهده کردند که آماده‌ی پذیرایی به هنگام تشریف‌فرمایی آنان شده است. این بود که کمترین وقعی به تهدیدهای فرعون ننهادند بلکه غریو حق را در مقابل وحی، سردادند». فرعون نیز تهدید خود را عملی کرد آن‌ها را بر درختان آویزان و دست و پایشان را قطع کرد و آن‌ها را به دار آویخت و دست‌ها و پاهایشان را قطع کرد و به طرز وحشتناکی آن‌ها را به قتل رساند. اما هر لحظه بر استقامتشان افزون می‌گردید و همگی مردانه شربت شهادت را در راه خدا و جلب رضای او نوشیدند. رضوان الله عليهم أجمعين.

ابن عباسبگوید: «در ابتدای روز کافر و ساحر بودند، ‌اما در آخر آن به شهدای ابرار تبدیل گشتند».

[۴۶۰] گفتند: ای موسی یا تو بیانداز یا ما (می‌اندازیم) موسی گفت: شما بیاندازید، هنگامی که بیانداختند مردم را چشم‌بندی کردند و آنان را به هراس افکندند و جادوی بزرگی از خود نشان دادند* به موسی وحی کردیم که عصای خود را بیانداز ناگهان (به صورت اژدها درآمد) به سرعت آنچه را به هم بیافتند بلعید* پس حق ثابت و ظاهر گردید و آنچه آنان می‌کردند باطل شد* در آنجا (فرعون و فرعونیان) شکست خوردند و خوار و رسوا گشتند. [۴۶۱] گفتند: به عزت فرعون سوگند که ما قطعاً چیره و پیروزیم. [۴۶۲] در این هنگام موسی در درون خود احساس اندکی هراس کرد* گفتیم: مترس حتماً تو برتری* و چیزی را که در دست راست داری بیافکن تا همه ساخته‌های ایشان را به سرعت ببلعد چرا که کارهایی را کرده‌اند نیرنگ جادوگرانست و جادوگر هر کجا برود پیروز نمی‌شود. [۴۶۳] به پروردگار جهانیان ایمان آوردیم* پروردگار موسی و هارون. [۴۶۴] او بیگمان بزرگ و استاد شما است به شما جادوگری آموخته است پس خواهید دانست حتماً دست‌ها و پاهایتان را عکس یکدیگر قطع می‌گردانم و همگی شما را به دار می‌آویزم. [۴۶۵] (جادوگران) گفتند: ما هرگز تو را بر دلایل و براهین روشنی که برایمان آمده است و به پروردگاری که ما را آفریده است برنمی‌گزینیم و مقدم نمی‌داریم پس هر فرمانی که می‌خواهی صادر کنی صادر کن تو تنها می‌توانی در زندگی این جهان فرمان بدهی* ما به پروردگارمان ایمان آورده‌ایم تا ببخشاید گناهان ما را و جادوگرهایی را که بدان وادارمان می‌کردی خدا بهتر و پایدارتر (از هر قدرتی) است.

پافشاری فرعون بر گمراهی

فرعون آیات و براهین قاطعه‌ی دال بر صدق و حقانیت موسی را با چشم خود مشاهده کرد، اما با وجود این بر کفر و تمرد مداومت ورزید و بر عناد خود، اصرار کرد و از نشانه‌های روشنگرآن‌های که موسی (کلیم‌الله) آورده بود، روی گرداند. از سوی دیگر، (اشراف زادگان) قومش او را بر علیه موسی و جماعت ایمان داران همراه او،‌ شورانیدند و او را مورد سرزنش قرار داده، گفتند: چطور اجازه می‌دهی موسی و قومش در زمین فساد بر پا می‌دارند،‌ آنگاه فرعون قومش را آرام کرد و به آن‌ها وعده داد که حتماً قوم موسی را خواهد کشت و زنانشان را زنده نگاه خواهد داشت و گرنه اینکه فرعون دارای قدرت و شوکت است!! فرعون به حرف خود عمل کرد، بنی اسرائیل را مورد شکنجه و اذیت و آزار قرار داد. بنی اسرائیل از شدت بلای وارده بر خود دهان به شکوا گشودند. موسی آن‌ها را به صبر توصیه و به پیروزی نوید داد و به حسن عاقبت مژده داد ﴿وَقَالَ ٱلۡمَلَأُ مِن قَوۡمِ فِرۡعَوۡنَ أَتَذَرُ مُوسَىٰ وَقَوۡمَهُۥ لِيُفۡسِدُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَيَذَرَكَ وَءَالِهَتَكَۚ قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبۡنَآءَهُمۡ وَنَسۡتَحۡيِۦ نِسَآءَهُمۡ وَإِنَّا فَوۡقَهُمۡ قَٰهِرُونَ ١٢٧ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوۡمِهِ ٱسۡتَعِينُواْ بِٱللَّهِ وَٱصۡبِرُوٓاْۖ إِنَّ ٱلۡأَرۡضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦۖ وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلۡمُتَّقِينَ ١٢٨ قَالُوٓاْ أُوذِينَا مِن قَبۡلِ أَن تَأۡتِيَنَا وَمِنۢ بَعۡدِ مَا جِئۡتَنَاۚ قَالَ عَسَىٰ رَبُّكُمۡ أَن يُهۡلِكَ عَدُوَّكُمۡ وَيَسۡتَخۡلِفَكُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَيَنظُرَ كَيۡفَ تَعۡمَلُونَ ١٢٩[الأعراف: ۱۲۷- ۱۲۹]. [۴۶۶]

[۴۶۶] اشراف قوم فرعون (بدو موسی) گفتند: آیا موسی و پیروان او را آزاد و رها می‌سازی تا در سرزمین به فساد پردازند و تو و معبودان تو را ترک گویند؟ گفت: پسران آنان را علی الدوام خواهم کشت و دخترانشان را زنده نگاه می‌داریم. موسی به قوم خود گفت: از خدا یاری جوئید و شکیبایی کنید بیگمان خدا زمین را به کسانی از بندگان خود واگذار می‌کند که خود بخواهد و سرانجام از آن پرهیزگاران است. گفتند: پیش از آنکه به پیش ما بیایی و پس از آمدنت اذیت و آزار شده‌ایم گفت: امید است که پروردگارتان دشمنتان را هلاک سازد و شما را در زمین جایگزین (او) گرداند تا ببیند چگونه عمل می‌کنید؟.

ابتلای قوم فرعون به آیه‌های نه‌گانه

چون فرعون را عزت و خود بزرگ‌بینی در پیش گرفت و با بزرگ‌منشی به امر خدا پشت نمود و به تکذیب موسی ادامه داد و اذیت و آزار بنی‌اسرائیل را شروع کرد. خداوند متعال به موسی وحی کرد به فرعون و اتباعش اعلان کند خداوند عذابی شدید را بر آن‌ها فرو خواهد فرستاد و جزای تکذیب و امتناع آن‌ها را خواهد داد. هرگاه عذابی بر آن‌ها فرود می‌آمد پیش موسی آمده دفع عذاب را از او می‌خواستند و به او وعده می‌دادند در صورت دفع آن، ایمان خواهند آورد؛ چون عذاب خدا از ایشان دفع می‌شد، دوباره به طغیان بازمی‌گشتند و راه عذر و خیانت در پیش می‌گرفتند، خداوند انواع عذاب‌ها را بر آن‌ها فرستاد که به مثابه‌ی انذاری برای آن‌ها بود. تا به راه راست بازگردند، این بلاهای نه‌گانه عبارت بودند از:

۱- قحطی: قرآن از این بلیه به (سنین) تعبیر می‌کند. خشکسالی به مدت چند سال آن‌ها را فرا گرفت، هیچ زراعتی بهره نمی‌داد. پستان حیوانات خالی از شیر گردید.

۲- نقص میوه‌ی باغ‌ها: خداوند ثمره‌ی باغ‌هایشان را به اوج قلت رساند و محصولات آن‌ها را بوسیله‌ی انواع بلاها نابود کرد.

۳- طوفان: باران آنچنانی بر آن‌ها باریدن گرفت که زراعت و باغ‌های آن‌ها را نابود کرد. ابن عباسب گوید: طوفان ناشی از بارش بیش از حد باران بود. اما گروهی گفته‌اند: ناشی از طغیان رودخانه بود.

۴- ملخ: خداوند به شکل غیرمعهود لشکری از ملخ بر آن‌ها فرستاد، لشکر ملخ‌ها به حدی زیاد بود که بر زمین سایه می‌کرد و تمامی زراعت و باغ‌ها را به کام خود فرو می‌برد.

۵- شپش: نوعی شپش ضد حبوبات را بر زراعت آن‌ها فرستاد و همه را به فساد کشید. گروهی گفته‌اند: نوعی مگس بر آن‌ها روانه کرد که آرامش و آسودگی را از ایشان سلب نمود.

۶- قورباغه: خداوند قورباغه‌هایی بر آن‌ها فرستاد که آرامش و آسایش را از آن‌ها سلب نمودند. در غذا،‌ ظروف، آب آشامیدنی، لباس و رختخواب و... آن‌ها نفوذ می‌کردند و موجب سلب آرامش آن‌ها می‌شدند.

۷- خون: آب آشامیدنی آن‌ها تبدیل به خون می‌شد آب جویبارها چشمه‌ها و چاه‌هایشان به خون تبدیل می‌شد. در حالی که بنی اسرائیلی ها سالم بود.

۸- چوب دستی: یکی از آیات خدا بر آن‌ها معجزه‌ی عصا بود.

۹- ید بیضا: هرگاه دست به جیب فرو می‌برد و بیرون می‌آورد چون خورشید می‌درخشید.

خداوند فرموده: ﴿وَلَقَدۡ ءَاتَيۡنَا مُوسَىٰ تِسۡعَ ءَايَٰتِۢ بَيِّنَٰتٖ[الإسراء: ۱۰۱]. [۴۶۷]و فرموده: ﴿وَلَقَدۡ أَخَذۡنَآ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ بِٱلسِّنِينَ وَنَقۡصٖ مِّنَ ٱلثَّمَرَٰتِ لَعَلَّهُمۡ يَذَّكَّرُونَ ١٣٠ فَإِذَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡحَسَنَةُ قَالُواْ لَنَا هَٰذِهِۦۖ وَإِن تُصِبۡهُمۡ سَيِّئَةٞ يَطَّيَّرُواْ بِمُوسَىٰ وَمَن مَّعَهُۥٓۗ أَلَآ إِنَّمَا طَٰٓئِرُهُمۡ عِندَ ٱللَّهِ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ ١٣١ وَقَالُواْ مَهۡمَا تَأۡتِنَا بِهِۦ مِنۡ ءَايَةٖ لِّتَسۡحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحۡنُ لَكَ بِمُؤۡمِنِينَ ١٣٢ فَأَرۡسَلۡنَا عَلَيۡهِمُ ٱلطُّوفَانَ وَٱلۡجَرَادَ وَٱلۡقُمَّلَ وَٱلضَّفَادِعَ وَٱلدَّمَ ءَايَٰتٖ مُّفَصَّلَٰتٖ فَٱسۡتَكۡبَرُواْ وَكَانُواْ قَوۡمٗا مُّجۡرِمِينَ ١٣٣[الأعراف: ۱۳۰- ۱۳۳]. [۴۶۸]

آری خداوند انواع عذاب دنیایی را بر فرعون فرستاد، طوفان ملخ، شپش، قورباغه و خون، همگی را بعنوان آیات و نشانه‌های مفصل فرو فرستاد، هرگاه آیه‌ای می‌دیدند اظهار تأسف و پشیمانی می‌کردند و چون عذاب خدا دفع می‌شد به شر و فساد برمی‌گشتند تا اینکه عذاب اکبر فرود آمد و فرعون و لشکریانش همگی غرق شدند. ﴿فَلَمَّآ ءَاسَفُونَا ٱنتَقَمۡنَا مِنۡهُمۡ فَأَغۡرَقۡنَٰهُمۡ أَجۡمَعِينَ ٥٥ فَجَعَلۡنَٰهُمۡ سَلَفٗا وَمَثَلٗا لِّلۡأٓخِرِينَ ٥٦[الزخرف: ۵۵- ۵۶]. [۴۶۹]

[۴۶۷] ما به موسی نه تا معجزه روشن دادیم. [۴۶۸] ما فرعون و فرعونیان را به خشکسالی و قحطی و تنگی معیشت و کمبود ثمرات و غلات گرفتار ساختیم تا بلکه متذکر شوند* ولی هنگامی که نیکی و خوشی بدیشان دست می‌داد می‌گفتند: این بخاطر ما است اما هنگامی که بدی و سختی بدیشان دست می‌داد می‌گفتند: نحوست و شومی موسی و پیروان او است هان که بدبیاری آنان تنها از جانب خدا بوده است و لیکن اکثر آنان نمی دانستند* گفتند: هر اندازه برای ما معجزه بیاوری تا ما را بدان جادو کنی ما به تو ایمان نمی‌آوریم* پس سیل و ملخ و پشه،‌ قورباغه و خون بر آنان فرستادیم که هر یک معجزه‌ی جداگانه و روشنگری بود اما آنان تکبر ورزیدند. [۴۶۹] هنگامی که ما را بر سر خشم آوردند از آنان انتقام گرفتیم و به کیفرشان رساندیم و همه غرق کردیم* ما آنان را پیشگامان و پیشینیان و مثالی عبرت انگیز و سرگذشتی پند آموز برای دیگران ساخته‌ایم.

هلاکت فرعون و لشکریانش

فرعون به کفر و عناد و مخالفت با پیغمبر خدا موسی÷، ادامه داد و انذار و نصیحت او را سود نبخشید آنگاه خداوند به موسی وحی کرد شب هنگام با بنی اسرائیل از شهر خارج شود و راهی فلسطین گردد موسی و قومش که بالغ بر ششصد هزار نفر بودند از شهر خارج شدند و راه دریای سرخ و خلیج سویس را در پیش گرفتند چون فرعون از خواب برخاست، موسی و بنی اسرائیل را نیافت لشکری بزرگ مجهز کرد. گویند: صد هزار اسب سوار در میان آن بود تعداد لشکریان بالغ بر یک میلیون و ششصد هزار نفر بود [۴۷۰]، به تعقیب بنی اسرائیل پرداخت و در روز دوم همگام با طلوع خورشید آن‌ها را یافتند. فاصله بین بنی اسرائیل و مرگ چند لحظه بیش نبود، فغان و فریاد از آن‌ها بلند شد و گفتند: ای موسی دست آن‌ها به ما می‌رسد و ما را درمی‌یابند. موسی به آن‌ها آرامش داد و ترس آن‌ها را از بین برد، عصای خود را بر دریا زد به قدرت خدا دریا شکاف برداشت و دوازده راه در آن بوجود آمد. موسی و یارانش خود را به دریا انداختند و از راه‌ها عبور کردند چون آخرین نفر آن‌ها از دریا عبور کرد، لشکریان فرعون به کنار آن رسیدند، موسی خواست با عصا بر دریا بکوبد و راه‌ها را خراب کند خداوند به او وحی کرد که دریا را به حالت خود باقی بگذارد؛ چون قصد هلاکت آن‌ها را داشت ﴿وَٱتۡرُكِ ٱلۡبَحۡرَ رَهۡوًاۖ إِنَّهُمۡ جُندٞ مُّغۡرَقُونَ ٢٤[الدخان: ۲۴]. [۴۷۱]چون فرعون این آیه و معجزه‌ی عظیم را دید ترس بر او چیره شد اما علیرغم خوف درونی نزد لشکریان از خود شجاعت نشان داد و گفت: بنگرید چگونه دریا بخاطر من شکاف پیدا کرده تا برده‌های فراری را دریابم و آن‌ها را به مملکت خود برگردانم، سربازان را تشویق کرد که خود را به دریا اندازند اما نجات آن‌ها بعید بود چون خدا قصد نابودی و هلاکت آن‌ها را داشت. فرشته‌ای از آسمان فرود آمد و زمام اسب فرعون را گرفت و به وسط دریا کشاند؛ چون لشکریان این را دیدند خود را به دریا انداختند وقتی همگی آن‌ها وارد آن شدند خداوند به موسی وحی کرد با عصا به دریا بکوبد. بر آن کوبید در نتیجه راه‌ها نابود و فرعون و لشکریانش در امواج متلاطم دریا غرق شدند تا آنجا که یک نفر نجات پیدا نکرد. ﴿فَلَمَّا تَرَٰٓءَا ٱلۡجَمۡعَانِ قَالَ أَصۡحَٰبُ مُوسَىٰٓ إِنَّا لَمُدۡرَكُونَ ٦١ قَالَ كَلَّآۖ إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهۡدِينِ ٦٢ فَأَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰ مُوسَىٰٓ أَنِ ٱضۡرِب بِّعَصَاكَ ٱلۡبَحۡرَۖ فَٱنفَلَقَ فَكَانَ كُلُّ فِرۡقٖ كَٱلطَّوۡدِ ٱلۡعَظِيمِ ٦٣ وَأَزۡلَفۡنَا ثَمَّ ٱلۡأٓخَرِينَ ٦٤ وَأَنجَيۡنَا مُوسَىٰ وَمَن مَّعَهُۥٓ أَجۡمَعِينَ ٦٥ ثُمَّ أَغۡرَقۡنَا ٱلۡأٓخَرِينَ ٦٦[الشعراء: ۶۰- ۶۶]. [۴۷۲]

تمامی لشکریان غرق شدند. اما فرعون هنگامی که در میان امواج متلاطم قرار گرفت و چیزی نمانده بود که غرق شود، ایمان و تسلیم شدن خود را آشکار ساخت: ﴿حَتَّىٰٓ إِذَآ أَدۡرَكَهُ ٱلۡغَرَقُ قَالَ ءَامَنتُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱلَّذِيٓ ءَامَنَتۡ بِهِۦ بَنُوٓاْ إِسۡرَٰٓءِيلَ وَأَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِينَ ٩٠[یونس: ۹۰]. [۴۷۳]

لیکن ایمانش سودی نبخشد و او هم غرق شد.

[۴۷۰] روایت از ابن کثیر در البدایة والنهایة. [۴۷۱] و دریا را گشوده واگذار. [۴۷۲] هنگامی که هر دو گروه یکدیگر را دیدند یاران موسی گفتند: ما گرفتار می‌گردیم* (موسی) گفت: چنین نیست پروردگار من با من است و رهنمودم خواهد کرد* بدنبال آن به موسی پیام دادیم که عصای خود را به دریا بزن دریا را از هم شکافت و هر بخشی همچون کوه بزرگی گردید* و در آنجا دیگران را نزدیک گرداندم*‌ موسی و جملگی همراهان او را نجات دادیم*‌ سپس دیگران را غرق کردیم. [۴۷۳] غرقاب فرعون را به خود پیچید گفت: ایمان دارم که خدایی وجود ندارد مگر آن خدایی که بنو اسرائیل بدو ایمان آورده‌اند و من از زمره‌ی فرمانبرداران هستم.

بنی اسرائیل در سرزمین بیابانی بی‌آب و علف

خداوند چون فرعون و لشکریان او را هلاک نمود و بنی اسرائیل را از شر آن‌ها خلاص کرد، به آن‌ها امر کرد به سوی بیت المقدس بروند، راه افتادند اما در وسط راه شدیداً تشنه شدند، با جیغ و داد به سوی موسی روی آوردند که از خدا بخواهد آن‌ها را سیراب کند، خداوند به موسی دستور داد با عصا به سنگ بکوبد چون سنگ را کوبید دوازده سرچشمه از آن فوران کردند. هر چشمه‌ای متعلق به یکی از طایفه‌های بنی‌اسرائیل بود خداوند (من و سلوي) ترنجبین و مرغ را بعنوان روزی بر آن‌ها فرستاد که بدون مشقت و تلاش به آن دست رسی پیدا می‌کردند، سپس به موسی دستور داد آن‌ها را به سوی سرزمین مقدس هدایت کند. سرزمینی که بر زبان موسی آن را به ایشان وعده داده بود، چون به آن نزدیک شدند، قومی ستمگر را در آن یافتند که از کنعانی‌ها و بقایای حیثانیون بودند. حضرت موسی به بنی اسرائیل دستور داد که بر آن‌ها بتازند و از بیت المقدس بیرونشان رانند اما بنی اسرائیل امتناع کردند و خطاب به فرستاده‌ی خدا (موسی) گفتند: ﴿فَٱذۡهَبۡ أَنتَ وَرَبُّكَ فَقَٰتِلَآ إِنَّا هَٰهُنَا قَٰعِدُونَ ٢٤[المائدة: ۲۴]. [۴۷۴]

مؤرخین می‌گویند: حضرت موسی قبل از اینکه از بنی اسرائیل بخواهد بر بیت‌المقدس یورش برند مردانی به آنجا فرستاد تا او را در جریان اوضاع و اخبار شهر قرار دهند. مفسرین گویند: آن‌ها دوازده نفر بودند، چون به میان آن قوم رفتند و جسم ضخیم و هیکل قوی آن‌ها را دیدند، ترسیدند و هنگامی که برگشتند بنی اسرائیل را که ضعیف و لاغر اندام بودند و توان مبارزه و رزم را نداشتند، در جریان اوضاع آن‌ها قرار دادند روحیه بنی اسرائیل ضعیف گردید و توان جهاد و قتال را در خود نیافتند. زیرا از هنگامی که در سرزمین فرعون‌ها می‌زیستند به ذلت و خواری عادت کرده، تن در داده بودند بدین علت خداوند چهل (۴۰) سال آن‌ها را در صحرا سرگردان کرد به این سو آن سو می‌رفتند سپس بجای اولیه مراجعه می‌کردند ﴿قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيۡهِمۡۛ أَرۡبَعِينَ سَنَةٗۛ يَتِيهُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِۚ فَلَا تَأۡسَ عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡفَٰسِقِينَ ٢٦[المائدة: ۲۶]. [۴۷۵]و این عقوبتی از ناحیه خدا برای آنان بود، تا نسل عادت کرده به ذلت از بین رود و نسلی نو بوجود آید. نسلی که زندگی در صحرا به آن‌ها عزت و کرامت ارزانی داشته باشد. این بود که بعد از چهل سال تحت فرماندهی یوشع پسر نون وارد سرزمین مقدس گردید...

[۴۷۴] تو پروردگارت بروید و بجنگید ما در اینجا نشسته‌ایم. [۴۷۵] (خدا به موسی گفت): این سرزمین تا چهل سال بر آنان ممنوع است و در سرزمین (خشک بیابان) سرگردان می‌گردند و بر قوم ستم پیشه و نافرمان محزون مباش.

عبرت از تاریخ بنی اسرائیل

قرآن کریم از بنی اسرائیل بسیار سخن رانده و حوادث وقایع آن‌ها را به تفصیل مورد بحث قرار داده تا انسان‌ها و نسلهای بعدی از زندگی این امت سرکش و متجاوز درس بگیرند. امتی که نعمت‌های خدا را انکار، و احسان را با عصیان پاسخ داد. خداوند نعمت‌های خود را بر آن‌ها ارزانی داشت و از کید دشمنشان برهانید و فرعون و لشکریان او را نابود کرد. اما بعداز همه‌ی این انعام و احسان به پرستش گوساله روی آوردند و دعوت موسی را انکار کردند و اقدام به کشتن انبیاء نمودند و در نهایت خداوند آن‌ها را مسخ کرد و به شکل میمون و خوک درآورد و آن‌ها را مورد خشم و نفرین خود قرار داد و تا ابد مهر ذلت و بیچارگی را بر پیشانی آن‌ها نهاد. ﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ كَانُواْ يَكۡفُرُونَ بِ‍َٔايَٰتِ ٱللَّهِ وَيَقۡتُلُونَ ٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّۗ ذَٰلِكَ بِمَا عَصَواْ وَّكَانُواْ يَعۡتَدُونَ ٦١[البقرة: ۶۱]. [۴۷۶]﴿وَمَا ظَلَمَهُمُ ٱللَّهُ وَلَٰكِنۡ أَنفُسَهُمۡ يَظۡلِمُونَ ١١[آل عمران:۱۱۷]. [۴۷۷]

اگر بخواهیم جرایم بنی اسرائیل را برشماریم در این مختصر نمی‌گنجد و نیاز به چندین مجلد کتاب دارد. زیرا سراسر زندگی این طایفه شرور جرم و جنایت علیه بشریت است، پیغمبران خدا را کشتند و اتهام‌های ناروا به خدا زدند از جمله او را متهم به بخل ورزی کردند ﴿وَقَالَتِ ٱلۡيَهُودُ يَدُ ٱللَّهِ مَغۡلُولَةٌۚ غُلَّتۡ أَيۡدِيهِمۡ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْۘ بَلۡ يَدَاهُ مَبۡسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيۡفَ يَشَآءُۚ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرٗا مِّنۡهُم مَّآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَ طُغۡيَٰنٗا وَكُفۡرٗاۚ وَأَلۡقَيۡنَا بَيۡنَهُمُ ٱلۡعَدَٰوَةَ وَٱلۡبَغۡضَآءَ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِۚ كُلَّمَآ أَوۡقَدُواْ نَارٗا لِّلۡحَرۡبِ أَطۡفَأَهَا ٱللَّهُۚ وَيَسۡعَوۡنَ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَسَادٗاۚ وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُفۡسِدِينَ ٦٤[المائدة: ۶۴]. [۴۷۸]

حوادث تاریخی دیگری در زندگی بنی اسرائیل وجود دارد که از باب رعایت اختصار از آن‌ها چشم‌پوشی کردیم.

[۴۷۶] این هم به این خاطر بود که به آیات خدا بی‌باور شدند و پیغمبران را بدون سبب و تنها به انگیزه‌ی مخالفت با حق می‌کشتند این کارها بدیشان جرأت داده بود که سرکشی و تجاوز کنند. [۴۷۷] و خداوند بر آنان ستم ننموده بود بلکه خودشان به خویشتن ستم کردند. [۴۷۸] یهودیان می‌گویند: دست خدا به غل و زنجیر بسته است دست‌هایشان بسته باد و به سبب آنچه می‌گویند نفرینشان باد، بلکه دو دست خدا باز است و هر گونه که بخواهد می‌بخشد آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل می‌شود بر سرکشی و کفرورزی بسیاری از آنان میافزاید ما در میان آنان تا روز قیامت دشمنی و کینه‌توزی افکنده‌ایم آنان هر زمان که آتش جنگی افروخته باشند خداوند آن را خاموش ساخته آنان بخاطر ایجاد فساد در زمین می‌کوشند و خداوند دشمنان و تبهکاران را دوست نمی‌دارد.

وفات حضرت موسی÷

حضرت موسی بعد از برادرش هارون در سرزمین بیابانی بی‌آب و علف وفات کرد؛ در حالی که بنی اسرائیل را هنوز وارد بیت المقدس نگردانیده بود. زیرا چنانکه گفتیم بنی اسرائیل تحت فرماندهی یوشع پسر نون وارد آنجا شدند و فتحش کردند. عمر مبارک موسی به هنگام وفات ۱۲۰ سال بود. امام بخاری در داستان وفاتش داستان ملک الموت و چگونگی آن را آورده است... رسول خدا در این زمینه می‌فرماید: «اگر من آنجا می‌بودم،‌ حتماً قبر وی را در کناره‌ی راه، نزد توده ریگ سرخ، به اندازه‌ی پرتاب یک سنگ، به شما نشان می‌دادم». درود و سلام خداوند بر او و (از خداوند می‌خواهیم) که وی را با رحمت خود، فرو بپوشاند. آمین.

۴- عیسی پسر مریم÷

﴿مَّا ٱلۡمَسِيحُ ٱبۡنُ مَرۡيَمَ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُ وَأُمُّهُۥ صِدِّيقَةٞۖ كَانَا يَأۡكُلَانِ ٱلطَّعَامَۗ ٱنظُرۡ كَيۡفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ ٱلۡأٓيَٰتِ ثُمَّ ٱنظُرۡ أَنَّىٰ يُؤۡفَكُونَ ٧٥[المائدة: ۷۵]. [۴۷۹]

[۴۷۹] مسیح پسر مریم جز پیغمبری نبود پیش از او نیز پیغمبرانی رفته‌اند و مادرش نیز زن بسیار راست کردار و راستگویی بود هم عیسی و هم مادرش غذا می‌خوردند بنگر که چگونه آیات را برای آنان توضیح و تبیین می‌کنیم دوباره بنگر که چگونه ایشان باز داشته می‌شوند.

نسب عیسی÷

حضرت مسیح عیسی پسر مریم، آخرین پیغمبر بنی اسرائیلی است نامش عیسی لقبش مسیح کنیه‌اش ابن مریم است. به مریم دختر عمران نسبت داده می‌شود، چون بدون پدر از او تولد یافته در زبان عبری «یشوع» نام دارد و به معنی مخلّص (فرشته‌ی نجات) است و در انجیل «یسوع» نامیده می‌شود.

عیسی عبد و برگزیده‌ی خدا است و کلمه‌ی خداوند است که به مریم باکره‌ی طاهره‌ی عفیفه‌ی پاکدامن القاء کرد ﴿وَصَدَّقَتۡ بِكَلِمَٰتِ رَبِّهَا وَكُتُبِهِۦ وَكَانَتۡ مِنَ ٱلۡقَٰنِتِينَ ١٢[التحریم: ۱۲]. [۴۸۰]عیسی، آخرین پیغمبر بنی اسرائیلی است چنانکه محمدصآخرین حلقه‌ی همه‌ی انبیاء و رسولان است. درود و سلام خداوند بر همه‌ی آن‌ها باد.

[۴۸۰] و او سخنان پروردگارش و کتاب‌هایش را تصدیق کرد و از زمره‌ی مطیعان و فرمانبرداران خدا بود.

نسب عیسی در انجیل

هرگاه سخن از نسب عیسی به میان می‌آید، نصاری نسبت (یوسف نجار را) به یاد می‌آورند چون حضرت عیسی در نزد ایشان به (یسوع پسر یوسف نجار) مشهور است. چون حضرت مریم قبل از حامله شدن به عیسی نامزد یوسف نجار بود و چون حامله گردید در خواب به یوسف امر کردند مسئله را مخفی بدارد و آن را آشکار نکند چون یوسف از هر گناهی پاک و مبری می‌باشد [۴۸۱]. چنانکه انجیل متی در صفحه‌ی ا تا ۲۰ بر این مطلب انگشت نهاده است.

یوسف نجار یکی از جوانان صالح و پرهیزگار یهودی بود و در اوج عفت و طهارت می‌زیست. سپس از مریم خواستگاری اما هرگز التقاء و ازدواج بین آنان صورت نگرفت. عادت مرسوم در نزد آن‌ها این بود که پسر جوان در میان دختران طایفه‌ی خود یکی را انتخاب کند، سپس مدتی را بدون رابطه‌ی همسری به منظور آشنایی با اخلاق یکدیگر، با هم سپری کنند و در صورت رضایت طرفین از هم دیگر تن به ازدواج با هم بدهند و اگر یکی ناراضی بود بدون اتصال جنسی خطبه و عقد فسخ گردد.

انجیل (برنابا) به صراحت می‌گوید: مریم از زمانی که احساس کرد به عیسی حامله است یوسف نجار را بعنوان معاشر خود (بدون روابط جنسی) برگزید. در میان تمامی انجیل‌ها تنها انجیل متی و انجیل لوقا نسب حضرت عیسی را ذکر کرده‌اند و تعجب در اینجا است که اختلاف فاحش و تناقض واضحی بر سر نسب او در این دو انجیل مشاهده می‌کنیم. به طوری که به هیچ وجه با هم جور در نمی‌آیند. این مسئله‌ها را بر آن می‌دارد که معتقد باشیم اهل کتاب به دور از تحقیق مطالب را می‌نویسند و بدون یقین و ثبوت ایمان می‌آورند و هرچه را که سران دین بگویند، بدون تحقیق تصدیق کرده و می‌پذیرند و اینکه قطعاً تحریف و تبدیل به تورات و انجیل راه پیدا کرده است، چنانچه قرآن بدان تصریح می‌کند و با یک نگاه می‌توان تعارض و تناقض بین مشهورترین انجیل‌های نصاری (انجیل متی و لوقا) کشف کرد.

[۴۸۱] انجیل متی ص ۱-۲۰

نسب عیسی در انیجل لوقا

یسوع بن یوسف نجار بن هالی بن لاوی بن ملکی... تا به یهوذا پسر یعقوب پسر اسحاق پسر ابراهیم می‌رسد.

نسب عیسی در انجیل متی

یسوع پسر یوسف نجار پسر یعقوب پسر متان پسر یعازر... تا یهوذا پسر یعقوب.

با تتبع در این دو نسب درمی‌یابیم اختلافی شدید بین آن‌ها وجود دارد.

انجیل لوقا گوید: یوسف نجار پسر هالی بوده اما انجیل متی گوید: پسر یعقوب است.

لوقا گوید: هالی از فرزندان ناثان پسر داوود است در حالی‌که متی گوید: از فرزندان سلیمان پسر داوود است.

انجیل لوقا گوید: نیاکان و اجداد مسیح، غیر پادشاه و غیرمشهور بوده‌اند انجیل متی گوید: سلاطین و مشهور بوده‌اند.

انجیل لوقا گوید: بین داود و عیسی ۴۰ نسل فاصله وجود دارد در حالی که انجیل متی گوید ۱۶ نسل فاصله است.

نمی دانم جمع و تفریق بین این تناقضات در کتاب مقدسی، چگونه حاصل می‌شود که میلیون‌ها مسیحی بدان ایمان دارند؟! راه چاره‌ای جز این نداریم که بگوییم: دست تحریف به انجیل‌ها راه یافته و سران یهود و نصاری کتب مقدس را تحریف کرده‌اند. کسانی که قرآن تحریف آن‌ها درباره‌ی کتب مقدس را تایید کرده است.

مریم کیست؟

مریم دختر عمران صدیقه‌ی باکره و دختر عفیفه‌ای است که در حجره‌ی فضیلت و پاکی تربیت یافت و پاک زیست. خداوند متعال در جاهای متعددی از قرآن به تعریف و تمجید از او پرداخته است. ﴿وَمَرۡيَمَ ٱبۡنَتَ عِمۡرَٰنَ ٱلَّتِيٓ أَحۡصَنَتۡ فَرۡجَهَا فَنَفَخۡنَا فِيهِ مِن رُّوحِنَا وَصَدَّقَتۡ بِكَلِمَٰتِ رَبِّهَا وَكُتُبِهِۦ وَكَانَتۡ مِنَ ٱلۡقَٰنِتِينَ ١٢[التحریم: ۱۲]. [۴۸۲]

پدرش عمران مردی بزرگوار و دانشمندی فرزآن‌های از دانشمندان بنی اسرائیل بود. همسرش (مادر مریم) (به روایت ابن اسحق) عقیم بود نذر کرد اگر حامله شود فرزند خود را به خدمت بیت المقدس اختصاص می‌دهد. خداوند دعای او را استجابت نمود و به مریم حامله گردید چون وضع حمل کرد، دید آنچه از او جدا شده دختر است در حالی که انتظار پسر می‌کشید تا به خدمت بیت المقدس اختصاص داده شود. از باب اعتذار و تأسف دست دعا به سوی خداوند بلند کرد و گفت: ﴿قَالَتۡ رَبِّ إِنِّي وَضَعۡتُهَآ أُنثَىٰ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا وَضَعَتۡ وَلَيۡسَ ٱلذَّكَرُ كَٱلۡأُنثَىٰۖ وَإِنِّي سَمَّيۡتُهَا مَرۡيَمَ وَإِنِّيٓ أُعِيذُهَا بِكَ وَذُرِّيَّتَهَا مِنَ ٱلشَّيۡطَٰنِ ٱلرَّجِيمِ ٣٦[آل عمران: ۳۶]. [۴۸۳]اما خداوند آن را نیکو پسندید و به صورت نیکو پرورش داد و او مادرش را از شر شیطان مصون نگاه داشت.

[۴۸۲] همچنین خداوند مریم دختر عمران را مثل زن است که دامن به گناه نیالوده و خود را پاک نگاه داشت و ما از روح متعلق به خود در آن دمیدیم و او سخنان پروردگارش و کتاب‌هایش را تصدیق کرد و از زمره‌ی مطیعان و فرمانبرداران بود. [۴۸۳] گفت: خداوندا من او را دختر زائیدم ولی خدا بدانچه او بدنیا آورده آگاه‌تر است (خدا بهتر می‌دانست که) پسر مانند دختر نیست (و گفت): من او را مریم نام گذارده و او و فرزندانش را از اهریمن مطرود در پناه تو می‌دارم.

مریم تحت کفالت زکریا

در حالی که مریم طفلی صغیر بود پدرش عمران از دنیا رفت، مریم به کسی احتیاج داشت که مراقبش باشد و او را پرورش کند، مادرش او را به مسجد برد و تسلیم عابدان و پارسایان مقیم آنجا نمود، در مسئله کفالت او با هم اختلاف کردند. سرانجام زکریا که پیغمبر آن عصر و شوهر خواهرش (و به گفته‌ای شوهر خاله‌اش) بود مسئولیت کفالت او را بعهده گرفت و به منظور قطع نزاع بر سر کفالت او به قرعه‌کشی روی آوردند که قرعه به نام او درآمد.

حضرت مریم تحت کفالت حضرت زکریا قرار گرفت مکان شریفی در مسجد را به او اختصاص داد، که هیچ کسی جز او وارد آن نمی‌شد. مریم در آنجا به عبادت خداوند و خدمت بیت‌المقدس مشغول بود. شب و روز از عبادت دریغ نمی‌کرد، تا آنجا که در میان بنی اسرائیل بعنوان ضرب المثل صلاح و تقوا و صفات کریمه مشهور گردید. حضرت زکریا در اثنای نگهداری و خدمت از مریم با امری عجیب مواجه شد. طعام و میوه‌هایی نزد او می‌یافت که در بازار وجود نداشت و در آن اوقات وجودش غیرمعهود بود مثلاً میوه تابستان را در زمستان و میوه‌ی زمستان را در تابستان نزد او می‌یافت از سر دهشت و تعجب از او سؤال می‌کرد این از کجا برای تو می‌آید؟ ﴿فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٖ وَأَنۢبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنٗا وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّاۖ كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيۡهَا زَكَرِيَّا ٱلۡمِحۡرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزۡقٗاۖ قَالَ يَٰمَرۡيَمُ أَنَّىٰ لَكِ هَٰذَاۖ قَالَتۡ هُوَ مِنۡ عِندِ ٱللَّهِۖ إِنَّ ٱللَّهَ يَرۡزُقُ مَن يَشَآءُ بِغَيۡرِ حِسَابٍ ٣٧[آل عمران: ۳۷]. [۴۸۴]

[۴۸۴] زکریا او را سرپرست کرد هرگاه زکریا وارد عبادتگاه او می‌شد غذایی را در پیش او می‌یافت به مریم گفت: این از کجا برای تو می‌آید؟ گفت: این از سوی خدایست خداوند به هرکس که بخواهد بی‌حساب و بی‌شمار روزی می‌رساند.

نشأت و پرورش مریم باکره

حضرت مریم در محیطی آکنده از عفت و طهارت و به دور از گناه و محرمات پرورش یافت. در جوار مسجد می‌زیست و عنایت خداوند همواره شامل حال او بود ملائکه نزد او می‌آمدند و او را به مقامی رفیع مژده می‌دادند مبنی بر اینکه برگزیده‌ی زنان، و از هر گونه گناه و ناپاکی دور است و او را به فرزندی بزرگوار مژده می‌دادند که دارای شأنی عظیم خواهد بود و در گهواره و در عمر کهولت با مردم سخن می‌گوید و از صالحین و برگزیدگان خواهد بود و او را بر عبادت و قنوت بیشتر تشویق می‌کردند.

مریم این چنین بر طهرات و عبادت و به دور از آلودگی و گناه و رذایل پرورش یافت ﴿وَإِذۡ قَالَتِ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ يَٰمَرۡيَمُ إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰكِ وَطَهَّرَكِ وَٱصۡطَفَىٰكِ عَلَىٰ نِسَآءِ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٤٢ يَٰمَرۡيَمُ ٱقۡنُتِي لِرَبِّكِ وَٱسۡجُدِي وَٱرۡكَعِي مَعَ ٱلرَّٰكِعِينَ ٤٣[آل عمران: ۴۲- ۴۳]. [۴۸۵]

[۴۸۵] هنگامی که فرشتگان گفتند: ای مریم خدا تو را برگزیده و پاکیزه‌ات داشته است و تو را بر همه‌ی زنان جهان برتری داده است* ای مریم همیشه خاشعانه به اطاعت و عبادت پروردگارت مشغول شو و با نمازگزاران به سجده و رکوع بپرداز.

مژده به حضرت مسیح

چون مریم به سن بلوغ زنانه رسید و پا در عمر ۱۳ سالگی نهاد، روزی از محراب خارج شد و برای استراحت به سوی جهت شرقی بیت‌المقدس رفت. در حالی که راه می‌رفت و از اهل و قوم خود دور می‌شد، جوانی سفید روی زیبای خوش‌اندام در مقابلش ظاهر شد. مریم به ترس و اضطراب افتاد و در کارش مشکوک شد و از ترس اینکه مبادا قصد سوء علیه او داشته باشد از او دوری گزید و فرار کرد و گفت: ﴿إِنِّيٓ أَعُوذُ بِٱلرَّحۡمَٰنِ مِنكَ إِن كُنتَ تَقِيّٗا ١٨[مریم: ۱۸]. [۴۸۶]مریم گمان کرد انسانی عادی است که در این مکان بر او پیدا شده... و اصلاً به ذهنش خطور نمی‌کرد که ملائکه کریم باشد. خداوند او را پیشش فرستاده تا مژده فرزندی بزرگوار و پیغمبری عظیم الشأن را به او بدهد. این جوان جبرئیل بود که خود را در لباس انسانی به او نشان داد، جوان یاد شده به او اطمینان داد و حقیقت امر را با او در میان نهاد سپس نفخه‌ای در جیب پیراهن او دمید، که به رحمش رسید و بوسیله این نفخه به حضرت مسیح حامله گردید ﴿وَٱذۡكُرۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ مَرۡيَمَ إِذِ ٱنتَبَذَتۡ مِنۡ أَهۡلِهَا مَكَانٗا شَرۡقِيّٗا ١٦ فَٱتَّخَذَتۡ مِن دُونِهِمۡ حِجَابٗا فَأَرۡسَلۡنَآ إِلَيۡهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرٗا سَوِيّٗا ١٧ قَالَتۡ إِنِّيٓ أَعُوذُ بِٱلرَّحۡمَٰنِ مِنكَ إِن كُنتَ تَقِيّٗا ١٨ قَالَ إِنَّمَآ أَنَا۠ رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلَٰمٗا زَكِيّٗا ١٩[مریم: ۱۶- ۱۹]. [۴۸۷]

مفسرین گفته‌اند: آنکه در جیب پیراهن او نفخ کرد و از آن حامله گردید جبرئیل روح الأمین،‌ روح القدس بود، ﴿نَزَلَ بِهِ ٱلرُّوحُ ٱلۡأَمِينُ ١٩٣ عَلَىٰ قَلۡبِكَ لِتَكُونَ مِنَ ٱلۡمُنذِرِينَ ١٩٤[الشعراء: ۱۹۳- ۱۹۴]. [۴۸۸]زیرا آنکه وحی را فرود آورده قطعا جیرائیل بوده است.

ابوحیان در تفسیرش گوید: ملائکه خدا در صورت انسان بر او ظاهر شد تا به او انس بگیرد و از او نترسد، چون اگر در صورت و شکل ملائکه بر او نازل می‌شد قطعاً از او می‌ترسید و نمی‌توانست سخنان او را بشنود... و این مطلب که مریم از دیدن آن صورت زیبا، به خدا پناه برد بهترین گواه بر عفت و پاکی او می‌باشد [۴۸۹].

چون در مقابل مریم ظاهر شد و فهمید که آنچه در مقابل خود دارد ملائکه است نه انسان، با او انس و الفت گرفت اما چون مژده فرزند را به او داد متحیر شد چون او هنوز ازدواج نکرده و کسی هم به او نزدیک نگشته بود چگونه امکان داشت صاحب فرزند شود ﴿قَالَتۡ أَنَّىٰ يَكُونُ لِي غُلَٰمٞ وَلَمۡ يَمۡسَسۡنِي بَشَرٞ وَلَمۡ أَكُ بَغِيّٗا ٢٠[مریم:۲۰]. [۴۹۰]اما در جواب شنید که این به قدرت و اراده‌ی خدا است و هیچ چیز بر او سخت نیست و هرگاه چیزی را اراده کند می‌گوید: بشو فوراً می‌شود ﴿قَالَ كَذَٰلِكِ قَالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٞۖ وَلِنَجۡعَلَهُۥٓ ءَايَةٗ لِّلنَّاسِ وَرَحۡمَةٗ مِّنَّاۚ وَكَانَ أَمۡرٗا مَّقۡضِيّٗا ٢١[مریم: ۲۱]. [۴۹۱]

[۴۸۶] گفت: من از تو به خدای مهربان پناه می‌برم اگر پرهیزگار هستی. [۴۸۷] در کتاب از مریم سخن بگو آن هنگام که در ناحیه شرقی از خانواده‌اش کنار گرفت* و پرده‌ای میان خود و ایشان افکند ما جبرئیل خویش را به سوی او فرستادیم و جبرئیل در شکل انسان خوش قیافه‌ای بر مریم ظاهر شد* (مریم لرزان) گفت: من از تو به خدای مهربان پناه می‌برم اگر پرهیزگاری، (جبرئیل) گفت: پروردگارت من را به سوی تو فرستاده است تا به تو پسر پاکیزه‌ای ببخشم. [۴۸۸] جبرئیل آن را فرو آورده است* بر قلب تو تا از زمره‌ی بیم‌دهندگان باشی. [۴۸۹] بحر المحیط جلد ۶ ص ۱۸۰. [۴۹۰] گفت: چگونه پسری خواهم داشت در حالی که انسانی با من نزدیکی نکرده است و زناکار هم نبوده‌ام. [۴۹۱] (جبرئیل) گفت: همانگونه است پروردگار تو گفته است این کار برای من آسان است بخاطر آن است که (می‌خواهم) او را معجزه‌ای برای مردمان کنیم و رحمتی از سوی خود سازیم دیگر کار انجام یافته است.

مدت زمان حمل

عمر مریم به هنگام حمل به حضرت عیسی÷۱۳ سال بود و علماء در مدت حمل اختلاف کرده‌اند، برخی آن را یک ساعت و گروهی ۹ ساعت پنداشته‌اند، عده‌ای هم آن را ۸ ماه ذکر کرده‌اند. قول اخیر از ابن عباسبمنقول است. اما قول صحیح اینکه او همانند سایر زنان بصورت طبیعی به او حامله شده و وضع حمل کرده است.

ابن کثیر می‌گوید: ظاهر این است که همانند سایر زنان ۹ ماه به او حامله بود بعضی به آیه ﴿فَحَمَلَتۡهُ فَٱنتَبَذَتۡ بِهِۦ مَكَانٗا قَصِيّٗا ٢٢ فَأَجَآءَهَا ٱلۡمَخَاضُ إِلَىٰ جِذۡعِ ٱلنَّخۡلَةِ قَالَتۡ يَٰلَيۡتَنِي مِتُّ قَبۡلَ هَٰذَا وَكُنتُ نَسۡيٗا مَّنسِيّٗا ٢٣[مریم: ۲۳]. [۴۹۲]استدلال کرده گفته‌اند: عطف بوسیله فاء دلیل بر تعقیب است اما قول صحیح اینکه تعقیب و دنباله‌روی در هر چیزی بر حسب آن می‌باشد. آیا ندیده‌ای که خداوند می‌فرماید: ﴿ثُمَّ خَلَقۡنَا ٱلنُّطۡفَةَ عَلَقَةٗ فَخَلَقۡنَا ٱلۡعَلَقَةَ مُضۡغَةٗ فَخَلَقۡنَا ٱلۡمُضۡغَةَ عِظَٰمٗا فَكَسَوۡنَا ٱلۡعِظَٰمَ لَحۡمٗا ثُمَّ أَنشَأۡنَٰهُ خَلۡقًا ءَاخَرَۚ فَتَبَارَكَ ٱللَّهُ أَحۡسَنُ ٱلۡخَٰلِقِينَ ١٤[المؤمنون: ۱۴]. [۴۹۳]معلوم است که فاصله هر مرحله‌ای تا مرحله‌ی دیگر به مفاد حدیث، صحیح چهل روز است [۴۹۴].

مفسرین گویند: چون جبرئیل در جیب پیراهن او دمید، آن نفخه در رحم او اثر کرد و فوراً بوسیله‌ی آن حامله گردید. ابن کثیر روایت منسوب به ابی پسر کعب را مردود دانسته که جبرئیل در دهان او دمید نه در فرجش و گفته: این برخلاف چیزی است که از سیاق داستان مریم در قرآن کریم فهم می‌شود؛ زیر قرآن می‌گوید: کسی که به سوی مریم فرستاده شده، همان فرشته‌ی بزرگ جبرئیل÷بوده و او صرفاً در جیب لباسش دمید. آنگاه آن نفخه وارد فرجش شده است. چنانکه خداوند می‌فرماید: ﴿وَمَرۡيَمَ ٱبۡنَتَ عِمۡرَٰنَ ٱلَّتِيٓ أَحۡصَنَتۡ فَرۡجَهَا فَنَفَخۡنَا فِيهِ مِن رُّوحِنَا وَصَدَّقَتۡ بِكَلِمَٰتِ رَبِّهَا وَكُتُبِهِۦ وَكَانَتۡ مِنَ ٱلۡقَٰنِتِينَ ١٢[التحریم: ۱۲]. [۴۹۵]ضمیر در کلمه‌ی فیه به فرج برمی‌گردد نه به دهان.

[۴۹۲] (مشیت خدا تحقق یافت و مریم) بدو باردار شد و با جنین در مکان دوردستی گوشه گرفت* درد زایمان او را به کنار تنه‌ی خرمایی کشاند گفت: کاش پیش از این مرده بودم و چیز ناقابل فراموش شده‌ای بودم. [۴۹۳] سپس نطفه را بصورت لخته خونی و این لخته خون را به شکل قطعه گوشت جویده و این تکه گوشت جویده را بسان استخوان ضعیفی در می‌آوریم و بعد بر استخوان گوشت می‌پوشانیم و از آن پس او را آفرینش تازه ای ‌بخشیده و پدیده‌ی دیگری خواهیم کرد والامقام و مبارک یزدان است که بهترین اندازه گیرندگان و سازندگان است. [۴۹۴] البدایة والنهایة ج۲. ص۶۴. [۴۹۵] ما از روح متصل به خود در آن دمیدیم و او سخنان پروردگارش و کتاب‌هایش را تصدیق کرد و از زمره‌ی مطیعان و فرمانبرداران بود.

اتهام بر مریم

روایت شده چون آثار حمل بر مریم هویدا شد اولین کسی که بر آن اطلاع پیدا کرد یکی از نزدیکان او به نام یوسف نجار (که از بندگان صالح به شمار می‌رفت) بود، بنا به روایت ابن کثیر یوسف پسر خاله‌ی مریم بود از این امر شدیداً به تعجب افتاد، چون در عفت و دیانت مریم شکی نداشت با این وصف او را (بدون شوهر) حامله یافت. روزی بصورت کنایه و تعریض به او گفت: ای مریم آیا زراعت بدون بذر امکان وجود دارد؟! مریم گفت: بلی چه کسی اولین زراعت آفرید؟ یوسف گفت: آیا فرزند بدون پدر امکان دارد؟ گفت: بلی خداوند آدم را بدون ذکر و انثی آفرید. یوسف گفت: داستان خود را برای من تعریف کن. گفت: خداوند مرا به کلمه از سوی خود به نام مسیح عیسی پسر مریم مژده داده ﴿بِكَلِمَةٖ مِّنۡهُ ٱسۡمُهُ ٱلۡمَسِيحُ عِيسَى ٱبۡنُ مَرۡيَمَ[آل عمران: ۴۵]. [۴۹۶]آنگاه، یوسف فهمید که مریم پاک است و این حمل به اراده و مشیت حکیمانه خدا می‌باشد.

سدی با اسناد خود از اصحاب روایت می‌کند: مریم روزی بر خواهرش «همسر زکریا» وارد شد خواهرش گفت: آیا می‌دانی من حامله هستم؟ مریم گفت: و شما نیز می‌دانید که من هم حامله هستم،‌ همسر زکریا مریم را در آغوش کرد و گفت: من می‌بینم جنینی که در شکم من است برای جنین شما سجده می‌برد.

امام مالک گوید: من عقیده دارم که این مورد، به خاطر برتری و تفضیل عیسی بر یحیی است، به من خبر رسیده که عیسی و یحیی پسر خاله‌ی همدیگر بوده‌اند [۴۹۷].

در میان بنی اسرائیل شایع شد که مریم حامله است اندوه و حسرت فراوانی بر خانواده زکریا مستولی گردید و عده‌ای از زندیقیان مریم را متهم به رابطه نامشروع با یوسف نجار کردند، چون او هم در مسجد به عبادت مشغول بود. گروهی دیگر به رابطه نامشروع با زکریا متهمش کردند. ابن جریر گوید: یهود قصد کشتن زکریا را کردند از دست آنان فرار کرد. سپس او را گرفتند، و با اره دو قطعه‌اش نمودند [۴۹۸]. پس او به دست یهودیان مجرم به شهادت رسید. درود و سلام خداوند بر او باد.

[۴۹۶] به کلمه خود که نامش مسح عیسی پسر مریم است (مژده دهید). [۴۹۷] البدایة والنهایة جلد ۲ ص ۶۵. [۴۹۸] البدایة والنهایة جلد ۲ ص ۶۵.

خواب یوسف نجار

مؤرخان می‌گویند: چون مریم احساس حمل کرد و ترسید که افراد قومش او را متهم به زنا کنند با پیشنهاد یوسف مبنی بر عقد کردنش، موافقت کرد. یوسف مرد صالحی بود از خانواده داود÷بود اهل اخلاص و تقوا بود؛ بوسیله نماز و روزه دائمی به او تقرب می‌جست و بدست خود کار می‌کرد و از دسترنج خود در نجاری ارتزاق می‌کرد. حضرت مریم حقیقت وضعیت خود را (مبنی بر حامله‌گی بدون اینکه کسی با او نزدیکی کرده باشد) برای یوسف توضیح داد و به او خبر داد که جبرئیل به او مژده داده است. یوسف در وهله‌ی اول مشکوک گردید و خواست از خواستگاری او منصرف شود. اما در خواب ملائکه‌ای دید که او را توبیخ کرد و گفت: چرا قصد دوری گزیدن از همسر خود داری؟ بدان آنچه در رحم او قرار گرفته به اراده و مشیت خدا بوده او در باکره‌گی فرزندی بدنیا می‌آورد و شما او را یسوع می‌خوانید. شراب مسکرات و هر نوع گوشت نجس بر او حرام است چون او قدوس و پیغمبر خدا است و به سوی قوم بنی اسرائیل روانه گردیده تا یهوذا در قلب او رسوخ کند و بنی اسرائیل را به سوی شریعت خدا (آنطور که در قانون موسی مکتوب است) برگرداند. خداوند قوت عظیمی به او می‌بخشد و معجزات بزرگی بر دست او جاری می‌شوند که منجر به خلاصی بسیاری خواهد شد. گویند: چون یوسف از خواب پرید، شکر خدا بجای آورد و همراه مریم تمامی عمر خود با اخلاص کامل، صرف خدمت به (دین) خدای کرد. والله اعلم [۴۹۹]

[۴۹۹] انجیل برنا با فصل دوم به نقل از کتاب «العقیدة الإسلامیة» استاد حینکه میدانی

ولادت حضرت مسیح÷

مشهور است که حضرت مسیح در بیت‌لحم متولد گردید، و مریم چون فرار کرد و از سرنوشت پسرش ترسید فوراً او را به بیت المقدس برگردانید. قرآن کریم داستان تولد او را در سوره‌ی مریم به وضوح بیان کرده است. خلاصه آن چنین است: چون ایام حاملگی او در بیت‌لحم پایان یافت و دوران وضع حمل فرا رسید به تنه‌ی درخت خرمای خشکیده‌ای پناه برد و از شدت درد، تنه‌ی آن درخت را در بغل گرفت و عیسی را به دنیا آورد. به هنگام وضع حمل به خاطر شدت آلام و احساس غربتی که داشت و به جهت آن که به هنگام دیدن فرزندش با انکار و اتهام قومش مواجه می‌شود، گفت: ﴿يَٰلَيۡتَنِي مِتُّ قَبۡلَ هَٰذَا وَكُنتُ نَسۡيٗا مَّنسِيّٗا ٢٣[مریم: ۲۳]. [۵۰۰]مریم از جنبه‌ی دینی آرزوی مردن را کرد، زیرا ترسید که از ناحیه‌ی قومش انگشت اتهام و سوءظن به سویش دراز شود و ناسزا و فحش و بد و بی‌راه بشنود...

بدین ترتیب مریم باکره‌ی عذراء را تکان داد، فرزند خود را بدنیا آورد و درخت خشک شده خرما را تکان داد آنگاه خرمای تازه و چیده شده، بر مریم یکی یکی پایین افتادند. مریم از آن خرماها خورد و از چشمه‌ای که خداوند بخاطر او در آنجا جاری کرد، آشامید.

خداوند متعال به پاس دینداری مریم و احترام فرزندش این نعمت‌ها را بر او باراند.

تولد حضرت عیسی مسیح÷در روز سه‌شنبه ۲۴ ماه دسامبر یعنی حدوداً چیزی بالغ بر ششصد (۶۰۰) قبل از تولد حضرت محمدصبوده است. حضرت مریم فرزند کوچک و نوزاد خود را برداشت و در حالی که او را در بغل داشت،‌ او را پیش قومش آورد. چون او را دیدند از این حادثه به دهشت افتادند و نسبت به مریم مظنون شدند چگونه این فرزند را به دنیا آورده در صورتی که تا به حال ازدواج نکرده؟ دهشت آنان از این بابت فزونی می‌گرفت که مریم از خانواده‌ی باشرف پاکدامن و باعفت بود. پدرش عمران از بزرگان و اشراف بود. بلکه رئیس علمای زمان بود. خانواده‌ی ایشان مرکز فضل و شهامت و دینداری بود. پس چگونه امکان دارد که مریم مرتکب این عمل خبیث شده باشد؟ در اینجا مریم سکوت اختیار کرد و به طرف فرزند کوچکش اشاره کرد تا با آن‌ها به سخن بپردازد، سؤالات آن‌ها را پاسخ دهد و اتهامات آن‌ها را جواب گوید؟ زیرا برای اثبات بی‌گناهی و پاکی او هیچ دلیلی بهتر از سخن نوزاد وجود نداشت. خداوند زبان عیسی را بگشود و به افتراهای آنان پاسخ داد: ﴿فَحَمَلَتۡهُ فَٱنتَبَذَتۡ بِهِۦ مَكَانٗا قَصِيّٗا ٢٢ فَأَجَآءَهَا ٱلۡمَخَاضُ إِلَىٰ جِذۡعِ ٱلنَّخۡلَةِ قَالَتۡ يَٰلَيۡتَنِي مِتُّ قَبۡلَ هَٰذَا وَكُنتُ نَسۡيٗا مَّنسِيّٗا ٢٣ فَنَادَىٰهَا مِن تَحۡتِهَآ أَلَّا تَحۡزَنِي قَدۡ جَعَلَ رَبُّكِ تَحۡتَكِ سَرِيّٗا ٢٤ وَهُزِّيٓ إِلَيۡكِ بِجِذۡعِ ٱلنَّخۡلَةِ تُسَٰقِطۡ عَلَيۡكِ رُطَبٗا جَنِيّٗا ٢٥ فَكُلِي وَٱشۡرَبِي وَقَرِّي عَيۡنٗاۖ فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ ٱلۡبَشَرِ أَحَدٗا فَقُولِيٓ إِنِّي نَذَرۡتُ لِلرَّحۡمَٰنِ صَوۡمٗا فَلَنۡ أُكَلِّمَ ٱلۡيَوۡمَ إِنسِيّٗا ٢٦ فَأَتَتۡ بِهِۦ قَوۡمَهَا تَحۡمِلُهُۥۖ قَالُواْ يَٰمَرۡيَمُ لَقَدۡ جِئۡتِ شَيۡ‍ٔٗا فَرِيّٗا ٢٧ يَٰٓأُخۡتَ هَٰرُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ ٱمۡرَأَ سَوۡءٖ وَمَا كَانَتۡ أُمُّكِ بَغِيّٗا ٢٨ فَأَشَارَتۡ إِلَيۡهِۖ قَالُواْ كَيۡفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِي ٱلۡمَهۡدِ صَبِيّٗا ٢٩ قَالَ إِنِّي عَبۡدُ ٱللَّهِ ءَاتَىٰنِيَ ٱلۡكِتَٰبَ وَجَعَلَنِي نَبِيّٗا ٣٠ وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيۡنَ مَا كُنتُ وَأَوۡصَٰنِي بِٱلصَّلَوٰةِ وَٱلزَّكَوٰةِ مَا دُمۡتُ حَيّٗا ٣١ وَبَرَّۢا بِوَٰلِدَتِي وَلَمۡ يَجۡعَلۡنِي جَبَّارٗا شَقِيّٗا ٣٢ وَٱلسَّلَٰمُ عَلَيَّ يَوۡمَ وُلِدتُّ وَيَوۡمَ أَمُوتُ وَيَوۡمَ أُبۡعَثُ حَيّٗا ٣٣[مریم: ۲۲- ۳۳]. [۵۰۱]

[۵۰۰] (مریم) گفت: کاش پیش از این مرده بودم و چیز ناقابل فراموش شده بودم. [۵۰۱] بدو باردار شد و با جنین در مکان دوردستی گوشه گرفت درد زایمان او را به کنار تنه خرمایی کشاند گفت: کاش پیش از این مرده بودم و چیزی ناقابل و فراموش شده‌ای بودم* (جبرئیل) از پایین او وی را صدا زد* غمگین مباش پروردگارت پایین تو چشمه‌ای پدید آورده است* تنه خرما را بجنبان و بتکان تا خرمایی نورسیده دست چینی بر تو فرو بارد* پس بخور و بیاشام و چشم را روشن دار و هرگاه کسی را دیدی بگو که: من برای خدای مهربان روزه نذر کرده‌ام و به همین دلیل امروز با انسانی سخن نمی‌گویم. مریم او را در آغوش گرفت و پیش اقوام و خویشان خود برد آنان گفتند: ای مریم عجب کار زشتی کرده‌ای* ای خواهر هارون نه پدر تو مرد بدی بود و نه مادرت زنی بدکاری* مریم اشاره بدو کرد، گفتند: ما چگونه با کودکی که در گهواره است سخن بگوییم؟ گفت: من بنده‌ی خدایم بر من کتاب را خواهد فرستاد و مرا پیغمبر خواهد کرد* و مرا در هر کجا که باشم شخص پربرکت و سودمندی می‌نماید و مرا به نماز خواندن و زکات دادن تا وقتی که زنده باشم سفارش می‌فرماید* و (مرا) به نیکی و نیک رفتاری در حق مادرم و مرا زورگو و بدکار نمی‌سازد* و سلام (خدا) بر من است آن روز که متولد شده‌ام و آن روز که می‌میرم و آن روز که زنده و برانگیخته می‌شوم.

زندگی حضرت عیسی

چون هشت روز از عمر او بگذشت مادرش او را با خود به نزد هیکل برد در آنجا ختنه گردید و او را به دستور جبرئیل (یسوع) عیسی نام نهاد. ختنه سنت انبیاء و جزو خصال فطری است و در شریعت تمامی پیامبران از دوران ابراهیم÷متداول و سنت بوده است. در انجیل برنا با مطلبی که بر ختنه شدن عیسی دلالت دارد: «چون به عمر هشت روزی رسید طبق شریعت پروردگار (چنانکه در کتاب موسی مکتوب است) (مریم و یوسف) آن کودک را برداشتند فرزند را برداشت و با خود به هیکل بردند تا ختنه‌اش کنند او را ختنه کردند و یسوع نامش نهادند چنانکه قبل از آنکه شکم مریم به او باردار شود، از سوی ملایکه به این نام نامگذاری شده بود.

عیسی در حمایت مادرش در تپه‌ای بلند که برای آن‌ها (از هر لحاظ) آرام‌بخش و مطمئن بود و در کنار آن چشمه‌ای قرار داشت،‌ به دور از بیت‌لحم نشأت و رشد یافت. چنانکه خداوند می‌فرماید: ﴿وَجَعَلۡنَا ٱبۡنَ مَرۡيَمَ وَأُمَّهُۥٓ ءَايَةٗ وَءَاوَيۡنَٰهُمَآ إِلَىٰ رَبۡوَةٖ ذَاتِ قَرَارٖ وَمَعِينٖ ٥٠[المؤمنون: ۵۰]. [۵۰۲]

[۵۰۲] ما پسر مریم و مادرش را نشان‌های (بر قدرت خود) کردیم و آن دو را به تپه‌ای پناهنده کردیم که آرامش و امنیت و آب جاری داشت.

هیرودس قصد کشتن عیسی می‌کند

در زمان تولد عیسی÷حاکم ظالمی بنام هیرودس به دستور (قیصر اوغسطس) بر منطقه حکمرانی می‌کرد. از طریق کاهنان به گوش او رسیده بود که نوزادی تولد یافته دارای شأن و مقام بزرگی خواهد بود و بر تمامی یهودیان حکمرانی خواهد کرد. دستور داد هر پسری که در بیت لحم بدنیا آمده، کشته شود این مطلب فقط در انجیل متی و برنابا آمده است سایر انجیل‌ها آن را ذکر نکرده‌اند. یوسف نجار در خواب دید که به او دستور دادند از ترس هیرودس عیسی و مادرش را بردارد و به مصر ببرد. فوراً اقدام کرد و‌ آن‌ها را با خود به مصر برد و تا زمان هلاکت هیرودس در آنجا ماند و چون هیرودس هلاک شد، یوسف در خواب دید که به او دستور دادند بچه را برداشته با مادرش به مملکت خود برگرداند. چون آن‌هایی که قصد کشتن او را داشتند هلاک شده‌اند [۵۰۳]. آنگاه یوسف آن‌ها را بازگرداند.

[۵۰۳] به قصص الأنبیاء مراجعه شود.

مجادله‌ی عیسی با دانشمندان

حضرت عیسی هنگام بازگشت از مصر هفت سال داشت از مصر بازگشت به الخلیل رسید و در شهر ناصره اقامت کرد (شایان ذکر است نصاری منسوب به شهر ناصره می‌باشند) حضرت عیسی در ناز و نعمت و حکمت پرورش یافت.

چون به عمر دوازده سالگی رسید با مادرش مریم و یوسف نجار به بیت المقدس رفت تا در آنجا طبق شریعت مکتوب خدا در تورات سجده ببرد، چون نمازش به پایان رسید او را نیافتند. مادرش با پسرعمویش یوسف نجار در پی وی به بیت المقدس بازگشتند او را نیافتند سرانجام بعد از سه روز او را در هیکل در میان علماء یافتند که درباره‌ی ناموس با آن‌ها به احتجاج می‌پرداخت و تمامی مردم را با سؤال‌ها و جواب‌های خود به اعجاب برانگیخته بود و می‌گفتند: چگونه این همه معلومات را بدست آورده در حالی که تازه‌رس است و پیش هیچ احدی درس نخوانده است. مادرش چون او را بدید در آغوشش کشید و گفت: چه کردی سه روز است ما بدنبال تو هستیم؟ جواب داد مگر نمی‌دانی که خدمت خداوند مقدم بر خدمت پدر و مادر است، سپس همراه ایشان به ناصره برگشت [۵۰۴].

تاریخ از مدت زمان بعد از این واقعه تا دوران نبوت حضرت عیسی سکوت کرده که در مدت این هفده سالگی کجا بوده و به چه چیز اشتغال داشته است.

[۵۰۴] به نقل از انجیل متی و برنابا.

ابتدای نبوت عیسی÷

حضرت عیسی÷چون به عمر سی سالگی رسید به نزد یحیی پسر زکریا آمد که در میان نصاری به یوحنای معمدان موسوم است او را غسل تعمید [۵۰۵]داد. سپس جبرئیل (روح القدس) بر او فرود آمد. بعد از این مدت چهل روز به صحرا رفت و طی این مدت همواره روزه دار بود. بعد از آن خداوند وحی (کتاب انجیل) را بر او فرستاد و از آن زمان دوران نبوت حضرت عیسی شروع گردید.

در قرآن کیفیت و زمان نزول وحی بر عیسی مشخص نگردیده اما عبارات انجیلهای در دسترس اتفاق دارند که شروع نبوت او در عمر سی سالگی بوده است. بعضی از تاریخ نویسان و مفسرین مسلمان نیز بر این رویه رفته‌اند.

علمای توحید می‌گویند: پیغمبران غالباً در چهل سالگی به نبوت برگزیده شده‌اند اما یکی از ویژگی‌های عیسی اینکه در سنین سی سالگی به نبوت رسیده، چون قبل از رسیدن به چهل سالگی به آسمان‌ها صعود کرد و دلیل بر نبوت عیسی این فرموده‌ی الهی است: ﴿وَإِذۡ قَالَ عِيسَى ٱبۡنُ مَرۡيَمَ يَٰبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ إِنِّي رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَيۡكُم مُّصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيَّ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَمُبَشِّرَۢا بِرَسُولٖ يَأۡتِي مِنۢ بَعۡدِي ٱسۡمُهُۥٓ أَحۡمَدُۖ فَلَمَّا جَآءَهُم بِٱلۡبَيِّنَٰتِ قَالُواْ هَٰذَا سِحۡرٞ مُّبِينٞ ٦[الصف: ۶]. [۵۰۶]

[۵۰۵] غسل تعمید در میان مسیحیان غسلی است به منظور توبه از گناه انجام می‌گیرد. [۵۰۶] و خاطر نشان ساز زمانی را که عیسی پسر مریم گفت: ای بنی اسرائیل من فرستاده‌ی خدا به سوی شما بوده و توراتی را که پیش از من آمده است تصدیق می‌کنم و به پیغمبری که بعد از من می‌آید و نام او احمد است مژده می‌دهم اما هنگامی که آن حضرت همراه با معجزات روشن (و دلایل مقنن) به پیش ایشان آمد گفتند: این جادوی آشکاری است.

فراخوانی حضرت عیسی مسیح

حضرت عیسی در جامعه‌ی یهودی که انحرافات فراوان در آن رواج کرده بود مردم را به توحید و دین خدا فراخواند و به سبب تمرد آن‌ها از شریعت موسوی خرافات و اباطیل فراوان در میان آن‌ها رواج یافته بود. به بیماری قساوت قلب مبتلا شده بودند،‌ در نتیجه شریعت خدا را تحریف کرده،‌ نصوص تورات را به بازی می‌گرفتند و از راه راست کاملاً منحرف گشته بودند. حضرت عیسی در میان ایشان مبعوث گردید تا آن‌ها را به صراط مستقیم بازگرداند و تحریف و تبدیل راه یافته به شریعت را تصحیح کند. حضرت عیسی÷به طرز خستگی‌ناپذیر اوامر خدا را به آن‌ها تبلیغ می‌کرد و احکام شریعت جدید را تعلیم می‌داد که در آن بعضی از محرمات که به علت سرکشی و طغیان در شریعت موسی÷بر آنان حرام گشته بود حلال گردید. خداوند به زبان سید مسیح در این زمینه می‌فرماید: ﴿وَمُصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيَّ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَلِأُحِلَّ لَكُم بَعۡضَ ٱلَّذِي حُرِّمَ عَلَيۡكُمۡۚ وَجِئۡتُكُم بِ‍َٔايَةٖ مِّن رَّبِّكُمۡ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُونِ ٥٠[آل عمران: ۵۰]. [۵۰۷]

خداوند بر دستان عیسی معجزات خیره کننده و عجیبی (جهت تأیید و تصدیق رسالت او) به جاری ساخت که در بحث معجزاتش به آن‌ها اشاره خواهیم کرد.

یهودیان به جای تصدیق و تکریم عیسی÷علیه او راه عناد و جفا در پیش گرفتند. او در اثنای دعوت از کاهنان و رؤسای یهود بی‌مهری و شداید فراوان دید و درباره‌ی مسائل دینی و اصول شریعت حضرت موسی÷که آن‌ها آن را تحریف کرده بودند با ایشان به جدال شدید پرداخت با فریسیون [۵۰۸]و کتبه [۵۰۹]و کهنه [۵۱۰]به جدال و مناظره پرداخت و با دلایل قوی و حجج دامغه آراء ایشان را باطل کرد.

حضرت عیسی آشکارا به دعوت پرداخت و با منحرفین به مجادله برخاست و آن‌ها را به سوی خدا و استقامت در دین فرا می‌خواند و فساد روش و اعمال ریاکارانه‌ی آن‌ها را برملا و آشکار می‌کرد، تا کار به جایی رسید که توان تحمل او را نیافتند و خواستند هر طور شده از دست او خلاص شوند.

بزرگان و احبار یهود گرد آمدند و در مورد مسیح به مشاوره پرداختنند و گفتند: می‌ترسیم دین ما را به فساد بکشاند و مردم از او تبعیت کنند. رئیس کاهنان گفت: اگر یک نفر کشته شود بهتر است از اینکه ملتی به کلی نابود گردد. لذا بر قتل او به توافق رسیدند. نزد بیلاطس بنطی که از طرف حاکم روم به نام قیصر بر یهودیان حکمرانی می‌کرد علیه او شکایت کردند و برای تحریک او گفتند: عیسی می‌خواهد حکومت کنونی را سرنگون کند و خود پادشاه یهود شود. او را تشویق و تحریک نمودند تا راضی شد جهت رهایی از او،‌ او را بوسیله‌ی صلیب اعدام کند. حضرت عیسی متوجه نقشه‌ی آنان شد در نتیجه خود را مخفی کرد.

گفته‌اند: سوار بر الاغی راهی اورشلیم گردید. یارانش با نیاتی خالص از او را استقبال کردند. گفت: گروهی از شما که با من می‌خورند و می‌آشامند مرا تسلیم خواهند کرد. سپس به توصیه و نصیحت یارانش پرداخت و گفت: «زمان اینکه انسان به سوی پدرش بازگردد فرارسیده من به جایی می‌روم که شما توان آمدن به آنجا را ندارید وصیت مرا در گوش بدارید و فراموش نکنید بعد از من «فاراقلیط» [۵۱۱]او بعنوان پیغمبر در میان شما خواهد بود هرگاه «فاراقلیط» با روح حقگویی و راست‌گویی پیش شما آمد، او بر من گواهی می‌دهد و بخاطر این مطلب را به شما یادآور می‌کنم؛ اگر زمان ظهورش فرا رسید او را به یاد بیاورید. من او را برای شما تعریف کردم. من به سوی کسی که مرا فرستاده باز می‌گردم. هرگاه روح حق به نزد شما آمد شما را به سوی حق هدایت می‌کند و شما را به امور بسیار خبر می‌دهد و مرا ستایش می‌نماید و بدین زودی‌ها من از شما پنهان خواهم شد. سپس مسیح÷چشمش را به آسمان دوخت و گفت: ساعت موعود فرا رسید، (خدایا!) من در روی زمین تو را تمجید کردم و کاری را که به من سپرده بودی، به اتمام رساندم.

حضرت عیسی بعد از این کلمات با شاگردانش به مکانی برگشت که در آنجا اجتماع می‌کردند. در میان شاگردانش فردی خائن به نام (یهوذا اسخریوطی) وجود داشت. او یکی از حواریون منافق بود که حضرت مسیح در کلام پیشین به او اشاره کرد (بعضی از شما با من روی یک سفره می‌خورند و می‌آشامند سپس مرا تسلیم دشمن می‌کنند) این مرد به مکان اختفای مسیح آشنا بود. چون مأموران را دید که در جستجوی عیسی هستند، تا او را بکشند، در مقابل پولی ناچیز (سی درهم) محل اختفای عیسی و یارانش را به آن‌ها نشان داد. چون به آنجا رسیدند، خداوند آن مرد خائن را به شکل عیسی درآورد او را گرفتند و اعدام کردند و حضرت عیسی به آسمان‌ها رفعت داده شد. ﴿وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَٰكِن شُبِّهَ لَهُمۡۚ وَإِنَّ ٱلَّذِينَ ٱخۡتَلَفُواْ فِيهِ لَفِي شَكّٖ مِّنۡهُۚ مَا لَهُم بِهِۦ مِنۡ عِلۡمٍ إِلَّا ٱتِّبَاعَ ٱلظَّنِّۚ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينَۢا ١٥٧[النساء: ۱۵۷]. [۵۱۲]عمر عیسی به هنگامی که خداوند او را به سوی خود رفعت داد،‌ ۳۳ سال بود در نتیجه زمان دعوت او در میان بنی اسرائیل سه سال بوده است، ‌چون در عمر سی سالگی مبعوث گردید.

[۵۰۷] و (من پیغمبرم که) تصدیق کننده آن چیزی هستم که پیش از من از تورات بوده است و (آمده‌ام) تا پاره‌ای از چیزهایی را که بر شما حرام شده است برایتان حلال کنم و نشآن‌های را برایتان آورده‌ام بنابراین از خدا بترسید و از من اطاعت کنید. [۵۰۸] فریسیون: زاهدان بودند که خود را برای عبادت اختصاص داده بودند. [۵۰۹] کتبه: نویسندگان شریعت و تورات بودند. [۵۱۰] کهنه: خادمان هیکل و معبد بودند. [۵۱۱] فاراقلیط: همان پیغمبری است که مسیح به آن بشارت داده است ﴿وَمُبَشِّرَۢا بِرَسُولٖ يَأۡتِي مِنۢ بَعۡدِي ٱسۡمُهُۥٓ أَحۡمَدُۖ. [۵۱۲] نه او را کشتند نه بدار آویختند و لیکن بر آنان مشتبه شد و کسانی که درباره او اختلاف پیدا کردند راجع بدو در شک و گمانند و آگاهی بدان ندارند و آن‌ها به گمان سخن می‌گویند و یقیناً ‌او را نشکته‌اند.

مسئله‌ی به صلیب کشیدن مسیح

ما مسلمانان در مورد مصلوب واقع شدن حضرت مسیح عقیده داریم، که آنچه خداوند متعال در قرآن کریم در مورد آن فرموده عین حق و صواب است و هرگز بطلان بدان رو نخواهد کرد، و آن اینکه خداوند متعال حضرت عیسی را از کید یهود نجات داد و او را زنده به سوی خود رفعت بخشید. شکل عیسی را بر صورت و جسم مرد خائن که یهودیان را به محل اختفای او راهنمایی کرده بود انداخت و به جای عیسی او را اعدام کردند و خداوند از باب احترام و تکریم برای عیسی او را از کید و شر یهودیان خلاص کرد. ﴿وَمَكَرُواْ وَمَكَرَ ٱللَّهُۖ وَٱللَّهُ خَيۡرُ ٱلۡمَٰكِرِينَ ٥٤[آل عمران: ۵۴]. [۵۱۳]

عقیده مسلمانان در مورد حضرت عیسی بهتر، پاکتر، گرامی‌تر و باشرف‌تر از عقیده نصاری می‌باشد که می‌پندارند حضرت عیسی مصلوب واقع شده و یهود او را مورد هر گونه توهین و اهانت قرار دادند سپس دست و پای او را بر تخته میخکوب کردند و از باب کفاره گناهان فرزندان آدم و فدای بشریت او را به قتل رساندند. حواریون نیز همانند یهودیان در مورد حضرت عیسی شک و اختلاف فراوان دارند در اینکه آیا فرد مصلوب عیسی است یا یهوذا؟ زیرا چون آن خائن محل اختفای عیسی را به آن‌ها نشان داد، خود قبل از آنان وارد شد. غیر از عیسی کسی آنجا نبود، خداوند او را به صورت عیسی درآورد و عیسی را به سوی آسمان رفعت بخشید. یهودیان وارد شدند و غیر از یهوذا کسی را نیافتند که به شکل عیسی درآمده بود،‌ گفتند: اگر این عیسی است، پس رفیق ما کجاست؟ و اگر این رفیق ماست پس عیسی کجاست؟

خلاصه او را گرفتند و به دار آویختند در حالی که فریاد برمی‌آورد من یهوذا هستم، اما آن‌ها می‌گفتند: دروغ می‌گویی تو عیسی هستی. بالآخره در حال شک و گمان او را دار زدند. قرآن عقیده یهود و نصاری پیرامون موضوع «صُلب و فدایی عیسی» را مردود دانسته و عقیده‌ی حقگرای مسلمانان را ذکر کرده که در این زمینه فصل‌الخطاب است: ﴿وَبِكُفۡرِهِمۡ وَقَوۡلِهِمۡ عَلَىٰ مَرۡيَمَ بُهۡتَٰنًا عَظِيمٗا ١٥٦ وَقَوۡلِهِمۡ إِنَّا قَتَلۡنَا ٱلۡمَسِيحَ عِيسَى ٱبۡنَ مَرۡيَمَ رَسُولَ ٱللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَٰكِن شُبِّهَ لَهُمۡۚ وَإِنَّ ٱلَّذِينَ ٱخۡتَلَفُواْ فِيهِ لَفِي شَكّٖ مِّنۡهُۚ مَا لَهُم بِهِۦ مِنۡ عِلۡمٍ إِلَّا ٱتِّبَاعَ ٱلظَّنِّۚ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينَۢا ١٥٧ بَل رَّفَعَهُ ٱللَّهُ إِلَيۡهِۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمٗا ١٥٨[النساء: ۱۵۶- ۱۵۸]. [۵۱۴]عجبا نصاری با اینکه به الوهیت عیسی یا فرزند خدا بودن او عقیده دارند می‌گویند: او به صلیب کشیده شد! اگر خدا مصلوب واقع شود پس حال مخلوقات چگونه خواهد بود؟ و چه کسی به اداره‌ی هستی می‌پردازد؟ این چه کسانی هستند که او را به دار آویخته‌اند؟! آیا آن‌ها بدترین مخلوقات خدا (یعنی یهود کثیف) نیستند؟ چگونه خداوند نتوانست خود را از دست آن‌ها رها کند؟ چه شیرین سروده آنکه گوید:

أَعباد المسيح لنا سؤال
نروم جوابه ممن وعاه
إذا صلب الإله بفعل عبد
يهوديّ فما ذا هذا الإله؟ [۵۱۵]

به راستی که خداوند از این چرندیات و یاوه‌گویی‌های آن ظالمان بسیار به دور است!

[۵۱۳] نقشه کشیدند و خداوند چاره‌جویی کرد و خداوند بهترین چاره‌جویان است. [۵۱۴] و (خداوند بر آنان خشم گرفت) به سبب کفر ورزیدنشان و افترای بزرگی که بر مریم بستند و می‌گفتند که: ما عیسی پسر مریم پیغمبر خدا را کشتیم در حالی که نه او را کشتند و نه به دار آویختند و لیکن بر آنان مشتبه شد و کسانی که درباره‌ی او اختلاف پیدا کردند راجع بدو در شک و گمانند و آگاهی بدان ندارند و تنها به گمان سخن می‌گویند و یقیناً‌ او را نکشته‌اند* بلکه خداوند او را در پیش خود به مرتبه‌ی والایی رساند و خداوند چیره و حکیم است. [۵۱۵] ای بندگان مسیح ما سؤالی داریم که جواب آن را از کسی می‌خواهیم که آن را بداند. (بگویید ببینیم) اگر خدا بوسیله‌ی کار یک عبد یهودی به دار آویخته شود، پس این چه خدایی است؟!!

موضوع فدای بشریت

می‌گویند: حضرت مسیح به درا آویخته شد تا بنی آدم از گناه و خطایا پاک شوند. آیا این سخن صحیح است، و با عدالت الهی و منطق سلیم سازگار است؟ مگر گناه عیسی چه بود که فدای گناهان بشریت شود؛ آیا منطق عدل قبول می‌کند انسان به جرم گناه دیگری مجازات شود؟! اگر برادر تو (مثلاً) مرتکب قتل یا زنای شود جرم و تاوان شما چیست که مجازات شوید و به خاطر جرم دیگری مجازات گردید؟ حکم صریح خدا می‌فرماید: ﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰۗ[الإسراء: ۱۵]. [۵۱۶]﴿كُلُّ نَفۡسِۢ بِمَا كَسَبَتۡ رَهِينَةٌ ٣٨[المدثر: ۳۸]. [۵۱۷]﴿مَّنۡ عَمِلَ صَٰلِحٗا فَلِنَفۡسِهِۦۖ وَمَنۡ أَسَآءَ فَعَلَيۡهَا[فصلت: ۴۶]. [۵۱۸]منطق سالم می‌گوید، فقط شخص مجرم مستحق عقوبت است.

اما تعصب کور و تفکر بیمارگونه، ‌که مردان کلیسا بدان فکر می‌کنند و اذهان مردم غافل را بدان فریب می‌دهند، چیزی دیگری می‌گوید!

سید رشید رضا در تفسیر المنار می‌گوید:

نصاری سرانجام حضرت عیسی را بسیار بد و شرم‌آور تصویر کرده‌اند و اعتقاد به حصول آن را (طبق تصورات خودشان) اصلی از اصول دین و پایه‌ای از پایه‌های عقاید خود دانسته‌اند و مقبولیت ایمان هرکسی در گرو ایمان به آن است، زیرا بدون حصول همچو ایمانی هیچ عمل صالحی سودمند و هیچ عبادت و نیکی بدون اعتقاد به مصلوب واقع شدن حضرت مسیح مقبول واقع نخواهد شد.

و برای آن عقیده‌ی خود اصلی در عهد قدیم جستجو کرده و بر مبنای آن ادعا کرده‌اند آدم که اولین بشر است، خدا را نافرمانی کرد و از درخت ممنوعه خورد بدین گونه خطا کار شد و تمامی نسل‌هایش خطاکار و مستحق عقاب و هلاکت ابدی در آخرت واقع شدند. همه‌ی فرزندان آدم خطاکار بوده و مسئولیت گناه خوردن پدر بزرگشان حضرت آدم را تحمل می‌کنند، و چون از جمله صفات خدا صفات عدل و رحمت است عدل و رحمت او ایجاب می‌کند هیچ خطایی بی‌عتاب نماند و گرنه عادل نخواهد بود،‌ این بود که خداوند خواست فرزند خود را که او به ذات خود عین خدا است در رحم یکی از زنان نسل آدم قرار داد و بعنوان جسد در رحم او تجلی کرد و از آن انسانی کامل بدنیا آمد. این انسان از جهتی، انسان و فرزند مریم بود و از جهتی دیگر خدای کاملی بود، چون فرزند خدا بود و از تمامی معاصی معصوم بود و بعد از اینکه همانند سایر انسان‌ها زندگی می‌کند، می‌خورد، می‌آشامد، لذت و الم می‌بیند دشمنان خدا و شریعت می‌آیند او را به شکلی فجیع و ناجوانمردانه می‌کشند به دار می‌زنند و بعد از تشویه صورت او را در حالت مصلوب به فجیع‌ترین شیوه‌ها می‌کشند تا فدای بشریت شود [۵۱۹].

گویم: این سخن باطل است و عدل و رحمت بوسیله‌ی آن تحقق نمی‌یابد چون از عدالت نیست فرد معصوم و بی‌گناه را بیاورند و جرم و گناه دیگران را به گردن او اندازند. علاوه بر این با کتاب مقدس خودتان هم در تضاد است؛ چون در سفر تثینه آمده است: فرزندان به خاطر پدر و مادر و پدر و مادر بخاطر گناه فرزندان کشته نمی‌شوند هر انسانی فقط در مقابل گناه خود کشته می‌شود.

[۵۱۶] هیچ کسی گناه دیگری را بر دوش نمی‌کشد. [۵۱۷] هرکس درباره‌ی کارهایی که کرده است گروگان می‌شود. [۵۱۸] هرکسی که کار شایسته‌ای بکند به نفع خود می‌کند و هرکس که کار بد بکند به زیان خود می‌کند. [۵۱۹] تفسیر منار جلد ۶ ص ۲۰.

حواریون چه کسانی‌اند؟

عیسی بن مریم را یاران و شاگردانی بوده که به خاطر صفای قلب و پاکی نیتشان به «حواریون» نامگذاری شدند. این‌ها، از جمله یاران حضرت مسیح هستند و شبیه صحابه‌ی گرامی (کسانی که رسول خداصرا یاری و حمایت نمودند) می‌باشند. در حقیقت قرآن کریم آن را ذکر نموده، در فرموده‌ی زیر الهی به تمجید و ستایش از آن‌ها پرداخته است:

﴿فَلَمَّآ أَحَسَّ عِيسَىٰ مِنۡهُمُ ٱلۡكُفۡرَ قَالَ مَنۡ أَنصَارِيٓ إِلَى ٱللَّهِۖ قَالَ ٱلۡحَوَارِيُّونَ نَحۡنُ أَنصَارُ ٱللَّهِ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَٱشۡهَدۡ بِأَنَّا مُسۡلِمُونَ ٥٢[آل عمران: ۵۲]. [۵۲۰]و خدای تعالی برای هر پیامبری،‌ حواریون و انصاری قرار داده است، چنانکه پیامبرصفرموده:

«هر پیامبری که خداوند، قبل از من، او را به سوی امتی مبعوث داشته، قطعاً، از میان امتش، حواریون و یارانی را برای او قرار داده است».

حواریون دوازده نفر زیر بوده‌اند:

۱- سمعان موسوم به پطرس

۲- اندراوس برادر سمعان

۳- یعقوب بن زبدی

۴- یوحنا بن زبدی برادر یعقوب

۵- برثولماوس

۶- فیلپس

۷- متی العشار

۸- توما

۹- یعقوب بن حلفی

۱۰- لپاوس الملّقب به تداوس

۱۱- سمعان القانونی

۱۲- یهوذا الأسخریوطی

این اسامی از انجیل متی برگرفته شده‌اند علاوه بر این‌ها برنابا و تداوس نیز از این شاگردان بوده‌اند که کلیسا نام آن‌ها را از لیست حواریون دوازده‌گانه حذف کرد، چون به الوهیت عیسی عقیده نداشته‌اند. برنابا انجیلی دارد موسوم به انجیل برنابا که کلیسای امروزی بدان اعتراف نمی‌کند، چون در آن چیزهای مخالف عقیده‌ی کلیسا وجود دارد و در آن به اوصاف پیامبر امتی که عیسی بدان مژده داده، اشاره شده است. چنانچه قرآن می‌فرماید: ﴿ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِيَّ ٱلۡأُمِّيَّ ٱلَّذِي يَجِدُونَهُۥ مَكۡتُوبًا عِندَهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِيلِ يَأۡمُرُهُم بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَىٰهُمۡ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡخَبَٰٓئِثَ وَيَضَعُ عَنۡهُمۡ إِصۡرَهُمۡ وَٱلۡأَغۡلَٰلَ ٱلَّتِي كَانَتۡ عَلَيۡهِمۡۚ فَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِهِۦ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَٱتَّبَعُواْ ٱلنُّورَ ٱلَّذِيٓ أُنزِلَ مَعَهُۥٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ١٥٧[الأعراف: ۱۵۷]. [۵۲۱]

[۵۲۰] آن گاه که عیسى از آنان احساس کفر کرد، گفت: یاران من [در راه دعوت‏] به سوى خدا چه کسانى هستند؟ حواریان گفتند: ما یاوران [دین‏] خدا هستیم. به خدا ایمان آورده‏ایم و گواه باش به آنکه ما فرمانبرداریم. [۵۲۱] (به ویژه رحمت خود را اختصاص می‌دهیم به) کسانی که پیروی می‌کنند از فرستاده‌ی (خدا محمد مصطفی) پیغمبر امتی که در تورات و انجیل نگاشته می‌یابند او آنان را به کار نیک دستور می‌دهد و از کار زشت باز می‌دارد و پاکیزه‌ها را برایشان حلال می‌نماید و ناپاکی را بر آنان حرام می‌سازد و فرو می‌اندازد و بند و زنجیر را از ایشان بدر می‌آورد پس کسانی که به او ایمان آورند. از او حمایت کنند و وی را یاری دهند و از نوری پیروی کنند که (قرآن نام است و همسان نور مایه‌ی هدایت مردمان است و) به همراه او نازل شده است بیگمان آنان رستگارند.

انجیل‌های نصاری

انجیل: یکی از کتب آسمانی چهارگانه است که خداوند بر پیغمبران بزرگوار فرو فرستاده و ایمان به همه‌ی آن‌ها واجب است. این چهار کتاب زبور، تورات، انجیل و قرآن نام دارند. زبور بر داود، تورات بر موسی، انجیل بر عیسی و قرآن بر حضرت محمدصفرود آمده است. لفظ انجیل عبری بوده و به معنای مژده است. انجیل معروف نصاری چهار عددند:

۱- انجیل متی ۲- انجیل یوحنا ۳- انجیل لوقا ۴- انجیل مرقس

علاوه بر این‌ها انجیل دیگری بنام برنابا وجود دارد که کلیسای امروزی بدان اعتراف نمی‌کند این انجیل از سایر انجیلها به حق و صواب نزدیکتر است.

آیا این انجیل‌ها صحیح هستند؟

بطور قطع هیچ یک از انجیل‌های کنونی، ‌انجیل خدایی فرود آمده بر عیسی÷نیستند و همگی دستخوش تحریف و تبدیل گردیده‌اند، قرآن کریم به این تحریف تصریح کرده،‌ این انجیل‌ها در میان خود اختلاف فراوان دارند خداوند تنها یک انجیل فرو فرستاده ولی هم‌اکنون چهار انجیل وجود دارد.

استاد نجار در قصص الأنبیا گوید:

«امروزه، در کجا آن انجیل مسیح که قرآن کریم آن را ذکر نموده، یافت می‌شود؟ انجیل حقیقی فرود آمده بر عیسی هم اکنون وجود خارجی ندارد. آنچه امروزه به نام انجیل در دسترس است داستان‌هایی است که شاگردان عیسی و کسان دیگر آن‌ها را تألیف کرده و از مسخ و تحریف، حذف و زیادت مصون نمی‌باشند! حضرت عیسی تنها یک انجیل آورده ولی انسان‌ها با مرور زمان آن را ترک کرده، از دست دادند در نتیجه به کتاب‌هایی روی آوردند که از سوی بعضی از شاگردان مسیح و شاگردان آن‌ها تألیف و گردآوری شده‌اند و این انجیل‌ها آن چنان گسترش و ازدیاد یافتند که از مرز صد انجیل تجاوز کردند اما کلیسا هر انجیلی را که برخلاف میل خود تشخیص داد از صحنه بدر کرد و تنها انجیل‌های چهارگانه‌ی معروف امروزی مورد تایید کلیسا واقع شدند که آن‌ها نیز از نظر سند منقطع بوده و مؤلف حقیقی آن‌ها معلوم نیست. بعضی ترجمه شده و از نظر دینی و صداقت مورد اطمینان نیستند و بین آن‌ها اختلاف شدید وجود دارد که نمی‌توان بین آن‌ها توفیق ایجاد کرد. لذا در صورت صحت یکی بطلان دیگری قطعی است» [۵۲۲].

انجیل‌های کنونی تألیفات تاریخی تدوین شده پیرامون حضرت مریم و عیسی هستند و وقایع زندگی حضرت را از بدو تولد تا انتهای حیات زمینی‌اش طبق عقاید خود به تصویر کشیده‌اند چنانچه حاوی اخبار و روایاتی پیرامون زندگی حضرت (یوحنا معمدان) یحیی هستند. و هیچ یک از این انجیل‌ها در زمان حیات عیسی تألیف نشده‌اند بلکه بعد از رفع او به سوی آسمان تدوین گردیده‌اند.

۱- انجیل متی: که قدیمی‌ترین انجیل موجود در بین مسیحیان است چهار سال بعد از رفع عیسی به سوی آسمان به زبان عبری تدوین گردیده و ترجمه‌ی آن هم اکنون در دسترس است. اما آیا مترجم آن کیست و آیا اصل آن در دسترس است تا با ترجمه مقایسه شود؟ همه‌ی این‌ها سؤال‌هایی بی‌جواب هستند. بنابراین انجیلی که نه اصلش معروف است و نه ترجمه‌اش معلوم و هیچ سندی متصل به عیسی و شاگردانش ندارد چگونه می‌تواند معتبر باشد؟

۲- انجیل مرقس: انجیل مرقس ۲۳ سال بعد از رفعت عیسی به زبان یونانی تدوین گردید. نصاری در تاریخ تألیف آن اختلاف دارند. گروهی گفته‌اند: پطرس فرمانده‌ی حواریون آن را تدوین و تألیف کرده است. عده‌ی دیگری گویند مرقس انجیل خود را بعد از مرگ پطرس و بولس تألیف کرده است. در کتاب مرشد الطالبین آمده: انجیل مرقس به منظور سودرسانی به مسیحیان و به دستور بطرس در سال ۶۰ تدوین گردیده و این انجیل منکر الوهیت حضرت مسیح است. شما می‌بینید که مؤرخان مسیحی، در تعیین کردن نویسنده‌ی این انجیل، شک دارند و به طور قطعی نمی‌توانند آن را معرفی کنند. چنانکه ثابت شده حضرت عیسی آن را ننوشته و بر کسی دیکته نکرده است. لذا نمی‌تواند مورد اطمینان باشد.

۳- انجیل لوقا: به اتفاق تمامی مؤرخین مسیحی این انجیل ۲۰ سال بعد از رفع عیسی تألیف گردیده است و به اتفاق، لوقا از شاگردان عیسی و شاگرد شاگردان او نبوده است، بلکه شاگرد بولس بوده که یک یهودی متعصب بر مسیحیت بود، مسیح را در حیاتش ندیده است و نسبت به نصاری بسیار اسائه‌ی ادب می‌کرد و چون دید مخالفت او با نصاری سودی در بر ندارد از در حیله وارد شد، به دین مسیح درآمد و اعتقاد به مسیح را اظهار داشت و ادعا کرد در حالت بیهوشی عیسی را لمس کرده و او را بر اسائه‌ی ادب نسبت به یارانش نکوهش کرده و همزمان به او مأموریت تبشیری داده، در مقابل کلیسا از در حیله درآمد اکل میته و شرب خمر را بر آن‌ها حلال کرد، لوقا چیزهای فراوانی بر انجیل متی و مرقس افزوده است که شبه انگیز است [۵۲۳]. از تحقیق علمی ثابت می‌شود که انجیل لوقا شبهه دار می‌باشد و نویسنده‌اش بولس متهم است که اصول عقاید دین مسیح را دستکاری کرده و ثابت می‌کند این اثر ربطی از نظر کتابت و املا به حضرت مسیح ندارد.

۴- انجیل یوحنا: ۳۲ سال بعد از رفع عیسی نوشته شده، کلیسا عقیده دارد نویسنده‌ی آن یوحنا بن زبدی یکی از شاگردان مسیح بوده است،‌ اما جمهور محققین نصاری انتساب این کتاب به او را نفی می‌کنند و می‌گویند: این کتاب اثر یکی از شاگردان مدرسه اسکندریه در قرن دوم میلادی می‌باشد. دائرة المعارف انگلستان که ۵۰۰ دانشمند مسیحی در تألیف آن شرکت داشته‌اند می‌گوید: «بدون هیچ شکی انجیل یوحنا کتاب مزوری است که نویسنده‌ی آن به منظور مقابله با دو تن از شاگردان مسیح (متی و یوحنا) آن را به رشته تحریر در آورده و این نویسنده مزور ادعا کرده که جزو حواریون بوده و حضرت مسیح او را دوست داشته است...».

در این انجیل فقراتی دال به الوهیت عیسی وجود دارد. تعجب اینجاست که کلیسا امروزی بر معتقدات موجود در این انجیل که با اصول دین عیسی مخالفت صریح دارند. صحه می‌گذارد، هر چند می‌داند که، این انجیل به هیچ وجه به یوحنا شاگرد عیسی÷نسبت داده نمی‌شود.

شیخ نجار در کتاب قصص الأنبياء صورت‌هایی از تناقضات و اضطرابات موجود در انجیل‌های کنونی را ارائه می‌دهد که آشکارا عدم وثوق به محتویات آن‌ها را روشن می‌نماید، در صورت تمایل به آن مراجعه کنید.

در خاتمه واضح است که انجیل‌های کنونی همگی تحریف شده بوده و قابل اعتماد نیستند و چیزی غیر از انجیل فرود آمده بر عیسی می‌باشند و با وجود این اضطراب نمی‌توان به آن اعتماد داشت.

[۵۲۲] القصص الأنبیاء ص ۳۹۱. [۵۲۳] قصص الأنبیاء – ص۴۰۰.

عقیده‌ی نصاری درباره‌ی مسیح

در مورد شأن و منزلت هیچ یک از پیغمبران به اندازه‌ی حضرت عیسی اختلاف نشده است. جدل و مباحثه‌ای پیرامون نبوت هیچ یک از پیامبران رخ نداده، آن چنان که پیرامون نوبت عیسی رخ داده است، جای تعجب اینکه اهل کتاب در مورد منزلت حضرت عیسی راه افراط و تفریط در پیش گرفته‌اند. یهودیان ادعا کرده‌اند او حرام زاده است، چون بدون پدر بدنیا آمده... در مقابل مسیحی‌ها ادعا کرده‌اند که او فرزند خداست، چون از روح او آفریده شده و جزئی از اوست. این دو گروه هر دو در شأن او راه غلو در پیش گرفته‌اند و به گمراهی درافتاده‌اند، زیرا حقیقت را قرآن کریم بیان داشته که می‌فرماید: او یکی از پیغمبران خداست و بر بنی اسرائیل مبعوث گردیده مادرش صدیق و عفیفه بوده و عورت خود را حفظ کرده از قانتین بوده است. ﴿مَّا ٱلۡمَسِيحُ ٱبۡنُ مَرۡيَمَ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُ وَأُمُّهُۥ صِدِّيقَةٞۖ كَانَا يَأۡكُلَانِ ٱلطَّعَامَۗ ٱنظُرۡ كَيۡفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ ٱلۡأٓيَٰتِ ثُمَّ ٱنظُرۡ أَنَّىٰ يُؤۡفَكُونَ ٧٥[المائدة: ۷۵]. [۵۲۴]

محتویات این آیه رد بر هر دو گروه (یهود و نصاری) است که اولی او را حرام‌زاده و دومی فرزند خدا می‌داند به این ادبیات رفیع بنگر که در غایت ابداع اشاره به خوردن آشامیدن عیسی و مادرش می‌نماید که بر انسان بودن آن‌ها دلالت می‌ورزد، چون خداوند نیاز به خوردن و آشامیدن ندارد. هرکسی اهل خوردن و آشامیدن باشد ناگزیر باید به دستشویی برود و این حالت شایسته‌ی خدا یا فرزند خدا نیست.

قرآن کریم به تفصیل از عقاید نصاری پرده برداشته و بیان کرده که آن‌ها سه گروه هستند.

۱- گروهی معتقد است که عیسی خداست چون از روح او آفریده شده است.

۲- گروهی عقیده دارد که عیسی خداست چون خداوند در او تجسم پیدا کرده و به زمین فرود آمده تا مردم را از گناهاشان نجات دهد.

۳- گروهی به تثلیث عقیده دارند و می‌گویند: خداوند در سه چهره اب، ابن و روح القدس جلوه می‌کند و همه با هم خدا را تشکیل می‌دهند. یک در عینی یک بودن سه و سه در عین سه بودن یک است. در کتاب قصص الأنبياءعبارت زیر آمده است:

«نصاری برای خود عقیده‌ای تراشیده‌اند مبنی بر اینکه خداوند از سه چهره مرکب است و هر سه یکی هستند. خداوند پایین آمده و در مریم حلول کرده و بصورت انسان درآمده و از او یسوع بدنیا آمده تا آخر مزخرفات.

حضرت مسیح این سخن را بر زبان نرانده و از آن خبر ندارد. اما چون مسیحی‌ها مسیحیت را بین بت‌پرستان معتقد به اقانیم و تجسم خدا در سه چهره نشر دادند، ‌این عقیده به میان مسیحیان راه پیدا کرد و خواستند بین توحید مسیحیت راستین و بت‌پرستی آن‌ها توافق بوجود آورند و حضرت عیسی را خدا پنداشتند بدین معنی که خدا در مریم حلول کرد و در صورت انسان تجسم پیدا نمود» [۵۲۵].

جای سؤال است چگونه امکان دارد حضرت عیسی خدا باشد و حال اینکه همانند سایر انسان‌ها از دامن زنان خارج شده و تولد یافته است؟ و همانند آن‌ها می‌خورد و می‌آشامد، می‌خوابد و بیدار می‌شود. به درد و رنج و تعب می‌افتد به حمام و نظافت احتیاج دارد. ﴿وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّٗا كَبِيرٗا ٤٣[الإسراء: ۴۳]. [۵۲۶]

قرآن کریم مزاعمه و اباطیل نصاری را پاسخ داده و گمراهی و کفر و بهتان آن‌ها را در شأن حضرت مسیح گوشزد کرده می‌گوید: ﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ وَلَا تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡحَقَّۚ إِنَّمَا ٱلۡمَسِيحُ عِيسَى ٱبۡنُ مَرۡيَمَ رَسُولُ ٱللَّهِ وَكَلِمَتُهُۥٓ أَلۡقَىٰهَآ إِلَىٰ مَرۡيَمَ وَرُوحٞ مِّنۡهُۖ فَ‍َٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦۖ وَلَا تَقُولُواْ ثَلَٰثَةٌۚ ٱنتَهُواْ خَيۡرٗا لَّكُمۡۚ إِنَّمَا ٱللَّهُ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ سُبۡحَٰنَهُۥٓ أَن يَكُونَ لَهُۥ وَلَدٞۘ لَّهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۗ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ وَكِيلٗا ١٧١[النساء: ۱۷۱]. [۵۲۷]و ﴿لَقَدۡ كَفَرَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡمَسِيحُ ٱبۡنُ مَرۡيَمَۖ وَقَالَ ٱلۡمَسِيحُ يَٰبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمۡۖ إِنَّهُۥ مَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ حَرَّمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ ٱلۡجَنَّةَ وَمَأۡوَىٰهُ ٱلنَّارُۖ وَمَا لِلظَّٰلِمِينَ مِنۡ أَنصَارٖ ٧٢ لَّقَدۡ كَفَرَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ ثَالِثُ ثَلَٰثَةٖۘ وَمَا مِنۡ إِلَٰهٍ إِلَّآ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۚ وَإِن لَّمۡ يَنتَهُواْ عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنۡهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ ٧٣[المائدة: ۷۲- ۷۵]. [۵۲۸]

اگر یهود و نصاری مسئله عیسی را عجب بپندارند بدین خاطر که بدون پدر آفریده شده است، پس مسئله آدم عجیب‌تر است. زیرا او بدون پدر و مادر بدنیا آمده است. آنکه توانسته آدم را بدون پدر و مادر از گِل بیافریند قطعاً در توان دارد عیسی را بدون پدر بیافریند و هیچ چیز در آسمان و زمین او را عاجز و ناتوان نمی‌کند. به همین خاطر،‌ قرآن کریم، آدم را به عنوان مثال آورده،‌ می‌گوید: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَىٰ عِندَ ٱللَّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَۖ خَلَقَهُۥ مِن تُرَابٖ ثُمَّ قَالَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ ٥٩ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلَا تَكُن مِّنَ ٱلۡمُمۡتَرِينَ ٦٠[آل عمران: ۵۹- ۶۰]. [۵۲۹]

[۵۲۴] مسیح پسر مریم جز پیغمبری نبود پیش از او نیز پیغمبرانی رفته‌اند و مادرش نیز زن بسیار راستکار و راستگویی بود هم عیسی و هم مادرش غذا می‌خوردند، بنگر که چگونه آیات را برای آنان توضیح و تبیین می‌کنیم دوباره بنگر که چگونه ایشان (از حق با وجود این همه دشمنی) بازداشته می‌شوند. [۵۲۵] قصص ص ۴۵۴. [۵۲۶] (خداوند) خیلی والاتر و بالاتر از آنچه آنان می‌گویند، می‌باشد. [۵۲۷] ای اهل کتاب در دین خود غلو مکنید و درباره‌ی خدا جز حق مگویید بیگمان عیسی مسیح پسر مریم فرستاده خدا است و او واژه (معنی پدیده فرمان بکن) است که خدا آن را به مریم رساند و او دارای روحی است از سوی خدا، پس به خدا و پیغمبرانش ایمان بیاورید و مگویید که (خدا) سه تا است، دست بردارید که به سود شما است خدا یکی بیش نیست که الله است و حاشا که فرزندی داشته باشد و حال آنکه از آن اوست آنچه در آسمان‌ها و آنچه در زمین است و کافی است خدا مدبر باشد. [۵۲۸] بیگمان کسانی کافرند که می‌گویند: خدا همان مسیح پسر مریم است (در صورتی که) عیسی گفته است: ای بنی اسرائیل خدای یگانه را بپرستید که پروردگار من و شما است بیگمان هرکس انبازی برای خدا قرار دهد خدا بهشت را بر او حرام کرده است و جایگاهش آتش است و ستمکاران یار و یاوری ندارند. بیگمان کسانی کافرند که می‌گویند: خداوند یکی از سه خدا است (در صورتی که) معبودی جز معبود یگانه وجود ندارد و اگر از آنچه می‌گویند دست نکشند به کافران آنان عذاب دردناکی خواهد رسید. آیا به سوی خدا برنمی‌گردند و از او آمرزش نمی‌خواهند خداوند دارای عفو و رحمت فراوان است. مسیح پسر مریم جز پیغمبری نبود پیش از او نیز پیغمبرانی رفته‌اند و مادرش نیز زن راستکار و راستگویی بود هم عیسی و هم مادرش غذا می‌خورند، بنگر که چگونه آیات را برای آنان توضیح و تبیین می‌کنیم دوباره بنگر که چگونه ایشان باز داشته می‌شوند. [۵۲۹] مسئله‌ی عیسی برای خدا همچون مسئله‌ی آدم است که او را از خاک بیافرید سپس بدو گفت: پدید آی و پدید آمد* (این بیان درباره‌ی آفرینش عیسی) حقیقتی است از جانب پروردگارت پس از تردیدکنندگان مباش.

معجزات عیسی

معجزات عیسی بسیارند که قرآن بعضی از آن‌ها را ذکر نموده است. همانند معجزات سایر پیغمبران بر الوهیت او دلالت ندارند بلکه نشانه‌ی صدق نبوت او می‌باشند. از جمله: شفای امراض صعب العلاج، خوب کردن شخص کور، زنده کردن مردگان،‌ خبردادن درباره‌ی بعضی از امور غیبی و سخن گفتن در گهواره و... خداوند فرماید: ﴿إِذۡ قَالَ ٱللَّهُ يَٰعِيسَى ٱبۡنَ مَرۡيَمَ ٱذۡكُرۡ نِعۡمَتِي عَلَيۡكَ وَعَلَىٰ وَٰلِدَتِكَ إِذۡ أَيَّدتُّكَ بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِ تُكَلِّمُ ٱلنَّاسَ فِي ٱلۡمَهۡدِ وَكَهۡلٗاۖ وَإِذۡ عَلَّمۡتُكَ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِيلَۖ وَإِذۡ تَخۡلُقُ مِنَ ٱلطِّينِ كَهَيۡ‍َٔةِ ٱلطَّيۡرِ بِإِذۡنِي فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونُ طَيۡرَۢا بِإِذۡنِيۖ وَتُبۡرِئُ ٱلۡأَكۡمَهَ وَٱلۡأَبۡرَصَ بِإِذۡنِيۖ وَإِذۡ تُخۡرِجُ ٱلۡمَوۡتَىٰ بِإِذۡنِيۖ وَإِذۡ كَفَفۡتُ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ عَنكَ إِذۡ جِئۡتَهُم بِٱلۡبَيِّنَٰتِ فَقَالَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنۡهُمۡ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا سِحۡرٞ مُّبِينٞ ١١٠[المائدة:۱۱۰]. [۵۳۰]

[۵۳۰] در آن هنگام خداوند گفت: ای عیسی پسر مریم بیاد آور نعمت مرا که بر تو و مادرت ارزانی داشتم بدان گاه که توسط جبرئیل تو را نیرو بخشیدم و یاری دادم، میان گهواره با مردم سخن می‌گفتی و در (سن پختگی) و میانه سالی (بعنوان پیغمبر با ایشان صحبت می‌نمودی، و به یاد آور) آنگاه را که نوشتن و دانش سودمند و تورات و انجیل را به تو آموختم و (بیاد آور) آنگاه را که به دستور من چیزی از گل به شکل پرنده می‌ساختی و بدان می‌دمیدی و به فرمان من پرنده (زنده) می‌شد و کور مادرزاد و مبتلای به بیماری پیسی را به فرمان من بیرون می‌آوردی، و (بیادآور) آنگاه را که شر بنی اسرائیل را از سر تو کوتاه کردیم در آن موقع که دلایل و معجزات بدان مینمودی و کافران ایشان می‌گفتند: این‌ها جز جادوی آشکار چیز دیگری نمی تواند باشد.

خاتمه

آیا حضرت عیسی به روی زمین باز می‌گردد؟

وظیفه‌ی محوله‌ی حضرت عیسی به انتهاء نرسیده و به روی زمین باز خواهد گشت تا رسالت خود را به اتمام رساند و دعوت خود را ابلاغ کند. او هم اکنون زنده در آسمان است، خداوند او را با روح و جسد به آسمان رفعت بخشیده و هم اکنون زنده است و در آنجا به سر می‌برد. درحقیقت صادق مصدوق از آن خبر داده و ما به آنچه که قرآن و حدیث پیامبر معصومصدرباره‌ی او گفته‌اند، باور داریم. در حدیث شریف آمده: «چیزی نمانده که عیسی بن مریم به عنوان حَکمی دادگر، به میان شما فرود آید، آنگاه صلیب را می‌شکند و خوک را می‌کشد و جزیه را برمی‌دارد». باری، ‌او با شریعت قرآن حکومت خواهد کرد، جز اسلام، ‌آیینی را از هیچ کسی نمی‌پذیرد. او بعد از فرود به شریعت اسلام عمل می‌کند و جز اسلامی هیچ دینی از کسی نمی‌پذیرد. فصلوات ربي وسلامه عليه وعلى نبينا وعلى سائر الأنبياء والمرسلين.

۵- محمد خاتم النبیینص [۵۳۱]

محمد فرستاده‌ی خداصو خاتم همه‌ی پیغمبران است، خداوند نبوت و رسالت را به واسطه‌ی او خاتمه بخشید چنانکه کتاب‌های آسمانی را بوسیله‌ی قرآن کریم و عظیم خاتمه داد، پس محمد ختام مسک است، چون از حیث وجود در مرحله‌ی آخر سلسله‌ی انبیاء قرار دارد و از حیث مرتبه و منزلت در اول آن، او سید اولاد آدم و مایه‌ی فخر آن‌ها در دنیا و آخرت است. ﴿مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٖ مِّن رِّجَالِكُمۡ وَلَٰكِن رَّسُولَ ٱللَّهِ وَخَاتَمَ ٱلنَّبِيِّ‍ۧنَۗ وَكَانَ ٱللَّهُ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٗا ٤٠[الأحزاب: ۴۰]. [۵۳۲]

«محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست بلکه او فرستاده‌ی خدا و خاتم پیغمبران است و خداوند به هر چیزی عالم و دانا است».

رسول خداصمی‌فرماید: «إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْخَلْقَ فَجَعَلَنِى فِى خَيْرِ خَلْقِهِ وَجَعَلَهُمْ فِرْقَتَيْنِ فَجَعَلَنِى فِى خَيْرِ فِرْقَةٍ وَخَلَقَ الْقَبَائِلَ فَجَعَلَنِى فِى خَيْرِ قَبِيلَةٍ وَجَعَلَهُمْ بُيُوتاً فَجَعَلَنِى فِى خَيْرِهِمْ بَيْتاً فَأَنَا خَيْرُكُمْ بَيْتاً وَخَيْرُكُمْ نَفْساً»(رواه احمد).

معنی: «خداوند، خلق را آفرید، آنگاه مرا در بهترین خلقش قرار داد و آن‌ها را به دو گروه نمود، من را در بهترین گروه قرار داد و قبایل را آفرید، پس مرا در بهترین قبیله قرار داد و آن‌ها را بعنوان خانواده‌هایی قرار داد، آنگاه مرا در میان بهترین خانواده قرار داد. لذا، من هم از لحاظ خانواده و هم از لحاظ وجود، از همه‌ی شما بهتر و برتر هستم!».

در حدیث دیگری می‌فرماید: «أَنَا سَيِّدُ وَلَدِ آدَمَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلاَ فَخْرَ وَبِيَدِى لِوَاءُ الْحَمْدِ وَلاَ فَخْرَ وَمَا مِنْ نَبِىٍّ يَوْمَئِذٍ آدَمُ فَمَنْ سِوَاهُ إِلاَّ تَحْتَ لِوَائِى وَأَنَا أَوَّلُ مَنْ تَنْشَقُّ عَنْهُ الأَرْضُ وَلاَ فَخْرَ»(رواه الترمذي). من در روز قیامت سید اولاد آدم هستم و در این هیچ فخری نیست، پرچم حمد و ثناء در دست من خواهد بود و جای فخر نیست و هیچ پیغمبری (آدم و غیر او) وجود ندارد مگر اینکه زیر پرچم من خواهد بود و من اولین کسی هستم که زمین بر او شکافته می‌شود و جای افتخار نیست.

[۵۳۱] خواننده ملاحظه می‌کند،‌ ما در اینجا،‌ سیری اجمالی در ارتباط با رسالت خاتم پیامبران داشته‌ایم و از ارائه‌ی آن به صورت تفصیلی خودداری ورزیده‌ایم. چه،‌ این کار به یک کتاب خاص نیاز دارد. [۵۳۲] محمد پدر هیچ یک از مردان شما نبوده بلکه فرستاده‌ی خدا و آخرین پیغمبران است و خدا از همه چیز آگاه بوده و هست.

نسب شریف و بزرگوار رسول خدا

او محمد پسرعبدالله پسرعبدالمطلب پسرهاشم پسرعبدمناف پسرقُصّی پسر کلاب پسر مُرّه پسر کعب پسر لؤی پسر غالب پسر فهد پسر مالک پسر نضر پسر کنانه پسرخزیمه پسر مدرکه پسرالیاس پسر مضر پسر نزار پسر معد پسر عدنان است. و این نسب شریف درنهایت به اسماعیل پسرابراهیم÷می‌رسد.

تمامی اجداد رسول خدا از بزرگان و اصحاب فخر و شرافت بوده‌اند نسبه‌ی او بهترین و برترین نسب‌ها است. چون خدا هیچ پیغمبری را جز از میان برترین و شریفترین نسب‌ها بر نیانگیخته است.

در حدیث بخاری آمده است، چون هرقل پادشاه روم در مورد نسبه‌ی رسول خداصاز ابوسفیان سؤال کرد و گفت: نسب او در میان شما چگونه است؟

گفت: او در میان ما دارای نسبه‌ی اصیل و فاضل است.

هرقل گفت: «چنین است که انبیاء از میان شریفترین افراد و نسبه‌های قومشان مبعوث می‌شوند». یعنی از میان شریفترین افراد و قبایل قوم. در حقیقت‌ ولادت حضرت محمدصبر طهر و پاکی بوده است و نسب او به هیچ وجه به ناپاکی و خباثت جاهلی آلوده نگردیده است و ثمره‌ی یک نکاح صحیح است که به نکاح اسلامی شبهات دارد. دلیل این ادعا فرموده‌ی رسول خدا است که می‌فرماید:

«إني خرجت من نكاح ولم أخرج من سفاح»و در روایت عایشهل آمده است: «وُلدتُ مِنْ نِكَاحٍ غَيْرِ سِفَاحٍ»من محصول و مولود نکاح هستم نه نتیجه و ثمره‌ی زنا.

رسول خداصاز اولاد اسماعیل است نه از اولاد اسحاق، و پیغمبران بنی اسرائیل همگی از نسل یعقوب پسر اسحاق پسر ابراهیم تراوش یافته‌اند در حالی که رسولصاز ذریه‌ی اسماعیل بوده است.‌ در حدیث مسلم آمده است:

«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى مِنْ وَلَدِ إِبْرَاهِيمَ إِسْمَاعِيلَ وَاصْطَفَى مِنْ وَلَدِ إِسْمَاعِيلَ بَنِى كِنَانَةَ وَاصْطَفَى مِنْ بَنِى كِنَانَةَ قُرَيْشًا وَاصْطَفَى مِنْ قُرَيْشٍ بَنِى هَاشِمٍ وَاصْطَفَانِى مِنْ بَنِى هَاشِمٍ».

«همانا خداوند از اولاد ابراهیم اسماعیل را برگزید و از فرزندان و نوادگان اسماعیل بنی کنانه را برگزید و از بنی کنانه قریش را برگزید و از میان قریش بنی هاشم را برگزید و مرا از میان بنی هاشم برگزید». در برخی از روایت‌ها آمده است: پس من برگزیده‌ی از میان برگزیدگان هستم.

تولد رسول خداص

حضرت محمدصدر روز دوشنبه دوازده ربیع‌الأول سال عام الفیل حوالی سال ۵۷۰ میلادی تولد یافته است، منظورم از میلاد مسیح است. ابن کثیر گوید: «در اینکه رسول خداصروز دوشنبه به دنیا آمده است اختلافی وجود ندارد» [۵۳۳]. ابن عباسبروایت کرده: «رسول خدا روز دوشنبه تولد یافته و در روز دوشنبه به نبوت رسیده و در روز دوشنبه از مکه به مدینه هجرت کرده و در روز دوشنبه از دنیا رفته است». (روایت از احمد).

و اینکه در سال مشهور به «عام الفيل» به دنیا آمده قطعی است. اما در روز و ماه اختلاف کرده‌اند، جمهور علماء بر این قول هستند که در روز دوازده ربیع‌الأول به دنیا آمده است. ابن اسحاق در کتاب سیره‌ی خویش بر این قول نص و تأکید دارد. از ابن عباسبروایت شده که: «رسول خداصدر عام الفیل روز دوشنبه دوازده ماه ربیع الأول تولد یافته و در همان روز (دوشنبه) مبعوث شده و به معراج رفته و هجرت کرده و از دنیا رفته است» صاحب البداية والنهاية گوید: قول مشهور نزد جمهور این قول است [۵۳۴].

محمدصپسر عبدالله۹ پسر... تا آخر است که قبلاً‌ ذکرش رفت. مادرش آمنه‌ی دختر وهب پسر عبدمناف پسر زهره می‌باشد نسب آمنه و عبدالله در جد ششم رسول الله کلاب به هم می‌رسند.

[۵۳۳] البدایة والنهایة ص ۲۶۰. [۵۳۴] البدایة والنهایة ص ۲۶۰.

پسر ذبیحین کیست؟

تاریخ نویسان و سیره نگاران می‌گویند: رسول خداصموسوم به پسر ذبیحین است. چرا که ما قبلاً یادآور شدیم که رسول خدا از نوادگان اسماعیل پسر ابراهیم÷است. اسماعیل کسی است که ابراهیم به امر وحی در حالت خواب مأمور به ذبح او گردید، چنانکه داستان آن را در قصه‌ی ابراهیم قبلاً ذکر کردیم. پس اسماعیل ذبیح اول است و اما ذبیح دوم عبدالله پدر رسول خدا است که عبدالمطلب پدرش قصد ذبح او را نمود و اینکه داستان آن.

داستان ذبح عبدالله

ابن اسحاق گوید: چنانکه گمان می‌برند عبدالمطلب به دنبال ناراحتی‌هایی که از ناحیه‌ی قریش بر سر مسئله حفر زمزم متوجهش شد نذر کرد، اگر خداوند ده فرزند به او ارزانی بدارد،‌ دهمین آن‌ها را در راه خدا قربانی کند. تعداد فرزند ذکور او به ده نفر رسید و آن‌ها عبارت بودند از حارث، زبیر، حجل، ضرار، مقوم، ابولهب، عباس،‌ حمزه، ابوطالب و عبدالله. روزی آن‌ها را جمع کرد و خبر نذر خود را به آن‌ها ابلاغ نمود و آن‌ها را به وفا کردن به آن نذر (به خاطر خدا) دعوت نمود. همگی اطاعت ورزیدند گفتند: چه کنیم؟

گفت: هر کدام از شما نام خود را بر تیری بنویسید و آن‌ها را نزد من بیاورید. آن‌ها هم این کار را کردند. عبدالمطلب تیرها را برداشت و آن‌ها با خود نزد هُبل به داخل کعبه برد و به واسطه‌ی آن‌ها شروع به قرعه کشی نمود. قرعه به نام فرزند کوچک و خردسالش عبدالله بیرون آمد و اتفاقاً او را از تمامی پسرانش بیشتر دوست می‌داشت. عبدالمطلب دست عبدالله را گرفت و چاقوی بگرفت و به راه افتاد تا او را ذبح کند. چون قریش خبر بشنیدند از مجلس خویش بیرون آمده و به سوی او بشتافتند و گفتند: ای عبدالمطلب می‌خواهی چکار کنی؟ گفت: او را ذبح می‌کنم. گفتند: قسم به خدا تا زمانی که در رابطه با او عذر نیاوری اجازه‌ی این کار را به تو نخواهیم داد و اگر تو این عمل را انجام دهی دیگران نیز این رویه را در پیش خواهند گرفت و بقاء مردم بر این حالت شایسته نیست.

بعد او را به نزد کاهنی که نامش سجاح بود راهنمایی کردند تا چاره‌ای برایش بیندیشد. کاهن گفت: ده شتر بیاور و میان آن‌ها و عبدالله قرعه بینداز، اگر باز قرعه به نام عبدالله آمد. ده ده بر تعداد آن‌ها بیفزا تا قرعه به نام شتران بیرون می‌آید. عبدالمطلب این عمل را انجام داد تا سرانجام در حالی که شتران به صد رسیده بود قرعه به نام آن‌ها بیرون آمد و صد شتر را بعنوان فدیه مقابل دیه‌ی عبدالله قربانی کردند و آنگاه قریش گفتند: پروردگارت راضی شد.

از آن زمان است که رسول خدا را «ابن ذبيحين» می‌گویند.

نام‌های رسول خداص

سید و بزرگوار ما حضرت محمدصمکنی به ابوالقاسم و ابو ابراهیم دارای چندین نام است. محمد، احمد،‌ ماحی (خداوند کفر را بوسیله‌ی او محو و نابود می‌کند)، عاقب (کسی که بعد از او پیغمبری نمی‌آید)، حاشر (کسی که مردم در پای او جمع می‌شوند)، مقفي، نبي الرحمة، نبي التوبة، نبي الملحمة،‌ فاتح، ‌طه،‌ يس، خاتم النبيين [۵۳۵]و...

تورات و انجیل مژده‌ی ظهور او را داده‌اند و صفات او در هر دو کتاب آمده است. ﴿ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِيَّ ٱلۡأُمِّيَّ ٱلَّذِي يَجِدُونَهُۥ مَكۡتُوبًا عِندَهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِيلِ[الأعراف: ۱۵۷]. «آن‌هایی که از رسول اُمّی پیروی می‌نمایند؛ پیغمبری که صفات او را نزد خود در تورات و انجیل به صورت مکتوب می‌یابند».

نام رسول خداصدر تورات و انجیل احمد است و در واقع، حضرت مسیح مژده‌ی آمدن او را داده است چنانکه خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَإِذۡ قَالَ عِيسَى ٱبۡنُ مَرۡيَمَ يَٰبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ إِنِّي رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَيۡكُم مُّصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيَّ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَمُبَشِّرَۢا بِرَسُولٖ يَأۡتِي مِنۢ بَعۡدِي ٱسۡمُهُۥٓ أَحۡمَدُۖ[الصف: ۶]. [۵۳۶]

ترجمه: «آنگاه که حضرت عیسی پسر مریم فرمود: ای بنی اسرائیل همانا من فرستاده‌ی خدا به سوی شما هستم‌، تصدیق کننده‌ی خبری هستم که از تورات میان دو دسته‌ی من قرار دارد و به آمدن رسولی مژده می‌دهم که بعد از من می‌آید و نامش احمد است». اما مسیحیان، از روی بغض و حسادت همه‌ی این نشانه‌ها را نادیده گرفته و مخفی کرده و تمامی اوصاف او را که در انجیل آمده است،‌ انکار کرده‌اند و گمان برده‌اند کسی که مسیح وعده‌ی آمدن او را داده است؛ کسی غیر محمد است و آن‌ها انتظار ظهور او را می‌کشند و آنچه در انجیل برنابا پیرامون اوصاف حضرت محمد آمده است را انکار می‌کنند و تکذیب می‌نمایند تا آنجا که انجیل برنابا را از اصل انکار می‌نمایند، چرا؟ تا نبوت رسول خداصاقرار نکنند.

قاضی عیاض در کتابش الشفا می‌گوید: «نام احمد که در کتاب (انجیل) آمده است و پیغمبران بدان مژده داده‌اند، خداوند به حکمت خویش مانع از آن شده که کسی (غیر از رسول خدا) به این اسم نام برده شود و بر هیچ احدی به این اسم بانگ برنیامده، تا افراد ضعیف القلب گرفتار شک و گمان نشوند. همچنین اسم محمد در میان اعراب و غیر اعراب قبل از رسول خدا بر کسی نهاده نشده است و شایع نبوده که قبل از او پیغمبری به نام احمد وجود داشته باشد و اعراب فرزندان خود را به این نام نامگذاری می‌کردند تا بلکه این شأن و مقام نصیب یکی از آن‌ها شود» [۵۳۷].

رسول خدا محمدصهمان اثر و نتیجه‌ی دعای ابراهیم÷است که در مقام مناجات و دعا می‌فرمود ﴿رَبَّنَا وَٱبۡعَثۡ فِيهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِكَ[البقرة:۱۲۹]. «پروردگارا پیغمبری را در میان ایشان (اهل مکه) برانگیز که آیات تو را بر آن‌ها تلاوت کند». لذا رسول خدا می‌فرمود: «من ثمره‌ی دعای ابراهیم، و مژده‌ی عیسی هستم، مادرم هنگام تولد من دید که نوری از او خارج شد که قصرهای شام از اثر آن روشن گردیدند». (رواه احمد).

[۵۳۵] البدایة والنهایة ص ۲۵۳. [۵۳۶] خاطرنشان ساز زمانی را که عیسی پسر مریم گفت: ای بنی اسرائیل من فرستاده‌ی خدا به سوی شما بوده و توراتی را پیش از من آمده است تصدیق می‌کنم و به پیغمبری که بعد از من می‌آید مژده می‌دهم. [۵۳۷] الشفاء قاضی عیاض.

حضرت محمدصبه توصیف تورات

امام احمد از عطاء پسر یسار روایت می‌کند که گفت: عبدالله پسر عمرو پسر عاص را دیدم، گفتم: صفات رسول خدا (در تورات) را برایم شرح کن. در جواب گفت: بلی. رسول خدا در تورات نیز به صفات قرآن توصیف شده است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰكَ شَٰهِدٗا وَمُبَشِّرٗا وَنَذِيرٗا ٤٥[الأحزاب: ۴۵]. [۵۳۸]وحرزاً للأميين، أنت عبدي ورسولي، سميتك المتوكل ليس بفظٍ ولا غليظ ولا صخّابٍ في الأسواق ولا يدفع بالسيئة السيئة ولكن يعفو ويغفر، ولن يقبضه الله حتى يقيموا الملة العوجاء، بأن يقولوا: لا إله إلا الله يفتح الله بها أعيناً عمياً، وآذاناً صماً، وقلوباً غلفاً».

«ای پیامبر، ما تو را به عنوان شاهد مژده‌دهنده، بیم‌دهنده و پناهگاهی برای افراد امی فرستاده‌ایم، تو بنده و فرستاده من هستی، من تو را توکل کننده نامیده‌ام. او درشت خوی، خشن و در بازارها پر هیاهو و پر سر و صدا نیست. پاسخ بدی را با بدی نمی‌دهد اما می‌آمرزد و عفو می‌کند، و روح او را خداوند نمی‌گیرد تا آن زمان که ملت گمراه را هدایت کند و آنان لا إله إلا الله بگوید: «خدا را به یکتایی یاد کنند]. و به وسیله او، خدا چشمان کور، گوش‌های ناشنوا و قلب‌های مرده را باز نماید».

ابن اسحاق از حسان بن ثابت روایت می‌کند که گفت: «من پسر بچه‌ی هفت یا هشت ساله بودم، آنچه را که می‌دیدم و می‌شنیدم فهم می‌کردم،‌ در یک روز صبح، ‌ناگهان با یک یهودی در مدینه روبرو شدم که بانگ برمی‌آورد و می‌گفت: ای طایفه‌ی یهود! آنگاه مردم به سوی او جمع شدند. می‌شنیدم که می‌گفتند: وای بر تو،‌ تو را چه شده؟ گفت: ستاره‌ی احمد (که علامت تولد او است) همین امشب طلوع کرده است [۵۳۹].

[۵۳۸] ای پیغمبر ما تو را به عنوان گواه و مژده‌رسان و بیم‌دهنده فرستادیم. [۵۳۹] سیره‌ی نبوی، ابن اسحاق و البدایة والنهایة ابن کثیر.

کسانی که به رسول خداصشیر داده‌اند

مادرش (آمنه دختر وهب)، ثویبه‌ی اسلمیه، ام ایمن و خوله‌ی دختر منذر همگی به رسول خداصشیر داده‌اند. اما حلیمه‌ی سعدیهلبیش از همه به رسول خدا شیر داده است.

حلیمه سعدیه همراه با ده زن دیگر، از زنان بنی سعد به مکه آمد تا بچه‌های شیرخوار را تحویل بگیرند و شیر بدهند، این حادثه در سال موسوم به شهباء که مردم در گرسنگی و قحطی شدید بودند روی داد. رسول خدا را بر هر کدام از آن‌ها عرضه کردند لیکن همگی آن‌ها از پذیرش او خودداری ورزیدند،‌ زیرا او یتیم و بی‌سرپرست بود. هرگاه بر یکی از آن‌ها عرضه می‌شد می‌گفت: ما با او چکار کنیم در حالیکه مادرش نمی‌تواند کاری برای ما بکند و چیزی از دستش برنمی‌آید بلکه، ‌ما فقط از پدران نوزاد،‌ انتظار خیر و منفعت داریم، حال با مادر این بچه یتیم چکار کنیم؟! سرانجام حلیمه نزد عبدالمطلب آمد و شیرخواری از او طلبید، گفت: بچه یتیمی نزد من وجود دارد او را بر زنان بنی سعد عرضه کرده‌ام اما از پذیرش او خودداری ورزیده‌اند‌، آیا تو حاضری او را شیر دهی شاید باعث سعادت و خوشبختی تو بشود؟ حلیمه با شوهرش (حارث بن عبدالعزی) در این زمینه به مشورت پرداخت،‌ آنگاه حارث گفت: اگر او را بپذیری، اشکالی ندارد، شاید خداوند خیر و برکت را برای ما، در وجود او قرار دهد.

حلیمه گوید: به محض تحویل گرفتن او و بازگشت به سوی اثاثیه و وسایل پستانم مملو از شیر گشتند او و برادرش به میل خود از آن نوشیدند و سیر شدند، شوهرم به سوی ماده شتر پیرمان رفت دید که پستآن‌هایش مملو از شیر گشته‌اند آن را برایمان دوشید. او و ما از آن نوشیدیم تا سیر شدیم و آن شب را به خیر و خوشی سپری کردیم. شوهرم گفت: ای حلیمه قسم به خداوند می‌بینم که تو سهم مبارکی دریافت کرده‌ای دیدی که امشب خیر و برکت یاور و نصیب ما شد!!

بعد از مکه خارج شدیم و راهی دیار خود گشتیم من سوار بر الاغ خود راه می‌رفتم هیچ یک از همسفران توان راه رفتن با من را نداشتند، و چون از مقابل زنان همسفرم رد می‌شدم، می‌گفتند: ای حلیمه آیا این همان الاغی است که تو سوار بر پشت آن همراه با ما از منطقه خارج شده؟ می‌گفتم: بلی سوگند به خدا همان است. می‌گفتند: سوگند به خدا آن (الاغ) را شأنی است بس عظیم... حلیمه گوید: تا به منطقه سعد رسیدیم، سرزمینی خشک و بی‌حاصلتر از آن در روی زمین سراغ ندارم با این وصف گوسفندان ما که به صحراء می‌رفتند سیر و با پستان مملو از شیر برمی‌گشتند ولی گوسفندان بقیه‌ی مردم گرسنه برمی‌گشتند و قطره شیری از پستان آن‌ها بیرون نمی‌جهید،‌ تا زمانی که رسول خدا به دو سالگی رسید مرتب خیر و برکت خدا بر ما می‌بارید. رشد و قوت گرفتن رسول خدا مثل سایر بچه‌ها نبود. سوگند به خدا، زمانی که به سن دو سالگی رسید، پسر بچه‌ی قوی و تنومندی به نظر می‌رسد.

حادثه‌ی شکافتن سینه

در یکی از روزها که رسول خدا همراه با برادران شیریش مشغول چرانیدن گوسفندان حلیمه‌ی سعدیه بود،‌ ناگهان دو مرد سفیدپوش بر او پیدا شدند، او را بر پشت دراز کردند و سینه‌ی او را شکافتند،‌ برادر شیریش به سرعت به سوی حلیمه بازگشت و واقعه را به او خبر داد.

حلیمه گوید: من و پدرش به سرعت به سوی او رفتیم او را یافتیم که ایستاده و رنگش پریده بود،‌ پدرش او را در آغوش کشید و گفت: فرزندم تو را چه شده است؟ گفت: دو مرد سفیدپوش بر من پیدا شدند، آنگاه مرا بر بر پشت دراز کرده،‌ شکم مرا شکافتند و چیزی از آن درآورده و بدور انداختند بعد شکم مرا به حالت اولی برگردانیدند.

حلیمه گوید: او را با خود به خانه آوردیم. پدرش گفت: ای حلیمه،‌ می‌ترسم چیزی به سر پسرم آمده باشد. برخیز تا او را برداریم و قبل از اینکه بلایی بر سرش بیاید او را به خانواده‌اش تحویل دهیم. حلیمه گوید: او را برداشتیم و نزد مادرش آوردیم. گفت: شما را چه شده؟ قبلاً‌ بر نگهداری او حریص بودید ولی هم اکنون خواهان باز گردانیدن او...؟ گفتیم: ترسیدیم حادثه‌ای برایش پیش‌ آید یا تلف شود و داستان را برای او توضیح دادیم. مادرش گفت: آیا از دسترسی شیطان به او ترس و هراس دارید نه نه هرگز! قسم به خدا شیطان به این فرزند من دسترسی پیدا نخواهد کرد و او در آینده از شأن و مقام بزرگی برخوردار خواهد بود.

بعد آمنه گفت: دوست دارید داستان این پسر را برایتان تعریف کنم، گفتیم: بلی. زمانی که به او حامله شدم حملش آنقدر بر من خفیف و آسان بود،‌ انگار هرگز چیزی به این خفیفی حمل نکرده‌ام و زمانی‌که به او حامله بودم در خواب دیدم که نوری از من خارج شد که قصرهای شام از شعاع آن روشن گردید و چون او را وضع کردم امری عجیبی مشاهده کردم،‌ او را دیدم که بر روی دستان خود تکیه کرده بود و سرش را رو به آسمان بلند کرد انگار می‌خواست سخن بگوید. پس او را نزد خودتان نگه‌ دارید و هیچ خوفی به دل راه ندهید [۵۴۰].

ابن کثیر گوید: این خبر از طرق دیگری نیز روایت شده است و از جمله‌ی احادیث مشهور نزد اهل سیر و مغازی به شمار می‌رود، حادثه‌ی شکافتن سینه در دوران کودکی که عمرش نزدیک به سه سال بود برای رسول خداصرخ داد و هنگام وقوع آن نزد حلیمه به سر می‌برد (چنانکه حادثه‌ی دیگری شبیه آن قبل از معراج برایش پیش آمد) حادثه‌ از این قرار بود که سینه‌ی او را شکافتند، قلب مبارک او را بیرون آوردند و آن را با آب زمزم شستشو دادند سهم شیطان را از آن بیرون آوردند و آن را مملو از حکمت و علم نمودند [۵۴۱].

ابن اسحاق در سیره‌ی خود نقل کرده که بعضی از اصحاب عرض کردند ای رسول خداصدرباره‌ی خودت با ما حرف بزن... فرمود: بلی «من ثمره‌ی دعای پدرم ابراهیم و مژده‌ی عیسی÷هستم و مادرم هنگام حامله بودنش به من دید نوری از وی خارج شد که قصرهای شام از شعاع آن روشن گردید. من دوران شیرخوارگی خود را در میان قبیله‌ای بنی سعد بنی کعب سپری کردم، وقتی در میان آن‌ها بودم،‌ دو مرد پیش من ‌آمدند که لباس سفید به تن داشتند طشتی طلایی پُر از برف با خود داشتند. مرا بر پشت دراز کردند شکم مرا شکافتند و قطعه‌‌ی سیاهی از آن بیرون آوردند و دور انداختند بعد قلب و شکمم را با این برف شستشو دادند و آن را از هر گونه آلودگی پاک نمودند. بعد به حالت اولیه باز گردانیدند. بعد یکی از این دو نفر به رفیقش گفت: او را در مقابل ده نفر از امتش وزن کن مرا وزن کرد از عهده‌ی آن برآمدم، گفت: او را در مقابل صد نفر وزن کن باز کفه‌ی ترازو به نفع من بود، گفت: او را در مقابل هزار نفر از امتش وزن کن،‌ باز کفه‌ی ترازو به نفع من بود. گفت: او را رها کن. اگر او را در مقابل همه‌ی امتش قرار دهیم باز کفه‌ی میزان به نفع او خواهد بود [۵۴۲].

ابن کثیر گوید: این اسناد قوی و نیکو است.

از این روایات نتیجه می‌گیریم که حادثه‌ی شکافتن سینه دو بار برای رسول خدا پیش آمده است، بار اول در دوران کودکی، زمانی که نزد حلیمه‌ی سعدیه به سر می‌برد و بار دوم در بزرگی و در شب معراج چنانکه در صحیحین ثبت شده است و این امر از قدرت خداوند عز وجل به هیچ وجه بعید نیست؛ چرا که شکافتن سینه در زمان ما امری عادی و مألوف به نظر می‌رسد جراحان قلبی،‌ قلب فرد مریض را بیرون می‌آورند و عملیات جراحی روی آن انجام می‌دهند بعد آنرا دوباره در جای خود قرار می‌دهند و فرد مریض احساس هیچ درد و رنجی نمی‌کند، بلکه صحیح و سالم به خانه‌ی خود برمی‌گردد، گو اینکه هرگز مریض نبوده است. چنانکه عمل امروز عملیات پیوند قلب در بسیاری از کشورها شایع و واقع است عملیات جراحی در دقیق‌ترین اعضاء و اقسام بدن امری عادی و مألوف به نظر می‌رسد آیا با این وصف و نوع شکافتن سینه برای رسول خدا آنهم از سوی قدرتی چون اللهأمحال و بعید است،‌ تا بعضی از افراد ضعیف الإیمان آن را انکار کنند و حادثه بصورت باطل و نادرست چنان تأویل کنند که هیچ دلیلی بر آن وجود ندارد!!

[۵۴۰] البدایة والنهایة / ۲۷۵. [۵۴۱] این حدیث در صحیحین روایت شده است. [۵۴۲] البدایة والنهایة / ۲۷۵.

فرزندان رسول خداص

رسول خداصهفت فرزند داشته همگی جز ابراهیم از حضرت خدیجه بوده‌اند. ابراهیم از ماریه‌ی قبطیه متولد شده است. اسامی آن‌ها به ترتیب عبارتند از:

۱) قاسم: که بزرگترین فرزند او بود. کنیه رسول خدا از نام او ابوالقاسم گرفته شده است. او در سن دو سالگی فوت کرد.

۲) عبدالله: دومین فرزند ذکور رسول خدا در کودکی در حیات رسول خدا وفات کرد.

۳) زینب: بزرگترین دختر رسول خدا با ابوالعاص ازدواج کرد.

۴) رقیه: همسر عثمان پسر عفان

۵) ام کلثوم: یک سال بعد از وفات رقیه با عثمان پسر عفان ازدواج کرد.

۶) فاطمه‌ی زهرا: با حضرت علی پسر ابوطالب ازدواج کرد و آل بیت نبوی از او متسلسل گردید، همه‌ی اولاد رسول خدا جز حضرت فاطمه پیش از او از دنیا رفته‌اند، فاطمه شش ماه بعد از رسول الله دار فانی را وداع گفت.

۷) ابراهیم: از ماریه‌ی قبطیه متولد شد رسول خدا بعد از وفات خدیجه با ماریه ازدواج کرد همه‌ی فرزندان رسول خدا جز فاطمه و ابراهیم قبل از بعثت متولد شده‌اند.

ابن هشام گوید: رسول خدا در سن ۲۵ سالگی با حضرت خدیجه ازدواج کرد تا زمانی که حضرت خدیجه در قید حیات بود، رسول خدا زن دیگری نگرفت و بعد از وفات خدیجه با بقیه‌ی همسران ازدواج کرده است و در این امر حکمت‌های تعلیمی، تشریعی، اجتماعی و سیاسی نهفته است. والله الموفق والهادي إلى السبيل.

زندگی نامه‌ی رسول خداصدر چند کلمه

تحلیل زندگی رسول خدا نیاز به کتابت و نگارش چند مجلد بزرگ و تحریر یک دایرة‌المعارف پیرامون چگونگی نشأت و دعوت و رسالت او دارد لذا به ذکر چند نکته و تحریر چند فراز از آن اکتفاء می‌ورزیم.

۱) رسول خدا یتیم و بی‌پدر و در غربت نشأت پیدا کرد و از ابتدا با سختی و آلام و مرارت‌های زندگی خو گرفت، هنوز به دنیا نیامده بود، که پدرش عبدالله از دنیا رفت و یتیم و محروم از عطوفت و حنان پدر به دنیا آمد.

۲) چون به سن ۴ سالگی رسید، حلیمه‌ی سعدیه او را به سوی مادرش بازگردانید و در مکه در پناه حمایت و عنایت خداوند متعال نزد مادر و پدر بزرگش به زندگی ادامه داد. خداوند او را مورد کرامت و توفیق خود قرار داد تا برای مأموریتی که بدو تفویض می‌نماید، آمادگی پیدا کند.

۳) چون به سن ۶ سالگی رسید، همراه مادرش به سوی مدینه شتافت تا با دایه‌های پدرش از طایفه‌ی بنی نجار آشنا شود. هنگام مراجعت به سوی مکه، مادرش در مکانی میان مکه و مدینه بنام ابواء از دنیا رفت و محبوب خدا از نعمت پدر و مادر محروم گردید.

بعد از وفات مادر تحت کفالت پدربزرگش (که او را بی‌نهایت دوست می‌داشت) قرار گرفت او را بجای خود می‌نشاند در سایه‌ی کعبه نزد خود جای برای او تهیه می‌کرد و این در حالی بود که پسرانش به احترام او نزد او روی فرش نمی‌نشستند، اگر رسول خدا می‌آمد و عموهایش مانع از نشستن او می‌شدند عبدالمطلب می‌گفت: فرزند مرا رها کنید قسم به خدا او دارای شأن و مقام بزرگی خواهد بود، بعد او را نزد خود می‌نشاند و دست بر پشتش می‌کشید و او را نوازش می‌داد و این بخش از عنایت خداوند به او بود ﴿أَلَمۡ يَجِدۡكَ يَتِيمٗا فَ‍َٔاوَىٰ ٦[الضحی: ۶]. [۵۴۳]مگر تو را یتیم نیافت بعد به تو مأوی و جایگاه بداد.

پس از دو سال زندگی تحت کفالت پدر بزرگ،‌ او نیز به دیار ابدی شتافت و مسئولیت کفالت او را عمویش «ابوطالب» به عهده گرفت در آن زمان رسول خدا ۸ سال داشت،‌ پدربزرگش قبل از وفات وصیت کرده بود که ابوطالب مسئولیت کفالت او را به عهده بگیرد. ابوطالب برای او احترام فراوان قائل بود و نهایت عطوفت با او را نشان می‌داد، چون هم برادرزاده‌اش بود و هم پدرش بدان توصیه کرده بود،‌ این چنین پی در پی مصائب بر رسول خداصفرود می‌آمدند. لذا مربی و معلمی نمی‌یافت که او را ادب بدهد. اما خداوند او را تحت رعایت و نگهداری خود قرار داده بود و بر کمال و خلق عظیم رشد و نشأت گرفت «أَدَّبَنِيْ رَبِّيْ فَأحْسَنَ تَأْدِيْبِيْ» پروردگارم مرا به بهترین شیوه ادب داد.

۴) ازدواج: چون به سن ۲۵ سالگی رسید با خدیجه ازدواج کرد و در سنین ۴۰ سالگی به پیغمبری مبعوث گردید و خداوند بر او وحی فرستاد. حادثه مبعث در حوالی سال ۶۱۰ میلادی به وقوع پیوست، بعد از سپری شدن سه سال از نبوتش، از سوی خداوند مأمور به تبلیغ شد و با حکمت و موعظه‌ی حسنه به دعوت به سوی خدا فراخواند، مدت ۱۳ سال در مکه و حوالی آن به دعوت پرداخت، بعد خداوند به او اجازه داد به مدینه هجرت کند.

۵) رسول خدا به مدینه هجرت کرد و آنجا را مرکز دعوت و پایتخت دولت دینی خویش قرار داد و این عمل به امر و توجیه خداوند صورت گرفت. هنگام هجرت، حضرت ابوبکر شرف همراهی و همسفری او را پیدا کرد، ‌هجرت به منظور فرار از معرکه و از خوف کشتن نبود بلکه به عنوان تنفیذ و اجرای امر و فرمان پروردگار متعال و به دستور و وحی او بود. هجرت باعث پایه‌گذاری هسته‌های دولت اسلامی و به عرصه آمدن جماعت محمدی در مدینه گردید. بعدها این دعوت از آنجا به سوی مشرق و مغرب زمین گسترش پیدا کرد و در اطراف عالم منتشر گردید و باعث شد که کلمه‌ی خدا برتری و علو پیدا کند.

۶) چون خداوند دین خود را برای مردم تکمیل کرد و نعمت خود را بر آن‌ها اتمام بخشید و رسول خدا امانت را به بهترین وجه ادا کرد و رسالت را تبلیغ نمود و امت را نصیحت کرد، خداوند نصر مبینی را بدو ارزانی داشت. خداوند او را به سوی خویش برگزید تا در جوار (رحمت) او بیارامد. این بود که در روز دوشنبه دوازدهم ماه ربیع الأول سال ۱۱ هجری ندای حق را لبیک گفت و به جوار معشوق سفر کرد.

اللهم صل وسلم وبارك وعظم على عبدك ورسولك سيدنا محمد وعلى آل وصحبه أجمعين والحمدلله رب العالمين.

[۵۴۳] آیا خدا تو را یتیم نیافت و پناهت نداد.

فصل هفتم: پيغمبران غير اولوا العزم

۱. ادريس ۱۱- ذوالكفل

۲. هود ۱۲- هارون

۳. صالح ۱۳- داود

۴. لوط ۱۴- سليمان

۵. اسماعيل ۱۵- الياس

۶. اسحاق ۱۶- اليسع

۷. يعقوب ۱۷- يونس

۸. يوسف ۱۸- زکریا

۹. شعيب ۱۹- یحیی

۱۰. ايوب

صلوات الله وسلامه عليهم أجمعين

۱- ادریس÷

﴿وَٱذۡكُرۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ إِدۡرِيسَۚ إِنَّهُۥ كَانَ صِدِّيقٗا نَّبِيّٗا ٥٦ وَرَفَعۡنَٰهُ مَكَانًا عَلِيًّا ٥٧[مریم: ۵۶- ۵۷]. [۵۴۴]

ادریس÷یکی از پیغمبران بزرگواری است که خداوند در قرآن کریم از او سخن به میان آورده و در برخی از سوره‌های قرآن به بیان او پرداخته است. او جزو آن عده از پیغمبرانی است که واجب است به صورت قطعی و جزمی به نبوت و رسالت همه‌ی آن‌ها ایمان داشته باشیم، چون قرآن نام او را به صراحت ذکر کرده و شخصیت او را به عنوان نبی و صدیق تعریف کرده است.

[۵۴۴] در کتاب آسمانی (قرآن) از ادریس بگو، او بسیار راستکار و راستگو و پیغمبر بزرگی بود.

نسبه‌ی ادریس÷

نام او ادریس پسر یارد پسر مهلائیل است. نسب او به شیث فرزند حضرت آدم÷منتهی می‌شود. نام او نزد عبرانی‌ها (یهودیان) خنوخ است و در ترجمه‌ی عربی اخنوخ آمده است. او از اجداد نوح÷به شمار می‌رود. برخی از تاریخ نویسان گمان برده‌اند که ادریس قبل از نوح نیامده بلکه در زمان بنی‌اسرائیل بوده است. اما این گمان خطاست، و حافظ ابن کثیر و غیر او از تاریخ نویسان معتبر این گمان را رد کرده‌اند.

مولد و نشأت ادریس

ادریس اولین کسی است که بعد از آدم و شیث به مقام نبوت نائل گشته ابن اسحاق می‌گوید: ادریس اولین کسی است که به وسیله‌ی قلم نوشت، او ۳۰۸ سال از عمر خود را در زمان آدم سپری کرده است. چون آدم÷عمر طولانی داشته و قریب هزار سال زیسته است چنانکه در قصه‌ی زندگی او آمد [۵۴۵].

علماء در مورد مولد و نشأت او اختلاف کرده‌اند بعضی گفته‌اند: ادریس در بابل به دنیا آمده و گروهی گفته‌اند: در مصر چشم به جهان گشوده است، اما قول صحیح، قول اول است.

در ابتدای عمر از علم شیث پسر آدم استفاده می‌کرد و چون بزرگ شد خداوند به او نبوت عطا کرد و انسان‌های مفسد را از مخالفت با شریعت آدم و شیث باز می‌داشت، گروه قلیلی از وی اطاعت ورزیدند. و کسان بسیاری با وی به مخالفت برخاستند، لذا قصد کرد از میان آن‌ها بیرون رود و به سرزمین و مملکت دیگری هجرت کند، پیروان خود را به هجرت دعوت کرد، ترک وطن بر آن‌ها سخت و دشوار می‌نمود، گفتند: اگر از سرزمین بابل هجرت کنیم به کجا برویم؟ گفت: اگر در راه خدا هجرت کنیم خداوند مکان دیگری به ما ارزانی خواهد کرد. از سرزمین بابل خارج شدند و راهی سرزمین مصر گشتند، چون رود نیل را دیدند ادریس بر روی آن توقف کرد و خدا را تسبیح گفت. ادریس و همراهان او در مصر استقرار پیدا کردند و مردم را به سوی خدا ... و مکارم اخلاقی، فرا خواندند [۵۴۶].

مدت اقامت ادریس÷در روی زمین ۸۲ سال بود. بعد خداوند او را بسوی خویش بازگردانید و رفعت بخشید چنانکه گوید: ﴿وَرَفَعۡنَٰهُ مَكَانًا عَلِيًّا ٥٧.

مواعظ و آدابی از او بر جای مانده است، مردم را به دین خدا فرا می‌خواند و به سوی عبادت خداوند و خلاصی نمودن نفس خود از عذاب آخرت به وسیله‌ی عمل صالح در دنیا دعوت می‌نمود و بر زهد در این دنیای فانی تشویق و ترغیب می‌کرد، آن‌ها را به نماز و روزه و زکات دستور می‌داد، بر انجام غسل جنابت بسیار تاکید می‌ورزید، مسکرات را حرام می‌دانست و مردم را به شدت از آن نهی می‌کرد. گویند: در زمان او مردم با ۷۲ زبان با هم صحبت می‌کردند که خداوند همه‌ی آن زبان‌ها را به او یاد داده بود، تا آموزه‌های دینی را با زبان خاص هر قومی به آن‌ها آموزش دهد، چنانکه خداوند می‌فرماید: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوۡمِهِۦ لِيُبَيِّنَ لَهُمۡ[إبراهیم: ۴]. [۵۴۷]

ادریس اولین کسی بود که سیاست مدنی را تعلیم داد و قواعد شهرسازی را برای قومش پایه‌گذاری کرد. هر قوم و ملتی در سرزمین خود شهری بنا نهادند تا آنجا که در زمان او ۱۸۸ شهر بنا نهاده شد.

به حکمت و خرد و فلسفه‌ شهرت داشت، از جمله‌ی سخنان گهر بار و حکیمانه او: «خوبی‌های دنیا مایه حسرت و بدی‌های آن مایه‌ی پشیمانی است» و «خوشبخت و سعادتمند کسی است که به درون خود بنگرد و نگهدار افعال و کردار خود باشد و اعمال صالحه‌اش نزد خداوند شفیع او باشند» و «صبر همگام با ایمان فتح و ظفر می‌آورد» و غیره از سخنان گهربار و حکیمآن‌های که او به آن‌ها شهرت داشته است. سلام و درود خداوند بر پیغمبر ما و بر او باد.

[۵۴۵] البدایة والنهایة ج۱ ص۹۹. [۵۴۶] قصص الأنبیاء، نجار، ص۲۶ . [۵۴۷] ما هیچ رسولی را جز به زبان قومش نفرستادیم تا (وحی به زبان خودشان) برای آن‌ها بیان کند و توضیح دهد.

۲- هود÷

﴿وَإِلَىٰ عَادٍ أَخَاهُمۡ هُودٗاۚ قَالَ يَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥٓۚ أَفَلَا تَتَّقُونَ ٦٥[الأعراف: ۶۵]. [۵۴۸]

[۵۴۸] هود را به سوی قوم عاد که خودش از آنان بود روانه کردیم، هود به قوم عاد گفت: ای قوم من خدایی را بپرستید و (بدانید) جز او معبودی ندارید. آیا پرهیزگاری نمی‌ورزید.

ذکر هود در قرآن

در قرآن کریم هفت بار سخن از هود÷آمده است از جمله در سوره‌های اعراف و شعراء، و یک سوره‌ی قرآن بنام هود نامگذاری شد. خداوند متعال او را به سوی قبیله‌ی بزرگی از انسان‌های قدبلند و غول پیکر به نام عاد مبعوث کرد. خداوند در وصف آن‌ها می‌فرماید: ﴿كَذَّبَتۡ عَادٌ ٱلۡمُرۡسَلِينَ ١٢٣ إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ هُودٌ أَلَا تَتَّقُونَ ١٢٤[الشعراء: ۱۲۳- ۱۲۴]. [۵۴۹]

قوم عاد از قبایل عربی بائده هستند و از فرزندان سام پسر نوح متفرع شده بودند. از باب انتساب به یکی از اجداد خود بنام عاد پسر عوض پسر ارم پسر سام به این نام اشتهار پیدا کرده‌اند.

[۵۴۹] قوم عاد پیغمبران را تکذیب کردند (و دروغگو نامیدند) آنگاه که برادرشان هود بدیشان گفت: هان تقوی پیشه کنید.

نسبه‌ی هود

هود پسر عبدالله بن رباح بن خلود بن عاد بزرگ قبیله است. نسب او به سام فرزند نوح منتهی می‌شود. این سخن مورد تأیید و قبول ابن حریر است، اما محمد پسر اسحاق نسبی غیر از این برای هود نقل کرده، اما قول صحیح همان است که ما ذکرش کردیم. و استاد عبدالوهاب نجار در کتاب قصص الأنبياء آنرا ترجیح داده است.

سرزمین قوم عاد

قوم عاد در سرزمین احقاف به طرف یمن در جنوب شبه جزیره عربستان مسکن گزیده بودند. سرزمین احقاف از نظر موقعیت جغرافیایی در شمال حضرموت قرار دارد. در شمال آن، ربع الخالی و در شرق آن، عمان قرار دارد. مکانی که شهر و دیار آن‌ها در آن واقع شده بود امروزه صحرا و شن زار است و هیچ کس در آن زندگی نمی‌کند. این در حالی است که قبلا آباد و پر از نعمت بود خداوند می‌فرماید: ﴿وَٱذۡكُرۡ أَخَا عَادٍ إِذۡ أَنذَرَ قَوۡمَهُۥ بِٱلۡأَحۡقَافِ وَقَدۡ خَلَتِ ٱلنُّذُرُ مِنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَمِنۡ خَلۡفِهِۦٓ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّا ٱللَّهَ إِنِّيٓ أَخَافُ عَلَيۡكُمۡ عَذَابَ يَوۡمٍ عَظِيمٖ ٢١[الأحقاف: ۲۱]. [۵۵۰]

قوم عاد، همان «عاد ارم» هستند که به «عاد اول» نامگذاری می‌شوند. اما عاد دوم، متأخرتر هستند. خداود فرموده: ﴿وَأَنَّهُۥٓ أَهۡلَكَ عَادًا ٱلۡأُولَىٰ ٥٠ وَثَمُودَاْ فَمَآ أَبۡقَىٰ ٥١[النجم: ۵۰- ۵۱]. [۵۵۱]و بدین علت عاد ارم نامیده می‌شود، چون خدای سبحان می‌فرماید: ﴿أَلَمۡ تَرَ كَيۡفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ ٦ إِرَمَ ذَاتِ ٱلۡعِمَادِ ٧ ٱلَّتِي لَمۡ يُخۡلَقۡ مِثۡلُهَا فِي ٱلۡبِلَٰدِ ٨[الفجر: ۶- ۸]. [۵۵۲]

این قوم بسیار قوی و تنومند بوده‌اند. خداوند هیکلی درشت به آن‌ها بخشیده بود. دارای زندگی مرفه بودند ساختمان‌ها و قصرهای بزرگ و بلند بنا می‌نهادند در قلعه‌های محکم و استوار زندگی می‌کردند اطراف آن‌ها را باغ‌ها و چشمه سارها احاطه کرده بود. در ناز و نعمت و رفاهیت و خوشگذرانی غرق شده بودند. خداوند متعال مظاهر اشراف و نعمت آن‌ها را این چنین تعریف می‌کند:

﴿أَتَبۡنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ ءَايَةٗ تَعۡبَثُونَ ١٢٨ وَتَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّكُمۡ تَخۡلُدُونَ ١٢٩ وَإِذَا بَطَشۡتُم بَطَشۡتُمۡ جَبَّارِينَ ١٣٠ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُونِ ١٣١ وَٱتَّقُواْ ٱلَّذِيٓ أَمَدَّكُم بِمَا تَعۡلَمُونَ ١٣٢ أَمَدَّكُم بِأَنۡعَٰمٖ وَبَنِينَ ١٣٣ وَجَنَّٰتٖ وَعُيُونٍ ١٣٤[الشعراء: ۱۲۸- ۱۳۴]. [۵۵۳]

دارای هیکل و بنیه‌ی جسمی قوی بودند وقتی راه می‌رفتند زمین زیر پای آن‌ها به لرزه در می‌آمد، مغرور و سرمست از قوت و توان خود بودند و در روی زمین تکبر ورزیدند و از امر رسول خدا نافرمانی کردند و برای مدت‌ها راه سرکشی و طغیان را در برگرفتند؛ تا سرانجام به عذاب خدا گرفتار شدند و خداوند آن‌ها را بوسیله باد شدید به هلاکت انداخت.

﴿فَأَمَّا عَادٞ فَٱسۡتَكۡبَرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّ وَقَالُواْ مَنۡ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةًۖ أَوَ لَمۡ يَرَوۡاْ أَنَّ ٱللَّهَ ٱلَّذِي خَلَقَهُمۡ هُوَ أَشَدُّ مِنۡهُمۡ قُوَّةٗۖ وَكَانُواْ بِ‍َٔايَٰتِنَا يَجۡحَدُونَ ١٥ فَأَرۡسَلۡنَا عَلَيۡهِمۡ رِيحٗا صَرۡصَرٗا فِيٓ أَيَّامٖ نَّحِسَاتٖ لِّنُذِيقَهُمۡ عَذَابَ ٱلۡخِزۡيِ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَاۖ وَلَعَذَابُ ٱلۡأٓخِرَةِ أَخۡزَىٰۖ وَهُمۡ لَا يُنصَرُونَ ١٦[فصلت: ۱۵- ۱۶]. [۵۵۴]

[۵۵۰] و برادر [قوم‏] عاد [- هود] را یاد کن چون در سرزمین احقاف به قومش هشدار داد و به راستى پیش از او و پس از او هشدار دهندگانى گذشته بودند [با این پیام‏] که: جز خدا را نپرستید. من از عذاب روزى بزرگ بر شما بیمناکم. [۵۵۱] و اینکه او است که عاد نخستین را نابود کرده و قوم ثمود را هلاک کرده (و از ایشان) هیچ باقی نگذاشت. [۵۵۲] آیا ندانسته‌ای که پروردگارت چگونه با قوم عاد رفتار کرده است قوم ارم که صاحب قامت‌های بلند ستون مانند بودند. کسانی که همانند ایشان باشند در شهرها و کشورها آفریده و پیدا نشده است. [۵۵۳] آیا شما بالای هر بلندی و مکان مرتفعی کاخ سر به فلک کشیده‌ای می‌سازید و به خوشگذرانی و کارهای بیهوده می‌پردازید. و دژها قلعه‌هایی می‌سازید تا شاید جاودانه بمانید و هنگامی که مجازات می‌کنید از (حد لازم) تجاوز می‌کنید و همچون ستمگران و سرکشان کیفر می‌دهید. از خدا بترسید و از من اطاعت کنید. از خدائی بپرهیزید که شما را با نعمت‌های که می‌دانید یاری داده است. شما را یاری داده است با (اعطاء) چهارپایان و پسران و با باغ‌ها و چشمه‌ها. [۵۵۴] و اما قوم عاد در زمین به ناحق تکبر ورزیدند و گفتند: چی کسی از ما قدرت بیشتری دارد مگر آنان نمی‌دانستند که خداوندی که ایشان را آفریده است از آنان نیرومندتر است؟ آنان پیوسته نشانه‌ها و آیات ما را انکار می‌کردند و نمی‌پذیرفتند سرانجام باد تند و پرصدا و سخت سردی را در روزهای شومی به سویشان وزان کردیم تا عذاب خوار و پست‌کننده‌ای در زندگی همین دنیا بدیشان بچشانیم و عذاب آخرت خوار و پست‌کننده‌تر است و آنان اصلا (از سوی کسی) یاری و کمک نمی‌شنوند.

عبادت قوم عاد

قوم هود÷بت‌هایی داشتند که به جای خدا آن‌ها را پرستش می‌کردند، آن‌ها اولین گروهی بودند که بعد از طوفان راه بت پرستی در پیش گرفتند. ابن کثیر می‌گوید: آن‌ها دارای سه بت به نام صدا، صمودا و هرا بودند [۵۵۵]. آن‌ها اعرابی جفا پیشه، کافر، سرکش و متمرد بودند. حضرت هود آن‌ها را از عذاب خدا بیم می‌داد، سرنوشت قوم نوح را برای آن‌ها مثال می‌زد. نعمت‌های خدا را به یاد آن‌ها می‌آورد و برای آن‌ها توضیح می‌داد که در مقابل نصیحت اجری از آن‌ها نمی‌طلبد. تصمیم گرفتند از او انتقام بگیرند او را متهم به دیوانگی و سفاهت نمودند، به اینکه خدای آن‌ها از او انتقام گرفته و صدمه‌ای بر او وارد کرده و استهزایی که از ناحیه‌ی آن‌ها به او می‌شود بخشی از عذاب خدای آن‌ها است که بر او فرود آمده است.

خداوند از آن‌ها چنین حکایت می‌کند: ﴿قَالُواْ يَٰهُودُ مَا جِئۡتَنَا بِبَيِّنَةٖ وَمَا نَحۡنُ بِتَارِكِيٓ ءَالِهَتِنَا عَن قَوۡلِكَ وَمَا نَحۡنُ لَكَ بِمُؤۡمِنِينَ ٥٣ إِن نَّقُولُ إِلَّا ٱعۡتَرَىٰكَ بَعۡضُ ءَالِهَتِنَا بِسُوٓءٖۗ قَالَ إِنِّيٓ أُشۡهِدُ ٱللَّهَ وَٱشۡهَدُوٓاْ أَنِّي بَرِيٓءٞ مِّمَّا تُشۡرِكُونَ ٥٤ مِن دُونِهِۦۖ فَكِيدُونِي جَمِيعٗا ثُمَّ لَا تُنظِرُونِ ٥٥[هود: ۵۳- ۵۵]. [۵۵۶]

هود آن‌ها را از عذاب خدا بیم داد ولی اثری نکرد و آن‌ها همچنان بر کفر و عناد و نافرمانی خود باقی ماندند.

[۵۵۵] البدایة والنهایة ج ۱ ص ۱۲۱. [۵۵۶] گفتند: ای هود تو دلیلی برای ما نیاورده‌ای و ما بخاطر سخن تو خدایان خود را رها نمی‌کنیم و به تو ایمان نمی‌آوریم. چیزی جز این نمی‌گوییم که یکی از خدایان ما بلایی به تو رساند. (و تو را دیوانه کرده است) گفت: من خدا را گواه می‌گیرم و شما هم گواهی دهید که من از چیزهایی که می‌پرستید بیزار و برکنارم به جز خدا و همگی به نیرنگ و چاره جوئیم بپردازید و مهلتم ندهید.

هلاک قوم عاد

زمانی که طغیان و سرکشی قوم عاد در مقابل پیغمبر خدا، هود به اوج رسید و نصیحت او برای آن‌ها مؤثر واقع نشد و راه نافرمانی و طغیان را هر چه بیشتر در پیش گرفتند، خداوند متعال سه سال تمام بارش باران را بر منطقه آن‌ها حبس کرد، تا اینکه بلا و سختی بر آن‌ها شدت گرفت به فریادرسی و رهایی طلبی برخاستند. خداوند ابری بر آن‌ها فرستاد آنگاه خوشحال شدند، گمان بردند نشانه و مژده‌ی بارش باران است و دعای آن‌ها قبول شده و مشمول رحمت خدا واقع شده‌اند. چون سایه آن بر سر آن‌ها رسید آنرا بسیار سیاه یافتند فزع و ترس وجود آن‌ها را گرفت. بعد باد بر آن‌ها وزیدن گرفت. اما چه بادی؟ بادی عقیم و بی‌باران خداوند هفت شبانه روز متوالی این باد شدید را بر آن‌ها مسلط کرد سرانجام همگی به واسطه آن به کام مرگ و نابودی فرو رفتند و لاشه‌ی مرده آن‌ها همچو تنه‌ی درخت خرمای افتاده بر زمین، افتاد.

خداوند هود و ایمان آورندگان را از این عذاب نجات داد و کافران تا آخرین نفر، هلاک شدند و هیچ شبهه و رسم و نشآن‌های از دیار آن‌ها باقی نماند. چون باد شدید همه چیز را نابود و ویران کرده بود.

﴿فَلَمَّا رَأَوۡهُ عَارِضٗا مُّسۡتَقۡبِلَ أَوۡدِيَتِهِمۡ قَالُواْ هَٰذَا عَارِضٞ مُّمۡطِرُنَاۚ بَلۡ هُوَ مَا ٱسۡتَعۡجَلۡتُم بِهِۦۖ رِيحٞ فِيهَا عَذَابٌ أَلِيمٞ ٢٤ تُدَمِّرُ كُلَّ شَيۡءِۢ بِأَمۡرِ رَبِّهَا فَأَصۡبَحُواْ لَا يُرَىٰٓ إِلَّا مَسَٰكِنُهُمۡۚ كَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡمُجۡرِمِينَ ٢٥[الأحقاف: ۲۴- ۲۵]. [۵۵۷]

این باد در قرآن به «ريح العقيم» نامگذاری شده است.

﴿وَفِي عَادٍ إِذۡ أَرۡسَلۡنَا عَلَيۡهِمُ ٱلرِّيحَ ٱلۡعَقِيمَ ٤١ مَا تَذَرُ مِن شَيۡءٍ أَتَتۡ عَلَيۡهِ إِلَّا جَعَلَتۡهُ كَٱلرَّمِيمِ ٤٢[الذاریات: ۴۱- ۴۲]. [۵۵۸]

حضرت هود بعد از هلاکت قوم عاد در منطقه حضرموت اقامت گزید و تا زمان وفات در آنجا ماند. پس از وفات در شرق حضرموت در فاصله‌ی دو مرحله از شهر (تریم) مدفون گردید. از حضرت علیسمنقول است که حضرت هود در توده ریگ سرخ دفن شده و نزد سر او درخت سمره‌ای در حضرموت وجود دارد.

مردم فلسطین نیز گمان می‌برند که هود در سرزمین آن‌ها دفن شده ولی قول اصح آن است که ما ذکر کردیم. (والله أعلم)

[۵۵۷] هنگامی که ابری را دیدند که در افق آسمان گسترده می‌شود و به سوی سرزمین‌های ایشان رو می‌آورد (خوشحال شدند و گفتند): این ابر بر ما باران را می‌باراند بلکه این همان چیزی است که آن را به شتاب می‌خواستید تند بادی است که عذاب دردناکی به همراه آورده است. (تند بادی است) که همه چیز را به فرمان پروردگارش در هم می‌کوبد و نابود می‌سازد پس به گونه‌ای درآمدند که جز خانه‌هایشان چیزی به چشم نمی‌خورد ما بدین‌سان مردمان بدهکار را سزا می‌دهیم. [۵۵۸] در سرگذشت قوم عاد نیز پند و عبرتی است بدانگاه که تندباد بی خیر و برکتی به سوی ایشان وزان کردیم* به هرچیزی که می‌خورد برجایش نمی‌گذاشت مگر همچون استخوآن‌های پوسیده و پودر شده.

۳- حضرت صالح÷

﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَآ إِلَىٰ ثَمُودَ أَخَاهُمۡ صَٰلِحًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ فَإِذَا هُمۡ فَرِيقَانِ يَخۡتَصِمُونَ ٤٥[النمل: ۴۵]. [۵۵۹]

[۵۵۹] ما به سوی قوم ثود برادرشان صالح را روانه کردیم که خدا را بپرستید اما آنان به دو گروه تقسیم شدند و به کشمکش پرداختند (دسته ای مؤمن و دسته ای کافر گشتند)

نسبه‌ی صالح÷

صالح پسر عبید پسر آصف است. نسب‌هاش به سام پسر نوح منتهی می‌شود. خداوند متعال او را به سوی یکی از قبایل عرب بائده به نام ثمود فرستاد، این قبیله از باب انتساب به یکی از اجدادش، ثمود پسر عامر به این نام شهرت پیدا کرده است او از اولاد سام پسر نوح بوده است.

اعرابی که قبل از اسماعیل بوده‌اند «عرب عاربه» نامیده می‌شوند. قبایل کثیری چون عاد، ثمود، جرهم، مدین و قحطان از جمله‌ی این اعراب به شمار می‌روند. اما «عرب مستعربه» آن عده از اعراب هستند که از نسل اسماعیل پسر ابراهیم بر جای مانده‌اند. اسماعیل اولین کسی بوده که به زبان فصیح عربی سخن رانده است. او زبان عربی را از قبیله جرهم (که در کنار مادرش (هاجر) در مکه اقامت گزیده بودند) یاد گرفت [۵۶۰].

الغرض: قبیله ثمود قبل از اسماعیل بر روی زمین زیسته‌اند و از اعراب عاربه به شما می‌روند.

[۵۶۰] البدایة والنهایة ج۱ ص ۱۲۰.

محل سکونت قوم ثمود

مساکن ثمود از سنگ تهیه شده بود، لذا خداوند در قرآن آن‌ها را «اصحاب الحجر» نام برده است: ﴿وَلَقَدۡ كَذَّبَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡحِجۡرِ ٱلۡمُرۡسَلِينَ ٨٠ وَءَاتَيۡنَٰهُمۡ ءَايَٰتِنَا فَكَانُواْ عَنۡهَا مُعۡرِضِينَ ٨١[الحجر: ۸۰- ۸۱]. [۵۶۱]

منطقه‌ی حجر میان شام و حجاز واقع شده، مسافرانی که از راه خشکی از حجاز عازم شام می‌شوند از آنجا عبور می‌کنند. هم اکنون این منطقه به «گذرگاه شتر» مشهور است و آثار ویرانه‌ی این قوم تاکنون نیز پابرجاست و به «مدائن صالح» مشهور است.

مسعودی می‌گوید: ویرانه‌ها و آثار این شهر هنوز پابرجاست و در راه کسانی که از شام می‌آیند واقع است. حجر ثمود در جنوب شرقی سرزمین مدین واقع شده و در جوار بندر عقبه قرار دارد.

[۵۶۱] ساکنان سرزمین حجر فرستادگان را تکذیب کردند. ما آیات خود را بر ایشان فرستادیم ولی آنان بدان‌ها پشت کردند و روی‌گردان شدند.

اصل قبیله ثمود

مؤرخان در اصلیت قبیله‌ی ثمود و زمان وجود آن‌ها اختلاف کرده‌اند بعضی گفته‌اند: بقیه پس مانده قوم عاد هستند، گروه دیگر گفته‌اند: پس مانده برخی از افراد تنومند هستند که از غرب فرات به این منطقه آمده بودند. برخی از خاور شناسان عقیده دارند آن‌ها گروهی از یهودیان بوده‌اند که در این منطقه سکونت گزیدند و وارد فلسطین نشدند. اما این رأی باطل است چون یهود تنها بعد از خروج حضرت موسی با بنی اسرائیل از سرزمین مصر شناخته شده‌اند و قبل از آن اثری از آن‌ها در تاریخ وجود ندارد. لذا امکان ندارد که آن‌ها یهودی بوده باشند.

بنابراین صحیح‌ترین سخن این است که بگوییم: آن‌ها اعراب و از بقای قوم عاد بوده‌اند. کلام خداوند متعال از زبان حضرت صالح نیز این ادعا را تایید می‌کند: ﴿وَٱذۡكُرُوٓاْ إِذۡ جَعَلَكُمۡ خُلَفَآءَ مِنۢ بَعۡدِ عَادٖ وَبَوَّأَكُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ تَتَّخِذُونَ مِن سُهُولِهَا قُصُورٗا وَتَنۡحِتُونَ ٱلۡجِبَالَ بُيُوتٗاۖ[الأعراف: ۷۴]. [۵۶۲]

ابن کثیر/می‌گوید: آن‌ها قبیله‌ی مشهور بودند که «ثمود» نام داشتند. بنام پدر بزرگشان ثمود پسر جدین شهرت داشتند. از قبایل اعراب عاربه بودند در منطقه‌ی حجر (واقع در میان حجر و تبوک) اقامت داشتند. رسول خدا هنگام خروج به سوی تبوک با اصحاب از آنجا گذر کرد چون در کنار خانه‌های حجر قرار گرفتند مردم از آب چاه‌های آن آشامیدند و با آن خمیر درست کرده و نان پختند. چون رسول خدا فهمید دستور داد منجل‌ها را بریزند و خمیرها را به شتران بدهند و دستور داد از آنجا کوچ کنند تا در کنار چاهی که شتر (صالح) از آن نوشیده بود قرار گرفتند و فرمود: بر این عذاب شدگان وارد مشوید مگر گریه کنان، اگر گریه نکنید احتمال دارد آنچه (عذابی) که بر آن‌ها فرود آمد بر شما نیز فرود آید.

دقیقاً معلوم نیست در چه زمانی زیسته‌اند، ولی معلوم است که بعد از قوم عاد وجود داشته‌اند. قرآن بدین امر اشاره دارد و قبل از زمان حضرت موسی زیسته‌اند به دلیل قول مؤمن آل فرعون که قوم خود را از عذاب همچو عذاب آن‌ها بیم داد.

﴿وَقَالَ ٱلَّذِيٓ ءَامَنَ يَٰقَوۡمِ إِنِّيٓ أَخَافُ عَلَيۡكُم مِّثۡلَ يَوۡمِ ٱلۡأَحۡزَابِ ٣٠ مِثۡلَ دَأۡبِ قَوۡمِ نُوحٖ وَعَادٖ وَثَمُودَ وَٱلَّذِينَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡۚ وَمَا ٱللَّهُ يُرِيدُ ظُلۡمٗا لِّلۡعِبَادِ ٣١[غافر: ۳۰- ۳۱]. [۵۶۳]

از جمله کسانی که ادعای خاورشناسان را (مبنی بر اینکه قبیله‌ی ثمود از طایفه‌ی یهود بوده‌اند) به شدت نقد کرده، شیخ عبدالوهاب النجار در کتاب قصص الأنبياء است [۵۶۴]. در صورت تمایل می‌توانید به آن مراجعه کنید.

[۵۶۲] و یاد کنید هنگامى که شما را پس از قوم عاد جانشینان [آنان‏] قرار داد و به شما در آن سرزمین استقرار داد که از هامونش قصرهایى مى‏سازید و از کوه‏ها خانه‏هایى مى‏تراشید. [۵۶۳] آن مرد با ایمان گفت: ای قوم من! می‌ترسیم همان بلایی به شما برسد که در روزگاران گذشته به گروه‌ها و دسته‌ها رسیده است* از سزای عادتی همچون عادت قوم نوح و عاد و ثمود و کسانی که بعد از آنان بوده‌اند خداوند نمی‌خواهد به بندگان ستم کند. [۵۶۴] به صفحه‌ی ۵۹ مراجعه شود.

عبادت قوم ثمود

قوم ثمود بت پرست بودند و به خدای یکتا ایمان نداشتند. خداوند حضرت صالح را در میان ایشان مبعوث کرد نعمت‌های خدا را به یاد آن‌ها آورد راه سعادت و هدایت را به آن‌ها نشان داد. به ایشان گوشزد کرد که خلفاء و جانشینان قوم عاد در روی زمین هستند. آن‌ها را به تقوا امر فرمود و از عبادت بتان باز داشت، اما آن‌ها به دعوت او کمترین اعتنایی نکردند و در گمراهی و بت پرستی بیشتر غرق شدند. سرزمین آن‌ها حاصلخیز و منبع خیرات و برکات بود باغ‌ها و بستآن‌های زیبا، رودبارها و چشمه سارهای جاری و ... خداوند این نعمت‌ها را به یاد ایشان آورد: ﴿أَتُتۡرَكُونَ فِي مَا هَٰهُنَآ ءَامِنِينَ ١٤٦ فِي جَنَّٰتٖ وَعُيُونٖ ١٤٧ وَزُرُوعٖ وَنَخۡلٖ طَلۡعُهَا هَضِيمٞ ١٤٨ وَتَنۡحِتُونَ مِنَ ٱلۡجِبَالِ بُيُوتٗا فَٰرِهِينَ ١٤٩[الشعراء: ۱۴۶- ۱۴۹]. [۵۶۵]

گروه ناچیزی به او ایمان آوردند و بقیه راه عصیان و سرکشی در پیش گرفتند و به رسالت او کافر شدند. از او خواستند معجزه‌ای بیاورد که مؤید رسالتش باشد. او معجزه‌ی شتر برای آن‌ها آورد که نشانه‌ی بزرگی بود و بر نبوت او دلالت می‌کرد، زیرا شتر از تخته سنگ سختی بیرون آمد و با چشم سر خود شاهد شکافته شدن سنگ و بیرون آمدن شتری در آستانه‌ی وضع حمل از آن بودند، مع هذا از ایمان سر باز زدند.

[۵۶۵] آیا شما در نهایت امن و امان در ناز و نعمت جهان رها می‌شوید* در میان باغ‌ها و چشمه‌سارها* و در میان کشتزارها، و نخلستان‌هایی که میوه‌های نرم و شاداب و رسیده دارند* و ماهرانه در دل کوه‌ها خانه‌هایی را بتراشید.

چرا معجزه‌ی صالح شتر بود؟

این شتر دارای بعضی از صفات و ویژگی‌های بسیار عجیب بود که به حق بر نبوت و رسالت حضرت صالح÷و معجزه‌ی خدا بودنش دلالت می‌کرد.

۱- از یک سنگ سخت و جامد بیرون آمد که این امر سابقه نداشته است.

۲- در روزی که نوبت او بود تمامی آب قبیله را به تنهایی می‌آشامید. ﴿لَّهَا شِرۡبٞ وَلَكُمۡ شِرۡبُ يَوۡمٖ مَّعۡلُومٖ ١٥٥[الشعراء: ۱۵۵]. [۵۶۶]و این امر که شتری آب یک قبیله را بیاشامد عجیب و باور نکردنی است.

امام فخرالدین رازی/می‌گوید: قرآن به صراحت ناطق است که این شتر یک آیه بود، اینکه از چه راه‌هایی آیه بوده خداوند متعرض این امر نگشته است. ﴿هَٰذِهِۦ نَاقَةُ ٱللَّهِ لَكُمۡ ءَايَةٗۖ فَذَرُوهَا تَأۡكُلۡ فِيٓ أَرۡضِ ٱللَّهِۖ وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوٓءٖ فَيَأۡخُذَكُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٞ ٧٣[الأعراف: ۷۳]. [۵۶۷]

این نشانه‌ی واضح، دلیل و معجزه‌ی نبوت صالح÷بود، چون به دنبال درخواست آن‌ها از حضرت صالح از سنگ بیرون آمده بود، زیرا بدو وعده داده بودند اگر شتری از دل سنگ بیرون آورند، ایمان بیاورند.

ابن کثیر می‌گوید:

مفسرین ذکر کرده‌اند که، روزی قوم ثمود در مجلس خویش جمع شدند حضرت صالح به نزد آن‌ها آمد و ایشان را به خداوند دعوت کرد و از عذاب او بیم داد، و گفتند: اگر از این سنگ بزرگ شتری بیرون بیاوری که در آستانه‌ی وضع حمل و دارای فلان و فلان صفت باشد، ایمان خواهیم آورد و تو را تصدیق خواهیم نمود. پیغمبر خدا عهد و پیمان از آنان گرفت بعد به طرف مصلای خویش رفت و با خدا به دعا و راز و نیاز پرداخت. خداوند دعای او را مستجاب فرمود، سنگ شکافته شد و شتر بزرگی از دل آن بیرون آمد که در آستانه‌ی وضع حمل بود درست به همان شیوه که خواسته بودند. آن‌ها با امری مهم و منظره‌ای هول‌انگیز و قدرتی سرسام‌آور روبروشدند. برخی ایمان آوردند ولی بیشتر آن‌ها بر کفر و ضلال و عناد ماندند. ﴿وَءَاتَيۡنَا ثَمُودَ ٱلنَّاقَةَ مُبۡصِرَةٗ فَظَلَمُواْ بِهَاۚ[الإسراء: ۵۹]. [۵۶۸]

[۵۶۶] یک روز سهم آب متعلق به آن و روز جداگانه دیگری سهم آب متعلق به شماست. [۵۶۷] این شتر خداست که بعنوان معجزه‌ای برای شما آمده است پس آن را بحال خود واگذارید تا در زمین هر کجا خواست بچرد و بدان آزاری مرسانید که به عذاب دردناکی دچارتان می‌گرداند. [۵۶۸] ما برای قوم ثمود شتر (از سنگ برآوردیم) و به ایشان گسیل داشتیم که (معجزه هویدا و شک زدا) و روشنگری بود اما آنان نسبت بدان کفر ورزیدند.

هلاک قوم ثمود

حضرت ثمود آن‌ها را از دست درازی به شتر بر حذر داشت و آن‌ها را در صورت تعرض به آن از عذاب خدا بیم داد. ﴿وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوٓءٖ فَيَأۡخُذَكُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٞ ٧٣[الأعراف: ۷۳]. [۵۶۹]

اما نفس سرکش و درون خبیث آن‌ها موعظه پذیر نبود و نصیحت قبول نمی‌کرد. چرا که بر اثر طغیان و تمرد کور گشته و گوش‌هایشان از شنیدن حق کر گشته بود. این بود که اقدام به پی کردن شتر نمودند: ﴿فَعَقَرُواْ ٱلنَّاقَةَ وَعَتَوۡاْ عَنۡ أَمۡرِ رَبِّهِمۡ وَقَالُواْ يَٰصَٰلِحُ ٱئۡتِنَا بِمَا تَعِدُنَآ إِن كُنتَ مِنَ ٱلۡمُرۡسَلِينَ ٧٧[الأعراف: ۷۷]. [۵۷۰]

در سوره الشمس داستان این چنین تعریف شده است: ﴿كَذَّبَتۡ ثَمُودُ بِطَغۡوَىٰهَآ ١١ إِذِ ٱنۢبَعَثَ أَشۡقَىٰهَا ١٢ فَقَالَ لَهُمۡ رَسُولُ ٱللَّهِ نَاقَةَ ٱللَّهِ وَسُقۡيَٰهَا ١٣ فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمۡدَمَ عَلَيۡهِمۡ رَبُّهُم بِذَنۢبِهِمۡ فَسَوَّىٰهَا ١٤ وَلَا يَخَافُ عُقۡبَٰهَا ١٥[الشمس: ۱۱- ۱۵]. [۵۷۱]

اولین کسی که بر شتر حمله ور شد بدبخت لعین (قُدار پسر سالف) بود شتر را پی کرد آنگاه نعش بر زمین شد بقیه مردان که ۹ نفر بودند با شمشیرهای خود بر آن حمله ور شدند. خداوند می‌فرماید: ﴿وَكَانَ فِي ٱلۡمَدِينَةِ تِسۡعَةُ رَهۡطٖ يُفۡسِدُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا يُصۡلِحُونَ ٤٨[النمل: ۴۸]. [۵۷۲]

بعد از کشتن شتر خواستند، حضرت صالح، را نیز بکشند بویژه بعد از اینکه آن‌ها را از خشم و عذاب خدا سه روز پس از قتل شتر بیم داد.

﴿فَعَقَرُوهَا فَقَالَ تَمَتَّعُواْ فِي دَارِكُمۡ ثَلَٰثَةَ أَيَّامٖۖ ذَٰلِكَ وَعۡدٌ غَيۡرُ مَكۡذُوبٖ ٦٥[هود:۶۵]. [۵۷۳]

خداوند سنگ‌هایی از آسمان بر این ۹ نفر حواله کرد همگی آن‌ها قبل از قومشان هلاک شدند.

ابن کثیر می‌گوید: در روز اول بعد از تهدید خدا برای قوم ثمود، رنگ آن‌ها به زردی گرایید. در روز دوم سرخ گردید و در روز سوم رنگشان سیاه گردید، چون سه روز سپری شد هنگام با طلوع خورشید صیحه (صدای) شدید از آسمان بر آن‌ها فرود آمد و زمین زیر پاهایشان به غرش و لرزش درآمد و همگی هلاک و نابود شدند و جثه‌های بی‌جان و لاشه‌های پوسیده و گندیده‌شان نقش بر زمین شد: ﴿فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمۡدَمَ عَلَيۡهِمۡ رَبُّهُم بِذَنۢبِهِمۡ فَسَوَّىٰهَا ١٤ وَلَا يَخَافُ عُقۡبَٰهَا ١٥[الشمس: ۱۴- ۱۵]. [۵۷۴]خداوند برای هلاک آن‌ها از انواع عذاب «رعد و برق»، «صیحه»، «صدای دلخراش» و «زمین لرزه» استفاده کرد و همگی نابود شدند، حتی یک نفر هم جان سالم بدر نبرد.

خداوند از این عذاب‌ها این چنین یاد کرده است:

۱- ﴿وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيۡنَٰهُمۡ فَٱسۡتَحَبُّواْ ٱلۡعَمَىٰ عَلَى ٱلۡهُدَىٰ فَأَخَذَتۡهُمۡ صَٰعِقَةُ ٱلۡعَذَابِ ٱلۡهُونِ بِمَا كَانُواْ يَكۡسِبُونَ ١٧ [۵۷۵][فصلت: ۱۷].

۲- ﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَا عَلَيۡهِمۡ صَيۡحَةٗ وَٰحِدَةٗ فَكَانُواْ كَهَشِيمِ ٱلۡمُحۡتَظِرِ ٣١ [۵۷۶][القمر: ۳۱].

۳- ﴿فَعَقَرُواْ ٱلنَّاقَةَ وَعَتَوۡاْ عَنۡ أَمۡرِ رَبِّهِمۡ وَقَالُواْ يَٰصَٰلِحُ ٱئۡتِنَا بِمَا تَعِدُنَآ إِن كُنتَ مِنَ ٱلۡمُرۡسَلِينَ ٧٧ فَأَخَذَتۡهُمُ ٱلرَّجۡفَةُ فَأَصۡبَحُواْ فِي دَارِهِمۡ جَٰثِمِينَ ٧٨ [۵۷۷][الأعراف:۷۷- ۷۸].

[۵۶۹] و بدان آزاری مرسانید که به عذاب دردناکی دچارتان می‌گرداند. [۵۷۰] پس شتر را پی کردند و از فرمان پروردگار خود سرکشی نمودند و گفتند: ای صالح اگر از زمره پیغمبرانی آنچه که به ما وعده می‌دهی بر سر ما بیاور. [۵۷۱] قوم ثمود با ضعیفان و سرکشی خود (پیغمبرشان صالح را) تکذیب کردند. آنگاه که بدبخت‌ترین ایشان برخاست و رفت (تا شتر را پی بکند) فرستاده خدا (صالح) بدیشان گفت: کاری به شتر خدا نداشته باشید و او را از نوبت آبش باز ندارید. او را دروغگو نامیدند و شتر را پی کردند و پس خدا به سبب گناهشان بر آنان خشم گرفت و ایشان را با خاک یکسان کرد و خدا از عاقبت ایشان نمی‌ترسد. [۵۷۲] در آن شهر (که حجر نام داشت) نُه گروهک بودند که در سرزمین تباهی می‌کردند و به اصلاح نمی‌پرداختند. [۵۷۳] پس آن را پى کردند. آن گاه [صالح‏] گفت: سه روز در سرایتان بهره‏مند گردید. این وعده‏اى است که دروغى در آن نیست. [۵۷۴] پس خدا به سبب گناهشان بر آنان خشم گرفت و ایشان را هلاک کرد و خدا از عاقبت کارشان نمی‌ترسد. [۵۷۵] و اما قوم ثمود، ما ایشان را رهنمود کردیم و آنان کور دلی را بر هدایت ترجیح دادند و لذا به سبب کارهایی که می‌کردند، صاعقه عذاب خوار کننده‌ای ایشان را فرو گرفت. [۵۷۶] بى گمان ما بانگ مرگبارى بر آنان فرستادیم، در نتیجه مانند خاشاکى شدند که از سایه‏بان ساز بازماند. [۵۷۷] پس شتر را پی کردند و از فرمان پروردگار خود سرکشی نمودند و گفتند: ای صالح! اگر از زمره‌ی پیغمبرانی، آنچه را که به ما وعده می‌دهی بر سر ما بیاور! زلزله‌ای ایشان را در برگرفت و در شهر و دیار خود خشکیدند و مردند.

سرنوشت حضرت صالح و کسانی که به او ایمان آورده بودند

آن‌ها از عذابی که قوم گرفتارش شدند نجات پیدا کردند: ﴿فَتَوَلَّىٰ عَنۡهُمۡ وَقَالَ يَٰقَوۡمِ لَقَدۡ أَبۡلَغۡتُكُمۡ رِسَالَةَ رَبِّي وَنَصَحۡتُ لَكُمۡ وَلَٰكِن لَّا تُحِبُّونَ ٱلنَّٰصِحِينَ ٧٩[الأعراف:۷۹]. [۵۷۸]

به گفته‌ی آلوسی: ۱۲۰ نفر از ایمان آورندگان با صالح نجات پیدا کردند و بقیه که ۵ هزار خانه وار بودند گرفتار عذاب هلاکت شدند. حضرت صالح بعد از این واقعه مدتی بزیست. سر انجام در نواحی الرمله در سرزمین فلسطین (بنا به مشهورترین اقوال) دار فانی را وداع گفت.

[۵۷۸] پس از آنان روی برتافت و گفت: ای قوم من! من پیام پروردگارم را به شما رساندم و شما را پند دادم، ولی شما اندرزگویان را دوست نمی‌دارید.

۴- لوط÷

﴿وَلُوطًا إِذۡ قَالَ لِقَوۡمِهِۦٓ أَتَأۡتُونَ ٱلۡفَٰحِشَةَ وَأَنتُمۡ تُبۡصِرُونَ ٥٤ أَئِنَّكُمۡ لَتَأۡتُونَ ٱلرِّجَالَ شَهۡوَةٗ مِّن دُونِ ٱلنِّسَآءِۚ بَلۡ أَنتُمۡ قَوۡمٞ تَجۡهَلُونَ ٥٥[النمل: ۵۴- ۵۵]. [۵۷۹]

[۵۷۹] لوط وقتی به قوم خود گفت: آیا به سراغ کار بسیار زشت می‌روید، در حالی که می‌دانید؟! آیا شما به جای زنان به سراغ مردان می‌روید و دوست می‌دارید؟! اصلاً شما قوم نادانی هستید.

ذکر از لوط در قرآن

لوط÷یکی از پیغمبران بزرگوار است. خداوند در سوره‌های الأعراف، هود، الحجر، الشعراء و النمل و غیره از او سخن به میان آورده‌ است در برخی داستان او را به صورت مفصل بیان کرده است و در بعضی دیگر به طور مجمل و کوتاه.

نسبه‌ی لوط

لوط پسر هاران پسر تارح یعنی آذر است. بدین وسیله نسبت او به ابراهیم می‌رسد. لوط برادرزاده‌ی ابراهیم بود و خداوند او را در زمان ابراهیم مبعوث فرمود، در داستان ابراهیم بیان کردیم که ابراهیم و هاران و ناحور برادر و همگی از آذر بودند. لوط پسر هاران بود، لوط به ابراهیم ایمان آورد. روش هدایت او را در پیش گرفت. ﴿فَ‍َٔامَنَ لَهُۥ لُوطٞۘ وَقَالَ إِنِّي مُهَاجِرٌ إِلَىٰ رَبِّيٓۖ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ٢٦[العنکبوت: ۲۶]. [۵۸۰]

بعد همراه او از عراق هجرت کرد و در همه‌ی سفرها همراه او بود. خداوند او را به سوی اهل سدوم که در حوزه‌ی اردن است، مبعوث کرد و بین او و قومی که در میان آن‌ها مبعوث گردیده بود هیچ رابطه‌ی نسبی وجود نداشت چون عضو قبیله نبود. بر خلاف صالح و هود و شعیب که از میان قبایل خود مبعوث گردیده بودند. شاید عبارت قرآنی: ﴿وَلُوطًا إِذۡ قَالَ لِقَوۡمِهِ[الأعراف: ۸۰]. [۵۸۱]اشاره به این واقعیت باشد، زیرا نگفته از میان خود آن‌ها مبعوث گشته است.

[۵۸۰] لوط به ابراهیم ایمان آورد (ابراهیم) گفت: من به سوی پروردگارم هجرت می‌کنم چرا که او مقتدر و حکیم است. [۵۸۱] لوط را فرستادیم و او به قو خود گفت: ...

قوم لوط

حضرت لوط به دستور عمویش ابراهیم خلیل÷در شهر سدوم واقع در اطراف شرق اردن مستقر گردید. قوم آن شهر کافرترین و فاجرترین اقوام بودند. در خبث طینت و قبح سیرت سرآمد روزگار به شمار می‌رفتند. راه بر مردم می‌گرفتند و در مجالس به انجام منکرات (همجنس بازی) برمی‌خاستند. همدیگر را از انجام منکرات منع نمی‌کردند. چه بد اعمالی که انجام می‌دادند.

آن‌ها مرتکب گناهی شدند که در واقع شنیع‌ترین جرم‌ها بود و کسی قبل از ایشان مرتکب آن نگشته بود جریمه «همجنس بازی». قرآن کریم این عمل شنیع آن‌ها را بازگو می‌کند و می‌فرماید: ﴿أَتَأۡتُونَ ٱلذُّكۡرَانَ مِنَ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٦٥ وَتَذَرُونَ مَا خَلَقَ لَكُمۡ رَبُّكُم مِّنۡ أَزۡوَٰجِكُمۚ بَلۡ أَنتُمۡ قَوۡمٌ عَادُونَ ١٦٦[الشعراء: ۱۶۵- ۱۶۶]. [۵۸۲]

آن‌ها هیچ عمل منکر و قبیحی را منکر نمی‌پنداشتند. در قساوت قلب و فساد اخلاق آن چنان غرق شده بودند که بی‌شرمانه در مجالس به انجام عمل لواط برمی‌خاستند. خداوند حضرت لوط را در میان آن‌ها مبعوث فرمود، ایشان را به خداپرستی و ترک قبایح دعوت نمود بلکه هیچ اهتمامی به او نکردند و اعتنایی به نصایح او ندادند، بلکه گفتند: اگر از این تبلیغات دست نکشی تو را از دیار خود بیرون خواهیم کرد. ﴿قَالُواْ لَئِن لَّمۡ تَنتَهِ يَٰلُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُخۡرَجِينَ ١٦٧[الشعراء: ۱۶۷]. [۵۸۳]

جز چند تن از خوبان آن دیار که از منکرات آن‌ها بیزاری می‌کردند، کسی به او ایمان نیاورد و قوم فاجر تصمیم به اخراج او و مؤمنان گرفتند. خداوند می‌فرماید: ﴿وَمَا كَانَ جَوَابَ قَوۡمِهِۦٓ إِلَّآ أَن قَالُوٓاْ أَخۡرِجُوهُم مِّن قَرۡيَتِكُمۡۖ إِنَّهُمۡ أُنَاسٞ يَتَطَهَّرُونَ ٨٢[الأعراف: ۸۲]. [۵۸۴]و این منتهای سفاهت و بی‌خردی آن‌ها بود.

پناه بر خدا کی و کجا اجتناب از رذیلت و قبایح به عنوان جریمه‌ای تلقی می‌شود که باید انسان به خاطر آن تهدید به طرد و حرمان گردد. و کی انسان شریف و پاکیزه مجرم تلقی می‌شود که باید مردم از او دوری کنند و از مملکت اخراج گردد. ﴿أَخۡرِجُوهُم مِّن قَرۡيَتِكُمۡۖ إِنَّهُمۡ أُنَاسٞ يَتَطَهَّرُونَ ٨٢[الأعراف: ۸۲]. [۵۸۵]

سبب این اخراج چه بوده؟ بی‌شرمانه و وحشیانه می‌گویند: ﴿إِنَّهُمۡ أُنَاسٞ يَتَطَهَّرُونَ ٨٢[الأعراف: ۸۲]. [۵۸۶]آن‌ها انسان‌هایی هستند که می‌خواهند خود را پاک نگهدارند!

عفت و پاکدامنی و دوری از کثافت‌کاری بویژه همجنس بازی از نظر این بدبخت‌های ستمگر جرم تلقی می‌شود و باید انسان به خاطر آن مجازات شود و این امر به هیچ وجه جای تعجب نیست چون منطق و طبیعت طغیان صفتان و سرکشان در طول تاریخ این چنین بوده و هست. ولا حول ولا قوة إلا بالله.

[۵۸۲] آیا در میان شما جهانیان به سراغ جنس ذکور می‌روید و همسرانی که پروردگارتان برایتان آفریده است رها می‌سازید بلکه اصلاً شما قومی هستید که از حد می‌گذرید. [۵۸۳] گفتند: ای لوط اگر (از این سخنان) دست نکشی از زمره تبعید شدگان خواهی بود. [۵۸۴] پاسخ قوم او جز این نبود که گفتند: اینان را از شهر و دیار خود بیرون کنید آخر اینان مردمان پاک و پرهیزگارند. [۵۸۵] پاسخ قوم او جز این نبود که گفتند: اینان را از شهر و دیار خود بیرون کنید، آخر اینان مردمان پاک و پرهیزگاری هستند. [۵۸۶] آخر اینان مردمان پاک و پرهیزگاری هستند.

داستان ملائکه (مهمانان لوط)

چون اراده‌ی خداوند بر نابودی اشرار و گنه‌کاران قوم لوط تعلق گرفت، که رذیل‌ترین و کثیف‌ترین قوم آن دوران بودند، خداوند ملائکه‌هایی به سوی مملکت آنان حواله نمود تا آنرا زیرورو کنند. قوم لوط در پنج روستا زندگی می‌کردند و چنانکه برخی از مؤرخان گفته‌اند: تعداد نفرات آن‌ها بالغ بر چهار صد هزار نفر بود. در راه خود بر ابراهیم÷عبور کردند و او را به یک پسر بچه حلیم مژده دادند و او را در جریان نهادند که مأموریت‌شان هلاک و نابود قوم لوط است و خداوند به آن‌ها دستور داده که تمامی افراد قوم لوط را با شهرها و روستاهایشان با خاک یکسان کنند و ابراهیم از بابت برادرزاده‌اش نگران و وحشت‌زده شد، نکند او نیز جزو هلاک شوندگان باشد، لذا با نگرانی گفت: در این روستا لوط نیز ساکن است. گفتند: خداوند او و ایمان آورندگان همراه او را نجات خواهد داد. خداوند فرمود: ﴿وَلَمَّا جَآءَتۡ رُسُلُنَآ إِبۡرَٰهِيمَ بِٱلۡبُشۡرَىٰ قَالُوٓاْ إِنَّا مُهۡلِكُوٓاْ أَهۡلِ هَٰذِهِ ٱلۡقَرۡيَةِۖ إِنَّ أَهۡلَهَا كَانُواْ ظَٰلِمِينَ ٣١ قَالَ إِنَّ فِيهَا لُوطٗاۚ قَالُواْ نَحۡنُ أَعۡلَمُ بِمَن فِيهَاۖ لَنُنَجِّيَنَّهُۥ وَأَهۡلَهُۥٓ إِلَّا ٱمۡرَأَتَهُۥ كَانَتۡ مِنَ ٱلۡغَٰبِرِينَ ٣٢[العنکبوت: ۳۱- ۳۲]. [۵۸۷]

ملائک از نزد ابراهیم رفتند و به سوی لوط آمدند و در شکل جوانان امرد و زیبا بر او وارد شدند. از فرط جوانی و جمال صورتهایشان می‌درخشید و حقیقت خویش را به او نگفتند. لوط گمان کرد که مهمان او هستند و برای مهمانی نزد او آمده‌اند از وجود آن‌ها بسیار خوشحال شد، لیکن چون به هنگام ظهر به روستا آمده بودند نگران بود که قوم کثافت‌کار، آسیبی به آن‌ها برسانند چون بی‌نهایت پاکیزه و زیبا بودند و این گمان به قلبش خطور کرد که شاید یکی از تبهکاران آن‌ها را دیده باشد لذا بر آن‌ها نگران بود، نکند بدکاران آسیبی به آن‌ها برسانند و باعث شرمساری او شود. در این اندیشه بود اگر ستم کاران قصد تعرض به مهمانان داشته باشد چه کند؟

آنچه لوط نگرانش بود اتفاق افتاد و چند تن از مردان روستا آمدند و خواستند نسبت به مهمانان اقدام به تحرکات بی‌جا و غیر مؤدبانه نمایند، حضرت لوط از راه محاوله‌ی با لحنی آرام و ملاطفت خواست آن‌ها را از اندیشه‌شان منصرف کند شاید در میان آن‌ها کسی باشد که از گمراهی خود برگردد و خجالتی بکشد از اینکه اقدامات غیر مؤدبانه روی مهمانان او انجام دهد، اما فایده نداشت سرانجام به آن‌ها پیشنهاد داد با دختران او ازدواج کنند و از دست درازی به سوی مهمانانش خود داری ورزند. اما این کثافت کاران با صراحت تمام گفتند: ما کاری با دختران تو نداریم و تنها این جوانان را می‌خواهیم. نگرانی لوط چند برابر شد، ملائکه نیز موضوع را فهمیدند، حقیقت قضیه را به لوط خبر داده و گفتند: نگران مباش ما ملائکه خدا هستیم و مأموریت‌مان از جانب خداوند نابودی قوم تبه کار و فاسد است خداوند می‌فرماید: ﴿وَلَمَّا جَآءَتۡ رُسُلُنَا لُوطٗا سِيٓءَ بِهِمۡ وَضَاقَ بِهِمۡ ذَرۡعٗا وَقَالَ هَٰذَا يَوۡمٌ عَصِيبٞ ٧٧ وَجَآءَهُۥ قَوۡمُهُۥ يُهۡرَعُونَ إِلَيۡهِ وَمِن قَبۡلُ كَانُواْيَعۡمَلُونَ ٱلسَّيِّ‍َٔاتِۚ قَالَ يَٰقَوۡمِ هَٰٓؤُلَآءِ بَنَاتِي هُنَّ أَطۡهَرُ لَكُمۡۖ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُخۡزُونِ فِي ضَيۡفِيٓۖ أَلَيۡسَ مِنكُمۡ رَجُلٞ رَّشِيدٞ ٧٨ قَالُواْ لَقَدۡ عَلِمۡتَ مَا لَنَا فِي بَنَاتِكَ مِنۡ حَقّٖ وَإِنَّكَ لَتَعۡلَمُ مَا نُرِيدُ ٧٩ قَالَ لَوۡ أَنَّ لِي بِكُمۡ قُوَّةً أَوۡ ءَاوِيٓ إِلَىٰ رُكۡنٖ شَدِيدٖ ٨٠ قَالُواْ يَٰلُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَن يَصِلُوٓاْ إِلَيۡكَۖ فَأَسۡرِ بِأَهۡلِكَ بِقِطۡعٖ مِّنَ ٱلَّيۡلِ وَلَا يَلۡتَفِتۡ مِنكُمۡ أَحَدٌ إِلَّا ٱمۡرَأَتَكَۖ إِنَّهُۥ مُصِيبُهَا مَآ أَصَابَهُمۡۚ إِنَّ مَوۡعِدَهُمُ ٱلصُّبۡحُۚ أَلَيۡسَ ٱلصُّبۡحُ بِقَرِيبٖ ٨١[هود: ۷۷- ۸۱]. [۵۸۸]

او را از حقیقت مأموریت خویش آگاه کردند و اینکه این قوم به آن‌ها دسترسی نخواهند داشت و به او دستور دادند شبانگاه قبل از طلوع خورشید با اهل خود (ایمان آورندگان) از شهر خارج شود چون زمان هلاکت آن‌ها فرارسیدن صبح است و همزمان با فرا رسید صبح، همگی آن‌ها نابود و هلاک خواهند گشت: ﴿إِنَّ مَوۡعِدَهُمُ ٱلصُّبۡحُۚ أَلَيۡسَ ٱلصُّبۡحُ بِقَرِيبٖ ٨١[هود: ۸۱]. [۵۸۹]

[۵۸۷] هنگامی که فرستادگان ما به پیش ابراهیم آمدند و نوید دادند و افزودند که ما اهل این شهر را هلاک خواهیم کرد، چرا که اهل آن ستمگرند. ابراهیم گفت: لوط در آن شهر است! گفتند: ما بهتر می‌دانیم که چه کسانی در آن شهر هستند او را و خانواده و پیروانش را نجات خواهیم داد مگر همسر او را که از جمله ماندگاران و نابودشوندگان خواهد بود. [۵۸۸] هنگامی که فرستادگان ما (به صورت جوانی) به پیش لوط در آمدند لوط بسیار از آمدن آنان ناراحت گردید و دانست که قدرت دفاع از ایشان را ندارد و گفت: امروز روز بسیار سخت و دردناکی است. قوم لوط شتابان به سوی لوط آمدند قومی که پیش از آن اعمال زشت و پلیدی (چون لواط) انجام می‌دادند، لوط بدیشان گفت: ای قوم من این‌ها دختران منند و برای شما پاکیزه ترند پس از خدا بترسید و در مورد مهمانانم مرا خوار و رسوا نکنید آیا در میان شما مرد راهیاب و راهنمایی پیدا نمی‌شود؟! گفتند که: تو می‌دانی ما را به دختران تو نیاز‌ی نیست و می‌دانی که چه چیزی می‌خواهیم، لوط گفت: کاش بر شما توانائی داشتم یا اینکه تکیه گاه محکمی می‌داشتم و بدان پناه می‌بردم (فرشتگان بعد از اطلاع از پریشانی لوط و اسرار بزهکاران به لوط) گفتند: ای لوط ما فرستادگان پروردگارتان هستیم دستشان به تو نمی‌رسد اهل و عیال خود را در پاسی از شب بکوچان و کسی از شما پشت سر خود را ننگرد مگر همسر تو که می‌ماند و به همان بلایی که آنان بدان گرفتار می‌گردند گرفتار می‌شود. موعد (هلاک) ایشان صبح است آیا صبح نزدیک نیست. [۵۸۹] موعد (هلاک) ایشان صبح است آیا صبح نزدیک نیست.

هلاک قوم لوط

لوط÷از نگرانی و اضطراب رهائی پیدا کرد و متوجه شد که نمی‌توانند به همانان او دسترسی پیدا کنند، قوم خود را درگیر و دار جدال و منازعه رها کرد و خود را مهیای خروج از ده نمود. قبل از اینکه صبح فرا برسد. زمانی که قوم سرکش به سوی خانه‌ی لوط هجوم آوردند که مهمانان را به زور بگیرند، خداوند چشمان آن‌ها را کور کرد و نتوانستند آن‌ها را پیدا کنند: ﴿وَلَقَدۡ رَٰوَدُوهُ عَن ضَيۡفِهِۦ فَطَمَسۡنَآ أَعۡيُنَهُمۡ فَذُوقُواْ عَذَابِي وَنُذُرِ ٣٧[القمر: ۳۷]. [۵۹۰]

همزمان با طلوع خورشید خداوند به وسیله انواع عذاب آن‌ها را نابود و هلاک کرد:

۱- روستا بر آن‌ها سرنگون و زیرورو گردید.

۲- خداوند باران سنگ‌ها را بر سر آن‌ها باراند.

۳- صدایی از آسمان‌ها بر آن‌ها فرستاده شد.

﴿فَلَمَّا جَآءَ أَمۡرُنَا جَعَلۡنَا عَٰلِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمۡطَرۡنَا عَلَيۡهَا حِجَارَةٗ مِّن سِجِّيلٖ مَّنضُودٖ ٨٢[هود: ۸۲]. [۵۹۱]

﴿فَأَخَذَتۡهُمُ ٱلصَّيۡحَةُ مُشۡرِقِينَ ٧٣ فَجَعَلۡنَا عَٰلِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمۡطَرۡنَا عَلَيۡهِمۡ حِجَارَةٗ مِّن سِجِّيلٍ ٧٤[الحجر: ۷۳- ۷۴]. [۵۹۲]

[۵۹۰] و با لوط درباره‌ی مهمانانش سخن گفتند، ما چشمانشان را کور کردیم، بچشید عذاب و عقاب را، و بیم‌دادن‌ها و بر حذر داشتن‌های مرا. [۵۹۱] هنگامی که فرمان ما فرا رسیده آن را زیر و رو نمودیم و آنجا با گل‌های متحجر و پیاپی سنگباران کردیم. [۵۹۲] پس به هنگام طلوع آفتاب، صدای ایشان را فرو گرفت آنگاه بالای آن را پایین گردانیدیم و با سنگ‌هایی از گِل محجر شده ایشان را سنگباران نمودیم.

همسر لوط با هلاک‌شدگان

همسر لوط نیز به دلیل اینکه به خداوند ایمان نداشت، با هلاک شدگان به هلاکت رسید و عذابی که بر قوم فرود آمد دامنگیر او نیز شد، و اینکه او همسر یک پیامبر است، سودی به حال او نبخشید. زیرا خداوند وعده‌ی هلاکت همه کافران را داده بود و او هم از جمله‌ی آن‌ها بود: ﴿فَأَنجَيۡنَٰهُ وَأَهۡلَهُۥٓ إِلَّا ٱمۡرَأَتَهُۥ كَانَتۡ مِنَ ٱلۡغَٰبِرِينَ ٨٣[الأعراف: ۸۳]. [۵۹۳]

سهیلی گوید: نام همسر لوط «والهه» بود و لوط با دو دخترش از هلاکت نجات پیداکرد.

برخی از تاریخ نویسان گویند: بحر میت که اکنون به دریاچه‌ی لوط معروف است و قبل از حادثه‌ی نابودی قوم لوط وجود نداشته است و بر اثر زلزله‌هایی که آنرا سرنگون و زیرو رو کرد به طرزی که عمق آن چهارصد متر از سطح دریا بیشتر گردید، به وجود آمده است. کاوش گران آثار شهرها و روستاهای قوم لوط را در اطراف دریا یافته‌اند.

ابن کثیر می‌گوید: خداوند سرزمین این ملت را به دریای گندیده و بدبو تبدیل کرد نه آبش قابل استفاده است و نه سرزمین اطراف آن و این درس عبرتی برای همه‌ی آیندگان است و نشآن‌های از قدرت و عظمت خداوند به شمار میرود که این چنین از ستم کاران و هواپرستان ناسپاس انتقام می‌گیرد [۵۹۴].

[۵۹۳] پس لوط و مؤمنان بر او و خانواده‌ی را نجات دادیم مگر همسرش را که او از جمله‌ی نابود شوندگان گردید. [۵۹۴] به تفسیر ابن کثیر مراجعه شود.

یک مسئله مهم

شاید کسی سؤال کند آیا امکان دارد همسر پیغمبری به شوهرش خیانت بورزد و جریمه‌ی زنا از او سر بزند؟ چگونه است که خداوند در مورد همسر نوح و لوط می‌گوید: به شوهران‌شان خیانت ورزیدند؟

در جواب گویم: این محال است چون خداوند آبرو و ناموس انبیاء را از آلودگی به ناپاکی مصون داشته است و همسران آن‌ها آلوده به ناپاکی نخواهند شد. چون این موضوع باعث خدشه دار شدن سمعه‌ی آن‌ها می‌شود. این است که ابن عباسبگوید: «هرگز زن پیغمبری گرفتار فحشا نشده است». این مذهب ائمه‌ی سلف و خلف است.

ولی کفر از آن‌ها سر میزند و واقع می شود، همسر لوط کافر بود، چنانکه همسر نوح کافر بود و خداوند به این دو مثال زده است.

﴿ضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلٗا لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱمۡرَأَتَ نُوحٖ وَٱمۡرَأَتَ لُوطٖۖ كَانَتَا تَحۡتَ عَبۡدَيۡنِ مِنۡ عِبَادِنَا صَٰلِحَيۡنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمۡ يُغۡنِيَا عَنۡهُمَا مِنَ ٱللَّهِ شَيۡ‍ٔٗا وَقِيلَ ٱدۡخُلَا ٱلنَّارَ مَعَ ٱلدَّٰخِلِينَ ١٠[التحریم: ۱۰]. [۵۹۵]

مراد از خیانت، خیانت در دین است چون آن دو زن به خداوند ایمان نداشتند. ابن کثیر می‌گوید: آن دو زن در دین به آن‌ها خیانت ورزیدند و پیرو آن‌ها نشدند و مقصود این نیست که عمل فاحشه انجام داده‌اند. حاشا و کلا خداوند اجازه نمی‌دهد که همسر پیغمبرش فاحشه باشد، هرکس چنین بگوید: گرفتار خطای بزرگی شده است [۵۹۶].

[۵۹۵] خداوند درباره کافران مثلى مى‏زند: زن نوح و زن لوط را. [آن دو] در نکاح دو بنده از بندگان درستکار ما بودند. آن گاه به آنان خیانت ورزیدند. پس [آن دو بنده‏] نتوانستند از [عذاب‏] خدا چیزى را از آن دو [زن‏] دفع کنند و گفته شد: با در آیندگان به آتش [دوزخ‏] درآیید. [۵۹۶] البدایة والنهایة ج۱ /ص۱۸۲.

۵- حضرت اسماعیل÷

﴿وَٱذۡكُرۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ إِسۡمَٰعِيلَۚ إِنَّهُۥ كَانَصَادِقَ ٱلۡوَعۡدِ وَكَانَ رَسُولٗا نَّبِيّٗا ٥٤ وَكَانَ يَأۡمُرُ أَهۡلَهُۥ بِٱلصَّلَوٰةِوَٱلزَّكَوٰةِ وَكَانَ عِندَ رَبِّهِۦ مَرۡضِيّٗا ٥٥[مریم: ۵۴- ۵۵]. [۵۹۷]

[۵۹۷] و در [این‏] کتاب اسماعیل را یاد کن، که او درست وعده و فرستاده‏اى پیامبر بود. و خانواده‏اش را به [گزاردن‏] نماز و [پرداخت‏] زکات فرمان مى‏داد و در نزد پروردگارش پسندیده بود.

نسب حضرت اسماعیل

اسماعیل پسر ابراهیم خلیل الرحمن است. مادرش هاجر نام داشت. اسماعیل اولین فرزند حضرت ابراهیم بود. در خواب به حضرت ابراهیم دستور دادند که اسماعیل را ذبح کند که داستان آن قبلاً ذکر شد. اسماعیل جد رسول بزرگوار حضرت محمدصاست. چون او از نسل اسماعیل÷به دنیا آمده است.

رسالت حضرت اسماعیل

آنچه از قول راجح تاریخی استفاده می‌شود اینکه: حضرت اسماعیل به سوی قبایل عربی که در میان آن‌ها زیسته است مبعوث گردیده ولی بعضی از تاریخ نویسان گفته‌اند: به سوی برخی از قبایل یمنی و عمالقه‌ای [۵۹۸]که در آن اطراف می‌زیستند مبعوث گشته است.

اسماعیل÷(چنانکه قبلاً ذکر شد) در حجر و کنار بیت العتیق در مکه‌ی مکرمه پرورش یافت و در همان جا بزرگ شد و با دختری از قبیله‌ی (جرهم) ازدواج کرد، آنچه از تاریخ زندگی او بر می‌آید اینکه بعثت او در میان همان قبیله که در وسط آن‌ها می‌زیسته، بوده است.

[۵۹۸] عمالقه: جمع عمالق، غول آسا، غول پیکر، عظیم الجثه، نره غول. (مترجم).

زندگی اسماعیل÷

در بحث زندگی ابراهیم گفتیم: ابراهیم از خداوند درخواست کرد که فرزند صالحی به او عطا کند، خداوند دعای او را قبول کرد و اسماعیل را به او بخشید. اسماعیل از هاجر (جاریه‌ی) ابراهیم در زمانی که عمرش بالغ بر ۸۷ سال بود به دنیا آمد. آیه‌ی قرآنی به این امر اشاره دارد آنجا می‌فرماید:

﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى ٱلۡكِبَرِ إِسۡمَٰعِيلَ وَإِسۡحَٰقَۚ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ ٱلدُّعَآءِ ٣٩[إبراهیم: ۳۹]. [۵۹۹]

هاجر جاریه‌ی سارا، خاتون بود که پادشاه جبار مصر به او هدیه کرده بود او هم آنرا به ابراهیم بخشید، شاید خداوند فرزندی از او به ابراهیم عطاکند. چون سارا خاتون تا آن زمان عقیم بود اما بعداً در اواخر عمر ملائکه‌ی خداوند مژده بچه دارشدن را به او دادند و حضرت اسحاق از او به دنیا آمد. چنانکه این مطلب را در داستان حضرت ابراهیم توضیح دادیم.

ذبیح همان اسماعیل است چنانکه این مطلب را در مبحث زندگی حضرت ابراهیم با ذکر شواهد و ادله ثابت کردیم. مع الوصف ذکر یک نکته را به نقل از استاد عبدالوهاب نجار در اینجا خالی از فایده نمی‌بینیم:

او در کتاب قصص الأنبياء اثبات کرده که ذبیح اسماعیل است نه اسحاق و می‌گوید: دلیلم بر اینکه ذبیح اسماعیل است، نص عبارت تورات است چون در آنجا آمده که: ابراهیم یگانه فرزند خود را ذبح کرد و سخاوتمندانه تقدیم کردن یگانه فرزند در راستای امتثال فرمان خداوند، آنهم فرمانی که در خواب به او داده بودند، نشان از اوج اطاعت و امتثال است و این عین اسلام است، و اگر به اسحاق مراجعه کنیم در می‌یابیم که او روزی از روزها یگانه فرزند ابراهیم نبوده است چون اسحاق زمانی به دنیا آمد که اسماعیل ۱۴ سال عمر داشت و تورات به این امر تصریح دارد و حضرت اسماعیل تا زمان وفات ابراهیم زنده بود و در مراسم تدفین او شرکت داشت. علاوه بر این ذبیح بودن اسحاق مخالف وعده‌ی الهی است که به ابراهیم داده بود، و آن اینکه اسحاق دارای نسل خواهد بود، به اضافه اینکه واقعه‌ی ذبح در مکه اتفاق افتاد و ابراهیم، اسماعیل را در هنگام شیرخوارگی همراه خود به مکه برده بود نه اسحاق را [۶۰۰]. والله أعلم

[۵۹۹] سپاس خدایی را که با وجود پیری و من زیاد، اسماعیل و اسحاق را به من بخشید. بی‌گمان پروردگار من دعا را می‌شنود. [۶۰۰] قصص الأنبیاء ص۱۰۳.

اولاد اسماعیل

اسماعیل دوازده پسر داشت و تورات نام همه‌ی آن‌ها را ذکر کرده و همگی رؤسای قبایل بودند و تنها یک دختر داشت که او را به عقد برادرزاده‌اش عیص پسر اسحاق در آورد. اعرابی که به (عرب مستعربه) موسومند از نسل اسماعیل بوجود آمده‌اند. حضرت محمدصخاتم النبین نیز از اولاد اسماعیل به شمار می‌آید.

وفات اسماعیل

حضرت اسماعیل ۱۳۷ سال عمر کرد، در مکه از دنیا رفت و بنا به قول مشهور مؤرخین در مکه در کنار مادرش در الحجر دفن‌گردید، و تورات مدعی است، در فلسطین از دنیا رفته و در آنجا مدفون است، لیکن روایت صحیح روایت مؤرخین عرب است و آن اینکه، در مکه وفات کرده و در آنجا مدفون است. والله أعلم

۶- اسحاق÷

﴿وَبَشَّرۡنَٰهُ بِإِسۡحَٰقَ نَبِيّٗا مِّنَ ٱلصَّٰلِحِينَ ١١٢ وَبَٰرَكۡنَا عَلَيۡهِ وَعَلَىٰٓ إِسۡحَٰقَۚ وَمِن ذُرِّيَّتِهِمَا مُحۡسِنٞ وَظَالِمٞ لِّنَفۡسِهِۦ مُبِينٞ ١١٣[الصافات: ۱۱۲- ۱۱۳]. [۶۰۱]

[۶۰۱] ما او را به اسحاق که پیغمبر و از زمره‌ی صالحان بود مژده دادیم* ما به ابراهیم و اسحاق خیر و برکت دادیم، از اولاد این دو افرادی نیکوکار به وجود آمدند و هم افرادی که آشکارا به خود ستم کردند.

نسب اسحاق÷

او اسحاق پسر ابراهیم÷و مادرش سارا است. او دومین فرزند ابراهیم است. ملایکه‌ی اطهار تولد او را مژده دادند. انبیای بنی اسرائیل از نسل او بوجود آمده‌اند و نبوت در ذریه‌ی ابراهیم (اسحاق و اسماعیل) متمرکز گشته است. ﴿وَجَعَلۡنَا فِي ذُرِّيَّتِهِ ٱلنُّبُوَّةَ[العنکبوت: ۲۷]. [۶۰۲]

ان شاء الله این مطلب را در آینده بیشتر توضیح خواهیم داد.

[۶۰۲] پیغمبری را در نسل و ذریه‌ی ابراهیم قرار دادیم.

رسالت اسحاق÷

قول راجح اینکه اسحاق به سوی کنعانی‌ها (در سرزمینی که آن‌ها سکونت داشتند) (شام و فلسطین) و در محیطی که ابوالأنبیاء ابراهیم می‌زیست، مبعوث گردید. رسالت او به سوی قومی بود که در میان آن‌ها زندگی می‌کرد.

حیات اسحاق÷

چون ابراهیم به صد سالگی رسید همسر پیرش سارای عقیم، اسحاق را به دنیا آورد. خداوند می‌فرماید: ﴿قَالَتۡ يَٰوَيۡلَتَىٰٓ ءَأَلِدُ وَأَنَا۠ عَجُوزٞ وَهَٰذَا بَعۡلِي شَيۡخًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عَجِيبٞ ٧٢[هود: ۷۲]. [۶۰۳]

حضرت ابراهیم به فرزندش اسحاق توصیه کرد جز از طایفه‌ی پدرش زن نگیرد. اسحاق با زفقه دختر عمویش ازدواج کرد و از او دو فرزند به دنیا آورد. «العیص» که یهودی‌ها او را عیسو نام می‌برند، و یعقوب÷که مسمی به اسرائیل است و یهودیان بنی اسرائیل به او نسبت داده می‌شوند.

[۶۰۳] گفت: ای وای! آیا من که پیرزنی هستم و این هم شوهرم که پیرمردی می‌باشد، فرزندی می‌زایم! این چیز شگفتی است.

وفات اسحاق

حضرت اسحاق ۱۸۰ سال زیست و در سرزمین کنعانیان وفات کرد و در الخلیل (حبرون) در غاری که پدرش ابراهیم در آن دفن گردیده بود، دفن گردید. عليهم أفضل الصلاة والسلام

۷- یعقوب÷

﴿فَلَمَّا ٱعۡتَزَلَهُمۡ وَمَا يَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَهَبۡنَا لَهُۥٓ إِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَۖ وَكُلّٗا جَعَلۡنَا نَبِيّٗا ٤٩ وَوَهَبۡنَا لَهُم مِّن رَّحۡمَتِنَا وَجَعَلۡنَا لَهُمۡ لِسَانَ صِدۡقٍ عَلِيّٗا ٥٠[مریم: ۴۹- ۵۰]. [۶۰۴]

[۶۰۴] ما بدو اسحاق و یعقوب بخشیدیم و هر یک از آنان را پیغمبر بزرگی کردیم* و رحمت خویش را شامل ایشان کردیم و آنان را نیکو نام و بلند آوازه کردیم.

نسب یعقوب÷

یعقوب پسر اسحاق پسر ابراهیم، مادرش رفقه‌ی دختر بتوئیل پسر ناحور پسر آزر است که مؤرخان او را (تارح) می‌گفتند. ناحور برادر ابراهیم÷بود یعقوب پدر اسباط دوازدگانه‌ی بنی اسرائیل است. نسب بنی اسرائیلیان به او می‌رسد.

یعقوب به (اسرائیل) موسوم بود. خداوند می‌فرماید: ﴿كُلُّ ٱلطَّعَامِ كَانَ حِلّٗا لِّبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ إِلَّا مَا حَرَّمَ إِسۡرَٰٓءِيلُ عَلَىٰ نَفۡسِهِۦ مِن قَبۡلِ أَن تُنَزَّلَ ٱلتَّوۡرَىٰةُۚ قُلۡ فَأۡتُواْ بِٱلتَّوۡرَىٰةِ[آل عمران: ۹۳]. [۶۰۵]

نزد اهل تورات معروف است که خداوند او را اسرائیل نام نهاد و در زبان عبری به معنای روح الله است. مقصود این است که بدانیم اسرائیل نام یعقوب است. چنانکه توضیح دادیم و قوم یهود به او نسبت داده می‌شوند.

[۶۰۵] همه‌ی غذاها بر بنی اسرائیل حلال بود، جز آنچه اسرائیل پیش از نزول تورات بر خود حرام کرده بود.

حیات یعقوب÷

مؤرخان گویند: یعقوب÷در سرزمین کنعان (فلسطین) به دنیا آمد و در کنف حمایت پدرش اسحاق بزرگ شد. مادرش (رفقه) به او دستور داد به نزد دایه‌اش (لابان) که در (فدان آرام) بخشی از سرزمین بابل عراق، زندگی می‌کرد، سفر کند و نزد او بماند. چون از برادرش (العیص) می‌ترسید که صدمه‌ای بر او وارد کند. زیرا او را تهدید کرده بود. یعقوب÷به قصد دیدار دایه‌اش از فلسطین خارج شد، شب هنگام در جایی خوابید در خواب دید که ملائکه از آسمان فرود می‌آیند و دوباره صعود می‌کنند، خدا را در خواب دید که خطاب به او گفت: «من برکت را بر تو خواهم فرستاد و ذریه‌ی تو را فراوان خواهم کرد و این سرزمین برای تو و نوادگان تو قرار خواهم داد». چون از خواب بیدار شد، خوشحال گشت و نذر کرد در جایی که این رؤیا را در آن دیده معبدی بنا کند. به سوی سنگی رفت و آن را نشانه کرد،‌ تا در آینده آن را بشناسد. بعدها این مکان به بیت ایل یعنی بیت الله موسوم گردید. این مکان بیت المقدس کنونی است که بعدها یعقوب آن را بنا نهاد. بعد سفر خود را ادامه داد تا به سرزمین دایه‌اش عراق رسید. دایه‌اش دو دختر داشت به نام‌های «لیئه» (که «لیا» هم گفته می‌شد و دختر بزرگ بود) و «راحیل» که دختر کوچک بود. یعقوب دختر کوچک را که زیباتر بود خواستگاری کرد. دایه به شرط اینکه یعقوب هفت سال نزد او بماند و احشام او را به چرا ببرد با ازدواج او با دخترش موافقت کرد. چون مدت زمان مقرر سپری شد،‌ دایه طعامی درست کرد و مردم را دعوت نمود و شب دست دختر بزرگش لیئه را گرفت و تحویل یعقوب داد. صبح هنگام یعقوب متوجه شد که دایه دختر بزرگ را (که بدمنظر و چشم ضعیف بود) به عقد او درآورده ناراحت شد و نزد دایه رفت و گفت: چرا به من خیانت ورزیدی مگر من راحیل را درخواست نکرده بودم؟ گفت: سنت ما چنین نیست که دختر کوچک را قبل از دختر بزرگ شوهر دهیم. اگر دوست داری با راحیل ازدواج کنی هفت سال دیگر برایم چوپانی کن او را نیز به تو خواهم داد. او هفت سال دیگر به عنوان چوپان نزد دایه ماند در مقابل او هم راحیل را به عقد نکاح او در آورد. در شریعت آن‌ها ازدواج با دو خواهر بصورت همزمان جایز بود. بعدها در تورات حرام گردید. چنانکه در شریعت اسلامی نیز حرام است.

لابان به هر کدام از دختران خویش کنیزی بخشید. زلفی را به لیئه و بل‌ها را به راحیل عطا کرد. آن‌ها هم کنیزک‌های خود را به یعقوب هدیه کردند. بدین ترتیب یعقوب صاحب چهار همسر شد و دوازده فرزند او که به اسباط شهرت دارند از آن چهار زن تولد یافته‌اند.

لیئه صاحب ۶ فرزند به نام‌های ۱) روبیل، ۲) شمعون، ۳) لاوی، ۴) یهوذا (یهودا)، ۵) ایساخر، ۶) زابلون بود، بزرگترین آن‌ها روبیل بود. حضرت موسی از نسل لاوی به دنیا آمد. کلمه‌ی یهود از یهوذا، نام یکی از فرزندان یعقوب اخذ شده است.

راحیل دو فرزند به نام‌های یوسف و بنیامین داشت.

بل‌ها کنیزه‌ی راحیل، صاحب دو فرزند به نام‌های دان و نفتالی شد.

زلفی نیز صاحب دو فرزند به نام‌های جاد و اشیر شد. بدین ترتیب فرزندان یعقوب به دوازده تن رسید. یازده نفر سوای یوسف برادران او را تشکیل می‌دادند که در خواب دید ستاره و خورشید و ماه برای او سجده بردند. این مطلب را در داستان یوسف توضیح خواهیم داد. هر کدام از فرزندان یعقوب پدر سبطی از اسباط دوازده‌گانه‌ی بنی اسرائیل به شمار می‌روند.

مؤرخان می‌گویند: همه‌ی فرزندان یعقوب جز بنیامین در عراق متولد شده‌اند. اما بنیامین در سرزمین کنعان (فلسطین) به دنیا آمد.

وفات یعقوب÷

حضرت یعقوب در غم دوری فرزندش یوسف÷که مورد حسادت و مکر برادران قرار گرفت، بینایی خود را از دست داد بعد خداوند روشنایی دیده را به او بازگردانید. ﴿فَلَمَّآ أَن جَآءَ ٱلۡبَشِيرُ أَلۡقَىٰهُ عَلَىٰ وَجۡهِهِۦ فَٱرۡتَدَّ بَصِيرٗاۖ[یوسف: ۹۶]. [۶۰۶]حضرت یوسف و یعقوب در مصر دوباره همدیگر را دیدند و با هم جمع شدند. یعقوب در سن ۱۴۷ سالگی بعد از گذشت هفده سال از ملاقات دوباره‌ی او با یوسف، فرزند دلبندش، ‌دار فانی را وداع گفت. یعقوب به پسرش یوسف وصیت کرد که، نزد پدرش اسحاق دفن شود. یوسف÷وصیت او را عملی نمود و او را در جوار قبر حضرت اسحاق در غار حبرون در شهر الخلیل دفن نمود. صلوات الله عليهم أجمعين

[۶۰۶] هنگامی که مژده رسان بیامد و پیراهن را بر چهره‌اش افکند بینا گردید.

۸- یوسف الصدیق÷

﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُۥٓ ءَاتَيۡنَٰهُ حُكۡمٗا وَعِلۡمٗاۚ وَكَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلۡمُحۡسِنِينَ ٢٢[یوسف: ۲۲]. [۶۰۷]

[۶۰۷] و چون به کمال رشد [خود] رسید، به او حکمت و علم دادیم. و بدینسان به نیکوکاران پاداش مى‏دهیم.

نسب یوسف

یوسف پسر یعقوب پسر اسحاق پسر ابراهیم است. خداوند او را در ردیف مجموعه‌ی پیغمبران بزرگوار (که اسامی‌شان در قرآن آمده) ذکر کرده است و او را مدح و ستایش نموده است. ﴿كَذَٰلِكَ لِنَصۡرِفَ عَنۡهُ ٱلسُّوٓءَ وَٱلۡفَحۡشَآءَۚ إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُخۡلَصِينَ ٢٤[یوسف: ۲۴]. [۶۰۸]

خداوند او را به عفت و پاکدامنی و صبر و استقامت تمجید کرده است. رسول خداصنیز او را ستایش کرده و فرموده است: «آن بزرگوار فرزند آن بزرگوار فرزند آن بزرگوار فرزند آن بزرگوار،‌ یعنی یوسف پسر یعقوب پسر اسحاق پسر ابراهیم می‌باشد» (رواه البخاري).

[۶۰۸] تا بلا و زنا را از او دور سازیم چرا که او از بندگان پاکیزه و برگزیده‌ی او بود.

ذکر یوسف در قرآن

خداوند در قرآن ۲۶ بار از حضرت یوسف یاد کرده است که ۲۴ بار آن‌ها در سوره‌ی یوسف، دو مورد دیگر در سوره‌های انعام و مؤمن (غافر) واقع شده‌اند. خداوند او را به صدیقیت توصیف نموده ﴿يُوسُفُ أَيُّهَا ٱلصِّدِّيقُ أَفۡتِنَا فِي سَبۡعِ بَقَرَٰتٖ سِمَانٖ يَأۡكُلُهُنَّ سَبۡعٌ عِجَافٞ[یوسف: ۴۶]. [۶۰۹]

یوسف از ذریه‌ی ابراهیم و از سلاله‌ی نبوت و از جمله مشهورترین انبیای بنی اسرائیل است. به سوی بنی اسرائیلیان مبعوث گردید. ﴿وَلَقَدۡ جَآءَكُمۡ يُوسُفُ مِن قَبۡلُ بِٱلۡبَيِّنَٰتِ فَمَا زِلۡتُمۡ فِي شَكّٖ مِّمَّا جَآءَكُم بِهِۦۖ حَتَّىٰٓ إِذَا هَلَكَ قُلۡتُمۡ لَن يَبۡعَثَ ٱللَّهُ مِنۢ بَعۡدِهِۦ رَسُولٗاۚ[غافر: ۳۴]. [۶۱۰]

سوره‌ای به نام یوسف وجود دارد که داستانش در آن مفصل آمده است و یکی از سوره‌های طولانی قرآن به شمار می‌آید. زندگی نامه‌ی او،‌ محنتش با برادران و با همسر عزیز مصر،‌ رفتن به زندان،‌ دعوت به سوی خدا در آن بعد خروج از زندان و تعبیر نمودن خواب پادشاه و تحویل گرفتن خزانه‌های مملکت،‌ بعد آمدن برادران به سرزمین مصر به سبب قحطی و متوسل به حیله شدن جهت ابقای بنیامین نزد خود،‌ بعد خود را بر برادران و پدرش معرفی کردن و همدیگر را شناسایی نمودن و ورود آن‌ها بر او و سجده‌شان برای او طبق خوابی که در اوان بچه‌گی دیده بود و غیر این موارد، از اشارات دقیقه و موعظه‌های بلیغه زندگی این پیغمبر بزرگوار همگی در این سوره آمده‌اند.

[۶۰۹] [گفت:] اى یوسف، اى صدّیق، در [باره‏] هفت گاو فربهى که هفت [گاو] لاغر آن‌ها را مى‏خورند... (به ما پاسخ بده). [۶۱۰] و به راستى یوسف پیش از این با نشانه‏ها به نزد شما آمده بود. پس همواره از آنچه آن را برایتان آورده بود، در شک بودید. تا چون مرد، گفتید: خداوند پس از او [هیچ‏] رسولى را نمى‏فرستد.

اسباط چه کسانی هستند؟

قبلاً ذکر کردیم که حضرت یعقوب ۱۲ فرزند داشت. اسباط بنی اسرائیل به این دوازده نفر نسبت داده می‌شوند. چون همه‌ی بنی اسرائیل از نسل یعقوب بوجود آمده‌اند، ‌اشرف و اعظم و افضل فرزندان یعقوب حضرت یوسف بود حتی برخی از علماط گفته‌اند: در میان فرزندان یعقوب جز یوسف پیغمبری وجود نداشت و جز او به سوی هیچیک از آن‌ها وحی نیامده است. ابن کثیر این دیدگاه را تأیید کرده و می‌فرماید: «آنچه از عملکرد گفتار آن‌ها در این داستان بر می‌آید این است که، آن‌ها پیغمبر نبوده‌اند و کسانی که در رابطه با پیغمبر بودن آن‌ها به آیه‌ی ﴿قُولُوٓاْ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡنَا وَمَآ أُنزِلَ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ وَإِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطِ[البقرة:۱۳۶]. [۶۱۱]استدلال نموده‌اند استدلالشان قوی به نظر نمی‌رسد، چون منظور از اسباط قبیله های بنی اسرائیل است که در میان آن‌ها پیغمبران وجود داشته‌اند و وحی نیز بر آن‌ها فرود آمده است. دلیل اینکه تنها یوسف از میان برادرانش پیغمبر بوده است اینکه: نصی بر پیغمبر بودن هیچ کدام از آن‌ها وجود ندارد و این امر دلیل مدعای ما است».

[۶۱۱] بگویید: به خدا و آنچه که به ما فرو فرستاده شده و آنچه که به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و نوادگان یعقوب فرو فرستاده شده... (ایمان آوردیم).

رویای (خواب) یوسف صدیق÷

مفسرین گویند: یوسف÷در زمانی که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود،‌ رویای عجیبی دید،‌ در خواب دید که خورشید و ماه و یازده ستاره برای او به سجده رفتند این امر او را به هول و وحشت انداخت و این رویا را عظیم پنداشت. چون از خواب بیدار شد آن را برای پدر بازگو کرد، پدر فهمید که او در آینده شأن عظیمی خواهد داشت و به مرتبه و مقام بس عالی خواهد رسید. طوری که پدر و مادر و همه‌ی برادران در مقابل او سر تعظیم فرود خواهند آورد. لذا بدو دستور داد خواب خود را پنهان بدارد و برای کسی بازگو نکند،‌ نکند بر او حسادت بورزند و به کیدی علیه او متوسل شوند، زیرا کید و حسادت جزو طبیعت آدمی است. یعقوب÷فرزند دلبند خود را به کتمان این راز توصیه فرمود. در حدیث آمده است: «استعينوا على قضاء حوائجكم بالكتمان فإن كل ذي نعمة محسود» [۶۱۲].

خداوند متعال در اشاره به این رویا می‌فرماید:

﴿إِذۡ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَٰٓأَبَتِ إِنِّي رَأَيۡتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوۡكَبٗا وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ رَأَيۡتُهُمۡ لِي سَٰجِدِينَ ٤ قَالَ يَٰبُنَيَّ لَا تَقۡصُصۡ رُءۡيَاكَ عَلَىٰٓ إِخۡوَتِكَ فَيَكِيدُواْ لَكَ كَيۡدًاۖ إِنَّ ٱلشَّيۡطَٰنَ لِلۡإِنسَٰنِ عَدُوّٞ مُّبِينٞ ٥[یوسف: ۴- ۵]. [۶۱۳]

آنچه از ظاهر نص قرآنی استفاده می‌شود اینکه: یوسف÷رؤیای خود را در غیبت برادرانش با پدر در میان نهاد و پدر به او توصیه کرد رؤیا را با برادران در میان نگذارد. از عبارت تورات استفاده می‌شود که بازگویی رؤیا برای پدر در حضور برادران صورت گرفت. پدر او را از این سخن بازداشت و به شوخی گفت: شاید معنای خوابت این است که من و مادرت و برادرانت در برابر تو به سجده بیفتیم. آنچه در تورات آمده قطعاً‌ خطا است، چون تورات کنونی تحریف شده است و قول صحیح همان است که در قرآن آمده است.

[۶۱۲] در راستای برآوردن نیازها و حاجت‌های خود از راز داری و کتمان سود بگیرید چون هر صاحب نعمتی مورد رشک و حسادت واقع می‌شود. [۶۱۳] آنگاه را که یوسف به پدرش گفت: ای پدر، من در خواب دیدم که یازده ستاره، خورشید و ماه در برابرم سجده می‌کنند* گفت: فرزند عزیزم،‌ خواب خود را برای برادرانت بازگو مکن، ‌که برای تو نیرنگ‌بازی و دسیسه‌سازی کنند بیگمان اهریمن دشمن آشکار انسان است.

علاقه‌ی یعقوب به یوسف

یعقوب در میان پسرانش یوسف را بسیار دوست می‌داشت و او و برادرش بنیامین را بر سایر فرزندان مقدم می‌داشت این امر باعث شد بقیه برادران بر یوسف و بنیامین که در عنفوان و ابتدای جوانی بودند رشک و حسادت ببرند و کینه آن‌ها را در دل بگیرند. این بود که از پدر خواستند یوسف را همراه آن‌ها بفرستد تا به صحرا بروند و با آن‌ها به بازی بپردازد این تقاضا بر نفس یعقوب گران آمد، چون توان فراق یوسف را نداشت و می‌ترسید بلایی سرش بیاورند. فرمود:

﴿قَالَ إِنِّي لَيَحۡزُنُنِيٓ أَن تَذۡهَبُواْ بِهِۦ وَأَخَافُ أَن يَأۡكُلَهُ ٱلذِّئۡبُ وَأَنتُمۡ عَنۡهُ غَٰفِلُونَ ١٣[یوسف: ۱۳]. [۶۱۴]او نگران حقد و کینه‌ی آن‌ها علیه یوسف بود حتی بیشتر از گرگ‌ها از برادران می‌ترسید، ولی نگرانی خود را در قالب ترس از گرگ ابراز داشت ولی برادران با کمال تردستی و زیرکی گفتند: ﴿قَالُواْ لَئِنۡ أَكَلَهُ ٱلذِّئۡبُ وَنَحۡنُ عُصۡبَةٌ إِنَّآ إِذٗا لَّخَٰسِرُونَ ١٤[یوسف: ۱۴]. [۶۱۵]

[۶۱۴] گفت: اگر او را از پیش من دور کنید و ببرید ناراحت و غمگین می‌گردم، می‌ترسم که شما از او غافل شوید و گرگ وی را بخورد. [۶۱۵] گفتند: اگر گرگ او را بخورد،‌ در حالی که ما گروه نیرومندی هستیم در این صورت ما زیانمندانی بیش نخواهیم بود.

به چاه انداختن یوسف

یعقوب به ناچار یوسف را همراه برادران به بیرون فرستاد تا آن‌ها گمان نکنند که یعقوب از بابت آن‌ها نگران یوسف است و می‌ترسد که علیه او متوسل به حیله و کیدی شوند. در ظاهر با کلام آن‌ها موافقت کرد و هر چند در دل نگران بود یوسف را با آن‌ها فرستاد. به محض دور شدن از خانه و غایب شدن از چشمان پدر ضرب و شتم و ناسزاگویی علیه یوسف را آغاز کردند. سرانجام متفق شدند او را در چاه اندازند. او را در چاه انداختند آب ته چاه کم عمق بود چون او را در چاه انداختند خداوند بدو وحی کرد که از این محنت مخرج و فرجی وجود دارد و در آینده داستان خیانت برادران را به رخ آن‌ها خواهید کشید و این در حالی خواهد بود که تو بر آن‌ها عزت و سیادت خواهی داشت و آن‌ها تو را نمی‌شناسند. ﴿فَلَمَّا ذَهَبُواْ بِهِۦ وَأَجۡمَعُوٓاْ أَن يَجۡعَلُوهُ فِي غَيَٰبَتِ ٱلۡجُبِّۚ وَأَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمۡرِهِمۡ هَٰذَا وَهُمۡ لَا يَشۡعُرُونَ ١٥[یوسف: ۱۵]. [۶۱۶]کاروانی بر منطقه گذر کرد آبکشی به سوی چاه خود را فرستادند سطل خود را به چاه انداخت یوسف خود را بدان آویزان کرد چون سطل بالا کشید گمان برد مملو از آب است اما ناباورانه با جوانی زیبا و خوش‌سیما مواجه شد به کاروانیان مژده داد و گفت: ﴿يَٰبُشۡرَىٰ هَٰذَا غُلَٰمٞۚ وَأَسَرُّوهُ بِضَٰعَةٗۚ وَٱللَّهُ عَلِيمُۢ بِمَا يَعۡمَلُونَ ١٩[یوسف: ۱۹]. [۶۱۷]او را بعنوان کالا با خود حمل کردند و به مصر آوردند در آنجا او را به قیمت ناچیز به عزیز مصر که (قطفیر) نام داشت فروختند، و چون امین و صادق دارای اخلاق زیبا بود. عزیز تقدیر و احترام او را گرفت، واقعه‌ی یوسف تقریبا، ۱۶۰۰ سال قبل از میلاد بوقوع پیوست. برادران یوسف در حالی که پیراهن او را با خون گوسفندی که ذبح کرده بودند آغشته نمودند به سوی پدر برگشتند تا چنین وانمود کنند که گرگ او را خورده است، اما در این حیله نیز ناکام گشتند. ﴿وَجَآءُوٓ أَبَاهُمۡ عِشَآءٗ يَبۡكُونَ ١٦ قَالُواْ يَٰٓأَبَانَآ إِنَّا ذَهَبۡنَا نَسۡتَبِقُ وَتَرَكۡنَا يُوسُفَ عِندَ مَتَٰعِنَا فَأَكَلَهُ ٱلذِّئۡبُۖ وَمَآ أَنتَ بِمُؤۡمِنٖ لَّنَا وَلَوۡ كُنَّا صَٰدِقِينَ ١٧[یوسف: ۱۶- ۱۷]. [۶۱۸]

بعضی از علمای سلف گفته‌اند: گریه‌های متظلمی تو را فریب ندهد چه بسا ستمکار، گریه‌کنان خود را مظلوم نشان دهد چنانکه برادران یوسف این چنین عمل کردند. گویند: چون هنگام عشاء به نزد پدر برگشتند و پیراهن خون‌آلود یوسف را به پدر نشان دادند، پدر در حالی که پیراهن را زیر و رو می‌کرد گفت: چه گرگی مهربان و رئوفی پسر مرا خورده و تکه تکه کرده بدون اینکه آسیبی به پیراهن او برساند؟!

این سخن را از باب تعریض به دروغگویی آن‌ها و اعلام اینکه مکر و حیله‌ی آن‌ها را باور نمی‌کند بر زبان راند. ﴿قَالَ بَلۡ سَوَّلَتۡ لَكُمۡ أَنفُسُكُمۡ أَمۡرٗاۖ فَصَبۡرٞ جَمِيلٞۖ وَٱللَّهُ ٱلۡمُسۡتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ ١٨[یوسف: ۱۸]. [۶۱۹]

[۶۱۶] در همین حال بدو پیام دادیم که در آینده آنان را به این کاری که کردند آگاه خواهی ساخت در حالی که نخواهند فهمید. [۶۱۷] گفت: مژده باد این پسری است، و او را بعنوان کالایی پنهان داشتند و خداوند آگاه از هر چیزی بود که می‌کردند. [۶۱۸] شبانگاه گریه‌کان پیش برگشتند* گفتند: ای پدر، ما رفتیم و سرگرم مسابقه گشتیم و یوسف را نزد اثاثیه‌ی خود گذاردیم و گرگ او را خورد تو هرگز ما را باور نمی‌داری، هرچند هم راستگو باشیم. [۶۱۹] گفت: بلکه نفس شما کار زشتی را در نظرتان آراسته است و صبر جمیل است و تنها خدا است که باید از او یاری خواست در برابر یاوه‌ی رسوا گران‌های که می‌گویید.

محنت یوسف با همسر عزیز

حضرت یوسف در خانه‌ی عزیز مصر مورد احترام و اکرام فراوان بود و در ناز و نعمت زندگی می‌کرد. او سرآمد حسن و جمال بود چون بزرگ شد و به دوران جوانی قدم نهاد همسر عزیز عاشق و دلباخته‌ی او گردید این بود که او را به سوی خود فراخواند. این امر شروع و ابتدای محنت دوم او به شمار می‌رفت، محنت اول رشک و حسادت برادران و در چاه انداختن او بود و محنت دوم،‌ همسر عزیز. ولی از آنجا که یوسف جوانی عفیف و پاکدامن بود بر اینکه محنت و فتنه نیز غلبه کرد و در مقابل فریب و وسوسه‌ی شیطانی و شهوت انسانی موضعی مؤمنانه اتخاذ کرد و این امر به دو دلیل بود.

۱- ایمانی که قلب او را پوشیده بود همراه با اخلاقی که در خانه‌ی پدرش و پدربزرگش بر آن تربیت یافته بود.

۲- شوهر خانم سید و فرمانروای او بود به او نیکی کرده و امین مال و ناموس خویش تلقی کرده بود. با این وصف چگونه امکان دارد که خیانت بورزد؟!

﴿وَرَٰوَدَتۡهُ ٱلَّتِي هُوَ فِي بَيۡتِهَا عَن نَّفۡسِهِۦ وَغَلَّقَتِ ٱلۡأَبۡوَٰبَ وَقَالَتۡ هَيۡتَ لَكَۚ قَالَ مَعَاذَ ٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ رَبِّيٓ أَحۡسَنَ مَثۡوَايَۖ إِنَّهُۥ لَا يُفۡلِحُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٢٣[یوسف: ۲۳]. [۶۲۰]

آتش شیفتگی و دلباختگی در قلب همسر عزیز به شدت شعله‌ور شد لذا خواست یوسف را به زور و تهدید وادار به اتصال و همخوابی نماید درها را قفل زد و خود را آماده‌ی اجرای نقشه‌هایش نمود و به صراحت او را به خویش دعوت کرد. اما یوسف امتناع ورزید و بر نافرمانی او و عدم اجرای خواسته‌اش مصمم گشت، حب و عشق در وجود او آن چنان شدت گرفت که پرده‌ی عصمت و حیای او را درید شهوت درونی او چنان به هیجان و پرواز درآمد که جلو یوسف را سد کرد و به اجبار و زور او را وادار به همخوابی با خویش نمود لیکن ترس از خدا او را محفوظ و مصون نمود ضمن نزول به میدان کشمکش جذب و گریز تبدیل گشت سرانجام یوسف توانست خود را از دست او رها کند و بگریزد. زن از پشت یقه‌ی پیراهن او را گرفت و کشید تا اینکه پیراهن پاره شد. زن همچنان در تعقیب او بود هر دو به سوی در خروجی در مسابقه بودند. یوسف به قصد فرار و خانم به قصد جلوگیری از خروج او، در همین لحظه شوهر خانم سر رسید و آن‌ها را در این وضعیت شک ‌بر انگیز مشاهده کرد در اینجا نوبت کید خبیث و مکر مدبر فرا رسید، با صدای رسا توأم با گریه و زاری بانگ برآورد تا برائت خود را نزد شوهر به اثبات رساند و چنین وانمود کرد که یوسف قصد تجاوز به او داشته ولی امتناع ورزیده است. خواسته بدو تجاوز کند ولی از دستش فرار کرده است.

در یک چشم به هم زدن طالب به مطلوب و ظالم به مظلوم تبدیل می‌شود و معامله به کلی عوض می‌گردد و عقوبت شدید برای کسی که قصد هتک حرمت سید خود نموده درخواست می‌شود. حقیقتاً کید و حیله و نقشه‌ی بس ماهرانه است. به ندای ملکوتی گوش جان و دل فرا دهیم: ﴿وَٱسۡتَبَقَا ٱلۡبَابَ وَقَدَّتۡ قَمِيصَهُۥ مِن دُبُرٖ وَأَلۡفَيَا سَيِّدَهَا لَدَا ٱلۡبَابِۚ قَالَتۡ مَا جَزَآءُ مَنۡ أَرَادَ بِأَهۡلِكَ سُوٓءًا إِلَّآ أَن يُسۡجَنَ أَوۡ عَذَابٌ أَلِيمٞ ٢٥ قَالَ هِيَ رَٰوَدَتۡنِي عَن نَّفۡسِيۚ وَشَهِدَ شَاهِدٞ مِّنۡ أَهۡلِهَآ إِن كَانَ قَمِيصُهُۥ قُدَّ مِن قُبُلٖ فَصَدَقَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلۡكَٰذِبِينَ ٢٦ وَإِن كَانَ قَمِيصُهُۥ قُدَّ مِن دُبُرٖ فَكَذَبَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ ٢٧[یوسف: ۲۵- ۲۷]. [۶۲۱]

گواهی صادقانه و صحت قانع کننده‌ی یک طفل معصوم و بی‌گناه از اهل و طایفه‌ی زن،‌ خداوند متعال او را به زبان آورد تا برائت و طهارت و پاکی یوسف بر زبان او به اثبات برساند و برهانی بر عفت او باشد و یوسف صدیق از عقوبت شدید و دامی که همسر عزیز برایش تنیده بود رهایی پیدا کند خلاصه‌ی گواهی چنین بود.

اگر یوسف خواهان بوده و زن مانع می‌بایست پیراهنش از جلو پاره شده باشد چون او خواسته بر خانم هجوم آورد و خانم در حد دفاع از خود برآمده است و اگر یوسف قصد فرار داشته و خانم خواهان و باید پیراهن از عقب پاره شده باشد.

﴿فَلَمَّا رَءَا قَمِيصَهُۥ قُدَّ مِن دُبُرٖ قَالَ إِنَّهُۥ مِن كَيۡدِكُنَّۖ إِنَّ كَيۡدَكُنَّ عَظِيمٞ ٢٨ يُوسُفُ أَعۡرِضۡ عَنۡ هَٰذَاۚ وَٱسۡتَغۡفِرِي لِذَنۢبِكِۖ إِنَّكِ كُنتِ مِنَ ٱلۡخَاطِ‍ِٔينَ ٢٩[یوسف: ۲۸- ۲۹]. [۶۲۲]

[۶۲۰] زنی که یوسف در خانه‌اش بود آرام آرام نیرنگ آغازید و به گول زدن او پرداخت و درها را بست و گفت: بیا جلو دو دست بکار شو،‌ با تو هستم! یوسف گفت: پناه بر خدا!‌ او که خدای من است مرا گرامی داشته است بیگمان ستمکاران رستگار نمی‌گردند. [۶۲۱] به سوی در بر یکدیگر پیشی جستند،‌ پیراهن یوسف را از پشت بدرید دم در به آقای زن برخوردند گفت: سزای کسی که به همسرت قصد انجام کار زشتی کند جز این نیست که با زندانی گردد با شکنجه‌ی دردناکی ببیند* یوسف گفت: او مرا با نیرنگ و زاری به سوی خود می‌خواند حاضری از اهل زن گفت: اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده باشد زن راست می‌گوید و یوسف از زمره‌ی دروغگویان خواهد بود* و اگر پیراهن یوسف از پشت پاره شده باشد، زن دروغ می‌گوید و یوسف از زمره‌ی راستگویان خواهد بود. [۶۲۲] هنگامی که دید پیراهن یوسف از پشت پاره شده است گفت: این کار از نیرنگ شما زنان سرچشمه می‌گیرد واقعاً نیرنگ شما بزرگ است* ای یوسف! از این چشم پوشی کن و از گناهت استغفار کن بیگمان تو از بزهکاران بوده‌ای.

شیوع خبر در شهر

خبر در اطراف شهر شیوع پیدا کرد و دهان به دهان گشت. زنان شهر نکوهش و توبیخ همسر عزیز را شروع کردند که چه شده یک بانو دلباخته و عاشق برده‌ی خود گشته است و به عشق خدمتگزار خویش گرفتار شده است؟ خبر به گوش همسر عزیز رسید زنان دوست نکوهش گر را که همگی صاحب جاه و ثروت بودند دعوت کرد و حیله‌ای بکار گرفت تا بوسیله‌ی آن خود را از نکوهش و سرزنش آنان رها کند جایی برای آن‌ها تهیه کرد که در آن بنشینند بعد طعامی به نزد ایشان آورد که احتیاج به قطع کردن با چاقو داشت و به یوسف دستور داد که خود را در جایی پنهان کند در همان لحظه بدو دستور داد از مخفی گاه بیرون آید. جمال و حسن یوسف همه‌ی آن‌ها را شیفته و مدهوش کرد و آنچنان غرق در نظارت حسن و جمال او شدند که بجای میوه دستان خود را پاره پاره کردند و خون از انگشت‌هایشان جریان پیدا کرد و آن‌ها به خیال خود می‌پنداشتند که دارند میوه می‌برند. تأمل در حسن و جمال یوسف عقل از سر آن‌ها ربود و چشمانشان را خیره کرد و از سر اقرار و اعتراف به حسن و جمال بی‌نظیر دهان به ثناگویی گشودند و گفتند: ﴿وَقُلۡنَ حَٰشَ لِلَّهِ مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا مَلَكٞ كَرِيمٞ ٣١[یوسف: ۳۱]. [۶۲۳]

بعداز این همسر عزیز سرّ عشق خود را افشا نمود و در مقام توبیخ و عتاب آنان گفت: ﴿قَالَتۡ فَذَٰلِكُنَّ ٱلَّذِي لُمۡتُنَّنِي فِيهِۖ وَلَقَدۡ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ فَٱسۡتَعۡصَمَۖ وَلَئِن لَّمۡ يَفۡعَلۡ مَآ ءَامُرُهُۥ لَيُسۡجَنَنَّ وَلَيَكُونٗا مِّنَ ٱلصَّٰغِرِينَ ٣٢[یوسف: ۳۲]. [۶۲۴]

مقتضای عدالت این بود که یوسف بخاطر صداقت و طهارتش مورد احترام و تکریم واقع شود و همسر عزیز بعنوان جنایتکار مجازات گردد اما حکم برعکس بود. یوسف پاک و مطهر محکوم گردید و قربانی سمعه و شخصیت زنی شد که کرامت خود و همسرش را زیر سؤال برده بود و خواسته بود لکه‌ی ننگ و عار بر پیشانی او بنهد. حکم به برائت این زن داده شد و یوسف پاک محکوم به زندان گردید و برای چند سال (هفت سال) در زندان ماند خداوند می‌فرماید: ﴿ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّنۢ بَعۡدِ مَا رَأَوُاْ ٱلۡأٓيَٰتِ لَيَسۡجُنُنَّهُۥ حَتَّىٰ حِينٖ ٣٥[یوسف: ۳۵]. [۶۲۵]

یوسف بدون هیچ جرمی زندانی شد و دو جوان همراه او زندانی شدند یکی رئیس ساقیان پادشاه و دومی فرمانده‌ی نانوایان بود. هر کدام رؤیایی دیدند و آن را نزد یوسف بازگو کردند. به رئیس ساقیان گفت: تو آزاد می‌شوی و به سر شغلت بازمی‌گردی و اما دومی که در خواب طبقی نان بر سر نهاده بود و پرنده از آن می‌ربودند، فرمود: تو اعدام می‌شوی و پرندگان از گوشت سر تو می‌خورند و درست چنان شد که یوسف خبر داده بود.

[۶۲۳] گفتند: ماشاءالله این آدمی‌زاد نیست،‌ بلکه این فرشته‌ی بزرگوار است. [۶۲۴] گفت: این همان کسی است که مرا بخاطر او سرزنش کرده‌اید. من او را به خویشتن خوانده‌ام ولی او خویشتنداری و پاکدامنی کرده است اگر آنچه بدو دستور می‌دهم انجام ندهد بیگمان زندانی و تحقیر می‌گردد. [۶۲۵] بعد از آنکه نشانه‌ها را دیدند تصمیم گرفتند او را تا مدتی زندانی کنند.

رؤیای پادشاه و خروج یوسف از زندان

بعد از چند سالی که یوسف در زندان سپری کرد فرج خدا حاصل شد. پادشاه خوابی عجیب و غریبی دید، دید که هفت گاو زیبا از رودخانه بیرون آمدند و شروع به چریدن در باغچه‌ای نمودند بعد هفت گاو قبیح بدمنظر از همین رودخانه خارج شدند و گاوهای چاق زیبا را خوردند. همچنین دید که هفت خوشه‌ی گندم سبز زیبا از سوی هفت خوشه‌ی خشک مورد هجوم واقع شدند و آن‌ها را خوردند. پادشاه از ترس آنچه دیده بود. از خواب پرید از ساحران و عالمان درخواست کرد خواب او را تعبیر کنند ولی همگی عاجز ماندند و جواب قانع کننده‌ای ندادند. در همین زمان ساقی پادشاه، یوسف را به یاد آورد که چه قدرتی بر تعبیر خواب‌ها دارد. از پادشاه درخواست کرد او را به زندان بفرستد تا تعبیر دقیق را برایش بیاورد. نزد یوسف رفت و رویای پادشاه را برایش بازگو کرد. یوسف تعبیر دقیق خواب را به او گفت و فرمود: تا هفت سال دیگر مملکت در خیر و خوشی و سعادت و رفاهیت می‌باشد. برکات و غلات فراوان در این هفت سال بدست خواهد آمد بعد هفت سال دیگر خواهند آمد که خشک و بی‌باران خواهند بود و سال‌های خشک محصولات سال‌های سرسبز و حاصلخیز را خواهند خورد. لذا بر آن‌ها است در طول هفت سال پر از نعمت و برکات، قوت سال‌های خشک و بی‌حاصلی را ذخیره نمایند. پادشاه از تعبیر یوسف بی‌نهایت در اعجاب قرار گرفت و تحت تاثیر واقع شد دستور داد او را از زندان بیرون آورند تا جزو خواص و مقربین واقع شود و یکی از وزارت خانه‌های دولت بدو سپرده شود. اما یوسف از خروج ممانعت ورزید در حالی که متهم و مجرم به شمار می‌آید. مگر اینکه دشمنانش حکم به برائت او نمایند و این تهمت شرم‌آور از ساحات او زده شود و مردم به نزاهت و پاکی او گواهی دهند و این منتهای عزت نبوی و کرامت پیغمبری است. خداوند می‌فرماید: ﴿وَقَالَ ٱلۡمَلِكُ ٱئۡتُونِي بِهِۦۖ فَلَمَّا جَآءَهُ ٱلرَّسُولُ قَالَ ٱرۡجِعۡ إِلَىٰ رَبِّكَ فَسۡ‍َٔلۡهُ مَا بَالُ ٱلنِّسۡوَةِ ٱلَّٰتِي قَطَّعۡنَ أَيۡدِيَهُنَّۚ إِنَّ رَبِّي بِكَيۡدِهِنَّ عَلِيمٞ ٥٠ قَالَ مَا خَطۡبُكُنَّ إِذۡ رَٰوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَن نَّفۡسِهِۦۚ قُلۡنَ حَٰشَ لِلَّهِ مَا عَلِمۡنَا عَلَيۡهِ مِن سُوٓءٖۚ قَالَتِ ٱمۡرَأَتُ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡـَٰٔنَ حَصۡحَصَ ٱلۡحَقُّ أَنَا۠ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ وَإِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ ٥١[یوسف: ۵۰- ۵۱]. [۶۲۶]

داستان یوسف طولانی است و خداوند آن را به بهترین شیوه تفصیل داده است و در نهایت ذکر فرموده که پدر و مادر و همه‌ی برادرانش به مصر آمدند و او را در شرایطی دیدند که در سلطان و جاه و شوکت می‌زیست. همگی در مقابل او به سجده تکریم و تحیه افتادند و خواب دوران بچه‌گی خود را به یاد پدرش آورد که چگونه خداوند آن را تحقق بخشید.

﴿فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَىٰ يُوسُفَ ءَاوَىٰٓ إِلَيۡهِ أَبَوَيۡهِ وَقَالَ ٱدۡخُلُواْ مِصۡرَ إِن شَآءَ ٱللَّهُ ءَامِنِينَ ٩٩ وَرَفَعَ أَبَوَيۡهِ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ وَخَرُّواْ لَهُۥ سُجَّدٗاۖ وَقَالَ يَٰٓأَبَتِ هَٰذَا تَأۡوِيلُ رُءۡيَٰيَ مِن قَبۡلُ قَدۡ جَعَلَهَا رَبِّي حَقّٗاۖ وَقَدۡ أَحۡسَنَ بِيٓ إِذۡ أَخۡرَجَنِي مِنَ ٱلسِّجۡنِ وَجَآءَ بِكُم مِّنَ ٱلۡبَدۡوِ مِنۢ بَعۡدِ أَن نَّزَغَ ٱلشَّيۡطَٰنُ بَيۡنِي وَبَيۡنَ إِخۡوَتِيٓۚ إِنَّ رَبِّي لَطِيفٞ لِّمَا يَشَآءُۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡعَلِيمُ ٱلۡحَكِيمُ ١٠٠[یوسف: ۹۹- ۱۰۰]. [۶۲۷]

[۶۲۶] شاه گفت: یوسف را به پیش من آورید هنگامی که فرستاده‌ی شاه نزد او رفت گفت: به سوی سرور خود بازگرد از او بپرس: ماجرای زنانی که دست‌های خود را بریده‌اند چه بوده است؟ بیگمان پروردگار من بس آگاه از نیرنگ ایشان است* گفت: جریان کار شما (بدانگاه که یوسف را به خود خوانده‌اید) چگونه می‌باشد؟ گفتند: خدا منزه است ما گناهی از او سراغ نداریم زن عزیز گفت: هم اینک حق آشکار می‌شود این من بودم که او را به خود خواندم و او از راستان است. [۶۲۷] گفت: به سرزمین مصر داخل شوید که به خواست خدا در امن و امان خواهید بود* و یوسف پدر و مادرش را بر تخت نشاند در برابرش کرنش بردند یوسف گفت: پدر! این تعبیر خواب پیشین من است! پروردگارم آن را به واقعیت مبدل کرد،‌ براستی خدا در حق من نیکی‌ها کرده است چرا که از زندان رهایم نموده است و بعد از آنکه اهریمن میان من و برادرانم تباهی و جدایی انداخت شما را از بادیه آورده است حقیقتاً پروردگارم هر چه بخواهد سنجیده و دقیق انجام می‌دهد بیگمان او بسیار آگاه و دارای حکمت است.

محنت یوسف÷

حضرت یوسف گرفتار مصائب و محنت‌های سخت گردید و در واقع زندگی او زندگی سخت و دشوار بود. میان عسر و یسر، سختی و ناز و نعمت،‌ ضیقت و وسعت در نوسان بود و نتیجه‌ی سختی‌ها و رنج‌ها،‌ مصیبت‌ها و محنت‌های بزرگ و فراوانش این بود که در نهایت خداوند درگاه رحمت و وسعت خود را بر او گشود و او را به عزت و سلطنت رساند. از زندان مصر خارج شد و به دربار پادشاه راه یافت و نقش خزانه‌داری مملکت (وزارت اقتصاد و دارایی کنونی) را بعهده گرفت. مردم از هر سو به طرف او سرازیر می‌شدند تا از دست او خوراک و خواربار و قوت دریافت کنند. تا آنجا که برادرانش که در اثر قحطی تحت فشار قرار گرفته بودند به نزد وی آمدند او آن‌ها را شناخت ولی ایشان وی را نمی‌شناختند،‌ محنت و رنج باعث شد به این مقام رفیع دست یابد. از این رو بعضی از عرفا گفته‌اند: «چه بسا منت در محنت نهفته شده باشد».

حضرت یوسف با سه محنت بزرگ دست و پنجه نرم کرد

۱- حسادت برادران و توسل به خطرناکترین حیله و کید علیه او،‌ ابتدا خواستند او را به قتل برسانند بعد به انداختن و رها کردن او در چاه اکتفاء کردند و اگر عنایت و رحمت خداوند نمی‌بود قطعاً از بین می‌رفت و هلاک می‌شد.

۲- فتنه‌ی همسر عزیز فراخواندنش بسوی خویش، او در راستای نیل به مقاصد خویش از هیچ ترفندی فروگذاری نکرد و متوسل به هر حیله و تزویر گشت، با اینکه یوسف در عنفوان جوانی قرار داشت،‌ خداوند او را از آلودگی به گناه مصون داشت و از این هلاکت برهاند. ﴿فَٱسۡتَجَابَ لَهُۥ رَبُّهُۥ فَصَرَفَ عَنۡهُ كَيۡدَهُنَّۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ٣٤[یوسف: ۳۴]. [۶۲۸]

۳- محنت سوم: او را ظالمانه به زندان انداختن و به مدت هفت سال در آن نگه داشتن آنهم بخاطر یک اتهام واهی و بی‌اساس و اگر رؤیای پادشاه و پریشان حالی او سبب نمی‌شد سال‌های طولانی در زندان باقی می‌ماند.

[۶۲۸] پروردگارش [دعاى او را] اجابت کرد و مکر آنان را از او باز داشت. بى گمان او شنواى داناست.

اخطار و بیدار باش مهم پیرامون عصمت یوسف÷

در باب مربوط به عصمت انبیاء ده وجه از وجوه عصمت یوسف را ذکر کردیم و در اینجا یک نکته‌ی مهم به نقل از «فخر رازی» اضافه می‌کنم که بر پاکی و عصمت و نزهت یوسف (از همِّی که بر او عارض شد) دلالت می‌نماید. او می‌گوید:

خداوند متعال خود به پاکی یوسف گواهی داده است. ﴿كَذَٰلِكَ لِنَصۡرِفَ عَنۡهُ ٱلسُّوٓءَ وَٱلۡفَحۡشَآءَۚ إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُخۡلَصِينَ ٢٤[یوسف: ۲۴]. [۶۲۹]

گواهی از ناحیه‌ی یکی از اقرباء و نزدیکان همسر عزیز بر پاکی او. ﴿وَشَهِدَ شَاهِدٞ مِّنۡ أَهۡلِهَآ إِن كَانَ قَمِيصُهُۥ قُدَّ مِن قُبُلٖ فَصَدَقَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلۡكَٰذِبِينَ ٢٦[یوسف: ۲۶]. [۶۳۰]

زنانی که دستان خود را قطع کردند به پاکی او گواهی دادند. ﴿قَالَ مَا خَطۡبُكُنَّ إِذۡ رَٰوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَن نَّفۡسِهِۦۚ قُلۡنَ حَٰشَ لِلَّهِ مَا عَلِمۡنَا عَلَيۡهِ مِن سُوٓءٖۚ قَالَتِ ٱمۡرَأَتُ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡـَٰٔنَ حَصۡحَصَ ٱلۡحَقُّ أَنَا۠ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ وَإِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ ٥١[یوسف:۵۱]. [۶۳۱]

همسر عزیز به پاکی او گواهی داد. ﴿ٱلۡـَٰٔنَ حَصۡحَصَ ٱلۡحَقُّ أَنَا۠ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ وَإِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ ٥١[یوسف: ۵۱]. [۶۳۲]

شیطان به پاکی او گواهی داد. ﴿وَلَأُغۡوِيَنَّهُمۡ أَجۡمَعِينَ ٣٩ إِلَّا عِبَادَكَ مِنۡهُمُ ٱلۡمُخۡلَصِينَ ٤٠[الحجر: ۳۹- ۴۰]. [۶۳۳]

کسی که قصد کند دهان به اتهام یوسف بگشاید بر او است میان پیوستن به حزب الله یا حزب الشیطان یکی را برگزیند و هر دو حزب به پاکی او گواهی داده‌اند پس در هر حال چاره‌ای تسلیم در مقابل حق (برائت یوسف) ندارد.

[۶۲۹] ما این چنین کردیم تا بلا و زنا را از او دور سازیم چرا که او از بندگان پاکیزه و گزیده‌ی ما بود. [۶۳۰] حاضری از اهل زن گفت: اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده باشد زن راست می‌گوید و یوسف از زمره‌ی دروغگویان خواهد بود. [۶۳۱] گفتند: خدا منزه است ما گناهی از او سراغ نداریم زن عزیز گفت: هم اینک حق آشکار می‌شود این من بودم که او را به خود خواندم و او از راستان است. [۶۳۲] هم اینک حق آشکار می‌شود این من بودم که او را به خود خواندم و او از راستان است. [۶۳۳] و جملگی آنان را گمراه می‌نمایم* مگر بندگان گزیده و پاکیزه‌ی تو از ایشان.

وفات حضرت یوسف

مؤرخان می‌گویند: زمانی که یعقوب و یوسف بعد از سال‌ها دوری، همدیگر را یافتند یعقوب ۱۳۰ سال عمر داشت و هفده سال بعد وفات کرد،‌ حضرت یوسف نیز ۱۱۰ سال عمر کرد و در زمانی که حاکم مصر بود دار فانی را در آنجا وداع گفت و به برادرانش توصیه کرده بود اگر از مصر کوچ کنند جنازه‌ی او را با خود ببرند تا با آباء خود در یک جا دفن گردد. جنازه‌ی او در زمان حضرت موسی به شام منتقل گردید و به قول ارجح در نابلس دفن شد. وفات حضرت یوسف (بنا به اصح اقوال) ۳۶۰ سال بعد از میلاد پدربزرگش ابراهیم و ۶۴ سال قبل از ولادت موسی بوده است.

وقتی اجلش نزدیک شد از خداوند تقاضا کرد او را بر ایمان بمیراند و به بندگان صالح ملحق گرداند: ﴿رَبِّ قَدۡ ءَاتَيۡتَنِي مِنَ ٱلۡمُلۡكِ وَعَلَّمۡتَنِي مِن تَأۡوِيلِ ٱلۡأَحَادِيثِۚ فَاطِرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ أَنتَ وَلِيِّۦ فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِۖ تَوَفَّنِي مُسۡلِمٗا وَأَلۡحِقۡنِي بِٱلصَّٰلِحِينَ ١٠١[یوسف: ۱۰۱]. [۶۳۴]

خداوند دعای او را استجاب نمود و به رفیق اعلی پیوست رحمت واسع خداوند بر او باد و وفات بر ایمان را به ما نیز عنایت فرماید. إنه سميع مجيب الدعاء

[۶۳۴] پروردگارا از حکومت به من داده‌ای و مرا از تعبیر خواب آگاه ساخته‌ای و ای آفریدگار آسمان‌ها و زمین تو سرپرست من در دنیا و آخرت هستی مرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق گردان.

۹- شعیب÷

﴿وَإِلَىٰ مَدۡيَنَ أَخَاهُمۡ شُعَيۡبٗاۚ قَالَ يَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥۖ قَدۡ جَآءَتۡكُم بَيِّنَةٞ مِّن رَّبِّكُمۡۖ فَأَوۡفُواْ ٱلۡكَيۡلَ وَٱلۡمِيزَانَ وَلَا تَبۡخَسُواْ ٱلنَّاسَ أَشۡيَآءَهُمۡ وَلَا تُفۡسِدُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ بَعۡدَ إِصۡلَٰحِهَاۚ ذَٰلِكُمۡ خَيۡرٞ لَّكُمۡ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ ٨٥[الأعراف:۸۵]. [۶۳۵]

[۶۳۵] شعیب را هم به سوی اهل مدین که خود از آنان بود فرستادیم بدیشان گفت: ای قوم من خدا را بپرستید که جز او معبودی ندارید. معجزه‌ای از سوی پروردگارتان برایتان آمده است. ترازو و پیمانه را به تمام و کمال بکشید و بپردازید و از حقوق مردم چیزی نکاهید و در زمین بعد از اصلاح آن فساد و تباهی مکنید. این کار به سوی شما است اگر ایمان دارید.

ذکر از شعیب در قرآن

در قرآن ده بار سخن از شعیب آمده است. در مواطن متفرقه‌ای از سوره‌های اعراف،‌ هود، شعراء و عنکبوت... خداوند او را به سوی مردم مدین مبعوث فرمود. مردم مدین به «اصحاب الأيكة» نیز شهرت دارند. ﴿كَذَّبَ أَصۡحَٰبُ لۡ‍َٔيۡكَةِ ٱلۡمُرۡسَلِينَ ١٧٦ إِذۡ قَالَ لَهُمۡ شُعَيۡبٌ أَلَا تَتَّقُونَ ١٧٧[الشعراء: ۱۷۶- ۱۷۷]. [۶۳۶]

بعضی از مفسران عقیده دارند «اصحاب الأيكة» قوم دیگری غیر از مردم مدین بوده‌اند خداوند بعد از هلاک مردم مدین شعیب را به سوی آن‌ها فرستاد آن‌ها نیز او را تکذیب کردند در نتیجه خداوند آن‌ها را به عذاب موسوم به «يوم الظلة» روز سایه (روز ابری) گرفتار کرد. اما قول صحیح این است که اهل مدین همان قوم موسوم به «اصحاب الأيكة» هستند. چون خداوند در تبیین صفات آن‌ها در سوره‌ی شعراء می‌فرماید آن‌ها در پیمانه و سنجش خیانت می‌ورزیدند و این صفت اهل مدین بود از این رو آن‌ها را «اصحاب الأيكة» می‌نامند چون أیکه یعنی کشتزار و مزرعه‌ای که مملو از درخت و میوه‌های گوناگون است، آن‌ها دارای باغ‌ها و بستآن‌های فراوان بودند از این رو «اصحاب الأيكة» نامیده می‌شوند.

[۶۳۶] ساکنان أیکه پیغمبران را دروغگو نامیدند* هنگامی که شعیب بدیشان گفت: هان پرهیزگاری کنید.

نسب شعیب

شعیب پسر میکیل پسر یشجر پسر مدین یکی از فرزندان ابراهیم خلیل÷است. مادرش دختر لوط بود. بعد از لوط مبعوث گردید. خداوند در داستان قومش می‌فرماید: ﴿وَمَا قَوۡمُ لُوطٖ مِّنكُم بِبَعِيدٖ ٨٩[هود: ۸۹]. [۶۳۷]

رسالت شعیب قبل از رسالت موسی بوده است. چون خداوند بعد از ذکر نوح و هود و صالح و لوط و شعیب بحث از موسی به میان می‌آورد. ﴿ثُمَّ بَعَثۡنَا مِنۢ بَعۡدِهِم مُّوسَىٰ بِ‍َٔايَٰتِنَآ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ وَمَلَإِيْهِ[الأعراف ۱۰۳]. [۶۳۸]

این آیه دلالت دارد بر اینکه شعیب قبل از موسی و هارون زیسته است. اما بعضی از تاریخ نویسان به خطا رفته‌اند و گفته‌اند: شعیب چند قرن بعد از موسی مبعوث شده است. اما این سخن با نص سابق منافات دارد. این عده به اشتباه (شعیا) را که یکی از انبیای غیرمذکور در قرآن است شعیب گرفته‌اند و خطا از اینجا ناشی شده است، برخی از محققین روی این مسئله تحقیق کرده و بیان کافی نموده‌اند.

[۶۳۷] قوم لوط از شما چندان دور نیست. [۶۳۸] سپس به دنبال آنان موسی را همراه با دلایل روشن و معجزات متقن خود به سوی فرعون و اطرافیان او فرستادیم.

محل سکونت اهل مدین

مردم مدین یک ملت عرب بودند که در سرزمین حجاز درجهت شمالی آن نزدیک بندر عقبه (جهت شمالی آن) می‌زیستند. طبری گوید: فاصله‌ی میان سرزمین مصر و مدین هشت شبانه روز راه است و در سرزمینی واقع شده بودند که هم اکنون عمان نامیده می‌شود و در جنوب فلسطین واقع شده، نسب مردم مدین، به مدین یکی از فرزندان ابراهیم منتهی می‌شود. در تورات مدیان نامیده شده‌ است؛ از اینرو این قوم مدین نامیده شده‌اند. چون مدین پسر ابراهیم به میان آن‌ها رفت [۶۳۹]و از ایشان زن گرفت و در میان آن‌ها صاحب خانواده شد و به خاطر آن اهل مدین نام گرفتند.

[۶۳۹] شایان ذکر است که ابراهیم فقط دو پسر داشته (اسماعیل و اسحاق) احتمال دارد که مدین نوه‌ی ابراهیم باشد. (مترجم).

دعوت شعیب از قومش

مردم مدین اهل تجارت و کشاورزی بودند، در رفاهیت و نعمت بسر می‌بردند و پیرو دینی بودند که از ابراهیم به ارث گرفته بودند. اما دیری نپایید که عهد شکنی کردند، دین را تغییر دادند و به کفر روی آوردند و از صراط مستقیم منحرف شدند و منکرات عدیده از جمله «تطفیف» در توزین و پیمانه میان آن‌ها رواج پیدا کرد. کالای خود را گران به مردم می‌فروختند و کلای آن‌ها به قیمت ناچیز از آنان می‌گرفتند و فساد در روی زمین براه می‌انداختند.

خداوند حضرت شعیب را در میان آن‌ها مبعوث کرد. آن‌ها را به توحید فراخواند و از عذاب خدا بیم داد و از تطفیف در پیمانه و توزین باز داشت و آن‌ها را به صلاح و عدم فساد امر نمود. قسمت کمی از مردم به او ایمان آوردند و بقیه او را تکذیب کردند. تکذیب کنندگان در نهایت گمراهی و انکار بسر می‌بردند. سر راه مردم می‌ایستادند و آن‌ها را از رفتن به نزد شعیب و ایمان آوردن باز می‌داشتند و کسانی را که ایمان می‌آوردند به شدت تهدید می‌کردند. چنانکه قرآن کریم از زبان شعیب نقل می‌کند: ﴿وَلَا تَقۡعُدُواْ بِكُلِّ صِرَٰطٖ تُوعِدُونَ وَتَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ مَنۡ ءَامَنَ بِهِۦ وَتَبۡغُونَهَا عِوَجٗاۚ[الأعراف: ۸۶]. [۶۴۰]و چون شعیب بر دعوت و موعظه‌ی آن‌ها اصرار می‌ورزند دشمنی خود را با وی آشکار کردند و ادعا کردند که کلام وی را نمی‌فهمند و هدف وی نمی‌دانند و او را تهدید کردند، اگر از این دعوت دست بکشد او را می‌کشند. ﴿قَالُواْ يَٰشُعَيۡبُ مَا نَفۡقَهُ كَثِيرٗا مِّمَّا تَقُولُ وَإِنَّا لَنَرَىٰكَ فِينَا ضَعِيفٗاۖ وَلَوۡلَا رَهۡطُكَ لَرَجَمۡنَٰكَۖ وَمَآ أَنتَ عَلَيۡنَا بِعَزِيزٖ ٩١[هود: ۹۱]. [۶۴۱]

بعد او را به اخراج از روستا تهدید کردند و گفتند: اگر او و پیروانش از دین جدید دست برندارند و به ملت آن‌ها برنگردند، اخراجشان نمایند.

﴿قَالَ ٱلۡمَلَأُ ٱلَّذِينَ ٱسۡتَكۡبَرُواْ مِن قَوۡمِهِۦ لَنُخۡرِجَنَّكَ يَٰشُعَيۡبُ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَكَ مِن قَرۡيَتِنَآ أَوۡ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَاۚ قَالَ أَوَلَوۡ كُنَّا كَٰرِهِينَ ٨٨[الأعراف: ۸۸]. [۶۴۲]

[۶۴۰] شما بر سر راه‌ها منشینید تا مؤمنان به خدا را بترسانید و از راه الله باز دارید و آن را کج بنمایید. [۶۴۱] گفتند: ای شعیب بسیاری از چیزهایی را که می‌گویی نمی‌فهمیم و ما شما را در میان خود ضعیف می‌بینیم اگر قبیله‌ی اندک تو نبود ما تو را سنگباران می‌کردیم و تو در پیش ما قدر و ارزش نداری. [۶۴۲] اشراف و سران متکبر قوم شعیب گفتند: ای شعیب حتماً تو و کسانی را که با تو ایمان آورده‌اند از شهر و آبادی خود بیرون می‌کنیم مگر اینکه به آئین ما درآئید. شعیب گفت: آیا ما به آئین‌ شما در می‌آییم در حالی که دوست نمی‌داریم و نمی‌پسندیم.

درس عبرت از داستان شعیب

عملکرد این قوم جای تعجب است! پیغمبر خدا آن‌ها را به سوی دعوتی انسانی کریم و واضح همچو خورشید در وسط آسمان فرا می‌خواند ولی در جواب او می‌گویند: ﴿مَا نَفۡقَهُ كَثِيرٗا مِّمَّا تَقُولُ وَإِنَّا لَنَرَىٰكَ فِينَا ضَعِيفٗاۖ[هود: ۹۱]. [۶۴۳]با اینکه دعوت او در نهایت ظهور و وضوح بود زیرا آن‌ها را به ترک عبادت غیر خدا دعوت می‌کرد، ولی آن‌ها او را به اخراج از روستا تهدید می‌کردند او آن‌ها را به ترک منکر قبیح (تطفیف در پیمانه و میزان) دعوت می‌کرد ولی مسخره‌‌کنان او را به سخیف‌ترین کلمات جواب می‌دادند و نماز و عبادت او را مسخره می‌‌نمودند. ﴿قَالُواْ يَٰشُعَيۡبُ أَصَلَوٰتُكَ تَأۡمُرُكَ أَن نَّتۡرُكَ مَا يَعۡبُدُ ءَابَآؤُنَآ أَوۡ أَن نَّفۡعَلَ فِيٓ أَمۡوَٰلِنَا مَا نَشَٰٓؤُاْۖ إِنَّكَ لَأَنتَ ٱلۡحَلِيمُ ٱلرَّشِيدُ ٨٧[هود: ۸۷]. [۶۴۴]

به راستی جای تعجب است که عالم و دانشمند از سوی جاهل نادان مورد تمسخر واقع شود و دیوانه‌ی عاقل را به مسخره بگیرد و فرد سفیه خود را صاحب حجت و برهان عنوان کند و بخواهد با استفاده از حجت واهیش بر خصمی که به سوی طهارت و عفت و پاکی فرا می‌خواند اقامه‌ی حجت نماید، چه زمانی استقامت و پاکدامنی و فضیلت نقص و عیب تلقی شده اما منطق بغی و عدوان فضیلت و شرافت می‌باشد؟! چنانکه قوم لوط به پیغمبر و پیروان مؤمنش می‌گفتند: ﴿أَخۡرِجُوهُم مِّن قَرۡيَتِكُمۡۖ إِنَّهُمۡ أُنَاسٞ يَتَطَهَّرُونَ ٨٢موقف قوم شعیب نیز با پیغمبرشان چنین بود و می‌گفتند: ﴿وَقَالَ ٱلۡمَلَأُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَوۡمِهِۦ لَئِنِ ٱتَّبَعۡتُمۡ شُعَيۡبًا إِنَّكُمۡ إِذٗا لَّخَٰسِرُونَ ٩٠[الأعراف: ۹۰]. [۶۴۵]

[۶۴۳] بسیاری از چیزهایی را که می‌گویی نمی‌فهمیم و ما شما را در میان خود ضعیف می‌بینیم. [۶۴۴] گفتند: ای شعیب آیا نمازهایت به تو دستور می‌دهد که ما چیزهایی را ترک کنیم که پدرانمان آن‌ها را پرستیده‌اند و ما نمی‌توانیم به دلخواه خود در اصول خویش تصرف کنیم تو که مرد شکیبا و خردمندی هستی. [۶۴۵] اشراف و سران کافر قوم او گفتند: اگر از شعیب پیروی کنید در این صورت شما زیانکار می‌گردید.

هلاک قوم مدین

آن‌ها از فرط حماقت از شعیب خواستند قطعه‌ای از آسمان بر آن‌ها بباراند اگر در دعوتش صادق است، عذاب روز ابری (الظلة) بر آن‌ها فرود آمد خداوند به مدت ۷ روز سرمای شدیدی بر آن‌ها مسلط کرد طوری که آب‌هایشان به غلیان درآمد بعد ابری به سوی منطقه‌ی آن‌ها آمد جهت فرار از گرما زیر سایه‌ی آن جمع شدند چون همگی زیر سایه جمع شدند؛ زمین زیر پاهایشان به لرزه درآمد صدای شدیدی آن‌ها را فرا گرفت و آتشی از آسمان فرود آمد و آن‌ها را در کام خود فرو برد. ﴿فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمۡ عَذَابُ يَوۡمِ ٱلظُّلَّةِۚ إِنَّهُۥ كَانَ عَذَابَ يَوۡمٍ عَظِيمٍ ١٨٩[الشعراء: ۱۸۹]. [۶۴۶]

شعیب بعد از نابودی قومش مدتی زندگی کرد بعد در مقطعی از زمان (فاصله‌ی میان وفات یوسف و تولد و نشأت موسی) از دنیا رفت. ظن غالب بر این است که حوادث نابودی قومش بعد از انتقال بنی اسرائیل به سوی مصر بوده است. والله أعلم

[۶۴۶] پس او را دروغزن انگاشتند و عذاب روز ابر سایه‏گستر آنان را فرو گرفت که آن عذاب روزى سهمگین بود.

۱۰- ایوب÷

﴿وَأَيُّوبَ إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥٓ أَنِّي مَسَّنِيَ ٱلضُّرُّ وَأَنتَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِينَ ٨٣ فَٱسۡتَجَبۡنَا لَهُۥ فَكَشَفۡنَا مَا بِهِۦ مِن ضُرّٖۖ[الأنبیاء: ۸۳- ۸۴]. [۶۴۷]

[۶۴۷] ایوب را بدانگاه که پروردگار خود را به فریاد خواند: اینکه بیماری به من رو آورده است و تو مهربانترین مهربانانی* دعای او را پذیرفتیم و بیماری وی را بر طرف ساختیم.

ذکر ایوب در قرآن

نام ایوب چهار بار در قرآن آمده است. درسوره‌های نساء، انعام، انبیاء و ص. خداوند او را در ردیف مجموعه‌ی از انبیاء ذکر کرده که لازم است به صورت تفصیلی، به همه‌ی آن‌ها ایمان بیاوریم. او بر وجه تحقیق، از ذریه‌ی حضرت ابراهیم است. زیرا خداوند در معرض سخن از ابراهیم می‌گوید: ﴿وَمِن ذُرِّيَّتِهِۦ دَاوُۥدَ وَسُلَيۡمَٰنَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَىٰ وَهَٰرُونَۚ وَكَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلۡمُحۡسِنِينَ ٨٤[الأنعام: ۸۴]. [۶۴۸]

[۶۴۸] و از نژاد نوح، داود سلیمان ایوب، یوسف و موسی و هارون را و همانگونه محسنان را پاداش می‌دهیم.

نسب ایوب÷

علماء در نسب ایوب اختلاف کرده‌اند تا جایی که ابوالبقاء گفته است: «در مورد نسب او هیچ چیزی صحیح نیست»، اما ابن کثیر ترجیح داده که او از نسل عیص پسر اسحاق بوده و مادرش دختر لوط بوده، او این سخن را از ابن عساکر نقل نموده است. اما قول ارجح در مورد نسب او این است که ابن اسحاق ذکر کرده و آن اینکه: ایوب پسر أموص پسر زارح پسر عیص پسر اسحاق پسر ابراهیم خلیل÷است.

محنت و بلای ایوب

حضرت ایوب در ارتباط با خانواده، بدن و حالش شدیداً مورد امتحان و ابتلاء واقع شد، با این وصف نمونه‌ی عبودیت و بندگی حق برای خدا به شمار می‌رفت. بر همه‌ی مصیبت‌ها صبر گرفت تا جایی که به عنوان ضرب‌المثلی در زمینه‌ی تحمل اذیت و ناراحتی مطرح شد. مردم می‌گویند: «صبر ایوب داشته باش!» خداوند نیز او را تمجید و ستایش کرده و می‌فرماید: ﴿إِنَّا وَجَدۡنَٰهُ صَابِرٗاۚ نِّعۡمَ ٱلۡعَبۡدُ إِنَّهُۥٓ أَوَّابٞ ٤٤[ص: ۴۴]. [۶۴۹]حضرت ایوب ثروتمند و صاحب اموال و فرزند بود زمین‌های فراوان و باغ‌های زیاد داشت، خداوند او را به نعمت و ثروت امتحان کرد با این عیش پر از ناز و نعمت یک لحظه از شکر خدا غافل نشد و ثروت و نعمت او را از ادای وظیفه‌ی بندگی برای خدا باز نداشت. بعد خداوند او را به سلب نعمت و اهل و اولاد مبتلا کرد، بعد امراض سخت و شدید به سوی جسم او هجوم آورند ایوب بر بلایا و امراض صبر ورزید و علی رغم خواست شیطان در حالت نعمت و بلا سنبل و نمونه‌ی صبر، تقوا، بندگی و شکر گزاری بود.

گویند: همسری داشت بنام رحمه از نوادگان یوسف÷بود و در هنگام نعمت و شادی و رنج و نقمت همراه و همراز ایوب بود و همگام با شوهرش شکر خدا به جای آورد. بعد شیطان خواست از راه حیله و فریب همسرش وارد شود. در دل او وسوسه کرد که تا به کی بر این حالت صبر می‌ورزی؟ او هم به نزد ایوب آمد و گفت: این وضعیت تا به کی ادامه خواهد داشت و لب به یأس و بی‌صبری گشود. ایوب خشمگین شد و گفت: چند سال در راحت و آسودگی زیسته‌ام؟ گفت: ۸۰ سال. پرسید چند سال است که به بلا مبتلا گشته‌ام؟ گفت: هفت سال. فرمود: آیا از خدا حیا نکنم که بلا را از من دفع کند در حالی که هنوز به اندازه‌ی زمان نعمت و شادی در مصیبت و ناراحتی زندگی بسر نبرده‌ام. بعد سوگند یاد کرد و گفت: اگر بهبودی پیدا کنم. یکصد تازیانه بر تو وارد خواهم کرد و خدمتگزاری از سوی او را بر خود حرام کرد. بعد در حال وحدت و شدت بر خداوند بانگ برآورد و گفت: ﴿وَأَيُّوبَ إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥٓ أَنِّي مَسَّنِيَ ٱلضُّرُّ وَأَنتَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِينَ ٨٣[الأنبیاء: ۸۳]. [۶۵۰]

خداوند دعای او را استجابت فرمود و بلا را از وی دفع کرد خداوند به او وحی کرد که با پاهایش بر زمین بزند. پا بر زمین زد آب سردی از زیر پاهایش فوران کرد. بدو دستور داد از آن بنوشد و در آن غسل ورزد. خداوند او را شفا بخشید و سلامتی خود را باز یافت.

﴿وَأَيُّوبَ إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥٓ أَنِّي مَسَّنِيَ ٱلضُّرُّ وَأَنتَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِينَ ٨٣ فَٱسۡتَجَبۡنَا لَهُۥ فَكَشَفۡنَا مَا بِهِۦ مِن ضُرّٖۖ وَءَاتَيۡنَٰهُ أَهۡلَهُۥ وَمِثۡلَهُم مَّعَهُمۡ رَحۡمَةٗ مِّنۡ عِندِنَا وَذِكۡرَىٰ لِلۡعَٰبِدِينَ ٨٤[الأنبیاء: ۸۳- ۸۴]. [۶۵۱]﴿وَٱذۡكُرۡ عَبۡدَنَآ أَيُّوبَ إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥٓ أَنِّي مَسَّنِيَ ٱلشَّيۡطَٰنُ بِنُصۡبٖ وَعَذَابٍ ٤١ ٱرۡكُضۡ بِرِجۡلِكَۖ هَٰذَا مُغۡتَسَلُۢ بَارِدٞ وَشَرَابٞ ٤٢ وَوَهَبۡنَا لَهُۥٓ أَهۡلَهُۥ وَمِثۡلَهُم مَّعَهُمۡ رَحۡمَةٗ مِّنَّا وَذِكۡرَىٰ لِأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ ٤٣ وَخُذۡ بِيَدِكَ ضِغۡثٗا فَٱضۡرِب بِّهِۦ وَلَا تَحۡنَثۡۗ إِنَّا وَجَدۡنَٰهُ صَابِرٗاۚ نِّعۡمَ ٱلۡعَبۡدُ إِنَّهُۥٓ أَوَّابٞ ٤٤[ص: ۴۱- ۴۴]. [۶۵۲]

خداوند به ایوب دستور داد سوگند خود را عملی کند و دسته چوبی بردارد که صد شاخه داشته باشد و به واسطه‌ی آن یک بار همسرش را بزند. خداوند به پاس خدماتی که در حق شوهرش انجام داده بود و به پاس رنج‌ها و زحمت‌هایی که کشیده بود بر او شفقت ورزید و با فرود آمدن یک ضربه‌ی چوب بر او سوگند ایوب را ابرام فرمود.

ابن کثیر می‌گوید:

این فرج و گشایش برای کسی است که تقوا را پیشه کرد. بویژه برای همسر صابر و خدمتگذار و نیکوکارشل. این است که خداوند در تعقیب این رخصت می‌فرماید: ﴿إِنَّا وَجَدۡنَٰهُ صَابِرٗاۚ نِّعۡمَ ٱلۡعَبۡدُ إِنَّهُۥٓ أَوَّابٞ ٤٤[ص: ۴۴]. [۶۵۳]

بعد گوید: بسیاری از فقهاء این رخصت را در باب ایمان و نذور پذیرفته‌اند برخی مسئله را بیشتر توسعه بخشیده‌اند و برای رهایی از سوگند به حیله‌هایی متوسل شده‌اند که در باب اعمال آن‌ها به این آیه متوسل شده و دست به دامن تفسیرها و تأویل‌های عجیب شده‌اند [۶۵۴].

بعضی از تاریخ نویسان در رابطه با ابتلای حضرت ایوب اموری ذکر کرده‌اند که اعتقاد بدان‌ها به هیچ وجه جایز نیست و منقول از اسرائیلیات غیرصحیح است گویند: زمانی که مرض ایوب شدت گرفت و کسی خواهان هم نشینی با وی نبود و مردم از او وحشت می‌کردند و بدنش متعفن گردید و کرم از آن بیرون می‌جهید از شهر اخراجش کردند و در آشغالی کنار آن زندگی می‌کرد و غیر این‌ها از اوهام و خرافاتی که تورات تحریفی نقل کرده اما همه این‌ها خلاف واقعیت است... و این امور با مقام و منصب نبوت منافات دارد زیرا علمای توحید مقرر فرموده است انبیاء از امراض تنفر برانگیز منزه و مصون هستند و این سخن با مقام نبوت سازگاری ندارد،‌ اما قول صحیح این است که ایوب به مرض تنفر برانگیز مبتلا نگردید بلکه مرض او طبیعی بود. اما مدت هفت سال دوام پیدا کرد. گویند: ۱۸ سال دوام آورد و این زمانی است که کمتر کسی توان تحمل آن را دارد و مصیبت تنها در جسدش نبود بلکه مشمول اموال و اهل بیت و جسم او گردید. لذا است که خداوند می‌فرماید: ﴿وَوَهَبۡنَا لَهُۥٓ أَهۡلَهُۥ وَمِثۡلَهُم مَّعَهُمۡ.

ایوب ۹۳ سال عمر کرد خداوند اموال و فرزندان فراوان به او بخشید. ۲۶پسر داشت که یکی از آن‌ها بشر نام داشت و بعضی از تاریخ نویسان گویند: او کسی است که در قرآن به نام ذوالکفل آمده است. رسالت ایوب به سوی ملت روم بود. طبق گفته‌ی مؤرخان، مقبره‌اش در دمشق و اطراف بوده است.

[۶۴۹] ما ایوب را شکیبا یافتیم چه بنده‌ی خوبی بود او بسیار توبه و استغفار سر می‌داد. [۶۵۰] پروردگار خود را به فریاد خواند: اینکه بیماری به من روی آورده است وتو مهربانترین مهربانانی. [۶۵۱] ایوب را (بیاد آور) بدانگاه که پروردگار خود را به فریاد خواند بیماری به من روی آورده است و تو مهربانترین مهربانانی* دعای او را پذیرفتیم و بیماری وی را برطرف ساختیم و اولاد دو چندان بدو دادیم محض مرحمتمان و تذکری برای پرستندگان. [۶۵۲] خاطر نشان ساز بنده‌ی ما ایوب را بدانگاه که پروردگار خود را به فریاد خواند و گفت: اهریمن مرا دچار رنج و درد کرده است* پای خود را به زمین بکوب این، این است که هم برای شستشو است و هم برای نوشیدن است* اولاد و چندان بدو عطا کردیم محض مرحمتمان و تذکاری برای خردمندان* بسته ای را برگیر با آن بزن و سوگند خود را مشکن، ما ایوب را شکیبا یافتیم چه بنده‌ی خوبی بود از بسیار توبه و استغفار سر می‌داد. [۶۵۳] چه بنده‌ی خوبی بود او بسیار توبه و استغفار سر می‌داد. [۶۵۴] البدایة والنهایة ج ۱ ص ۲۲۵.

۱۱- ذوالکفل÷

﴿وَٱذۡكُرۡ إِسۡمَٰعِيلَ وَٱلۡيَسَعَ وَذَا ٱلۡكِفۡلِۖ وَكُلّٞ مِّنَ ٱلۡأَخۡيَارِ ٤٨[ص: ۴۸]. [۶۵۵]

[۶۵۵] از اسماعیل و الیسع و ذا الکفل یاد کن آنان جملگی از خوبان و نیکانند.

نسب ذو الکفل

اهل تاریخ گفته‌اند: ذوالکفل فرزند ایوب است. پس نسب او همان نسب ایوب است. نام او در اصل بشر بوده است. خداوند او را بعد از ایوب مبعوث فرمود و ذوالکفلش نام نهاد. چون او خود را مکلف به انجام بعضی از طاعات و عبادت‌ها نمود و آن‌ها را به خوبی و نیکی انجام داد. مقبره‌اش در شام بوده است. اهل دمشق از یکدیگر نقل می‌کنند که او دارای قبری در کوهی به نام کوه قاسیون، مشرف بر دمشق، می‌باشد.

بعضی از علماء گفته‌اند: او پیغمبر نبوده بلکه یکی از صالحان بنی اسرائیل بوده است. اما ابن کثیر پیغمبر بودن او را ترجیح داده چون خداوند او را مقارن انبیاء ذکر فرموده است: ﴿وَإِسۡمَٰعِيلَ وَإِدۡرِيسَ وَذَا ٱلۡكِفۡلِۖ كُلّٞ مِّنَ ٱلصَّٰبِرِينَ ٨٥ وَأَدۡخَلۡنَٰهُمۡ فِي رَحۡمَتِنَآۖ إِنَّهُم مِّنَ ٱلصَّٰلِحِينَ ٨٦[الأنبیاء: ۸۵- ۸۶]. [۶۵۶]

در سوره‌ی «ص» بعد از داستان ایوب می‌فرماید: ﴿وَٱذۡكُرۡ إِسۡمَٰعِيلَ وَٱلۡيَسَعَ وَذَا ٱلۡكِفۡلِۖ وَكُلّٞ مِّنَ ٱلۡأَخۡيَارِ ٤٨[ص: ۴۸]. [۶۵۷]

ابن کثیر می‌گوید: از ظاهر ثناء و مدحی که در قرآن از ذاالکفل شده است چنین برمی‌آید که او از جمله‌ی پیغمبران بوده است و این قول مشهور است [۶۵۸].

قرآن فقط او را در جمله انبیاء ذکر فرموده و بیش از این سخنی از او به میان نیاورده است اما موضوع دعوت و رسالت او و قومی که به سوی آن‌ها مبعوث شده نه بصورت اجمال و نه تفصیل متعرض آن شده است. لذا ما هم از خوض در این موضوع خودداری می‌ورزیم. چون بسیاری از تاریخ نویسان نیز جز بحث ناچیز سخنی از وی به میان نیاورده‌اند.

نکته‌ی قابل توجه اینکه ذوالکفل وارده در قرآن شخصی غیر از کفل مذکور در حدیث است. نص حدیث در روایت امام احمد به روایت از ابن عمربچنین آورده است.

«کفل از بنی اسرائیل بود از ارتکاب هیچ گناهی کوتاهی نمی‌کرد. زنی نزدش آمد و به او شصت دینار داد در مقابل اینکه اجازه دهد به او تجاوز کند. چون در میان دو ران او قرار گرفت زن گریه و لرزیدن را شروع کرد. گفت: چرا گریه می‌کنی مگر به زور تو را وادار به این عمل کرده‌ام؟ زن گفت: نه، لیکن من هرگز مرتکب چنین عملی نشده‌ام و حاجتمندی و ناداری مرا وادار به این عمل می‌کند.

می‌گفت: این بار انجام بده بعد برای همیشه آن را ترک کن. بعد پایین آمد و خطاب به زن گفت: دینارها را با خود ببر. سپس گفت: قسم به خدا کفل از این به بعد هرگز نافرمانی خدا نخواهد نمود. کفل در همان شب فوت کرد و صبح هنگام بر دروازه‌اش نوشته شده بود خداوند از تقصیر کفل درگذشته است».

ابن کثیر می‌گوید: ترمذی این حدیث را به قید حسن روایت کرده و به صورت موقوف از ابن عمر نقل شده است و در اسنادش اشکال و نظر وجود دارد. اگر این روایت محفوظ و صحیح باشد این مرد ذوالکفل نیست، چون لفظ حدیث کفل است، بدون اضافه ذو به آن،‌ بنابراین او مرد دیگری غیر از ذوالکفل مذکور در قرآن بوده است.

بعضی از مؤرخان نقل می‌کنند که ذوالکفل عهده‌دار ریاست قومش گردید و میان آن‌ها به عدالت رفتار می‌کرد، این امر سبب شد او را ذوالکفل بنامند و داستان‌هایی در این زمینه نقل کرده‌اند. اما آن‌ها داستان‌هایی هستند که نیازمند اثبات و تمحیص و دقت هستند، لذا از ذکر آن‌ها خودداری ورزیده‌ایم،‌ چون آنچه در روایت صحیحه آمده ما را از ذکر آن‌ها بی‌نیاز می‌کند.

والله الموفق والهادي إلى سواء السبيل.

[۶۵۶] اسماعیل و اردیس و ذاالکفل را که جملگی از زمره‌ی شکیبایان بودند* ما آنان را غرق رحمت خود کردیم چرا که ایشان از زمره‌ی شایستگان و بایستگان بودند. [۶۵۷] از اسماعیل و الیسع و ذا الکفل یاد کن آنان جملگی از خوبان و نیکانند. [۶۵۸] البدایة والنهایة ج ۱ ص ۲۲۷.

۱۲- هارون÷

﴿ثُمَّ بَعَثۡنَا مِنۢ بَعۡدِهِم مُّوسَىٰ وَهَٰرُونَ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ وَمَلَإِيْهِۦ بِ‍َٔايَٰتِنَا فَٱسۡتَكۡبَرُواْ وَكَانُواْ قَوۡمٗا مُّجۡرِمِينَ ٧٥[یونس: ۷۵]. [۶۵۹]

[۶۵۹] سپس بعد از آنان موسی و هارون را برانگیختیم و همراه با آیات و معجزات خود به پیش فرعون و درباریانش فرستادیم ولی تکبر کردند و قوم گناهکاری بودند.

نسب هارون

هارون پسر عمران پسر قاهث بن لاوی بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم است او برادر موسی بود. خداوند او را بعنوان معین و شریک موسی در دعوت مبعوث فرمود. حضرت موسی از خداوند خواست هارون را شریک رسالت و دعوت او قرار دهد. خداوند دعای او را استجابت فرمود: ﴿وَأَخِي هَٰرُونُ هُوَ أَفۡصَحُ مِنِّي لِسَانٗا فَأَرۡسِلۡهُ مَعِيَ رِدۡءٗا يُصَدِّقُنِيٓۖ إِنِّيٓ أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ ٣٤[القصص: ۳۴]. [۶۶۰]خداوند هارون را به وی ارزانی داشت و او را از رحمت خویش نبوت بخشید.

﴿وَوَهَبۡنَا لَهُۥ مِن رَّحۡمَتِنَآ أَخَاهُ هَٰرُونَ نَبِيّٗا ٥٣[مریم: ۵۳]. [۶۶۱]

[۶۶۰] برادرم هارون که از من زبان بلیغ‌تر و فصیح‌تری دارد با من بفرست تا یاور من بوده و مرا تصدیق نماید چرا که می‌ترسم تکذیبم کنند و دروغگویم نامند. [۶۶۱] و ما از روی مرحمت خود، برادرش هارون را که پیغمبر بود، بدو دادیم.

حیات و دعوت هارون

هارون سه سال پیش از موسی به دنیا آمد. خداوند او را همراه برادرش موسی به سوی بنی اسرائیل مبعوث فرمود. دارای قلب قوی و زبان فصیح بود. لذا خداوند او را با برادرش به سوی فرعون مبعوث فرمود. تا معین و همکار او در تبلیغ دعوت به فرعون جبار باشد.

﴿وَأَخِي هَٰرُونُ هُوَ أَفۡصَحُ مِنِّي لِسَانٗا فَأَرۡسِلۡهُ مَعِيَ رِدۡءٗا يُصَدِّقُنِيٓۖ إِنِّيٓ أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ ٣٤[القصص: ۳۴]. [۶۶۲]

هرگاه سخنی از دعوت موسی آمده همراه با آن دعوت هارون نیز مد نظر است و هر دو با هم به سوی فرعون و هامان و قارون مبعوث گشتند. به سوی بینی اسرائیل مبعوث شدند، اما شأن موسی عظیم‌تر و منزلتش از هارون برتر بود. موسی از کبار اولی العظم است در حالی که هارون مانند بقیه‌ی پیغمبران بزرگوار بوده است.

خداوند زندگی موسی را از ولادت و نشأت و فرار از مصر و ورود به سرزمین مدین و ازدواج با دختر شیخ مدین و تکلم با خدا در سرزمین طور و تحمیل رسالت و ارائه معجزه و سایر حوادث عظیمه‌ی بنی اسرائیل توضیح داده است. ما در هنگام بازگویی داستان او فرازهایی از آن را توضیح دادیم و در همه‌ی این حوادث هارون همراه و شریک او بوده است چه در سفر و چه در حضر.

وقتی موسی به کوه طور رفت و به قومش وعده داد که تورات را برای آن‌ها بیاورد،‌ هارون را بعنوان خلیفه‌ی خویش در میان بنی‌اسرائیل برگزید و به او توصیه کرد از آن‌ها نگهداری بعمل آورد،‌ نکند در دینشان گرفتار فتنه شوند. ﴿وَقَالَ مُوسَىٰ لِأَخِيهِ هَٰرُونَ ٱخۡلُفۡنِي فِي قَوۡمِي وَأَصۡلِحۡ وَلَا تَتَّبِعۡ سَبِيلَ ٱلۡمُفۡسِدِينَ ١٤٢[الأعراف: ۱۴۲]. [۶۶۳]

زمان غیبت موسی از قومش طبق نص قرآن چهل روز بود، بنی اسرائیل در این مدت گرفتار یک فتنه‌ی بسیار عظیم شدند. زیرا در غیبت وی به پرستش گوساله روی آوردند. گوساله‌یی که سامری از طلا ساخته بود گویا (مشتی از گِل جای پای اسب جبرئیل را) زمانی که برای نابودی فرعون فرود آمده بودند، برداشت و آن را روی مجسمه انداخت، صدایی چون صدای گاو از آن برمی‌آمد این خبیث گمراه، گمان می‌برد این گاو خدای آن‌ها است. هارون آن‌ها را از این امر حرام بیم داد، اما توجهی به حرف وی ننمودند و به پرستش گوساله روی آوردند.

چون موسی برگشت و وضعیت قوم خویش را چنین دید، بسیار خشمناک شد و بر برادرش یورش برد. ریش و سر او را گرفت و به سوی خود کشید، هارون داستان را مفصل برای او توضیح داد.

﴿وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَىٰٓ إِلَىٰ قَوۡمِهِۦ غَضۡبَٰنَ أَسِفٗا قَالَ بِئۡسَمَا خَلَفۡتُمُونِي مِنۢ بَعۡدِيٓۖ أَعَجِلۡتُمۡ أَمۡرَ رَبِّكُمۡۖ وَأَلۡقَى ٱلۡأَلۡوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأۡسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُۥٓ إِلَيۡهِۚ قَالَ ٱبۡنَ أُمَّ إِنَّ ٱلۡقَوۡمَ ٱسۡتَضۡعَفُونِي وَكَادُواْ يَقۡتُلُونَنِي فَلَا تُشۡمِتۡ بِيَ ٱلۡأَعۡدَآءَ وَلَا تَجۡعَلۡنِي مَعَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِينَ ١٥٠[الأعراف: ۱۵۰]. [۶۶۴]

این داستان بصورت مفصل در کتب تفسیر و تاریخ آمده است. (به آن‌ها مراجعه شود).

هارون ۱۲۲ سال عمر کرد و ۱۱ ماه قبل از برادرش موسی بسوی معبود شتافت و از دنیا رفت، وفاتش در سرزمین تیه (بیابانی بی‌آب و علف) قبل از ورود بنی‌اسرائیل به فلسطین بود. رحمة الله عليه وأسكنه فسيح جنته [۶۶۵].

[۶۶۲] برادرم هارون که از من زبان بلیغ‌تر و فصیح‌تری دارد با من بفرست تا یاور من بوده و مرا تصدیق نماید چرا که می‌ترسم تکذیبم کنند و دروغگویم نامند. [۶۶۳] موسی به برادر خود هارون گفت: در میان قوم من جانشین من باش و اصلاحگر بوده و از راه و روش تباهکاران پیروی مکن. [۶۶۴] هنگامی که موسی به پیش قوم خود خشمگین و اندوهناک بازگشت، گفت: پس چه بد جانشینی مرا انجام دادید، آیا فرمان پروردگارتان شتاب ورزیدید؟ موسی الواح را بینداخت و سر برادرش را گرفت و آن را به سوی خود کشید، (برادرش) گفت: ای پسر مادرم! این مردمان مرا درمانده و ناتوان کردند و نزدیک بود مرا بکشند پس دشمنان را به من شاد مکن و مرا از زمره‌ی قوم ستم پیشه مدان. [۶۶۵] برای تفصیل داستان به تاریخ طبری و ابن کثیر مراجعه شود.

۱۳- داود÷

﴿وَلَقَدۡ فَضَّلۡنَا بَعۡضَ ٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ عَلَىٰ بَعۡضٖۖ وَءَاتَيۡنَا دَاوُۥدَ زَبُورٗا ٥٥[الإسراء: ۵۵]. [۶۶۶]

[۶۶۶] ما برخی از پیغمبران را بر برخی دیگر برتری داده‌ایم و به داود زبور عطا نموده‌ایم.

داود در قرآن

نام داود در شانزده جای قرآن آمده است، در سوره‌های بقره، نساء، مائده، انعام، اسراء، انبیاء، نمل، سبأ و ص. او یکی از پیغمبران بنی اسرائیل و از سبط یهودای پسر یعقوب می‌باشد. خداوند پیغمبری و پادشاهی را به وی بخشید و از خیر دنیا و آخرت بهره‌مند گردانید. هم پیغمبر بود، هم پادشاه. چنانکه حضرت سلیمان را نیز به وی ارزانی داشت.

نسب داود

داود فرزند ایشا پسر عوید،‌ از فرزندان یهودای پسر یعقوب پسر اسحاق پسر ابراهیم خلیل است. اهل تورات و انجیل نسب او را در کتب خود مفصل بیان داشته‌اند و متفق‌اند که او از اسباط یهودای پسر یعقوب موسوم به اسرائیل است. داود یکی از پیغمبرانی است که بعد از موسی بر او کتاب آسمانی فرود آمده است. خداوند زبور بر وی نازل فرمود. ﴿وَءَاتَيۡنَا دَاوُۥدَ زَبُورٗا ٥٥[الإسراء: ۵۵].

جایگاه داود در میان بنی اسرائیل

بعد از وفات موسی و هارون یکی از پیغمبران بنی اسرائیل بنام یوشع بن نون سرپرستی بنی اسرائیل را بعهده گرفت. یوشع آن‌ها را وارد فلسطین (سرزمین مقدس) نمود زیرا قبلاً در زمان موسی بدان وعده داده شده بودند. او سرزمین را میان آن‌ها تقسیم نمود و تا وفات کرد مسئولیت رهبری آن‌ها بعهده داشت. بعد از وفات یوشع مسئولیت رهبری آن‌ها به مدت ۳۵۶ سال به قضاتی از آن‌ها واگذار گردید. این مقطع زمانی را دوران حکومت قُضات می‌نامند.

در این مقطع ضعف و سستی به بنی اسرائیل روی آورد و معاصی و منکرات در میان‌شان رواج پیدا کرد. از شریعت روگردان شدند. بت‌پرستی وارد صفوف ایشان گردید. در نتیجه خداوند اقوام و ملت‌های پیرامون را بر آن‌ها مسلط گردانید. عمالقه و آرامیون و فلسطینی‌ها بر آن‌ها تاختند و در هر جنگی که میان آن‌ها و دشمنانشان درمی‌گرفت بیشتر گرفتار شکست می‌شدند تا پیروزی.

ابن جریر در تاریخش می‌گوید:

«هرج و مرج در میان بنی اسرائیل رواج پیدا کرد خطا و خلاف‌کاری فراوان شد. چندین پیغمبر خدا را کشتند. خداوند نیز پادشاهان ستمگر بر آن‌ها روانه فرمود که برایشان ستم می‌ورزیدند و خونشان بر زمین می‌ریختند. خداوند دشمنان‌شان را بر آن‌ها مسلط فرمود و چون با دشمنی به جنگ می‌پرداختند تابوتی با خود حمل می‌کردند که الواح و عصای موسی در آن قرار داشت و آن را تابوت می‌گفتند. همان تابوتی که قرآن بدان اشاره کرده و می‌فرماید: ﴿وَقَالَ لَهُمۡ نَبِيُّهُمۡ إِنَّ ءَايَةَ مُلۡكِهِۦٓ أَن يَأۡتِيَكُمُ ٱلتَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٞ مِّن رَّبِّكُمۡ وَبَقِيَّةٞ مِّمَّا تَرَكَ ءَالُ مُوسَىٰ وَءَالُ هَٰرُونَ[البقرة: ۲۴۸]. [۶۶۷]

بنی اسرائیل به برکت این تابوت بر دشمنان خود غلبه می‌کردند. در جنگی که میان آن‌ها و مردم غزه و عسقلان درگرفت مغلوب واقع شدند و تابوتشان به غنیمت رفت و پادشاه‌شان مرد. آنگاه بنی اسرائیل چون گله‌ی بدون چوپانی بی‌سرپرست ماندند خداوند پیغمبری در میان آن‌ها مبعوث کرد که صموئیل نام داشت. اهل کتاب او را صموئیل می‌نامند از او درخواست کردند امیری بر آن‌ها بگمارد که در رکاب او با دشمنان خود بجنگند. خداوند متعال این داستان را چنین تعریف می‌کند:

﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلۡمَلَإِ مِنۢ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ مِنۢ بَعۡدِ مُوسَىٰٓ إِذۡ قَالُواْ لِنَبِيّٖ لَّهُمُ ٱبۡعَثۡ لَنَا مَلِكٗا نُّقَٰتِلۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۖ قَالَ هَلۡ عَسَيۡتُمۡ إِن كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡقِتَالُ أَلَّا تُقَٰتِلُواْۖ قَالُواْ وَمَا لَنَآ أَلَّا نُقَٰتِلَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَقَدۡ أُخۡرِجۡنَا مِن دِيَٰرِنَا وَأَبۡنَآئِنَاۖ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيۡهِمُ ٱلۡقِتَالُ تَوَلَّوۡاْ إِلَّا قَلِيلٗا مِّنۡهُمۡۚ وَٱللَّهُ عَلِيمُۢ بِٱلظَّٰلِمِينَ ٢٤٦[البقرة: ۲۴۶]. [۶۶۸]پیغمبرشان طالوت را به عنوان پادشاه و امیر بر آن‌ها گماشت. البته این امر به وحی از جانب خدا صورت گرفت. طالوت از قوت و توان جسمی و علمی برخوردار بود اما بنی اسرائیل از پذیرش تولیت و امارت وی سر باز زدند و گفتند:

﴿أَنَّىٰ يَكُونُ لَهُ ٱلۡمُلۡكُ عَلَيۡنَا وَنَحۡنُ أَحَقُّ بِٱلۡمُلۡكِ مِنۡهُ وَلَمۡ يُؤۡتَ سَعَةٗ مِّنَ ٱلۡمَالِۚ قَالَ إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰهُ عَلَيۡكُمۡ وَزَادَهُۥ بَسۡطَةٗ فِي ٱلۡعِلۡمِ وَٱلۡجِسۡمِۖ[البقرة: ۲۴۷]. [۶۶۹]

طالوت به عنوان پادشاه بنی اسرائیل تعیین گردید، خداوند او را تایید کرد و تابوتی را که از آن‌ها ستانده بودند به وی بازگردانید. لشکریانی قوی و شدید برگزید و آن‌ها را جهت جنگ با دشمن از شهر خارج کرد. در وسط راه زمانی که مسیر فراوانی طی کرده و به شدت تشنه بودند. گذرشان بر رودخآن‌های افتاد. طالوت آن‌ها را امتحان کرد و گفت: کسی حق ندارد از این آب بنوشد مگر به مقدار یک مشت. این عمل امتحانی بود تا اندازه‌ی اراده و توان آن‌ها را دریابد.

﴿فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِٱلۡجُنُودِ قَالَ إِنَّ ٱللَّهَ مُبۡتَلِيكُم بِنَهَرٖ فَمَن شَرِبَ مِنۡهُ فَلَيۡسَ مِنِّي وَمَن لَّمۡ يَطۡعَمۡهُ فَإِنَّهُۥ مِنِّيٓ إِلَّا مَنِ ٱغۡتَرَفَ غُرۡفَةَۢ بِيَدِهِۦۚ فَشَرِبُواْ مِنۡهُ إِلَّا قَلِيلٗا مِّنۡهُمۡۚ[البقرة: ۲۴۹]. [۶۷۰]

جز تعداد قلیلی از این لشکر عظیم (که بنا به قولی که سدی نقل کرده ۸ هزار نفر بودند) با او ماندند، همگی از آب مذکور نوشیدند. ۳۱۹ نفر با او باقی ماندند و بقیه را که فاقد اراده‌ی قوی بودند با خود نبرد و از لشکر اخراج کرد. با این عده‌ی قلیل به جنگ با بت‌پرستان فلسطینی رفت. فرمانده لشکر دشمن، شخصی بنام جالوت بود که بسیار خشن و شدید به نظر می‌آمد و مردم از او می‌ترسیدند بنی اسرائیل ترسیدند و گفتند: توان رو یا رویی با جالوت را نداریم.

﴿لَا طَاقَةَ لَنَا ٱلۡيَوۡمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِۦۚ قَالَ ٱلَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَٰقُواْ ٱللَّهِ كَم مِّن فِئَةٖ قَلِيلَةٍ غَلَبَتۡ فِئَةٗ كَثِيرَةَۢ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ ٢٤٩[البقرة: ۲۴۹]. [۶۷۱]

طالوت مبارزه طلبی کرد. جوان کوچکی بنام داود به جنگ او رفت. داود از سبط یهودا بود و چون کم سن بود،‌ اصلاً به نظر نمی‌رسید که فرد کم سن و سالی همچو او در میان جنگجویان وجود داشته باشد. چون رو در روی جالوت قرار گرفت،‌ او را مورد تمسخر قرار داد و گفت: بر گرد من نمی‌خواهم تو را بکشم، ‌داود در جواب گفت: ولی من قصد دارم تو را بکشم. بعد مبارزه میان آن‌ها شروع شد و داود جالوت را کشت. بدنبال آن لشکریانش شدیدترین شکست را خوردند و داود پیروز گشت. خداوند می‌فرماید:

﴿فَهَزَمُوهُم بِإِذۡنِ ٱللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُۥدُ جَالُوتَ وَءَاتَىٰهُ ٱللَّهُ ٱلۡمُلۡكَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَعَلَّمَهُۥ مِمَّا يَشَآءُۗ[البقرة: ۲۵۱]. [۶۷۲]

بعد از این روی‌داد، نام داود در میان بنی اسرائیل درخشیدن گرفت و پیروزی‌های پی در پی توسط وی نصیب بنی اسرائیلیان گشت و خداوند بنی اسرائیل را بعد از ذلت و پستی دوباره عزت بخشید.

بعد از وفات طالوت بنی اسرائیل بر بیعت با این جوان (داود) اتفاق حاصل کردند و او را بعنوان پادشاه خود برگزیدند. در آن هنگام عمرش از ۳۰ سال تجاوز نمی‌کرد با عدل و دادگری بر قوم خود حکمرانی می‌کرد و سیاسیت اعمال مساوات را میان ایشان در پیش گرفت و احکام تورات را بر آن‌ها تطبیق فرمود. تا اینکه خداوند زبور را بر وی فرستاد که یکی از کتب چهارگانه‌ی آسمانی است.

[۶۶۷] و پیغمبرشان به آنان گفت: نشانه‌ی حکومت او اینست که صندوق به سوی شما خواهد آمد آرامش از سوی پروردگارتان و یادگارهای خاندان موسی و هارون در آن است. [۶۶۸] آیا به [حال‏] بزرگان بنى اسرائیل پس از موسى نیندیشیده‏اى؟ چون به پیامبرشان گفتند: پادشاهى براى ما بگمار تا در راه خدا جنگ کنیم. [پیامبر] گفت: این انتظار از شما مى‏رود که- اگر جهاد بر شما مقرر گردد- پیکار نکنید. گفتند: دلیلى نداریم که در راه خدا جنگ نکنیم حال آنکه از دیار خود رانده و از [زن و] فرزندانمان به دور افتاده‏ایم. پس آن گاه که کارزار بر آنان مقرر گشت- جز اندکى از آنان- روى گرداندند و خداوند به ستمکاران آگاه است. [۶۶۹] چگونه او را به حکومت داشته باشد با اینکه ما از او برای زمامداری سزاوارتریم و او که مال و دارایی زیادی ندارد و گفت: خدا او را بر شما برگزیده است و دانش و جسم او را وسعت بخشیده است. [۶۷۰] و هنگامی که طالوت و سپاهان را با خود بیرون برد بدیشان گفت: خداوند شما را به وسیله‌ی رودخان‌های آزمایش می‌کند. آنان که از آن بنوشند از من نیستند و آنان که جز مشتی از آن ننوشند از من هستند. همگی جز عده‌ی کمی از آن نوشیدند. [۶۷۱] گفتند: امروز ما توانایی مقابله با جالوت و سپاهان او را نداریم. اما آنان که یقین داشتند که با خدای خویش ملاقات خواهند کرد گفتند: چه بسیارند گروه‌های اندکی که به فرمان خدا بر گروه‌های فراوانی چیره شده‌اند و خداوند با برد باران است. [۶۷۲] سپس به فرمان خدا ایشان را شکست دادند‌ و داود جالوت را کشت و خداوند حکومت و حکمت بدو بخشید و از آنچه می‌خواست بدو یاد داد.

رسالت و دعوت داود

چون به سن چهل سالگی رسید خداوند همگام با امارت و پادشاهی نبوت را نیز به وی بخشید و او را بعنوان پیغمبر بر بنی اسرائیل فرستاد. زبور را بر وی نازل فرمود که حاوی عبرتها و مواعظ و رقائق و اذکار بود. خداوند حکمت و فصل الخطاب را نیز به وی ارزانی داشت.

داود÷در شاعری و صدای خوش سرآمد روزگار و ضرب المثل زمان بود. کسی که دارای صوت حسن بود می‌گفتند: گویی یکی از مزامیر داود به وی ارزانی شده است. روزی رسول خداصبه صدای ابوموسی اشعری گوش فرا داد که قرآن می‌خواند (او دارای صدای بسیار زیبا بود) رسول خدا توقف کرد و به قرائت زیبای او گوش می‌داد تحت تاثیر جاذبه‌های صدای دلنشین و تلاوت زیبایش واقع شد و خطاب به او فرمود: یکی از مزمارهای آل داود به تو ارزانی شده است. فرمود: ای رسول خدا به تلاوت من گوش می‌دادی؟ اگر می‌دانستم تو بدان گوش فرا داده‌ای آن را زیباتر تلاوت می‌کردم.

زمانی که داود زبور تلاوت می‌کرد پرندگان از پرواز می‌ایستادند و همگام با او بر شاخه‌های درختان به تسبیح و ترجیع می‌پرداختند و کوه‌ها نیز در شامگاهان و بامدادان با وی تردد اذکار می‌کردند. زبور را با لحن و صدایی تلاوت می‌کرد که جن و انسان‌ها و پرندگان بر صدایش اعتکاف می‌کردند، تا جایی که یکی از آن‌ها بر اثر گرسنگی هلاک می‌شد. او همواره به تسبیح و تحمید خداوند می‌پرداخت و کوه‌ها و پرندگان نیز با وی هم‌آواز می‌شدند.

﴿إِنَّا سَخَّرۡنَا ٱلۡجِبَالَ مَعَهُۥ يُسَبِّحۡنَ بِٱلۡعَشِيِّ وَٱلۡإِشۡرَاقِ ١٨[ص: ۱۸]. [۶۷۳]

﴿وَلَقَدۡ ءَاتَيۡنَا دَاوُۥدَ مِنَّا فَضۡلٗاۖ يَٰجِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُۥ وَٱلطَّيۡرَۖ[سبأ: ۱۰]. [۶۷۴]

همزمان با این صدای دلنشین زبور را با سرعت و تدبر و ترنم و تفنن همگام با خشوع قرائت می‌کرد. در حدیث شریف آمده است: «تلاوت زبور بر داود سهل و آسان گشته بود به اسب‌هایش دستور می‌داد بی‌حرکت و تکان می‌ایستادند تا زین را بر پشت آن‌ها سوار کند و قبل از اینکه اسبان را زین کند به قرائت قرآن (زبور) می‌پرداخت و روزی خود را تنها از دست رنج خود می‌خورد» [۶۷۵].

داود همزمان با این عظمت و ملک و جاه،‌ بسیار به عبادت خداوند می‌پرداخت. شبها شب زنده‌داری می‌کرد و روزها را روزه‌داری و بسیاری از اوقات خود را در سجده و مصلا بسر می‌برد در انجام عبادت و طاعت و اعمال صالحه سرآمد و کم نظیر بود. چنانکه خداوند می‌فرماید: ﴿وَٱذۡكُرۡ عَبۡدَنَا دَاوُۥدَ ذَا ٱلۡأَيۡدِۖ إِنَّهُۥٓ أَوَّابٌ ١٧[ص: ۱۷]. [۶۷۶]

ابن عباسبگوید: «الأيد» یعنی توان و قوت در طاعت و عبادت. در حدیث آمده است: محبوبترین نوع نماز نزد خداوند نماز داود است و محبوبترین نوع روزه‌ها روزه‌ی داود بود. بعضی اوقات نصف شب می‌خوابید و ثلث آن بیدار می‌ماند و سومی آن می‌خوابید و یک روز در میان روزه می‌گرفت.

[۶۷۳] ما کوه‌ها را با او هم‌آوا کردیم شامگاهان و بامدادان به تسبیح و تقدیس می‌پرداختند. [۶۷۴] ما به داود از جانب خود فضیلت بزرگی بخشیدیم، ای کوه‌ها! و ای پرندگان! با او هم‌آواز شوید. [۶۷۵] رواه البخاری وأحمد. [۶۷۶] و بنده ما، داود توانمند را یاد کن. بى گمان او رو به [سوى خدا] داشت.

مزایا و امتیازات داود÷

۱- تسخیر کوه‌ها با او که صبحگاهان و شامگاهان با او به تسبیح برمی‌خاستند. ﴿إِنَّا سَخَّرۡنَا ٱلۡجِبَالَ مَعَهُۥ يُسَبِّحۡنَ بِٱلۡعَشِيِّ وَٱلۡإِشۡرَاقِ ١٨[ص: ۱۸]. [۶۷۷]

۲- هم آواز شدن پرندگان با او زمانی که زبور تلاوت می‌کرد. ﴿وَٱلطَّيۡرَ مَحۡشُورَةٗۖ كُلّٞ لَّهُۥٓ أَوَّابٞ ١٩[ص: ۱۹].

۳- یادگیری زبان پرندگان. ﴿عُلِّمۡنَا مَنطِقَ ٱلطَّيۡرِ[النمل: ۱۶].

۴- نرم شدن آهن در دستان او چون خمیر. ﴿وَأَلَنَّا لَهُ ٱلۡحَدِيدَ ١٠[سبأ: ۱۰].

۵- یاد دادن ساختن ادوات زرهی به او از سوی خداوند جهت رفع خطر جنگ. ﴿وَعَلَّمۡنَٰهُ صَنۡعَةَ لَبُوسٖ لَّكُمۡ لِتُحۡصِنَكُم مِّنۢ بَأۡسِكُمۡۖ[الأنبیاء: ۸۰]. [۶۷۸]

۶- خداوند پادشاهی او را قوت بخشید تا آنجا که بر دشمنان غالب گشت و در میان قومش از هیبت خاصی برخوردار بود. ﴿وَشَدَدۡنَا مُلۡكَهُۥ[ص: ۲۰].

۷- خداوند حکمت (نبوت) و فصل الخطاب (یعنی تمییز حق از باطل) را به وی بخشید ﴿وَءَاتَيۡنَٰهُ ٱلۡحِكۡمَةَ وَفَصۡلَ ٱلۡخِطَابِ ٢٠[ص: ۲۰]. [۶۷۹]

[۶۷۷] ما کوه‌ها را با او هم‌آوا کردیم شامگاهان و بامدادان به تسبیح و تقدیس می‌پرداختند. [۶۷۸] و بدو ساختن زره را آموختیم تا شما را در جنگ‌ها حفظ کند. [۶۷۹] و قدرت داوری قاطعانه و عادلانه‌اش ارزانی داشتیم.

افترای بزرگ علیه داود÷

بعضی از مفسرین در خطای فاحش قرار گرفته‌اند آنجا که در تفاسیر خود به نقل و بازگویی برخی از داستان‌ها پرداخته‌اند که ریشه در اسرائیلیات دارند و دارای سند صحیح نیستند و نباید بر آن‌ها اعتماد کرد. چون جزو گمراهی‌های اهل کتاب‌اند و با عصمت انبیاء منافات و تضاد دارند و با عقیده مسلمانان در رابطه با عصمت انبیاء همخوانی ندارند. از جمله‌ای این اباطیل اینکه داود عاشق و دلباخته‌ی زن یکی از فرماندهانش گشت. خلاصه‌ی داستان از این قرار است که: داود در سقف خانه‌ی خویش حرکت می‌کرد نگاهش به زنی افتاد که مشغول حمام کردن بود. شیفته و دلباخته‌ی او گردید. این زن همسر یکی از فرماندهان داود بنام اوریا بود. قصد کرد هر طور شده او را از میان بردارد تا بتواند با زنش ازدواج کند. او را به یکی از جنگ‌ها فرستاد و پرچم را به دست او داد و دستور داد هجوم ببرد و به سربازان اشاره کرد اگر او یورش برد آن‌ها عقب نشینی کنند تا کشته شود. بدین وسیله او را به کشتن داد و با همسرش ازدواج کرد. بنی اسرائیل گویند: در غیبت او با زنش معاشرت داشت و عمل منافی عفت انجام داد. بعد این چاره را اندیشید از او خلاص شود و سلیمان از این زن متولد شده است. تا آخر... از این افتراها و گمراهی‌ها بر این پیغمبر بزرگوار.

این داستان سراسر افتراء و توهین است و کسی که کتب اهل کتاب را مطالعه کند درمی‌یابد که از این نوع افتراها در آن بسیار یافت می‌شود و گناهان کبیره به انبیاء قدسیان خود نسبت می‌دهند تا گناهان و جرایم خود را بدین وسیله توجیه کنند.

ابن کثیر می‌گوید: بسیاری از مفسران داستان‌ها و اخباری نقل کرده‌اند که بیشتر آن‌ها اسرائیلیان است و بعضی کذب محض هستند که از ذکر آن‌ها خودداری کرده و تنها به ذکر و تلاوت قصه از قرآن بسنده می‌کنیم. والله يهدي من يشاء إلي صراط مستقيم.

بیضاوی گوید: اینکه می‌گویند: اوریا را بارها به جنگ فرستاد و به او دستور حمله داد تا کشته شود بعد همسر او را به عقد خود درآورد دروغ و افترا است. لذا امام علی می‌گوید: «هرکس داستان داود را آن چنان نقل و بازگو کند که اهل کتاب نقل می‌کنند ۱۶۰ تازیانه بر او فرو خواهم آورد» [۶۸۰].

و این حد افترای مغلطه است چون افترا در حق و شأن انبیا صورت گرفته،‌ اما آنچه در قرآن آمده هیچ خللی بر عصمت داود وارد نمی‌کند و اثری از بهتان و افترایی که اهل کتاب بر داود می‌بندند در آن وجود ندارد و برخی از مفسران که آن را بدون تحقیق و تدبر نقل کرده‌اند تحت تاثیر افترا و اساطیر اهل کتاب قرار گرفته‌اند. اینک آیه کریمه را همگام با معنای آن آنطور که محققین اهل تفسیر بیانش کرده‌اند، خواهیم آورد.

خداوند در سوره‌ی ص می‌فرماید:

﴿وَهَلۡ أَتَىٰكَ نَبَؤُاْ ٱلۡخَصۡمِ إِذۡ تَسَوَّرُواْ ٱلۡمِحۡرَابَ ٢١ إِذۡ دَخَلُواْ عَلَىٰ دَاوُۥدَ فَفَزِعَ مِنۡهُمۡۖ قَالُواْ لَا تَخَفۡۖ خَصۡمَانِ بَغَىٰ بَعۡضُنَا عَلَىٰ بَعۡضٖ فَٱحۡكُم بَيۡنَنَا بِٱلۡحَقِّ وَلَا تُشۡطِطۡ وَٱهۡدِنَآ إِلَىٰ سَوَآءِ ٱلصِّرَٰطِ ٢٢ إِنَّ هَٰذَآ أَخِي لَهُۥ تِسۡعٞ وَتِسۡعُونَ نَعۡجَةٗ وَلِيَ نَعۡجَةٞ وَٰحِدَةٞ فَقَالَ أَكۡفِلۡنِيهَا وَعَزَّنِي فِي ٱلۡخِطَابِ ٢٣ قَالَ لَقَدۡ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعۡجَتِكَ إِلَىٰ نِعَاجِهِۦۖ وَإِنَّ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلۡخُلَطَآءِ لَيَبۡغِي بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٍ إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَقَلِيلٞ مَّا هُمۡۗ وَظَنَّ دَاوُۥدُ أَنَّمَا فَتَنَّٰهُ فَٱسۡتَغۡفَرَ رَبَّهُۥ وَخَرَّۤ رَاكِعٗاۤ وَأَنَابَ۩ ٢٤[ص: ۲۱- ۲۴]. [۶۸۱]

تفصیل داستان بر اساس آنچه محققان ذکر کرده‌اند اینکه داود÷ایام خود را به شرح زیر تقسیم کرده بود: یک روز به عبادت و یک روز قضاوت و یک روز موعظه و ارشاد، یک روز را خاصه به خلوت اختصاص داده بود. در روز خلوت ملائکه در شکل و صورت انسان اطراف او را احاطه می‌کردند در روز خلوت نگهبانانی بر دم در قرار می‌داد نمی‌گذاشتند احدی بر او وارد شود. داود ناگهان متوجه شد که افرادی دور و بر او را احاطه کرده‌اند از آن‌ها ترسید گفتند: نترس ما دو گروه هستیم که با هم اختلاف داریم برخی از ما بر برخی ستم ورزیده‌ام تو به حق میان ما قضاوت کن و بر هیچکدام از ما ستم و ظلم مکن و ما را به سوی راه راست و دست هدایت کن. این برادر من ۹۹ عدد گوسفند (کنایه از همسر) دارد و من تنها یک عدد، با این وصف از من درخواست آن را به او بدهم و در خصومت بر من غلبه ورزیده است. داود بدون اینکه حرف طرف را بشنود فوراً قضاوت کرد و گفت: اینکه خواسته یک عدد بزغاله (همسر) تو را به بزغاله‌های (همسران) خود پیوست دهد و آن را از تو بستاند در واقع مرتکب ستم و ظلم بر تو شده است و برای عملش بس قبیح است که با وجود برخورداری از ۹۹ گوسفند در صدد یک رأس بزغاله‌ی شما را از تو بگیرد. بعد متوجه شد که هدف ما امتحان و ابتلای او بوده که بیان واقع در نتیجه از خداوند درخواست عفو و بخشش نمود و فوراً توبه‌کنان به سوی خدا بازگشت از اینکه در قضاوت عجله ورزیده است. قبل از اینکه از مدعی علیه سؤال کند و جواب بشنود و در این کار از حق تجاوز کرده است. چون حق انصاف این نبود. خلاصه‌ی داستان چنین بوده نه بیش از این و از این عمل استغفار نمود. احتمال دیگری وجود دارد و آن اینکه داود وقتی متوجه افراد دور و بر خود شد چنین پنداشت که قصد و نیت بدی علیه او در سر دارند لذا خواست بر آن‌ها بتازد و آن‌ها را از پای درآورد. اما وقتی متوجه شد آن‌ها ملائک هستند از قصد پشیمان گردید و توبه کرد و آنچه بر آن افزوده‌اند از موضوع همسر اوریا و... دروغ و افتراء است و این قبیل امور از شأن و مقام انبیاء بعید است و بهتانی است عظیم.

ما از افتراء و بهتان بستن اهل کتاب بر پیغمبرانشان هیچ تعجب نمی‌کنیم. اما تعجبمان از این است که برخی از علمای مسلمان به خود جرأت می‌دهند این نوع از افتراها را نقل کرده و در نوشته‌های خود گنجانیده‌اند و به عنوان داستان قرآنی نقل کرده‌اند آیا افسانه‌ها با مقام شایسته‌ی انبیاء تناسب دارند خداوند در هنگام تعریف از داود می‌فرماید: ﴿نِعۡمَ ٱلۡعَبۡدُ إِنَّهُۥٓ أَوَّابٌ ٣٠[ص: ۳۰]. [۶۸۲] ﴿وَإِنَّ لَهُۥ عِندَنَا لَزُلۡفَىٰ وَحُسۡنَ مَ‍َٔابٖ ٢٥[ص: ۲۵]. [۶۸۳] ﴿وَءَاتَيۡنَٰهُ ٱلۡحِكۡمَةَ وَفَصۡلَ ٱلۡخِطَابِ ٢٠[ص: ۲۰]. [۶۸۴]

غریبتر و عجیب‌تر اینکه در تورات آمده است: «داود به قصد ارضای همسران بت پرستش و بجا آوردن خواست آن‌ها به معابد و ثنیان روی می‌آورد و عبادت بت پرستان انجام می‌داد!.

گویم: بر علماء و دانشمندان لازم است به هنگام نقل و بازگو کردن اخبار دقت عمل به خرج دهند و بخصوص به وقت نقل قول از تورات محتاط باشند. چون دست تحریف به این کتاب آسمانی راه یافته است و هر چه مخالف عقیده اسلامی است و در تورات وجود دارد، باطل و مردود است.

[۶۸۰] به تفسیر بیضاوی مراجعه شود. [۶۸۱] آیا خبر دادخواهان به تو رسیده است که چون [از دیوار بالا آمده و] وارد مسجد شدند؟. هنگامى که بر داود وارد شدند و [او] از آنان ترسید. [آنان‏] گفتند: مترس. دو مدّعى هستیم که یکى به دیگرى ستم کرده است. بین ما به راستى حکم کن و ستم مکن و ما را به راه راست رهنمون شو. این [شخص‏] برادر من است او نود و نه میش دارد و من یک میش. که گفت آن [یک میش‏] را نیز به من بسپار و با من به درشتى سخن گفت. [داود] گفت: با درخواست گوسفندت تا [آن را به‏] گوسفندانش [اضافه کند] به تو ستم کرده است و حقّا که بسیارى از شریکان به همدیگر ستم مى‏کنند مگر آنان که ایمان آورده‏اند و کارهاى شایسته انجام داده‏اند و اینان اندکشمارند. داود دانست که ما او را آزمودیم. در نتیجه از پروردگارش آمرزش خواست و فروتنانه [به سجده‏] افتاد و رو [به سوى خدا] آورد. [۶۸۲] چه نیک بنده‏اى بود. او رو به سوى خدا داشت [۶۸۳] و به یقین او در نزد ما قربت و بازگشت نیک دارد [۶۸۴] و قدرت داوری قاطعانه و عادلانه‌اش ارزانی داشتیم.

وفات داود÷

اهل کتاب گویند: داود ۷۷ سال بزیست بعد وفات کرد. اما ابن جریر این قول را رد کرده و غلط پنداشته است. گفته است: صد سال زیسته است به دلیل مفاد این فرموده که امام احمد روایتش کرده است: «چون ذریه‌ی آدم از پشتش خارج گشتند،‌ آدم در میان آن‌ها پیغمبرانی مشاهده کرد و در میان آن‌ها مردی چون گل زیبا بدید. فرمود: خداوندا این مرد کیست؟ خداوند فرمود: فرزند تو داود است. آدم گفت: عمرش چقدر است؟ فرمود: شصت سال. گفت: پروردگارا بر عمر او بیفزا. فرمود: نمی‌شود. مگر به شرط اینکه از عمر تو بردارم و بر عمر او بیفزایم. (آدم هزار سال عمر داشت) گفت: چهل سال از عمر من بردار و بر او بیفزا،‌ چون عمر آدم تمام شد و اجلش به سر رسید ملک الموت به نزد او آمد که روحش را قبض کند. آدم گفت: چهل سال از عمر من مانده است. آدم فراموش کرده بود که چهل سال آن را به داود بخشیده است. خداوند آن را برای آدم هزار سال و برای داود صد سال تکمیل کرد. داود چهل سال پادشاهی کرد. خداوند رحمت خود را به او ارزانی بدارد.

۱۴- سلیمان÷

﴿وَحُشِرَ لِسُلَيۡمَٰنَ جُنُودُهُۥ مِنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ وَٱلطَّيۡرِ فَهُمۡ يُوزَعُونَ ١٧[النمل: ۱۷]. [۶۸۵]

[۶۸۵] لشکریان سلیمان از جن و انس و پرنده برای او گردآوری گشتند و همه‌ی آنان به یکدیگر ملحق و در نزد هم نگاه داشته شدند.

سلیمان در قرآن

در ۱۶ آیه‌ی قرآن در سوره‌های بقره،‌ نساء، انعام، انبیاء، نمل، سباء و سوره‌ی ص سخن از سلیمان آمده است. او یکی از انبیای بنی اسرائیل است که خداوند نبوت و پادشاهی را به وی عطا کرد چنانکه نبوت و پادشاهی را به وی عطا کرد نبوت و پادشاهی را به پدرش نیز بخشید منطقه‌ی زیر سلطه و اقتدار سلیمان بسیار وسیع و عظیم بود و هیچ پادشاهی به پای او نمی‌رسید خداوند دعای او را مستجاب فرمود و قدرت عظیمی به وی بخشید قدرتی که بعد از او به هیچ احدی نبخشیده است. چنانکه قرآن کریم نقل می‌کند: ﴿قَالَ رَبِّ ٱغۡفِرۡ لِي وَهَبۡ لِي مُلۡكٗا لَّا يَنۢبَغِي لِأَحَدٖ مِّنۢ بَعۡدِيٓۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡوَهَّابُ ٣٥ فَسَخَّرۡنَا لَهُ ٱلرِّيحَ تَجۡرِي بِأَمۡرِهِۦ رُخَآءً حَيۡثُ أَصَابَ ٣٦ وَٱلشَّيَٰطِينَ كُلَّ بَنَّآءٖ وَغَوَّاصٖ ٣٧ وَءَاخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي ٱلۡأَصۡفَادِ ٣٨ هَٰذَا عَطَآؤُنَا فَٱمۡنُنۡ أَوۡ أَمۡسِكۡ بِغَيۡرِ حِسَابٖ ٣٩[ص: ۳۵- ۳۹]. [۶۸۶]

[۶۸۶] سلیمان گفت: پروردگارا! مرا ببخشای و حکومتی به من عطاء فرمای که بعد از من کسی را نسزد بیگمان تو بسیار بخشایشگری* پس ما باد را به زیر فرمان او درآوردیم* باد برابر فرمانش به هر جا که می‌خواست آرام حرکت می‌کرد* و به زیر فرمان او درآوردیم همه‌ی بنّاها و غوّاصان دیو را* و گروه دیگری از دیوها را در غل و زنجیر به زیر فرمان او کشیدیم* این عطاء ما است پس ببخش یا بازدار بدون هیچگونه حساب و کتابی.

نسب سلیمان÷

سلیمان پسر داود پسر ایشا بن عوید... از سبط (یهوذا بن یعقوب) است. نسبش به ابراهیم خلیل÷منتهی می‌شود. اهل کتاب نسب عظیمی برای وی نقل می‌کنند و می‌گویند: او دارای حکمتی عظیم بوده است. لذا او را سلیمان حکیم می‌نامند و هرگز او را ملقب به لقب نبوت نمی‌گردانند [۶۸۷].

[۶۸۷] نگاه قصص الأنبیاء للنجار ص ۳۱۸.

حکمت سلیمان

حضرت داود قبل از وفات وصیت کرد پادشاهی پس از مرگ او به پسرش سلیمان واگذار شود. چون داود وفات کرد،‌ سلیمان که ۱۲ سال عمر داشت بجای پدر بر اریکه‌ی قدرت تکیه زد. ابن اثیر در الکامل روایت می‌کند: سلیمان به هنگام جانشینی پدر تنها ۱۳ سال عمر داشت. اما با اینکه کم سن و سال بود از استعداد و ذکاوت سرشار بهره‌مند بود و خداوند در دوران بچگی حسن تدبیر و شمه‌ی سیاسی و حکمت و حسن قضا را به وی داده بود. قرآن کریم گوشه‌ای از این استعداد را بیان می‌کند. آنجا که فتوایی از داود درخواست شد، داود طوری فتوا داد و سلیمان با اینکه کوچک بود به وجه دیگر فتوا داد، این در حالی بود که فتوای سلیمان به حق و صواب نزدیکتر بود. خداوند می‌فرماید:

﴿وَدَاوُۥدَ وَسُلَيۡمَٰنَ إِذۡ يَحۡكُمَانِ فِي ٱلۡحَرۡثِ إِذۡ نَفَشَتۡ فِيهِ غَنَمُ ٱلۡقَوۡمِ وَكُنَّا لِحُكۡمِهِمۡ شَٰهِدِينَ ٧٨ فَفَهَّمۡنَٰهَا سُلَيۡمَٰنَۚ وَكُلًّا ءَاتَيۡنَا حُكۡمٗا وَعِلۡمٗاۚ وَسَخَّرۡنَا مَعَ دَاوُۥدَ ٱلۡجِبَالَ يُسَبِّحۡنَ وَٱلطَّيۡرَۚ وَكُنَّا فَٰعِلِينَ ٧٩[الأنبیاء: ۷۸- ۷۹]. [۶۸۸]

قید ﴿فَفَهَّمۡنَٰهَا سُلَيۡمَٰنَۚدر آیه دلیل بر این است که آنچه سلیمان بدان فتوا داد به حق و صواب نزدیکتر بود. تا آنجا داود بدان فتوا داد و قید ﴿وَكُلًّا ءَاتَيۡنَا حُكۡمٗا وَعِلۡمٗاۚدلیل بر این است که داود و سلیمان هر دو دارای حکمت و علم فراوان بوده‌اند.

مفسران در مقام تفصیل این داستان گفته‌اند: یک گله گوسفند، شب هنگام وارد زراعتی شد و آن را به کلی نابود کرد. متخاصمان به نزد داود آمدند در آن هنگام سلیمان نزد وی بود و واقعه را برای داود شرح دادند. داود حکم کرد که احشام و گله برای صاحب زراعت باشد به جزای زیانی که بر او وارد آمده است. سلیمان که در آن هنگام ۱۱ سال عمر داشت گفت: گوسفندهای را به صاحب زمین و زراعت بده تا از شیر و پشم آن‌ها استفاده کنند و زمین زراعت را به صاحب گوسفندان واگذار کن تا آن را اصلاح کرده به وضعیت اولیه برگردانند وقتی زراعت به حالت اولیه برگشت آن را به صاحب اصلی برگردان و گوسفندان را از او بگیر و تحویل صاحب اصلی بده تا هر کدام صاحب مال و سرمایه‌ی خود شوند.

از جمله‌ی آنچه بر حکمت وجودت رأی سلیمان در زمینه‌ی قضاوت دلالت می‌کند واقعه‌ای است که در صحیحین از رسول خداصروایت شده است. او می‌فرماید: «روزی دو زن هر کدام پسری همراه داشتند گرگی آمد و یکی از بچه‌ها را ربود. بر سر بچه‌ی باقی مانده به اختلاف افتادند. زن بزرگ گفت: گرگ فرزند تو را ربوده زن کوچک هم گفت: خیر فرزند تو را ربوده است. هر دو به نزد داود آمدند. داود به نفع زن بزرگ حکم صادر کرد.

به نزد سلیمان آمدند و قضیه را بر او عرضه داشتند. گفت: چاقویی بیاورید آن را دو شق خواهم کرد و میانتان تقسیم خواهم نمود. زن کوچک گفت: این کار را نکن رحمت خدا بر تو باد. بچه فرزند اوست (زن بزرگ) حضرت سلیمان بچه را به زن کوچک داد [۶۸۹].

این حادثه دلالت دارد بر اینکه سلیمان با یک روش بسیار ماهرانه حق را کشف کرد آنهم به طریق متوسل شدن به حیله،‌ داود از این جهت به نفع زن بزرگتر حکم کرد. چون حجت و دلیل وی قوی‌تر بود و از برخی قرائن پیدا است که او توانست حق را به نفع خود ثابت کند.

اما سلیمان برای شناخت حق از یک روش بدیع استفاده نمود. وقتی پیشنهاد کرد بچه را دو تکه کند، زن بزرگتر از سر غفلت و بلاهت سکوت کرد. اما عاطفه‌ی مادری در زن کوچک به خروش درآمد و گفت: رحمت خدای بر تو باد. این کار را نکن فرزند مال اوست. چرا به گمان خود می‌پنداشت،‌ حکم دو تکه کردن را در مورد او به اجرا درمی‌آورد. سلیمان از این عاطفه فهمید که بچه فرزند اوست و آن را به او داد.

[۶۸۸] داود و سلیمان را (به خاطر آرو) هنگامی که درباره‌ی کشتزاری که گوسفندان مردمانی، شبانگاهان در آن چریده و تباهش کرده بودند،‌ داوری می‌کردند و ما شاهد داوری آنان بودیم* قضاوت را به سلیمان فهماندیم و به هر یکی از آن دو داوری و دانش در آموختیم و کوه‌ها و پرندگان را ذکر و تسبیح با داود همراه ساختیم و تواناى [آن کار] بودیم. [۶۸۹] بخاری و مسلم.

بازسازی بیت المقدس توسط سلیمان

سلیمان پسر داود اقدام به تعمیر و بازسازی بیت المقدس نمود. این عمل را در راستای تنفیذ وصیت پدرش چهار سال بعد از تولی امر شاهی انجام داد و در این زمینه اموال فراوانی صرف کرد. بعد از هفت سال از بازسازی آن فراغت پیدا کرد و حصاری بر اطراف شهر بیت المقدس کشید.

روایت شده که چون سلیمان به انتهای بازسازی بیت المقدس رسید سه چیز از خداوند خواست. خداوند دو خواسته‌ی او را برآورد کرد. از خدا درخواست کرد حکمی به او عطا نماید که مصادف حکم خدا باشد خداوند آن را به او بخشید. ملکی از او درخواست کرد که بعد از او برای هیچ احدی ممکن نشود. خداوند آن را نیز به وی بخشید. از خدا خواست هر مردی از خانه‌ی وی به قصد اقامه‌ی نماز در بیت المقدس داخل شود، طوری از آن خارج گردد که گرد و غبار هیچ گناهی بر وی نماند و مانند روزی که از مادر متولد شده برگردد [۶۹۰].

ابن کثیر گوید: امیدوارم مورد سوم مخصوص ما مسلمانان باشد و خداوند امت اسلامی را بدان اختصاص داده باشد.

چون از بازسازی مسجد فارغ شد هیکل (قصر پادشاهی) را ساخت. تاریخ نویسان گویند: آن را در مدت ۱۳ سال ساخت و جای مخصوص تحت عنوان کشتارگاه قربانی بنا نهاد. سلیمان اهتمام فراوانی به عمران و اصلاح داد او دارای یک ناوگان دریایی بود. کشتی‌ها، طلا و نقره و کالا را از هند برای او می‌آوردند. او علاقه‌ی فراوان به اسب و تمرین و آماده‌سازی آن‌ها برای جهاد داشت. او مجموعه‌ی فراوانی از زنان در اختیار داشت. بعضی آزاده و برخی کنیز بودند. زیرا در شریعت وی محدودیتی در زمینه‌ی ازدواج وجود نداشت.

از رسول خداصروایت شده که (سلمیان پسر داود) گفت: امشب نزد صد زن می‌روم تا هر کدام از آن‌ها بچه‌ای بیاورد که در راه خدا به جهاد برخیزد (انشاالله را بر زبان نراند) هیچکدام چیزی به دنیا نیاوردند جز یکی که او هم نیم انسانی به دنیا آورد. رسول خدا فرمود: اگر سلیمان انشاالله می‌گفت همگی پسر بچه‌ی مجاهدی بدنیا می‌آوردند [۶۹۱].

[۶۹۰] احمد نسائی [۶۹۱] بخاری، احمد آن را به لفظ متفاوت نقل و روایت کرده‌اند.

نعمت‌های خداوند بر سلیمان

خداوند سلیمان را به نعمت‌های فراوان اکرام بخشید و او را به مزایایی که نشانه‌ی عظمت و مجد به شمار می‌روند امتیاز داد و یکی از مظاهر پادشاهی و عظمت که به سلیمان ارزانی داده شده بود،‌ این بود که از سیادت دنیوی و عزت اخروی برخوردار بود و اینک برخی از نعمت‌های خدا بر سلیمان را برمی‌شماریم:

۱) خداوند او را وارث پادشاهی پدرش داود قرار داد. چنانکه نبوت را نیز به وی بخشید و هم پیغمبری بود هم پادشاه و از هر دو شرافت بهره‌مند بود. خداوند می‌فرماید: ﴿وَوَرِثَ سُلَيۡمَٰنُ دَاوُۥدَۖ[النمل: ۱۶].

ابن کثیر گوید: هم نبوت و هم پادشاهی را به ارث گرفت. مقصود از وراثت این نیست که مال پدر را به طریق وراثت تصاحب کرد چون داود علاوه بر سلیمان پسران دیگری نیز داشت و در حدیث آمده است:

«نحن معاشر الأنبياء لاَ نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ»یعنی ما گروه انبیاء ارثی از خود برجای نمی‌گذاریم و مالی که بعد از مرگ بعنوان ترکه از ما بر جا می‌ماند صدقه است وهمه‌ی مسلمانان در آن حق دارند.

حضرت رسول صادق و مصدق در این فرموده خبر داده است که مالی از انبیاء به ارث گرفته نمی‌شود و آنچه از ایشان بر جای می‌ماند به عنوان صدقه به فقراء داده می‌شود [۶۹۲].

۲) خداوند زبان پرندگان و سایر حیوانات را به او یاد داده بود. آنچه را که سایر انسان‌ها از آن‌ها نمی‌فهمند او به خوبی درک می‌کرد و می‌فهمید و چه بسا با آن‌ها به حرف زدن می‌پرداخت. چنانکه با هد هد و مورچه سخن می‌راند.

ابن عساکر روایت می‌کند که: روزی سلیمان بر گنجشکی گذر کرد که به دور گنجشکی می‌پرید و می‌چرخید رو به رفیقان خود گفت: آیا می‌دانید این گنجشک چه می‌گوید؟ گفتند: چه می‌گوید ای پیغمبر خدا؟ گفت: او را برای خود خواستگاری می‌کند و به او می‌گوید: اگر با من ازدواج کنی تو را در هر ساختمانی (اتاقی) از شام که اراده کنی اسکان خواهم داد. بعد فرمود: و خودتان می‌دانید که اتاق‌های دمشق با سنگ بنا شده‌اند و کسی در آن‌ها سکونت ندارد و لیکن طبیعت خواستگار دروغگویی است.

خداوند می‌فرماید: ﴿وَوَرِثَ سُلَيۡمَٰنُ دَاوُۥدَۖ وَقَالَ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ عُلِّمۡنَا مَنطِقَ ٱلطَّيۡرِ وَأُوتِينَا مِن كُلِّ شَيۡءٍۖ إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ ٱلۡفَضۡلُ ٱلۡمُبِينُ ١٦[النمل: ۱۶]. [۶۹۳]

﴿حَتَّىٰٓ إِذَآ أَتَوۡاْ عَلَىٰ وَادِ ٱلنَّمۡلِ قَالَتۡ نَمۡلَةٞ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّمۡلُ ٱدۡخُلُواْ مَسَٰكِنَكُمۡ لَا يَحۡطِمَنَّكُمۡ سُلَيۡمَٰنُ وَجُنُودُهُۥ وَهُمۡ لَا يَشۡعُرُونَ ١٨ فَتَبَسَّمَ ضَاحِكٗا مِّن قَوۡلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوۡزِعۡنِيٓ أَنۡ أَشۡكُرَ نِعۡمَتَكَ ٱلَّتِيٓ أَنۡعَمۡتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَٰلِدَيَّ وَأَنۡ أَعۡمَلَ صَٰلِحٗا تَرۡضَىٰهُ وَأَدۡخِلۡنِي بِرَحۡمَتِكَ فِي عِبَادِكَ ٱلصَّٰلِحِينَ ١٩[النمل: ۱۸- ۱۹]. [۶۹۴]

۳) خداوند متعال علیرغم کم سن و سالی حکمت را به وی ارزانی داشته بود. در صفحات قبل بعضی از داستان‌ها را که خداوند حکم او را تاکید کرد ذکر کردیم. ﴿فَفَهَّمۡنَٰهَا سُلَيۡمَٰنَۚ[الأنبیاء: ۷۹]. [۶۹۵]و آنچه برای سلیمان پیش آمد راجع به داستان گرگی بر فرزند یکی از دو زن حمله‌ور شد و او را ربود شرح آن قبلاً گذشت.

۴) خداوند باد را برای او مسخر کرده بود به فرمان او حرکت می‌کرد و او را به هر جا که دلش می‌خواست می‌برد. سلیمان با استفاده از باد مسافت‌های زیاد را در زمان ناچیز و محدود طی می‌کرد خداوند می‌فرماید: ﴿وَلِسُلَيۡمَٰنَ ٱلرِّيحَ غُدُوُّهَا شَهۡرٞ وَرَوَاحُهَا شَهۡرٞ[سبأ: ۱۲]. [۶۹۶]باد را برای سلیمان مسخر کردیم صبحگاهان تا موقع ظهر مسافت یک ماه می‌پیمود و بعد از ظهرها نیز مسافت یک ماه را.

یعنی از صبح تا ظهر مسیر یک ماه و از ظهر تا عصر مسیر کی ماه، در یک روز مسیر دو ماه راه می‌پیمود.

حسن بصری/می‌گوید: سلیمان صبح هنگام از دمشق حرکت می‌کرد در اصطخر نهار می‌کرد و از آنجا راهی کابل می‌شد. فاصله‌ی میان دمشق تا اصطخر یک ماه و میان اصطخر و کابل یک ماه راه بود.

ابن کثیر گوید: سلیمان گلیم یا قالیچه‌ای داشت که ساختمان خیمه وسایل و اسبها و شترها و مردان و غیر این‌ها از حیوانات در آن قرار می‌گرفتند. چون قصد سفر می‌نمود باد آنرا حمل می‌کرد.

گویم: این امر اصلاً‌ جای تعجب نیست و از قدرت خداوند بعید نمی‌‌باشد. چون انسان که هم اکنون بوسیله‌ی هواپیما دورترین مسافت‌ها در می‌نوردد و در فاصله چند ساعت از کشوری به کشوری می‌رود. خداوند متعال باد را برای سلیمان رام و مسخر کرده بود و او را به این سو و آن سو می‌برد و این یکی از معجزاتی است که به سلیمان اختصاص داشت.

شیخ عبدالوهاب نجار در کتاب قصص الأنبياء مسئله‌ی قالیچه‌ را انکار کرده است. اما جایی برای این انکار وجود ندارد چون قدرت خداوند امور عجایب می‌سازد. ما به آنچه که قرآن اثبات کرده،‌ باد او را تا مسافت‌های بعید به این سو و آن سو می‌برده ایمان داریم. اما اینکه او را چگونه حمل می‌کرد، قصر او را حمل می‌کرد یا سوار بر اسب حمل می‌کرد، یا نشسته روی گلیم، علم این‌ها را حواله‌ی خداوند می‌نماییم و به مفاد آیه ایمان و اطمینان داریم که ﴿وَلِسُلَيۡمَٰنَ ٱلرِّيحَ عَاصِفَةٗ تَجۡرِي بِأَمۡرِهِۦٓ إِلَى ٱلۡأَرۡضِ ٱلَّتِي بَٰرَكۡنَا فِيهَاۚ وَكُنَّا بِكُلِّ شَيۡءٍ عَٰلِمِينَ ٨١[الأنبیاء: ۸۱]. [۶۹۷]

ما هم مثل شیخ معجزات و عجایب را اقرار می‌نماییم اما از اسراف و تبذیر در چگونگی آن‌ها خودداری می‌ورزیم، شاید آنچه باعث انکار شیخ شده صورت عجیب و غریبی باشد که اهل داستان سرایی آن را آفریده‌اند و بعضی از اهل تفسیر نیز در ذکر اوصاف قالیچه بر آن تکیه و اعتماد نموده‌اند.

۵) خداوند متعال جن و شیاطین را برای سلیمان مسخر کرده بود، جهت استخراج جواهر و لؤلؤ در دریاها غواصی می‌کردند و کارهایی برای او انجام می‌دادند که انسان‌ها از انجامش ناتوان بودند. مانند بنا نمودن کشک‌های باشکوه و ساختمآن‌های رفیع و منجل‌های بزرگ و محکم و جام‌هایی که به حوض شباهت داشند. ﴿وَلِسُلَيۡمَٰنَ ٱلرِّيحَ غُدُوُّهَا شَهۡرٞ وَرَوَاحُهَا شَهۡرٞۖ وَأَسَلۡنَا لَهُۥ عَيۡنَ ٱلۡقِطۡرِۖ وَمِنَ ٱلۡجِنِّ مَن يَعۡمَلُ بَيۡنَ يَدَيۡهِ بِإِذۡنِ رَبِّهِۦۖ وَمَن يَزِغۡ مِنۡهُمۡ عَنۡ أَمۡرِنَا نُذِقۡهُ مِنۡ عَذَابِ ٱلسَّعِيرِ ١٢ يَعۡمَلُونَ لَهُۥ مَا يَشَآءُ مِن مَّحَٰرِيبَ وَتَمَٰثِيلَ وَجِفَانٖ كَٱلۡجَوَابِ وَقُدُورٖ رَّاسِيَٰتٍۚ ٱعۡمَلُوٓاْ ءَالَ دَاوُۥدَ شُكۡرٗاۚ وَقَلِيلٞ مِّنۡ عِبَادِيَ ٱلشَّكُورُ ١٣[سبأ: ۱۲- ۱۳]. [۶۹۸]

چنانکه خداوند شیاطین را برای او رام و مسخر فرموده بود که آن‌ها را برای انجام اعمال سخت بکار می‌گرفت و بعضی از آن‌ها را در زنجیر می‌کرد تا مردم از شر آن‌ها خلاص و آسوده شوند.

﴿وَٱلشَّيَٰطِينَ كُلَّ بَنَّآءٖ وَغَوَّاصٖ ٣٧ وَءَاخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي ٱلۡأَصۡفَادِ ٣٨[ص: ۳۷- ۳۸]. [۶۹۹]

این تسخیر برای هیچ یک از پیغمبران جز سلیمان وجود نداشته است و این نهایت عظمت و اقتدار و سلطنت است. هیچ یک از پیغمبران به مقام و موقعیتی که برای سلیمان فراهم شده بود دسترسی پیدا نکرده‌اند.

امام بخاری از رسول خداصنقل می‌کند که رسول خدا فرمود: «دیشب عفریتی از جن بر من وارد شد تا نماز مرا به ابطال بکشاند، خداوند مرا بر او غالب و متفوق نمود خواستم او را بر یکی از ستون‌های مسجد ببندم تا همگی شما او را ببینید. بعد به یاد دعای برادرم سلیمان افتادم که از خداوند درخواست کرد: ﴿قَالَ رَبِّ ٱغۡفِرۡ لِي وَهَبۡ لِي مُلۡكٗا لَّا يَنۢبَغِي لِأَحَدٖ مِّنۢ بَعۡدِيٓۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡوَهَّابُ ٣٥[ص: ۳۵]. [۷۰۰]این بود که بعد از به ذلت کشاندن او را رها کردم.

۶) خداوند متعال مس مذاب را همچو چشمه‌ی آب برای او جاری و روان کرد تا هر طور متمایل باشد از آن استفاده نماید. ﴿وَأَسَلۡنَا لَهُۥ عَيۡنَ ٱلۡقِطۡرِ[سبأ: ۱۲]. [۷۰۱]این امر جزو امتیازات سلیمان بود، چنانکه آهن را برای پدرش داود نرم کرده بود. ﴿وَأَلَنَّا لَهُ ٱلۡحَدِيدَ ١٠[سبأ: ۱۰]. آهن در دستان او چون خمیر بود آن را به هر قالبی که می‌خواسته در می‌آورد و بدون اینکه نیازی به گرم کردن و چکش داشته باشد. امام ابن عباس در تعریف «القطر» می‌فرماید: معدنی از مس در سرزمین یمن بود که خداوند آن را برای سلیمان به فوران در آورده بود تا هر طور که دلش بخواهد از آن استفاده بورزد و آن را به شکل‌های مختلف در آورد و به اندازه‌ی نیاز از آن بردارد. بعضی از علماء گویند: احتمال دارد این معدن مس در یک منطقه آتش‌فشان خیز واقع شده باشد.

۷) انسان‌ها و جن و پرندگان جزو لشکریان او به شمار می‌آمدند و کار همه‌ی آن‌ها را به تناسب توان و شایستگی شان تنظیم کرده بود. اگر از شهر خارج می‌شد در یک قافله‌ی بزرگ او را همراهی می‌کردند و اطراف او را احاطه می‌نمودند. انسان‌ها و جنها همگام با او به حرکت درمی‌آمدند و پرندگان بر سرِ او سایه می‌افکندند و او را از سرما مصون می‌داشتند و بر هر گروه از این لشکریان امیران و فرماندهانی قرار داشت و هنگامی که خارج می‌شد او را در یک قافله‌ی بزرگ شاهانه که هیچ چشمی نمونه‌ی آن را ندیده بود او را همراهی می‌کردند.

قرآن کریم داستان او را بازگو می‌کند. آنگاه که با لشکریان از شهر خارج شد و گذرشان بر دره‌ای افتاد که دره‌ی مورچه نام داشت. مورچه‌ای با رفیقان خود زبان به سخن گشود. سلیمان سخن و اعتراض او را شنید و خنده‌اش گرفت و زبان به شکرانه‌ی خداوند گشود. از اینکه این نعمت را به وی ارزانی داشته است. ﴿وَحُشِرَ لِسُلَيۡمَٰنَ جُنُودُهُۥ مِنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ وَٱلطَّيۡرِ فَهُمۡ يُوزَعُونَ ١٧ حَتَّىٰٓ إِذَآ أَتَوۡاْ عَلَىٰ وَادِ ٱلنَّمۡلِ قَالَتۡ نَمۡلَةٞ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّمۡلُ ٱدۡخُلُواْ مَسَٰكِنَكُمۡ لَا يَحۡطِمَنَّكُمۡ سُلَيۡمَٰنُ وَجُنُودُهُۥ وَهُمۡ لَا يَشۡعُرُونَ ١٨ فَتَبَسَّمَ ضَاحِكٗا مِّن قَوۡلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوۡزِعۡنِيٓ أَنۡ أَشۡكُرَ نِعۡمَتَكَ ٱلَّتِيٓ أَنۡعَمۡتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَٰلِدَيَّ وَأَنۡ أَعۡمَلَ صَٰلِحٗا تَرۡضَىٰهُ وَأَدۡخِلۡنِي بِرَحۡمَتِكَ فِي عِبَادِكَ ٱلصَّٰلِحِينَ ١٩[النمل: ۱۷- ۱۹]. [۷۰۲]

ابن کثیر می‫گوید: «از این سیاق برمی‫آید که ایشان همراه لشکریانش سوار بر اسبان بر روی زمین در حرکت بودند. و آنچه برخی پنداشته‫اند که در آن هنگام ایشان بر روی گلیم یا بساط در پرواز بودند نمی‫تواند درست باشد! ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ چرا که اگر ایشان در هوا می‫بودند هیچ گزندی از او مورچه‫ها را تهدید نمی‫کرد. و در زیر پای اسبان نمی‫آمدند. گلیم سلیمانی یا بساط آن حضرت لشکر و اسبان و شتران و خیمه‫ها و همه‫ی بار و بنه‫ی همراه را حمل می‫کرد. و پرندگان نیز بالای همه‫ی آن ساز و برگ به پرواز درمی‫آمدند. و در صفحات آتی به این مورد بیشتر خواهیم پرداخت» [۷۰۳].‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ خلاصه اینکه حضرت سلیمان÷پیام آن مورچه به سایر لشکریان مورچه‫ها؛ که آن‌ها را به پناه بردن به خانه‫هایشان امر می‫کرد تا در زیر پاها از بین نروند، را دریافت.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‬‬‬‬‬‬‬‬‬ سپس برای حضرت سلیمان با آن اسلوب بسیار نرمی که؛ نشانگر شناخت او از شخصیت سخاوتمندانه و مهربانانه‫ی آن حضرت و سربازان وفادار و پرهیزکار و با تقوای ایشان است، عذر خواهی نمود: ﴿...لَا يَحۡطِمَنَّكُمۡ سُلَيۡمَٰنُ وَجُنُودُهُۥ وَهُمۡ لَا يَشۡعُرُونَ ١٨[النمل: ۱۸]. [۷۰۴]‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‬‬‬ آیا این برهانی گویا بر ادب شیوای آن مورچه و تشخیصش بین بدکرداران و نیکوکاران نیست؟!

از سدی آورده‫اند که ایشان گفتند: در زمان حضرت سلیمان÷مردم را خوشکسالی فرا گرفت. آنحضرت آن‌ها را امر کرد تا همراه او برای ادای نماز استسقاء و طلب باران رحمت به میدانی در خارج از شهر بروند. در راه ایشان متوجه شدند که مورچه‫ای بر دو پای خود ایستاده، دستان نیایش بسوی آسمان دراز کرده و می‫گوید: بارالها، ما از جمله بندگان تو هستیم، و هرگز نمی‫توانیم از فضل تو بی‫نیاز باشیم... حضرت سلیمان به مردم گفت: برگردید که خداوند از برای این مورچه شما را نیز باران خواهد داد.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ [۶۹۲] البدایة والنهایة جلد ۲ ص ۱۸. [۶۹۳] سلیمان وارث داود شد و گفت: ای مردم! به ما سخن پرندگان آموخته شده است و به ما از همه‌ی چیزها داده شده است این فضیلت و لطف آشکاری است. [۶۹۴] تا رسیدند به دره‌ی مورچگان مورچه‌ای گفت: ای مورچه‌گان! به لانه‌های خود بروید تا سلیمان و لشکریانش (بدون اینکه متوجه باشند) شما را پایمال نکنند* سلیمان از سخن آن مورچه تبسم کرد و خندید و گفت: پروردگارا! چنان کن که پیوسته سپاسگزار نعمت‌هایی باشم که به من و پدر و مادرم ارزانی داشته‌ای و کارهای نیکی انجام دهم که تو از آن‌ها راضی باشی و مرا در پرتو مرحمت خود از زمره‌ی بندگان شایسته‌ات گردان. [۶۹۵] قضاوت را به سلیمان فهماندیم. [۶۹۶] و باد را براى سلیمان [مسخر کردیم‏] که سیر بامدادى‏اش یک ماه و باز گشت شبانگاهى‏اش یک ماه بود. [۶۹۷] ما باد تند و سریع را فرمانبردار سلیمان کرده بودیم تا به فرمان او به سوی سرزمینی حرکت کند که پر خیر و برکتش شناخته بودیم و ما بر هر چیزی آگاه و دانا بوده و هستیم. [۶۹۸] و پروردگارش گروهی از جنیان را رام او کرده و در پیش او کار می‌کردند و اگر یکی از آن‌ها از فرمان ما سرپیچی می‌کرد از آتش سوزان بدو می‌چشاندیم* آنان هرچه سلیمان می‌خواست برایش درست می‌کردند از قبیل پرستشگاه‌های عظیم،‌ مجسمه‌ها، ظرف‌های بزرگ غذاخوری همانند حوض‌ها و دیگ‌های ثابت (به دودمان داود گفتیم) ای دودمان داود سپاسگزاری کنید و اندکی از بندگانم سپاسگزارند. [۶۹۹] و به زیر فرمان او در آوردیم همه بناها و غواصان دیو را* و گروه دیگری از دیوها را در غل و زنجیر به فرمان او کشیدیم. [۷۰۰] سلیمان گفت: پروردگارا مرا ببخشای و حکومتی به من عطا فرمای که بعد از من کسی را نسزد بیگمان تو بسیار بخشایشگری. [۷۰۱] چشمه‌ی مس مذاب را برای او روان ساختیم. [۷۰۲] و براى سلیمان لشکریانش از جن و انس و مرغان گرد آورده شدند. آن گاه آنان باز داشته شدند [تا دیگران به آنان بپیوندند]* (آنگاه حرکت کردند) تا رسیدند به دره‌ی مورچگان مورچه‌ای گفت: ای مورچگان به لانه‌ی خود بروید تا سلیمان و لشکریانش بدون اینکه متوجه باشند شما را پایمال نکنند سلیمان از سخن آن مورچه تبسم کرده خندید و گفت: پروردگارا چنان کن که پیوسته سپاسگزار نعمت‌هایی باشم که به من و پدر و مادرم ارزانی داشته‌ای و کارهای نیکی را انجام دهم که تو از آن‌ها راضی باشی و مرا در پرتو رحمت خود از زمره‌ی بندگان شایسته‌ات گردان. [۷۰۳] نگا: البدایه و النهایه ج/۲، ص/۱۹. [۷۰۴] ای مورچگان؛ به لانه‌ی خود بروید تا سلیمان و لشکریانش بدون اینکه متوجه باشند شما را پایمال نکنند.

قصه سلیمان با بلقیس پاشاه سرزمین سبأ

قرآن کریم قصه حضرت سلیمان÷با خانمی که بر مملکت سبأ پادشاهی می‫کرد را برای ما حکایت کرده است. و این قصه‫ای است بس زیبا و پربار که در آن درس‌ها و معانی بسیار شگرفی نهفته است برای پادشاهان و سردمداران و بزرگان، و در عین حال قصه بیانگر بزرگی و فراخی حکومت حضرت سلیمان÷می‫باشد که از بیت المقدس تا سرزمین‌های بسیار دور یمن را دربر می‫گرفت. و همه امیران و پادشاهان دست طاعت در مقابل او به کمر نهاده بودند. حضرت سلیمان دستگاه حکومترانی خود را وسیله‫ای برای دعوت بسوی اسلام قرار داده بود. هیچ پادشاه کافر و یا سردمدار ظالم و حکمران مستبد، و هیچ فرمانروای قدرتمندی را در جهان نیافت مگر اینکه او را به اسلام دعوت نمود. و شمشیر بران او جواب دندان شکنی بود که بر سر هر آنکسی که از فرمان یکتاپرستی او سر باز می‫زد، فرو می‫آمد. این چنین بود که ایشان دین خدای عز وجل را به سراسر گیتی رسانید. و جهان را پرتوی ندای توحید دربرگرفت.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ گفتیم: لشکریان او طیف گسترده‌ای از انسان و جن و پرندگان بودند. هرکس کار مخصوص خود را انجام می‌داد و نتیجه‌ی آن را به سلیمان گزارش می‌کرد. ابن عباسبگوید: وظیفه‌ی هدهد پیدا کردن آب در مناطق صحرا و خشک بود در بیابآن‌های می‌گشت و اگر آبی در جایی می‌یافت خبر وجود آن را به سلیمان می‌داد.

یک روز سلیمان به سرکشی پرندگان پرداخت هدهد را در میان آن‌ها نیافت. این غیبت را جرم تلقی کرد و گفت: اگر عذر موجهی برای غیبت خود نیاورد او را خواهم کشت یا به شدت عذاب خواهم داد. چون هدهد به نزد او بازگشت از علت غیبتش سؤال کرد. در جواب گفت: در سرزمین یمن شهر سبا پادشاهی وجود دارد که بلقیس نام دارد او بر این ملت حکومت رانی می‌کند و عرش عظیمی، مزین به انواع زیورآلات و جواهرات دارد. او و قومش بت‌پرست هستند و بجای خدا برای خورشید به سجده و عبادت می‌روند. هدهد داستان این مملکت عظیم و اقوام بت پرست را برای سلیمان تعریف می‌کرد.

سلیمان از این خبر متعجب شد و گفت: چگونه امکان دارد در دنیا کسانی وجود داشته باشند که غیر خدا را پرستش کنند. خواست هدهد را امتحان کند آیا در خبرش صادق است یا دروغگو؟ نامه‌ای به او داد که برای ملکه ببرد. هدهد نامه را روی تخت او قرار داد. در نامه از او دعوت بعمل آمده بود خداوند و رسول او را اطاعت کند و راه توبه و تسلیم در پیش گیرد و تسلیم سلطنت و اقتدار او شود.

ملکه نامه را باز کرد در آن آمده بود: ﴿إِنَّهُۥ مِن سُلَيۡمَٰنَ وَإِنَّهُۥ بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ ٣٠ أَلَّا تَعۡلُواْ عَلَيَّ وَأۡتُونِي مُسۡلِمِينَ ٣١[النمل: ۳۰- ۳۱]. [۷۰۵]

ملکه نخواست خودسرانه و مستبدانه عمل کند و به تنهایی جواب او را بدهد. مردان دولت و اهل مشورت خود را اعم از وزیران و معاونان جمع کرد و آن‌ها از محتوای نامه و خطاب شدید آن باخبر نمود. حماست و غیرت مبتنی بر گناه و طغیان در آن‌ها به خروش درآمد و گفتند: ﴿قَالُواْ نَحۡنُ أُوْلُواْ قُوَّةٖ وَأُوْلُواْ بَأۡسٖ شَدِيدٖ وَٱلۡأَمۡرُ إِلَيۡكِ فَٱنظُرِي مَاذَا تَأۡمُرِينَ ٣٣[النمل: ۳۳]. [۷۰۶]

ملکه عاقل و زیرک بود به چشم فطانت به مسئله نظر افکند و حماستی که مردان از خود بروز دادند او را فریب نداد و گفت: ورود پادشاهان فاتح به ممالک و اشغال آن‌ها توسط ایشان کار سهل و ساده نیست بلکه باعث خراب و نابودی مملکت می‌شود بویژه اگر آن را به زور اشغال کنند. ﴿قَالَتۡ إِنَّ ٱلۡمُلُوكَ إِذَا دَخَلُواْ قَرۡيَةً أَفۡسَدُوهَا وَجَعَلُوٓاْ أَعِزَّةَ أَهۡلِهَآ أَذِلَّةٗۚ وَكَذَٰلِكَ يَفۡعَلُونَ ٣٤[النمل: ۳۴]. [۷۰۷]

ملکه رأی دیگری جهت حل این بحران ناگهانی بر آن‌ها عرضه کرد و آن اینکه هدیه‌ای برای سلیمان بسازد و بفرستد که باعث جلب مودت آن‌ها شود و این هدیه را مردانی دانشمند و عاقل با خود به نزد سلیمان ببردند تا ذکاوت و قوت سلیمان را امتحان کنند و دریابند. بعد از مشاوره تصمیم کردند هر چه زودتر اقدام بورزند.

شیخ عبدالوهاب در کتاب قصص الأنبياء می‌گوید:

ظاهراً هدف بلقیس از فرستادن هدیه برای حضرت سلیمان، اطلاع پیدا کردن از احوال پادشاهی بود که او را تهدید کرده و از او خواسته بود خاضعانه و بدون تردد تسلیم فرمان او شود. تا خبر دقیقی از حقیقت و توان پادشاهی او برایش بیاورند و اگر توان مقاومت در خود نبینند چه چاره‌ای بیندیشد و بر امر خود غالب باشد و خود تصمیم بگیرد و اگر فرضاً کاری انجام دهد بعد از اندیشه و تحقیق روی عواقب آن به آن اقدام نماید.

چون نمایندگان ملکه هدیه به نزد سلیمان آوردند سلیمان آن را نپذیرفت و اظهار داشت من نیازی به اموال شما ندارم و ثروتی بیش از آنچه ملکه و یارانش تصور می‌کنند در اختیار دارد و آن‌ها را تهدید کرد لشکری بر آن‌ها روانه کند که توانای مقابله با‌ آن را نداشته باشند و در نهایت آن‌ها را ذلیل و خوار از سرزمین شان اخراج کند [۷۰۸].

قاصدان به نزد ملکه برگشتند و آنچه را دیده بودند برایش بازگو کردند. از عظمت سلیمان و فراوانی لشکریانش و قوت و توان او خبر دادند و بدو اطلاع دادند که هدیه را از آن‌ها نپذیرفته است و تن به سازش نداده و مصمم بر هجوم بر مملکت است. ملکه چون وضعیت را چنین دید تصمیم گرفت تسلیم شود و وسایل سفر خود را جمع‌آوری و تهیه کرد و همراه با جماعتش راهی دیار سلیمان شد.

این آیات را تلاوت کنیم:

﴿وَتَفَقَّدَ ٱلطَّيۡرَ فَقَالَ مَا لِيَ لَآ أَرَى ٱلۡهُدۡهُدَ أَمۡ كَانَ مِنَ ٱلۡغَآئِبِينَ ٢٠ لَأُعَذِّبَنَّهُۥ عَذَابٗا شَدِيدًا أَوۡ لَأَاْذۡبَحَنَّهُۥٓ أَوۡ لَيَأۡتِيَنِّي بِسُلۡطَٰنٖ مُّبِينٖ ٢١ فَمَكَثَ غَيۡرَ بَعِيدٖ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمۡ تُحِطۡ بِهِۦ وَجِئۡتُكَ مِن سَبَإِۢ بِنَبَإٖ يَقِينٍ ٢٢ إِنِّي وَجَدتُّ ٱمۡرَأَةٗ تَمۡلِكُهُمۡ وَأُوتِيَتۡ مِن كُلِّ شَيۡءٖ وَلَهَا عَرۡشٌ عَظِيمٞ ٢٣ وَجَدتُّهَا وَقَوۡمَهَا يَسۡجُدُونَ لِلشَّمۡسِ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ أَعۡمَٰلَهُمۡ فَصَدَّهُمۡ عَنِ ٱلسَّبِيلِ فَهُمۡ لَا يَهۡتَدُونَ ٢٤ أَلَّاۤ يَسۡجُدُواْۤ لِلَّهِ ٱلَّذِي يُخۡرِجُ ٱلۡخَبۡءَ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَيَعۡلَمُ مَا تُخۡفُونَ وَمَا تُعۡلِنُونَ ٢٥ ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِيمِ۩ ٢٦ ۞قَالَ سَنَنظُرُ أَصَدَقۡتَ أَمۡ كُنتَ مِنَ ٱلۡكَٰذِبِينَ ٢٧ ٱذۡهَب بِّكِتَٰبِي هَٰذَا فَأَلۡقِهۡ إِلَيۡهِمۡ ثُمَّ تَوَلَّ عَنۡهُمۡ فَٱنظُرۡ مَاذَا يَرۡجِعُونَ ٢٨ قَالَتۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمَلَؤُاْ إِنِّيٓ أُلۡقِيَ إِلَيَّ كِتَٰبٞ كَرِيمٌ ٢٩ إِنَّهُۥ مِن سُلَيۡمَٰنَ وَإِنَّهُۥ بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ ٣٠ أَلَّا تَعۡلُواْ عَلَيَّ وَأۡتُونِي مُسۡلِمِينَ ٣١ قَالَتۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمَلَؤُاْ أَفۡتُونِي فِيٓ أَمۡرِي مَا كُنتُ قَاطِعَةً أَمۡرًا حَتَّىٰ تَشۡهَدُونِ ٣٢ قَالُواْ نَحۡنُ أُوْلُواْ قُوَّةٖ وَأُوْلُواْ بَأۡسٖ شَدِيدٖ وَٱلۡأَمۡرُ إِلَيۡكِ فَٱنظُرِي مَاذَا تَأۡمُرِينَ ٣٣ قَالَتۡ إِنَّ ٱلۡمُلُوكَ إِذَا دَخَلُواْ قَرۡيَةً أَفۡسَدُوهَا وَجَعَلُوٓاْ أَعِزَّةَ أَهۡلِهَآ أَذِلَّةٗۚ وَكَذَٰلِكَ يَفۡعَلُونَ ٣٤ وَإِنِّي مُرۡسِلَةٌ إِلَيۡهِم بِهَدِيَّةٖ فَنَاظِرَةُۢ بِمَ يَرۡجِعُ ٱلۡمُرۡسَلُونَ ٣٥ فَلَمَّا جَآءَ سُلَيۡمَٰنَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٖ فَمَآ ءَاتَىٰنِۦَ ٱللَّهُ خَيۡرٞ مِّمَّآ ءَاتَىٰكُمۚ بَلۡ أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمۡ تَفۡرَحُونَ ٣٦ ٱرۡجِعۡ إِلَيۡهِمۡ فَلَنَأۡتِيَنَّهُم بِجُنُودٖ لَّا قِبَلَ لَهُم بِهَا وَلَنُخۡرِجَنَّهُم مِّنۡهَآ أَذِلَّةٗ وَهُمۡ صَٰغِرُونَ ٣٧[النمل: ۲۰- ۳۷]. [۷۰۹]

زمانی که سلیمان دریافت که ملکه‌ی سبا قصد دیدار او را در مرکز پادشاهی و قصر ملکی‌اش دارد دستور داد قصر بزرگی از شیشه بسازند که آب در زیر آن عبور کند و سقفی از شیشه بر آب قرار داد و انواع آبزیان چون ماهی و غیره در آن رها کرد. طوری که ناظر بر آن در وهله‌ی اول گمان می‌کرد جویبار عمیقی است. سپس سلیمان بر تخت پادشاهی خود قرار گرفت و بلقیس بر او وارد شد. چون داخل شد گمان برد که آبی سر راهش قرار دارد لذا دامن خود را بالا برد و ساق‌های خود را عریان کرد. سلیمان خطاب به وی گفت: کوشکی است از شیشه و این چیز عجیبی بود. چون اهل یمن نمونه‌ی آن را ندیده بودند.

سلیمان با این کار خواست چیزی از مظاهر قدرت خود را به او نشان دهد که از آن مبهوت و متحیر گردد و چیزی با چشمان سر ببیند که هرگز در خواب هم ندیده است و آن این بود که کسی تخت زیبای پادشاهی بلقیس را در مکان حاضر کند تا روی آن بنشیند. به لشکریان خود دستور داد که یک نفر توانمند و قوی بیاورند که بتواند عرش بلقیس را حاضر کند. یک عفریت جنی حاضر شد و گفت: من می‌توانم عرش را در مدتی قبل از ظهر نزد او حاضر کند. اما مردی از اهل علم و ایمان مشهور به برخورداری از مقام ولایت گفت: ﴿أَنَا۠ ءَاتِيكَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن يَرۡتَدَّ إِلَيۡكَ طَرۡفُكَۚ[النمل:۴۰]. [۷۱۰]یعنی در یک چشم بر هم زدن او را نزد تو حاضر خواهم نمود و ناگهان عرش و بارگاه او را در محل حاضر کرد. مفسران گویند: این مرد آصف بن برخیا پسرخاله‌ی سلیمان بوده است او اهل صلاح و ولایت بود و این عمل از جمله‌ی کرامات وی به حساب می‌آمد و کرامات اولیاء ثابت و محقق است. هیچ احدی جز مکابر (غرور ورز) آن را انکار نمی‌کند. صاحب کتاب «الجوهرة» می‌گوید:

واثبتن الأولياء الكرامة
ومن نفاها فانبذن كلامه

کرامت را برای اولیاء اثبات کن و سخن هرکس را که (کرامت انکار کند) دور بیانداز و قبول مکن.

بعضی از مفسرین گفته‌اند: آن کس که عرش را آورد خود سلیمان بود و این کار را به عنوان معجزه‌ی سلیمان تلقی می‌کنند. اما سهیلی و ابن کثیر این سخن را مردود دانسته و گفته‌اند: این سخن جداً غیرممکن غریب است چون سیاق کلام این معنی را تایید نمی‌کند.

سلیمان دستور داد بعضی از علایم و نشانه‌های عرش او را تغییر دهند تا مقدار استعداد و ذکاوت او را بدین وسیله امتحان کند، چون آمد با یک پدیده‌ی عجیب روبرو گردید. عرش و بارگاهش بر او عرضه گردید و خطاب به او گفته شد: آیا عرش و بارگاه شما این چنین است؟ گفت: مثل اینکه آن است و این نشان از استعداد سرشار او بود. زیرا بعید می‌دانست که عرش او را در آنجا حاضر کرده باشند. در حالی که آن را در یمن بر جای گذاشته بود و اصلاً در این باور نبود که کسی از چنین قدرتی برخوردار باشد و این اعمال را انجام دهد. وقتی این دلایل خیره‌کننده و خوارق عجیبه را مشاهده کرد، تسلیم شدن خود را آشکار ساخت و از عقاید گمراه که خود و قومش بر آن بود ابراز برائت نمود و گفت: ﴿قَالَتۡ رَبِّ إِنِّي ظَلَمۡتُ نَفۡسِي وَأَسۡلَمۡتُ مَعَ سُلَيۡمَٰنَ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٤٤[النمل: ۴۴]. [۷۱۱]

در تتمه داستان این آیات را تلاوت کن:

﴿قَالَ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمَلَؤُاْ أَيُّكُمۡ يَأۡتِينِي بِعَرۡشِهَا قَبۡلَ أَن يَأۡتُونِي مُسۡلِمِينَ ٣٨ قَالَ عِفۡرِيتٞ مِّنَ ٱلۡجِنِّ أَنَا۠ ءَاتِيكَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَۖ وَإِنِّي عَلَيۡهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٞ ٣٩ قَالَ ٱلَّذِي عِندَهُۥ عِلۡمٞ مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ أَنَا۠ ءَاتِيكَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن يَرۡتَدَّ إِلَيۡكَ طَرۡفُكَۚ فَلَمَّا رَءَاهُ مُسۡتَقِرًّا عِندَهُۥ قَالَ هَٰذَا مِن فَضۡلِ رَبِّي لِيَبۡلُوَنِيٓ ءَأَشۡكُرُ أَمۡ أَكۡفُرُۖ وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشۡكُرُ لِنَفۡسِهِۦۖ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيّٞ كَرِيمٞ ٤٠ قَالَ نَكِّرُواْ لَهَا عَرۡشَهَا نَنظُرۡ أَتَهۡتَدِيٓ أَمۡ تَكُونُ مِنَ ٱلَّذِينَ لَا يَهۡتَدُونَ ٤١ فَلَمَّا جَآءَتۡ قِيلَ أَهَٰكَذَا عَرۡشُكِۖ قَالَتۡ كَأَنَّهُۥ هُوَۚ وَأُوتِينَا ٱلۡعِلۡمَ مِن قَبۡلِهَا وَكُنَّا مُسۡلِمِينَ ٤٢ وَصَدَّهَا مَا كَانَت تَّعۡبُدُ مِن دُونِ ٱللَّهِۖ إِنَّهَا كَانَتۡ مِن قَوۡمٖ كَٰفِرِينَ ٤٣ قِيلَ لَهَا ٱدۡخُلِي ٱلصَّرۡحَۖ فَلَمَّا رَأَتۡهُ حَسِبَتۡهُ لُجَّةٗ وَكَشَفَتۡ عَن سَاقَيۡهَاۚ قَالَ إِنَّهُۥ صَرۡحٞ مُّمَرَّدٞ مِّن قَوَارِيرَۗ قَالَتۡ رَبِّ إِنِّي ظَلَمۡتُ نَفۡسِي وَأَسۡلَمۡتُ مَعَ سُلَيۡمَٰنَ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٤٤[النمل: ۳۸- ۴۴]. [۷۱۲]

[۷۰۵] این نامه از سوی سلیمان آمده است و (سرآغاز) آن چنین است: بنام خداوند بخشنده‌ی مهربان. برای این (نامه را فرستادم) تا برتری جویی در برابر من نکنی و تسلیم شده بسوی من آیید. [۷۰۶] گفتند: ما از هر لحاظ قدرت و قوت داریم و در جنگ تند و سرسخت می‌باشیم فرمان فرمان توست بنگر که چه فرمان می‌دهی. [۷۰۷] پادشاهان هنگامی که وارد منطقه‌ی آبادی شوند آن را به تباهی و ویرانی می‌کشانند و عزیزان اهل آنجا را خوار و پست می‌گردانند اصلا پیوسته شاهان چنین می‌کنند. [۷۰۸] قصص الأنبیاء للنجار ص ۳۳۴. [۷۰۹] سلیمان از لشکر پرندگان سان ددی و جویای حال آن‌ها شد و گفت: چرا شانه به سر را نمی‌بینم یا اینکه از جمله غائبان است* حتما او را عذاب و کیفر سختی خواهم داد و یا او را سر می‌برم و یا اینکه برای من دلیل روشنی اظهار کند* چندان طول نکشید که (هدهد برگشت و) گفت: من بر چیزی آگاهی یافته‌ام که تو بر آن آگاهی نداری من برای تو از سرزمین سبا یک خبر قطعی و مورد اعتماد آورده‌ام* من دیدم که زنی بر آنان حکومت می‌کند و همه چیز بدو داده شده است و تخت بزرگی دارد من او و قوم او را دیدم که بجای خدا برای خورشید سجده می‌برند و اهریمن اعمالشان را در نزد آنان آراسته است و ایشان را از راه (راست) بدر برده است و آنان راهیاب نمی‌گردند (آنان را از راه بدر برده) تا اینکه برای خداوند سجده نبرند که نهانی‌های آسمان‌ها و زمین را بیرون می‌دهد و می‌داند آنچه را پنهان می‌دارید و آنچه را آشکار می‌سازید. خداوند است که معبود [راستینى‏] جز او نیست، که پروردگار عرش بزرگ است. [سلیمان‏] گفت: خواهیم دید که آیا راست گفته‏اى یا از دروغگویانى. این نامه‏ام را ببر و آن را به سوى آنان بینداز، سپس از آنان روى بگردان آن گاه بنگر چه [پاسخى‏] باز مى‏دهند. [بلقیس‏] گفت: اى بزرگان، به راستى به سوى من نامه‏اى گرانقدر انداخته شده است. آن [نامه‏] از سلیمان است و آن به نام خداوند بخشاینده مهربان است. [با این متن‏] که: بر من سرکشى مکنید و فرمانبردار به نزد من آیید. گفت: اى بزرگان، در کارم به من نظر دهید. من هیچ کارى را به سرانجام نمى‏رسانم مگر تا هنگامى که شما در نزد من حاضر شوید. گفتند: ما توانمند و سخت جنگاوریم و [اختیار] کار با توست. پس بنگر چه فرمان مى دهى. [او] گفت: بى گمان چون پادشاهان به شهرى در آیند آن را ویران سازند و عزیزترین مردمانش را خوارترین مى‏گردانند و این گونه عمل مى‏کنند. و به راستى من هدیه‏اى به آنان خواهم فرستاد، آن گاه مى‏نگرم فرستادگان چه [پاسخى‏] باز مى‏آورند. پس چون [فرستاده‏] به نزد سلیمان آمد، [سلیمان به او] گفت: آیا مرا به مالى مدد مى‏رسانید؟ بدانید که آنچه خداوند به من بخشیده است از آنچه به شما داده بهتر است. آرى [مى‏بینم‏] شما به هدیه‏تان شادمان مى‏گردید. به نزد آنان باز گرد، آن گاه [براى مقابله‏] با آنان سپاهیانى خواهیم آورد که آنان توان مقابله با آن را ندارند و بى گمان آنان را رسوا [و زبون‏] و خوار از آنجا بیرون خواهیم راند. [۷۱۰] من تخت (بلقیس) را پیش از آنکه چشم بر هم زنی نزد تو خواهم آورد. [۷۱۱] پروردگارا من بر نفس خویش ستم ورزیدم و همراه با سلیمان ایمان آوردم و تسلیم پروردگار جهانیان شدم. [۷۱۲] (سلیمان خطاب به حاضران) گفت: ای بزرگان کدامیک از شما می‌تواند تخت او را پیش من حاضر کند قبل از آنکه آنان نزد من بیایند و تسلیم شوند؟ عفریتی از جنیان گفت: من آن را برای تو حاضر می‌کنیم پیش از اینکه تو از جای برخیزی، من بر آن توانا و امین هستم. کسی که علم و دانشی از کتاب داشت گفت: من تخت (بلقیس) را پیش از آنکه چشم بر هم بزنی نزد تو خواهم آورد هنگامی که سلیمان تخت را پیش خود آماده دید گفت: این از فضل و لطف پروردگار من است تا مرا بیازماید که آیا شکر او را بجای می‌آورم یا ناسپاسی می‌‌کنیم هرکس که سپاسگزاری کند تنها به سود خوش سپاسگزاری کرده است و هرکس که ناسپاسی کند پروردگار من بی‌نیاز و صاحب کرم است* (سلیمان) گفت: تخت او را ناشناخته کنید تا ببینیم متوجه می‌شود که جزو کسانی خواهد بود که پی نمی‌برد* هنگامی که او بدانجا رسید گفته شد: آیا تخت تو اینگونه نیست گفت: انگار این همان است ما پیش از این (معجزه) هم آگاهی یافته و از زمره‌ی تسلیم شدگان بوده‌ایم* و معبودهایی که بجز خدا می‌پرستید او را بازداشته تو را و هم از زمره قوم کافر (خود) بوده (بعد از مشاهده خود) بدو گفته شد: داخل کاخ شو! هنگامی که (صفحه شیشه‌ای) آن را دید گمان برد که آب عمیقی است ساق پاهای خود را برهنه کرد (سلیمان بدو) گفت: قصر از بلور صاف ساخته شده است (بلقیس) گفت: من به خود ستم کرده‌ام و با سلیمان خویشتن را تسلیم پروردگار جهانیان می‌دارم.

امتحان سلیمان

بعضی از افراد تحت تأثیر روایات ضعیفه و حکایت‌های ساخته‌ی اسرائیلی صورت‌های عجیب و غریبی از «فتنه‌ی» سلیمان (که قرآن کریم بدان اشاره نموده) ساخته‌اند. در قرآن آمده: ﴿وَلَقَدۡ فَتَنَّا سُلَيۡمَٰنَ وَأَلۡقَيۡنَا عَلَىٰ كُرۡسِيِّهِۦ جَسَدٗا ثُمَّ أَنَابَ ٣٤[ص: ۳۴]. [۷۱۳]

در باب این فتنه خرافاتی نقل می‌کنند که از واقعیت دور و سندی بر حقانیت آن وجود ندارد گویا سلیمان یک انگشتری داشت وقتی آن را در انگشت می‌کرد جن و عفریت‌ها در کنار او حاضر می‌شدند و به خدمت او می‌ایستادند بعد انگشتری خود را در دریا گم کرد و پادشاهیش ضایع شد و شیطان بجای سلیمان و در شکل و صورت او بر تخت حکمرانی نشست... تا آخر این اباطیل و خرافات که با اهل رسالت و نبوت منافات دارد و عقل و نقل آن را قبول ندارند.

دانشمندان محقق چون ابن کثیر و فخر رازی و بیضاوی و غیر این‌ها از افاضیل علماء آن را رد کرده‌اند.

ابن کثیر می‌گوید: بعضی از مفسرین آثار کثیری به نقل از جماعتی از سلف نقل کرده‌اند که بیشتر آن‌ها از اسرائیلیات هستند، و در اکثر آن‌ها جای انکار شدید وجود دارد [۷۱۴].

شاید فتنه مذکور در آیه ابتلای جسدی بوده باشد، زیرا منقول است که سلیمان به شدت مریض شد و در اثر آن ضعیف و نحیف گردید تا آنجا که از شدت مرض چون جسد بدون روح گشت بعد سلامتی خود را بازیافت ﴿ثُمَّ أَنَابَامام فخر رازی در میان وجوه فراوان که ذکر کرده این وجه را ترجیح داده است یا مقصود از فتنه کلمه‌ای بود که بر زبان راند و آن اینکه گفت: امشب نزد صد زن می‌روم و با همه‌ی آن‌ها نزدیکی می‌کنم و باید هر کدام سواری به دنیا آورد که در راه خدا جهاد کند و کلمه انشاالله نگفت. نزد همه‌ی آن‌ها رفت ولی هیچیک جز یک نفر چیزی به دنیا نیاورد او هم یک پاره تنی نیمه انسان به دنیا آورد. بعد بر کرسی خود قرار گرفت و چون این وضعیت دید توبه کرد و به سوی خدا انابت نمود. حدیث پیرامون این موضوع را قبلاً ذکر کردیم. امام بیضاوی و نسفی متمایل به این رأیی هستند.

علی ای حال آنچه پیرامون انگشتری بر زبان شایع است باطل و بهتان محض است. امام نسفی/می‌گوید: «آنچه پیرامون انگشتر و شیطان و عبادت برای بت در منزل سلیمان÷ذکر گردیده از جمله‌ی اباطیل یهود است» [۷۱۵].

[۷۱۳] ما سلیمان را دچار بیماری ساختیم و وی را همچون کالبدی (بی‌جان) بر تخت انداختیم سلیمان آنگاه بازگشت. [۷۱۴] جزء چهار تفسیر ابن کثیر مراجعه شود. [۷۱۵] تفسیر نسفی جلد ۴ ص ۴۲.

وفات سلیمان÷

حضرت سلیمان ۵۲ سال عمر کرد و بنا به قول راجح منقول از ابن اسحاق ۴۰ سال پادشاهی کرد بعد وفات کرد.

مسئله وفات سلیمان یکی از امور عجیب و نادر است. زیرا جن و انسان بعد از مرور یک سال از وفاتش متوجه مرگ او شدند. آن هم زمانی که موریانه عصای او را از درون خورد و او نقش بر زمین گشت و مردم متوجه مرگش شدند زمانی که وارد معبد شد در حالی که بر عصای خود تکیه زده بود جان به جان‌آفرین تسلیم کرد.

ابن کثیر از وهب پسر منبه روایت کرده که: سلیمان به عزرائیل گفت: اگر مأمور گرفتن جان من شدی مرا خبر کن. عزرائیل نزد او آمد و گفت: ای سلیمان مأمور گرفتن جان تو هستم. سلیمان شیاطین را فراخواند کوشکی از سیم (قواریر) برای او بنا نهادند که یک در داشت سلیمان برخاست که نماز بخواند بر چوب دستی خویش تکیه زد و در همین حالت ملک‌الموت بر وی فرود آمد و جانش را در همین حالت گرفت.

جنها مشغول کار کردن بودند و به او نگاه می‌کردند و می‌پنداشتند زنده است تا اینکه خداوند موریآن‌های فرستاد عصای او را از درون خورد و او نقش بر زمین شد، وقتی جنها این وضعیت را دیدند متوجه شدند که اگر علم غیب را می‌دانستند در این عذاب توهین آمیز نمی‌ماندند.

خداوند متعال در مورد حادثه‌ی مرگ او می‌فرماید:

﴿فَلَمَّا قَضَيۡنَا عَلَيۡهِ ٱلۡمَوۡتَ مَا دَلَّهُمۡ عَلَىٰ مَوۡتِهِۦٓ إِلَّا دَآبَّةُ ٱلۡأَرۡضِ تَأۡكُلُ مِنسَأَتَهُۥۖ فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ ٱلۡجِنُّ أَن لَّوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ ٱلۡغَيۡبَ مَا لَبِثُواْ فِي ٱلۡعَذَابِ ٱلۡمُهِينِ ١٤[سبأ:۱۴]. [۷۱۶]

در اینجا اشاره به یک لطیفه ضروری است و آن اینکه: جنیان برای مردم چنین توهمی پدید آورده بودند که گویا علم غیب دارند. ولی چون سلیمان مرد و آن‌ها متوجه مرگ او نشدند و در اعمال شاقه و عذاب اهانت‌آور ماندند که سلیمان آن‌ها را مکلف بدان نموده بود، کذب ادعای آن‌ها برملا شد و مردم متوجه شدند که علم غیب ندارند.

سلیمان بعد از مرگ در بیت المقدس دفن گردید. رحمت واسعه‌ی خداوند بر او باد.

[۷۱۶] زمانی که بر سلیمان مرگ حتمی داشتیم جنیان را از مرگ او نیاگاهانیدیم مگر موریان‌های که عصای وی را می‌خورد هنگامی که سلیمان فرو افتاد فهمید که اگر آنان از غیب مطلع می‌بودند در عذاب خوارکننده‌ی (بیگاری و اسارت) باقی نمی‌ماندند.

۱۵- الیاس÷

﴿وَإِنَّ إِلۡيَاسَ لَمِنَ ٱلۡمُرۡسَلِينَ ١٢٣ إِذۡ قَالَ لِقَوۡمِهِۦٓ أَلَا تَتَّقُونَ ١٢٤ أَتَدۡعُونَ بَعۡلٗا وَتَذَرُونَ أَحۡسَنَ ٱلۡخَٰلِقِينَ ١٢٥[الصافات: ۱۲۳- ۱۲۵]. [۷۱۷]

[۷۱۷] الیاس از پیامبرانی بود زمانی به قوم خود گفت: آیا پرهیزگاری پیشه‌ی خود نمی‌کنید، آیا (بت) بعل را به فریاد می‌خوانید و آیا بهترین آفریندگان را رها می‌سازید.

بحث از الیاس در قرآن

در سه جای قرآن کریم یک بار در سوره‌ی انعام و دو مورد در سوره‌ی صافات نام الیاس آمده است. در سوره‌ی صافات یک بار به نام الیاس و بار دیگر به نام الیاسین آمده است. ﴿سَلَٰمٌ عَلَىٰٓ إِلۡ يَاسِينَ ١٣٠[الصافات: ۱۳۰]. ابن کثیر گوید: یعنی الیاس، زیرا اعراب نون به آخر بسیاری از اسماء اضافه می‌کنند. چنانکه گویند: اسماعیل و اسماعین، اسرائیل و اسرائین،‌ الیاس و الیاسین [۷۱۸].

[۷۱۸] البدایة والنهایة ج ۱ ص ۳۳۹.

نسب الیاس

الیاس پسر یاسین پسر فنحاص پسر عیزار پسر هاران است. ابن جریر طبری در تاریخش این نسب را ذکر کرده و برگزیده ولی دیگران نسب‌های دیگری ذکر کرده‌اند که با این نسب اختلافاتی دارد، اما همگی بر این امر که از نسل هارون بوده اتفاق دارند. نسب او در نهایت به ابراهیم خلیل می‌رسد و از جمله‌ی انبیای بنی اسرائیل است.

دعوت الیاس÷

در تاریخ طبری به نقل از ابن اسحاق پیرامون دعوت الیاس مطلبی آمده که خلاصه‌ی آن چنین است: چون الیاس بنی اسرائیلیان را به رها کردن بت پرستی و پرستش خدای یگانه دعوت کرد دعوت او را رد کردند و به ندای وی پاسخ ندادند. الیاس هم دست دعا و راز و نیاز با خداوند به سوی آسمان دراز کرد و گفت: «خداوندا بنی اسرائیلیان راه بندگی برای غیر تو و کفر به تو را در پیش گرفته‌اند، خداوندا تو هم نعمت خود را بر آن‌ها تغییر بده. خداوند بدو وحی کرد ‌ای الیاس موضوع روزی آن‌ها را به تو واگذار کردیم هر طور که مایل هستی در این زمینه فرمان بده. الیاس فرمود: خداوندا بارش باران را بر آنان قطع کن. به مدت سه سال تمام باران ازآنان قطع گردید. در نتیجه همه‌ی احشام آن‌ها تلف شد و درختانشان از تشنگی خشک گردید و در ناراحتی و فشار شدید واقع شدند.

وقتی علیه آن‌ها دست دعا به سوی آسمان بلند می‌کرد در جای دور از دید آن‌ها قرار می‌گرفت و زمانی که آن‌ها از روزی منع شدند و به سبب آن در تنگنا قرار گرفتند روزی او بوفور می‌رسید. بنی اسرائیل در شرایطی قرار گرفتند که هر جا بوی نان احساس می‌کردند، می‌گفتند: الیاس در اینجا می‌باشد و وارد آنجا می‌شدند و صاحب آن منزل از شوم و شر آن‌ها گرفتار ناراحتی می‌شد. روزی الیاس در خانه‌ی زنی از بنی اسرائیل اقامت گزید. آن زن فرزندی داشت به نام «الیسع بن اخطوب» که مریض و بدحال بود. حضرت الیاس برایش دعا کرد خداوند او را شفا داد. الیسع به الیاس ایمان آورد و مرید و پیرو او شد و به هر جا می‌رفت ملازم او بود. الیاس پیر و مریض بود، الیسع هم جوان و سرحال. الیاس خطاب به بنی اسرائیل گفت: اگر از بت پرستی دست بکشید از خداوند می‌طلبم مصیبت وارده را از سرتان بردارد. آن‌ها هم بت‌ها را دور انداختند و از بدعت‌ها دست کشیدند. الیاس برای آن‌ها به دعا برخاست خداوند مصیبت را از آن‌ها دور کرد. اما دوباره راه بدعت گذاری و ناسپاسی را در پیش گرفتند. الیاس از خداوند طلب کرد روح او را قبض کند و به نزد خود بازگرداند خداوند دعای او را مستجاب فرمود، و بعد از مرگ او الیسع را در میان آنان مبعوث کرد.

ابن کثیر می‌گوید: رسالت الیاس به سوی اهل بعلبک جنوب دمشق بود بتی داشتند به نام «بعل»،‌ خداوند از زبان الیاس از آن چنین یاد می‌کند.

﴿أَتَدۡعُونَ بَعۡلٗا وَتَذَرُونَ أَحۡسَنَ ٱلۡخَٰلِقِينَ ١٢٥ ٱللَّهَ رَبَّكُمۡ وَرَبَّ ءَابَآئِكُمُ ٱلۡأَوَّلِينَ ١٢٦[الصافات: ۱۲۵- ۱۲۶]. [۷۱۹]

برخی از تاریخ نویسان گویند: بعد از انتهای پادشاهی سلیمان یعنی در سال ۹۳۳ قبل از میلاد مملکت و کشور بنی اسرائیل به دو بخش تقسیم شد.

بخش اول در قبضه‌ی قدرت نسل سلیمان قرار داشت که اولین پادشاه آنان رُحبعام پسر سلیمان بود.

بخش دوم در اختیار یکی از اسباط (افرایم) پسر یوسف صدیق قرار داشت و نام پادشاهشان جربعام بود.

دولت بنی اسرائیل بعد از سلیمان گرفتار تشتت و اختلاف شد و میان پادشاهان آنان اختلاف درگرفت و کفر و گمراهی در صفوف آنان رواج پیدا کرد. حتی یکی از پادشاهان بنام (اخاب) به همسرش اجازه داد عبادت و پرستش قومش را در میان بنی اسرائیل رواج دهد. در حالی که قوم و طایفه‌ی او بت پرست بودند و پرستش بتی را آغاز کردند که خداوند بنام (بعل) از او یاد کرده است و الیاس را به سوی آنان مبعوث فرمود.

وقتی الیاس وفات کرد و به جوار حق پیوست خداوند یه یکی از انبیاء به نام الیسع دستور داد بنی اسرائیل را به خداپرستی و دوری از بت‌ها دعوت نماید.

[۷۱۹] آیا بت بعل را به فریاد می‌خوانید و آیا بهترین آفرینندگان را رها می‌سازید* خدا که معبود شما و معبود نیاکان شما است.

۱۶- الیسع÷

﴿وَٱذۡكُرۡ إِسۡمَٰعِيلَ وَٱلۡيَسَعَ وَذَا ٱلۡكِفۡلِۖ وَكُلّٞ مِّنَ ٱلۡأَخۡيَارِ ٤٨[ص: ۴۸]. [۷۲۰]

[۷۲۰] (ای پیامبر) از اسماعیل و یسع و ذاالکفل یاد کن آنان جملگی از خوبان و نیکانند.

سخنی از الیسع در قرآن

در دو آیه از قرآن مجید سوره‌ی انعام و سوره‌ی ص سخن از الیسع آمده است.

یکی در سوره‌ی انعام: ﴿وَإِسۡمَٰعِيلَ وَٱلۡيَسَعَ وَيُونُسَ وَلُوطٗاۚ وَكُلّٗا فَضَّلۡنَا عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ ٨٦[الأنعام: ۸۶]. [۷۲۱]و دیگری در سوره‌ی «ص» و آن آیتی است که باب سخن را درباره‌ی این پیامبر گرامی،‌ بوسیله‌ی آن گشودیم.

[۷۲۱] اسماعیل و یسع و یونس و لوط را (نیز رهنمود کردیم) و هر کدام بر جهانیان برتری دادیم.

نسب الیسع

در تاریخ طبری پیرامون نسب وی آمده است، الیسع پسر اخطوب است. گویند: پسرعموی الیاس بود. حافظ ابن عساکر نسب او را چنین ذکر کرده است. «نام او اسباط پسر عدی پسر شوتلم پسر افرائیم پسر یوسف صدیق÷است».

او از جمله انبیای بنی اسرائیل است. قرآن کریم بحثی از چگونگی زندگی و سیاست وی نیاورده فقط به ذکر نام او در دو سوره اکتفاء کرده است و اینکه از جمله‌ی پیغمبران بزرگوار است و باید به او ایمان داشته باشیم.

دعوت الیسع

الیسع بعد از انتقال الیاس به جوار خداوند براساس شریعت او به دعوت مردم به سوی خدا برخاست در زمان او حوادث و خطایا رواج پیدا کردند. پادشاهان طاغوت صفت و جابر حاکم شدند. پیغمبران را کشتند و مؤمنان مورد اذیت قرار دادند. الیسع آن‌ها را از خشم و عذاب خدا بیم داد اما توجهی به دعوت وی نکردند. بعد خداوند او را به جوار خود خواند و کسانی بر نبی اسرائیل مسلط نمود که آن‌ها را مورد عذاب و شکنجه قرار داد. چنانکه قرآن کریم به این مطلب اشاره کرده است.

بعضی از مؤرخان گویند: دعوت او در شهری بنام بانیاس یکی از شهرهای شام بوده است. این هنوز هم موجود است و در نزدیکی شهر لاذقیه واقع شده است. و الله أعلم

۱۷- یونس÷

﴿وَإِنَّ يُونُسَ لَمِنَ ٱلۡمُرۡسَلِينَ ١٣٩ إِذۡ أَبَقَ إِلَى ٱلۡفُلۡكِ ٱلۡمَشۡحُونِ ١٤٠ فَسَاهَمَ فَكَانَ مِنَ ٱلۡمُدۡحَضِينَ ١٤١[الصافات: ۱۳۹- ۱۴۱]. [۷۲۲]

[۷۲۲] مسلما یونس هم از زمره‌ی پیامبران است* زمانی او بسوی کشتی برگریخت* آن گاه با [اهل‏] کشتى قرعه انداخت و از باختگان شد.

بحث یونس در قرآن

بحث یونس در چهار سوره‌ی نساء، انعام، یونس و صافات با ذکر نام و در سوره‌ی انبیاء با لقب ذی النون و در سوره‌ی قلم با لقب صاحب الحوت آمده است.

﴿وَذَا ٱلنُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَٰضِبٗا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقۡدِرَ عَلَيۡهِ[الأنبیاء: ۸۷]. [۷۲۳]

﴿فَٱصۡبِرۡ لِحُكۡمِ رَبِّكَ وَلَا تَكُن كَصَاحِبِ ٱلۡحُوتِ إِذۡ نَادَىٰ وَهُوَ مَكۡظُومٞ ٤٨[القلم: ۴۸]. [۷۲۴]

پس در مجموع ۶ بار در قرآن بحث یونس آمده است چهار بار با ذکر اسم و دو بار با ذکر لقب و وصف.

[۷۲۳] (یاد کن یونس ملقب به) ذالنون را در آن هنگام که خشمناک بیرون رفت و گمان برد که بر او سخت و تنگ نمی‌گیریم. [۷۲۴] در برابر فرمان پروردگارت شکیبا باش و همسان یونس مباش که با دلی پرکینه و اندوه خدا را به فریاد خواند.

نسب یونس÷

تاریخ نویسان نسبی برای حضرت یونس ذکر نکرده‌اند. تنها بر این متفق‌اند که نام او یونس بن متی است و گفته‌اند: متّی مادر یونس بوده و در میان انبیاء جز او و حضرت عیسی کسی به مادرشان نسبت داده نشده است. اهل کتاب او را (یونان بن امتای) نام می‌برند. یونس÷از بنی اسرائیل است و نسبش به بنیامین یکی از اولاد یعقوب÷می‌رسد و بنیامین برادر شفیق یوسف÷بود.

دعوت یونس÷

خداوند متعال او را به سوی مردم نینوا در منطقه‌ی موصل عراق فرستاد زیرا گرفتار بت پرستی شده و عبادت بتان در میان آن‌ها رواج پیدا کرده بود. بتی پرستش می‌کردند که «عشتار» نام داشت.

حضرت یونس از شام به منطقه موصل مهاجرت کرد مردم آن دیار را به خدا پرستی دعوت نمود ولی چون بیشتر ملت‌ها و اقوام به دعوت وی پاسخ مثبت ندادند خداوند متعال می‌فرمایید: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا فِي قَرۡيَةٖ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتۡرَفُوهَآ إِنَّا بِمَآ أُرۡسِلۡتُم بِهِۦ كَٰفِرُونَ ٣٤[سبأ: ۳۴]. [۷۲۵]

حضرت یونس مرتب مشغول دعوت و تبلیغ آن‌ها بود آن‌ها را به یکتاپرستی و عبادت خداوند دعوت می‌کرد ولی جز گوش‌های ناشنوا و دل‌های به غلاف پوشیده شده پاسخی از ایشان دریافت نکرد سرانجام از دست ایشان به تنگ آمد و آن‌ها را در صورت ایمان نیاوردن به عذاب تهدید کرد. چون نافرمانی و سرکشی آن‌ها به درازا کشید خشمگینانه از میان آن‌ها خارج شد و آن‌ها را به عذاب خدا بعد از سه روز تهدید کرد، چنین پیدا است که آن‌ها نیز در مقابل وی را تهدید به کشتن کردند و او را تعقیب نمودند. سرانجام از میان آن‌ها خارج شد و قبل از اینکه خداوند به او دستور هجرت بدهد فرار کرد و از میان آن‌ها رفت و گمان برد که خداوند او را به خاطر این خروج عجولانه مؤاخذه نخواهد کرد و در تنگنا قرار نخواهد داد. فرموده‌ی خداوند متعال این معنی را می‌رساند آنجا که می‌فرماید:

﴿وَذَا ٱلنُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَٰضِبٗا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقۡدِرَ عَلَيۡهِ فَنَادَىٰ فِي ٱلظُّلُمَٰتِ أَن لَّآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنتَ سُبۡحَٰنَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٨٧[الأنبیاء: ۸۷]. [۷۲۶]

او خشمگین از میان قومش بیرون رفت،‌ از قومش خشمگین بود نه از خداوند، چون خشمگینی از خداوند معصیت است و با عصمت انبیاء منافات و تضاد دارد این مطلب را در مبحث عصمت توضیح داده‌ایم به آنجا مراجعت کنید.

ابن مسعود و مجاهد و گروهی از سلف گفته‌اند:‌ چون یونس از میان قومش بیرون رفت و یقین حاصل کردند که نزول عذاب بر آن‌ها حتمی است خداوند توبه و بازگشت را بر قلبشان القا کرد و از رفتار خویش با پیغمبر پشیمان شدند جامه‌ی پشمینه‌ی راهبان و توبه‌کاران به تن کردند و میان بهایم و بچه‌هایشان جدایی افکندند و زن و مرد،‌ پیر و جوان، دختر و پسر، تضرع و زاری کنان از شهر خارج شدند،‌ حیوانات نیز به فریاد و صدا درآمدند. ساعتی بس شدید و هول انگیز بود خداوند به حول و قوه و رحمت و رأفت خویش عذاب را از آنان دفع کرد،‌ عذابی که چون شبی تاریک بر بالای سر آن‌ها قرار گرفته بود و به مرگشان تهدید می‌کرد. خداوند می‌فرماید:

﴿فَلَوۡلَا كَانَتۡ قَرۡيَةٌ ءَامَنَتۡ فَنَفَعَهَآ إِيمَٰنُهَآ إِلَّا قَوۡمَ يُونُسَ لَمَّآ ءَامَنُواْ كَشَفۡنَا عَنۡهُمۡ عَذَابَ ٱلۡخِزۡيِ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَمَتَّعۡنَٰهُمۡ إِلَىٰ حِينٖ ٩٨[یونس: ۹۸]. [۷۲۷]

[۷۲۵] ما به هر شهر و دیاری که پیغمبری را فرستاده‌ایم سران و متنعمان آنجا گفته‌اند: ما بدانچه آورده‌اید باور نداریم. [۷۲۶] (یاد کن یونس را ملقب به) ذاالنون را در آن هنگام که خشمناک بیرون رفت و گمان برد که بر او سخت نمی‌گیریم در میان تاریکی‌ها فریاد برآورد پروردگاری جز تو نیست و تو پاک و منزهی، من از جمله ستمکاران شده‌ام. [۷۲۷] هیچ قوم و ملتی ایمان نیاورده‌اند تا ایمانشان برایشان سودمند باشد مگر قوم یونس که چون ایمان آوردند عذاب خوارکننده را در دنیا از آنان بدور داشتیم و ایشان را تا مدت زمانی برخوردار کردیم.

یونس÷در درون شکم ماهی

اما سرنوشت یونس بعد از خروج از شهر، چون از میان قومش خارج شد به ساحل دریا رفت یک کشتی مشاهده کرد که آماده‌ی سفر بود از سرنشینان آن درخواست کرد او را همراه خود بر کشتی سوار کنند. چون علایم و نشانه‌های نیکی و خیر در او مشاهده کردند سوارش کردند، چون به وسط دریا رسیدند،‌ دریا به هیجان و اضطراب درآمد، گفتند: حتماً گناهکاری در میان ما وجود دارد در میان خویش قرعه‌ انداختند که به نام هرکس درآید او را به دریا اندازند قرعه بنام یونس بیرون آمد، از شأن و وضع او سؤال کردند و از امر و وضعیت او (که صالح و متقی به نظر می‌آمد) متعجب شدند. داستان خود را برای آن‌ها تعریف کرد،‌ دلشان به حال وی گریست و نخواستند او را به دریا اندازند بلکه خواستند به ساحلش بازگردانند. اشاره کرد که او را در دریا اندازند تا خشم و غضب خدا از آن‌ها فروکش کند او را به دریا انداختند، به امر خدا یک ماهی عظیم‌الجثه او را بلعید. ماهی وی را به قعر دریا فرو برد تا به امر خداوند هم او را تأدیب کند هم از وی نگهداری و حفاظت به عمل آورد. معجزه‌ی خداوند در اینجا به اتمام رسید، خداوند به ماهی وحی کرد که آسیبی به گوشت وی نرساند و استخوان‌ او را نشکند ماهی عظیم الجثه او را به قعر دریا برد. او در دل دریا و در بطن ماهی مشغول تسبیح و استغفار و راز و نیاز با خداوند خود بود و می‌گفت: ﴿لَّآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنتَ سُبۡحَٰنَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٨٧[الأنبیاء: ۸۷]. [۷۲۸]

خداوند دعای او را استجابت فرمود و از غم و نگرانیش برهانید، سپس به ماهی دستور داد او را به کنار دریا (به هوای آزاد) بیاندازد و در حالی‌ که علیل و مریض و ناتوان بود از شکم ماهی به خارج پرتاب شد. او سه شبانه روز در شکم ماهی بماند. بعد مریض و ضعیف و ناتوان خود را در هوای آزاد یافت از اینکه خداوند او را نجات داده بود، لب به تسبیح و ستایش خداوند گشود. خداوند درختی از کدو در کنار وی سبز کرد. از میوه‌ی آن می‌خورد و زیر سایه‌ی برگ‌های آن از رنج گرما به استراحت پرداخت. خداوند مریضی او را شفا بخشید و توبه‌اش را پذیرفت. یونس فهمید که آنچه بر سرش آمده عقاب و تأدیب خداوند همراه با معجزه بوده و این امر بخاطر خروج عجولانه و خشمگینانه‌ی وی برایش به وقوع پیوسته است. چون بدون اذن خداوند از میان آن‌ها خارج گشته بود. هر چند یونس از اجتهاد مقبول و صحیح استفاده کرده بود، اما چنین اجتهادی اگر چه از بندگان صالح پذیرفته شود، از انبیاء و مرسلین پذیرفته نمی‌شود و در واقع او بخاطر خروج زود هنگام و عجولانه‌اش مستحق تأدیب خداوند بود [۷۲۹].

این آیات را قرائت کن:

﴿وَإِنَّ يُونُسَ لَمِنَ ٱلۡمُرۡسَلِينَ ١٣٩ إِذۡ أَبَقَ إِلَى ٱلۡفُلۡكِ ٱلۡمَشۡحُونِ ١٤٠ فَسَاهَمَ فَكَانَ مِنَ ٱلۡمُدۡحَضِينَ ١٤١ فَٱلۡتَقَمَهُ ٱلۡحُوتُ وَهُوَ مُلِيمٞ ١٤٢ فَلَوۡلَآ أَنَّهُۥ كَانَ مِنَ ٱلۡمُسَبِّحِينَ ١٤٣ لَلَبِثَ فِي بَطۡنِهِۦٓ إِلَىٰ يَوۡمِ يُبۡعَثُونَ ١٤٤ فَنَبَذۡنَٰهُ بِٱلۡعَرَآءِ وَهُوَ سَقِيمٞ ١٤٥ وَأَنۢبَتۡنَا عَلَيۡهِ شَجَرَةٗ مِّن يَقۡطِينٖ ١٤٦ وَأَرۡسَلۡنَٰهُ إِلَىٰ مِاْئَةِ أَلۡفٍ أَوۡ يَزِيدُونَ ١٤٧ فَ‍َٔامَنُواْ فَمَتَّعۡنَٰهُمۡ إِلَىٰ حِينٖ ١٤٨[الصافات: ۱۳۹- ۱۴۸]. [۷۳۰]

چون یونس توان راه رفتن را در خود یافت به میان قومش بازگشت و آن‌ها را مؤمن به خدا و توبه کننده یافت منتظر بازگشت او بودند تا دستورات وی را پیروی کنند و امر او را عملی نمایند. تا زمانی که خدا می‌خواست در میان آن‌ها ماند و به تعلیم وتربیت آن‌ها پرداخت آن‌ها را به راه راست و هدایت خداوند ارشاد می‌فرمود:

خداوند در زمان اقامت یونس و بعد از وی نیز (برای زمانی) امنیت و اطمینان به قوم نینوا (موصل) بخشید. بعد چون به فساد و گمراهی روی آوردند خداوند کسانی بر آن‌ها مسلط کرد که تمدن آن‌ها را به نابودی کشانید،‌ چنانکه احادیث و روایات تاریخی آن را نقل می‌کنند تا عبرت گیرندگان از آن درس عبرت بگیرند.

بنا به روایت منقول از ابن عباسبتعداد نفرات قوم یونس ۱۲۰ هزار بوده است. ابن عباس در این روایت از این آیه استفاده کرده که: ﴿وَأَرۡسَلۡنَٰهُ إِلَىٰ مِاْئَةِ أَلۡفٍ أَوۡ يَزِيدُونَ ١٤٧[الصافات: ۱۴۷]. [۷۳۱]

او را به سوی صدهزار نفر یا بیشتر روانه کردیم.

در این زمینه آثار و روایت‌هایی آمده اما خداوند داناتر است.

[۷۲۸] خدایی جز او نیست پاکی و بی‌عیبی سزاوار توست و من از جمله‌ی ستمگران بودم. [۷۲۹] به نقل از کتاب العقیدة الإسلامیة- استاد عبدالرحمن حبنکه. [۷۳۰] مسلما یونس هم از زمره‌ی پیغمبران بود زمانی او بسوی کشتی باربری گریخت* یونس در قرعه کشی شرکت کرد و از جمله‌ی کسانی شد که قرعه بنام ایشان درآمد ماهی او را ببلعید در حالی که مستحق ملامت بود* اگر او قبلا از زمره‌ی پرستشگران نمی‌بود او در شکم ماهی تا روز رستاخیز می‌ماند ما او را در یک سرزمین برهوت خالی (از درخت و گیاه) افکندیم در حالی که بیمار و نزار بود ما کدو بُنی در کنار او رویاندیم و او را به سوی جمعیت یکصد هزار نفری یا بیشتر فرستادیم. آنان همه ایمان آوردند و ما ایشان را از مذاهب فراوان به نعمت‌های فراخ زندگی تا مدت مشخصی بهره‌مند ساختیم. [۷۳۱] (یونس کم کم بهبودی یافت) و او را به سوی جمعیت یک صد هزار نفری یا بیشتر فرستادیم.

۱۸- زکریا÷

﴿وَزَكَرِيَّآ إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥ رَبِّ لَا تَذَرۡنِي فَرۡدٗا وَأَنتَ خَيۡرُ ٱلۡوَٰرِثِينَ ٨٩[الأنبیاء: ۸۹]. [۷۳۲]

[۷۳۲] و زکریا را (یاد کن) بدانگاه که پروردگار خود را به فریاد خواند و (گفت): پروردگارا مرا تنها مگذار تو بهترین وارثانی.

ذکر وی در قرآن

نام زکریا در قرآن ۸ بار آمده است، در سوره‌های آل عمران، مریم،‌ انعام و انبیاء. اما داستان او به صورت مفصل در سوره های آل عمران و مریم آمده است. سوره‌ی مریم از ابتدای سوره تا آیه‌ی ۱۵ اختصاص به داستان او دارد. ﴿كٓهيعٓصٓ ١ ذِكۡرُ رَحۡمَتِ رَبِّكَ عَبۡدَهُۥ زَكَرِيَّآ ٢ إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥ نِدَآءً خَفِيّٗا ٣[مریم: ۱- ۳]. [۷۳۳]

او به طور قطع از پیغمبران بنی اسرائیل و از نسل سلیمان پسر داود بوده و نسب‌هاش به یعقوب موسوم به اسرائیل می‌رسد. زکریا جزو پیغمبرانی است که ایمان به آن‌ها به تفصیل واجب است.

[۷۳۳] کاف. ها. یا. عین. صاد.* (این) یادی است در هر جهت پروردگارت نسبت به بنده‌ی خود زکریا* در آن هنگام که پروردگارش را پنهانی ندا داد.

نسب زکریا÷

تاریخ نویسان نسب متصل و موثقی برای او ذکر نکرده‌اند، اما حافظ ابن عساکر در کتاب تاریخش نسبی طویلی برای او ذکر کرده که مکوّن از ۱۴ پدر است و به سلیمان می‌رسد که آن را بصورت موجز در اینجا می‌آوریم: «زکریا پسر دان بن مسلم پسر صدوق پسر حشبان... تا به رحبعام پسر سلیمان پسر داود» می‌رسد.

شیخ عبدالوهاب نجار در کتاب قصص الأنبياء می‌گوید: زکریای دیگری غیر از پدر یحیی وجود داشته که داستان او در قرآن نیامده او زکریای پسر برخیا بوده است و این زکریا صاحب یکی از کتاب‌های قانونی مورد اعتماد نصاری می‌باشد. در زمان داریوس، سه قرن قبل از تولد مسیح می‌زیسته است. او در فصل سوم کتابش از ولایت عمر پسر خطاب و غلبه‌ی او بر بیت‌المقدس که سوار بر الاغ وارد آن می‌شود سخن به میان آورده است. مسیحیان این روایت به ظهور مسیح تأویل می‌کنند ولی یهود او را به مسیح منتظر یعنی مسیح دجال تفسیر می‌کنند... [۷۳۴].

[۷۳۴] قصص الأنبیاء ص ۲۶۸.

رسالت وی در چه زمانی بوده است؟

کمی قبل از میلاد حضرت مسیح÷خداوند متعال حضرت زکریا را به عنوان پیغمبر در میان بنی اسرائیل برانگیخت او بنی اسرائیلی‌ها را به سوی خداوند دعوت کرد و از خشم و عذاب خدا بیم داد. او در زمانی مبعوث گردید که فسق و فجور به شدت رواج پیدا کرده منکرات و معاصی به صورت فراوان رواج یافته بود و موج شدیدی از بی‌اخلاقی و لاابالی‌گری و طغیان مادی بر بنی اسرائیلی‌ها حاکم گشته بود. تا آنجا که خدا و روز آخرت را به کلی فراموش و پادشاهان ستمگر و خون‌آشام در زمین فساد به راه می‌انداختند و مرتکب جرم و جنایاتی می‌شدند که بدن از شدت آن به لرزه در می‌آمد. احترام انبیاء را می‌شکستند و قداست دین را بد می‌کردند،‌ دین آن‌ها چیزی بود که شیطان از راه وسوسه بر قلب آن‌ها القا می‌کرد. عبادتشان برآوردن خواسته‌های شیطانی نفس و تبعیت از هوا و هوس بود. بر انبیاء و صالحان مسلط گشته و خون آن‌ها را می‌ریختند. مجرم‌ترین این حکام (هیرودس) حاکم فلسطین بود که دستور قتل یحیی را صادر کرد و سرِ او را در حالی که خون از آن می‌چکید روی طبقی به نزدش آوردند و این عمل را در راستای جلب رضایت و برآوردن معشوقه‌اش انجام داد چنانکه توضیح خواهیم داد.

حضرت زکریا از حکام جبار و طاغوت صفت و قوم بنی اسرائیل رنج‌های فراوان دید و شداید و سختی‌های فراوان از ناحیه‌ی آنان بر او فرود آمد که طاقت فرسا بود و بر اثر آن موهای سرش سفید گشت، ترسید بعد از مرگ او بنی اسرائیلیان در گرداب کفر و گمراهی هلاک شوند، این بود که در زمان پیری از خداوند درخواست کرد پسری به او عطا کند تا در امر تبلیغ امانت و رسالت خلیفه‌ی او باشد و در تحمل این آلام و شداید تنها نماند. خداوند می‌فرماید:

﴿وَزَكَرِيَّآ إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥ رَبِّ لَا تَذَرۡنِي فَرۡدٗا وَأَنتَ خَيۡرُ ٱلۡوَٰرِثِينَ ٨٩ فَٱسۡتَجَبۡنَا لَهُۥ وَوَهَبۡنَا لَهُۥ يَحۡيَىٰ وَأَصۡلَحۡنَا لَهُۥ زَوۡجَهُۥٓۚ إِنَّهُمۡ كَانُواْ يُسَٰرِعُونَ فِي ٱلۡخَيۡرَٰتِ وَيَدۡعُونَنَا رَغَبٗا وَرَهَبٗاۖ وَكَانُواْ لَنَا خَٰشِعِينَ ٩٠[الأنبیاء: ۸۹- ۹۰]. [۷۳۵]

[۷۳۵] و زکریا را (یاد کن) بدانگاه که پروردگار خود را به فریاد خواند و (گفت): پروردگارا مرا تنها مگذار تو بهترین وارثانی* ما دعای او را برآورده ساختیم و یحیی را بدو بخشیدیم و همسر او را برایش بایسته کردیم آنان در انجام کارهای نیک بر یکدیگر سرعت می‌گرفتند و در حالی که چیزی می‌خواستند یا از چیزی می‌ترسیدند ما را به فریاد می‌خواندند و همواره خاشع و خاضع می‌بودند.

ولادت یحیی پسر زکریا

رسالت زکریا÷به سوی بنی اسرائیل مقدمه و زمینه‌ساز، قرب میلاد سید اکرم و نبی اعظم عیسی پسر مریم علیه وعلی نبینا الصلاة والسلام بود. معلوم است که حضرت عیسی آخرین پیغمبر بنی اسرائیلی است، لذا خداوند او را زیر نظر دو پیغمبر بزرگوار زکریا و یحیی مبعوث فرمود. ایشان او را از زمان ولادت تا جوانی زیر نظر داشتند و از وی نگهداری می‌کردند و رسالت آنان مقدمه و اعلام قرب و نزدیکی ظهور ملکوت آسمان‌ها بود.

زکریا قبل از مبعوث شدن به پیغمبری جهت نجات بنی اسرائیل از گمراهی و بدبختی یکی از ربانین بزرگوار بود و در خدمتگذاری به خدمت هیکل شرکت داشت. بعد خداوند او را به پیغمبری برگزید و در میان بنی اسرائیل مبعوث کرد. عمران پدر مریم امام و بزرگ و کاهن اعظم ایشان بود. چون عمران فوت کرد زکریا مسئولیت کفالت مریم را بعهده گرفت. زکریا شوهر خاله‌ی مریم بود. در هنگام نگهداری و محافظت از مریم امور بسیار عجیب و غریب از او می‌دید. قرآن کریم گوشه‌ای از آن برای ما نقل می‌کند: ﴿فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٖ وَأَنۢبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنٗا وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّاۖ كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيۡهَا زَكَرِيَّا ٱلۡمِحۡرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزۡقٗاۖ قَالَ يَٰمَرۡيَمُ أَنَّىٰ لَكِ هَٰذَاۖ قَالَتۡ هُوَ مِنۡ عِندِ ٱللَّهِۖ إِنَّ ٱللَّهَ يَرۡزُقُ مَن يَشَآءُ بِغَيۡرِ حِسَابٍ ٣٧[آل عمران: ۳۷]. [۷۳۶]

چون زکریا در معبد بر او وارد می‌شد طعام و روزی‌هایی نزد او می‌یافت که در شهر معمول نبود و نزد سایر مردم وجود نداشت. خداوند او را بوسیله کرامت‌های متعدده اکرام می‌نهاد که برای زکریا جای تعجب بود و با کمال تعجب می‌پرسید: ﴿أَنَّىٰ لَكِ هَٰذَامریم جواب می‌داد از سوی خدا.

چون سن زکریا بالا رفت و موهایش سفید شد و از فرط پیری سست و ناتوان شده بود همسرش عقیم و نازا بود لیکن چون کرامات خدا برای مریم را دید در مورد فضل و رحمت خداوند به طمع افتاد و از او طلبید فرزندی متقی به وی عطا کند که وارث نبوت و هدایت او برای بنی اسرائیل و از جمله‌ی بندگان صالح باشد: ﴿هُنَالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُۥۖ قَالَ رَبِّ هَبۡ لِي مِن لَّدُنكَ ذُرِّيَّةٗ طَيِّبَةًۖ إِنَّكَ سَمِيعُ ٱلدُّعَآءِ ٣٨[آل عمران:۳۸]. [۷۳۷]

عمر زکریا در زمان دعای طلب فرزند، ۹۹ سال و سن همسرش ۹۸ سال بود. طلب و دعای زکریا تنها ناشی از محبت فرزند نبود بلکه علاوه بر آن آرزو داشت خداوند فرزندی به او عطا کند که جانشین او در میان قوم بنی اسرائیل باشد و مشکلات دعوت را بجای پدرش تحمل نماید. چون می‌ترسید بعد از وفات او قوم بنی اسرائیل در دست افراد جاهل و فاسد گرفتار شوند و آنان رهبری ایشان را بعهده بگیرند. یا کسانی بر آن‌ها مسلط شوند که برای شعایر دینی احترام و تعظیم قائل نباشند، در نتیجه طوری عمل نمایند که موافق شرع خدا نباشد این بود که با صدای نرم و خفی از خداوند درخواست کرد فرزندی به او عطا کند که متقی و پرهیزکار باشد. خداوند دعای او را مستجاب فرمود و فرزندی پرهیزکار به نام یحیی از همسری عقیم، به وی بخشید، همسری که در زمان جوانی فرزندی به دنیا نیاورده بود اما دست تقدیر خداوند امور عجیب و غریب ببار می‌آورد و خوارق می‌آفریند و به ندای مضطر پاسخ مثبت می‌دهد. این آیات سوره‌ی مریم را تلاوت کن.

﴿كٓهيعٓصٓ ١ ذِكۡرُ رَحۡمَتِ رَبِّكَ عَبۡدَهُۥ زَكَرِيَّآ ٢ إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥ نِدَآءً خَفِيّٗا ٣ قَالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ ٱلۡعَظۡمُ مِنِّي وَٱشۡتَعَلَ ٱلرَّأۡسُ شَيۡبٗا وَلَمۡ أَكُنۢ بِدُعَآئِكَ رَبِّ شَقِيّٗا ٤ وَإِنِّي خِفۡتُ ٱلۡمَوَٰلِيَ مِن وَرَآءِي وَكَانَتِ ٱمۡرَأَتِي عَاقِرٗا فَهَبۡ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّٗا ٥ يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنۡ ءَالِ يَعۡقُوبَۖ وَٱجۡعَلۡهُ رَبِّ رَضِيّٗا ٦ يَٰزَكَرِيَّآ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَٰمٍ ٱسۡمُهُۥ يَحۡيَىٰ لَمۡ نَجۡعَل لَّهُۥ مِن قَبۡلُ سَمِيّٗا ٧ قَالَ رَبِّ أَنَّىٰ يَكُونُ لِي غُلَٰمٞ وَكَانَتِ ٱمۡرَأَتِي عَاقِرٗا وَقَدۡ بَلَغۡتُ مِنَ ٱلۡكِبَرِ عِتِيّٗا ٨ قَالَ كَذَٰلِكَ قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٞ وَقَدۡ خَلَقۡتُكَ مِن قَبۡلُ وَلَمۡ تَكُ شَيۡ‍ٔٗا ٩[مریم: ۱- ۹]. [۷۳۸]

حضرت زکریا صاحب این فرزند نیکوکار گردید که خداوند در زمان پیری به وی بخشیده بود. آن هم از همسر پیرش «اشیاع دختر عمران» خواهر مریم بنت عمران،‌ مولود تازه به دنیا آمده در کنار حمایت پدرش از زندگی بسیار لذت بخش برخوردار بود تا اینکه فتنه‌ی بزرگ برایش پیش آمد و در زمان حیات پدر متقی و باوقارش (زکریا) یحیی قربانی اهواء اهل ضلالت شد و حکام ستمکار او را به قتل رساندند و چنانکه برخی از تاریخ نویسان گفته‌اند: پدرش نیز کشته شد و بوسیله‌ی اره از طوق سر تا نوک پا شکافته شد و در راه جلب رضایت خدایش به درجه‌ی رفیع شهادت رسید. صلوات الله عليه وسلامه

[۷۳۶] خداوند او (مریم) را به طرز نیکویی پذیرفت و به طرز شایسته‌ای او را رویانید و زکریا را سرپرست او کرد هر زمان که زکریا وارد عبادتگاه او می‌شد غذایی را در پیش او می‌دید (باری) به مریم گفت: این از کجا برای تو می‌آید؟ گفت: از سوی خدا می‌آید خداوند هرکس که بخواهد بی‌حساب و بی‌شمار روزی می‌رساند. [۷۳۷] بدان گاه (زکریا) پروردگار خویش را به فریاد خواند گفت: پروردگارا! فرزند شایسته‌ای از جانب خویش به من عطا فرما بیگمان تو شنونده‌ی دعایی. [۷۳۸] کاف. ها. یا. عین. صاد.* (این) یادی است از مرحمت پروردگارت نسبت به بنده‌ی خود زکریا* در آن هنگام که پروردگارش را پنهانی جدا کرده گفت: پروردگارا استخوآن‌های من سستی گرفته است و شعله‌های پیری سر مرا فرا گرفته است، پروردگارا من هرگز در دعاهایی که کرده‌ام محروم و ناامید برنگشته‌ام* (پروردگارا) من از بستگانم بعد از خود بیمناکم و همسرم نیز او اول نازا بوده است پس از فضل خویش جانشینی را به من ببخش* از من و از آل یعقوب ارث ببرد و او را پروردگارا مورد رضایت گردان* ای زکریا ما تو را به پسری مژده می‌دهیم که نام او یحیی است و پیش از این کسی را همنام او نکرده‌ایم (زکریا) گفت: پروردگارا چگونه مرا پسری خواهد بود با اینکه همسرم نازا است و من نیز به غایت پیری رسیده‌ام و افتاده و فرتوت شده‌ام* فرمود: همین گونه است پروردگار تو گفته است: این کار برای من تو را که قبلاً هیچ نبودی هستی بخشیده‌ام آسان است.

۱۹- یحیی÷

﴿يَٰيَحۡيَىٰ خُذِ ٱلۡكِتَٰبَ بِقُوَّةٖۖ وَءَاتَيۡنَٰهُ ٱلۡحُكۡمَ صَبِيّٗا ١٢ وَحَنَانٗا مِّن لَّدُنَّا وَزَكَوٰةٗۖ وَكَانَ تَقِيّٗا ١٣[مریم: ۱۲- ۱۳]. [۷۳۹]

[۷۳۹] ای یحیی! کتاب را با قوت برگیر ما در کودکی بدو بینش دادیم و از فضل خود بدو مهر و محبت فراوان دادیم و برکت و پاکی نصیبش کردیم و او پرهیزگار و متقی بود.

ذکر یحیی÷در قرآن

نام یحیی در چهار آیه از سوره‌های آل عمران،‌ انعام،‌ مریم و انبیاء آمده است. خداوند او را بسیار تمجید و تعریف کرده و او را بر تقوی، صلاح و استقامت توصیف نموده است: ﴿وَحَنَانٗا مِّن لَّدُنَّا وَزَكَوٰةٗۖ وَكَانَ تَقِيّٗا ١٣ وَبَرَّۢا بِوَٰلِدَيۡهِ وَلَمۡ يَكُن جَبَّارًا عَصِيّٗا ١٤[مریم: ۱۳- ۱۴]. [۷۴۰]

خداوند در عمر سی سالگی نبوت را به او ارزانی کرد: ﴿وَءَاتَيۡنَٰهُ ٱلۡحُكۡمَ صَبِيّٗا ١٢[مریم: ۱۲]. [۷۴۱]و او را سید و پرهیزکار و به دور از ارتکاب منکرات و شهوات نامشروع قرارداد. ﴿وَسَيِّدٗا وَحَصُورٗا وَنَبِيّٗا مِّنَ ٱلصَّٰلِحِينَ ٣٩[آل عمران: ۳۹]. [۷۴۲]

[۷۴۰] و از فضل خود بدو مهر و محبت فراوان دادیم و برکت و پاکی نصیبش کردیم و او پرهیزکار و متقی بود. و در حقّ پدر و مادرش نیکوکار بود و گردنکش [و] نافرمان نبود. [۷۴۱] و ما در کودکی بدو بینش دادیم. [۷۴۲] و پیشوا و برکنار از هوس‌های سرکش و پیغمبری از صالحان خواهد بود.

نسب یحیی÷

یحیی پسر زکریا یا پسر دان پسر مسلم پسر صدوق پسر حشبان... تا اینکه نسبش به سلیمان پسر داود÷می‌رسد او از سبط یهودای پسر یعقوب می‌باشد چون بنابر تحقیق انجام شده داود از سبط یهوذا بوده است.

ولادت یحیی÷

یحیی سه ماه قبل از مولد مسیح عیسی بن مریم به دنیا آمد، یحیی هم عصر مسیح بود و مدت زمان طولانی با وی زیست و در مراحل مختلف دعوت رفیق او بود. یحیی بر تقوا و صلاح و طهارت و پاکی و دور از نعمت و اشراف نشأت پیدا کرد. او در زمان جوانی به صحرا و بیابآن‌های خشک و بی‌‌آب می‌رفت و از ملخ قوت و غذا می‌گرفت و به روزی ساده‌ی که خداوند به او می‌داد قناعت می‌ورزید. یحیی بسیار به عبادت و خشوع و گریه می‌افتاد. مجاهد روایت می‌کند که طعام و روزی یحیی گیاه بود و از ترس خدا چنان به گریه می‌افتاد اگر پارچه (دستمالی) روی چشمانش می‌بود آن را پاره می‌کرد.

ابن عساکر روایت می‌کند: روزی پدر و مادرش در طلب و تعقیب او از شهر خارج شدند او را نزد دریاچه‌ای اردن یافتند به وقت عبادت و ترس از خدا آن چنان شدید گریه می‌کرد که پدر و مادر را به گریه انداخت.

خداوند در همان اوان بچه‌گی به او حکمت ارزانی داشته بود به سوی اصول و احکام شریعت روی آورد تا اینکه عالمی متبحر شد و در امور دینی مرجع فتوا واقع شده بود. بعد قبل از اینکه به سن سی سالگی برسد به نبوت و پیغمبری برگزیده شده و خداوند آیه‌ی ﴿يَٰيَحۡيَىٰ خُذِ ٱلۡكِتَٰبَ بِقُوَّةٖۖ [۷۴۳]را بر او فرستاد.

از حیثمه روایت شده که، عیسی پسر مریم و یحیی پسر زکریا پسر خاله‌ی یکدیگر بوده‌اند. عیسی لباسی پشمی می‌پوشید. اما یحیی لباس وبری (پارچه‌ای دوخته شده از پشم شتر) می‌پوشید. هیچکدام صاحب درهم و دینار،‌ و عبد و جاریه نبودند و محلی برای اقامت گزیدن در آن نداشتند، شب در هر جا بر آن‌ها فرود می‌آمد در آنجا می‌ماندند. چون خواستند از یکدیگر جدا شوند، یحیی خطاب به عیسی فرمود: مرا نصیحت‌کن، گفت: هرگز خشمگین مشو، گفت: نمی‌توانم که خشمگین نشوم. گفت: پس مالی ذخیره مکن، گفت: شاید بتوانم این را عملی کنم [۷۴۴].

یحیی زاهدانه می‌زیست و بیشتر اوقات از مردم عزلت می‌کرد. با حیوانات صحرایی انس و الفت می‌گرفت و از برگ درختان تغذیه می‌کرد. بر آب رودخانه‌ها و جویبارها می‌آمد. گاهی اوقات از گوشت ملخ استفاده می‌کرد و می‌فرمود: چه کسی از تو متنعم‌تر است ای یحیی؟!

[۷۴۳] ای یحیی! کتاب را به قوت بگیر. [۷۴۴] البدایة والنهایة جلد ۲ ص ۵۲.

دعوت یحیی÷

حضرت یحیی قوم بنی اسرائیل را به سوی خدا دعوت می‌کرد و آن‌ها را به نزدیکی ملکوت آسمان‌ها مژده می‌داد، دعوتش با حکمت و موعظه حسنه همراه بود. امام احمد از رسول خدا نقل می‌کند که فرمود: «خداوند یحیی پسر زکریا را به پنج چیز امر فرمود تا خود به آن‌ها عمل کند و به بنی اسرائیل اعلام نماید به آن‌ها عمل کنند، نزدیک بود در مورد عمل به آن‌ها از خود سستی نشان دهد. عیسی خطاب به او فرمود: شما مأمور به پنج چیز شده‌ای که هم خود بدان عمل کنی و هم بنی اسرائیل را به سوی آن فرا بخوانی یا به انجام آن‌ها برخیز یا من اقدام به انجام آن‌ها می‌نمایم. گفت: ای برادر می‌ترسم اگر در انجام آن بر من پیش بگیری مورد عذاب واقع شوم یا در زمین فرو روم. بعد بنی اسرائیلیان را در مسجد بیت‌المقدس جمع کرد تا مسجد مملو از جماعت گردید. آنگاه درجای بلندی قرار گرفت و حمد و ثنای خدا را بر زبان آورد و گفت: خداوند مرا به پنج چیز امر کرده که هم خود بدان عمل نمایم و هم شما را فرا خوانم که به آن‌ها عمل نمایید.

۱) خداوند را عبادت کنید و برای او شریک و انباز قرار ندهید. مثلاً اگر یکی از شما بنده‌ای از مال خالص خویش خریداری کند، بعد آن عبد غله‌ی خود را به کس دیگری بدهد، آیا هیچ کسی از شما دوست دارد که بنده‌اش چنین باشد؟! خداوند شما را آفریده و روزی داده است. او را عبادت کنید و برایش شریک قرار ندهید.

۲) شما را به ادای نماز فرا می‌خوانم. خداوند رویش به سوی بنده است. مادام که به وقت نماز به این سو آن سو التفات نکند پس وقتی که نماز خواندید به اطراف نظر نکنید.

۳) شما را به روزه گرفتن امر می‌کنم زیرا نمونه‌ی روزه‌دار همچو کسی است که مُشکی در پارچه‌ای همراه دارد و همگان بوی آن را می‌یابند. بوی دهان روزه دار نزد خداوند از مُشک بهتر است.

۴) شما را به دادن صدقه فرا می‌خوانم نمونه‌ی مزد صدقه دهنده چون کسی است که دشمن او را اسیر کرده و دست خود را به دور گردن او حلقه زده و او را آورده‌اند که گردش بزنند بعد می‌گوید: آیا رضایت می‌دهید بجای نفس خویش به شما فدیه بدهم خلاصه به یکی یک آن‌ها فدیه می‌دهد تا از خونش درگذرند و خود را رها می‌کند.

۵) خداوند عز وجل را به یاد داشته باشید. نمونه‌ی کسی که به یاد خدا باشد چون کسی است که دشمن در طلب و تعقیب او است او قلعه‌ای می‌یابد و بدان پناه می‌برد و بهترین پناهگاه از دست وسوسه‌ی شیطان ذکر خدا است [۷۴۵].

[۷۴۵] رواه الإمام احمد.

معنای تعمید نزد اهل کتاب

یحیی نزد علمای نصاری (یوحنا) نام دارد و ملقب به معمدان است. زیرا مسئولیت غسل تعمید معروف میان نصاری را به عهده داشت. تعمید عبارت از غسل دادن به آب به قصد توبه از خطایا است،‌ یحیی در منطقه اردن ظهور کرد و مردم را به توبه فرا می‌خواند. مردم بیت المقدس و دهات نزدیک اردن به سوی او آمدند آن‌ها را در رودخانه‌ غسل می‌داد و از نزدیک شدن ظهور ملکوت آسمان‌ها بیم می‌داد. حضرت یحیی، عیسای مسیح را در رودخانه‌ی اردن غسل تعمید داد و برای او دعای برکت نمود. و این امر در حالی رخ داد که عیسی سی سال عمر داشت یهودیان از او پرسیدند: آیا او عیسی مسیح است؟ گفت: نه. گفتند: آیا او پیغمبر است؟ گفت: نه. گفتند: اگر او مسیح و پیغمبر نیست چرا او را تعمید دادی؟ گفت: من صدای بلندی هستم که از صحرا برآمده‌ام راه (حرکت به سوی) پروردگار را آماده و هموار کنید و آن را بصورت مستقیم در پیش بگیرید [۷۴۶].

[۷۴۶] کتاب العقیدة الإسلامیة ص ۲۱۶.

چرا یحیی÷کشته شد؟

تاریخ نویسان در بیان سبب کشته شدن یحیی پسر زکریا، اسباب فراوان ذکر کرده‌اند. مشهورترین این اسباب سببی است که ابن کثیر روایت کرده و شیخ نجار در کتابش قصص الأنبياء آن را چنین آورده است:

«حاکم فلسطین (هیردوس) مردی شریر و فاسق بود برادرزاده‌ای به نام «هیرودیا» داشت که سرآمد جمال و زیبارویی بود. هیرودس قصد نمود با او ازدواج کند دختر و مادرش نیز با این ازدواج موافق و متمایل بودند چون یحیی اطلاع پیدا کرد با قصد آنان به مخالفت برخاست، چون این نوع ازدواج در شریعت اهل کتاب حرام بود چنانکه در شریعت اسلام نیز حرام است.

مادر دختر علیه یحیی کینه به دل گرفت و حیله‌ای براه انداخت که او را به کشتن دهد. هیرودیای دخترش را به شدت آرایش و زینت داد و لباس‌های فاخرانه به تن او کرد بعد او را به قصر هیرودس آورد. دختر شروع به رقص کرد و احساس و مشاعر او را از او ربود. گفت: هر چه می‌خواهی از من طلب کن! دختر (چنانکه مادرش به او یاد داده بود) گفت: سرِ یحیی پسر زکریا را روی این طبق می‌خواهم خواسته‌ی او را لبیک گفت و دستور داد سر او را بیاورند. یحیی را در حالی که مشغول خواندن نماز بود،‌ کشتند و سر او را چون سر گوسفند از تن جدا کردند سپس سر خون‌آلود او را روی طبق نهاده و نزد او آوردند [۷۴۷].

این داستان نشان می‌دهد که حکام و سران بنی اسرائیل تا چه حد ستمگر و خون‌آشام بوده‌اند. تا آنجا که به خود جرأت می‌دادند پیغمبران خدا را به قتل برسانند و در راستای نیل به شهوات افسارگسیخته‌ی خویش خون بی‌گناهان را بر زمین بریزند و خون و حرمت مردم را به بازی بگیرند و شریعت آسمانی را از قداست بیندازند. این امر اصلاً‌ جای تعجب نیست، چون بنی اسرائیل بود که سنت کشتن انبیاء را به میان انسان‌ها آوردند و این عمل جنایتکارانه به شعار و رمز طغیان آن‌ها مبدل گشت،‌ آن‌ها زکریا و یحیی را به قتل رساندند و علیه عیسی توطئه‌چینی کردند و کسان بسیار دیگر از انبیاء که به ناحق خونشان بر زمین ریخته شد و قربانی توطئه‌ها یهودیان شدند. قرآن کریم از جرم و جنایت یهودیان این چنین خبر می‌دهد.

﴿وَيَسۡعَوۡنَ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَسَادٗاۚ وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُفۡسِدِينَ ٦٤[المائدة: ۶۴]. [۷۴۸]

﴿أَفَكُلَّمَا جَآءَكُمۡ رَسُولُۢ بِمَا لَا تَهۡوَىٰٓ أَنفُسُكُمُ ٱسۡتَكۡبَرۡتُمۡ فَفَرِيقٗا كَذَّبۡتُمۡ وَفَرِيقٗا تَقۡتُلُونَ ٨٧[البقرة: ۸۷]. [۷۴۹]

﴿قُلۡ فَلِمَ تَقۡتُلُونَ أَنۢبِيَآءَ ٱللَّهِ مِن قَبۡلُ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ ٩١[آل عمران:۱۲]. [۷۵۰]

﴿وَيَقۡتُلُونَ ٱلۡأَنۢبِيَآءَ بِغَيۡرِ حَقّٖۚ[آل عمران: ۱۲]. [۷۵۱]

در حادثه‌ی کشتن نا به حق یحیی تعداد کثیری از علماء این عمل شنیع حاکم را بر او خرده گرفتند از جمله زکریا پدر یحیی. بعضی از مؤرخین می‌گویند: زکریا نیز بعد از کشته شدن پسرش یحیی بوسیله‌ی ارّه دو نیمه گردید و کشته شد.

سعید پسر مسیب روایت می‌کند چون بختنصر وارد شام شد خون یحیی در غلیان و خروش بود. پرسید: چرا چنین است خبر چگونگی کشته شدن وی را به او دادند، دستور داد هفتاد هزار نفر در مقابل خون وی کشتند تا اینکه سرانجام از غلیان باز ایستاد. و سرنوشت یحیی با این وضعیت رقت بار در اینجا به پایان رسید.

حافظ ابن عساکر از زید پسر واقد روایت می‌کند: «هنگامی که می‌خواستند مسجد دمشق را بسازند، سر حضرت یحیی را مشاهده کردم که از میان یکی از ارکان قبله‌ای که در طرف محراب است، بیرون آمد موها و پوستش به حال خود بدون تغییری باقی مانده بود، و در روایتی آمده است: گویا همین ساعت فوت کرده است».

گویم: این سخن غریب و عجیب نیست چون در حدیث شریف آمده است که رسول خداصفرموده: «إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ عَلَى الأَرْضِ أَنْ تَأْكُلَ أَجْسَادَ الأَنْبِيَاءِ»(روایت از ابوداود).

«خداوند خوردن و متلاشی کردن جسد پیغمبران را بر این زمین حرام کرده است». شاگردان یحیی پس از کشته شدن وی، جسدش را برداشتند و دفن کردند. بعد به نزد عیسی آمدند و خبر کشته شدن یحیی را به او دادند آنگاه او بسیار محزون و اندوهناک گردید. بعد دعوت خود را آشکار نمود و موعظه‌کنان به میان مردم رفت. کسان بسیاری از وی تبعیت نمودند تا اینکه یهودیان جهت کشتن وی، در پی توطئه‌چینی و نقشه‌کشی برآمدند. ولی خداوند او را به سوی آسمان بالا برد و او را از شر و کید آن‌ها نجات داد. چنانکه قبلاً توضیح داده شد.

[۷۴۷] قصص الأنبیاء ص ۳۶۹. [۷۴۸] آنان به خاطر ایجاد فساد در زمین می‌کوشیدند و خداوند مفسدان و تبه‌کاران را دوست نمی‌دارد. [۷۴۹] آیا هر زمان پیغمبری برخلاف میل و آرزوی نفس شما چیزی را آورد گردن افراختید (و به این هم بسنده نکردید) بلکه عده‌ای را تکذیب نمودید و دروغگو خواندید و جمعی را کشتید. [۷۵۰] بگو: اگر مؤمنید پس چرا پیامبران خدا را بیش از این می‌کشتید. [۷۵۱] و پیامبران را به ناحق می‌کشته‌اند.

خاتمه

کسی که در تاریخ و زندگی نامه‌ی پیغمبران تحقیق و تتبع بورزد و در نسبه‌ی شریف و دعوت آن‌ها دقت نماید می‌تواند نقاط زیر را از زندگی آن‌ها دریافت نماید.

خداوند قصه و داستان همه‌ی پیغمبران را برای ما بازگو نفرموده است بلکه متعرض بحث و ذکر مهمترین آن‌ها به لحاظ تأثیرگذاری در تاریخ بشریت، یعنی پیامبران «اولوا العزم و بقیه‌ی پیغمبرانی که داستان آن‌ها را ذکر کردیم» شده است. ﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا رُسُلٗا مِّن قَبۡلِكَ مِنۡهُم مَّن قَصَصۡنَا عَلَيۡكَ[غافر: ۷۸]. [۷۵۲]

هیچ امتی از امت‌های گذشته فاقد پیغمبر نبوده است، زیرا خداوند برای هر امتی پیغمبری مبعوث کرده است. ﴿وَإِن مِّنۡ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِيهَا نَذِيرٞ ٢٤[فاطر: ۲۴]. [۷۵۳]﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا[النحل: ۳۶]. [۷۵۴]

در مدت زمان میان آدم و نوح÷که هزار سال برآورد می‌شود، قرآن کریم از هیچ پیغمبری جز ادریس سخن به میان نیاورده است و از بقیه‌ی پیغمبران که در این مرحله مبعوث شده‌اند، سخنی به میان نیاورده است.

۱) خداوند از میان پیغمبرانی که بعد از نوح مبعوث شده‌اند، تنها از پیغمبرانی که از دودمان سام پسر نوح تراوش یافته‌اند سخن به میان آورده و از بقیه‌ی پیغمبران ذکری نکرده است.

ابراهیم÷بعد از نوح و از ذریه‌ی او بوده است خداوند متعال در سوره‌ی الصافات بعد از بیان داستان نوح می‌فرماید: ﴿وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِۦ لَإِبۡرَٰهِيمَ ٨٣ إِذۡ جَآءَ رَبَّهُۥ بِقَلۡبٖ سَلِيمٍ ٨٤[الصافات: ۸۳- ۸۴]. [۷۵۵]

خداوند نبوت را در نسل نوح و ابراهیم قرار داده است، زیرا در سوره‌ی حدید می‌فرماید: ﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا نُوحٗا وَإِبۡرَٰهِيمَ وَجَعَلۡنَا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا ٱلنُّبُوَّةَ وَٱلۡكِتَٰبَۖ[الحدید:۲۶]. [۷۵۶]

بیشتر انبیایی که نامشان در قرآن آمده و تعدادشان ۱۸ نفر است، از ذریه‌ی ابراهیم یعنی دو فرزندش (اسماعیل و اسحاق) برآمده‌اند، جز لوط که برادرزاده‌ی ابراهیم بوده است. ﴿وَوَهَبۡنَا لَهُۥٓ إِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ وَجَعَلۡنَا فِي ذُرِّيَّتِهِ ٱلنُّبُوَّةَ وَٱلۡكِتَٰبَ[العنکبوت:۲۷]. [۷۵۷]

اسماعیل در مکه بزرگ شد و از میان یکی از قبایل عرب به نام جرهم زن گرفت و از نسل او حضرت محمدصسید اولین و آخرین متولد گردید و نبوت بوسیله‌ی او خاتمه پیدا کرد.

اسحاق در شام بزرگ شد و دارای دو فرزند شد: اولی به نام «العیص» و دومی به نام «یعقوب»، نامگذاری شدند. نبوت در دودمان عیص در ایوب و فرزندش ذوالکفل ظهور پیدا کرد. اما یعقوب مسمی به اسرائیل، دارای ۱۲ فرزند شد. آن‌ها همان اسباط بنی اسرائیل هستند و یوسف÷یکی از آن‌هاست. همه‌ی انبیای بنی اسرائیل از نسل یعقوب هستند، چنانکه گذشت.

۲) اسباط مذکور در قرآن اولاد یعقوب بوده‌اند و نبوت در میان آن‌ها به شکل زیر ظهور پیدا کرد:

۱- سبط لاوی: نبوت در میان آن‌ها در موسی، هارون، الیاس و الیسع ظهور کرد.

۲- سبط یهوذا: نبوت در بین آن‌ها در داود، سلیمان، زکریا، یحیی و عیسی ظهور کرد.

۳- سبط بنیامین: نبوت در آن‌ها در یونس تجلی پیدا کرد. و الله أعلم

نگارش کتاب به عون خدای تعالی اتمام یافت.

وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين

وصلى الله على سيدنا محمد وعلى آله وأصحابه وأتباعه أجمعين

ماه رجب ۱۳۹۰ هجری قمری

[۷۵۲] پیش از تو پیغمبرانی را فرستاده‌ایم سرگذشت بعضی‌ها را برای تو بازگو کرده و سرگذشت برخی‌ها را برای تو بازگو نکرده‌ایم. [۷۵۳] هیچ امتی هم نبوده است که بیم دهنده‌ای به میانشان فرستاده نشده باشد. [۷۵۴] ما میان هر ملتی پیغمبری را فرستادیم. [۷۵۵] از جمله دنباله روان نوح ابراهیم بود* وقتی که با قلب سالم رو به پروردگارش آورد. [۷۵۶] ما نوح و ابراهیم را روانه کرده‌ایم و در دودمان آنان نبوت و کتاب‌ها را قرار دادیم. [۷۵۷] ما به ابراهیم اسحاق و یعقوب را عطا کردیم، و در دودمان او نبوت قرار دادیم و کتاب را...