بسم الله الرحمن الرحيم

 

 

 

 

 

 

 

اسـلام  و  رجـعـت

 

 

 

 

 

 

 

 

تأليف:

عبد الوهاب فريد تُـنْكابُنى

 

 

 

 


 

 

 

 

 

 

 

P


 

 

﴿ بسـم الله الرحمن الرحيم

 

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَى عَبْدِهِ (ص) الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجًا، قَيِّمًا لِيُنْذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِنْ لَدُنْهُ وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا، مَاكِثِينَ فِيهِ أَبَدًا.

رَبَّنَا لا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ. رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِيًا يُنَادِي لِلإِيمَانِ أَنْ آَمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآَمَنَّا رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرْ عَنَّا سَيِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الأَبْرَارِ.  رَبَّنَا آَمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ.  رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعَادَ.  رَبَّنَا إِنَّكَ تَعْلَمُ مَا نُخْفِي وَمَا نُعْلِنُ وَمَا يَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ فِي الأَرْضِ وَلا فِي السَّمَاءِ.  رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ.  رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنْتَ خَيْرُ الْفَاتِحِينَ.  رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَاغْفِرْ لَنَا إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.  رَبَّنَا لا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلا تُحَمِّلْنَا مَا لا طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنْتَ مَوْلانَا فَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ.  رَبَّنَا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنَا وَإِلَيْكَ أَنَبْنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ.  رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.

 

+                      +                    +

 

 


 

( ديباچه )

 

تنها چيزيكه مردم امروز را بيعلاقه باسلام نموده و آنان را به لامذهبي سوق مي‌دهد و در عين حال بزرگترين رادع پيشرفت اسلام گرديده‌است، همانا خرافات و موهوماتي‌است كه از دير زماني با حقايق اسلام دست بگريبان و مخلوط شده‌است. چه اسلام كنوني را ؛ اسلامي كه تعاليم اخلاقي و اجتماعي و ديگر مقررات شامخه‌اش متروك مانده و در مقابل يك رشته عادات سخيفه جايگير آن شده‌است، اسلامي كه آن همه خرافات غير قابل قبول و افسانه‌هاي بي سر و ته در تمام شئون وي ريشه دوانده و حقايق برجسته‌اش در زير هزاران پرده‌هاي موهوم مستور مانده‌است، خلاصه اسلامي كه آن صورت زيباي اولية خودرا از دست داده و كنون با صورتي زننده جلوه‌گر آمده‌است! چگونه مي‌توان آنرا بدنياي امروز معرفي نمود؟! چسان ممكن‌است افكار مردم امروز را بچنين آئيني متوجه ساخت؟! شبهه‌اي نيست، دماغ مردمان عصر حاضر ديگر براي قبول آنهمه خرافات حاضر نيست!

بگذريد از يك عدّه مردم سال خورده‌اي كه بحكم عادت يا عوامل ديگر نسبت بدين ابراز علاقه مي‌كنند، مردمي كه در اثر اين انقلابات و تحولات ادبي و اجتماعي امروز چشم و گوش خود را باز نموده تا اندازه‌اي بيدار شده‌اند، جمعيتي كه مفتون مظاهر مدنيت مغرب زمين گشته و افكار نويني در اعماق روحشان جايگير شده‌است، مخصوصاً جواناني كه دماغشان با برهان و منطق آشنا گرديده‌است، چطور مي‌توانند آنهمه خرافات را كوركورانه قبول نمايند؟ بي‌پرده بگويم: يك چنين مذهب آميخته با آنهمه اباطيل با او ضاع كنوني عالم محكوم به فنا و زوال‌است!

يا للاسف! اسلام و اين آخرين قانون آسماني كه با سرعت برق درخت شرك و وثنيت را ريشه‌كَن كرده و انقضاي دورة بت پرستي را با صداي رسائي بعالميان ابلاغ نموده و لواي توحيد را در فراز بتخانه‌هاي بزرگ دنيا باهتزاز در آورده‌است، بـبينيد امروز همان بت پرستي با چه مظاهر گوناگون در عالم اسلام ظهور كرده، و درخت تناور شرك چگونه در محيط توحيد ريشه دوانده و بي چاره ملت اسلام با چه حالي در سايه‌اش آرميده‌اند!

گرامي آئين مقدسي كه علم و عمل را دو حامي بزرگ خود قرار داده و افراد بشر را عموماً بتعقل، تفكر، سعي و مجاهدات دعوت نموده ملاحظه نمائيد: اكنون چسان ظلمت جهل عالم اسلام را تيره كرده و پيروانش چگونه در مهد تنبلي و تن پروري غنوده‌اند! مذهبي كه تهذيب نفوس و تتميم مكارم اخلاق بشر را وجهة همت خود قرار داده، نگاه كنيد: چطور فساد اخلاق پيروانش را بگرداب هلاكت و بدبختي انداخته غفلت و ضلالت دامنگيرشان شده‌است!

آئيني كه نقشة تعاليم اجتماعي وي بر روي نواميس عدالت، اخوّت و تعاون، طرح شده‌است بـبينيد: مسلمانان با چه وضع رقت باري دست تطاول و تعدي نسبت بجان و مال يگديگر دراز كرده نفاق و دو روئي و خودخواهي و خودپرستي را پيشة خود قرار داده‌اند!

پيامبر كه بنيان آئينش را روي و حدت ملي و اجتماعي استوار كرده و صريحاً عواقب وخيمة كلية موجهات تفرقه، خصوصاً محذورات مترتبة بر عصبيت جاهلانه را خاطر نشان همه كرده‌است اكنون همه برأي‌العين مي‌بينيد كه عفريت جهل و تعصب چگونه رشته‌هاي آهنين جمعيت اسلامي را از هم گسيخته و هر عده‌اي را بورطه زبوني و بيچارگي انداخته‌است!

اسلامي كه درخت تقليد جاهلانه را از ريشه در آورده و در عين حال ناموس تجدد و اقتباس را گوشزد عالميان نموده‌است، با كمال حسرت ملاحظه كنيد: مسلمانان چطور طوق تقليد جاهلانه را در كمال بيشرمي ‌بگردن انداخته مجد و عظمت اولية خود را از دست داده‌اند!

اسلامي كه تمام شئونات و امتيازات و عناوين موهومه را لغو كرده و فقط مزيّت انساني را تقوي و پرهيزكاري قرار داده‌است، به بينيد: چسان امتيازات بيهوده در بين ما حكم‌فرما شده و جمعي براي استفاده از دسترنج ديگران با چه لطائف الحيل متشبث بعناوين موهومه شده‌اند!!

خلاصه اسلامي كه صفحة گيتي را از لوث كلية خرافات پاك نموده و پرده هاي موهومات را از هم دريده‌است، با دقت ملاحظه نمائيد: كنون چگونه حقايق در خشنده‌اش در زير آنهمه پرده‌هاي مظلم خرافات مستور مانده و مسلمانان با چه وضع شرم آوري دچار آنهمه موهومات شده‌اند!!

پس بايد در تفكيك خرافات از مذهب هرچه زودتر اقدام نمود، بايد در جلوگيري از اين خطر بزرگ و مرض مهلكي كه اسلام با ماية سعادت و نيك‌بختي ما را كاملا تهديد مي‌كند با نهايت جديت كوشش كرد، بايد بر ضد اين دشمن خانمان برانداز جنگ نمود، بايد بحيات اين جرثومة فساد كه در رگ و ريشة افراد جامعة ما رسوخ پيدا كرده و ما را بطرف زوال و نيستي سوق مي‌دهد خاتمه داد، بايد اين خانة مذلت و تيره بختي را آتش زد، بايد اين شجرة خبيثه را از ريشه در آورد، و بالاجمال هر طوري هست، بايد دين مقدس اسلام را كه يكتا وسيلة تأمين سعادت وسلامت نشأتِِيْن‌است، از لوث كليّة خرافات پاك نمود و حقايق برجستة قرآن مقدس، بايد از صور ننگين موهومات خارج كرد، و بالاخره بايد با كمال قوت و در نهايت استقامت، بقرآن كريم، به اين حبل الله متين متمسك شد، و آئين پاك اسلام را همانطوريكه در دوره‌هاي رشد و نمو اسلام معمول بوده عمل نمود. و گرنه و علي الإسلام السلام.

برادران ديني، اي ملت اسلام! آن قدر كه در مهد غفلت و جهالت خوابيده‌ايد بس‌است بيدار شويد! قدري باوضاع كنوني عالم و روزگار خود توجه نمائيد به بينيد: چگونه امروز هدف تير‌هاي زهر‌آلود مبلغين اجنبي شده‌ايد! و چه زخمهاي مهلكي هر لحظه به پيكر اسلام وارد مي‌آورند و چطور از جهالت شما استفاده كرده اسلام با عزت و سعادت شما را در مخاطره ‌انداخته‌اند با اين حال، آيا سزاوار است با تشبث به آنهمه خرافات و با اين عمليات جاهلانه به دشمنان خود كمك نمائيد! بيائيد قدري بحال خود و فرزندان آتية خويش رحم نموده كمتر تيشه بريشة خود بزنيد، يعني با اين اعمال جاهلانة خود كه اسلام را كاملاً محجوب و مستور نموده خاتمه دهيد و آن همه خرافات غير قابل قبولي كه وارد دين شده و كوركورانه هر يك را بجان و دل پذيرفته‌ايد از خود دور كنيد و بالاخره اسلام بي چاره را بحال خود و اگذاريد! چه، اسلام با آن مباني متقنه و حقايق در خشنده‌اش چنانچه از زير پرده‌هاي متراكم خرافات و اوهام بيرون آيد و از چنگال عمليات جاهلانة شما آسوده گردد، نه تنها در مقابل بزرگترين حملات اجانب مقاومت كرده خود به تنهائي خويشتن را حفظ مي‌كند، بلكه در اندك زماني تمام معمورة گيتي را حيطة نفوذ و تصرف خود خواهد آورد، افسوس! كه، الاسلام محجوبٌ بالمسلمين!

باري، موضوع مبارزه با خرافات در ضمن معرفي حقايق اسلام، از دير زماني توجه مرا جلب كرده و فكرم را بخود مشغول ساخته‌است، و از همان اوقات انجام اين معني را فريضة ذمة خود قرار داده و پيوسته مترصد موقعي بودم كه در مقام اداي ذمة خويش و ايفاي اين وظيفة ارجمند بر آيم، له الحمد در اين موقع كه تا اندازه‌اي فراغت حاصل كرده‌ام، بياري خدا اين آرزوي ديرينم را تعقيب كرده و باندازة وسع خود در اين راه خواهم كوشيد.

اكنون در اين كتاب (اسلام و رجعت) در تعقيب معرفي قسمتي از مزاياي اسلام – در ضمن بيان بعضي از خصوصيات حديث- پاره اي از اموري كه داخل در اسلام كرده‌اند كه از آن جمله مسئلة رجعت است، با عبارت‌هاي ساده كه در خور فهم هر خواننده‌اي باشد خواهم متذكر شد، ولي مسئلة (رجعت) چون باب دعاوي باطلة مردمان شياد را مفتوح كرده و چرخ مذهب سازي را، بخصوص در ايران، بكار انداخته و در عين حال لطمة بزرگي بأركان تشيع وارد آورده‌است، بيش از همه در اينجا تعقيب مي‌شود.

گرچه مصلح معظم و دانشمند محترم آقاي شريعت سنگلجي، كه از سالهاي متمادي با يك ايمان كامل و عزم راسخ تشريح حقايق اسلام و ازالة خرافات و اوهام را وجهة همت خود قرار داده‌اند چندي پيش در (دار التبليغ) خود اين موضوع (رجعت) را با بياناتي بس شيرين و دلچسب ملغي كرده و اساس آن را از هم پاشيده‌اند، ولي چون ديدم مطلب روشن نگرديده و كاملا سوء تفاهم شده‌است و حتي نسبت بجمعي بر خلاف انتظار تأثير سوئي بخشيده بيش از پيش اين عقيده در آنان راسخ گرديده‌است و از طرفي هم برخي از مردمان بوالهوس و ابن الوقت –از جهاتي كه همه مي‌دانيم- اين امر را كه از دير زماني در ميان يك سلسله كتابهاي غبار آلوده مستور بوده بر ملا ساخته‌اند و در بين تودة عوام ويرا از مباني متقنة اسلام و مقومات فرقة (اماميه) معرفي كرده‌اند، خلاصه چون ديدم اين لباس را با صورتي بس ننگينتر به تن اسلام پوشانده‌اند، علاوه بر اينكه برادران عزيز مصري و ديگر ممالك اسلامي ما: آناني كه فرقة (اماميه) را بمناسبت اين مقاله و ديگر مقالات (غلاة) مورد حملات خود قرار داده‌اند، بدانند كه اماميه از اينگونه مقالات مبري و منزه‌اند، لذا نگارنده اين موضوع را بيش از همه مورد دقت قرار داده و مدتي در اطرافش مطالعة عميق نموده و در نتيجه اين مجموعه را، آن اندازه‌اي كه فكر ضعيفم اجازه مي‌داد، تنظيم كرده و در دسترس مطالعة برادران ديني خويش مي‌گذارم.

گرچه مي‌دانم اينگونه سخنها براي اغلب ناگوارست، مخصوصاً كوته نظران ما را مورد ملامت و سرزنش خواهند قرار داد، يقين دارم در اين راه، كه پيش گفته ام دچار بسي خارها و هدفِ بسي سنگ‌هاي جفا خواهم شد! زيرا، همه بخوبي مي‌دانيد اين مردم چنان با اوهام و خرافات دلبستگي پيدا كرده و مأنوس هستند همين كه مي‌بينند يك نفر مصلح خير انديشي در مقام اصلاح مفاسدشان بر آمده، مي‌خواهد كوچكترين امور بي اساس و عادات سخيفه را از دستشان بگيرد، چه غوغائي دائر مي‌كنند و چگونه صداي وا شريعتا از هر گوشه‌اي بلند مي‌نمايند! ولي با اين حال ما از كسي بيم و هراسي نداريم، زيرا پشتيبان ما حق و حقيقت و تكيه‌گاه يگانة ما خداوند قادر متعال‌است و بس و لا حول و لا قوّة الا بالله العليّ العظيم

 

طهران – پانزدهم جمادي الثاني 1300 هـ ش

عبد الوهاب فريد.

 

+                      +                    +


 

اسلام دين فطرت و آئين انسانيت‌است

 

اسلام دين فطرت و آئين انسانيت‌است، اسلام دين عقل و فكر ‌است، اسلام دين (وسط) يا جامع حقوق روح و جسم و حافظ مصالح دنيا و آخرت است، اسلام دين علم و حكمت و آئين برهان و حجت است، اسلام دشمن تقليد و تعصب جاهلانه‌است!

___________

روزگاري بر بشر گذشت كه (دين) را عبارت از يك رشته امور خارج از حدود عقل و دانش مي‌دانستند و از اين كلمه (دين) جز يك رشته تعاليمي كه آنان را بمقاومت با فطرت و مكابره با عقل و خضوع در مقابل اشخاصيكه همين تعاليم را از آنان تلقي مي‌كردند تكليف نمايد، چيز ديگر تصور نمي‌كردند؛ و به طور كلي دين را امري منافي با فطرت، عقل، فكر، استقلال و حريت خلاصه آنرا معاند با جميع شئون انسانيت تشخيص مي‌دادند، تا اين كه حضرت ختمي مرتبت o كه از جزيرة العرب طلوع كرد، اين فرمان را: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ الله الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ الله ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ [الروم: 30] بدنيا ابلاغ كرده و افراد بشر را بدين فطرت و آئين انسانيت دعوت نمود، بعالم فهماند كه اسلام، دين فطرت و آئين عقل و فكر است، اسلام دين وسط يا جامع حقوق روح و جسم و حافظ مصالح دنيا و آخرت است، اسلام قرين علم و حكمت و توأم با برهان و حجت است، اسلام آئين استقلال و حريت است، اسلام دشمن تقليد و تعصب جاهلانه‌است، اسلام مربي عقول و مكمل استعداد بشر است، خلاصه عهده‌دار آسايش و ضامن سعادت دنيا و آخرت بشر همانا اسلام است.

آرى اسلام دين عقل و فكر است!

 زيرا وقتي كه قرآن كريم را دقيقانه از نظر بگذرانيم خواهيم ديد كه اسلام اساس دعوتش را روي عقل استوار كرده و در دعاوي خود بجاي اينكه مانند ساير اديان و دعوتهاي عالم مردم را در تحت عوامل اكراه و اضطرار قرار بدهد و متشبث بتطميع، تهديد و تحريك عواطف بشود، بشر را به تعقل، تفكر و نظر در كائنات آسمان و زمين دعوت مي‌كند و قضاوت قضيه را بعهدة عقول آنان واگذار مي‌نمايد: ﴿وَلَوْ شَاء رَبُّكَ لآمَنَ مَن فِي الأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا أَفَأَنتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُواْ مُؤْمِنِينَ. وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ الله وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ. قُلِ انظُرُواْ مَاذَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا تُغْنِي الآيَاتُ وَالنُّذُرُ عَن قَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ﴾[يونس:99-101](1)، خلاصه مفاد اين آيات اينست: چون عقول و افكار و بالاخره روحيات بشر بمتقضاي سنت جارية خداوند مختلف است و انظارشان در آيات آفاقي و انفسي با يكديگر تفاوت دارد لذا دربارة ايمان و كفر نيز بايد با هم اختلاف داشته باشند(2)، چه برخورد بدين اسلام و ايمان به آغاز و انجام گروبند تعقل و تفكر و مولود نظر در آيات عالم كون است؛ آناني كه عقل خود را از تحت تأثير عوامل خارجيه بيرون آورده و در كمال آزادي متوجه كائنات آسمان و زمين و عجائب عالم كون مي‌شوند و استعداد ذاتية شان هم تا اندازه‌اي با آنان مساعد است، البته به حقيقت امر بر خورد كرده مبدء و معاد و اخلاق را كه اساس و پاية اين دين را تشكيل مي دهند خواهند دريافت ولي مردمي كه عقل خود را در زير پرده هاي عادات و رسوم پدران و اقرانشان پنهان كرده‌اند و كاملاً در تحت تأثير محيط و عوامل ديگر قرار گرفته‌اند و يا اصلاً ضعيف العقل و كم استعداد مي‌باشند(3)، خلاصه ‌استعداد آنان آن آندازه‌اي نيست كه بتوانند بين هدايت دين و ضلالت كفر تميز بدهند و يا اينكه در اثر خودپرستي جز خوردن و خوابيدن و..... ابداً متوجه چيزي نيستند حتماً اينگونه اشخاص بايد در همان گمراهي كفر باقي بمانند، پس تو اي پيغمبر نبايد بشر را قهراً وادار بتصديق دين و ايمان بخدا بكني، بلكه تنها وظيفة تو اينست كه مقررات اسلام را به بشر يادآوري كرده و سپس آنانرا بمطالعة آيات كتاب تكويني و نظر در كائنات اين عالم دعوت كني، خلاصه وظيفة تو در درجة اول تذكر و در درجة دوم دعوت بتعقل است ﴿فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَكِّرٌ. لَّسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِرٍ [الغاشيه: 21-22] نه اينكه آنانرا بقبول مقاصد خويش مجبور و مكره نمائي و نبايد هم آرزوي تو اين باشد كه همه افراد بشر حتي آناني كه چشم و قلب خود را با مهر ناداني و خود پرستي مهر نموده و بطور كلي عقل خود را در زير پرده هاي زيادي پنهان كرده‌اند بتو ايمان آورند، زيرا اين معني بر خلاف سنت و مشيت من است، همان طوري كه اتحاد افكار و عقول بشر مخالف با سنت جارية من مي‌باشد.

آري تبليغ دين فطرت البته راهش همين است، انسان را جز از اينراه نبايد دعوت بآئين انسانيت كرد. چه، ديني كه مدعي آسايش همه طبقات بشر تا انقراض عالم است و خود را هم‌عنان با همه تطورات روحي بشر مي‌داند، ديني كه مقرراتش موافق با مقررات عقل و ملايم با فطرت اوليه انساني است، شبهه‌اي نيست كه تصديقش بعهدة عقل و منوط به تعقل است، در دعوت بچنين ديني ابداً احتياج به اكراه و اجبار نيست، بلكه مي‌بايد فقط مردم را بمراجعه بعقول و وجدان آنان وادار نمود، بتعقل و تفكر دعوتشان كرد؛ اينستكه در قرآن در دعوت به هر يك از مباني دين از مبدأ و معاد و اخلاق بشر را به عقولشان احاله مي‌كند و بيشتر آيات مربوط بتوحيد و معاد و اخلاق را بجملة: افلا تعقلون، افلا تذكرون و مانند اينها خاتمه مي‌دهد، اما كنيسه، يا دكّان خرافات تثليث، بنيان دعوتش را روي پاية (اعتقد و أنت أعمي) گذارده و مردم را كوركورانه بسوي خود دعوت مي‌نمايد، از همين لحاظ است كه در قرآن مؤمنين را بعنوان: اولو الالباب، مفكر، عاقل تعبير مي‌كند، ﴿إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لآيَاتٍ لِّأُوْلِي الألْبَابِ. الَّذِينَ يَذْكُرُونَ الله قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ﴾ [آل عمران:190-191](4) و در عين حال كفار را بنام: كر، كور، بي عقل و بيفكر ياد مي‌كند﴿وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُواْ كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لاَ يَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاء وَنِدَاء صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ ﴾ [البقرة: 171](5) و در جاي ديگر آنها را گمراه تر از گاو و خر معرفي مي‌نمايد ﴿أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا﴾ [الفرقان:44](6) ولي آن مرد خودپرست يا خداي گوسفندان. آن يك مشت مردم ساده لوحي كه بوي گرويده‌اند بنام اغنام الله خطاب مي‌كند.

اينستكه پيغمبر اسلام در موقع احتجاج به اينكه قرآن كتاب آسماني و خود مبعوث از طرف خداوند است مردم را بمراجعه بعقلشان وادار مي‌كند ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُرًا مِنْ قَبْلِهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ﴾ [يونس:16](7) و قرآن را در معرض افكار عمومي بشر قرار مي‌دهد، وهمواره آنانرا بتدبر وي امر مي‌كند ﴿ كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آَيَاتِهِ وَلِيَتَذَكَّرَ أُولُو الْأَلْبَابِ﴾ [ص:29](8)، ﴿ أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآَنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا ﴾ [النساء:82](9) ولي كنيسه براي اغفال توده كتاب مقدس را در اختيار مجامع كونسيل (مجمعي مركب از يك عده كشيشهائي كه بانتخاب پاپ تعيين مي‌شوند) مي‌گذارد و ديگرانرا از مطالعة وي اكيداً منع مي‌كنند.

ازينجهت است كه در قرآن عُقَلا را مخاطب خود قرار داده و پيوسته آنانرا بنظر در جمال عالم طبيعت و تفكر در آيات كتاب تكويني كه مهم ترين وظيفة عقل و تنها وسيلة ترقي مادي و معنوي بشر است دعوت مي‌نمايد، و فهم آن آيات را بر عهدة عُقَلا مي‌گذارد ﴿ إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ المُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَآَيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ﴾ [البقرة:164](10)، ﴿ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ﴾ [آل عمران: 191]، چنانكه فهم حقايق آيات كتاب تشريعي (قرآن) را نيز محول بعقلا مي‌كند ﴿ وَلِيَتَذَكَّرَ أُولُو الْأَلْبَابِ ﴾ [ص:29].  

براي همين است، كه در قرآن مردمان بي عقل و بي فهم را بعنوان بهائم و بلكه گمراه‌تر از آنها معرفي مي‌كند: ﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَـهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَـهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَـهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ﴾[الأعراف: 179] (11) و به كار نيانداختن قواي عقليه را ماية عذاب آخرت قرار مي‌دهد ﴿وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾ [الملك:10] (12) اما كنيسه، حفظ منافع خود را در غفلت و جهالت مردم تشخيص داده، صاحبان عقل و دانش را دچار شكنجه و عذاب مي‌سازد.

اينستكه پيغمبر اسلام جز پيروي وحي هيچگونه مقامي براي خود قائل نمي‌شود، و از دائرة بشريت قدمي بالاتر نمي‌گذارد، حتي علم غيب و تصرف خزائن زمين يا مالكيت ارزاق خلق را – كه غالباً رؤساي اديان مدعي اينها مي‌باشند- صريحاً از خود نفي مي‌كند و وظيفة خود را منحصر به تبليغ و انذار بشر مي‌نمايد و در عين حال شاهد صدق گفتارش را عقل و تعقل قرار مي‌دهد ﴿قُل لَّا أَقُولُ لَكُمْ عِندِي خَزَآئِنُ الله وَلا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَى إِلَيَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الأَعْمَى وَالْبَصِيرُ؟ أَفَلاَ تَتَفَكَّرُونَ؟!﴾ [الأنعام:50](13).  بقول (آرنست رينان) فرانسوي «محمد (ص) در هيچ جا احياي اموات را دعوي نمي‌كند، و ميان آسمان و زمين خود را مصلوب نمي‌دارد و بعد زنده نمي‌شود فقط همان قرآن را كه واقعاً تا كنون هيچ بشري مانند آنرا نيآورده معجزه خود قرار مي‌دهد، عظمت اين شخص بزرگ همين بس كه با اين حال مكرر مي‌گويد: من بشري مانند شما هستم»

اما آن عيسي كه كنيسه معرفي مي‌كند.....

از اينجاست، وقتي كه قرآن كريم را مطالعه مي‌كنيم علاوه بر كلمات تفكر و تدبر تقريباً در 50 موضع بكلمه عقل – چه بهمين اسم و چه در ضمن افعال مشتقه از آن- و در 10 مورد بجمله (اولو الالباب) و در 2 موضع بكلمه (اولي النهي) خواهيم مصادف شد، ولي در قاموس كتاب مقدس هر قدر كه تفحص مي‌كنيد ابداً لغت عقل، تفكر، تدبر يا الفاظي كه مرادف با اينها بوده باشد نخواهيد پيدا كرد(14).

باري بخوبي دانسته شد كه اسلام دين عقل و فكر است، ديني است گذشته از اينكه بنيانش روي دو پاية استوار عقل و علم قرار گرفته و مقررات شامخه اش هر يك از نواميس عقليه‌است؛ مي‌خواهد عقل بشر را از همه حجابها و قيدهائي كه از سالهاي متمادي دچارش بوده آزاد نمايد، مي‌خواهد بجامعه بشر استقلال عقلي بدهد، مي‌خواهد بشر را در سايه حريت فكر بسر منزل سعادت مادي و معنوي برساند.

يكي از دانشمندان غرب اين معني را بخوبي دريافته و در اين باره بياني بس شيرين دارد، مي‌گويد: «تفكر كه مبدء ارتقاء بشر و ماية فضيلت هر ملتي مي‌باشد، تقليد هاي ديني از ديرزماني بشر را از آن محروم نموده و بطور كلي جلو راه حريت فكر و استقلال عقل آنان را مسدود كرده بود». تا اينكه اسلام كه آمد با كتاب خود (قرآن) اين سد را خراب نموده و بشر را از اين رقيت آزاد كرد، ملت غرب اين آزادي فكري كه فعلاً دارند و در ساية آن خود را به اوج سعادت مادي رسانده‌اند، اصلا از مسلمانان آموخته بودند، ولي مدتي نگذشت كه اوضاع مسلمين دگرگون شده و بطوري خود را از اين معني محروم كرده‌اند كه فعلاً بعضي از آنان در اين باره از غربيان – همان مردمي كه اين حريت را از اجداد اينان گرفته بودند- تقليد مي‌كنند(15).

هان اي امت اسلام اينست دين شما! اينست آن ديني كه از ساليان دراز خود را به آن نسبت مي‌دهيد ولي نتوانسته‌ايد قواي عقلية خودتان را در هيچ موضوعي بكار بيندازيد و بطور كلي سرماية قواي دماغي خود را بحالت ركود و وقفه گذارده‌ايد! و اي مسلمان! نبايد تا اين اندازه بي‌عنايت بعقل و فكر خود باشي كه آداب دين را كوركورانه از پدر و مادر تقليد بكني تا اينكه با تصادف بيك شبهة مختصر حتي با تغيير محيط اساس دين و آداب مذهبي را از دست بدهي!

برادرِ من، اگر واقعاً مسلماني چنين جمودتِ فكري شايستة مقام تو نيست! يقين دانسته‌باش كه روح پيغمبر: همان مرد حقيقت گوئي كه در قرآن داد مي‌زند: ﴿وَلاَ تَهِنُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ ﴾ [آل عمران: 139] از اين وضعيت ننگين شما آزرده‌است!

من يقين دارم كه اگر از همين راهي كه قرآن تعيين مي‌كند مسلمان شده بودي يعني: براهنمائي عقل و در سايه تعقل و تفكر وارد در حريم اسلام مي‌شدي، بدون شبهه – همان طوري كه خداوند در اين آيه وعده مي‌دهد- فعلا داراي مقامي بس اعلي و ارجمند بودي، ولي افسوس! كه راهنماي تو چيزهائي و يا كساني بودند كه بمراتبي از تو گمراه تر بوده‌اند و حتي خانة خود را هم نمي‌توانستند اداره بكنند!

 

+                      +                    +


 

اسلام دين «وسط» يا جامع حقوق روح و جسم وحافظ مصالح دنيا و آخرت است

﴿وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّـتَـكُونُواْ شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا﴾ [البقرة:143]

______

  انسان چون مركب از جسم و روح است از اينرو حيات او نيز داراي دو جنبه‌است: جسماني و روحاني، بنا بر اين كامراني و سعادت كامل وي بسته به تشييد مباني هر دو جنبة از حيات او خواهد بود، وضعيت اين دو، بطوري پيوسته با يگديگر است كه اهمال در عمران هر يك باعث اضمحلال اساس ديگري خواهد شد همان طوري كه قصور در پرورش هر يك از قواي جسمي و روحي، موجب فتور ديگري مي‌شود.

بعبارت ديگر چنانكه حفظ صحت و آسايش هر شخصي رهين حفظ صحت جسم و روح است و بسته به حفظ نسبت و توازن ميان قواي جسمي و روحي او ميباشد، اين چنين تامين آسايش كامل، يا سعادت دنيا و آخرت نيز منوط باستحكام مباني حيات جسماني و روحاني يا آبادي دنيا و آخرت است، پس معلوم مي‌شود آناني كه سعادتشانرا تنها در ترفيع پاية اين زندگاني موقتي (جسماني) تشخيص داده و بطور كلي از آبادي حيات روحاني چشم پوشيده‌اند دچار اشتباه بزرگي هستند، چنانكه آندسته‌اي كه سعادت خويش را در (رهبانيت) و اعراض از دنيا جستجو مي‌كنند و چنين مي‌پندارند كه با گناره گيري از مردم و بدبين بودن نسبت بخلائق و مهمل گذاردن قواي دماغي و حالات روحي بنام تذكية نفس و تصفية روح، خلاصه با طي كردن عمر با تنبلي و كسالت فقط براي انجام يك رشته عبادت، تأمين آسايش حيات اخروي را نموده و خويشتن را بسعادت جاويد خواهند رساند، كاملا بغلظ رفته‌اند.

حاصل جمعيتهائي كه درزندگاني ميزان تعادل ميان زندگاني دنيا و آخرت را از دست داده، طريق افراط يا تفريط را پيش گرفته‌اند خيلي بيچاره و بمراحلي از سر منزل سعدات دور افتادند.

اكنون كه دانستيم سعادت كامل و آسايش مطلق بشر بسته بحفظ تعادل ميان حيات جسماني و روحاني و رهين تعمير دنيا و آخرتست و از طرفي چون (دين) بزرگ ترين ناموس حفظ اجتماع بني آدم و مهم ترين عامل مؤثر در انتظام حيات مطلق بشر است از اينرو انسان بايد در جستجوي ديني باشد و در پيرامون آئيني بگردد كه همين تعادل را با بهترين صورتي حفظ كرده، و سعادت و آسايش در دنيا و آخرت ويرا كاملاً بر عهده بگيرد.

خوشبختانه با يك نظر اجمالي به اديان كنوني دنيا در كمال وضوح دانسته مي‌شود كه آندين همانا دين حنيف اسلام و آئين پاك محمد (ص) است، زيرا وقتيكه اين كتابهاي منسوب به اديان گذشته را ملاحظه مي‌كنيم، گذشته از اينكه در همة آنها بيك رشته قصه هاي شبيه به افسانه و مطالب (لاهوتي) بيفائده خواهيم مصادف شد، مي‌بينيم احكام وتعليم‌هاي آنها يا مخصوص بجنبة زندگاني دنيوي است و يا منحصر بجنبة حيات اخروي، ولي اسلام چنانكه قرآن در اينجا مي‌گويد: ﴿وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُواْ شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا ﴾ [البقرة:143] دين (وسط) يا جامع حقوق روح و جسم و حافظ مصالح دنيا و آخرتست، آئيني است كه دستورهاي راجع به عبادت و قواينن اخلاقي، حقوقي، جزائي، و اجتماعي وي آسايش روح و جسم و سعادت دنيا و آخرت ما را با بهترين صورتي خواهد تأمين كرد، بدون شبهه در هر جمعيتي چنانچه احكام و تعاليم اسلام كاملا مجري و عملي بشود افراد آن از كساني تشكيل مي‌شود كه همه خدا پرست، پر هيزكار، حقيقت جوي، شرافت دوست، معارف پرور، خير خواه، نيكوكار و خوش رفتار خواهند بود، همه خارج از حدود افراط و تفريط و معتدل در عقايد، اخلاق و اعمال و داراي شجاعت و شهامت، عزم وارادة محكم خلاصه همه صاحب اخلاق پسنديده و ملكات فاضله و واجد موجبات سعادت دنيا و آخرت خواهند بود.

چنانكه همه بخوبي مي‌دانيم كه در دوره‌هاي رشد و نمو اسلام همين كه مقررات اسلام در ساية مجاهدت پيغمبر (ص) و ديگر پيشوايان اسلام عملي شد، طولي نكشيد كه همان جمعيت وحشي و پراكنده‌اي كه پيوسته به آدم كشي و چپاول اشتغال داشته‌اند و هر عده‌اي از آن طوق عبوديت يك ناچيزي را بگردن انداخته بودند، در ساية تعاليم مقدس اسلامي تمام اختلافاتشان بر طرف شده و همه با هم برادر و متحد شدند، همه خويشتن را از بند هر گونه بندگي آزاد كرده و بمقام شامخ پرستش خداي يگانه كه در حقيقت جايگاه حريت مطلقه يا آزادي نسبت بغير او مي‌باشد كامياب گرديدند: همه حقيقت خواه؛ عدالت پيشه و نيكوكار شدند.

اينان همان مردم افسرده و زبوني بودند كه از فرط خمودي و بي حسي مليت خود را در دائره: بني فلان و بني فلان محدود كرده بودند ولي تعاليم اسلام چنان انقلاب فكري و معنوي در دماغهاي  آنان ايجاد كرده بود كه در اندك زماني با سلاح تقوي و حسن عمل، از درياي چين تا اقيانوس اطلس را در تحت نفوذ و تسلط خود در آوردند، بيانات آتشين پيغمبر (ص) و ديگر پيشوايان بزرگ اسلام؛ چنان حرارتي در اعماق قلب همان ملت مرده توليد كرده و بطوري خون آنان را بجوش آورده و عظمت ملي خود را با كمال شهامت بعالم و عالميان ثابت نمودند.

اينان همان جمعيت ناداني بودند كه اولادشانرا از ترس فقر و گرسنگي كشته و دختران را زنده بگور مي‌كردند و زنانرا مانند چهارپايان در معرض فروش مي‌گذاردند و حقوق يگديگر را در مقابل خود پرستي و شهوت راني در كمال بيشرمي ‌پايمال مي‌كردند و از درخت دانش جز خيال باقي، افسانه سرائي و حفظ انساب بهره‌اي نداشتند، خلاصه مردمي خارج از حدود اعتدال و بي خبر از آداب و رسوم انسانيت و دچار هزاران مفاسد اخلاقي و اجتماعي بودند؛ ولي از پرتو تعليمات اسلام در مدت قليلي تمام اين نكبات و بدبختي هاي آنان بر طرف شد و همة اين مفاسد اصلاح گرديد و از اين ورطه هاي پستي و زبوني نجات پيدا نموده، به مقام ارجمند فضائل اخلاقي كامياب شدند، و بجاي آن ظلم و بيدادگري كه مخصوص آنان بود، ناموس عدالت بطوري در بينشان حكم فرما بوده كه در تمام شئون زندگاني، خويشتن را درپيشگاه عدالت مسئول مي‌دانستند؛ و همواره در مقام حفظ حدود و مصالح يگديگر بودند؛ شئون و موقعيت همديگر را كاملا محترم مي‌شمردند و در غم و شادي و نفع و ضرر يگديگر با هم شركت مي‌كردند، همه خارج از حدود افراط و تفريط و معتدل در تمام شئون زندگاني خويشتن بودند، بقدري حس حقيقت جوئي در آنان قوت گرفته و باندازه‌اي دوستدار علم شده بودند كه با وسائل چندي در مقام ترجمه و تكميل علوم و فلسفه پيشينيان خود بر آمده و بالاخره اغلب متصرفاتشان: از تركستان، ايران و اسپانيول از مساعي آنان كانون معرفت و دار العلوم شده بود.

بله اسلام دين (توسط) و عهده دار سعادت دنيا و آخرت است، زيرا اين دين دربارة حفظ مصالح روح و جسم و آباد كردن هر يك از دنيا و آخرت دستور هاي متيني كه در عين حال خيلي ساده و سهل الاجراء مي‌باشند مقرر فرموده، ديني است آن اندازه كه ما را بعبادت و تصفية روح، خلاصه به تهية موجبات آسايش آخرت سوق مي‌دهد، بهمان نسبت نيز ما را به تحصيل وسائل معاش و تعمير دنيا دعوت مي‌كند ﴿وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللهَ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَلَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَأَحْسِن كَمَا أَحْسَنَ الله إِلَيْكَ وَلَا تَبْغِ الْفَسَادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللهَ لَا يُحِبُّ المُفْسِدِينَ﴾ [القصص: 77](16).

گذشته از اين، اسلام در هر يك از مقرراتش پرورش قواي روحي و جسمي و حفظ تعادل ميان حيات جسماني و روحاني ما را هموراه در نظر گرفته؛ احكام و قوانين وي طوري تنظيم شده در عين اينكه صورتاً متكفل مصالح هر يك از دنيا و آخرت است معناً متضمن فوائد ديگري نيز مي‌باشد، براي شرح اين مطالب كتابهاي چندي مي‌بايد نوشت.

علاوه بر همة اينها، در تمام مقاصد خود ما را از راههائي دعوت بآنها مي‌كند كه هر يك در حقيقت بهترين راه تعمير دنيا مي‌باشد كه در ضمن پيمودن آن سعادت دنيوي و ترقيات مادي ما نيز كاملاً تأمين خواهد شد، بعبارت ديگر اسلام طبيعيات را نردبام معنويات قرار داده كه چانچه كسي بخواهد خويشتن را بذروة معنويات برساند، بايد ترقي در طبيعيات بكند و از همين نردبام  بالا رود، مثلا در دعوت بآغاز و انجام كه از مقاصد بر جسته اش هست، بجاي اينكه مانند (فلسفه فناء في الله هند) يا (فلسفة اشراق) ما را دچار خيالات بي سروته و گرفتار پيچ و خم راه‌هاي بس كج و خطرنك بكند – چنانكه اشاره كرده ايم- ما را بنظر در كائنات عالم كون و تفكر در اين منظومة شمسي دعوت مي‌كند ﴿قُلِ انظُرُواْ مَاذَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ...﴾ [يونس: 101] بر كسي پوشيده نيست كه تمدن كنوني دنيا و هر گونه ترقيات امروزة بشر همه از همين راه صورت گرفته‌است.

و در دعوت باخلاق – كه بنظر اسلام بعد از مبدأ و معاد حائز درجه اول از اهميت است- و همچنين براي آگاهي ما بفوائد (دين) و دين داري و زيان بي ديني و بد اخلاقي، ما را به مطالعة تاريخ ملل گذشته وادار مي‌كند و بگردش در شهرها و تأمل در عواقب وخيمة رفتار و كردار زشت مردمان بي دين و بداخلاق امر مي‌نمايد ﴿قُلْ سِيرُواْ فِي الأَرْضِ ثُمَّ انظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ المُكَذِّبِينَ﴾ [الأنعام:11](17)، ﴿قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ المُجْرِمِينَ﴾ [النمل: 69](18)، ﴿أَوَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ كَانُوا مِن قَبْلِهِمْ كَانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَآثَارًا فِي الْأَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللهُ بِذُنُوبِهِمْ وَمَا كَانَ لَهُم مِّنَ اللهِ مِن وَاقٍ﴾ [غافر:21](19) شبهه‌اي نيست كه اينها همه از عوامل مهمة تربيت اخلاق فردي و اجتماعي بشمار مي‌آيد و تنها راه كشف اسرار و رموز فلسفة اجتماع مي‌باشد.

گذشته از اينها، قصه هاي چندي نيز براي همين منظور در قرآن تنظيم شده‌است، اين قصه ها – چناچه بدقت بنگريم- بسياري از اسرار اخلاقي و اجتماعي را با عبارت ساده به ما مي‌آموزد و خيلي از نواميس مشكلة اجتماع را براي ما روشن مي‌سازد و در حقيقت هر يك از اينها مي‌تواند بهترين نمونه و سرمشق اخلاقي ما در زندگاني بوده باشد كه ان شاء الله در كتابي كه دربارة تشريح مقاصد قرآن در نظر گرفته ام بنويسم، تمام اين مطالب را بياري خدا خواهم روشن كرد.

خلاصه اسلام – بر خلاف تمام اديان و قوانين موضوعه براي اصلاح و تربيت بشر- دنيا و آخرت را دو چيز جداگانه و غير مربوط بهم نمي‌داند بلكه منظورش اينست كه وضعيت ايندو، بطور كلي پيوسته و متصل بايگديگر است و وضعيت زندگاني انسان در اين دو مرحله نيز كاملا وابسته بهم مي‌باشد يعني: كسي كه در دنيا عمرش را از روي بصيرت و معرفت و با حفظ ميزان تعادل در تمام شئون زندگاني بآخر مي‌رساند و بالاخره در اينجا بطور كلي سالك صراط مستقيم – يا پيرو آئين فطرت- مي‌باشد، البته چنين كسي در آخرت نيز خويشتن را در آغوش سعادت و كامراني جاي خواهد داد، ولي هر آنكه در اينجا دچار جهالت و غفلت و گرفتار شقاوت و گمراهي‌است در روز واپسين نيز گرفتار گمراهي و بدبختي خواهد بود.

 اينست كه در قرآن ناداني و گمراهي در دنيا را، نشانة ضلالت و شقاوت در آخرت قرار مي‌دهد ﴿وَمَن كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلاً﴾ [الإسراء:72](20).

از اين جهت است كه در قرآن، به مؤمنين مژدة موفقيت وسعادت در دنيا و آخرت هر دو را مي‌دهد: ﴿أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ. الَّذِينَ آَمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ. لَـهُمُ الْبُشْرَى فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآَخِرَةِ لَا تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِ اللهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ﴾ [يونس:62-64](21).

ولي بكفار – در چند موضع از قرآن- ذلت و خواري در دنيا و عذاب در آخرت را وعده مي‌دهد ﴿.. لَـهُمْ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَلَـهُمْ فِي الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ ﴾ [المائدة:41](22).

حالا باي ديد آيا مؤمنين ما حقيقتاً همين طورند كه قرآن مي‌گويد؟ آيا واقعاً داراي جرأت و شهامت هستند؟ و از هيچگونه ناملايم و پيش آمد سوئي محزون و اندوهناك نمي‌شوند؟ نگارنده كه تاكنون با چنين مؤمني بر خورد نكرده‌است!

در قرآن موجبات تزيين و تجمل – بجز آنهائيكه خارج از آداب انسانيت است- و لوازم رفاه و آسايش و وسائل تنعّم و تعيّش و بالاخره هر آنچيز نيكو و پاكيزه‌ايكه در زندگاني بكار ميرود، براي مؤمنين مقرر مي‌كند: ﴿قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ الله الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آَمَنُوا فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ كَذَلِكَ نُفَصِّلُ الْآَيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ ﴾ [الأعراف:32](23) ولي براي كفار، در دنيا و آخرت عذاب شديد معين مي‌نمايد: ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا فِي الدُّنْيَا وَالْآَخِرَةِ وَمَا لَـهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ﴾ [آل عمران:56](24).

راستي خيلي جاي تأسف است كه امروز كثافت كاري و بكار بردن هر چيز چركين و زشت در زندگاني، در بين ما از نشانه هاي ايمان گرديده‌است!

در قرآن مؤمنين را بعنوان اينكه پيوسته خواستار حسنه و سعادت دنيا و آخرت هستند معرفي مي‌كند: ﴿فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنَا آَتِنَا فِي الدُّنْيَا وَمَا لَهُ فِي الْآَخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ. وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنَا آَتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآَخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ﴾ [البقرة:200-201](25) ولي كفار را در چند مورد كه در مقام مذمت آنان است بعنوان: ﴿ خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ ﴾ [الحج:11] ﴿لَـهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ ﴾ [النور:19]، ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ ﴾ [آل عمران:22] و امثال اينها از عباراتي كه مشعر بر مذلت و بدبختي در دنيا و آخرت آنان مي‌باشد، نكوهش مي‌كند.

از همين روست كه در قرآن مسلمين را بعنوان (امت وسط) و جمعيت معتدل – يا واجد سعادت دنيا و آخرت- معرفي مي‌كند و آنانرا شاهد وحجت، يا مربي و سرپرست ساير جمعيت هاي دنيا قرار مي‌دهد: ﴿وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُواْ شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا ﴾ [البقرة:143].

يعني: ما، شما امت محمد (ص) را (امت وسط) و جمعيت معتدل قرار داديم براي اينكه (شاهد) و حجت بر بشر بوده باشيد و پيغمبر (ص) نيز شاهد و حجت بر شما خواهد بود. توضيح مفاد آيه: ما در تمام احكام و تكاليف راجع به شما تربيت قواي روحي و جسمي و تعمير دنيا و آخرت شما را – با حفظ تعادل و توازن بين آنها- كاملا رعايت كرده ايم و در قرآن جميع حقوق انسانيت (حقوق روح و جسم) را به شما بخشيده، و موجبات سعادت مادي و معنوي را بطور كلي به شما تذكر داده‌ايم؛ خلاصه شما را بوسيلة حضرت ختمي مرتبت (ص) بحد (وسط) و جاده اعتدال انسانيت راه نمائي كرده و بالاخره شما را (امت وسط) و جمعيت معتدل قرار داده ايم.

اينها همه براي اينست كه شما ساير ملل دنيا را: آناني كه از اين حد بيرون رفته راه افراط و تفريط را پيش گرفته‌اند در تحت نظارت و مراقبت خود قرار داده و آنگاه آنانرا براه راست آدمي گري راه نمائي نمائيد و همواره در مقام تربيت و اصلاح مفاسد اخلاقي و اجتماعي شان بر آمده آنانرا بوظائف و حقوق انسانيت آشنا سازيد.

خلاصه شما را براي اين (امت وسط) قرار داده ايم كه شاهد و حجت بر مردم باشيد يعني حقايق اسلام را كه جامع همة حقوق انسانيت و ضامن سعادت دنيا و آخرت بشر است براي آنان بيان نمائيد.

بعبارت روشن تر اصلاح و تربيت همة طبقات بشر را، فقط بعهدة شما مسلمانان گذارده‌‎ايم، زيرا در دنيا كسي را قابل قبول مسئوليت اينكار گرانمايه نمي‌بينيم، تنها شما هستيد كه مي‌توانيد عهده دار انجام اين امر ارجمند بشويد، زيرا شما را بوسيله محمد (ص) در تمام مزاياي انسانيت از عقائد، اخلاق و اعمال در صراط مستقيم و جاده اعتدال قرار داده ايم و لهذا مي‌توانيد اوضاع ناگوار ساير جمعيت هاي افراطي و تفريطي دنيا را كاملا مشاهده نموده و سپس در مقام راهنمائي و تربيت اصلاح مفاسد آنان برآئيد، ولي آناني كه در شئون زندگاني جسماني و روحاني از حد اعتدال بيرون رفته و خويشتن را در راه هاي پر مخاطرة افراط و تفريط سرگردان كرده‌اند اصلا نمي‌توانند از اوضاع و احوال يگديگر آگاهي پيدا كنند، چه رسد اينكه بتوانند در مقام راهنمائي و اصلاح برآيند، زيرا كسيكه از جادة مستقيم منحرف شده‌است چگونه مي‌تواند وضعيت طرف ديگر جاده را مشاهد بكند؟ بديهي است مشاهده و مراقبت هر در طرف جاده مخصوص كسي است كه در وسط آن ايستاده‌است.

بله، چنين است، پيروان اسلام (نه جمعيت مسلمانان كنوني كه از دو دستة افراطي و تفريطي تشكيل گرديده) چون در ساية تعاليم اسلام – چنانكه تا اندازه‌اي روشن كرده ايم- در تمام شئون انسانيت در جادة اعتدال قرار گرفته و امت وسط مي‌باشند، از اينرو مي‌توانند بمفاسد و نواقص مردمان افراطي: مانند مسيحيين (نه مسيحيين كنوني كه عملا آئين مسيح را ترك گفته تفريطي يا مادي محض شده‌اند) (صابئين) و طوائف هنود و غير اينها كه همواره در مقام هضم حقوق جسم خود بر آمده و خويشتن را از لذات جسماني محروم كرده و رهبانيت را پيشة خود قرار داده‌اند، آگاه شوند؛ و همچنين مي‌توانند بمفاسد جمعيتهاي تفريطي مانند ماديين و ملت يهود و امثال اينها كه تمام حقوق روح و مصالح حيات روحاني را در مقابل حفظ منافع جسم و تعمير زندگاني جسماني پايمال كرده‌اند، واقف كردند، بنا بر اين تكليف اصلاح و تربيت چنين مللي قهراً متوجه جمعيت معتدلي مانند ملت اسلام خواهد شد.

خلاصه پيروان (دين وسط) چون در نقطة اعتدال انسانيت تمركز يافته‌اند، از ينرو مي‌بايد بنام حفظ حدود انسانيت و نوع پروري، هر آن جمعيتي را كه در دنيا از اين (حد) بيرون رفته‌اند تحت الحمايه و مورد نظارت خود قرار دهند و همواره مقررات اسلام را كه يگانه وسيلة تمركز بشر بحد اعتدال مي‌باشد به آنها ابلاغ كنند.

چنانكه قرآن در جاي ديگر نيز اشاره بهمين معني كرده مي‌گويد: ﴿كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ المُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بالله ..﴾ [آل عمران:110] يعني: شما مسلمانان بهترين امتي هستيد كه در دنيا براي جمعيت بشر ظاهر شده‌ايد! زيرا عهده‌دار انجام بهترين كارها مانند (امر بمعروف و نهي از منكر) هستيد! و ايمان بخداي يگانه آورده ايد.

حاصل اينكه چون شما بشر را به (معروف) يعني به ايجاد وسائل تربيت قواي روحي و جسمي و تحصيل لوازم آبادي دنيا و آخرت، خلاصه به تهية موجبات سعادت مادي و معنوي امر مي‌كنيد، و آنانرا از (منكر): از هر آنچه كه باعث شقاوت در دنيا و آخرتست باز مي‌داريد و از طرفي هم ايمان بخدا آورده‌ايد از اينرو بهترين امت و نيكوترين جمعيتي مي‌باشيد كه در دنيا ظاهر شده‌ايد! در حقيقت مي‌خواهد بگويد: چون شما مسلمانان امت وسط و جمعيت معتدل مي‌باشيد و از اينرو اين وظيفه ارجمند (امر بمعروف و نهي از منكر) يا اصلاح مفاسد اخلاقي و اجتماعي و تربيت بشر را حقاً در عهدة خود گرفته‌ايد، لذا سيادت بشر با شما خواهد بود شما بايد در رأس جميع ملل دنيا قرار گرفته پيوسته شاهد و ناظر اوضاعشان بوده باشيد، و آنانرا بحقوقشان آشنا سازيد، و همواره در مقام اصلاح و تربيت آنان بر آمده به انجام و ظائف انسانيت وادارشان بكنيد، خلاصه بايد همه طبقات بشر را در تحت مراقبت و سرپرستي خود قرار داده و آنانرا از راه‌هاي خطرناك افراط و تفريط بيرون آورده و به جادة اعتدال انسانيت يا (آئين وسط) راهنمائي نمائيد؟

خوانندة محترم! به بينيد اسلام چه مقام شامخي براي ما قائل مي‌شود! و چه حق ارجمندي در دنيا به ما مي‌دهد! راستي قدري فكر كنيد به بينيد ما مسلمين با اين وضعيت درهم و پريشان خود كه در زندگاني از حد اعتدال بيرون رفته و هر يك راه كجي را در پيش گرفته ايم آيا حق داريم خودمان را بچنين آئيني نسبت بدهيم؟! آيا ما نبايد – لا أقل پيش وجدان خود- شرم بكنيم كه با اين عمليات خارج از ميزان اعتدال كه پيوسته از ما بروز مي‌كند؛ نام خود را مسلمان گذارده‌ايم؟! آيا ما سزاوار بيش از اين مذلت و مسكنتي كه كنون دامنگيرمان شده نمي‌باشيم؟! آيا تمام اين بدبختيها و بيچارگي‌ها جز براي اينست كه خود را از تحت تربيت اسلام خارج كرده و در نتيجه از جادة اعتدال بيرون رفته هر عده‌اي براه افراط و يا تفريط رهسپار شده‌ايم؟!.

ايكاش افراد جمعيت مسلمين كنوني نيز مانند ساير مليين دنيا افراطي و يا تفريطي محض بودند كه لا اقل صورت وحدت اجتماعيشان فعلا محفوظ مانده بود! ولي متأسفانه عفريت جهل و تعصب بطوري باينان حمله‌ور شده كه ناگهان همه سراسيمه از حد اعتدال انسانيت بيرون رفته و هر دسته‌اي من غير شعور راهي بس خطرناك را در پيش گرفته‌اند: گروهي در مقام تعمير دنيا و ترقي ماديات بر آمده و بطور كلي از معنويات دست كشيده‌اند و از آخرت چنان روگردان شده‌اند كه گوئي تا ابد زنده خواهند ماند و يا اجراي مراسم ديني؛ تصفية روح و اصلاح اخلاق روزگارشان را تيره خواهد كرد و با اين حال اين تيره بختان خويشتن را مسلمان مي‌دانند؛ و جمعي از مفاد حديث (الدنيا سجن المؤمن) سوء استفاده كرده و دنيا را زندان مؤمن مي‌پندارند و براي خلاصي از آن خويشتن را در ويرانه‌اي محبوس كرده نفرت از زندگي، بيكاري، گرسنگي و تحمل هر گونه ناملايم و پستي را عبادت فرض كرده و بگمان خود از اين ره متوجه آخرت شده‌اند؛ اين نادانان هم خود را مسلمان مي‌دانند! حتي بعضي از دعات دين هم – آناني كه فهم حقايق دين را مخصوص بخود مي‌دانند- دسته‌اي اسلام را منافي با ترقي و تمدن، سعي و كوشش، و مخالف با جميع شئون حيات اجتماعي انسان معرفي مي‌نمايند و رسماً آنرا يك آئين رهبانيت و فلسفه رياضت طلب نمودار مي‌كنند و بنام آن همواره توده را به تنبلي، كسالت، كثافت؛ فقر، خمودي و جمودت فكر و زبوني؛ مخصوصا به غفلت و ناداني خلاصه بهر گونه وسيله بدبختي سوق مي‌دهند، خلاصة اين آئين پاك را طوري تفسير كرده‌اند كه فقط جمعي مردمان افراطي را بطوري كه در بالا شرح داديم مي‌توان پيروان آن دانست؛ دستة ديگر كه اخيراً پيدا شده و فعلا رو بفزوني گذارده‌اند و بيش از همه خود را از غربت اسلام متأثر نشان داده و پيوسته سنگ آنرا بسينه مي‌زنند آنرا موافق با جميع شئون تمدن دروغي غرب مي‌دانند و همواره در صددند مقررات متين وي را با نظريات هر ناداني كه از آن سرزمين بر مي‌خيزد مطابقه نمايند.

حتي كساني را من نشان دارم از بس شيفتة تظاهرات اروپا و اروپاگري شده‌اند كه در اين باره بدروغگوئي پرداخته‌اند: مطالبي را بنام اروپائيان ساخته و يانامهائي مانند نامهاي آنان جعل كرده مطالبي را بآن نامها بخرج دل باختگان اروپا مي‌دهند!

اين فرومايگان تنها جنبة دنيوي و مادي اسلام را گرفته و بنام آن مردم را فقط بدنيا و دنياپرستي، خودبيني و خود پرستي و انكار هر فضيلت و حقيقت سوق مي‌دهند، تا مي‌توانند معنويات اسلام را بصورت ماديت درآورده و در جائي هم كه در مي‌مانند آنها را بدون منطق و برهان انكار مي‌كنند، خلاصه اين نادانان معنويات اسلام را پشت سر انداخته و رسماً آنرا بصورت فلسفه ماديين معرفي مي‌كنند، و همچنين وقتي كه مي‌خواهند موازين اسلام را براي عوام معرفي بكنند بعضي كه از همين دسته مي‌باشند، سيره و سنت پيغمبر و ائمه اطهار را ملغي كرده تنها قرآن را نشان مي‌دهند! برخي قرآن؛ سنت و سيرة پيغمبر اكرم را پشت سر انداخته تنها اخبار منسوبه به ائمه را – آنهم بطور كلي و بدون رعايت صحت و سقم- معرفي مي‌نمايد! بيچاره اسلام كه در بين اين دو سليقة غير مستقيم دارد خورد مي‌شود بدبخت مسلمين كه از اين صداهاي مختلف و دعوت‌هاي متناقض متحير و سرگردان مانده اند!!

كدام مسلمان با غيرت است كه از مطالعة اين اوضاع پريشان، ديوانه و پريشان نشود و از اين وضعيت ملالت آور قلبش جريحه دار نگردد!! آري، لمثل هذا يذوب القلب من أسف  ***  إن كان في القلب إيمان و إسلام.

برادران عزيز! من اينك بنام يك نفر مسلمان بشما يادآوري مي‌كنيم: امروز اسلام با اوضاع كنوني دنيا و با آنهمه تشكيلات وسيع كنيسه كاملا در مخاطره و قرآن در معرض زوال است!! بيائيد باه اين عمليات افراطي و تفريطي خود خاتمه دهيد و بيش ازين تيشه بريشة خود مزنيد! حال كه در مقام ترويج اسلام يا حفظ سعادت و سيادت خود نيستيد لا اقل سدّ راه پيشرفت اسلام نشويد و بيش ازين موجبات بدبختي خود را فراهم نياوريد!

من يقين دارم اكنون هم چنانچه قرآن؛ سنت و سيرة پيغمبر اكرم و ديگر پيشوايان اسلام را سرمشق كردار و رفتار خود قرار داده و در ساية تشبث به اين (آئين وسط) خويشتن را در جادة اعتدال تمركز دهيد، نه تنها اسلام  و اين ماية سعادت و سرفرازي خود را از اين خطر بزرگ نجات داده ايد بلكه مجد و بزرگواري خود را اعاده خواهيد داد؛ إِنَّ اللّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ.

از مقصد قدري دور شدم، سخنم در اين بود كه اسلام دين وسط و ضامن سعادت دنيا و آخرت بشر است گفتيم: اسلام دنيا و آخرت را دو چيز جداگانه و غير مربوط بهم نمي‌داند، بلكه منظورش اينست كه وضعيت اين دو، كاملا وابسته با هم و زندگاني انسان نيز در اين دو مرحله پيوستة با يگديگر است، از اينرو چنانكه گفتيم در جميع مقرراتش تأمين سعادت دنيوي و اخروي بشر هر دو را در نظر گرفته و آن اندازه كه ما را به آباد كردن دنيا و ترقي مادي سوق مي‌دهد بهمان نسبت ما را بتعمير آخرت و ترقيات معنوي دعوت مي‌كند، روي همين نظريه‌است كه در تشويق و ترغيب مردم بكسب (علم) نهايت جديت را بخرج مي‌دهد زيرا بهترين وسيلة ترقي مادي و معنوي بشر و مهم ترين عامل تأمين سعادت كامل هر جمعيتي همانا توسعة علم و معارف است، علما – بقول دانشمندان اجتماعي- قوة عقليه و مفكره جسم اجتماع محسوب مي‌شوند كه بايد تربيت و تأمين آسايش ساير اعضاي آنرا همواره در عهده بگيرند:

اسلام در ايجاد اين (قوه) باندازه‌اي سعي مي‌كند و در توسعة معارف بطوري جديت دارد كه در حقيقت بايد گفت:

 

+                      +                    +

 


 

اسلام دين علم و حكمت است!

زيرا، اولاً تحصيل علم را بطور كلي فريضة ذمة هر زن و مرد مسلمان قرار مي‌دهد – طلبُ العِلْمِ فَرِيْضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ و مُسْلِمَة- قرآن با اينكه مجموع آن شش هزار آيه بيش نيست(26) در ضمن هفتصد و پنجاه آيه بشر را به كسب علوم طبيعيه ترغيب مي‌كند: همان علومي كه يگانه وسيله آبادي دنيا و بهترين راه برخورد بحقايق اين عالم است، گذشته از آيات اخلاقي و اجتماعي بيشمار آن كه در حقيقت عصارة علم اخلاق و اجتماع مي‌باشد علاوه بر اينكه در حدود صد و پنجاه آية آن مربوط بعلم فقه (علم حقوق) است، خوشبختانه تمام مواد آنهم بطوري كه، از لحاظ علم قانون گذاري، لازمة قانون است تنظيم گرديده‌است يعني: عيش، فراواني، عيش امنيت و مساوات كه اركان سعادت عمومي بشر را تشكيل مي‌دهند در وضع هر يك از آنها كاملا رعايت گرديده(27) بديهي است با توجه باين قسمت ضمناً طرز قانون گذاري را نيز بما مي‌آموزد!

و ثانياً براي ترويج و توسعة (علم) از علما تجليل شاياني مي‌كند و مقامي بس ارجمند براي آنان قائل مي‌گردد و علم را نيز فوق العاده مورد اهميت قرار مي‌دهد، قرآن جائي كه در مقام ستايش خدا و ملائكه‌است (اهل علم) را در عداد آنان مورد تمجيد قرار مي‌دهد ﴿شَهِدَ اللهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَالمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الحَكِيمُ. إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللهَ الْإِسْلَامُ.. ﴾ [آل عمران: 18-19](28) آيا تجليلي فوق اين مي‌توان تصور كرد!  در قرآن صريحاً بدانشمندان وعدة مقامات شامخه و درجات رفيعه مي‌دهد! ﴿يَرْفَعِ اللهُ الَّذِينَ آَمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ..﴾ [المجادلة:11] قرآن در اينجا ﴿ وَقُل رَّبِّ زِدْنِي عِلْمًا﴾ [طـه:114] بحضرت ختمي مرتبت: همان مرد حقيقت بيني كه لوح نقش با افكار محدود بشري به هيچ وجه آلوده نشده و با يك روح پاك و بي آلايش متوجه صفحه پهناور گيتي شده و بالاخره دانستي‌ها را و آنچه كه درخور مقامش بوده، دريافته بود، امر مي‌كند كه از خدا ازدياد علم را خواستار شود! آيا اين حكايت از كمال عظمت و اهميت علم نمي‌كند؟

خواننده محترم البته متوجه هستند، پيغمبري كه مهبط وحي و كانون دانش بوده وقتي كه مورد چنين امر الزامي واقع بشود، البته ما بمراتبي سزاوارتريم از اينكه مشمول چنين خطابي بوده باشيم از اينرو اين فرمان خدائي در نهايت شدت متوجه بما شده و اكيداً ما را ملزم مي‌كند كه بايد در توسعه علم كمال جديت و مجاهدت را بكار ببريم، بايد همه معارف‌خواه و دانش‌پرور بوده باشيم، بايد همه با خاطري پُر از مسرت در نهايت ثبات و پايداري لواي علم را بر دوش گرفته همواره مروج علم و حامي معارف باشيم چرا چنين نباشيم؟! و حال آنكه ما مسلمان و امت وسط هستيم، مائيم كه عهده‌دار اصلاح و تربيت ساير طبقات بشر مي‌باشيم!

قرآن ما را از پيروي هر آنچه كه غير معلوم است – از عقايد، كردار و گفتار- اكيداً منع مي‌كند ﴿وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ..﴾ [الإسراء:36](29).

قرآن كفار را براي اينكه بيعلم و در عين حال پيرو گمان بوده اند، جداً مذمت مي‌كند: ﴿وَمَا لَـهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الحَقِّ شَيْئًا﴾ [النجم: 28](30)، ﴿..مَا لَـهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّبَاعَ الظَّنِّ ...﴾ [النساء: 157]، ﴿وَمَا يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إَنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الحَقِّ شَيْئًا ...﴾ [يونس:36].

قرآن حكمت را وسيلة رسيدن بهر گونه كمال مطلوب و سرچشمة فضائل، خلاصه آن را منشأ خير كثير مي‌داند ﴿يُؤتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاء وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الأَلْبَابِ﴾ [البقرة:269](31)

در قرآن مقررات اسلام يا چيز هائي را كه بحضرت ختمي مرتبت وحي مي‌شد، بعنوان حكمت معرفي مي‌كند، ﴿ذَلِكَ مِمَّا أَوْحَى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ ..﴾ [الإسراء:39](32) و خود قرآن نيز قرين با حكمت قرار داده مي‌شود؛ ﴿... وَأَنزَلَ اللهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ... ﴾ [النساء:113](33)، ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ ...﴾ [الجمعة:2](34).

قرآن حكمت را اولين وسيله دعوت و تبليغ قرار مي‌دهد: ﴿ادْعُ إِلِى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالمَوْعِظَةِ الحَسَنَةِ.... ﴾ [النحل:125](35).

اسلام در تعظيم شأن (علم) بجائي مي‌رسد كه در موقع تحريم شرك بخدا – شركي كه الغاي آن در طليعة آمالش قرار گرفته و اولين مقصد وي مي‌باشد- رعايت مقام (علم) را نموده صريحاً آن را مقيد به نداشتن علم مي‌كند ﴿وَوَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ حُسْنًا وَإِنْ جَاهَدَاكَ لِتُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا.. ﴾ [العنكبوت:8] در اينجا خداوند به انسان توصيه مي‌كند كه نسبت به پدر و مادر خود از هيچ گونه نيكي دريغ نكند و همواره اوامرشان را پيروي بكند، مگر در جائي كه ملزم بكنند او را باين كه بدون (علم) و من غير دليل چيزي را شريك خدا قرار دهد، در اينجا ديگر نبايد از آنان فرمان برداري بكند.

چنانكه در جاي ديگر نيز نهي از آن را مقيد به نداشتن (برهان) مي‌كند: ﴿قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالإِثْمَ وَالْبَغْيَ بِغَيْرِ الحَقِّ وَأَن تُشْرِكُواْ بالله مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَأَن تَقُولُواْ عَلَى الله مَا لاَ تَعْلَمُونَ ﴾ [الأعراف:33] در اين آيه بطوري كه ملاحظه مي‌شود بحضرت ختمي مرتبت دستور داده مي‌شود كه بمشركين بگويد؛ پروردگار من حرام كرد اينكه چيزي را بدون (برهان) شر يك خدا قرار بدهيد! در واقع مي‌خواهد بگويد از شرك بخدا و بت پرستي در صورتي ممنوع هستيد كه بر طبق آن برهان نداشته باشيد!

 خوانندة محترم! به بينيد اسلام تاچه اندازه نسبت به (علم) و (برهان) عنايت دارد، مسئلة شرك با اينكه در واقع و بنظرش بديهي البطلان است و بهيچ وجه قابليت آنرا ندارد كه مقرون بعلم و برهان بوده باشد، نهي و منع از چنين چيزي را در اين دو آيه مقيد بنداشتن علم و برهان مي‌كند!

باري اين آيات گذشته از اينكه بر اهميت و كمال عظمت (علم و برهان) اشعار دارد، مي‌خواهد بما بفهماند: كه منشاء ايمان و اعتقاد بايد علم و برهان بوده باشد! و بدون راهنمائي اين دو راهنماي نيرومند نبايد چيزي را در اعماق قلب خود وارد كنيم، نبايد كوركورانه خلوت دل را گذرگاه هر چيزي قرار دهم. چنانكه در ضمن بيان محاجه حضرت ابراهيم با قومش، بزبان آن حضرت كساني را كه بدون (برهان) براي خدا شريك قائل شده بودند؛ جدا مذمت مي‌كند: ﴿وَكَيْفَ أَخَافُ مَا أَشْرَكْتُمْ وَلاَ تَخَافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُم بالله مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَانًا فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالأَمْنِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ [81:الأنعام](36) و در جاي ديگر نيز كه در مقام تهديد مشركين است، وعيد بر شرك را مقيد بنداشتن (برهان) مي‌نمايد! ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ الله إِلهاً آخَرَ لَا بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ ﴾ [المؤمنون:117] با اينكه مي‌داند كه كفار بر طبق مقالة خود برهان ندارند، با اين حال، فقط براي تعظيم مقام برهان – مي‌گويد: چون مشركين فاقد برهانند، از اينرو نبايد اميد نجات و رستگاري داشته باشند اين نيست مگر براي تعظيم مقام برهان و فهماندن اينكه امور اعتقاديه بايد مستند به دليل و برهان بوده باشد.

تا اين اندازه احترام و عنايت نسبت ببرهان گرچه في حد ذاته شگفت انگيز است ولي در آئيني مانند اسلام امريست كاملاً عادي و ابداً جاي تعجب نيست، زيرا:

 

+                      +                    +

 

 


 

اسلام دين برهان و حجت است!

چنانكه قرآن نيز آن را به همين نام بمردم ابلاغ مي‌كند! ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءكُم بُرْهَانٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَأَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورًا مُّبِينًا﴾ [النساء: 174](37).

قرآن پس از آنكه در اينجا ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللهُ لَفَسَدَتَا...﴾ [الأنبياء: 22](38) براي بطلان شرك اقامه برهان عقلي مي‌كند، در ذيل آن از مشركين مطالبه برهان مي‌نمايند ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ ﴾ [الأنبياء: 24] (39) چنانكه در جاي ديگر نيز بعد از بيان ادله توحيد، از آنان در خواست (برهان) مي‌كند ﴿أَمَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنزَلَ لَكُم مِّنَ السَّمَاء مَاء فَأَنبَتْنَا بِهِ حَدَائِقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ مَّا كَانَ لَكُمْ أَن تُنبِتُوا شَجَرَهَا أَإِلَهٌ مَّعَ الله بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ﴾ [النمل: 60] (40) تا اينكه مي‌گويد: ﴿أَمَّن يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَمَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَاء وَالْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَّعَ الله قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾ [النمل: 64](41) .

گفيتم: در قرآن، به زبان حضرت ابراهيم كساني كه بدون برهان، براي خداوند شريك قرار داده و از يگانه پرستي سرپيچي مي‌كردند نكوهش مي‌كند، و در عين حال آن حضرت را براي اينكه با نيروي (دليل و برهان) اساس بتخانه و بت پرستي را در هم ريخته بود در ذيل نقل همان براهيني كه در مقابل مشركين اقامه كرده بود، مورد تمجيد و ستايش قرار مي‌دهد: ﴿وَتِلْكَ حُجَّتُنَا آتَيْنَاهَا إِبْرَاهِيمَ عَلَى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَّن نَّشَاء إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ﴾ [الأنعام:83](42).

قرآن آئين ابراهيم را: همان آئيني كه با قوة قاهرة برهان تأسيس شده بود نيكوترين آئينهاي دنيا مي‌داند! ﴿وَمَنْ أَحْسَنُ دِينًا مِّمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لله وَهُوَ مُحْسِنٌ واتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَاتَّخَذَ اللهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلاً﴾ [النساء:125](43) و حضرت رسول اكرم نيز آئين خود را بعنوان آئين ابراهيم معرفي مي‌كند! ﴿قُلْ إِنَّنِي هَدَانِي رَبِّي إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ دِينًا قِيَمًا مِّلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً...﴾ [161: الأنعام] (44) و ما را نيز در اينجا ﴿قُلْ صَدَقَ اللهُ فَاتَّبِعُواْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً ... ﴾ [آل عمران:95] (45) به پيروي ملت حنيف و طريقة متقنه ابراهيم كه در حقيقت شريعت (برهان و حجت است) امر مي‌كند!

پس در كمال وضوح دانستيم: اسلام دين عقل و فكر است؛ دين علم و حكمت و آئين برهان و حجت است، ديني است كه حقايق شامخه اش بر روي دو پاية استوار عقل و علم قرار گرفته و نقشه تعاليم متقنة وي از روي حكمت و برهان ريخته شده‌است، چنين آئيني تصديق وي لا محاله در عهدة خردمندان و دانشمندان خواهد بود، چنانكه خود قرآن نيز مي‌گويد: ﴿وَيَرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَيَهْدِي إِلَى صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ﴾ [سبأ:6] (46).

پس نبايد متأثر بود از اينكه مردمان نادان اسلام را با نظر بي قيدي مي‌نگرند و يا اينكه خودشانرا بطور كلي از نعمت اين آئين پاك محروم كرده و خويشتن را دچار واديهاي خطرناك ساخته‌اند زيرا اين (دين) اصلاً طرف توجهشي كساني است كه داراي قلب آگاه، چشم بينا، گوش شنوا و بالاخره دانا و خردمند بوده باشند؛ نه آناني كه گوش و قلب خود را با مهر ناداني و خودپرستي مهر كرده و پردة تاريك جهل و تعصب را به روي چشمهاي خود آويخته‌اند
﴿ إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ. خَتَمَ اللهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ ...﴾ [البقرة: 6-7] (47).

قرآن چنانكه خود گويد: ﴿ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ. الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ ...﴾ [البقرة:2-3] راهنماي پرهيزكاران يعني كساني است كه خويشتن را از قيد تعصب و تقليد جاهلانه و ديگر پرده‌هاي خرد آسوده نموده و با حريت فكر متوجه آيات آفاقي و انفسي صفحة گيتي شده و در نتيجه بغيبت و باطن اشياء ايمان مي‌آورند و يا بقول محيي الشريعه النبويه حضرت جعفر بن محمد راهنماي كساني‌است كه خود را محفوظ مي‌كنند از اينكه (ناداني) و (سفاهت) بر آنان چيزه گردد، خلاصه اشخاصي كه چشم و گوششان را باز كرده و قواي عقليه خود را بكار انداخته و بالاخره از پرتو (علم) حيات نويني گرفته‌اند؛ قرآن فقط را هنماي آنان است؛ ولي مردمي كه عقلشان را در زير پرده هاي چندي پنهان نموده و عاجزند از اينكه از محسوس و مرحلة ظاهر قدمي بالاتر گذارند كسانيكه زير نفوذ اهريمن جهل قرار گرفته و متوغل در ناداني و خودپرستي هستند، و يا چون مردگان بيروح در گودالي آرميده‌اند، قرآن و اسلام بطور كلي متوجه آنان نيست ﴿إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ المَوْتَى وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ. وَمَا أَنْتَ بِهَادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلَالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ يُؤْمِنُ بِآَيَاتِنَا فَهُمْ مُسْلِمُونَ...﴾ [النمل:80-81] ! (48)

اين بود اندازه ارزش (علم) و موقعيت علماء در اسلام، اكنون بايد ديد كنيسه به (علم) چه نظري دارد و ملازمين كنيسه و روحانيون مسيحي از نظر مذهبي با علماء چگونه رفتار مي‌كرده‌اند.

 

+                      +                    +

 


 

( كنيسه و علم)

بعد از ظهور مسيحيت در عالم (كنيسه) مجامع چندي بنامهاي گوناگون تشكيل داده بود، از آن جمله مجمعي بنام (كونسيل) بود، اين مجمع از يك عده كشيشهائي كه بانتخاب پاپ تعيين مي‌شدند تشكيل مي‌شد، وظيفه اش تنها تفسير انجيل و تورات بود، چون كنيسه از نظر مذهبي براي همة مردم فهم كتاب مقدس را قائل نبود و از طرفي هم عقيده داشت احكام دين بايد از راه تفسير بدست بيايد، لذا براي انجام اين منظور مجمع مزبور را تشكيل داد.

احكامي كه از راه تفسير انجيل و تورات از اين مجمع بيرون مي‌آمد اتفاقاً بطور كلي موافق منافع كشيشها تمام مي‌شد! و در نتيجه كنيسه بطوري رونق گرفت، قدرت و اعتبار كشيشان بجائي رسيده بود كه تمام شئون مملكت را در زير نفود خود در آورده بودند حتي نجبا و اشراف براي كسب شرافت و منافع مادي با نهايت افتخار داخل مشاغل مذهبي شده و عضويت كنيسه را اختيار مي‌كردند مخصوصاً براي تحصيل توليت املاك موقوفه بوسائل مخصوصي كه كوچكترين آنها رشوه دادن بود متشبث مي‌شدند! خلاصه براي اينكه در ساية ارتكاب بهر گونه ظلم و جنايت تأمين زندگاني خود كرده باشند، خويشتن را در جرگة اعضاء كنيسه قرار داده بصورت روحاني در مي‌آوردند!

2- مجمع (گاسيون دولندكس) كه مأمور تفتيش كتب ضاله بر حسب مذهب كاتوليك بود، كار اين جمعيت نادان و بي سواد بجائي رسيده بود كه كلية كتب علمي و فلسفي را از لحاظ مذهبي در عداد كتب ضاله قرار داده، آتش مي‌زدند!!!

نويسندگان و خوانندگانش را پس از تكفير بانواع شكنجه: از قبيل قطعه قطعه كردن، و زنده سوزاندن بقتل مي‌رساندند! چنانچه بتاريخ ادبيات فرانسه مراجعه بكنيم خواهيم ديد كه بسياري از كتب فلاسفة بزرگ در اثر تعقيب همين مجمع طعمة حريق گرديده‌است!(49)

3- محاكم (انگزيسيون) و (سنت افيس) كه مأمور تفتيش عقايد مردم بود؛ اين محاكم مدتي در زمان جنگهاي صليبي دائر بود و بعد ملغي شد، ثانياً در اثر اقدامات پاپ در تمام ممالك كاتوليك بر قرار گرديد.(50)

تشكيل اين محاكم ديني حقيقتاً بزرگترين جنايتي بود كه بعالم تمدن و انسانيت وارد آمد، زيرا هزاران نفر را بجرم تبعيت از اصول پروتستانت و تمول و مكنت با وضع رقت باري بقتل رساندند!

يكي از نويسندگان انگليسي مي‌گويد: «(الوا) و زير فليپ دوم پادشاه اسپاني باستعانت (انگزيسيون) مقدس هشت صد نفر را بضرب شكنجه در عرض يك هفته بقتل رساند. جرم مقتولين اول پيروي از اصول پروتستانت و دوم تمول و مكنت بود»!(51)

در پايان سال ششم انقلاب (الوا) بخود مي‌باليد كه متجاوز از هيجده هزار نفر از همنوعان خود را خفه كرده و در آب غرق نموده و يا در آتش سوزانده و سر بريده‌است!(52)

اعضاي انگزيسيون در اسپانيول در عرض يك شب هشت صد نفر از پروتستانت را در محبس (سويل) افكندند هر جا از فرقه پروتستان پيدا مي‌كردند آنها را دستگير نموده و در آتش مي‌سوزاندند! شعلة آتش در اغلب شهرهاي مهم اسپانيول زبانه مي‌كشيد.(53)

نويسنده مذكور مي‌گويد: (اسمليت فيلد) كه از كوچه‌هاي لندن مي‌باشد اغلب بواسطة سوزاندن پروتستانها ملتهب بود و آتش از آن زبانه مي‌كشيد!(54)

دكتر (آرنولد) مي‌گويد: «محبس‌هاي قصر پاپ در واتيكان يكي از عجيبترين چيزهائي است كه من در عمر خود ديده‌ام.  پشت بام سياه چالها و زندانها هنوز از اثر دود آتش (انگزيسيون) كه بوسيلة آن اشخاص را شكنجه نموده و بقتل مي‌رساندند سياه بود و اگر از دريچة كوچكي كه به اتاق زيرين باز مي‌شد كسي نگاه مي‌كرد خون شهدا و بيچارگاني را كه (ژردن) آنان را در قتل عام سال 1791 از بالا به يخچال زيرين پرتاب نموده بود در ديواري مي‌ديد. ديدن اين آثار كه حكايت از دو قسم از اقسام شرارت و جنايت بشري مي‌كند بسي مخوف و هراس انگيز است»!(55)

مهمتر از همه اين مظالم و جنايات آن بود كه همين محاكم (ديني) نسبت به علم و علما وارد آورده بودند، كه در حقيقت صفحات تاريخ ملت مسيح را لكه دار نموده‌است: هر آنكه در هر مسئلة علمي، اخلاقي و اجتماعي اظهار عقيده مي‌كرد با فجيعترين طرزي او را مورد شكنجه قرار مي‌دادند، كمتر ممكن بود در آن موقع كسي بيك اكتشافي در علوم رياضي، طبيعي و.... موفق شود و مأمورين (انگزيسون) او را به بيديني نسبت ندهند و سپس بانواع شكنجه معذبش نسازند، در حقيقت محكمه نبود بلكه قتلگاه مردمان حساس و دانشمندان بود! ....

(برنو) را از جهت آنكه پرده از روي فلسفة كاذبانه و معمول عصر خود برداشته بود، زنده زنده در روم سوزاندند!(56) پيروان (كوپرنيك) عالم بزرگ فلكي را بعنوان بيديني داغ كردند!(57) (گاليله) ايطاليائي را كه از مشاهير علماء رياضي و طبيعي بود، بمناسبت اينكه، قائل بحركت زمين به دور خورشيد شده بود، بزندان انداختند! اين دانشمند بزرگوار را در سن هفتاد سالگي در حالت ركوع مجبور كردند كه اكتشاف عظيم و قابل تجليل خود را انكار نمايد، تمام كتابهايش را در عداد كتب ضاله قرار دادند! ..(58)

(كپلر) رياضي دان معروف آلماني را، از لحاظ اينكه عقايدي در باب استحاله جوهر اظهار كرده بود تكفير كردند، كتابهاي ويرا كه از آن جمله كتابي موسوم به (تلخيص علم هيئت كوپرنيك) بود در روم در فهرست كتب ضاله و ممنوعه جاي دادند، مادرِ پير هفتاد و نُه ساله‌اش را بعنوان جادوگري به حبس انداختند، در همين اثنا او را محكوم بسوختن كردند (كپلر) همينكه ازين قضيه با خبر شد فوراً بموطن خود عزيمت نمود كه شايد پيش از سوختن مادرش را نجات دهد! هنوز از رنج راه نياسوده بود كه تمام نسخه‌هاي تقاويم وي كه براي سال 1624 انتشار يافته بود در ملاء عام و در حضور جماعت بسوزاندند و كتابخانه‌اش را نيز مهر و موم كردند و خود او نيز در اثر همين فشارها و بواسطة فتنه‌اي كه بعد بوقوع پيوست مجبور بجلاي وطن شد و در (سيكان) رحل اقامت انداخت، طولي نكشيد در همان جا در اثر مرض دماغي كه بواسطة مطالعة زياد بوي عارض شده بود بدرود حيات گفت(59).

(پرتيلي) را براي آنكه گفته بود ستاره سقوط نمي‌كند، كتك زدند!

(كامپلانا) را بمناسبت اينكه اجرام سماوي را نامحدود مي‌دانست بيست و هفت مرتبه بمحاكمه كشيده‌اند، (هاور) را بجرم اينكه قائل بدوران خون در بدن شده بود سخت شگنجه نمودند!(60)

(كلمبوس) كاشف امريكا را از لحاظ اينكه عقيده داشت شكل زمين كروي است و دائره اين جهان يعني: محيط خارج از دنياي معلوم نبايد كاملا محاط با دريا باشد، پس از تكفير محبوس كردند! مخصوصاً در اسپاني در مجمعي كه بامر پادشاه اسپاني از عاقلترين مردمان (سالامانكا) براي مطالعة نقشة مسافرت كلمبوس تشكيل شده بود و كلمبوس نيز در آنجا حضور داشت، روحانيون او را احمق تصور نموده و در كمال اهانت و خواري از مجلس بيرون كردند. زيرا روحانيون مي‌گفتند زمين مانند يك صفحه و يا يك قرص مسطح بزرگي مي‌باشد و اگر در آن طرف اقيانوس هم زمين جديدي باشد ديگر نمي‌توان قبول كرد كه تمام خلايق از نسل آدم باشند و پس از كشف آمريكا نيز كلمبوس را مانند يك نفر جاني و مجرم زنجير بر گردن نهادند و او را مغلولا سوار كشتي كرده روانه اسپاني نمودند، در نيمه راه (ويلكو) كه مأمورش بود از وضعيتش متأثر شده خواست غل و زنجير را از گردنش بر دارد كلمبوس در جوابش گفت «نه! من بايد اين غل و زنجير را بيادگار پاداش خدمات خود نگه دارم» پسر كلمبوس مي‌گفت «من اغلب اين زنجير را در اطاق كار خود آويزان ديده ام، در وقت رحلت پدرم وصيت كرد كه زنجيرها را در قبرش بگذارد و با وي دفن نمايند»(61)

(پاسكال) از مشاهير علماء رياضي و طبيعي از بزرگترين فلاسفه فرانسه بود بنام مذهب تكفير كردند!

(مونتاني) را بنام اخلاق و (موليير) را بنام مذهب و اخلاق بي دين و كافر خواندند(62)

ژاندارك(63) آن دختر غيور روستائي را كه مملكت فرانسه را بعد از آنكه در زمان سلطنت شارل هفتم كاملا در تحت استيلاء انگليسها رفته بود با وضع محير العقولي نجات داده و بالاخره تخت و تاج از دست رفته را با دست خود به شارل هفتم سپرده بود، مأمورين همين محكمه «انگزيسيون» او را بمناسبت همين عمل حيرت انگيز بعنوان اينكه روح شيطان در او حلول كرده و از زنان ساحره مي‌باشد زنده زنده در آتش سوزاندند!

شرح فجايع و تمام عمليات افتضاح آور كنيسه از عهدة اين كتاب كه بنايش به اختصار مي‌باشد بيرون است. حاصل چناچه كسي بيك اكتشافي موفق مي‌شد و عمل فوق العاده‌اي از او بروز مي‌كرد و يا در يك موضوع اخلاقي و اجتماعي و ... اظهار عقيده مي‌نمود، خلاصه اگر كسي مطلبي را اظهار مي‌كرد كه خارج از حدود فهم و ادراك اعضاء كنيسه بود و يا لا اقل خود را كوركورانه تسليم خرافات كنيسه نمي‌كرد، پس از تكفير و حبس كوچكترين مجازات وي زنده سوزاندن بود!

بقول (ويكتور هوگو) در نطقي كه در ژانويه 1850 بر ضد قانون (فالر) كرده بود «اين حزب»: (اعضاي كنيسه) در مقابل حقيقت، جهل و اشتباه كاري را دو حامي بزرگ خود قرار داده، اين حزب است كه افكار مردم را همان اصول عقايد محصور و محدود نموده و مانع است از اينكه علم و هوش بشر از كتابهاي دعا قدمي فراتر گذارد! هر قدمي كه هوش و ذكاوت در اروپا بر داشته‌است علي رغم اين حزب بوده‌است، تاريخ اين حزب در تاريخ ترقي بشر نوشته شده منتهي معكوس: اين حزب بهمه چيز ضد است...(64)

يكي از دانشمندان با انصاف آن سامان نيز مي‌گويد: «ترقيات كنوني ملل مغرب زمين در حقيقت در خور پيروان محمد (ص) است نه ملت مسيح، چه، كتابي كه در دست مسلمانان است (قرآن) مسبب اينهمه ترقي و تعالي است، نه كتاب مقدس كه بشر را بعزلت و رهبانيت دعوت مي‌كند، بلكه اين كتاب مقتضي همين انحطاطي است كه فعلا مسلمين دچار آن هستند!.» .

 

+                      +                    +


         

اسلام دشمن تقليد و تعصب جاهلانه‌است!

بر كسي پوشيده نيست كه مآل انديشي و فرق حق از باطل و تميز بين خير و شر و حسن و قبح از راه عقل و دانش اينها از چيزهائيست كه انسان را از ساير حيوانات جدا مي‌سازد در عين حال از عوامل مهمة ترقي مادي و معنوي انسان بشمار مي‌آيد، روشن است كه انجام همة اينها بسته باعمال عقل و بكار انداختن قواي دماغي است، ولي بايد دانست چيزي كه بيش از همه قواي عقلي را از كلي باز مي‌دارد و انسان را بحالت ركود و وقفه نگاه مي‌دارد و بالاخره اين مزاياي انسانيت را از انسان مي‌گيرد، همانا تقليد و تعصب جاهلانه‌است، زيرا كساني كه عقايد و اخلاق واعمال ديگرانرا سرمشق زندگاني خود قرار داده بدون رويه از آنان تقليد مي‌كنند و در تمام شئون زندگاني مادي و معنوي تكيه بغير خود نموده جز عادات و رسوم ديگران اصلا خيال نمي‌كنند كه حقيقتي هم در دنيا موجود است، مردمي كه حس محكامه و قوه مميزة خود را نابود كرده رفتار و عقايد مردمان معاصر خود را ملاك حسن هر چيزي مي‌پندارند، بدون شبهه اين دستة از مردم كمتر باعمال قواي عقليه شان احتياج پيدا مي‌كنند، زيرا اينان اصلا اعتماد بنفس خود ندارند تا اينكه در شئون زندگاني خود بخواهند اعمال نظر بكنند و همچنين جمعيتي كه در اثر تعصب و خود پرستي جمود بوضعيتشان نموده، جز آن اخلاقي كه از پدران خود ارث برده، و يا از راه تأثير محيط و تربيت خانوادگي قهراً بوي منتقل شده تمام مقررات اخلاقي و اجتماعي دنيا را در نهايت خونسردي تلقي مي‌كنند و هيچ گونه مزيتي براي غير خود قائل نمي‌باشند، جمعيتي كه در اثر ضعف نفس، از راه حفظ عادات و عقايد ديرينة پدرانشان مي‌خواهند استقلالشان را حفظ نمايند، تحقيقاً اينان هم در زندگاني چندان نيازمند باعمال قواي عقليه خود نخواهند بود.

البته همين كه مدتي بهمين حال باقي ماندند قهراً قواي دماغي و استعداد ذاتيشان تدريجاً ضعيف و فرسوده شده و بالاخره نظير بهائم در همان اولين مرحلة زندگاني طبيعي باقي خواهند ماند، مانند هنود امريكا و اهالي اسكيمو و قسمتي از مردم افريقا كه مي‌بينيم هنوز هم بحالت توحش و همجيت باقي هستند كه اگر در تحت حكومت عواطف قرار نمي‌گرفتند يعني عادات و عقايد پدران خود را بطور كلي صيانت نمي‌كردند و مانند ساير جمعيتهاي متمدنة دنيا قواي عقليه شانرا در زندگاني بكار مي‌انداختند، تحقيقاً بوضعيت كنوني خود باقي نمي‌ماندند. خلاصه مردمي كه زير نفوذ تقليد و تعصب جاهلانه قرار مي‌گيرند چون تكيه بقواي عقليه شان ندارند كمتر مي‌توانند چيزي را مورد نظر و فكر قرار دهند و در نتيجه نه تنها از سير ارتقائي محروم مي‌مانند، بلكه همان استعداد ذاتيشان هم تدريجاً از بين رفته و بالاخره بحالت پستي و زبوني باقي خواهند ماند؛ بقول علماء اجتماع چنانكه ذرات و مواد اوليه اجسام در اثر ناموس حركت پيوسته متطور ومتحول بوده، و بالاخره پس از تبديل صورتهاي گوناگون به صور اجسام كنوني بروز كرده‌است، همچنين مواد جسم اجتماع نيز كه همان افراد باشد بحكم همين ناموس دائماً در تحول بوده و تدريجاً آنصورت توحش و همجيت را از تن كنده و بالنتيجه بصورت كنوني كه نسبتاً صورت زيبائي است جلوه گر آمده‌است، البته در آتيه بيك صورت اعلي و اكملي نيز كامياب خواهد شد، ولي اگر بنا بود همة جمعيتهاي دنيا جمود به عادات و رسوم ديرينة پدران خود مي‌نمودند و در شئون زندگاني كوركورانه از همكنانشان تقليد مي‌كردند، مسلما بهزار يك ترقيات كنوني موفق نمي‌شدند.

پس معلوم شد كه بزرگترين آفت عقل انساني و مهمترين عاملي كه انسان را از مراحل انسانيت دور مي‌كند همين تقليد و تعصب جاهلانه‌است، چنانكه دانشمندان اجتماع پس از تتبع زياد در اين باره بيك قاعدة كليه بر خوردند: و آن اينستكه قوت مراتب روح تقليد و جمودت بنسبت ضعف قوة تعقل و اراده‌است؛ مثلا حيوانات بخصوص انهائي كه شباهت بانسان دارند مانند (شمپانزي) و (گوريلا) و يا اينكه مجتمعا و بصورت (گله) بسر مي‌برند مانند گوسفند و آهو و ... در قسمت تقليد و جمودت در درجة اول، قبائل وحشي در درجة دوم، اطفال و زنان و مردمان عصبي و ضعيف النفس در درجة سوم قرار گرفته‌اند (65)،  تا آنكه در انسان راقي كه عقلش مسلط بر عواطفش هست روح تقليد بدون رويه و جمودت فكر در او خيلي ضعيف شده و در مقابل ناموس اقتباس (يا تقليد عاقلانه) كه اولين نشانة كمال عقل و مهمترين وسيلة ترقي و تكامل است در او حكم فرما مي‌شود، چنانكه قرآن نيز در آية ﴿فَبَشِّرْ عِبَادِ. الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللهُ وَأُولَئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ﴾ [الزمر:17-18](66) همين معني را نشانة كمال قوت عقل قرار داده و صاحبان عقل را فقط منحصر باشخاصي كرده‌است كه ناموس (اقتباس) در آنها حكومت داشته باشد، يعني نه آن طور باشند كه در اثر تعصب جمود بوضعيت شخصي خود نموده، جز عادات و رسوم پدران خود چيزي را طرف توجه قرار ندهند، و نه مانند آناني كه كوركورانه آئينة قلبشان را محل انعكاس هر چيزي پست و نا هنجار قرار مي‌دهند، بلكه در مقابل تمام جنبشها و صداهاي دنيا چشم و گوششان را باز نموده و هر چه كه مي‌بينند و مي‌شنوند باكمال تعقل و رويه در مقام انتخاب بر آمده و سپس آنچه كه در بين نيكو و پسنديده‌است پيروي نمايند.

حقيقتاً اگر صرف نظر از تمام آيات اخلاقي و اجتماعي قرآن مقدس، بعقيدة ما تنها همين يك آية مختصر براي سعادت مادي و معنوي افراد بشر كافي خواهد بود، زيرا اگر تاريخ تمدن بشر را بدقت ملاحظه كنيم مي‌بينيم همة ترقيات مادي و معنوي دنياي امروز رهين مفاد همين دستور مقدس است، اين دستور مهمترين دستور ترفيع  پاية زندگاني و بهترين طريقة پرورش افكار است، اين دستور ما را از تقليد و عصبيت جاهلانه كه تنها عامل انحطاط و بدبختي، و منبع كثيري از آلام و نكبات است، نجات مي‌دهد، و در عين حال طريق مستقيم اقتباس را كه اقصر طرق نيل به سعادت فردي و اجتماعي است، بما تعليم مي‌دهد.

بالجمله اسلام چون مي‌خواهد يك انقلاب فكري در اعماق روح بشر توليد نموده و آنانرا از بي حسي و جمودت رهانيده، و بجادة ترقي و تكامل بياندازد، اسلام نظر باينكه تكميل نوع بشر را محط نظرش قرار داده و مي‌خواهد عقولشان را براي رسول بكمالات مادي و معنوي از كلية قيود آزاد نمايد، بقول (گوستاو لبون) اسلام چون مي‌خواهد در ساية انقلاب فكري و معنوي يك مدنيت جديدي در عالم ايجاد نمايد و بالاخره اسلام چون آسايش و سعادت كافة طبقات بشر را الي الابد عهده دار شده و مي‌خواهد خود را با جميع تطورات اجتماعي بشر همراه نمايد، لهذا در هدم اساس تقليد و عصبيت جاهلانه كه در حقيقت بزرگ ترين سد راه سعادت بشر است، كمال جديت را بخرج مي‌دهد، گذشته از آن آية وارده دربارة (اقتباس) و آنهمه آيات واردة در فضيلت علم، استقلال عقل و حريت فكر كه هر يك كاملا بر مذمت تقليد و تعصب جاهلانه اشعار دارد، آيات بسياري نيز در اين قسمت بخصوصه وارد شده كه يك قسمتش را در اينجا متعرض مي‌شود: ﴿وَإِذَا قِيلَ لَـهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ الله قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آَبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آَبَاؤُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ شَيْئًا وَلَا يَهْتَدُونَ﴾ [البقرة:170](67)، ﴿وَإِذَا قِيلَ لَـهُمْ تَعَالَوْا إِلَى مَا أَنْزَلَ اللهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آَبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آَبَاؤُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ شَيْئًا وَلَا يَهْتَدُونَ﴾ [المائدة:104](68).

در اين آيه خداوند كساني را كه بمناسبت پيروي پدران خود زير بار دعوت پيغمبر اكرم نمي‌رفتند، و فقط عمليات جاهلانة آنانرا دليل صدق مقالشان قرار مي‌دادند، بالصراحه مورد مذمت و ملامت قرار مي‌دهد.

﴿وَإِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَيْهَا آَبَاءَنَا وَاللهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللهَ لَا يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ؟﴾ [الأعراف:28](69) در اين آيه خداوند مردماني كه عمليات قبيح پدران خود را ملاك حسن هر چيزي قرار مي‌دادند و از لحاظ تقليد از آنها هر عمل زشتي را بجاي مي‌آوردند و در عين حال همان اعمال زشت را بعنوان ثانوي (حكم الله) معنون مي‌كردند! جداً ملامت مي‌كند.

﴿وَقَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمَنُ مَا عَبَدْنَاهُمْ مَا لَـهُمْ بِذَلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ (20) أَمْ آَتَيْنَاهُمْ كِتَابًا مِنْ قَبْلِهِ فَهُمْ بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ (21) بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آَبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آَثَارِهِمْ مُهْتَدُونَ (22) وَكَذَلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آَبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آَثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ﴾ [الزخرف:20-23](70)

در اين آيه خداوند اشخاصي را كه از نقطة نظر حفظ آثار پدران خود ملائكه را پرستش مي‌كردند، با نهايت شدت مذمت مي‌نمايد.

اين آيه علاوه بر اينكه تقليد را منع مي‌كند، ضمناً يك ميزان معيني در باب عقيده براي ما تعيين مي‌كند، زيرا مي‌گويد: آناني كه ملائكه را پرستش مي‌كنند، بر طبق اين عقيده‌شان نه داراي ادله و براهين علميه هستند، و نه كتابي كه ما قبلا براي آنها فرستاده باشيم در دست دارند كه بوي متمسك بشوند، بلكه فقط از لحاظ پيروي طريقة پدران خود و حفظ آثار آنها اين كار را مي‌كنند پس معلوم مي‌شود كه منشأ عقيدة بهر چيزي بايد يا علم قطعي باشد و يا كتاب آسماني.

﴿ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الجَحِيمِ (68) إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آَبَاءَهُمْ ضَالِّينَ (69) فَهُمْ عَلَى آَثَارِهِمْ يُهْرَعُونَ (70) وَلَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ﴾ [الصافات:68-71](71) در اين آيه خداوند صريحاً خبر مي‌دهد: اشخاصي كه در دنيا پايـبند عادات و رسوم پدرانشان شده‌اند، و با زنجيرهاي تقليد و تعصب جاهلانه خويشتن را در چاه مذلت و پستي مقيد كرده‌اند، مرجع و بازگشت آنان در آخرت نيز جهنم خواهد بود، آري مقتضاي ناموس ﴿وَمَن كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلاً﴾ [الإسراء:72] كه خداوند در قرآن مقرر فرموده‌است، چنين است.

آيات چندي نيز در همين موضوع در قصة حضرت ابراهيم در سورة (21: 53) و سورة (26: 70) وارد شده كه خوانندگان محترم خواهند مراجعه فرمود، پس از مجموع آنهمه آيات قرآن كريم كه دربارة ترغيب بعلم و استقلال عقل، و حريت فكر و اهميت برهان، و مذمت تقليد و تعصب كه تا كنون ذكر كرديم، در كمال وضوح معلوم مي‌شود: اسلام دين علم و عقل و فكر و برهان است، اسلام دين (وسط) و جامع حقوق روح و جسم و حافظ مصالح دنيا و آخرت است، اسلام بتمام معني ضد با تقليد و تعصب و پيروي از گمان است، از اينرو مسلمان بايد همواره مسلح بسلاح علم و برهان باشد، مسلمان بايد استقلال عقل وحريت فكر و قوة تدبر و نظر باشد، مسلمان بايد داراي اعتماد بنفس و حس اقتباس باشد، مسلمان بايد اكيداً از طريق افراط و تفريط پرهيز نموده و حفظ تعادل ميان زندگاني جسماني و روحاني خود را پيوسته رعايت كند، مخصوصاً مسلمان بايد عواطفش را كاملا در تحت تسلط عقل خود قرار داده و جداً از گمان و وهم و از تقليد و تعصب جاهلانه دوري نمايد، مسلمان بايد، مخصوصاً در تمام امور اعتقاديه و آنچه كه مربوط به عقيده‌است در نهايت رويه و متانت متتبع و مجتهد باشد، و بالاخره مسلمان بايد حقيقتاً متدين بدين حنيف اسلام باشد!

چون دانستي عقل بطور بداهت و قرآن كمال صراحت هر در بطور كلي حاكم به حرمت تقليد و پيروي از گمان – مخصوصاً در امور اعتقاديه- هستند، اكنون مقتضي مي‌دانم براي اينكه خيال نشود در اين باره متفرد هستم، آراء و نظريات جمعي از فقها و مجتهدين بزرگ شيعة اثني عشريه را در اين مسئله از نظر خواننده بگذرانم:           

مرحوم شيخ مرتضي انصاري اعلي الله مقامه در كتابش (رسائل): مبحث (حجية ظن) مسئلة (اعتبار ظن در اصول دين) در صفحة (169) مي‌گويد: «مسائل اصول دين (مسائلي كه مطلوب شارع از آنها اولاً و بالذات فقط اعتقاد قلبي و باطني و تدين ظاهري مكلف است اگر چه بوجوب اين اعتقاد، بعضي از آثار عمليه هم مترتب بشود) بر دو قسم است، اول – مسائلي است كه بر هر مكلفي اعتقاد و تدين بآنها بطور مطلق واجب است، بدون اينكه مشروط بشرط حصول علم بوده باشد، مانند معارف خمسه معروفه يعني: توحيد، عدل، معاد، نبوت و امامت- چون اعتقاد باينها مطلقاً واجبست از اينرو تحصيل علم نسبت باينها نيز از لحاظ وجوب (مقدمه واجب مطلق) واجب است.

دوم – مسائلي است كه اعتقاد بآنها واجب است در صورت حصول علم، يعني اگر اتفاقاً براي انسان نسبت بآنها علم حاصل بشود اعتقادش لازم است و گرنه لازم نيست، مانند بعضي از تفاصيل و خصوصيات معارف خمسه.

ولي اين قسم چون وجوب اعتقاد بآن مشروط بشرط اتفاق حصول علم است و تحصيل معرفت علميه نسبت بآن لازم نيست، اقوي اينستكه در آنها نبايد عمل (بادلة ظنيه) نموده – اگر از آن ادله گماني براي انسان توليد بشود- فرق نمي‌كند، چه آنكه آن دليل ظني (خبر صحيح) باشد و يا غير صحيح بلكه در اين موارد بايد توقف كرد، به دليل اخبار زيادي كه صريحاً نهي مي‌كند ما را از پيروي از چيزهاي غير معلوم، و در عين حال امر مي‌نمايد ما را بتوقف در آنها كه از آن جمله اين حديث است (إذا جاءكم ما تعلمون فقولوا به، وإذا جاءكم ما لا تعلمون فها، وأهوى بيده إلى فيه) چنانكه مرحوم شهيد ثاني در كتاب (مقاصد العليه) بعد از اينكه صريحاً مي‌گويد: معرفت بتفاصيل برزخ و معاد لازم نيست مي‌گويد: اما اخباري كه بطريق آحاد در اين موضوعات از ائمه وارد شده مطلقاً تصديق آنها لازم نيست، اگر چه آن اخبار صحيح باشد بجهت اينكه (خبر واحد) (دليل ظني) است، جواز عمل بآنها در احكام شرعيه ظنيه بين علما محل اختلاف است، چه رسد باحكام اعتقاديه علميه. و همچنين ظاهر كلمات مرحوم شيخ طوسي در كتاب (عُده) اينست: كه عدم جواز اعتماد (باخبار آحاد) در اصول دين متفق عليه جميع علما است فقط بعضي از غفلة اصحاب حديث در اين باره مخالف هستند، و ظاهر آنچه كه در كتاب «سرائر» از مرحوم سيد مرتضي رضوان الله عليه حكايت شده‌است اينستكه بين علما اصلا خلافي نيست در اينكه، نبايد در اين گونه از مسائل اعتماد باخبار آحاد نمود، و نيز مقتضي كلام هر كسي كه اخبار آحاد را در مسائل اصول فقه معتبر نمي‌داند، اين است كه اخبار آحاد در مسائل اصول دين هم معتبر نباشد».

پس از بيان راه امتياز اين دو قسم، و بيان عدم اعتبار اعتقاد بتفاصيل معارف خمسه در اصل اسلام، و نقل روايات بسياري بر طبق مدعاي خود، بالاخره در صفحه 174 – مي‌گويد: «اما قسم اول كه اعمال نظر در آن براي تحصيل اعتقاد واجب است سخن ما تارةً نسبت باشخاصي است كه قدرت دارند نسبت بآن مسائل تحصيل علم نمايند و تارةً راجع بكساني كه عاجز از تحصيل علم مي‌باشد، آناني كه قادرند، بايد دانسته شود آيا با اين حال جائز است بر ايشان كه در اين قسمت عمل بظن بكنند يا نه؟ و بر فرض عدم جواز، آيا محكوم بكفرند يا ايمان؟ - اما راجع بجواز عمل بظن، در اينكه براي قادرين بر تحصيل علم، عمل (بظن) جائز نيست مسلم و بديهي است، اصلا سزاوار نيست كه كسي در اين معني تأمل نمايد، كسي كه نبوت محمد (ص) و امامت هر يك از ائمه مثلا برايش مظنون است، جايز نيست كه اكتفا بهمان ظنش نمايد، بلكه واجب است بر او، (با تفطن باين كه نبايد اكتفاي بظن نمود) كه آن قدر اعمال نظر بكند تا برايش علم حاصل بشود و بر علما هم واجب است كه او را اكيداً بهمين معني امر كنند، مگر در موردي كه خائف باشند كه او دچار گمان بامر باطلي خواهد شد، دليل ما بر آنچه كه گفتيم جميع آيات و اخباريست كه صريحاً دلالت مي‌كند بر وجوب ايمان، علم، تفقه، معرفت، تصديق، اقرار، شهادت، تدين، و بر عدم جواز بقاء در جهل و در شك، و بر عدم جواز پيروي از ظن، و اين اخبار بيش از حد احصاست. اما راجع بكفر و يا ايمانش، اقوي و بلكه متعين اين است كه محكوم بعدم ايمان باشند، بجهت اخبار زيادي كه تفسير مي‌كند ايمان را به اقرار، شهادت، تدين و معرفت كه همه ظهور در علم دارند» الي آخر كلامه الشريف رحمه الله.

(مرحوم شهيد ثاني) – در كتاب (حقايق الايمان) صفحة 3 مي‌گويد: «در حقيقت (ايمان) اختلاف شده كه آيا ايمان شرعاً از افعال قلبي است، يا جوارحي و يا افعال قلبي و جوارحي؛ (اشاعره) و بسياري از متقدمين و متأخرين از (اماميه) كه از آن جمله (مرحوم محقق طوسي) است كه صريحاً در كتابش (فصول) اظهار عقيده مي‌كند، عقيده شان اينست كه (ايمان) شرعا از افعال قلبي و بمعني تصديق است، ولي اشاعره و اماميه در معني (تصديق) اختلاف كرده‌اند؛ اصحاب ما اماميه مي‌گويند مقصود از (تصديق) تصديق علمي است ليكن اشاعره مي‌گويند مراد از آن تصديق نفساني است، طائفه (كراميه) و (خوارج) و قدماء از (معتزله) مي‌گويند (ايمان) شرعا از افعال جوارحي است، نهايت آن كه كراميه مي‌گويند عبارت از تلفظ بشهادتين است و بس ليكن (خوارج) و قدماي از معتزله و (علاف) و (قاضي عبد الجبار) مي‌گويند ايمان عبارت است از جميع واجبات و مستحبات، و تصديق علمي در آن معتبر نيست (محدثين) و جمعي از علماي سلف مانند (ابن مجاهد) و غيره مي‌گويند (ايمان) از افعال قلبي و جوارحي و عبارتست از تصديق قلبي و اقرار زباني و اعمال خارجي».

پس از بيان ادله مذاهب نامبرده در صفحه (6) مي‌گويد «علما اتفاق كرده‌اند بر اين كه (در عقايد اصوليه) (اجتهاد) واجب و (تقليد) حرام است، مگر عدة قليلي از قبيل (عبد الله بن الحسن العنبري) و (حشويه) كه در عقايد اصوليه: يعني وجود صانع، اوصاف ثبوتيه و سلبيه خدا، نبوت، عدل و غير اينها – تقليد را جائز مي‌دانند».

و باز در صفحة (57) در باب وجوب معرفت اصول خمسه مي‌گويد:

«اصل سوم تصديق نبوت محمد صلي الله عليه وآله‌است، اما راجع به چيزهائي كه آن حضرت خبر داده‌است آنچه كه راجع بعمل مكلف است در صورت قدرت، تحصيل علم تفصيلي نسبت بآنها واجب است، و آنچه كه مربوط به احوال مبدأ و معاد است از قبيل: تكليف به عبادات، سؤال و عذاب در قبر، معاد جسماني، صراط، جنت و نار و ميزان كه بطور (تواتر) از پيغمبر اكرم بما رسيده‌است جمعي از علماء عقيده دارند كه تصديق بتفاصيل اين مسائل معتبر در تحقق ايمان است ولي ظاهر اين است كه تصديق اجمالي كافي باشد يعني مكلف بايد بطور اجمال معتقد باشد باين كه هر آنچه كه پيغمبر خبر داده‌است، همه راست و مطابق با واقع است، چناچه بعد از آن هر يك از آنها تفصيلا برايش ثابت شد، آن وقت بايد نسبت بآنها تفصيلا تصديق بكند»

مرحوم شيخ طبرسي صاحب (تفسير مجمع البيان) در صفحة 59 در تفسير آية ﴿وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ..﴾ [الإسراء:36] (72) پس از نقل اقوال «ابن عباس» و (قتاده) و «محمد بن حنيفه» مي‌گويد: «اصل اينست كه اين آيه بعموم خود باقي باشد، بنا بر اين هر قول و فعل و عزمي كه از روي غير علم از انسان بروز مي‌كند همه مشمول اين آيه خواهد بود، و در حقيقت خداوند مي‌گويد، نگوئيد چيزي را مگر اينكه علم داشته باشيد باينكه گفتنش جائز است، و بجاي نياوريد كاري را مگر در صورت علم بجوازش و معتقد نشويد بچيزي مگر آن كه علم پيدا كنيد باينكه اعتقادش جائز است. و جماعتي از اصحاب ما نيز بهمين آيه استدلال كرده‌اند بر اينكه عمل به «خبر واحد» و (قياس) جائز نيست؛ زيرا خبر و قياس از ادلة ظنيه‌است، و اين آيه بطور عموم نهي مي‌كند ما را از پيروي بهر چيزي كه غير معلوم است».

له الحمد معلوم شد ما در اين قسمت تنها نبوديم، و از اين مذكورات بخوبي دانسته شد كه در دين مقدس اسلام تقليد و پيروي از ظن بطور قطع و يقين مخصوصا در امور اعتقاديه، اكيداً ممنوع و حرام است. و ميزان مسلمين در قسمت عقيده فقط ادله علمية يقينيه يعني عقل سليم، قرآن، سيره و سنت مسلمه متواترة پيغمبر و ائمة كرام است، يعني: مسلمان بايد در درجة اول عقل خويشتن را از تحت تسلط اوهام، و عادات و رسوم پدران و تأثير محيط خود بيرون آورد و سپس قرآن، سنت و سيرة حتمية پيغمبر و ائمه و همان عقل بي آلايش و آزادش را هماره نصب العين و سرمشق خود قرار داده و تمام افعال قلبيه و ظاهريه و حالات روحيه و جسميه‌اش را پيوسته با همين موازين متقنه مطابقه بكند، نه اينكه طوق تقليد پدران و اقارن خود را بگردن انداخته و يا بجملات عربي هر خبري، با اينكه بي خبر است، از اينكه كدام ملحدي او را ساخته دل باخته، و بالاخره دماغش را كانون اباطيل و خرافات قرار دهد.

حقيقتاً متحيّرم كه اسم اين طريقه كه برادران ديني ما پيش گرفته‌اند، چه بايد گذاشت؟ در اصول اولية دين (مقلد پدر و مادر) در ساير اعتقاديات (اخباري) در احكام عمليه و فرعيه (اصولي) در عبادات و (واصل بحق) در تنبلي و بيكاري و خيال پرستي، پيرو (فلسفة فنا في الله هند) در عمليات موافق با هواي نفس (دوستدار علي) در تعبد سنن و حفظ نواميس الهيه (دشمن خاندان محمد) و با همه اين عناوين عنوانشان (شيعة علي) و طرفدار مذهب جعفريست؛ - يا للاسف! علي امير المؤمنين با آنهمه زهد و تقوي و با آن شجاعت آميخته با عفت، با آن روح سلحشور توأم با علم و حكمت و با آن همه غمگساري نسبت بفقرا وضعفا و با آن همه زحماتي كه در راه شكستن بتهاي ظلم و جهل و محو اوهام و خرافات متحمل شده و با آن خدمات محير العقولي كه در سايه نشر حقايق اسلام بعالم انسانيت نموده، و عاقبت جان خود را فداي همين راه كرده‌است آيا پيروي طريقه اش همين است؟!

جعفر بن محمديكه در مقابل طبيعيين عصرش با كمال گشاده روئي زانو زمين زده، و اساس ماديت را درهم پبچيده، جعفر بن محمديكه تمام اوقات شريفش را صرف انتشار معارف اسلام نموده، و در حدود 4000 نفر شاگرد(73) كه از آن جمله جابر بن حيان طرسوسي متخصص در علم شيمي بوده(74)، كه هنوز مؤلفاتش در مجامع علمية بزرگ دنيا مورد مباحثه‌است، از مدرسه‌اش بيرون آمده آيا ماها با اين جهالت و ناداني شرم آور نيست كه خود را بآن حضرت نسبت بدهيم؟!

راستي هيچ مصيبتي تحمل ناپذيرتر از اين نيست كه مي‌بينيم دانشمندان در قسمت معارف اسلام كناره گيري كرده و در نتيجه اين امر خطير الشأن در دست مشتي از مردمان نادان افتاده‌است، كار بجائي رسيده اشخاصيكه از درخت علم جز خواندن و نوشتن ثمري نچيده‌اند، در مجامع اسلامي جايگاه پيغمر اسلام را اشغال نموده و با نهايت جرئت هر مهمل و لا طائلي را به پيغمبر و ائمة معصومين نسبت داده و به دماغ مردم بيچاره تحميل مي‌كنند!

چطور شد در اخبار (نجاست و طهارت) تا انسان يك عمر در تحصيل علوم متشتته زحمت نكشد، و بمقام شامخ اجتهادي كه بقول (مرحوم شيخ مرتضي انصاري ره) مشكلتر از جهاد است نائل نشود و بالاخره صحت و سقم آن اخبار را تشخيص ندهد و در مدلولش كاملا اعمال نظر نكند، نبايد بر طبقش حكم بدهد، ولي در اخبار راجع بامور اعتقاديه كه دائر مدار علم و يقين است فقط سواد فارسي كفايت مي‌كند؟ با اينكه آن همه اخباري كه به دواعي گوناگون دربارة امور اعتقاديه از صدر اسلام تا كنون جعل شد (كه عن قريب بنظر شما خواهد گذشت) هزار يكش در احكام فرعيه جعل نشده، و آن اندازه كه اين دستة اخبار غموضت دارد، اخبار فروع ندارد.

بالجمله، تقليد و پيروي از گمان يا عمل بادلة ظنيه از قبيل خبر واحد (اگر چه خبر صحيح باشد) و اجماع منقول، و بالاخره عمل بهر آنچه كه مفيد علم نباشد در كلية مسائل اعتقاديه از معارف خمسه و هر آنچه كه راجع باعتقاد است ممنوع و حرام است.

براي رفع سوء تفاهم لازم مي‌دانم نكته‌اي را ياد آوري كنم: اينكه بين شيعه معمول است كه توده عوام: كساني كه نمي‌توانند در مسائل فرعيه شخصاً اجتهاد كنند بايد از مجتهدين فقه تقليد بكنند، ممكن است اعتراض بشود كه پس تقليد بطور كلي در اسلام حرام نيست؟، در جواب مي‌گوئيم اگر قدري در اين باره دقيق شويم، دانسته مي‌شود كه اين معني در حقيقت تقليد نيست بلكه عبارت از پيروي عالم و خضوع در مقابل علم است، چنانكه علماي بزرگ اماميه عقيده شان اينست كه تقليد در احكام عمليه از باب رجوع جاهل بعالم است، و بطور بداهت از امور فطريه و ارتكازيه بشر است مخصوصاً مرحوم آخوند خراساني در مبحث اجتهاد و تقليد كتاب (كفايه) صريحاً مي‌گويد: «ادله‌اي كه بعضي از علماء براي جواز تقليد در احكام عمليه از قبيل (اجماع و سيره متدينين و اخبار) ذكر كرده‌اند همه مخدوش و قابل مناقشه‌است، عمدة دليلش اين است كه اين معني از باب رجوع جاهل بعالم است كه فطري و ارتكازي بشر است، يعني چون وجوب استنباط احكام عمليه بر هر فرد موجب عسر و حرج، و در نتيجه باعث اختلال نظام اجتماع است لذا بايستي در هر جمعيتي يك نفر متحمل اين زحمت شده و ديگران باو مراجعه بكنند، همان طوري كه حفظ نظام اجتماع همين معني را در ساير علوم و فنوني كه بشر در زندگاني به آنها نيازمند است ايجاب مي‌نمايند».

 

+                      +                    +


موقعيت حديث ، و  تاريـخ  بـيدايش  تدوين آن  در اسلام

بطور كلي قول, فعل و تقرير پيغمبر و ائمة معصومين را سنه و يا (حديث) مي‌گويند(75) نظر باينكه حديث متضمن بيان مجملات وعمومات و مطلقات قرآن كريم و يك قسمت مهم از احكام جزئية اسلام مي‌باشد از اينرو خيلي ذي قيمت و تقريباً تالي مرتبة قرآن است، مخصوصاً در صدر اسلام در نظر عموم مسلمين بي‌نهايت بااهميت بوده‌است, چنانكه صحابه و تابعين وقتي كه فهم هر آيه براي آنان مشكل مي‌شد و يا در حكمي از احكام اسلام اختلاف مي‌نمودند بهمان احاديثي كه هر يك كم و بيش حفظ بوده‌اند متمسك مي‌شدند، بطوري باين قسمت عنايت داشته‌اند در موقع فتوحات اسلام كه اصحاب در شهرهاي مختلف پراكنده بوده‌اند، چون همه تمام احاديث را حفظ نبوده‌اند لذا هر يك براي استفاده از محفوظات ديگري از محل خود (دمشق يا كوفه) مثلا بمحل ديگري (مكه يا مدينه مصر ياري) مسافرت مي‌كردند؛ (جابر ابن عبد الله انصاري) همين كه مي‌شنود كه (عبد الله بن انيس الجهني) از پيغمبر اكرم حديثي ياد دارد براي اينكه شخصاً آن حديث را از او شنيده باشد فوري شتري خريده و يك ماه تمام طي مسافت مي‌كند تا اينكه خودش را در شام بعبد الله مي‌رساند(76) خلاصه بعد از قرآن مرجعشان در هر امري احاديث نبويه بوده‌است.

اما راجع بتاريخ تدوين حديث، تا كنون مدرك صحيحي بدست نيآمده كه در زمان حضرت رسول (ص) احاديث رسماً مضبوط و مدون شده باشد، در اينكه پيغمبر اكرم كساني را براي جمع و تدوين حديث معين نفرموده بودند، همان طوري كه عده‌اي را بعنوان (كتبة وحي) براي كتابت آيات قرآن تعيين فرموده بودند، مسلم و جاي انكار نيست، معلوم هم نيست كه صحابه خودسرانه اقدام باين امر كرده باشند بلكه بطوري كه از احاديث چندي كه شيعه و سني نقل كرده‌اند، استفاده مي‌شود اصحاب از اين قسمت ممنوع بوده‌اند، از آن جمله اين روايت است كه ابي سعيد خدري نقل مي‌كند: (لَا تَكْتُبُوا عَنِّي وَمَنْ كَتَبَ عَنِّي غَيْرَ الْقُرْآنِ فَلْيَمْحُهُ وَحَدِّثُوا عَنِّي وَلَا حَرَجَ وَمَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّدًا فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنْ النَّارِ)(77) و بعضي از علماي سلف هم عقيده دارند، براي اينكه احاديث با قرآن مشتبه نشود اساساً اصحاب ممنوع از نوشتن حديث بوده‌اند.

بله، روايتي كه در صحيح بخاري نقل گرديده و هم چنين حديثي كه از عبد الله بن عمرو بن العاص روايت شده ‌استفاده مي‌شود كه عبد الله و دو سه نفر ديگر هر چه را كه از حضرت رسول (ص) مي‌شنيدند مي‌نوشتند(78) بر فرض اينكه اين دو روايت قابل تصديق باشد مسلماً اين قسمت در زمان حضرت، رسميت پيدا نكرده بود يعني آن طور نبود كه جميع احاديثي كه صحابه و تابعين محفوظ بوده‌اند رسماً در صحيفه هاي مخصوصي جمع و ضبط شده باشد، خلاصه بعد از رحلت پيغمبر اكرم جز يك كتاب مدون آسماني (قرآن) و يك سلسة احاديث غير مدونه كه صحابه محفوظ بوده‌اند چيز ديگر در بين مسلمين نبوده‌است، حتي خلفا هم هيچ يك تدوين احاديث را رسميت نداده بودند، بلكه شايد اصلا براي آنان ميسر نبوده‌است، زيرا عدد صحابه يعني آناني كه از حضرت رسول نقل حديث مي‌نمودند در حدود (114000)(79) نفر بودند كه همه در اطراف پراكنده بودند، و هر يك احاديثي محفوظ بوده‌اند كه ديگري نبوده‌است، با اين حال خلفا چطور مي‌توانستند همة آن جمعيت را در محل مخصوصي جمع كرده و بتمام احاديثي كه آنها محفوظ بوده‌اند استماع كرده و بالاخره در صحيفه‌اي تدوين نمايند، فرضاً هم اگر خلفا مي‌توانستند اين امر را انجام بدهند، صحابه كه اكثريتشان را امي و بي سواد تشكيل داده بود و تكيه گاهشان در هر چيزي كه مي‌دانستند فقط قوة ذاكره بوده‌است، خيلي بعيد بنظر مي‌آيد كه بتواند آنچه را كه در دورة عمرشان از پيغمبر اكرم شنيده و يا ديده بودند، متذكر شد نقل نمايند، بلكه در مواقع مختلف با يك مناسبات و منبهات مخصوصي بهر يك از آنها منتقل شده و نقل مي‌كردند(80)، خلاصه در قرن اول هجرت جمع و تدوين حديث رسماً صورت نگرفته بود، و چنانچه كسي احياناً تدوين مي‌كرد فقط بطور يادداشت براي خودش تدوين مي‌كرد، و در نتيجه باب جعل حديث براي جمعي كاملاً مفتوح شد، يعني نظر باينكه حديث مظبوط و مدون نبود و از طرفي چون نهايت بااهميت و تقريباً تالي مرتبة قرآن، و بالاخره مرجع تمام شئون مسلمين بود، از اينرو عده‌اي در تمام اختلافات سياسي، ديني، علمي، و در همة خصومت‌هاي شخصي و غيره همين كه بر طبق مدعاي خود حديثي پيدا نمي‌كردند بدون تأمل حديثي مي‌ساختند، چون احاديث مظبوط و مدون نبود كمتر كسي ملتفت قضيه مي‌شد، مخصوصاً پس از فتوحات كه طائفه هاي چندي از قبيل رومي، بربري، شامي مصري و... وارد در اسلام شدند عده‌اي چون عواطفشان اجازه نمي‌داد كه از عادات و رسوم مألوفه ديرينة خود دست بردارند لذا براي حفظ همان عادات و رسوم آنها را بلطائف الحيل بصورت حديثي درآورده در بين مردم منتشر مي‌كردند.

و جمعي هم نظر باينكه فقط تسليم عظمت و سيطرة اسلام شده و در حقيقت مسلمان نبودند، از لحاظ تخريب اسلام يك رشته خرافات را در قالب حديث ريخته و اشاعه مي‌دادند، حتي از اين حديث نبوي (قَدْ كَثُرَتْ عَلَيَّ الْكَذَّابَةُ فَمَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ) كه شيعه و سني هر دو آنرا نقل كرده‌اند، و بعقيدة مرحوم شهيد ثاني در كتاب (درايه) از احاديث متواتره‌است دانسته مي‌شود كه در زمان حضرت رسول هم جعل حديث كاملا معمول بوده‌است، چه، مسلماً اين جمله در تعقيب جعل احاديث زيادي، از حضرت صادر شده‌است.

تا اينكه در قرن دوم جمع و تدوين حديث تدريجاً شروع شد، آن هم نه آنطوريكه همه در محلي جمع شده و پس از تبادل افكار تمام احاديث صحيح و آنچه را كه صحابه از پيغمبر اكرم شنيده و يا ديده بودند جمع كرده و در دسترس همه مردم گذارده و در نتيجه از اين راه از جعل حديث جلوگيري كرده باشند بلكه هر عالمي كه در هر شهري بوده، آنچه را كه از صحابه شنيده بود و بعقيدة خود صحيح تشخيص مي‌داد تدوين مي‌كرد و حتي بعضي هم رعايت صحت و سقم آنرا نكرده، بطور عموم جمع مي‌كردند.

بطوري كه مؤرّخين و علماي علم رجال و درايه مي‌گويند: در شيعة اول كتابي كه دربارة حديث نوشته شده اصول اربعمائه بوده‌است، و در بين اهل سنت و جماعت كساني كه شروع به جمع و تدوين حديث نمودند در مكه ابن جريج متوفي در سنه (150) و در مدينه محمد بن اسحق متوفي در (151) و مالك بن انس متوفي در (179) و در بصره ربيع بن صبيح متوفي در (160) و سعيد بن ابي عروبه متوفي در (156) و حماد بن سلمه متوفي در (176) و در كوفه سفيان ثوري متوفي در (161) در شام الاوزاعي متوفي در (156) در يمن معمره متوفي در (153) و در خراسان ابن المبارك متوفي در (181) و در مصر ليث بن سعد متوفي در (175) بوده‌است(81)، در بين آنان آن كه پيش از همه شروع باينكار كرده بود بگفتة ابن حجر در شرح بخاري ربيع ابن صبيح و سعيد بن ابي عروبه(82) و بروايتي ابن جريج(83) و بقولي مالك بوده‌است(84).

سند طريقه شيعه بعد از صحابه، ائمه عليهم السلام و سند طريقة سنت و جماعت از اهالي حجاز مالك و اصحابش از قبيل شافعي و احمد بن حنبل، و از اهالي عراق ابو حنيفه و پيروانش بوده‌اند(85) خلاصه در اين قرن چون در جمع و تدوين حديث اقدام اساسي بعمل نيامده بود و هر كسي كه در هر محلي بوده طبق نظريه خود حديث را جمع آوري مي‌كرد. از اينرو باب جعل حديث كما كان بروي سازندگان حديث مفتوح بوده و نه تنها در اين موقع از آن جلوگيري نشده بود بلكه بطوري كه از روايات صحيحه فهميده مي‌شود، خيلي هم شيوع داشته‌است از آن جمله: « إنّا أهل بيت صادقون لا نخلو من كذَّابٍ يكذب علينا فيَسْقُطُ صدقُنا بِكَذِبِه علينا عند الناس ...» يعني ما اهل بيت پيغمبر مردمان راستگو هستيم كه هيچگاه خالي از دروغگوياني نيستيم كه دروغها بر ما ببندند، و در نتيجه گفتارهاي راست ما را بدروغ خود از بين ببرند «عن الصادق أنَّ المغيرة بن سعيد ـ لعنه الله ـ دسَّ في كتب أصحاب أبي أحاديث لم يحدِّث بها أبي! فاتقوا الله ولا تقبلوا علينا ما خالف قول ربنا تعالى وسنة نبينا صلى الله عليه وآله» يعني: مغيره بن سعيد دسيسه كرد در كتابهاي اصحاب پدرم حديثهاي چندي كه خبر نداده بود آنها را پدر من، پس به پر هيزيد خدا را و قبول نكنيد بر ما چيزي را كه مخالف گفتار پروردگار ما، و سنت پيغمبر ما باشد.

(عن يونس أنه قال: وافيتُ العراقَ فوجدتُ بها قطعةً من أصحاب أبي جعفر (ع)، ووجدتُ أصحابَ أبي عبد الله (ع) متوافرين فسمعتُ منهم وأخذتُ كُتُبَهُم، فعرضْتُها من بعد على أبي الحسن الرضا (ع) فأنكر منها أحاديث كثيرةً أن يكون من أحاديث أبي عبد الله (ع) و قال لي إن أبا الخطاب كذب على أبي عبد الله (ع) لعن الله أبا الخطاب! وكذلك أصحاب أبي الخطاب يدسُّون هذه الأحاديث إلى يومنا هذا في كتب أصحاب أبي عبد الله (ع) فلا تقبلوا علينا خلاف القرآن) يعني: يونس مي‌گويد: رفتم عراق، جمعي از اصحاب ابي جعفر و ابي عبد الله را در آنجا ملاقات كردم و از آنان احاديث چندي شنيدم و كتابهائي هم (مقصود كتابي است كه در آن حديث نوشته شده بود) از آنها گرفتم، سپس ان احاديث و كتابها را بر ابي الحسن حضرت رضا عرضه داشتم، حضرت بسياري از آن احاديث را تكذيب كرد از اينكه مربوط به اصحاب ابي عبد الله باشد، فرمود (ابي الخطاب) خيلي دروغ بست بر ابي عبد الله، خدا لعنت كند ابو الخطاب را! همچنين اصحاب ابي الخطاب تا امروز هم از اينگونه احاديث در كتابهاي اصحاب ابي عبد الله دسيسه مي‌كنند! يعني احاديث ساختگي خود را در كتابهاي اصحاب ابي عبد الله وارد مي‌كنند، پس قبول نكنيد بر ما حديثي كه مخالف با قرآن بوده باشد.

و بالاخره در قرن سوم از بين اهل سنت و جماعت محمد بن اسماعيل البخاري متوفي در سال (256) و مسلم متوفي در (261) و ابو داوود سجستاني متوفي در (275) و ابو عيسي ترمذي متوفي در (279) و ابو عبد الرحمن نسائي متوفي در (303) و ابن ماجه متوفي در (273) هر يك بنوبة خود احاديثي جمع كرده و (صحاح سته) را تشكيل دادند(86) و در قرن چهارم از شيعه محمد بن يعقوب كليني صاحب كتاب كافي متوفي در (328) و ابي جعفر محمد بن علي بن حسين بن بابويه القمي صاحب كتاب (مدينه العلم و من لا يحضره الفقيه) متوفي در (381) و در قرن پنجم از شيعه ابي جعفر محمد بن حسن بن علي الطوسي صاحب كتاب (تهذيب، و استبصار) متوفي در (460) هر يك بقدر همت خود احاديثي جمع كرده و كتابهاي نامبرده را در دسترس مردم گذاردند و اين پنج كتاب كه در نزد شيعه به اصول خمسه معروفست متخذ از اصول اربعمائه مي‌باشد، ولي كتابهاي نامبرده هم آن طور نيست كه متضمن تمام احاديث صحيحه و يا خالي از هرگونه حديث ضعيف باشد، خلاصه همة محدثين شيعه و سني را از بدو تدوين حديث: (اواسط قرن دوم) تا اواخر قرن يازدهم، غير از آناني كه واضع و جاعل حديث بوده‌اند، از جهت نقل و تدوين حديث مي‌توان بچهار دسته قسمت كرد:

1- اشخاصي بوده‌اند كه در تدوين حديث بطور كلي در مقام انتخاب نبوده‌اند، بلكه منظورشان اين بوده‌است آنچه حديث كه در عصرشان متداول بوده بطور عموم جمع نمايند، از قبيل سفيان ثوري در كوفه، حماد بن سلمه بن دينار در بصره، و يحيي بن معين المري – مخصوصاً يحيي بن معين مي‌گويد: من بدست خود ششصد هزار حديث تدوين كرده‌ام، كسي كه اين خبر را نقل مي‌كند مي‌گويد: عده‌اي از محدثين يك مليون و دويست هزار حديث براي او تدوين كرده‌اند، بطوري كه بعد از يحيي صد قفسه، يا صندوقچة كتاب حديث باسم او باقي مانده بود(87) موحوم مجلسي عليه الرحمه كه از محدثين بزرگ اماميه در قرن يازدهم بوده‌است در مجلدات كتاب بحارش كه در حقيقت دائره معارف شيعه‌است تقريباً همين رويه را پيش گرفته و منظورش جمع و تدوين احاديث و آثار ائمه بطور كلي بوده‌است، از اينرو مي‌توان گفت ايشان هم در عداد همين دسته بوده‌اند.

2- كساني بودند گرچه در تدوين حديث اجمالا در مقام انتخاب بوده‌اند، ولي مقيد به تدوين حديث صحيح نبوده‌اند، از قبيل (ابو داود) و (ابو عيسي) و (نسائي)  صاحبان صحاح از عامه(88)، و مصنفين اصول خمسه از شيعه، مثلا (محمد بن يعقوب كليني) بطوري كه مشهور است – مجموع احاديث (كافي) را كه در حدود (16199) حديث است با آنكه آنها را از اصول اربعمائه انتخاب فرموده‌اند حديث صحيحش تقريباً «5070» مي‌باشد:

3- محدثيني بودند كه در روايت و نقل حديث در صدد انتخاب نبوده‌اند ولي در موقع تدوين مقيد بودند حديثي كه بعقيده شان صحيح بوده جمع كرده باشند مانند «مالك» با اينكه هزاران حديث روايت نموده؛ تنها در حدود (300) حديث را در كتاب (موطأ) نوشته‌است(89) «احمد بن حنبل» با وجود اينكه يك مليون حديث را روايت كرده(90) با اين حال 50000 از آنها را در مسند خود تدوين كرده‌است(91) «بخاري» مجموع احاديث در صحيحش را كه «9200» حديث است و 3000 آن مكرر است از (600000) حديث انتخاب نموده(92)، و مسلم تمام احاديث (صحيح) خود را از (300000) انتخاب كرده‌اند(93).

4- عده‌اي بودند كه بر خلاف همة اينان چندان عنايت بحديث نداشتند، يعني چون در بيشتر احكام عمل به قياس مي‌كردند از اينرو شرائط صحت حديث را ضيق گرفته و خيلي كم نقل حديث مي‌كردند، مانند ابو حنيفه كه در دوره عمرش فقط 17 حديث روايت كرده بود(94).

بالجمله چون حديث در قرن اول بطور كلي مدون نشده و در قرون بعد هم چندان اهتمامي در جمع و تدوين آن بعمل نيامده بود، از اينرو باب جعل حديث بروي دشمنان اسلام و منافقين، مخصوصاً براي مردمان متعصب و خود خواه كاملا مفتوح شد، اكنون با رعايت اختصار عمده دواعي جعل حديث را در اينجا مي‌نويسم:

 

+                      +                    +


 

﴿  دواعى جعل حديث 

1-  اختلاف  در  امر  خلافت  يا خصومت  در  سياست  

با اينكه اسلام بيش از همه و حدت اجتماعي؛ اتحاد و يگانگي را نصب العين و وجهة عنايت خود قرار داده بود؛ و پيروانش را از كلية موجبات تفرقه اكيداً ممنوع كرده و مضرات آن را با يك رشته شواهد تاريخي در قرآن گوشزد همه نموده بود؛ متاسفانه بعد از رحلت حضرت رسول اكرم (ص) هنوز آب غسل وي خشك نشده بود كه چنان آتش فتنه و اختلافي روشن نمودند كه در اندك زماني آن همه جمعيتي كه بارنگ (إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللهِ الإِسْلاَمُ) و (إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ) همرنگ: و بآواز (لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ) (مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللهِ) هم آواز و بالاخره در زير لواي اسلام با نهايت صميميت متحد و جمع شده بودند، از هم متفرق و پراكنده شدند؛ بطوري كه در دورة اموي اتلاف جان و مال يك ديگر را فريضة ذمة خود مي‌دانستند كه متأسفانه هنوز هم از نائرة همان آتش دارند مي‌شوند!

باري اختلاف در موضوع خلافت كه مسبب تشكيل فرقه‌ها و حزبهاي چندي در اسلام شده بود و مخصوصاً خصومتي كه بين امويين، عباسيين و فاطميين بود، باعث شد كه اطرافيان هر يك احاديثي بنفع خود و ضرر ديگر جعل و بين مردم منتشر كردند، اينك مختصري از آنها را از باب نمونه در اينجا مي‌نويسم:

ابو بكر وقتي كه براي اسكات مخالفين خود حديث (الأئمَّةُ من قريش) را قرائت كرد(95) سپس بعضي از طرفدارانش يا (بكريه) احاديث ذيل را كه علماي سنت و جماعت هم معترف بجعل آنها مي‌باشد وضع و منتشر كردند:

« قال أنس: كنت مع النبي ﷺ فجاء جاءٍ فاستفتح الباب، فقال: يا أنس! اخرج فانظر من هذا؟ فخرجت فإذا أبو بكر فرجعت فقلت: هذا أبو بكر يا رسول الله! فقال: ارجع فافتح له وبشِّرْهُ بالجنّة وأخبره بأنه الخليفة من بعدي ثم جاء جاءٍ إلى آخره في عمر وعثمان»(96)

«قال عليٌّ: أول من يدخل الجنة من هذه الأمة أبو بكر وعمر وإني لموقوف مع معاوية للحساب»(97)

«وفي المقاصد عن ابن عمر: لو وزن إيمان أبي بكر بإيمان الناس لرجح إيمان أبي بكر»(98)

«وفي المختصر: إنَّ الله يتجلّى للنّاس عامّة ولأبي بكر خاصّة»(99)

«عن أبي هريرة:  كل مولود يولد يُذَرُّ على سُرَّتِهِ من تربته فإذا طال عمره ردَّه اللهُ إلى تربته التي خلقه منها وأنا وأبو بكر وعمر خُلِقْنَا من تربة واحدة وفيها ندفن.»(100)

«وفي الترمذي عن ابن عمر وعائشة: لا ينبغي لقوم فيهم أبو بكر أن يؤمهم غيره»(101)

«إن لإبراهيم الخليل ولأبي بكر الصديق لِـحْيَةً في الجنّة!»(102)

و دربارة ساير خلفاء نيز احاديث زيادي وضع نمودند؛ راجع بخليفة دوم: «عن زياد بن يحيى، قال رسول الله ﷺ لو لم أبعث فيكم لبعث عمر»(103) في الترمذي – «لو كان بعدي نبيٌّ لكان عمر بن الخطاب»(104).  في الشريعه بعث «قال لي جبريل لِـيَـبْكِ الإسلامُ على موتِ عُمَر» «الحقّ مع عمر حيث كان»(105) ، «عمر سراج أهل الجنّة» (106)

دربارة خليفه سوم: «إنَّ لكلِّ نبيٍّ خليلاً من أمَّتِهِ وإنَّ خليلي عُثْمانُ»(107).

 «في الوجيزة: قال جابر: إن رسول الله أتى لجنازة رجل، فلم يصلِّ عليها، فقيل له، قال: إنه كان يبغض عثمان، فأبغضه الله»(108).

«عن طلحة بن زيد، قال جابر: بينا نحن مع النبي ﷺ قال: لينهض كل رجل كفأه فنهض النبي ﷺ إلى عثمان فاعتنقه وقال له: أنت وليِّي في الدنيا والآخرة»(109)

«وعن عمرو بن العاص قال: قال رسول الله ﷺ: إن آل أبي طالب ليسوا لي بأولياء، إنَّما ولِيِّيَ اللهُ وصالحُ المؤمنين!»(110)

راجع بام المؤمنين: في نهايه ابن الاثير «خذوا شطر دينكم عن الحميراء»(111).

دربارة معاويه: « قال عليٌّ: بينا أنا جالس بين يدي النبي ﷺ أكتب إذ جاء معاوية فأخذ رسول الله ﷺ القلم من يدي فدفعه إلى معاوية فما وجدت في نفسي من ذلك إذ علمت أن الله أمره بذلك. فقال ﷺ: أنت مني يا معاوية وأنا منك ولتزاحمني على باب الجنة كهاتين السبابة والوسطى»(112) ، «الأمناء سبعة اللوح والقلم وإسرافيل وميكائيل وجبرائيل ومحمد ومعاوية بن أبي سفيان»(113).

«وعن العرباض: اللهم علمه الكتاب»(114).

«عن أبو همدان: أوّل من يختصم من هذه الأمة بين يدي الرب عز وجل عليٌّ رضي الله عنه ومعاوية وأوّل من يدخل الجنة أبو بكر وعمر»(115).

ودر مقابل (غلاة: همان مردم ناداني كه بنام دوستي بيش از همه قلب امير مؤمنان علي و اولاد اطهارش را جريحه دار نموده و تاريخ (شيعه) را لكه‌دار كرده‌اند، يك رشته خرافات را بقالب حديث ريخته و بذوات مقدس (علي) و ساير ائمه نسبت دادند، و در آن احاديث ساختگي بسياري از اوصاف مخصوص بخدا و خيلي از معجزات پيغمبران را برايشان ثابت نمودند منسوب به (علي) و معروف به (خطبة البيان) و (خطبة تَّطْنَجِيَّة) است چون بيشتر مقالات غلاة و اينگونه افسانه‌ها را در بر دارد، از اينرو پارة از جملات آنها را از نظر خوانندگان مي‌گذارنم:

«أنا الذي عندي مفاتيح الغيب لا يعلمها بعد محمَّد غيري، أنا بكل شيء عليم... أنا ذو القرنين المذكور في الصحف الأولى» تا اينكه مي‌گويد: «أنا الذي أتولى حساب الخلائق، أنا اللوح المحفوظ، أنا مقلب القلوب والأبصار، إن إلينا إيابهم ثم علينا حسابهم» تا اينكه مي‌گويد: «أنا فتاح الأسباب، أنا منشئ السحاب الثقال... أنا مورق الأشجار، أنا مفجر العيون»، تا اينكه مي‌گويد: «أنا دابة الأرض أنا الراجعة..... أنا أول ما خلق الله حجة...  أنا مخرج المؤمنين من القبور، أنا صاحب نوح ومنجيه، أنا صاحب أيوب المبتلى ومنجيه، أنا صاحب يونس، أنا أقمت السموات السبع، أنا الغفور الرحيم، وإن عذابي هو العذاب الأليم»(116).

«أنا الذي أسلم أبي إبراهيم الخليل، أنا عصا الكليم، أنا الذي نظرت في عالم الملكوت فلم أجد غيري شيئاً» تا اينكه مي‌گويد: «أنا بعثتُ النبيين والمرسلين، أنا الذي أرسيتُ الجبال وبسطت الأرضين، أنا مخرج العيون ومنبت الزرع، ومسمع الرعد، ومشرق البرق، أنا مضيء الشمس ومطلع القمر، أنا الذي أقوم الساعة، أنا الذي إن أُمِتُّ لم أمُت، وإن قُتِلت لم أُقْتَل، أنا الذي قال رسول الله أنا وعليٌّ من نور واحد، أنا أهلكت الجبارين والفراعنة المتقدمين بسيفي ذو الفقار، أنا الذي حملت نوحاً في السفينة، أنا الذي أنجيت إبراهيم من نار نمرود، أنا صاحب موسى وخضر ومعلِّمهما، أنا منشئ الملكوت في الكون، أنا الباري المصور في الأرحام، أنا الذي أبرى الأكمه والأبرص، أنا البعوضة التي ضرب الله بها مثلاً، أنا الذي كسوت العظام لحماً»

تا اينكه مي‌گويد: «أنا الذي رُدَّتْ إليَّ الشمسُ مرتين، أنا الذي أنشر الأولين والآخرين...... أنا صاحب القرون الأولى، أنا أحيى وأميت وأنا أخلق وأرزق أنا السميع العليم، أنا البصير، أنا المتكلم على لسان عيسى في المهد، أنا يوسف الصدِّيق، أنا العذاب الأعظم، أنا الذي يصلي في آخر الزمان عيسى خلفي، أنا الآخرة والأولى، أنا أُبدِئُ وأعيد، أنا فرع من فروع زيتون، أنا الذي أرى أعمال العباد، لا يعزب عني شيء في الأرض ولا في السماء، أنا الذي أُقْتَل قتلتين وأُحْيَى مرّتين وأظهرُ كيف شئت، أنا المذكور في سالف الزمان والخارج في آخر الزمان، أنا معذِّبُ الجبت والطاغوت»  تا اينكه مي‌گويد:  «أنا محمّدٌ المصطفى وعليٌّ المرتضى كما قال رسول الله عليٌّ منِّي وأنا منه»(117)

آنچه كه بطور كلي از مجموع جملات اين خطبه ‌استفاده مي‌شود سه چيز است:

1- ثبوت احكام و اوصاف خدا براي علي (ع) مستفاد از جملات: أنا أقمت السموات السبع)، (أنا بعثتُ النبيين)، (أنا بسطت الأرَضين)، (أنا أقوم الساعة)، (أنا أحيي وأميت وأنا أخلق وأرزق)، و(أنا البارئ المصور في الأرحام)، (وأنا أُبدئ وأعيد).

2- تناسخ و حلول متفاد از كلمات: (أنا ذو القرنين، أنا عصا الكليم، أنا المتكلم عن لسان عيسى في المهد، أنا يوسف الصدّيق، أنا أظهر كيف شئت، أنا محمد المصطفى).

3- رجعت مستفاد از: (أنا الذي أُقْتَل قتلتين وأُحْيَى مرتين، أنا الخالد في آخر الزمان).

و اين 3 چيز از بدعت‌هاي يكي از فرقه‌هاي شيعه يعني (غلاة) است، و شيعة دوازده امامي از اينگونه عقايد و مقالات جداً منزه و مبري مي‌باشند، و در نتيجة اين خطبه و مانند وي از خطب و احاديثي كه متضمن اين سه چيز است و متأسفانه در اثر غفلت پارة از محدثين شيعه دوازده امامي با احاديثشان مخلوط گرديده و تدريجاً قسمتي از آنها: (رجعت) جز و عقايد تودة عوام شده‌است، همه از مجعولات غلاة خواهد بود!

ابنك براي اينكه اين مطلب كاملا روشن شود لازم مي‌دانم عقايد چند فرقة مهم از غلاة را با رعايت اختصار در اينجا بنويسيم:

(غلاة) بطور كلي قسمتي از شيعه را مي‌گويند كه دربارة پيغمبر و ائمه غلو كرده‌اند، بطوري كه آنانرا از حدود نبوت، امامت و خلافت خارج كرده، اوصاف و احكام خدائي برايشان قائل شدند، بسا يكي از ائمه را به خدا، و گاهي خدا را بخلق تشبيه مي‌كنند، منشأ تمام شبهات اينان بطوري كه شهرستاني صاحب ملل و نحل مي‌گويد: مذاهب حلوليه، تناسخيه، يهود، و نصاري مي‌باشد، زيرا تشبيه خالق بمخلوق از عقايد يهود و تشبيه خلق به خالق از عقايد نصاري است، و بدعت‌هايشان بطور عموم منحصر در چهار چيز است: تشبيه، بداء، رجعت و تناسخ(118).

غلاة بفرقه‌هاي چندي تقسيم مي‌شوند: اولين فرقة آنها كه در واقع منشأ ساير فرق غلاة مي‌باشند معروف به (سبائيه) هستند؛ اينان اصحاب (عبد الله بن سباء) مي‌باشند كه اصلا يهودي و از اهل حمير بوده‌است، عبد الله بن سبا اولين كسي است كه قائل بخدائي علي شده بود، مي‌گفت: «علي نمرده و كشته نشده‌است، و در او جزئي از خدا حلول كرده و هميشه زنده و در ابر پنهان است، «رعد» صوت او و «برق» تازيانة اوست، بعد از اينكه زمين مملو از ظلم و جور شد از ابر پائين آمده و دشمنان خود را مي‌كشد، و بالاخره زمين را پر از عدل و داد مي‌نمايد»(119).

(ابي محمد حسن بن موسي نوبختي) كه از بزرگان متكلمين شيعة اماميه‌است، در كتاب خود (فرق الشيعه) مي‌گويد: «عبد الله بن سبأ آنچه را كه بعد از وفات پيغمبر دربارة علي (ع) قائل شده بود بعينه همانها را موقعي كه يهودي بوده دربارة وصي موسي: (يوشع بن نون) قائل بوده‌است»(120)، خلاصه مدتي در بصره و كوفه و مصر مشغول نشر دعوتش بود تا اينكه جمعي دورش گرد آمده و فرقه‌اي بنام (سبائيه) تشكيل گرديد، بگفتة شهرستاني؛ اينها اولين فرقه‌اي هستند كه در اسلام قائل بتوقف و (...) و رجعت و تناسخ – يعني حلول جزئي از خدا در علي و بعد در ساير ائمه- شده‌اند.

عليائيه – اينان اصحاب علياء ابن ذراع الدوسي؛ يا اسدي مي‌باشند؛ و به چند دسته تقسيم مي‌شوند: اول (ذميه) كه علي را خدا، و محمد (ص) را مبعوث از طرف او مي‌دانند(121) مي‌گويند: (علي) محمد را مبعوث كرده بود كه بشر را دعوت باو بنمايد كه دعوت به خود نمود، از اينرو محمد (ص) را مذمت مي‌كنند!

(دومي) (عينيه) كه قائل بخدائي علي و محمد (ص) هر دو هستند؛ ولي علي را در خدائي مقدم مي‌دانند. (سوم) «ميميه» كه قائل بخدائي هر دو، ولي محمد را ترجيح مي‌دهند! چهارم عده‌اي هستند كه قائل بخدائي پنج تن از اصحاب كسا يعني: محمد، علي، فاطمه، حسن و حسين، هستند، مي‌گويند: اين پنج نفر در واقع يك نفر بوده و هيچ يك مزيتي بر ديگري ندارند، زيرا روح خدائي بالسويه در آنها حلول كرده‌است: (فاطمه) را با تاء تانيث تلفط نمي‌كنند، بلكه مي‌گويند: فاطم!(122)

كيسانيه – اينان نيز بفرقه‌هاي چندي تقسيم شده‌اند، و بطور كلي منسوب به مختار بن ابي عبيده ثقفي كه ملقب به كيسان بوده مي‌باشند، كه جمعي محمد حنفيه را امام و بعضي او را مهدي منتظر مي‌دانند، مي‌گويند: محمد حنفيه زنده و در كوه (رضوي) پنهان‌است، و در طرف راست و چپش دو شيري است كه او را محافظت مي‌كند، تا اينكه ظهور كرده و زمين را پس از اينكه مملو از ظلم و جور شده باشد، پر از عدل و داد مي‌كند(123)، و همة مردم با همان اجسام اولية خود برمي‌گردند، پيغمبر و تمام انبياء نيز رجعت مي‌كنند وهمه به پيغمبر ايمان مي‌آورند، و علي بن ابي طالب هم رجعت مي‌كند، و با معاويه بن ابي سفيان و آل ابي سفيان جنگ كرده و آنانرا مغلوب مي‌كند و شهر دمشق را منهدم نموده و بصره را غرق خواهد كرد(124).

جمعي ديگر منسوب به (ابن كرب) و موسوم به (كربيه) هستند، اينان نيز محمد حنفيه را امام و مهدي منتظر مي‌دانند، ولي يكي از اصحاب ابن كرب:

(حمزه بن عمارة بربري) كه از اهالي مدينه و معاصر با ابو جعفر حضرت باقر العلوم بود، محمد حنفيه را خدا و ابن كرب را پيغمبر و خويشتن را امام مي‌دانست! و در نتيجه جمعي از اهالي مدينه و كوفه بوي ايمان آوردند، و حضرت باقر (ع) صريحاً او را مذمت و لعن كرده و بشيعيانش نيز امر فرموده بود كه جداً از او تبري نمايند، از جمله عقايدش اين بود كه هر كس اگر امام را بشناسد هر آنچه را كه بخواهد مي‌تواند انجام دهد، و هر عملي را كه مطابق ميلش هست مي‌تواند مرتكب شود! از اينرو وطي جميع محارم را حلال مي‌دانست و پيش از همه شخصاً اين قانون را عملي كرده، دخترش را بحبالة نكاح خود درآورده بود! اين دسته نيز منتظر ظهور محمد حنفيه و رجعت ابن كرب و (حمزه) و ساير اصحابشان مي‌باشند، معاد و نشأه آخرت را نيز منكرند، مي‌گويند: آخرت آن وقتي است كه محمد بن الحنفيه ظهور كرده، و زمام سلطنت را در دست بگيرد!(125)

بطوري كه سيد مرتضي در كتاب (تبصرة العوام في معرفة مقالات الأنام) مي‌گويد: تمام فرق كيسانيه بعقيدة اماميه كافرند(126).

خطابيه – كه اصحاب ابي الخطاب محمد بن ابي زينب الاجدع الاسدي مي‌باشند، ابي الخطاب اول خودش را از اصحاب حضرت جعفر بن محمد (ع) مي‌دانست، و بعد خويشتن را قيم و وصي آن حضرت معرفي نمود، سپس مدعي خدائي حضرت، و نبوت خود گرديد و بالاخره مدعي شد كه من ملكي هستم كه بر اهل زمين بر انگيخته شده‌ام، حضرت صادق (ع) همينكه از مقالاتش مطلع شد او را لعن كرد و باصحاب خود اكيداً دستور داد كه از وي تبري كنند(127). حضرت صادق (ع) در لعن و تبري از او نهايت اصرار مي‌فرمود، زيرا او علاوه بر آنهمه دعاوي باطله‌اش اخبار زيادي نيز براي پيشرفت مقاصدش باسم آن حضرت جعل و منتشر كرده بود، چنانكه از روايت يونس كه در صفحة (52) ذكر كرديم و روايات ديگر نيز همين معني صريحاً استفاده مي‌شود.

اصحاب ابي الخطاب بفرقه‌هاي چندي متفرق شدند؛ و همه بخدائي حضرت صادق و نبوت وي اتفاق دارند؛ نهايت آنكه در نبوت كسان ديگر مانند (بزيغ) و (سري) و يك قسمت مهملات ديگري اختلاف كرده‌اند، اينها بطور كلي داراي عقايد عجيب و غريبي هستند؛ عبد المطلب، وابي طالب، و محمد (ص) و علي (ع) همة اينان را خدا مي‌دانند؛ مي‌گويند روح خدا در هر يك از اينان متناوبا حلول كرده‌است، و كلية محرمات از قبيل زنا، دزدي، خوردن شراب، ميته و خون و بالاخره آنچه كه بتصريح قرآن حرام شده‌است همه را حلال مي‌دانند، و تمام عبادت از نماز و روزه و زكوه و حج را ملغي كرده‌اند، مي‌گويند اينها همه نامهاي كساني بوده‌است، وَطي جميع محارم از مادر و دختر و خواهر، حتي نكاح مرد را نيز جائز مي‌دانند و غسل جنابت را هم لازم نمي‌دانند، مي‌گويند: چگونه انسان غسل بكند از نطفه كه از آن آفريده شده‌است و براي اثبات اين مقالاتشان متمسك بقرآن كريم هم شده مي‌گويند اين آيه ﴿يُرِيدُ اللهُ أَن يُخَفِّفَ عَنكُمْ ﴾ (النساء:28) دربارة ابي الخطاب نازل شده و اصلا اين طور بوده‌است: « يُرِيدُ اللهُ أَن يُخَفِّفَ عَنكُمْ بأبي الخطَّاب» يعني بمناسبت وجود ابي الخطاب خداوند تخفيفي دربارة ما قائل شده و تمام تكليف از ما برداشته شده‌است و روايت (من عرف النبي و الامام فليصنع ما شاء) را كه منسوب بابي الخطاب است دليل ديگري براي مدعاي خود قرار مي‌دهند(128)

شما خواننده البته خواهيد تعجب كرد كه چگونه مي‌شود يك همچه وضعيتي در بين مسلمين آنهم شيعه حكم فرما باشد ؟! نه، تعجب نكنيد، زيرا اگر مختصري دقيق شويد مي‌بينيد نظير همين مقالات بلكه عين اينها در بين ما نيز شايع، و در پاره اي از كتابهاي ما نيز موجود است:

در كتاب (زاد المعاد) طبق مضمون روايتي مي‌گويد در سه شب ربيع الاول (عيد الزهرا !) شيعيان علي مرفوع القلم هستند، يعني هر گونه منكري را مي‌توانند بجاي آورند!!

و در كتاب بحار الانوار حديثي است موسوم به (نورانيه) كه در آية «وَيُقِيمُوا الصَّلَاةَ وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ» صلوة و زكوة را تفسير بعلي عليه السلام مي‌كند، و در اين آيه «وَاسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ» (صبر) را برسول الله و (صلوة) را نيز به امير المؤمنين تأويل مي‌نمايد، و در ذيلش نيز در آيه «إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالمُنكَرِ» (صلوه) را بعلي (ع) (فحشاء و منكر) را به شيخين تأويل مي‌كند ! آيا مفاد اين روايات و روايت: (نحن الصلوة و نحن الزكوة و نحن صوم شهر رمضان) كه در بصائر الدرجات بحضرت صادق نسبت داده شده بعينه همان مقالات ركيكة ابي الخطاب نيست كه مي‌گفت آنچه كه در قرآن واجب و حلال و يا حرام شده اسامي اشخاص هستند؟ مگر كتاب آيات الولايه را ملاحظه نفرموديد كه تقريباً سدس قرآن: - يك هزار آيه- را بحكم يك عده احاديث ساختگي با تأويلات خيلي خنك بولايت و فضائل امير المؤمنين تأويل نموده‌است؟ و نيز بمقتضاي همان روايات (پشه، زنبور و شتر) را از القاب ذات مقدسش قرار داده‌است؟ آيا تفسير (.) را نديده‌ايد كه در آيه «إِنَّ اللهَ لاَ يَسْتَحْيِي أَن يَضْرِبَ مَثَلاً مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا ...» [البقرة:26] و در آية «أَفَلَا يَنظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ» [الغاشية:17]، بعوضه و ابل را بمناسبت چند روايت تعبير به علي (ع) كرده‌است؟ مگر نمي‌دانيد كه كتاب (فصل الخطاب في تحريف الكتاب) روي چه اصلي نوشته شده‌است؟ غير از اينست كه چون مي‌خواهد فضائلي براي علي و ائمة اطهار قائل شود، جمود به يك رشته احاديث مجعوله نموده و كوركورانه اركان اسلام را متزلزل، و قرآن كريم را لكه‌دار كرده‌است؟!!! سبحان الله! علي و اولاد علي عليهم السلام تا اين اندازه مجهول الحال هستند كه انسان بايد در معرفي آنان در پيرامون يك همچه وسائل افتضاح آوري بگردد؟ آيا شرم آور نيست كه در اثبات ولايت و فضائلشان انسان بچنين چيزهائي كه باعث توهين آن ذوات مقدسه، و قرآن كريم است متشبث شود؟!

ولي با اين حال مي‌توانيم بگوئيم كساني كه اين قبيل حديثها را ضبط و منتشر كرده‌اند چندان هم تقصير ندارند، چه كنند، از طرفي رويه و عادتشان اين بود كه جز واجب و حرام مدرك و دليل چيزي را چندان مورد دقت و نظر قرار نمي‌دادند! و از طرف ديگر اين گونه اخبار بطور كلي موافق با عواطف است، و خروج از تحت تأثير عاطفه هم عادتاً بسيار مشكل است، و مقتضيات محيط و عصرشان هم طوري بود كه اشاعة اين گونه خبرها را كاملا ايجاب مي‌نمود، البته با اين وضعيت نبايد باينان اعتراض كرد كه چرا اينگونه احاديث را جمع و تدوين كرده‌اند.

پس دانسته شد پايه و مدار عقايد اين چند فرقة از غلاة كه نوشتم: تشبيه، تناسخ و رجعت است، پاية عقايد ساير فرقه‌هاي از غلاة هم كه شرحش از عهدة اين كتاب بيرون است همين سه چيز است، ممكن است براي كسب اطلاع كامل از عقايد جميع فرق شيعه از غلاة و غيره، به كتاب (فرق الشيعة) نوبختي مراجعه نمائيد.

اكنون كه دانسته شد (رجعت) جزو عقايد غلاة‌است، به بينيم آيا شيعه اثني عشريه اصلا داراي چنين عقيده‌اي بوده‌اند يانه؟ زيرا ممكن است فرقه هاي غلاة و دوازده امامي در اين باره باهم شركت داشته باشند، چنانكه اغلب فرق و مذاهب عالم در بسياري از چيزها، لا اقل در يكي در موضوع با هم متفقند، در جواب مي‌گويم فرقة اثني عشريه از اول بكلي از اين مقاله مبري و منزه بوده‌اند، زيرا همة ملل و نحل نويسها يعني: آناني كه عقايد تمام فرق اسلام وغيره را با كمال بي طرفي ضبط كرده‌اند، همه بطور عموم (رجعت) را در تحت عنوان عقايد (غلاة) ضبط كرده‌اند، ولي در مقام شرح عقايد فرقة اثني عشريه كه مي‌رسند پس از بيان جميع عقايدشان اصلا متعرض رجعت نمي‌شوند؛ مثلا شهرستاني متوفي در سنه (548) در كتاب خود (ملل و نحل) و ابن حزم متوفي در (456) در كتاب (فصل) رجعت را همانطوريكه مستفاد از اخبار منقوله در كتاب بحار است، از عقايد (غلاة) مي‌دانند، ولي در مقام شرح عقايد (اثني عشريه) كه مي‌رسند پس از بيان تمام عقايدشان بهيچوجه از رجعت اسم نمي‌برند.

ابن جوزي متوفي در سنة (597) در كتاب خود موسوم به (تلبيس ابليس) در صفحة 22 (رجعيه) را فرقة مخصوصي از فرق شيعه مي‌داند، مي‌گويد: عقيدة اينها اينستكه امير المؤمنين و همة اصحابش براي انتقام از دشمنان خود رجعت خواهند كرد، ولي در ذكر عقايد فرقة اثني عشريه كه مي‌رسد ابداً متعرض رجعت نمي‌شود.

(ابي الحسن علي بن اسمعيل اشعري) متوفي در (324) در كتابش (مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلين) (رجعت) را از عقائد قسمتي از روافض مي‌داند(129) ولي آنجا كه مي‌خواهد عقائد اماميه را شرح دهد متعرض رجعت نمي‌شود(130) (ابي محمد حسن بن موسي نوبختي) كه از بزرگان متكلمين شيعة اثني عشريه در اوايل قرن سوم هجري و مورد تعديل بسياري ازعلماي بزرگ اماميه‌است(131) در كتابش فرق الشيعه در ضمن شرح عقايد فرق غلاة (رجعت) را همانطوريكه بين تودة شيعه شايع است، از جملة عقايد فرق: (كيسانيه) (مختاريه)، (بينيه) و (خرمدينيه) و (واقفه) قرار مي‌دهد، ولي در آخر كتابش كه مي‌خواهد عقايد اثني عشريه را بيان بكند ابداً متعرض رجعت نمي‌شود، با اينكه چون خودش دوازده امامي است، منظورش اينستكه تمام عقايد آنانرا مشروحاً بنويسد، ولي با اين حال بهيچ وجه متعرض رجعت نمي‌شود.

(سيد مرتضي) كه از مفاخر علماي شيعة دوازده امامي است، در كتاب خود موسوم به (تبصرة العوام في معرفة مقالات الأنام) در ضمن نقل آراء و مقالات فرق مختلفه شيعه، (رجعت) را در جزو عقايد فرقة (بتريه): اصحاب «كثير النواء الابتر» مي‌شمرد، ولي در مقام بيان عقايد اثني عشريه كه مي‌رسد در قسمت رجعت بكلي ساكت است.

مرحوم سيد در اين كتاب بر خلاف ساير ملل و نحل نويسها منظورش تنها ذكر عقايد فرق مختلفه اسلام و غيره نيست، بلكه غرضش ابطال تمام مذاهب مهمه، و اثبات طريقة اثني عشريه بوده، و بطوري باين قسمت عنايت داشته‌است كه حتي بعضي از جزئيات آن مانند قضية فدك و غيره را نيز متعرض شده‌است، ولي با اين حال موضوع رجعت را كه بعضي از كوته نظران آن را در عداد ضروري مذهب (اماميه) قرار داده‌اند ابداً متعرض نمي‌شود. گرچه عدم تعرض مرحوم نوبختي و سيد مرتضي موضوع رجعت را، با اينكه خودشان دوازده امامي و نظرشان شرح عقايد دوازده امامي بوده، دليل بزرگي است براي اثبات مدعاي ما، ولي مهمتر از آن متعرض نشدن مخالفين آنان است مانند شهرستاني، ابن حزم و ابن جوزي و ابي الحسن اشعري؛ زيرا اينان با اينكه از لحاظ تعصب نسبت بتمام فرقه هاي شيعه بخصوص (اثني عشريه) از هيچ گونه طعن خود داري نكرده‌اند، و از طرفي رجعت را از مطاعن بزرگ فرقه هاي غلاه قرار داده‌اند، با اين حال در طعن بر اثني عشريه بچيز هاي ديگري متوسل گشته ابداً متعرض رجعت نشده‌اند، بدون شبهه چناچه احتمال بعيدي مي‌دادند كه رجعت جزو عقايد آنان است مسلماً آن را در مطلع مطاعن آنان قرار مي‌دادند.

پس از اين مذكورات بخوبي معلوم مي‌شود كه رجعت اصلا جزو عقايد فرق غلاة بوده‌است، نه شيعة دوازده امامي، و در نتيجه خطبة مزبور و ساير احاديث متضمنة (رجعت) از مجعولات غلات خواهد بود.

 

 2- تـعـصُّـب

بعقيدة علماي اجتماع عظمت هر ملتي بسته به وجود يك روح مشترك عمومي در بين افراد آن ملت است، ما دامي كه اين روح قوي است عظمت و موقعيت آن ملت ثابت و پايدار است، هر وقت اين روح ضعيف شد و يا از بين رفت رشتة جامعة آن ملت گسيخته مي‌شود و هويتشان از صفحة گيتي محو مي‌گردد، براي اثبات اين معني چيزي بهتر از عطف نظر بتاريخ اسلام نيست: آن يك مشت مردم باديه نشيني كه دور پيغمبر اسلام را گرفته بودند، با اينكه از سال‌هاي متمادي رعب و ابهت دربار باعظمت شاهنشاهي فرس و روم در دلهايشان جايگير شده و همواره آنان را بانظر احترام و عظمت مي‌نگريستند و در عين حال فاقد هرگونه وسائل ماديه بودند: با اين حال با همان شمشيرهاي شكسته كه با ليف خرما در كمرشان بسته بودند: در اندك زماني يك انقلاب مخصوصي در مدنيت عالم به وجود آورده بودند و مخصوصاً پيش از همه زمام مقدرات همان دو دولت عظيم الشأن را در دست گرفته، و بالاخره با كمال جلالت عظمت ملي خود را بعالم و عالميان ثابت نموده بودند، علت آن بود كه يك روح مشترك عمومي يعني قوة (توحيد) همة آنان را بيكديگر متصل و مربوط نموده، و در نتيجه تمام تعصب ها و اختلافاتشان بر طرف شده، همه با هم متحد و برادر شده بودند، با وجود اينكه تا چندي پيش از آن اولادشان را از ترس فقر و گرسنگي كشته و دختران را زنده بگور مي‌كردند، ولي درساية تعاليم مقدسة اسلام در مقابل بزرگترين شدائد دنيا با قلبي سرشار از عشق مسلك و مملو از متانت مقاومت مي‌كردند، و از هيچ گونه ناملايمي متأثر و اندوهناك نمي شدند، همه داراي شهامت و شجاعت اخلاقي بودند؛ همه صاحب ايمان كامل و عزم و اراده قوي بودند، و بالاخره همه در زير لواي اسلام در كمال اتحاد و يگانگي جمع بوده، و با صفاي نيت و خلوص عقيدت پيرو رسول الله و تسليم مقررات اسلام بودند، تا اينكه پس از رحلت حضرت ختمي مرتبت چنانكه در پيش گفتيم، هر چند دربارة خلافت اختلافاتي پديد آمده بود، ولي آنطور نبود كه مسلمين رسماً از همديگر متفرق شده وصورت وحدت ملي و اجتماعيشان از بين رفته باشد، ولي وقتيكه معاويه و ديگر خلفاي اموي روي كار آمده و تشكيلات اسلام را رسماً بصورت يك سلطنت جابرانه درآورند، تمام مصالح اسلام را فداي شهوت‌راني و عمليات ظالمانه و تعصب هاي بيجاي خود نمودند، اولين مجاهد اسلام علي را تكفير كرده، و در منابر علناً او را لعن و ناسزا گفتند، و اصحابش را كاملاً در مضيقه انداختند مخصوصاً مسلمين غير عرب از لحاظ (تعصب) و نخوت كه از سالهاي متمادي در اعماق قلبشان پرورش يافته بود، كاملاً در زير شكنجه و فشار خود در آوردند؛ خلاصه اغلب عادات عصر جاهليت را رسماً اعاده داده و اسلام را از صورت اوليه‌اش خارج كردند. تدريجاً مسلمين آن اخلاق و آداب اسلامي مخصوصاً آن اتحاد و يگانگي را از دست داده و در ساية تعصب جاهلانه همه از هم متفرق و پراكنده شدند!!

چنانكه اخيراً يك نفر دانشمند آلماني در اسلامبول به چند نفر مسلمان كه در بينشان يكي از اشراف مكه هم بوده‌است؛ گفته بود: «سزاوار است ما مجسمه معاويه را با طلا ريخته و در يكي از ميدان‌هاي بزرگ برلين نصب نماييم، زيرا اگر معاويه نظام اجتماعي اسلام را كه بر روي عدالت، مساوات، تعاون، و اخوت استوار بوده، مبدل بيك سلطنت جابرانه آميخته با تعصب نمي كرد هر آئينه اسلام تمام اقطار عالم را در حيطة تصرفش در آورده و اكنون ما آلمان ها و ساير اهالي اروپا همه مسلمان بوديم»(132).

بالجمله بزرگترين لطمه‌اي كه به عالم اسلام وارد آمده، و در عين حال مانع پيشرفت سريع اسلام گرديده بود، همانا تعصب جاهلانة خلفاي اموي بود، در اين عصر همان تعصب دورة جاهليت كه تنها مسبب تفرق وانحطاط آنان بود بعينه عود كرد، و پيوسته مشغول مدح خود و ذم ديگري شدند، چنانكه قصايد و اشعار آن عصر اين قسمت كاملا هويدا است، مخصوصاً اعراب نسبت به مسلمين غير عرب بخصوص نسبت به ايراني تعصب مخصوصي بخرج مي‌دادند، نه تنها هيچ شئوني براي آنها قائل نبودند، بلكه حقوق مشروعشان را نيز پايمال مي‌كردند و از هيچگونه تحقير و توهين نسبت به آنان خودداري نمي كردند، بطوري كه آنان را از كينه و القاب شريفه محروم كرده و در عين حال آنان را باسم موالي (جمع مولي يعني بنده) مي‌خواندند، و در مجامع خود راه نمي دادند، و با آنها در يك صف راه نمي رفتند حتي نسبت به جنائز آنان هم اهانت مي‌كردند، مثلا اگر جنازه‌اي را از پيش عربي عبور مي‌دادند، اگر مي‌گفتند قرشي يا عربي بود، از روي تأثر صداي واقوما، و وابلدتاه بلند مي‌كردند، ولي همين كه مي‌گفتند از موالي بود، با لهجة توهين آميزي مي‌گفتند: «او مملوك خدا بود هركه را بخواهد ببرد مي‌برد و گرنه نگاه مي‌دارد» علاوه بر اينكه بوسيلة اشعار و قصائد، آنان را هجو مي‌كردند، احاديث زيادي نيز مشعر بر فضيلت خود و مذمتشان جعل و منتشر كرده بودند، اكنون بعضي از آن احاديث را از نظر شما مي‌گذراند:

 

«في المقاصد: أحبوا العرب لثلاث: لأني عربي والقرآن عربي وكلام أهل الجنة عربي»(133) في الوجيز «أحبوا العرب لثلاث» في اللآلئ «كلام أهل الجنة بالعربية وكلام أهل السماء وكلام أهل الموقف بين يدي الله بالعربية»(134). في الذيل «خير الناس العرب وخير العرب قريش»(135) في اللآلئ عن أبو هريرة «أبغض الكلام إلى الله تعالى الفارسية وكلام الشيطان الخوزية وكلام أهل النار البخارية وكلام أهل الجنة العربية»(136) .

عن أبي هريرة «إن الله تعالى إذا رضي أنزل الوحي بالعربية وإذا غضب أنزل الوحي بالفارسية»(137).

عن طلحة بن زيد «من تكلم بالفارسية زادت في خسته ونقصت من مروءته» (138) «من أحسن منكم أن يتكلم بالعربية فلا يتكلمن بالفارسية فإنه يورث النفاق» (139)، في المقاصد «قال عمر: إياكم وزيّ الأعاجم» (140) عن مالك: «أميتوا سنة العجم وأحيوا سنة العرب»(141).

«من غَشَّ العرب لم يَدْخل في شفاعتي ولم تَنَلْه مَوَدَّتي»(142)، «قال رسول الله: يا سلمان لا تُبْغِضْني فتفارقَ دينك، قال: قلت: يا رسول الله! كيف أبْغضك وبك هداني الله! قال لا تبغض العربَ فتبغضني»(143).

و همچنين احاديث زيادي هم دربارة فضيلت شهر‌هاي خودشان جعل كردند از قبيل: «في الملاحم: إن الناس يمصرون أمصاراً وإن مصراً منها يقال له البصرة فإن أنت مررت بها.. الخ،  «وفي المقاصد: الشام صفوة الله من بلاده يجتبي إليه صفوته من خلقه» .. «الحيرة روضة من رياض الجنة»(144) و دربارة دمشق و ساير بلاد عرب نيز احاديث زيادي ساخته شده، چون بناي ما بر اختصار است از ذكرش خودداري مي‌شود.

و در مقابل مسلمين غير عرب معارضه بمثل كرده و در دورة اموي سراً و در عصر بني العباس علناً بوسائل چندي در مقام طعن و نكوهش عرب بر آمدند، و حتي كتابهاي زيادي نيز در خصوص فضيلت عجم و مذمت عرب نوشتند، (سعيد بن حميد بختكان) كه خود را از شاهزاده‌گان ايران مي‌دانست كتابي بنام (انتصاف العجم من العرب) و كتابي نيز بنام (فضل العجم علي العرب و افتخارها)(145) تأليف كرد.

(ابو عبيده) معمر بن مثني كه اصلا از يهودي‌هاي فارس بوده در اين باره كتابهائي بنام: (ادعياء العرب) و (لصوص العرب) و (فضائل الفرس) تأليف نمود (146) و (هيثم بن عدي) در خصوص معايب و مذمت عرب كتابهاي چندي تأليف كرد، از آن جمله‌است: (كتاب مثالب الصغير) و (كتاب مثالب الكبير) و (كتاب مثالب ربيعه) و (كتاب من تزوج من الموالي في العرب) و (كتاب اسماء بغايا قريش في الجاهليه و اسماء من ولدن)(147).

و (علان الشعوبي) ايراني كتابي بنام (الميدان في المثالب) تأليف كرد و در اين كتاب از تمام طوائف عرب نكوهش مي‌كند،  همه معايبشان را شرح مي‌دهد(148) حتي (سهل بن هارون) چون عرب در آن موقع معروف بسخاوت بودند كتابي در خصوص فضيلت (بخل) نوشت(149)، در اين كتاب ثابت مي‌كند كه بخل از ملكات فاضله، كرم و سخاوت از اوصاف رذيله‌است!

گذشته از اينها احاديث زيادي نيز در باب فضيلت خود و بلادشان جعل كردند از آن جمله: «رُوي عن علي (ع): نحن قوم من نبط كوثي»(150).

«قال النبيُّ: لا تَسبُّوا فارساً فما سبَّه أحدٌ إلا انْتُقِمَِ منه عاجلاً أو آجلاً» (151) «قال النبيُّ: لو كان العلم معلقاً عند الثريا لتناولته أيدٍ من فارس»(152)

«إنَّ لِـلَّهِ في السماء جنوداً وفي الأرض جنوداً، فجُنْدُه في السماء الملائكة وجُنْدُه في الأرض أهل خراسان»(153) «بابان مفتوحان في الجنة للدنيا عبادان وقزوين وأول بقعة آمنت بمحمد عبادان وأول بقعة آمنت بعيسى بن مريم قزوين»(154) «عن ابان: لولا أن الله أقسم بيمينه وعهد أن لا يبعث بعدي نبياً لبعث من قزوين ألف نبيٍّ»(155)

«يكون لأمتي مدينة يقال لها قزوين الساكن بها أفضل من الساكن بالحرمين»(156)

«من بات بالري ليلة واحدة صلى فيها وصام فكأنما بات في غيره ألف ليلة صامها وقامها وخير خراسان نيسابور و هرات ثم بلخ»(157).

و دربارة قم، ساوه، اصفهان، خوزستان و .... نيز احاديث بسياري وضع نمودند، چون قسمت عمده اش معروف و در دسترس همه‌است از ذكرش خودداري مي‌شود.

 اين روايات و مانندش از رواياتيكه عرب را بر عجم و بالعكس ترجيح ميدهد و يا براي قبيلة فلان و ساكنين فلان شهر فضيلت و مزيتي قائل ميشود, همه از آثار دورة منحوسة اموي, و از مجعولات شعوبيه است, زيرا اسلامي كه صريحا مردم را دعوت باخوت و برادري ميكند: ﴿إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ , مفاخره و عموم عناوين بشري را لغو و باطل كرده, فقط براي متقي و پرهيز كار مزيتي قائل ميشود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ الله أَتْقَاكُمْ اسلامي كه مقياس فضيلت را علم و دانش قرار ميدهد: ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ, و بالاجمال اسلامي كه آئين اخوت و مساواتست, آيا ميتوان تصور كرد كه همچه آئيني عده اي را فقط بعنوان اينكه عرب يا عجم و يا ساكن فلان شهر است بر عدة ديگري ترجيح بدهد؟ پيغمبريكه ميگويد «الناسُ من آدم إلى يومنا هذا مثل أسنان المشط، لا فضل للعربيِّ على العجميِّ ولا للأحمر على الأسود إلا بالتقوى» (158) و نيز در خطبة حجة الوداع صريحا بمردم ابلاغ ميكند كه: «يَا أيُّهَا الناسُ، إنّ اللهَ قَدْ أَذْهَبَ عَنْكُمْ نَخْوَةَ الجَاهِلِيّةِ وفَخْرَهَا بِالْآبَاءِ، كُلُّكُمْ مِنْ آدَمَ وَآدَمُ مِنْ تُرَابٍ لَيْسَ لِعَرَبِيٍّ عَلَى عَجَمِيٍّ فَضْلٌ إلا بِالتَّقْوَى»(159) آيا ممكن كه براي عده‌اي در اثر اين قبيل عناوين موهومه فضيلت و مزيتي قائل بشود؟

باري بطوريكه اجمالاً نوشته‌ام؛ مسلمين غير عرب از ايراني و غيره در دورة خلفاي اموي كاملاً در تحت ظلم و فشار بني اميه قرار گرفته بودند, و از طرفي چون حضرت (علي) امير المؤمنين و اولادش مانند پيغمبر اكرم با همه مسلمين مطابق موازين اسلام رفتار كرده, ابداً كسي را بهيچ عنواني (جز علم و تقوي) بر ديگري ترجيح نمي‌دادند, از اينرو بغض بني اميه و محبت خاندان علي (ع) از همانوقت در دل مسلمين غير عرب متمكن و جايگزين شده و در نتيجه در مواقعيكه اينان بنعمت آزادي برخوردار شدند بوسائل گوناگون در مقام تشريح فضائل آل علي, و مفاسد اخلاق بني اميّه بر آمدند, حتي بعضيها در اين باره افراط را پيش گرفته, چيزهائي را كه در ظاهر بر فضائل اولاد علي عليهم السلام اشعار داشت, و در حقيقت شايستة مقام آنان نبود بقالب حديث ريخته اشاعه دادند, و يا يك قسمت مطالب لغوي كه متضمن مذمت بني اميه بود, و ابداً درخور آن نبود كه اينگونه مطالب بيهوده به ائمة اطهار نسبت داده شود به صورت حديث درآورده بآن ذوات محترمه نسبت داده و منتشر كردند.

از اينجا مي‌توان استنباط كرد كه قصة (رجعت) از لحاظ اينكه مشعر بر فضائل آل علي و مذمت بني اميه بود, در اين موقع با پيرايه‌هاي چندي كاملاً تأييد شد و اين اوضاع در تشييد مباني وي كمال مساعدت را نمود, زيرا مردم در اين موقع چنانكه گفتيم در مدح (علي) وساير ائمه, ومذمت و طعن بر بني اميه بطوري مستعد بوده‌اند كه چيزيرا در اين قسمت فروگذار نمي‌كردند, وبراي انجام منظورشان پيوسته با نهايت جديت در پيرامون كوچكترين وسائلي ميگشتند, با اين حال خيلي بعيد بنظر مي‌آيد كه از قضية (رجعت) كه در زمان خود علي بن ابي طالب از طرف (غُلات) منتشر شده و سرتاسرش متضمن سلطنت و سيادت آل علي, و مذمت و مغلوبيت بني اميه بود, صرف نظر نموده مورد استفاده خود قرار نداده باشند.

حاصل اينكه وقتي تاريخ دورة اموي و عباسيين مخصوصاً تاريخ پيدايش شعوبيه و وضعيت ايرانيان آن عصر را دقيقانه از تحت نظر بگذرانيم بطور روشن معلوم مي شود, موضوع (رجعت) كه شالوده اش در زمان علي (ع) از طرف غُلات ريخته شده بود, در آن عصر چون خيلي طرفدار پيدا كرده بود, در استحكام مباني وي اقدامات شاياني بعمل آمده و پيرايه هاي مخصوصي بوي بسته شده است, گذشته از اين موضوع متضمن قضايائي استكه بطور كلي موافق با عاطفه است, و تودة بشر هم عموماً (مگر اشخاص كمي كه در تحت حكومت عقل قرار گرفته اند) تسليم منطق عاطفه هستند, و از طرفي يك همچو حب و بغض مخصوصي هم راجع به آل علي و بني اميه در بين بوده است, البته اينها همه قبول و بلكه تثبيت و تأييد اين قضيه را كاملاً ايجاب مي كند.       

3- اختـلاط  مسـلمين  با اجانب  و  ورود  فلسـفه  در  اســلام

از جمله موجبات جعل حديث، يا امتزاج خرافات با مقررات اسلام بصورت حديث، اختلاط مسلمين با ملل مجاور خود مانند يهود و نصاري و هندي و ...... بود پس از آنكه اين طوائف مختلف در تعقيب فتوحات اسلامي وارد در اسلام شدند و يا در تحت حمايت اسلام قرار گرفتند، مسلمين قهراً با اينان بناي خلطه و آميزش را گذاردند، و در نتيجه قسمتي از عقائد و عادات و رسومشانرا بالطبيعه در اثر معاشرت از آنان اتخاذ نمودند، آنها هم مخصوصاً يهود و نصاري خرافات چندي بوسائل گوناگون مخصوصاً بوسيلة حديث، برسم ارمغان تقديم مسلمين كردند، چون اينان پس از ورود در اسلام، مخصوصاً يهوديهاي يمن، عده‌اي جزو صحابه و تابعين و بعضي در عداد قراء و محدثين، و بالاخره چون مورد وثوق مسلمين بوده اند، لهذا مسلمين سوقاتيها يعني مقالاتشان را كه بصورت حديث در آمده بود، به خوبي پذيرفتند! از آنجمله: احاديث راجع بتفسير قصص قرآن، وآيات راجع باسرار كون وخلقت است، كه اعراب چون اكثريتشان را امي و بيسواد تشكيل داده بود، و از طرفي چون نسبت بفهم قرآن، بالاخص نسبت بحل آيات مربوط باسرار كون و خلقت، و قصص انبياء  اشتياق مفرطي داشته‌اند، لذا در اين باره باهل كتاب آنانيكه معتنق باسلام شده، و جزو محدثين و قراء بوده‌اند، از قبيل (كعب بن مانع) معروف به كعب الاحبار، و (وهب بن منبه) و (عبد الله بن سلام) و مانندشان مراجعه كرده، اينانهم عين آن خرافات و افسانه‌هائيكه راجع به كيفت خلقت، و قصص انبياء در تورات خوانده بودند، بعنوان تفسير اين آيات بدماغشان تحميل كردند، كه متأسفانه بعضي از مفسرين ما هم در اين قبيل احاديث از نظر اينكه راجع باحكام واجب و حرام نبود، بهيچ وجه اعمال نظر نكرده، در مسطوراتشان بعنوان حديث متعرض شده، و بالاخره تفاسير را مملو ازين خرافات و اسرائيليات نمودند(160)، مانند قصة آدم و حوا با آن تفصيلش از قبيل: وقوع بهشت در فلان محل, و وقوع شجرة منهيه در وسطش، و خوردن ملائكه ميوة آن را براي خلود در بهشت، و رفتن شيطان در جوف مار: ماريكه داراي دست و پا و فلان هيئت بوده(161)، و قصة هاروت و ماروت، و ديگر افسانه‌هائيكه در ذيل قصص انبياء مانند قصة عيسي و مريم و هابيل و قابيل و زكريا و يحيي كه در تفاسير بعنوان حديث ذكر شده همه از اسرائيليات، و متخذ از تورات و انجيل است مخصوصاً طبري در تفسيرش اغلب اين قصه ها، بخصوص قصة آدم و حوا و عيسي و مريم را كه مذكور در تورات و انجيل است، از (اسباط) و (سدي) و (ابن جريج) و (وهب بن منبه) كه اصلاً ايراني، و بعد يهودي، و بالاخره از محدثين اسلام بوده‌است نقل مي‌كند.

گذشته از اين بعضي از آراء و مقالات لاهوتي و فلسفي آنانهم در مسلمين سرايت كرده و تدريجاً مذاهب چندي بنامهاي گوناگون در اسلام تشكيل گرديده شد، يعني پس از فتوحات آنانيكه وارد اسلام شده بودند: از يهودي، نصراني، مانوي، زردشتي و دهري چون بينشان كساني بودند كه از علماي همين اديان بوده‌اند، از اينرو پس از ورود در اسلام همان تعاليم دين سابقشانرا مورد مطالعه قرار داده، و بهر وسيله‌اي بود به قسمتي از آنها، تا آنجا كه مي‌توانستند لباس اسلام پوشانده و منتشر نمودند، و از اين راه لطمة بزرگي بوحدت ملّي مسلمين وارد آورده و بالاخره فرقه‌هاي چندي در اسلام تأسيس گرديده شد، مثلا (احمد بن حائط) سر سلسله طائفة (حائطيه) آنچه كه دربارة تناسخ و درپيرامون حضرت مسيح قائل بوده كاملا شبيه‌است بآنچه كه (براهمه) در تناسخ و نصاري در اطراف «مسيح» مي‌گفتند(162).

( اينچنين وقتيكه مسلمين در دورة خلفاي عباسي، مخصوصاً در عصر (مأمون) بترجمة كتابهاي علمي و فلسفي يوناني، ايراني هندي و ... پرداخته و بآراء و مقالاتشان آگاهي يافتند، همة آنها را رسماً مورد مباحثه قرار داده بطوريكه در اينموقع علمي بنام (علم كلام) تأسيس كردند، و مذهب (اعتزال) كه در اواخر قرن اول پيدا شده بود در اينموقع كاملاً قوت گرفته و رونقي بسزا پيدا كرد، يعني معتزله براي تاييد مذهبشان كاملاً بهمين علوم استقبال كرده و همواره از آن استعانت مي‌جستند و پاية مذهب خود را چنانكه بايد محكم نمودند، مخصوصاً وقتيكه (مأمون) رسماً اظهار اعتزال نمود و در مقام حمايت از آن برآمد قدرت معتزله و رونق مذهب اعتزال بحد كمال رسيده بطوريكه پارة از مقالاتشان را مانند مسئله (حدوث و مخلوق بودن قرآن) كه پس از آن از ترس فقها جرأت نداشتند اظهار بكنند، در اينموقع آشكارا اظهار مي‌كردند(163).

و در همين عصر بود كه (معتزله) به سيزده فرقه و (خوارج) به بيست شعبه و (شيعه) به سي فرقه و (مرجئه) به هفت فرقه، منقسم شده(164) ،  و هريك خود را حامي اسلام و طرفدار قرآن دانسته و ديگري را مرتد مي‌خواندند ! آيات قرآن و احاديث را همواره تطبيق با مقالاتشان نموده و گاهي هم احاديثي براي اثبات آنها ساخته و منتشر مي‌كردند! با اينكه در صدر اسلام هيچ يك از اين عناوين در بين نبوده‌است و بقول مرحوم صدوق عليه الرحمه در بين اصحاب پيغمبر، نه (قدري) و (مرجئه) ديده مي‌شد، ونه (حروري) و (معتزله) و نه اصحاب رأي(165)، از اينجا مي‌فهميم حديث‌هائيكه دربارة حقيقت مراتب نفس و ارباب انواع و ديگر مطالب فلسفي بنام  پيغمبر اكرم و علي امير المؤمنين، در بين است و حتماً بهر يك از آنها در كتب فلسفي و عرفاني بر خورده‌ايد، همه در همين عصر ساخته شده‌است، زيرا پيش از حضرت رضا (ع) چون فلسفه رسماً وارد اسلام نشده بود، تودة مسلمين با اصلاحات و مطالب فلسفي اصلاً آشنائي نداشتند تا اينكه پيغمبر اكرم و علي امير المؤمنين مطالب فلسفي را كه منشأ هيچگونه فائدة ديني و دنيوي نبوده برايشان بيان بكنند، حاصل اينكه احاديث منسوب به پيغمبر اكرم و ائمه پيش از حضرت رضا در صورتيكه متضمن مطالب و اصطلاحات فلسفي باشد، همه ساختگي و از مجعولات دورة عباسي است.

خلاصه در اثر آميزش و معاشرت مسلمين با ملل اجنبي و ترجمة كتب علمي و فلسفي آنان بسياري از مقالات فلسفي و مطالب لاهوتي كنيسه و خرافات يهود و ... وارد اسلام شده، ودر نتيجه اختلاف شاياني در بين مسلمين ايجاد نموده و فرقه‌هاي بيشماري كه شرحش از عهدة اين كتاب بيرون است، در اسلام تاسيس نمود، اينك قسمتي از آنها را بطور اختصار يادآوري خواهم كرد:

1- تناسخ ارواح

ابو ريحان محمد بن احمد بيروني در كتاب خود كه آنرا (ماللهند من مقوله مقبوله: في العقل او مرذوله) ناميده مي‌گويد: «چنانكه شهادت اخلاص شعار ايمان مسلمين، و تثليث علامة نصرانيت و اسبات نشانة يهوديت‌‌است ،اين چنين تناسخ ارواح از علائم مذهب هنديه‌است، بطوريكه اگر كسي معتقد بآن نباشد، از آنان نخواهد بود»(166).

در بين فلاسفة يونان پيش از همه فيثاغورث و بعد امبدكليس، و افلاطون قائل به تناسخ بودند، بطوريكه مؤرخين فلسفة يوناني مي‌نويسند: اينان اين نظريه را اصلاً از فلسفة هند گرفته بودند(167)، چنانكه مذهب (مانوي) هم بطوريكه بيروني مي‌نويسد اين عقيده را از هند گرفته بود يعني (ماني) وقتيكه از ايران تبعيد شده وارد خاك هند گرديد اين مسئله را از آنجا منتقل بمذهبش كرده بود(168). در هر حال اين مسئله در اسلام بي‌سابقه بود، تا اينكه عبد الله بن سباء يهودي كه عقايدش را مبسوطاً ذكر كردم اين مسئله و قرين وي (رجعت) را در زمان خلافت علي امير المؤمنين منتشر نموده، فرقه‌اي بنام (سبائيه) تشكيل شد و بعد طائفه (نصيريه) و (عوام دروز) همين موضوع را تعقيب كرده اساس مذهب خود قرار دادند، چه مي‌گويند «هركسيكه به علي بن ابيطالب ايمان نياورد روحش به جسم سگ يا شتر يا خَر خواهد منتقل شد، ولى آنانيكه گناه‌كارند بصورت يهود يا نصاري يا (سني) در دنيا عود مي‌كنند»(169) و بعد از اينها احمد بن حائط سر سلسلة طائفة (حائطيه) و شاگردش احمد بن نانوس و ابي مسلم خراساني رئيس طايفة (مسلميه)، و (قرامطه) و محمد بن زكرياي رازي قائل باين مسئله شده و پاية مذهب خود قرار دادند، مي‌گويند ارواح پس از مفارقت از اجساد خود بجسدهاي ديگري (اگر چه از نوع آن اجساد اوليه نباشد) منتقل خواهند شد، نهايت آنكه روح مردمان بد عمل و زيانكار بجسد بهائم خبيثه منتقل مي‌شود» بنا بر اين كليه احاديث و خطبيكه مشعر بر تناسخ است همه از مجعولات همين طوائف خواهد بود.

2- مسئلة خلود و ابديت عذاب جهنم

بطوريكه فون كريمر مي‌نويسد اين مسئله از مباحث متنازع فيه كنايس نصراني بود، و در بين اينان آباء كنيسه يونان آنرا منكر بودند يعني قائل به ابديت و خلود عذاب نار نبودند(170)، و از قرآن هم صريحاً استفاده مي‌شود كه اين موضوع از مقالات اهل كتاب بوده‌است: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوْتُواْ نَصِيبًا مِّنَ الْكِتَابِ يُدْعَوْنَ إِلَى كِتَابِ الله لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِّنْهُمْ وَهُم مُّعْرِضُونَ. ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُواْ لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّامًا مَّعْدُودَاتٍ وَغَرَّهُمْ فِي دِينِهِم مَّا كَانُواْ يَفْتَرُونَ ﴾ [آل عمران:23-24].  حاصل اينكه در صدر اسلام مباحثه در اطراف اين مسئله از نظر اينكه مستفاد از نصوص قرآن و از مسلمات عقيدة مسلمين بود، ابدا معمول نبود تا اينكه جهم بن صفوان رئيس طايفة (جهميه)، و ابو هذيل علاف اين مسئله را مورد بحث قرار داده و عاقبت انكار كردند، زيرا جهم بن صفوان مي‌گويد: «بهشت و دوزخ فاني مي‌شود و بهشتي و دوزخي نيز فاني خواهند شد»(171) متأسفانه اين فكر ببعضي از عرفاي اسلام نيز سرايت كرده، اين موضوع را از لحاظ اينكه صدورش از مبدء خير محض تنافي دارد رسما انكار كرده اند!!! و آنچه آياتي را كه صريح در اين معني بود تأويل نموده و ضمناً احاديثي هم طبق مرامشان جعل شد.

3- مسئلة قدم و حدوث كلام الله

- يعني: كلام الله مخلوق و حادث است يا قديم و غير مخلوق؟

اين مسئله كه قسمتي از كتب كلاميه را اشغال نموده و بلكه از عوامل مهم پيداييش علم كلام بوده‌است با مراجعه بتاريخ معلوم مي‌گردد گه اين فكر بهيچ وجه در اسلام سابقه نداشت، بلكه از مباحث لاهوتي علماي يهود بود، چنانكه ابن اثير در طي ذكر عقايد (احمد بن ابي دؤاد) معتزلي مي‌گويد «احمد قائل به خلق قرآن بود، و اين عقيده را از (بشر مريسي)(172) و او از (جهم بن صفوان) و ايشان از (جعد بن درهم) و او از (ابان بن سمعان) و او از (طالوت) و ايشان از دائي خود (لبيد بن اعصم يهودي) گرفته بود، لبيد از كساني بود كه قائل به خلق تورات بود، و خواهر زاده‌اش طالوت در اين خصوص كتابي تأليف كرده بود»(173). خلاصه اين مسئله كه از مسائل مهمة علم كلام و جزو عقايد فرق معتزله‌است از جمله اسرائيليات و سوقاتي‌هاي يهود است.

4- مسئلة قدر: (جبر و تفويض) و بحث در صفات الله

كسانيكه از تاريخ كنيسه مختصري اطلاع دارند بخوبي مي‌دانند كه اينها همه از مسائل علم لاهوت كنيسه، و مباحثي بود كه كشيشهاي نصراني چون بيكار و عضو زائد اجتماع بودند از سال‌هاي متمادي در كنيسه در اطرافش داد و قال كرده، و بالاخره در پيرامونش معطل وسرگران بوده‌اند، حتي بعضي از دانشمندان غرب، پس از اينكه فهميدند در اسلام هم فرقه‌اي بنام معتزله اين مسائل را مورد مذاكره قرار داده‌اند، بطور يقين حكم كردند كه اين فرقه ناشي و متولد از نصرانيت شده‌است چه برأي العين ديده بودند كه اينها از مسائل متنازع فيه كنيسه بود، و از طرفي مي‌دانستند كه در صدر اسلام بهيچ وجه مذاكرة در اطراف اينگونه مباحث معمول نبود، از آنجمله «فون كريمر» است مي‌گويد پس از اينكه مسلمين شام را فتح كردند، و با نصاراي آنجا مخلوط و محشور شدند اين مسائل را از آنان اخذ نموده و تدريجاً فرقة معتزله تشكيل گرديد(174)، اينان علاوه براينكه آيات قرآن را منطبق با اراء و مقالاتشان مي‌كردند، احاديث بسياري نيز جعل كردند، مخصوصا در قسمت جبر و تفويض آنقدر حديث ساخته شده كه ذكر همة آنها باعث اطالة كلام است.

5- بحث در كيفيت معراج

اين موضوع كه در تفرقة مسلمين كمك شاياني كرده و در عين حال وسيلة اظهار فضل عده اي از متفلسفين، و سرماية دكان جمعي ديگر گرديده‌است، متأسفانه اينهم از صادرات دكان خرافات تثليث: «كنيسه» مي‌باشد! شما خوانندة محترم البته قصة كشيشهاي مسجد «ايا صوفيه» را كه اصلا كنيسه بوده‌است شنيده ايد، موقعيكه سلطان محمد فاتح شهر قسطنطنيه «استانبول» را محاصره كرده بود در همان موقع كشيشهاي راحت طلب بي‌خبر از همه جا در آن كنيسه راجع به كيفيت عروج عيسي به آسمان مشغول نزاع و جدال بودند كه آيا عيسى بابدن عنصري بآسمان عروج نموده بود و يا با پيكر مثالي، ولي بي‌خبر از اينكه مسلمين تاپشت دروازة پايتخت مملكتشانرا تصرف نموده و عنقريب است كه همين كنيسه و جايگاه تثليث را مبدل به مسجد و محل توحيد نمايند!

در هر حال هيچ تاريخي نشان نمي‌دهد كه مسلمين در صدر اسلام اين قضيه را مورد بحث قرار داده باشند، بلكه آنچه كه در اين باره از قرآن استفاده مي‌كردند، و پيغمبر اكرم (ص) بآنان خبر داده بود بقبول تلقي كرده معتقد بودند تا اينكه چندي بعد از آن جمعي اين مسئله و مانند وي را كه منشأ هيچگونه فائدة ديني و دنيوي نبوده در دست گرفته، با پيرايه‌هاي مخصوصي مورد مباحثه و موضوع خطابه خود قرار دادند!

اصلا مي‌خواهم بگويم ما را چه رسد كه در چنين قضيه‌اي كه از مزاياي شخص پيغمبر خاتم (ص) بوده‌است مداخله نمائيم؟ چگونه مي‌توان تصور كرد كه ما بتوانيم بخصوصيات و كيفيت اين قضيه كه از حالات شخصيه و اتفاقيه آنحضرت است مطلع شويم؟ كسيكه در دورة عمرش ابدا وارد مرحله عشق نشده، و بي‌خبر از مزاياي عشق و عاشقي است، آيا مي‌تواند از خصوصيات شب وصل عاشقي هر چند هم براي او شرح داده شود واقف گردد؟

بر ماست كه اين قضيه را آنطوريكه قرآن گواهي مي‌دهد و حضرت رسول (ص) نيز بما خبر داده‌است معتقد شويم، غير از اين از حدود و ظايف ما خارج است.

در اينموضوع نيز احاديث چندي كه قسمتي از آنها مشعر بر تشبيه و تجسم است ساخته شده و در كتب اخبار ما ديده مي‌شود.

خلاصه اين مسائل كه اساس وپاية علم كلام را تشكيل داده‌است، با مراجعه بتاريخ اسلام و كنيسه بخوبي دانسته مي‌شود كه در اسلام مباحثه در اطراف اينها بهيچ وجه سابقه نداشت، بلكه همه از مباحث لاهوتي كنيسه بود كه پس از فتوحات اسلامي بطوريكه گفتيم تدريجا در بين مسلمين اشاعه پيدا كرده و بالاخره فرقه‌هاي چندي در اسلام تشكيل داده!

گذشته از اينكه بحث در پيرامون اين مسائل لطمة بزرگي بوحدت ملى واجتماعي مسلمين وارد آورده و منشأ تفرق آنان شده‌است، متأسفانه از دير زماني افكار مفكرين اسلام را: آنانيكه مي‌بايست پيوسته مشغول اصلاح مفاسد اخلاقي و اجتماعي جامعه اسلام باشند، مشغول نموده و وجودشانرا رسماً معطّل و بي‌فائده گذارده‌است!

بعقيدة نگارنده مهمترين عامل مؤثر در انحطاط عالم اسلامي و قويترين چيزيكه ما را از قافلة ترقي عقب انداخته‌است، همين است كه بسياري از دانشمندان در عوض اينكه در راه نشر حقايق اسلامي اندكي بذل مساعي نموده و متوجه اصلاح مفاسد اجتماعي و اخلاقي جامعه باشند، عمرشانرا در پيرامون اينگونه مسائل بيهوده صرف نموده و بالاخره خود و عالمي را بدبخت نموده اند!!

 

6ـ رجعت

بطوريكه شهرستاني مي‌نويسد رجعت از عقايد ديرينة يهود است:

منشاء اين عقيده در آنان، حديث معروف غدير ومخصوصا قضية هارون بود؛ بعد از آنكه هارون در بيابان وفات كرد، يهود متفقاً گفتند كه موسي از روي حسد او را كشته‌است، وچون نسبت به هارون بيش از موسي متمايل وعلاقمند بودند، در نتيجة همين علاقمندي قائل برجعت وي شده، همواره منتظرش بودند!(175) ولي اين مسأله در اسلام اصلا اسمي از آن در بين نبود و بلكه چنانكه عنقريب معلوم خواهد شد تقريباً مخالف با نصوص قرآن است؛ تا اينكه عبد الله بن سباي يهودي اين قضيه را بطوريكه مكرر گفتيم در اسلام منتشر نموده، سپس پايه و اساس مذهب فرقة (سبائيه) وديگر فرق غلات كه قسمتي را در پيش گفتيم قرار گرفت، اخبار زيادي هم در اين قسمت جعل و منتشر شد كه انشاء الله در مبحث رجعت خواهيم بيان كرد.

اين مسأله گذشته از اينكه چرخ مذهب سازي را رسماً بكار انداخته، ومسبب تشكيل فرق بابي، بهائي و ازلي شده و آنهمه مسلمان بيچاره را در وادي گمراهي و بدبختي گرفتار نموده‌است، لطمة بزرگي هم به اركان تشيع وارد آورده‌است، و اين مذهب را با آن مباني متقنه و اساس محكم كه مخصوص آنست مورد حملات شديد ساير طوائف اسلام و غيره قرار داده، و در عين حال آن را به يك مذهب موهوم و بي اصلي معرفي نموده‌است، چنانكه جمعي از علماء ونويسندگان سنت وجماعت از متقدمين مانند، شيخ السلام ابن تيميه، و از معاصرين مانند سيد رشيد رضا صاحب (المنار) وشكيب ارسلان ونويسندة ضحي الاسلام وفجر الاسلام، حتي عده‌اي از دانشمندان غرب مانند رنان فرانسوي، و ستودارد آمريكائي، بمناسبت همين موضوع و ديگر مقالاتيكه فرقه‌هاي (غلات) از شيعه اصلا از يهود گرفته بودند، شيعه را بطور كلي يك حزب سياسي و منشعب از يهود مي‌دانند، و صريحاً در مؤلفاتشان نوشته‌اند كه يهودي‌ها براي تخريب اسلام بصورت شيعه بروز كرده، و از طرفي هم عجم‌ها از لحاظ دشمني با عرب او را تأييد نموده و بالاخره مذهب كنوني (شيعه) را تشكيل دادند!

7ـ مسألة تشبيه:

يعني تشبيه خالق بخلق كه باتفاق تمام علماي ملل و نحل از مميزات ملت يهود است، چنانكه تثليث و تشبيه خلق بخالق نيز از مشخصات پيروان مسيح مي‌باشد، منشاء اشتباه يهود در اين موضوع بطوريكه شهرستاني مي‌نويسد، همان توراتي است كه در دست دارند، زيرا الفاظ داله بر تشبيه از قبيل نزول خدا در كوه طور سيناء و گريه كردن بر طوفان نوح و اينگونه افسانه ها.......... در تورات زياد ذكر شده‌است(176) كه متاسفانه يهوديان همه آنها را وارد اسلام كرده و بالنتيجه از مباني مهمه عقايد فرق شده‌است، زيرا اگر عقايد اينان را در كتب ملل و نحل مطالعه نمائيد مي‌بينيد كه قسمت عمده مقالاتشان دائر مدار همين مسأله‌است، چنانكه در پيش از شهرستاني نقل كرديم كه تمام عقايد جميع فرقه هاي غُلاة بر چهار چيز دور مي‌زند كه از آن جمله تشبيه‌است.

گذشته ازين اين موضوع هم در تفرقة جمعيت مسلمين بنوبة خود همراهي زياد نموده و فرقه بنام (مشبهه) و (مجسمه) در اسلام، تشكيل نمود؛ مشبهه بفرقه‌هاي چندي كه از آن جمله (هشاميه) و (حشويه) مي‌باشند تقسيم مي‌شوند، شرح عقايد همة آنان از موضوع بحث ما خارجست، خلاصه اينان بطور عموم خداوند را بتمام معني تشبيه بانسان مي‌كنند حتي براي او حواس خمسه ودست و يا و چشم و بيني و................. قائل شده‌اند، علاوه بر اينكه آيات قرآن را طبق مقالاتشان تفسير مي‌كنند احاديث بسياري هم در اين قسمت به پيغمبر اكرم و ائمه نسبت مي‌دهند از قبيل:

«لقيني ربِّي؛ فصافحني، وكافحني، ووضع يده بين كتفي حتى وجدت برد أنامله»(177)  «عن النبيّ: ينادي الله تعالى يوم القيامة بصوت يسمعه الأولون والآخرون »(178)  «عن ابن عباس رأيت ربي في صورة شاب أمرد» (179) «إذا أراد الله أن ينزل إلى السماء الدنيا نزل عن عرشه بذاته»(180) «في الذيل: رأيت ربِّي بِمِنَى يوم النَّفْر على جمل أوْرِق عليه جُبَّة صوف أمام الناس»(181).  در كتب اخبار ما نيز مخصوصاً در مجلدات بحار احاديث متضمنه بر تشبيه زياد ديده مي‌شود.

معلوم مي‌شود اين آقايان مشبهه و مجسمه هم در قسمت رجعت وارد بوده اند، زيرا بعضي از احاديث آن كه مي‌گويد در تعقب جنگ شيطان با حضرت امير جبار [خداوند] در زمين نزول مي‌كند و...... كه انشاء الله عين آنها را خواهم ذكر كرد، صريحاً مشعر بر تشبيه‌است!

8 ـ تحريف كتاب الله

بطوريكه علماي ملل و نحل مي‌نويسند: از جمله مزاياي ملت يهود تحريف كتاب خدا ـ توارت ـ بود، اينان براي حفظ مصالح خود چيزهائي از توارت كم كرده و يا مطالبي به وي افزوده تا اينكه توارت كنوني را تشكيل دادند(182)، قرآن هم در چند جا همين عمل زشت يهود را اجمالاً بما خبر مي‌دهد ﴿.. وَقَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلَامَ الله ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ﴾ [البقرة:75]، ﴿مِنَ الَّذِينَ هَادُواْ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ...﴾[النساء:46]، ﴿وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ...﴾ [المائدة:13]، ﴿يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَوَاضِعِهِ﴾ [المائدة:41].

اين عمل كه بتصريح قرآن و باتفاق علماي ملل و نحل از مزاياي ملت يهود بود، متأسفانه در مسلمين هم سرايت كرده يعني فرقه (غلات) آنرا تعقيب نموده و بنوبه خود جنايت بزرگي بعالم اسلام وارد آورده‌است!

نهايت آنكه يهود در اين باره موفقيت حاصل كرده، و آنچه را كه مي‌خواستند از توارت كم كنند و يا به وي بيفزايند، انجام داده و بالاخره (توارت) فعلي را تنظيم كردند! ولي (قرآن) چون خداوند حفظ و نگهباني آنرا رسما در عهده گرفته، و محفوظ از هر گونه تغييرات مي‌باشد، از اينرو آيات ساختگي (غلات) هنوز هم در ميان يك مشت كتاب غبار آلوده جاي گرفته و صفحات زيباي قرآن كريم را لكه‌دار نكرده‌است.

در هر حال فرقه هاي غلات كه تمام مقالاتشان از سرچشمه خرافات يهود آب مي‌خورد، و در حقيقت ننگ عالم اسلامي بوده و مي‌باشد، همين عمل يهود را تعقيب كرده و آن را از عوامل مهمه نشر مقالات بچه گانه‌شان قرار داده بودند! يعني: عقايدشانرا در قالب الفاظي ريخته و باسم آية قرآن و يا بعنوان اينكه سورة مخصوصي هست منتشر مي‌كردند واحاديثي نيز مشعر بر اينكه آن جمله و يا آن سوره از قرآن بوده‌است جعل نموده به پيغمبر (ص) و ائمه – عليهم السلام- نسبت مي‌دادند؛ فرقه‌هاي (خطابيه) ـ چنانكه در پيش گفتيم ـ كه اسامي تمام عبادات و محرمات را باسامي اشخاص تاويل نموده، ووطي محارم را هم جائز مي‌دانستند همه اين مقالاتشان مبتني بر اين بود كه جمله (بابي الخطاب) را در ذيل آيه: (و يخفف عنكم العذاب) افزوده و احاديث چندي هم براي اثباتش جعل كرده بودند! اينچنين ساير فرق (غلات) كلماتيكه متضمن فضائل علي امير المؤمنين و ساير ائمه – عليهم السلام- و ديگر مقالاتشان بوده، بعنوان قرآن تنظيم نموده احاديث نيز براي اثبات آنها جعل و منتشر كردند، كه متأسفانه بعضي از محدثين ما نيز جمود بهمان احاديث ساختگي نموده و بدون اينكه در آنها قدري دقت و كنجكاوي كرده باشند در كتابهاي خود نوشتند! ايكاش بهمين اندازه اكتفا نموده، ديگر همة آنها را در يك كتابي عليحده جمع آوري نمي‌كردند!

آري براي اثبات تحريف كتاب خدا، كتابي از خود بيادگار گذاردند، و از اين راه كمك شاياني بدشمنان اسلام، مخصوصاً به كاركنان كنيسه نموده حربة بزرگي بدستشان دادند! كه در تعقيبش جمعي از بيخردان عصر ما هم كوركورانه همان حربه را در دست گرفته، ندانسته پيكر اسلام را جريحه دار مي‌كنند!!

در بدو نظر بنظر مي‌رسد كه اينان در قرآن به آيه ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾ بر خورد نكرده اند! ولي وقتيكه قدري دقيق مي‌شويم، مي‌بينيم علت اين است كه اين طرفداران قرآن (!) اساساً قرآن را يك كتاب آسماني عملي تشخيص نداده اند، جز آنكه براي كفاره گناهانشان طوطي وار آنرا قرائت كنند، و يا آن را رونق مجالس فاتحه و سلاح جن زده و وسيله گدائي قرار دهند، هيچ موقعيتي برايش قائل نبوده و نيستند! و اصلا آنرا مانند منتر هندي خارج از حدود ادراك خود دانسته و فهمش را احاله بوجود مقدس حضرت ولي عصر عجل الله فرجه نموده اند، البته با چنين اوضاعي بايستي آنرا فداي هر خبر بي‌اصل و مجعولي بكنند!!

باري موضوع اثبات عدم تحريف كتاب بي اندازه مهم و در حقيقت از مسائل حياتي جامعة اسلامي است، از آن مسائلي است كه بايد در اطرافش كتابهاي چندي نوشت، و خطابه‌هاي زيادي خواند، وبالاخره هر طوري هست بايد بعالم فهماند كه دين اسلام از اين بدنامي جداً منزه و كتاب رسمي اسلام از اين تهمت مبرا است.

ما خيلي متأسفيم كه وضعيت اين كتاب مختصر بما اجازه نمي‌دهد كه اين موضوع را رسماً مورد بحث قرار داده و مشروحاً در اطرافش چيزهائي بنويسيم، ولي براي اين كه بكلي شما را در اين باره بي اطلاع نگذاريم، آراء و نظريات علماي بزرگ اسلام را ـ بطور اختصار ـ از نظر شما مي‌گذارنيم:

مرحوم صدوق در كتاب "اعتقادات" مي‌گويد: «اعتقاد ما اين است قرآنيكه خداوند براي پيغمبرش نازل كرده، همين است كه فعلاً در دست ما هست، و بيشتر از اين نبوده‌است، كسانيكه بما نسبت مي‌دهند كه ما مي‌گوئيم قرآن بيش از اين بوده و چيزهائي از آن كم شده‌است، دروغ مي‌گويند، ما هيچ وقت قائل باين مقاله نبوده و نيستيم»(183).

مرحوم شيخ طبرسي در كتاب "مجمع البيان" مي‌گويد: "چند نفري از اماميه و جماعتي از طائفة (حشويه) نقل كرده اند كه در قرآن تغييري رخ داده و چيزهائي از آن كم شده‌است؛ ولي مذهب اصحاب ما (اماميه) اين است كه در قرآن هيچگونه تغييري پيدا نشده‌است؛ نه چيزي بوي افزوده شده و نه كلمه‌اي از آن حذف گرديده‌است، چنانكه مرحوم علم الهدي سيد مترضي در جواب (مسائل الطرابلسيات) در اين باره چنانكه بايد بياناتي بس مفيد نموده مي‌گويد: علم ما بصحت نقل قرآن همان طور است كه نسبت به شهرها و حوادث و وقايع بزرگ و كتابهاي مشهور و ديوانهاي شعراي عرب داريم، زيرا براي نقل و حفظ قرآن دواعي بيشماري در بين بوده و در اين اين باره عنايت فوق العاده‌اي بخرج مي‌دادند، بطوريكه دواعي بر نقل و حفظ چيزهاي نامبرده هم باين حد نرسيده بود؛ زيرا معجزة نبوت و مأخذ علوم شرعيه و مدرك احكام ديني مي‌باشد، و علماي اسلام در حفظ و حمايت آن بجائي رسيده بودند كه حتي هر آنچه كه از قرآن: از اعراب قرائت و حروف و آياتش مورد اختلاف مي‌شد مي‌فهميدند، با چنين عنايت فوق العاده و اهتمام مخصوصي كه دربارة آن بخرج مي‌دادند، چگونه مي‌شود كه در آن اندك تغييري رخ داده و يا چيزي از آن كم شده باشد؟

و باز مي‌گويد: علم بتفاصيل قرآن و ابعاض آن، در صحت نقلش، مانند علم به جمله و مجموع آن است؛ آنانيكه نسبت به كتاب (سيبويه) و (مزني) عنايت دارند بطور بداهت مي‌بينيم، همانطوريكه نسبت به جمله و مجموع آنها علم دارند، نسبت بتفاصيل آنها نيز واقفند، بطوريكه اگر كسي يك فصلي از (نحو) بر كتاب سيبويه بيفزايد البته آن را از فصول آن كتاب تميز داده و مي‌فهمند كه بوي ملحق شده و از اصل كتاب نبوده‌است، با اينكه اين كتابها نسبت بقرآن چندان مورد اهتمام نبوده‌است، و آنطوريكه مسلمين در نقل و ضبط قرآن عنايت داشتند، ادباء نسبت باين كتاب‌ها نداشته اند.

وباز مي‌گويد: « قرآن در عهد حضرت ختمي مرتبت (ص) تمام جزواتش جمع آوري شده و صورت يك كتاب مؤلفي يعني همينطوريكه، فعلاً در دست ماهست، درآمده بود زيرا تمام آنرا در آن موقع درس خوانده و حفظ مي‌كردند، حتي جمعي از اصحاب كه آنرا حفظ كرده بودند، از اينرو در بين سايرين يك مزيّتي پيدا كرده بطوريكه مردم آنانرا رسما بهمين عنوان مي‌شناختند، بعلاوه آنرا بر پيغمبر اكرم (ص) عرضه مي‌داشتند و در پيشگاه مقدسش تلاوت مي‌كردند، و جمعي مانند عبد الله بن مسعود و ابي بن كعب چندين دفعه آنرا در حضور پيغمبر (ص) ختم كرده يعني تمامش را قرائت كرده بودند. اينها همه با اندك تأملي بما مي‌فهماند، - همينطوريكه فعلاً در دست ما هست ـ يك مجموعه‌اي بود مرتب؛ بدون اينكه چيزي از آن كم شده و يا اينكه جزواتش پراكنده بوده باشد، طائفة حشويه و چند نفري از اماميه كه در اين خصوص با ما مخالف هستند، چون مخالفتشان مستند به عقيدة بعضي از خباريين است كه اعتماد باخبار ضعيفه نموده و قائل بتحريف شده بودند، از اينرو به مخالفت آنان به هيچ وجه نبايد اعتنا كرد»(184).

بطوريكه فقيد معظم مرحوم شيخ جواد بلاغي در كتاب "آلاء الرحمن في تفسير القرآن" مي‌نويسد: شيخ مفيد عليه الرحمه در اواخر فصل الخطاب از كتاب مقالات؛ مي‌گويد:

«جمعيت بي‌شماري از (اماميه) عقيده‌شان اين‌است كه از قرآن چيزي كم نشده‌است؛ نه از كلمه‌اش، ونه از آيه و سورة آن، آنچه كه در مصحف علي امير ـ المؤمنين (ع) حذف شده مطالبي بود كه دربارة تأويل و تفسير معاني قرآن در آنجا نوشته شده بود، مربوط باصل قرآن نبوده‌است»(185).

شيخ بهائي قدِّس سرُّه مي‌گويد: « در زياده و نقصان قرآن اختلاف شده، نظرية صحيح اين است كه قرآن عظيم از هرگونه تغييري محفوظ مانده‌است؛ بدليل آيه (إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ) اينكه بين مردم مشهور شده كه اسم علي امير المؤمنين (ع) در بعضي جاها حذف شده مانند آيه (يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ) كه جمله "في عليٍّ" از آخرش حذف گرديده‌است، حرفي است بي اصل و نزد علما معتبر نيست»(186).

مقدس بغدادي در "شرح وافيه" مي‌گويد: « بطوريكه بين اصحاب ما معروف است و حتي حكايت شده كه مورد اجماع علماهست، از قرآن چيزي كم نشده‌است»(187).

شيخ عبد العالي كركي در اين باره رسالة مستقلي نوشته، و در آنجا پس از بيان كلمات صدوق، نسبت به احاديثيكه مشعرست از قرآن كلماتي كم شده اعتراض كرده مي‌گويد: « هر حديثيكه مفادش بر خلاف دليل يعني: كتاب خدا و سنت متواتره و اجماع باشد، در صورتيكه نشود آنرا تأويل نمود، طرحش واجب است، بايد حتماً آنرا بر كنار انداخت»(188).

سيد قاضي نور الله در "كتاب مصائب النواصب" مي‌گويد: «آنانيكه به (شيعة اماميه) نسبت مي‌دهند: كه اينان معتقدند كه در قرآن تغييراتي پيداشده‌است، بايد بدانيد كه جمهور اماميه هيچگاه چنين عقيده‌اي نداشته، و ندارند، مگر چند نفري كه گفتارشان ابداً قابل توجه نسيت»(189).

مرحوم شيخ جعفر كبير در كتاب "كشف الغطا" مي‌گويد: «شكي نيست كه قرآن كريم در ساية حفظ و حمايت خداوند متعال از هر گونه تغييري محفوظ مانده‌است، چنانكه خود قرآن هم صريحاً بهمين معني گواهي مي‌دهد و علماي اسلام نيز در هر زماني بدين موضوع اجماع كرده‌اند، خلاصه اين مسأله در هر زماني (اجماعي) بوده‌است»(190).

دانشمند معاصر فريد وجدي، در "دائرة المعارف" در تحت عنوان (سلامة القرآن من التحريف) مي‌گويد: « پيغمبر اكرم (ص) چندين نفر را براي كتابت قرآن تعيين فرموده، خود وجود مقدسش و چندين ده نفر نيز آنرا حفظ كرده بودند و همة اينان مقيد بودند كه در صلوات خود آنرا تلاوت نمايند؛ و در موارد مقتضيه طبق آياتش قضاوت كنند، با وجود چنين عنايتي كه نسبت بآن در بين بود، چگونه مي‌توان تصور كرد كه در آن تحريف رخ داده باشد؟ قرآن كه مانند ساير كتابهاي آسماني در دست طائفة مخصوصي محتكر نبوده كه چنين احتمالي درباره‌اش داده شود، بلكه بر خلاف آنها در بين تمام مسلمين منتشر و در دسترس همه بوده‌است، همه موظف بودند كه آن را همواره تلاوت كرده و طبق مقرراتش قضاوت نمايند با اين حال چگونه تصور مي‌شود كه در آن تحريفي پيدا شده و جمهور مسلمين نفهميده باشند؟ با اينكه آنان عموما آنرا رسما سرمشق تمام شئون زندگاني و دستور رسمي خود قرار داده بودند، و در تمام قضاياي ديني، دنيوي و اجتماعي همواره بآن مراجعه مي‌كردند.

آيا مي‌توان تصور كرد كه در قرآن تحريف و تغييري پديد آمده و خبر آن بما نرسيده باشد؟ با اينكه مي‌دانيد كه اصحاب پيغمبر (ص) الفاظ حديث و كوچكترين چيزهاي مربوط بدين را در كمال دقت مورد عنايتشان قرار داده و همواره بدانها مفاخره مي‌كردند آيا مي‌شود كه صحابه چنين امر جليلي را بركنار گذارده و آنرا مورد اهتمام مخصوصي خود قرار نداده باشند؟

گذشته از اينها قرآن در عهد حضرت رسول (ص) و ابي بكر كاملاً جمع آوري شده بود و بسياري از آناني كه آنرا در صحيفه هائي جمع وضبط كرده بودند همواره آنرا در خانه‌هايشان تلاوت مي‌كردند، و وقتيكه عثمان اخيراً شروع بجمع كردنش كرده بود تمام (كتبه) و (قراء) در قيد حيات بودند، با اين حال چگونه مي‌شود كه در آن تغييري راه پيدا كرده و تحريف شده باشد، و حال آنكه مسلمين دربارة احاديث و در تحصيل حديث راست و طرح حديثي كه سندش در نهايت قوت نبود، بطوري دقيق و مواظب بودند كه مانند آن در هيچيك از امم دنيا ديده نشده‌است، در موقع حيات حضرت رسول (ص) كه دروغهائي بر آن حضرت بسته و حديثهائي بنام شريفش ساخته بودند، حضرت ناگزير شد كه در منبر رسماً بمردم اعلام فرموده كه: (مَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّدًا فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنْ النَّارِ) ولي در دورة حياتش هيچوقت (مَنْ كَذَبَ عَلَى اللهِ مُتَعَمِّدًا) نفرموده بود زيرا قرآن چون بر خلاف حديث رسماً مضبوط و مدون بود، اين قسمت در او محال بود چنين احتمالي درباره‌اش نمي‌رفت»(191).

4 -  تخريب  اسلام  و  ترويج  مذاهب  باطله

از جمله علل جعل حديث اين بود كه جمعي از زنادقه كه متظاهر باسلام بودند براي افساد مقررات اسلام و ترويج مذاهب خود يك رشته اوهام و خرافات را به صورت حديث درآورده منتشر مي‌كردند، از آن جمله: عبد الكريم بن ابي العوجا وبيان بن سمعان ومحمد بن سعيد شامي و غلات از شيعه مانند ابي الخطاب و يونس بن ظبيان و يزيد الصايغ بودند، ابن ابي العوجا را بمناسبت زندقه و جعل حديث در زمان مهدي بن منصور، گردن زدند؛ ابن عدي مي‌گويد موقعيكه مي‌خواستند او را بكشند، صريحاً اقرار كرده بود: كه من چهار هزار حديث جعل نموده و در انها حلال را حرام و حرام را حلال كرده ام! بيان بن سمعان را نيز از لحاظ زندقه و جعل حديث، خالد قسري او را كشته و جسدش را آتش زده بود.

عقيلي از حماد بن زيد نقل مي‌كند كه زنادقه چهارده هزار حديث بنام پيغمبر (ص) جعل كرده بودند! از عبد الله بن يزيد المقري روايت شده كه مردي از خوارج وقتيكه از بدعتش برگشته بود مي‌گفت: ما هر وقتيكه بهر رأي و عقيده‌اي بر مي‌خورديم، براي آن حديثي مي‌ساختيم(192).

تاريخ التمدن الاسلامي از تاريخ ابن خلكان و تحذير المسلمين نقل مي‌كند: در بين جماعتي كه حديث جعل مي‌كردند، چهار نفر در اين باره خيلي شهرت داشتند: ابن ابي يحيي، در مدينه، واقدي در بغداد، مقاتل بن سليمان در خراسان، ومحمد بن سعيد شامي در شام؛ و از آن جمله احمد جويباري و ابن عكاشة كرماني، ابن تميم فرياني بودند، سهل بن السري مي‌گويد اينان ده هزار حديث جعل و منتشر كرده بودند(193).

5 – تقرّب  به  خلفاء  و  احراز  موقعيت  در  جامعه

از جمله دواعي جعل حديث اين بود كه جمعي از مردمان متملق براي تقرب به خلفاء و اشراف، متشبث بذيل حديث شده، احاديثي بر طبق ميل آنان جعل مي‌كردند مانند (غياث بن ابراهيم) روزي وارد مجلس مهدي بن منصور شد ديد يك دسته كبوتر از جاهاي دور وارد شدند و از ديدن آنها بشگفت آمده فوراً اين حديث را جعل كرد؛ (قال رسول الله لا سبق إلا في خف او حافر او نصل او جناح) مهدي امر كرد كه ده هزار درهم بوي بدهند، ولي پس از آنكه غياث از مجلس بيرون رفت، مهدي گفت در حديث نبوي كلمه (او جناح) ندارد، اين شخص براي تقرب بما دروغي بر پيغمبر (ص) بسته و اين كلمه را جعل نموده‌است، چون از اين پيش‌آمد متأثر شده بود امر كرده كه تمام كبوترها را ذبح نمايند، چنانكه در دور عباسي نظر باينكه مردم از لحاظ تأسي بخلفا بعيش و طرب و لهو و لعب زياد اشتغال داشتند، بطوريكه ابن خلدون مي‌نويسد اخبار بسياري در خصوص ملاذ و ملاهي از لحاظ تقرب به خلفاء و اكابر جعل شده بود.

و همچنين گروهي از اشخاص تنبل و نالايق و در عين حال خودخواه و شهرت طلب نظر باينكه نقل حديث در آن دوره‌ها نشانة فضل بود ازين رو براي كسب اهميت و احراز موقعيت در جامعه هر يك احاديث چندي ساخته و بمحفوظات خود افزوده نقل مي‌نمودند، خلاصه با مراجعه بكتب درايه و تاريخ به خوبي معلوم مي‌شود كه از بدو انتشار اسلام تا چندي پيش ازين احاديث بسياري از لحاظ تقرب بخلفاء و اكابر و بر طبق مقتضيات هر عصري جعل شده و منتشر گرديد.

6 – ارتزاق

از جمله موجبات جعل حديث اين بود كه عده‌اي جعل حديث را رسماً وسيلة اعاشه و ارتزاق خود قرار داده بودند مانند ابي سعيد مدائني و غيره كه رسماً بوسيلة جعل حديث اعاشه مي‌كردند، ومانند آن قاضي و واعظي كه احمد بن حنبل و يحيي بن معين در مسجد رصافه با او تصادف كرده بودند: احمد بن حنبل و يحيي يك روز داخل مسجد رصافه شدند، ديدند يك نفر قاضي در آنجا نشسته مي‌گويد: احمد بن حنبل و يحيي از عبد الرزاق از معمر از قتاده از انس بما خبر داده كه پيغمبر فرمود هر كسي اگر بگويد (لا اله الا الله) خداوند در مقابل هر كلمة از آن يك مرغي مي‌آفريند كه منقارش از طلا و پرش از مرجان خواهد بود و ... احمد و يحيى چون اين را شنيدند فوري در مقام انكار آن بر آمدند، قاضي گفت مگر: در دنيا جز شما احمد و يحيي وجود ندارند ؟!

7 – ترغيب  و  ترهيب

از جمله دواعي جعل حديث اين بود كه بعضي از كساني كه منسوب به زهد و تقوي و در عين حال بيعلم بودند بعبارت واضح، گروهي از مقدسين منزه از علم و ادراك بگمان اينكه مردم را متوجه بخدا و پيغمبر و قرآن و ائمه و بالاخره بمبادى اسلام بنمايند، يك رشته مطالبي را كه بظاهر مشعر بر ترغيب بطاعت، و ترهيب از معصيت و متضمن فضائل سور قرآن و ائمه و ديگر رجال اسلام بود، بصورت حديث درآورده، بقصد قربت منتشر مي‌كردند از آن جمله طايفه كراميه و بعضي از متصوفه بودند كه در خصوص ترغيب و ترهيب جعل حديث را رسماً جائز مي‌دانستند، يحيي بن قطان مي‌گويد: ((من كسي را نديدم كه پيش از اينانيكه منسوب به زهد و تقوي مي‌باشند دربارة حديث دروغ بگويند)).

مرحوم شهيد ثاني در كتاب (درايه) مي‌گويد: ((در ميان واضعين حديث آنانيكه ضررشان از همه بيشتر بود كساني بودند منسوب بزهد و تقوي و در عين حال جاهل، به گمان اينكه قلوب مردم را بوسيلة ترغيب و ترهيب بطرف خدا جلب كرده و از اينراه خويشتن را نزديك برحمت خداوند كرده باشند حديث جعل مي‌كردند، چون اينان ظاهر الصلاح و معروف بزهد و تقوي و در نتيجه مورد وثوق و محل اعتماد مردم بودند لذا تمام موضوعاتشان را بقبول تلقي مي‌كردند، اين معني از احوال آنهمه احاديثي كه اينان در قسمت وعظ و زهد جعل نموده‌اند, كاملاً ظاهر و هويدا است, و احاديثي نيز در خصوص فضائل ائمه ساختند و در آن احاديث يك سلسله افعال و احوال خارق العاده و كراماتي بائمه نسبت دادند كه هيچيك براي پيغمبران اولو العزم هم نخواهد اتفاق افتاد بطوري كه عقل هركسي قاطع است كه همه مجعول و ساختگي است اگر چه كرامات اولياء في نفسه ممكن است و همچنين احاديثي نيز راجع بفضائل و خواص سور قرآن جعل نمودند مانند روايت ابي عصمه نوح بن ابي مريم مروزي كه دربارة فضائل سوره هاي قرآن نقل كرده‌است, كسي باو گفته بود شما از چه طريقي اين حديث مربوط بفضائل سور قرآن را از عكرمه و از عباس نقل مي‌كنيد با اينكه اصحاب عكرمه اين را روايت نمي‌كنند, در جواب گفته بود: چون ديدم مردم از قرآن اعراض نموده (بفقه) ابي حنيفه و (مغازي) محمد بن اسحق مشغول هستند لذا اين احاديث را حسبةً لِـلَّه جعل نموده ام تا اينكه مردم متوجه بقرآن شوند. ابي عصمه معروف به (جامع) بود ابو حاتم بن حيان دربارة او مي‌گفت: (اين شخص جامع همه چيز بود غير از مطلب راست).

ابن حيان مي‌گويد ابن مهدي مي‌گفت: ((من به ميسره بن عبد ربه گفتم شما اين احاديثي كه نقل مي‌كنيد، كه هر كسي اگر فلان آيه يا سوره را قرائت نمايد ثوابش چنين و نتيجه اش چنانست، از كجا تهيه كرده ايد؟ او در جواب گفته بود كه همه اينها را من جعل كردم براي اينكه مردم نسبت بقرآن رغبت پيدا كنند. اين چنين است حديثي كه بنام (ابي بن كعب) دربارة فضائل سوره هاي قرآن معروف است، از مؤمل بن اسمعيل روايت شده كه مي‌گويد همين حديث را شيخي براي من نقل كرد، از او پرسيدم از كي اين حديث را شنيده‌ايد؟ گفت از مردي در مداين كه هنوز هم زنده‌است، رفتم در مداين به آن شخص گفتم شما از كي شنيده‌ايد؟ گفت از شيخي در بصره، رفتم بصره از او پرسيدم، گفت از شيخي در ابادان، در ابادان آن شيخ را پيدا كرده مدرك حديث را از او درخواست كردم، دستم را گرفت و مرا داخل خانه‌اي كرد كه در آنجا جمعي از متصوفه كه از آن جمله شيخي بود نشسته بودند، اشاره بآن شيخ كرده گفت از اين شخص شنيده‌ام، گفتم جناب شيخ شما اين حديث را از كي شنيده‌ايد؟ گفت از كسي نشنيده‌ام، چون ديدم مردم از قرآن اعراض كرده‌اند لذا خود اين حديث را جعل نمودم تا اينكه مردم متوجه بقرآن شوند! آنانيكه اين حديث را در تفاسيرشان نقل كرده‌اند از قبيل واقدي، ثعلبي و زمخشري همه خطا كرده اند، مگر اينكه بگوئيم اينان بر مجعوليت اين احاديث آگاه نبودند، با اينكه جماعتي از علماء كاملاً بر اين قضيه آگاه بوده‌اند)).

بعد از چند سطر ديگر مي‌گويد: طايفه كراميه و بعضي از مبتدعه از متصوفه اساسا براي ترغيب و ترهيب جعل حديث را جائز مي‌دانستند. بعد از ذكر ادلشان مي‌گويد: ((قرطبي در مفهم از بعضي از اهل راي و قياس حكايت مي‌كند كه آنها جايز مي‌دانند كه چيزهائي را كه موافق با قياس جلي باشد بصورت حديث درآروده به پيغمبر نسبت بدهند)).  در خاتمه مي‌گويد: (( آنانيكه حديث جعل مي‌كنند گاهي جملاتش را پيش خود اختراع مي‌كنند، و گاهي كلمات بعضي از مردمان گذشته و قدماء از حكماء و يا پاره‌اي از اسرائيليات بصورت حديث تنظيم كرده به ائمه نسبت مي‌دهند، و گاهي هم احاديث ضعيف الاسناد را براي اينكه رواج پيدا كند بوسيلة تركيب اسناد صحيحه آنها را به صورت حديث صحيح در مي‌آروند.))(194).

 

 

+                      +                    +


 

معرفات  حديث  مجــعول

گرچه با مراجعه بعلم رجال مي‌توان حديث مجعول را از غير آن تميز داد، ولي علماي علم "درايه" در اين باره يك رشته معرفاتي تعيين كرده‌اند كه در حقيقت هر يك ضابطة كلي مي‌باشد، وبآساني مي‌توانيم حديث مجعول را از غير آن تشخيص بدهيم عمده آنها از اين قرارند:

ركاكت الفاظ ويا معاني يعني هر حديثي اگر متضمن الفاظ و يا معاني ركيكه باشد، معلوم مي‌شود كه آن مجعول است(195).

مخالفت با عقل يعني مفاد هر حديثي چنانچه مخالف با عقل بوده بطوريكه قابل تأويل نباشد حتماً موضوع و ساختگي است(196).

مخالفت با قرآن يعني احاديثيكه مدلول آنها مخالف با قرآن است تحقيقاً مجعول است(197).

(4) چنانكه روايات بسياري كه بعقيدة مرحوم شيخ مرتضي انصاري، و جمعي از علماي بزرگ بحد تواتر رسيده‌است از حضرت ختمي مرتبت و ائمة اطهار وارد شده كه بايد احاديث را عرضه به (كتاب الله) نمود كه اگر حديثي مضمونش مخالف با قرآن باشد بايد آن را طرح كرد، حتي قسمتي از اين اخبار بما دستور مي‌دهد اخباري كه مفادش موافق با قرآن نيستند آنها را نيز بايد طرح نمود، چه رسد بآنهائيكه مخالف با آن هستند.

اكنون مقتضي مي‌دانم بعضي از آنها را كه مرحوم شيخ در كتابش "رسائل" نقل فرموده از نظر بگذاريم:

(قال النبي o ما جائكم عني ما لا يوافق القرآن فلم أقله) يعني پيغمبر مي‌فرمايد: آنچه خبريكه از طرف من بشما مي‌رسد، و مفادش موافق با قرآن نباشد من آنرا نگفته ام.

(قال أبي جعفر و أبي عبد الله: لا يُصدَّق علينا الا ما يوافق كتاب الله وسنة نبيه) يعني حضرت باقر و حضرت صادق A مي‌گويند: نبايد تصديق بشود بر ما خبري، مگر آن كه مضمونش موافق با كتاب خدا و سنت پيغمبر خدا باشد.

(قال A لمحمد بن  مسلم: ما جاءك من روايةٍ - من برٍّ أو فاجرٍ - يوافق كتاب الله فخُذْ به، وما جاءك من روايةٍ - من برٍّ أو فاجر - يخالف كتاب الله فلا تأخذ به).

يعني حضرت به محمد بن مسلم فرموده بود: هر آن روايتي كه بتو مي‌رسد چه از طرف آدم راستگو وچه از طرف شخص فاجر و دروغگو ـ در صورتيكه مضمونش موافق با كتاب خدا باشد، آنرا قبول كن، ولي اگر مخالف با قرآن باشد البته آنرا نبايد قبول كني (قوله A ماجاءكم من حديث لايصدقه كتاب الله فهو باطل) يعني حضرت مي‌فرمايد: هر حديثي اگر كتاب خدا آنرا تصديق نكند، باطل است.

(قال الصادق A: كل شيء مردود الي كتاب الله و السنه، و كل حديث لا يوافق كتاب الله فهو زخرف). يعني حضرت صادق A مي‌گويد: مرجع هر چيزي كتاب خدا و سنت است هر حديثي كه موافق با كتاب خدا نباشد مزخرف است:

[وصحيحة هشام بن حكم عن أبي عبد الله: لاتقبلوا علينا حديثا إلا ما وافق الكتاب و السنة، أو تجدون معه شاهداً من احاديثنا المتقدّمه فإنَّ المغيرة بن سعيد دسَّ في كتب اصحاب أبي أحاديث لم يحدّث بها أبي، فاتقوا الله و لا تقبلوا علينا ما خالف قول ربنا و سنّة نبيـّنا]. يعني حضرت باقر مي‌فرمايد: قبول نكنيد بر ما حديثي را مگر آنكه موافق با قرآن و سنت پيغمبر باشد، و يا اينكه از احاديث سابق ما شاهدي براي آن يافته باشيد، زيرا مغيرة بن سعيد دسيسه كرد در كتابهاي اصحاب پدرم احاديث زيا يكه پدرم آنها را خبر نداده بود، بپرهيزيد خدا را و قبول نكنيد بر ما چيزيكه مخالف گفتار پروردگار ما وسنت پيغمبر ما باشد.

بالجمله اخباريكه در اين خصوص وارد شده باندازه‌اي زياد است كه مرحوم شيخ انصاري با اينكه در رسائل مي‌گويد: اخبار متواتره در شريعت اسلام تقريباً نادر است با اين حال در آنجا صريحاً دعوي تواتر اين اخبار را مي‌كند، چه اولا در ضمن بيان ادلّه اشخاصيكه عمل بخبر واحد را جائز نمي‌دانند، مي‌گويد: «اخبار يكه در خصوص لزوم طرح اخبار مخالف با كتاب و سنت وارد شده متواتر مي‌باشد»(198) و بعد از چند سطر ديگر مي‌گويد: «اخبار واردة در اين باب از حيث معني متواتر است»(199).

جمعي از علماء از لحاظ عموم اين اخبار، اينها را در مسائل فرعيه نيز اجراء كرده‌اند، بطوريكه مخالفت بنحو عموم و خصوص را هم مشمول اين اخبار دانسته و تخصيص عمومات قرآن بخبر واحد را تجويز نمي‌كنند، خلاصه عمل بخبر واحد غير معلوم الصدور را در صورتيكه محفوف بقرنيه معتبره از كتاب و سنت معلومه نباشد بطور عموم جائز نمي‌دانند، ولي مرحوم شيخ بعد از اينكه فقط در اين مسأله: (خبريكه بطور مباينت كليه مخالف با قرآن باشد فقط در مسائل فرعيه بايد آنرا طرح كرد) با آنها موافقت مي‌كند، مي‌گويد: "اقرب اينستكه اين رواياترا باخبار واردة در اصول دين مانند مسائل (غلو) و جبر و تفويض و غيره حمل نمائيم، يعني احاديث واردة در مسائل اعتقاديه چنانچه مخالف و يا غير موافق با قرآن باشد بايد لزوماً آنها را طرح نمود(200).

حاصل آنچه كه بطور يقين ازين روايات متواتره ‌استفاده مي‌شود چنانكه مرحوم شيخ هم استفاده فرموده اند، اينستكه احاديث راجعه بعموم مسائل اعتقاديه را بايد عرضه به قرآن نمود كه اگر هر يك از آنها مخالف يا غير موافق با قرآن باشند بايد ان را طرح كرد.

4ـ مخالفت با سنّت متواتره و اجماع قطعي، يعني هر حديثي اگر مدلولش مخالف با سنت متواتره يا مَعقد اجماع قطعي باشد بطوريكه جمعشان ممكن نباشد، مسلماً موضوع‌است(201) .

حديثي، چنانچه خبر بدهد از امر بزرگي كه دواعي بر نقل آن در مجامع زياد بوده و در عين حال ناقلش يكنفر باشد حتماً آن حديث مجعول است(202).

هرگاه حديثي براي امر كوچكي وعيد شديد قائل بشود، از قبيل روايتي كه مي‌گويد اگر كسي ريشش را بتراشد مثل اينستكه با مادرش هفتاد مرتبه در خانة خدا زنا كرده باشد، ومانند اينها البته همچه حديث مجعول خواهد بود(203).

7- اگر حديثي را ديديم كه امر كوچكي را منشأ ثواب زيادي قرار داده‌است، و بالاخره متضمن وعدة بزرگي براي فعل حقير مي‌باشد، معلوم مي‌شود كه آن مجعولست (204) مانند بعضي از رواياتيكه دربارة سوگواري حضرت سيد الشهدا وارد شده.

 

+                      +                    +


 

اقسام  حديث

علماي علم درايت حديث را بطور كلي بر دو قسمت تقسيم كرده‌اند:

متواتر، آحاد

متواتر، خبر جماعتي را مي‌گويند كه عدة آنان باندازه‌اي باشد كه تبانيشان بر دروغ گفتن عادتاً محال باشد، براي تحقق آن بطوريكه مفيد علم باشد شرائط چندي لازم است، عمده شرطش اينستكه عدة روات آن در همه طبقات بايد باندازه‌اي باشد كه توافق آنان بر دروغ عادتاً محال بوده باشد، يعني جمعيتي كه انسان عادتاً احتمال ندهد كه آنان تباني بر كذب كرده اند بدون واسطه روايت كنند از چنين جمعيتي كه آنها نيز روايت نمايند از همچه جمعيت ديگر، تا اينكه منتهي شود بچنين جمعيتي كه همه آنان بدون واسطه آن حديث را از پيغمبر و يا امام مثلاً شنيده باشند، بطوريكه اگر در بين يكي ازين جمعيتها از شخص واحد و يا از جمعيتيكه متصف باين وصف (استحاله تباني بر كذب) نباشند روايت كنند، آنرا متواتر نمي‌گويند.

بايد دانست كه تحقق اين معني گروبند عدد مخصوصي نيست، بلكه دائر مدار آن اندازه‌ايست كه محصل اين وصف بوده باشد، بسا مي‌شود كه در ده نفر مثلا اين وصف حاصل مي‌شود، ولي در بعضي موارد صد نفر هم محصل اين وصف نيست، حاصل اينكه تحقق تواتر در حديث بسته باينستكه سرتاسر سلسله روات آن از جمعيتهائي تشكيل بشود كه اين وصف علي السويه در همه ظاهر وهويدا باشد، بطوريكه طبقة اول با آخر وطبقة وسط با طرفين در اين قسمت كاملا نظير هم بوده باشند، اينستكه شهيد ثاني مي‌گويد "بسياري از اخباريكه روات آنها در زمان ما بحد تواتر رسيده‌اند، چون در زمانهاي پيش مخصوصاً در ابتداء باين حد نرسيده بودند لذا آنها متواتر نيستند، اشخاصيكه متفطن باين شرط نبودند: (رسيدن روات حديث در جميع ازمنه بحد تواتر)، همينكه ديدند كه روات آنها در زمان آنان بحد تواتر رسيده اند، گمان كردند كه واقعا متواتر مي‌باشند(205)"و در دو صفحة بعد براي توضيح اين معني مي‌گويد: از آن جمله روايت (انما الاعمال بالنيات) است كه عدة روات وي در زمان ما بيش از حد تواتر است، زيرا جميع علماي اسلام و روات حديث كه عده شان متجاوز از حد تواتر است در اين زمان آنرا روايت مي‌كنند، ولي چون عده رواتش در زمان اول بحد تواتر نرسيده بود لذا نبايد آنرا در اعداد احاديث متواتره قرار داد. و نيز احاديث بسياريكه مدعي تواتر آنها شده‌اند ازين قبيل مي‌باشند، يعني چون ديدند روات آن احاديث در زمانشان يا پيشتر بحد تواتر رسيده‌اند، بدون اينكه جميع ازمنه را تفحص نموده باشند مدعي تواتر آنها شدند، با اينكه در ابتداء فاقد شرط تواتر بودند، حتي خيلي از احاديثي كه از اول مجعول وساختگي بوده، بعد از مدتي رواتش بحد رسيده و بالاخره متواتر شده‌است، آري ممكن است ادعا نمائيم كه حديث (من كذب علي متعمدا فليتبوء مقعده من النار) متواتر است زيرا جمعيت بسياري از صحابه آنرا از پيغمبر اكرم نقل كرده‌اند(206).

حديث متواتر نيز بر دو قسم است: لفظي و معنوي ـ حديث متواتر لفظي آن است كه الفاظ مخبرين در آنچه كه خبر مي‌دهند متحد باشد، يعني تمام مخبرين در تمام طبقات آنرا بالفاظ وجملات مخصوصي خبر بدهند.

متواتر معنوي آن است كه تنها معني و مدلول حديث متواتر باشد، يعني مخبرين آنرا با الفاظ و جملات مختلف خبر بدهند، نهايت آنكه همه آنها بطور تضمن ويا التزام بآن معني دلالت داشته باشند.

در هر حال احراز تواتر حديث جز در موارد "ضروريات دين" فوق العاده دشوار و بلكه تقريباً محالست، زيرا با وجود آنهمه انقلاباتيكه در اسلام پيش آمد نموده، مخصوصاً آن غوغائيكه در خصوص حديث در بين بوده‌است، چگونه مي‌توان احراز كرد كه روات فلان حديث مثلا در جميع طبقات يعني از زمان معصوم تا زمان ما بحد تواتر بوده‌اند؟ از همين لحاظ است كه شهيد مي‌گويد: تحق تواتر در اصول شرايع مانند وجوب صلات يوميه وعدد ركعات آنها، وجوب زكات و حج است و تواتر آنها هم در حقيقت تواتر معنوي است نه لفظي، ولي در احاديث مخصوصيكه به الفاظ مخصوصي نقل شده باشد، تحقق تواتر در آنها خيلي كم است زيرا تمام طبقات روات آنها در نقل آنها با همان الفاظ مخصوص با يكديگر اتفاق ندارند، اگر چه مدلول آنها در بعضي موارد متواتر است، مانند اخبار متضمن شجاعت علي A وسخاوت حاتم و غيره(207) و همچنين، حسين بن عبد الصمد الحارثي الهمداني، در كتاب دراية خود، پس از اينكه مي‌گويد: (خبر متواتر بطوري كميابست كه محدثين نمي‌توانند، ان را در ميان احاديث تشخيص بدهند) فقط امثله ذيل را بعنوان مثال آن بيان مي‌كند:

قرآن، ظهور پيغمبر اكرم؛ قبله، صلوات واعداد ركعات آنها و حج و مقادير نصاب زكوة(208).

پس از اين مذكورات دانسته شد كه در بين مقررات اسلام جز ضروريات دين چيزيرا بطور يقين نمي‌توان گفت كه متواتر است، و در ميان احاديثيكه در دست هست حديثي كه متواتر بوده مخصوصاً متواتر لفظي باشد بي نهايت كميابست، فقط چند حديثي آنهم در مسائل ضروري، بطوريكه گفتيم متواتر معنوي مي‌باشند.

متأسفانه اين مسأله هم مانند مسأله ضروري دين و ديگر مسائل ديني مورد اشتباه عجيبي واقع شده‌است! بيخردان چنانكه هر امر شايعي را اگر چه بي اصل و خرافي باشد، ضروري دين و منكرش را كافر مي‌دانند اين چنين هر چيزيرا كه ديدند در چند كتابي (مخصوصاً كتاب چاپ شده) نوشته شده و يا اينكه چند نفري آنرا نقل نموده اند بدون تأمل ان را در عداد احاديث متواتره قرار مي‌دهند!!!

آحاد ـ احاديثي را مي‌گويند كه رواتش به حد تواتر نرسيده باشد، چه راوي آن يكنفر باشد يا بيشتر، نهايت آنكه اگر يكنفر باشد آن را (غريب) و اگر بيش از دو يا سه نفر باشد آن را (مستفيض) يا (مشهور) مي‌گويند.

اخبار واحاديث آحاد را از لحاظ احوال و اوصاف راوي به اقسامي چند تقسيم كرده اند: 1ـ صحيح، حديثي را گويند كه بوسيلة نقل شخص عادل و امامي متصل بمعصوم بوده باشد، و در صورت تعدد رواتش بايد همه آنان متصف بهمين دو وصف بوده، يعني: رواتش در تمام طبقات ـ با حفظ اتصال ـ از عادل و امامي تشكيل شده باشد بطوريكه اگر در بين يكي از آنان داراي اين دو وصف نباشد آن را صحيح نمي‌گويند.

خلاصه صحت حديث منوط به امامي بودن و عدالت تمام روات آن است، واحراز اين قسمت فعلا براي ماـ در صور تيكه عدالتشان مشهور و مستفيض نباشد ـ بسته به شهادت يك يا دو نفر عادل است، يعني بسته باين است كه يك، يا دو نفر از علماي رجال ما صريحا امامي بودن و عدالت رواي را بما خبر بدهند(209) ولي اين در صورتي است كه در مقابل كسي او را بعنوان فاسق و يا بفساد عقيده مذهبي معرفي نكرده باشد، در اين صورت باتفاق جمهور علما قول جارح مقدم است، اگر چه عده معدلين بيش از جارحين باشد(210) مثلا (معلي بن خنيس) با اينكه مرحوم شيخ و محقق بحراني و مجلسي اول و ابن طاوس او را تعديل و توثيق كرده‌اند، ولي چون علامه، نجاشي وابن غضائري او را تضعيف كرده و از غلات مي‌دانند، از اين رو رواياتش را بعنوان روايت صحيح نخواهيم پذيرفت.

ليكن تقديم قول جارح در موردي است كه مستلزم تكذيب گفتار معدل نباشد، يعني بتوانيم بين خبر معدل و جارح در آن مورد جمع بكنيم، مثل اينكه معدل بگويد فلاني عادل است، و جارح بگويد من ديدم كه او شراب مي‌خورد؛ در اينجا با وجود اينكه خبر جارح را مقدم مي‌داريم خبر معدل را تكذيب نكرده ايم، زيرا عدالت كه مقتضي عصمت نيست تا اينكه با صدور عمل محرم از او منافات داشته باشد؛ چه ممكن است شخص عادل يك وقت ملكه عدالتش را از دست داده و مرتكب گناه بشود(211).

اما در مورديكه تقديم خبر جارح مستلزم تكذيب قول معدل باشد مثل اينكه جارح خبر قتل كسي را در وقت معيني بدهد، و معدل گواهي بدهد كه آن شخص بعد از آن، زنده بوده‌است، در اينجا چون اين دو خبر با يكديگر تعارض دارند، بعضي از علما مانند شيخ مي‌گويند هيچيك را بطور كلي نبايد پذيرفت(212) ولي جمعي از قبيل شهيد ثاني مي‌گويند آنكه داراي مرجح است يعني عده اش زيادتر و يا تقوي وزهدش بيشتر است، فقط همان را بايد پذيرفت(213).

2ـ حسن، عبارت از حديثي است كه سندش بوسيلة شخص امامي، كه او را مدح كرده و بدون اينكه بر عدالت و يا ضعفش تصريح كرده باشند، متصل بمعصوم باشد، ولي اين وصف بايد در تمام مراتب رواتش محقق باشد، مگر در مورديكه باقي رواتش متصف باوصاف روات حديث صحيح باشند، يعني حديثيكه يك يا چند راوي آن امامي و ممدوح و بقيه عادل و امامي باشد، آنرا نيز حسن مي‌گويند.

3ـ موثق، حديثي را گويند كه بوسيلة نقل اشخاصيكه اصحاب ما صريحاً آنان را توثيق كرده ولي امامي نباشند، متصل بمعصوم بوده باشد، در اينجا نيز يا بايد تمام روات آن متصف بوصف نامبرده باشند، و يا اينكه بعضي از آنان متصف باين وصف بوده و بقيه داراي اوصاف روات صحيح باشند.

4ـ ضعيف، حديثي است كه داراي شرائط هيچ يك از اين سه قسم نباشد، يعني در طريق او اشخاص فاسق، مجهول الحال و جاعل حديث بوده باشد.

حديث ضعيف را بالفاظ گوناگوني تعبير ويا آن را باقسام چندي تقسيم كرده اند:

1ـ موقوف، حديثي است كه از مصاحب معصوم روايت شود؛ احاديثكه بعنوان تفسير آيات قرآن از اصحاب پيغمبر اكرم نقل شده، همة آنها را موقوف مي‌گويند.

2ـ مضمر، حديثي است كه اسم معصوم ـ آنجاكه سَنَد آن منتهي باو مي‌شود ـ صريحا ذكر نشده باشد، بلكه راوي آن، معصوم را بوسيلة ضمير غائب تعبير بكند مثلا بگويد: (سألته، سمعته و يا عنه A).

3ـ مرسل، حديثي است كه تمام رواتش و يا بعضي از آنان بكلي حذف شده، و يا بوسيلة الفاظ مبهم مانند: (كلمة بعض و بعض اصحابنا) ذكر شده باشد؛ اگر يكي از رواتش حذف شده باشد آن را مقطوع و منقطع و چنانچه بيشتر حذف شده باشد آن را معضل نيز مي‌گويند.

4ـ مهمل، حديثي است كه بعضي از رواتش در كتابهاي رجال بهيچ وجه نامبرده نشده باشد.

5ـ مجهول، آن است كه هر چند رواتش در كتب رجال مذكور باشد، ولي عقيده مذهبي و اوصاف همه و يا بعضي از آنان را معلوم نكرده باشند.

موضوع، حديثي است كه اصلا مجعول و ساختگي باشد، بقول شهيد ثاني اين قسم از بدترين اقسام حديث ضعيف است(214).

آنچه كه دربارة معرفي قسمتي از مزاياي اسلام و تشريح و ضعيت حديث در نظر گرفته بودم در اينجا به پايان مي‌رسد، و در ضمن، پرده از روي خيلي از خرافات و افسانه‌هائيكه از طرف ملت يهود و ساير ملل اجانب وارد اسلام شده، و مرور زمان آنها را بصورت مقررات اسلام درآورده بود، بر داشته‌ام، مخصوصاً موضوع رجعت را تا اندازه‌اي روشن كرده، صاحبان فهم و درايت آنچه را بايست بفهمند فهميده‌اند اينك براي اينكه اين مسأله كاملا براي برادران ديني ما واضح گردد تفصيلا در اينقسمت وارد شده، آنچه كه در اين باره گفته و يا نوشته‌اند مورد بحث خواهم قرار داد:

 

+                      +                    +

 


 

رجعت  بر  خلاف  اصل  ثابت  در  عالم  كون  و سنت حتميهء خداوند است

پوشيده نيست، رجعت و برگشتن مردگان بسوي دنيا از جهت اينكه مستلزم حركت قهقرائي، و بقول فلاسفه مستلزم خروج از فعليت بقوه‌است، بر خلاف سنت الهي و خارج از جريان نظام عالم طبيعت است، وبالاخره امريست كه عادتا محالست چنانكه برگشتن انسان به مراحل اوليه خلقتش بر خلاف سنن حتميه ونواميس تغيير ناپذير الهيه و عادتا محال مي‌باشد.

بعبارت ديگر از جمله سنن حتميه و اصول مسلمة خداوند در اين عالم كون: عالميكه تمام اجزائش هميشه در ترقي و تكامل است و موجوداتش پيوسه متحرك بطرف كمال مي‌باشد، اينست هر موجودي كه از عالمي بعالم ديگر منتقل مي‌شود ديگر بعالم اولي بازگشت نكند زيرا در اين موقع تمام مزاياي عالم اول را استيفاء نموده و آنچه را كه آن وقت از خصوصيات اين عالم بالقوه واحد بوده در اين موقع همه بفعليت رسيده‌است، بديهي است با اين حال بر گشت او بعالم اول مستلزم خروج از فعليت بقوه وبالبداهه محالست، مثلا انسان وقتيكه پس از طي اطوار بدوية خلقتش منتقل بعالم انسانيت مي‌شود، و تمام مزاياي انسانيت در او فعليت پيدا مي‌كند، ابداً نمي‌توان تصور كرد كه بعالم منويت و حيوانيت و ديگر عوالم سابقه اش (رجعت) نمايد، و همچنين و قتيكه ازين عالم رخت بر ميبندد و بعالم ارقي و وسيع روحاني قدم مي‌گذارد، غير ممكن است كه دو باره دچار اين گودال طبيعت بشود، چه در اين موقع لا محاله تمام مزاياي مراحل طبيعيه اش را بطور كلي استيفا نمود، و هرچه را كه درخور استعدادش بوده از آنجا استفاده كرده، و هر تخميكه به نسبت لياقت خود مي‌بايست در آنجا بپاشاند، پاشانده وبالاخره بهر نحويكه مي‌خواست اين مراحل را به پيمايد پيموده، و حال بجائي رسيده‌است كه آخرين مرحله مسافرت و جايگاه تمركز ابدي اوست، منزلي است آنچه را كه در آن منازل موقتي كشت كرده بود، در اينجا بايد بچيند، و بهر نحويكه مراحل سفرش را طي نموده بود در اينجا بايد آثارش از او بروز نمايد، اينجا ديگر جاي نقص و حركت نيست، جائي نيست كه باميد رسيدن بمقصودي بجوش و خروش افتاده و بسعي و عمل مشغول شود، بلكه جايگاه كمال وفعليت است، جائي است كه هيچكس را بهيچ وجه حالت منتظره نيست، محلي است كه تمام قوه‌ها بفعليت رسيده و همه جنبشها مبدل بسكون شده‌است، در اين منزل پرده از روي خفاياي امور آدم خاكي و اين اعجوبة روزگار برداشته مي‌شود، و تمام مكنونات وي و آنچه كه در اعماق قلبش پنهان بوده اكنون همه را بصور گوناگون مشاهده مي‌كند، وبالاخره بمنزلي رسيده كه جايگاه ابدي و موطن هميشگي اوست، بنابر اين چگونه مي‌شود كه خداوند حكيم علي الاطلاق با اين حال او را بمراحل اوليه اش بر گرداند؟ وموجوديكه بتمام معني بفعليت رسيده و بكمال لائق بحال خود نائل آمده او را بقوه و نقص تنزل بدهد؟

باري اين اصل مسلم و سنت جاريه خداوند در باره انسان، گذشته از اينكه درخور ادراك هر مسلمان محققي هست، قرآن نيز در چند موضع بدان اشاره مي‌كند، از آن جمله اين آيه‌است ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ طِينٍ  ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَكِينٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا المُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آَخَرَ فَتَبَارَكَ اللهُ أَحْسَنُ الخَالِقِينَ ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذَلِكَ لَمَيِّتُونَ ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تُبْعَثُونَ﴾[المؤمنون:12-16] يعني آفريديم ما انسانرا از خاك خالص، پس از مدتي قرار داديم او را نطفه در رحم زنان (يعني جوهر واصل انسان و مبدء پيدايشش اولا خاك و بعد نطفه‌است) سپس آن نطفه را بصورت علقه يعني (قطعة خون منجمده شده) درآورديم، و بعد آنرا بصورت مضغه (شبيه بقطعه گوشت جويده شده) آفريديم، پس از آن آن مضغه را بصورت استخوان قرار داديم، سپس اطراف آنرا با گوشت پوشانيديم بعد از مدتي او را بصورتي مباين با صور اوليه يعني: (صورت انساني) ايجاد نموديم، منزه و متعالي است خداوند در قدرت و علمش، آن خدائيكه احسن الخالقين است، پس از مدتي شما اي افراد بشر بعد از تمام خلقت هر آينه خواهيد مرد، و پس از آن در روز قيامت زنده و محشور خواهيد شد ـ بطوريكه ملاحظه مي‌شود اين آيه تمام تطورات خلقت انسان، و همه مراحل سير ارتقائي او را بما خبر مي‌دهد، و در حقيقت متضمن همان اصل و ناموسي است كه ما وجداناً آنرا ادراك مي‌كنيم.

چون دانستي كه رجعت بر خلاف اصل و ناموس جاري در اين عالم است، اكنون بايد فهميد طرفداران رجعت روي چه اصلي ازين اصل طبيعي دست كشيده‌اند، و بوسيله چه برهان و دليل قطعي باين قضيه كه بر خلاف سنت الهيه و جريان نظام عالمي است عقيده مند هستند؟ چه بديهي است بدون دليل قطعي هيچگاه نمي‌توان از زير مقتضيات يك اصل ثابت و ناموس مسلم الهي بيرون رفت، بعبارت واضح، تايك برهان و دليل علمي بما نگويد كه مشيت خداوند در فلان مورد مثلا از روي حكم و مصالحي بر خلاف سنت جاريه اش تعلق گرفته‌است ما هرگز نمي‌توانيم از آن اصول بردايم، مثلا در قضيه تولد حضرت عيسي بدون پدر چون قرآن ناطق باين معني است، با اينكه ظاهراً بر خلاف اصل و ناموس الهي است ما ناگزيريم باين معني معتقد شويم.

و همچنين معجزات انبياء گرام؛ با آنكه همه در ظاهر بر خلاف جريان طبيعي و بعبارت ديگر از امور غير عادي هستند، نظر باينكه قسمتي از آنها از قرآن و دسته‌اي از اخبار متواتره استفاده مي‌شوند، البته برماست كه تعبداً همه آنها را قبول بكنيم، خلاصه در اين موارد چون بر خلاف آن اصول و سنن ادلة قطعيه مانند قرآن و خبر متواتر در دست داريم لذا از آن اصول دست بر مي‌داريم، ولي در هر مورديكه دليل قطعي نداشته باشيم البته بايد بتمام معني متشبت بهمان اصول و نواميس جاريه بشويم، بنابر اين ادله‌اي كه طرفداران رجعت در اين قسمت اقامه نموده اند، مي‌بايد در نهايت دقت آنها را مطالعه كرد كه آيا طوري هست كه بتوان از آن اصل ثابت و ناموس مسلم جاري در اين عالم صرف نظر كرد يا نه؟ پس اكنون آنچه را كه در اين باره گفته و يا نوشته اند، باكمال بيطرفي مورد بحث خواهم قرار داد، البته پيش از همه بايد دانسته شود كه چند دليل در اين باره ذكر كرده اند؟

 

+                      +                    +


 

رجعيين  جز  يك  دليل  اقامه  نكرده اند

ادله‌اي كه مرحوم مجلسي عليه الرحمه و ديگران اقامه كرده اند گر چه بظاهر نمايش سه دليل را مي‌دهد: (كتاب و خبر و اجماع) ولي نظر باينكه آنان معمولا در سايه روايت متمسك بآيات مي‌شدند، و در اينجا هم چون بچند آيه اي، بوسيله رواياتيكه بعنوان تفسير آنها بائمه نسبت داده شده، تمسك جستند، و اجماع منقول هم چون از شعبات خبر واحد و باصطلاح علماي اصول خبر واحد لبي است، لذا مي‌توان گفت كه اينان در اين قسمت يكدليل يعني (خبر) بيش اقامه نكرده اند، ولي با اين حال ما با آنان مماشات كرده، هر يك از آنها را بعنوان دليل عليحده پذيرفته، در اطراف هر يك جداگانه خواهيم بحث كرد:

اما اخبار: اخباريكه مرحوم مجلسي دربارة رجعت در جلد سيزدهم بحار نقل فرموده‌اند (198) روايت است كه عنقريب همة آنها از نظر شما مي‌گذرد، پيش از همه بايد دانسته شود كه آيا اين اخبار اخبار آحادست يا متواتر، بر فرض تواتر، آيا متواتر لفظي است يا معنوي، و در صورت اينكه آحاد باشند صحيح اند يا ضعيف، چه قسم از خبر هستند؟   

+                      +                    +


 

اخبار رجعت نه متواتر  لفظى  هست و نه معنوى

بطوري كه در چند صفحه بعد ملاحظه خواهيد فرمود، در اين موضوع خبري كه لفظاً متواتر باشد در بين نيست، آناني كه ظاهراً رجعت را از معصوم نقل مي‌كنند همه آن را با الفاظ و جملات گوناگون نقل كرده اند، فقط شبهه‌اي كه هست – چنانكه در اين موقع مكرر شنيده مي‌شود- اين است كه اين اخبار متواتر معنوي باشد، براي رفع اين شبهه لازم مي‌دانم دو باره شرايط تحقق خبر متواتر و موارد وقوع آن را يادآوري كنم:

متواتر معنوي عبارت از يك رشته خبر واحدي است كه همه بطور تضمن با التزام بر يك موضوعي دلالت بكنند، ولي مجموع روات مجموع آن اخبار آحاد بايد در همه طبقات بحد تواتر رسيده يعني از جمعيتي تشكيل شده باشد كه تباني آنان بر دروغگوئي عادتاً محال باشد، بطوري كه اگر در هر يك از طبقات، شمارة مجموع آنان باين حد نرسيده باشد آنرا متواتر نمي‌گويند.

و تحقق اين قسم از تواتر چنانكه در چند صفحه پيش از مرحوم شهيد ثاني عبد الصمد همداني و ماماقاني نقل كرديم بيشتر در اصول شرايع مانند وجوب نماز و زكوه و حج و ديگر مسائل ضروري دين است.

چون معني خبر متواتر معنوي را دانستي، پس اگر كسي مدعي تواتر معنوي اين اخبار بشود، بايد بطور روشن ثابت بكند كه تمام روات اين روايات كه هر يك تقريباً با پنج تا ده واسطه منتهي بامام مي‌گردد، در هر يك از اين طبقات پنج‌گانه يا ده‌گانه مثلا به حد تواتر رسيده بودند، يعني از جمعيتي تشكيل شده و باندازه‌اي بودند كه تبانيشان بر دروغگوئي عادتاً محال بوده‌است.

مجموع روايات رجعت بطوري كه گفتيم (198) روايت است و تمام آنها چنانكه در چند صفحه بعد معلوم خواهد شد، - بغير از شش روايت كه باصطلاح (حسن) است – ضعيف هستند، از اين قرار:

رواياتيكه رواتش به (غلاة) منتهي مي‌گردد: (79)

رواياتيكه رواتش را علماي رجال بمناسبت فساد عقيده تضعيف كرده اند: (15)

رواياتي كه رواتش بطور كلي حذف شده و در اصطلاح (مرسل) مي‌باشد: (46)

رواياتيكه رواتش مجهول الحال هستند، يعني عقيده مذهبيشان معلوم نيست: (35)

رواياتيكه رواتش گمانم هستند يعني اسمشان اصلا در كتب رجال موجود نيست: (17)

اينك از شما خواننده انصاف مي‌طلبم آيا تواتر چنين اخباري كه بيش از دو ثلث آن (مرسل) و (مهمل) و (مجهول) مي‌باشد(215) و بقيه اش هم رواتش به غلاة منتهي مي‌گردد، مي‌توان در اين موقع ثابت نمود؟ آيا هيچ عاقلي مي‌تواند دربارة يك عده اشخاصي كه تقريبا هزار سال پيش از اين مي‌زيستند و اكثريتشان هم از مردمان گمنام تشكيل گرديده چنين قضاوتي بكند؟ انهم نسبت بموضوعي كه از زمان خلافت علي امير المؤمنين (ع) تا چندي پيش- چنانكه گفتيم- دواعي بيشماري براي تأييد و انتشارش در بين بوده‌است!

باري با اين اخبار بدون شبهه تحقق تواتر امكان ندارد زيرا محتمل است آنكه در آن روايات مرسله شده و همچنين آناني كه در آن روايات مجهول و مهمل، مجهول الحال و گمنامند از (غلاة) بوده اند كه موقعي براي اثبات و ترويج مذهبشان با يكديگر تباني كرده اين اخبار را اصلا جعل كرده باشند، زيرا رجعت چنانكه در پيش گفتيم از بدعتهاي (غلاة) و مقومات مذهب آنان است، و براي انتشار و تثبيت آن چه حديث‌هائي ساخته و چه نسبت‌هائي بائمه (ع) داده اند، و چيزي كه اين احتمال را كاملا تأييد و تقويت مي‌كند و بلكه آن را نزديك بمرحلة قطع و يقين مي‌نمايد، همان (79) روايتي است كه سلسله رواتش بكساني كه رسما از (غلاة) و بلكه بعضي از رؤساي آنان مي‌باشند منتهي مي‌گردد، با چنين احتمال قوي آيا مي‌توانيم حكم بكنيم كه روات اين اخبار در تمام طبقاتش از جمعيتي تشكيل شده و باندازه‌اي بودند كه تبانيشان بر كذب عادتا محال بوده‌است؟

گذشته از اين، در آن روايتي كه مرسل است نيز احتمال مي‌رود آنكه در همة آنها حذف شده، يك نفر بوده، و تمام سلسلة روات آنها بهمان يك نفر منتهي شده باشد بنا بر اين تمام آنها حكم يك روايت را پيدا مي‌كند، و بقيه هم كه رواتش مذكور در متن روايت است و باصطلاح (مسند) مي‌باشد، پس از حذف روات مشتركه‌اش تقريباً منحل بدوازده روايت مي‌شود، خلاصه بنا بر اين تمام (198) روايت تقريبا حكم سيزده روايت را پيدا مي‌كند، آيا با سيزده روايتي كه راوي قسمت عمده آنها به (غلاة) منتهي مي‌گردد، مي‌توان دعوي تواتر آنها را نموده؟

علاوه بر اين، اين روايات كه مي‌گويند پس از حضرت مهدي (ع) حسين بن علي (ع) مدت مديدي و يا چهل هزار سال سلطنت مي‌كند و پيغمبر اكرم (ع) و امير المؤمنين و ساير ائمه (ع) نيز هر يك مدتي در رجعت سلطنت خواهند كرد، معارض است با آن روايات صحيحه كه مي‌گويد: پس از رحلت حضرت قائم (ع) چهل روز ديگر قيامت برپا مي‌شود و بعد از دولت از براي هيچ كس دولتي نيست، خير و خوشي در زندگاني براي احدي نمي‌باشد؛ قسمت عمدة اين روايات را (ابن بابويه) در كتاب «اكمال الدين» و (مير محمد باقر داماد) در كتابش «شرعه التسميه» و (مير لوحي) در كتابش «اربعين» و (حافظ ابو نعيم احمد بن عبد الله اصفهاني) در كتاب «اربعين» نقل كرده‌اند، و تمام آنها را صاحب «كشف الغمه» نيز – منتهي با حذف اسناد- در كتابش ذكر كرده‌است(216)، چنانكه مرحوم (شيخ مفيد) هم در آخر كتاب «ارشاد» صريحا مي‌گويد: «بعد از دولت حضرت قائم (ع) براي هيچ كس دولتي نخواهد بود، بطوري كه از روايات بسياري استفاده مي‌شود حضرت مهدي چهل روز پيش از انقراض عالم و قيام قيامت رحلت مي‌كند، و در خلال آن چهل روز فتنه و هرج و مرج شديدي بروز مي‌كند، و نشانه‌هاي خروج مردگان و برپاشدن قيامت براي حساب و جزا، هويدا خواهد گشت».

خلاصه اين اخبار چون با روايات صحيحه‌اي كه دربارة حضرت قائم وارد شده معارض هستند، و از طرفي هم بمناسبت ضعف سند قابليت ندارند كه با آنها مقاومت كنند از اينرو همه آنها را مي‌بايد طرح كرد، با اين حال چگونه مي‌شود كه بوسيلة چنين اخباري تواتر محقق بشود؟

گذشته از همه اين مذكورات، فرضاً هم اگر تمام اين روايات (صحيح) و (مسند) بودند، باز نمي‌توانستيم تواترش را ثابت بكنيم، زيرا احراز تواتر – مخصوصاً نسبت بچنين موضوعات مربوط به عقيده كه دواعي زيادي براي انتشارش در بين بوده‌است- فوق العاده مشكل و بلكه تقريباً از محالات است؛ مرحوم شيخ مرتضي انصاري با آن همه اطلاعات كاملي كه نسبت باحاديث داشتند، صريحاً در (رسائل) مي‌گويد: اخبار متواتره در شريعت اسلام نادرست.

مرحوم شهيد ثاني در كتابش «البدايه» چنانكه گفتيم مي‌گويد: «تحقق تواتر بيشتر در اصول شرايع مانند وجوب نماز و اعداد ركعات آن و وجوب زكوه و حج است» ابو الصلاح مي‌گويد: «اگر از كسي سؤال بكني كه يك مثالي براي تواتر به شما نشان بدهد، در جستجوي آن كاملا خسته خواهد شد»(217).

با اين وضعيت، چگونه مي‌توان ثابت كرد كه تمام روات اين اخبار كه هر يك تقريباً باده واسطه ظاهراً منتهي بامام مي‌گردد، در تمام اين طبقات بحد تواتر بوده‌اند؟

پس از اين مذكورات بخوبي دانسته شد كه روايات وارده دربارة رجعت نه متواتر لفظي هستند و نه متواتر معنوي بلكه همه از اخبار آحاد مي‌باشند، چنانكه مرحوم سيد مرتضي – بطوري كه مرحوم مجلسي درج 13 (بحار) ص235 مي‌نويسند- مي‌گويد: «اخبار وارده دربارة رجعت از اخبار آحاد است، خبر واحد چون مفيد علم نيست، موضوع رجعت را نمي‌توان بوسيلة آن ثابت كرد، بلكه اعتماد ما در اثبات رجعت فقط اجماع است».

* * *

چون دانستي كه اينها از اخبار آحاد مي‌باشند، اكنون بايد فهميد كدام قسم از خبر واحدند: صحيحند يا ضعيف، موثقند يا حسن؟

اينك براي اينكه باين سؤال مشروحاً جواب داده و ضمناً آنچه كه علماي ملل و نحل دربارة رجعت گفته اند – چنانكه در چند صفحه پيش نوشته ام- تأييد كرده باشم، در مقام ترجمة تمام اين اخبار و ترجمة روات آنها بر ميايم، و ضمناً اميدوارم چيزهائي كه نتوانستم در اينجا صريحاً بنويسم، خوانندگان محترم از مندرجات همين روايات استفاده خواهند فرمود.

+                      +                    +


 

ترجمة رواياتى كه مرحوم مجلسى عليه الرحمه دربارهء رجعت در جلد 13 بحار نقل فرموده اند:

 

1- (ابي الخطاب) و (حمران بن اعين) خبر مي‌دهند كه «حضرت صادق (ع) فرموده: اول كسي كه زمين براي او شكافته مي‌شود و بدنيا بر مي‌گردد حسين بن علي است، رجعت عمومي نيست، بر نمي‌گردد مگر كسي كه ممحض در ايمان يا در شرك بوده باشد»

ترجمة راوي: بطوري كه تمام علماي رجال مي‌نويسند ابي الخطاب مؤسس و رئيس يكي از فرقه‌هاي مهم غلاة: (خطابيه) و جاعل حديث و مورد لعن و مذمت شديد ائمه اطهار بود(218). بطوري كه مرحوم مامقاني مي‌نويسد شهيد ثاني و صاحب مدارك روايات حمران بن اعين را بطور كلي تضعيف كرده اند(219).

عنوان روايت: (ضعيف)

 2- (حماد) و (بكير بن اعين) مي‌گويند: «حضرت ابو جعفر فرموده پيغمبر (ص) و علي (ع) رجعت مي‌كنند»

ترجمة راوي: اينان را بيشتر علماي رجال از ثقات مي‌دانند(220)

عنوان روايت: (حسن)

3- فضيل مي‌گويد: «ابي جعفر (ع) فرمود: نگوئيد جبت و طاغوت، و نگوئيد رجعت، اگر بشما گفتند كه قائل برجعت بوده‌ايد، در جواب بگوئيد ما امروز قائل باين نيستيم».

ترجمة راوي: فضيل مجهول الحال است(221).

عنوان روايت: (ضعيف) 

4- (حماد) و (زراره) مي‌گويند: «از حضرت ابي عبد الله قضية رجعت را پرسيدم فرمود هنوز موقعش نرسيده، خداوند مي‌گويد ﴿بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ ﴾ [يونس: 39]»

ترجمة راوي: اينان را علماي رجال توثيق كرده‌اند.

عنوان روايت: (حسن)

5- (محمد بن عيسي يقطيني) خبر مي‌دهد كه «حضرت ابي عبد الله در ضمن تفسير آيه ﴿وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا النمل [:83] فرمود هر مؤمني كه كشته مي‌شود بايد بدنيا برگردد تا اينكه بميرد، و هر يك از آنان كه مي‌ميرند بايد رجعت كنند تا اينكه كشته شوند».

ترجمة راوي: مرحوم شيخ در كتاب «رجال» و «فهرست» و محقق در «معتبر» و علامه در «مختلف» و شهيد ثاني در «روض الجنان» و فاضل مقداد در «تنقيح» و ابن طاووس و صاحب «مدارك» و ذخيره همه روايات محمد بن عيسي يقطيني را بطور كلي تضعيف كرده و بعضي هم او را از غلاة مي‌دانند(222).

عنوان روايت: (ضعيف) 

6- (حسن بن مختار) مي‌گويد: «حضرت ابي جعفر از ابي بصير پرسيد آيا اهل عراق منكر رجعت هستند؟ عرض كرد: بله، فرمود مگر در قرآن بآية ﴿وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا بر نخوردند؟».

ترجمة راوي: مرحوم شيخ و علامه و محقق در «معتبر» و شيخ بهائي در كتاب «مشرق الشمسين» روايات حسين بن مختار را بطور كلي ضعيف و خودش را نيز (واقفي) مي‌دانند(223).

عنوان روايت: (ضعيف) 

7- (جابر بن يزيد) مي‌گويد از ابي جعفر معني آيه ﴿وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ الله أَوْ مُتُّمْ ... ﴾[آل عمران:157] را پرسيدند، فرمود «مراد از (سبيل الله) كشته شدن در راه علي و اولاد او است، هر كسي كه باين آيه ايمان بياورد، براي او كشته شدن و مردني هست، زيرا كسي كه كشته مي‌شود بايد زنده شود تا اينكه بميرد و كسي كه بميرد بايد زنده شود تا اينكه كشته شود».

ترجمة راوي: نجاشي مي‌گويد: بسياري از (غلاة) و ضعفا كه از آن جمله عمر بن شمر و مفضل بن صالح و منخل بن جميل و يوسف بن يعقوب مي‌باشد روايات زيادي از جابر بن يزيد جعفي نقل كرده‌اند، و خود جابر هم شخصي بود (مختلط) و روايات مربوط به احكام حلال و حرام كمتر از او ديده شده‌است.

فاضل جزائري (جابر) را رسماً از ضعفا قرار مي‌دهد يعني او را از كساني مي‌داند كه روايتش بطور كلي ضعيف و غير قابل قبول است.

شهيد ثاني در ذيل كلمات علامه در خلاصه راجع به جابر آنجا كه مي‌گويد: روايتي كه ضعفا از جابر روايت مي‌كنند بايد در آنها توقف نمود - مي‌گويد: «توقف در رواياتي كه ضعقا از جابر روايت كرده اند، كاملا بي مورد است، بلكه بايد آنها را رسما رد كرد، سزاوار بود مصنف يعني علامه در رواياتي كه خود جابر روايت كرده‌است توقف كنند، زيرا مردم در مدح و مذمت جابر اختلاف كرده اند، اين در صورتي است كه قول جارح را مقدم ندانيم» يعني در صورتي كه قول جارح مقدم باشد – چنانكه عقيدة خود شهيد ثاني و بسياري از علما هم بطوري كه مشروحا نوشتم همين است- روايات خود جابر را نيز بايد رد كرد.

ابن غضائري مي‌گويد: گرچه جابر شخصاً ثقه و مرد خوبي است، ولي بسياري از كساني كه از او روايت كرده اند از غلاة و ضعفا مي‌باشند(224).

عنوان روايت: (ضعيف)(225).

در اينجا يادم آمد يك نكته‌اي را متذكر بشوم: بعضي از معاصرين ما، يكي از ادله‌اي كه براي اثبات رجعت اقامه مي‌كنند اين است كه مي‌گويد: «چون علماي اهل سنت و جماعت روايات جابر را از لحاظ اينكه قائل برجعت بوده بطور كلي رد كرده‌اند، پس معلوم مي‌شود كه رجعت از مزاياي تشيع و خصايص شيعه بوده‌است» ولي اينان اشتباه كرده اند، آناني كه جابر را مورد نكوهش قرار داده و رواياتش را رد كرده اند اساسا او را بعنوان شيعه دوازده امامي نمي‌شناختند. بلكه همه او را از لحاظ اينكه معتقد برجعت بود از غلاة يعني (سبائيه)، پيرو عبد الله بن سباء تشخيص داده بودند، براي احراز صدق مقالم ممكن است به كتاب تنقيح المقال جلد اول، باب جابر مراجعه نمائيد- پس از اينجا دانسته مي‌شود كه رجعت از عقايد و مزاياي غلاة بوده‌است، نه شيعه دوازده امامي.

8- عين مضمون روايت گذشته را، عياشي نيز از (جابر) و (ابن مغيره) نقل مي‌كند

ترجمة راوي: به صفحه (قبل) مراجعه كنيد.

عنوان روايت: (ضعيف) 

9- (حسين بن عمر بن يزيد) خبر مي‌دهد كه «ابي عبد الله (ع) مي‌فرمود گويا حمران ابن اعين و ميسر بن عبد العزيز را در بين صفا و مروه، مي‌بينم كه مردم را با شمشير هاي خود مي‌زنند».

ترجمة راوي: حسين بن عمر بن يزيد امامي ولي مجهول الحال است(226).

عنوان روايت: (ضعيف) 

10- (محمد بن سنان) روايت مي‌كند «موقعي كه ابي عبد الله (ع) اين آيه را تلاوت مي‌كرد: ﴿وَإِذْ أَخَذَ اللهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّيْنَ [آل عمران:81] مي‌فرمود مراد از اين آيه اين است كه خداوند با پيغمبران عهد بسته كه در رجعت به پيغمبر ايمان آورده و به علي (ع) ياري كنند، هر پيغمبري كه خدا از زمان آدم تاكنون مبعوث كرده، همه را به دنيا بر مي‌گرداند تا اينكه پيش روي علي (ع) قتال و جهاد بكنند».

ترجمة راوي: مرحوم شيخ و نجاشي و مفيد و محقق در (معتبر) و علامه در (مختلف) و شهيد ثاني و بسياري از علماي رجال و فقهاي بزرگ محمد بن سنان را رسما از ضعفا و غلاة مي‌داند و بطوري كه فضل بن شاذان مي‌نويسد، اين شخص از دروغگو هاي معروف نيز بوده‌است(227).

عنوان روايت: (ضعيف) 

11- عين مضمون روايت گذشته را (عياشي) نيز (از فيض بن ابي شيبه) روايت كرده‌است.

ترجمة راوي: فيض بن ابي شيبه اسمش در كتب رجال مذكور نيست و باصطلاح مهمل و گمنام است.

عنوان روايت: (ضعيف) 

12- (محمد بن سنان) و (منخل بن جميل) و (عمار بن مسروق) خبر داده اند كه (ابي جعفر (ع) در تفسير آيه ﴿يا أيها المدثر قم فأنذر (228) فرموده مراد از (مدثر) محمد (ع) و مقصود از (قم فأنذر) قيام محمد است در رجعت براي انذار بشر، و در تفسير اين آيه ﴿إِنَّهَا لَإِحْدَى الْكُبَرِ. نَذِيرًا ...﴾[المدثر:35-36](229) فرمود مقصود اين است كه محمد در رجعت منذر بشر است، و نيز در تفسير آية ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ...﴾ [سبأ:28] فرمود مقصود از اين آيه اين است كه پيغمبر در رجعت مبعوث بر تمام افراد بشر است(230).

ترجمة راوي: محمد بن سنان از (غلاة) است – منخل بن جميل نيز به عقيده تمام علماي رجال از (غلاة) است(231). عمار بن مسروق اسمش در كتب رجال ذكر نشده‌است.

عنوان روايت: (ضعيف) 

13- روات روايت گذشته از ابي جعفر (ع) نقل مي‌كنند كه «علي امير المؤمنين (ع) مي‌فرمود (مدثر) در موقع رجعت تحقق پيدا مي‌كند، راوي مي‌پرسيد آيا پيش از قيامت حيات و موتي است؟ مي‌فرمايد بله».

ترجمة راوي: بصفحة قبل رجوع شود.

عنوان روايت: (ضعيف)

14- (موسي بن سعدان) و (عبد الله بن قاسم حضرمي) خبر مي‌دهند كه «حضرت صادق فرمود: شيطان از خدا درخواست كرده بود كه تا روز قيامت او را مهلت بدهد، خدا تقاضايش را اجابت نكرده فرمود تو را تا روز وقت معلوم خواهم مهلت داد، چون آن روز دَرْرِسَد شيطان با تمام پيروانش: آناني كه از زمان آدم تا آنروز آفريده شده اند – ظهور مي‌كند، و علي (ع) رجعت مي‌كند، و اين آخرين رجعتهاي آن حضرت است، هر امامي كه در هر قرني بوده با تمام مردمان نيكوكار و بدكار همان قرن با او رجعت خواهند كرد، در آن روز علي (ع) با اصحابش ظهور كرده و شيطان با پيروانش در كنار فرات، نزديك كوفه در محلي كه آن را (روحا) گويند با آنان روبرو شده و چنان جنگي با يكديگر بكنند كه از بدو خلقت عالم تا آن روز نظير آن واقع نشده بود، گويا مي‌بينم كه اصحاب علي صد قدم عقب نشيني كرده و پاي بعضي از آنان در ميان آب فرات داخل مي‌شود، در اين موقع خداوند با جمعي از ملائكه كه در ميان ابري نشسته اند از آسمان پائين مي‌آيند! و پيغمبر در حالي كه حربه‌اي از نور در دستش باشد در پيش آن ابر بيايد، شيطان چون او را ببيند به عقب بر گردد، اصحابش باو مي‌گويند، اكنون كه ظفر يافتي كجا مي‌روي؟ و در جواب مي‌گويد آنچه كه من مي‌بينم شما نمي‌بينيد، من از خداوند مي‌ترسم، پيغمبر نزديگ شيطان شده با يك ضربت او و اصحابش را هلاك مي‌كند، سپس همة مردم به پرستش خدا مشغول شوند، شرك و كفر بكلي بر طرف گردد، و علي (ع) چهل و چهار هزار سال سلطنت مي‌كند، تا اينكه از پشت مردي از شيعيانش هزار فرزند كه همه پسر باشند بعمل آيد».

ترجمة راوي: بطوري كه علامه، در خلاصه و نجاشي و ابن غضائري مي‌نويسند موسي بن سعدان از (غلاة) بوده‌است(232).  عبد الله بن قاسم حضرمي طبق شهادت نجاشي، ابن غضائري و علامه در خلاصه و ابن داود مردي بسيار دروغگو و جعال حديث بود، بعضي از اينان او را از (غلاة) و بعضي ديگر او را (واقفي) مي‌دانند كه از غلاة زياد روايت مي‌كرده‌است، در هر حال رواياتش را بطور كلي رد كرده‌اند(233).

عنوان روايت: (ضعيف) 

15- (موسي بن سعدان) ، (عبد الله بن قاسم) ، (حسين بن احمد المنقري) و (يونس الظبيان) از ابي عبد الله (ع) روايت مي‌كنند: «كسي كه پيش از روز قيامت متصدي حساب خلايق است حسين بن علي است، روز قيامت روزي است كه فقط مردم را بطرف بهشت و يا دوزخ مي‌فرستند»(234).

ترجمة راوي: علامه در خلاصه و مجلسي در وجيزه، و نجاشي و ابن داود و ... روايات حسين ابن احمد المنقري را بطور كلي ضعيف و غير قابل قبول مي‌دانند(235).

يونس الظبيان بطوري كه نجاشي، ابن داود و ابن غضائري و فاضل جزائري مي‌گويند، مردي بسيار دروغگو و جعال حديث و از (غلاة) بوده‌است، طبق روايت كه  (كشي) نقل مي‌كند حضرت رضا (ع) هزاران دفعه اين شخص را بمناسبت غلوش لعنت كرده بود(236).

عنوان روايت: (ضعيف) 

16- از (داود بن راشد) نقل شده كه «ابي جعفر فرموده اول كسي كه رجعت مي‌كند، حسين بن علي است، آن قدر سلطنت مي‌كند كه از پيري ابروانش بر روي ديده‌اش آويخته شود»

ترجمة راوي: داود بن راشد امامي و مجهول الحال است(237).

عنوان روايت: (ضعيف) 

17- همين مضمون را جمعي ديگر كه منتهي به (داود) مي‌شود نيز نقل كرده‌اند.

عنوان روايت: (ضعيف) 

18- (احمد بن محمد السياري) از حضرت صادق (ع) نقل مي‌كند كه در تفسير اين آيه ﴿يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ﴾[الذاريات13:](238) فرمود «مردم در رجعت براي اينكه هر كسي به حقيقتش برگردد ذوب كرده مي‌شوند همانطوريكه طلا را ذوب مي‌كنند».

ترجمة راوي: احمد بن محمد السياري بطوري كه نجاشي و ابن غضائري و علامه در خلاصه و مجلسي در وجيزه و ابن داود و ... مي‌نويسد از (غلاة) و قائل به تناسخ هم بوده‌است(239).

عنوان روايت: (ضعيف) (240)

19- (محمد بن عيسي يقطيني) و (قاسم) از ابي ابراهيم (ع) روايت كردند كه فرمود تمام نفوس گذشته براي اينكه از دشمنانشان انتقام بكشند با آنان رجعت مي‌كنند، و بعد از آنان سي ماه زندگاني كرده سپس همه در يك شب مي‌ميرند.

ترجمة راوي: محمد بن عيسي يقطيني از (غلاة) بوده‌است به صفحه (136) مراجعه شود – و (قاسم) مجهول الحال است.

عنوان روايت: (ضعيف) 

20- بطوري كه (محمد بن عيسي يقطيني) و جمعي نقل كرده اند، (محمد بن عبد الله بن حسين) مي‌گويد «پدرم از حضرت صادق پرسيد: دربارة رجعت چه مي‌گوئي؟ فرمود آنچه را كه خدا در قرآن فرموده: ﴿.. تِلْكَ إِذًا كَرَّةٌ خَاسِرَةٌ ﴾ [النازعات:12] و تفسير اين آيه بيست و پنج شب پيش از نزولش به پيغمبر رسيده بود و....!»

ترجمة راوي: محمد بن عبد الله بن حسين: امامي و مجهول الحال است(241).

عنوان روايت: (ضعيف) 

21- بطوري كه (ابن ابي عثمان) و (محمد بن سليمان ديلمي) نقل كرده اند (سليمان ديلمي) مي‌گويد: «از حضرت صادق تفسير اين آيه را پرسيدم: ﴿... إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنبِيَاء وَجَعَلَكُم مُّلُوكًا﴾ [المائدة:20] فرمود مقصود از (انبياء) پيغمبر (ص) و ابراهيم و اسمعيل و... و مراد از (ملوك) ائمه مي‌باشند، عرض كردم پادشاهي كجا را بشما داده اند؟ فرمود پادشاهي بهشت و رجعت را»

ترجمة راوي: ابن ابي عثمان مورد لعن اغلب علماي رجال و از (غلاة) يعني از پيروان مذهب (عليائيه) بوده‌است(242) بطوري كه مرحوم شيخ در رجالش و ابن غضائري و نجاشي و... مي‌نويسند. محمد بن سليمان الديلمي نيز از (غلاة) بوده‌است و رواياتش را بطور كلي تضعيف كرده اند(243). سليمان ديلمي هم طبق شهادت كشي و ابن غضائري و نجاشي و علامه در قسم ثاني از خلاصه از (غلاة) و مردي بود بسيار دروغگو(244).

عنوان روايت: (ضعيف)(245)

22- (معلي بن خنيس) مي‌گويد: «حضرت صادق فرمود اول كس كه رجعت مي‌كند حسين بن علي است، سپس فرمود مراد از اين آيه: ﴿إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ ...﴾ [القصص:85] »

ترجمة راوي: بطوري كه ابن غضائري مي‌نويسد: معلي بن خنيس از (غلاة) يعني از پيروان مذهب (مغيره) و مورد اعتماد ساير فرق غلاة بوده، و از همين جهت داود بن علي او را بقتل رسانده بود، نجاشي و علامه نيز رواياتش را ضعيف مي‌داند(246).

عنوان روايت: (ضعيف) 

23- (محمد بن خالد البرقي) و (محمد بن حسن بن عبد الله الاطرش) از حضرت باقر روايت كرده اند كه علي امير المؤمنين (ع) فرمود: «ما پيش از خلقت مخلوقات در زير سقفي از نور سبز بوديم كه نه آفتاب بود و نه ماه، نه روز بود و نه شب، و چون پيغمبرانرا آفريد از آنان عهد گرفت كه بما ايمان بياروند و ما را ياري كنند؛ تا اينكه مي‌گويد – هنوز هيچ پيغمبري بما نصرت نكرد، ولي در رجعت ما را ياري خواهند كرد- تا اينكه مي‌گويد- تعجب مي‌كنم از مرده‌هائي كه خدا آنان را زنده گرداند و گروه گروه از قبر بيرون آيند و لبيك گويان صدا بلند كنند- تا اينكه گويد منم صاحب رجعت‌ها و بهشت و دوزخ و بازگشت خلايق بسوي من است و حساب آنان نيز با من خواهد بود. منم آن كه ابر و باد رعد و برق و نور و ظلمت و كوهها و دريا‌ها و ستاره‌ها و آفتاب و ماه همه مسخرم هستند و...»

ترجمة راوي: بطوري كه نجاشي مي‌نويسد محمد بن خالد البرقي مردي اديب ولي ضعيف الحديث بود، ابن غضائري مي‌گويد ايشان از ضعفا زياد روايت مي‌كرد و بروايات مرسله هم خيلي اعتماد مي‌نمود- ابن داود نيز ايرا در عداد ضعفا قرار داده‌است(247) محمد بن حسين بن عبد الله الاطرش اسمش در كتب رجال ذكر نشده و باصطلاح مهمل است

عنوان روايت: (ضعيف) 

24- (محمد بن مسعود العياشي) از (صالح بن ميثم) روايت كرده كه از حضرت باقر (ع) تفسير اين آيه را پرسيدم ﴿.. وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ﴾ [آل عمران:83] فرمود ظهور و تحقق اين آيه و قتي است كه علي (ع) مي‌گويد من نسبت بساير مردم سزاوارترم بمضمون اين آيه: ﴿وَأَقْسَمُواْ بالله جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لاَ يَبْعَثُ اللهُ مَن يَمُوتُ بَلَى وَعْدًا عَلَيْهِ حَقّاً وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ﴾ [النحل:38].

ترجمة راوي: محمد بن مسعود عياشي گرچه مورد توثيق علماي رجال مي‌باشد – مگر مرحوم شيخ محمد نجل شهيد ثاني كه در وثاقتش خدشته كرده‌است- ؛ ولي چون غالباً از ضعفا روايت مي‌كرد از اينرو رواياتش چندان مورد اعتماد نيست، در هر حال اين روايت از لحاظ ارسال ضعيف است، زيرا عياشي بطوري كه مرحوم شيخ در رجالش مي‌نويسد از كساني‌است كه از ائمه (ع) روايت نكرده، ظاهرش اين است كه زمان ائمه را درك نكرده باشد؛ بنا بر اين نمي‌تواند بدون واسطه از صالح بن ميثم كه از اصحاب حضرت باقر بوده نقل روايت كند، زيرا صالح بر فرض اينكه پس از وفات حضرت باقر كه در سال (114) بوده صد و بيست سال هم عمر كرده باشد، باز نمي‌توان تصور كرد كه عياشي بتواند او را ملاقات نمايد، زيرا وفات حضرت عسكري در سال (260) و موقع غيبت كبري در سال (328) بوده‌است.

عنوان روايت: (ضعيف) 

25- (عامر بن معقل) از ابي حمزه نقل مي‌كند كه «حضرت ابي جعفر به او فرموده بود از جلالت علي (ع) همين بس كه اهل رجعت را مي‌كشد و اهل بهشت را تزويج مي‌كند».

ترجمة راوي: عامر بن معقل مهمل و گمنام است.

عنوان روايت: (ضعيف: مهمل)

26- صاحب كتاب «منتخب البصاير» عين همين مضمون را نيز از عامر بن معقل نقل مي‌كند.

عنوان روايت: (ضعيف: مهمل)

27- در تفسير (علي بن ابراهيم) از حضرت صادق روايت شده كه تمام پيغمبران رجعت مي‌كنند براي اينكه به علي (ع) ياري كنند، همين است معني آيه ﴿... لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنصُرُنَّهُ ...﴾ [آل عمران: 81].

عنوان روايت: (حسن)

28- (سليمان بن داود المنقري) از شهر بن حوشب نقل مي‌كند كه «حجاج باو گفته بود تفسير اين آيه مرا عاجز كرده و معني آنرا نمي‌فهمم: ﴿وَإِن مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ ... ﴾ [النساء: 159]. بخدا قسم امر مي‌كنم تمام افراد يهودي و نصراني را گردن بزنند (شهر) گفت: مراد از اين آيه اين نيست كه فهميده‌ايد؛ مقصود اين است كه عيسي پيش از قيامت از آسمان بدنيا نزول مي‌كند و تمام افراد يهود و غيره باو ايمان مي‌آورند و در بهشت سر حضرت مهدي (ع) نماز مي‌گذارند، حجاج گفت تو اين را از كجا فهميدي شهر گفت از حضرت باقر (ع) شنيده‌ام».

ترجمة راوي: ابن غضائري مي‌گويد سليمان بن داود المنقري جدا ضعيف است و در مسائل مهمه زياد حديث جعل مي‌كرد. علامه در قسم ثاني از خلاصه و مجلسي او را در عداد ضعفا قرار داده اند(248). شهر بن حوشب امامي ولي مجهول الحال است(249).

عنوان روايت: (ضعيف) 

29- علي بن ابراهيم در تفسيرش در ذيل اين آيه ﴿بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ ... ﴾ [يونس:39](250) مي‌گويد: روايت شده كه اين آيه دربارة رجعت نازل شده‌است.

عنوان روايت: (ضعيف: مرسل)(251)

30- (علي بن ابراهيم) در ذيل آية ﴿وَلَوْ أَنَّ لِكُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ مَا فِي الأَرْضِ لاَفْتَدَتْ بِهِ ...﴾ [يونس:54](252). مي‌گويد: «مرويست كه اين آيه اصلا اينطور بوده‌است: ﴿وَلَوْ أَنَّ لِكُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ آل محمد حقَّهم﴾ ما في الأرض (جميعا) لافتدت به في ذلك الوقت، يعني الرجعه»

عنوان روايت: (ضعيف: مرسل)(253)

31- علي بن ابراهيم مي‌گويد: «از حضرت صادق (ع) معني اين آيه را پرسيدند: ﴿وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا...﴾ [النمل:83](254) فرمود، مردم درباره‌اش چه مي‌گويند؟ سائل گفت مي‌گويند كه راجع به قيامت است، فرمود مگر خداوند در قيامت از هر امت فوجي را محشور كرده و بقيه را بحال خودشان و اگذار مي‌كند؟ نه، اين طور نيست، اين آيه مربوط برجعت است آيه راجع به قيامت اين است: ﴿... وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًا ﴾ [الكهف: 47]

عنوان روايت: (ضعيف: مرسل)(255)

32- بطوري كه (عمر بن عبد العزيز) و (ابراهيم بن منير) خبر مي‌دهند معاويه ابن عمار مي‌گويد آيه ﴿... فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا﴾ را (256) در حضور حضرت صادق تلاوت كردم، فرمود اين آيه راجع به دشمنان ما هست كه در رجعت (عذره) مي‌خورند.

ترجمة راوي: علماي رجال مانند: علامه، نجاشي، ابن داود و كشي و مجلسي در وجيزه و... عمر بن عبد العزيز را از ضعفا و حتي بعضي او را از (غلاة) مي‌دانند، فضل بن شاذان مي‌گويد اين مرد اغلب چيزهاي قبيح و منكر را روايت مي‌كرده‌است(257). ابراهيم بن منير امامي ولي مجهول الحال است(258).

عنوان روايت: (ضعيف) 

33- «در كتاب منتخب البصائر نيز عين همين مضمون از همين روات نقل شده‌است.».

34- (علي بن ابراهيم) در ذيل اين آيه: ﴿وَحَرَامٌ عَلَى قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَنَّهُمْ لَا يَرْجِعُونَ﴾ [الأنبياء: 95]. از جمعي روايت كرده كه «حضرت صادق و حضرت باقر (ع) فرموده‌اند هر قريه‌اي كه خداوند اهلش را در اثر عذاب هلاك بكند، در رجعت بر نمي‌گردند»(259)، سپس مي‌گويد: اين آيه بزرگترين دليل رجعت است، زيرا احدي از مسلمين انكار ندارد كه تمام مردم: چه آناني كه در اثر عذاب هلاك شده و چه آناني كه هلاك نشده‌اند، بسوي قيامت بر مي‌گردند، پس اينكه خدا در اينجا مي‌گويد هلاك شدگان بعذاب بر نمي‌گردند بايد مرادش رجعت باشد، يعني آناني كه در اثر عذاب هلاكشان مي‌كنيم در رجعت برنمي‌گردند، ولي در قيامت براي اينكه داخل در جهنم شوند خواهند بر گشت.

عنوان روايت: (حسن)

35- علي بن ابراهيم قمي در تفسيرش از جمعي روايت كرده كه حضرت صادق فرموده «پيغمبر (ص) يك روز رفت در مسجد ديد علي (ع) در حالتي كه سرش را روي مجموعة ريكي گذارده، خوابيده‌است، با پايش او را تكاني داده فرمود بلند شو اي «دابة خدا» در اين بين يكي از اصحاب عرض كرد آيا ما هم مي‌توانيم يكديگر را باين اسم بناميم؟ فرمود: نه بخدا، اين از اسمهاي مخصوص به علي است؛ علي است همان (دابه) اي كه خدا مي‌گويد ﴿وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآَيَاتِنَا لَا يُوقِنُونَ﴾ [النمل:82](260) سپس رو كرد به علي (ع) و فرمود: خدا در آخر الزمان تو را با نيكوترين صورتي خروج مي‌دهد، راوي به حضرت صادق عرض مي‌كند سني‌ها در اين آيه (تكلمهم): مشتق از (كلم) قرائت مي‌كند، فرمود زخمين كند خدا آنانرا با آتش جهنم، بايد (تكلمهم) مشتق از كلام قرائت كرد»

عنوان روايت: (حسن)

36- علي بن ابراهيم در تفسيرش در ذيل اين آيه ﴿رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ...﴾ [غافر:11](261) مي‌گويد: حضرت صادق فرموده اين آيه دربارة رجعت است.

عنوان روايت: (ضعيف: مرسل)(262)

37- علي بن ابراهيم در ضمن تفسير اين آيه ﴿ إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآَنَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ...﴾[القصص:85] بوسيلة جمعي از (يحي حلبي) و (ابي خالد كابلي) روايت كرده كه «علي بن حسين (ع) فرموده مراد از اين آيه رجعت پيغمبر اكرم است»

ترجمة راوي: يحي حلبي مهمل و گمنام است(263)، ابي خالد كابلي بطوري كه صاحب كتاب (حاوي) مي‌نويسد از ضعفا مي‌باشد(264).

عنوان روايت: (ضعيف: مهمل).

38ـ مفسر نامبرده از (حسن بن علي بن ابي حمزه) و (علي بن ابي حمزه) روايت كرده: « ابي بصير پس از اينكه اين آيه را ﴿فَمَا لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَلَا نَاصِرٍ﴾ تفسير كرد، از او پرسيدند معني اين آيه را ﴿إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْدًا﴾؟ ابي بصير گفت: چون در بارة پيغمبر و علي و فاطمه حيله كردند، لذا خدا فرمود ﴿إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْدًا وَأَكِيدُ كَيْدًا فَمَهِّلِ الْكَافِرِينَ..﴾ [الطارق:15-17]، چه اگر قائم A قيام بكند براي من از جبارين قريش و بني اميه انتقام مي‌گيرد».

ترجمة راوي: حسن بن علي بن ابي حمزه باتفاق علماي رجال واقفي بوده، ابن غضائري و علامه و ابن داود رسماً او را از ضعفاء مي‌دانند، و طبق چند روايتيكه كشي نقل مي‌كند مردي بسيار دروغگو و متهم در دين بوده‌است(265).  علي بن ابي حمزه نيز باتفاق اغلب علماي رجال واقفي و بعقيدة بعضي مردي دروغگو و متهم در دين بوده‌است(266).

عنوان روايت: (ضعيف)

39ـ در تفسير مزبور در ذيل اين آيه ﴿وَلَلْآَخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولَى﴾ [الضحى:4] از روات نامبرده از حضرت روايت شده كه «مراد از (آخرت) رجعت پيغمبر است».

عنوان روايت: (ضعيف)

40ـ (تميم قريشي) و (عبد الله بن تميم) روايت مي‌كنند: «مأمون از حضرت رضا A پرسيده دربارة رجعت چه مي‌گوئي؟ فرمود رجعت در ميان امم گذشته بوده و قرآن نيز بآن ناطق است، پيغمبر فرمود آنچه كه در بين امم گذشته واقع شده بدون كم و زياد و در اين امت نيز واقع خواهد شد»(267).

ترجمة راوي: علامه در خلاصه، و مجلسي در وجيزه وابن داود و ابن غضائري تميم قريشي را از ضعفا مي‌دانند(268). عبد الله بن تميم ظاهراً مهمل است.

عنوان راويت: (ضعيف)

41ـ (محمد بن علي الكوفي) از جمعي روايت كرده كه (ابن كواء) به علي امير المؤمنين عرض كرد «اينكه مي‌فرموديد (العجب كل العجب بين جمادى ورجب) مقصود از اين چيست، فرمودان امر عجيب عبارات است از جمع شدن چيزهاي پراكنده و زنده شدن اموات و......... ».

ترجمة راوي: بطوريكه شيخ در فهرست و كشي در رجالش مي‌نويسند محمد بن علي كوفي از غلاة و مردي مدلس بود، از فضل بن شاذان نقل شده كساني كه بدورغگوئي مشهورند اين چند نفرند: ابو الخطاب، يونس بن ظبيان، يزيد الصايغ ومحمد بن سنان ومحمد بن علي كوفي ابو سمينه، ولي در بين آنان ابو سمينه در اين باره بيشتر شهرت دارد(269).

عنوان روايت: (ضعيف)

42ـ (عثمان بن عيسي) از جمعي روايت كرده كه (عبايه) مي‌گويد «از علي A شنيدم مي‌فرمود در مصر منبري بنا كرده و شهر دمشق را خراب مي‌كنم، و يهود و نصاري را از تمام شهر‌هاي عرب بيرون مي‌كنم و اعراب را با اين عصايم مي‌رانم، عبايه عرض كرد مثل اينكه خبر مي‌دهي پس از مردن زنده مي‌شويد، فرمود نه، من بر نمي‌گردم، اينها را مردي از اولادم انجام مي‌دهد».

ترجمة راوي: فاضل جزائري در (حاوي) و محقق در (معتبر) و محقق اردبيلي در (مجمع الفائده) و فاضل مقداد در (تنقيح) و علامه در قسم ثاني از خلاصه، وصاحب مدارك و .............. عثمان بن عيسي را از ضعفا قرار داده و او را واقفي مي‌دانند(270).

عنوان روايت: (ضعيف)

43ـ (عبد الله بن مسكان) از حضرت صادق روايت كرده كه در تفسير اين آيه: ﴿وَإِذْ أَخَذَ اللهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ لَمَا آَتَيْتُكُمْ مِنْ كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ﴾ [آل عمران:81] فرمودند « خداوند از عصر آدم تا زمان پيغمبر خاتم هيچ پيغمبري را مبعوث نكرد مگر آنكه آنانرا بدنيا بر مي‌گرداند، تا اينكه به علي A ياري كنند وبه پيغمبر خاتم ايمان آورند».

ترجمة راوي: عبد الله بن مسكان گر چه مورد توثيق علماي رجال است، ولي بطوريكه (كشي) از يونس نقل مي‌كند اين شخص جز حديث (من أدرك المَشْعَر فقد أدرك الحج) چيزي از حضرت صادق A نشنيده‌است، مرحوم علامه نيز همين مضمونرا از نجاشي نقل مي‌كند. ونيز كشي در رجالش مي‌نويسد: ابو النصر محمد بن مسعود مي‌گويد: عبد الله بن مسكان هيچوقت در مجلس حضرت صادق ورود نمي‌كرد، براي اينكه مبادا نتواند احترامات او را چنانكه بايد ايفا نمايد، فقط از اصحاب او حديث مي شنيده و نقل مي‌كرد(271).

بنابر اين ممكن است بگوئيم رواياتيكه مشعرست بر اينكه عبد الله بن مسكان آنها را بدون واسطه از حضرت صادق نقل كرده كه از آن جمله همين روايت است، همه مرسل باشند.

عنوان روايت: (ضعيف: مرسل).

44ـ (عمرو بن شمر) مي‌گويد: «يك روز در مجلس حضرت ابي جعفر A اسم جابر بن يزيد جعفي در ميان آمد، فرمود خدا رحمت كند جابر را، مراتب علم او بجائي رسيده بود كه تاويل اين آيه را مي‌دانست ﴿إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآَنَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ يعني لرادُّك إلى الرَّجْعَة».

ترجمة راوي: بطوريكه نجاشي مي‌نويسد: عمرو بن شمر جدا ضعيف است و روايات چندي بنام جابر جعل كرده‌است، و علامه و ابن غضائري نيز اين شخص را در شمارة ضعفا قرار داده‌اند(272).

عنوان روايت: (ضعيف).

45ـ  (سهل بن زياد) و (محمد بن فضيل) و (جابر) از حضرت باقر روايت كرده‌اند كه «حسين بن علي پيش از اينكه شهيد بشود، باصحابش گفته بود: پيغمبر بمن فرموده پسر من! تو را بعد از اين بعراق خواهند برد، و آن سرزميني است كه تمام پيغمبران در آنجا با هم ملاقات مي‌كنند ـ تا اينكه مي‌گويد ـ من اول كسي هستم كه زمين براي او شكافته مي‌شود، و سپس خروج مي‌كنم و در همان موقع علي امير المؤمنين نيز خروج ميكند و (قائم) ما قيام مي‌كند، پس از آن جماعتي از آسمان كه هرگز بزمين نيامده بوده از طرف خدا به من ورود مي‌كنند، جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و لشكرهاي چندي از ملائكه نيز نزد من نزول مي‌كنند، محمد و علي و من و برادرم و همة آنانيكه خدا بآنان منت گذارده‌است، با مركبهاي خدائي يعني با اسبها و شترهاي ابلق نوري كه كسي بآنها سوار نشده بود، بزمين نزول خواهند كرد! تا اينكه مي‌گويد ـ هر قدر كه خدا خواسته باشد در دنيا توقف مي‌كنم، سپس خدا از مسجد كوفه چشمه‌اي از (روغن) و چشمه‌اي از (آب) و چشمه‌اي از (شير) بيرون مي‌آورد، بعد از آن، علي A شمشير را بمن مي‌دهد و بطرف مشرق و مغرب مبعوثم مي‌كند، تمام دشمنان خدا را مي‌كشم حتي هندوستان را فتح مي‌كنم ـ تا اينكه مي‌گويد ـ در آن وقت كسي از شيعيان ما نمي‌ماند مگر آنكه خدا ملكي بسوي او اعزام مي‌كند كه گرد و خاك را از روي او پاك كند، و منزل‌ها و ازواج بهشتي او را باو معرفي نمايد».

ترجمة راوي: سهيل بن زياد رازي از (غلاة) و جعال حديث بود، بطوري كه نجاشي وابن غضائري مي‌نويسند، احمد بن محمد عيسي او را بمناسبت اين كه از غلاة و بسيار دروغگو بود از قم به ري تبعيد كرده بود، طبق رواياتيكه در (تحرير طاووسي) و در (رجال كشي) نقل شده فضل بن شاذان مي‌گفت سهل بن زياد رازي مرد احمقي بوده‌است، ساير علماي وفقها مانند شيخ در (فهرست) و علامه در (خلاصه) و محقق در (شرايع) و شهيد ثاني و صاحب مدارك و محقق اردبيلي و محقق سبزواري و شيخ بهائي و ملا صالح مازندراني و ............... نيز روايات (سهل) را تضعيف كرده‌اند (273).

محمد بن فضيل بطوريكه شيخ در رجالش و علامه در خلاصه و ابن داود مي‌نويسد از (غلاة) بوده‌است(274).

جابر به صفحه (137) مراجعه شود.

عنوان روايت: (ضعيف).

46ـ صاحب كتاب «منتخب البصائر» نيز همين مضمونرا از جمعي كه منتهي به (سهل بن زياد) مي‌شود روايت كرده‌است.

عنوان روايت: (ضعيف).

47ـ (موسي الحناط) مي‌گويد از حضرت صادق شنيدم كه مي‌فرمود «روز خدا سه روز است: روز قيام قائم و روز رجعت و روز قيامت».

ترجمة راوي: طبق شهادت ابن غضائري و علامه در خلاصه موسي بن سعدان الحناط  از (غلاة) بوده‌است، نجاشي و ابن داود نيز او را از ضعفا مي‌دانند(275).

عنوان روايت: (ضعيف).

48ـ همين مضمونرا (محمد بن حسن الميثمي) و (مثني الحناط) از حضرت باقر روايت كرده‌اند.

ترجمة راوي: محمد بن حسن الميثمي اسمش در كتب رجال ذكر نشده(276) مثني الحناط امامي ولي مجهول الحال است(277).

عنوان روايت: (ضعيف).

49ـ همين مضمونرا جمعي نيز از (مثني الحناط) روايت كرده‌اند.

عنوان روايت: (ضعيف).

50ـ "معلي بن خنيس" مي‌گويد «از حضرت صادق شنيدم كه مي‌فرمود اول كسيكه رجعت مي‌كند حسين بن علي است، چهل هزار سال در زمين مكث خواهد كرد».

ترجمة راوي: معلي بن خنيس از غلاة بوده‌است به صفحه (146) [ترجمة راوي روايت شمارة 22] مراجعه كنيد.

عنوان روايت: (ضعيف و مرسل) (278).

51ـ (محمد بن سنان) و منخل بن جميل و (جابر) از حضرت باقر روايت كردند كه فرمود «هر مؤمني براي او كشته شدن و مردني هست، هر كسيكه كشته مي‌شود و يا مي‌ميرد بايد رجعت كند تا اينكه بميرد و كشته شود، راوي مي‌گويد بعد من اين آيه را تلاوت كردم ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ المَوْتِ..﴾ [ الأنبياء:35] فرمود (وَ مَنْشُوْرَةٌ) گفتم مَنْشُوْرَةٌ چيست؟ فرمود آنچه كه به پيغمبر نازل شده اين طور بوده‌است: ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ المَوْتِ وَ مَنْشُوْرَةٌ ﴾.

ترجمة راوي: محمد بن سنان و منخل بن جميل هر در از (غلاة) مي‌باشند به ترجمة راوي روايت شمارة 10 وشمارة  12 مراجعه كنيد.

عنوان روايت: (ضعيف)

52ـ (بريده اسمي) مي‌گويد «پيغمبر فرمود چگونه مي‌شود حال شما وقتيكه امت من از ظهور مهدي مايوس شوند و از جرم آفتاب صدائي مي‌رسد ـ تا اينكه راوي مي‌گويد ـ كدام يك از عمرها درازترست فرمود عمر آخري دو برابر اولي است».

ترجمة راوي: بريده اسمي مجهول الحال است(279).

عنوان روايت: (ضعيف).

53ـ (عمر بن عبد العزيز) مي‌گويد: «جميل بن دراج تفسير اين آيه را از حضرت صادق : ﴿إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آَمَنُوا فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَادُ﴾ [غافر:51] فرمود مضمون اين آيه در موقع رجعت تحقق پيدا مي‌كند، مگر نمي‌داني كه بسياري از پيغمبران و ائمه كشته شدند و كسي بآنان ياري نكرد؟ سپس معني اين آيه را سؤال كردم ﴿وَاسْتَمِعْ يَوْمَ يُنَادِ المُـنَادِ مِنْ مَكَانٍ قَرِيبٍ يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالحَقِّ ذَلِكَ يَوْمُ الخُرُوجِ﴾ [ق:41-42] فرمود راجع بموقع رجعت است».

ترجمة راوي: به ترجمة راوي روايت شمارة 32 مراجعه شود.

عنوان روايت: (ضعيف).

54ـ (علي بن ابراهيم قمي) نيز عين همين مضمون را از روات نامبرده نقل مي‌كند.

عنوان روايت: (ضعيف).

55ـ (عبد الله بن محمد بن عيسي) بوسيلة جمعي از زراره نقل مي‌كند كه حضرت باقر فرمود «هر كس كه كشته مي‌شود حتماً بايد رجعت بكند تا اينكه شربت مرگ را بچشد».

ترجمة راوي: عبد الله بن محمد بن عيسي مهمل و مجهول الحال است(280).

عنوان راويت: (ضعيف).

56ـ عين همين مضمون را عياشي نيز از راوي نامبرده روايت كرده‌است.

عنوان روايت: (ضعيف).

57ـ (صفوان) مي‌گويد: «از حضرت رضا شنيدم كه مي‌فرمود هر يك از مؤمنين كه مي‌ميرد در روز رجعت كشته مي‌شود و هر كه از آنان كه كشته مي‌شود در آن روز مي‌ميرد».

ترجمة راوي: روات اين روايت از ثقات مي‌باشند.

عنوان روايت: (حسن)

58ـ (عبد الله بن محمد بن عيسي) و (ابو جميله مفضل بن صالح) از حضرت صادق روايت كرده‌اند كه «پيغمبر فرمود چگونه مي‌شود حال شما قريش وقتيكه بعد از من كافر شويد و مرا در ميان لشكري به بينيد كه صورت‌ها و گردن‌هاي شما را با شمشير مي‌زنم؟ و ...........».

ترجمة راوي: (عبد الله بن محمد بن عيسي) به ترجمة راوي روايت شمارة 55 مراجعه كنيد، بطوريكه ابن غضائري و علامه در حالصه مي‌نويسند ابو جميله مفضل بن صالح مردي بسيار دروغگو و جعال حديث بوده‌است و ساير علماي رجال مانند نجاشي و ابن داود و مجلسي و ........... او را رسماً در شمارة ضعفاً قراد داده و بعضي نيز او را از غلاة مي‌دانند(281).

عنوان روايت: (ضعيف)

59ـ (محمد بن عيسي يقطيني) بوسيلة جمعي از حضرت صادق روايت كرده كه فرمود «اين آيه ﴿مَنْ كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الْآَخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلًا راجع برجعت است».

ترجمة راوي: به ترجمة راوي روايت شمارة 5  مراجعه كنيد.

عنوان روايت: (ضعيف).

60ـ همين مضمون را (عياشي) نيز از (علي حلبي) نقل مي‌كند.

ترجمة راوي: علي حلبي مهمل و مجهول الحال است.

عنوان روايت: (ضعيف).

61ـ (يقطيني) و (عبد الله بن عطا) مي‌گويند «حضرت باقر فرموده من در (مني) مريض بودم و پدرم نيز نزدم بود، يكي از غلامان به پدرم اظهار كرد طائفه‌اي از عراق آمدند و مي‌خواهند شرفيات شوند، فرمود اينانرا داخل خيمه كن، زماني نگذشت كه ديدم صداي خندة پدرم بلند شد، چون من بيمار بودم از اثر آن متأثر شدم، سپس نزد من آمد فرمود معلوم مي‌شود از خنده من محزون شدي، سبب را پرسيدم، فرمود اينها چيزي از من پرسيدند كه پدرانت از آن خبر داده بودند و اينان نسبت به آن ايمان داشتند من از فرط مسرت خنديدم كه در بين مردم كساني هستند كه به آن ايمان دارند، عرض كردم چه چيز از شما پرسيده بودند؟ فرموده پرسيده بودند «مردگان كي زنده مي‌شوند كه بازندگان دربارة (دين) قتال بكنند».

ترجمة راوي: عبد الله بن عطا مهمل و مجهول الحال است.

عنوان روايت: (ضعيف: مهمل)

62ـ در كتاب منتخب البصائر نيز همين مضمون از عبد الله بن عطا روايت شده‌است.

عنوان روايت: (ضعيف: مهمل)

63ـ (حنان بن سدير) از پدرش نقل مي‌كند «كه از حضرت باقر مسألة رجعت را پرسيدم سه بار فرمود (قدريه) آنرا انكار مي‌كنند».

ترجمة راوي: حنان بن سدير بعقيدة صاحب تنقيح از (غلاة) يعني از پيروان مذهب كيسانيه و بعقيدة شيخ و علامه و ابن داود و ............. واقفي بوده‌است(282).

عنوان راويت: (ضعيف).

64ـ (وهيب بن حفص) از ابي بصير نقل مي‌كند كه «بحضرت باقر A عرض كردم ما در بين خود صحبت مي‌كنيم كه عمر بن ذر نمي‌ميرد تا اينكه با قائم آل محمد قتال بكند، فرمود مَثَل (ابن ذر) مَثَل مردي است در بني اسرائيل كه او را (عبد ربه) مي‌گفتند و اصحابش را دعوت بضلالت مي‌كرد، و قتيكه مرد، اصحابش روي قبر او جمع شده مي‌گفتند اين شخص وقتيكه از قبر بيرون آيد و............».

ترجمة راوي: وهيب بن حفص امامي ولي مجهول الحال است(283).

عنوان روايت: (ضعيف).

65ـ (محمد بن سنان) بوسيلة شخصي از حضرت صادق نقل مي‌كند كه «پيغمبر فرمود وقتيكه خدا مرا بآسمان برد از پشت پرده با من صحبتهائي كرد، از آن جمله اين بود: علي آخرين كسي است كه او را قبض روح مي‌كنم، علي است همان (دابه) اي كه با مردم سخن مي‌گويد، علي را به تمام چيزهائي كه بتو وحي مي‌كنم آگاه مي‌سازم، نبايد چيزيرا از او كتمان بكني ـ تا اينكه مي‌گويد ـ بين من و تو جز علي سري نسيت».

ترجمة راوي: به ترجمة راوي روايت شمارة 10 مراجعه كنيد.

عنوان روايت: (ضعيف).

66ـ (ابان بن ابي عياش) مي‌گويد ابو الطفيل مسأله رجعت را از جمعي از اهل بدر و از سلمان و مقداد و ابي بن كعب بمن خبر داده، سپس گفت همينكه اين مسأله را از آنان شنيدم در كوفه به علي A عرضه داشتم، فرمود اين علم مخصوصي است كه سزاوار نيست امت پيغمبر آنرا ندانسته باشند تا اينكه مي‌گويد ـ سپس معرفي (دابة الأرض) را از حضرت خواستار شدم، فرمود كسي است كه غذا مي‌خورد و در بازارها راه مي‌رود، و زن مي‌گيرد، گفتم، چه كسي است؟ فرمود پروردگار زمين است و سكون زمين بوسيلة اوست، عرض كردم نفهميدم، فرمود صديق وفاروق اين امت است........! ».

ترجمة راوي: بسياري از علماي رجال كه از آن جمله شيخ و علامه هستند ابان بن ابي عياش را در شمارة ضعفا قرار داده‌اند، سيد علي بن احمد عقيقي مي‌گويد اين شخص فاسد المذهب بوده‌است(284).

عنوان روايت: (ضعيف).

67ـ (سلام بن مستنير) از حضرت صادق روايت كرده كه «فرمود ايشان: ـ خلفا خودشانرا بنام‌هائي ناميدند كه خدا جز علي كسي را بآن نام نناميده‌است، ولي تأويل آن نامها هنوز بظهور نرسيده، گفتم كي بظهور مي‌رسد؟ فرمود وقتيكه خدا پيغمبران و تمام مؤمنين را پيش روي خودش جمع كند، تا اينكه آن حضرت را ياري كنند، همين است معني اين آيه ﴿وَإِذْ أَخَذَ الله مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ..﴾[آل عمران:81] در آن روز پيغمبر بيرق خود را بعلي مي‌دهد و بر همة افراد بشر حكمراني خواهد كرد».

ترجمة راوي: سلام بن مستنير امامي ولي مجهول الحال است(285).

عنوان روايت: (ضعيف).

68ـ عياشي از زراره نقل مي‌كند كه «حضرت صادق پس از تلاوت اين آيه: ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ المَوْتِ فرمود كسيكه كشته مي‌شود چون شربت مرگ را نمي‌چشد لذا بايد حتما رجعت كند تا اينكه  شربت مرك را بچشد».

ترجمة راوي: به ترجمة راوي روايت شمارة 24 مراجعه بكنيد.

عنوان روايت: (ضعيف: مرسل).

69ـ عياشي از (سيرين) روايت كرده كه «حضرت صادق از من پرسيد مردم دربارة اين آيه چه مي‌گويند؟ ﴿وَأَقْسَمُوا بالله جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَا يَبْعَثُ اللهُ مَنْ يَمُوتُ...﴾ [النحل:38] گفتم مي‌گويند كه راجع به كفار است كه منكر قيامت و حشرند، فرمود قسم بخدا دروغ مي‌گويند، مضمون اين آيه موقعي تحقق پيدا مي‌كند كه قائم قيام نمايد و جمعي با وي رجعت بكنند».

ترجمة راوي سيرين اسمش مذكور در كتب رجال نيست.

عنوان روايت: (ضعيف: مهمل)

70ـ (وهيب بن حفص) از ابي بصير روايت كرده مي‌گويد «از حضرت باقر معني اين آيه را پرسيدم ﴿إِنَّ اللهَ اشْتَرَى مِنَ المُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَـهُمْ بِأَنَّ لَـهُمُ الجَنَّةَ...﴾ [التوبة:111] فرمود در خصوص عهد و ميثاق است: سپس آيه ﴿التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ را تلاوت كردم فرمود (التابعين العابدين) قرائت كن، اينانند كساني كه خداوند در رجعت جان و مالشان را از آنان مي‌خرد، سپس فرمود هر مومني براي او مردن و كشته شدني هست، هر كسي كه كشته مي‌شود بايد رجعت كند تا اينكه بميرد».

ترجمة راوي: به ترجمة راوي روايت شمارة 64  رجوع شود.

عنوان روايت: (ضعيف).

71ـ همين مضمونرا عياشي نيز از ابي بصير نقل مي‌كند.

ترجمة راوي: به ترجمة راوي روايت شمارة 24 مراجعه شود.

عنوان روايت: (ضعيف:مرسل).

72ـ (حسن بن علي بن فضال) و (شعيب الحذا) از ابي الصباح روايت كرده مي‌گويد «بحضرت باقر A عرض كردم مي‌خواهم چيزي از شما بپرسم ولي كراهت دارم از اينكه نام آنرا بيرم، فرمود پرسش تو از رجعت است؟ عرض كردم بلي، فرمود انكار نمي كند اين قدرت خدا را مگر (قدريه)، انكار مكن آنرا».

ترجمة راوي: حسن بن علي بن فضال هر چند جمعي او را توثيق و بلكه تجليل كرده‌اند، ولي ابن ادريس و صاحب مدارك او را بعنوان كافر و ملعون معرفي كرده و مي‌گويد فطحي مذهب بوده‌است(286). شعيب الحذا مجهول الحال است.

عنوان روايت: (ضعيف).

73ـ (حسين بن علوان) و (محمد بن داود العبدي) مي‌گويند (عبد الله بن ابي بكر) به علي A عرض كرد (ابو المعتمر) مطلبي بمن گفت كه در قلبم نمي‌گنجد، فرمود چه گفته بود؟ گفتم مي‌گويد كه شما از پيغمبر شنيده‌ايد كه مي‌فرمود ما ديده و يا شنيده‌ايم كه مردي سنش از سن پدرش بيشتر بوده، فرمود آن مطلب همين بود؟ گفتم بله آيا تو اين مطلب را تصديق داري و چنين مردي را مي‌شناسي؟ فرمود بلي، در اينجا شروع مي‌كند بشرح قصة (عزيز).

ترجمة راوي: علامه در قسم ثاني از خلاصه و فاضل جزائري در حاوي حسين بن علوان را در عداد ضعفا قرار داده‌اند(287). محمد بن داود العبدي مهمل و گمنام است. عبد الله بن ابي بكر امامي ولي مجهول الحال است(288).

عنوان روايت: (ضعيف).

74ـ (ابو خالد القماط) از (عبد الرحمن القصير) روايت كرده مي‌گويد «حضرت باقر A بعد از اينكه اين آيه را تلاوت كرد: ﴿إِنَّ اللهَ اشْتَرَى مِنَ المُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ﴾ [التوبة:111] فرمود مقصود از اين آيه اين است: هر يك از مؤمنين كه كشته مي‌شوند رجعت مي‌كنند تا اينكه بميرند، وآنانيكه مي‌ميرند رجعت مي‌كنند تا اينكه كشته شوند».

ترجمة راوي: چهار نفر باين كنيه: (ابو خالد القماط) معروفند خالد بن زيد ابو خالد القماط خالد بن يزيد ابو خالد القماط صالح ابو خالد القماط خالد بن سعيد ابو خالد القماط ـ آخري ثقه و بقيه مجهول الحالند، با اينكه زياد جستجو كردم نتوانستم مميزاتشانرا پيدا كنم از اينرو راوي اين روايت مجهول الحال خواهد بود.

عبد الرحمن القصير مجهول الحال است(289).

عنوان روايت: (ضعيف).

75ـ همين مضمون را (عياشي) نيز از (عبد الرحيم) نقل مي‌كند.

ترجمة راوي: در بين روات حديث چندين نفر بنام عبد الرحيم معروفند كه در بين آنان فقط عبد الرحيم بن عبد ربه (ثقه) و عبد الرحيم القصير (حسن) است ولي بقيه مجهول الحالند. مميزات ابراهيم هر قدر تفحص كرديم بدست نياورديم، (عياشي) كه اين خبر را از او نقل مي‌كند چون غالباً از ضعفا نقل حديث مي‌كرد ـ چنانكه در چند صفحة پيش گفتم ـ از اينرو نمي‌توان اطمينان پيدا كرد كه راوي اين خبر همان عبد الرحيمي باشد كه ثقه و يا حسن است، در هر حال راوي نامبرده مجهول الحال است.

عنوان روايت: (ضعيف).

76ـ (ابو خالد القماط) از (حمران بن اعين) روايت كرده كه «از حضرت باقر A پرسيدم آيا ميان بني اسرائيل چيزي واقع شده كه مانند آن در بين اين امت واقع نشده باشد؟ فرمود نه، گفتم پس مقصود از اين آيه چيست ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ المَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللهُ مُوتُوا..﴾ [البقرة:243] آيا آنها پس از نده شدن در همان روز مردند يا مدتي زندگاني كردند؟ فرمود خدا آنانرا بدنيا برگرداند و مدتي هم زندگاني كردند».

ترجمة راوي: به ترجمة راوي روايت شمارة 74 و شمارة 1 مراجعه شود.

عنوان روايت: (ضعيف)

77ـ (يقطيني) و (عمرو بن شمر) از (جابر بن يزيد) روايت كردند كه «حضرت صادق فرمود علي A دو دفعه رجعت مي‌كند؛ اول با پسرش حسين A تا اينكه از بني اميه و آنانيكه در جنگ با او شركت داشتند انتقام بگيرد، سپس خداوند از كوفه سي هزار و از ساير مردم هفتاد هزار نفر از يارانش را بسوي بني اميه اعزام مي‌كند و در صفين با آنان جنگ كرده تمام آنان را به قتل مي‌رساند سپس خدا آنانرا زنده كرده به اتفاق فرعون و آل فرعون معذبشان مي‌كند، تا اينكه مي‌گويد خدا سلطنت اهل دنيا از روزي كه آن را آفريده تا روزيكه آنرا فاني مي‌كند به پيغمبر عطا مي‌كند، تا اينكه بآنچه را كه در قرآن وعده كرده‌است: ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ [التوبة:33] وفا نمايد».

ترجمة راوي: به ترجمة راوي روايت شمارة 5 و روايت شمارة 44  و روايت شمارة 7 مراجعه شود.

عنوان روايت: (ضعيف).

78ـ (عثمان بن عيسي) از خالد بن يحيي روايت كرده مي‌گويد «از حضرت صادق پرسيدم آيا پيغمبر ابو بكر را صديق ناميده؟ فرمود بلي، موقعيكه او با پيغمبر در غار بود پيغمبر فرمود الان مي‌بينم كشتي پسرهاي عبد المطلب را كه در دريا دچار اضطراب گرديده و گم شده، ابو بكر گفت مي‌تواني بمن نشان بدهي؟ فرمود بنزديك من آي، نزديك شده حضرت دستش را بر چشمهايش ماليده فرمود نگاه كن، نگاه كرد ديد قضيه همان است كه پيغمبر فرمود بود، حتي خانه‌هاي مدينه را هم ديد، پيش خود گفت اكنون تصديق كردم كه تو ساحري، پيغمبر فرمود تو هم (صديقي) بعد عرض كردم (عمر) چرا فاروق ناميده شد؟ فرمود مگر نمي‌بيني كه او حق را از باطل جدا كرده و مردمرا به باطل وادار نمود؛ سپس گفتم آيا پيغمبر فرمود كه از دعوت (سعد) پرهيز نمائيد؟ فرمود بلي، براي چه؟ فرمود براي اينكه در رجعت با علي مي‌جنگد».

ترجمة راوي: به ترجمة راوي روايت شمارة 42 مراجعه نمائيد.

عنوان روايت: (ضعيف).

79ـ (علي بن سليمان بن رشيد) از شخصي روايت كرده مي‌گويد (علي بن ابي حمزه) يك روز رفت خدمت حضرت رضا عرض كرد آيا تو امامي؟ فرمود بلي! عرض كرد از جدت حضرت صادق شنيدم مي‌فرمود هر امامي حتماً بايد اولادي بعد از او باقي بماند، فرمود اين طور نفرموده بود، بلكه فرموده بود هر امامي بايد بعد از او از او اولادي باقي بماند، مگر آن امامي كه حسين بن علي بر او خروج مي‌كند».

ترجمة راوي: علي بن سليمان بن رشيد امامي ولي مجهول الحال است(290).

علي بن ابي حمزة سالم البطائني باتفاق علماي رجال واقفي بوده؛ وبعضي مانند ابن غضائري او را بعنوان كذاب، ملعون ومتهم معرفي كرده‌اند(291).

عنوان روايت: (ضعيف)

80ـ (عياشي) از (رفاعة ابن موسي) نقل مي‌كند كه «حضرت صادق فرمود اول كسيكه رجعت مي‌كند حسين بن علي و يزيد بن معاويه‌است، حسين A يزيد و اصحابش را مي‌كشد همانگونه كه آنان حسين را بقتل رسانده بودند، سپس حضرت صادق اين آيه را تلاوت فرمود: ﴿ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَأَمْدَدْنَاكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَجَعَلْنَاكُمْ أَكْثَرَ نَفِيرًا﴾[الإسراء:6](292).

ترجمة راوي: به ترجمة راوي روايت شمارة 24 مراجعه شود.

عنوان روايت: (ضعيف: مرسل).

81ـ (حسن بن ابي الحسن ديلمي) و (محمد بن علي) از حضرت صادق روايت مي‌كنند كه «در ذيل اين آيه ﴿أَفَمَنْ وَعَدْنَاهُ وَعْدًا حَسَنًا فَهُوَ لَاقِيهِ...﴾ [القصص:61] فرمود، شخص موعود علي A است، خدا باو وعده داده كه در دنيا از دشمنانش انتقام بگيرد و در آخرت او و دوستانش را به بهشت ببرد».

ترجمة راوي: حسن بن ابي الحسن الديلمي مهمل و مجهول الحال است(293).

محمد بن علي نيز مجهول الحال است.

عنوان روايت: (ضعيف)(294).

82ـ (اسماعيل بن ابان) و (فضل بن زبير) و (عمران بن مثيم التمار) از (عبايه اسدي) نقل مي‌كنند كه «از حضرت علي A شنيدم كه مي‌فرمود من سيد پير مردانم و در من سنتي از سنتهاي ايوب است، بخدا قسم خداوند اهل و طائفه‌ام را براي من جمع مي‌كند، چنانكه عائله يعقوب را براي او جمع كرده بود».

ترجمة راوي: اسماعيل بن ابان(295) و فضيل بن زبير(296) و عمران بن ميثم التمار(297) هر سه مجهول الحالند.

عنوان روايت: (ضعيف).

83ـ (سهل بن زياد) از حضرت باقر روايت كرده كه «فرمود گويا مي‌بينم عبد الله شريك عامري را كه عمامه سياهي دنباله‌اش ميان دو شانه‌اش آويخته شده بر سر گذارده در پائين كوه پيش روي قائم ما با چهار هزار نفر الله اكبر گويان به بالاي كوه رو آورده‌اند».

ترجمة راوي: سهل بن زياد به ترجمة راوي روايت شمارة 45 رجوع شود.

عنوان روايت: (ضعيف).

84ـ (سالم بن مكرم ابي خديجه) مي‌گويد «از حضرت صادق شنيدم كه مي‌فرمود از خدا خواسته بودم كه پسرم اسماعيل را بعد از من باقي بگذارد، خدا اجابت نكرد ولي در عوض دربارة پسرم رتبه و منزلت ديگري بمن بخشيد و آن اين است كه اسماعيل اول كسي مي‌باشد كه ده نفر از اصحابش زنده مي‌شود، از آن جمله عبد الله بن شريك است كه علمدار او خواهد بود».

ترجمة راوي: سالم بن مكرم ابو خديجه از (غلاة) يعني از پيروان ابو الخطاب بود، مرحوم شيخ در (فهرست) و ابن داود، از همين جهت او را در عداد ضعفا قرار داده‌اند(298).

عنوان روايت: (ضعيف).

 85ـ عين همين مضمونرا صاحب كتاب منتخب البصائر نيز از جمعي كه منتهي به (ابو خديجه) مزبور مي‌شود پروردگار است.

عنوان روايت: (ضعيف).

86ـ (جعفر بن فضل) مي‌گويد از (محمد بن فرات) پرسيدم (اصبغ) را ملاقات كردي؟ گفت بله، با پدرم او را ملاقات كردم؛ پير مردي بود كه موي سر و صورتش سفيد شده و ريش درازي داشت، پدرم از او تقاضا كرده بود حديثي كه از علي A شنيده‌است برايش نقل كند گفت «از حضرت علي شنيدم مي‌فرمود من سيد پيرمردانم و در من سنتي از سنتهاي ايوب است و..............»

ترجمة راوي: جعفر بن فضل گمنام است.

بطوريكه علامه در قسم ثاني از خلاصه مي‌نويسد محمد بن فرات گاهي مدعي (بابيّت) بود و زماني دعوي پيغمبري مي‌كرد، و طبق رواياتي كه كشي نقل مي‌كند از (غلاة) بوده و شراب هم مي‌خورده‌است، عاقبت در دست ابراهيم بن مهدي ابن منصور بقتل رسيد(299).

عنوان روايت: (ضعيف).

87ـ (داود الرقي) مي‌گويد: « بامام عرض كردم چون پير شده و استخوانهايم نازك گرديده‌است، دوست مي‌دارم در راه شما كشته شوم، فرمود اگر فعلا موفق نشوي در آتيه موفق خواهيد شد».

ترجمة راوي: بطوريكه ابن غضائري و نجاشي مي‌نويسند داود الرقي فاسد المذهب و محل اعتماد غلاة بوده است، محقق بحراني و فاضل جزائري و شهيد ثاني و ابن داود نيز او را از ضعفا مي‌دانند(300).

عنوان روايت: (ضعيف).

88ـ محمد بن عبد الله بن غالب و (محمد بن وليد) از (عبد الله بن خفقه) روايت كرده‌اند «كه ابان بن تغلب برايم نقل كرد گذارم بجماعتي افتاد كه نسبت بمن از لحاظ اينكه از حضرت صادق نقل حديث مي‌كردم نكوهش مي‌كردند ـ تا اينكه مي‌گويد ديدم جمعي از كودكان از جائي مي‌گذشته و اين جملات را مي‌خوانند: (العجب كل العجب بين الجمادي والرجب) سپس از حضرت معني آنرا پرسيدم، فرمود مراد ملاقات مردگان با زندگان است».

ترجمة راوي محمد بن عبد الله بن غالب طبق شهادت نجاشي و علامه ابن داود واقفي بوده‌است(301).

محمد بن وليد هر چند فطحي مذهب بوده، ولي مورد توثيق علماي رجال مي‌باشد(302) عبد الله بن خفقه اسمش در كتب رجال مذكور نيست.

عنوان روايت: (ضعيف: مهمل).

89ـ (صاحب كتاب منتخب البصائر) مي‌گويد به كتابي برخوردم كه متضمن خطبه‌هاي علي امير المؤمنين بود وقسمتي از آنها از (ابو الروح فرج بن فروه) از (مسعدة بن صدفه) از جعفر بن محمد روايت شده بود؛ در آنجا خطبه‌اي است بنام (مخزون) از جملة جملاتش اين است (فيا عجب كل العجب بين جمادي و رجب) مردي از علي A پرسيده تعجب شما از چيست؟ فرمود چگونه تعجب نكنم و حال آنكه قضاي خدا دربارة شما جاري گشته و شما نمي فهميد؛ آگاه شويد، صداهائي خواهد رسيد كه در بين آنها مرگ‌هائي واقع مي‌شود و مردگان زنده مي‌گردند و ...........».

عنوان روايت: (ضعيف: مرسل)(303).

90ـ (محمد بن سالم بن ابي سلمه كندي) از حسن بن شاذان واسطي نقل مي‌كند كه «نامه‌اي مبني بر شكايت از تعد ياتيگه اهل واسط بمن مي‌كردند بحضرت رضا نوشتم، تا اينكه مي‌گويد حضرت در جواب نوشت خدا از دوستان عهد و پيمان گرفته كه در ايام دولت باطله صبر كنند، پس بحكم خدا صبر كن، اگر سيد خلايق قيام بكند هر آينه مي‌گويد: ﴿قَالُوا يَا وَيْلَنَا مَنْ بَعَثَنَا مِنْ مَرْقَدِنَا هَذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَنُ وَصَدَقَ المُرْسَلُونَ﴾ [يس:52](304).

ترجمة راوي: علامه علامه در قسم ثاني از خلاصه و مجلسي در وجيزه و ابن داود وابن غضائري محمد بن سالم بن ابي سلمه كندي سجستاني را از ضعفا مي‌دانند(305).

عنوان روايت: (ضعيف) .

91ـ (صالح بن سهل) مي‌گويد: «حضرت صادق در تفسير اين آيه ﴿ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ..(306) فرمود حسين بن علي با هفتاد نفر از اصحابش كه با وي كشته شده بودند خروج خواهد كرد، در حالتيكه در سرهايشان كلاه خود هاي مُذهَّب دو رو و يا دو لبه مي‌باشد».

ترجمة راوي: بطوريكه ابن غضائري و كشي و علامه در قسم ثاني از خلاصه و سيد طاووس در تحرير و ابن داود مي‌نويسند صالح بن سهل از غلاة و جعال حديث بود(307).

عنوان روايت: (ضعيف).

92ـ (مسعدة بن صدقه) از حضرت روايت كرده كه علي A مي‌فرمود من سيد پيرمردانم وخداوند اهل وعيالم را برايم جمع مي‌كند و.............».

ترجمة راوي: علامه در خلاصه و مجلسي در وجيزه وفاضل جزائري سعدة بن صدقه را از ضعفا مي‌دانند(308).

ترجمة روايت: (ضعيف).

93ـ (محمد بن خالد بن عبد الله البجلي) مي‌گويد «حضرت باقر فرمود كه علي مي‌فرمود اگر كسي بخواهد با شيعه دجال جنگ بكند بايد جنگ بكند با آناني كه براي عثمان و اهل نهروان گريه مي‌كنند، و كسيكه بميرد با اعتقاد باينكه عثمان مظلوم كشته شده، دچار غضب خدا شده و (دجال) را هم نخواهد درك كرد! مردي عرض كرد چگونه‌است حال كسيكه پيش از قضية عثمان مرده باشد؟ فرمود از قبرش بيرون ميآيد تا اينكه قسمت اعتقاد پيدا كند، هر چند بيني او بخاك ماليده مي‌شود».

ترجمة رواي: محمد بن خالد بن عبد الله البجلي امامي ولي مجهول الحال است(309).

ترجمة روايت: (ضعيف).

94ـ (احمد بن محمد بن خالد البرقي) و (محمد بن خالد البرقي) و (محمد سليمان ديلمي) از عبد الرحيم قصير روايت كرده‌اند كه حضرت باقر بمن فرمود اگر قائم ما قيام بكند حميرا: (عائشه) زنده مي‌شود، تا اينكه حضرت با وحدبزند وانتقام فاطمه دختر پيغمبر را از او بگيرد».

ترجمة رواي: احمد بن محمد بن خالد البرقي گرچه ثقه و مرد جليل القدري بود، ولي بطوريكه نجاشي و شيخ در (فهرست) و علامه در (خلاصه) مي‌نويسند غالباً از ضعفاً نقل روايت مي‌كرد و بروايات مرسله زياد اعتماد مي‌كرد، بطوريكه در اثر آن چنانكه ابن غضائري مي‌نويسد ـ مورد طعن قميين بوده‌است، در هر حال با وجود اينكه خودش از ثقاة است، رواياتش چندان مورد اعتماد علما نمي باشد(310).

محمد بن خالد البرقي بعقيدة جمعي مانند نجاشي و ابن غضائري و شهيد ثاني از ضعفا مي‌باشد(311).

محمد بن سليمان الديملي از غلاة است به ترجمة راوي روايت شمارة (21) مراجعه شود.

عبد الرحيم القصير بعقيدة صاحب معتبر از ضعفا و بعقيدة جمعي از علما از حسان مي‌باشد(312).

عنوان روايت: (ضعيف).

95ـ (عبد الكريم الخثعمي) از حضرت صادق روايت كرده: « وقتيكه قيام قائم نزديك شود در ماه جمادي الثاني و در ده روز از ماه رجب باران شديدي كه مانند آن را هيچكس نديده باشد باريده و در اثر آن خداوند گوشتها و بدنهاي مؤمنين را در قبرهايشان مي‌روياند، گويا مي‌بينم آنانر كه از سمت (جهينه) رو ميآورند و موي‌هايشان را از گرد و خاك تكان مي‌دهند ! ».

ترجمة راوي: عبد الكريم الخثعمي باتفاق علماي رجال (واقفي) بوده، هر چند جمعي او را از ثقات مي‌دانند ولي علامه در قسم ثاني از خلاصه و ابن غضائري رواياتش را قابل عمل نمي دانند ـ مخصوصاً ابن غضائري مي‌گويد (واقفه) اين شخص را از خودشان مي‌دانند و (غلاة) زياد از او نقل روايت مي‌كنند(313).

عنوان روايت: (ضعيف).

96ـ (مفضل بن عمر) مي‌گويد « حضرت صادق فرموده حضرت قائم از ظهر كوفه خروج مي‌كند، و27 نفر از اشخاص ذيل نيز با او از همانجا خروج خواهند كرد: پانزده نفر از قوم موسي آنانيكه مردم را بحقيقت راهنمائي مي‌كردند، و هفت تن از اصحاب كهف و يوشع بن نون و سليمان و ابو دجانه انصاري و مقداد و مالك اشتر، كه اينان از ياران و حكام آن حضرت خواهند بود ».

ترجمة راوي: بطوريكه ابن غضائري و نجاشي مي‌نويسند مفضل بن عمر الجعفي از (غلاة) و پيروان مذهب (خطابي) و بسيار دروغگو و جعال حديث بود، علامه در قسم ثاني از خلاصه ومجلسي در وجيزه و ابن داود و....... نيز او را از ضعفا مي‌دانند(314).

عنوان روايت: (ضعيف).

97ـ (عياشي) نيز همين مضمون را از مفضل بن عمر روايت مي‌كند.

98ـ (احمد بن عبيد) و (يحيي بن زكريا نرماسيري) و (علي بن ابي حمزه سالم البطائني) بوسيلة جمعي از حضرت باقر روايت مي‌كنند كه فرمود « اگر قائم آل محمد خروج بكند خدا بوسيلة ملائكه باو ياري خواهد كرد، اول كسي كه باو بيعت مي‌كند محمد و دومي علي A خواهد بود».

ترجمة راوي: احمد بن عبيد مجهول الحال است(315) يحيي بن زكرياي نرماسيري طبق شهادت علامه در قسم ثاني از خلاصه و ابن داود و ابن غضائري و نجاشي از غلاة وجعال حديث بود(316).

علي بن ابي حمزه سالم البطائني (به ترجمة راوي روايت شمارة (38) مراجعه شود).

عنوان روايت: (ضعيف).

99ـ (حسن بن علي الزيتوني) و (احمد بن هلال) دربارة علائم ظهور قائم از حضرت رضا حديث مفصلي روايت كرده و از آن جمله اين است: «مردم در قرص آفتاب بدني مي‌بينند، و در آن موقع صدائي از آسمان مي‌رسد كه اين امير المؤمنين است!».

ترجمة راوي: حسن بن علي الزيتوي الاشعري امامي ولي مجهول الحال است(317).

بطوريكه شيخ در رجال و فهرست و صاحب كتاب تهذيب در باب وصيت و صاحب تحرير مي‌نويسند احمد بن هلال از (غلاة) بوده‌است، وحتي بعضي از اينان رسما او را لعنت كرده‌اند(318).

عنوان روايت: (ضعيف).

100ـ عين همين مضمون را (حميري) نيز از (احمد بن هلال) روايت كرده‌است.

101ـ (مفضل بن عمر) مي‌گويد «حضرت صادق فرموده حضرت قائم پس از ظهورش ميايد سر قبر مؤمنيني و مي‌گويد، مؤمن! صاحبت ظهور كرده، اگر مي‌خواهي ملحق باو بشوي پاشو و چنانچه بخواهي در كرامت پرورگارت بماني همين جا بمان».

ترجمة راوي به ترجمة راوي روايت شمارة (96) رجوع كنيد.

عنوان روايت: (ضعيف).

102ـ در زيارت جامعه كه (محمد بن اسماعيل برمكي) و (موسي بن عبد الله نخعي) آنرا از حضرت ابي الحسن الثالث روايت كرده‌اند، دارد كه «خدايا قرار بده ما را از كساني كه پيروي مي‌كند آثار شما را ـ تا اينكه مي‌گويد ـ و برمي‌گردد در رجعت شما و برياست مي‌رسد در دولت شما».

ترجمة راوي: بطوريكه ابن غضائري مي‌نويسد محمد بن اسماعيل برمكي از ضعفا مي‌باشد(319).

موسي بن عبد الله نخعي امامي ولي ظاهراً مجهول الحال است(320).

عنوان روايت: (ضعيف).

103ـ (علي بن محمد بن مسعده) و (حسن بن علي بن فضال) بوسيلة جمعي در خصوص زيارت اربعين از حضرت روايت كرده‌اند: « گواهي مي‌دهم باينكه من نسبت بشما ايمان دارم و برجعت شما يقين دارم ».

ترجمة روايت: علي بن محمد بن مسعده ظاهراً مهمل است ـ حسن بن علي بن فضال به ترجمة راوي روايت شمارة (72) مراجعه شود.

عنوان روايت: (ضعيف: مرسل).

104ـ در كتاب من لا يحضره الفقيه نوشته كه حضرت صادق فرمود « از ما نيست كسي كه برجعت ما معتقد نباشد و متعه را حلال نداند ».

عنوان روايت: (ضعيف: مرسل)(321).

105ـ (سهل بن زياد) و (محمد بن سليمان الديلمي) و (سليمان ديلمي) از (ابي بصير) روايت كرده مي‌گويد «اين آيه ﴿وَأَقْسَمُوا باللهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ..خدمت حضرت صادق تلاوت كردم، فرمود دربارة اين آيه چه مي‌گوئي؟ ـ تا آخر آنچه كه در روايت 69 مذكور است».

ترجمة رواي: به ترجمة راوي روايت شمارة (45) و روايت شمارة (21) مراجعه كنيد.

عنوان روايت: (ضعيف)(322)

106ـ همين مضمونرا (عياشي) از (ابي بصير) نقل مي‌كند.

عنوان روايت: (ضعيف: مرسل)(323)

107ـ همين مضمونرا (ابراهيم بن اسحق) بوسيلة جمعي از حضرت باقر و صادق روايت كرده‌است.

ترجمة راوي: بطوري كه مرحوم شيخ در (فهرست) وابن غضائري ونجاشي مي‌نويسند ابراهيم بن اسحق از (غلاة) بوده‌است(324).

عنوان روايت: ضعيف

108ـ (سهل بن زياد) و (محمد بن حسن بن شمون) و (خالد الاصم) و (عبد الله بن القاسم البطل) مي‌گويند كه « حضرت صادق اين آيه را اين طور تفسير فرموده‌اند: (وَقَضَيْنَا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ) يعني قتل علي بن ابي طالب و امام حسن (وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا) يعني قتل حسين بن علي (فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولَاهُمَا) يعني چون وقت خونخواهي حسين بن علي در رسد (بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَادًا لَنَا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُوا خِلَالَ الدِّيَارِ) يعني بر مي‌انگيزيم پيش از خروج قائم جمعي را كه تمام قاتلين آل محمد را مي‌كشند (وَكَانَ وَعْدًا مَفْعُولًا) يعني خروج قائم وعده‌اي است ثابت و مسلم (ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ) يعني خروج مي‌كند امام حسين باهفتاد نفر از اصحابش در حاليكه كلاه هاي طلا كاري و دو رو يا دو لبه بر سر گذارده‌اند و همواره بمردم ابلاغ مي‌كنند كه اين شخص امام حسين است تا اينكه مردم او را با (دجال) و شيطان اشتباه نكنند، وقتيكه مردم نسبت به حسين بن علي كاملا معرفت پيدا كردند قائم A وفات مي‌كند و حسين بن علي او را غسل مي‌دهد ».

ترجمة راوي: سهل بن زياد و عبد الله بن قاسم البطل بطوريكه در ترجمة راوي روايت شمارة (45) و شمارة (14) نوشتم از (غلاة) مي‌باشند، محمد بن حسن بن شمون نيز طبق شهادت شيخ و نجاشي و علامه در خلاصه و ابن داود و .......... از (غلاة) بوده‌است(325).

خالد الاصم مجهول احال است(326)

عنوان روايت: ضعيف.

109ـ صفوان مي‌گويد «از حضرت صادق درخواست كرده بودم كه بمن اجازة زيارت حسين بن علي را بدهد، سپس از او خواهش كردم كيفيت زيارت آن حضرت را بمن بيآموزد ـ از جمله فقرات زيارت نامه اين است: و أشهد الله و ملائكته و أنبيائه و رسله أني بكم مؤمن و بإيابكم موقن».

120ـ در (كتاب مصباح) در زيارتنامه حضرت عباس دارد: من نسبت بشما و برجعت شما يقين دارم».

عنوان روايت: ضعيف: مرسل (327).

111ـ در (كتاب مصباح الزياره) زيارتنامه‌اي ذكر شده كه (ابن عياش) از (خير بن عبد الله) از (حسين بن روح) نقل كرده، در آنجا دارد «و حتي العود في حضرتكم و الفوز في كرتكم».

ترجمة راوي: احمد بن محمد بن عبيد الله بن حسن بن عياش بطوريكه شيخ در رجال و فهرست و نجاشي و علامه در قسم ثاني از خلاصه و ابن داود مي‌نويسند در آخر عمرش دچار اختلال شده بود، بعضي مي‌گويند مقصود اختلال عقلي مي‌باشد ولي عبارات نجاشي مشعر است بر اينكه دچار اختلال مذهبي شده بود، در هر حال علماي رجال نامبرده و فاضل جزائري و مجلسي در وجيزه اين شخص را از (ضعفا) مي‌دانند(328).

عنوان روايت:  ضعيف.

112ـ در كتاب (اقبال الاعمال) و (مصباح المتهجد) دعائي در بارة روز تولد حسين بن علي A ذكر شده از جمله فقراتش اين است: «حسين بن علي در روز رجعت به نصرت الهي كمك كرده مي‌شود».

عنوان روايت: ضعيف: مرسل.

113ـ در زيارتنامه حضرت قائم A در سرداب كه در كتاب (مصباح الزائر) نقل شده دارد «فاجعلني يا رب فيمن يكر في رجعته يعني: خدايا قرار بده مرا از كساني كه بر مي‌گردند در رجعت او».

عنوان روايت: ضعيف: مرسل(329).

114ـ در كتاب نامبرده زيارتنامة ديگري دربارة آن حضرت در سرداب نقل شده از جمله فقراتش اين است: (و أن يجعل لي كرَّةً في ظهورك ورجعةً في أيّامك).

عنوان روايت: ضعيف: مرسل

115ـ باز در كتاب مزبور زيارتنامه‌اي در خصوص آن حضرت نقل شده كه مي‌گويد (اللهم اني أدين لك بالرجعة بين يدي صاحب هذه البقعة).

عنوان روايت: ضعيف: مرسل

116ـ (علي بن طاووس) در كتاب (مصباح الزائر) از حضرت صادق روايت كرده «هر كسي اگر چهل روز اين عهدنامه را بخواند خدا او را از انصار قائم ما قرار مي‌دهد و چنانچه پيش از ظهور قائم بميرد خدا او را از قبرش بيرون آورده و در عوض هر كلمة از آن هزار حسنه باو بخشيده و هزار سيئه از نامه عملش محو مي‌كند، بعد خود عهد نامه را مي‌نويسد ».

عنوان روايت: ضعيف: مرسل

117ـ (علي بن طاووس) در كتاب نامبرده مي‌گويد از حضرت صادق روايت شده «هر كس اگر بخواهد قبر حضرت ختمي مرتبت را از دور زيارت بكند بايد بگويد ـ زيارتنامه ذكر كرده تا انيكه مي‌گويد- : إني من القائلين بفضلكم مقر برجعتكم «يعني من بفضليت و رجعت شما اقرار دارم».

عنوان روايت: ضعيف: مرسل(330)

118ـ (محمد بن سنان) بوسيلة جمعي خصوص كيفيت قبض روح مؤمن از حضرت صادق روايت كرده مي‌گويد «مؤمن پس از مردنش آل محمد o را در بهشت زيارت مي‌كند و با آنان مي‌خورد و مي‌آشامد ـ تا اينكه مي‌گويد ـ پس از قيام قائم خدا ايشانرا زنده مي‌كند».

ترجمة راوي: به ترجمة راوي روايت شمارة (10) مراجعه شود.

عنوان روايت: ضعيف.

119ـ همين مضمونرا شيخ حسن بن سليمان در كتاب مختصر بوسيلة جمعي از (محمد بن سنان) روايت كرده‌است.

عنوان روايت:            ضعيف.

120ـ (حسين بن محمد بن عامر) بوسيلة جمعي زيارتنامه‌اي از حضرت صادق روايت كرده و در آنجا داردكه « إنّي من المؤمنين برجعتكم».

ترجمة روايت: حسين بن محمد بن عامر امامي ولي مجهول الحال است(331).

عنوان روايت: (ضعيف)(332).

121ـ (حسين بن عبد الله الرجاني) از حضرت صادق روايت كرده كه علي A فرمود «منهم فاروق اكبر و صاحب ميسم و صاحب نشر اول و نشر آخر و صاحب رجعت ها ودولت ها».

ترجمة راوي: حسين بن عبد الله الرجاني ظاهراً امامي ولي مجهول الحال است(333).

عنوان روايت: ضعيف.

122ـ (محمدبن مروان) از ثمالي از حضرت صادق زيارتنامه‌اي نقل كرده كه از جمله فقراتش اين است: ما براي ياري شما آماده هستيم، تا اينكه خدا زنده بكند شما را.  

ترجمة راوي: محمد بن مروان مجهول الحال است(334).

عنوان روايت: ضعيف.

123ـ (محمد بن مجيب جوهري) بوسيلة جمعي از حضرت صادق روايت كرده كه مي‌گويد: «چون نزديك قبر حسين بن علي وساير ائمه رسيدي، بگو: (اللهم لا تجعله آخر العهد من زيارة قبر ابن نبيك وابعثه مقاماً محموداً تنتصر به لدينك وتقتل به عدوك فإنك وعدته..) ».

ترجمة رواي: محمد بن مجيب الجوهري امامي و مجهول الحال است(335).

عنوان روايت: ضعيف.

124ـ (علي بن طاووس) در كتاب اقبال الاعمال مي‌گويد «در روز دحو الارض مستحب است خواندن اين دعا ـ دعا را مي‌نويسد ـ تا اينجا: وابعثنا في كرته حتي نكون في زمانه من اعوانه. ».

عنوان روايت: ضعيف: مرسل(336).

125ـ (ابو سلمه) مي‌گويد: معني اين آيه را: (قُتِلَ الْإِنْسَانُ مَا أَكْفَرَهُ) از حضرت صادق پرسيدم فرمود دربارة علي A نازل شده، (مَا أَكْفَرَهُ) يعني چه گناهي از علي سرزده بود كه او را كشتند؟ (مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ) يعني علي از طينت انبياء آفريده شده (فَقَدَّرَهُ) يعني راه هدايت را براي علي آسان كرده‌است (ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرَهُ) يعني بعد از آن علي را مانند پيغمبران مي‌ميراند (ثُمَّ إِذَا شَاءَ أَنْشَرَهُ) سپس در رجعت او را زنده مي‌كند».

ترجمة رواي: تقريباً شش نفر باين كنيه (ابو سلمه) معروفند محمد بن حنظله العبدي ابو سلمه محمد بن حنظله القيسي ابو سلمه خالد بن سلمه الجهني الكوفي ابو سلمه راشد بن سعيد الفزاري ابو سلمه عليم بن محمد البكري ابو سلمه غيلان بن عثمان ابو سلمه بطوريكه مرحوم مامقاني در كتاب «نتائج التنقيح» بترتيب در ص 136 و 48  و 53  و110  و120 مي‌نويسد تمام اينان مجهول الحالند.

عنوان روايت: ضعيف.

126ـ همين مضمون را صاحب كتاب «كنز الفوائد» نيز از ( ابو سلمه) نقل مي‌كند.

عنوان روايت: ضعيف.

127ـ (عبد الله بن الرحمن الاصم) و (منفصل بن صالح) از ابي عبد الله جدلي نقل مي‌كند «كه روزي رفتم خدمت علي A مي‌فرمود من دابة الأرض هستم».

ترجمة راوي: عبد الله بن عبد الرحمن الاصم بطوريكه نجاشي و علامه در قسم ثاني از خلاصه و ابن غضائري و ابن داود مي‌نويسند از (غلاة) و از دروغگويان بصره بوده‌است(337).

مفضل بن صالح به ترجمة راوي روايت شمارة (58) رجوع كنيد.

عنوان روايت: ضعيف.

128ـ (عمرو بن ابي المقدام ثابت بن هرمز) از (جابر) روايت كرده مي‌گويد «از حضرت باقر شنيدم كه مي‌فرمود بخدا قسم مردي از ما اهل بيت پس از مردنش سيصدونه سال سلطنت خواهد كرد، عرض كردم در چه وقت؟ فرمود پس از وفات قائم A پرسيدم حضرت مهدي چند سال سلطنت مي‌كند؟ فرمود نوزده سال، پس از آن منتظر رجعت و خروج مي‌كند براي خونخواهي حسين بن علي».

ترجمة رواي: عمرو بن ابي المقدام ثابت بن هرمز العجلي بطوريكه علامه در قسم ثاني از خلاصه و مجلسي در وجيزه و فاضل جزائري و ابن غضائري مي‌نويسند از ضعفا بوده‌است(338).

عنوان روايت: ضعيف.

129ـ همين مضمون را نيز صاحب اختصاص از (عمرو بن ثابت).

عنوان روايت: ضعيف.

130ـ (ابي عبد الله رياحي) و (ابي صامت حلواني) از حضرت باقر روايت كرده‌اند كه «علي A مي‌فرمود خدا شش چيز بخشيده‌است: علم مرگ‌ها و علم بلاها و علم قرآن و منم صاحب رجعت‌ها و دولت‌ها، منم صاحب عصاء و ميسم، منم آن دابه‌اي كه با مردم سخن مي‌گويد».

ترجمة رواي: ابي عبد الله رياحي(339) و ابي صامت حلواني(340) هر دو مجهول الحالند.

عنوان روايت: ضعيف.

131ـ صاحب كتاب بصاير الدرجات نيز همين مضمون را از «ابي صامت حلواني» نقل مي‌كند.

عنوان روايت: ضعيف.

132ـ (محمد بن سنان) و (مفضل بن صالح) از حضرت صادق روايت كرده‌اند كه «علي امير المؤمنين بيشتر از اوقات مي‌فرمود منم قسمت كنندة بهشت و دوزخ منم فاروق بزرگ، منم صاحب عصا و ميسم».

ترجمة راوي: به ترجمة راوي روايت شمارة (10) و (58) مراجعه فرمائيد.

عنوان روايت: ضعيف.

133ـ همين مضمون را (معلي بن محمد البصري) و (محمد بن جمهور) از (محمد بن سنان) نقل مي‌كند».

ترجمة راوي: بطوريكه مجلسي در وجيزه و علامه در قسم ثاني از خلاصه و ابن داود و ابن غضائري مي‌نويسند معلي بن محمد البصري مضطرب الحديث و فاسد المذهب بوده‌است(341).

محمد بن الجمهور طبق شهادت مرحوم شيخ در رجالش و نجاشي و علامه در قسم ثاني از خلاصه و ابن غضائري،  از (غلاة) بوده‌است(342). محمد بن سنان نيز از غلاة بوده‌است، به ص (139) رجوع شود.

عنوان روايت: ضعيف.

134ـ همين مضمونرا (سهل بن زياد) و (محمد بن وليد) و (سعيد الاعرج) از حضرت صادق نقل مي‌كند.

ترجمة راوي: سهل بن زياد و محمد بن وليد به ترجمة راوي روايت شمارة (45) و شمارة (88) مراجعه شود.

سعيد بن عبد الرحمن الاعرج بطوريكه علامه در (مختلف) و فاضل مقداد در (تنقيح) و فخر در ايضاح مي‌نويسند مجهول الحال است(343).

عنوان روايت: ضعيف.

135ـ (حريز) و (بريد بن معويه) از حضرت صادق روايت كرده‌اند كه «روزها وشب‌ها بآخر نمي رسد تا اينكه خدا مردگانرا زنده كند وزندگانرا بمي راند و حق را باهلش بر گرداند».

ترجمة راوي: بطوريكه علماي رجال مي‌نويسند (حريز) در سجستان در زمان حيات حضرت صادق بدون اذن او براي خوارج شمشير كشيده بود، و چون اينكار در شريعت اسلام ممنوع بوده در اثر آن، حضرت او را در مجلسش راه نمي داد، بعضي احتمال داده‌اند كه علت ممنوعيّتش از ورود در مجلس حضرت صادق لابد براي اين بود كه يك عمل قبيح بزرگي از او بروز كرده‌است، در هر حال صاحب تكمله و منتهي المقال روايات حريز را بمناسبت همان كاريكه در سجستان كرده و از ورود در مجلس حضرت صادق ممنوع شده بود غير قابل قبول مي‌دانند(344).

بريد بن معويه هر چند مورد تجليل و توثيق علماي رجال مي‌باشد، ولي طبق رواياتيكه كشّي نقل كرده از اهل بدع و مورد لعن حضرت صادق بوده‌است(345).

عنوان روايت: ضعيف.

136ـ احمد بن محمد الايادي و (احمد بن عقبه) مي‌گويد: « پدرم مي‌گفت از حضرت صادق پرسيدند آيا رجعت حق است؟ فرمود بلي، اول كسي كه خروج مي‌كند كيست؟ فرمود حسين بن علي است، كه بعد از قائم خروج خواهد كرد، آيا تمام مردم با او خروج مي‌كنند؟ فرمود نه، بلكه بطوريكه خدا مي‌گويد (يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجًا) دسته دسته رجعت مي‌كند».

عنوان روايت: ضعيف: مرسل(346)

137ـ در كتاب (منتخب البصائر) از حضرت صادق روايت شده «كه امام حسين با آنانيكه با او شهيد شده بودند رجعت مي‌كند، و هفتاد پيغمبر نيز همراه او مي‌باشند، چنانكه با موسي بن عمران هم بودند، حضرت قائم انگشترش را بحسين بن علي مي‌دهد، و حسين بن علي آن حضرت را پس از وفاتش غسل خواهد داد».

عنوان روايت:    ضعيف: مرسل.

138- صاحب كتاب نامبرده از جابر جعفي روايت كرده مي‌گويد: «از حضرت صادق شنيدم كه مي‌فرمود بخدا قسم مردي از شيعيان ما پس از مردنش سيصد و نه سال سلطنت خواهد كرد،  عرض كردم در چه وقت؟ فرمود: بعد از قائم. گفتم: قائم چند سال در عالم مي‌ماند؟ فرمود: نوزده سال».

عنوان روايت:    ضعيف: مرسل(347).

139ـ (اسد بن اسماعيل) مي‌گويد «از حضرت صادق پرسيدند مقصود از يومي كه خداوند در اين آيه ﴿.. فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾ [المعارج:4] مقدارش را تعيين كرده چيست؟ فرمود مراد از آن رجعت پيغمبر اكرم است كه مدت سلطنت او در رجعت پنجاه هزار سال است، ومدت سلطنت علي A نيز چهل و چهار هزار سال خواهد بود.».

ترجمة راوي: اسد بن اسماعيل مجهول الحال است(348).

عنوان روايت: ضعيف: مرسل(349)

141ـ در كتاب «السلطان المفرج عن اهل الايمان» از (علي بن مهزيار) روايت شده مي‌گويد «در خواب ديدم كسي بمن گفت امسال برو مكه حضرت قائم را ملاقات خواهي كرد ـ قصه را نقل مي‌كند، تا اينكه مي‌گويد ـ حضرت قائم بمن گفت: وقتيكه (چنين) مفقود شود، و (مغربي) به جنبش در آيد و (عباسي) لشكر كشي بكند، ومردم به (سفياني) بيعت كنند، آنگاه به (ولي خدا) اذن مي‌دهند كه ظهور كند، و با سيصد و سيزده نفر در بين صفا و مروه خروج مي‌كنيم و مي‌روم كوفه و مسجد آنجا را خراب كرده و سپس آنرا مانند اولش بنا مي‌كنم، و تمام ابنية جبابره آنجا را نيز خراب خواهم كرد، و مي‌روم يثرب و (حجره) را خراب مي‌كنم و كسانيكه در آنجا مدفونند بيرون آورده در حالتيكه بدن آن دو نفر تر و تازه مي‌باشد! سپس امر مي‌كنم آن دو نفر را به سمت بقيع ببرند و به دو چوبة دار آويزان كنند، و در نتيجه آن چوبه ها سبز مي‌شود، و مردم بيش از پيش فريفته و گرويدة آنان شوند، در اين بين منادي از آسمان ندا كند اي آسمان بينداز و اي زمين بگير!! پس در آن روز جز مؤمن كسي در روي زمين باقي نمي‌ماند، عرض كردم بعد از آن چه خواهد شد؟ فرمود رجعت رجعت! سپس اين آيه را تلاوت فرمود ﴿ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَأَمْدَدْنَاكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَجَعَلْنَاكُمْ أَكْثَرَ نَفِيرًا﴾[الإسراء:6].

عنوان روايت: ضعيف: مرسل(350)

142ـ احمد بن حسين بن علي فضال و (ابن ابي الخطاب) از (مروان بن مسلم) نقل مي‌كند كه (بريد عجلي) مي‌گويد «از حضرت صادق پرسيدم اسماعيلي كه خدا در اين آيه ذكر كرده ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْمَاعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ...﴾ [مريم:54] آيا همان اسماعيل پسر ابراهيم است، چنانكه معروف است؟ فرمود او نيست، زيرا اسماعيل پيش از پدرش ابراهيم وفات كرده بود، و ابراهيم پيغمبر و صاحب شريعت بود، اگر همان اسماعيل باشد، پس بسوي چه كساني مبعوث شده بود؟ عرض كردم پس كيست؟ فرمود مقصود از او اسماعيل پسر حزقيل پيغمبر است كه خدا او را به پيغمبري مبعوث كرده بود قومش او را تكذيب كرده و كشتند و سپس پوست صورتش را كندند، در نتيجه خداوند بر آنان غضب كرده سطاطائيل ملك را كه ملك عذاب است نزد او فرستاده كه قومش را در تحت شكنجه قرار دهد، اسماعيل گفت من احتياج باين قسمت ندارم، خدا گفت پس حاجت تو چيست؟ عرض كرد ـ پروردگارا تو از خلايق عهد و پيمان گرفتي نسبت بخودت به خدائي و نسبت به محمد به پيغمبري و نسبت باوصياي او به ولايت، و بمخلوق خود خبر داده‌اي آنچه را كه امت پيغمبر پس از او با حسين بن علي خواهند كرد، و بحسين وعده داده‌اي كه او را به دنيا برگرداني تا اينكه از دشمنانش انتقام بكشد، خدايا حاجتم اين است كه مرا هم به دنيا برگرداني تا از اين مردم كه آزارم كرده‌اند انتقام بگيرم!.

خداوند تقاضاي اسماعيل پسر حزقيل را قبول كرده و باو وعده داده كه با امام حسين رجعت كند».

ترجمة رواي: احمد بن حسين بن علي الفضال با اينكه فطحي مي‌باشند بيشتر علماي رجال او را از ثقات مي‌دانند مگر علامه كه او را در قسم ثاني از خلاصه در شمارة ضعفا قرار داده‌است(351).

بريد عجلي به صفحة (205) مراجعه كنيد.  

عنوان روايت: ضعيف: مرسل(352).

143ـ (عبد الله بن عبد الرحمن الاصم) از (حريز) روايت كرده مي‌گويد « از حضرت صادق پرسيدم براي چه عمرهاي شما كوتاه‌است، با اينكه مردم خيلي نيازمند بشما هستند؟ فرمود: در نزد هر يك از ما صحيفه‌اي است آنچه را كه مي‌بايد در مدت عمر ما بدان عمل بكنيم در آن نوشته شده، وقتيكه مقرراتش تمام شود معلوم مي‌شود كه عمر ما بآخر رسيده، در آن موقع پيغمبر نزد ما آمده خبر مرگ ما را بما اعلام مي‌كند حسين بن علي در صحيفه خود آنچه را كه مي‌خواست برايش پيش آمد بكند قرائت كرده ـ تا اينكه مي‌گويد ـ ملائكه طبق اجازه‌اي كه قبلا براي ياري حسين از خداوند گرفته بودند، موقعي روز عاشوراء بزمين نزول كرده بودند كه حضرت شهيد شده بود، لذا مراتب را بخداوند عرضه داشته وخداوند بآنان امر كرد كه همواره ملازم قبة آن حضرت باشيد تا اينكه روزي او را به بينيد كه زنده شده و خروج كرده‌است، و آنگاه او را ياري كنيد، ولي فعلا وظيفه شما اين است كه تا آنروز بر آن حضرت گريه كنيد گريستن و ياري كردن بر او را مخصوص بشما كرده‌ام».

ترجمة راوي: عبد الله بن عبد الرحمن الاصم از غلاة بوده‌است، بصفحه (202) مراجعه شود.

عنوان روايت:            (ضعيف)

144ـ (جعفر بن محمد بن مالك) و (علي بن خالد العاقولي) و (عبد الكريم الخثمعي) مي‌گويند «حضرت صادق در تفسير اين آيه ﴿يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ [النازعات:6-7] فرمود مراد از (راجفه) حسين بن علي و مقصود از (رادفه) علي بن ابي طالب است، اول كسي كه از قبر بيرون آمده و گرد و خاك را از سرش تكان مي‌دهد حسين بن علي است، اين است معني آيه ﴿إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آَمَنُوا فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا...﴾ [غافر:51].

ترجمة راوي: بطوريكه نجاشي و ابن غضائري و علامه در قسم ثاني از خلاصه مي‌نويسند جعفر بن محمد بن مالك از غلاة و بسيار دروغگو و جعال حديث بود، مخصوصاً ابن غضائري مي‌گويد اين شخص مجمع تمام معايب ضعفا بوده‌است، شيخ طوسي مي‌گويد جعفر بن محمد بن مالك از ثقات بوده ولي جمعي او را تضعيف كرده‌اند، و دربارة مولد حضرت قائم چيزهاي عجيب و غريبي روايت كرده‌است(353).

علي بن خالد العاقولي اسمش در كتب رجال مذكور نيست، و باصطلاح مهمل است(354).

عبد الكريم الخثعمي به صحفة (192) مراجعه كنيد.

عنوان روايت: ضعيف.

145ـ همين مضمون را (ابو القاسم علوي) نيز از حضرت صادق روايت كرده‌است.

عنوان روايت: ضعيف: مرسل(355)

+                      +                    +


146ـ صاحب كتاب (روضة الفضايل) نيز همين مضمونرا از حضرت صادق نقل مي‌كند.

عنوان روايت: (ضعيف: مرسل)(356)

147ـ (احمد بن محمد السياري) بوسيلة جمعي از عبد الله بن نجيح يماني روايت كرده مي‌گويد «روزي اين آيه را ﴿ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ﴾ [التكاثر:8] در حضور حضرت صادق تلاوت كردم، فرمود مراد از (نعيم) نعمت‌هائي‌است كه خداوند بوسيلة محمد و آل محمد بشما انعام كرده‌است ـ تا اينكه مي‌گويد ـ سپس اين آيه ﴿كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ﴾ [التكاثر:3] را قرائت كردم، فرمود يك دفعه در رجعت و دفعة ديگر در قيامت خواهيد دانست».

ترجمة راوي: احمد بن محمد السياري از غلاة و قائل بتناسخ نيز بوده‌است به ترجمة راوي روايت شمارة (18) مراجعه شود.

عنوان روايت: (ضعيف)

148ـ نجاشي مي‌گويد: بين (ابو حنيفه) و (مؤمن الطاق) قصه‌هاي چندي واقع شده از آن جمله يك روز ابو حنيفه به مؤمن الطاق گفت به رجعت عقيده داري؟ گفت بلي. ابو حنيفه گفت: پس پانصد دينار بمن قرض بده، وقتيكه من وتو رجعت كرديم آن وقت بشما خواهم داد، مؤمن الطاق گفت بايد ضامني بمن بسپري وضمانت بكند بر آنكه تو در رجعت بصورت انسان بر مي‌گردي، زيرا مي‌ترسم تو بصورت بوزينه رجعت بكني و من نتوانم آنرا از شما بگيرم ! (357).

149ـ همين قصه با مختصر تغييري در كتاب احتجاج نيز مذكور است.  

150ـ (ابراهيم بن محمد الثقفي) مي‌گويد «از علي امير المؤمنين پرسيدند ذو القرنين چيست؟ فرمود مردي بود كه از طرف خدا بسوي قومي مبعوث شده بود، امتش او را تكذيب كرده ويك شاخش ـ يا يك طرف سرش را زده بودند، و در نتيجه مرد سپس خدا او را زنده كرده دو باره بسوي همان جمعيت مبعوث كرد، در اين موقع نيز تكذيبش كرده و شاخ ديگر ويا طرف ديگر سرش را زدند، در اثر آن ضربت باز مرد، و در اين مرتبه نيز خدا او را زنده كرد، چون دو دفعه شاخ اين پيغمبر شاخدار را زده بودند از آن جهت او را ذو القرنين ناميدند!!».

عنوان روايت: (ضعيف: مرسل)

151ـ عين همين مضمون در روايت ديگر نيز نقل شده، ولي در خاتمه مي‌گويد در بين شما نيز مانند اين شخص موجود است، راوي مي‌گويد علي A از اين جمله خودش را اراده كرده‌است.

عنوان روايت: (ضعيف: مرسل) (358)

152ـ (عبد الله بن اسيد كندي) مي‌گويد « پدرم مي‌گفت روزي با جمعي در مجلس علي امير المؤمنين نشسته بوديم كه (ابن معن) و (ابن نعج) وارد شدند، در حالتيكه يك پارچه‌اي در حلق عبد الله بن وهب انداخته كشان كشان او را مي‌آورند، به حضرت عرض كردند اين شخص را بكش و با دروغگويان مداهنه مكن، فرمود نزديك من آوريد، چون بنزديكش آوردند، فرمود اين شخص چه مي‌گويد؟ عرض كردند مي‌گويد تو دابة الأرض هستي و ضربتي بر سرشما زده مي‌شود، رو كرد به عبد الله بن وهب، اينها چه مي‌گويند؟ عرض كرد من براي اينها حديثي نقل كرده بودم كه (عمار بن ياسر) برايم نقل كرده بود، حضرت فرمود رهايش كنيد».

ترجمة رواي: عبد الله بن اسيد كندي و اسيد كندي ظاهراً مهمل و مجهول الحالند، گذشته از اين ابراهيم بن محمد الثقفي ـ چنانكه در ذيل روايت، پيش نوشتم ـ در سال (283) هجري وفات كرده بوده چنين كسي مستبعد است كه بتواند با يك واسطه از اسيد كندي كه طبق مضمون همين روايت A را ملاقات كرده بود، نقل حديث بكند زيرا فاصلة وفات علي A و ابراهيم بطوريكه گفتم (243) بوده‌است، در هر حال اين روايت يا از جهت اهمال و مجهول الحال بودن راوي و يا از لحاظ ارسال رواتش ضعيف خواهد بود.

عنوان روايت: (ضعيف: مرسل)

153ـ (ثقفي) نامبرده در كتابش "غارات" از (عبايه) روايت كرده كه علي A مي‌فرمود من سيد پير مردانم و در من سنتي از سنتهاي ايوب است و......".

ترجمة رواي: عبايه بن رفاعه مجهول الحال است(359).

عنوان روايت: (ضعيف: مرسل)(360)

154ـ (علي بن عبد الله اسد) و (احمد بن معمر) بوسيلة جمعي از ابن عباس روايت كردند كه « اين آيه ﴿إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آَيَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ..﴾ [الشعراء:4] دربارة ما و بني اميه نازل شده‌است، كه بر آنان سلطنت خواهيم كرد و....».

ترجمة رواي: علي بن عبد الله بن اسد و احمد بن معمر اسمشان در كتب رجال مذكور نسيت.

عنوان روايت: (ضعيف: مهمل)

155ـ (محمد بن عيسي اليقطيني) بوسيلة جمعي از ابي بصير روايت كرده كه « تفسير اين آيه را ﴿إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آَيَةً از حضرت باقر پرسيدم، فرمود اين آيت عبارت از علي امير المؤمنين است كه در وقت زوال آفتاب آشكار شده و يك ساعت نمايان مي‌گردد، بطوريكه تمام مردم او را بخوبي خواهند ديد و گردنهاي بني اميه در مقابل آن خاضع خواهد شد».

ترجمة رواي: به ترجمة راوي روايت شمارة (5) مراجعه كنيد.

عنوان روايت: (ضعيف: مرسل)(361)

156ـ (مفضل بن صالح) از (جابر) از (ابي عبد الله جدلي) روايت كرده مي‌گويد «يك روز رفتم خدمت علي امير المؤمنين كه مي‌فرمود: من دابة الأرض هستم».

ترجمة رواي: به ترجمة راوي روايت شمارة (58) مراجعه كنيد.

عنوان روايت: (ضعيف)

157ـ (اسماعيل بن اسحق الراشدي) و (خالد بن مخلد) و (عبد الكريم بن يعقوب الجعفي) خبر مي‌دهند كه ابي عبد الله جدلي مي‌گويد «روزي رفتم خدمت علي امير المؤمنين فرمود آيا خبر ندهم بتو سه چيزي را پيش از اينكه بيگانه وارد بشود؟ منم بندة خدا، منم دابة الأرض، منم راستگو و عادل روي زمين و برادر پيغمبر روي زمين، سپس فرمود آيا خبر ندهم بتو از بيني و چشمهاي مهدي؟ عرض كردم بلي، در اين موقع حضرت دستش را به سينه خود زده فرمود منم !!».

ترجمة رواي: اسماعيل بن اسحق و خالد بن مخلد و عبد الكريم بن يعقوب اسمشان دركتب رجال ذكر نشده و ظاهراً مهمل مي‌باشند.

عنوان روايت: (ضعيف: مهمل)

158ـ (محمد بن حسن الصباح) و (ابابن عثمان الاحمر البجلي) و (ابي داود) مي‌گويد (ابي عبد الله جدلي) مي‌گفت: « يك روز خدمت علي A رسيدم كه فرموده بود مي‌خواهم هفت حديث براي تو نقل كنم، مگر اينكه بيگانه وارد شود، گفتم بفرمائيد فرمود آيا بيني و چشمهاي مهدي را مي‌شناسي؟ عرض كردم امير المؤمنين (شما هستيد! و..........! ».

ترجمة رواي: محمد بن حسن الصباح مجهول الحال است(362).

بطوريكه كشي و ساير علماي رجال مي‌نويسند ابان بن عثمان از (غلاة) يعني از پيروان مذهب (ناووسيه)(363) بود، ولي با اين حال اغلب علماي رجال بر حسب اجماعي كه كشي نقل كرده اين شخص را از ثقات مي‌دانند مگر ابن داود و فخر المحققين كه او را در عداد ضعفاء قرار داده‌اند، مرحوم فخر المحققين مي‌گويد از پدرم علامه حلي پرسيدم روايات (ابان) را مي‌توان قبول كرد؟ فرمود اقرب اين است كه رواياتش را بايد رد كرد به دليل آية ﴿إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا و هيچ فسقي مهمتر و بزرگتر از بي ايماني نيست(364).

ابي داود اينكه از ابي عبد الله جدلي روايت كرده مجهول الحال است(365).

عنوان روايت: (ضعيف)   

159ـ (عمران بن ميثم التمار) از (عبايه) نقل مي‌كند كه « مردي آمد خدمت علي A عرض كرد مراد از (دابه) چيست؟ فرمود: دابه‌اي است مؤمنه كه قرآن مي‌خواند و به رحمن ايمان دارد، غذا مي‌خورد و در بازارها راه مي‌رود».

ترجمة رواي: بترتيب به ترجمة راوي روايت شمارة (82) و (153) مراجعه شود.

عنوان روايت: (ضعيف)

160ـ عين همين مضمون را (محمد بن عيسي اليقطيني) نيز از صفوان نقل مي‌كند، نهايت آنكه علي A در اينجا در خاتمه مي‌گويد: مادرت به عزايت بنشيند، ان دابه عبارت از علي است".

ترجمة راوي: به ترجمة راوي روايت شمارة (5) مراجعه شود.

عنوان روايت: (ضعيف)

161ـ (عبد الله ابن الزبير القرشي) و (عمران بن ميثم التمار) مي‌گويند «عبايه مي‌گفت يك روز خدمت علي امير المؤمنين بودم مي‌فرمود: برادرم پيغمبر بمن خبر داده كه من در خاتمه هزار پيغمبر مي‌باشم، و من هم در خاتمه هزار وصي هستم و و من بچيزهائي مكلف هستم كه آنان مكلف بآنها نبودند، من به هزار كلمه علم دارم كه جز من و محمد هيچكس آنها را نمي‌داند مگر آنكه شما از آن كلمات يك آيه در قرآن مي‌خوانيد: ﴿وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَـهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ﴾[النمل:82].

ترجمة راوي: در كتب رجال چهار نفر باين اسم (عبد الله بن زبير) نامبرده شده: عبد الله بن زبير قرشي عبد الله بن زبير اسدي عبد الله بن زبير والد ابي احمد الزبيري عبد الله بن زبير رسان، اولي از دشمنان علي A و از كساني بوده كه مدعي خلافت بود، دومي و سومي مجهول الحال و چهارمي ‌بمناسبت اينكه زيدي بوده بعقيدة علامه حلي در خلاصه از ضعفا مي‌باشد، مميزات اين شخص را هر قدر جستجو كردم بدست نيآوردم، ولي ظاهراً بايد مراد از آن همان عبد الله بن زبير قرشي معروف باشد، زيرا بقيه بنام قريشي معروف نيستند.

ليكن اين شخص چون مدعي خلافت و از دشمنان علي A بوده خيلي بعيد است كه راوي چنين روايتي كه صريحاً بر خلافت علي A اشعار دارد بوده باشد، ولي اين اسم چون مردد بين ضعيف و مجهول الحال است، در هر صورت اين روايت ضعيف خواهد بود.

عمران بن مثيم التمار به صفحة قبل مراجعه شود.

عنوان روايت: (ضعيف)

162ـ (احمد بن محمد بن اسحق الحضرمي) نيز همين مضمونرا بوسيلة جمعي از (عمران بن ميثم التمار) از (عبايه) روايت كرده‌است.

ترجمة راوي: احمد بن محمد بن اسحق اسمش در كتب رجال ذكر نشده‌است.

عنوان روايت:  (ضعيف)

163ـ (يحي بن ابي بكر) بوسيلة جمعي از (ابو هريره) نقل مي‌كند كه مي‌گويد « پيغمبر o فرمود: دابة الأرض خروج مي‌كند در حالتيكه عصاي موسي و انگشتر سليمان با وي مي‌باشد كه با آن عصا صورت مؤمن را جلا داده و بوسيلة آن انگشتر روي (كافر را داغ مي‌كند) ».

ترجمة رواي: يحي بن ابي بكر مهمل و گمنام است(366).

در كتابهاي رجال سه نفر باين كنيه (ابو هريره) معروفند: 1ـ ابو هريره الدوسي كه از اصحاب پيغمبر o بوده، اين شخص گذشته از اينكه در بين شيعه معروف به دروغگوئي و جعل حديث مي‌باشد، بعضي از علماي اهل سنت و جماعت نيز رواياتش را تضعيف كرده و او، را دروغگو مي‌دانند، مانند ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه و سفيان ثوري و ابي اسامه و خوارزمي و جاحظ در كتاب معروف توحيدش و سمعاني(367).

2ـ ابو هريره بزاز كه ظاهراً از اصحاب حضرت صادق بوده، بطوريكه علامه حلي در خلاصه مي‌نويسد عقيقي مي‌گويد حضرت صادق يك روز نسبت باو اظهار شفقت فرمود و بر او رحمت فرستاد، مردي عرض كرد اين شخص كه هميشه شراب مي‌خورده، فرمود مگر براي خداوند مشكل است كه شراب خواري را بمناسبت اينكه دوست علي بوده بيامرزد؟!(368).

3ـ ابو هريره عجلي اين شخص نيز ظاهراً از اصحاب حضرت صادق و يا حضرت باقر بوده، بطوريكه ابن شهر اشوب در كتابش "معالم" مي‌نويسد: از شعراي اهل بيت بوده‌است، روايت شده كه ابي بصير مي‌گويد حضرت صادق روزي فرموده بود كيست كه شهرهاي ابو هريره را براي من بخواند؟ عرض كردم او كه شراب مي‌خورده! فرمود خدا بيامرزد ابو هريره را اگر كسي دشمني علي A را در دل نداشته باشد، چنانچه مرتكب هرگونه معصيتي بشود خدا او را مي‌آمرزد(369) اينكه اين روايت را بدون واسطه از پيغمبر اكرم نقل مي‌كند، معلوم است كه همان ابو هريره معروف است.

عنوان روايت: (ضعيف: مهمل)

164ـ (حسين بن علوان) و (سعد بن ظريف) مي‌گويند « اصبغ بن نباته مي‌گويد يك روز رفتم خدمت علي امير المؤمنين ديدم نان و سركه و زيت مي‌خورد، عرض كردم مقصود از دابه‌‌اي كه خدا در اين آيه ﴿وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ﴾ [النمل:82] خبر داده چيست؟ فرمود: دابه‌اي‌است كه نان و سركه و زيت مي‌خورد».

ترجمة راوي: حسين بن علوان به ترجمة راوي روايت شمارة (73) مراجعه كنيد.

سعد بن ظريف الحنظلي الاسكاف بطوريكه علامه حلي در خلاصه و ابن داود از كشي نقل مي‌كنند و در تحرير طاووسي نيز مذكور است، از (غلاة) از پيروان مذهب (ناووسيه) بوده، نجاشي و ابن غضائري و صاحب حاوي نيز اين شخص را از ضعفا مي‌دانند(370).

عنوان روايت: (ضعيف)

165ـ (سماعة بن مَهران) و (فضيل بن زبير) مي‌گويند اصبغ بن نباته مي‌گفت «معاويه از من پرسيده بود كه شما جماعت شيعه گمان داريد كه علي دابة الأرض است؟ گفتم: ما مي‌گوئيم كه يهودي‌ها چنين مي‌گويند، معاويه (راس الجالوت) يهودي را احضار كرد و از او پرسيد شما كلمة دابة الأرض را ميان كتاب‌هاي خودتان مي‌بينيد؟ گفت بلي چه چيز است؟ گفت مردي است، اسمش را مي‌داني؟ بلي اسمش (اليا) هست. معاويه گفت چقدر اين كلمه با كلمه (علي) شباهت دارد!.

ترجمة رواي: سماعة بن مهران طبق شهادت مرحوم شيخ طوسي و جمعي از فقها واقفي بوده و از همين جهت مرحوم صدوق و صاحب مدارك و......... برواياتش عمل نمي‌كردند(371).

فضيل بن زبير مجهول الحال است(372) .

عنوان روايت: (ضعيف)

166ـ (محمد بن عيسي) بوسيلة جمعي از ابو بصير روايت كرده كه « حضرت ابو جعفر فرمود مردم دربارة اين آيه ﴿وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا [النمل:82] چه مي‌گويند؟ بعد فرمود: مراد از دابة الأرض علي امير المؤمنين است».

ترجمة رواي: به ترجمة راوي روايت شمارة (5) مراجعه كنيد.

عنوان روايت: ضعيف: مرسل(373).

167ـ (محمد بن حسن الصباح) و (ابان بن عثمان) خبر مي‌دهند كه صالح بن ميثم مي‌گفت « از حضرت ابو جعفر تقاضا كردم كه حديثي برايم نقل كند، فرمود مگر از پدرت حديث نشنيدي؟ عرض كردم نه، پدرم موقعي مرده بود كه من بچه بودم، بعد گفتم من اينك حديثي مي‌خوانم، چنانچه صحيح خواندم تصديقم كن، واگر غلط خواندم مرا آگاه نما، فرمود چه شرط مشكلي كردي! عرض كردم اگر درست اداء كردم سكوت كن و گرنه مرا آگاه ساز فرمود اين شرط آسانيست، گفتم "من گمانم اين است كه علي دابة الأرض است" ».

ترجمة رواي: به ترجمة راوي روايت شمارة (158) مراجعه كنيد. 

عنوان روايت: (ضعيف)

168ـ (عيسي بن هشام) و (ابان بن عثمان) و جمعي ديگر نيز همين مضمونرا تا آنجا كه صالح مي‌گويد من گمان دارم كه علي دابة الأرض است(374) از صالح نقل كرده‌اند، ولي در اينجا دارد كه « حضرت ابي جعفر در تعقيب بيانات صالح قدري سكوت كرده سپس فرمود مي‌بينم شما را كه خواهي گفت علي رجعت خواهد كرد، بعد اين آيه را قرائت كرد ﴿ إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآَنَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ[القصص: 85] عرض كردم راستي مي‌خواستم همين را هم از شما بپرسم كه فراموش كرده بودم، فرمود مي‌خواهي بتو خبر بدهم چيزي را كه از اين مهمتر است؟ ﴿ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ...﴾ [سبأ:34] هيچ نقطة در روي زمين باقي نمي‌ماند مگر اينكه صداي اشهد ان لا اله الا الله و محمد رسول الله در آنجا بلند خواهد بود».

ترجمة رواي: عيسي بن هشام مجهول الحال است(375).     

عنوان روايت:            (ضعيف)

169ـ (محمد بن عيسي) و (ابان بن عثمان) مي‌گويند «حضرت باقر در تفسير اين آيه ﴿ إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآَنَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ [القصص:85] فرمود پيغمبر بر شما طلوع خواهد كرد».

ترجمة رواي: به ترجمة راوي روايت شمارة (5) و روايت شمارة (158) مراجعه كنيد.

عنوان روايت: (ضعيف: مرسل)(376).

170ـ (جعفر بن محمد بن مالك) بوسيلة جمعي از ابي مروان روايت كرده كه «از حضرت صادق معني اين آيه ﴿إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآَنَ...﴾ [القصص:85] پرسيدم، فرمود دنيا بآخر نمي‌رسد تا اينكه پيغمبر o و علي A در (ثويه) محلي است در كوفه ، جمع شده و همديگر را ملاقات بكنند و در آنجا مسجدي بنا مي‌كنند كه داراي دوازده هزار درب خواهد بود».

ترجمة رواي: جعفر بن محمد بن مالك از (غلاة) است به ترجمة راوي روايت شمارة (144) مراجعه شود.

عنوان روايت: (ضعيف)

171ـ تقريباً همين مضمون را (ابراهيم بن اسحق النهاوندي) نيز بوسيلة عده‌اي از حضرت صادق نقل مي‌كند.

ترجمة رواي: بطوريكه مرحوم شيخ طوسي در فهرست و علامة حلي در خلاصه و نجاشي و ابن غضائري مي‌نويسند ابراهيم بن اسحق النهاوندي از غلاة و متهم در دين بوده، و از اينرو رواياتش را تضعيف كرده‌اند(377).

عنوان روايت: (ضعيف)

172ـ (محمد بن عيسي) و (مفضل بن صالح) از زيد الشحام روايت كردند كه «حضرت صادق فرمود مراد از (عذاب الادني) در اين آيه ﴿وَلَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ...﴾ [السجدة: 21] رجعت است».

ترجمة رواي: محمد بن عيسي از غلاة و مفضل بن صالح جعال حديث بود به ترجمة راوي روايت شمارة (5) و راوي روايت شمارة (58) مراجعه شود.

عنوان روايت: (ضعيف)

173ـ (محمد بن عيسي) و (مفضل بن صالح) از زيد الشحام روايت كردند كه مقصود از «عذاب الادني" در آيه مزبور دابة الأرض است».

عنوان روايت: (ضعيف)

174ـ (سلمه بن كهيل) بوسيلة عده‌اي از پيغمبر o روايت كرده كه « در خطبة حجَّة الوداع مي‌فرمود: طائفة عمالقه را خواهم كشت، جبرئيل عرض مي‌كند بگو عمالقه را يا من مي‌كشم يا علي (ع)، پيغمبر هم چنين فرمود».

ترجمة رواي: سلمه بن كهيل ظاهراً معاصر با حضرت سجاد و از اصحاب حضرت باقر و حضرت صادق A بود، بطوريكه ابن داود و كشي و علامه مي‌نويسند از پيروان مذهب (تبريه) و بلكه از رؤساي اين مذهب بوده‌است، و رواياتش را بطور كلي تضعيف كرده‌اند(378).

 عنوان روايت: (ضعيف)

175ـ (جعفر بن محمد بن حكيم) و (عبد الكريم بن عمرو بن صالح الخثعمي) ملقب به كرام روايت كرده كه "حضرت صادق فرمود اگر در روي زمين دو نفر باقي بماند يكي از آن دو امام خواهد بود، و آخرين كسيكه مي‌ميرد نيز امام است، تا اينكه زمين خالي از حجت نماند".

ترجمة رواي: جعفر بن محمد بن حكيم بعقيدة صاحب مدارك و مجلسي در وجيزه مجهول الحال مي‌باشد(379). عبد الكريم الخثعمي واقفي بوده‌است، به ترجمة راوي روايت شمارة (95) مراجعه شود.

عنوان روايت: ضعيف: مرسل(380)

176ـ (موسي بن عمران النخعي) و (حسين بن يزيد النوفلي) و علي بن ابي حمزه بوسيلة پدرش از ابي بصير نقل مي‌كند كه « بحضرت صادق عرض كردم كه از پدري شنيدم كه مي‌فرمود بعد از قائم A دوازده امام خواهد آمد، فرمود پدرم گفته بود دوازده مهدي مي‌آيد، نه دوازده امام، و آن دوازده مهدي جماعتي از شيعيان ما هستند كه مردم را بدوستي دربارة ما و معرفت در حق ما دعوت خواهند كرد!! ».

ترجمة رواي:  موسي بن عمران النخعي مجهول الحال است(381).

حسين بن اليزيد النوفلي از شعرا و مردي بود اديب، و در ري منزل داشت، بطوريكه نجاشي مي‌نويسد قميين او را از غلاة مي‌دانستند، و ابن داود نيز از كشي نقل مي‌كند كه او از غلاة بوده‌است، در هر حال علماي رجال مانند علامه و ابن داود و شارح تهذيب و فاضل مجلسي رواياتش را رد كرده‌اند(382).

علي بن ابي حمزه به ترجمة راوي روايت شمارة (79) مراجعه شود.

عنوان روايت: (ضعيف)

177ـ سيد رضي الدين در كتاب "البشاره" مي‌گويد « در كتابي كه تأليف (جعفر بن محمد بن مالك كوفي) بوده، ديدم ايشان باسناد خود تا حمران، روايت كرده‌اند كه عمر دنيا صد هزار سال است، بيست هزار سال براي ساير مردم و هشتاد هزار سال براي آل محمد است! ».

ترجمة رواي:  جعفر بن محمد بن مالك از غلاة و بسيار دروغگو بوده‌است به ترجمة راوي روايت شمارة (144) مراجعه شود.

عنوان روايت: (ضعيف)      

178ـ (محمد بن سالم) از حضرت باقر روايت كرده كه « در تفسير اين آيه ﴿قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ...[غافر: 11] فرمود اين آيه مخصوص به اقوامي است كه رجعت مي‌كنند ولي مضمونش در قيامت نيز جاري مي‌شود».

ترجمة رواي: محمد بن سالم مجهول الحال است(383).

عنوان روايت: (ضعيف).

179ـ (معلي بن خنيس) و (ابو المفضل) از (مفضل بن عمر) روايت مي‌كنند كه مي‌گويد «حضرت صادق فرمود گويا مي‌بينم يك تختي از نور در محلي گذارده شده، و روي آن قبه‌اي از ياقوت سرخ كه با جواهرات گوناگون نيز زينت يافته‌است، نصب شده و حسين بن علي بالاي آن نشسته‌است و در اطرافش نيز نود هزار قبة سبز رنگ گذارده شده و مؤمنين را مي‌بينم كه هموراه بزيارت آن حضرت آمده و بر او سلام مي‌دهند، و آنگاه خداوند بمؤمنين مي‌گويد اولياي من! هر چه مي‌خواهيد كنون از من درخواست كنيد، زيرا مدت ذلت و آزار شما خيلي بطول انجاميد، امروز روزي است هرگونه حاجتي كه داشته باشيد برآورده خواهم كرد، خوراك آنان در آن موقع بطور كلي از بهشت مي‌رسد».

ترجمة رواي: معلي بن خنيس و مفضل بن عمر هردو از غلاة مي‌باشند اولي از پيروان مذهب (مغيريه) و دومي از پيروان مذهب "خطابيه" بوده‌است بترتيب به ترجمة راوي روايت شمارة (22) و (96) مراجعه كنيد.

ابو المفضل محمد بن عبد الله بن المطلب الشيباني بطوريكه ابن غضائري مي‌نويسد جعال حديث و اغلب چيزهاي منكر را نقل مي‌كرد، مرحوم شيخ در رجالش مي‌گويد جماعتي روايات اين شخص را بطور كلي تضعيف كرده‌اند، و مرحوم مجلسي نيز در وجيزه رواياتش را تضعيف كرده‌است(384).

عنوان روايت: ضعيف

180ـ (ابن شهراشوب) در كتاب مناقب مي‌گويد « حضرت رضا در تفسير اين آيه ﴿...أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ[النمل:82] فرمود دابة الأرض عبارت از علي امير المؤمنين است».

عنوان روايت: ضعيف: مرسل

181ـ (ابن شهراشوب) از ابي عبد الله جدلي روايت كرده كه « علي A مي‌فرمود من دابة الأرض هستم ».

ترجمة رواي: محمد بن علي بن شهراشوب مازندراني صاحب كتاب "مناقب" در قرن ششم مي‌زيسته و معاصر با ابن ادريس صاحب (السرائر) متوفي در سال (578) بوده، چنين شخصي حتماً نمي‌تواند بدون واسطه از ابي عبد الله جدلي كه از اصحاب علي امير المؤمنين بوده، و همچنين از حضرت رضا ـ در روايت فوق ـ نقل روايت بكند، تحقيقاً وسائط چندي در بين بوده كه ايشان حذف كرده‌اند.

عنوان روايت: ضعيف: مرسل

182ـ (محمد بن مسعود العياشي) در تفسيرش از جابر روايت كرده كه « حضرت باقر اين آيات را اين طور تفسير فرموده‌اند: ﴿أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآَخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ [النحل:21] " أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ " يعني كفارند و مؤمنين نيستند "وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ " يعني آنان ايمان نيآوردند كه مشرك هستند (إِلَـهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ) معني اين همان طور است كه خدا گفته‌است! ﴿وَالَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآَخِرَةِ [الأنعام:150] يعني كساني كه به حقانيت رجعت ايمان نمي‌آورند».

عنوان روايت: ضعيف: مرسل(385)

183ـ عين همين مضمونرا عياشي نيز از ابي حمزه نقل ميكند.

عنوان روايت: ضعيف: مرسل(386)

184ـ (عبد الرحمن بن محمد علوي) از ابن عباس روايت كرده كه « ايشان در تفسير اين آيه ﴿وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا﴾ [الشمس:3]  گفته‌اند مقصود اين است كه اهل البيت در آخر الزمان مالك تمام نقاط روي زمين شده و دنيا را پر از عدل و داد مي‌كنند».

عنوان روايت: ضعيف: موقوف(387).

 185- (ابراهيم بن محمد الثقفي) ميگويد « حضرت صادق فرموده كه علي (ع) مي‌فرمود من صاحب عصا و ميسم هستم ».

عنوان روايت: ضعيف مرسل(388).

186- (محمد بن سنان) و (مفضل بن عمر) نيز همين مضمون را از حضرت صادق روايت كرده‌اند.

ترجمة راوي: به ترجمة راوي روايت شمارة (10) و شمارة (96) مراجعه كنيد.

عنوان روايت: ضعيف.

187- (ابراهيم بن حكم بن ظهير فزاري) بوسيلة جمعي از سلمان فارسي روايت كرده كه « علي (ع) ميفرمود من صاحب عصا و ميسم و فاروق بزرگ و صاحب كرات هستم ».

ترجمة راوي ابراهيم بن حكم بن ظهير فزاري مجهول الحال است(389).

عنوان روايت: ضعيف.

188- (ابن شهراشوب) در كتاب "مناقب" از حضرت باقر روايت كرده كه «در شرح اين كلمات علي (ع) (علي يدي تقوم الساعه) مي‌فرمود مقصود از ساعت رجعت است».

عنوان روايت: ضعيف: مرسل(390).

189- علي بن ابي حمزه سالم البطائني از پدرش از ابي بصير نقل مي‌كند كه «حضرت صادق در تفسير اين آيه ﴿إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْدًا فرمود چون نسبت به پيغمبر و علي و فاطمه حيله كردند لذا خدا فرمود ﴿إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْدًا، وَأَكِيدُ كَيْدًا، فَمَهِّلِ الْكَافِرِينَ.. زيرا اگر قام مبعوث شود از جبارين قريش و بني اميه انتقام مي‌گيريد».

ترجمة راوي: علي بن ابي حمزه به ترجمة راوي روايت شمارة (79) مراجعه شود.

سالم البطائني پدر علي بن ابي حمزه مجهول الحال است(391).

عنوان روايت: ضعيف.

190- (مفضل بن صالح ابي جميله) و (ابان بن عثمان) از (فضل بن عباس) روايت كردند كه « حضرت صادق فرمود مضمون اين آيه ﴿فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُم بِذَنبِهِمْ فَسَوَّاهَا﴾ [الشمس: 14] در موقع رجعت است ﴿وَلَا يَخَافُ عُقْبَاهَا﴾ [الشمس:15] يعني خدا نمي‌ترسد از اينكه مانند آن عذاب را متوجه آنان بكند در وقتي كه رجعت مي‌كنند».

ترجمة راوي: مفضل بن صالح جعال حديث و بسيار دروغگو و ابان بن عثمان نيز از غلاة بوده‌است، به ترجمة راوي روايت شمارة (58) و (158) مراجعه كنيد.

فضل بن عباس مجهول الحال است(392).

عنوان روايت: ضعيف.

191- (عمر بن عبد العزيز) ميگويد (عبد الله بن نجيح) ميگفت كه « من اين آيه را ﴿كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ, ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ در حضور حضرت صادق تلاوت كردم، فرمود ايشان يك مرتبه در رجعت و يك مرتبه در قيامت خواهند دانست».

ترجمة راوي: عمر بن عبد العزيز از غلاة است به ترجمة راوي روايت شمارة (32) مراجعه كنيد.   عبد الله بن نجيح مهمل و گمنام است.

عنوان روايت: ضعيف: مرسل(393).

192- (عبد الله بن القاسم الحارثي) بوسيلة جمعي از حضرت باقر روايت كرده كه « در تفسير اين آيه ﴿خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذَلِكَ الْيَوْمُ الَّذِي كَانُوا يُوعَدُونَ﴾ [المعارج:44] فرمود مراد از (ذلك اليوم) روز خروج قائم است».

ترجمة راوي: عبد الله ابي القاسم الحارثي بطوريكه نجاشي و ابن داود مي‌نويسد از غلاة بوده‌است. ابن غضائري مي‌گويد اين شخص بسيار دروغگو بوده و دروغگوئي او از همان احاديثي كه نقل كرده كاملا هويدا است(394).

عنوان روايت: ضعيف.

193- كشي در رجالش مي‌نويسد (احمد بن علي بن كلثوم) مي‌گفت هر وقتيكه موضوع رجعت در حضور حكم بن بشار در ميان مي‌آمد او آن را انكار مي‌كرد، و در تعقيبش ما مي‌گفتيم اين شخص از مكذبين است.

ترجمة راوي: بطوريكه مرحوم شيخ مي‌نويسد احمد بن علي بن كلثوم سرخسي متهم به غلو بوده، و از ظاهر كلمات كشي نيز استفاده مي‌شود كه از غلاة بوده‌است، در هر حال جمعي مانند فاضل مجلسي در وجيزه و علامه حلي در خلاصه و ابن داود و صاحب حاوي رواياتش را بطور كلي رد كرده‌اند(395).

عنوان روايت: ضعيف.

194- كشي از (ادريس بن ايوب) و (عبد العزيز العبدي) و از زراره نقل ميكند كه حضرت باقر فرمود «جابر معني و تفسير اين آيه را مي‌داند ﴿إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ ﴾ [قصص:85].

ترجمة راوي: ادريس بن ايوب مهمل و گمنام است.

عبد العزيز العبدي بعقيده علامه در خلاصه و مجلسي در وجيزه و ابن داود و نجاشي از ضعفا ميباشد(396).

عنوان روايت: ضعيف.

195- كشي از روات نام برده و جمعي ديگر نقل مي‌كند كه زراره و محمد بن مسلم مي‌گويند «احاديثي كه ما از جابر نقل مي‌كرديم از حضرت باقر پرسش كرديم و سپس گفتيم ما را با جابر چه كار كه باحاديث وي اعتماد مي‌كنيم، حضرت فرمود ايمان جابر بحدي رسيده كه همواره اين آيه را قرائت مي‌كرد ﴿إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ ﴾ [قصص:85]».

عنوان روايت: ضعيف.

196- كشي همين مضمون را از محمد بن اسماعيل و جمعي ديگر نقل مي‌كند.

ترجمة راوي: محمد بن اسماعيل مهمل و گمنام است.

عنوان روايت: ضعيف.

197- (ابي عبد الله برقي) از حضرت صادق روايت كرده كه حضرت صادق فرمود « هر كسي اگر نسبت به هفت چيز كه از آن جمله رجعت است اقرار داشته باشد، حتماً مؤمن است ».

عنوان روايت: ضعيف مرسل(397).

198- (ابن عبدوس) بوسيلة جمعي از حضرت رضا روايت كرده كه فرموده «كسي كه مقر به توحيد باشد – تا اينكه مي‌گويد – رجعت و متعتيين را نيز اقرار داشته باشد و معتقد به معراج، سؤال قبر، حوض كوثر، شفاعت و اينكه بهشت و دوزخ مخلوق است و صراط و ميزان و بعث و نشور و جزاء و حساب بوده باشد آنكس حقاً مؤمن و از شيعيان ما اهل البيت خواهد بود».

ترجمة راوي: ابن عبدوس بعقيدة صاحب حاوي از ضعفا و بعقيدة مامقاني و غيره مجهول الحال است(398).

عنوان روايت: ضعيف.

شماـ خواننده محترم ـ چنانچه در مطالعة ترجمة روات اين احاديث دقت كرده باشي البته فهميدي كه در بين اينها حتي يك حديث صحيح هم موجود نيست، بلكه تمام اين 198 حديث بجز شش تا كه باصطلاح (حسن) است، بمناسبت اينكه رواتشان به غلاة و اشخاص مجهول الحال و مهمل منتهي مي‌شوند، و يا اينكه اصلاً حذف شده‌است، ضعيف و غير قابل قبول است ـ گرچه همة اينها بر فرض اينكه صحيح هم بودند در اين موضوع مورد قبول نبودند، زيرا خبر واحد چنانكه مكرر يادآوري كردم از ادلة ظنيه‌است، وجواز عمل بدليل ظني ـ بر فرض ثبوت حجيتش ـ منحصر در مسائل ظنيه يعني مسائلي است كه دليل ظني هم در آنها كفايت مي‌كند، مانند احكام فرعيه عمليه، ولي در احكام قلبي و مسائل اعتقاديه كه علماء آنها را به احكام علميه و يقينيه تعبير مي‌كنند، چون ثبوت آنها منوط به علم و يقين است به هيچ وجه دليل ظني مانند خبر واحد وغيره در آنها معتبر نيست، چنانكه در صفحة (48) و (49) دانستي كه علماي بزرگ اماميه مانند شيخ مرتضي انصاري، شهيد ثاني، شيخ طوسي، ابن ادريس، شيخ طبرسي و سيد مرتضي همه متفقند در اينكه در احكام اعتقاديه نبايد اعتماد به ادلة ظنيه مانند خبر واحد ـ اگر چه خبر صحيح باشد و اجماع منقول و غيره نمود دليل ظني در احكام اعتقاديه بطور كلي مردود و غير قابل قبول است.

چون دانستيم اين اخبار از جهت سند ضعيف و مردود است خوبست اكنون آنها را عرضه بقرآن كريم نموده به بينم از اينجا چه نتيجه مي‌گيريم زيرا عمده ميزان صحت احاديث ـ مخصوصاً احاديث مربوطه به مسائل اعتقاديه، قرآن كريم است يعني حديثي كه متضمن يكي از احكام و مسائل اعتقاديه‌است، چنانچه مضمونش مخالف و يا غير موافق با قرآن بوده باشد بايد آنرا طرح نمود، چنانكه مرحوم شيخ انصاري با اينكه عقيده‌اش اين است كه خبر متواتر در شريعت اسلام خيلي كمياب است با اين حال صريحاً در كتاب رسائل مي‌فرمايد كه اخبار وارده از ائمه دربارة لزوم طرح خبر مخالف يا غير موافق با قرآن در مسائل اعتقاديه بحد تواتر رسيده‌است پس اكنون مراجعه به قرآن نموده، به بينيم در باره رجعت چه مي‌گويد؟

 

+                      +                    +


 

قرآن مي‌گويد: مردگان هيچگاه بدنيا بر نمي‌گردند

از اينرو هر حديثي كه بر خلاف اين مي‌گويد، بقول امام جعفر بن محمد (ع) مزخرف و باطل است.

﴿وَحَرَامٌ عَلَى قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَنَّهُمْ لَا يَرْجِعُونَ حَتَّى إِذَا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ﴾ [الأنبياء:95] يعني هر قريه‌اي كه ما آن را يعني اهلش را هلاك كرده و مي‌ميرانم واجب ولازم است اينكه به دنيا بر نگردند تا موقع باز شدن سد ياجوج و ماجوج وپراكنده شدن آنان در روي زمين، يعني تا موقع انقراض عالم و قيام قيامت، زيرا فتح سد ياجوج و ماجوج بقرينة آية بعدش و باتفاق همة مفسرين از شيعه و سني از نشانه‌هاي قيامت است، مخصوصاً بنا بقرائت ابن عباس و ابن مسعود كه (جدث) با ثا مثلثه بمعني (قبر) قرائت كرده و كلمه (هم) را كنايه از افراد بشر قرار داده اند، بطور وضوح دانسته مي‌شود كه اين موضوع از علائم قيام قيامت است، زيرا بنا بر اين مفاد صريح آيه اين است: هر قريه اي كه ما اهلش را مي‌ميرانيم واجب ولازم است اينكه بدنيا برنگردند، تا موقع باز شدن سد ياجوج و ماجوج و بيرون آمدن مردگان از قبرهاي خود، يعني تا موقع برپا شدن قيامت، خلاصة مفاد اين آيه اين است هر يك از اهل دنيا وساكنين روي زمين كه ما آنها را مي‌ميرانيم واجب است يعني سنت وقضاي حتمي خداوند بر اين جاري شده كه ماداميكه اين دنيا باقي‌است بدنيا بر نگردند، بلكه براي آنكه به سزاي اعمال خود برسند بازگشت آنان تنها در نشأة آخرت خواهد بود.

پوشيده نيست كه اين معني صريحاً نافي رجعت است و تمام مفسرين هم حتي آنانيكه اين آيه را دليل بر اثبات رجعت قرار داده‌اند مانند علي بن ابراهيم قمي و مرحوم مجلسي، اين آيه را همين طوري كه گفته شد معني و تفسير كرده‌اند، ولي رجعين چون نتوانستند از ظاهر و منطوق آيه وحتي از مفهوم آن استفاده بكنند ـ چنانكه در صفحه 155 تا 157 مبسوطا نوشتم ـ لذا بگمان خود تدبيري به كار برده، از آيه مفهوم گيري كرده سپس مفهوم مخالفش را با اينكه مفهوم وصف آنهم مفهوم مخالف باتفاق علما حجيت ندارد دليل مدعي خود قرار داده‌اند، براي مفسرين در تفسير اين آيه بهمين طوري كه گفتيم همه اتفاق دارند، نهايت آنكه در كيفيت استفاده اين معني از آن بطوريكه مطابق با موازين ادبيه باشد هر يك وجهي گفته‌اند، جمعي طبق روايتيكه در تفسير همين آيه از ابن عباس نقل شده و بر حسب عقيده كسائي و فراء و زجاج مي‌گويند: كلمة حرام بمعني واجبست(399)، چنانكه در آية ﴿قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا...﴾ [الأنعام:151] نيز اين كلمه در واجب استعمال گرديده‌است، چه بديهي است كه عدم شرك واجب است نه حرام، و در اشعار ادباي عرب عصر جاهليت هم در اين معني استعمال كرده اند، (عبد الرحمن بن جمانة المحاربي جاهلي) مي‌گويد:

و إن حراماً لا أرى الدهر باكياً   ***  على شجوةٍ الا بكيت على عمرو(400)

يعني واجب است اينكه نه بينم روزگاري را كه من بر هيچگونه غم واندوهي گريان باشم مگر آنكه بگريم بر عمرو.  و در محاوره عرب نيز استعمال اينگونه الفاظ در دو معني ضد با يكديگر خيلي شايع است، بنابرين معني آيه همانطور است كه گفته شده، برخي مي‌گويند كلمة حرام در همان معني متعارفي خود استعمال شده، ولي خبر است از براي مبتداي محذوف و (ان) در كلمه (انهم) را بكسر همزه خوانده‌اند، يعني: حرامٌ عَلَي قَرْيةٍ أهْلَكْنَاهَا رُجُوعُهُمْ، إنهم لا يرجعون: يعني هر قريه‌اي كه ما اهلش را مي‌ميرانيم، حرام است آنكه بدنيا برگردند، زيرا هيچگاه نخواهند برگشت.  بعضي گرچه كلمة حرام را در همان معني متعارف خود استعمال كرده‌اند ولي كلمة (لا) را زائده گرفته‌اند، مانند آية: ﴿قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ﴾ [الأعراف:12] بنابر اين مفاد آيه اين است، هر قريه كه ما اهلش را هلاك مي‌كنيم حرام است اينكه دو باره بدنيا برگردند. در هر حال مستفاد از ظاهر آيه و آن طوريكه همة مفسرين آنرا تفسير كرده‌اند، اين است: قضاي حتمي خدواند بر اين جاري شده كه مردگان بدنيا بر نگردند مگر پس از انقراض عالم و برپا شدن قيامت، مؤيد مضمون اين آيه: آيه ذيل است.

﴿أَلَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ، أَنَّهُمْ إِلَيْهِمْ لَا يَرْجِعُونَ وَإِنْ كُلٌّ لَمَّا جَمِيعٌ لَدَيْنَا مُحْضَرُونَ﴾[يس:31-32] يعني آيا اينمردم نميدانند كه آنهمه مردمان قرون گذشته را كه ما پيش از اينان آنان را هلاك كرده‌ايم بسوي دنيا نخواهد رجعت كرد؟ تحقيقاً همة افراد بشر از گذشته و آينده در نزد ما يعني در قيامت حاضر خواهند بود، اينكه كلمة (كَم) تكثيريه را روي كلمة (اهلكناها) ذكر كرده، نكته‌اش اين‌است كه مي‌خواهد بفهماند برنگشتن مردگان بسوي دنيا چون از نواميس حتميه خداوند است؛ لذا شما نيز مانند اينان خواهيد بود، يعني وقتيكه مرديد ديگر بدنيا برنميگرديد، ولي براي اينكه به جزاء اعمال خود رسيده باشيد، همة شما را در روز قيامت نزد خود حاضر خواهيم كرد، اين آيه بطوريكه ملاحظه مي‌شود صريحاً نافي رجعت است، اين است كه (زمخشري) در تفسيرش "كشاف" در ضمن تفسير اين آيه مي‌گويد "و هذا مما يرد قول اهل الرجعه" يعني اين آيه از جمله آياتي‌است كه مذهب رجعيين را رد مي‌كند".

و در خاتمه اين جملات مي‌گويد: "مي گويند كه بابن عباس گفتند جماعتي عقيده دارند كه علي بن ابي طالب پيش از قيامت رجعت خواهد كرد، ابن عباس گفت اينان كه اين عقيده را دارند بد مردمي هستند، ما كه فعلا زنهاي علي را تزويج و ميراثش را تقسيم مي‌كنيم، با اين حال چگونه مي‌شود كه علي بدنيا بر گردد؟(401)".

ابن اثير نيز در كتاب "كامل التاريخ" روايتي كه متضمن همين مضمون است از حضرت حسن بن علي نقل مي‌كند: «قال عمرو بن الأصم: قلت للحسن بن علي: إن هذه الشيعة تزعم أن علياً مبعوثٌ قبل القيامة! فقال الحسن: كذب والله هؤلاء الشيعة، لو علمنا أنه مبعوث قبل القيامة ما زوجنا نساءه ولا قسمنا ماله» يعني عمرو بن اصم مي‌گويد بامام حسن عرض كردم، جماعت شيعه گمان مي‌كنند كه علي بن ابي طالب پيش از قيامت رجعت بدنيا مي‌كند، حضرت فرمود قسم بخدا اينان دروغ مي‌گويند، چنانچه ما بدانيم كه علي پيش از قيامت بدنيا بر مي‌گردد، البته زنهايش را تزويج و اموالش را تقسيم نمي‌كنيم" در ذيل اين روايت ابن اثير مي‌گويد: مقصود از جمله (هذه الشيعه) بدون شبهه فرقه مخصوصي از شيعه هست، زيرا ساير افراد شيعه قائل باين مقاله نيستند فقط عدة كمي از شيعه كه فعلا منقرض شده اند و از آن جمله جابر بن يزيد بوده، معتقد باين موضوع بوده اند(402)".

﴿وَقَالُوا مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ وَمَا لَهُمْ بِذَلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آَيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ مَا كَانَ حُجَّتَهُمْ إِلَّا أَنْ قَالُوا ائْتُوا بِآَبَائِنَا إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ قُلِ اللهُ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يَجْمَعُكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَا رَيْبَ فِيهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ﴾[الجاثية: ٢٤ ٢٦] يعني كفار به پيغمبر مي‌گفتند جز اين زندگاني دنيا كه زنده مي‌شويم و مي‌ميريم ـ با اينكه بعضي زنده شده و برخي ديگر مي‌ميريم ـ زندگاني ديگري براي ما در بين نيست، هلاك نمي‌كند ما را مگر طبيعت، خدا در مقابل مي‌گويد اينان اين حرفها را از روي ناداني مي‌گويند و بهيچ وجه با آنچه كه مي‌گويند علم ندارند، پايه همه مقالاتشان فقط مبتني بر گمان است، اينان مردمي هستند وقتيكه حجج ظاهره و آيات واضحة ما به انان گفته مي‌شود در مقابل حجت و برهاني ندارند مگر آنكه به پيغمبر مي‌گويند: (ائْتُوا بِآَبَائِنَا إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ) اينكه مي‌گوئي براي اين عالم آغاز و انجامي هست اگر راست مي‌گوئي پدران مارا كه مرده اند حاضر كن و آنانرا زنده گردان؟ خدا به پيغمبر دستور مي‌دهد كه باينان بگو: (اللهُ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يَجْمَعُكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ) خداست آنكه شما را در دنيا زنده مي‌كند و بعد شما را مي‌ميراند، سپس هم شما را در قيامت كه حتمي الوقوع است زنده خواهد كرد، ولي بسياري از مردم باين معني علم ندارند، حاصل اينكه خداوند در اينجا به پيغمبر اكرم امر مي‌كند به آنانيكه احياء پدران مردة خود را از شما درخواست مي‌كنند، بگو زنده كردن پدران شما و بالاخره احياي موتي هم خارج از حدود وظائف من است و هم بر خلاف سنن عاديه خداوند است بلكه سنت و قضاي الهي بر اين جاري شده كه شما را در اينجا زنده گرداند، يعني از كتم عدم بعرصة وجود آورد، و پس از مدتي شمارا بميراند، وعاقبت هم شمارا تنها در قيامت كه حتمي الوقوع است براي جزاي اعمالتان زنده بكند، پس اين آيه هم معلوم مي‌شود كه رجعت و برگشتن مردگان به دنيا بر خلاف ناموس الهي وقضاي حتمي خداوند است، اگر گفته شود كه اين آيه چون تنها رجعت خصوص كفار را نفي مي‌كند پس فقط اخباريكه متضمن رجعت كفار‌اند مخالف اين آيه خواهند بود، نه آنهائيكه مشعر بر رجعت ائمه و مؤمنين مي‌باشند، مي‌گويم پيغمبر اكرم در جواب مقالة كفار چنانچه مي‌گفت پدران شما رجعت نمي‌كنند البته اين اشكال وارد بود، ولي در جواب آنان چيزي مي‌گويد كه بالصراحه شامل همة افراد بشر مي‌شود، زيرا اين جملات (الله يحييكم ثم يميتكم ثم يجمعكم الي يوم القيمه) كه در جواب گفته شده متضمن يكي از نواميس كلية الهيه و در حقيقت از مواد عمومي نظامنامة عالم ملك و ملكوت است، بدون شبهه همة افراد انسان مشمول همين مادة عمومي خواهند بود، كسيكه از يك ادارة منظمي چيزي را درخواست كرده و رئيس اداره يكي از مواد عمومي مقررات اداره را كه مربوط به سؤال او است باو بگويد، آن جواب گرچه در ظاهر متوجه آن شخص سائل است، ولي چون از مواد عمومي نظامنامه آن اداره‌است در حقيقت متوجه هر گوينده بآن سؤال خواهد بود، مؤيد مضمون همين آيه اين آيه‌است:

﴿حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ المَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ  لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ[المؤمنون:99-100] يعني كفار وقتيكه مشرف بر مرگ شدند و تا اندازه‌اي از حقيقت امر آگاهي يافتند، متذكر بي ايماني و زيان كاري خود شده، و در نتيجه حسرت وندامت آنان را فراگرفته، سپس با حالت تأثر از خدا تقاضاي رجعت بدنيا مي‌كنند، مي‌گويند: پروردگارا مرا به دنيا برگردان شايد عمل صالحي كردم و آنچه را كه از من ترك شده بجاي آوردم، "خدا تقاضايشانرا بطور استبعاد و در نهايت شدت رد كرده مى‌گويد، هرگز روى دنيا را نخواهيد ديد، رجعت و برگشتن به دنيا كلمه‌اى است كه تنها اينان قال بآن هستند و بهيچ وجه درخور جواب دادن و گوش دادن نيست، در جلو ايشان يك حائل و فاصلى است تا روز قيامت كه ايشان ورجعت بدنيا را از هم جدا ساخته‌است"، يعني وقتيكه مردند ديگر به دنيا رجعت نمي‌كنند تا روزيكه بر انگيخته مي‌شوند به آخرت.

پس فهميديم رجعت بر خلاف نصوص قرآن كريم است، و در نتيجه اين روايات كه متضمن رجعت است چون مخالف باقرآنند بر حسب فرمايش حضرت جعفر بن محمد همه مزخرف و باطل است، بايد تمام اينها را طبق امريه آن حضرت بر كنار انداخت و بر ديوار زد.

فرضا هم اگر در قرآن يك آيه مخالف با رجعت نبود چون اين روايات موافق با قرآن نيستند يعني چون در قرآن آيه‌اي نيست كه متضمن مضمون اين روايات و رجعت باشد، از اينرو نيز بايد آنها را طرح نمود، چه در صفحه 115ـ 117 گفتم اخبار زيادي كه بعقيده مرحوم شيخ انصاري به حد تواتر رسيده از ائمه اطهار وارد شده كه احاديثي كه مضمونش موافق با قرآن نباشد بايد انها لزوما طرح كرد.

[خلاصة اين مبحث]

خلاصة اين مبحث ـ رواياتيكه مرحوم مجلسي در جلد 13 بحار دربارة رجعت نقل فرموده‌اند، از چند جهت ضعيف است، يعني يك رشته جملاتي است كه روي موازين شرعي اصلا ما نبايد آنها را بعنوان احاديث ائمه اطهار بشناسيم:

1ـ بمناسبت ضعف سند يا ضعف روات آنها، چنانكه تفصيلاً ثابت شد، گذشته از اينكه قسمت بيشتر آنها كه متضمن سلطنت ائمه بعد از حضرت مهدي مي‌باشد ـ چنانكه در صفحة (132-133) نوشته شد ـ چون معارض با روايات صحيحه وارده دربارة آن حضرت مي‌باشد، از درجة اعتبار ساقط است.

2ـ از لحاظ مخالفت مضمون انها با نصوص قرآن كريم.

3ـ از نظر عدم موافقت مندرجات آنها با قرآن كريم.

4ـ بر فرض اينكه همه از روايات صحيحه بوده و مضمونشان هم با نصوص قرآن كريم مخالفت نداشته باشد، چون بحد تواتر نرسيده و خبر واحدند؛ بمناسبت عدم حجيت اخبار آحاد در مسائل اعتقاديه.

از اينرو قلم بطلان روى همة آنها كشيده و ذوات مقدس ائمة اطهار و فرقه شيعة اماميه را از اينگونه امور بى اصل تبرئه خواهيم كرد.

كنون از طرفداران رجعت انصاف مي‌طلبيم و مي‌پرسيم آيا يك مشت خبر واحد ضعيف مخالف با قرآن را كه گمان ضعيفي هم براي انسان توليد نمي‌كند مي‌توان منشاء و مدرك (عقيدة) كه طبق دستور شرع و عقل پايه‌اااش بايد بطور كلي بر علم و يقين استوار باشد، قرار داد؟ آنهم عقيده به چيزيكه بر خلاف اصل ثابت و ناموس تغيير ناپذير عالم كون است! پروردگارا ! اينمردميكه جمود باينگونه اخبار ساختگي نموده دماغشانرا مملو از اينگونه خرافات كرده‌اند و از اينره اساس متين تشيع را كه جز پيروي علي يا تعبد به متن ساده اسلام چيزي نبوده متزلزل ساخته و بالاخره زحمات علي و جعفر بن محمد و ديگر ائمة اطهار را بباد داده‌اند در روز و اپسين جواب تو را چه خواهند گفت؟ خدايا تو گواهي من در اين گفتارها نظر به كسان مخصوص ندارم، و آناني هم كه اين اخبار را ضبط كرده اند، بحكم اينكه در گذشته‌اند چندان شايسته نكوهش نمي‌دانم، ولي درد من اينجاست كه برادران ديني ما چرا بايد تا اين اندازه نسبت به دين كه تنها وسيلة نيكبختي و بزرگواري انان است، بي عنايت باشند و در فهم حقايق آن اندكي صرف وقت نكنند؟ چرا بايد موازين اسلام را بطوري از دست داده باشند كه هر ناداني بتواند هر موهومي را بآنان تحميل بكند، چرا بايد هنوز هم مانند مردمان همجي طوق تقليد پدران خود را بگردن انداخته كوركورانه معتقدات آنان را، اگر چه بكلي بي اصل و موهوم بوده باشد، ميزان عقيدة خود قرار دهند سبحان الله دينيكه آنهمه بشر بتفكُّر و تدبُّر دعوت مى‌كند مخصوصاً اجتهاد و تحصيل يقين را در امور اعتقاديه واجب عينى هر فرد قرار ميدهد، چرا بايد تا اين ندازه تقليد جاهلانه در پيروانش حكمفرما باشد كه دماغشان را محل انعكاس هر موهومي قرار بدهند؟

حقيقتاً قصة غريبى است، اينان ماداميكه دربند دينند مقلد پدران جاهل و هر ديندار نادانند همين كه از اين رهائى يافتند پيرو هرنادان بى دينى مى‌شوند! نمي‌دانم تاكى بايد اينان در بند بندگى باقي بمانند، گوئى اساسا براى بندگى آفريده شده‌اند، خدايا گرچه در قرآن صريحاً فرمودى هركه مارا فراموش كند مانيز او را بحال خودش واگذار كرده فراموشش مي‌كنيم، ولى  با اين حال عاجزانه به پيشگاه مقدست مسئلت مى‌كنم به اين مردم بيچاره رحم كن، چه خود مي‌داني راهي كه اينان در پيش گرفته‌اند بسي خطرناك است.

 

+                      +                    +


 

[استدلال سيد مرتضي بيك حديث نبوي و جواب آن]

اگر يادتان باشد در متن روايت (40) دربارة رجعت به حديث معروف نبوي كه در ذيل بنظر شما مي‌رسد استدلال شده بود، و مرحوم سيد بن طاووس و جمعي ديگر نيز بطوريكه مرحوم مجلسي در ج13 بحار در خاتمة روايات رجعت در صفحة 232 تا 236 مي‌نويسد رسماً بآن استدلال كرده‌اند ـ اينك بطوري كه وعده داده بودم راه استدلالشانرا نقل كرده سپس در مقام جواب آن وشرح حديث شريف نبوي بر ميآيم حديثي كه فريقين آنرا از پيغمبر اكرم نقل مي‌كنند اين است: روي الحميدي في الجمع بين الصحيحين عن أبي سعيد الخدري قال قال رسول الله لَتَتَّبِعُنَّ سُنَنَ مَنْ قَبْلَكُمْ شِبْرًا بِشِبْرٍ وَذِرَاعًا بِذِرَاعٍ حَتَّى لَو دَخَلُوا جُحْرَ ضَبٍّ تَبِعْتُمُوهُمْ! قُلْنَا: يَا رَسُولَ اللهِ! الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى؟  قَالَ: فَمَنْ؟. يعني حميدي در جمع بين صحيحين از ابي سعيد خدري روايت كرده كه پيغمبر فرمود شما مسلمين اخلاق و آداب وبالاخره روية مردميكه پيش از شما بودند بدون كم و زياد پيروي خواهيد كرد، بطوريكه آنان اگر در سوراخ سوسماري داخل شوند شما پيروي خواهيد كرد، راوي مي‌گويد عرض كردم اين مردميكه مسلمين از آنان پيروي مي‌كنند آيا يهود و نصاري هستند؟ فرمود اگر اينان نباشند پس كيستند؟ روي الزمخشري في الكشاف عن حذيفة: أنتم أشبه الأمم سمتاً ببني اسرائيل لتركبن طريقهم حذو النعل بالنعل والقذَّة بالقذَّة حتي أني لا أري أتعبدون العجل أم لا! يعني پيغمبر فرمود شما مسلمين شبيه‌ترين جمعيتي هستيد از جهت طريقه و رويه به يهودي‌ها، ورويه آنان را طابق النعل بالنعل پيروي خواهيد كرد، بطوريكه من نمي‌دانم آيا گوساله را كه آنها پرستش كرده‌اند، پرستش خواهيد كرد يا نه؟

خلاصة استدلال مرحوم سيد بحديث مزبور اين است:

"شيعه و سني اين دو حديث را از پيغمبر اكرم نقل كرده وصحت آن را تصديق دارند، مقتضاي تصديقشان اين است كه در مسأله رجعت وزنده شدن مردگان در اين دنيا اختلاف نداشته باشند، زيرا اين حديث نبوي مي‌گويد مسلمين آداب و سنن يهود ونصاري را پيروي خواهند كرد، و از طرفي قرآن و اخبار متواتره مي‌گويند در بين امم گذشته وملت يهود خدا كسان چندي را، وقتيكه بموسي گفتند ما بتو ايمان نمي‌آرويم تا اينكه خدا را آشكارا به بينيم ـ ميرانده و سپس زنده گردانيد، پس بموجب اين احاديث نبوي كه مي‌گويد مسلمين آداب و سنن يهود را روي خواهند كرد در بين ملت اسلام هم بايد كساني باشند كه خدا آنانرا پس از مردن در دنيا زنده بكند، حصال چون در بين ملت يهود عده‌اي رجعت كردند، پس بموجب اين حديث نبوي كه مي‌گويد مسلمين سنن يهود را پيروي خواهند كرد، بايد در بين اينان نيز عده‌اي رجعت بكنند".

اكنون در مقام جواب اين استدلال و شرح حديث شريف بر آمده مي‌گويم:

﴿وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ ثُمَّ بَعَثْنَاكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾[البقرة:55-56] صريحاً دلالت ندارد كه در زمان حضرت موسي خدا جمعي را پس از مردن زنده كرده وبالاخره رجعت كرده باشند زيرا محتمل است مراد از (بعثناكم من بعد موتكم) بعثت انبياء باشند، يعني پس از اينكه شما را ميرانديم در بين شما پيمبراني مبعوث كرديم(403).

و نيز محتمل است مراد از موت غشوه باشد مانند آية ﴿وَيَأْتِيهِ المَوْتُ مِنْ كُلِّ مَكَانٍ وَمَا هُوَ بِمَيِّتٍ و مقصود از بعث، افاقه و هوش آمدن باشد، يعني بعد از اينكه در اثر صاعقه بي‌هوش شديد شما را بهوش آورديم، و باز احتمال مي‌رود مقصود از موت ناداني و جهالت باشد مانند آية ﴿أَوَمَنْ كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ چنانكه شعرا هم اين كلمه را در جهالت زياد استعمال كرده اند مانند:

اخو العلم حي خالد بعد موته                 و اوصاله تحت التراب رميم

وذو الجهل ميت وهو ماش علي الثري              يُظن من الاحياء و هو عديم

يعني شما را پس از اينكه جاهل ونادان بوديد، دانا و عالم كرديم(404) و همچنين احتمال مي‌رود مقصود از بعث كثرت نسل باشد، يعني پس از آنكه در اثر صاعقه مرديد و گمان مي‌رفت كه بطور كلي منقرض شده باشيد اولاد شما را زياد كرديم(405) در هر حال اين آيه دلالت ندارد كه در زمان حضرت موسي جمعي پس از مردن زنده شده و رجعت كرده باشند.

2ـ بر فرض اينكه اين آيه دلالت بر اين معني داشته باشد وبالاخره تصديق بكنيم كه در زمان موسي جمعي پس از مردن به دنيا برگشتند، شبهه‌اي نيست كه اين قضيه در مورد معجزه آنحضرت بوده، يعني بني اسرائيل چون دعوت موسي را تكذيب مي‌كردند و زير بار مبداء ومعاد نمي‌رفتند؛ لذا خدا براي تثبيت پيغمبري موسي عده‌اي از آنان را ميرانده سپس زنده كرد، و اين موضوع با جريان نظام عالم طبيعي و غير عادي را معرّف و دليل رسالت او قرار داد، اين چه تماسي دارد به زنده شدن جمعي در آخر الزمان براي انتقام از يكديگر؟ مگر در آخر الزمان هم پيغمبري مبعوث مي‌شود كه خدا براي اثبات رسالتش براي تودة مردم چنين معجزه‌اي ابراز بكند؟!

  پيغمبر در اين حديث شريف مي‌گويد مسلمين پيروي مي‌كنند سنن و طريقة يهود و نصاري را، زنده كردن خدا مردگن را مگر از سنن و آداب يهودست تا اينكه گفته شود چون مسلمين بطوريكه اين حديث خبر ميدهد متابعت سنن يهود را مي‌كنند، پس بايد در بين اينان هم خدا جمعي از مردگان را زنده بكند؟ اگر كسي بگويد دهاتي‌ها غالباً آداب و سنن شهري‌ها را پيروي خواهند كرد بطوريكه اگر آنان وارد هرسياهچال وگودالي شوند اينان هم كوركورانه از آنان پيروي مي‌كنند، آيا مقصود اين است كه چون شهريها در هر سال مثلا هزار نفر باجل حتمي و دو هزار نفر در اثر زلزله و ديگر پيش آمدها تلف مي‌شوند دهاتي‌ها هم چنين خواهند شد؟ روشن است كه هيچ بچه اي از اين جمله اين معني را نمي‌فهمد، بلكه مقصود اينست كه مردمان ده در اثر ضعف ادبي، علمي و اخلاقي، اخلاق و عادات خلاصه سنن و رويه شهري‌ها را بدون تامل پذيرفته كوركورانه از آنان تقليد مي‌كنند، و بالاخره مفتون مظاهر مدنيت آنان شده آئين قوميت و سنن مليت خود را بطور كلي از دست داده ديوانه‌وار بدنبالشان ميدوند، اين حديث نبوي هم كه مي‌گويد: مسلمين سنن يهود را پيروي خواهند كرد مقصود آن نيست كه چون در بين ملت يهود خدا عده‌اي از مردگان را زنده كرد، در بين مسلمين نيز بايد جمعي رجعت بكنند، زيرا بديهي است كه زنده كردن مردگان از سنن خداوند است نه ملت يهود! بلكه مقصود اين است كه مسلمين تعاليم قرآن كريم و سنت وسيره آورندة آنرا پشت سر انداخته وميزان آئين خود را از دست داده، متخلق باخلاق يهود خواهند شد: همان اخلاقيكه آنان را به گرداب مذلت و تيره‌بختي انداخته، وملتي بدان عظمت را در برابر ساير ملل حتي ملل ضعيفة دنيا كاملا سرافكنده و ذليل ساخته‌است، همان اخلاق و رويه‌اي كه نظام اجتماعي آنانرا از هم پاشيده و هر عده‌اي را بدياري آواره كرده‌است، خلاصه همان اخلاقي كه ـ چنانكه قرآن كريم مي‌گويد ـ ذلت و مسكنت را توام با وجود آنان كرده جزو لاينفكشان قرار داده‌است! آري چنين است، همين طوريكه اين حديث شريف نبوي مي‌گويد، مسلمين بسياري از اخلاق و سنن يهوديان را از آنان پيروي كرده‌اند:

خروج از دايرة توحيد ـ يهودي‌ها چنانكه در اثر خلطه و آميزش با مصري‌هاي قديم گوساله پرستي وعادات وثنية را از آنان گرفته و تقليد كرده‌اند، بعضي از مسلمين ـ بخصوص جمعي از شيعه ـ هم از دير زماني يكتاپرستي و آن حريت اولية خود را از دست داده طوق پرستش هزاران گوساله‌هاي دو پا را بگردن انداخته‌اند! كاش اين مقلدان نادان بهمين اكتفا كرده ديگر كاسه از آش گرمتر نمي‌شدند: سنگ پرستي، درخت پرستي و قبر پرستي را شعار خود قرار نمي‌دادند!

غرور در امر دين بمناسبت اعتقاد بشفاعت گزاف ـ يهودي‌ها چنانكه مغرور بشفاعت پدران خود شده آتش جهنم را جز چند روزي بر خود حرام مي‌پنداشتند و از اينرو از مقررات كتاب خدا (تورات) اعراض مي‌كردند، بعبارت ديگر در ساية انتساب به يعقوب و اعتقاد به گزاف، خويشتن را از حد وسط بين خوف و رجاء و آن حالت معتدله‌اي كه تنها محرك بشر بطرف كمالي مي‌باشد بيرون كرده، رجائي محض شدند و در نتيجه كتاب خدا را پشت سرانداخته هر چيز قبيح را بجاي مي‌آوردند و فقط دلخوش بودند كه خدا با يعقوب معاهده بسته كه اينانرا جز چند روزي نخواهد معذب كرد ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِنَ الْكِتَابِ يُدْعَوْنَ إِلَى كِتَابِ الله لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَهُمْ مُعْرِضُونَ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّامًا مَعْدُودَاتٍ وَغَرَّهُمْ فِي دِينِهِمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ﴾ [آل عمران:23-24] اينچنين برادران ما نيز چنانكه همه مي‌دانيم يك چنين شفاعت گزاف دربارة پيغمبر و ائمة كرام قائل شده، قرآن و بيشتر مقررات اسلام را فداي يك محبت دروغي نسبت به خاندان علي وسوگواري سراسر ريا و تزوير نسبت بآنها كرده آشكارا مي‌گويند: آنهمه زحماتيكه پيغمبر، علي و ديگر مردان بزرگ اسلام در راه انتشار اسلام متحمل شده و عاقبت هر يك با وضع رقت باري جان خود را در اين راه باخته‌اند: آن ضربت خوردن علي A در محراب عبادت و كشته شدن حسين A در كربلاء، اسارت و گرفتاري زنان و اطفال بي گناهش و آنهمه ناملايمات وارده بر ديگر ائمه كرام، همه براي شفاعت گناهكاران از شيعه بود؛ همه براي اين بود كه ما شيعيان علي A در دنيا هر منكر و كار زشتي را بجاي آورده، در آخرت هم فقط بمناسبت اينكه در دنيا قسمتي از دارائي خود را در راه دوستي خانوادة علي A صرف كرده‌ايم يعني هر سال دو ماه را بنام سوگواري حسين A با يكديگر ملعبه نموده مجلسي كه داراي چندين مفسدة اخلاقي و اجتماعي بوده، بنام عزاداري برپا داشته‌ايم ـ با وجود اينكه اطراف هر يك از ما را فقيراني چند احاطه كرده، صداي بيچارگي زنان گرسنه و اطفال برهنه شان همواره بلند بود، و با اينكه هر چند سالي يكدفعه بنام زيارت، ولي در معني تجارت و تفريح به قم، مشهد و بين النهرين مسافرت كرده‌ايم، ائمة اطهار بدون تأمل دست ما را گرفته در يكي از غرفه‌هاي زيباي بهشت در آغوش حوريان مهوش جاي دهند ! !  خلاصه همانطوريكه يهوديان جاه طلب يك معني غلط و بي اساس براي شفاعت قائل شده، در نتيجه تعاليم كتاب خدا و آئينشان را در كمال خونسردي تلقي مي‌كردند، برادران ما نيز از موضوع شفاعت مانند آنان كاملا سوء استفاده كرده بالاخره بيشتر تعاليم قرآن كريم و اسلام را با نظر بي قيدي مي‌نگرند.

خواننده عزيز! كسيكه نسبت بقوانين و دستور العمل هاي اسلام ـ جز معدودي كه از روي عادت و تقليد بجاي مي‌آورد ـ چندان عنايت ندارد و پيوسته در مقام هتك نواميس شريعت اسلام برآمده بيشتر منكرات را مرتكب مي‌شود، كسيكه در اثر اخلاق زشت و كارهاي ناشايسته‌اش خويشتن را همواره از رحمت حق دور كرده، قابليت غفران و آمرزش را از خود سلب مي‌كند، خلاصه كسي كه جز اظهار دوستي نسبت به پيغمبر اكرم و ائمة كرام، عملا هر لحظه روان پاك آن ذوات مقدس را از خود منزجر و خويشتن را آمادة عذاب دردناك خدا مي‌كند، آيا ممكن است پيغمبر و ائمه از چنين كسي كه روحاً بهيچ وجه شباهت و تناسبي بينشان نيست در محكمة عدل خدا شفاعت بكنند؟! رستگاري و سعادت اخروي مگر از چيزهاي مادي مانند مال و جاه و منصب است كه خداوند در اثر توسط پيغمبر بمردم اعطا نمايد؟ آيا مي‌توان تصور كرد كه خداوند عادل علي الاطلاق، با اينكه صريحاً در قرآن مي‌گويد: ﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ[الزلزلة:7-8] و در جاي ديگر مي‌گويد: ﴿وَمَنْ كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الْآَخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلًا [الإسراء:72] بكسي اذن بدهد كه از چنين كساني شفاعت كند؟

[توضيح معني شفاعت]

اكنون كه سخن باينجا رسيد، خوبست با رعايت اختصار در مقام توضيح معني (شفاعت) آن اندازه‌اي كه فكر ضعيفم اجازه مي‌دهد برآيم:

 شفاعت مشتق از (شفيع) بمعني جفت است، حاجتمند چون خود را تنها مي‌بيند، در حقيقت شخص شفيع را جفت و قرينش قرار مي‌دهد، يعني چون خويشتن را براي قضاي حاجت و رسيدن بمقصودش عاجز مي‌داند، لذا دست توسل بدامن شخص ديگري يعني (شفيع) دراز كرده او را بهمراهي و كمك خود مي‌طلبد، بايد دانست كه طرز شفاعت شفيع در همه جا يكجور نيست، و به نسبت تفاوت چيزيكه مورد احتياج حاجتمند است از اينكه از ماديات و يا از امور معنويه‌است ـ كيفيت شفاعت تغيير مي‌كند، مثلا محصل فقيريكه معلمش را نزد وزير معارف شفيع وواسطه قرار مي‌دهد كه وسائل زندگانيش را فراهم آورد، طرز شفاعت معلم در اينمورد غير از آنطوريست كه او را شفيع قرار بدهد براي اينكه وزير او را بيكي از مقامات علميه منصوب بكند، زيرا در صورت اول شفاعت شفيع باين است كه دست محصل را گرفته ببرد پيش وزير و مراتب فقر او را بوزير معرفي كرده سپس از او تقاضاي كمك خرج محصل را بكند، ولي در مورد دوم چون درخواست محصل از امور مربوطه بروح است، بعبارت روشن، چيزي است كه گروبند رقي نفس و مولود سعة روح و خلاصه از مقامات نفسانيه‌است، شفاعت معلم در اين مورد باين است كه وسائل ترقيات نفس و مزاياي استكمال روح، خلاصه شرائط قابليت آن مقام علمي را بمحصل خاطرنشان كرده روحش را متوجه بآن بنمايد، بعبارت ديگر محصل را در تحت تعليم و ترتيبت خود قرار داده آنچه كه وسيلة رسيدن محصل بآن مقام است، از مزاياي علمي و اخلاقي، بوي بياموزد، حال محصل اگر كاملا از معلمش پيروي بكند، كردار، گفتار و دستور العمل‌هاي او را نصب العين خود قرار داده ميزان عملش قرار بدهد، خلاصه روحش را با روح معلم پيوند كرده و خويشتن را از اين راه شبيه و قرين او قرار داده و بالاخره  قابليت آن مقامي كه منظورش بوده حائز بشود البته در اين موقع همينكه آن وزير دانشمند از ماجري آگاهي يافت، او را بهمان مقام علمي منصوب خواهد كرد، اينجاست كه بايد گفت معلم درپيشگاه وزير، از آن محصل شفاعت كرده و محصل هم داخل در شفاعت او شده‌است، ولي چنانچه محصل شانه از زير بار تحصيل خالي كرده تعاليم معلم را با كمال بي قيدي تلقي بكند و تمام اوقاتش را با تنبلي و تن پروري گذرانده، در عوض اينكه نسبت به كردار و گفتار معلمش ابراز علاقه بكند، نسبت بشخص او اظهار دوستي كرده و در عين حال متوقع باشد باينكه بتوسط معلم مورد عنايت وزير واقع شده بمقام استادي مثلا نائل شود، بدون شبهه چنين كسي چون بسوء اختيارش خويشتن را از شفاعت معلم بيرون كرده‌است، با چنين توقع بيجا نبايد در شمارة عقلا شمرده شود.

حاصل اينكه شفاعت در مورد دوم داراي مبادي چندي هست، و در حقيقت مانند درختي است كه براي او بذر و شاخ و برگ و ميوه مي‌باشد، بذرهاي آن همان تعاليمي است كه معلم در اعماق قلب محصل مي‌فشاند، شاخ و برگ و ميوه اش عبارت از آن مقامات علميه‌است كه محط نظر محصل بوده‌است؛ محصل چنانچه آن بذرهاي علمي و اخلاقي را با اعمال خود آبياري كند، البته در موقعش از ميوة آن بهره مند مي‌شود؛ يعني در اين موقع روح معلم يا روحيات همين محصل كه در حقيقت از رشحات و مظاهر روح معلم است او را قهراً بهمان مقام علمي كه منظورش بوده رسانده، خلاصه او را در جرگة معلم و در حريم شفاعت او قرار مي‌دهد خوانندة محترم البته از همين مثال معني شفاعت پيغمبران و اين آموزگاران دبستان انسانيه را دريافته و بخوبي فهميده‌اند كه شفاعت اينان نيز داراي مبادي چندي مي‌باشد، و براي آن بذر و شاخ و برگ و ميوه‌اي هست؛ بذرش آن دستورها وتعاليمي است كه اين مربيان بني آدم هر يك بنوبة خود از طرف مربي عالم در دلهاي تودة بشر افشانده‌اند، آنانيكه آن بذرها را با اعمال خود طبق دستور پيغمبران در اعماق قلب خود پرورش مي‌دهند، حتماً در انجام كار درختي با شاخ و برگ شده و به نسبت زحماتي كه در راه رويانيدن و پروراندن آنها متحمل شده اند از ميوة آن كه فلاح و رستگاري مي‌باشد بهره‌مند خواهند شد، و روزگار بي پاياني را در زير ساية آن بسر خواهند برد، خلاصه هر آنكه در دنيا روحش را با ذوات مقدسة پيغمبر و ائمة اطهار پيوند و براهنمائي اين راهنمايان گم شدگان در اين وادي سراسر حيرت و ضلالت، براه افتد. يعني قرآن و سنت و سيره پيغمبر و ائمه را نصب العين خود كرده ميزان اعمالش قرار دهد، عاقبت خويشتن را بسر منزل سعادت ابدي رسانده و بالاخره داخل در حريم شفاعت آنان شده و با آنان محشور خواهد شد ﴿ قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ [آل عمران:31] اينكه در احاديث منقوله از طريق شيعه و سني (علماء) را نيز در عداد شفعاً قرار مي‌دهد بخوبي همين معني را تأييد مي‌كند، چه علماء در حقيقت نمايندگان عمومي پيغمبرند، اينان كساني هستند آنچه را كه از اين آموزگاران خدائي مي‌يابند بمردم مي‌آموزند، و هر آنچه كه از كتاب خدا و سنت و سيرة پيغمبر و ائمه استفاده مي‌كنند بمردم مي‌رسانند، و بالاخره اينان نيز بنوبة خود بذر شفاعت را در زمين دل‌هاي افراد بشر مي‌فشانند، هر آنكه طوق پيروي آنانرا كه در حقيقت پيروي از پيغمبر است بگردن انداخت، گفتارشان را بقبول تلقي كرد، و بالاخره روحاً خود را قرين آنان قرار داد البته در آخرت در دايرة شفاعت آنان داخل شده و در زمره‌شان محشور خواهد شد.

اين است معني شفاعت انبياء واولياء، اين است آن شفاعتي كه در عوض اينكه در انسان بمناسبت اتكاء بغير در امور دين، ايجاد ضعف نفس كرده، او را به تنبلي و كسالت وادار بكند، همواره انسانرا بسعي و عمل سوق مي‌دهد، و بجاي اينكه يك اميدواري گزاف در انسان ايجاد كرده و در نتيجه او را نسبت بهتك نواميس شرع، جسور نموده خلاصه انسان را در امر دين مغرور بكند، او را بين خوف ورجاء كه تنها عامل موثر در سعي و عمل است نگاه مي‌دارد، رعب و ابهت هر يك از نواميس الهي در دل او جايگير شده همواره تمام آنها را با نظر عظمت و احترام مي‌نگرد، و بالنتيجه خويشتن را كوچكتر از اين مي‌داند كه بتواند در راه مخالفت آنها كوچكترين قدمي بردارد، خلاصه آن شفاعتيكه موجب سعادت دنيا و آخرت مسلمان است مراد از آن همين است و بس، نه اينكه پيغمبر و ائمه جمعي را در آخرت از لحاظ اينكه نسبت بآنان در ظاهر اظهار علاقه مي‌كردند ـ با اينكه مقررات دين را در كمال بي اعتنائي تلقي مي‌كردند ـ از آتش جهنم كه از لوازم لاينفك سرپيچي از ايشان است نجات داده، بروضه رضوان كه رهين پيروي خدا و رسول است، رهسپار بكنند، زيرا مكرر گفتم سعادت و شقاوت اخروي بر حسب شريعت عقل و بحكم نصوص قرآن كريم گروبند عمل انسان است ﴿فَالْيَوْمَ لَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَلَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ [يس:54] يعني: امروز ستم كرده نمي‌شود هيچ نفسي چيزيرا، وپاداش داده نمي‌شود مگر آنچه را كه مي‌كرديد، يعني هر كس طبق كردار و رفتار خود جزا داده مي‌شود، نه از ثوابشان چيزي كاهيده مي‌شود و نه زياده بر استحقاق، عقوبه مي‌شوند بلكه كاملا طبق عدالت رفتار خواهد شد ﴿الْيَوْمَ تُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ لَا ظُلْمَ الْيَوْمَ إِنَّ اللهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ﴾ [غافر:17] امروز پاداش شود هر كسي بآنچه كه كسب كرده: از اعمال حسنه و افعال سيئه، هيچگونه ستمي در اينرو نيست، نه ثواب كسي كمتر از اعمال شايستة او باشد، و نه عقاب شخصي زياده بر كردار ناشايستة او باشد، و نه كسي را بگناه ديگري مؤاخذه بكنند و نه نيكي را پاداش بدي دهند، بتحقيق خداوند سريع الحساب است.

كتمان حق چنانكه علماء ورؤساي مذهبي يهود براي حفظ منافع شخصي خود يك رشتة معاني باطله را پيش خود اختراع نموده با حقايق توارت مخلوط مي‌كردند، وهمواره در مقام كتمان آنها بر مي‌آمدند، خلاصه جهل و اشتباه كاري را دو حامي بزرگ خود قرار داده حفظ شؤون و منافعشانرا در اغفال تودة عوام تشخيص داده بودند ﴿يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ وَآَمِنُوا بِمَا أَنْزَلْتُ مُصَدِّقًا لِمَا مَعَكُمْ وَلَا تَكُونُوا أَوَّلَ كَافِرٍ بِهِ وَلَا تَشْتَرُوا بِآَيَاتِي ثَمَنًا قَلِيلًا وَإِيَّايَ فَاتَّقُونِ وَلَا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ [البقرة:40-42].

اينچنين در بين مسلمين هم جمعي روحاني نما از دير زماني همين رويه را پيش گرفته و بالاخره وضعيت اسلام و تشكيلات اجتماعي مسلمين را بحالت رقت باري درآورند.

نفاق ـ يهودي‌ها چنانكه در اثر ضعف نفس و جبن فطري، ملكه صداقت را از دست داده، نفاق و دوروئي را كه از مظاهر ملكة رذيلة دوغگوئي و بر هم زننده انتظام جامعه‌است پيشة خود قرار داده و در نتيجه اركان اجتماعيشان را متزلزل ساخته و هر دسته‌اي در كمال زبوني در محلي بسر مي‌برند ﴿وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آَمَنُوا قَالُوا آَمَنَّا وَإِذَا خَلَا بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ قَالُوا أَتُحَدِّثُونَهُمْ بِمَا فَتَحَ اللهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ؟﴾ [البقرة:76] اينچنين در بين مسلمين نيز روح صداقت كه اساس فضليت و ريشه بيشتر مكارم اخلاقي است مفقود گشته، نفاق و دورنگي خلاصه دروغ با تمام مظاهرش جايگير آن شده‌است.

مردمرا امر به پرهيزكاري نمودن وخويشتن را فراموش كردن چنانكه در بين ملت يهود جمعي بودند كه مردمرا به تقوي و نيكوكاري امر نموده و در عين حال خودشان دچار هزاران گونه اخلاق نكوهيده بودند، و در حقيقت خودشانرا فوق قانون و عزيز  بيجهت پنداشته بهيچ وجه بمقررات ديني و مزاياي اخلاقي عنايت نداشتند، باصطلاح واعظ غير متعظ بودند ﴿أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ؟﴾ [البقرة:44] اينچنين بين مسلمين هم جمعي همين روية زشت يهود را پيش گرفته در عين اينكه مردم را دعوت باخلاق وآئين انسانيت مي‌كنند، خود بمراحلي از آداب انسانيه دور مانده عملا آشنائي به اخلاق ندارند؛ با وجود اينكه در هر محفلي نسبت بدين اظهار دلبستگي و علاقة شاياني مي‌كنند؛ و همواره سنگ اسلام را به سينه مي‌زنند، عملا خويشتن را دشمن اسلام معرفي كرده در راه آن كوچكترين قدمي كه تماس بامنافعشان داشته باشد بر نمي‌دارند! آري اگر چنين نبود امروز اسلام دچار اين انحطاط و مسلمين گرفتار چنين مذلت و مسكنه نمي‌شدند.

تحريف كتاب خدا همانطوريكه علماء يهود براي پيشرفت مقاصد شخصي خود كتاب خدا (توارت) را تحريف كرده اند ﴿وَقَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلَامَ الله ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ﴾ [البقرة:75]  اينچنين در بين مسلمين هم فرقة غلاة از شيعه چنانكه در ص 102-103 مبسوطاً نوشتم قرآن كريم را تحريف كرده يعني يكمشت مطالبي طبق عقايد سخيفة خود بعنوان قرآن منتشر كرده وبراي تأييد آن احاديثي نيز بنام ائمة اطهار ساخته اشاعه داده بودند، نهايت آنكه يهود در اين خصوص موفقيت حاصل كرده يعني آنچه را كه مي‌خواستند، از توارت كم كرده و يا بوي افزوده و بالاخره تورات كنوني را تشكيل دادند، ليكن آيات ساختگي فرقة غلاة خوشبختانه هنوز هم در خلال همان احاديث ساختگي باقيمانده وبالاخره تا كنون قرآن مقدس را ملوث نكرده‌است.

خوانندگان محترم چنانچه در عادات و اخلاق فردي و اجتماعي يهودي‌ها وتودة مسلمين ـ بخصوص شيعه ـ قدري دقت كنند، مي‌فهمند كه بسياري از اخلاق يهودي‌ها علاوه بر آنچه كه شرح دادم در مسلمين سرايت كرده وبالاخره تصديق خواهند كرد كه اين حديث شريف از جمله معجزات حضرت ختمي مرتبت است.

بطوريكه در صفحه 128 گفتم رجعيين براي اثبات رجعت جز (خبر) دليلي اقامه نكرده، بلكه اصلا جز آن دليلي در دست ندارند، گرچه تمسك بچند آية قرآن و اجتاع منقول هم جسته‌اند، ولي چون معمولا بتوسط احاديثي كه متضمن شرح و تفسير آيات است، متمسك بآيات مي‌شوند، وبدون آن اصلا متوجه بقرآن كريم نمي‌شود، واجماع منقول هم چون از شعب خبر واحد و باصطلاح خبر واحد لبي است؛ از اينرو مرجع آن دو به همان خبر است، ولي ما بشما وعده داده بوديم كه با اينحال با رجعيين مماشات كرده هر يك از آنها را بعنوان دليل علي حده پذيرفته در اطراف هر يك جداگانه بحث كنيم.

در بارة (خبر) چيزي را فروگذار نكرده آنچه كه گفتني بود گفتم، در خصوص قرآن آنچه آياتي كه بآنها متمسك شده‌اند در ذيل همان خبرهائي كه متضمن شرح آنها بوده پس از جواب استدلالشان مبسوطاً در مقام شرح و تفسير آنها بر آمده‌ام، اما راجع به اجماع كه سيد مرتضي ـ بطوريكه مرحوم مجلسي نقل مي‌كند ـ بأن متمسك شده‌است، همه محققين برآنند كه اجماع منقول دليل مستقلي نيست بلكه از اقسام خبر واحد است، بطوريكه آنرا بخبر واحد لبي تعبير مي‌كند، در هر حال جمعي از محققين مانند شهيد ثاني و شيخ مرتضي انصاري وآخوند خراساني و غيره آنرا بطور كلي حتي در مسائل فرعيه كه ادله ظنيه هم در آنها كفايت مي‌كنند حجت نمي‌دانند، چه رسد بمسائل اعتقاديه كه متوقف بر علم و يقين است؛ خلاصه اجماع منقول بر فرض ثبوت حجيتش از ادلة ظنيه‌است، و دليل ظني چنانكه در صفحه 48-52 نوشتم در مسائل اعتقاديه بطور كلي مردود و غير قابل قبول است.

پس از اين مذكورات بخوبي دانسته شده كه رجعت و برگشت مردگان باين دنيا چون بر خلاف اصل ثابت در عالم كون و سنت حتمية خداونداست و بر طبق آنهم هيچگونه دليل عقلي و نقلي در دست نداريم كه ما را وادار باعراض از آن اصل مسلم بكند، از اينرو ناگزيريم كه آنرا جز امري موهوم وبى اصل چيزي ندانيم.

بلي اين اخبار، گذشته از جنبة مخالفت يا عدم موافقت آنها با قرآن و حكم عقل، چنانچه صحيح بود، ممكن بود كه بگوئيم مراد از رجعت، رجعت آثار و دولت ائمة اطهار است چنانكه سيد مرتضي ـ بطوريكه مرحوم مجلسي از او نقل مي‌كند ـ مي‌گويد "جمعي از اصحاب ما رجعت را تأويل برجعت آثار ودولت ائمه كرده اند" يعني چون عقول و افكار بشر پيوسته در ترقي و تكامل است و بالاخره روزي خواهد رسيد كه اكثريت هر جمعيتي از مردمان عاقل و مفكر تشكيل بشود، البته در آنروز مردم حقايق دين اسلام و اين آئين فطرت و عقل را كه اصلا توجه‌اش عقلا مي‌باشد، كاملا دريافته و بالاخره عظمت ورونق اولية اسلام كه در حقيقت از آثار ائمة كرام است، بحالت اوليه‌اش بر گشته ورجعت مي‌كند.

البته بر هر مسلماني فرض است كه به رجعت باين معني معتقد بوده و همواره منتظر همچو روزي بوده باشد.

در خاتمه به كسانيكه پيرو دين حق و يا در جستجوي آن مي‌باشند درود مي‌فرستم.

و صـلي الله علي سـيدنا محمد و آله الطيِّـبيـن و الطاهريـن.

 

+                      +                    +


 

الهوامش

(1) اگر پروردگار تو اي محمد (ص) خواسته باشد هر آينه تمام افراد بشر بتو ايمان خواهند آورد، آيا تو مردم را قهراً وادار مي‌كني كه ايمان بيآورند؟ يعني نبايد آنانرا در اين باره اكراه نمائي و كسي نمي‌تواند ايمان بيآورد مگر باذن خدا يعني مگر اينكه خدا او را متمكن بكند از ايمان آوردن و دعوت بكند او را بسوي ايمان بوسيلة عقلي كه به وي داده‌است يعني چون عقل به تنهائي يگانه وسيله ايمان است از اينرو هر كسي كه خدا به وي عقل داد در حقيقت او را دربارة ايمان مأذون ساخته‌است، بعبارت ديگر همين اعطاي عقل اذن عملي ايمان و مقرر فرمود خدا عذاب يا پليدي را براي كساني كه عقل ندارند يعني چون تعقل و تفكر نمي‌كنند مثل اينستكه عقل ندارند (در حقيقت مي‌خواهد بگويد: چون عدم تعقل توأم با كفر است از اينرو منشأ عذاب است) اي محمد باين مردم بگو: بنگريد، تفكر نمائيد چيست اينها كه در آسمان و زمين است ولي اين آيات و براهين واضحه با آن وضوح و كثرتش و اين پيمبران منذر براي مردمي كه در آنها نظر نمي‌كنند، تفكر و تدبّر نمي‌نمايند، خلاصه قصد ندارند كه ايمان بيآورند ابداً سودي ندارد.    

(2) چنانكه خداوند در آيات چندي، مخصوصاً در اين آيه نيز اشاره باين معني مي‌كند: «وَلَوْ شَاء رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلاَ يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ. إِلاَّ مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَلِذَلِكَ خَلَقَهُمْ وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لأَمْلأنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ» [هود: 118-119].

(3) اين دسته از مردم هميشه در اقليت بوده مخصوصاً در عصر حاضر خيلي كمياب هستند وبمقتضاي ناموس حركت فكري و ارتقاء عقلي روزگاري خواهد رسيد كه اينان بكلي منقرض و نابود شده باشند.

(4) يعني در خلقت آسمانها و زمين و اختلاف شب و روز آيات و دلايلي است براي مردمان عاقل: آنانيكه در همه حال قيام، قعود و اضطجاع – متذكر خدا هستند و پيوسته در آفرينش آسمانها و زمين تفكر و تدبر مي‌كنند و هموراه مي‌گويند خدايا اينها را عبث و بيهوده نيافريدي.

(5) مثل تو اي پيغمبر و كفار مثل شباني است كه هر چه بگوسفندانش بانك ميزند آنها جز صوتي نمي‌شنوند، اينان كر؛ گنگ و نابينا مي‌باشند چون چنينند، بمنزلة كساني هستند كه اصلاً عقل ندارند.

(6) يعني آيا تو گمان مي‌كني بيشتر اين كافران مي‌شنوند يا تعقل و تفكر مي‌كنند در آنچه كه به اينان مي‌گوئي؟ اينان مانند بهائم و بلكه از آنها گمراه ترند.

(7) يعني: مدت پيش از نزول قرآن در ميان شما بودم و هيچ يك از اين سخنهائي كه اكنون بشما مي‌گويم نمي‌گفتم چرا تعقل و تفكر نمي‌كنيد؟

(8) يعني اين قرآن كتابيست بس ميمون و سودمند، اينرا بسوي تو اي محمد (ص) فرستاديم تا اينكه مردم در آيات وي تدبر و تأمل نمايند، و مردمان خردمند از آن بهره‌مند شوند.

(9) يعني: مگر اين مردم در قرآن تدبر نمي‌كنند؟ و حال آنكه اگر منزل از جانب خدا نبود هر آينه در آن اختلاف شاياني مي‌يافتند.

(10) يعني: در خلق آسمانها و زمين، و در اختلاف شب و روز، و در كشتيهائي كه در دريا سير مي‌كند به منفعت بشر، و در آن آبيكه خدا از آسمان بلندي (باران) نازل مي‌كند و در نتيجه زمين را بعد از اينكه مرده بود زنده مي‌نمايد و انواع حيوانات در آن منتشر مي‌كند، و در وزيدن بادها، و در ابرهائي كه بين آسمان و زمين تسخير شده‌اند در همة اينها آيات و علاماتيست براي مردمي كه عقل دارند؛ و در آنها تعقل و تفكر مي‌كنند.

(11) يعني: هر آينه آفريديم بسياري از جن و انس را بنا بر اينكه عاقبت آنان بمناسبت كفر رفتن بسوي جهنم است، براي اينان قلبهائي است، كه بدان وسيله چيزي را درك نمي‌كنند، و چشمائيست كه با آن چيزي را نمي‌بينند، و گوشهائيست كه با آن نمي‌شنوند، اينان مانند گاو و خر و بلكه از آنها گمراه‌تر اند اينان كساني هستند كه غافل از آيات و حجج من مي‌باشند، غافلند از اينكه در آنها تفكر و تعقل بكنند.

(12) يعني كفار بعد از اينكه در جهنم مواجه با عذاب مي‌شوند مي‌گويند: چنانچه در دنيا مي‌شنيديم دعوتهاي پيمبران را و يا آنكه تعقل مي‌كرديم هر آيينه كنون از اهل جهنم نبوديم.

(13) يعني: اي محمد (ص) باين مردم بگو؛ من نمي‌گويم كه خزائن خدا يا ارزاق خلق درنزد من است، و يا اينكه علم غيب مي‌دانم، و نمي‌گويم من ملك هستم، من پيروي نمي‌كنم و خبر نمي‌دهم بشما مگر چيزي كه بمن وحي مي‌شود، آيا آدم كور و بينا با هم برابر اند پس چرا تفكر نمي‌كنيد؟!

(14) الوحي المحمدي، چاب مصر، ص108- 111.

(15) الوحي المحمدي، چاب مصر، ص108- 111.

(16) طلب بكن در آنچه خدا بتو بخشيده: از قواي روحي و جسمي و اموال؛ آخرت را و فراموش مكن بهره و نصيب خود را از دنيا. يعني همان طوريكه مي‌بايد اينها را در راه آخرت صرف نمائي، براي دنياي خود نيز بايد بكار ببري، نه اينكه دنيا را فراموش بكني. نيكي كن بمردم چنانكه خدا بتو نيكي كرده و در روي زمين طالب فساد مشو زيرا خدا مفسدين را دوست نمي‌دارد.

(17) اي پيغمبر (ص) باين مردم بگو: گردش كنيد در روي زمين و آنگاه تأمل نمائيد كه چگونه بوده‌است عاقبت مردماني كه تكذيب دعوت پيغمبران را مي‌كردند.

(18) بمردم بگو گردش كنيد در روي زمين و آنگاه تأمل نمائيد كه چگونه بوده‌است عاقبت مردمان مجرم و گناهكار.

(19) آيا سير نكرده‌اند در زمين كه به بينند چگونه بوده‌است عاقبت آنانيكه پيش از ايشان بودند و بيش از ايشان قوي و ثروتمند و داراري آثار در دنيا بوده‌اند كه خداوند آنان را، بمناسبت اينكه مجرم و گناهكار بودند هلاكشان كرد و حال آنكه نبوده براي آنان از جانب خدا نگهباني.

(20) كسي كه در اين دنيا نابينا و گمراه‌است در آخرت نابينا و گمراه تر خواهد بود. 

(21)آگاه باش، دوستداران خدا، پيروان خدا: آناني كه ايمان بخدا آورده و پرهيزكار هستند ابداً ترس در دل آنان راه ندارد و هيچگونه ناملايم و مكروه قلب آنان را مضطرب نمي كند و از هيچ مصيبت و پيش آمد ناگوار اظهار جزع و فزع نمي كنند، محزون و اندوهناك نمي شوند، خلاصه مردمي داراي شجاعت و شهامت و هموراه با نشاط و خوش حال مي‌باشند، براي آنانست بشارت، در زندگاني دنيا و آخرت، كلمات خدا و وعده هاي خدا قابل تبديل و تخلف نيست، اين بشارت يك نجات عظيم و موفقيت بزرگي است كه نصيب اينان شده‌است. 

(22) از براي كفار است در دنياي، ذلت و خواري و در آخرت، عذاب بزرگ.

(23) بگو اي پيغمبر (ص): كي حرام كرد زينت خدا را: زينتي كه بيرون مي‌آورد خدا از زمين براي بندگانش و وسائل تنعم و تعيش را؟ بگو: اينها همه براي مؤمنين است، چه در دنيا و چه در آخرت، نهايت آنكه در آخرت اختصاص باينان خواهد پيدا كرد و كفار در آنجا بكلي از اينها بي‌بهره خواهند بود اين چنين ما تفصيل مي‌دهيم آيات را براي جمعيتي كه عالمند. 

(24) اما كساني كه كافر شدند در دنيا و آخرت آنانرا مورد عذاب شديد خواهيم قرار داد و نيست مر ايشان را هيچ ياري كننده اي.

(25) بعضي از مردم كساني هستند كه در مظان استجابت دعا تنها حسنه و سعادت دنيا را از خداوند خواستار مي‌شوند ولي برخي هستند (مؤمنين) كه حسنه و سعادت دنيا و آخرت و حفظ از آتش جهم را مسئلت مي‌كنند.

(26) تفسير ابن كثير ج1، ص7 .

(27) اصول الشرايع، تأليف (بنتام) انگليسي.

(28) يعني خدا ملائكه و صاحبان علم همه گواهي مي‌دهند باين كه نيست خدائي مگر خداي يگانه در حالتيكه عادل و حكيم علي الاطلاق است و گواهي مي‌دهند باين كه تنها دين نزد خدا همانا دين اسلام است.

(29) يعني پيروي مكن چيزي را كه بآن علم نداري.

(30) يعني كسانيكه ايمان بآخرت نمي آوردند و ملائكه را دختران خدا مي‌دانند اينان طبق گفتارش علم ندارند، پيروي نمي كنند جز (گمان) را و گمان هم تحقيقاً انسان را بي نياز از علم نمي كنند يعني تنها راه درك حقيقت همانا (علم) است

(31) يعني خدا بهر كسي كه بخواهد حكمت مي‌دهد يعني او را موفق بعلم توام با عمل مي‌كند و كسي كه باو حكمت داده شود در حقيقت همه كمالات و فضائل و هر گونه خوبي باو داده شده‌است، متذكر نمي شوند مگر صاحبان عقل.

(32) اين چيز هائي كه بتو وحي شده همه از كلمات حكمت آميزيست كه ريب و فساد بهيچ وجه در آنها راه ندارد.

(33) فرستاد خدا براي تو كتاب: (قرآن) و حكمت را و آموخت بتو چيزهائي را كه ابداً عالم به آنها نبودي

(34) خداست آن كسي كه مبعوث كرد در ميان اميين (مردمان بي سواد) پيغمبري از نوع آنان، يعني (امر) كه تلاوت مي‌كند براي آنان –با آنكه خود امي و بي سواد است- آيات خدا را و تطهير مي‌كند آنانرا از لوث شرك و خبائث جاهليت، و مي‌آموزد آنها را كتاب: (قرآن) و حكمت.

(35) دعوت بكن مردم را بسوي پرورگار خود بوسيلة حكمت يعني – ادله و براهين قطعيه- و موعظة حسنه.

(36) چگونه مي‌ترسم من چيزي را كه منشاء هيچگونه ضرر و ترس نيست و آنرا شريك خدا قرار داده‌ايد و حال آنكه شما نمي‌ترسيد از اينكه بدون دليل و برهان براي خدا شر يك قائل شده‌ايد، آيا كدام يك از اين دو فرقه (مشرك و موحد) سزاوار ترند از اينكه محفوظ از ترس باشند.

(37) اي مردم آمد شما را برهاني از طرف پروردگار شما و فرستاديم بسوي شما نوري روشن. 

(38) اگر در آسمان و زمين جز خداي يگانه خدايان چندي بودي هر آينه تباه شدي و رشتة انتظام آنها از هم گسستي.

(39) آيا اتخاذ كردند بجز خداي يگانه خداياني را يعني صفات خدائي را در آنها يافتند؟ به اينان بگو: بياوريد، دليل و برهان خودتان را.

(40) آيا كسي كه آفريد آسمانها و زمين را و نازل كرد براي شما از آسمان: (فضا) آبي را كه رويانيديم بدان آب باغهاي خرم و زيبا را كه نمي توانيد برويانيد در ختهاي آن باغ را، بهتر نيست از آنچه كه مشركين شريك خدا و مورد پرستش خود قرار داده‌اند؟! آيا هست خدائي با خداي يگانه؟ بلكه مشركين قومي هستند منحرف از راه راست و معرض از حق.

(41) آيا كسيكه ايجاد مي‌كند خلق را از نيستي و سپس اعاده مي‌دهد آنانرا, وكسي كه روزي مي‌دهد شما را از آسمان و زمين, بهتر نيست از آنچه كه مشركين مورد پرستش خود قرار داده‌اند؟ آيا با خداي يگانه, خداي ديگري هست؟ به اينان بگو اگر  راستگو هستيد بياوريد دليل و برهان خودتان را.

(42) آنچه كه گذشت از استدلال و احتجاج ابراهيم بر قومش, حجت وبرهان ما بود كه بابراهيم داده ايم, بلند مي‌كنيم درجه و رتبه كسي را كه بخواهيم، پروردگار تو حكيم و دانا است.

(43) كيست آنكه آئينش بهتر و نيكوتر باشد از كسي كه خويشتن را تسليم خدا كرده و همواره متوجه اوست در حالتي كه محسن و نيكوكار است و پيروي مي‌كند آئين ابراهيمي را كه مسلماني است كه مايل به آئين مستقيم و معرض از ديگر آئينهاي باطله‌است، و اتخاذ كرد خدا ابرهيم را دوست خود.

(44) اي پيغمبر بگو: پروردگار من راهنمائي كرد مرا بسوي راه راست يعني: بسوي آئين پاينده و درست، آئيني كه طريقه و رويه (ابراهيم) است، همان ابراهيمي كه مايل به آئين حق و معرض از دينهاي باطله بود.

(45) بگو: راست گفت خدا، پيروي بكنيد آئين «ابراهيم» را در حالتي كه مايل بآئين حق و موحد بود.

(46) يعني فقط دانشمندان مي‌دانند آنچه كه از جانب پروردگار تو بسوي تو فرستاده شده: (قرآن) همه (حق) است؛ و همه از حقايقي است كه را هنمائي مي‌كند انسان را به راه خداوندي كه عزيز يعني غالب بر همه، و ستوده‌است.

(47) آناني كه كافر شدند، يكسان است بر ايشان، چه بترساني آنانرا از عذاب و يا نترساني نخواهند ايمان آورد، مهر كرد خدا دلها و گوشهايشان را، و بر ديده هاي ايشان پرده‌اي است، و براي آنان است عذاب بزرگ.

(48) اي محمد تو نمي‌تواني بشنواني ندا و دعوت خود را به (مردگان) و (كران) در وقتي كه اعراض بكنند وپشت برگردانند، و نيستي تو راهنماي مردمان كور از گمراهي ايشان، نمي‌شنواني تو مگر كساني كه بگرود به آيات ما يعني طلب حق بكند و خواستار حقيقت باشد در اثر تفكر و تأمل در كائنات آسمان و زمين، پس تنها آنها هستند مسلمان! 

(49) مجله ايرانشهر چلپ برلين.

(50) مجلة ايرنشهر منطبعة برلين.

(51) وظيفه ج1/ ص79 .

(52) وظيفه ج1/ ص80.

(53) وظيفه ج1/ ص79.

(54) وظيفه ج1/ ص83.

(55) وظيفه ج1/ ص82 .

(56) وظيفه ج1/ ص87-89.

(57) وظيفه ج1/ ص87-89.

(58) وظيفه ج1/ ص87-89.

(59) وظيفه ج1/ ص88-89.

(60) مجله آينده ج9.

(61) وظيفه ج1/ 89-92

(62) مجله آينده ج9

(63) زني بود روستا زاده كه در خانه ببافندگي و در خارج ده بگله چراني و پاسباني مشغول بود، اين دختر در قريه (دوم رامي) واقعه در (لرين) متولد شد، دختري با تقوي و ساده و مذهبي بود چون مزاجاً عصباني و تند بود در حالات روحاني خوابها مي‌ديد و صداها مي‌شنيد كه با وي تكلم مي‌كند در عالم رؤيا بوي امر شد كه بكمك پادشاه فرانسه برود خلاصه بوي اطمينان داده شد كه تخت و تاج مملكت را در تصرف پادشاه خواهد آورد و باوضاع پريشان و هرج و مرج مملكت خاتمه خواهد داد اول كسي كه از منويات ژاندارك مطلع شد (كاپيتان باو دريكورت) بود. او اول تصور مي‌كرد ژاندارك در وي تأثير نمود و حاضر شد عده‌اي از جنگجويان را در تحت اختيار و ارادة وي بگذارد و او را بنزد پادشاه راهنمائي نمايد. ژاندارك صد و پنجاه ميل مسافت را كه سرتاسر آن متوسط قشون انگليس اشغال گرديده بود پبموده و عاقبت بسلامتي در (شينون) بپادشاه ملحق گرديد. پادشاه او را بشهر (اورلين) فرستاد ژاندارك بزودي خود را بدان شهر محصور رسانيد، بقلاع و سنگرهاي انگليسها حمله برده و بالاخره شهر را از محاصره بيرون آورد. ژاندارك قناعت باين قسمت نكرده قشون مطابق تعليمات وي دشمن را تا شهر (پاتي) تعقيب نموده در آنجا نيز شكست بزرگي بدانها داد، بطوري كه خود از پيش خبر داده بود متعاقب شكست انگليسها تاج گذاري شارل هفتم در (ريمز) شروع شد، ژاندارك شارل هفتم را به (ريمز) برده و تاج را بر سر وي نهاد و موافقت انگليسها را نيز نسبت به پادشاه جلب كرد – وظيفه ج1/ ص101.

(64) ج9 مجله آينده

(65) علم الاجتماع ج1/ ص92- 96

(66) يعني مژده بده بندگان مرا: آناني كه مي‌شنوند هر گفتاري را و سپس پيروي مي‌كنند نيكوترين انها را، آنانند كساني كه راهنمائي كرد آنانرا خدا، آنانند فقط صاحبان عقل!

(67) چون به كفار گفته شود پيروي كنيد آنچه را كه خدا فرستاده، مي‌گويند بلكه پيروي مي‌كنيم آنچه را كه يافته‌ايم بر آن چيز پدران خود را، آيا اينان پيروي پدران مي‌كنند؟ اگر چه پدران ايشان تعقل نمي‌كنند چيزيرا و براه راست راهنمائي نشدند؟

(68) چون به كفار گفته مي‌شود: بيائيد به آنچه كه خدا نازل كرده و بيائيد به نزد پيغمبر، مي‌گويند كفايت مي‌كند ما را آنچه كه يافته‌ايم از پدران خود، آيا بس است ايشان را آنچه كه يافته‌اند از پدران خود؟ اگر چه پدرانشان نمي‌دانستند چيزي را و گمراه بوده‌اند؟

(69) كفار وقتي كه كارزشتي را بجاي آورند، مي‌گويند چون ديديم پدران ما اين كارها را مرتكب مي‌شدند و آنانرا باين كارها يافته‌ايم، از اينرو ما نيز مرتكب مي‌شويم، و خداوند نيز ما را باقدام اين كارها امر كرده‌است! باينان بگو: خدا هيچ گاه كسي را امر بانجام كار زشت نمي‌كند، آيا چيزي را كه نمي‌دانيد گفتة خدا و حكم خدا است، آنرا بخدا نسبت مي‌دهيد؟

(70) كفار مي‌كفتند: اگر خدا بخواهد ما ملائكه را پرستش نمي كرديم، اينان طبق اين مقاله خود (علم) ندارند، بلكه از روي تخمين و گمان آنرا مي‌گويند، آيا ما پيش از (قرآن) كتابي بر ايشان فرستاديم كه براي صحت گفتارشان بآن تمسك جويند؟ نه، اينان طبق گذارشان نه برهان علمي دارند و نه دليلي از كتاب آسماني، بلكه مي‌گفتند ما پدران خود را بر طريقه و آئيني يافته ايم كه بآن طريقه راه يافتگانيم. و پيش از تواي محمد (ص) در هيچ قريه پيغمبري نفر ستاديم مگر آنكه توان گران و شهوت رانان آن قريه به پغمبران مي‌گفتند ما پدرانمان را بر طريقه و آئيني يافته ايم كه پيوسته عقايد و آثر شانرا خواهيم پيروي نمود

(71) مرجع و باز گشت كفار تحقيقاً بسوي دوزخ است، زيرا اينان با اينكه پدرانشان را گمراه يافتند، بدون تأمل و نظر بر آثار آنان پيروي كردند، در صورتي كه پيش از اينان؛ بيشتر پيشيـنيانشان گمراه بوده‌اند.

(72) يعني پيروي مكن چيزي را كه بدان علم نداري

(73) ضحي الاسلام ج3/ ص263.

(74) دائره المعارف فريد وجدي ج3/ ص109 .

(75) ولي در اصطلاح قول و فعل و تقرير معصوم را (سنت) و جملاتي كه از طرف رواة حكايت از آنها مي‌كند (حديث) مي‌گويند.

(76) فجر الاسلام ص 267.

(77) يعني ننويسيد از طرف من چيزي را، اگر كسي بجز قرآن از طرف من چيزي نوشت البته بايد آنرا محو كند، ولي باكي نيست از اينكه از طرف من نقل حديث بكند، و كسي كه عمداً دروغي بر من ببندد البته جاي او در آتش جهنم خواهد بود. فجر الاسلام ص 250.

(78) فجر الاسلام ص 250.

(79) فجر الاسلام ص 265 و درايه شهيد ثاني ص 152

(80) فجر الاسلام ص 265

(81) فجر الاسلام ج2/ ص 107.

(82) فجر الاسلام ص 266.

(83) ضحي الاسلام ج2/ ص107.

(84) تاريخ التمدن الاسلامي ج3/ ص 68.

(85) مقدمه ابن خلدون ص 242.

(86) ضحي الاسلام ج2/ ص 110.

(87) تاريخ بن خلكان ج2/ ص 215.

(88) مقدمه بن خلدون: بترتيب ص 442 و 444.

(89) مقدمه بن خلدون: بترتيب ص 442 و 444.

(90) تاريخ التمدن الاسلامي ج3/ ص 69.

(91) مقدمه ابن خلدون ص 444.

(92) تاريخ التمدن الاسلامي ج3/ ص 70- 69.

(93) تاريخ التمدن الاسلامي ج3/ ص 70- 69 .

(94) تاريخ التمدن الاسلامي ج3/ ص 70- 69

(95) ملل و نحل شهرستاني ج1/ ص12.

(96) تذكرة الموضوعات ص92- (انس) مي‌گويد: يك روز خدمت پيغمبر بودم كه كسي آمد درب منزل را كوبيد، فرمود برو ببين كيست؟ رفتم ديدم ابو بكرست، برگشتم و قضيه را بعرض رساندم، فرمود برو درب را برويش باز كن و مژده بده او را به بهشت و باو خبر بده كه بعد از من جانشين من خواهد بود، سپس عمر و عثمان آمدند، تا آخر حديث.

(97) تذكره الموضوعات ص92 – علي بن ابي طالب مي‌گويد: اولين كسيكه در بين اين امت داخل بهشت مي‌شود، ابو بكر و عمرست، در آن موقع من با معاويه درپاي حساب ايستاده ايم!

(98) تذكرة ص93 – در كتاب مقاصد از ابن عمر روايت شده: اگر ايمان ابو بكر با ايمان همه افراد بشر موازنه شود ايمان ابو بكر رجحان پيدا مي‌كند.

(99) تذكرة ص93 – در مختصر نقل شده كه خداوند براي همه افراد بشر بطور عموم تجلي مي‌كند، ولي بر ابو بكر بطور خصوصي خواهد تجلي كرد.

(100) تذكرة ص93 – از ابي هريره روايت شده: هر مولودي كه تولد مي‌شود قدري از تربت او روي نافش ريخته مي‌شود، وقتي كه عمرش طولاني شد بر مي‌گرداند او را خدا بسوي همان تربتي كه او را از آن آفريده‌است، من و ابو بكر و عمر از يك خاك آفريده شده و در آن خاك هم خواهيم دفن شد. 

(101) تذكرة الموضوعات ص94 – در ترمذي دارد جمعيتي كه بين آنان ابو بكر باشد سزاوار نيست اينكه بغير او اقتدا بكنند.

(102) تذكرة الموضوعات ص109 – ابراهيم خليل و ابو بكر صديق در بهشت داراي (ريش) هستند!

(103) تذكرة ص94 – از زياد بن يحيي روايت شده كه پيغمبر فرمود: اگر من به پيغمبري مبعوث نمي‌شدم، عمر مبعوث مي‌شد!

(104) تذكرة ص94 – اگر بنا بود بعد از من پيغمبري بيايد، آن پيغمبر عمر بن خطاب بود!

(105) تذكرة الموضوعات ص94 – پيغمبر مي‌گويد: جبرائيل بمن گفت بايد بگريد اسلام بر مردن عمر. در هر حال حق با عمرست.

(106) عمر چراغ اهل بهشت است.

(107) تذكرة ص94 – براي هر پيغمبري از بين امتش دوستي است، و دوست من عثمان است.

(108) تذكرة ص94 – جابر مي‌گويد: روزي پيغمبر آمد جنازة مردي را، و بر آن نماز نخواند، فرمود: چون اين مرد از دشمنان عثمان بود از اينرو خدا او را دوست نمي‌دارد.

(109) تذكرة الموضوعات ص94 جابر مي‌گويد: موقعي با پيغمبر اكرم بوديم كه فرمود: هر مردي برخيزد بسوي كسي كه نظير و مانندش هست، سپس خود حضرت برخواست و با عثمان معانقه كرد، و باو فرمود: تو در دنيا و آخرت ولي من خواهي بود.

(110) فجر الاسلام ص255 عمرو بن عاص مي‌گويد: پيغمبر فرمود: خانواده ابي طالب اولياي من نيستند، (ولي) من تنها خدا و صلحايي از مؤمنين مي‌باشد.

(111) تذكرة الموضوعات ص100 – در نهايه ابن اثير روايت شده كه پيغمبر فرمود: بگيريد نصف دين خودتان را از «حميرا».

(112) تذكرة الموضوعات ص100 – علي بن ابي طالب مي‌گويد: روزي خدمت پيغمبر (ص) نشسته و مشغول كتابت بودم كه معاويه وارد شد، پيغمبر قلم را از دستم گرفته و بمعاويه داد، چون دانستم كه خدا پيغمبر را باين كار امر كرده، متأثر نشدم، سپس فرمود بمعاويه! توار من هستي و من از تو، هستم.

(113)تذكرة ص100 امناء خدا هفتاست: لوح، قلم، اسرافيل، ميكائيل، جبرائيل، محمد و معاويه بن ابي سفيان.

(114) تذكرة ص100 – از عرباض روايت شده كه پيغمبر فرمود: خدايا بياموز بمعاويه كتاب را؛ و قرار بده او را راهنما و راهنمائي شده.

(115) تذكرة ص100 – از ابو همدان روايت شده: در بين اين امت اول كسي كه در پيشگاه خدا مخاصمه مي‌كند: علي و معاويه هستند؛ و اولين كسي كه داخل بهشت مي‌شوند ابو بكر و عمر مي‌باشد.

(116) آيات الولايه ص405 – 417 – علي بن ابي طالب مي‌گويد: منم كسي كه كليدهاي غيب در نزد من است، كه بعد از محمد (ص) جز من كسي عالم بآنها نيست؛ من بهر چيزي علم حساب خلائق؛ منم (لوح محفوظ) منم زير و رو كنندة قلبها و ديده‌ها؛ و بازگشت همه مخلوق بسوي ما هست و حساب انها نيز بر عهدة ما مي‌باشد؛ منم گشاينده سببها؛ منم ايجاد كنندة ابرهاي سنگين؛ منم ظاهر كنندة برگهاي درختها؛ منم بيرون آورنده (مؤمنين) از قبرها؛ منم رفيق و مصاحب (نوح) و نجات دهندة آن؛ منم رفيق و ملازم [ايوب] و نجات دهندة آن، منم صاحب يونس؛ منم كه بر پا داشته ام آسمانهاي هفتگانه را ! منم آمرزنده و مهربان؛ عذاب دردناك همانا عذاب من است!

(117) ايات الولايه ص405 – 417 منم كسي كه ابراهيم خليل سلامم كرد، منم عصاي «كليم» منم كسي كه نظر كردم به عالم ملكوت و جز خود، چيزي را نديدم! منم كه مبعوث كردم انبيا و پيغمبران «مرسل» را !! منم كه كوه‌ها را ثابت و پايدار  و زمين‌ها را پهن كردم، منم بيرون آورندة چشمه‌ها و رويانندة زراعت و شنوانندة «رعد» و روشن كنندة (برق) و نور دهندة (آفتاب) و طلوع دهندة «ماه»، منم بر پاكنندة (قيامت)! منم كه اگر بميرم نمردم و چنانچه كشته شوم، كشته نشدم! منم كه پيغمبر فرمود من و علي از يك نور هستيم، منم كه با شمشيرم «ذو الفقار» جبارين و فراعنه پيشين را بهلاكت رساندم و نوح را در كشتي حمل نمودم، منم كه ابراهيم را از آتش نمرود نجات داده و رفيق موسي و خضر و آموزگار آنان هستم، منم ايجاد كنندة ملكوت در عالم كون، منم آفريننده و مصور در «رحم‌ها» منم شفا دهندة كورها و برصي‌ها، منم همان «پشه» كه خدا آنرا بعنوان مثل ياد كرده !! منم كه استخوان را با گوشت پوشانده و تأويل قرآن را مي‌دانيم، منم كه آفتاب دو مرتبه بسوي من برگشته، منم كه تمام مخلوقات را از گذشته و آينده زنده مي‌كنم و صاحب قرنهاي پيشين هستم، من زنده مي‌كنم و مي‌ميرانم!منم كه خلقت مي‌كنم و روزي مي‌دهم منم «سميع» و «عليم» منم كه بزبان عيسي در گاهواره سخن مي‌گفتم؛ منم همان يوسف صديق منم عذاب خيلي بزرگ! منم كه در آخر الزمان عيسي در پشت سرم نماز مي‌گذارد، منم «آخر» و «اول» منم كه ايجاد مي‌كنم و سپس اعاده مي‌دهم! منم شاخه‌اي از شاخه هاي زيتون، منم كه اعمال بندگان را مي‌بينم، و آن چه كه در آسمان و زمين است هيچيك از آنها برايم پوشيده نيست! منم كه دو دفعه كشته شده و دو مرتبه زنده مي‌گردم! و بهر طوري كه بخواهم ظهور مي‌كنم! منم خروج كننده در آخر الزمان و عذاب كننده «جبت و طاغوت» «!» منم محمد (ص) مصطفي و «علي» مرتضي چنانكه پيغمبر فرمود: علي از من است و من از او هستم.    

(118) ملل و نحل شهرستاني ص81 – 82.

(119) ملل و نحل شهرستاني ص81 – 82.

(120) فرق الشيعه ص20.

(121) از جملة «انا بعثت النبيين» خطبة طتنجيه دانسته مي‌شود كه اينان هم در جعل آن وارد بوده‌اند.

(122) ملل و نحل شهرستاني ص83.

(123) سيد اسمعيل ابن محمد حميري شاعر معروف نيز از كيسانيه و پيروان همين فرقه بوده‌است، ولي طبق روايت جمعي پس از مدتي از اين عقيده برگشته و معتقد بامامت حضرت جعفر بن محمد شده بود – فرق الشيعه نوبختي ص 260.

(124) فرق الشيعه ص 37.

(125) فرق الشيعه ص25 – 26.

(126) تبصره العوام ص178.

(127) ملل و نحل شهرستاني ص84 و فرق الشيعه ص38.

(128) فرق الشيعه ص28 – 39 – 40.

(129) مقالات الاسلاميين ج1 بترتيب ص46 – 30 .

(130) مقالات الاسلاميين ج1 بترتيب ص46 – 30.

(131) بطوري كه مصلح معظم، واستاد محترم جناب سيد هبه الدين شهرستاني در اول كتاب فرق الشيعه مي‌نويسد: كساني كه مرحوم نوبختي را تعديل و تمجيد كرده اند از اين قرارند: تفرشي در كتاب نقد الرجال ص69؛ نجاشي در فهرست منطبعة بمبئي ص47، علامه حلي در كتاب خلاصه ص21 دربارة نوبختي چنين مي‌گويند: «حسن بن موسي ابو محمد نوبختي از مشايخ متكلمين بوده، و در بين علماي زمان نمود (پيش از مئة سوم و بعد از آن) مبرز و بي نظير بوده‌است»، صاحب كتاب منهج المقال در ص108 شيخ طوسي در فهرست منطبعه كلكته ص98، مي‌گويند: «ابن اخت ابي سهل ابن نوبخت كه مكني به ابو محمد است، شخصي بود متكلم فيلسوف، دوازده امامي، حسن الاعتقاد و ثقه» صاحب كتاب معالم العلماء در دو موضع از كتاب خود مي‌گويد: «ابن موسي نوبختي، ابن اخت ابي سهل ابو محمد؛ متكلم و ثقه بوده‌است» سيد قاضي نور الله ششتري در كتاب خود مجالس المؤمنين ص177 مي‌گويد: «بطوري كه حسن بن داود در رجال خود مي‌گويد: حسن بن موسي، ابن اخت ابي سهل نوبخت از اكابر اين طائفه و از بزرگان اين سلسله بوده‌است، واين شخص متكلم و فيلسوف و از حيث عقيده اثني عشري بوده‌است» صاحب روضات الجنات در ص31 در ضمن ترجمه ابي سهل اسماعيل بن علي نوبختي، از حسن بن موسي نوبختي شرح مبسوطي تمجيد مي‌نمايد و بالاخره مي‌گويد ابن نوبختي از علماي بزرگ مائه سوم بوده‌است. ابن نديم در كتاب الفهرست ص177 در ضمن توصيف متكلمين شيعه؛ و سيد بن طاوس در كتاب فرج الهموم، از اين شخص زياد تمجيد مي‌نمايند، مرحوم مجلسي در كتاب السماء و العالم ص142 همين شخص و پدرش موسي بن حسن نوبختي را در عداد علما و فقهاي بزرگ شيعه اثني عشريه كه از علم نجوم نيز بهرة كاملي داشته و در اين علم تأليفات زيادي از خود بيادگار گذاشته اند، قرار مي‌دهد، صاحب كتاب منتهي المقال در ص105 و كتاب رياض العلماء، و كتاب امل الامل در ص469 و كتاب عيون الانباء در ص216 و صاحب كتاب الشيعه و فنون الاسلام، و صاحب كتاب المنيه و الامل ص62 پس از تعديل و توثيق اين شخص همه متفقا ويرا از علماي بزرگ شيعة اماميه مي‌دانند.   

(132) الوحي المحمدي ص124.

(133) تذكرة الموضوعات، ص 112- در مقاصد روايت شده كه پيغمبر فرمود: به سه جهت عرب را دوست باريد، من عربي هستم، قرآن عربي، و زبان اهل بهشت هم عربي است.

(134) تذكرة ص 112 – در لآلي روايت شده زبان بهشتي ها عربي، و زبان اهل آسمان و اهل موقف نيز عربي است.

(135) تذكرة ص 112- بهترين مردم (عرب) وبهترين طواف عرب طائفة قريش هستند.

(136) تذكرة ص 112، از ابو هريره روايت شده: بدترين زبانها نزد خداوند فارسي است، زبان شيطان (خوزستاني) و زبان اهل جهنم (بخارائي) و زبان اهل بهشت (عربي) است.

(137) تذكرة ص 113، از ابو هريره نقل شده: خداوند وقتيكه خوشنود شود به زبان (عربي) و در موقع غضب به (فارسي) وحي مي‌فرستد.

(138) تذكرة ص 113 – از طلحه روايت شده: كسي كه به فارسي سخن گويد بر خسّت وي افزوده و از مروّتش كاسته شود.

(139) تذكرة الموضوعات ص 113 - كسي كه مي‌تواند به عربي تكلم كند نبايد به فارسي حرف بزند، زيرا به فارسي سخن گفتن باعث نفاق مي شود.

(140) تذكرة ص 113 – (عمر) مي‌گويد: از طرز لباس ايرانيها دوري كنيد، و خودتان را به صورت آنان در نيآوريد.

(141) تذكرة ص 113 – از مالك روايت شده: بميرانيد (سنت) عجم و زنده كنيد سنت عرب را.

(142) ضحي الإسلام  ج1  ص 76 – كسيكه با عرب خدعه كند داخل در شفاعت من نمي شود، و بدوستي من نائل نمي‌گردد.

(143) ضحي الإسلام ج1 ص 76 – پيغمبر به سلمان فرموده بود: دشمن مدار مرا تا اينكه بيدين شوي، سلمان عرض كرد چگونه دشمن بدارم تو را در صورتيكه بوسيله تو خدا مرا راهنمائي كرد؟ فرمود با عرب دشمني مكن، دشمني با آنان دشمني با من است.

(144)  الموضوعات ص 119.

(145) الفهرست ص179 در كتاب «فهرست» بجز اين كتاب اسمي از كتاب ديگر بنام سعيد بن حميد بختگان برده نشده، ولي دكتر أحمد أمين در جزو اول كتاب «ضحي الاسلام» از فهرست ابن نديم نقل مي‌كند كه سعيد نام برده كتابي هم بنام «انتصاف العجم من العرب» نوشته‌است، ممكن است اين جمله در چاپ هاي ديگر «الفهرست» بوده كه از اين كتابي كه در دست ما هست ساقط شده باشد.

(146) الفهرست ص79-80 .

(147) الفهرست ص145-146.

(148) الفهرست ص153-154.

(149) الفهرست ص174.

(150) (كوثي) شهريست در سواد عراق، ضحي الاسلام  ج1  ص74. 

(151) أحمد أمين، ضحي الإسلام ج1  ص 75. – يعني پيغمبر فرمود دشنام ندهيد ايرانيها را كسي بآنان دشنام نداد مگر آنكه خدا فوزي از او انتقام كشيد!

(152) ضحي الأسلام ج1 ص75 – پيغمبر (ص) ميگويد اگر (علم) در كره ثريا هم معلق باشد, دستهائي از فارس دراز شده و آنرا خواهند گرفت.

(153) تذكرة الموضوعات ص120 - براي خداوند در هر يك از آسمان و زمين لشگرهائي هست: در آسمان لشگرش ملائكه و در زمين اهالي خراسان مي باشند.

(154) تذكرة ص120 - دو درب بهشت براي دنيا : آبدان و قزوين, بازست اول بقعه اي كه بمحمد (ص) ايمان آورده آبادان, و اولين بقعة كه به عيسي بن مريم ايمان آورده بود قزوين بود.

(155) تذكرة ص120 – اگر خداوند قسم ياد نكرده و عهد نبسته بود كه پس از من پيغمبري نفرستد, از قزوين هزار نفر پيغمبر مبعوث ميكرد!

(156) تذكرة الموضوعات ص 120 - پيغمبر فرمود براي امت من شهريست كه آنرا قزوين ميگويند ساكنين در آنشهر از ساكنين حرمين برتري دارند.

(157) تذكرة ص120 – كسي كه يكشب در (رى) بخوابد و در آنجا نماز گذارده و روزه بگيرد مثل اين است كه در غير آن شهر هزار شب خوابيده و عبادت كرده باشد و بهترين محلهاي خراسان (نيشابور) و (هريو) و پس از آنها بلخ است. 

(158) همة مردم از زمان آدم تا امروز مانند دندانه هاي "شانه" و با هم برابر هستند, هيچ گونه فضيلت و مزيتي براي عرب بر عجم و سفيد پوست بر سياه پوست, نيست مگر به پرهيزكاري. 

(159) اي مردم خداوند نخوت و مفاخره جاهليه و اين عادت زشت را كه همواره به پدران خود با يكديگر مفاخره ميكرديد در ميان شما از بين برد, همه شما از آدم و آدم از خاك آفريده شده است از براي عرب بر غير عرب هيچ گونه مزيتي نيست مگر به پرهيزكاري. 

(160) مقدمه ابن خلدون   ص 440.

(161) تفسير طبري  ج 1  ص 186.

(162) ضحي الإسلام، ج 3  ص 7.

(163) تاريخ التمدن الإسلامي، ج3  ص 139- 140.

(164) ضحي الإسلام، ج 3  ص 348.

(165) خصال، تأليف صدوق.

(166) ما للهند من مقوله  ص 24.

(167) ضحي الإسلام  ج1  ص 239.

(168) ما للهند من مقوله  ص 32.

(169) ضحي الإسلام  ج1  ص 241.

(170) فِصَل  ابن حزم  ج 4  ص 74

(171) فِصَل  ابن حزم  ج 4  ص 74.

(172) اين شخص اصلاً يهودي و بعد از متكلمين اسلامي بود، ضحى الإسلام، ج1 ص 337.

(173) كامل ابن اثير  ج 7  ص 26.

(174) ضحي الإسلام ج1 ص 344.

(175) ملل و نحل شهرستانى ص 102. 

(176) ملل و نحل شهرسانى ص 102.

(177) ملل و نحل شهرستانى ص48 يعني پيغمبر (ص) مي‌گويد پروردگار من مرا ملاقات نموده و با من مصافحه كرد، و روبرو شد، و دستش را دين شأنه ام گذارده بطوريكه سردى انگشتهايش را احساس مى كردم.

(178) ملل و نحل شهرستاني ص 49 يعني پيغمبر (ص) مي‌گويد: خداوند در روز قيامت با يك صوتي ندا مي‌كند كه همه آنرا مي‌شنوند.

(179) تذكرة الموضوعات ص 12 يعني پيغمبر (ص) مي‌گويد پروردگارم را در صورت جواني ديدم كه امرد بود موى صورتش نروئيده بود.

(180) تذكرة ص 13 يعني خداوند وقتيكه بخواهد بآسمان دنيا نزول بكند از عرشش مفارقت خواهد كرد.

(181) تذكرة الموضوعات ص 13 يعنى در روز (نفر) در (مني) خداوند را ديدم كه بر شتري خاكستري رنگ سوار بوده و جبة پشمينى هم بر دوشش بود!.

(182) ملل و نحل شهرستانى ص 102 و فصل ابن حزم ج 1 ص 160.

(183) اعتقادات صدوق.

(184) مجمع البيان ج1 ص5.

(185) الاء الرحمن فى تفسير القرآن ج1 ص 25ـ26.

(186) همان كتاب.

(187) همان.

(188) همان.

(189) همان.

(190) كشف الغطا ص 299.

(191) دائرة المعارف قرن بيستم  ج7  ص 667 ـ 668.

(192) البداية فى علم الدارية ص 73 ـ 74 ومقباس الهداية ص 53.

(193) تاريخ التمدن الاسلامي ج3 ص67.

(194)  البداية في علم الدراية  71- 75.

(195) مقباس الهدايه ص 52 و البدايه ص 70.

(196) مقباس الهدايه ص 52.

(197) همان.

(198) رسائل ص 68ـ 69ـ 70.

(199) همان.

(200) رسائل ص 68ـ 69ـ 70.

(201) مقباس الهدايه ص 52.

(202) همان.

(203) همان.

(204) مقباس الهدايه ص52.

(205) البدايه ص12.

(206) البدايه ص 16.

(207) البدايه ص14.

(208) درايه ص76.

(209) البدايه فى علم الدرايه ص86 ـ 87.

(210) البدايه ص91.

(211) البدايه 91.

(212) مقباس الهدايه ص 64.

(213) البدايه ص 92.

(214) البدايه ص 21 ـ 70 ودرايه ص 77ـ 103 و مقباس ص 33 ـ52 .

(215)  براي اينكه براي خوانندگان عادي سوء تفاهم نشود، لازم مي‌دانم بدينوسيله در مقام توضيح برآيم: از آن هفتاد و دو روايتي كه رواتش به غلاة منتهي مي گردد نُه تا بعضي از رواتش حذف شده و مرسل مي‌باشد، و هيجده تا بعضي از رواتش به اشخاص مجهول الحال و نه تا باشخاص مهمل نيز منتهي مي‌شود، اين بود كه نوشته شده بيش از دو ثلث روايات (رجعت) مرسل و مجهول مهمل مي‌باشد.

(216) اربعين مير لوحي – اين كتاب چاپ نشده و نسخة خطي آن فعلا در كتابخانة مرحوم حاج شيخ فضل الله نوري موجود است. 

(217) البدايه، ص15.

(218) تنقيح المقال ج3/ ص189

(219) تنقيح المقال ج1/ ص371

(220) تنقيح المقال ج1/ ص365- 181

(221) تنقيح المقال ج3/ ص13

(222) تنقيح المقال بترتيب ج3/ ص167 و ج1/ 344

(223) تنقيح المقال بترتيب ج3   ص167 ، و ج1  ص 344 .

(224) تنقيح المقال ج1  ص201- 204.

(225) اين روايت از جهت ارسالش هم ضعيف است، زيرا كسي كه (ابن مغيره) اين روايت را از او نقل مي‌كند اسمش تعيين نشده و به جمله (عمن حدثه) تعبير شده‌است.

(226) تنقيح المقال ج1   ص339 .

(227) تنقيح المقال ج3   ص125 .

(228) اين آيه يكي از فرمانهاي رسالت و نبوت حضرت ختمي مرتبت است بلكه طبق عقيده جمعي از مفسرين اولين آيه و در حقيقت اولين فرماني است كه پيغمبر (ص) را بانذار و راهنمائي بشر امر مي‌كند، ولي اگر كسي جمود باين روايت نموده بگويد اين آيه منزل بر موقع رجعت است؛ ناچار بايد ملتزم بشود كه آنهمه زحمات پيغمبر در انذار و هدايت بشر همه لغو و بيهوده بوده‌است!! زيرا بنا برين حضرت در بدو رسالتش اصلا مامور باين امر نبوده‌است، و بدون شبهه اينان هر امري پيش از موقعش امري عبث و بيهوده خواهد بود گذشته از اين، آيا هيچ عاقلي مي‌تواند تصور بكند كه خداوند پيغمبري را براي انذار و راهنمائي بشر مبعوث و مأمور نمايد و در عين حال باو بگويد: مقصودم اين است بعد از اينكه پس از چند سال رحلت كردي و هزاران سال بعد از آن زنده شدي، آن وقت بايد در مقام امتثال اين امر برآئي؟ آيا يك همچه عمل ابلهانه‌اي را به خداوند حكيم نسبت دادن جز سفاهت محملي دارد؟

(229) بمقتضاي سياق آيات پيش از اين آيه، و باتفاق تمام مفسرين مرجع ضمير در جمله [آنها] يا كلمه (سقر) است كه قبلا از آن گفتگو مي‌كرده، و يا آيات قرآن، يعني: جهنم يكي از چيزهاي بزرگي است كه منذر و مخوف بشر است، يا اينكه آيات قرآن از جمله امور بزرگي است كه منذر بشر است، ولي در اين روايت كه مرجعش محمد قرار داده شده، معلوم ميشود جاعل اين روايت منخل بن جميل يا اصلا با ادبيات آشنائي نداشته كه محمد را مرجع ضمير مئونث قرار مي‌دهد، و يا اينكه ايشان هم مانند سيد علي محمد باب الفاظ و جملات را بطور كلي از مقررات و قيود ادبي آزاد گذارده بودند.

(230) از ظاهر اين عبارت استفاده مي‌شود كه آقايان رجعيين محمد (ص) را مبعوث بر كافه بشر نمي‌دانند، ولي با لحاظ صدر روايت معلوم مي‌شود كه اينان محمد (ص) را كه 23 سال به پيغمبري و هدايت بشر مشغول بود، اساساً او را بعنوان پيغمبري نشناخته اند، منتظرند كه در رجعت زنده شده تازه برسالت و پيغمبري مشغول شود!

(231) تنقيح المقال ج3   ص247.

(232) تنقيح المقال ج3  ص 256.

(233) تنقيح المقال ج2  ص203.

(234) اين روايت علاوه بر اينكه از جهت ضعف سند ضعيف است چون مضمونش بر خلاف قرآن است از اينرو نيز ضعيف و غير قابل قبول است، زيرا طبق نصوص قرآن روز حساب خلايق فقط قيامت است، اين است كه قرآن در چند موضع آنرا بعنوان (يوم الحساب تعبير مي‌كند).

(235) تنقيح المقال ج1   ص319.

(236) تنقيح المقال ج3  ص337- 338.

(237) تنقيح المقال ج1  ص408.

(238) اين آيه جواب اين آية است: ﴿يَسْأَلُونَ أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ﴾ [الذاريات:12] يعني مكذبين و كفار بطور استهزاء از پيغمبر سئوال مي‌كردند روز جزا در چه وقتي خواهد بود، خدا در جواب مي‌گويد: روزي است كه كفار در آتش جهنم سوخته و گداخته مي‌شوند

(239) تنقيح المقال ج1  ص87 .

(240) اين روايت از جهت ارسالش نيز ضعيف است، زيرا بعضي از رواتش حذف شده‌است.

(241) نتايج التنقيح ص139 .

(242) رجال كبير ص102.

(243) تنقيح المقال ج3  ص122.

(244) تنقيح المقال ج2  ص60 .

(245) اين روايت از جهت ارسالش نيز ضعيف است.

(246) تنقيح المقال ج3  ص230.

(247) تنقيح المقال ج3  ص113 .

(248) تنقيح المقال ج2  ص59 .

(249) تنقيح المقال ج2  ص89 .

(250) آية قبلش اين است: ﴿أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّثْلِهِ وَادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ الله إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ﴾ [يونس: 38] اين آيه يكي از آيات تحدي است، خلاصه مفادش اين است: آناني كه قرآن را تكذيب كرده و مي‌گويند مُنزّل از جانب خدا نيست، باينان بگو اگر راست مي‌گوئيد يك سوره مانند اين بياوريد، و غير از خدا هر كه را كه مي‌توانيد دعوت كنيد و از آنان استعانت بجوئيد كه در اين باره بشما كمك كنند: پس از اتمام تحدي در مقام شرح حال مخالفين و علت اينكه آنان قرآن را تكذيب مي‌كردند بر آمده مي‌گويد: ﴿بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ .. ﴾ [يونس:39] يعني اينان چيزي را تكذيب مي‌كنند كه محيط بعلم وي نيستند، يعني كفار چون در قرآن تفكر و تدبر نمي‌كنند، مقاصد و مرام آنرا نفهميده‌اند لذا كوركورانه آنرا تكذيب مي‌كنند؛ بعد مي‌گويد ﴿.. وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ ..﴾ [ يونس: 39] أي: و لم يأتهم بعد حقيقة ما وعد في القرآن مما يئول إليه أمرهم من العقوبة؛ يعني آن عقوبتي كه خداوند در قرآن بآنان وعده داده از خسران در دنيا و آخرت، هنوز متوجه آنان نشده موقعي كه دچار آن عقوبت شدند؛ آن وقت تصديق خواهند كرد كه قرآن وحي آسماني و منزل از جانب خداوندست – و يا اينكه مراد اين است كه هنوز نيامد آنان را تأويل و تفسير قرآن، يعني چون در قرآن مطالبي است كه فهميدن آنها بسته بمراجعة مبين قرآن يعني پيغمبر اكرم است، و از طرفي چون كفار در اثر نخوت و خودپرستي مراجعه به محمد (ص) نمي‌كنند تا اينكه آنها را در يابند، لهذا از روي ناداني آنرا تكذيب مي‌كنند، در هر حال اين آيه از آيات تحدي است؛ ابداً نظري برجعت ندارد، عجب است از مرحوم علي بن ابراهيم قمي كه بگفتة علماي رجال شيعه مرد دانشمند و جليل القدري بوده‌است، اينگونه تأويلات را كه مخصوص بملاحده و باطنيه‌است در تفسيرش نوشته‌اند! مگر اينكه بگوئيم اين تفسير اساسا از تأليفات اين مرد جليل نبوده و ساختگي باشد. و گرنه چطور مي‌شود كه چنين دانشمندي تا اين اندازه از مباني قرآن كريم بي اطلاع باشد كه آنرا با اينگونه تأويلات بي اساس آلوده نمايند.     

(251) مرحوم علي بن ابراهيم راوي اين روايت را بطور كلي حذف كرده‌است. 

(252) متمم اين آيه اين است: ﴿وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لـمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ وَقُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ (54) أَلَا إِنَّ لـلَّه مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَلَا إِنَّ وَعْدَ الله حَقٌّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ (55) هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (56)﴾ [يونس:54-56] اين آيات در مقام بيان عدل خداوند، و قبح ظلم و عواقب وخيمة ستمكاران است؛ يعني هر آنكه در دنيا ظلم مي‌كند اگر براي خلاصي خود فرضاً تمام آنچه كه در روي زمين است، فديه بدهد هرآينه بيفائده و غير قابل قبول است، اينان وقتي كه بكيفر اعمال ظالمانة خود برسند و به بينند كه عذاب خدائي متوجه آنان شده، آن وقت پشيمان خواهند شد، ولي چه فائده، خداوند آنچه را كه مقتضاي عدالتش هست خواهد قضاوت كرد، و كسي هم نمي‌تواند او را از قضاوت عادلانه اش باز دارد، زيرا آنچه كه در آسمان و زمين است همه مملوك اوست، آگاه باشيد كه وعدة خدا حق است، ولي بيشتر مردم علم ندارند، اوست كه زنده مي‌كند، و مي‌ميراند، و بسوي اوست مرجع و باز گشت خلائق.

اين آيات بطوري كه ملاحظه مي‌فرمائيد ميزان عدالت خداوند و آثار و عواقب ظلم را بطور كلي براي ما بيان مي‌كند، ابداً ناظر به خصوص ظلم بر خاندان محمد (ص) نيست، بلكه اين از جملة مصاديق اين آيه‌است، حقيقتاً شرم آور است! با اينكه در ذيل آيه صريحاً مي‌گويد ﴿هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾ [يونس:56] با اين حال در اين روايت جملاتي بدون هيچ گونه تناسب در آيه گنجانده شده و آن را مُنزَّل برجعت كرده‌است!!    

(253) ضعف اين روايت نيز از لحاظ ارسالش هست.

(254) گرچه در ضمن روايت (5) و (6) هم كه ضعف هر دو را ثابت كرديم، باين آيه ‌استدلال شده بود، ولي در اين روايت چون راه استدلال بآن را بيان مي‌كند، و علاوه بر اين چون رجعيين اين آيه را قويترين ادله‌شان قرار داده اند، از اينرو لازم مي‌دانم شرحي بطور اجمال در اطرافش بنويسيم: چناچه متن روايت فوق را بدقت ملاحظه نمائيد مي‌بينيد، كه اصل استدلال امام – بقول راوي- مبتني بر اين است كه اولا از آية ﴿وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآَيَاتِنَا﴾ [النمل:83] مفهوم گرفته، زيرا در جواب سائل مي‌گويد «مگر خداوند در قيامت جماعتي را محشور كرده و باقي را وا مي‌گذارد» سپس بگمان خود آن مفهوم را معارض با منطوق آية ﴿وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًا ﴾ [الكهف: 47] تشخيص داده، و بالاخره براي رفع تعارض آيه اول را حمل برجعت مي‌كند.

بر دانشمندان پوشيده نيست كه (وصف) در صورتي مفهوم دارد كه علت منحصره ثبوت حكم در موضوعش باشد و گرنه ابداً مفهوم ندارد؛ مثلا اگر بگوئيد كه من امروز علما را ضيافت خواهم كرد، در صورتي كه علت ضيافت كردن شما علما را وصف عالميه نباشد، ابداً دلالت ندارد كه ساير طبقات را ضيافت نخواهيد كرد، بنا بر اين اگر بنا شود كه آية نامبرده داراي مفهوم باشد، بايد وصف (مكذبيه) علت منحصره ثبوت حشر يعني رجعت باشد، در اين صورت بايد ائمه و سعدا رجعت نكنند، با اينكه پايه و اساس عقيده رجعيين همانا رجعت ائمه و مردمان سعيد مي‌باشد؛ علاوه بر اين اگر (وصف) در اين آيه مفهوم داشته باشد بايد در آيه ﴿ وَيَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيدًا﴾ [النحل:84] هم كه بدون شبهه راجع بقيامت است، مفهوم داشته باشد، و در نتيجه بايد بگوئيم كه بعث در قيامت مخصوص بشهدا يعني انبياء است با اينكه هيچ عاقلي نمي‌تواند ملتزم باين معني بشود، مگر اينكه رجعيين اين آيه را نيز حمل برجعت نمايند! اگرچه از اينان بعيد نيست، چه مي‌بينيم در هر جاي قرآن كه به كلمه، حشر، بعث و آخرت، خلاصه بهر كلمه بقيامت بر مي‌خورند آن را تأويل به رجعت مي‌كنند.

و ثانياً چناچه بر فرض محال وصف داراي مفهوم باشد، بدون شبهه مفهوم، آنهم مفهوم مخالف يك جمله با منطوق جمله ديگر اصلا قابل معارضه نيست تا اينكه انسان محتاج برفع معارضه باشد، پس معلوم شد كه استدلال باين آيه در خصوص رجعت بكلي غلط و بي اساس است، و از اينجا نيز مي‌فهميم رواياتي كه در آنها استدلال باين آيه شده، همه مجعول و ساختگي است، زيرا چنين مغالطه و استدلال بي اساس نه تنها شايستة مقام شامخ حضرت جعفر بن محمد نيست بلكه درخور مقام اشخاص عادي هم نمي‌باشد!

گذشته از اينها فرضاً اگر اين آيه منزل به رجعت باشد، فقط رجعت اشقياء و مكذبين از آن استفاده مي‌شود، چطور شد رجعت مكذبين را خدا خبر مي‌دهد، ولي از رجعت ائمه و سعدا مخصوصاً از سلطنت چهل و چهار هزار ساله حسين بن علي (ع) و رسالت پيغمبر اكرم و كشته شدن شيطان كذائي بكلي ساكت است!

چون دانستي اين آيه بهيچ وجه ناظر برجعت نيست، اكنون بارعايت اختصار در مقام شرح آن بر مي‌آيد: يكي از بهترين راه هاي تفسير قرآن خود قرآن است، چنانكه گفته اند (القرآن يفسر بعضه بعضاً) بطوري كه از اين آيه: ﴿إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كَانَ مِيقَاتًا. يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجًا ﴾ [النبأ:17-18] صريحا استفاده مي‌شود، افراد بشر در تعقيب نفخ (صور) فوج فوج و دسته دسته در روز ميقات و قيامت محشور خواهند شد، و آيه ﴿كُلَّمَا أُلْقِيَ فِيهَا فَوْجٌ سَأَلَـهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ. قَالُوا بَلَى قَدْ جَاءَنَا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنَا وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللهُ مِنْ شَيْءٍ...﴾ [الملك:8-9] صريحاً مكذبين را فوج و دسته مخصوصي قرار مي‌دهد، پس با رعايت مفاد اين دو آيه در كمال وضوح دانسته مي‌شود كه آيه ﴿وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآَيَاتِنَا﴾ [النمل:83] كه مي‌گويد فوج مكذبين را محشور خواهيم كرد، در مقام بيان كيفيت حشر فوج مكذبين در قيامت است.

بعبارت ديگر از طرفي آية ﴿ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجًا ﴾ [النبأ: 18] خبر مي‌دهد كه مردم در قيامت فوج فوج محشور مي‌شوند، و از طرف ديگر آيه ﴿كُلَّمَا أُلْقِيَ فِيهَا فَوْجٌ...﴾ [الملك:8] صريحاً مي‌گويد كه مكذبين فوج مخصوصي هستند، با ملاحظه اين دو آيه بطور روشن معلوم مي‌گردد كه آية ﴿وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا ...﴾ [النمل:83] راجع بقيامت و در مقام اخبار به كيفيت حشر مكذبين است.      

(255) علي بن ابراهيم روات اين روايت را نيز حذف كرده‌است.

(256) اين آيه در سوره (20) در پايان قصة آدم و حوا واقع شده، از آيه (114) شروع و بآيه (126) ختم مي‌شود، خلاصه آن قصه اين است: ما به آدم گفتيم شيطان دشمن تو و زن تو هست، مبادا شما را از بهشت بيرون كرده و در نتيجه دچار تعب و مشقت و گرفتار شقاوت و بدبختي شوي، اكنون كه در بهشت جاي داري برهنه و تشنه نخواهي ماند، دچار گرماي آفتاب نخواهي شد؛ ولي با اين حال آدم در تحت تأثير شيطان واقع شده، و از بيانات ملايم او كه متضمن رهنمائي به زندگاني جاويد و پادشاهي ابدي بود، دل باخته و در نتيجه از رهنمائي و گفته هاي خدا اعراض نمود، و بالاخره بطمع رسيدن بوعده هاي شيطان، مقالاتش را بقبول تلقي كرده و عاقبت خويشتن را از نعمت سعادت ابدي محروم كرد، دچار برهنه گي و ديگر مشقتهاي گوناگون گرديد، خلاصه بوادي آميخته با رنج و مشقت دنيا تنزل كرد – بعد از آن مي‌گويد- ﴿فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلَا يَضِلُّ وَلَا يَشْقَى. وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا ...﴾ [طه:123-124] يعني كسي كه پيرو راهنمائي من باشد در زندگاني دنيا و آخرت دچار گمراهي و شقاوت نخواهد شد، ولي كسي كه از ذكر من، از گفتة من و از راهنمائي من اعراض نمايد، گرفتار ضيق معاش و عسرت در زندگاني خواهد شد، و در روز قيامت هم كور و بي‌چشم محشور مي‌شود:

اين آيات از آيات برجستة قرآن كريم و متضمن بهترين سرمشق زندگاني عائله بشر است، اين آيات ما را از اسرار و رموز زندگاني آگاه مي‌سازد و منشأ كلية موجبات شقاوت و بدبختي را بما خاطر نشان مي‌كند، و در عين حال نزديكترين راه سعادتمندي را بما نشان مي‌دهد بعبارت واضح اين آيات صريحاً بما يادآوري مي‌كند كه در اين عرصة تزاحم حيات بايد در مقابل مردمان شياد و شيطان صفت جدا مقاومت كرده، و بطمع رسيدن به آرزوهاي بي فايده مفتون سخنهاي آنان كه ظاهراً خيلي دلفريب و در حقيقت زهر آلوده‌است نشويم، اين آيات عواقب وخيمه طمع و عدم تملك نفس مخصوصاً نتائج سوء اعراض از گفتار هاي خدا را كه در حقيقت منشأ هر گونه بدبختي است، صريحا بما خبر مي‌دهد، اين آيات اكيداً بما سفارش مي‌كند كه در اين زندگاني آميختة با هزاران گونه محنت و أَلَم بايد پيوسته متذكر خدا و پيرو ذكر خدا و گفته هاي خدا باشيم، خلاصه اين آيات جدا بما توصيه مي‌كند كه بايد همواره عامل بقرآن كريم و پيرو سنت و سيره آورندة قرآن باشيم ولي تمام اين حرفها درصورتي است كه اين آية مقدسه در مقام بيان خوراك دشمنان اهل بيت در رجعت نباشد!! بي چاره قرآن! راستي قلم بجائي رسيد كه از فرط تأثير نمي‌دانم چه بنويسم؟! جز اينكه گفتارم را در اينجا خاتمه دهم چاره‌اي نديدم. 

(257) تنقيح المقال ج2   ص344 – 345.

(258) تنقيح المقال ج1  ص34.

(259) منطوق اين آيه نه فقط مثبت رجعت نيست بلكه صريحاً آنرا نفي مي‌كند، زيرا مي‌گويد هر قريه‌اي كه ما اهلش را هلاك كرده و مي‌ميرانيم رجعت نمي‌كنند، از مفهومش هم اگر چه وصف بطور كلي داراي مفهوم باشد، نه تنها نمي‌شود در اين باره استفاده كرد، بلكه هيچگونه معني اساسي از آن استفاده نمي‌شود؛ زيرا مفاد مفهومش اين است؛ قريه‌اي كه ما اهلش را هلاك نكرده و نميرانده ايم رجعت مي‌كنند، بديهي است كه رجعت متوقف بر مردن است، برگشت مردم زنده بدنيا معني ندارد، ولي اگر كسي بخواهد از مفهومش – بر فرض ثبوت مفهوم براي وصف- استفاده بكند، ناگزير است يا كلمة (بالعذاب) را در آيه پشت سر كلمه (اهلكناها) تقدير بكند، و يا ثابت بكند كه (هلاكت) در لغت و يا در اصلاح قرآن بمعني هلاكت در اثر عذاب است، زيرا در اين صورت مفاد منطوق آيه اين است: هر قريه‌اي كه ما اهلش را در اثر عذاب هلاك مي‌كنيم رجعت نمي‌كنند، بنا بر اين مفاد مفهومش چنين مي‌شود: قريه‌اي كه ما اهلش را در اثر عذاب هلاك نكرده ايم رجعت مي‌كنند، ولي هيچ يك از اين دو تدبير را در اينجا نمي‌توان بكار برد، اما تقدير، پوشيده نيست كه بدون دليل علمي هيچگاه نمي‌توان چيزي را در يك جمله‌اي تقدير كرد، زيرا مقتضاي (اصل) عدم تقدير است.

اما دعواي اينكه هلاكت در لغت و يا در اصطلاح قرآن بمعني هلاكت در اثر عذاب است، مي‌گويم هلاكت در لغت نابود شدن را گويند؛ نه نابود شدن در اثر عذاب را، و در اصطلاح قرآن نيز چنين است؛ زيرا قرآن هر جائي كه هلاكت را بطور مطلق ذكر كرده از آن موت و فناء مطلق را اراده كرده‌است، نه فناء در اثر عذاب را، مانند اين آيات: ﴿إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَكَ... ﴾ [النساء:176] يعني هر مردي كه بميرد و اولاد نداشته باشد ولي خواهر داشته باشد، نصف تركه اش را بايد بخواهرش داد. ﴿كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ...﴾ [القصص:88] هر چيزي نابود مي‌شود، مگر ذات پرورداگار ﴿وَإِنْ مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِكُوهَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا عَذَابًا شَدِيدًا...﴾ [الإسراء:58] يعني نيست قريه‌اي مگر آنكه ما اهلش را نابود مي‌كنيم پيش از روز قيامت و يا معذب مي‌كنم آنانرا بعذاب شديد ﴿مَاْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ﴾ [الجاثية:24] يعني جز اين زندگاني دنيا كه مي‌ميريم و زنده مي‌شويم، زندگاني ديگري در بين نيست، فاني و نابود نمي‌كند ما را مگر طبيعت ﴿...اللهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا...﴾ [الأعراف:164] يعني خدا نابود مي‌كند ايشان را و يا معذبشان مي‌كند بعذاب شديد.

ولي جائي كه مقصودش از هلاكت، هلاكت در اثر عذاب است، آنرا مقيد به عذاب كرده‌است مانند آيه ﴿وَلَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُمْ بِعَذَابٍ مِنْ قَبْلِهِ...﴾ [طه:134] پس دانسته شد كه هلاكت در قرآن نيز بمعني نابود شده و فناء مطلق است، از اينرو كلمه هلاكت در آيه مزبوره چون بطور مطلق ذكر شده، بمعني موت و فناء مطلق خواهد بود، بنا برين بر فرض اينكه وصف مفهوم داشته باشد باز نمي‌توان در رجعت از آن استفاده كرد، يعني ان مفهوم اصلا داراي معني اساسي نمي‌باشد، زيرا مفاد مفهومش در اين صورت – چنانكه گفتيم- اين است: هر قريه‌اي كه ما اهلش را هلاك نكرده و فاني نمي‌كنيم رجعت مي‌كنند! آيا براي رجعت مردم زنده بدنيا مي‌توان معني و مفهومي تصور كرد؟! و اگر ما با اينان مدارا كرده بگوئيم كلمه هلاكت بمعني موت در اثر عذاب است هر چند مفهوم آن معني دار مي‌شود، ولي اين در صورتي است كه وصف هلاكت در اثر عذاب علت منحصرة عدم ثبوت رجعت باشد، زيرا مكرر گفتيم ثبوت مفهوم براي وصف بسته باين است كه آن وصف علت منحصرة ثبوت حكم در موضوعش باشد بنا بر اين بايد آنهمه مردان مشرك و زيانكار كه به نص قرآن در قرنهاي پيش در اثر عذاب خدا هلاك شده اند رجعت نكنند، با اينكه مضمون قسمتي از ادله شان رجعت مشرك محض است.

اكنون كه دانستي اين آيه و روايت صلاحيت ندارد كه دليل رجعت بشود، مي‌گويم ممكن است ما اين را از جملة مؤيدات نفي رجعت قرار بدهيم، زيرا در صورتي كه مراد از هلاكت موت و فناء مطلق باشد – چنانكه همين طور هم هست- صريحاً نافي رجعت بطور كلي است زيرا مفاد صريحش اين است؛ هر قريه‌اي كه ما اهلش را نابود مي‌كنيم يعني هر يك از افراد بشر كه در روي زمين ساكن مي‌باشند، واجب و لازم است كه پس از مردن ديگر بدنيا بر نگردند، واگر مراد از آن نابود شدن در اثر عذاب باشد چنانكه مفسر و روايت نامبرده مي‌گويد باز رجعت قسمتي از افراد بشر را نفي مي‌كند چه مي‌گويد هلاك شدگان به عذاب بر نمي‌گردند، اگر گوئي بنا بر اين پس بايد آناني كه در اثر عذاب هلاك نشده اند رجعت كنند مي‌گوئيم وصف مفهوم ندارد، نفي چيزي مثبت ما عداي آن نيست، همان طوري كه اثبات چيزي نفي غير آن را نمي‌كند.     

(260) با اينكه نزديكترين راه فهم قرآن در درجة اول دانستن لغت و اسلوب و سياق عربي زمان جاهليت خلاصه آشنائي با ادبيات عصر نزول قرآن، و درجة دوم خود قرآن بود؛ متأسفانه ديگران از جهاتي كه همه مي‌دانيم بطور كلي از اين دو راه مستقيم منحرف شده، و به راه‌هاي ديگري كه بسي خطرناك بوده رهسپار گرديده اند؛ و در نتيجه نه تنها خودشان منزلها از سر منزل مقصود دور افتاده و ديگران را هم نتوانستند راهنمائي كنند، بلكه خود و گروهي را رسما گمراه كرده اند، بعقيدة نگارنده آنهمه سنگهاي تفرقه كه در بين جمعيت اسلامي انداخته شده و هر عده‌اي را دچار يك جور اوهام و خرافاتي كرده‌است، قسمت عمده اش از همين راه وارد گرديده‌است، و يا عواملي كه انبوهي از مردم مخصوصاً مردم امروزه را بي علاقة باسلام كرده و حتي جمعي را رسما بطور كلي از دائرة اسلام بيرون كرده‌است، همه از همين راه بروز كرده‌است! بدون شبهه اينان اگر مانند تربيت شده‌گان صدر اسلام قرآن را بهمان بساطتش تلقي مي‌كردند، افكار اين و آن و يا (اخبار) را بطور كلي – بدون رعايت صحت و سقمش- دخالت در فهم قرآن نمي‌دادند؛ تحقيقاً تشكيلات اسلام و وضعيت مسلمين غير از اين اوضاع رقت باري بود كه اكنون مشاهده مي‌كنيم! البته طبق هر يك از اين گفتارهايم دليل‌هاي چندي هست كه شرحش از محل بحث ما بيرون است.

باري اين آيه (دابة الأرض) از آن جمله آياتي است كه بولهوسان از دير زماني در پيرامون وي به جنبش در آمده، هر يك باطرز مخصوصي درباره‌اش نغمه سرائي كرده اند: بعضي (دابة الأرض) را حيواني دم دار و داراي پر و چهار دست و پا معرفي كرده اند، برخي آنرا بي دم ولي صاحب ريش تشخيص داده اند، عده‌اي آنرا حيواني بطول شصت ذراع و در عين حال داراي عصاي موسي و انگشتر سليمان و مشخص كفر و ايمان معرفي كرده اند، جمعي آنرا مرغي كه صورتش مانند صورت انساني است مي‌دانند، گروهي با همة اين افسانه هائي كه در بين است، آنرا عبارت از علي (ع) مي‌دانند! بدتر از همه اينان تمام اين افسانه‌هاي متهافت را بحضرت ختمي مرتبت (ص) و ائمه اطهار نسبت مي‌دهند! متأسفانه جمعي از دانشمندان هم تمام آنها را بعنوان احاديث آل محمد در كتابهاي خود ضبط كرده و در تعقيبش عده‌اي كه هنوز در گوشه و كار ديده مي‌شوند، آنها را در مجامع بدماغ مردم تحميل مي‌كنند!

بار خدايا اين تناقض گوئيها براي چه، و نقل اين همه امور متهافت از چيست؟! مردمي كه ما مي‌دانيم اين حرفها را از لحاظ تخريب اسلام و توهين بر خانوادة پيغمبر (ص) به آنان نسبت داده و منتشر كرده اند، پروردگار را ديگر چرا آناني كه ما تا كنون عالم و پرهيزكار مي‌دانستيم و همواره نامشان را به بزرگي ياد مي‌كرديم اين گونه افسانه‌ها را، آنهم با پيرايه‌هاي مخصوصي در كتابهاي خود نوشتند؟! سبحان الله! خداوند هم مگر از (سنيها) تقيه مي‌كرد كه علي امير المؤمنين را گاهي باسم پشه و فيل و گاهي بنام (دابّة الأرض) در كتاب خود ياد بكند؟!

راستي علي امير المؤمنين (ع) هم در دنيا خيلي مظلوم بوده‌است، گاهي ندانسته خدايش خواندند و زماني او را بخلافت هم قبول نكردند، موقعي در منبرها زبان بناسزايش گشودند و كنون هم دوستان نادانش در كتابها و مجامع اسلامي او را بنام (پشه) و (فيل) و دابّة الأرض مي‌خوانند!

بالجمله حل اين آيه نيز در عهدة ساير آيات قرآن است، پيش از همه بايد ديد كلمه (دابة) در قرآن به چه چيز اطلاق گرديده‌است، از اينرو مي‌بايد بتمام آياتي كه متضمن اين كلمه‌است مراجعه كرد: كلمه (دابة) در قرآن در چند مورد به مطلق حيوان اطلاق گرديده مانند اين آيه ها: ﴿وَاللهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ مَاءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلَى بَطْنِهِ وَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلَى رِجْلَيْنِ وَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلَى أَرْبَعٍ يَخْلُقُ اللهُ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ [النور:45] يعني خداوند هر جنبنده‌اي را از آب آفريده‌است: بعضي از آنها با شكم و برخي با دو پا وعدِّه‌اي با چهار دست و پا راه مي‌روند، مي‌آفريند خدا هر چه را كه بخواهد، چه بر هر چيزي قادر و توان است: ﴿وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى الله رِزْقُهَا﴾ [هود:6] يعني نيست جنبده‌اي در زمين مگر آنكه روزي او در عهدة خداوندست ﴿مَا مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آَخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا﴾ [هود:56] يعني نيست جنبنده‌اي در زمين مگر آنكه در تحت سيطره و تسلط خداوند است ﴿وَلـلَّه يَسْجُدُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ مِنْ دَابَّةٍ وَالمَلَائِكَةُ وَهُمْ لَا يَسْتَكْبِرُونَ﴾ [النحل:49] يعني هر جنبنده‌اي كه در زمين است و هر ملكي كه در عالم بالا هست همه در مقابل عظمت و كبريائي خداوند خاضع و خاشعند: ﴿إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ.. (إلى قوله) وَمَا أَنْزَلَ اللهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ.. إلى آخر الآية[البقرة:164] يعني آفرينش كرات علويه و كرة زمين، و اختلاف شب و روز و كشتيهائي كه در دريا سير مي‌كند و آبهائي كه از آسمان – كره بخار- نزول مي‌كند و ماية حيات زمين مي‌شود، و جنبنده هائي كه در زمين پراكنده نموده و بادها و ابرهائي كه در بين آسمان و زمين يعني (در فضا) تحت تسخير خداوند درآمده همه اينها براي مردمان عاقل علامه و نشانة بزرگي خداوند است ﴿خَلَقَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا وَأَلْقَى فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَبَثَّ فِيهَا مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ..﴾ [لقمان:10] يعني آفريد خدا كرات علويه را بدون ستون هاي محسوس (اشاره بقوه جاذبه‌است) و وضع كرد در زمين كوه‌‌هاي محكم و پايدار براي اينكه حركت ندهد شما را و پراكنده نموده در زمين هر جنبنده را ﴿وَمِنْ آَيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَثَّ فِيهِمَا مِنْ دَابَّةٍ..﴾ [الشورى:29] يعني از آيات خداوند آفرينش كرات بالا و كرة زمين و جنبنده‌هائي است كه در آنها پراكنده شده‌است، خداوند قادر و توان است كه همه آنها را در محلي جمع كند.

و در سه مورد بر حيوانات مقابل انسان اطلاق شده‌است مانند ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ وَكَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ...﴾ [الحج:18] آيا نمي‌داني آناني كه در عوالم بالا و در زمين هستند و هم چنين آفتاب، ماه، ستاره‌ها، كوه‌ها و درخت و جنبنده‌ها و بسياري از مردم در مقابل عظمت خداوند خاضع و فرمان بردارند. ﴿..وَفِي خَلْقِكُمْ وَمَا يَبُثُّ مِنْ دَابَّةٍ آَيَاتٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾ [الجاثية:4] يعني در آفرينش شما و جنبنده هائي كه در زمين پراكنده هستند هر آئينه آياتي است براي مردمي كه در ساية تفكر و تدبر همواره خواستار يقين هستند. ﴿وَكَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لَا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللهُ يَرْزُقُهَا وَإِيَّاكُمْ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴾ [العنكبوت:60] يعني بسا حيوانات هست كه نمي‌تواند حامل روزي خود شود و يا آنرا ذخيره كند. خدا روزي مي‌دهد آنها و شما را.

و در يك مورد بر حيوانات مقابل پرنده‌گان اطلاق شده‌است مانند ﴿ وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا طَائِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ..﴾ [الأعراف:38] نيست جنبنده‌اي در زمين و نيست پرنده‌اي مگر آنكه همه اينها جمعيتهائي هستند مانند شما. و درجاي ديگر بر حيوانات مقابل انسان و چارپايان اطلاق گرديده ماند: ﴿وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ...﴾ [فاطر:28] و در يك مورد بر مردمان ظالم اطلاق شده‌است: ﴿ وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ مَا تَرَكَ عَلَيْهَا مِنْ دَابَّةٍ..﴾ [النحل:61] يعني اگر خداوند بخواهد از مردمان ظالم مؤاخذه بكند هرآينه احدي از آنها را در روي زمين باقي نمي‌گذارد، و در آية ديگر بر مكذبين و مشركين اطلاق شده‌است: ﴿وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللهُ النَّاسَ بِمَا كَسَبُوا مَا تَرَكَ عَلَى ظَهْرِهَا مِنْ دَابَّةٍ...﴾ [فاطر:45]. و در مورد ديگر بر مردمان بي عقل و بي ادراك اطلاق گرديده‌است: ﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ الله الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ﴾ [الأنفال:22] يعني بدترين جنبنده‌ها در نزد خدا مردمي هستند كه گوش شنوا و زبان گويا و بالاخره عقل ندارند. و در يك مورد نيز بر كفار اطلاق گرديده‌است: ﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ﴾ [الأنفال:55] يعني بدترين جنبنده‌ها پيش خدا كفار و مردمي هستند كه بخدا ايمان نياورده اند. و در موضع ديگر بر حيوانات كوچك اطلاق شده‌است: ﴿فَلَمَّا قَضَيْنَا عَلَيْهِ المَوْتَ مَا دَلَّـهُمْ عَلَى مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنْسَأَتَهُ فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ مَا لَبِثُوا فِي الْعَذَابِ المُهِينِ﴾ [سبأ:14] يعني وقتي كه ما مرگ سليمان را مقرر كرديم راهنمائي نكرد جنها را بر مرگ او مگر دابة الأرض، يعني موريانه كه عصاي او را خورده و در نتيجه جسدش بر زمين افتاده و پس از آن جنها فهميدند كه اگر غيب مي‌دانستند مدتي در عذاب و رنج نمي‌ماندند، چون سليمان در حالي كه تكيه بعصاي خود داده بود وفات كرده بود جسدش تا مدتي بهمان حال باقي بود، تا اينكه [موريانه] آن عصا را خورده سپس بر زمين افتاد.

چون موارد استعمال كلمه (دابة) را در قرآن دانستيم، اينك مي‌توانيم بدون هيچ گونه تكلف اين آيه را تفسير بكنيم: ﴿وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآَيَاتِنَا لَا يُوقِنُونَ﴾ [النمل:82] (وقع) بمعني وجوب و تثبيت و سزاوار شدن است، مقصود از (قول) عذاب و يا غضب است مانند آية: ﴿لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَى أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ﴾ [يس:7] يعني بتحقيق ثابت و واجب شد بر بيشتر اينكفار عذاب خدا، پس ايشان ايمان نخواهند آورد؛ و آية ﴿قَالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ... ﴾ [القصص:63] چنانكه تفسير طبري نيز آن را به عذاب و غضب تفسير كرده‌است (تفسير طبري ج20  ص10).

مراد از (دابة الأرض) احتمال مي‌رود مردمان شرور و ظالم و نادان باشد، چنانكه در آيات (16:63) و (22:8) و (57:8) كه فوقا اشاره كرديم بر اشخاص ظالم و نادان و كافر اطلاق شده‌است، و راغب اصفهاني هم در كتاب (لغت القرآن) خود كه آنرا (مفردات) ناميده در ضمن تشريح معني لغت (دابة) مي‌گويد: جمعي را عقيده بر آن است كه مقصود از (دابة الارض) در آية - و اذا وقع القول عليهم- مردمان شرور و نادان است (مفردات راغب ص163).  بنا بر اين معني آيه اين است وقتي كه واجب و ثابت شد عذاب و غضب خدا بر جمعيتي؛ خارج مي‌كنيم و مسلط مي‌كنيم بر آنها مردمان ظالم و شرور و نادان را، يعني هر آن جمعيتي كه امر بمعروف و نهي از منكر در بينشان متروك شود و از اينرو خودشانرا مستحق عذاب و غضب خدا بكنند در نتيجه خداوند يك عده مردم ظالم و نادان را بر آنها مسلط خواهد كرد (تفسير طبري ج20  ص10).

خداوند در آيه ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ المُنْكَرِ...﴾ [آل عمران:110] صريحاً بما يادآوري كرد كه يگانه وسيلة سيادت و بزرگواري هر جمعيتي همانا اشاعة امر بمعروف و نهي از منكر در بين آن جمعيت است، و در آية ﴿وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا...﴾ [البقرة:143] رسما بما خاطر نشان كرده كه چنين جمعيت شاهد و سرپرست و بالاخره حكام و مسلط بر ساير جمعيتهاي دنيا خواهند بود، اكنون در اينجا مي‌خواهد بگويد: جمعيتي كه اين خصلت پسنديده و وسيله آقائي را از دست بدهد، ما هم در مقابل اشرار و ارازل از مردم را بر آنان مسلط خواهيم كرد، خلاصه چون در اثر متاركة امر بمعروف و نهي از منكر زمينة انحطاط و انقراض خود را فراهم مي‌آورند، از اينرو مورد غضب خدا واقع شده و در تحت تسلط مردمان ظالم و نادان قرار گرفته و در نتيجه نه تنها از نعمت سعادت و سيادت محروم مي‌مانند بلكه اصلا نابود و منقرض خواهند شد.

و نيز احتمال مي‌رود منظور از (دابة الارض) حيوانات كوچك يعني (ميكروب) باشد چنانكه در آيه (13:34) كه در بالا نوشتم بر حيوان كوچك – موريانه- اطلاق گرديده‌است بنا بر اين معني آيه اين است: جمعيتي كه مورد عذاب و غضب خدا واقع شوند خارج مي‌كنيم بر آنان حيوانات كوچك ذره بيني يعني (ميكروب امراض) و يا حيوانات كوچك حامل ميكروب را يعني براي منقرض كردن آنان ميكروب امراض و يا حيوانات حامل ميكروب را در بين آنان منتشر خواهيم كرد، در اين صورت بايد كلمه (تكلمهم) را (تكلمهم) مشتق از كلم يعني زخم قرائت كرد چنانكه بعضي هم قرائت كرده اند، در هر حال اين آيه از آيات برجستة آيات اجتماعي قرآن كريم و متضمن يك اصل بزرگ اجتماعي است، بهيچ وجه به رجعت علي بن ابي طالب و غيره نظر ندارد، راستي شرم آور است كه انسان يك چنين آية نفيس و پرمعني اجتماعي را كه متضمن حل مشكلات يكي از مسائل مهمة اجتماعي است، به چنين افسانه‌اي تأويل بكند.

(261) آيه قبلش اين است ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنَادَوْنَ لَمَقْتُ الله أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِيمَانِ فَتَكْفُرُونَ (10) قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ (11) ذَلِكُمْ بِأَنَّهُ إِذَا دُعِيَ اللهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ وَإِنْ يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا فَالحُكْمُ لِـلَّه الْعَلِيِّ الْكَبِيرِ﴾ [غافر:10-12] يعني آناني كه كافر شدند در آخرت بآنها ابلاغ مي‌كنند كه عداوت و بغض شديد خدا امروز نسبت بشما بزرگتر است از آن عداوتي كه شما در دنيا با خودتان كرده‌ايد زيرا آن روز دعوت به ايمان به خدا شديد و اجابت نكرديد، پس از آن كفار مي‌گويند ﴿رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ..﴾ خدايا از اول ما را ميت و بدون حيات آفريدي. يعني اول ما موجودي مرده و بي‌حيات يعني (خاك) بوديم، بعد از آنكه ما را زنده كردي يعني بصورت انسان آفريدي باز ما را از اموات قرار دادي و ﴿.. وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْن..﴾ خدايا ما را در دنيا زنده كردي و پس از مردن اكنون در اينجا نيز بما حيات دادي ﴿.. فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا..﴾ اكنون ما به گناه و جرم خود معرفتيم ﴿.. فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ؟﴾ آيا بسوي بر گشتن بدنيا براي ما راهي هست؟ جواب اين سؤال بقرينة سياق كلام محذوف است (لا سبيل لكم الي خروج) نه، راه برگشتن بدنيا بكلي براي شما مسدود است، چه آن روزي كه شما را بخداي يگانه دعوت كردند شما تكذيب نموديد، و اگر احياناً معبود ديگري از اصنام را شريك او قرار مي‌دادند شما تصديق مي‌كرديد، پس اكنون حكومت و قضاوت اين اعمال شما با خداوند قادر متعال خواهد بود. گرچه بعضي دربارة جمله ﴿.. فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ؟﴾ احتمال ديگري دادند، ولي چون بهترين راه فهم قرآن خود قرآن است، لذا با مراجعه بآية ﴿وَلَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقَالُوا يَا لَيْتَنَا نُرَدُّ وَلَا نُكَذِّبَ بِآَيَاتِ رَبِّنَا وَنَكُونَ مِنَ المُؤْمِنِينَ (27) بَلْ بَدَا لَـهُمْ مَا كَانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ (28) وَقَالُوا إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ﴾ [الأنعام:27-29] كه متضمن مقاله كفار در آخرت است، دانسته مي‌شود كه اين جمله ﴿.. فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ؟﴾ بطوري كه گفتم متمم مقاله كفار و مراد از آن درخواست كفار است براي برگشتن به دنيا، چنانكه صاحب كشاف و بيضاوي بطور قطع و شيخ طبرسي در مجمع البيان بطور احتمال اين جمله را حمل بهمين معني كرده‌اند. از اينجا است كه ما مي‌توانيم اين آيه را كه رجعيين از ادلة قوية خود قرار داده اند، از مؤيدات نفي رجعت قرار بدهيم. باري رجعيين از اول اين جمله ﴿رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْن..﴾ را با مغالطه كاري تأويل برجعت كرده يعني دو موت را بمعني موت در دنيا و در رجعت و دو حيات را بمعني حيات در رجعت و در قيامت گرفته، سپس بر طبقش روايات چندي كه از آن جمله روايت فوق الذكر است جعل كرده و عاقبت هم بعضي از علماي معاصر چون فهم قرآن را منحصر باخبار (بدون رعايت صحت و سقم آن) مي‌دانستند جمود باين خبرهاي ضعيف كرده و در نتيجه آنرا از آيات مثبتة رجعت قرار داده اند، ولي چنانچه اينان مختصري به قرآن عنايت داشتند و در آية ﴿كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللهِ وَكُنْتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾ [البقرة:28] صريحاً مفسر و مبين اين آيه‌است تأمل مي‌كردند هيچگاه دچار همچه اشتباهي نمي‌شدند، چه اين آيه كه در مقام بيان مجراي سير ارتقائي بشر است صريحاً مي‌گويد: براي انسان دو موت يعني موت پيش از خلقت و موت بعد از خلقت و دو حيات يعني حيات در دنيا و حيات در آخرت مي‌باشد، بنا بر اين آية ﴿رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْن..﴾ كه مشعر بر دو موت و دو حيات براي انسان است بدون شبهه مُنزل خواهد بود بعين آنچه كه مستفاد از اين آيه‌است، بعبارت ديگر در آيه ﴿كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللهِ ؟.. ﴾ خدا كفار را مورد سرزنش قرار داده مي‌گويد؛ با آنهم تطوراتي كه در خودتان مشاهده مي‌كنيد با اين حال چگونه مبدأ و معاد را انكار كرده موت و حيات را به دهر و طبيعت استناد مي‌دهيد، و در آيه ﴿رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ..﴾ مي‌خواهد بگويد آنچه را كه مشركين در دنيا انكار مي‌كردند (يعني حيات اخروي و استناد موت و حيات دنيوي بخدا) در آخرت موقعي كه مواجه با عذاب خدا شدند، تصديق خواهند كرد، يعني مي‌گويند: ﴿رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ..﴾ خدايا ما را اول موجودي مرده آفريدي، و بعد ما را نيز مرده قرار دادي ﴿.. وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْن..﴾ خدايا در دنيا ما را موجودي زنده خلق كردي و اكنون نيز در اينجا به ما حيات بخشيدي ﴿.. فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا..﴾ پس ما به گناه خود يعني آنچه را كه در دنيا از روي ناداني انكار داشتيم اكنون اعتراف مي‌كنيم. پس دانسته شد: مراد از آيه ﴿رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْن..﴾ همان است كه بعينه از آية ﴿كَيْف تكفرون...﴾ استفاده مي‌شود و بهيچ وجه مربوط به رجعت نيست، ممكن است اشكال شود كه آية ﴿رَبَّنَا أَمَتَّنَا﴾ متضمّن دو اماته و دو احياء هست ولي آية ﴿كَيْف تكفرون...﴾ مشعر بر يك موت ويك اماته و دو احياء مي‌باشد با اين حال چگونه مي‌توان اين آيه را مفسر آن آيه قرار داد؟ مي‌گوئيم: كلمه (اماته) چنانكه در معني ازاله حيات استعمال مي‌شود، بطوري كه زمخشري در تفسير «كشاف» ص274 و ابن آلوسي در تفسيرش جزو 24 ص46 و بيضاوي در تفسير خود ص224 مي‌نويسند در معني ايجاد الشيء ميت و جعل الشيء عادم الحياه هم زياد استعمال مي‌كنند مانند كلمه (تصغير) و (تكبير) كه چنانكه در معني كوچك كردن و يا بزرگ كردن چيزي بعد از آنكه بزرگ يا كوچك بوده، استعمال مي‌شود، در معني قرار دادن چيزي را از اصل كوچك و يا بزرگ نيز استعمال مي‌كنند مانند (سبحان من صغر جسم البعوضه و كبر جسم الفيل) يعني تسبيح مي‌كنم خدائي را كه اصلا جسم پشه را كوچك و جثه فيل را بزرگ قرار داده‌است بنا بر اين مستفاد از آيه ﴿رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ..﴾ يك موت و يك اماته‌است همانطور كه از آيه (وكيف تكفرون بالله) استفاده مي‌شود، ولي اگر مراد از ﴿.. أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ..﴾ دو اماته يعني اماته در اين دنيا و اماته در رجعت باشد، پس بايد براي انسان سه احياء يعني سه دفعه زنده شدن ثابت شود با اينكه اين معني مخالف با صريح قرآن است.        

(262) بطوري كه در اصل روايت محسوس است علي بن ابراهيم روات اين روايت را حذف كرده‌است. تنقيح المقال ج3  ص 314.

(263) تنقيح المقال ج3   ص 314 .

(264) تنقيح المقال ج3   ص279 .

(265) تنقيح المقال ج 1 ص 290.

(266) تنقيح المقال ج 2  ص 261.

(267) چون اين حديث براي اغلب علما سوء تفاهم شده و تاكنون پرده از روي مندرجات سودمند آن كه متضمن يك رشته مطالب مهمي است برداشته نشده است، از اينرو لازم مي‌دانم در اين كتاب فصل جداگانه‌اي براي اين حديث نبوي باز كرده تفصيلاً در مقام شرحش برآيم.

(268) تنقيح المقال ص1 ص187.

(269) تنقيح المقال ج 3 ص 157 و ج 2  ص247.

(270) تنقيح المقال ج 3 ص 157 و ج 2  ص247.

(271) تنقيح المقال ج 2  ص 216 .

(272) تنقيح المقال ج 2  ص 332.

(273) تنقيح المقال ج 2  ص 75.

(274) تنقيح المقال ج 3   ص 172.

(275) تنقيح المقال ج 3  ص 256.

(276) تنقيح المقال ج 3  ص 105.

(277) تنقيح المقال ج 3  ص 52.

(278) بعضي از رواتش به جمله (عن رجل) تعبير شده.

(279) تنقيح المقال ج 1  ص 164.

(280) تنقيح المقال ج 1  ص 184.

(281) تنقيح المقال ج 3  ص 238.

(282) تنقيح المقال ج 1 ص 381.

(283) تنقيح المقال ج 3  ص 282.

(284) تنقيح المقال ج 1  ص 3 .

(285) تنقيح المقال ج 2  ص 43.

(286) تنقيح المقال ج 1  ص 298 ـ 299.

(287) تنقيح المقال ج 1  ص 336.

(288) تنقيح المقال ج 2  ص 162.

(289) تنقيح المقال ج 2  ص 147.

(290) تنقيح المقال ج 2  ص 219.

(291) تنقيح المقال ج 2  ص 261.

(292) آيه قبلش اين است ﴿وَقَضَيْنَا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولَاهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَادًا لَنَا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُوا خِلَالَ الدِّيَارِ وَكَانَ وَعْدًا مَفْعُولًا ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَأَمْدَدْنَاكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَجَعَلْنَاكُمْ أَكْثَرَ نَفِيرًا  إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ يعني ما در تورات به بني اسرائيل خبر داديم كه اعقاب شما در آنجائيكه منزل دارند دو مرتبه فساد مي‌كند، و در مقام كبريائي وفرعونيت بر آمده، بر مردمان ظلمي شايان مي‌كنند، وقتيكه اولين مرتبه ظلم و فسادشان در رسد ما يكعده بندگان نيرومند وذي شوكت خود را بر شما مسلط كرده كه ديار و مسكن‌هاي شما را در تحت نظر وتفتيش قرار بدهند، كه اگر كسي باقي مانده باشد او را بكشند، و اين وعده‌اي است تخلف ناپذير، پس از آن دولت وغلبه شما را بر آنانيكه بشما مسلط شده بودند، بشما رد مي كنيم، يعني فتح وفيروزي را نصيب شما قرار مي‌دهيم، اموال شما را زياد مي‌كنيم، و شما را داراي عدة وافر و ياران بي‌شمار قرار مي‌دهيم، اين در وقتي است كه از كبريائي و بيدادگري و از آن كارهاي مفسده آميز خود دست بكشيد، چنانچه داراي كردار نيك وگفتار نيك وبالاخره،  از هر جهت نيكوكار شديد، در حقيقت بخودتان نيكي كرده‌ايد،  بهرة آن نصيب خودتان خواهد شد، يعني در دنيا به غلبه و عزَّت و در آخرت بثواب و منزلت كامياب خواهيد شد، ولي اگر زشت خو و بدكردار شديد، تحقيقا بخود بد كرده‌ايد، همان زشتي و پليدي نصيب شما خواهد شد، يعني در دنيا و آخرت دچار شقاوت و بدبختي مي‌شويد.

اين آيه  ها ـ  مانند ساير قصه‌هاي قرآن ـ گرچه در ظاهر مشعر بر يك قصة تاريخي است، ولي در معني مانند قصصي كه علماي اجتماع و اخلاق بيان مي‌كنند، متضمن بيان  فلسفة تاريخ است، مي‌خواهد عاقبت و نتائج سوء ظلم، فساد و تكبر و پيروي نكردن خداو رسول خدا را بما نشان بدهد، مي‌خواهد فوائد نيكوكاري و خوش رفتاري را بما  آگاه نمايد خلاصه مي‌خواهد راه رستگاري وسعادت در دنيا  و آخرت را در ضمن همين قصه بما ارائه بدهد.

پس دانستي كه  اين آيه از جملات  يك قصة پربهاي اخلاقي است، ابدا مربوط برجعت نيست تا اين اندازه مغالطه كاري كه غُلات در اين قضيه بخرج داده‌اند، واقعاً حيرت آوراست! اين بيچارگان از بس به سر و صورت دادن اين امر بي اساس علاقمند بودند، همينكه در يك آيه به كلمة: (كرّه) و (رجوع) و (حشر) و (بعث) و (آخرت) ومانند اينها بر مي‌خوردند، فوري اول و آخر آن آيه را قطع كرده و يك پيرايه‌اي هم بهمان آية بي سرو ته بسته جز و دليل خود قرار مي دادند، ديگر غافل از اينكه خداوند در موقعش كساني را خواهد بر انگيخت كه پرده از روي نيرنگ بازيهاي آنان بر ميدارد و سياهكاري‌هاي آنان را كه از دير زماني عالم اسلام را تاريك كرده بود محو مي‌كند و يكعده مردان بزرگ اسلام را از اينگونه نسبتها تبرئه مي‌كند ودامن جمعي مسلمان را از لكه هاي بدنامي پاك مي‌سازد.

(293) تنقيح المقال ج 1  ص 294 .

(294) چون بعضي از رواتش حذف شده از اين جهت نيز ضعيف است.

(295) تنقيح المقال ج 1  ص 126 .

(296) تنقيح المقال ج 3  ص 13 .

(297) تنقيح المقال ج 2  ص 352 .

(298) تنقيح المقال ج 2  ص 6 .

(299) تنقيح المقال ج 3  ص 170 .

(300) تنقيح المقال ج 1  ص 414.

(301) تنقيح المقال ج 3  ص 144.

(302) تنقيح المقال ج 3  ص 197.

(303) راوي خصوص اين خطبه تعيين نشده و بطور ارسال ذكر شده است، از اينرو ضعيف خواهد بود ـ فرضا هم اگر راوي آن فرج بن فروة و مسعدة بن صدفه بوده باشد، اولي بطوريكه مامقاني در تنقيح المقال ج3 ص 4 مي‌نويسد مجهول الحال و دومي بطوريكه در تنقيح المقال ج3 ص 212 مذكور است علامه و فاضل جزائري و مجلسي او را از ضعفا مي‌دانند از اينرو نيز ضعيف خواهد بود.

(304) بطوريكه ملاحظه مي‌شود در اين روايت اين آيه را منزل به زمان ظهور حضرت مهدي عجل الله فرجه مي‌داند، ولي با ملاحظه صدر و ذيل آيه بطور وضوح معلوم مي‌شود كه راجع به تشريح و ضعيت كفار در موقع نفخ صور و قيامت است، آيات قبل وبعدش اين است: ﴿وَيَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ مَا يَنْظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَهُمْ يَخِصِّمُونَ فَلَا يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَلَا إِلَى أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذَا هُمْ مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ قَالُوا يَا وَيْلَنَا مَنْ بَعَثَنَا مِنْ مَرْقَدِنَا هَذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَنُ وَصَدَقَ المُرْسَلُونَ إِنْ كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنَا مُحْضَرُونَ﴾ [يس:48-53] يعني كفار بطور استهزاء به حضرت ختمي مرتبت مي‌گويند پيوسته بما از حشر و قيامت و نزول عذاب و عده مي‌دهي در چه زماني واقع خواهد شد اگر راست مي‌گوئي ؟ ؛ خدا در جواب مي‌گويد اينان منتظر نيستند مگر (صيحة واحده) را كه روي مي‌آورد باينان در حالي كه باهم مخاصمه ومعامله مي‌كنند، يعني وقوع قيامت بطور ناگهاني است و در آن هنگام قدرت ندارند بر اينكه نسبت بچيزي توصيه نمايند وبمنزل‌هاي خودشان برگردند، وقتيكه (صور) دميده شد از قبرهايشان بيرون آمده مي‌گويند: واي بر ما كي ما را از خوابگاه ما برانگيخت و بيدار كرد؟ پس از اينكه قدري بخود آمدند مي‌گويند اين است همان چيزيكه خدا بما وعده داده بود و پيغمبران در آنچه كه بما خبر داده راستگو بوده‌اند؛ بعد خدا در مقام اخبار از سرعت بعث خلايق بر آمده مي‌گويد: (إِنْ كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنَا مُحْضَرُونَ) يعني در مدت يك صيحه و در مدت كمي همة افراد بشر در نزد ما حاضر مي‌شوند، يعني در عرصة قيامت جمع خواهند شد.

(305) تنقيح المقال ج3 ص118.

(306) مقتضي است به صفحه (184) مراجعه كنيد.

(307) تنقيح المقال ج2 ص92 .

(308) تنقيح المقال ج3 ص212 .

(309) تنقيح المقال ج3 ص114.

(310) تنقيح المقال ج1 ص 82 .

(311) تنقيح المقال ج3 ص113 .

(312) تنقيح المقال ج 2  ص150.

(313) تنقيح المقال ج 2  ص 160 .

(314) تنقيح المقال ج 3  ص 238.

(315) تنقيح المقال ج 1  ص 67 .

(316) تنقيح المقال ج 3  ص 315.

(317) تنقيح المقال ج 1  ص 295.

(318) تنقيح المقال ج 1  ص 99.

(319) تنقيح المقال ج 3 ص 81 .

(320) تنقيح المقال ج 3 ص 257.

(321) بعضي از روات اين دو روايت (103 و 104) حذف شده و از اين جهت نيز ضعيف است.

(322) بعضي رواتش به كلمه (جماعت) تعبير شده و باصطلاح بطور ارسال ذكر شده است، از اين جهت نيز ضعيف است.

(323) به صفحه (130ـ131) مراجعه كنيد.

(324) تنقيح المقال ج1 ص13.

(325) تنقيح المقال ج 3  ص 102 ـ 103.

(326) تنقيح المقال ج 1  ص 386.

(327) اين دو روايت بطور ارسال نقل شده است.

(328) تنقيح المقال ج1 ص88.

(329) مؤلفين كتابهاي نامبرده اين دو روايت (112 و 113) را بطور ارسال نقل كرده اند.

(330) چون مؤلفين كتابهاي مزبور روات اين روايات (از 114 تا 117) را حذف كرده اند، از اينرو مرسل و ضعيف مي‌باشد.

(331) تنقيح المقال ج1 ص 342.

(332) اين روايت از جهت ارسال رواتش نيز ضعيف است.

(333) تنقيح المقال ج 3 ص 182.

(334) تنقيح المقال ج 3  ص 182.

(335) تنقيح المقال ج 3  ص 178.

(336) اين دو روايت ( 123 و 124) بطور ارسال نقل شده است.

(337) تنقيح المقال ج2 ص196.

(338) تنقيح المقال ج 2  ص324.

(339) تنقيح المقال ج 3  فصل الكنى ص 25 .

(340) تنقيح المقال ج 3  فصل الكنى ص20 .

(341) تنقيح المقال ج 3  ص233 .

(342) تنقيح المقال ج 3  ص96 .

(343) تنقيح المقال ج 2 ص 27 .

(344) تنقيح المقال ج 1 ص 261 .

(345) تنقيح المقال ج 1 ص 165.

(346) در اين روايت روات بين احمد بن محمد و احمد بن عقبه حذف شده و از اينرو ضعيف است.

(347) مؤلف كتاب «منتخب البصائر» حسن بن سلمان بن خالد است، بطوريكه مامقاني در تنقيح المقال ج1 ص 284 مي‌نويسد از شاگردهاي مرحوم شهيد بوده، چنين كسي البته نمي‌تواند بدون واسطه از حضرت صادق و نيز از جابر كه بقولي از اصحاب حضرت باقر و بروايتي از اصحاب حضرت صادق بوده روايت بكند، حتما روات چندي در بين بوده كه ايشان حذف كردند و در نتيجه اين دو روايت مرسل خواهد بود.

(348) تنقيح المقال ج1 ص 122.

(349) در اين روايت نيز بعضي از رواتش حذف شده است.

(350) علي بن عبد الكريم صاحب كتاب مزبور بطوري كه خود در آنجا اشاره كرده است وسائط بين خود و علي بن مهزيار را حذف نموده است ـ خلاصه ضعف اين روايات و روايت قبل از جهت ارسال است.

(351) تنقيح المقال ج 1 ص 55.

(352) چنانچه اصل روايت را در بحار ملاحظه فرمائيد مي‌بينيد كه ابن ابي الخطاب در اينجا بدون واسطه از مروان بن مسلم روايت كرده است، ولي در كتاب كافي در باب حجت احاديث چندي هست كه در آنها با سه و چهار واسطه از او روايت مي‌كند، از اينجا گمان مي‌رود كه در اين روايت نيز بين اين دو نفر وسائطي بوده كه ابن ابي الخطاب حذف كرده است، و در نتيجه اين روايت مرسل باشد؛ چنانكه مرحوم شيخ حسن صاحب (منتقي) و مرحوم شيخ و جمعي از محققين مانند محمد امين كاظمي و غيره ـ بطور يكه مامقاني در تنقيح المقال ج1 ص209 مي‌نويسند ـ اين معني را از امارات ارسال روايت قرار داده اند، يعني اگر به بينند شخصي كه معمولا با چند واسطه از كسي نقل روايت مي‌كرده بدون واسطه در يك روايتي از او روايت كرده است، حكم مي‌كنند كه آن روايت مرسل است، از اينرو اين روايت هر چند رواتش يعني (بريد) و (احمد بن حسين بن علي فضال) از ثقات باشند، چنانكه جمعي از علماي رجال گواهي مي‌دهند، از جهت ارسال ضعيف خواهد بود. 

(353) تنقيح المقال ج 1  ص 225 .

(354) تنقيح المقال ج 2  ص 288.

(355) بطوريكه در اصل روايت محسوس است ابو القاسم علوي اين روايترا بطور ارسال روايت كرده‌است.

(356) صاحب كتاب روضه نيز روات اين روايت را بطور كلي حذف كرده و از اينرو مرسل و ضعيف است، گذشته از اين خود كتاب روضه هم بطوريكه مرحوم مجلسي در جلد اول بحار در ضمن شرح كتاب‌هائي كه ماخذش بوده مي‌نويسد مورد وثوق نمي‌باشد.

(357) راستي خيلي دور از مقام شامخ مرحوم مجلسي عليه الرحمه‌است كه يك قصه فكاهي را كه بين دو نفر واقع شده بود در عداد احاديث ائمه وجزء ادلة مثبتة يك مسألة اعتقادي كه پايه‌اش بايد بر علم و يقين استوار باشد، قرار بدهند! مگر اينكه بگوئيم موقعي كه شاگردهايشان ابواب كتاب (بحار) را پس از تنظيم بنظر شريفشان مي‌رساندند، ايشان بمناسبت اينكه شيخ الاسلام مركزي و مشغله شان زياد بوده اصلا متوجه اين قسمت نشده بودند.

(358) ابراهيم بن محمد الثقفي  اين دو روايت اخير را (يعني روايت شمارة 150 و 151) بدون واسطه از علي امير المؤمنين روايت مي‌كند، با اينكه ايشان بطوريكه ابو علي وساير علماي رجال در كتاب‌هاي رجال شان مي‌نويسند در سال (283) وفات كرده بود وعلي (ع) در سال (40) هجري رحلت كرده بود، فاصلة بين وفاتشان (243) مي‌باشد، بنا بر اين حتما وسائط چندي در بين بوده بوده كه حذف شده است، از اينرو اين دو روايت مرسل و در نتيجه ضعيف خواهد بود .

(359) تنقيح المقال ج2 ص132.

(360) ابراهيم ثقفي اين روايت را بدون واسطه از عبايه كه از اصحاب علي.

(361) بعضي از رواتش حذف شده و از اين جهت نيز ضعيف است.

(362)  نتايج التنقيح مامقاني ص 135.

(363) (ناووسيه) يكي از فرقه هاي (غلاة) مي‌باشند، و حضرت صادق را مهدي منتظر مي‌دانند.

(364) تنقيح المقال ج 1 ص 5 ـ 6 .

(365) تنقيح المقال ج2 فصل الكنى ص15.

(366) تنقيح المقال ج 3  ص  308

(367) تنقيح المقال ج2   ص 165.

(368) تنقيح المقال ج3 فصل الكنى ص38.

(369) تنقيح المقال ج3 فصل الكني ص38 حقيقتاً خيلي جاي خورسندي است كه شيعيان علي با وجود چنين احاديث ساختگي شب و روز بخوردن شراب و ديگر معاصي مشغول نمي‌شوند.

(370) تنقيح المقال ج 2 ص 15.

(371) تنقيح المقال ج 2 ص 67 .

(372) تنقيح المقال ج 3 ص 13.

(373) چون بعضي از رواتش در متن روايت حذف شده از اين جهت نيز ضعيف است.

(374) شما خواننده كه باين روايت ها مي‌رسيد كه دابة الارض را تفسير به علي (ع)  مي‌كند، مقتضي‌است دو باره پاورقي صفحه 157 تا 162 را مراجعه فرمائيد.

(375) تنقيح المقال ج2 ص 364.

(376) بعضي از رواتش در متن روايت حذف شده و از اينرو مرسل است.

(377) تنقيح المقال ج1 ص13.

(378) تنقيح المقال ج 2  ص50 .

(379) تنقيح المقال ج 1 ص 224 .

(380) بعضي از رواتش به جملة (عمن ذكره) ذكر شده و از اينرو مرسل است.

(381) تنقيح المقال ج 3  ص 258 .

(382) تنقيح المقال ج 1 ص 349 .

(383) تنقيح المقال ج 3  ص 119.

(384) تنقيح المقال ج3 ص146.

(385) بصفحه (147) مراجعه كنيد.

(386) بصفحه (147) مراجعه كنيد.

(387) اين روايت را كه از ابن عباس نقل شده، موقوف مي‌گويند، بطوريكه در ص 124 نوشتم موقوف از اقسام حديث ضعيف است.

(388) ابراهيم بن محمد الثقفي رواة بين خود و معصوم را حذف كرده است.

(389) تنقيح المقال ج 1  ص 15.

(390) به صفحه (225) رجوع كنيد.

(391)  تنقيح المقال ج 2  ص 4.

(392) نتايج التنقيح ص121.

(393) چون بعضي از رواتش حذف شده از اين جهت نيز ضعيف است.

(394) تنقيح المقال  ج 2 ص202.

(395) تنقيح المقال  ج 1 ص73.

(396) تنقيح المقال  ج 2 ص155.

(397) بطوريكه در متن روايت محسوس است برقي وسائط بين خود و معصوم را حذف كرده است.

(398)  تنقيح المقال، ج1، ص67.

(399) تاج العروس ج8 ص241.

(400) تاج العروس ج8 ص242. 

(401) تفسير كشاف ج2 ص251.

(402) كامل التاريخ ابن اثير ج3 ص157.

(403) مجمع البيان ج1 ص48.

(404) روح المعاني ج1 ص339 ـ 340.

(405) تفسير شيخ محمد عبده ج1 ص322.

 

+                      +                    +